ميقات حج-جلد 4

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

حج در كلام امام راحل- قدس سره-

زائران بيت اللَّه و عاشقان لقاءاللَّه در سالى از خانه هاى خود و خودى به سوى خداوند و رسول گرامى او هجرت مى كنند كه كعبه معظمه براى پذيرايى مسلمانان عاشق حق و عدالت و فريادهاى كوبنده آنان بر سر ابر ظالمان دهر و ابر چپاولگران جهان آغوش باز نموده و انتظار پذيرايى آنان را مى كشد و بيت اللَّه الحرام و كعبه معظمه، زائران عزيزى را در آغوش مى كشد كه حج را از انزواى سياسى و انحراف اساسى، به سوى حج ابراهيمى- محمدى سوق داده و حيات آن را تجديد مى نمايند و بت هاى شرق و غرب را درهم مى شكنند و معناى قيام ناس و حقيقت برائت از مشركان را عرضه مى دارند و دل ميقات در هواى زائرانى مى تپد كه از كشور «لاشرقيه ولا غريبه» آمده اند تا با تلبيه و لبيك لبيك، دعوت خداوند را به سوى صراط مستقيم انسانيت اجابت كنند و با پشت پا زدن بر مكتب هاى شرقى و غربى و انحرافات ملى گرايى، فرقه زدايى نموده، با همه ملت ها بدون در نظر گرفتن رنگ و مليت و محيط و منطقه، برادر و برابر، غمخوار يكديگر باشند و تحكيم وحدت كنند و با «يد واحده» بر دشمنان بشريت و زورگويان جهانخوار بتازند ...

بحمداللَّه والمنه، امروز ايران و ساير ملت هاى مسلمان، راه خود را يافته و انبوه زائران بيت اللَّه الحرام از ايران و ساير كشورهاى اسلامى براى احياى مراسم عبادى- سياسى حج در حول مسجدالحرام، مركز ثقل اسلام و مهبط ملائكه اللَّه و محل نزول وحى گرد آمده اند تا به وظيفه الهى و قرآنى خود كه همانا اعلام و فرياد برائت از مشركان است كه رسول ختمى مرتبت- صلى اللَّه عليه و آله وسلم- به وسيله مولانا على ابن ابى طالب- سلام اللَّه عليه- در حج اكبر اجراء فرمود عمل خواهد كرد.

و اگر انشاءاللَّه عموم زائران، از هر طايفه و مذهب كه از سراسر جهان در آن مكان شريف مجتمع شده اند، نداى خداوند را اجابت كنند و با فرياد واحد، ستمگران و ظالمان را محكوم نمايند، كاخ هاى ستم فرو خواهد ريخت ...

هان اى مسلمانان قدرتمند به خود آييد و خود را بشناسيد و به عالم بشناسانيد و اختلافات فرقه اى و منطقه اى را كه به دست قدرت هاى جهانخوار و عمال فاسد آنها براى غارت شما و پايمال كردن شرف انسانى و اسلامى شما بار آمده، به حكم خداى تعالى و قرآن مجيد به دور افكنيد و تفرقه افكنان از قبيل آخوندهاى جيره خوار و ملى گرايان بى خبر از اسلام و مصالح مسلمين را از خود برانيد كه ضرر اينان بر اسلام از ضرر جهانخواران كمتر نيست. اينان اسلام را وارونه نشان مى دهند و راه را براى غارتگران باز مى كنند. خداوند تعالى، اسلام و ممالك مسلمين را از شر جهانخواران و پيوستگان و وابستگان به آنان نجات دهد.

از پيام حضرت امام خمينى رضوان الله تعالى عليه

به حجاج بيت الله الحرام مورخ 25/ 5/ 64

حج در كلام مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللَّه خامنه اى دام ظله-

ص: 2

حج ذخيره اى براى دنياى اسلام است. اگر از اين ذخيره، خوب استفاده شود به دنياى اسلام سود خواهد رساند و اگر از اين ذخيره استفاده نشود و يا اينكه بد استفاده شود دنياى اسلام با همه احتياجاتى كه دارد از آن محروم خواهد ماند و يا احياناً از آن ضرر هم خواهد برد. ما مردم مسلمانى كه در اين نقطه از دنيا زندگى مى كنيم اختياردار امور حج در ابعاد وسيع نيستيم بلكه تنها مالك تأثيرات كار خودمان هستيم. ما بايد حج را به نحوى انجام دهيم كه دنياى اسلام از آن سود ببرد.

حج يك مركز اجتماع است، چرا كه خداى متعال مى توانست براى زيارت خانه خدا تمام دوره سال را بگذارد. اگر فقط رفتن و دور خانه خدا را طواف كردن و حال و توجه پيدا كردن بود، چه لزومى داشت كه همه مردم دنيا موظف باشند كه در يك روز و در يك مقطع زمانى و در روزهاى مشخصى خانه خدا را زيارت كنند. خوب مى توانستند بگويند: «و أذِّنْ- فى الناس بالحجّ» (1) و در تمام دوره سال هر كسى مى تواند بيايد و حج بكند. اين را نگفتند. حج را ايام معلومات و زمان مشخص قرار دادند. در داخل حج اجتماعات يكروزه، يك شبه و دو سه روزه قرار داده اند و خواسته اند كه همه همزمان در آنجا جمع شوند. اين براى چيست؟ براى اين است كه: «ليشهدوا منافع لهم» (2) پس منافعى را كه مسلمانان در دوران حج بايد شاهد باشند و آنرا ببينند منافعى است كه با حيثيت تجمع مردم و با حالت اجتماع ارتباط پيدا مى كند. اگر اجتماعى تشكيل شود كه در آن ارتباطى نباشد و هزاران تن، بى ارتباط با هم، بى تماس با هم و بدون خبرگيرى از هم و بدون كمك معنوى و هم فكرى بهم، تنها بيايند، اين مقصود حاصل نشده است چه معنى دارد كه عده اى را در جايى جمع كنند در حالى كه از آن جمع شدن هيچ فايده اى براى آن متصور نيست؟ چرا نگفتند كه مسلمانان در تمام دوره سال بيايند؟ حتماً مى خواسته اند مسلمانان در اين وقت معين اينجا اجتماع كنند تا از اين اجتماعشان فايده اى ببرند. از اين اجتماع چه فايده اى مى شود برد؟

اگر به عمق و غور مسئله برويد دهها فايده بزرگ مى توان برد كه همه براى دنياى اسلام لازم و حياتى است. اگر زمانى لازم باشد از اجتماع حج استفاده شود و فرض شود دنياى اسلام هم به تمام معنا نيازمند به استفاده از آن اجتماع است، آن زمان همين حالاست. مسلمانان هيچ وقت مثل امروز احتياج به اجتماع و با همديگر تماس گرفتن و ارتباط پيدا كردن نداشته اند. دورانى بود كه مسلمانان در خواب و غافل بودند و نورى و بيدارى نبود. نه اينكه گرفتارى نداشتند، نخير گرفتارى بود. آنقدر مايه تنبه و بيدارى نبود كه بتوانند آن گرفتارى ها را درك كنند و دنبال علاجى براى آن باشند. آن دوران ركودى بود و گذشت. اجتماع حج هم برايشان فايده اى نداشت. مشتى ملت هاى در خواب غفلت نگه داشته شده و غافل از وضعيت خود، تنها به فكر اين بودند كه گليم خود را از آب حج بيرون بكشند و واجبشان را انجام بدهند و بروند. مدتى آنچنان بود. ولى امروز مسلمانان به خاطر گرفتاريهايى كه براى مسلمين در همه جاى دنيا بوجود آورده اند نهايت احتياج را به هم فكرى و همكارى يكديگر دارند. اين همكارى و هم فكرى امروز ممكن است ولى در گذشته ممكن نمى شد. لذا اين فرصت يك فرصت استثنايى است و بايد از آن استفاده كرد. شما به اكناف عالم نگاه كنيد و ببينيد قدرت هاى ستمگر با مسلمانان چه مى كنند؟ اولين نيت آنان اين است كه مسلمانان را در خواب غفلت نگه دارند و اگر كسى هست كه به مسلمانان هشدار مى دهد، او را هر جور مى توانند از صحنه خارج كنند.

اما نكته اساسى اين است كه على رغم همه اين ها به فضل پروردگار پس از چندى شكوه و قدرت اسلام كه پايگاه آن همين مردمى هستند كه در اروپا براى اسلام مقاومت مى كنند، روز بروز بيشتر و خواب كسانى كه مى خواهند اسلام نباشد برآشفته خواهد شد (تكبير حضار) اين قدرت و معنويت اسلام و آمادگى مسلمين است و اين نياز جهان اسلام و جامعه اسلامى به هم فكرى و همكارى و اين هم صحنه عظيم حج است.

شما خدمتگزاران بايد حجاج را راهنمايى و هدايت كنيد. احكام را به آنها تعليم بدهيد و آنها را از لحاظ عمل شخصى و استفاده بهتر از مراسم حج راهنمايى كنيد و انشاءاللَّه خداى متعال پشتيبان شما باشد و توجهات حضرت ولى عصر- ارواحنا له الفداء- شامل حال شما و حج مقبول و سعى مشكورى را داشته باشيد.

از سخنان مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللَّه خامنه اى چهارشنبه مورخ 8/ 2/ 1372


1- سوره حج آيه: 26.
2- سوره حج آيه 27.

ص: 3

نگاهى كوتاه به حكمت پاره اى از مناسك حج

سيد محمد باقر حجتى

مدخل

در ترتيب متداول ابواب فقه، حج به عنوان پنجمين باب و يا ركن پنجم از ابواب و اركان فروع احكام اسلام به شمار است، و بايد هر فرد مسلمان در صورت دارا بودن استطاعت، حداقل يكبار اين فريضه بزرگ را به جاى آورده و در اين گردهم آيى- كه همه منافع فردى، سياسى، دينى و دنيوى امت اسلامى را مى تواند ضمانت كند- شركت جويد. و مستطيعان و توانمندان در مال و بدن مى بايد با در پيش گرفتن چنين سفرى پربار، مراتب طاعت خود را اعلام نموده و به اين آواى الهى پاسخ مثبت دهند؛ كه فرموده است:

«ولِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجّ البَيْتِ مَن اْستَطاع الَيْهِ سَبيلًا» (1)

و خداى راست بر مردم، عزم زيارت و ديدار خانه اش، هر كه را توان آن باشد به سوى آن راه مى برد.

چنانكه در حديث آمده:

«و هذا بَيْتٌ استَعْبَدَ اللَّهُ بِه خَلْقَهُ لِيَخْتَبِرَ طاعَتَهُمْ فى اتيانِه، فَحَثّهُمْ عَلى تَعْظيمِهِ و زيارَتِهِ»:

اين خانه اى كه خلق را از رهگذران به عبادت فرا خواند تا طاعت آنانرا درآمدن به اين مساجد بيازمايد، لذا آنان را به بزرگداشت اين خانه واداشته است (2)

پيداست كه استطاعت به مفهوم درخواست طاعت و فرمانبردارى است، گويا چنان است كه نفس از رهگذر قدرت و توانمندى، خواهان طاعت براى خويشتن است (3) و مى خواهد محيط خود را برابر خويش مطيع و رام گرداند؛ ليكن چنين نفسى كه جوياى طاعت پديده هاى پيرامون خود مى باشد به انجام مناسكى فرا خوانده مى شود كه طى آن قدرت و توان بى كران خداى مقتدر را باز يابد و به عجز و ناتوانى خويش واقف گشته و به جاى آنكه به پيشه را مگرى خود تداوم بخشد خويشتن را به طاعت از خدا مأنوس سازد و دريابد توانى را كه در خود احساس مى كند نه از آن خود او است؛ بلكه از آن خدايى است كه همه توانها و توانمنديها به او باز مى گردد؛ چون «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم»: (تمام بازگشتها از گناه و همه توانمنديها در طاعت فقط به مدد الهى صورت مى پذيرد).

با توجه به همين نكته است كه مى توانيم درست مفهوم «وللّه على النّاس»: را باز يابيم مبنى بر اينكه زيارت خانه خدا، حقى است واجب بر ذمه مردم كه نمى توان از اداى اين حق سر باز زد؛ (4) چون آدمى براى خود از خود چيزى ندارد، پس به حكم وظيفه بايد از اعطاى اين قدرت، سپاس به عمل آورده و به مدد آن به طاعت از اين فرمان برخيزد، و سفرى را كه به سان سفر آخرت است در پيش گيرد، و خود را در صحنه قيامت بيابد كه در آنجا احدى را جز خداى واحد، حكومت و فرمانى نشايد:

«المُلْكُ يَوْمئِذٍ لِلَّهِ يحكم بينهُمْ ...» (5)

«در آن روز فرمان، خداى را است كه ميان آنها حكم مى راند.»

«... لِمَنِ المُلْكُ اليَوْمَ لِلَّهِ الواحِدِ القهار» (6)

«در آنروز، فرمانروايى از آن كيست؟ از آن خداى يگانه چيره و فرو گيرنده است.»

در چنين روزى همه استطاعتها از ميان برخيزد، و راهى جز طاعت از فرمان خدا نيابند، حتى استطاعت خاكسارى و آسانترين خضوع بر گنهكاران ناممكن مى گردد:

«يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَيُدْ عَونَ الَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ»:

«روزى كه شدائد و سختيها در آن پديدار مى گردد، و آنان را به سجده فرا مى خوانند؛ ليكن به خاطر هول انگيز بودن چنان روزى، حتى توانشان را در چنين كارى رام و آسان از دست مى نهند.»

سفر حج با آمادگيهاى و دشواريهاى مربوط به آن، شباهت فراوانى با سفر آخرت دارد و بايد از رهگذر آن عبرتها براى سفر به سوى جهان ديگر اندوخت، و از طريق آن حيثيت و آبرويى در پيشگاه خداوند به دست آورد. امام راحل- قدس سره الشريف- در توصيه خود به حجاج بيت الله الحرام مى فرمود:

«... بايد متوجه اعمال خودتان باشيد، پاسدارى از خودتان بكنيد، و اين سفر را سفر «الى الله» حساب كنيد، و بدانيد كه با اين سفر ممكن است يك آبروى بسيار زياد پيش خداى تبارك و تعالى پيدا كنيد، و ممكن است خداى نخواسته سقوط كنيد.»

گذرى سريع بر مراسم حج

«بدانكه اين سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند، و هر چه در سفر آخرت پيش آيد- از احوال و اهوال مرگ و رستاخيز- نمودگار آن در اين سفر پديد كردند تا دانايان و زيركان چون اين سفر پيش گيرند به هر چه رسند و هر چه كنند منازل و مقامات آن راه آخرت ياد كنند و عبرت گيرند، و زاد و ساز آن به دست آرند كه صعب تر است و عظيم تر:

توديع با خانواده و خويشاوندان

چون اهل و عيال و دوستان را وداع كند بداند كه اين مثال سكرات مرگ است، آن ساعت كه بنده در نزع باشد و خويش و پيوند و دوستان گرد وى درآيند و او را وداع كنند.

زاد و توشه

و آنگه زاد سفر از همه نوع ساختن گيرد، و احتياط در آن به جاى آرد تا هر چيزى كه به زودى تباه شود بر نگيرد، داند كه آن با وى بماند، و زاد باديه [وفانى] نشايد ...

راحله

و آنگه كه بر راحله نشيند، مركب خويش در سفر آخرت- كه آن را نعش [وتابوت] گويند- ياد آورد:

راه پر مخاطره سفر:

و چون عقبه ها و خطرهاى باديه بيند از منكر و نكير و حيّات و عقارب در گور- كه شرع از آن نشان داده- ياد كند، و به حقيقت داند كه از لحد تا حشر باديه اى عظيم در پيش است كه بى بدرقه طاعت، بريدن [و در نورديدن] آن دشخوار است. اگر در اين باديه بدين آسانى بدرقه به كار است پس در باديه قيامت- بى بدرقه طاعت- چون رستگار است.


1- آل عمران: 97.
2- بحاالأنوار 99/ 29 نقل از ميزان الحكمه 2/ 264.
3- بنگريد به: كشف الاسرار، ج 2، ص 218.
4- رك: روح البيان، ج 2، ص 68.
5- حج: 56.
6- غافر/ مؤمن: 16.

ص: 4

لبيك

و آنگه كه لبيك گويد به جواب نداى حق تا از نداى قيامت بر انديشد كه فردا به گوش وى خواهد رسيد و نداند كه آن نداى سعادت خواهد بود يا نداى شقاوت، على بن الحسين- عليهماالسلام- در وقت احرام او را ديدند زرد روى و مضطرب و هيچ سخن نمى گفت، گفتند: چه رسد مهتر دين را- كه به وقت احرام، لبيك نمى گويد؟ گفت: ترسم اگر گويم لبيك، جواب دهند: «لا لبيك و لا سعديك» و آنكه گفت: شنيده ام كه هر كه حج از مال شبهت كند او را گويند: «لا لبيك و لا سعد يك حتى ترد مافى يدك»: (نه آرى، مگر آنگاه آنچه را در اختيار خود گرفته اى برگردانى، نظير اين حديث در بحارالانوار، ج 47، ص 16 آمده است.)

طواف و سعى

و چون طواف و سعى كند قصه وى به قومى بيچارگان ماند كه به درگاه ملوك شوند نيازى را و حاجتى را كه دارند، و گرد سراى ملك مى گردند و اندر ميدانِ درِ سراى تردد مى كنند، و كسى را مى جويند كه از بهرايشان شفاعت كند و اميد مى دارند كه مگر ناگاه خود چشم ملك بر ايشان افتد و ببخشايد و كار ايشان سره شود.

وقوف در عرفات:

اما وقوف در عرفه، و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحراى عرفات، و آن خروش و تضرع و زارى و گريه ايشان، و آن دعا و ذكر ايشان به زبانهاى مختلف به عرصات قيامت ماند كه خلايق همه جمع شوند، و هر كس به خود مشغول، در انتظار رد و قبول.

در جمله اين مقامات كه بر شمرديم هيچ مقام نيست اميدوارتر و رحمت خدا به آن نزديكتر از آن ساعت كه حجاج به عرفات بايستند، در آثار بيارند كه:

- درهاى هفت طارم پيروزه برگشايند آن ساعت.

- و ايوان فراديس اعلى را درها باز نهند.

- و جانهاى پيغامبران و شهيدان اندر عليين به طرب آرند.

- عزيز است آن ساعت، بزرگوار است آن وقت كه از شعاع انفاس حجاج و عُمّار روز مدد مى خواهد، و از دوست خطاب مى آيد: «هَلْ مِنْ داعٍ؟ هَلْ مِنْ سائل؟». (1)

پس از گذرى سريع و سيرى اجمالى بر پاره اى از مراسم حج و با رقه هايى از حكمتهاى آن، با تفصيلى هر چند گرفتار اجمال، گفتار را پى مى گيريم، نخست به بررسى واژه حج پرداخته، آنگاه سوابق تاريخى اين مراسم و سپس سر گذشت كعبه و در پى آن حكمتهايى از برخى مراسم حج را به گونه اى فشرده و كوتاه مطالعه مى كنيم:

حج چيست؟

مفهوم لغوى حج:

در فرهنگها و معاجم لغوى، حج به قصد و آهنگ نمودن و روى آوردن به سوى امرى مهم تفسير شده است: «رَجُلُ مَحْجوُج»؛ يعنى مردى كه انسان آهنگ او را دارد و مراد و مقصود است، اينكه راه را «مَحجّة» مى گويند از آنرواست كه انسان با گذر از آن، آهنگ مقصود خود دارد، و حجت و احتجاج نيز از همين باب است.

ازهرى مى گويد: «انَّما سُمَيَّتْ حُجّةً لاءنَّها تُحَجُّ، أىْ تُقْصَد؛ لأنّ الْقَصْدَ لَها وَالَيْها»:

«حجت را از آنروى «حجت» گويند چون آدمى بدان روى مى آورد و مقصود خود را از آن به دست مى آورد؛ زيرا قصد و آهنگ، براى حجت و به سوى آن است.» (2)

معناى اصطلاحى حج:

حج اصطلاحاً از تناسب و پيوند با مفهوم لغوى آن برخوردار است؛ زيرا حج در اصطلاح به معنى قصد و توجه به خانه خدا در مكه- توأم با نيت تقرب به خدا و امتثال امر او- است كه نوعى از عبادات در اسلام مى باشد، و اين عبادت با مراسم و مناسك ويژه اى انجام مى گيرد.

ابن منظور مى گويد: «الحَجُّ: قَصْدُ التَّوُجُهِ الَى البَيْتِ بِالاعْمالِ المَشْروعَةِ فَرْضاً وَ سُنَّةً».

«حج، آهنگ توجه و روى آوردن به خانه خدا توأم با اعمالى است كه به عنوان اعمال واجب و مستحب از سوى شارع مقرر شده است».

از نظر كسائى ميان «حَج» (به فتح حا) و «حِج» به (كسر حا) تفاوتى وجود ندارد؛ اما عده اى مى گويند: «حَج» (به فتح حا) آهنگ خانه خدا، و «حِج» به (كسر حا) عمل سنت است؛ و لذا «حِجه» (به كسر حا) به مفهوم سنت استعمال شده است و «ذوالحجة»؛ يعنى ماهى كه اين سنت در آن انجام مى گيرد» (3) سنت نيز به معنى طريق و راه است؛ و چنانچه اشارت رفت راه نيز گذرگاه آهنگ به سوى مقصود مى باشد، و در نتيجه «حج» و همه مشتقات آن بايد با مفهوم قصد- كه معناى لغوى حج را تشكيل مى دهد- در مد نظر باشد. و سر انجام به اين نتيجه مى رسيم كه مفهوم اصطلاحى «حج» با معنى لغوى آن داراى تناسب و خويشاوندى نزديك مى باشد.

پيشينه مراسم حج قبل ازاسلام

بيت عتيق يا كعبه، اولين كانون پرستش توحيدى:

نخستين كانونى كه براى پرستش توحيدى در جهان بنا شد، كعبه يا همان خانه اى است كه هم اكنون مسلمين در موسم حج بدان روى مى آورند:

«انَّ اوِّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِنَّاسِ لَلَّذى بِبَكّةَ مُبارَكاً وَهُدَىً لِلْعالَمينَ»

«اولين خانه اى كه (صرفاً براى پرستش خداى يگانه) نهاده شد همان خانه اى است كه در مكه بنا شده، خانه اى كه مبارك و فرخنده و مايه هدايت براى جهانيان است.»

اين خانه كه به دست آدم ابوالبشر معمارى شده، كانونى توحيدى بوده، و به مرور زمان- چنانكه بعداً گزارش خواهيم كرد- دگرگونيهايى نه درخور، به كيفيت اداى مراسم پيرامون آن راه يافت.


1- القلم: 42.
2- كشف الاسرار، ج 2، ص 227- 225.
3- لسان العرب، ط مصر، ج 1، ص 569.

ص: 5

اصولًا حج- به مفهوم زيارت امكنه مخصوص- در ميان ملل و اقوام مختلف رايج بود، و اين امر به منظور تقرب به معبودشان صورت مى پذيرفت. حج با چنين مفهومى نمودارى كهن از يك نوع مراسم عبادى است كه جوامع مختلف آن را به عنوان رمز و اشارتى در تجليل و بزرگداشت معبود خود انجام مى دادند. ملتهاى كهن هند و يونان و ايران و مصر و ژاپن و جز آنها داراى معابد و پرستشگاههايى بوده اند كه در موسمهاى ويژه اى به ديدار آنها ره مى سپردند و بايد گفت مراسمى كه اين ملّتها در اين معابد اجرا مى كردند دگرگونيهايى را تصوير مى كند كه در مراسم توحيدى مربوط به كعبه يا بيت عتيق پديد آمده بود، و در نتيجه بايد گفت مراسمى كه در خور توحيد بوده و در چنان معابدى اجرا مى شده، يادگارى تحول يافته از مراسم توحيدى است كه حول بيت عتيق و كعبه انجام مى گرفته است. هر ملتى راجع به حج، متناسب با تخيلات و طرز تفكر منطقه اى روشها و كيفيتهاى گوناگونى را در انجام مراسم آن در پيش مى گرفتند و كانونهايى را بنياد مى كردند؛ آنان حتى گور بزرگان و مقابر و مجسمه ها و بت ها را طورى مورد تكريم قرار مى دادند كه از نوعى عبوديت و پرستش بازگو مى كرد؛ و هر ساله و يا هر چندى يكبار با مناسك خاصى به زيارت آنها مى پرداختند، و روزهايى را كه اين ديدار را برگزار مى كردند «زاد روز» يا «عيد» و يا «روز جشن» مى ناميدند.

مراسمى كه در برخى از اعصار در اينگونه معابد اجرا مى شد با توحيد سازگار نبود، بلكه آلوده به شرك و بت پرستى برگزار مى گرديد. مراسم توحيدى حج كه از هر گونه شوائب شرك عارى بوده و با شايسته ترين وجه انجام مى گرفت و از هر خرافه اى پاكيزه بود از عهد آدم ابوالبشر آغاز شده و داراى سابقه اى ديريه تا زمان حضرت ابراهيم- عليه السلام- بوده است.

سابقه آئين حج در اديان آسمانى:

قرآن كريم در پاره اى از موارد به اشارت، و در برخى موارد ديگر به صراحت ياد آور شده است كه اكثر مناسك و آئين ها و شعائر اسلامى- از قبيل نماز، روزه، زكوه، حج، و امثال آنها داراى سوابقى ديرينه و بسيار طولانى در ميان پيروان انبياى سلف و اديان ديگر آسمانى بوده است اگر چه از لحاظ كيفيت و زمان و موسم برگزارى آنها با آنچه در اسلام پيشنهاد شده متفاوت بوده است.

يكى از عبادات در اسلام عبارت از روزه است و اين عبادت طبق بيان قرآن كريم بر پيروان اديان ديگر نيز مقرر شده بود، و پيروان اديان ديگر نيز به اجراى اين آئين عبادى- ليكن با تفاوتهايى- موظف بوده اند:

«يا ايُّهَاالَّذين آمَنوُا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (1)

«اى گروه با ايمان! روزه- همچنانكه بر مردمى كه پيش از شما به سر مى بردند مقرر شده بود- بر شما نيز مقرر شده است تا شما تقوا را در پيش گيريد.»

و نيز قرآن كريم اشارت به آن دارد كه مناسك و آئين هاى ديگر براى پيروان اديان آسمانى پيشين وجود داشته، و مردم خوشتن را موظف به اجراى آن احساس مى كرده و بدانها پاى بند بوده اند؛ آئينهايى كه خداوند متعال آنها را مقرر فرموده بود:

«لِكُلِّ امَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِ عُنَّكَ فِى الامْرِ وَادْعُ الى رَبَّكَ انَّكَ لَعَلى هُدَىً مُستَقيمٍ. وَ انْ جادَ لُوكَ فُقُلِ اللُّه اعْلَمُ بِما تَعْمَلوُنَ»: (2)

«براى هر امتى آئينى مقرر كرديم كه طبق آن عمل كنند؛ لذا نبايد با تو در اين كار به ستيز برخيزند، و مردم را به سوى پروردگارت فرا خوان؛ زيرا تو تحقيقاً به راه راست رهنمون شده اى، اگر با تو به جدال برخيزند و پرخاش كنند بگو خدا به كار شما آگاه تر است.»

اما از آنجا كه اسلام دينى جاويدان و ماندگار است، و سر انجام همه پيروان اديان ديگر ناگزير بايد زير سايه چنين آئينى كامل احساس امنيت كنند، و درمان همه آلام خود را در آن جستجو نمايند انجام مراسم حج را بر تمام مردم الزامى ساخت (وَلِلَّهِ عَلِى النَّاسِ) تا به اين آئين در آيند و همه مستطيعان در بزرگترين گردهم آيى شركت جويند؛ لذا انجام مراسم حج را به زمان و مكان خاصى محدود ساخت تا پيروان اسلام در يك كانون مشخص و مركزى مقدس در فرصتى معين فراهم آيند و با هم به تبادل افكار پرداخته و به حل معضلات اجتماعى و سياسى خويش توفيق يابند.

بناى كعبه

سابقه تاريخى كعبه:

چنانكه قبلًا ياد كرديم خانه خدا در مكه به «بيت عتيق» و كهنترين بنيادى نامبردار است كه بناى آن طبق روايات دينى به زمان حضرت آدم ابوالبشر- عليه السلام- باز مى گردد و او بود كه پى ريزى كعبه را آغاز كرد.

شرك ستيزى حضرت ابراهيم- عليه السلام-

در عصر حضرت ابراهيم عقايد و مراسم خرافى و بويژه شرك و بت پرستى رواج گسترده اى در گستره جهان يافت. خداوند متعال ابراهيم- عليه السلام- را به بت شكنى و نجات دادن مردم از خرافات و رهايى آنان از اعمال بيهوده و ساخته و پرداخته تخيلات و توهمات مأمور ساخت؛ چون مردم از عبادت خداى يگانه روى گردانده، و در مشكلات و حوائج خود به بت ها و بتكده ها پناه مى آوردند؛ ابراهيم سوگند ياد كرد كه وظيفه الهى خود را در بت شكنى و شرك زدايى آغاز و اجرا نمايد:

«وَتَاللَّهِ لَاكيدَنَّ اصْنامَكُمْ بَعْدَ انْ تُوَلُّوا مُدْبِريَن»: (3)

و سوگند به خدا درباره بتهاى شما سخت بينديشم و براى از ميان بردن آنها- پس از آنكه از شهر بيرون رفته و بدان پشت كنيد- چاره سازى كنم.»

آن حضرت به موقع سراغ بتها رفت، و وظيفه خويش را درست به كار بست؛ چنانكه خداوند متعال به اين رويداد مهم تاريخى اشاره كرده و فرموده است:

«فَجَعَلَهُمْ جُذا ذاً الَّا كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ الَيْه يَرْجِعُونَ»: (4)

«ابراهيم- جزبت بزرگ- همه بتها را قطعه قطعه و سرنگون ساخت تا شايد بت پرستان درباره واقعه نابودى بتها به آن بت بزرگ مراجعه كرده و اوضاع نا به سامان بتها را از او بپرسند!»

پيداست كه بت را احساس و شعورى نيست تا با او سؤالى در ميان گذارند، اما ابراهيم- عليه السلام- خواست از اين طريق و بطور ضمنى آنان را به جهالتشان آگاه ساخته و هدايتشان كند.

تجديد بناى كعبه:

پس از آنكه ابراهيم توفيق يافت گروه زيادى از مردم را بيدار سازد، و توحيد را در افكار آنها نفوذ بخشد از شام؛ يعنى سرزمين آباء و اجداد خويش كوچيد، و همراه همسر خود هاجر، و فرزند خويش اسماعيل رهسپار جنوب گشت و به سرزمين حجاز و بيابانى كه از مردم بت پرست به دور بوده درآمد تا با آسودگى و آرامش خاطر به مناجات و راز و نياز با خداى خود سرگرم شود.

وقتى اسماعيل پا به سن گذارد و جوانى كار آمد و تا حدودى كامل شد خداوند متعال ابراهيم- عليه السلام- را مأمور ساخت پرستشگاهى را با همكارى فرزندش اسماعيل در همين سرزمين بنياد كند تا مردم پيرامون آن گرد هم آمده و به ذكر و عيادت خداى يكتا بپردازند:

«وَ اذْ يَرْفَعُ ابْراهيمُ القَواعِدَ مِنَ الَبيْتِ وَ اسْمعيلَ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا انَّكَ انْتَ السَّميعُ العَليمُ»: (5)

«به ياد آور زمانى را كه ابراهيم با همكارى اسماعيل ستونهاى خانه خدا را بر مى افراشتند (و به خدا عرضه مى داشتند): پرودگارا از ما بپذير كه تو شنواى دانايى.»

ابراهيم و فرزندش موظف گشتند اين خانه را از هر گونه پليديهاى مادى و معنوى پاكيزه سازند:

«وَعَهِدْ نا الى ابراهيمَ وَ اسْمعيلَ انْ طَهِّرا بَيْتى لِلطَّائفينَ والْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ». (6)

«و به ابراهيم و (فرزندش) اسماعيل سپرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفان. وكوع كنندگان سجده گذار پاكيزه نگاه داريد.»


1- لسان العرب، ج 1، ص 569، 570.
2- آل عمران: 96.
3- بقره: 183.
4- حج: 68- 67.
5- انبياء: 57.
6- انبياء:، 58.

ص: 6

و همانگونه كه قرآن كريم يادآور شده ابراهيم را فرمان رسيد كه مردم را به حج خانه خدا فرا خواند تا از هر ناحيه و منطقه، سواره بر هر وسيله و مركب و يا پياده به اين خانه روى آورند:

«وَاذِّنْ فى النَّاس بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ على كُلِّ ضامِرٍ يَأتينَ مَنْ كُلِّ حَجٍ عَميقٍ»: (1)

«و در ميان مردم براى حج گزاران بانگ بر آور كه پياده و سواره بر هر شتر لاغر از هر دره ژرفى به سوى تو آيند.»

بازسازى مراسم حج ابراهيمى پس از دگرگونى:

ابراهيم در انجام مأموريت خويش موفق و كامياب گشت، و مردم را به سوى اين كانون جلب كرد، و خاندان خود را نيز در آنجا قبلًا سُكنى داد كه همزمان با دعوت مردم به حج، در آنجا مقيم بوده اند. مردم در اين زمان مراسم حج را طبق دستور الهى با مناسكى درست برگزار مى كردند كه آئين پاك و يكتاپرستى را كاملًا ترسيم مى كرد و كمترين شائبه شرك در آن ديده نمى شد.

ولى در طول قرنها دگرگونيهايى در انجام مناسك حج پديد آمد، و بسيارى از مراسم و شعائر الهى- كه از زمان حضرت ابراهيم- عليه السلام- رايج و معمول بود نابسامان گشته و مسائلى در امر حج راه يافت كه آلوده به شرك مى نمود:

عربهاى قبل از اسلام بتهايى به ديوار كعبه آويختند، و به جاى خدا به بتها پناه مى جستند، و آنها را وسائطى براى قرب به خدا بر مى شمردند، و قربانيها براى آنها پيشكش مى كردند. تا اينكه سر انجام مناسك حج را با هوسها و موهومات در آميختند، و با بدنى برهنه به طواف مى پرداختند، و در حالى كه دست به دست هم مى دادندصفير و نعره و فريادهاى مهمل سر مى دادند، و كف زنان گرد خانه خدا به گردش در مى آمدند. خداوند در قرآن كريم در مقام انتقاد از اين راه و رسم جاهلى در انجام مراسم حج- كه آلوده به هوس و شرك بوده- مى فرمايد:

«وَ ما كانَ صَلوتُهُمْ عِنْدالبَيْتِ الَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً»: (2)

«عبادت و نماز مردم جاهلى در كنار خانه خدا جز فرياد و دست به هم كوبيدن چيز ديگرى نبود.»

حتى عده اى از عربهاى جاهلى به خاطر تكبر از وقوف در عرفات خوددارى مى كردند و نمى خواستند همراه توده مردم به اين وظيفه قيام كنند و با اين برخورد منفى به برترى كاذب و تفوق موهوم خود تظاهر مى كردند، و نمى خواستند در سطح عموم و توده مردم قرار گيرند، و زير سايه يك قانون و يك ضابطه با همه مردم به سر برند، در يك كانون با شرايط يكنواخت با مردم باشند.

ملل و اقوام ديگر نيز قبل از اسلام، خرافات و شرك و موهومات را به مراسم حج راه دادند كه اسلام با همه آنها به مبارزه برخاست، و حج ابراهيمى را با وضع شايسته اى تجديد كرده و بتهاى كنار كعبه را سر نگون نموده، و توحيد را جايگزين ساخت.

حكمتهاى پاره اى از مناسك حج

حج- يا- مظهر و تجليگاه توحيد:

براى بشر امكان پذير نيست مصالح و علل واقعى احكام فرعى يا فروع احكام را شناسايى كند؛ و جز شارع مقدس و واضع اين احكام كسى نمى تواند به چنان مصالحى واقف گردد؛ اگر دانشمندان مزايا يا حكمتهايى براى احكام شرع خاطر نشان مى شوند بايد آنها را صرفاً حكمتهاى احكام ياد شده تلقى كرد نه علتهاى واقعى.

مسأله حج چنانكه ديديم با سوابق ممتدى كه در اديان ديگر آسمانى دارد در اسلام با كيفيتى عالى امضا شد، هيچكس حتى دشمنان اسلام نمى توانستند و نيز نمى توانند فوايد و سازندگى مادى و معنوى حج را ناديده گرفته و يا آنها را انكار كنند. حتى مخالفان اسلام نوشته اند: حج عاملى مؤثر براى ايجاد وحدت و همبستگى، و فرصتى است بسيار عالى براى اينكه ميان پيروان قرآن پيوندى مبارك به هم رسد و آنان را به هم مربوط سازد.

حج عبارت از اجتماع و گردهم آيى شمار بسيار زيادى از مسلمين و پيروان قرآن كريم كه در عصرما از رقم ميليونى متجاوز است، بيش از يك ميليون مسلمان از نواحى مختلف گيتى از پنج قاره دنيا به سرزمين مكه در موسم حج روى مى آورند كه از نژادهاى گوناگونى هستند. همه در يك سرزمين و يك كانون در كنار خانه خدا با جسم و جان و تمام وجود به نداى پروردگار خود لبيك مى گويند، در حاليكه همگى آنها تمام چيزهايى را كه ممكن است دستاويز مباهات بر ديگران باشد رها كرده با پوشاكى ساده و يكنواخت و با نوعى تساوى و برابرى مادى و معنوى دقيق در كنار هم قرار مى گيرند كه نمى توان نظير آن را در هيچ گردهم آيى، در هيچ سرزمينى جستجو كرد. مساوات و برابرى در همه چيز كه فرمانروا و فرمانبر، ثروتمند و فاقد ثروت، عرب و ترك، افغانى و ايرانى، هندى و سودانى، حبشى و چينى، اروپايى و آفريقايى، آمريكايى و آسيايى همه وهمه را در يك رده قرار داده و ميان سفيد پوست و رنگين پوست كمترين تفاوتى در اعمال و مناسك آنها ديده نمى شود، و وحدت شگفت آورى بر تمام اوضاع و احوال درونى و بيرونى آنها حاكم است. همه آنها- عليرغم چنان تفاوتهايى منطقه اى و چهره و قيافه و اندام و اختلاف طبقاتى- چشم و دل را به يك نقطه مى دوزند. اينان از خانواده و ميهن و زاد بوم و ثروت و مقام و منصب و كليه تعلقات گسستند، درياها را درنورديدند، بيابانها را پيمودند، سينه فضا را شكافتند و رنج سفرى بس دشوار را بر خود هموار ساختند، و از رسوم و عادات و تشريفات بومى و محلى و منطقه اى دست نهادند، و از خواب و خوراك و لباس خود كاستند، و بالاخره روابط خود را از دنياى ماديت بريدند، و همچون روز محشر با پوششى بسان كفن گرد هم آمدند.

بى ترديد با چنان كيفيت، شعاع نورانيتى كه از باطن و جان و درون آنان برمى خيزد و اين نورانيت را متوجه نقطه مشترك مى نمايد آنهم در حاليكه با اوضاع و شرايط و هيئتى هماهنگ و در عين حال ساده و بى آلايش توأم است مسلماً مى تواند امت و ملتى را بيافريند كه بنيانگذاران مجد و عظمت براى بشريت باشند.

در چنين نقطه اى است كه بشر مى تواند معناى «اللَّه اكبر» را درك كند و بازيابد كه قدرت خدا از هر قدرتى قويتر و خدا از هر چيزى بزرگتر و حتّى بزرگتر از آن است كه بگوييم او بزرگتر است.

در اين نقطه و در ميان چنان جمعيت انبوه و اجتماع عظيم هر ناظرى به خوبى مى فهمد كه حج بزرگترين و قوى ترين شعار توحيد، و ضامن انسانيت و آزادى از هر گونه قيد و بند مادى، و مهمترين عامل ارتباط و پيوستگى، و مآلًا ايجاد همبستگى ميان مسلمين شرق و غرب عالم است.

هر مسلمان و دوستدار پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- مشتاق و شيداى ديدار سرزمينى است كه آن حضرت در آنجا زاده شد، و در همان سرزمين مبارزه خود را با شرك و بت پرستى و جهل و استبداد آغاز كرد، هر نقطه اى در اين سرزمين ياد آور رويدادهاى مهم و درخشان اسلامى است كه جاى جاى آن مى تواند مايه عبرت و پند براى ديدار كنندگان آن باشد، سرزمينى كه در نگاه ناظر آن، دور نماى قربانيها و فداكاريهاى راه توحيد و نيكبختى را به تصوير مى كشد.

اين توحيد همزمان با اجراى مراسم حج با وحدت در زمان و مكان و اعمال و نيات، و اعتقاد، جامه و مسكن و بالأخره با همه مظاهر توأم است و توحيد را نويد مى دهد.

احرام:

احرام بايد همراه با نيت انجام گيرد، يعنى حاجى بايد با نيتى خالص و پاكيزه و پالوده و عارى از هرگونه شوائب مادى و دنيا وى اين كار را برگزار كند. او نبايد كمترين و ناچيزترين شائبه ريا و تظاهر آنى و آتى را در اين قصد راه دهد. مسلّماً قصد او بايد در اين كار و همه مراسم و مناسك حج عبارت از امتثال او امر الهى و تقرب به او باشد.

قصد و نيت در هر عملى روح و معيار ارزشيابى آن عمل مى باشد. به وسيله نيت است كه اعمال آدمى سنجش مى شود. در روز قيامت صرف عمل نيك ملاك پاداش نيست؛ بلكه آن عملى داراى پاداش مى باشد كه با نيتى خالص و راستين توأم بوده است.

اسلام به خود عمل، ارزشى اعطا نمى كند، و آنگاه كه اعمال را ارزيابى مى كند نفس عمل را- وقتى كه عارى از نيت باشد- اهميت نمى دهد؛ زيرا نيت وسيله و ابزارى براى كشف از حقيقت باطن آدمى است، و در عهده عمل و امكان او نيست كه پرده از روى اين حقيقت بردارد؛ چون ممكن است عمل مزورانه انجام گيرد؛ يعنى آدمى كارى را انجام دهد كه به ظاهر خوب و مرضى خدا و رسول به نظر رسد اما قصد و نيت انجام دهنده اين كار بر خلاف ظاهر عمل، موجب خشم خداوند متعال باشد. اين تناقص ميان قصد و عمل، و نيت و كردار ارزش عمل را از ميان مى برد. و اين صورت ظاهر نيكو به صورت شرّى در مى آيد كه موجب هلاك و بدبختى فرد خواهد بود؛ چنانكه اگر ريا كارانه به عملى كه ظاهراً نيكو است دست يازد، نه تنها پاداش نيك نصيب او نخواهد شد؛ بلكه به خاطر چنين نحوه عمل، كيفر الهى نيز در انتظار او است.

از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- روايت شده كه فرمود:

«انّما الاعْمالُ بَالنِيّاتِ، وَ لِكُلِّ امْرىٍ ما نَوَى، فَمَنْ كانَتْ هِجْرَتُهُ الَى اللَّهِ وَ الى رَسوُلِه فَهِجْرَتُه الَى اللَّهِ وَ الى رَسوُلِه؛ وَ مَنْ كانَتْ هِجْرَتُهُ الَى دنياً يُعصيبُها اوْامَرأَةٍ يَتَزَوَّ جُها فَهِجْرَتُهُ الى ما ها جَرَ الَيه» (3)

«ارزش اعمال آدمى به نيات او مربوط است، و عوائد اعمال او به نيت او منوط و وابسته است. اگر كسى (از هرگونه عوائد مادى بگريزد) و از وادى هدفهاى نفسانى هجرت كند، و راه وصول به رضاى خدا و رسولش را در پيش گيرد، در حقيقت به سوى رضاى خدا و رسول او (ومقصد الهى) كوچ و هجرت كرده است. ولى اگر هجرت او به سوى دنيا انجام گيرد، به دنيايى كه مى خواهد از منافع آن بهره مند گردد، و يا مى خواهد از رهگذر اين كوچيدن به اشباع دامن خويش برسد، و تمايلات نفسانى خود را ارضا نمايد، بايد گفت هجرت او به همان هدفهاى فرومايه تنزل خواهد يافت.»

و نيز فرمود:

«نِيَّةُ المُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِه. وَ نِيَّةُ الكافِرِ شَرّ مِنْ عَمَلِه؛ وَ كُلُّ عامِلً يَعْمَلُ عَلى نِيَّتِه» (4)

«نيت مؤمن از عمل او بهتر، و نيت كافر از عمل او بدتر است، و هر كسى بر حسب نيت خود عمل مى كند، و رفتار و كردار خويش را بر پايه آن تنظيم مى نمايد.»

روايات متعددى درباره ارزش نيت و نقش آن در تعالى و يا انحطاط، و صعود و يا سقوط اعمال، در جوامع حديثى فريقين بگونه اى چشمگير جلب نظر مى كند و نشان مى دهد كه اسلام به عمل نمى نگرد؛ بلكه به نيت آدمى مى نگرد كه اين عمل را چگونه و با چه هدفى برگزار مى سازد.


1- بقره: 127.
2- بقره: 125.
3- حج: 27.
4- انفال: 35.

ص: 7

محرم كه مى خواهد خويشتن را از جامه و لباس مطبوع خويش خلع كند و خود را از اين وابستگى برهاند بايد به پالايش نيت خود از هر شائبه اى همت گمارد و كوچكترين خاطره اى از ريا را به دل خود راه ندهد.

در حوزه احساس، احرام داراى دو شعار و مظهر است؛ شعارى كه حسن بينايى را بر مى انگيزد، و شعار ديگرى كه سامعه ها را نوازش مى دهد.

اما آن شعارى كه مشاهده مى شود و حس بينايى را بر مى انگيزد عبارت از پوشش است؛ بايد جامه اى كه حاجى در بر مى كند لباسى نادوخته و برش نايافته و بس ساده باشد، و شايسته است از بكار بردن هر گونه زينت و آرايش خوددارى نمايد، و از هر گونه لذت جنسى چشم بپوشد و در گذرد، و بالاخره در چنين حالى كه حاجى خود را يكسره در اختيار خدا قرار داده از هر گونه تمايلات مادى و خواهشهاى نفسانى دست نهد، و از جهان ماديت بگسلد و به پروردگار خويش بپيوندد.

حكمت خوددارى و كف نفس از اينگونه امور آن است كه مناسك و مراسم حج صرفاً بايد براى خدا و به منظور تقرب به او انجام گيرد؛ وصول به چنين هدف و منظور جز از راه دور ساختن خواهشهاى نفسانى و خوددارى ازتمايلات حيوانى امكان پذير نيست.

برگزار كننده مراسم حج بايد حس خويشتن دارى از اجراء هوسها را در خود زنده و شاداب سازد تا دريابد كه او برتر از آن آفريده شده كه در برابر شهوات و تمايلات تسليم و خاضع گردد.

اينگونه تمرينهاى روانى و نفسانى يكى از عوامل مهم ترتيبى است، و كف نفس و خويشتن دارى آنهم در محيط و فضايى دينى و مذهبى آثار سازنده اى در نفوس به جاى مى گذارد.

شعار و مظهر ديگر احرام شعارى است كه از دل بر مى خيزد، و زبان را به كار مى اندازد، و سامعه و حس شنوايى حج گزاران را نوارش مى دهد، حاجيان از دل و جان- با زبان- مى گويند: «آرى به فرمانيم» و نخستين جمله اى كه در حال احرام به زبان مى آورند پاسخ به فرمان و بانگ پروردگار است كه بدينگونه بر زبان مى آورند كه:

«لبّيك، اللّهمَّ لبيك، لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النقمه لك و الملك لا شريك لك»

بايد اين پاسخ را دومين پاسخ انسانها بر شمرد؛ زيرا آدمى از پيش به وحدانيت خدا اعتراف كرده و در برابر سؤال پروردگارشان كه فرمود: «أَلَسْتُ بِربِّكُمْ»، عرضه داشتند «بلى»، و فطرت آنها به وجود آفريدگار و يگانگى او و طاعت از اوامر او قبلًا پاسخ مثبت دادند، هم اكنون در موسم حج به هنگام احرام به پروردگارشان عرض مى كنند، آرى پروردگارا! آرى، براى تو شريكى نيست، ستايش و نعمت و حكومت آسمانها و زمين از آن تو است. در تأييد پاسخ نخست كه پاسخ تكوينى است هم اكنون با آوازى بلند زبان به توحيد مى گشايند. پس بنابر اين تمام وجود آدمى به استقبال خدا مى رود، آنگاه در برابر كعبه قرار مى گيرد و روياروى مظهر توحيد و كانونى كه بايد همه مسلمين شبانه روز پنج بار رو به سوى آن آرند جايگاه خويش را باز مى يابد، در چنين حالتى حساس و روح نواز چشم و دل متوجه خدا، و زبان به ياد خدا، و همه وجود آدمى و قواى ظاهرى و باطنى حاجى متمركز در يك هدف است و آن خداى يكتا و خداوندگار مدبر جهانيان است:

«قُلْ انَّ صَلوتى و نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلَكَ امْرِتُ وَ انَا اوَّلُ المُسْلِمينَ» (1)

«بگو نماز و پرستش و عبادت و زندگانى و مرگ من از آن خدايى است كه خداوندگار مدير و مدبر جهانيان است. براى او شريك و همتايى نيست، و بدان مأمور گشتم و من نخستين مسلمان بوده و اولين كسى هستم كه در برابر او امر الهى تسليم مى باشند.»

يكى از حكمتهاى احرام پرورش روح همزيستى مسالمت آميز با كل پديده هاى هستى است. آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه محرم را موظف مى سازد از ستيز و كينه و حسد و ساير رذائل اخلاقى دست نهد، و حتى سخن بيهوده بر زبان نياورد، و دل را از هرگونه دشمنى، و فكر را از هر گونه تجاوزگرى به حريم ديگران بسترد، و روحى مسالمت آميز در خود بيافريند و چنين روحيه اى را- علاوه بر همنوعان خويش- نسبت به تمام پديده هاى هستى تعميم بخشد و حتى هيچ جانورى را نيازارد، و به حريم گياهان تجاوز نكند، و از سوى او نبايد حتى به بوته اى نيز آزار برسد، و پديدهاى فاقد حيات حيوانى و نباتى را نيز حرمت نهد و سنگ حرم را به بيرون آن نبرد، و بالاخره بايد حاجى در خويشتن جهانى از سلم و صفا و محبت به همه پديده هاى هستى را بپردازد:

«يا ايُّهَا الذَّينُ آمَنوُا لا تَقْتُلوا الصَّيْدَ وَ انْتُمْ حُرُمٌ ...»: (2)

«مؤمنين! شكار را در حاليكه محرم هستيد به قتل نرسانيد ...»

«احِلَّ لَكُمْ صَيْدُ البَحْرِ وَ طعامُهُ متاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمُ عُلَيْكُمْ صَيْدُ البَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذى الَيْه تُحشَرونَ» (3)

«شكار دريا و خوراك آن به عنوان بهره و تمتع شما و كاروان حلال است، و شكار دشت و بيابان تا وقتى كه محرم هستيد بر شما حرام مى باشد و از خدايى كه به سوى او گرد مى آييد پروا كنيد محرم احساس مى كند فرصتى از زمان و قطعه اى از مكان داراى نوعى حرمت و احترام است كه بايد آن را به تمام فرصتها و همه مكانها و سرزمينها تعميم دهد و بايد همه مردم در همه جا عواطف و محبت انسانى را در تمام اوقات به كار دارند تا جهانى آكنده از صلح و مسالمت را تحقق بخشند. چند ماه در اسلام داراى حرمت ويژه اى است كه جنگ و كشتار در آن ماهها تحريم شده است:

«يَسْأَلُو نَكَ عَنِ الشَّهْرِ الحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ ...» (4)

«اى پيامبر! از تو درباره ماه حرام مى پرسند، ماهى كه جنگ و كشتار در آن حرام است؛ بگو كشتار در اين ماه بزرگ و گران، موجب ممانعت از راه خدا است.»

اين فرصتهاى حرام و يا محترم عبادت از ماههايى است كه قرآن كريم با اشاره به شما و آنها، اين ماهها را داراى سابقه اى بس ديرينه معرفى مى كند؛ يعنى از روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده است اين ماهها حرام و محترم بوده اند:

«انَّ عِدَّةَ الشُّهورِ عِنْدَاللَّهِ اثْنى عَشَرَ شَهْراً فى كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الارْضَ مِنْها ارْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِموُا فيهِنَّ انْفُسَكُمْ ...» (5)

«شمار ماهها در پيشگاه خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده در كتاب خدا دوازده ماه است. از اين ماهها چهار ماه، حرام است و در آن ماههاى حرام بر خويشتن ستم مرانيد ...»

اين چهار ماه عبارتند از ماههاى: محرم، رجب، ذوالقعده، و ذوالحجه، كه ماههاى مقدس و آبرومندى هستند، و عربها بويژه بايد در اين ماهها از خونريزى و جنگ و كشتار و ساير ستمها و خيانتها دست بر مى داشتند.

حاجى در چنين فرصت زمانى، با حرمت مكانى مواجه است، و در چنين مكان مقدس و چنان زمانى ارزشمند مجال و فرصتى به دست مى آورد كه مى تواند بر اساس تفاهم و قطع هر گونه خصومت و با روحى مسالمت آميز زندگانى را با برادران خود از سر گيرد.

طواف

حاجى بايد در هر يك از طوافهاى «نساء» و «زيارت» هفت بار گرد خانه خدا گردش كند. نقطه آغاز اين طواف، حجرالاسود يا سنگ سياهى است كه به ديوار نصب شده است؛ «طواف به منزله نماز است؛ لذا بايد حاجى قلب خود را سرشار از تعظيم و خوف و رجاء و محبت سازد» (6) و بداند كه اين طواف بسان تحيت و تهنيت به نخستين خانه اى است كه به منظور عبادت خداى يكتا بنا شده است، و تكريمى است به يكى از مظاهر توحيد و يكتاپرستى؛ چون حاجى كعبه و جلوه گاه معشوق و معبود خود را مى بيند عاشقانه همچون پروانه گرد شمع مظهر حقيقتى پاك كه خداى متعال است به گردش در مى آيد. و چون حجرالاسود نقطه آغاز و مبدأ اين طواف است استلام و تقبيل آن عبارت از كارى است كه از عشق و علاقه و مبدأ حقيقى عالم يعنى آفريدگار جهان بازگو مى كند. امتى كه شبانه روز به صورت تكليف واجب و الزامى بايد پنج بار به سوى اين خانه كه عاليترين مظهر توحيد است نماز اقامه كند شايسته مى نمايد با طواف پيرامون بنائى كه ابراهيم براى شرك زدايى و ترويج توحيد پى ريزى كرده است اظهار ادب نمايد.

مرحوم فيض كاشانى مى گويد: «بايد حاجى بداند در طواف، خود را به فرشتگان مقربى كه پيرامون عرش را احاطه كرده و برگرد آن طواف مى كنند همانند ساخته است. نبايد تصور كند كه هدف از اين طواف آن است كه كالبد و بدن خود را پيرامون كعبه به گردش در آورد؛ بلكه مقصود اين است قلبش از رهگذر ذكر و ياد صاحب خانه به گردش و چرخش افتد تا ذكر جز به او ابتدا نشود و جز به او خاتمه نيابد؛ چنانكه طواف كننده طواف را از خانه و حجرالاسود آغاز و بدان ختم مى كند»

«و نيز بايد بداند طواف برخوردار از شرافت و كرامت، همان طواف قلب در پيشگاه حضرت ربوبى است، و خانه خدا، يعنى كعبه، نمونه و مظهرى است پديدار در عالم ملك براى حضرت ربوبى كه چون در عالم ملكوت است با چشم سر رؤيت نمى شود؛ چنانكه بدن نمونه اى ظاهر در عالم شهادت براى قلبى است كه چون در عالم غيب است با ديدگان قابل رؤيت نيست، و عالم ملك و شهادت به سوى عالم غيب و ملكوت- براى كسانى كه در براى او گشوده شده است- راه دارد».

در اشاره به همين مقايسه آمده است: بيت المعمور در آسمان در مقابل كعبه قرار دارد و طواف فرشتگان در بيت المعمور مانند طواف انسان بر گرد كعبه است، و چون پايه و درجه اكثر مردم از انجام طوافى اين چنين، نارسا است مأمور شدند حتى الامكان طواف خود را همانند فرشتگان سامان دهند، و به آنها وعده دادند «هر كسى خود را شبيه گروهى سازد با آنان محشور خواهد شد».

«اما استلام حجرالاسود، بايد گفت كه حجر به منزله دست راست خدا است. رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: حجر را استلام كنيد؛ زيرا دست خدا در ميان خلق است كه با خلق به وسيله آن مصافحه مى كند همانگونه كه عبد و بنده مصافحه مى كند» (7)

ذكر اين نكته در پايان بحث مربوط به طواف ضرورى است كه مخالفان اسلام موضوع كعبه و حجرالاسود را بهانه اى براى حمله و انتقاد قرار داده اند و مى گويند: احترام به كعبه و حجرالاسود باز مانده افكار و انديشه بت پرستى است! در حاليكه آنان از حقايق مسلّم تاريخ در بى خبرى به سر مى برند و يا تعمّداً اين حقايق را ناديده مى انگارند؛ با اينكه همين ياوه گويان درباره گور سرباز گمنام- كه مظهر وظيفه شناسى و فداكارى است- انواع و اقسام تشريفات و مراسم را به كار مى دارند، و احترام فراوانى درباره آن معمول مى دارند. علاوه بر اين در اكثر شؤون زندگانى به بسيارى از موهومات پاى بند هستند.

ما مى دانيم كعبه و حجرالاسود مظهر مبارزه با شرك و نبرد با پس مانده هاى بت پرستى و جنگ با موهومات به شمار مى رود. و به قاطعيت مى توان گفت كعبه و حجرالاسود باز مانده آثار توحيد و يگانه پرستى است كه از زمان ابراهيم بت شكن و شرك ستيز تاكنون به عنوان نمودار توحيد مورد احترام يكتاپرستان بوده و هست.

به تاريخ نيز بايد مراجعه كرد كه عربهاى قبل از اسلام از مواد و اشياء گوناگون بت و معبودى مى پرداختند در حاليكه كعبه و حجرالاسود تنها چيزهايى بوده اند كه دور از جنبه الوهيت شرك آميز قرار داشتند و هيچ عربى قبل از اسلام آن دو را به هيچوجه به عنوان معبود يا بت مورد پرستش قرار ندادند. آيا اسلامى كه با بت پرستى نبرد را آغاز كرده و سخت مخالف بت پرستى جاهلى بوده مى توان آن را آئينى برشمرد كه از شرك و بت پرستى تأييد به عمل آورده است؟ هيچ تاريخى اين سخن ياوه گويان را نه تنها تأييد نمى كند، بلكه با توجه به تعاليم قرآنى- كه سراسر آن به سوى توحيد نشان رفته- آن را تكذيب مى نمايد بايد گفتار اين معاندان يا نادانان را مانند ساير سخنانشان درباره اسلام كاملًا تهى از واقعيت تلقى كرد.

سعى ميان صفا و مروه:

حاجى بايد هفت بار ميان صفا و مروه سعى به عمل آورد، نه بدود و نه آهسته. و راه رفتن او بهتر است حد وسط ميان «مشى/ راه رفتن عادى» و «عدْو/ دويدن» باشد. نقطه شروع اين كار، صفا است و عمل مذكور به منزله التجاء و پناهندگى به خدا در كنار خانه او است تا بدينوسيله مغفرت الهى را به سوى خود جلب كند و از او درخواست عفو نمايد. و چنانكه قبلًا نيز اشاره كرديم اين كار نيز به منزله رفت و آمد به خانه فرد بزرگى است كه چند بار تكرار مى شود تا شايد آن بزرگ بدو التفاتى كند، از مهر و لطف خويش سهمى عايد او سازد؛ اما نمى داند آن بزرگ نياز او را بر مى آورد و يا دست رد به سينه او مى زند. گويند سعى ميان صفا و مروه ياد آور يك از رويدادهاى تاريخى عبرت آموزى است؛ چون هاجر همسر ابراهيم براى جستجوى آب براى فرزندش اسماعيل از صفا به مروه و از مروه به صفا رفت و آمد مى كرد تا بالاخره منبع آب را زير پاى اسماعيل يافت، و نياز خود و فرزند خويش را فراهم ديد، و همين آب منشأ آبادانى اين سرزمين و عامل خير و بركت آبى شد.

اين عمل و رويداد تاريخى به هر ناظر و متفكرى مى فهماند كه اگر انسان براى وصول به هدف، خويشتن را به سعى وا دارد و از پى مطلوب خود گام را استوار بردارد مسلماً موفق و كامياب مى گردد.


1- كنزالعمال، ج 3، ص 423، 424. منيةالمريد، ط سنگى، ص 27. جامع السعادات، ج 3، ص 113.
2- الكافى اصول- ص 84.
3- انعام: 163.
4- مائده: 95.
5- مائده: 96.
6- بقره: 217.
7- توبه: 36.

ص: 8

مشركين- قبل از اسلام- بر فراز صفا بت «اساف» و بر مروه بت «نائله» را نصب كرده بودند:

«... و اصل قصه آن است كه در زمان جاهليت مردى و زنى در كعبه شدند به فاحشه اى، و نام مرد «اساف بن يعلى» و نام زن «نائله بنت الديك». هر دو را مسخ كردند؛ پس عرب ايشان را بيرون آوردند، و عبرت يكى را بر صفا نهادند، و ديگرى را بر مروه تا خلق از اطراف مى آمدند و ايشان را مى ديدند. روزگار بر ايشان دراز شد، و پسينيان با ايشان الف گرفتند، چشمها و دلها از ايشان پر شد؛ شيطان به ايشان در آمد و گفت: پدران شما اينان را مى پرستيدند (و ايشان را بر پرستش آنان داشت، روزگار دراز در زمان فترت و جاهليت) پس چون الله (تعالى) رسول خود را پيغام بنواخت، و اسلام در ميان خلق پيدا شد، قومى از مسلمانان- كه در جاهليت ديده بودند كه (مشركين) آندو بت را مى پرستيدند- تحرج كردند از سعى ميان صفا و مروه؛ خداوند اين آيت فرستاد «انَّ الصَّفا وَ المَرْوَةَ مِنْ شَعائرِاللَّهِ ...» (1) «كه سعى كنيد، و آن حرج- كه ايشان مى ديدند- از ايشان بنهاد»؛ (2) چرا كه صفا و مروه از شعائر الهى و توحيد است؛ و لذا رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- دستور داد كه آندو بت را از صفا و مروه سرنگون ساختند كه شعار توحيدى از هر شائبه اى شرك آميز پاكيزه گردد.

خواجه عبدالله انصارى مى گويد:

«صفا اشارت است به صفوه دل دوستان در مقام معرفت، و مروه اشارت است به مروت عارفان در راه خدمت. مى گويد: اين صفوت و اين معرفت در نهاد بشريت و بحر ظلمت از نشانهاى توانايى و دانايى و نيك خدايى الله است، و اليه الاشاره بقوله تعالى: «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّور»؛ پس نه عجب اگر شير صافى از ميان خون بيرون آرد، عجب آن است كه اين در يتيم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانيت نگهدارد». (3)

وقوف در عرفات و مشعر و منى

وقوف در عرفات از اهم مناسك حج مى باشد. در اين نقطه ازدحام مردم و سر و صدا و زبانهاى مختلف و پيروان مذاهب گوناگون و جز آنها انسان را به ياد عرصات قيامت و اجتماع امتها با انبيا و ائمه، و پيروى هر امتى از پيامبر خود، و چشم داشت آنان به شفاعت آنها، و تحير و سرگردانى آنها، آنهم در يك سرزمين كه آيا مورد حمايت قرار مى گيرند يا از آنها حمايتى به عمل نمى آيد، آرى انسان را به ياد چنين روز و احوال آن مى اندازد.

توقف در اين بيابان از نيمروز تا شامگاه به چه منظور و با چه هدفى تشريع شده است؛ البته مزاياى انسانى چنين عملى را نمى توان برشمرد، در بيابانى- كه فاقد وسائل كافى براى آسايش است- بايد مردم از مليتهاى مختلف و طبقات متفاوت درنگ نمايند، با خداى خويش به راز و نياز بپردازند، و همگان در يك سطح از نظر ظاهر و باطن حوائج خود را به خداوند متعال عرضه كنند. آيا اين عمل نمى تواند عاليترين نمونه همبستگى و تجمع، و بخصوص مساوات و برابرى باشد. آيا اين نعمت بزرگ اسلامى برجسته ترين شعار مبارزه با اختلاف طبقاتى نيست؟

در چنين توقف و درنگى است كه حاجيان در اين بيابان- گذشته هاى دور- اشعه اى در قلوب ايجاد مى كند و به مردم نويد مى دهد كه سر انجام به منطور نهائى خود در زندگانى مادى و معنوى نائل خواهند شد؛ زيرا روزگارى پيامبر اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- مردم را به معرفت حق و حقوق مردم نسبت به يكديگر و وظائف الهى و انسانى دعوت كرده بود، و در همين پايگاه يعنى عرفات بود كه رسالت و مسئوليت الهى و انسانى خود را به كمال نزديك يافت و آيه اى بر آنحضرت نازل شد كه قلب پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- و دل و جانش را سرشار از رضا و خوشنودى ساخت:

«الْيَومْ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتى وَ رضيتُ لَكُمُ الاسْلامَ ديناً» (4)

«هم اكنون دين و آئين شما را به كمال رساندم، و نعمت خود را بر شما كامل ساختم، و اسلام را به عنوان دين و آئين و راه و رسم صحيح زندگانى براى شما پسند كرده و پذيرفته ام.»

