ميقات حج-جلد 6

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

ص: 2

بزرگترين درد جوامع اسلامى اين است كه هنوز فلسفه واقعى بسيارى از احكام الهى را درك نكرده اند. و حج با آن همه راز و عظمتى كه دارد هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بى حاصل و بى ثمر باقى مانده است.

يكى از وظايف بزرگ مسلمانان پى بردن به اين واقعيت است كه حج چيست و چرا براى هميشه بايد بخشى از امكانات مادى و معنوى خود را براى برپايى آن صرف كنند. چيزى كه تا به حال از ناحيه ناآگاهان و يا تحليل گران مغرض و يا جيره خواران، به عنوان فلسفه حجّ ترسيم شده است؛ اين است كه حجّ يك عبادت دستجمعى و يك سفر زيارتى سياحتى است.

به حج چه كه چگونه بايد زيست و چطور بايد مبارزه كرد و با چه كيفيت در مقابل جهان سرمايه دارى و كمونيسم ايستاد!

به حج چه كه حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمين بايد ستاند!

به حج چه كه بايد براى فشارهاى روحى و جسمى مسلمانان چاره انديشى نمود!

به حج چه كه مسلمانان بايد به عنوان يك نيروى بزرگ و قدرت سوم جهان خودنمايى كنند!

به حج چه كه مسلمانان را عليه حكومت هاى وابسته بشوراند، بلكه حج همان سفر تفريحى براى ديدار از قبله و مدينه است و بس! و حال آن كه حج براى نزديك شدن و اتصال انسان به صاحب خانه است و حج تنها حركات و اعمال و لفظها نيست و با كلام و لفظ و حركت خشك، انسان به خدا نمى رسد.

حج كانون معارف الهى است كه از آن محتواى سياست اسلام را در تمامى زواياى زندگى بايد جستجو نمود.

حج پيام آور و ايجاد و بناى جامعه اى به دور از رذايل مادى و معنوى است.

حج تجلى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست، و مناسك حج مناسك زندگى است و از آن جا كه جامعه امت اسلامى از هر نژاد و مليتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امّت محمد- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- پيوند خورد و يكى گردد و يد واحده شود.

حج تنظيم و تمرين و تشكل اين زندگى توحيدى است.

حج عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادى و معنوى مسلمانان است.

حج بسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مى شوند ولى انديشمندان و غواصان و دردآشنايان امت اسلامى اگر دل به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرورفتن در احكام و سياست هاى اجتماعى آن نترسند از صدف اين دريا، گوهرهاى هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت. ولى چه بايد كرد و اين غم بزرگ را به كجا بايد برد، كه حج بسان قرآن مهجور گرديده است، و به همان اندازه اى كه آن كتاب زندگى و كمال و جمال در حجاب هاى خودساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل خروارها خاك كج فكرى هاى ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگى و فلسفه زندگى ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزّل كرده است، حج نيز به

حج در كلام پيشواى راحل حضرت آيةاللَّه العظمى امام خمينى، قده

همان سرنوشت گرفتار گشته است.(1)

حج از ديدگاه رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيةاللَّه خامنه اى- حفظه اللَّه-

رازها و رمزهاى حج بيش از آن است كه در گفتارى بتوان آن را گزارش داد ولى در آن ميان، هر چشم رازشناسى، سه ويژگى برجسته را در نگاه أوّل، در آن باز مى شناسد:

نخست آنكه حج، يگانه فريضه اى است كه خداوند براى اداى آن، همه آحاد مسلمين- هرآنكس از آنان را، كه داراى استطاعت باشد- از سراسر عالم و از خلوت خانه ها و عبادتگاهها به يك نقطه فرامى خواند و در أيّام معلومات، در گونه گون تلاش و حركت و سكون و قيام و قعود، آنان را به يكديگر پيوند مى زند: «ثم أفيضوا من حيث أفاض الناس و استغفروا اللَّه إنَ اللَّه غفور رحيم.»(2) دوم آنكه در همين كار دستجمعى و علنى، برترين منزل و مقصود را «ذكر» خدا، يعنى كارى قلبى و نفسانى، معرفى مى كند:

«و يذكروا اسم اللَّه في أيّام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الأنعام.»(3) سوم آنكه در صفحه روشن و همه كس شناس آن، تصويرى از نماى كلّى زندگىِ انسانِ موحد را عرضه مى كند و در عملى رمزى، به مسلمان درس زندگى هدف دار و جهت دار مى دهد.

از ورود در ميقات و حضور در ساحت احرام و تلبيه و تروك تا طواف، گرد مركز كعبه و سعى ميان صفا و مروه و وقوف در محشر عرفات و مشعر و ذكر و تضرع و تعارفى كه در آن است، و تا رسيدن به منا و قربانى اش و رمى جمره اش و حلقش و سپس دوباره برگشتن به طواف و سعى ... همه و همه درس هاى رسا و روشن، حركت جهت دار و دستجمعى و معرفت آميز مسلمان، در عرصه توحيد و در مسعاى حيات و بر گرد محور «اللَّه» است.

زندگى در آيينه حج، يك سير دائمى بلكه يك صيرورت دائمى به سوى خدا است، و حج، آن درس هميشه زنده عملى و سازنده است كه اگر به هوش باشيم راه و رسم زندگى ما را در صحنه اى عملى و روشن ترسيم مى كند.

ميعادى همگانى، هر سال تشكيل مى شود تا مسلمان، در آن محيط وحدت و تفاهم، و در پرتو ذكر الهى، راه و جهت زندگى را بياموزد، آنگاه به سرزمين خود و به ميان كسان خود برگردد، و در سالهاى بعد گروههاى ديگر و گروههاى ديگر بيايند و بروند، بياموزند و بيندوزند، بگويند و عمل كنند، بشنوند و تدبر كنند، و در نهايت، همه امّت به آنچه خدا خواسته و دين آموخته برسند.

نظر افكندن به عرصه عظيم زندگىِ امت اسلامى، فراتر از ابعاد ملت ها و نژادها و قوم و قبيله ها، و نظر افكندن به اعماق وجود خود و فراگرفتن راه و جهت و شيوه زندگى، چنانكه شايسته اوست، و همه در پرتوى از ذكر خدا ... اين است كه آن سرچشمه معرفتى كه هر ساله در حج، فيّاض و بى زوال، بر انبوه خلايق گرد آمده در حرم امن خدا سيلان مى يابد و كسانى را كه ظرف ذهن و دل خود را بگشايند، از اين زلال معرفت سيراب مى سازد.


1- از پيام امام خمينى، 29/ 6/ 58، صحيفه نور، ج 9، ص 176.
2- بقره: 199.
3- حج: 28.

ص: 3

در گذشته و امروز، نيز كوشش هايى شده است و مى شود تا حج را فريضه اى فردى، كه در آن هر كس فقط سرگرم عبادت و نيايش خود با خداوند است، قلمداد كنند. بگذريم از آن غفلت زدگانى كه به سفر حج، به چشم سفر سياحتى و تجارتى نگاه مى كنند. حج با برجستگيهايى كه در هيچ فريضه ديگر اسلامى، مجموعه آن را نمى توان يافت، بسى برتر از بينش تنگ نظرانه آنان و نگاه بى فروغ و خَطابين اينان است.

در دوران ما بزرگترين كسى كه حج را از پرده اوهام بيرون كشيد و رازهاى آن را در ذهن و نيز در عمل جمع عظيمى از مسلمانان، نمايان ساخت امام راحل كبير ما بود. او حج ابراهيمى را ندا كرد و خلايق را بدان فراخواند. و يكبار ديگر صداى «أذّن فى الناس بالحجّ»(1) را به گوش جهانيان رسانيد.

حج ابراهيمى همان حج محمدى است كه در آن، حركت به سمت توحيد و اتحاد، روح و سرلوحه همه مراسم و شعائر است، حجى مايه بركت و هدايت و ستون اصلى در حيات و قيام امت واحده، حجى سرشار از منافع و پربار از ذكر خدا، حجى كه در آن ملت هاى مسلمان، وجود امت فراگير محمدى- صلى اللَّه عليه و آله- و حضور خود در آن را، لمس مى كنند و با احساس برادرى و نزديكى ملت ها، احساس ضعف و عجز و خودباختگى رها مى شوند.

حج ابراهيمى، آن است كه در آن مسلمين، از «تفرقه» به «جمعيت» حركت كنند و كعبه را كه بناى يادبود توحيد و رمز برائت و نفرت از شرك و بت پرستى است با معرفت به معناى رمزى آن طواف كنند و از ظاهر و پيكره مناسك به باطن و روح آن برسند و از آن براى زندگى خود و زندگى امت اسلام، توشه برگيرند.(2)

بركات خانه خدا

عبدالله جوادى آملى

يكى از آيات بيّنه كه مايه بركت بيت اللّه الحرام مى باشد، اين است كه اگر سالى در قسمت شمالى خانه خدا (طرف ركن شامى) باران ببارد، سرزمين شام، قسمت شمال و شمال غربى حرم، در آن سال پربركت مى شود و باران فراوانى در آن ناحيه ها مى بارد.

اگر در قسمت ضلع جنوبى (طرف ركن يمانى) ببارد، در سرزمين يمن و محدوده جنوب بارندگى مى شود و اگر در چهار طرف


1- حج: 27.
2- از پيام رهبر معظّم انقلاب اسلامى به مناسبت روز برائت از مشركين خطاب به حجاج بيت اللَّه الحرام، شنبه، 8/ 3/ 72 ه. ش مطابق با 7 ذى حجة 1413 ق.

ص: 4

كبعه ببارد، تمامى نواحى پربركت خواهد شد.

بحث ادبى

ضمير «فيه» به «بلد» برمى گردد نه بخصوص «بيت»، البته حرمت و بركتى كه بلد دارد، برخاسته از كعبه است و چنين نيست كه خود آن سرزمين به ذات خود داراى بركت بوده و مايه هدايت باشد.

طبق شواهدى كه روايات هم آن را تأييد مى كند، ضمير «دخله» نيز به بلد برمى گردد، گرچه كلمه «بلد» در آيه نيامده، ولى «بكّه»- كه منظور از آن، مكّه و آن سرزمين مى باشد- آمده است.

- بلد امن (امن تكوينى و تشريعى)

خداوند سبحان برابر دعاى حضرت ابراهيم خليل- سلام الله عليه- (كه يك مرتبه دعا كرد: «ربّ اجعل هذا بلداً آمِناً»(1) و بار ديگر عرض كرد: «رب اجعل هذا البلد آمِناً»)(2) سرزمين مكه را از امنيت تكوينى و تشريعى برخوردار ساخت و فرمود «مَن دخله كان آمِناً». گرچه عده اى خواسته اند اين جمله را ناظر به جريانى كه ذات اقدس اله به رسولش- صلى الله عليه و آله- بشارت داده بدانند؛ نظير آيه: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدالحَرامَ انْ شاءَاللَّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لاتَخافُونَ فَعَلِمَ مالَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَريباً»(3) ولى اين يكى از مصاديق «من دخله كان آمِناً»- كه يك امر مطلق است- مى باشد كه شامل «امن تكوينى» و «امن تشريعى» است.

احترام مكّه به سبب رسول اللَّه است

گرچه خداوند تعالى در برخى از آيات، احترام سرزمين مكه را از «كعبه» مى داند امّا در جاى ديگر بطور تلويحى مى فرمايد:

ارزش اين سرزمين به وجود مبارك پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله- است وگرنه كعبه از آن جهت كه از سنگ و گل تشكيل شد، از آنچنان مقام منيعى برخوردار نبود و سود و زيانى ندارد.

قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: «لااقْسِمُ بِهذا الْبَلَد وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذا الْبَلَد»(4)؛ يعنى اگر به مكه قسم ياد مى شود، به احترام تو است اى پيامبر.

و نيز رواياتى كه درباره زيارت امامان بعد از عمل حج آمده و مردم را مأمور به تجديد عهد با امام- عليه السلام- مى كند


1- بقره: 126.
2- ابراهيم: 35.
3- فتح: 27.
4- بلد: 1 و 2.

ص: 5

(تَمام الحجِّ لِقاءُ الإمام)(1)به خوبى اين مطلب را تأييد مى كند كه بايد در حج يك ارتباط ولايى نيز باشد و امامان- عليهم السلام- براى حاجيان رهبر باشند. پس احترام كعبه به مقام شامخ انسان كامل است.

نشانه آنكه احترام سرزمين مكه به احترام رسول گرامى و حفظ دين اسلام مى باشد آن است كه بعد از هجرت رسول اكرم- ص- و گرفتارى محرومان در مكه، آنان از خداوند درخواست كرده اند كه خداوند آنها را از سرزمينى كه اهل آن ستمكارند، نجات دهد: «ربّنا اخرجنا من هذه القربة الظالم اهْلُها».(2) اهميت حج نسبت با ساير عبادات

«وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيه سَبيلا»(3)

آيه مورد بحث، موضوع وجوب حجّ را با تأكيدهاى فراوانى ذكر مى كند (گرچه حج نيز مانند برخى از عبادات، از اركان اسلام به شمار مى رود كه: «بنى الإسلام على خمس: على الصلاة و الزكاة و الحجّ و الصّوم»(4) ليكن) تعبيرى كه درباره حج آمده است، در مورد كمتر عبادتى چنين تعبيرى به چشم مى خورد و اين تعبير خاص اهميّت حج را به خوبى نشان مى دهد؛ زيرا اولًا: با جمله خبريه ذكر شده است نه انشائيه و دلالت جمله خبريه بر انشاء، قويتر است از جمله انشائيه. و ثانياً: جمله خبريه گاهى به صورت جمله فعليه است، گاهى جمله اسميه، و اگر جمله اسميه باشد تأكيدش بر معناى «ثبوت» بيشتر است. پس اگر مطلبى را با جمله خبريه بگويند دلالتش قويتر است تا جمله انشائيه و اگر آن جمله خبريه، اسميه باشد قويتر از فعليه است.

تأكيد سوم بر وجوب حج، آن است كه كلمه «لِلَّه» به خاطر اهميتش، بر مبتدا (حِجّ) مقدم شده و با «لامِ» تكليف، وجوب حج را بيان مى كند؛ زيرا حرف «لام» در آياتى نظير «فاعلموا انّما غنمتم من شئ فانَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ»(5) براى اختصاص يا ملكيّت است، اما «لام» در «ولِلّه عَلَى الناس» لام تكليف است؛ يعنى اين تكليف از طرف خداوند سبحان بر عهده و رقبه مردم قرار داده شده است، مانند آنچه در صيغه نذر گفته مى شود كه «وَلِلّه عَلَىَّ انْ افْعَل كَذا ...».

چهارمين تأكيد كه مى توان براى اهميت حجّ استنباط كرد، آن است كه گاهى براى وجوب چيزى كلمه «عَلى» به كار مى رود؛ مثل «على اليد ما اخذت حتى تؤدّى»(6). در آيه مورد بحث نيز «على» بعد از «لله»- بدون فاصله- ذكر شده است، (لِلّه على النّاس) كه اين نيز براى تأكيد مطلب است.

پنجمين تأكيد آن است كه: درباره ساير احكام تكليفيه؛ مانند خمس و امثال آن، به افراد متمكّن خطاب شده است (وَاعْلَمُوا انّما غنمتم من شئ فان لِلّه خُمُسَه) امّا در آيه مورد بحث، از مكلّفين دو مرتبه نام برده شده؛ اوّل به صورت اجمال و عموم و سپس به نحو تفصيل و تخصيص؛ زيرا ابتدا تكليف را متوجه «ناس» كرده و سپس انسانهاى مكلّف را با آوردن «من استطاع اليه سبيلا» تبين فرموده است.

حج بر مردان و زنان واجب است

بعضى از تكاليف مخصوص مردان، بعضى مخصوص زنان و در مواردى مشتبه است؛ يعنى بدرستى روشن نيست، ولى در آيه مورد بحث؛ چون وجوب بر عنوان «ناس» مترتب شد نه عنوان «رجال» يا «نساء»، پس بر عموم خود باقى است و شامل مردان و زنان مى شود مگر مواردى كه با دليل خاصّى خارج شده باشد.

خداوند سبحان در حجّ، اصلِ وصف را مى طلبد

از اين كه درباره «حج» تعبير به فعل نكرد بلكه مصدر يا به تعبير ديگر، اسم مصدر آورد (حِجِّ البيت) معلوم مى شود كه ذات


1- وسايل الشيعه، ج 10، ص 254، ح 8.
2- نساء: 75.
3- آل عمران: 95.
4- وسائل، ج 1، ص 7، ح 1..
5- انفال: 41.
6- مستدرك الوسائلٰ ج 3ٰ باب 1ٰ ابواب الغصب.

ص: 6

اقدس اله اصلِ وصف را از انسان مستطيع طلب مى كند.

كفر عملى

نكته ديگرى كه به نوبه خود تأكيد حكم را دربردارد، آن است كه مقابل كسانى كه حج را انجام مى دهند، نمى فرمايد: «وَ مَنْ تَرَكَ الْحَجّ» بلكه از آنان به «مَنْ كَفَر» تعبير مى كند كه اين به منزله «ومن لم يحج» است؛ يعنى كسى كه حج به جا نياورد. و تعبير از «ترك حج» به «كفر»، نشانه آن است كه حج از تكاليف بسيار مهم است؛ البته منظور، كفر عملى است نه كفر اعتقادى؛ مانند ردّ كردن حكم حاكم شرع و والى مسلمانان نه امام معصوم، كه رد بر امام معصوم و انكار آن، كفر مذهبى نه دينى است.

طبق فرموده(1) امام صادق- عليه السلام- ردّ حكم حاكم و والى مسلمانان به منزله ردّ حكم امام معصوم است كه اين كفر عملى است؛ چنانكه در روايات كلمه «من كفر» بر «من ترك الحج» تطبيق شده است.

«و من كفر فان الله غنى عن العالمين».

كلمه «غنىٌ» در آيه به معناى اظهار بى اعتنايى به شخصى است كه حج را ترك كرده است؛ يعنى اگر كسى حج را به جا نياورد خداوند سبحان نه تنها از تارك حج، بلكه از عالميان بى نياز است، لذا خداوند آسيب نمى بيند بلكه آسيب بيننده فقط همان تارك حج است.

در بعضى از روايات از امام صادق- عليه السلام- آمده است كه:

«مَنْ ماتَ وَ لَمْ يحِج حَجَّةالإسْلام لم يمنعه من ذلك حاجة تجحف به، أو مرض لايطيق فيه الحجّ، أو سلطان يمنعه فليمت يهوديّاً أو نصرانيّاً».(2)

«كسى كه بميرد و حج واجبش را- جز بخاطر نيازمندى شديد، و يا مرض سختى كه با آن توان حج را نداشته باشد، و يا حاكمى مانع آن شود- ترك كند بايد به آئين يهود يا نصارى از دنيا برود.» و اين نشانه آن است كه كفر عملى، انسان را به تدريج به كافران ملحق مى كند نه به مشركان؛ زيرا او موحدى است كه در صف اهل كتاب قرار مى گيرد.(3)احترام كعبه

موضوع احترام كعبه به گونه اى است كه روايات اسلامى، حفظ و بقاى دين را وابسته به محفوظ بودن كعبه مى داند.

عن أبى عبدالله- عليه السلام- قال: «لايزال الدّين قائماً ما قامت الكعبة».(4) «مادامى كه كعبه پابرجاست دين خدا پاينده و استوار مى ماند.»

عن عبدالرحمن بن أبى عبدالله قال: «قلت لأبى عبدالله- عليه السلام-: إنّ ناساً مِنْ هؤلاء القصاص يقولون: اذا حجّ الرّجل حجّةً ثمّ تصدّق و وصل كان خيراً له، فقال: كذبوا لوفعل هذا النّاس لعطّل هذا البيت، إنَّ الله- عزّوجلّ- جعل هذا البيت قياماً لِلنّاسِ».(5)

عبدالرحمن مى گويد: به امام صادق- عليه السلام- عرض كردم: بعضى مى گويند: اگر كسى يك مرتبه حج به جا آورد و بقيه اموال خود را در صدقات و كارهاى نيك صرف كند، براى او بهتر است، يعنى بيش از يك بار حج بجا نياورد. امام- عليه السلام- فرمودند: دروغ مى گويند (زيرا) اگر چنين شود كعبه كه محل قيام و ايستادگى مردم است به تعطيلى مى گرايد.

اجبار بر حجّ

از آنجا كه حج، سفرى عبادى- سياسى است، اگر در زمانى مردم نخواستند و يا مقدورشان نبود به مكّه روند، بر والى و رهبر مسلمانان لازم است كه برخى را از بيت المال به حج بفرستد و عده اى را كه توان مالى دارند و به حج نمى روند با اجبار آنان را روانه


1- وسايل الشيعه، ج 18، باب 11، ابواب صفات قاضى.
2- وسايل الشيعه، ج 8، ص 20.
3- همانٰ ص 21.
4- همان، ص 21، ح 5.
5- وسائل الشيعه، ج 8، ص 14، ح 8.

ص: 7

مكّه كند. اينك به رواياتى چند در اين زمينه اشاره مى شود:

1- عَنْ ابى عبدالله- عليه السلام- قال: «لوعطّل الناس الحجَّ لوجب على الإمام انْ يُجبِرَهُم عَلَى الحَجِّ انْ شاؤا و إنْ أبوا، فانّ هذا البيت انّما وضع للحج.»(1)

«چنانچه حجّ گزارى از سوى مردم به تعطيلى كشانده شود، لازم است بر پيشواى مسلمين (امام) كه آنان را چه بخواهند و چه نخواهند وادار به حجّ نمايد، زيرا اين خانه (كعبه) جهت حجّ بنا گرديده است.»

2- عن ابى عبدالله- عليه السلام- «قال: لو انّ الناس تركوا الحج- الى ان قال- فان لم يكن لهم اموال أنفق عليهم من بيت مال المسلمين.»(2)

امام صادق- ع- فرمودند: «چنانچه مردم حجّ را ترك كنند ... پس اگر به جهت فقر و تنگدستى باشد، لازم است ولىّ امر مسلمين (والى) هزينه حجّ آنان را از بيت المال مسلمين بپردازد.»

وجوب حج در روايات

درباره وجوب حج، گذشته از آيه مورد بحث، بعضى از آيات ديگر در روايات تطبيق بر مسأله حج شده و ترك كننده آن مذمّت گرديده است:

1- عن معاوية بن عمّار قال: «سألت أبا عبدالله- عليه السلام- عَنْ رَجُلٍ له مال و لم يحجُّ قطّ، قال: هو مِمَّن قال اللّه تعالى:

«و نحشره يوم القيامة اعمى»، قال: قلت: سبحان اللّه اعمى، قال: اعماه اللّه عن طريق الحق».(3)

امام- عليه السلام- در اين روايت مى فرمايد: شخصى كه مالدار است و هرگز حج بجا نياورد در قيامت كور محشور مى شود. و از جمله پايانى روايت استفاده مى شود كه كورى در قيامت اختصاصى به تركِ حج ندارد بلكه اگر در ساير موارد نيز عمداً حقى ترك شود، احتمال چنين خطرى هست (گرچه روايت در خصوص حج است).

2- عن ابى بصير قال: «سألت ابا عبدالله- عليه السلام- عن قول الله- عزّوجلّ- «من كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضَلُّ سبيلًا» قال: ذلك الذى يُسوِّف نفسه الحجّ يعنى حجّةالإسلام، حتّى يأتيه الموت.»(4) و(5)

انسانى كه حج واجب خود را تأخير بياندازد تا مرگ سراغش بيايد، در قيامت كور محشور مى شود. از اين رو در بعضى از روايات آمده: يكى از چيزهايى كه انسان را به جهنم مى برد تسويف است؛ يعنى عملًا تأخير انداختن، و سَوْفَ سَوْفَ گفتن، زيرا معلوم نيست كه آدمى تا چه هنگام زنده است.

در اين زمينه چند روايت ديگر وجود دارد كه امام معصوم- ع- آيه «نحشره يوم القيامة اعمى» را در آنها تطبيق فرموده بر كسى كه حج را ترك كرده است.

واجب فورى

از آيه كريمه «ولِلَّه على الناس ...» واجب فورى بودن حجّ استفاده نمى شود؛ چنانكه از دليل خارج؛ مانند «استبقوا الخيرات»(6) و يا «سارعوا»(7) نيز چنين چيزى استفاده نمى شود و امّا شايد بتوان برخى از احاديث و نيز اجماع را مدرك و دليل فوريّت وجوب به حساب آورد؛ زيرا رواياتى كه در اين زمينه ذكر شده درباره مذمّت كسانى است كه حج را ترك كرده باشند. و از آنجا كه به دنبال آن با «فاى» تفريع فرمود «فليمت يهوديّاً او نصرانيّاً» نشانه آن است كه وجوبش فورى است. چون چنين خطرى براى انسان در پيش است و مرگ هم مخفى است، پس هيچ كس حق تأخير حج، از سال استطاعت را ندارد. زيرا هر لحظه چنين خطر هائلى محتمل است، بنابراين وجوب فورى به خوبى از اين گونه روايات استفاده مى شود، گذشته از آنكه مستطيع نمى تواند


1- همان، ص 15، ح 1.
2- همان، ص 16، ح 2.
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 17، ح 2.
4- همانٰ ح 5.
5- سوف سوف كردن نظير همان تعبير است كه در فارسى گفته مى شود «عجله اى وجود ندارد، مدّتى بعد انجام مى دهيم».
6- بقره: 148.
7- آل عمران: 133.

ص: 8

نائب شود، و اين تأييد فوريت مى كند. ولى آن عده كه قائل به وجوب فورى نيستند شايد به عمل رسول خدا- صلى الله عليه و آله- استدلال كنند كه آن حضرت- ص- در سال هشتم هجرى، مكّه را فتح كرد ولى انجام حج را تا دو سال تأخير انداخت.

ليكن اين استدلال تمام نيست؛ زيرا مسلمانان قبل از فتح مكه با مشركان قرارداد بسته بودند كه وارد سرزمين مكّه نشوند و چون رعايت شرط لازم بود و در حقيقت مسلمانان توان و استطاعت نداشتند لذا حج بر آنان واجب نبود، بعد هم كه آمدند جريان حديبيه پيش آمد و مشركان موافقت نكردند لذا انجام و برگزارى حج براى مسلمانان مقدور نبود و از طرفى گرچه خود حضرت قبل از حجةالوداع مشرّف نشد ولى حضرت امير- عليه السلام- را با عدّه اى در سال نهم هجرت اعزام كرد و خودش در سال حجةالوداع مشرف شد، تأخير رسول اكرم- ص- حتماً بر اثر عذر مقبول بود.

معيار استطاعت

استطاعتى كه در حج، شرط شده و در آيه «لِلّه على الناس ...» آمده است، مانند خمس و زكات نيست كه صرف مالك بودن مقدار نصاب شرط باشد، بلكه در حج مستطيع بودن شرط است كه استطاعت گاهى از مالك بودن زاد و راحله و هزينه عائله حاصل مى شود و گاهى با مهمان بودن و يا از طريق به عهده گرفتن مأموريتى براى كاروانها به دست مى آيد؛ به گونه اى كه افراد هم مناسك حجشان را انجام مى دهند، هم خدمت به زائرين مى كنند و هم به حيثيّتشان صدمه اى وارد نمى شود.

گاهى نيز استطاعت با بذل حاصل مى شود؛ يعنى مالى به كسى بذل مى گردد تا به مكّه مشرف شود. به او مى گويند هزينه سفر حجّ تو را پرداخت مى كنيم، اگر در پذيرفتن آن، سلب حيثيت و هتك حرمتى نباشد، مستطيع مى شود و حج بر او واجب مى گردد، خلاصه آنكه در استطاعت، مالك بودن لازم نيست.

همانطور كه استطاعت مالى از آيه كريمه استفاده مى شود، استطاعت بدنى نيز شرط است و اين نيز از ظاهر آيه استفاده مى شود، نه آن طور كه بعضى از اهل سنت پنداشته اند كه آيه تنها بر استطاعت زاد و راحله دلالت دارد.(1)

بنابراين اگر كسى زاد و راحله داشته باشد ولى داراى استطاعت بدنى نباشد، حج بر او واجب نيست مگر اين كه قبلًا حج بر او مستقر شده باشد. همچنين است اگر از استطاعت بدنى برخوردار باشد ولى استطاعت مالى نداشته باشد و بخواهد تسكّعاً و با فشار و رنج، حج به جا آورد، گرچه از نظر عقل مستطيع است ولى در نظر شرع مستطيع نيست.

رجوع به كفايت

آنچه از آيه كريمه «ولِلّه على النّاس ...» استفاده مى شود؛ همان استطاعت و توان مالى و بدنى براى رفتن تا خانه خدا است، اما آيا استطاعت و هزينه برگشت يا به تعبير فقهى «رجوع الى الكفايه» نيز لازم است يا نه؟ مطلبى است كه بايد روشن شود.

فرض مسأله در جايى است كه شخص استطاعت عقلى كافى براى بازگشت از سفر حج را دارد و با زحمت هم كه باشد مى تواند برگردد. و شايد ظاهر آيه، مشمول اين فرض شود. ليكن با توجه به ديگر اطلاقات، نظير: «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»(2)و يا «يريدالله بكم اليسرو لايريد بكم العسر»(3) و نظاير آن، بايد حج بر او واجب نباشد. از اين رو فقها رجوع الى الكفايه را لازم دانسته اند؛ يعنى بايد طورى باشد كه به راحتى برود و به راحتى برگردد و همان شغل قبليش را داشته باشد.

رواياتى نيز هست كه رجوع الى الكفايه را معتبر مى دانند گرچه سند بعضى از آنها تام نيست؛ نظير اين روايت:

محمّد بن يعقوب عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب عن خالد بن جرير(4) عن أبى الرّبيع الشّامى قال: سئل أبو عبداللّه- عليه السلام- عن قول اللّه- عزّوجلّ- «وَلِلّه على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلًا» فقال ما يقول الناس؟ قال: فقلت له: الزّاد والرّاحلة. قال: فقال أبوعبداللّه- عليه السلام- قد سئل أبو جعفر- عليه السلام- عن هذا فقال: هلك الناس اذا لئن كان من كان له زاد و راحلة قدرما يقوت عياله و يستغنى به عن الناس ينطلق اليهم فيسلبهم إيّاه لقد هلكوا اذا، فقيل له: فما السّبيل؟ قال: فقال: السّعة فى المال اذا كان يحجّ ببعض و يبقى بعضاً لقوت عياله، أليس قد فرض اللّه الزكاة فلم يجعلها الّا


1- تفسير قرطبى، ج 4، ص 124.
2- حج: 78.
3- بقره: 185.
4- سند تا ابن محبوب تام است ولى وضيعت «خالد بن جرير» روشن نيست.

ص: 9

على من يملك مأتى درهم.(1)

ابى الربيع مى گويد: از امام ششم- عليه السلام- درباره آيه «ولِلّه على النّاس ...» پرسيده شد: امام- عليه السلام- فرمود:

مردم (فقهاى اهل سنت) در تفسير اين آيه چه مى گويند؟ گفتم: فتواى آنها اين است كه انسان تنها با داشتن زاد و راحله، مستطيع مى شود. امام- ع- فرمود: همين مطلب از امام پنجم- عليه السلام- سؤال شد كه آن حضرت فرمود: اگر صرف زاد و راحله كافى باشد پس بسيارى در هلاكتند.

از امام صادق- عليه السلام- سؤال شد: منظور از «سبيل» كه در قرآن آمده (من استطاع اليه سبيلًا) چيست؟ حضرت فرمود: يعنى بايد وضعش طورى باشد كه هزينه سفر را داشته باشد و قسمتى براى تأمين مخارج خانواده خود باقى بگذارد مگر نه آن است كه خداوند زكات را به گونه اى واجب كرده است كه انسان وقتى زكات مى دهد محتاج نمى شود؟

اين روايت به چند طريق نقل شده است. آنچه كه مرحوم مفيد در مقنعه از ابى الربيع نقل كرده، زيادتى دارد و آن اين كه «مستطيع كسى است كه گذشته از دارا بودن هزينه سفر و هزينه اهل و عيال، بايد بعد از بازگشت از سفر دست به گدايى باز نكند» پس معلوم مى شود رجوع الى الكفايه لازم است. البته اغلب فقها فتوايشان همين است ولى استفاده آن از اين روايت كه سندش تام نيست مشكل مى باشد.

مرحوم شيخ حرّ عاملى روايت ديگرى را از مجمع البيان مرحوم طبرسى در ذيل آيه «ولِلّه على الناس ...» به اين عبارت نقل مى كند: «المروى عن ائمتّنا- عليهم السلام- انّه الزّاد و الرّاحلة و نفقة من تلزمه نفقته، و الرجوع الى كفاية امّا من مال أوضياع أو حرفة مع الصّحة فى النفس و تخلية الدّرب (السرب) من الموانع و امكان المسير.»(2)

اين كه جناب امين الإسلام طبرسى مى گويد: «المروى عن ائمتنا ...» يا از روايت مفيد و امثال او استفاده كرده است و اين روايات به نظر ايشان تام بوده است و يا اين كه روايت ديگرى به دست ايشان رسيده. در هر حال، جمله «المروى عن ائمتنا ...» غير از «رُوى» و امثال آن است و اين از روايات مرسله اى است كه مورد اعتماد زياد است. بنابراين رجوع الى الكفايه معتبر است، البته نه اين كه در متن حج اخذ شده باشد؛ زيرا ممكن است كسى به حج برود و بخواهد در آنجا مجاور شود. پس آنچه مقوّم زيارت بيت اللّه است، رفتن تا مكّه است، از اين رو خداوند مى فرمايد: «من استطاع اليه سبيلا». بنابراين اگر كسى نخواهد از سفر حج به وطنش برگردد، همين كه هزينه رفتن به مكه را داشته باشد كافى است و لازم نيست هزينه «عن البيت» را هم دارا باشد ولى چون غالباً كسانى كه به مكّه مى روند قصد بازگشت به وطن را دارند، فقها اين فرع را ذكر كرده و رجوع الى الكفايه را لازم دانسته اند.

نگرشى به بعد تبليغ در آينه حج

دكتر احمد بهشتى

حج داراى ابعاد مختلفى است. گواينكه حج عبادتى است كه سالى يكبار در سرزمين وحى برگزار مى شود و مسلمانان جهان، از راههاى دور و نزديك، به مكّه مى شتابند تا در اين مراسم پرشكوه، شركت جويند.

اما نبايد از ابعاد مختلف حج و آثار و فوايد سياسى، اجتماعى، اقتصادى و تبليغى آن، غفلت ورزيد.

آثار تبليغى حج و فوايد و بركاتى كه از بعد تبليغ، نصيب اسلام و مسلمانان مى شود، اگر مهمتر از ساير آثار و فوايد و بركات


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 24، ح 1 و 2.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 25.

ص: 10

نباشد، كم اهميت تر هم نيست.

به همين جهت است كه پيامبر اكرم و ائمه بزرگوار اسلام- عليهم السلام- همواره مى كوشيدند كه در موسم حج از فرصتهاى گرانبهايى كه براى تبليغ دين و ارشاد و هدايت مسلمين فراهم آمده، بهره كافى گيرند و اين فرصت طلايى را از دست ندهند. به خصوص كه مسأله تبليغ، از مسائل بسيار پراهميت اسلام است و گزاف نيست اگر بگوييم: حيات و رشد و شكوفايى و بالندگى اين دين مبين و گسترش آن در سطح جهان و در ميان همه نژادها و ملتهاى مختلف، به استمرار و گستردگى تبليغ بستگى دارد و اگر مسلمانان آگاه وزبده، اين امر مهم را با رعايت همه شرايط و ويژگيها، به نحو مطلوبى انجام دهند و از فرصتهاى مناسبى كه در اعصار و ادوار و در كشورها و بلاد مختلف پيش مى آيد، بهره گيرند، آهنگ پيشرفت اسلام تندتر خواهد شد.

در اهميت تبليغ همين اندازه بس كه از يكصد و بيست و چهار هزار پيامبرى كه تا عصر خاتميّت در گوشه و كنار دنيا مبعوث شده اند، فقط پنج پيامبر، نبوّت تشريعى و بقيّه همگى نبوّت تبليغى داشته اند. پيامبران اولوالعزم؛ يعنى نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و خاتم انبيا صاحب شريعت بوده و به تشريع پرداخته اند. سايرين تنها وظيفه شان تبليغ بوده. آن پنج پيامبر اولوالعزم هم دو سمت داشته اند؛ هم سمت تشريع و هم سمت تبليغ. بنابراين همه انبياى الهى عهده دار تبليغ بوده و به عنوان تنها وظيفه يا وظيفه اى در كنار تشريع، به آن پرداخته اند.

در باب تبليغ سخن بسيار است. هستند نويسندگانى كه تبليغ را از ابعاد مختلف مورد بحث قرار داده و درباره آن، كتابهايى تدوين كرده اند. شايد زبان فارسى از اين حيث، فقيرتر از ساير زبانها باشد. در زبان عربى كتب بسيارى در اين باره تدوين شده.

قطعاً با توجه به اينكه كليساها براى مسأله تبليغ اهميت فراوانى قائلند، به زبانهاى انگليسى، فرانسوى، آلمانى، سوئدى و غيره نيز در اين زمينه كتاب بسيار است.

بعد از پيروزى انقلاب، در كشور ما نيز به اهميت مسأله تبليغ توجه شده و حتى برخى از دانشگاههاى كشور، رشته تبليغ دائر كردند. اگر چه بر اثر عدم جذب متناسب فارغ التحصيلهاى اين رشته، ناگزير به تعطيلش شدند. معذلك از اهميت آن كاسته نشده و اكنون حوزه علميه قم نيز در كنار رشته هاى تخصصىِ قرآنى، كلامى و فقهى، رشته تبليغ دائر كرده و جمعى از طلاب جوان، در اين رشته حياتى مشغول مطالعه و فراگيرى هستند. به علاوه وجود و حضور فعال برخى از نهادهاى تبليغاتى مانند سازمان تبليغات و دفتر تبليغات نيز حكايت از اين دارد كه نه تنها از اهميت تبليغ كاسته نشده، بلكه بر اهميت آن، افزوده شده و جادارد كه بزرگان حوزه و مملكت، باز هم بيشتر به آن، توجه كنند، تا جايگاه اصلى خود را بيابد و نيروهاى توانا و درس خوانده و پرتلاش در ميدان شوند و خلأهاى تبليغاتى را پر كنند و عرصه را بر مبلغين اديان منسوخ و ساختگى تنگ سازند و دين خدا را- با همه پيامهاى روح بخش و دلنشينش- به مردم دنيا ابلاغ كنند.

يكى از امور بسيار مهمى كه در كار تبليغ، شايان توجه است، يافتن زمينه ها و فرصتهاى مناسب است. همه مى دانيم كه ماه مبارك رمضان و ماههاى محرم و صفر و ايام فاطميه و ساير روزهاى سوگوارى مذهبى و نيز اعياد مذهبى و روزهاى جمعه و مراسم نماز جمعه، زمينه هاى بسيار خوبى براى تبليغات دينى و رسانيدن پيام اسلام به گوش مردم است. در همين ايام نيز عاشورا و بيست و يكم رمضان و عيد فطر و عيد اضحى و بيست و هشتم ماه صفر، حساستر است.

در اين ايام، مبلغين زبده و شايسته، حداكثر استفاده را مى برند. به جرأت مى شود گفت: مردم در همين روزها چنان از نظر توجه به دين و آگاهى و استقامت، شارژ مى شوند كه تا فرصت ديگرى كه مجدداً پيش مى آيد، برايشان كافى است.

مراسم ختم و سوگوارى مردگان نيز درخور توجه است. در اينگونه مجالس اقشارى از مردم حضور مى يابند كه شايددر هيچ مراسمى ديده نشوند. قطعاً بايد با برنامه ريزى صحيح از اين فرصت مناسب و كم خرج، حداكثر استفاده گرفته شود.

البته اينها مورد نظر اين نوشتار نيست، در اين نوشتار، هدف توجه به بعد تبليغى حج است. در مراسم حج، شرايط زيادى دست به دست هم داده و بهترين موقعيت و زمينه را براى بهره بردارى تبليغاتى فراهم كرده كه در جاهاى ديگر، چنين نيست. در مراسم حج، زمان و مكان، هر دو قداست دارند. شركت كنندگان در مراسم، سفر زيارتى حج را براى انجام يك فريضه يا يك مستحب دينى انجام داده اند و قصد اصلى آنها از اين سفر تقرّب به خداست، نه سياحت، نه تجارت، نه تفريح و نه ... آنها راهى حجاز شده اند تا خانه خدا را كه به منزله عرش خدا در روى زمين است زيارت كنند. آرى عرش خدا را فرشتگان طواف مى كنند و كعبه را انسانهاى وارسته. هم آنها تسبيح و حمد خدا مى گويند و هم اينها و مسلم است كه حمد و ثناى بسيارى از اين انسانهاى

ص: 11

وارسته، بر حمد و ثناى فرشتگان برترى دارد.

آنها از خانه و وطن مهاجرت كرده و كسان و بستگان را پشت سر گذاشته و راهى حجاز شده اند تا قبر پيامبر و امامان و بزرگان اسلام را زيارت كنند و خاطرات دوران 23 ساله نبوت پيامبر اسلام را در ذهنها تجديد و با گوش جان، آهنگهاى تبليغاتى او را بشنوند و شكوه روزهاى نخستين ظهور اسلام را در نظر مجسم كنند.

آنها در اين سفر روحانى، غار حراء و غار ثور را زيارت مى كنند و با تجديد عهد با بعثت و هجرت احساس مى كنند كه نه بعثت كهنه شده و نه هجرت. و مسلمان زنده دل، هميشه بايد مظهر بعثت و هجرت باشد و دنياى خواب زده را بيدارى و حركت و تكاپو بخشد.

آنها در اين سفر به قبرستان بقيع و قبرستان ابوطالب مى روند، به احد و مساجد سبع مى شتابند. اگر فرصتى و راهنمايى باشد، بدر و ربذه را تماشا مى كنند و خود را آنچنان مى بينند كه گويى اكنون حادثه بدر و خندق، از نو تجديد شده و گويى فريادهاى توفنده ابوذر طنين افكن است و گويى همه ايثارها و فداكارى ها و رشادتهاى مسلمانان صدر اسلام، به صحنه آمده و حاجى امروز، خود را در جوّ و در شرايط آن روز مى يابد و گويى ابوطالب و خديجه، دو مدافع سرسخت پيامبر، هنوز هم در سنگر دفاع نشسته اند.

در اين حالت، مبلغين ورزيده و موقع شناس، مى توانند بيشترين نفوذ تبليغاتى را در دلها داشته باشند و زائران سرزمين وحى را آن چنان بيدارى و آگاهى بخشند كه از آن پس، لحظه اى از ياد خدا غافل نشوند.

اشاره كرديم كه پيامبر بزرگوار اسلام و ائمه بزرگوار- عليهم السلام، از فرصت والاى حج، براى تبليغات حدّاكثر بهره را مى برند. اكنون در صدديم با توجه به آنچه در تاريخ و روايات و تفاسير آمده، يكايك آن پرچمداران اسلام را در مراسم حج، تا آنجايى كه ممكن است، دنبال كنيم و با نحوه بهره بردارى آنها آشنا شويم و از راه و رسم آنها براى استفاده تبليغاتى از حج، براى حج- كه خود اسلام است- الهام بگيريم.

اگر بعد تبليغى حج، به درستى مورد توجه قرار گيرد، هر فردى كه در مراسم حج با تبليغات صحيح، ساخته شود، خود مبلغى است كه به شهر و ديار خود برمى گردد و با كسان و بستگان و دوستان و آشنايان خود به گفتگو مى پردازد و تلقّيات خود را بدون هيچ تكلفى به آنها انتقال مى دهد و زمينه اصلاح شدن و تكامل يافتن را در آنها فراهم مى سازد.

چرا سيزده سال تحمل رنج و سختى؟

رهبر عاليقدر اسلام، پس از بعثت، سيزده سال در مكه و ده سال در مدينه اقامت كرد. دوران سيزده ساله مكه، دوران رنج و مشقت و سختى است. چرا اين ابر مرد تاريخ كه براى ساعات و دقائق خود برنامه دقيق و روشن داشت و هرگز زمان را دست كم نمى گرفت، بيشترين سالهاى بعثت را در مكّه گذرانيد؟ در اين سالهاى پر رنج و مشقت، اگر چه عده اى از بت پرستهاى مكه، سر تسليم فرود آوردند، اما مسلم است كه به هيچوجه صلابت مشركين و از استحكام اين دژ مستحكم شرك كاسته نشد، در حالى كه اگر مهاجرت به يثرب يا جاى ديگر زودتر انجام مى گرفت، مشكلات و مصائب كمترى دامنگير پيامبر و يارانش مى شد.

به نظر مى رسد كه فلسفه سيزده سال مقاومت در مكه و تحمل دشوارترين سختيها و مشكلات بهره گيرى و استفاده تبليغاتى از موسم حج است. اگر چه حجى كه آن زمان برگزار مى شد، حج ابراهيمى و حج مورد نظر پيامبر اسلام نبود، اما به هر حال مردمى از اطراف واكناف، به زيارت خانه خدا مى شتافتند ومراسمى به نام حج- و البته حج جاهلى- برگزار مى كردند و به زغم خود، به ماديات پشت پا زده، به معنويات روى مى آوردند، در چنين موقعيتى پيامبر اكرم مى توانست با قبايل مختلف عرب كه از هر كدام، عده اى زائر خانه خدا در مراسم حضور داشتند، ارتباط برقرار كند و صداى خود را به گوش آنها برساند.

مردمى كه رهبر بزرگ اسلام، با آنها در موسم حج تماس برقرار مى كرد، يا دعوت او را مى پذيرفتند يا نمى پذيرفتند. در هر دو صورت، حضرتش به مقصود خود دست يافته بود؛ زيرا آنهايى كه پذيراى دعوت مى شدند، وقتى به زاد بوم خود باز مى گشتند، مردم را با اسلام آشنا مى كردند و آنها را به دين جديد فرا مى خواندند و در اين راه، موفقيتهايى هم به دست مى آوردند و اما آنهايى كه دعوت را نمى پذيرفتند، نيز درمراجعت به وطن، مردم را از مشاهدات خود مطلع مى كردند و قضيه ظهور پيامبر جديدى كه مورد ايذاء و آزار مشركين مكه است را به گوش آنها مى رسانيدند و چه بسا آنها متمايل به اسلام مى شدند. به همين جهت است كه در اين مدت 13 سال با استفاده از فرصت تبليغى مراسم حج، شايد كسى در شبه جزيره و حتى سرزمينهاى اطراف، نمانده بود كه از

ص: 12

ظهور اسلام، بى خبر مانده باشد.

اگر پيامبر اكرم، در مكه نمى ماند و از فرصتهاى تبليغى مراسم حج، بهره نمى گرفت، از راه هاى ديگر، دشوار بلكه محال بود كه بتواند صداى اسلام را به گوش مردم برساند و زمينه را براى «يدخلون فى دين الله افواجا»(1)فراهم گرداند.

اكنون با سيرى در تاريخ، اين مسأله را پى مى گيريم.

اما قبل از پيگيرى تاريخى اين مسأله، توجه خواننده را به اين مطلب ضرورى مى دانيم كه به همان نسبت كه رهبر بزرگ اسلام، در مورد بهره بردارى صحيح، از فرصت تبليغاتى مراسم حج حساس بود، مشركين نيز در خنثى كردن تبليغات آن بزرگوار تلاشگر بودند و سعى مى كردند كه زائران خانه خدا را از توجه به او باز دارند. در اين باره باز هم توضيح مى دهيم.

واكنش بنى عامر

گروهى از قبيله بنى عامر به زيارت خانه خدا شتافته بودند، پيامبر اكر به سراغ آنها رفت و درباره رسالت خود با آنها سخن گفت. مردى از قبيله به نام بيجرة بن فراس باشنيدن سخنان رهبر بزرگ اسلام گفت: به خدا سوگند، اگر اين جوان را از قريش بستانم، عرب را با او مى بلعم. سپس عرض كرد: اگر با تو بيعت كنيم و تو به پيروزى برسى، پس از تو رهبرى مردم براى ماست؟

فرمود: اين، به دست خداست. هر كه را بخواهد، به رهبرى مى رساند، او گفت: چطور ممكن است كه ما سرو گردنهاى خود را در برابر عرب قرار دهيم تا تو به پيروزى برسى، آنگاه رهبرى براى غير ما باشد؟! ما به تو نيازى نداريم.

پس از پايان موسم حج، بنى عامر به وطن خود بازگشتند. در آنجا پيرمردى بود كه قدرت شركت در مراسم حج نداشت.

مسافران مكه، حادثه ديدار با پيامبر را براى او تعريف كردند. پير مرد دست بر سر نهاد و با ناراحتى گفت: هيچيك از اولاد اسماعيل چنين ادعايى نكرده. به خدا، امر به حق است. شما عقلتان كجا رفته بود؟!(2)

ابن هشام به دنبال نقل داستان فوق مى گويد: «هر گاه مردم در موسم حج اجتماع مى كردند، رهبر بزرگ اسلام، نزد آنها مى رفت و قبائلى را به سوى خدا و اسلام دعوت مى كرد و خود را و هدايت و رحمت خداوند بر آنها عرضه مى داشت و هر مسافرى كه اسم و رسمى داشت و وارد مكه مى شد، به ديدارش مى شتافت و او را دعوت به سوى خدا مى كرد و وحى خدا را به سمع او مى رسانيد».(3)

درست است كه رهبر بزرگ اسلام از مذاكره با افراد قبيله بنى عامر طرفى نمى بندد و آنها با اينكه تقريباً عظمت و صدق او را دريافته اند، با او درصدد معامله برمى آيند و تسليمش نمى شوند، اما جز بعثت الهى او را به سرزمين خود مى برند و پير مرد روشن ضميرى حقيقت را مى شناسد و آنها را بر نابخردى و كجرويشان ملامت مى كند. چه نتيجه اى از اين بالاتر؟!

داستان ربيعة بن عبّاد

او مى گويد: پسر بچه اى بودم كه در منى همراه پدرم بودم، پيامبر بزرگوار اسلام به منازل قبائل مى آمد و به آنها مى گفت:

«من فرستاده خدايم، خداوند امر مى كند كه او را بپرستيد و چيزى شريك او قرار ندهيد واز اين بتها فاصله بگيريد و به من ايمان بياوريد و تصديق و حمايتم كنيد، تا آنچه را خداوند مرا به آن مبعوث كرده، تبيين كنم». اما پشت سر او مردى ايستاده بود كه او را تكذيب مى كرد و به او نسبت بدعت و ضلالت مى داد و قبائل را سفارش مى كرد كه گوش به سخنش ندهند. ازپدرم پرسيدم كه اين مرد كيست؟ گفت: عمويش ابولهب.(4)

در اين ملاقاتها و دعوتها كمتر كسى سخن او را مى پذيرفت. حتى بعضى ها به بدترين نحو بااو برخورد مى كردند و او را از خود مى راندند.

با اين حال، او يأس و نوميدى به دل راه نداده و با صبر و استقامت، راهش را ادامه مى داد. چرا كه هدف انتشار دعوت بود و همين مردمى كه با او برخوردى سرد يا ناگوار داشتند، بلندگوهاى تبليغاتى او مى شدند و پيامش را در اطراف انتشار مى دادند و


1- نصر: 2.
2- سيره ابن هشام، ج 2، ص 66- 65 چاپ مكتبه اسماعيليان و تاريخ طبرى، ج 2، ص 84 بيروت، مؤسسه اعلمى.
3- سيره هشام، ج 2، ص 67 و مشابه آن در تاريخ طبرى، ج 2، ص 83.
4- سيره ابن هشام، ج 2، ص 65 و تاريخ طبرى، ج 2، ص 83.

ص: 13

دلهاى آماده هدايت را براى پذيرش دعوت، به سوى او سوق مى دادند.

پيامبر و بنى عبدالاشهل

اينها در موسم حج يا غير موسم حج به مكه آمده بودند، تا با قريش پيمانى ببندند و به كمك آنها خود را در برابر رقيب؛ يعنى خزرج تقويت كنند. اما پيامبر به سراغ آنها رفت و فرمود: شما را به بهتر از هم پيمانى با قريش دعوت مى كنم. من فرستاده خدايم.

او مرا فرستاده كه بندگانش را به يكتا پرستى دعوت كنم. او بر من قرآن نازل كرده، سپس قرآن را تلاوت كرد. نوجوانى به نام اياس بن معاذ، رو به قوم خود كرد و گفت: به خدا آنچه او مى گويد، بهتر از پيمان با قريش است. اما مردى به نام انس بن رافع، بر صورت اين جوان خاك ريخت و او را ساكت كرد. مى گويند: زبان اين جوان به هنگام مرگ، به ذكر و ورد مشغول بود و معلوم مى شود در همان جلسه مسلمان شده است.(1)

اينها و نمونه هاى فراوان ديگر، ره آورد تلاشهاى تبليغاتى پيامبر بزرگ اسلام است. او از اجتماعات مكه بهره مى گرفت و سروش غيب را به واسطه يا بلاواسطه به گوش مردم مى رسانيد.

اگر پيامبر اكرم از مكه دور مى شد و خود را در نقطه اى كه از گزند سردمداران قريش مصون باشد، مخفى مى كرد، هرگز نمى توانست از موقعيتهاى والاى شهر مكه براى تبليغ دين مبين اسلام، بهره بردارى كند و هرگز توفيق اينكه بتواند پس از 13 سال تبليغ مستمر، در شهر يثرب سنگر بگيرد و پايگاهى مستحكم در برابر مشركين به وجود آورد، پيدا نمى كرد.

براى رهبر بزرگ اسلام هيچگاه اين امكان وجود نداشت كه تمام مناطق شبه جزيره را زير پا گذارد و پيام خود را به گوش مردم برساند، چنانكه در آن شرايط سخت، اين امكان هم براى او وجود نداشت كه مبلغينى به اطراف و اكناف گسيل كند و به وسيله آنها بعثت الهى خود را به آنها ابلاغ نمايد.

بنابراين، بهترين راه، براى تبليغ رسالت الهى و آسمانى توقف در مكه و تحمل سختى ها و بهره گيرى از حضور توده هاى مردم در موسم حج در مكه و منى و ديگر مواقف بود.

گذشته از موسم حج نيز رفت و آمد مردم به مكه همواره استمرار داشت؛ زيرا در اوقات ديگر نيز مردم براى زيارت خانه خدا و انجام عمره به مكه مى آمدند و هرگز ارتباط مردم با اين شهر قطع نمى شد. از اينرو تماس با مردم و تبليغ و دعوت به آسانى صورت مى گرفت.

داستان طغيل بن عمرودوسى

او وارد مكه شده و دير يا زود، در اين شهر با پيام آسمانى رهبر بزرگ اسلام آشنا مى شود. اما سردمداران قريش نيز بيم آن دارند كه اگر او با تعاليم رهبر بزرگ اسلام آشنا شود، شيفته او گردد و به جمع ياران و دلباختگان او بپيوندد. به خصوص كه او مردى شريف و شاعرى توانا و انسانى خردمند بود و پيروى او از رهبر بزرگ اسلام، راه را براى اشاعه اسلام از هر سو مى گشود. به همين جهت، پيشاپيش به سراغ او رفتند و به او گفتند: در اين شهر مردى پيدا شده كه ميان مردم تفرقه افكنده و كار ما را دشوار كرده است. سخنش همانند سحر است. ميان پدرو فرزند، برادر و برادر و زن و شوهر جدايى مى افكند. بيم آن داريم كه قوم تو را هم مانند ما گرفتار كند.

با او سخن نگو و سخنى از او نشنو.

بقدرى اين زمزمه ها و وسوسه هاى شيطانى را در گوش طفيل خواندند، تا او تصميم گرفت كه هيچگونه رابطه اى با رهبر بزرگ اسلام نداشته باشد و حتى براى اينكه صداى او را- بطور تصادفى- هم نشنود، در گوش خود پنبه زد.

بامدادان به مسجد الحرام رفت، پيامبر مشغول نماز بود. على رغم همه توصيه ها و پنبه در گوش كردن ها، كنجاو شد و برخى از سخنان پيامبر خدا را شنيد و تحت تأثير قرار گرفت.

با خود گفت: من مردى شاعر و عاقل و دانايم زشتى و زيبايى كلام را تشخيص مى دهم، چرا سخن او را استماع نكنم و خود به داورى ننشينم؟!


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 69 و تاريخ طبرى، ج 2، ص 85.

ص: 14

من وظيفه دارم كه با عقل و آگاهى خود، درباره سخنش داورى كنم. اگر خوب است، بپذيرم و اگر بداست، رد كنم.

پيامبر خدا نمازش را تمام كرد و رهسپار خانه شد، طفيل نيز او را دنبال كرد و به خانه پيامبر آمد و آنچه ميان او و قريش گذشته بود، نقل كرد. آنگاه تقاضا نمود كه رهبر اسلام درباره خود سخن بگويد. پيامبر خدا اسلام را بر او عرضه كرد و آيات قرآن را برايش خواند.

