ميقات حج-جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

مكّه و مدينه سرزمين وحى است؛ جايگاه فروزش شعله هاى مقدّس هدايت و تجلّى جلوه هاى سپيدى آفرين حقّ، و حجّ تبلور مكتب، تجلّى اسلام و تجسّم عينى حقايق الهى و ارزشهاى قرآنى است.

جاى، جاى سرزمين مكّه و مدينه خاطره است، خاطره هايى شورانگيز، هيجانبار، جاودانه و تنبّه آفرين. گام، گام آن ديار مقدّس از يكسوى يادآور رادمرديها، رشادتها، نستوهى ها و بلندانديشى هاى كسانى است كه پروانه وار گرد شمع وجود رسول اللَّه- ص- جمع شده بودند؛ و از سوى ديگر يادآور موضعهاى خصمانه و پليد مشركان، زورگويان، زراندوزان و تزويرگرايان و بالأخره جلوه گاه خاطره شيرين و دلرباى پيروزى حقّ بر باطل و چيره شدن نيكى و پاكى در ميدان جاودانه نبرد سياهى و سفيدى و حقّ و باطل.

حجّ فراخوانى تمام مؤمنان و موحدّان است به اين ديار از همه سو (مِن كُلّ فَجّ عَميق)، تا مسلمانان با انديشيدن به آن همه رادمرديها و ...، بلندى و والايى را بياموزند، و با آگاهى از مواضع خصمانه شياطين، درآويختن با سياهيها و تباهيها و زشتيها را فراگيرند و با زنده ساختن نتايج آن همه استقامتها و شكيبها- كه در آغوش كشيدن شاهد

سرمقاله

ص: 2

زيباى پيروزى و فيروزى بود- اميدوار و نستوه در راه مقصد والا و مقصود اعلى به پيش تازند.

مؤمنان مى روند تا با حضور در تشعشع انوار الهى در مسجدالحرام و طواف بر گرد خانه خدا، شرك را- در تمام ابعادش- از جان بزدايند، و دل را از پرتو توحيد ناب بياكنند، و با «استلام حجرالأسود» پيمان موحّدانه زيستن و با شرك در افتادن، اطاعت حقّ برگزيدن و با جبّاران درآويختن را ببندند. (1)

حجّ دعوت است، دعوتى براى نمايش پرشكوه عشق، ايثار، سعى، تلاش، توكّل، شناخت، ستيز با يأس ها، نگريستن هوشمندانه به آرمانها و آرزوهاى بلند، زمزمه با اللَّه، همراه شدن با پيامبر- ص-، آشناشدن با رازها و رمزهاى اين تعليم بزرگ و زمينه هاى خودسازى و انسان سازى.

مسلمانان بايد با اين همه آشنا شوند؛ و زائران آن ديار قدس بايد، اين همه خاطره ها، آموزه ها، و حقايق حياتبخش را در جان بريزند؛ تا محتواى غنىّ حجّ: «قياماً لِلنّاس» و جهت گيرى والاى آن «مَنافعُ لِلنّاس» را در تمام ابعاد آن دريابند. و با درافتادن با سياهيها، تباهيها، در آبشار زلال «ياد خدا»، خويشتن خويش را از رذالتها، ناهنجاريها و زشتيها بزدايند.

مؤمنان بايد با چهره هاى بلند و نستوه آن ديار، به نيكى آشنا شوند و با زيارت آگاهانه آرامگاههاى منوّر آن وادى قدس، و حضور هوشمندانه در كنار آنان، پيامبر و امامان- ع- و ... به محتواى عظيم و زندگى ساز زيارت- همگامى با آن چهره ها و پيمان ولايت با رسول اللَّه- ص- و امامان- ع- و راهروى در جهت آنان- را تحقّق بخشند. (2)

*** با پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى، وتابيدن خورشيد حقّ بر اين ديار، و برچيده شدن دامن شب ديجور ظلم و تباهى، و دميدن سپيده آزادى، و رخ نمودن فرشته پاكى و قداست، حضرت امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- حجّ مانند بسيارى از تعاليم الهى از تحريف رهانيده شد و چهره راستين خود را بازيافت؛ و محتواى غنى، درگير، وحدت آفرين و شرك ستيزش نموده شد؛ و اكنون نيز همچنان، پربار و هيجان انگيز، امّت اسلامى را به پيوند برادرى از يكسوى، و در آويختن با شرك و مظاهر آن و فرياد بلند برائت از سوى ديگر فرامى خواند.

بعثه مقام معظم رهبرى كه برگزارى اين كنگره سترگ و بيداركننده را بعهده


1- الحجّ فى الكتاب والسنّه ص 117 «علّة استلام الحجرالأسود» و نيز ص 116.
2- الإمام الرضا- ع- انّ لكلّ امام عهداً فى عنق اوليائه و شيعته و انّ من تمام الوفاء بالعهد و حسن الأداء زيارة قبورهم ...، بحارالانوار، ج 100، ص 116.

ص: 3

دارد، اكنون با الهام از رهنمودهاى رهگشاى مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللَّه خامنه اى- مدّظلّه- بر آن است تا دامنه تعاليم اين مراسم عظيم را بگستراند و ابعاد والاى آموزه ها، خاطره ها، حادثه ها و حقايق نهفته در آن ديار و اين عبادت انسان ساز را، هرچه بيشتر و بيشتر برنمايد؛ و زائران و راهيان سرزمين پاكى و طهارت را، در بهره گيرى از اين حركت عظيم، به بهترين و برترين گونه ممكن، يارى رساند و «ميقات» راهى است در اين راه و در پى رسيدن به اين هدف.

بى گمان گامهاى نخستين است و آميخته با نارسائيها كه اميد است با پيشنهادها، راهنماييها، و همراهيهاى پژوهشيان و انديشوران در رسيدن به مقصد و مقصود، در ابعادى وسيع و با محتوايى غنى و ژرف گامهاى بلندى برگيرد.

ميقات

ص: 4

حج در كلام پيشواى فقيد انقلاب

حضرت آيةالله العظمى امام خمينى- قدس سره-

فرياد برائت ما فرياد مردم مسلمان آفريقاست، فرياد برادران و خواهران دينى ما كه به جرم سياه بودن، تازيانه ستمِ سيه روزان بى فرهنگِ نژادپرست را مى خورند.

فرياد برائت ما، فرياد برائت مردم لبنان و فلسطين و همه ملت ها و كشورهاى ديگرى است كه برقدرت هاى شرق و غرب، خصوصاً آمريكا و اسرائيل به آنان چشم طمع دوخته اند و سرمايه آنان را به غارت برده اند و نوكران و سرسپردگان خود را به آنان تحميل نموده اند و از فواصل هزاران كيلومتر راه به سرزمين هاى آنان چنگ انداخته و مرزهاى آبى و خاكى كشورشان را اشغال كرده اند.

فرياد برائت ما، فرياد برائت همه مردمانى است كه ديگر تحمل تفرعن آمريكا و حضور سلطه طلبانه آن را از دست داده اند و نمى خواهند صداى خشم و نفرتشان براى ابد در گلوهاى شان خاموش و افسرده بماند و اراده كرده اند كه آزاد زندگى كنند و آزاد بميرند و فريادگر نسل ها باشند.

فرياد برائت ما، فرياد دفاع از مكتب و حيثيات و نواميس، فرياد دفاع از منابع و ثروت ها و سرمايه ها، فرياد دردمندانه ملت هايى است كه خنجر كفر و نفاق قلب آنان را دريده است.

فرياد برائت ما، فرياد فقر و تهيدستى گرسنگان و محرومان و پابرهنه هايى است كه حاصل عرق جبين و زحمات شبانه روزى آنان را، زراندوزان و دزدان بين المللى به يغما برده اند و حريصانه از خون دل ملت هاى فقير و كشاورزان و كارگران و زحمتكشان، به اسم سرمايه دارى و سوسياليزم و كمونيزم مكيده و شريان حيات اقتصاد جهان را به خود پيوند داده اند و مردم

ص: 5

جهان را از رسيدن به كمترين حقوق حقه خود محروم نموده اند. (1)

و اما زائران محترم ايرانى كه انصافاً شخصيت و شعور و رشد سياسى و اجتماعى خود را در مراسم حج سال هاى گذشته به نمايش گذارده اند و باعث حفظ آبرو و اعتبار جمهورى اسلامى ايران شده اند، امسال نيز علاوه بر دقت و توجه به اعمال و واجبات حج و استفاده از اين نعمت بزرگ تشرف به مكه مكرمه و مدينه منوره و زيارت خانه خدا و مرقد پاك نبى اكرم- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- و بقيع و تشرف به جوار تربت مطهر حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- و ائمه معصومين- عليهم السلام- در راهپيمايى كوبنده برائت با هماهنگى و انسجام كامل در صفوف و شعارها و برنامه ها شركت نمايند و از بركاتِ اين اجتماع مقدس عبادى- سياسى كه نشان دهنده اقتدار مسلمين و كشور عزيز و اسلامى ايران است بهره مند شوند. (2)


1- صحيفه نور، ج 19، ص 201، 6/ 5/ 64
2- صحيفه نور، ج 20، ص 130، 6/ 5/ 66

ص: 6

حج از ديدگاه رهبر معظم انقلاب اسلامى

حضرت آيةالله خامنه اى- مدّظلّه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

واذن فى الناس بالحج يأتوك رجالا و على كل ضامر يأتين من كل فج عميق. ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللَّه فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام فكلوا منها واطعموا البائس الفقير.

