ميقات حج-جلد 5

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

حج در كلام امام راحل حضرت آيةاللَّه العظمى امام خمينى- قده-

«... بيت اللَّه الحرام اوّل بيتى است كه براى ناس بنا شده. بيت همگانى است. هيچ شخصيتى و هيچ رژيمى و هيچ طايفه اى حق تقدّم در آن را ندارد. اهل باديه و صحرانشينان و خانه به دوشان با عاكفان كعبه و شهرنشينان و دولتمردان، در آن يكسانند. اين بيت معظم براى ناس بنا شده و براى قيام ناس و نهضت همگانى و براى منافع مردمى. و چه نفعى بالاتر و والاتر از آن كه دست جباران جهان و ستمگران عالم از سلطه بر كشورهاى مظلوم كوتاه شود و مخازن عظيم كشورها براى مردم خودِ آن كشورها باشد! بيتى كه براى قيام تأسيس شده است، آن هم قيام ناس و للناس، پس بايد براى همين مقصد بزرگ در آن اجتماع نمود و منافع ناس را در همين مواقف شريف تأمين نمود و رمى شياطين بزرگ و كوچك را در همين مواقف انجام داد. مجرد كليددارى بيت و سقايت حجاج و عمارت مسجد الحرام كافى نيست و مربوط به مقصد نيست. ساده بودن بيت و مسجد؛ همچون زمان ابراهيم و صدر اسلام و به هم پيوستن مسلمين در آن مكان بى آلايش و وافدين بى پيرايش، هزاران مرتبه بالاتر است از تزيين كعبه و بناهاى مرتفع عظيم و غافل شدن از مقصد اصلى كه قيام ناس و شهود منافع ناس است ...

ايمان به خداى تعالى و روز جزا انسان ها را به جهاد فى سبيل اللَّه و قيام براى حق و عدل سوق مى دهد و خداوند قومى را كه چنين نباشند، هدايت نمى فرمايد كه اينان ظالمند ...» (1)

«... حجى كه خداى تبارك و تعالى مى خواهد و حجى كه اسلام از ما خواسته است، آن است كه وقتى مى رويد حج، مسلمين بلاد را بيدار و با هم متحد كنيد. بفهمانيد به آنها كه چرا بايد بيش از يك ميليارد مسلمان تحت فشار دو تا قدرت چند صد ميليونى باشند؟ تمام گرفتاريها براى اين است كه مسلمين را از آن راهى كه اسلام دارد، منحرف كرده اند ...

ننگ نيست بر كشورهاى اسلامى و بر حكومتهاى اسلامى كه اسرائيل بيايد و با فلسطينى ها آنطور عمل كند؟ در لبنان آن جنايتها را بكند و يك ميليارد جمعيت مسلمين بنشينند تماشاچى باشند؟ از چى مى ترسند اينها؟ چرا بايد اينقدر بى عرضه باشند؟ شريان حيات شرق و غرب در دست اينهاست، نفت شريان حيات اينهاست. اگر ده روز نفت را به روى آنها ببندند، خاضع مى شوند. در حالى كه اين شريان در دست حكومت هاى به اصطلاح اسلامى است، در عين حال تقديم مى كنند و التماس هم مى كنند. اين مصيبت نيست براى مسلمين؟ اين مصيبت نيست كه همه چيزمان را در طبق اخلاص بگذاريم و به خارجيها بدهيم و از آنها منّت بكشيم كه بپذيرند؟! ...» (2)

... براى شكستن اين بتها چه تكليفى متوجه مسلمانان جهان و مستضعفان مى باشد؟ يك چاره كه اساس چاره هاست و ريشه اين گرفتارى ها را قطع مى كند و فساد را از بن مى سوزاند، وحدت مسلمانان بلكه تمامى مستضعفان و دربند كشيده شدگان جهان است و اين وحدت كه اسلام شريف و قرآن كريم بر آن پافشارى كرده اند، با دعوت و تبليغ دامنه دار بايد بوجود آيد و مركز اين دعوت و تبليغ، مكه معظمه در زمان اجتماع مسلمين براى فريضه حج است كه از ابراهيم خليل اللَّه و محمد حبيب اللَّه شروع و در آخرالزمان حضرت بقيةاللَّه- ارواحنا لمقدمه الفدا- تعقيب مى كند. به ابراهيم خليل اللَّه خطاب مى شود كه: «مردم را به حج بخوان تا براى شهود منافع خود از همه اقطار بيايند». اين منافع جامع است؛ منافع سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى. بيايند و ببينند تو كه بر آنان پيغمبرى، عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا تقديم كردى و همه ذريّه آدم بايد به تو تأسّى كنند، ببينند كه بت ها را شكستى و آنچه جز خداوند بود، به دور افكندى. شمس باشد يا قمر، هياكل حيوانات يا انسان ها. و گفتى و از روى حقيقت گفتى: «... وجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَر السَّمواتِ وَالْأرْض حنيفاً مُسلِماً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين (3) ...» و همه بايد به پدر توحيد و پدر پيامبران عظيم الشأن تأسّى كنند ...» (4)

حج از ديدگاه رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيت اللَّه خامنه اى- حفظه اللَّه-


1- از پيام امام خمينى- قدس سره- بمناسبت عيد سعيد قربان، 7/ 6/ 1363 ه. ش.
2- از بيانات امام خمينى- قدس سره- در ديدار با روحانيون كاروان هاى حجّ 26/ 5/ 1367 ه. ش.
3- أنعام: 76.
4- از پيام امام خمينى- ره- به مناسبت عيد سعيد قربان مورّخ 12/ 6/ 62 ه. ش.

ص: 2

«... به همه آقايان و خواهران محترم كه متحمل زحمات و خدمات اين واجب بزرگ و فريضه ممتاز اسلامى شده ايد، خوشامد مى گويم و از اين كه انشاءاللَّه در حجّ آينده، توفيق خواهيد يافت كه اين واجب را به بهترين وجهى برگزار كنيد و به حجاج محترم خدمت كنيد، صميمانه تشكر مى كنم و اميدوارم كه خدمات شما و زحمات و اهتمامى كه مسؤولين محترم در امر حج مبذول مى كنند، مورد توجه حضرت ولى عصر- ارواحنا له الفدا- و مقبول درگاه پروردگار عالم باشد.

يك مطلب اساسى و زيربنايى فردى وجود دارد كه به حسب طبع كار، مقدم بر همه مسائل و ضروريات ديگر است و آن اين است كه عملى كه از ما سر مى زند بايد با قصد قربت و با طلب مرضات الهى همراه باشد. اين پايه كار است. همه كارها با قصد خوب و نيت طاهر و قصد خدايى بهتر انجام مى گيرد. حتى كارهاى دنيايى محض. ليكن كارهايى كه طبع عبادى و معنوى دارد تأثيرى فراتر از تأثيرات قابل محاسبه مادى مى گذارد و حج هم كه يكى از اظهر مصاديق اين جور كارهاست، بيشتر به نيت خالص و قصد الهى احتياج دارد. اگر كار براى خدا شد و به قصد انجام تكليف و كسب مرضات الهى انجام شد، خداوند به آن بركت و اثر و جذّابيت مى دهد و دلها را به طرف آن جلب مى كند و آنچه را كه شما از تأثيرات حج به دنبال آن هستيد، آن را فراهم مى كند. اگر شما به اين حركت عظيم اصل پيدايش انقلاب و شروع نهضت مبارزه و كارهايى كه در انقلاب انجام شد و از جمله خود مسأله حج، كه امام راحل- رضوان اللَّه عليه- شروع كردند نگاه كنيد، مى بينيد كه در همه اين كارها نيت آن مرد الهى و معنوى نيت خدايى بوده و خدا هم به اين كارها بركت داد. همين مسأله تبديل حج، از يك عملِ نيمه تجارتى، نيمه سياحتى و تفنّنى به يك حركت عظيم اسلامى با ابعاد جهانى، كار كوچكى نبود و با برنامه ريزى هاى دنيايى و سياسى قابل تحقق نبود. اين كار را خدا به خاطر نيت خالص آن مرد الهى كرد و ما هم بايد ياد بگيريم در كارهايمان نيت ها را خدايى كنيم. انشاءالله شما هم همينطور هستيد (1) ...»

«... حال كه به نام خدا و به دعوت پيامبر خدا- ص-، راهى كوى دوست شده و از هر «فجّ عميق» به حريم بيت اللَّه الحرام وفود كرده و احرام و هجرت الى اللَّه بسته و ابراهيم وار نغمه «انّى ذاهب الى ربى سيهدين» (2) به زبان فطرت سرداده و زمزمه «أرِنا مَناسِكَنا و تُبْ عَلَيْنا» (3) را به زبان حال و قال مترنّم گشته ايد، اميد است از ثمرات «كلّ شئ» كه ابراهيم خليل- عليه السلام- از خداوند استدعا كرد، شيرين كام شده و چشمتان به شهود منافعى كه حضرت ربوبى مژده داده، منور گردد.

بطور حتم يكى از منافع آن است كه در پرتو مناسك و شعائر آموزنده حج، دلهاتان را كه خانه خدا و امانت اوست، به او بسپريد و از شرك و زيغ و زنگار تطهير كنيد و پيمان «ألم أعهد إليكم يا بنى آدم أن لاتعبدوا الشيطان» (4) را تجديد نماييد و با تمسّك به فرمان «فاجتنبوا الرّجس من الأوثان» (5) به بشارت: «والذين اجتنبوا الطاغوت أن يعبدوها و أنابوا إلى اللَّه لهم البشرى» (6) سرافراز گرديد.

حجّ كانون معارف اسلام و بيان كننده سياست كلى اسلام براى اداره زندگى انسان است.

حج مظهر توحيد و نفى و رمى شيطان و تكرار شعار ابراهيم- عليه السلام- است كه گفت: «إنّي برئ ممّا تشركون». (7)

صحنه اتّحاد عظيم امت اسلامى بر گرد محور توحيد و برائت از مشركين و نفى و طرد همه بتهاست و بت هر آن چيزى است كه بجاى خدا قرار گيرد و ولايت الهى را به ولايت خود تبديل كند و نيرو و اراده افراد بشر را در اختيار بگيرد. حال چه سنگ و چوب و چه قدرتهاى شيطانى سلطه گر و جبار، و چه عصبيت هاى جاهلى و ناحق كه: «فماذا بعد الحق الا الضّلال» (8) حج ابراهيمى و محمدى- صلّى اللَّه عليهما وآلهما وسلم- و حج علوى و حسينى- عليهما السلام- آن است كه در آن توجه به خدا و پناه بردن به حكومت و قدرت او با پشت كردن به قدرت طواغيت و جبّاران همراه باشد ...» (9)

خصوصيت فقهى محدوده كعبه

عبداللَّه جوادى آملى

چون كعبه معظّمه، اولين خانه اى است كه به عنوان معبد بنا شده، جهات فراوانى در شرافت آن نقش دارد:

1- محدوده كعبه خصوصيات فراوان فقهى دارد؛ در تمام روى زمين تنها اين سرزمين است كه هركس از بيرون بخواهد وارد آن شود (ولو در غير موسم حج) ابتدا بايد در يكى از مواقيت احرام بسته سپس وارد گردد؛ از ااين رو ورود غير مسلمان به حرم ممنوع است چون بايد احرام ببندد و احرام از كافر متمشى نمى شود.

تنها كسانى كه مكرراً تردّد دارند؛ مانند راننده ها و نظائر آن مستثنى هستند. حتى كسى كه قصد تجارت يا غير تجارت دارد؛ مثلًا مى خواهد براى درمان به بيمارستان مكه مراجعه كند يا براى ديدار دوستش وارد مكه شود، گرچه در موسم حج نباشد نيز بايد احرام ببندد.

2- امن بودن اين محدوده؛ گذشته از برقرار ساختن امنيت تكوينى، قبل از اسلام (آمنهم من خوف)، بعد از اسلام نيز ضمن حفظ همان امنيت تكوينى، يك سلسله دستورات امنيت تشريعى نيز داده شد كه: «مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً».

اين جمله به صورت ماضى استمرارى (كان آمناً) بيان شد و نفرمود: «من دخله أمن»؛ زيرا همواره در آن جا امنيت تشريعى حكفرماست و اختصاصى به مسأله تهاجم ابتدايى ندارد كه هركس وارد شد نبايد او را اذيت كرد بلكه اگر كسى مستحق عقوبت بوده به آن جا پناه آورد، تا در آن جا جرمى را مرتكب نشود در امان است و نمى توان حدّى را بر او جارى ساخت، تا خارج گردد.

پس آزار و ايذاى كسى كه به حرم وارد شده، حرام است مگر آنكه در خارج، جنايتى كرده و به حرم پناهنده شده باشد كه در اين صورت بخشى از ايذا جايز است گرچه بخش ديگر حرام مى باشد و اگر در خود حرم مرتكب جرمى شد هيچگونه ايذايى نسبت به او حرام نيست، البته در حد اجراى حدود.

اما ايذائى كه نسبت به او جايز است، عبارت از اين است كه: خريد و فروش، پناه دادن، اجاره يا عاريه دادن خانه، غذا دادن يا فروش غذا به او ممنوع است. جواز اينگونه اذيّت ها، به خاطر وادار كردن او به خروج از حرم است تا حدود الهى در موردش اجرا گردد.

و در مورد دوم (چنانچه گذشت) چون حرمت حرم را رعايت نكرده همان طور كه اگر خونى را بريزد بايد قصاص شود، درباره عدم رعايت حرمت حرم نيز بايد قصاص شود «والحرمات قصاص». (10)

حكم فقهى خاص كعبه:

3- اين خانه به جهت شرافت خاصّش؛ حكم فقهى خاصّى نيز دارد! و آن اينكه اگر كسى متعمداً و معانداً (معاذاللّه) كعبه معظّمه را آلوده و نجس كند حكمش اعدام، و اگر مسجدالحرام را عمداً نجس كند حكمش ضرب شديد است.

روايات معتبرى، اين چند بخش را بيان مى كند كه اينك قسمتى از آنها را براى پى بردن به كيفيّت جرم و ميزان اجراى حدود مى آوريم:

مرحوم صاحب وسائل در وسائل الشيعه رواياتى را نقل مى كند:


1- از سخنان رهبر معظّم انقلاب اسلامى مورخه 18/ 2/ 72 ه. ش.
2- صافت: 99.
3- بقره: 128.
4- يس: 60.
5- حجّ: 30.
6- زمر: 17.
7- انعام: 78.
8- يونس: 32.
9- از پيام رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيةالله خامنه اى- مد ظله العالى- تيرماه 1368 ه. ش.
10- مائده: 45.

ص: 3

1- صحيحه ابى الصلاح كنانى: «قال: قلت لأبى عبداللّه- عليه السلام- أيّما أفضل، الإيمان أو الإسلام؟ فقال- ع-: الإيمان، قال قلت: فأوجدنى ذلك ...».

حضرت صادق- ع-، از باب تشبيه معقول به محسوس، مى فرمايد: ايمان به منزله كعبه و اسلام به منزله حرم است. اگر كسى وارد حرم شد ممكن است وارد كعبه نشده باشد ولى اگر وارد كعبه شد حتماً حرم را نيز درك كرده است.

باز عرض كردم مسأله را برايم وجدانى كن (اوجدنى ذلك؛ يعنى اجعلنى و اجداً له) تا آن را خوب بيابم.

امام صادق- ع- سؤال فرمود: «ما تقول فيمن أحدث فى المسجد الحرام متعمداً»؟ اگر كسى عمداً و از روى عناد مسجدالحرام را آلوده كند حكمش چيست؟ أبى الصلاح مى گويد: عرض كردم: قبلًا از شما آموخته ايم كه حكم او تنبيه شديد است. حضرت فرمود: درست جواب دادى، حال اگر كسى (معاذاللّه) درون كعبه را آلوده سازد حكم فقهى وى چيست؟ عرض كردم: حكمش اعدام است. فرمود: درست گفتى. آنگاه فرمود: آيا معلوم نمى شودكه كعبه از مسجدالحرام افضل است؟ (1)

2- روايت دوم نيز از ابى الصلاح است قريب به همين مضمون.

3- از عبدالرحيم القصير است كه از امام صادق- ع- سؤال شد فرق اسلام و ايمان چيست؟ حضرت فرمود: اگر كسى وارد حرم و سپس وارد كعبه گردد؛ مانند كسى است كه اول اسلام آورده سپس ايمان بياورد امّا اگر كسى كعبه را آلوده سازد او را بيرون برده گردنش را مى زنند. (2)

3- از «سماعه» است كه: اگر كسى داخل كعبه شود و از روى عناد آنجا را آلوده كند، از كعبه و حرم بيرون برده و گردنش را مى زنند. (3)

وجه جمع بين روايات

در روايت اول (صحيحه ابى الصلاح كنانى) فرمود: «حكمش اعدام است»؛ اما نگفت كجا اعدام كنند؛ آيا اين دو روايت مى تواند مقيّد روايت اول باشد؟ (كه او را به بيرون از حرم برده و اعدام مى كنند) يا غير از حمل مطلق بر مقيد، يك نوع «جمع دلالى» ديگر دارد؟؛ يعنى كسى را كه در حرم اعدام مى كنند، عنادش بيشتر و آن را كه در خارج حرم اعدام مى كنند عنادش كمتر است؟

به هر حال بين اين دو دسته از روايات، جمعى فقهى لازم است و جامع آنها اين است كه: «اگر كسى عمداً حرمت كعبه را نقض كرد، حكمش اعدام است» كه بيانگر عظمت كعبه است.

روايات مذكور حكم شديد فقهى را در مورد نقض حرمت كعبه بيان مى كرد. اما رواياتى كه حكم تخفيفى را مى رساند مرحوم صاحب وسائل آنها را در كتاب الحج باب 14 از ابواب «مقدمات الطواف و مايتبعها» آورده است.

4- حكم مجرم در حرم و غير حرم:

1- محمد بن اسماعيل از فضل بن شاذان و آن دو از ابن ابى عمير و او از معاوية بن عمار (4) نقل كرده است كه: «قال سألت ابا عبداللّه- عليه السلام- عن رجل قتل رجلًا فى الحل ثم دخل الحرم قال لايقتل ولايطعم ولايُسقى ولايباع ولايُؤدى حتى يخرج من الحرم فيقام عليه الحدّ». (5)

كسى را كه انسانى را كشته و وارد حرم شده باشد در حرم اعدام نمى كنند، بلكه آب و غذا و ...- چه به صورت رايگان و غير رايگان- در اختيارش قرار نمى دهند تا از حرم خارج شود و حد را بر او جارى سازند.

معاوية بن عمار از امام ششم- سلام الله عليه- سؤال ديگرى كرد كه: «فما تقول فى رجل قتل فى الحرم أوسرق»؟

اگر كسى در حرم، شخصى را كشت يا مالى را سرقت كرد، حكمش چيست؟ «قال- عليه السلام- يقام عليه الحد فى الحرم صاغراً» حكم قاتل اعدام است ولى كسى كه در حرم مرتكب قتل شد گذشته از اعدام در حرم، تحقير هم مى شود (نظير «حتى يُعطعوا الجزية عن يدٍ وهم صاغرون»). (6) «لأنه لم ير للحرم حرمة»؛ چون براى حرم حرمتى نديد؛ يعنى رأيش اين بوده كه حرم حرمتى ندارد.

گرچه به مقتضاى «من اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»، (7) اعدام قاتل واجب و اهانتش حرام است اما در اينجا اهانت او راجح است چون او حرمت حرم را رعايت نكرده است. خدا هم فرمود: «من اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»، او حرمتها و مقدسات شما را ناديده گرفت و گرامى نشمرد، شما هم او را محترم نشماريد.

معلوم مى شود كعبه به منزله حيثيت مسلمانان به حساب مى آيد و همه موظفند حرمتش را حفظ كنند. «فقال هذا فى الحرم و قال لاعدوان الّا على الظالمين» (8) او در حرم ظلم كرده، و نمى شود در حرم به كسى تعدّى كرد جز بر ظالم؛ او هم ظالم است. (9)

2- روايت دوم نيز صحيحه و از «حلبى» است كه از امام صادق- سلام اللّه عليه- در مورد آيه شريفه «و من دخله كان آمناً» سؤال مى كند. امام مى فرمايد:

«اذا احدث العبد فى غير الحرم جناية ثم فرّ الى الحرم لم يسع لأحدٍ أن يأخذه فى الحرم و لكن يمنع من السوق ولايبايع ولايطعم و لايسقى و لايكلّم فانّه اذا فعل ذلك يوشك ان يخرج فيؤخذ و اذا جنى فى الحرم جناية اقيم عليه الحدّ فى الحرم لأنّه لم يرع للحرم حرمة».

اگر كسى در غير حرم جنايتى كرده، به حرم فرار نمود، كسى نمى تواند او را دستگير كند، ليكن او را از رفتن به بازار جلوگيرى مى كنند، كسى به او آب و غذا نمى دهد و با او سخن نمى گويد تا مجبور شود از حرم خارج گردد. وقتى اين سختگيريها نسبت به او انجام گرفت از حرم بيرون مى آيد، او را دستگير مى كنند و حدّ الهى را درباره اش جارى مى سازند. اگر كسى در خود حرم جنايتى مرتكب شود حدود الهى در همان حرم اجرا مى شود، زيرا او حرمت حرم را رعايت نكرده است. (10)

3- روايتى است از «على بن حمزه» (11) كه به صحت و وثاقتِ دو روايت قبلى نمى رسد، اما مضمونش با آن دو يكى است:

«عن ابى عبداللّه- عليه السلام- سألت عن قول اللّه- عزّ وجلّ: «و من دخله كان آمنّاً» قال: «إن سرق سارق بغير مكة أو جَنى جناية على نفس ففرّ إلى مكة لم يؤخذ مادام فى الحرم حتى يخرج منه ولكن يمنع من السوق فلايبايع ولايجالس حتى يخرج منه فيؤخذ و ان أحدث فى الحرم ذلك الحدث أخذ فيه» اين مضمون نيز همانند دو روايت قبلى است. (12)

4- روايت چهارم: از صدوق- رضوان الله عليه- است كه: «روي أنّ من جنى جناية ثم لجأ إلى الحرم لم يقم عليه الحد ولايطعم ولايشرب ولايؤذى (لايؤوى ظ) حتى يخرج من الحرم فيقام عليه الحدّ فان أتى الحدّ فى الحرم أخذ به فى الحرم لانه لم ير للحرم حرمة». (13)

ظاهر اين است كه روايت جديدى نباشد بلكه مضمون روايات ديگر را مرحوم صدوق در «فقيه» نقل كرده است.

5- روايتى است از علل، حفص بن بخترى مى گويد: از امام صادق- عليه السلام- سؤال كردم «عن الرجل يجنى الجناية فى غير الحرم ثم يلجأ إلى الحرم أيقام عليه الحد؟ قال لا ولايطعم ولايسقى و لايكلّم و لايبايع فانه اذا فعل ذلك به يوشك ان يخرج فيقام عليه الحدّ و اذا جنى فى الحرم جناية اقيم عليه الحد فى الحرم لانه لم ير للحرم حرمة». (14)

حدّ كسى كه در خارج حرم جنايتى كرده سپس وارد حرم شده، در داخل حرم اجرا نمى شود، ولى به او غذا نمى دهند و ...»

6- روايتى است «مرسله» و «مرفوعه» كه مرحوم «شيخ طوسى»- رضوان الله عليه- نقل مى كند عن بعض أصحابنا يرفع الحديث عن بعض الصادقين- عليهماالسلام- قال: «التحصين بالحرم إلحاد»؛ (15) كسى كه در حرم متحص شود نحوه اى از الحاد است.

ظاهراً ناظر به تحصّن جانى در حرم مى باشد لذا در همين باب نقل شده است.

7- أيوب بن اعين عن ابى عبدالله- عليه السلام- قال: إن امرأة كانت تطوف وَ خلفها رجل فأخرجت ذراعها فقال بيده حتى وضعها على ذراعها فأثبت الله تعالى يده فى ذراعها حتى قطع الطواف و أرسل الى الأمير و اجتمع الناس و أرسل الى الفقهاء فجعلوا يقولون اقطع يده فهو الذى جنى الجناية فقال: هيهنا أحد من ولد محمّد رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-؟ فقالوا: نعم الحسين بن على- عليهماالسلام- قدم الليلة فأرسل اليه فدعاه و قال أنظر مالقياذان فاستقبل القبلة و رفع يده و مكث طويلًا يدعوا ثم جاء اليهما حتّى خلّص يده من يدها فقال الأمير: ألانعاقبه بما صنع؟ فقال: لا». (16)

زنى در حال طواف بود و مردى پشت سر او قرار داشت. زن دستش را بيرون آورد و مرد دست خود را دراز كرده روى ذراع زن گذاشت! ذات اقدس اله آن دو دست را به يكديگر چسبانيد. طواف تمام شد، آن دو را نزد امير بردند. مردم براى ديدن صحنه اجتماع كرده بودند؛ هم براى مسأله شرعى و هم به جهت قفل شدن دو دست كه چگونه باز مى شود. امير مكه افرادى فرستاد تا فقهاى مكه را آورده، مسأله را حل كنند. فقهاى مكه نظر دادند كه: سرانجام بايد دو دست قفل شده و به هم چسبيده باز شود و چاره اش قطع دست مرد است؛ زيرا او جنايت كرده است. امير مكّه ديد كه اين جريان عادى نبوده و كار آسانى نيست، پرسيد: «آيا از اهل بيت پيامبر- ص- كسى اينجاهست؟» گفتند: حسين بن على- ع- شب گذشته وارد مكه شده است.

كسى را خدمت حضرت سيدالشهدا- ع- فرستاد، به حضرت عرض كرد: اين مشكل به دست شما حل مى شود، ببينيد اين دو به چه وضعى مبتلا شده اند؟! حضرت رو به قبله ايستاده دعاى طولانى كرد، سپس نزد آن دو آمد و اين دستها را باز كرد. امير خدمت حضرت حسين بن على- ع- عرض كرد: آيا اين مرد را به كيفر برسانيم؟ فرمود: نه. اين شخص آزاد شده خود حضرت بود.

مرحوم صاحب وسائل اين روايت را حمل بر توبه جانى كرده، و فرموده اند: قبل از اين كه جرم ثابت شود، آن حالت را هركس ببيند توبه مى كند. (الّا الدين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم). (17)

به هر حال اين جريان، «قضيةٌ فى واقعة» است. چنين حكمى تنها از ناحيه معصوم- سلام الله عليه- شايسته مى باشد. در اين جا حضرت فرمود: حدّ جارى نمى شود و اين از موارد نادرى است كه از ناحيه حضرت سيدالشهداء- سلام الله عليه- حكم فقهى نقل شده و در اثر ستم امويان- عليهم من الرّحمن ما يستحقون من العذاب- روايتى فقهى از حضرت نقل نشده است. آنها سعى مى كردند كه مردم، اين بزرگواران را به عنوان مرجع فقهى نشناسند.

مرحوم ابن بابويه در كتاب شريف توحيد نقل مى كند كه سيدالشهدا- ع- در مجلسى نشسته بود، ابن عباس (كه از شاگردان اين خانواده است) نيز حضور داشت، نافع بن ازرق مسأله اى در حضور امام از ابن عباس سؤال كرد! وقتى حضرت شروع كردند به جواب گفتن، آن مرد در كمال وقاحت گفت: من از تو سؤال نكردم! سپس ابن عباس معرفى مى كند كه اينها خانواده علمند، اينها اهل معرفتند و اگر جوابى بدهند حق است. (18)

تمام رواياتى كه از حضرت سيدالشهدا، در بين هزاران روايت فقهى نقل شده، شايد از عدد انگشتان تجاوز نكند! اين چنين آنان را منزوى كردند! در اثر تبليغات سوء عده اى باورشان شده بود كه اينها مرجع دينى و فقهى مردم نيستند!

8- روايتى است از «قرب الإسناد». حميرى از احمد بن محمد بن ابى بصير نقل كرده: عن الرضا- عليه السلام- قال: «سأله صفوان و أنا حاضر عن الرجل يؤدب مملوكه فى الحرم؟»

آيا كسى مى تواند مملوكش را در حرم تنبيه كند؟ حضرت فرمود: چنين نيست كه كسى مجاز باشد مملوك خود را در حرم تنبيه كند. آنها (مملوكها) نيز مجاز نيستند سوء استفاده كرده هر كارى دلشان مى خواهد انجام دهند، از اين رو لازم است خيمه خود را به گونه اى نصب كند كه بخشى از آن در حرم و بخشى در خارج حرم قرار گيرد تا اگر مملوك استحقاق تنبيه داشت، در خارج حرم تنبيه كند. فقال: كان ابوجعفر- ع- يضرب فسطاطه فى حد الحرم بعض اطنابه فى الحرم و بعضها فى الحل فاذا أراد أن يؤدب بعض خدمه أخرجه من الحرم فأدّبه فى الحل» (19)البته تأديب درجاتى دارد.

9- اين روايت مضمون ديگرى دارد: «قال ابوعبدالله- عليه السلام- من رأى أنّه فى الحرم و كان خائفاً أمن» (20) مقصود امن از عذاب قيامت است.

10- از امام ششم- سلام الله عليه- سؤال مى شود كه «من دخله كان آمناً» يعنى چه؟ فرمود: «إذا أخذ السارق فى غير الحرم ثم دخل الحرم لم ينبغ لأحدٍ أن يأخذه ولكن يمنع من السوق و لايبايع ولايكلّم فانه اذا فعل ذلك به أوشك ان يخرج فيؤخذ فاذا أخذ اقيم عليه الحد فان احدث فى الحرم اخذ و اقيم عليه الحدّ، حدّه فى الحرم لأنه من جنى فى الحرم اقيم عليه الحد فى الحرم». (21)

11- در اين روايت «من دخله» را توسعه داده، مى فرمايد: «يأمن فيه كلّ خائف مالم يكن عليه حدّ من حدوداللّه ينبغى أن يؤخذ به، قلت: فيأمن فيه من حارب اللّه و رسوله وسعى فى الأرض فساداً؟ قال: هو مثل من مكر «يَكَر خ ل» فى الطريق فيأخذ الشاة والشى فيضع به الإمام ماشاء»؛ اگر كسى مثل راهزن شد، امام، ولى امر مسلمين هرگونه تصميمى را كه بخواهد در مورد او اعمال مى كند.

خصوصيتى كه اين روايت دارد، اين كه: «... و سألته عن طائر دخل الحرم قال: لايؤخذ ولا يُمَسّ لأن اللّه يقول: من دخله كان آمناً» (22) به استناد اين حديث جمله «من دخله» شامل غير ذوى العقول نيز مى شود؛ زيرا حرف «مَنْ» گاهى بر حيوان نيز اطلاق مى گردد؛ نظير اين آيه شريفه كه: «خداوند همه را از آب خلق كرد «منهم مَن يمشى على رجلين و منهم مَنْ يمشى على أربع و منهم من يمشى على بطنه». (23)

گرچه براى آيه، معناى ديگرى هم ذكر كرده اند كه: خداوند همه را از آب خلق كرده ولى خط مشى افراد، فرق مى كند: بعضى روى دو پا راه مى روند، بعضى روى چهار پا، و بعضى روى شكم مى خزند، كسى كه تنها فكرش در خوردن خلاصه مى شود مصداق من يمشى على بطنه است و ...، ظاهر آيه شامل خزنده ها هم مى شود.

12- از عبدالله بن سنان است كه از امام جعفر صادق- عليه السلام- سؤال مى كند: «أرأيت قوله: «و من دخله كان آمناً» البيت عنى أوالحرم؟ قال: من دخل الحرم من الناس مستجيراً به فهو آمن و من دخل البيت مستجيراً به من المذنبين فهو آمن من سخط اللَّه»؛ يعنى أمن كلامى با امن فقهى اشتباه نشود؛ حكم فقهىِ كسى كه به حرم وارد شد اين است كه در امان است ولى اگر كسى وارد كعبه شود «خائفاً مستجيراً» او از عذاب قيامت نجات پيدا مى كند. البته يقيناً حكم فقهيش نيز محفوظ است. ولى «و من دخل الحرم من الوحش و السباع و الطير فهو آمن من ان يهاج أو يوذى حتى يخرج من الحرم». (24)

13- امام صادق- ع- فرمود: «و من دخله كان آمناً» فقال: إذا أحدث العبد فى غير الحرم ثم فرّ الى الحرم لم ينبغ ان يؤخذ و لكن يمنع من السوق و لايبايع و لايطعم ولايُسقى و لايكلّم فانه اذا فعل ذلك به يوشك ان يخرج فيؤخذ و ان كان احدثه فى الحرم اخذ فى الحرم». (25)

و از همين قبيل است روايتى كه مرحوم مجلسى اوّل در «روضةالمتقين» نقل نموده و ديگران نيز آورده اند كه: از امام- عليه السلام- سؤال مى شود: چنانچه در بين پرنده ها حيوان درنده اى آمد كه حرمت كعبه را حفظ نمى كند، مزاحم كبوترهاى حرم است چه كنيم؟ حضرت فرمود: براى آن شبكه و دامى بگسترانيد ( «انصبوا» يا مراد نصب شبكه است يا به معناى عداوت) «واقتلوه» چون اين حيوان حرمت حرم را رعايت نكرده حيوانات ديگر را مى آزارد، بايد آن را كشت. (26)

در كنار اين روايات روايتى است درباره مسأله «دَيْن» كه اگر بدهكارى فرار كرده به مكّه پناه برد و طلبكار او را در آنجا ديد، از او مطالبه نكند و صبر كند تا از حرم بيرون بيايد. اين روايت غير از مسأله قصاص نفس يا قصاص طرف است.

تفسير «نورالثقلين» و صاحب «وسائل» روايتى را از «كافى» نقل مى كنند: عن سماعة بن مهران عن أبى عبدالله- ع- قال سألته عن رجل لى عليه مال فغاب عنِّى زماناً ثمّ رأيته يطوف حول الكعبة أفاتقاضاه مالى؟ قال- ع- لا، لاتسلم عليه و لاترّوعه حتى يخرج من الحرم».

كسى به من بدهكار بود كه مدت مديدى از من غايب شد، او را در حال طواف ديدم آيا تقاضاى مال و دَيْنم را بنمايم؟ حضرت فرمود: تقاضا مكن، حتّى به او سلام نيز نكن كه مبادا خجل و شرمنده شود! و او را نترسان. (27)

معلوم مى شود كه امنيت هم براى حيوان است و هم براى انسان؛ چه در مسأله حدود و قصاص و چه در مسأله دين و قرض. البته كسانى كه در خود حرم هستند حسابشان جداست.

در «تفسير نورالثقلين» روايتى است كه از معصوم- ع- مى پرسد: اگر حيوانى اهلى وارد حرم شد، آيا مى توان آن را صيد كرد؟ فرمود: نه. (28) بعضى از اين روايات حمل بر حرمت و بعضى حمل بر كراهت مى شود.

توسعه مسجدالحرام

«بيت اللَّه» اولين خانه اى است كه به عنوان معبد براى مردم ساخته شده، آن هم در سرزمين «غير ذى زرع»، اگر آبادانى در آن جا صورت گرفته، و بناهايى ساخته شده، حتماً بعد از كعبه بوده است؛ زيرا ابراهيم خليل- سلام الله عليه- به ذات اقدس اله، عرض كرد: «ربنا انى اسكنت من ذرّيتى بوادٍ غير ذى زرع عند بيتك المحرّم». (29) بعداً خانه هايى در اطراف كعبه ساخته شد تا به صورت «بلد» درآمد. پس در حقيقت بناهاى مجاور حريم كعبه را غصب كرده اند واگر توسعه لازم باشد، مى توان آنها را تخريب نموده، حرم را توسعه داد.

نقل شده است كه: دستگاه حكومت عباسى، براى توسعه مسجدالحرام مجبور شد بعضى از خانه ها را تخريب كند؛ عده اى فكر مى كردند كه اين كار غاصبانه است، فقهاى اهل سنت هم فتوا دادند كه جايز نيست ولى از امام ششم و ابى ابراهيم- عليهما السلام- استفتاء كردند (30) آنها همين جواب را دادند كه چون بيت اللّه اول بوده و بعد عدّه اى حريم آن را غصب كرده، اطرافش خانه ساخته اند، در حقيقت آنها غاصبند و تخريب اين بيوت مانعى ندارد.

آرى اگر ابتدا ملك، از آن مردم بوده و در كنار ملك مردم كعبه را بنا شد (نظير مساجد معمولى) تخريب آن بناها بدون اذن صاحبانش جايز نبود. فتواى اين دو معصوم- سلام الله عليهما- مايه گشايشى شد تا خانه هاى اطراف را تخريب كرده، مسجد را توسعه دهند. (31)

در تفسير «نورالثقلين» روايتى از عياشى نقل كرده اند كه:

«اراد أبو جعفر أن يشترى من أهل مكة بيوتهم أن يزيد فى المسجد فأبوا عليه فأرغبهم فامتنعوا فضاق بذلك فاتى أبا عبداللّه»؛ قرار شد منصور دوانيقى با پرداخت پول زياد اين كار را انجام دهد امّا مردم حاضر نشدند خانه هايشان را بفروشند، حضور امام ششم- سلام الله عليه- رسيده و ... سپس جريانى را كه آورديم نقل مى كند. (32)

مكه أم القرى است پس هدىً للعالمين است

در بعضى از روايات «بكّه» به موضع بيت و «مكّه» بر خود شهر تفسير شده است؛ چنانكه در بعضى از تعبيرات نيز «بكّه» مرادف مكه قرار گرفته است. (33)از اينكه مكّه ام القرى است (اگر ام القراى نسبى مراد نباشد). «هدىً للعالمين» معناى خود را حفظ مى كند.

گاهى گفته مى شود پايتخت هركشور ام القراست، ولى ام القراى نسبى است. اگر براساس حديث «دحوا الأرض» (34) و مانند آن، گفتيم مكه ام القراست؛ يعنى امّ همه قرايى است كه در جهان وجود دارد، و همه به اين سمت، متوجهند، قهراً «هدى للعالمين» خواهد بود.

ويژگى مقام ابراهيم از نظر روايات:

مقام ابراهيم از آيات بيّنات است؛ چون در رواياتى از ائمّه- عليهم السلام- از آيات بينات سؤال شود، مى فرمايند: مقام ابراهيم، حجر اسماعيل، حجراسود از آيات بيّنات هستند، بعضى از روايات هرسه را از آيات بيّنات مى شمرد. (35)

سرّ ذكر شدن «مقام ابراهيم» از بين آيات بيناتْ اختصاص به مقام ابراهيم نيست، بلكه براى اين است كه نسبت به آيات ديگر يك نوع برجستگى دارد.

تفسير نورالثقلين روايتى را از زراره نقل مى كند: «قلت لأبى جعفر- ع- أدركت الحسين صلوات الله عليه؟ قال: نعم، اذكر و انا معه فى المسجد الحرام والناس يقومون على المقام يخرج الخارج يقول قد ذهب به السيل و يخرج منه الخارج فيقول هو مكانه، قال: فقال لى يا فلان ما صنع هؤلاء؟ فقلت: أصلحك اللّه يخافون أن يكون السيل قد ذهب بالمقام فقال ناد ان شاءاللّه قد جعله علماً لم يكن ليذهب به فاستقروا و كان موضع المقام الذى و صفه ابراهيم- عليه السلام- عند جدار البيت فلم يزل هناك حتّى حوّله أهل الجاهلية الى المكان الذى فيه اليوم فلما فتح النبى- صلّى اللّه عليه و آله و سلم- مكّة رده الى الموضع الذى وضعه ابراهيم».

زراره مى گويد: به امام باقر- ع- عرض كردم: آيا خدمت حضرت سيدالشهداء رسيديد؟ (سن شريف امام باقر ع- در كربلا، بيش از دو سال بود) فرمود: بله يادم هست كه من در خدمتش در مسجدالحرام بودم خانه را سيل گرفته بود كعبه در نقطه اى قرار گرفته كه با كمترين بارندگى سيل متوجه آن خواهد شد چون از چهار طرف كوه سنگى است كه آب را جذب نمى كند و حرم در آن نقطه فرودين قرار دارد. هنگام سيل مردم كنار مقام بودند، وقتى بيرون مى رفتند از آنها سؤال مى شد كه داخل حرم چه خبر؟ بعضى مى گفتند: مقام را آب برد و بعضى مى گفتند مقام سرجايش هست.

سيدالشهدا فرمود: اينها چه مى گويند، چه كردند؟ اينها مى ترسند كه مقام ابراهيم را سيل برده باشد (چون سنگ كوچكى است كه قابل نقل و انتقال است).

آنگاه فرمود: به مردم بگو مطمئن باشند هرگز سيل مقام ابراهيم را نمى برد، چون خدا آن را آيت، علم و نشانه خود قرار داده است. «فاستقروا» يعنى آرام باشيد (يا مردم آرام گرفتند).

ابتدا مقام نزديك ديوار كبعه بود «حتى حوّله اهل الجاهليّة الى المكان الذى فيه اليوم فلما فتح النبى- صلى الله عليه و آله و سلم- مكة ردّه الى الموضع الذى وضعه ابراهيم» (36) آنگاه حادثه عصر خلفا را نيز ذكر مى كند كه نيازى به نقل آن نيست.

حسن بن محبوب از ابن سنان نقل مى كند كه وى از امام صادق- سلام الله عليه- سؤال كرد: «ان اوّل بيت ... فيه آيات بينات ما هذه البيّنات؟ قال- ع- مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فاثّرت فيه قدماه و الحجرالأسود و منزل اسمعيل». (37)

مرحوم صاحب وسائل نيز اين روايت را نقل كرده است.

وجه نامگذارى مكّه و بكه در روايات:

آيا «مكّه» خصوص قريه است و «بكه» نه تنها موضع بيت بلكه موضع حجرى (حجراسود) است كه «يبك الناس بعضهم بعضاً»؟ اين روايت را نيز از نورالثقلين نقل كرده اند. (38)

روايت ديگرى هست كه از امام صادق- ع- سؤال شد: «لِمَ سميت الكعبة بكة؟ فقال: لبكاء الناس حولها و فيها» (39) اين سخن با اشتقاق ادبى سازگار نيست؛ زيرا «بكّ» مضاعف و «بكى» ناقص است. وجوه ديگرى براى نامگذارى اين سرزمين به بكّه گفته شده كه بخشى از آن گذشت.

امنيّت باطنى حرم

1- جمله «و من دخله كان آمناً» داراى يك معناى ظاهرى فقهى است و يك معناى باطنى؛ در مورد معناى باطنى، از علل الشرايع نقل شده است كه امام ششم- سلام الله عليه- به أبى حنيفه فرمود: «يا أبا حنيفة تعرف كتاب اللَّه حق معرفته و تعرف الناسخ و المنسوخ؟ قال نعم قال يا ابا حنيفة لقد ادّعيت علماً ويلك ما جعل اللّه ذلك الّا عند أهل الكتاب الذين انزل الله عليهم ويلك ولاهو الّا عند الخاصّ ذرية نبيّنا محمّد- صلى اللّه عليه و آله و سلم- و ما ورثك الله من كتاب حرفاً». (40)

فرمود: تو يك حرف نيز از قرآن، ارث نبرده اى؛ آنگاه از او در مورد اين آيه پرسيد كه: منظور از: «سيروا فيها ليالى و أيّاماً آمنين» چيست؟ او در جواب گفت فكر مى كنم مراد فاصله بين مكّه و مدينه باشد؛ يعنى وقتى مى خواهيد حج انجام دهيد «سيروا فيها ليالى و أيّاماً آمنين» حضرت جواب نقضى داده فرمود: مگر نمى دانى كه: «ان الناس يقطع عليهم بين مكة و المدينة فتؤخذ أموالهم و لايأمنون على أنفسهم و يقتلون؟» رهزنيهايى كه بين مكه و مدينه صورت مى گيرد را چگونه پاسخ خواهى گفت؟ گرچه خود مكه، امن است امّا فاصله دهها فرسخ بين مكه و مدينه نا امن است؟! پس منظور اين نيست. «فسكت ابوحنيفة»؛ ابوحنيفه ساكت شد. حضرت فرمود: «يا ابا حنيفة! اخبرنى عن قول اللّه- عزّوجلّ- «من دخله كان آمناً» أين ذلك من الأرض؟» مقصود كجاست؟ عرض كرد: «الكعبة» فرمود: «افتعلم أن الحجاج بن يوسف حين وضع المنجنيق على بن زبير فقتله كان آمناً فيها». ابن زبير در كعبه متحصّن شده بود، حجاج منجنيق بسته، كعبه را ويران نموده، وى را دستگير كرده كشتند؛ چرا براى او امن نبود؟ «فسكت»؛ باز ابوحنيفه ساكت شد. «فقال ابوبكر الحضرمى جعلت فداك الجواب فى المسألتين الأوّلتين؟» ابوبكر حضرمى به امام صادق- ع- عرض كرد جواب اين دو سؤال چيست؟ فرمود: «يا ابابكر سيروا فيها ليالى و أيّاماً آمنين اى مع قائمنا اهل البيت» آن لقب خاص را مى برد كه با شنيدن برخاستن رواست، يعنى وقتى حضرت- سلام الله عليه- ظهور كرد همه اين راهها امن خواهد شد «وأما قوله تعالى: من دخله كان آمنا (41) فمن بايعه و دخل معه و مسح على يده و دخل فى عقدة أصحابه كان آمنا» البته مراد امن مطلق (تكوينى و تشريعى) است اما امن نسبى همچون مسأله حيوانات اهلى و غير اهلى در روايات ديگر آمده است.

2- على بن عبدالعزيز از امام صادق- سلام الله عليه- سؤال مى كند: «فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً» يعنى چه؟ حضرت فرمود: «اطلاق آن مراد نيست؛ زيرا «يدخله المرجى ء و القدرى و الحرورى و الزنديق الذى لايؤمن باللَّه».

و اينها در امان نيستند. «قلت فمن جعلت فداك؟ پس منظور چيست؟ «قال: من دخله و هو عارف بحقّنا كما هو عارف به خرج من ذنوبه و كفى همّ الدنيا و الآخرة» (42)كه بيان بعضى از مصاديق معنوى اين كريمه است وگرنه مصداق فقهى آن قبلًا گذشت و ظاهر آن به قوت خود باقى است.

3- روايات ديگرى نيز در اين زمينه هست كه «و من دخله» يعنى هركس داخل در بيت ولايت و امامت شود، (43)كه مؤيّد بُعْد معنوى قضيّه است. چنانچه مستحب است وقتى زائر نزديك بيت اللّه آمد، حلقه باب را بگيرد و عرض كند: «اللهم ان البيت بيتك والعبد عبدك و قد قلت «و من دخله كان امناً» فآمنّى من عذابِك واجرنى من سخطك» (44)كه عذاب معنوى مراد است.

اهميّت حج از نظر روايات:

1- روايت معروفى از اصول كافى نقل شده كه زراره از امام باقر- سلام الله عليه- نقل مى كند كه فرمود: «بنى الإسلام على خمسة اشياء على الصلوة والزكاة والحجّ و الصوم و الولاية» زراره عرض كرد: «و أىّ شى ء من ذلك أفضل؟ قال: الولاية أفضل لانّها مفتاحهنَّ والوالى هو الدليل عليهن» معلوم مى شود تنها ولايت معنوى مقصود نيست بلكه ولايت به معناى رهبرى و حكومت اسلامى نيز مراد است؛ زيرا كليد همه اينها مسأله رهبرى است، و والىْ بر همه آنها مقدّم است. آنگاه فضايل هركدام را ذكر كرده تا به حج مى رسد و به آيه «ولله على الناس ...» استشهاد كرده، مى فرمايد: «لحجة مقبولة خير من عشرين نافلة». (45)

2- در نهج البلاغه نيز از جريان حج به عظمت ياد شده مى فرمايد: «جعله سبحانه و تعالى للإسلام علماً و للعائذين حرماً فرض حقه و أوجب حجّه و كتب عليكم وفادته» (46)چنانكه آيه مباركه «ففرّوا الى اللّه» (47) بر حج تطبيق شده؛ يعنى «حجّوا» حج كنيد. در اين جا حضرت فرمود: فقاله سبحانه: «وللّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلًا و من كفر فان اللّه غنّى عن العالمين». (48)

3- نبى اكرم- صلّى الله عليه و آله- به اميرالمؤمنين- سلام اللّه عليه- وصيت فرمود: «يا على تارك الحج و هو مستطيع كافر»؛ زيرا خدا فرمود: «ولِلَّه على الناس حِجُّ البيت من استطاع اليه سبيلًا و من كفر فان اللَّه غنى عن العالمين» (49) و روايات ديگرى كه در اين باب هست.

حكم «لقطه» (پيدا شده) حرم:

مسأله فقهى ديگر كه از مختصات سرزمين حرم است، مسأله «لقطه» است. برداشتن لقطه در اسلام مكروه است و اگر كسى در غير حرم، آن را برداشت و از يافتن صاحبش آيش و نااميد شد هم مى تواند صدقه بدهد و هم مى تواند تملك كند ولى در خصوص حرم، عدّه اى فتوا داده اند كه كسى حق برداشتن آن را ندارد، و اگر برداشت تنها مى تواند معرفى كند تا به دست صاحبش برسد و حق صدقه دادن يا تملك نمودن آن را ندارد. اين فرق فقهى لقطه حرم با غير حرم است.

صاحب وسائل در كتاب حج، بابى به اين منظور، اختصاص داده (باب احكام لقطة الحرم) از امام مى پرسند: لقطه حرم با غير حرم چه فرقى دارد؟ مى فرمايد: لقطه غير حرم را مى توان تملك كرد ولى لقطه حرم را نه.

1- «سألت ابا عبداللَّه عن اللقطة و نحن يومئذٍ بمنى فقال- ع- اما بأرضنا هذه فلا يصلح و اما عندكم فان صاحبها الذى يجدها يعرّفها سنة فى كل مجمع ثم هى كسبيل ماله» در اين سرزمين (حرم) نبايد خود را مخيّر بين تصدق و تملك بداند ولى در غير مكه، هرگاه شخص چيزى را يافت و برداشت، يك سال معرفى مى كند وقتى از يافتن صاحبش نا اميد شد مى تواند آن را تملك كند يا صدقه بدهد تا فضيلتش محفوظ باشد. (50)

2- از امام باقر- ع- از لقطه حرم پرسيدند، فرمود: «لاتمسّ ابداً حتى يجيئ صاحبها فيأخذها، قلت فان كان مالًا كثيراً؟ قال فان لم يأخذها إلّا مثلك فليعرفها» عرض كردم مال فراوانى است. فرمود: اگر گيرنده مثل تو (فضيل بن يسار) باشد مى تواند براى معرفى بردارد (51) (ولى ديگرى ممكن است برداشته پس از مدتى معرفى ناروا تملك كند).


1- وسائل الشيعه، كتاب حدود، ابواب بقية الحدود، باب 6، ص 579.
2- وسائل الشيعه، ج 18، ص 579.
3- وسائل الشيعه، ج 18، ص 579.
4- البته وجود پدر على بن ابراهيم در سلسله سند، روايت را از صحيحه بودن خارج نمى كند.
5- نسخه وسائل «ولايؤذى» است ولى ظاهراً لايؤوى صحيح است، يعنى او را مأوا نمى دهند.
6- توبه: 29.
7- بقره: 194.
8- بقره: 193.
9- وسائل الشيعه، ج 9، ص 337.
10- وسائل الشيعه، ج 9، ص 337.
11- «على بن حمزه بطائنى» آنچه را قبل از واقفى شدن از ابى بصير نقل كرده معتبر است و بعد از واقفى شدن بحث اين است كه آيا وقف او وى را از وثاقت انداخته يا نه؟
12- وسائل، ج 9، ص 337.
13- وسائل، ج 9، ص 337.
14- وسائل الشيعه، ج 9، ص 338، علل الشرايع، ص 444.
15- وسائل الشيعه، ج 9، ص 338، علل الشرايع، ص 444.
16- وسائل الشيعه، ج 9، ص 338، علل الشرايع، ص 441.
17- مائده: 34.
18- توحيد صدوق، ص 80.
19- وسائل الشيعه، ج 9، ص 338.
20- وسائل الشيعه، ج 9، ص 338.
21- وسائل الشيعه، ج 9، ص 339.
22- وسائل الشيعه، ج 9، ص 339.
23- نور: 45.
24- وسائل الشيعه، ج 9، ص 339.
25- وسائل الشيعه، ج 9، ص 340.
26- روضة المتقين.
27- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 371- وسائل الشيعه، ج 9، ص 365.
28- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 370.
29- ابراهيم: 37.
30- در دو عصر از دو خليفه استفتائاتى حضور حضرتين آمده.
31- تفسير عيّاشى، ج 1، ص 186- 185 و وسائل الشيعه، ج 9، ص 331.
32- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 366.
33- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 367- 366.
34- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 365.
35- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 367- 366.
36- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 367.
37- كافى، ج 4، ص 223.
38- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 367.
39- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 366.
40- مراد «علم الوراثة» است كه مخصوص اهل بيت- عليهم السلام- مى باشد اما «علم الدّراسة» را در حوزه و غير حوزه مى توان فراگرفت.
41- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 368.
42- تفسير عياشى، ج 1، ص 190- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 369.
43- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 369.
44- وسائل الشيعه، ج 9، ص 374.
45- اصول كافى، ج 2، ص 18.
46- مراد وفد حق است؛ يعنى مهمانان الهى.
47- ذاريات: 50.
48- نهج البلاغه، خطبه 1.
49- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 374.
50- وسائل الشيعه، ج 9، ص 361.
51- وسائل الشيعه، ج 9، ص 361.

ص: 4

3- امام صادق- ع-: «اللقطة لقطتان، لقطة الحرم و تعرف سنة فان وجدت صاحبها و إلّا تصدقت بها و لقطة غيرها تعرف سنة و ان لم تجد صاحبها فهى كسبيل مالك» (1) اين همان فرقى است كه امام- عليه السلام- بين نقطه حرم و غير حرم مى گذراند. روايات ديگرى نيز به همين مضمون هست.

اجاره و حكم آن در حرم:

از موارد احكام فقهى مربوط به حرم اين است كه بعضى اجاره دادن خانه هاى حرم را براى زائران، ممنوع مى دانند و بعضى ديگر آن را مكروه مى شمارند. سرش اين است كه در قرآن مى فرمايد: «سواءً العاكف فيه و الباد» (2) دستور اصلى نيز همين بود كه ساكنين مكه درِ خانه هاى خود را باز بگذارند تا زائران، با سكونت در آنها، مناسك خود را انجام داده برگردند؛ اجاره دادن خانه هاى مكه مكروه است؛ زيرا خداوند فرمود: «سواء العاكف فيه والباد» كسى كه اهل مكه است با كسى كه از باديه، به قصد زيارت مشرف مى شود، همه در اين ايام حق بهره بردارى يكسان دارند، پس نه مى توان اجاره داد و نه مردم را از ورود در آن منع كرد.

معاويه- عليه من الرحمن ما يستحق- اولين كسى بود كه براى خانه ها درب گذاشت و جلوى مردم را گرفت.

1- قال ابوعبدالله- عليه السلام- «انّ معاوية أوّلَ من علّق على بابه مصراعين بمكة فمنع حاجّ بيت اللَّه ما قال اللَّه- عزّ وجلّ- «سواء العاكف فيه و الباد» و كان الناس اذا قدموا مكة نزل البادى على الحاضر حتى يقضى حجّه». (3)

2- «لم يكن لدور مكة أبواب و كان أهل البلدان يأتون بقطر انهم فيدخلون فيضربون بها و كان اول من بوّبها معاوية». (4)

3- و نيز همين مضمون را دارد روايتى كه در آن از حضرت صادق- سلام الله عليه- درباره «سواء العاكف فيه و الباد» سؤال مى كنند، و در جواب مى فرمايد: «لم يكن ينبغى ان يوضع على دور مكة أبوابٌ لأن للحاج أن ينزلوا معهم فى دورهم فى ساحة الدّار حتى يقضوا مناسكهم و اوّل من جعل لدور مكة ابواباً معاوية». (5)

4- روايت پنجم و ششم نيز به همين مضمون است، در روايت ششم آمده است كه تا زمان حضرت امير- سلام الله عليه- به همين منوال بود، (حتى كان فى زمن معاوية) (6) كه اوضاع برگشت.

5- عن على- ع- أنّه كره اجارة بيوت مكة و قرأ: «سواء العاكف فيه و الباد». (7)

6- «ليس ينبغى لأهل مكة أن يمنعوا الحاج شيئاً من الدور ينزلونها». (8)

اقامت در مكه:

از جمله مختصات مكه آن است كه مجاورت حرم و ماندن در مكه مكروه است و قساوت قلب مى آورد. بابى در اين زمينه هست كه: «زر فانصرف». شايسته نيست كه انسان در آنجا مقيم شود؛ زيرا مايه قساوت قلب است.

امام صادق- ع- فرمود: «لا أحب للرجل ان يقيم بمكة سنة و كره المجاورة بها و قال ذلك يقسى القلب». (9)

ورود مشركين به سرزمين مكه

ورود مشركين، نه تنها به كعبه و مسجدالحرام بلكه به غير مسجدالحرام نيز حرام است «انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا» (10)اين نيز بابى دارد، كه ورود مشركين در سرزمين حرم ممنوع بوده بر مسلمانها لازم است آن مكان را تنزيه كرده، آنان را طرد نمايند.

نحوه بنا در اطراف كعبه:

از خصايص حرم است كه: «لاينبغى لأحد ان يرفع بناء فوق الكعبة». (11)

كسى كه خانه مى سازد شايسته نيست كه خانه خود را بلندتر از كعبه قرار دهد، بلكه بايد خيلى فاصله بگيرد؛ چون ارتفاع كعبه مشخص بوده و در گودى قرار دارد؛ هركس هرجا خانه بسازد بالأخره بالاتر از كعبه قرار مى گيرد مگر اين كه، ارتفاعش به اندازه كعبه باشد. ولى بالاخره بايد فاصله بگيرد، پس ساختن خانه اى كه كعبه را مستور كند مكروه است براى اينكه، اطرافش براى زائران خالى باشد.


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 361.
2- حج: 25.
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 367.
4- وسائل الشيعه، ج 9، ص 367.
5- وسائل الشيعه، ج 9، ص 367.
6- وسائل الشيعه، ج 9، ص 368 و 369.
7- وسائل الشيعه، ج 9، ص 368 و 369.
8- وسائل الشيعه، ج 9، ص 368 و 369.
9- وسائل الشيعه، ج 9، ص 343.
10- توبه: 28.
11- وسائل الشيعه، ج 9، ص 343.

ص: 5

حجّ ابراهيمى و تقريب مذاهب اسلامى

محمد محمّدى رى شهرى

اين سخنرانى در تاريخ دوم ذى الحجة الحرام 1413 2/ 3/ 1372 در افتتاح سمينار مجمع التقريب در مكه مكرمه ايراد گرديده است كه پس از تكميل و تنظيم تحت عنوان: «حج ابراهيمى و تقريب مذاهب اسلامى» ارائه مى گردد:

اين سوّمين سمينار «مجمع التقريب» است كه در كنار خانه خدا تشكيل مى شود. در اين جلسه، ابتدا از همه انديشمندان مذاهب اسلامى كه از كشورهاى مختلف در اين گردهمايى شركت كرده اند، صميمانه تشكر نموده و از خداوند متعال مى خواهم كه به همه ما توفيق عنايت كند تا بتوانيم توان فكرى و عملى خود را در راستاى اهداف مجمع؛ كه يكى از اهداف مهم و اصلى آن، انجام حج ابراهيمى است به كار گيريم.

اين سمينار در حالى تشكيل مى شود كه از يكسو، به بركت انقلاب اسلامى به رهبرى ابرمرد تاريخ اسلام، امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- و خلف صالحش؛ حضرت آيةالله خامنه اى- مد ظله العالى- مسلمانان جهان هشيار شده اند و بيش از هر زمان ديگر، حركت و خيزش اسلام انقلابى در سراسرِ ممالكِ اسلامى، كاخهاى استكبار را به لرزه درآورده است.

و از سوى ديگر دشمنان اسلام و در رأس آنها آمريكا كه اسلام واقعى را در تضاد با منافع خود مى بيند و از گسترش آن به شدّت بيمناكند، بيش از هر وقت ديگر براى ضربه زدن به اسلام ناب و هواداران مقاوم آن توطئه مى كنند، و براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين برنامه ريزى مى نمايند،

آفات تقريب

تصور مى كنم عناوينى كه براى بحث و بررسى در اين كنفرانس توسط برگزاركنندگان پيشنهاد شده، مناسب، و سخن گفتن در زمينه آن عناوين، لازم و ضرورى است، ليكن اين مباحث در صورتى مى تواند زمينه را براى رسيدن به اهداف مجمع آماده و هموار كند كه آفتهاى تقريب در كنار بحثها بلكه قبل از آن، دقيقاً شناسايى شود و تقريب مذاهب اسلامى آفت زدايى گردد.

عناوينى كه به اين سمينار جهت گفتگو پيرامون آن، ارائه شده عبارتند از: «تقريب سياسى»، «تقريب اقتصادى»، «تقريب اعتقادى»، «تقريب فقهى» و «تقريب روايى». همه اين موضوعات براى تقريب، محورهايى اصولى و مباحثى ضرورى است ولى بدون توجه به آفات تقريب، نه تنها ثمربخش نيست بلكه ممكن است پرداختن به اين مسائل در نهايت، تبديل به آفت گردد.

تئورى تقريب و يا شناخت راههاى آن، در صورتى مى تواند مقدمه براى تقريب باشد كه آفات تقريب شناخته شده و در عمل به آفت زدايى پرداخته شود.

بنابر اين، در مكه مكرمه و موسم حج- كه به گفته امام راحل و احياگر حج ابراهيمى: نقطه اصلى دعوت مسلمين جهان به اتحاد و وحدت كلمه است- مناسبترين و ضرورى ترين مباحث، آفت شناسى تقريب و ضرورى ترين اقدام، زدودن آفتهاى تقريب است.

در اين راستا من به عنوان مقدمه بر اين سمينار، نكته اى در ارتباط با «مهمترين آفت تقريب» و نكته اى در زمينه «مهمترين عامل تقريب» تقديم حضار گرامى مى كنم و پيشنهاد مى نمايم كه مسؤولان مجمع به اين مسأله اساسى، بيشتر اهميت دهند و مباحثى را در اين زمينه برنامه ريزى و طرح نمايند.

مهمترين آفت تقريب

ص: 6

بزرگترين آفت تقريب، غفلت از توطئه ها و نقشه هاى دشمنان تقريب است.

اين غفلت موجب مى گردد كه وقتى خيرخواهان و علاقمندان به وحدت كلمه در جوامع اسلامى مى خواهند در جهت دست يافتن به اين هدف تلاش كنند، سرگرم مباحث و مسائلى شوند كه تنها ثمره علمى دارد، نه ثمره عملى. و همه تلاشها در مجامع علمى خلاصه شود، آنهم به صورتى بسيار محدود.

از اين رو اقداماتى كه در جهت تقريب مذاهب اسلامى صورت مى گيرد، وقتى با تبليغات و توطئه هايى كه در جهت تفرقه جوامع اسلام انجام مى شود، مقايسه گردد. شايد اغراق نباشد كه نَمى است در برابر يَمْ! و سدّى است كوتاه و ناتوان، در برابر سيلى عظيم و خروشان! اگر شما به نمايشگاههاى كتاب در كشورهاى اسلامى و بطور مشخّص نمايشگاهى كه چندى قبل در مكه برگزار شد مراجعه كنيد و رساله ها و كتابهاى تفرقه انگيز را اجمالًا بررسى نماييد اين وضعيت اسف بار را تصديق خواهيد كرد.

قدرتهاى شوم استكبار و استعمار كه اتحاد مسلمانان را به زيان خود مى بينند بهترين راه تأمين منافع نامشروع خود در جوامع اسلامى را ايجاد تنازع مذهبى تشخيص داده و براى تحقق اين توطئه خطرناك همه امكانات سياسى و اقتصادى خويش را به كار مى گيرد، و بايد گفت كه قلم به دستان مزدور، عوامل اجرايى اين توطئه هستند. بيماريهاى اخلاقىِ پاره اى از كسانى كه به خيال خود از اسلام دفاع مى كنند و در رأس آن، بيمارىِ تعصّب نيز، اين توطئه را تقويت و به دشمنان اسلام و مسلمين در پياده كردن سياستِ «ايجاد تفرقه در جوامع اسلامى» كمك مى كند.

بنابر اين مسؤوليّت مجمع التقريب كه به ابتكار رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آيةالله خامنه اى تأسيس گرديده، بسيار سنگين است، وظيفه اين مجمع تنها تحقيق و كار عملى نيست بلكه وظيفه اجرايى سنگينى را به عهده دارد، و در صورتى مى تواند از عهده انجام اين مسؤوليّت به نحو كامل برآيد كه علاوه بر امكانات مناسب، از كادرى بسيار قوى در زمينه سياستگزارى و برنامه ريزى برخوردار باشند.

مجمع التقريب در صورتى مى تواند اهداف اين تشكيلات را تأمين نمايد كه با برنامه ريزى مناسب، عناصر غيروابسته، مستقل، خوش فكر و خوشنام را در جهان اسلام جذب كند. اين نخستين، مشكل ترين و اساسى ترين گام در راه تحقق تقريب مذاهب اسلامى است.

با اين اقدام، مجمع قدرت برخورد عملى با توطئه ها و نقشه ها و آفات تقريب را پيدا مى كند و مى توان نقشه هاى دشمنان تقريب را افشا كند و مخالفان وحدت كلمه مسلمين- كه با واسطه و يا بى واسطه، عامل بيگانه هستند- را در جهان اسلام منزوى نمايد.

مهمترين عامل تقريب

به اعتقاد من، بزرگترين عامل تقريب مذاهب اسلامى در عصر حاضر ترويج انديشه هاى سياسى امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى- است.

انديشه هاى سياسى امام، در واقع تبلور مبانى حكومتى اسلام و قرآن است. در عصر حاضر بزرگترين و ضرورى ترين نيازهاى جهان اسلام آشنايى با ديدگاههاى حكومتى اسلام مى باشد، با توجه به نياز و عطشى كه در جوامع اسلامى، ميان روشنفكران و جوانان در اين زمينه وجود دارد. انديشه هاى سياسى امام به سادگى مى تواند مسلمانان جهان را با هر عقيده ومذهب به هم نزديك كند.

اين راه نزديك ترين، جاذبه دارترين و موفق ترين راه تقريب مذاهب اسلامى است.

من نمى گويم راههاى فرهنگى، علمى، اقتصادى و ... در زمينه تقريب مؤثر نيست، سخن من اين است كه تجربه نشان مى دهد كه اين راهها كم اثر است.

امروز آنچه مسلمانان مظلوم و به پاخاسته جهان را به هم پيوند داده چيزى جز انديشه هاى تابناك سياسى امام نيست، تنها چيزى كه مسلمانان مبارز فلسطين، عراق، الجزاير، بوسنى و هرزگوين، افغانستان و تاجيكستان را با هم و با همه مسلمانان بيدار جهان و بويژه مسلمانان انقلابى ايران پيوند داده، مبانى حركت سياسى الهى بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران است.

اين راه، علاوه بر اينكه بيشترين و قويترين جاذبه را دارد، بزرگترين آفات تقريب را كه قبلًا بدان اشاره شد- نيز خنثى مى كند، بنابراين، پيمودن اين راه، براى آفت زدايى تقريب نيز ضرورى است، و در اين راستا تبيين ابعاد سياسى حج از ديدگاه امام راحل جايگاه ويژه خود را دارد.

علاقمندان به تجديد حيات اسلام و وحدت كلمه مسلمين، بايد بر اين عامل اساسى و كارساز، بيش از ساير عوامل تقريب تكيه كنند تا به خواست خداوند متعال، زمينه ساز تحقق وعده الهى (جهانى شدن اسلام) باشند.

ص: 7

درسهايى از حج

جواد محدّثى

1. كسب معرفت و شناخت

در اين سفر، گروههاى متفاوت، رنگارنگ، با لهجه هاى گوناگون

از اينجا و آنجا، دور و نزديك مى بينى.

كسانى راكه قبلًا نديده بودى و نمى شناختى.

چهره ها و فرهنگهايى كه برايت ناشناخته بود.

ايمانى كه جوشش آن را در دل اينهمه مسلمان، از خاور تا باختر

عالم پهناور، لمس نكرده بودى

مى آيند و مى روند،

مى جوشند و مى گريند و مى نالند.

محشرى از ملّتهاست. صحنه، يادآور قيامتِ كبرى است.

در اطراف كعبه، در روضه حضرت رسول، در ارتفاعات

كوه حرا و كوه ثور، در پهندشت عرفات و در وادى منا،

اينهمه جمعيت ... چه مى گويند، و چه مى خواهند؟

خدايا! ... با اينها چه كرده اى كه عاشقانه به اين ديار آمده اند.

عشق چيست؟ بندگى كدام است؟ راز و رمز جاذبه حج در كجاست؟ حج چيست؟ «بنده» كيست و «آزاد» كدام؟

اينهمه چشم گريان و دل اميدوار، به درگاه خدا آمده اند.

اينهمه زائر، برگِرد خانه خدا و يادگار ابراهيم خليل مى چرخند.

اى ابراهيم! تو كيستى و چه كرده اى و اسماعيل و هاجرت كه بودند و چه كردند؟

زمزم و صفا و مروه، يادگار آن عشق زلال و عبوديّت ناب است.

اينجا، گردنها همه در پيشگاه خدا كج است و سرها بر سجده و چشمها پراشك و دستها به نيايش باز.

«منا»، حال و هواى ديگرى دارد

و «عرفات»، رمز و رازى ديگر.

«طواف»، خود دريايى از معرفت و عشق و شيفتگى و جذبه است.

سنگهاى روى هم قرار گرفته «كعبه»، تاريخ مجسّم توحيد است.

و ... «حجرالاسود»، نشان پيمان خدا با بندگان.

تو از كجا آمده اى؟ و ... به كجا آمده اى؟

چه كسى تو را آورده و وسيله پذيرايى در اين ضيافت معنوى چيست؟

و رهاورد عرفانى تو و سوغات معنوى زائر اين ديار چيست؟

اينجا مفهوم «حيات» را، راز «زندگى» را، شكوهِ اسلام را، مفهوم عبوديّت را، بيشتر و بهتر درك مى كنى.

اينجا سرزمين «معرفت و شناخت» است.

اين نيز، درسى از اين سفر است.

2. رهايى از تعلّقات

ص: 8

اين كه از خانه و كاشانه، از شهر و وطن جدا مى شوى و از «زندگى روزمرّه» دل مى كنى، و در پى هدفى متعالى، خود را به سختى سفر و رنج راه مى سپارى.

اين كه از همسر و فرزند و اقوام، جدا مى شوى. و دورى آنان را بر خويش هموار مى سازى،

اين كه «نقد دنيا» را مى فروشى تا «اجر آخرت» را به دست آرى،

اينها همه، آموزش و تمرين رهايى از تعلّقات و وابستگيهاست.

تا به خدا نپيوندى، از غير خدا نمى گُسلى!