طفيل مى گويد: به خدا هرگز سخنى بهتر از آن نشنيده بودم، از اينرو اسلام آوردم و به حق شهادت دادم.

او درميان قوم خود نفوذ كلام داشت. از حضرتش تقاضا كرد كه برايش آيتى قرار دهد، تا بتواند آنها را به اسلام فرابخواند.

اين تقاضاى او برآورده شد، آيت الهى او نورى بود كه از پيشانى يا تازيانه اش ساطع مى شد.

در نخستين لحظاتى كه سفرش به پايان رسيده و به خانه خود رسيده بود، پدرش به ديدارش آمد. اما او پدر را مخاطب قرار داد و گفت: ديگر ميان من و تو رابطه اى نيست؛ يعنى من فردى مسلمانم و تو فردى مشركى. آن رشته مستحكمى كه مى تواند دو انسان را به يكديگر پيوند دهد، پيوند جسمى و خويشاوندى نسبى و رابطه سببى و خاك و زبان و مليت نيست.

اى بسا دو ترك چون بيگانگان اى بسا هندو و ترك همزبان

پس زبان بى زبانى خوشتر است همدلى از همزبانى خوشتر است

آرى رابطه قلبى و پيوند عقيدتى و خويشاوندى ايمانى لازم است، تا دو انسان با يكديگر ارتباطى ناگسستنى برقرار كنند و همچون يك روح در دو بدن، به يگانگى برسند.

پدر با تعجب از فرزند پرسيد: فرزندم! چرا؟! او مؤدبانه پاسخ داد: من اسلام آورده و تابع دين محمد- ص- شده ام. پدر تحت تأثير تبليغات بى شائبه فرزند، چنان به يقين و اطمينان رسيد كه گفت: فرزندم، دين من هم دين تو است. گفت: برخيز و خود را شستشوده و لباست را طاهر كن و بيا تا آنچه آموخته ام، تو را تعليم دهم. پدر، خاضعانه، تقاضاى فرزند را پذيرفت و پس از شستشوى تن و جامه، نزد وى آمد و بطور رسمى به آيين اسلام درآمد.

سپس همسرش نزد او آمد. او به همسرش گفت: از من دور شو. من و تو با هم رابطه همسرى نداريم. همسرش پرسيد:

چرا؟! پاسخ داد: اسلام ميان من و تو جدايى افكنده. من پيرو دين محمد- ص- شده ام. زن نيز به سخن همسرش اطمينان يافت و پس از شستشوى جامه و تن به اسلام گرويد.

قبيله پس از دعوت پدر و همسر به اسلام و تطهير محيط زندگى خانوادگى از لوث شرك به سراغ اعضاى قبيله رفت و مانند يك مبلغ ورزيده و مخلص- كه از احدى جز خداوند بيم ندارد- آنها را دعوت به اسلام كرد. اما آنها با سردى با او مواجه شدند و قلب توفنده او را آزردند. او از پاى ننشست و مجدداً به مكه برگشت و شرفياب محضر مقام رسالت شد و از دست قوم شكوه كرد. پيامبر خدا با قلبى آرام از خدا خواست كه قبيله اوس را به راه راست هدايت كند. پس دستور داد كه طفيل به وطن خود بازگردد و بارفق و مدارا، قوم را تبليغ به اسلام و يكتا پرستى كند.

او برگشت و به كار دعوت و تبليغ قوم ادامه داد و صبر و بردبارى و رفق و مدارا پيشه كرد و توفيقات درخشانى به دست آورد.

سالها از پى يكديگر سپرى شدند. دوران سخت 13 ساله بعثت طى شد. با هجرت رسول خدا و ياران پر صلابتش به يثرب، دوران عظمت و قدرت و نفوذ روز افزون اسلام فرا رسيد. مسلمانان تجارب ارزنده جنگى را در غزوه هاى بدر و احد و خندق، پشت سر گذاشته بودند و مى رفتند كه پرچم اسلام را در سرزمينهاى ديگر- غير از حجاز- به اهتزاز درآورند. در اين هنگام، طفيل كه هم از پيروزيهاى درخشان مسلمانان، شاد و هم از مسلمانى جمع قابل توجهى از قبيله اوس، سرفراز بود، به محضر پيشواى بزرگ انسانها و خاتم پيامبران رسيد. او را هفتاد يا هشتاد خانواده مسلمان اوسى همراهى مى كردند. آن روزها جنگ خيبر در جريان بود و خورشيد پيروزى اسلام بر يهود، آسمان زندگى اهل حق را روشنى بخشيده بود، طفيل و همراهانش از غنائم جنگى خيبر سهمى گرفتند و به ميمنت پيروزى اسلام، شاد و مسرور شدند.

از آن پس طفيل، در جوار رهبر بزرگ اسلام، رحل اقامت افكند و مبلغى توانمند، خود را با تمام نيرو در اختيار اسلام قرار داد.

پيروزيها يكى پس از ديگرى فرا مى رسيد سرانجام دژ مستحكم شرك- يعنى مكه- نيز تسخير شد و كانونى كه خدايش براى اهل توحيد آماده كرده بود، در اختيار صاحبان اصليش قرار گرفت.

ص: 15

روزى طفيل تقاضا كرد كه رهبر بزرگ اسلام به او اجازه دهد تا او بت عمروبن حُمَمَه را بسوزاند. نام اين بت «ذوالكفين» بود. پيامبر خدا او را افتخار بخشيد و به مردى كه بخش مهمى ازعمر پر بركت خود را در راه مبارزه با بت،- قولًا و عملًا- سپرى كرده بود، اجازه داد كه اين مأموريت را بر عهده گيرد. هنگامى كه طفيل، بت ذوالكفين را به آتش مى كشيد، چنين گفت:

يا ذالكفين لست من عبادكاميلاد نا اقدم من ميلادكا

انّى حشوت النار فى فؤادكا

«اى بت ذوالكفين، من از بندگان تو نيستم. ميلاد ما از ميلاد تو جلوتر است. من در دهانت آتش ريختم.»

پس از انجام اين مأموريت افتخار آميز، به مدينه بازگشت و به اقامت خود ادامه داد، تا اين كه عمر درخشان و پر بركت پيامبر اكرم- ص- به سر آمد و مسلمين در ماتم و اندوه بى پايان فرو رفتند.

پس از رحلت، قبايلى از عرب ارتداد يافتند و او به همراه فرزندش عمر و كه تربيت يافته دامن پدر و در مهد اسلام شجره طيبه ايمانش بارور شده بود، با آنها جنگيد. اما در جريان همين جنگها شبى در خواب ديد كه مرغى از دهانش پرواز كرد و او در رحم زنى پنهان شد. از همراهان، هيچكس از عهده تعبير خوابش برنيامد. اما خواب خود را چنين تعبير كرد. آن مرغ روح من بود كه به عالم بالا عروج كرد و آن زن، زمين است كه جسد مرا در دل خود پنهان مى كند. مطابق خوابى كه ديده ام پسرم نيز گرفتارى پيدا مى كند.

آن روز طفيل به شهادت رسيد و پسرش به شدت مجروح شد و پس از مدتى بهبود يافت. اما اونيز سرانجام در جنگ يرموك، در راه اسلام به افتخار شهادت نائل آمد.(1)

بدين ترتيب طومار زندگى پدر و فرزند پيچيده شد. اما آنچه به يادگار ماند، مكتبى الهى بود كه بناى جاودانه اش به دست معمار توانا و پرصلابتش با الهام از وحى الهى در سرزمين منى و عرفات و مكه و در مراسم حج، پى ريزى شد و از طريق زائران خانه خدا، پيامش به گوش مردم اطراف و اكناف رسيد.

امروز نيز بايد در مراسم حج، پيام اصيل اسلام بطور مستقيم به گوش صدها هزار مسلمانى كه از اطراف جهان و از سراسر گيتى به زيارت خانه خدا مى شتابند، برسد، تا آنها هنگامى كه به اوطان خود مراجعت مى كنند، مبلغين درجه دومى باشند كه پيام را از مبلغين درجه اول دريافت كرده و به گوش سايرين برسانند.

قطعاً اين كار مشكلات دارد. امروز نيز شرك و طاغوت در جهان، حضورى فعالانه دارد و به هيچوجه تبليغ اسلام راستين برايش خوشايند و قابل تحمل نيست. متأسفانه، عوامل شرك و طاغوت در جهان اسلام، هم فعال و عهده دار اجراى مأموريت هاى القا شده از سوى اربابان زورمندند. بنابراين، مى كوشند كه مراسم حج را به صورت كالبدى بى روح درآورند و ابعاد تبليغى و سياسى و اجتماعى حج را تحت الشعاع اميال شيطانى خود قرار دهند.

بطور قطع، اسلام بايد از همان راهى كه شروع به گسترش و بالندگى و اقتدار كرده، به سوى تعالى و عظمت پيش رود.

پيامبر اسلام، براى ابلاغ پيام خويش در سالهاى اول بعثت از مراسم حج استفاده مى كرد كه تحريف يافته و مطابق شيوه جاهلى انجام مى شد.

بعدها نيز اين شيوه، توسط خود پيامبر و ساير رهبران دينى ادامه يافت. چگونه ممكن است كه ما در اين عصر از شيوه هاى بهره گيرى آن بزرگوار از مراسم حج غافل بمانيم و دين خود را به اسلام ادا نكنيم؟!

باز هم ماجراى ديگرى بياوريم و اين نوشتار را به همان- تا فرصتى ديگر خاتمه دهيم:

سويد بن صامت عوفى

او براى انجام حج يا عمره به مكه آمده بود. قبيله اش او را لقب «كامل» داده بودند؛ چرا كه در شجاعت و شعر و نسب و شرف، داراى كمال بود، او را در مذمّت افرادى كه به دوستى تظاهر مى كنندو خيانتكار و نيرنگبازند، اشعارى است كه بيت زير يكى از آنها است:


1- سيرة ابن هشام، ج 2، ص 25- 21

ص: 16

يسّرك باديه وتحت اديمه نميمته غشّ تبترى عقب الّظهر

«ظاهرش تو را شاد و مسرور مى كند، اما در باطنش نمامى و تزوير و خيانتى است كه پشت سر، آثار خود را نمايان مى سازد.»

پيامبر خدا به سراغش رفت، تا او را دعوت به اسلام كند. سويد گفت: شايد آنچه با تو است، همانند چيزى باشد كه با من است. پيامبر پرسيد: با تو چيست؟ گفت: كتاب حكمت لقمان. پيامبر فرمود: آن را بر من عرضه كن و او عرضه كرد.

رهبر بزرگ اسلام فرمود: سخنى نيكوست. ليكن سخن من برتر است، سخن من قرآن است. قرآن، سراسر نور و هدايت است و خداوند آن را بر من نازل كرده است.

آنگاه آياتى از قرآن بر او تلاوت كرد و از او خواست كه دست از آيين شركت بردارد و گرايش به اسلام پيدا كند.

سويد آيات قرآن را استماع كرد و در نهايت ادب، به محضر پيامبر عرض كرد: سخنى است نيكو؛ و ديگر سخنى بر زبان نياورد.

او از مردم يثرب بود. پس از اين ديدار سرنوشت ساز و پر ميمنت، در حالى كه همواره آهنگ تبليغى پيامبر بزرگ اسلام در گوش جانش طنين انداز بود و به نور و هدايت قرآن، دل و جانش فروغ و روشنى يافته بود، رهسپار ديار خود شد.

دست شوم جنايت، او را مجال زندگى نداد و اختلافات ديرينه اوس و خزرج، موجب شد كه قاتلى خزرجى، شجره حيات او را قطع كند و دوران هجرت پيامبر اكرم را كه براى هميشه به عداوتهاى دو طايفه بزرگ يثرب خاتمه داد، مشاهده نكند. ليكن قبيله او مطمئن بودند كه او به آئين اسلام، بدرود زندگى گفته و به همين جهت، درباره اش گفتند: «قد قتل و هو مسلم»؛ «او در حالى كشته شد كه مسلمان بود.»

قبل از هجرت پيامبر اكرم- ص- به يثرب، جنگى خانمان برانداز ميان دو طايفه اوس و خزرج واقع شد كه به جنگ «بعاث» معروف است. اما واقعه قتل سويد قبل از واقعه بعاث بود.(1)

اگر باز هم در تاريخ اسلام سير كنيم، به نمونه هاى ديگرى بر مى خوريم و بهتر از پيش، به بعد تبليغى حج آشنا مى شويم.


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 84- 85.

ص: 17

پژوهشى گسترده در معانى و مفاهيم اصطلاحى و فقهى «حج»

محرمات احرام

«قسمت چهارم»

اشاره

خواننده گرامى! همانطور كه توجه داريد، ما به مقتضاى عنوانى كه براى بحث خود برگزيده ايم، هر يك از واژه ها و اصطلاحات فقهى «حج» را از ابعاد گونه گون، مورد توجه قرار داده و سپس احكام شرعى و اسرار هر يك از مفاهيم مزبور را در شكل گسترده اى بررسى خواهيم كرد ...

اينك قسمت چهارم بحث مربوط به «احرام» تقديم مى گردد.

على حجتى كرمانى

*** ... چه زيباست وحدت ريشه اى واژه «حرم» (منطقه صلح كامل، امنيت كامل، دوستى و تعاون كامل) با واژه «احرام»! كه نبىّ اكرم- ص- فرمود: «وجب الإحرام لعلة الحرم»(1).

و آيا نمى توان از سخن درخشان رسول خدا- ص-، اين تعبير ظريف و دقيق را استفاد نمود كه در حقيقت «احرام» انعكاسى از «حرمِ» امن الهى در دل و جان «مُحرم» است؟ يعنى «حاج كه احرام مى بندد گويا «حرم امن الهى» را در «وجود خدا» بوجود مى آورد و منطقه وجود خودش را منطقه ممنوعه و منطقه صلح و آرامش، و امن و امان اعلام مى دارد! مگر نه اين است كه پس از احرام 24 چيز بر حاجى حرام مى شود»:(2) 1- شكار حيوان صحرايى

«... لا تَقْتُلوا الصَيْد و انْتُمْ حُرُمٌ»(3)؛ «... در حالى كه محرم هستيد صيد مكنيد (شكار مكنيد).»

«... وَ حُرِّمَ عليكم صيدُ البرُّ مادُمتُمْ حُرُماً.»(4) «... و شكار بيابانى تا زمانى كه محرم هستيد بر شما حرام است.»

«يا ايُّها الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَّنَّكُمُ اللَّهُ بِشَى ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُم وَ رِما حُكُمْ ...»(5) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا شما را به چيزى از صيد بيازمايد كه دستها و نيزه هاى شما بدان مى رسد.»

در احاديث فراوانى در باب «تروك احرام» آمده است:

براى محرم هرگونه شكار صحرايى حرام است(6) و نيز خوردن گوشت شكار براى محرم حرام مى باشد، هرچند غير محرم (مُحل) آن را صيد كرده و گوشت آن را به وى اهدا كرده باشد.(7)و نيز آمده است كه براى مُحرم جايز نيست كشتن ملخ. و حتى شكنجه و آزار حيوان نيز براى وى سزاوار نمى باشد.(8)

شيخ الطائفه (شيخ طوسى) در كتاب خود در باره حرمت شكار اينچنين فتوا مى دهد:

«براى انسان (محرم) شكار جايز نيست و نيز اشاره و راهنمايى به آن، و نيز نمى تواند گوشت صيدى را كه ديگرى شكار كرده است، بخورد. و همچنين براى وى جايز نيست كه شكار ذبح كند و اگر چنين كند، گوشت شكار، ميته خواهد بود و براى احدى خوردن آن روا نمى باشد».(9)


1- وسايل الشيعه، ج 9، ص 3.
2- فصلنامه ميقات حج، شماره 1، مقاله «نگرشى كوتاه به تبيين حج»، محمد جواد حُجتى كرمانى، ص 98.
3- مائده: 95. در تفسير ميبدى آمده است: اين آيت در شأن ابويسير آمد كه در سال حديبيه محرم بود. به خرگورى رسيد، او را ضربتى زد و افكند. اين آيت فرود آمد كه صيد را مكشيد در حالى كه احرام بسته ايد.
4- مائده: 96.
5- مائده: 94.
6- يحرم على المحرم كلّ شئٍ من صيد البرّ ... (ر. ك. به «وسايل الشيعه»، ج 9، ابواب تروك الاحرام، ص 74).
7- و يحرم عليه ان يأكل ممّا صاده غيره وان اهداه مُحِلّ ... (وسايل الشيعه، ج 9، باب 2 از ابواب تروك الاحرام، ص 77).
8- و ليس المحرم أن ياكل الجراد ولا يقتله ... (وسايل الشيعه، ج 9، باب 7، احاديث 2 تا 6، ص 83). و ليس له ان يؤذى الصيد و يعذّبه ... (وسايل الشيعه، ج 9، باب 8، حديث 1، ص 84.)
9- و لايجوز للانسان الصيد، و لا الإشارة اليه و لا أكل ما صاده غيره. و لا يجوز له أن يذبح شيئاً من الصيد. فان ذبحه، كان ميتاً و لم يجز لاحدٍ أكله. (النهاية فى مجرد الفقه و الفتوى)، كتاب الحج، ص 219 و 220- امام خمينى- ره- كشتن تمامى پرندگان حتّى ملخ را در حكم شكار صحرايى دانسته و بنابر احتياط، كشتن زنبور و زنبور عسل را نيز براى محرم جايز نمى دانند (تحريرالوسيله، ج 1، كتاب الحج، ص 419).

ص: 18

البته شكار حيوان دريايى و خوردن آن براى محرم حلال است.

در قرآن كريم تصريح شده است: «احلَّ لَكُمْ صيدُ البَحْرِ و طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيارة»(1)؛ «بر شما شكار دريايى و خوردن آن حلال شده است، (آن) بر شما و راهگذران توشه اى است ...»

شيخ مفيد (م 413 ه. ق) نيز با استناد به آيه شريفه 96 سوره مائده فتوا مى دهد: «و صيد البَرّ محرم فى الاحرام ...»(2) 2- آميزش با زنان، بوسيدن آنان و لمس كردن از روى شهوت

جماع به دليل آيه شريفه: «فَمَنْ فَرَضَ فيهّنَ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوق وَلا جدالَ فى الحج ...»(3) ؛ «و هركس كه به حج برود، با زن نزديكى نكند و عمل زشت انجام ندهد و مجادله (و مناقشه) در حج نكند ...»

در تفسير عياشى از معاوية بن عمار، از امام صادق- ع- روايت شده است كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه فوق فرمودند: «رفث»؛ عبارت است از جماع و «فسوق»؛ عبارت است از دروغ گفتن و فحش و ناسزا دادن. و «جدال»؛ يعنى سوگند، بدين شكل كه شخص بگويد: «لاواللَّه» و «بلى واللَّه» و نيز جدال عبارت است از مفاخره (و فخرفروشى و خود را از ديگران برتر و بالاتر دانستن).(4)

و در كتاب تهذيب آمده است: على بن جعفر مى گويد: از بردارم امام موسى بن جعفر- عليه السلام- پرسيدم: مراد از الفاظ «رفث»، «فسوق» و «جدال» (در قرآن كريم) چيست؟ حضرت پاسخ فرمود: «رفث»؛ يعنى «جماع با زن». «فسوق»؛ يعنى «دروغ و مفاخره» (يا مفاجره) و «جدال»؛ يعنى انسان بدين صورت سوگند ياد كند: «لاواللَّه» و «بلى واللَّه».(5)

شيخ مفيد در باب «مواردى كه محرم بايد اجتناب كند»، مى نويسد: «... فمن ذلك اجتناب النساء»(6)

و شيخ طوسى در باب محرمات احرام مى گويد: حرام است بر مُحرم «رفث»؛ جماع و بوسيدن زنها و مباشرت با آنها و نيز لمس كردن جسم آنها از روى شهوت جايز نيست. بنابر اين لمس جسم زن بدون شهوت بلامانع مى باشد.(7)

برخى از فقها علاوه بر مراتب بالا، نگاه كردن به زن و بطور كلى هرگونه لذّت و تمتع از زن را براى محرم حرام مى دانند.(8)

مدارك فتواى فوق رواياتى است كه در آنها تقبيل و مس و نظر به زن، مورد نهى قرار گرفته است.(9) بديهى است با تنقيح مناط، «هرگونه لذت و تمتع» نيز مشمول روايات مزبور خواهد بود.

*** 3- خواندن عقد ازدواج براى خود يا غير

شيخ صدوق در كتاب خود از محمد بن سنان، از امام صادق- ع- نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «... مردى از انصار در حالى كه محرم بود تزويج كرد (زن گرفت)، رسول اكرم- ص- (به فوريت) نكاح وى را باطل فرمود.(10) همين روايت را، ثقةالاسلام كلينى نيز آورده است».(11) همچنين در كتاب «من لايحضره الفقيه» آمده است: امام جعفر صادق- ع- فرمود: براى محرم حرام است ازدواج كردن و


1- مائده: 96.
2- المقنعه، تأليف أبى عبداللَّه محمد بن النعمان العكبرى البغدادى الملقّب بالشيخ المفيد، مؤسسة النشر الاسلامى، ص 432.
3- بقره: 197.
4- االحج فى الكتاب و السنة، مركز الحج للدراسات و النشر، ص 380؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 95.
5- الرفث جماع النساء و الفسوق الكذب و المفاخره (والمفاجره- خ) و الجدال قول الرجل: «لاوللَّه»، «بلى واللَّه» (التهذيب، ج 5، ص 297).
6- المقنعه، ص 432.
7- ... و يجرم على المحرم الرفث و هو الجماع و تقبيل النساء و مباشرتهنّ و لايجوز له ملامسة شئ من اجسادهن بالشهوه. و لا بأس بذلك من غير شهوة. (النهاية فى مجرد الفقه و الفتوى، ص 218).
8- النساء وطئاً، و تقبيلًا و لمساً و نظراً لشهوة، بل كل لذّة و تمتّع منها. (ر. ك. به «تحرير الوسيله» امام خمينى- ره-، ج 1، ص 419.
9- مانند: «من مسّ امرأتهُ و هو محرم ...» و يا «من نظر الى امرأته نظر شهوة ...» و يا «ان قبّل امرأته على شهوة ...» (ر. ك. به وسايل الشيعه، باب 12 از ابواب تروك احرام، ج 9، ص 88).
10- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 123.
11- ر. ك. فروع كافى، ج 1، ص 267.

ص: 19

حتى اگر براى شخص غير محرمى (مُحلّى) هم عقد ازدواج جارى سازد، آن عقد و ازدواج باطل خواهد بود».(1)

و نيز در روايات آمده است كه شخص محرم حتّى نمى تواند در مجلسى كه عقد ازدواج خوانده مى شود، شركت جسته و شاهد بر آن باشد(2)و اگر كسى كه در حال احرام است، زنى را براى خود عقد كرد، در حالى كه حكم مسأله را مى داند آن زن براى هميشه بر او حرام خواهد بود. مگر اين كه جاهل به حكم بوده، كه در اين صورت عقد باطل است، ولى زن بطور دائم بر وى حرام نيست و آنگاه كه از احرام خارج شد مى تواند او را عقد كند.

محمد بن يعقوب كلينى از امام صادق- ع- روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

اگر مرد محرمى در حال احرام ازدواج نمود، بايد ميان آنها براى هميشه جدايى ايجاد گردد و تا ابد بر يكديگر حرام مى باشند.(3)

امام مالك بن انس در باب «نكاح المحرم»، آورده است:

عُمَر فرزند عبيداللّه به «ابان بنِ عُثمان» كه در آن هنگام «اميرالحاج» بود و هر دو محرم بودند، پيام فرستاد كه من مى خواهم با دختر «شَيْبَةِ بنِ جُبَيْر» ازدواج كنم و مايلم تو نيز در مجلس عقد نكاح من حضور يابى. ابان وى را از چنين كارى (در حال احرام) بازداشت و گفت: من از «عثمان بن عفان» شنيدم كه مى گفت: رسول خدا- ص- فرمود:

«محرم نه مى تواند براى خودش عقد ازدواج منعقد سازد و نه براى ديگرى،(4) و نه مى تواند خطبه عقد ازدواج بخواند»(5)

فقيه ناآور شيعه، علامه حلّى در باب «محرمات و مكروهات احرام» اين چنين فتوا مى دهد:

والنساء، وطئاً و لمساً، و عقداً لنفسه و لغيره، و شهادة على العقد و اقامة ... و تقبيلًا و نظراً بشهوة ...».(6) ***

4- استمناء:

از مجموعه احاديث و فتاوى اينطور استنباط مى گردد كه:

مُحرم اگر از روى عمد و قصد كارى بكند كه از او منى خارج گردد، يكى از محرمات احرام را مرتكب شده و معصيت و نافرمانى پروردگار را انجام داده و كفاره هم بر وى تعلق مى گيرد.

شيخ الفقها و امام المحققين شيخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر، در ذيل عبارت محقق كه در باب «محرمات احرام» مى نويسد: «... و كذا الإستمناء»، مى گويد:(7)

به دليل صحيح ابن حجاج از امام صادق- ع- كه در پاسخ اين پرسش: «مرد مُحرمى با زن خود ملاعبه مى كند تا اين كه منى از او خارج مى گردد، بدون اين كه جماع تحقق يابد» فرمود: اين عمل همانند جماع بوده (و حرام است) و بر وى كفاره تعلق مى گيرد.(8)

و نيز خبر اسحاق بن عمار از ابوالحسن- ع- كه از آن حضرت پرسيد:

«حكم مرد مُحرمى كه با آلت خويش بازى مى كند تا منى از او خارج گردد، چيست؟ حضرت فرمود رأى من در باره وى همانند كسى است كه با زن خود در حال احرام جماع كند(9)(يعنى هم فعل حرام انجام داده و نافرمانى خداوندگار را كرده و هم بايد كفّاره بدهد).


1- فروع كافىٰ ج 1ٰ ص 123.
2- وليس للمحرم ان يشهد النكاح. (الفقه المأثور و الأصول المتلقاة، آيةاللّه المشكينى، دفتر نشر الهادى، قم، ص 193.
3- انّ المحرم اذا تزوج و هو محرم فرق بينهما ثمّ لايتعاودان ابداً ... (ر. ك فروع كافى، ج 1، ص 267)
4- چه ولاُتاً و چه وكالتاً ...
5- .... لايَنكح المَحْرمُ، وَلايُنْكِحْ، وَلايَخْطُبْ (المؤطأ، لامام الائمه و عالم المدينه مالك بن انس، با مقدمه، تصحيح، تعليقات و اخراج احاديث: محمد فؤاد عبدالباقى، داراحياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوّم، 1411 ه. ق، ج 1، ص 348، حديث 69. و نيز: «ر. ك به «صحيح مسلم، كتاب النكاح، باب تحريم نكاح المحرم و كراهة خطبته، حديث 41.
6- شرايع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، المحقق الحلى ...، دارالاضواء بيروت، تحقيق و اخراج و تعليق عبدالحسين محمد على، چاپ دوّم، ج 1 و 2، ص 249.
7- جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام، ج 18، ص 307. ناشر: دارالكتب الاسلاميه، تهران.
8- وسايل الشيعه، باب 14 من ابواب كفارات الاستمتاع، حديث 1.
9- وسايل الشيعه، باب 15، من ابواب كفارات الإستمتاع، حديث 1.

ص: 20

اساساً دقت در نصوص فتاواى فقها در ذيل «اجتناب از رفث»، اينطور مستفاد مى گردد كه ايشان در مفهوم «رفث» توسعه داده و معنايى گسترده تر و اعم از «جماع» براى آن قايل شده اند؛ مثلًا بنا به نقل «صاحب جواهر»، سيد در «جمل» اين چنين فتوا مى دهد:

«بر محرم واجب است كه از «رفث» پرهيز كند، و رفث عبارت است از جماع و هر علت و موجبى كه باعث خروج منى گردد، از بوسيدن گرفته تا لمس و نگاه شهوت آلود به زن ...».(1) و همچنين «قاضى» در شرح «جمل» آورده است:

«واجب است بر محرم كه جماع نكند و نيز استمنا ننمايد، اعم از اين كه از طريق ملامسه با زن و يا نگاه شهوت آلود به وى باشد، حتّى برخى از فقها «لواط» و «وطى حيوانات» را نيز داخل در «رفث» دانسته اند ...

در «كشف اللثام» آمده است: «لواط» و «وطى بهائم» داخل در مفهوم «رفث» مى باشند، هر چند كه انزال صورت نگيرد ...».(2) نكته قابل توجه در «تروك و محرمات احرام» اين است كه:

برخى از محرمات تنها به دليل احرام، حرام مى گردند، و به مجرد اين كه محرم از احرام خارج گرديد، آن كار محرم، حلال مى گردد، امّا برخى از محرمات احرام براى مُحل نيز حرام است و به اصطلاح داراى حرمت سابقه و اوليه مى باشند. مثلًا استمنايى كه از راه ملاعبه با زن خود صورت گيرد جايز است، امّا براى محرم به جهت احرام، حرام مى گردد، امّا اگر همين ملاعبه، با زن اجنبيه انجام پذيرد و استمنا تحقق يابد، حرام است، ولى در حال احرام اين حرمت به مراتب و درجاتى شديدتر مى گردد. البته اگر تنها مقدمات استمنا را انجام دهد و انزالى صورت نگيرد، به مقتضاى اصل، كفاره اى بر محرم تعلق نمى گيرد.(3) ***

5- استعمال عطريات و گرفتن بينى از بوى بد:

به دليل نصوص و فتاواى نسبتاً فراوانى كه در اين باره صادر گرديده است:

1- عبداللّه بن سنان از امام صادق- ع- نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «در حال احرام گلى را مس مكن (يعنى نبوى) و نه زعفران را، و غذايى هم كه در آن زعفران وجود دارد، مخور».(4)

2- معاوية بن عمّار از جعفر بن محمد، امام صادق- ع- نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «... از بوى خوش در طعام خويش پرهيز و بينى خود را از بوى خوش بگير و بينى خود را از بوى ناخوش مگير؛ زيرا براى محرم سزاوار نيست كه از بوى خوش لذت ببرد.»(5)

3- اگر بيمارى بر محرم عارض گرديد كه ضرورتاً مى بايست مداوا كند، بايد از دارو و روغنى استفاده كند كه بوى خوش نداشته باشد، امّا اگر ضرورت اقتضا كرد كه از داروى داراى بوى خوش بهره جويد، در اين صورت مانعى ندارد.(6)

4- برخى مطابق بعضى از روايات عطرهاى مسك و عنبر و زعفران و عود و كافور و ورس را براى محرم حرام دانسته اند. و حتى برخى به 4 عطر بسنده كرده اند: مسك، عنبر، زعفران و ورس. ولى از بررسى مجموعه روايات اينطور استنباط مى گردد كه بوييدن و استعمال تمامى عطرها بر محرم حرام است مگر «خلوق كعبه».(7)

عبدالله بن سنان از امام صادق- ع- پرسيد: «خلوق كعبه» (عطر مخصوصى كه به كعبه مطهّر ماليده مى شود) به لباس محرم سرايت كرده است؟ حضرت فرمود: اشكالى ندارد.


1- جواهرالكلامٰ ج 18ٰ ص 307.
2- همان.
3- ... والّا فالمقدمات من دون انزال لايترتب عليها كفارة الإستمناء، للأصل ... (ر. ك به جواهر الكلام، ج 18، ص 308)
4- فروع كافى، ج 1، ص 263: لاتمس ريحاناً و أنت محرم، و لاشيئاً فيه زعفران، ولاتطعم طعاماً فيه زعفران.
5- همانٰ ص 262.
6- وسايل الشيعه، ج 9، باب 19، من ابواب تروك الإحرام، ص 97، حديث 1، 2 و 3.
7- شرايع الاسلام، محقق حلى، ج 1 و 2، ص 249، دارالاضواء، بيروت.

ص: 21

محقق حلى فتوا مى دهد: عموم عطريات و بوهاى خوش بجز «خلوق كعبه»، ولو در غذا بر محرم حرام مى باشد.(1) ***

6- پوشيدن لباس دوخته (براى مردها)

مطابق نقل محدث متبّحر، شيخ حرّ عاملى- ره- برخى از فقها بر تحريم پوشيدن لباس دوخته براى محرم، ادعاى اجماع كرده اند.(2)

محقق حلى در باب «محرمات و مكروهات» احرام، مى نويسد: «... و لبس المخيط للرجال»(3)؛ يعنى پوشيدن لباس دوخته براى مردها در حال احرام حرام است.

و علامه محقق شيخ محمد حسن نجفى، صاحب جواهر در ذيل عبارت فوق آورده است:

من هيچگونه فتواى خلافى در اين زمينه نيافتم و سپس از «التذكره» نقل مى كند: «اجماع العلماء كافة عليه» و در «المنتهى» به نقل از «ابن عبدالبرّ» آمده است: «لايجوز لبس شى ءٍ من المخيط عند جميع اهل العلم»(4) هر چند در مورد حرمت پوشيدن لباس دوخته به قول صاحب وسايل: «والاحاديث غير صريحة فيه ...»(5) ، روايات صراحتى در حرمت پوشيدن لباس دوخته ندارند و به گفته شهيد در «الدورس»: من تا هم اكنون به روايتى كه دلالت بر حرمت پوشيدن «عين لباس دوخته» داشته باشد، برخورد نكرده ام. در روايات تنها از پوشيدن «قميص»، «قباء» و «سراويل»، نهى شده است.(6)

صاحب جواهر هم مى نويسد: من در كتب اربعه و ديگر كتابهاى روايى به حديثى كه دلالت بر حرمت پوشيدن لباس دوخته براى محرم، داشته باشد، وقوف نيافتم (7)، آرى همين «معاقد اجماعات» در قرار دادن «لبس مخيط» (لباس دوخته) در شمار محرمات احرام كافى است.(8)

و لذا «شيخ الطائفه ابوجعفر طوسى» بطور صريح فتوا مى دهد: هرگاه مُحرم احرام خويش را با گفتن «تلبيه» منعقد ساخت.

پوشيدن لباس دوخته و جماع و صيد و بوى خوش بر وى حرام مى گردد.(9)

امّا شيخ مفيد (413 ه. ق) از حرمت پوشيدن لباس دوخته، ذكرى به ميان نياورده است و در مقام فتوا تنها به عبارت زير بسنده كرده است: «... ولايلبس قميصاً»؛ «مردى كه در حال احرام مى باشد نبايد قميص (پيراهن) بپوشد ...».(10)

فقيه دقيق النظرِ معاصر، امام خمينى- ره- در باب «تروك احرام»، پوشيدن لباس دوخته را در شمار تروك و محرمات احرام برآورده و مصاديق آن را پوشيدن «قميص»، «سراويل»، و «قبا» ذكر كرده اند!(11)

به نظر نگارنده عنوان كلى «لبس المخيط» در كلمات فقها و قرار گرفتن آن در معاقد اجماعات ايشان- رضوان الله عليهم اجمعين- از همين مصاديقى اخذ شده (12) كه در احاديث هم آمده است (13) سيدنا الأستاد، فقيه متبحر معاصر آيةالله سيد محمد


1- والطيب: على العموم ما خلا خلوق الكعبه، و لو فى الطعام ... (ر. ك به «شرايع الاسلام»، ج 1 و 2، ص 249)
2- وسايل الشيعه، ج 9، باب 35، من ابواب تروك الإحرام، ص 115.
3- شرايع الإسلام، ج 1 و 2، ص 249.
4- جواهرالكلام، ج 18، كتاب الحج، ص 335، مرتضى آخوندى- تهران.
5- وسايل الشيعه، ج 9، ذيل باب 35، ص 115، المكتبة الاسلاميه- تهران.
6- ... لم اقف الى الآن على رواية بتحريم عين المخيط، انما نهى عن القميص و القباء و السراويل (به نقل از جواهرالكلام، ج 18، ص 335).
7- .... و ان لم اجده فى شئٍ ممّا وصل الينا من النصوص الموجوده فى الكتب الأربعه و غيرها ... (ر. ك به جواهرالكلام، ج 18، ص 335)
8- ... نعم ما سمعته من معاقد الإجماعات كاف فى جعل العنوان لبس المخيط ... (همان مدرك).
9- النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى، لشيخ الطائفه ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى (385- 460 ه. ق) انتشارات قدس محمدى- قم: اذا عقد المُحرم احرامه بالتّلبية ... حَرُمَ عليه لبُس الثياب المخيط و النساء و الطيب و الصيد ...
10- المقنعه، تأليف فخرالشيعه ابى عبداللّه محمد بن محمد بن النعمان العكبرى البغدادى، المقلب بالشيخ المفيد، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة بجماعة المدرسين بقم المشرفه، كتاب المناسك، باب صفة الاحرام، ص 397.
11- لبس المخيط للرجال كالقميص و السراويل و القباء و اشباهها ... (تحريرالوسيله، ج 1، كتاب الحج، القول فى تروك الاحرام، ص 421، مطبعة الآداب فى النجف الاشرف.
12- يادآورى اين نكته شايد رأى ما را در اين مورد تأييد كند كه: «سراويل» از نظر لغت جمع «سِروال، سروالة و سرويل» مى باشد. لباسى كه: يستر نصف الأسفل من الجسم، كه همان شلوار يا زيرشلوارى مى باشد. بديهى است كه شلوار و يا زير شلوارى و يا مصاديق ديگرى از پوشش كه در روايات آمده است، دوخته هستند؟! و يا قميص كه به معناى پيراهن است كه غير دوخته آن، اساساً پيراهن نيست! (واللّه اعلم) (درباره واژه «سروايل»، ر. ك ب «المنجد فى اللغة و الاعلام، چاپ 23، ص 332).
13- مثلًا حديث ذيل كه از طرق عامّه نقل شده است، قابل دقت و بررسى است: انّ رجلًا سأل رسول اللّه- ص- مايلبس المحرم من الثياب؟ فقال رسول اللّه- ص-: لايلبس القميص و لاالعمائم و لاالسراويلات و لاالبرانس و لاالخفاف ... (سنن البيهقى، ج 5، ص 49).

ص: 22

محقق داماد- ره-، پس از بحث جامع الاطراف و محققانه خويش پيرامون «خُلُوّالنصوص عن عنوان المخيط»، اين چنين اظهار رأى مى كنند:

«... هر چند در روايات اين باب، عين و اثرى از عنوان «لباس دوخته»، نه بطور صريح و نه به نحو ظاهر، مشاهده نمى گردد، ليكن روايات خالى از ارشاد به لباسهايى كه از لوازم عنوان «مخيط/ دوخته» مى باشند، نيست، آن طور كه فقيه متتبّع مى تواند حدس بزند كه عنوان «مخيط و غيرمخيط» دائر مدار جواز و منع مى باشد ...».(1)

البته از عنوان «لباس دوخته»، هميانى كه حجاج جهت پول و يا ساير لوازم به شانه خويش آويزان مى كنند، استثنا شده است (2) و اين بنا به رأى برخى از اعاظم بدين جهت است كه اساساً عنوان مزبور بر هميان كه كار خياطى در آن اندك است، تطبيق نمى كند!(3)

پيشينه تاريخى طواف

سيد على قاضى عسكر

يكي از واجبات حج، طواف بيت الله الحرام است. بر هر انسان حج گزارى كه حج تمتع بجاى مى آورد، سه طواف واجب است: طواف عمره تمتع، طواف حج تمتع و طواف نسا. در اين نوشتار پيشينه تاريخى طواف، و اهميّت آن، مورد بررسى قرار گرفته است.


1- كتاب الحج، تقريرات آيةالله العظمى حاج سيد محمد محقق داماد- قدس سره- تأليف: عبدالله جوادى طبرى آملى، ج 2، ص 384.
2- ... نعم ُستثنى من المخُط شد الهمُان المخُط ... ر. ك به تحرُرالوسُله امام خمُنى- ره-ٰ ج 1ٰ ص 421.
3- ... اى خياطتها قليلة بنحو لاينطبق لبس المخيط على لبسها. (ر. ك به كتاب الحج، تقريرات آيةالله محقق داماد، ج 2، ص 387.

ص: 23

طواف در لغت:

«طواف» مصدرِ «طاف»، «يطوف» بوده و در لغت گرد چيزى گشتن و در اصطلاح پيرامون كعبه گرديدن است.(1) پيدايش طواف

پيشينيه طواف به هزاران سال قبل از هبوط حضرت آدم- عليه السلام- به زمين بازمى گردد. فرشتگان در ناحيه «ردْم» از آدم استقبال كرده، به او گفتند: ما دو هزار سال پيش از تو به اين خانه حج گزارديم. آدم پرسيد: شما هنگام طواف چه مى گوييد؟

گفتند مى گوييم: «سبحان اللَّه والحمدلله ولااله الاالله والله اكبر».(2)

در روايتى به نقل از امام صادق- ع- آمده است: آنگاه كه خداوند به ملائكه فرمود:

«انّى جاعل فى الأرض خليفة، قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدّس لك ...»

هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان فرمود:

«من در روى زمين جانشين قرار خواهم داد، فرشتگان گفتند (پروردگارا!) آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟ ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم».

خداوند در برابر گستاخى فرشتگان، بر آنان خشم گرفت و ارتباط آنان هفت سال با حق تعالى قطع شد، سپس آنها درخواست توبه كردند. به آنان فرمان داده شد تا بر گرد بيت المعمور طواف كنند. هفت سال اطراف آن طواف كردند و از آنچه گفته بودند طلب آمرزش نمودند، خداوند نيز توبه آنان را پذيرفت و از آنها راضى شد.(3) پس از آن، خداوند تعالى درست مقابل بيت المعمور- در روى كره زمين- خانه خويش را بنا نهاد.(4)

در آسمان دنيا، و دقيقاً مقابل كعبه، خانه اى وجود دارد كه نام آن «ضُراح» است.(5) برابرى آن با كعبه بگونه اى است كه اگر پايين بيايد، روى كعبه خواهد آمد.(6)

ابن كوّاء از على- ع- پرسيد: بيت المعمور چيست؟ حضرت فرمود: بيت المعمور همان «ضُراح» است كه بر فراز آسمانهاى هفت گانه(7) و زير عرش قرار دارد. هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن مى شوند و تا روز قيامت بازنمى گردند.(8)

قتاده از رسول خدا- ص- نقل كرده كه فرمود: بيت المعمور مسجدى است در آسمان كه زير آن كعبه قرار گرفته است.(9)

بيت المعمور را بدان جهت اين نام نهادند كه همه روزه هفتاد هزار فرشته در آن نماز مى گزارند و شبانگاه فرود آمده گرد كعبه طواف مى كنند و آنگاه بر پيامبر- ص- درود مى فرستند و پس از آن برمى گردند و تا روز قيامت، ديگر نوبت به آنها نخواهد رسيد.(10) طواف آدم- ع-

ابن عباس گفته است: نخستين كسى كه اساس خانه كعبه را نهاد و در آن نماز گزارد و بر آن طواف كرد، آدم بود.(11) او هفت طواف در شب و پنج طواف در روز انجام داد.(12)

ازرقى مى نويسد:


1- جبران مسعود، الرائد، ج 2، ص 980، دارالعلم للملايين، چاپ ششم، 1990؛ فرهنگ فارسى عميد، ص 1405، ج 2، انتشارات اميركبير، چاپ سوم، 1360 ه. ش.
2- ابوالوليد ازرقى، اخبار مكه، ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى، ص 36 چاپ و نشر بنياد، تهران 1368 ه. ش.
3- تلفيقى از روايات مستدرك الوسايل، حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، م 1320 ه. ق، ج 6، ص 372 تا 369، مؤسسة آل البيت- ع- قم، 1408 ه. ق.
4- همان.
5- الضراح بالضم: البيت المعمور.
6- بحار، ج 58: ص 56- 55.
7- در مجمع البيان آمده است كه بيت المعمور در آسمان چهارم است. مجمع البيان، ج 5، ص 163.
8- اخبار مكهٰ ص 41.
9- الدرالمنثورٰ ج 7ٰ ص 629.
10- اخبار مكه ج 1ٰ ص 40.
11- اخبار مكه، ص 30؛ محمد طاهر الكردى المكى، التاريخ القويم لمكه و بيت الله الكريم، ج 3، ص 22؛ مكتبة النهضة الحديثه بمكّه المكّرمه، 1385 ه. ق.
12- اخبار مكهٰ ص 36.

ص: 24

«آدم كه بخاطر عصيان خداوند از بهشت رانده شد و به زمين فرود آمد گفت: پروردگارا! براى من چه پيش آمده است كه آواى فرشتگان را نمى شنوم و وجودشان را ديگر احساس نمى كنم؟ فرمود نتيجه (ترك اولى و) خطاى تو است، ولى برو و براى من خانه اى بساز، بر گِرد آن طواف كرده و مرا ياد كن، همانگونه كه ديدى فرشتگان رفتار مى كنند و بر گِرد عرش من مى گردند ... آدم به مكه رسيد و بيت الحرام را ساخت و جبرئيل- ع- با بال خود به زمين زد و پايه استوارى در پايين ترين نقطه زمين براى او آشكار ساخت و فرشتگان سنگهايى در آن ريختند ...(1)

بدنبال بناى كعبه، ملائكه شيوه طواف كردن بر گِرد آن را به آدم آموختند.

در تاريخ الخميس آمده است: ملائكه به آدم گفتند: ما هزار سال پيش از تو حج مى گزارديم، سپس پيشاپيش آدم حركت كردند تا او هفت دور طواف نمود.(2)

آدم گرد كعبه طواف مى كرد، همانگونه كه ملائكه پيرامون عرش خدا طواف مى كردند.(3)

عبدالله بن ابى سليمان آزاد كرده بنى مخزوم مى گويد: چون آدم از بهشت فرود آمد، نخست هفت بار گرد كعبه طواف كرد و سپس دو ركعت نماز روبروى كعبه گزارد ... و از آن هنگام كه آدم طواف كرد طواف بر گرد كعبه معمول و سنت شد.(4)

حرم الهى نيز به اندازه كنونى آن، تعيين شد- نه كمتر و نه زيادتر- بدان جهت كه خداوند تبارك و تعالى ياقوت سرخ فامى را بر آدم فرو فرستاد و آدم آن را در جاى كنونى خانه كعبه قرار داد و پيوسته پيرامون آن طواف مى كرد ...(5) فرشتگان در طواف كعبه

ازرقى مى نويسد:

«در يكى از كتابهاى پيشينيان نخستين كه در آن موضوع كعبه آمده بود، چنين ديدم كه هيچ فرشته اى را خداوند به زمين نمى فرستد مگر آنكه او را به زيارت كعبه فرمان مى دهد و آن فرشته از كنار عرش احرام بسته و لبيك گويان فرود مى آيد، نخست حَجَر را مى بوسد و استلام مى كند و سپس هفت دور، بر خانه طواف مى كند و داخل كعبه دو ركعت نماز مى گزارد، آنگاه به آسمان صعود مى كند.(6)

راهنماى آدم در انجام مناسك حج جبرائيل امين بود. او پذيرش توبه آدم- ع- را به آن حضرت ابلاغ نمود، سپس مناسك حج را به او آموخت؛ از جمله آن مناسك، هفت دور طواف گرد خانه خدا بود.(7)

پس از بناى خانه كعبه به دست حضرت آدم- ع- اقوام و ملل گوناگون احترام خاص و ويژه اى براى آن قائل شدند، هر يك بگونه اى حج گزارده، گرداگرد بيت اللَّه الحرام طواف مى كردند.

مسعودى فاصله زمانى هبوط آدم تا مبعث پيامبر اسلام- ص- را حدود چهار هزار و هشتصد و يازده سال و شش ماه و ده روز ذكر مى كند.(8) طواف پيامبران

پس از مرگ حضرت آدم- ع- شيث نيز به همان شيوه حج گزارد.(9)

مجاهد گفته است: هفتاد و پنج پيامبر حج گزاردند و همگان طواف كردند.(10)


1- اخبار مكهٰ ص 29.
2- التاريخ القويم، ج 3، ص 14.
3- همانٰ ص 13.
4- اخبار مكهٰ ص 261.
5- ابن بابويه، من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 7، نشر صدوق 1368 ه. ش.
6- اخبار مكه، ص 31.
7- فيض كاشانى، كتاب وافى، ج 8، ص 130، مكتبة الامام اميرالمؤمنين- ع- اصفهان 1372 ه. ش.
8- ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 619.
9- التاريخ القويم، ج 3، ص 14.
10- اخبار مكه، ص 57.

ص: 25

از طواف حضرت نوح نيز در روايات سخن به ميان آمده است.(1) وگرچه در نقلى گفته شده كه از فاصله زمانى حضرت نوح تا حضرت ابراهيم- عليهماالسلام- هيچيك از پيامبران حج نگزارده، پيرامون خانه خدا طواف نكرده اند.(2) ليكن يعقوبى مى نويسد:

خداى متعال هود [بن عبداللَّه بن رباح بن] خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح را مبعوث فرمود(3)و او عاد را به عبادت و اطاعت پروردگار و دورى از محرمات دعوت مى كرد و آنها تكذيبش نمودند تا خدا سه سال باران را از آنان بازگرفت، پس كسانى از خود را به سوى كعبه فرستادند تا براى آنها از خدا باران بخواهند و آنها چهل روز به طواف كعبه و مراسم زيارت آن مشغول بودند ...(4)

سال ها مى گذرد و به دوران حضرت ابراهيم خليل- ع- كعبه و حج گزارى رونقى تازه پيدا مى كند. در تاريخ آمده است:

آنگاه كه هاجر اسماعيل را بزاد، ساره بر او رشك برد و گفت: او و فرزندش را از اينجا ببرد! پس ابراهيم هاجر و اسماعيل را برداشت و به مكه آورد و در نزد خانه كعبه فرود آورد و خود از آن دو جدا گرديد. هاجر به او گفت: «ما را به كه مى سپارى؟» گفت: «به پروردگار اين خانه» و آنگاه گفت: «اللهمّ انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ...»(5) ... سپس خداى متعال ابراهيم را فرمود: «كعبه را بسازد و ستون هاى آن را برافرازد و مردم را به حج بخواند و مناسك حج را به آنان بياموزد پس ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را برافراشتند ...»(6) طواف ابراهيم

محمد بن اسحاق نقل مى كند كه چون ابراهيم خليل الرحمان از ساختن بيت الحرام آسوده شد، جبرائيل پيش او آمد و گفت:

«هفت بار بر كعبه طواف كن» و او همراه اسماعيل هفت دور طواف كرد و در هر دور طواف، هر دو به تمام گوشه هاى كعبه دست مى كشيدند و چون هفت دور طواف تمام شد هر دو پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردند.(7)

معلّم ابراهيم- ع- و فرزندش اسماعيل نيز، چونان حضرت آدم- ع- جبرائيل بود، آنان را نزد حجرالأسود آورده، ابتدا خود آن را استلام نمود، به ابراهيم و اسماعيل نيز گفت استلام كنند، سپس همراه با هم، هفت مرتبه طواف نمودند.(8)

فرشتگان ضمن طواف، به ابراهيم- ع- سلام دادند. ابراهيم پرسيد: شما در طواف خود چه مى گوييد؟ گفتند: پيش از روزگار آدم- ع- «سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله اكبر» مى گفتيم و چون به آدم گفتيم، فرمود: بر اين كلمات، «و لاحول و لاقوة الَّا بالله» را هم بيفزاييد. ابراهيم فرمود: بر آن «العلى العظيم» را هم بيفزاييد و فرشتگان چنين كردند.(9)

پس از حضرت ابراهيم- ع- موسى- ع- نيز حج گزارده، هفت مرتبه گرداگرد اين خانه طواف نموده است.(10)

مجاهد نقل كرده كه: موسى بر شترى سرخ به حج آمد و از منطقه روحاء گذشت و دو جامه پنبه اى بر تن داشت، يكى را ازار ساخته و ديگرى را رداء و بر كعبه طواف كرد ...(11)

از امام صادق- ع- سؤال شد: آيا قبل از بعثت نبى اكرم- ص- حج گزارده مى شد؟ فرمود: آرى و تصديق آن در قرآن گفتار شعيب است كه هنگام ازدواج موسى گفت: «على أن تاجرنى ثمانى حجج»؛ « (تصميم دارم يكى از دو دخترم را به ازدواج تو درآورم، بر اين مهر كه) هشت «حج» براى من خدمت كنى»(12) و نگفت هشت «سال». همانا آدم و نوح حج گزاردند. سليمان بن داود همراه با جن و انس و پرنده و باد حج انجام داد. موسى سوار بر شترى سرخ رنگ حج گزارده مى فرمود: «لبيك لبيك ...»(13)


1- وافى، ج 8، ص 159.
2- التاريخ القويم، ج 3، ص 14.
3- اعراف: 72- 65؛ هود 60- 50 و 89؛ شعراء 140- 123.
4- احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 20، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1363 ه. ش.
5- سوره 14، آيه 37.
6- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 27.
7- التاريخ القويم، ج 3، ص 47؛ اخبار مكه، ص 55.
8- وافى، ج 8، ص 138.
9- اخبار مكه، ص 37.
10- اخبار مكه، ص 60.
11- اخبار مكه، ص 57.
12- قصص: 27.
13- تفسير البرهان 1: 155/ 10- بحار 99: 64/ 41.

ص: 26

پيامبران الهى هر يك بگونه اى تلبيه گفته، حج مى گزاردند، آنگونه كه ازرقى مى گويد: يونس بن مَتى مى گفته است «لبيك فراج الكرب لبيك» و موسى مى گفته است: «لبيك انا عبدك لبيك لبيك» و عيسى مى گفته است: «لبيك انا عبدك، ابن امتك، بنت عبديك لبيك.»(1) طواف ايرانيان قديم

كعبه نزد ايرانيان قديم نيز از قداست ويژه اى برخوردار بوده است، برخى از آنان به احترام خانه كعبه و جدّشان ابراهيم- ع- و هم توسل به هدايت او و رعايت نسب خويش، به زيارت بيت الحرام مى رفتند و بر آن طواف مى بردند و آخرين كس از ايشان كه به حج رفت، ساسان پسر بابك جدّ اردشير بابكان، سرملوك ساسانى بود ...

در روايات اسلامى راجع به حفر چاه زمزم به وسيله عبدالمطلب آورده اند كه: وقتى عبدالمطلب زمزم را كشف كرد دو آهوى طلا و چند شمشير و زر بسيار به دست آورد كه ساسان پادشاه ايران به حرم كعبه اهدا كرده بود ... عبدالمطلب باب كعبه را با آنها بساخت (2).

ياقوت حموى هم به نقل از مسعودى (3) آورده است كه «ايرانيان عقيده دارند كه از اولاد ابراهيم اند و پيشينيان ايشان براى بزرگداشت جدّ خود ابراهيم خليل به زيارت بيت الله مى رفتند و كعبه را طواف مى كردند تا شعار نياى خويش را بر پاى دارند و انساب خود را حفظ كنند. آخرين پادشاه پارسى كه به حج بيت الله رفت ساسان بن بابك بود ... شاعر باستانى تازى در اين باره گفته است:

زمزمت الفرس على زمزم و ذلك من سالفها الأقدم

ما از زمانهاى پيش خانه خدا را حج مى گزارديم و در اباطح آن ايمن بوديم- ابْطَح يعنى مسيل، جمع آن اباطح است.

و بعد از ظهور اسلام يكى از شاعران ايرانى چنين گفته است:

ومازلنا بحج البيت قِدْماو نُلْقى بالاباطح اميناً

ما از زمانهاى پيش خانه خدا را حج مى گزارديم و در اباطح آن ايمن بوديم.

و ساسانُ بنُ بابَك سارَ حَتّى أتى البيت العتيق بأصْيَدينا

و ساسان پسر بابك همراه با دليران مغرور ما راه پيمود تا به بيت العتيق رسيد.

وطافَ بِه و زمزم عند بئرلاسماعيلَ تَروْى الشّار بينا

و كعبه و زمزم را طواف كرد، آن چاه را كه از اسماعيل است و نوشندگان را سيراب مى كند.

به موجب اين اخبار، ايرانيان صدر اسلام افتخار مى كردند در عصرى كه مشركان جزيرةالعرب كعبه را با بتهاى خود ملوث كرده زشت ترين گناهان را در مطاف و مسجدالحرام مرتكب مى شدند، به زيارت حج مى رفتند و هدايايى به كعبه تقديم مى داشتند.

طواف در جاهليت

در دوران قبل از اسلام و در عصر جاهلى نيز، مراسم حج و طواف خانه خدا، همچنان وجود داشت. قريش و عموم فرزندان معدّ بن عدنان پاره اى از احكام دين ابراهيم را به دست داشتند، خانه كعبه را زيارت مى كردند و مناسك حج را به پا مى داشتند، مهمان نواز بودند و ماههاى حرام را بزرگ مى داشتند.(4)

ليكن با گذشت زمان، آگاهان دين ساز، بازيگران دنياخواه و كج انديشان جاهل، بگونه هاى مختلف به تحريف اين فريضه الهى پرداختند.