خداوند حكيم عزيز را حمد و سپاس كه بر بندگان منّت نهاد و آنان را به گرد آمدن در خانه خود فراخواند و پيامبر بزرگ خود را به سردادن بانگ اذان حج بر گلدسته تاريخ مأمور ساخت. ساحت خانه را امن و امان كرد و از بتهاى جاهليت پيراست و مطاف مؤمنان و ميعاد دورافتادگان و مظهر جماعت و جلوه گاه شوكت و مجمع امت قرار داد. بيت اللَّه را، كه سدنه كعبه و خدمه مطاف و مسعى در عهد جاهليت اولى بازار تجارت و دكان رياست و سيادت خود كرده بودند، از آن مردم و منبع بهره و سود آنان دانست و به زعم انحصارطلبان، از راه رسيدگان را با ساكنان، داراى حقى برابر ساخت. حج را رمز وحدت و عظمت مسلمين و هماهنگى و پيوند ميان آنان قرار داد و باطل السحر بسيارى از ابتلائاتى كه افراد و جوامع مسلمين براثر جداماندگى از اصل

ص: 7

و ريشه خود به آن دچار مى شوند، مانند: بيگانه گرايى، و خودفراموشى، و ترفندپذيرى، و غفلت از خدا و اسارت در دست اهل دنيا و بدبينى به برادران و شنود سخن دشمن درباره آنان، و عدم حساسيت به سرنوشت امت اسلامى بلكه نشناختن كليتى به نام امت اسلامى، و بى خبرى از حوادث ديگر بلاد اسلامى، و ناهشيارى در برابر نقشه هاى دشمنان دوباره اسلام و مسلمين ... و بسى بيماريهاى مهلك ديگر كه در طول تاريخ اسلام بر اثر تسلط نااهلان و از خدا بى خبران بر زندگى سياسى و سرنوشت مسلمين، همواره مسلمانان را تهديد كرده و در قرنهاى اخير با حضور قدرتهاى استعمارى بيگانه در منطقه يا دست نشاندگان فاسد و دنيا پرستشان، شكلى بحرانى و ويرانگر به خود گرفته است.

اگر حج، كنگره عظيم ساليانه مسلمانان سراسر جهان است بى گمان فورى ترين دستور اين كنگره، مسائل روز مسلمانان در هر نقطه از جهان است.

اين مسائل، در تبليغات استكبارى به گونه اى مطرح مى شود كه از آن نه درس و تجربه و اميدى به مسلمين سراسر عالم منتقل شود و نه اگر در آن حادثه سوء نيت و سوء عمل استكبار مؤثر بوده مجرمى رسوا و حقيقتى افشا گردد، و يا به طور كلى مطرح نمى شود. حج جايى است كه بايد اين خيانت تبليغاتى افشا و حقيقت آشكار شود و زمينه آگاهى عمومى مسلمانان فراهم آيد.

در حج، در مدينه و مكّه، دراحد و منا و حراء، در اين سرزمين كه قدم مبارك رسول اكرم- صلى اللَّه عليه و آله- و اصحاب كرامش بر آن نهاده شده و شاهد آن رنجها و دربدريها و مبارزات و خون دلها بوده و در قدم به قدم سرزمين وحى و جهاد و قرآن و سنّت، در آن «گذشته ها» به تدبّر بپردازيد، خود را با آن پيوند دهيد، در پرتو آن، راه و جهت را بيابيد، با تجربه آن، نتيجه و سرانجام راه را ببينيد و به حول و قوه خدا و با توكل به او و اميد به نصر او و اعتماد به توانايى خود، در آن راه و به سمت آن هدف قدم گذاريد: «واللَّه معكم و لن يتركم اعمالكم».

... به حجّاج محترم ايرانى توصيه مى كنم كه از اين فرصت ارزشمند براى تزكيه نفس و ارتباط با خدا و توبه و انابه به حضرت حق و تحصيل رستگارى روحى حداكثر استفاده را بكنند، و از دعا و تضرع و تفكر و تصفيه

ص: 8

روح، لحظه اى غفلت نكنند و نگذارند كه خداى نخواسته مظاهر بى ارزش مادى كه همه جا نظائر آن را مى شود يافت چشم و دل آنان را به خود جذب كند و اين روزها و ساعتهاى استثنائى را كه مخصوص معنويت و تكميل نفس وتربيت روح و ارتباط با برادران مسلمان است، به بيهودگى از آنان بربايد.

خداوند همه شما را مشمول تفضلات الهى و توجهات و ادعيه زاكيه حضرت ولى عصر ارواحنا فداه قرار دهد.

ولايت راز بزرگ حج

عبداللَّه جوادى آملى

زائران بيت خدا كه عازم حج و حرم مطهر رسول اكرم- صلى اللَّه عليه وآله- و ائمه- عليهم السلام- هستند عنايت كنند كه ذات اقدس اله در قرآن كريم فرمود: «لِلَّهِ عَلىَ النّاسِ حِجُّ البيت مَن استطاعَ اليه سبيلًا» (1). اگر لِلَّهِ على الناس حجُّ البيت است پس حج هم بايد لِلّه باشد. اگرلزوم حج از طرف خدا و مال خداست (كه اين تعبير


1- آل عمران: 97.

ص: 9

مخصوص حج است، درباره نماز، روزه و مانند آن، مشابه اين تعبير نيامده است) پس انجام آن بايد لِله باشد. اگر كسى به قصد سياحت، تجارت و مانند آن، به طرف مكّه حركت كرد، چنين حجى سرّى ندارد، چراكه سيرالى اللَّه نيست. مهمترين سر حج آن است كه: اين سير، الى اللَّه باشد، زيرابه صورت «لِله عَلى النّاس» تعبير شده است.

نكته بعدى آن است كه ائمه- عليهم السلام- ازوجود مبارك رسول اكرم- صلى اللَّه عليه و آله- نقل كرده اند كه:

رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- علامت قبولى حج را به زائران بيت خدا گوشزد كرد و فرمود: اگر كسى به حج موفق شد، زيارت خانه خدا نصيبش گرديد و برگشت و انسان صالحى شد، ديگر دستش به گناه و پايش به اشتباه دراز نشد، اين نشانه قبولى حج او است. و اگر بعد از زيارت خانه خدا باز تن به تباهى و گناه داد نشانه مردود بودن حجّش مى باشد. اين نكته مى تواند به نوبه خود بيانگر سر حج باشد. زيرا اسرار عبادتهاى ما در قيامت ظهور مى كند كه روز ظهور باطن است.

در آن روز، هر انسانى مى فهمد كار او مقبول است يا مردود. و سرّ رد و قبول را هم مشاهده مى كند.

نه تنها نتيجه را، كه دليل را هم مى بيند. در قيامت هم قبول و هم نكول مشهود است، همچنين هم سرّ قبول و هم سرّ نكول. چون روز ظهور حق و فاش شدن اسرار است «يوم تُبلَى السَّرائر» (1) اگر كسى در دنيا توانست به مرحله اى برسد كه نظير قيامت بفهمد حجّش مورد قبول واقع شده يا نكول، اين شخص به گوشه اى از اسرار حج رسيده است، و قهراً سبب قبولى يا رد عمل را هم بررسى مى كند.

مضمون حديثى كه از وجود مبارك پيامبر- ص- رسيده اينست: اگر كسى خواست ببيند حج او


1- طارق: 9.

ص: 10

مقبول است يا نه، ببيند بعد از برگشت از بيت اللَّه، دست به گناه دراز مى كند يا نه؟

اگر گناه نمى كند نشانه قبولى حج است و اگر باز گناه انجام مى دهد نشانه مردود بودن آن مى باشد.

اين معنا در ساير عبادت ها نيز هست؛ مثلًا درباره نماز گفته شد: «انَّ الصَّلوة تَنهى عَنِ الفَحشاء و المُنكر» (1)

نماز يك حقيقتى دارد كه جلوى اراده هاى زشت را مى گيرد. گرچه خود نماز يك امر اعتبارى است ولى حقيقت آن يك امر تكوينى است. اگر كسى خواست كارى را انجام دهد مبادى نفسانى دارد، زيرا آن را مى فهمد تصديق پيدا مى كند، شوق و عزم و اراده و مانند آن پيدا مى شود. حالا آيا علم به «بايد» هم هست يا همان «اراده» كافى است. اين يك مطلب فنّى جدايى است و همه اينها جزء امور تكوينى مى باشند.

نماز، براى نمازگزار يك نقش تكوينى دارد؛ يعنى انگيزه ها، اراده ها، شوقها، تصميمها و عزمهاى او را تعديل مى كند كه نسبت به خير مصمم باشد و نسبت به شر بى رغبت. چيزى كه در محور تصميم گيرى انسان، سهم تكوينى دارد، حقيقت نماز است. آنچه كه در انسان شوق به شرف و شرع و فضيلت ايجاد مى كند، حقيقت نماز است. همين معنى در حج نيز هست، اين روح حج است كه امر تكوينى است و جلوى انگيزه ها و اراده هاى زشت را مى گيرد.