گسستن از غير، مقدمه پيوستن به خداست.

«قطع علايق»، هم با جبران و اداى «حق النّاس» است، هم با دل كندن از آلودگيهاى نگاه.

اگر زائر كوى يارى، رنج غربت هم برايت راحت جلوه مى كند.

اگر مشتاق حضور در ميقاتى، دل كندن از زمين و وطن هم برايت آسان مى شود.

اگر با پاى اراده آمده باشى و سر سوداى با خدا را داشته باشى، جاذبه هاى غير او در نظرت كاسته مى شود و راحت تر مى توانى بار اين «سفر معنوى» را ببندى.

هم جسم را با خويش بياور، هم دل را.

اگر جسمت «اينجا» باشد ولى جانت در وطن، هنوز نيامده اى.

مگر رسيدن، تنها با جسم و بدن است؟

اى بسا آمدگان كه نيامده اند!

و اى بسا نيامدگان و در وطن ماندگان، كه دل و جانشان اينجاست، و پيش از تو در ميقات و طواف و سعى و رمى حضور دارند.

اگر جاذبه هاى غير الهى را از قلب خويش زدوده اى، به مفهوم حج نزديك شده اى.

حج، تمرين اين قطع علايق است.

آرى ... گسستن از وابستگى ها!

3. كبر زدايى

آموزش ديگر «حج»، فروتنى و خاكسارى و «كبرزدايى» است.

اين درس، از همان آغاز پوشيدن لباس احرام و تلبيه آغاز مى شود، در طواف و سعى و هروله ادامه مى يابد و پا به پاى همه، در عرفات حضور يافتن و در مشعر خفتن و در «منا» رمى جمرات كردن و حلق و وقوف و ... خود را بهتر و بيشتر آشكار مى سازد.

اگر لباسهاى عادى، نشان تشخّص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از تو مى گيرد.

اگر «خودمحورى»، نشانه تكبّر و خودبزرگ بينى است، اينجا خود را در «جمع» فانى ساختن و قطره وار به دريا پيوستن و «خود» را نديدن و مطرح نكردن در كار است، و گوش به فرمان خدا و مطيعِ امر و برنامه بودن و خاكى زيستن و برخاك خفتن!

اگر هميشه، خود را مى ديده اى، با همه منصب ها و عنوانها و اعتبارها، اينك زنى چون «هاجر» و جوانى چون «اسماعيل» را مى بينى و بر گِرد خانه اى از سنگ، مى چرخى و «بيت خدا» را محور حركت خويش مى سازى.

سعى در صفا و مروه، گامى ديگر در اين راه است،

و ... «هروله»، تكاندن خود از غرورها و كبرهاست.

وقتى به فرمان حق، از خانه و هتل واستراحتگاه دست مى كشى و آواره و مقيم كوه و دشت و بيابان مى شوى و در درياى خلايق، «گم» مى شوى،» آنگاه است كه خود را پيدا مى كنى و هويّت بندگى خويش را در اين «خود فراموشى» و «خداجويى» مى يابى.

اصلًا تو كيستى كه به حساب آيى؟!

تو چه داشته و دارى، كه سبب غرورت شود؟

چه امتياز پايدار و ماندگارى دارى كه عامل تكبّرت گردد؟

در اين وقوفها، حالتى اضطرارى و موقعيّتى موّقتى و شرايطى كم امكانات براى تو پيش مى آيد.

اينجاست كه از «روزمرّه گى» به درمى آيى و از پوسته و قشر زندگى، به عمق مفهوم حيات پى مى برى.

اينجا هم كبر و خود بزرگ بينى؟

باز هم خود را برتر ديدن و انتظار سلام و احترام گذاشتن؟

باز هم «خود» را ديدن؟

ص: 9

مگر بنا نبود كه آيين بت شكنى از ابراهيم بياموزى و همچون او، شيطان وسوسه گر را «رمى» و طرد كنى؟

شيطانِ تو همان «نفس» است.

بتِ تو، همان «خود» است.

آيا توانسته اى نفسانيّات را در «مذبح ايمان» ذبح كنى و «خود» را در قربانگاه منا، زير پا بنهى و تيغ بر حلقِ «نفس امّاره» بگذارى؟

اگر نه، پس چه عيدى و چه وقوفى؟!

آرى ... درس حج، خاكسارى و «كبرزدايى» است.

قاموس واژه ها، معانى شرعى و مفاهيم اصطلاحى و فقهى «حج»

احرام

قسمت سوم

على حجّتى كِرمانى

2- تلبيه (تلبيات اربع)

دومين شرط از شرايط كيفيت و صحت احرام؛ عبارت است از «تلبيه» و يا «تلبيات اربع» كه عبارتند از: «لبَّيك الَّلهُم لبَّيكَ، لبَّيكَ لا شَريك لَك لَبّيك»، اكتفا به همين مقدار تلبيه كافى است و احرام «حاج» يا «معتمر» صحيح مى باشد.

«محقق حلّى» آورده است كه احرام در صورتى محقق خواهد گرديد كه «تلبيات اربع» گفته شود. (1) و شيخ المحقّقين صاحب جواهر از كتابهاى معتبر فقهى؛ چونان «الانتصار»، «الغنيه»، «الخلاف» و «التذكره»، به آن نقل اجماع محصّل و منقول نموده است. (2)

البته اكثريت قريب به اتفاق فقها با تعبيرهايى چون «الأحوط» و يا «الأحوط الأولى»، گفته اند كه: بدنبال «تلبيات فوق» اين عبارات را نيز بگويد:

«انّ الْحَمدَ واالنِّعمة لَك وَ الْمُلك لاشريكَ لَك لبَيك».

بديهى است همانطور كه اهل اصطلاح مى دانند، اين قبيل تعبيرات حمل بر «استحباب» و يا «استحباب مؤكَّد» مى گردد.

«تلبيه هاى چهارگانه» يك بار بيشتر واجب نيست، ليكن تكرار و زياد گفتن آن تا آنجا كه «حاج» و يا «معتمر» قدرت دارد، مستحب است؛ بويژه در تعقيب هر نماز واجب و يا مستحبى و بهنگام بالا رفتن از بلندى و يا پايين آمدن از سرازيرى و نيز در آخر شب، موقع بيدار شدن از خواب، وقت سوار شدن و هنگام زوال خورشيد و همچنين آنگاه كه كاروانى را ملاقات مى كنند و بالأخره در سحرگاهان. (3)

«تلبيات اربع» در تحقّق احرام آنچنان نقش و دخالت دارد كه اگر «حاج» و يا «معتمر» آن را فراموش كند، بايد به «ميقات» برگردد و گفتن تلبيه را تدارك كند. (4)

شيخ الطائفه أبى جعفر محمد بن الحسن الطوسى (م 460 ه.) در كتاب «النهايه» آورده است: «تلبيه واجب است و ترك آن به هيچ عنوان جايز نيست ... و آنچه از تلبيه، حتماً و در شكل فريضه بايد گفته شود؛ «تلبيه هاى چهارگانه» است، آرى اگر تلبيات ديگرى بر «تلبيات اربع» اضافه كند، داراى فضل و ثواب فراوانى است». (5)


1- «فلا ينعقد الإحرام لتمتعٍ و لا لمفردٍ الّا بها ...» شرايع الإسلام فى مسايل الحلال و الحرام، المحقق الحلى ابوالقاسم نجم الدين جعفر بن الحسن، ج 1 و 2، ص 245/ تحقيق و اخراج و تعليق: عبدالحسين محمد على، منشورات دارالاضواء بيروت- لبنان.
2- جواهر الكلام فى شرح شرايع الأحكام، شيخ الفقها الشيخ محمد حسن النجفى، ج 18، ص 216. دارالكتب الإسلاميه- تهران.
3- ر. ك: المقنعه، فخرالشيعه محمد بن محمد بن النعمان الملقب بالشيخ المفيد، متوفاى 413 ه. ق، ص 398، مؤسسة النشر الإسلامى، بقم المشرفه.
4- «لونسى التلبيه وجب عليه العود الى الميقات لتداركها ...»، تحريرالوسيله، امام خمينى- ره-، ج 1، ص 415/ مطبعة الآداب فى النجف الاشرف.
5- النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى، ص 215، انتشارات قدس محمّدى.

ص: 10

بنا به نقل ثقةالاسلام كلينى، معاوية بن عمّار تلبيات كامل را از جعفر بن محمد، امام صادق- ع- به ترتيب ذيل آورده است:

«لبّيك الَّلهمَ لبّيك، لبّيك لاشريك لكَ لبّيك، انَّ الحَمدَ والنِّعمَةَ وَ لَكَ الْمُلك لاشريك لَك لَبّيك، لبّيك ذَا المَعارِجِ لبّيك، لبَيك داعياً الى دارِالسَّلامِ لبّيك لبيك غفَّارَ الذّنوبِ لبّيك، لبيك اهلَ التَّلبِيةِ لَبّيكَ، لبّيكَ ذَا الجَلالِ وَالإِكرام لبّيك، لبّيكَ مرهوباً و مرغوباً اليكَ لبَّيك، لبّيك تُبدئ وَ الْمعادُ اليك لبَّيكَ لبّيك كَشّافَ الكُرَبِ العِظامِ لَبَّيكَ، لبَّيكَ عَبدكَ وَ ابْنُ عبديك لبَّيك، لبّيك يا كريم لبيك». (1)

سپس امام- ع- فرمود: تلبيات مزبور را پس از هر نماز واجب و مستحب و بهنگام سير و حركت و ورود به وادى و منزل و ملاقات كاروانها و آنگاه كه از خواب بيدار مى شوى و در سحرگاهان و در حد مقدور، تكرار كن و با صداى بلند لبّيك بگو (2) ...، همه انبيا و مرسلين به اين تلبيات، لبيك مى گفتند. وجمله «لبّيك ذا المعارج» را فراوان تكراركن؛ زيرا رسول خدا ص- به هنگام تلبيه گفتن، اين جمله را زياد مى گفتند. و نخستين شخصيتى كه در تاريخ تلبيه گفت، حضرت ابراهيم- ع- بود.

آنگاه حضرت خطاب به راوى اين چنين ادامه داد: خداوند شما را به انجام مناسك حج و زيارت بيت اللَّه الحرام دعوت فرمود. پس به دعوت ذات اقدس الهى بوسيله «تلبيه» پاسخ گوييد ... (3)

*** 3- پوشيدن دو جامه احرام

سومين شرط از شرايط صحت احرام، پوشيدن دو جامه است پس از كندن لباسهاى دوخته كه يكى را «ازار/ لنگ» و ديگرى را «رداء/ عبا» مى نامند. (4)

محقق حلى در كتاب «شرايع» تحت عنوان «واجبات احرام»، سومين واجب از واجبات احرام را «لبس ثوبى الإحرام/ پوشيدن دو جامه احرام» دانسته و مى نويسد:

پوشيدن دو جامه مزبور واجب است و آنچه را كه در نماز پوشيدن آن جايز نيست، در احرام هم جايز نمى باشد. حال آيا پوشيدن حرير براى زنها جايز است؟ برخى از فقها فتواى به صحت داده اند؛ زيرا پوشيدن حرير در نماز براى زنان جايز است. (5) ولى بعضى از آنها در احرام نهى نموده اند و اين به احتياط نزديكتر است. (6) محرم مى تواند بيش از دو جامه احرام بپوشد و نيز مى تواند آنها را تعويض كند، امّا بهنگام طواف بهتر آن است در همان دو لباسى كه در حال احرام پوشيده است، طواف خانه خدا را بجاى آورد. (7)

شيخ مفيد در «باب صفة الإحرام» مى نويسد:

«و يلبس ثوبى احرامه يأتزر باحد هما، و يتوشحّ (8)بالآخر، او يرتدى به». (9)

و محرم بايد دو جامه احرام را يكى به عنوان «ازار» و ديگرى را به عنوان «وشاح» يا «ردا» بپوشد. جالب توجه اين كه شاگرد برجسته و پرآوازه شيخ مفيد- ره-؛ يعنى شيخ الطائفه ابوجعفر طوسى- اعلى اللَّه مقامه- عين عبارت استاد خويش را بدون كم و زياد در كتاب «النهايه ...» خود آورده است. (10)

آنگاه شيخ مفيد بهترين و شايسته ترين لباس را جهت احرام، جامه اى مى داند كه از پنبه و يا كتاب سفيد بافته شده باشد. (11)

و شيخ صدوق بهترين اوقات را براى احرام، موقع ظهر و پس از فراغت از نماز ظهر دانسته و سپس مى نويسد: «سزاوارتر آن است كه احرام پس از نماز واجب انجام پذيرد، ولى در صورت عدم امكان، شش ركعت نماز مستحبى بخواند و سپس محرم گردد. و اگر نتوانست تنها به دو ركعت بسنده كند؛ بدين ترتيب كه در ركعت اوّل پس از حمد، سوره «قُلْ هُوَاللَّه احَد» بخواند، و در ركعت دوّم بعد از خواندن سوره مباركه حمد، سوره «قُلْ يا ايُّهَا الكافرون» را قرائت كند. (12)

فقيه عاليمقام مرحوم «شيخ محمد حسن نجفى»، صاحب جواهر، پس از بررسى مجموعه «نصوص و فتاوى» در زمينه پوشيدن لباس احرام، اين چنين استنباط مى كند:

«موقع و محل پوشيدن دو جامه احرام پيش از عقد و تحقق احرام مى باشد، بلكه اين پوشش از جمله مقدماتى است كه بوسيله آن، براى «احرام» آمادگى ايجاد مى گردد.

البته به نحوى كه در حال «قصد و عقد احرام» پوشيدن دو جامه احرام حاصل شده باشد. و در كلمات فقها نيز اين مطلب مفهوم است كه معمولًا مى گويند:

«اذا اراد الإحرام وجب عليه نزع ثيابه و لبس ثوبى الإحرام ...» (13)

«آنگاه كه «حاجى» يا «معتمر» قصد و اراده احرام نمود، واجب است لباس (معمولى و دوخته) خويش را بيرون آورده و دو جامه احرام بپوشد ...» (14)

وى در ادامه تحقيق دقيق فوق مى نويسد:

«... در حال احرام بقاء و استدامه پوشش لباس احرام واجب نيست؛ زيرا همانطور كه صاحب مدارك بر اساس قطع فتوا داده است: همان صدق امتثال امر به طبيعت بر تن كردن دو جامه احرام، كافى است ...» (15)

از آنچه كه از خامه توانا و محققانه اين فقيه سترگ برمى آيد:

پوشيدن دو جامه احرام از مقدمات و زمينه هاى «احرام» بشمار مى آيد و در ماهيّت تحقق آن هيچگونه دخالتى ندارد؛ و به عبارت ديگر، بر تن كردن لباس احرام از جمله چيزهايى است كه تهيّؤ و آمادگى را جهت داخل شدن «حاجى معتمر» در محدوده احرام شرعى (كه به مجرد آن اوامر و منهياتى متوجه وى مى گردد)، ايجاد مى نمايد.

و به گمان ما استنباط «صاحب جواهر» همان است كه فقيه عظيم الشأن و نام آور معاصر، حضرت امام خمينى- ره- بدان توجهى ظريف و پژوهشگرانه نموده اند.


1- فروع كافى، ج 4، ص 336- شيخ مفيد- ره- در كتاب «المقنعه، ص 398» فراز زير را نقل كرده است: «لبّيك اتقرب اليك بحمدِ و آله لبّيك».
2- شيخ طوسى- ره- درباره جهرية تلبيات اين چنين فتوا مى دهد: والجهر بها سنّة مؤكّدة للرجال، و ليس ذلك على النّساء ... و محقق حلى نيز تحت عنوان «مندوبات تلبيه» نخستين حكم مستحبى تلبيه را: «رفع الصوت بالتلبية للرّجال ...» ذكر كرده است. و اين مبتنى بر رواياتى است كه از رسول اكرم- ص- و امامان معصوم- عليهم السلام-، نقل شده است؛ از جمله: صحيح عمر بن يزيد: «و اجهر بها كلما ركبت و كلما نزلت ...» وسايل الشيعه، باب 4، من ابواب الإحرام، حديث 3 و نيز مرفوع حريز عن الصادقين- عليهما السلام-: ممّا احرم رسول اللَّه- ص- اتاه جبرئيل- ع- فقال له: «مر اصحابك بالعج و الثج؛ و العج رفع الصوت بالتلبيه، و الثج نحر البدن وسايل الشيعه، باب 37 من ابواب الإحرام، حديث 1 و نيز حديث مستدرك به نقل از بعضى نسخه هاى فقه الرضا- ع-: عن رسول اللَّه- ص-: اتانى جبرئيل فقال: مر اصحابك ان يرفعوا اصواتهم بالتلبيه فانّه من شعار الحج. و سئل النّبى- ص- فقيل: اىّ الحج افضل؟ قال: العج و الثج، قيل ما العج و الثج؟ قال: العج الضجيح و رفع الصوت بالتلبيه و الثج النحر. السمتدرك، ج 2، ص 116 و همچنين روايت على- ع-: قال اميرالمؤمنين- ع-: جاء جبرئيل الى النبى- ص- و قال له: ان التلبيّة شعار المحرم فارفع صوتك بالتلبيه من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 114 و نيز حديث كلينى از ابابصير: عن ابى عبداللَّه- ع-: ليس على النساء جهر بالتلبيه ... فروع كافى، ج 1، ص 277 و روايت فضالة بن ايّوب از امام صادق- ع-: انَّ اللَّه وضع عن النساء اربعاً: الجهر بالتلبيه، والسعى بين الصفا و المروة و دخول الكعبه و الإستلام حجرالأسود. البته همانطور كه شيخ حرّ عاملى در ذيل اين روايت آورده است: مراد از سعى در اينجا «هروله» است. چنانچه در حديث ذيل، در متن خود حديث منظور از «سعى بين صفا و مروه» آمده است: عن ابى سعيد المكّارى، عن ابى عبداللَّه- ع- قال: انّ اللَّه- عزّ و جَلّ- وضع عن النساء اربعاً: الإجهار بالتلبيه، و السعى بين الصفا و المروة؛ يعنى الهرولة، و دخول الكعبه، و استلام الحجر الأسود. ر. ك: «وسائل الشيعه، ج 5، باب عدم استحباب جهر النساء بالتلبيه، حديث 1 و 2، ص 51/ من منشورات مكتبة الاسلاميه.
3- فروع كافى، ج 4، ص 336.
4- در منتهى آورده است: اذا اراد الإحرام وجب عليه نزع ثيابه و لبس ثوبى الاحرام بان تيزر باحدهما و يرتدى بالآخر. جواهر الكلام، ج 18، كتاب الحج، ص 239.
5- در صحيحة حريز از امام صادق- ع- روايت شده است: كلَ ثوب يصلى فيه فلاباس بالإحرام فيه وسائل الشيعه، باب 27، حديث 1.
6- بسيارى از فقهاى معاصر بدين احتياط گراييده اند، از جمله امام خمينى- ره- كه در مسأله 20 باب «كيفية الإحرام» كتاب الحج، تحرير الوسيله مى نويسد: «... بَل الأحوط للنساء ايضاً أن لايكون ثوب احرامهن منا حرير خالص، بل الأحوط لهنّ عدم لبسه الى آخر الإحرام». تحرير الوسيله، ج 1، ص 417
7- شرايع الإسلام ...، ح 1 و 2، ص 246.
8- وَشَحَ قلّد الوشاح: حمايل آويخت. توشح بسيفه: تقلد به: شمشيرش را حمايل كرد. تَوَشَّحَ بثوبه. لبسه او ادخله تحت ابطه فالقاه على منكبه: لباسش را پوشيد، يا لباس خود را از زير بغل رد كرد و روى شانه انداخت. المنجد فى اللغة والاعلام، چاپ 23، ص 901
9- المقنعه، شيخ مفيد، ص 396، مؤسسة النشر الإسلامى.
10- النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى، ص 212، انتشارات قدس محمّدى.
11- المقنعة، ص 396: و افضل الثياب للاحرام البيض من القطن او الكتان.
12- النهايه ...، شيخ الطائفه، صدوق- ره-، ص 212 و 213.
13- و يا به تعبير امام خمينى در «تحريرالوسيله، ج 1، ص 416»: ... لبس ثوبين بعد التجرد عمّا يحرم على المحرم لبسه.
14- جواهر الكلام، ج 18، كتاب الحج، ص 239، دارالكتب الإسلاميه، مرتضى آخوندى- تهران.
15- همان مدرك، ص 239- امام خمينى به عين فتواى صاحب جواهر در «تحرير الوسيله، ج 1، ص 417» تمايل كرده و مى گويند: لا تجب استدامة لبس الثوبين ... بل الظاهر جواز التجرد منها فى الجمله.

ص: 11

مغفورٌ له در نخستين مسأله از مسايل 27 گانه سوّمين واجب از واجبات احرام (1) مى نويسند:

در ميان آرا، رأى نيرومند و متين اين است كه: پوشيدن دو جامه احرام، در تحقق احرام شرط نيست، بلكه خود واجبى است تعبدى (و مستقل) ...» (2)

و به دنبال همين مسأله مى گويند: «كيفيت خاصى در بر تن كردن دو جامه احرام اعتبار ندارد. و احتياط آن است آنها به طريق معمول و مألوف پوشيده شوند ...» (3)

آنگاه در طى مسايل همين باب، به سه نكته مهم ذيل عنايت مى كنند:

1- براى زنان پوشيدن دو جامه احرام واجب نيست، بلكه براى آنها جايز است كه در همان لباسهاى دوخته خود، مُحرم گردند.

2- اگر از روى علم و عمد بهنگام اراده احرام، لباس دوخته بپوشد و يا دو جامه احرام را به تن نكند، نافرمانى و معصيت پروردگار را كرده، لكن احرام وى بطور صحيح تحقق يافته است. و اگر در اين زمينه در واقع معذور بوده، گناهى هم مرتكب نشده است.

3- در احرام، طهارت از «حدث اصغر» و «حدث اكبر» شرط نيست.

بنابر اين انسان مى تواند در حال جنابت، حيض و نفاس، محرم شود. (4)

*** فضل، آداب و اسرار تشريع احرام و تلبيه در روايات:

1- رسول اكرم- ص- فرمود:

«كسى كه در احرام خويش بر اساس ايمان و حضور قلب هفتاد مرتبه لبيك بگويد، من خداوند را گواه مى گيرم كه هزاران هزار فرشته براى او براتِ از آتش و برات از نفاق را به ارمغان آورند». (5)

2- رسول گرامى اسلام فرمود:

«خداوند تبارك و تعالى از هر چيز چهار تا برگزيد: از ملائكه؛ جبرائيل، ميكائيل، اسرافيل و ملك الموت (عزرائيل)- عليهم السلام- را اختيار فرمود. و از انبياء 4 نفر را: ابراهيم- ع-، و داود- ع-، و موسى- ع- و من- ص- و از بيوتات 4 خانه را برگزيد».

پس اين آيه شريفه را قرائت فرمود:

«انَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً و آلَ ابراهيم وَآلَ عِمرانَ على العَالَمين». (6)

و برگزيد از شهرها چهار شهر را، خداوند مى فرمايد:

«وَالتّينَ و الزَّيْتُون، وَ طُورِ سِينينَ، و هذا البلد الأمين». (7)

مراد از «تين» در آيه شريفه فوق، شهر مدينه است و «زيتون»، بيت المقدس، و «طور سينين»، كوفه و «هذا البلد الأمين»، مكّه. و از زنها 4 نفر را اختيار فرمود: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه- عليهن السلام- و از «حج» 4 چيز را برگزيد: «الثَج، العَج، الاحرام و الطواف». اما «ثجّ» عبارت از نحر و قربانى است و «عجّ» يعنى ضجّه و فرياد مردم به تلبيه. و از ماههاى سال، 4 ماه را اختيار كرد:

«رجب، شوال، ذوالقعده و ذوالحجّه». و برگزيد از روزها، 4 روز را: روز جمعه، روز ترويه (8)، و روز نحر (عيد قربان). (9)

3- امام اميرالمؤمنين على- ع- فرمود:

«كسى نيست كه «تلبيه» بگويد، مگر اينكه آنچه كه در طرف راست و چپ او قرار دارند، تا آخرين مقطع و نقطه خاك، (هم آواى او) تلبيه بگويند، و دو ملك خطاب به وى مى گويند: بشارت باد تو را اى بنده خدا و پروردگار بنده اى را بشارت نمى دهد مگر به بهشت». (10)

4- از امام صادق- ع- سؤال شد: «آيا رسول خدا- ص- در شب محرِم مى شدند و يا در روز؟ حضرت پاسخ فرمود: در روز؛ حلبى مى گويد: پرسيدم: در چه ساعتى؟ پاسخ فرمود: در وقت نماز ظهر. باز سؤال كردم: رأى شما درباره احرام ما چيست؟ (يعنى در روز يا شب و در چه ساعتى محرم گرديم؟) حضرت جواب داد: براى شما فرقى ندارد ...» (11)

5- از امام صادق- ع- سؤال شد: آيا براى كسى كه جهت «عمره تمتع» محرم شده است، آشكار ساختن «تلبيه» جايز است؟ امام پاسخ فرمود: آرى؛ زيرا رسول اكرم- ص- پس از احرام تلبيه را (آشكارا) مى گفت، بدينجهت كه مردم چگونگى تلبيه را نمى دانستند و آن حضرت دوست داشت تا كيفيت تلبيه را به ايشان بياموزد. (12)

6- از امام على بن موسى الرضا- ع- منقول است:

«براى اين «احرام» بر مردم واجب شده است تا پيش از دخول در حرم خدا خشوع يابند، و براى اين كه از اشغال به امور دنيا و زينت ها و لذّتهاى آن بازايستند؛ علاوه بر اين، در احرام تعظيم خداوند و بزرگداشت خانه او و ذلّت نفس انسانى است، آنگاه كه اراده كرده است به سوى خداى تعالى گام بردارد». (13)

ادامه دارد


1- لبس ثوبى الإحرام و يا لبس الثوبين ... ر. ك: «شرايع الاسلام، محقق حلى، ج 1 و 2، ص 246/ دارالاضواء- بيروت.
2- تحرير الوسيله، ج 1، ص 416.
3- همان، ص 417.
4- همان، ص 417 و 418.
5- فروع كافى، ج 4، ص 337: «... اشهد اللَّه له الف الف ملك براة من النار و براة من النفاق».
6- آل عمران: 33.
7- التين: 3- 1.
8- روز هشتم ذيحجه كه حجاج پس از انجام «عمره تمتع» مجدداً جهت حَجّة الاسلام محرم شده و عازم عرفات مى گردند.
9- الخصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 225.
10- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 132: «... و قال له الملكان: ابشر يا عبداللَّه و ما يبشراللَّه عبداً الّا بالجنة».
11- فروع كافى، ج 4، ص 332.
12- فروع كافى، ج 4، ص 334: «... لانَ الناس لم يكونوا يعرفون التلبيه فاحب ان يعلمهم كيف التلبيه».
13- وسايل الشيعه، ج 9، ابواب الاحرام، ص 3- عيون الرضا، ج 2، ص 121.

ص: 12

ص: 13

تاريخ حرم ائمه بقيع

محمد صادق نجمى

در مرحله اول از تاريخ حرم ائمه بقيع- عليهم السلام- كه در مقاله گذشته مورد بررسى قرار گرفت، اين مطالب به دست آمد:

1- حرم شريف ائمه بقيع- عليهم السلام- قبل از دفنِ پيكر اين امامان، در خارج از بقيع، داخل خانه اى بوده است متعلّق به عقيل بن ابيطالب.

2- اين خانه مورد توجّه خاصّ رسول خدا- ص- و محل دعا و مناجات آن حضرت بوده و اين عمل پيامبر بزرگوار اسلام گوياى عظمت و نشانگر قداست و معرفى معنويت اين خانه بود كه در آينده نه چندان دور، ستارگانى از آسمان ولايت در اين مكان شريف افول و چهار تن از اوصياى آن حضرت در اين خانه به خاك سپرده خواهند شد.

3- توجه عميق افراد سرشناس و اصرار آنان بر دفن شدن در نزديكترين نقطه به اين خانه، قرينه و شاهد بر اين حقيقت است كه آنان علاوه بر معرفى عملى رسول خدا- ص- از زبان آن حضرت مستقيماً مطلبى صريح نسبت به آينده اين خانه، دريافته بودند كه اين مطلب و اين گفتار بر ما نقل نگرديده است.

و اينك در مرحله دوم از بررسى تاريخ حرم شريف ائمّه قرار گرفته ايم و اين مرحله تغيير شكل خانه عقيل و تحول آن به صورت يك زيارتگاه عمومى (حرم) مى باشد.

گرچه نمى توان بطور دقيق تاريخ تحوّل مدفن ائمه بقيع را، از شكل مسكونى به يك زيارتگاه عمومى، مشخص نمود، ولى اوّلين و قديمى ترين مدينه شناس و مورخ؛ عبدالعزيز بن زباله- زنده در سال 199- در مورد اين حرم شريف و همچنين در مورد حرم حضرت حمزه- ع- مطلبى دارد كه گوياى تاريخِ تقريبىِ تغيير و تحول در هر دو حرم شريف مى باشد.

ابن شبه متن گفتار ابن زباله را در مورد اين دو حرم به ترتيب چنين نقل مى كند:

1- قال عبدالعزيز: «دفن العباس بن عبدالمطلب عند قبر فاطمة بنت اسدبن هاشم فى اوّل مقابر بنى هاشم التى فى دار عقيل و يقال انّ ذلك السمجد بنى قبالته قبره ...» (1)

عباس بن عبدالمطلب در اوّل مقابر بنى هاشم و در كنار قبر فاطمه بنت اسد- كه در خانه عقيل قرار گرفته- دفن شده است و مى گويند اين مسجد (موجود) در مقابل قبر عقيل بنا شده است.

2- قال عبدالعزيز: «والغالب عندنا انَّ مصعب بن عمير و عبداللَّه بن جحش دفنا تحت المسجد الذى بنى على قبر حمزه و انه ليس مع حمزة أحدٌ فى القبر». (2)

غالب علماى ما (دانشمندان مدينه) بر اين باورند كه مصعب بن عمير و عبداللَّه بن جحش در زير مسجدى كه در روى قبر حمزه ساخته شده، مدفون گرديده اند و اما در داخل قبر حمزه بجز خود او، كسى دفن نشده است.

از اين دو سخن ابن زباله، دو مطلب به دست مى آيد:

الف- اينكه در قرنهاى اوّل اسلام به حرمها و ساختمانهايى كه در روى قبور شخصيتهاى مذهبى بنا مى گرديد (مسجد) گفته مى شد و كلمه حرم، مزار و مشهد از اصطلاحاتى است كه در قرنهاى پنجم و ششم بوجود آمده و لذا احمد مقدسى كه از علماى قرن چهارم و از جهانگردان و جغرافى دانان اسلامى است، در مورد حرم حضرت حمزه- مانند ابن زباله- همان تعبير (مسجد) را بكار برده است و مى گويد:

«احد كوهى است در سه ميلى مدينه كه در دامنه آن، قبر حمزه در داخل مسجد است و جلو آن يك چاه است. (3)

به نظر مى رسد كه اين تعبير از قرآن مجيد گرفته شده است؛ زيرا كه قرآن از ساختمانى كه در روى قبور اصحاب كهف بنا شده، مسجد نام برده است. (4)

ب- ابن زباله درصدد بيان تاريخ اجمالىِ ساختمانِ اين دو حرم شريف و اين دو زيارتگاه عمومى است كه طبق تصريح اين مورخ و مدينه شناس معروف، در حال حيات وى و در اواخر قرن دوم وجود داشته است و حرم ائمه بقيع در اين تاريخ، نه به شكل يك خانه، بلكه به صورت حرم و زيارتگاه عمومى بوده است ولى در عين حال گوياى تاريخ قطعى اين تحول و بيانگر مقطع خاصى از اين قرن نيست.

اما قرائن و شواهد تاريخى ديگر، بيانگر اين است كه اين تحوّل و تغيّر وضع، در دهه سوم از قرن دوم هجرى؛ يعنى دوران خلافت ابوالعباس سفاح 136- 132 و حد اكثر در سالهاى اول خلافت ابوجعفر منصور 149- 137 بوقوع پيوسته است.

توضيح اين قرينه تاريخى

در احداث ساختمان و تعمير مدفن و قبور شخصيتهاى مذهبى و افراد معروف و سرشناس، معمولًا يكى از دو انگيزه وجود دارد؛ يا جنبه سمبليك و سياسى دارد و يا داراى انگيزه هاى معنوى و شعار مذهبى است و البته گاهى نيز ممكن است هر دو انگيزه همزمان وجود داشته باشد كه حرم ائمه بقيع با توجه به وجود قبر جناب عباس- سرسلسله خلفاى عباسى- در داخل آن، مخصوصاً در مقطع ياد شده، از هر دو جنبه برخوردار بوده است و در عين حال با سياست سلاطين اموى و عملكرد آنان در همين زمينه، ارتباط پيدا مى كند.

سلاطين اموى و بهره بردارى سياسى از قبور

سلاطين بنى اميه در دوران فرمانروايى خود، براى تثبيت و تقويت حكومت خويش، در كنار فشار فوق العاده اى كه به ائمه اهل بيت- عليهم السلام- و شيعيانشان وارد مى كردند، در برخى موارد حتّى از سياست تخريب و تعمير قبور شخصيتها نيز- على رغم مخالفت بعضى از سرشناسان اين حكومت- بهره بردارى مى نمودند. نمونه هايى از اين سياست ناروا و ناشايست:

1- ضميمه نمودن محلِّ دفن عثمان بن عفان به قبرستان بقيع، بدستور معاوية بن ابى سفيان. (5)

2- حفر قنات و جارى نمودن آب از داخل قبور شهداى احد، مخصوصاً قبر حضرت حمزه، براى از بين بردن آثار اين شهيدان بدستور معاويه. (6)

3- انتقال قطعه سنگى كه به دست مبارك رسول خدا- ص- در روى قبر عثمان بن مظعون قرار گرفته بود و قرار دادن آن در روى قبر عثمان بن عفان بوسيله مروان بن حكم. (7)

تاريخ شاهد نمونه هاى فراوان ديگرى از بهره بردارى سياسى امويها از مدفن شخصيتها، از طريق تخريب و تعمير آنها مى باشد كه به موازات حديث سازى در مدح و ذمّ افراد و در فضائل و مطاعن شخصيتها حركت نموده است. (8)

مقابله بنى عباس با سياست امويها

باكوتاه شدن دست خاندان اموى ازخلافت وانتقال آن به بنى عباس كه باروى كارآمدن سفاح 136- 132 به وقوع پيوست و به مقتضاى شرايط و دگرگونى اوضاع سياسى، خلفاى عباسى درصدد مقابله با سياست امويها برآمدند و بهره بردارى سياسى جهت تقويت و تثبيت حكومت اين خاندان از راه حديث سازى شروع گرديد و حديثهاى ساختگى فراوان در تحكيم سلاطين عباسى به كار گرفته شد و طبيعى است به موازات استفاده از اين نوع حديثها كه درباره يكايك اين خلفا و درباره جناب عباس (9) سرسلسله اين خاندان بوجود آمد، بهره بردارى از تغيير و توسعه مدفن او نيز به عمل خواهد آمد؛ زيرا اگر بنى اميه على رغم افكار عمومى و برخلاف ميل باطنى مردم، از اين سياست- ولو براى دراز مدت و قرنهاى آينده- استفاده مى نمود، چرا سفاح و منصور از اين سياست كه مطابق ميل مسلمانان و موافق با افكار آنان بود استفاده نكنند و مدفن عباس وخانه عقيل را كه آن روز مدفن سه تن از فرزندان رسول خدا و فاطمه- سلام اللَّه عليها- بود به صورت «مسجد» و زيارتگاه عمومى درنياورد؟ و از اين طريق ضمن معرفى خاندان خويش و پيوند آن با رسول خدا- ص- كه بزرگترين عامل پيروزى آنان بر بنى اميه بود به اثبات نرساند و با احترام ضمنى بر اهل بيت كه با شعار حمايت


1- تاريخ المدينة، ج 1، ص 127.
2- تاريخ المدينة، ص 126.
3- احسن التقاسيم، به ترجمه على النقى منزوى، ج 1، ص 118.
4- قال الذين غلبوا على أمرهم لنتّخذنّ عليهم مسجداً، كهف: 21.
5- تاريخ طبرى، چاپ دارالقلم بيروت، ج 3، ص 143. كامل ابن اثير، چاپ دارالكتاب بيروت، ج 3، ص 91. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد به تحقيق محمد ابراهيم ابوالفضل، ج 10، ص 91.
6- مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 398- 397. تاريخ المدينة ابن شبه، ج 1، ص 132. دلائل النبوة بيهقى به نقل وفاء الوفا، ج 3، ص 939. اسدالغابه، ج 2، ص 50.
7- تاريخ المدينه ابن زباله، به نقل وفاء الوفا، ج 3، ص 894 و 914. تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 102. عمده الاخبار، ص 152. اسدالغابه، ج 3، ص 387.
8- در توضيح اين مطلب به جلد اول سيرى در صحيحين از اين نويسنده مراجعه شود.
9- نمونه هايى از اين حديثهاى ساختگى كه از رسول خدا- ص- نقل گرديده است: يخرج عندالقطاع من الزمان و ظهور من الفتن رجل يقال له السفاح فيكون اعطائه المال حشياً. مسند احمد، ج 3، ص 80. تاريخ الخلفا، ص 238. منّا السفّاح و منّا المنصور و منّا المهدى. تاريخ الخلفا، ص 242. تاريخ بغداد، ج 1، ص 63. اوصانى اللَّه بذى القربى و امرنى ان ابدء بالعباس. مستدرك صحيحين، ج 3، ص 334 بدين ترتيب رسول خدا هم سه تن از خلفاى عباسى را مورد تأييد قرار داده و هم عباس را برتر از همه افراد اهل بيت معرفى نموده است.

ص: 14

از آنان، بنى اميه را از صحنه خارج كرده بود اين شعار را به صورت مجسم در معرض تماشاى همگان قرار ندهد؟

و اگر بنى اميه تلاش مى نمود بدون توجه به افكار عمومى با ضميمه كردن محل دفن عثمان به گورستان مسلمانان و انتقال سنگ قبر ابن مظعون به قبر ابن عفان سياست خود را اعمال كند، چرا بنى عباس با توسعه و تغيير محل دفن عباس عموى پيامبر- ص- كه به انگيزه اعتبار و احترام، در كنار بقيع و در مقبره خصوصى و خانوادگى دفن شده بود از به كارگيرى اين سياست محروم شود؟

و اگر معاويه مى خواست با نبش قبر حضرت حمزه و ساير شهداى احد، آثار جنايت تاريخى خود و خاندانش را از صفحه تاريخ بزدايد و خاطره تلخ و نكبت بارِ شكافتن سينه حضرت حمزه عموى رسول خدا- ص- و جويدن جگرِ اين مدافع شجاع و قهرمان اسلام را كه به وسيله هند انجام گرفت به فراموشى بسپارد، چرا بنى عباس با احداث ساختمان در روى قبر مطهر آن حضرت ضمن معرفى و پيوند خويش با وى و اعلان شهامت و شجاعت و تجديد خاطره او كه به نفع اين خاندان و بر ضد بنى اميه بود استفاده نكند؟

و اما جنبه مذهبى اين تحول:

با روى كار آمدن عباسيها، شيعيان و مخصوصاً بنى الحسن كه در مدينه از موقعيت و محبوبيت خاصى برخوردار بودند و در دوران سلاطين اموى و مروانى در سخت ترين شرايط بسر مى بردند به آزادى دست يافتند و به اظهار عقيده خويش پرداختند كه اين وضع تا بخشى از دوران خلافت منصور ادامه داشت، در اين ميان بعضى از بنى الحسن مانند عبداللَّه بن حسن محض و فرزندش محمد معروف به «نفس زكيه» از دوران امويها در پى كسب قدرت و در فكر روى كار آوردن اهل بيت و تفويض خلافت به فرزندان پيامبر- ص- بودند و فعاليت پنهانى آنان از چشم عباسيان دور نبود ولى در عين حال سفاح براى جلب خوشنودى شيعيان و جدا ساختن بنى الحسن از عبداللَّه و نفس زكيه هر نوع بذل و بخشش و احترام و همفكرى با آنان را انجام مى داد و از نمونه هاى اين احترام و هم فكرى، اعتراف سفاح به حقانيت اميرمؤمنان- ع- در اولين خطبه اش مى باشد كه پس از روى كار آمدنش ايراد گرديد (1) و نمونه ديگر احترام، تفويض فدك به بنى الحسن است كه باز بوسيله سفاح انجام گرفت. (2)

طبيعى است در چنين شرايط و با برداشته شدن همه موانع، شيعيانِ خاندان عصمت و بويژه سادات بنى الحسن در تعمير و توسعه مدفن ائمه بقيع و تبديل خانه عقيل به «حرم» بعنوان يك وظيفه دينى و شعار مذهبى اهتمام ورزيده و به مفهوم آيه قرآنى، تحقق خواهند بخشيد و آن بيت رفيع را براى عبادت و ذكر خداوند سبحان و حضور ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت آماده تر خواهند نمود كه:

«فى بيوت اذِنَ اللَّه ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح فيها بالغدّو والآصال رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللَّه».

دفن پيكر مطهّر امام صادق- ع- در داخل حرم

از اين تحليل تاريخى دو نتيجه بدست مى آيد:

1- ايجاد ساختمان مدفن ائمه بقيع- عليهم السلام- و تبديل خانه عقيل به حرم و زيارتگاه عمومى در دوران خلافت سفاح 136- 132 و يا در اوائل دوران خلافت منصور 158- 12137 به وسيله يكى ازاين دو خليفه و يا به وسيله بنى الحسن و شيعيان مدينه و يا همآهنگى هر دو جناح و با اهداف مختلف صورت گرفته است.

2- همانگونه كه در مقاله گذشته روشن گرديد، اجساد مطهر سه تن از ائمه هدى؛ يعنى امام مجتبى، امام سجاد و امام باقر- عليهم السلام- كه ارتحال و شهادت آنان به ترتيب در سالهاى 50، 95 و 114 واقع شده و در داخل خانه عقيل دفن شده است، ولى پيكر امام صادق- ع- كه وفات وى در سال 148 بوقوع پيوسته، نه تنها در داخل محوّطه مسقف و در داخل خانه، بلكه در داخل حرم و پس از تبديل شدن خانه عقيل به «مسجد» و زيارتگاه عمومى در كنار قبور ائمه سه گانه، به خاك سپرده شده است. و اين بود مرحله دوم از تاريخ حرم ائمه بقيع (ع).

متأسفانه در مورد تغيير و تحوّلى كه پس از اين تاريخ تا قرن پنجم، در اين حرم شريف بوجود آمده است، اطلاع دقيق و مستند تاريخى در دست نيست ولى با توجه به بحثهاى گذشته، مسلماً اين حرم در طول اين سه قرن نيز مورد توجه عباسيان و شيعيان بوده و از هر فرصت ممكن در تعمير و تجديد بناى آن اهتمام ورزيده اند و بعضى از شواهد تاريخى نيز مؤيد اين حقيقت است.

از جمله، مطلبى است كه مرحوم جزايرى كه در سال 1095 هجرى به زيارت مدينه رفته است مى نويسد: يكى از شيعيان ساكن مدينه به او گفت كه در سال پيش، علماى مدينه به تفتيش كتبى كه در خزانه بقيع بوده رفته و نسخه اى از «المزار» شيخ مفيد را در آنجا يافتند كه در آن نسبت به بعضى از صحابه بدگويى شده بود، كتاب را نزد قاضى آورده و از وى خواستند تا اجازه دهد قبّه ائمه را تخريب نمايند. او گفت اين قبّه را هارون الرشيد براى پدرش ساخته و من نمى توانم به خراب كردن اين قبّه قديمى فتوا بدهم. (3)

بطورى كه در مرحله سوم از تاريخ حرم ائمه بقيع خواهيم ديد، قبه اى كه در قرن يازدهم مورد بحث بوده قاضى مدينه ساختمان آن را به هارون الرشيد نسبت مى داده است، همان بقعه و قبّه اى است كه در قرن پنجم به دستور مجد الملك ساخته شده است نه به وسيله هارون الرشيد ولى گفتار قاضى مدينه نشانگر اين است كه هارون هم در دوران خلافتش 193- 170 به اين حرم شريف توجه و در تعمير آن نقشى داشته است؛ بطورى كه حتّى گنبد و بارگاهى كه تقريباً سه قرن پس از او و بدست يكى از وزراى ايرانى ساخته شده است، به وى منتسب گرديده است.

مرحله سوم از تاريخ حرم ائمه بقيع- عليهم السلام-

مرحله سوم از تاريخ حرم ائمه بقيع، از قرن پنجم و با ساختن گنبد در روى قبور آنان شروع مى شود.

براى آشنايى خوانندگان عزيز با اين بخش از تاريخ اين حرم شريف و سهولت نيل علاقه مندان به چگونگى آن در طول هشت قرن، به نقل گفتار بعضى از مورخان و جهانگردان در اين مورد مى پردازيم:

طبق مدراك مسلّم تاريخى، گنبد و بارگاه حرم ائمه بقيع كه از نظر استحكام و ارتفاع، ظرافت و زيبايى بر همه قبّه هاى موجود در بقيع، تفوق داشته و به مدت هشتصد سال سر بر آسمان مى سوده و توجه مورخان و جهانگردان را به خود جلب و در صفحات تاريخ عظمت آن منعكس گرديده به دستور مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى البراوستانى القمى وزير (4) بركيارق از سلاطين سلجوقى (5)ساخته شده است.

در اين زمينه مورخ معروف ابن اثير متوفاى 630 ه. ق در كتاب خود (الكامل) در حوادث سال 495 ه. مى گويد: در اين سال امير مدينه منظور بن عمارة حسينى دنيا را وداع گفت و او معمارى را كه از اهالى قم بود و از سوى مجدالملك بلاسانى (6) براى ساختن قبه حسن بن على و عباس عموى پيامبر- ص- در مدينه به سر مى برد به قتل رسانيد.

سپس مى گويد: اين قتل پس از كشته شدن خود مجدالملك (در ايران) و پس از آن به وقوع پيوست كه معمار ياد شده به مكه فرار نموده و امير بر وى تأمين جانى داده بود. (7)

مرحوم قاضى نوراللَّه شوشترى مى گويد:

و از آثار مجد الملك قبّه حسن بن على- ع- در بقيع است كه على؛ زين العابدين، محمد باقر، جعفر صادق و عباس بن عبدالمطّلب در آنجا آسوده اند.

سپس مى گويد: ... و چهار طاق عثمان بن مظعون را- كه اهل سنت چنان پندارند كه مقام عثمان بن عفان است- او بنا كرده است و مشهد امام موساى كاظم و امام محمد تقى در مقابر قريش در بغداد را هم او بنا نموده است و مشهد سيد عبدالعظيم حسنى در رى (8) و غير آن از مشاهير سادات علوى و اشراف فاطمى- عليهم السلام- از آثار اوست. (9)

مرحوم محدث قمى مى گويد: بر اوستان قريه اى است از قراى قم و از آنجاست ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى مجدالملك شيعى وزير بركيارق و از براى اوست آثار حسنه؛ مانند قبّه ائمه بقيع و مشهد امام موسى و امام محمد تقى- عليهما السلام- و مشهد جناب عبدالعظيم و غير ذلك (10)بطورى كه قبلًا اشاره گرديد، اين موضوع از مسلّمات تاريخ است و گذشته از منابع ياد شده، در كتابهاى تاريخى ديگر مانند منتخب التواريخ نيز آمده است. (11)

تاريخ ساختمان گنبد ائمه بقيع

هيچيك از مورّخان، تاريخ دقيق ايجاد ساختمان و بناى گنبد را كه به دستور مجدالملك انجام پذيرفته، مشخّص ننموده اند ولى با توجه به تقارن قتل معمار اين حرم مطهر، با كشته شدن مجدالملك كه در سال 472 به وقوع پيوسته است مى توان گفت كه بناى قبّه حرم ائمه بقيع نيز مقارن همان تاريخ و نهايتاً در اواخر دهه ششم يا در اوائل دهه هفتم از قرن پنجم به اتمام رسيده است.

كيفيّت گنبد و بارگاه ائمه بقيع

اين بود تاريخ بناى گنبد حرم ائمه بقيع و تصريح مورّخان در مورد بانى اصلى و معمار و مهندس آن.


1- سفاح بهنگام ايراد اولين خطبه، زبانش بند آمد، داود بن على در پايه دوم منبر قرار گرفت و بجاى وى خطبه خواند كه از جملات خطبه اش اين است: ما وقف هذا الموقف بعد رسول اللَّه احدٌ أولى به من على بن ابيطالب و هذا القائم خلفى. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 350.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 216معجم البلدان، ج 4، ص 239.
3- مجله ميقات، ش 4، مقاله: حجاج شيعى در دوره صفوى، ص 125- 124.
4- لغتنامه دهخدا ابوالفضل مجدالملك را به فاصله هشت صفحه و ظاهراً از روى اشتباه به عنوان دو شخص مستقل گاهى وزير ملكشاه و گاهى كاتب وى معرفى نموده است.
5- بركيارق بن ملكشاه سلجوقى ملقب به ركن الدين و مكنى به ابوالمظفر از پادشاهان مشهور سلسله سلاجقه و چهارمين پادشاه 498- 486 ه. ق. از اين سلسله است. نگا: لغتنامه دهخدا.
6- صحيح آن براوستانى است. ياقوت حموى مى گويد: براوستان از روستاهاى قم و از آنجاست مجدالملك وزير بركيارق كه در سال 472 به قتل رسيد.
7- الكامل چاپ دارالكتاب العربى، بيروت، ج 8، ص 214. مرحوم قاضى نوراللَّه شوشترى مطلبى نقل مى كند كه دليل بر متهم بودن مجدالملك به كشتن يك نفر اهل سنت مى باشد، آنگاه اين موضوع را مورد ترديد قرار مى دهد. به نظر مى رسد قتل معمار ياد شده هم با اين قتل ارتباط داشته و موضوع داراى اهميت بوده كه در تاريخ منعكس شده است.
8- اصل اين قبه از آثار مجدالملك، ولى ايوانهاى اطراف از آثار سلاطين صفوى است.
9- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 458.
10- هدية الاحباب، ص 119.
11- همان صفحه 102.

ص: 15

اينك نگاهى گذرا داريم به گفتار عدّه اى ديگر از مورّخان و جهانگردان كه مشاهدات خود را درباره چگونگى اين حرم شريف در طول هشتصد سال و به ترتيب زمانى در تأليفات و سفرنامه هاى خود ثبت و براى آيندگان به يادگار گذاشته اند.

در قرن هفتم: ابن جبير جهانگرد معروف (متوفاى 614 ه) در مورد گنبد ائمه بقيع مى گويد:

«وهى قبّة مرتفعة فى الهواء على مقربة من باب البقيع».

«و آن قبه اى است مرتفع و سر بفلك كشيده كه در نزديكى درب بقيع واقع شده است». (1)

ابن نجار مدينه شناس و مورخ معروف (متوفاى 643) نيز مى گويد: «و هى كبيرة عالية قديمة البناء و عليها بابان يفتح احدهما كل يوم». (2)

«اين گنبد، بزرگ و مرتفع و داراى قدمت زمانى است، دو درب دارد كه يكى از آنها هر روز باز است».

در قرن هشتم: خالد بن عيسى البلوى المغربى كه در سال 740 ه. ق. به مدينه سفر كرده است، مى گويد:

«وهى قبّة كبيرة مرتفعة فى الهواء». (3)

«اين گنبدى است بزرگ، مرتفع و سر بفلك كشيده».

و مشابه همين جمله را ابن بطوطه جهانگرد معروف (متوفاى 779 ه. ق.) آورده است كه:

«و هى قبة ذاهبة فى الهواء بديعة الاحكام». (4)

«و آن قبه ايست سر بفلك كشيده و از نظر استحكام، بديع و اعجاب انگيز است».

در قرن دهم: سمهودى (متوفاى 911) مى گويد:

«و عليهم قبّة شامخة فى الهواء». (5)

«در روى قبرشان گنبدى است بلند و سر بفلك كشيده».

در قرن سيزدهم: سر ريچارد بورتون () جهانگرد غربى كه در سال 1276 ه. ق. به مدينه مسافرت نموده در سياحتنامه خود گنبد ائمه بقيع را چنين توصيف مى كند:

«و هذه القبّة أكبر و أجمل جميعُ القبب الأخرى و تقع على يمين الداخل من باب المقبرة». (6)

«اين قبّه كه در دست راست واردين به بقيع قرار گرفته است، بزرگتر و زيباتر از همه قبه ها است».

در قرن چهاردهم: على بن موسى كه يكى از نويسندگان ساكن مدينه است و كتابى دارد به نام «وصف المدينة المنوره» كه در سال 1303 ه. ق. تأليف نموده، درباره بقيع و مقابر و گنبدهاى آن توضيحاتى دارد و راجع به قبه ائمه بقيع مى گويد:

«و قبة آل البيت العظام و هى اكبر القبات». (7)

و بالاخره ابراهيم رفعت پاشا كه آخرين بار در سال 1325 ه. ق. و 19 سال قبل از تخريب حرم ائمه بقيع سفر حج نموده است، مى گويد:

«والعباس و الحسن بن على و من ذكرناه معه تجمعهم قبة واحدة هى اعلى القبات التى هنالك كقبة ابراهيم و ...». (8)

و عباس و حسن بن على و سه تن ديگر كه قبلًا نام برديم (ائمه سه گانه) در زير يك قبه قرار گرفته اند كه بزرگتر از همه قبه هاى موجود در بقيع؛ مانند قبه ابراهيم و ... مى باشد.


1- رحلة ابن جبير، چاپ دارالكتاب اللبنانية، ج 64.
2- گفتار ابن نجار را سمهودى در وفاء الوفا، ج 3، ص 916 آورده است.
3- تاج المفرق فى تحلية علماء شرق مطبعة فضالة مغرب، ج 1، ص 288.
4- رحلة ابن بطوطه چاپ دارالتراث بيروت، ص 119.
5- وفاء الوفا، ج 3، ص 916.
6- موسوعة العتبات المقدسة، ج 3، ص 283.
7- وصف المدينة المنوّره صفحه 10. اين كتاب جزء مجموعه ايست به عنوان رسائل فى تاريخ المدينة كه در سال 1392 ه. از طرف منشورات داراليمامه رياض منتشر شده است.
8- مرآت الحرمين، ج 1، ص 426.

ص: 16

ص: 17

فتنه قرامطه در مكّه

يعقوب جعفرى

فرقه «قرامطه» كه در كتب تاريخى و ملل و نحل به عنوان گروهى پرخاشگر، فتنه جو، عاملِ كشتارهاى دسته جمعى و غارت مسلمانان معرفى شده اند، شاخه اى از فرقه «اسماعيليه» بودند كه با عقائد ويژه خود، در بطن جامعه اسلامى ظاهر شدند، و باعث دردسرهاى بسيارى براى كارگزاران رسمى حكومت در عهد خلفاى عباسى گشتند و در اين ستيز و پرخاش بود كه بسيارى از مسلمانان بى گناه را قربانى انحرافات فكرى و بلند پروازيهاى خود ساختند و مى توان گفت كه عملكرد سياسى و نظامى اين گروه قابل مقايسه با گروه «خوارج» در عصر بنى اميّه است، هر چند كه از لحاظ اعتقادى مشابهتى با يكديگر نداشتند.

«اسماعيليه» گروهى از شيعيان بودند كه پس از شهادت امام جعفر صادق- عليه السلام- به امامت «اسماعيل بن جعفر» و فرزندان او معتقد شدند و خود بعدها به فرقه هاى گوناگونى تقسيم گرديدند. در ميان آنها افراد و شخصيتهايى پيدا شدند كه هر كدام مذهب اسماعيليه را به نوعى تفسير و توجيه نمودند و به امامت شخص بخصوصى دعوت كردند.

يكى از چهره هاى معروفى كه در ميان دعاة و شخصيتهاى برجسته اسماعيليه نخستين، اسم و رسمى دارد و منشأ پيدايش حوادث بسيارى شده است، شخصى به نام «حمدان قرمط» است كه پس از مرگ ابوالخطاب اجدع يكى از بنيانگذاران فرقه اسماعيليه، شاخه اى در اين فرقه ايجاد كرد و حرفهاى تازه اى آورد كه بعدها طرفداران او را «قرامطه» يا «قرمطى» گفتند.

در منابع اهل سنت و- به پيروى از آنها- در منابع غربى، حمدان قرمط شاگرد و مريد عبداللّه بن ميمون قداح معرفى شده كه گويا در شكل گيرى انديشه هاى حمدان قرمط نقش عمده اى داشته است، آنگاه عبداللّه بن ميمون را از موالى امام جعفر صادق- ع- شمرده. گاهى او را از اصل يهودى (1)و گاهى ديصانى (2) و گاهى ايرانى مجوسى (3) دانسته اند و نسب فاطميان مصر را نيز به او رسانيده اند. (4)

اين در حالى است كه در منابع شيعى، عبدالله بن ميمون توثيق شده و چنانكه خواهيم ديد، هيچگونه احتمالى درباره قرمطى يا اسماعيلى بودن او داده نشده است.

پيش از نقل جملاتى از علماى رجال شيعه درباره عبدالله بن ميمون، توجه خوانندگان عزيز را به چند نمونه از اظهارات نويسندگان ديگر جلب مى كنيم:

ابن نديم از شخصى به نام ابوعبداللّه بن رزام كه در ردّ اسماعيليه كتابى نوشته است، چنين نقل مى كند (و البته صحت و سقم مطلب را به عهده نمى گيرد):

«ميمون قداح در ابتدا از پيروان ابوالخطاب بود و دعوى بر الوهيت على بن ابيطالب مى كرد او و پسرش عبداللّه، ديصانى مذهب و از محلى در نزديكى اهواز بودند و پسرش عبداللّه مدت زيادى ادعاى پيامبرى كرد و شعبده باز و نيرنگ باز بود ... او به سلميه نزديك حمص گريخت و در آنجا مردى به نام حمدان بن اشعث ملقّب به «قرمط» ... دعوت او را پذيرفت ...» (5)

خواجه رشيدالدين پس از ذكر متفرق شدن اصحاب محمد بن اسماعيل بن جعفر مى گويد: «عبدالله بن ميمون قداح كه به زى صوم و صلاة و طاعات متحلى بود، به عسكر مكرم مقام كرد ... و از آنجا به كوهستان عجم اهواز آمد و مردم را دعوت مى كرد و خلفاى خود را به جانب عراق و رى و اصفهان و قم و همدان فرستاد. (6)

فخر رازى در معرفى فرقه باطنيه مى گويد:

نقل شده كه يك مرد اهوازى كه عبدالله بن ميمون قداح نام داشت و از زنادقه بود، پيش جعفر صادق رفت و اكثر اوقات در خدمت فرزندش اسماعيل بود پس از مرگ اسماعيل در خدمت فرزند او محمد قرار گرفت و چون محمد از دنيا رفت ... مدعى شد كه محمد را فرزندى است كه بايد از او اطاعت كرد و زندقه را به او ياد داد ... (7)

بطورى كه ملاحظه مى فرماييد عبدالله بن ميمون به عنوان پايه گذار باطنيه و قرامطه و مردى شيّاد و دروغگو معرفى شده است. در صورتى كه در منابع شيعى او يكى از اصحاب خاص امام باقر و امام صادق شناخته شده كه از آنها نقل حديث مى كرد.

نجاشى در رجال خود مى نويسد:

عبدالله بن ميمون الأسود القداح برده آزاد شده بنى مخزوم ... از امام صادق- ع- روايت مى كرد و مردى ثقه بود و كتابهاى «مبعث النبى» و «صفة الجنة و النار» از اوست. (8)

با وجود توثيق رجالى مهمى چون نجاشى، ترديدى در جلالت قدر عبداللّه بن ميمون نمى ماند، بخصوص اين كه در كتب رجالى ما هيچگونه قدحى درباره او نقل نشده و اگر او اسماعيلى بود بدون شك علماى رجال بيان مى كردند؛ زيرا بطورى كه مى دانيم رجاليون ما حسّاسيت عجيبى درباره ذكر مذهب انحرافى شخص دارند. تنها نقطه مبهمى كه وجود دارد، عبارتى است كه كشى در باره او دارد. كشى پس از نقل حديثى از امام باقر در تأييد عبدالله بن ميمون مى گويد: عبدالله بن ميمون به «تزيد» (كذا) قائل بود. (9)

منظور از كلمه «تزيد» روشن نيست بعضى ها آن را به معناى «دوست داشتن زيد» گرفته اند و بعضى ديگر احتمالات بى ربط ديگرى داده اند. (10)ديگر اين كه در كتب ملل و نحلى كه از طرف شيعه نوشته شده مانند فرق الشيعه نوبختى و المقالات و الفرق اشعرى در معرفى اسماعيليه و قرامطه نامى از ابن ميمون برده نشده است و همچنين ثابت بن سنان كه خود معاصر با حمدان قرمط بود و كتابى تحت عنوان «تاريخ اخبار القرامطه» نوشته است ابداً اسمى از عبداللّه بن ميمون نمى برد.

بهرحال از نظر منابع شيعى عبداللّه بن ميمون هيچگونه ارتباطى با قرامطه نداشته است. آنچه مسلم است اين است كه مؤسّس فرقه قرامطه، از فرق اسماعيليه، شخصى به نام حمدان بن اشعث قرمطى بود كه پس از مرگ محمد بن اسماعيل بن جعفر از پيروان او جدا شد و با اظهار عقايد خاصى، انشعابى در اسماعيليه به وجود آورد. بنا به نقل ابن نديم، حمدان قرمط در قريه اى به نام «قس بهرام» كشاورزى و گاودارى مى كرد و آدم بسيار باهوشى بود و مرد دانشمندى به نام «عبدان» كه كتابهايى را تصنيف كرده بود به او گرويد و مبلّغانى را به سواد كوفه گسيل داشتند. (11)

واژه «قرامطه»

ديديم كه نام فرقه «قرامطه» از لقب بنيانگذار آن حمدان قرمط اخذ شده است اكنون بايد ديد كه اين واژه به چه معنايى است و چرا به حمدان، «قرمط» گفته مى شد. در اينجا احتمال هاى مختلفى داده شده كه مهمترين آنها را مى آوريم:

- ابن نديم گفته: از آن جهت به حمدان، «قرمط» گفته مى شد كه قدى كوتاه داشت. (12)

- بغدادى گفته: او در راه رفتن گامهاى كوتاهى برمى داشت و يا در نوشتن ميان خطوط فاصله كمى مى داد. (13)

- ابن منظور بى آنكه اشاره اى به وجه تسميه قرامطه كند گفته است: قرمطه به معناى برداشتن گامهاى كوتاه و هم به معناى نزديك هم نوشتن و دقت در آن آمده است. (14)

- جرجانى گفته: قرمط نام يكى از روستاهاى واسط است (15)و ابى خلف اشعرى لقب حمدان را «قرمطويه» ذكر مى كند. (16)

- آقاى دكتر مشكور از طبرى و ثابت بن سنان نقل كرده كه اين واژه به معناى كرميتى يعنى سرخى چشم است و از ابن جوزى نقل كرده كه كرميتى به معناى قوّت بينايى و تيزبينى است، سپس اضافه كرده: چنين مى نمايد اين كلمه از لهجه آرامى محلىِ شهرِ واسط به عاريت گرفته شده باشد كه در آن قرمط هنوز به معناى تدليس كننده است. كارل فولدرس مى گويد: كلمه قرمط با ريشه يونانى «قرّماطا» به معناى حرف، ارتباط دارد. همچنين نام قرمط به خط ويژه نسخى اطلاق مى شود و الفباى سرّى قرمط نيز در متون يمنى وجود دارد. (17)

- لوئى ماسينيون كه تحقيقى درباره قرامطه دارد از «ولرز» نقل كرده كه اين واژه را با يكى از كلمات يونانى يكى دانسته ولى احتمال دارد كه اين اصطلاح مشتق از گويش محلى آرامى شهر واسط باشد؛ يعنى در جايى كه قرمطا معناى مدلّس مى داده است ... اصطلاح قرمط از نظر خط شناسى به خطى اطلاق مى شد كه خط نسخى نام داشت. اخيراً «گريفينى» در متون يمنى به الفباى ويژه قرمطى برخورده كه سرى بوده است. (18)

- بطروسْفكى پس از نقل گفته هاى ماسينيون در پاورقى كتاب خود از «ايوانوف» نقل كرده كه گفته: كلمه قرمط از «قرميثه» مأخوذ است كه به معناى كشاورز، روستايى در لهجه سريانى بين النهرين سفلى؛ يعنى زبان آرامى مى باشد. (19)

ما تصوّر مى كنيم كه اگر اين لقب را مخالفان قرامطه به رهبر آنها داده باشد، معناى تدليس و مدلس مناسبتر است، بخصوص اين كه به عبداللّه بن ميمون نيز (با صرفنظر از صحت انتساب او به قرامطه) لقب شعبده باز و حيله گر داده اند. و اگر اين لقب را پيروان حمدان قرمط به او داده باشند، مناسب چنين است كه آن را به معناى كشاورز بگيريم؛ زيرا همانگونه كه از ابن نديم نقل كرديم، حمدان به كشاورزى و گاودارى مشغول بوده است هر چند احتمال اين كه اين لقب به خاطر سرخى چشم يا كوتاهى قد يا گامهاى كوتاه يا خط ريزنوشتن حمدان بوده احتمال بعيدى نيست و بهرحال، مسأله چندان مهم نيست.

اعتقادات قرامطه

اصول اوليه اعتقادات قرامطه، همان اصول پذيرفته شده در فرقه «اسماعيليه» است، منتها اين گروه از اسماعيليه، يك سلسله اعتقادات ويژه اى دارند كه آنها را از ديگر گروههاى اين فرقه متمايز مى سازد. البته اعتقاداتى كه به آنها منسوب است در كتب مخالفان آنها آمده و لذا نمى توان صحت آن را تضمين كرد.

طبق نوشته نوبختى و ابى خلف اشعرى، قرامطه به امامت محمد بن اسماعيل بن جعفر معتقدند و او را همان امام قائم مهدى مى دانند و حتى به نبوت و رسالت او و ساير ائمه قائل هستند و مى گويند: رسالت در روز غدير خم از پيامبر قطع و به اميرالمؤمنين على و پس از او به ائمه بعد منتقل شد و آنها در عين اين كه امام هستند مقام رسالت را نيز دارند. آنها مى گويند: محمد بن اسماعيل زنده است و در بلاد روم غايب مى باشد. (20)

ابوالحسن اشعرى مى گويد: قرامطه معتقدند كه «محمد بن اسماعيل» هم اكنون زنده است و او همان مهدى است كه از ظهور او خبر داده شده است. (21)


1- اسماعيليان در تاريخ، نوشته چند تن از مستشرقين، ترجمه يعقوب آژند، مقاله برنارد لويس، ص 80.
2- ابن نديم، الفهرست، ص 278.
3- بطروسْفكى، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، ص 299.
4- انصاف پور، روند نهضتهاى ملّى و اسلامى در ايران، ص 454.
5- ابن نديم، همان.
6- رشيدالدين، جامع التواريخ، ص 10.
7- فخر رازى، اعتقادات فرق المسلمين، ص 106.
8- رجال نجاشى، ص 148.
9- كشى، اختيار معرفة الرجال، ج 5، ص 687.
10- ممقانى، تنقيح المقال، ج 2، ص 220.
11- ابن نديم، الفهرست، ص 279.
12- ابن نديم، ص 279.
13- بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 282.
14- لسان العرب، ج 7، ص 377. خيام نيشابورى گفته است: اسرار جهان را نه تو دانى و نه من وين خط «قرمط» نه تو خوانى و نه من
15- جرجانى، شرح مواقف، ج 8، ص 388.
16- المقالات و الفرق، ص 83.
17- دكتر محمد جواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 359.
18- اسماعيليان در تاريخ، ص 134.
19- اسلام در ايران، ص 298
20- المقالات و الفرق، ص 83 و فرق الشيعه، ص 104.
21- اشعرى، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 98.

ص: 18

شهرستانى مى گويد: آنها (كه در عراق به باطنيه و قرامطه و مزدكيه و در خراسان به تعليميه و ملحده معروف هستند) كلام خود را با بعضى از گفته هاى فلاسفه مخلوط كرده اند و كتابهايى در اين باره نوشته اند. آنها مى گويند: خداوند نه موجود و نه لاموجود است و همينطور نه عالم و نه جاهل و نه قادر و نه عاجز است و به همين گونه است ساير صفات خدا! زيرا اثبات حقيقى، اقتضا مى كند كه خداوند در جهتى كه بر او اطلاق مى كنيم با ساير موجودات شريك باشد و اين همان تشبيه است. (1) و نيز مى گويند: همانگونه كه افلاك و طبايع با تحريك نفس و عقل در حركت هستند، جامعه بشرى نيز با شرايع و به تحريك پيامبر و وصى او درحركتند و اين در هر زمانى داير خواهد بود، آنهم به صورت هفت تا هفت تا، تا به دوره پايانى خود منتهى شود و زمان قيامت فرا برسد و تكاليف برداشته شود. (2)

ابوالحسن ملطى پس از نسبت دادن عقايد عجيبى به آنها مانند اينكه آنها، فرائض؛ چون نماز، روزه، زكات و حج را واجب نمى دانند. اضافه مى كند كه آنها معتقدند: كسانى كه با عقيده آنها مخالفند، كافر و مشرك هستند و خون و مالشان حلال است و مى توان آنها را اسير گرفت! (3)

البته عقايدى كه به قرامطه نسبت داده شد، بسيار بيش از اينهاست و اما تنها نمونه هايى از آن را آورديم تا زمينه اى براى بحثهاى بعدى باشد.

تشكيل دولت قرامطه در احساء و بحرين

به گفته مورّخان در سال 286 در مناطقى ازجنوب خليج فارس در بحرين و قطيف و احساء، قرمطى ها حكومت نسبتاً مقتدرى تشكيل دادند كه در رأس آن، شخصى به نام «ابوسعيد جنابى» بود. درباره اين شخص اطلاعات گوناگونى در دست است كه مورّخان به صورت پراكنده نوشته اند. يك گزارش از ابن حوفل در باره او در دست است كه اطلاعات خوبى در مورد سوابق ابوسعيد و چگونگى آشنايى او با قرمطيگرى و كيفيت تشكيل حكومت در بحرين و موارد ديگر به دست مى دهد و ما اينك متن عبارت ابن حوقل را مى آوريم:

«ابوسعيد بهرام جنابى از مردم «جنابه» و آرد فروش بود. او دعوت قرمطيان را قبول كرد و به «عبدان كاتب» شوهر خواهر حمدان قرمط گرويد و در نواحى خود؛ يعنى جنابه (گنابه) و شهرهايى از مناطق گرمسير فارس به دعوت پرداخت و مال هاى فراوانى از مردم گرفت. تا اين كه حمدان قرمط از «كلواذا» براى او نامه اى نوشت و او را پيش خود فراخواند. پس از چندى او را همراه با عبدان كاتب، به بحرين فرستاد و او را مأمور به دعوت مردم آنجا كرد و با اموال و نامه ها وتوصيه هاى خود، او را تقويت نمود.