1- اخبار مكهٰ ص 61.
2- تاريخ مكه 1/ 22.
3- معجم البلدان 3/ 148؛ مروج الذهب 1/ 336.
4- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 331؛ مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1363.

ص: 27

يعقوبى مى نويسد:

عمرو بن لحى- و نام لحى، ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر است- به سرزمين شام رفت و آنجا مردمى از عمالقه بودند كه بت مى پرستيدند، پس به آنها گفت: اين بتهايى كه شما مى پرستيد چيستند؟ گفتند: اينها بتهايى هستند كه آنها را پرستش مى كنيم و از آنها يارى مى خواهيم، پس يارى كرده مى شويم و بوسيله آنها باران مى خواهيم پس سيراب مى شويم، عمر بن لحى گفت: يكى از اين بتها را به من نمى بخشيد تا آن را به زمين عرب برم، همانجا كه عرب براى زيارت خانه خدا مى آيند؟ پس بتى به نام «هبل» به او دادند و آن را به مكه آورد و نزد كعبه نهاد و آن اوّل بتى بود كه در مكه نهاده شد، سپس «اساف» و «نائله» را آوردند و هركدام را بر يكى از اركان كعبه نهادند و طواف كننده، طواف خود را از اساف شروع مى كرد و آن را مى بوسيد و نيز به آن ختم مى كرد.(1) برخى علاوه بر طواف خانه، برگرد بت نيز طواف مى كردند. عمرو بن لُحَىّ، بت عزّى را در منطقه نخله قرار داد و هنگامى كه از حج و طواف خود بر كعبه آسوده مى شدند، از احرام بيرون نمى آمدند تا كنار بت عزى مى رفتند و بر آن طواف مى كردند و سپس همانجا از احرام بيرون مى آمدند.(2)

بت و بتخانه عزى در راه مكه به عراق و بالاتر از ذات عرق قرار داشته است.(3)

مشركان هرگاه در مراسم حج طواف و وقوف در عرفات و منى را انجام مى دادند، سرهاى خود را كنار بت منات مى تراشيدند و براى آن نيت حج مى كردند و تلبيه مى گفتند ...(4)

بدعت ها و رسوم غلط جاهلى، يكى پس از ديگرى آشكار گرديد و طواف اين فريضه الهى، و كعبه اين جلوه گاه توحيد، جايگاهى براى ابراز وجود هرزگان و هوسرانان گرديد، برهنه طواف كردن براى گروهى سنّت شد و از اين رهگذر قداست خانه خدا را خدشه دار كردند. به تاريخچه اين ماجرا توجه كنيد:

عرب در كيشهاى خود دو صنف بودند: حُمْس و حلّه، عربهاى حمس در كار دين بر خود سخت مى گرفتند و هنگام انجام دادن اعمال حج، غذاى روغنى نمى پختند و شيرى اندوخته نمى كردند، و ميان شيردهى و شيرخوارگانش مانع نمى شدند تا خود آن را رها سازند مو و ناخن نمى گرفتند و روغن استعمال نمى كردند و دست به زنان نمى بردند و خود را خوشبو نمى كردند و گوشتى نمى خوردند و در حج خود كرك و پشم و مويى نمى پوشيدند و لباس نوى به تن مى كردند و با نعلين خويش گرد خانه طواف مى نمودند و از نظر تعظيم پا روى زمين مسجد نمى نهادند.(5)

عربهاى حله- يعنى قبيله هاى تميم و ضَبَّه و مُزَيْنه و رِباب و عُكْل و ثَوْر و قيس عيلان همه اش به جز عدوان و ثقيف و عامر بن صعصعه، و ربيعة بن نزار همه اش و قضاعه و حضرموت و عك و قبيله هايى از ازد ... هرگاه به مكه مى رسيدند، پس از انجام مناسك، جامه هايى را كه پوشيده بودند بيرون مى آوردند(6) و ديگر آن را نمى پوشيدند و به اين جامه ها «لُقى» مى گفتند. بدين جهت اگر مى توانستند جامه هاى حمس را به كرايه يا عاريه مى پوشيدند و در آنها طواف مى كردند وگرنه برهنه طواف خانه را انجام مى دادند.(7) برهنگان در مطاف

ابن جريح نيز مى گويد: چون خداوند اصحاب ابرهه حبشى را با پرنده اى به نام ابابيل نابود ساخت، همه اعراب، قريش و ساكنان مكه را تعظيم مى كردند و به همين سبب در بزرگداشت حرم و مشاعر و ماههاى حرام، دقت بيشترى مى نمودند. به افراد قريش و ساكنان مكه هم مى گفتند: ما اهل خدا و فرزندان ابراهيم خليل الرحمان و حاكمان بيت الحرام و ساكنان حرم خداونديم و براى هيچكس از اعراب حق و منزلت ما نيست و به همين سبب در آيين خود كارهاى تازه و بدعت هايى آوردند و آن را ميان خود


1- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 231 و 232.
2- اخبار مكهٰ ص 102.
3- اخبار مكه ازرقىٰ ص 102.
4- اخبار مكهٰ ص 101.
5- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 335.
6- همان.
7- سيره ابن هشام، ج 1، ص 219.

ص: 28

معمول كردند؛ از جمله اين بدعت ها اين بود كه مى گفتند: هركس از غير احْمَسى ها كه براى نخستين بار به حج مى آيد- چه مرد و چه زن- بايد طواف اول خويش را برهنه و مادرزاد انجام دهد، يا آنكه جامه اى از كسى كه احمسى باشد عاريه يا كرايه كند واحْمَسى به مردم مكه كه قبايل قريش و كنانه و خزاعه بودند و به ديگر مردمى كه آيين آنان را داشتند گفته مى شد.

افرادى كه احمسى نبودند بر در مسجد مى ايستادند و مى گفتند: چه كسى جامه و پوششى به عاريه مى دهد؟ اگر كسى كرايه مى داد در آن جامه طواف مى كردند در غير اين صورت، جامه خود را بيرون در مسجد از تن خارج و برهنه مادرزاد وارد محل طواف مى شدند، نخست كنار بت اساف رفته، آن را دست مى كشيدند و سپس حجرالاسود را لمس كرده و طواف خود را از سمت راست آغاز مى نمودند، در حالى كه كعبه سمت چپ آنان قرار داشت. و چون هفت دورشان تمام مى شد باز حجرالأسود را استلام كرده و آنگاه به بت نائله دست مى كشيدند و طوافشان در اينجا تمام مى شد و چون از محلّ طواف بيرون مى آمدند، جامه خود را به همان حال پيدا مى كردند، در حالى كه هيچكس به آن دست نمى زد، آن را مى پوشيدند و پس از آن ديگر برهنه طواف نمى كردند و فقط كسانى كه احمسى نبودند و براى نخستين بار به حج يا عمره مى آمدند در طواف اوّل خود برهنه طواف مى كردند. غير احمسى ها اگر لباس ديگرى داشتند، لباسى را كه با آن طواف كرده بودند، پس از طواف از بدن خارج نموده ميان بت اساف و نائله مى انداختند و آن جامه همچنان آنجا افتاده باقى مى ماند و هيچكس به آن دست نمى زد تا از ميان مى رفت. تمام اين كارها كه ساخته و پرداخته ابليس و موجب دگرگونى آيين حنيف ابراهيم- ع- مى گشت، سنت شده بود.(1)

اين عمل قداست حرم را شكست و جوانان هوسران را بر آن داشت تا در كنار بيت الله الحرام به نظاره برهنگان بپردازند:

روزى بانويى زيبا براى طواف آمد، جامه اى عاريه مى خواست كسى پيدا نشد كه به او جامه عاريه دهد، بناچار لباسهاى خود را خارج و برهنه مشغول طواف شد، و در حالى كه هر دو دست خود را بر جلو خويش گذاشته بود، شعر مى خواند و مى گفت:

اليوم يبدو بعضه او كله و ما بدا منه فلا أجله

«امروز قسمتى يا همه اش آشكار است و آنچه از آن آشكار است روا نمى دارم».

جوانان مكه نگاهش مى كردند.(2)

وجود چنين مناظرى جوانان هوسران را تحريك مى كرد تا گاهى در خانه خدا، دست به بازوان زنان بزنند و هرزگى را پيشه خود سازند.(3)

گاهى نيز زنان و مردان جداگانه طواف مى كردند:

ابن عباس مى گويد: برخى از قبايل عرب از جمله بنى عامر و ديگران، برهنه طواف مى كردند. مردان روزها و زنان شبها ...، اينها مى گفتند در جامه هايى كه در آن مرتكب گناه شده ايم، طواف نمى كنيم ... برخى از زنان ايشان، تسمه ها و بريده هايى از تهيگاه خود مى آويختند و ظاهراً عورت خود را مى پوشاندند ...(4) انديشه اى خرافى

اين كه چرا اعراب جاهلى برهنه طواف مى نمودند، و يا اگر با لباس طواف مى كردند چرا پس از طواف، لباس خود را از تن بيرون آورده، به كنار خانه مى انداختند؟ ريشه در يك انديشه خرافى داشت.

ابى سليمان از پدرش نقل مى كند كه فاخته دختر زهير بن حارث بن اسد بن عبدالعزى كه مادر حكيم بن خزام است، در حالى كه حامله بود، وارد كعبه شد. درد زايمان او را گرفت و حكيم را داخل كعبه به دنيا آورد.(5)

فاخته را، در سفره چرمى از كعبه بيرون بردند و محلّى را كه در آن زاييده بود، با آب زمزم شستند.(6)

جامه اى هم كه در آن زاييده بود گوشه اى انداختند و در اصطلاح به چنين جامه اى «لُقا» مى گويند و چنين بود كه عموم مردم


1- اخبار مكه، ص 142 و 143.
2- اخبار مكهٰ ص 143.
3- اخبار مكهٰ ص 144.
4- اخبار مكه، ص 146.
5- در مستدرك الصحيحين ج 3، ص 483 آمده است، اخبار متواتره دلالت بر آن دارند كه على- ع- در كعبه زاده شده است و در نورالابصار نيز آمده كه قبل از على- ع- هيچكس در كعبه متولد نشده است. فضائل الخمسه، ج 1، ص 214، مؤسسة الأعلمى- بيروت.
6- اخبار مكهٰ ص 140.

ص: 29

گرد كعبه برهنه و بدون هيچ جامه اى طواف مى كردند، مگر حمسى ها (يعنى قريشيان و هم پيمانان ايشان) كه با جامه طواف مى كردند. اگر كس ديگرى غير از آنان با جامه طواف مى كرد چون طوافش تمام مى شد چه مرد و چه زن، آن جامه را كنار خانه مى انداخت و هيچكس به آن دست نمى زد و آن را حركت نمى داد تا آنكه زير گام هاى مردم و بر اثر تابش آفتاب و باد و باران پوسيده مى شد. در اين باره ورقة بن نوفل چنين سروده است:

«همين اندوه براى او بس است كه گويى همچون جامه مطرود (لُقى) زير دست و پاى طواف كنندگان بر كعبه افتاده است» مقصودش اين است كه كسى با او تماس نمى گيرد».(1)

در برخى روايات از ابن عباس و نيز قتاده نقل شده كه: گروهى از قريش و نيز طايفه اى از يمنى ها براساس همان انديشه هاى خرافى، برهنه طواف مى گزاردند و عجيب تر آنكه ابن عباس مى گويد: برخى نه تنها در مطاف، بلكه قبل از ورود به مكّه و دخول حرم، لباس ها را از تن خارج، و عريان وارد مكه مى شدند!!(2)

اسامى برخى از قبايل آن روز حجاز كه برهنه طواف مى كردند، عبارتند از: بنوحمس از قريش، اوس، خزرج، خزاعه، ثقيف، بنى عامر بن صعصعه، بطون كنانة بن بكر و ...

اينان عقايد خرافى و ناپسند ديگرى نيز داشته اند:

گوشت نمى خوردند، هميشه از پشت خانه ها داخل مى شدند، هيچ وقت از پشم و مو استفاده نمى كردند، براى پوشاندن اطفال پوست گوسفند يا بز را يك جا درآورده، در پائين آن و در محل پاهاى حيوان دو سوراخ درست كرده آن را- نظير شلوار- به تن اطفال خود مى كردند و همواره برهنه طواف مى نمودند ...(3) لزوم پوشش در طواف

وضعيت به اندازه اى اسفبار بود كه اگر كسى با لباس طواف مى كرد و آن لباس را بر تن مى داشت و ديگران مى ديدند، او را مى زدند و جامه را از تن او بيرون مى كردند.

سيوطى گويد: در اين مورد آيه آمد كه: بگو چه كسى حرام كرد زينت خدا را كه براى بندگانش فراهم فرموده است و خوراكها و روزى هاى پاكيزه را.(4)

منصور از مجاهد نقل مى كند در باره اين آيه كه خداوند مى فرمايد «و هنگامى كه كار زشت مى كردند مى گفتند: پدران خود را ديديم كه بر اين كار عمل مى كردند و خداوند ما را به آن فرمان داده است» منظور برهنه طواف كردن ايشان است.(5)

ابن عباس در ذيل آيه شريفه «خذوا زينتكم عند كلّ مسجد»(6) گفته است: چون مردانى بودند كه برهنه طواف مى كردند، پس خداوند آنان را به زينت فرمان داد و مراد از زينت همان لباس، پوشاننده عورت و انواع لباس هاى خوب است.(7)

طاووس نيز گفته است: خداوند در اين آيه مردم را به پوشيدن ابريشم و ديباج امر نفرموده، ليكن بدان علت كه گروهى برهنه طواف مى كردند و اين چنين بود كه وقتى به مكه مى آمدند لباس هاى خود را خارج مسجد درآورده، سپس وارد مى شدند، پس اين آيه نازل شد كه «يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد».(8)

مرحوم علامه طباطبايى- قدسّ سرّه- معتقدند: آيه اختصاص به برهنه طواف كردن و پوشيدن لباس نداشته، و كليه آياتى كه در آغاز آن خطاب بنى آدم آمده است، احكام عامى را بيان مى كنند كه اختصاص به ملّت خاصى ندارد. روايات وارده در اين زمينه را نيز از اخبار آحادى مى دانند كه به هيچ وجه حجيّت ندارد. سپس مى فرمايند: ابن عباس در اين روايت يك حقيقت خارجى را


1- اخبار مكه، ص 139 و 140.
2- الدر المنثور، ج 3، ص 146.
3- سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 8، ص 72، مؤسسة الاعلمى بيروت، 1390 ه. ق.
4- آيات 27 و 30 سوره اعراف؛ جلال الدين سيوطى- الدرالمنثور فى التفسير المأثور، جزء 3، ص 146، دارالكتب العلميه، 1990 م.
5- اخبار مكه، ج 1، ص 176.
6- اعراف: 31.
7- الدرالمنثور، ج 3، ص 145.
8- الدرالمنثور، ج 3، ص 146.

ص: 30

تطبيق بر آيه قرآن كرده است.(1) مخالفت با برهنگى

در فضاى تاريك عصر جاهلى، وجدان هاى بيدارى نيز يافت مى شد كه با بدعت ها و رسوم زشت آن دوران به مخالفت برخيزند عبدالمطلب از شمار اين كسان بود. يعقوبى در اين باره مى نويسد:

عبدالمطلب پرستش بتها را رها كرد و خدا رابه يگانگى شناخت و به نذر وفا نمود و سنتهايى نهاد كه بيشتر آنها در قرآن آمد و در سنت رسول خدا هم پذيرفته شد و آنها عبارتند از: وفاى به نذر، صد شتر در ديه پرداختن، حرمت نكاح با محارم، موقوف كردن درآمدن به خانه ها از پشت آنها، بريدن دست دزد، نهى از زنده بگور كردن، مباهله (نفرين كردن بر يكديگر)، حرمت ميگسارى، حرمت زنا، حد زدن زناكار، و قرعه زدن، و آنكه نبايد هيچكس برهنه گرد كعبه طواف نمايد و پذيرايى از مهمان و آنكه نبايد هزينه حج را جز از مالهاى پاكيزه خويش بپردازند و بزرگ داشتن ماههاى حرام.(2) پايان يك بدعت

بدعت برهنه طواف كردن كه در دوران جاهلى مرسوم بود، پس از بعثت رسول اكرم- ص- همچنان در مكّه باقى ماند تا آن كه پيامبر- ص- قدرت يافت و در سال نهم هجرى على بن ابيطالب- ع- را به مكّه اعزام و آن حضرت در منى پيام رسول خدا- ص- را به مردم ابلاغ و اين عمل نابخردانه را ممنوع نمود.

على- ع- فرمود: پيامبر- ص- به من امر نموده تا دستور خدا را به مردم ابلاغ كرده، به آنان بگويم از اين پس عريان بر گِرد خانه خدا طواف نكنند و پس از اين سال نيز مشركان ديگر حق نزديك شدن به مسجدالحرام را ندارند.(3)

ترمذى نيز از زيد بن يُثَيْع نقل مى كند كه از على- ع- سؤال كردم: مأموريت شما در حج چه بود؟ حضرت پاسخ فرمود: چهار چيز: 1- اينكه برهنه در كنار كعبه طواف نكنند ...(4)

ابى الصباح كنانى از امام صادق- ع- نقل مى كند كه فرمود: پيامبر- ص- پس از مراجعت از جنگ تبوك تصميم به انجام حج گرفتند [ليكن] فرمودند: در خانه خدا مشركان عريان طواف مى كنند و تا چنين وضعى ادامه دارد من دوست نمى دارم حج بگزارم.(5)

پيامبر- ص- سرانجام با اعزام على- ع- پرونده اين بدعت ناپسند را بستند و پس از آن، با اقتدار كامل به مكه آمده آنجا را از پليديها پاك كردند.

طواف پيامبر- ص-

ابن عباس مى گويد:

پيامبر- ص- در حالى وارد مكه شدند كه برگرد كعبه 360 بت بود برخى از آنها را با سرب استوار كرده بودند ... پيامبر با چوبدستى خود به بت ها اشاره مى فرمودند و بت فرو مى افتاد آنگاه همچنان سواره هفت دور طواف فرمود و با همان چوبدستى حجرالاسود را استلام كرد و چون طواف ايشان تمام شد از مركوب خود پياده شدند و كنار مقام ابراهيم آمدند و ...

اهالى مكه نيز در عصر جاهلى براى كعبه قداست خاصّى قائل بودند. آنان براى عبادت و شكرگزارى به درگاه حضرت حق،


1- سيد محمد حسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 8، ص 87 و 88.
2- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 363.
3- نورالثقلين، ج 2، ص 179.
4- تفسير قرطبى، ج 8، ص 68
5- تفسير قرطبى، ج 8، ص 68

ص: 31

به آنجا آمده، طواف مى كردند. ابن شهرآشوب در اين زمينه مى نويسد:

ابوطالب در حجر اسماعيل در خواب ديد دربى از آسمان به سوى او گشوده شد و نورى از آن ساطع است و ابوطالب را در خود گرفت. پس از بيدار شدن، خواب را براى راهب جحفه نقل كرد. راهب ابوطالب را بشارت داد كه فرزندى بزرگوار و شجاع نصيب او خواهد شد. ابوطالب نيز به سوى كعبه بازگشت و در حالى كه طواف مى كرد اين اشعار را مى سرود:

أطوف للاله حول البيت ادعوك بالرغبة محيى الميت

بأن ترينى السبط قبل الموت أغر نوراً يا عظيم الصوت

منصلتاً بقتل اهل الجبت و كل من دان بيوم السبت(1)...

پس از بعثت رسول اكرم- ص- دستورات و قوانين حيات بخش اسلام، آرام آرام بدعت ها و سنت هاى غلط جاهلى را از بين برد و با تبيين و تشريح فلسفه طواف و نشان دادن الگو، فصل جديدى در انجام صحيح مناسك حج گشوده شد كه در شماره بعد به بررسى ابعاد گوناگون آن خواهيم پرداخت.

نفوذ اسلام در يثرب

رسول جعفريان قسمت اول

1- يثرب پيش از اسلام


1- ابى جعفر رشيدالدين محمدبن على بن شهرآشوب م 588،مناقب،ج 2،ص254، انتشارات علامه،قم.

ص: 32

يثرب را نام فردى دانسته اند از نوادگان نوح- ع- [يثرب بن قانية بن مهائيل ...]، همچنانكه معناى لغوى خاصى نيز براى آن ياد كرده اند كه عبارت از: «لَوْم و فساد و عيب»؛ است. به همين دليل نوشته اند كه رسول خدا- ص- پس از ورود به آن، فرمودند اين كلمه بكار برده نشود و بجاى آن، آن را «طابة» و «طَيْبَة» ناميدند.(1) گفته شده است كه يثرب تنها ناحيه اى از منطقه اى بوده كه بعد از هجرت رسول خدا- ص- «مدينةالرسول» يا به اختصار «مدينه» ناميده شد.(2) گرچه بعد از هجرت نيز گاه و بى گاه يثرب ناميده مى شد؛ از جمله در قرآن از قول منافقان- در سال پنجم هجرت يا اندكى بعد از آن- آمده است كه مردم شهر را با عنوان «يا اهل يثرب» خطاب مى كردند_(3) در شعرى از همسر عثمان- كه بعد از كشته شدن وى سروده- از يثرب ياد شده است.(4)

پيش از اسلام اين منطقه به عنوان يك «شهر متمركز» شناخته نمى شده بلكه در مجموع، عبارت از «واحه هايى» بوده كه برخى از آنها در فضاى مسطح «سهل» و برخى از آنها در مرتفعات و ميانه شعاب قرار داشته است. در واقع از لحاظ جغرافيايى دو رشته «حره»؛ يعنى كوهكهاى سنگلاخى با سنگهاى سياه كه گويى به آتش سوخته اند، در دو سوى غرب و شرق آن كشيده شده است. حرّه شرقى كه با نام «حره واقم» شناخته مى شود، در شمال، به كوه احد منتهى شده و تقريباً تا جنوب امتداد مى يابد.

همينطور حره غربى كه «حره وبره» ناميده مى شود، در شمال تا بئر رومه و در جنوب تا محاذى محله قبا امتداد دارد. اين دو حره به عنوان حفاظ شهر به شمار مى آيد. در جنوب نيز كمابيش اين سنگها ديده مى شود. بدين ترتيب بايد گفت تقريباً تنها ناحيه اى از مدينه كه با زمين هموار به خارج از آن متصل مى شود شمال آن است. بيشتر يهوديان در قسمت حره غربى

و واحه هاى منتهى به آن سكونت داشته اند. اين ناحيه كه بسيارى از اوسيان نيز در آن سكونت داشته اند، يثرب ناميده مى شده، گرچه نبايد از نظر دور داشت كه بزودى اين كلمه بر تمامى اين نواحى- با حفظ نامهاى اختصاصى- اطلاق شده است.

مناطق مسكونى مدينه بيشتر عبارت از خانه هاى معمولى از سنگ آجر و خشت بوده و احتمالًا در ميان هر طايفه اى، بويژه يهوديان، علاوه بر خانه هاى معمولى، حصنها و قلعه هايى نيز وجود داشته كه به نام «اطُمْ» شناخته مى شود. اين قلعه ها براى مواقع ضرورى (جنگها) مورد استفاده قرار مى گرفته، اما شهر در مجموع حصارى نداشته است (بعدها در طى تاريخ، بخش اصلى مدينه كه همان مناطق مسكونى اطراف مسجدالنبى- ص- بود، حصار داشته است). در مورد ساكنان قديمى اين نواحى، اخبارى نقل شده كه چندان محل اعتماد نيست(5) آنچه از مجموع آنها بدست آمده، اين است كه چند بار بنى اسرائيل به دلايل مذهبى و سياسى، بدين سوى هجوم آورده، بر آنجا مسلط شده و ساكنان آن را متفرق كرده اند. از كيفيت آن حملات و نيز زمان


1- تاج العروس، ج 2، ص 85. در قرآن آمده است «لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم» يوسف (12): 92. و نك: مفردات، ص 75.
2- معجم البلدان، ج 6، ص 430؛ تاج العروس، ج 2، ص 85.
3- احزاب 33: 13.
4- معجم البلدان، ج 6، ص 430، از ابن عباس.
5- نك: المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 4، ص 133.

ص: 33

دقيق آنها گزارش دقيقى در دست نيست اما آنچه كه توسط مورّخان مفروض گرفته شده، اين است كه: يهوديان ساكن مدينه در زمان بعثت، پيش از ساكنان عرب آن؛ يعنى اوس و خزرج، در آنجا سكونت داشته اند. احتمالًا اين مهاجران در جريان حمله رومى ها به قدس، در سال 70 ميلادى، به حجاز پناه آورده اند. اين منطقه هيچ حكومتى نداشته و آنان مى توانستند همانند ديگر قبايل، تنها با اتكا به قواى داخلى خود، در آنجا بسر برند، بويژه كه دورى آن از دسترس روميان ضد يهودى نيز براى آنان اطمينان بخش بود. طبعاً به دليل آن كه در آن زمان قدرت قابل توجهى در برابرشان نبود، در بهترين نقاط- از لحاظ كشاورزى- ميان دو حره شرقى و غربى سكونت گزيدند.

درباره دليل سكونت آنان در اين نواحى، به خاطر داشتن اطلاعاتى از تورات؛ درباره ظهور رسول خدا- ص- در چنين ديارى، اخبار زيادى را مورّخان نقل كرده اند(1)سكونت آنها بيشتر در كنار حره شرقى بوده است. از لحاظ نژاد، اين مسلّم است كه يهوديان اين نواحى غير عرب و از بقاياى يهود اسرائيلى بوده اند. از اشارات مستمرّ قرآن به بنى اسرائيل و تطبيق آنها بر يهوديان مدينه، مى توان چنين امرى را ثابت دانست. به علاوه، منابع اتفاق دارند كه زبان مذهبى آنان عِبْرى بوده است. علاوه بر اين مورّخان و نسب شناسان عرب- كه براى همه ساكنان، حتى شده نسب عربى وضع مى كنند- هيچگونه نسب عربى براى آنان ياد نكرده اند. اينها نشان مى دهد كه غير عرب بودن آنها براى همه محرز بوده است. اعرابى كه با نام اوس و خزرج شناخته مى شدند- و بعدها با نام انصار- مهاجرانِ جنوب جزيرةالعرب به اين ناحيه بوده اند. اوس و خزرج دو فرزند يك پدر با نام حارثة بن ثعلبه بوده اند.(2) از اوس يك فرزند به دنيا آمد به نام مالك بن اوس و بدنبال آن از پنج فرزند وى، پنج بطن در ميان اوس شهرت يافت كه هر كدام خود چند خاندان و طايفه در خود داشتند. خزرج خود پنج فرزند داشت (!) كه از آنها نيز پنج بطن در درون قبيله خزرج شكل گرفت و در زمان ظهور اسلام هر كدام آنها نيز مشتمل بر چند خانواده و عشيره بودند؛ به عنوان مثال از نسل نجار بن ثعلبة بن خزرج چهار عشيره با نامهاى مالك بن نجار، عدى بن نجار، مازن بن نجار و دينار بن نجار شكل گرفت كه در ميان دو حره شرقى و غربى زندگى كرده و رسول خدا- ص- نيز در همانجا فرود آمد و مسجد نيز همانجا ساخته شد.- بنى نجار دايى هاى رسول خدا- ص- بودند-. محل هايى كه اوسيان در آن سكونت داشتند در حوالى مناطق يهودى نشين مدينه در قسمت حره شرقى و نواحى قبا قرار داشت. جايى كه از لحاظ زراعى داراى زمينهاى قابل و حاصلخيزى بود. اوسى ها با بنى قريظه پيمانهايى داشتند.

تاريخ و دلايل مهاجرت اين قبايل يمنى به شمال جزيره، مورد توجه اخباريان و تاريخ نويسان بوده است. بيشترين تكيه بر روى سيل عرم و خراب شدن سدّ مأرب صورت گرفته كه بدنبال آن، تعداد زيادى از قبايل جنوب به مناطق مختلف جزيره مهاجرت كردند (كه از جمله آنها مهاجرت خزاعه به مكه بود) اين نظر كه مهاجرت اوس و خزرج بعد از سيل عرم بوده مورد ترديد قرار گرفته است. گفته شده كه اين مهاجرت مى توانسته دلايل سياسى و نظامى- نزاعهاى ميان قبايل و قدرت طلبى حبشى ها و حاكمان محلّى در آن حدود- و همچنين دليل اقتصادى داشته باشد.(3)

حدسى كه درباره تاريخ اين مهاجرت زده شده، در حدود 347 ميلادى است. در حالى كه سيل عرم در حدود سالهاى 477- 450 رخ داده است. بدين ترتيب مهاجرت آنان سالها پيش از سيل عرم صورت گرفته است. هرچند اين احتمال نيز از نظر دور نمانده كه سيلى ديگر سبب آن مهاجرت بوده است.(4) مهاجرت اين قبايل به يثرب و سكونت آنها در اين ناحيه، مى توانست مشكلاتى را با يهوديان بوجود آورد. گفته شده كه در آغاز آنها با امضاى معاهداتى با يكديگر روابط مناسبى داشتند اما به تدريج با توجه به كثرت اعراب، آنان بر يهود تفوّق يافته و يهوديان به صورت اقلّيت- اما اقليتى قوى- درآمدند. به مرور زمان همه اين طوايف يهودى و عربى، بدلايل اقتصادى و نيز عصبيّتهاى قبيله اى، با يكديگر به منازعه برخاسته و روابطى كه در همه جاى جزيرةالعرب، در ميان قبايل از حرب و حلف وجود داشت، در اينجا نيز برقرار گرديد. اوس و خزرج- احتمالًا به تحريك يهوديان كه خود را مغلوب تصور مى كردند- با يكديگر جنگهاى فراوانى كردند. يكى از نخستين جنگها در روايت مورّخان به «يوم سمير» [يا:

سميعه] شهرت يافته، پس از آن نيز درگيريهاى ديگرى (كه برخى از آنها در ماههاى حرام بوده و به همين دليل فجار نام گرفته [غير از جنگهاى فجار در مكه و اطراف آن است]) واقع شده است. آخرين آنها جنگ بعاث (نام يكى از مناطق نزديك به حره


1- [ان علماؤهم كانوا يجدون فى التوراة صفة النبى- ص- و انه يهاجر الى بلد فيه نخل بين حرتين فاقبلوا من الشام يطلبون الصّفه] معجم البلدان ج 6، ص 84.
2- اوس و خزرج با عنوان «بنى قيله» شناخته مى شدند. در يك نقل آمده كه «قيله» مادر اوس و خزرج بوده است.
3- درباره دلايل مهاجرت آنها نك: يثرب قبل الإسلام، صص 72- 67.
4- نك: يثرب قبل الإسلام، صص 73- 72.

ص: 34

شرقى) است كه جنگ شديدى ميان اوس و خزرج صورت گرفته است. در اين جنگ كه احتمالًا پنج سال پيش از سال نخست هجرت روى داده، بسيارى از بزرگان اوس و خزرج كشته شدند. عايشه اين جنگ و كشته شدن سران آنها را درآمدى براى ظهور اسلام در مدينه دانسته است.(1)

تفصيل رخدادهاى بُعاث را ابوالفرج اصفهانى نقل كرده است.(2) در اين جنگ اوسيان بر خزرجيان غلبه كردند (على رغم آنكه حضير كتائب [پدر اسَيْد بن حُضَير صحابى] كه رئيس آنان بود به قتل آمد.)

با اين كه در اين جنگ خزرجى ها شكست خوردند، اوس در كشتن آنان افراط نكردند. آنها ترجيح دادند خزرجى ها را كه برادرانشان بودند بر «ثعالب» [روباه ها] ترجيح دهند. اين تعبير شايد اشاره به يهوديان [حيله گر] بوده است.(3) نوع اين جنگها گرچه مى توانسته در آغاز ناشى از حسادت خزرج نسبت به زمينهاى حاصلخيزى باشد كه در اختيار اوس (و هم پيمانان يهودى آنها) بوده،(4) اما در ادامه با «ثار» هاى مكررى كه در دو سو مطرح بوده ادامه مى يافته است. بايد گفت كه جمعيت خزرج تقريباً دو برابر اوس بوده است. اين امر از آمارهايى كه از تعداد بيعت كنندگان اوسى و خزرجى در عقبه دوم و نيز اسامى شهداى احد در دست داريم، بخوبى بدست مى آيد. محتمل است كه در برخى از جنگهاى جاهلى، برخى از طوايف، از خزرج و يا اوس، در آن شركتى نداشته اند. اوسى ها پيمانى با يهوديان قريظى داشتند كه بعدها آثارى در تاريخ اسلام، در جريان غزوه بنى قريظه داشت.

كسانى از خزرج نيز دوستى هايى با بنى النضير داشتند كه آثارى در جريان غزوه بنى النضير داشت. در عين حال از تحريكات يهوديان براى ايجاد اختلاف در ميان اوس و خزرج در قبل و بعد از اسلام شواهدى وجود دارد.(5) در اطراف مدينه برخى از قبايل عربى- غير از اوس و خزرج- زندگى مى كردند. از جمله قبيله «مُزَينه» و «سليم» كه در شرق مدينه سكونت داشته و با برخى از بطون اوسى هم پيمان بودند. همينطور قبيله «جهينه» همپيمان با برخى از قبيله خزرج بوده در غرب مدينه سكونت داشتند. قبيله «اشجع» نيز در شمال مدينه بوده و همپيمان برخى از خزرجيان بودند.(6)

از نقطه نظر دينى، قبايل ساكن يثرب همگى بت پرست و به اصطلاح قرآن «مشرك» بوده اند. به همين دليل پيوندهاى آنان با مكه و مشركان آن سرزمين مقدس، بسيار قوى بوده است. مى توان گفت آنان تمامى آداب بت پرستى قريش و مراسم منحرف شده بازمانده از ابراهيم- ع- را كه مورد رعايت مكيان بود، رعايت مى كردند. بدين ترتيب پيوندهاى آنان از لحاظ فرهنگى با مكه بسيار گسترده بوده است. در برابر، هيچگونه پيوند فكرى با يهوديان ساكن مدينه نداشته و كمترين تأثيرى از آنان نپذيرفته بودند. همينطور از نصرانى ها، كه البته حضورى در شهر آنان نداشتند. گرچه قافله هاى تجارى آنها از نجران يا يمن به سمت شمال در منطقه آنان آمد شد داشت.(7) عدم تأثيرگذارى گسترده يهود در عرب، بيشتر به دليل بى توجهى يهود به نشر دعوتشان بود.

آنان خود را قوم برگزيده خداوند دانسته و به دين يهود چهره نژادى داده بودند. به علاوه اين تلقّى براى اوس و خزرج بود كه دين بومى منطقه همان بت پرستى است و نبايد به دينى كه از خارج وارد شده وقعى نهاد. با اين حال يعقوبى آورده است كه جمعى از اوس و خزرج به دليل مجاورت با يهود خيبر، قريظه و نضير، يهودى شدند.(8)

از آنجا كه قبايل عرب هر كدام به بتِ خاصّ خود عنايت داشتند- گرچه به ساير بتها نيز احترام مى نهادند- بت «منات» مورد علاقه و عبادت اوس و خزرج بود. اين بت در نزديكى درياى احمر در منطقه قديد- جنوب غربى يثرب- قرار داشت و سخت


1- بخارى، ج 2، ص 309 و 320 (و منابع ديگر كه بحث دلايل «گسترش سريع اسلام در مدينه» خواهد آمد).
2- الاغانى، ج 17، صص 128- 117.
3- الاغانى، ج 17، ص 125 [يا معشر الأوس اسجحوا و لا تهلكوا اخوتكم فجورا هم خيرٌ من جوار الثعالب] (اسجحوا؛ يعنى عفو كنيد).
4- از قول يكى از رهبران خزرج آمده است كه: بياضة بن عمرو شما را در زمين سخت و صعبى سكونت داده اند. به خدا قسم تا شما را در منازل بنى قريظه و بين النضير در كنار آبهاى شيرين و نخلهاى پربار سكونت ندهم با همسرم همبستر نمى شوم. نك: وفاء الوفاء، ج 1، ص 217.
5- نك: تفسير الطبرى، ج 7، ص 55: در آنجا به نقل از شاس بن قيس يهودى آمده كه وقتى اتحاد اوس و خزرج را در سايه اسلام ديد گفت: «قد اجتمع ملأ بنى قيلة بهذه البلاد، لا واللَّه، مالنا معهم اذا اجتمع ملؤهم بها من قرار». درباره آيه «يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا انْ تُطيعُوا فَريقاً مِنْ اهْل الْكتابَ يَرُدُّكُمْ بَعْدَ ايمانكم كافرين». (آل عمران: 100)نقلهايى در باره تحريكات يهود در ايجاد اختلاف روايت شده است (نك: اسباب النزول، ص 77).
6- يثرب قبل الاسلام، ص 133.
7- طبعاً بطور محدود مى توان كسانى را در قبايل عربى يافت كه نصرانى شده باشند در يثرب و برخى از توابع آن همچون وادى القرى سخن از تأثيرات محدودنصرانيت به ميان آمده. نك: يثرب قبل الاسلام، ص 110.
8- يعقوبى، ج 1، ص 257. اسامى جمله از طوايف يهودى قبايل عربى در پيمان عمومى رسول خدا- ص- با مسلمانان و يهوديان آمده است.

ص: 35

مورد احترام ساكنان عرب يثرب بود.(1) گفته شده كه اوس و خزرج براى مراسم حج عازم مكه مى شدند اما براى تراشيدن سر نزدِ منات رفته و تنها با چنين اقدامى حج خويش را تمام شده و مقبول مى دانستند.(2) بعدها اشاره خواهيم كرد كه مواردى از نگرش «حنيفى» نيز در يثرب وجود داشته است. اين مى توانسته بيشتر متأثر از حنفيان مكى باشد تا يهوديان موحد مدنى؛ گرچه بايد پذيرفت كه در مجموع به دليل فرهنگى بودن يهوديان، آنان تاثيراتى در اوس و خزرج داشته اند. حداقل آن، آشنايى اوس و خزرج با ظهور پيامبرى جديد است كه خود از دلايل پذيرش اسلام توسط ساكنان يثرب دانسته شده است [به بحثهاى بعدى توجه كنيد]. از نظر اقتصادى محيط يثرب نسبت به مكه متفاوت بود، گرچه در اينجا نيز تجارت وجود داشت اما نه همانند تجارت مكيان كه قافله هاى تجارى تابستانى و زمستانى داشته باشند. اقتصاد مدينه بر پايه كشت و زرع و نخلستانهايى بوده كه در نواحى مختلف مدينه وجود داشته است.(3)خرما يكى از محصولات مدينه بوده كه بخشى از تغذيه مردم نيز به وسيله آن انجام مى گرفته است، گرچه اشباع مسلمانان از خرما، تنها بعد از فتح خيبر بوده است.(4)

در مدينه آب به وفور به دست مى آمده، با اين حال امكان كندن چاه و داشتن آب شيرين در همه نواحى مدينه امكان پذير نبوده است.(5) در مجموع بايد گفت مدينه در قياس با مكه از توان اقتصادى درونى برخوردار بوده و از اين زاويه بر مكه امتياز قابل توجهى داشته است.

در ميان ساكنان يثرب، يهوديان توان اقتصادى بيشترى داشته و به دليل داشتن چنين توانى دست به احتكار اجناس و رباخوارى مى زده اند. بعلاوه، در صنعت و بويژه ساختن شمشير، نيزه و تير توسط يهوديان صورت مى گرفته و اين- با توجه به جنگهاى مداوم- درآمد قابل ملاحظه اى براى آنان داشته است. بى توجهى اعراب را به اين قبيل مسائل بايد در روحيه عربى آنها و توجه به همان اصول باديه نشينى دانست. در واقع اهالى يثرب گرچه تاحدودى شهرنشين بودند اما خصلتهاى عرب باديه اى (كه در آن محيط شايع و گسترده بود) بر آنان اثر گذاشته بود. جنگهاى پياپى ميان اوس و خزرج نيز حاكى از اين روحيه بوده است.(6) 2- نخستين مسلمانان يثرب

درباره اولين مسلمانان يثرب اختلاف نظرهايى در ميان مورّخان وجود دارد. آمد شد مردم يثرب به مكه، بايد آنان را از اصلِ رسالتِ رسول خدا- ص- آگاه كرده باشد، اما درباره اين كه تا قبل از سال دهم بعثت كسى از آنان متمايل به اسلام شده باشد، كمتر گزارش جدى در دست داريم.

روايتى از ابن اسحاق حكايت از آن دارد كه «سويد بن صامت»- كه يكى از مصاديق افراد «كامل» در ميان مردم يثرب شناخته مى شد(7)- در يكى از سفرهايى كه براى حج يا عمره به مكه آمده بود، با رسول خدا- ص- برخورد كرد. حضرت وى را به اسلام دعوت نمود او گفت كه نزد وى «مجله لقمان»(8) هست و شايد نزد او نيز همانند آن وجود دارد. رسول خدا- ص- با شنيدن آن فرمود: كلام نيكويى است اما قرآن از آن نيكوتر است. سويد با شنيدن قرآن، گفت كه «سخن نيكويى» است و درستى آن را بعيد ندانست، بعدها به يثرب بازگشت و قبل از جنگ بعاث كشته شد. بعدها قومش مدعى شدند كه وى مسلمان بوده است.(9) از آنجا كه جنگ بعاث پنج سال قبل از هجرت رخ داده، حادثه كشته شدن بايد در يكى از سالهاى قبل از سال هشتم بعثت رخ داده باشد. ظاهر امر نشان مى دهد كه اسلام وى پذيرفته نشده است.

در روايت ديگرى نيز از ابن اسحاق آمده است كه زمانى گروهى از اوسيان براى جلب حمايت قريش بر ضد خزرجيان به مكه درآمدند. رسول خدا- ص- در فرصت مناسبى آنان را به اسلام دعوت كرد و از ميان آنان إياس بن معاذ خود را متمايل به


1- درباره بتهاى اختصاصى قبايل و محل نصب آنها نك: اطلس تاريخ الاسلام، ص 100 و نقشه ش 37.
2- نك-: الاصنام، ص 12، 14؛ المحبر صص 313- 316.
3- با توجه به آيات 99 و 141 سوره انعام، مى توان با برخى از محصولاتى كه براى اعراب حجاز قابل حصول بوده آشنائى يافت.
4- فتح البارى، ج 7، ص 495 [عايشه: ما شبعنا حتى فتحت خيبر].
5- در باره فروش آب چاه بئر رومه توسط يهوديان، نك: وفاءالوفاء، ج 3، ص 970 و نيز نك: الصحيح من سيرة النبى- ص- ج 3، ص 119- 113. استاد بر اين عقيده است كه عثمان بئر رومه را در دوران خلافت خود خريدارى كرده است.
6- المفصل، ج 4، ص 140- 141.
7- نك: طبقات الكبرى، ج 3، ص 450، 465، 498، 522، 526، 531، 536، 604، 613؛ افراد كامل صفاتى ويژه داشتند كه يكى از آنها توان خواندن و نوشتن بود.
8- مجله به معناى «صحيفه» و «حكمت» آمده است. در گزارش بلاذرى (انساب الاشراف ج 1، ص 238) به جاى «مجله» «حكمت» آمده است.
9- السيرة النبويه ابن هشام، ج 2، صص 427- 426. دلائل النبوه، ج 2، ص 419.

ص: 36

اسلام نشان داد اما ديگران وى را از پذيرش آن برحذر داشتند.

از گزارش ابن اسحاق چنين بدست مى آيد كه اندكى بعد، واقعه بعاث رخ داده و إياس نيز بزودى مرده است. گفته شده كه در وقت مرگ تهليل و تكبير و تحميد خداوند مى گفته است.(1) در باره اسلام آوردن وى نيز گزارش رسمى وجود ندارد.

گزارش ديگرى از سمهودى است كه گروهى از اوسيان براى يافتن همپيمان به مكه آمدند و پس از دعوت آنها به اسلام، عمرو بن جُموح گفت كه اين مسأله بهتر از چيزى است كه شما به دنبال آن هستيد، اما آنان نپذيرفتند.(2)

بلاذرى نيز ضمن اشاره به دو گزارش نخست مى افزايد: بعد از اين كسانى از انصار براى انجام كارهايشان به مكه مى آمدند و رسول خدا- ص- از آنان دعوت مى كرد. آنان ابراز مى كردند كه براى اين كار نيامده اند؛ برخى ساكت مانده و چيزى نمى گفتند. زمانى قيس بن حطيم آمد و رسول خدا- ص- وى را به اسلام فراخواند. او گفت: سخن شگفتى شنيده و خواست تا آن سال را فكر كند و برگردد اما در آن سال درگذشت.(3)

با توجه به اين گزارشات مى توان پذيرفت كه پيش از سال دهم بعثت، گرچه اسلام بطور رسمى در يثرب جانبدارى نداشته اما تمايلاتى نسبت به پذيرش آن بوده است. حداقل آنكه آگاهيهايى از اسلام در ميان ساكنان يثرب پراكنده بوده است.

در اينجا نيز يك گزارش (هاتفى) در دست است. گفته اند كه در آن زمان هاتفى بر بالاى كوه ابوقبيس ندا داد كه اگر دو سعد مسلمان شوند، در مكه، محمد از هيچ مخالفى نخواهد هراسيد. ابوسفيان مردد بود كه اين سعد چه كسانى هستند. شب بعد نيز هاتف اشعار ديگرى سرود. در آن وقت ابوسفيان قسم خورد كه مقصود سعد بن معاذ و ابن عباده است.(4) بايد گفت اين بايد خبرى تلقى شود كه بعد از اظهار اسلام اين دو نفر در مدينه مطرح بوده و به هاتف نسبت داده شده است.

در باره اين كه چه كسانى رسماً اسلام را پذيرفته اند، اختلاف نظر وجود دارد. يك روايت چنين است كه در آغاز دو نفر با نامهاى سعد بن زراره و ذكوان بن قيس اسلام را پذيرفتند. آنها براى جلب حمايت از عتبة بن ربيعه به مكه آمدند اما او گفت كه در حال حاضر آنان گرفتار محمد- ص- شده اند. در ادامه گزارش آمده است كه اسعد بن زراره و ابوالهيثم بن التيهان در يثرب موحد بوده اند [يتكلمان بالتوحيد بيثرب] بدنبال آن اسعد و ذكوان نزد رسول خدا- ص- آمدند و مسلمان شدند. زمانى كه به يثرب بازگشتند ابن التيّهان نيز مسلمان شد.(5) واقدى بر اين باور است كه اين گزارش درست نيست و پيش از آن گروه شش نفرى- كه پس از اين خواهيم گفت- كسى از مردم يثرب مسلمان نشده است.(6)

ابن سعد روايت ديگرى نيز آورده و آن اين كه: پيش از اين گروه شش نفرى، رافع بن مالك زُرَقى و معاذ بن (بن حارث مشهور به ابن) عفراء براى عمره به مكه آمدند، در آنجا نزد رسول خدا- ص- رفته و به دعوت وى اسلام را پذيرا شدند. به همين دليل گفته شده است كه «مسجد بنى زريق» اولين مسجد در مدينه است كه در آن قرآن تلاوت شده است.(7)اين گزارش نيز با نظر واقدى سازگارى ندارد و لذا ابن سعد بدنبال روايت مذكور همان سخن واقدى را آورده است.

آنچه كه واقدى بر آن اصرار دارد اين است كه: نخستين مسلمانان يثرب يك گروه شش نفرى هستند كه در سال يازدهم


1- ابن هشام، ج 2، ص 428. دلايل النبوه، ج 2، ص 420، عيون الاثر، ج 1، ص 155؛ السيرة النبويه ابن كثير ج 2، صص 174 و 175، نويرى، نهاية الارب ج 16، ص 305؛ بلاذرى در انساب الاشراف (ج 1، ص 238) تنها اشاره به تمايل برخى از اين گروه به اسلام كرده است.
2- وفاء الوفاء، ج 1، ص 221.
3- انساب الاشراف، ج 1، ص 238. ابن حجر (الاصابه، ج 3، ص 281) از وى ياد كرده و با ياد از نقل فوق آورده است كه وى اشعار زيادى درباره جنگ بعاث داشته است. بنابراين بايد نقل فوق بعد از سال هشتم بعثت (سالى كه جنگ بُعاث در آن رخ داده) اتفاق افتاده باشد.
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 380 و 381، تاريخ الاسلام، السيرةالنبويه، ص 289.
5- طبقات الكبرى، ج 1، ص 219؛ وفاء الوفاء ج 1، ص 223 درباره ذكوان و خبر اسلام و شهادت وى در احد نك: ج 3، ص 593؛ و درباره اسعد بن زراره نك: همان، ج 3، ص 608، اعلام الورى صص 55 و 56 روايت وى با تفصيل بيشترى در باره اسلام اسعد و ذكوان سخن گفته است اما پس از آن آورده كه رسول خدا- ص- مصعب را همراه اين دو نفر به مدينه فرستاد. مى دانيم كه مصعب بعد از بيعت عقبه اولى به مدينه رفت. (6)-
6- طبقات الكبرى، ج 1، ص 219 واقدى همين گزارش را مجمع عليه دانسته است. و نك: طبقات ج 3، ص 609. تاريخ المدينة المنوره (ص 77) آورده است كه مسجد مزبور «اوّل مسجدٍ قُرِئ فيه القرآن».
7- طبقات ج 1، ص 218؛ ج 3، ص 622؛ بلاذرى (ج 1، ص 245) وى را اوّلين مسلمان از انصار دانسته است. الاصابه، ج 1، ص 499، وفاء الوفاء ص 857. نويرى از واقدى همين جمله را نقل كرده است. نك: نهاية الارب، ج 16، ص 312 بنابراين از نظر واقدى اين جمله را بايد به گونه اى تفسير كرد كه مرتبط با گزارش اسلام آوردن آن فرد باشد. گزارش زبير بن بكار آن است كه وقتى وى مسلمان شد رسول خدا- ص- هر آنچه بر وى نازل شده به وى تعليم داد و او در مسجد خود بر مردم خواند، نك: الاصابه، ج 1، ص 499.

ص: 37

بعثت نزد رسول خدا- ص- در مكّه اسلام آوردند. [و أمر الستة النفر اثبت الأقاويل عندنا والله اعلم](1) به گزارش ابن اسحاق، زمانى كه رسول خدا- ص- به دعوت قبايل در موسم حج مشغول بود، در «عقبه» به گروهى از خزرجيان برخورد كرد. آن حضرت از آنان خواست نزد او بنشينند تا براى آنان سخن بگويد، آنان پذيرفتند. آن حضرت اساس دعوت اسلام را برايشان عرضه كرد و آياتى از قرآن تلاوت نمود. آنها كه پيش از آن خبر ظهور پيامبر را از يهوديان شنيده بودند، وى را همو دانسته و دعوتش را پذيرفتند. آنها گفتند كه ما قوم خود را در حالى ترك كرده ايم كه بدترين عداوت و شرارت ميان آنان وجود دارد و اظهار اميدوارى كردند كه با پذيرفتن دعوت رسول خدا- ص- با يكديگر متحد شوند.(2) اين افراد عبارت بودند از: اسعدُ بن زراره، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قُطْبة بن عامر، عُقْبة بن عامر و جابر بن عبدالله بن رئاب.(3)

همانگونه كه اشاره شد، براساس نظر ابن اسحاق و واقدى اين گروه نخستين مسلمانان يثرب هستند. ابن سعد پيش از نقل اين گزارش آورده است كه يك گروه هشت نفرى در منى با رسول خدا برخورد كرده و اظهار اسلام كردند، عبارت بودند از: مُعاذ بن عفراء، اسعد بن زراره، رافع بن مالك، ذكوان بن قيس، عُبادة بن صامت، عبدالرحمن بن يزيد، ابوالهيثم بن التيهان و عُوَيم بن ساعدة. آنها گفتند كه ما براى خدا و رسول تلاش خواهيم كرد. ما مردم با يكديگر دشمن هستيم؛ زيرا تنها يك سال از واقعه بعاث كه تعدادى از ما در آن كشته شدند، مى گذرد؛ اگر در اين حال نزد ما بيايى اجتماعى بر تو نخواهد بود، اجازه بده تا ما نزد خاندانهاى خود برگرديم انشاءاللّه خداوند ميان ما را صلح خواهد داد. وعده ما و تو در سال آينده در موسم حج.(4) در نقل نخست كه نام شش نفر آمده و ابن اسحاق آن را روايت كرده بود، چنين مطالبى نيامده است. اما در روايتى ديگر كه باز سخن از همين روايت مى باشد، مطالب مشابهى آمده است.(5) محمد بن صالح شامى متذكر شده كه روايت از ابن اسحاق؛ همان شش نفر است، جز آنكه در نقلى كه جرير بن ابى حازم از وى آورده به جاى عقبة بن عامر؛ معاذ بن عفراء آمده است. وى مى افزايد: در نقل موسى بن عقبه از زهرى و او به نقل از عروة بن زبير،(6) آمده است كه اين گروه هشت نفر بوده اند. وى سپس نام آن هشت نفر مذكور را آورده است.(7) بايد نقل پيشين ابن سعد نيز همين روايت زهرى از عروه باشد.

به نظر مى رسد روايت ابن اسحاق و واقدى دقيق تر از نقلى باشد كه از موسى بن عقبه روايت شده است. فهرستى كه وى ارائه داده شباهت زيادى به ليست اسامى حاضرين در بيعت عقبه اولى- هيأت دوازده نفرى- دارد(8) بدين ترتيب احتمال خلط آن افراد با گروه شش نفرى نخست وجود دارد.(9)

در روايت ديگرى، اين گروه هفت نفر ذكر شده اند كه فهرست همان شش نفر نخست به علاوه عامر بن عبد حارثه است.(10) به دنبال اسلام آوردن اين گروه و بازگشت آنان به يثرب، اسلام به دورن طوايف مختلف اوس و خزرج نفوذ كرد. ابن اسحاق آورده است: هيچ خانه اى نبود كه در آن سخن از رسول خدا- ص- در ميان نباشد.(11) 3- پيمان اول مسلمانان يثرب با رسول خدا- ص-

با انتشار خبر اسلام در يثرب، علاوه بر كسانى كه در مكه، اسلام را پذيرفته بودند، چندى ديگر از مردم يثرب نيز اسلام را پذيرا شدند. در موسم سال بعد- سال دوازدهم بعثت- تعداد دوازده نفر از اهالى يثرب، در «عقبه» با رسول خدا ديدار كردند.

(مقصود از عقبه همان جمره عقبه در منى است، جايى كه مسجد البيعه نيز در كنار آن قرار داشته و مورّخان بعدى از آن ياد


1- طبقات الكبرىٰ ج 3ٰ ص 622.
2- ابن هشام، ج 2، صص 429- 428؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 354؛ طبقات الكبرى، ج 1، ص 219؛ دلائل النبوة، ج 2، صص 435- 434؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 42، وفاءالوفاء، ج 1، ص 223.
3- طبقات الكبرى، ج 1، ص 219؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 2، صص 429- 430.
4- طبقات الكبرى، ج 1، ص 218- 219.
5- سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 268.
6- مغازى رسول الله- ص- عروة بن زبير صص 123- 121؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 40؛ تاريخ الاسلام السيرة النبويه، ص 294.
7- سبل الهدى و الرشاد ج 3، صص 268 و 269؛ دلائل النبوة ج 2، صص 430 و 431.
8- نك: همان ص 270.
9- دلائل النبوه، ج 2، ص 433 پس از نقل موسى بن عقبه روايت ابن اسحاق را درست تر دانسته است. همينطور ابن كثير، السيرة النبويّه، ج 1، ص 178.
10- ابن هشام، ج 2، ص 430، طبقات الكبرى، ج 1، ص 219، دلائل النبوه، ج 2، ص 435.
11- عيون التواريخ، ج 1، ص 90.