در وقوف به مشعر و منى بايد متوجه باشد كه مولايش پس از روى گرداندن از او بدو روى آورده و به او اذن داده بر حرمش درآيد، زيرا مشعر بخشى از حرم به شمار مى آيد، و عرفات از حرم بيرون است. بنابر اين حاجى در مشعر بر دروازه رحمت الهى وارد مى شود ونسيمهاى رحمت در اينجا وزيدن مى گيرد و خلعت قبول و پذيرفته شدن در پيشگاه الهى را با اذن دخول در حرم، بر تن مى كند.

رمى جمرات:

اين عمل واجب كه استحباباً با دعا آغاز مى شود سمبل تنفر از عوامل معصيت و بدبختى است، ورمى كنند، با اين كار عزم راسخ خود را براى مبارزه با نيرنگهاى گمراه كننده شيطان و اعمال زيان آور او ابراز مى دارد.

حاجى در چنين مقرى مراتب انزجار خود را از هر گونه فساد و فساد انگيزى و انگيزه هاى فساد اعلام مى دارد، و از فرصت اجتماع و گردهم آيى با برادران دينى خود استفاده مى كند كه چگونه مى توان در معيت هم كيشان خود و هماهنگى با آنها همه مظاهر شرك و ظلم و فساد را درهم كوبيد.

حاجيان از رهگذر اتحاد و همبستگى، جمرات غول آسا را زير سنگ ريزه ها خفه مى كنند، و هر چند سلاح هر يك از آنان در برابر پيكر حجيم جمرات بسيار كوچك و ناچيز است، ليكن چون در مبارزه سمبوليك آنها هماهنگى وجود دارد دشمن را هر چند كه قوى باشد مغلوب مى سازند، و اين خود درس بزرگى است كه مسلمين در سايه همبستگى مى توانند دشمنهايى ابرقدرت را به زانو در آورند هر چند كه داراى سلاحى ضعيف باشند.

فوائد و آثار فردى و اجتماعى حج بر كمتر كسى پوشيده است، اگر حاجى اعمال حج را با توجه به حقايق روحى آن به انجام رساند در واقع موفق گشته به تجديد و بازسازى شخصيت خويش پرداخته، و از گذشته آميخته به گناه و فساد خود رهيده، و از نو با خداى خويش تجديد عهد نمايد كه همواره جبهه خود را در مبارزه با شيطان و سورت تمايلات نفسانى، نيرومند سازد؛ آنچنان خويشتن را بپردازد كه به صورت مصداق بارز سخن پيامبر گرامى اسلام- صلى الله عليه و آله و سلم- در آيد كه فرمود:

«مَنْ حَجَّ وَ لَمْ يَفْسُقْ خَرَجَ كَيُومٍ وَ لَدَتْهُ امُّهُ»:

«كسى كه حج گذارد و دست اندركار جرم سنگين نگردد، از مكه برون آيد بسان روزى كه مادرش او را بزاد.»

يعنى پاك و پاكيزه از گذشته هاى آلوده اش بوده و براى دريافت رحمت خاصه پروردگار آمادگى خواهد داشت.

اللهم تقبّل منا انك انّك السميع العليم


1- الحقائق: 277.
2- الحقائق: 278.
3- بقره: 158.
4- كشف الاسرار، ج 1، ص 430.

ص: 9

فلسفه برائت از مشركين

محمد محمدى رى شهرى

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

الحمداللَّه ربّ العالمين والصلاة والسلام على سيّدنا محمد و آله الطاهرين واصحابه الميامين. السلام عليك يا بقيةاللَّه فى ارضه.

اعوذباللَّه من الشيطان الرّجيم، «براءة من اللَّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين».

قرار بر اين بود كه امشب (1) جلسه ياد بود امام را برگزار كنيم، ولى با توجه به اينكه

مراسم برائت از مشركين، به دليل ممانعت مقامات عربستان انجام نشد، تصميم گرفتيم كه اين گردهمايى عظيم را تبديل به مراسم برائت كنيم كه اجراى اين مراسم بهترين شكل ياد امام در اين سرزمين است.

اصولًا مراسم برائت، از بزرگترين يادگارهاى امام براى زائرين خانه خدا، ملّت ايران و كليه مسلمانان حهان است (هر چند آنچه كه شد، نه تنها اثرش از مراسم برائت كمترنبود، بلكه بمراتب بيشترنيز بود.»

بعد از حرم امن خدا، هيچ مكانى براى اجراى مراسم برائت مناسبتر از مِنى نيست. منى از سويى سرزمين عشق و از سوى ديگر سرزمين برائت است، سرزمين تولّى و تبرّى است.

اين سرزمين از يك سو يادآور عشق يك انسان الهى (ابراهيم- ع-) به خداوند متعال است؛ عشقى كه او را وادار مى كند فرزند جوان، زيبا و پيامبرى چون اسماعيل- كه در سنين پيرى خداوند به او عنايت كرده- را به دست خود قربانى كند و از سوى ديگر به پيروان ابراهيم و محمد درس مبارزه و رجم و طرد شياطين جن و انس مى دهد.

امام: در تبيين فلسفه برائت مى فرمايند: بايد شياطين بزرگ، ميانه و كوچك (اولى، وسطى و عقبه) را از حريم مقدس اسلام راند.

«ما بايد با فريادها و دعوتها و تظلم ها و افشاگرى ها و اجتماعات زنده و كوبنده در مجمع مسلمين در مكه مكرمه، بتها را بشكنيم و شياطين را كه در رأس آنها شيطان بزرگ است رمى كنيم و طرد نماييم تا حجِّ خليل اللَّه و حبيب اللَّه و ولى اللَّه- مهدى عزيز- را بجا آورده باشيم والا در حق ما گفته مى شود: «ما اكْثَرَ الضّجيجُ وَ اقَلَّ الْحَجيج!». (2)

بنابراين مِنى مكان مناسبى براى اظهار عشق و محبت به خدا و ابراز نفرت و برائت از دشمنان خدا از كليه مشركين و متكبرين و در رأس آن متكبر بزرگ آمريكاست.

موضوع سخنم در اين مراسم با عظمت «فلسفه برائت از مشركين» است.

شرك چيست؟

شرك، ضد توحيد است؛ توحيد يعنى اعتقاد به خداى يگانه و اينكه هيچ چيز و هيچ كس در جهان منشأ اثر نيست جز خداى يكتا.

شرك، يعنى اعتقاد به قدرتهاى موهوم و پندارى. قدرت موهوم ممكن است بت نفس امّاره باشد، همانطور كه در قرآن كريم آمده: «أفرأيتَ مَنْ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ»، (3) ممكن است بت جماد باشد، همانند؛ لاتْ و هُبَل كه پيش از بعثت پيامبر اسلام در حجاز مورد پرستش قرار مى گرفتند، و ممكن است بت حاكميت هاى طاغوتى و قدرتهاى نامشروع حاكم بر جوامع انسانى باشد كه امام امت اين قدرتها

را «بتهاى نوين» ناميده است.

موحد كيست؟

موحد نه خود پرست است نه جماد پرست و نه قدرت پرست؛ موحد فقط خدا را منشأ اثر و قدرت مى داند و لذا فقط او را مى پرستد و از او اطاعت مى كند. موحد فقط خدا را مالك سود و زيان مى داند و لذا فقط از او استمداد مى كند و از او بيم دارد. بر هيچ قدرتى جز خدا تكيه نمى كند و از هيچ قدرتى جز خدا نمى هراسد.

مثل اعلاى توحيد، در قرن ما امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- بود كه با تكيه بر قدرت خداوند يكتا از طاغوت ها نهراسيد و در برابر همه بت هاى نوين جهانِ شرك و در رأس آنها آمريكا ايستاد و انقلاب اسلامى را در ايران به ثمر رسانيد و صريحاً اعلام كرد كه: «آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند ...!»

و نمونه بارز امت توحيد، مردم مسلمان ايران است كه به بركت انقلاب اسلامى و رهبرى هاى امام و خلف صالح او حضرت آيةاللَّه خامنه اى با تكيه بر قدرت خداى يكتا در برابر توطئه هاى پيچيده و تهاجم سنگين سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى قدرتهاى شيطانى همچنان ثابت و استوار ايستاده اند.

و شما زائرين خانه خدا، نمونه و نماينده آن امت هستيد كه در روز برائت با سكوتى رساتر از فرياد، فريادهاى توفنده مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل را در كنار خانه خدا سرداديد و اعتقاد خود و مردم مسلمان ايران به توحيد ناب و برائت از شرك و مشركين جهان را به نمايش گذاشتيد. و اينك نيز در سرزمين منى سرزمين برائت، براى اقامه برائت از مشركين گردهم آمده ايم.

مشرك كيست؟

مشرك در برابر موحد، گاه «خود»، گاه «جماد»، گاه «زورمداران جهان» را مى پرستد و گاه «هرسه» را.

خطر بزرگى كه جهان اسلام را تهديد مى كند شرك به مفهوم سوم است كه منشأ آن شرك به مفهوم اول- خودپرستى- مى باشد.

امام صادق عليه السلام درباره اين نوع از شرك در تفسير آيه: «وَالَّذينَ اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها» مى فرمايد: مَنْ اطاع جَبَّاراً فَقَدْ عَبَدَهُ. (4)

همچنين درباره نقش اساسى شناخت اين نوع از شرك و توطئه دشمنان اسلام مى فرمايد:

«در حكومت بنى اميه آموزش ايمان آزاد، ولى آموزش شرك ممنوع بود و انگيزه آنها از اين ممنوعيت آن بود كه وقتى مردم را به شرك وا مى دارند، آنان متوجه نشوند.»

نقش برائت از مشركين در جهان اسلام

چرا اين همه پافشارى مى كنيم كه برائت از مشركين اقامه شود، چرا رهبر عزيز ما حضرت آيةاللَّه خامنه اى در پيامى كه در پاسخ اينجانب داده اند تأكيد فرموده اند كه «مراسم اقامه برائت، حق مردم ايران است و هيچ كس حق جلوگيرى از آن را ندارد.»

نقش برائت از مشركين در جهان اسلام در صورت فراگير شدن آن، نفى قدرتهاى استكبارى و سلطه جويى آنها است. منشأ همه مصائبى كه جهان اسلام امروز گرفتار آن است سلطه طلبى قدرتهاى استكبارى و در رأس آنها آمريكاى تبهكار است.

ريشه اصلى مصائب مردم مسلمان، مظلوم و مقاوم بوسنى هرزگوين، سلطه طلبى استكبار است، صربهاى جنايتكار با فرصتى كه قدرتهاى استكبارى و در رأس آن آمريكا به آنان مى دهند مرتكب جناياتى مى شوند كه زبان از ذكر آن شرم دارد.

ريشه اصلى مصائب مردم فلسطين سلطه طلبى استكبار است.

ريشه اصلى مصائب مسلمانان جنوب لبنان، عراق، مصر، الجزاير، كشمير، تاجيكستان و هرنقطه اى از جهان كه مسلمانان در آن هشيار شده اند و مى خواهند اسلام را برسرنوشت خود حاكم كنند، چيزى جز سلطه طلبى استكبار نيست.

براى خاتمه دادن به سلطه طلبى مستكبرين تنها راه، وحدت صفوف مسلمين است، وحدت هم با شعار حاصل نمى شود، تا ريشه هاى شرك از جوامع اسلامى زدوده نشود، تا بت نفس اماره كه ريشه همه فسادها و جدايى هاست شكسته نگردد و بالأخره تا برائت از مشركين به مفهوم مطلق و كامل آن در جوامع اسلامى تحقق نيابد، وحدت حاصل نمى شود و مشكلات جهان اسلام حل نمى گردد.

با وحدت كلمه است كه مسلمانان جهان و دولتهاى اسلامى مى توانند به جنايات صربها پايان دهند، تنها دعا كافى نيست، تنها كمك مالى به مسلمانان بوسنى كافى نيست.

بايد دولتهاى اسلامى به آنها سلاح برسانند، مسلمانان مظلوم بوسنى احتياج به كمك نظامى دارند، اگر دولتهاى كشورهاى اسلامى با هم يكدل و يكزبان باشند مى توانند كمك نظامى به مظلومين برسانند.

دولتهاى اسلامى با وحدت كلمه مى توانند به حيات ننگين رژيم اشغالگر قدس خاتمه دهند. «مذاكرات صلح» و به تعبير درست رهبر معظم انقلاب «مذاكرات ظلم!» دردى را دوا نمى كند و از نظر ما محكوم است.

استكبار جهانى و در رأس آنها آمريكا خوب مى داند كه تنها سدّى كه در برابر سلطه طلبى آنها قرار دارد اسلام انقلابى و به تعبير زيباى امام راحل «اسلام ناب» است.


1- اين سخنرانى در تاريخ 11/ 3/ 1372 مطابق با يازدهم ذى الحجة الحرام به افق حجاز در منى ايراد گرديده است.
2- بحارالانوار، ج 24، ص 124، حديث 1.
3- جاثيه: 23.
4- بحارالانوار، ج 23، ص 362، حديث 20.

ص: 10

به همين دليل از همه امكانات خود براى ضربه زدن به اسلام و طرفداران واقعى آن، از انواع توطئه هاى فرهنگى، اخلاقى، سياسى، اقتصادى، حقوقى، تبليغاتى و نظامى با تمام توان استفاده مى نمايند.

ماجراى كتاب سلمان رشدى مرتد نمونه اى از توطئه هاى فرهنگى استكبار عليه اسلام بود كه با حكم قطعى امام امت مبنى بر ارتداد و وجوب اعدام او كه مورد تأييد علماى بزرگ جهان اسلام و توده مردم مسلمان جهان قرار گرفت، اين توطئه بحمداللَّه خنثى شد.

از آنجا كه جمهورى اسلامى ايران كانون اصلى اسلام گرايى در تاريخ معاصر است، بيش از همه مورد انواع تهاجم ها و مورد بغض و كينه آمريكا است و اين سند افتخار ما است.

ولى به خواست خدا عليرغم همه تلاشهاى آمريكا و اذنابش روز بروز اسلام گرايى در جهان بيشتر رشد مى كند و همه تلاشهاى مستكبرين براى ضربه زدن به اسلام نه تنها نتيجه اى ندارد، بلكه عكس نتيجه مى دهد (و مكروا و مكراللَّه واللَّه خيرالماكرين). (1)

همانطور كه امام راحل ما پيش بينى كرده، اسلام همه سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد و اين قرن، قرن پيروزى مستضعفين بر مستكبرين خواهد بود. اميدواريم در آينده اى نزديك شاهد جهانى شدن اسلام به رهبرى مهدى آل محمد باشيم.

خدايا فرج او را نزديك گردان. خدايا مظلومين بوسنى، مظلومين فلسطين و مظلومين جهان را در لبنان، عراق، مصر، الجزاير، ميانمار، كشمير، آذربايجان، تاجيكستان و ... نصرت فرما.


1- آل عمران: 54.

ص: 11

بهره گيرى از ابعاد سياسى حج

محمد محمدى اشتهاردى

اشاره:

حج در اسلام، ذخيره اى ارزشمند، بلند پايه و جاويد و چشمه اى هميشه جوشان با جويبارهاى گوارا، زلال و يك مكتب سازنده و بالنده است و همواره تشنگان را به سوى خود مى طلبد تا به آنها حيات و نشاط ببخشد.

حج، تنها يك عبادت محض و خودسازى بدون توجه به اجتماع نيست؛ بلكه حج:

در عين آنكه خودسازى است، وسيله جامعه سازى است.

و درعين آنكه موجب ارتقاء فضائل اخلاقى است، وسيله اى براى سامان بخشيدن سياست اسلامى است.

و در عين آنكه گناه زدائى است، وسيله اى براى امام شناسى، و حركت در مسير جهت گيرى امام بر حق است.

با كمال تأسف، بيشتر حاجيان، از حج تنها به پوسته اى از آن قناعت كرده و مغز آن را به دور افكنده اند، و يا اينكه حج را وسيله تفريح و سير و سياحت و يا تظاهر و تهيه وسائل مادى و شخصى خود قرار داده اند، و هرگز به روح آن توجه نمى كنند. روشن است كه چنين حجى، حج ابراهيمى و حج محمدى- ص- نخواهد بود.

حج در اسلام در عين اينكه پاكترين وعميقترين عبادت براى تطهير و شستشوى روح و روان از هر گونه آلودگى است، مؤثرترين وسيله براى تبيين و پيشبرد اهداف سياسى است، و اصولًا نمى توان حج را از دو خصيصه «عبادت» و «سياست» جدا كرد، كه اين دو تار و پود حج را تشكيل مى دهند، چرا كه روح عبادت، توجه به خدا است، و روح سياست توجه به خلق خدا، و اين دو در مراسم حج آنچنان بهم آميخته اند كه جدا كردن هر يك، مساوى با نابودى اصل حج است، به عبارت روشنتر امور سياسى در سطح عالى و كامل، آنچنان در يكايك دستورهاى حج، جريان دارد، كه خون در پيكر انسان جارى و سارى است، و آنانكه منهاى توجه به جنبه هاى سياسى حج، به انجام مراسم حج مى پردازند، و تنها به پوسته اى از ظواهر عبادى حج قناعت مى كنند، قطعاً بدانند كه حج را از محتوايش خارج كرده، و هيچگونه بهره صحيح از آن نخواهند برد، براى دريافت اين مطلب به روايت زير توجه كنيد:

عصر امام باقر- ع- بود، طاغوتيان بنى اميه بر سراسر نقاط اسلامى حكومت مى كردند، اكثر مردم دنباله رو آنها بودند، و از اسلام جز پوستى ديده نمى شد، حج آنها نيز همان حج طاغوتى بود، در ظاهر طواف كعبه مى كردند و فرياد لبيك لبيك، سر مى دادند، ولى امام حق را نمى شناختند، و يا اگر شناخته بودند، بجاى پيروى از او، به دنبال طاغوت عصر، حركت مى نمودند.

امام باقر- ع- همراه يكى از روشن دلان به نام ابو بصير، در مراسم حج شركت نمود، ابو بصير، ناله و فرياد و صداى گريه بسيار شنيده گفت: «ما اكْثَرَ الْحَجيجُ وَ اعْظَمَ الضَّجِيجُ»: «چقدر حاجى زياد است، و گريه مردم، عظيم و گسترده مى باشد».

امام باقر- ع- (كه به روح حج توجه داشت و هرگز فريب ظاهر را نمى خورد، و حج بوجهلى را با حج ابراهيمى، كاملًا تشخيص مى داد)، به ابو بصير فرمود: «بَلْ ما اكْثَرَ الضَّجِيجُ وَ اقَلَّ الْحَجيِجُ»: «بلكه گريه كننده بسيار است، اما حاجى اندك ...» (1)

جمعى از كوته بينان، بخاطر عدم درك محتواى عميق اجتماعى- سياسى حج، با تبليغات دامنه دار خود باورانده اند كه نبايد حج را با مسائل سياسى در آميخت.

حضرت امام خمينى- قدس سره- اين گونه منطق سست را به شدت محكوم كرده، و در فرازى از گفتارش مى گويد:

«يكى از فلسفه هاى بزرگ حج، قضيه بعد سياسى او است، كه دست هاى جنايتكار، از همه اطراف، براى كوبيدن اين بعد در كار هستند، و تبليغات دامنه دار آنها مع الاسف در مسلمين هم تأثير كرده كه مسلمين سفر حج را بسيارشان يك عبادت خشك خالى بدون توجه به مصالح مسلمين مى دانند، حج از آن روزى كه تولد پيدا كرده است، اهميت بعد سياسى اش كمتر از بعد عبادى اش نيست، بعد سياسى علاوه بر سياستش، خودش عبادت است» (2)

در فراز ديگر مى گويد:

در لبيّك لبيّك، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد، و در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است، دل را از ديگران تهى كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد، و به موازات عشق به حق از بتهاى بزرگ و كوچك، و طاغوت ها و وابستگانشان، برائت جوييد كه خداى تعالى و دوستان او، از آنان برائت جستند و همه آزادگان جهان از آنان برى ء هستند ... و با حال شعور و عرفان به مشعر الحرام و عرفات رويد، و در هر موقف به اطمينان قلب بر وعده هاى حق و حكومت مستضعفان بيفزاييد، و با سكوت و سكون، تفكر در آيات حق كنيد و به فكر نجات محرومان و مستضعفان از چنگال استكبار جهانى باشيد. (3)

بهره گيرى سياسى پيامبر (ص) و امامان- عليهم السلام از مراسم حج و عمره

در اين مقال مناسب است به ذكر چند نمونه از بهره گيرى هاى سياسى پيامبر اسلام- ص- و ائمه اهلبيت- عليهم السلام- بپردازيم، تا شيوه صحيح برگزارى حج را آموخته و مشخصه هاى حج ابراهيمى و محمدى- ص- را بهتر بشناسيم.

الف:

مانور توحيدى قهرمانانه پيامبر- ص- و همراهان هنگام طواف

پيامبر- ص- در سال هفتم هجرت (يكسال قبل از فتح مكه) بر اساس قطعنامه «صلح حديبيه»، مجاز بود كه براى انجام مناسك عمره، به مكه رود و سه روز در مكه بماند.

آن حضرت، همراه دو هزار نفر از مسلمانان، به سوى مكه حركت نمودند، در ميقات محرم شده، با شكوهى به بلنداى آفتاب وارد مكه گرديدند و به طواف كعبه پرداختند، مردم مكه از زن و مرد و كوچك و بزرگ به تماشاى سيماى ملكوتى پيامبر- ص- و يارانش، صف كشيده بودند، جمال و شكوه پيامبر- ص- و يارانش، ديدگان آنها را خيره كرده بود، در اين موقعيت بسيار مهم، كه از نظر سياسى، حساس و سرنوشت ساز بود، پيامبر- ص- به يارانش فرمود:

«شانه هاى خود را عريان كنيد و به گونه اى (شكوهمندانه) طواف كنيد تا مشركان پوست ستبر و بازوان قوى و پرتوان شما را بنگرند».

ياران، اين دستور را اجرا نمودند، مشركان در گرداگرد كعبه، صف كشيده بودند و طواف شكوهمند پيامبر- ص- و اصحابش را تماشا مى كردند.

جالب اينكه: هرگاه غرّش «لبيّك اللّهُمَّ لبيّك» مسلمانان قطع مى شد، «عبداللّه بن رواحه» (يكى از سرداران اسلام) در حالى كه شمشيرش را حمايل كرده بود، اشاره به پيامبر- ص- كرده، با حنجره اى نيرومند و فريادى رعد آسا، چنين «رجز» مى خواند و (شعار مى داد):

خَلُّوا بَنِى الْكُفَّارِ عَنْ سَبِيلِه خَلُّوا فَكُلِّ الْخَيْرِ فِى قَبُولِهِ

يا رَبِّ انّى مُؤْمِنٌ لِقِيلِهِ انِىّ رَأَيْتُ الْحَقَّ فِى قَبُو لِهِ

«اى كافر زادگان! راه را بر رسول خدا- ص- بگشاييد، راه بگشاييد و بدانيد كه همه سعادت در پرتو پذيرش رسالت پيامبر خدا- ص- فراهم مى شود.

پروردگارا! من به گفته آن حضرت ايمان دارم، و حق را در پذيرش فرمانش مى نگرم» (4)

به اين ترتيب مى بينيم، طواف كعبه، براى پيامبر- ص- و يارانش، به صورت مانور و نمايش قدرت، در برابر مشركان درآمده بود، و در عين آنكه عبادت بود، تبلورى از سياست و شكوه اسلامى، براى سر كوبى مشركان شده بود.

ب:

اعتراض شديد و علنى امام حسين- ع- به معاويه در مراسم حج

سال 58 هجرت، دو سال قبل از مرگ معاويه بود، معاويه با طغيان و سركشى بسيار مغرورانه، به كشتار علويان و شيعيان امام على- ع- ادامه مى داد، و با قلدرى بى رحمانه اى، با آنها برخورد مى كرد.

امام حسين- ع- در آن سال، در مراسم حج شركت نمود، در كنار مراسم حج، در سرزمين منى همه بنى هاشم و شيعيان و افراد برجسته انصار را به يك گرد همايى دعوت كرد، بيش از هزار نفر، در محضر آن حضرت، اجتماع كردند، جمعى از تابعان و فرزندان اصحاب رسول خدا- ص- نيز حضور داشتند، امام حسين- ع- در آن اجتماع، برخاست و سخنرانى پرشورى كرد، در اين سخنرانى، پس از حمد وثنا فرمود:

«امَّا بَعْدُ: فَانَّ الطّا غِيَةَ قَدْ صَنَعَ بِنا وَ بِشِيعَتِنا، ما قَدْ عَلِمْتُمْ وَ رَأَيْتُمْ ...»

«اما بعد: همانا اين طاغوت (معاويه) برخوردهايى با ما و شيعيان ما نمود كه همه شما مى دانيد و ديده ايد و گواه بوده ايد، و اخبار آن به شما رسيده است، من مى خواهم امورى را از شما بپرسم، اگر راست گفتم، مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گفتم، مرا تكذيب نماييد، گفتارم را بشنويد، و آن را به خاطر بسپاريد و سپس وقتى كه پس از مراسم حج، به محل سكونت خود باز گشتيد، پيام مرا به افرادى كه مورد اطمينان شما هستند ابلاغ نماييد، و آنها را به آنچه مى دانيد (از ستمهاى معاويه، و پيكار با او) دعوت كنيد، من ترس آن دارم با ادامه اين اوضاع، «حق» فرسوده و نابود گردد، ولى خداوند نورش را تكميل نمايد هر چند كافران آن را نپسندند»

آنگاه امام حسين- ع- با بيان آيات قرآن و احاديث پيامبر- ص- پيرامون برترى على ع- و شايستگى او و فرزندانش براى امامت، استشهاد كرد، و در اين راستا، هر فرازى را كه بيان مى كرد، حاضران با فرياد: «اللَّهُمَّ نَعَم، قَد، سَمِعْناهُ وَ شُهِدْناهُ»؛ «آرى خدا را گواه مى گيريم، كه اين گفتار را (از رسول خدا «ص») شنيده ايم و به صدق آن گواهى مى دهيم»، سخنان امام حسين- ع- را تصديق مى نمودند.

در پايان، بار ديگر امام حسين- ع- به آنها فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم كه هنگام بازگشت به اوطان خود، سخن مرا به افرادى كه مورد اطمينان شما هستند ابلاغ كنيد، و آنها را از دعوت من آگاه نماييد». (5)

اين حادثه نيز يك نمونه از بهره بردارى سياسى در كنار مراسم حج است امام حسين ع- از اجتماع مسلمين در مراسم حج، بر ضد طاغوت عصرش معاويه، به كار برد.

به اين ترتيب، در اين تابلو نيز، حج ابراهيمى را مى نگريم، كه تنها عبادت خشك نيست؛ بلكه در كنارش، مسائل مهم سياسى مطرح مى شود، و در شرايط بسيار سخت، مسأله رهبرى حق، و اظهار نفرت از رهبرى طاغوت، كه يك مسأله كاملًا سياسى است، عنوان مى گردد.

ج:

برخورد امام سجاد با طاغوت عصرش در كنار كعبه

يكى از فرازهاى جالب تاريخى معروف كه نشانگر آميختگى مسائل سياسى با مراسم حج است، ماجراى برخورد شديد امام سجاد- ع- با هشام بن عبدالملك، طاغوت اموى در كنار كعبه هنگام مراسم حج است، كه خلاصه آن را در اينجا مى آوريم:

عصر خلافت عبدالملك (پنجمين خليفه مقتدر اموى) بود، پسرش هشام براى انجام مراسم حج، وارد مكه شد، او هنگام طواف، خواست حجرالاسود را استلام كند، ولى بر اثر ازدحام جمعيت نتوانست. در نزديك حجرالاسود، منبرى براى هشام نهادند، او بر بالاى منبر رفت، جمعى از مردم شام به گرد او حلقه زده بودند، و او به تماشاى طواف كنندگان پرداخت، ناگاه ديد امام سجاد- ع- به طواف كعبه مشغول است وقتى كه خواست، حجر الاسود را استلام كند، مردم با كمال احترام، براى او راه باز كردند، او با كمال راحتى، حجر الاسود را استلام نمود.

در اين هنگام يكى از اهالى شام، به هشام گفت: «اين شخص كيست كه اين گونه مورد احترام مردم است؟»

هشام، خود را به نادانى زد و گفت: نمى شناسم.

در اين لحظه حساس، فرزدق، شاعر حماسه سراى خاندان رسالت- ع- كه از شاگردان امامان اهلبيت- ع- بود، به آن مرد شامى گفت: وَلكِنِّى اعْرِفُهُ: «ولى من او را مى شناسم»

شامى گفت: اين شخص كيست؟

فرزدق در معرفى امام سجاد قصيده معروف و پرتوان خود را خواند، اين قصيده شامل 41 بيت است، كه با اين مطلع آغاز مى گردد:

هذا الَّذى تَعْرِف الْبَطْحاءُ وَ طْأَتَهُ وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وِالْحَرَمُ

اين مرد كسى است كه سنگريزه هاى مكه، جاى پاى او را مى شناسند، خانه كعبه و بيابانهاى حجاز، از بيرون حرم و داخل حرم، او را مى شناسند».

هشام به خشم آمد، و دستور داد فرزدق را زندانى كردند، وقتى كه امام سجاد- ع- از زندانى شدن او باخبر شد، براى او دعا كرد، و از او دلجوئى نمود، و دوازده هزار درهم براى او فرستاد، فرزدق آن را نپذيرفت، امام سجاد- ع- براى او پيام داد:

«به خاطر حقى كه بر تو دارم، اين مبلغ را از ما بپذير، خداوند به مقام معنوى و نيت پاك تو آگاه است»، آنگاه فرزدق آن مبلغ را پذيرفت، و در زندان، اشعارى در سرزنش هشام سرود. (6)

*** در اين تابلوى زيبا مى بينيم: امام سجاد- ع- هنگام طواف كعبه، به شوكت هشام، اعتنا نكرد، و عمل فرزدق را در آنجا كه كاملًا جنبه سياسى داشت، ستود و از او دلجويى كرد، و برايش دعا نمود و دوازده هزار درهم فرستاد، و به نيت پاك او ارج نهاد و او را كاملًا تأييد نمود.

آيا اين تأييد و اين صحنه، بيانگر آن نيست كه مطرح كردن مسائل سياسى در كنار عبادت پرشكوه حج، محبوب و مقبول امامان معصوم بوده است؟

در اينجا مى افزاييم كه حضرت مهدى- عج- در كنار كعبه، قيام و ظهور مى كند، و مردم بين ركن و مقام با آن حضرت بيعت مى نمايند. (7)


1- مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 184- بحار، ج 47، ص 79- نظير اين مطلب، از امام صادق- ع- نيز نقل شده است بحار، ج 27، ص 181
2- صحيفه نور، ج 18، ص 66 و 67
3- صحيفه نور، ج 20، ص 18
4- اقتباس از كحل البصر، ص 119- مجمع البيان، ج 9، ص 127.
5- احتجاج طبرسى، ج 2، ص 18 و 19.
6- بحار، ج 46، ص 127.
7- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1366.

ص: 12

ص: 13

در پايان اين مقال، به دوجمله كوتاه ولى پرمعنا از امام صادق- ع- وحضرت زهرا س- پيرامون فلسفه حج، توجه كنيد:

حضرت زهرا- س- فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ»؛ «خداوند، حج را مايه استحكام و تقويت پايه هاى دين نمود». (1)

امام صادق- ع- فرمود: «لا يَزالُ الدِّينُ قائماً ماقامَتِ الْكَعْبَةُ»؛ «مادام كه خانه كعبه بر پا است، اسلام هم بر پا است». (2)

براستى، آن حجى كه تنها به بعد عبادى او توجه گردد، و بعد سياسى آن كه مهمترين فلسفه حج را تشكيل مى دهد، فراموش و ترك شود، آيا موجب استحكام دين، و استوارى آن خواهد شد؟ مسلماً جواب منفى است.


1- اعيان الشيعه، چاپ جديد، ج 1، ص 316.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 14.

ص: 14

حج در قرآن

عبداللّه جوادى آملى

«انَّ اوّل بيتٍ وضع للناس للّذى ببكّة مباركاً و هدى للعالمين فيه آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا وللّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلًا و من كفرفانَّ اللّه غنى عن العالمين». (1)

«تحقيقاً اولين خانه اى كه براى انتفاع عبادى مردم نهاده شد، خانه اى است كه در سرزمين بكّه (مكّه) قرار دارد. اين خانه براى آن نهاده شد كه منشأ بركات فراوان و هدايت جهانيان باشد، در اين خانه نشانه هاى فراوانى بر توحيد خداست؛ از آن جمله «مقام ابراهيم»- سلام اللّه عليه- است و هركس وارد اين سرزمين شد، شرعاً در امان است و حج اين خانه از طرف خدا بر آنان كه قدرت رفتن به سوى آن را دارند لازم گرديده و هركس استطاعت داشته و مُشرّف نشود، كفر عملى ورزيده است. تحقيقاً ذات اقدس اله، از همه جهانيان بى نياز است.»

ارتباط آيه، با آيات قبل:

خداوند قبلًا فرمود: «فاتّبعوا ملة ابراهيم حنيفاً و ماكان من المشركين» (2)، از ملّت ابراهيم پيروى كنيد و او از مشركين نبوده است. بديهى است يكى از بارزترين مصاديق پيروى ملت ابراهيم- سلام اللّه عليه- «حرمت نهادن به كعبه» است.

آنگاه فرمود: «انّ اوّل بيت وضع للناس ...». خطاب به يهوديهايى كه مدعى بودند بر دين ابراهيم خليل هستند مى فرمايد: اگر شما بر ملّت ابراهيم هستيد، بايد بناى ابراهيمى را نيز گرامى بداريد، آن را قبله و مطاف بدانيد و اطرافش طواف كنيد. روى اين دوجهت آيه مزبور، بعد از آيه «فاتبعوا ملّة ابراهيم ...» آمده است.

شبهه اهل كتاب:

همچنين ظاهراً اين آيه، ناظر به جواب شبهه ديگرى است كه از ناحيه اهل كتاب القا شد. آنها به مسلمانان مى گفتند:

اولًا نسخ روا نيست و نمى توان باطلى را در دين ابراهيم خليل- ع- راه داد، قبله نمازگزاران بيت المقدس است، چنانكه شما مسلمانان نيز قبل از آمدن به مدينه به طرف آن نماز مى خوانديد، حال از اين حكم خدا برگشته، به طرف كعبه نماز مى خوانيد، به اين خيال كه حكم قبله نسخ شده، در حالى كه نسخ ممكن نيست.

ثانياً: اين را به دين ابراهيم- ع- نسبت مى دهيد و وى را مسلمان دانسته خود را پيرو او مى دانيد. شما امر باطلى را حق دانسته به ابراهيم استناد داديد و گفتيد ما در اين امر پيرو او هستيم علاوه برآنكه نسخ را مرتكب شديد.

جواب از شبهه اهل كتاب:

جوابى كه از اين شبهه داده مى شود اين است كه: نسخ البته جايز بوده و هيچ استحاله اى در آن نيست. حكم اصلى، قبله بودن كعبه بود. «ان اول بيت وضع ...» قبل از آن كه سليمان- سلام اللّه عليه- بيت المقدس را در فلسطين بنا كند، وجود مبارك ابراهيم خليل- ع- كعبه را در مكه بنا نهاد و قبل از آن كه بيت المقدس قبله باشد، كعبه هم قبله بود و هم مطاف؛ پس اگر ما از بيت المقدس به طرف كعبه برگشتيم، به همان قبله اول برگشته ايم؛ و اين كار، سيره ابراهيم و انبياى ابراهيمى بود. ذات اقدس اله، وقتى جريان حضرت ابراهيم را شرح مى دهد، مى فرمايد:

حضرت ابراهيم فرزند و همسر خود را در آن سرزمين سوزان و غير قابل كشت آورده، گفت: خدايا! من ذريه ام را در كنار خانه تو قرار دادم!، تا نماز را اقامه نمايند، يعنى بهترين دودمان در برجسته ترين سرزمين مأمور اقامه نماز شده اند.

اعْراب «مباركاً» و «هدى»

جمله «مباركا» و «هدى» يا منصوبند بنابرحال از متعلق «ببكّة»؛ يعنى در حال مبارك و هدايت. يا حال است براى ضمير «وضع»؛ يعنى «وضع مباركاً و هدىً.» يا «للناس مباركاً و هدى» يا، «للذّى ببكة مباركاً و هدى». بر همه اين احتمالات قابل تطبيق مى باشد، يعنى كعبه هدايت است براى جهانيان كه همه مى توانند از اين هدايت و بركت طرفى ببندند.

موارد اوليّت در قرآن

اوليت در قرآن كريم در موارد فراوانى به كار رفته است كه نوعاً نسبى است، ليكن اوليّت در آيه: «اوّل بيتٍ وضع للناس» نفسى است. اما در سوره مباركه «توبه» بعد از آنكه درباره حضور در مسجد اهل نفاق، مى فرمايد: «لاتقم فيه ابداً»؛ «در آن مسجد- ضرار- كه اهل نفاق اتخاذ كردند، حضور پيدا نكن» مى فرمايد: «لمسجد أُسِّسِّ عَلَى التّقوى من أوّل يوم احق ان تقوم فيه» (3) «مسجدى كه روز اوّل براساس تقوا نهاده شده (مسجد قبا و ...) شايسته تر است كه تو در آن اقامه كنى و قائم باشى. (4) نه مسجد ضِرارى كه براساس نفاق بنا شده است.»

در اين آيه «أول يوم» نسبى است نه نفسى يعنى در روز بناى آن، با تقوا و تقرب ساخته شده است.

بيان شيخ طوسى (ره):

مرحوم شيخ در «تبيان» (5) ذيل آيه شريفه مى فرمايد: گاهى چيزى اول دارد، و آخر ندارد مثل «واحد» كه آخر ندارد چون پايانى براى عدد نيست (غيرمتناهى، لايَقفى). يا نعمت هاى بهشت كه اول دارد؛ زيرا مؤمنين بعد از ارتحال از دنيا، وارد بهشت مى شوند ولى آخر ندارد، چون در آن، جاودانند (خالدين فيها) پس لازم نيست هرچه اول داشت آخر نيز داشته باشد تا كسى بپرسد: اگر اوّل بيت اين خانه است، آخر بيت كدام است».

مفسرين ديگر (6) نيز اين نكته را دارند كه لازم نيست اوّل، ثانى هم داشته باشد مانند كسى كه مى گويد: اين اولين سفر من است كه به حجّ مشرف شده ام؛ لازمه اش اين نيست كه حتماً موفق به سفر دوم هم بشود. اول است يعنى قبلًا نبوده، پس لازم نيست ثانى بيت هم باشد. البته ثانى بيت و ثالث بيت به عنوان «فى بيوت أذن اللّه ان ترفع و يذكر فيها اسمه» (7) و مصاديق ديگر براى خانه هائى كه جاى عبادت بندگانست، هست اما نه اين كه در مقابل كعبه، ثانى بيت نيز داشته باشيم.

اين سخن شيخ طوسى (قده) فى نفسه خطاء نيست اما اين كه فرمود: «چيزى كه اول دارد ولى آخر ندارد» نظير نعمت هاى بهشت»، صحيح نيست؛ زيرا گرچه تنّعم نعمت هاى بهشت اول دارد و آخر ندارد اما خود نعمت هاى آن نه اول دارد نه آخر؛ بهشت الآن هم موجود است، نه اينكه بعد از دنيا خلق شود. نعمت هاى بهشت همواره بوده وهست و انقطاعى ندارد، مخصوصاً آن جنّت و بهشتى كه «عْنَدَمليكٍ مُقْتَدِر» (8) است.

«اوّليت» بالذّات و بالغير:

اوليت بالذّات، مخصوص خداوند است كه: «هو الأوّل و الاخر» (9) و چيزى مثل فيض حق، كه نامحدود است؛ «وكلّ مَنِّهُ قديم» و (دائم الفضل) است، اول و آخر ندارد امّا بالعرض نه بالذات، اولش به «هو الأول» وابسته است و آخرش هم به «هوالآخر» ولى ذات اقدس اله، اول و آخر ندارد بلكه خود بالذات اول و آخر است.

كعبه اوّلين معبد

كعبه نه اولين خانه مسكونى، بلكه اولين معبدى است كه در روى زمين بنا شده و استفاده اين معنا، از آيه كه، اولين خانه ساخته شده كعبه است، مشكل به نظر مى رسد چون آيه اوّليتش را مقيد به مَعْبد بودن ساخته است.

گرچه ممكن است گفته شود، مكّه اولين سرزمينى بود كه از زيرآب بيرون آمد ولى اثبات اولين خانه بودن كعبه از آيه مشكل است. البته آيه، نفى هم نمى كند چون وصف و سائر قيود مفهوم ندارند، همانطور كه اطلاق نيز ندارند. مقصود از «مفهوم» نداشتن وصف و لقب آن است كه اگر دليل مطلقى داشتيم، جمله اى كه مشتمل بر لَقَب و وصف باشد مُقَيِّد آن اطلاق نيست نه اينكه مى توان از جمله و صفيّه يالقبيّه، اطلاق اصطياد كرد، بين مفهوم نداشتن و مطلق بودن، فرق است؛ جمله اى كه وصف يا لقب در آن است مفهوم ندارد مگر آنكه در مقام تحديد باشد.

در مورد بحث اگر دليلى از خارج دلالت كرد كه اولين خانه بنا شده در روى زمين، براساس. «دحو الأرض» و ... كعبه بوده اين آيه، مخالف با آن نيست. ولى اگر از اين آيه بخواهيم استفاده كنيم اولين خانه بناشده چه براى عبادت يا استراحت كعبه بود، مشكل است.

بازسازى كعبه:

منظور از «بيت» نيز خصوص كعبه است كه در سوره مائده به اين صورت بيان شده: «جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياماً للناس (10)». «قياماً» مفعول دوّم «جَعَل» است- كعبه اى كه اين صفت را دارد كه بيت حرام است خداوند آن را عامل قيام براى همه مردم قرار داد: گرچه در آيه محل بحث فرمود: «مباركاً و هدى للعالمين» اما سرّ مبارك بودن، و هدايت جهانى را به دنبال داشتن، در آيات ديگر تشريح شد.

قبل از جريان حضرت ابراهيم- سلام اللّه عليه- اين بيت و سرزمين آن، مشخص بود؛ امّا حوادث فراوانى از قبيل طوفان نگذاشت با همان وضع قبلى باقى بماند؛ آنچه فعلًا تاريخ روشنى دارد ساختن اين بيت توسط ابراهيم خليل- سلام الله عليه- است وگرنه قبلًا هم اصل خانه بوده است.

سوره مباركه ابراهيم اين قسمت را به عهده دارد: «ربنا إنى اسكنت من ذرّيتى بواد غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم» (11) وقتى ابراهيم- ع- همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل- سلام اللّه عليهما را به اين سرزمين آورد، هنگام توديع، هاجر به ابراهيم عرض كرد: «الى من تدعنى»؟ ما را به چه كسى مى سپارى؟ فرمود: «الى ربّ هذه البنية» به پروردگار اين بناء!

لذا ابراهيم- ع- عرض كرد: «ربنا انى اسكنت ...» سپس خواسته خود را بيان نمود كه: ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلّهم يشكرون» (12) در اين سرزمين كه بحسب ظاهر، سوزان و غير معمور است آنان را اسكان دادم تا نماز را اقامه كنند، براى موفقيت آنها، دلهاى گروهى از مردم را به سمت آنان متوجه ساز؛ چون تو «مقلّب القلوب» هستى و آنها را نيز از ميوه ها روزى ده تا شاكر باشند.

طبرى در ذيل آيه مزبور نقل مى كند كه: اگر حضرت خليل- ع- گفته بود: افئدة الناس همه مردم اعم از يهود و نصارى و ... حج بجا مى آوردند.

اين دعا را حضرت ابراهيم- سلام اللّه عليه- در سرزمين سوزانى بيان فرموده كه هيچ اثرى از آبادانى در آن نبود، مكّه تنها سرزمين باير و موات مصطلح نبود كه به آن «لم يُزرع» مى گويند، سرزمين غير مزروعى، به سرزمينى گفته مى شود كه قابليّت آبادشدن را دارد ولى تاكنون آباد نشده و «غير ذى زرع» به سرزمينى مى گويند كه نمى شود آن را آباد ساخت چون كوهستانى، سنگلاخ و بدون آب است. زمينى كه آب دارد ولى كسى روى آن كارى انجام نداده «لم يزرع» است از باب «عدم ملكه» يعنى شأنيّت آبادى و كشاورزى را دارد. ولى از سرزمينى كه سنگ خارا است و آبى ندارد و كسى در آن ساكن نيست «غير ذى زرع» تعبير مى شود.

از طرف ديگر چون قدرت ذات اقدس اله، بيكران است حضرت ابراهيم- ع- عرض كرد: «ربنا انى اسكنت من ذريّتى بوادٍ غير ذرع» يعنى پروردگارا همه امكانات عادى در آن سرزمين منتفى است امّا تو هرچه بخواهى مى توانى! در اين مقطع چند دعا دارد: 1- خدايا آنان را بر اقامه نماز موفق گردان «ربنا ليقيموا الصلوة» گرچه انگيزه است امّا خواسته اى ضمنى را به همراه دارد، 2- دلهاى مردم را نيز به سمتشان متوجه كن كه خواهان آنان باشند. 3- آنان را نيز از ثمرات برخوردار ساز. در آخر وظيفه آنها را كه حق شناسى است گوشزد نموده كه: «لعلّهم يشكرون» (13)

دعاهاى اين مقطع در سوره مباركه بقره (14) آمده كه ابتدا عرض كرد: «ربّ اجعل هذا بلداً آمنا»؛ «خدايا اين وادى غير ذى زرع را شهر امن قرار بده» سپس ساليان متمادى گذشت، چشمه زمزم به بركت اين دعا و استغاثه هاجر- عليها سلام اللَّه- و ناله آن كودك؛ اسماعيل- ع- جوشيدن گرفته، كم كم پرنده و غير پرنده و قافله ها فراهم آمدند و آنجا «بَلد» شد و دعاى اول مستجاب گرديد. بار دوم كه حضرت ابراهيم- ع- تشريف آورده ند آنجا را شهر يافتند خواسته قبلى را با تغيير سياق، بار ديگر در سوره ابراهيم عرض كرد:

«و اذقال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا» (15) كه در اينجا كلمه بلد با الف و لام تعريف ذكر شد در هردو حال «أمن» را از خدا خواست و اين خواسته را نيز خداوند برآورد لذا درباره آن چنين فرمود: آيا نمى بينند همه جا قتل وغارت و آدمكشى است جز سرزمين مكه كه بلد امن است؟ «أولم يروا اناجعلنا حرما آمناً و يتخطّف الناس من حولهم أفبالباطل يؤمنون و بنعمة اللّه يكفرون». (16) بيرون مكّه جاى آدم ربايى است ( «خطفه» يعنى ربودن، كارى كه كركس و شاهين نسبت به گنجشك و كبوتر انجام مى دهند و آنها را در حال ناآگاهى و غفلت مى ربايند) امّا ما اينجا را امن قرار داديم. اين امنيّت به دعاى ابراهيم خليل- سلام اللّه عليه- حاصل شد كه حكم فقهى نيز چنين است: «من دخله كان آمناً. (17)

غرض آنكه از جمله «عندبيتك المحرم» معلوم مى شود كه قبل از ابراهيم- سلام اللّه عليه- نيز، كعبه به عنوان بيت حرام سابقه داشته، گرچه در اثر حوادث فراوانى قبل از آن حضرت و بعد از وى چندين بار كعبه ويران شده، خواه به وسيله سيل يا حادثه ديگر همچون مورد هدف قرار دادن حجّاج پليد كعبه را از بالاى كوه ابوقبيس توسط منجنيق! و اين سنگ هاى سياه كه ديوارهاى كعبه را تشكيل مى دهند، عين همان سنگهاى چند قرن قبل نيست.

از اين كه در زمان ظهور اسلام، وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين- ع- بر بالاى دوش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله- پانهاده، بتها را فرو ريخت معلوم مى شود؛ بر حسب ظاهر و جريان طبيعى، كعبه تقريباً به اندازه قامت دو انسان متوسط بوده (يعنى دوبرابر قد يك انسان).

البته آن بخش معنوى از اين حادثه كه وقتى حضرت على- ع- پا روى دوش مبارك پيامبر نهاد دستش به هرجا كه مى خواست برسد مى رسيد، حساب ديگرى دارد.

اين كعبه خراب شد. آنگاه خداوند دستور بازسازى كعبه را به ابراهيم خليل داد: «و اذ بَوَّأْنا لابراهيم مكان البيت»؛ يعنى ما مهندسى كعبه را خود به عهده گرفتيم. نقشه آن را، كه در كجا ساخته شود، تنظيم كرده به ابراهيم نشان داديم سپس خطاب به او گفتيم: «ألّاتشرك بِى شيئاً و طهّرِبيتى للطائفين و القائمين و الرّكع السجود» (18)... به هيچ چيز به من شرك نورز و خانه ام را براى طواف كننده ها و نمازگزاران و راكعان ساجد پاكيزه نما تا هم معبد پاكان باشد هم قبله و هم مطاف پاكيزگان.

بيت المقدس و كعبه:

بيت المقدس، با همه قداستى كه دارد، ذات اقدس اله در قرآن آن را به خود اين چنين اسناد نداده است، تنها كعبه به خدا مستند است فرمود: «بيتى» خانه من: كعبه، «بيت اللّه» است.

سپس به ابراهيم خليل- سلام اللّه عليه- فرمود: تو اعلام كن مردم هم به سوى تو براى زيارت كعبه مى آيند. از تو گفتن و از مردم حضور بهم رساندن: «و أذّن فى الناس بالحج يا توك رجالًا» جمله «يأتوك» جواب امر است؛ يعنى سرانجام مى آيند به هرنحو ممكن هم پياده «و على كل ضامر» هم با مركوب هاى لاغراندام. معلوم مى شود پيروان ابراهيم و آنان كه دعوتش را اجابت مى كنند يا پياده ها هستند يا اگر مركوب دارند لاغراندام است؛ البته آنان كه از امكانات بهترى برخوردارند، سواره هستند و مركوب فربه دارند، كمتر توفيق مى يابند، «يأتين من كل فّج عميق» (19) از هر درّه پرعمق مى آيند.

حاصل آنكه، ابراهيم خليل- سلام اللّه عليه- به دستور ذات اقدس اله، مراحلى را طى كرد. ابتدا اين سرزمين كه معلوم بود سرزمين مكه است، جاى آن شناخته شده نبود بعد ابراهيم فرزند و همسرش را در آنجا نهاد و از خدا خواست كه آنجا را بلد امين قرار دهد.

بار دوم كه تشريف آوردند آن جا را «شهر» يافتند ولى مأمن بودن را مجدّداً مسألت نمود، دستور رسيد كه بايد اين خانه را نوسازى و بازسازى كنى جاى آن را خداوند مشخص نمود، ايشان شروع به ساختن كردند، آنگاه در حين ساختن عرض كرد:

«تقبّل منّا انَّكَ أنت السّميع العليم» (20) خداوند در باره كعبه ساخته شده فرمود: «جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياماً للناس» (21) نه تنها خود كعبه را عامل قيام مردم قرار داده، محرّم كرد، بلكه آن محدوده وسيع حَرَم و ماهى كه حج در آن انجام مى شود همه آنها را به عنوان شعار و قيام مردمى قرار داد. «والشهر الحرام و الهدى و القلائد ...» طبرى در ذيل آيه مزبور مى گويد: قوام مردم در جاهليت كه به دوزخ و بهشت معتقد نبودند به كعبه بود، خداوند آن را با اسلام تأييد و تحكيم نمود، پناهنده به حَرَم از تعرّض مصون بود، اگر كسى قاتل پدر خود را در ماه حرام مى ديد متعرض وى نمى شد، و اگر قِلاده به گردن قربانى آويخته مى شد آن حيوان از تعرض محفوظ بود گرچه علف ديگران را از گرسنگى مى خورد. خلاصه آنكه: آهنگ زيارت خانه خدا مايه احساس امنيّت بود.

قبله بودن بيت مقدس:

شكى نيست كه «بيت مقدس» از زمان سليمان- سلام اللّه عليه- به بعد قبله بوده چون بانى و معمار آن، حضرت سليمان است. وجود مبارك رسول خدا- صلى اللّه عليه وآله- نيز وقتى در مكّه نماز مى خواندند به گونه اى مى ايستادند كه هم كعبه قبله ايشان باشد و هم بيت مقدس؛ زيرا بيت مقدس در شمال غربى كعبه است و آن حضرت در قسمت جنوب كعبه قرار مى گرفت كه هم به كعبه روكرده باشد و هم به بيت مقدس. اما در مدينه وضع تفاوت كرد و چاره اى هم نبود.

چون در اوائل قبله بيت مقدس بود مدتى هم كه رسول اكرم- ص- در مدينه به آن سو نماز مى خواندند فقط رو به بيت مقدس بود و كعبه پشت سر قرار مى گرفت! سرانجام در مسجد ذوقبلتين، در حال نماز وضع برگشت و تحويل قبله صورت گرفت.

مسجد حرام و مسجد اقصى:

در سوره مباركه «اسراء» بين كعبه و بيت مقدس جمع كرده است: «سبحان الذى أسرى بعبده ليلًا من المسجد الحرام الى المسجد الأقصى الذى بار كناحوله» گرچه اطراف مسجد اقصى پر بركت است؛ زيرا از نظر اقليمى سرزمينش حاصلخيز و از آب خوب و هواى لطيف و ... برخوردار است ولى امروزه همه آن نعمت ها يا بيش از آن در مكّه يافت مى شود؛ بدون اينكه سرزمين سوزان مكه از خود چيزى داشته باشد، اين در اثر استجابت دعاى حضرت ابراهيم ( «و ارزقهم من الثمرات») و جزو آيات الهى است كه مكه همواره پر از نعمت هاى خدا باشد.

تفاوت كعبه و مسجد اقصى:

بين مسجد اقصى و كعبه تنها اين فرق نيست كه يكى را ابراهيم خليل كه از انبياء اولوالعزم است ساخته و ديگرى را سليمان سلام اللّه عليه- كه از حافظان شريعت انبياى اولوالعزم است نه جزو آنان. بلكه فرق ديگر، آن كه ظاهراً در باره بيت مقدس خدا وعده نداده كه من آن را از خطر دشمنان حفظ مى كنم ولى در باره كعبه اين وعده داده شد عمل هم شده است.

اگر كسى بخواهد كعبه را محو سازد همان خدايى كه با «طير ابابيل» از آن حمايت كرد، با معجزه اى ديگر آن را مصون نگه مى دارد ولى در باره مسجد اقصى و بيت مقدس چنين وعده اى نيست به همين جهت، ... «بخت نصر» كه تمام مسجد اقصى را ويران نمود، خطرى نظير جريان ابرهه متوجه او نشد.

بناى كعبه به سود مردم است:

ظاهر آيه شريفه اين است كه اولين خانه اى كه به عنوان معبد براى مردم بنا شده خانه اى است كه در مكه به سود آنان وضع شده است در اينجا فرمود: «وضع للناس» گرچه در باره تكليف حج با كلمه- عَلى- مى فرمايد: «للَّه على الناس» كه توضيحش خواهد آمد چون عبادت و تكليف هرگز عليه مردم نيست بلكه به سود آنان است لذا آنها كه اهل راهند در باره مكلّف شدن مى گويند: «مشرّف مى شوند نه مكلف»! هرگاه سنّ مرد به اول شانزده سالگى، و زن به اول ده سالگى رسيد مى گويند آنها مشرف شده اند به خطابات الهى. زيرا دستورات الهى كلفت نيست، شرافت است. كسى كه قبلًا اين شايستگى را نداشت كه خداوند به او خطاب كند «اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة» (22) همراه با بلوغ، اين شايستگى را بدست مى آورد چون در باره دستورات دينى مى فرمايد: «ذلكم خيرلكم» (23) و ... از اين رو در عبادت با «لام» تعبير شده است.

معبد ساير پيامبران

ظاهر اطلاق آيه اين است كه بيت حرام و كعبه معظّمه اولين معبد جهانى است و هيچ پيامبرى غير از كعبه قبله اى نداشته است. همين معنا را مى توان با بعضى از آيات سوره مباركه «مريم» تأييد كرد. در اين سوره گذشته از اين كه در جريان حضرت «مسيح» آمده است: «وجعلنى مباركاً أينما كنت و أو صانى بالصلوة و الزكوة مادمتُ حيّاً» (24) و نيز وصايايى كه در باره انبياى ديگر دارد وقتى تعدادى از انبيا را نام مى برد، مى فرمايد: «اولئك الذين أنعم اللَّه عليهم من النبيين من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اجتبَينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خرّوا سُجّدا و بكيّاً» (25) از آدم- سلام اللّه عليه- تا نوح و از نوح تا ابراهيم و انبياى بين ايشان تا ذرارى ديگر، از همه اين انبيا به نيكى ياد كرده مى فرمايد: «اذا تتلى عليهم ...» همگى سجده مى كنند. ناچار به سمتى سجده مى كنند، اگر مقصود از اين سجده خصوص سجده باشد بالأخره جهتى خواهد داشت و اگر مراد سجده نماز باشد باز هم سمت و قبله اى دارد. چنانكه از آيه بعد كه مى فرمايد: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيّاً» گروهى ناصالح، كه بعد آمدند نماز را ضايع ساخته، پيروى از شهوات را سنّت سيّئه خود قرار دادند، معلوم مى گردد كه انبيا، اهل نماز بودند و نماز و سجده هم سمت و قبله اى دارد؛ يا بايد بگوييم همه جهت ها مساوى بوده، براساس: أينما توَلّوا فثم وجه اللّه» (26)كه بعيد است و يا بايد بگوييم جهت خاصى قبله آنان بوده. از ظاهر آيه چنين استفاده مى شود كه قبله همه انبياء از آدم تا خاتم- عليهم السلام-، كعبه بوده است؛ زيرا همه نماز و سجده داشته اند و اين كه بگوييم قبله مشخصى غير از كعبه داشتند، با اطلاق آيه سازگار نيست.

علّت نامگذارى مكّه به «بكّه»

«للّذى ببّكة» هر آينه خانه اى است كه در بكّه بنا نهاده شد. گفته اند منظور از «بكّه» همان «مكّه» است، گاهى «ميم» تبديل به «باء» مى شود نظير «لازب و لازم» يا اينكه مسأله تبديل نيست، بلكه «لان لناس يَبُكُّ بعضهم بعضاً» (27) «بكّ» يعنى كوبيدن، چون مردم در آنجا در اثر وفور و ازدحام جمعيت، مزاحم يكديگر مى شوند بكّه ناميده شده يا اينكه «بكَ» به معناى دفع و كوبيدن است از آن جهت كه اعناق جبابره را مى كوبد.

مبارك بودن كعبه

«مباركاً و هدىً للعالمين» اولين خانه اى كه در مكّه به عنوان معبد نهاده شده منشأ بركات فراوان و وسيله هدايت جهانيان است. «بركت» مال و شئ ثابت رامى گويند، چيزى كه سهمى از ثبات و دوام داشته باشد. گودال هاى آب در بيابان كه در آن آب جمع شده نمى گذارد هدر برود، را «بِركْه» مى گويند و به تعبير شيخ طوسى سينه را نيز «برك» مى نامند چون جايگاه حفظ انديشه و اسرار و علوم است. و نيز كرك مخصوص سينه شتر را «برك» مى گويند.

ذات اقدس اله، از آن جهت كه ثابت و دائم است. «تبارك» است و خير او از آن رو كه دوام دارد مبارك. ولى در مكّه و كعبه، چون اين خير بيش از جاى ديگر از ثبات برخوردار است فراوانتر و پايدارتر يافت مى شود لذا فرمود: «مباركاً».

از جهت ديگر كعبه وسيله هدايت جهانيان نيز هست؛ زيرا همه عابدان و سالكان به آن سمت متوّجهند و از آن جا دعوت حق توسط انبيا به گوش جهانيان رسيده است. وجود مبارك پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم- از آن جا نداى. لااله الااللّه را به گوش مردم رساند؛ و وجود مبارك خاتم الاوصياء- سلام اللّه عليه- نيز هنگام ظهور از آن جا پيام خويش را به گوش جهانيان مى رساند و سخن حق از آن جا برمى خيزد، وسيله هاى فراوان ديگر براى هدايت مردم در آن جا وجود دارد. از آن جهت كه آيات بيشمارى را در مكّه برمى شمرد: «فيه ايات بيّنات» دراين خانه نشانه هاى فراوان و روشن خدا وجود دارد.

مقام ابراهيم

«مَقامُ ابراهيم»؛ بعضى خواسته اند بگويند. مقام ابراهيم بيان آيات بيّنات است و همانطور كه خود ابراهيم- سلام اللّه عليه- «كان امة واحدة» مقام او نيز به منزله آيات بينات است؛ يعنى آنجا كه اثر پاى حضرت خليل- سلام اللّه عليه- است بينات و معجزات فراوانى را به همراه دارد، خود اين مقام به منزله «امت واحده» در بحث اعجاز است.

حال چگونه «مقام ابراهيم» به تنهايى آيات بينات است به (صورت جمع) با اينكه «آية بينّة» به (صورت مفرد) است؟ احتمال نخست اين كه: اولًا سنگ سخت به شكل خمير درآيد خود آيت و معجزه اى است. ثانياً جاى مشخص آن به صورت خمير درآيد نه همه آن. ثالثاً بعد از اين، تا عمق و گودى معيّنى به صورت خمير درآيد سپس به حالت سنگ باقى باشد رابعاً دشمنان فراوانى خواستند اين اثر را محو سازند ولى از دستبرد همه طاغيان محفوظ مانده است. خامساً عده اى در اين فكرند كه آثار هنرى و باستانى و هرچه جنبه قدمت و حرمت خاص دارد را از ديار مسلمين بربايند ولى از دستبرد همه آنها محفوظ مانده باشد.

هم اكنون نيز اثر اين دو پا وجود دارد، نوارى برنجى درلبه اين دو قدم شريف تعبيه شده كه بر چهره آن، با حسن انتخاب، اين جمله از آيةالكرسى نوشته شده است: «ولايؤده حفظهما» (28)

شكل گيرى مقام ابراهيم:

آيا شكل گيرى مقام ابراهيم كه حضرت روى آن ايستاد هنگام چيدن بناى كعبه بود؟ يا وقتى كه حضرت براى بار دوّم برگشت و همسر اسماعيل- سلام اللّه عليه- گفت: پياده شويد تا من شما را شستشو كنم (سريا پايتان را بشويم) و حضرت پياده نشد، پا روى سنگ گذاشت و پاى مبارك در سنگ اثر كرد؟ يا هنگام امتثال «و اذّن فى الناس بالحج يأتوك رجالًا ...» (29) بر بالاى آن سنگ قرار گرفته، اعلان كرد كه مردم به طرف كعبه آمده حج بجا آورند؟ در همه حالات، يا در يكى از اين حالات بود كه بر روى سنگ پانهاد و سنگ نظير جسمى نرم، اثرپذير شد؟ همه اينها محتمل است اما آنچه مسلم است اصل پاگذاشتن آن حضرت و ماندن اثر پا در آن سنگ است؛ حال كداميك از اين سه مقطع بوده، آن را بايد روايات خاصه مشخص كند.

مشابه اين خصيصه، در جريان حضرت داود- سلام اللّه عليه- در سوره «سبا» (30) آمده كه: و لقد آتينا داود منّا فَضْلًا يا جبال أوّبى معه و الطّير و ألنّا له الحديد» در باره داود كارهاى فراوانى انجام پذيرفت، يكى تعليم صنعت زره سازى بود. «و علمّناه صنعة لبوس» (31)يكى هم «و ألناله الحديد» بود كه آهن سرد و سخت را ما در دست او نرم كرديم! تعبير قرآن: «ألنّا» است يعنى ما براى او نرم كرديم اما در مسأله زره سازى سخن از تعليم است چون زره سازى جزو علوم و حرفه هاى صناعى و قابل انتقال به ديگران نيز هست. اما ديگران نمى توانند آهن سخت و سرد را با انگشتان نرم كنند. در اين جا سخن از تعليم نيست. نفرمود: «و علمناه الانة الحديد» ما يادش داديم چگونه آهن را نرم سازد، مثلًا اگر بصورت كارخانه ذوب آهن باشد! كه علم است نه معجزه، بلكه فرمود: همانطور كه شخصى عادى موم را به صورت دلخواه خود در مى آورد، آهن در دست وجود مبارك داود- ع- مانند موم نرم بود و در دستش مى چرخيد، لذا روى اين جهت تكيه مى كند.

مقام ابراهيم نيز از اين قبيل است با اين تفاوت كه: «والنّا له الحجر» خواهد بود؛ يعنى سنگ را آنچنان نرم قرار داديم كه پاهاى مبارك حضرت خليل همين كه روى آن قرار گرفت فرو رفت تا اثر پاها بماند. گذشته از اين كه مقام ابراهيم براى خليل حق، يك نوع محفظه نيز براى پاى مبارك بود، همان گونه كه حديد براى داود- سلام اللّه عليه- بود.