ابوسعيد كه به بحرين آمد با زنى از آل سنبر ازدواج كرد و در ميان اعراب منطقه، به دعوت پرداخت و مردم به او گرويدند و او با كمك آنان شهرهاى اطراف را فتح كرد و عشاير و قبايل از ترس يا رغبت دعوت او را پذيرفتند. (4)

طبرى در گزارش كوتاهى مى گويد:

در اين سال (286) مردى از قرامطه به نام ابوسعيد جنابى در بحرين خروج كرد، جماعتى از اعراب و قرامطه دور او جمع شدند ... و كار او بالا گرفت. مردم آباديها را كُشت و به موضعى به نام قطيف رفت كه ميان آنجا و بصره چند مرحله (منزل) است و از مردم قطيف هم كشت. گفته شده كه او اراده بصره نمود، والى بصره تصميم قرامطه را به سلطان گزارش داد و او دستور داد كه خراج و صدقات را جمع و حصارى دور بصره درست كنند. هزينه اين كار چهارده هزار دينار تخمين زده شد كه اين هزينه را صرف كرده، حصارى دور بصره كشيدند. (5)

ابن عماد حنبلى جزئيات بيشترى را به دست مى دهد و اظهار مى دارد كه: حصار شهر بصره به دستور معتضد عباسى كشيده و ابوسعيد در بصره پيمانه كشى مى كرد و در مورد لقب او مى گويد: او از «جنابه» يكى از روستاهاى اهواز بود. سپس از قول صولى نقل مى كند كه ابوسعيد مرد فقيرى بود كه آرد غربال مى كرد. او به بحرين آمد و در آنجا خروج كرد و جماعتى از بقاياى زنج و دزدها به او ملحق شدند و كار او بالا گرفت و سپاه خليفه را بارها شكست داد. (6)

طبق گزارش ثابت بن سنان: قرامطه بحرين در سال 306 به دمشق حمله كردند و بسيارى از مردم را كشتند و مهمتر اين كه آنها به مصر هم هجوم آوردند و در محلى به نام «عين شمس» با لشگر «جوهر صقلى» فرمانده سپاه المعزلدين اللّه فاطمى روبرو شدند و آنها را شكست دادند ولى در حمله بعدى لشكر فاطميان توانستند به قرامطه بحرين شكست بدهند و آنها را از مصر خارج كنند حسين بن بهرام قرمطى بحرينى چنين سرود:

يا مصران لم اسق ارضك من دم يروى ثراك، فلاسقانى النيل (7)

مشابه اين اطلاعات در بسيارى از كتب تاريخى آمده كه ما از نقل آنها خوددارى مى كنيم و فقط اين نكته را از ابن اثير اضافه مى كنيم كه ابو سعيد جنابى سرسلسله قرامطه بحرين در حالى كشته شد كه بر احساء (8) و قطيف و هجر و طائف و ساير بلاد بحرين حكومت مى كرد. او را غلام خودش به قتل رسانيد. (9)

پس از كشته شدن ابوسعيد، فرزند او ابوطاهر سليمان جنابى- جنجالى ترين چهره در ميان حكام قرمطى- قدرت را به دست گرفت و برنامه ها و تندرويهاى پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحى و اطراف دست اندازى كرد و همو بود كه بارها به كاروانهاى حجّاج حمله كرد و آنها را كشت و بالأخره به مكه نيز حمله كرد و كشتارهاى بيرحمانه اى به راه انداخت و حجرالأسود را از كعبه ربود كه شرح مفصّل آن به زودى خواهد آمد.

ابوطاهر آدم بى رحم و متهوّرى بود. او در سال 311 به بصره كه حصارى دور آن كشيده بودند، حمله كرد و نيروهاى او با نردبانهاى مخصوص از بالاى حصار به داخل شهر نفوذ كردند.

به گفته ابن كثير: در اين حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسيارى از مردم را كشتند ... (10)

ابوطاهر شهر «هجر» را پايتخت خود قرار داده بود كه به گفته ياقوت مركز بحرين بود و گاهى هم به همه بلاد بحرين «هجر» اطلاق مى شد. (11) او سربازان از جان گذشته و پيشمرگان بسيارى داشت كه همين امر رمز پيروزيهاى نظامى پى درپى او بود. نوشته اند كه «ابن ابى الساج» هنگام حركت دادن سپاه سى هزار نفرى خود به عزم جنگ با قرمطيان، پيكى براى اتمام حجت نزد پيشواى آنان ابوطاهر جنابى فرستاد. چون پيك پيش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسيد: «ابن ابى الساج» چه تعداد سپاهى با خود آورده است؟ پيك جواب داد: سى هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره كرد و گفت: در حقيقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روى به يكى از جنگجويان خود نمود و به او فرمان داد كه در دم، خنجر بركشيده و شكم خود را بدريد. ابوطاهر به پيك گفت: با چنين جانبازى كه از جنگجويان من ديدى، «ابن ابى الساج» چه كار تواند كرد؟ (12)

بهرحال ابوطاهر موجود عجيبى بود و به بسيارى از شهرهاى اطراف مانند شهرهاى كوفه و بصره و رقه و قادسيه و رأس العين و نصيبين و كفرتوثا و موصل و چند شهر ديگر حمله كرد و تمامى اين حمله ها با كشتارهاى وسيعى همراه بود او حتى قصد دمشق و فلسطين كرد ولى موفق نشد و همچنين او تا يك فرسخى بغداد رسيد ولى از آنجا بازگشت. (13)

ابوطاهر از شعرهم بهره اى داشت و در قطعه شعرى كه به او منسوب است از بلند پروازى هاى خود و همينطور از اينكه او داعى بر مهدى است خبر داده است. البته منظور او از مهدى، مهدى فاطمى است كه در آفريقا خروج كرده بود. آن شعرها اين است:

أغرّكُمُ منّى رجوعى الى هَجَر فعمّا قليل سوف يأتيكم الخبر

اذ اطلع المرّيخ من ارض بابل و قارنه كيوان فالحذر الحذر

فَمَنْ مُبلغٌ اهل العراق رسالة بانّى انا المرهوب فى البدو والحضر

فياويلهم من وقعة بعد وقعة يساقون سوق الشاة للذبح و البقر

سأصرف خيلى نحو مصر و برقة الى قيروان الترك و الروم والخزر

تا آنجا كه مى گويد:

انا الداع للمهدى لاشك غيره انا الصارم الضرغام و الفارس الذكر

أعمّر حتى يأتى عيسى بن مريم فيحمد آثارى وارضى بما أمر (14)

البته ما اينجا درصدد ذكر جزئيات دست اندازيهاى ابوطاهر به شهرها نيستيم، از آنچه كه به اختصار گفتيم، معلوم شد كه ابوطاهر دولت مقتدرى در بحرين و جنوب خليج فارس تشكيل داده بود و مقابله با آن كار آسانى نبود و مسلمانان را در جريان ربوده شدن حجرالاسود به وسيله قرامطه كه شرح آن را به زودى خواهيم آورد، نبايد چندان توبيخ كرد.


1- شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 194.
2- همان، ص 194.
3- ملطى، التنبيه و الرد، ص 21- 20.
4- ابن حوقل، صورة الأرض، ص 62.
5- تاريخ طبرى، ج 5، ص 286.
6- ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 2، ص 192.
7- ثابت بن سنان، تاريخ اخبار القرامطه، ص 58 و 59.
8- در بعضى از كتب مورخان غربى كه به فارسى ترجمه شده، نام اين شهر «لحساء» آمده است كه اشتباه است و صحيح آن همان «احساء» مى باشد اين اشتباه به كتب بعضى از مورخان ايرانى نيز مانند آقاى انصاف پور در كتاب روند نهضتها راه يافته است.
9- كامل ابن اثير، ج 6، ص 187.
10- ابن كثير، البداية والنهاية، ج 11، ص 158.
11- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 393.
12- انصاف پور، روند نهضتها، ص 470، به نقل از حبيب السير.
13- كامل ابن اثير، ج 5، ص 187. همچنين رجوع شود به: مقريزى، الخطط، ج 1، ص 250 به بعد.
14- ابن تغرى، النجوم الزاهره، ج 3، ص 226.

ص: 19

پس از مرگ ابوطاهر در سال 332 چند تن ديگر از سلسله جنابيان قرمطى در بحرين حكومت كردند ولى ديگر آن قدرت و شوكت را نداشتند.

حمله قرامطه به مكه و داستان حجرالاسود

هجوم بى امان قرامطه بحرين به شهرها و آبادى هاى دور و نزديك و كشتارهاى بى رحمانه مردم، رعب و وحشت زايد الوصفى در مسلمين به وجود آورده بود و در اين ميان كاروانهاى حجاج بيش از همه در معرض خطر بودند. كاروانهاى حجاج بخصوص حاجيانى كه از طرف عراق به مكه مى رفتند و مجبور بودند از حوزه نفوذ قرامطه عبور كنند، همواره مورد حمله آنها بودند اين حملات در سالهاى 313 و 314 آنچنان شديد بود كه در اين سالها هيچيك از كسانى كه از راه عراق به مكه عازم بودند، موفق به انجام مناسك حج نشدند. (1)

تا اينكه در سال 317 خشونت به اوج خود رسيد و فاجعه عظيم رخ داد. در اين سال، قرامطه طبق يك نقشه و توطئه حساب شده، به كاروانهايى كه از طريق عراق رهسپار مكه بودند، حمله نكردند و كاروانهاى حجاج از جمله كاروان عراق به سرپرستى منصور ديلمى سالم و بدون مزاحمت به مكه رسيدند (2) اما چون روز ترويه رسيد قرامطه به فرماندهى ابوطاهر جنابى حجاج را غافلگير كردند و با يك يورش وحشيانه، هم به آنها و هم به ساكنين شهر مكه حمله كردند و دست به كشتار عجيبى زدند و اهانت بى سابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.

گفته شده است كه در اين واقعه ابوطاهر با يك سپاه نهصد نفرى وارد مسجدالحرام شد و اين در حالى بود كه او مست بود و بر روى اسبى قرار داشت و ششمير عريانى در دستش بود حتى اسب او نزديك بيت ادرار كرد. (3)

طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مكه كشتند و از مقدسات اسلامى هتك حرمت كردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالى كه از استار كعبه گرفته بودند، كشتند. (4) شمشيرهاى قرامطه طواف كنندگان، نمازگزاران و كسانى را كه به دره ها و كوهها فرار كرده بودند، درو مى كرد و مردم فرياد مى زدند كه آيا همسايگان خدا را مى كشى و آنها مى گفتند: كسى كه با اوامر الهى مخالفت كند همسايه خدا نيست. تعداد كشته شدگان مجموعاً به حدود سى هزار نفر رسيد كه بسيارى از آنها را در چاه زمزم ريختند و بعضى ها را بدون غسل و كفن و نماز در جاهاى ديگر دفن كردند. (5)

در همان حال كه قرامطه مردم را از دم تيغ مى گذرانيدند و از كشته ها پشته مى ساختند، ابوطاهر كنار در كعبه اين شعر را ترنّم مى كرد:

أنا بالله و بالله أنا يخلق الخلق وافنيهم انا (6)

قرامطه علاوه بر كشتارهاى بى رحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مكه، زيورها و از جمله پرده كعبه را غارت كردند و در آن را كندند و خواستند ناودان بيت را از جاى خود بكنند ولى متصدى اين كار سقوط كرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جاى خود برداشتند و با خود به بحرين بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه كتابهاى تاريخى كه جريان حمله قرامطه به مكه را نقل كرده اند، آمده است و در بعضى از كتب اين مطلب هم اضافه شده كه ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شكست و در همين حال خطاب به مردم مى گفت: اى نادان ها! شما مى گفتيد هركس وارد اين خانه شود در امنيت قرار مى گيرد در حالى كه ديديد آنچه را كه من كردم. يك نفر از مردم كه خود را براى كشته شدن آماده كرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معناى اين سخن (كه مضمون آيه اى از قرآن است) آن نيست كه تو مى گويى بلكه معناى آيه اين است كه هركس وارد اين خانه شد او را در امان قرار دهيد. در اين حال، قرمطى اسب خود را حركت داد و رفت و به او توجهى نكرد. (7)

به گفته ابن كثير، ابوطاهر قبه اى را كه روى چاه زمزم بود خراب كرد و دستور داد باب كعبه را از جاى خود كندند و پوشش كعبه را برداشته و ميان اصحاب خود قطعه قطعه كرد و به مردى دستور داد كه بالاى كعبه رفته و ميزاب را از جاى خود بكند ولى او از بالا افتاد و مرد، در اينحال ابوطاهر از كندن ميزاب منصرف شد سپس دستور داد كه حجرالاسود را قلع كنند پس مردى آمد و با گرزى بر آن كوبيد و گفت: «طيراً ابابيل» كجاست؟ «حجارة من سجيل» كجاست؟ سپس حجرالاسود را كندند و به بلاد خود حمل كردند. (8)

در تكمله اى كه براى تاريخ طبرى نوشته اند، آمده است كه: قرامطه آثار خلفا را، كه با آنها كعبه را زينت داده بودند، غارت كردند. آنها «درة اليتيم» را كه چهارده مثقال طلا بود و نيز گوشواره هاى ماريه و شاخ قوچ ابراهيم و عصاى موسى كه هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقره اى از طلا و هفده قنديل از نقره و سه محراب نقره اى كه از قامت انسان كوتاهتر بود و به صدر بيت نصب شده بود، همه را غارت كردند. (9)

در جريان كشتار حجاج به وسيله قرامطه چندين نفر از علما و محدثين نيز در حال طواف كشته شدند كه نام تعدادى از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسين جارودى و شيخ حنفى ها در بغداد ابوسعيد احمد بن حسين بردعى و ابوبكر بن عبداللّه رهاوى و على بن بابوبه صوفى و ابوجعفر محمد بن خالد بردعى (كه ساكن مكه بود) در كتب تاريخى آمده است. (10)

نقل شده است كه يك نفر از محدثين در آن زمان، در حال طواف بود، وقتى طواف او تمام شد، شمشيرها احاطه اش كردند و چون خود را در آن حال ديد اين شعر را خواند:

ترى المحبين صرعى فى ديارهم كفتية الكهف لايدرون كم لبثوا (11)

قرامطه يازده روز و به نقلى شش روز و به نقلى هفت روز در مكه ماندند، آنگاه به سرزمين خودشان- هجر- بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده كه زير حجرالأسود، چهل شتر هلاك شدند و جاى حجرالاسود در گوشه كعبه خالى ماند و مردم دست خود را به جاى آن مى كشيدند و تبرك مى جستند (12) قرامطه، حجرالاسود را به شهر «احساء» بردند و اين كه در بعضى از منابع محل نگهدارى حجرالأسود، بحرين يا هجر ذكر شده بدان جهت است كه در آن زمان به منطقه وسيعى از شمال عربستان فعلى، بحرين و يا هجر گفته مى شد كه شهر «احساء» داخل همين منطقه قرار داشت.

وقتى قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مكه خارج و رهسپار «هجر» شدند، «ابن محلب» كه در آن زمان امير مكه از طرف عبّاسيان بود، با جمعيتى قرامطه را دنبال كردند و از آنها خواستند كه حجرالأسود را به جاى خود برگردانند و به جاى آن تمام اموال اينها را تملّك كنند. قرامطه نپذيرفتند در اين هنگام امير مكه با قرامطه جنگيد ولى به دست آنها كشته شد. (13)

همانگونه كه گفتيم قرامطه خود را از اسماعيليه مى دانستند و لذا مطابق بعضى از نقل ها قرامطه در مكه به نام عبيداللَّه مهدى كه همان ابو عبيداللّه المهدى الفاطمى العلوى است كه در آفريقا بود خطبه خواندند و حوادث را طى نامه اى به او نوشتند. وقتى عبيدالله مهدى از جريان آگاه شد طى نامه شديداللحنى به ابوطاهر قرمطى نوشت: تعجّب كردم از نامه اى كه بر من نوشتى و در آن بر من منت گذاشتى كه به نام ما جرائمى را درباره حرم خدا و همسايگان او مرتكب شدى، آنهم در اماكنى كه از عهد جاهليت تاكنون خونريزى در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از اين هم تجاوز كردى و حجرالأسود را كه دست راست خدا در زمين است كندى و به شهر خود حمل نمودى و انتظار داشتى كه از تو تشكر كنيم. خداوند تو را لعنت كند ... (14)

اين نامه را ثابت بن سنان به صورت ديگرى آورده مطابق نوشته او بعد از جريان قرامطه، ابو عبيداللّه المهدى نامه اى به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبيح كرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: «براى ما در تاريخ نقطه سياهى به وجود آوردى كه گذشت روزگار آن را از بين نمى برد ... تو با اين كارهاى شنيع بر دولت ما و پيروان ما و دعاة ما نام كفر و زندقه را محقّق كردى ...» او در اين نامه ادامه داد كه اگر اموال مردم مكه و حجاج را به خودشان برنگردانى و حجرالاسود را به جاى خود عودت ندهى و پرده كعبه را بازپس ندهى، به زودى با لشكرى كه طاقت مقابله با آن را ندارى به سوى تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه كه از شيطان رجيم برئ هستم. (15)

حجرالأسود مدت 22 سال در بحرين ماند و در طول اين مدت اقدامات دو قطب سياسى در جهان اسلام؛ يعنى عباسى ها در بغداد و فاطمى ها در آفريقا براى وادار كردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بى نتيجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دينار به قرامطه پيشنهاد كردند كه در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولى آنها قبول نكردند (16) به گفته ابن سنان كه خود معاصر با وقوع اين قضايا بود، براى قرامطه پولهاى زيادى جهت ردّ حجرالأسود وعده كردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و اين تهديد مهدى علوى فاطمى بود كه آنها را مجبور به اين كار نمود. (17)

بهرحال حجرالأسود در سال 339 به مكه برگردانيده شد و آن را يك نفر از قرامطه به نام سنبر (كه احتمالًا پدر زن ابوسعيد قرمطى باشد) به مكه حمل نمود. گفته شده است كه حجرالأسود را پيش از حمل به مكه، به شهر كوفه بردند و در ستون هفتم از جامع كوفه نصب كردند تا مردم آن را ببينند و برادر ابوطاهر نامه اى نوشته بود كه در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر كسى اخذ كرديم و به امر همان شخص بازگردانيديم. (18) و در بعضى از كتب جمله اخير به اين صورت آمده است: «اخذناه بقدرة اللّه ورددناه، بمشيئة اللّه» ما آن را با قدرت خدا اخذ كرديم و با مشيّت او برگردانديم. (19)

وقتى حجرالأسود به مكه رسيد، امير مكه و همچنين جمعيتى از مردم مكه حاضر شدند و «سنبر» با دست خود حجرالاسود را به جاى خود قرار داد و گفته شده كه حجر را شخصى به نام حسن بن مزوق بنّا به ديوار كعبه نصب كرد و با گچ آن را محكم نمود. (20) و از افراد ديگرى نيز نام برده شده است.

درباره اين كه چه كسى حجرالأسود را در جايگاه اصلى خود قرار داد، از يكى از علماى بزرگ ما مطلبى نقل شده كه همراه با جريان كوتاهى است كه ما آن را به اختصار نقل مى كنيم:

از شيخ بزرگوار جعفر بن محمد قولويه كه يكى از علما و محدّثين صاحب نام شيعه و استاد شيخ مفيد بود نقل شده در آن سال كه حجرالأسود را قرامطه به مكه برگرداندند، رهسپار مكه شد؛ چون طبق عقيده علماى شيعه، حجرالأسود را كسى جز ولىّ خدا و معصوم در جاى خود نمى گذارد و ابن قولويه براى ديدن امام عصر- عجّ- كه حجرالأسود را به جاى خود خواهد نهاد تدارك اين سفر را ديد. متأسفانه او در بين راه مريض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. يكى از دوستان مورد اعتماد خود را كه معروف به «ابن هشام» بود، نايب گرفته و نامه اى را به او داد و سفارش كرد كه اين نامه را به كسى بده كه حجرالأسود را در ديوار كعبه نصب كند. ابن هشام به مكه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام مى گويد: مى ديدم هركس حجرالاسود را در جاى خود مى گذارد مى افتد تا اينكه جوان خوش صورت و گندم گونى پيدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب كرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال كردم تا بالأخره نامه ابن قولويه را به او دادم و او بدون آنكه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفى بر تو نيست و سى سال ديگر زنده خواهى ماند. اين را گفت و در حالى كه من بهت زده شده بودم از نظرم ناپديد شد. (21)

بهرحال، حجرالأسود پس از 22 سال به جاى خود عودت داده شد و نگرانى عميق مسلمانان بلاد پايان يافت و اين لكه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقى ماند.

ما تصور مى كنيم كه سران قرامطه افرادى سودجو، جاه طلب و رياست خواه بودند كه از عقايد ريشه دار مردم دائر بر ظهور مهدى و نجات دهنده، سوءاستفاده كردند و نارضايى شديد مردم از حكومت عباسيان زمينه مناسبى شد كه آنها خود را نمايندگان و داعيان مهدى معرفى سازند و افراد ناآگاه را كه از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع كنند. آنها كه افرادى فقير و گاهى متوسط بودند با اميدهاى واهى، دور قرامطه را كه خود را داعيان بر مهدى قلمداد كرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسيدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونت هاى بى حدّى كه سرانشان آنها را مجاز كرده بودند، زدند.

اينكه قرامطه بحرين گاهى خود را به فاطميان مغرب مى چسبانيدند؛ يكى براى استفاده از داعيه مهدويگرى آنان بخصوص ابوعبيدالله المهدى العلوى بود و ديگرى به علت رقابت و خصومتى بود كه ميان فاطميان و عبّاسيان وجود داشت (22) و اينها كه در قلمرو عباسيان بودند و نارضايى مردم را از حكومت آنان مى ديدند، از اميدهاى مردم بر دور دست ها سوء استفاده مى كردند و آنها را به اطاعت از فاطميان مى خواندند، و شايد فتنه اى را كه در سال 317 در مكه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به اين جهت بوده كه زمينه را براى تسلط فاطميان بر مكه فراهم سازند، چون شايع بود كه كسى مى تواند لقب «اميرالمؤمنين» بگيرد كه بر حرمين شريفين تسلط داشته باشد و امير حاج را او معين كند. اما با وجود اين ديديم كه خليفه فاطمى چگونه اعمال قرامطه را تقبيح كرد و طى نامه شديد اللحنى كه قسمتهايى از آن را پيش از اين آورديم از آنها بيزارى جست و عمل آنها را مايه شرمندگى و رسوايى دانست.

بطورى كه اشاره كرديم، سران قرامطه از موضوع مهدويّت بسيار سوء استفاده كردند. يكبار در سال 316 قرامطه در نزديكى كوفه از سپاه عباسيان شكست خوردند و پرچم هاى آنان به دست نيروهاى خليفه افتاد. در آن پرچم ها اين آيه نوشته شده بود: «و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» (23) بطورى كه مى دانيم اين آيه كه مربوط به نجات قوم موسى از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدى و نجات جامعه بشرى از فرعونيان و طاغوتيان نيز تفسير شده است. سران قرمطى با عوام فريبى خاصى اعتقاد مردم را درباره مهدويت، بازيچه دست خود كرده بودند.

پس از افول قدرت قرامطه حكومتها آنها را هركجا يافتند كشتند بخصوص سلطان محمود غزنوى كه بسيار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او «فرخى سيستانى» گفته:

ملك رى از قرمطيان بستدى ميل تو اكنون به منا و صفاست

و پس از مرگ او گفت:

آه و دردا كه كنون قرمطيان شاد شوند ايمنى يابند از سنگ پراكند و دار


1- ابن كثير، البداية و النهاية، ج 11، ص 165- 163
2- همان، ص 171؛ و تقى الدين الفاسى، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 218.
3- نجم عمر بن فهد، اتحاف الورى باخبار ام القرى، ص 374، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذكر شده.
4- شفاء الغرام، ج 2، ص 218.
5- احمد السباعى، تاريخ مكه، ج 1، ص 171.
6- تاريخ اخبار القرامطه، ص 54. اين شعر به صورتهاى مختلف نقل شده آنچه در بالا آورديم، علاوه بر اخبار القرامطه، در كتابهاى: النجوم الظاهرة، ج 3، ص 224 و شذرات الذهب، ج 2، ص 274 و اتحاف الورى، ج 2، ص 375 و تاريخ مكه، ج 1، ص 171 و چندين كتاب ديگر به همين صورت آمده ولى در بعضى كتب ديگر مصراع دوم شعر به اين صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنيهم انا. البداية و النهايه، ج 11، ص 171 كه نوعى ادعاى الوهيت است و لذا بنظر مى رسد كه صورت دوم درست نباشد.
7- ابن جوزى، المنتظم، ج 6، ص 223.
8- البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
9- عريب القرطبى، صلة تاريخ الطبرى، ص 134 ذيل حوادث سال 316 گفتنى است كه تاريخ طبرى با حوادث سال 302 پايان مى يابد. ضمناً همانگونه كه مى دانيم فتنه قرامطه در مكه در سال 317 اتفاق افتاده ولى قرطبى آن را در ذيل حوادث سال 316 آورده كه اشتباه است.
10- اتحاف الورى، ج 2، ص 376.
11- البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
12- اتحاف الورى، ج 2، ص 178.
13- كامل ابن اثير، ج 6، ص 204 و البداية و النهاية، ج 11، ص 172. ابن كثير نام امير مكه را ذكر نكرده ولى ابن اثير او را «ابن محلب» مى داند و بعضى از مورخان از جمله ذهبى نام او را «ابن محارب» ذكر كرده اند. العبر فى خبر من غبر، ج 2، ص 167. و به همين صورت است در: النجوم الزاهره، ج 2، ص 224.
14- اتحاف الورى، ج 2، ص 378.
15- تاريخ اخبار القرامطه، ص 54.
16- البداية و النهاية، ج 11، ص 237.
17- تاريخ اخبار القرامطه، ص 57.
18- البداية و النهاية؛ ج 11، ص 237. و تاريخ اخبار القرامطه، ص 57 و كامل ابن اثير، ج 6، ص 335.
19- النجوم الزاهره، ج 3، ص 302.
20- اتحاف الورى، ج 2، ص 395.
21- قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 476. و كشف الغمه، ج 2، ص 502 و بحارالانوار، ج 52، ص 58.
22- كار اين رقابت بعدها به جايى رسيد كه خليفه عباسى در قدح نست فاطميان مصر كه خود را از بنى هاشم مى دانستند، در سال 402 شهادتنامه اى درست كرد و از علما و بزرگان مخصوص علويون از جمله سيد مرتضى و سيد رضى امضا گرفت و اين در حالى بود كه سيد رضى در مدح فاطميان شعر گفته بود. رجوع شود به: سيوطى، حسن المحاضره، ج 2، ص 151. و كامل ابن اثير، ج 7، ص 263.
23- كامل ابن اثير، ج 6، ص 194.

ص: 20

ص: 21

با ياران پيامبر ص- در مدينه

جوَيْبِر محمد نقدى

آوازه اسلام از شبه جزيره فراتر رفته بود. مشتاقان از هرسو براى درك اسلام به مدينه مى آمدند؛ «جُوَيْبِرْ» نيز از جمله شيفتگان اسلام بود كه با شنيدن آوازه پيامبر- ص- در طلب اسلام از «يَمامَه» (1) به سوى مدينه شتافت و خدمت آن حضرت رسيد.

او اسلام اختيار كرد و در دين خود فردى ثابت قدم و پايدار شد. جويبرمردى كوتاه قد، سيه چهره نازيبا، فقير و برهنه بود.

پيامبر ص-، اين ياور تازه وارد را به گرمى پذيرفت، و چون فردى تهى دست و بى چيز بود، برايش جيره اى از غذا كه شامل مقدارى خرما بود قرار داد. دو دست لباس هم برايش تهيه كرد و او را در مسجد خود جاى داد. جويبر شبها هم در مسجد پيامبر- ص- مى خوابيد.

مدتى اينچنين سپرى شد، كم كم تعداد غريب ها و مساكين روبه فزونى گذاشت و فضاى محدود مسجد برآنها تنگ شد.

پيك وحى فرا رسيد، و پيامبر ص- مأمور شد كه مسجد را از وجود اين افراد خالى كند، و همه دربهايى را كه از خانه هاى انصار به مسجد باز مى شد ببندد، مگر درب خانه حضرت على- عليه السلام- (2) و بيت حضرت فاطمه- سلام اللَّه عليها- را و از آن تاريخ به بعد قرار شد نه فرد جنب از مسجد عبور كند و نه غريبى در مسجد بخوابد.

پيامبر ص- دستور داد جايگاهى سقف دار در كنار مسجد ساختند كه بعدها آن جايگاه به «صُفَّه» (3) معروف شد. غريب ها و فقرا را در آنجا مسكن داد، تا روزها در سايه آن بياسايند و شبها هم، همانجا بخوابند. كسانى كه در آنجا زندگى مى كردند «اصحاب صفَّه» نام گرفتند.

پيامبر ص- خود، از خرما و كشمش و گندم و جو سهمى براى آنها معين كرده بود، بقيه مسلمانان هم به پيروى از پيامبر ص-، آنها را در غذاى خود شريك ساختند و زكات و صدقات خود را هم به آنان مى دادند.

وجود نازنين پيامبر ص- همواره ايشان را مورد تفقد قرار مى داد، او درجمعشان حضور پيدا مى كرد و با آنان انس و مجالست داشت. (4)

روزى در حالى كه با نگاه شفقت آميز خود به جويبر مى نگريست، با عطوفت او را مورد خطاب قرار داده، فرمود:

جويبر! تو نمى خواهى ازدواج كنى؟

اگر همسرى انتخاب كنى، هم خود را از لغزش و گناه حفظ كرده اى و هم او تو را در دين و دنيا ياور خواهد بود.

جويبر با لبخندى كه حاكى از رضايت باطنى او بود پاسخ داد:

پدر و مادرم فداى شما باد، چه كسى حاضر است با من ازدواج كند؟!

به خدا سوگند من نه حَسَبى دارم نه نَسَبى، نه مالى و نه جمالى، كدام زن حاضر است همسر چون منى بشود؟!

پيامبر ص- فرمود: كسانى كه در جاهليت از اشراف بودند و اسلام نياوردند پست شدند، و كسانى كه پست بودند با قبول اسلام شريف و عزيز شدند. اسلام كبر وتفاخر جاهليت را نابود كرد و امروز همه مردم، چه سياه و چه سفيد، چه عرب و چه عجم، قُرَشى و غير قُرَشى همه با هم برابرند. هيچ كس را بر ديگرى فضيلتى نيست؛ زيرا همه از آدم هستند و آدم از خاك. بهترين و محبوبترين مردم نزد خداوند در روز قيامت، مطيع ترين و باتقواترين آنان است.

جويبر، هيچ كس از تو برتر نيست، مگر اينكه از تو باتقواتر باشد.

آنگاه پيامبر ص- فرمود: مى روى پيش «زيادبن لَبيْد» (5) او از نظر خانوادگى شريف ترين فرد قبيله «بنى بياضة» است و از قول من به او مى گويى كه: دخترش «ذَلْفاء» را به عقد ازدواج تو در آورد.

جويبر به نزد زيادبن لبيد رفت.

زياد با جمعى از ميهمانانش در منزل نشسته بود.

جويبر براى زياد پيغام داد كه: من فرستاده رسول خدايم و حامل پيامى از جانب او هستم.

به او اذن دخول دادند، جويبر داخل شد، سلام كرد، همه نگاهها متوجه او شد.

او زيادبن لبيد را مخاطب قرار داد و گفت:

پيامبر ص-، مرا براى رساندن پيامى فرستاده، آيا آشكارا و بلند بگويم، يا در خلوت و آهسته به خود شما؟

زياد در پاسخ گفت: نه بلند بگو و در حضور، اين براى من شرف و افتخار است.

جويبر اظهار داشت؛ يبامبر ص- فرموده كه: دخترت ذلفاء را به عقد ازدواج من درآورى.

زياد كه انتظار شنيدن چنين سخنى را از مثل جويبر نداشت، يكباره رنگ چهره اش تغيير كرد، و با تعجب پرسيد:

راستى پيامبر ص- تو را براى چنين امرى فرستاده؟

جويبر در پاسخ گفت: بله، من هرگز بنا ندارم بر پيامبر ص- دروغ ببندم.

زياد كه به اندازه كافى از شنيدن اين سخن عصبانى شده بود، در حالى كه سعى مى كرد خود را كنترل كند، ادامه داد:

ما دخترانمان را به افراد هم شأن خود از انصار مى دهيم، تو برگرد تا من خودم پيامبر ص- را ملاقات كنم و عذرم را به او بگويم.


1- «يَمامه» نام منطقه اى است در وسط جزيرةالعرب بين نجد و يمن كه از شرق به بحرين متصل است و از غرب به حجاز. امروز نام اين منطقه «عارض» است؛ اما شهر «يمامه» در جنوب غربى احساء كه يكى از مناطق سه گانه عربستان است مى باشد. «يمامه» شهرى بزرگ و آباد و حاصلخيز است مسليمه كذاب در آنجا بوده. اين شهر از شمال نزديك رياض پايتخت فعلى عربستان است. دائرة المعارف فريد و جدى، ج 10 ص 954. و تاريخ المملكة العربية السعودية، ج 1، ص 22.
2- در چهار طرف مسجد النبى درب ها و پنجره هايى از خانه هاى مجاور مسجد رو به مسجد گشوده شده بود، از جمله آن دربها، درب خانه ابوبكر، عمر، عثمان، حمزه و عباس عموهاى پيامبر ص- و حضرت على عليه السلام- بود كه پيامبر ص- به فرمان خداوند مأمور شد همه دربها و پنجره ها بجز درب خانه حضرت على عليه السلام- را ببندد. اين مطلب در كتب معتبر شيعه و در منابع و مصادر اهل سنت با سندهاى بسيار محكم نقل شده است نگاه كنيد به: «القول المسدّد» تأليف: ابن حجر عسقلانى چاپ مؤسسه يمامه بيروت، صفحات: 58- 52. و «وفاء الوفاء»، ج 2، صفحات: 480- 475. و «امالى شيخ صدوق» چاپ مؤسسه اعلمى بيروت، ص 273 و 274. و «عيون اخبار الرضا» ج 1، ص 232 و 233. بطورى كه از قرائن و شواهد تاريخى به دست مى آيد، از جمله: وجود حمزه در زمان بستن دربها و به شهادت رسيدن او در پايان سال سوم هجرى در جنگ احد، مسأله سد ابواب در سال سوم هجرت پيامبر- ص- به مدينه اتفاق افتاده است.
3- «صُفَّه» در لغت به معناى ايوان يا جاى سقف دار و سايه دار است. اين مكان به دستور پيامبر ص- در كنار مسجد النبى براى استراحت مهاجران و ميهمانان اسلام كه خانه و كاشانه و همسر و اولادى نداشتند ساخته شد. و اكنون به صورت سكويى كه قريب نيم متر از زمين مرتفع تر است در قسمت شمالى مسجد روبروى محراب تهجد پيامبر ص- و مقابل ضريح حجره حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها- مى باشد كه با توسعه مسجدالنبى در داخل آن قرار گرفته. طول اين سكو 12 متر و عرض آن 8 متر و مساحت آن 96 متر مى باشد. مورخين تعداد افرادى را كه در اين مكان استراحت مى كرده اند و همواره در اثر ازدواج و يا موت و مسافرت كم و زياد مى شده اند تا 92 نفر نوشته اند. مدينه شناسى، ج 1، ص 109 و 110.
4- «دلائل النبوة» تأليف: احمدابن حسين بيهقى، چاپ دارالكتب العلمية، بيروت، ج 1، ص 351.
5- «زيادبن لَبيد» از افراد قبيله خزرج مدينه است كه قبل از هجرت پيامبر ص-، به مكه رفته و مدتى در آنجا اقامت گزيده، سپس با پيامبر ص- به مدينه هجرت كرده است. او در بيعت عقبه و در جنگ بدر و احد و خندق و بقيه غزوات پيامبر ص- حضور داشته. پيامبر ص- مدتى او را براى ولايت به حضرموت در يمن اعزام نمود. او در سال 41 هجرى وفات كرد. «اسد الغابه»، ج 2، ص 217. و «تهذيب الكمال» ج 9، ص 508- 506.

ص: 22

سكوت مجلس را فرا گرفت، جويبر بى درنگ بازگشت.

در حالى كه جويبر مجلس را ترك مى كرد، زياد با خشم فرياد زد:

به خدا سوگند نه قرآن به چنين چيزى نازل شده و نه پيامبر ص- براى چنين امرى ظهور كرده!

اين سخنِ پدر را، دخترش ذلفاء از اندرون خانه شنيد.

كسى را پيش پدر فرستاده او را به نزد خود طلبيد.

پدر وقتى به اندرون آمد، دخترش به او گفت: پدرجان اين چه سخنى بود كه تو گفتى؟

پدر گفت: تو مى دانى او چه گفت؟! او آمده مى گويد: پيغمبر ص- گفته، من تو را به عقد ازدواجش در آورم!

دختر در پاسخ پدر گفت: حتماً راست مى گويد. آخر او چگونه ممكن است بر پيغمبر ص- در حالى كه زنده است دروغ ببندد؟

فوراً كسى را بفرست كه او را برگرداند.

زياد، چاره اى نديد جز اينكه كسى را روانه كند تا جويبر را برگرداند. قاصدِ زياد، در مسير راه، جويبر را يافت و او را برگرداند.

زياد به استقبال جويبر شتافت و از او عذرخواهى كرد، او را به گرمى پذيرفت و تقاضا كرد در منزلش استراحت كند تا او برگردد. و فوراً خود را به پيامبر ص- رساند و گفت:

پدر و مادرم به فداى شماباد، جويبر از طرف شما پيش من آمده تقاضاى ازدواج با دخترم را دارد، من هم متأسفانه به نرمى با او سخن نگفته ام، اما اكنون خودم شخصاً خدمت شما آمده ام تا عرض كنم كه:

ما دخترانمان را به افراد هم شأن خود از انصار شوهر مى دهيم.

پيامبر ص- فرمود:

اى زياد! جويبر مؤمن است و مؤمن كفو و هم شأن مؤمنه است، تو نبايد نسبت به او بى مهرى كنى، دخترت را به عقد او درآور.

زياد، با شنيدن اين سخنان برگشت، و آنچه شنيده بود براى دخترش بازگو كرد.

دختر، ضمن اظهار رضايت گفت: پدرجان اگر از فرمان پيامبر ص- اطاعت نكنى كافر شده اى.

پدر دست جويبر را گرفت، او را به ميان قوم خود برد و طبق سنت خدا و رسولش ذلفاء را به عقد او درآورد.

زياد، مَهر و خرج عروسى را هم خود بر عهده گرفت.

از جويبر پرسيدند: آيا منزلى دارى كه عروس را آنجا بياوريم؟

جويبر پاسخ داد: به خدا سوگند نه، منزل ندارم.

زيادبن لبيد برايش خانه اى با كليه وسايل تهيه كرد، و عروس را به خانه او بردند.

جويبر خود را بياراست و به منزل درآمد. هنگامى كه وارد خانه شد يكّه خورد. او با ديدن خانه وسيع، و وسايل آماده و آن عروس زيبا و خوشبو، بى اختيار به ياد روزهاى غربت و تنهايى و بى چيزى خود افتاد، حالت عجيبى به او دست داد، به گوشه اى از اتاق رفت، شروع كرد به تلاوت قرآن و خواندن نماز.

آن شب را تا صبح به شب زنده دارى و راز ونياز با معبود گذراند. سحرگاهان نداى مؤذن در شهر مدينه طنين انداخت، دو زوج جوان وضو ساختند و به مسجد رفته نماز گزاردند.

وقتى صبحگاهان به منزل بازگشتند جويبر نيت روزه كرد و آن روز را هم روزه داشت.

زن ها از ذلفاء حال داماد را پرسيدند، او گفت: ديشب تا صبح مشغول تلاوت قرآن و خواندن نماز بود.

خانواده ذلفاء سعى كردند اين امر را از پدرش زياد مخفى نگه دارند.

با فرارسيدن شب، جويبر دوباره به راز و نياز و نيايش با پروردگار پرداخت و تا سه شبانه روز اين وضع ادامه داشت.

سرانجام خبر به گوش پدرش زياد رسيد.

زياد عصبانى شد ويكسره نزدپيامبر ص- رفت كه:

يا رسول الله! شما مرا به ازدواج دخترم امر كردى، با اينكه بر خلاف ميلم بود، اما اطاعت شما بر من واجب كرد كه اين كار را بكنم.

پيامبر ص- فرمود: مگر چه عمل زشتى از جويبر مشاهده كرده اى؟

زياد ادامه داد: او را به گرمى پذيرفتم، برايش خانه خريدم، همه وسايل زندگى را مهيا كردم، عروس را به خانه اش فرستادم، اما سه شب از ازدواج آنها مى گذرد ولى جويبر نه نگاهى به دخترم مى كند و نه اعتنايى به او مى كند، من فكر مى كنم كه او اصلًا به زن نيازى ندارد. شبانه روز كارش تلاوت قرآن و ركوع و سجود است؛ شما خود هرطور صلاح مى دانيد حكم كنيد.

پيامبر ص- به دنبال جويبر فرستاد.

جويبر فوراً آمد. پيامبر ص- از او پرسيد: تو به زن علاقه اى ندارى؟

جويبر با تعجب پاسخ داد: من؟! هرگز اينظور نيست، اتفاقاً بسيار زن دوست هستم.

پيامبر ص- فرمود: به خلاف ادعاى تو من مطالبى شنيده ام، مى گويند تو حتى به زن خود نگاه هم نمى كنى.

جويبر آهى از دل بركشيد و در پاسخ پيامبر ص- عرض كرد:

يارسول الله! من وقتى وارد خانه اى بزرگ شدم و همه وسايل زندگى را در آن مهيا ديدم با همسرى زيبا، به ياد پيچارگيهاى قبل از ازدواجم افتادم. روزهايى كه نه خانه اى داشتم و نه كاشانه اى، غريب بودم و تنها، با عده اى فقير و مسكين زندگى مى كردم كه نه غذاى درستى داشتيم و نه لباسى، دلم مى خواست در پاسخ اين همه نعمتى كه خداوند بزرگ بر من ارزانى داشته شكر او را به جاى آورم. لذا اين سه شبانه روز را به نماز و روزه گذراندم تا بدين وسيله حدّاقلِ اطاعت را به جاى آورده باشم. و فكر مى كنم در برابر اين همه نعمت اصلًا كارى نكرده ام. اما شما مطمئن باشيد كه هم همسرم و هم خانواده او را راضى نگاه خواهم داشت.

پيامبر ص- كسى را به نزد زياد فرستاد و او را به نزد خود فرا خواند.

هنگامى كه زياد خدمت پيامبر ص- آمد، او را از اين عمل پسنديده جويبر آگاه ساخت.

زياد و همه افراد فاميلش خوشحال شدند.

جويبر به آنچه وعده داده بود عمل كرد و زندگى خوشى را با همسر با ايمانش شروع نمود.

*** چيزى از اين ازدواج باشكوه و روحانى نگذشته بود كه جنگى پيش آمد و جويبر در ركاب پيامبر ص- براى دفاع از اسلام عازم جبهه نبرد شد.

در آن جنگ جويبر شهيد شد. و پس از آن، اشراف زادگان زيادى براى خواستگارى ذلفاء با پيشنهاد مهرهاى بسيار سنگين در انتظار اجابت او نشستند. (1)

مفرّحة الانام فى تأسيس بيت اللّه الحرام

زين العابدين بن نورالدين على حسينى كاشانى

(شهادت 1040 ه. ق.)

به ضميمه

گزارشى از مدينه و بقيع در سال 1255

از: سيد اسماعيل مرندى

به كوشش: رسول جعفريان


1- مشروح اين داستان با سندى بسيار محكم از طريق ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام- در كتاب شريف فروع كافى جلد 5، صفحات 343- 339، آمده است.

ص: 23

مقدمه

ميرزا زين العابدين كاشانى از علماى قرن يازدهم هجرى و از شاگردان ملا محمد امين استرآبادى بنيادگذار تفكر نوين اخبارى و صاحب فوائد المدنيه است. وى از عالمان مقيم مكه بوده و در همين شهر نيز به دست سنيان متعصب به شهادت رسيده است. شهادت وى دلايل خاصى داشته؛ همانطورى كه در مقاله ما، در شماه 4 مجله ميقات صص 116- 119 آمده: درباره روز عرفه ميان شيعه و سنّى اختلاف نظر پيش آمده و به دليل عدم تبعيت شيعيان از سنيان، افراطيون سنى دست به شهادت زائران شيعى مى زده اند. ميرزا زين العابدين، به تصريح عبدالحى رضوى، به همين دليل به شهادت رسيده است. (1)

صاحب رياض شرح حال كوتاهى از وى آورده و با ياد از شهادت او، دليل آن را ذكر نكرده است. (2) از وى اجازه اى باقى مانده كه براى يكى از شاگردانش به نام عبدالرزاق مازندرانى نوشته و متن آن را مرحوم مجلسى- ره- در بحارالانوار (3) آورده است.

آنچه در اينجا آمده رساله كوتاه اما با ارزشى است كه او طى يك ماجراى جالب درباره بناى كعبه و برخى اماكن مكه مكرمه نگاشته است. به نوشته مؤلف درظهر روز چهارشنبه 19 ماه شعبان 1039 سيل عظيمى درمكّه آمده وآب زيادى به داخل مسجد وارد شده است؛ به دنبال آن تعداد زيادى از مردم- كه به نوشته او حدود 442 نفر مى شدند- در آن سيل از بين رفتند كه يك معلّم با سى دانش آموز او كه در مسجد مشغول درس بودند جزو آنان بود. مؤلف در روز پنجشنبه بيستم ماه شعبان وارد مسجد شده كه هيچ طواف كننده اى در آن نبوده است او خود در داخل آب طواف كرده و نماز طواف را- اجباراً- بالاى منبر خوانده است.

مؤلف ادامه اين گزارش را درباره تخريب كعبه و بناى مجدّد آن، به دقّت هر چه تمامتر آورده و به دنبال آن، پيرامون برخى اماكن مكه مكرمه نيز سخن گفته است. رساله حاضر نشانگر افتخار بزرگى براى شيعه در بناى ساختمان كعبه مكرمه مى باشد. افتخارى كه مؤلف را وادار كرده تا اين رساله را نگاشته و مؤمنان را خشنود سازد. نام رساله از همين احساس، برخاسته است.

نسخه اى از اين رساله، به شماره 86، در كتابخانه دانشكده ادبيات دانشگاه تهران (كه فعلًا به كتابخانه مركزى منتقل شده) تحت عنوان «تاريخ كعبه» موجود است. گزارش عربى آن نيز در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مى باشد كه در ج 12، ص 70 شناسانده شده است.

به نوشته آقابزرگ فتح اللّه بن مسيح اللّه، كتابى با عنوان ابنية الكعبه نوشته كه ترجمه عربى رساله مذكور را در آن درج كرده است همينطور در جنة النعيم ص 293 نيز بخشى از آن نقل شده است. (4)

بخش عمده رساله مذكور را صاحب «فرائد الفوائد فى احوال المدارس و المساجد» در كتاب خود (صص 115- 101 و 143- 139) درج كرده است.

علاوه بر آن، سيد اسماعيل بن نجف حسينى مرندى بخش عمده متن گزارش زين العابدين را بدون آن كه از وى نامى به ميان آورد، به علاوه يك نقشه و چند نكته كوچك نوشته است. او خود گزارشى نيز از مدينه در سال 1255 نگاشته و مجموعه اينها را در نسخه اى- كه رساله هاى ديگرى نيز از وى در آن آمده، گردآورى كرده است. (5) ما ابتدا رساله مفرحة الأنام و سپس گزارش مرندى را از بقيع مى آوريم؛ بايد اين نكته را يادآور شد كه گزارش فارسى آن، با آنچه مرندى و صاحب فوائدالفرائد آورده اند تفاوتهايى دارد كه گويى دو تحرير است. (6) به علاوه متن فارسى و عربى آن تفاوتهايى با يكديگر داشته و مطالبى از آن در يكى هست و در ديگرى نيست.

بسم الله الرحمن الرحيم و به انطق و استعين

الحمدللّه رب العالمين و الصلوة و السلام على خير خلقه محمد و آله اجمعين

بعد حمد خدا و درود بر نبىّ و آل او. بر اهل عرفان ظاهر است كه ادخال سرور به مؤمنين، حق جلّ و علا را مسرور ساختن است؛ چنانچه ثقةالإسلام محمد بن يعقوب كلينى در باب ادخال سرور به مؤمن از معصومين- صلوات اللّه عليهم اجمعين- روايت كرده؛ و فقير اين رساله را به ذكر بعضى از آن روايات شريفه متبرك مى سازد:

حدثنى الشيخ المحقق محمد امين الأسترابادى (7)- رحمه الله- بإسناده الصحيح و طرقه المضبوطه فى مظانها عن محمد بن يعقوب الكلينى عن عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد و محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد بن عيسى، جميعاً عن الحسن بن محبوب، عن أبى حمزة الثمالى قال: سمعت أبا جعفر- عليه السلام- يقول: قال رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلم: «مَنْ سَرَّ مؤمناً فقد سَرَّنى وَ مَنْ سَرَّنى فقد سرّ اللّه». (8)

و عن عبيداللّه بن الوليد الوصّافى، قال: سمعت أبا جعفر- عليه السلام يقول: «إنّ فيما ناجى اللّه به عبده موسى- عليه السلام- قال: إن لى عباداً ابيحهم جنتى و احكّمهم فيها؛ قال: يا ربّ و من هؤلاء الّذين تبيحهم و تحكّمهم فيها؟ قال: من أدخل على مؤمنٍ سروراً، ثم قال: إنّ مؤمناً كان فى مملكة جبّار فولع به فهرب منه إلى دار الشرك، فنزل برجلٍ من أهل الشرك فأظله وأرفقه و أضافه، فلمّا حضره الموت، أوحى اللّه- عزّوجلّ- اليه: و عزّتى و جلالى لو كان فى جَنّتى مسكنٌ لأسكنتك فيها، و لكنّها محرمة على من مات بى مشركاً، و لكن يا نار هيه يه، و لاتُؤْذيه و يؤتى برزقه طرفى النهار، قلت: من الجنّة؟ قال: من حيث اشاءالله». (9)

و عن يحيى محمد بن يحيى، عن محمد بن احمد، عن السيارى، عن محمد بن جمهور قال: كان النجاشى و هو رجلٌ من الدهاقين عاملًا على الأهواز و فارس، فقال بعض أهل عمله لأبى عبداللّه- عليه السلام-: «إنّ فى ديوان النجاشى علىّ خراجاً و هو مؤمن يدين بطاعتك، فإن رأيت أن تكتب لى اليه كتاباً، قال: فكتب اليه ابوعبدالله- عليه السلام-: بسم اللّه الرحمن الرّحيم، سرّ أخاك يسّرُّك اللّه» قال: فلمّا ورد الكتاب عليه، دخل عليه و هو فى مجلسه، فلمّا خلا ناوله الكتاب و قال: هذا كتاب أبى عبداللّه- عليه السلام- فقبّله و وضعه على عينيه و قال له: ماجتك؟ قال: خراج علىّ فى ديوانك، فقال له: و كم هو؟ قال: عشرة آلاف درهم، فدعا كاتبه و أمره بأدائها عنه، ثمّ أخرجه منها و أمر ان يثبتها له لقابل، ثم قال له: سر ربك؟ فقال: نعم جعلت فداك ثمّ امر له بمركب و جارية و غلام و أمر له بتخت ثياب فى كلّ ذلك يقول له: هل سَرَرْتُك؟ فيقول نعم جعلت فداك؛ فكلّما قال نعم، زاده حتى فرغ، ثمّ قال له: احمل فرش هذا البيت الّذى كنت جالساً فيه حين دفعت إلىّ كتاب مولاى الذى ناولتنى فيه و ارفع الىّ حوائجك قال: ففعل و خرج الرّجل فصار إلى أبى عبداللّه- عليه السلام- فحدثه الرجل بالحديث على جهته فجعل يسرُّ بما فعل، فقال الرّجل: يا ابن رسول اللّه، كأنّه قد سرّك ما فعل بى؟ قال: إى واللّه لقد سرّ اللّه و رسوله». (10)

*** و اظهار معجزه معصومين- صلوات الله و سلامه [عليهم] اجمعين نيز از سعادت عظمى است. بنابراين، آن معجزى كه از ايشان در سنه هزار و چهل به ظهور آمده در اساس بيت اللّه الحرام، از براى ادخال سرور مؤمنين در اين رساله ذكر كرده مى آيد و اين رساله مشتمل است بر سه فصل و خاتمه:

فصل اول: در سبب افتادن كعبه معظمه- زيدت مهابتها- و بناى آن. فصل دوم در سبب ساخته شدن خانه كعبه و ابتداى طواف به آن و صفت كعبه شريفه در طول و عرض و ارتفاع آن از خارج و داخل و سقف و ستون و عرض ديوار و درِ كعبه و نردبان داخل و خارج و حجر اسماعيل- ع- و ناودان رحمت و حجرالأسود و حطيم و مستجار و جامه بيرون و اندرون و شاذروان و مطاف و مقام و منبر، و فصل سوّم در صفت مسجدالحرام و درهاى آن و اسامى درها و ستونها و قبه هايى كه در صحن مسجداند و سطح رواق مسجد و صفا و مروه.

و خاتمه در ذكر امكنه شريفه كه در مكه معظمه اند؛ مثل مولد شريف سيد كاينات- صلّى اللّه عليه و آله- و مولد سيده نساء عالمين بتول عذراء فاطمه زهرا- صلوات اللّه عليها- و سنگى كه نشان مرفق رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- دارد و معلى و شبيكه؛ و مسمى شد به «مفرحة الأنام فى تأسيس بيت اللّه الحرام». اميد كه هر مؤمنى كه در اين رساله نظر كند فقير حقير را به دعا ياد كند و فقير در اوّل وقتى كه شروع در عمل كعبه كردم مؤمنان اوّلين و آخرين را تا قيام قيامت با خود شريك ساختم- للّه تعالى- پس كعبه شريفه را فى الحقيقه همه مؤمنين اساس گذاشته اند و للّه الحمد.

س فصل اول:

در سبب افتادن كعبه معظمه- زيدت مهابتها- و بناى آن. و آن چنانست كه روز چهارشنبه نوزدهم شعبان سنه هزار و سى و نه [1039 ه. ق] سيل عظيمى داخل مسجدالحرام شد و آب به اندرون كعبه شريفه درآمد، به قدر و قامت فقير و يك شبر و دو انگشت مضمومه- و فقير مربوع القامه است- چنانكه از زمين مسجدالحرام قريب نه ذراع مرتفع شد؛ و كان عرشه على الماء؛ (11) و سبب ذكر طول فقير آن است كه وقتى آب فرو نشست به اندرون كعبه رفتم و چيزى همراه نداشتم، به طول خود علامت آب را پيمودم. و خرابى بسيار در مكه معظمه واقع شد و چهارصد و چهل و دو كس در سيل هلاك شدند؛ از آن جمله معلّمى مع سى طفل در مسجدالحرام بوده و سيل از ابواب مسجد داخل مى شده، نتوانسته اند كه بيرون آيند و كسى نيز نتوانست به ايشان رسيد و آب از سر ايشان گذشت (نعوذ باللّه من شرور انفسنا).

و در روز پنجشنبه بيستم ماه مذكور تمام يك عرض كعبه شريفه كه ميزاب رحمت در اوست، و از طولى كه روى كعبه شريفه است از ركن شامى تا درِ كعبه شريفه، و از طولى كه پشت كعبه شريفه است تخميناً قريب نصف ديوار افتاد و قبل از آن كه كعبه شريفه بيفتد و آب سيل كم شده بود، فقير، در ميان آب، طواف خانه مى كرد؛ چون طواف تمام شد، جايى نيافت كه نماز طواف در او بكند، چرا كه در هر يك از مقام ابراهيم و حجر و مطاف آب تا كمر مانده بود؛ به بالاى منبر رفته ركعتين نماز گزارد و چون از منبر به زير آمد كعبه شريفه افتاد. و به خاطر فقير رسيد كه اين اشاره اى است از معجزات معصومين- صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين- چرا كه فقير از طايفه اهل ايمان بود و همچنانكه ابتداى آن اساس شريف از سيد عابدين و زاهدين على بن الحسين زين العابدين- عليهماالسلام- شده بود. انتهاى قيام آن ديوار نيز به حضور غلام آن حضرت، زين العابدين بن نورالدين الحسينى الكاشانى شد و چون اين ضعيف در كتاب حج كلينى در باب ورود تُبّع حديث اساس گذاشتن على بن الحسين- عليهماالسلام- را ديده بود با خود مى گفت كه ما امروز فرقه محقه را دل به اين خوش بود كه اساس كعبه شريفه را بعد از حضرت ابراهيم، حضرت رسول ثقلين و سيد كونين محمد مصطفى- صلى الله عليه و آله و سلم- گذاشته و بعد از ايشان حضرت امام زين العابدين- صلوات الله عليه-؛ الحال كه (12) اين منصب عظيم را مخالفان به دست آورند، شيعه را در اين باب افتخارى نخواهد ماند و بسيار جهد كرد كه به مال أهل ايمان ساخته شود و با شريف مكه قرار كرد كه ظاهراً به اسم پادشاه روم و باطناً به طريقى كه خدا از آن راضى باشد بسازد و قصد فقير آن بود كه به مال برادر عزيز فى اللّه سلطان العارفين صدرالدين على مشهور به مسيح الزمان- سلّمه الله تعالى و ابقاه و رزقه حج بيت الله الحرام فى هذه السنه ايضاً بحمد و آله الطاهرين صلوات الله و سلام [عليهم] أجمعين- ساخته شود. و شريف اين معنى را قبول كرد اما مردم او را ترسانيدند (13) و اهمال كرد و اين ضعيف، شب و روز به قادر حق تعالى- جلّ جلاله- مى ناليد كه سببى سازد كه اهل ايمان [را] ازين سعادت بهره باشد. آخر الأمر به امر ملك علّام چنان شد كه دوستان خواهند و سبب جرأت فقير اين بود كه درويشى نزد فقير آمد و گفت كه امشب خواب ديدم كه تابوت حضرت امام حسين- ع- را در پيش كعبه شريفه گذاشتند و حضرت رسول اللّه- صلى الله عليه و آله- مع جميع انبياء و اولياء- صلوات الله عليهم- بر آن نماز كردند و حضرت رسول الله- صلى اللّه عليه و آله- به شما فرمود كه اين تابوت را بردار و در اندرون كعبه دفن كن. چون فقير اين خواب را شنيد با خود «چنين تعبير كرد» (14)كه امام را به خاك سپردن منصب امامتست و منصب به خاك سپردن امام حسين- عليه السلام- از امام زين العابدين- عليه السلام- است. پس اين اشاره است كه منصب على بن الحسين- عليهما السلام- در كعبه كه اساس گذاشتن است به تو فرموده اند؛ بنابرين دل اين فقير قوى شد.

و حكايت اساس شريف چنانست كه روز سه شنبه سيوم جمادى الثانى سنه 1040 شروع در فرود آوردن بقيّه خانه مبارك شد. اين ضعيف با فعله، بكار كردن مشغول شد- واللّه يعلم المفسد من المصلح (15)- و جميع فعله به امر الهى به آن دو شخصى كه از جانب سلطان روم، يكى را وكيل و يكى مباشر كرده فرستاده بودند، مريد و معتقد فقير شدند؛ چنانكه هر چه مى گفت در باب خانه مبارك مى شنيدند تا آنكه چهار طرف خانه را فرود آوردند الّا ركن شريف حجر؛ چنانچه يك سنگ بالاى حجر شريف و يك سنگ زيرين آن را گذاشتند كه تا وقتى بنّا به آنجا برسد حجر مبارك را بردارد و فقير به مباشر گفت كه ركن شريف حجر را حفظ بايد كرد تا فَعَله پاى برو ننهند؛ قبول كرد و الواح خشب طلبيد؛ به امر الهى به پنج لوح به عدد آل عبا- صلوات اللّه عليهم- ركن شريف محفوظ شد. و اين ضعيف به يكى از مؤمنان گفت كه گويا حضرات آل عبا، منع بر داشتن حجر مبارك خواهند كرد. آخر چنان شد؛ چرا كه وقتى كه فقير به توفيق اللّه تعالى و امداد معصومين- صلوات اللّه عليهم- اساس بيت الله الحرام را گذاشت، بسيار بر مخالفين گران آمد؛ به جهت آنكه در وقت اساس گذاشتن به امر الهى، كسى از ايشان حاضر نشد گويا كه حق تعالى ايشان را «فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا» (16) قيد كرده بود الّا مباشر و چند كس از بنّايين؛ چنانكه شيخ الحرم در خفيه (ظ) اشاره به آن جماعت كرده بوده كه اساس كعبه را فقيه رافضيان گذاشت و به گوش اين ضعيف رسيد و روزى كه بنّا به ركن حجرالاسود رسيد و خواستند حجر شريف را از جاى خود بردارند اين فقير تقيّه كرده حاضر نشد و اكتفا به اساس گذاشتن و سه ذراع از ارتفاع تمام عرض كه ناودان رحمت در اوست كرده بود چرا كه از حديث اساس گذاشتن على بن الحسين زين العابدين- عليهماالسّلام- نفس اساس گذاشتن فهميده مى شود و دراين فصل ذكر خواهد شد- ان شاء اللّه-

الحاصل كه حضرات معصومين- صلوات اللّه عليهم- حجر شريف را حفظ كردند و نگذاشتند كه مخالفين آن را از جاى خود بردارند.

نعم وقتى كه سنگ بالاى حجر را خواستند كه بردارند؛ آن سنگ رو، زير حجر مبارك كرده اند اندكى از حجر به ظلم و تعدى ايشان شكست و بدان چسبانيدند.

و قصه اساس شريف چنانست كه شب يكشنبه بيست و دوم همين ماه قرار شد كه وقت صبح اساس كعبه شريفه گذاشته خواهد شد و اين ضعيف آن شب به حق (17)سبحانه و تعالى تضرع و زارى مى نمود. وقت سحر برخاست، غسل دخول كعبه كرد و از اعجاز معصومين- صلوات اللّه عليهم- هيچكس از اهل مناصب حاضر نشد الّا مباشر و چند كس از بنّايين و فعله؛ و چون مباشر اين فقير را ديد گفت: يا سيد زين العابدين اقرأ الفاتحة! فقير دست برآورد و فاتحه خواند و بعد از فاتحه دعا كه از ائمه معصومين- صلوات اللّه عليهم- مرويست كه مسمّى به دعاى «سريع الإجابه» است خواند و دعاى به سلطان كرد و حضرت مهدى- عليه السلام- را به خاطر گذراند و سنگ مبارك ركن غربى را گرفته و محمد حسين ابرقويى كه از صالحانست و شيعه است، طاس اولين آهك را به فقير رسانيده و در زاويه ركن غربى ريخته شد و اين ضعيف آن آهك را بدست خود پهن كرد و در خاطر گذارند كه دولت محمد و آل محمد- صلوات اللّه عليهم- قائم باد؛ بسم الله الرحمن الرحيم گفت و آن سنگ مبارك را در زاويه ركن مبارك غربى و در اساس شريف ابراهيمى گذاشت «هذا عطاؤنا فامنن او أمسك بغير حساب» (18)

و روز نهم رجب همين سال به ركن حجرالأسود رسيدند و سنگ بالاى [سنگ] حجرالأسود را برداشتند و هر چند كه خواستند حجر شريف را از جاى خود بردارند نتوانستند و چنان در نظرشان درمى آمد، كه گويا اژدهايى ست متوجه ايشان شده. و اين ضعيف، آن روز به دعاى سيفى خواندن ملهم شده بود برخاست و شكرِ اللّه سبحانه و تعالى بجا آورد: «از عهده شكرش كه برآيد!» كه اساس كعبه شريفه، به توفيق اللّه تعالى، مؤمنى گذاشت؛ و روز بيست و دوم همين ماه رجب، درِ مبارك خانه كعبه را آويختند؛ و سيزدهم شعبان، بعد از رجب مذكور اعمده سقف بيت الله الحرام، داخل خانه مبارك ساختيم؛ و روز پانزدهم همين ماه شعبان، اين ضعيف داخل كعبه شريفه شد و چهار سنگ در باطن ديوار كعبه شريفه گذاشت: يكى در نفس زاويه حجرالأسود و يكى در مقامى كه اميرالمؤمنين و امام المتقين على بن ابى طالب- عليه السلام- متولّد شده؛ و يكى قريب به زاويه ركن يمانى و روز هجدهم شعبان مذكور الواح بين اعمده كه عبارت از تمام سقف اندرون است به بالاى كعبه شريفه برده شده و با اعمده تركيب يافت؛ و فقير، آن روز از جمله كاركنان بود؛ و در روز بيست و نهم همين شعبان، ناودان رحمت را بكار نشاندند؛ و روز دوم ماه مبارك همين سال، شروع در فرش كعبه شريفه شد به سنگ مرمر؛ و نهم همين ماه، شروع در عمل سنگ مرمر باطن ديوار و فرش اندرون كعبه شريفه شد؛ و روز چهارشنبه، بيست و هفتم شهر رمضان مذكور، عمل اندرون كعبه شريفه تمام شد؛ و جمعه آخر اين ماه، خلق داخل خانه مبارك شدند و تاريخ اساس شريف را اقتباس از قرآن عظيم كرد: «رفع اللّه القواعد البيت». (19)

بر اهل علم پوشيده نماند كه سلطنت حرمين در دست مخالفين بوده و افراد زيادى از صاحب منصبان در مكه حاضر بودند و خداى سبحان آنان را «فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً» قيد كرده بود بطورى كه وكيل سلطان نيز حاضر نشد. و اين كه تأسيس، موافق با تأسيس عرض شامى به دست على بن الحسين- عليه السلام- بود كه با منجنيق خراب شده بود، با سه ديوار ديگر بر همان حالت اول قرار داشت؛ و اينكه اسم اين بنده ذليل با نام شريف على بن الحسين زين العابدين- عليهماالسلام- موافق افتاد و با منتهاى ضعف و كمى تدبير در ميان جمع مخالفين به تأسيس توفيق يافت. و شك نيست كه اين معجزه اى از معجزات ائمه معصومين- عليهم السلام- است براى ادخال سرور بر قلوب محبّين آنها تاخوشحال شده اين خبر را در تواريخ و تصانيف براى آيندگان ثبت كنند و يقين كنند كه ائمه معصومين- عليهم السلام- در هر حال، از احوال آنان غافل نيستند «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون» (20)

در اينجا به حديث شريف تأسيس بيت به دست على بن الحسين- عليه السلام- كه ثقةالاسلام كلينى در «كتاب الحج» كافى آن را نقل كرده، از اين فضل الهى استقبال مى كنيم: (21)

عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن ابن أبى عمير، عن أبى على صاحب الأنماط، عن أبان بن تغلب قال: لمّا هدم الحجاج الكعبة فرّق الناس ترابها، فلمّا صاروا الى بنائها فأرادوا ان يبنوها، خرجت- عليهم حيّة- فمنعت الناس البناء حتى هربوا؛ فأتوا الحجاج فأخبروه فخاف أن يكون قد منع بناءها، فصعد المنبر، ثمّ نَشَد الناس و قال: أنشد اللّه عبداً عنده مما ابتلينا به علم لما أخبرنا به، قال: فقام اليه شيخ فقال: إن يكن عند أحد علم فعند رجل رأيته جاء الى الكعبة فأخذ مقدارها ثم مضى؛ فقال الحجاج: من هو؟ قال: علىّ بن الحسين- عليهماالسلام-؛ فقال: معدن ذلك؛ فبعث الى علىّ بن الحسين- صلوات الله عليهما- فأتاه فأخبره ما كان من منع اللّه إيّاه البناء، فقال له علىّ بن الحسين- عليهما السلام- يا حجاج عمدت الى بناء إبراهيم و إسماعيل، فالقيته فى الطريق و انتبهته كأنك ترى أنه تراث لك، اصعد المنبر و أنشد الناس ان لايبقى أحدٌ منهم أخذ منه شيئاً الّا ردّه، قال: ففعل فأنشد الناس ان لايبقى احدٌ عنده شئ الّا رده؛ قال: فردّوه فلّما رأى جمع التراب أتى علىّ بن الحسين- صلوات الله عليهما- فوضع الأساس و أمرهم ان يحفروا، قال: فتغيّبت عنهم الحيّة و حضروا حتى انتهوا الى موضع القواعد، قال لهم علىُّ بن الحسين- عليهما السلام-: تنحّوا فتنحّوا، فدنا منها فغطّاها بثوبه، ثم بكى حتى غطّاها بالتراب بيدنفسه، ثم دعا الفعلة، فقال: ضعوا بناءكم، فوضعوا البناء فلما ارتفعت حيطانها امر بالتراب فقلّب فألقى فى جوفه فلذلك صار البيت مرتفعاً يصعد اليه بالدرج». (22)


1- نك: حديقة الشيعة، عبدالحى رضوى، نسخه 1124، كتابخانه آيةاللَّه مرعشى، برگ 49.
2- رياض العلماء، ج 2، ص 399.
3- بحار الانوار، ج 107، ص 14.
4- الروضة النضرة، ص 239.
5- نسخه 8133 كتابخانه آيةاللَّه مرعشى؛ نك: فهرست همان كتابخانه، ج 21، صص 126 و 127.
6- ما برخى از آنچه علاوه بر گزارش فارسى در متن مرندى بوده در كروشه آورده ايم؛ در يك مورد نيز، چند سطرى از آن را كه حاوى آگاهيهاى تازه بود، در پاورقى آورده ايم.
7- نك: طبقات اعلام الشيعه قرن 11 ص 56.
8- الكافى، ج 2، ص 188.
9- الكافى، ج 2، ص 189- 188.
10- الكافى، ج 2، صص 191- 190.
11- هود: 7.
12- شايد: اگر؟
13- در متن عربى آمده كه در اين زمان خبر به مصر و قسطنطنيه رسيد و آنان دو نفر را به عنوان وكيل و مباشر فرستادند.
14- آنچه در كروشه آمد حدسى است. در متن عكسى ما صحيح آن در حاشيه بود، و متأسفانه عكس آن را نگرفته است.
15- بقره: 220.
16- الحاقه: 32.
17- از اينجا به مقدار يك صفحه، نسخه عكس ما ناقص بود كه از فرايد الفوايد نقل شده و چند سطر آخر اين صفحه در آن كتاب نيز نبود كه به ترجمه متن عربى اكتفا كرده و آن را در كروشه گذاشتيم.
18- ص: 39.
19- برگرفته از آيه 127 بقره.
20- توبه: 105.
21- همانگونه كه صفحه قبل اشاره شد آنچه در كروشه در اينجا آورده ايم ترجمه متن عربى رساله است.
22- الكافى، ج 4، ص 222.