ص: 38

كرده اند)(1). تعداد ده نفر آنان خزرجى (2) و دو نفرشان از اوس (3) بودند. (مقريزى نه نفر را از خزرج و سه نفر را از اوس دانسته است).(4)آنها در اين ديدار با رسول خدا- ص- بيعت كردند. اين بيعت به «بيعة النساء» شهرت يافته است. اين نام برگرفته از محتواى بيعتى است كه به نوشته سمهودى بعد از فتح [بخوانيد بعد از حديبيه] براساس آيه دوازدهم سوره ممتحنه از زنان گرفته مى شده است.(5) از آنجا كه اين سوره بعد از صلح حديبيه نازل شده (در صورتى كه نام بيعة النساء برگرفته از اين آيه باشد) بايد بعدها مورخان اين نام را براى آن بيعت برگزيده باشند. آنچه مسلم است اين كه در اين زمان حكم «جهاد» نيامده بوده است [و لم يفرض يومئذٍ القتال](6)؛ برخى از محقّقان (محتملًا بر همين اساس كه در اين بيعت نامى از قتال به ميان نيامده) بيعة النساء را به «بيعتى كه مشتمل بر حرب نباشد» تفسير كرده اند.(7)محتواى اين بيعت چنان بوده كه مسلمانان متعهد شوند كه: به خداوند شرك نورزند، دزدى و زنا نكنند، فرزندانشان را نكشند، دروغ درباره اولادى كه در ميانشان مى آيد نگويند [با دروغ فرزند را به غير پدر خود نسبت ندهند(8)،] و در كار معروف عصيان نورزند. هركس چنين كند پاداش وى بر خداست [و در نقلى ديگر است: «براى او بهشت خواهد بود»] و كسى كه به آنها عمل نكند بر خداست كه او را عذاب كند يا ببخشايد [و در نقلى ديگر آمده: كسى كه در دنيا به آنها عمل نكند و عقوبت آن را ببيند، همان عقوبت كفاره و پاكى وى خواهد بود اما كسى كه عمل نكند و خداوند گناهش را پنهان سازد برخداست كه او را عذاب كند يا ببخشايد(9)] به جز جزئيات آخر، محتواى بيعت، همان مطالبى كه در سوره ممتحنه (60) آيه 12 آمده است.(10) اين بيعت را بيعت «عقبه اولى» يا بيعت «عقبه صغرى» مى نامند.

از عبادة بن صامت محتواى بيعت به صورت ديگرى نقل شده است. ذهبى در تاريخ الاسلام [السيرة النبويه] اين روايت را در بيعت عقبه اولى آورده كه بايد اشتباه باشد اين نقل مربوط به مواردى است كه در بيعت دوم مطرح گرديد.

سمهودى با اشاره به اينكه آن زمان حكم قتال (جهاد) نازل نشده بود مى افزايد: پيش از اين بيعت، جز حكم نماز و توحيد، چيزى نازل نشده بود.(11) واقعيت آن است كه محتواى اين بيعت نزول چند حكم طبيعى و فطرى بود، زنا براى عرب (و هيچ قوم ديگرى) نمى توانست پسنديده باشد. سرقت، كشتن فرزندان و كذب با شدّت بيشترى همين وضع را داشت. در اين صورت بايد گفت تازه مسلمانان يثرب، بر سر اصول فطرى با رسول خدا- ص- بيعت كردند. جاذبه چنين اقدامى را نبايد از نظر دور داشت. اين افراد به يثرب بازگشتند و به سراغ «كسانى كه آمادگى پذيرش اسلام را داشتند رفتند.(12)بطورى كه اسلام در آنجا گسترش يافت.

در اين باره كه آيا در همان زمانِ رفتن، رسول خدا- ص-، مُصْعب بن عمير را به مدينه فرستاد يا بعد از چندى به دعوت مسلمانان يثرب، اختلاف نظر وجود دارد. ابن اسحاق قول اول را پذيرفته (13)گرچه از وى قول دوم نيز روايت شده است.(14) اما بلاذرى و ابن سعد نوشته اند كه پس از چندى آنها ضمن نامه اى از رسول خدا- ص- خواستند تا مُصْعب را براى تعليم قرآن نزد آنان بفرستد.(15)

در نقل ابن شهاب آمده كه آنها معاذبن بن عفراء و رافع بن مالك را نزد رسول خدا- ص- فرستادند تا كسى را براى تعليم


1- سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 269؛ معجم البلدان، ج 4، ص 134.
2- خزرجيان عبارت بودند از: اسعد بن زرارة، عوف بن حارث، مُعاذ بن حارث، ذكوان بن عبد قيس، رافع بن مالك، عُبادة بن صامت، يزيد بن ثعلبة، عباس بن عبادة، عقبة بن عامر، قطبة بن عامر. در نقلى ديگر نام جابر بن عبدالله به جاى عبادة بن صامت آمده است: الدرر، ص 38.
3- دو نفر اوسى عبارت بودند از: ابوالهيثم بن التيهان، عَويم بن ساعدة.
4- وى براء بن معرور اوسى را نيز از جمله اين افراد دانسته است (امتاع الاسماع، ج 1، ص 33).
5- وفاء الوفاء، ج 1، ص 224، و نك: انساب الاشراف، ج 1، ص 239؛ سبل الهدى و الرشاد ج 3، ص 271؛ السيرة النبويه ابن كثير ج 2، ص 180. تعبير سمهودى «بعدالفتح» است كه قاعدتاً بايد خطا باشد؛ زيرا آيه براساس آنچه مفسران نوشته اند (مجمع البيان ج 9، ص 274) مربوط به مهاجرت زنان پس از صلح حديبيه است.
6- طبقات الكبرى، ج 1، ص 220.
7- الصحيح من سيرة النبى- ص- ج 1، ص 199.
8- مجمع البيان، ج 9، ص 276. و نيز نك: السيرة الحلبيه، ج 2، ص 7.
9- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 433؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 270؛ تاريخ طبرى ج 2، ص 356.
10- يا ايها النَّبىُّ اذا اجاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعنَكَ عَلى انْ لايُشْركن بِاللَّهِ وَلايَسْرقْنَ وَلا يَزْنينَ وَلايَقْتُلْنَ اوْلادَهُنَّ وَلايَأْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ ايْديهنَّ وَارْجُلهنَّ وَلايُعصينَكَ ففى مَعْرُوفٍ فَبايِعهُنَّ واسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.
11- وفاء الوفاءٰ ج 1ٰ ص 224.
12- انساب الاشرف، ج 1، ص 239 [قدموا على قوم قابلين للاسلام].
13- السيرة النبوية ابن هشام، ج 2، ص 434؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 357 (از ابن اسحاق)، إمتاع الاسماع، ج 1، ص 35؛ عيون الاثر، ج 1، ص 208.
14- دلايل النبوه، ج 2، ص 437.
15- طبقات الكبرى، ج 1، ص 220؛ أنساب الاشراف، ج 1، ص 239. السيرةالحلبيه، ج 2، ص 8.

ص: 39

دين نزد آنان بفرستد.(1) اين سخن درست تر مى نمايد. چند خبر زير اين مطلب را تأييد مى كند. گفته شده است كه اسعد بن زراره «اوّل مَن جَمَّع الناس بالمدينة». سهيلى درباره اين «اجتماع در جمعه» مى نويسد: اين قبل از آمدن حكم (نماز) جمعه بوده و تنها پس از هجرت رسول خدا- ص- حكم آن نازل شد. به نقل مورّخان از آنجا كه اوس و خزرج [بدليل اختلافات قبلى] كراهت داشتند كه يكى از ميان آنان امامت كند، خواستند تا مُصْعب بن عمير امامت آنان را عهده دار شود.(2) با آن كه سمهودى در اين خبر وى را اولين كسى دانسته كه: «اجمَع الناس فى الجُمُعة»، اما مى توان گفت: اين امر پس از آن بوده كه اسعد مردم را جمع مى كرده و زمانى كه مشكل امامت براى آنان مطرح شده، از رسول خدا- ص- خواسته اند تا مصعب را نزد آنان فرستد. اگر چنين بود كه مصعب بنيادگذار اوّلين اجتماع در جمعه باشد، معنا نداشت كه در ديگر منابع يادى از اسعد بن زراره شود، گرچه نبايد اين مدّت به طول انجاميده باشد.

بيهقى گفته است جمع ميان اين دو نقل به آن است كه مصعب به حمايت اسعد اولين جمعه را برپا كرده است.(3)

در روايتى آمده است كه تعداد اين افراد در نخستين (يا يكى از نخستين اجتماعاتشان در جمعه) چهل نفر بوده است.(4) آنها در يكى از حرّه ها با نام حره نقيع الخضمات در قسمتى كه مسطح بوده اجتماع مى كرده اند(5) (ظاهراً به قصد پنهان شدن).

آنچه مسلم است اين كه به زودى بر اين تعداد افزوده شده و مصعب كه نزد اسعد مى زيسته به حمايت و تلاش وى، اقدامات زيادى در ترويج اسلام در يثرب انجام داده است. دليل ديگرى كه براى فرستادن مصعب- بعد از آمدن گروه دوازده نفرى به يثرب- وجود دارد، روايتى است از عروه؛ در اين نقل آمده كه اينان به رسول خدا- ص- نامه نوشتند كه بهتر است شخصى را از طرف خود براى دعوتِ مردم به كتاب خدا بفرستد؛ چرا كه [فانه ادنى ان يتّبع] او زودتر مورد اطاعت قرار خواهد گرفت. وى مى افزايد كه آنها در خفا به دعوت مردم مى پرداختند.(6) بيشترين ابزار دعوت، قرائت قرآن بوده است و به همين دليل مصعب بن عمير را مقرئ مى خواندند.(7)

بلاذرى با اين نقل كه اسعد قبل از آمدن مصعب امامت نماز را عهده دار بوده، از قول كسانى ياد مى كند كه مى گويند حتّى بعد از آمدن مصعب، وى تنها قرآن مى خوانده و تا پيش از آمدن سالم مولى حذيفه- بعد از آنكه هجرت مسلمانان آغاز شد- اسعد بن زراره عهده دار نماز جماعت بوده است.(8)

واقدى نيز گفته است: روايت درست آن است كه مصعب قرآن مى خوانده و اسعد امامت نماز را داشته است.(9) اين نقل با روايات پيشين، از جمله رواياتى كه مى گفت: اوس و خزرج بر سر امامتِ يكى از خود، مشكل داشته اند، سازگارى ندارد.

در نقلى ديگر (از ابن عباس) آمده است كه پس از آمدن مصعب به مدينه، رسول خدا- ص- ضمن نامه اى از وى خواست تا جمعه را برپا سازد.(10) اختلاف در اين روايات، تا حدى ناشى از تعارضى است كه ميان نقلهاى راويان مدنى و مكى (قريشى) وجود دارد. صرفنظر از اين اختلاف، آنچه روايات مذكور بر آن توافق دارند نقشى است كه اين دو نفر در گسترش اسلام در يثرب برعهده داشته اند.(11)

در نقلى آمده است كه ابن ام مكتوم نيز به همراه مُصْعب، به مدينه فرستاده شده است.(12) اين خبر نبايد چندان درست باشد گرچه مى دانيم كه ابن ام مكتوم پس از مصعب اوّلين مهاجر به مدينه به شمار مى آيد.


1- ذهبى، السيرة النبويه، ص 294.
2- وفاء الوفاء، ج 1، ص 224؛ السيرة النبويه ابن كثير، ج 2، ص 181 (از ابن اسحاق) عيون الاثر، ج 1، ص 208.
3- دلائل النبوه، ج 2، ص 441؛ وفاء الوفاء ج 1، ص 224 (از بيهقى با توضيحات بيشتر).
4- دلائل النبوه ج 2، ص 441؛ وفاء الوفاء، ج 1، ص 224.
5- أمتاع الاسماع ج 1ٰ ص 35.
6- مجمع الزوائد، ج 6، ص 41 (از معجم طبرانى)، وفاءالوفاء ج 1، ص 225؛ مغازى رسول الله- ص-، عروة بن زبير، ص 123.
7- مجمع الزوائدٰ ج 6ٰ ص 42.
8- إنساب الاشرافٰ ج 1ٰ ص 239.
9- همان ج 1ٰ ص 243.
10- وفاءالوفاء ج 1، ص 225 (از سنن دارقطنى)؛ السيرة النبوية ابن كثير، ج 2، ص 181 اين روايت بدين معنى گرفته شده كه رسول خدا- ص- اذن اقامه جمعه را به آنان داده است. رك: ج 1، ص 209.
11- انساب الاشراف، ج 1، ص 243، بر نقش اسعد تأكيد كرده است [اجتهد فى دعاء الناس الى الاسلام حتى فشى بالمدينة و كثر فكان يجمع بهم فى المدينه كل جمعة] وى 9 ماه پس از هجرت درگذشت.
12- عيون الاثر، الدرر، ص 39، عيون الاثر، ج 1، ص 208، إمتاع الاسماع ج 1، ص 34، السيرة الحلبية ج 2، ص 8؛ جوامع السيرة النبوية، ابن حزم، ص 57.

ص: 40

يكى از مهمترين موفقيت هاى مصعب و اسعد، مسلمان كردن سعد بن معاذ بود. به روايت ابن اسحاق، اسعد و مصعب نزديك خانه هاى «بنى عبدالاشْهل» و «بنى ظفر» مستقر شدند، سعد بن معاذ و اسيد بن حضير كه متوجه حضور آنها شدند، تصميم به بيرون راندن آنها از آن ناحيه گرفتند. (اسعد فرزند خاله سعد بن معاذ بود) در آغاز اسيد بن حضير نزد آنان آمد، اما با شنيدن آيات قرآن تحت تأثير قرار گرفته و مسلمان شد. سعد بن معاذ به دنبال وى، نزد آنها آمده كه او نيز اسلام را پذيرفت.

سعد پس از اسلام آوردن نزد بنى عبدالاشهل آمده و با توجه به موقعيت خود به عنوان «سرور و بزرگ آنان» از ايشان خواست تا اسلام را بپذيرند. آنها نيز دعوت وى را لبيك گفته و خاندان بنى عبدالاشهل از زن و مرد يكپارچه مسلمان شدند.(1) اين موفقيت سبب شد تا اسلام در ديگر خاندانهاى اوس- به جزى برخى از آنها- نفوذ كند و اسلام در بيشتر خانواده هاى مردم يثرب وارد شود.

به نوشته ابن اسحاق آنچه كه مانع از اسلام آوردن برخى از اوسيان بود، حضور ابوقبيس بن اسلت در ميان آنها بود؛ كسى كه گرايشات حنيفى نيز از خود نشان مى داد.(2)شامى توضيحات بيشترى را از كتاب مغازى سعيد بن يحيى اموى آورده است.(3) در ذيل شرح حال ابوقيس آمده است كه تحت تأثير عبدالله بن ابىّ بوده است. اخبار مربوط به او و اينكه اساساً مسلمان شده است يا نه چندان روشن نيست.(4)

ابن عبدالبرّ با اشاره به اين كه عدّه زيادى به دعوت مصعب مسلمان شدند و نيز اين نكته كه بنى عبدالأشهل در يك روز همگى اسلام آوردند، مخالفت برخى از خاندانهاى اوس را به دليل همين ابوقبيس بن اسلت مى داند، اما (همانند ابن اسحاق) متذكر مى شوند كه بعد از خندق مسلمان شده است.(5)

در برخى نقلها آمده است كه مصعب پس از مدّتى همراه با يك گروه هفتاد نفرى از مسلمانان يثرب، براى حج به مكه آمد.

آنچه كه از ابن اسحاق، بلاذرى (6)، ابن كثير،(7) بيهقى(8) و ابن سعد(9)به دست مى آيد اين است كه دو بار بيعت صورت گرفته؛ يكى بيعت عقبه اولى يا صغرى و ديگر عقبه ثانى. اما در برخى از كتابها اين تقسيم بندى به صورت ديگرى ضبط شده است؛ از جمله ابن عبدالبرّ كه ضمن عقبه اولى از دسته شش نفرى خزرجى ها ياد كرده، بيعت عقبه دوم را اختصاص به گروه دوازده نفرى داده و بيعت عقبه ثالثه رانيز به بيعت گروه هفتاد نفرى داده است.(10)

در كتاب سبل الهدى و الرشاد و عيون الاثر نيز همين شيوه بكار گرفته شده است.(11) سمهودى اساساً به عنوان عقبه صغرى و كبرى ياد كرده و ذيل عنوان دوم گفته است: برخى آن را عقبه دوم مى نامند اما بر اساس آنچه گذشت نبايد سوم ناميده شود.(12) به نظر مى رسد كه يك اشتباه براى اين گروه دوم روى داده است. اين درست است كه آنها سه بار در سه گروه ملاقات كرده اند، اما بيعت تنها در دوبار- گروه دوازده نفرى و هفتاد نفرى- صورت گرفته است. در اخبار تاريخى نسبت به گروه اول، از بيعت ياد نشده است.(13) البته بايد يادآورى كرد كه در مرتبه نخست نيز ديدار در عقبه بوده است.


1- ابن هشام، ج 2، ص 437؛ ذهبى تاريخ الاسلام «السيرة النبوية» صص 295- 297؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 3، صص 273- 274.
2- ابن هشام، ج 2، ص 437 (به پاورقى بعد توجه كنيد).
3- سبل الهدى و الرشاد ج 3، ص 275 اين مطلب توسط محقق كتاب مورد انكار قرار گرفته كه ابوقيس اهل تاله در جاهليت بوده باشد وى گفته است كه اين مساله مربوط به ابوقيس صرمة بن ابى انس بوده است؛ نك: الاستيعاب ج 4، صص 157- 158؛ اين مطلب با نقل ابن اسحاق ص 438 سازگارى ندارد.
4- نك: الاصابه، ج 4، ص 161؛ الاستيعاب، ج 4، ص 160.
5- الدرر، صص 39- 40 و رك: السيرة النبويه ابن كثير، ج 2، صص 185- 191 ظاهراً ولى ميان ابوقيس بن اسلت و ابوقيس حرمة بن انس خلط كرده است.
6- أنساب الاشراف، ج 1، ص 239.
7- السيرة النبويه ابن كثير ج 2، صص 179، 192.
8- دلائل النبوه ج 2، صص 430، 442.
9- طبقات الكبرى، ج 1، صص 219، 221.
10- الدررٰ صص 38ٰ 40.
11- سبل الهدى والرشاد، ج 3، صص 267، 270، 277؛ عيون الاثر ج 1، صص 205، 207، 215.
12- وفاء الوفاء ج 1ٰ ص 228.
13- حلبى مى نويسد: فلم يقع لهؤلاء الستة اوالثمانية (السيرة الحلبيه، ج 2، ص 7) در عين حال وى از قول ياد .....

ص: 41

تاريخ حرم ائمه بقيع

محمد صادق نجمى

در دو مقاله گذشته، با بناى حرم بقيع و تحولى كه در طول تاريخ، در اصل اين بناى مقدس به وجود آمده و همچنين با تاريخ ساختمان گنبد و بارگاه با عظمت آن و بانى اصلى و معمارش آشنا شديم، اينك در تكميل همين بحث لازم است دو موضوع ديگر را مورد بررسى قرار دهيم:

1- بيان تعميرات و اصلاحاتى كه در طول چند قرن، در اين حرمِ شريف، انجام گرفته است.

2- خصوصياتى كه همانند ساير حرمها در اين حرم نيز وجود داشته و يا ويژگيهايى كه منحصراً اين حرم شريف از آنها برخوردار بوده است.

اميد است آشنايى با اين دو موضوع، همانند اصل بحث، براى خوانندگان عزيز مفيد و سودمند باشد.

اما در مورد تعميرات:

طبق مدارك موجود، با مرور زمان و در مقاطع مختلف در حرم و گنبد و بارگاه ائمه بقيع- عليهم السلام- تعميرات و اصلاحاتى به وسيله بعضى از خلفا و سلاطين به عمل آمده است كه به نقل اين موارد و معرفى اين افراد مى پردازيم:

تعمير حرم بقيع به وسيله مسترشد بالله

اولين تعمير در حرم بقيع، پس از آن است كه اين حرم در سال 519 ه به صورت گنبد ساخته شده، آنهم به فاصله پنجاه سال پس از احداث اين ساختمان كه به دستور خليفه عباسى (مسترشد بالله) انجام گرفت.

سمهودى مى گويد: در طاق طرف قبر عباس، اين كتيبه وجود دارد كه: «انّ الأمر بعمله المسترشد بالله سنة تسع عشرة و خمسماة».(1)

وى سپس مى گويد به نظر من، بناى اصلى اين حرم، پيش از اين تاريخ بودهاست. (يعنى صدور اين دستور، نه براى انجام عمل در اصل ساختمان، بلكه هدف از آن، انجام تعميرات و اصلاحات بوده است).

لازم به ذكر است كه مسترشد بالله بيست و نهمين خليفه عباسى است. وى در سال 512 ه. پس از پدرش مستظهر باللّه به خلافت رسيده و در سال 529 ه. كشته شده است.


1- وفاء الوفا ج 3، ص 916.

ص: 42

2- تعمير حرم بقيع به وسيله مستنصر بالله:

دومين تعمير در حرم بقيع در بين سالهاى 623 و 640 ه. به وسيله يكى ديگر از خلفاى عباسى به نام مستنصر بالله انجام گرفته است.

باز سمهودى در اين مورد مى گويد: و در بالاى محراب حرم بقيع در كتيبه ديگرى اين جمله به چشم مى خورد: «امر بعمله المنصور المستنصر بالله»(1).

آنگاه اضافه مى كند: ولى در اين كتيبه تاريخ صدور اين دستور مشخصات بيشترى از اين شخص، منعكس نگرديده است.

مستنصر بالله نامش منصور، كنيه اش ابوجعفر، فرزند الظاهر بالله و سى و سومين خليفه عباسى است كه بنا به نقل سيوطى، در سال 623 به خلافت رسيده و در سال 640 بدرود حيات گفته است.(2)

بنابراين، تاريخ تقريبى اين اصلاح و تعمير نيز مشخص مى شود كه در نيمه اول قرن هفتم و در دوران خلافت مستنصر عباسى از سال 623 تا 640 انجام گرفته است.

مطلب قابل توجه اين كه: همانگونه كه سمهودى اشاره نموده و طبق دلائل و شواهدى كه ملاحظه خواهيد نمود اقدامات و عملكرد «مسترشد» و همچنين مستنصر، مربوط به تعميرات و اصلاحات اين حرم شريف بوده است نه مربوط به اصل ساختمان و بناى آن. آن دو كتيبه نيز كه سمهودى ياد نمود نشانگر تاريخ تعميراتى است كه به ترتيب، پس از نيم قرن از بناى اصلى حرم و مجدداً پس از گذشت يك قرن از تعمير اول آن، انجام گرفته است؛ زيرا:

الف- اين امرى است مسلّم كه بناى اصلى اين گنبد و بارگاه، به دستور مجدالملك براوستانى انجام پذيرفته و تاريخ روشن دارد، و مورّخان در اين مورد صراحت و اتفاق نظر دارند. طبيعى است، در بناى چنين ساختمانى، با آن اهميت و قداست، پيش بينى هاى لازم در دوام و استحكام نه براى يك قرن و دو قرن، بلكه براى قرون متمادى منظور مى گردد. مشابه و قرينه ساختمانِ اين حرم، ساختمان حرم كاظمين- ع- و حضرت عبدالعظيم حسنى است (3)كه پس از گذشت ده قرن، هنوز هم در ميان آثار مذهبى و باستانى، با قامتى استوار و محكم ايستاده اند. بنابراين چنين بناى مستحكم پس از گذشت پنجاه يا يكصد و پنجاه سال، نيازمند تجديد بنا نخواهد بود. گذشته از آن، حفظ كتيبه هاى متعدد، خود دليل واضح و روشن بر اين حقيقت است؛ زيرا در صورت تجديدِ اصلِ بنا به وسيله يكى از آن دو خليفه، حفظ كتيبه مفهومى ندارد.

ب- دليل دوم برعدم تجديد بنا، به وسيله دو خليفه ياد شده، گفتار ابن نجار (متوفاى 643) مى باشد كه گنبد حرم بقيع را چنين توصيف مى كند: «والقبران فى قبّة كبيرة عالية قديمة البناء»(4) و مشابه همين توصيف را، خالدبن عيسى البلوى كه در سال 740 بقيع را ديده، آورده است.(5)

اين توصيف نشانگر قدمت اين حرم شريف است كه نه با تجديد بناى دوران معاصر ابن نجار و نه با دوران خالد بلوى قابل تطبيق است.

ج- نكته جالب اين است كه سمهودى پس از نقل نظريه خويش (كه اصل بناى حرم قبل از مستر شد است) و پس از نقل گفتار ابن نجار در مورد عظمت و قدمت حرم بقيع، مى گويد: اين گنبد و بارگاه، امروز هم به همان شكل و داراى همان خصوصياتى است كه ابن نجار آن را توصيف نموده است (؛ وقد قال ابن النجار ان هذه القبة قديمة البناء، و وصفها بماهى عليه اليوم)(6) ؛ يعنى همانگونه كه در اين حرم، قبل از ابن نجار تغيير اساسى داده نشده، بعد از وى نيز، تا امروز؛ يعنى اوائل قرن دهم هجرى كه سمهودى زندگى مى كرده، هيچ تغيير و تحوّلى در اصل ساختمان آن به وجود نيامده است.

د- سرانجام بايد اين نكته را اضافه كنيم: برخلاف نظر صريح مورخان، در مورد بانىِ اصلىِ گنبد و بارگاهِ ائمه بقيع (مجدالملك)، هيچ دليل قابل استناد و تاريخى وجود ندارد كه مؤيد و نشانگر نقش يكى از خلفا و سلاطين در اصل بناى اين


1- وفاء الوفا، ج 3، ص 916
2- تاريخ الخلفا، ص 424.
3- قبلًا اشاره گرديد كه بانى هر سه حرم شريف، مجدالملك براوستانى است.
4- اخبار المدينه، از انتشارات مكتبة الثقافه، مكه مكرمه، ص 153.
5- تاج المفرق فى تحلية علماء مشرق، چاپ مطبعة فضاله، مغرب، ج 1، ص 288 و 289.
6- وفاء الوفا، ج 3، ص 916.

ص: 43

ساختمان و ايجاد اين گنبد و بارگاه باشد. و از اينجاست كه مى توان با اطمينان و تأكيد اظهار نمود، دو كتيبه اى كه سمهودى از آنها ياد نموده مربوط به تعمير حرم بقيع بوده است، همانگونه كه خود وى اين مطلب را مورد تأييد قرار داده است.

3- تعمير حرم ائمه بقيع به دستور سلطان محمود:

تعميرِ سومِ حرم شريف، متعلق به اوائل قرن سيزدهم هجرى است كه به دستور سلطان محمود؛ خليفه عثمانى انجام گرفته است.

فرهاد ميرزا كه در سال 1292 ه. به حج مشرف شده است مى نويسد:

تعمير بقعه مباركه در بقيع، از سلطان محمود خان،(1) در سنه يكهزار و دويست و سى و چهار هجرى به دست محمد على پاشاى مصرى و به امر سلطان واقع شد.(2)

ولى نايب الصدر شيرازى مى گويد: در سردر بقيع، قصيده اى طولانى، به زبان تركى حكاكى شده كه در مصرع آخر آن، تعمير كننده، محمود خان وتاريخ تعمير 1233 قيد شده است.

اين بود سه مورد از تعميرات حرم بقيع كه با تاريخ روشن و مشخصّات عاملان آنها، به دست ما رسيده است، ولى بطور مسلّم تعميرات و اصلاحات به عمل آمده در حرم بقيع، منحصر به موارد ياد شده نبوده، بلكه چنين تعميرات و اصلاحاتى مكرّر، طبق مقتضيات و ايجاب شرايط بدون اين كه تاريخ آنها مشخص و يا در منابع منعكس شود صورت گرفته است. و لذا فرهاد ميرزا پس از بيان سوّمين تعمير كه به وسيله سلطان محمود به عمل آمده است، مى گويد: و امسال هم تعميرات لازمه آن را به عمل آورده اند.(3)

و نايب الصدر مى گويد: و اين اوقات، جناب امين التّجار؛ حاجى عبدالحسين، در مرّمت موفق شده اند._(4)

بهر حال اين تعميرات، همانند احداث اصل ساختمان گنبد و بارگاه، بر قبور ائمه بقيع- عليهم السلام- نشانگر اهتمام و توجه تام مسلمانان در طول تاريخ به اين حرم شريف مى باشد كه بالطبع توجه خلفا و سلاطين را نيز بر اين جايگاه مقدس و منبع نور و هدايت سوق داده است.

ويژگيها و خصوصيات حرم شريف:

در مورد ويژگيها و خصوصيات حرم بقيع، موضوعاتى را مطرح و مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- حرم بقيع هشت ضلعى بوده است:

بطورى كه در گذشته ملاحظه فرموديد، بيشترِ نويسندگان در آثار تاريخى و سياحتنامه هاى خود، كه در باره حرم و گنبد و بارگاه ائمه بقيع سخن به ميان آورده اند، عظمت، ارتفاع، قدمت و استحكام آن را مورد توجه قرار داده و از اين ابعاد به معرفى آن پرداخته اند، ولى مرحوم ميرزا حسن فراهانى (5)كه در سال 3- 1302 ه. اين حرم شريف را زيارت نموده، به دو جنبه ديگر آن نيز توجه كرده است. او به شش ضلعى بودن ساختمان حرم از نظر مهندسى و همچنين به چگونگى داخل و خارج اين گنبد شريف از لحاظ رنگ اشاره نموده و در ضمن معرفى قبور افراد مشهور در بقيع، چنين مى نويسد: «اوّل چهار نفر از ائمه اثنى عشر- صلوات الله عليهم اجمعين- است كه در بقعه بزرگى كه به صورت هشت ضلعى ساخته شده است واقعند و اندرون و گنبد آن سفيد كارى است».(6)


1- وى سلطان محمود ثانى سى امين سلطان عثمانى است كه در سال 1223 در 24 سالگى به سلطنت رسيده و در سال 1255 ه. از دنيا رفته است. نك: قاموس الاعلام تركى، ج 6، ص 4225.
2- سفر نامه فرهاد ميرزا، چاپ مطبوعاتى علمى 1366 ش. تهران، ص 141.
3- همان.
4- تحفة الحرمين، ص 227.
5- ميرزا محمد حسين فراهانى در سال 1264 ه. در قريه آهنگران از قراى فراهان متولد گرديد، پدرش ميرزا مهدى معروف به ملك الكتاب از شعرا و خوشنويسان دوران فتحعلى شاه است.
6- سفر نامه فراهانى (ص 228 اين كتاب) به كوشش مسعود گلزارى در سال 1362 شمسى چاپ شده است.

ص: 44

2- حرم بقيع داراى دو درب بوده است:

بنا به گفته ابن نجار، مدينه شناس معروف (متوفاى 647) حرم ائمه بقيع، داراى دو درب كه يكى از آنها هميشه و در تمام اوقات روز، به روى زائرين باز بوده است. وى در ضمن اشاره به عظمت و قدمت وارتفاع ساختمان اين گنبد و بارگاه مى نويسد: «و عليها بابان يفتح أحدهما فى كل يوم للزيارة».(1) 3- محراب حرم بقيع:

يكى ديگر از خصوصيات اين حرم شريف داشتن محراب است. در اين مورد سمهودى مى نويسد: «و رأيت فى أعلى محراب هذا المشهد: امر بعمله المنصور المستنصر باللّه».(2)4- حرم بقيع خادمانى داشته است:

شواهد تاريخى نشانگر اين است كه حرم شريف بقيع نيز مانند ساير حرمها داراى خادم، كفشدار و زيارتنامه خوانهاى متعدد بوده است. در اين زمينه ما به نقل مطالبِ سه تن از نويسندگان كه هر يك داراى نكات قابل توجه و حائز اهميت مى باشند، مى پردازيم:

نايب الصدر شيرازى مى گويد: سه شنبه هيجدهم (محرم 1306 ه.) به عنوان آستان بوسى حضرت مجتبى- عليه سلام الله- به بقيع رفتم، با اين كه سه ساعت از آفتاب برآمده بود، خدام نيامده بودند. ساعتى در بيرون بقعه، روى زمينِ عرشِ مكين نشسته، دو سودانيه كفشدار صحبتى مى نمودند كه اسامى خدام از اين قرار است: سيد عبدالكريم، سيد جعفر، سيد زين العابدين، سيد احمد من بنى الحسن.

سپس مى گويد: سؤال نمودم «كَمْ رِيالٍ يُوصَل الَيِهِم مِن طَرَفِ الحاجِ؟ قالَتا لا تَقُلْ رِيال بَل ليرات وَ جِنات (3) وَ الُوفَ وَ مِآت» بعد از ساعتى آمدند درِ روضه مباركه را گشودند و مشرف شدم، انگشتر فيروزجى داشتم، تمنا نمودند، نياز نمودم (4).

امين الدوله (5) در سفر نامه خويش مى نويسد:

يكشنبه يازدهم محرم 1316، على الصباح مُحرِم كعبه مقصود و فوز به مقام محمود شدم و از دل و جان، به آن آستان نماز آوردم. هوا روشن شد، هواى بقيع و زيارت ائمه هدى كردم، آنجا جز حاج صادق يزدى و يك ضعيفه كفشدار و يك سقّا كسى نبود.

كليددار، متولّى و زيارت نامه خوان حضور نداشتند. درب بقعه متبركه بسته و مقفل بود، بى آنكه سبب معلوم شود. از بيرون سر بر آستان نهاده، زيارت خواندم ونماز زيارت گزارده، برگشتم ... به چند نفر از حاجيها و هم سفرهاى ايرانى، حضور داده و بسته بودن درب حرمِ ائمّه- صلوات اللّه عليهم اجمعين- به تواتر گفتند كه اين معامله به تعمّد است. در اين اثنا شيخ جزّاء و حاج صادق آمدند و خلاصه تحقيقات آنها اين كه: حضرت شريف به جناب شيخ الحرم، شرحى نوشته، توصيه كرده اند كه چون زوّار كِرام و مردم جليل و نبيل از ايرانيان، به مدينه طيّبه مى آيند، اهتمام كنيد خدّام و كليد داران و متولّيان طمع و توقع بى جا در اخذ و عمل ناروا را نكنند. شيخ الحرم نظر به توصيه شريف قدغن كرده اند از زوار چيزى گرفته نشود و چون در بقعه بقيع بر سبيل مقطوع از هر كس چند قرش گرفته مى شد سيد عبدالكريم برزنجى كليددار بقعه شريفه از حكم شيخ الحرم اعراض و در خانه نشسته، به بقيع نيامده است كه در به روى زوّار بگشايد. در اين مبحث بوديم كه سيد حسن هم وارد شد و گفت قضيه همين است. گفتم اين چه شيخ الحرم است كه حكمش در سيد عبدالكريم به نقيض مقصود اثر مى كند؟!

وى پس از شرح مفصّلى كه درباره ملاقات و بحث و گفتگويى كه با شيخ الحرم داشته و منجر به باز شدن حرم بقيع گرديده


1- اخبار مدينة الرسول، چاپ مكتبة دارالثقافه، مكه مكرمه، ص 153. همين مطلب در وفاء الوفا، ج 3، ص 916 آمده است.
2- وفاء الوفا، ج 3، ص 916.
3- جمع جنى واحد پول مصر است.
4- تحفة الحرمين، ص 257.
5- امين الدوله ميرزا على خان در سال 1315 ه. ق. در اوائل سلطنت مظفرالدين شاه، به نخست وزيرى رسيد و در سال 1316 عزل گرديد و در سال 1322 ه. از دنيا رفت. وى در ايجاد رسم الخط جديد (شكسته نستعليق) و طرز ساده نويسى از سرآمدان زمان خويش به شمار مى آيد. نك: لغتنامه دهخدا. و مى توان سفرنامه او را به عنوان نمونه اى از رسم الخط وى، معرفى نمود كه در كتابخانه عمومى آيةاللّه العظمى مرعشى قم به شماره 253337 موجود است.

ص: 45

است، مى گويد:

گفتم برويد و درب حرم را باز كنيد تا من ...(1) شما را بدهم، رفت و ...(2) در را گشود، زوار هم الحق بى مروتى كردند و دست خود را بسته، نقيبى به كفشدار ندادند، چه رسد به كليددار! جناب حاج ميرزا آقا امام جمعه تبريز با همتِ بلند و نيت ارجمند، حاضر شده اند در تبريز محلى معين كنند كه هر ساله هزار تومان براى خدام اين حرم مطهر، عايد شود.(3)

ابراهيم رفعت پاشا كه براى آخرين بار در سال 1325 ه. به عنوان «امير الحاج مصرى» به حج مشرف شده است، مى نويسد: مردم مدينه در روزهاى پنجشنبه به زيارت بقيع مى روند و بر روى قبرها دسته هاى گل و ريحان قرار مى دهند و هيچ شيعه داخل حرم اهل بيت نمى گردد مگر اين كه پنج قروش (به خدام) بپردازد، همانگونه كه به هيچ كس اجازه ورود به داخل كعبه و حجره نبوى داده نمى شود، مگر يك ريال بدهد، تازه اين براى افراد عادى است و از افراد ثروتمند وجه بيشترى دريافت مى شود.(4)

نويسند: مقايسه گفتار ابن نجار با گفتار سه نويسنده ياد شده، نشانگر دگرگونى و تحوّلى است كه در حرم بقيع، در طول چندين قرن، در اثر شرايط، به وجود آمده است؛ بطورى كه در دورانهاى گذشته، درب اين حرم مانند ساير حرمها در تمام روز، به روى زائران و علاقه مندان باز بوده ولى در قرن اخير كليددار و متولّيان آن، كسانى بودند كه جهت تأمين معاش و كسب درآمدِ بيشتر، محدوديّتهايى براى زائران قائل گرديده و از آنان سلب آزادى مى نمودند.

5- تزئينات حرم بقيع:

حرم ائمه بقيع، همانند ساير حرمها، داراى ضريح، روپوش ضريح، چلچراغ، شمعدان و فرش بوده كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد فرمود و نيازى به تكرار آن نيست.

6- حرم بقيع صحن نداشته:

بر خلاف حرم ساير ائمه و بقعه و بارگاهِ بيشترِ امام زادگان كه علاوه بر ساختمان حرم و بقعه، داراى صحن و حياط وگاهى داراى صحنهاى متعدد و وسيع مى باشند. حرم مطهر بقيع، داراى صحن و سرا نبوده است. شاهد بر اين مطلب، اين است كه نه تنها در گفتار هيچ يك از مورّخان و جهانگردان به وجودِ صحن و سرايى براى اين حرمِ شريف، تصريح و يا اشاره اى نگرديده، بلكه در كلمات بعضى از آنان نبودن صحن و سرا در حرم بقيع بوضوح ذكر شده است؛ از جمله در سفر نامه سيف الدوله كه در سال 1279 ه. سفر حج نموده، چنين آمده است: و اما بقيع در خارج قلعه مدينه به طرف شرق واقع است، مدفن ائمّه بقيع، بقعه اى دارد بدون صحن.(5)

و نايب الصدر شيرازى مى گويد: چنانكه جناب اجلّ اكرم، وزير اعظم، امين السلطان- ادام الله اقباله- در چند سال قبل، بناى ساختمان صحن براى بقعه متبرّكه حضرت مجتبى- سلام الله عليه- داشتند وكلا(6) صلاح ندانستند و عذرهاى بدتر از گناه آوردند.

و همو مى گويد: خداوند توفيق دهد كسانى را كه سعى نمايند صحن بسازند.(7)

و اين بود قسمت دوم اين بحث و نكاتى در خصوصيات حرم شريف بقيع.


1- يك كلمه ناخوانا.
2- يك كلمه ناخوانا.
3- مرآت الحرمين، ج 1، ص 427. اين كتاب در سال 1343 ه. در مصر چاپ شده است.
4- سفرنامه امين الدوله- اين سفرنامه شماره صفحه ندارد.
5- سفر نامه سيف الدوله به تصحيح على اكبر خدا پرست، چاپ 1364 ش. ص 143.
6- منظور وى از «وكلا»، سران و امراى مدينه است كه از طرف حكام عثمانى تعيين مى گرديد.
7- تحفه الحرمين، ص 212.

ص: 46

2- ضريح ائمه بقيع:

پس از بررسى تاريخ بقعه و حرم ائمه بقيع، نوبت مى رسد به موضوع دوّم؛ بررسى تاريخ ضريح شريف اين بزرگواران:

آنچه از تاريخ به دست مى آيد، اين است كه قبور ائمه بقيع و جناب عباس، از قديم الايام و بلكه پيش از قرن هفتم، داراى ضريح و صندوق بوده اند كه به مناسبت نزديكى و اتصال قبور ائمه- عليهم السلام- همه آنها در داخل يك ضريح و قبر جناب عباس به علت فاصله آن با اين قبور، داراى ضريح مستقل بوده است و در قرنهاى اخير علاوه بر اين دو صندوق، يك ضريح مشبك و چوبين بزرگ هم ساخته شده كه هر دو صندوق در داخل آن قرار داشته اند.

اما صندوق قديمى:

همانگونه كه اشاره شد، اين دو صندوق از نظر تاريخى داراى قدمت و سابقه بس طولانى، مخصوصاً ضريح ائمه بقيع، از نظر استحكام و ظرافت و زيبايى جالب توجه بوده است. بطورى كه مؤلفان و تاريخ نويسان در وصف آن، قلم فرسايى ها كرده و اين ظرافت و زيبايى را به وسيله نوشته هايشان به نسلهاى آينده منتقل نموده اند كه ما گفتار چند تن از اين مورّخان را در اختيار خواننده ارجمند قرار مى دهيم:

1- تا آنجا كه ما به دست آورده ايم، در تاريخ براى اوّلين بار كه از صندوقِ قبورِ ائمه بقيع سخن به ميان آمده و ظرافت و زيبايى آن توصيف شده، به وسيله جهان گرد معروف ابن جبير (متوفاى 614 ه. مورّخ اهل سنت) مى باشد او در باره اين قبور و ضريح آنها مى گويد:

... و قبرشان بزرگ و از سطح زمين بلندتر و داراى ضريحى از چوب مى باشند كه بديعترين و زيباترين نمونه است از نظر فن و هنر، و نقوشى برجسته از جنس مس بر روى آن ترسيم و ميخكوبى هايى به جالبترين شكل در آن تعبيه شده است كه نماى آن را هر چه زيباتر و جالبتر نموده است.

سپس مى گويد: ضريح ابراهيم فرزند پيامبر نيز به همين شكل است.(1)

2- خالدبن عيسى البلوى كه در سال 740 اين ضريح شريف را زيارت كرده، مشابه همين مطالب را نقل كرده و مى گويد:

«والقبران [قبر العباس و الائمة الاربعة] مرتفعان عن الارض متسعان مفشيان بألواح ملصقة ابدع الصاق مرصعةٌ بصفائح الصفر و مكوكبة بمسامير على أبدع صفة و أجمل منظر».(2)

3- ابن بطوطه جهانگرد معروف نيز ميگويد: «و رأس الحسن الى رجلى العباس و قبراهما مرتفعان عن الأرض متسعان مفشّيان بالواح بديعة الالصاق مرصعة بصفائح الصفر البديعة العمل»._(3)

4- سمهودى مورخ و مدينه شناس معروف (متوفاى 911) مى گويد: «و قبر العباس و قبر الحسن مرتفعان من الارض متسعان مفشيان بالواح ملصقة ابدع الصاق مصفحة بصفائح الصفر مكوكبة بمسامير على أبدع صفة و أجمل منظر».(4)

5- بتنونى مصرى مى نويسد: «و مقصورة سيدنا الحسن فيها فخيمة جداً و هى من النحاس المنقوش بالكتابة الفارسية وأظن أنها من عمل الشيعة الاعجام».(5)ضريح حضرت حسن- ع- در داخل اين قبه، خيلى بزرگ و از مس ساخته شده و خطوطى فارسى بر آن نقش بسته است، به گمانم از آثار شيعيان عجم باشد.

دو نكته قابل توجه:

اين بود مشاهدات تعدادى از نويسندگان و مورخان در باره ضريح ائمه بقيع- عليهم السلام- در طول هفت قرن از اوائل قرن هفتم تا اوائل قرن چهاردهم هجرى.


1- رحلة ابن جبير- چاپ دارالكتاب اللبنانية، ص 144.
2- تاج المفرق فى تحلية علماء مشرق- چاپ مطبعة فضاله مغرب ج 1، ص 289- 288.
3- رحله ابن بطوطه، ص 119. وى اين كتاب را در سال 757 نوشته است.
4- وفاء الوفا، ج 3، ص 916.
5- رحله بتنونى، ص 237. اين كتاب سفر نامه حج سال 1327 ه. است كه در سال 1329 در مصر چاپ شده است.

ص: 47

در اينجا تذكر دو نكته را در ارتباط با اين موضوع لازم مى دانيم:

1- بطورى كه ملاحظه فرموديد على رغم توصيف صندوق و ضريح ائمه بقيع در منابع متعدد، در هيچيك از اين منابع، در مورد تاريخ دقيق ساخت اين ضريح و يا بانى و سازنده آن، ذكرى به ميان نيامده است، ولى با توجه به قدمت آن و اهتمام مجدالملك براوستانى به ساختمان حرمها و احداث گنبد و بارگاه ائمه هدى و جناب ابراهيم و عثمان بن مظعون در بقيع و ساختمان حرم كاظمين- عليهماالسلام- و حضرت عبدالعظيم و ساير حرمها و مشابهت ضريح جناب ابراهيم با ضريح ائمه بقيع مى توان با ظن قريب به يقين ادعانمود كه ضريحهاى سه گانه در بقيع نيز به دستور وى ساخته شده است؛ زيرا بعيد است شخصى همانند مجدالملك با علاقه شديد و امكانات فراوانى كه در اختيار داشته است بقعه اى با آن عظمت بنا كند ولى از ساختن ضريح و صندوق بر روى اين قبور، غفلت ورزد. به هر حال وجود خطوط فارسى نيز مؤيد اين است كه اين ضريح به قول بتنونى از آثار ايرانيان است.

و اگر اين حدس و گمان واقعيت داشته باشد، بانى اين ضريحها و تاريخ تقريبى ساخت آنها، روشن خواهد گرديد كه همزمان با ايجاد بقعه ائمه بقيع، در نيمه دوّم قرن پنجم هجرى، به دستور مجدالملك ساخته شده است.

2- نكته دوم اين كه بر خلاف گفتار ابن جبير و چهار تن ديگر از مورّخان قديم، تا قرن دهم هجرى كه صندوق ائمه بقيع، از چوب و مزين به نقوش و صفحات فلزى از جنس مس بوده است، ظاهر گفتار بتنونى اين است كه اين صندوق فلزى و از جنس مس مى باشد و اين گفتار در صورت صحّت، نشانگر تعويض صندوق قبلى در قرنهاى اخير است.

گرچه اين احتمال را نمى توان بطور قطع مردود دانست، ولى به نظر مى رسد كه چنين تغيير و تعويضى صورت نگرفته است و بر خلاف نظريه مورّخان قديمى، كه در اثر مشاهده و تماس نزديك بوده، نظريه بتنونى مستند به حدس و گمان مى باشد؛ زيرا وجود ضريح دوم در دوران وى، موجب فاصله و مانع از مشاهده و تماس نزديك و طبعاً مانع از اظهار نظر قطعى خواهد گرديد.

اين بود اولين ضريح ائمه بقيع- عليهم السلام- با آن قدمت و سابقه تاريخى.

و اما ضريح دوم:

سيد اسماعيل مرندى در كتاب خود؛ «توصيف مدينه» كه در سال 1255 تأليف نموده است، مى گويد:

و هر پنج تن مطهر در يك ضريحند ازچوب مشبك، و عباس در بالاى سر ائمه اربعه واقع شده و قبرش على حده است. در ميان ضريح و چهار معصوم متصل به يكديگر و در بالاى قبر مطهر پرده كشيده اند و يك قبّه بزرگ دارد.(1)

و مرحوم فرهاد ميرزا مى گويد: صندوق ائمه اربعه در ميان صندوق بزرگ است كه عباس عمّ رسول اللَّه نيز در آن صندوق قرار گرفته است. متولّى آنجا درِ صندوق را باز كرده به ميان ضريح رفتم و دور ضريح طواف كردم، ميان صندوق و ضريح كمتر از نيم ذر است كه به زحمت مى توان حركت كرد بلكه براى آدمهاى قطور متعسر است.(2)

ميرزا محمد حسن فراهانى مى نويسد: در وسط اين بقعه مبارك صندوق بزرگى است از چوبِ جنگلى بسيار ممتاز و در وسط اين صندوق بزرگ دو صندوق چوبى ديگر است و در اين دو صندوق پنج نفر مدفونند يكى امام ممتحن حضرت حسن- سلام اللَّه عليه- و ...(3)

و اين بود گفتار شاهدان در مورد ضريح دوّم قبور ائمه بقيع كه در روى دو ضريح مجزا و مستقل متعلق به ائمه- عليهم السلام- و جناب عباس قرار گرفته بود.

ولى متأسفانه در اين منابع، از تاريخ اين ضريح هم كه مسلّماً پس از قرن دهم ساخته شده و همچنين از سازنده آن، كه چه كسى بوده است، هيچ اثرى به دست نيامد.

چگونگى قبر و ضريح منسوب به فاطمه- عليها السلام-

اكثر مورّخان كه به معرفى قبّه و ضريح ائمه بقيع پرداخته و گاهى به بعضى از جزئيات آنها اشاره اى دارند. متأسفانه


1- توصيف مدينه، مجله ميقات حج- شماره 5 ص 118.
2- سفر نامه فرها ميرزا چاپ علمى، ص 140.
3- سفر نامه فراهانىٰ ص 228.

ص: 48

در مورد چگونگى قبر منتسب به فاطمه- عليهاالسلام- سكوت اختيار نموده اند، فقط در آثار چند تن از نويسندگان است كه بعضى مطالب و جزئيات در اين زمينه منعكس گرديده است و ذكر همين مطالب داراى ارزش تاريخى و گره گشاى نقاط مبهم، پس از گذشت هفتاد سال از انهدام اين حرم و ساير آثار در بقيع و خارج آن است.

و از مجموع اين مطالب و بر اساس نقل اين نويسندگان كه خود شاهد عينى بودند، معلوم مى شود كه قبر منتسب به فاطمه زهرا- عليها السلام- يا فاطمه بنت اسد، در عين حال كه در داخل بقعه ائمه بقيع قرار داشت، اما نه در وسط اين حرم شريف، بلكه در سمت جنوبى آن و در داخل طاقنمايى در مقابل محراب قرار گرفته بود و گر چه از سطح زمين قدرى بلندتر و مشخص و مورد احترام زائران بوده و زيارت حضرت زهرا- سلام الله عليها- در كنار اين قبر خوانده مى شده، ولى داراى ضريح معمولى، همانند قبور جناب عباس و ائمه- عليهم السلام- نبوده، بلكه يك روپوش قيمتى و گلابتون به روى اين قبر كشيده مى شده، آن هم ظاهراً به هنگام موسم حج و در مواقع كثرت زائران و در قرنهاى اخير در قسمت مقدّم اين طاق نما، شبكه اى از فولاد به صورت حائلى در ميان اين قبر و فضاى عمومى داخل حرم، تعبيه گرديده بود كه اين شبكه در اصطلاح عامه، به «ضريح حضرت فاطمه» معروف بود؛ همانگونه كه محراب به عنوان «محراب فاطمه» معروف شده است و اين قسمت از حرم داراى تزيينات مختصرى مانند شمعدان و چلچراغ بوده است.

و اينك گفتار اين نويسندگان:

ميرزا حسين فراهانى مى گويد: در وسط همين بقعه متبركه در طاقنماى غربى [جنوبى] مقبره اى است كه به ديوار يك طرف آن را ضريح آهنى ساخته اند و مى گويند قبر فاطمه زهرا- سلام الله عليها- است. در اين بقعه مباركه ديگر زينتى نيست مگر دو چلچراغ كوچك و چند شمعدان برنجى، و فرش زمين بقعه حصير است.(1)

نايب الصدر شيرازى مى گويد: و آثارى در آن بقعه در پيش روى ائمه به طرف ديوار؛ مانند شاه نشين ضريح وپرده دارد، مى گويند جناب صديقه طاهره- عليهاسلام الله- مدفون است.(2)

سيد اسماعيل مرندى مى گويد: و محراب قبر حضرت فاطمه- عليها سلام- را زيارت مى كنند، ليكن قبر فاطمه بنت اسد است و هم پرده دارد. و در مورد فرش حرم مى گويد: چون كه حضرت در ميان اهل سنت افتاده اند هيچ زينت ندارند، فرش مستعمل دارد، امسال از يزد يك نفر كلان دوز (؟) فرش بسيار خوب فرستاده بود، نينداخته بودند، در بالاى هم مانده بود.(3)

و سيف الدوله مى نويسد: هم در اين بقعه علامتى از قبر صديقه طاهره هست.(4) تنها يادگار موجود از حرم بقيع:

اين بود آنچه كه راجع به قبر و ضريح منتسب به حضرت زهرا ع- در منابع منعكس گرديده و يا به دست ما رسيده است ولى بايد توجه داشت كه:

اولًا: متأسفانه هيچ دليل و شاهد معتبر در مورد تاريخ و بانى اين ضريح در دست نيست.(5)

و ثانياً: آنچه فراهانى گفته است كه اين ضريح از آهن است، منظور وى فلزى بودن آن است؛ زيرا اين ضريح از فولاد ناب و از نظر فنى داراى ظرافت و استحكام فوق العاده بوده و در عين حال تنها اثر و يادگار موجود و بجاى مانده از حرم ائمه بقيع- عليهم السلام- بوده است كه و هابيان به هنگام تخريب اين حرم شريف، در 8 شوال 1344 ه. اين ضريح را هفت قطعه نموده، شش قطعه آن را در روى ديوار سمت راست و چپ درب ورودى محوطه حرم حضرت حمزه و قطعه ديگر را در سمت قبور شهدا در احد نصب نموده اند و اين كه مى بينيم قطعات اين ضريح پس از گذشت هفتاد سال تحت تأثير شرايط جوى قرار نگرفته و هواى مرطوب و متغير مدينه كوچكترين تغييرى در آن به وجود نياورده است، دليلى است بر اصالت و خالص بودن فولاد اين ضريح.


1- سفر نامه ميرزا حسين فراهانى، ص 228.
2- تحفه الحرمين، ص 227.
3- توصيف مدينه- فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص 118.
4- سفر نامه سيف الدوله، ص 143.
5- نوشته مخبر السلطنه كه «اين ضريح را امين السلطنه نصب كرده است» از جهاتى قابل ترديد است- نك: سفر نامه مخبر السلطنه، ص 270.

ص: 49

مشاهدات يك جهانگرد از ويرانى بقيع:

حرم ائمه بقيع- عليهم السلام- از دو جنبه معنوى و ظاهرى و از نظر روحانى و شكوه و جلوه ساختمانى، در طول تاريخ و از دوران رسول خدا تا به امروز، قلوب مسلمانان و زائران و توجه نويسندگان و مورّخان را به خود جلب نموده است.

زيرا اينجا بزرگترين جايگاه عبادت و پرستش خداوند متعال و از بقاع و بيوت رفيعى است كه: «اذِنَ اللَّه انْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيها اسْمُه».

اين خانه مهبط ملائكه و فرشتگان و محل نزول رحمت الهى و بركات آسمانى است.

اينجا محل ابتهال به خداوند و درخواست حاجات از قاضى الحاجات است. اينجا محل قبول دعاها به بركت دفن پيكر چهار تن از معصومان و از اوصياى رسول خدا و فرزندان امير مؤمنان و فاطمه زهرا- سلام الله عليها- است.

از اين رو است كه رسول خدا- ص- براى بيان عظمت و اهميت اين جايگاه، به هنگام دعا بر اهل بقيع در كنار اين حرم كه آن روز به عنوان خانه عقيل مطرح بود توقف و از خداوند طلب رحمت و مغفرت مى نمود.

پس از آن حضرت و با دفن شدن پيكر پاك اين امامان توجه مسلمانان بدين نقطه جلب گرديد و هر زائرى پس از زيارت قبر و مسجد رسول اللَّه، در اين حرم و در كناراين قبور شريف قرار مى گرفت و يكى از دو درب اين حرم در تمام ساعات روز، به روى زائران و ارادتمندان اين امامان باز بوده است.

و اما از نظر شكوه و جلوه ظاهرى، اين حرم شريف با گنبد و بارگاه كهن و سر به فلك كشيده اش و با ضريح زيبا و ظريفش، در طول تاريخ، ميان ساير بقاع مى درخشيد و بر همه مقابر موجود در مدينه؛ از ياران و اقوام رسول خدا، نور و روشنايى مى بخشيد كه اينك در اثر جهل و نادانى كوته نظران و جور ظلم ستمگران، نه از آن عبادت كنندگان بجر به صورت محدود خبريست و نه از آن گنبد و بارگاه اثرى.

يكى از جهانگردان غربى به نام مستر ريتر كه به فاصله چند ماه از ويرانى اين حرم و ساير مقابر و حرمها، بقيع را ديده، ويرانى آنجا را چنين ترسيم نموده است:

چون وارد بقيع شدم، آنجا را همانند شهرى ديدم كه زلزله شديدى به وقوع پيوسته و به ويرانه اى مبدّلش ساخته است؛ زيرا در جاى جاى بقيع بجز قطعات سنگ و كلوخ در هم ريخته و خاكها و زباله هاى روهم انباشته و تيرهاى چوب كهنه و شيشه هاى درهم شكسته و آجرها و سيمانهاى تكه تكه شده، چيز ديگرى نمى توان ديد، فقط در بعضى از رهگذرهاى تنگ اين قبرستان از ميان اين زباله ها راه باريكى براى عابرين باز نموده اند. و اما آنچه در كنار ديوار غربى بقيع ديدم، تلى بود از تيرهاى قديمى و تخته هاى كهنه و سنگها و قطعات آهن روى هم انباشته كه اينها بخشى از زباله ها و بقاياى مصالح ساختمانهاى ويران شده اى بود كه در كنار هم انبار شده بود ولى اين ويرانى ها و خرابيها نه در اثر وقوع زلزله و يا حادثه طبيعى، بلكه با عزم و اراده انسانها به وجود آمده است و همه آن گنبد و بارگاههاى زيبا و سفيد رنگ كه نشانگر قبور فرزندان وياران پيامبر اسلام بود، با خاك يكسان گرديده است.