نكته سوم آن است كه، ابوبصير نابينا مى گويد:

سالى مكه مشرف بودم كه وجود مبارك امام باقر، محمد بن على- عليهما الصّلات و السلام- نيز مشرف بود. من از نشانه ها و علامتهايى كه از راه حواس ديگر- غير از باصره-


1- عنكبوت: 45.

ص: 11

احساس مى كردم، فهميدم زائران زيادند. گفتم: «ما اكثَر الحَجيج وَ اعظَمَ الضَجيج!»، با تعجّب گفتم:

چقدر امسال زائر زياد است و چه ناله ها دارند، در سرزمين عرفات همه مشغول دعايند. در اطراف كعبه همه مشغول طواف و نماز و زمزمه و اذكار و اشواط سبعه و ...!

امام باقر- سلام اللَّه عليه- به ابى بصير فرمود: چنين نيست، ابى بصير! جلوبيا.

ابى بصير به امام نزديكترشد، دست مبارك امام باقر- سلام اللَّه عليه- به چشم ابى بصير رسيد.

ناگهان وى صحراى وسيعى را ديد كه بسيارى از موجودات آن صحرا حيوان بودند، بر اين اساس، حضرت فرمود:

«ما اقَلَّ الحجيج و اكثَر الضجيج». فرمود:

ابى بصير! حاجيان كم، ناله و فرياد و سر و صدا زياد است.

حج حقيقت انسان را مى سازد

حج، سرّى دارد كه صور نفسانى آن، حقيقت انسان را تأمين مى كند.

حقيقت هر كسى را عقايد، اخلاق، اعمال و نيات او مى سازد. حج، انسان ساز است. و اگر كسى حاجى راستين نبود انسان واقعى نيست. ساير دستورات دينى نيز اين چنين است، نماز، روزه و عبادتهاى ديگر، انسان سازند. و اگر كسى به حقيقت نماز و سرّ روزه راه نيافت از انسانيت سهمى ندارد. صورتش صورت انسان است ولى سيرتش سيرت حيوان.

همان كه در نهج البلاغه آمده است. حضرت امير- سلام اللَّه عليه- طبق اين نقل فرمود: «فالصّورةُ صورةُ انسانٍ و القَلبُ قَلبُ حيوان». قلب يعنى حقيقت آدمى. آن لطيفه

ص: 12

الهى، آن روح. فرمود:

روح، روح حيوانى است اما در بدن انسان؛ يعنى قيافه قيافه آدم است ولى حقيقت حقيقت حيوان.

آنچه كه حقيقت انسان را تأمين مى كند، يا به صورت انسانيت، يا به صورت حيوانيت، همان عقايد، اخلاق و اعمال است.

حج سرّى دارد كه سريره انسان با سرّ حج هماهنگ است و ساخته مى شود. لذا وجود مبارك امام باقر- سلام اللَّه عليه- به ابى بصير فرمود: بسيارى از اينها كه مى بينى حيوانند.

البته زائران بيت خدا كه از كشور و منطقه هاى شيعه نشين حركت مى كنند بايد خوشحال و مسرور باشند؛ چون به بركت ولايت از اين شرّ و خطرى كه ابى بصير ديد مصونند.

اين نكته اى بود كه امام باقر- سلام اللَّه عليه- به ابى بصير فرمود. آنگاه دستى به چشم ابى بصير كشيد و ابى بصير به حالت اول در آمد و افرادى را كه در عرفات بودند به صورت انسان ديد. بعد به ابى بصير فرمود: ابى بصير! ما اگر اين كارها را كه نسبت به تو كرديم نسبت به ديگران هم بكنيم، ديگران هم اسرار مردم را بفهمند و ببينند كه در صحنه عرفات چه خبر است، ممكن است ظرفيّت نداشته باشند و درباره ما، بيش از اندازه اى كه هستيم غلوّ كنند. ما بندگان خداييم، عبيديم، «لا نَستَكبرُ عن عِبادتَهِ ولا نَسْئمُ مِن عِبادَتِه». همان وصفى كه خداوند براى فرشتگان و مقربين و انسانهايى كه الهى هستند در پايان سوره اعراف بيان كرد، همان بيان را امام باقر- سلام اللَّه عليه- درباره خودشان منطبق كرده اند فرمود: ما بندگان حقيم. از عبادت خدا استكبارى نداريم و خسته هم نمى شويم و در پيشگاه

ص: 13

حق مُنقاد، مسلم، مسلمان و مطيعيم.

نكته ديگر از همين قبيل، سدير سيرفى مى گويد: در سرزمين عرفات محضر امام ششم بودم، ديدم جمعيت زيادى مشغول انجام وظيفه حج، دعا و مانند آنند. در قلبم خطور كرد: آيا اينها به جهنم مى روند؟ و اين همه جمعيّت بر ضلالت و گمراهيند؟- چون كسى كه معتقد به ولايت و امامت على و اولاد على- عليهم السلام- نباشد و كسى كه دستور روشن پيغمبر- صلى اللَّه عليه و آله- را عالماً و عامداً زير پا بگذارد، حقيقتش حقيقت انسان نيست.- آنگاه امام صادق- سلام اللَّه عليه- به من فرمود: «سدير تَامَّل» تأمّل كن. دقت كردم، ديدم در اثر تصرفى كه امام ششم در من كرد، باطن بسيارى از افراد را مى بينم كه به صورت انسان نيستند. و وضع من دوباره به حالت اول برگشت.

پس حج سرّى دارد كه سيره، حقيقت و سريره انسان را مى سازد. اگر كسى با واقعيت حج همراه بود، انسان راستين است.

و اگر براى تجارت وسياحت، حج كرده و از ولايت سهمى نداشت، به عترت طاهره ايمان نياورد و ... از سرّ حج محروم است.

نقش كليدى ولايت

مسأله ولايت، نقش كليدى دارد. لذا در روايات ما آمده است كه: والى، دليل و راهنماى خطوط كلى دين است، اگر نماز، روزه، زكات، حج و عبادتهايى مانند اينها، پايه ها و مبانى دين هستند، والى دليل و مجرى و مبيّن و مفسّر و نيز حافظ حدود اينهاست. متخلّفين را مجازات و امتثال كنندگان تأييد و تشويق مى كند. در

ص: 14

نتيجه حدود الهى را حفظ مى نمايد.

وجود مبارك پيغمبر- صلى اللَّه عليه وآله- فرمود:

«انّى تارك فيكُم الثّقلين، كتابَ اللَّه و عترتى». در وصيتنامه حضرت امير- سلام اللَّه عليه- نيز آمده است كه: «اقيموا هذيْن العموديْن وَ اقِدوا هذينِ المصباحين»؛ يعنى اين دو ستون قرآن و عترت را سر پا نگهداريد و اين دو مشعل فروزان را همچنان افروخته و روشن كنيد كه كارتان به دست اينها انجام گيرد. اينها رهبران الهى هستند. اگر كسى حقيقت ولايت را عمداً رها كند، گرچه به نماز، روزه، زكات و حج هم موفق بشود انسان نيست؛ چرا كه ولايت سر عبادتهاست و انسان ساز است.

بنابراين، طبق روايات نقل شده، دستورات دينى ظاهرى دارد و باطنى كه باطنش با جان ما كار دارد.

ديگران كه مسأله اخلاق را در حد ملكات «فاضله» يا «رذيله» تبيين مى كردند، مسأله تجسّم خود انسان و تجسّم انسان به صُور ملكات نفسانى را نمى توانستند تبيين كنند.

گرچه نقل مى كردند و تعبداً مى پذيرفتند كه بعضى از افراد به صورت حيوان محشور مى شوند، ولى راه علمى نداشتند. اما بر اساس دو مبناى حكمت متعاليه: «جسمانيّةُ الحدوث و روحانيّةُالبقاء» و «حركت جوهرى»، به خوبى مى توان براى اين روايات يك راه علمى درست كرد، و مى توان پى برد كه چطور يك شخص به صورت حيوانيت حركت مى كند يا به صورت انسان حركت مى كند، واقعاً مى شود حيوان، در عين حالى كه انسانى است كه حيوان شده است. نه اينكه يك حيوانى مى شود در عرض انسان، نظير

ص: 15

حيوانات ديگر و گرنه آن عقوبت و كيفر نبود بلكه يك حيوانى است در طول انسان؛ يعنى ميمون انسان نما، خوك انسان نما، گرگ انسان نما و سگ انسان نما و مانند آن.

مطلب ديگر آن است كه: در جريان حج، ذات اقدس اله فرمود: «فيه ايات بيّنات» (1) گرچه در بسيارى از موارد مراد از آيه، اصل و علامت است ولى درباره حج فرمود:

«ايات بيّنات». آيات فراوانى در مسأله حج است. زائران بيت اللَّه در حج نشانه هاى زيادى مى بينند. گاهى كسى نه به قصد حج يا عمره، بلكه به قصد تجارت به مكه و مدينه مى رود. آن آيات تكوينى مثل آسمان و زمين و خصوصيتهاى جوّى، فضايى، اقليمى و مانند آن براى همه است.

اما يك سلسله دستورات به عنوان مناسك حج است كه عدّه زيادى از راه دور و نزديك آنجا سر مى سايند.

در خود حج، آيات الهى است، كعبه جزء آيات الهى است. حجرالأسود، جزء آيات الهى است. مقام ابراهيم جزء آيات الهى است. اينكه سرزمين غير ذى زرع به جايى برسد كه:

«فاجعَل افئدَةً مِن النّاس تهوى اليهم» (2) دلهاى عده اى مشتاقانه علاقه مند به كعبه و زيارت خانه خدا و حرم خداست، جزء آيات الهى است ... البته اين نيازى به شرح جداگانه دارد.