ص: 24

س فصل دوم:

در سبب ساخته شدن خانه كعبه در زمين و ابتداى آن از خارج و داخل و سقف و ستون و عرض و ديوار و نردبان و حطيم و مستجار و جامه بيرون و اندرون و شاذروان و مطاف و مقام و منبر.

و اول اين فصل را مزيّن سازيم به احاديثى كه ثقةالاسلام محمد بن يعقوب كلينى در اوّل كتاب حج در باب «بدؤ البيت و الطواف» روايت كرده، بعد از ذكر سند همچنين: عن أبى عبداللّه عن أبيه- عليهما السلام-: «فانّ اللّه تبارك و تعالى قال للملائكة «انى جاعل فى الأرض خليفة» (1)، فردّت الملائكة على الله- عزّ و جلّ- فقالت: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء»؛ فاعرض عنها، فرأت أنّ ذلك من سخطه فلاذت بعرشه، فأمراللّه ملكاً من الملائكة ان يجعل له بيتاً فى السّماء السادسة يسمى الصّراخ بازاء عرشه فصيّره لأهل السماء يطوف به سبعون الف ملك فى كلّ يوم لايعودون و يستغفرون؛ فلمّا أن هبط آدم الى السماء الدنيا، امره بمرمّة هذا البيت و هو بازاء ذلك، فصيره لآدم و ذريته كما صيّر ذلك لأهل السماء». (2)

و عن أبى خديجه (3) قال: إن اللّه- عزّ و جلّ- أنزل الحجر لادم- عليه السلام- من الجنّة و كان البيت درّة بيضاء فرفعه اللّه- عزّ و جلّ- إلى السّماء و بقى أسّه و هو بحيال هذا البيت يدخله كلّ يوم سبعون الف ملك لايرجعون اليه ابداً فأمر الله- عزّ و جلّ- إبراهيم و إسماعيل- عليهما السلام- ببنيان البيت على القواعد. (4)

و عن أبى عبدالله- عليه السلام- قال: «إن اللّه- عزّ و جلّ- دحى الأرض من تحت الكعبة إلى منى، ثمَّ دحاها من منى الى عرفات، ثمّ دحاها من عرفات الى منى، فالأرض من عرفات و عرفات من منى، و منى من الكعبة». (5)

و عن أبى عبداللّه- عليه السلام- قال: «إن الله تبارك و تعالى جعل حول الكعبة عشرين و مأة رحمة؛ منها ستون للطائفين و اربعون للمصلين و عشرون للناظرين». (6)

و در فصل كعبه شريف، احاديث بسيار مذكور است هركسى خواهد به كتاب حج كلينى رجوع كند؛ ادام اللّه منفعته للمؤمنين بمحمد و آله الطاهرين.

*** بدان اى برادر كه كعبه شريفه زادها الله [شرفاً] و مهابة و تكريماً- دو ديوارش درازتر از دو ديوار است؛ پس دو طول و دو عرض دارد. اما طول اوّل از ركن شريف حجرالاسود است تا ركن شامى، و آن بيست و پنج ذراع است و درِ مبارك كعبه شريفه، در اين طول است و اين طول روى كعبه است. و طول دوّم، از ركن يمانى است تا ركن غربى و اين نيز بيست و پنج ذراع است و آن پشت كعبه است و درِ مسدود كعبه در اوست. و امّا عرض اوّل، از ركن شامى است تا ركن غربى و ناودان رحمت در اوست و آن بيست ذرع است و عرض دويم از ركن يمانى است تا ركن حجرالاسود و ركن عراقيش مى نامند و آن بيست و يك ذراع و نيم شبر است. و اما ارتفاع خانه مبارك سى ذراع است. و اما سقف بيست و هفت دراع است بر سه عمود مسيّن و سرهاى اعمده بر هر دو ديوار طول گذاشته شده و مجموع آن سقف بر سه ستون عظيم است از چوب كه در يك صف در مابين دو عرض برپا كرده اند و سه ذراع ديگر غلظ سقف است الا دو ثلث ذراع كه خارج سقف است به جهت بستن جامه كعبه؛ مراد از غلظ سقف؛ يعنى فى الحقيقه دو سقف است يكى بالاى يكى، و ميانش خالى است. و در عقب الّا دو ثلث ديوارى كه خارج است چوبهاى دراز تعبيه كرده اند با حلقه ها و جامه كعبه بر آن مى بندند. [و سقف ديگر در اندرون كعبه شريف است به جهت بستن جامه اندرون]

و اما طول داخل كعبه از طرف روى كعبه، هفده ذراع است و از طرف پشت كعبه هجده ذراع است. و اما عرض داخل از طرف حجر اسماعيل پانزده ذراع است و از طرف ركن يمانى شانزده [چهارده] ذراع است. و ارتفاع كعبه از اندرون، بيست و دو ذراع تا سقف اول كه به جهت بستن جامه اندرون است و دو ذراع ديگر تا سقف دويم. و اما غلظ ديوار كعبه شريف چهار شِبْر و چهار اصبع مضمومه است، و در ميان چهار ديوار طرف كعبه شريف پنج موضع الواح مسّين گذاشته اند [هر لوح بقدر يك قامت تخميناً] و سنگ ديوار كعبه از طرف بيرون تراشيده اند. اما در مباركه كعبه؛ طولش هفت ذراع و نصف است و عرضش چهار ذراع الّا چهار انگشت. و از زمين تا آستان [عتبه] باب، چهار ذراع و نيم است و رويش را نقره مطلّا پوشيده اند و چهار حلقه نقره دارد دو حلقه مستدير مشبكه در بالا و دو حلقه ديگر مثل ساير حلقه ها به غلظ انگشت و در ميان چهار حلقه سه زره نقره است و قفل مطلاى ميانه نه بزرگ و نه كوچك بر آن سه زره است. و الواح دوره در مبارك را به نقره پوشيده اند و در اين الواح از چپ و راست حلقه هاى مسيّن به جهت بستن جامه كعبه فرو برده اند و عتبه سفلى از سنگ متعارف است و نردبان بيرون كعبه شريف از چوب است شبيه منبر؛ عريض بر چهار دايره [چرخ كوچك] به شكل آسيا كه به هر طرف كه خواهند مى برند و طولش به قدر ارتفاع در است و عرضش بقدر عرض در. و نردبان داخل كعبه قريب به ركن شامى و مستور است به ديوار مرمر و دو در دارد؛ يكى در اندرون كعبه شريف و يكى به سطح كعبه شريف گشوده مى شود و اين نردبان چون نردبان مناره است. [و نردبان مستدير است به طريق نردبان مناره، و عدد پله آن بيست [و] نه است].

و اما حجر اسماعيل- ع- مكانى است در مقابل عرض شامى؛ و بعضى از شافعى مى گويند كه پاره اى است از كعبه و چون در زمان كفار قريش، كعبه را سيل خراب كرده بوده و خواسته اند كه بسازند، و مال حلال آن قدر نداشته اند كه كعبه را چنانكه حضرت ابراهيم- عليه السلام- ساخته بود بسازند، بنابر آن كعبه را از چهار طرف كوچك كرده اند و آنچه در بيرون مانده است از عرض شامى بسيار است، بعضى آن را شاذروان و مابقى را حجر اسماعيل مى گويند و از طرف ديگر هرچه در بيرون است آن را شاذروان مى نامند و اين صحيح است چرا كه آنچه از احاديث شريفه معلوم مى شود، از طرف حجر، هيچ در بيرون نيست چرا كه صاحب من لايحضره الفقيه ذكر كرده: از امام- ع- پرسيدند كه از طرف حجر، هيچ از كعبه در بيرون نيست؟ حضرت فرمودند: ولا قلامة ظفر (7) انتهى؛ بلكه حجر اسماعيل- ع- موضعى است كه قبر هاجر كه مادر اسماعيل است و قبر شُبّر و شبير كه دو پسر هارون بن عمران اند در اوست و ديوارش شبيه به نصف دايره است تخميناً. و طول آن از ديوار عرض كعبه تا ديوار خودش كه در مقابل اوست شانزده ذراع و نيم است و عرضش بيست ذراع است و ارتفاع ديوارش دو ذرع و نيم است و عرض آن مثل ذلك. و دو راه دارد كه هر يكى داخل حِجْر مى شود؛ و عرض هر يك دو ذراع و نيم است و فرش ديوارش از سنگ مرمر سفيد و سياه و سرخ و سبز به نقشه هاى عجيب تركيب كرده اند. و در ميان حجر موضعى كه تحت ميزاب است سنگ سبزى [جامه سبزى فرش است] شبيه به محراب؛ و يمين و يسارش را تا هر دو ركن شامى وغربى محرابهاى متوازى از سنگ رخام (8) فرش كرده اند.

اما ناودان رحمت يك قطعه چوبست و به نقره مطلا پوشيده اند [يك قطعه طلاست]؛ طولش چهار ذراع و نيم است و عرضش دو ثلث ذراع ارتفاعش مثل آن. [بعضى گويند ناودان چوب است و به نقره مطلّا پوشانيده اند].

و اما حجرالأسود طولش كه در اندرون ديوار است دو ثلث ذراع است به ذراع عمل بنّائين و [در عرض، سه جا] بند نقره دارد به جهت خدشه كه در او بهم رسيده بود و يك بند نقره ديگر در دور طولش [كه در اندرون است] گردانيده اند. و آنچه در بيرون است كه مردم او را مى بوسند طولش نيم شبر و عرض يك شبر است و آنچه در خارج مى نمايد دورش را نيز به نقره گرفته اند. و از مرور ليل و نهار، روى او تركيده [است. حالا هيجده پارچه است و سه ذراع از زمين بلند است].

و اما حطيم كه مابين حجرالاسود است تا در كعبه. [افضل بقاع ارض است و توبه آدم در اينجا قبول شده].

و اما مستجار در مقابل اوست يعنى از در كه مسدود است، تا هفت شبر كه به ركن يمانى بماند؛ چرا كه وقتى كه روى شاذروان را برداشتند علامتش ظاهر شد و فقير طولش را ضبط كرد.

و اما جامه بيرون كعبه معظمه چهار ربع است؛ هر ربعى بر ديوارى هر ربعى دو جزء است اما ربع روى كعبه شريفه يك جزء و هفت تخته است و يكى هشت؛ و اما ربع پشت كعبه مثل آن است. و اما ربع عرض شامى هر جزء شش تخته است و اما ربع عرض يمانى، آن نيز هر جزء شش تخته است. [و اما در هر دو عرض يك تخته كوچكتر است] و عرض هر تخته يك ذراع و دو ثلث ذراع است. پس همه تخته ها، پنجاه و چهار تخته است از حرير خالص سياه؛ ولااله الّا الله، محمد رسول الله و اسماء صحابه و بعضى آيات قرآنى بر آن نقش است به شكل دال، و بر كمر جامه شبه كمربند، زردوزى كرده شده به آيات شريفه [قرآن]؛ و آن مثل «إن اوّل بيت وضع للناس و ...» (9)الآيه. و هر آيت كه ذكر بيت در او شده [؛ و اسم سلطان محمود بن عبدالحميد خان و تاريخ عمل آن] بر چهار ربع تمام دور كعبه به عرض يك تخته و اسم پادشاه و تاريخ عمل آن؛ و اين چهار ربع را به كرباس سفيد خام آستر كرده اند و بندها از ريسمان پنبه سفيد به غلظ انگشت [در اين ارباعها] يا ... دوخته اند تا اين ارباع به هم وصل شود و دامن جامه بر حلقه هايى كه به سنگ شاذروان فرو برده اند؛ بسته و از جانب بام كعبه شريفه، در حلقه هايى كه در چوب هاى درازى كه ذكر كرده شده، بسته اند و حلقه هاى شاذروان چهل و هفت عدد است. و برقع در كعبه مبارك در ربع روى كعبه و آن عبارت از سترى است كه درِ كعبه را پوشيده است و طولش از بالاى در است تا اصل ديوار، به ريسمان از بام كعبه [شريفه مبارك] آويخته اند و نقش هاى عجيب مثل قناديل و محائيم و محاريب و خواتيم به عمل سوزن (10)[به آن] دوخته اند به خيط نقره مطلّا و غير مطلا؛ چنانكه حرير مضمحل شده، گويا كه باخته اند و سُوَر [و آيات] قرآن مثل: «قل هوالله احد» الى آخر. «ولإيلاف قريش» و آيه «لقد صدق اللّه و رسوله» به او نقش كرده اند.

و اما جامه اندرون در تجزيه و آستر و الت ... (؟) مثل جامه بيرون است. اما از طرف دامن ببسته اند و رنگش نيز سرخ و سفيد است و در نقش به مثل جامه بيرون است ليكن اسامى اصحاب بر او نقش نيست و ستونهاى اندرون كعبه را نيز به همين جامه پوشيده اند.

و اما شاذروان كعبه شريفه كه در بيان حجر اسماعيل ذكر شد. [عبارت از بعضى از چهار طرف كعبه است، ارتفاعش دو ثلث شبر است] و عرض آن نصف ذراع است و از سنگ متعارف، و ارتفاعش دو ثلث شبر است و از سنگ مرمر. چنانكه در يك طرف سنگ در ديوار كعبه و يك طرفش در اوّل شاذروان [آن را] مورّب پوشيده اند چنانكه در [بر] شاذروان نمى توان ايستاد الّا در طرف درِ كعبه شريفه؛ و طول مرمر شاذروان، يك ذراع و نيم است.

و اما مطاف و حوالى آن تا موضعى، كه ستونهاى كوچك، آن را احاطه كرده عبارت از مسجدالحرام زمان پيغمبر- صلوات الله و سلامه عليه- مفروشست به سنگ مرمر و دوره آن را سى و سه ستون كوچك احاطه كرده و در هر سر ستونى قبه اى است كوچك ... هلالى از مسِّ مطلّا [و هلالى بالاى قبه] و ميان هر دو ستون راه است كه به مطاف داخل مى شوند و هر دو ستون را به ميل از آهن متصل كرده اند به غلظ دست آدمى؛ و به اين ميل [و مابين هر ميل] هفت قنديل آويخته شب روشن مى شود. وسعت دوره مطاف دويست و هجده ذراع است. وسعت آن از ركن عراقى تا انتهاى آن به قبّه زمزم، سى و هفت ذراع است. وسعت آن از ركن شامى تا طرفى كه قريب مقام است سى و سه ذراع است. وسعت آن از ركن غربى تا محيطى كه مقابل اوست سى و پنج ذراع است وسعت آن از ركن يمانى تا محيط مقابل آن سى و پنج ذراع است.

و اما مقام ابراهيم؛ و آن سنگ است، طول آن يك ذراع و عرض آن نصف ذراع؛ و ارتفاع آن دو ثلث ذراع. و نشان هر دو قدم مبارك حضرت ابراهيم- ع- بر اوست و در برابر خانه كعبه واقع است؛ اندكى مايل به دست راست داخل در اندرون قبه كه طول آن دو ذراع و دو ثلث ذراع است و عرض آن دو ذراع و نصف؛ و آن قبه درى دارد و قفلى از آهن [نقره و دو حلقه نقره دارد] و جامه بر آن قبه پوشانيده اند به نقش برقع كعبه؛ و اما نقش اين خفيف تر است و بر اطراف جامه نوشته است آياتى كه ذكر «بيت» در او شده و مثل آيه شريفه: ان اوّل بيت وُضع للناس (11) و امثال آن و اسم سلطان؛ و اين قبه در ميان قبه ديگر است بر چهار ستون كوچك و مربع است و منقوش است به آب طلا؛ و ميان هر دو ستون شبكه اى است از آهن به نقش عجيب؛ و بر بالاى قبه هلالى است مطلا و بر در قبّه بزرگ صفه ايست سقف آن به ارتفاع قبه، و يك طرف سقف آن صفّه بر دو ستون قبه است؛ و طرف ديگر بر دو ستون ديگر. و طول آن صفه شش ذراع است و عرض آن پنج ذراع. و مقام ابراهيم در زمان حضرت ابراهيم لاحق كعبه بوده است و كفّار قريش آن را تحويل كرده اند به حالى كه الحال هست برده بوده اند و رسول اللّه- صلى الله عليه و آله- به جاى خود آورده بود و در زمان خلافت عمر فرموده كه به جاى كفار قريش برده اند. در تهذيب، حديث مذكور است در زيادات كتاب حج همچنين: عن عبدالله بن ميمون عن جعفر عنه ابيه- عليهما السلام- قال: كان المقام لازقاً بالبيت فحوَّله عمر؛ انتهى. و ما مأموريم كه نماز در همين جايى كه هست مى كرده باشيم تا زمان مهدى- عليه السلام-. (12)[حالا جاى مقام خالى مانده مثل محراب است. مابين حجرالأسود و ركن شامى است. طولش سه ذرع و نيم، عرضش دو ذرع و نيم و عمقش نصف ذراع است]. و منبر بسيار عالى و از سنگ مرمر است منقش به نقشهاى عجيب از نفس خود؛ و شانزده درجه دارد و بر درجه علياى آن قبه است و مشكِّل به شكل صنوبرى و بر بالاى قبه لاله اى است مشبك به لفظ جلاله و محمّد و بر درجه سفلاى او درى است مشبّك از برنج و در بالاى در، قطعه هاى سنگ مرمر به نقش عجيب ساخته اند. [روز جمعه وقت ظهر خطيب خطبه مى خواند].

س فصل سوم:

در صفت مسجدالحرام و صفا و مروه؛ بدان اى برادر وفقك اللَّه آنكه مسجدالحرام دو طرفش درازتر از دو طرف اوست [اما به شكل مستطيل نرسيده] و طول او چهارصد ذراع است و عرض او دويست وهفتاد ذراع به غير از هر دو زياده كه مذكور خواهد شد- واللَّه اعلم- و به سنگ ريزه مفروش است الّا پشت مقام حضرت ابراهيم- عليه السلام-؛ و بعضى از اطراف زمزم و حوالى منبر كه آن به مرمر [به رخام] مفروش است و در هر ركنى از اركان مناره اى است و مابين ديوار عرض مسجد كه در برابر روى كعبه است نيز مناره اى است و مابين ديوارى كه در مقابل ناودان رحمت است نيز مناره است و ديوارهاى مسجدالحرام عالى است و كعبه شريف در ميان مسجد واقع شده مثل عروسى كه سراپا سياه پوشيده و كمر زرين بر ميان بسته باشد و دو زياده دارد خارج از طول و عرض آن، يكى در طولى كه مقابل عرض شامى كعبه است و در آن نيز مناره ايست، [پس مجموع هفت مناره] و يك زياده ديگر در عرضى است كه مقابل پشت كعبه مبارك است.

و اما ابواب مسجدالحرام نوزده باب است: اول، باب السلام است و آن سه منفذ دارد. دوم باب دُرَيْبه و آن يك مدخل دارد. سيم باب سويقه، در زياده اولى است و آن نيز سه مدخل دارد. و چهارم باب الفهود و آن نيز در همين زياده است و آن يك مدخل دارد. پنجم باب العجلة و آن مشهور به باب باسطيه است و آن نيز يك مدخل دارد. ششم باب السّده و آن نيز يك مدخل دارد. هفتم باب عمره و آن نيز يك مدخل دارد. و هشتم باب ابراهيم و آن در زياده دوم است و بر بالاى آن قصرى عالى است و آن نيز يك مدخل دارد؛ نهم باب غروره است و آن غلط است بلكه حَزْوره است به وزن قَسْوَرَه؛ چنانكه شيخ طوسى- رحمه الله- در كتاب تهذيب روايت كرده همچنين: الحسين بن سعيد عن فضاله عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله- عليه السلام- قال: خطّ ابراهيم- عليه السلام- بمكة ما بين الحزورة إلى مسعى؛ و حزوره اسم شتر (؟) (13) كوچك است و ابن اثير صاحب «نهاية» لغت حزوره در نفس حديث آورده بدين عبارت: و منه حديث عبدالله بن الحمراء أنّه سمع رسول الله- ص- و هو واقف بالحزورة من مكه؛ هو موضوع بها عند باب الحناطين. (14) و آن دو مدخل دارد. دهم باب ام هانى، و آن نيز دو مدخل دارد؛ يازدهم باب رحمت و آن نيز دو مدخل دارد. دوازدهم باب مجاهديه و آن نيز دو مدخل دارد. سيزدهم باب اجياد و آن نيز دو مدخل دارد. چهاردهم باب الصفا و آن پنج منفذ دارد. پانزدهم باب البغله و آن دو مدخل دارد. شانزدهم باب بازان و آن نيز دو مدخل دارد. هفدهم باب اميرالمؤمنين و امام المتقين على بن ابى طالب- صلوات الله عليه و على اولاده الطاهرين- و آن سه منفذ دارد. هيجدهم باب عباس است و آن نيز سه مدخل دارد. نوزدهم باب الجنايز و آن دو مدخل دارد. پس جميع منافذ [مداخل] شريفه سى و نه است.

و اما ستون هاى شريف آن، آنچه خارج ديوار است پانصد ستون است تقريباً از مرمر يك پارچه؛ و غير آن در چهار طرف مسجد، هر طرفى سه صف دارد و بعضى چهار صف؛ و آنچه داخل ديوارست قريب شصت ستون است؛ والله اعلم.

و اما قبه هايى كه در صحن مسجدالحرام است سه قبه اند؛ اما اول از عباس است و آن مربع است و قبّه كوچك در پشت او متصل است؛ چنانكه تفاوت در تربيع او نشده بلكه تفاوت در مدخل است و گويا كه هر دو در يك قبه است و در ميان قبه عباس حوضى است مدوّر كه به آب زمزم پر مى شده و شش شباك دارد از آهن. و قبه دويم فرشان است و در زاويه شرقى آن سنگى است مرمر، و مى گويند كه اثر قدم حضرت رسول الله- صلى الله عليه و آله- بر اوست واللّه اعلم. و آن مربعى است و شش شباك از آهن دارد. قبه سيم زمزم است و آن نيز مربع است و هشت شباك آهنين دارد؛ و در بالاى آن محلى از براى مؤذنان ساخته اند مسقف است به سقف طولانى و در بالاى آن سقف قبه است، و هلالى در بالاى آن و متصل به قبه زمزم قبله اى است مستطيله و اين قبه بزرگ نيز مثل قبه عباس، قبه كوچك را فرو گرفته چنانكه گويا يك قبه است و سه شباك از آهن دارد و تفاوت در مدخل دارد و نردبان از محل مؤذنان در يك طرف قبّه زمزم است و درى دارد. و اما قبه هاى رواق مسجدالحرام با هر دو زياده يكصد و پنجاه و يك قبه است و بر سر هر قبه يك هلال از برنج. سى و يك قبه در هر دو زياده است و باقى در چهار طرف مسجدالحرام.

و اما چاه زمزم در ميان قبّه مذكوره است و طول آن چهل ذراع است به ذراع عمل بنائين؛ و در دور چاه ديوارى است از سنگ مرمر كه هر سنگ از آن در ميان دو ضلع اصلب سرب فشانده (15) ساخته اند و بر بالاى آن ديوار طوق آهن مدوّر گردانيده اند و درِ مابين هر دو طوق را به ميل هاى آهن متصل كرده اند و دور آن ميل هاى آهن را بقدر يك شبر به مسّ پوشيده اند و دو تير چوب عظيم در سقف قبّه گذاشته اند؛ يك طرف هر دو را در ديوارى كه از جانب در قبّه است و يك طرف ديگر را در مقابل آن كه طرف مطاف به آن منتهى مى شود نشانده اند و بر بالاى هر دو چوب، دو تير چوب كوچك تر از اوّل انداخته اند و بر آن چهارچوب دايرها تعبيه كرده اند و ريسمان در آن دواير انداخته اند آب مى كشند و اما امكنه كه بدعت كرده اند مثل مقام هر يك از ائمه اهل سنت و جماعت، احتياج به ذكر آن نيست. [عرض دهن چاه زمزم كه از مرمر است چهار ذراع است. اما سقف چاه زمزم را شافعى بدعت كرده اند؛ مقام ساخته است. نماز جماعت مى گذارند. در طرف مشرق است. اما مقام مالكى در طرف مغرب است در پشت كعبه شريف است. اما مقام احمد حنبلى مابين جنوب و مشرق برابر حجرالاسود است. اما مقام حنفى در طرف شما برابر ناودان رحمت است].

واما صفا؛ آن كوهى است كه آدم- عليه و على نبيّنا عليه السلام- از بهشت به آن كوه فرود آمده و وجه تسميه اش به صفا اين است كه مصطفاى نبى به آن فرود آمده به دليل آنكه حق تعالى در قرآن مجيد آدم- عليه السلام- به اين طريق ياد كرده: إنّ الله اصطفى آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين؛ چنانچه معصومين- عليهم السلام- فرموده اند. الحال خانه ها بر بالاى آن كوه ساخته اند و مردم در آن ساكن هستند و سه طاق متصل به يكديگر در دامن آن كوه ساخته اند و در پيش و پسِ آن طاقها، پاره اى از دامن آن كوه را هموار كرده اند بر مثال صف ها؛ و آن چهار طبقه است طبقه اول كه به بالا مى رود سه درجه دارد و طبقه دوم چهار درجه دارد و طبقه سوم نيز چهار درجه دارد و طبقه چهارم دو درجه دارد [و مابين صفا و مروه پانصد و سى گام است به گام انسان معتدل القامه].

و اما مروه؛ و آن كوهى است كه حوّا- عليهماالسلام- از بهشت به آن كوه فرود آمده و وجه تسميه اش به مروه آنست كه مرأة به آن فرود آمده صالحه [كه] احاديث شريفه به آن ناطقست. و الحال خانه هاى اهل مكه بر بالاى آن ساخته و يك طاق عظيم در دامن آن كوه است. و بعد از آن صفه ايست و دو درجه بلندتر از زمين مسعى است. و مابين صفا و مروه بازارى است سرتا [سر] پوشيده و از دو طرف دكانهاست؛ چنانكه هر كه در صف ايستاد، مروه را مى بيند و بالعكس.

خاتمه دُر ذكر مولد شريف سيد كاينات- صلّى اللّه عليه و آله- و مولد على بن ابى طالب- عليه السلام- و مولد سيدة النساء العالمين فاطمة الزهراء- عليها صلوات رب الارض و السماء- و سنگى كه نشان مرفق آن حضرت- صلّى اللّه عليه و آله- دارد و معلّى و شبيكه كه عبارت از دو مقبره مكه معظمه اند و قبور صالحانى كه در معلّى آسوده اند.

بدان اى برادر كه مولد شريف سيدالبشر و شفيع محشر- صلوات الله عليه و آله- و آن روضه اى است مثل مسجدى مربع، عالى بنا و دو در دارد و محرابى در ركن قبلى، و منبر نيز دارد و موضع شريفى كه حضرت رسول اللّه- صلى الله عليه و آله- به زمين فرود آمده حفره صغيره ايست و قبّه از چوب [مخروطى] (16) بر بالاى آن گذاشته اند و جامه بر آن قبه پوشانيده اند [و درد دارى قفل كرده اند. محافظ دارد، در را گشوده زيارت مى نمايند]. (17)

اما- مولد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام- را در جايى كه در مكه مشهور است غلط است چرا كه مولد شريف آن حضرت- عليه السلام- چنانكه زبده عارفين و صاحب كرامات و مقامات احمد بن موسى بن الورى، (18) ذكر كرده، كعبه شريف و عبارتش اين است: ولد عليه السلام بمكة فى البيت الحرام يوم الثالث عشر من شهرالله الاصم رجب بعد عام الفيل بثلاثين سنه، و لم يولد قط فى بيت اللّه تعالى مولود سواه، لاقبله و لابعده، و هذه فضيلة خصه اللّه بها إجلالًا لمحله و منزلته و إعلاءً لرتبته؛ و امّه فاطمة بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف، و كانت من رسول الله- صلى اللّه عليه و آله- بمنزلة الامّ، و ربّى فى حِجْرها، و كانت من سابقات المؤمنات إلى الايمان و هاجرت معه الى المدينة و كفّنها النبى- صلى اللّه عليه و آله- عند موتها بقميصة لَيَدْرأ به عنها هو امّ القبر ولقنّها الإقرار بولاية ابنها كما اشتهرت به الرواية، فكان أميرالمؤمنين- عليه السلام- هاشمياً من هاشميتَيْن، و اوّل من ولّده هاشم مرتين.


1- بقره: 29.
2- الكافى، ج 4، صص 188- 187.
3- در من لايحضر آمده: عن أبى خديجه عن أبى عبداللَّه- عليه السلام-.
4- الكافى، ج 4، صص 189- 188.
5- الكافى، ج 4، ص 189.
6- الكافى، ج 4، ص 240.
7- اصل روايت چنين است: و روى أن فيه قبور الأنبياء و ما فى الحجر شئٌ من البيت و لا قلامة ظفر؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 193، ش 2117.
8- نوعى سنگ آهكى كه با تراش آن، به صورت زيبايى درمى آيد و رگه هاى رنگى در آن وجود دارد معين.
9- آل عمران: 96.
10- سوزن كارى: ريزدوزى و ايجاد گل و بته به وسيله سوزن روى پارچه معين.
11- آل عمران: 96.
12- تهذيب، ج 1، ص 454.
13- در قاموس المحيط آمده است: الحزوره كالقسورة، الناقة المقتلَّةُ المذَّللَةُ، و الرابيةُ الصغيرة.
14- النهايه، ج 1، ص 380.
15- عبارت متن عربى چنين است: و عليه حرزة من الواح رصاص لها اضلاع بين كل ضلع منها والاخر لوح رخام.
16- آنچه در كروشه آمده از نسخه مرعشى نك: مقدمه.
17- آنچه در كروشه آمده از نسخه مرعشى نك: مقدمه.
18- در نسخه فارسى همان كه در متن ثبت نشده آمده؛ در متن عربى آمده. ذكره ابومنصور الطبرى [سى] فى كتاب اعلام الورى؛ نام و كنيه صاحب اعلام الورى چنين است: ابوعلى فضل بن حسن طبرسى؛ و عبارت مذكور در ص 153 كتاب اعلام الورى آمده است.

ص: 25

مولد سيدة نساء العالمين فاطمة الزهراء- صلوات الله عليها-، و آن روضه اى است عالى و در قبله آن رواقى است و در او محرابى است و در موخر آن قبه اى است عاليه و بر سر آن قبه هلالى است؛ و مسقط رأس آن حضرت، وقتى كه داخل روضه شدى، دست راست خانه ايست مربع طولانى، و در اندرون خانه حفره ايست كوچك تر از قبّه پدرش صلوات الله عليهما.

و اما موضع مرفق آن حضرت عليه السلام حفره ايست صغيره در سنگى، و آن را بر ديوار خانه نشانده اند؛ و ارتفاعش در ديوار دو ذراع است؛ و آن كوچه را كه آن سنگ در ديوار اوست زقاق الحجر مى خوانند و در وقتى كه از باب السلام گذشته به صفا مى روند، در دست چپ است.

و هر چه در اين رساله از اذرع ذكر شده به ذراع انسان متوسط است الّا زمزم و حجرالاسود كه به ذراع عمل متعارف است نزد بنّايين. (1) و اما معلّى قبرستان عظيمى است و در دامن كوهى واقع است و در او از قبور اهل كرامات و مقامات از اهل بلد و آفاق بسيار است؛ اما آنچه امروز مشهور است به اتفاق جميع فِرَق، قبر مادر سيده نساء عالميان جدّه ائمة المعصومين، زوجه رسول رب العالمين صلوات الله و سلامه عليه و على اولاده الطاهرين خديجه كبرى صلوات الله عليهاست. و به اعتقاد شيعه، قبر جد رسول الله- صلى الله عليه و آله- عبدالمطلب و عم او ابوطالب- صلوات الله عليهما- و از مؤمنان صالح قبر سيد صالحين سيد نصيرالدين حسين و قبر استاد فقير در علم شريف احاديث سلطان المحققين ملامحمد امين استرآبادى و ميرزا محمد استرآبادى و شيخ محمد بن حسن بن شهيد ثانى- رحمهم اللّه-.

و از تفضلات الهى به فقير يكى آن است كه چون در همين سال ثمرة الفؤاد فقير، سيد ابوجعفر كه در پنجسال و نه ماه، نصف سوره «انا فتحنا» خواند و تصريف زنجانى را با امثله حفظ كرده، با والده اش كه معاون فقير بود در طلب علوم، سكينه بيگم- رحمهما اللَّه- و يك برادر ديگرش به دار بقاء رحلت كردند، سه قبر در موضعى كه مردم مى ايستند و از براى خديجه- عليها السلام- فاتحه مى خوانند، در مقابل صندوق آن حضرت، به فقير حقير از جانب اللَّه مرحمت شده، در يكى والده سيد ابوجعفر را دفن كرده و در يكى ديگر سيد ابوجعفر را؛ و به آن سبب قطع تعلق از دنيا و مافيها كرد؛ اما حق سبحانه و تعالى منصب اساس كعبه شريفه را در همين سال به فقير مرحمت فرمود؛ الحمدللَّه؛ و يك قبر ديگر را از براى خودساخته و در اندرون آن رفته خوابيد و تلقين خواند و بعضى از سور قرآن، و به امانت سپرد. و اميد كه بعد از مردن همان كافى باشد. و اگر قبل از مردن حضرت ناموس ... حضرت صاحب الزمان [آمد؟] احتياج به آن قبر نيز نيست (؟) و ماتدرى نفسٌ بأىّ ارض تموت. (2)

و اما شبيكه؛ قبرستانى است از اهل يمن و هر كه در اسفل مكه معظمه ساكن است.

نصيحت: ايها المؤمنون جهد كنيد كه اين امكنه شريفه را دريابيد و خانه آخرت خود را معمور كنيد و در تفسير على بن ابراهيم در سوره لقمان در حالى كه نصيحت فرزند خود مى كند بقوله: يا بنىّ، مذكور است و ترجمه اش اين است كه گفته اى پسرك! من از آن روزى كه در شكم مادر فرود آمده، روى به خانه آخرت كرده؛ و هر روز از خانه دنيا دور مى شوى پس آن خانه را كه روى به آن كرده اى نزديكتر از آن خانه اى است كه از آن دور مى شوى؛ بنابر اين به عمارت خانه آخرت مشغول بايد شد، و عاقل را همين اشاره كافى است.

و خاتمه را تمام مى كنم به اسامى جماعتى از مؤمنين كه در كعبه شريفه كار كرده اند: محمد حسين ابرقويى مذكور و فرزند (3) سيد احمد بن محمد معصوم و محمد على بن عاشور با پدرش و حسن بن عبداللَّه سمنانى و درويش حيدر كشميرى و ميرزا خان كشميرى، و حاجى حسن على اردبيلى و حاجى معصوم بيك تبريزى و حاجى محمد شفيع تبريزى و پسر او ابراهيم بيك، و شيخ طايف كه رضيع سيد ابوجعفر ولد فقير است و شيخ عبدالعلى العاملى و اسماعيل بن شهيد اوغلى (كذا) و دو غلام فقير مفلح و نافع.

الحمدللَّه كه تمام شد اين رساله شريفه روز يكشنبه بعد از عصر دوم شوال 1040 بعد از هجرت نبويه به يد فقير كثير التقصير زين العابدين بن نورالدين مراد بن على بن مرتضى الحسينى الكاشانى مولداً، المكّى وطناً، الجعفرى مذهباً حشره اللَّه مع المؤمنين و المؤمنات احياهم و امواتهم و الذى فى اصلاب الرجال الى يوم الدين فى زمرة محمد سيد المرسلين و اهل بيته المعصومين- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- آمين يا رب العالمين.


1- سيد اسماعيل مرندى كه تا بدين جا تقريباً از رساله مفرحة الانام نقل كرده خود مى افزايد: اما خانه حضرت خديجه و اين خانه در همان سمت كه مولد حضرت فاطمه- ع- است و در اينجا محرابى است مى گويند موضع عبادت حضرت رسول اللّه- ص- بوده است و موضع ديگر كه هست، مشهور است حضرت وضو مى ساخت. و اما معلّى و «شعبة النور» مى گويند: قبرستان عظيم است در دامن كوهى واقع است و در او از قبور اهل كرامات بسيار است. اما آنچه مشهور است قبر مادر حضرت فاطمه زهرا- ع- حضرت خديجه- س- است زوجه حضرت رسول الله- ص- است. بقعه دارد و قبر در حجره است. در آن بقعه در همان سمتى كه قبر جناب ابوطالب در آن سمت واقع است. لكن قبر جناب خديجه دورتر است. اما قبر ابوطالب عمّ جناب رسول- ص- و والد حضرت اميرالمؤمنين- ع-؛ و آن در مقبره واقع است كه چند قبر مى باشد: يكى قبر عبدالمطلب جد رسول الله- ص- و قبر عبد مناف و قبر هاشم است. در قديم حصارى نداشت. اين اوقات يكى از اهل هند كه شيعه بود آمده دور آنها حصارى كشيده و قبرها را تعمير كرده و محرابى درست نموده است. پايين قبرستان اهل شيعه است و جمعى از مؤمنين مدفون شده اند؛ از آن جمله: سيد نصرالدين و ملامحمد استرآبادى و شيخ محمد عاملى است و قبر سلطان شهرزاده بيگم دختر خاقان مرحوم فتحعلى شاه در بيرون قبرستان است به اسم. تمام شد.
2- لقمان: 34.
3- در متن عربى رساله كلمه «فرزند» نيامده است.

ص: 26

نقشه

ص: 27

توصيف مدينه از: سيد اسماعيل مرندى در سال 1255 هجرى:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و به توكّلى

الحمدللَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على

أفضل الأوّلين و الآخرين محمد و آله أجمعين

بدانكه از براى مدينه طيبه، چهار دروازه دارد؛ يكى باب شام است و يكى باب قبله است و يكى باب مصر و يكى باب جمعه كه در سمت بقيع است.

مسجد حضرت رسول خدا- ص- در اصل، درون قلعه واقع است. پنج مناره دارد. مرقد پرنور حضرت رسول- ص- در ميان شبكه برنج افتاده است. از درون شبكه مقدار دو ذرع فاصله پرده است كه اطراف قبر پرنور احاطه كرده است. ميان پرده و شبكه را فرّاشين خلوت، كه خواجه سرا مى باشد، شب ها قنديل روشن مى كنند، مثل روز مى شود و متصل به شبكه، حضرت فاطمه زهرا- عليها سلام- مدفون شده است؛ و شبكه چهار در دارد: اول باب توبه، دوم باب وفود، سيم باب فاطمه- عليها سلام-، چهارم باب تهجّد است. مابين روضه مطهره و منبر ستونهاى متعددى مى باشد: ستون مهاجرين است ستون عايشه، ستون قرعه، ستون مخلق، ستون قوله و ستون سرير و ستون محرس و ستون وفود و ستون قلاوه و ستون تهجد، و مقام جبرييل در مابين پاى جبرييل است و شبكه و سط است و هر ستون اعمالى دارد بايد برآورده شود و ستون سرير مقابل سر مبارك افتاده است.

اصل مسجد حضرت سه هزار [و] ششصد ذرع است كه شصت در شصت است. حد مسجد از شبكه قبر است تا به حدى كه زمين مرتفع مى شود و در سمت قبله مجمر دارد و چهار ستون از منبر عرض مسجد است و زياده بر اين قدر از زيادى هاست كه در زمان خلفا بهم رسيده است. اصل منبر حضرت را در مسجد قبا نصب كرده اند حالا در مسجد حضرت، منبر مرمر است كه سلطان مراد درست كرده است.

مسجد حضرت رسول- ص- چهار در دارد: اول باب بزرگ و آن را باب سلام مى گويند؛ دوم باب رحمت است؛ سيم باب النساء است، چهارم باب جبرييل است كه در سمت بقيع است. در مدينه مسجدهاى متعددى كه مسجد نبى و مسجد على و مسجد ابوبكر و مسجد عمر مى گويند بسيار است؛ و حمام و باغ و نخلستان دارد؛ قلعه مضبوط دارد؛ در ميان قلعه قبر عبداللَّه پدر حضرت رسول خدا كه در ذقان الطوال، در يسار داخل باب مصرى، در خانه كه معروف است به بيت ابى النبى- ص-؛ و قبر آن حضرت در صندوقى خرپشتى است در جوف آن ضريح چوبى كوچك. و قبر حضرت اسماعيل فرزند جعفر صادق- ع- معروف است و قبه دارد و متصل به ديوار قلعه مدينه است به سمت بقيع؛ و همچنين قبر مالك بن سنان والد ابوسعيد خدرى كه از جمله شهداى احد است و قبرش در عين خارج از باب مصر است. خانه حضرت اميرالمؤمنين كه در شبكه خانه حضرت پيغمبر- ص- و حوالى قبره مطهره فاطمه است؛ و خانه امام زين العابدين- ع- و امام جعفر صادق- ع- كه در حوالى مسجد حضرت رسول خداست؛ مسجد خلفاى اربعه كه در بالا اشاره شد در ميدان مناخه واقع است و مسجد حضرت نبى و ابوبكر و عمر و عثمان را تجديد كرده اند و مسجد حضرت امير- ع- خراب است و مناره دارد و هر يك از مساجد مناره دارد. در ميان شهر مدينه بازار خوب و يك حمّام جديد ساخته اند كه امسال سنه 1255 تمام شده است و مدارس و دكاكين خوب دارد و چشمه خوب دارد و خربزه و هندوانه و انگور و ترنج و ليمو و شفتالو و انجير و موز كه چيزى است بسيار لذيذ دارد و بادنجان و سربات و كاهو خوب حاصل مى شود.

از باب جمعه كه بيرون روى، قبرستان بقيع است؛ دورش حصارى دارد و درهاى متعدد دارد، ليكن بسته اند و هميشه يك در گشاده مانده است، دربان دارد، به هريك نفر از اهل ايران در قديم پنج قريش مى گرفتند؛ امسال كمترين بندگان محمد هاشم خلف مرحوم ميرزا اسماعيل تبريزى نشاكى چارمنار حسب الأمر خداوندگارى ايلچى مختار مشهور به ميرزا جعفر مهندس باشى ادام اللَّه جلاله به مصر رفته از حضرت خديو اعظم باشا، به محافظ آنجا كه محرم بيگ است فرمان برده موقوف كرده اند.

و قبرستان كلًا قبور است؛ آنها كه در بالاى سر قبه مى ساختند اينهاست: بقعه ائمه بقيع دو در دارد يكى در طرف راست و يكى در طرف چپ؛ هر دو نزديك به سر ضريح مطهر است. بالاى در، در سنگ منبر نوشته: «هذا قبر فاطمه بنت رسول اللَّه- ص- و قبر حسن بن على؛ و قبر محمد بن على؛ و جعفر بن محمد و عباس بن عبدالمطلب» و هر پنج تن مطهر در يك ضريحند از چوب مشبك؛ و عباس در بالاى سر حضرت ائمه اربعه است و قبرش على حده است در ميان ضريح؛ و چهار معصوم متصل به يكديگر؛ و در بالاى قبر مطهر پرده كشيده اند و يك قبه بزرگ دارد. و محراب قبر حضرت فاطمه- عليها سلام- را زيارت مى كنند ليكن قبر فاطمه بنت اسد است و هم پرده دارد؛ چونكه حضرت در ميان اهل سنت افتاده اند، هيچ زينت ندارند، فرش مستعمل دارد. امسال از يزد، يك نفر كلان دوز (؟) فرش بسيار خوب فرستاده بود، نينداخته بودند، در بالاى هم مانده بود. شيخ احمد بحرينى- ره- چهار وجب به ديوار مانده در تحت ميزاب مدفون است. از قبر شيخ مرحوم تا قبر حضرت فاطمه- ع- سه ذرع است بيشتر نيست در سمت قبله مابين بيت الاحزان است و قبر مخفف دارد. ديگر قبه حضرت عقيل بن ابى طالب برادر حضرت امير- ع- است؛ با عبداللَّه بن جعفر در يك قبر مدفون است. و ديگر قبه بنات حضرت رسول خداست كه همه در يك ضريجند. به قول اهل سنت رقيه، امّ كلثوم، زينت دختران رسول است. و ديگر قبّه ازواج حضرت رسول- ص- كه عايشه و ام حبيبه بنت ابوسفيان و سوده بنت زمعه و حفصه بنت عمر و زينب بنت خزيمه و ام سلمه و زينب بنت جحش و جويريه و صفيه خيبرى و ميمونه بنت حرث، ماريه قبطيه است. هر چند اسامى اينها در زيارت نوشته اند اما به اعتقاد اهل سنت است نه به اعتقاد اهل تشيع.

و ديگر قبه حضرت ابراهيم- ع- پسر حضرت رسول خدا- ص- است كه يك ضريح دارد. و ديگر قبه امام [مالك] كه امام چهارم اهل سنت است. و ديگر قبه شيخ امام نافع است كه از مشايخ اهل سنت است. و ديگر قبه حليمه سعديه دايه حضرت رسول خداست و ديگر قبّه عثمان بن عفان است كه در آخر بقيع است. و ديگر قبه بيت الأحزان است كه حضرت فاطمه- عليها سلام- گريه مى كرد؛ جاى خالى و فرش ندارد. اگر يكى از مسلمانان فرش بفرستد ثواب يكى [خيلى؟] برده است.

و ديگر قبه حضرت فاطمه بنت اسد است. و ديگر قبه ابو سعيد خدرى است، ليكن درِ قبه فاطمه و ابو سعيد از بقيع خارج است در روحا نزديك الحمام ابن قطيفه است. و ديگر قبه حضرت فاطمه بنت عبدالمطلب عمّه حضرت رسول مادر برير است. از اينها را بعضى شيعه زيارت مى كنند و بعضى كار ندارند. الّلهمّ سِرّنا بشفاعتهم. حق سبحانه و تعالى به حرمت حبيب اكرم خود به جميع مسلمانان زيارت اين بزرگواران نصيب كند و شفاعت اينها را روزى نمايد. سيزده بقعه در قبرستان بقيع هست باقى قبر بزرگ و سادات و مشايخ اهل مدينه است كه قبه ندارد.

و ديگر مسجد قباست كه يك ساعت راه از مدينه است. طول و عرض برابر است. شصت [و] شش ذراع است و اخبار در فضيلت آن بسيار است و در نزديكى مسجد، چاه خاتم است كه انگشتر حضرت رسول- ص- افتاده، آب بالا آورده است. دو ركعت نماز دارد؛ آب خوب دارد.

و مسجد حضرت امير- ع- و مسجد ابوبكر و مسجد شمس در نزديكى مسجد قباست؛ و مسجد حضرت فاطمه- ع- و مسجد عرفه و مسجد جمعه مابين مدينه و قباست؛ و ديگر مسجد فضيخ كه در طرف شرقى قباست؛ نيم فرسخ از قبا دورتر است، نزديك باغ فدك است. مسجد قديم و مندرس است؛ حالا اطفال درس مى خوانند. و مشربه ام ابراهيم حالا خراب است، در ميان نخلستان افتاده است. در مسجد است نزديك به يكديگر؛ مدتى مسكن و محل حضرت رسول- ص- بوده است. و ديگر مسجد احزاب در شمال قبا، نيم فرسخ دورتر، اعمالى مخصوص دارد. و مسجد فتح و مسجد حضرت سلمان و مسجد مباهله و مسجد حضرت امير- ع- و مسجد ابوبكر. و اين شش مسجد نزديك يكديگر افتاده است. (1) نيم فرسخ از مدينه راه است؛ و ديگر مسجد ذى قبلتين كه سه ربع از مدينه راه مابين احد و قباست.

ديگر كوه احد است يك فرسخ از مدينه راه است. قبر حضرت حمزه عمّ رسول خدا- ص- در آنجاست؛ قبه و صحن دارد؛ يك صندوق چوبى دارد، بالاى قبر مطهر پرده انداخته اند، زيارت كرده نماز گزارديم؛ چندان زينت ندارد و جهت آنكه خوف وادى است و يك قطعه ميرعماد حسنى از اهل قزوين وقف كرده، نصب كرده است. در پايين پاى حضرت، قبر سنقر ترك است. و در پشت قبر، سيد عقيل از اهل مدينه است. و در صحن قبر حاكم مدينه است؛ هر سه قبر از اهل تن (2) است مشتبه نباشد. و نزديكى بقعه قبور شهداى احد است كه يك ديوار كشيده اند و يك در دارد؛ همه در يك جا مدفونند. و قدر يك ربع رفته نزديك به كوه، قبه مَكْسر السنّ است كه در آنجا دندان حضرت را شكستند.

در بالاى كوه احد مسجد احد است، قدرى صعوبت دارد بالارفتن به كوه؛ احقر عباداللَّه كلًا اين مقامها را زيارت كرد و نمازگزارد و بسيار دقّت كرد از اين و آن پرسيد و نوشت و اسباب بسيار از مناسك علما جمع بود، مگر مسجد احد را زيارت نكردم هوا گرم بود صعوبت داشت.

و در مراجعت در مسجد شجره كه دو ساعت راه است احرامگاه است و مسجد خراب است حوض خراب هم دارد؛ و قدرى گذشته مسجد معرَّس است او هم خراب است 10 (شايد: 15) ساعت از مدينه گذشته قبور شهداست و مسجد غزاله است، زيارتش نصيب شد. در صفر قبر ابوذر غفارى در يسار راه، در ميان نخلستان است و ديگر قبور شهداى اهل بدر است كه سيزده نفرند ميان حصارى و يك در دارد. قبور ايشان متصل به يكديگر، بسيار بلند قامت مى باشد. و مسجدى كه حضرت رسول نمازگزارده و سنگى كه در بالاى او نشسته تماشاى جنگ كرده است. و سنگى كه از بالاى مسجد پايين آمده نقش پاى دارد (؟). و ديگر مسجد غمامه است، در ميان نخلستان بقيع است كه منبرى از سنگ دارد. ابر در بالاى همان مسجد سايه بر حضرت انداخته است. و مسجد عريش كه چشمه بدر از زير اين مسجد مى گذرد. القصه مساجد بقعه (؟) در اين راه بسيار است خدا به جميع مسلمانان [زيارت آنها را] نصيب گرداند. تمام شد.


1- اكنون مساجد سبعه شامل دو مسجد با نامهاى مسجد عمر و مسجد فاطمه- ع- مى شود كه در اينجا از آنها ياد نشده گرچه به احتمال قوى مسجد مباهله همان است كه اكنون مسجد فاطمه ناميده مى شود.
2- شايد: تسنّن.

ص: 28

ص: 29

جامه خراسانى بر قامت كعبه

(آصف فكرت)

بنياد پژوهشهاى اسلامى

در اين سطور يادى از يك رخداد مهمّ تاريخى سده نهم؛ يعنى ماجراى پوشانيدن نخستين جامه كعبه به دست خراسانيان مى شود. اين كار به همّت شاهرخ فرزند امير تيمور گوركان صورت گرفت و چنانكه خواهيم ديد وى چندين سال از دوران طولانى سلطنت خويش را صرف مجاهدت در برآورده شدن اين مأمول كرد، و براى همين كار چندين هيئت حسن نيت به ديار مصر فرستاد، و مبالغ هنگفتى صرف اين راه كرد تا سرانجام توفيق اين كار را يافت، وگرنه تا آن روزگار اين افتخار منحصر به مردمان عرب بود و ديگر مسلمانان از آن محروم بودند.

تاريخچه پوشش كعبه از روزگار جاهليت تا عهد خلفا موضوعى است كه مورد تحقيق مورّخان و محققان قرار گرفته و با مراجعه به منابع و مآخذ مربوط، به آسانى مى توان به اطلاعات پيرامون آن موضوع دست يافت، و ما در اين مقال قصد تفصيل موضوع را نداريم و با مرورى كوتاه و مختصر به آن مى نگريم.

قلقشندى، صاحب «صبح الاعشى» به نقل از «اخبار مكّه» تأليف ازرقى نقل مى كند كه اسعد حميرى (تبّع) نخستين كسى بود كه (در روزگار جاهليّت) كعبه را جامه پوشانيد.

جامه كعبه در روزگار جاهليّت:

در روزگار جاهليّت كعبه را با پارچه هاى رنگارنگ و گوناگون مى پوشانيدند. در آن روزگار جامه كعبه به صورت گروهى و تعاونى و همكارى قبايل مختلف تهيّه مى گرديد. تا آنكه بازرگانى به نام ابوربيعه عبداللّه بن عمروبن مخزوم كه با بازرگانى به يمن رفت و آمد داشت پيشنهاد كرد كه يك سال او جامه كعبه را تهيّه كند و بپوشاند و يك سال همه قريش. و تا ابوربيعه زنده بود، اين قرار هم به قوّت خويش باقى بود. مدتى نيز كعبه را با نطع (پوشش چرمينه) مى پوشانيدند.

در روزگار صدر اسلام:

در روزگار پيامبر خدا- ص- كعبه را با پارچه هاى يمنى پوشانيدند، و خلفاى راشدين نيز همين شيوه را پيروى كردند. رنگ پوشش در آن روزگار سفيد و يا قرمز بود. چون نوبت به خلفاى بنى عبّاس رسيد، آنان رنگ سياه را شعار رسمى خويش قرار دادند و جامه كعبه هم سياه گشت.

هنگامى كه ملوك مصر بر حجاز استيلا يافتند پوشانيدن جامه كعبه را در انحصار خويش در آوردند. اين انحصار تا سده نهم هجرى ادامه يافت.

رخدادى كه در اين مقاله به بررسى آن خواهيم پرداخت، در نيمه اوّل سده نهم هجرى، در روزگار پادشاهان مملوك مصر- الملك الاشرف تا الملك الظاهر و فرمانرواى خراسان يا به قول مورّخان عرب «ملك شرق» شاهرخ ميرزا (د 850 ق) فرزند امير تيمور گوركان اتّفاق افتاده است.

بلند پروازى هماى همّت شاهرخ:

شاهرخ كه پس از درگذشت امير تيمور در 807 ق در خراسان بزرگ به سلطنت رسيد، هرات را پايتخت خويش قرار داد. دوره او به راستى يكى از ادوار درخشان علم و هنر و آبادى اين سرزمين است. شاهرخ از اوايل رسيدن به قدرت آرزوى پوشانيدن جامه كعبه را در سر مى پرورانيد، آرزويى كه تا آن روزگاران تنها فرمانروايان عرب حق داشتند، داشته باشند، نه عجميان.

شاهرخ مى خواست با رسيدن به اين آرزوى بزرگ هم يك افتخار معنوى و بى نظير را كسب كند و هم با سنّت شكنى و ابطال سلطه تبعيض گرايانه مماليك مصر، مقام و افتخار عمده بين المللى را به دست آورد. به قول عبدالرزاق سمرقندى، صاحب مطلع السعدين، «هميشه هماى همّت بلند پرواز در هواى آن طيران مى نمود كه جامه براى بيت الله الحرام، از روى نياز ارسال نمايد و اين معنى بى اجازه سلطان مصر صورت نمى بست».

نخستين كوشش:

شاهرخ كوشش پيگير خويش را از سال 833 ق آغاز كرد. مورّخان مصر مى نگارند كه در 24 محرّم 833 ق فرستاده شاهرخ ملك شرق (خراسان) به قاهره وارد شد. و نامه ملك شرق را به عنوان الملك الاشرف آورد. در اين نامه 3 مطلب مهم ذكر شده بود:

كتابهاى ابن حجر و مقريزى:

نخست از پادشاه مصر 2 عنوان كتاب خواسته شده بود:

1- شرح بخارى از شهاب الدين احمدبن حجر عسقلانى.

2- تاريخ السلوك لدول الملوك، از تقى الدين احمدبن على مقريزى.

اين مطلب توجه و اطلاع حلقه هاى علمى هرات را به اكتشافات جديد در جهان دانش آن روز مى رساند.

مطلب دوّم: در نامه يادشده بود كه شاهرخ ميرزا نذر كرده است كه براى كعبه جامه اى تهيه كرده و بفرستد. و مطلب سوم: آنكه شاهرخ پيشنهاد كرده بود تا آب چشمه به شهر مكه جارى سازد.

گويا او مى خواسته است از تجارب آبيارى به وسيله قنوات و كاريزها كه در خراسان معمول بوده در آبيارى شهر مكّه استفاده به عمل آيد.

ابن تغرى بردى مؤلف «النجوم الزهراة» مى نگارد كه هيچيك از تقاضاهاى ملك شرق مورد پذيرش پادشاه مصر قرار نگرفت، امّا ابن اياس مؤلف «بدايع الزهور» مى نويسد كه سلطان شرح بخارى و تاريخ مقريزى را براى شاهرخ فرستاد، امّا از پذيرفتن درخواست شاهرخ در ارسال جامه كعبه و جارى ساختن آب چشمه به مكّه خوددارى كرد. ملك اشرف به شاهرخ نوشت كه اوقافى براى پوشش كعبه هست، كه نيازى به هيچ يك از شاهان در اين مورد نيست، و در باب چشمه نوشت كه در مكّه چاهها و چشمه ها بسيار است و نيازى به ساختن چشمه جديد نيست (ظاهراً او در مورد قنات و كاريز معلوماتى نداشته و آن را هم مانند چاهها و چشمه هاى معمولى مى پنداشته است).

ابن حجر هم مى نويسد كه 3 مجلّد «فتح البارى بشرح البخارى» را براى ملك شرق تهيّه كرده است.

خشم و تهديد:

خوددارى حاكم مصر از موافقت با تقاضاى شاهرخ وى را خشمگين ساخت و فرستاده ديگرى به نام هاشم شريف به قاهره فرستاد، كه حامل نامه تهديدآميزى به عنوان ملك مصر بود. هاشم شريف در 24 رمضان المبارك همان سال به قاهره رسيد. نامه شاهرخ بسمله و مهر نداشت كه بيانگر خشم فراوان ملك شرق (پادشاه خراسان) بود. در افتتاح نامه نوشته شده بود: «الم تركيف فعل ربّك باصحاب الفيل ...». شاهرخ القاب معمول و رسمى حاكم مصر را در اين نامه ننوشته و او را سخت مورد تهديد قرار داده بود. و به قول مقريزى تندرآسا و صاعقه وار خروشيده و درخشيده بود. در عين حال تحفه اى هم به حاكم مصر فرستاده بود كه مؤلف «بدايع الزهور» از آن به عنوان «هديه فشرويه» ياد كرده است.

الملك الاشرف تسليم نشد و نامه درشت شاهرخ را همچنان با كلمات درشت جواب گفت و به قول ابن اياس: «من دقّ الباب سمع الجواب». نامه هاى عتاب آميز شاهرخ مكرر گرديد ولى بى نتيجه ماند. ابن تغرى بردى كه به روشنى رنگ نژادپرستى از نوشته هاى او نمايان است، در مورد لجاجت الملك الاشرف و رد تقاضاى شاهرخ مى نويسد كه ثبات و ايستادگى اشرف در برابر خواسته هاى شاهرخ، پس از فتح قبرس، مهمترين اقدامى بود كه وى در طول سالهاى سلطنت خويش انجام داد.

او مى نگارد كه الملك الاشرف با در دست گرفتن انحصار امتياز پوشانيدن جامه كعبه حرمت مصر و حرمت حكام مصر را تا قيامت حفظ كرد. امّا از مطالبى كه در ديگر تواريخ مصر در اين باب درج است برمى آيد كه نوشته ابن تغرى بردى گزاف و چاپلوسى به حاكم مصر بوده؛ زيرا در نامه بعدى كه شاهرخ به اشرف فرستاد از وصول هداياى او اطمينان داده شده است.

فرستاده جديد- داماد سيد شريف گرگانى:

فرستاده ديگرى كه در 27 محرم 838 به قاهره رسيد و با آوردن هدايا و نامه تقاضاى شاهرخ را تجديد كرد، تاج الدين على بن عبداللّه شريف نام داشت كه به روايت ابن حجر كه او را ديده است، داماد سيد شريف گرگانى بود. در اين نامه هم شاهرخ نوشته بود كه نذر كرده است تا براى كعبه جامه اى بفرستد تا آن را از داخل خانه كعبه بياويزند. و خواسته بود كه الملك الاشرف نماينده اى براى تحويل گرفتن جامه به هرات بفرستد.

الملك الاشرف قاضيان چهار مذهب را در مجلسى فراخواند و تقاضاى ملك شرق را با آنان در ميان نهاد و خواست تا در آن مورد فتوا بدهند. قاضى القضات بدرالدين حنفى جواب داد كه: اين نذر منعقد نمى گردد.

ابن حجر قضات اربعه را به باد انتقاد گرفته و از جوابهاى نامربوط آنان ياد مى كند. او مى نويسد كه بعضى از قاضيان بدون آنكه از آنان پرسشى شده باشد خود هم سؤال و هم جواب را نوشته بودند. برخى نوشته بودند كه «چون اين عمل تعطيل وقف مى كند، جايز نيست.» يكى نوشته بود كه «چون با اين عمل بر سلطان مصر تحكّم صورت مى گيرد، جايز نيست.» امّا سلطان خود عذر آورد كه مبادا با اين كار راه پوشانيدن جامه كعبه براى شاهان ديگر باز گردد. ابن حجر مى نويسد كه من هم در واقع همان جواب سلطان را عذر آوردم كه با موافقت به اين عمل، رخنه و راهى براى ديگران باز خواهد شد.

شريف تاج الدين را هنگام بازگشت به خراسان، اقطوه موساوى مؤيّدى مهماندار همراهى مى كرد كه نامه جوابيه سلطان را به عنوان شاهرخ با خود داشت.

امتياز منحصر به شاهان مصر است:

اشرف نوشته بود كه جامه كعبه را پيوسته ملوك مصر تهيه مى كنند و هزينه آن از محلّ اوقافى كه براى همين كار موجود است فراهم مى گردد. سلطان به شاهرخ مشورت داده بود كه اگر مى خواهد به نذر خويش وفاكند، جامه كعبه را كه ساخته، بفروشد و بهاى آن را به فقيران مكّه صدقه دهد كه ثواب آن بيشتر است و سود آن به شمار بيشترى از مردمان خواهد رسيد.

در 4 شوّال نامه تهديد آميزى از شاهرخ به قاهره رسيد كه در آن از گرفتن حقّ الورود از بازرگان در بندر انتقاد شده و مشعر بر حركت شاهرخ ميرزا به جانب قدس بود.

فرستاده سلطان مصر اقطوه- در 28 جمادى الثانى 839 به قاهره بازگشت و فرداى آن روز شيخ صفا فرستاده شاهرخ به قاهره رسيد كه نامه ديگرى از شاهرخ آورد.

رسول را كتك زدند و در آب سرد غوطه دادند:

الملك الاشرف شيخ صفا را در اصطبل سلطانى به حضور پذيرفت. شيخ با صداى بلند نامه شاهرخ را مى خواند و ملك اشرف آن را مى شنيد. شاهرخ در اين نامه سلطان را نايب خويش خوانده و دستور داده بود كه خطبه و سكّه را به نام او كند. چون قرائت نامه به اينجا رسيد، شيخ صفا خلعتى را كه از خراسان آورده بود، نزديك برد تا سلطان آن را بپوشد. با اين خلعت تاجى هم براى اشرف فرستاده بودند.

الملك الاشرف شكيبايى از كف داد و دستور داد تا خلعت را دريدند و فرستاده نگونبخت را به سختى كتك زدند و با آنكه روزى سرد بود، شيخ صفاى هروى بيچاره را در بركه اصطبل غوطه دادند، چنانكه به سرحد مرگ رسيد و كس را جرأت شفاعت نبود. ابن تغرى بردى مى نگارد كه هرگز تا آن روز سلطان را به آن اندازه خشمگين نديده بوده است. پس سلطان شيخ صفا را به حضور فراخواند و پاسخهايى درشت به او سپرد تا به فرستنده خويش باز گويد. از جمله گفت كه شاهرخ مرا به نيابت خويش در مصر مى گمارد، ولى من او را به شحنگى كوچكترين روستاى قلمرو خويش نخواهم پذيرفت. پس دستور داد كه فرستاده شاهرخ و همراهان او را به راه دريا از مصر بيرون كردند. آنان به مكه رفتند و تا موسم حج صبر كردند و حج گزاردند و باز گشتند.

ابن تغرى بردى زدن فرستاده شاهرخ و دريدن نامه او را ستوده و اين كار را از خوبترين و بزرگترين كارهاى الملك الاشرف در طول سلطنتش مى شمارد. امّا اشرف پس از اين واقعه بسيار نزيست و پس از مرگ او در 841 ق فرزندش الملك العزيز مدتى كوتاه سلطنت و خلع گرديد و الملك الظاهر بر تخت پادشاهى مصر نشست.

ص: 30

خواب ميرآخور به حقيقت پيوست

الملك الظاهر در 12 جمادى الآخر 843 فرستاده شاهرخ را كه از هرات آمده بود به حضور پذيرفت مورّخان خراسانى از جمله عبدالرزاق و خواند مير مى نويسند: چقماق بيگ- كه همين الملك الظاهر باشد- در روزگار الملك الاشرف منصب ميرآخورى داشت. شبى در خواب ديد كه شاهرخ او را برداشته برتخت شاهى نشانيد. به همين سبب چون به سلطنت رسيد، جيجكتوقا را كه از اميران خاص او بود، به رسالت نزد شاهرخ به هرات فرستاد. جيجكتوقا در 843 ق به هرات رسيد و به دستبوسى شاهرخ توفيق يافت.

استقبال شاهانه از فرستاده مصرى

شاهرخ احوال الملك الظاهر را از رسول پرسيد و براى او جايى در دست راست تعيين گرديد. در آن روز ضيافتى بزرگ ترتيب دادند و بيشتر ظروف آن ضيافت از زر سرخ گوهر نشان بود. اميران و شاهزادگان نيز هريك او را ضيافتى جداگانه دادند و هدايايى گرانبها به او بخشيدند.

دانشمندان مصر از خراسان كتاب مى خواهند:

اين بار دانشمندان مصرى از خراسانيان كتاب خواسته بودند. جيجكتوقا به عرض رسانيد كه سلطان چقماق (/ الملك الظاهر) پنج كتاب معتبر از كتابخانه هرات خواسته است:

1- تأويلات اهل سنّت و جماعت، از شيخ ابومنصور ماتريدى، 2- تفسير كبير علّامه رازى، 3- شرح تلخيص جامع خواجه مسعود بخارى، 4- شرح كشّاف مولانا علاءالدين پهلوان، 5- روضه در مذهب شافعى.

به روايت خواند مير با آنكه كتابها در كتابخانه هرات موجود بود، دستور داده شد كه پنج كتاب را جديداً به خطّ خوش نوشتند و جدول كشيدند و به جيجكتوقا تسليم كردند. جيجكتوقا پس از دريافت 50 هزار دينار با هداياى گرانبها عازم مصر شد. پنجاه نوكر او نيز افزون بر اسب و جامه هريك هزار دينار انعام دريافت داشتند. و شاهرخ به حكّام اصفهان، شيراز، يزد و كاشان نيز دستور داد كه از فرستادگان پذيرايى كنند و به آنان انعام بدهند.

فرستاده اى كه در راه درگذشت:

مولانا حسام الدين مباركشاه پروانچى از دانشمندان هرات با فرستاده سلطان عازم مصر گرديد ولى به قاهره نارسيده در گذشت (13 ربيع الآخر 844) و فرزندش خواجه كلان (يا خواجه كلال) هديه و نامه شاهرخ را به قاهره رسانيد.

پايتخت مصر را به افتخار فرستادگان خراسان آذين بستند:

خواجه كلال و همراهان او در 26 ربيع الثانى 844 به قاهره رسيدند. شهر قاهره را به افتخار آنان آذين بسته بودند. فرزند سلطان مصر با گروهى از اميران به استقبال بيرون شد. ابن تغرى بردى و مقريزى روز ورود سفيران را در قاهره روزى ديدنى (يوماً مشهوداً) وصف مى كنند و مى نويسند كه چنان ترتيباتى تا آن روز در قاهره سابقه نداشته است. شاهرخ با نامه خويش هدايايى شامل 100 نگين فيروزه، 81 تخته حرير، تعدادى جامه و پوستين و مشك، سى شتر بختى خراسانى و چيزهاى ديگر فرستاده بود. خراسانيان هم هدايايى گرانبها دريافت كردند، اما خواجه كلال هم در گذشت و پدر و پسر- كه به طور امانت به خاك سپرده شده بودند- سرانجام در قدس دفن شدند.

به مطلب مى رسد جوياى كام آهسته آهسته:

در 847 سيد محمد زمزمى ازهرات به مصر رفت و الملك الظاهر موافقت كرد كه شاهرخ جامه كعبه بفرستد و هر طور كه مى خواهد، به نذر خويش وفا كند. كار بردن جامه به عهده چندتن از بزرگان خراسان مانند شيخ محمد مرشدى شيخ الاسلام و شمس الدين محمد ابهرى سپرده شد. مورخين مصرى مى نويسند كه يكى از همسران تيمورلنگ نيز با اين قافله همراه بود.

جامه را در يزد ساخته بودند:

جامه كعبه روزگارى پيش در دارالعباده يزد مرتب ساخته و به هرات برده و در خزانه پايتخت محفوظ مى داشتند. در اين سال (848 ق) فرستادگان جامه را برداشته آهنگ مصر كردند.

جامه كعبه را در حدود 100 تن همراهى مى كردند. چون به شام رسيدند، امرا و اعيان شام هم مقدم آنان را گرامى داشتند. و چون در روز 5 شنبه 15 شعبان 848 وارد مصر شدند جمعى از مقربان و خواص الملك الظاهر به استقبال آنان شتافتند وآنان را در منزل جمال الدين استاندار در ناحيه بين القصرين فرود آوردند. فرستادگان در روز 2 شنبه 11 رمضان 848 به حضور الملك الظاهر سلطان مصر رسيدند. سلطان به مناسبت ورود آنان محفلى آراسته و دستورات خاصى صادر كرده بود كه سخاوى و ابن تغرى بردى از آن به تفصيل ياد مى كنند.

فرستادگان را غارت كردند:

با آنكه سلطان دستور داده بود كه آنچه فرستادگان با خود دارند- از جمله جامه كعبه را در جايى امن بگذراند، اما هنگاميكه فرستادگان پس از ملاقات با سلطان به منزل خويش باز مى گشتند، گروهى- در حدود 300 تن- از مماليك برسر آنان ريخته و هرچه از نفايس و كتب و نگينها و مشك و طلا و پوستين كه با آنان بود، به غارت بردند. بر انجام 2 تن از اميران مصرى- يلخجا (يل خواجه؟) و ينال علايى دوادار و امير تنبك حاجب الحجاب به فرياد فرستادگان خراسانى رسيدند و آنان را از چنگ مماليك نجات دادند.

پوزشخواهى سلطان از خراسانيان:

به روايت عبدالرزاق سمرقندى چون سلطان ازاين حادثه آگاه گرديد، بسيار مضطرب شد و گفت: فتنه انگيزان دوست مرا از من رنجانيدند. وى از خراسانيان معذرت خواست و دستور داد آنچه از اموال غارت شده به دست آمد به صاحبان آن داده و بيش از آنچه به غارت رفته بود به آنان بخشيدند.

مجازات غارتگران

مماليك غارتگر مجازات شدند و حقوق و ارزاق گروهى از آنان قطع شد و گروهى را به زنجير بسته در شهر گردانيدند و ندا در دادند كه اين جزاى كسى است كه حجاج بيت الله را غارت كند.