ص:50

او اضافه مى كند: چون براى مشاهده بيشترِ اين آثار، كه نشانگر قبور مسلمانان صدر اسلام و تاريخ سازان روزگار است، در ميان سنگ و كلوخ حركت مى كردم. از زبان راهنمايم شنيدم كه از شدت ناراحتى اين جمله ها را آهسته! تكرار مى نمود:

«استغفراللَّه»، «استغفراللَّه». «لا حول ولا قوّة الا باللَّه».

مدارس آيات خلت من تلاوة ...

و گويى دعبل خزاعى همان وضع تأسف بار را به نظم در آورده و با شعر خودمجسم كرده است كه نويسندگانى مانند ريتر پس از قرنها آن را مشاهده و با نثر خود ترسيم نموده اند. و گويى كه دعبل قصيده خود را از زبان شيعيان؛ اين ارادتمندان و پيروان اهل بيت عصمت و طهارت در اين عصر سروده و از محضر حضرت رضا- ع- به دريافت جايزه نايل گرديده است كه مى گويد:

مدارس آيات خلت من تلاوةو منزل وحى مقفر العرصات

«آن خانه ها محل فرا گرفتن آيات قرآنى بود كه خالى گشته و محل نزول وحى الهى بود كه به بيابان خشك و قفر مبدل شده است.»

منازل قوم يهتدى بهداهم فتؤمن منهم زلة العثرات

«خانه هاى مردمانى كه ديگران به بركت آنان هدايت مى يابند، و در اثر عصمتشان از هر اشتباه و لغزش در امانند».

منازل جبريل الامين يحلهامن الله بالتسليم و البركات

«خانه هايى كه جبرئيل امين از سوى خداوند به همراه سلام و بركات او، بر آنها نازل مى شد».

منازل وحى الله معدن علمه سيبل رشاد واضح الطرقات

«خانه هايى كه محل وحى خدا و معدن علم، و راههاى رشد و روشن او است.»

منازل كانت للصلوة وللتقى وللصوم والتطهير والحسنات

«خانه هايى كه پى ريزى آنها براى نماز و تقواست و اساس آنها براى روزه و پاكى و نيل به حسنات است.»

ديار عفاها جور كل منابذولم تعف للايّام والسنوات(1)

«خانه هايى كه دست جنايتكار دشمن ويرانشان ساخته، نه گذشت ايام و سنوات و عوامل طبيعى.»

ميقاتها در حج

احمد زمانى

رفتن به سوى حرم أمن الهى و كعبه معظّمه همراه با بريدن از خود و وابستگى نفسانى، از سويى انسان را ميهمان آفريدگار جهان و صاحب خانه مى كند و از سوى ديگر او را به درياى بيكران انسانهاى پاك و دعوت شده به سوى حق متصل مى نمايد؛ زيرا كعبه اوّلين خانه روى زمين، محلّ طواف ملائكةاللَّه و همه انبياى عظام- عليهم السلام- از آدم- ع- تا خاتم- ص- بوده و شرافتى بس عظيم دارد.

ورود به بيت اللَّه الحرام، پروانه وار گشتن در اطراف كعبه و لمس حجرالاسود و استشمام بادهاى بهشتى از ركن يمانى، از راهى ميسّر است كه خداى- سبحان- آن را بيان كرده و رسول گراميش- ص- جايگاه و زمان آن را معين نموده است. آنهم با لباسى ساده و بدور از فخر و زينت و با شرايطى خاص.

امام صادق- عليه السلام- فرمودند: «محرم شدن جهت عمره و حج، از مواقيت پنجگانه اى است كه رسول خدا- ص- آن را معين نمود»، سپس فرمود: «رسول خدا- ص- براى اهل مدينه و كسانى كه از آنجا به مكه مى روند، ذوالحليفه (مسجد شجره) و براى آنان كه از شامات مى آيند. جحفه و براى اهل نجد و عراق وادى عقيق و براى اهل طائف و آنانى كه از آن مسير عبور مى كنند قرن المنازل و براى اهل يمن و عبور كنندگان از آن مسير يلملم را ميقات قرار داد.» آنگاه فرمود: «كسى كه قصد خانه خدا را دارد،


1- شرح تائيه دعبل خزاعى- علّامه مجلسى- رض.

ص: 51

نبايد از غير اين ميقاتها عبور كند.»(1) ميقات هاى پنجگانه كه از هر سوى، محيط بر شهر مكه و حرم أمن الهى است، گويا مدخلها و دربهاى ورودى براى ميهمانان پروردگار متعالند؛ آنانى كه از اطراف كره زمين

خوانده شده اند و مصداق «يأتون من كل فجّ عميق»(2) گرديده اند و مى خواهند مراسم حج ابراهيمى را به جاى آورند.

ميقات اولين محلّى است كه حاجى اعلان حضور مى كند و در مقابل خالق يكتا خود را برهنه از همه وابستگى ها نموده وبا حالتى خالصانه فرياد: «لبيك ألّلهمّ لبيّك ...» برمى آورد. اين حضور و شهود است و شايد يكى از اعلى مراتب آن است كه زبان اولياى خدا را كُند مى كند و توان لبيك گفتن را از آنان مى گيرد. همچنانكه مالك بن انس مى گويد: به همراه جعفر بن محمد- عليهماالسلام- جهت بجا آوردن مناسك حجّ رفتم، چون به ميقات رسيدم، آن حضرت را ديدم كه در حالت احرام هرچه مى خواست «لبيك» بر زبان جارى كند، صدا در گلويش قطع مى گرديد و حالش دگرگون مى شد بطورى كه نزديك بود از روى مركب به زمين افتد. عرض كردم، اى فرزند رسول خدا بگو ذكر «تلبيه» را. در جوابم فرمود: چگونه بگويم «لبّيك اللّهم لبّيك» و حال آنكه در حضورش ايستاده ام، مى ترسم جواب آيد: «لا لبّيك و لاسعديك».(3) پس ميقات جايگاهى است كه زيارت بيت اللّه الحرام از آن جا شروع مى شود و قاصد حجّ نمى تواند بدون احرام از ميقات عبور كند و يا قبل از آن محرم گردد- مگر در صورت نذر- لذا كسانى كه از كشورهاى مختلف وراههاى دور عزم مكّه كرده اند و مى خواهند حجّ و عمره بجا آورند، بايد داخل ميقات گردند و محرم شوند.

دقّت در سخنان امام زين العابدين- عليه السلام- در گفتگوى خود با «شبلى»(4) بعد از اتمام اعمال حجش، ما را به اهميت احرام و ميقات و فضاى ملكوتى و حالات عرفانى آن توجه مى دهد. آنگاه كه فرمود: «آقاى شبلى! آيا براى احرام وارد ميقات شدى؟

و دو ركعت نماز احرام گزاردى، و تلبيه را بر زبان جارى كردى؟!»


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 223، باب فروع كافى، ج 4، ص 319، حديث 2- صحيح البخارى، ج 2، ص 240- صحيح مسلم، ج 2، ص 838، باب «مواقيت الحج و العمرة». بايد گفت مضمون بالا در روايات زيادى ديده مى شود ليكن در بعضى بجاى «أهل نجد»، «أهل عراق» ذكر شده و بجاى «أهل شامات»، «مغرب» را آورده اند، كه در حقيقت تفاوت چندانى ندارد؛ زيرا همه روايات باب درصدد بيان جهت ميقاتها است. لذا در بعضى از كتابهاى فقهى، ميقات جحفه را براى أهل مصر، شام، مغرب، اندلس، روم و ... نوشته اند و براى اهل عراق و كسانى كه در مشرق زمين هستند ذات عرق را و براى اهل يمن و هند و ... يلملم را ميقات دانسته اند پس اينها درصدد بيان جهت ميقاتها بوده اند. جواهرالكلام، ج 18، ص 113- الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1، ص 640، مواقيت الإحرام.
2- حج: 27.
3- الامام جعفر الصادق- عليه السلام- دراسات و أبحاث، ص 306- خصال صدوق، ج 1، ص 167- الحج فى الكتاب و السنّة، ص 375.
4- الشِّبلى عنوان جمعى از علما، زهاد و عرفاى شبله است. شبله قريه اى است در ماوراءالنهر (نزديك سمرقند) كه داراى دانشمندان فراوانى بوده است و راوى حديث از رجال همان قريه است. (وفيات الاعيان، ج 2، ص 41).

ص: 52

شبلى جواب داد: «بلى يابن رسول اللّه» حضرت پرسيد: «آيا هنگام ورود به ميقات نيتت اين بود كه تحصيل شرايط زيارت بيت اللّه الحرام كنى؟ و در موقع بجاى آوردن دو ركعت نماز احرام، توجه كردى كه با بهترين اعمال و بالاترين حسنات به خداى- سبحان- تقرب پيدا مى كنى؟ و هنگام لبّيك گفتن قصد كردى كه براساس تعهدى خاص- طاعت در مقابل اوامرش و خوددارى از معصيتش- تلبيه بگويى؟!»

عرض كرد: «نه يابن رسول اللّه»، حضرت فرمود: «پس در اين صورت، نه داخل ميقات شده اى و نه نماز خوانده اى و نه لبيك واقعى گفته اى!»(1) بديهى است هر يك از مواقيت بحث هاى مستقل و عميق فقهى و عرفانى و تاريخى دارد، كه در جاى خود بحث گسترده ترى را مى طلبد و ما در اين نوشتار به صورت گذرا و كوتاه آنها را بررسى نموده ايم.

بررسى واژه ميقات

«ميقات» بر وزن «مِفْعال» است كه در اصل «مِوْقاتْ» بوده، واو ساكن و حرف ما قبل آن كسره داشته، لذا تبديل به ياء شده است و جمع ميقات مواقيت مى باشد.

بحثى است ميان علما و محققين و آن اين كه واژه «ميقات» اسم آلت است يا اسم زمان و مكان؟

مرحوم سلطان العلماء در حاشيه شرح لمعه مى گويد: «ميقات اسم آلت است مانند مفتاح» و نيز فرموده است: «ميقات اسم آن چيزى است كه به وسيله آن، چيز ديگرى معيّن مى شود از جهت زمان و مكان.»(2) بعضى مانند شهيد اوّل گفته اند: ميقات از نظر لغت اسم مكان و زمان است؛ زيرا اسم زمان و مكان از ثلاثى مجرّد بر وزن مفعال آمده است؛ مانند ميلاد؛ يعنى «زمان ولادت» و يا ميعاد؛ يعنى «وعده گاه».

طريحى در مجمع البحرين تا حدّى همان معنا را اراده مى كند و ذيل آيه شريفه: «إنَّ يوم الفصل كان ميقاتا» مى گويد:

«ميقات زمان معين براى انجام كارى است كه مجازاً بر مكان اطلاق شده مانند: «مواقيت الحجّ»؛ يعنى مكانهاى معيّن كه احرام حج در آن منعقد مى گردد(3) و آيه شريفه «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَواقِيتٌ لِلنّاسِ وَالحَجِّ»(4) دلالت بر زمان معين جهت انجام


1- مستدرك الوسائل، ج 2، كتاب الحجّ، ابواب العود إلى منى، باب 17، ص 187.
2- شرح لمعه، ج 1، ص 219. چاپ حجرى، الميقات اسم يوّقت به الشئ فهو اسم آلة كالمفتاح أى يحدّد زماناً أو مكاناً.
3- مجمع البحرين، طريحى، ج 1، ص 227، ماده وقت.
4- بقره: 189.

ص: 53

حجّ «تمتع، قِران و افراد» دارد و همچنين كلمه «ميقات» در آيات ديگر دلالت بر زمان معين مى كند كه به تعبير لسان العرب:

الميقات: مصدر الوقت. و الآخرة: ميقات الخلق. و مواضع الإحرام: مواقيت الحج. و الهلال ميقات الشهر و نحو ذلك.(1) و در اصطلاح مواقيت عبارتست از: «مواضع و أزمنة معيّنة لعبادة مخصوصة»؛ مكان و زمان معين براى عبادت خاص.(2) پس مى شود نتيجه گرفت كه ميقات شامل اسم زمان و مكان است؛ يعنى زمان و مكان معيّن را دربرمى گيرد و شايد بتوان گفت تعبير صاحب جواهر- ره- در بحث مواقيت تعبير زيبا و جالبى است؛ آنجا كه مى فرمايد:

«المواقيت جمع ميقات و المراد به هنا «فى الحج» حقيقةً او توسعاً مكان الاحرام».(3)مراد از كلمه ميقات در بحث حج- حقيقةً يا مجازاً- اماكن خاص است.

با توجه به آنچه گذشت مى توان گفت كه ميقات بر دو قسم است:

1- ميقات زمانى 2- ميقات مكانى

الف: ميقات زمانى

براى احرام عمره تمتع، حجّ تمتع، افراد و قران، ماههاى شوال، ذى قعده و همچنين ذى حجه از ابتداى آن تا پيش از ظهر روز عرفه (نهم ذى حجه)- بطورى كه حاجى بتواند همه اعمال عمره تمتع را انجام دهد و محرم به احرام حجّ تمتع گردد و خود را جهت وقوف اختيارى عرفه به سرزمين عرفات برساند- تعيين گرديده است.(4) بعضى از فقها آن را دو ماهِ شوال، ذى قعده و ده روز اوّل ذى حجّه دانسته اند.(5) اكثر فقها- رضوان اللَّه عليهم- در بحث ميقات زمانى استدلال به آيه شريفه «الحج أشهر معلومات ...» كرده اند. اگر مقصود اعمال حجّ باشد و از آن جهت كه بخش عمده اى از اعمال در ايام تشريق انجام مى شود و ممكن است بعضى از اعمال حج مانند اعمال حرم- طواف و نماز طواف و سعى بين صفا و مروه و ...- را تأخير انداخت در اين صورت ميقات زمانى شامل شوال، ذى قعده و همه ذى حجه خواهد شد.(6) معاوية بن عمار مى گويد: امام صادق- عليه السلام- در مورد آيه شريفه «الحجّ أشهر معلومات فمن فرض فيهن الحج فلارفث ولافسوق و لاجدال فى الحج»(7) فرمودند: «ماههاى حج؛ شوال، ذى قعده و ذى حجّه است.»(8) و اگر مقصود از آيه شريفه عمل ابتدايى حج؛ يعنى احرام باشد نظر اوّل و دوم را مى توان با روايت على بن ابراهيم تقويت كرد؛ او مى گويد: ماههاى حجّ؛ شوال، ذى قعده و ده روز از ذى الحجه است.(9) ب: ميقات مكانى و آن بر دو قسم است:

1- ميقات كسانى كه مسكنشان از مكه معظمه بيش از 16 فرسخ فاصله دارد.

در كتابهاى مختلف فقهى آنگاه كه بحث از ميقات مكانى به ميان آمده براى اينها 5 ميقات معروف را ذكر كرده اند. ليكن شهيد اوّل مكه مكرّمه را براى حجّ تمتع اضافه مى كند كه 6 تا مى شود.(10) مرحوم علامه حلّى- ره- در كتاب قواعد و محقق حلّى در مختصر النافع مانند شهيد اوّل مواقيت را 6 تا ذكر مى كنند.(11)


1- لسان العرب، ج 2، ص 108، مادّه وقت.
2- غاية المنتهى، ج 2، ص 295، 296.
3- جواهر الكلام، ج 18، ص 102.
4- سلسلة الينابيع الفقهيه، ج 8، كتاب السرائر، ابن ادريس، ص 509- آن را نسبت به شيخ طوسى در كتاب خلاف و مبسوط مى دهد.
5- همان كتاب ج 7، المهذب فى الفقه، قاضى طرابلسى، ص 273.
6- همان كتاب، ج 8، كتاب الغنيه، علىّ بن زهرة، ص 389.
7- بقره: 197.
8- وسائل الشيعه، ج 8، باب 11، ص 196، حديث 1.
9- فروع كافى، ج 4، ص 290، حديث 3.
10- شرح لمعه، ج 1، ص 220.
11- سلسلة الينابيع الفقهية، ج 8، قواعد الاحكام، علامه حلّى، ص 743- همان كتاب، مختصرالنافع، محقق حلّى، ص 667.

ص: 54

و بعضى از فقها مانند صاحب دروس سرزمين فخ (1) را نيز براى حجّ بچه ها اضافه مى كند و همچنين فروعى ديگر بر آن مى افزايد كه 10 ميقات مى شود.(2) 2- أدنى الحلّ: براى كسانى است كه داخل مكه هستند و مى خواهند عمره مفرده بجا آورند. اين افراد مى توانند از حدود حرم خارج شده و در اولين نقطه حلّ مُحرم گردند؛ ليكن أفضل و قدر متيقن همان ميقاتهاى معروف سه گانه ذيل است:

1- مسجد تنعيم: اين ميقات در شمال غربى حرم و در هفت كيلومترى شهر مكّه واقع شده كه نزديكترين ميقات به شهر مكه است و امروز متصل به شهر شده است. و بناست شهر صنعتى در نزديكى مكه شود. اين مسجد و اين محلّ را از آن جهت تنعيم مى نامند كه در وادى نعمان واقع شده و اين وادى از سمت راست منتهى به كوه نعيم و از سمت چپ منتهى به كوه «ناعم» است.(3) رسول گرامى اسلام به عبدالرحمن بن ابى بكر(4) دستور داد همسرش- عايشه- را بدين وادى ببرد تا محرم به احرام عمره مفرده گردد.(5) 2- الحُدَيْبِيَّة: روستايى است در مسير جدّه و حدود 48 كيلومتر از مكّه فاصله دارد، در آنجا چاه آبى نيز واقع است. از آن جهت آن را حديبيه ناميده اند كه در اين مكان حدود 1300 تا 1500 نفر با رسول گرامى اسلام- ص- در زير درختى بنام «حدباء» بيعت كردند كه به «بيعت رضوان» معروف گرديد- (از قول أصمعى:) و آيه شريفه «لقد رضى اللّهُ عن المؤمنين إذا يبايعونك تحت الشجرة ...»(6) نازل گشت.(7) حديبيه دورترين نقطه حل است- و به قول محمد بن موساى خوارزمى، رسول خدا- ص- از آنجا محرم گشت و عمره مفرده بجاى آورد.(8) 3- جِعْرانَةُ:(9) اين محلّ در شمال شرقى مكه معظمه در مسير طائف در ابتداى درّه «سَرِفْ» مى باشد و در اين جا چاهى است كه محلّ بنام آن چاه مى باشد، الآن در آنجا باغستان كوچكى است كه مسجد با عظمتى در كنارش ساخته شده است- و چاههاى نزديك به يكديگر دارد و فاصله آن با مكّه حدود 29 كيلومتر مى باشد.(10) بعضى فاصله آن را 7 ميل (11340 متر) ذكر كرده اند.(11) پيغمبر اكرم- ص- در اين سرزمين فرود آمد و غنائمى را كه از هوازن در غزوه حنين به دست آمده بود تقسيم كرد.(12) و بنابر نقل ابوالعباس قاضى: رسول خدا- ص- در ماه ذى قعده سال 8 هجرت در آنجا محرم گشت و به سوى مكه آمد و عمره مفرده بجاى آورد.(13) احرام عمره مفرده از أدنى الحل

تحرير الوسيله: أدنى الحل ميقات براى عمره مفرده است- چه بعد از حجّ قران يا افراد يا در ايام ديگر باشد- و بهتر اين است كه در خارج حرم از ميقات حديبيه يا جعرانه يا تنعيم محرم گردد و مسجد تنعيم نزديكترين اينها است به مكه معظّمه.(14) مناسك حج: اگر مكلّف در مكه باشد و بخواهد عمره مفرده بجا آورد، جايز است از حرم خارج شده و احرام ببندد و واجب نيست به


1- «فخّ» وادى معروفى است كه در مدخل شهر مكّه از سوى مسجد تنعيم واقع شده و امروز به- شهداء- معروف است و در روز يوم الترويه در سال 169 ه «حسين بن على بن حسن بن حسن بن حسن ابن على بن ابى طالب (ع)» با سپاه عباسيان جنگيده و با يارانش به شهادت رسيد، كه قبر او الآن در آن جا است.- تاريخ مكه، ازرقى، ج 1، ص 191.
2- جواهرالكلام، ج 18، ص 102.
3- معجم معالم الحجاز، ج 2، ص 44- معجم البلدان، ج 2، ص 49 چاپ بيروت.
4- «عبدالرحمن بن ابى بكر» برادر عايشه بوده است.
5- وسائل الشيعه، ج 8، ص 153- سنن البيهقى، ج 5، ص 6.
6- فتح: 18.
7- مجمع البحرين، طريحى، ج 3، ص 343.
8- معجم معالم الحجاز، ج 2، ص 246- معجم البلدان، ج 2، ص 229.
9- حركات جِعْرانَةُ براساس، لسان العرب، ج 4، ص 141.
10- معجم معالم الحجاز، ج 2، ص 149.
11- معجم البلدان، ج 2، ص 142- شايد اختلاف عدد از جهت اختلاف راهها باشد.
12- معجم معالم الحجاز، ج 2، ص 151.
13- المغازى للواقدى، ج 3، ص 1088. جواهرالكلام، ج 18، ص 119.
14- تحريرالوسيله، ج 1، ص 376- مسأله 7- ترجمه شده.

ص: 55

يكى از مواقيت رفته و از آنجا محرم شود. و بهتر اين است كه احرامش در يكى از اين سه جا باشد: حديبيه، جعرانه، تنعيم.(1) فقها معمولًا غير از سه محل فوق حدود ديگر حرم مانند اضائة لبن، وادى عرنه و ... را متعرض نشده اند؛ زيرا پيدا كردن حدّ حرم مقدارى مشكل است(2) و اين سه مكان جايى است كه رسول گرامى اسلام از آنجاها محرم گرديده است. همانطورى كه گذشت.

تاريخچه ميقات هاى پنجگانه

همان گونه كه گذشت رسول گرامى اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- ميقات هاى پنجگانه را تعيين و نامگذارى نمود كه اين امر از سوى شيعه و سنى مورد اتفاق است و ما در ابتداى اين نوشتار آن را از كتب مختلف ذكر نموديم. و در اينجا تاريخچه هر يك از ميقاتها را توضيح خواهيم داد.

1- مسجد شجره(3)

آن را «ذوالحليفة»(4) و آبار على و يا آبيار على (5) ناميده اند كه هر كدام جهت و وجهى دارد. اين مسجد در (حدود) 10 كيلومترى مدينه منوّره به طرف مكه واقع شده و ميقات كسانى است كه از اين ناحيه به سوى بيت الله الحرام مى روند.

اين ميقات معتبرترين ميقاتها است؛ زيرا رسول گرامى اسلام- ص- و بعضى از همسران آن حضرت و ائمّه معصومين- عليهم السلام- از آنجا محرم گشته اند.

از امام صادق- عليه السلام- سؤال شد چرا رسول خدا- ص- در ميان ميقاتها عنايت و توجهش به اين ميقات بيشتر بوده است و بيشتر از آنجا محرم گرديده اند؛ بلكه از مواقيت چهارگانه ديگر محرم نشده اند.

حضرت فرمود: وقتى رسول خدا- ص- به معراج رفت و به سوى آسمانها سير داده شد، آنگاه كه برابر مسجد شجره رسيد، فرياد برآمد «يا محمّد»، رسول خدا ص- جواب داد: «لبّيك»، سپس به او گفته شد: «آيا تو يتيمى نبودى كه پناهت داديم و آنگاه كه تو را بر سر دو راهى يافتيم هدايتت كرديم.» وقتى اين كلمات را شنيد فرمود:

«إن الحمد و النعمة لك والملك، لاشريك لك»؛ «همانا ستايش و نعمتها و سلطنت مخصوص تو است.»

امام صادق- عليه السلام- فرمود: به همين جهت رسول خدا- ص- از مسجد شجره محرم مى گشت نه از ديگر مواقيت.(6) رسول خدا- ص- از اين ميقات سه مرتبه جهت زيارت بيت الله الحرام محرم گرديدند:

الف: در سال هشتم هجرت پس از غزوه بنى مصطلق، ماه رمضان و شوال را در مدينه به سر برد و دوّم ماه ذى قعده آهنگ عمره مفرده نمود، و به همگى اعلان كرد و حتى كفار قريش نيز فهميدند كه او عزم عمره دارد. به همراه عدّه زيادى از ياران (7) به سوى ذوالحليفه آمد. در اين سفر چهار تن از زنان به نامهاى- ام سلمه (همسر رسول خدا) و امّ عماره، امّ منيع و امّ عامر اشهلى- نيز همراه بودند كه اينان اعم از مهاجرين و انصار بودند. نماز ظهر را در مسجد شجره خواندند سپس جلو درب محرم گشتند و ذكر تلبيه «لبّيك اللّهمّ لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، إنّ الحمد و النعمة لك و الملك، لاشريك لك» را بر زبان جارى كردند و بدين ترتيب بسيارى از ياران آن حضرت در مسجد شجره محرم گشتند و سپس عازم مكه


1- مناسك حجّ آيةالله العظمى خوئى، ص 72، مسأله 140.
2- بعضى مسجد نمره در عرفات را ميقات عمره مفرده معرفى كرده اند كه اين خلاف احتياط است زيرا معلوم نيست آن مسجد خارج حرم باشد.
3- چون در آن محلّ درختى بنام- سَمُرة- بوده و پيغمبر اكرم- صلى اللّه عليه و آله و سلم- در زير سايه آن درخت فرود مى آمدند و نماز مى خواندن و محرم مى شدند. بنام- الشجرة- معروف گرديده است. و در زير اين درخت- اسماء دختر محمد بن ابى بكر- به دنيا آمده است.- معجم معالم الحجاز، الجزء: 3، ص 48.
4- حُلَيْفَةْ از كلمه حلفة گرفته شده كه آبى بوده بين دو قبيله: بن جشم بن بكر بن هوازن و بنى خفاجه كه هر دو منسوب به عقيل بودند.- معجم معالم الحجاز، الجزء: 3، ص 48.
5- منطقه مسجد شجره از مناطق كشاورزى بوده و بدون شك توسط على بن ابى طالب- عليه السلام- چاههائى در آنجا زده شده كه از آن استفاده مى شده، كه به آبار على معروف گشته است، البته چاههاى ديگرى هم بوده، رسول خدا- ص- قبل محرم شدن در يكى از اين چاهها خود را شستشو داده و غسل نموده است.- مدينه شناسى، سيد محمد باقر نجفى، ج 1، ص 182.- فروع كافى، باب حج النبى، ج 4، ص 245، حديث 4.
6- وسائل الشيعه، ج 8، ابواب المواقيت، ص 224، حديث 13.
7- گفته شد همراهان رسول خدا- ص-، 116 نفر بودند و بعضى 1400 نفر و بعضى ديگر 1525 نفر هم نقل كرده اند.

ص: 56

معظمه گرديدند كه با منع كفّار، منتهى به صلح حديبيه گشت.(1) ب: در سال هفتم هجرت در روز دوشنبه ششم ذى قعده رسول خدا- ص- جهت احرام عمره مفرده به مسجد شجره رفت، اين احرام بجاى احرام عمره اى بود كه در سال گذشته ازآن حضرت فوت شده بود و همان افرادى كه درسال ششم با رسول خدا- ص- در حديبيه شركت داشتند دوباره همراهى نمودند، مگر چند نفرى كه در خيبر به شهادت رسيده يا فوت كرده بودند.

آن روز چون به ذوالحليفه رسيدند نماز ظهر را اقامه فرمودند و بعد از آن محرم گرديدند و به سوى مكّه معظّمه حركت كردند. در اين سفر رسول خدا- ص- 60 شتر جهت قربانى به همراه داشتند كه با سربلندى و موفّقيت، بعد از مدت كوتاهى وارد مكه معظّمه شدند و اعمال خود را به پايان رساندند و طبق قرارداد سه روز ماندند و سپس به مدينه منوره بازگشتند.

اين عمره به «عمرةالقضاء» معروف گشت.(2) ج: حجّةالوداع: سعيد بن محمد بن جبير از پدرش نقل مى كند كه روز شنبه 25 ماه ذى قعده رسول خدا- ص- از مدينه منوره به سوى مكه معظمه به طرف ذوالحليفه خارج شد.- در آن سال يعنى سال يازدهم هجرت مردم را توصيه به رفتن به حجّ مى نمود- نماز ظهر را دو ركعتى در ذوالحليفه بجا آورد و سپس محرم گشت. بعضى گفته اند: آن روز را به شب رساند و شب در مسجد شجره بيتوته كرد تا اينكه همه ياران به همراه قربانى هاى خود جمع شوند، سپس فردايش نزديك ظهر محرم گرديد. در آن سال رسول خدا- ص- از ناحيه خود و على بن ابى طالب- ع- قربانى نمود و حجش را به پايان رسانيد.(3) ساختمان مسجد شجره

با تأمّل در احاديث و رواياتى كه از امام چهارم زين العابدين و امام ششم «جعفر بن محمد»- عليهم السلام- و مالك بن أنس فقيه اهل مدينه و ... نقل شده روشن مى شود كه ساختمان مسجد در جاى درخت سمره بوده است. و همچنين در كتاب «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيرة» كه در قرن سوم هجرى تأليف شده، از مسجد شجره به «المسجد الكبير» ياد مى كند و مى گويد: در ذوالحليفه دو مسجد متعلق به رسول خدا- ص- مى باشد؛ اول: مسجد كبير كه در سمت راست مكان مرتفعى به نام «بيداء» واقع شده و مردم از آن جا محرم مى شوند و به مكه مى روند. و مسجد ديگر مُعَرّسْ است كه در قسمت پايين «بيداء» و جهت قبله مسجد شجره واقع شده. رسول خدا- ص- بعد از بازگشت از مكه معظمه در اين مسجد بيتوته مى كرد، و نماز مى خواند، و صبحگاهان خارج مى شد.(4) كتاب هاى حديثى و فقهى مانند فروع كافى، كلينى و وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى و جواهرالكلام در مورد مستحبات نماز در اين مسجد بحث نموده اند.

در قرن پنجم (578- 581 ق» ابن جبير مى نويسد: چون به وادى عقيق رسيديم مناره سفيد و بلند مسجد ذوالحليفه را مشاهده كرديم.(5) در اكثر سفرنامه هاى حجّ سخن از ساختمان مسجد شجره به ميان آمده است كه نياز به يادآورى نيست. شكى نيست كه مسجد شجره تا امروز بارها تجديد بنا گرديده و امروز هم بنايى عظيم دارد و زائران زيادى را در آغوش مى گيرد كه با فرياد ذكر تلبيه فضاى ملكوتى خاصى بر آن حاكم است.

2- جُحْفَه:

دومين ميقات است كه رسول خدا- ص- براى اهل مصر و شامات و كسانى كه از آن مسير به سوى مكّه معظّمه مى آيند تعيين كرده است.


1- المغازى، واقدى، ج 2، ص 574- تاريخ پيامبر اسلام، دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص 425- سيره ابن هشام، ج 3، ص 322.
2- تاريخ پيام اسلام، دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص 425- الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 227- با اختلاف مختصرى در خروج رسول خدا- ص- از مدينه كه مى نويسد: در ماه ذى حجه رسول خدا با 70 شتر براى عمره رفت.
3- الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 302- المغازى، واقدى، ج 3، ص 1089.
4- المناسك و اماكن الطرق الحج و معالم الجزيرة، تحقيق حمد الجاسر، ص 428.
5- رحلة ابن جبير، ص 167 به نقل از مدينه شناسى، ص 183.

ص: 57

جحفه روستاى بزرگى است كه تپه هاى مرتفع و بلندى دارد و در مسير راه مدينه به مكه واقع شده و فاصله آن تا مكه معظّمه به اندازه چهار مرحله است،(1) اگر چه بعضى مانند السكرى گفته است: فاصله جحفه تا مكه معظّمه سه مرحله مى باشد(2) صاحب معجم معالم الحجاز مدعى است كه فاصله صحيح آن 5 مرحله مى باشد و شهرهايى كه در اين فاصله قرار گرفته به ترتيب نام مى برد: مرّ الظهران، عسفان، الدف، الطارف (القَضيمة) و سپس مى رسد به جحفه كه با رابغ 22 كيلومتر فاصله دارد، آنگاه مى نويسد:

در نزديكى جحفه غدير خم با فاصله سه ميل (5760 متر)(3) واقع شده كه چشمه اى در آن جارى است و به همين جهت درختان زيادى در آنجا وجود دارد. رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در برگشت از حجّةالوداع علىّ بن ابى طالب- ع- را به مقام وصايت خود معرفى كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه ...»(4) نام ديگر جحفه «مَهْيَعَه» مى باشد، همانطورى كه در روايات زيادى از شيعه و اهل سنت وارد شده و بعضى معتقدند، اين نام را رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- گذاشت هنگامى كه فرمود: «اللّهمّ انقل وباء المدينة إلى مَهْيَعَة»؛ يعنى بار خدايا مرض وبايى را كه در مدينه است به «مَهْيَعَه»(5)- كه همان جحفه باشد- منتقل كن.

در ابتداى جحفه مسجدى به نام رسول خدا- ص- (مسجدالنبى) بنا گرديده و در آخر آن نزديكى علامتهاى ميقات- مسجدالائمه- مى باشد.(6) در علّت نامگذارى جحفه گفته اند: در جاهليت «عبيل بن عوص بن ارم بن سام بن نوح» با فرزندان خويش در اين منطقه سكونت داشته اند وليكن سيل آنها را هلاك نمود، پس از آن، آنجا را جحفه ناميدند؛ زيرا به ساكنان خود اجحاف نمود.(7) ميقات حجفه در زمان رسول خدا- ص- مورد عنايت صحابه بوده، همان گونه كه در سال ششم هجرت در جريان غزوه حديبيّه، عده اى از ياران آن حضرت در «ذوالحليفه» احرام خود را به تأخير انداختند و در جحفه مُحرم گشتند.(8) البته در جمع بندى روايت به اين نتيجه مى رسيم كه احرام بستن از مسجد شجره افضل است بويژه براى كسى كه از مدينه منوره حركت مى كند و چنانچه انسان به جهت مريضى يا دورى راه- مانند كسى كه راه او از مغرب، مصر و شام و ... باشد و- نتواند به مسجد شجره برود بايد از جحفه محرم گردد، همان طورى كه روايت ابى بصير آن را تأييد مى كند.

«عَن أبى بصير قال قلت لأبى عبدالله- ع- خصال عابها عليك أهل مكّة قال: ما هى؟ قلت: قالوا: أحرم من الجحفة، و رسول اللّه أحرم من الشجرة. قال- ع- الجحفة أحد الوقتين، فأخذت بأدناهما و كنت عليلًا.»

ابوبصير گفت به حضرت صادق- ع- عرض كردم: مردم مكه بعضى از كارها را بر شما عيب مى گيرند. فرمود چه كارى را؟

گفتم مردم مى گويند: شما از جحفه محرم شده ايد و حال آن كه رسول خدا- ص- از مسجد شجره محرم مى شد. در جواب فرمود: جحفه هم ميقات است و من نزديكترين ميقات را به مكّه انتخاب كردم و من مريض بودم.(9) اطلاق روايت فوق به همراه روايت ديگر(10) اثبات مى كند جواز احرام را از ميقات جحفه (11) گويا امام صادق- عليه السلام- فرموده اند: جحفه يكى از ميقاتها است و احرام از آن جايز و بلامانع است و اگر من أفضليت احرام در مسجد شجره را درك نكرده ام به خاطر مريضى بوده است.

امروز در ميقاتگاه جحفه مسجد مجلّلى را ساخته اند كه هزاران حاجى مى تواند در آن محرم گردد، اگر چه اين مسجد ريشه


1- مروج الذهب، مسعودى، ج 1، ص 503.
2- مرحلة: مقدار مسافتى است كه مسافر به صورت عادى در يك روز طى مى كند «المنجد: لغت رحل» كه مى شود گفت 48 كيلومتر است. و در مجموع امروز از راه اتوبان هجرت حدود 220 كيلومتر مى باشد.
3- معجم معالم الحجاز، عاتق بن غيث البلادى، ج 2، ص 124.
4- محاسبه براساس هر ميل 4000 ذراع و هر ذراع تقريباً 48 سانتى متر شده است. و هر سه ميل يك فرسخ شرعى است.
5- المنجد: مَهِيعَةُ- زمين وسيع و طولانى را مى گويند.
6- معجم معالم الحجاز، ج 2، ص 124.
7- التاريخ، طبرى، ج 1، ص 144، ذكر ذريه نوح- عليه السلام- الكامل فى التاريخ، ابن أثير، ج 1، ص 75، مروج الذهب، مسعودى، ج 1، ص 503.
8- المغازى، واقدى، ج 2، ص 574.
9- وسائل الشيعه، ج 8، ص 229، حديث 4.
10- ر، ك: وسائل الشيعه، ج 8، ص.
11- جواهرالكلام، ج 18، ص 111.

ص: 58

تاريخى ندارد.

3- وادى عقيق

در ميان بلاد عرب وادى عقيق هاى گوناگونى است كه بعضى از نويسندگان مانند الحموى در معجم البلدان چهار جا(1)و بعضى ديگر مانند عاتق بن غيث بلادى هفت جا(2) را معرفى مى كنند و فهيم محمد شلتوت در حاشيه كتاب «تاريخ المدينة المنوره» دو جا را معرفى مى كند.

1- وادى عقيق؛ منسوب به عقيق بن عقيل مى باشد.

2- عقيق المدينة؛ كه رسول خدا- ص- آن را وادى مبارك خواندند.

ابن عباس مى گويد: رسول خدا- ص- فرمود: «أتانى الليلة آت من ربّى- و هو بالعقيق- أن صلّ فى هذا الوادى المبارك و قل عمرة فى حجّة».

جبرئيل در يكى از شبها- در وادى عقيق- از سوى پروردگارم بر من نازل شد و گفت: در اين وادى مبارك نماز بگزار و عمره را ضميمه حج كن.(3) و امام صادق- عليه السلام- فرمودند: «وقّت رسول اللّه- ص- لأهل العراق العقيق و أوّلُه المسلخ و وَسطُه غَمِرة و آخره ذات عرق و أوّله أفضل.»

رسول خدا- ص- براى عراق و كسانى كه از آن جهت عبور مى كنند وادى عقيق را معين فرمود.

و سپس فرمود: ابتداى عقيق «مسلخ» و ميانه آن «غمره» و انتهاى آن «ذات عِرق» است و احرام در ابتداى آن افضل است.(4) وادى عقيق بين نجد و تهامه واقع شده و در انتهاى آن كوه «عِرْق» واقع است كه مشرف بر منطقه ذات عرق مى باشد.(5) و سيلاب آن به سرزمينهاى پست تهامه مى ريزد.(6) يونس بن عبدالرحمان از امام كاظم- عليه السلام- نقل مى كند كه حضرت فرمود: در وادى عقيق از «وجرّة» محرم شويد.

اصمعى مى گويد وجَرَّهْ بين مكه و بصره واقع شده كه 40 ميل با مدينه فاصله دارد و در آنجا عمران و آبادى وجود ندارد.(7) فاصله آن را مختلف ذكر كرده اند كه مسافت فوق تقريباً 73 كيلومتر مى شود و بعضى فاصله وادى عقيق را تا مدينه منوره 4 بريد دانسته اند كه هر بريد 28 كيلومتر است؛ تقريباً مساوى 112 كيلومتر خواهد شد.(8) چه بسا اختلاف ذكر مسافت بخاطر وسعت وادى عقيق باشد كه معمولًا مورد سؤال حجاج و مسلمانان آن روز بوده كه به بعضى از آن روايات اشاره شد.

4- قرن المنازل:

و آن ميقات اهل يمن و طائف است و در روايات آمده ميقات اهل نجد مى باشد كه اين به واسطه تعدّد راهها است. گفته شده قرن المنازل دهى است كه فاصله آن تا مكه 51 ميل است.

«قَرْن» كوهى است مشرف بر سرزمين عرفات كه از مكه دو مرحله (9)فاصله دارد. به آن و قرن الثعالب قَرَنْ هم گفته


1- معجم البلدان، ج 4، ص 138. «عقيق اليمامة، عقيق بنى كلاب، عقيق المدينة، عقيق نزديك درياى سرخ».
2- معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 136 «اضافه بر وادى عقيق هاى معجم البلدان، عقيق الحسا، عقيق الطائف و عقيق العشيرة ذكر كرده است».
3- تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 146.
4- وسائل الشيعه، ج 8، ص 227، باب 3، حديث 4.
5- معجم البلدان، الحموى، ج 4، ص 107.
6- جواهرالكلام، ج 18، ص 104 به نقل از تهذيب اللغة، و ص 105.
7- جواهرالكلام، ج 18، ص 104 به نقل از تهذيب اللغة، و ص 105.
8- اخبار وادى مبارك «العقيق»، محمد حمد حسن شراب، ص 39.
9- مرحله مقدار راهى است كه مسافر در روز بصورت عادى طى مى كند تقريباً حدود 48 كيلومتر است. مسافت قرن المنازل تا مكه مكرمه بر اساس مرحله 96/ 2* 48 و هر ميل 4000 ذراع كه هر ذراع تقريباً 48 سانتى متر است. تبديل مقدار مسافت از ميل به متر (متر) 97920/ 1920 (ميل)* 51

ص: 59

مى شود.(1)با يك محاسبه مختصر و روشن معلوم مى شود هر دو مسافت تقريباً به يك اندازه مى باشد. و امروز هم قرن المنازل مشخص و معلوم است.

شاعر عرب «عمر بن ابى ربيعة» در مورد قرن المنازل مى گويد:

ألم تسأل الرّبعَ أن ينطقابقرن المنازل قد أخلقا؟

«آيا نمى پرسى مكانى را كه دوستان در فصل بهار در آن جمع بودند تا اينكه سخن بگويد؛ آن مكان در قرن المنازل است كه همه چيز آن نابود شده است.»(2) 5- يَلَمْلَمْ:

آخرين ميقاتى است كه در روايات براى أهل يمن و كسانى كه از آن طريق عبور مى كنند معين شده و به آن «الملم»، «يرمرم» و «ململم» نيز گفته شده، صاحب جواهر- ره- فرموه: فاصله يلملم تا مكّه معظمه دو مرحله است.(3) اين ميقات در جنوب شهر مكّه واقع شده و حدود 100 كيلومتر فاصله دارد كه در آن سرزمين مسجد معاذ بن جبل قرار دارد.

تقريباً دو مسافت فوق يكى است و چندان تفاوتى ندارد.

مرزوقى مى گويد: «يلملم» اسم كوهى است در ناحيه طائف كه دو تا سه شب مسافت بين آن تا مكه مكرّمه است، از طرفى اين ميقات در جنوب بندر جدّه واقع شده و زمانى كه باران مى آيد و سيل جارى مى شود رودهاى زيادى مانند: حُثُنْ، وَدْيان، تَصِيل، نُمَار، شَكِيل و ... به اين وادى سرازير است و از اين جهت اين سرزمين قابليت كشت و زرع بسيار زيادى را دارد، كه تاكنون متأسفانه از آن بهره بردارى نشده و همچنان بى آب و علف و لم يزرع باقى مانده است.(4)


1- جواهر الكلام، ج 18، ص 113.
2- معجم معالم الحجاز، الجزء 7، ص 118.
3- جواهر الكلام، ج 18، ص 113..
4- معجم معالم الحجاز، جزء 10، صص 29- 28.

ص: 60

مُجرم محرم

جواد محدثى

كن سعى كه با صفا چو زمزم باشى در قرب به گُل، پاك چو شبنم باشى

اى مُجرم محرم، به حرم حرمت دارمُحرم كه شدى بكوش مَحرم باشى

اهالى وَلايت وِلايت

ما ساكن كشور هدايت هستيم ما شامل لطف بى نهايت هستيم

پرسند اگر نشانى ما گويندما اهل وَلايت ولايت هستيم

در ارتباط با تشرف زائران

يك فرقه برآنند كه اين همت بودگويند گروهى كه ترا قسمت بود

اى آمده در ديار وحى آگه باش نى همّت و نى قسمت، اين دعوت بود

ميعادگاه دوست

اصغر عرب (خرد)

اى عاشق مشتاق كه خواهان لقائى در راه طلب گم شده اى بى سر و پائى

ميعادگه دلبر جانانه همين جاست يك لحظه به خود آى و نظر كن كه كجائى

با عجز بر اين خاك گرانمايه بنه سرگر آمده اى بر در سلطان به گدائى

دست طلب انداز به دامان وصالش شايد برسى از ره لطفش به نوائى

تو بندگى آموز كه آن شاهد يكتاداند روش بنده نوازى و خدائى

او خوانده تو را بر سر خوان كرم خويش شرمنده چرائى تو ز بى برگ و نوائى؟

بى پرده كند جلوه گرى از در و ديوارتو ناله و فرياد برآرى ز جدائى

معشوق بود بر سر پيمان محبت زشت است اگر بر سر ميعاد نيائى

طواف خانه يار

عهد «الست» را تو به ياد آر«لبيك» بازگوى و «بلى» كن

يكدم برو به جانب كعبه خود را زبند آز، رها كن

بنماى حج و عمره و دل رابا اشك ديده پاك و جلا كن

با ذكر نام خالقِ يكتادردِ درون خويش، دوا كن

بزداى ظلمت از دل، جان راروشن چو مَه ز نورِ خدا كن

طوفى به دور كعبه دل زن بر مروه سعى، سوى صفا كن

در پيشگاه حىّ تواناتسبيح گوى و حمد و ثنا كن

يكسوى زن حجاب خودى راآزادگى به روح، عطا كن

حِجر و حَجَر، حطيم يمانى كن استلام و تركِ ريا كن

ص: 61

از عشق، بوسه زن تو حَجر راوز دل برآر دست و دعا كن

بر ياد اسمعيل و براهيم رو در مقام و ذكر خفا كن

در درگهِ خداى توانابهر نماز، پشت دو تا كن

ركنِ حطيم را به سر آورزمزم بنوش و قصد شفا كن

در مستجار وادى ايمان خود را ز قيد جهل، رها كن

در مشعر الحرام، به تعظيم آراى خويش و ترك جفا كن

رو در «مِنا» و نفس بهيمى قربان ز راه صدق و صفا كن

با سنگريزه اهرمنت ران ز ابليس، راه خويش، جدا كن

آخر كه مقصدى تو خدا رااز خاك پست، سيرِ علا كن

بنما سفر به عالمِ علوى چون خضر، رو به عمرِ بقا كن

14 نكته پيرامون «موانع تقريب» و راههاى مبارزه با آنها

در «حج 1413» به ابتكار بعثه مقام معظم رهبرى انقلاب اسلامى ايران و مجمع التقريب بين المذاهب الاسلاميّه، سمينارى تحت عنوان «الحجّ و التّقريب» در ذيحجةالحرام 1413 در مكّه معظّمه تشكيل شد كه سخنرانانى از اهل تشيّع و تسنّن تحت عناوين گوناگون به سخن پرداختند ... مقاله حاضر كه از نظر خوانندگان ارجمند فصلنامه گرامى «ميقات حجّ» مى گذرد، نوشته اى است كه توسط حقير در پى نامه حضرت حجّةالاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد واعظزاده خراسانى دبير كل محترم «مجمع التقريب ...»، براى سخنرانى در آن گردِهم آيى، در مدينه منوره در هُتل «الدّخيل» روبه روى قُبّه خضراى نبوى- ص- به رشته تحرير درآمد ...(1)وباللَّه التوفيق و له الشّكر

محمد جواد حجّتى كرمانى

*** نكته نخست: انديشه «تقريب بين مذاهب اسلامى» با آن كه در عصر ما سابقه اى بيش از يك قرن دارد، ولى هنوز هم در ميان شيعيان و هم در ميان سنّيان، انديشه اى غريب و ناشناخته است و شگفت تر آن كه كسانى كه خود از مناديان تقريب بشمار مى روند، جز شمار ناچيزى از آنان، بدين انديشه، بگونه اى سطحى و ظاهرى و تنها در فروع و تشريفات و نزاكتهاى بين المللى- اسلامى مى نگرند و تنها به همين اندازه باور دارند، ولى تقريب اصولى و باطنى و در مغزها و دلها را باور ندارند يا ناممكن مى دانند و


1- بعدالتحرير: شايان يادآورى است كه آنچه در اين نوشته مى خوانيد تنها يك «طرح» است براى «تحقيق» نه يك «تحقيق» تاريخى يا مذهبى يا جز اينها كه بايد مُستند به مدارك و منابع باشد.

ص: 62

گرد آن نمى گردند. كم هستند كسانى كه به «تقريب» به سان يك مقوله واقعى و ريشه اى- كه بتواند از جان و دل برخيزد و در سرّ علنِ شيعيان و سنّيان نفوذ كند و فرهنگ عمومى آنان را چه ميان خودشان و محافل خصوصى شان و چه در ارتباط با برادرانشان دگرگون سازد- باور داشته باشند و در راه آن بكوشند.

پس نخست بايد تقريب راستين و حقيقى را باور داشته باشيم، آنگاه تلاشمان نيز در راه چنين «تقريب جدّى و حقيقى»، جدّى و حقيقى باشد.

نكته دوم: چون تقريب هدفى والا و عالى است، پس همانند همه اهداف والا و عالى، به آسانى دست يافتنى نيست. بديهى است در اين راه، فراز و نشيب، سختى و سستى و كاميابى و ناكامى بسيارى خواهيم ديد و بايد از همين حالا آماده برخورد با موانع، مشكلات و صعوبات راه باشيم و از برخورد با آنها دچار دلسردى، سرخوردگى، سستى و نااميدى نشويم.

نكته سوم: براى مبارزه با موانع تقريب بايد نخست اين موانع را كه ريشه در اختلافات 14 قرنه امّت اسلامى دارد، بخوبى بشناسيم و بدانيم كه پديده اى چنين كهنسال را نمى توان در قلمرو بحث مذهبى و كلامى محض سنجيد؛ زيرا يك بُعدى نگرى در اين قلمرو، همانند بسيارى از مباحث عام بشرى، هيچگاه ما را به واقعيت ذوابعاد پديده ها آشنا نخواهد كرد.

بايد به صراحت گفت كه اختلافات ديرپا و موانع ريشه اىِ وحدت و تقريب، پديده هاى مذهبى محض نيستند، همچنانكه اجتماعى محض يا تاريخى محض هم نيستند. بلكه پديده هايى داراى ابعاد بسيارند كه در طول قرون، تكامل يافته تا بدين پايه از حجم و توان رسيده اند.

نكته چهارم: درگيرى و دست و پنجه نرم كردن با چنين پديده ريشه دارى، نمى تواند تنها در عرصه مباحثات مذهبى و كلامى يا تنها تحقيقات تاريخى يا جامعه شناسى يا سياسى و جز اينها صورت پذيرد، بلكه براى مبارزه با موانع تقريب و زدودن آثار زيانبار افتراق امّت اسلام، بايد به مطالعات و مباحثات و اقدامات پردامنه و طولانى و توأم مذهبى، سياسى و اجتماعى و جز اينها دست يازيد. چنين كارى برنامه ريزى اى «دراز مدت» لازم دارد كه داراى مراحل «كوتاه مدت» و «ميان مدت» نيز خواهد بود.

در چنين برنامه ريزى اى كه در مقياس دهه ها صورت مى گيرد و حتى با واحد «قرن» زمانبندى مى شود، «مباحث كلامى» همراه با «تحقيقات تاريخى»، و اين دو، هماهنگ با «جامعه شناسى» و اين سه همه آغوش با «مباحث و فعاليت هاى سياسى» و اين چهار توأم با «روانشناسى» و اين پنج همراه با بُعدهاى ناگفته ششم، هفتم و ... بگونه اى جدايى ناپذير و به عنوان زواياى مختلف يك پديده كه داراى پيوند ارگانيكى و رابطه عنصرى با آن هستند ... در دستور كار علماى دين و محققان جامعه شناسى و مورخان و سياست شناسان و سياست گزاران قرار مى گيرد ... و اين بزرگان، نه جدا جدا، بلكه به صورت اعضاى يك كالبد و اجزاى يك مجموعه و تحت اشراف يك برنامه ريزى واحد و هم آهنگ و همگون كه خودشان به كمك يكديگر، كارشناسى و طراحى مى كنند، به كار شناخت جوهرى اختلافات و راههاى مبارزه با آن مى پردازند و در تمام مراحل، از نخستين مراحل «تئورى» تا واپسين مراحل «عمل»، از نيت پاك و اخلاص در عمل قربةً الى الله و هم آهنگى در تحقيق برخوردار خواهند بود.

نكته پنجم: كه از سطور فوق نتيجه گيرى مى شود: كشف راز ناموفق بودن كارهايى است كه لااقل در سده گذشته هجرى تا كنون از سوى انديشمندان و سياسيون دلسوخته كه عاشق تجديد حيات اسلامى و زدودن زنگارهاى دشمنى ها، بدبينى ها و سرديها از ميان افراد و جوامع اسلامى بوده اند، انجام گرفته است.

اين راز همانا يكسويه بودن و جامع الاطراف نبودن و يا خداى ناكرده در پاره اى از موارد، خالص نبودن نيّتها و مشوب بودن به اغراض ديگر بوده است.

نكته ششم كه بسيار مهم است و بايد آن را به خوبى باز شناخت، اين است كه: پديده اختلاف از آغاز تا بدين اندازه و بدينسان ژرف و عميق نبوده و اين نه تنها در اختلافات رايج در جهان اسلام كه در هر اختلاف تاريخى اى بين هر ملت و دين و نظام و مسلكى و حتى در اختلافات شخصى، ميان افراد و خانواده ها نيز صادق است.

اين نكته اى است كه اگر مسلمانان شيعه و سنى بدان باور داشته باشند و آن را پايه بحث و اساس كار خود سازند و بر آن توافق كنند- چنين مى پندارم- كه خواهند توانست به كمك يكديگر، موانع تقريب را موشكافى كنند و براى پيكار با آنها، طرحى نو در افكنند.

اگر اين سخن مورد قبول است كه ما در آغاز، بدين سان كه اكنون هستيم، بدين ژرفا، با هم اختلاف نداشته ايم و «بهمن

ص: 63

اختلاف» درگذر تاريخ و در طول قرون بوده كه بدين پايه از بزرگى رسيده و به انجماد گراييده است تا بدانجا كه پاره اى از ما، در سرّ و علن، يكديگر را «مشرك»، «بدعتگذار»، «خبيث»، «كژ انديش»، «تاريك فكر» و جز اين نمونه ها مى ناميم و به يقين و به شهادت تاريخ مسلمانان، در دوره خلفاى را شدين و نيز در دوران 250 ساله ائمه شيعه- عليهم السلام- نه تنها بدينگونه نبوده اند. بلكه برعكس، بسيار، به هم نزديك بوده و على رغم اختلاف نظرها و تفاوت ديدها و مذاهب مختلف، به هم بديده اعضاى يك خانواده مى نگريسته اند. البته ما، در اينجا سطح كلى و غالب برخوردها؛ بخصوص در سيره خلفاى را شدين و ائمه- عليهم السلام- را مى گوئيم. ادعا نمى كنيم اينجا و آنجا، دشمنى و عناد و برخوردهاى تند، أبداً وجود نداشته است و اين بر عهده مورخان است كه اين فراز از تاريخ را، كه مى تواند براى شيعه و سنّى، اسوه و الگوى متّبَع و مطاع باشد، تجزيه و تحليل كنند.

نكته هفتم: ما بايد با شناخت و بلند نظرى و اشراف فكرى بدانگونه كه مقتضاى عمل به «كتاب» و «سيره» و «سُنّت» داعيه نخست حضرت محمد بن عبدالله- ص- است، در صدد علاج پديده اختلاف و تقريب بين مذاهب اسلامى برآئيم؛ زيرا كه اين پديده، هر چند ريشه دار و سهمگين است، اما اخلاص در نيّت و جزم و اتقان در عمل همراه با دور انديشى و ايمان به نصرت الهى، ما را در اين راه طولانى، استوار خواهد داشت و شكستها و نُكشها و فتورهاى مقطعى، ما را سست و نااميد نخواهد كرد.

نكته هشتم: اقدامات مشكور پيشينيان و بخصوص دعوتهاى وحدت گرايانه مناديان «تقريب بين مذاهب اسلامى» عصر حاضر، با آنكه به توفيق چندانى دست نيافته است، اما جاده را براى ما صاف تر كرده و گامهايى بلند در اين راه برداشته است.