غَفَرَاللَّه لنا ولكم والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته.

قم 1371 هجرى شمسى


1- آل عمران: 97.
2- ابراهيم: 37.

ص: 16

مبانى حج ابراهيمى

از ديدگاه امام خمينى (1)- رضوان اللَّه تعالى عليه-

قسمت دوم


1- متن سخنرانى قبل از موسم حج سال 1370 در نماز جمعه تهران ايراد گرديده است. لازم به ذكر است كه قسمت اول اين بحث در ميقات 2 از نظر خوانندگان گرامى گذشت.

ص: 17

محمد محمدى رى شهرى

در جلسه قبل كه در كنگره عظيم حج و در كنار مرقد مطهّر بنيانگذار حج ابراهيمى (حضرت امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه-) برگزار شد، مطالبى پيرامون «مبانى حج ابراهيمى از ديدگاه امام» مطرح كرده و وعده دادم كه ادامه آن بحث را به دليل اهميّت و نيازى كه به آن هست، در جلسه بعدى دنبال كنم.

ازاين رو بطور اجمال و اختصار اشاره مى كنم كه فلسفه حجّ از ديدگاه امام- رضوان اللَّه تعالى عليه- «قيام» است.

قيام براى آزادى، قسط و عدل.

قيام براى پاكسازى جامعه از انحرافات، انحطاطات و آلودگى ها كه مهمترين آنها شرك زدايى از جامعه بشرى است.

قيام براى منافع انسانها و كوتاه نمودن دست جبّاران و ستمگران، از سلطه بر كشورهاى مظلوم و ستمديده و منابع زيرزمينى و روزمينى آنان. و در يك جمله:

«قيام براى ساختن جامعه متكامل توحيدى و در اوج تكامل مادّى و معنوى».

محتواى حج ابراهيمى

در اين جلسه موضوع سخنم «محتواى حج ابراهيمى از ديدگاه امام» است. براساس اين فلسفه، محتواى حج، از احرام گرفته تا طواف و تا رمى جمرات و قربانى هركدام معنا و مفهومى منطبق با فلسفه حج دارد.

مفهوم تلبيه

زائر خانه خدا با سر دادن تلبيه (1) آرى به حق مى گويد و دست ردّ بر سينه باطل مى كوبد، تلبيه، «نه» گفتن به خواسته هاى نفسانى، شيطان و استكبار جهانى است.

امام صادق- عليه السلام- در حديثى كه منسوب به آن حضرت است مى فرمايد:


1- «لبيك اللهمَّ لبيك، لبيك لاشريك لك لبيك ...».

ص: 18

«واحرم عن كلّ شيئٍ يمنعك من ذكراللَّه و يحجبك عن طاعةاللَّه».

زمانى احرام واقعى مى بندى و لبيك واقعى مى گويى كه هر چيزى كه انسان را از ياد خدا غافل مى كند، بر خود تحريم كنى و هرآنچه كه مانع از اطاعت امر حق است از سر راه بردارى. مخالفت با هواى نفس، خواسته هاى شيطان و شيطان صفتان لازمه احرام بستن، به احرام حج ابراهيمى و لبيك واقعى است.

امام- رضوان اللَّه تعالى عليه- در تبيين حقيقت لبيك مى فرمايد:

«در فريضه حجّ كه لبيك به حق است- دقّت مى فرماييد لبيك- لبيك به حق و هجرت به سوى حق تعالى به بركت ابراهيم و محمّد- ص- است. مقام «نه» بر همه بتها، طاغوتها، شيطانها و شيطان زاده ها است.

در ادامه مى فرمايد: كدام بت از شيطان بزرگ آمريكاى جهانخوار و شوروى ملحد و متجاوز بزرگتر و كدام طاغوت و طاغوتچه از طاغوتهاى زمان ما بالاترند؟!» (1) طاغوتها فقط همان لات، هبل و بتهاى بى جان نيستند، بت هاى جاندار نيز طاغوتند، وقتى كه نفى شريك مى كنى؛ «لا شريك لك لبيك» مى گويى؛ در واقع «نه» به همه اينها گفته و تنها به او تكيه مى كنى.

مفهوم طواف

از ديدگاه امام راحل، «طواف» هم معنا و محتواى خاصّ خودش را دارد، لذا در تفصيل و تبيين طواف حج واقعى مى فرمايد:

«در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است دل را از ديگران تهى كنيد. حجاج بيت اللَّه الحرام! دقّت كنيد به معانى».

آرى آنگاه كه طواف مى كنى و دور خانه خدا مى چرخى، مواظب باش كه طواف تو همچون طواف مردم زمان جاهليّت نباشد. امام باقر- عليه السّلام- فرمود:

«هكذا كانوا يطوفون فى الجاهليّة».

«در جاهليت نيز همين طور طواف مى كردند».

طواف شما بايد با طواف آنها فرق داشته باشد. شما بايد معناى طواف را بفهميد و معناى دور زدن بر اين سنگها را درك كنيد.

اينك به فرموده امام دل از ديگران تهى كنيد و جان را از خوف غيرحق پاك سازيد و به موازات عشق به حق، از بت هاى كوچك و بزرگ و طاغوتها و وابستگان آنان برائت جوييد.

حاجى واقعى بايد از آمريكاييان جنايتكار كه امروزه حرم امن الهى را به وجود پليد


1- پيام امام خمينى- قدس سره- به زائران بيت اللَّه الحرام، 16/ 5/ 1365 ه. ش.

ص: 19

خود آلوده كرده اند، برائت جويد، و نيز از دست پروردگان پليدشان چون صدّام عفلقى كه كعبه دل حاجيان، حرم امام حسين و حرم اميرالمؤمنين- عليهماالسلام- را هتك حرمت كردند، (1) اشقيايى كه قلم و بيان، از تبيين و تصوير شقاوتشان عاجز است، اظهار تنفّر كند.

جنايتكارانى كه در كنار حرم حسين بن على- عليهماالسلام- مردم را از لعنت بر قاتلان آن عزيز منع، و لعن بر اعدا و دشمنانش را از زيارتنامه اش حذف مى كنند و حتى حقجويان و رهروان راه حق را در حرم اين دو امام به شهادت مى رسانند.

اگر از شقاوت پيشگانى همچون صدام و ... و اربابان آنان برائت جستيد، مى توانيد بگوييد: «خدايا! دور خانه تو مى گردم، مهر و عشق تو بر دل دارم، و از غير تو بيزارم».

طواف بر گِرد خانه خدا بايد نشان دهنده عشق به خدا و برائت و بيزارى از دشمنان خدا باشد، و الّا طواف نيست.

مفهوم رمى جمرات

از ديدگاه امام- رضوان اللَّه عليه- در حج ابراهيمى رمى جمرات نيز معنا و مفهوم خاصّ خودش را دارد. لذا مى گويد:

«رجم عقبات، رجم شياطين انس و جن است، شما با «رجم»، با خداى خود عهد كنيد تا شياطين انس و ابرقدرتها را از كشورهاى اسلامى عزيز برانيد». (2)

بديهى است كه اگر سنگ زدن به جمرات، اين مفهوم را نداشته باشد، و به معناى رمى كردن شياطين جنّ و انس نباشد عملى بى محتواست.

باز مى فرمايد: «بايد شيطان بزرگ، ميانه و كوچك [جمره عقبه، وسطى و اولى] را از حريم مقدس اسلام و كعبه حرم راند و بايد دست شياطين را از كعبه و حرم كشورهاى اسلامى كه حريم آن است قطع كرد».

درود و سلام خدا بر امام باد كه هر چه امّت لازم داشت، در طول عمر پر بركتش، پس از پيروزى انقلاب و پيش از آن، همه را بيان كرد.

در عبارت ديگرى مى فرمايد:

«با فريادها و دعوتها و تظلّم ها و افشاگريها و اجتماعات زنده و كوبنده، در مجمع مسلمين در مكه مكرّمه بتها را بشكنيم و شياطين را كه در رأس آنها شيطان بزرگ است، در عقبات رمى كنيم و طرد نماييم. تا حج خليل اللَّه و حبيب اللَّه و ولى اللَّه؛ مهدى عزيز را بجا آورده باشيم و الّا در حق ما گفته مى شود: ما اكثر الضجيج واقلّ الحجيج». (3)


1- تاريخ سخنرانى مقارن با انتفاضه مردم مسلمان عراق و يورش وحشيانه مزدوران صدام به حرم مطهر اميرالمؤمنين- عليه السلام- و فرزند بزرگوارش در نجف و كربلا بود.
2- پيام امام خمينى- قدس سره- به زائران بيت اللَّه الحرام 7/ 7/ 1358 ه. ش.
3- پيام امام خمينى- قدس سره- به مناسبت عيد قربان 12/ 6/ 1362 ه. ش.

ص: 20

آرى اگر حجّ كسى اين محتوا را نداشته باشد مشمول همان زائرانى خواهد شد كه امام صادق- عليه السلام- فرمود: چقدر ضجّه زن زياد است و حاجى كم!

در حج ابراهيمى تك تك اعمالى كه حجاج بيت اللَّه انجام مى دهند فلسفه خاصّ خودش را دارد.