سلطان مصر فرستادگان خراسانى را با حاجيان مصرى به مكّه فرستاد و آنان در روز عيد قربان جامه را از داخل خانه كعبه آويختند و پس از انجام مراسم حج، به هرات بازگشتند و گزارش سفر پرماجراى خويش را به شاهرخ بيان داشتند.

مآخذ مقاله

ص: 31

- ابن اياس حنفى، محمدبن احمد، بدايع الزهور فى وقايع الدهور، ج 2، ص 245- 244.

- ابن تغرى بردى يوسف، النجوم الزهراة فى ملوك مصر و القاهرة، ج 14، ص 77، 266- 265 و ج 15، ص 366- 364.

- ابن حجر عسقلانى، احمدبن على، انباءالغمر بابناء العمر، بيروت، 1406 ق، ج 8، ص 49، 330- 329.

- خواندمير، غياث الدين محمد، حبيب السير، تهران، ج 3، ص 633- 626.

- سخاوى، محمدبن عبدالرحمان، التبر المسبوك فى ذيل السلوك، قاهره.

- عبدالرزاق سمرقندى، مطلع اليفسدين و مجمع البحرين، خطى.

- قلقشندى، احمدبن على، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء بيروت 1407 ق.

- مقريزى تقى الدين احمد السلوك لمعرفة دول الملوك، قاهره، صفحات متعدد.

چاه زمزم و دشوارى آب در مكه

مؤلف: فؤاد على رضا

مترجم: محمدرضا جلالى

از كارهايى كه عبدالمطلب در تاريخ بدان معروف است اين است كه آن حضرت اقدام به حفر دوباره چاه زمزم نمود كه تاكنون باقى است و مسلمانان به آن تبرك مى جويند. در زمينه حفر دوباره اين چاه جار و جنجال بسيارى در سراسر جزيرةالعرب به وجود آمد.

مكه، پيوسته از كمبود آب رنج مى برد، اين شهر خشكسالى هايى را به خود مى ديد كه گاه سه سال يا بيشتر ادامه پيدا مى كرد، در برخى موارد و در مدتى كوتاه بارانهاى سيل آسايى باريدن مى گرفت. (ما قبلًا درباره حضرت اسماعيل و مادرش هاجر و اينكه چگونه در آن زمان آب جارى گرديد، گفتگو كرديم، اينك آن را پى مى گيريم).

حضرت ابراهيم- ع- به اتفاق هاجر و اسماعيل رهسپار جنوب گرديده تا به بيابانى رسيدند كه امروزه مكّه در آن قرار دارد. اين بيابان محل چادر كاروانهايى بود كه بين شام و يمن رفت و آمد مى كردند، ابراهيم- ع- با نهادن اندكى خرما و آب برايشان، آنان را در اين سرزمين رها كرد، اندكى بعد، غذا و آب آنها تمام شد و هاجر در حد فاصل صفا و مروه به جستجوى آب پرداخت و خداى مهربان آنان رامورد عنايت قرار داد و چاه زمزم در پيش پايشان جوشيد و جارى گرديد.

ابن هشام (1)، ماجرا را چنين بيان مى كند: «هاجر به جستجوى آب پرداخت و آنگاه كه آب نيافت رهسپار صفا و مروه گرديد و براى نجات اسماعيل از خداى خويش يارى خواست و خداى سبحان جبرئيل را فرستاد و پاشنه پايش را به زمين زد و آب پديدار گشت، مادر اسماعيل صداى درندگان را شنيد و بر جان فرزند بيمناك شدو به سرعت آهنگ او نمود، هنگامى كه رسيد ملاحظه كرد كه فرزند با دست خود در پى آبى است كه زيرِ گونه اش قرار دارد و از آن مى نوشد». پيدايش آب، قبيله جرهم يمنى را بدان سوى كشاند و در آن سرزمين اقامت گزيدند، اسماعيل- ع- در اين قبيله به سن نوجوانى رسيد و با دخترى از اين قبيله ازدواج كرد.

ياقوت حموى (2) پيرامون حوادثى كه بر زمزم گذشته است مى نويسد: «مدتى طولانى سپرى شد تا اينكه سيلاب ها فروكش نمود و بارانهاى شديد آثار زمزم را محو كرد و از آن اثرى باقى نماند»؛ يعنى از ديدگاه ياقوت، عوامل جغرافيايى سبب محو آثار و نشانه هاى زمزم گرديد، امّا تاريخ نگاران، سبب پنهان شدن زمزم را علل ديگرى دانسته، مى گويند: يكى از بزرگان مكّه به نام مضاض بن عمر جرهمى كه نزديك به سيصد سال پيش از عبدالمطلب مى زيست در نبردى با خزاعه به زد و خورد پرداخت و به شكست وى منتهى گرديد. مضاض دانست كه دشمنانش بى درنگ او را از مكه بيرون خواهند كرد. از اين رو خواست آنان را از مكان آب هاى اصلى مكه محروم سازد، لذا بخشى از اشياء گرانبها و زر و سيم خود را در چاه زمزم نهان ساخت و آن را پوشاند و آثار و نشانه هاى آن را پنهان كرد و طبيعت نيز بر استحكام نهان، مددكارش شد و با انباشته شدن شن ها، آثار آن محو گرديد. و سپس مضاض به سرزمين يمن گريخت و مردم مكه ناگزير گرديدند كه مجارى جديدى براى آب كنكاش نمايند، از اين رو به حفر چاههاى ديگرى پرداختند كه اغلب آنها بيرون مكه بود.

مردم مكه به حفر چاه ها همت گماشتند، زيرا آب در آنجا منحصر به آب هاى زيرزمينى بود و طبيعت آنان را از بارانهاى فراوان موسمى محروم ساخته بود، چه اينكه مكه از رودخانه هاى جارى و چشمه ساران نيز بى بهره بود. و هر قبيله از مقابل قريش در ملك خويش چاهى حفر كرد، بنى تميم چاهى را حفر كردند به نام «جفر» كه چاه مرة بن كعب است و عبد شمس بن عبد مناف به حفر چاه ديگرى پرداختند و آن را «الطوى» ناميدند و هاشم ابن عبد مناف، چاه «بدر» را حفر كرد و استفاده از آب آن را براى مردم آزاد قرار داد. و نيز هاشم چاه «سجله» را حفر كرد و اين چاه همچنان ملك بنى هاشم بود تا اينكه عبدالمطلب ديگر بار به حفر چاه زمزم پرداخت و چاه «سجله» را به بنى نوفل ابن عبد مناف بخشيد. و امية بن عبد شمس چاهى به نام «الحفر» حفر كرد و استفاده از آب آن را به خود اختصاص داد. و بنى عبدالدار چاهى به نام «ام احراد» حفر نمودند. بنى جمع نيز چاهى به نام «السنبله» و بنى سهم چاهى به نام «الغمر» حفر كردند. چنانكه چاههاى فراوانى در مكه وجود داشت كه تاريخ آنها به دوران نخستين زمامداران قريش از دوران مرة بن كعب و كلاب بن مرة، برمى گشت و معروف ترين آنها چاه «رم» توسط مرة بن كعب لؤى و چاه «ضم» توسط بنى كلاب بن مرة (3) حفر گرديد.

قصىّ بن كلاب جدّ بزرگ عبدالمطلب، مخزن هاى آبى از پوست درست كرده بود كه به وسيله آنها آب را از چاههاى بيرون مكه مى آورد و حاجيان را سيراب مى ساخت، از جمله چاه ميمون حضرمى، و سپس قصىّ چاهى به نام «العجول» در خانه امّ هانى دختر ابوطالب حفر كرد و اين نخستين سقّاخانه اى بود كه در مكّه حفر گرديد و هرگاه عرب ها از آن آب مى نوشيدند، شعرى را مى خواندند كه مضمون آن اين است:

از عجول سيراب گشته و آنگاه روانه مى شويم حقّاكه قصىّ به عهد خويش وفاكردو راست گفت.

چاه «العجول» در طول زندگى قصىّ و پس از مرگش تا بزرگ شدن پسرش عبدمناف، همچنان باقى بود، و پس از آنكه مردى از قبيله بنى جعيل در آن چاه افتاد، از آن استفاده نكرده و پوشانده شد و بدين سان هر قبيله اى براى خويش چاهى حفر كرد.

تاريخ نگاران در سبب نامگذارى چاه زمزم بدين نام، ديدگاههاى متفاوتى دارند، مسعودى مى گويد: «بدين سبب زمزم ناميده شد كه ايرانيان در نخستين روزها آهنگ حج نمودند و پيرامون آن گرد آمدند و زمزمه صدايى است كه اسب هنگام آب خوردن از خيشوم (رگهاى درون بينى) خود ايجاد مى كند». و گفته شده كه: از اين رو زمزم ناميده شده است كه اطراف آن به وسيله خاك بسته شده بود كه آب به هيچ سمت جارى نشود.

مسعودى مى گويد: «ايرانيان معتقدند كه از فرزندان حضرت ابراهيم خليل- ع- هستند و پيشينيان آنها براى ارج و احترام نسبت به ساحت جدشان حضرت ابراهيم- ع- آهنگ خانه خدا كرده و گرد آن به طواف پرداختند و ساسان بن بابك آخرين فردى از آنان بود كه حج بجا آورد».

ياقوت حموى (4) يادآور مى شود كه: «زمزم به جهت آب زيادش بدين نام مشهور شده است، از اين رو گفته مى شود: آب زمزم، و زمازم». وى نقل مى كند كه: «برخى معتقدند سبب نامگذارى «زمزم» زمزمه و سخن جبرئيل بر آن بوده است».

اين چاه داراى نام هاى ديگرى چون: «زمم»، «زمزم»، «زمازم» و «ركضة جبرئيل»، و «هزمة جبرئيل» و «هزمةالمَلك» نيز هست. ركضة و هزمه به معناى زمين گود و پَست است.

خواب عبدالمطلب:

عبدالمطلب، سقايت حاجيان را برعهده داشت، وى آب را از چاههاى بيرون مكه و با رنج بسيار مى آورد، چون فرزندى جز حارث نداشت. پس از آن مكه شاهد خشكسالى بود كه در آن باران نباريد و آب چاه ها خشكيد و مشكلى بزرگ پديد آمد. و هزاران حاجى آهنگ مكه نمودند ... و عبدالمطلب در انديشه وسيله اى براى تأمين آب براى آنان بود.


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 111.
2- معجم البلدان، ج 10، ص 149.
3- سيره ابن هشام، ج 1، ص 148- 150.
4- معجم البلدان، ج 10، ص 148- 149.

ص: 32

موسم حج سپرى شد و قريش به محل زندگى خود بازگشتند و در يكى از شبهاى بهار براى شب نشينى در خانه عبدالمطلب گرد آمدند و سخن از دشواريهايى كه عبدالمطلب براى تأمين آب حاجيان تحمل كرده است، به ميان آوردند و خداى را سپاس گفتند كه شهرت و آوازه قريش را در بين اعراب حفظ نموده اند و از چاه زمزم ياد كردند و آرزو نمودند كه به آن دست يابند.

امية بن عبد شمس كه حوادث گذشته را خوب مى دانست، ماجراى مضاض بن عمر و جرهمى و ناپديد شدن آثار و نشانه هاى زمزم توسط او را، نقل كرد. عبدالمطلب در دل آرزو كرد كه اگر در پيدا كردن محل چاه زمزم موفّق شود و ديگر بار آب آن جارى شود، از دشوارى آب در مكه آسوده خواهد شد.

برخى از تاريخ نگاران قديم، در باره خوابى كه عبدالمطلب ديده و در آن مأموريت يافت كه زمزم را حفر كند، سخن گفته اند.

ابن هشام مى گويد: «هنگامى كه عبدالمطلب در حجر به خواب رفته بود، شخصى نزدش آمد و او مأمور حفر زمزم شد» ابن هشام، اين داستان را به ابن اسحاق تاريخ نگار، نسبت مى دهد كه گفت: «نخستين چيزى كه عبدالمطلب به وسيله آن حفر زمزم را آغاز نمود، چنانكه يزيد بن أبى حبيب مصرى از مرثد بن عبداللَّه يزنى، از عبداللَّه بن زرير غافقى، برايم روايت كرده است كه شنيد على بن ابى طالب- ع- حديث زمزم را، آن هنگام كه عبدالمطلب به حفر آن مأموريت يافت نقل مى كند».

عبدالمطلب، داستان خواب خويش را چنين بازگو مى كند: «در حِجر (1) خوابيده بودم كه شخصى نزدم آمد و گفت: «طيبه» را حفر كن. گفتم: طيبه چيست؟ سپس از نزدم رفت، فردا كه به محل خوابم برگشتم و در آن خوابيدم، پيشم آمد و گفت: «بَرّة» (2) را حفر نما.

گفتم: بَرّة (3) چيست؟ و سپس از نزدم رفت، فردا كه به محل خوابم آمدم و در بستر خوابيدم، نزدم آمد و گفت: «مضنونه» (4) را حفر كن. و از نزدم رفت، فرادى آن روز به محل خواب آمده و در بستر آرميدم، نزدم آمد و گفت: «زمزم» را حفر كن.

گفتم: زمزم چيست؟

گفت: هرگز از آب تهى نمى شود و آبش كاستى ندارد، حاجيان بى شمارى را سيراب مى كند، و ميان «فرث» و «دم» و در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم (كلاغى كه يك پاى آن سفيد است) (5) و محل بيرون آمدن مورچه ها قرار دارد.

خواب عبدالمطلب اين چنين محل چاه زمزم را معين كرد و آن را ميان «فرث» و «دم» در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم در محل بيرون آمدن مورچه ها معرفى كرده است. امّا فرث (سرگين) و دم (خون) (6) را مورخان اينگونه وصف كرده اند كه آب آن چاه، غذا و شفاى بيمارى هاست. و كلاغ أعصم (بطور كنايه) اشاره به مطلبى است كه از رسول اكرم- ص- رسيده است كه فرمود: «فرد سياه و لاغر كعبه را تخريب مى كند» و امّا محل بيرون آمدن مورچه ها، در آن نيز مشكلاتى وجود داشت.

و مناسب است كه بگوييم: زمزم، سرچشمه مكه است كه حاجيان بر آن وارد و آبادانى از همه به سوى آن رومى آورد، و گندم و جو و ديگر حبوبات را به آنجا مى آوردند، آن سرزمين كشت و زراعت نمى شد و ده مورچه ها نيز كشت و زراعت نمى گرديد و حبوبات از همه جا بدين منطقه آورده مى شد.

اين روايت ابن هشام بود كه از راويان مورد اعتماد است، حديث اين خواب را، بسيارى از تاريخ نگاران و نويسندگان قديم و جديد، تكرار كرده اند، برخى از تاريخ نگاران به اين خواب اشاره اى نكرده اند ازجمله مسعودى در كتابش (مروج الذهب) از آن غفلت ورزيده و به اين جمله كه: «چاه زمزم را حفر كرد» بسنده كرده است. اين چاه در دوران پادشاهى كى قباد، پر شده بود. از آن چاه دو مجسمه آهو از طلا كه برآن گوهر و مرواريد وجود داشت، و ديگر زيورآلات و هفت شمشير از قلع و هفت زره گشاد، يافت شد. عبدالمطلب از شمشيرها براى كعبه درى ساخت و يكى از آهوان را به عنوان ورقى زرين بر در نهاد و ديگرى را در كعبه قرار داد. (7)

دكتر طه حسين اديب بزرگ، در كتاب خويش (على هامش السيرة) خواب عبدالمطلب را در قالبى ادبى و بسيار جالب به تصوير كشيده است، وى سرگذشت آن هاتفى كه عبدالمطلب او را سه شب در خواب ديد و به او دستور حفر «طيبه» يا «بَرّة» و يا «مضنونه» را داد، بيان كرده است. عبدالمطلب پس از ديدن خواب، در حالتى از حيرت و اضطراب به سر مى برد تا آنجا كه با خود انديشيد، سرگذشت خويش را بر فردى كاهن (پيشگو) عرضه كند، اما بيم آن داشت كه كاهن به او گمان بد بورزد و ماجرا انتشار يافته و مورد تمسخر و استهزاى حرب بن اميه و كينه توزى او قرار گيرد، و جوانان مخزوم او را ريشخند نمايند. عبدالمطلب تصور مى كرد كه شايد اين هاتف شبحى مرده از مردگان قريش باشد كه قومش او را به فراموشى سپرده و به ديدارش نرفته اند و بدو نزديك نمى شوند. و يا اينكه شيطانى از شياطين باشد كه به انسان متمسك شده و آنان را تحت اطاعت و فرمان خود درمى آورند، و يا اينكه بيم دهنده اى از يكى از معبودهاست كه درخواست ذبح و قربانى دارد.

وى ترجيح داد كه حيرت و اضطراب خود را به عنوان مشورت، باهمسرش حبيبه سمراء در ميان گذارد، همسرش بدو گفت: كار را بر خود دشوار مگير و خويش را در بيم نيفكن و در ترسيدن، زياده روى نكن، ملاحظه كن اين خواب تا چه اندازه مردم را نزد ما در اين بيابان به رنج و زحمت انداخته است كه آنان جمع نشده و توجهى نكرده و اهميتى به آن ندادند.

مكه روز پر از عطا و بخششى را گذراند كه در آن غذا و آشاميدنى فراوان بود، بت ها در آن روز خشنود گرديدند، آن روز عبدالمطلب خوشحال و خرسند به خوابگاه خويش رفت، هاتف ديگر بار آمد و گفت: «زمزم را حفر كن».

عبدالمطلب پريد: زمزم چيست؟

گفت: هرگز از آب تهى نمى شود و آبش كاستى ندارد، حاجيانِ بى شمارى را سيراب مى كند، و آن چاه بين «فرث» و «دم» و در محل منقار كوبيدن كلاغ أعصم قرار دارد.

عبدالمطلب گفت: هم اكنون دريافتم.

تجديد حيات زمزم

خواب عبدالمطلب محلى را تعيين كرد كه اگر حفر مى شد، چاه زمزم پديدار مى گشت، چشمه اى كه در دوران جد بزرگش اسماعيل فرزند ابراهيم- ع- جارى و روان بود، و مكه براى حيات مجدد خويش نياز شديد بدان داشت.

جايى را كه هاتف تعيين كرده بود، ميان دو بت به نامهاى «أساف» و «نائله» قرار داشت و عبدالمطلب مى بايست به نداى هاتف پاسخ مثبت دهد.

ابن هشام (8) مى گويد: «عبدالمطلب براى كنكاش محل چاه زمزم بيرون رفت و براى اقدام به اين كار دشوار و بزرگ، كسى جز پسرش حارث با وى همراه نبود» وى مى گويد: «سبب آن اين بود كه در آن زمان فرزندى غير او نداشت».

ولى ما معتقد نيستيم كه اكتفا كردن او به اين جوان بدين سبب بوده كه وى فرزندى جز او نداشته است، در حالى كه او به كارى بسيار بزرگ رو مى آورد كه به تلاش فراوان نياز داشت، از حفر چاه گرفته تا برداشتن شن و ماسه ها، عبدالمطلب زمامدار مكه و رئيس قريش بود و قادر بود، ده ها، بلكه صدها تن از جوانان قريش يا مكه را براى كنكاش از چاه جدشان اسماعيل، گرد آورد، بويژه كه مشكل كم آبى، مشكلى همگانى بود كه به حيات همه آنان بستگى داشت.

چه بسا عبدالمطلب تصور مى كرد كه اين هاتف از قبيل خواب هاى آشفته و يا از شياطين ياوه سرا و از ارواح خبيثه است، و از اينكه مبادا در حيله و نيرنگى بيفتد، بيمناك گرديد، فكر كرد كه فقط او و پسرش در پى كاوش چاه زمزم باشند بهتر است. بنا گذاشت كه اگر مأيوس هم شدند، رازشان را نگه دارند كه دشمنانشان از ماجرا آگاه نشوند، تا مورد شماتت و تمسخر آنان قرار نگيرند.

عبدالمطلب اميد به موفقيت داشت و مطمئن بود كه به زودى چاه اجدادش را كه مردم مكه بدان نياز مبرم دارند، كشف خواهد كرد، و اين پيدايش و كشف داراى جار و جنجال بسيار و بانگ شادى در دل مكى ها خواهد بود. از اين رو آن مرد بزرگ تصميم گرفت كه فقط او و پسرش به اين عظمت و بزرگوارى نائل آيند.

او و پسرش حارث، ابزارى كه براى حفر و برداشتن شن هاى انباشته شده نياز داشتند مانند: بيل و كلنگ و سبدى از ليف خرما، با خود برگرفتند و بيرون رفتند و بى درنگ آهنگ محلى كردند كه هافت تعيين كرده بود، (محل بيرون آمدن مورچه ها را يافتند) و كلاغ را ملاحظه كردند كه در آنجا ميان دو بت: أساف و نائله كه قريش براى آنها شتر قربانى مى كردند، منقار مى كوبد.

ليكن ماجرايى اتفاق افتاد كه تصور آن نمى رفت، برخى از قريش آن دو را ديدند كه ميان دو بت مقدس آنها مشغول كاويدن زمين هستند. آنان انگيزه واقعى عبدالمطلب و پسرش را براى كندن، نفهميدند، و چه بسا آن را هتك حرمت به اين دو بت تلقى كردند و به عبدالمطلب گفتند: به خدا سوگند، تو را رها نخواهيم كرد. تو ميان اين دو بت را كه ما بر ايشان شتر قربانى مى كنيم، حفر مى كنى؟ عبدالمطلب به پسرش حارث گفت: حامى من باش تا من اين جا را حفر كنم. به خدا سوگند، آنچه را كه مأمور شده ام انجام خواهم داد.

آنها وقتى ديدند او در كارى كه آغاز كرده اصرار مى ورزد او را به خود واگذاشته و دست از وى برداشتند.

ابن هشام (9) نقل مى كند: عبدالمطلب چندان حفر نكرده بود كه حلقه چاه قديم پديدار شد و او تكبير گفت، قريشيان دانستند كه عبدالمطلب راست گفته است. وى به حفر چاه ادامه داد و به چيزهايى دست يافت كه انتظار آن را نداشت، وى دو آهو از طلا و شمشير و زره هايى گرانبها يافت. اين اشياء قيمتى از مضاض جرهمى بود كه قبل از فرارى شدن از برابر دشمنانش به سمت يمن، آنها را در چاه زمزم پنهان كرده بود. چون توان بردن آن اشياء را به تبعيدگاه خود، نداشت. و سپس توده هاى شن، در طول ساليان دراز، اين ذخاير را از چشم و دسترسى مردم، نهان ساخت.

ولى دست يابى عبدالمطلب به اين اشياء گرانبها، برايش مشكلاتى را ببار آورد كه تصور آن نمى رفت، قريشيان در آنچه كه او يافته بود. با او به نزاع پرداختند و بدو گفتند: ما هم در اين اشيائى كه يافته اى سهمى داريم و با تو شريك هستيم. وى گفت: نه، اما بياييد بگونه اى عادلانه رفتار كنيم. جام هايى را براى اين اشياء قرار مى دهيم و سپس قرعه مى زنيم. گفتند: چگونه اين كار را انجام مى دهى؟ گفت: به نام كعبه دو جام و براى شما دو جام قرار مى دهم. كسى كه جامهايش برنده چيزى شد، از آنِ خودش باشد. و كسى كه جام هايش برنده نشد، چيزى به او تعلق نمى گيرد. گفتند: به عدالت سخن گفتى. عبدالمطلب به نام كعبه، دو جام زرد رنگ و براى خود دو جام سياه و براى قريش دو جام سفيد قرار داد و سپس جامها را به مسؤول آنها سپردند كه در نزد هُبل قرعه بزند- هُبل بتى در داخل كعبه بود و از بزرگترين بت هاى آنان به شمار مى رفت، عبدالمطلب به درگاه خداوند نيايش كرد- مسؤول جام ها آنها را در حضور هُبل قرعه زد، كه قرعه جام هاى زرد كه به نام كعبه بود به آهوان طلا، و جام سياه كه از آن عبدالمطلب بود به شمشيرها و زره ها، و جام هاى قريش بى بهره ماندند- عبدالمطلب با شمشيرها درى براى كعبه ساخت و دو آهوى طلايى را در آن تعبيه كرد.

ابن هشام، (10) روايت ديگرى نيز پيرامون موضع قريشيان در دست يابى به اين ذخاير طلايى در چاه زمزم، نقل مى كند و مى گويد: قريشيان خواستند در اشياء گرانبهايى كه عبدالمطلب به آنها دست يافته بود با او شريك گردند، به او گفتند: اى عبدالمطلب، آن چاهِ پدر ما اسماعيل است و ما در آن سهمى داريم، ما را با خود در آن شريك گردان، گفت: من اين كار را نخواهم كرد. اين قضيه اختصاص به خودِ من دارد و از شما به من اعطا گرديده است. به او گفتند: با ما عادلانه رفتار كن، ما تو را رها نمى كنيم تا در ارتباط با اين اشياء با تو نزاع و كشمكش نماييم، وى گفت: ميان من و خودتان شخصى را قرار دهيد كه نزد او با شما به محاكمه بپردازم. گفتند: زن كاهن (پيشگوى) بنى سعد، عبدالمطلب پيشنهاد آنها را پذيرفت. آن زن در مرتفعات سرزمين شام مى زيست.

عبدالمطلب و چند تن از قبيله پدرى خود، از بنى عبد مناف و كاروانى كه از هر قبيله يك نفر مركب شده بود، بيرون رفتند تا به بخشى از بيانهاى بين حجاز و شام رسيدند، آب آشاميدنى عبدالمطلب و يارانش تمام شد و تشنه شدند، تا آنجا كه يقين حاصل كردند از تشنگى جان خواهند داد، آنها از ديگر قبايل قريش كه آنان را همراهى مى كردند درخواست آب نمودند، امّا آنها نپذيرفتند و گفتند: ما اكنون در بيابان هستيم، مى ترسيم آنچه كه بر سر شما آمد بر ما هم وارد شود.

وقتى عبدالمطلب رفتار آن مردم را ملاحظه كرد، و از سويى بر جان خود و يارانش بيمناك بود: گفت: به نظر شما چه كنيم؟ گفتند: ما تابع نظر شما هستيم هر دستورى مى خواهى بده. او گفت: نظر من اين است كه هر يك از شما براى خود گودالى (قبرى) حفر كند. زيرا هنوز توان كار داريد، و هرگاه يكى از شما از دنيا رفت يارانش او رادر آن گودال قرار دهند و رويش را بپوشانند تا اينكه در آخر يك نفر از شما باقى باشد؛ زيرا از بين رفتن يك تن آسانتر از نابودى يك كاروان است، گفتند: بسيار خوب به آنچه گفتى عمل مى كنيم، و هر يك بپاخاسته گودالى (قبرى) براى خويش حفر كردند و به انتظار مرگ، در اثر تشنگى نشستند آنگاه عبدالمطلب رو به يارانش كرد و گفت: به خدا سوگند، اينگونه خود را به كام مرگ انداختن و گردش نكردن در روى زمين و دست نيافتن به چيزى براى نجات خود، كمال عجز و ناتوانى است، شايد خداوند در بعضى جاها آب روزى ما گرداند، اينك كوچ كنيد.

عبدالمطلب و يارانش آماده حركت شدند، افرادى از قبايل قريش كه با آنان بودند، نظاره گر بودند كه آنان چه خواهند كرد، عبدالمطلب به سمت مركب خويش رفت و سوار بر آن گشت، آنگاه كه مركب، وى را به حركت درآورد، از زير سُمّ آن چشمه آبِ گوارايى جوشيد، عبدالمطلب تكبير گفت و يارانش نيز تكبير گفتند، سپس فرود آمد و آب نوشيد و يارانش نيز آب نوشيدند و آب گيرى كردند تا آنجا كه همه ظرفهايى كه با خود داشتند پر از آب نمودند، پس از آن قريشيان را فراخواند و بدانان گفت: به سمت آب بياييد، خداوند ما را سيراب ساخت، بنوشيد و آب برگيريد، قريشيان به آب روى آورده و از آن نوشيدند و بى درنگ به عبدالمطلب گفتند: اى عبدالمطلب! به خدا سوگند ميان ما و تو داورى شد، به خدا سوگند در باره زمزم هرگز با تو ستيزه جويى نخواهيم كرد، آنكس كه تو را در اين بيابان آب نوشانيد، همان است كه تو را از زمزم نوشانيد، تو همچنان بزرگوارانه به ميقات خود برگرد. عبدالمطلب به اتفاق همراهان به مكه بازگشت و ازتصميم كاهن (پيشگو) بى نياز گرديدند و عبدالمطلب و چاه جدش اسماعيل را به خود واگذاشتند.

ابن هشام (11) از نتايج كشف چاه زمزم سخن به ميان آورده و مى گويد: «آب زمزم، چاه هايى را كه قبلًا حاجيان از آن سقايت مى شدند پوشاند و محو كرد و از آنجائى كه محل زمزم در مسجدالحرام بود و به جهت ارزش و قداست آن و به سبب اينكه آن چاه اسماعيل پسر ابراهيم بوده و سقايت و خدماتى كه براى مردم ارائه شده، متوجه آن گرديدند. بنى عبد مناف يك خاندان بودند و برخى از آنان بر بعضى ديگر داراى شرافت و برترى بودند».

عبدالمطلب در طول حفر زمزم، تجربه بزرگى را گذراند، و حوادثى را كه بر آن گذشته بود، يادآور مى شد، او ياد مى آورد كه چگونه تنها با فرزندش از كندن چاه رنج مى برد و آن خاطره برايش پيوسته تازه بود. و يادمى آورد موضع قريشيان را، آنگاه كه گستاخانه از او خواستند كه در اشياء گرانبهايى كه يافته است با او شريك شوند، و اين هنگامى بود كه عبدالمطلب احساس ضعيفى و كمبود فرزند نمود، در دورن او ميل و رغبت تازه اى براى داشتن فرزندان بيشتر، پديد آمد. از اين رو نزد عمر بن عائذ مخزومى رفت و از دخترش فاطمه خواستگارى كرد و با او ازدواج نمود، و خداوند فرزندانى را كه او مى خواست به وى عنايت فرمود.

از آن زمان كه خداى سبحان فرزندانى چون: حارث، زبير، حجل، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه، ابوطالب و عبداللَّه، و دخترانى چون: صفيّه، برّة، عاتكه، ام حكيم، أصيحه و أروى بدو عنايت كرد، خاندان عبدالمطلب گسترش يافت. عبدالمطلب آرزو كرده بود كه اگر خداوند به او ده پسر عنايت كند، يكى از آنها را در كنار كعبه براى تقرّب به خدا، قربانى كند.


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 142.
2- حياط و آستان كعبه.
3- به زمزم «طيبه» گفته شده؛ زيرا آن ويژه مردان و زنان پاك سرشت از فرزندان ابراهيم- ع- است.
4- چون زمزم بر شايستگان جارى مى گردد. زيرا غير مؤمن از آن محروم هستند.
5- سيره ابن هشام، ج 1، ص 143. كافى، ج 4، ص 219. در محل زمزم سنگى بوده كه مورچه ها از آن بيرون مى آمده اند و هر روز كلاغ أعصم آنها را شكار مى كرده است.
6- شايد عبارت فرث و دم كنايه از آيه شريفه «و نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبناً خالصاً سائغاً للشاربين» «ما شما را از شيرى كه در شكم او ميان سرگين و خون است و براى نوشندگان خالص و گوار است، سيراب مى كنيم». نحل آيه 66.
7- مروج الذهب، ج 2، ص 127.
8- سيره ابن هشام، ج 1، ص 143.
9- سيره ابن هشام، ج 1، ص 146.
10- سيره ابن هشام، ج 1، ص 144.
11- سيره ابن هشام، ج 1، ص 150.

ص: 33

فضايل مدينه

ابى سعيد المفضّل بن محمد بن ابراهيم الجَنُدى اليَمَنى المكلى

«متوفى به سال 308 ه. ق»

تحقيق: محمد مطيع الحافظ- غزوه بدير

ترجمه و تحقيق: اصغر قائدان

مقدمه مترجم

به يقين كتاب فضائل المدينه، تأليف ابى سعيد الجندى اليمنى المكى متوفى به سال 308 هجرى قمرى، يكى از با ارزش ترين و قديمى ترين آثار باقيمانده در ارتباط با مدينه منوره است و مى توان گفت از لحاظ سابقه و قدمت، چهارمين كتابى است كه از ابتداى اسلام تاكنون درمورد مدينه، شهرپيامبر- ص- به نگارش درآمده است. و پس از تاريخ المدينه ابن شبه، متوفى سال 262 از اهميت به سزائى برخوردار است.

در استناد اين كتاب به جَنَدى هيچگونه شكى نمى توان روا داشت. رساله خطى آن توسط عمر بن محمد بن ابى يعقوب بن محمد بن العباس قزوينى- از شاگردان حافظ بن عساكر مورخ و محدث بزرگ دمشق و صاحب تاريخ مدينه دمشق- نگاشته شده است. كسانى كه اين روايات را خود شنيده اند، با ذكر تاريخ در هامش نسخه آن را تأييد نموده اند. نسخه خطى اين رساله كه در تصحيح به عنوان نسخه اصلى مورد استفاده قرار گرفته، داراى تاريخ كتابت 548 بوده و نام كاتب كه يكى از شاگردان ابن عساكر است در پايان آن ديده مى شود. نسخ كهن اين رساله قطعاً متعلق به نيمه اولِ قرن ششم هجرى است؛ از اين رو تاريخ كتابت اين رساله قابل اعتماد است. شايان ذكر است اكثر رواياتى كه مؤلف فراهم كرده است- جز چند حديث- بطور غير مستقيم و غيرملموس به فضيلت اين شهر مقدس مربوط است.

مجموعه اين رساله خطى، چهارده صفحه است كه با شماره 71 در كتابخانه ظاهريه دمشق نگهدارى مى شود و توسط مطيع الحافظ و غزوه بدير استنساخ و تصحيح گرديده است. و در سال 1405 توسط انتشارات دارالفكر دمشق به عرصه چاپ سپرده شده است. راويان الجندى عمدتاً ابوحمد و ابومصعب و محمد بن يوسف هستند كه مؤلف همه جا لفظ «حدثنا»؛ يعنى «به ما گفت» را به كار برده و اين مطلب بيانگر اين است كه خود شخصاً اين روايات را از راويان شنيده است. اين راويان به ترتيب عبارتند از: ابوقره ابن جريح و هشام بن عروه كه در حقيقت آخرين آنها «هشام بن عروه» از تابعين است و او اين روايات را از مالك بن انس، عبداللّه بن عمر، سعد بن ابى وقاص و ساير صحابه نقل كرده است كه اين امر بر اهميت اين احاديث مى افزايد. و ما براى اختصار صرفاً نام اولين و يا آخرين راوى حديث را ذكر كرده و در ترجمه نهايت امانتدارى به عمل آمده است. تعداد زيادى از احاديث ثبت شده در اين رساله، با احاديث شيعه و منابع شيعى سازگار است و مترجم تلاش نموده تا براى تطبيق اين احاديث با روايات شيعه در ادامه پاورقيهاى مصحح به منابع يا روايات شيعه ارجاع دهد.

در پايان قابل ذكر است كه بسيارى از روايات الجندى را محققين بعدى تاريخ مدينه از جمله سمهودى و ابن نجار و ديگران مورد استفاده قرار داده اند.

اميد است ترجمه اين رساله نفيس و با ارزش كه شايد چندان هم رسا و سليس نباشد، مورد استفاده علاقمندان به شهر پيامبر- ص- مدينةالنّبى قرار گيرد.

ص: 34

والسلام- مترجم- ذى الحجه 1413

شرح حال مؤلف:

ابى سعيد المفضل بن محمد بن ابراهيم بن مفضل بن سعد بن الامام عامر بن شراحيل الشعبى الكوفى الجندى المكى، قارى و محدث (قرن سوم هجرى) است. لقبش الجَنَدى منسوب به جَنَدْ از مناطق مشهور يمن مى باشد.

اساتيد جَنَدى

جندى اساتيد فراوانى داشته است كه بعضى از آنها عبارتند از:

1- صامت بن معاذ الجندى

2- محمد بن عمر العذى

3- ابراهيم بن محمد الشافعى

4- ابو حمد محمد بن يوسف

5- على بن زياد اللججى

6- حسن بن على الحوانى

وثاقت و علم جَنَدى

عقيلى گويد: به مكه رفتم، در مسجدالحرام براى ابى سعيد الجندى حلقه و محفل (درسى) ديدم حافظ نيشابورى وى را ثقه (امين) دانسته و سمعانى نيز مى گويد وى حديث بسيارى روايت كرده است و الذهبى (صاحب تاريخ الاسلام و ...) وى را محدث مكه دانسته است.

در پايان همين كتاب وثاقت وى به خط ناسخ و شاگرد حافظ بن عساكر اشاره شده است.

شاگردان جَنَدى

1- ابوبكر بن مجاهد

2- عبدالواحد بن ابى هاشم

3- ابوالقاسم الطبرانى

4- ابوحاتم بستى

5- ابوبكر بن المقرى

6- ابوجعفر العقيلى

7- ابو احمد بن عدى

8- محمد بن سعيد ابن عبدان و غيره ...

وفات وى

وى- رحمه الله- در جمادى الأولى سال 308 هجرى قمرى در مكه وفات يافت. اكثر موّرخين وفات وى را در اين تاريخ ثبت و گزارش كرده اند جز سمعانى (صاحب الأنساب) كه وفات وى را پس از سال 310 ذكر كرده است.

تأليفات جَنَدى:

1- فضائل مكه: بخشى از آن در كتابخانه ظاهريه در دمشق به شماره 330 (ص 45- 52) نگهدارى مى شود.

2- فضائل مدينه: نسخه اى از آن در كتابخانه ظاهريه به شماره مجموعه 716 (62- 69) موجود است.

منابعى كه شرح حال وى را نگاشته اند:

الأنساب سمعانى- معجم البلدان، ج 2، ص 170- العبر، ج 2، ص 137- البدايه والنهايه، ج 11، ص 131- مسير، ج 2- اعلام النبلاء 14/ 257- طبقات القراء 2/ 307- لسان الميزان 6/ 81- شذرات الذهب، ص 253- الرسالة المستطرفه، ص 60- برگزيده اى از نسخ خطى كتابخانه ظاهريه.

وصف نسخه اصل (كه در تصحيح بدان اعتماد شده است):

در تحقيق اين كتاب بر نسخه اى منحصر بفرد كه در كتابخانه ظاهريه به شماره مجموعه 71 از ص 69- 62 نگهدارى مى شود، اعتماد كرده ايم. نويسنده اين نسخه عمر بن محمد بن ابى يعقوب بن محمد بن العباس (القزوينى) از شاگردان حافظ بن عساكر است كه در سال 548 آن را از وى (استادش) شنيده است؛ چنانكه در بيان سماعات (در پايان كتاب) ذكر خواهد شد.

كسانى كه روايات جَنَدى را شنيده اند:

1- در جامع دمشق در تاريخ ربيع الآخر 548 بر حافظ بن عساكر خوانده شد.

2- على ابن الغنائم المسلم بن احمد النصيبى- بر حافظ بن عساكر در 17 شعبان 622 ه.

3- على النصيبى در 28 شعبان 622 در منزل شنونده.

4- على النصيبى در مسجد جامع دمشق در 6 جمادى الآخر سال 630 ه.

5- مورد ديگرى از على النصيبى، در دارالسنه (دارالحديث النوريه)

6- بر ام احمد خديجه بنت احمد بن عبدالدائم بن نعمه در 12 ربيع الآخر سال 683 ه. خوانده شد.

7- بر حافظ القاسم بن محمد بن يوسف البرزالى در سال 735 در مدرسه نوريه نيز خوانده شد.

با توجه به چنين مسائلى است كه ارزش نسخه و وثاقت آن براى ما روشن مى گردد. نسخه مذكور از حافظ بن عساكر نقل شده است. سپس علماى ديگرى آن را از وى و شاگردانش تا قرن ششم و حتى قرن هشتم برگرفته و بر آن شنيده هاى ديگرى افزوده و نسخه هاى متعددى نيز از آن تحرير و نقل يافته است.

تأليف:

ابى سعيد المفضل بن محمد بن ابراهيم الجندى المكى- رحمه اللّه- به روايت ابى بكر محمد بن ابراهيم بن على بن عاصم بن راذان بن المقرى الإصفهانى.

به روايت ابى القاسم ابراهيم بن منصور بن ابراهيم المعروف به سبط بحرويه.

به روايت شيخ الإمام الأوحد الأديب، ابى عبدالله الحسين بن عبدالملك الخلال.

ص: 35

بنابر آنچه شيخ الإمام العالم الحافظ الثقه العدل صدر الحفاظ ابوالقاسم على بن الحسن بن هبةاللَّه ابن عبداللَّه الشافعى ما را بنابر آنچه عمر بن محمد بن ابى يعقوب بن محمد العباس نفعه اللّه بالعلم ... خبر داد:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم- شيخ الإمام شافعى الدمشقى (1)حسين بن عبدالملك اصفهانى الخلال، اهل اصفهان در صفر سال 443 متولد و از احمد بن محمود ثقفى و ابراهيم بن منصور سبط بحرويه روايت مى كرده است. وى در 11 جمادى الأولى سال 532 ه. وفات يافت الذهبى، سير اعلام النبلاء، خطى، ج 12، ص 142(2) ابراهيم بن منصور سلمى اصفهانى معروف به سبط بحرويه در سال 362 متولد شد. وى از ابن المقرى روايت مى كرده و سعيد بن ابى الرجاء نيز از وى حديث نقل مى كرده است. وى در ربيع الاول سال 455 ه. وفات يافت الذهبى، سير اعلام النبلاء خطى، ج 11، ص 164(3)محمد بن ابراهيم اصفهانى ابن المقرى صاحب معجم و سفرنامه هاى زيادى است كه در سال 285 متولد و در شوال 381 وفات يافت. الذهبى، همان كتاب، ج 10، ص 493(4)حره يا الابه، زمينى است داراى سنگهاى سياه و سوزان كه مدينه را احاطه كرده است. ابن اثير، جامع الاصول، ج 9، ص 309(5)سقيا نام مسجد و چاه و روستايى است در حره غربى مدينه منوره كه پيامبر- ص- به هنگام جنگ احد در كنار چاههاى اين محله استراحت كرده و از آب آن وضو ساخته اند. در مكانى كه آن حضرت نماز گزاردند، مسجدى ساختند كه به مسجد سقيا معروف شد اكنون مسجدى بنام سقيا در همان مكان؛ يعنى در داخل محوطه ترمينال مدينه در كنار ميدان عنبريه قرار دارد كه بعضى گويند همان مسجد و مكانى است كه پيامبر- ص- نمازگزارده و بعضى گويند مسجد سقيا خراب شده و اين مسسجد بعدها ساخته شده است و در مكان اصلى نماز پيامبر- ص- نمى باشد. «مترجم»(6)خُمْ، محلى است بين مكه و مدينه كه چشمه هايى در آنجاست و آبها بدانها مى ريزد النهايه، معجم البلدان [كنايه از اين كه همانطورى كه آبها در اين مكان فرو مى رود بيماريهاى مدينه نيز به همين گونه به اين مكان فرو رفته و محو شود «مترجم»].(7)هيثمى در مجمع الزوائد، ج 3، ص 304 گويد كه اين حديث را احمد روايت كرده و رجال او نيز موثق مى باشند.(8) قرار دادى.

2- محمد بن يوسف ... از محمد بن المنكدر نقل كرده است كه رسول خدا- ص- مى فرمودند: «بار خدايا! ابراهيم تو را براى (مردم) مكه خواند و من تو را براى (مردم) مدينه مى خوانم به آنچه كه ابراهيم بر (مردم) مكه خواند.

3- ابوحمه نقل كرده است، زمانى كه ميوه هاى مدينه مى رسيد آن را ابتدا نزد رسول خدا- ص- مى آوردند و آن حضرت همانگونه بر ميوه هاى آنها دعا مى فرمود (9) و آن را به كوچكترين طفلى كه مى ديدند مى دادند.

4- ابومصعب از پيامبر- ص- مثل اين حديث را نقل كرده است.

5- ابومصعب ... از انس بن مالك نقل كرده است رسول خدا- ص- فرمود:

«بار خدايا! در اوزان آنها (مردم مدينه) بركت ده و در صاع و مُدّ آنها؛ يعنى اهل مدينه (10) نيز بركت ده.

6- محمد بن يوسف ... از هشام بن عروه نقل كرده است كه رسول خدا- ص- فرمود:

«بار خدايا! مدينه را بر ما دوست بدار همانگونه كه مكه را بر ما دوست داشته اى و حتى بيشتر از آن، و آن را بر ما صحت و سلامت دار و در مُدّ و صاع آن بر ما بركت ده و تب و درد آن را در جحفه (11) بريز. (12)

7- ابوحمه ... از ابى بكر و بلال مشابه اين حديث را روايت كرده است.

در باب فضائل احُد

8- ابوحمه ... از انس بن مالك نقل كرده است:

همراه رسول خدا- ص- بوديم كه كوه احد بر ما ظاهر گرديد. پيامبر- ص- فرمودند: «هذا جَبَلٌ يُحُّبنا وَ نُحِبُّهُ (13)/ اين كوه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم».

9- ابو حمه ... از انس بن مالك نقل كرده است:

«رسول خدا- ص- هنگامى كه كوه احُد بر وى آشكار شد، فرمودند: اين كوه ما را دوست مى دارد و ما نيز آن را دوست داريم. با خدايا! ابراهيم- عليه السلام- مكه را حرم قرار داد و من بين دو حره را حرم قرار مى دهم». (14)

10- ابوحمه ... از عروه پدر هشام مشابه اين حديث را نقل كرده است. (15)

11- احمد بن ابى بكر ... از انس بن مالك روايت كرده است كه رسول خدا فرمود:

«احد كوهى است كه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم هنگامى كه نزد آن آمديد از درخت و ميوه آن بخوريد، حتى اگر از درخت ام غيلان [تلخ ترين درختان مدينه] باشد». (16)

فضائل مدينه

12- ابوسلمه يحيى بن مغيره مخزومى ... از عمره دختر عبدالرّحمان نقل كرده است كه مى گفت: «مروان بن حكم (17) در مكه خطبه اى خواند و فضل و برترى اين شهر را يادآور شد و در مورد آن بسيار سخن گفت، رافع بن خديج (18) كه نزد منبر او نشسته بود خطاب به مروان گفت: برترى و فضل مكه را ذكر كردى؛ آرى همانگونه است كه گفتى، ليكن آنچه كه در فضل مدينه ذكر شده را نشنيده اى.

شهادت مى دهم كه شنيدم رسول خدا- ص- مى فرمود: «الْمَدينَةُ أَفْضَلُ مِنْ مَكَة» (19)/ مدينه از مكه برتر است.»

13- عبدالجبار بن العلاء ... از سعد بن ابى وقاص روايت كرده است كه رسول خدا- ص- فرمودند: «ملائكه و فرشتگان، مدينه را احاطه كرده اند، بر هر گذر و شكاف از اين شهر فرشته اى نگهبان است و آن را محافظت مى كند». (20)

14- عبدالجبار ... از همو نقل مى كند: پيامبر- ص- فرمودند: «طاعون و دجال (ستمگر و دروغگو) داخل اين شهر؛ يعنى مدينه نمى شود.»

15- ابومصعب از پيامبر- ص- نقل مى كند:

«بر شكافها و راههاى مدينه ملائكه اى هستند كه آن را از طاعون و دجال (21) محافظت مى كنند كه داخل اين شهر نشوند».

16- ابوحمه ... مثل اين حديث را از پيامبر- ص- نقل كرده است.

17- ابوحمه از رسول خدا- ص- نقل مى كند:

«ايمان در مدينه انباشته شده است؛ همانگونه كه مار در آشيانه و لانه خود جمع مى شود».

18- ابوحمه از رسول خدا- ص- نقل مى كند:

«ايمان سرعت مى گيرد تا در مدينه جمع شود؛ همانگونه كه مار به سرعت در لانه اش جمع مى شود». (22)

در باب اسامى مدينه و كسى كه آن را يثرب ناميد

19- محمدبن يحيى ... از رسول خدا ص- روايت كرده است:

«به [ورود] شهرى امر شدم كه خورنده شهرها است (23) و آن يثرب (24) و مدينه است كه مردم (ستمگر) را مى راند همانگونه كه دَمِ آهنگر زنگار آهن را از بين مى برد». (25)

20- ابن ابى عمرو سعيد ... از عبدالرحمان بن ابى ليلى روايت كرده است كه رسول خدا- ص- سه بار فرمودند: «خداوند كسى را كه مدينه را يثرب ناميد بيامرزد؛ اين شهر طيبه است». (26)

21- ابوحمه ... مثل اين حديث را نقل كرده است.

22- ابومصعب از پيامبر- ص- نقل كرده است «... مى گويند «يثرب» و آن «مدينه» است».

23- ابى عمرو سعيد ... از جابر نقل كرده اند: «عربى (باديه نشين) وارد مدينه شده و با رسول خدا- ص- بر اسلام بيعت كرد، سپس از اسلام برگشت. وقتى رسول خدا- ص- آمد، وى گفت: اى رسول خدا، بيعت مرا فسخ كن، پيامبر- ص- امتناع فرمود، باز نزد آن حضرت آمد و گفت: «اقلنى بيعتى» باز پيامبر- ص- پرهيز كرد وى كه براى بار سوم همان سخن را از پيامبر- ص- شنيد بناچار از مدينه خارج شد. [پس از خروج وى] رسول خدا- ص- فرمودند: «مدينه همانند دَم آهنگرى است كه زنگار و ناراستى هاى آهن را مى ريزد و پاكيهاى آن را روشن و آشكار مى كند [كنايه از اينكه مدينه اين فرد مرتد و از دين برگشته را از خود رانده است].

24- ابومصعب ... از جابر مثل اين حديث را روايت كرده است.

«در باب كسانى كه نسبت به مدينه نظر سوء داشته و اهالى آن را مى ترساندند.»

25- ابن ابى بزه (27) از ابا عبداللّه القراظ نقل مى كند:

«كسى كه مردم مدينه را بترساند خداوند وى را در آتش ذوب خواهد كرد؛ همانگونه كه نمك در آب حل مى شود». (28)

26- محمد بن يحيى و سعيد ... نقل كرده اند كه رسول خدا- ص- فرمود:

«كدامين ستمگرى است كه به مدينه نظر سوئى داشته باشد تا خداوند وى را همانند نمكى كه در آب حل مى شود در آتش جهنم ذوب نمايد. كسى بر سختيها و شدّت هاى اين شهر صبر نمى كند جز آنكه من شاهد و شفيع او در روز قيامت هستم». (29)

27- عبدالجبار ... از سعد و او از رسول خدا- ص- مثل اين روايت را نقل كرده است. (30)

28- عبداللّه بن يزيد ... از سعد پدر عامر نقل مى كند كه رسول خدا- ص- فرمودند:

«كسى بر اهل مدينه اراده سوء نمى كند جز آنكه خداوند وى را در آتش جهنم با سربِ گداخته، ذوب مى كند؛ همانگونه كه نمك در آب (يا به وسيله آب) حل مى شود». (31)

29- ابوحمه ... از ابى عبداللَّه القراظ مثل آن را روايت كرده است. (32)

30- ابوحمه ... از رسول خدا- ص- مثل آن را نقل كرده است.

31- ابوحمه از تعدادى از اصحاب رسول خدا- ص- نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

«كسى كه اهل مدينه را بترساند خداوند- عزّوجلّ- او را خواهد ترساند». (33)

در باب شفاعت رسول خدا- ص-

32- ابوحمه ... از يُحَنَّس غلام زبير نقل مى كند:

وى در يكى از دورانهاى سختى و فتنه، نزد ابن عمر نشسته بود كه بنده اى نزد ابن عمر آمد و به وى گفت: اى ابا عبدالرحمان، تصميم گرفته ام از مدينه خارج شوم، زمانه بر ما سخت گرفته است، عبدالله بن عمر به او گفت: بنشين، من از رسول خدا- ص- شنيدم مى فرمودند: «كسى بر سختيها و شدائد مدينه صبر نمى كند جز آنكه من روز قيامت شفيع يا شاهد او هستم». (34)

33- ابوحمه ... مثل اين را نقل كرده است. (35)

34- محمد بن عبدالله بن يزيد ... مثل اين را نقل كرده است. (36)

«در باب كسى كه سكونت در مدينه را بر شهر ديگر ترجيح دهد»

35- ابن ابى عمر ... از هشام پدر عروه نقل مى كند رسول خدا- ص- فرمود:

«كسى- على رغم رغبتِ سكونت در مدينه- از اين شهر خارج نمى شود، جز اينكه خداوند بهتر از مدينه را براى وى جايگزين مى نمايد». (37)

36- محمد بن يحيى ... از سفيان بن ابى زهير نميرى روايت كرده است: «شنيدم رسول خدا- ص- مى فرمود: يمن فتح مى گردد، سپس قومى خواهند آمد كه دچار بلا و آزمايش مى شوند و با خاندان و تابعين خود آن را متحمل مى شوند. پس مدينه براى آنها بهتر است اگر مى دانستند (38) در مورد شام و عراق نيز مثل آن گفته شده است».

37- ابوحمه ... از سفيان ابن ابى زهير مثل آن را نقل كرده است.

38- ابوحمه ... از سفيان و از پيامبر- ص- مثل آن را روايت كرده است جز اينكه در حديث وى نامى از شام نيست.

39- ابومصعب ... از ابى زهير به همين معنى روايت كرده است.

40- ابوحمه ... از عروه به همين معنا روايت كرده است.

«در باب مسجدالنبى و منبر و قبر و آنچه كه درباره آن روايت شده است»

41- سلمه و عبداللّه بن ابى غسان ... از رسول خدا- ص- روايت كرده اند:

نماز در مسجد من از هزار نماز در مسجد ديگر جز در مسجدالحرام برتر است». (39)

42- ابوعلقمه موينى ... از ابا سعيد خدرى از پيامبر- ص-:

«مسجد من همان مسجدى است كه بر تقوا بنيان نهاده شده است». (40) و (41)

43- ابن ابى عمر و سعيد ... از يزيد پدر خارجه روايت مى كنند: «مسجدى كه از اولين روز بر پايه و اساس تقوا بنيان يافت، مسجد رسول اللَّه- ص- بود».

44- زبير بن كار از خارجة بن زيد ... از پيامبر- ص- مثل آن را روايت كرده است.

45- زبير از ... ابى سعيد خدرى نقل مى كند: «دو تن از انصار در تعيين مسجدى كه براساس تقوا بنا شده است، دچار اختلاف شدند. از رسول خدا- ص- پرسيدند آن حضرت فرمودند: «مَسْجِدى هذا». (42)

46- زبير ... از ابى بن كعب از پيامبر- ص- مثل آن را روايت كرده است.

47- ابن ابى عمر و سعيد ... از راشد بن سعد روايت كرده است: پيامبر- ص- عبداللّه بن رواحه و يارانش را ديدند كه چوب درخت خرما و قطعه اى از نى دست آنها بود و آن را به مسجد مى ماليدند. عبداللّه بن رواحه گفت: «يا رسول اللّه چه مى شد ما مسجدمان را مثل مسجد شام (43) مى ساختيم». در اين حال پيامبر- ص- آن چوب و نى را از دست آنها گرفته و به گوشه اى انداختند؛ آنگاه فرمودند: «تنها تخته و درخت! و سايبانى خواهم چون سايبان موسى».

48- ابن عمر و سعيد از پدر هشام نقل كرده اند:

«عمر بن خطاب اوّلين كسى بود كه در كف مسجد رسول خدا- ص- سنگريزه پهن كرد (تا گرد و خاك بلند نشود). گويند آن سنگريزه ها را از وادى مبارك؛ يعنى وادى عقيق (44) آورد.

49- محمد بن يحيى ... از حسن بصرى نقل كرده است:

مسجد رسول خدا- ص- مِرْبَدى (45) بود كه به دو غلام [يتيم] از انصار به نام سهل و سهيل متعلق بود. پس وقتى پيامبر- ص- آن زمين را ديد مورد پسندش قرار گرفت و با عموى آن دو كه در حمايت وى بودند در مورد خريد اين زمين صحبت كردند. عموى سهل و سهيل زمين را از آن دو خواست آنها پرسيدند به چه منظور و براى كه مى خواهى؟ وى ناچار شد آنها را از حقيقت مطلع ساخته و خواسته رسول خدا- ص- را نزد آنها عنوان كند آن دو گفتند پس ما آن زمين را به آن حضرت مى بخشيم. آن مربد به رسول خدا واگذار شد و حضرت مسجد خويش را در آن ساختند.

حسن بصرى گويد: در اين مسجد درخت نخلى ديدم كه رسول خدا- ص- به تنه آن از پشت تكيه داده و خطبه مى خواندند و آن را ترك نمى كردند، پس وقتى منبرى براى آن حضرت ساخته شد و بر آن نشستند، از درخت مذكور ناله اى همانند ناله بچه شتر (كه از مادر خود جدا مى شود) برخاست. رسول خدا- ص- نزد درخت آمده و آن را دربرگرفت و لمس نمود تا اينكه آرامش يافت، حسن بصرى مى افزايد: سبحان اللّه اين درخت در فراغ رسول خدا ناله سر مى دهد پس ما كه انسان هستيم در فراغ او چه خواهيم كرد! (46)

50- ابن ابى عمر و سعيد ... از بشر بن عاصم نقل مى كنند:

عمر بن خطاب تصميم گرفت مسجد پيامبر- ص- را توسعه دهد. عباس بن عبدالمطلب خانه اى در كنار مسجد داشت و عليرغم اصرار خليفه بر فروش خانه، عباس راضى نمى شد. عمر گفت هر كسى را كه مى خواهى بين خود و من قاضى و حكم قرار ده پس ابى بن كعب (قارى و قاضى مدينه) را حكم قرار داده و وى را از ماجرا آگاه ساختند. ابى بن كعب گفت: خداوند- عزّ وجل- به سليمان بن داوود وحى نمود كه بيت المقدس را بنا كن، زمين آن متعلق به مردى بود و سليمان آن را از وى خريد پس وقتى معامله آنها تمام شد صاحب زمين به سلميان گفت: اين زمين بهتر است يا آنچه كه به من [بابت] آن داده اى؟ (كنايه از اينكه من سود كرده ام يا تو) سليمان گفت: آنچه از تو گرفته ام بهتر است. مرد گفت: پس من اجازه نمى دهم و معامله را بر هم زد. سليمان براى بار دوّم آن را (با قيمت بيشترى) از وى خريد و همان سؤال تكرار شد و باز سليمان گفت اين زمين بهتر است. آن مرد مجدداً معامله را بر هم زد. براى بار سوّم همان قضيه تكرار شد سليمان به وى گفت: بر مقدارى رضايت ده كه بيشتر از آن نخواهى (چه به سود تو باشد چه به زيان تو) وى نيز 12 هزار قنطار طلا معين كرد سلميان بر آن افزود و وى را گرامى داشت. گويد خداوند متعال بر سليمان وحى كرد كه اگر آنچه كه تو به صاحب زمين دادى متعلق به خودت مى باشد پس چنين كن كه كردى ولى اگر آنچه كه به وى دادى از روزى ما بوده كه به تو عطا كرده و مقرر كرده ايم، پس حقش را بده تا كاملًا راضى شود [كنايه از اينكه در خرج آنچه كه خداوند به تو داده و از خودت هيچ ندارى امساك نكن] پس ابى بن كعب چنين حكم داد كه حق به نفع عباس است. عباس نيز گفت حال كه در اين مورد به نفع من رأى داده شد من نيز آن را براى مسلمين صدقه قرار مى دهم. (47)

51- ابى عمر وسعيد ... ازرسول خدا ص نقل مى كنند:

«خدا قبر مرا بت قرار ندهد. خداوند لعنت كند قومى را كه قبور پيامبرانشان را سجده گاه مى نمايند». (48)

52- سلمه ... از رسول خدا- ص- روايت كرده است:

«كسى كه به حج مشرف شود و قبر مرا پس از مرگم زيارت كند، همانند كسى است كه در حياتم زيارت كرده است». (49)

53- محمد بن يحيى ... از ام سلمه همسر رسول خدا- ص- نقل كرده است آن حضرت فرمودند:

«بين خانه و منبر من باغى است از باغهاى بهشت». (50)

ابن ابى عمر در حديث او مى افزايد: «و پايه هاى منبر من در بهشت ثابت و استوار است». (51)

54- ابن ابى عمر و سعيد ... از سهل بن سعد ساعدى نقل مى كند:

«كسى آگاه تر از من (سهل) به منبر رسول خدا- ص- باقى نمانده است. اين منبر از درختى عظيم و بزرگ بود از زمين و بيشه زارى (52) كه ديدم رسول خدا- ص- بر آن بالا مى رفتند. قبله را پشت خود قرار داده سپس خطبه مى خواندند؛ آنگاه خم شده و سپس از پشت به پايين آمده و به سوى قبله سجده (شكر) مى گذاشتند.

55- سعيد و ابن ابى عمر ... از يكى از بزرگان انصار نقل مى كند پيامبر- ص- فرمودند:

«منبر من بر راه و گذرگاهى از راههاى بهشت قرار دارد». (53)

«در باب آنچه كه در فضل مسجد قبا (54) و نماز خواندن در آن آمده است»

56- هارون بن موسى الغروى ... از ابن عمر روايت كرده است كه:


1- على بن حسين بن هبةاللّه شافعى، معروف به حافظ ابن عساكر، محدث سرزمين شام و صاحب كتاب تاريخ دمشق است كه در سال 449 ه. در دمشق متولد و در سال 571 ه. در آن شهر وفات يافت الأعلام، ج 5، ص 82
2- الاصفهانى روايت مى كند كه اين نسخه در صفر سال 532 در اصفهان بر وى خوانده شد و او آن را مورد تأييد قرار داد. وى گويد: ابراهيم بن منصور بن ابراهيم سبط بحرويه
3- ما را خبر داد كه اين نسخه بر وى نيز خوانده شده و من (خلال اصفهانى) آن را در جمادى الأولى سال 451 شنيدم. سپس گويد: ابوبكر محمد بن ابراهيم بن على بن عاصم بن المقرى
4- از ابى سعيد المفضل بن محمد بن ابراهيم الجَنَدى- رحمه الله- نقل كرد كه: در باب فضائل مدينه آمده است كه آن حضرت براى ساكنين و حرمت اين شهر مقدس دعا كرد و ميان حره
5- نزد خانه هاى محله سقيا
6- نماز گزارده، سپس فرمودند: «بار خدايا! ابراهيم بنده و رسول تو، براى اهل مكه در پيشگاه تو دعا كرد. براستى كه من محمد بنده و پيامبر و رسول تو براى ساكنين مدينه دعا مى كنم همانند آنچه كه ابراهيم- ع- براى اهل مكه خواست. از تو مى خواهم كه در صاع و مُدّ (اوزان گندم و جو و ...) و ميوه هاى آنها بركت دهى. خدايا! مدينه را بر ما دوست بدار همانطور كه مكه را براى ما دوست داشته اى و آنچه كه از وبا و بيمارى در اين شهر است را به خم
7- بريز. خداوندا! من حره هاى آن را حرم قرار دادم همانگونه كه مكّه را بر ابراهيم حرم
8- از شيخ الإمام الأديب ابوعبداللّه الحسين بن عبدالملك بن الحسين الخلال
9- جامع الأصول، ج 9، ص 326، بنگريد به صحيح مسلم: كتاب حج، باب فضل المدينه و ترمذى فى الدعوات.
10- جامع الاصول، ج 9، ص 320، بنگريد صحيح بخارى در «البيوع»، باب بركة صاع النبى- ص- و مده و صحيح مسلم در حج باب فضل المدينه.
11- الجُحفه به ضم جيم و سكون حا دهكده اى بزرگ است در راه مدينه و مكه، معجم البلدان ياقوت حموى، ج 3، ص 62 اين قريه نسبتاً توسعه يافته و يكى از مكانهاى ميقات حج مى باشد. حجاجى كه ابتدا به مكه مى روند در اين مكان محرم خواهند شد. وج تسميه آن به جحفه اين است كه سيل اين دهكده را ويران نمود، از اين رو گفتند: «جف السيل»، سيل به آن اجحاف نمود و از آن هنگام به جحفه معروف شد. «مترجم»
12- جامع الأصول، ج 9، ص 323. بنگريد بخارى، فضائل مدينه، صحيح مسلم، الحج باب الترغيب فى سكنى المدينه و الصبر على لاوائها همچنين بنگريد به شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 337 «مترجم».
13- جامع الأصول، ج 9، ص 337، بنگريد بخارى: المغازى، باب احد جبل يحبنا و نحبه و صحيح مسلم در حج باب: احد ... و ترمذى در المناقب.
14- جامع الأصول، ج 9، ص 337، بنگريد صحيح بخارى در الجهاد، المغازى و الدعوات و صحيح مسلم در حج باب احد جبل ... و ترمذى در المناقب.
15- جامع الأصول، ج 9، ص 338، در اين منبع آمده است كه الموطأ آن را نقل كرده و محقق جامع الاصول گويد: امام مالك در الموطأ در جامع باب جامع ما جاء فى امر المدينه از حديث هشام بن عروه و از عروه نقل كرده است كه اين حديث نزد جميع راويان مالك مرسل است و من مى گويم نزد غير راويان مالك اين حديث موصول است همانگونه كه در حديث قبل آن آمده و حديثى است صحيح.
16- هيثمى در مجمع الزوائد، ج 4، ص 13 گويد كه آن را به اختصار در صحيح گفته ام و طبرانى آن را در اوسط به روايت كثير بن زيد آورده است و احمد و غير آن وى را ثقه دانسته اند كه در آن بحث است.
17- مروان بن حكم بن ابى العاص بن ... از بنى اميه؛ وى همانند پدرش حَكَم مدتى در مدينه با تظاهر به اسلام نزد پيامبر- ص- بود ليكن براى مشركين ومنافقين مدينه جاسوسى مى كرد؛ بطورى كه پيامبر- ص- ناچار شد او را به همراه پدرش تبعيد نمايد ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 24 آن دو همواره در دوران خليفه اوّل و دوم در تبعيد بودند و در دوران عثمان بازگردانده شدند. حتى مروان مشاور خليفه شد. وى سرانجام قدرت خود را بدست گرفت و سلسله بنى مروان از بنى اميه را پايه گذار شد. «مترجم».
18- رافع بن خديج بن رافع بن عدى بن يزيد بن الأوس الأنصارى الحارثى، ابوعبداللّه، و ابوخديج در زمان عثمان وفات يافت. الاصابه، ابن حجر، ج 1، ص 495
19- هيثمى، مجمع الزوائد، ج 3، ص 298 اين حديث را با عباراتى مشابه و نزديك از رافع بن خديج نقل كرده است و گويد طبرانى آن را به نقل از محمد بن عبدالرحمان بن داود كه بر ضعف وى اجماع شده، ذكر كرده است.
20- هيثمى، مجمع الزوائد، ج 3، ص 309 دو حديث با عباراتى مشابه، روايت كرده است. وى گويد: بعضى از اين احاديث را در صحيح گفته ام و احمد نيز آن را روايت كرده و رجال او نيز رجال صحيح هستند. برهان نورى در كنزالعمال، ج 12، ص 247 نيز آورده و گويد: امام احمد و ابويعلى و طبرانى و حاكم آن را روايت كرده اند. همچنين بنگريد به شيخ صدوق من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 337- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 12 «مترجم».
21- جامع الأصول، ج 9، ص 327، بنا به روايت بخارى و مسلم در فضايل مدينه و درحج، طوسى، همان كتاب، ج 6، ص 12 «مترجم».
22- همچنين بنگريد بخارى، حديث 1876؛ مسلم حديث 147؛ ابن ماجه حديث 3111 «مترجم».
23- يكى از اسامى مدينه اكالة البلدان است «مترجم». در جامع الأصول، ج 9، ص 320 آمده است: خداوند اراده كرده است كه اسلام را بوسيله ساكنين مدينه كه انصار مى باشند يارى دهد و بدست ايشان سرزمينهايى فتح و غنيمتهايى بدست آيد كه آن را مورد بهره برادرى قرار دهند. از پيامبر- ص- نقل شده است كه اولين كسانى كه از امت من روز قيامت مورد شفاعت من قرار مى گيرند اهل مدينه هستند هيثمى، همان كتاب، ج 10، ص 53. «مترجم»
24- در جامع الأصول، ج 9، ص 320 آمده است: يثرب نام شهرى است كه پيامبر- ص- به آن وارد شده پس حضرت نام آن را به طيّبه و طابه صيغه مبالغه تغيير دادند، براى مدينه حدود 70 نام ذكر كرده اند كه سمهودى و ابن شبه و ديگران آن را ذكر كرده اند. «مترجم»
25- هيثمى در مجمع الزوائد، ج 3، ص 300 گويد: احمد و ابويعلى آن را روايت كرده و راويان آنها نيز ثقه هستند.
26- در جامع الأصول، ج 9، ص 319: تنفى جنشها.
27- أحمد بن محمد، معروف به ابن ابى بزة المقرى، ج 1، ص 254.
28- امام مسلم در حج «باب من اراد اهل المدينه بسوء اذابه اللّه»، بنگريد: جامع الاصول، ج 9، ص 325 و هيثمى در مجمع الزوائد، ج 3، ص 309 گويد: احمد آن را نقل كرد. و رجال او صحيح است. همچنين بنگريد به ابن نجّار، اخبار مدينة الرّسول، ص 31 «مترجم».
29- در صحيح مسلم در كتاب حج، باب ترغيب فى سكنى المدينه و الصبر لاوائها، ترمذى در مناقب، هيثمى در، ج 3، ص 300 گويد: طبرانى آن را در الكبير آورده و رجال او نيز ثقه هستند، همچنين بنگريد: ابن نجار، اخبار مدينة الرسول، ص 32 «مترجم».
30- همانجا، همچنين بنگريد: ابن نجار، همان كتاب، ص 31. مترجم
31- مسلم در حج باب «فضل مدينه»- از على- ع- نقل شده است كه مكه حرم خداست و مدينه حرم رسول او و كوفه حرم من است. هيچ جبار و ستمگرى اراده سوء به آن نمى كند جز آنكه خداوند وى را درهم مى شكند». شيخ طوسى، تهذيب الأحكام، ج 6، ص 12. «مترجم»
32- بنگريد: پاورقى احاديث 28- 25.
33- كنزالعمال، متقى الهندى، ج 12، ص 235 به روايت ابن حبان از جابر.
34- جامع الأصول، ج 9، ص 315- احاديث زيادى در مورد زندگى و سكونت در مدينه و مردن در اين شهر، از پيامبر- ص- نقل شده است: از جمله اينكه كسى كه در مدينه بميرد خداوند او را روز قيامت ايمن مبعوث مى گرداند. كلينى، فروع كافى، ج 4، ص 558- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 13. همچنين از پيامبر- ص- نقل شده است: كسى كه قدرت آن را داشته باشد تا در مدينه ساكن شده و در آنجا بميرد پس چنين كند كه من براى كسى كه در آن شهر بميرد در روز قيامت شفيع او خواهم بود شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 338- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 5- ترمذى، حديث 3917- ابن ماجه حديث 3112- ابن حجر هيثمى، تحفة الزوار الى قبر النبى المختار، ص 14. «مترجم»
35- جامع الاصول، ج 9، ص 315.
36- همانجا.
37- مجمع الزوائد، ج 3، ص 306- ابن نجار، همان كتاب، ص 31. «مترجم»
38- جامع الأصول، ج 9، ص 318
39- بخارى، ج 3، ص 57 در تطوع «باب مسجد بيت المقدس»- مسلم، شماره 827 در حج- ترمذى حديث 326 در صلوة- همچنين بنگريد: كلينى، فروع كافى، ج 4، ص 555- طوسى، همان كتاب، ج 6، ص 15. «مترجم»
40- مسلم، حديث 1398 در باب حج- ترمذى حديث 3098 در تفسير، نسائى، ج 2، ص 36 در مساجد ذكرالمسجد الذى اسّس على التقوى.
41- اشاره است به آيه كريمه «لمسجد اسّس على التقوى من اول يوم احَق أَن تقوم فيه، فيه رجال يحبون ان يتطهَّروا واللَّه يحب المطّهِرّين توبه: 108 اكثر مفسرين و مورخين شأن نزول اين آيه را مسجد قبا دانسته اند كه اولين مسجدى است كه بدست پيامبر- ص- و يارانشان ساخته شده است؛ زيرا پيامبر- ص- هنگام هجرت به مدينه در ابتدا وارد قبا شده و در چهار روزى كه در آنجا متوقف شدند اولين مسجد را بدست خويش بنا نهادند. «مترجم»
42- جامع الاصول، ج 9، ص 330.
43- در آن زمان چون هنوز شام بدست مسلمين فتح نشده بود، مسجدى نيز طبعاً در آن سرزمين وجود نداشته است كه بخواهند از بناى آن تقليد كنند، احتمالًا منطور معبد بوده كه كاتبين اشتباهاً مسجد نوشته اند. «مترجم»
44- عقيق، اين وادى، بر سه بخش «صغير»، «كبير» و «اصغر» تقسيم مى شده است. قسمت كبير آن در دست على- ع- بوده و جمعاً 23 چاه بوسيله ايشان در اين منطقه حفر شده و امروزه مكان شجره بخاطر چاههايى كه متعلق به على- ع- بوده به ابيار على معروف است. از پيامبر- ص- احاديث زيادى در فضل وادى عقيق روايت شده است. آن حضرت اين وادى را وادى مبارك خوانده اند ابن شبه، اخبار مدينه، ج 1، ص 148 از آن حضرت نقل شده است كه جبرئيل بر ايشان نازل شد و از جانب خداوند فرمود: در اين وادى مبارك نمازگزار محمد بن سليمان، جمع الفوائد من جامع الأصول و مجمع الزوائد، ج 1، ص 566. «مترجم»
45- مِربَدْ مكانى است براى نگهدارى گوسفند و شتر و يا مكانى است براى خشكانيدن خرما. «مترجم»
46- سمهودى، وفاءالوفا، ج 3- 4، صص 324، 388 به بعد.
47- پيشين، ج 2، ص 483؛ 484.
48- اصل اين حديث كه به نقل از عايشه و ابوهريره است و در معدود منابع اهل سنت ديده مى شود، چنين است: «لعن الله اليهود و النّصارى اتخذوا قبور انبيائهم مساجد/ خداوند يهود و نصارى را كه قبور پيامبرانشان را سجده گاه خويش قرار دادند لعنت كند.» اين حديث كه سلسله راويان آن معين نيستند، صرفاً از ابوهريره و بعضاً از عايشه نقل شده است. همانگونه كه مى دانيم بسيارى از احاديث ابوهريره با پول و امكانات معاويه و بنى اميه ساخته شده و در آن هيچ شكى نيست و كتابهايى نيز در اين باره نوشته شده است از جمله «ابوهريره، تأليف سيد عبدالحسين شرف الدين» اصحاب ابن تيميه؛ يعنى محمد بن عبدالوهاب و پيروان او با استناد به چنين حديثى عمل خويش را در تخريب مساجدى كه قبرى از بزرگان و صحابه در آن است و يا تخريب گنبد و بارگاهى كه بر قبور مدينه و مكه بنا شده است را توجيه مى نمايند. طبق اين حديثِ ساختگى بايد كليّه مساجد و يا گنبدهايى كه بر قبور ساخته شده را تخريب نمود و بنابر فتواى وهابيت، اگر قبرى در داخل مسجد وجود دارد نبايد در آنجا نماز خواند و بايد آن قبر را از آن مكان نبش و جسد موجود را به قبرستان عمومى منتقل نمود. بنابر فتاواى ابن تيميه و عبدالوهاب اقامه نماز در كنار قبور و يا در اينگونه مساجد حرام است ر- ك به فتاوى الإسلاميه، سعيد عبدالعظيم، ص 64، 65 حكام آل سعود در ابتداى به قدرت رسيدن در شبه جزيره با استفاده از اين فتاوى بسيارى از مساجد و آثار تاريخى و يا مقابر و گنبدها را بويژه در بقيع و قبرستان ابوطالب منهدم و تخريب ساختند و حتى ملك عبدالعزيز نيز جسارت را تا جايى رسانيد كه مصمم شد قبر پيامبر- ص- را پس از تخريب گنبد و بارگاه آن، از مسجدالنّبى خارج سازد، ليكن از ترس اعتراضات مسلمانان جهان از چنين اقدامى منصرف شد. اصحاب ابن عبدالوهاب براى توجيه اين حديث عدم جواز نماز در كنار مقابر از جمله قبر رسول خدا- ص-، به ناچار اظهار داشتند كه مقبره رسول خدا- ص- در مسجد نيست و در خانه عايشه است و خانه عايشه جزو مسجدالنبى نمى باشد و در توسعه هاى بعدى در مسجد داخل شده است لذا از شمول اين حديث مستثنى است و در حقيقت مى گويند: پيامبر- ص- در مسجد مدفون نيست لذا اگر چنين باشد بنابر فتواى ابن تيميه يا بايد مسجدالنبى را تخريب كرد و يا نعوذبالله قبر آن حضرت را از آن مكان خارج ساخت كه بحمدالله از ترس افكار عمومى مسلمين، تاكنون به خود جرأت دست زدن به چنين جسارتى را نداده اند. «مترجم»
49- مجمع الزوائد، ج 4، ص 2، وفاءالوفاء ج 4، ص 134؛ در صحت اين روايت عده اى ترديد كرده اند.
50- جامع الاصول، ج 9، ص 329- 330.
51- پيشين، همانجا.
52- اين مكان در 9 مايلى مدينه قرار دارد.
53- مجمع الزوائد، ج 4، ص 9 به نقل از احمد و طبرانى.
54- قبا در اصل نام چاه و محل سكونت قبيله بنى عمرو بن عوف انصارى بوده است. بعضى آن را قبوه خوانده اند معجم البلدان، ج 4، ص 301. «مترجم»

ص: 36

«با رسول خدا- ص- به سوى قبا خارج شديم، آن حضرت در آنجا به نماز مى ايستاد. انصار نزد ايشان آمده و بر او درود و سلام مى فرستادند. ابن عمر گويد: به بلال گفتم چگونه ديدى رسول خدا جواب سلام آنها را بدهد؟ بلال گفت: در حالى كه همواره مشغول نماز بود با اشاره دست به آنها جواب مى داد». (1)

[كنايه از اينكه يك لحظه نيز فرصت را از دست نداده بخاطر ثواب زياد نماز در اين مسجد پى درپى نماز مى خوانده اند].