برماست كه با شناخت نقاط ضعف و قوت كار آنان، راهى را كه آنان آغاز كرده اند ادامه دهيم كه اگر خودمان هم راه به پايان نبريم- بارى- اميد فراوان داريم كه آيندگان به پايان برند ...

نكته نهم: سرعت انتقال افكار، با بهره گيرى از ابزارهاى معجز آسايى كه انديشه فعّال بشرى، در اختيار ما گذاشته است، داعيان كنونى وحدت و تقريب را در مقياسى باور نكردنى، توانمندتر از پيشينيان كرده است و بر ماست كه از اين «عطيه» بى دريغ الهى كه از راه انديشه بشرى بر ما ارزانى داشته است، به نحو أتمّ و أكمل بهره گيريم تا به يارى خدا به اهداف والاى وحدت و تقريب دست يابيم.

نكته دهم: گر چه در نظر بسيارى از ما بعيد مى نمايد ولى با تحقيق تاريخى، اين نكته مُسلّم است كه مهمترين عنصرى كه درتكوين اختلافات نقش بسيار مهمى را ايفا مى كند، جوهره «سياسى» است و نه «مذهبى»، تذكر اين نكته، بخصوص در اين محفل كه پاره اى كار گزاران حكومتى از شيعيان و سنيان حضور دارند، مى تواند بذرى شايسته باشد كه رويشى بارور در پى آورد.

به تاريخ گذشته نمى پردازيم. همين را كه امروزه برجهان اسلام مى گذرد مى گوئيم. اقداماتى كه هم اكنون، ما شيعه ها و سُنّى ها، بر ضد هم انجام مى دهيم، عمدةً از آبشخور سياسى برمى خيزد ... و اين چيزى روشن، واضح علنى است كه با اندك التفاتى مى توان بدان رسيد .... در اختلافات كلامى و مذهبى ما هر چند علما، نويسندگان و گويندگان مذهبى اند كه بر روى صحنه اند، اما همه مى دانند كه كار گزاران اصلى كه به كل جريانات جهت مى دهند و آنها را «تند و كند» و «سرد و داغ» مى كنند، سياستمداران هستند. اكنون چنين است و گذشته نيز چنين بوده است! از دورترين روزگاران تاريخ، اين شيوه و سُنّت و سيره «سياست» بوده است كه به كوره اختلافات از جمله اختلافات مذهبى مى دميده است و اين جنگهاى سياه و خونريزيهاى شرم آور أبناء امت اسلامى كه در بُرهه هاى مختلف تاريخ در صفحات تاريخ ثبت است، شاهدى روشن بر اين مدّعا است. و هم اكنون نيز كه درگيريهاى خونين در بخشهاى مهمى از سرزمين هاى اسلامى در جريان است، ميراث همان كينه و بغضاء «به ظاهر مذهبى» و «درواقع سياسى» است كه هنوز از شريانهاى آن خون جارى است ...

اگر اين نكته؛ يعنى وجود «جوهره سياسى» در «اختلافات مذهبى» (ولو بر سبيل موجبه جزئيه) مورد توافق حاضران گرامى اين جمع از «فريقين» باشد، ما گامى مهم در رسيدن به يكى از اهداف اين گرد هم آيى كه همانا شناخت موانع تقريب و راه مبارزه با آن است، نزديك شده ايم ...

نكته يازدهم: با چنين نگرشى است كه مصلحان انديشمند، چاره مشكل سياسى را در بحثهاى كلامى و مباحثات مذهبى و گرد هم آيى هاى علمى علما و حاصبنظران و نويسندگان و گويندگان نخواهند جست و براى حل اين مشكل دست همكارى و طلب همكارى به سوى محققان جامعه شناس و مورخان و روانشناسان و بالاخره سياستمداران صالح دراز خواهند كرد و آنان را در اين راه به كمك خواهند طلبيد و به آنان نيز كمك خواهند كرد؛ زيرا كارى كه در ماهيت ذووجوه است، نمى تواند تنها از يك وجه، مورد

ص: 64

ممارست قرار گيرد. توجه به هر يك از ابعاد گوناگون ذكر شده و غفلت از ديگر بُعدها، راه را بسيار دور و دراز، و كار را بسيار كم بهره و دشوار خواهد كرد.

نكته دوازدهم: بايد دانست كه مذهب و سياست و تاريخ و اجتماع و جز اينها، در يكديگر تأثير متقابل دارند و هر يك از ديگرى، بارور مى شوند و با آن متكامل مى گردند. در مورد مذهب، تصريع مى كنم كه مراد، اصول الهى و مبانى تغيير ناپذير و ثابت آن نيست، بلكه مراد، نحوه كاركرد آن و ميزان بهره بردارى درست يا نادرست از آن است كه به وضوح، تحت تأثير عوامل نامبرده ديگر، قرار مى گيرد و ما اگر اين را به عنوان يك پايه از كار سترگ «تقريب بين مذاهب اسلامى» بدانيم، بر آن خواهيم شد كه موارد عينى اين تأثير متقابل را در گذشته و حال باز شناسيم و با باز شناخت آن، ميزان تأثير هر يك را بر ديگرى در ازمنه و امكنه مختلف دريابيم و بفهميم كه مثلًا كى و كجا مذهب تاريخ را تحت تأثير قرار داه و كى و كجا تاريخ، مذهب را ... يا: كى و كجا مذهب، سياست را تحت تأثير قرار داده و كى و كجا سياست، مذهب را و قس عليهذا ...

اين تحقيق جامع الاطراف مذهبى- سياسى- تاريخى، جامعه شناختى و ... چراغ راه ما خواهد شد كه «عصر» خود را باز شناسيم و برحسب محيطها و اجتماعات و اقليمهاى متفاوت، براى رفع موانع تقريب، طرحهاى متفاوت و متناسب بريزيم ....

اين سخن بدين معنا است كه بايد برنامه ريزى تقريب بر حسب موارد مختلف، با تاكتيكهاى متفاوت و حتى متضاد صورت بگيرد؛ يعنى در آنجا كه سهم بيشتر اختلاف، از آن سياست است، بيشتر تكيه روى كار سياسى باشد و آنجا كه عنصر مذهب بيشتر دخيل است، مباحث عقيدتى و كلامى در اولويت قرار گيرد. و در مواردى كه مسأله نه جنبه سياسى حاد دارد و نه بُعد عقيدتى و مذهبى روشن، بلكه تنها يك سلسه رسوبات تاريخى و يا عرف و عادتها و آداب اجتماعى است، بايد به كار تاريخ و جامعه شناسى اولويت داد و بر همين قياس ...

خلاصه: عملكرد «تقريب» با اين نگرش، با تفاوت زمان و مكان، تفاوت بسيار مى يابد تا بدانجا كه گاه، ماهيت يك كار تقريبى، با ماهيت كار تقريبى ديگر، بگونه اى جوهرى متفاوت. و حتى متضاد مى شود ... نكته سيزدهم كه از نكته پيشين نتيجه مى شود، اين است كه: ما در پرتو چنين مطالعه فراگيرى، به راز عدم توفيقهايى كه در گذشته و حال، «تقريب» با آن مواجه بوده است، دست مى يابيم: عدم تشخيص علمى و مطالعه شده «بُعد غالب» اختلافات در زمان ها و مكانهاى مختلف و بهره گيرى از يك شيوه كار- ناقص- در همه جا و همه وقت مثلًا: كار مذهبى به جاى كار سياسى و يا كار سياسى به جاى كار مذهبى و از همه مهمتر، غفلت و بها ندادن و به حساب نياوردن بُعدهاى اجتماعى و رسوبات تاريخى و خلاصه «تك بعدى نگرى» و عمدةً با نگرش صرفاً «مذهبى» يا احياناً «سياسى» به پديده نگريستن، از جمله موانعى است كه كار تقريب را با ناكامى و عدم توفيق روبرو ساخته و مى سازد و خواهد ساخت و برماست كه با جامع نگرى و نيز عمل جامع با اين مانع مبارزه كنيم ...

و نكته چهاردهم كه آخرين نكته است، اين است كه آنچه به صورت طرح مطالعاتى- تحقيقى به محضر انديشمندان و ارباب تحقيق حاضر در اين مجمع و نيز همه كسانى كه اين نوشته ارتجالى را مى خوانند، تقديم مى شود، اين است كه: اختلاف موجود بين شيعه و سنى، با اين ماهيت و حجم ضخيم كنونى، اصولًا يك پديده سياسى- تاريخى و مذهبى است و نه يك پديده مذهبى صرف! و اين با گفته ما در نكته پنجم منافات ندارد؛ زيرا هيچ پديده سياسى- تاريخى نيست كه تنها پديده سياسى- تاريخى باشد، بلكه داراى عناصر ديگرى نيز هست. پس منظور اين است كه وجه غالب عوامل عمده تكوّن و رشد و تكامل «اختلاف» و «موانع تقريب» سياسى هستند كه در گذر چند قرن از تاريخ اسلام: پديده را بگونه موجودِ حاضر در آورده اند.

اين، در حقيقت تعبير ديگرى از نكته ششم است كه به موجب آن، گستردگى و ژرفائى و فراگيرى اختلاف محصول گذر زمان تلقى مى شد؛ بدين مفهوم كه اختلاف، در آغاز ژرف و فراگير نبوده و با گذر زمان بدين پايه رسيده است. تفاوت نكته چهاردهم با اين نكته در اين است كه ما در اينجا صريحاً به ماهيت سياسى- تاريخى- و نه مذهبى- پديده، عنايت داريم كه به عنوان يك «طرح» و نه يك اظهار نظر و ابراز عقيده مستند و مدلّل، به محضر انديشمندان بزرگ سنى و شيعه تقديم مى داريم.

تعبير ديگر سخن فوق، اين است كه: آنچه اكنون از جداييهاى مذهبى فِرَق مسلمين، پيش روى ما است، خيلى بيش و پيش از آنكه ريشه در «كلام» و «مذهب» داشته باشد، ريشه در «سياست» و «تاريخ» دارد، بى آنكه ماهيتِ مذهبىِ جدايى ها ناديده گرفته شود. و به تعبير سوم: در حقيقت، در طول تاريخ اسلام، «مذهب»، دستاويز «سياست» بوده و اين سياستمداران بوده اند كه به دلائلى كه در جاى خود گفتنى است، به اختلافات مذهبى دامن زده و كوره آن را داغ مى كرده اند و نيز بر حجم و

ص: 65

گستردگى آن مى افزوده اند، و گرنه، نه در زمان خلفاى راشدين و نه در طول دوره 250 ساله امامان شيعه، جدايى ميان مذاهب اسلامى، به هيچ روى تا بدين پايه نبوده است. البته سياستمداران به نوبه خود از دانشمندان دين و رسوبات تاريخى و ذهنيتهاى اجتماعى و مذهبى مردم بهره مى گرفته اند ...

اين طرحى است كه براى نقض و ابرام و ردّ اثبات و تصحيح و تكميل، به محضر ارباب علم و تحقيق تقديم مى گردد. باشد كه راهى نو براى «تقريب بين مذاهب اسلامى» و مبارزه با «موانع تقريب» بگشايد.

ربنا عليك توكلنا و اليك أنبنا و اليك المصير

ربنا لاتجعلنا فتنة للذين كفروا

و اغفرلنا ربنا انّك انت الغفور الرحيم

مدينه منوره- 22 ذيقعده 1413

حج گزارى در مالزى

الف) اطلاعات عمومى:

نام كشور: فدراسيون مالزى

نام بين المللى: ملژه (ماليژه)

مالزى كشورى است در نيمكره شمالى، نيمكره شرقى، در جنوب شرقى قاره آسيا، در كنار درياى چينِ جنوبى و در همسايگى اندونزى (در جنوب آن جزيره برنئو) و كشور تايلند (در شمال ناحيه اصلى) واقع شده است. مالزى از دو قسمت مجزا تشكيل گرديده كه يكى در شمال جزيره برنئو (كاليمانتان) و ديگرى در انتهاى شبه جزيره مالايا واقع شده است.

* جمعيت اين كشور در سال 1980 بالغ بر 588/ 435/ 13 نفر بوده است و در رديف پنجاهمين كشور جهان قرار دارد.

* مردم آن كشور 55% مسلمان و بقيه هندو، بودايى، كنفوسيوسى، تائو، آنى ميست و مسيحى هستند.

* زبان رسمى اين كشور مالاى (باهاساى مالزيا) است. چينى و هندى و انگليسى نيز رواج دارد.

ص: 66

* خط رايجش عربى و انگليسى است.

* پايتخت آن شهر كوآلالامپور و جمعيّتش بالغ بر 977/ 451 نفر مى باشد.

* واحد پول آن رينگيت مالزيا ()/ 100 سن برابر با 36 ريال است و هر 3/ 2 واحد آن معادل يك دلار مى باشد.

* روز استقلال اين كشور سيزدهم اوت سال 1957 و در همان سال نيز به عضويت سازمان ملل درآمد.

* حكومت مالزى مشروطه سلطنتى است و پادشاه به وسيله شاهان ايالات سيزده گانه، از ميان خودشان به مدت 5 سال انتخاب مى شود. قانون اساسى موجود، در سال 1963 تدوين شده و براساس آخرين تقسيمات كشورى، از 13 ايالت تشكيل گرديده است كه زير نظر شاهان محلى به وسيله وزيران منتخب شوراهاى ايالتى اداره مى شوند.

ب) اطلاعات اختصاصى در مورد حج:

در كشور مالزى مؤسّسه «تابونگ حاجى» مسؤول اعزام زائران مالزيايى به بيت اللَّه الحرام است و از آنجا كه مؤسسه مذكور، فعاليتهاى متنوّع و تشكيلات نسبتاً جالب توجّهى دارد، لذا قبل از پرداختن به چگونگى و نحوه پذيرش و اعزام زائران و ساير مسائل جزئى تر، در رابطه با تشرّف حجاج مالزيايى، مطالبى در جهت آشنايى بيشتر خوانندگان، با ماهيت و انواع فعاليت هايى كه توسط اين مؤسسه انجام مى پذيرد را ذكر مى نمايد.

مؤسّسه تابونگ حاجى:

مديريت عامل حج و زيارت و هيأت رئيسه مؤسسه تابونگ، در ميان مردم مالزى معروف است و افتخار دارد كه اين مؤسسه بعنوان يك مؤسسه توسعه اقتصادىِ ملى، امروزه مشغول فعاليت مى باشد. هدف اين مؤسسه بكارگيرىِ يك سياست اقتصاد اسلامى است كه از يك طرف از تجمع ثروت و نقدينگى بين مردم جلوگيرى كرده و از طرف ديگر بتواند داوطلبان انجام فريضه حج را به مكه اعزام نمايد؛ بنحوى كه زائران دچار مضيقه مالى نشده و پس از بازگشت از اين سفر الهى، در تنگنا قرار نگيرند.

فعاليت هاى سرمايه گذارى در مؤسسه تابونگ حاجى، انواع مختلفى را از قبيل بازرگانى، صنعتى و كشاورزى شامل مى شود. از آنجايى كه اين سرمايه گذارى ها به روش «اقتصادِ مدرن» برنامه ريزى مى شود، توانسته است بازدهىِ خوبى به همراه داشته باشد.

اهداف

الف- ارائه خدمات به بهترين نحو، به زائران مالزيايى در طول سفر حج.

ب- بيشترين سوددهى به سرمايه هاى سرمايه گذاران.

ج- ايجاد توانايى و تشويق مسلمانان به پس انداز تدريجى، به منظور پرداخت هزينه هاى زيارت.

ص: 67

د- ايجاد انگيزه پس انداز در بين مسلمانان و شركت در سرمايه گذارى هاى مختلف؛ از قبيل صنعت بازرگانى و كشاورزى مطابق با قوانين اسلامى و تهيه امكانات مختلف، جهت نگهدارى و مراقبت از مسلمانان، در هنگام حج و پس از بازگشت از مكه.

ه- ارائه امكانات و خدمات مختلف، سود سرمايه ها، نگهدارى و نظارت بر امور رفاهىِ زائران در موسم حج.

تاريخچه

در سال 1962 دولت مالزى براى ايجاد رفاه و آسايش بيشتر براى زائران بيت اللَّه الحرام، اداره زائران و سرمايه گذارى را به يكديگر ملحق نمود. تشرف به مكه مكرمه به معناى تحمّل زحمات جسمانى و مالى است. اين مشقات مالى در هنگام سفر و به خصوص پس از بازگشت به وطن، خود را بيشتر نشان مى دهد و لطمات فراوانى به توسعه اقتصاد و رشد ملى وارد مى كند. زيانهاى اقتصادى كه به كشور وارد مى شد، توسط دولت در نظر گرفته نمى شد تا سرانجام پروفسور اونگكا عبدالعزيز استاد دانشگاه مالزى و مدرس مشهور كه در رشته اقتصاد داخلى روستاها تخصص داشت، طى نامه اى خطاب به دولت، تشكيل «تعاونى پس انداز زائران» را مطرح نمود. هدف از تشكيل اين تعاونى عبارتند از:

الف) يارى دادن به مسلمانان، جهت انجام فريضه حج، بدون اين كه از بابت پرداخت هزينه هاى سفر مكه، به زحمت بيفتند.

ب) عدم نگرانى از تأمين هزينه هاى پس از بازگشت از سفر حج.

ج) تهيه امكانات رفاهى در طى سفر و همچنين پرداخت سود به سپرده هاى سپرده گذاران.

پروفسور اونگكا در سال 1950 با مشاهدات خود دريافت كه مسلمانان اين كشور پول خود را با هدف تشرف به مكه و زيارت اماكن مقدسه به روش سنتى، پس انداز مى كردند و دليل بكارگيرى اين روش سنتى اين بود كه صاحبان پول مطمئن باشند پولى كه از اين طريق پس انداز مى شود، در راه سفر حج هزينه مى گردد و كاملًا حلال بوده و به روش غير اسلامى بانك ها و ربا نيز آلوده نمى گردد.

در سال 1959 پروفسور اونگكا طرحى تحت عنوان «بهبود اوضاع اقتصادى آينده زائران» به دولت تقديم نمود و توصيه كرد در آينده، زائران مى توانند پول خود را در يك مؤسسه مالى و يا بانكى كه امور خود را بدون عمليات ربا انجام مى دهد و در عين حال به سرمايه هاى مردم سود نيز مى پردازد پس انداز نمايند، سپس سود حاصله از سرمايه گذاران، بين آنها تقسيم مى شد و به اين ترتيب نه تنها آلوده به ربا نبود بلكه از لحاظ مالى كمكى براى آنان بود تا هنگامى كه به كشورشان بازمى گردند دچار مضيقه مالى نشوند. بدين ترتيب اين پيشنهاد باعث گرديد تا دولت بتواند مسأله ربا را در بانكها مورد بررسى قرار دهد.

تأسيس مؤسّسه حاج تابونگ

پيشنهاد تأسيس مؤسسه تابونگ حاجى توسط شيخ محمود شلتوت مفتى دانشگاه الأزهر مصر در سال 1962 پس از بازديد از مالزى و مطالعه طرح آن، داده شد. وى ضمن ستودن اين طرح، آن را بسيار نافع به حال مسلمانان مالزى دانست. تعاونى پس انداز زائران در ماه اگوست سال 1962 تأسيس و از سى ام سپتامبر 1963 كار خود را آغاز كرد. اين تعاونى 6 سال بعد (در 1969) با «اداره امور زائران» كه از سال 1951 به منظور توسعه مسائل زائران تأسيس شده بود، ادغام گرديد و پس از آن تحت عنوان «مؤسسه تابونگ حاجى» و بعنوان ماده 8 قانون اساسى مالزى، مورد تصويب قرار گرفت.

ص: 68

اين مؤسسه در سال 1963 با 1281 نفر عضو و سرمايه 600/ 46 دلار مالزى (كه هر 3/ 2 واحد آن، معادل يك دلار آمريكاست) در سه شعبه آغاز به كار نمود و اينك (تا تاريخ 31/ 5/ 1991) با 84 شبعه در سراسر كشور و با يك ميليون و هشتصد هزار نفر عضو؛ يعنى 16% از كل جمعيت مسلمانان، بكار خود ادامه مى دهد.

ميزان سرمايه اين مؤسسه تا سال 1990 به مبلغ 00/ 000/ 161/ 1 دلار مالزى بوده است و پيش بينى مى شود با سياستهايى كه مؤسسه در پيش گرفته است، تا سال 2000، تعداد اعضا و سرمايه گذارانش را به 000/ 250/ 4 نفر كه 50% جمعيت مسلمانان مالزى است افزايش دهد.

فعاليت هاى مالى مؤسسه

مؤسسه حاجى تابونگ كه بر اساس قوانين اسلامى بنا و اداره مى شود، سرمايه گذارانش را متقاعد ساخته كه پس انداز آنان مطابق قوانين اسلامى سرمايه گذارى شده است و فعاليتهاى مالى مؤسسه به دو بخش اصلى تقسيم مى شود:

بخش اول: شامل مديريت مالى است كه خود به دو بخش «پس انداز» و «سود دهى» تقسيم مى شود.

بخش دوم: افزايش سرمايه هاى سرمايه گذاران، از طريق افزودن سود به سرمايه هاست.

نحوه سرمايه گذارى بدين طريق است كه: سرمايه گذاران به مؤسسه وكالت مى دهند تا پس اندازهايشان را با هدف سرمايه گذارى در راه صحيح به كار گيرد و سود خالص به دست آمده، به طريق جايزه و بهره دهى، پس از آن كه زكات آن پرداخت شد، به آنان داده مى شود.

روش هاى پس انداز

مؤسسه تابونگ حاجى سعى كرده است تا با به كارگيرى راههاى آسانِ پس انداز و به دور از بوروكراسى، با توسعه شعبات خود در سراسر كشور، مردم را به سرمايه گذارى تشويق نمايد. همچنين تلاش مؤسسه ياد شده اين است كه سودى را كه به سرمايه گذاران مى پردازد، اگر بيش از ساير مؤسسات نبود كمتر نيز نباشد. اين مؤسسه با آگاهى از مسأله «رقابت تجارت»، سرعت و ميزان سوددهى را سرلوحه فعاليت هاى خود قرار داده است. بايد دانست كه تابونگ حاجى فقط مسلمانان را آن هم بدون شرايط سنى، تحت پوشش خود قرار مى دهد. يك مسلمان مالزى بطريق زير مى تواند پس انداز نمايد:

الف: در هر شبعه از مؤسسه.

ب: به طريق پست در سراسر كشور.

ج: پرداخت ماهانه به مؤسسه از طريق محل كار متقاضى.

د: ارسال مستقيم سرمايه خود به شعبه مركزى تابونگ حاجى، به كمك پست مالى.

ه: در صورتى كه بخواهد پول خود را در سرمايه گذارى خاصى به كار اندازد، مى تواند آن را به شركتهاى وابسته به مؤسسه ارسال نمايد.

ص: 69

مؤسسه به جاى صدور دفترچه پس انداز براى سرمايه گذاران، موجودى سرمايه گذارانش را دوبار در سال- همانطور كه در اساسنامه مؤسسه اعلام شده- در ماههاى ژوئن و دسامبر به آنان اعلام مى نمايد تا از آن آگاهى داشته باشند. به منظور اطلاع از افزايش تعداد سرمايه گذاران و رشد ميزان سرمايه، مؤسّسه تابونگ حاجى سالانه در تاريخ معينى، از 84 شعبه سراسر كشور، درخواست آمار مى نمايد.

برداشت از موجودى

در صورت ميل به سرمايه گذارى، سرمايه گذاران مى توانند سرمايه خود را برداشت نموده و آن را به صفر برسانند. تا ميزان 000/ 100 دلارِ مالزى را شعبات فرعى در استانها و شهرستانها پرداخت مى نمايند. حد اقل زمان سرمايه گذاران نيز 6 ماه است و چنانچه سرمايه گذار بخواهد به موجب ضرورت بيش از 000/ 100 دلار از سرمايه اش برداشت نمايد به درخواست وى پاسخ مثبت داده خواهد شد. پرداخت اين مبلغ پس از تقديم تقاضا، توسط شعبه مركزى ظرف مدت 10 روز انجام مى گيرد. براى ايجاد انگيزه پس انداز بين مردم، به سرمايه هاى اوليه اى كه به قصد تشرف به حج پس انداز مى شود. سود بيشترى تعلق گرفته، جهت رفع احتياج و در ايام حج نيز به زائران پرداخت مى شود.

به منظور ايجاد دقت و سرعت بيشتر، امور سرمايه گذارى و پرداخت، توسط كامپيوتر انجام مى گيرد. در مقايسه با ديگر مؤسسات سرمايه گذارى، با اجراى اين سياست، پيش بينى مى شود كه تا پايان سال 1992، تابونگ حاجى از حيث دقت و سرعت، در بهترين وضعيت مالى قرار داشته باشد. پرداخت حقوق پرسنلى، عمرانى، سهام، اجارات، امور ادارى حج، سرمايه گذارى و موجودى و ساير امور در شعبات فرعى و مركزى و پرداخت سود در عربستان به زائران، توسط كامپيوتر انجام مى گيرد.

تقسيم سود سهام

همچون ديگر سرمايه گذاران در كارخانجات و شركتهاى سرمايه گذارى، كسانى كه در تابونگ حاجى سرمايه گذارى مى كنند، ميل دارند سود بيشترى به سرمايه شان پرداخت شود؛ به همين جهت مؤسّسه تابونگ حاجى تلاش كرده تا با ديگر كارخانجات و شركت ها به رقابت پرداخته و ميزان سود را به سهامدارانش بپردازد. ميزان پرداخت سود در سال، بستگى به سود كلّى مؤسسه از منابع درآمدش دارد. چنانچه سود كمتر از حد انتظار باشد، مؤسسه از ذخيره اش كه به همين منظور در نظر گرفته شده، پرداخت و سود را به سقفِ در حد انتظار سرمايه گذارانش مى رساند.

پرداخت زكات

مؤسّسه ياد شده بعنوان مؤسسه اى كه عملكردش مطابق با قوانين اسلامى است، در پايان سال مالى، از ميزان كاركرد سرمايه و قبل از پرداخت سود به سهامدارانش 5/ 2% آن را به عنوان زكات برداشت مى نمايد و آن را در اختيار افراد مستحق قرار مى دهد.

سود خالص

در سال 1990 پرداخت سود خالص به اعضا 5/ 6% و در سال 1989، 7% بوده است و چون اين ميزان پس از كسر 5/ 2% بود، رقم قابل توجهى را تشكيل مى دهد.

ص: 70

سرمايه

امروزه تابونگ حاجى بعنوان مؤسسه سرمايه گذارى پيشرفته اى شناخته شده و كيفيت عالى نحوه اداره آن، مورد تأييد مؤسسات و سرمايه گذاران داخلى و خارجى است. تابونگ حاجى فعاليت هاى سرمايه گذارى خود را در زمينه هاى صنعت، كشاورزى و بازرگانى در حد وسيعى كه همه مطابق با قوانين اسلامى است، گسترش داده است و شركت هاى وسيعى را بصورت سهامى خاص و عام، تحت پوشش خود گرفته و همچنين در بخشهاى خصوصى سرمايه گذارى نموده است. يكى از دلايل نفوذ و قدرت تابونگ حاجى انحصارى بودن آن است. انحصارى بودن به دليل آن است كه مطابق قانون، به غير از تابونگ حاجى هيچ مؤسسه يا اشخاص ديگرى اجازه ندارند زائران را به مكه اعزام نمايند، مگر اين امر با اجازه وزير و يا نماينده وى (مدير عامل) مؤسسه تابونگ حاجى صورت پذيرد. به همين دليل است كه از نظر تجارى و بازرگانى، مؤسسه تابونگ حاجى اطمينان دارد كه داوطلبان و زائران خانه خدا فقط بايد در اين مؤسسه سرمايه گذارى كرده و از اين طريق به مكه اعزام شوند.

با گذشت سالها، اينك مؤسسه تابونگ حاجى بعنوان يك مؤسسه سرمايه گذارى و مالى كه مطابق با قوانين اسلام عمل كرده و عامل مهمى براى جذب سرمايه هاى مسلمانان مى باشد، پذيرفته شده است. از طرفى حمايت دولت از كمترين ميزان سرمايه گذارى كه هر سهامدار به مؤسّسه مى سپارد، بر اعتبار مؤسسه افزوده است و سرمايه گذاران اطمينان دارند كه نه تنها سرمايه شان در راه صحيح و مطابق اسلام به كار گرفته مى شود بلكه دولت نيز در مقابل آن مسؤول است و مؤسسه نيز با پشتيبانى دولت، روزبروز سرمايه اش را بيشتر كرده و منافع بيشترى عايد سرمايه گذاريش مى نمايد.

اصول سرمايه گذارى

فلسفه سرمايه گذارى مؤسّسه تابونگ حاجى، بر مبناى سرمايه گذارى در آن دسته از بخشهايى است كه در كوتاهترين مدت، سود بيشترى را در برداشته باشد و به همين دليل است كه بيشترين سرمايه گذارى ها در بخش صنعت است، و كارخانجاتى را شامل مى شود كه رشد اقتصادى را به همراه داشته باشد. با توجه به اين مسأله، تأكيد مؤسسه بيشتر بر سرمايه گذارى دراز مدت در بخش كارخانجات و صنعت مى باشد و تأكيد بر تأسيس كارخانه، انتخاب مديران ماهر و با تجربه و همكارى و رشد بخشهاى مختلف به تناسب يكديگر، بطورى كه موفقيت در سرمايه گذارى تضمين شده و با اطمينان كامل انجام مى گيرد. ابداع و تنوع در بخشهاى مختلف، توسعه در صنعت را به همراه آورده و بازدهى خوبى را باعث مى شود. همچنين هماهنگى در تصميم گيريها، انتخاب در نوع سرمايه گذارى و حد اقل ريسك و سرعت عمل در امور، از عوامل اصلى رشد توليد در تابونگ حاجى است.

تصميم گيرى در سرمايه گذاريهاى مادر و اصلى، توسط شوراى سرمايه گذارى كه اعضاى آن به وسيله نخست وزير مالزى و تأييد هيأت مديره تابونگ حاجى انتخاب مى شوند، صورت مى گيرد. علاوه بر آن، مؤسسه با حمايت از دولت و استفاده از مدرن ترين روش هاى اقتصادى امور را انجام مى دهد. به همين دليل است است كه بخشهاى سرمايه گذاران داخلى و خارجى هميشه تمايل به سرمايه گذارى با تابونگ حاجى و شركت هاى تابعه آن را دارند.

سرمايه گذارى در تابونگ حاجى به 4 نوع تقسيم مى شود:

1- خريد سهام

2- سرمايه گذارى در شركتهاى وابسته

3- سرمايه گذارى در ساختمان سازى

4- سرمايه گذارى كوتاه مدت

ص: 71

نمودار فعاليتهاى برجسته مالى مؤسسه

1- سرمايه گذاران: ميزان آمار زير بيانگر رشد و افزايش تعداد سرمايه گذاران جديد مؤسسه از 1986 الى 1990 مى باشد.

درصد افزايش در سال 1990 بين 16% الى 20% بوده و در همين سال توانسته است 000/ 242 سرمايه گذار را جذب نمايد.

2- تعداد سرمايه گذاران: تعداد سرمايه گذاران در 31/ 12/ 90 يك ميليون و هفتصد و پنجاه هزار نفر در سال 31/ 5/ 91، 000/ 860/ 1 بوده؛ يعنى 16% كلّ جمعيت مسلمان رابه خود اختصاص داده است. انتظار مى رود تا سال 2000 تابونگ حاجى بتواند تعداد سرمايه گذارانش را به 000/ 250/ 4 نفر كه 50% جمعيت مسلمانان مالزى است افزايش دهد.

سرمايه خالص شركتهاى تابعه، از 1986 تا 1990 افزايش داشته است، بطورى كه تا سال 1990، 35 ميليون دلارِ مالزى، ازدياد سرمايه داشته و تا 1991 افزايش سرمايه خالص به 80 ميليون دلار تخمين زده مى شود.

ص: 72

3- زكات: ميزان پرداخت زكات نيز در پنج سال گذشته از سال 1406 الى 1410 هجرى افزايش يافته است كه اين نشانگر افزايش سرمايه و فعاليت آن است.

4- سود: سود حاصله در پنج سال اخير، افزايش فوق العاده اى داشته و مؤسسه اميدوار است كه باز هم بتواند در سال 1991 با سرمايه گذارى سودآورتر، سود بيشترى را عايد اعضا نمايد.

5- جايزه: افزايش در تعداد عضويت، سپرده گذارى، سرمايه گذارى و سوددهى، مؤسسه را قادر ساخته تا به اعضاى خود جوايز ارزنده اى را اعطا نمايد. اعطاى سود به ميزان 9% تا 10% به سپرده گذاران، پس از برداشت 5/ 2% وجه زكات طى سالهاى 1986 تا 1990 در مقايسه با ساير شركتها، بسيار قابل رقابت بوده است.

ص: 73

زمينه و فعاليت هاى سرمايه گذارى

براى دستيابى به دوّمين هدف خود؛ يعنى ارائه بيشترين سودِ ممكن به سرمايه گذارانش، مؤسّسه با توجه به قوانين اسلامى تشكيل فروشگاههاى زنجيره اى، تجارت، بازرگانى، صنعت و ساختمان سازى و كشاورزى را در برنامه هاى خود اجرا مى نمايد.

در 31 دسامبر 1985 ميزان سرمايه هاى مؤسّسه تابونگ حاجى بشرح زير بوده است:

سهام در كارخانجات مختلف 161 ميليون دلار

سهام خالص 5/ 40 ميليون دلار

سرمايه گذارى در بانك اسلامى 10 ميليون دلار

سرمايه گذارى در كارخانجات وابسته 8/ 15 ميليون دلار

سرمايه گذارى در اراضى و ساختمان 3/ 168 ميليون دلار

سرمايه گذارى در كارخانجات تمليكى 7/ 58 ميليون دلار

مؤسسات كشاورزى وابسته به حاجى تابونگ

1- منطقه پردانان:

لادانگ لادانگ: در سال 1972 تأسيس شد و تاكنون 45 ميليون دلار بازدهى داشته است. در آخر سال 1984 ارزش سرمايه آن به 140 ميليون دلار رسيد. محصولات آن، تهيه مواد اوليه چرم، شيره، خرما و كاكائو بوده است. در سال 1985 وسعت مناطق زير كشتِ اين مؤسسه؛ عبارت بودند از:

لادانگ لادانگ (كوتا) 4083 هكتار

سانگاى مرچونگ 1924 هكتار

چوكاى 914 هكتار

بوكيت 4047 هكتار

سانگلى بوان 1930 هكتار

اين شركت در حال حاضر داراى كارخانه تهيه شيره خرما در كاتونگ است.

2- شركت كشاورزى صباح:

اين شركت با 4000 هكتار زمين در كويا تنگانگ، خرما و كاكائو توليد مى كند و تمامى شركت متعلق به مؤسسه حاجى تابونگ است. سود حاصله از آن، 3 ميليون دلار مى باشد. زمين هاى آن در ابتداى كار 800 هكتار بود و در آينده نزديك 2487 هكتار ديگر را كه خريدارى نموده به زير كشت خواهد برد.

ص: 74

پنگاگنگ- كوتان- شركت حمل و نقل و بازرگانى وابسته به حاجى تابونگ

اين شركت در سال 1972 تأسيس شده و تاكنون توانسته است 2 ميليون دلار سوددهى داشته باشد. وظيفه اين شركت، حمل و نقل زائران به مكه و بازگرداندن آنان و نيز تهيه امكانات اياب و ذهاب در موسم حج براى زائران است. مهمترين وظيفه اين شركت تهيه هواپيما براى انتقال حجاج در ايام حج واجب و اعزام آنان به عمره است.

شركت ساختمان سازى اوروس بنيا

در سال 1977 تأسيس شد و تاكنون 000/ 200 دلار سود داشته است. مسؤوليت اين شركت، ايجاد بناى كليه ساختمانهاى مؤسّسه تابونگ حاجى است. ساختمان دفتر و مجموعه مركزى جديد تابونگ حاجى كه 38 طبقه است با متعلّقاتش، ساخته هاى اين شركت است.

شعبات و ساختمانهاى مؤسسه تابونگ حاجى

در حال حاضر مؤسسه داراى 40 ساختمان در سرتاسر كشور است كه يكى از آنها در جده مى باشد.

1- مشخصات ساختمان مركزى جديد:

ساختمان جديد تابونگ حاجى با 38 طبقه، آسمان خراشى است كه در يالان تون رازك در كوالالامپور قرار گرفته است.

ساختمان بر پنج پايه كه الگويى از اسلام است، بنا شده. اين ساختمان بصورت مدوّر ساخته شده و بتونهاى آن از لحاظ معمارى بسيار زيبا و نمونه است. هزينه آن بالغ بر 109 ميليون دلار مى باشد كه تماماً از منافع سود مؤسسه پرداخت شده است. اين ساختمان به سبك مدرن ساخته شده و داراى سالن هاى وسيع، آمفى تئاتر و رستوران مجهّز به سيستم هاى جديد مى باشد و همچنين يك پاركينگ 7 طبقه و نيز نمازخانه اى بسيار زيبا جزء اين مجموعه مى باشد.

2- مجموعه زائران در كلاناجايا:

در سال 1982 به منظور ارائه خدمات بيشتر و بهتر به زائران، مجموعه زائران در كلاناجايا ساخته شد. اين مجموعه 13 ميليون دلار هزينه دربرداشته و مجهز به سالنهاى مختلف مسجد، غذاخورى، اطاق هاى سمينار و پاركينگ چند طبقه است. هدف اصلى از ساخت اين مجموعه، ايجاد محل تجمعى به صورت آسايشگاه براى زائران است تا فرصت هاى قبل از عزيمت را در آنجا بسر برند. همچنين كسانى كه قصد مسافرت به خارج از كشور را دارند از آن استفاده مى كنند. دولت نيز براى سمينارها، مراسم مختلف و جشن هاى عروسى آن را اجاره مى كند و از اين طريق نيز منبع درآمدى براى تابونگ حاجى است.

بخش هاى ادارى و اطلاعات مؤسسه

موفقيت تابونگ حاجى در ارائه بهترين خدمات به زائران و سوددهى به سرمايه گذاران خود، بدليل مديريت صحيح، آموزش مناسب، خلوص و فداكارى و صداقت كاركنان و استفاده از كامپيوتر مى باشد. در حال حاضر كليه قسمتهاى مؤسسه به كامپيوتر مجهز شده تا امور به دقت كامل و به بهترين نحو ممكن انجام گيرد. تمامى اين عوامل باعث شده اند تا سرمايه گذاران مؤسسه تابونگ حاجى همه ساله افزايش يابند. روش هاى مؤثر و گوناگون مديريت؛ از جمله توزيع جزوات و روابط عمومى ضرب نيز بسيار مفيد بوده است. در حال حاضر تابونگ حاجى با 84 شعبه در سراسر كشور داراى بيش از 900 نفر پرسنل است.

نتيجه گيرى

مدت 27 سال طول كشيده است تا مؤسسه تابونگ حاجى به جايگاهى كه اينك دارد، برسد. اينك علاوه بر سرمايه گذاريهاى مختلف، تابونگ حاجى هدف اوليه خود را كه نظارت و اجراى تداركات و مسائل رفاهى زائران بود انجام مى دهد (در زمان اقامت و پس از بازگشت از حج). موفقيت تابونگ حاجى به خاطر وجود يك شخص نيست، بلكه هماهنگى كل پرسنل باعث اين موفقيت است. عوامل زير را نبايد از نظر دور داشت:

ص: 75

1- حمايت دولت؛ پشتيبانى دولت و عدم دخالت در اداره مؤسسه و كمك در ارائه خدمات بيشتر.

2- اعتماد مسلمانان به مؤسسه؛ شركت مسلمانان و سرمايه گذارى آنان، مهمترين عامل تشكيل و موفقيت مؤسسه است. بدون شركت مردم مسلمان مالزى، تابونگ حاجى نمى تواند يك سازمان و تشكيلات مردمى باشد.

3- اعتماد و مديريت صحيح؛ مديريت صحيح در مؤسسه وايجاد اعتماد در مردم و تشويق آنان به سرمايه گذارى.

4- از خودگذشتگى و خلوص در كاركنان؛ خلوص در رده هاى مختلف، كه تلاش دارند مؤسسه را از آنچه كه امروز هست به جايگاه رفيع ترى صعود دهند.

5- اهميت آموزش؛ آموزش به كاركنان در رشته هايى كه مشغول هستند و مديريت صحيح در اداره مؤسسه، اساس كار آن را تشكيل مى دهد.

6- اختيارات مديران.

7- شعار «حق با متقاضى است»؛ اين شعار در سرلوحه كار تمامىِ شعب فرعى و اصلى مؤسسه قرار دارد.

8- ملاقات با مردم؛ ملاقات با مردم و رسيدگى به درد دل و شكايات آنها در هر زمان، از عوامل ديگر موفقيت مؤسسه است.

9- همكارى با مؤسسات ديگر؛ تعاون و رابطه با بخشهاى ديگر دولتى و غير دولتى، ايجاد صميميت و اتحاد و تسريع در انجام امور زائران و سرمايه گذاران را فراهم آورده است.

10- همكارى با دولت سعودى؛ داشتن روابط خوب با دولت سعودى و قرار دادن امكانات مناسب وعالى از طرف دولت سعودى در اختيار تابونگ حاجى، باعث شده است تا مؤسسه بتواند خدمات بهترى ارائه داده و رضايت بيشتر اعضا را جلب نمايد.

11- كنترل و موازنه؛ يك سيستم «كنترل و موازنه» در مؤسسه حاجى تابونگ وجود دارد كه اعمال آن باعث تفكيك اقتدار بين دستگاه دولتى، هيأت مديره و گروه سرمايه گذاران و همينطور بازرس حسابدارى كلّ دولتى مى گردد. بدين خاطر است كه اساساً در حاجى تابونگ امكان سوء مديريت منتفى مى باشد.

12- كاهش بوروكراسى و نامه نگارى؛ داشتن حداقل بوروكراسى در كارهاى صدور گذرنامه، اخذ ويزا، انجام امور بهداشتى زائران در حداقل زمان ممكن و بدون اتلاف وقت و ... از جمله عوامل موفقيت در مؤسسه تابونگ حاجى است.

13- نقش رسانه هاى گروهى؛ رسانه هاى گروهى نيز نقش مهم و بسزايى در اين رابطه ايفا مى كنند. رساندن اطلاعات به زائران، توليد برنامه هاى شبانه روزى و در اختيار حجّاج قرار دادن آن از وظايف رسانه هاى جمعى است.

14- استفاده از وسايل مدرن؛ استفاده از كامپيوتر، تلكس و فاكس نيز در سرعت كار مؤسسه، بسيار مؤثر مى باشد.

به همين جهت، مؤسسه برنامه هاى آتى خود را با دقّت هر چه بيشتر تنظيم مى كند.

15- افزايش سرمايه در كليه رشته هاى بازرگانى و صنعت مطابق با اصول اسلام.

16- تأسيس شعبات فرعى در كليه نواحى و روستاهاى مالزى.

17- افزايش سود سرمايه گذاران و در نظر گرفتن جوايز براى آنها.

18- بهبود اوضاع زائران و ايجاد رفاه و آسايش بيشتر براى آنان در هنگام اقامت در مكه مكرمه.

عمليات حج

1- ثبت نام:

الف) متقاضى مى تواند در هر شعبه از شعبات مؤسسه ثبت نام نمايد.

ب) صدور گذرنامه مخصوص افراد مالزيايى و يا كسانى كه در اين كشور اقامت دائم دارند، مى باشد.

ج) اخذ رواديد از سفارت عربستان در كوالالامپور.

د) آزمايشات و معاينات پزشكى در صورت لزوم عبارتند از:

عكس بردارى از قفسه سينه، واكسينه كردن زائران در مقابل مننژيت توسط مراكز پزشكى مختلف در شهرستانهاى

ص: 76

مالزى و چنانچه زائر مشكلى داشته باشد، پس از رفع آن نسبت به صدور گواهى صحّت مزاج، براى تشرف به مكه اقدام مى شود.

2- نحوه انتقال و حمل و نقل حجاج:

الف) حمل و نقل دريايى؛ چنانچه تعداد تقاضاى زائران به حد اقل 3000 نفر برسد بطورى كه توسط دو كشتى اعزام شوند، اين انتقال از طريق دريا انجام مى گيرد.

ب) حمل و نقل هوايى؛ بين 60 الى 70 هواپيماى چارتر با ظرفيت 380 نفر و يا بوئينگ 747 با ظرفيت 505 نفر كار انتقال زائران را در موسم حج انجام مى دهند. چنانچه تعداد هواپيماهاى مؤسسه كافى نباشد، زائران مى توانند با هواپيماى خطوط مالزى عزيمت نمايند. كليه بليط زائران توسط اداره حمل و نقل و بازرگانى عمومى مؤسسه تهيّه مى گردد.

3- نحوه آموزش حجاج:

دفاتر امور دينى در مراكز استانها، شهرستانها و روستاهاى مختلف، امر ارشاد و برطرف كردن مشكلات دينى زائران را برعهده دارند.

به زائران در گروههاى 100 يا 200 نفرى دو روز بطور فشرده خدمات دينى ارائه مى شود.

روز اول: ارشاد در خصوص مراسم حج و عمره و پرسش و پاسخ.

روز دوم: سخنرانى راجع به رعايت بهداشت و نظافت.

علاوه بر آن، جزوه و پرسترهاى مختلف در اين خصوص بين زائران توزيع مى شود. ضمناً يك ماه قبل از تشرف زائران و همچنين به صورت مقالاتى كه توسط خود مؤسسه تابونگ حاجى ارائه مى شود، راهنمايى لازم را به زائران ارائه مى دهند.

4- خدمات رفاهى و پزشكى:

الف) گروه تأمين رفاه:

* خدمات تأمين مسكن.

* پس انداز و سوددهى (امور مالى).

* رسيدگى به شكايات و پيگيرى.

* ثبت مواليد و متوفيات.

* توزيع خبرنامه ها بين زائران.

* پيگيرى اشياء گم شده.

* اداره امور قربانى زائران.

* تحقيق در مورد زائران گمشده.

* مشاوره در امور مختلف.

* تغيير در برنامه هاى پرواز.

ب) هيأت پزشكى:

* اداره امور بيمارستانهاى مخصوص مالزيايى ها در عزيزيه.

* اداره امور دارو و توزيع آن در جده، مدينه، عرفات و منى.

* اداره ايجاد و تداركات كلينيك هاى سيار.

* تهيه آمبولانس براى زائران بيمار.

ص: 77

* اعزام زائران بيمار به بيمارستانهاى دولتى عربستان در مكه.

* حمل بيماران به عرفات.

* برنامه ريزى براى حمل بيماران به مالزى، پس از انجام اعمال حج.

* ارائه اطلاعات پزشكى به زائران.

* ارائه اطلاعات و خدمات پزشكى در محل اقامت آنان.

* مراقبت از بيماران در آسايشگاهها تا حصول بهبودى و ترخيص آنان.

گرمازدگى

شهاب الدين صدر

سلولهاى بدن براى ادامه حيات و انجام فعاليتهاى طبيعى خود به درجه حرارت مناسب نياز دارند و دماى متعادل و در يك محدوده خاص براى اين امر ضرورى است چنانچه دماى محيط از اين محدوده كمتر و يا بيشتر گردد مى تواند عوارض جبران ناپذيرى براى دستگاههاى مختلف ايجاد نمايد. با توجه به حسّاسيّت ويژه اين مسأله مكانيسم تنظيم حرارت بدن يكى از فعاليتهاى بسيار مهم مى باشد كه بر اساس ايجاد تعادل دقيق ميان توليد و دفع حرارت مبتنى است. از نظر توليد حرارت بدن، انسان علاوه بر اين كه از طريق محيط و منابع مختلف توليد و انتشار گرما كسب انرژى مى نمايد، خود نيز با توجه به فعل و انفعالات مواد مختلف، به عنوان يك منبع توليد حرارت مى باشد. لذا با توجه به ايجاد دائمى گرما، لازم است بدن به طرق مختلف و به صورت مداوم مكانيسم ها و راههايى را براى دفع آن داشته باشد، چنانچه به صورت ثابت قسمتى از مجموع حرارت دريافت شده دفع نگردد، براى سلولهاى كليه بافتها مضر و مى تواند منجر به گرمازدگى شود.

مهمترين روشها و مكانيسم هاى دفع حرارت بدن عبارتند از:

1- انتقال: كه از اين طريق حدود 3% حرارت به اشياء و وسايلى كه با بدن تماس دارند؛ نظير صندلى و زمين و ... منتقل مى شود كه به صورت طبيعى با توجه به ميزان آن مخصوصاً در مناطقى كه حرارت محيط به حدى بالاست كه حرارت اشياء و وسايل اطراف بيشتر از بدن ما مى باشد نمى تواند مكانيسم بسيار مؤثرى براى ما محسوب شود.

2- هدايت: از اين طريق حدود 15% حرارت ايجاد شده به هواى اطراف بدن منتقل مى شود اين مكانيسم در شرايطى مى تواند موجب كاهش حرارت بدن گردد كه دماى هواى محيط پايين تر از دماى بدن باشد.

3- تشعشع: از اين طريق حدود 60% حرارت به محيط منتقل مى گردد اين مكانيسم درصد بالايى از حرارت را مى تواند منتقل كند و تنها در مواردى كه تشعشع حرارتى محيط بر اين مكانيسم غالب شود بى اثر مى گردد و در سرزمينهايى نظير كشور حجاز و مخصوصاً در صحراى منا و عرفات كه تابش مستقيم نور خورشيد در حد اكثر ميزان خود مى باشد اين مكانيسم

ص: 78

نيز دچار اشكال مى شود.

4- تبخير و تعريق: از اين طريق حدود 22% حرارت به همراه آب و الكتروليتها منتقل مى شود. اين مكانيسم جزء مكانيسمهاى بسيار مهم مى باشد و تا زمانى كه بدن بتواند ميزان آب و الكتروليتهاى خود را حفظ نمايد و به موازات و همزمان با خروج آب و املاح از طرق مختلف جايگزين شود، مى تواند مكانيسم مؤثر و نسبتاً بادوامى باشد، اما چنانچه ورود آب و الكتروليتهاى ضرورى به بدن كاهش و يا قطع گردد و فرد در محيط گرم تا مدت زيادى قرار داشته باشد پس از مدتى بدليل خروج بيش از حد آب و الكتروليتهاى بدن از يك طرف و اختلال مركز تنظيم آن در هيپوتالاموس از طرف ديگر تعريق متوقف و پوسته و مخاطات كه بدليل تعريق و تبخير مرطوب بوده است خشك و داغ شده و ادامه حيات نيز در معرض خطر قرار مى گيرد و به تدريج بافتهاى مختلف با توجه به ميزان حساسيت، خود بدليل پديده مرگ در سلولها علايم و تظاهرات بالينى مربوط به خود را نشان مى دهند.

علايم گرمازدگى را مى توان به دو گروه خفيف و شديد تقسيم نمود و بطور كلى علايم اين بيمارى از طيف گسترده اى برخوردار است كه از يك طرف ممكن است با يك كسالت و ناراحتى مختصر، جزئى و گذرا تظاهر كند و از طرف ديگر در نوع شديد آن شوك و كوما و در نهايت مرگ اتفاق مى افتد. در اينجا با توجه به تجربيات حاصله اشكال شايع بالينى گرمازدگى به صورت اجمالى مطرح مى شود.

1- گرفتگى دردناك عضلات

اين بيمارى به دنبال فعاليت عضلانى زياد در محيط گرم ايجاد مى شود كه اصولًا به دنبال تعريق زياد و دفع بيش از حد الكتروليتها اتفاق مى افتد با توجه به شيوع اين بيمارى در ميان معدنچيان، آسيابانان و مأمورين آتش نشانى، اين بيمارى را به نام آنان نيز نامگذارى مى كنند. (. خ) (خ) (..)

بايد توجه كرد كه موضوع مهم تخليه املاح و مسموميت با آب مى باشد، لذا نوشيدن آب زياد بدون نمك، بيمارى را چه بسا سريع تر مى نمايد. چند نكته مهم:

الف: گاهى اوقات گرفتگى دردناك عضلات شكم با بيماريهاى شكمى حاد (.) ممكن است اشتباه شود و همه ساله در موسم حج يك يا چند مورد از اين نوع مشاهده مى گردد كه پس از مدتى استراحت در محيط خنك و تجويز سرم نمكى به كلى علايم بيمارى برطرف گرديده است.

ب: براى پيشگيرى از ايجاد اين بيمارى توصيه به مصرف متناسب نمك با غذا (نمك سفره) در افرادى كه ممنوعيت مصرف نمك (بيماران قلبى، كليوى، كبدى ...) ندارند مى تواند بسيار مؤثر باشد.

درمان: چنانچه نوع خفيف از گرفتگى عضلات باشد توصيه و تجويز مصرف آب و مقدارى نمك اضافى در غذا و ...

استراحت خواهد بود.

و در نوع شديدتر كه بيمار دچار كرامپهاى عضلانى شديد و دردناك شده است، تجويز سرم نمكى داخل وريدى است كه ميزان و سرعت آن بستگى به شدت و دوام علايم بيمارى خواهد داشت.

2- خستگى شديد و ضعف ناشى از گرما

اين بيمارى به دنبال عكس العمل قلب و عروق نسبت به گرماى زياد محيط ايجاد مى شود و با توجه به از دست دادن آب و عدم جبران آن و يا از دست دادن نمك و عدم جايگزينى آن كه ممكن است كاهش آب و نمك بصورت مشترك بدنبال تعريق زياد نيز وجود داشته باشد نارسايى قلبى و عروقى ايجاد و ممكن است منجر به كلاپس عروقى نيز بشود.

علايم شايع بيمارى عبارت است از احساس ضعف، سردرد، سرگيجه، تشنگى، بى اشتهايى، تهوع و استفراغ. چنانچه كلاپس عروقى اتفاق افتاده باشد پوست بدن بيمار سرد و مرطوب شده و رنگ خاكسترى پيدا مى نمايد. فشار خون ممكن است سقوط كند. درجه حرارت بدن افزايش خاصى را نشان نمى دهد. معمولًا طبيعى و حتى گاهى پايين تر نيز مى رود. چنانچه در اثر گرما عروق خونى محيطى انبساط زياد پيدا كند و در نتيجه حجم زيادى از خون را ذخيره و موجب كاهش فشار خون گردد و بيمار

ص: 79

تحت استرس يا تغيير وضعيت ناگهانى قرار گيرد ممكن است سنكوپ ناشى از گرما () ديده شود.

درمان: استراحت بيمار و وضعيت درازكش در محيط خنك به نحوى كه پاها كمى بالاتر از سر قرار گيرد تجويز مايعات از راه خوراكى و يا سرم نمكى بستگى به وضعيت بيمار دارد.

چند نكته مهم

الف: اين بيمارى در افراد مسن و بيمارانى كه داروهاى ديورتيك (زياد كننده ادرار) استفاده مى كنند بيشتر ديده مى شود.

ب: احساس ضعف شديد ناشى از گرما شايعترين اختلال كلينيكى در طى سفر حج در فصول گرما مى باشد كه تعداد بسيار زيادى از مراجعين به مراكز بهداشتى و درمانى در طول مراسم حج از علايم آن شكايت داشته و مراجعات مكرر مى نمايند.

3- شوك در اثر گرما و گرمازدگى شديد

اين بيمارى يكى از اورژانسهاى پزشكى محسوب مى شود كه بافتهاى مختلف بدن بيمار به دنبال افزايش بيش از حد حرارت، دچار آسيب گرديده اند. در اين وضعيت مكانيسم تنظيم درجه حرارت ركتال نيز بيش از 40 درجه سانتيگراد مى باشد.

با توجه به اين كه اين بيمارى يكى از كشنده ترين بيماريهاى موسم حج مخصوصاً در عرفات و منا بوده لذا بهره گيرى از تجربيات سالهاى گذشته پروتكل درمانى زير كه نتيجه بحث و تبادل نظر و مشورت با اساتيد و همكاران باتجربه مى باشد جهت مطالعه و اجراى دقيق تمامى همكاران ارائه مى گردد:

الف: علايم مشخصه گرمازدگى شديد:

1- پوست خشك و داغ.

2- درجه حرارت ركتال بالاى 40.

ب: علايم همراه:

1- بيحالى، گيجى، اختلال اوريانتاسيون و اختلال رفتار در موارد پيشرفته اغماء.

2- خشكى مخاط دهان و زبان و در حالات پيشرفته خشكى پوست.

3- تاكيكاردى.

4- هيپوتاسيون.

5- گاه تهوع و استفراغ و اسهال كه ممكن است خونى باشد.

افراد در معرض خطر

1- بيمارى بالاى 60 سال.

2- بيمارانى كه داروهاى آنتى كولينرژيك مصرف مى كنند (بيماران ياركينسونيسم).

3- افراد چاق.

4- بانوان.

5- بيماران مبتلا به بيماريهاى مزمن كبدى، قلبى، ريوى، متابوليك.