در باره اينكه چگونه مقام ابراهيم به تنهايى آيات بينات است دو احتمال بود، احتمال اول ذكر شد و همان است كه جناب «زمخشرى» ذكر كرده است.

احتمال ديگر اينكه: «آيات بيّنات» شماره هاى فراوانى دارد يكى از آنها مقام ابراهيم است و ديگرى: «ومن دخله كان امناً».


1- آل عمران: 96
2- آل عمران: 95
3- توبه: 108
4- ج 2، ص 535
5- مجمع البيان، ج 2، ص 477.
6- نور: 36.
7- قمر: 55.
8- حديد: 3
9- مائده: 97
10- ابراهيم: 37
11- ابراهيم: 37
12- ابراهيم: 37
13- بقره: 126
14- ابراهيم: 36
15- عنكبوت: 67
16- آل عمران: 97
17- حج: 26
18- حج: 27
19- بقره: 127
20- مائده: 97
21- اسراء: 1
22- بقره: 43
23- بقره: 54، 184، 271
24- مريم: 31
25- مريم: 58
26- بقره: 115
27- نورالثقلين، ج 1، ص 367.
28- بقره: 255
29- حج: 27
30- سبا: 10
31- انبيا: 80

ص: 15

امنيت تكوينى و تشريعى بيت اللّه الحرام:

خانه كعبه، يك امن تكوينى دارد، زيرا بسيارى از طاغيان خواستند آن را از بين برده به اهل مكه نيز آسيب وارد سازند ولى ذات اقدس اله آن جا را مأمن قرار داده فرمود: «الذى اطعمهم من جوع وامنهم من خوف» (1) آن روز كه از تشريع سخنى نبود مردم مشرك مكه از امنيت خاصى برخوردار بودند. يك امن تشريعى كه: «من دخله كان امناً» يعنى كسى كه وارد حرم شد شرعاً در امان است، طبرى در ذيل آيه 97 سوره آل عمران نقل مى كند: در جاهليّت اگر جانى به كعبه پناه مى برد هيچ كس متعرض او نمى شد.

نيازى نيست، به تكلف افتاده بگوييم منظور از «آيات بينات» خصوص «مقام ابراهيم» يا خصوص امنيّتى است كه خدا قرار داده؛ جريان. «زمزم»، «حجر اسماعيل» و «حجر اسود» نيز از آيات بيّنه است. به علاوه خود «بيت» آيه بينّه و معجزه است؛ زيرا براساس آيات سوره «فيل» آنها كه خواستند كعبه را از بين ببرند، با هجوم لشكريان الهى مواجه شدند:

«ألم تركيف فعل ربّك بأصحاب الفيل ... فجعلهم كعصفٍ مأكول» پس لازم نيست بگوييم «مقام ابراهيم» بيان آيات بينات است، بلكه از باب ذكر خاص بعد از عام است.

در سوره مباركه «بقره» مى فرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و أمناً و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلَّى و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل أن طهّرابيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود» (2) طى بحث مبسوطى آمده است كه چطور بيت اللَّه مرجع جميع مردم و امن همگانى است هم امن تكوينى دارد؛ زيرا اگر كسى بخواهد كعبه را محو سازد خدا به او امان نمى دهد و هم امن «تشريعى»؛ زيرا هركس به آن جا پناه برده نمى توان حدود الهى را در آن جا بر او جارى كرد. مگر خود او حرمت بيت را رعايت نكند: «والحرمات قصاص» (3) اگر كسى حرمت كعبه و مسجد حرام و حرم يا ماه حرام را رعايت نكرد شما نيز مى توانيد او را و حرمت امور ياد شده را قصاص كرده، رعايت نكنيد.

اگر جانى در خود حرم، جنايت كرد مى توان حد را بر او جارى كرد ولى اگر در خارج حَرَم مرتكب جرمى شده و به حرم پناهنده شد، بايد به او مهلت داد تا از حرم بيرون بيايد. البته خريد و فروش با او، احسان و اطعام به او ممنوع است تا با فشارآوردن به وى از آنجا خارج گردد.

در بعضى از آيات به امنيتى كه خداوند، نصيب سرزمين مكه كرده اشاره شده، نظير آيه سوره عنكبوت:

«أولم يروا أنّاجعلنا حرماً آمناً و يتخطّف الناس من حولهم أفبالباطل يؤمنون و بنعمةاللَّه يكفرون» (4) مگر اينها نمى بينند همه جا آدمكشى و آدم ربايى و غارتگرى است ولى، ما اين سرزمين را امن قرار داديم! حتى در زمان جاهليّت نيز اين منطقه را امن قرار داديم، مردم در جاى ديگر اختطاف مى شوند ولى در اين جا محفوظند.

سرّش اين است كه اگر كسى بخواهد به كعبه يا مردم آن سرزمين آسيب برساند خدا به او مهلت نمى دهد مخصوصاً اگر بخواهد به كعبه صدمه برساند: «و من يردفيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم» (5) و اين از خصائص حرم است، اگر كسى ملحدانه بخواهد ستمى روا دارد ما به او مهلت نمى دهيم.

روايتى مرحوم ابن بابويه قمى در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه» نقل كرده كه اگر كعبه از حرمت خاص برخوردار است و اگر در جريان ابرهه با «طير ابابيل» از كعبه حمايت شده چطور در جريان تحصّن ابن زبير در درون كعبه، خدا از او حمايت نكرد؟ آنگاه كه حجاج بن يوسف به دستور عبدالملك بالاى كوه ابوقبيس منجنيق نصب نموده كعبه را از آن جا زيرسنگهاى فراوان، در هم كوبيد و ابن زبير را دستگير كرده به هلاكت رساند؟

مرحوم «صدوق» در جواب فرموده اند: حرمت كعبه براى آن است كه دين محفوظ بماند و حافظ و ضامن دين، در زمان حضور، امام معصوم- ع- و ولى خدا؛ و در زمان غيبت نايبان اوهستند. حضرت (ظاهراً امام سجاد- ع-) فرمود: اين زبيرى كه سيدالشهدا- سلام اللّه عليه- و امام زمانش را يارى نكرد و بعد از شهادت آن بزرگوار امام زمان ديگرش (امام سجاد- ع-) را نيز يارى ننمود و خود داعيه اى داشت، اگر به كعبه هم پناه ببرد، خدا او را پناه نمى دهد؛ چه اينكه خداوند در جريان ابرهه طير ابابيل را اعزام كرد ولى در جريان منجنيق بستن حجاج چنين لشكرى را نفرستاد.

بالاخره امويان ابن زبير را كه آدم فاسدى بود گرفته و كشتند بعد هم كعبه را ساختند، مشكلى هم پيش نيامد. اما ابرهه آمده بود كه قبله و مطاف را بردارد خدا نيز به او امان نداد؛ پس جريان كار حَجّاج نقض آيه «من يرد فيه بالحاد بظلم ...» نيست و با آن منافاتى ندارد.

هم اكنون نيز اين خطر وجود دارد! اگر خداى ناكرده آن سرزمين، سرزمين ستم بشود مادامى كه مردم در صراط مستقيم نباشند چنين نيست كه خدا دست ظالم را كوتاه سازد؛ بلكه ممكن است براساس «نُوَلّى بعض الظالمين بعضاً» (6) ظالمى را بر ظالم ديگر مسلط گرداند! عمده آن است كه مسلمين وظيفه اصلى خود را انجام دهند آنگاه و عيدالهى ( «من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم») تحقق پذيرفته به آن ظالم مهلت نمى دهد.

منسوب بودن «بيت» به خدا و مردم

شروع آيه با تأكيد نشانه اهميّت مطلب است فرمود: «إنّ أوّل بيت ...»

اين بيت، هم به ذات اقدس اله منسوب است و هم به مردم. اما با دو تفاوت أدبى و تفاوت معنوى: تفاوت ادبى آن كه «بيت» بدون «لام» به خدا اسناد پيدا كرده مى فرمايد: «أن طهّرا بيتى ...» (7) لذا گفته مى شود كعبه بيت اللَّه است ولى وقتى به مردم اسناد پيدا مى كند همراه با «لام» است. «... وضع للناس» كعبه بيت اللّه است نه بيت الناس ولى اين بيت اللّه براى مردم وضع شده است.

و امّا تفاوت معنوى، آن است كه اين بيت در اثر اضافه به «اللّه» شرافت پيدا كرده و مردم در اثر اضافه به كعبه، شريف مى شوند. شرف كعبه به خاطر ارتباط با حق، شرف مردم بر اثر ارتباط با كعبه است.

فرمود. «وضع» للناس نه «بُنِىَ» للناس؛ يعنى تشريعاً براى اين كه معبد و قبله و مطاف مردم بشود، براى همه مردم وضع شده، اختصاص به گروهى معيّن ندارد.

قبله تنها كعبه است:

اين آيه شريفه فرضاً به خود آن سرزمين هم اشاره كند به اين اعتبار است كه خود آن سرزمين حرم است و آنچه مهم است آن محدوده، آن بناى خاص و مبناى خاص مى باشد.

اين كه مى گويند كعبه قبله است در مقابل كسانى گفته مى شود كه مى گويند. «براى افراد نزديك كعبه، و براى آنان كه در مكه هستند مسجد حرام، و براى افرادى كه دور هستند حرم قبله است» (8) كه البته سخنى است ناصواب. قبله فقط كعبه است چه براى دور يا نزديك، ليكن تفاوت در نحوه استقبال است، صدق استقبال فرق مى كند. اسلام در همه موارد به پيامبر و ديگران آموخت كه در تمام حالات بگويند: «والكعبة قبلتى». (9)

در تمام اذكارِ تلقينى سخن از اين جمله است. تمام زنده ها و مرده ها با كعبه سرو كار دارند در حال احتضار، به نوعى و در حال دفن، به نوع ديگر، هيچ كس با مسجد حرام يا حرم كار ندارد و جمله «شطر المسجد الحرام» (10) از آن جهت است كه: «فلنولينك قبلة ترضيها». (11)

چون شطر المسجد حرام استقبال كنى به كعبه رو كرده اى؛ پس تفاوت در روگرداندن و استقبال است نه در قبله. افراد نزديك متوجه جِرم كعبه و افراد دور به سمت حرم كه بايستند به كعبه رو كرده اند. و نيز آيه «و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره» (12) يعنى استقبالتان به آن سمت باشد نه اينكه قبله مسجد حرام است. هم اكنون نيز كه به طرف حرم رو مى كنيم به طرف جهت، استقبال داريم. تا اين جا نزد محققين قطعى است كه قبله، مسجدالحرام و حرم نيست بلكه خصوص كعبه است اما بعضى از بزرگان اين نكته ظريف را نيز يادآور شده اند كه: خود كعبه قبله نيست، بلكه فضاى خاصّ آن قبله است.

خداى رحمت كند استاد ما مرحوم محقق داماد، مكرر اين جمله را مى فرمود: خود كعبه قبله نيست زيرا روزى كه كعبه به وسيله سيل و امثال آن ويران شد چنين نبود كه مسلمانان بى قبله باشند بلكه آن فضا و آن بعد خاص «من تخوم الارض الى عنان السماء» (13) قبله است، نه همين خانه چند ضلعى كه ارتفاع خاص دارد! بلكه اين بيت در جاى قبله قرار گرفته، لذا كسانى كه زير زمين نماز مى خوانند اگرچه چند طبقه هم زير باشند باز استقبالشان همچون افرادى كه بالا هستند محفوظ است سمت آن بعد و فضا كه قبله است قابل تغيير و تبديل نيست.

اين لطيفه نيز در كلام فخر رازى آمده و بعدها به كتابهاى ديگر منتقل شده است كه: «در شرف كعبه همين بس كه عامرش ذات اقدس جليل، مهندسش جبرئيل، و معمارش خليل و دستيارش اسماعيل است! (14) «و كفى بذلك فضلا و شرفاً» ولى دليلى بر ثبوت اين شرافت در مورد بيت مقدس وجود ندارد.

مصاديق آيات بيّنات:

در اين سرزمين، آيات بينات، نشانه هاى روشنى براى غيب است. آيت يعنى علامت، به لسان و اصطلاح قرآن كريم اينها علامت صدق انبيا، ربوبيت حقّ و خالقيت خالقند.

در تفسير. فخر رازى» نشانه هاى فراوانى، از كيفيت ساختمان كعبه و خصوصيتهايى كه در آن محور و محدوده هست ذكر شده: (15)

1- جوشش زمزم

آب زمزم گذشته از آن كه شفاست، اگر مدتها نيز بماند محفوظ است، و نيز چشمه اى است كه هزاران سال جوشش دارد؛ باتوجه به اين كه آن جا سرزمين باران و برف نيست كه براساس «فسلكه ينابيع فى الأرض» (16) باشد جايى كه بارانش بسياركم، و بارش برف در آن كمتر سابقه دارد چشمه اى چندهزار سال بجوشد و هيچگاه نخشكد! از آيات بينه الهى بشمار مى آيد.

بركاتى نيز در اين آب وجود دارد تا جايى كه وجود مبارك پيامبر اكرم- صلى اللّه عليه و آله و سلم- آن را استهداء مى كردند، يعنى از كسانى كه از مكه مى آمدند هديه آب زمزم را طلب مى نمودند: جوشش زمزم، دوام جوشش آن، شفابخشى وصيانتش از فساد و بو برداشتن، هر يك به نوبه خود معجزه است پس تنها در خود اين آب آيات بينّاتى وجود دارد.

2- مشعر حرام:

آنچه در اطراف مكه قرار دارد (سرزمين مشعر، عرفات و منى) نيز از آيات بيّنه حق است با اينكه آن جا سيلى نيست كه سنگريزهايى به وسيله آن پديد آيد (چون جايى كه مسيل و سيل خيز باشد سنگهاى بزرگ همراه با آبهاى تند كوبيده شده به صورت ريگ در مى آيند) فراهم بودن اين همه ريگ، كه هر زائر بطور متوسط يا حداقل هفتاد ريگ برمى دارد و هنوز تمام نشده، خود معجزه است:

فخر رازى در تفسير خود مى گويد: سالانه ششصدهزار نفر (درآن زمان) هركدام هفتاد ريگ برمى دارند و با آن جمره ها را رمى مى كنند اما معلوم نيست چه كسى آنها رابعد از رَمى جمع مى كند؟! سپس مى گويد: «جزء فضايل آن سرزمين است كه طولى نمى كشد ريگها پس از جمع شدن برچيده مى شوند» (17) هم اكنون مى گويند مأموران سعودى آمده تسطيح مى كنند ولى آن زمان چنين نبوده.

3- حيوانات حرمت كعبه را نگه مى دارند:

پرندگان سعى مى كنند بر بالاى كعبه آرام نگرفته آنجا را آلوده نسازند: البته آلوده نكردن در مشاهد مشرفه نيز هست ولى اينكه پرنده آن جا ننشيند و اگر از بالا به سرعت پايين بيايد وقتى به كعبه رسيد زاويه اى ايجاد كرده فاصله بگيرد خود نشانه آيه بيّنه بودن است.

درباره حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين- سلام اللّه عليه- نيز چنين كرامتى گفته شده براساس «ينحد رعنى السيل و لايرقى الى الطير» (18) در آنجا نيز پرندگان ادب را رعايت مى كنند.

و نيز گفته شده: درنده ها در محور حرم به يكديگر كارى ندارند و به حيوانات اهلى آسيب نمى رسانند:

و بالاخره شواهد ظنّى فراوانى است كه آن منطقه، سرزمين عادى نيست حيوانات در امن هستند انسان نيز از يك امن نسبى خوب برخوردار است «اطعمهم من جوع وامنهم من خوف» (19) با اين كه «... يتخطف الناس من حولهم أفباطل يؤمنون و بنعمة اللّه هم يكفرون». (20)

4- مقام ابراهيم:

مقام حضرت خليل- سلام اللّه عليه- كه قرآن در بخش نماز و طواف روى آن تكيه مى كند حرمت خاصى داشته از آيات بنيه الهى است.

فرمود «اذجعلنا البيت مثابة للناس و أمْناً و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلّى و عهدنا الى ابراهيم و اسمعيل ان طهرّا بيتى للطائفين و العاكفين والرّكع السجود» (21) آيا نماز بايد خلف المقام باشد يا عندالمقام كافى مى باشد بحث فقهى است كه براساس اختلاف روايات، بعضى احتياطاً گفته اند حتماً بايد پشت مقام باشد. عده اى هم عندالمقام را كافى دانسته اند.

بحث در باره معجزه بودن مقام، قبلًا تحت عنوان شكل گيرى مقام ابراهيم، گذشت.

*** «و للَّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلًا»

تقابل «لام» و «على»

در اينجا گرچه «على الناس» است اما اين «على» در حقيقت «للناس» است نه على الناس كه به معناى ضرر باشد. چنانكه لام «للّه» نيز به معناى نفع نيست يعنى از طرف خدا بر مردم است ... تنها وجوبى را مى رساند كه براى مردم خير است نظير «كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عيسى ان تكرهوا شيئاً هو خيرلكم» (22) و اگر چيزى خير شد البته به زيان كسى نيست. «لام» و «عَلى» وقتى در مقابل يكديگر قرار مى گيرند نشانه آن است كه از يك طرف حكمى برطرف ديگر جعل و واجب شده است نه اينكه بر ضرر او باشد.

عظمت و فضيلت حج بر ساير عبادات:

ظاهراً در قرآن كريم، در بين عبادات، تنها خصوص حجّ است كه با تعبير «للَّه على الناس» آمده است؛ در باره نماز، روزه و امثال آن، نيامده «لله على الناس اقامة الصلوة» يا «اتياء الزكاة» و ... اين خود نشانه عظمت و خصوصيتى است كه در حج نهفته و در ساير عبادات نيست.

در باره نماز فرمود «اقيموا الصلوة» (23) «نماز را به پاى داريد» ولى در مورد حج نفرموده: حج كنيد بلكه فرمود: للّه على الناس ...»

لغت «حج»

«حج» مصدر است، بعضى آن را اسم مصدر مى دانند به معناى آهنگ بيت، قصد خانه خدا.

از دير زمان، مسأله «حجّ البيت» رواج داشت، از زمان حضرت ابراهيم- سلام الله عليه- به بعد رسم بر آن بود كه سال را با حج مى شمردند حضرت شعيب به موسى- سلام اللّه عليهما فرمود: «انى أريد ان أُنكحكَ إحدى ابنتىَ هاتين على ان تأجرنى ثمانى حجج» (24) يعنى من يكى از اين دو دختر را به نكاح و عقد تو درمى آورم. بر اين مهر كه هشت حجّه اجير من باشى، يعنى هشت سال، چون هرسال يكبار حج انجام مى شد لذا به جاى اينكه بگويند مثلًا چهار سال مى گفتند چهار حج. «ذوالحجة» را نيز كه ذوالحجه مى گويند براى آن است كه «حج البيت» در آن ماه انجام مى پذيرد.

در اين آيه ( «لله على الناس حج البيت ...») تأكيدهاى فراوانى وجود دارد:

1- در سراسر قرآن ظاهراً تنها حج است كه با اين تعبير آمده. 2- «للّه» مقدم شده و مبتداء را مؤخر آورده تا مفيد حصر بوده و نشان بدهدكه فقط براى خداست. 3- مطلب را با بدل بيان فرموده و مى گويند ابدال به منزله تكرير است: نفرمود للّه على المستطيع ... بلكه فرمود: «لله على الناس حج البيت من استطاع». 4- براى «الناس» كه مشمول تكليف هستند بدل «بعض من الكل» آورده شده: «من استطاع اليه سبيلًا» كه تفصيل بعد از اجمال يا تبيين بعد از ابهام مفيد تكرار و تأكيد است. و اگر مى فرمود «للّه حج البيت على المستطيع» يا «لله على المستطيع» يا «على من استطاع اليه سبيلًا حج البيت» اين معنا را نمى فهماند.

«البيت»؛ مقصود همان «أول بيت وضع للناس» است و استطاعت عقلى و شرعى هر دو مطرح است. عقلًا هركس توان رفتن ... را داشته باشد (و لو متسكّعاً) مى تواند مشرف شود گرچه حج وى حج واجب نبوده و مستحب است، و اگر مستحب هم نباشد زيارت است و معناى عام «مباركاً و هدى للعالمين» براى همه هست، مستطيع باشد يا نه، حج باشد يا عمره، واجب باشد يا مستحب. اما حج واجب تنها بر مستطيع لازم است. در باب استطاعت بحثى فقهى است كه آيا تنها استطاعت «اليه» لازم است يا استطاعت «اليه» و «عنه» هردو؟ (25)


1- قريش: 4
2- بقره: 125
3- مائده: 45
4- عنكبوت: 67
5- حج: 25
6- 37- انعام: 129 38- 39- 40- 41-
7- بقره: 129
8- جواهرالكلام، ج 7، ص 320
9- شرايع الأحكام، ج 1، ص
10- بقره: 144
11- بقره: 144
12- بقره: 144
13- وسائل، ج 3، ص 247.
14- تفسير كبير، ج 8، ص 145.
15- التفسير الكبير، ج 8، ص 145.
16- زمر: 21
17- التفسير الكبير، ج 8، ص 145
18- نهج البلاغه خطبه 3.
19- قريش: 4
20- عنكبوت: 67
21- بقره: 125
22- بقره: 216
23- بقره: 43
24- قصص: 27
25- جواهر الكلام، ج 17، ص 273.

ص: 16

نگرشى نو به ميقات

محمد فاضل لنكرانى

ترجمه: معينى زاده

پيش نوشتار:

آنانكه از غير مكه و از راه دور (1) به قصد زيارت بيت اللَّه الحرام و انجام مناسك، به سوى مكه عزيمت مى كنند، يا ناوى «حج تمتع» هستند كه سر آغاز اعمالشان «عمره تمتع» است. ويا قصد انجام «عمره مفرده» را دارند. و آنانكه اهل مكه اند و مقيم اين ديار مقدس، ياناوى «حج قران» اند (2) و يا قاصد «حج افراد» (3) كه در اين دو حج نيز بايد پس از اتمام مناسك حج، براى انجام «عمره مفرده» به ميقات عزيمت نمايند.

بنابر اين در مجموعه حج و در شكلهاى گوناگون آن، نخستين گام رفتن به ميقات جهت احرام است. آنچه در اين مختصر رقم خورده است كنكاشى درباره «ميقات عمره مفرده» است كه مورد بحث روايات و نيز سخنان تحقيقى فقيهان دين بوده است و ما اينك در دو بخش: «ميقات عمره تمتع» و «ميقات عمره مفرده» به تحقيق مى پردازيم كه فراز دوم محور اصلى نقد و بررسى ما در اين نوشتار است.

ميقات عمره تمتع

همانگونه كه مشهور است، در عمره تمتع كه آغازى است بر حج تمتع، براى شروع مناسك، به يكى از مواقيت پنجگانه (4) رفته و از آنجا محرم مى شوند. هر چند در برخى صور از محاذى ميقات نيز مى توان محرم گرديد.

بديهى است كه حاجى، در حركت به سوى مكه و درگذر از ميقات، حق عبور بدون احرام را ندارد. چه آنكه گام نهادن در حرم بدون احرام جايز نيست. و آنگونه كه در روايات وارد است، مواقيت به همين منظور مشخص گرديده اند. بنابراين در تعيين مواقيت جهت احرام جاى ترديد نيست. هر چند در موارد نادرى، رفتن به ميقات شرط نيست. (5)

ميقات عمره مفرده

آنگونه كه در ميان قدما و متأخران مشهور است، در عمره مفرده، احرام از «ادنى الحل» (6) كفايت مى كند و مجزى است؛ بنابراين عزيمت به يكى از مواقيت در اين عمره لزومى ندارد.

اينك براى نمونه به ديدگاه صاحب عروةالوثقى اشارتى خواهيم داشت كه مى فرمايد:


1- 1خارج از محدوده 48 ميلى مكه.
2- در اين قسم حاجى اهل مكه است و هدى راهمراه دارد. و عمره اش بعد از حج انجام مى گيرد.
3- مانند حج تمتع است با دو فرق اساسى: 1- قربانى در مستحب است ولى در تمتع واجب. 2- عمره اش بعد از حج انجام مى گيرد برخلاف تمتع.
4- مسجد شجره، جحفه، ذات عرق يا وادى عقيق، قرن المنازل، يلملم.
5- در كتب مفصل آمده است.
6- مراد، اولين نقطه خارج حرم است كه از همه جوانب محقق است و اگر گاهى از ادنى الحل، به حديبيه، جعرانه و يا تنعيم، ياد مى كنند، بدليل تصريح نام آنها در لسان روايات است. يادآورى: حديبيه، چاهى بوده است، در مسير مكه- جده و بعدها محل آنرا به اين نام خواندند. جعرانه محلى است در راه مكه- طائف. تنعيم، محلى است كه با توسعه شهر مكه اخيراً جزء مكه گرديده است.

ص: 17

در حج قران و نيز در حج افراد، پس از آنكه شخص مناسك خويش را اتيان نمود، براى انجام عمره مفرده اش به ادنى الحِلّ مى رود، همچنانكه در ديگر عمره هاى مفرده وظيفه همين است. و در اين مورد، تفاوتى ميان مكى و غير آن نيست، همانگونه كه فرقى ميان عمره مفرده مستقل و عمره مفرده مسبوق به افراد و قران نخواهد بود. ليكن بايد توجه داشت كه تعيين ادنى الحل براى معتمرى است كه از مكه قصد خروج جهت عمره را دارد، ولى اگر شخصى از خارج مكه ناوى عمره گردد جز از مواقيت معرف نمى تواند محرم گردد. و در اين فرض تفاوتى ميان عمره مفرده واجب و مستحب نخواهد بود؛ بنابراين براى نائى كه از خارج مكه و از راه دور عازم عمره مفرده است، احرام از ادنى الحل، مجزى نيست. (1)

*** اكنون پس از نقل اين ديدگاه جلوه قول مشهور فقيهان است، برآنيم تا در اين زمينه به تحقيقى دوباره پردازيم. براى اين منظور بايد سراغ روايات كثير وارد در اين باب رفت. و ما بر حسب فرصت مقال و گنجايش مقاله بر آنها مرورى خواهيم داشت.

روايات ميقات عمره مفرده

از ميان روايات وارده چند روايت را كه مستند فقيهان در اين مبحث است مورد ارزيابى و تحقيق قرار مى دهيم:

«منها صحيحة جميل بن درّاج، قال سألت اباعبداللَّه- ع- عن المرأة الحائض اذاقدمت مكة يوم التروية. قال تمضى كماهى الى عرفات فتجعلها حجة ثم تقيم حتى تطهر فتخرج الى التنعيم فتحرم فتجعلها عمرة. قال ابن عمير: كما صنعت عايشة». (2)

آنگونه كه در صحيحه آمده است، وى از امام صادق- ع- سئوال مى كند: زن حايضى روز هشتم ذيحجه (يوم التروية) (3) عازم مكه مى شود، وظيفه اش در انجام مناسك چيست؟ حضرت در پاسخ فرمودند:

با همان حال (براى حج محرم شده و) به عرفات عزيمت نموده و ... پس از اتيان مناسك حج، در مكه اقامت گزيند و صبر كند تا پاك گردد. آنگاه به تنعيم رفته و براى عمره محرم گردد. در اين هنگام ابن عمير (كه راوى از جميل بن دّراج است) اظهار داشت: همانگونه كه عايشه نيز انجام داد. (4)

يادآورى:

اگر در روايت تنها نام «تنعيم» به ميان آمده از باب «محدود ساختن حكم به مورد خاص» نيست. بلكه از آن روست كه تنعيم نزديكترين حدود حرم است. گويى امام در مقام ذكر مصداقى از «ادنى الحل» بوده اند. البته از اين روايت نمى توان نتيجه گرفت، كه ميقات هر عمره مفرده اى ادنى الحل است؛ زيرا در روايت، عمره مفرده، مسبوق به حج افراد مطرح است. اگر چه در حقيقت وظيفه اوليه فرد مورد نظر، حج تمتع بوده است وبه دليل عروض حيض و محدوديت زمانى، عدول به افراد نموده است.

بنابراين روايت مزبور براى تعميم مورد به «مطلق العمره» وافى نخواهد بود. حال ممكن است به نظر برخى، از ذيل روايت (نقل ابن ابى عمير) كه حكايت از عمل عايشه دارد، تعميم استفاده گردد. ولى چنين نيست؛ زيرا كه مورد تشبيه اتيان به عمره پس از حج افراد است.

«منها صحيحة عمربن يزيد عن ابى عبداللَّه- ع- قال: من ارادان يخرج من مكة ليعتمر، احرم من جعر انة اوالحديبية او ما اشبهها (اشبههما) (5)».

در نقل اين صحيحه، امام صادق- ع- مى فرمايند: كسى كه از مكه قصد خروج براى عمره را دارد، از جعرانه يا حديبيه و امثال آن، محرم گردد.

مفاد اين روايت همانگونه كه از ظاهر آن پيداست، و سيعتر او روايت نخست است؛ زيرا در ذكر ميقات به يك مورد اكتفا نگرديده بلكه نوعى تعميم دارد. علاوه بر آنكه در مورد شخص معتمر مقيدبه متوطن درمكه، مقيم، مجاور و ... نيست بلكه نسبت به همگان شمول دارد. و در نوع عمره تفصيلى بيان نشده است كه ميان عمره مفرده مستقله و عمره مسبوق به حج، فرق گذارده باشد تنها دائره آن نسبت به كسى كه از خارج مكه قصد عمره دارد، فراگير نيست. در نتيجه «ادنى الحل» ميقات آنان نمى تواند باشد.

*** «منها مرسلة الصدوق قال وان رسول اللَّه- ص- اعتمر ثلاث عمر متفرقات كلها فى ذى القعدة؛ عمرة اهل فيها من عسفان، و هى عمرةالحديبية، و عمرةالقضاء احرم فيها من جحفه، و عمرة اهل فيها من الجعرانة و هى بعدان رجع من الطائف من غزوة حنين». (6)

آنگونه كه او اين روايت استفاده مى شود، پيامبر اكرم- ص- سه عمره را در مقاطع مختلف انجام دادند كه از نظر زمانى، تمامى آنها در ماه ذيقعده بوده است. يكى عمره حديبيه كه از عسفان، حضرت آن را آغاز نمودند، ديگرى عمرة القضا كه از جحفه براى آن محرم شدند، و بالاخره عمره اى كه از جعرانه بدان اقام ورزيدند. كه اين مورد به هنگام بازگشت حضرت، از جنگ حنين و در گذر از طائف بوده است.

روايت مزبور، هر چند مرسله است، ليكن در جاى خود ثابت شده است كه چنين مرسلاتى از حجيّت برخوردارند. (7)در عين حال شايان ذكر است كه مرحوم كلينى- قدس سرّه- آن را بطور مسند و با تغييرى اندك به نقل معاوية بن عمار از امام صادق- ع- ذكر كرده است كه حضرتش فرمودند:

اعتمر رسول اللَّه- ص- ثلاث عمر متفرقات: عمرة ذى القعدة، اهل من عسفان وهى عمرةالحديبية، و عمرة اهل من الجحفة و هى عمرة القضاء و عمرة من الجعرانة بعد ما رجع من الطائف من غزوة حنين». (8)

بنابراين نقل، حضرت در مورد نخست از عسفان عازم عمره گرديده اند كه اين عمره به حديبيه موسوم گرديد. و در نوبت دوم، عمره قضا را از جحفه انجام دادند و بالأخره در بازگشت از جنگ حنين و گذر از طائف، عمره اى را از جعرانه آغاز نمودند.

برخى روايات ديگر نيز وارد است كه بر همين مضمون دلالت دارند، با اين تفاوت كه به محل احرام و شروع بعضى عمره ها اشاره نكرده و تنها به ذكر نام آنها اكتفا نموده اند. از جمله اين روايات، صحيحه ابان بن تغلب از امام صادق- ع- است كه مى فرمايد:

«اعتمر رسول اللَّهَ- ص- عمرةالحديبية وقضى الحديبية من قابل و من الجعرانة حين اقبل من الطائف ثلاث عمركلها فى ذى القعدة».

پيامبر- ص- عمره حديبيه را انجام و در سال بعد نيز آن را بجا آورد و به هنگام بازگشت از طائف نيز از جعرانه، قصد عمره اى ديگر نمودند، و مجموعه اين عمره هاى سه گانه در ماه ذيقعده صورت گرفت». (9)

عمره هاى پيامبر- ص-

اكنون پس از نقل چند روايت كه گوياى عمره هاى نبى اكرم- ص- بود، بجاست تا از چند زاويه نگرشى بر اين موارد ذكر شده در چند روايت داشته باشيم. اين محورها عبارتنداز:

- تعداد عمره هاى انجام شده توسط رسول اكرم- ص-.

- چگونگى انجام اين عمره ها.

- اشكالات مطروحه و نقد و برسى آن.

- قلمرو دلالت روايات وارده در باب.

بديهى است كه اين روايات ناظر به عمره هاى انجام شده در دوران پس از هجرت است؛ زيرا بطور مسلم، در دوران اقامت حضرت در مكه، بيش از سه مورد عمره انجام داده اند؛ گواينكه استحباب آن در هر ماه وارد است و زمينه نيز براى اعتمار، فراهم بوده است.

تعداد عمره ها

در روايات ذكر شده تنها از سه عمره انجام گرفته، ياد شده بود. مرحوم صدوق- ره- نُه عمره نقل نموده است (10) هر چند مرحوم مجلسى اول- ره- در شرح خود بر من لايحضره الفقيه، ذكر عدد «نه» توسط صدوق را اشتباهى از سوى نسخه برداران دانسته و مى فرمايد:

هر چند اخبار دال بر سه عمره، قابل تأويل است به اينكه آنچه در ذيقعده صورت گرفته است سه مورد بوده است. در عين حال چون تنها مرحوم صدوق است كه نه مورد عمره را نقل مى كند(11) و در نقل ديگرى نيامده است، بهتر آنست كه از خبر تسع صرف نظر نموده و به اخبار ثلاثه اعتماد كنيم.

چگونگى عمره ها

پيامبر در سال ششم از هجرت، بسيارى از اصحاب راجمع نمود و به قصد انجام عمره عازم مكه گرديدند. در ميان راه هنگامى كه به حديبيه رسيدند، با منع مشركانى كه از سفر پيامبر هراسناك بودند روبرو شدند. تا آنجا كه قرار داد مصالحه آميزى ميان طرفين مبادله و امضا شد و اين حادثه به صلح حديبيه شهرت يافت. (12) از جمله موادى كه در اين معاهده گنجانده شد اين بود، كه پيامبر و همراهان به مدينه بازگشته و سال آينده آهنگ عمره نمايند، آنهم مشروط به آنكه بيش از سه روز در مكه اقامت ننمايند. آنان نيز بر وفق معاهده حديبيه عمل كرده و سال بعد در همان مدت مقرر، عمره اى بجاى آوردند، كه به «عمرةالقضاء» موسوم است. (13) هر چند در برخى روايات آمده است، كه چون رسول خدا، از ادامه مسير منع گرديد عمل مصدود (14) را انجام داده و از احرام خارج گرديد. و از حديبيه راهى مدينه شد.

و براى سومين بار پيامبر در بازگشت پيروزمندانه از غزوه حنين (15) هنگامى كه به «جعرانه» رسيد، براى انجام عمره محرم شده و راهى مكه گرديدند و اين در حالى است كه حضرت به هنگام فتح مكه (رمضان هشتم هجرى) محرم نبوده اند.

اشكالات وارده بر روايات باب

بر رواياتى كه پيش تر گذشت، برخى اشكالاتى نموده اند كه نقل و نقد آنها خالى از فايده نيست. و ما به دو مورد اساسى آن اشاره مى كنيم.

1) در روايت چنين آمده بود:

«احرام نخستين عمره پيامبر (عمره حديبيه) از نقطه اى بنام عسفان انجام گرفته است»

نكته قابل خدشه آنست كه «عسفان» نه از مواقيت مشهور است و نه ادنى الحل بنابراين احرام حضرت چه توجيهى دارد؟

2) از روايت استفاده گرديد كه:

«در عمرة القضا رسول اكرم از جحفه محرم گرديده اند»

حال با توجه به اينكه مبدأ حركت، مدينه بوده است، چگونه پيامبر، احرام از شجره را به تعويق انداختند؟

نقد اشكال نخست

مرحوم فيض كاشانى از اشكال نخست پاسخى داده اند (16) و ديگرانى نيز از ايشان تبعيت نموده اند. ايشان فرموده اند:

همانگونه كه در معناى لغوى «اهلال» اشراب گرديده است (17) گويا پيامبر در «عسفان» (18) صداى مباركشان را به تلبيه بلند كرده اند و اين معنا با احرام از شجره قابل جمع است. به ديگر سخن ايشان خواسته اند بگويند، در روايت بحث از احرام بميان نيامده بلكه سخن از اهلال است و با اين توجيه، مشكل حل خواهد گرديد.

نظريه

آنچه مرحوم فيض و نيز بعض الاعلام در تبعيت از ايشان فرموده اند، از جهات ديگرى مخدوش است كه بدان اشاره مى شود:

برخى روايات (مثل مرسله مذكوره) ظهور در اين داشتند كه احرام عمرةالقضاء از جحفه بوده است و يا عمره پايانى از جعرانه آغاز شده است.

مسأله رفع الصوت در تلبيه، امرى مستحب است كه نقشى در صحت و تماميت عمره ندارد، چگونه ممكن است ذكر شده باشد ولى مبدأ احرام كه در صحت و تماميت عمره دخيل است ذكر نشود؟!

* اگر براى اهلال متعلقى ذكر مى شد و مثلًا مى فرمود «اهلّ بالتلبيه» مى توانستيم آن رابه «رفع الصوت» تفسير كنيم؛ ولى در روايت چنين نيامده است. بويژه كه كلمه «اهل» با «من» آمده است نه آنكه بوسيله «باء» متعدى شده باشد. لذا ظهور در شروع تلبيه دارد. با آنچه تا كنون ذكر گرديد وجهى براى استفاده از روايات باب، بر ميقات بودن «عسفان» جهت عمره مفرده وجود ندارد. از اينرو بهتر آن است كه چون كيفيت عمل رسول اللَّه- ص- روشن نيست و عملى در اين رابطه نداريم روايت را كنار بگذاريم و به آن استاد نكنيم. از اين رو اين مورد، بهتر از منصرف ساختن آن است؛ يعنى بجاى آنكه ما، اين بخش از روايت را با ظهورى كه دارد تأويل نماييم و بر خلاف ظاهرش حمل كنيم، بهتر است كه بدان استناد نكنيم.

حال ممكن است (هر چند بعنوان احتمالى بعيد) گفته شود، اگر احرام حضرت را در عسفان نقل كرده اند، نه از آنجهت كه اين نقطه از مواقيت است بلكه از آنروست كه «عسفان» محاذى بعض مواقيت، است زيرا برخى مواقيت، از جهت فاصله با مكه در همان موقعيت جغرافيايى «عسفان» واقع است.

نقد اشكال دوم

در پاسخ اشكال دوم برخى بزرگان فرموده اند: كه ملاك در مسأله عمرةالقضاء صحيحه معاويةبن عمار است و در آن كلمه اهلال وارد شده است نه احرام، ليكن اين جواب صحيح بنظر نمى رسد؛ زيرا علاوه بر ايراداتى كه در پاسخ اشكال نخست وارد نموديم در مرسله صدوق تعبير به احرام نموده و اين چنين مرسلاتى كه صدوق با فعل معلوم به صورت «قال» تعبير نموده بنابر تحقيق معتبر است، لذا تحقيق در جواب از اين اشكال آن است كه تأخير احرام از مسجد شجره بر حسب ضرورت بوده.

ولى حقيقت آنست كه خدشه وارده بر كلام مرحوم فيض، در اينجا نيز مطرح است. علاوه بر آنكه در اين مورد، مرسله صدوق به «احرام» تعبير نموده است. تنها نكته اى كه باقى است، توجيه تاخير احرام از مسجد شجره است كه احتمالا بر حسب ضرورتى صورت گرفته است. و اگر چه جزئيات بر ما پوشيده است: ليكن با توجه به شرايط خاص آن روز اصل احتمال وجود ضرورتى خاص، محتمل است.

ميزان دلالت روايات:

همانگونه كه از روايت استفاده مى شود، پيامبر عمره اخيره را از جعرانه كه ادنى الحل است آغاز كرده اند و اين در شرايطى بود كه حضرت از طائف باز مى گشتند و قرن المنازل (19) را در پيش روى و در مسير حركت داشتند. از اين عمل پيامبر بوضوح استفاده مى شود كه در عمره مفرده مى توان از «ادنى الحل» محرم گرديد و مجزى است. هر چند در گذر از مواقيت باشد نكته قابل توجه اينست كه عمره پيامبر مسبوق به حج افراد و يا قران نيز نبوده است، همچنانكه خروج پيامبر از مكه نيز به قصد انجام عمره صورت نگرفته است بلكه به قصد غزوه حنين بوده است. بنابراين در مقام استدلال بر كفايت ادنى الحل، جهت احرام عمره مفرده، وافى به مقصود است. بويژه كه عرف نيز از روايت تعميم را استفاده مى كند و نه اختصاص به موردى خاص و معين.

تنها مطلبى كه در اين روايت باقى مى ماند آن است كه آيا مى توانيم از روايت استفاده نمائيم كه جواز عمره مفرده از ادنى الحل شامل شخص نائى مانند ايرانى ها كه از وطن خود به قصد عمره مى روند مى شود يا اينكه روايت اختصاص دارد به شخصى كه از اول قصد نداشته براى عمره لكن بعداً براى او تغيير راى حاصل شده است؟ آنچه با مراجعه به عرف استفاده مى شود عدم اختصاص است.

تا كنون روشن شد كه قاصدان عمره مفرده چند دسته اند و بر همين اساس، احكام مواقيت در عمره مفرده نيز متفاوت خواهد بود، كه ذيلا از نظر خواهد گذشت:

كسى كه پس از حج قران و يا افراد، قصد انجام عمره مفرده مى نمايد، بايد براى اين منظور به «ادنى الحل» برود. و بر اين مطلب بعضى ادعاى اجماع نموده اند 2(20) و آنچه در داستان عايشه آمده است كه پيامبر به وى دستور دادند تا جهت انجام عمره مفرده به تنعيم برود خودگواهى بر اين قسم است. علاوه بر آنكه در بعضى عبارات سخن از استحباب احرام در ادنى الحل (جعرانه، تنعيم و ...) است. البته نه به ترتيبى كه برخى بزرگان آورده اند (21) زيرا به فرموده صاحب جواهر (22) استفاده ترتيب از روايات مشكل است.

شايان يادآورى است كه با وجود قول به اجزاءاحرام از ادنى الحل رفتن به يكى از مواقيت افضل است. پس احرام از ادنى الحل به عنوان رخصت است نه عزيمت.

* كسى كه در مكه است و بدون سبق حج افراد و يا قران، عازم عمره مفرده مى گردد، همچون مورد نخست بايد به ادنى الحل برود و از آنجا محرم شود. مثل آنكه اگر شخص مكى قصد انجام عمره رجبيه داشته باشد. براى چنين شخصى احرام از مكه يا حرم جايز نخواهد بود.

برخى با استناد به صحيحه عمربن يزيد (23) چنين پنداشته اند، كه حتى رفتن به ادنى الحل، لازم نيست؛ زيرا از عبارت امام- ع- كه مى فرمايد: «من اراد ان يخرج من مكة ليعتمر ...» استفاده مى گردد كه اگر قصد خروج بكند، بايد به ادنى الحل برود و گرنه مى تواند، از همان مكه محرم گردد.

ولى با اندك توجّهى روشن مى شود كه، متفاهم عرفى از اراده خروج، همان تصميم به انجام اصل عمره است و در اين صورت بايد به ادنى الحل رفته و از آنجا اعمال خود را آغاز نمايد.

كسى كه نائى و از مكه دور است و در مسير بسوى مكه با يكى از مواقيت تلاقى دارد، مانند كسى كه از مدينه به قصد عمره رجبيه حركت نموده است، بطور قطع بايد از همان ميقات محرم شود و جايز نيست احرام خويش را تا «ادنى الحل» به تعويق اندازد و بر همين معنا گواه است آنچه در روايات وارد است، كه پيامبر، در عمرةالقضا، از «جحفه» محرم شدند. (24) در اينجا فرعى نيز در كلمات برخى بزرگان وجود دارد به اينكه اگر شخص عمدا احرام را از ميقات تأخير اندازد، آيا مى تواند، از ادنى الحل، محرم گردد يا خير؟ كه اين خود جاى بحث دارد، ليكن خدشه اى بر اصل مسأله كه لزوم احرام از ميقات در فرض كلى است، وارد نمى سازد.

* كسى كه منزل او در حد فاصل ميقات و مكه واقع است، باتوجه به آنچه در روايات است (ميقات مثله دويره اهله) (25) چنين شهصى در حج و يا در عمره از منزل خود، محرم مى گردد، و لازم نيست به ميقات و يا ادنى الحل برود.

كسى كه از مكه دور است و در ميانه مسير او تا مكه او مواقيت معرفه وجود ندارد، مى تواند او «ادنى الحل» محرم گردد. گواه بر اين مدعا، همان است كه پيامبر در بازگشت از حنين و در حال گذر از طائف، به «قرن المنازل»، نرفته بلكه از «ادنى الحل»، محرم شدند بديهى است كه احرام حضرت از جعرانه خصوصيتى كه مانع از تعميم آن باشد، نداشته، از اين رو امثال ايرانيان، كه از طريق هوايى وارد جده شده و عازم عمره مفرده هستند مى توانند از «ادنى الحل» محرم گردند.


1- عروةالوثقى- فصل حج، ابواب المواقيت.
2- وسايل الشيعه، ج 8، ص 214، ح 2.
3- روز هشتم را به اين نام خوانده اند؛ زيرا در روزگاران قديم، اين روز به حمل آب جهت حجاج در سرزمين منى و عرفات اختصاص داشت.
4- همان روايت و مدرك سابق.
5- صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 145، و ج 8، ص 45- طوسى، تهذيب، ج 1، ص 473- الاستبصار، ج 2، ص 177- حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 8، ص 247، ح 2.
6- همان مدرك حديث 2.
7- جمال الدين حسن، معالم الدين و ملاذالمجتهدين، ص 203- شيخ انصارى، فوائدالاصول، ص 92،- شهيد ثانى، شرح البداية فى علم الدرايه، ج 1، ص 140- 141، اخراج عبدالحسين محمد على بقال، المطبعة العلمية، قم، 1402 ه./ 1982 م.
8- وسايل الشيعه، ج 10، ص 238، ح 2.
9- مدرك سابق، ح 3.
10- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 275، باب 171، دارصعب، دارالتعارف بيروت، 1401 ه. 1981 م، تحقيق سيد حسن موسوى الخرسان، ج 2، ص 154 و 667.
11- فيض كاشانى، وافى، ج 3، جزء 8، ص 230 به نقل از تهذيب شيخ طوسى.
12- مشروح آن در كتب تاريخى آمده است.
13- زيرا جبران عمره اى بود كه در سال قبل فوت گرديده بود.
14- در نقطه منع قربانى كرده و پس از تقصير از احرام خارج مى شود.
15- سرزمينى است ميان مكه و طائف.
16- وافى، ج 3، جزء 8، ص 31، منشورات مكتبة آيةاللَّه المرعشى- قم، 1404 ه.
17- اهلال عبارت است از رفع الصوت. اهل بذكرالله/ رفع صوته- اهل المحرم/ رفع صوته بالتلبيه اهلواالهلال و استهلوا/ رفعواصواتهم عندرؤيته- اهل الصبى/ رفع صوته بالبكاء.
18- نقطه اى است كه با مكه حدود 48 كيلومتر فاصله دارد.
19- ميقات اهل طائف.
20- هندى، كشف اللثام، ج 1، ص 307، فى ميقات المعتمر- نجفى، جواهر الكلام، ج 18، ص 26 و علّامه حلى، منتهى المطلب، ج 2، ص 668- بحث ثالث- مسأله آخر.
21- علامه در تذكره ترتيب را ذكر كرده اند. كه احرام سزاوار است از جعرانه باشد، اگر نشد از تنعيم و آنگاه از حديبيه.
22- جواهر الكلام، ج 18، 43.
23- صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 176، باب 174، حديث 1، مسلسل 135- حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 8، حديث 14971.
24- حر عاملى، وسائل الشيعه، باب ابن ابواب المواقيت، حديث 5؛ نجفى، جواهرالكلام، ج 18، ص 111.
25- نجفى، جواهرالكلام، ج 18، ص 114؛ نورى، مستدرك الوسائل، ج 8، ص 108، حديث 9185؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 99، ص 130، حديث 19؛ فقه الرضا- ع- ص 26.

ص: 18

احرام

قسمت دوم

در اينكه «احرام» يكى از فرائض و واجباب مناسك حج و يا عمره است، ميان فقهاى اسلام هيچگونه اختلافى نيست و همگان بر «وجوب» آن اجماع و اتفاق دارند. البته در ميان علماى اهل سنت، اين گفتگو وجود دارد كه آيا «احرام» از اركان حج و عمره است؟ يا از شرائط مناسك حج و عمره بشمار مى آيد؟

مذاهب فقهى مالكى (1) و شافعى (2) و حنبلى (3)، «احرام» را ركنى از اركان «نسك» مى دانند، امّا مذهب فقهى حنفى آن را شرطى از شروط صحت حج دانسته، ولى نه آن گونه كه بطور كلى و در همه موارد «ركنيتِ» احرام را در مناسك حج و عمره انكار كند، بلكه مى گويد:

«احرام از يك وجه شرط است و از وجهى ديگر ركن مى باشد» (4) و يااينكه:

«احرام شرط ابتدايى است و در نهايت حكم ركن را دارد» (5)

فقهاى اهل سنت، به ويژه پيروان «ابوحنيفه» تعدادى از فروع و ثمرات فقهى را بر «شرط و يا شبه ركن» بودنِ احرام مبتنى كرده اند كه اغلب آنها در فقه شيعه و در نزد فقهاى اماميه- رضوان اللّه علهيم اجمعين- مردود مى باشند. از جمله صاحب كتاب «شرح اللباب/ على القارى/ ص 45» مى نويسد:

«مذهب حنفيه احرام را پيش از «اشهر الحج» (6) جايز شمرده است؛ زيرا در نزد فقهاى اين مذهب، احرام شرط است و تقديم آن بر وقت (مشخص) جايز مى باشد»

ونيز صاحب «بدائع الصنائع» (7) آورده است:

«اگر شخصى كه حج تمتع بر او واجب است، قبل از «اشهر الحج» به نيت عمره (8)، مُحرم گشت و در «اشهر الحج» افعال و ياركن و يا اغلب اركان آن را (يعنى 4 شوط از طواف را) بجاى آورد، بنابر مذهب ابوحنيفه وى متمتع است و حج تمتع او صحيح و برطبق موازين انجام پذيرفته است!

امّا از ديدگاه «فقه اماميه» بايد مجموعه عمره تمتع و حج تمتع در «اشهر الحج» انجام پذيرد.

محقق حلى مى گويد: «اگر در غير ماههاى حج به احرام عمره تمتع، محرم گرديد، حج تمتع وى صحيح واقع نخواهد شد ..» (9)

و در جاى ديگر از كتاب خود، ضمن بر شمردن شرايط «حج تمتع»، مى نويسد:


1- مختصرخليل با شرح الكبير و حاشية، ج 2، ص 21- و نيز حاشية البنانى، ج 2، ص 249، ط مصطفى محمد.
2- النهايه، ج 2، ص 394.
3- مطالب اولى النهى، ج 2، ص 446، ط المكتب الاسلامى بدمشق، 1380 ه.
4- متن عبارت «شرح اللباب»، رحمة اللّه السندى، ص 45: ... غير انّه عندالحنفيه شرط من وجه، ركن من وجه.
5- عين عبارت «الدر المختار»، ج 2، ص 202: «... هوشرط ابتداً، و له حكم الركن انتهاء» ر. ك به «فتح القدير، ابن حمام، ج 2، ص 130، ط الاميرية، 1315 ه.
6- اشهر الحج/ ماههاى حج كه عبارتند از شوال، ذيعقده و ذى الحجة ر. ك به «شرايع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام»، محقق حلّى، ج 1، ص 237، ط دوّم تحقيق و اخراج و تعليق عبدالحسين محمدعلى مقدمه از محمدتقى حكيم، 1403.
7- جلد 2، ص 168، 169، ط شركة المطبوعات العلميه، 1327 ه.
8- على الظاهر مراد عمرة مفرده است، نه عمره تمتع!
9- فلو احرم بالعمرة المتمتع بهافى غير اشهر الحج، لم يجز التمتع بها شرايع الاسلام، كتاب الحج، ص 237، دارالاضواء بيروت، 1403 ه.

ص: 19

«... و وقوع حج تمتع در «اشهر الحج»، يعنى شوال، ذوالعقده و ذوالحجه است ...» (1)

صاحب جواهر در ذيل عبارت فوق ادعاى اجماع نموده و خبر «عمربن يزيد» را از امام صادق- ع- نيز شاهد آورده است (2) :«ليس يكون متعة الّا فى اشهر الحج» (3)

محدث متبحر علّامه شيخ حرّعاملى در باب 11 از ابواب اقسام حج رواياتى چند آورده است مبنى بر اينكه: اشهر الحج همان «اشهر معلومات» (4)در كتاب خداست و عبارتند از شوال و ذوالقعده و ذوالحجة: و احرام به عمره و حج تمتع جايز نيست مگر در اين ماههاى معلوم و مشخص. در حديث 1 باب فوق از معاويةبن عمار، از اباعبدالله، امام صادق- ع-، نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«انَ اللّه تعالى يقول: «الحج اشهر معلومات فمن فرض فيهن الحج فلارفث و لافسوق و لاجدال فى الحج» (5) و هى شوال و ذوالقعده و ذوالحجة» (6)

و در حديث 4، همين باب نيز آورده است كه امام جعفربن محمد- ص- فرمود:

«... من احرم بالحج فى غير اشهر الحج فلا حجّ له ...» (7)

و در حديث 5 از امام باقر- ع- نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

«الحج اشهر معلومات» شوال و ذوالقعده و ذوالحجة، ليس لأحد ان يحرم بالحج فى سواهنّ. (8)

در «تحرير الوسيله» سومين شرط از شرايط حج تمتع رااين چنين برمى شمرد: «مى بايست مجموعه عمره و حج تمتع در «اشهر الحج» واقع گردد. پس اگر عمره تمتع و يا برخى از مناسك آن را در غيرماههاى حج انجام داد، نمى تواند با مقدمه اين عمره، حج تمتع را بجاى آورد. و «اشهر الحج» عبارتند از شوال و ذالعقده و بنابر قول اصح تمامى ايام ماه ذوالحجه». (9)

*** در شرائط و كيفيت احرام:

فقهاى اسلام در زمينه صحّت و كيفيت احرام، شرايطى را مورد توجه قرار داده اند:

1- نيّت (10)

«نيت احرام» رابرخى از اعاظم فقهاى اماميه عبارت از قصد قلبى به امور چهارگانه زير به تعريف كشيده اند:

الف: قصد ترك محرماتى كه در حج و يا عمره مقرر شده است (متقرباً الى اللّه تعالى)

ب: قصد و تعيين نوع حج: تمتع، قران و يا افراد.

ج: قصد وجه وصفت حج، كه آيا واجب است يا مستحب.

د: به كدام حج محرم مى شود، حجةالاسلام يا غير آن؟ (11)

ولى بعضى ديگر از بزرگان، حقيقت «نيت» را همان «داعى» و انگيزه بر عمل دانسته و مى گويند در نيت احرام، چيزى افزون بر «قصد قربت» به مفهوم امتثال امر خداوند متعال، اعتبار ندارد.

آرى، در مواردى كه «مأموربه» متعدد است علاوه بر قصد قربت بايد «مأموربهِ» مورد نظر و تكليف مكلف، معين و مشخص گردد.

بنابر اين همانطور كه در كتاب «مسالك» آمده است:

هيچكدام از امور چهارگانه فوق در حقيقت داخل در «نيّت» نيستند، بلكه آنها از مشخصات «منوى» مى باشند؛ زيرا همانطور كه اشارت رفت، «نيت» عبارت از «قصد» است و آن شئ وجدانى است كه تعدد تنها در «معروض» آن واقع مى شود، و چون «معروض و يا منوى» متعددند، در متن نيّت بايد معروض مشخص گردد، چون امتثال امر بستگى به تعيين مزبور دارد ... (12)

در اين زمينه نصوصى وارد شده است كه دلالت بر نظر صاحب جواهر، از جمله «صحيح حمادبن عثمان» از اباعبداللّه جعفربن محمد- عليهماالسلام- است كه عرض كرد:

«من مى خواهم به احرام عمره تمتع به حج تمتع، محرم گردم، چه بگويم؟ (يا چگونه بگويم/ كيف اقول) (13)

حضرت فرمود: بگو: بار پروردگارا! من اراده (قصد) كرده ام برطبق كتاب تو و سنت نبيّت به احرام عمره و حج تمتع محرم گردم و اگر خواستى مى توانى نيت خود را بر زبان نياورده و از قلب و خاطرت بگذرانى».

امّا برخى از علماى عامه از جمله: «ابن المنذر» و «سفيان ثورى»، در نيتِ «حج واجب» تعيين را شرط ندانسته و مى گويند هرگاه حج واجب خود را انجام نداده باشد و نيّت را بطور اطلاق اضمار و يا اظهار كند، همان حج واجب محقق مى گردد، برخلاف موردى كه نيت حج استحبابى كرده، در حاليكه هنوز حج واجب خود را انجام نداده است، در اينجا بر طبق مذهب حنفيه و مالكيه، آن حجى تحقق پيدا مى كند كه آن را قصد كرده است. (14) و بنابراين حجةالاسلام همچنان بر ذمّه وى هست تا بجاى آورد.

امّا فتواى فقهاى شافعى و حنبلى در اين زمينه بر طبق نظر «انس بن مالك» و «ابن عمر» اين است:

اگر مكلفى كه هنوز حجةالاسلام را بجاى نياورده است، به نيت حج تطوعى يا نذرى محرم شود، حج او (برخلاف قصدش) همان حجةالاسلام (حج واجبى كه بر ذمه او بوده است) واقع خواهد شد.

حتى به نقل كتاب «المغنى، ج 3، ص 246- 245»، «الاوزاعى» فتوا داده است كه:

اگر مسلمانى كه هنوز «حجةالاسلامِ» خود را بجاى نياورده است، به نيابت از غير، نيت كرده و محرم گردد، اين حج براى خود وى بحساب خواهد آمد و در حقيقت برخلاف نيّتى كه كرده است، حج انجام شده، همان «حجةالاسلام/ حج واجبى» است كه بر ذمّه او بوده است؟!

طرفداران نظريه فوق، بويژه حنفيه و پيروان اين مذهب فقهى، به يك اصل اصولى تمسك جسته اند، كه «اطلاق المطلق ينصرف الى الفرد الكامل (15) (يا اكمل)».

برخى نيز به «دلالت حاليه» جهت انصراف «حج تحقق يافته» به فرد اكمل كه همان حجةالاسلام باشد، استدلال كرده اند!

و حال آنكه اولًا: بر فرض اينكه دلالت حاليه اى داشته باشيم و حجت هم باشد و ثانياً بر فرض اينكه در فرض مسأله ما، چنين دلالتى وجود داشته باشد، اين دلالت در صورتى مى تواند عمل كند به اصطلاح كاربُرد داشته باشد كه نصى بر خلاف آن نداشته باشيم، در حاليكه نصوص نسبتاً فراوان و معتبرى وجود دارد از قبيل: «و انَما لِكُلّ امرىٍ ء مانَوى» و «انّما الاعمال بالنيات».

بنابراين به تعبير صاحب كتاب «بدائع الصنائع» (16) «.. و الدلالة لاتعمل مع النص بخلافه».

*** امّا مشهور ميان فقهاى اماميه- رضوان الله عليهم- اعتبار «تعيين» و تشخّص «منوى» در نيت احرام مى باشد، هرچند تعداد اندكى از متأخر متأخرين تمايل به «عدم اعتبار تعيين» نموده و حتّى بنا به نقل امام المحققين شيخ محمدحسن نجفى (صاحب جواهر) (17) در «كشف اللثام» عدم اعتبار تعيين را در «نيت احرام» با واژه «اقوى»، مورد عنايت قرار داده و مى گويد:

«نسكين (عمره، حج- يا حجةالاسلام و حج نيابتى و تطوعى و نذرى) در حقيقت غايت احرام بشمار آمده و داخل در ماهيت و حقيقت احرام نيستند! (18)

ولى محقق حلى به پيروى از مشهور با اين عبارت تعيين در «نيت احترام» را معتبر مى داند:

«و ما يحرم له من حجةالاسلام اوغيرها» (19)

فقيه راحل معاصر حضرت امام خمينى- ره-، تحت عنوان «القول فى كيفية الاحرام» در مسأله 2 اين باب، پيرامون اعتبار تعيين در «نيت احرام»، اينچنين فتوا مى دهند:

«در نيت احرام تعيين «منوى» حج است؟، عمره است؟ حج تمتع يا قران و افراد است؟ حج را براى خود انجام مى دهد، يا براى غير خود؟ و بالاخره حجةالاسلام است و يا حج نذرى و يا ندبى؟، اعتبار دارد. پس اگر در نيت احرام تعيين را مورد توجه قرار ندهد و يا آن را به بعد موكول كند، حج و يا عمره او باطل است. (20)

همانطور كه ملاحظه كرديم محقق حلى «نيت احرام» را قصد قلبى به چهار امر مى دانست كه سومين آنها عبارت بود از: «قصد وجه و صفت؛ يعنى «منوى» متعلق نيّت، واجب است يا مستحب؟» و نيز دانستيم محقق نجفى، صاحب جواهر، استنباط محقق حلى رانپذيرفته و هيچكدام از امور چهارگانه را در ماهيت «نيت احرام» دخيل ندانست؛ بلكه امور مزبور را از ويژگيهاى «منوّى» اعتبار نمود، نه «نيّت». و بالاخره صاحب جواهر «نيّت» را تنها عبارت از: «قصد قربت به مفهوم امتثال امر شارع مقدس» گرفت و در زمينه تعدد «مأمورٌبه» هم تعيين «منّوى» را بدينجهت واجب و ضرور دانست كه اساساً قصد قربت و امتثال امر مولا، متوقف بر آن بود.(21)

دراين مورد توافق ظريفى را ميان فتواى امام خمينى- ره- و نظر صاحب جواهر مى توانيم استنباط كنيم كه در ذيل همان مسأله 2 باب «كيفيت احرام» طى يك عبارت كوتاه پر محتوى بيان داشته اند:

«... و امّانية الوجه فغير واجبة الآ اذاتوقف التعيين عليها ...» (22)

يعنى در موقع «نيت احرام» واجب نيست وجه و يا صفت «مأمورٌبه» را كه همان وجوب يا ندب باشد، مشخص نمود، مگر اينكه تعيين «مأموربه» متوقف بر قصد وجه باشد ...

بديهى است توقف تعيين مأموربه برقصد وجه در صورتى است كه به گفته صاحب جواهر، «معروض» و يا «منوى» متعلق نيّت، متعدد باشد.

نكته ديگرى كه در باب نيت تذكار آن جالب است، اين است كه:

شهيد- ره- در «مسالك»، احضار فعل متصف به صفات چهارگانه را به خاطر تحقق قصد، اعتبار كرده است (23)، امّا امام خمينى- ره- علاوه بر اينكه تلفظ و اظهار نيت را معتبر و واجب نمى داند، اخطار به بال و خاطر را نيز لازم ندانسته است! (24)

به گمان ما نظر مغفورٌله در اين مسئله كه حتى «اخطار به بال» را نيز واجب نمى دانند، مبتنى بر اين مبنا است كه اساساً حقيقت «نيت» را نه تنها در اين مورد كه در تمامى ابواب فقهى و عبادات، همان «داعى» و انگيزه دانسته و عبارت از قصد قربت و خلوص و بالأخره امتثال امر شارع مقدس اسلام مى دانند.

بديهى است كه اعتبار قصد قربت و اخلاص در «نيت احرام» همانند ساير عبادات، در ماهيت و حقيقت تحقق احرام و حج نقش دارد، آنطور كه از قبيل «لاصلاة الّا بقصد القربة» است؛ يعنى نفى كل نماز و به عبارت ديگر اساساً نماز بدون قصد قربت نماز نيست، نه اينكه نماز هست امّا نماز ناقص. برخلاف عبارت: «لاصلاة لجار المسجد الّا فى المسجد» كه نفى كمال است؛ يعنى همسايه مسجد اگر ميخواهد نماز كاملى را ادا نمايد. نماز را در مسجد اقامه كند و اگر در منزل نماز بجاى آورد، تكليف الهى خود راانجام داده منتها فضيلت نماز در مسجد را ندارد.