چند تذكّر:

نكاتى در رابطه با زائران بيت اللَّه از ديدگاه امام- رضوان اللَّه عليه- براى شما زائران ايرانى كه پيامبران انقلاب اسلامى ايران هستيد، بيان كنم؛ كه او فرمود:

«شما حجّاج بيت اللَّه الحرام! حامل پيام اين ملّت و نمايندگان اين كشور هستيد، در اين صورت موقعيّت شما بسيار حسّاس و وظيفه شما بسيار سنگين است»، (1) براى تأمين اهداف حج بايد اين نكات را رعايت كنيد.

اينك نكات برجسته اى را كه امام در پيامها و اعلاميه ها و سخنرانى هاى مختلف در رابطه با وظايف زائران فرموده اند، جمع بندى كرده و براى شما مطرح مى كنم:

1- اخلاص در سفر

زائران بيت اللَّه بايد توجّه داشته باشند كه اين سفر چه سفرى است. «توجه داشته باشيد كه سفر حجّ سفر كسب نيست». (2)

برادران و خواهران! شما براى كاسبى، سياحت و تفريح نمى رويد. اين سفر، «سفر تحصيل دنيا نيست». (3) به فرمايش امام:

«اين سفر، «سفر «الى اللَّه» است»، نه سفر «به خانه اللَّه» كه خانه وسيله است. شما براى زيارت خدا مى رويد، «بايد همانطورى كه مسافران «الى اللَّه» مثل انبياء- عليهم السلام- و بزرگان از دين ما، در تمام زمان حياتشان مسافرتشان الى اللَّه بوده است و از آن چيزى كه برنامه وصول الى اللَّه بوده است يك قدم تخلّف نمى كردند»، (4) برنامه اى را كه همه انبيا و اوليا در طول مدّت عمر خود داشتند، زائران خانه خدا سعى كنند در اين سفر داشته باشند، دقّت كنند كه آنچه را كه خدا دوست ندارد، در اين سفر تحقق پيدا نكند. اوّل بشناسند و بفهمند و بعد تلاش كنند، اجتناب كنند.

عزيزان! مبادا اين سفر را سفر تجارت قرار دهيد و امور تجارى در اين سفر مطرح باشد. طورى نباشد كه آقا يا خانم از روزى كه وارد مدينه و يا مكّه شد فرصتها و


1- پيام امام خمينى- قدس سره- به مناسبت عيد قربان 7/ 6/ 1363 ه. ش.
2- از بيانات امام خمينى- قدس سرّه- در ديدار با روحانيون و رؤساى كاروانهاى حج 8/ 7/ 1358 ه. ش.
3- همان.
4- همان.

ص: 21

اوقات ارزشمند خود را در اين دكان و آن دكان براى تهيّه و خريد اجناس آمريكايى صرف كند و ناگهان چشم باز كند و ببينند كه فرصت تمام شده و او چيزى را كه در اين سفر به دنبالش بود، به دست نياورده است. سعى و دقت كنيم از گروهى نباشيم كه امام فرمود:

«كثيرى از حجّاج بيت اللَّه الحرام كه براى فريضه حج مى روند و بايد در آن مكان مقدس از توطئه بيگانگان به فرياد يا للمسلمين برخيزند، غافلانه در بازارها به جستجوى كالاهاى آمريكايى، اروپايى و ژاپنى پرسه مى زنند و دل صاحب شريعت را به اين عمل كه با حيثيّت حجّ و حجّاج بازى مى كند به درد مى آورند». (1)

«كالاهايى كه در حجاز به حجّاج عرضه مى شود آنچه كه مربوط به آمريكاى مخالف با آرمانهاى اسلامى و اساساً مخالف با اسلام است، خريدارى آنها كمك به دشمنان اسلام و ترويج باطل است و از آنها بايد احتراز شود». (2)

آنچه از اين عبارات و كلمات برمى آيد اين است كه: امام خريد كالاهاى آمريكايى را تحريم كرده اند. چراكه اين عمل را كمك به دشمنان اسلام و ترويج باطل مى دانند، و نيز اضافه مى كنند:

«اينجانب وظيفه خود را ادا نمودم، و شمايى كه در زيارت خدا و رسول- صلى اللَّه عليه و آله- توفيق يافته ايد، به دشمنان آنان كمك نكنيد و موجب سرافكندگى ملّت و ميهن خود نشويد».

2- شركت همگانى در مراسم برائت

امام عزيز شركت همگان در مراسم برائت را وظيفه زائران خانه خدا مى دانند و بر آن تأكيد دارند. روحانيون عزيز و مديران كاروانها بايد توجه دقيق به اين مسأله داشته باشند كه متن فرمايش امام اين است:

«بايد فرياد برائت از مشركان و ستمكاران بطور كوبنده و با شركت همگانى باشد».

چنين نباشد كه كسى اين مسأله را كم اهميّت تلقى كند، به اين بهانه كه: كار دارم!، مى خواهم طواف كنم!، حال ندارم!، كسل هستم! و ... وظيفه خطير و الهى خود را ناديده گرفته و در امر مهمّ و سرنوشت ساز براى مسلمانان و جهان اسلام يعنى برائت ازمشركين شركت نكند!

امام مى فرمايد: «حاجى در اين مراسم با شكوه بايد صداى مظلوميّت مسلمانان و ملتهاى تحت سلطه ابرجنايتكاران را به گوش جهانيان برساند و خفتگان را بيدار و ساكتان را در مقابل


1- حج؛ مجموعه سخنان و پيامهاى امام خمينى، ج 2، ص 40.
2- پيام امام خمينى- قدس سره- به زائران بيت اللَّه الحرام، 16/ 5/ 1365 ه. ش.

ص: 22

جباران هشيار سازد».

3- نظم و آرامش در اجتماع برائت

«لازم است نظم و ترتيب و آداب اسلامى را بطور شايسته و دقيق مراعات نمائيد و از شعارهاى خودساخته كه ممكن است با القاى منحرفان براى ايجاد اغتشاش و صدمه زدن به آبروى زائران شركت كننده از تمامى كشورهاى اسلامى و خصوصاً جمهورى اسلامى باشد، جداً خوددارى كنند». (1)

معناى شركت درتجمّع برائت درگيرى با مأمورين سعودى نيست، بلكه امام تأكيد مى كنند به رعايت اخلاق اسلامى با همه، چه با كسى كه در كاروانها هم اطاقى هستيد و چه با كسانى كه در كوچه و بازار برخورد مى كنيد، چه با مسلمانان كشورهاى اسلامى ديگر و چه با مأمورين دولت سعودى، برخورد بايد براساس موازين اخلاق اسلامى باشد. و در عين حال امام پيش بينى مى كردند و الآن هم پيش بينى مى شود كه ممكن است با توجّه به دشمنان زيادى كه جمهورى اسلامى دارد، عده اى توطئه گر بخواهند مراسم باشكوه برائت از مشركين را دچار بى نظمى كرده، اخلال ايجاد نمايند. با شعارهاى نامناسب و با حركتهاى ناهنجار كارى كنند كه حيثيت جمهورى اسلامى هتك شود. امام در همين پيامى كه عرض كردم پيش بينى مى كنند كه ممكن است چنين اتفاقى بيفتد و بخواهند ايجاد اغتشاش كنند و آبروى زائران ايرانى را بريزند.

بنابراين همه بايد مواظب باشند، از پيش خود شعار درست نكنند، در وقت و كيفيت شعار و امثال آن از متصديان امور پيروى كنند.

شعار دادن وقت دارد و وقتش هم، چه در زمان امام- رضوان اللَّه تعالى عليه- و چه در اين زمان به عهده نماينده رهبرى و مسئول و سرپرست حجاج است.

نظر امام اين است كه هركس از پيش خود اجتهاد نكند و خود رأيى را كنار بگذارد، زائران خانه خدا بايد طبق آنچه گفته مى شود عمل كنند.

اينها بخشى از نكاتى بود كه هر زائرى در طول سفر بايد به آن توجّه داشته باشد. و همه اين مطالب از وصايا و سفارشات امام- قدس سرّه- است كه بطور فشرده بيان شد و شرح آن مى ماند براى فرصت ديگر.

در آخر، مطالبم را در چند كلمه خلاصه مى كنم:

زائر خانه خدا بايد به اين نكات توجه داشته باشد كه:


1- پيام امام خمينى- قدس سره- به زائران بيت اللَّه الحرام، 25/ 5/ 1364 ه. ش.

ص: 23

* سفر حج، سفر تفريحى و تجارت نيست، بلكه سير الى اللَّه و سفر به سوى خدا است.

* در اين سفر به كسى لبيك مى گويد كه تمام انبيا و اوليا گفتند.

* حاجى مهمان خدا است و اين مهمانى آدابى دارد و صاحب خانه و ميزبان از ما انتظاراتى دارد كه بايد بجا آوريم و از كارهايى كه موجب نارضايتى او مى شود، دورى كنيم.

از خداوند مى خواهيم كه توفيق انجام اعمال حج با مراعات آداب آن را بر ما عطا فرمايد.

والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

ص: 24

فضيلت حج در روايات (خاصه و عامه)

محمدباقر حجتى

1- در ذيل آيه مباركه «و اذن فى الناس بالحج يأتوك رجالًا و على كل ضامرٍ يأتين من كل فج عميق».