6- بيماران پاراپلژيك.

اصول كلى معاينه و علايم بالينى

1- سابقه حضور در محيط گرم.

2- بررسى درجه حرارت ركتال.

ص: 80

3- بررسى درجه هوشيارى.

4- بررسى علايم حياتى (نبض، فشارخون).

درمان: «پوست خشك و درجه حرارت ركتال بالا براى آغاز درمان كافى است»

الف: بيمار هوشيار است

1- بيمار را در وان آب سرد قرار دهيد.

2- 500 نرمال سالين سرد شده را به صورت سقوط آزاد تزريق و سپس با توجه به وضعيت بيمار جهت تزريق 500 دوم تصميم گرفته شود.

3- علايم حياتى مجدداً در وان آب كنترل گردد.

4- در صورتى كه درجه حرارت ركتال به 5/ 38 رسيد بيمار از وان خارج گردد.

تا زمانى كه درجه ركتال هنوز به 5/ 38 نرسيده بيمار در وان باقى مانده و مايع درمانى ادامه يابد.

ب: بيمار در حال اغماء است

1- راههاى هوايى بيمار با () باز نگه داشته شود و در صورت لزوم اقدام به لوله گذارى () گردد.

2- تجويز اكسيژن.

3- در صورت تشنج تجويز ديازپام وريدى تا 10 آهسته (تا توقف تشنج) و در صورت ادامه تشنج تكرار آن.

4- قرار دادن بيمار در وان آب سرد و انجام اقدامات 2، 3، 4، بند الف.

5- در صورت امكان گرفتن خون شريانى جهت بررسى.. و گرفتن خون وريدى براى بررسى الكتروليتها.

6- بعد از شدن، بيمار را به اطاق منتقل كنند و در آنجا ضمن قرار گرفتن در معرض هواى خنك، علايم حياتى وى كنترل گردد.

كليه بيماران گروه ب (كه در حال اغما يا تشنج مراجعه نموده اند) بعد از شدن به بيمارستان منتقل و بسترى گردند.

ص: 81

حج در آئينه سفرنامه ها

- 2-

رحله ابن جبير

سيد حسن اسلامى

سرگذشت

ابوالحسين، محمد بن احمد بن جبير، دبير، اديب، نويسنده، فقيه، محدّث، شاعر و جهانگرد اندلسى و عرب تبار، در سال 540 هجرى در بلنسيه در شرق اسپانيا زاده شد. مدتى در «شاطبه» بسر برد و به فراگيرى ادبيات و علوم دينى پرداخت؛ آنگاه به «غرناطه» رفت و به خدمت حاكم موّحد آن شهر؛ ابوسعيد عثمان بن عبدالمؤمن در آمد و كاتب او شد.(1)پس از مدتى حاكم او را ناچار به شرابخوارى كرد و هفت جام باده به او نوشانيد. ابن جبير از ادامه خدمت پوزش خواست و براى استخوان سبك كردن و زدودن اثر اين گناه، قصد اداى فريضه حج كرد.(2)

سى و هشت ساله بود كه به كشتى نشست و پس از يك ماه به اسكندريه رسيد و در آنجا از عاملان حاكمِ شهر و زكات ستانان، نادرستيهايى ديد كه آنها را ثبت كرد.(3) از آنجا راهى قاهره و سپس «عيذاب» شد و آن بندر را به قصد جده ترك گفت.

پس از توقفى هشت روزه در جده عازم مكه گرديد و در سيزدهم ربيع الثانى سال 579 هجرى به آن شهر رسيد و بيش از هشت ماه (245 روز) مجاور خانه خدا بود و پس از اداى مناسك حج، راه مدينه منوره را در پيش گرفت و پنج روز مقيم شهر پيامبر گشت و از آنجا راهى عراق شد؛ از نجف و كوفه عبور كرد و از طريق «حلّه» به بغداد رفت و سپس از موصل گذشت و به دمشق رفت و مدتى در آن جا ماندگار شد.

آنگاه دمشق را به سوى «عكّا» ترك كرد و از آن جا به ايتاليا رفت و پاى به جزيره سيسيل نهاد و گزارشى از وضعيت مسلمانان آن جزيره نوشت. سپس در «تراپانى» به كشتى نشست و به «قرطاجنه» رفت و از آن جا به ديار خود «غرناطه» بازگشت.


1- دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى (تهران مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 1369) جلد سوم، ص 204.
2- مقرى تلمسانى، احمدبن محمد. نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب. (بيروت: دارصادر، 1408) جلد 2، ص 385 و 386.
3- رحلة ابن جبير. (بيروت: دار صادر، 1400) ص 13 و 14.

ص: 82

اين سفر دو سال و سه ماه و نيم به طول انجاميد و دوستى به نام احمد بن حساّن كه پزشك بود، در اين سفر ابن جبير را همراهى مى كرد.(1) چندى بعد ابن جبير سفرى دو ساله را آغازيد كه اطلاع چندانى از آن در دست نيست.(2)

او بعدها سوّمين و آخرين سفر خود را آغاز كرد و احتمالًا مجدداً به مكه و بيت المقدس رفت و مدتى مقيم آن خطه گشت، ليكن از چند و چون اين سفر نيز آگاهى درستى در دست نيست.(3)

سرانجام ابن جبير در اسكندريه به سن هفتاد و چهار سالگى درگذشت و در همان شهر در محلى به نام «كوم عمرو بن العاص» به خاك سپرده شد.(4) شخصيت

وى از طراز عالمان قرن ششم هجرى غرب عالم اسلامى است؛ مردى فقيه با ذهنى شاعرانه و آشنا با دانشهاى روزگار خود.

هر چند از اهل سنت است، به اهل بيت- عليهم السلام- ارادتى تام دارد و دوستى آنان را بهترين توشه راه آخرت مى داند و طى قطعه شعرى در اين باره مى گويد:

«من، پيامبر برگزيده، عموزاده اش على، فاطمه و دو نواده اش را دوست دارم. آنان اهل بيتى هستند كه پليدى از ايشان دور و راه هدايت از جلوه تابناكشان روشن است. پيروى از آنان بر هر مسلمانى واجب و دوستى آنان ارزنده ترين ذخيره آخرت است.»(5)

همچنين در رحله خود هر جا كه به مناسبتى از آنان نام مى برد، با تكريم و ستايش همراه است.(6)

هرچند در آن روزگار، در ديار ابن جبير فلسفه مشايى در اوج شكوفايى خود بسر مى برد، ابن جبير اين رويكرد را انكارِ خدا و طبيعت پرستى قلمداد مى كند و بر فلسفه و متفلسفان، طى ابياتى چنين مى تازد:

«در روزگار ما گروهى پديدار گشته اند كه مايه شومى دوران شده اند؛ آنان جز بدانچه ابن سينا و ابونصر (فارابى) وضع كرده اند، گردن نمى نهند. دريغ بر تنهايى اسلام و امان از دست گروهى كه خود را با سفاهت سرگرم ساخته اند و دين هدايت را در پس خود رها و ادعاى حكمت و فلسفه كرده اند.

گروهى با كردارهاى زشت خود، از راه شريعت گمراه شده اند؛ آنان جز «طبيعت»، فاعل حكيمى را نمى شناسند.»(7)

هنگام خواندن رحله ابن جبير، او را مردى سخت متدين و متعبد مى يابيم؛ در جايى نقل مى كند كه: «هم امروز موفق شدم


1- پيشين، ص 7 و 320
2- دائرة المعارف بزرگ اسلامى، جلد سوم. ص 205.
3- همان.
4- همان.
5- نفح الطيب، جلد دوم. ص 493: احبَّ النبىّ المصطفى و ابن عمه علياً و سبطيه و فاطمة الزهرا هم اهل بيت اذهب الرجس عنهم و اطلعهم افق الهدى انجماً زُهرا موالاتهم فرض على كل مسلم و حُبّهم اسنى ذخائر للاخرى
6- رحله ابن جبير، صص 21، 53، 57، 91، 114، 142 و 174.
7- نفح الطيب، جلد دوم، ص 385: قد ظَهَرَت فى عصرنا فرقةُظهورها شؤم على العصر لا تقتدى فى الدين الابماسَنَّ ابن سينا و ابو نصرِ *** يا وحشة الاسلام من فرقةشاغلةٍ انفسها بالسفه قد نبذت دين الهدى خَلْفَهاوادعت الحَكمة والفلسفة *** ضلت بأفعالها الشنيعةطائفة عن هدى الشريعة ليست ترى فاعلًا حكيماًيفعَلُ شيئاً سوى الطبيعة

ص: 83

حفظ قرآن را به پايان برسانم و من سپاسگزار اين توفيقم.»(1)

همچنين همواره از خداوند براى بقا و يا فناى شهرى يا كسانى استمداد مى كند و دست به دعا بر مى دارد.

ابن جبير دلبستگى عميقى به صلاح الدين ايوبى دارد و خبر پيروزيهاى او، سياح ما را با آن كه از غربت و رنج سفر دلخوشى ندارد، بر آن مى دارد تا بار ديگر جلاى وطن كند و ظفرمندى محبوب خود را از نزديك ببيند.(2) در سفر نامه نيز در چند جا سخت از صلاح الدين ستايش مى كند.(3)

او همچنين «موحدان» را كه دولتمردان مغرب و اندلس بوده اند، مسلمانان واقعى مى داند و خواستار پاك شدن راه مكه از لوث مسلمان نمايان توسط شمشيرهاى اين سلسله است.(4)

ابن جبير صراحت عجيبى دارد و از مفاسد اجتماعى و ارتشا كه تا خانه خدا راه يافته است و كليددار و امير مكه نيز بدان آلوده شده اند، پرده برمى دارد و آرزو مى كند يك بار ديگر سنگر توحيد كه اينك در اختيار مشركان است، به دست مسلمانان حقيقى تسخير شود.(5) سفر نامه

بجز اشعار پراكنده در تذكره ها، تنها اثر بجا مانده از ابن جبير، همين سفر نامه است كه تا مدتها تنها نامى از آن وجود داشت. تا آن كه نسخه اى از آن- كه در قرن نهم كتابت شده بود- به دست آمد و پس از تصحيح منتشر شد و بعدها به زبانهاى انگليسى، ايتاليايى، فرانسوى و اخيراً فارسى ترجمه شد.(6)

اين سفر نامه مورد استفاده مؤلفان بسيارى قرار گرفت و از آن اقتباس و حتى رونويسى شد.

مؤلف آنچه را در طول نخستين سفر خود مشاهده مى كند، روز به روز ياد داشت مى كند و اطلاعات بسيارى از وضع سفر، تجارت، اوضاع جغرافيايى و مسير خود در اختيارمان قرار مى دهد. بخش عمده اين رحله به توصيف زيارت مكه و مشخصاً خانه خدا (بيش از 23 صفحه) اختصاص دارد و منبعى ارزشمند براى محققان به شمار مى رود.

نثر ابن جبير در مجموع ساده و روان است هر چند گاه گاه به سجع پردازى روى مى آورد.

او بى دريغ خواننده را با احساسات خود آشنا و شريك مى كند و با ذكر جزئيات و ارائه رهنمودهايى مى كوشد مخاطب را از تكرار اشتباهات خود در انتخاب مسير باز دارد.(7)بخشهايى از رحله ابن جبير

اينك ترجمه قسمتهايى از رحله ابن جبير را براى تتميم فايده نقل مى كنيم(8) آغاز سفر:

«روز جمعه سى ام ماه شوال سال 578 در حالى كه در دريا و برابر كوه شُلير هستم به نوشتن اين سفر نامه آغاز مى كنم.

خداوند سلامت را قرين ما سازد.

احمد بن حسّان و محمد بن جبير در نخستين ساعت روز پنج شنبه هشتم شوّال همين سال؛ برابر با سوم فوريه فرنگى، از


1- ابن جبير، ص 43.
2- دائرة المعارف بزرگ اسلامى، جلد دوم، ص 205.
3- ابن جبير، صص 13، 14، 15، 17، 27، 30، 39 و 54.
4- ابن جبير، صص 57- 55
5- ابن جبير، صص 145- 142.
6- دانشنامه ايران و اسلام. (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1355) جلد سوم، حرف الف، ص 472 و دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ص 206.
7- (براى مثال) ابن جبير، ص 48 كه به خوانندگان سفارش مى كند از بندر عيذاب راهى مكه نشوند.
8- مشخصات كتابشناختى، ترجمه رحله ابن جبير كه در اين بخش عيناً و يا با تغييرى بسياراندك نقل شده چنين است: سفر نامه ابن جبير؛ ترجمه پرويز اتابكى. (مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1370) 424 صفحه.

ص: 84

غرناطه- كه خداوند محافظش باد- به عزم فرخنده حجاز، جدا شدند، كه خداوند اين سفر را آسان و با خوشى و راحتى و رفتار خوب قرين سازد (ص 66).

اسكندريه

«نخستين چيزى كه روز لنگر انداختن در اسكندريه ديديم، ورود عاملان سلطان به كشتى براى ثبت كليه موجودى آن بود.

براى اين كار همه مسلمانان را يكايك فراخواندند و نام و مشخصات و نام سرزمينهايشان را نوشتند و از آنچه دارند پرسش كردند تا زكاتشان پرداخت شود، بى آنكه بررسى شود كه آيا بر اين اشيا، سال گذشته است يا خير. آنان كه بيشترشان عازم حج بودند و جز توشه راه چيزى با خود نداشتند، ناگزير به پرداخت زكات كالاهايشان شدند.

احمد بن حسّان را كه از ما بود از كشتى فرود آوردند تا از او درباره اخبار مغرب و كالاهاى كشتى پرسش كنند. او را تحت الحفظ نخست نزد سلطان، آنگاه قاضى، سپس اهالى ديوان و بالأخره نزد گروهى از اطرافيان سلطان بردند و در هر مرحله از او پرسشهايى مى شد و گفته هايش را مى نوشتند. بالأخره او را رها كردند و به مسلمانان فرمان دادند اسباب و اثاثيه خود را از كشتى پايين آورند. بركناره دريا نگهبانان، آنان را همراه با كالاهايشان به ديوان بردند. در آن جا هر يك را همراه با اثاثيه اش فرا خواندند و در ديوان كه مملو از جمعيت شده بود به بازرسى همه اثاثيه پرداختند. در اين حال كالاهاى كسان با يكديگر در هم آميخته شد و آنگاه مأموران به بازرسى بدنى كسان پرداختند مبادا كه چيزى نهان كرده باشند و دست آخر آنان را سوگند دادند كه آيا چيز ديگرى جز آنچه بازرسى شده، با خود دارند يا خير؟

طى اين بازرسى، بسيارى از اثاثيه مردم بر اثر ازدحام و فزونى دستها از ميان رفت و آنگاه مسافران پس از اين موقف خوارى و خفت بزرگ، رها شدند. از خداوند به جهت اين مصيبت، اجر عظيم مسألت داريم.

بطور قطع اين ماجرا بر سلطان بزرگ؛ معروف به صلاح الدين (ايوبى) پوشيده است و اگر از آن خبر داشت- با توجه به مطالبى كه در باره عدل و مروت خواهى او گفته مى شود، آن را مى زدود (ص 70 و 71)

الغاى عوارض توسط صلاح الدين

يكى ديگر از افتخارات اين سلطانِ نزديك به خداوند متعال (صلاح الدين ايوبى)، كه نامش را ماندگار ساخته، برانداختن رسم گرفتن عوارض از حاجيان است كه در زمان دولت عبيديان وضع شده بود و حُجّاج براى پرداخت آن، در تنگنا قرار مى گرفتند.

چه بسا كسى كه هنگام ورود بدان جا، زايد بر مخارج ضرورى خود، چيزى نداشت و يا آن كه اساساً خرج راه نداشت، ولى ناچار به پرداخت عوارض- كه مبلغ آن براى هر كس هفت دينار و نيم مصرى؛ معادل پانزده دينار مؤمنى- مى شد و چون از پرداخت آن درمى ماند در «عَيذاب»- كه چون نامش چشم دريده بود- به شكنجه هاى دردناك دچار مى شد و چه بسا او را از بيضه هايش مى آويختند و يا با ديگر اعمال شنيعى كه برايش اختراع كرده بودند شكنجه اش مى دادند. پناه مى بريم به خدا از سوء قضايش.

در «جده» نيز چند برابر اين شكنجه ها در انتظار كسى بود كه در عيذاب عوارض خود را نپرداخته بود و نامش بى آنكه علامت پرداخت عوارض خورده باشد بدان جا مى رسيد.

ليكن اين سلطان اين رسم لعنتى را برانداخت و به جايش و معادل همان مبالغ عوارض، آذوقه و اجناس به حجاز برساند (ص 88 و 89).

آفت حجاج

«سفر از جده به عيذاب براى حاجيان- جز اندكى كه خداى- عزّوجلّ- ايشان را از گزند مصون مى دارد- آفتى است بزرگ؛ زيرا غالباً باد آنان را به كناره هايى پيوسته به بيابانها و دور از جهت جنوب مى كشاند و آنان ناگزير نزد گروهى از بجاة- كه تيره اى از زنگيان ساكن كوهستانها هستند- منزل مى كنند و از ايشان شترانى به كرايه مى گيرند و از راهى كه در آن آب يافت نمى شود به طرف عيذاب حركت مى كنند و چه بسا بيشتر اينان بر اثر تشنگى از بين مى روند ... و آن كس كه جان به سلامت بدر مى برد و به

ص: 85

عيذاب مى رسد، گويى مرده اى است كه از كفن بدر آمده. مادر طول اقامت خود در عيذاب، گروههايى را ديديم كه بر اين صفت و با هيأتى دگرگون شده و آشفته بدان جا رسيدند ....

اهالى عيذاب با حاجيان، طاغوت صفتانه رفتار مى كنند و آنان را در كشتيهاى خود بر روى گرده هم مى نشانند، گويى كه قفسهاى ماكيانند كه بر هم چيده شده است. آزمندى صاحبان اين كشتيها آنان را به چنين كارى بر مى انگيزد تا آن جا كه با يك سفر، بهاى كشتى را از مسافران مى گيرند و بر ايشان اهميتى ندارد كه دريا پس از آن با كشتى چه كند و اين مثل ميانشان رايج است كه مى گويند؛ «بر ماست حفظ چوبها و بر حاجيان است حفظ جانها».(1) لذا سزاوارترين شهر خدا براى آنكه شمشير در ميان اهلش نهاده شود همين شهر است. و بهتر است براى كسى كه امكان داشته باشد اين شهر را نبيند و اگر هنگام عزم حج ناچار از اين شهر گذشت، بهتر است پس از پايان حج با امير الحاج عراقى به بغداد رفته از آن جا به عكّا رود و از آن جا به اسكندريه و يا سيسيل و يا جاى ديگرى روى نهد كه اين دورىِ راه، برتر و بهتر از رنجهايى است كه در عيذاب در انتظار شما است».

(ص 106- 104)

ورود به مكه

«در نخستين ساعت روز پنج شنبه سيزدهم ربيع الآخر، برابر چهارم ماه اوت بر «باب العمره» به مكه- كه خداوند آن را حراست فرمايد- در آمديم. آن شب كه راه مى پيموديم ماه تمام بر پهنه خاك نور مى پاشيد و شب براى ما نقاب تاريكى خود را از چهره برگرفته بود و آواى لبيك از هر سو گوشها را نوزاش مى داد، زبانها به دعا بانگ برداشته و با اشتياق و التهاب به راز و نياز با خداوند پرداخته بود، گاه بانگ لبيك نيرو مى گرفت و بر مى خاست و گاه به مويه و دعا فرود مى آمد (و از غريو وهلهله آن مى كاست). خوشا شبا كه در زيبايى و درخشندگى چون نخستين تخم ماكيان عروس شبهاى زندگى (جهان) و دوشيزه دختركانِ نوباوه زمان بود. تا آن كه در ساعت مزبور از روز مذكور، به حرم خداى عظيم و مقام خليل؛ ابراهيم رسيديم و كعبه بيت الحرام را ديديم كه چون عروسى با بهشت رضوان پيوند بسته و از وجود زايران شيفته و هيأتهاى مشتاق و ميهمانان خداى رحمان انباشته است. پس طواف ورود را به جاى آورديم و سپس در مقام كريم نماز گزارديم و دست به پرده هاى كعبه سوديم، خاصه در «ملتزم» كه ميان حجرالاسود و در كعبه خانه خدا است، آن جا كه محل پذيرفته آمدن دعاست، به زير گنبد زمزم درآمديم و از آب آن چاه كه حديث «لَمّا شُرب» (حضرت شريعت پناه) پيامبر ص- در حقش آمده است، نوشيديم و سپس بين صفا و مروه به سعى درآمديم و آنگاه موى سرتراشيديم و از احرام بدر آمديم. پس سپاس و و ستايش خداى را كه ما را با پذيرفتن به خانه خود اكرام فرمود و در شمار آنان كه به فيض جواب دعوت ابراهيمى درآمده اند در افزود، همو ما را بس كه بهترين ياور و كفيل و ما را همه كس است. منزل ما در مكه در خانه اى بود كه به حلالى معروف و نزديك به حرم است و يكى از درهاى آن از باب السّره گشوده مى شود، در بالا خانه اى كه وسايل سكونت بسيار دارد و به حرم و كعبه مقدس مى نگرد». (ص 116 و 117)

صفت مسجدالحرام

«گرامى خانه كعبه چهار ركن (پايه) دارد و به تقريب چهار گوش است. رئيس شيبيان كه وظيفه پرده دارى كعبه با ايشان است- محمد بن اسماعيل بن عبدالرحمن بن ... از دودمان عثمان بن طلحة بن شيبة بن طلحة بن عبدالدار، ازاصحاب پيامبر خدا- صلّى اللّه عليه وسلّم- و صاحب عنوان پرده دارى كعبه به من گفت كه ارتفاع كعبه تا بالاى سقف از زمينى كه به محاذات باب الصفاست، از جانب حجرالاسود تا ركن يمانى بيست و نه ذراع است و ديگر اطراف آن به سبب شيب سقف به جهت ناودان، بيست و هشت ذراع ارتفاع دارد. پس نخستين ركن (پايه يا گوشه) آن ركنى است كه حجرالاسود در آن قرار گرفته است و طواف از آن جا آغاز مى شود و طواف كننده، ديگر بار به همان نقطه باز مى گردد تا تمام پيكرش بر آن گذشته باشد، در حالى كه (حين طواف) همواره خانه مكرّم (كعبه) در سمت چپ او قرار دارد. ركنى كه پس از آن واقع است، ركن عراقى است ك روى به شمال دارد و سپس ركن شامى كه رو به غرب دارد و سپس ركن يمانى كه رو به جنوب است و (طواف كننده) مجدداً به ركن (حجر) الاسود باز مى گردد كه به جانب مشرق مى نگرد و در اين هنگام يك دور طواف (شوط) تمام مى شود.


1- علينا بالألواح و على الحجاج بالأرواح.

ص: 86

درِ خانه كريم (كعبه) بر ديوارى است كه بين ركن عراقى و ركن حجرالاسود قرار دارد و نزديك به حجرالاسود، به فاصله ده وجب كوچك نصب شده است. اين قسمت از ديوار كعبه را كه بين آن دو (حجرالاسود و در خانه كعبه) واقع است، ملتزم گويند كه جايگاه پذيرفته آمدن دعاست. آن گرامى در، به اندازه يازده وجب و نيم از سطح زمين بالاتر است و از سيم زراندود بصورتى بديع و وصفى زيبا پرداخت شده كه ديدگان را از زيبايى و شكوهى كه خداوند خانه خود را بدان پوشانده است، خيره و خاشع مى كند. دو بازوى چهار چوب در كعبه نيز چنين است و بخش بالايى آن همچنين، بر سر آن در، لوحه اى است از زرِ ناب به پهناى دو وجب. در كعبه را دو زُرفين سيمين بزرگ است كه قفل بر آنها آويخته است. اين در روى به جانب شرق دارد و پهناى آن هشت وجب و درازايش سيزده وجب است. ضخامت ديوارى كه در را در برگرفته، پنج وجب است. درون آن خانه گرامى با مرمر سياه و سپيد مفروش است و ديوارها همه از مرمر سياه و سپيد است و در آن، سه ستون از چوب ساج بسيار بلند قرار دارد، فاصله هر ستون با ستون ديگر چهار قدم است كه در راستاى طول خانه و در خط منصّف آن قرار گرفته است. يكى از ستونها كه نخستين ستون باشد مقابل نيمه ديوارى كه دو ركن يمانى آن را در بر گرفته واقع است و بين آن ستون تا ديوار مذكور به اندازه سه قدم فاصله است.

ستون سوّم كه آخرين ستون باشد مقابل ديوارى است كه دو ركن عراقى و شامى آن را در بر گرفته است. تمام بخش درونى خانه كعبه از نيمه بالا اندوده به سيم زرنگار ستبرى است كه بيننده از فرط بسيارى پندارد يكپارچه ورقه اى زرين آويخته اند كه تمام جوانب را در برگرفته و مقدار نيمه بالاى ديوار را پوشانده است. سقف خانه با پوششى از ابريشم رنگين پوشانده شده و بر تمام چهار طرف كعبه نيز (از بيرون) پرده هاى ابريشمين سبز با آستر كتانى آويخته است و در بالاى آن طرازى است از ابريشم سرخ كه بر آن نوشته است: «انّ اوّل بيتٍ وُضع للناس لَلَّذى ببكّة مباركاً و هدىً للعالمين» اول خانه اى كه براى مكان عبادت مردم بنا شده، همان خانه مكه است كه در آن بركت و هدايت خلايق است.» و نام امام، «الناصرلدين الله» زير آن مكتوب است. پهناى اين طراز به اندازه سه ذراع است كه دورى تمام مى زند. در ساختن اين پرده ها هنرمندى شگفت آورى به كار رفته و آنها را با نقشهاى بسيار زيبا و حروف هندسى نماى خوانا برنگاشته به نام خداى تعالى و دعا به الناصرعبّاسىِ مذكور- كه آن پرده را سفارش داده- برآورده اند. تمام گلابتون دوزيها و سوزنكاريها با رنگ پرده مناسب است. (ص 119 و 120)

گشودن در كعبه

«در كعبه كريم (و بيت الله العظيم) به روزهاى دوشنبه و آدينه گشوده مى شود، جز در ماه رجب كه هر روز باز مى شود. هنگام گشودنِ آن، آغاز طلوع خورشيد است؛ به اين ترتيب كه پرده داران خانه (خدا)، از دودمان بنى شيبه پيش مى آيند و يكى از ايشان به آوردن كرسى بزرگى كه شبيه منبرى عريض است مى پردازد. (اين پلكان متحرك) را نُه پلّه مستطيل و پايه هايى چوبين است كه آن را بر زمين استوار مى دارد و چهار قرقره بزرگ پوشيده به ورق آهن دارد كه به وسيله آنها بر زمين كشانده مى شود تا به بيت كريم (كعبه) مى رسد و پله زبَرين آن در محاذات آستانه مبارك درِ كعبه قرار مى گيرد. آنگاه رئيس شيبيان كه پيرى است كهنسال و زيبا منظر و خوش هيأت و كليدِ قفلِ مباركِ (كعبه) را به دست دارد بر فراز آن (پلكان چرخدار) مى رود و يكى از پرده داران كه همراه او ست و پرده اى سياهرنگ به دست دارد، هنگامى كه رئيس شيبيان آن خجسته در را مى گشايد، دستهاى خود را (با آن پرده سياه) برابرِ در، باز مى كند (و مانع ديدن درون خانه مى شود). چون (پير مذكور) قفل را گشود آستانه را مى بوسد و سپس تنها، وارد خانه مى شود و در را پشت سر خود مى بندد و بدان اندازه كه دو ركعت نماز گزارد، درنگ مى كند و آنگاه شيبيان به درون مى روند و ديگر بار در را مى بندند و نماز مى گزارند. سپس در باز مى شود و مردم مبادرت به ورود مى كنند. هنگام اجراى مراسم گشودنِ آن خجسته در، روى آورندگان بدان بارگاه با ديدگان پرخضوع و دستهايى كه به تضرع به سوى خداوند برآورده اند، مى ايستند و چون در گشوده شد مردم تكبير مى گويند و بانگ شيون ايشان بالا مى گيرد و با تكبير و تهليل مى گويند: «اللّهم افتح لنا ابواب رحمتك و مغفرتك يا ارحم الراحمين».

بارالها! اى مهربانترين مهربانان! درهاى رحمت و آمرزش خود را بر ما بگشاى». سپس درود گويان و ايمن وارد مى شوند. (ص 129 و 130)

صفت مكه

ص: 87

«مكه شهرى است كه خداوند آن را در ميان كوههايى كه پيرامونش را گرفته است قرار داده و در درونِ درّه مقدّس بزرگِ ممتدّى واقع است كه گنجايش آفريدگانى را دارد كه كس جز خداى- عزّوجلّ- شمار آنان را نداند. شهر مكه را سه دروازه است:

نخستين دروازه باب المَعْلى است كه از آن به سوى گورستان مبارك بيرون روند، گورستان در نقطه اى است كه به حجون شهرت دارد و در سمت چپ عابرى كه به سوى آن (گورستان) مى رود كوهى است. بر فراز آن راه پشته اى است و بر آن راه پشته نشانه اى شبيه برج قرار دارد و از آن راه، به عمره بيرون روند. اين راه پُشته به «كداء» معروف است و همان است كه حسّان در شعر خود بدان نظر داشته و گويد:

«تُثيرُ النَّقْعَ موعدُها كَداءُ ...»

«قافله گرد و غبار برانگيخت و رهسپار ديدارگاه خود، «كداء» شد ...»

و پيامبر- صلّى اللّه عليه وسلّم- روز فتح (مكه) فرمود: «از آن جا كه حسان گفت داخل شويد» و مسلمانان از آن راه پشته (به مكه) در آمدند. (ص 148)

ذكر برخى مشاهد مكه

مكه- كه خدايش شرف افزايد- به تمامى، زيارتگاه و مشهدى است ارجمند و كريم و در شرف اين شهر مقدس همين بس كه خداوند آن را به ميعاد گاه و به مثابه خانه بزرگ و گرامى خويش اختصاص داده و دعوتگاه خليل خود ابراهيم فرموده است و آن شهر حرم خداوند و محل امن اوست و نيز همين بس كه پرورشگاه پيامبر- صلّى اللّه عليه وسلّم- است كه خداوند حضرتش را به شرف بخشى و بزرگداشت برترى و فضيلت فزوده و با آيات كريم و قرآن حكيم مبعوث نمود، مكه نخستين جايگاه وحى و فرود آمدن قرآن و اولين محل فرود آمدن روح الأمين جبرئيل است و وعده گاه انبياى خدا و رسولان گرامى اوست.

از زيارتگاههاى آن شهر- كه ما آنها را ديديم- يكى قبه وحى در خانه خديجه، مادر مؤمنان- رضى الله عنها- است كه در آن جا پيامبر با خديجه ازدواج كرد و با وى درآميخت و نيز قبّه كوچك ديگرى درهمان خانه كه زادگاه فاطمه زهرا- ع- است ...

از ديگر زيارتگاههاى گرانقدر مكه، زادگاه پيامبر- صلّى اللّه عليه وسلّم- و خاك پاكى است كه نخستين بار، سر به پيكر پاكيزه او سوده، بر آن محل خجسته مسجدى ساخته اند كه بنايى با شكوهتر از آن ديده نشده است و بيشتر آن بنا را از بالا به پايين زراندود كرده اند و آن مسقط الرأس مقدس كه پيامبر- صلّى اللّه عليه وسلّم- به هنگام ولادت خجسته فرخنده خويش كه خداوند آن را براى تمامى امت رحمتى قرارداد- پيكر مطهر بر آن نهاد، انباشته از نقره است. خوشا فرخنده خاكى و خرّما خجسته زمين پاكى كه خداوند آن را با اختصاص دادن به فرود آمدن پاكترين پيكرها به هنگام ولادت، و زادگاه بهترين انسانها- صلّى اللّه عليه و على آله و اصحابه الكرام و سلّم تسليما- اوج افزود و مشرّف فرمود. اين جايگاه مبارك در روزهاى دوشنبه ماه ربيع الاول كه ماه ولادت و زاد روز پيامبر- صلّى اللّه عليه وسلّم- است گشوده مى شود و تمام مردم براى كسب فيض و تبرّك بدان درآيند و ديگر اماكن مقدس نيز همان روز گشوده مى شود و همواره در مكه بدان روز قيامتى است. (ص 153 و 154)

فراوانى، ارزانى و امنيت در مكه

«اين سرزمين، از حيث وفور و گرد آمدن نعمتها و ميوه ها و كالاهاى مفيد و وسايل رفاه شهرى و مراكز دادو ستد، سرشارترين و پرنعمت ترين مناطق است، گر چه جز هنگام موسم حج، تجارتخانه ها و مركزهايى بزرگ براى دادو ستد ندارد. اما در موسم حج قرارگاه و محل اجتماع مشرق و مغرب جهان است و آن همه كالا در ظرف يك روز سودا مى شود، افزون بر ذخاير نفيس چون گوهر و ياقوت و ديگر سنگهاى گرانبها و ا نواع عطر چون مشك و كافور و عنبر و عود و داروهاى هندى و ديگر چيزها از صادرات هند و حبشه گرفته تا كالاهاى عراقى و يمنى و محصولات خراسانى و متاعهاى مغربى كه به حد و حصر و ضبط و شمار در نمى گنجد، كه اگر آن مجموعه را به تمام سرزمينهاى جهان پخش كنند، از آنها بازارهاى انباشته و سرشار در هر نقطه پديد آيد و به تمام آن بلاد سودهاى بازرگانى كلان رساند. اين همه، فقط در ضمن هشت روزى است كه پس از موسم حج قرار دارد، بجز آنچه در طول روزهاى متمادى و متوالى از يمن و ديگر نقاط وارد مى كنند تا آن جا كه در سراسر زمين كالا و ذخيره اى گرانبها نيست كه در مدت موسم حج در مكه موجود نباشد و اين بركتى است كه پنهانى ندارد و نشانه اى از نشانه هايى است كه خداوند مكه را بدان

ص: 88

ويژگى بخشيده است. اما (درباره ارزاق و ميوه ها و ديگر خوراكيهاى گوارا (بايد گفت) ما مى پنداشتيم كه انْدُلُس را از اين بابت و بدين ويژگى و بهره مندى از اين نصيب، بر ديگر شهرهاى عالم برترى است تا آن كه بدين سرزمين مبارك درآمديم و دريافتيم كه اين خطه سرشار از نعمتها و ميوه هايى است چون انجير و انگور و انار و به و هلو و نارنج و گردو و بلسان و خربزه و خيار چنبر و خيار و تمام انواع تره بار چون بادنجان و كدو و شلغم و هويج و كلم و جزاينها، و ديگر چيزها از سبزيهاى خوشبوى و بوييدنيهاى معطر.

بيشتر اين تره بار از قبيل بادنجان و خربزه و خيار در سراسر طول سال بدان جا مى رسد و اين امر يكى از شگفتيهايى است كه ما ديديم و نام بردن و شمردن يكايك آنها به دراز مى كشد ....

يكى از مراتب عنايت و احسان جميل الهى به ما و فضل شامل او بر ما، اين بود كه وقتى به اين شهر گرامى درآمديم و با حاجيانى كه از پيش در آن جامجاور شده و رحل اقامت طولانى افكنده اند آشنا شديم. از امنيت شهربا حيرت و شگفتى سخن مى گفتند؛ چه پيش از آن جمعى طرار دشنه دار، مزاحم حاجيان مى شدند و اموالشان را مى ربودند و آفت حرم شريف بودند، تا آن جا كه اگر يك چشم بر هم زدن ديده از كالاى خود برمى داشتند دزدان آن را مى زدند يا به طرّاريها و چابكدستيهاى حيرت آور دستش را از آستين مى ربودند و هميان از ميانش مى گشودند. اما امسال- جز مواردى چند اندك- خداوند شرّ آنان را برانداخت، و امير مكه بر آنان سخت گرفت و از گزندشان جلوگيرى كرد». (صص 163- 159)

باج خواهى بر مرمّت ساختمان

«از امور دشوار و متعذر در اين حرم شريف- كه خدايش شرف و بزرگى افزايد- اين است كه پرداخت هزينه براى تجديد و تعمير آن ممنوع است و اگر توانگرى نكوكار بخواهد در راه تجديد بناى آن گامى بردارد يا حطيمى (كوشك و سر پناهى براى امام جماعت) و يا بنايى در آنچه به حرم مبارك اختصاص دارد، به يادگار گذارد؛ وسيله اى (براى اجراى نيت خير خود) نمى يابد. و اگر اين امر آزاد مى بود نكوكارانى كه به صرف هزينه در اين راه ميلى ديرينه (و آتش شوقى به سينه) دارند ديوارهاى مكه را از زبرجد و خاك آن را از عنبر مى كردند ولى راهى براى اجراى اين نيّات نمى يابند. پس چون دولتمندى بخواهد اثرى از آثار خانه خدا و بيت قديم را نوسازى و ترميم كند يا رسمى از رسوم آن را بر قرار دارد (و متكفّل هزينه آن كار شود) بدين منظور از خليفه اجازه مى گيرد و اگر خدمت او در خور نگاشتن (بر كتيبه و لوحه اى) در حرم باشد، به نام خليفه و به عنوان اجراى فرمان او در خصوص آن كار ثبت و نگاشته مى شود و از متولّى و بانى آن نامى برده نمى شود ولى با وجود اين، وى ناگزير است سهم عمده اى از مال خود را به امير شهر بپردازد كه چون خود برابر مقدار هزينه (تعميرات و نوسازى) در خانه گرامى خداست، جمع مخارج براى صاحب خير دو چندان مى شود و تنها آن زمان است كه به اجراى نيّت خود در اين باب نايل مى آيد». (ص 168)

ورود قبيله سرو به مكه

از نشانه هاى لطف و احسان خداى- عزّوجل- به مكيان و عنايت ذات سبحان او به حرم امن خود، يكى آن است كه قبايلى از يمن، معروف به «سرو»، ساكنان كوهسارى استوار در يمن به نام «سراة» به مكه مى آيند ... و زيارت و تجارت را به هم مى آميزند و به نيت عمره گزارى و آوردن آذوقه شهر از انواع خوردنيها چون گندم و ديگر غلات و حبوب تا لوبيا و ديگر چيزها، راهى مى شوند و روغن و عسل و كشمش و بادام به همراه مى آورند. آذوقه ايشان مجموعه اى از طعام و خورش و ميوه است. اين جماعت به صورت دسته هاى هزاران نفرى، پياده و شتر سوار، با تمام چيزهايى كه ياد شد (به مكه) مى رسند و خوراك مردم شهر و مجاوران را به وفور فراهم مى آورند، شهريان آن را مى خورند و ذخيره مى كنند. نرخها بسيار ارزان و بازارها بس پر رونق و شكوفان مى شود و مردم آنچه كفاف زندگى يك سال ايشان را- تا رسيدن آذوقه سال بعد- مى كند از آن تأمين مى كنند. اگر اين آذوقه وارداتى نمى بود، بى گمان اهل مكه از حيث زندگى و ذخيره خوراك در تنگنايى سخت گرفتار مى شدند. در كار اين گروه آذوقه رسان، شگفت آور اين كه هيچ يك از اجناسى را كه گفتيم به نقدينه درهم و دينار نمى فروشند، بلكه آنها را با خرقه و عبا و شال مبادله مى كنند. مردم مكه اينگونه از قماش و پوشيدنيهاى ضخيم و ديگر لباسهايى را كه اعراب مى پوشند، از پيش براى آنان فراهم

ص: 89

مى آورند و به وسيله اين كالاها با ايشان خريد و فروش مى كنند. گويند چون سرويان در آوردن اين آذوقه از سرزمينهاى خود (به مكه) مسامحه كنند دچار خشكسالى شوند و مرگ و مير در چار پايان و دامهاى ايشان افتد و چون آذوقه را (به مكه) رسانند به سرزمين ايشان نيز ارزانى و فراوانى روى كند و اموالشان بركت يابد و فزونى گيرد. پس چون هنگام عزيمت (به مكه) برسد و برخى از آنان در آمادگى براى سفر غفلتى ورزند، زنانشان گرد آيند و آن مردان تن آسا را به تهيه متاع سفر (تشويق كنند و) بيرون فرستند؛ اين همه، نشانه اى از لطف خداى تعالى نسبت به شهر امين خود باشد. سرزمينهاى ايشان- چنان كه به ما گفتند- پر نعمت است و فراخ روزى و سرشار از انجير و انگور و كشتزارهاى وسيع و غلّاتِ فراوان، و اعتقادى درست دارند كه به راستى تمام اين بركت و وفور نعمت از پرتو آن آذوقه اى است كه با خود به مكه مى آورند و از اين رهگذر با خداوند- عزّوجلّ-، در تجارتى سود بخشند.

اين قوم، عربِ نژاده فصيحِ خشنِ درستكارند كه به ظرافت تمدن و شهرنشينى خو نگرفته اند و روشهاى شهرى آنان را پرورش نداده و سنّتهاى شرعى بر جزئيات كردار آنان ضابطه و قاعده اى ننهاده است، از اين رو از اعمال عبادات جز راستى نيت و صدق عقيدت نزد ايشان خبرى و جز خلوصِ فطرت اثرى نيست. چون به طواف كعبه مقدس پردازند، بسان كودكانى كه به آغوش مادر مهربان دوند و به دامان او پناه آرند، به كعبه درپيچند و دست به پرده هاى آن آويزند و هر جاى پرده كه به چنگ ايشان افتد از شدت كشيدن و صدمه بر روى هم افتادنِ آنان بگسلد و از هم بدرد و در همان حال زبانهاى ايشان به دعاهايى گشوده شود كه دلها را بلرزاند و چشمها را- هر چند خشك باشد- چون چشمه اى تراونده بگرياند. از اين رو مردم را بينى كه پيرامون آنان با دستهاى برآورده به آسمان، حلقه زده اند و به دعاى ساده و بى پيرايه ايشان آمين مى گويند و همان الفاظ را تكرار و به خود تلقين مى كنند، بويژه آن كه در طول مدت اقامت آنان و با انبوهى ايشان در حرم، طواف كعبه و بوسيدن حجرالاسود براى هيچ كس ديگر ممكن و ميسر نيست.

چون گرامى در حرم گشوده شود، آنان يكجا و پيوسته چنان به درون كعبه هجوم آرند كه گويى به يكديگر بسته شده اند، بدين معنا كه سى- چهل تن يا بيشتر از اين شمار، به هيأت اجتماع، رنجير وار درآيند و زنجيروارى ديگر از پس ايشان در رسد، فشار و فشردگى ايشان به حدى است كه اگر يكى از آنها از فراز مطلع مبارك و پله آستان كعبه به سوى (درون يا برون) بيت عتيق سرازير شود و گرايشى يابد و فرو غلتد، با افتادن او همگان بر روى هم افتند و بيننده منظره اى بيند كه به خنده درآيد.

اما نمازشان، (بايد گفت) در حكايات مضحك اعراب ظريفتر و مضحكتر از آن ياد نشده است؛ بدين معنا كه ايشان روى به جانب آن گرامى خانه كنند و بى ركوعى به سجده درآيند و در سجود (چون مرغان) نوك بر زمين كوبند، برخى از ايشان تنها يك سجده كنند و برخى دو سجده و سه و چهار سجده گزارند و سپس اندكى سر برآرند و دستها را بر زمين گشايند و همچون اشخاص هراسان به راست و چپ بنگرند و آن گاه سلام دهند يا بى سلام و بى جلوس براى تشهد، برخيزند و بسا در آن ميان سخن گويند و بسيار باشد كه يكى از ايشان ضمن سجود سر بردارد و رفيق خود را به بانگ بلند آواز دهد و آنچه خواهد به او سفارش كند وسپس به سجود خود باز گردد، و از اين دست احوال و رفتار عجيب و غريب بسيار دارند.

لباس آنان جز لُنگهايى چركين يا پاره اى چرمين نيست كه بدان ستر عورت كنند و با اين همه، مردمى دلير و امداد گرند.

آنان را كمانهاى عربى بزرگ، همچند كمان حلّاجان است كه هيچ گاه در سفر، آن را از خويش جدا نكنند. چون روانه زيارت شوند، راهزنان عرب كه بر ديگر حاجيان راه بندند، از اينان پروا كنند، مزاحم ايشان نشوند، براى اينان راه گشايند و از معبر به كنار روند، از اين رو ديگر زايران حج به ايشان پيوندند و همراهشان شوند و اين همراهىِ (توأم باامان) را سپاس دارند.

با آنچه در وصف احوال آنان گفتيم، ايشان اهل اعتقاد و ايمانى راستين هستند، آورده اند كه پيامبر- صلّى اللّه عليه وسلّم- آنان را ياد كرده و به نيكى ستوده و (اصحاب را) فرموده است: «شما به ايشان نماز بياموزيد تا آنان به شما دعا آموزند».

(صص 177- 175)

زنان در درون خانه كعبه

روز بيست و نهم اين ماه (رجب)؛ يعنى روز پنج شنبه، (زيارت درون) خانه كعبه تنها به زنان اختصاص داده شد و آنان از هر كران درآمدند و از چند روز پيش همچون آمادگى و گردهمايى براى ديدار (ديگر) زيارتگاههاى مكرم، بدين مناسبت خود را آماده

ص: 90

كرده و جشن گرفته بودند و زنى در مكه نماند مگر آن كه آن روز در بيت الحرام شرف حضور و عزّالتزام يافت. چون كليد داران و پرده داران كعبه براى گشودن در آن خانه كريم به عادت قديم (به درون كعبه رفتند) در خروج از كعبه شتاب كردند (و ا ز زمان توقف معهود خويش به ديگر روزها كاستند) و راه را براى ورود زنان گشودند، مردم نيز بخاطر آنها از طوافگاه و حيطه حِجر (اسماعيل) دور شدند و پيرامون آن خانه مبارك، يك تن از مردان باقى نماند. زنان شتابان از پلكان به آستان كعبه بالا رفتند؛ چنان كه پرده داران هنگام به زير آمدن از آن گرامى خانه، نمى توانستند از ميان آنان راهى به بيرون يابند. زنان زنجيروار به يكديگر پيوستند و چنان يكديگر را مى فشردند (كه به يك لغزش پاى) شيون كنان و تكبير و تهليل گويان بر روى هم فرو غلتيدند. ازدحام ايشان به ازدحام قبايل سرويمنى هنگام درنگ آنان درمكه و بالا رفتن آنان (بر آستان كعبه) به روز (اعلام خبر) فتح بيت المقدس مى مانست و حالِ اينان همان حال بود (و همان غوغا و قيل و قال) انبوه زنان، نيمه اول روز را به همين وضع ادامه دادند و در طوافگاه و حِجر داد دل گرفتند و از بوسيدن حجرالاسود و دست سودن بر اركان (كعبه) شفاى جان جُستند، اين روز نزد آنان بس بزرگ و نامدار و درخشان و با اعتبار بود. خداوند آنان را مستفيد فرمايد و عبادت خالصانه ايشان را عبادتى محض ذات كريم خود محسوب دارد.

بارى به سبب وجود انبوه مردان (كه همواره كعبه را انباشته اند) اين زنان بينوا و مغبونند، زيرا خانه گرامى كعبه را مى بينند و در آن پناه گرفتن نمى توانند، حجرالاسود مبارك را مى نگرند و بر بوسيدن آن حسرت مى برند (و خون دل مى خورند) و بهره آنان از اين فيض، تنها ديدن است و آه به افسوس دميدن و در عالم خيال پر كشيدن، و آنان را جز طوافى از دور بهره اى منظور نيست.

ايشان سال به سال به انتظار اين روز و بروز اين حال، چنان مانند كه چشم به راه شريفترين و گرامى ترين عيدها دارند .... خداوند به فضل و كرم خود، بدين حسن نيت و اعتقاد، ايشان را جزاى خير دهاد (ص 180 و 181)

ارتشاء در خانه خدا

روز جمعه بيست و چهارم اين ماه (ذى القعده) امير مُكْثِر فرمان داد رئيس پرده داران شيبى محمدبن اسماعيل را دستگير و منزل او را مصادره كنند و وى را از شغل پرده دارى بيت الحرام كه خدايش مطهر ساخته، برگيرند. اين به سبب نادرستيهايى بود كه به وى نسبت مى دادند و شايسته كسى كه پرده دارى كعبه را به او واگذار كرده باشند، نيست. «وَ مَنْ يُرِدْ فيه بِالْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ اليمِ». (ص 208)

روز سه شنبه بيست و هشتم اين ماه رئيس معزول كليدداران شيبى كه ميان دو پسر خود خرامان و خودستايانه گام برمى داشت، در حالى كه كليد كعبه مقدس را به دست داشت بيامد. معلوم شد كليد آن گرامى خانه عتيق را كه از وى گرفته بودند به او برگردانده اند ....

ما درباره اين رفتار خود نمايانه شيبىِ معزول، با وجود صحّت نادرستيهايى كه به وى نسبت مى دادند، پرسيديم و پاسخ شنيديم كه وى به سبب آن اتهام به پرداخت پانصد دينار مكى محكوم شده و آن مبلغ را وام گرفته و پرداخته است و حيرت و عبرت اندوزى ما از اين قضيّه افزونتر شد. پس از تحقيق دانستيم كه اعلام دستگيرى او از باب شدت علاقه (امير) و به خاطر حفظ اموال الهىِ ممنوع از تصرّفى كه به دست او حيف و ميل شده نبوده است درحالى كه حفظ ارزشهاى الهى و جلوگيرى از شكستن حرمت آن، برتر و مهمتر از حفظ خلافت است، و (آن دو را) اين حال به يكديگر شبيه است كه «و انّ الظّالمينَ بَعْضُهُمْ أَولياءُ بَعْضٍ- ستمكاران عالم در ظلم و ستم، دوستدادر و مدد كار يكديگرند.» بايد از فسادى كه حتى در شريفترين نقاط زمين بروز كرده است به خدا شكايت برد و بس كه تنها او ما را بسنده است و كفيل و بهترين ضامن و وكيل. (ص 211)

حركت از مكه

ما شامگاه روز يك شنبه بيستم ذى الحجه برابربا اوّل آوريل به قرارگاه كاروان امير الحاج عراقى به زاهر رفتيم كه در فاصله دو ميلى مكه است و كار كرايه كردن وسيله ما براى رسيدن به مَوْصِل كه ده روز راه تا بغداد فاصله دارد به انجام رسيد. خداوند به فضل خود ما را با نيكى و نيكان قرين و همعنان فرمايد. پس سه روز در زاهر مانديم و هر روز به زيارت آن كهن سراى عريق، بيت الله عتيق رفتيم و تجديد عهد و پيمان كرديم و به كرّات با آن (گرامى مكان) بدرود گفتيم.

ص: 91

چون ظهر روز پنج شنبه بيست و دوم ذى الحجه مذكور رسيد، اين كاروان آرام و آهسته، به سبب كندى و عقب ماندن (برخى از افراد خود) به راه افتاد و در جايى نزديك وادىِ مَرّ كه در حدود هشت ميل از مبدأ حركت قافله فاصله داشت، فرود آمد ...

بدين ترتيب مدت اقامت ما در مكّه- كه خدايش مقدس دارد- از روز وصول ما بدان شهر؛ يعنى روز پنج شنبه سيزدهم ربيع الآخر سال (پانصد) و هفتاد و نه تا روز حركت ما از زاهر؛ يعنى روز پنج شنبه بيست و دوم ذى الحجه سال مذكور، هشت ماه و يك سوم ماه و با احتساب زياده و نقصان روزهاى هر ماه، دويست و چهل و پنج روزِ فرخنده پربركت بود كه خداوند به منّ و احسان خود آن ايام را از آن خود شمارد و قبول طاعت از ما را در آن روزها قرين خشنودىِ خويش دارد. ما در تمام اين مدت تنها سه روز از زيارت گرامى خانه خدا غيبت كرديم و محروم مانديم: روز عرفه و دومين روز قربان و روز چهارشنبه بيست و يكم ذى الحجه، يك روز پيش از روز پنج شنبه كه روز حركت ما از زاهر بود و اميد است كه خداوند به منّ خود اين زيارت را آخرين ديدار ما از خانه گرامىِ خود قرار ندهد. (ص 228 و 229)

مزارهاى بقيع غرقد و بيت الأحزان

بقيعِ غرقد در شرق مدينه واقع است و از شهر دروازه اى به سوى آن گشوده مى شود كه به باب البقيع شهرت دارد.

نخستين مزارى كه هنگام بيرون آمدن از اين دروازه در سمت چپ خود مى بينى، مزار صفيّه، عمّه- پيامبر- صلّى اللّه عليه وسلّم- است ... (محلّ) سرِ حسن- ع- در پايين پاى عباس- رضى الله عنه- قرار گرفته و مزار آن دو، در سطحى وسيع از زمين برجسته است و به لوحهايى آراسته به بهترين صورت با قطعات برنجينِ مرصّع و ستاره نشان و گل ميخهايى بسيار زيبا و منظرى جميل، پوشانده شده است. مزار ابراهيم، پسر پيامبر- صلّى اللّه عليه وسلّم- نيز بر همين شكل است و به دنبال آن قبه عباسيّه مى آيد كه خانه اى است منسوب به فاطمه- ع-، دختر پيامبر- صلّى اللّه عليه وسلّم- كه به بيت الحَزَن (خانه اندوه) معروف است و گويند همين خانه است كه بانو- سلام الله عليها- در سوگ رحلت پدر خود، مصطفى- صلّى اللّه عليه وسلّم- در آن مأوا گرفت و ديرى ملازم آن خانه شد و به اندوه دايم نشست.

مزارهاى بقيع بيش از آن است كه به شمار گنجد؛ زيرا آن گورستان مدفن جمعى عظيم از اصحاب مهاجر و انصار- رضى الله عنهم اجمعين- است. بر مزار فاطمه (بنت اسد) مكتوبى است كه بر ديگر مزارها بدين سان كه بر مزار او ديده مى شود- رضى الله عنها و عن بنيها- وجود ندارد». (ص 244 و 245)

معرّفى چند كتاب

محمد على مهدوى راد

ص: 92

فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام،

استاد جعفر سبحانى،

چاپ اوّل، 1371

معاونت آموزش و تحقيقات

بعثه مقام معظم رهبرى،

536 صفحه،

قطع وزيرى.

ثبت و ضبط وقايع زندگانى رسول الله- ص-، فرازها و فروديهاى تاريخ اسلامى و گزارش چگونگى سيره پيامبر- ص- پيشينه بسيار كهنى دارد. در اين باره عالمان، محدثان و مورخان، آثار بسيارى نگاشته و كتابهاى كوچك و بزرگ بسيارى سامان داده اند. (رك: معجم ما الفّ عن رسول الله- ص- صلاح الدين المنجّد. كتابنامه حضرت محمد، مهرى دالايى. كتابنامه پيامبر با 258 عنوان. كتابنامه هجرت با 220 عنوان، معجم ما كتب عن الرسول و اهل البيت- عليهم السلام- عبدالجبّار الرفاعى.

اين كتاب كه گسترده ترين كتابشناسى در شرح حال معصومان- عليهم السلام- است گسترده ترين منبع شناسى زندگانى پيامبر- ص- را نيز در بر دارد؛ از مجموعه 12 جلدى اين، 5 جلد ويژه پيامبر است).

از جمله كوششهاى موفق در اين باره و به زبان فارسى، كتاب سودمند و خواندنى «فروغ ابديّت» است. به خامه عالم بزرگوار حضرت آقاى جعفر سبحانى.

نويسنده در كتاب ياد شده، كوشيده است به تجزيه و تحليل حوادث بپردازد و ريشه ها و روندها و نتايج حوادث را باز گويد و با تكيه بر اسناد و متون و دقّت در مدارك تاريخى شيعه، تحريفات راه يافته در تاريخ اسلام را بعضاً بازشناسى كرده، چهره حق را بنماياند.

ضرورت آشنايى با ابعاد زندگانى و سيره رسول الله- ص- براى راهيان حريم دوست و زائران مزار مطّهر پيامبر- ص-، معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى را بر آن داشت كه به تلخيص كتاب همت گمارد و تمام فصول آن را متناسب با فرصت زائران و حال و هواى راهيان آن ديار، تنظيم نمايد.

كتاب فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام در چهل و پنج فصل، زندگانى پيامبر- ص- را گزارش كرده است. در نوزده فصلِ اوّل، از شبه جزيرة العرب، عربها پيش از اسلام، تبار پيامبر- ص-، دوران كودكى و جوانى آن حضرت، بعثت و مراحل دعوت و گسترش پيام در مكه، روياروئى با مشركان و چگونگى گذار از گردونه هاى دشوار و طاقت فرساى دوران مكى را توضيح داده اند.