1- ... و وقوعه فى اشهر الحج و هى شوال، و ذوالقعده و ذوالحجة .. همان
2- جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام، امام المحققين شيخ محمدحسن نجفى، ج 18، كتاب الحج، ص 12، ط 7، دارالكتب الاسلاميه تهران، 1395 ه. ق.
3- وسايل الشيعه، ج 8، باب 15 از ابواب اقسام حج، حديث 1، مكتبة الاسلاميه تهران، 1386 ه. ق.
4- الحج اشهر معلومات .. بقره: 196.
5- قرآن كريم، بقره 196.
6- وسائل الشيعه، ج 8، ص 196.
7- همان.
8- همان، ص 197- و نيز ر. ك به «تفسير العياشى، ج 1، ص 94»
9- تحرير الوسيله، ج 1، كتاب الحج، ص 406، مطبعة الآداب فى النجف الاشرف.
10- البته برخى از فقهاى عامّه قبل از نيت، اسلام را نيز از شرايط صحت احرام شمرده اند كه پر واضح است كه اسلام و ايمان از شرايط عام همه تكاليف مى باشد. ر. ك به «الموسوعة الفقهيه، ج 2، ص 7، وزارة الاوقاف والشئون الاسلاميه فى السوريه.
11- شرايع الاسلام، محقق حلى، ص 245، دار الاضواء بيروت.
12- جواهر الكلام، ج 18، ص 202، كتاب الحج، دارالكتب الاسلاميه، مرتضى آخوندى.
13- مراد اين است كه چگونه نيّت قلبى خود را بر زبان آورده و اظهار دارم ... از همين روايت مى توانيم استحبات اظهار نيت را نيز استنباط كنيم.
14- ر. ك به «فتح القدير»، ج 2، ص 140.
15- ر. ك به «شرح لباب المناسك»، ص 74- و نيز «الموسوعة الفقهيه، ج 2، ص 7، وزارة الاوقاف و الشئون الدينية فى السوريه.
16- جلد 2، ص 163.
17- جواهر الكلام، ج 18، ص 203، كتاب الحج، دارالكتب الاسلاميه- تهران.
18- ... لانّ النسكين فى الحقيقة غايتان للاحرام غير داخلين فى حقيقته .. ر. ك به «جواهر الكلام، شيخ الفقهاء محمدحسن نجفى، ج 18، ص 203.
19- شرايع الاسلام، القول فى الاحرام، ص 245، ط 2، دارالاضواء، 1403 ه. ق.
20- تحرير الوسيله، امام خمينى، ج 1، ص 413، مطبعة الآداب بالنجف الاشرف.
21- ... فيحتاج الى التعيين حينئذٍ، لتوقف الامتثال عليه كماحققناه .. ر. ك به جواهرالكلام، ج 18، ص 201.
22- تحرير الوسيله، ج 1، ص 413.
23- لاريب فى اعتبار احضار الفعل الموصوف بالصفات الأربعة بالبال ليتحقق القصد اليه.
24- ولايعتبر التلفظ بالنية و لا الاخطار بالبال.

ص: 20

در اينجا هم اگر «قربت» و «اخلاص» در نيّت احرام اخذ نشد، از ريشه موجب بطلان احرام مى گردد و بطور طبيعى احرام باطل، حج و عمره را هم باطل مى كند.

تذكار مسأله دقيق ديگرى كه در زمينه «نيت احرام» مورد توجه ما قرار دارد اين است كه بسيارى از فقها، اعم از قدما و معاصران تنها در «نيت احرام» «قصد قربت» را آورده اند، از جمله محقق حلّى در شرايع با واژه «متقرباً» و صاحب جواهر با جمله «متقرباً الى الله تعالى شأنه»، قصد قربت را از شرايط بنيادين «نيت احرام» بشمار آورده اند.

امّا گمان ما اينست علاوه بر «قربت» بايد «خلوص» هم در «نيت احرام» آنهم در شكل اساسى و ماهوى اخذ گردد؛ زيرا چه بسا «قربت» باشد، اما «خلوص» نباشد؟! مگر نه اين است فردى كه نماز يا حج ريايى انجام مى دهد مفهومش اين است بجز قرب به خداوند، شخص يا اشخاص ديگرى را هم در اين عبادات شريك كرده است «اعاذ نااللّه من شرور انفسنا» پس در اينجا در نيت خود «قصد قربت» دارد منهاى خلوص!

و لذا تا آنجا كه تتبع نويسنده اقتضا كرده است در ميان فقهاى اسلام قديماً و حديثاً، تنها فقيه مجاهد حضرت امام خمينى- ره- به اين نكته دقيق توجه نموده و هر دوى مقوله «قربت» و «خلوص» را در «نيّت احرام» معتبر دانسته اند، متن عبارت ايشان به قرار زير است:

«يعتبر فى النّية القربة و الخلوص كمافى سائر العبادات فمع فقد هما او فقد احدهما (1) يبطل احرامه (2).همانند ساير عبادات، «قربت» و «خلوص» در «نيت احرام» نيز اعتبار دارد و با فقد آن دو و يا يكى از آنها؟!، احرام شخص باطل مى شود.

(بقيه در شماره آينده)


1- به عبارت «... اوفقد احدهما ...» دقيقاً توجه گردد كه تصور نرود تفنن در عبارت است؟!
2- تحرير الوسيله، ج 1، ص 413.

ص: 21

حجّ ابراهيمى- حجّ جاهلى

صادق آئينه وند

لآلِ رَسُولِ اللّه بِالْخَيْفِ مِنْ مِنىً وَ بِالرُّكْنِ وَ التَّعْريفِ وَالْجَمَرَاتِ

دِيارُ عَلىّ وَ الْحُسَيْنِ وَجَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ وَ السَجَّادِ ذِي الثَّفَناتِ

وَ سِبْطيْ رَسُولِ اللّهِ وَ ابْنَي وَصِيِّهِ وَ وَارِثِ عِلْمِ اللّهِ وَ الْحَسَنَاتِ

(دِعْبِل بن عليّ الخُزاعيّ)

منزلگاههاىِ آل پيامبر ص-، در مسجد خَيفْ در مِنى، در خانه كعبه، در عَرَفات و در جَمَرات است.

منزلگاهِ علّى- ع-، حسين- ع- جعفر، حمزه و سجّاد- عليهم السلام- آن كه از كثرت سجده، پينه بر جبين بسته است. منزلگاههاى، فرزند زادگانِ پيامبر خُدا- ص- و فرزندانِ وصىِ- ع- او، وارثانِ علمِ خداوند و همه نيكيها.

مقدّمه:

اصول حجّ ابراهيمى همان است كه دين مُبين تشريع فرموده است و دشوار بتوان از طريق متون و اسناد برجاى مانده- غير از قرآن كريم- به چيزى كه بتواند ترسيمى صحيح از آن بدست دهد، برسيم. ولى از آنجا كه امروز در ميان مذاهبِ اسلامى بر سرِانجام حج بر نهجِ ابراهيم خليل- ع- و آنچه منظور دين مُبين است، و بويژه در آنچه به جوانبِ سياسى و اجتماعى و تولّى و تبرّى مربوط مى شود، تفسيرهايى شده است كه به نظر مى رسد، طول زمان و حاكميت امويان و عبّاسيان و برداشتهاى سياسى و ملاحظات اجتماعى اى كه هريك از آنان داشته اند، و نيز همسويى پاره اى از فقيهان و عالمان كه خود را با آن دو حاكميت، مربوط مى دانسته اند، در ايجاد آن بى تأثير نبوده است. بى مناسبت نيست كه اگر آثار برجاى مانده از شعائر و مناسك حج ابراهيمى را بررسى كنيم.

در اين بررسى، برآنيم تا آثار انحراف و زمينه هاى آن را بيان كرده و با مرورى، تبديل «تلبيه هاى ابراهيمى» به «تلبيه هاى جاهلى» و بهره گيرى از آن در جهتِ خاطرِ مقاصد اجتماعى و سياسى و مبانى شرك آلود، نشان دهيم.

آنچه مى تواند حجّ ابراهيمى را با نشاط كند و در آن روح و احتوا بدمد، مضامين و مزاميرى است كه پيوسته مى بايد با تمسّك و توّسل بدان و با حضور دينىِ در حج، صدوربينشىِ ابراهيم خليل- ع- و محمد حبيب- ص- را به ارمغان آورد. و الّا تمسّك بى روح در انجام مراسم و مواسم، يادآور حجّى است بى زيان كه از بوسُفيان هم به انجام مى رسيده است.

زيرا، حج به معناى عام- نه خاص- اسلام است؛ بلكه آنچه اسلام بدان دستور فرموده. برآن اصرار دارد، حج ابراهيمى است از ميان حجِّ جاهلى، حجّ حَنيفى و حجّ صابِئين.

حَجِّ ابراهيم- ع-

آنچه از مضمون اخبار و روايات عربى بدست مى آيد؛ حجّ در عصر حضرت ابراهيم- ع- به معنى قصدِ كعبه در مكّه و طواف خانه و تلبيه و اجراى ساير مناسك بود. بت پرستى و شرك باآداب و عادات خود، بعداً، حجّ را نيز به عنوان يكى از سُنن بكار گرفت. (1)

حجّ در قرآن كريم، از بارزترين شعائر توحيدى دين ابراهيم- ع- است. ابراهيم ع براى برپايى آن دعا كرده و آن را از مبانى عقيده توحيدى خويش قرار داده است:

«وَ اءِذْ بَوّأْنَا لِاءِبراهيمَ مَكانَ البَيتِ أَنْ لَاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهَّرْبَيْتِىَ لِلَّطائفينَ وَ الْقَائمينَ وَ الرُكَّعِ السُّجُودِ. وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحجَّ يَأتُوكَ رِجالًا، وَعَلَى كُلِّ ضامِرٍ، يَأْتِيْنَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ.» (2)

«و مكان خانه رابراى ابراهيم- ع- آشكار كرديم و گفتيم: هيچ چيز را شريك من مساز و خانه مرا براى طواف كنندگان و برپاى ايستادگان و راكعان و ساجدان پاكيزه بدار. ومردم را به حجّ فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده از راههاى دور، نزد تو بيايند.»

آنچه امروز براى پژوهندگان تاريخ اديان جاى شك نيست، برپايى خانه خدا ديگربار، توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل- عليهماالسلام- است. پاسداشت آن و وضع منطقه حرم، همه از سُنن اوست. (3) اين سنّت در ميان اقوام ديگر كه در هزاره پيش از ميلاد مسيح- ع- يا بيشتر مى زيسته اند، معمول بوده و حرمت حرم و مكه را مرعى مى داشته اند.

كارشناسان كتب مقدس (عهد عتيق وجديد) و پژوهندگان اديان، وجود حضرت ابراهيم و اسماعيل را حدود دوهزارسال پيش از ميلاد مسيح، تخمين مى زنند. با اين حساب از پيدايش جديد كعبه با بناى ابراهيمى اكنون حدود 40 قرن مى گذرد.

ديودروس سيسيلى () كه خود در قرن نخستين پيش از ميلاد مى زيسته، به هنگام ذكر نَبَطى ها سخن از كعبه به ميان آورده است: «پشت سرزمين نبطى ها، سرزمينى است كه در آن مكان مقدسى (هيكلى) است كه همه عربها آن را سخت محترم مى دارند.» (4)


1- الوثنية في الأدب الجاهلي، الدكتور عبدالغني زيتونى، ص 273.
2- قرآن كريم، سوره حج، آيات 26 و 27 ترجمه عبدالمحمد آيتى.
3- تاريخ العرب قبل العروبة الصّريحة في جزيرة العرب، محمد عزّة دروَزَه، ص 116- 115.
4- 105.، به نقل از تاريخ العرب فى الاسلام، الدكتور جواد على، ص 46.

ص: 22

پاره اى از محققين، برآنند كه لفظِ «مَكُورابا» () ودر تلفظ يونانى «مقورويا»، كه يونانيان از آن نام شهرى را مراد كرده اند، به معنى مكان. تقرّب به خدا، همان «مكه» است.

مى دانيم كه كلمه «مَكْرُب» يك واژه دينى قديمى است كه مقارن هزارسال پيش از ميلاد سبائيان آن را بكار مى برده اند.

بَطْلميوس ()، منجم و جغرافيدانِ قرن دوّم ميلادى به لفظ فوق اشاره كرده است. (1)

براين اساس مى توان گفت كه لفظ «مكّه» براى خانه خدا صفت و نعت است و اسم خاص نيست. ولى براثر استعمال و اشتهار، برجاى اسم نشسته است، مثل بيت المقدس كه صفت برجاى علم نشسته است. معادل همين كلمه «بكّة» است كه بنا بر رأى دكترجوادعلى هردو، تسميه واحدى است و در لهجه هاى قبايل «ب» را از طريق قلب و ابدال، جاى «ميم» قرار مى دهند، خاصه در لهجه هاى جنوبى جزيرة العرب. (2)

پاره اى از محققين، برآنند كه لفظ «بَكّة» به معناى وادى عربى، معادل دره فارسى است. «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلّذي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً و هُدىً لِلْعَالَمينَ.» (آل عمران: 96)

«نخستين خانه كه براى مردم بنا شده همان است كه در مكه است. خانه اى كه جهانيان را سبب بركت و هدايت است».

در القاموس آورده است: بَكّةُ «تقال» لِمكّةَ، أولِمابين جَبَلَيْهَا. به نظر مى رسد كه: واژه «بَكْ» سامى قديمى باشد. كلمه «بُقعاه» عبرى به معناى دره بكار رفته است و بر دره واقع بين لبنانِ ساحلى و لبنانِ شرقى كه روميها سوريه فرو رفته مى ناميدند، نهاده اند.

شهر «بَعْلبَك» تركيبى مزجى است از دو واژه بَعْل (آلهه باستان) و بك دره. و اين همان نامى است كه به مناسبت آلهه معروف سامى ها، براين شهر نهاده اند. (3)

امروز اين دره را، دره «بُقاع» مى نامند و رود ليطانى آن را مشروب مى كند.

در قرآن كريم، از مكّه به نام «أُمّ القُرى» (4) و «قريه» (5) يادشده و در سوره زُخرف، آيه 31 آن را با طائف مقايسه كرده است: «وَقَالُوا لَوْلَانُزِّلَ هَذَا اْلقُرآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيتَيْنِ عَظِيم.» (6)

«گفتند: چرا اين قرآن بر مردمى از بزرگمردان آن دو قريه نازل نشده است؟»

مُفسّرين، غالباً قريتين را «مكه» و «طائف» ذكر كرده اند.

مسعودى در مروج الذهب آورده است: ابراهيم پس اقامت در مكه در حالى كه اسماعيل سى ساله بود، مأمور بناى بيت شد، و با مساعدت فرزندش اسماعيل خانه را بساخت. (7)

آنچه كه از لحاظ تاريخى قابل اهميت و در خور توجه است، سخن مينگانا () است كه از قول كشيش سُريانى نَرْسَىْ () در باره نبرد فرزندان هاجر در (بيت عربايه) [در مرزهاى شام] آورده است. اين خبر، اولين نقل قول يك تن از اهل كتاب است (متوفى سال 485 ميلادى) كه از وجود قريش در شمال جزيره خبر مى دهد و با آنچه اخباريان و نسبدانان عرب، در ارجاع نسب قريش به اسماعيل آورده اند، مطابقت دارد. (8)

آيات سوره مباركه بقره (150- 140) كه در آنها دسيسه هاى يهود در ميان مسلمين در باره تغيير قبله، از بيت المقدس به كعبه، محكوم مى شود، مى فرمايد: «وَ إِنَّ الذّينَ أُوتُوا الكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهم وَ مَااللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.» (9)

«اهل كتاب مى دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.»

بيش از هرچيز بر آگاهى يهود از افضليت و اقدميت كعبه براىِ محل قبله، اشاره دارد. و اين مى رساند كه آنان پيش از ظهور اسلام بر فضايل و سوابق و اتصال آن به حضرت ابراهيم مقرّ بوده و در اين باره براى اعراب سخن گفته اند.

از حج صحيح ابراهيمى غير از آنچه قرآن كريم تعليم مى دهد، چيزى كه يقين آور باشد، در حافظه تاريخى برجاى نمانده است. حج حنيفى كه مدّعى پيروى از حج آن حضرت است، گذشته از آنكه در تقابل با حجّ مشركين، طرح مى شود و نيز در محيط شرك آلود جاهلى بدان عمل مى شده است، چندان روشنگر نيست. گرچه در پاره اى موارد به شبهه شرك هم آلوده است.

به عقيده ما حجّ ابراهيمى، همان حج اسلام است، ولى ارزش و مكانت اين حج زمانى شناخته مى شود كه ما «حجّ جاهلى» و حجّ مشركين را بازشناسيم و بتوانيم به مقايسه اى دست زنيم تا مبادكه خداى ناخواسته، رسوباتى از آن در ذهن مسلمين برجاى مانده باشد و در برابر «حج ابراهيمى» كه نخستين بار در اين عصر رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، حضرت امام خمينى- قدَّسَنَا اللّهُ بِسِرِّه الْعزيزِ- طرح افكند و بدان امر فرمود، رخ نمايد.

در باره ورود شرك به جزيرة العرب و شيوع آن، مورّخان گذشته، بريك نهج از قول نرفته اند؛ پاره اى چون هِشام كلبى در الأَصنام، برآنند كه چون اسماعيل ع- در مكه سُكنى گزيد و اولاد او فزونى گرفت، به قصد معاش و بر اثر نزاع از مكه خارج شدند. اينان به احترام كعبه و براى پاسداشت قداست آن به هنگام سفر، پاره اى از سنگ حرم را با خود به همراه مى بردند.

اين كار در دراز مدت باعث ايجاد بت تراشى و بت پرستى شد ودر نتيجه شرك جزيره را فرا گرفت. (10)

اينان در ديار غربت، برگرد همان بُتان مى چرخيدند و لسان طوافِ كعبه، برآنها طواف مى كردند. ولى هشام مى افزايد كه اينان حج را هم بنا برارث ابراهيم و اسماعيل به جاى مى آوردند:

«وَهُم بَعدُ يُعَظِّمُونَ الكَعْبةَ و مَكّةَ، ويَحُجُّونَ و يَعْتَمِرُونَ، عَلَى إِرْثِ إِبراهيمَ و إِسماعيلَ- عليهما السَّلام-.» (11)

هِشام، همين علت گرايش به شرك و غلبه بر دين ابراهيم را، توغّل و توجه بيش از حدّى مى داند كه اينان براى بُتان معطوف مى داشتند. وى توضيح مى دهد كه با اين همه، بقايايى از عهد ابراهيم واسماعيل برجاى مانده بود كه اهل جاهليت، آن مناسك را با آدابِ شرك آلود در هم آميخته بودند و انجام مى دادند و حجّ جاهلى به معناى دقيق، از همين زمان شروع مى شود:

«وفِيهم عَلى ذَلكِ بَقايا مِنْ عَهْدِ إِبراهيمَ وإِسْماعيلَ يتنسَّكُونَ بِها: مِنْ تَعظيم الْبَيتِ، و الطّوافِ بِهِ، و الْحَجّ، و العُمْرَة، و الوُقُوفِ على عرفة وَ مُزدَلِفة، و إِهْداءِ الْبُدْنِ، و الْاهْلَالِ بالْحَجِّ و الْعُمْرَةِ، مَعَ إِدْخالِهِم فِيه مَا لَيْسَ مِنْهُ.» (12)

«با اين همه، در ميان ايشان، بازمانده هايى از رسوم عصر ابراهيم و اسماعيل برجاى بود كه از آن پيروى مى كردند، همانند، تعظيم و طواف كعبه و حجّ، و عُمره و وقوف بر عَرفه و مُزدَلِفَه و قربانى شتران، و تهليل و تلبية در حج و عمره، با افزودن چيزهايى برآن كه از آن نبود.»

مراسم حجّ در جاهليّت:

حج در جاهليّت از ابتداى روز نهم ذى حَجَّه، به هنگامى كه خورشيد نزديك به غروب مى رفت، آغاز مى شد. پيش از آن كسانى كه قصد تجارت داشتند، در ماه ذى قَعده در بازار عُكاظ گرد مى آمدند و به مدت بيست روز به خريد و فروش مى پرداختند. پس از انقضاى مدت فوق، روانه بازار مَجَنَّه مى شدند و تا پايان ماه در آنجا به داد و ستد مى پرداختند. چون هلال ذى حَجّه پديدار مى شد. به ذِى المَجَاز مى رفتند و هشت روز نيز در آنجا به دادو ستد مشغول مى شدند.

روز نهم مُنادى بانگ برمى آورد كه:

«تَرَوَّوا بِالمَاءِ لِانَّه لامَاءَ بِعرفَةَ وَ لَابِمُزْدَ لِفةَ».

«ازآب به اندازه برگيريد كه در عَرفه و مُزدلفه آبى نيست.»

اين روز را به همين مناسبت «تَرْوِيَه» گفته اند. در روز ترويه، موسمِ بازارهاى حجّ جاهلى پايان مى يافت. (13)

حُجّاج در روز نهم ذى حجّه وارد عرفه مى شدند. و بنابرنقل جاحظ، لباس خاص حجّ برتن مى كردند:

«كانَت سِيماء أَهلِ الحَرمِ إِذاخَرَجوا الَى الحِلِّ في غير الْاشْهرِ الْحُرُمِ، أَنْ يَتَقَلَّدُوا القَلائدَ و يُعَلِّقُوا العَلائقَ، فَإِذا أَوْجَبَ أَحَدُهُم الْحَجَّ، تَزَيَّا بِزيِ الحاج» (14)

«چهره اهل حرم، هنگامى كه در غيرماههاى حرام، از احرام برون مى آمدند، آنسان بود كه برخود گردن آويز مى افكندند و كمربند مى بستند. ولى هرگاه حج بر يكى از آنان واجب مى شد، خود را به لباس حاجّ مى آراست.»

قبل از آنكه وارد مواقف شوند، تلبيد مى كردند. عمل تلبيد عبارت بود از آنكه حاجّ مقدارى از گياه خطمى و آس و سِدْر را با كمى از كتيرا بهم مى آميخت و آن رادرميان موهاى سرش مى نهاد، تلبيد براى آن بود كه از مرتب كردن مو و كشتن شپش خوددارى كنند.

اميّة بن ابى صَلْت، حاجيان تلبيد كرده رااينگونه وصف مى كند:

شَاحِينَ آباطَهُم لَم يَنزَعُوا تَفَثَا وَلمْ يَسلُّوا لَهُم قُمَّلًا وَ صِئْبانا (15)

«بغلهاى خويش را گشوده اند و موهاى بهم پيچيده را از هم باز نكرده اند. آنان نه شپشى و نه رشكى را نيز از موى باز نگرفته اند.»

مَواقف:

نخستين موقف، همانگونه كه بيان شد عَرفَه بود كه روزنهم ذى حجّه بدان وارد مى شدند.

در مورد نام «عرفه» وجوهى ذكر كرده اند؛ ازجمله اينكه جبرئيل حضرت ابراهيم را در مشاعر مى گردانيد و مواضع را به او ياد مى داد و او مى گفت: «عَرَفْتُ» يا اينكه گفته اند آدم و حوا بعد از هبوط در اينجا، همديگر را بازشناختند. نيز گفته اند كه در آنجا مردم با هم آشنا مى شوند. (16)

ياقوت گفته است: عَرفه، از عرف به معناى صبر است؛ زيرابراى رسيدن به آن صبر فراوان بايد. و هم افزوده است كه: مردم در اين وقت به گناهان خويش اعتراف مى كنند. (17)

هوتسما () وقوف جاهليان رادر عرفات به وقوف يهود بربالاى كوه سيناتشبيه كرده است. (18) كه در آنجا خداوند از طريق رعد و برق بر موسى تجلى كرد.

از آلهه جاهليت در عرفات چيزى نمى دانيم، ولى احتمالًا همان كوه «قُزَحْ» آلهه مزدلفه باشد كه خداى برق و طوفان و رعد و باران بود، كه پيش تر ادومى هاآنها را مى پرستيدند و اكنون در ميان اهل جاهليت جز آتش افشانى برآن در مُزد لفه چيزى بر جاى نمانده بود.

هر قبيله در عرفه موقف خاص داشته كه اكنون جز نام چند موضع برجاى نمانده است. وحدت صفوف حاجيان در اسلام، بى هيچ امتياز و موضعى خاص سبب شد تا اسامى آن مواضع ازياد برود.

آنچه از اين مواقف ويژه برجاى مانده يكى «نَفْسعَه» است مربوط به قبيله رَبيعَه كه در شعر عمروبن قَميئَه آمده است.

و مَنْزلةٍ بالحَجَّ أُخرى عَرَفْتُها لَها نَفْعَةٌ لايُستَطاعُ بُروحُها (19)

«منزلگه ديگرى از براى اوست به نام نفعه كه نتواند آن را ترك كند.»


1- تاريخ العرب في الاسلام، صفحات 47- 45.
2- همان منبع، ص 48- 47.
3- تاريخ الجاهلية، الدكتور عمر فَرُّخ، ص 109.
4- شورى: 8.
5- محمد: 13.
6- زخرف: 31.
7- 511.، 8.،،
8- مروج الذهب، ج 2، ص 164.
9- تاريخ العرب في الإسلام، ص 49- 48.
10- كتاب الأصنام، ابومنذر هشام بن محمّد كلبى، ص 6.
11- همان منبع، همان صفحه.
12- همان منبع، همان صفحه.
13- الوثنية في الأدب الجاهلي، ص 284- 282 و أسواق العرب في الجاهلية والإسلام، سعيد الافغانى ص. 25- 249.
14- البيان و التّبيين، الجاحظ، ج 3، ص 95.
15- شرح ديوان أميةبن أبى الصّلت، ص 80.
16- في طريق الميثولوجيا عندالعرب، محمد سليم الحوت، ص 150.
17- مُعجم البلدان، ج 3، ص 646.
18- 32.، 3.،
19- الوثنية في الأدب العربي، ص 287.

ص: 23

قريش و اهل مكه خود را از ديگر اعراب متمايز مى دانستند و در موضعى نزديك قربانگاه در مُزدلفه بنام «نَمِرَه» جاى مى گزيدند.

كوه «إِلال» درعَرفه، را معظّم مى دانستند و بدان سوگند ياد مى كردند. در شعر نابغه. چندجا از آن ياد شده و طُفَيل غَنَوى آن را در شعر آورده است:

يَزُرْنَ إِلالًا لايُنَحَّبْنَ غيرَه بِكُلّ مُلَبّ أَشْعَثِ الرأسِ مُحْرِمِ (1)

«آن شتر سواران، در حالى كه تلبيه كُنان، غبار آلود و پريشان موى و محرم اند، جز زيارت كوه الال، قصد ديگر نكرده اند.»

انتقال سريع از عَرفه به مُزدلفه را «افاضَه» يا «اجازَه» مى گفتند. كسانى بودند كه پيشاپيش آنان را هدايت مى كردند.

در سيره ابن هشام آمده است كه، غوث بن مُرّبن ادّ، مسؤول اجازه از عرفه بود و پس از او، فرزندانش اين مسؤوليت را برعهده داشتند. او و فرزندانش را «صُوَفَه» (2) مى گفتند. در وجه اين نامگذارى گفته اند: هنگامى كه مادرش او را به كعبه بست، پارچه اى پشمين بر او انداخت.

در حج ابراهيمى، بنابر نقل ابن عباس، پيامبر خدا ص- از حركت شتابان منع فرموده و دستور حركت به آرامى صادر كرد: «أيّها النّاسُ عَليكُم بِالسَّكينةِ فَإِنَّ الْبِرَّ لَيْسَ بالإيضَاعِ.» (3)

«اى مردم، آرام حركت كُنيد، نيكى در شتابِ مزاحمت آلود نيست»

برحسب نقل ازرقى، اول كس كه بركوه قُزَح آتش افروخت، قُصىِ بن كِلاب بود و اين كار تا ظهور اسلام ادامه داشت. شايد هدف از برافروختن آتش بربالاى آن، راهنمايى حاجيانى بود كه ممكن بود، پيش ازآنكه به مزدلفه برسند، تاريكى آنها را فرا گيرد. (4)

همه در مزدلفه كه بين عرفات و منى است گرد مى آمدند و حتى قريش و مكّيان نيز در اينجا خود را داخل جمع مى كردند. شب را در آنجا به دعا و تلبيه بسر مى آوردند و در انتظار برآمدن تيغ آفتاب مى ماندند. پاره اى از سرشتاب خطاب به كوه «ثَبِير» كه خورشيد از پشت آن برمى آمد، چنين مى خواندند: «اشْرُقْ ثَبيرْ، كَيْما نُغِيرْ»؛ «خورشيد برآ، تا از اينجا براى قربانى كردن روان شويم.»

در حجّ ابراهيمى، برخلاف حج مُشركين، افاضه از عَرفه، بعدازغروب و از مزدلفه پيش از طلوع آفتاب، انجام مى شود.

أبوذُوءَيب هُذَلى، بيتوته مشركين در مُزدلفه و از آنجا به مِنى را در شعر زير كه در وصف حاجِّ مُشركى كه اعمال خود را شتابان براى خريد عسل، انجام مى دهد، آورده است:

فَباتَ بِجَمْعٍ ثُمَّ تَمَّ إِلى مِنىً فَأَصْبَحَ رادّاً يَبْتَغِي الْمَزْجَ بِالسَّحْلِ (5)

«او شب را در مزدلفه بسر آورد و پس از آن به منى رفت، پس از انجام مناسك، با پول خود به دنبال خريد عسل است.»

در بيان سبب شتاب در عبور از مزدلفه به قربانگاه مِنى، تاريخ ساكت است، ولى مى توان حدس زد كه شايد براى گرفتن جاى مناسب، يا تعجيل در قربانى كردن باشد.

در مزدلفه هم، صُوَفه كار افاضه را انجام مى دادند و اين امر بر عهده خاندانهايى از قبايل بود.

موقف مِنى:

مشركان پس از ورود به منى به نَحْرِ هَدْى مى پرداختند. اين كار از صبحگاه تا غروب خورشيد ادامه داشت. با طلوع خورشيد، سنگهايى را به اماكن خاصى به نام مُحَصَّبْ و جِمار مى افكندند تا مكّيان آنجا را به زير كشت نبرند. معلوم است كه سنگها بايد درشت باشد تا كاملًا زمين را غيرقابل كشت كند و اين با سنگريزه كه در حج ابراهيمى براى رمى جَمَرات بكار مى رود، تفاوت دارد.

جاهليان پس از نَحر و رمى در مِنى ظاهراً، از احرام خارج مى شدند. در كتاب الحيوان جاحظ، شعرى از قول عبداللّه بن العَجْلان آورده كه همين مفهوم از آن مستفاد مى شود.

مُشركان پس از نَحْر، متوجه رمى مى شدند ولى، انجام اين كار منوط به اجازه صُوَفَه اى بود كه از عرفه و مزدلفه، امر افاضه را برعهده داشتند و آنان تا نزديك غروب آفتاب رمى نمى كردند. (6)

در كتاب المُفضّليّات از قول شَنْفَرى شاعِر صُعْلوكِ جاهلى بيتى آمده كه كلمه جِمار درآن آمده است.

قَتَلْنا قَتِيلًا مُهْدِياً بِمُلَبَّدٍ جِمَارَ مِنىً وَسْطَ الْحَجِيجِ الْمُصَوَّتِ (7)

«ما محرمى را كه هَدْى به قربانگاه مى برد به قصاصِ مُحرمِ تلبيد كرده اى، در ميان جمره مِنى در بُحبوحه صداى حاجيان كُشتيم.»

پس از فراغت از رمى، حاجيان را در عقبه محبوس مى كردند و هيچ يك اجازه حركت نداشتند تا آنكه ابتدا صَوَفه بگذرند. پس از عبور آنان، به حاجيان اجازه حركت مى دادند.

مُرَّةبن خُلَيف الفَهمى، اشتياق حاجيان به حركت و ممانعت صوفه از آن را در اين شعر بيان كرده است:

إِذَاما اجازَتْ صُوفةُ النَّقبَ مِنْ مِنىً وَلاحَ قَتارٌ فَوقَه سَفَعُ الدَّم (8)

چون صُوَفه، اجازه عبور از مِنى ندادند، كنگره اى از دودِ گوشتِ قربانى كه بر روى آن هاله اى قرمزرنگ قرار داشت به هوا خاست.»

مراسمِ حجّ پيش از غروبِ روز نهم ذى حجّه آغاز مى شد و پس ازعرفه و مزدلفه و آتش افروزى بر بالاى كوه قزح، و نحر هَدى وَرمى جمار به هنگام غروب پايان مى يافت. و در واقع شامگاه دهم ذى حجّه اينان از مراسم حج فراغت يافته بودند. تنها دخول مكه و طواف بود كه مى بايد به جاى آورند و آنگاه هريك به ديار خود روند.

مراسم حَلْق و تقصير، اكنون بعداز تلبيد انجام مى شد. برحسبِ نقل صاحب تاج العروس، يمنى ها، مقدارى آرد ياقاووت بر موهاى تلبيد كرده خود مى بستندو چون، حلق مى كردند، آرد ياقاووت فرو مى افتاد و فقرا از آن بهره مى بردند. (9)

البته بايد دانست كه عمل حلق و تقصير تنها در منى انجام نمى شد، بلكه بنابرقول هشام كلبى «كانَتِ الأَوْسُ والخَزْرجُ و مَنْ يَأْخُذُ بِأَخْذِهم مِنْ عربِ أهلِ يَثْربَ و غيرِها، فكانوا يَحُجُّونَ فَيَقِفُونَ مَع النّاسِ المَواقفَ كُلَّها، ولَايَحْلِقُونَ رُؤُوسَهُم. فَإِذا نَفَروا أَتَوْه، فَحَلَقوا رُؤُوسَهُم عِنْدَه وَ لَايرَوْنَ لَحِجِّهِم تَماماً إِلّابِذَلكَ». (10)

«اوس و خزرج و هركه از عرب يثرب و غير يثرب كه بر روش آنان مى رفت، حجّ مى كردند و چون ديگران در همه مواقف حاضر مى شدند. ولى حلق نمى كردند. و چون از حج خارج مى شدند، پيش مناة مى آمدند و حلق مى كردند. آنها حج را جز به اين عمل، كامل نمى شمردند.»

اختلافات و امتيازات:

اگر مراسم حجِّ جاهلى را از خلال تاريخ و ادب مكتوب بررسى كنيم به اختلافاتى برمى خوريم كه خود ناشى از امتياز خواهى پاره اى از قبايل است. اين اختلافات پيش از هرچيز نحوه اجراى حجّ مُشركان را نشان مى دهد كه تحت نفوذِ خوى برترى جوئىِ قبايلِ زورمند مكّى، رنگ دينى و وحدت خود را از كف نهاده بود.

حجاج جاهلى برسه دسته بودند: 1- حُمْس 2- حِلَّه 3- طُلْس

1- حمس: قرشيان خود را برتر از ساير عرب مى دانستند و به جهت مجاورتشان با مكه مى گفتند:

«نَحْنُ أَهلُ الحَرَم، فَليس يَنْبَغي لَنا أَنْ نَخْرُجَ مِنَ الْحُرْمَةِ، ولَانُعظِّمُ غيرَها كَما نُعَظِّمُها، نَحْنُ الْحُمسُ.» (11)

آنگونه كه از اين متن برمى آيد، امتياز حُمْس خاصِّ ساكنانِ حرم از قريش بوده است.

در كتاب المُحَبَّر، آمده است: «قُريشُ كُلُّها، وخُزاعَةُ لِنُزولهامَكَّةَ، ومُجاورتها قُريشاً.» (12)

براى معناى لغتِ حُمْس، دو وجه ذكر كرده اند: «أَلْحُمْسُ، جَمع أَحْمَسَ و حَمِسٍ، مِنْ حَمِسَ: أَي؛ إِشْتَدَّ وصَلُبَ في الدِّينِ و الْقِتالِ، وَقِيلَ: إِنَّهم لُقِّبُوا بِذَلكَ لإِلْتِجائهِم بِالْحَمْسَاءِ، وَهِيَ الكَعْبَةُ، لِانَّ حَجَرَها أَبْيَضُ إِلَى السَّوادِ.» (13)

پس با عنايت به متن فوق، حُمْس يابه معناى سختگيرى و استوارى در دين و نبرد است و يا به مناسبت رنگ سنگهاى كعبه است كه سفيد متمايل به سياهى است.

آنچه، پيروان حُمْس در حج ايجاد كردند، اينهاست: ترك وقوف در عَرفه و افاضه از آنجا به سوى مزدلفه. آنها در عينِ اقرار به اين مناسك، مى گفتند: ما اهل حرميم نمى بايد از حرم بيرون رويم و غير حرم را تعظيم كنيم. چون حاجيان در عرفه قرار مى گرفتند، اينان در

اطراف حرم وقوف مى كردند و شامگاهان به مزدلفه مى رفتند.

اين امر تا ظهور اسلام برجاى بود، تا كريمه 199 از سوره بقره، آن را ملغى كرد.

«ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ..» (14)؛ «سپس از آنجا كه ديگر مردم باز مى گردند، شما نيز باز گرديد.»

ديگر كارها كه قريشيان بايد به جهتِ رعايتِ حُمس، انجام مى دادند، اين بود:

در خوردنى، إِقّط، (شير خشكانده كه با آن غذا تهيه مى شد) نمى پختند. روغن داغ نمى كردند، شير برشير نمى افزودند و نگه نمى داشتند. و روغن نمى ماليدند، گوشت نمى خوردند و چيزى از گياه حرم مصرف نمى كردند.


1- همان منبع، ص 289.
2- السّيرة النّبوية، ج 1، ص 119.
3- صحيح البخاري، ج 2، ص 201.
4- أخبار مكّه، ج 2، ص 154.
5- الوثنية في الأدب الجاهلى، ص 293.
6- السّيرة النبوية، ج 1، ص 120.
7- المُفضَّليّات، الضَّبّي، ص 111.
8- معجم الشعراء، المَرزباني، ص 294.
9- تاج العروس، ج 3، ص 486.
10- كتاب الأصنام، ص 14.
11- السّيرة النبوية، ج 1، ص 199.
12- المُحَبَّر، ابن حبيب، ص 178.
13- القاموس المحيط، ماده حمس
14- قرآن كريم، بقره، 199، ترجمه آيتى.

ص: 24

در پوشيدنى، پارچه مويين و پشمين از شتر و گوسفند و بز و پنبه اى نمى بافتند. ولباس جديد برتن مى كردند.

در مَسكن، در زير چادر مويين نمى رفتند و از سايبان آن بهره نمى گرفتند. اگر مى خواستند سايبان گزينند از چادرهاى چرمين استفاده مى كردند. (1)

از در خانه وارد آن نمى شدند، بلكه از پشت بامها داخل مى شدند.

قرآن كريم در سوره بقره، آيه 189، اشاره به اين عمل مى كند و از آن نهى مى فرمايد: «و لَيْس الْبِرُّبِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا، وَلِكنَّ الْبِرَّمَنِ اتَّقَى، وَ أتُوا الْبُيوتَ مِنْ أَبْوابِها ..». (2)

«... و پسنديده نيست كه از پشتِ خانه ها به آنها داخل شويد، پسنديده آن است كه پروا كنيد و از درها به خانه درآييد ..»

از ديگر آيين اهل حُمس، اين بود كه مى گفتند: بر غير اهل حرم، نمى زيبد كه از طعام غير حرم در حرم بخورند، بلكه چون براى حجّ يا عُمره آيند بايد از طعامِ اهلِ حرم بخورند، يا بروجه مهمانى ويا بر سبيل خريد. (3)

نيز بر هر كه براى اولين بار به طواف مى آمد، الزام كرده بودند كه در لباسِ اهل حرم؛ يعنى اهل حُمس طواف كند و اگر نيافت، عُريان طواف كند. (4)

همينسان اگر به مردى از خود زن مى دادند، هركه از او به دنيا مى آمد بر آئين حُمس بود.

اين امر، جنبه هاى سياسى و اقتصادى نيز داشت كه در قضيه تزويج حُمسيان با غير اهلِ حرم پديدار است. و پاره اى از شعراى جاهلى بر اين افتخار كرده اند.

2- حِلَّه: قبايلى كه خارج از حرم بودند و در حِلّ مى زيستند، به حِلّه معروف بودند. اختلاف حِلّيان با حُمْسيان در اين بود كه، اينان در ايام حجّ، روغن ذوب مى كردند و خوراك إقّط مى خوردند و بر خود روغن مى ماليدند و گوشت مى خوردند.

و از پشم و مو، لباس مى بافتند و چادر برپا مى كردند. در لباس خود مناسك به جاى مى آوردند. پس از فراغت، چون داخل كعبه مى شدند، كفش و لباس را صدقه مى دادند و براى طواف از حُمسيان لباس كرايه مى كردند. (5)

3- طُلْس: در باره طُلْس گفته اند كه اينان يمنيان اهالى حَضرموت و عَكّ و عجيب و ايادبن نزارند. در وجه تسميه گفته اند، چون از مكانهاى دور مى آمدند و در حالى كه غبار راه برآنها نشسته بود، به طواف خانه مى پرداختند، بدين نام خوانده شده اند. (6)

اينان در احرام بسانِ اهل حِلّه، و در پوشيدن لباس و دخول خانه چون اهل حُمس عمل مى كردند. (7)

عُمْره: اهلِ جاهليت از حُمس و حِله و طُلس، به غير از حج براى عُمره هم به كعبه مى آمدند. در عمره خلاف حجّ قبلًا حلق كرده و از تلبيد خوددارى مى كردند.

در ايام حج انجامِ عمره را گناهى بزرگ مى شمردند. و عمره در ماههاى حج، ذى قعده، ذى حجّه و محرم را [برحسب اعتقاد جاهلى] بس نابخشودنى مى دانستند. مى گفتند: «إِذَا بَرَأَ الدُّبُرْ وَعَفَا الْوَبَره، و دَخَلَ صَفَرْ، حُلَّتِ الْعُمْرَةُ لِمَنْ اعْتَمَرْ.» (8)

«چون پسين شتر از رنجِ سِفرِ حج پاك شود و پشمش برويد و ماه صفر درآيد، عُمره برآنان كه عزم كرده اند، حلال شود.»

عمره، از حيث احرام و طواف با حج فرقى نداشت، الّا كه وقوفِ در عرفه و مزدلفه و مِنى و رمى جمار نداشت.

سِقايَه و رِفادَه:

چون مكه در دره اى لم يزرع واقع شده، و از حيث آب كمبود داشت، عمده تلاشِ قرشيان در ايام حج تهيه آب براى حجّاج بود. اين عمل را سِقايه مى گفتند. گفته اند اول كس كه براى حُجّاج چنين كرد، قُصى بود.

بعد از آب رسانى، مشكلِ ديگر در اين ايام، اطعام بود، اين عمل را «رِفاده» مى گفتند و باز گفته اند، نخستين كس كه دست به اين اقدام زد، قُصى بود. (9)

اين شغل در اولاد قصى برجاى بود، پس از او هاشم بن عبدمناف و پس از او عبدالمطلّب پسرش و بعد از وى ابوطالب تا ظهور اسلام اين كار را برعهده داشت.

به غير از اين خاندان، كسانِ ديگر بودند كه در اين كار شركت مى جستند، ازجمله بايد عَدين بن نَوفِل را نام برد كه معاصر عبدالمطلّب بود و در صفا و مروة با شير و عسل به سقايت حاجيان مى پرداخت. (10)

طَواف و تَلْبيَه:

آنچه كه قابل تأمل است و در حقيقت ماهيّت حجّ جاهلى را برمى نماياند، توجه به محتواى تلبيه ها و ارتباط آن با بتهاست. در اينجاست كه از حجّ آنان با آنهمه هيمنه ظاهرى، جز حركاتى عبث و تلاشهايى بيهوده، برجاى نمى ماند.

به واقع، اعمال حجّ رموزى است الهى با روح توحيدى كه از خليلِ بُت شكن برجاى مانده است، غفلت در آن و بيگانگى با آن رازها و رمزها و دل تهى نكردن از غيرمطلوب و چرخيدن بى حضور، دَوَرانى است خُسران آور.

از همه، عمده تر ربط بينِ آن رموز و شعائر در آن مواقف و مناسك، با صحنه بُرونى است كه بعد از آن يك حاجّ ابراهيمى با او درگير خواهد بود، صحنه هايى كه بايد دين و دل و دنيا را برآيين ابراهيم- ع- و محمد- ص- يعنى اسلام بپردازد و در جمع بين اين سه، آن كُند كه خليل- ع- كرد و آن رود كه حبيب- ص- رفت.

حج جاهلى، حج مُشركان بود، آنان پس از ورود به مكه، پيشِ بتان مى رفتند و به كُرنش مى پرداختند، در عرفه و مزدلفه و منى، پيوسته يابه ياد بت بودند و يا دركنارِ بت در مِنى هفت بت را در نزديكيهاى جمرات سه گانه نهاده، تا حاجيان، پس از آن به آنان تعظيم كنند. قربانگاه مِنى، پر از انْصاب بود، كه مشركان خونِ قربانى را برآن مى ماليدند.

در سيره ابن هشام از قول معاويةبن زبير آمده است:

فأُقسمُ بِالَّذى قَدْكانَ رَبِّى وَ أَنْصابٍ لَدَى الْجَمَراتِ مُعرِ (11)

«سوگند به آنكه خداى من است و به بُتانى كه در نزديكيهاى جَمرات از شدتِ ريختن خونِ قربانى برآنان سُرخفام شده اند.»

پس از ختامِ حج، احرامشان را پيرامون بُتان مى گشودند.

آنچه از خلال اشعار و آثار برجاى مانده جاهلى بدست مى آيد، همراهى انجام مناسك تلبيه با بانگ بلند است. بايد دانست كه از اين تلبيه كه خاص حجِّ ابراهيم است؛

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَاشَرِيكَ لَكَ، نشانى در دست نيست؛ بلكه تلبيه را به صورت زير و موافق با عقايد شرك آلودِ خويش، دگرگون كرده بودند.

لَبَّيْكَ اللَّهُمَ! لَبَّيْكَ!

لَبَّيْكَ لَاشَريكَ لَكْ! إِلَّاشَريكٌ هُوَلَكْ!

تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكْ! (12)

در اين تلبيه باور شرك پديدار است. در حقيقت قرآن كريم در آيه از روى عقيده شرك آميز آنان پرده برمى گشايد آنجا كه مى فرمايد: «و ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلَّاوَهُمْ مُشْرِكُونَ.»؛ (13) «و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر به شرك»

ابن كلبى، اين تلبيه را خاصِ نزار و ابن اسحاق و ابن حبيب خاصِ قريش و ازرقى مربوط به همه مشركان مى داند. شكى نيست وقتى اهالى حرم به چنين تلبيه اى اقدام مى كردند براى اهالى حِلّ قابل پيروى بود.

بنابر نقل يعقوبى و ازرقى هر قبيله به هنگام حجّ برگرد بُت خود تا ورود به مكه تلبيه مى كرد. «ذَلكَ أَنَّ عُبَّادَ كُلِّ صَنَمٍ كانُوا إِذَا أَرادُ واالحَجَّ، إِنطَلَقُوا إِلَيه، و أَهَلُّوا عِنْدَه، و رَفَعُوا أَصْوَاتَهُم.» (14)

«پرستندگان هرُبت، چون عزم حج مى كردند، ابتدا به سوى آن مى رفتند و تلبيه كنان بانگ برمى آوردند»

نيز: «إِذَا أَرادَتْ حَجَّ الْبَيْتِ وَ قَفَتْ كُلُّ قَبِيلَةٍ عِنْدَصَنَمِها، وصَلُّوا عِنْدَهُ». (15)

«هر قبيله چون قصد حجّ مى كرد، پيش بُت خود مى رفت و برآن نماز مى كرد.»

پرستندگان هربُت از قبيله هاىِ مختلف، تلبيه هاىِ خاص داشتند. از اين ميان بُتهاى لات، عُزّى، مَنَاة، هُبَل، ذُوخَلَصَه، ذُوكَفَّيْن، جِهار، ذُرَيْح، ذولَبَّا، سَعيدَة، شَمُس، مُحَرِّق، مَرْحِب، نَسْر، يَعُوق، وَدّ و يَغُوث هريك داراى تلبيه هاى مخصوص به خود بودند كه در متون تاريخى برجاى مانده است و به جهت رعايت اختصار از ذكر آن خوددارى مى كنيم.

غير از اين بُتان، قبايل كِنَانَة، ثَقيف، هُذَيْل، بَجِيلَة، جُذَام، عَكّ و أَشْعَر، رَبيعَة، قَيس عَيْلان، بَنو اسدَ، تَميم، مَذْحَج، حِمْيَر و هَمْدان، بَكْربن وائل، بنو مَعَدّ، بنونَمر، نيز تلبيه هاى خاص داشتند.

به هنگام همخوانى و تكرار تلبيه ها، كف مى زدند و صفير برمى آوردند.

مى توان گفت كه حج جاهلى آميزه اى از شرك، افتخارات قبيله اى و اغراض تجارى و اهداف سياسى قومى بود، از اينرو به هنگام گردآمدن، هر قبيله سعى داشت تا با بانگ بلند مظاهر اين آميزه هاى ناهمگن را در يك ميدان رقابتى به نمايش بگذارد.

قرآن كريم، از اين حركت مشركان به هنگام طواف چنين تعبير فرموده است:


1- المحبّر، ص 180 و السّيرة النبوية، ج 1، ص 202.
2- قرآن كريم، بقره، آيه 189، ترجمه آيتى.
3- الوثنية فى الأدب الجاهلي، ص 305- 304.
4- السّيرة النبوية، ج 1، ص 202.
5- المحبّر، ص 180.
6- الوثنية فى الأدب الجاهلى، ص 308.
7- المحبّر، ص 181.
8- صحيح البخارى، ج 2، ص 175، 170.
9- الوثنية في الأدب الجاهلى، ص 313 به نقل از أخبار مكة.
10- همان منبع، ص 315.
11- همان منبع، ص 319 و 31.،..،
12- كتاب الأصنام، ص 7.
13- قرآن كريم، يوسف، آيه 106، ترجمه آيتى.
14- أخبار مكة، الأزرقي، ج 1، ص 75.
15- تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 296.

ص: 25

«وَمَاكانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَالْبَيْتِ إِلَّامُكاءً وَتَصْدِيَةً.» (1)

«دعايشان در نزد خانه خدا جز صفيركشيدن و دست زدن هيچ نبود ..»

مشركان پس از منى روانه مكه مى شدند و سه روز در مكه مى ماندند، اين سه روز را ايام «تَشْريق» گفته اند. در وجه تسميه آن اقوالى ذكر كرده اند: پخته شدنِ گوشت قربانى بر اثر تابشِ خورشيد، نحر قربانى به هنگام سركشيدن تيغ آفتاب.

اين سه روز را مهم مى شمردند ولى از اركان اساسى حج نبود.

غير اهِل حُمْس مى بايد، به هنگام طواف يا لباس به عاريه گيرد و يا اجاره كند و اگر نيابد، عُريان طواف كند. البته اين كار آنان مى كردند كه نخستين باربه حجّ آمده بودند.

اهل حِلّ، پس از طواف، لباس را در مكانى نزديك مكه مى افكند و حق نداشت آن را بپوشد. اين لباسها را كه از شدت تابش خورشيد و تغييرات جوّى و لگدمال شدن، غيرقابل استفاده مى شد؛ «لَقَّى» (2) مى ناميدند.

طواف عُريان بر بيت رايج بوده و شامل زنان نيز مى شده است. آورده اند كه زنى به هنگام طواف لباسى نيافت و به ناچار عريان به طواف پرداخت و چون از زيبايى بهره داشت، جمعى فراوان به نظاره پرداختند.

نيز آورده اند، كه پاره اى از مشركان، اين ايام را مغتنم مى شمردند و براى نظر سوء در اطراف كعبه گرد مى آمدند. خُفَاف بن نُدْبَه، كه به دنبال رؤيت معشوقه خود بود، بنابر قول خود در اين ايام توانست او را عريان نظاره كند.

وَ أَبْدَى شُهُورُ الْحَجِّ مِنْهَا مَحاسِناً وَ وَجْهاً مَتَى ... (3)

ريشه اين گونه طواف را بايد در سودجويى حُمْسيان جُست كه سعى داشتند از طريق كرايه دادن لباس، آنهم براى يكبار، محل درآمدى براى خويش نگهدارند. اهلِ حلّ، يكى به جهتِ فقر و نادارى، و ديگر به سببِ عدم تمكين در برابر مقررّات و امتيازاتِ برترى جويانه قريش، گاه زير اين بار نمى رفتند و چون غرض از حجّ، برپايى سُنّتى قبيله اى و جاهلى بود، حاضر مى شدند زنانشان هم عُريان طواف كنند!

برحسب نقل ابن كثير آيه سى ام سوره اعراف براى جلوگيرى از اين عمل نازل شده است. «يا بَني آدَمَ خُذُو ازِينَتَكُمْ عِنْدَكُلِّ مَسْجِدٍ ...» (4)

«اى فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباسِ خود بپوشيد.»

اساف و نائله را در كنار كعبه نهاده بودند. يكى در لصقا و ديگرى در محل زمزم، طائف ابتدا از اساف شروع مى كرد و پس استلام حَجَرالأسْوَد و ختمِ طواف، بار ديگر حجرالاسود را استلام مى كرد و پس از آن با استلام نائله، طواف را به پايان مى آورد.

بنابر رسم مُشركان، طوافِ حجّ و عُمره، هميشه جنبه تعبد نداشت؛ بلكه گاه براى اظهارِ خشم و شر و گواه گرفتن خانه بر ظلم دشمنان بود.

گفته اند كه ابوجُندَب بن مُرَّة، كسى را از اهالى مكه پناه داد، ولى زُهَير اللَّحيانى، او را و زنش را بكُشت.

چون اين خبر به ابوجندب رسيد، از خانه بيرون آمد و پس ازاستلام ركن، عورت خود نمايان كرد و به طواف پرداخت، مردم دانستند كه او قصد شرارت دارد. (5)

سعى صَفا و مَروه، هم جزء طواف بود ولى همه مُشركان، در آنجا سعى نمى كردند، اهل حُمْس و شايد برخى ديگر، به اين كار دست مى زدند.

سعى بين صفا و مروه از شعائر خليل- ع- بود ولى ترك و مسخ شده بود با ظهور اسلام و فتح مكه، دستور انجام آن از سوى پيامبر خدا صادر شد. «إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائرِ اللّهِ، فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعتَمَرَ فَلَاجُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما.» (6)

«صفا و مروه از شعائر خداست. پس كسانى كه حجّ خانه را به جاى مى آورند يا عُمره مى گزارند، اگر برآن دو كوه طواف كنند، مرتكب گناهى نشده اند.»


1- قرآن كريم، انفال، آيه 35، ترجمه آيتى.
2- السيرة النبوية، ج 1، ص 202.
3- الوثنية في الأدب العربي، ص 340- 339.
4- قرآن كريم، اعراف، آيه 30، ترجمه آيتى.
5- خزانة الأدب، البغدادي، ج 1، 292.
6- قرآن كريم، بقره، آيه 158، ترجمه آيتى.

ص: 26

منابع

- قرآن مجيد، ترجمه عبدالمحمّد آيتى (تهران، سروش، 1367)

- أخبار مكّة، الأزرقي (مكّة المكرمة، الماجدية، 1352)

- أسواق العرب في الجاهليّة و الإِسلام، سعيد الأفغاني (دمشق 1927)

- تاج العروس مِن جواهر القاموس، محمّدبن مرتضى الزّبيدي (بيروت، دارمكتبة الحياة، بدون تاريخ)

- تاريخ الجاهليّة، الدكتور عمر فرّوخ (بيروت، دارالعلم للملايين، 1984)

- تاريخ العرب في الاسلام، الدكتور جواد عليّ (بيروت، دارالحداثة، 1984)

- تاريخ العرب قبل العروبةالصّريحة، محمّد عَزّه دَرْوَزَه (صيدا، المكتبة العصرية للطباعة و النّشر، 1376)

- تاريخ اليعقوبي، ابن واضح اليعقوبي (بيروت، دارالعراق، 1900)

- خزانة الأدب و لُبّ لُباب لسان العرب، عبدالقادربن عمرالبغدادي، تحقيق و شرح، عبدالسّلام محمّد هارون (القاهرة، مكتبة الخانجي، 1409)

- السّيرة النبوّية، لإبن هشام، تحقيق، مصطفى السَقَّا، إبراهيم الأبياري، عبدالحفيظ شلبي (القاهرة، البابي الحلبي، 1955)

- شرح ديوان أمية بن أبي الصَّلْت، تحقيق، سيف الدين الكاتب، أحمد عصام الكاتب (بيروت، دارمكتبة الحياة، 1980)

- صحيح البخاري، محمدبن إسماعيل (القاهرة، مطابع دارالشعب، 1378)

- فى طريق الميثولوجيا عندالعرب، محمود سليم الحوت (بيروت، دارالنّهار للنشر، 1983)

- القاموس المحيط، الفيروز آبادي (بيروت، مؤسسة الرسالة، 1406)

- كتاب الأصنام، أبومنذر هشام بن محمّدالكلبي، تحقيق، أحمدزكى باشا (القاهرة، دارالكتب المصرية، 1924)

- المُحَبّر، أبوجعفر محمّدبن حبيب، تصحيح، الدكتوره إيلزه ليختن شنيتر (بيروت، دارالآفاق الجديدة، بدون تاريخ)

- مُروج الذَّهب و معادن الجوهر، المسعودي، تحقيق و تصحيح، شارل پلّا (بيروت، منشورات الجامعة اللبنانية، 1965)

ص: 27

- مُعجم البلدان، ياقوت الحَمَوي (بيروت، دارصادر، 1955)

- معجم الشعراء، ألمَرْزباني، أبوعُبيداللّه محمدبن عمران، تحقيق، عبدالستّار أحمد فراج (دمشق، مكتبة النوري، بدون تاريخ)

- المُفَضَّليّات، المُفَضَّل الضَبِّي، تحقيق و شرح، أحمد محمد شاكر، عبدالسلام هارون (القاهرة، دارالمعارف، 1976)

- الوثنية في الأدب العربى، الدكتور عبدالغنى زيتوني (دمشق، وزارة الثقافة، 1987).

--)،..، 6891 (--)،، 0891 (--،)، 1، 18 (.

حجاج شيعى در دوره صفوى

رسول جعفريان

درآمد

مشكلات ناشى از اختلافات ميان سنيان و شيعيان در تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلامى كم نبوده است. يكى از مواقع بروز اين مشكلات، ايام حج و در حرمين شريفين بوده؛ جايى كه بيشتر، سنيان بر آن حاكم بوده و مواقعى نيز شيعيان نفوذ و حتى حكومتى داشته اند. تصادم شيعه وسنى در آن محيط، دلايل تاريخى خود را دارد و اكنون نيز علاوه بر مسايل سياسى، تعصب موجود بر حاكمان عربستان، هنوز به عنوان عامل تشنج در روابط دو گروه شيعه و سنى مطرح است. در اينجا نگاهى داريم به مشكلات حجاج شيعى در ايام حج، در حرمين شريفين، در دوره صفوى. اما پيش از آن، اشاره به حادثه اى از قرن هفتم داريم و در انتها اشاره اى به عالمان شيعى ساكن در حرمين، در دوره صفوى.

*** حج اكبر و مشكلات شيعيان

يكى از مشكلات حجاج ايرانى، مربوط به مفهوم حج اكبر در نزد اهل سنت و تفاوت آن با نظر شيعه در اين باره است. در ديد اهل سنت، اگر روز عرفه با روز جمعه مصادف شود حج آن سال را «حج اكبر» مى نامند و طبعاً تعداد زيادترى از حاجيان سنى در حج آن سال شركت مى كنند. 1 نتيجه اين امر براى حاكمان و اشراف مكه آن بود كه سود مالى بيشترى مى بردند. طبعاً اگر در يك سال، روز عيد (دهم ذى حجه) مصادف با روز يكشنبه بود، براى آنكه روز عرفه (نهم ذى حجه) مصادف با جمعه شود، روز شنبه را عيد اعلام مى كردند و بدين ترتيب در واقع روز عرفه، برابر با روز هشتم ذى حجه مى شد؛ امرى كه هيچ فقيه شيعه يا سنى بدان باور ندارد. ظاهراً منبعى كه گزارش اين اختلاف را و نيز نتايج و مشكلات ناشى از آن را به دست داده حديقة الشيعه عبدالحى رضوى 2 است. او فصل هفتم كتاب خود را به بحث از «حج قبل الوقت لاجل المخالف» اختصاص داده و اين مسأله را از نظر فقهى مورد بحث قرار داده است. رضوى با اشاره به آنچه در بالا بدان اشاره كرديم مى گويد: در مدت عمر ما دفعات زيادى اين مسأله تكرار شد. او حتى اشاره مى كند كه يكبار كه جمعى از مغربى ها [مالكى ها] شهادت به رؤيت هلال داده و شيخ حرم نيز حكم به ثبوت داد، شافعى ها، بعدها اعلام كردند كه حج آن سال درست نبوده و حكم حاجيان آن سال، حكم الاغ وطى شده است! (كه بايد او را آتش زد). وى دفعات ديگرى را نيز مثال زده كه على رغم حكم اعلام شده فقهاى مذاهب اربعه، حج آن سال را فاسد اعلام كردند. 3

در اين موارد دو مسأله براى شيعيان مطرح مى شد؛ يكى اينكه شيعيان از سنيان متابعت كنند و ديگر آنكه متابعت نكنند.

در صورت اول روشن بود كه حج آنها ناقص بوده و حجاج مُحْرم باقى مى مانده اند؛ در اين وضع، اگر كسى مى خواست از حال احرام بدر آيد به چه صورت ممكن بود؟ آيا به «هَدْى» مى شد (كما اينكه رضوى از مرحوم مجلسى، نقل مى كند، برگ 48- پ) يا به «عمره مفرده» مؤلف ما رأى اول را مى پذيرد؛ مگر آنكه از ايام حج بگذرد و هدى نكند كه در آن صورت بايد عمره مفرده انجام دهد.

بر اساس فتواى كسانى كه عمره مفرده را، راه در آمدن از احرام مى دانستند، حاجيانى كه در اين سالها عمره مفرده انجام نداده بودند هنوز مُحْرم بوده و حق نزديك شدن به همسر خود را نداشتند. لذا رضوى مى گويد: علماى اصفهان، قم و شيراز حاجيان را از ورود به شهر منع مى كردند تا اينكه مرتكب زنا نشوند. براى افرادى كه نيابتى رفته بودند، پرداخت نصف اجرتِ مقرر را بر ورثه ميت لازم مى دانستند. او مى گويد كه وقتى در سال 1099 عازم حج شدم ابتدا [از كاشان] وارد اصفهان شده و در آنجا نزد عالم فاضل ملا ميرزا 4 كه شيروانى بود رفتم؛ او از من پرسيد: آيا قصد سفر حج دارى؟ گفتم: آرى. گفت: چون امسال ترس از «حج اكبر» و مشتبه شدن امر وجود دارد؛ من شاگردان و نزديكانم را از رفتن منع كردم. رضوى مى گويد آن سال موافق ميل سنى ها، حج اكبر رخ داد؛ اما اختلافى در رؤيت نبوده و لذا مشكلى پيش نيامد. 5

فرض ديگر آن بود كه شيعيان از سنيان پيروى نكنند. در اين صورت مشكل ديگرى كه براى شيعيان به وجود آمد آزار و اذيت و احياناً كشته شدن آنها بود. رضوى مى گويد: تقيّه در اين موارد واجب است. او از پدرش نقل مى كند كه ملا خليل قزوينى به حج مشرف شده و اين مشكل مطرح شد؛ او از آنان پيروى نكرده و زمانى كه رؤساى آنان متوجه شدند، حكم به قتل او كردند. ملا خليل در تنورى مخفى شده و به [نقطه اى از] حجاز رفت و تا موسم آينده در آنجا باقى ماند. در وقت آمدن به موسم، در قيافه هيزم كش و خاركن در ميان قافله به مكه درآمده، حج انجام داد و برگشت.