57- ابوعلقمة المدينى ... از خيف پدر سهل نقل مى كند كه رسول خدا- ص- فرمود:

«كسى كه در ميان خاندان و اهلش وضوى نيكويى ساخته و سپس به سوى مسجد قبا روان شود در حالى كه قصد ديگرى جز اقامه نماز در اين مسجد نداشته باشد، نماز او به مثابه يك عمره است». (2)

58- ابن عمر العدنى (3) و سعيد ... از ابن عمر نقل كرده اند:

«ديدم رسول خدا- ص- پياده و سواره به سوى مسجد قبار مى آمدند (4) عبداللّه بن دينار نيز گويد ديدم كه ابن عمر هر شنبه پياده يا سواره به مسجد قبا مى رفت». (5)

«در باب آنچه كه در باره نماز پيامبر- ص- در مسجد بنى معاويه (6) آمده است»

59- محمد بن المقرى ... از ابى وقاص پدر سعد نقل كرده است:

«وى به همراه رسول خدا- ص- بود كه به مسجد بنى معاويه رسيدند. پيامبر- ص- داخل مسجد شده و دو ركعت نماز گزاردند، پس از مناجات با پروردگار به سوى اصحاب برگشته و فرمودند: از خداوند سه چيز خواستم دو مورد آن را به من عطا فرمود و سومين آن را منع نمود. از خداوند خواستم كه امت مرا به وسيله غرق شدن نابود نكند، اجابت فرمود. خواستم كه امت مرا به قحطى و بلا نابود نكند، اجابت فرمود. و اما خواستم كه ترس بين امت من قرار ندهد خداوند اجابت نفرمود». (7)

«در باب حرم قرار دادن مدينه از سوى پيامبر- ص- و حدود حرم آن»

60- ابوحمه ... نقل كرده است:

«رسول خدا- ص- خارج شدند تا اينكه به (محله) سقيا در حره رسيده و فرمودند:

«بار خدايا! ابراهيم بنده و رسول تو مكّه را حرم قرار داد، من نيز مدينه را حرم قرار مى دهم در آنچه كه مابين دو حره است؛ همانگونه كه ابراهيم مكه را- تا به آن حد- حرم قرار داد». (8)

61- ابوحمه ... از رافع بن خديج نقل كرده است كه در مدينه در خطبه اى مى گفت:

«رسول خدا- ص- مابين دو حره در مدينه را حرم قرار داده اند». (9)

62- ابومصعب ... از انس مثل آن را روايت كرده است. (10)

63- احمد بن ابى بكر ... گفته است: «مابين دو حره؛ يعنى مدينه». (11)

64- ابوحمه ... از ابى هريره نقل مى كند: به همراه رسول خدا خارج شديم تا به ميان قبيله بنى حارثه رسيديم، حضرت فرمودند: «اى بنى حارثه از حدود حرم خارج شديد سپس نگاه كرده و فرمودند نه اينطور نيست شما هنوز در آن هستيد». (12)

65- ابوحمه ... از عبداللّه بن ابى قتاده روايت مى كند رسول خدا- ص- فرمودند:

«براستى كه من مابين دوحره را حرم قرار دادم». (13)

در باب تحريم شكار در مدينه و قطع درختان آن

66- محمد بن يحيى ... از شرحبيل بن سعد، روايت مى كند:

زيد بن ثابت بر مردمى در ديوار مدينه وارد شد كه دامهاى خود را بر آن مى گسترانيدند، بر سر آنها فرياد زد و گفت: «آيا نمى دانيد كه رسول خدا- ص- شكار در مدينه را حرام كرده است؟!». (14)

67- ابن ابى عمر ... از عبدالكريم بن ابى المخارق روايت مى كند:

«عمر بن خطاب به ناحيه اى در مدينه رفت. غلامى را ديد كه به كسانى كه در باغى بودند متعلق به وى گفت: آيا كسى در آنجا آمده است تا هيزم و چوب بكند؟ غلام گفت: بلى.

عمر به وى گفت: اگر كسى از آنها را ديدى (مشغول چنين كارى است) تيشه و ريسمان و طناب آنها را بگير. غلام گفت: آيا لباس آنها را هم بردارم؟ عمر گفت: حكم مى كنم كه حتى خوراكيها و غذاى آنها را بردارى و بخورى». (15)

68- محمد بن منصور ... از اسماعيل بن محمد نقل مى كند:

«سعد [بن ابى وقاص] به طرف قصرى كه در عقيق (16) داشت رفت، غلامى را ديد كه درخت و شاخه قطع مى كند پس وسايل وى را برداشته و به منزل خود برد، به هنگام بازگشت صاحبان، اين غلام به نزد سعد بن ابى وقاص آمده و از او خواستند آنچه از غلام گرفته است را برگرداند. سعد نيز گفت: نه به خدا سوگند كه چيزى را كه رسول خدا- ص- آن را بخشيده بازنمى گردانم».

69- محمد بن عبدالله بن يزيد المقرى ... از عامر بن سعد روايت مى كند كه: «رسول خدا- ص- مابين دو حره را حرم قرار داد؛ يعنى مدينه را كه نبايد درختان آن را قطع (17)و يا حيوانى را در آن صيد نمود».

70- ابوحمه ... از زيد بن اسلم از رسول خدا- ص- مثل آن را روايت كرده است.

71- ابومصعب ... از ابى هريره نقل مى كند:

«اگر شتر يا سوسمار ماده اى را ديدم كه در مدينه مشغول چريدن است آن را نمى ترسانم؛ چراكه رسول خدا- ص- مى فرمود: ما بين دو حره را حرم قرار دادم». (18)

72- ابوحمه ... از همو نقل مى كند:

«اگر بز كوهى را ببينم كه مشغول چريدن و خوردن گياه در بين دو حره است، آن را نمى دانم». وى سپس گويد: «رسول خدا- ص- عمل كسى را كه درخت آن را قطع و يا لگدمال كند را حرام نموده است».

73- ابوحمه ... از مردى نقل مى كند كه مى گفت:

«زيد بن ثابت بر من وارد شد در حالى كه من در اسواف (19) پرنده اى را دربند نموده بودم كه وى آن را از دست من گرفت و رها ساخت». (20)

74- ابوحمه ... از زيد بن اسلم نقل مى كند رسول خدا- ص- فرمودند:

«اگر كسى را يافتيد كه از كوه (محدوده حرم) چيزى (درختى) قطع مى كند وسايل آن را برداريد». وى سپس گفت: «رسول خدا مابين دو حره در مدينه را حرم قرار داده است». (21)

75- ابوحمه ... از عبداللّه بن عمر نقل مى كند:

«سعد بن ابى وقاص كسى را در عقيق ديد كه درختى از آنجا را مى بريد يا مى شكست، پس سعد بن ابى وقاص تيشه وى را گرفته و شكست. غلام يا بنده مذكور به نزد اربابان خود رفته و آنها را از اين مسأله با خبر ساخت. آنها همراه غلام به سوى سعد آمده و گفتند: اين غلام از ما است هرچه از وى گرفته اى بازگردان. سعد پاسخ داد: شنيدم رسول خدا- ص- مى فرمود: «هركسى را يافتيد كه درختى از درختان مدينه را قطع و يا از بين مى برد وسايل او را برداريد، پس چيزى را كه رسول خدا- ص- آن را بخشيده، باز نمى گردانم». (22)

76- ابوحمه ... از ابوقره نقل مى كند:

«از مالك شنيدم كه در حريم مدينه مى گفت: چيزى از شكار در بين آن (حرم) نبايد گرفته شود و درختان آن نيز نبايد قطع شود». (23)

77- ابوحمه ... از عبدالكريم نقل مى كند:

«عمر بن خطاب به غلام قدامة بن مظعون گفت: تو را بر اين هيزم شكنان مراقب قرار مى دهم پس اگر كسى از آنها را يافتى كه در بين حرم مدينه مشغول كندن درخت و هيزم است، تيشه و طناب و وسايل آنها مال تو. غلام گفت: و لباسشان نيز؟ عمر گفت اين ديگر زياده خواهى است». (24)

78- ابوحمه ... از عبيدالله بن سالم نقل مى كند:

«غلامى كه عمر بن خطاب مراقب هيزم شكنان قرار داده بود نامش ابوعبيداللَّه است».

و سپاس مخصوص خداوند و درود او بر محمد و آل او باد.

پايان يافت در دهه آخر ربيع الأول سال 548 در شهر دمشق.


1- وفاء الوفا، ج 3، ص 803.
2- ابن ماجه، اقامة الصلاة، باب «ماجاء فى الصلاة فى المسجد قبا» حديث 1412.
3- محمد بن يحيى بن ابى عمر العدنى از اهالى مكّه است. الانساب، ج 8، ص 408
4- بخارى، ج 3، ص 56- مسلم، حديث 1399- الموطأ، ج 1، ص 167- نسائى، ج 2، ص 37. ابوداود حديث 2040.
5- همانجا.
6- مسجد بنى معاويه، همان مسجد الاجابه كنونى است كه اكنون در خيابان ملك فيصل شارع ستين سابق كمى بالاتر از مستشفى الولادة و الاطفال و در سمت راست خيابان واقع است. بعضى گويند: پيامبر- ص- در اين مكان با نصاراى نجران مباهله نمود و لذا به مسجد مباهله معروف شد و بعضى نيز بخاطر دعاى رسول اللّه در اين مكان كه سريعاً به اجابت رسيد نام مسجد را الاجابه گذاشته اند. مترجم
7- مسلم، حديث 2890؛ در «فتن و اشراط الساعه باب هلاك هذه الأمة بعضهم ببعض».
8- بنگريد: حديث شماره 1، از اميرالمؤمنين على- ع- نقل شده است كه مكه حرم خداست و مدينه حرم رسول خدا- ص- و كوفه حرم من است هيچ ستمگرى نسبت به آن ستمى نمى كند جز آنكه خداوند، او را درهم مى شكند كلينى، فروع كافى، ج 4، ص 563- طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 12. «مترجم»
9- مسلم، حديث 1361، «الحج، باب فضل المدينه».
10- بنگريد: به حديث شماره نهم
11- بخارى، ج 4، ص 77- مسلم، حديث 1372- الموطأ، ج 2، ص 889- ترمذى، حديث 3917 از امام صادق- ع- نقل شده است؛ رسول خدا- ص- فرمودند: «مكّه حرم خداست كه ابراهيم آن را حرم قرار داد و مدينه حرم من است كه مابين دو حره را حرم قرار دادم كه درخت آن را نبايد قطع كرد. كلينى، فروع كافى، ج 4، ص 564 «مترجم».
12- وفاء الوفا، ج 1، ص 104.
13- مجمع الزوائد، ج 3، ص 304؛ هيثمى گويد: احمد آن را روايت كرده و راويانش ثقه هستند.
14- مجمع الزوائد، همانجا- شيخ طوسى در تهذيب الأحكام احاديثى دال بر حرام بودن شكار در مدينه گزارش كرده است. بنگريد: ج 6، ص 13- همچنين شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 336- «مترجم»
15- وفاء الوفا، ج 1، ص 108.
16- معجم البلدان، ج 6، ص 199.
17- بنگريد: حديث شماره يازدهم؛ همچنين كلينى، همان، ج 4، ص 563- صدوق، همان، ج 2، ص 336- طوسى، همان، ج 6، ص 13. «مترجم»
18- بخارى، ج 4، ص 77- مسلم، حديث 1371؛ الموطأ، ج 2، ص 889- ترمذى 3917.
19- نام حرم مدينه است كه گويند مكانى است در ناحيه بقيع و مكان صدقه زيد بن ثابت انصارى است معجم البلدان، ج 1، ص 248.
20- مالك، الموطا، ج 2، ص 890- امام احمد و طبرانى نيز آن را روايت كرده اند.
21- مجمع الزوائد، ج 3، ص 303.
22- بنگريد: حديث شماره 67.
23- شيخ صدوق، همان كتاب، ج 2، ص 336- طوسى، همان كتاب، ج 6، ص 13. مترجم
24- وفاءالوفا، ج 1، ص 208.

ص: 37

ص: 38

مقصد اينجاست ...

خاقانى شروانى

خاقانى شروانى، افضل الدين ابراهيم بن على (م 582 هجرى) از شاعران پرتوان و قصيده سرايان نام آور فارسى است. قصايدى پيرامون كعبه مقدس و روضه نبوى و سفر حج و شرح مراحل و مقامات معنوى اين سفر دارد كه به نامهاى «نهزة الارواح و نزهة الأشباح» و «كنزالركاز» و «باكورة الأثمار و مذكورة الأسحار» و ... معروف است. از آنجا كه شعر عميق و بلندِ خاقانى در وصف مكه و كعبه و سفر حج، مفصّل است، گزيده اى از قصيده «كنز الركاز» او را از ديوان وى (ص 101، چاپ 1316 به تصحيح استاد على عبدالرسول) به شما خوانندگان گرامى تقديم مى داريم:

مقصد اينجاست، نداى طلب اينجا شنوند بُختيانرا ز جرس صبحدم آوا شنوند

خاكيانرا ز دل گرم روان آتش شوق باد سرد از سر خوناب سويدا شنوند

خاك اگر گريد و نالد چه عجب كآتشرا بانگ گريه زدل صخره صما شنوند

گريه آن گريه كه از ديده آتش بينند ناله آن ناله كه از سينه خارا شنوند

چون بلرزد علم صبح بنالد دم كوس كوه را ناله تب لرزه چو دريا شنوند

هرچه در پرده شب راز دل عشاقست كان نفس جز به قيامت نه همانا شنوند

صبح شد هدهد جاسوس كز اووا پرسند كوس شد طوطى غماز كز اووا شنوند

چون بپاى علم روز سر شب ببرند چه عجب كز دم مرغ آه دريغا شنوند

كشته شد ديو بپاى علم لشكر حاج شايد ار تهنيت از كوس مفاجا شنوند

ازپى حرمت كعبه چه عجب كر پس از اين بانگ دقّ الكوس از گنبد خضرا شنوند

عرشيان بانگ «وللَّه على الناس» زنند پاسخ از خلق «سمعنا و اطعنا» شنوند

ص: 39

از سر و پاى درآيند سراپاى نياز تا «تعال» از ملك العرش تعالى شنوند

روضه روضه، همه ره باغ منور بينند بركه بركه همه جو آب مصفا شنوند

انجم ماه وش آماده حج آمده اند تا خواص از همه لبيك مثنا شنوند

همه را نسخه اجزاى مناسك در دست از پى كسب جزا خواندن اجزا شنوند

خام پوشند و همه اطلس پخته شمرند زهر نوشند و همه نوش و هنيئا شنوند

سفر كعبه نمودار ره آخرت است گرچه رمز رهش از صورت دنيا شنوند

جان معنى است باسم صورى داده برون خاصگان معنى و عامان همه اسما شنوند

كعبه را نام به ميدانگه عام عرفات حجره خاص جهان داور دارا شنوند

عابدان نعره برآرند به ميدانگه از آنك نعره شيردلان در صف هيجا شنوند

عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور كز او شورش و غوغا شنوند

سارابنا بوفا بر تو كه تعجيل نماى كز وفاى تو به من شكر موفا شنوند

بر در كعبه كه بيت اللَّه موجوداتست كه مباهات امم زان در والا شنوند

بار عامست و در كعبه گشاده است كز او خاصگان بانگ در جنت مأوا شنوند

پس چو رضوان در جنات گشايد پاكان بانگ حلقه زدن كعبه عليا شنوند

زان كليدى كه نبى نزد «بنى شيبه» سپرد بانگ پر ملك و زيور حورا شنوند

بسلام آمدگان حرم مصطفوى «ادخلوها بسلام» از حرم آوا شنوند

«النّبى، النّبى» آرند خلايق به زبان «امتّى، امتّى» از روضه غرا شوند

از صرير در او چار ملايك به سه بعد پنج هنگام دم صور بيكجا شنوند

بر در مرقد سلطان هدى ز ابلق چرخ مركب داشته را از ناله هرا شنوند

ص: 40

موسى استاده و گم كرده ز دهشت نعلين «ارِنى» گفتنش از نور تجلى شنوند

بهر وايافتن گم شده نعلين كليم «واضّحى» خواندن خضر از در طاها شنوند

بنده خاقانى و نعت سر بالين رسول تاش تحسين ز ملك در صف اعلا شنوند

راويان كآيت انشاء من انشاء كنند بارك الله همه بر صاحب انشا شنوند

ص: 41

در حريم دوست

محمد على مهدوى راد

آنچه در پى مى آيد تأمّلها و درنگهايى است كه در سفر حج داشته ام معمولًا پس از پايان يافتن قسمتى از سفر آنرا به قلم مى آوردم و احساسم را مى نگاشتم. گفتنى هاى مربوط به منى بسيار گذراست و از شور و هيجان و چگونگى انجام آن در روزهاى پى درپى و رمى جمرات آن چنان كه شايسته و بايسته بود سخن نرفت و آن حركتهاى زيبا و ديدنى به تصوير نيامد، و اين همه بخاطر مسائلى بود كه در حج امسال پيش آمد و در روزهاى پس از مراسم منى آرامش را از راهيان ديدار دوست ربود. والى الله المشتكى.

از خانه كه بيرون مى آيى، نگاههايى بسويت قد مى كشد كه سرشار از تمنّا است. در عمق نگاهها و در التهاب سينه ها آروزى راه يافتن به حريم دوست را مى نگرى، اكنون تو آهنگ ديار قدس دارى و آنان كه از اين توفيق بزرگ محرومند، به بدرقه ات آمده اند و هر يك به گونه اى راز دل مى گشايند، و همه يك سخن مى گويند: التماس دعا، در مزار پيامبر ما را دعا كنيد. در كنار بقيع ما را فراموش نكنيد. در كعبه، طواف، عرفات، منى و ...

و تو كه اين توفيق را يافته اى سر از پا نمى شناسى. ماشين كه از جا كنده مى شود و تو را به سوى مقصود مى كشاند در خود فرو مى روى؛ من و مكه! من و مدينه! ديار قدس، حريم الهى، سرزمين خاطره ها، شكوهمنديها، والائيها. سرزمينى كه روزى و روزگارى قلّه سانان بى بديل بشريّت، بر گستره آن گام مى نهادند، و از بام تا شام براى گسترش آيين حق مى كوشيدند و براى عينيّت بخشيدن به آرمانهاى بلند پيشواى عظيمشان سر از پا نمى شناختند. اينك مى روى تا بر پيمان عبوديت، ولايت و استوارى در راه، پاى بفشارى، مى روى تا با جلاىِ دل و صفاى جان و زمزمه با معشوق جانت را از ناهنجاريها، ناراستيها بپيرايى و حرمت حريم پاكان و نيكان را پاس دارى. قلب مى تپد و در سر سوداى حضور در محضر معشوق غوغا مى كند؛ و كيست كه قلبش براى ديدار ديار دوست نتپد؛ و سوداى زيارت مزار قلّه سانان بشريت را بر دل نداشته باشد. به فرودگاه كه مى رسى درهاى آستانه و رودى آن، جلوه شگفتى دارد، انبوهى از جمعيت آمده اند و گروه گروه گرداگرد افرادى حلقه زده اند. تبسّمهاى نشسته بر لبها، نشانى از رضايت خاطرى است كه راهيان دارند؛ و التهاب درونى، نمايشى از سپاسى كه توفيق زيارت يافته اند. اشكهايى كه در ديدگان برخى حلقه زده است پيشتر و بيشتر از آنكه غم فراق كوتاه عزيزى را رقم زند، شوق ديدار، نياز زمزمه با يار و شعله هاى عشق به اين وادى مقدس را به تصوير مى كشد.

كسانى هم كه بدرقه كننده اى ندارند آرام آرام به سوى سالن گام برمى دارند تا مقدمات پرواز را فراهم كنند، مجريان با مهربانى و لبخندهاى شيرين زائران را بدرقه مى كنند، و گاه با التماس دعايى، تمنّاى دل را مى نمايانند.

سالن آكنده از جمعيّت است، لحظه ها به كندى سپرى مى شود، اين سو و آن سو كه مى نگرى، چهره هاى برجسته علمى و فكرى را نيز مى بينى كه سر در گريبان انديشه، با زائران لحظه هاى آغاز پرواز را انتظار مى برند. با اعلام مسؤولان، زائران يكجا از جا كنده مى شوند. صف طولانى و فشرده به هم، آرام آرام پيش مى رود. در داخل هواپيما سرمهماندار اعلام مى كند هر كجا صندلى خالى بود بنشينيد، يكباره به فكر مى افتم اين اوّلين گام بسوى بى پيرايگى است، مگرنه اين است كه اين سفر هيچ رنگى را برنمى تابد، پس آزاد از علقه ها گام بردار.

هواپيما از جا كنده مى شود و سينه فضا را مى شكافد، اكنون به سوى ميعاد به پيش مى روى، خلبان با لحنى سرشار از ادب و صفا، موقعيت را اعلام مى كند و در ضمن سفر چگونگى سير را نيز برمى شمارد، پس از حدود سه ساعت اينك در جدّه هستى. راهيان ديار دوست در انتظارند تا سعوديان مقدمات گذشت آنان را به مقرّشان در فرودگاه، فراهم آورند. كار به كندى پيش مى رود، و نوبت بازنگرى وسايل كه فرامى رسد سختگيرى شدّت مى يابد. تمام محتواى چمدانها بر روى سكوها فرو مى ريزد و با حساسيّت و ودقّت نگريسته مى شود، دست نوشتها بيشتر از هر چيزى، حساسيّت را برمى انگيزد، برخى از كتابها با اندكى تورّق، راهى چمدان مى گردد، امّا برخى ديگر را بايد مأموران اطلاعات ببينند، صداى مفتّشان بلند مى شود كه: اعلام، اعلام.

فردى مى آيد و گاه با نگاهى اخم آلود و از سر خشم، كتاب را به يكسو مى افكند و با صدايى زير و بم دار فرياد مى زند كه: ممنوع. اعلام ممنوعيّت چرا بردار نيست! وديگرگاه به سوى متاع پرتاب مى شود كه نشان بى مانع بودن آن است.

در پيشديد ما چمدان جناب بى آزار شيرازى مورد بازرسى قرار گرفت كه با ديدن دو مقاله، حساسيت افزون يافت از اين روى وى را به محلّ اطلاعات بردند.

ايشان پس از بازرسى هاى دقيق بدون اينكه مقاله ها را بازگردانند، بازگشت. تمام صفحات گذرنامه وى را زيراكس كرده بودند. يكى از مقالات وى نقد فتواى مزوّرانه و زشت عبدالله بن جبرين در «حرمت اكل ذبيحه» شيعه بود.

محل استقرار كاروان را يافتيم و نشستيم، چهره ها شاداب و نگاهها سرشار از رضايت است. شب از نيمه ها گذشته، كاروانها در حال انتظار براى كوچ به سوى مدينه اند، برخى از اينجا و آنجا گفتگو مى كنند، گروهى در حال استراحتند و بعضى آرام در گوشه اى به راز و نياز پرداخته اند و خداى را براى توفيق به دست آمده سپاس مى گويند، مسؤولان كاروانها با همت مجريان سختكوش نهادهاى مسؤول ايرانى در حال فراهم آوردن وسائل كوچ هستند، و برخى مشغول پذيرايى از راهيان ديار دوست. اذان صبح فضاى فرودگاه را عطرآگين مى كند، تكاپوى شگفتى تمام فرودگاه را مى گيرد، زائران به نماز مى ايستند، جلوه هيجانبار و زيبايى است. پس از نماز گروهها آهنگ كوچ دارند، اتوبوسها آماده اند و راهيان در التهاب ديدار دوست.

«طريق الهجره» اتوبانى كه جدّه را به مدينه متّصل مى كند اكنون پذيراى بهترين مسافران است، مسافرانى كه آنان را اشتياق زيارت و شوق ديدار بدين سوى كشانده است.

در محضر پيامبر

به مدينه وارد مى شوى، مدينه ديگر حال و هواى ديروز را ندارد، بسيارى از آثار تاريخى آن كه مى تواند تو را بر بال خاطره ها بنشاند و تا دور دستهاى تاريخ ببرد، ويران شده است، اما تو كه هويت تاريخى ات را از دست نداده اى، از وراى اين همه ديگرسانى ها حقايق را خواهى ديد و در آن سوى آنچه به وجود آمده است پيوندت را با گذشته ها بازخواهى شناخت.

اكنون مدينه است؛ با آثارى شگرف و هيجانبار.

مدينه است؛ شهر پيامبر و شيران روز و پارسايان شب.

مدينه است؛ شهر ايثارها و مقاومتها، رادمرديها و بزرگى ها از يكسوى، و از ديگر سوى ...

نه، من تاريخ نمى گويم، بگذار سحرگاهان به سوى پيامبر- ص- برويم، و از شهر پيامبر- ص- بگوييم، شهر زيباييها عظمتها و ... آرى از مدينه مى گويم.

مدينه در قلب جزيرةالعرب سرشار است از خاطره ها و يادها. جاى جاى آن مكانهايى است آكنده از خاطره كه بارِ سده ها حادثه را به دوش دارد. مساجد كهن در اين ديار از جلوه شگرفى برخوردار است امّا چه كسى مى تواند انكار كند كه مسجد النبى- ص- اين پايگاه توحيد و جايگاه فرياد عليه شرك و كفر و خاستگاه قهرمانان بى بديل تاريخ، دُرّ شاهوار اين مجموعه است. مسجدالنبى- ص- كه اكنون براساس ضرورتهاى تاريخى و اجتماعى بسى گسترده تر و عظيمتر از آنچه كه بوده، شكل گرفته است. در اين ايّام صدها هزار انسان دلداده بحق و عاشق رسول الله را به خود فرامى خواند. در دل شب و آستانه دميدن سحر كه جهان در خوابى سنگين غنوده است، راههاى منتهى به مسجد چونان جويبارى زلال، شاهد ترنم قطره هايى است كه مى روند تا در اين وادى قدس، سيلاب عظيمى را شكل دهند. سحرگاهان، بدان هنگام كه هنوز چادر قيرگون شب دريده نشده است، آستانه مسجد ديدنى است، مردم با صورتهاى گونه گون و سيرتى همگون با التهاب و عجله چونان كسانى كه به سوى آوردگاهى به پيش مى روند از هم سبقت مى گيرند تا در مسجد رسول الله در پيشگاه اللَّه زانو به زمين زنند و با خدايشان راز گويند و با پيامبرشان زمزمه كنند. امّا تو كه با اين جويبارها پيش مى روى اگر اندكى اين سوى و آن سوى را بكاوى زنهاى تكيده چهره و سياهى را خواهى ديد كه توشه اى اندك را بر سر گرفته اند و با اين جويبارها به پيش مى روند امّا نه براى رسيدن به آن سيلاب، بلكه براى آنكه بساطى پهن كنند، و در هنگام بازگشتِ اينان، جامه و متاعى عرضه كنند و چيزى براى زندگى فلاكت بار روزانه شان به چنگ آرند. چهره اينان در كنار قبر پيامبرِ مستضعفان، استضعاف را فرياد مى كند و حضور اينان در كنار ساختمانهاى آسمانخراش در دخمه هاى كوچك، شكاف شگرف طبقاتى را در اين ديار مى نماياند و تو بايد با داغى در دل از كنار آنان بگذرى كه قافله عشق در حال رفتن است.

اكنون در مسجد نشسته اى، بنگر! يكسويت برادرت مصرى است و در سوى ديگر الجزايرى، اندكى آن سوتر مغربى و كمى فراتر بحرينى و ... اينجا همه امت محمّدند، اى كاش اين حقيقت را با همه وجود باور مى داشتند. چشمها به مأذنه دوخته شده است همه منتظر فرياد توحيدند، سكوت سراسر مسجد را فراگرفته است برخى زانو به بغل گرفته غرق در انديشه اند و برخى ديگر قرآنى بدست آرام آرام زمزمه مى كنند. هان! فرياد بلند شد: «الله اكبر»، و در پى آن زمزمه ها، همهمه ها، آرام، آرام، الله اكبر، لااله الا الله و ...

همه بر گامها استوار مى ايستند تا نماز بخوانند و خود را آماده مى كنند تا نماز جماعت را يك آهنگ و يك صدا با امام جماعت بجا آورند، امام جماعت با آهنگى دلپذير نماز را مى خواند و در اين روزها پس از ركوع ركعت دوم به تفصيل در قنوت به مسلمانان بوسنى و هرزگوين دعا مى كند و به صربها و هجوم آورندگان آنها نفرين مى كند، و گاه آنچنان لحن از سرسوز و با آهنگى حزين است كه بسيارى مى گريند و شانه ها تكان مى خورد، اين حالت در نماز مغرب نيز تكرار مى شود، چرا اين روزها؟! وچرا ...

ص: 42

نماز تمام مى شود و صفوف منظم آرام آرام درهم مى آميزد. گروهى به سوى خانه اند و گروهى ديگر از لابلاى صفوف به سوى مزار رسول الله- ص-؛ براى زيارت قبرش- كه مسلمان تمام رازهاى دين و ايمانش را در آن مى نگرد- عشق همگانى است. گو اينكه برخى پنداشته اند و يا چنين بر پندارها داده اند كه آن پنجره هاى رو به معشوق را اگر رخصتى باشد تنها شيعيان به آغوش مى كشند، امّا نه چنين است؛ سياهانى كه تمام آرمانشان را در اينجا مى نگرند با اشكهاى زلال غلطيده بر گونه هاى سياه، و با ناله هاى برخاسته از دلهاى سپيد در انتظارند كه رخصتى يابند و با آغوش كشيدن قبر، با رسولشان زمزمه كنند، مصريان، الجزايريان، و ... تمام اقاليم قبله چنين اند، مگر نه اين است كه اينجا تنديس ابرمردى خفته است كه تمام عظمتها و كرامتها، شرافتها و راديهاى روزگاران و انسانيت را در خود يكجا دارد. مسلمان اينجا احساس قرابت مى كند و بر اين باور است كه در محضر پيامبر- ص- نشسته است، و با همه وجود آهنگ رازگويى دارد امّا ...

*** تربت پاك امامان

نبوت در ولايت استمرار مى يابد و محمد- ص- در على- ع- وفرزندانش در جاريهاى زمان جلوه مى كند، واكنون تو كه با پيامبر- ص- زمزمه كرده اى آماده مى شوى تا با امامت سخن بگويى، پس آهنگ بقيع كن.

بقيع گورستانى ديرپاست؛ كه انسانهاى بسيارى بر خاك آن خفته اند. بقيع روزگارى بيرون از مدينه بوده است امّا امروز در دل آن جاى دارد. در گوشه اى از بقيع قامت عطرآگين چهار تن از پيشوايان راستين هدايت (حسن بن على، على بن الحسين، محمد بن على و جعفر بن محمد- عليهم السلام-) در دل خاك است كه روزگارى با حرمى خرد و مناره اى كوچك نمودى دلپذير داشته است. امّا امروز در تابشگاه آفتاب و با چهار سنگ ساده مزار، تو را فرامى خواند؛ مظلوميت شگفتى است، زائران غالباً با پاهاى برهنه بر خاك گام برمى دارند و در كنار گودى كوچكى كه اين مزارها در دل آن قرار گرفته است با چشمانى اشكبار مى ايستند تا زيارت كنند. اكنون چندين سال است كه سعوديان روزى حدود 5- 4 ساعت در دو وقت درهاى بقيع را باز مى كنند تا زائران در پيشديد، مأموران مزارها را زيارت كنند. جمعيتى انبوه سرازير آن مى شود هركس به آهنگى و هوايى. امّا اين مزار بى پيرايه كه تبلورى از مظلوميت است اكنون در گرداگردش شاهد تجمّعى شگرف است. تركان با لباسهاى متحدالشكل در ميان جمع نمودى زيبا دارند و پاكستانيان با احساسى رقيق و قلبى مالامال از عشق و مظلوميت؛ التهابى شگفت. آنان گويا در اين آينه مجموعه مظلوميت خود را نيز مى نگرند و مظلوميت خود با امامشان را يكجا فرياد مى كنند، بحرينيان با آرامش ستودنى، جمعى و گاه فردى به گونه اى دلپذير با رهبرشان راز مى گويند. و ايرانيان حضورشان جلوه اى عظيم و نمودى خيره كننده دارد، اشكها كه بر گونه ها مى ريزد، شانه ها كه مى لرزد، سينه ها كه برمى آيد و فرو مى نشيند، رگها كه متورم مى شود، چهره ها كه ملتهبانه به سرخى مى گرايد؛ چشمها نه اشك كه خون مى ريزند همه و همه نمايش عظيمى را رقم مى زند.

جانبازان بر روى چرخها آرام مظلوميت را فرياد مى كنند و كهنسالان با كمرهاى خميده عشق به پيشوا را زمزمه. اينجا سرزمين عشق است و مظلوميت. عاشقان با معشوق راز مى گويند، و زمزمه هايى را بر لب دارند كه فقط عاشقان دانند و معشوقان.

بقيع نيز چونان ديگر بخشهاى كهن مدينه امسال دستخوش تغييرات گسترده اى است. مساحت آن در حدود قابل توجهى افزايش يافته و ديوارى نو با ارتفاعى حدود 4 متر در حال احداث است. امّا آنچه همچنان باقى است مظلوميت بقيعيان است و مزار شاهدان تاريخ و تو كه اينك گام بر اين خاك نهاده اى اين همه را در اشكهاى جارى، بغضهاى تركيده و فريادهاى آميخته به اشك و ناله عاشقان مى بينى، به گوشه اى از احساسها و رازها بنگر:

بانويى كه در پس نرده ها ايستاده و با نگاهى حسرت آلود از دور مزارهاى امامان را مى نگرد و آرام، آرام اشك مى ريزد و صميمانه با امامانش راز مى گويد، در حالى كه اشكهايش پهنه صورتش را پوشانده است، مى گويد: درباره احساسم در اين وادى چه بگويم؟ گاهى واژه ها آنقدر محدودند كه انسان به راحتى نمى تواند احساسش را بيان كند، با غربت بقيع آشنايى ديرينه اى دارم، امّا باورم نمى شود كه هر سال نسبت به سالهاى پيش بر غربت اين مكان مقدس و متبرك افزوده شود، آخر چرا اين قوم احساس پاك ما را نمى شناسند؟!

دلسوخته اى از همين ديار كه گويا در ايّام ديگر نمى تواند، در كنار بقيع راز دل بگشايد، اكنون كه به يمن حضور گسترده و عظيم امت اسلامى به اين دريا پيوسته است، از مظلوميت اهل البيت- عليهم السلام- سخن مى گويد:

اينجا عشق ما، تاريخ ما و مدفن امامان ماست. امّا ما از ديدار اين عزيزان نيز محروميم. آرزوى زيارت ثامن الائمه- ع- در دلهاى ما باقى است، امّا چه كنيم اينجا نيز آرزوى زيارتى آرام، بى دغدغه قلبهاى ما را مى فشارد.

گفتم روزها دوبار (صبح و عصر) بقيع باز مى شود، و زائران با هجوم شگرفى بقيع را از جمعيت مى آكنند امّا شگفتا كه زنان اجازه ورود و حضور ندارند، تنگ انديشى و جمودنگرى اينان تهى تر از آن است كه شوقها، عشقها، التهابها، معنويتها و هيجانهاى عاشقان قلّه سانان تاريخ را دريابند و سوز و گدازى را كه از اين منع ها و جلوگيرى ها بر جانها مى نشيند بفهمند.

شرطه ها جلوى جمعيت مى ايستند و آنان را از نزديك شدن به قبور جلو مى گيرند. و گاهى «آمر به معروف و ناهى از منكرى»! از فراز ديوار و بلندگوى دستى، به وعظ مى ايستد و تأكيد مى كند كه از اعمال بدعت آميز! بپرهيزند، اينان تا ديروز اصل حضور را هم بدعت مى شمردند و اينك دست نهادن، گريه كردن، راز دل گفتن را. امّا گفتنى است كه هيچكس حتى آنان كه كاملًا سخنان آنان را درمى يابند (عربها) هرگز به آنچه جناب ناهى از منكر! مى گويد گوش نمى دهند، او آب در هاون مى كوبد و آب با غربال مى كشد، همين و همين ... و زائران بى توجه به موعظه هاى! وى، در كار خويشند و در اوج مهرورزى، زمزمه و گفتگو با مرادها و معشوق ها. روزى يكى از اينان خطبه اى آغاز كرد و در ضمن آن گفت: «... نسألهُ ان يجعلنا من المتبعين وأن يجنّبنا من المبتدعين» امّا ديگرى از ادامه جلو گرفت، و با گفتگوى تندى كه بين آن دو گذشت، وعظ ادامه پيدا نكرد، و من از چرايى آن جلوگيرى چيزى درنيافتم. آن آمر بمعروف! سپس بدون بلندگو بازگشت و به ارشاد! مشغول شد.

بقيع امسال حال و هواى عجيبى دارد و زائران اين مزار امسال بگونه اى شگفت افزايش يافته است. شاهدان عينى مى گويند: اين تجمّع شگرف بى سابقه است، صبحها و عصرها دهها هزار زائر وارد بقيع مى شوند، انبوه جمعيّت بحدّى است كه گام برداشتن در نزديكيهاى مزار به سختى صورت مى گيرد.

روزهاى مدينه رو به پايان است.

اينك وداع

اكنون بايد آهنگ كوچ كنى، تو را براى چند روزى آورده بودند.

روزهاى آغازين، ماهى دريايى را ماننده اى كه به خشكى هرگز نمى انديشى، امّا روزهاى پايانى هر چه به فرجام نزديكتر مى شود دلشوره ات زيادتر مى گردد.

يا رسول اللَّه ...! جدايى از مزارت؟!

بقيع! دورى از شميم دلنواز صبحهايت؟!

روز آخر دلدادگان آل على از هر فرصتى براى رفتن به حرم بهره مى گيرند و فاصله كوتاه مسجد النبى- ص- و بقيع را مى نوردند، گويى جدا شدن را به هيچ روى برنمى تابند و رفتن از كنار اين همه زيبايى. شور، هيجان و عظمت را نمى توانند بپذيرند.

بر سينه ديوارى نوشته اند: حركت 30/ 17، دلها مى تپد، نفسها در سينه حبس مى شود؛ چاره اى نيست بايد رفت. ماشين با اندكى تأخير حركت مى كند. در چهره همه غم را مى نگرى، همه رو به مزار پيامبر- ص- و ائمه بقيع- ع- نشسته اند، صاحبدلى همت مى كند و با نوايى دلنشين مى خواند:

«السلام عليك يا رسول اللَّه، السلام عليك يا نبى اللَّه ...»

بغضها مى تركد، اشكها فرو مى ريزد، هق هق گريه آغاز مى شود و گاه به ناله ها و فريادها تبديل مى گردد، چشمهاى اشكبار به مسجد النبى دوخته شده، جدايى باورناپذير است. سراينده با نواى دلپذيرى زيارت پيامبر، زهرا، ائمه بقيع- عليهم السلام- و جاودانه هاى اين ديار را ياد مى كند و دلها را از غم مى آكند. شانه ها مى لرزد و گريه امان نمى دهد، فريادها آنگاه اوج مى گيرد كه اين يادآور هوشمند مدينه را به كربلا پيوند مى زند و از دردها و رنجهاى معلّم شهادت، و چگونگى هجرت سيدالشهدا از مدينه به كربلا ياد مى كند. اينك مدينه از چشم اندازها دور شده است و تو بايد آماده احرام باشى، ديارى ديگر، ديار دوست.

مسجد شجره

«مسجد شجره» كه آميخته است به خاطره هاى شورانگيز تاريخ صدر اسلام، و صحنه غرورآفرين و شكوهزاد احرام بستن رسول اللَّه- ص- و صحابيان را پس از سالها فراق از مسجد الحرام بر سينه دارد، اكنون بسى بزرگتر و وسيعتر از آن است كه تاكنون بوده است.

فضاى بيرون آن، چونان پاركى با نخلها و درختها پوشيده است، امكانات تطهير و مقدمات احرام بسيار گسترده است و بدون تضييع وقت زائران مى توانند براى احرام غسل كنند، وضو بگيرند و آماده احرام گردند.

شبستان بسيار بزرگ مسجد، حال و هواى عجيبى دارد. روحانيان- اين هاديان زائران- راهيان قبله را توجيه مى كنند و فلسفه احرام را باز مى گويند، و آنان را به وظايف و بايستگى هاى زيارت آشنا مى سازند.

زائران كه اينك آرزوى چندين و چند ساله را برآورده مى بينند، دلهايشان سرشار از سپاس و قلبشان آكنده از شوق است، اشك ها بر گونه ها مى غلتد و انسان در اين هنگامه بى بديل به وادى پيراستگى از همه چيز و وابستگى به اللَّه گام مى نهد.

او اكنون با بستن دو جامه سپيد تمام وابستگى ها را گسسته و با نداى: «لبّيك اللهمّ لبّيك ...»، اعلام حضور در محضر دوست كرده است.

اندكى در آستانه مسجد درنگ كن، چه زيبا و دلپذير است.

زائران به مسجد وارد مى شوند، با رنگهاى گونه گون، شاخصه هاى ظاهرى متفاوت و پوششهاى مختلف و چون برمى آيند همه چيز فرو ريخته است، همه همگون هستند، همه يك رنگند. سپيدجامگانى كه مى روند با نداى لبيك و اجابت دعوت الهى، بر دلها نقش سپيدى زنند. زائران مسجد را به سوى مكه ترك مى كنند. نداى ملكوتى: «لبّيك الَّلهم لبّيك ...» بلند است. نيك نهادى از زائران مى خواند:

«لبّيك اللّهم لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، ان الحمد والنعمة لك و الملك لاشريك لك لبيك».

ماشين بر اسفالت جادّه مى لغزد و تو را پيش مى برد و تو به كعبه نزديك مى شوى نزديكتر، گام در حرم مى نهى، حرم أمن، حريم دوست، وادى قدس.

فريادهاى شورانگيز و دلپذير لبّيك ها قطع مى شود.

ترنّم دلنواز عاشقان اندك اندك كاستى مى گيرد و سپس يكسر قطع مى گردد.

سكوت، سكوت، سر در گريبان انديشه، تأمّل، تنبّه، بيدارى.

يعنى كه: رسيدى.

آنكه تو را فراخوانده بود (اذان من اللَّه) و تو عاشقانه به فراخوانى او پاسخ مى گفتى، اينجاست. به خانه او رسيده اى پس ساكت!

ص: 43

سكوتى آميخته به تأمّل. سكوتى همراه با تنبّه.

در حريم يار

اينك در مكه اى؛ شهر ديرپاى و دراز آهنگ تاريخ، شهر آكنده از خاطره ها، ديارى كه پشته پشته حادثه را در خويش دارد و سينه اش انباشته است از هزاران هزار حادثه، واقعه، خاطره و ...

شهرى شگفت پيرامونش يكسر كوه، هر كوى و برزن و خيابان و كوچه اش در دره اى و شكاف كوهى.

شهر مكه نيز دستخوش ديگرسانيهاست و از آن همه ميراثهاى جاويدان و نمادهاى عشق و ايثار و مظاهر راستى و رادى، و يادگارهاى تاريخى آغازين روزهاى اسلام اكنون چندان اثرى نيست، امّا تو به ژرفى بنگر؛ كه اگر با «اشارتهاى ابرو» آشنا باشى و با «پيچش مو» در پس اين همه، آن همه را خواهى ديد.

اينك كعبه در پيش رويت هست، صحنى وسيع و در وسط آن يك مكعب خالى و ديگر هيچ.

اوّلين نگاه ميخكوبت مى كند، از حركت باز مى مانى، تحيّر سراپايت را مى گيرد، شگفتا!

اين است آن خانه ديرپاى ايستاده بر معبر تاريخ و فروزان چونان مشعل، بر رواق زمان.

خدايا اينجا كجاست؟!

به كجا آمده ام؟!

بگفته آن زنده ياد:

«قصر را مى فهمم: زيبايى يك معمارى هنرمندانه.

معبد را مى فهمم: شكوه قدس و سكوت روحانى در زير سقف هاى بلند و پرجلال و سراپا زيبايى و هنر.

آرامگاه را مى فهمم: مدفن يك شخصيت بزرگ، يك قهرمان، نابغه، پيامبر، امام ...

امّا اين ...؟ در وسط ميدانى سرباز، يك اطاق خالى! نه معمارى، نه هنر، نه زيبايى، نه كتيبه، نه كاشى، نه گچ برى، نه ...»

اينجا هيچكس نيست، هيچ چيز نيست، بدين سان تو يكسره خويشتن را به ابديت پيوند مى زنى، تمام وابستگى هايت مى گسلد و تو وارسته از هر وابستگى و پيراسته از هر پيوستگى به او مى پيوندى: «خدا».

اينجا حرم اوست، درون حريم او، خانه او، و تو همآهنگ، همرنگ، هم لباس، هم دل و هم سوى با خلق او آهنگ او كن. با مردم درآميز و در حركتى منظّم، سمبليك و خوش آهنگ، بر گرد خانه او، خانه ديرپاى، خانه آزاد، بگرد: «طواف».

از ركن «حجر الأسود» در انبوه خلق داخل شو، پيمان توحيد و عبوديت را استوار ساز. حركت را با آهنگ عبوديت آغاز كن كه: «... هو يمين اللَّه فى ارضه». (1)

هفت بار بر گرد خانه مى چرخى، فقط هفت بار! نه كم و نه زياد. در نظمى استوار و بدون اندكى ناهنجارى. چرا هفت بار؟ تأكيد بر اين عدد جانت را به انديشه وامى دارد، «هفت»، يادآور آفرينش هستى است؟ اين عدد از نوعى نگاه سمبليك برخوردار است؟! يا اين كه مهمترين راز حج در آن نهفته است: «تعبّد»، همين. طواف كن. هفت بار. چرا؟ نپرس! و روح عبوديت، تعبّد، پذيرش و تسليم را در جانت بريز.

و اكنون دو ركعت نماز.

كجا؟

پشت مقام ابراهيم!

قطعه سنگى با دو رد پا.

نقش پاى ابراهيم بر روى سنگ، و تو با اين نگاه به اعماق تاريخ مى روى و ابراهيم را در هنگامه بنياد نهادن اين خانه، خانه توحيد، عشق، عرفان به ياد مى آورى، و جانت لبريز از شوق مى شود كه تو اينك بر «مقام ابراهيم» ايستاده اى.

ابراهيم: سمبل عشق و عرفان، ستيز و جهاد، توحيد و تعبّد، مهر و كين، عشق به اللَّه و نفرت از هر آنچه جز اوست و تو بر اين جايگاه ايستاده اى تا نماز بجاى آورى، و با خدايت از اين مكانَتْ رازگويى، زمزمه كنى، و پيمان عبوديت را استوار دارى. اكنون كه جان را پيراسته اى، و از وابستگى ها وارسته اى. و با خدايت پيمان عبوديت بسته اى، آهنگ ديگر كن آزمونى ديگر، رو به سوى مسعى. و سعى در ميان دو كوه صفا و مروه.

سعى؛ تلاش است، حركتى پرشتاب، جستجوگرانه و هدفدار.

پاسداشت تلاش يك زن، تجديد خاطره شكوهمند حركت سختكوشانه و تلاش جستجوگرانه بنده وارسته خداوند؛ «هاجر»!

سمبل تسليم، رضا، تلاش، توكّل و عرفان.

مسعى- محبوبترين جايگاه براى خداوند، جايگاه نبرد قهرمان توحيد ابراهيم و رويارويى پيروزمندانه او با سمبل تزوير و شرك؛ «شيطان» (2)

گامهايت را استوار دار و حركت را پرشتاب كن، دل به خدا بسپار و ياد خداى را در جانت زنده كن، در خلق غرق شو، خود را فراموش كن. به خدا بينديش و تلاش و توكّل، تا جباريّت هاى جانت فرو ريزد، و آخرين بقاياى ناخالصى پيراسته شود كه:

السعى مذلّة للجبّارين. (3)

و در پايان هفتمين سعى بر بلنداى مروه «تقصير كن» از احرام بيرون آى، جامه زندگى بپوش، اكنون از حركتى پرشكوه و تلاشى آميخته به عشق و عرفان رهيده اى و جانت را لبريز از آگاهى و معنويت ساخته اى، درنگى تا آغازى ديگر ...

عرفه:

اكنون پس از روزهايى كه در مكه درنگ كرده اى و بر كعبه مقصود طواف نموده اى، وعاشقانه بر گرد اين خانه توحيدچرخيده اى، آهنگى ديگركن. كجا؟! عرفات.

از واپسين ساعات روز هشتم شهر مكه به تلاطم مى افتد. شب نهم را در منى درنگ كردن و روز نهم به عرفات براى وقوف در آن آمدن، ستوده است و مستحب.

اين است كه بسيارى از زائران آهنگ مِنى دارند و بسيارى براى رهايى از دشواريهاى حركت در روز نهم به سوى عرفات؛ آهنگ عرفات.

خيابانهاى منتهى به سوى مشعر به گونه شگفتى ديدنى و وصف ناكردنى است. ماشين هاى خرد و كلان آماده جابه جا كردن زائران هستند، و آهنگ زير و بم دار: مِنى، مِناى رانندگان، موسيقاى دلنواز شوق رفتن به سوى سرزمين عشق را در جانت فرو مى ريزد.

شب نهم بسيارى از زائران در عرفاتند. چه زيباست آن شب، بسيارى از زائران رازگويى پيشه مى كنند؛ و در درون چادرها، راكعان، ساجدان و قائمانِ پرستشگر، نماد زيباى عبوديت را رقم مى زنند.

سحرگاه كه شب مى گريزد و هستى در نور غرق مى شود، به بيابان كه مى نگرى انسان است كه موج مى زند اينجا، عرفات: جامع الملل، جامع الشتات ... چه مى گويم؟ نمايشگاه بزرگ انسان است. در بيابان عرفات سياه، سفيد، و ... همه دوش در دوش هم، و آهنگ ندايشان يكى است: «خدا».

جبل الرحمه در دل عرفات نيز ديدنى است، زائران كه يكسر سفيدپوشند چون بر آن فراز مى آيند و از ستيغ تا دامنه آن را مى پوشانند از دور كوه بزرگى را ماننده است كه گويى تمام آن با برف پوشيده است: سفيدِ سفيد.

آفتاب بى دريغ حرارت مى بارد، عرق بر تنها نشسته امّا شوق و التهاب و دلدادگى با خدا همچنان در جان بسيارى موج مى زند.


1- علل الشرايع، ج 2، ص 426؛ الحج فى الكتاب و السنه، ص 121.
2- الحج فى الكتاب والسنه، ص 393 م 1036 و 1037.
3- همان.

ص: 44

خيمه بزرگ بعثه مقام معظم رهبرى چونان نگينى در ميان خيمه ها شور و هيجان ويژه اى داشت. در آستانه وقوف واجب (نزديك ظهر) مراسم دعا و نيايش اعلام مى شود. دلها آماده است، قلبها مى لرزد صاحبدلى بانواى دلنشين و شورانگيزى از معشوقى مى خواند كه «صد قافله دل همره اوست» از حجت حق، ولىّ اللَّه الأعظم، امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف-.

ياد مهدى- عج- اشكها را بر ديده ها مى نشاند، سيلاب اشكها برگونه ها جارى مى شد. فريادهاى يامهدى فرازمى آمد و تمنّاى ديدار دوست را برجانها مى ريخت، نداى «يابن الحسن» هاى عاشقانه فضا را ديگرسان ساخته و عطرآگين كرده بود. زائران كه از ديرباز شنيده اند كه يار در اين ديار است، از ژرفاى جان و اعماق قلب فريادش مى زنند؛ و با مولايشان سخن مى گويند.

زيارت «آل يس» آغاز مى شود:

«سلام على آل يس، السّلام عليك يا داعى اللَّه و ربّانى آياته، السّلام عليك يا باب اللَّه و ديّان دينه ... السّلام عليك ايّها العَلَمَ المنصُوب والعِلْمُ المصْبوُب و ...»

ياد دوست حال و هواى هيجانبارى را بوجود آورده بود. زائران حريم دوست، عاشقان امام، صاحبدلانى كه سنگينى بارگناه را بر دوش احساس مى كردند؛ و تمنّاى غفران داشتند، ديدگان اشكبارى كه آرزوى نظاره بر چهره عزيز زهرا را در دل مى پرورانده اند و سرهايى كه شور ديدار سكّان دار والاى كشتى هستى را داشتند، او را مى خواندند، عزيزى كه با ظهورش تاريكزار يخزده انسانى را گرمى خواهد بخشيد، نور خواهد پاشيد و به سپيدى و زيبايى خواهد نشاند.

عرفه، خاطره پرشكوه و شورانگيز دعاى عرفه معلّم بزرگ عشق و ايمان و ايثار سيدالشهدا اباعبداللَّه الحسين- ع- را نيز بر سينه دارد. شيعيان امام حسين- ع- كه مهرش را در ژرفناى جان نهاده اند، و روزها و شبهاى فراوانى در رثاى آن چهره خونين مويه كرده اشك ريخته اند، اكنون مى خواهند در زير آسمان عرفات جايى كه حسين- ع- اين معلم بزرگ عشق و عرفان و شهادت با خدايش زمزمه كرده با او همنوا شوند و باكلمات شورانگيز و هيجانبار حسينى با خداى خود راز گويند، روحانيان- اين هاديان زائران خانه خدا و راهنمايان راهيان كوى دوست- در هنگامه فرويش آفتاب به سوى مغرب مراسم دعاى عرفه را برگزار مى كنند. جمع انبوهى نيز در بعثه مقام معظم رهبرى گرد آمده اند كه با نواى دلنشين دعاى عرفه، با خدا زمزمه كنند؛ دعا آغاز شد:

«الحمدللَّه الذى ليس لقضائه دافع، ولا لعطائه مانع ولا كصنعه صنع صانع، و هوالجواد الواسع، ...».

زائران با اين احساس كه با امامشان هم نوايند سرشار از شوق و آكنده از طلب بودند، دعا با صدايى دلپذير خوانده مى شد و زائران آرام، آرام زمزمه مى كردند. فضاى ملكوتى عرفات، مضامين بلند دعا، تضرّع نهفته در واژه ها، كلمات انديشه سوز و آتشين، قلبها را مى لرزاند و چشمها را اشكبار مى كرد. آنان به پيروى از امامشان كه با ديدگان اشك آلود عاشقانه زمزمه مى كرد:

«اللهم اجعَلْنى أَخشاكَ كانى اراك و أسعِدْنى بتقويك ولا تسقينى بمعصيك و خيّرلى فى قضائك و بارك لى فى قَدَرِكْ حتى لا احِبُّ تَعْجيل ما أخّرْت ولا تأخير ما عجَّلْتَ، اللّهم اجْعَلْ غِناتى فى نَفسى واليقين فى قلْبى ...».

با خدا گفتگو مى كردند.

شور و هيجان آن محفل ربّانى چيزى نيست كه با اين قلم به تصوير آيد. ناله ها همچنان اوج مى گرفت، و تمنّاى دل مى گسترد، زمزمه هاى عاشقانه نمايش دلپذيرى از دلدادگى بيقرارانه زائران سفيد پوش را رقم زده بود، همه با اين احساس كه با اشكهاى جارى زنگارهاى دل را مى شويند و تيرگيهاى جان را جلا مى دهند حال و هواى عجيبى داشتند. در سطور پايانى دعا مجرى به عظمت صفت «ارحم الراحمين» و فرياد خداوند با اين صفت توجه داد پس از اين تنبّه فريادهاى «يا ارحم الراحمين» زائران فراز آمد كه مجلس يكسر شور و اشك و هيجان شد و براستى صحنه شگرفى پديد آمد.

لحظات پايانى دعاست، آفتاب مى رود كه در كام مغرب پنهان شود، اكنون زمزمه گران بدانجا رسيده اند كه پيشواى عارفان: چهره بسوى آسمان دوخت و دستها را فراز آورد و سيلاب اشكها محاسن زيبايش را شست و با ندايى بلند و جانسوز فرياد زد.

«يا اسمع السامعين، يا ابصرالناظرين و يا أسْرَعَ الحاسبين و يا ارحَمَ الراحمين صل عَلى محمد و آل محمد السَّادة الميامين ...»

«يارب، يارب، يارب ...»

فرياد يارب يارب از جمعيت فراز آمد، التهاب، ناله، دلدادگى، و شور و هيجان جمع وصف ناشدنى است. همه از عمق جان و ژرفناى قلب فرياد مى زدند: يارب ...

در چنين حال و هوايى دعا به فرجام رسيد و زائران با دلهاى شكسته و چشمان اشكبار، بغضهاى تركيده، ناله هاى حزين، از امامشان ياد كردند و رضوان الهى را به آن عزيز از دست رفته و قلب تپنده امت از خداى خواستند و سلامت رهبرى امت و مسؤولان را از خداوند طلب كردند.

مشعر

آفتاب كه مى گريزد و روز در آستانه به كام شب فرو رفتن قرار مى گيرد، عرفات يكباره در هم مى ريزد. خلق چونان سپاهى كه بانگ رحيل شنيده باشد به هيجان مى آيد، زائران اينك لشگرِ گرانى را ماننده اند كه سواره و پياده با گريز آفتاب از عرفات آهنگ مشعر كرده اند.

سرتاسر اين بيابان يكسر حركت است و شور، هيجان است و نُشور همه در تكاپويند اكنون سپاه توحيد كه در وقوف خويش در عرفات با شناختها، عينيتها آميخته، با خداى خويش رازها گفته به پيشگاه بى نياز، نيازها برده رو به سوى مشعر دارد. شب را بايد در مشعر باشد تنگه اى جارى از عرفات، به سوى منى و مكّه، كه هر چه پيشتر مى رود تنگتر مى شود و تجمّع عظيم مردم فشرده تر و آهنگ حركت كندتر.

در مجتمع يك روزه عرفات آشوبى به پاست، صدها هزار انسان با پوششهاى همگون با درهم آميختن، و پرشور و هيجان حركت كردن صحنه شگرفى را تصوير مى كنند، انبوه جمعيت بهم فشرده حركت را كند مى كند، و سپاه ناپيداى كرانه توحيد، اندك اندك وارد مشعر مى شود.

مشعر براستى محشرى است، نه خيمه اى، نه درى و ديوارى، نه سقفى، بيابانى با دريايى از انسانهاى بهم فشرده! شگفتا اين چه حكمى است؟! حج رازناكترين، رمزآميزترين و سمبليك ترين احكام الهى است و مشعر راز آلودترين آن.

اكنون در دل شب سلاح برگير (ريگ جمع كن) و سپس به تأمل نشين كه اينجا مشعر است و سرزمين خودآگاهى. در انتظار صبح باش و با سلاحى كه بر گرفته اى به جنگ اهريمنهايى بپرداز كه با خود آگاهى تو در جنگند.

فرصت كوتاه است و آهنگ رحيل برفراز.

در اين لحظه هاى كوتاه گشت و گذارى در ميان زائران، در گوشه و كنار اين بيابان، در دامن آرام و گسترده كوه، در فرازمندى ها و گستره سينه آن، تأمل برانگيز، تنبه آفرين و دلپذير است. بسيارى از كسان كه بر قامتشان جز دو تكه پارچه سفيد جامه اى نيست، بر روى حصيرى خرد، يا مقوايى كوچك و يا ريگزار بيابان و خاكهاى آن ديار، بپا ايستاده و يا نشسته آرام سر به آسمان دوخته اند. و سيلاب اشك از چشمانشان جارى است. ستاره هاى آسمان مشعر چه خيال پرور و دل انگيز است. و لحظه هايش چه سان شورانگيز و الهام بخش.

طلوع فجر، مشعرِ آرام را برمى آشوبد، راهيان حريم دوست بپا مى خيزند. و در جمع هاى كوچك و بزرگ و يا تنها به پيشگاه خداوند نماز مى گزارند و آنگاه بار و بنه اندكى كه به همراه دارند برمى گيرند و گام در مسير مى نهند، كه بايد از تنگه اى درگذرند و به آخرين ميقات درآيند: «منى».

مِنى

اكنون سپاه توحيد مركب را نيز وا نهاده و استوار و راست قامت، به سوى معبد مى رود، آفتاب از پس ستيغ كوهها سر برمى كشد و انبوه جمعيت از وادى محسّر مى گذرد و به سرزمين «منى» گام مى نهد.

خيمه هاى توحيديان چهره نموده است و در بخش عظيمى از بيابان منى پرچمهاى پرافتخار جمهورى اسلامى ايران افراخته شده و زائران ايرانى را به خود فرامى خواند. تجمّع هاى به هم فشرده، دقيق و منظم چينش چادرهاى استانها با «بالونهايى» كه سينه فضا را شكافته، و در گستره فضا در تكاپو مى باشد، مشخص شده است. و مجموعه خدماتى حاجيان و بعثه مقام معظم رهبرى با «بالونى» كه پرچم زيباى جمهورى اسلامى را در ديده ها مى نهد.

اكنون در «منا» يى؛ سرزمين عشق و عرفان، سرزمين آرزوها، آرمانها، خواستها و ... بى درنگ به سوى دشمن بتاز، آخرين سمبل شيطان و دشمن را بزن. چشمانت را تيز كن. گامهايت را استوار و آنگاه سعى كن مقصد را بزنى، تيرت به انحراف نرود و بدون قطع به اصابت تيرها روى برنتاب. آگاه باش كه به گفته امامت- اين احياگر حج ابراهيم-

«شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد، و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاى الهى تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند».

اكنون كه از نبرد دشمن بازگشته اى، با تيغ بى دريغ آگاهى و ايمان، اخلاص و ايقان رگ طمع را بزن، و هواى نفست را در پيشگاه خداوند در قالب گوسفندى به مسلخ كَشْ.

شب را بيتوته كن، ياد خداى را در جانت زنده دار، با خدا زمزمه كن، از او نيرو (عشق و عرفان) بطلب و روز به سوى دشمن بشتاب و با او درآميز، و بيزارى و برائت و خشم و نفرتت را با آخرين قدرت بر سينه اش بزن (عشق و برائت) كه تو در چهره اصيل ترين مؤمن پيرو ابراهيم: پارساى شبى و شير روز.

ياد هيجانبار و شورانگيز مهدى- ع- در منى نيز تمناى ديدار يار را در جانت فرو مى ريزد و ياد آل على در لطافت دلها و آماده سازى جانها براى زمزمه با خدا، اثر عظيم دارد. اوّلين شب منى، در مراسم شكوهمندى، آيات الهى با قرائت زيباى قارى ارجمندى دلها را جلا داد و سخنرانى حضرت آيةاللَّه خزعلى بر معرفتها افزود، وى با استناد به آيات بسيارى نشان داد كه حج: نفى است و اثبات «لا» است و «الّا». تيغ توحيد را بر فرق شرك كشيدن است و در جاودانه هاى معرفت الهى غرق شدن. نفى آلودگيهاى درون است از صفحه دل و زدودن طاغوتهاى كوچك و بزرگ از صحنه زندگى، و رسيدن به عرفان الهى است و دست يافتن به توحيد خالص و ناب.

آنگاه يادآورى پرسوز و گداز به رثاء آل على پرداخت و مرثيه مظلوميت آن عزيزان را سرود و دلها رابا ياد مهدى فاطمه جلا داد و قلب منتظران را با نام زيباى او به التهاب كشيد، و عشق به آن امام هدايت را در جانها ريخت و به مراسم شب منى شكوه ويژه اى بخشيد.

شب دوازدهم منى حال و هواى عجيبى داشت. در منى امسال خشم عليه شرك و فرياد عليه زورمداران، زراندوزان و تزويرگرايان، و سمبل، جهل، ستم، شيطنت و جباريّت؛ آمريكا عينيّت يافت و فريادهاى مرگ بر آمريكا، سينه آسمان منى را شكافت و جهاد در حال و هواى عشق و عرفان و فرياد در هنگام زمزمه هاى عاشقانه تصوير دلپذيرى از ابعاد توحيد؛ عشق به اللَّه و خشم به شيطان را به نمايش گذاشت.