« (اى ابراهيم!) فرياد حج در ميان مردم برآور كه پيادگان و سوار بر شتران لاغر، از همه دره هاى ژرف به سويت آيند».

قتاده گويد: چون خداى تعالى- كه با عزّت و جلال باد- به ابراهيم- ع- دستور داد كه در ميان مردم اعلان حج دهد. فرياد برآورد:

ص: 25

«اى مردم! خداى را خانه اى است، پس آهنگ آن كنيد».

و خدا فرياد او را- تا روز رستاخيز- به گوش همه آنان كه از دودمان ابراهيمند رسانيد.

2- خداوند مى فرمايد: «ليشهدوا منافع لهم»؛ «براى آنكه سودهايى كه دارد ببينند».

برخى گفته اند « (اين سود) تجارت در موسم حج و اجر در آخرت است» و پاره اى از گذشتگان چون اين را شنيدند گفتند: «سوگند به پرودگار كعبه كه آمرزيده شدند».

3- و در تفسير آيه «لاقعدن لهم صراطك المستقيم» «من در برابر آنان، بر سر راه راست تو سخت خواهم نشست» گفته اند: مراد از «مستقيم» در اينجا راه مكه است كه شيطان بر آن مى نشيند تا مردم را از طى نمودن آن باز دارد. (1)

4- و پيغمبر- ص- فرمود: آنكه حج خانه كند، پليدى نكند و فسق بجا نياورد،(2) از گناهان خود بيرون رود مانند روزى كه مادرش زاده باشد. (3)

5- و باز آن حضرت- ص- فرمود:

هيچ روزى، شيطان كوچك تر و خردتر و زبون تر(4) و خشمگين تر از روز «عرفه» ديده نشد. (5) و اين نيست مگر بدانجهت كه مهربانى، گذشت و آمرزيدن خدا گناهان بزرگ را مى بيند. كه گفته اند:

«پاره اى از گناهان است كه جز وقوف به

عرفه كفاره آن نيست». و جعفر بن محمد- ع- اين گفته رابه رسول خدا- ص- نسبت داده است.

در كتاب «من لايحضره الفقيه» چنين آمده است:

1- ابراهيم- ع- چنين ندا در داد:

«هُلَّم الى الحجّ به هَلُمَّ الى الحجّ». و اگر چنين ندا در داده بود كه: «هَلُّموا الى الحجّ»، به جز همان انسانهايى كه آن روز، آفريده شده بودند، حجّ بجا نمى آوردند ولى چون ابراهيم ندا در داد كه: «هُلَّم الى الحج» مردمى كه در صلب مردان و رحم زنان بودند، به او چنين لبيك گفتند: «لَبّيك داعى اللَّه! لبيك داعى اللَّه!» يعنى «تو را پاسخگوييم، اى كه ما را به خدا مى خوانى! تو را پاسخگوييم اى كه ما


1- درالمنثور، ج 3، ص 426. طبع جديد
2- لم يرفث و لم يفسق.
3- مسند احمد، ج 2، ص 484 و صحيح مسلم كتاب الحج، ح 438 و صحيح البخارى كتاب الحج، باب 4.
4- ادحر.
5- احياء علوم، ج 1، ص 240.

ص: 26

را به خدا مى خوانى!».

هر كه پاسخ ابراهيم- ع- را يكبار گفت، يكبار حج كرده و آنكه ده بار گفت، ده بار حج كرد، و آنكه پاسخ نگفت، حج نكرد. (1)

2- قال اللَّه تعالى: «ففرّوا الى اللَّه» يعنى: «حجّوا الى اللَّه» من اتخذ محملًا للحج كان كم ارتبط فرساً فى سبيل اللَّه. (2)

ترجمه: «ففِرّوا الى اللَّه»؛ به سوى خدا فرار كنيد؛ يعنى: به سوى خدا حج كنيد. و هر كس مركبى براى سفر گيرد، چنان است كه اسب خود را در راه خدا آماده جنگ كرده باشد.

3- در كتاب «من لايحضره الفقيه» روايت شده است كه خداى جبار- جل جلاله- فرمايد: آن بنده اى كه من به او نيكى و خوبى كرده ام و او هر 5 سال يكبار مرا در اين مكان زيارت نكند به حقيقت، محروم است. (3)

4- حضرت امام باقر- ع- فرمود:

«آن بنده كه حاجت دنيائيش را بر حجّ مقدم دارد، پيش از آنكه حاجتش برآورده شود، به نظاره حاجيان سرتراشيده خواهد پرداخت!». (4)

5- حضرت صادق- ع- فرمود:

«هيچكس جز به گناه، از حجّ تخلّف نكند و خدا بيش از اينها را عفو خواهد كرد!» (5)

6- از امام صادق- ع- پرسيدند:

«شخص وام داده، وام گيرد و حج كند؟ فرمود: آرى! قرضش زودتر ادا مى شود!». (6)

7- در حديث صحيح از حضرت صادق- ع- روايت شده است كه: يك اعرابى به حضرت رسيده گفت: اى پيامبر خدا! من به قصد حج، بيرون آمده ام ولى حجّ از كفم رفت! من مردى ثروتمندم، به من دستورى ده كه با داراييم كارى كنم كه به اجرى مانند اجر حج برسم. امام- ع- مى گويد: پيامبر- ص- رو به او كرد و گفت: به «ابوقبيس» بنگر! اگر ابوقبيس طلاى سرخ شود، كه تو در راه خدايش انفاق كنى، به چيزى كه حاجى مى رسد، نمى رسى!».

سپس فرمود: «آنگاه كه حاجى بار سفر كرد، چيزى برندارد و نگذارد، مگر آنكه خدا برايش ده حسنه نويسد و ده سيّئه محو كند و ده درجه بالا برد».

و آنگاه كه سوار شترش شود، گامى بر ندارد و نگذارد، مگر آنكه همانند آن برايش نويسد.

و آنگاه كه به دور خانه طواف كند،


1- فقيه ج 2، ص 150، ضمن ح 658.
2- فقيه ج 2، ص 130.
3- فقيه ج 2، ص 136 ح 581.
4- فقيه ج 2، ص 260، ح 1261.
5- فقيه ج 2، ص 259، ح 1260.
6- فقيه ج 2، ص 267، ح 1303.

ص: 27

از گناهانش بدر آيد.

و آنگاه كه سعى بين صفا و مروه كند، از گناهانش بدر آيد.

و آنگاه كه وقوف به عرفات كند، از گناهانش بدر آيد.

و آنگاه كه رمى جمرات كند، از گناهانش بدر آيد.

امام- ع- مى گويد: پيامبر اين موقف و آن موقف حج را شمرد كه وقتى حاجى بدان موقف رسد، از گناهانش بدر آيد و آنگاه بدان مرد فرمود:

«تو كجا مى توانى به آنچه حاجى مى رسد، برسى؟»

آنگاه امام صادق- ع- در پايان اين روايت فرمود:

«تا چهار ماه، بر حاجى گناه ننويسند و برايش حسنات نويسند مگر آنكه گناه كبيره اى بجاى آورد». (1)

8- باز در روايت صحيح از معاوية بن عمار از امام صادق- ع- آمده است كه پيامبر- ص- فرمود:

«حج و عمره بى چيزى را مى زدايد، همانگونه كه آتش تيرگى آهن را مى زدايد».

معويه گويد: به امام گفتم: «يك بار حج برتر است يا بنده آزاد كردن؟»

فرمود: «حج افضل است».

گفتم: دوتا؟ گفت: حج. و من هر چه بر شمار مى افزودم امام- ع- مى گفت: حج افضل است. تا رسيدم به سى بنده، باز فرمود: حج افضل است! (2)

9- باز در روايت صحيح آمده است كه: «حاجيان سه دسته اند: يك دسته اند كه از آتش آزاد گردند، دسته ديگر، از گناهانشان بدر آيند به گونه روزى كه از مادر زادند و دسته ديگر، خانواده و دارائيشان محفوظ ماند و اين كمترين چيزى است كه حاجيان به آن باز گردند. (3)

10- در «من لايحضره الفقيه» آورده است: اميرالمؤمنين- ع- فرمود: «كسى كه فرياد خود به تلبيه» (لبيك گفتن) بلند كند، همه چيزهايى كه در طرف راست اويند، تا آنجا كه خاك به پايان رسد و همه چيزهايى كه در طرف چپ اويند، تا آنجا كه خاك به پايان رسد، با او تلبيه گويند و دو فرشته- كه بر او مكّلند- به او گويند:

«مژده باد ترا، اى بنده خدا! و خدا جز به بهشت بشارت ندهد!»

و هر كه در احرام خود هفتاد بار با ايمان و احقاب «لبيك» گويد خداوند هزار فرشته شاهد گيرد كه از آتش و از نفاق بيزار است.


1- تهذيب ج 5، ص 19، ح 56.
2- تهذيب ج 5، ص 21، ح 60.
3- تهذيب ج 5، ص 21، ح 59 و كافى ج 4 ص 253، ح 6 و ثواب الاعمال ص 72، ح 9.

ص: 28

و آنكه به حرم رسد و فرود آيد و غسل كند و دو كفش به دست گيرد، و پياده در حال تواضع در برابر خدا به حرم درآيد، خدا صدهزار «سيئه» از او محو كند و صدهزار حسنه برايش بنويسد و صد هزار درجه برايش بالا برد و صد هزار حاجت برايش برآورد.