او مى افزايد: فاضل ديگرى (كه در حاشيه همان كتاب، ملا زين العابدين [بن نورالدين] ياد شده) از آنان پيروى نكرده و به قتل رسيد. رضوى مى گويد: البته فقيهانى نيز بوده اند (مثل ملا هادى در كاشان) كه حج اين موارد را نيز درست مى دانسته اند. موارد ديگرى را نيز از اين نمونه فقيهان ياد كرده كه يكى مير عبدالغنى 6 است. از ابن الخراسانى نيز نقل كرده كه وقتى از سفر حج برگشته گفته است كه اين حج، حج واجب او نبوده و او قبلًا حج واجب خود را انجام داده بوده است. او بعد از حج، عمره مفرده انجام داده و از احرام درآمده است. 7

كشتن علماى شيعه به جرم تلويث كعبه

اتهام تلويث و يا تنجيس بيت اللَّه الحرام، يكى از اتهامات دست ساخته تركان عثمانى است كه از روى نابخردى و صرفاً براى بى اعتبار كردن مذهب شيعه و به دست دادن بهانه اى براى قتل شيعه، ساخته شده بود. در سال 1088، واقعه اى در مكه رخ داد كه نشانگر خبث ذاتى برخى از متعصبان ترك بر ضد شيعيان بود. اين حادثه را دو تن از معاصران آن گزارش كرده اند. عصامى (1049- 1111) كه خود در همان زمان در مكه بوده مى نويسد: در روز پنجشنبه هشتم شوال 1088 حادثه غريبى در مكه رخ داد و آن اينكه در شب آن روز، حجرالاسود، باب و پرده كعبه، مصلاى جمعه به چيزى شبيه عذره، آلوده شده و هر كس مى خواست حجر را ببوسد، دست و صورتش آلوده مى شد. اين سببِ تحريك مردم و تركان شد. آنان جمع شدند و همه جا را شستشو دادند. در آنجا يكى از فضلاى رومى [عثمانى] ملقب به «درس عام» 8 [!] بوده و هر روز جماعتى از رافضه را مى ديد كه به نماز و سجود و ركوع در كنار بيت مشغولند. وقتى اين واقعه رخ داد، گفت: اين كار جز از رافضه كه ملازم بيت اللَّه هستند سر نزده است؛ در آن لحظه سيد محمد مؤمن رضوى در پشت مقام ايستاده و قرآن مى خواند. آنها نزد او آمده قرآن را از دست او گرفته، بر سر او كوفته و به زدن وى پرداختند و او را از «باب الزياده» به بيرون انداختند و با سنگ بر او زدند تا بمرد. در اين حال يكى از سادات رفاعى در اين باره لب به اعتراض گشود؛ او را نيز به وى ملحق كردند و نيز سومى، چهارمى و پنجمى را. من خود آنها را ديدم كه بر روى هم افتاده و مردم آنان را سب مى كردند. عصامى مى گويد من از نزديك آنچه را بر كعبه بود ملاحظه كردم و ديدم كه از قاذورات نيست بلكه از سبزيجات و روغن متعفن است كه بوى نجاست مى دهد. عصامى مى افزايد: معلوم نشد كه اين عمل كار چه كسى بوده اما گمان بر اين است كه اين كار را عمداً براى كشتن اين افراد انجام داده بودند. 9

محبى حنفى نيز در ذيل شرح حال «شيخ حر عاملى» (1033- 1104) اين ماجرا را نقل كرده است. او مى گويد گروهى از «سدنة البيت» متوجه تلويث كعبه شدند و خبر آن در شهر پخش شد. شريف مكه كه در آن وقت «بركات» بود با قاضى آن «محمد ميرزا» در اين باره به بحث پرداختند؛ به ذهن آنان چنين خطور كرد كه كار «رافضه» باشد، پس بر آن يقين كردند و گفتند تا هركسى كه به رفض شهرت دارد او را بكشند. گروهى از تركان و اهل مكه، به حرم آمده و به پنج نفر برخورد كردند. يكى از آنها سيد محمد مؤمن بود كه من شنيده ام او فردى مسن، متعبد و زاهد بوده و به تشيّع شهرت داشته است. آنان، او و ديگران را كشتند. وى درباره شيخ حر مى گويد: در موقعى كه خبر شهرت يافت، به ديگران اخطار كرد تا از خانه خارج نشوند. وقتى اين چند تن كشته شدند، آنها در جستجوى ديگران به تفتيش پرداختند، شيخ حر به سيد موسى بن سليمان از شرفاى حسنى مكه پناه برده و از او خواست تا وى را به يمن فرستد و او نيز چنين كرد. محبى مى گويد: من گمان نمى كنم كسى كه بويى از اسلام و يا حتى عقل برده باشد دست به اين كار بزند. 10

سباعى با اشاره به اين نقلها 11 مى گويد: يكى از توهمات متعصبانه آن عهد در ميان عامه اين بود كه شيعيان بر اين باورند كه تنها با تلويث بيت، حج آنها درست خواهد بود! سباعى مى گويد: اين امر به هيچ روى با منطق و عقل سازگار نيست؛ اگر چنين بود، هرساله، به دليل حضور هزاران شيعه در مكه، نبايد جاى سالمى براى كعبه مى ماند. او تأكيد مى كند كه اين باور قديمى تركهاست و من نمى دانم چگونه عقل آنان اجازه مى دهد كه چنين بينديشند. او از اين توهم نامعقول، آن هم زمانى كه مسلمانان نياز به برادرى دارند اظهار تأسف مى كند.

در واقع اين امر ساخته دست «تركان عثمانى» بود كه با «دولت صفوى» درگير بودند. آنان وقتى مى خواستند سنيان را بر ضد شيعيان تحريك كنند، كعبه را ملوث كرده، بر عهده شيعيان مى گذاشتند. طبيعى بود كه با اين اتهام، قلوب ساده عامه اى كه به قصد حج، فرسنگها راه آمده اند، چه مقدار بر ضد برادران شيعه شان تحريك مى شد!

شخصى كه عصامى و محبى از او ياد كرده اند «محمد مؤمن استرآبادى» است. افندى اشاره به شهادت او كرده اما وجه نادرستى را براى شهادت وى ياد كرده و آن اينكه او را متهم كرده كه قصد تغوّط در مقام حنفى را داشته است. 12 خاتون آبادى نيز نوشته است كه محمد مؤمن در سال 1088 به سبب عداوت دينى به دست سنيان مكه به شهادت رسيد. به نظر مى رسد در ميان گزارشهاى فوق، گزارش «عصامى» دقيق تر از همه باشد. ما دو نمونه ديگر از اين دست حوادث را در سالهاى پس از آن نيز در تاريخ مشاهده مى كنيم، شايد موارد ديگرى نيز از اين دست باشد:

يكى ديگر از علماى شيعه ايرانى كه در مكه مورد ضرب و شتم قرار گرفت شيخ حسين بن ابراهيم تنكابنى از خواص شاگردان ملاصدرا بوده است. او اهل حكمت بوده و مؤلفاتى نيز در اين زمينه داشته است. صاحب رياض كه با فرزند وى همدرس بوده، مى گويد: او در حالى كه خود را به مستجار يا حجرالاسود چسبانده بود، سنيان به گمان آنكه شرمگاه خود را به بيت مى مالد بر سر او ريخته و تا سرحد مرگ او را كتك زدند. 13 وى با حال ناتوان از دست آنها خلاصى يافته به سمت مدينه حركت كرد، اما در «ربذه» كه اكنون به «رابق» معروف است درگذشته و در نزديكى قبر ابوذر غفارى به خاك سپرده شد. 14 اين حادثه در سال 1101 يا 1105 رخ داده است.

در اولين سال حكومت محمد بن عبداللَّه بن سعيد بر مكّه، در سال 1143، فتنه اى از ناحيه عامه عليه شيعيان مكه برپا گرديد. سباعى مى نويسد: اين يكى از مصايبى است كه به نظر من ناشى از تعصبات و سوء تفاهم موجود بين شيعه و برادران سنى آنها بوده است. واقعه از آنجا آغاز شد كه كاروان شيعيان اندكى پس از موعد حجِ سال 1143 به مكه درآمد و چون دير شده بود در مكه باقى ماند تا سال آينده حج را بجاى آورد. برخى از عامه گمان كردند كه آنان نجاستى را در كعبه گذاشتند و به همين جهت شورش كردند، سپاه نيز به دنبال آن شورش كرد. شورشيان به سراغ قاضى رفتند كه او نيز از دست آنان گريخت. پس از آن نزد مفتى رفته، او را همانند برخى از ديگر علما از خانه اش بيرون كشيدند و نزد «وزير الامارة» برده، بدون آنكه خصمى را معين كنند، از او خواستند اقامه دعوى كند. پس از آن اصرار كردند تا شيعيان را از مكه اخراج كند؛ آنگاه به بازار و ديگر جاى ها درآمده بر بيرون راندن آنان فرياد كرده و به غارت خانه هاشان پرداختند ... بالاخره وزير مجبور شد تا شيعيان را از مكه بيرون كند. برخى از آنان از ترس به طائف و يا جده رفته و تنها پس از آنكه فتنه روى به خاموشى نهاد، وزير در پى آنها فرستاد تا به مكه بازگردند! 15

در اينجا بى مناسبت نيست به برخورد ديگرى كه با شيعيان در مكه شده اشاره كنيم، هرچند ربطى با اتهام تلويث بيت ندارد.

در سال 1157 به دليل رخدادهاى عراق و تسلط نادر شاه بر برخى از مناطق تحت سلطه عثمانى ها، يكى از علماى شيعه نزد شريف مكه كه آن زمان امير مسعود بود آمده و گفت كه با خليفه عثمانى موافقت شده تا «مذهب جعفرى» به رسميت شناخته شده، در كنار ائمه مذاهب چهارگانه، امامى از جعفريه نيز در مسجد نماز بگذارد. به دنبال اين ماجرا، اوضاع آشفته شد. و وزير تركِ جده، پيغام فرستاد تا آن شخص را تحويل او بدهند؛ اما شريف مكه از اين كار خوددارى كرد؛ در عين حال براى آنكه متهم به تشيّع نشود، دستور داد تا در آن شب بر تمامى منابر، «روافض» لعنت شوند. 16

سومين خاطره از وضع شيعه در مدينه و آن هم نسبت به بقيع، [و اين البته مربوط به قرن اخير است] از ابراهيم رفعت پاشا در مرآةالحرمين آمده است: او ضمن وصف بقيع، پيرامون مدفونين اين مكان شريف و تخريب قبه هاى آن توسط وهابيون، مى نويسد: مردم مدينه هر پنجشنبه، براى زيارت قبور، به بقيع آمده و ريحان بر روى قبور مى ريزند. اما شيعيانى كه مى خواهند به قبه اهل بيت- عليهم السلام- وارد شوند، تنها با پرداختن 5 قروش مى توانند اجازه ورود بيابند. 17

مجاورت علماى شيعه در مكه و مدينه

به عهد صفوى، تعداد زيادى از عالمان شيعه مجاور مكه و مدينه بودند. اين عالمان در آنجا حوزه بحث و درس داشته و بعضاً نزد علماى عامه نيز تحصيل مى كرده اند. وجود شيعه در مكه و مدينه در قرن نهم، كه مورد تأييد ابن حجر هيتمى قرار گرفته، 18 وجود آنان را در آن محيط ايجاب مى كرده است. بسيارى نيز بر اثر جاذبه محيط حرمين شريفين، مجاورت آن ديار را بر نقاط ديگر ترجيح داده در آنجا سكونت مى گزيدند. درگيريهاى دولت عثمانى با صفوى، مشكلاتى را براى شيعيان ساكن در مناطق تحت سلطه عثمانى ها و نيز حجاج فراهم مى كرد؛ 19 گفته شده كه در سال 1042 به دليل سلطه ايرانيان بر بغداد در فاصله سالهاى 1033 تا 1042، از ورود حاجيان ايرانى به مكه جلوگيرى شد. 20 تبليغات فراوان عالمان متعصب ديار عثمانى در مكه و مدينه كه از حيث سياسى و مذهبى، قدرت و موقعيت برترى داشته اند فراوان بود. بعدها ميرويس افغانى فتواى وجوب جنگ با روافض ايرانى را از علماى سنى حرمين دريافت كرد. 21

با اين حال كم نبودند علماى شيعه ايرانى، جبل عاملى، بحرينى، و يا از اهالى قطيف و احساء كه در مكه و يا مدينه زندگى مى كردند. افزون بر آن، تعداد زيادى از علماى ايرانى براى انجام فريضه حج به مكه مى رفتند و گاه تا چندين ماه، در آنجا مى ماندند. در اينجا به برخى از افراد اشاره مى كنيم:

شيخ احمد بن الحسين النباطى (1079) در مكه نزد شيخ نورالدين عاملى درس خوانده است. 22 شيخ احمد بن محمد بن مكى شهيدى (از علماى قرن يازه و دوازده) چندين سال در مكه مجاور بوده است. 23 افندى، شيخ جعفر ابن كمال الدين بحرانى (م 1088 يا 1091) را در مكه ديده است. 24 سيد جمال الدين بن نورالدين عاملى نيز چندى در مكه مجاور بوده است. 25 شيخ حسين بن عبدالصمد پدر شيخ بهائى نيز در مكه بوده است. 26 شيخ حسين بن الحسن عاملى ظهيرى كه از شاگردان محمد امين استرآبادى بوده نيز در مكه نزد وى تحصيل كرده است. 27 شمس الدين حسين بن محمد شيرازى (كه افندى او را از علماى عصر خود شمرده) در مكه زندگى مى كرده است. 28 سيد حسين بن سيد حيدر عاملى اصفهانى (كه در اصفهان مفتى بوده) در سال 1029 اجازه اى از شيخ محمد نواده شهيد ثانى دريافت كرده است. 29 مولى حسين بن محمد على نيشابورى نيز از شيعيان متولد مكه و ساكن همانجا و مدفون در همان ديار است. وى اجازه اى به سال 1056 در مكه به شاگرد خود مولى نوروز على تبريزى داده است. 30 سيد حيدر بن سيد على موسوى عاملى نيز در مكه بوده؛ شيخ حر او را در سال 1062 در آن شهر مقدس ديده و مى گويد يكى دو سال بعد در همانجا درگذشت. 31 افندى از سفر ملا خليل قزوينى عالم معروف عصر صفوى به مكه ياد كرده است. 32 همچنين شيخ حر از سفر فرزند ملا خليل يعنى ملا سلمان به مكه ياد مى كند. 33 شهيد ثانى نيز در مكه دستگير شده 34 و به شهادت رسيد. زين العابدين فرزند نورالدين حسينى كاشانى نيز از عالمانى است كه در مكه سكونت گزيده و يكى از شاگردان محمد امين استرآبادى است. وى نيز به جرم تشيّع در مكه به شهادت رسيده است. 35 متأسفانه درباره كيفيت و دليل شهادت وى سخنى گفته نشده است اما رضوى در «حديقة الشيعه» كه پيش از اين بدان اشاره كرديم كشته شدن او را در ارتباط با مسأله «حج اكبر» سنيان مى داند. 36 از اين عالم رساله اى با عنوان «مفرّحة الأنام فى تأسيس بيت اللَّه الحرام» ياد شده كه مربوط به خرابى مكه در سيل شعبان سال 1039 و نقش مؤلف در بناى كعبه مى باشد. 37 همانگونه كه اشاره شد، وى شاگر محمد امين استرآبادى دانشمند شيعى اخبارى و مؤلف «الفوائد المدنيّه» [تأليف بسال 1031] و آثار ديگر است كه يكى از بنيادگزاران گرايش نوين اخبارى، در شيعه مى باشد. پايگاه اصلى وى در حرمين شريفين بوده و خود نيز در سال 1036 در همانجا درگذشت. 38

سيد صدرالدين على خان مدنى، صاحب كتاب با ارزش «رياض السالكين» در شرح صحيفه و آثار ديگر، نيز از ساكنان مكه بوده است. پدر و جد وى نيز در آن حرم شريف زندگى مى كرده و بعدها خود او به ايران آمد و در سال 1120 در شيراز درگذشت. 39 شيخ على بن حسن عاملى برادر شيخ حر عاملى نيز سه سال متوالى به سفر حج رفته كه در راه بازگشت از سفر حج در سال 1078 درگذشته است. 40 سيد نورالدين على بن على عاملى مكّى (م 1061 يا 1068) نيز از عالمانى است كه قريب بيست سال را مجاور خانه خدا بوده است. افندى با يادآورى اين مطلب مى افزايد كه احفاد و اولادى هنوز در مكه بسر مى برند كه يكى از آنها على بن نورالدين (م 1119) است. 41 وى كتابى با عنوان «الفوائد المكيه» [يا: شواهد المكيه] در رد بر «الفوائد المدنيه» استرآبادى نوشته است. سيد شاه فتح اللَّه، كتابى در امامت نگاشته كه مناظرات او با مولى عبدالرحيم لارى در مدينه بوده است. 42 درباره شيخ قاسم بن محمد كاظمى مقيم نجف نيز آمده كه مشايخى در مكه، طائف و برخى از بلاد ديگر داشته است. 43

شيخ محمد بن حسن يكى از عالمان برجسته شيعى و نواده شهيد ثانى، در سال 1030 در مكه درگذشته است. 44 سيد محمد بن حيدر عاملى نيز در مكه سكونت داشته است. 45 ميرزا محمد بن ابراهيم استرابادى صاحب رجال نيز در سال 1026 در مكه درگذشته است. وى از شاگردان مقدس اردبيلى در نجف بوده كه پس از درگذشت وى در مكه سكونت گزيده است. 46 شيخ محمد بن على عاملى كركى نيز مدتى در مكه نزد سيد نورالدين على عاملى و برخى ديگر از علماى عامه و خاصّه تحصيل كرده است. 47 مولى نورالدين نوروز على در مكه نزد حاج حسين نيشابورى تحصيل كرده، وى اجازه اى با تاريخ 1056 در مكه براى وى نوشته است. ملا مصطفى بن ابراهيم تبريزى (م 1080) كه چندى مجاور در مكه بوده، كتابى به نام «تحفة القرّاء» در آنجا تأليف كرده است. 48

توجه ايرانيان و شيعيان به امر حج در اين دوره از رساله هاى متعددى كه تحت عنوان «مناسك حج» توسط عالمان شيعى اين دوره نوشته شده بدست مى آيد. 49

خاطره اى از سختگيرى بر شيعيان مدينه

جزايرى مى نويسد كه در سال 1095 هجرى به حج و از آنجا به زيارت مدينه رفته است. او ديده است كه شيعيان بدون تقيه به زيارت ائمه بقيع مى روند. جزايرى مى نويسد: يكى از ساكنان شيعه مدينه به او گفت كه سال پيش علماى مدينه به تفتيش كتبى كه در خزانه بقيع بوده رفته و نسخه اى از «المزار» شيخ مفيد را در آنجا يافتند كه در آن بر خلفا لعنت شده بود؛ كتاب را نزد قاضى آورده و از او اجازه خواستند تا به آنان رخصت دهد قبه ائمه را تخريب كنند؛ او گفت: اين قبه را هارون الرشيد براى پدرش عباس ساخته و من نمى توانم به خراب كردن اين قبه قديمى فتوا بدهم. علما تصميم گرفتند تا به استانبول رفته، حكمى از سلطان براى هدم اين قبه دريافت كنند؛ زمانى كه به استانبول رسيدند، سلطان محمد خبر ورود آنان را شنيده و دستور داد تا آنان را در بناهاى باشكوهى به بهترين وجه پذيرايى كردند. در روز جمعه، سلطان از آنان خواست تا اعلم آنها براى اقامه جمعه آماده شود. اين عالم كه بر مذهب شافعى بود در هنگام قرائت، «بَسْمله» را نخواند. نماز كه خاتمه يافت؛ سلطان از امام پرسيد: با اينكه خواندن «بسمله» در مذهب شافعى واجب است چرا آن را ترك كردى؟ او گفت چون سلطان ما حنفى بود رعايت مذهب او را كرديم. سلطان گفت: نماز عبادت خداوند است و نبايد در آن مراعات سلطان شود؛ با توجه به اينكه شافعى گفتن بسمله را واجب مى داند، ترك آن نماز را باطل مى كند؛ وقتى نماز امام باطل باشد، نماز مأموم نيز باطل است؛ پس نماز ما نيز باطل است. پس از آن دستور كشتن آنها را داد كه با شفاعت وزير تنها به بيرون كردن آنها به صورت زشتى اكتفا شد؛ آنان در راه بازگشت برخى در كشتى و برخى در راه درگذشتند. 50

شاه عباس و مسأله حج

گويا در عهد شاه عباس اول، سفر ايرانيان به حج، قدرى با دشوارى روبرو شده است. اشاره شد كه به دليل گشوده شدن بغداد توسط صفويان، در سال 1042 از سفر حجاج ايرانى به مكه جلوگيرى شد. اما علاوه بر آن رفتن تعداد زيادى از ايرانيان به حج، باعث ريخته شدن پول ايرانيان به جيب عثمانى ها بوده و به همين دليل شاه عباس كوشيد تا از تعداد زائران ايرانى كاهش دهد. متأسفانه بنده در منابع ايرانى مطلبى در اين باره نيافتم؛ لذا تنها به يك گزارش از منابع غربى در اين باره بسنده مى كنيم؛ طبعاً صحت و سقم آن به عهده همانهاست.

كروسينسكى مى نويسد: در زمان شاه عباس ماضى بنا گذاشتند و قدغن كردند كه بايد زر نقد از ايران بيرون نرود و به جاى زيارت حج به زيارت قبور ائمه- عليهم السلام- و ساير مقابر روند. و هر كس آرزوى زيارت كعبه داشت، مى بايد مبلغ خطير به پادشاه پيشكش كند و اذن حاصل نمايد و ضررى بيشتر از سفر حج نبوده است و به اين سبب مستطيعان و ضعفا و عجزه بلاد اسلام، روز و شب بد و نفرين به جان پادشاه عصر و حكام زمان خود مى كردند. 51

در سفرنامه عياشى كه پيش از اين گزارش آن را آورديم به باج گيرى اعراب و دولت عثمانى از زائران ايرانى اشاره كرديم. دوسرسو نيز كه كتاب خود را تحت عنوان «علل سقوط شاه سلطان حسين» بر پايه يادداشتهاى كروسينسكى نوشته درباره سياست شاه عباس مى گويد: «شاه عباس دانست كه فريضه حج باعث خروج مبالغ هنگفتى طلا از كشور مى شود؛ جز هزينه راه دور، ماليات و باجگيريهاى دولت عثمانى و اعراب ميان راه، مبالغ هنگفتى از كشور خارج كرد». وى در ادامه از سياست آباد كردن حرم امام رضا (ع) در مشهد و رفتن پياده براى زيارت آن را بر اساس همين سياست مى داند؛ او بر اين باور است كه اين سياست تا اواخر عهد صفوى دنبال مى شده است. 52

ص: 28

نامهاى مكه

محمد مهدى فقيهى

مكه مكرمه شهرى است در مغرب جزيرةالعرب در ناحيه تهامه (1) و حدود 80 كيلومترى شرق درياى سرخ كه از طرف شمال به مدينه، از شرق به نجد، از مغرب به جده و از جنوب به عسير و يمن منتهى مى شود. (2) اين شهر در طول 40 درجه و 9 دقيقه و عرض 31 درجه و 28 دقيقه خط استوا واقع شده است. جمعيت ثابت آن حدود 350000 نفر است و 330 متر از سطح دريا ارتفاع دارد. (3)

مكه- به صورت عمده- در اطراف مسجدالحرام و در ميان درّه بنا شده است و از هر سو، كوهها آن را حاطه كرده اند. (4) ياقوت حموى، يكى از عوامل موسوم شدن مكه به اين اسم را، همين مسأله مى داند. او مى گويد:

«سميت مكة لأنها بين جبلين مرتفعين و هى فى هبطه بمنزلة المكوك». (5)

«اين شهر، از آن جهت مكه ناميده شده كه در ميان دو كوه مرتفع واقع شده است، مثل مكوك (طرفى كه بالاى آن تنگ و وسط آن فراخ باشد)».

و هم اينكه شهر مكّه توسعه يافته و بناهاى بسيارى بردامنه و ارتفاعات آن ساخته اند كه حتى برخى از كوههاى محيط بر مسجدالحرام و غير آن را تسطيح كرده، بر آن عمارت بنا كرده اند.

بنا به گفته ابراهيم رفعت پاشا، كوههايى كه از طرف شمال و شمال شرقى، شهر را احاطه كرده اند عبارتند از: «فلج»، «قعيقعان»، «هندى»، «لعلع» و «كداء». وارتفاعات و كوههاى سمت جنوب و جنوب شرقى عبارتند از: «ابوحديده»، «كُدَى»، «كدّى»، «ابوقبيس» و «خندمه». (6)

ناصر خسرو در سفرنامه اش- كه پس از سفرنامه ابن فضلان (كه در قرن سوم نگاشته شده) كهن ترين سفرنامه در تاريخ اسلامى است- در توصيف مكه نوشته است:

«مكه اندر ميان كوهها نهاده است بلند و از هر جانب كه به شهر روند تا به مكه برسند، نتوان ديد و بلندترين كوهى كه به مكه نزديك است كوه ابوقبيس است و آن چون گنبدى گرد است ... و اين عرصه كه ميان كوه است شهر است ... و مسجدحرام به ميان اين فراخناى اندر است و گرد بر گرد مسجدحرام شهر است و كوچه ها و بازارها ...» (7).

به هر تقدير، مكه مكرمه كه بطلميوس از آن به عنوان «ماكورابا»؛ (8) يعنى «مكان مقدس» ياد كرده است، داراى نامهاى بسيارى است، بطورى كه فيروزآبادى رساله اى مفصّل در ذكر نامهاى مكه نگاشته است. (9)

نووى مى گويد: «در ميان شهرها شهرى را نمى شناسم كه به اندازه مكه و مدينه نام بسيار داشته باشد». (10) نگارنده در تتبّع و تفحصى كه در حد اين نوشتار كرده، به حدود هفتاد نام، براى مكه برخورده است كه فهرست اين اسامى را براى اطلاع تقديم مى دارد:

1- مكه- 2- بكه- 3- ام القرى- 4- القريه- 5- معاد- 6- الوادى- 7- البلدة- 8- البلد- 9- البلدالأمين- 10- حرم امن- 11- حرم- 12- المسجدالحرام- 13- البيت العتيق- 14- مخرج صدق- 15- بساسة- 16- ام رحم- 17- صلاح- 18- الرأس- 19- العرش- 20- النساسة- 21- الباسة- 22- الناسة- 23- العروض- 24- كوثى- 25- ام كوثى- 26- فاران- 27- المقدسه- 28- قريةالنمل- 29- الحاطمة- 30- الحرم- 31- برة- 32- طيبة- 33- القادس- 34- المذهب- 35- العرش- 36- القادسة- 37- المعطثة- 38- الرتاج- 39- ام زحم- 40- ام صح- 41- ام روح- 42- بساق- 43- المكتان- 44- النابية- 45- ام الرحمة- 46- الناشتة- 47- سبوحة- 48- السلام- 49- نادرة- 50- العرويش- 51- الحُرمة- 52- الحِرمت- 53- قريةالحمس- 54- ام راحم- 55- نقرة الغراب- 56- البنية- 57- ناشة- 58- تاج- 59- كبيرة- 60- ام رحمن- 61- السيل- 62- البلدالحرام- 63- حرم اللَّه تعالى- 64- بلداللَّه تعالى- 65- العذراء- 66- النجز- 67- العُرْش- 68- العُرُش- 69- العروش- 70- القادسية.

در ميان اين نامها، از چهارده مورد نخست آن در قرآن ياد شده است كه آيات آن را هنگام ياد آن نامها خواهيم آورد.

وجه تسميه و علت موسوم شدن مكه به اين نامها

1. مكه

«هوالذى كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم و كان اللَّه بما تعملون بصيراً». (11)

«اوست كه دستهاى شما و آنها را از يكديگر دروادى مكه بازداشت، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروزى داد، و خداوند به آنچه مى كنيد بصير است».

قبل از ذكر وجوه تسميه مكه، يادآورى اين مطلب كه: «به كدامين قطعه از خاك آن منطقه «مكّه» گفته مى شود؟» ضرورى است و در مورد آن پنج نظر ابراز شده است:

1- تمام منطقه حرم داخل در عنوان مكه محسوب مى شود. اين نظر در روايات رسيده از اهل بيت- عليهم السلام- و غير آن بزرگواران عنوان شده است. (12)

2- تنها محدوده شهر، مكه به حساب مى آيد، اين نظريه در روايات فريقين مطرح شده است. (13)

3- مكه همان اطراف كعبه است. (14)

4- اسم مسجد و مطاف است. (15)

5- مكه منطقه اى در ذى طُوى است. (16)

در مورد عوامل و علّتهاى ناميده شدن مكه به اين اسم، ده وجه ذكر شده است:

الف- به اين جهت كه در درّه اى خشك واقع شده و از نعمت آب بهره اى اندك دارد؛ به عبارت ديگر: در اين شهر رودخانه يا چشمه جوشانى بصورت طبيعى جريان ندارد. و لازم است آب را از چاهها و طبقات زيرين زمين استخراج كنند؛ چنانكه ياقوت حموى مى گويد: «لأنّهم كانوا يمتكون الماء اى يستخر جونها». (17) و برخى هم گفته اند از اين جهت مكه ناميده شده است كه گويا زمين آبش را مكيده است: (كان ارضها امتكت ماءها). (18)

ب- مكه ناميده شده؛ زيرا كه نخوت و غرور مستبدين را از بين مى برد. (19) (لأنّها تمكت الجبارين اى تذهب نخوتهم).

ج- زيرا گناهان انسان را محو كرده، از ميان مى برد. (لأنّها تمكّ الذنوب اى تستخرجها و تذهب بها كلّها). (20)

د- زيرا كه (به خاطر دعاى ابراهيم- ع- و وجود آيات بينات الهى)، مردم را از هر سو به خود جذب مى كند؛ چنانكه عرب به جذب و گرايش بچه شتر به پستان مادر و مكيدن تمام شير توسط بچه شتر، مى گويد: «امتكّ الفصيل ضرع امه» (لأنّها تجذب النّاس اليها، من قول العرب امتك الفصيل ضرع امّه). (21)

ه- زيرا كه مردم در آن ازدحام كنند، چنانكه عرب به بچه شتر هنگامى كه از هر سو و به شدت پستان مادرش را مى مكد، مى گويد: «امتك الفصيل ضرع امه» (22) (لازدحام الناس بها، من قولهم امتك الفصيل ضرع امه اذا مصه مصّا شديداً).

اين وجه را ياقوت حموى نقل كرده ولى گويا خودش آن را نپسنديده است، او مى گويد تشبيه ازدحام در مكه، به مصّ شديد فصيل درست نيست. اما ابن منظور در لسان العرب و مؤلف تاج العروس اين وجه را ذكر كرده اند. (23)

و- زيرا هر كسى را كه در آن ظلم كند هلاك مى كند؛ چنانكه برخى از شعراى عرب خطاب به مكه گفته اند: اى هلاك كننده فاجر، نابود كن نابود كردنى، نابود مكن مذجح وعكا را، (سميت مكه لأنّها تمكّ من ظلم اى تهلكه و ينشد قول بعضهم: يا مكةالفاجر مكى مكا، ولا تمكى مذجحا و عكا). (24)

مصداق اين تسميه را شايد بتوان قصه اصحاب فيل دانست (الَم تَرَكَيْفَ فَعَلَ ربّك بِأَصحاب الفيل، الَمْ يجعل كيدهم فى تضليل، و ارسل عليهم طيراً أَبابيل، ترميهم بحجارة من سِجّيل، فجعلهم كعصفٍ مأكول).


1- مسالك و ممالك، 16/ 17.
2- تاريخ مكه، احمد السباعى.
3- موسوعة العتبات المقدسة: قسم المكة/ 14 لغت نامه دهخدا: مكه.
4- معجم البلدان، 5/ 187.
5- همان.
6- شفاءالغرام، مرآةالحرمين الشريفين، 1/ 187.
7- سفرنامه ناصرخسرو، 97 و 98.
8- موسوعة العتبات العاليات/ به نقل از دايرة المعارف الإسلامية.
9- نگارنده خود به اين اثر دست نيافت. اين مطلب را قطب الدين نهروالى نقل كرده است. ر- ك الأعلام باعلام بيت اللَّه الحرام/ 17 و 18 چاپ لندن.
10- جامع اللطيف/ معجم البلدان.
11- فتح/ 24، تفسير عياشى، 1/ 187، اخبار مكه و آثارها، 1/ 281.
12- تفسير عياشى، 1/ 187، اخبار مكه، 1/ 281، تهذيب الأسماء ج 2/، ق 2/ صص 156- 157.
13- علل الشرايع، 2/ 397، اخبار مكه، 1/ 280.
14- معجم البلدان، 5/ 182، جامع اللطيف، 156.
15- تفسير فخر رازى، 8/ 157.
16- معجم ما استعجم، 1/ 269، اخبار مكه، 1/ 282.
17- معجم البلدان، 5/ 180.
18- تفسير الكبير، 8/ 157، مكه، محمدهادى الايمنى، 19.
19- معجم البلدان، 5/ 182.
20- جامع اللطيف، 157، معجم ما استعجم، 1/ 269.
21- شفاءالغرام، 77.
22- معجم البلدان، 5/ 181.
23- تاج العروس، 7/ 179، لسان العرب، 1/ 491.
24- موسوعةالعتبات العاليات، قسم المكة 9، معجم البلدان، 5/ 182.

ص: 29

ز- زيرا كه فاجر را اخراج كرده از خود مى رماند. (لأنّها تمكّ الفاجر عنها اى تخرجه). (1)

برخى مانند ابن ظهيره دو مورد اخير را يك وجه شمرده اند.

ح- زيرا كه مردمش نهايت تلاش را از خود نشان مى دادند؛ چنانكه وقتى مغز استخوان را در آورند مى گويند: «تمككت العظم» (لأنّها تجهد اهلها مأخوذ من قولهم تمككت العظم اذا اخرجت مخه). (2)

اما راغب در وجه تشبيه گفته است: «بخاطر آن مكه ناميده شده است كه وسط زمين است؛ همانطور كه مغز استخوان در وسط استخوان واقع شده است». (3)

ط- ميان دو كوه مرتفع واقع شده و شهر مكه در ميان دره مثل ظرفى است كه بالاى آن تنگ و وسط آن فراخ باشد. (لأنّها بين جبلين مرتفعين عليها و هى فى هبطه بمنزله المكوك). (4)

ى- اعراب جاهلى در هنگام حج مى گفتند: حج ما تمام و كامل نخواهد بود مگر آنكه به كنار كعبه رويم و در آنجا سوت بكشيم (مثل سوت كشيدن و چهچهه پرنده اى شبيه بلبل) (لأنّ العرب فى الجاهلية كانت تقول لايتم حجّنا حتى نأتى مكان الكعبة فنمك فيه اى نصفر صفير المكاء). (5)

شبيه حضرت رضا- ع- در پاسخ به سؤال محمد بن سنان شبه اين وجه تسميه را بيان فرموده است:

انّ ابالحسن الرّضا- عليه السلام- كتب فى ما كتب من جواب مسائله: «سميت مكّة لأنّ النّاس كانوا يمكون فيها و كان يقال لمن قصدها قد مكا و ذلك قول اللَّه (عزّ) لا و ماكان صلوتهم عند البيت الّامكاءً و تصديةً». (6)

حضرت رضا- عليه السلام- ضمن پاسخ به سؤالهاى محمد بن سنان در مورد اين پرسش كه «چرا مكه را مكه ناميده اند؟» مى فرمايد: «به اين خاطر كه مردم زمان جاهليت در هنگام حج، سوت مى كشيدند و به همين سبب به كسى كه قصد حج داشت مى گفتند: «قد مكّا»؛ چنانكه خداى عزّوجلّ در مورد اين عمل آنها مى فرمايد: نيايش آنها در كنار خانه فقط كف زدن و سوت كشيدن بود».

ك- مكه از «مكّ» به معناى «بسط» مشتق شده است؛ چه اينكه خداوند زمين را از مكه گسترانيد. (7)

2. بكه

«ان اول بيت وضع للناس للّذى ببكة مباركاً و هدى للعالمين». (8)

در اين مورد كه بكه چيست و كجاست، هشت نظر ابراز شده كه دو نظر نخست آن از ائمه- عليهم السلام- نقل شده است: 1- بكه محل حجر است كه مردم يكديگر را فشار داده، ازدحام مى كنند. (9) 2- بكه عبارت است از محل كعبه، (10) چنانكه نظر اخير را «ازرقى» از ابن انيسه نقل كرده است، (11) 3- عكرمه گفته است: مراد از بكه خود كعبه است. 4- بكه اسم تمام منطقه حرم است. 5- منظور حجر است. 6- مراد مطاف است. (12) 7- بكه همان مكه است كه «ميم» آن قلب به «با» شده است؛ عرب وقتى مى خواهد بگويد: اين ضربه محكم و چسبنده نبود، مى گويد: «ما هذا بضربة لازب و لازم» (13) و ابدال «ميم» به «با» كار معمول و رايجى در ميان عرب است. (14) 8- بعضى گفته اند: بكه فاصله ميان دو كوه و ساحت مسجد است، (15) 9- در بعضى از روايات فريقين، بكه از نامهاى مكه شمرده شده است. (16)و چنانكه اين مطلب در روايات دحوالأرض نيز آمده است. (17)

علت نامگذارى مكه به «بكّه»

در اين مورد نيز پنج وجه گفته اند:

الف- به علت ازدحام، مردم يكديگر را با دست فشار مى دهند. اين وجه با اندك تفاوتهايى از امام محمد باقر (18) امام صادق (19) و امام كاظم- عليهم السلام- (20) نقل شده است. برخى چون ياقوت حموى و ماوردى نيز اين نظر را نقل كرده اند. (21)

ب- به علت ازدحام و تراكم جمعيت زن و مرد، مكّه را بكه ناميده اند. اين وجه نيز از امام باقر (22) و امام صادق- عليهماالسلام- (23) نقل شده است. ازرقى نيز اين نظر را از ابن عباس (24) نقل كرده است.

ج- از آن جهت مكه را بكّه ناميدند كه مردم در مكه و گرد كعبه گريه مى كنند. (25)

د- گردن جباران و گردنكشان را مى شكند و نخوت آنها را نابود مى كند (لأنّها تبك اعناق الجبابرة). (26)

كلينى در كافى روايتى قريب به اين مضمون را نقل مى كند: «كانت تسمّى بكة لأنّها تبك اعناق الباغين اذا بغوا فيها» (27)؛ مكه را از آن جهت بكه ناميده اند كه گردن سركشان را مى شكند.

ه- مكه از آن جهت كه- به خاطر ازدحام بسيار- پاهاى مردم، به يكديگر برخورد مى كند، بكه نام گرفته است. (28)

به نظر مى رسد به جز دو وجه رديفهاى «ج» و «د»، كليّه وجوه به يك وجه برمى گردد و آن ازدحام است.

3. ام القرى

«و هذا كتاب انزلناه مبارك مصدق الذى بين يديه لتنذر ام القرى و من حولها». (29)

«و كذلك اوحينا اليك قرآناً عربياً لتنذر امّ القرى و من حولها». (30)

«و نيز قرآن را به زبان عربى بر تو نازل كرديم، تا بيم دهى مردم ام القرى و اطرافش را».

خداى تعالى مكه را ام القرى ناميده و دوبار از آن با اين اسم ياد كرده است؛ چنانكه در روايات صادره از طريق اهل بيت- عليهم السلام- نيز يكى از نامهاى مكه، ام القرى دانسته شده است. (31)

در مورد علت موسوم شدن اين شهر به ام القرى پنج وجه ذكر شده است:

الف- اين شهر ريشه اصلى همه شهرهاست، و بنابه فرمايش روايات، زمين از آنجا گسترش يافته است.

فخر رازى نيز اين وجه را در تفسير خود آورده است، (32) و مولف جامع اللطيف اين نظر را به ابن عباس و ابن قتيبه نسبت مى دهد.

ب- اين شهر بخاطر مرتبت عالى و برترى اش ام القرى ناميده شده است. (لأنّها اعظم القرى شانا).

قطب الدين نهروالى اين نظر را به ابن عباس نسبت مى دهد. (33)

ج- مكه قبله مردم بوده، و مردم به آن اقتدا مى كردند، به همين جهت ام القرى نام گرفته است.

د- خانه خدا در اين سرزمين قرار گرفته است و طبق معمول پادشاه و شهر او برديگر افراد و اماكن مقدم هستند. (34)

ه- برخى نيز گفته اند از آن جهت كه محل امنى براى مردم ديگر شهرهاست و مردم به رحمت ايزدى در آن اميد دارند. ام القرى ناميده شده است. (35)

4. القريه

«ضرب اللَّه مَثَلًا قَريَةً كانَتْ امِنَةً مُطْمَئِنَّةً يأتيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ». (36)

«قريه» در عربى به مكانى گفته مى شود كه عدّه زيادى از مردم در آن اجتماع كنند. به همين جهت، هنگامى كه مقدار زيادى آب در حوض جمع شود مى گويند: «قريت الماء».

فاكهى به نقل از مجاهد، مراد از قريه را- در آيه شريفه- مكه دانسته است. (37)

5. معاد

«ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد ان شاءاللَّه». (38)

اكثر مفسران بر اين عقيده اند كه منظور از معاد، شهر مقدس مكه است، چنانكه فخر رازى در تفسير اين آيه، ضمن ذكر احتمالاتى، اين احتمال را از تمام احتمالات به واقع نزديكتر دانسته است. (39)

ضمن آنكه مرحوم شيخ طوسى در تبيان اين قول را به ابن عباس نسبت داده است. (40)

علامه در الميزان نيز آن را در كنار ديگر احتمالات آورده است. (41)

بخارى و نسائى نيز از چند طريق اين مطلب را از ابن عباس نقل كرده اند. (42)

6. الوادى


1- جامع اللطيف، 157.
2- احكام السلطانية ماوردى، 157.
3- مفردات راغب، 491.
4- معجم البلدان، 5/ 182.
5- معجم البلدان، 5/ 182.
6- علل الشرايع، 2/ 397.
7- بحار، 99/ 85.
8- آل عمران: 96.
9- عياشى، 1/ 187.
10- الميزان، 3/ 386.
11- اخبار مكة و آثارها، 1/ 281.
12- الميزان، 3/ 386- احكام السلطانية ماوردى صص 158- 157.
13- زمخشرى: الكشاف، 1/ 386- معجم ما استعجم، 1/ 269.
14- دراسات فى فقه اللّغة، 214.
15- اخبار مكه و آثارها، 1/ 281.
16- الخصال، 1/ 278، الفقية، 2/ 166- اخبار مكه و آثارها، 1/ 281.
17- تفسير عياشى، 1/ 187.
18- تفسير فخر رازى، 8/ 156.
19- علل الشرايع، 2/ 397.
20- تفسير عياشى، 1/ 187.
21- معجم البلدان، 5/ 181- احكام السلطانية ماوردى، 157.
22- علل الشرايع، 2/ 397.
23- فروع كافى، 4/ 526.
24- اخبار مكة و آثارها، 1/ 280- معجم ما استعجم، 1/ 269.
25- مجمع البحرين، 5/ 259.
26- النهاية فى غريب الحديث، 1/ 150- تفسير فخر رازى، 8/ 157- الاعلام باعلام بيت اللَّه الحرام، 17- تفسير ابن كثير، 383.
27- فروع الكافى، 4/ 211.
28- معجم البلدان، 5/ 182- فروع الكافى، 4/ 281.
29- انعام: 92.
30- شورى: 7.
31- الفقيه، 2/ 166- الخصال، 1/ 287.
32- تفسير فخر رازى، 8/ 157.
33- الاعلام باعلام بيت اللَّه الحرام، 17.
34- جامع اللّطيف، 157.
35- لسان العرب، 12/ 33- معجم البلدان، 1/ 254.
36- نحل: 112.
37- شفاءالغرام، 1/ 78.
38- قصص: 85.
39- تفسير فخر رازى، 25- 21.
40- التبيان، 8/ 183.
41- الميزان، 16/ 88.
42- تفسير ابن كثير، 3/ 345.

ص: 30

«رب انّى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى ذرع عند بيتك المحرّم». (1)

ترديدى نيست كه منظور از «وادى» در اين آيه شريفه همان دره اى است كه اينك شهر مكه در آن جاى گرفته است. مفسرين نيز در اين نكته وحدت نظر دارند، اما در اين مورد كه آيا در مقطعى از تاريخ، از مكه با عنوان وادى ياد شده، ترديد وجود دارد. در اين ميان نامه اى از خليفه دوم خطاب به استاندار مكه نقل شده است كه در آن از مكه با عنوان وادى ياد شده است. (2)

7. 8. 9. بلد، بلدة، بلدامين

«بلد» در لغت به معناى صدر و نخستين و بالاترين است. البلد اى صدرالقرى. (3)

قرآن كريم چهار بار از مكه با تعبير «البلد»، (4) يكبار «البلدة»، (5) و يكبار «البلدالامين»، (6) ياد كرده است. و در تمام اين موارد منضم به اسم اشاره آمده است: «هذا البلد»، «هذه البلدة»، «هذا البلد الأمين»، و به اين ترتيب خداى متعال منظور خويش را مشخص فرموده است، بهر ترتيب با اذعان به اينكه در تمامى اين موارد منظور شهر مقدس مكه است، معرفه شدن بلد در تمامى موارد نشانگر اين است كه خداى متعال به هر دليلى نمى خواسته نام اصلى آن را ذكر كند و فرموده است اين شهر، اين شهر امين.

از سويى با توجه به اينكه هيچگاه كلمه «بلد» به تنهايى معرّف مكه نبوده و نيست، نمى توان آن را اسم مكه دانست؛ بلكه تنها مى توان گفت كه خداى متعال چند بار از مكه با تعبيرهايى از اين قبيل ياد فرموده است و در اين ميان شايد بتوان «بلدامين» را به اعتبار وصف «امين» نام مكه دانست، بله، اگر ثابت شود كه در مقطعى از تاريخ، مكه را «بلده» يا «بلد» و يا ... مى ناميده اند، مسأله قابل حمل است؛ چنانكه قاضى فاسى چنين سخنى را از قول «ابويحيى» نقل كرده است. (7)

10. 11. حرم امن، حرم

«أوَلَم نمكّن لهم حرماً امناً يجيئ اليه ثمرات كلّ شئٍ». (8)

«اولم يروا انّا جعلنا حرماً امناً و يتخطّف الناس من حولهم». (9)

در اين مورد نيز ترديدى نيست كه شهر مكه جزء منطقه حرم است، و برخى گفته اند «حرم امن» اسم مكه است، از باب اطلاق كلّ و اراده جزء. علاوه بر اين، شهرت مكه به «حرم امن»، مى تواند دليلى بر ناميده شدن مكه به عنوان حرم امن باشد، و اما «حرم» به تنهايى و بدون قرينه، نمى تواند مشخّص كننده نام مكه باشد. در عين حال برخى از لغويين حرم را نام مكه دانسته اند. (10)

12. 13. المسجدالحرام، البيت العتيق

در ميان آيات شريفه قرآن، كه در آن از مسجدالحرام ياد شده است، چند آيه هست كه مى توان مراد آن را خصوص «مسجدالحرام» ندانست؛ بلكه مى توان مصداق آن را حرم يا مكه دانست. تفسير مسجدالحرام در چند آيه از قرآن كريم به حرم و مكه، باعث شده است كه برخى آن را در عداد نامهاى مكه ذكر كنند. اين آيات عبارتند از:

الف- «لقد صدق اللَّه رسوله الرؤيا بالحقّ لتدخلن المسجدالحرام ان شاءاللَّه آمِنين محلّقين رؤسكم و مقصرين ...». (11)

ب- «وَلا تقاتلوهم عندالمسجدالحرام حتى يقاتلونكم فيه». (12)

ج- «ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجدالحرام». (13)

عمده مفسرين، مراد از مسجدالحرام در سه آيه فوق را، خصوص مسجدالحرام ندانسته؛ بلكه از باب اطلاق جزء و اراده كل (بويژه آنكه مسجدالحرام جزء اشرف و رئيسى به حساب مى آيد) مراد از آن را مكه يا حرم دانسته اند. در اين مورد حتى اگر قائل شويم كه منظور از مسجدالحرام در آيات مزبور، مسجدالحرام نباشد، باز هم اين استعمال را نمى توان فراتر از استعمالات مجازى دانست، و بنابراين نمى تواند در همه جابيانگر نام مكه باشد كه اگر چنين باشد لازم است بتوان تمامى نامهاى كعبه در قرآن را هم نام مكه دانست. و كسى قائل به اين مطلب نشده است. با اين سخن، نظر ما در خصوص كسانى كه «بيت العتيق» را يكى از نامهاى مكه پنداشته اند. (14) روشن مى شود. و تكرار گفته هاى قبل ضرورت ندارد.

14. مخرج صدق

«رب ادْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ اخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لى من لَدُنْكَ سلطاناً نصيراً». (15)

برخى از مفسرين مراد از «مخرج صدق» را مكه دانسته اند مجمع البيان اين نقل را به ابن عباس حسن، قتاده و سعيد بن جبير نسبت داده است. مفسرين ديگر نيز اين احتمال را در كنار ديگر احتمالات ذكر كرده اند. (16)

15. 16. البساسة، الباسة

عمده كسانى كه متعرض نامهاى مكه شده اند، بساسة را جزء نامهاى مكه دانسته اند.

ازرقى، (17) ابن ظهيره، (18) قطب الدين نهروالى، (19) فيروزآبادى و غير اينها، يكى از نامهاى مكه را بساسه يا باسه ذكر كرده اند. صدوق- ره- نيز همين مطلب را از امام صادق- ع- نقل كرده است. (20)

در مورد علت ناميده شدن به اين اسم، يك وجه بيشتر ذكر نشده است و آن اينكه ظالم و ملحدى را كه ظلم روا دارد اخراج كرده يا هلاك مى كند: (وَ مَنْ يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم». (21)

اين وجه از امام صادق- ع- نيز نقل شده است. (22)

17. 18. 19. ام رحم، ام راحم، ام الرحمة

يكى ديگر از نامهاى مكه «ام رحم» است. در روايات شيعه، اهل سنت و ديگر كتبى كه درباره مكه نوشته شده، اين اسم به چشم مى خورد. (23) در مورد وجه اين نامگذارى از حضرت اباعبداللَّه جعفر بن محمد- ع- نقل شده است: «كانوا اذا لزموها رحموا». (24) در روايتى ديگر آمده است: «كانوا اذاظلموا رحموا». (25)

20. 21. 22. الصلاح، صلاح، سلام

برخى از لغويين اين سه اسم را در شمار نامهاى مكه آورده اند، (26)«صلاح» از «صلح» به معناى امنيت و آرامش است و مكه را صلاح ناميده اند، چون مركز امنيت و آرامش است، چنانكه خداوند در قرآن فرموده است: «اولم نمكّن لهم حرماً امناً ...».

در اشعار عرب نيز مواردى به اين نام اشاره شده است؛ چنانكه ابى سفيان حرب بن امية در اشعارى خطاب به ابن حضرمى چنين آورده است:

ايا مطر هلم الى صلاح فيكفيك الندامى من قريش

و تنزل بلدة عزت قديماً و تأمن ان يزورك رب جيش (27)

«سلام» نيز به همين مناسبت نام مكه شمرده شده است. (28)

23. الرأس

يكى ديگر از نامهاى مكه كه لغويين به آن اشاره كرده اند «رأس» است. بنابه نوشته صاحب تاج العروس «رأس» نام مكه و نيز نام يكى از كوههاى مكه است. (29)

سهيلى در روض الأنف و مؤلف «تهذيب الأسماء» نيز آن را در شمار نامهاى مكه آورده اند و در مورد علت اين نامگذارى گفته اند: از آنجا كه مكه شريف ترين نقطه زمين مى باشد، به رأس موسوم شده است. (30)

24. 25. 26. 27. 28. 29. العَرش، العريش، العرويش، العُرشْ، العُرشُ، العروش

نامهاى فوق در كتب لغت و كتابهايى كه اين باره به رشته تحرير در آمده، در كنار نامهاى مكه آورده شده اند. در اين ميان برخى عرُشُ و عروش را نام منازل مكه دانسته اند، چنانكه در حديثى آمده است:

«ان ابن عمر كان يقطع التلبية اذا نظر الى عروش مكة». (31)

«ابن عمر هنگامى كه چشمش به خانه هاى مكه مى افتاد تلبيه را قطع مى كرد».


1- ابراهيم: 37.
2- شفاءالغرام، 1/ 84.
3- همان كتاب، 78.
4- ابراهيم: 35. بقره: 126. بلد: 1 و 2.
5- نمل: 91.
6- تين: 3.
7- شفاءالغرام، 1/ 79.
8- قصص: 57.
9- عنكبوت: 67.
10- تاج العروس، 8/ 239.فتح: 27.
11- فتح: 27.
12- بقره: 191.
13- بقره: 196.
14- اخبار مكة و آثارها، 1/ 282- معجم البلدان، 5/ 182- شفاءالغرام، 82.
15- الاسراء: 80.
16- تفسير بيضاوى، 1/ 580- مجمع البيان، 6/ 671- الكشاف، 2/ 688.
17- اخبار مكة و آثارها، 1/ 282.
18- جامع اللطيف، 161.
19- الاعلام باعلام بيت اللَّه الحرام، 17.
20- خصال، 278.
21- حج: 25.
22- خصال، 278- فقيه، 2/ 166- اخبار مكه، 1/ 282- تاج العروس، 4/ 109.
23- همانها.
24- خصال، 1/ 278- فقيه، 2/ 166.
25- همانها.
26- تاج العروس، 2/ 182- منتهى الارب، 2/ 696.
27- تهذيب الاسماء، ج 2/ ق 2/ 156- شفاءالغرام، 1/ 80.
28- تاج العروس، 8/ 339.
29- تاج العروس، 4/ 322.
30- جامع اللطيف، 160.
31- تاج العروس، 4/ 322- صحاح، 3/ 1010- شفاء، 79.

ص: 31

اما كسانى كه اين نامها را در شمار اسم هاى مكه آورده اند علت يا وجه نامگذارى را ذكر نكرده اند. البته با استفاده از معناى كلمه «عرش» و اضافه آن به «بلاد» شايد بتوان گفت كه وجه تسميه اين است كه چون مكه اشرف مناطق زمين است به آن بتوان «عرش البلاد» گفت.

30. 31. النساسة، الناسة

دو نام فوق از نامهاى نسبتاً مشهورى است كه بيشتر كتب لغت آن را در كنار نامهاى مكه ذكر كرده اند. در مورد علت نام گذارى مكه به ناسه و نساسه دو وجه ذكر شده است:

ماوردى گفته است از اين جهت به مكه ناسه گفته اند كه هر كس در آن الحاد بورزد خداوند او را طرد مى كند (تنس من الحد فيها اى تطرده و تنفيه).

شفاءالغرام اين وجه را همچنين به صاحب مطالع، نووى و ابن جماعه نسبت مى دهد. گروهى ديگر علّت اين نامگذارى را كم آبى مكه دانسته اند. (1)

32. العروض

بعضى از دانشمندان لغوى عروض را نام مكه و مدينه دانسته اند و گفته اند: «العروض مكة و مدينة و ما حولها».

ابن ظهيره نيز ضمن ذكر اين نام، آن را به مجدالدين شيرازى نسبت داده و وجهى براى اين نامگذارى ذكر نكرده است. عروض در لغت به معناهايى آمده است كه مناسب با نامگذارى است: العروض:

- ميزان الشعر، لأنّه به يظهر المتزن من المختل-

- الجزء الأخير من الشطر الأول من البيت-

- الطريق فى عرض الجبل الكثير من الشئ (الناحية). (2)

33. 34. كوثى، ام كوثى

ازرقى در اخبار مكه، «كوثى» را از نامهاى مكه دانسته و آن را به مجاهد و سهيلى نسبت داده است اما مؤلف شفاءالغرام به نقل از مؤلف مطالع، آن را نام محلى در مكه دانسته كه منازل بنى عبدالدار از آن جمله اند. خود فاكهى كوثى را نام منطقه اى در قيقعان دانسته است. برخى هم آن را نام كوهى در مِنى دانسته اند.

اما در مورد «ام كوثى» ابن ظهيره آن را جزء نامهاى مكه آورده و آن را به مرجانى منسوب دانسته است. (3)

35. فاران

ياقوت حموى در معجم البلدان هنگام ياد از نامهاى مكه اين اسم را نيز آورده است. ابن ظهيره نيز آن را ذكر كرده و با احتمال قوى آن را از ياقوت حموى نقل كرده است. به هر تقدير ذكرى از علت اين نامگذارى به ميان نياورده اند. اما مؤلف تاج العروس فاران را كوهى در حجاز دانسته كه به نوشته تورات، پيامبر آخرالزمان از آنجا مبعوث شده است. با اين سخن شايد بتوان علت اين نامگذارى را حدس زد كه چون تورات مبعوث شدن پيامبر آخرالزمان از فاران حجاز سخن به ميان آورده، از سويى حضرت محمد (ص) خاتم النبيين در مكه به پيامبرى مبعوث شده است، مكه را فاران ناميده اند. (4)

36. 37. 38. 39. المقدسه، القادس، القادسة، القادسية

چهار نام فوق كه به احتمال قوى معناى واحد دارند، در برخى از كتب لغت به مكه اطلاق شده اند. در مورد وجه تسميه گفته اند: «القادس من التقديس، لأنّها تقدس من الذنوب اى تطهر»، از اين جهت قادس و مقدسه و ... ناميده شده است كه گناهان را پاك مى كند. (5)

40. 41. قريةالنمل، نقرة الغراب

اين دو نام كه برخى آنها را در شمار نامهاى مكه آورده اند، بنا به نوشته «فاكهى» دو علامت در محل زمزم بودند كه توسط آنها عبدالمطلب زمزم را شناسايى و به حفر آن اقدام كرد. برخى گفته اند: اين نامها، اسامى مجازى زمزم هستند، اما كسانى كه اين دو نام را در شمار نامهاى مكه آورده اند وجهى براى اين تسميه ذكر نكرده اند و شايد ازدحام مكه وجهى مناسب براى اين نام باشد. (6)

42. الحاطمه

ازرقى در اخبار مكه «حاطمه» را از نامهاى مكه دانسته و در مورد وجه تسميه آن گفته است: مكه را حاطمه گفته اند: چون ملحدين را نابود مى كند (لحطمها الملحدين).

فاكهى و ابن ظهيره نيز اين نام و وجه تسميه را ذكر كرده اند. (7)

4. طيبه

اين نام را فاكهى و ابن ظهيره در شمار نامهاى مكه آورده اند و وجه نامگذارى آن را به اين اسم، نيكويى و پاكيزه بودن مكه دانسته اند. در اين ميان برخى از كتب لغت، طَيبه (به فتح طا) را نام مدينه و طيبه (به كسرطا) را نام زمزم دانسته اند. (8)

44. المذهب

اين نام را فاكهى در شفاءالغرام آورده، ليكن سخنى از چگونگى و وجه تسميه اش به ميان نياورده است. و تاج العروس آن را نام كعبه دانسته است. (9)

45. المعطشه

اين نام را ابن ظهيره به نقل از علامه ابن خليل آورده، همو گفته است كه ابن خليل تنها به ذكر اسم در شمار نامهاى مكه بسنده كرده و سخنى از چگونگى و علت اين نامگذارى به ميان نياورده است.

معطش در لغت به محلى گفته مى شود كه انسان را دچار تشنگى مى كند و شايد وجه نامگذارى مكه به اين اسم همين باشد. (10)

46. الرتاج

اين نام را ابن ظهيره و فاكهى ذكر كرده اند، اما وجه مناسبت را متذكّر نشده اند. (11)

47. ام زحم

اين نام را شفاءالغرام به نقل از كتاب الأنساب رشاطى آورده و وجه تسميه اش را ازدحام مردم در مكه ذكر كرده است. (12)

48. ام صح

ابن ظهيره اين نام را از ابن اثير در المرصع آورده، ولى از علت اين تسميه چيزى نگفته است. (13)


1- صحا، 3/ 983- السان العرب، 14/ 124- شفاءالغرام، 79.
2- صحاح، 3/ 1089- المنجد، 498- جامع اللطيف، 161.
3- اخبار مكه-؟، لسان العرب، 12/ 182- شفاءالغرام، 80.
4- معجم البلدان، جامع اللطيف، 161- تاج العروس، 9/ 300.
5- تاج العروس، 4/ 214- شفاءالغرام، 80- جامع، 158.
6- شفاءالغرام، 79- اخبار مكه، 1/ 282.
7- اخبار مكه، 1/ 282- شفاءالغرام، 79- جامع اللطيف، 158.
8- شفاءالغرام، 80- جامع اللطيف، 161- صحاح، 1/ 173.
9- شفاءالغرام، 80- تاج العروس، 1/ 258.
10- جامع اللطيف، 159- لسان العرب، 9/ 267.
11- شفاءالغرام، 81- جامع اللطيف، 159.
12- همان.
13- جامع اللطيف 159- المرصع، 186.

ص: 32

49. ام روح

اين نام را نيز ابن اثير در المرصع آورده و وجه ناميده شدن مكه را به اين نام رحمت فراوان پيرامون آن دانسته است. (1)

50. بساق

ابن ريثق در «العمده» و ياقوت حموى در «معجم البلدان» بساق را يكى از نامهاى مكه دانسته اند و شعر امية بن حرثان را به عنوان شاهد مدعاى خود ذكر كرده اند.

ساستعدى على الغاروق ربا له عمد الحجيج الى بساق

برخى هم آن را نام كوهى در عرفات دانسته اند. (2)

51. المكتان

فاكهى به نقل از استادش مجدالدين شيرازى مكتان را نام مكه دانسته است. او احتمال داده است. كه اين نام از شعر ورقة بن نوفل اسدى گرفته شده باشد.

ببطن مكتين على رجائى حديثك ان ارى منه خروجاً

ابن ظهيره به نقل از سهيلى گفته است چون مكه بالا و پايين داشته، برخى از محله هايش در ارتفاعات و برخى ديگر در پايين واقع شده اند. در اشعار عرب، از «مكه بالا» و «مكه پايين» ياد شده است. و به هر دو قسمت آن مكتان گفته اند. (3)

52. النابيه

اين نام را فاكهى و ابن ظهيره نقل كرده اند و آن را به تفسير ابن كثير نسبت داده اند، ولى ما اين نام را در تفسير مزبور نيافتيم- واللَّه اعلم. (4)

53. 54. الناشتة، الناشة

اين نام را فاكهى و ابن ظهيره به نقل از مجدالدين شيرازى آورده و نوشته اند كه وى وجه تسميه را در شرح خود بر بخارى، آورده است كه ما به اين كتاب دست نيافتيم. (5)

55. سبوحة

مؤلف تاج العروس اين نام را اسم مكه يا نام وادى در عرفات دانسته است و فاكهى آن را از استاد خود شيرازى نقل كرده است. (6)

56. نادره

اين نام نيز به نقل از مجدالدين شيرازى نام مكه دانسته شده، اما از وجه تسميه آن سخنى به ميان نيامده است. شايد به معناى نادرة البلاد؛ يعنى شهر نمونه و بى همتا باشد.

57. 58. الحُرمة، الحِرمة

اين دو نام نيز از مجدالدين شيرازى نقل شده، اما از مستند و وجه تسميه آنها سخنى نيامده است.

59. قرية الحمس

قرية الحُمس؛ يعنى قريه قريش، علت نامگذارى مكه به اين نام اين است كه قريش در اين شهر مقدس سكونت داشتند، و شايد انتخاب قريش در ميان ساكنين مكه چون جرهم و عمالقه فضيلت، برترى و وجود شخصيتهاى ممتازى چون پيامبر- ص- و على- ع- در ميان آنان بوده است، اهل لغت «حمس» را به زمين محكم و مردم شجاع متعصب در دين هم آورده اند. (7)

60. البنية

ياقوت حموى «بنيه» را در شمار نامهاى مكه آورده و دليل و وجه تسميه آن را ذكر نكرده است. اما بعضى از لغويين آن را نام كعبه دانسته اند. (8)

61. 62. 63. بلداللَّه، بلدالحرام، حرم اللَّه

مكه را «بلداللَّه» ناميده اند چون شهر خداست و خداوند اين شهر را براى خانه اش برگزيده است. «حرم اللَّه» و «بلدالحرام» است؛ چون خداوند حرمتش را واجب شمرد. آن را ايمن و مردم را در آن مأمون قرار داده است.

64. 65. 66. 67. 68. 69. «تاج»، «كبيرة»، «السيل»، «العذراء»، «النجز»، «البرّة»

اين نامها را نيز در عداد نامهاى مكه آورده اند، اما از وجه تسميه آن سخنى نگفته اند. (9)


1- المرصع، 186.
2- العمده، 1/ 31- معجم البلدان، 2/ 413.
3- شفاءالغرام، 80- جامع، 160.
4- همان.
5- همان.
6- تاج العروس، 2/ 158.
7- جامع اللطيف، 162- المنجد، 153.
8- معجم البلدان، 5- لسان العرب، 1/ 511.
9- شفاءالغرام، 80.

ص: 33

ص: 34

ص: 35

شرافت كعبه و برترى آن بر بيت المقدس

هادى امينى/ محسن آخوندى

از دير زمان، ميان جمهور مفسران و محدثان، پيرامون اين موضوع كه كدام يك از «بيت الحرام» و «مسجد الاقصى» بر ديگرى اولويت و برترى دارد، بحثهايى طولانى و مناقشه هايى تند وجود داشته است كه ريشه هاى آن به عهد اقدس نبوى مى رسد. يهود را گمان بر آن است كه مسجد الأقصى، اشرف و افضل است و جمعى از مسلمانان، در مقام پاسخگويى برآمده، از راه عقل و نقل و با دلايلى محكم و براهينى استوار، عقيده به برترى مسجد الأقصى، را باطل دانسته اند.

بايد گفت كه حقيقت اولويت، تقدم و پيشتاز بودن در بركت و هدايتگرى عالميان است كه اين دو، در مسجد الاقصى، محقق و موجود نيست.

از امير مؤمنان على- ع- نقل مى كنند كه فرمود: «نخستين خانه، كه ويژه بركت شد و داراى اين چگونگى گرديد كه هر كس وارد آن شود، ايمنى يابد، كعبه است.»

امام حسن مجتبى- ع- فرمود: «كعبه، نخستين مسجد است كه خداى، در آن عبادت گرديد.»