فصل نوزدهم با گزارش چگونگى هجرت رسول الله- ص- به مدينه آغاز مى شود و چگونگى پى نهادن جامعه اسلامى در مدينه، رويارويى با دشمنان داخلى و خارجى، نبردهاى و پيامدهاى آنها و ديگر مسائل سيره پيامبر بگونه اى تحليلى گزارش شده و در پايان با عنوان «آخرين شعله هاى زندگى» رحلت رسول الله- ص- و حوادث آستانه رحلت بررسى مى شود. كتاب در مجموع، اثرى است مستند، گويا و خواندنى.

جرعه اى از بيكران زمزم،

آيةالله عبدالله جوادى آملى،

ترجمه و تحقيق: على حجتى كرمانى،

چاپ اوّل- 1371

معاونت آموزش و تحقيقات

بعثه مقام معظم رهبرى

177 صفحه،

قطع رقعى

حج جلوه اسلام، تبلور دين و تمامت مكتب است. اعمال حج سرشار از معارف بلند، اسرار عظيم، حقايق فخيم و رازها و

ص: 93

رمزهاى عرفانى است. در آيات و روايات و آثار بزرگان دين، از اين حقايق والا و مقاصد اعلى سخن بسيار رفته است. كتاب مورد گفتگو يكى از آثار ارجمند و خواندنى است؛ كه با نام زيبا و تأمل برانگيز «جرعه اى از بيكران زمزم» نشر يافته است.

مؤلفِ محقق و بزرگوار، اين مجموعه را براى اين كه در مقدمه «كتاب الحج» تقريرات درس فقه مرحوم آية الله العظمى سيد محمد محقق داماد يزدى نگاشته تا به تعبير لطيف وى، «مناسك حج را با بيان معارف آن و «مباحث فقه اصغر» با «كرايم فقه اكبر» كه دين به آن كمال مى يابد و نعمت با آن تمام مى شود، تكميل كند.»

در مقدمه كتاب روشن مى شود كه عبارات داراى باطن و سرّى هستند، و حج نيز چنين است و بلكه اعماق جليل و اسرار عظيم آن ناپيدا كرانه است بسى گسترده. آنگاه در پرتو آيات و روايات و باريك بينى ها و ژرفنگريهاى ارجمند، نشان داده مى شود. كه كعبه مثالى است از براى عرش، و پايه هاى آن بر توحيد محض استوار گشته است.

كعبه پاك است و جز پاكان بر آن دست نمى سايند، و خانه اى بدين سان پيراسته از نارواييها شايسته آن بوده است كه از ديرپاى ترين روزگاران خانه اى باشد براى مردم، همه مردم و بدو راز هر گونه علقه و پيوستگى ناهنجار (؛ عتيق) كعبه محور رهايى و آزادى است و الهام بخش گسستن از هر آنچه جز خداوند است، كعبه قيام است براى امت و قوام است براى جامعه اسلامى، حج مهمترين مظهر اسلام، توحيد مجسّم، وحى مجّسم و تجسّم عينى معاد است. حج نمايشگر حكومت والاى اسلامى و بيانگر خُلقْ عظيم و ارائه دهنده عملىِ چهره زيبا و دلپذير حقايق الهى است. حج پرچم افراخته حق، و تحقق بخشنده اهداف و مقاصد قرآنى است؛ اينها و جز اينها، مطالب ارجمندى است كه در اين كتاب با بيانى لطيف و تحقيقى دقيق عرضه شده است.

مترجمِ محققّ كتاب، متن را با نثرى روان، گويا و استوار به فارسى برگردانده و با توضيحات وتعليقات سودمندى آن را افزون ساخته اند.

اكنون يادآورى مى كنم كه مؤلف از كتاب «مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه» سخنى منسوب به امام صادق- ع- نقل كرده اند و مترجم نوشته اند: «مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، تأليف عالم گرانقدر عبدالرزاق لاهيجى و ...»

اما اولًا مؤلف كتاب ياد شده روشن نيست و سخن در باره چگونگى آن بسيار است، و ثانياً، عبدالرزاق لاهيجى مترجم و شارح كتاب به فارسى است و نه مؤلف آن، و ثالثاً چنان پنداشته نشود كه اين شارح بزرگوار، ملا عبدالرزاق لاهيجى فيلسوف و متكلم بزرگ قرن يازدهم هجرى و مؤلف كتاب عظيم «شوارق الالهام» و .... است چنانكه ازعبارت مترجم بر مى آيد. اين دو هيچ ربطى بهم ندارند.

صهباى صفا

آية الله جوادى آملى،

چاپ اول تهران 1371،

معاونت آموزش و تحقيقات

بعثه مقام معظم رهبرى،

243 صفحه،

قطع رقعى.

اين كتاب از چند مقاله و گفتار است كه در مناسبتهاى مختلفى به قلم آمده و يا بيان شده است؛ و پس از آنكه با بازنگرى و ويرايش، و افزودن مقدمه در چگونگى كتاب و محتواى آن، با عنوان ياد شده نشر يافته است.

ضرورت آگاهى از اسرار حج در گفتار اول تبيين شده و در ضمن آن از حج بعنوان «ضيافت الهى»، سخن رفته و حج خالصانه و حقيقت حج، نموده شده است.

تفسير سؤالاتى گرانقدر درمعارف واسرار حج ازسيدالسّاجدين، زين العابدين- ع- محتوى سخن دوم راتشكيل مى دهد.

و سخن سوم و چهارم توجهى است باريك بينانه و ژرفنگرانه به اسرار و معارف نهفته در عرفات، منى و مشعر. سخن چهارم با عنوان «عرفات، سرزمين هجرت از خود»، با ياد سالار شهيدان و معلم خونين چهرگان؛ اباعبدالله الحسين- ع- آغاز شده و با سوگياد كبوتران خونين بال حرم الهى؛ شهيدان مكه به سال 66 پيوند خورده است؟ و آنگاه اسرار حج از ديدگاه امير مؤمنان على-

ص: 94

ع- نموده شده، و بخشهايى دلپذير و تنبه آفرين، از دعاى عرفه شرح گرديده و حقايق ارجمند و آموزنده اى عرضه شده است.

«منى؛ تجلّيگاه تولى و تبرى»، موضوع سخن ديگرى است كه در ضمن ابعاد آن تشريح شده، و راز رمى جمرات و چهره نمايى از صالحان تبيين شده است.

«ولايت سرّ بزرگ حج»، در بخش ديگر آمده و جايگاه والاى «ولايت در تفكر اسلامى» شناسانده شده است. پس از آن «اسرار حج در روايات» مى آيد. با نگاهى به اسرار عبادتها بطور عام و حج و نقش آن در ايجاد عبوديت در انسان بگونه اى ويژه، در اين بحث نشان داده شده است كه اگر حج به درستى انجام شود، چه سان عشق به الله در جان مى ريزد و اعماق وجود از عبوديت محض و شوق ديدار لبريز مى شود.

در گفتارى ديگر با عنوان «عظمت حج در اسلام» جايگاه والاى حج نشان داده شده و پيوند آن با جهاد و رهبرى و چگونگى حج گزارى اصيل با محتوايى ارجمند و كار آمد ارائه شده است. «نظام حج در اسلام»، عنوان مقاله بلندى است در اين مجموعه كه در ضمن آن، از «حج در ميان اقوام و ملل»، «موقعيّت والاى كعبه» و «بنيانگذاران آن»، سخن رفته و در ذيل عناوينى چون: «كعبه مركز نشر توحيد»، «كعبه محور آزادى و مطاف آزاديخواهان»، «كعبه؛ اساس تقوا و بنياد پرهيز و پرخاش» و «پيوند كعبه و امامت»، مطالب مهم طرح شده است. پايان اين مقاله، خطبه ارجمند رسول الله- ص- در حجة الوداع است.

مقاله ديگر در اين مجموعه با عنوان «قداست و امنيت حرم» به تبيين و توضيح اهميت حرم، قداست كعبه، و جايگاه والاى آن در فرهنگ اسلامى مى پردازد. در اين مقاله در آغاز از زمانشمولى و جهانشمولى معارف قرآن كريم و رسالت جهانى پيامبر- ص- سخن رفته و وظيفه انسانها در برابر رسالت پيامبر تبيين شده است. آنگاه نگاهى است به توليت و سرپرستى حرم امن الهى، و لزوم برائت از مشركان در آن ديار و نيز لزوم حراست از قداست كعبه و امينت حرم الهى. پايان بخش اين مجموعه گفتارى است دلنشين با عنوان «آداب تشرف به محضر پيامبر- ص- و ائمه- عليهم السلام-.

«صهباى صفا» جامى است گوارا برگرفته از معارف درياوار قرآنى و چشمه سار زلال تعاليم اهل بيت- عليهم السلام- كه بى گمان در نگريستن بدان راهيان حريم دوست مزار معشوق را سودمند تواند بود.

حج،

محسن قرائتى،

چاپ دوم، تهران، 1370

معاونت آموزش و تحقيقات

بعثه مقام معظم رهبرى،

317 صفحه،

قطع رقعى.

اين كتاب كوشيده است تا در ضمن ده فصل، آنچه را كه آگاهى از آن، براى راهى حريم دوست مزار عزيزان خفته در سرزمين وحى لازم است، باز گويد. اين كتاب آميزه است از مباحث و مطالب عقيدتى، اخلاقى، معارف و اسرار حج و تاريخى، اما با دسمتايه اى از آيات و روايات.

در فصل اول با عناوينى چون: «حج، عشق و تعبد است»، «حج، بندگى خداست»، «حج تقويت و اصلاح ايمان است»، «حج وسيله استوارى مسلمانان است» و ... از ابعاد گونه گون معارف حج سخن رفته و اهميت آن در ميان احكام و معارف اسلامى با بهره ورى از آيات و روايات، روشن شده است.

در فصل دوم با عنوان «در آستانه حج» مقدمات لازم براى حاجيان بيان شده و در ضمن آن، از مال حلال، سفر و فوايد آن، آداب سفر و منش معاشرت با ديگران، و زندگى جمعى، هماهنگى با مسافران و ... تشريح شده است.

فصل سوم با عنوان «اعمال حج» عهده دار تبيين و گزارش اسرار، رازها و رمزها، و اعمال و حركتها در حج است، ميقات، حرم، مكه، طواف، سعى در صفا و مروه، عرفات، مشعر، منى، رمى جمرات، قربانى، حلق و ... كه همه و همه حركتها، اعمال و مراسمى است با معارف و حقايقى توى در توى كه در اين بحث به برخى از معارف آنها در پرتو آيات و روايات اشاره شده است.

ص: 95

در اين بخش از چهره بلند تاريخ و ستيغ انديشان چون حضرت خديجه و ابوطالب، حاميان بى دريغ رسول الله- ص- نيز سخن رفته و به شخصيت والاى آن دو بزرگوار اشاره شده است.

با پنجمين فصل، مباحث و مطالب مربوط به مدينه آغاز مى شود. با بحثى آموزنده درباره زيارت و ابعاد مختلف اين آموزه ارجمند دينى كه سوگمندانه برخى از مسلمانان چون حقيقت والاى آن را نيافته اند از سر جهل باورمندان بدان را به شرك و ... متّهم ساخته اند.

بدين سان مؤلف پس از بحث زيارت مى كوشد ابعاد شرك را باز شناساند و نشان دهد كه به زيارت قله سانان حقيقت جوى حقيقت گستر شنافتن و بدان توسل جستن نه شرك است و نه ناسازگار با توحيد، بلكه همسويى با اهداف آنان است و عين توحيد.

در فصلى ديگر از قبرستان بقيع، كه قرنها مظلوميت را بر پيشانى دارد سخن رفته و قبور بزرگان خفته در آن شناسانده شده است. ياد شهداى احد در فصلى ديگر آمده و با بحثى در باره هدايا و چگونگى آن، بحثهاى اصلى كتاب پايان يافته است و در نهايت يادآوريهايى است بهداشتى، تبليغاتى اخلاقى و ...

كتاب روان و خوش تنظيم است و مطالب آن سهل الوصول و آموزنده.

با قاريان در ديار وحى

سيد محمد باقر حجتى

با جمعى از قاريان كه مقام نخست را در امر قرائت و تجويد قرآن كريم، در جمهورى اسلامى ايران احراز كرده تهران را با هواپيما ترك گفتيم، اين سفر زير نظر سازمان حج و اوقاف و امور خيريه انجام مى گرفت.

فضاى هواپيما به خاطر ديدار خانه خدا و بارگاه حضرت رسول اكرم ص- و قبور ائمه بقيع- عليهم السلام- و ساير بزرگان سرشار از روحانيت و وجد و سرور بود.

در معيت حدود سى و پنج نفر از قاريان و اساتيد قرائت و همراه ساير مسافران، از هواپيما در جدّه پياده شديم. هواى داغ و مرطوب جدّه، مسافرانِ حج نارفته را نا آشنا مى نموده و آنها از چنين هوايى در شگفت بودند؛ ولى براى مسافرانى كه براى بارى

ص: 96

دگر و يا با رهايى ديگر به اين منطقه آمده بودند، مأنوس و آشنا بود، و مانند ديگران چندان گله از هوا نداشتند.

ساعاتى طولانى در چنين هوايى كه عرق مى رختيم به سر برديم. چون مسافرانِ «مدينه آخر» بوديم به عزمِ احرام عمره تمتع رهسپار مسجد «جحفه» گشتيم و مسافت ميان جده تا جحفه و از آنجا تا مكه مكرمه را با اتوبوس در نورديده و با انجام مراسم غسل و وضو و ذكرِ «لبيك اللهّم لبيك، لبيك لاشريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة لك و الملك، لاشريك لك لبيك ...» در مسجد جحفه مُحْرِم شديم، و پس از اداى ركعاتى نماز و زمزمه اورادو اذكار، به سوى خانه خدا روى نهاديم.

- قاريان عزيزى كه ما را در اين سفر مقدس، همراهى مى كردند جسته و گريخته- علاوه بر تكرار تلبيه، در ميان راه- با صداى خوش به تلاوتِ قرآنِ كريم مى پرداختند، و با نغمه هاى روح نوازِ خود بر رونق مجلس سيّار، و محيطِ سرشار از انس و محبت، و لبريز از روحانيت و معنويت ما مى افزودند و به ما هشدار مى دادند: عازم ديارهائى هستيم كه مهبطِ وحى و پايگاه نزول و فرود آوا و سروشِ الهى بود؛ يعنى مكه و مدينه كه ساليانى دراز آياتِ بازگو كننده تعاليم آسمانى را دريافت مى كرد.

به محض ورود به مكه گويا خستگى هاى تن و بدن از وجود ما سترده گشت و روحى تازه و نشاطى غير قابل انتظار در ما پديد آمد.

به عزم انجام طواف «عمره تمتع» از منزلى- كه با مسجد الحرام فاصله نه چندان نزديكى داشت- به راه افتاديم و بر مسجد الحرام درآمديم و هفت شَوط طواف و نمازِ آن را ادا نموده، پس از انجام مراسم سعى ميان صفا و مروه و چيدن اندكى مو و يا ناخن نسبت به پاره اى از كارها مُحِلّ شده و به منزل بازگشتيم، و به منظور استراحت و تجديد قوُى جهت اداى مناسك «حج تمتع» روزهايى چند بياسوديم.

در منزلى كه به سر مى برديم به آن عده از قراء- كه مسافران «مدينه قبل» بودند- پيوستيم و با آنان ديدارى تازه نموديم.

جلسات قرائت قرآن كريم در مكه شبها غالباً ساعت ده تا يك پس از نيمه شب- مقابل حجر اسماعيل، روبه روى ناودان طلا زير سقف- برگزار شده و ادامه مى يافت.

در نخستين شبى كه جلسه قرائت «قراء مدينه بعد» در معيت «قراء مدينه قبل» تشكيل شده بود، شركت جستيم. تلاوت قرآن كريم در اين شب در برابر كعبه از ناحيه «قراء مدينه بعد» آغاز شد؛ آنهم با جمعى ديگر از قراء گزيده كه شكوه مجلس را دو چندان مى كرد؛ آرى اولين شبى بود كه در كنار برادرانى عاشق قرآن، و برخوردار از صدايى خوش، و آگاه به قرائت و تجويد در برابر خانه خدا به سر مى برديم، و از آواى روح پرور آنان بهره مى جستيم.

- حدود ساعت ده بعد از ظهر بود كه مهرتابان قرائت قرآن كريم شبانه در چنين پايگاهى ارجمند درخشيدن آغاز كرد و در ميان همهمه اذكار حاجيان راهى فراسوى سامعه گروهى از آنان مى گشود، و تدريجاً حلقه قراء به وسيله مستمعان فشرده تر و متراكمتر مى شد و قشر قابل توجهى از مردم را به خود جذب مى كرد؛ مردمى كه نشسته و يا ايستاده به آواى قرآن كريم گوش فرا مى دادند.

- علاوه بر ايرانيان- متشكل از مليت هاى مختلف و گروهى از مسلمين سراسر جهان بودند كه به قراء جمهورى اسلامى ايران چشم دوخته و با شوقى شايان توجه و سيمايى كه از وَجْدى سرشار در درونشان حكايت مى كرد نيروى شنوايى خود را با ولعى عجيب در اختيار شنيدن آواى خوش قرآن كريم قرار داده و مى كوشيدند با تمام سر و صدايى كه در هر گوشه و كنار به ياد خدا بلند بود، سامعه خود را در استماع قرآن و قلب خويش براى نيوشيدن مضامين آن متمركز سازند.

- استماع آواى خوش قرآن كه با سرهاى كشيده مستمعان براى شنيدنِ آن، و با رقه شوقى كه ديدگان آنان را رونق مى بخشيد؛ آنچنان دل انگيز و بازتاب آفرين بود كه ديدگانم لبريز از اشك شوق گرديد، و آنچنان يكباره تحت تأثير قرار گرفتم كه حلقه اشگى- كه چشمانم را چون هاله اى احاطه كرده بود- حلقات ديگرى را جانشين خود ساخته و به صورت قطراتى پياپى بر گونه هايم لغزيدن آغاز كرد.

قراء عزيز- يكى از پى ديگر- به تلاوت قرآن كريم ادامه دادند و لحظه به لحظه قشرهايى از جمعيت مسجد الحرام را به خود مى كشانده و تراكم جمعيت برگرد قراء به اوج خود رسيد، و جلسه به پايان خود نزديك مى شد كه سالخورده استادى، دلداده پير جماران (آقاى قيم) اشعارى را به عربى در ستايش پيامبر اكرم و اهل بيت او- صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين- با الحانى خوش برخواند كه سرانجام با دعايى براى سلامت و طول عمر امام بزرگوار پايان مى گرفت و ضمن آن، دو تن از قراء در بندى آقاى

ص: 97

قيم را همراهى مى كردند، و همين پايان خوش نخستين جلسه قرائت قراء مدينه بعد، جماعت دگرى از اهل حرم را بر جمعيت قبلى افزود.

- و سر انجام با تكرار دعاى «الهى الهى، حتى ظهور المهدى، احفظ لنا الخمينى» كه از سوى همه قراء و اكثر حاضران و ناظران ديگر همراهى مى شد، اين جلسه را ترك گفتيم.

چرا اشك شوق ريختيم؟ چرا احساس وجد و سرور سراپاى وجودم را در اختيار خود گرفته بود، و در نتيجه خويشتن را غرق در خوشحالى مى يافتم؟ شايد به اين نكته رسيده بودم؛ امسال در سفر حج همراه جماعتى به سر مى بردم كه آنها اگر چه با عنوان و زبان تبليغ نمى كوشيدند، ليكن زبان حال و مقام، و حال مقال آنها گويا ترين مبلغ در ارائه اين حقيقت بود كه جمهورى اسلامى ايران در چنين مدت كوتاهى از عمر انقلاب قاريانى را پرورده كه اكثر آنان را ياراى رقابت و همآوردى با قراء معروف جهان اسلام بود، و اين خود حكايت از آن مى نمود كه از بركات انقلاب اسلامى ايران، قرآن كريم تا چه حدّ، جايى در خور را در ميان مردم مسلمان ايران باز يافته است.

قرائت قرآن كريم در مسجدالحرام در جهت صدور انقلاب و ايجاد بينش درست دينى در حجاجى كه از ديار و بلاد مختلف اسلامى و غير اسلامى در آنجا گردهم آمده بودند، سهم قابل ملاحظه اى را توانسته است به عهده گيرد؛ چرا كه تبليغى اين چنين، از هر گونه لغزشى در امان بوده و معصومانه انجام مى گرفت و به مسلمانانى كه از مليتهايى گوناگون بودند هشدار مى داد: جمهورى اسلامى ايران بر سر آن است حكومت خدا و قرآن را جايگزين حكومتهايى سازد كه از هوس و انديشه هاى لغزان مايه مى گيرند، حكومتهايى كه مستضعفان جهان را از نظر مادّه و معنى به استضعافى فزونتر مى كشانند، و قهر و جبر و اختناق را در زندگانى آنها به ارمغان مى آورند، و براى اينكه بتوانند دنيا را به نفع هوى و هوس خويش و مطابق دلخواهِ خود در اختيار گيرند، با ايجاد خلأ فرهنگى ايده هاى آلوده و مسموم خود را بر آنان تحميل مى نمايند.

آرى شوق از آن رو كه كارآيى قراء عزيز ما در تلاوت قرآن كريم؛ قرآنى كه همه مسلمين پاى بند به آن و در اين آرزو به سر مى برند كه جهان را زير پوشش تعاليم و برنامه هاى خود سامان دهد، مشت محكمى بود بردهان استعمار كه دست خود را از ميان آستين ممالك اسلامى به در آورده، و جمهورى اسلامى ايران را بيگانه از اسلام و قرآن معرفى نموده و مسلمين جهان را در هاله اى از ابهام نسبت به اين نظام مقدس قرار داده بود؛ اما درخشش تلاوت قرآن كريم و اهميت والاى آن در ايران، و نيز قرائت آن در حرمين شريفين به وسيله قراء جمهورى اسلامى ايران اين هاله هاى رقيق ابهام و ابرهاى پراكنده را از چهره افكار و تصورات مردم دنيا، سترده و سيماى واقعى جمهورى اسلامى ايران را در معرض ديد جهان اسلام قرار مى دهد، سيمايى كه از قرآن و اسلام و تعاليم نبى اكرم- ص- و ائمه معصومين- عليهم اسلام- رنگ و رونق يافته و جز حكومت اسلام و قرآن به هيچ چيزى نمى انديشد.

- اگر چه قراء جمهورى اسلامى ايران با قرائت قرآن در مسجد الحرام و مسجدالنبى، عهده دار تبليغى رسا و گويا در ابهام زدايى بودند، و صرف تلاوت قرآنى- كه همه مسلمين جهان بر واقعيت و حقانيت آن اتفاق نظر دارند- ضربه اى كوبنده بر دهان ياوه گويان نسبت به ساحت جمهورى اسلامى ايران به حساب مى آمد، معهذا آن عده از قراء و اساتيدى كه كاملًا به زبان عربى و يازبان ديگر تسلط داشتند، بيكار نمى نشستند؛ بلكه هر يك به دنبال افرادى بودند كه جذبه اين مجلس آنها را به خود ربوده بود؛ لذا دست اندركار روشنگرى اذهان آنها نسبت به جمهورى اسلامى ايران مى شدند، اگر چه در هر فرصتى- چه در ميان راه و هر نقطه و جايى از اداى اين وظيفه- دريغ نمى ورزيدند.

جلسه نخست بدون هيچ حادثه اى قابل ذكر، به پايان رسيد، و اين جلسات هر شب- تا وقتى كه در مكه معظمه به سر مى برديم- به جز ايام وقوف به عرفات و مشعر و منى- تكرار مى شد-، و قراء عزيز حدود سر ساعت يا اندكى كمتر، نوبت به نوبت آواى الهى را در محيط وحى سر مى دادند، و سامعه عده از طائفين و عاكفين و ساجدين و راكعين و ذاكرين مسجدالحرام را با صداى دلنشين خود نوازش مى كردند.

تكرار اين جلسه در مسجد الحرام در هر شب به تدريج پليس هاى مخفى و آشكار بى سيم به دست و سلاح بر كمر را براى حفظ و امنيت مسجد الحرام از قرآن! بر كنار حَلْقه مجلس ما كشانده بود. اينان در گوشه و كنار مراقب اين مجلس و بابى سيم سرگرم گفتگو بودند و مى خواستند محيط رعب و وحشتى به پا كنند تا شايد فردا شب قراء از قرائت قرآن منصرف شده و نيز از دعا

ص: 98

براى امام بزرگوار و عظمت اسلام و مسلمين و دعوت آنها به وحدت دست بردارند؛ اما نمى دانستند هر قدر كه بر شمار آنان افزوده مى شد، اصرار قراء بر تلاوت قرآن كريم و حرارت و اشتياق آنان به قرائت بيش از پيش فزونى مى يافت، و نه تنها هيچگونه تزلزلى در ثبات خاطر آنها به هم نمى رسيد بلكه بر مراتب اشتياق و علاقه اين عزيزيان به قرائت قرآن كريم مى افزود. و احياناً حس مى كرديم كه برخى از دين پليسها نيز تحت تأثير جذبه اين مجلس در خود فرو مى رفتند مبنى بر اين كه اين قراء نه تنها مرتكب خلافى نيستند بلكه مراتب وظيفه شناسى خود را نسبت به قرآن كريم و اسلام با سيماى معصوم خود اعلام مى دارند پس چرا بايد اين عده افراد پاك را تحت نظر گرفت؟!

ايجاد مزاحمت:

پيرمردى نامرد براى به هم ريختن نظم جلسه قرائت قرآن كريم در مسجد الحرام در بيشه افكارى واهى، انديشه خويش را به كار مى انداخت، پيدا بود عمرى را در خواب غفلت به سر برده و همه طرق هدايت در برابر ديدگان بصيرتش مسدود مى نمود، و غالباً در مسجد الحرام جثه اش سنگهاى مسجد را با خواب خرگوشى خود مى آزرد، و از چهره حيرانش پديدار بود كه از لحاظ عقل گرفتار نقص است. وى سعى بر آن داشت كه عرصه را به هر صورتى بر قراء جمهورى اسلامى ايران تنگ كند. گاهى كالبد ناموزون خو را دراز به دراز بر كف مسجد فرش مى نمود، و نمايى ناخوش آيند را در گوشه اى از حلقه قرائت قرآن ترسيم مى كرد، خورناس و نفير خوابش، سامعه كسانى را كه نزديك او قرار داشتند، ناراحت مى ساخت و جسته و گريخته از خواب برمى خاست و به خوابى ديگر در عالم بيدارى فرو مى رفت؛ خواب به هم ريختن مجلس قرائت قرآن كريم كه هرگز تعبير نشد، گاهى زير لب غرولند مى كرد و زمانى نعره مى زد. هر شب خواهان آن بود كه نا به سامانى به هم رسانده و مجلس قرائت قرآن كريم را از هم بپاشد؛ اما مانند مرغ سر بريده اى تلاش مذبوحانه اش عقيم و سترون مى ماند و به نتيجه نمى رسيد. حِدَّت و صَوْلتِ قُرّاء قرآن كريم و چهره و سيماى قاطع و مصمم و شهامت و پايمردى آنان اجازه ادامه چموشى و توسنى به وى نمى داد، قراء قرآن با تشديد و ترفيع صوت خود- كه گاهى با همخوانى همراه بود- او را بالب و لوچه اى آويزان و دماغى سوخته و دستى خالى بر سر جاى خود مى نشاندند و احياناً آنچنان از وى رمق مى گرفتند كه ناگزير درازاى بدنش را در جهت ايجاد مزاحمت براى اطرافيان و تخفيف و تحقير مجلس قرائت قرآن كريم بر كف سنگ مسجد الحرام مى افكند و دوباره خواب خرگوشى خود را از نو آغاز مى كرد.

شبى همين شخص مى خواست در تكذيب و تحقير مجلسيان و قراء عزيز داد سخن سر دهد مبنى بر اين كه اين قراء از قرآن بيگانه اند. چهره نحسش ما را تا دورانى ديرينه و دور دست پيش مى بُرد و به عصر پيامبر اكرم- ص- مى پيوست كه در آن عصر نيز كسانى چون بوجهل و بولهب و عبدالله بن ابى سلول ها راضى نبودند نغمه آسمانى قرآن كريم سامعه كسى را بنوازد، هم اكنون نيز يادگاران و بازماندگانى از آن دوره، از همان سرزمين مكه و يا مدينه از خواندن قرآن كريم- آنهم از سوى قرائى از يك سرزمين كه در جهت اعلاء كلمه حق و احياء محتواى قرآن كريم به پاى خاستند- در هراس و وحشت به سر مى برند، هراس و وحشت از اين مبادا مردم بيدار شوند و نظام هاى طاغوتى را در هم فرو ريزند.

اين بازى خورده شيطان، لاطائلاتى بر زبان مى راند كه نوبت قرائت به آقاى صدر زاده رسيد، و همخوانى قراء با وى آنچنان عرصه را بر او تنگ كرد كه ناچار به سزاى نشستن در جاى خود گرديد. مى دانيد او كه بود؟ قاضى مسجد! كه در قضا، سخت اندر فضايى از خطا سر گردان و در گودالى آكنده از اوهام غوطه مى خورد.

آخرين شب قرائت قرآن كريم در مكه مكرمه:

در واپسين شبى كه جلسات قرائت قرآن كريم به وسيله قراء جمهورى اسلامى ايران در مكه معظمه به پايان خود نزديك مى شد نوعاً قرّائى كه از صدايى رسا و خوش تر بر خوردار بودند تلاوت اين كتاب آسمانى را نوبت به نوبت در پيش گرفتند كه در نتيجه جمعيت انبوهى را كنار حلقه خود مى كشاندند، و هر لحظه نيز بر تراكم آن افزوده مى شد. همين امر بر وحشت مأموران آنچنان افزود كه شمار زيادى از پليس ها ناگهان به سوى مسجدالحرام سرازير شدند و گرد اگرد جلسه قرائت قرآن كريم را احاطه كردند تا شايد بتوانند مهبط وحى و قرآن را از قرائت قرآن كريم امن سازند! و در نتيجه تجمع مردمى از بلاد اسلامى را از پيرامون قراء بپراكنند، و صداى بيدارگر قرآن را خاموش سازند تا مبادا جمهورى اسلامى ايران، حكومتى قرآنى و اسلامى معرفى شود.

ص: 99

خوشبختانه ختام اين شب پايانى با مشك نواى خوش قرآن از سوى آقاى روغنى زاده و دعاى او معطر گرديد، و جمعيتى فزونتر را در پى جمعيت موجود با خود آورد، و مجلس قرائت رونقى ديگر يافت، و حالى در حاضران و ناظران پديد آمد، ايرانى و غيرايرانى به قدرى مجذوب اين مجلس شدند كه قراء را در پايان كار- و بويژه آقاى روغنى زاده- را بوسه باران مى كردند. و با وجد و سرورى زائد الوصف وى را در آغوش گرم خود مى نواختند و بدينوسيله از وى تشويق و تقدير به عمل مى آوردند.

پس از لحظه اى كوتاه كه مجلس به پايان رسيد و قراء از هم پراكندند، پليسها در صدد دستگيرى اين قارى عزيز بر آمدند كه ناگهان با صداى «الله اكبر» اطرافيان مواجه گشتند، و اين نداى شيطان برانداز، عده زيادى را با خود هم آواز ساخت و فرياد «الله اكبر» همه سوى مسجد الحرام را فرا گرفت و طنين آن تمام فضاى مسجد را زير پوشش خود قرار داد، و در نتيجه شعارهاى ديگرى را عليه طاغوتيان در پى خود به ارمغان آورد. پليسها ناچار- دست از پا درازتر- به التماس افتادند و عاجانه اظهار داشتند:

سرو صدا نكنيد كه ما اين قارى را رها خواهيم كرد، خواهش مى كنيم فرياد «الله اكبر» بر نياوريد. اگر بى سر و صدا به بازگشت خود ادامه دهيد ما كارى به كار شما نداريم.

سزا است يادآور شوم حضرت آيةالله خزعلى- حافظ بزرگوار قرآن كه با مزايايى ويژه، همه قرآن كريم را در گنجور حافظه شان نگاهبانند- با حضور مداوم خود بر رونق اين مجلس باشكوه مى افزودند؛ چنانكه در مدينه نيز. و همچنين در جلساتى كه قراء در بيرون از مسجد الحرام و مسجد النبى داشتند با بيانات بسيار سودمند خود آنان را محفوظ مى ساختند.

و نيز شركت حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى امام جمارانى در اين جلسات موجبات شوق و دلگرمى قراء عزيز را فراهم ساخته و باعث مى گشت كه قراء در يابند اولياى امور على رغم تراكم كارها و اشتغالاتشان در مكه و مدينه آنان را فراموش نمى كنند.

گروهى از مردم از مليتهاى مختلف در قرائت قرآن كريم شركت مى جستند و با اين كه مى دانستند پليسهاى امنيتى ممالكشان مراقب آنها هستند به اين جلسه جذب مى شدند و خطرات احتمالى را ناديده انگاشته و در جمع قراء جمهورى اسلامى ايران به قرائت قرآن كريم مى پرداختند كه در ميان آنها چند تن قارى مصرى و يمنى جلب نظر مى كرد و يك تن از مصريان كه حافظ قرآن بود با آزمون آقاى خزعلى حافظ بودن وى مورد تأييد قرار گرفت، و لذا آدرس خود را- براى شركت در مسابقه حفظ و قرائت قرآن كريم در ايران- تسليم ايشان نمود تا از وى براى سفر به ايران و شركت در مسابقه قرائت قرآن كريم دعوت به عمل آيد.

گذشته از قرائت قرآن كريم در مكه معظمه وظايف ديگرى بر عهده ما و همه حجاج ايرانى بود كه بايد در اداى آنها كوشا مى بوديم، در مكه، در طول راهِ رفت و برگشت از منزل به مسجد الحرام احياناً با مسائلى مواجه مى شديم كه ناگزير از درنگ شده و براى روشن شدن اذهان ملتهاى ديگر نسبت به جمهورى اسلامى ايران با آنها به گفتگو مى نشستيم.

در ميان كاركنان حج افرادى سخت كوش و فعال به چشم مى خوردند كه بازده كوششهاى آنان آنچنان جالب بود كه به خاطر اين كه ما نمى توانستيم چونان در اين سفر مقدس انجام وظيفه كنيم در درون خود احساس شرمندگى مى نموديم.

- روزى براى ديداردوست عزيز وبرادر بزرگوارما حضرت حجةالاسلام والمسلمين آقاى كروبى به سوى بعثه حج جمهورى اسلامى ايران به راه افتاديم و خواستيم در مورد قرآنى كه در يمن پيدا شد، با ايشان مذاكره نماييم. از اين جريان به وسيله روزنامه «المسلمون» كه در مكه منتشر مى شد آگاه شديم. در اين روزنامه مصحف مزبور را به امير المؤمنين على- ع- نسبت داده و نوشته بودند: به خط يد آن حضرت مى باشد، و از تصويرى كه از مصحف مذكور در روزنامه ياد شده ديده مى شد پيدا بود كه قرآنى است بسيار كهن و ديرينه و مربوط به سده اول يا اوائل سده دوّم هجرى. به خاطر اهميت اين مصحف علاقه مند بودم آن را از نزديك ديده و بررسى كافى درباره آن به عمل آورم. هدف اين بود كه با آقاى كروبى در اين مورد براى سفر يك يا دو روزه به يمن مذاكره نموده و با اين مصحف- به منظور تأييد نسبت آن به اميرالمؤمنين- ع- يا عدم تأييدش ديدارى داشته باشم ليكن ديدم آنچنان سيل درخواستها و تقاضاها و پرسش ها به سوى اين برادر با كرامت، سرازير است كه ناچار با احوال پرسى كوتاه و احاله مذاكره به فرصتى ديگر بسنده نمودم كه فرصتى هم براى آن پيش نيامد.

آنچه براى من علاوه بر سابقه ديرينه اى كه از اين برادر عزيز داشتم- جالب مى نمود كارآيى و حوصله فوق العاده ايشان در گوش فرادادن به درخواستها و سخنان و پاسخ دادن به پرسشها بود كه گره از كارها مى گشود و نيازها را بر آورده مى ساخت و به

ص: 100

هيچوجه شادابى چهره و گشادگى و طراوت سيمايش در برابر سيل هجوم مراجعين درهم نمى شكست، و با محبتى كه از اعماق جان و روحش مايه مى گرفت به گرفتاريهاى كلى و جزئى رسيدگى مى كرد، خدايش او را به عنوان يارى دلسوز براى امام حفظ كناد.

موقع خدا حافظى به ايشان گفتم: «خستگى، از تلاش و كوشش شما خسته و شرمنده است، خدا بر قوت وتوان تو هر چه بيشتر بيفزايد».

اكثر كاركنان حج با كوششى فراوان و خستگى ناپذير توانستند مراسم حج امسال را با وضعى بسيار آبرومند برگزار كنند كه ان شاءالله همگى در زير سايه توفيق الهى به توفيقات فزونترى در خدمت به انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى ايران مؤيد و منصور باشند.

راهپيمايى عظيمى- كه با تجمع حجاج ايرانى در برابر بعثه در مكه پس از سخنرانى آقاى كروبى- صورت گرفت بسيار با شكوه بوده و شعارهاى شيطان افكن و طاغوت برانداز ايرانيان فضاى مكه را فرا مى گرفت، و اين راهپيمائى كه متشكل از جمعيتى بسيار زياد بود- و اكثر آنها حجاج ايرانى و شمار فراوانى از آنان غير ايرانى بودند- تا نزديكى صفا و مروه پيش مى راند كه در آنجا پليسها شعارهاى مكتوب بر پارچه ها و سائر اعلام را مى ربودند؛ اما خود حجاج كه خود را به حرم نزديك مى ديدند از دادن شعار و بر افراشتن اعلام خود داراى كرده و براى شركت در نماز جماعت در قرب مسجدالحرام از هم پراكندند و صفهاى ديگرى براى نيايش و عبادت خدا تشكيل دادند.

به سوى مدينه منوّره

هنگام فراق از كعبه و سرزمين مكه فرا رسيد، لذا براى طواف وداع به سوى مسجد الحرام ره سپرديم تا ديدارى دگر ومكرر در سالى كه درپيش داشتيم نصيبمان گردد.

در معيت «قراء مدينه بعد»، قراء مدينه قبل را با خدا حافظى ترك گفتيم و آنها را به خدا سپرديم. در لحظاتى نزديك به ظهر اتوبوسها عازم حركت شد. اما براى آمدن و سوار شدن دو تن از همسفران لحظات و ساعاتى دور و دراز درنگ نموديم تا شايد به ما بپيوندند اما على رغم آنكه توقف به طول انجاميد از آندو خبرى دستگيرمان نشد، و ناگزير به حركت شديم و راه به سوى مدينه سپرديم، ناگفته نماند كه اين دو همسفر چند روز بعد در مدينه به ما پيوستند.

قرائت قرآن كريم در ميان اتوبوس راننده و كمك راننده را- كه از مردم تركيه بودند- سخت تحت تأثير قرار داده و شوقى در آنها بر مى انگيخت. قراء عزيز در ميان اتوبوس جسته و گريخته فضاى آن را با قرائت قرآن كريم معطر ساخته و مشام جان و روحمان را محظوظ نموده و موجب تقليل غفلت و مزيد توفيق ما مى گشتند.

بارى، مدينه، داخل مسجد النبى- ص- محلى براى تشكيل جلسه قرائت قرآن كريم انتخاب شد كه جاى مناسبى به نظر مى رسيد؛ اما شمار قراء كمتر از مكه و مجموعاً حدود سى و پنج نفر- اعم از قراء و اساتيد- را تشكيل مى دادند؛ چون قراء «مدينه قبل» در مكه مانده و عازم بازگشت به وطن بودند.

جلسات قرائت قرآن كريم در مسجد النبى- ص- در ساعت چهار بعد از ظهر- به وقت محلى- آغاز مى شد و تا قريب به مغرب ادامه مى يافت. اگر چه شمار كمترى از قراء در آن شركت داشتند، ليكن گويا از رونق و جذبه و شكوه معنوى آن چيزى كاسته نشده بود، و به سان مكه افراد و زوار- از مليتهاى مختلف- را پيرامون حلقه خود مى كشاند، و اين جلسه با جلال و شكوهى خاص ادامه مى يافت.

گاهى در ميان درنگ قاريان از قرائت- كه اطراف مجلس را مى پاييدم- خود را با پاره اى از نكات مواجه مى ديدم كه برخى از آنها سزاى ذكر به نظر مى رسد:

از جمله در كنار و گوشه هاى مسجد خطيب هايى به مانند راويه ها و قصاصان- براى گروهى بى خبر با ايراد خطابه هايى ديكته شده و تكرار مكررات همزمان با قرائت قرآن كريم از سوى قراء جمهورى اسلامى ايران معركه راه انداخته و به تخدير افكار و توجيه آرمان استعمار- خودآگاه و يا ناخودآگاه- مدد رسانده و مانند نقالان، مسافران معصوم را از حق و حقيقت منحرف مى ساختند. سخنانى بى مايه و بى مغز را بر زبان آورده كه در لابلاى آن چهره ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب معاندان اهل بيت- عليم السلام- و سرانجام چنگ و دندان اختناق زايى استعمار خود نمايى مى كرد. و غالباً به منظور رويا رويى با جمهورى اسلامى

ص: 101

ايران، مسأله توسل و شفاعت را دستاويز انتقاد خود قرار داده و از اين رهگذر بر بى خبرى اين مسافران ساده و معصوم تداوم مى بخشيدند تا مبادا از چنين غفلتى هشيار و از چنين خواب سنگينى بيدار گردند. كار اين خطيبان مزدور، تنويم و خواب گرى مردم و ايجاد ديوارى ضخيم ميان آنها و حق و حقيقت و لب و لباب دين بود، و غالباً با بياناتى بى بنياد و سخنانى تهى از مبناى واقعى، ساده لوحان و سبك مغزانى را پيرامون خود گردمى آورند؛ امااز آن سو خدا آشنايانى موفق و مؤيد به كنار حلقه قرائت قرآن كريم جذب مى شدند كه شمار زيادى از آنان از بلاد مختلف اسلامى به نظر مى رسيدند.

گاهى مى ديدم كه قراء آزموده و خوش نواى ما- كه با رعايت موازين قرائت و تجويد قرآن كريم را تلاوت مى كردند- مستمعانى مصرى و غير مصرى را چنان مجذوب و مبهوت ساختند كه گويا حقيقت و واقعيت كلام الهى را با جان و روح خود لمس مى نمودند، و اين نغمه آسمانى چون شهدى گوارا روح و روانشان را خوشكام مى ساخت، آرى از چهره و قيافه شان احساس مى كردم آنچنان در برابر سخن الهى انعطاف يافته و از آن اثر پذيرفته اند كه تحرك و اهتزاز سر و تن و اندام آنان اين تأثير و التذاذ درونى راتأييد و گواهى مى كرد. اينان سعى مى كردند در قسمت جلو و روبروى قارئى قرآنى قرار گيرند و با تمركز قواى حسى و روحى از رهگذر قرائت قرآن كريم بهره و نصيبى عائد خود سازند. شايد آنان بر اين باور نبودند كه ايرانى مى تواند بدينسان خوش و توأم با موازين و آداب قرائت، قرآن را تلاوت كند. اما هم اكنون در برابر يك واقعيت مسلم در عالم بيدارى قرار گرفته و حتى خويشتن را در مقابل چنين حقيقتى ناگزير از اعتراف به حقانيت جمهورى اسلامى ايران مى يافتند و لذت استماع قرائت قرآن كريم را در كام دل و جانشان احساس مى نمودند، و اين التذاذ كاملًا از چهره و حركاتشان پديدار بود.

وقتى چند بار با چنان مناظرى مواجه شدم به ياد سخن عارفى افتادم كه سوره دهر را در نماز مى خواند و آنگاه كه به آيه «وسقاهم ربهم شراباً طهوراً» رسيد مردم چنين حس كردند كه گويا اين عارف- همزمان با قرائت اين آيه- كام و دهانش براى نوشيدن به كار افتاده است، به وى گفتند: وقتى اين آيه را مى خواندى چنان به نظر مى رسيد كه چيزى را مى نوشيدى؟ گفت: «اگر من در آن لذت شراب نيافتمى آن را نخواندمى»!

آرى قرائت قرآن از سوى قراء عزيز جمهورى اسلامى ايران جان و روح افراد زيادى از مليتهاى مختلف را نشان مى رفت كه در مكه و مدينه گرداگرد آنها حلقه مى زدند، و مآلًا تحت تأثير آن انقلابى قرار مى گرفتند كه هدف آن، حكومت قرآن بر تمام زواياى زندگانى مردم و رهايى آنان از اسارت بندگى انسان ها است تا آزادانه پيوند خويش را با خداى خود تجديد نمايد.

در مدينه هر روز بيش از روز پيش قدرت جذبه مجلس قرائت قرآن كريم شدت و فزونى مى گرفت و در سايه آن شمار زيادى از عاشقان امام بزرگوار و انقلاب اسلامى شناسايى مى شدند و يا بر تعداد آنها افزوده مى شد.

از آن جمله جريان يكى از مسلمانان استراليايى با فرزند نوجوانش بود كه به سفر حج آمده، و مانند سايرين در ميان حلقه مستمعان قرار گرفتند. وى اظهار مى كرد كه شيفته امام عزيز و انقلاب اسلامى ايران است. او با زيارت چهره امام در فيلمهاى تلويزيون و شنيدن سخنان يكى ازمسلمانان آمريكايى مجذوب امام و انقلاب اسلامى ايران شده بود. وقتى نام امام به ميان مى آمد حالت اشتياق آميخته با تجليل در سيمايش كاملًا محسوس بود.

فرزند نوجوانش كه مى توانست قرآن كريم را به خوبى قرائت كند باعث شگفتى ما گشت؛ چرا كه اساساً هر دو به زبانى جز زبان انگليسى آشنايى نداشتند، ونيز پدر مى گفت: در شهرى كه مابه سر مى بريم بيش از يكهزار مسلمان زندگى نمى كنند، و سايرين پيرو اديان ديگر و يا اكثر مسيحى هستند؛ و اين نوجوان براى فرا گرفتن قرآن كريم ناگزير بود روزهاى يكشنبه را در هفته به سفر برود و فرسخها راه را در نوردد تا به ديارى ديگر برسد و در آنجا قرائت قرآن كريم را فرا گيرد. معهذا اين دشواريها را برخود هموار ساخته و سرانجام قرائت صحيح قرآن را فراگرفته بود. البته پدر را نيز سهمى در موفقيت وى براى آموختن آن بوده است.

روزى پدر و پسر به ضيافت ناهار به گروه ما دعوت شدند؛ آنها آمدند و پدر علل و موجبات علاقه و دلدادگى به امام بزرگوار و انقلاب اسلامى ايران را به زبان انگليسى گزارش مى كرد كه توسط آقاى حريرى به فارسى ترجمه مى شد و در پايان اين ضيافت فرزند نوجوانش مقدارى از قرآن را قرائت نمود توسط برادر گرامى ما آقاى حاج سيد عباس عطرى- به عنوان هديه و ارمغانى براى ايران- ضبط گرديد. چنين جريانهايى از بركات قرائت قرآن در حرمين مكرر پديد مى مد كه توسط برادران متعهد ما مورد توجه قرار مى گرفت و لذا از كنار اينگونه مسائل بى تفاوت نمى گذشتند؛ بلكه با اغتنام فرصت وظيفه خود را ايفا مى نمودند.

ص: 102

حسن جريان قرائت قرآن كريم در مكه و مدينه بازده تدبير و حسن انتخاب سرپرست محترم سازمان حج و اوقاف و امور خيريه حضرت حجةالاسلام والمسلمين امام جمارانى بود كه با ارشادات و رهنمودهاى انديشمندانه و سنجيده خود چنين مجلسى را در حرمين شريفين بدينگونه بارور ساختند خداوند متعال به ايشان جزاى خير دهاد كه قراء را با آمدن به گروه و شركت در مجلس قرائت، دلگرم مى كردند و شوق و ذوق قراء عزيز را در ايفاى وظايف خود بر مى انگيختند.

امام بايد ياد آور شد جلسات قرائت در حرمين- بااينكه بركاتى را به دنبال داشت- چنان مغفول عنه به نظر مى آمد كه حتى با وجود بازدهى معنوى فراوان در زوار، كمترين سخنى از حسن جريان و بازتاب آن در خبر نامه هاى مكه و مدينه درج نشده بود، و نيز با اين كه انظار شمار فراوانى از حجاج غير ايرانى را به خود معطوف ساخته بود و تبليغى مؤثر و گسترده را به عهده داشت معهذا حتى گزارش كوتاهى از آن در خبر نامه ها ديده نمى شد. حداقل به جا بود براى تشويق و ايجاد دلگرمى بيشتر قرائى- كه گاهى براى انجام رسالتى كه به عهده داشتند در معرض و يا مورد ضرب و شتم و دستگيرى قرار مى گرفتند، در خبر نامه گزارش گوتاهى درج مى شد ...

جلسات قرائت قرآن كريم در مدينه به پايان خود نزديك مى شد:

قراء متعهد و باوفاى جمهورى اسلامى ايران در آخرين روز، سنگ تمام گذاشته و بيش از روزهاى پيش، جماعت كثيرى از حجاج را به سوى مجلس خود جذب كردند. عده اى از آنها پيرامون قراء و پشت سر آنها نشستند. و شمار زيادى در اطراف نشستگان بر پاى ايستاده بودند و قشر متراكمى را تشكيل مى دادند.

صداى رساى هر يك از قراء، همهمه زوارى را كه در نزديكى آنها به سر مى بردند، تحت الشعاع خود قرار داده و سكوتى عميق و انديشمندانه را در اطرافيان حكمفرما ساخت، و به هنگام فراغ از هر آيه و يا بندى از آيه، فرياد تشويق آنان اين سكوت را در هم فرو مى ريخت، وبه محض آنكه آنكه قارى به قرائت آغاز مى كرد مجلس در آرامش و سكوت و انصات و استماع عميقى فرو مى رفت.

لحظاتى سپرى نشده بود كه پليسهاى آشفته حال، گوش تا گوش، جلسه قرائت را زير نظر گرفته و جمعيت را از هم شكافته و قراء را از پشت سر احاطه كردند و چون اين جريان براى قُرّاءِ عزيز عادى بود، نتوانست هيچگونه دگرگونى را در نظم جلسه قرائت ايجاد كند؛ قُرّاء به كار خود ادامه دادند، اما امروز ادامه كار آنها نخست با سخنرانى برادر عزيزمان آقاى سيد عبدالمحسن موسوى- كه به زبان فصيح عربى ايراد شده بود- صورت گرفت. اين سخنرانى اگرچه ناگزير به علت ضيق مجال كوتاه برگزار شد اما محتواى آن پرمايه و كافى و رسا بود مبنى بر اين كه ما قُرّاءِ قرآن كريم از جمهورى اسلامى ايران آمديم و هيچ هدفى جز نشر اهدافِ قرآن كريم نداريم، و ما بايد عليه دشمنان اسلام و قرآن بسيج گرديم و به پا خيزيم تا اعلام كفر و نفاقِ جهانى را سرنگون ساخته و دست در دست هم نهاده و با همبستگى و اتحاد براى عزت اسلام و قرآن و مسلمين بكوشيم ...

اين سخنرانى كه به دنبال قرائت قرآن از سوى قُرّاءِ جمهورى اسلامى ايران- آن هم با وضع جالب و جاذبى- انجام گرفت بر تلاطم و پريشان حالى پليسها افزود كه مآلًا به تجمع فزونترى از آنها در پيرامون قُرّاء انجاميد؛ ليكن پس از اتمام سخنرانى و آغاز شدن دعاى وحدت- كه بطور دسته جمعى و همراهى و همخوانىِ همه حاضران و ناظران صورت مى گرفت- موجب بروز واكنش از سوى پليسها گشت كه ما را به سكوت و خوددارى از دعاى وحدت فرامى خواندند و مى گفتند: صدا برنياوريد!

بارى، دعاى وحدت به وسيله قراء و حاضران- كه به نشانه همبستگى بايكديگر دست در دست هم گرفته بودند و آن را بر افراشتند پايان گرفت و با تكرار دعاى «الهى الهى حتى ظهور المهدى احفظ لنا الخمينى» مجلس ما به آخرين نقطه خود رسيد، و حاضران براى شركت در نماز جماعت در صفوفى منظم رده شدند و حلقه قرائت قرآن كريم به صورت صفوفى از نمازگزاران چهره ديگرى يافت. اگر چه از اين پس مانند آن فرصتى كه حلقه قرائت قرآن را تشكيل مى دادند متقابلين و رودرروى يكديگر قرار نداشتند؛ ليكن دلهاى اين قراء عزيز در رويارويى با يكديگر قرار داشت؛ و لذا به علت تجمع و تمركز پليسها سخت نگران يكديگر بودند. اما چون احتمال دستگيرى آقاى سيد عبدالمحسن موسوى در ميان بود دوستان و برادران ايشان را به بيرون مسجد و از آنجا به گروه (منزل) رهنمون شدند.

پس از اداى نماز عشا، سوره واقعه را مى خواندم كه يكى از حجاج ايرانى به من هشدار داد كه مى خواهند تو را دستگير كنند

ص: 103

و مى گفت يكى از افسران پشت سر تو ايستاده و به سرهنگى كه در مقابل تو قرار دارد با انگشت اشاره كرده كه اين همان است؛ چون معمم بودم من به هيچوجه احتمال نمى دادم كه در صدد دستگيرى من برآيند؛ زيرا تنها كار من شركت در جلسات قرائت قرآن كريم بود و اين من نبودم كه سخنرانى كرده بود لذا به اين برادر گفتم شايد خيال كرديد؟ گفت: نه. مسأله بسيار جدى است.

گفتم: مانعى ندارد چون فردا عازم جدّه هستيم و بايد مدتى طولانى در جده بمانيم و گرماى فرساينده آن را ساعاتى طولانى تحمّل كنيم، علاوه بر اين، ديگر كارى در مدينه نداريم، لابد مرا دستگير مى كنند و شايد با هواپيما به جده مى فرستند، و از آنجا نيز بلافاصله به ايران باز مى گردانند! منتهى زحمت آوردن ساك و چمدان به عهده برادران قراء مى افتد. فقط همين امر- اگر چه موجب تقليل زحمت من مى گردد- ليكن براى من باعث شرمندگى است. افسر بالاى سر من مترصد برخاستنم بود كه مرا دستگير كند، و اين برادر نيز به خاطر دلسوزى مرتب به من هشدار مى داد؛ اما چه مى توانستم بكنم ناگزير با او به مزاح و شوخى نشستم، افسر بالاى سر من كمى از من فاصله گرفت، اين برادر اصرار مى كرد از جاى خود برخيز و در جايى ديگر بنشين تا ببينيم عكس العمل اين پليسها چگونه است، ولى من مسامحه مى كردم چند تن از قراء عزيز نگران و مراقب من از دور بودند، آهسته آهسته و بدون تجلّد از جاى برخاستم و در جايى ديگر به خواندن زيارت حضرت رسول- ص- و زيارت حضرت فاطمه زهرا- سلام الله عليها- مشغول شدم.

اين كار كه بسيار با تأنى انجام مى گرفت تا حدى به طول انجاميد. چند پليس از دور و نزديك مترصد فراغ من از زيارت و نماز بودند تا به جاى آقاى سيد عبدالمحسن موسوى- كه رفته بود- مرا دستگير كنند كه دست خالى به پليس خانه برنگردند. در اين اثنا آشنايانى چند از همشهريانم سر رسيدند و با من به صحبت نشستند و چون از قد و بالايى جالب و پر مهابت برخوردار بودند گويا هراسى در دل پليسهاى نزديك به من افكندند كه سرانجام اين پليسها به پليسهاى بدور ازمن پيوستند، ودر نتيجه فرصت را براى مراجعت به منزل آماده ديدم واين همشهريان على رغم اصرارم مبنى بر اين كه مراقبتى لازم نيست تا نيمه راه منزل، مرا همراهى كردند و بالاخره با پافشارى من همديگر را ترك كرديم.

شبانه وارد جده شديم و طول راه مدينه تا جده را كه با اتوبوس درنورديديم در معيت برادر بسيار بزرگوارم آقاى چمران چندان حسّ نكردم؛ زيرا در ساعاتى كه خواب به ديدگانمان راه نمى برد به خواندن زيارات و يا مذاكرات سرگرم بوديم و به جده رسيديم و برادران قراء را براى ديدار مجددمان در آينده ترك گفتيم. خدا به همه برادرانى كه در اين وظيفه سهيم بودند خير فراوانى در آخرت مرحمت فرمايد و رزمندگان اسلام را به زودى پيروز گرداند و وجود سراسر خير و بركت امام بزرگوار را از هر گزندى مصون داشته و بر طول عمر و عزتشان بيفزايد و عواقب امور ما ختم به خير گرداند.

آمين، يا من بعبادهَ بَرٌّ رحيم- نهم محرم 1406 ق/ مهرماه 1364 ش

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109