و آنكه با آرامش به مكه درآيد- يعنى بدون تكبر و زورگويى بدان درآيد.

و آنكه پابرهنه، با آرامش و وقار و خضوع به مسجدالحرام درآيد، خدا او را بيامرزد.

و آنكه با معرفت، به كعبه نظر افكند، خدا گناهانش را بيامرزد و مهماتش را كفايت كند. (1)

11- امام على بن الحسين- ع- فرمود: «آنكه بين صفا و مروه سعى كند، فرشتگان شفيع او گردند و شفاعتشان مورد قبول قرار گيرد». (2)

12- امام باقر- ع- فرمود: «هيچ نيكوكارى و بدكارى براين كوهها نايستد مگر آنكه خدا دعايش را مستجاب كند، نيكوكار براى آخرتش مستجاب شود و بدكار براى دنيايش!» (3)

13- امام صادق- ع- فرمود: «هر آبادى نشين مؤمنى كه در عرفه وقوف كند، خدا همه مؤمنان آن آبادى را بيامرزد، و هر شخص مؤمنى از يك خانواده در عرفه وقوف كند، خدا مؤمنان آن خانواده را بيامرزد». (4)

14- باز در «من لايحضره الفقيه» آورده است: «گناهكارترين مردم در عرفاتيان، آن كسى است كه از عرفات برگردد، با اين گمان كه خدايش نمى آمرزد؛ يعنى كسى كه نا اميد از رحمت

خداست. (5)

غزالى سند گفته بالا را به حديثى از اهل بيت- عليهم السلام- مى رساند، مى گويد: «گفته اند پاره اى از گناهان كه چيزى جز وقوف به عرفه، كفاره اش نيست و جعفر بن محمد- ع- سند اين گفته را به رسول خدا- ص- رسانده است». (6)

15- باز در «من لايحضره الفقيه» از امام صادق- ع- آورده است: آنكه يك حَجةالاسلام بجاى آورد، بندى از آتش از گردن خود گشوده است و آنكه دو حج كند پيوسته تا روزى كه بميرد در خير به سر برد و آنكه سه حج پى درپى بجا آورد، خواه پس از آن حج كند يا نكند، چون كسى است كه همه ساله حج بجا آورد. (7)


1- فقيه ج 2، ص 132، ح 553.
2- فقيه ج 2، ص 135، ح 577.
3- فقيه ج 2، ص 136، ح 583.
4- فقيه ج 2، ص 136، ح 584.
5- فقيه ج 2، ص 137، ذيل ح 587.
6- احياء علوم ج 1، ص 240 و در آخر صفحه اوّل گذشت.
7- فقيه ج 2، ص 139، ح 603.

ص: 29

16- و روايت شده كه: «آنكه سه حج بجا آورد، هرگز بى چيز نخواهد شد، و هر شتر كه سه سال به حجّش برند، جاندار بهشتى اش سازند!»- هفت سال هم روايت شده است-. (1)

17- حضرت رضا- ع- فرمود:

«هر مؤمنى كه سه بار حج كند، خود را به قيمت به خداى- عزّوجلّ- فروخته باشد و از او نپرسند كه مال را از حلال يا حرام به دست آورده است. (2)

و هركس چهار حج بجاى آورد، فشار قبر به او نرسد و وقتى بميرد، خدا حجهايى را كه به جاى آورده در چهره اى زيبا و زيباترين چهره درآورد، كه در اندرون گور، نماز خواند تا خدا از گورش برانگيزد و ثواب نمازها از آن او باشد و بدانكه يك ركعت از اين نماز همآورد يك هزار ركعت از نماز آدميان است.

و هركس پنج حج انجام دهد، خدا هيچگاه عذابش نكند.

و هركس ده حج بجاى آورد، خدا هيچگاه از او حساب نخواهد.

و هركس بيست حج انجام دهد، جهنم را نبيند و شيهه و زوزه اش را نشنود.

و هركس چهل حج انجام دهد به او گويند: از هركس دوست دارى شفاعت كن و درهاى بهشت را برويش بگشايند كه خود و آنها كه شفاعتشان كرده است به بهشت درآيند.

و هركس پنجاه حج انجام دهد، در بهشت «عدن» برايش شهرى بسازند كه در

آن يك هزار قصر باشد و در هر قصرى يك هزار حورالعين و يك هزار همسر و او را از رفقاى حضرت محمد- ص- در بهشت كنند.

و هر كس بيش از پنجاه حج كند، همانند كسى باشد كه پنجاه حج با


1- فقيه ج 2، ص 139، ح 604 و 605.
2- صدوق در عيون اخبارالرضا- ع- پس از نقل كامل خبر، مى فرمايد: «فقط در اين روايت اينست كه اگر شبهه اى در مالش باشد از او نپرسند و مُدّعيان او را با «عوض» راضى سازند. فيض در وافى پس از نقل اين سخن گويد: احتمالًا اين، در صورتى است كه شخص توبه كرده باشد و صاحبان مال را بطور مشخص نشناسد كه آن را بديشان بازگرداند.

ص: 30

محمد- ص- و اوصياى او- صلوات اللَّه عليهم- به جا آورده باشد و از كسانى باشد كه خدا هر روز جمعه به ديدار او رود و از كسانى باشد كه به بهشت «عدن» كه خدايش به دست خود ساخته، و هيچ چشمى آن را نديده و هيچ آفريده اى بر آن اطلاع نيافته، اندر آيد.

و هيچكس نباشد كه حج بسيار بجاى آورد، مگر آنكه خدا براى او در برابر هر حجى، شهرى در بهشت سازد كه در هر غرفه اى از آن يك حورا از حورالعين بهشتى باشد كه با هر حوريه اى سيصد كنيز زيبا باشد كه مردمان به حُسن و زيبايى آنان نديده باشند. (1)

18- حضرت صادق- ع- فرمود:

«هركس، يك سال در ميان حج كند،

دائم الحج به شمار آيد». (2)

19- اسحق بن عمار گويد: «به امام صادق گفتم: من با خودم قرار گذاشته ام كه هر ساله، خودم، يا يكى از خاندانم با دارايى خودم حج كنم.

حضرت فرمود: بر اين كار، تصميم دارى؟ گفتم: آرى! فرمود: اگر چنين كرده اى، يقين داشته باش كه مالت زياد شود، يا فرمود: بشارت باد تو را به افزونى مال». (3)

20- و نيز روايت شده است كه:

«هيچ بنده اى به خدا نزديك نشود به كارى كه از پياده رفتن به خانه خدا، محبوب تر باشد كه يك حج پياده، هماورد هفتاد حج است و هركس بر شتر خود رود، خدا ثواب ميان سواره و پياده را براى او بنويسد و آنگاه كه بند كفش حج گزار، بگسلد، خدا ثواب ميان پابرهنه و كفش بپا را به او بدهد و حجّ سواره، از حج پياده افضل است؛ زيرا كه رسول خدا- ص- سواره حج كرد. (4)

* جمع بين اين دو خبر، در اين معنى، روايتى است كه ابوبصير از حضرت صادق- ع- روايت كرده است كه فرمود: «راه رفتن افضل است يا سواره؟ فرمود: اگر شخص توانگر است و بخواهد به خاطر خرج كمتر پياده رود، سواره افضل است». (5)

و حسن بن على- ع- پياده مى رفت و محملها و توشه ها را همراه او راه مى بردند. (6)

روايت شده است كه فضيلت حج، از نماز و روزه بيشتر است زيرا نمازگزار، تنها ساعتى از خانواده اش مشغول مى شود و روزه دار از سپيدى روز، مشغول مى شود؛ ولى حاجى، با تمام وجود، بيرون مى آيد و خودش


1- فقيه ج 2، ص 139، ح 606.
2- فقيه ج 2، ص 140، ح 607.
3- فقيه ج 2، ص 140، ح 608.
4- فقيه ج 2، ص 140، ح 609.
5- فقيه ج 2، ص 141، ح 610.
6- فقيه ج 2، ص 141، ح 611.