مطرف گويد: «كعبه نخستين خانه اى است كه قبله قرار داده شد. و خداوند آن را به «مبارك» بودن وصف فرمود. (آنجا كه مى فرمايد: «ان اول بيت وضع للنّاس للّذى ببكة مباركاً و هدىً للعالمين») و در اينجا دو بحث در ميان است:

1- منصوب بودن كلمه «مبارك»، از جهت ادبيات عرب، به خاطر «حال» بودن آن است و جمله، در تقدير چنين مى شود: «للّذى استقرّ هو ببكة مباركاً» نخستين خانه اى كه براى مردم وضع شده، همانا خانه اى است كه در مكه قرار گرفته در حالى كه مبارك است. و ممكن است كه حال از ضمير مستتر در وُضِعَ باشد. در خبر نيز آمده است كه نخستين خانه اى كه بدان روى آوردند و از آن بركت طلبيدند مكه است. (1)

2- «بركت» را دو معنى است:

الف- نمو يافتن و زياد شدن پيوسته خيرات و طاعات و عبادات.

ب- بقاء و دوام و ثبات دائمى خيرات و عبادات و طاعات در آن؛ و حتى، روايت شده كه در هيچ زمانى، طواف خانه خدا، قطع نمى گردد و گفته اند كه پاداش عبادت در آنجا چند برابر است؛ چنانكه از عبدالله بن عباس، نقل شده است.

و در روايتى آمده است! زنى به بيماريى دچار شد نذر كرد، اگر خداوند او را بهبودى بخشيد به جانب «بيت المقدس» خارج شود و در آنجا نماز گزارد. از آن بيمارى رهايى يافت و آماده حركت به بيت المقدس بود كه «ميمونه» همسر پيامبر اكرم- ص- سر رسيد و از تصميم او آگاه شد. به او گفت: بنشين و آنچه آماده كردى تناول كن و در مسجد رسول الله- ص- نمازگزار، چه، از رسول اكرم- ص- شنيدم كه فرمود: «نماز در آن، از هزار نماز در مساجد ديگر- جز مسجد الحرام- با فضيلت تر است.» (2)

از جهت دوام و بقاء و ثبوت لايزال الهى، گفته مى شود «تبارك الله» و گودال شبيه حوض را «بركه» مى گويند؛ چون آب در آن ثابت و بر قرار مى ماند و نيز وقتى شتر: سينه بر زمين مى نهد و استوار و مستقر مى گردد، مى گويند: «برك البعير».

به هر حال، اگر بركت را به معناى افزون شدن و نمو يافتن، بگيريم، اين خانه، به لحاظ امورى چند مبارك خواهد بود:

1. طاعات و عباداتى كه در آن به جاى آورده مى شود، ثوابى فزونتر دارد. رسول اكرم- ص- فرمود: «برترى مسجدالحرام بر مسجد من، همانند برترى مسجد من است بر ديگر مساجد».

و نيز فرمود: «فضيلت نماز در مسجد من، از هزار نماز، در غير آن بيشتر است».


1- مجمع البيان، ج 2، ص 477 از ضحاك- تفسير عياشى، ج 1، ص 187، تفسير كشاف، ج 1، ص 477.
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 1042 باب فضيلت نماز در دو مسجد مكه و مدينه.

ص: 36

باز فرمود: «فضيلت نماز در مسجد الحرام بر غير آن يك صد هزار نماز است، و در مسجد من هزار نماز». (1)

اما در مورد حج، رسول اكرم- ص- فرمود: «العمرة الى العمرة كفارة لما بينهما و الحج المبرور ليس له جزاءٌ الّاالجنة».

«ميان دو عمره، همه گناهان آمرزيده مى شود و حجّى كه مورد پسند پروردگار باشد جز بهشت، پاداش ندارد».

نيز فرمود: «هر كس، به اين خانه در آيد و مرتكب آلودگى و فسقى نشود: آنگونه از آنجا باز مى گردد كه گويى از مادرزاييده شده باشد. (2) و بديهى است كه بركتى بالاتر از جلب آمرزش و رحمت پروردگار نيست.»

2. يكى از مفسران گويد: منظور از بركت، همان است كه در اين كلام خدا آمده است: «اولم نمكن لهم حَرَماً آمنا يجبى الَيهِ ثمرات كل شى ء رزقاً من لدنا و اكثر هم لا يعلمون» (3)

«آيا حرم مكه را براى ايشان، محل آسايش و ايمنى قرار نداديم تا به اين مكان، انواع نعمت و ثمرات كه ما روزيشان كرديم، از هر طرف بياورند، ليكن اكثر آنان، نادانند.»

چنانكه در آيه «الى المسجد الأقصى الذى باركنا حوله.» (4)، مراد از بركت، همان ميوه ها و ثمرات درختان و گلها است.

3. اگر خردمندى به ديده ژرف بين بنگرد و در ذهن خود، كعبه را همانند «نقطه» و صفوف كسانى را كه در نماز روى به آن دارند، همانند «دايره» هايى پيرامون آن نقطه، مجسم نمايد و به شمار صفهاى محيط اين دايره، به هنگام اشتغال نمازگزاران به نماز، توجه كند، شكى ندارد كه در ميان اين نمازگزاران، انسانهايى وجود دارند با روحهاى بلند و نفوس روحانى و قلوب قدسى و دلهاى نورانى و نهادهاى ربانى كه چون اين ارواح پاك به كعبه معرفت و ايمان و قداست، روى آورند و پيكرهايشان به سوى آن كعبه محسوس در خارج، متوجه باشد، لاجرم آنكه در نزد كعبه است، از انوار صادر شده از آن ارواح نورانى، بهره مند گرديده و انوار الهى در قلبش شعله بر مى كشد و درخشش و فروزندگى انوار روحانى در ضمير و ژرفاى دلش، بالا مى گيرد. و اين مقامى است بس بزرگ و دريايى است پهناور. «ذلك فضل اللَّه يؤتيه من يشاء و اللّه ذوالفضل العظيم» اين هم، بيان ديگرى است كه مبارك و باعث خيرات و بركات بودن كعبه را تثبيت مى كند.

اگر هم، بركت را به دوام و بقاء تفسير كرديم، آن نيز صادق است؛ چرا كه هيچگاه، كعبه از «طائفين»، «عاكفين» و «ركعّ السجود» خالى نيست. بنابر اين طاعات و عبادات، در آن دائمى و هميشگى است. افزون بر اين، زمين كروى است و هر لحظه اى كه تصور شود، براى گروهى صبح است و براى قومى ظهر و براى امتى عصر و براى مردمى، مغرب و عشا، بنابراين هرگز كعبه، از وجه نمازگزاران گوشه اى از اين جهان پهناور، منفك و جدا نيست.

چنانكه ساختمان كعبه نيز بر اين حال و صورت، در امتداد تاريخ بشريت، از هزاران سال پيش، دوام و بقا داشته است. پس از هر جهت كه تصور شود، و به هر سنايى كه در ذهن خطور كند، كعبه «مبارك» است.

صفت سومى كه «كعبه» به آن متصف است «هدى للعالمين» بودن آن است كه دو گونه تفسير شده است:

1- بعضى از مفسّران گفته اند: «مراد دلالت و هدايت جهانيان است به سوى خداوند؛ چرا كه هر جبارى كه قصد آنجا را كرد- همانند اصحاب فيل و ديگران- به هلاكت رسيد. آهوان با سگ و گرگ در حرمش در كنار هم زيست مى كنند. در صورتى كه بيرون آن خانه و در ديگر شهرها، از يكديگر گريزانند. با اعجاز الهى، سنگريزه هايى كه همه ساله در مراسم (رمى جمره) پرتاب مى گردد محو مى شوند؛ زيرا اگر چنين نبود بايد كوههايى از سنگريزه در آنجا بوجود مى آمد. پرندگان بر فراز آن خانه پرواز نمى كنند و در آنجا با مردم انس مى گيرند. بيماران به آن شفا مى گيرند و هر كس كه حرمت آن خانه را بشكند، به سرعت كيفر مى بيند همه اينها و ديگر امور، آيات و نشانه هايى آشكارند بر وجود خداوند متعال.»

2- و برخى گفته اند مراد اين است كه: اين خانه، قبله اى براى جهانيان است و بدينگونه آنان را به جهت نمازشان هدايت مى كند. و يا اينكه با حج و طواف آن، به سوى جنت هدايت مى شوند. البته چنين نيز گفته اند كه مراد اين است كه آن خانه، دلالت بر وجود صانع و خداى يكتا و صدق رسالت پيامبر اكرم و نبوت آن حضرت مى كند؛ چرا كه هر چه دلالت بر نبوت آن حضرت كند، پيش از آن، بر وجود خالق متعال و تمام صفات ثبوتيه او از علم، قدرت، حكومت، حكمت، رحمت، قوت، بى نيازى، و ... رهنمون است.» (5)

*** در آغازاين بخش گفتيم كه يهود بر مسلمانان فخر مى فروختند كه فضيلت بيت المقدس از كعبه افزون است. ابوالوليد محمد بن عبدالله بن احمد ازرقى از ابومحمد از ابوالوليد، از نياى خود و او از سعيد بن سالم، از عثمان بن ساج، روايت كرد كه ابو جريح، گفت: شنيديم كه يهود گويد بيت المقدس بر كعبه برترى دارد چه، آن محل، هجرتگاه پيامبران و در زمين مقدس واقع شده، اما مسلمانان مى گفتند كعبه با فضيلت تر و برتر از بيت المقدس است؛ چون اين سخن به عرض رسول اكرم- ص- رسيد، اين آيه نازل شد: «ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركاً و هدىً للعالمين فيه آياتٌ بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا».

«نخستين خانه اى كه براى مردم وضع شده كعبه است كه مبارك و مايه هدايت جهانيان است، در آن آيات و نشانه هاى روشن و مقام ابراهيم است. و هر كس در آن درآيد، ايمن خواهد بود.» (6)

به دنبال اين تفاخر زشت يهود، گفتگوها و جدالها بين مسلمانان و يهود آغاز شد و دامن اختلاف بالا گرفت. در حقيقت آنان بودند كه تخم اختلاف و درگيرى و آتش افروزى را كاشتند و آن را آبيارى كردند. قبل از آنكه به بيان فضايل كعبه و توضيح ارزشها و صفات برجسته آن كه به تصريح جمهور مفسران هيچ كدام از آنها در بيت المقدس يافت نمى شود بپردازم؛ دوست دارم اين نكته را بگويم كه يهود همواره عامل و بر انگيزنده تفاخرى زشت و جدالى بى پايه و اساس بوده و آن را دامن مى زده اما خود در بند آن گرفتار آمد و جز با ذلّت و خوارى و تيره روزى از آن رهايى نيافت. از قديم گفته اند: «هر كس از روى دشمنى، به جنگ حق رود، هلاك خواهد شد» از همان هنگام كه نخستين جرقه مقدس اسلام در مكه زده شد، با دشمنى كينه جويانه و توطئه هاى گوناگون و آزارها و شكنجه ها و آزمنديها و مكر و نيرنگهاى ننگين آنان در ميدانهاى گوناگون و از جهات مختلف مواجه بوده است و هم چنان تا امروز مسلمانان و جهان انسانيت و بشريت، از مصيبتها و بلاها و جنايتهاى آنان مى نالند.

آرى، يهود بر مسلمانان فخر مى فروختند و مانند ساير انديشه هاى واهى خود چنين مى پنداشتند كه بيت المقدس از كعبه برتر و شريفتر است. اما علماى اسلام و پيشاپيش آنان رجال تفسير و حديث و كلام در مقام پاسخگويى بر آمدند و همگى در پيرامون آيه كريمه «ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركاً و هدىً للعالمين فيه آياتٌ بينات مقام ابراهيم و مَن دَخَلَه كان آمناً» گفته اند اين آيه در حدّ ذات خود در مقام رد و پاسخگويى به بهانه اى ديگر از بهانه هاى يهود در عدم پذيرش نبوت پيامبر اكرم- ص- است. و آن بهانه اين است كه چون پيامبر- ص- قبله را از بيت المقدس به سوى كعبه گرداند، يهود در نبوت او طعن زده گفتند: بيت المقدس برتر و سزاوارتر براى قبله بودن است؛ چرا كه پيش از كعبه بناء شده و سرزمين محشر و قبله همه پيامبران بوده است؛ بنابراين برگرداندن قبله به جانب كعبه عملى باطل است كه از پيامبر خدا سر نمى زند خداى تعالى اين سخن را چنين پاسخ فرمود كه «ان اول بيت وضع للناس ...» و آشكارا فرمود كه كعبه از بيت المقدس افضل و اشرف و براى قبله قرار گرفتن سزاوارتر است.

البته اين آيه پاسخگوى اين سؤال نيز هست كه آيا نسخ ممكن است يا خير؟ پيامبر اكرم- ص- بر امكان نسخ چنين استدلال كردند كه خوردن چيزهايى براى بنى اسرائيل، مباح بود و بعدها خداى تعالى، خوردن بعضى از آنها را حرام فرمود و قوم در اين مسأله با رسول خدا به گفتگو پرداختند. از مهمترين امورى كه رسول خدا نسخ را در آن مى آورند مسأله قبله است از اين جهت خداوند در اين آيه، عامل تحويل قبله به جانب كعبه را كه همان افضيلت كعبه است بيان كرده و در آيه پيش از آن، فرموده است: «قل صَدَق الله فا تبعوا مِلَّةَ ابراهيمَ حنيفاً وما كانَ من المشركين» كه اين آيه صراحت دارد در اينكه حج، از بزرگترين شعائر دين ابراهيم بوده است و اين: اشاره به فضيلت خانه خدا دارد كه وجوب حج، بر آن مترتب شده است به علاوه از آنجا كه هر يك از يهود و نصارى خود را پيرو دين ابراهيم مى پنداشتند. خداوند در اين آيه خواسته است كه كذب گفتار آنان را بيان كند به اينكه حج در دين ابراهيم بوده است و حال آنكه يهود و نصارى حج نمى گزارند و اين خود دليل بر كذب گفتار آنان است. گفتيم كه مقصود از اوّليت در آيه، مقدم بودن و اولويت داشتن در بركت و هدايتگرى آفريدگان است، اگر چه روايت شده است كه از پيامبر سؤال شد اولين مسجدى كه براى مردم بناء شد كدام است؟ فرمود: مسجدالحرام و سپس بيت المقدس، پرسيدند فاصله زمانى بين آن دو چه اندازه بوده است؟ فرمود چهل سال. (7)

و يا در حديث ديگرى (از ابو سعيد خدرى) آورده اند كه رسول اكرم- ص- فرمود: بار سفر خود جانب اين سه مسجد ببنديد:

«مسجدالحرام و اين مسجد من و مسجدالاقصى» (8) اما پر واضح است كه دلالت آيه بر اينكه اوليت كعبه در فضل و شرف است، قابل خدشه نيست؟ چرا كه آيه در مقام بيان ترجيح كعبه بر بيت المقدس است و ترجيح تنها با اوليت در «فضل و شرف» تحقق مى يابد و اوليت در «بنا»، اثرى در مقصود ندارد. اما چنانكه قبلًا گفتيم اوليت در فضيلت منافاتى با ثبوت اوليت در بنا ندارد.

به هر حال منظور از اين اوليت در آيه، زيادت فضيلت و شرافت و عظمت اين خانه است و اكنون اسباب فضيلت و مزاياى مهم و ارزشها و خصوصيات والايى را كه تنها در كعبه يافت مى شود و مفسران به آن اشاره كرده اند گوشزد مى كنم:

1. همه امتها اتفاق دارند كه بنا كننده اين خانه ابراهيم خليل- ع- است و بانى بيت المقدس سليمان- ع- است و فضل و منقبت افزون حضرت ابراهيم- ع- قابل انكار نيست. پس از اين جهت، كعبه بر بيت المقدس شرافت دارد: «و اذ بَوّأنا لإبراهيم مكان البيت ان لانُشرك بى شيئاً و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الرّكع السجود». (9)

«ياد آور اى رسول كه ما ابراهيم را در آن بيت الحرام تمكين داديم تا با من هيچ انباز و شريك نگيرد و به او وحى كرديم كه خانه را براى طواف حاجيان و نمازگزاران و ركوع و سجود كنندگان پاك و پاكيزه گردان».

و ابلاغ كننده اين تكليف جبرئيل است از اين جهت گفته شده خانه اى در اين دنيا، به شرافت كعبه نيست؛ چرا كه امر كننده براى ساختن آن، خداى يگانه است و مهندس آن جبرئيل و معمار سازنده آن، ابراهيم خليل و شاگرد اسماعيل- عليهم السلام- است.

2. مقام ابراهيم كه قطعه سنگى است كه ابراهيم- ع- بر آن پاى نهاد و خداى تعالى محل پاى وى را از حالت سختى سنگ بودن در آورد و نرم گردانيد تا جاى پاى ابراهيم- ع- بر آن نقش بست، سپس باز به حالت سنگين در آورد و هيچ كس جز خداى تعالى بر چنين كارى توانا نيست و جز براى پيامبران، آن را به ظهور نمى رساند. خداى رحمان آن سنگ را در اين سالهاى طولانى، هم چنان باقى گذاشت و جاى پا و انگشتان پاى، به وضوح ديده مى شد اگر چه تماس و مسح بسيار مردم، آن رافرسوده كرد.

ابوالوليد محمد ازرقى از محمد بن يحيى از محمد بن عمر واقدى از ابن ابى نسيره از اسحاق بن عبداللَّه بن ابى فروة از عمربن حكم از ابو سعيد خدرى روايت كرده كه او گفت: از عبداللَّه بن سلام درباره جاى پايى كه در مقام است پرسيدم، گفت: اين سنگ، از روزگار قديم چنانكه امروز هست وجود داشته است و خداى سبحان اراده فرمود كه مقام را نشانه اى از نشانه هاى خود قرار دهد، پس چون ابراهيم مأمور شد كه مردم را براى حج فراخواند بر «مقام» ايستاد، آنگاه مقام ارتفاع گرفت، تا از بلندترين كوه درگذشت و بر همه جا، مشرف گرديد. آنگاه فرمود: اى مردم! فرمان پروردگار خود را اجابت كنيد مردم به آن ندا لبيك گفتند و فرياد بر آوردند: «لبيك اللهم لبيك» پس به اراده خداوند جاى پاى او بر سنگ باقى ماند و او هم چنان به چپ و راست خود نظر مى كرد و مى گفت: «اجابت كنيد پروردگارتان را، چون كار پايان يافت، نسبت به مقام، مأمور شد و آن را قبله قرار داد و به سوى آن، مقابل باب كعبه، نماز به جاى آورد.» (10)

3. عدم انباشته شدن سنگريزه هايى كه براى «رمى جمره» پرتاب مى شود، با آنكه شمار افرادى كه در هر سال در آنجا به رمى جمره مى پردازند بالغ بر ششصد هزار است كه هر كدام هفتاد سنگ پرتاب مى كنند؛ ليكن حتى به اندازه سنگريزه هايى كه نه تنها در يك سال بايد جمع گردد، ديده نمى شود در حالى كه آن محل، نه سيل گير است و نه بادگير تا در معرض سيل يا بادهاى تند قرار گيرد و سنگريزه ها در اثر آن، به جاى ديگر منتقل گردند. (11)

4. پرندگان در پرواز، از بالاى كعبه نمى گذرند و چون به آن فراز مى رسند راه را منحرف مى كنند.

شيخ قطب الدين نهروانى مكى حنفى مى گويد: «شايسته است كسى كه در «مكه» خانه مى سازد، ارتفاع آن را بلندتر از بناى كعبه شريف قرار ندهد. كه بعضى از صحابه امر به ويرانى چنين خانه اى مى كردند».

ازرقى گويد: «كعبه را از آن رو، كعبه ناميده اند كه بنايى بلندتر از آن در مكه ساخته نمى شود، آنگاه از نياى خود از ابن عبينه از ابن شيبه حجبى از مشيبة بن عثمان روايت كرده است كه او نظارت و مراقبت مى نموده و هر خانه اى را كه بلندتر از كعبه يافت امر به خرابى آن داد. آنگاه از جد خود نقل مى كنند كه چون بنى عباس بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس- رضى اللَّه عنه- در مكه پيرامون مسجد الحرام، خانه مى ساخت به قوم خود فرمان داد كه براى بزرگداشت به عظمت كعبه خانه را بلندتر از كعبه بنا نكنند. هيچ خانه اى مشرف بر كعبه در مكه باقى نماند مگر اينكه منهدم و ويران شد مگر اين خانه كه تا امروز باقى است. (12)

5. در كنار آن خانه، حيوانات وحشى بدون حمله و آزار به يكديگر، با هم زيست مى كنند هم چون سگان و آهوان. سگان و حيوانات وحشى در آنجا شكار نمى كنند. و اين ويژگى بسيار شگفتى است- هم چنانكه ساكنان مكه به سبب دعاى ابراهيم كه فرمود: «رب اجعل هذا بلداً آمنا»؛ «پرودگار! اينجا را سرزمينى امن قرار ده.»

در آنجا همه كس و همه چيز از چپاول و غارت و آتش سوزى در امانند. خداوند متعال در اين باره گويد: «اوَلم يروا انا جعلنا حرماً آمنا و يتخطّف الناس من حولهم» (13) «آيا كافران نديدند كه ما آن شهر را حرم امن و امان قرار داديم در صورتى كه از اطرافشان مردم ضعيف را به قتل و غارت مى ربايند.»

و در آيه ديگرى فرمايد: «فليعبدوا رب هذا البيت الذّى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف». (14)

«پس پروردگار كعبه را بايد پرستش كنند كه آنان را طعام داد و از گرسنگى در آورد و از ترس و خطرها ايمن ساخت.»

و تاريخ نيز بطور مسلم و قاطع نمى گويد كه ستمگرى «كعبه» را ويران «مكه» را تماماً خراب كرده باشد. حال آنكه «بخت النصر» سراسر بيت المقدس را ويران و آن را از روى زمين برانداخت.

6. صاحب فيل؛ يعنى «ابرهة بن صباح أشرم» كه از جانب نجاشى فرمانرواى يمن بود. كينه اى را در صنعا بناء كرد و آن را «قليس» نام نهاد و بر آن شد تا حاجيان را از كعبه به سوى آن متوجه گرداند. مردى از «بنى كنانه» آهنگ آن معبد كرد. و شب هنگام آنجا را آلوده ساخت. اين كار «ابرهه» را سخت خشمگين ساخت و گفته اند گروهى عرب، آتش افروختند

و باد، دامنه آن آتش را به معبد كشاند و آنجا را بسوخت، پس ابرهه سوگند ياد كرد كعبه را ويران سازد و براى اين منظور، همراه با فيل و لشگريان خود به جانب مكه حركت كرد. قريش از پايدارى در مقابل چنان سپاهى ناتوان بودند؛ از اينرو از مكه بيرون رفتند و كعبه را به او واگذاشتند. چون به مكه نزديك شد، عبدالمطلب به سوى او خارج شد و يك سوم اموال «تهامه» را به او پيشنهاد كرد تا باز گردد، اما او نپذيرفت و سپاهيان را مهياى حمله كرد و فيل را جلو قرار داد اما چون روى او را به جانب حرم قرار مى دادند، فيل زانو مى زد و از حركت باز مى ماند و چون روى او را به جانب يمن، يا هر جهت ديگرى مى گردانيد، بناى دويدن مى گذاشت «ابرهه دويست شتر از شتران (عبدالمطلب) را تصرف كرده بود به همين جهت عبدالمطلب به نزد وى مى رود. عبدالمطلب كه مردى خوش سيما و تنومند و با وقار بود و به عنوان پيشواى قريش و صاحب كاروانهاى مكه به ابرهه معرفى شده بود، در چشم او، بسيار بزرگ آمد. اما چون حاجت و مقصود خود را با ابرهه در ميان گذاشت. ابرهه گفت از چشم من افتادى؛ چرا كه من براى ويرانى خانه اى آمده ام كه اساس آئين تو و پدران تواست و تو دربند رهايى شتران خويشتن؟! عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خويشم و خانه را صاحبى است كه تو را از آن باز خواهد داشت آنگاه عبدالمطلب به سوى خانه خدابازگشت و حلقه در را گرفت و چنين سرود:

لاهمّ ان المرء يمنع حله فامنع حلالك وانصر على آل الصليب و عابديه اليوم آلك

لايغلبنّ صليبهم و محالهم عدوا محالك ان كنت تاركهم و كعبتنا فأمرنابذلك

آنگاه مى گويد:

«يا رب لا ارجولهم سواكا يارب فامنع عنهم حماكا».

پس در جائى كه دعا مى خواند از خانه بازگشت كه ناگهان پرندگانى را ديد كه در سمت يمن در پروازند. پس بانگ برآورد كه به خدا سوگند اينان پرندگان عجيب و ناآشنايى هستند كه نه از ديار نجد مى باشند و نه از سرزمين تهامه. هر پرنده اى سنگريزه اى در منقار، دو سنگريزه در دو چنگال خود حمل مى كردند كه از عدس بزرگتر و از نخود كوچكتر بود.

هر سنگريزه بر سر مردى فرود مى آمد و از نشيمنگاهش خارج مى شد و هلاك مى گرديد. و بر هر سنگريزه نام شخصى كه بر آن فرود مى آمد نوشته شده بود. ابرهه نيز آنچنان مبتلا گرديد كه انگشتانش فرو ريخت و سينه اش بشكافت و مرد. امّا وزير او (ابو يكسوم) از آن ميدان متوارى شد در حالى كه پرنده اى بر بالاى سرش پرواز مى كرد تا آنكه نزد نجاشى آمد و ماجرا را براى او باز گفت و چون قصه را به پايان رسانيد، سنگريزه اى بر سر او فرو افتاد و جسد بى جانش در برابر نجاشى نقش زمين شد.

«نقاش» در تفسير خود گويد كه سيل لاشه هاى آنها را به دريا انداخت. عرب درباره اين واقعه بزرگ كه خداوند در آن خانه گرامى خود را نصرت و حراست مى كند، شعرها سروده است. واقعه اى كه نشان دهنده شرافت و عظمت و طهارتى است كه خداوند با بعثت پيامبر گرامى اسلام و آئين آورده شده توسط او براى آن خانه اراده كرده است؛ چرا كه نماز يكى از اركان اين آئين بلكه ستون آن است و كعبه قبله آن خواهد بود و هرگز اين واقعه در جهت يارى قريش نبود؛ چرا كه اصحاب فيل از نصاراى اهل حبشه بودند كه از مشركين قريش، بسى نزديكتر به كعبه و خداى كعبه بودند. بنابر اين، اين واقعه تنها براى نصرت بيت الحرام و زمينه سازى براى بعثت پيامبر اكرم- ص- بود. «عبدالله بن زبعرى سهمى قرشى» كه از شاعران قريش در زمان جاهليت و از مخالفان سر سخت مسلمانان و در گذشته بسال 15 هجرى است. درباره اين واقعه، اشعارى با اين مطلع سروده است:

تنكّلوا عن بطن مكة انها كانت قديماً لايرام حريمها

لم تخلق الشعرى ليالى حرمت اذ لا عزير من الاءنام يرويها

از ابن عباس رسيده است كه از آن سنگريزه ها، نزدامّ هانى ديده است كه هم چون پيمانه اى مى ماند كه در آن خطوط قرمزى به رنگ عقيق ظفارى، منتقش بود. از عائشه نيز نقل كرده اند كه گفت: من زمام كش فيل و كسى كه به دنبال آن حركت مى كند، هر دو را زمين گير و نابينا ديدم كه به گدايى طعام مى طلبيد (15) و اين دليل و نشانه آشكارى بر شرافت كعبه و نويد دهنده پيامبرى حضرت محمد- ص- مى باشد.

7. خداوند سبحان اين خانه را در بيابانى خشك و بدون كشت و زرع قرار داد- حكمت اين كار در چندين وجه است:

الف) خالق متعال اراده كرده است كه اميد اهل حرم و خدمتگزاران آن را از غير خود ببرد تا اينكه در زندگانى جز به خداوند توكل نداشته باشند. البته توكل تنها از آن اهل حرم نيست بلكه تمام انسانها از هر طبقه و نژادى از هنگام بلوغ تا آخرين لحظات زندگى بايد در تمام حالات و دگرگونيهاى زندگى بر او توكل كنند. در حديث قدسى آمده است كه خداوند فرمود: به عزت و جلال و مجد و عظمت خودم سوگند كه هر آرزويى را كه جز به من بسته شود به نااميدى قطع كنم و آن آرزومند را نزد مردم جامه مذلّت پوشانم.

ب) تا آنكه جباران و طاغوتها و پادشاهان سكونت در آنجا اختيار نكنند، چه آنها از پى زر و زيور زندگى هستند و چون آن را در آنجا نيابند روى به مكان ديگرى آورند و بدينگونه آن مكان از لوث وجود اهل دنيا و طالبان آن پاك خواهد شد.

ج) خداوند كعبه را در مكانى خشك و بى محصول قرار داد تا احدى به نيت تجارت روى بدانجا نياورد و همواره مكانى براى عبادت و زيارت كه بر همين اساس بنيان نهاده شده باقى بماند.

د) خداوند سبحان بدينگونه شرف فقر را نمايان ساخت زيرا شريفترين خانه را در فقيرترين موضع قرار داد در جايى كه از دنيا كمترين نصيب را دارد. گويى با اين نكته مى فرمايد: تنگدستان و فقرا، را در اين جهان اهل «بلدا لامين» قرار دادم، در آخرت نيز آنان را اهل «مقام امين» مى گردانم. در اين جهان، (خانه امن) از آن آنان است و در آن جهان، (سراى امن).

ه) گويى خداوند خواسته است بگويد: هم آن سان كه كعبه را جز در موضعى خالى از تمام نعمت هاى دنيا قرار ندادم، كعبه معرفت را نيز جز در دل پاك و فارغ از مهر دنيا و بى اعتنا به زيور و زينت آن قرار نخواهم داد.

اين، خلاصه اى بود از آنچه مفسران: پيرامون ويژگيها و فضائل كعبه بيان كرده بودند و چون ثابت شد كه كعبه نخستين و اولين خانه در فضيلتها و منقبتها برجستگيهاى گوناگون كه براى مردم بنا شده، بطلان به خيال يهود كه بيت المقدس را اشرف از كعبه مى پندارد، آشكار گرديد. پس به آنان بايد گفت: «موتوا بغيظكُم انّ الله عليم بذات الصدور.»

جنّة المعلّاة

سيد على قاضى عسكر

در دهانه كوه «حَجون» در مكّه مكرمه دره اى وجود دارد كه به نام «شِعب أبى دُبّ» معروف است. (16) ابى دُبّ مردى از قبيله بنى سُواءة بن عامر است كه چون ساكن آن دره بوده، اين مكان را به اسم او، نامگذارى كرده اند. (17)

ياقوت حموى در معرفى اين شعب مى نويسد:

شعب ابى دب در مكّه واقع شده، و ابودُبّ مردى از قبيله بنى سُواءة بن عامر بن صعصعه بوده است. (18)

اين درّه كه در شمال شرقى مكه قرار گرفته، «شِعب جَزَّارين»؛ يعنى درّه قصابان نيز ناميده مى شود. (19)


1- الجامع الصغير، ج 2، ص 214 حديث شماره 5868.
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 985.
3- سوره قصص: 57.
4- سوره اسراء: 1.
5- تفسير فخر رازى، ج 8، ص 149- مجمع البيان، ج 2، ص 478.
6- اخبار مكه، ج 1، ص 40- مجمع البيان، ج 2، ص 477- تفسير أبى السعود، ج 2، ص 60.
7- صحيح مسلم، ج 1، ص 370.
8- سنن ترمذى، ج 2، ص 148.
9- سوره حج: 26.
10- تاريخ مكه، ج 1، ص 273.
11- تفسير فخر رازى، ج 8، ص 145.
12- الإعلام بأعلام بيت الله الحرام، ص 16- 15.
13- سوره عنكبوت: 67.
14- سوره قريش: 4- 3.
15- تفسير فخر رازى، ج 32، ص 96- تفسير كشاف، ج 4، ص 286.- تفسير ابن كثير، ج 4، ص 550- تفسيرالسراج المنير، ج 4، ص 588. البداية و النهايه، ج 2، ص 175- الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 444.
16- عقد الثمين، ج 1، ص 222.
17- اخبار مكه، ازرقى، ص 471- معجم معالم الحجاز، ص 56.
18- معجم البلدان، ج 3، ص 347.
19- لسان العرب، ص 792- 791، دارالكتاب المصرى.

ص: 37

ص: 38

برخى نيز اين درّه را «شعب المقبره» نام نهاده اند. (1) علت اين نامگذارى اين است كه از دوره جاهلى به اين طرف، مردگان اهل مكه در همين مكان به خاك سپرده مى شدند.

ازرقى نوشته است:

مردم مكه در دوره جاهلى و آغاز اسلام، مردگان خود را در درّه ابى دبّ كه بخشى از حجون است تا دره «صُفىِّ» يعنى «صُفىِّ السّبابِ» و در دره اى كه پيوسته به گردنه مدنيين است و امروز اين بخش، گورستان مردم مكه است دفن مى كردند، سپس منطقه گورستان بالاتر كشيده و پيوسته به كوه و گردنه اذاخر و كنار محوطه حرمان شد.

وى در جاى ديگر مى نويسد: «مردم مكه مردگان خويش را در دوره جاهلى و آغاز اسلام، در سمت راست و چپ وادى دفن مى كردند. سپس همگان گورهاى مردگان خويش را در درّه سمت چپ قرار دادند و امروز هم گورهاى مردم مكه عموماً همان جاست، مگر قبور خاندان هاى عبدالله بن خالد بن اسيد بن ابى العيص بن امية بن عبدشمس و سفيان بن عبدالاسد ابن هلال بن عبدالله بن عمر بن مخزوم كه آنان همچنان مردگان خود را در گورستان بالا و كنار چشمه و نخلستان خرما دفن مى كنند». (2)

ابن ظهيرة در توضيح اين مطلب مى گويد: «مقصود از سمت راست، درّه ابى دب است كه امروز معروف به درّه عفاريت و درّه سلاخ هاست و مقصود از سمت چپ درّه صفى است». (3)

اين قبرستان در گذشته به مقبرة المعلّاة معروف بوده و برخى نيز آن را مَعَلىَّ (به لام و يا) ناميده اند. (4) و در ميان اهل مكّه، «جنة المعلاة» شناخته مى شود. (5)

ابن عباس مى گويد: پيامبر- ص- درباره اين گورستان فرمود: «اين گورستان مردم مكّه، چه نيكو گورستانى است». (6)

كثير بن كثير (از شعراى مشهور قرن اول هجرى) درباره اين گورستان اشعارى اين چنين سروده است:

كم بِذاكَ الحَجُون مِنْ اهْلِ صِدْقٍ و كُهُكولٍ اعِفَّةٍ و شَباب

سَكَنُوا الجَزَع جَزْعَ بيت أبى مو سى إلى النَّخْلِ مِنْ صُفىِّ السّبابِ

«در اين حجون چه بسيار دوستان راستين از پيران و جوانان پاكدامن خفته اند، آنان در محله «جزع» كه محل «جزع» كه محل خاندان ابوموسى است تا سرزمين «نخل» و «صفى السباب» سكونت داشتند». (7)

اين گورستان و منطقه حجون در گذشته كاملًا مشخص بوده و شعراى عرب، درباره آن اشعار فراوانى سروده اند از جمله:

1- فَلمَّا الْتَقَيْنا بِالْحَجُونِ تَنَفَسَّتْ تَنَفُّسَ محزونِ الفؤاد سَقيم (8)

«هنگامى كه در حجون به هم رسيديم آهى كشيد، آهى كه از يك انسان دلگرفته بيمار برمى خيزد».

ديگرى مى گويد:

2- و ارادتِ الكَديد مُجْتَرعاتٍ حُزْنَ وادِى الحَجُونِ بالاثْقالِ (9)

«شترانى كه تشنه به سرزمين كديد(10) رسيدند، و بار سنگين از درّه حجون گذشتند».

و شاعر ديگرى چنين مى سرايد:

3- لَيالى سُمَّارِ الْحَجُونِ الى الصَّفا خُزاعة اذخلَّت لها البيت جُرْهُمَ

«شبهاى شب زنده داران حجون تا صفا؛ يعنى خزاعه، هنگامى كه جرهميان خانه خدا را براى آنان گذاشتند.

و لَوْ نَطَقتَ بَطْحاؤُها وَ حَجُونُها و خيفُ مِنىً و المِأزِمان و زمزم (11)

اگر سرزمين بطحا و حجون به سخن درآيند، و خيف در منى و مأزمين(12) و زمزم نيز زبان داشته باشند».

در روايتى از پيامبر- ص- كه ابن عباس آن را نقل مى كند آمده است:

«هر كس در اين گورستان (گورستان مكه) دفن شود روز قيامت ايمن مبعوث مى شود». (13)

يكى از امتيازات اين گورستان اين است كه برابر با بخشى از كعبه قرار دارد.

ازرقى مى گويد: پدر بزرگم مى گفت:

«هيچ درّه اى را در مكه نمى شناسيم كه كاملًا روبروى بخشى از كعبه باشد و در آن انحرافى نباشد، مگر همين دره اى كه گورستان است كه بطور مستقيم روياروى و برابر كعبه است». (14)

مقبرة المعلاة از گذشته تاكنون مورد احترام مردم مكه بوده و برخى نيز عقايد خاصّى درباره آن داشته اند.

محمد بن منصور مى گويد: از افراد مورد اعتماد ساكن مكّه شنيدم كه مى گفتند ابا نصر ابن الفخار گفته است: «در خواب ديدم انسانى را كه در قبرستان معلاة به خاك سپرده شده بود، از قبر خارج ساخته، به محل ديگرى منتقل مى كنند علّت آن را پرسيدم، گفتند: اين قبرستان بدعت گزاران را در خود نمى پذيرد». (15)

برخى از اهل سنّت زيارت اين قبرستان را بدان جهت كه تعدادى از صحابه و تابعين و بزرگان از علما و شايستگان را در خود جاى داده، مستحب دانسته اند. (16) و از آنجا كه كوه حجون مشرف بر اين قبرستان است، برخى آن را «مقبرة الحجون» ناميده اند. (17)

جوهرى مى گويد: «حَجُون (به فتح حاء) كوهى است در مكه و آنجا قبرستان است». (18)

ابن اثير نيز مى گويد: «حَجون كوهى است در مكّه مُشرف بر شِعب جَزَّارين (قصّابان)».

ابن مسعود در روايتى گفته است:

«روزى پيامبر- ص- در كنار اين قبرستان توقف نموده و فرمود: خداوند از اين بقعه، يا از اين حرم هفتاد هزار نفر را برمى انگيزد و بدون حساب به بهشت وارد مى كند، هر يك از آنان هفتاد هزار نفر را شفاعت مى كنند، چهره هايشان همچون ماه شب چهارده درخشان است.


1- مرآة الحرمين، ص 31، دارالمعرفة، بيروت. يا شفاء الغرام، ج 1، ص 285 ديده شود.
2- اخبار مكه، ازرقى، ص 473.
3- همان مدرك.
4- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 284.
5- فقه العبادات الحج، ص 205.
6- ازرقى، اخبار مكه، ص 470.
7- الاغانى، ج 1، ص 322.- ازرقى، اخبار مكه، ص 520- 473.
8- الاغانى، ج 1، ص 218.
9- همان.
10- كديد، جايى ميان مكّه و مدينه، در چهل و دو ميلى مكّه معجم المعالم الحجاز، ج 7، ص 204
11- الاغانى، ج 19، ص 78.
12- مأزمين دو كوه يا درّه ميان آنها ميان مشعر و منى نزديك وادى محسّر.
13- ازرقى، اخبار مكه، ص 470.
14- همان.
15- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 285.
16- همان.
17- فقه العبادات الحج حسن ايوب، ص 205.
18- لسان العرب، ص 792- 791.

ص: 39

آنگاه ابابكر پرسيد: اى رسول خدا- ص- اينان كيانند؟ فرمود: ايشان غريبانند. (1)

محمد حسين هيكل در توصيف گورستان معلاة مى نويسد:

«قبرستان معلاة در شمال شرقى مكه قرار گرفته، و از شمال و غرب ميان دو كوه محصور است. در فاصله بين قبرستان و كوهها از سمت شرق، مساجد و خانه هايى وجود دارد. پيشينه اين گورستان به قبل از اسلام برمى گردد و از آن زمان تاكنون پيوسته قبرستان مردم مكّه بوده است. شايد علّت آن كه اين قبرستان تاكنون باقى مانده، قداستى است كه مردم مكه براى قبور قديمى آن قائلند». (2)

فاصله گورستان معلاة تا باب بنى شيبه در مسجدالحرام 2127 ذراع يعنى حدود 1042 متر است. (3)

در قبرستان معلّاه بسيارى از چهره هاى سرشناس تاريخ اسلام مدفونند كه اسامى برخى از آنان بدين شرح است:

1- قصى بن كلاب:

وى در شمار اولين كسانى است كه در حجون مدفون شد، او در مكه بمرد و بدنبال دفن وى در حجون، مردم نيز مرده هاى خويش را در اين مكان به خاك سپردند. (4)

2- عبد مناف. (5)

3- عبدالمطلب. (6)

4- هاشم. (7)

5- ابوطالب (8) وى در سن هشتاد و چند سالگى و در سال دهم بعثت وفات يافت و در قبرستان حجون مدفون شد. (9)

6- حضرت خديجه بنت خويلد (س) همسر باوفاى رسول خدا- ص- و امّ المؤمنين. ايشان پس از خروج از شعب ابى طالب و پايان يافتن تحريم اقتصادى دشمن، در سنّ 65 سالگى بدرود حيات گفت و در حجون دفن گرديد. (10) مرگ خديجه براى پيامبر- ص- سنگين بود و آن حضرت را بشدّت غمگين و متأثر ساخت.

7- قاسم فرزند رسول خدا- ص-. (11)

8- طيّب (عبداللّه) فرزند رسول خدا- ص-. (12)

رسول خدا- ص- در مكه داراى فرزندانى شد به نامهاى:

1- قاسم 2- طيب (عبداللّه) 3- طاهر 4- زينب 5- رقيه 6- ام كلثوم 7- فاطمه (سلام اللّه عليها)

ابن هشام مى گويد: «قاسم از همه بزرگتر بود و پس از او طيّب و طاهر بودند». (13)

قاسم قبل از بعثت بدنيا آمد، ليكن عبدالله كه نام ديگرش طيّب است و نيز طاهر در دوران اسلام و پس از بعثت متولد شدند. (14)

9- سميّه مادر عمّار اوّلين زن شهيده اسلام، نام وى سميّه دختر خباط است.

10- عبدالله فرزند ياسر و برادر عمّار.

11- حذامه بنت خويلد خواهر حضرت خديجه كبرى- عليها سلام-

12- اسماء دختر ابابكر.

13- زينب بنت مظعون خواهر عثمان بن مظعون و همسر عمر بن خطاب.

14- عبدالله فرزند شهاب بن عبدالحرث جدّ محمد بن شهاب زهرى.

15- عبدالله فرزند عمر بن خطاب، مادر وى زينب بنت مظعون بود، وى در سال 74 هجرى در 84 سالگى در مكه درگذشت، چون مرگش فرارسيد به عبدالله بن خالد وصيت كرد كه حجاج بن يوسف ثقفى- كه پس از كشتن عبدالله بن زبير امير مكه بود- بر او نماز نگزارد، عبدالله بن خالد شبانه بر جسد عبدالله بن عمر نماز گزارد و او را در همين مكان كه اينك مدفون است دفن كرد. (15)

16- عبدالله فرزند زبير بن عوام. (16)

مجدالدين ابى الطاهر محمد بن يعقوب حافظ فيروزآبادى(17) و محمد بن علوى مالكى هر يك در رابطه با دفن شدگان در حجون تأليفاتى داشته و به تفصيل اسامى برخى از صحابه، تابعين، دانشمندان و عرفاى مدفون در اين گورستان را ذكر كرده اند. (18)

برخى از مورّخان گمان كرده اند قبر آمنة بنت وَهَب بن عبد مناف، مادر پيامبر- ص- نيز در اين قبرستان قرار دارد، ليكن ابن هشام در سيره، و محمد بن سعد در طبقات گفته اند: «مرگ آمنه- سلام الله عليها- در ابواء؛ از منازل ميان مكه و مدينه اتفاق افتاد، و در همان مكان نيز به خاك سپرده شد». (19)

ابواء در ناحيه شرقى شهر- مستوره- واقع شده و از رابغ تا ابواء حدود 43 كيلومتر است. (20)

گورستان حجون تا قبل از سلطه وهابى ها مورد توجه خاصّ مكّيان و زائران بيت الله الحرام بوده، و مردم براى زيارت قبور به آنجا مى آمدند. محمد حسين هيكل در اين زمينه مى نويسد: «قبور قبرستان معلاة، هم اينك صاف و با زمين برابر است ليكن قبل از سلطه وهابى ها بر حجاز اينچنين نبوده است.

بر بالاى قبور آثارى وجود دارد كه بر روى آن با خط كوفى، و يا خط ثلث زيبا، آيات قرآن و در برخى موارد اسامى صاحبان قبور نوشته شده است. وى كه به همراه دوستش شيخ عبدالحميد به زيارت اين قبرستان رفته در ادامه مى نويسد:

نگهبان گورستان ما را كمى دورتر از قبرها نگهداشت و با اشاره دست، صاحبان آنها را معرفى مى كرد و مى گفت: اين قبر عبدالله بن زبير است، اين قبر اسماء دختر ابابكر است ...

در طرف كوه و شمال گورستان ديوار بلندى وجود داشت كه به دليل بلندى آن، قبور مشخص نبود، حميدى به من گفت: وهابى ها اين ديوار را كشيده اند تا قبر مادر مؤمنان خديجه [عليهاسلام] و قبور بنى هاشم و اجداد رسول خدا- ص- از ديدگان مخفى بماند و حاجيان و زائران براى تبرك جويى به آنها نزديك نشوند. (21)

نگهبان قبرستان گفت: روى قبر خديجه [عليهاسلام] گنبدى بلند و زيبا بود كه طبق عقيده مورّخان در سال 950 هجرى و در دوره حكومت داودپاشا بوسيله «محمد بن سلميان جركسى» رئيس دفتر وى بناگرديد و پس از سلطه وهابيان و ورود آنان به شهر مكّه به دست آنان ويران شد.

قبور عبدالمطلب، عبدمناف اجداد رسول خدا- ص- و نيز ابوطالب عموى آن حضرت نيز گنبدهايى داشته كه همه را تخريب كرده اند. (22)

«پاشا» هنگام ورود به مكه در قبرستان معلاة، قبّه هاى قبور حضرت خديجه- عليهاسلام- عبدمناف، عبدالمطّلب، هاشم، و ابى طالب را ديده و تصاوير آن را در پايان كتاب خود به چاپ رسانده است. (23)

منطقه حجون علاوه بر اهميتى كه بخاطر مدفون شدگان در اين گورستان دارد، از قداست خاصى نيز نزد مسلمانان- خصوصاً اهل سنت- برخوردار است؛ زيرا پيامبر- ص- هنگام مراجعت از مدينه و ورود به مكّه، از همين منطقه وارد شهر شده و در همان مكان سكونت داشتند.

محمد بن جبير بن مطعم از پدربزرگش نقل مى كند كه: «پيامبر- ص- در فتح مكّه در حجون داخل خيمه اى زندگى مى كرد و براى هر نماز به مسجد مى آمد».

ازرقى نيز مى نويسد: «پيامبر- ص- پس از هجرت به مدينه، در سفر به مكه به خانه هاى مكه پاى نگذاشت و هرگاه طواف ايشان تمام مى شد به منطقه بالاى مكّه- در حجون- مى رفت و در خيمه هايى كه براى آن حضرت سرپا كرده بودند اقامت داشت و از همان جا به مسجدالحرام مى آمد و برمى گشت». (24)

ابوموسى اشعرى نيز پس از مراجعت از صفّين در درّه ابى دب ساكن شد. وى مى گفت: «مى خواهم همسايه قومى باشم كه مكر و نيرنگ نمى كنند.» و مقصودش مردگان بود. (25)

در تاريخ آمده است: هنگام ولاديت رسول خدا- ص- شنيده شد: گوينده اى بر بالاى حَجون مى گويد:

فأقسم ما أنثى من الناس أنجبت ولا ولدت أنثى من الناس واحده

«سوگند مى خورم كه هيچ زنى از مردم نزاييده، و هيچ مادرى نوزادى به دنيا نياورده است».

كما ولدت زهرِيَّةِ ذات مفخر مجنبة لؤم القبائل ماجده

«چنانكه اين مادر سپيد روى بالنده، و پيراسته از پستى قبايل و گرانمايه، نوزاد به دنيا آورده است». (26)

همچنين ابى سلمه مى گويد: «پيامبر به هنگام فتح مكه بر حَجُون ايستاده و- خطاب به شهر مكه- فرمودند:

«به خدا سوگند كه تو بهترين و محبوب ترين سرزمين ها در نظر خداوندى و اگر مرا از تو بيرون نكرده بودند هرگز از تو بيرون نمى رفتم، جنگ و خونريزى در اين سرزمين براى هيچكس پيش از من روا نبوده و براى هيچكس پس از من نيز روا نيست». (27)

فرزند اباذر نيز در دامنه حجون خانه اى داشته و در آن زندگى مى كرده است. (28)

برخى گمان مى كنند پيامبر- ص- و برخى از خاندان و يارانش نزديك به سه سال در همين منطقه به محاصره قريشيان درآمده، و اينجا را شعب ابى طالب معرفى مى كنند، ليكن اين گمان نادرست است.

در شماره سوّم از ميقات حج، ص 149 به تفصيل آن را بررسى، و با استفاده از منابع و مدارك معتبر ثابت نموده ام، كه شعب ابى طالب در نزديكى مسجدالحرام و در كناره كوه ابوقبيس واقع شده است.


1- فى رحاب بيت الله الحرام، ص 252.
2- محمد حسين هيكل، فى منزل الوحى، ص 210.
3- ابراهيم رفعت پاشا- مرآة الحرمين، ص 339.
4- عقد الثمين، ج 1، ص 147.
5- مرآة الحرمين، ص 31. فقه العبادات، ص 205.
6- همان.
7- همان.
8- همان.
9- ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، ج 1، بيروت، دارإِحياء التراث العربى.
10- مرآة الحرمين، ص 31. فقه العبادات الحج حسن ايوب، ص 205.
11- بحارالانوار، ج 19، ص 20.
12- همان.
13- ابن اثير، البداية و النهاية، ج 3، ص 294.
14- يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 20.
15- اخبار مكه ازرقى، ترجمه آيتى، ص 471- تهران 1368.
16- فى رحاب بيت الله الحرام، ص 258- 252. حسن ايوب، فقه العبادات الحج، ص 205.
17- نام اين كتاب- اثارة الحجون الى زيارة الحجون- مى باشد كه در چاپخانه ماجديه مكه در سال 1332 ه. ق به رشته طبع درآمده است.
18- فى رحاب بيت الله الحرام، ص 258.
19- ابن هشام. سيره، ص 177، ج 1، چاپ مصر 1355 هجرى قمرى. محمد بن سعد، طبقات، ص 73، بخش اول، ج 1، چاپ ادوارد ساخا و بريل.
20- المغانم المطابه فى معالم طابه، ص 6.
21- محمد حسين هيكل، فى منزل الوحى، ص 210.
22- همان، ص 212.
23- پاشا، مرآة الحرمين، ص 32- 31.
24- ازرقى، اخبار مكه، ص 430.
25- همان، ص 519.
26- سبل الهدى والرشاد، ج 1، ص 426.
27- ازرقى، اخبار مكه، ص 426، تهران 1368.
28- ازرقى، ترجمه اخبار مكه، ص 431- 430، تهران 1368.

ص: 40

ص: 41

تاريخ حرم ائمه بقيع

محمد صادق نجمى

«پيدايش»

حرم ائمه بقيع كه در كتب تاريخ بعنوان «مشهد» و «حرم» اهل بيت معروف گرديده، در سمت غربى و منتهى اليه بقيع واقع شده است كه در اين حرم مطهر قبر چهارتن از ائمه اهل بيت؛ امام مجتبى، امام سجاد، امام باقر و امام صادق- عليهم السلام- در كنار هم و بفاصله 3- 2 مترى اين قبرها، قبر عباس عموى گرامى رسول خدا- ص- قرار گرفته و در كنار آن نيز قبر ديگرى است متعلق به فاطمه بنت اسد و به احتمال ضعيف متعلق به فاطمه دختر رسول خدا- ص- كه قبل از ويرانى ساختمان اين حرم مطهر، همه اين قبور ششگانه در زير يك گنبد و داراى ضريح و صندوق زيبا بودند.

درصدد آنيم كه سه موضوع را بصورت مستقل و جداگانه مورد بررسى قرار دهيم:

1- تاريخ حرم ائمه بقيع.

2- تاريخ ضريح ائمه بقيع.

3- قبر فاطمه بنت اسد يا فاطمه دختر رسول خدا- ص-

اجمالى از تاريخ حرم ائمه بقيع:

گرچه پس از گذشت قريب به يك قرن از تخريب حرم مطهر ائمه بقيع و از بين رفتن تمام آثار اين بناى باشكوه و معنوى نمى توان همانند ساير ابنيه تاريخى و مذهبى، از آثار آن به عظمت و قدمتش پى برد و تاريخ ساختمان آن را بدست آورد، ولى آنچه از منابع مختلف بدست مى آيد، تا حدّى مى تواند ما را با تاريخ و چگونگى اين حرم شريف آشنا سازد و بيانگر وضع اين بناى فخيم و پرشكوه معنوى در طول تاريخ گردد.

اجمال تاريخ اين حرم مقدس اين است كه قبور ائمه بقيع- عليهم السلام- مانند ساير قبرها در محوطه مكشوف و بدون ديوار و سقف نبوده؛ بلكه قبر آنان مانند تربت پاك رسول خدا- ص- و حضرت رضا- ع- از آغاز دفن اجساد مبارك و پيكر مطهرشان در داخل خانه اى كه متعلق به عقيل بوده، قرار داشته است و به مرور زمان اين خانه به ساختمان مناسب، به شكل مسجد تبديل گرديده، سپس در محل همان ساختمان بزرگترين و مرتفع ترين گنبد و بارگاه بنا شده است و در قرون متمادى داراى خادم و دربان و داراى ظريفترين و گرانبهاترين ضريح و صندوق با زيباترين روپوش و داراى فرش و قنديل بوده است و بالاخره در هشتم شوال سال 1344 ه به وسيله وهابيان منهدم گرديده است.

و براى توضيح اين حقيقت تاريخى، توجه به دو مطلب را لازم مى دانيم:

1- مقبره هاى خانوادگى در بقيع

از مجموع گفتار مورخان چنين برداشت مى شود كه مردم مدينه كه قبلًا اجساد درگذشتگان خود را در نقاط مختلف و در دو گورستان عمومى به نام گورستان «بنى حرام» و «بنى سالم» (1) و گاهى در داخل منازل خود دفن مى كردند، با رسميت يافتن بقيع به مناسبت دفن جسد عثمان بن مظعون (2) و ابراهيم فرزند رسول خدا- ص- (3) به آنجا توجه نمودند و عده اى از صحابه و ياران رسول خدا- ص- بتدريج خارها و ريشه درختان موجود در بقيع را قطع و آن بخش را بعنوان آرامگاه خصوصى، به خانواده خود اختصاص دادند و بعضى از اقوام و عشيره رسول خدا- ص- در داخل بعضى از منازل متصل به بقيع دفن گرديدند.

با اينكه وضع بقيع با مرور چهارده قرن، دگرگون شده و از قبور زيادى كه در اين آرامگاه تاريخى به افراد معروف از صحابه و شخصيتهاى اسلامى تعلق داشت، بجز تعدادى محدود باقى نمانده است ولى در عين حال همين تعداد از قبور نيز مى تواند مؤيد گفتار اين مورخان و بيانگر نظم و ترتيب موجود در آن دوران باشد؛ زيرا كه گذشته از اينكه قبور همه اقوام رسول خدا- ص- در قسمت غربى بقيع واقع شده است، هر گروه از آنان نيز به تناسب ارطباتشان با همديگر و انتسابشان به رسول خدا- ص- در يك نقطه معين و جايگاه مخصوص و در كنار هم دفن شده اند؛ مثلًا قبور ائمه چهارگانه با قبر عباس و فاطمه بنت اسد در يك نقطه و در كنار هم و همه همسران رسول خدا- ص- (4) در يك نقطه معين و در كنار هم و رقيه و ام كلثوم دختران پيامبر در كنار هم و عمّه هاى آن حضرت با امّ البنين در كنار هم، كه مجموع اين بخش به نام «مقابر بنى هاشم» معروف گرديده است؛ همانگونه كه ساير بخشهاى مختلف بقيع نيز به نامهاى خاصى ناميده شد؛ مانند «روحاء» و «زوراء». (5)

و باز مى بينيم پس از گذشت بيش از نيم قرن از رسميت يافتن بقيع، تمام شهداى حره در يك نقطه از بقيع و در كنار هم بخاك سپرده شده اند.

2- بقيع در پشت خانه هاى مدينه

مطلب دومى كه در اين بحث حائز اهميت است اين است كه طبق دلائل موجود تاريخى، خانه ها و منازل مدينه تا بقيع امتداد داشته و بقيع پيش از آنكه بصورت آرامگاه عمومى درآيد و همانگونه كه در معرفى آن گفته شده است: «شَرْقيها نَخْلُ وَ غَرْبيها بُيوتُ» (6) از طرف غرب در پشت منازل مدينه قرار داشت و كوچه هاى متعددى اين منازل را به همديگر وصل مى نمود و به محل بقيع منتهى مى گرديد كه بعضى از اين منازل بتدريج براى دفن افرا متشخص مورد استفاده قرار گرفته (7) و بعضى از آنها هم تخريب و به بقيع منضم گرديده است. (8)

گرچه در صفحات آينده شاهد دلائل و قرائن متعددى در اين زمينه خواهيم بود ولى به نظر مى رسد كه نقل چند دليل و شاهد تاريخى در اينجا ضرورى است:

1- در كتب تاريخ و مدينه شناسى، در معرفى «روحاء» كه به بخشى از بقيع اطلاق مى گرديد؛ چنين گفته شده است:

«الرّوحاءْ الْمَقْبَرة الّتى وَسَطَ الْبَقيعِ يُحيطُ بِها طُرُقُ مُطْرَقة» (9)

«روحاء مقبره اى در بخش ميانى بقيع مى باشد كه راههاى متعددى آنجا را احاطه نموده است.»

2- و در بعضى از اين منابع چنين معرفى شده است: «الرّوحاء كُلُ ما حاذَتْ الطريقَ مِنْ دارِ مُحَمَدبْنِ زَيْد الى زاويَة دارِ عقيل اليَمانِيّة الشّرقِية.» (10)

«روحاء» آن بخش از بقيع است كه در محاذى راهى (كوچه اى) كه از خانه محمد بن زيد به زاويه شرقى خانه عقيل منتهى مى گردد قرار گرفته است».

3- گرچه مورّخان و مدينه شناسان اهل سنت همانند علماى شيعه، در محل دفن حضرت فاطمه- سلام اللَّه عليها- اختلاف نظر دارند و ليكن همان نظرات مختلف نيز مؤيد اين واقعيت تاريخى و گوياى وجود خانه ها و كوچه هاى متعدد و سمت غربى بقيع مى باشد.


1- سمهودى متوفاى 911 ه در وفاءالوفا، ج 3، ص 888 مى گويد: اين دو گورستان با مرور زمان متروك و آثار آنها از بين رفته و ليكن سمت آنها در مدينه معلوم و مشخص است.
2- وفات وى در دو سال و نيم از هجرت گذشته، واقع شده است.
3- وفات وى در ذى حجه سال هشتم هجرى واقع شده است.
4- بجز خديجه كه در مكه و ميمونه كه در سرف دفن شده اند.
5- «روحاء»؛ جايگاه انبساط و راحتى و «زوارء»؛ محل توجه و زيارت را گويند. روحاء بخش ميانى بقيع و محلى است كه قبر عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند رسول خدا- ص- در آن قرار گرفته و اين تسميه و تفأل از رسول خدا- ص- بوده كه به هنگام دفن عثمان بن مظعون فرمود: «هذه الروحاء». تاريخ المدينه، ج 1، ص 100.
6- اخبارالمدينه ج 1، ص 152.- وفاء الوفا، ج 3، ص 889- عمدة الأخبار فى مدينة المختار، ص 151.
7- در صفحات آينده اين مطلب روشن خواهد شد.
8- ابن نجار مى گويد: عمربن عبدالعزيز خانه اى را كه متعلق به زيدبن على و خواهرش خديجه بود، به مبلغ هزار پانصد دينار خريدارى و تخريب نمود و جزء بقيع قرار داد و مقبره خصوصى خاندان عمربن خطاب گرديد. اخبار المدينه، ص 156.
9- تاريخ المدينه، ابن شبه، ج 1، ص 101.
10- تاريخ المدينه، ج 1، ص 101- عمدة الأخبار فى مدينة المختار، ص 52.

ص: 42

زيرا گاهى مى گويند: «قَبرُ فاطمة بِنْتُ رَسول اللَّه زاويَة دارِ عَقيل اليَمانِيّة الشارِعَةِ فى البَقيع.» (1)

و گاهى مى گويند: «انّ قَبرَ فاطِمة وِجاهَ زقُاقَ نُبَيْة وَانّهُ الى دار عَقيل اقْرَبُ» (2)

و در مورد ديگر مى گويند: «انّ قَبْرَ فاطِمة حِذْوَ زاويَةِ دارِ عَقيل مِمّا يَلى دار نُبَيهْ» (3)

و همچنين گفته شده است: «انّ قَبْرَ فاطمة مَخرَجَ الذُقاقِ الّذى بَيْنَ دارِ عَقيل وَ دارِأبى نُبيْه» (4)

اين تعبيرات مختلف و جملات صريح بيانگر وجود منازل و كوچه هاى متعدد در كنار بقيع مى باشد؛ كوچه هايى كه خانه محمد بن زيد را به زاويه خانه عقيل متصل مى ساخت و كوچه اى كه در ميان خانه عقيل و نبيه قرار داشت و كوچه هايى كه به محل بقيع منتهى مى گرديد.

و خانه ها و منازلى كه متعلق به محمد بن زيد و عقيل بن ابيطالب و خانه ديگرى متعلق به نبيه و ابن نبيه بوده و طبعاً منازلى متعلق به اشخاص ديگر كه نيازى به معرفى آنها نبوده است.

خانه عقيل يا آرامگاه خانوادگى:

جالب توجه است كه در ميان اين چند خانه تنها خانه عقيل بن ابيطالب است كه داراى اهميت و خصوصيت ممتاز مى باشد و بطورى كه در صفحات آينده خواهيم ديد اين خانه است كه مورد توجه رسول خدا- ص- و افراد سر شناس پس از آن حضرت بوده و نيز همانگونه كه در تعبيرات قبلى ملاحظه فرموديد معرفى منازل ديگر در جهت معرفى خانه عقيل و در حول محور آن مى باشد.

اين اهميت و خصوصيت از اينجا بوجود آمده است كه اين خانه گرچه از نظر ساختمانى يك خانه مسكونى و منتسب به عقيل بن ابيطالب بوده، اما در عين حال به آرامگاه خصوصى و خانوادگى اقوام و فرزندان رسول خدا مبدل گرديده است و اولين كسى كه در داخل آن دفن شده است، فاطمه بنت اسد (5) و به احتمال ضعيف فاطمه دختر رسول خدا- ص- و پس از آن عباس عموى پسامبر است و پس از آنها پيكر پاك و مطهر چهارتن از ائمه هدى- عليهم السلام- و فرزندان رسول خدا- ص- در اين بيت بخاك سپرده شده است و اين موضوع از مسلمات تاريخ است و ديده نشده كه مورّخ و مدينه شناسى در اصل اين مطلب شك و ترديد و يا نظر مخالفى داشته باشد، مگر در مورد قبر متعلق به فاطمه كه آيا منظور از وى فاطمه بنت اسد است و يا فاطمه دختر گرامى رسول خدا- ص- كه در بخش سوم اين مقاله مورد بررسى قرار خواهد گرفت.

اينك بر مى گرديم به نمونه هايى از متن تاريخ و نص گفتار چند تن از مورخان:

قبر عموى پيامبر- ص- و فاطمه بنت اسد در خانه عقيل:

1- ابن شبه متوفاى 262 قديمى ترين مورخ و مدينه شناس مى گويد: «دُفِنَ الْعَبّاسُ بنُ عَبْدِالْمُطَلّب عند قَبْرِ فاطمة بِنْتْ اسَدِبْنِ هاشِمْ فى اوّلِ مَقابِر بَنى هاشِم الّتى فى دارِ عَقيل» (6)

«عباس بن عبدالمطلب در اول مقابر بنى هاشم و در داخل خانه عقيل در كنار قبر فاطمه بنت اسد دفن شده است.» 2- 3- اين جمله صريح را مورخ و مدينه شناس معروف سمهودى (7) و مدينه شناس سوم احمدبن عبدالحميد (8) نيز در كتاب خود نقل نموده اند.