مراسم برائت در منى يكى از ماندگارترين خاطره هاى حج خواهد بود و شكوه و عظمت آن بر رواق تاريخ همچنان خواهد ماند.

و اكنون لحظه هاى پايانى مشاعر است و زائران كه از آخرين نبرد با اهريمن پيروزمندانه و با شكوه برگشته اند رو به سوى كعبه دارند. براى طواف و سعيى ديگر.

تركيب دلپذير منى روز دوازدهم در هم مى ريزد، و راهيان كوى دوست سواره و پياده به سوى مكّه و كعبه روى مى نهند. مرز سرزمين منى در لحظه هاى آستانه ظهر بسيار ديدنى است، بسيارى از زائران بر مرز منى مى ايستند تا با حلول ظهر آن سرزمين را ترك گويند. با فراز آمدن «اللَّه اكبر» مؤمنان در جمع هاى كوچك و بزرگ به نماز مى ايستند و آنگاه روى به سوى مكه مى گذارند، خيابانى كه منى را به مكّه پيوند مى زند جلوه زيبا، ديدنى و دلپذيرى دارد. سپاهيان توحيد سرشار از شوقند كه توفيق اعمال در مشاعر و عبادت در سرزمين منى و عرفات و راز گويى در وادى عشق و عرفان را يافته اند. به كاروان كه مى رسى خادمان زائران، اين سختكوشان ارجمند پذيرايى مى كنند، اندكى مى آسايى و با رهيدن از خستگى راه، آهنگ كعبه مى كنى، طوافى ديگر و سعيى ديگر ...

ص: 45

ص: 46

در آرزوى دو قطره اشك

غلامحسين جمى

و اين آرزويى بى جا و ناموجّه نيست، آخر مگر نه همين اشك است كه درياهاى آتش را خاموش و فرومى نشاند؟ (1)

مگر نه همين اشك است است كه آدمى را به كانون حرّيت و آزادگى و ارزشهاى والاى انسانى؛ يعنى قافله سالار شهيدان و شمع محفل بشرّيت حسين بن على- عليه السلام- اتّصال داده و از اين راه او را به لقاى محبوب حقيقى نائل مى كند؟ (2)

مگر گريه و اشك مورد توصيه اكيد قرآن كريم نيست؟ (3) مگرنه اين است كه گفته اند (و خوب هم گفته اند): كه «چشم گريان، چشمه فيض الهى و دواى دردهاى بى درمان است». (4)

و راستى مگر درد و مرضى بدتر از مرض دل هست؟ درست گفته كه:

«نيست بيمارى، چو بيمارى دل»

و مگر نسخه اى شفابخش تر و مؤثرتر از اشك چشم براى اين بيمارى هست؟

بنابراين اين آرزو، آرزويى معقول و موجه است آن هم در كنار كعبه، خانه خدا؛ همان جايى كه ابراهيم خليل گفت: «اى مالك و صاحب من! من زن و بچه ام را در اين وادى خشك و ساكت تنها گذاشتم، در كنار خانه ات؛ «عند بيتك المحرّم»

آيا ابراهيم در اين جا اشك نريخت؟ آيا ذريه و نسل طاهر و مطهّر ابراهيم در اين جا اشك نريختند؟

و آيا اين جا چشم گريانِ بنده برگزيده خدا، محمد مصطفى و عترت و اهل بيت عزيزش را نديده است؟

مگر نه همين جا است كه شاهد ناله ها و سوز و گدازهاى زين العايدبن- ع- بوده؟ و مگر نه همين جا است كه شب و روز پذيراى چشمهاى گريان و اشكهاى ريزانِ عاشقانِ مجذوب و مخلصانِ محبوب است؟

اينك گمان مبر كه آرزوى گريه و ريختن اشكى در اين مكان، آرزويى بى جا باشد و اين مهمترين آرزوى حقير ناتوان در اين سفر بود و بخصوص كه اوّلين بار بود به اين سفر ميمون مشرف مى شدم؛ به اصطلاح حجّم «حجّ صَرُوره» بود. نخستين بار است كه چشمم به كعبه مى افتد و اين خانه مكعب شكل را مى بينم و نيز مقام ابراهيم را. با خواندن دو ركعت نماز پشت مقام، حجر اسماعيل و سعى در صفا و مروه و ... معلوم است كه چه چيزهايى تداعى مى شود. آيا ابراهيم و اسماعيل اين دو قهرمان توحيد و اخلاص، مردان تسليم و رضا، آنگاه كه در دل بيابان و در كنار صخره ها و وادى غير ذى زرع، خانه را پى افكندند و آرزويشان اين بود كه مقبول حق گردد؛ ربّنا تقبّل منا ...، در آن حال چشمه چشمشان جارى نشد و اشك نريختند؟

و در صفا و مروه هاجر و اسماعيل را ياد مى آورى؛ آن مادر و فرزند و آن تشنگى و قحط آب و دويدن مادر به كوه صفا و مروه در جستجوى آب، با آن تب و تاب و اضطراب و ... آيا چشمِ هاجر در آن لحظات اشكبار نبود و آيا كودك خردسال او آرام و بى گريه بود؟ در اين ديار بهر طرف كه بنگرى جاى پاى اين خانواده را مى بينى.

مگر در منى و قربانگاه و رمى جمرات، ابراهيم و اسماعيل و هاجر را نمى بينى با ديده هاى پر آب و اشك شوق و لذّت ديدار.

مگر اخلاص وتسليم اين پدر را نمى بينى؛ «يا بُنَىَّ انّى ارى فِى الْمَنامِ انّى اذْبَحُكَ» و نيز: جواب شيرين و گواراى پسرش را كه: «يا ابَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَر»؟

و آيا اين گفتگوهاى عاشقانه، خالى از سوز و گداز و اشك و گريه بود؟ و حال بنگر و ببين زائران اين خانه و مسافران اين بلد و سرگذشت پرفراز و نشيب اين ام القرى را.

ببين فرزند نازنين ابراهيم، محمد مصطفى- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- را كه در اين جا و در كنار اين خانه، با صاحب خانه چه راز و نيازها داشته و چگونه اشكهايش با مناجات و نجواهاى نيمه شبش در هم آميخته و اين مكان مقدس را براى هميشه معطّر ساخته تا صاحب دلان همواره مشام خود را از آن رايحه هاى طيّب، خوشبو كنند و آشنايان بارگاه ملكوت گوشهاى خود را از آن راز و نيازها نوازش دهند.

و نيز خاندان مطهّرش را بنگر؛ زهراى اطهر، على مرتضى و فرزندان معصومشان در دلِ شب و نيمه روز با اين خانه چه ها داشته اند! و همچنين خيل عُبّاد و زهّاد و شيفتگان حق و حقيقت در طول اعصار و قرون را ...

اين جا شاهد چه نجوى ها و راز و نيازها كه نبوده و چه چشمه هاى فيض الهى از چشمهاى حق بين جارى و سارى نگشته است؟!

در اين لحظات و با به ذهن آوردن اين خاطرات بود كه آرزوى ريختن اشكى در اين ذره ناچيز تقويت مى گرديد و دريغا كه حاصل نمى شد. اگر زبان را به گفتن ذكرى، وردى يا تلاوت آيه اى وامى داشتم، دل جاى دِگر بود. غوغاى زندگى حيوانى و جاذبه هاى كاذب و پرزرق و برق مادى هرگونه توفيق را سلب مى كرد. غذاها و ميوه هاى آنچنانى، بازار پر از اجناس بنجل و اسقاطى فرنگ كه دور تا دورِ اين خانه را احاطه كرده، ديگر مجالى براى حالى متناسبِ با اين مكان مقدس و طاهر نمى گذارد. آرى اين آرزو به دل مانده بود ولى مأيوس نبودم و در انتظارِ عنايت الهى، و به همين سبب بود كه دست به دامن دوستى شدم كه در اين سفر با من انس و الفتى يافته بود. و چون مكرّر توفيق ديدار اين ديار داشت- و نمى دانم سفر چندمش بود- بسيارى از جاها را بلد بود و به همه جا آشنايى داشت. بزبان خارجى نيز ناآشنا نبود. هر شب به هنگام سحر مى ديدمش كه از خواب برخاسته روانه حرم مى شد. از او ملتمسانه خواستم كه بهر قيمت شده شبى نيز مرا از خواب بيدار نموده و بهمراه خود ببرد و چقدر ممنون اويم كه اين كار را كرد. شب از نيمه گذشته بود كه مرا از چنگال خواب رهانيد ...

به اتفاق راهىِ حرم شديم، مسجد شلوغ نبود، خلوت هم نبود، چرا كه ايّام حجّ است و از اقطارِعالم حاجيان به عزم زيارت بدين مأمن الهى روى آورده اند و خيلى ها براى طواف خانه و سخنى با صاحب خانه، شب و روز را نمى شناسند و البته كم نيستند- امثال راقم سطور- كه تمام همّشان در همان وظيفه واجب- آنهم در روز براى يكبار؛ چه سعيش، چه طوافش و چه نمازش به همان ظاهر خشك و بى روح- خلاصه مى شود و همين كه اين عمل انجام گرفت، ديگر كارى جز طواف در بازار، و سعى در خريد همان اشياء بنجل- كه همه از بيگانه اند- ندارند. ولى هستند زيركان و عاشقانى كه نيك مى دانند بدست آوردنِ اين فرصتِ مغتنم براى بار ديگر چندان سهل و آسان نيست، چه اينكه پيك اجل بى خبر مى رسد و كجا بهتر از اينجا براى تحصيل زاد و توشه راه، و چه ساعتى دل انگيزتر از نيمه هاى شب؛

شب خيز كه عاشقان بشب راز كنند.

و اين عاشقانِ دلباخته در آن نيمه شب كم نبودند كه خوب مى دانستند، دعاى صُبح و ورد شب كليد گنج مقصود است، بدين راه و روش ميرو كه با دلدار پيوندى. (5)

و چه شورانگيز و روح بخش است آن لحظات آميخته با سوز و گداز و راز و نيازِ مخلصانى كه پروانه شمع فروزان خانه بوده و چون نگينى اين بيت عتيق را احاطه كرده با صاحب خانه در سخن بودند:

«ربّنا آتنان فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة وَقِنا عذاب النّار ...».

و چه درخواست جامع و جالبى كه چنانچه روا شود (و از كرم كريم هم بعيد نيست) ديگر همه چيز تمام است: سعادت دارين (دنيا و آخرت).

به اتفاق رفيقم خود را همچون قطره اى به اين درياى پر موج افكنديم و هفت بار دور خانه را گشتيم و از مطاف خارج شديم عازم رفتن بوديم ناگهاى صداى رفيقم كه مرا مى خواند (فلانى نگاه كن) به طرف مقام ابراهيم متوجهم كرد، گفت: ببين اين خواهر را؛ قيافه، چهره و وضع پوشش و لباسش حكايت از اين مى كرد كه از شبه قاره هند است؛ هندوستان يا پاكستان و يا بنگلادش. همين كه نگاهم به آن زن افتاد، ميخكوب شدم و خيره در او كه چگونه با صاحب خانه (و نه خانه) در حال سخن گفتن بود! در پوششى از وقار، متانت و خضوع، با انگشتانش اشاره به كعبه مى كرد و در همان حال چشمه هاى چشمانش جارى، سيل اشك بر گونه هايش روان، لبانش در حركت و به گفتگو مشغول، با چى، با چه كسى و ...؟

با سنگها و ديوار ساكت؟ نه، مخاطب او ساكت و جامد نيست. مخاطب او سميع، بصير، آگاه، حىّ، توانا و عارى از هر نقص و خلل است. مخاطبش ميزبان او است و ميزبانش در و ديوار نيست. و او خوب مى دانست كه ميزبانش كيست و چگونه بايد با او سخن گفت. و خوب مى دانست كه او را نخوانده اند براى خالى كردن بازارِ مكّه و مدينه از محصولات آمريكا، او را نخوانده اند براى خريد يخچال، تلويزيون، ضبط، راديو و صدها الوان و انواع از اين قبيل؛ آنهم محصول دست بيگانه، بيگانه دشمن، دشمن صاحب خانه و هرچه مربوط و وابسته به اوست. او را نخوانده اند براى پر كردنِ شكم از گوشت مرغهاى از خارج (استراليا و ...) آمده با مارك «الذبح الشرعى!». او را براى چيز ديگرى دعوت كرده اند، مقصود از اين دعوت، خور و خواب نيست كه اين راه و رسمى است آئين نابخردان. (6)

مقصود از اين دعوت لوز و موز و پرتقال و سيب و گلابى نيست. اين ميزبان شأنش بالاتر از اين حرفها و تصوّرات و اميال و اغراض ما بيچارگان چسبيده بر زمين است. هدف از اين دعوت چيز ديگرى است.

مقصود از اين دعوت اگر دست دهد چند روزى و الّا حدّاقل لحظات و ساعاتى از خودِ حيوانى بيرون آمدن، از اين زندگى سر تا پا مادّى فانى، جدا شدن، از اين ظواهر دلفريب دل كندن، رستن و خلاص شدن از غل و زنجيرهايى كه آز و طمع، حرص و حسد، بخل و كينه، عجب و تكبّر و صدها صفات شيطانى ديگر دست و پاى ما بيچارگان را بسته و به چاه ويل اين زندگى زودگذر انداخته. آرى رستن از اين بدبختى ها و پيوستن به آن مبدئى كه از آنجا آمده اى و برگشتنت نيز به آنجاست. (انّا لله و انّا اليه راجعون).

فارغ شدن از اين موهومات و چند لحظه اى با ميزبان خلوت كردن و لذّت حضور چشيدن؛ همان ميزبانى كه به دعوت او آمده اى.

او كيست؟

«ذو الجلال و الاكرام» او است «هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن». او است «الملك القدّوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبّر». او است «الخالق البارئ المصوّر». او است «اللطيف الخيبر». او است «سميعٌ عليمٌ». او است «يعلم خائنة الأعين و ما تخفى الصدور». خلاصه او است «اللَّه» مستجمع جميع صفات كمال و منشأ و اساس كل كمال و جمال و جلال.

و حالا تو ميهمان چنين ميزبانى و بر سر سفره اويى و خوب بينديش؛ بر سر سفره چنين ميزبانى سزاوار است به دنبال پرتقال و موز دويدن و شب و روز در بازار پرسه زدن براى خريد البسه و اقمشه و مأكولات و مشروباتِ از ديارِ دشمن آمده؟!

و من نه گمان، كه يقين دارم اين زن در آن لحظات به اين حقيقت نائل شده و از آرزوهاى موهوم و خواسته هاى بى ارزش مادّى بدر آمده و لمس كرده كه كجا است و با چه كسى سخن مى گويد. او ميزبان خود را شناخته است. او با تمام وجود با اين ميزبان مهربان در سخن بود و سفره دلش را باز كرده بود و با چشمه هاى چشمش غبار حجاب بين خود و معبودش را مى زدود و خود را تقريباً به محبوب رسانده بود و اين حقير بى همه چيز، و مسكينِ درمانده، مات و مبهوت به مشاهده اين حال، سرگرم و مشغول و دلِ چون سنگ در تاب و تب، بناگاه متوجّه شدم كه چشمانم نم آلود و قطراتى بر گونه ام جارى ولى دريغا و افسوس؛ «خوش درخشيد ولى دولت مستعجل بود».

از مطاف خارج و راهى منزل شديم. آيا بار ديگر اين حال و احوال دست مى دهد؟ نمى دانم، امّا از كرم كريم مأيوس نيستم كه:

«لا تيأسوا من روح اللَّه».


1- رجوع شود به سفينة البحار، ماده «بكى».
2- رجوع شود به كتب مقاتل، مثل نفس المهموم و ...
3- اشاره به آيه 81 سوره توبه «فليضحكوا قليلًا وَلْيَبْكوا كثيراً ...»
4- گريه بر هر درد بى درمان دواست چشم گريان چشمه فيض خداست
5- حافظ شيرازى.
6- خور و خواب تنها طريق دد است بر اين بودن آيين نابخرد است

ص: 47

دعوت فراموش نشدنى

سيد حسن اسلامى

«انَّ اوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكَاً وَ هُدىًّ لِلْعالَمين، فيه آياتٌ بَيِّناتٌ مقامُ ابراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً و لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيِتِ مَنِ اسْتطاعَ الَيْهِ سَبيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ اللّه غَنِىٌ عَنِ العالَمين» آل عمران: 97- 96

آن شب همانند شبهاى قبل بعد از صرف شام، استحمام و پوشيدن لباس هاى تميز و پاك راهى مسجدالحرام شدم رساله عمليّهُ و يك كيسه پارچه اى سفيد را همراه برداشتم تا اگر كسى سؤالى كرد و جوابش در ذهنم نبود، از رساله استفاده كنم. بعد از 20 دقيقه طىّ مسير به مسجدالحرام رسيدم كفشهايم را داخل كيسه گذاشته، با احترام وارد مسجدالحرام شدم چشمم به كعبه افتاد، چه زيبا و با شكوه جلوه مى كرد! مردم همگى با لباسهاى سفيد دور كعبه طواف مى كردند، مسجدالحرام به وسيله نورافكن هاى متعدّدى روشن و هوا دلپذير بود. مردم مشغول راز و نياز با خالق يكتا. يكى گريه و استغفار از گناهان مى كرد. ديگرى نماز مى خواند، سوّمى مشغول خواندن قرآن بود. عده اى از تشنگى به منبع هاى آب خنك يا آب چاه زمزم هجوم مى بردند، عده اى نيز كه براى انجام طواف و شركت در نماز جماعتِ صبح در حرم حضور يافته بودند، در كنار و گوشه اى به خواب رفته بودند. گروهى از زنان ايرانى مشغول حرف زدن در باره خريد روزانه بودند، به آنان تذكّر دادم كه در مسجد سخن گفتن از دنيا كراهت دارد و ... و من مانند عده اى ديگر مقابل حجرالاسود و مستجار نشسته بعد از خواندن دو ركعت نماز تحيت مسجد، مشغول نوشتن نامه اى براى خانواده ام شدم. كنار من يك نفر از برادران مسلمان مصرى نشسته بود، لحظاتى بعد آقاى رى شهرى نماينده مقام معظّم رهبرى كه به دنبال جاى مناسب مى گشتند، محلّى در جلوى من انتخاب كرده و نشستند، يكى از دوستانم كه از نوجوانى با هم آشنا بوديم نيز پشت سر من نشسته بود كه خودش را معرفى كرد و با هم سلام عليك كرديم ...

سرانجام سر سخن را با برادر مصرى باز كرديم. راجع به وضع مسلمانان در مصر، زندانهاى مصر، چگونگى قتل سادات و درباره خالد اسلامبولى صحبت كرديم، نظر او اين بود كه خالد زنده است و در زندان نگهدارى مى شود و مى گفت در زندانهاى مصر زندانى سياسى زياد وجود دارد. درباره سطح زندگى و محيط مصر سخن گفت. درباره ايران، حكومت اسلامى در ايران، وضع اجتماعى- اسلامى مردم ايران، سياست نه شرقى و نه غربى، سيستم بانكى، استقلال نظامى و اقتصادى، جنگ ايران و عراق، جنگ خليج فارس و وضع منافقين داخلى و خارجى نيز گفتگو كرديم ....

بعد از همه اين حرفها شروع كردم به نوشتن نامه براى خانواده ام. علت اينكه در مسجدالحرام نامه مى نوشتم روشن است؛ ترسيم كردن وضع مسجدالحرام و طواف كنندگان به دور خانه خدا و نماز گزاران مى توانست حالت عرفانى و معنوى در وجودم ايجاد كند. در نامه به همسرم وعده دادم كه يك طواف به نيت او انجام دهم و ....

نظرى به ساعت انداختم كه حدود يك ساعت به اذان صبح مانده بود، بهترين فرصت براى راز و نياز و نماز شب بود ....

لحظاتى به اذان مانده بود كه با حاج مصطفى مصرى باز هم پيرامون اتحاد مسلمانان، كمك به مجاهدان فلسطينى و خيانت بعضى از سران فلسطينى به آرمان فلسطين سخن گفتيم، ديگران هم متوجه بحث ما بودند و سخنان ما را تصديق مى كردند، در حين گفتگو صداى اذان صبح بلند شد، و ما به احترام اذان، سخن را نيمه تمام گذاشته و قطع كرديم البته كسانى كه در اطراف ما نشسته و به سخنان ما گوش مى كردند، بقيه مطالب را خودشان مى توانستند حدس بزنند. بعد از نماز صبح با حاج مصطفى مصرى كه مى گفت در مصر شيشه برى دارد خداحافظى كردم البته از من آدرس گرفت و آدرس خودش را نيز به من داد. چند روز بعد، آن دوستم كه پشت سر ما نشسته بود به من گفت نيروهاى امنيتى آدرس تو را از او گرفتند آيا از تو هم آدرس او را گرفتند؟ گفتم خير ...

بعد از خداحافظى و اقامه نماز صبح فرصت مناسبى بود براى طوافى كه وعده اش را در نامه به همسرم داده بودم، امّا خيلى خسته بودم، بطورى كه ناى راه رفتن نداشتم به هر صورتى بود طواف را شروع كردم، مطاف بسيار شلوغ بود بطورى كه نتوانستم از داخل مطاف طواف كنم ناچار از خارج آنهم به شعاع 30 مترى طواف كردم، هنوز دور هفتم تمام نشده بود كه يك نفر آخوند دربارى كه روى منبر نشسته و سخنرانى مى كرد، توجّهم را به خود جلب كرد، موضوع صحبتش طاغوت بود، و منظورش ما شيعيان بوديم؛ زيرا اماكن متبركه را مى بوسيم و به آنان تبريك مى جوييم! آنان بوسيدن ضريح، قبر و ... را شرك مى دانند كسى را كه اين اماكن را ببوسد طاغوتى مى شمارند! بايد به آنها گفت كه ما سنگ و آهن و چوب را بعنوان تبريك مى بوسيم نه بعنوان عبادت.

حضرت يعقوب پيراهن يوسف را مى بوسد، مى بويد، به چشمش مى مالد و شفا پيدا مى كند.

سيره حضرت رسول- ص-، امامان و اصحاب اين بود كه حجر را مى بوسيدند و ... بهرحال طواف را تمام كردم و نماز طواف را هم خواندم، هوا روشن شده بود، هنوز به درب مسجد نرسيده بودم كه چشمم به گروهى سرباز نظامى افتاد كه دستهايشان را محكم به هم گرفته بودند، با سرعت وارد مسجد شده و خودشان را به مستجار رساندند و طوافِ طواف كنندگان را قطع كردند. من كه روبروى آنها بودم، از يك نفر سعودى كه شايد امنيتى بود سؤال كردم كه چه خبر شده؟ گفت: امروز مى خواهند كعبه را شستشو دهند، پرسيدم مگر امروز چندم ماه است؟ گفت: اوّلِ ماه. گفتم: چه كسى كعبه را مى شويد گفت اميرالحاج مكه. پرسيدم اسم او چيست؟ گفت: الآن خودت او را مى بينى و ...

هنوز سخنان ما تمام نشده بود كه امير الحاج به همراه دو نفر ديگر وارد مسجد شدند او عينكى طلايى رنگ به چشم و عبايى مشكى بر دوش داشت. يك چپى سفيد و يك عقار سياه كه رسم عرب ها است بر سرش گذاشته بود. من هم كه لباس روحانى بر تن داشتم به آنها شبيه بودم عبايم مانند آنها مشكى و پيراهنم عربى بود. تنها فرقمان اين بود كه من عمامه بر سر داشتم و آنها چپيه. توكّل بر خدا كردم و به همراه آنان راه افتادم و گفتم تا جايى كه مى شود با اينها مى روم شايد توانستم به داخل كعبه راه يابم. با آنان تا جلوى صف نظامى ها كه راه طواف كنندگان را سد كرده بودند آمدم. جلوى ما خيلى خلوت شده بود. وقتى كه فشار طواف كنندگان زياد شد، سربازها از پشت ما خانه خدا را دور زدند و ما را ميان طواف كنندگان قرار دادند، ما هم از ميان طواف كنندگان وارد حجر اسماعيل- ع- كه زير ناودان طلا واقع است شديم، آنجا را از قبل آماده براى ورود اميرالحاج كرده بودند. من نيز كه قيافه جدى بخود گرفته بودم از جلوى صف سربازها به همراه اميرالحاج وارد حجر شدم، بعد از خواندن دو ركعت نماز زير ناودان طلا، به اميرالحاج گفتم: من كارت ورود به داخل كعبه را ندارم، آيا بدون كارت مى شود داخل خانه شد؟ گفت: ممكن است. بيش از حد خوشحال شدم، منتظر حادثه بعدى بودم كه اميرالحاج گفت: برويم طواف كنيم. سربازها مطاف را از طواف كنندگان خالى كرده بودند. ابتدا ما چهار نفر طواف كرديم هنگام نيت با اميرالحاج آمدم نزد حجرالاسود و بعد از بوسيدن شروع به طواف كردم، وقتى كه به مستجار رسيديم، ضلعى كه به حجر مانده آن را لمس كرديم، اما از دور دوّم تا دور هفتم ديگر حج را نبوسيديم؛ زيرا چند نفر داخل صف بودند و منتظر استلام و فقط با دست اشاره مى كرديم و سلام مى داديم. در دور هفتم حجر را بوسيديم، بعد از اتمام طواف با اميرالحاج آمديم نزديك درب و دعا خوانديم؛ زيرا آنجا دعا مستجاب مى شود و آنجا را حطيم مى گويند. حطيم محلّى است كه مردم در آنجا ازدحام مى كنند و به يكديگر فشار وارد مى آورند و همديگر را له مى كنند و حطيم يعنى له كردن ...

هر كسى براى خودش دعا كرد ولى بعد از مدتى كه خوب به دعاى اميرالحاج گوش كردم ديدم دعايش براى مسلمين و نصرت اسلام است بعد از دعا با او به پشت مقام حضرت ابراهيم- ع- رفتيم و نماز طواف خوانديم. بعد از خواندن نماز، شخصى از فرماندهان عالى ارتشى، وارد مسجد شد، اميرالحاج و اطرافيانش به احترام او بپاخاستند و با او سلام و عليك كردند. من هم كه نزديك آنها بودم سلام و عليك كردم و با او دست دادم. فرصت خوبى بود براى طواف كردن، يك طواف مستحبى براى رسول خدا- ص- بجا آوردم و در هر دور حجر را بوسيدم. وقتى كه خوب به داخل حجرالاسود نظر كردم ديدم سه نقطه در داخل آن وجود دارد كه با رنگ سنگ فرق مى كند. اينجا به ياد خوابم افتادم كه قبل از عزيمت به حج ديده بودم كه با عدّه اى از حجّاج وارد مسجدالحرام شديم و من حجرالاسود را بوسيدم و ديدم كه داخل حجر سه نقطه وجود دارد كه با رنگ حجر متفاوت است و يك دوربين نيز زير حوله احرامم گذاشته ام ... مسأله دوربين هنوز برايم تعبير نشده بود. در يكى از اين هفت دور بود كه يكى از برادران صدا و سيما را ديدم و از او خواهش كردم كه عكسى بيادگار از حجرالاسود از من بيندازد او هم قبول كرد و يك عكس از من گرفت و قضيه دوربين در اينجا تعبير شد. بعد از اقامه نماز طواف بود كه چند نفر پلكان خانه خدا را كه زيرش چرخ داشت و بوسيله موكت زيبايى فرش شده و بالاى آن كولر گازى نصب گرديده بود آوردند. اين كولرى بود كه خانه را خنك مى كرد. دستور دادند كه مهمانان زير ناودان طلا جمع شده، منتظر باشند. تعدادى از زائران ايرانى از جمله آقايان رضايى فرمانده سپاه و آقاى شمخانى فرمانده نيروى دريايى با عده اى از همراهانشان در آن جمع حضور داشتند. شخصى صدا زد ده نفر ده نفر وارد خانه خدا شويد و زيارت كنيد. ده نفر اول كه جلوتر از ما بودند به داخل خانه رفتند. شخصى سفارش مى كرد كه كارتهاى خود را روى سينه بچسبانيد، در دلم غوغايى بپاشده بود، چرا كه كارت ورود نداشتم. امّا اميد به خدا داشتم و قبل از حج از خدا خواسته بودم كه وارد خانه اش شوم، مسجد يك پارچه شور و شعف بود. جمعيّت با تكبير و ذكر چشم به داخل خانه دوخته بودند. پرده خانه خدا را همان لحظه اى كه با اميرالحاج وارد حجر اسماعيل- ع- شديم حدود سه متر بالا زدند و يك پرده سفيد كرباسى به اندازه يك متر به آن آويزان نمودند. جلوه خاصى به كعبه داده بود. به همراهانِ آقاى رضايى گفتم: آماده باشيد كه ما ده نفر دوم باشيم، همينكه گفته شد ده نفر دوّم من اوّلين نفر بودم كه جلوى پلكان قرار گرفتم، خواستم بالا بروم كه چند نفر نظامى مانع شدند و گفتند: كارت، در همين لحظه چشمم به همان فرمانده ارتشى كه قبلًا با او دست داده و سلام و عليك كرده بودم افتاد. ميان پلكان ايستاده بود، به او اشاره كردم او هم متوجه شد كه نظامى ها از من كارت مى خواهند با دو دست اشاره كرد و به آنها گفت بگذاريد بيايد بالا، بسيار خوشحال شدم، با سرعت به طرف بالا رفتم و از آن فرمانده تشكر كردم، اوّل درب كعبه را كه از طلا بود بوسيدم. با پاى راست داخل خانه شدم. داخل خانه تاريك بود اما نورانيت زيادى داشت فوراً يك جاى خالى كه طرف ضلع پشت درب طلا بود پيدا كردم، در آنجا دو ركعت نماز خواندم؛ البته در كناب خوانده بود كه بايد به گوشه هاى خانه نماز خواند امّا از آنجا كه اكثريت با اهل تسنّن بود من ابتدا به طرف هر ضلع نماز خواندم بعد كه علماى شيعى آمدند و عدّه شان زياد شد بطرف گوشه ها نماز خواندم.

كف خانه از سنگ مرمر برنگ كِرِم روشن بود و اطراف آن را با سنگ قهوه اى به صورت سجاده كه يك نفر بتواند نماز بخواند در آورده بودند. وقتى كه از درب طلا وارد خانه مى شوى دست راستت در گوشه وركن شامى يك مكعب مستطيل؛ مانند كانال كولر كه يك متر در يك متر ساخته شده و يك درب طلا با قفل و دستگيره اى زيبا دارد كه داخل آن يك نردبان قرار داشت كه بوسيله آن پشت بام مى روند و پرده بيرونى را روز دهم ذيحجةالحرام تعويض مى كنند. ديوار داخلى با سنگ مرمر به رنگ كِرِم روشن كار شده و يك پرده سبز روشن مانند پرده بيرونى، آويزان بود كه بشكل عدد 8 بر روى آن نوشته شده بود «لااله الّااللَّه، محمّد رسول اللّه» و كلماتى مانند «يا حنّان»، «يا منّان». اين پرده از سقف تا حدود دو متر و نيم به كف خانه مانده آويزان بود و زينتى خاص به داخل خانه داده بود، سقف خانه به رنگ سياه ظاهراً از چوب بود كه روكش شده بود و سه تيرك داشت كه بر روى سه ستون قرار گرفته بود. ستونها از طرف ضلع ناودان به طرف درب امتداد داشت؛ چون طول ضلعى كه درب خانه در آن واقع شد و ضلع پشتى آن حدود نيم متر بيشتر از دو ضلع ديگر است لذا وقتى كه داخل مى شوى كعبه بصورت مكعب مستطيل ديده مى شود، به احتمال زياد ستون ها از چوب بودند به رنگ شترى تيره و به قطر بدن انسان كه بطرف بالا كم مى شد و پايين آن يك مكعب مربع قرار داشت به اندازه 75 سانتى متر. ستون طرف ناودان تقريباً يك مترو نيم و ستون طرف حجرالاسود نيز يك مترونيم است؛ يعنى اگر انسان نماز بخواند يك نفر براحتى از پشت او مى تواند بگذرد. بين ستون حجرالاسود و ستون وسطى يك سنگ وجود دارد بسيار زيبا كه به اندازه 2 متر طول و 75 سانتى متر عرض دارد و يك متر ارتفاع كه اطراف آن را با چوب مزيّن كرده اند و آيات قرآن بر روى آن نوشته شده است. روى آن، دو، سنگ 50 در 50 وجود داشت كه از فيروزه و به رنگ سبز با كمى رگه است. و روى آن يك شيشه قرار داشت كه مى گويند پيامبر خدا در اينجا نماز خوانده است. طول آن در جهت طول خانه است. وقتى كه درب داخل ديوار روبرو را نگاه مى كنى مى بينى كه بر روى آن سه سنگ نوشته وجود دارد؛ دو تا اندازه هم در كنار و يكى وسط آن دو است كه كنار هم به اندازه يك متر در نيم متر و سنگ وسطى به اندازه يك متر در يك متر كه از عقيق است و روى آن آياتى از قرآن نوشته شده ولى رنگ دو سنگ ديگر سفيد است كه يكى به تاريخ دويست هجرى نوشته شده و به سختى خوانده مى شد.

وقت كم بود، شخصى صدا مى زد: «خدا شما را رحمت كند برويد تا ده نفر ديگر داخل شوند» حدود يازده نماز دو ركعتى براى خود، پدر، مادر و همسرم خواندم. براى عزت اسلام و مسلمين و برادران و خواهران دينى دعا كردم. عباى خود را به كف خانه خدا كه كمى خاك از سال گذشته داخل نشسته بود ماليدم و سينه خود را به ديوار آن گذاشتم و از خدا خواستم كه مرا همانطور كه داخل خانه خود كرده، داخل بهشت هم بگرداند ...

از خانه خارج شدم. آن روز حال ديگرى داشتم گويى چشمانم نورانى تر شده بود. حس مى كردم از دنيا بيزار شده ام اثر عجيبى در وجودم گذاشته بود. خدا را سپاس گفتم كه دعايم را مستجاب و خواسته ام را بر آورده ساخت. اميدوارم دعاى ديگرم را نيز اجابت كند و به ديدار امام زمان (عج) نائل شوم و مرا از ياران آن حضرت قرار دهد همانگونه كه از ياران خيمنى- قدس سرّه- قرارم داد.

البته قبل از خروج، كنار درب خانه آمدم، در آنجا هم نماز خواندم عربى عبا بردوش به خودش عطر مى زد. از او خواستم كه مقدارى از عطرش بر روى دستمالم كه به ديوار و خاك كعبه متبرك كرده بودم بريزد و او هم اجابت كرد. عطر خوش بويى بود. داخل كيسه پلاستيكى گذاردم و كنار درب آمدم و آن را بوسيدم و با احترام خارج شدم. آمدم پشت مقام و نشستم، در همين لحظه وليعهد عربستان را ديدم كه براى شستشوى خانه خدا آمده بود و دو شمشير طلا بر كمر او قرار داشت كه داراى علامت پرچم عربستان بود. دو نفر با لباس محلّى كه مسلح به كُلت بودند با دو رديف خشاب كه بعلامت ضربدر بر بدن خود بسته بودند در دو طرف او ايستاده بودند. چند نفر از خواجگان حرم نيز براى پذيرايى از مهمانان در اطراف مقام ايستاده بودند.

بعد از اندكى نشستن پشت مقام، به اتفاق آقاى رضايى و شمخانى و همراهان ايشان از مسجد خارج شديم.

با خوشحالى به طرف هتل آمدم. داستان را براى روحانى و مدير كاروان نقل كردم كه روحانى نيز براى حجّاج ديگر تعريف كرده بود و زائرين براى گرفتن تبرّك به سوى من هجوم آوردند. عبايم را به آنان دادم. خاك عبا را به خود مى ماليدند و آن دستمال معطّر را به مقدارى قند ماليدم و به زائرين دادم و يك بسته نقل و نبات را هم با آن دستمال متبرك كردم و بعد از عيد به زائرين دادم و مقدارى از نبات ها را براى اقوام و دوستان به ايران آوردم ... و اين خاطره اى بود فراموش نشدنى از داخل خانه خدا.

روحانى معين محمد تقى پاشائى

24/ 4/ 1371

14/ محرم/ 1413

چگونگى حج گزارى در ديروز و امروز

جواد علم الهدى

در سالهاى گذشته حج چگونه گزارده مى شده است؟ اعزام حاجيان چه سان بوده است و آنان در اين ديار در چه حال و هوايى بوده اند؟ بافت اجتماعى، ساختار بنائى، كويها، برزنها، كوچه ها و خيابانهاى مكه و مدينه چگونه بوده است؟ اين ديگرسانيها كه اكنون ديده مى شود بر ويرانه هاى چه بناهايى نهاده شده است اينها و جز اينها حقايق تاريخى مهمّى است كه اگر دقيقاً بدان پرداخته نشود و گزارش دقيق آن فراديدها نهاده نشود با خرابيهايى كه صورت گرفته است بخش عظيمى از تاريخ اين ديار را از دست داده ايم.

از سوى ديگر توجه به بخشى از اين آگاهيها عظمت تحولات و ديگرسانيهاى حج گزارى در اين روزگار را در سنجش با آن روزگار روشن مى كند.

بر اين اساس با حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد جواد علم الهدى كه ساليان درازى است در اين وادى به ديدار محبوب نايل شده اند به گفتگو نشسته ايم كه مى خوانيد:

س: حضرت عالى از كسانى هستيد كه سفرهاى متعددى به حج مشرف شده ايد. لطفاً توضيح دهيد اولين سال سفر شما در چه سالى بوده است و چند سفر مشرف شده ايد.

بسم اللَّه الرحمن الرحيم- اولين سال درخدمت آيت اللَّه مشكينى سال 1335 ه. ش به همراه جمعى از روحانيون قم عازم حج شديم و در مورد تعداد سفرها بجز سالهاى ممنوعيت در بقيه سالها توفيق حاصل بوده و تشرف حاصل مى شده است.

س: آيا شما در جريان اخبار حادثه ابوطالب يزدى قرار گرفتيد و يا خودتان آن زمان در حج شركت داشتيد؟ در صورت امكان شرحى در مورد آن واقعه بفرماييد و در مورد انعكاس آن در ايران توضيح دهيد.

در آن سالها كه ابوطالب شهيد شد، طلبه بودم ليكن حج نيامده بودم. تازه رضاخان رفته بود و بخاطر دارم كه سال شهادت ابوطالب به تاريخ قمرى 1364 بود؛ يعنى دو سال به فوت مرحوم آيت اللَّه آقاى سيدابوالحسن اصفهانى مانده بود. در اوايل دوره محمدرضا راه مكه باز شد و در دوره پدرش راه مكه بسته بود و سفر حج اصلًا انجام نمى شد. پس از رفتن رضاخان و باز شدن راه، مردم از طريق يك جاده خاكى به وسيله ماشين عازم حج مى شدند. و از راه دريا و با هواپيما رفتن به حج ممكن نبود. با اتوبوس عازم نجف و كاظمين مى شدند و در آنجا با كاميونهاى عراقى مسقّف، جمعيت شش روزه از جاده عرعر به مدينه مى آمدند كه خود عراقيها به اين راه «عبرالصحرا» مى گفتند. سال ابوطالب در چنين سالهايى است كه شايد جمعاً از همه ايران سيصد نفر مشرف نشده بودند و كمتر بودند. از خراسان- كه بنده هم آنجا بودم- عده اى در اين سال شركت داشتند كه شاهد حالات ابوطالب بودند و در بازگشت براى مرحوم آيت اللَّه پدرم در مشهد حكايت مى كردند و در آن مجلس حاضر بودم.

ص: 48

شاهد عينى كه به هنگام نقل واقعه اشك مى ريخت، مى گفت: هوا بسيار گرم بود. ابوطالب لباس احرام به تن داشت و شايد هنوز اعمالش تمام نشده بود. پس از نماز در حجر اسماعيل قصد بوسيدن كعبه مقدسه را داشت كه به دليل گرماى زيادِ هواى مكه، حالت تهوّع به او دست داد. در اين هنگام حوله بالاى شانه اش را گرفت و داخل آن استفراغ كرد و اين در وقتى بود كه نزديك ديوار كعبه بود. بار دوم و سوم حالت تهوع به او دست داد و اينها را در دامنش جمع كرد ولى به فكرش نرسيد كه زود فاصله بگيرد. در اين هنگام يكى از مأمورين مربوطه دستش را گرفت و از او به عربى پرسيد كه اينها چيست و تو چه مى خواهى بكنى. چون ابوطالب به زبان عربى مسلط نبود نتوانست مقصودش را بيان كند و در بين ما هم كسى نتوانست منظور ابوطالب را بيان كند.

لذا ابوطالب دستگير شد و در ميان ولوله حجاج وى انتقال داده شد به اتاق تاريكى و حجاج ايرانى هم كه نگران وضع او بودند به مطوّفين شيعه كه در آن زمان محدود به سه نفر مى شد مراجعه كردند. اين سه نفر عبارت بودند از: عبداللَّه سحره، حسن جمال و محمدعلى غنّام.

ايرانى ها به محمدعلى غنام مراجعه كردند و ضمن شرح واقعه، از آنها براى آزادى ابوطالب يزدى از دخمه اى كه در مسجدالحرام بود استمداد كردند. ضمناً چون بنابراين بود كه اين سه نفر كه در باطن شيعه بودند و در ظاهر بروز نمى دادند، مسائل شيعيان را در مكه و مدينه حل و فصل كنند، جهت حل اين مسأله جمعاً اقدام كردند. وقتى از حال و روز ابوطالب باخبر شدند با صورتهاى رنگ پريده به پيش ما برگشتند و گفتند برويد دعا كنيد. روزهاى بعد، از ابوطالب خبرى نشد و هر چه سؤال مى كرديم مى گفتند در مورد او بايد قاضى حكم كند. چون بوى تعفن مى داده و اين فرد از جانب دادگاه مظنون است به اينكه مواد نجسى را با خود آورده تا كعبه را آلوده كند، حكم چنين شخصى قتل است. چون دادگاه شهادت شما را نمى پذيرد و ما هم حضور نداشته ايم فقط مى توانيد براى او دعا كنيد.

مشكل اين بود كه وقتى اين حالت به ابوطالب دست داد، از كعبه فاصله نگرفت و فكر مى كرد مى تواند اين را نگهدارد و استلام خانه كعبه هم بكند. پس از چند روز رفت و آمد و پيگيرى اين سه تن، متأسفانه در محكمه قاضى، اين شخص محكوم به اعدام و به عمل او عنوان عمد داده شده است.

در آن زمان حدود شرعى را بين صفا و مروه اجرا مى كردند. اين تكه زمين از يكطرف به شعب عامر، از طرف ديگر به مروه و از ديگر سو به بازار ابوسفيان متصل مى شد، امّا معلوم نيست به چه دليلى وى را به مروه آوردند و در بالاى مروه حد بر وى جارى كردند. مردم هم جمع شدند و آنطورى كه در عكس قلمى نقاشى شده، از روى عكس اصلى ديدم او را دو زانو نشاندند با همان لباس احرام و حكم را قرائت كردند: «مردى از مجوس خاك فرس آمده اينجا و قصد اهانت به خانه كعبه را داشته و ...» و با يك ضربه از پشت گردن، سرش افتاد داخل تشت خونين.

اين خبر بگونه اى وحشت بار بود براى كسانى كه براى مرحوم آيةاللَّه پدرم نقل مى كردند كه شروع كردند به گريه كردن. به آنها گفتند: همان زمان حكم آمد كه ديگر اعمالتان را زود انجام بدهيد و برويد به خارج از مكه و نمى گذاريم به مدينه برويد. مى گفتند با وضع دلخراشى ما را بيرون كردند.

در مورد انعكاس اين خبر بايد بگويم وقتى اين خبر به محضر حضرت آيةاللَّه سيدابوالحسن اصفهانى رسيد، ايشان رياست را به عهده داشتند، لذا به جميع وكلا و نمايندگانش در ايران منشور كرد كه تا مادامى كه امن شيعه در آنجا تأمين نشود من اجازه به تشرّف حج نمى دهم. چون از شرايط حج امن مسلمين است و حالا كه شيعه دفاعى در محاكمه هايش پذيرفته نيست، اين اهانت به شيعه است و تأمين جانى ندارند، من اجازه نمى دهم. در سال اول منبريها، وعاظ و نمايندگان ايشان در تمام ايران به مردم گفتند كه حج نرويد و سال بعد هم همينطور و سال بعد از آن سال فوت مرحوم آيةاللَّه اصفهانى بود و بعد صولت شكست و بنا شد كه راه باز شود و حركت كنند. اولين كاروانهايى كه از تهران راه افتاد با شركت ساعتچى بود كه خدا رحمتش كند، مرد خوبى بود- متموّلى بود در تهران- بيست تا بيست و پنج ماشين را راه انداخت بطرف نجف اشرف و از آنجا را هم تأمين كرد كه مى بريم با پول بسيار كمى. بطور معمول از نجف اشرف با پول ايران، ششصد تومان هزينه سفر مى شد و از تهران چيزى قريب به يكهزار تومان خرج مى شد كه وقتى نوبت من شد كه اولين سفر با استطاعت آمدم، نزديك به دو هزار تومان خرج شد.

ديگر كم كم از آن سال به بعد اظهار علاقه شد نسبت به آمدن به حج و البته مرحوم آيةاللَّه آقاى سيدابوالحسن اصفهانى، آقاى سيد محمدتقى طالقانى را كه از علماى محترم و تحصيل كرده نجف بودند كه در تهران زندگى مى كردند را به عنوان نمايندگى به مدينه فرستادند تا تمام سال در اينجا باشند. بدين ترتيب مرحوم آقا سيدابوالحسن سرمايه گذارى كردند در اينجا تا شيعيان نخاوله لااقل در مدينه از ايرانيان پذيرايى كنند.

س: بطور كلى تغييراتى كه در اطراف حرم نبوى صورت گرفته بيان فرماييد.

ج: حدود مدينه در آن سال عبارت بود:

از طرف جنوب حرم پيامبر- ص- منتهى اليه بازار و منازل بنى هاشم و زقاق بنى هاشم و كوچه هاى مدينه كه حدوداً شمرده بودم 20 كوچه بود تا دارالقضاء شرعى فعلى كه در جنوب وضوخانه قرار دارد، حد جنوبى مدينه بود. از اينجا به بعد باغى بود بسيار مفصل و بزرگ بنام صافيه كه باغ خرما بود.

از جلو بقيع دو باغ بود، پشت سر هم، كه در وسط آن خانه هاى بسيار كوچك و محقّرى بود (گلى، يك طبقه و در پس كوچه ها) كه آهن و تير چوبى درستى نداشت كه غالباً سقف آن از شاخه هاى درخت خرما بود و حالت دلخراشى داشت كه به آن زقاق نخاوله مى گفتند.

كلمه نخوله و نخاوله عبارت از شيعيان مدينه است كه زندگانى خود را در جنوب بقيع و جنوب حرم رسول خدا- ص- مى گذراندند و سه باغ در اختيارشان بود كه از آن ارتزاق مى كردند. يكى باغ صافيه كه مالكش سنى بود امّا عاملين آن شيعه بودند و ديگرى باغ ملائكه بود و سوم باغ مرجان.

نماينده حضرت آيةاللَّه سيدابوالحسن اصفهانى- ره-، آقاى سيد محمدتقى طالقانى در كنار يكى از همين باغها در خانه نخاوله ايها ساكن بودند. و بعد از ايشان هم كه آقاى سيد احمد لواسانى از تهران بدستور آيةاللَّه بروجردى آمدند و ماندگار شدند ايشان در باغ ملائكه اتاق كوچكى براى خودشان درست كرده بودند و آنجا بودند.

اين روحانى در حقيقت مرجعِ مراجعات فتواى آيةاللَّه بروجردى و يا مراجع قبل بود و شيعيان دور اينها جمع بودند.

شيعيانى كه مى آمدند به دو دسته تقسيم مى شدند. يا مثل ما در باغ صافيه مى رفتند و با دادن بيست ريال سعودى و بستن چادرى دور چهار درخت و از آذوقه و غذا و خشكبارى كه از ايران آورده بودند با پخت و پز خودشان زندگى را اداره مى كردند. در حقيقت 20 ريال حق ورودى اين باغ بود و موتور آب هم تازه درست شده بود و آب در اختيار مردم مى گذاشت تا مردم اينجا زندگى كنند.

يكدسته از مردم هم- كه يك سال ما هم با آنها بوديم- به خانه هاى سادات و غير سادات مدينه مى رفتند. به سادات آنها هاشميين و به شيعيان نخاوله مى گويند كه لغت نخاوله از نَخْوَلْ است كه نَخْوَلى؛ يعنى كسى كه درخت خرما را پيوند مى زند و خبره در كار نخل است. اين شهرت هم بدليل اين است كه مى گويند اجداد ما عمال باغهاى ملكى حضرت زين العابدين- ع- و امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- بودند. اين سه امام كه از اول تا آخر ساكن مدينه بودند، معروف است كه اين باغها در سابق متعلق به همين بزرگواران بوده است و اجداد ما غلامان و باغداران و خدمتگزاران اين امامان معصوم بودند. در خانه هايشان كه مى رفتيم مى ديديم كه مفاتيح الجنان- اگر چه بتازگى چاپ شده بود ولى آنجا- در خانه ها يافت مى شد. عكسهاى ترسيمى از امامان معصوم در اتاقهايشان بود و ساداتشان شجره نامه هايى داشتند كه در ظروف مخصوص فلزى نگه مى داشتند كه نشان مى داد آنها از اولاد ائمه معصومين هستند. هم علاقه قلبى داشتند و هم شواهد نشاندهنده بستگى آنها به ائمه بود.

در آن وقت آقاى شيخ محمدعلى عمراوى كه الان بيش از نود سال دارند، مرد كاملى بودند كه تحصيلاتشان در نجف بوده است، ايشان خانه كوچك خودشان را هم اجاره مى دادند و يكسال ما ميهمان ايشان بوديم. آنوقت تازه آمده بودند.

از طرف شرق، مدينه بيشتر از ساير جهات ادامه داشت ولى به مسجد اجابه كه مى رسيد، باغها شروع و مدينه تمام مى شد.

از طرف غرب به سه راه سليمانيه ختم مى شد و آنجا باغ بسيار بزرگى بود كه مربوط به اشراف مدينه بود بنام «شرفاء» كه حكومت قبل از آل سعود را آنها داشتند. در آنجا پيرمردى بود بنام شريف زيد كه پدرش حاكم مدينه بود و در زمان سعود اول بقتل رسيده بود ليكن به او اجازه داده بودند كه زندگى كند و در باغ مفصلى كه داشت چاهى بود كه به آن بئر بزائع كه چاه بسيار عميقى بود كه او مى گفت اجداد ما گفته اند كه از زمان امامان معصوم اين چاه همينطور بوده و آب مى داده است. كه نزديك آنجا سقيفه بنى ساعده بوده و در خريطة المدينه هم آمده است و از آنجا به بعد ديگر باغ بود و به بيابان مى رسيد.

حدود غرب پايان شبستانى بود كه بزرگ شده بود مسجدالنبى كه حد غربى مدينه بود.

اين مدينه بود و اطراف آن را باغها و بيابانها تشكيل مى داد؛ يعنى احد و مساجد سبعه در بيابان بود، جبال سَلْع كه اكنون جزو شهر هستند كاملًا بيرون بودند. مسجد ذوقبلتين هم بيرون از مدينه بود. شهر كوچكى بود كه تعداد خانوار آن به هزار نمى رسيد.

جنوب مخصوص به شيعيان بود. در آنجا ده عوالى كه الآن هم هست شيعه نشين بود، آبادى قبا همه شيعه نشين بودند ليكن فقر آن چنان حاكم بود كه تنها مى توان گفت كه عده اى بسيار معدود توانايى باز كردن مغازه در اطراف حرم را داشتند.

مردم در اين ده بزرگ كه نام آن مدينه بود، زندگى مى كردند. خانه هاى دو طبقه وجود نداشت و برق تنها براى حرم پيامبر بود و تنها ساختمانى كه جلب نظر مى كرد مسجد قديمى ساز نبوى بود كه در زمان عثمانيها از 1225 به بعد ساخته شده كه همين قسمت آثار باستانى آن باقيمانده است.

در كنار اين مسجد خانه ابوايوب انصارى بود كه عثمانيها بالاى خانه با سنگ نوشته بودند «وهذا بيت ابوايوب الانصارى موفد رسول اللَّه».

از باب البقيع كه روبروى پيغمبر مطهّر است تا آنجا حدوداً بيست و پنج قدم بيشتر نبود. خانه اى بود سنگى و قديمى مخزن كتاب كه به خانه امام صادق- ع- معروف بود و كوچه باريكى در مقابل آن بود.

در خانه ابوايوب اين سعادت را داشتم كه وارد شوم در خانه، زير زمينى داشت كه 15 پله مى خورد و من متر كردم آنجا را شش متر در ده متر بود و اين را در سنگ كنده بودند كه: «اينجا محل اقامت رسول گرامى اسلام بوده است».

س: در مورد محل سقيفه كه فرموديد بيشتر توضيح دهيد.

ج: محل سقيفه در افواه مشهور است به اينكه در محله هاشميين بوده است. در خريطه مدينه كه بوسيله قضات خود مدينه تهيه شده است و الآن كتابش در كتابخانه تهران من موجود است و به نظر قديميترين كتاب تاريخى خود مدينه است، آنها مى گويند سقيفه اى كه وارد شور شد براى انتخاب خليفه اول، در آن خريطه نشان مى داد كه در محلى نزديك سه راه محل السليمانيه كه الآن ضلع شمال غربى مسجد جديد پيامبر كه اخيراً ساخته شده محاذى محلى است كه مى گفتند سليمانيه است و سقيفه بنى ساعده در آن عصر در آنجا بوده است. البته آنجا محل آبادى بود، زيرا بئر بزائع و آن باغ سلطنتى شرفاء زيد آنجا بود. محل آباد مدينه در اصل آنجا بود.

س: در مورد سرنوشت آقاى سيد محمدتقى طالقانى توضيح بيشترى بفرماييد و اينكه مدفن ايشان در كجاست.

ج: مدفن ايشان در بقيع است؛ زيرا آن موقع درب بقيع باز بود و هر كس از شيعيان در مدينه مرحوم مى شد در نزديك قبور ائمه دفن مى كردند؛ يعنى با فاصله 6- 3 متر از قبور ائمه دفن مى كردند و بعد از آقاى لواسانى هم همينطور بود. بطورى كه ايشان مى فرمود من پول مى دهم به اين قبركن ها كه اگر از سادات يا از زائرين حجاج به رحمت خدا رفتند. در بالاسر قبور امامان معصوم دفن كنند؛ بخصوص در همان سال اول كه من مشرف شدم آنفولانزاى شديدى آمد و خودم از نزديك افرادى را مى ديدم كه از زائرين از دار دنيا مى رفتند و خاطرات آن سال بسيار جالب بود براى من بدليل شدت گرما و غيره كه در بخش بعد عرض مى كنم.

س: اگر ممكن است توضيح بيشترى در مورد شيخ محمدعلى عمراوى بفرماييد.

ص: 49

ج: ايشان الآن در مدينه ساكن هستند و بيش از 90 سال سن دارند. شيخ معتبر شيعيان مدينه هستند كه تحصيلات خود را در نجف گذرانده اند. مرحوم آيةاللَّه آقاى سيد ابوالحسن و مرحوم آيةاللَّه بروجردى ايشان را مى شناختند.

س: لطفاً يكى از خاطرات جالب خود را در مدت تشرف به حج بفرماييد.

ج: در اين مورد يك اشاره كوتاهى دارم به وضعيت بهداشتى آن زمان حجاج كه توأم با يك خاطره است.

سعوديها در آن روزگار معتقد بودند كه اينجا حرمين شريفين است و در اين محل ها نبايد هيچ حيوانى مورد تعرض قرار گيرد. اين جهت حاكم بود كه كوچه ها و پس كوچه ها و باغهاى مدينه پر از سگ و گربه و راسو و موش كور بود. در محله هاشميين يا زقاق و خانه نخاوله موشهاى به اندازه گربه ديدن بسيار متعارف بود. بسيارى از خانه ها متعفن و تاريك بود چون برق نبود. اگر هم برقى بود، بسيار كم بود و براى حرم تنها بود. انواع مرضها رايج بود به خاطر اينكه سياهها مى آمدند و وضع بهداشت آنها از ما ايرانيها بدتر بود، هنديها و پاكستانيها كه از طريق كشتى از بمبئى زياد مى آمدند از وضع بهداشتى خوبى برخوردار نبودند.

در سال 1335 كه سال آنفولانزا بود حجاج ايران 2400 يا كمى بيشتر بود. در آن سال مرحوم آقاى علوى آمدند كه ايشان داماد كوچك آيةاللَّه ثقفى اب الزوجه امام- رضوان اللَّه تعالى عليه- مى شدند، و ايشان دكتر محترم و معروفى بود در تهران و من از ايشان سؤال كردم: شما كه آمديد، دكتر ديگرى با شما نفرستادند؟

ايشان گفت: مرا كسى نفرستاده، من خودم مستطيع بودم و خدا به من توفيق داد كه دو هزار تومان توانستم دارو بخرم و به وسيله ماشين اين داروها را آوردم اينجا. بخاطر دارم در منى و عرفات كه هوا بسيار گرم بود- تير ماه بود- اين بزرگوار پاهايش هم زخم شده بود و همينطور از اين خيمه به آن خيمه مى رفت و تنها پناهگاه پزشكى، همين يك پزشك كامله مرد بود كه از تهران آمده بود و دارو را هم خودش آورده بود. چيزى تحت عنوان هيأت پزشكى و كاروان و گروه و خانه مضبوط وجود نداشت. هر سه يا چهار نفر از اهل علم و غير آن با هم شريك زندگى مى شدند.

در آن سال در منى و عرفات تعدادى از ايرانى ها به رحمت خدا رفتند كه آن تعداد كه من ديدم 14 نفر بودند. كه يكى از كارهايى كه من احساس مى كردم وظيفه ام بود اين بود كه جعبه هاى پرتقال را بشكنيم و ميت را روى آن بخوابانيم و با سطل آب بياوريم و بشوييم و همانجا دفن كنيم و همان احرامش كفنش باشد. بدليل اينكه آب خوراكى منحصر به چهار حلقه چاه بود كه من هر چهار چاه را ديده بودم. هر چاه قرقره پهنى در دهانه داشت به طول 4 متر و به آن سطلهايى با طناب بسته شده بود كه وقتى يكى بالا مى آمد ديگرى پايين مى رفت و سقّاهاى زيادى مثلًا 20 تا 50 سقّا مى آمدند و از اين سطلها آب در مشك مى كردند و يا در سطل آب بدوش مى گرفتند و بخانه ها مى بردند.

چاه زمزم در آنجا در كنار مقام ابراهيم فعلى بود كه با پله هاى كوچك به پائين مى رفت و بالاى آن يك ساختمان بلند بود كه مى گفتند اينجا مقام شافعى است و ساختمان كوچكترى در طرف پشت حجر اسماعيل بود كه مى گفتند مقام حنبلى است و محل ديگرى نيز بود در ركن مستجار كه مى گفتند مقام حنفى و همچنين ساختمان ديگرى بين حجرالاسود و ركن يمانى بود كه مى گفتند مقام مالك، امّا مقام شافعى بالاى چاه زمزم بود.

آب بصورت يك رشته باريك از لوله آهنى مى آمد و هر كس از آن مى خورد و تبرك مى جست. يك محل براى آب خوردن آنجا بود و بقيه هم همان چاههايى بود كه عرض شد. منازل مكه هم از چهار طبقه قديمى بيشتر وجود نداشت. بيشتر خانه ها دور مروه و شعب عامر و دور باب ابراهيم و پشت صفا و مروه بود و محلةالقراره كه الآن در قسمت شمالى كعبه قرار گرفته آباد بود كه مطوّفين شيعه هم آنجا بودند و خانه هايى كه براى شيعه مى گرفتند در اتاقهاى كوچكى (3* 3 و 4* 3) چهار، شش و ده نفر به فراخور حال، و حداكثر اجاره يك ماه، به يكصد ريال مى رسيد. اگر كسى سيصد ريال مى داد به هر تعداد كه مى خواست مى توانست زندگى كند؛ مثلًا 10 يا 20 نفر. تعرض زياد هم به چشم نمى خورد آن سه مطوّف پناهگاه بودند، از باب اينكه اگر گرفتارى پديد آمد، مى آمدند و تا حدودى كه مى توانستند دفاع مى كردند.

س: درباره مراسم حج قبل و بعد از انقلاب و سيستم اداره حجاج و تغييراتى كه در آن روى داده نظرتان را بفرماييد.

ج: حكومت سابق كم كم به فكر افتاد كه سازمانى به حجّ بدهد و يك سازمان اسمى درست شد كه حداكثر سالهايى كه بيشتر از همه به حج مى آمدند به 20 هزار رسيد و كم كم راه هوايى باز شد و راه عراق را بستند ولى مردم هنوز هم از طريق عراق و كويت مى آمدند. ابتدا هواپيما از تهران به بيروت و از آنجا به جده پرواز داشت و هنوز تهران- جده پرواز نداشتيم كه كم كم آن راهم راه انداختند. در جمع، حج نمودى نداشت و آنچه را كه الآن مى بينيد از آثار پيروزى انقلاب اسلامى است.

قبل از انقلاب گروه و هيأتى كه از طرف طاغوت مى آمدند كه سازمان حج دست آنها بود. مردى به نام آزمون كه اعدام هم شد مى آمد و در كل ميهمان خالد و فيصل مى شدند و حسابشان از حساب حجّاج كاملًا جدا بود. ليكن بعنوان هيأت سرپرستى مى آمدند و گاهى بعضى از اشراف حكومت پهلوى مى آمدند و آنها با مردم نبودند. مستقيماً ميهمان آل سعود بودند و خيمه و خرجشان از مردم جدا بود.

ليكن كاروانها بطور آزاد مى آمدند و هر فرد خبره اى در كار حج از يكصد تا 200 نفر يا 400 نفر را مى آورد و همه چيز را مى خريد و تهيه مى كرد و با 3 هزار تومان به صورت قسطى هم انجام مى شد؛ مثلًا با ماهى 100 تومان قسط مى بستند و با 3 يا 4 هزار تومان حج مى رفتند. هيأت سرپرستى تماسى با اينها نداشت و اينها هم ارتباطى با آنها نداشتند. حج در آن موقع چيز جالبى نبود و تشكيلاتى نداشت.

س: تاريخ ارتباط ايرانيان با شيعيان مدينه چگونه بوده است؟

ج: اين امر بوسيله مراجع بود. مراجع- رضوان اللَّه عليهم- از قديم اين سفارش را مى كردند كه اگر به مدينه رفتيد به شما اجازه مى دهيم از صدقاتتان به فقراشان و از سهم سادات به ساداتشان بدهيد. حتى خوب بخاطر دارم كه در يكسال وجوهاتى را از ايران به اينجا آوردم و از اينجا مشرف شدم خدمت حضرت استادم امام- قدس سره- و عرض كردم آقا سادات مدينه وضعشان بسيار بد است ايشان فرمودند اگر شما شجره آنها را ديديد و علم پيدا كرديد كه سيد هستند من به شما اجازه مى دهم كه به ايشان كمك كنيد.

بناى مراجع قبل هم بر اين بود كه بيايند و در ايام حج به اينها كمك كنند. بنا به تعبير شيعيان مدينه: حجاج ايرانى مثل ابربهارى هستند كه بواسطه عمل آنها نان مردم اينجا تأمين مى شود.(1)

خوب بخاطر دارم كه سالى آيةاللَّه حكيم آمدند و به شيعيان مدينه پول دادند و سالى آيةاللَّه گلپايگانى آمدند كه در كنار باغها يك خانه كوچك گرفته بودند. ايشان نيز پول آورده و به شيعيان دادند. سال ديگرى آقاى سيد احمد خوانسارى پول آوردند و بين اينها تقسيم كردند. آن زمان آزاد بود. بعد از پيروزى انقلاب ديگر اينها ممنوع شدند و با شرايط بسيار سختى از ما جدايشان كردند.

كه اين حالت جدايى نيست، كمال التيام قلبى است ليكن سياست اينها اينطور اقتضا كرد. آمدند و خانه هاى كوچك اينها را كه فعلًا جاى اكثر آنها را خيابان گرفته است نظير عزّيات و اول شارع قربان و بلال كه كلًا خانه هاى آنها بود. قسمت هاى خراب شده جنوب بقيع و دارالقضا همه خانه هاى اينها بود كه صاف شده است.

چون من مرتب مى آمدم به حج خوب خاطرم هست، سال 58 شروع كردند به خراب كردن خانه هاى اينها و فاصله انداختن بين آنها و ما و بعد كه ما با آنها تماس گرفتيم گفتند: خانه هاى ما را به قيمت خوب خريدند وليكن با ما شرط كردند كه بايد به آخر منطقه عوالى برويد- خيابانى به نام شارع على ابن ابيطالب كه تازه طرحش ريخته شده بود. چون ده عوالى شامل مسجد سلمان مى شود و داستان اسلام سلمان مربوط به آن منطقه است و همه ساكنانش شيعه هستند- بايد برويد آنجا و خانه هايتان را خوب مى خريم و بهر كدام از شما سيصد هزار ريال سعودى بدون بهره وام مى دهيم و سه شرط با شما مى كنيم: 1- اگر به ايرانى ها سلام كرديد و با آنها حرف زديد و ما شما را با آنها ديديم، بار اول 500 ريال سعودى جريمه مى كنيم، 2- چهار ماه مغازه شما را مى بنديم. 3- محكمه حكم مى كند براى شما. وقتى اسم مكّه آمد، شيعيان خيلى ترسيدند و واقعاً از اين حرف وحشت كردند.

بخاطر دارم سالى به زيارت مسجد سلمان در عوالى رفتم، آنها مرا مى شناختند منهم آنها را مى شناختم امّا ديدم نزديك نمى آيند. از آنها كسى فوت كرد در تشييع جنازه شان رفتم شيخ على عمراوى هم بود امّا احساس كردم نه آنها مى توانند با من حرف بزنند و نه من درست است كه آنها را در عذاب بگذارم و با آنها تماس بگيرم.

در اين رابطه اول شيخ على عمراوى را گرفتند و زندان كردند و اهانت به او كردند و بعد تثبيت كردند كه شما با ايرانى ها حق تماس نداريد.

س: آيا علماى شيعه در اينجا مجاور هم شده اند.

ج: سالهاى اخير حاج آقا فقيهى بودند كه از قم آمدند؛ اول از طرف مرحوم آيةاللَّه بروجردى كه امام- قدس سره- هم ايشان را تثبيت كردند، تا مرحوم آيةالله آقاى سيد عبدالهادى شيرازى و مرحوم آيةالله آقاى حكيم و مرحوم آيةالله آقاى شاهرودى، مرحوم آيةاللَّه آقاى خويى به ايشان اجازه دادند و ساليان درازى هم اينجا بودند وليكن ديگر خسته شدند و آمدند ايران و بيمار شدند و به رحمت ايزدى رفتند. از دوستان خيلى نزديك امام بودند.

س: مقابله با تشيع يك حركت وهابى است يا از قبل هم وجود داشته است؟

ج: خير تنها در زمان وهابى است. چون من نوه شريف زيد را كه ديدم و از او چيزى پرسيدم، گفت كه در زمان حكومت پدرم در اينجا شيعه كاملًا آزاد بوده بدليل آنكه ما اصلًا خودمان زيدى مذهب هستيم و ساداتيم و آن زمان حسين سن كمى داشت. پسر عموى من قاضى پدر فيصل است كه در عراق بود و پدر حسين برادر من است كه در عمان زندگى مى كند. پيرمرد نورانى بسيار روشن و خوبى هم بود. ولى منزوى سياسى بود. البته زندگى اش از نظر رفاهى خيلى خوب بود.

او مى گفت ساليان درازى اجداد من در مدينه حكومت مى كردند و در آنوقت شيعه كاملًا آزاد بود. اين نقش وهابيت بود كه شيعه را كاملًا فاصله داد.

س: آيا در سالى كه در منى آتش سوزى شد تشريف داشتيد از خاطراتتان بفرماييد؟

ج: بله بودم، جهت آتش آن بود كه در كاروان سياهان كپسول گازى منفجر شد. آنوقت اين بخش كه ما هستيم كلًا قربانگاه بود بنابراين خيمه ايرانيها نزديكتر بود؛ يعنى فاصله خيمه هاى ما تقريباً با مسجد خيف فاصله زيادى نداشت. ليكن قبل از خيمه هاى ما ايرانيها، خيمه سودانيها بود. كپسول گاز كه منفجر شد، در وسط خيمه هاى آنها براى پخت و پز آشپزخانه نگهدارى مى شد و براى سه روز پخت و پز تهيّه شده بود.

آن روز باد زيادى مى آمد و روز اول هم بود. من در آن سال روحانىِ صد نفر حاجى بودم. ما رمى جمره عقبه را كرديم و آمديم به خيمه، غذاى ما دم كشيده بود تصميم داشتيم نماز جماعت بخوانيم. پول قربانى را جمع كنيم و بعد غذا بخوريم و برويم قربانگاه.

صداى انفجار اول بلند شد ديديم يك كپسول گاز تركيد؛ رفت بطرف هوا و آمد پايين. باد شروع شد و خيمه هاى ايرانى در جهت باد قرار داشت. خيمه هاى سودان، ايران، عرب و ترك همه به هم وصل بود. چون به صورت ساختمان نبود و صفحه بيابان بود، از اولى كه من نماز ظهر را خواندم صداى انفجار و آتش سوزى مى شنيديم ولى چون سرو صدا زياد بود خيلى براى ما تأثير نمى كرد. بعد از نماز به گفتن مسائل قربانى پرداختم، پولها كه جمع شد همه را در يك ساك جلوى من گذاشتند كه بطرف قربانگاه حركت كنيم ديديم كه عدّه اى در حال فرار فرياد مى زنند: فرار كنيد آتش دارد مى آيد. من ساك پول مردم را برداشتم و آمدم بيرون. هر كس مى توانست مريضى را بغل كرد، حركت كرديم و آمديم و آتش هنوز با ما فاصله داشت. ايرانيها مشكل كارشان اين بود كه به كوه نزديك بودند. ما كه در كنار شارع قريش بوديم وقتى خيمه مان آتش گرفت به كنار كوه رسيده بوديم. هليكوپتر از بالا آمد و فرياد مى كشيد «اصعدوا الى الجبال».


1- و ما مثلكم مثل الغيث، غيث الرحمة، اذا جاء فصل الحج تامرون انتم خبزنا فيه بالحول.

ص: 50

صدمه اى كه ايرانى ها خوردند به دليل آن بود كه همه لباس احرام داشتند و مى خواستند از كوه بالا بروند، آشنايى به رفتن از كوه نداشتند. كوه هم مقاوم نبود و ريزش مى كرد. عدّه اى مى رفتند بالا از آن بالا پايشان ليز مى خورد و مى افتادند پايين. آن روز آنقدر ما فرياد زديم كه گلويمان متورم شده بود.