قبر امام مجتبى در خانه عقيل:

مورخ اخير (احمد بن عبدالحميد) پس از تصريح به اينكه قبر فاطمه و عباس در داخل خانه عقيل قرار گرفته است، مى گويد: مؤيد اين حقيقت تاريخى، مطلبى است كه ابن حِبّان آورده است و آن اين كه پس از اقامه نماز به جنازه حسن بن على- عليهماالسلام- بدن او در بقيع و دركنار جده اش فاطمه بنت اسد دفن گرديد. (9)

و باز در «تاريخ المدينه» و منابع ديگر، آمده است كه حسن بن على- عليهماالسلام- به برادرش وصيت نمود بدن او را در كنار قبر جدش رسول خدا- ص- به خاك سپارد، سپس فرمود اگر بين اميه مخالفت كنند در كنار مادرم فاطمه دفن كنيد و طبق وصيت آن حضرت در مقبره بنى هاشم و در كنار قبر فاطمه به خاك سپرده شد. (فَدُفِنَ فى الْمَقْبِرَةِ الى جَنْبِ فاطِمةِ) (10)

شيخ مفيد و طبرسى اين وصيت را چنين نقل نموده اند كه آن حضرت فرمود: «ثُمّ رُدّنى الى جَدّتى فاطِمة بِنْتْ اسَدْ فَادْ فِنّى هُناكَ.» (11)

قبور سه تن از ائمه اهل بيت در كنار قبر امام مجتبى- ع-:

ابن نجار متوفاى 643 مى گويد: قبر عباس پيامبر- ص- و قبر حسن بن على بن ابيطالب در زير يك قبه مرتفع و قديمى قرار گرفته اند. سپس مى گويد: «وَ مَعَهُ فى الْقَبْرِ ابْنُ اخيه عَلىّ بْنِ الْحُسينِ زَيْنُ الْعابِدينَ و ابو جَعْفرْ مُحَمّدِ بْىِ علير الباقرِ وَابْنُهُ جَعْفَر الصّادقِ» (12)

و امام غزالى مى گويد: «وَ يُسْتَحَبُ انْ يَزورَ قَبْرَ الحَسَن بْنِ عَلىِ وَفيه ايضاً قبر على بْنِ الْحُسينِ وَ مُحَمّد بْنِ عَلى وَ جَعْفَر بنُ مُحَمّد- رَضى اللَّه عَنْهُم» (13)

مسعودى- م 346- مورّخ معروف درباره امام سجاد- ع- مى گويد: «وَ فى سَنَةِ خَمْس وَ تِسْعينَ قُبِضَ عَلى بْنُ الْحُسِين وَ دُفِنَ فى بَقيعُ الْغَرقَدِ مَعَ عَمّه الحسن بْنِ عَلّى» (14)

و درباره وفات امام باقر- ع- مى گويد: «وَ دُفِنَ بالْبَقيع مَعَ ابيهِ عَلىّ بْنِ الْحُسين.» (15)

و در مورد وفات امام صادق- ع- مى گويد: «تُوفّى ابو عَبْدُاللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمّد سَنَة ثَمان وَ ارْبَعينَ وَ مِاةْ وَ دُفِنَ بِالْبَقيع مَعَ ابيهِ وَ جَدّهِ» (16)

نتيجه: هدف از نقل اين چند نمونه تاريخى، همانگونه كا اشاره گرديد، بيان اين نكته است كه بدن فاطمه و عباس در محوطه باز و بدون ديوار و سقف دفن نشده اند؛ بلكه از ابتدا در زير سقف و در داخل خانه اى كه به عقيل بن ابى طالب تعلق داشت به خاك سپرده شده اند و پس از اين دو بزرگوار، بدن پاك و مطهر ائمه چهارگانه اهل بيت- عليهم السلام- نيز در كنار آن دو قبر و در همان خانه و در زير همان سقف دفن گرديده اند.

چرا در داخل منزل؟!

ممكن است اين سؤال در ذهن خواننده ارجمند به وجود آيد كه با وجود بقيع، چرا پيكر عده اى از اقوام و فرزندان رسول خدا- ص- در خارج اين آرامگاه عمومى و در داخل خانه عقيل دفن گرديده است و اگر اولين جسدى كه در اين خانه دفن شده است، متعلق به فاطمه بنت اسد باشد، چگونه رسول خدا- ص- شخصاً بدن او را بجاى داخل بقيع، در داخل منزل به خاك سپرده است؟!

پاسخ اين سؤال براى كسانى كه با تاريخ مدينه آشنايى داشته باشند، واضح و روشن است؛ زيرا آن روز دفن شدن افراد متشخّص و مورد احترام، به جاى گورستان عمومى، در داخل منازل و توجه به آرامگاههاى خصوصى بيش از آنچه امروز در دنيا مرسوم است، معمول ورايج بوده است. بعنوان مثال مى توان ازدفن شدن عبداللَّه پدرگرامى رسول خدا ص- در خانه ابن نابغه (17) و رافع بن مالك (18) در خانه آل نوفل كه پس از شهادت وى در احد و انتقال جنازه اش به مدينه انجام گرفت و از سعدبن مالك (19) انصارى كه در كنار خانه «بنى قارط» دفن گرديده است ياد نمود، و همچنين دفن شدن خليفه اوّل و دوّم در داخل بيت رسول خدا- ص- و پيشنهاد امام مجتبى- ع- در اين راستا و از همين نمونه ها است.

واساساً دفن شدن رسول خدا- ص- و حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- در داخل بيت و حجره خويش از نظر اجتماعى نه تنها يك مسأله تازه و بى سابقه نبوده، بلكه نسبت به شخصيت آن دو بزرگوار، يك عمل عادى و طبيعى به حساب مى آمد.

آنچه در مورد رسول خدا- ص- تازگى داشت، گفتار امير مؤمنان- ع- بود كه: «انّ اللَّه لَم يقبض نبياً فى مكان الّا و ارتضاه لرمسه وانى دافنه فى حجرته التى قبض فيها.» (20) كه صحبت از دفن شدن در محل قبض روح رسول خدا- ص- بود، نه در داخل بيت و حجره بودن. و در مورد حضرت زهرا، موضوع حساس، دفن شدن آن حضرت طبق وصيتش مخفيانه و شبانه و بدون اطلاع سران قوم بوده، نه دفن شدن در داخل حجره (و تولّى امير المؤمنين- ع- غسلها فى جوف الليل و دفنها سرّاً بوصيّته منها فى ذلك) (21)

درب خانه عقيل جايگاه دعاى رسول خدا- ص-:

در كتب حديث و تاريخ، روايات متعددى آمده است كه رسول خدا- ص- در اوقات مختلف در كنار بقيع قرار مى گرفت و در آنجا به مناجات مى پرداخت و بر اهل بقيع دعا و از خداوند متعال براى آنان استغفار و استرحام مى نمود و گاهى نيمه هاى شب براى همين مقصود، رختخواب خويش را ترك و به سوى بقيع حركت مى نمود.

در ارتباط با اين مطلب و راجع به محل توقف و جايگاه دعاى آن حضرت در كنار بقيع روايتى در منابع مدينه شناسى و از علما و نويسندگاه اهل سنت نقل گرديده است كه داراى اهميت و متناسب با اين بحث تاريخى ما است.

متن روايت بنا به نقل سمهودى از اولين مدينه شناس و مورّخ ابن زباله زنده در سال 199 ه چنين است:

عَنْ خالِدِبْنِ عَوْسَجة: «كُنْتُ ادْعُولَيْلَة الى زاوِية دار عَقيلِ بْنِ ابيطالِبْ الّتى تَلى بابَ الداّر فمَرّ بى جَعْفَر بْنُ مُحَمّد- ع- يُريدُ العُرَيْضَ مَعَهُ اهْلُهُ فَقالَ لى اعَنْ اثَر وَقَفْتَ هيهنا قُلْتُ: لا. قالَ: هذا مَوْقِفُ نبى اللَّه- صَلَى اللَّه عَلَيهِ وَ آلِه وَ سَلّم- بالّليل اذا جاءَ لِيَسْتَغْفِرَ لأَ هْلِ الْبَقيع.» (22)

خالدبن عوسجه مى گويد: «شبى رو به سوى زاويه خانه عقيل كه در جنب درب اين خانه قرار گرفته است، دعا مى كردم جعفربن محمد- ع- كه به همراه خانواده اش عازم عُرَيْضْ بود، مرا در آن حال ديد و پرسيد آيا درباره اين محل خبر و مطلب خاصى شنيده اى؟ گفتم: نه، فرمود: اينجا جايگاه دعاى رسول خداست، شب هنگام كه براى استغفار اهل بقيع مى آمد در اينجا توقف مى نمود.»

استحباب و استجابت دعا در اين جايگاه

سمهودى پس از نقل اين روايت از ابن زباله، از وى چنين بازگو مى كند كه: اين خانه متعلق به عقيل و همان خانه است كه او و برادر زاده اش عبداللَّه بن جعفر در آن دفن شده اند و استادم (زين مراغى) مى گفت: بهتر است مسلمانان در اين محل به دعا و مناجات بپردازند و من شخصاً از افراد زيادى از اهل دعا و معنا شنيده ام كه دعا در كنار اين خانه و در نزديكى اين قبر مستجاب است. آنگاه اضافه مى كند: و اين استجابت دعا شايد به بركت وجود قبر عقيل و يا به جهت قبر عبداللَّه بن جعفر است كه خداوند به پاداش كثرت بذل وجودش استجابت دعا و قضاى حوائج را در كنار قبر وى قرار داده است.

ابن زباله سپس مى گويد: و از ارتفاعات جالبى كه در اين محل براى يكى از افراد متدين و مورد وثوق رخ داده است اين است كه او به هنگامى كه در اين محل مشغول دعا و راز و نياز بوده چشمش به صفحه كاغذى كه در پيش رويش بوده مى افتد و بعنوان تفأل آن را بر مى دارد و با حيرت و تعجب مشاهده مى كند كه در هر دو طرف صفحه، اين آيه نوشته شده است: «وَ قالَ رَبُّكُمْ ادْعونى اسْتَجِبْ لَكُمْ»

پاسخ سمهودى و توجيه او!

سمهودى پس از بيان تعليل و توجيه ابن زباله و با قبول اصل روايت و استجابت دعا در اين جايگاه و در كنار اين خانه، به ردّ گفتار ابن زباله پرداخته، مى گويد: من تاكنون در گفتار هيچ يك از مورخان و مدينه شناسان دليل و نشانى از دفن شدن عبداللَّه بن جعفر در اين محل نيافته ام، بلكه مورخان در اصل محل دفن وى، اختلاف نظر دارند كه آيا در مدينه است ياد در ابواء. (23)

سمهودى سپس مى گويد: اما دليل استجابت دعا در اين محل همان است كه در گفتار جعفر بن محمد- ع- آمده است كه اين محل جايگاه دعاى رسول خدا- ص- بوده است و در تأييد آن اضافه مى كند: و از اينجاست كه دعا كردن در تمام اماكن و نقاطى كه پيامبر- ص- در آنها دعا نموده است مستحب و مستحسن است؛ زيرا در اين اماكن به بركت دعاى آن حضرت اميد اجابت و نيل به آمال بيش از نقاط ديگر است. (24)

و اين بود نظريه و توجيه سمهودى و اشكال وى به توجيه ابن زباله در مورد استجابت دعا در كنار خانه عقيل.

بررسى و تحليل اصل موضوع


1- تاريخ المدينه، ج 1، ص 105- وفاء الوفا، ج 3، ص 901.
2- تاريخ المدينه، ج 1، ص 105- وفاء الوفا، ج 3، ص 901.
3- تاريخ المدينه، ج 1، ص 101- وفاء الوفا، ج 3، ص 901.
4- تاريخ المدينه، ج 1، ص 106- وفاء الوفا، ج 3، ص 901.
5- وفات فاطمه بنت اسد در سال چهارم و بنا به قولى در سال ششم هجرت واقع شده است.
6- تاريخ المدينه، ج 1، ص 127.
7- وفاء الوفا، ج 3، ص 910.
8- عمدة الأخبار، ص 153.
9- عمدة الأخبار، ص 153.
10- تاريخ المدينه، ج 1، ص 111.
11- ارشاد مفيد، ص 192- اعلام الورى، ص 211.
12- اخبار مدينة الرسول، ص 153.
13- احياء العلوم، ج 1، ص 260.
14- مروج الذهب، ج 3، ص 169.
15- همان، ص 232.
16- همان، ص 297
17- در مورد دفن عبداللّه در آينده بحث مستقل خواهيم داشت.
18- رافع بن مالك انصارى از شخصيتهاى بارز و از صحابه و ياران با وفاى رسول خدا- ص- مى باشد او براى بيعت با رسول خدا به مكه مسافرت نموده و در بيعت عقبه اول و دوم حاضر گرديد و پس از فراگرفتن چند سوره از قرآن، به مدينه مراجعت و به دعوت اقوام و عشيره اش به اسلام مشغول شد و در دو جنگ مهم بدر و احد حضور داشت كه در جنگ احد به شهادت رسيد و جنازه اش به مدينه حمل و در خانه آل نوفل به خاك سپرده شد.- اسدالغابه، ج 2، ص 158- اصابة، ج 1، ص 499- وفاءالوفا، ج 3، ص 941.
19- سعدبن مالك ساعدى پدر سهل ساعدى از صحابه و از انصار است. وى كه براى شركت در جنگ بدر آماده مى گرديد مريض شد و از دنيا رفت. جنازه اش را در كنار خانه بنى قارط به خاك سپردند. رسول خدا او را عملًا از شركت كنندگان در جنگ محسوب نمود و سهم وى را از غنائم جنگى به فرزندانش تحويل داد. اسدالغابه، ج 2، ص 289- اصابه، ج 2، ص 34- استيعاب، ج 2، ص 35.
20- اعلام الورى، ص 144.
21- همان، ص 158.
22- وفاء الوفا، ج 3، ص 890- اخبار المدينه ابن نجار، ص 157. در نسخه موجود از اخبار المدينه جمله: «يريد العرض و معه اهله» وجود ندارد.
23- و بنا به نقل رافعى در «عنوان النجابة فيمن دفن بالمدينة من الصحابة» محتمل است قبر عبداللَّه در مكه باشد.
24- وفاء الوفا، ج 3، ص 890.

ص: 43

به نظر نويسنده، گفتار هر دو مدينه شناس داراى اشكال و ايراد است و تحليل و برداشت آنان از اين روايت مهم كه ناظر بر يك حقيقت والا و نكته حساس است، غفلت از «اصل» و پرداختن به «فرع» و ناديده گرفتن ريشه و توجه نمودن بر شاخ و برگ است؛ زيرا مطلب مهم و نكته ظريف و قابل توجه در اين روايت شريف، اين جمله از كفتار امام صادق ع- است: «هذا مَوْقِفُ نَبِىّ اللَّه بالّليل اذا جاءَ لِيَسْتَغْفِرَ لَاهْلِ الْبَقيعِ» پس از اينكه حضرت از خالدبن عوسجه سؤال نمود آيا راجع به اين محل كه ايستاده اى و مشغول خواندن دعا هستى خبر و مطلب خاصى براى تو نقل نشده است؟ و او جواب منفى داد، امام- ع- فرمود: اين محل جايگاه هميشگى پيامبر است شب هنگام كه براى استغفار بر اهل بقيع مى آمد در اين محل توقف مى فرمود.

آرى اين مطلب است كه قابل دقت و بررسى است كه چرا رسول خدا- ص- محل خاصى را در مقابل درب خانه عقيل جهت دعاى خود اختصاص داده و در دل شبها در اين جايگاه مخصوص و در كنار درب اين خانه با خداى متعال به راز و نياز مى پرداخته است.

و اين نكته اصلى و حساس از روايت است كه بايستى مورد توجه و محور بحث و تحليل نويسندگان و مدينه شناسان همانند: «ابن زباله» و «سمهودى» قرار مى گرفت و با حل اين موضوع اصلى، مسأله فرعى و جنبى آن؛ يعنى استحباب و استجابت دعا در اين مكان نيز روشن مى گرديد.

اخبار غيبى و پيشگوئيهاى رسول خدا- ص-

رسول خدا- ص- در طول نبوّتش مسائل حساس و حوادث مهم آينده و خصوصاً مسائل و پيش آمدهايى كه مربوط به خاندان و اهل بيتش بوده و ارتباط با اسلام و مسلمين داشته خبر داده و پيروانش را از وقوع چنين حوادث مهم مطلع ساخته است و آن بخش از اين حوادث كه داراى اهميت فوق العاده و مربوط به سرنوشت اسلام و عجين و آميخته با اهداف اصلى بعثت بوده هم از طريق گفتار و هم با عمل و رفتارش مسلمين را به اهميت موضوع متوجه ساخته است، مثلًا آنجا كه اصل ولايت و وصايت مطرح است رسول خدا- ص- از دو جنبه قولى و عملى و از طريق سمعى و بصرى استفاده نموده و امت خود را در جريان امر قرار داده است، آن حضرت در غدير خم دستور اجتماع حجاج را در سر زمينى داغ و سوزان صادر مى كند و آنقدر صبر و حوصله بخرج مى دهد تا همه عقب ماندگان و پيش روان قافله گرد هم آيند و مسلمانان با اين عمل رسول خدا و قبل از بيان موضوع به اهميت آن پى مى برند، سپس با گفتارش و با معرفى عملى امير مؤمنان- ع- هدف اصلى را به اطلاع حاضران مى رساند كه: «مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىّ مَوْلاهُ».

و با اينكه به امير مومنان- ع- مى فرمود: «انْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى» (1) و «انْتَ وَلِىُ كُلِ مُوْمِن بَعْدى» (2) عملًا نيز دستور داد كه همه درها را كه به مسجد باز مى شد ببندند بجز در خانه على، و آنگاه كه اعتراض نمودند فرمود: «ما انَا سَدَدتُ ابْوابَكمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ وَلكن اللَّه امَرنى بِسدّ ابْوابكُمْ وَفَتْح بابِهِ.» (3)

و با اينكه اعلان طهارت و معرفى اهل بيت از طريق وحى انجام گرفته بود و مسلمانان آيه تطهير را قرائت مى نمودند ولى رسول خدا- ص- عملًا و به مدت نه ماه، روزى پنج بار و در اوقات پيجگانه نماز در مرئى و منظر نماز گزاران و در مقابل ديد انصار و مهاجران كه در صفوف نماز در انتظار مقدمش بودند و آستانه خانه امير مؤمنان و در كنار درب خانه او كه به مسجد باز مى شد مى ايستاد و مى فرمود: «السّلامُ عِلَيْكُم يا اهلَ الْبَيت انَما يرُيدُ اللَّه لِيُذْهِبَ عَنْكُم الْرّجْسَ اهْلَ الْبَيتِ وَ يُطَهّرَ كُمْ تَطْهيراً، الصّلاة الصّلاة.» (4)

و اما موضوعات و حوادث مهم ديگر كه جزء اصول اسلام نبوده است، آنها نيز از ديد وسيع و چشم حقيقت بين آن حضرت به دور نمانده و وقوع چنين حوادث را پيشاپيش به اطلاع مسلمانان رسانيده و از تحقق اين پيش آمدها در آينده دور و نزديك خبر داده است كه اين نوع حوادث در اصطلاح محدثين (ملاحم) و خبر دادن از اين حوادث، اخبار غيبى و پيشگوئى ناميده مى شود و گاهى بخود اين نوع اخبار ملاحم اطلاق مى گردد؛ همانگونه سنت كه محتواى حديث است بخود حديث هم اطلاق مى گردد.

اينك از ميان صدها ملاحم كه رسول خدا- ص- از آنها خبر داده است به نقل دو نمونه اكتفا مى كنيم:

جنگ و خون ريزى در احجار زيت:

در ضمن حديث مفصلى كه در منابع حديثى اهل سنت نقل شده است، رسول خدا- ص- چند حادثه مهم را به صحابه بزرگ ابوذر غفارى گوشزد مى كند و با اين جمله: «يا اباذَرْ كِيْفَ انْتَ» از وقوع آنها باخبر مى سازد و از جمله اين حوادث اين است:

«كَيْفَ انْتَ اذا رَايْتَ احجار الْزَيْتَ قَدْ غُرِقَتْ بِالدّم.» (5)

چگونه خواهى بود روزى كه جنگ سختى در مدينه واقع و احجار زيت در خون غرق شود.

اين حديث رسول خدا كه از ملاحم است از حادثه مهم و از قيام شجاعانه و شهادت مظلومانه يكى از فرزندانش بنام محمد ملقب به نفس زكيه (6)كه در سال 145 در احجار زيت يكى از محله هاى معروف مدينه اتفاق افتاد. خبر مى دهد و اهميت اين قيام مقدس را كه در مقابل يكى از طواغيت و ستمگران معروف عباسى ابو جعفر منصور دوانقى واقع گرديد ترسيم مى كند.

جنگ خونبار در بيابان فخ (7)

بر اساس نقل ابوالفرج اصفهانى رسول خدا- ص- در مسير خود به مكه چون به بيابان «فخ» رسيد از مركب خويش پياده گرديد و در اين سرزمين دو ركعت نماز خواند و در حال نماز گريه شديد نمود كه اصحاب و ياران آن حضرت متأثر و محزون شدند و چون علت اندوه و گريه آن حضرت را جويا شدند، فرمود: چون ركعت اول نماز را خواندم جبرئيل با اين پيام بر من نازل شد يا محمد يكى از فرزندان تو در اين محل بشهادت مى رسد و كسى كه در ركاب او شهيد شود به ثواب دو شهيد نائل خواهد گرديد (نَزَلَ عَلَىَّ جَبْرَئيلُ فَقالَ يا مُحَمّد انّ رَجُلًا مِنْ وُلُدِكَ يُقْتَلُ فى هذا الْمَكانِ وَ اجْرُالْشهيد مَعَهُ اجْرُ شَهيدَيْنِ» (8)

پياده شدن رسول خدا- ص- در بيابان خشك و ريگزار (فخ) و نماز خواندن آن حضرت قبل از اينكه پيام جبرئيل را اعلان كند، عملًا اخبار از يك ملحمه و حادثه ديگرى است كه در روز ترويه سال 169 در اين بيابان اتفاق افتاد و حسين بن على بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب- عليهم السّلام- كه بر ضد هادى عباسى قيام كرده بود بشهادت رسيد.

حضور رسول خدا در كنار خانه عقيل از ملاحم است:

از طرفى احاديث ملاحم كه دو نمونه از آن را ملاحظه فرموديد نشانگر اين است كه حوادث دور و نزديك مربوط به خاندان و فرزندان رسول خدا- ص- از نظر آن حضرت به دور نبوده و از طرق مختلف گاهى با بيان و گفتار و گاهى با عملى گويا از وقوع چنين حوادث خبر داده است و از طرف ديگر هيچ عمل و گفتار آن حضرت نمى تواند بدون جهت و بدون يك هدف و مقصد مشخصى انجام پذيرد و لذا مى توان چنين استنباط و اظهار نظر نمود كه حضور مستمر رسول خدا در مقابل درب خانه عقيل بن ابيطالب از همان ملاحم و پيشگويى ها است كه آن حضرت مى خواسته عملًا اهميت اين خانه را كه در آينده نزديك به آرامگاه چهارتن از اوصياى الهى و مدفن چهار تن از فرزندان و اهل بيت پيامبر مبدل خواهد گرديد بيان كند، همانگونه كه در مقابل خانه امير مؤمنان- ع- چنين عملى را نه مدت به ماه انجام داده است.

آرى رسول خدا- ص- خواسته است كه با «موقف» قرار دادن درب خانه عقيل اين معنى را تفهيم كند كه اگر امروز اين خانه خشت و گلى متعلق به عقيل بن ابيطالب است و در آينده به يكى از بيوتى كه «اذِنَ اللَّه انْ تُرْفَعَ وَ يُذَكَرْ فيها اسْمُهُ» مبدل خواهد گرديد و اگر اين در و ديوار امروز جنبه شخصى دارد، فردا محل تسبيح و تحليل مردانى خواهد شد كه «لا تُلْهيهِمْ تِجارِةٌ وَ لابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللَّه» و اگر امروز اين خانه مطمح انظار و مورد توجه عامه نيست بمرور زمان، مهبط ملائكه و محل نزول فرشتگان و مورد رحمت و بركت خداوند متعال خواهد گرديد. مگر نه اين است كه روزى مسجد پيامبر و محل تربت پاك او نيز در چنين شرايطى بود.

چگونه ممكن است پيامبر اكرم- ص- از حادثه اى كه پس از صد و پنجاه سال در يكى از ميادين مدينه واقع مى شود سخن بگويد و اهميت آن را گوشزد كند و توجه صحابه و مسلمانان را به شخصيت نفس زكيه جلب و احجار زيت را كه غرق خون خواهد گرديد پيشاپيش در اذهان تجسيم و ترسيم نمايد، اما از مدفن چهار تن از ائمه اهل بيت كه علت مبقيه اسلام و حفظه اسرار خداوند و رحمت موصوله و آيت مخزونه او هستند، سخن نگويد! چگونه ممكن است پيامبر خدا با پياده شدن از مركب خويش و نماز خواندن در بيابان فخ و اعلان شهادت يكى از فرزندانش كه پس از صد و شصت سال اتفاق مى افتد نام اين بيابان و خاطره اين حادثه را زنده و جاويدان سازد اما خاطره و ياد جايگاهى را كه ابواب ايمان و امناء رحمان و ائمه معصومين در آن آرميده اند، بفراموشى سپارد؟!

به عقيده نگارنده با توجه به نمونه ها و شواهد ياد شده، رسول خدا- ص- كه از طريق گفتارش ائمه هدى رامعرفى مى نمود و مى فرمود: «مِنْ وُلْدى احَدَ عَشَرَ نَقيبَاً نُجَباءُ مُحَدّثونَ» (9) و «يَكُونُ اثنى عَشَرَ اميراً كُلّهُمْ مِنْ قُرَيْش» (10) با موقف قرار دادن كنار خانه عقيل مى خواست اين خانه را عملًا به مسلمانان معرفى و توجه آنان را به عظمت و اهميت اين مكان شريف جلب نمايد و به امت اسلامى اعلان كند كه اين جايگاه در آينده يكى از كانون هاى مهم توحيد و معرفت خواهد گرديد و تا قيامت بصورت يكى از بزرگترين قلّه هاى نور و برهان و حكمت و عرفان خواهد درخشيد.

با اين توجيه، علت استحباب و استجابت دعا در كنار خانه عقيل روشن مى شود كه اين استحباب و استجابت نه در اثر وجود قبر عقيل و عبداللَّه جعفر در گوشه اين خانه است و حتى نه تنها در اثر توقف رسول خدا- ص- در اين جايگاه بوده است، بلكه بايد در اين محل حقيقت ديگرى را جستجو كرد و پى كشف واقعيت مهمترى گرديد كه شخص رسول خدا ص- هم براى اعلان آن حقيقت، اين جايگاه را محل دعا و مناجات خويش قرار داده است.

و اگر ابن زباله و سمهودى و هم فكرانشان بجاى ظاهر اين خانه، به باطن آن راه مى يافتند و بجاى «بيت» با «اهل بيت» آشنا مى شدند، به اين واقعيت مى رسيدند كه به يمن وجود قبر پاك و مطهر چهار تن از اهل بيت در اين خانه است كه خداوند متعال همانگونه كه آنان را تطهير نموده دعا در كنار قبورشان را نيز مستجاب فرموده است.

و در مى يافتند كه نه تنها دعاى آنانكه ولايت اين خاندان را پذيرفته و در داخل خانه و حرم امنشان جايگزين شده اند مورد قبول است، بلكه حتى كسانى كه به اين مرحله نرسيده اند اما توانسته اند بطور ناخود آگاه به حريم حرمشان و به بيرون خانه امنشان قدم بگذارند باز هم به بركت قبور پاكشان از فضل و رحمت خدا مأيوس نيستند و وعده: «ادعونى استجب لكم» شامل حال آنان نيز خواهد گرديد.

آيا رسول خدا از آينده خانه عقيل سخن گفته است؟!:

به عقيده نگارنده و بر اساس مطالب گذشته، اگر آن روز از محضر پيامبر اسلام- ص- علت توجه خاص آن حضرت را به اين محل سؤال مى نمودند، پاسخ آن حضرت در اين مورد نيز صريح و روشن بود كه اين مكان در آينده مدفن چهار تن از فرزندان معصوم و اهل بيت من و آرامگاه چهار ستاره از دوازده ستاره درخشان آسمان ولايت و امامت كه بدست دشمنان آيين من شهيد مى شوند خواهد گرديد، همانگونه كه در مورد حادثه فخ فرمود: «نَزَلَ عَلَىّ جَبْرَئيلُ فَقالَ يا مُحَمّد انّ رَجُلًا مِنْ ولدِكَ يُقْتَلُ فى هذا الْمَكانَ ...»

و بلكه شواهد تاريخى، نشانگرِ تصريح رسول خدا- ص- در اين زمينه و قرائن موجود مؤيد گفتارى از آن حضرت در كشف و بيان اين حقيقت است؛ زيرا در تاريخ زندگى و شرح حال عده اى از افراد سر شناس و كسانى كه براى خود شخصيت اجتماعى قائل بودند مى بينيم در آخرين روزهاى زندگى خويش و آنگاه كه خود را درآستانه مرگ حتمى مى ديدند، سعى و تلاش مى كردند كه قبر آنان بجاى «روحاء بقيع» و كنار قبر عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند رسول خدا- ص- در داخل خانه عقيل و در محوطه اين آرامگاه خصوصى قرار بگيرد و اگر به چنين موفقيتى نائل شدند حداقل در كنار اين خانه و در نزديكترين نقطه آن دفن شوند تا از اين راه افتخارى كسب كنند و به امتيازى نائل گردند و عملكرد چنين افراد مؤيد اين حقيقت است كه در مورد آينده، خانه عقيل از رسول خدا- ص- مطلبى به گوش آنان رسيده و آن حقيقت گفتنى كه امروز در دسترس ما نيست براى آنان بازگو شده بود و آن راز نهفته در آن خانه براى آنان كشف گرديده بود ولى شرايط روز و سياست موجود ايجاب مى كرد كه اين راز از ديگران نهان گردد و اين حقيقت در تاريخ مستور و در پشت پرده بماند.

و نمونه اين رازدارى رادر بعد ديگر همين موضوع مشاهده كرديم كه چگونه با وجود قبور پيشوايان معصوم و فرزندان حضرت رسول- ص- در داخل خانه عقيل و با وجود قبر حضرت زهرا- س- طبق نظر عده اى از مورخان اهل سنت در اين بيت، ابن زباله اين حقيقت را ناديده گرفته و انگيزه استجابت دعا در حريم اين مكان مقدس را وجود خيالى قبر عبداللَّه جعفر يا قبر عقيل را معرفى كرده است و يا سمهودى در اين مورد زيركانه اصل موضوع را فراموش و در فرع آن قلم فرسائى نموده است.

بهر حال شواهد و قرائن موجود نشانگر يك چنين واقعيت و بيانگر گفتارى صريح از پيامبر اكرم- ص- در مورد آينده خانه عقيل و معرفى آن بعنوان مأوى و ملجاء معنوى مسلمانان و پايگاه عبادت و پرستش خداى جهان آفرين است كه به نقل دو شاهد و نمونه تاريخى اكتفا مى كنيم:

1- وصيت سعدبن ابى وقاص

موخان و شرح حال نويسان درباره محل دفن سعدبن ابى وقاص (11) مطلبى را نقل نموده اند كه اجمال آن اين است او در اواخر عمرش يكى از دوستانش را به زاويه شرقى خانه عقيل در كنار بقيع برده و از وى خواسته است خاكهاى سطحى زمين را كنار بزند سپس چند عدد ميخ كه به همراه داشته بعنوان علامت و نشانه به آنجا كوبيده و وصيت نموده است بدن او را در آن محل بخاك بسپارند و پس از مدتى كه در قصر خود در وادى عقيق و بيرون شهر از دنيا رفته بدنش را به مدينه منتقل و طبق وصيت او در همان محل كه علامت گذارى و ميخكوبى شده بود دفن نموده اند (فَوَجدوا الاوْتادَ فَحَفَروُا لَهُ هُناكَ وَ دَفَنوُهُ) (12)

2- ابوسفيان در فضاى بيرون خانه عقيل:

شرح حال نويسان همچنين درباره ابوسفيان (13) نقل نموده اند كه روزى عقيل بن ابيطالب ابوسفيان را كه سخت مريض بود ديد كه در ميان مقابر (خصوصى) قدم مى زند، علت اين امر را از وى سؤال نمود، ابوسفيان پاسخ داد در پى محل مناسبى هستم كه مرا در آنجا بخاك بسپارند، عقيل او را بسوى خانه خود هدايت و در فضاى بيرونى اين منزل محلى را مشخص نمود كه در آن محل براى ابوسفيان قبرى آماده گرديد و پس از چند روز كه از دنيا رفت در همان قبر بخاك سپرده شد. (وَ امَرَ بِقَبْرُ فَحُفِرَ فى قاعَتِها (14) وَدُفِنَ فيها) (15)

خانه عقيل به مسجد (حرم) تبديل مى شود.

اين بود مرحله اول از تاريخ حرم ائمه بقيع و آنچه نسبت به ساختمان اين مكان مقدس هم زمان و قبل از دفن پيكر پاكشان از كتب و منابع مدينه شناسى استفاده نموديم، اينك در مرحله دوم از تاريخ اين حرم مطهر قرار گرفته ايم و اين مرحله تبديل خانه عقيل به حرم و تغيير شكل اين منزل مسكونى به ساختمان و فضاى مناسب با شرائط اجتماعى مذهبى سالهاى بعد و يا قرنهاى بعد است كه هر يك از مساجد و حرمهاى مهم مانند مسجد و روضه حضرت رسول- ص- با مرور و اقتضاى زمان از اين تحول و تكامل برخوردار بوده اند.


1- صحيح مسلم، ج 4، ح 2404- سنن ترمذى، ص 5- كتاب المناقب، ح 3808. سنن ابن ماجه مقدمه، ح 115.
2- سنن ترمذى، ج 5- كتاب المناقب، ح 3796- مسند احمد، ج 1، ص 331.
3- سنن ترمذى، ج 5- المناقب، ح 3815- مسند احمد، ج 1، ص 331 و ج 2، ص 26.
4- اين مطلب در طى چندين حديث در كتب تفسير در ضمن تفسير آيه تطهير آمده است و متن يكى از اين احاديث كه در تفسيرالدُر المنثور، ج 5، ص 199 و در الميزان، ج 16، ص 337 نقل گرديده اين است: «واخرج ابن مردويه عن ابن عباس قال شهدنا رسول اللَّه- ص- تسعة اشهر يأتى كل يوم باب على بن ابيطالب رضى اللَّه عنه عند وقت كل صلوة فيقول السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته اهل البيت، انما يريداللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً، الصلوة رحمكم اللَّه».
5- سنن ابى داود كتاب الفتن و الملاحم، ص 416- مسند احمدبن حنبل، ج 5، ص 163- سنن ابن ماجه، ج 2، كتاب الفتن ح 3958.- مستدرك صحيحين، ج 3، ص 158.
6- نفس زكيه محمد بن عبدالله بن حسن بن امام حسن مجتبى- عليهم السلام- در ماه رجب 145 در مدينه قيام نمود و مردم اين شهر و مكه و يمن با وى بيعت نمودند. منصور وليعهد و برادرزاده خويش، عيسى بن موسى را به همراه شش هزار تن به مدينه اعزام كرد. محمد و يارانش غسل نموده و كفن پوشيدند و خود را معطر كردند و در ميان او و نيروهاى عيسى جنگ سختى در گرفت تا به احجار زيت كشيده شد و نفس زكيه و همراهانش در اين نقطه پس از مقاومت شديد به شهادت رسيدند، سر او را نزد منصور فرستادند و پيكرش به وسيله خواهرش زينب و دخترش فاطمه در بقيع دفن گرديد. مى گويند بر بدن وى آنقدر زخم وارد شده بود كه به هر عضوى از اعضايش دست مى زدند، متلاشى و از تنش جدا مى گرديد، شهادت نفس زكيه در چهاردهم ماه رمضان 145- بوقوع پيوست. تاريخ طبرى كامل ابن اثير و تاريخ ابن كثير حوادث سال 145. مقاتل الطالبين، ص 161- تذكرة الخواص، ص 231- تتمة المنتهى، ص 135.
7- «فخ» نام بيابانى است در شش ميلى مكه به سوى مدينه و جنگ فخ چنين بود كه حسين بن على كه از فرزندان امام مجتبى- ع- است در مدينه بر ضد خليفه هادى عباسى قيام كرد و عده اى با وى در مبارزه با خليفه وقت بيعت و به سوى مكه حركت نمودند كه در فخ با نيروهاى خليفه درگير و به شهادت رسيدند، سرهاى شهدا را به نزد هادى فرستادند و اجسادشان سه روز در بيابان ماند و طعمه درندگان گرديد و از اينجاست كه گفته اند پس از فاجعه كربلا هولناكتر از حادثه فخ واقع نگرديده است. فخ در سالهاى اخير جزء شهر مكه و از ميادين معروف اين شهر شده است. تاريخ طبرى كامل ابن اثير و تاريخ ابن كثير حوادث سال 169. معجم البلدان، ج 4، ص 238- تذكرة الخواص، ص 240- تتمة المنتهى، ص 164.
8- مقاتل الطالبين، ص 290.
9- اصول كافى، ج 1، ص 534.
10- صحيح بخارى، ج 9- كتاب الفتن باب الاءستخلاف و كتاب الاحكام- صحيح مسلم، ج 6، كتاب الامارة.
11- مرگ سعدبن ابى وقاص در سال 56 واقع شده است.
12- اسدالغابه، ج 2، ص 293- تاريخ المدينه، ج 1، ص 116- عمدة الاخبار، ص 152- وفاء الوفا، ج 3، ص 899.
13- مرگ ابوسفيان در سال 20 واقع شده است.
14- اقرب الموارد مى گويد: فضاى بدون سقف و بنا را كه در وسط خانه هاى محله اى واقع شود «قاعة» مى گويند.
15- اصابة، ج 4، ص 90- تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 127- وفاء الوفا، ج 3، ص 911- عمدة الاخبار، ص 156.

ص: 44

ميقات

احد ده بزرگى

ص: 45

بهوش ايدل كه ميقات است اينجا محل نفى و اثبات است اينجا

از اينجا ساز وحدت مى شود ساز از اينجا مى شود پرواز آغاز

از اينجا بايد آهنگ سفر كرد يقين خويشتن را بارور كرد

محل نيت پاك است اينجا مكان رشد ادراك است اينجا

اگر دارى سر پيوند با دوست برآر از دل خروش دوست يا دوست

در اين ره گرچه بى شيب و فراز است مكن وحشت توكل چاره ساز است

توكل بر خداى خويشتن كن زجان اثبات حق و نفى من كن

برآ از چاه شب چون مهر خاور زممكن رو بسوى واجب آور

چو غنچه جامه جان را قبا كن صدف را از گهر ديگر جدا كن

چو عريان از وجود خويش گشتى تهى از نخوت و تشويش گشتى

به آب توبه جان را پاك گردان شكوفا غنچه ادارك گردان

صفا دادى چو بيرون و درون را بخوان انااليه راجعون را

حديث مرگ قبل از مرگ اين است طريق وصل حق جويان چنين است

بگو يارت مرا ثابت قدم دار به پاكى در دو عالم محترم دار

رهايم كن الهى از دو روئى بده بر فطرتم آئينه خوئى

صفاى صبح صادق بر دلم ده به قرب خويش در دل منزلم ده

صفا چون يافتى شكر خدا كن بدور از خويشتن شك و ريا كن

مبادا شعله شك بر فروزد گل پاك يقينت را بسوزد

ز وسواس و ريا كارى بپرهيز مكن اين شعله را در خويشتن تيز

نگيرد تا غرورت دامن هوش بحق رو كن بكن خود را فراموش

بريز از ديده اشك و هاى و هو كن درون را چون برونت شستشو كن

چو بيرون و درونت پاك گرديد دلت روشن تر از افلاك گرديد

بپوش احرام و ترك ما و من كن بدست خود منيت را كفن كن

كفن كن خويش را بى خويش آنگاه بر آراز پرده پر شور دل، آه

بگو يارب دگر كارم تمام است بمن جز شوق وصل حق حرام است

قدم در دامن محراب بگذار به سجده سر چنان مهتاب بگذار

پس آنگه لب زجام شوق تركن خروشان نغمه لبيك سر كن

بگو لبيك يا معبود لبيك مرا تنها توئى مقصود، لبيك

ارمغان آورده ام بر خاك راه مصطفى

دعاييه

شاعرى از افغانستان

اين دعاييه را يك استادِ گرانمايه افغانى در نيمه شعبان 1387 در آستانِ پاكيزه نبوى عرض كرده است.

كاروانِ اشكِ خون آلودِ من افكنده بار با متاعِ جان، به خاكِ درگه جانانِ من

تاجدارى را سَزَد سودن سرِ عزّت به عرض كاو خطابى بشنود زين درگه اى دربانِ من

از شبِ يأس آمدم سوى سحر گاهِ اميد اى هُمايون صبحدم، اى مشرقِ احسانِ من

داد خواهم؛ داد مابستان كه چرخِ سنگدل از معاصى تيرها زد بر دلِ نالانِ من

بسملِ دل را به درمانگاهِ رحمت مى برم تا مَسيحُ القَلْبْ سازَد از كَرَم درمانِ من

گر مسيحا چشمِ ظاهر كرد بينا، فيضِ تو مى كند بينا به مُعْجِزْ، ديده پنهانِ من

ناقه آمالِ ما را منزلِ ديگر كجاست جز ديارِ لطف تو، اى منبعِ احسان من

قطره يى زان ابرِ دريا بار آرَد صد بهار بر گلِ نشگفته اميد، دَر بُستان من

زمزم آنجا، ساقىِ زمزم در اينجا آرميد آه، اى ساقى، كَرَم بر سينه عَطْشان من

قبله آنجا، دل بقربانِ تو اينجا مى شود كُن قبول اى قبله اقبالِ من قربانِ من

اى درِ تو كعبه من، زمزمِ امّيدِ من قبله من، رُكنِ من، دين من و ايمانِ من

بينوايم، بيكسم، بى طالعم، بى حاصلم اين من واين عَجْزِمن، اين حُجّت وبُرهانِ من

تا بدستِ نَفْس بسپردم زمامِ ناقه را مُنحرِف گرديد از ره، عقلِ سر گردانِ من

راه پيچان است و منزل دور و دُزدان در كمين تا كجا آواره گردد اين دلِ حيرانِ من

سنگبارانِ مَلامت مى شود از هر طرف دل زِ دستِ نَفْس كافر كيشِ پُر طغيان من

غرقه درگردابِ خجلت مى شوم تا روزِ حشر گر نباشد التفاتِ نوح، كشتيبانِ من

ارمغان آورده ام بر خاكِ راهِ مصطفى ارمغانِ من چه باشد؟ اشكِ خون افشان من

در ادب گاهِ كَرَم عَرضِ تمنّا جُرأت است اى كرم فرما، تو دانى رنجِ بى پايان من

هم تودانى آنچه هست از خواجَگى شايانِ تو هم تو دانى آنچه هست از بندگى شايانِ من

من از آن چشمِ عنايت، يك نگه دارم رجا تا بسامان آوَرَد احوالِ بى سامانِ من

عرفات

شب در عرفات، نغمه خوانى كردم چون ابر بهار، درفشانى كردم

ص: 46

ص: 47

تا رحمت حق شامل حالم گردد تو به ز گناهِ خود، نهانى كردم

زمزم

خداوندا بحقّ خاتمِ عشق به نور عشق و قطبِ اعظم عشق

روانم را چو هاجر شاد گردان بجوشان در وجودم زمزم عشق

طواف

در حال طواف، يا على مى گوييم راز دل خويش با على مى گوييم

اى كور دلانِ برده، سوگند به عشق ما زنده دليم، تا على مى گوييم

چگونگى مراسم حج 72 از زبان سرپرست حجاج ايرانى

حجت الاسلام والمسلمين محمد محمدى رى شهرى نماينده ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى طى مصاحبه اى با خبرنگاران در تشريح چگونگى مراسم حج امسال و تنگناهايى كه ايجاد شده بود گفت: هيچگونه مشكلى براى انجام حج و برگزارى مراسم برائت وجود ندارد.

ايشان با اعلام اين مطلب بيان داشت:

همان گونه كه رهبر معظم انقلاب در جمع مسئولان بعثه فرمودند، حج امسال براى اعضاى بعثه و حجاج ايرانى فضيلت، صبر و شكر را توأماً به ارمغان آورده است.

وى با اشاره به تمهيداتى كه دولت عربستان براى جلوگيرى از برپايى مراسم برائت از مشركين به كار بسته بود، افزود:

على رغم وجود مشكلات فراوان، دست اندركاران بعثه و حجاج ايرانى در تحقق آرمانها و ايده هاى امام راحل- س- و مقام معظم رهبرى، كاملًا موفق بوده و پيام حج را كه همانا ضرورت وحدت و همبستگى مسلمانان جهان عليه مستكبران است به خوبى به گوش جهانيان رسانده اند.

حجت الاسلام والمسلمين رى شهرى با اشاره به برپايى مراسم برائت از مشريكن در سالهاى گذشته كه تقريباً بدون مشكل اساسى انجام شده بود، گفت:

مقامات عربستان در سالهاى گذشته عنوان مى كردند كه برپايى مراسم برائت از مشركين ممكن است منجر به ايجاد بى نظمى هايى در داخل شهر شود كه تجربه مسئولان بعثه در برپايى مراسمى منظم و بدون مشكل، خلاف نظر آنان را به اثبات رساند. حتى مقامات عربستان از مسئولان بعثه به خاطر نظمى كه وجود داشت تشكر مى كردند.

در مجموع برداشت ما اين بود كه مقامات عربستان درك صحيحى از مواضع ما پيدا كرده اند و به همين دليل امسال مشكل چندانى بروز نخواهد كرد.

وى تصريح كرد كه:

البته مسئولان بعثه مقام معظم رهبرى به رغم توافقهاى صورت گرفته قبلى، امسال پيش بينى مى كردند كه مقامات عربستان تحت فشار آمريكا و ساير نيروهاى خارجى، موانعى را براى جلوگيرى از برپايى مراسم برائت از مشركين ايجاد كنند. اما هيچ گونه واكنش رسمى در مورد ممانعت عربستان از برپايى مراسم برائت از مشركين از سوى مقامات اين كشور اعلام نشده بود.

نماينده مقام معظم رهبرى و سرپرست حجاج ايرانى با اشاره به اين كه وزير حج عربستان بعد از برگزارى مراسم دعاى كميل توسط حجاج ايرانى به ديدار وى آمده است، گفت:

چند روز بعد از اين كه ما وارد مدينه شديم، وزير حج عربستان تقاضاى ملاقات كرده، به بعثه آمد. وى در ملاقات با ما اظهار داشت كه آن چه در سالهاى گذشته اتفاق افتاده (منظور برپايى مراسم برائت از مشركين است) با توافق وزراى امور خارجه دو كشور بوده اما امسال عربستان آمادگى برگزارى اين مراسم را ندارد! و به همين دليل نبايد اين مراسم برپا شود؛ چرا كه بعثه يك نهاد دينى است و صرفاً مى تواند جلسات و سمينارهايى تشكيل دهد.

حجت الاسلام والمسلمين رى شهرى اضافه كرد:

وزير حج عربستان همچنين تأكيد داشت كه كشورش با راهپيمايى حجاج، دادن شعار (عليه آمريكا) و حمل پلاكارد توسط آنها مخالف است.

نماينده مقام معظم رهبرى و سرپرست حجاج ايرانى افزود:

ما در جواب اظهارات وزير حج عربستان اعلام كرديم كه اصولًا حجاج ما راهپيمايى نمى كنند، بلكه با تجمع در يك مكان و بدون اين كه مزاحمتى ايجاد كنند. مراسم برائت از مشركين را برگزار مى كنند.

وى تأكيد كرد:

در ادامه اين ملاقات، به وزير حج عربستان گفته است كه حج بدون برپايى مراسم برائت از مشركين اصولًا حج كاملى نيست.

به گفته حجت الاسلام والمسلمين رى شهرى:

وزير حج عربستان پيش از ملاقات با ايشان، در ديدار با رئيس سازمان حج كشورمان گفته بود كه عربستان با برگزارى محدود مراسم برائت از مشركين موافق است اما در ملاقات با ايشان خلاف گفته قبلى خود را بيان كرده است.

وى خاطرنشان ساخت كه وزير حج عربستان در ملاقات با ايشان نامه اى ارائه كرده اند كه در آن مخالفت عربستان با برپايى مراسم برائت از مشركين تصريح شده بود و پاسخ بعثه مقام معظم رهبرى نيز در ارتباط با اين نامه همراه با سلسله مباحثى توسط حجت الاسلام والمسلمين تسخيرى بلافاصله به دست مقامات عربستان رسيده است.

حجت الاسلام والمسلمين رى شهرى دليل مخالفت عربستان را با اشاره به تقاضاهاى شفاهى فهد مشكلات داخلى و خارجى اين كشور عنوان كرد و افزود:

آقاى فهد در ديدار با وزير حج اين كشور گفته بود كه به سرپرست حجاج ايرانى متذكر شود كه امسال عربستان با يك سلسله مشكلات داخلى و خارجى روبرو است و به همين دليل نبايد مراسم برائت از مشركين برپا شود.

همچنين وزير حج عربستان اضافه كرده بود كه وى به حجاج ايرانى خدمات زيادى كرده است و به همين دليل خواهش مى كند كه به عنوان پاداش وى امسال حجاج مراسم برائت از مشركين را انجام ندهند.

نماينده مقام معظم رهبرى و سرپرست حجاج ايرانى در ادامه گفت:

هنگامى كه ما به مكه رفتيم، امير اين شهر در ديدار با نماينده اين جانب مجدداً بر مخالفت عربستان با برپايى مراسم برائت از مشركين يادآور شده بود.

وى متذكر شد كه بعثه مقام معظم رهبرى در پاسخ، روى چند مورد تأكيد كرد كه عبارتند از:

1- مراسم برائت از مشركين هر سال توسط حجاج ايرانى برپا شده و صدور ويزا توسط عربستان براى حجاج ايرانى خود به مفهوم پذيرش برگزارى اين مراسم است.

2- برپايى مراسم برائت از مشركين مورد توافق مقامات دو كشور قرار گرفته است.

3- برپايى اين مراسم براساس مبانى فقهى و اعتقادى است و حتماً بايد برگزار شود.

4- مقام معظم رهبرى در اين زمينه صريحاً دستور فرموده اند.

5- برگزارى مراسم برائت از مشركين در سطح جهان براى عربستان پيامدهاى سياسى مثبتى خواهد داشت.

حجت الاسلام والمسلمين رى شهرى در همين زمينه افزود:

در پاسخ به اين استدلالها مقامات عربستان حرفى براى گفتن نداشتند و صرفاً اظهار مى داشتند كه اين تصميم (مخالفت با برگزارى مراسم برائت) توسط مقامات بالاى اين كشور اتخاذ شده است.

وى با بيان چگونگى استقرار نيروهاى ضد شورش عربستان يك روز قبل از موعد برپايى مراسم برائت از مشركين (پنجم ذى الحجه) مقابل جايگاه بعثه گفت:

روز ششم ذى الحجه از حوالى ظهر بطور كلى رفت و آمد افراد به بعثه را قطع كردند و با استقرار نيروهاى نظامى به همراه ادوات و تجهيزات در اطراف بعثه، عملًا امكان رفت و آمد و تردد از حجاج سلب شد. در همين جا به ذهنم رسيد كه مراسم را در منى برگزار كنيم.

با اين همه هزاران زائر ايرانى و غير ايرانى در خيابانهاى اطراف بعثه اجتماع كردند كه حضور آنان على رغم فعاليت نيروهاى نظامى حاكى از مسئوليت شناسى آنان بود. با اين كه مأموران نظامى مكه رأساً از حجاج مى خواستند كه متفرق شوند، اما آنها منتظر دريافت دستورى از بعثه مقام معظم رهبرى بودند.

وى همچنين گفت:

ما احساس كرديم كه باقيماندن زائران در خيابانهاى اطراف، به مصلحت نيست و احتمال درگيرى وجود دارد، به همين دليل ساعت 30/ 4 بعد ازظهر پيامى به حجاج داده شد مبنى بر اين كه آنها تكليف فردى خود را با حضور در خيابانهاى اطراف بعثه انجام داده اند و مى توانند به محل اسكان خود بازگردند.

اين مراسم اگر چه به ظاهر در مكه برگزار نشد اما بازتاب بسيار وسيعى در داخل شهر مكه و رسانه هاى جمعى سراسر جهان داشت. به نظر مى رسيد كه مقامات عربستان در ممانعت از برپايى اين مراسم دچار يك اشتباه شده بودند؛ چرا كه اگر مراسم برگزار مى شد تنها 120 هزار زائر يا كمى بيشتر از آن در جريان قرار مى گرفتند. ليكن ممانعت عربستان باعث شده بود كه حدود 2 ميليون زائرِ حاضر در مكه، در جريان امر قرار بگيرند. صحنه بازگشت زائران نيز از اين مراسم بسيار باشكوه بوده و گزارشهاى متعددى در مورد گريه كردن زائران به دست رسيد. به هر حال به نظر مى رسيد كه در مكه 2 روز حكومت نظامى برقرار شده بود.

حجت الاسلام والمسلمين رى شهرى با اشاره به پيام مقام معظم رهبرى كه در آن حق ملت ايران را براى برپايى اين مراسم محفوظ دانستند، افزود:

بعد از ممانعت عربستان از برپايى اين مراسم، بسيارى از مردم بويژه جوانها احساس خلأ مى كردند كه بايد كارى صورت دهند اما ما مصلحت نمى ديديم كه برنامه پيش بينى شده خود را اعلام كنيم و هدف اصلى ما رساندن پيام حج به مسلمين جهان بود كه چنين نيز شد.

ص: 48

وى در ادامه گفت:

روز 11 ذى الحجه در منى ملاقاتى بين وزير حج عربستان با رئيس سازمان حج صورت گرفت و وزير حج عربستان در همان جا اعلام كرد كه امسال بعثه مقام معظم رهبرى نمى تواند مجدداً از مكه به مدينه بازگردد. همان شب بعد از اقامه نماز جماعت مغرب مراسم برائت از مشركين در منى برگزار شد و هنگامى كه پيام مقام معظم رهبرى ترجمه مى شد مأموران امنيتى عربستان سعودى متوجه شدند و با اين همه تلاش آنها براى ايجاد اختلال در برپايى اين مراسم به جايى نرسيد.

حجت الاسلام والمسلمين رى شهرى در ادامه اين مصاحبه در پاسخ به سئوال خبرنگار هفته نامه رى در مورد نقش وزارت امور خارجه در مراسم حج امسال با توجه به سفر وزير امور خارجه به عربستان و اين كه آيا مسأله برائت در ملاقات وى با مقامات عربستان مورد مذاكره قرار گرفته است يا نه، گفت:

وزارت امور خارجه چه قبل و چه در جريان حج امسال ارتباط و همكارى صميمانه اى با بعثه مقام معظم رهبرى داشته است و ما از وزير محترم امور خارجه و همكاران ايشان و سفير محترم جمهورى اسلامى ايران در جده تشكر مى كنيم و كتباً نيز تقدير كرده ايم.

در زمينه سفر آقاى دكتر ولايتى به عربستان، بايد اشاره كنم كه هيچ اشاره اى در مذاكرات ايشان با مسئولان سعودى در مورد برائت نشد و دليل اين امر نيز اين بود كه اصولًا سفر ايشان براى موضوع ديگرى بود و ضمناً ما نيازى به طرح موضوع نمى ديديم، چون از نظر ما هيچ مسأله جديدى اتفاق نيفتاده بود.

وما برنامه جديدى نداشتيم كه نياز به طرح با سعوديها داشته باشد. البته پس از اينكه سعوديها از برگزارى مراسم برائت جلوگيرى كردند وزارت امور خارجه بطور جدى برخورد كرد و بيانيه اى رسمى منتشر نمود و سفير عربستان در تهران احضار شد. در مجموع ما از برخورد وزارت امور خارجه با مسائل حج راضى هستيم.

وى در پاسخ به ديگر سئوال «هفته نامه رى» در مورد اين كه مقامات عربستان در توجيه اقدامات خود براى جلوگيرى از برپايى مراسم برائت از مشركين اظهار مى دارند كه مراسم برائت از مشركين مورد تأييد ساير حجاج نيست، گفت:

اولًا- حضور فعال بعثه هاى علماى بزرگ شيعه در مراسم، نشان دهنده خلاف واقع بودن اين گونه تبليغات است.

ثانياً- حضور فعال بسيارى از زائران غير ايرانى در مراسم، على رغم اين همه ممانعت و تبليغات سوء، حكايت از باطل بودن اينگونه تبليغات دارد.

من به مسئولان سعودى پيشنهاد مى كنم تنها براى يك سال اجازه بدهند مراسم برائت از مشركين بدون ايجاد مانع براى شركت ساير مسلمانان، برگزار شود تا در عمل ببينيم كه آيا اين مراسم دينى مورد قبول ديگران است يا خير.

وى در پاسخ به اين سئوال كه آيا هيچيك از مسئولان بعثه توسط دولت عربستان دستگير شدند؟ گفت:

متأسفانه شايعات گوناگونى در اين زمينه مطرح شد. اما در عين حال كه بعثه مقام معظم رهبرى پس از مراسم برائت در محاصره كامل بود كسى از مسئولان بعثه دستگير نشد.

ما در عين حال كه نسبت به برخوردهاى مسئولان سعودى اعتراض داريم بايد به اين نكته نيز اشاره كنيم كه آنها به هيچ وجه برخورد توهين آميزى با مسئولان بعثه نداشتند.

حجت الاسلام والمسلمين رى شهرى در مورد پيش بينى خود براى حج سال آينده گفت:

البته هيچ چيز را بطور دقيق نمى توان پيش بينى كرد اما تا آنجا كه به جمهورى اسلامى ايران مربوط مى شود هيچگونه مشكلى براى انجام حج ما و برگزارى برائت وجود ندارد و انشاءاللَّه برخى مسئولان سعودى نيز به اشتباهات خود پى برده باشند و مصالح اساسى تر را فداى مسائل جزئى نكنند.

نماينده محترم مقام معظم رهبرى و سرپرست حجاج ايرانى در پاسخ به اين سئوال «هفته نامه رى» كه در جريان برگزارى مراسم حج امسال بعضاً گزارشاتى مبنى بر وجود ناامنى براى زائران دريافت شد. آيا اين گونه موارد صحت داشت؟ تصريح كرد:

متأسفانه على رغم برخى ادعاها مبنى بر وجود امنيت كامل در حج، موارد نسبتاً زيادى از اقدامات ايذايى توسط اشخاص ناشناس، سرقت اموال زائران و برخوردهاى نامطلوب توسط برخى مأمورين عربستان هنگان تردد زائران در خيابانها و اماكن مقدسه، مشاهده مى شد. اين گونه موارد البته اختصاص به زائران ايرانى نداشت. مثلًا بازرسى بدنى حجاج از كشورهاى مختلف در خيابانها كه به شكل زننده اى صورت مى گرفت.

آنچه به بعثه جمهورى اسلامى ايران مربوط مى شد پى گيرى اين گونه موارد بود كه ما معمولًا از طريق نماينده وزارت امور خارجه مستقر در ستاد حج دنبال مى كرديم.

وى در ارتباط با برداشت خود از ديدگاه مقام معظم رهبرى در مورد نهادى كردن حج گفت:

ما از ابتدا همان گونه كه مورد نظر مقام معظم رهبرى بوده است مراسم حج را به صورت نهادى برگزار كرده ايم و در اين زمينه از تأكيدات معظم له استفاده مى كنيم و تمام تلاش خود را براى نهادى كردن كامل حج به كار مى بنديم.

وى با اشاره به برنامه هايى كه براى آموزش حجاج و توجيه سرپرستان كاروانها تدارك ديده شده بود، گفت:

فعاليتهاى معاونت آموزش بعثه مقام معظم رهبرى در ارتباط با ارشاد حجاج، برگزارى جلسات آموزش قبل از اعزام، سازماندهى و توجيه حجاج براى شركت در مراسم نماز جماعت اهل سنت بسيار مؤثر بوده است.

وى در پاسخ به آخرين سئوال «هفته نامه رى» در مورد استفاده حجاج ايرانى از كشتارگاه جديد گفت:

سال گذشته اين طرح به شكل آزمايشى در مقياس حدود 5 هزار رأس گوسفند قربانى به مرحله اجرا درآمد و هدف از آن اختصاص گوشت اين قربانيها براى مستمندان بوده و در سال جارى نيز اين طرح به صورت داوطلبانه اما با مديريت متمركز در سازمان حج انجام شد و حدود 20 هزار رأس گوسفند قربانى به روش مكانيزه و با رعايت كامل ضوابط شرعى توسط ذابحين آموزش ديده اى كه قبلًا انتخاب گرديده بودند، انجام شده و انشاءاللَّه از گوشت اين قربانيها در مصارف لازم و شايسته استفاده شود. در صورتى كه عربستان از نظر اجرايى مشكلى نداشته باشد ما براى افزايش سهيمه خود در كشتارگاههاى جديد اعلام آمادگى مى كنيم.

برخى از سفرنامه هاى حج

تأليف: حمد الجاسر

ترجمه: سيدحسن اسلامى

سفرنامه هايى كه در توصيف راه مكه، و مشاعر حج و آثار معنوى آن، بويژه شهرهاى مقدّس «مكه» و «مدينه»، از ديرباز تاكنون به رشته تحرير درآمده، آن گونه كه بايد، مورد بحث و بررسى قرار نگرفته و حق آن ادا نشده است: در حالى كه اين نوشته ها، از كاملترين و معتبرترين منابع در باره حجاز، از جنبه هاى تاريخى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و جغرافيايى بشمار مى رود.

مكّه مكرمه از جنبه فرهنگى:

مكه در گذشته و حال همواره محل اجتماع و گردآمدن مسلمانان سراسر جهان بوده است و در نتيجه از مهمترين و قويترين مراكز نشر فرهنگ ميان سرزمينهاى مسلمان نشين و حلقه اتصال ميان عالمان شرق و غرب و شمال و جنوب عالم اسلامى در ادوار گوناگون بوده و هست.

با انتقال مركز خلافت از شبه جزيره، در نيمه دوم سده اول هجرى، بطور طبيعى مركز جديد خلافت مورد توجه خاص و عام قرار گرفت و عالمان راهى آن ديار شدند؛ زيرا چشمها هماره متوجه حكمران و پايتخت است وبا آنهاست كه امنيت و آرامش حاصل مى شود. با اين همه، مكه مكرمه موقعيت و منزلت دينى و آيينى خود را در دل مسلمانان حفظ كرد و آنان- تا هنگامى كه مسلمان هستند- همواره رو به آن دارند و كعبه آمالشان در آن جا قرار دارد. نه تنها براى اداى فريضه حج- كه بر هر مسلمان بالغ و توانايى واجب است- قصد آن شهر را كند، آنجا مركز گردآمدن مسلمانان از تمامى نقاط جهان اسلام است، و از زمان ظهور اسلام تاكنون مكه مركز فرهنگ اسلامى و عربى بوده و هيچ شهر ديگرى شاهد چنين تجمع ساليانه عالمان در خود نيست.

عالمان از روزگاران نخست، از سرزمينهاى گوناگون اسلامى راهى مكه مى شدند تا علاوه بر اداى فريضه حج نيازهاى ديگر خود را كه مهمترين آنها افزايش توان علمى و بهره ورى علمى و بهره ورى علمى بوده برآورده سازند. اين چنين است كه مى بينيم دانشمندى از دورترين نقاط شرق يا غرب راهى مكه مى شود تا در آنجا با همتاى خود كه از مكان دور ديگرى عازم مكه شده است، ديدار و مبادله علمى كند و با اين كار تفاهم و وحدت و نزديكى، بهره ورى علمى، استمرار پيوندهاى معرفتى و انتشار افكار و انديشه ها در كشورهاى مختلف اسلامى حاصل شود. با اين تصور بود كه عالمان اندلسى، تنها براى بجا آوردن فريضه حج راهى مكه نمى شدند. بلكه مى رفتند تا دانش گسترى كنند و ظرفيت علمى خود را افزايش دهند و حلقه اتصال علمى و فرهنگى ميان شرق و غرب جهان اسلام باشند.

اگر پژوهشگر يامحققى برآن شود تادست به تحقيق و تأليفى در باره ارتباط اندليسها با مكه در بعد فرهنگى بزند، متوجه مى شود كه مطلب گسترده تر از آنست كه در آغاز پنداشته بود. ما به اختصار و گذرا نگاهى مى كنيم به دوكتاب تا برخى از عالمانى را كه طى قرنهاى سوم تا هفتم هجرى از اندلس راهى مكه شده اند، بشناسيم:

اولين كتاب «نفح الطيب» نوشته مقّرى است و دومين كتاب «فهرست مارواه ابوبكر محمدبن خيرالاشبيلى» مى باشد.

اين عالمان در حقيقت پيكهاى دانش و حاملان فرهنگ و معرفت بوده اند. كتابهاى مذكور برخى از اين عالمان را در قرن سوم چنين نام مى برد:

1- يحيى بن يحيى ليثى (234 ق) راوى موطّأ مالك.

او در مكه از محضر سفيان بن عينيه و ديگران بهره برد و نزد آنان دانش آموخت.

2- ثابت بن حزم سرقسطى و پسرش قاسم كه سال 288 ق به بعد در مكه به بهره گيرى علمى و تلقّى حديث مشغول بودند.

3- زكريابن خطاب تطيلى. در سال 295 ق از اندلس راهى مكه شد و در آن جا كتاب «النسب» نوشته دانشمند حجازى زبيربن بكار (متوفاى سال 256) را از زبان جرجانى كه آن را از على بن عبدالعزيز از مؤلف كتاب، روايت مى كرد شنيد (1) و فرا گرفت. همچنين او در مكه كتاب موطّأ مالك را از ابراهيم بن سعيد حذّاء شنيد و فرا گرفت.

4- يحيى بن عبدالعزيز قرطبى (295 ق) در مكه از على بن عبدالعزيز علم آموخت و ازاو حديث شنيد.

5- قاسم بن اصبغ (حدود 247/ 324 ق). از نامدارترين علماست كه در مكه نزد محمدبن اسماعيل الصائغ و على بن عبدالعزيز تلمذ كرد و علم آموخت.

6- محمدبن عبدالله خولانى (متوفاى 295 ق) در مكه نزد على بن عبدالعزيز و ديگران تلمّذ كرد و دانش فرا گرفت.

* در قرن چهارم از جمله عالمانى كه از اندلس راهى مكه شده اند. مى توان اينان را نام برد:

1- محمدبن عبدالله بن يحيى (284- 339)، از علماى بزرگوار اندلس و قاضيان بزرگ آن خطه و از كسانى است كه در مكه، نزد ابن المنذر، عقيلى و ابن الاعرابى، تلمذ كرده است.

2- محمدبن احمد بن مفرج: در مكه به سال 237 ق نزد ابن الاعرابى و ديگران تلمذ كرد و در جده و مدينه منوره نيز به تعلّم و دانش آموزى پرداخت.

3- عمربن عبدالملك بن سليمان خولانى. ابن خير در كتابش (الفهرست) نقل مى كند كه سنن ابى داوود را به سند خود از عمر روايت مى كند و او نيز در مكه طى سالهاى 339 و 340 ق ازابن الاعرابى روايت كرده و اخذ نموده است.

4- عبدالرحمان بن خلف اقليشى. در سال 349 راهى مكه گشت و در آن جا نزد ابوبكر آجرى و ابوحفصى جمحى به تلمذ و كسب علم پرداخت.

5- منذربن سعيد بلوطى (متوفاى سال 355 ق). در مكه نزد محمدبن المنذر نيشابورى اخذ علم و به سندش از او كتاب «الاشراف» در اختلاف علما را روايت نمود.

6- همچنين ابن خير كتاب صحيح بخارى را روايت مى كند و سند خود را به محمدبن احمد مروزى در مكه به سال 353 ق مى رساند و اين يك نيز سند خود را به بخارى متصل مى كند.

7- ابن خير كتاب «تاريخ البرقى فى رجال الموطأ» را به سند خود از على بن احمدبن شعيب در مكه به سال 389 روايت مى كند و او نيز سند خود را به مؤلف نسبت مى دهد.

* در قرن پنجم نيز برخى از عالمان اندلسى كه راهى مكه شده اند بدين قرارند.

1- عبدالوهاب بن محمد قرطبى مقَّرى. (403- 461) در مكه نزد ابوالعباس كازرينى، علم آموخت.

2- عمربن محمد سجزى كه ابن خير صحيح مسلم را از او روايت مى كند و تاريخ اين اخذ و نقل 403 هجرى و محل آن مكه است.

3- ابن خير اشبيلى كتاب «سيرة النبى- صلى الله عليه و آل و سلم- نوشته ابن طرخان تيمى را به سند خود از محمدبن احمدبن عيسى بن منظور روايت مى كند و ابن منظور نيز اين كتاب را در مسجدالحرام در كنار «باب الندوه» به سال 431 ق، نزد ابوذر عبدابن احمد هروى قرائت كرده است.

4- همچنين ابن خير «سنن ترمذى» را به سند خود از محمدبن احمد اردستانى كه به سال 455 نزد او خوانده است روايت مى كند و سند آن را به مؤلف مى رساند.

5- باز اين خير كتاب «التلخيص فى القراءات الثمان» نوشته عبدالكريم بن عبدالصمد طبرى مكّى را به سند خود از احمدبن شعبان مُصّرى از مؤلف آن روايت مى كند. وى اين كتاب را در سال 473 در مكه نزد شيخ خود قرائت كرده و اجازه روايت آن را گرفته است.

6- محمدبن عبدالرحمان اشبيلى (متوفاى حدود سال 450 ق) در مكه نزد رزين بن معاويه پيشواى مالكيان، به اخذ علم پرداخت.

7- عمربن حسن هوزنى (متوفاى 460 ق) در راه خود به سوى مكه كتاب صحيح بخارى» را استماع كرد و روايت او را بسيارى از علماى اندلسى نقل و ضبط كردند.

* در قرن ششم نيز عالمان بسيارى از اندلس راهى مكه مكرمه شدند كه برخى از آنان عبارتند از:

1- محمدبن حسين ميورقى. در مكه به سال 517 ق نزد عبدالله بن محمد بيضاوى و عبدالملك بن ابى مسلم نهاوندى به دانش آموزى پرداخت.

2- محمدبن يوسف مرسى، در مكه به سال 521 ق از رزين بن معاويه كسب علم و تلقى حديث نمود.

3- محمدبن عبدالله بن العربى (468- 543). پيشواى بزرگوار مالكيان و داراى تأليفات بسيار در علم حديث و جز آن، در مكه از حسين طبرى و ابن طلحه و ابن بندار علم و حديث فرا گرفت و سفرنامه اى به شرق نيز دارد كه ابن رشيد فهرى و ديگران از آن نقل قول كرده اند.

بخشى از آن را نيز استاد دكتر احسان عباسى حدود سه سال قبل در مجله «الابحاث» منتشر كرده است كه با بخشى كه كتانى آن را ياد كرده و در كتابخانه اش در «خزانةالرباط» موجود است، چندان تفاوتى ندارد.

4- احمدبن عيسى، در مكه به سال 547 ق «جامع ترمذى» را نزد ابوالفتح كرخى فرا گرفت و از او استماع كرد.

5- طارق بن موسى بن يعيش (متوفاى سال 549 ق) در مكه از حسين بن على طبرى و عبدالباقى زهرى، كسب علم و حديث كرد و از او كتاب «الاحياء» را كه از مؤلفش غزالى روايت مى كرد، فرا گرفت و استماع كرد.

6- خلف بن فرج بن خلف، در مكه رزين بن معاويه اندلسى مكى را به سال 505 ملاقات كرد و از او كتابش «تجريد الصحاح» را نقل نمود.

7- حسين بن محمد بن حسن انصارى (متوفاى سال 585 ق). در مكه صحيح بخارى را به سند خود از على بن حميد طرابلسى، روايت نمود.

8- مساعدبن احمدبن مساعد اصبحى (468- 545)، در مكه با ابوعبدالله طبرى ديدار و از او صحيح مسلم را روايت كرد. همچنين او با ابومحمدبن العرجاء، ابوبكربن الوليد طرطوشى و ياران امام محمد غزّالى ديدار كرد و از جمله كسانى است كه با زنى به نام «صَباح» كنار «باب الصفا» ملاقات نمود و نزد او برخى متون تفاسير را قرائت كرد. روزى به شعرى كه به عنوان شاهد در تفسير آمده بود برخوردند. صباح پرسيد گوينده اين شعر كيست؟ از ابومحمدبن العرجاء پرسيدند و او اظهار بى خبرى كرد و گفت سراينده آن را نمى شناسد. صباح بداهتاً قطعه زير را سرود:

«خورشيد دو ستارت شبانگاه طلوع كرد و پرتوافشانى نمود و خورشيدى كه بى غروب است. خورشيد روز در شب غروب مى كند و خورشيد دلها هميشه تابان و بدون غروب است.

9- محمدبن جبير (540- 599) نويسنده سفرنامه معروف است. از اشعار زيبا و لطيفش قطعه ذيل است:

«نشانه هاى خانه هدايت در مكه در حالى كه نور برآن پرتو افكنده بود، برمن آشكار شد و من با عشق و شوق احرام بستم و قلبم را به عنوان قربانى هديه كردم.

ابن جبير در سفرنامه اش از مكه و علماى آن سخن مى گويد.

10- ابراهيم بن منبه غافقى به سال 555 ق در مكه صحيح بخارى را از سلطان بن ابراهيم مقدسى به روايت زنى به نام كريمه مروزى استماع كرد و فرا گرفت. از ابوذر هروى كه از علماى مكه است. منقول است كه مى گفت:

«بر شما باد روايت «كريمه»؛ زيرا او صحيح بخارى را از طريق ابوالهيثم نقل مى كند.» مراد او آن بود كه اين زن صحيح بخارى را با اسنادى عالى و خدشه ناپذير روايت مى كند.

* برخى از مشهورترين عالمان قرن هفتم كه به مكه سفر كرده اند، عبارتند از:

1- محمدبن عمربن محمد معروف به ابن رُشَيد (657- 721). او از نامدارترين علماى اندلس است و سفرى به سرزمينهاى شرق داشت و بسيارى از ديده ها و مشاهدات خود را در كتابى نوشت و آن را «مل ء العيبة» نام گذاشت. اين كتاب در پنج بخش است كه چهار بخش آن به خط خود مؤلف موجود است. او بخشى از اين كتاب را به حجاز اختصاص داده و در آن مسائل بسيارى از احوال و وضعيت آن جا را بازگو نموده است و همچنين عالمانى را كه در آن خطه ديدار نموده. ذكر كرده است. ما اين بخش را در جلد سوم از مجله «العرب» چاپ و منتشر كرده ايم.

2- محمدبن ابراهيم بن غصن اشبيلى (631- 723) از علماى بزرگ اندلس بود. براى اداى فريضه حج عازم مكه شد و درآن جا به تعليم پرداخت و قرآن كريم را آموزش داد و از كسانى كه نزد او به تعلّم پرداختند، شيخ خليل پيشواى مالكيان و شهاب الدين طبرى پيشواى حنفيان را مى توان نام برد.

اينها نمونه هاى گذرايى بودند از ارتباط علماى دورترين نقاط جهان اسلام به مكه مكرمه. تا چه رسد به ارتباط جاهاى نزديكتر. چه بسا سؤال شود كه عالمان عراق، شام ومصر، تا چه حدى با مكه ارتباط داشتند؟ پاسخ آنست كه ارتباط اين سرزمينها با «ام القرى قابل بيان در صفحات معدودى نيست، بلكه نياز به مجلدات جداگانه اى دارد. در اين جا ناچاريم هرچند به اختصار از ارتباط اين سرزمينهاى سه گانه كه در بردارنده عالمان بسيار و امتحانات زندگى راحت و آرامى براى آنان بود سخن بگوييم. آنان راه ديگرى پيش گرفتند كه تفصيل آن نياز به مجال ديگرى دارد.

در جنوب شبه جزيره كه از نظر شيوه زندگى اجتماعى به ساكنان حرمين شريفين، نزديك بود و اين نزديكى در شيوه زندگى همواره از وسائل نزديكى انديشه و افكار است، چه اثرى حاصل شد؟

پاسخ آنست كه در قرنهاى سوم و چهارم در يمن علامه و دانشمند بزرگوارى پديدار شد كه كشورش را ترك نگفت. با اين حال تأليفاتش در زمان حياتش به اندلس رسيد، او حسن بن احمد همدانى است. (2)

در مؤلفاتش اشاراتى دارد كه پرده از روى فعاليت و حيات فرهنگى در مكه برمى دارد. همدانى «السيره النبوية» تأليف محمدبن اسحاق را از عالمى مكى به نام خضربن محمدبن داوود، روايت نمود. در مشرق سيره نبويه محمدبن اسحاق به روايت عبدالملك بن هشام از بكائى از مؤلف معروف است و در مغرب اين سيره به روايت ابن بكير شناخته شده است. ليكن تا آن جا كه مى دانم روايت مكيّان و نقل خضر را تنها همدانى روايت كرده است. البته آنان روايت يا روايات ديگرى نيز دارند كه در كتابهاى ازرقى و فاكهى در باره مكه به آنها اشاراتى شده است.

در اين جا مسأله بسيار با اهميتى در حفظ و نشر فرهنگ اسلامى وجود دارد كه نديده ام هيچ يك از پژوهشگران به آن پرداخته باشند، و آن نقشى است كه علماى اندلس در حفظ بخش بزرگى از ميراث فرهنگ اسلامى ايفا كرده اند. آنان در سفرهايشان به مكه مطالبى را فرا گرفتند و با عالمانى ديدار كردند و در بازگشتشان آنها را ثبت و منتشر كردند و بعدها جهان اسلام تنها از اين طريق توانست اين مواريث را بازشناسد و حفظ كند. براى مثال به سه تن از علماى شبه جزيره اشاره مى كنم كه عالمان اندلسى آنان را شناختند و آثارشان را نقل كردند و عالمان مشرق زمين تنها از طريق اين عالمان بودند كه آنان را شناختند. اين سه تن عبارتند از محمدبن اسحاق فاكهى (3) مورّخ اهل مكه، ابوعلى، هارون بن زكريا هَجَرى (4) و حسن بن احمد همدانى، مورّخ و عالم يمنى.

علماى مغرب در نوشتن سفرنامه هاى خود بر ديگران پيشى گرفتند و زبانزد اين كار گشتند. شايد علت آن، دوربودن آن سرزمين از مراكز فرهنگى و محافل علمى در حجاز و شام و عراق در دوران نخستين و مصر و استانبول در دوران اخير بوده باشد. در اين مراكز و محافل بود كه فرهنگ اسلامى نخست ريشه دوانيد و پاگرفت و گسترش يافت و به همه جا منتشر گشت. سرزمين مغرب بزرگ باتمامى كشورهاى آن از جمله اندلس، هرچند در دوران شكوفايى خود به رود پرخروش فرهنگ اسلامى پيوستند و بر شتاب آن افزودند؛ ليكن علماى آن به اين مراكز بويژه مكه و مدينه به چشم ديگرى مى نگريستند و آن جاها را محط رجال و غايت آمال و كعبه مقصود خود مى شناختند و تنها براى برآوردن فريضه حج عازم آن خطه نمى شدند. كه آن سرزمين را محلى براى دانش اندوزى، برآوردن نيازهاى معنوى و شركت در بزرگترين گردهم آيى و ديدار با عالمان مى دانستند.

براى گفتگو از توجه عالمان مغربى به تدوين مشاهدات سفرهايشان به مجال بيشترى نياز است. ليكن كافى است بدين مناسبت اشاره كوتاهى به يكى از اين سفرنامه ها كنم.

پژوهشگر تاريخ فرهنگ، هنگام تحقيق متوجه مى شود كه از قرن يازدهم هجرى تا پايان قرن سيزدهم كه جمود و درجازدن برتمام جنبه هاى فرهنگ حاكم شده بود، ادبيات سفرنامه نويسى شكوفا مى گردد.

گمان نمى كنم سخنى را كه در «نشست مورّخ اندلسى، ابن حيان» كه در رباط آخرماه محرم همين امسال (1402 ق) برگزار شده بود. به زبان آوردم دور از حقيقت باشد:

«سفرنامه هاى ابن بطوطه و ابن جبير- با تمام ارزشمندى كه دارند- نمى توانند آينه تمام نماى ديگر سفرنامه هاى علماى مغرب باشند و پژوهشگران در هريك ازآنها با اطلاعاتى جديد و خاص و كامل در باره شبه جزيره و احوال آن روبرو مى شوند.»

مبالغه نيست اگر گفته شود در سفرنامه هاى ابن رُشَيد فهرى، تحيببى، عبدرى، عياشى، احمدبن ناصر دَرعى و محمدبن عبدالسلام دَرعى و كسان ديگرى كه تا پايان قرن سيزدهم دست به نوشتن سفرنامه زدند، دقيق ترين، كاملترين، و معتبرترين منابع براى بررسى شهرهاى ارجمند مكه و مدينه، از جهات اجتماعى، اقتصادى، و فرهنگى به شمار مى روند و تاكنون به پژوهشگرى برنخورده ام كه به اين سفرنامه ها به عنوان فراگردى كه در موضوع خود رو به تكامل است و به كمال نزديكتر مى شود بنگرد.

معروفترين سفرنامه هاى حج

تنها مجال آن باقى است تا به ذكر مهمترين سفرنامه هاى حج كه امكان دانستن آن براى هر محققى ممكن است بپردازيم. مطالب بسيارى از اين سفرنامه ها كه مربوط به حج است به صورت خلاصه در مجله «العرب» به چاپ رسيده و منتشر شده است.

سفرنامه ابن جبير

محمدبن احمدبن جبير كنانى اندلسى (528- 670 ق) مشاهدات و ديده هاى خود را در سفرى كه سالهاى 578- 581 ق) داشته خود- و به قولى يكى از شاگردانش- نوشت و اين سفرنامه همان رحله ابن جبير» معروف است. اين سفرنامه بارها چاپ شد و مورد بررسى برخى پژوهشگران از جمله استاد عبدالقدوس انصارى قرار گرفت. نامبرده تحقيق خود را به نام «مع ابن جبير» فى رحلته» منتشر كرده است.


1- واژه «شنيد» يا «سَمِع» در اصطلاح محدّثان گوياى آنست كه فردى گفته هاى استادش و نقل قول او را از كتاب روايت آن را مى شنود و درمى يابد و ضبط مى كند.
2- براى زندگينامه اش رجوع كنيد به مقدمه كتاب «صفة جزيرة العرب منتشر شده توسط داراليمامة.
3- نگاه كنيد به مجله «العرب» ص 843 سطر 8.
4- ر. ك. «ابوعلى الهَجَرى» ص 10، 69، 96.

ص: 49

سفرنامه ابن رُشيَد

نامش محمدبن عمربن رُشَيد فهرى بستى اندلسى (657- 721 ق) است. او از مصر و شام و حجاز ديدار كرد و از طريق شام در 23 ذيقعده سال 684 به مدينه منوره رسيد و پس از اداى فريضه حج در 28 ذيحجه سال 684 از مدينه بازگشت و از «عقبه» در 25 محرم سال 685 گذشت و به ساحل رسيد.

با آنكه علماى پيشين به سفرنامه ابن رشيد كه آن را «مل ء العيبة، فيما جمع بطول الغيبه، فى الوجهتين الكريمتين الى مكه و طيبة» نام نهاده بود توجه و عنايت خاصى داشتند. ليكن همه آن- كه از مفصلترين و كاملترين سفرنامه هاست- به دست ما نرسيده است و اجزاء بجا مانده ظاهراً به خط خود مؤلف است. دوست ما استاد محمد حبيب بن خوجه مفتى كشور تونس، مشغول تحقيق و تصحيح اين سفرنامه است و در 14 ماه ربيع الاول سال 1402 ق به من خبر داد كه دو بخش از آن را چاپ كرده است.

سفرنامه عبدرى

محمدبن محمدبن على عبدرى حيحى- منسوب به حاحه (برخلاف قاعده نسبت) قبيله اى از بربر در مغرب دور از عالمان قرن هفتم بود.

او در سال 689 ق از طريق ساحل عازم مكه شد و بر مصر گذر كرد و اين راه را منزل به منزل توصيف نمود و از سفرنامه ابن جبير سود جست و مطالبى در سفرنامه اش ذكر كرد كه در سفرنامه ابن جبير نيامده است.

اين سفرنامه با تحقيق محمد الفاسى در سال 1388 ق (1968 م) در شهر رباط چاپ و منتشر شده است.

سفرنامه تجيبى

قاسم بن يوسف بن على بستى تجيبى (670- 730 ق)، در سال 696 از طريق دريا به مكه مشرف شد. او از «عيذاب» حركت كرد و پس از 24 روز سفر دريايى در 8 رمضان آن سال به بندره ابحر» يكى ازبنادر «جده» رسيد.

اكنون نسخه كاملى از اين سفرنامه موجود نيست، بلكه تنها بخشى از آن بجا مانده است كه از توصيف شهر «قاهره» شروع و به اقامت در «منى» ختم مى گردد. اين بخش را دوست ما استاد عبدالحفيظ منصور تحقيق و در 557 صفحه در تونس چاپ و منتشر كرده است.

سفرنامه ابن بطوطه

نامش محمدبن عبدالله بن محمد لواتى طنجى (703- 779 ق)، معروف به ابن بطّوطه (با تشديد طاى ضمه دار) است و سفرنامه اش بسيار مفصل و گسترده است. او به سرزمينهاى اسلامى و كشورهاى مشرق در دوران خود سفر كرد و سفرش بيست و هفت سال طول كشيد و از سال 725 ق آغاز گشت.

محمدبن جزى كلبى در سال 756 در شهر «فاس» مشاهدات ابن بطوطه را از او شنيد و آن را مكتوب كرد و بر آن نام «تحفة النظار فى غرائب الامصار و عجائب الاسفار» نهاد.

در اين سفرنامه برخى كژيها و نادرستى ها وجود دارد. از جمله آنچه از شيخ الاسلام ابن تيميه نقل مى كند؛ او به گونه اى از ابن تيميه سخن مى راند كه گويى به حضورش رسيده و او را درك كرده است. حال آنكه چند روز قبل از رسيدن ابن بطوطه به دمشق، ابن تيميه زندانى شده و تا آمدن او از زندان خارج نشده بود.

اين سفرنامه به دليل شمول و گستردگى آن، از معروفترين سفرنامه ها به شمار مى رود و بسيار مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته و به زبانهاى گوناگون ترجمه شده و بارها به طبع رسيده است.

سفرنامه بلوى

خالدبن عيسى بن احمد بلوى اندلسى، از اهالى قرن هشتم بود. او با كاروان كركى از طريق مصر و سپس شام سفر كرد و در نوزدهم ذيقعده سال 737 ق به مدينه رسيد و فريضه حج را بجا آورد. سپس در 24 محرم سال 738 ق از مدينه بازگشت و «عقبه» و «قدس» را پشت سرگذاشت و در 14 ماه صفر سال 738 به قاهره پاگذاشت.

سفرنامه اش، «تاج المَفْرِق فى تحلية المشرق» نام دارد و مؤلف «نفح الطيب» آن را سفرنامه اى بزرگ و داراى فايده ها و نكته هاى بسيارى مى داند.

نسخه هاى خطى آن را مطالعه و آن چه را كه به حج مربوط مى شد خلاصه كردم و متوجه برخى آشفتگى ها در ترتيب منازل راه حج گشتم كه به اين مطلب در مجله العرب، (سطر 11، ص 731) اشاره كرده ام. اندكى بعد دريافتم كه اين سفرنامه چاپ شده است.

سفرنامه صفدى

نامش خليل بن ايبك صفدى (متوفاى سال 764) است و سفرنامه اش «حقيقة المجاز الى الحجاز» نام دارد.

نسخه اى خطى از اين سفرنامه- كه به گفته ابن عبدالسلام در سفرنامه اش به خط خود مؤلف است- در زاويه «درعه» در مغرب موجود است. همچنين با خبر شده ام كه نسخه ديگرى از آن در كتابخانه شيخ الاسلام عارف وجود دارد. ابن عبدالسلام در سفرنامه اش و نويسنده سفرنامه «در الفوائد المنظمة» از مطالب اين سفرنامه استفاده و از آن نقل قول كرده اند.

سفرنامه قلصادى

ابوالحسن على قلصادى اندلسى (متوفاى سال 891 ق)، از راه دريا در ماه شعبان سال 851 ق به «جده» رسيد و پس از اداى فريضه حج از طريق دريا «رابغ» و «عقبه» را پشت سرگذاشت و در محرم سال 852 ق به مصر رسيد.

اين سفرنامه را دوستمان و استاد دانشگاه زيتونه در تونس، آقاى محمد ابوالاجفان تحقيق و آن را در 256 صفحه به سال 1399 ق (1978 م) در تونس چاپ و منتشر كرده است.

درر الفوائد المنظمة

اين كتاب- چون نامش- با گستردگى، اخبار حج و راه مكه معظمه را گزارش مى كند و به خامه محمدبن عبدالقادر جزيرى مصرى حنبلى (متوفاى سال 944 ق) تحرير شده است و شامل سفرهاى او از قاهره به مكه از طريق ساحلى است و از اين جهت داخل سفرنامه هاى حج مى شود.

اين سفرنامه براساس نسخه ناقصى چاپ شده است، در صورتى كه دو نسخه خطى كاملى از آن وجود دارد؛ يكى در «دارالكتب» در قاهره و ديگرى در كتابخانه «القرويين» در شهر فاس. در اين مورد بنگريد به مجله «العرب» سطر 12 صفحه 331.

سفرنامه بكرى

عالمان بسيارى از بكرى ها وجود داشته اند و برخى نيز سفرنامه هايى نوشته اند، از جمله سفرنامه اى به يكى از آنان منسوب است، كه داراى اسلوب ادبى زيبايى است و مؤلف بدون تكلّف منازل راه را با نثر و شعر توصيف مى كند. اين سفرنامه منازل حج را از «بركه»- نخستين منزل از طرف قاهره- تا مكه و صف مى كند و از طريق صحراى سينا، ساحل دريا، ينبع. «بدر» و رابغ مشاهدات خود را ثبت مى نمايد.

عياشى اين سفرنامه را چنين وصف مى كند: «در مصر به نوشتارى از شيخ محمدبكرى- گمان مى كنم محمدبن شيخ زين الدين نام داشته باشد- برخوردم كه در آن با نثرى رسا و عباراتى استوار و زيبا منازل راه مكه را در رفتن و بازگشتن وصف كرده است. و فاصله ميان اين منازل را با ساعت و دقيقه و نوع مسير از نظر دشوارى و آسانى برآورد و تحقيق كرده است و در هر منزل شعرى مناسب حال آن آورده است.

اين بكرى كه عياشى او را نويسنده سفرنامه پنداشته است، زين الدين محمدبن زين العابدين محمدبن محمدبكرى صديقى مصرى است و دو تأليف در باره دولت تركيه دارد كه خيرالدين الزركلى آنها را در «الاعلام» خود آورده و سال وفات او را (1028 ق) دانسته است.

تاكنون به سفرنامه اش دست نيافته ام، ليكن گزارش منازل را بطور كامل در سفرنامه هاى عياشى، ابن ناصر، ابن عبدالسلام و ابى مدين به دست آورده و آنها را در مجله «العرب» منتشر ساخته ام.

سفرنامه بكرى

ابن بكرى در قرن يازدهم مى زيست و سفرنامه اش را «الحقيقة و المجاز» نام نهاد كه نسخه خطى آن در «دارالكبت المصرية» موجود است. دكتر احمد سامح خالدى، خلاصه آن را در مجله «الرساله» كه در قاهره منتشر مى شد چاپ كرده است.

سفرنامه عيّاشى

ابوسالم عبدالله بن محمد عياشى- منسوب به قبيله آيه عيّاسى- فاسى (1037- 1090 ق) سفرنامه حج خود را نوشت و نامش را «ماءالموائد» نهاد. اين سفرنامه از كاملترين سفرنامه هاست و كاملترين سفرنامه اى است كه از آن اطلاع يافته ام. در اين سفرنامه آمده است: «قصدم از نوشتن اين سفرنامه- ان شاءاللّه- آن است تا ديوان علم و دانش باشد نه كتاب قصه و لطيفه و اگر اين دو نيز در كتابم يافت شوند، براى آن است تا خوانندگان بيشتر و بهتر در آن بنگرند، مخصوصاً اگر از متفنين و از كسانى باشند كه از هر چمن گلى مى چينند. اصحاب نظر و فهم در آن هرگونه سود و نفعى خواهند يافت كه در هيچ كتاب ديگرى ديده نمى شود.»

در حقيقت، اين سفرنامه- همان گونه كه مؤلف آن گفته است- به سبب داشتن مباحث متنوع علمى و گزارش كامل منازل راه مكه و مشاعر مقدس آن و توصيف دقيقى از اوضاع اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و ادارى حجاز، يك ديوان علم به شمار مى رود. علاوه بر آن به خاطر داشتن مباحث ادبى. قصه ها و قطعات شعر، كتاب سرگرم كننده اى نيز هست و شوق خواننده را براى مطالعه آن برمى انگيزد.

سفرنامه عياشى منبعى براى بسيارى از جهانگردان و رهاله هاى مغربى پس از او مانند ابن ناصر، ابن عبدالسلام و زبادى به شمار مى رود. لذا ابن ناصر در سفرنامه اش عياشى را «پيشوا و مقتداى رحالان زمان ما» معرفى مى كند و بسيارى از مطالب سفرنامه عياشى را در سفرنامه اش با تلخيصى مى آورد كه گاه منبع خود را نام مى برد و گاه فراموش مى كند آن را ذكر نمايد.

عياشى در سالهاى 1059، 1064 و 1072 به مكه رفت و فريضه حج را بجا آورد و در جوار حرمين (مكه و مدينه)، قدس و «الخليل» مجاور و مقيم گشت و آثارى نوشت كه از جمله همين سفرنامه با نام «ماءالموائد» مى باشد.

اين كتاب در سال 1316 ق با چاپ سنگى و خط مغربى در دوجلد (شامل 1890 صفحه) همراه با فهرستها، مقدمه ها و اصلاحات مطبعى، در شهر فاس به چاپ رسيد. سپس به صورت افست در سال 1397 ق (1977 م) تجديد چاپ شد و استاد محمد حجّى، استاد تاريخ در دانشكده ادبيات در شهر «رباط» براى آن فهرستهاى مفصل اعلام، اماكن و كتابها نوشت كه به صورت پيوست در پنجاه صفحه به جلد دوم افزوده شد.

سفرنامه قيسى

محمدبن احمد قيسى، معروف به ابن مليح، در قرن يازدهم مى زيست و سفرنامه اش را «انس السارى السارب، من اقطار المغارب، الى منتهى الآمال و المآرب سيد الاعاجم و الاعارب» نام نهاد.

اين سفرنامه با تحقيق شيخ محمد فاسى در شهر «رباط» در سال 1388 ق چاپ شده است.

سفرنامه هشتوكى

نامش احمدبن محمدبن داوودبن يعزى جرولى نسب (متوفاى 1096 ق) و معروف به هشتوكى است.

در كتابخانه عمومى سفرنامه خطيى وجود دارد كه دوستمان، محمدبن ابراهيم كتانى آن را نوشته هشتوكى سابق الذكر مى داند ليكن در جايى از اين سفرنامه ديدم كه تاريخ سال 1099 ق ذكر شده و مؤلف آن معاصر سلطان اسماعيل، پادشاه مغرب كه طى سالهاى 1082 تا 1139 ق حكمرانى مى كرد، است و براى پيروزى اين سلطان در كتابش دعا نموده و همچنين مؤلف با شيخ عبدالله بن سالم بصرى (متوفاى سال 1134) ديدار داشته است.

بهرحال مؤلف در قرن يازدهم زندگى مى كرده است و شيخ عياشى را شيخ خود معرفى مى كند. اسلوب و شيوه نگارش سفرنامه گوياى بضاعت مزجاة نويسنده و ناتوانى علمى اوست اگرچه از فايده هايى خالى نيست.

سفرنامه ناصرى

مؤلف اين سفرنامه احمدبن محمدبن ناصر درعى (1057- 1129) است.

اين سفرنامه از كاملترين و مفيدترين سفرنامه ها به شمار مى رود و مؤلف در نوشتن آن بر سفرنامه استاد و شيخش ابوسالم عياشى- كه او را پيشواى رحالان معرفى مى كند- تكيه كرده است. ابن ناصر چهار مرتبه به مكه سفر كرد و حج گزارد كه نخستين اين سفرها در سال 1121 ق بود.

اين سفرنامه با چاپ سنگى در دو جلد (شامل 442 صفحه) در شهر «فاس» به سال 1320 ق منتشر شده است.

سفرنامه نابلسى

عبدالغنى بن اسماعيل نابلسى دمشقى (1050- 1143 ق)، كتابهاى بسيارى در علوم مختلف روزگار خود نوشت كه از آنها آنچه به اين بحث مربوط مى شود. سفرنامه هاى سه گانه اوست. مهمترين و پرفايده ترين اين سه كتاب «الحقيقة و المجاز، فى رحلة الشام و مصر و الحجاز» است. اين كتاب در سه بخش است و بخش سوم آن در باره حجاز است در اين بخش مى خوانيم كه مؤلف براى رسيدن به مكه از مصر حركت مى كند و از راه زمينى خود را به مدينه و سپس مكه مى رساند و آن گاه به مدينه بازگشته از آن جا از راه خشكى به دمشق مى رود.

مؤلف اين سفرنامه را به شيوه يادداشتهاى روزانه نويسى، فراهم آورده است. طبق اين سفرنامه مؤلف در هفتم رجب سال 1104 ق از مصر خارج مى شود و در يك صد و هشتاد و سومين روز سفرش وارد حجاز مى شود و در سيصد و هشتاد و هشتمين روز وارد دمشق مى شود و مشاهدات خود را طى دويست و پنج روز ثبت مى كند.

اين سفرنامه- يا سفرنامه هاى از اين قبيل- از مفيدترين سفرنامه هاست. و بيشترين اطلاعات را در خود جمع كرده است، هرچند برخى از مطالب و آراء آن با روح عصر ما سازگار نيست.

تاكنون اين سفرنامه چاپ نشده است.

سفرنامه منالى زبادى

نامش عبدالمجيدبن على حسنى ادريسى فاسى (متوفاى سال 1163 ق) است و سفرنامه اش «بلوغ المرام بالرحلة الى البيت الحرام» نام دارد. او در سال 1148 راهى مكه شد و حج گزارد.

زبادى قصيده اى در بيان مناسك حج سرود و آن را «اتحاف المسكين الناسك لبيان المراحل و المناسك» نام نهاد و ضميمه سفرنامه اش نمود. او داراى اشعارى است از نوع شعر عالمان، از آن جمله قصيده اى است با مطلع زير:

«سلام بر نجد و ساكنان نجد، سلام دوستارى سرشار از شوق و شيدايى. (1)

كه در آن نسبت به منازل حجاز ابراز علاقه و شيفتگى مى كند.

اين سفرنامه همچنان به صورت خطى است و نسخه اى از آن در كتابخانه عمومى شهر «رباط» موجود است. در اين سفرنامه اوبسيار به سفرنامه عياشى تكيه كرده و در حقيقت، متمم دو سفرنامه عياشى سفرنامه ابن ناصر و همچنين سفرنامه درعى به شمار مى رود.

سفرنامه سويدى

نامش ابوالبركات، عبدالله بن حسين سويدى بغدادى، (1104- 1174 ق) است و سفرنامه اش «النفحة المسكية فى الرحلة المكية» نام دارد و يكى از نسخه هاى خطى آن در كتابخانه شيخ الاسلام مدينه، عارف حكمه، موجود است.

سفرنامه ابن عبدالسلام

محمدبن عبدالسلام بن عبدالله ناصرى درعى (متوفاى سال 1239) از خاندان نامدار و اهل علم و معرفت بود. او دوبار حج بجا آورد و نخستين بار در سال 1196 و دومين مرتبه در سال 1211 ق.

در باره- نخستين سفرش به مكه، سفرنامه بزرگش را كه از بزرگترين و مفصلترين سفرنامه هاست نوشت و در آن به بسيارى از سفرنامه هاى پيش از خود مانند سفرنامه عياشى، سفرنامه عبدرى، سفرنامه صفدى، سفرنامه تجيبى، سفرنامه بكرى و سفرنامه ناصرى رجوع كرد و از آنها بهره جست.

در باره دومين سفرش نيز، سفرنامه كوچكش را نوشت، ليكن سفرنامه بزرگ نخستينش، از بسيارى از سفرنامه ها سودمندتر و كاملتر است و همچنان به صورت خطى است و نسخه اى از آن در كتابخانه عمومى در شهر «رباط» نگهدارى مى شود كه در دوران مؤلف نوشته شده است و چه بسا پيش نويس تأليفش و به خط خود مؤلف باشد.

سفرنامه تا مراوى

محمدبن محمد مزوارى تا مراوى از مغرب دور در سال 1242 حج گزارد و سفرنامه اش را بطور كامل نويسنده كتاب «المعسول» نقل كرده است (ج 8، ص 197 به بعد). اين سفرنامه بسيار مختصر است، ليكن خواندن آن فايده هايى دارد هرچند در نقل نامهاى مكانها اشتباهاتى مرتكب شده است.

سفرنامه ادريس علوى

ادريس بن عبدالهادى علوى حسنى فاسى (متوفاى در مدينه به سال 1331 ق)، ازطريق دريا و از كانال سوئز حركت كرد و به «ينبع» رسيد و در سال 1288 فريضه حج را بجا آورد و سفرنامه خود را نوشت. اين سفرنامه بسيار مختصر است و نسخه خطى آن در كتابخانه عمومى شهر «رباط» نگهدارى مى شود.

سفرنامه ابن كسيران

محمدبن الطيب بن كيران فاسى (متوفاى سال 1314 ق) در سال 1293 ق به مكه مشرف شد و فريضه حج بجا آورد. آن گاه مشاهدات خود را در سفرنامه اش گزارش نمود و آن را «الرحلة الفاسية الممزوجة بالمناسك المالكيه» نام نهاد. او از طريق دريا و با كشتى اين مسير را طى كرد. اين سفرنامه در شهر فاس چاپ شده است، و از نسخه خطى آن در كتابخانه شهر «رباط» با خبر شده ام. اين سفرنامه بويژه در توصيف راه ميان مكه و مدينه قابل استفاده و مفيد است.

سفرنامه حميدى

مؤلف آن اسماعيل حميدى مالكى (واحتمالًا از اهالى مصر) است كه در قرن سيزدهم مى زيست و در سال 1297 ق از كانال سوئز عازم «جده» شد و به مكه رفت و فريضه حج را بجا آورد.

نسخه خطى اين سفرنامه كه از آن با خبر شده ام در كتابخانه شهر «رباط» است و با مناسك حج آميخته است و با وجود اختصار آن داراى فايده هايى است.

سفرنامه تونسى

محمدبن عثمان سنوسى تونسى (1266- 1318). از علماى نامدار تونس است كه در سال 1299 عازم مكه شد و حج نمود.

سفرنامه تونسى شامل مباحث بسيار و متنوعى است و مؤلف به نوشتن تاريخ علما و سرگذشتشان توجه خاص دارد همچنانكه مشاهدات خود را در مكه و مدينه مى نگارد و در بازگشت با حجاج شام مسير مكه تا شام را نيز بخوبى گزارش مى كند.

در تونس به كار انتشار اين سفرنامه پرداخته اند و نخستين بخش آن كه ويژه زندگينامه هاست، منتشر شده است.

در قرن چهاردهم نيز بسيارى از آن خطه عازم مكه شدند و مشاهدات خود را نوشتند و سفرنامه هاى خود را تدوين كردند. برخى از اين سفرنامه ها عبارتند از:

1- «دليل الحج، للوارد الى مكّة و المدينة من كل فجّ» نوشته محمدصادق. اين كتاب شامل سه سفر مؤلف است:

مرتبه اوّل: از «وجه» به مدينه منوره و از آن جا به «ينبع» در سال 1277.

مرتبه دوّم: براى فريضه حج در سال 1287 ق به عنوان مسئول امورمالى، گزارش اين سفر را در كتابى نوشت و آن را «مشعل المحمل» نام نهاد.

و در مرتبه سوم: براى بجاآوردن حج در سال 1302 كه گزارش آن را در كتابى بنام «كوكب الحج» نوشت. مؤلف گزارش هرسه سفر را در اين كتاب جمع كرد و در سال 1313 (1896 م) در 152 صفحه همراه با تصاوير آن را چاپ كرد.

2- «مشعل المحمل» نوشته محمدصادق كه مؤلف در سال 1297 ق در آن مسير حاجيان مصرى را از طريق خشكى در رفت و برگشت گزارش و توصيف مى كند. اين سفرنامه در سال 1298 در 60 صفحه چاپ شد و اينك بخشى از كتاب دليل الحج آنف الذكر است.

3- «التحفة اليمينة فى الاخبار الحجازية» نوشته محمد يمنى بن على بن عرعار محار عنابى جزايرى. اين كتاب در قاهره به سال 1311 در 39 صفحه چاپ شده است.

4- «الرحلة الوهبية» الى الاقطار الحجازية»، نوشته احمدعلى شاذلى مؤلف «جريده الاسلام» اين سفرنامه گزارش مختصرى است از سفر مؤلف براى اداى فريضه حج به سال 1321 ق. در 86 صفحه در قطع جيبى و با تمام اختصارش گزارش و توصيف مجمل و سربسته اى است از هرج و مرج و ناامنى حاكم بر حجاز در آن دوران.

5- «مرشد الحجاج الى الاماكن المقدسة» نوشته محمدحسن غالى. اين كتاب در رحمانيه قاهره در سال 1923 م چاپ شده و شامل 200 صفحه است.

6- «مراة الحرمين» نوشته تيمسار سرتيپ ابراهيم رفعت پاشا (1273- 1353) امير الحاج مصر در سالهاى 1320، 1321 و 1325. اين كتاب از مفيدترين و مفصل ترين سفرنامه هاست كه در دو جلد (935 صفحه) همراه با تصويرها و نقشه هاى دقيق توسط چاپخانه «دارالكتب المصرية» در سال 1344 ق بشكل بسيار خوبى چاپ و نشر شده است.


1- ر. ك. ص 21 مقدمه «صفة جزيرة العرب» انتشارات داراليمامه.

ص: 50

7- «المرحلة الحجازية» نوشته محمدلبيب بتنونى. مؤلف در اين كتاب سفر حج خديو عباسى حلمى در سال 1327 ق (1909 م) را گزارش مى كند.

اين كتاب از مفصل ترين سفرنامه هايى است كه به بحث از مسائل عمومى حجاز پرداخته است هرچند در اين زمينه خطاهايى نيز در آن يافت مى شود. اين سفرنامه در سال 1329 به صورت خوبى و همراه با تصوير چاپ شده است و به غير از تصويرها و نقشه ها 334 صفحه دارد.

8- «سياحتى الى الحجاز» منسوب به غريب بن عجيب هاشمى است و در قاهره به سال 1915 م در 457 صفحه همراه با عكس چاپ شده است.

9- «تذكار الحجاز» سفرنامه مختصرى است از عبدالعزيز صبرى از مصر در آخر دوران شريف حسين حاكم مكه. اين سفرنامه با اختصارى كه دارد، مفيد است و در سال 1342 ق در چاپخانه سلفيه در 228 صفحه چاپ شده و شامل عكسهايى است:

10- «فى قلب نجد و الحجاز» نوشته محمد شفيق مصطفى، روزنامه نگارى مصرى كه از قاهره از طريق فلسطين در سال 1346 ق (1927 م) راهى مكه شد و پس از گذر از «قريات الملح» «جوف» «قصيم» و «رياض» به مكه رسيد و گزارش مشاهدات خود را در روزنامه «السياسة» منتشر ساخت. آن گاه «دارالمناره» اين مقالات را در كتابچه اى شامل 67 صفحه به چاپ رساند. در اين سفرنامه على رغم اختصارش، اطلاعات جالبى وجود دارد.

11- «مرشد الحاج» نوشته عبدالوهاب مظهر در سال 1347 ق. اين سفرنامه در 103 صفحه چاپ شده است.

12- «الارتسامات اللطاف فى خواطر الحاج الى اقدس مطاف».

نوشته امير شكيب ارسلان (1286- 1366 ق). كه مؤلف در آن گزارش سفر حج خود را در سال 1348 ق طى 304 صفحه مى نويسد و مكه و طائف را وصف مى كند و در باره آبادانى شبه جزيره و مسائل گوناگون زندگى آن خطه به تفصيل بحث مى كند. تا آن جا كه اين سفرنامه از مفيدترين و كاملترين سفرنامه ها به شمار مى رود.

13- «رحلة الحجاز» نوشته ابراهيم عبدالقادر المازنى (1308- 1368 ق) درسال 1349 (1930 م) در وصف مراسم جشن به تخت نشستن ملك عبدالعزيز آل سعود. اين كتاب در سال 1930 در 166 صفحه همراه با تصوير چاپ شده است.

14- «مشاهداتى فى بلاد الحجاز» نوشته عبدالوهاب خضير. كتابچه اى در 43 صفحه كه مراسم به تخت نشستن ملك عبد العزيز در سال 1349 (1930 م) را گزارش مى كند. اين كتابچه با مقدمه احمد زكى پاشا و همراه با تصاوير چاپ شده است.

15- «فى المملكة الروحيه للعالم الاسلامى (رحلة الى الحجاز سنة 1930- 1931 م)» نوشته مصطفى محمد. اين كتاب در 230 صفحه همراه با تصاوير در چاپخانه «المدينة المنورة» چاپ شده است.

مشخصات منبع ترجمه چنين است:

اشهر رحلات الحج: 1 ملخص رحلتى ابن عبدالسلام الدَرعى المغربى، حمد الجاسر، الرياض، منشورات الرفاعى، 1402 ق. ص 11 و 31.

عمر بازيافته

خاطراتى شنيدنى از سفر روحانى حج

به قلم: مظفر نصر

ناظر كاروان

هرگز در اين فكر نبودم و شايد تصورش را هم نمى كردم كه با وضعيت مالى ضعيفى كه دارم روزى، موفق به زيارت خانه خدا، قبر نبى اكرم- ص- و ائمه بقيع- عليهم السلام- شوم تا اينكه در سال 62 شنيدم كه از نهادهاى انقلابى افرادى را به عنوان سهميه در امور خدماتى كاروان هاى حج مى پذيرند. معرفينامه اى گرفته، به سازمان حج و زيارت ارائه دادم و در آزمون شفاهى نيز شركت كردم كه به لطف خداى بزرگ در شمار زائران بيت اللَّه قرار گرفتم. اين را خوب مى دانم كه اين نعمت به بركت وجود امام- ره- و خونهاى پاك شهدا و انقلاب اسلامى بود. خداوند ما را قدردان اين نعمتها قرار دهد انشاءاللَّه، تا به وصاياى آن عزيز، عمل نماييم و حرمت خانواده معظم شهدا راآنگونه كه بايد نگهداريم.

... مقدمات كار به سرعت فراهم شد طبق معمول حوله ها، هميان، ساك و وسايل ديگر تهيه گرديد، آن قسمت از مفاتيح الجنان و رساله نوين حضرت امام- رضوان اللَّه تعالى عليه- را كه مربوط به حج است، نيز بريده و در ساك خود جاسازى كرده بودم. روز موعود فرارسيد، و من به همراه مدير و روحانى و ساير حجاج به جدّه رسيديم، خوشبختانه در فرودگاه جدّه با فعل و انفعالى كه انجام گرفت، مأمورين مفتّش متوجه وسايل ساكم نشدند و الّا آن دو كتاب را ضبط مى كردند.

... وقتى سراغ ساكها آمدم، متوجّه شدم كه ساك بزرگم نيست، با راهنمايى مدير كاروان، در بازار فرودگاه جدّه ناگزير حوله هاى احرام و لباس زير و ... مجدداً با ريال سعودى خريدارى كردم. پس از پذيرايى در فرودگاه، مدير كاروان مرا با كلمن آبى، در اتوبوسى كه سقف نداشت نشاند. روحانى محترم كاروان نيز در همين اتوبوس همراه ما بود. چون مدينه بعد بوديم ميقات ما جُحفه بود، در جُحفه مُحْرِم شديم و لبّيك گويان وارد اتوبوس گرديده، همگى در جاى خود نشستيم. آقاى روحانى كاروان در انتهاى اتوبوس و من روى صندلى پشت راننده نشسته بودم و افتخار آن را داشتم تا از حجاج پذيرايى (سقايت) نمايم. روحانى كاروان با صداى بلند اين نغمه را سر مى داد «لَبّيك الّلهم لَبّيك، لَبّيك لاشَريكَ لَكَ لَبّيك انَّ الْحَمْدَ والنِّعْمَة لَكَ وَالْمُلك لاشَريكَ لَكَ لَبَّيْك» و ما همگى تكرار مى كرديم وقتى او خسته مى شد من اين سرود را زمزمه مى كردم و ديگران تكرار مى كردند. تا اينكه زائرين به خواب رفتند و ...

ساعاتى از شب گذشته بود كه ناگهان احساس كردم راننده از مسير جاده خارج شده است، با فرياد روحانى كاروان از جا بلند شدم و ميله پشت صندلى راننده را كه به قسمتى از سقف جلو وصل بود، گرفتم، در همين لحظه بود كه ماشين به پهلو واژگون شد، چون ماشين بدون سقف بود، همه سرنشينان به بيرون پرت شدند و من ديگر چيزى نفهميدم. نيمه هاى شب بود وقتى به خود آمدم، نگاهى به ماشين و افرادى كه به بيرون پرت شده بودند، انداختم، يك لحظه احساس كردم كه همه مرده اند و من نيز ...

از جاى خود بلند شدم، حوله احرام به دوش انداختم، اما هنوز هم شك داشتم كه زنده ام يا مرده. در عالم ناباورى جلوى چراغ اتوبوس كه روشن بود رفتم، خودم را به دقّت ورانداز كردم، ديدم مثل اينكه به شكر خدا زنده ام. راننده نيز روى شنها بى هوش افتاده بود و حركتى نداشت. افراد كم كم به هوش مى آمدند، صداى ناله ها به گوش مى رسيد. يكى مى گفت «مرا رو به قبله بگذار»، ديگرى مى گفت «به دادم برس»، سوّمى مى گفت من دارم ميميرم كمى آب برايم بياور. روحانى نيز با سر و صورتى خونين روى زمين افتاده بود. حوله بعضى از آنان باز شده و در گوشه اى پرت شده بود. آنها را پيدا كرده و به صاحبانش مى دادم تا خودشان را بپوشاند و ... با عجله تمام به كنار جاده آمدم تا اتوبوسها را از قضيّه آگاه كنم، جلوى آنها را مى گرفتم ولى هيچكدام نگه نمى داشتند. ناگزير حوله ام را برداشتم، وسط جاده ايستادم و راه را بند آوردم و به اين وسيله توانستم تعدادى از ماشينها را وادار به توقف كنم. پنج نفر از زائران را كه جراهتهاى شديد داشتند به كمك آن عدّه از زائران كه جراحات سطحى برداشته بودند، در راهروى اتوبوسى كه سرنشينان آن، خانم و عرب زبان بودند، سوار كرده و راهى نموديم، تا اينكه پليس اتوبوسى تهيه كرد و من تمام زائران مجروح را سوار نمودم و در لحظه آخر كه خودم خواستم سوار شوم درب اتوبوس كه برقى بود، بسته شد و من به دنبال اتوبوس هرچه دويدم راننده توجّه و اعتنايى نكرد. نزد پليس آمدم و با زبان بى زبانى او را متوجه ساختم كه من جا مانده ام، اما او هيچ اهميتى نداد. نزد راننده پليس رفتم، ديدم او هم ...

آنها مشغول به هوش آوردن يكى از مجروحين حادثه بودند، هر چه التماس مى كردم كسى توجّهى نمى كرد و من در دل شب، يكه و تنها مانده بودم. ناگهان اتومبيل مدل بالايى ترمز كرد، پليسى داخل آن بود، مرا در صندلى عقب ماشين نشاند و راه افتاد.

خيلى ترسيده بودم و نمى دانستم مرا به كجا مى برد. زبان بلد نبودم. گاهى با لال بازى، مطالبى مى گفتم امّا راننده حرفى نمى زد. يك بطرى كوچك آب معدنى به من داد نوشيدم. برايم نوار موسيقى گذاشت، هرچه به او مى گفتم «خاموش كن» اعتنا نمى كرد. پيش خود مى گفتم: «خدايا! من زائر تو هستم، چه گناهى كرده ام كه گير چنين انسانهايى افتاده ام؟!»

چند كيلومترى راه رفته بوديم كه ناگهان صداى آژير بلند شد، تازه اينجا بود كه فهميدم داخل ماشين پليس سعودى نشسته ام. او اتوبوس حامل زائران مجروح ايرانى را متوقف كرد، و به من فهماند كه پياده شده و به زائران مجروح در اتوبوس بپيوندم. از راننده تشكر كردم و ...

رو به زائران اتوبوس كرده و با ناراحتى به آنان گفتم: چرا ماشين را متوقف نكرديد تا من هم سوار شوم و ... ديدم بيچاره ها رمق حرف زدن ندارند و همچنان ناله مى كنند.

به مستشفاى (بيمارستان) عبدالعزيز رسيديم، اتوبوس مى خواست داخل بيمارستان شود ولى نگهبان جلوى بيمارستان مانع از ورود آن مى شد و مى گفت: بايد در بيرون از بيمارستان، مسافران راپياده كنى كه من پياده شدم، زنجير را انداخته و آنان را به داخل بيمارستان هدايت كردم. پرستاران بيمارستان با سرعت تمام مجروحين را به وسيله برانكارد به داخل حمل كردند و اكيپى با عجله آمدند و كليه زائرين مجروح را پانسمان و بسترى نمودند. فرد سالم در بين آنها فقط من بودم كه هيچگونه آثارى از زخم نداشتم، فقط قوزك زانويم كمى كوبيده شده بود.

اذان صبح شد، خيالم از سوى مجروحين راحت بود. تيمم كردم و نمازم را خواندم. لحظاتى بعد در نهايت تعجب متوجه شدم 5 نفر مجروحى كه سوار راهروى اتوبوس شده بودند در حالى كه روى زخمهايشان را به وسيله پنبه پوشانده بودند وارد بيمارستان شدند. بعد از دقايقى معلوم شد كه راننده بى انصاف! آنها را در بين راه، در يك آبادى، به اسم بيمارستان، پياده كرده و رفته است، و آنها به يكى از خانه هاى آن آبادى پناه برده و به كمك صاحبخانه پس از پانسمان موقّت و پذيرايى مختصر، به بيمارستان منتقل شده بودند.

ساعاتى بعد از ماجرا، از هلال احمر ايران، برادرانى آمدند و پس از ويزيت مجروحين و سركشى به آنها مرا به اتفاق چند نفر ديگر، به محل كاروان، كه در شارع الحج، نزديك جبل النور (غار حراء) بود، بردند. زائران، در كاروان كه بسيار نگران بودند با ديدن ما به طرفمان آمدند كه: چه شد؟، چه اتفاقى روى داد؟ چرا دير كرديد؟، بقيه همراهان چه شدند؟ و ... ماجرا و آنچه كه بر سرمان آمده بود را تعريف كردم. بيچاره مدير كاروان كه به شدت نگران و وحشت زده بود، با سرعت تمام به طرف بيمارستان راه افتاد و ... من حوله هايم را كه خون آلود بود شستم، غسل زيارت كردم، آشپز كاروان برايم صبحانه آورد، از او پرسيدم: همه زائران اعمالشان را انجام داده اند؟ گفت: خير، فقط تعدادى از مردها موفق به انجام اعمال شده اند. شما بمانيد، غروب با روحانى كاروان و آن تعداد كه تا كنون نرفته اند مشرف شويد. ولى من طاقت ماندن نداشتم، از او پرسيدم: الآن ما كجا هستيم و چگونه مى شود به حرم رفت؟ مسيرهايى را به من نشان داد، بلافاصله بريده رساله نوين رابرداشتم و پاى پياده حركت كردم. از آنجا كه به زبان عربى آشنا نبودم و نمى توانستم با راننده حرف بزنم، ترجيح دادم كه پياده به راهم ادامه دهم و ماشين ها را فقط تماشا كنم و هر جا زائرى را مى ديدم، جلو مى رفتم تا ببينم ايرانى هستند يا نه، اما از روى رداى آنها كه يك طرف شانه خود را پوشانده بودند، مى فهميدم كه شيعه و ايرانى نيستند تا اينكه به خيابانى رسيدم كه روى تابلو نوشته شده بود «شارع المسجد الحرام». وقتى چشمم به تابلو افتاد خيلى خوشحال شدم كه راه را يافته ام. ادامه راه را طى مى كردم كه ديدم تعدادى زائر ظاهراً شيعه هستند، جلو رفتم، ديدم بله، اهل زنجان مى باشند. سراغ روحانى كاروانشان را گرفتم، به او گفتم كه من چنين وضعى دارم و مى خواهم در كنار آنها اعمالم را انجام دهم، و او با برخوردى گرم استقبال كرد، در بين راه يكى دو سؤال از او كردم تا اينكه به نزديك مسجدالحرام رسيديم، با ديدن آن، ضربان قلبم شديدتر شد. روحانى كاروان زائران را جمع كرد و داشت آنان را توجيه مى كرد كه من خودم به تنهاى راه افتادم، و از دربى كه بعدها فهميدم يكى از درب هاى صفا و مروه بود وارد گرديدم، محو تماشاى خانه شده بودم، حال ديگرى داشتم، نمى توانم آنچه را كه در آن لحظات بر من گذشت توصيف كنم. زار زار اشك مى ريختم و به طرف خانه نزديك مى شدم. موج و انبوه جمعيت را مشاهده مى كردم كه در حال طواف بر گرد خانه بودند. درب خانه، مقام ابراهيم، ناودان طلا و حِجر اسماعيل را ديدم، اما من دنبال حجرالأسود بودم، هر چه به كتاب كه عكسهاى رنگى داشت رجوع مى كردم و به خانه نگاه مى كردم، بايد نزديك درب خانه باشم اما نمى ديدم و مى خواستم از آنجا طواف را شروع كنم. همچنان به دنبال آن بودم كه به وسيله كتاب و عكس هاى آن حجرالأسود رابيابم كه يكى دستى به شانه ام زد، برگشتم، نگاهش كردم، با من سلام و عليك كرد و پرسيد سالِ اوّلت است؟ گفتم بله. گفت: دنبال چه مى گردى؟

گفتم: هر چه جستجو مى كنم حجرالأسود را نمى يابم. راهنماييم كرد و گفت: اينجا كه جمعيت هجوم آورده و «اللَّه اكبر» مى گويند حجرالأسود است. دست زدن و بوسيدن آن مستحب است. نيت كن و از اينجا (حجرالأسود) شروع كن و هر شوط كه رفتى و به حجر رسيدى، بگو «اللَّه اكبر» تا هفت دور. اگر به مشكلى برخوردى و سؤالى داشتى، من اينجا هستم و راهنماييت مى كنم، هيچ نگران نباش.

من كه نمى دانستم چگونه از اين برخورد مهربانانه تشكر كنم، هيجان زده شروع كردم به طواف خانه.

«اللَّه اكبر»، «لا اله الَّا اللَّه»، «مُحَمَّد رَسول اللَّه».

«رَبَنا اتِنا فِى الدُنيا حَسَنَة و فى الاخِرة حَسَنَة و قِنا عَذابَ النَّار».

«رَبَنا لاتُزِغْ قُلُوبنا بَعْدَ اذْهَدَيْتَنا وَهَبَ لَنا مِنْ لَدُنَك رَحمَةً انَّك انْتَ الوَهاب» و ...

ذكر حق مى گفتم و دور خانه مى گشتم. هفت دور كه تمام شد، پشت به مقام ابراهيم- عليه السلام- آمدم و دو ركعت نماز طواف بجاى آوردم.

سپس به طرف مسعى رفتم. بالاى كوه صفا توقفى كردم و از آنجا به خانه و حركات حجّاج نظاره مى كردم، ديدم كه روحانيون معظّم كاروانها نيت سعى را به زائران تعليم مى دهند. من نيز سعى را آغاز كردم. در كتابها خوانده بودم كه هاجر- سلام اللَّه عليها- اين مسير را هفت بار طى كرد و به دنبال آب مى گشت. در مسير به چراغ سبز رسيديم. ديدم حاجى ها به آنجا كه مى رسند با حالت خاصّى مى دوند من نيز هَرْوَلَه كردم. سرانجام هفت بار سعى بين صفا و مروه رابجا آوردم. مى دانستم كه بعد از اتمام سعى وظيفه ام تقصير است. بالاى كوه مروه از افرادى كه مشغول تقصير بودند قيچى و ناخنگيرى گرفتم و تقصير كردم. آنگاه به صحن مسجد آمدم، از حاجى هاى ايرانى سراغ چاه زمزم را گرفتم، و از پله ها پايين رفتم، ديدم شيرهاى آبى است كه حُجاج سر و صورت خود را با آن مى شويند و كمى نيز مى نوشند و چاه زمزم در گوشه اى از زير زمين واقع شده است و ...

بوسيدن حجر، خود داستان مفصلى دارد. به طرف محلى كه دمپايى را گذاشته بودم رفتم اما ديدم در آن آشفته بازار مگر مى شود دمپايى پيدا كرد! با پاى برهنه به بيرون حرم آمدم. وقتى قدم به اسفالت داغ گذاشتم پايم سوخت، به سرعت به طرف سايه پلى كه در آن نزديكى قرار داشت دويدم و سرانجام خود را به نحوى به بازار رساندم، باز به مشكل تكلم به زبان عربى برخوردم، چون نمى دانستم در زبان عربى به دمپايى چه مى گويند. بالاخره با هزار زحمت به فروشنده فهماندم كه دمپايى مى خواهم و ...

بعد از خريدن دمپايى، به يك زائر ايرانى برخوردم و با راهنمايى هاى او به شكر خدا خودم را به ساختمانى كه كاروان ما در آن اسكان يافته بودند، رساندم. اما زمانى رسيديم كه نهار را خورده بودند. و من بعد از صرف غذا، به اتفاق آقاى روحانى كاروان، به بيمارستان رفتيم، زائران كه در بيمارستان بسترى بودند همگى از من تشكّر مى كردند. مسؤليت حمل مجروحين از كاروان به بيمارستان نيز به عهده من گذاشته شد و بعد از آن كارم در شبانه روز، بردن مجروحين براى مداوا و پانسمان به بيمارستان بود تا اينكه بعد از هفت روز خودم را نيز به پزشك عرضه كرده و گفتم پهلويم درد مى كند و نفسم مى گيرد، تصور مى كنم به خاطر فعاليت زياد و ريختن عرق در شب حادثه، سينه پهلو كرده باشم. پزشك هنگام معاينه دستى به پهلويم زد كه احساس درد شديدى كردم، به راديولوژى معرفى كرد. عكسى گرفته و آوردم. رو به من كرده، گفت دو تا از دنده هاى تو شكسته است، باور نكردم و گفتم شايد اشتباه شده است، چگونه مى شود باور كرد؟ من كه اصلًا احساس درد شديد نمى كنم و ... مجدداً عكس گرفتم معلوم شد نظر پزشك كاملًا درست است. دكتر به من گفت بايد تا يك ماه استراحت كنى، امّا من ...

در ضمن در يكى از روزها، زائرى را كه پولش را در حال طواف زده بودند به پيشنهاد مدير كاروان به ستاد برده بودم تا كمكى برايش بگيرم، كه ناگهان متوجّه شدم ساك گمشده ام با كلّيه محتوياتش در ستاد مكه است.

تمام زائران از بيمارستان مرخّص شدند و جز دو نفر از آنان كه حجشان به حَجِ افراد بدل شد، بقيه موفق شدند با بهبودى كامل اعمال خود را بجا آورند.

ايام به سرعت سپرى مى شد تا بالاخره روز وداع رسيد روزى كه زائرين سوار ماشين مى شدند تا به طرف فرودگاه جدّه حركت كنند و من با يكى از مجروحين از بيمارستان مى آمدم. موقع بازگشت به ميهن اسلامى، براى وداع به مسجد النبى رفتم خيلى غمگين بودم، از درب جبرائيل- ع- وارد شدم، در مقابل محل موسوم به منزل مولا على- ع- و فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- نشستم، با رسول خدا دردِ دل ها گفتم. اينجا بود كه از ذهنم خطور كرد: قبر حضرت فاطمه كجاست؟ در قبرستان بقيع يا در كنار پدرش؟ و در شب دفن پيكر پاك و مطهّر فاطمه- سلام اللَّه عليها- به مولا على- ع- چه گذشت؟!

مولا جان روزى به ميثم تمار مى فرمودى:

وَفىِ الصَّدرِ لُبَناتٌ اذا ضاقَ لَها صَدْرى

نَكَتُّ الارْضَ بِالْكَفِ وَاْبدَيْتُ لَها سِرّى

فَمَهْما تَنْبُتُ الارضُ فَذاكَ النّبْتُ مِنْ بَذْرى

على جان بذرى را كه به دل خاك سپردى به دست فرزند خلف تو امام خمينى به ثمر رسيد و خونهاى پاكى كه به پاى نهال مقدس انقلاب ريخته شد، اكنون جوانه ها زده و بارور شده است و روزبه روز عالم گير مى شود و ...

در پايان سفر، معامله اى با قادر سبحان در سال 62 نمودم و به لطف اللَّه در سال 63 در آزمون امور نظارت كاروانهاى حج در تهران برگزار شد، پذيرفته شدم و تا كنون همه ساله (سالهاى 62 تا 66) به مكّه معظمه و مدينه منورّه مشرّف شده ام و در حج خونين نيز حضور داشتم. در طول سالهاى تشرف، سعيم اين بود كه در حدّ وُسعم با جان و دل به حجاج (خصوصاً زائرين سنين بالا كه نياز به كمك دارند) خدمت كنم و به مدد حق به اين عهد، پاى بندم و منتظرم تا ببينم او چه صلاح مى داند. آيا موفق به سفر ششم خواهم شد يا نه.

با اين تفاوت كه امروز امام راحلمان در ميان ما نيست و روح ملكوتى اش در جوار رحمت حق آرميده است، وَ سلامٌ عَلَيْهِ يَومَ وُلِدَ وِ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيَّا.

بنده ام بنده ولى بيخردم خواجه با بيخردى ميخردم

خواجه خود ديد و پسنديد و خريد بود آگاه ز هر نيك و بدم

بنده ام بنده كه از فرمان سر نكشم خواجه به هر سو كشدم

بسليمان برسانيد كه من چون نگينى به كف ديو و ددم

من چو برگِ گُلم از باد صبا كه بهر سو بوزد مى بردم

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109