در آمار آنها آمده بود كه 11500 خيمه سوخته بود. غروب آفتاب وقتى آتش خاموش شده بود بازگشتيم به طرف خيمه هاى نيم سوخته.

جارى هاى حج

در گفتگو با رياست سازمان حج و زيارت

س- ارزيابى شما از حج سال گذشته چيست؟

ج- حج ابعاد گوناگونى دارد كه هر يك در جاى خود بايد مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. يكى از ابعاد حج مسايل سياسى آن است كه از اهميت ويژه اى برخوردار بوده و هدايت و ارزيابى آن توسّط نماينده محترم ولى فقيه حضرت حجةالاسلام والمسلمين آقاى محمّدى رى شهرى انجام مى شود. آنچه در اين رابطه به ما مربوط مى شود اين است كه در خدمت مردم و گوش به فرمان اوامر و دستوراتى كه از طرف نماينده محترم ولى فقيه صادر مى شود باشيم و تلاش كنيم تا تمام عوامل اجرايى بسيج شده و كارها بخوبى اجرا گردد. امّا در رابطه با مسائل اجرايى حج سال گذشته بحمداللَّه موفقيتهاى خوبى داشتيم:

1- انضباطى را كه زائران ما در حج دارند معمولًا ديگر كشورها ندارند و حتى مقامات سعودى كه همه ساله ارزيابى از عملكرد حج ساير كشورها دارند به اين مسأله معترفند كه هيچ كشورى تشكل و نظم زائران ايرانى را ندارد.

ص: 51

2- رسيدگى به امور زائران: اين تشكل موجب شده تا در زمينه مسكن، تغذيه، مسائل پزشكى، حمل و نقل و ساير امور، سرويس دهى خوبى نسبت به زائران انجام شود كه آمار شكايات، بيماران، تصادفات، فوت شده ها، و غيره نشانگر آن است كه امسال وضع از گذشته بهتر بوده است.

با توجه به تورّم موجود در عربستان تلاش دست اندركاران حج موجب شده تا همه ساله از نظر مسكن، استفاده از مواد غذايى و ... وضعيت بهترى نسبت به سال قبل داشته باشيم.

3- همكارى مديران، روحانيان، و ساير دست اندركاران در حجّ امسال، بسيار خوب و قابل تقدير بود كه اميد است در سالهاى بعد اين همكارى بهتر و بيشتر شود.

از همه مهمتر، ارتباط صميمانه ستاد و بعثه در رشد هر چه بهتر كارها تأثير بسزائى داشته است. نماينده محترم ولى فقيه نسبت به كليه برنامه ها نظارت و اشراف كامل دارند و ما با حمايتهاى بى شائبه ايشان در تمامى امور از حداكثر توان نيروهايمان بهره جسته ايم تا خداوند، رهبر معظم انقلاب حضرت آيةالله خامنه اى و مردم شهيدپرور ايران اسلامى از ما راضى باشند و عملكرد ما موجبات خشنودى آنان را فراهم سازد.

س- پس از مراجعت از حج، سازمان تاكنون چه اقداماتى را انجام داده است؟

ج- ما در ابتدا و شروع كار، عملكرد سال گذشته خودمان را بررسى كرده ايم، نقاط قوّت و ضعف را از كانال هاى مختلف شناسايى نموده و كميته هايى را تشكيل داديم كه هر يك از آنها در زمينه مسكن، تداركات، حمل و نقل و ... برنامه ريزى مى كنند و اين برنامه ها پس از تصويب جهت اجرا ابلاغ مى شود.

علاوه بر آن كار زمان بندى حج سال 73 را آغاز كرده ايم كه در آينده و بتدريج اعلام خواهد شد.

س- گزينش مديران حج در سال آينده چگونه صورت مى گيرد؟

ج- ما براى حج 73 گزينش جديد مديران نخواهيم داشت؛ زيرا در چند سال گذشته طى چند نوبت گزينش انجام شده و بحمداللَّه مديران لايق و شايسته اى انتخاب شده اند.

گزينش ما به اين شكل بوده كه هيأتى مركب از نماينده محترم ولى فقيه در امور حج و زيارت، نماينده وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامى، و نماينده سازمان حج و زيارت انتخاب مى شدند. سپس اين هيأت روش برگزارى امتحانان، مصاحبه ها را تعيين مى كرد و به صورت متمركز در تهران از همه امتحان كتبى به عمل آمده، سپس مصاحبه مى شدند و با محاسبه نمره كتبى و مصاحبه، و ساير اولوليتهاى اعلام شده، آنان كه بيشترين امتيازات را كسب كرده بودند، گزينش مى شدند.

البته در اين اولوليت بندى ها، شايستگى ها و تجربه هاى مديران قبلى مراعات و تسهيلاتى نيز براى آنان قائل شديم؛ مثلًا اگر كسى جديداً ثبت نام مى كرد. حداقل مدرك سوّم راهنمايى بود ليكن براى مديران قبلى حدّاقل سواد كافى بود. مجموعاً 2760 نفر واجد شرايط بودند كه پس از امتحان 808 نفر انتخاب شدند.

بنابراين مبناى انتخاب مديران همان ملاك هاى قبلى است و در صورتى كه برخى از آنان در عمل شايستگى خود را نشان نداده و ضعف هاى غيرقابل جبرانى داشته باشند. از كسانى كه قبلًا قبول شده اند به تعداد مورد نياز جايگزين خواهند شد.

تقوا، تجربه، تعهد، پشتكار، صبر و حوصله در برابر مشكلات، دلسوزى درايت و مديريت، و داشتن معلومات لازم ويژگيهاى يك مدير شايسته است كه ما با برنامه ه اى آموزشى كه در دست اقدام داريم، انشاءالله سطح معلومات و كارآيى مديران را افزايش خواهيم داد.

همچنين به لحاظ سرويس دهى بهتر به زائران و درك موقعيت آنان سعى كرده ايم. مديران هر منطقه از افراد بومى آن منطقه انتخاب شوند و اين يك اصل مهم در گزينش مديران بوده كه گاهى ناچار شده ايم بخاطر رعايت آن، از برخى نيروهاى كيفى و كارآمد استفاده نكنيم، چون بومى منطقه نبوده اند؛ به عنوان مثال گاهى برخى مديران مازاد بر سهميه استان تهران افراد كارآمد و از هر جهت شايسته اند و چه بسا اگر ما آنان را به نقاط ديگر كشور اعزام كنيم بسيار هم خوب عمل كنند، ليكن به دليل عدم آشنايى با فرهنگ و خصوصيات مردم منطقه ناچاريم از آنها استفاده نكنيم.

س- در سال گذشته سه بار از خانه هاى مدينه استفاده شد، دوبار مدينه قبل و يكبار مدينه بعد، آيا اين طرح موفق بود؟

ج- اولًا بايد عرض كنم ما در زمينه اجاره منازل هم در مدينه و هم در مكه مشكلات فراوانى داريم، اين مشكلات در مدينه بخاطر تخريب هايى كه جهت توسعه حرم نبوى- ص- صورت گرفته بيشتر شده است؛ يعنى اولًا: خانه خوب و نزديك كم است و ثانياً: اجاره منازل دور دست براى زائران مشكلاتى ايجاد مى كند. براى حل اين مسأله بناچار طرح سه بار مصرف خانه هاى مدينه را در سال گذشته به اجرا گذاشتيم يعنى دوبار مدينه قبل و يك بار هم مدينه بعد. اين كار براى سازمان نيز دو نتيجه داشت: 1- سرويس دهى بهتر 2- صرفه جويى بيشتر.

البته اگر گاهى اين دو با هم درتضاد مى بود، ما سرويس دهى بهتر را اولوليت مى داديم و اختيار مى كرديم.

اين طرح در اجرا خوبى هايى داشت و معايبى، از اين كه: اولًا: خانه ها بهتر و كيفى تر بود و در نتيجه زائران كمتر اظهار ناراحتى مى كردند و ثانياً: چون داوطلب مدينه قبل بيشتر هست و ما توانستيم 23 زائران را مدينه قبل قرار دهيم ثالثاً: گروه مدينه بعد، كمتر در مدينه مانده و اعتراض آنان كمتر بود و رابعاً: چند ميليون ريال سعودى در مدينه صرفه جويى كرده و تا حدودى تورّم مسكن در مكّه را جبران كنيم، اينها همه امتيازات طرح سه بار مصرف خانه هاى مدينه بود.

طرح معايبى هم داشت؛

1- زائران مدينه قبل گروه اوّل حدود 6 الى 7 روز بيشتر نتوانستند در مدينه بمانند در حالى كه گروه دوّم مدينه قبل 10 الى 12 روز و گروه مدينه بعد 12 الى 13 روز در مدينه ماندند و تفاوت زيادى بين سه گروه به وجود آمد. 2- برخى از آنان شب جمعه را درك نكردند، 3- گاهى خانم ها عذر شرعى داشتند و در مدّت اقامتشان در مدينه نتوانستند به مسجدالنبى- ص- وارد شوند، 4- اقامت برخى از زائران در مكه زياد شد. كه در اين زمينه نيز انتقادات و پيشنهادات و مزيت ها و معايب بررسى شده و انشاءاللَّه در جلسه شورا مطرح و براى سال آينده تصميم گيرى خواهد شد.

س- اعزام زائران به عمره در سالجارى با مشكلاتى مواجه بوده، لطفاً آنها را بيان كنيد؟

ج- ما از سال 64 كه زائران به عمره مشرف شدند از دولت عربستان خواسته ايم تا هفته اى 5 هزار نفر را بپذيرند، ليكن آنان مخالفت كرده و در آن سال تنها حدود 500 نفر در هر هفته را پذيرفتند در سال 65 و 66 هر هفته يك هزار نفر سهميه دادند و بعد بدنبال مذاكرات انجام شده كم كم آن را افزايش داده ليكن باز به تعدادى كه ما مى خواستيم نرسيد. سه سال نيز هم حج و هم عمره تعطيل شد ليكن از سال 70 هر هفته سه هزار نفر را اعزام كرديم در سال جارى عربستان حرف جديدى را مطرح كرد كه زائران بايد گذرنامه بين المللى داشته باشند اين مسأله مورد قبول ايران واقع نشد تا بالأخره پس از تلاش هاى بعمل آمده سرانجام زائران از ماه ربيع الأوّل با همان گذرنامه هاى زيارتى عازم بيت اللَّه الحرام شدند. هم اكنون براى تعدادى از زائرانى كه قرار بود اعزام شوند، با تأخير پيش آمده مشكلاتى ايجاد شده كه اميدواريم باموافقت عربستان و افزايش تعداد آنان مشكل عقب افتادگى عمره جبران شود.

س- اخيراً در سطح كارگزاران حج عربستان تغييراتى داده شده نظر شما در اين زمينه چيست؟

ج- مسأله حج براى دولت عربستان از اهميت فوق العاده اى برخوردار است و همه سال نيز مراسم حج با مشكلاتى مواجه بوده كه در جلسات مختلف و گاهى نيز بصورت كتبى توسط نماينده محترم ولى فقيه در امور حج و زيارت و همچنين جلساتى كه اينجانب با مسئولان سعودى داشته ام تذكر داده شده است.

لذا احتمال مى دهم دولت عربستان به اين نتيجه رسيده كه با امر حج جدّى تر برخورد كند. براى اين جهت، حج و اوقاف را از يكديگر جدا كرده و تغييراتى در آن بوجود آورده اند.

البته طبيعى است كه اينگونه تغييرات معلول يك سلسله رويدادها و جريانات داخلى آن كشور نيز باشد كه فعلًا درصدد بيان آن نيستم. بهرحال اميدواريم با تغييرات ايجاد شده بخشى از مشكلاتى كه در زمينه هاى اجرايى با دولت عربستان داشتيم برطرف و حل شود.

س- مجلس شوراى اسلامى اخيراً طرحى را در زمينه تحقيق و تفحص پيرامون منابع مالى ساختمان حج و زيارت به تصويب رسانده، لطفاً در اين زمينه توضيحاتى ارائه نمائيد.

ج- مسأله تحقيق و تفحص، حق قانونى نمايندگان محترم مجلس شوراى اسلامى است كه طبق اصل 76 قانون اساسى به نمايندگان مجلس اين اجازه داده شده تا در رابطه با دستگاههاى اجرايى كشور درخواست تحقيق و تفحص كنند.

ما نيز همچون ساير دستگاههاى اجرايى اين آمادگى را داريم تا به اين عزيزان پاسخ بگوييم. تعدادى از برادران محترم نماينده چندى قبل به اينجا آمدند و دو سؤال اساسى آنان اين بود كه 1- منابع مالى شما در احداث ساختمان حج و زيارت چه بوده است؟ 2- علّت اينكه براى حج 72، در ثبت نام جديد مبالغ بيشترى نسبت به ثبت نام شدگان قبلى، از مردم گرفته شده چيست؟ و اگر شما مى گوييد پول نداريم و مخارج حج زياد است پس چرا چنين ساختمانى را ساخته ايد؟

در پاسخ بايد عرض كنم كه ما در سال 63 وقتى قرار شد ثبت نام كنيم همراه با نماينده محترم حضرت امام- قدس سره- و وزير محترم ارشاد اسلامى- در آن زمان- خدمت ايشان رسيده و مطالب و مشكلات خود را با آن حضرت در ميان گذاشتيم سرانجام پس از كسب نظرايشان، به اين نتيجه رسيديم كه مبلغى را براساس متوسط هزينه ها برآورد نموده، آن را قيمت پايه حج قرار دهيم حداقل قيمت در آن زمان 21 هزار تومان و حداكثر آن 32 هزار تومان شد كه ما ميانگين قيمت را 27 هزار تومان انتخاب كرديم و پس از ثبت نام مبلغى در حدود 30 ميليارد تومان به حساب بستانكاران موقت بانك ها ريخته شد و اسناد آن هم در دست مردم بود اين مبلغ از آن زمان تاكنون براى ما سودى دربرنداشته و فكر مى كنم بانك ها هم غير از استفاده پشتوانه اى، روى آن نمى توانستند حساب ديگرى باز كرده از آن استفاده كنند؛ زيرا هر يك از ثبت نام كنندگان در هر زمان مى خواست، مى توانست به بانك مراجعه كرده و پول خود را دريافت نمايد.

پول هايى كه از مردم گرفتيم همه سال به مقدار نياز بودجه هر سال توسط وزير محترم ارشاد وقت در اختيار سازمان قرار مى گرفت و ما مبلغى از اين بودجه ساليانه را طبق نياز مجرى طرح ساختمان در اختيار وى قرار مى داديم و با توجه به صرفه جوييهايى كه همه ساله داشته ايم بحمداللَّه ساختمان خوبى ساخته شد كه كارگزاران حج از آن استفاده مى كنند و حتى برخى ديگر از حوزه هاى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى نيز هم اينك از آن استفاده مى كنند. از سوى ديگر بناى اين ساختمان هيچ مشكلى براى زائران ايجاد نكرده است؛ زيرا ما پولى از آنها گرفته ايم و در مقابل تعهد كرده ايم آنان را به حج ببريم و همه ساله طبق اين تعهد بدون اينكه مبلغى اضافه تر از آنان بگيريم كسانى كه ثبت نام كرده اند را به حج مى بريم. سال گذشته تا اولويت 48 را به حج برديم و در سال هاى بعد نيز طبق نوبت تمامى ثبت نام شدگان اعزام خواهند شد.

امّا در سال گذشته به علّت آن كه دولت بودجه ارزى سازمان را محدود نموده و ارز لازم را نداشتيم ناچار بوديم به دو شكل عمل كنيم: 1- به مقدارى كه ارز به ما داده شده، زائر ببريم 2- كمبود ارزى را با ثبت نام آزاد جبران كنيم.

پس از بحث و تبادل نظر با دست اندركاران و مسؤولان كشور سرانجام راه دوم را برگزيديم؛ زيرا با ثبت نام آزاد به تعداد محدود، هم مشكل كمبود ارز حل مى شد و هم ما به همان تعداد سال گذشته زائر به حج مى برديم. بنابراين پولى كه در ثبت نام آزاد گرفته شد هم كمك به دولت بود و هم به خواست تعدادى از عاشقان بيت الله الحرام پاسخ مثبت داده شد.

البته طبيعى است كه ثبت نام جديد گلايه ها و انتقادهايى را به همراه داشت كه جمع بندى و ارزيابى آن را در جلسه شوراى حج مطرح خواهيم كرد و عزيزان ما هرگونه تصميم بگيرند در سال جارى به آن عمل خواهيم كرد.

اميد است پس از تحقيق نمايندگان محترم، و روشن شدن مسائل ذهنيّت هاى بوجود آمده برطرف گردد و مردم عزيز ما در جريان اين امر قرار بگيرند.

س- علّت ثبت نام آزاد عمره مفرده چه بوده است؟

ج- همانگونه كه مى دانيد سازمان حج و زيارت در سال 63 براى عمره و سوريه ثبت نام كرد كه در مورد سوريه سازمان به تعهدات خود عمل كرده و كليه ثبت نام شدگان به سوريه اعزام شده اند و ثبت نام سوريه الآن به «روز» است و حداكثر تا يك ماه پس از ثبت نام انجام مى شود.

ليكن در مورد عمره پولى را كه ما از ثبت نام كنندگان دريافت كرديم بعنوان على الحساب بوده است آن زمان حدود 350 هزار نفر ثبت نام كردند كه پس از تعطيلى حج و عمره تعداد زيادى پولشان را گرفتند و ما از ثبت نام شدگان قبلى حدود 150 هزار نفر بيشتر در نوبت نداريم كه به تدريج اعزام مى شوند.

از طرف ديگر چون دولت براى سفر عمره نمى تواند سوبسيد به مردم بدهد و هزينه هاى اين سفر نسبت به سال ثبت نام افزايش چشمگيرى پيدا كرده لذا مابه التفاوت هزينه ها را- البته بامراعات حال ثبت نام كنندگان قبلى- از زائران گرفتيم. و چون همين مقدار نيز فشار مالى به سازمان وارد مى ساخت و از سوى ديگر آنان كه قبلًا ثبت نام كرده بودند مى خواستند با همسر، پدر، و يا فرزندان خود مشرف شوند و چون ثبت نام نكرده بودند نمى توانستند و يا كسانى بودند كه امكانات لازم را داشتند لذا هم براى جبران هزينه ها و هم رفع مشكل مردم اقدام به ثبت نام آزاد نموديم. البته در اين زمينه نيز از طرف مردم انتقادات و پيشنهادات گوناگونى به ما رسيده كه جمع بندى آن قرار است در جلسه شورا مطرح شود. يكى از پيشنهادات اين است كه ما ديگر ثبت نام آزاد نكنيم و اگر كسى خواست مشرف شود از آنان كه قبلًا ثبت نام كرده اند فيش خريدارى كنند البته اين تنها يك پيشنهاد است و ممكن است آقايان آن را تصويب نكنند فقط خواستم بگويم كه نظرات و پيشنهادات رسيده در دست بررسى است و انشاءالله اقدامات لازم صورت خواهد گرفت.

در مورد حج نيز در سال 63 يك ميليون و يكصدهزار نفر ثبت نام كردند كه ما آنان را به يكصد اولوليت تقسيم كرديم هر اولويت ده هزار نفر كه در سال گذشته تا اولويت 48 اعزام شده اند و بقيه نيز بتدريج اعزام خواهند شد.

س- آيا شما فصلنامه ميقات حج را مطالعه كرده ايد؟ نظرتان درباره ميقات چيست؟

ج- من هميشه آرزو داشتم مجله و يانشريه اى پرمحتوا و آبرومند در رابطه با حج و مسائل مربوط به آن منتشر شود، جاى بسى افتخار است كه اين كار صورت گرفت و با حمايت هاى نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجاج، فصلنامه ميقات حج منتشر گرديد. تعداد چهار شماره اى كه تاكنون منتشر شده بسيار غنى و پرمحتوا بوده و تا جايى كه من اطلاع دارم مورد توجه دانشمندان و علماء و كارگزاران حج قرار گرفته است، البته در فكر من هست كه در آينده مسائل مربوط به مديران، خدمه، و امور اجرايى حج را نيز در فصلنامه منعكس كنيم و وسيله ارتباطى بسيار خوبى بين سازمان و كسانى كه با سازمان حج كار مى كنند باشد.

از همه عزيزانى كه در تهيه و تنظيم آن زحمت مى كشند تشكر مى كنم و آمادگى خود را جهت هرگونه همكارى و كمك اعلام مى نمايم.

ميقات: جناب آقاى رضايى از اينكه در اين مصاحبه شركت فرموديد تشكر مى كنيم و براى شما و همه دست اندركاران امر حج آرزوى موفقيت داريم.

حجّ در آينه سفرنامه ها

- 1-

سفرنامه ناصر خسرو

به كوشش: سيد حسن اسلامى

«به جوزجانان شدم ... و پيوسته شراب خوردمى ... شبى در خواب ديدم كه يكى مرا گفتى: «چند خواهى خوردن از اين شراب كه خِرَد از مردم زايل كند؟ اگر به هوش باشى. بهتر ... چيزى بايد طلبيد كه خِرَد و هوش را بيفزايد.» گفتم كه: «من اين از كجا آرم؟» گفت: «جوينده يابنده باشد.» و پس سوى قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت». ناصرخسرو

مردى ديوانى. كامران و برخوردار از جاه و مال و آسايش، پس از گذر از ميانه عمر و افتادن در سراشيبى مرگ، ناگاه احساس ملال و بيهوده گويى مى كند. به راه رفته خود واپس مى نگرد. اما جز تباهى و پوچى نمى بيند. شغل خود را نوميدانه رها كرده، به گوشه اى مى رود و براى فرار از واقعيت اندوهبار تن به شادخوارى و خرد به باده مى دهد و تا يك ماه كارش چنين است تا اين كه در شب خوابى مى بيند كه زندگيش را دگرگون مى كند:

شبى در خواب ديدم كه يكى مرا گفت: «چند خواهى خوردن از اين شراب كه خرد از مردم زايل كند! اگر بهوش باشى بهتر ...» من جواب گفتم كه: «حكما جز اين چيزى نتوانستند ساخت كه اندوهِ دنيا كم كند.» جواب دادى: «در بى خودى و بى هوشى راحتى نباشد. حكيم نتوان گفت كسى را كه مردم را به بى هوشى رهنمون باشد؛ بلكه چيزى بايد طلبيد كه خرد و هوش را بيفزايد.» گفتم كه: «من اين از كجا آرم؟» گفت: «جوينده يابنده باشد.» و پس سوى قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت.» (1)

اين خواب و گفت و شنود او را يكسره از گذشته جدا مى كند و به آينده روشن پيوندش مى زند و مرد، برانگيخته از اثر آن، با خود مى گويد: «از خواب دوشين بيدار شدم، اكنون بايد از خواب چهل ساله نيز بيدار گردم!» (2) و بر آن مى شود تا همه اعمال و افعال خود را بَدَل كند و از اين رنج فرج يابد.

بدين ترتيب، تعلّقات خود را فرو مى هلد. همراه با برادر كِهتر و غلام خود عزم مكّه مى كند و از طريق مصر به مكه مى رود. چهار بار حج مى كند و سرانجام از سفر هفت ساله خود باز مى گردد و گزارش سفر خود را مى نويسد و بر ايمان به ميراث مى نهد و نام خود را جاويد مى سازد. ناصر خسرو.

ناصر: يك كتاب زندگى پرآشوب


1- سفرنامه ناصر خسرو قباديانى مروزى، به كوشش نادر وزين پور، تهران، كتابهاى جيبى، 1370، ص 2.
2- سفرنامه ناصر خسرو قباديانى مروزى، به كوشش نادر وزين پور، تهران، كتابهاى جيبى، 1370، ص 2.

ص: 52

ناصر در سال 394 ق در قباديان بلخ زاده شد، علوم و معارف دوران خود را فراگرفت، قرآن را از حفظ داشت، ملل و نحل را آموخت و از نقاشى نيز بهره يافت و گاه از آن تكسّب مى كرد.

در جوانى به دربار اميران راه يافت و دربارهاى محمود و مسعود غزنوى را ديد و تا 43 سالگى شغل ديوانى و دبيرى داشت. در اين سن دچار انقلاب روحى گشت و عزم سفر كرد. در مصر با فاطميان از نزديك آشنا شد و به مذهب آنان گرويد و نزديك به سه سال در آن جا اقامت كرد پس از پايان سفر، به عنوان مبلّغ آنان، با سمت حجت جزيره خراسان بازگشت. زان پس همواره در حال اختفا و گريز بود و ناچار به يمگان از توابع بدخشان پناه برد و در آن جا همچنان در تنهايى و عزلت زيست تا آن كه در سال 481 ق از اين جهان رخت بربست. (1)

ناصر پس از بازگشت به خراسان خود را وقف آيين جديدش كرد و يك دم از تبليغ آن فروگذار نكرد. قدرت شعر و سلاح قلم را در اين راه به كار گرفت و بر آثار خود صبغه

باطنى زد.

آثار ناصر خسرو

ناصر برخوردار از علوم متعارف زمان خود، با طبعى شاعرانه و عقلى استدلالى و با تجربه سفر هفت ساله خود، يكسره به دفاع از آيين تازه خود برخاست و آثارى در تأييد مذهب اسماعيلى نوشت.

آثار ناصر كوششى است براى توجيه نظريات اسماعيلى و باطنيگرى بر اساس اصول موضوعه روزگار خود. ناصر در اين راه گاه تا حدّ زيرپا نهادن مسلّمات عقل و خشك انديشى فرقه گرايانه، پيش مى رود و غير باطنيان را كافر مى شمارد. ليكن در مجموع آثارش از نظمى منطقى برخوردار است. عمده اين آثار عبارتند از:

ديوان اشعار، خوان الإخوان، زادالمسافرين، وجه دين، گشايش و رهايش و سفرنامه.

سفرنامه

تنها اثر ناصر كه از رنگ و بوى باطنيگرى رهاست، سفرنامه است. تا آن جا كه عده اى برآنند كه او هنگام نوشتن گزارش سفر خود كمترين گرايشى به اين آيين نداشته است. (2)

ناصر پس از بازگشت از سفر، يادداشتهاى خود را گردآورى كرده و سفرنامه اش را با بى نظرى حيرت آورى تنظيم مى كند. آن سان كه امروزه از بهترين نمونه هاى نوشتن مشاهدات و عينيت گرايى به شمار مى رود.

ناصر در اين سفرنامه، از شغل خود و علّت كناره گيرى از آن و خواب بيدار كننده اش مى آغازد و راهى را كه رفته، شهرهايى را كه ديده و حوادثى را كه شنيده است يكايك توضيح مى دهد و با شرح بازگشت از سفر به بلخ در سال 444 ق گزارش خود را پايان مى دهد.

ويژگيهاى سفرنامه

ناصر كوشيده است تا در اين كتاب از جاده صواب دور نشود و بدور از علايق خود و بى توجه به آنها حقايق را بازنماياند. نتيجه اين رويكرد آن است كه كتابش به دلايل زير مقبول خاص و عام است:

1. صداقت و صميميت در بيان حقايق، حتى برضد خود.

در آغاز سفرنامه از باده خوارى يكماهه خود سخن مى گويد و اين درس را از پيامبر اكرم- ص- به گوشمان مى خواند كه «قولوا الحق ولو على أنفسكم.» (3)

2. رعايت اختصار و ايجاز و دورى از پرگويى و زياده نويسى.

ناصر مشاهدات و مسموعات هفت ساله خود را تنها در حدود 125 صفحه مى گنجاند و اين نشانه قدرت نويسنده بر استفاده بجا از كلمات است.

3. مشاهده دقيق، توصيف و تصوير ديده هاى خود.

ناصر به سادگى از كنار اشياء نمى گذرد، بلكه حق چشم و گوش را نيك ادا مى كند و آن چنان ديده هايش را وصف مى كند كه گويى اين ماييم كه داريم مشاهدات خود را بازگو مى كنيم.

صاحب نظرى در اين مورد مى گويد:

«كسى كه وصف مكه و خانه كعبه و اعمال حج را به دقت از اين كتاب خوانده باشد و زيارت بيت اللَّه الحرام او را دست دهد، با وجود فاصله هزار ساله، در انجام دادن اعمال حج، از آنان كه پيشتر به اداى اين مراسم توفيق داشته اند بازپس نخواهد ماند.» (4)

در اين راه ناصر اطلاعات فراوانى در اختيار خواننده مى گذارد. او را با جغرافياى شهرها، شيوه معمارى، آداب دينى و اجتماعى، سازمانهاى ادارى، عادات مردم، مقياسها و حتى مسأله آب و درجه بهره مندى از آن، آشنا مى كند.

4. نثر ساده و بدور از تعقيد.

ناصر به زبان مكتوب چونان وسيله ارتباط و انتقال اطلاعات مى نگرد. از اين رو كمتر گرفتار و در بند بازيهاى لفظى است و از آلودگيهاى مترسّلانه و اديبانه دور است. با اين كه ناصر خود اديب و منشى است. ليك اينها موانع كار او نيستند.

چنين است كه كتابش پس از هزار سال خواندنى و مفهوم است. اگر گاه در متن كتاب نيز با كلمات يا جملاتى دشوار روبرو مى شويم، به سبب بعد عهد است. در حقيقت اين كلمات و عبارات در زمان نگارش كتاب كاملًا متداول بوده است.

5. عينيت در نقل مطالب.

ناصر با آن كه مسلمانى صافى اعتقاد است، ديدگاههاى خود را در نقل مشاهدات و مسموعات دخالت نمى دهد و به اصطلاح امروزه پايبند «عينيّت» است. اين نكته. كتاب را- حتى براى مخالفان عقايد ناصر خسرو- خواندنى و خواستنى مى كند.

ويژگيهاى فوق به اضافه موضوع كتاب و عواملى چند، موجب شده تا اين كتاب بارها به چاپ رسد. ترجمه شود و مطمح نظر محققان قرار گيرد.

اين كتاب تاكنون به شكل كامل، گزيده و محقّق چاپ شده و ترجمه هاى عربى، تركى، فرانسوى و انگليسى از آن منتشر شده است. (5)

در اين جا بخشهايى از سفرنامه را كه مربوط به حج است نقل مى كنيم:

«پس به مرو رفتم و از آن شغل كه به عهده من بود معاف خواستم و گفتم كه مرا عزمِ سفرِ قبله است. پس حسابى كه بود جواب گفتم و از دنياوى آن چه بود ترك كردم مگر اندك ضرورى (ص 4).

پس من از آن جا [مشهد خليل در ده حبرون] به بيت المقدس آمدم و از بيت المقدس پياده با جمعى كه عزم سفرِ حجاز داشتند، برفتيم. دليل ما مردى جلد و پياده و نيكوروى بود. او را ابوبكر همدانى مى گفتند. به نيمه ذى القعده سنه ثمان و ثلاثين و أربعمائه (438) از بيت المقدس برفتم. سه روز را به جايى رسيديم كه آن را «ارعز» مى گفتند. و از آن جا نيز آب روان و اشجار بود. به منزلى ديگر رسيديم كه آن را «وادى القرى» مى گفتند. و از آن جا به منزلى ديگر رسيديم و از آن جا به ده روز به مكه رسيديم.

و آن سال قافله از هيچ طرف نيامد و طعام يافت نمى شد. پس به سِكّة العطارين فرود آمديم؛ برابرِ باب النبى- عليه السلام-.

روز دوشنبه به عرفات بوديم، مردم پرخطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مكه بايستادم و به راه شام، بازگشتم سوى بيت المقدس.

پنجم محرّم سنه تسع و ثلاثين و أربعمائه (439) هلاليه به قدس رسيديم.

شرح مكه وحج اين جا ذكر نكردم، تابه حج آخرين، به شرح بازگويم. (صص 44، 43)

پس از بيت المقدس عزم كردم كه در دريا نشينم و به مصر روم و باز از آن جا به مكه روم (ص 46).

سفر دوم حج

در سنه تسع و ثلاثين و أربعمائه (439) سِجِّل سلطان [مصر] بر مردم خواندند كه اميرالمؤمنين مى فرمايد كه: «حجاج را امسال مصلحت نيست كه سفر حجاز كنند، كه امسال آن جا قحط و تنگى است و خلقِ بسيار مرده است. اين معنى به شفقتِ مسلمانى مى گويم.» و حُجّاج در توقّف ماندند. و سلطان جامه كعبه مى فرستاد به قرار معهود- كه هر سال دو نوبت جامه كعبه بفرستادى- و اين سال چون جامه به راهِ قُلْزم گسيل كردند من با ايشان برفتم.

غرّه شهر ذى القعده از مصر بيرون شدم و بيستم ماه به قلزم رسيديم و از آن جا كشتى برانديم، به پانزده روز به شهرى رسيديم كه آن را جار مى گفتند و بيست و دوم ماه بود. و از آن جابه چهار روز به مدينه رسول اللَّه- صلى الله عليه وسلّم- رسيديم.

مدينه

مدينه رسول اللَّه- عليه السلام- شهرى است بر كناره صحرايى نهاده و زمينِ نمناك و شوره دارد و آب روان است اما اندك و خرماستان است. و آن جا قبله سوى جنوب افتاده است. و مسجد رسول اللَّه- عليه الصلاة و السلام- چندان است كه مسجد الحرام. و حظيره رسول اللَّه- عليه السلام- در پهلوى منبرِ مسجد است، چون رو به قبله نمايند جانب چپ؛ چنانكه چون خطيب از منبرْ ذكر پيغمبر- عليه السلام- كند و صلوات دهد، روى به جانب راست كند و اشاره به مقبره كند.

و آن خانه اى مخمّس است و ديوارها از ميان ستونهاى مسجد برآورده است و پنج ستون درگرفته است. و بر سر اين خانه همچو حظيره كرده به دارافزين، تا كسى بدان جا نرود و دامْ در گشادگىِ آن كشيد تا مرغ بر آن جا نرود. و ميان مقبره و منبر هم حظيره اى است از سنگهاى رُخام كرده، چون پيشگاهى، و آن را روضه گويند. و گويند آن بستانى از بُستانهاى بهشت است؛ چه، رسول اللَّه- عليه السلام- فرموده است: «بين قبرى و منبرى روضةٌ من رياض الجنة.» و شيعه گويند:- آن جا قبر فاطمه زهرا است- عليها السلام- و مسجد را درى است. و از شهر بيرون، سوى جنوب، صحرايى است و گورستانى است و قبر حمزة بن عبدالمطلب- رضى اللَّه عنه- آن جاست. و آن موضع را قبور الشهدا گويند.

پس ما دو روز به مدينه مقام كرديم و چون وقت تنگ بود، برفتيم. راه سوى مشرق بود. به دو منزل از مدينه كوه بود و تنگه هايى چون دره كه آن را «جُحْفه» مى گفتند. و آن ميقاتِ مغرب و شام و مصر است؛ و ميقاتْ آن موضع باشد كه حج را احرام گيرند. و گويند يك سال آن جا حُجّاج فرود آمده بود. خلقى بسيار، ناگاه سيلى درآمده و ايشان را هلاك كرد. و آن را بدين سبب «جحفه» نام كردند. و ميان مكه و مدينه صد فرسنگ باشد، اما سنگ است و ما به هشت روز رفتيم.

مكّه

يكشنبه، ششم ذى الحجه، به مكه رسيديم. به باب الصفا فرو آمديم. و اين سال به مكه قحطى بود. چهار من نان به يك دينارِ نيشابورى بود. و مجاوران از مكه مى رفتند. و از هيچ طرف حاج نيامده بود. روز چهارشنبه به يارى حق- سبحانه و تعالى- به عرفاتْ حج بگزارديم. و دو روز به مكه بوديم. و خلقِ بسيار از گرسنگى و بيچارگى از حجاز روى بيرون نهادند به هر طرف.

و در اين نوبتْ شرحِ حج و وصفِ مكه نمى گويم، تا ديگر نوبت كه بدين جا رسم. كه نوبت ديگر، شش ماه مجاور بودم، و آن چه ديدم به شرح بگويم (صص 72- 69).

سفر سوّم حج

و در رجب سنه أربعين و أربعمائه (440) ديگر بار مثالِ سلطان بر خلق خواندند كه: «به حجاز قحطى است و رفتن حجاج مصلحت نيست. بر خويشتن ببخشايند. و آن چه خداى، تعالى فرموده است بكنند.» اندرين سال نيز حاج نرفتند. و وظيفه سلطان را- كه هر سال به حجاز فرستادى- البته قصور و احتباس نبودى و آن جامه كعبه و از آنِ خدم و حاشيه و امراى مكه و مدينه و صِله امير مكه و مشاهره او- هر ماه سه هزار دينار- و اسب و خلعت بود، به دو وقت فرستادى.

در اين سالْ شخصى بود كه او را قاضى عبداللَّه مى گفتند و به شامْ قاضى بود، اين وظيفه به دست و صحبت او روانه كردند و من با وى برفتم به راه قُلْزم و اين نوبت كشتى به جار رسيد، بيست و پنجم ذى القعده، و حج نزديك تنگ درآمده، اشترى به پنج دينار بود، به تعجيل برفتم.

هشتم ذى الحجه به مكه رسيدم و به يارىِ حق- سبحانه و تعالى- حج بگزاردم. (صص 74 و 75).

و من چون حج بكردم، باز به جانب مصر برفتم، كه كتب داشتم آن جا، و نيت بازآمدن نداشتم (ص 76).

سفر چهارم حج

اكنون شرح بازگشتن خويش به جانب خانه، به راه مكه- حرسها اللَّه تعالى من الآفات- از مصر بازگويم. در قاهره نماز عيد بكردم، و سه شنبه چهاردهم ذى الحجة، سنه احدى و أربعين و أربعمائه (441) از مصر در كشتى نشستم و به راه صعيد الاعلى روانه شدم (ص 79).

جدّه

جدّه شهرى بزرگ است و باره اى حصين دارد، بر لب دريا، و در او پنج هزار مرد باشد. بر شمال دريا نهاده است و بازارهاى نيك دارد و قبله مسجدِ آدينه سوى مشرق است و بيرون از شهر هيچ عمارت نيست، الا مسجدى كه معروف است به مسجدِ رسول اللَّه- عليه الصلاة و السلام- و دو دروازه است شهر را: يكى سوى مشرق كه رو با مكه دارد و ديگر سوى مغرب كه رو با دريا دارد ... و از آن جا تا مكه دوازده فرسنگ است. و امير جده بنده امير مكه بود و او را تاج المعالى بن أبى الفتوح مى گفتند و مدينه را هم امير، وى بود. و من نزديك امير جده شدم و با من كرامت كرد و آن قدر باجى كه به من مى رسيد از من معاف داشت و نخواست، چنانكه از دروازه مسلم گذر كردم، به مكه نوشت كه: «اين مردى دانشمند است از وى چيزى نشايد بستدن.»

روز آدينه، نماز ديگر، از جده برفتيم. يكشنبه سلخ جمادى الآخره به در شهر مكه رسيديم. و از نواحى حجاز و يمن خلق بسيار، عمره را، در مكه حاضر باشند، اول رجب؛ و آن موسمى عظيم باشد و عيدِ رمضان همچنين. و به وقت حج بيايند. و چون راه ايشان نزديك و سهل است، هر سال سه بار بيايند.

صفت شهر مكه- شرّفها اللَّه تعالى-

شهر مكه اندر ميان كوهها نهاده است بلند و از هرجانب كه به شهر روند تا به مكه نرسند نتوان ديد. و بلندترين كوهى كه به مكه نزديك است كوه ابوقُبَيس است و آن چون گنبدى گِردْ است، چنانكه اگر از پاى آن تيرى بيندازند بر سر رسد. و در مشرقى شهر افتاده است، چنانكه چون در مسجد حرام باشند، به دى ماه، آفتاب از سر آن برآيد. و بر سر آن ميلى است از سنگ برآورده. گويند ابراهيم- عليه السلام- برآورده است. و اين عرصه كه در ميان كوه است شهر است؛ دو تير پرتاب در دو بيش نيست و مسجد الحرام به ميانه اين فراخناىْ اندر است. و گِرد بر گِردِ مسجدِ حرامْ شهر است و كوچه ها و بازارها. و هر كجا رخنه اى به ميانِ كوهْ در است، ديوار باره ساخته اند و دروازه بر نهاده. و اندر شهر هيچ درخت نيست مگر بر درِ مسجد حرام، كه سوى مغرب است، شده. و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازارى بزرگ كشيده است، از جنوب سوى شمال. و بر سربازار، از جانب جنوب، كوه ابوقبيس است و دامن كوه ابوقبيس «صفا» ست؛ و آن چنان است كه دامن كوه را همچون درجات بزرگ كرده اند و سنگها به ترتيب رانده كه بر آن آستانه ها روند خلق و دعا كنند. و به آخر بازار، از جانب شمال، كوه مروه است و آن اندك بالاى است و بر او خانه هاى بسيار ساخته اند و در ميان شهر است. و در اين بازار بدوند از اين سر تا بدان سر، و آن چه گويند «صفا و مروه كنند» آن است و چون كسى عُمره خواهند كرد. اگر از جاى دورآيد، به نيم فرسنگى مكه هرجا ميله ها كرده اند و مسجدها ساخته، كه عمره را، از آن جا احرام گيرند. و احرام گرفتن آن باشد كه جامه دوخته از تن بيرون كنند و ازارى بر ميان بندند و ازارى ديگر يا چادرى بر خويشتن درپيچند و به آوازى بلند مى گويند كه: «لبّيك اللّهمّ لبّيك ...» و سوى مكه مى آيند. و اگر كسى به مكه باشد و خواهد كه عمره كند، تا بدان ميله ها بروند و از آن جا احرام گيرد و لبيك مى زند و به مكه درآيد به نيّت عمره و چون به شهر آيد به مسجد حرام درآيد و نزديك خانه رود و بر دست راست بگردد، چنانكه خانه بر دست چپ او باشد و بدان ركن شود كه: حجرالاسود در اوست، و حجر را بوسه دهد، و از حجر بگذرد، و بر همان ولا بگردد، و باز به حجر رسد، و بوسه دهد: يك طَوْف باشد. و بر اين ولا هفت طوف بكند: سه بار به تعجيل بدود و چهار بار آهسته برود. و چون طواف تمام شد، به مقام ابراهيم- عليه السلام- رود- كه برابر خانه است- و از پسِ مقام بايستد، چنانكه مقام مابين او و خانه باشد، و آنجا دو ركعت نماز بكند: آن را نماز طواف گويند. پس از آن، در خانه زمزم شود، و از آن آب بخورد، يا به روى بمالد. و از مسجد حرام به باب الصفا بيرون شود- و آن درى است از درهاى مسجد، كه چون از آنجا بيرون شوند كوه صفاست- بر آن آستانه هاى كوه صفا شود، و روى به خانه كند، و دعا كند- و دعا معلوم است. چون خوانده باشد، فرو آيد، و در اين بازار سوى مروه برود و آنچنان باشد كه از جنوب سوى شمال رود و در اين بازار كه مى رود بر درهاى مسجد حرام مى گردد. و اندرين بازار- آنجا كه رسول، عليه الصلوة و السلام، سعى كرده است و شتافته، و ديگران را شتاب فرموده- گامى پنجاه باشد. بر دو طرفِ اين موضع، چهار مناره است از دو جانب، كه مردم كه از كوه صفا به ميان آن دو مناره رسند، از آنجا بشتابند تا ميان دو مناره ديگر، كه از آن طرف بازار باشد. و بعد از آن آهسته روند تا به كوه مروه. و چون به آستانه ها رسند، بر آنجا روند، و آن دعا كه معلوم است بخوانند، و بازگردند. و ديگر بار در همين بازار درآيند، چنانكه چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به صفا، چنانكه هفت بار از آن بازار گذشته باشند. چون از كوه مروه فرود آيند، همانجا بازارى است، بيست دكّان روى به روى باشند، همه حجّام نشسته، موى سر تراشند. چون عمره تمام شد و از حرم بيرون آيند

، در اين بازار بزرگ كه سوى مشرق است درآيند. و آن را سوق العطّارين گويند: بناهاى نيكوست و همه دارو فروشان باشند.

و در مكّه دو گرمابه است، فرشِ آن سنگ سبز، كه فسان مى سازند. و چنان تقدير كردم كه در مكّه دوهزار مرد شهرى بيش نباشد. باقى قريب پانصد مرد غربا و مجاوران باشند. و در آن وقت خود قحط بود و شانزده من گندم به يك دينار مغربى و مبلغى از آنجا رفته بودند. و اندر شهر مكّه اهل هر شهرى را از بلاد خراسان، و ماوراءالنهر، و عراق، و غيره، سراها بوده، اما اكثر آن خراب بود و ويران. و خلفاى بغداد عمارتهاى بسيار و بناهاى نيكو كرده اند آنجا. و در آن وقت كه ما رسيديم، بعضى از آن خراب شده بود و بعضى مِلْك ساخته بودند.

آب چاههاى مكّه، همه، شور و تلخ باشد، چنانكه نتوان خورد، اما حوضها و مصانعِ بزرگ بسيار كرده اند، كه هريك از آن به مقدار ده هزار دينار برآمده باشد. و آن وقت به آب باران كه از دره ها فرو مى آيد پر مى كرده اند. و در آن تاريخ كه ما آنجا بوديم تهى بودند. و يكى امير عدن بود، و او را پسر شاد دل مى گفتند، آبى در زيرزمين به مكّه آورده بود، و اموالِ بسيار بر آن صرف كرده، و در عرفات برآن كشت و زرع كرده بودند. و آن آب را بر آنجا بسته بودند و پاليزها ساخته و اندكى به مكّه مى آمد و به شهر نمى رسيد. و حوضى ساخته اند كه آن آب در آنجا جمع مى شود. و سقّايان آن را برگيرند و به شهر آورند و فروشند. و به راه برقه، به نيم فرسنگى، چاهى است كه آن را بئرالزاهد گويند. آنجا مسجدى نيكوست. آب آن چاه خوش است و سقّايان از آنجا نيز بياورند و به شهر بفروشند.


1- ناصر وصف حال خود و دشمنان خود را طى قصيده بلندى بيان داشته است كه قسمتى از آن چنين است: بگذر اى باد دل افروز خراسانى بر يكى مانده به يمگان دره زندانى اندر اين تنگى بى راحت بنشسته خالى از نعمت وز ضيعت و دهقانى ................ ................ ................ ................ ................ ................ بى گناهى شده همواره بر او دشمن ترك و تازىّ و عراقى و خراسانى بَهْنه جويان و جز اين هيچ بهانه نه كه تو بد مذهبى و دشمن يارانى ................ ................ ................ ................ ................ ................ آن همى گويد امروز مرا بد دين كه بجز نام نداند ز مسلمانى ................ ................ ................ ................ ................ ................ باده پخته حلال است به نزد تو كه تو بر مذهب يوسف و نعمانى كتب حيلت چون آب زبردارى مفتى بلخ و نشابور و هرى زانى براى تفصيل بيشتر درباره اين قصيده رك: يوسفى، غلامحسين. چشمه روشن: ديدارى با شاعران تهران، علمى، 1369 صص 89- 79.
2- ره آورد سفر، گزيده سفرنامه ناصر خسرو. تصحيح و توضيح سيد محمود دبيرسياقى تهران، سخن، 1370، ص 19.
3- سفرنامه، ص 2.
4- سفرنامه حكيم ناصر خسرو قباديانى مروزى، به كوشش سيد محمد دبير سياقى تهران، زوار، 1356 ص 39.
5- براى كسب اطلاعات بيشتر درباب چاپهاى اين كتاب، بنگريد به: تحليل سفرنامه ناصر خسرو از جعفر شعار تهران، قطره، 1371 ص 28.

ص: 53

هواى مكّه عظيم گرم باشد. و آخر بهمن ماه قديم، خيار و با درنگ و بادنجان تازه ديدم آنجا. و اين نوبتِ چهارم كه به مكّه رسيدم، غره رجب سنه اثنى و اربعين و اربعمائه (442) تا بيستم ذى الحجه به مكّه مجاور بودم. پانزده فروردين قديم انگور رسيده بود، و از رُستا به شهر آورده بودند، و در بازار مى فروختند. و اول ارديبهشت خربزه فراوان رسيده بود و خود همه ميوه ها به زمستان آنجا يافت شود و هرگز خالى نباشد (صص 88- 85).

صفت مسجد الحرام و بيت كعبه گفته ايم كه خانه كعبه در ميان مسجد حرام، و مسجد حرام در ميان شهر مكّه، و طول آن از مشرق به مغرب است و عرض آن از شمال به جنوب. اما ديوارِ مسجدْ قائمه نيست و ركنها در ماليده است تا به مدورّى مايل است؛ زيرا كه چون در مسجد نماز كنند، از همه جوانب، روى به خانه بايد كرد. و آنجا كه مسجد طولانى تر است از باب ابراهيم- عليه السلام- است تا به باب بنى هاشم: چهارصد و بيست و چهار ارش است. و عرضش از باب الندوه، كه سوى شمال است، تا به باب الصفا، كه سوى جنوب است؛ و فراختر جايش سيصد و چهار ارش است. و به سبب مدوّرى، جايى تنگتر نمايد و جايى فراختر. و همه گِرد بر گِرد مسجد، سه رواق است به پوشش، به عمودهاى رخام برداشته اند، و ميان سراى را چهارسو كرده، و درازاى پوشش كه به سوى ساحت مسجد است به چهل و پنج طاق است، و پهنايش به بيست و سه طاق، و عمودهاى رخام تمامت صدو هشتادو چهار است. و گفتند اين همه عمودها را خلفاى بغداد فرمودند از جانب شام به راه دريا بردن. و گفتند چون اين عمودها به مكّه رسانيدند، آن ريسمانها كه در كشتيها و گردونه ها بسته بودند و پاره شده بود، چون بفروختند از قيمت آن شصت هزار دينار مغربى حاصل شد. و از جمله آن عمودها يكى در آنجاست كه باب النّدوه گويند: ستونى سرخ رُخامى است. گفتند اين ستون را همسنگِ دينار خريده اند. و به قياس، آن يك ستون سه هزار من بود.

مسجد حرام را هيجده در است، همه به طاقها ساخته اند بر سرِ ستونهاى رخام، و بر هيچ كدام در ننشانده اند كه فراز توان كرد.

برجانب مشرق چهار در است. از گوشه شمالى باب النبى، و آن به سه طاق است بسته. و هم بر اين ديوار- گوشه جنوبى- درى ديگر است كه آن را هم باب النبى گويند. و ميان آن دو درصد ارش بيش است. و اين در به دو طاق است. و چون از اين در بيرون شوى بازار عطّاران است كه خانه رسول- عليه السلام- در آن كوى بوده است، و بدان در به نماز اندر مسجد شدى. و چون از اين در بگذرى هم بر اين ديوار مشرقى باب على- عليه السلام- است. و اين، آن در است كه اميرالمؤمنين على- عليه السلام- در مسجد رفتى به نماز. و اين در به سه طاق است. و چون از اين در بگذرى بر گوشه مسجد مناره اى ديگر است بر سرِ سعى: از آن مناره كه باب بنى هاشم است تا بدينجا ببايد شتافتن و اين مناره هم از آن چهارگانه مذكور است.

و بر ديوار جنوبى كه آن طول مسجد است هفت در است: نخستين بر ركن- كه نيم گرد كرده اند- باب الدقاقين است، و آن به دو طاق است. و چون اندكى به جانب غربى بروى، درى ديگر است به دو طاق، و آن را باب الفسانين گويند. و همچنان قدرى ديگر بروند باب الصفا گويند. و اين در را پنج طاق است، و از همه اين طاقِ ميانين بزرگتر است، و [هر] جانب او دو طاق كوچك. و رسول اللَّه- عليه السلام- از اين در بيرون آمده است كه به صفا شود و دعا كند. و عتبه اين طاقِ ميانين سنگى سپيد است عظيم، و سنگى سياه بوده است كه رسول- عليه السلام والصّلوة- پاى مبارك خود بر آنجا نهاده است. و آن سنگْ نقشِ قدمِ متبرّك او- عليه السلام- گرفته و آن نشان قدم را از آن سنگ سياه ببريده اند، و در آن سنگ سپيد تركيب كرده، چنانكه سر انگشتهاى پا اندرون مسجد دارد. و حُجّاج، بعضى، روى بر آن نشانِ قدم نهند و بعضى پاى، تبرّك را، و من روى بر آن نشان نهادن واجبتر دانستم. و از باب الصفا سوى مغرب مقدارى ديگر بروند، باب الطوى است به دو طاق، و از آنجا مقدارى ديگر بروند باب التمارين به دو طاق، و چون از آن بگذرند باب المعامل به دو طاق، و برابر اين، سراى ابوجهل است كه اكنون مستراح است.

بر ديوار مغربى كه آن عرضِ مسجد است سه در است: نخست آن گوشه اى كه با جنوب دارد با عروه به دو طاق است. به ميانه اين ضلع، باب ابراهيم- عليه السلام- است به سه طاق.

و بر ديوار شمالى كه آن طول مسجد است چهار در است. بر گوشه مغربى باب الوسيط است به يك طاق. چون از آن بگذرى سوى مشرق باب العجله است به يك طاق. و چون از آن بگذرى، به ميانه ضلع شمالى، باب النّدوه است به دو طاق. و چون از آن بگذرى باب المشاوره است به يك طاق.

و چون به گوشه مسجد رسى، شمالى مشرقى، درى است، باب بنى شيبه گويند.

و خانه كعبه به ميان ساحت مسجد است، مربع طولانى، كه طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب. و طولش سى ارش است و عرض شانزده. و در خانه سوى مشرق است. و چون در خانه روند، ركنِ عراقى بر دست راست باشد و ركن حجرالاسود بر دست چپ. و ركن مغربىِ جنوبى را ركن يمانى گويند، و ركنِ شمالى مغربى را ركن شامى گويند. و حجرالاسود در گوشه ديوار به سنگى بزرگ اندر تركيب كرده اند و در آنجا نشانده، چنانكه چون مردى تمام قامت بايستد با سينه او مقابل باشد. و حجرالاسود به درازى بدستى چهار انگشت باشد و به عرض هشت انگشت باشد، و شكلش مدور است. و از حجرالاسود تا در خانه چهار ارش است و آنجا را كه ميان حجرالاسود و در خانه است ملتزم گويند. درِ خانه از زمين به چهار ارش برتر است، چنانكه مردى تمام قامت، بر زمين ايستاده، بر عتبه رسد. و نردبان ساخته اند از چوب، چنانكه به وقتِ حاجت در پيش در نهند، تا مردم بر آن بر روند و در خانه روند. و آن چنان است كه به فراخى، ده متر بر پهلوى هم به آنجا برتوانند رفت و فرود آيند. و زمينِ خانه بلند است بدين مقدار كه گفته شد.

صفت در كعبه: درى است از چوب ساج، به دو مصراع، و بالاىِ در شش ارش و نيم است. و پهناى هر مصراعى يك گز و سه چهار يك، چنانكه هر دو مصراع سه گز و نيم باشد. و روى در، و در فراز هم، نبشته و بر آن نقره كارى دايره ها و كتابتها نقاشى منبت كرده اند، و كتابتهاى بزر كرده، و سيم سوخته در رانده، و اين آيت را تا آخر بر آنجا نوشته: «انّ اوَّلَ بَيْتَ وُضِعَ لِلْناسِ لَلَّذى بِبَكَة ... الايه». و دو حلقه نقرگينِ بزرگ كه از غزنين فرستاده اند بر دو مصراعِ در زده، چنانكه دست هركس كه خواهد بدان نرسد. و دو حلقه ديگر نقرگين، خُردتر از آن، هم بر دو مصراعِ در زده، چنانكه دست هركس كه خواهد بدان رسد. و قفل بزرگ از نقره بر اين دو حلقه زيرين بگذارنيده كه بستن در به آن باشد، و تا آن قفل برنگيرند درگشوده نشود.

صفت اندرون كعبه

عرض ديوار، يعنى ثخانتش شش شِبرْ است. و زمين خانه را فرش از رخام است، همه سپيد. و در خانه سه خلوتِ كوچك است بر مثال دكانها: يكى مقابل در، و دو بر جانب و شمال. و ستونها كه در خانه است و در زير سقف زده اند همه چوبين است، چهار سو تراشيده، از چوب ساج، الّا يك ستون مدوّر است. و از جانب شمال تخته سنگى رُخامِ سرخ است طولانى كه فرش زمين است. و مى گويند كه رسول- عَلَيْهِ الصلوةِ والسّلام- بر آنجا نماز كرده است. و هركه آن را شناسد جهد كند كه نماز بر آنجا كند.

و ديوارِ خانه همه به تخته هاى رخام پوشيده است از الوان. و بر جانب غربى، شش محراب است از نقره ساخته، و به ميخ بر ديوار دوخته. هر يكى به بالاى مردى، به تكلّف بسيار، از زركارى و سواد سيم سوخته و چنان است كه اين محرابها از زمين بلندتر است. و مقدار چهار ارش ديوار خانه از زمين برتر نهاده است، و بالاتر از آن، همه ديوار از رُخام است تا سقف، به نقارت و نقاشى كرده و اغلب به زر پوشيده هر چهار ديوار.

و در آن سه خلوت كه صفت كرده شد، كه يكى در ركن عراقى است و يكى در ركن شامى و يكى در ركن يمانى، در هر بيغوله، دو تخته چوبين به مسمار نقره بر ديوارها دوخته اند، و آن تخته ها از كشتىِ نوح- عليه السّلام- است. هر تخته پنج گز طول و يك گز عرض دارد. و در آن خلوت كه قفاى حجرالاسود است ديباى سرخ در كشيده اند. و چون از درِ خانه در روند، بر دست راست، زاويه خانه چهارسو كرده، مقدار سه گز در سه گز. و در آنجا درجه اى است كه آن راهِ بامِ خانه است. و درى نقرگين، به يك طبقه، بر آنجا نهاده و آن را «باب الرّحمه» خوانند. و قفلِ نقرگين بر او نهاده باشد. و چون بر بام شدى درى ديگر است افكنده هچون درِ بامى؛ هر دو روىِ آن در، نقره گرفته. و بام خانه به چوب پوشيده است، و همه پوشش را به ديبا درگرفته، چنانكه چوب هيچ پيدا نيست. و بر ديوار پيش خانه از بالاى چوبها كتابه اى است زرين بر ديوار آن دوخته، و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته كه مكّه گرفته، و از دست خلفاى بنى عبّاس بيرون برده، و آن العزيزُلِدينِ اللَّه بوده است. و چهار تخته نقرگين بزرگ ديگر هست برابر يكديگر، هم بر ديوارخانه دوخته، به مسمارهاى نقرگين، و بر هر يك نام سلطانى از سلاطين مصر نوشته، كه هر يك از ايشان به روزگار خود، آن تخته ها فرستاده اند. و اندر ميان ستونها سه قنديل نقره آويخته است. و پشت خانه به رُخامِ يمانى پوشيده است، كه همچون بلور است. و خانه را چهار روزن است به چهار گوشه. و بر هر روزنى از آن، تخته اى آبگينه نهاده كه خانه بدان روشن است، و باران فرو نيايد. و ناودانِ خانه از جانب شمال است. بر ميانه جاى. و طول ناودان سه گز است، و سرتاسر به زر نوشته است. و جامه اى كه خانه بدان پوشيده بود، سپيد بود و به دو موضع طراز داشت، [هر] طرازى را يك گز عرض، و ميان هر دو طراز ده گز به تقريب، و زير و بالا به همين قياس، چنانكه به واسطه دو طراز علوّ خانه به سه قسمت بود و هر يك به قياس ده گز، و بر چهار جانب جامه، محرابهاى رنگين بافته اند و نقش كرده، به زر رشته و پرداخته، و بر هر ديوارى سه محراب: يكى بزرگ در ميان، و دو كوچك بر دوطرف؛ چنانكه بر چهار ديوار دوازده محراب است.

حِجْر اسماعيل: بر آن خانه، برجانب شمال، بيرونِ خانه ديوارى ساخته اند مقدار يك گز و نيم؛ و هر دو سر ديوار تا نزديك اركان خانه برده، چنانكه اين ديوار مقوّس است چون نصف دايره اى. و ميانجاىِ اين ديوار از ديوارِ خانه مقدار پانزده گز دور است. و ديوار و زمين اين موضع مرخّم كرده اند به رُخام خانه مقدار پانزده گز است. و ديوار و زمين اين موضع مرخّم كرده اند به رُخام ملوّن و منقّش. و اين موضع را حِجرْ گويند. و آب ناودانِ بامِ خانه در اين حِجرْ ريزد. و در زير ناودان، تخته سنگى سبز نهاده است، بر شكل محرابى، كه آب ناودان بر آن افتد. و آن سنگ چندان است كه مردى بر آن نماز تواند كردن.

مقام ابراهيم: و مقام ابراهيم- عليه السلام- از خانه سوى مشرق است. و آن سنگى است كه نشانِ دو قدمِ ابراهيم- عليه السلام- بر آنجاست. و آن را در سنگى ديگر نهاده است و غلاف چهارسو كرده، كه به بالاى مردى باشد، از چوب، به عملْ هر چه نيكوتر و طبلهاى نقره برآورده و آن غلاف را دو جانب به زنجيرها در سنگهاى عظيم بسته، و دو قفل بر آن زده، تا كسى دست بدان نكند و ميان مقام و خانه سى ارش است.

چاه زمزم:

بئر زمزم از خانه كعبه هم سوى مشرق است، و بر گوشه حجرالاسود است. و ميان بئر زمزم و خانه چهل و شش ارش است. و فراخىِ چاه سه گز و نيم در سه گز ونيم است. و آبش شورى دارد ليكن بتوان خورد. و سر چاه را حظيره كرده اند از تخته هاى رُخامِ سپيد، بالاى آن، دو ارش. و چهار سوىِ خانه زمزم آخرها كرده اند كه آب در آن ريزند و مردم وضو سازند. و زمينِ خانه زمزم را مشبّك چوبى كرده اند تا آب كه مى ريزند فرو مى رود. و درِ اين خانه سوى مشرق است. و برابرِ خانه زمزم، هم از جانب مشرق، خانه اى ديگر است مربّع، و گنبدى بر آن نهاده، و آن را سقاية الحاج گويند. اندر آنجا خُمها نهاده باشد كه حاجيان از آنجا آب خورند. و از اين سقاية الحاج سوى مشرق خانه اى ديگر است طولانى، و سه گنبد بر سر آن نهاده است، و آن را خزانة الزيت گويند، اندر او شمع و روغن و قناديل باشد. و گِرد بر گِرد خانه كعبه ستونها فرو برده اند. و بر سرِ هر دو ستون چوبها افكنده و بر آن تكلفات كرده از نقارت و نقش، و بر آن حلقه ها و قلابها آويخته تا، شب، شمعها و چراغها بر آنجا نهند و قنديل آويزند؛ و آن را مشاعل گويند. و ميان ديوارِ خانه كعبه و اين مشاعل- كه ذكر شد- صد و پنجاه گز باشد، و آن طوافگاه است. و جمله خانه ها كه در ساحتِ مسجد الحرام است، بجز كعبه معظّم- شَرَّفَهَااللَّهُ تَعالى- سه خانه است: يكى خانه زمزم و ديگر سقاية الحاج و ديگر خزانة الزيت. و اندر پوشش كه بر گِردِ مسجد است، پهلوى ديوار، صندوقهاست از آنِ هر شهرى از بلاد مغرب و مصر و شام و روم و عراقَيْن و خراسان و ماوراءالنهر و غيره. و به چهار فرسنگى از مكّه، ناحيتى است از جانب شمال، كه آن را برقه گويند: امير مكّه آنجا نشيند با لشكرى كه او را باشد. و آنجا آب روان و درختان است. و آن ناحيتى است در مقدار دو فرسنگ طول و همين مقدار عرض. و من در اين سال، از اول رجب، به مكّه مجاور بودم. و رسمِ ايشان است كه مدام در ماه رجب هر روز درِ كعبه بگشايند، بدان وقت كه آفتاب برآيد.

صفت گشودن در كعبه- شَرَّفَهَا اللَّهُ تَعالى-:

كليد خانه كعبه، گروهى از عرب دارند كه ايشان را بنى شيبه گويند، و خدمتِ خانه ايشان كنند. و از سلطان مصر ايشان را مشاهره و خلعت بودى. و ايشان را رئيسى است كه كليد به دست او باشد، و چون او بيايد پنج شش كس ديگر با او باشند. چون بدانجا رسند از حاجيان مردى دَه بروند و آن نردبان- كه صفت كرده ايم- برگيرند و بيارند و پيشِ در نهند. و آن پير برآنجا رود و بر آستانه بايستد. و دو تن ديگر بر آنجا روند و جامه و ديباى در را باز كنند. يك سر از آن، يكى از اين دو مرد بگيرد، و سرى مردى ديگر، همچون لباده اى كه آن پير را بپوشند كه در گشايد. و او قفل بگشايد و از آن حلقه ها بيرون كند. و خلقى از حاجيان پيشِ درِ خانه ايستاده باشند. و چون در باز كنند، ايشان دست به دعا بردارند و دعا كنند. و هر كه در مكّه باشد، چون آواز حاجيان بشنود، داند كه درِ حَرَم گشودند: همه خلق به يكبار به آوازى بلند دعا كنند، چنانكه غلغله اى عظيم در مكّه افتد. پس آن پير در اندرون شود- و آن دو شخص همچنان آن جامه مى دارند- و دو ركعت نماز كند، و بيايد، و هر دو مصراعِ در باز كند، و بر آستانه بايستد، و خطبه برخواند- به آوازى بلند- و بر رسول اللَّه- عليه الصلوة و السّلام- صلوات فرستد و بر اهل بيت او. آن وقت آن پير و يارانِ او بر دو طرفِ درِ خانه بايستد. و حاجّ در رفتن گيرند، و به خانه در مى روند، و هر يك دو ركعت نماز مى كنند و بيرون مى آيند، تا آن وقت كه نيمروز نزديك آيد. و در خانه كه نماز كنند، رو به در كنند و به ديگر جوانب نيز رواست. وقتى كه خانه پر مردم شده بود كه ديگر جاى نبود كه در روند، مردم را شمردم، هفتصد و بيست مرد بودند.

مردم يمن كه به حج آيند، عامّه آن، چون هندوان، هر يك لنگى بربسته، و مويها فروگذاشته، و ريشها بافته، و هر يك كتاره قطيفى، چنانكه هندوان، در ميان زده. و گويند اصل هندوان از يمن بوده است. و كتاره قتاله بوده است معرّب كرده اند.

و در ميان شعبان و رمضان و شوال، روزهاى دوشنبه و پنجشنبه و آدينه، درِ كعبه بگشايند. و چون ماه ذى القعده در آيد ديگر درِ كعبه بازنكنند.

عمره جعرانه:

به چهار فرسنگى مكه، از جانبِ شمال، جايى است، آن را جِعرانه گويند. مصطفى- صلّى اللَّه عليهِ وسلّم- آنجا بوده است و با لشكرى. شانزدهم ذى القعده از آنجا احرام گرفته است و به مكه آمده و عمره كرده. و آنجا دو چاه است: يكى را بئر الرسول گويند و يكى را بئر على بن ابى طالب- صلوات اللَّه عليهما- و هر دو چاه را آبْ تمام خوش باشد. و ميان هر دو چاه ده گز باشد. و آن سنّت برجا دارند و بدان موسم، آن عُمره بكنند. و نزديك آن چاهها كوهپاره اى است كه بدان موضع گَوْها در سنگ افتاده است همچو كاسه ها. گويند پيغمبر- عليه الصلوة و السلام- به دست خود در آن گَوْ آرد سرشته است. خلق كه آنجا روند در آن گَوْها آرد سَرِشَند با آن آب چاهها. و همانجا درختان بسيار است، هيزم بكنند و نان پزند و به تبرك به ولايتها برند. و همانجا كوهپاره اى بلند است كه گويند بلالِ حبشى بر آنجا بانگ نماز گفته است، مردم بر آنجا روند و بانگ نماز گويند. و در آن وقت كه من آنجا رفتم غلبه اى بود كه زيادت از هزار شتر عِمارى در آنجا بود تا به ديگر چه رسد.

عرفات:

و از مصر تا مكه، بدين راه كه اين نوبت آمدم، سيصد فرسنگ بود، و از مكه تا يمن دوازده فرسنگ. و دشتِ عرفات در ميان كوههاى خُرد است چون پشته ها. و مقدار دشتْ دو فرسنگ است در دو فرسنگ. در آن دشت مسجدى بوده است كه ابراهيم- عليه السلام- كرده است؛ و اين ساعتْ منبرى خراب از خشت مانده است؛ و چون وقت نمازِ پيشين شود، خطيب بر آنجا رود و خطبه جارى كند؛ پس بانگ نماز بگويند و دو ركعت نماز به جماعت، به رسمِ مسافران بكنند. و همه در آن وقتْ قامتىِ نماز بگويند و دو ركعت ديگر نماز به جماعت بكنند. پس خطيب بر شتر نشيند و سوى مشرق بروند.

جَبَلُ الرَّحمه:

به يك فرسنگى آنجا كوهى خُرد سنگين است كه آن را جَبَلُ الرَّحمه گويند. بر آنجا بايستند و دعا كنند تا آن وقت كه آفتاب فرو رود.

و پسرِ شاد دل، كه امير عدن بود، آب آورده بود از جاى دور و مال بسيار بر آن خرج كرده، و آب را از آن كوه آورده و به دشتِ عرفات برده، و آنجا حوضها ساخته كه در ايام حج پر آب كنند تا حاج را آب باشد. و هم اين شاددل بر سرِ جَبَلُ الرَّحمة چهار طاقى ساخته عظيم كه روز و شبِ عرفاتْ بر گنبدِ آن خانه چراغها و شمعهاى بسيار بنهند كه از دو فرسنگ بتوان ديد. چنين گفتند كه امير مكّه از او هزار دينار بستد كه اجازت داد تا آن خانه بساخت.

مشعر الحرام

نهم ذى الحجة سنه اثنى و اربعين و اربعمائه (442) حج چهارم به يارى خداى، سُبْحانَهُ و تَعالى، بگزاردم. و چون آفتاب غروب كرد حاج و خطيب از عرفات بازگشتند، و يك فرسنگ بيامدند تا به مشعر الحرام. و آنجا را مزدلفه گويند. بنايى ساخته اند خوب، همچون مقصوره، كه مردمْ آنجا نماز كنند و سنگ رجم را كه به مِنا اندازند از آنجا برگيرند. و رسمْ چنان است كه آن شب، يعنى شب عيد، آنجا باشند، و بامداد نماز كنند، و چون آفتاب طلوع كند، به مِنا روند. و حاجّ آنجا قربان كنند. و مسجدى بزرگ است آنجا كه آن مسجد را خيف گويند. و آن روز خطبه و نمازِ عيد كردن به مِنا رسمْ نيست، و مصطفى- صلى اللَّه عليه وسلم- نفرموده است. روز دهم به مِنا باشند و سنگ بيندازند و شرحِ آن در مناسكِ حج گفته اند. دوازدهمِ ماه، هر كس كه عزم بازگشتن داشته باشد، هم از آنجا بازگردد، و هر كه به مكه خواهد بود به مكه رود (صص 99- 90).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109