ص: 31

را فدا مى كند و داراييش را خرج مى كند و مدت زيادى از خاندانش غايب مى شود در حالى كه نه اميد دريافت مال دارد و نه در پى تجارت است. (1)

22- از اسحاق بن عمار روايت شده است كه مى گويد: «به امام صادق- ع- گفتم: مردى ناتوان در مورد حج با من مشورت كرد و من به او اشاره كردم كه حج نكند، فرمود: سزد كه يكسال بيمار شوى؛ و من يكسال بيمار شدم!» (2)

23- حضرت صادق- ع- فرمود:

«مبادا احدى از شما برادرش را از حجّ باز دارد كه در دنيا به او فتنه خواهد رسيد، افزون برآنچه در آخرت برايش ذخيره شود». (3)

24- از امام صادق- ع- درباره كسى كه از جانب ديگرى حج مى كند سؤال شد كه هيچ اجر و ثوابى دارد؟

حضرت فرمود: «كسى كه از جانب ديگرى حج مى كند اجر و ثواب ده حج دارد و خودش، پدر، مادر، پسر، دختر، برادر، خواهر، عمو، عمه، دائى و خاله اش آمرزيده شوند كه خدا گشاده دست و با كرامت است». (4)

25- هر كس از سوى انسان ديگرى حج كند، آن دو شريك همند تا وقتى كه طواف واجب به پايان رسد، شركت هم منقطع مى شود و اعمالى كه بعد از طواف فريضه انجام مى دهد، ويژه حج گزار خواهد بود. (5)

26- حضرت صادق- ع- فرمود:

«اگر هزار نفر را در حج خود شريك گيرى هر كدام آنان، (ثواب) حج خواهند داشت بى آنكه از حج خودت چيزى كم شود». (6)

27- روايت شده است كه خدا براى حج گزار و كسانى كه شريك حج خويش گرفته، حجّ خواهد نوشت و حج گزار اجر ديگرى خواهد داشت؛ زيرا او آنان را به هم پيوند داده است. (7)

28- امام صادق- ع- فرمود:

«هركس يك درهم در حج خرج كند، برايش بهتر از يك هزار درهم است كه به حق خرج كند». (8)

29- حضرت على بن الحسين- ع- فرمود: «اى گروه حج ناكرده! شما را به حاجيان بشارت باد، آنگاه كه از حج بازگشتند با آنان مصافحه كنيد و آنان را بزرگ شماريد كه اين بر شما واجب است و شما شريك اجر آنان خواهيد بود ...» (9)

30- باز آن حضرت فرمود: به سلام و دست دادن به حاجيان- پيش


1- فقيه ج 2، ص 143، ح 726.
2- فقيه ج 2، ص 143، ح 74.
3- فقيه ج 2، ص 143، ح 625.
4- فقيه ج 2، ص 144، ح 629.
5- فقيه ج 2، ص 144، ح 630.
6- فقيه ج 2، ص 144، ح 632.
7- فقيه ج 2، ص 144، ح 630.
8- فقيه ج 2، ص 145، ح 637.
9- فقيه ج 2، ص 147، ح 647.

ص: 32

از آنكه گناهان با آنان درآميزد- پيشى جوئيد. (1)

*** گروهى از اهل مكاشفه و مقرّبان چنين آورده اند: ديو پليد- كه نفرين خدا بر او باد- به صورت كسى لاغراندام با رنگ زرد و چشم گريان و پشت خميده نمودار شد، آن كس به شيطان گفت: چرا گريه مى كنى؟ ديو پاسخ داد: شيهه اسب پيكارجويان در راه خدا به گريه ام انداخته است و اگر در راه من بود آن را دوست مى داشتم!

گفت: چرا رنگت دگرگون شده؟

گفت: همكارى اين گروه بر فرمانبرى از خدا كه اگر بر نافرمانى همكارى مى كردند، دوست مى داشتم.

گفت: چرا پشتت خميده؟

پاسخ داد: اينكه بنده به خدا مى گويد: از تو پايان كار خوب درخواست مى كنم. مى گويم: واى من! به كجا اين مرد از كار خود به شگفت مى آيد، من مى ترسم كه زيرك باشد. (2) (3)

7- و پيغمبر- ص- فرمود: هركس به قصد حج يا عمره از خانه اش بيرون رود و بميرد، تا روز رستاخيز به او پاداش حج گزار و عمره گزار مى دهند و آنكه در مكه يا مدينه بميرد، او را به عرضه حساب نبرند و به حساب نكشند و به او گويند: به بهشت اندر آى! (4)

8- و پيغمبر- ص- فرمود: «يك حج نيكو، (مبرور) از دنيا و هر آنچه كه در دنياست، بهتر است و چنين حجّى پاداشى، جز بهشت ندارد». (5)

9- و پيغمبر- ص- فرمود:

حج گزاران وعمره گزاران مهمانان(6) و ديدار كنندگان با خدايند، اگر از او درخواست كنند، به آنان خواهد داد و اگر آمرزش خواهند، آمرزيده خواهند شد و اگر خدا را بخواهند پاسخ خواهند يافت و اگر شفاعت برند، شفاعتشان پذيرفته خواهد شد. (7)

10- در حديث مُسندى از طريق اهل بيت- عليهم السلام- آمده است:

«گناهكارترين مردم آن كسى است كه در عرفه وقوف كند و گمان برد خداى متعال

او را نخواهد آمرزيد». (8)


1- فقيه ج 2، ص 147، ح 648.
2- احياءعلوم، ج 1، ص 240.
3- متى يعجب هذا بعمله اخاف ان يكون قد فطن، احياء، ج 1، ص 240.
4- احياء علوم ج 1، ص 240، كامل ابن عدى ج 5، ص 1992 مختصراً.
5- احياءعلوم، ج 1، ص 240، ذيله فى كامل ابن عدى ج 3 ص 1288 و ج 6، ص 2146.
6- وفداللَّه و زواره.
7- احياءعلوم، ج 1، ص 240، كامل ابن عدى ج 6، ص 2204.
8- احياءعلوم، ج 1، ص 240.

ص: 33

11- و ابن عباس- رضى اللَّه عنه- از پيامبر- ص- روايت كرده است كه فرمود: «هر روز، يكصد و بيست رحمت بر اين خانه فرود مى آيد:

شصت رحمت براى طواف گران، چهل رحمت براى نمازگزاران و بيست رحمت براى نگاه كنندگان به خانه». (1)

12- و در خبر آمده است: «بسيار طواف خانه كنيد كه مجلل ترين چيز و مورد غبطه ترين كارى است كه روز رستاخيز در كارنامه هاتان (نامه عملتان) خواهيد يافت و از اينروست كه طواف ابتدايى بى حج و بى عمره مستحب است». (2)

13- و در خبر آمده است كه:

«هركس يك هفته و سربرهنه (3) طواف كند، پاداشى چون پاداش يك بنده آزاد كردن دارد. و هر كس يك هفته در بار طواف كند گناهان گذشته اش آمرزيده شود». (4)

14- و گفته اند: «خدا، آنگاه كه گناهى را براى بنده اى در «موقف عرفه» بيامرزد، هر چيزى هم كه در «موقف» به او برسد، خواهد آمرزيد». (5)

15- گروهى از پيشينيان گفته اند:

«هنگامى كه عرفه با جمعه يكى شود، خداوند همه اهل عرفه را خواهد آمرزيد و آن برترين روز در گيتى است. و در اين روز بود كه پيامبر- ص- حجةالوداع را انجام داد. او در حال وقوف به عرفه بود كه اين آيه بر او نازل شد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دنياً».

كه اهل كتاب گفتند: (6) اگر اين آيه بر ما فرود آمده بود، آن روز را عيد مى گرفتيم و عمر در پاسخ گفت: من گواهى مى دهم كه اين آيه در دو عيد روز عرفه و روز جمعه بر پيغمبر- درود خدا بر او باد- فرود آمد در هنگامى كه وقوف به عرفه داشت. (7)

16- و پيغمبر- ص- فرمود:

«خدايا! حج گزار و هر كه حج گزار برايش آمرزش خواهد، بيامرز. (8)

17- و روايت كرده اند كه: على بن موفق، از سوى پيامبر- ص- چند حج گزارد. مى گويد پيامبر خدا- ص- را در خواب ديدم، به من گفت: اى ابن موفق از

سوى من حج گزاردى؟ گفتم: آرى! گفت: از سوى من «لبيك» گفتى؟


1- احياءعلوم، ج 1، ص 240.
2- احياءعلوم، ج 1، ص 240.
3- حاسراً.
4- احياءعلوم، ج 1، ص 240.
5- احياءعلوم، ج 1، ص 240.
6- صحيح بخارى ج 1، ص 31، ح 44، كتاب الايمان و صحيح مسلم ج 5، 517 تا 518 ح 3 تا 5 و مصادر آخر لاتعدّ ولاتحصى.
7- احياءعلوم، ج 1، ص 240 و 241.
8- احياءعلوم، ج 1، ص 241، مستدرك الحاكم ج 1، ص 441، كامل ابن عدى، ج 4، ص 1326.

ص: 34

گفتم! آرى! گفت: من روز رستاخير پاداشت (1) مى دهم. دستت را در «موقف قيامت» مى گيرم و در حالى كه مردمان در گرفتارى «حساب» اند به بهشت اندر مى آورم. (2)

18- مجاهد و علماى ديگر گفته اند: هنگامى كه حاجيان به مكه در آيند. فرشتگان با آنان ديدار مى كنند و بر شتر سواران سلام مى كنند و با درازگوش سواران دست مى دهند و با پيادگان گردن به گردن مى نهند (معانقه مى كنند). (3)

19- و حسن [بصرى] گفته است:

هر كه پس از رمضان يا پس از جنگ يا پس از حج بميرد، «شهيد» مرده است. (4)

20- و عمر گفته است: «حج گزار آمرزيده است و هركس كه حج گزار در ذى الحجه و محرم و صفر و بيست روز اول ربيع الاول براى او آمرزش بخواهد، آمرزيده خواهد شد». (5)

و رويه پيشينيان- رضى اللَّه عنهم- اين بود كه جنگ آوران را بدرقه مى كردند و به پيشواز حاجيان مى رفتند و ميان چشمهايشان را مى بوسيدند و از آنان

درخواست دعا مى كردند و به اين كار پيشى مى جستند پيش از آنكه به گناهان آلوده شوند». (6)

21- و از على بن موفق روايت شده است كه گفت: «سالى، حج گزاردم و چون شب عرفه شد در منى در مسجد خيف خوابيدم در خواب ديدم گويى دو فرشته كه جامه سبز بر تن داشتند، از آسمان فرود آمدند، يكى ديگرى را فرياد زد: اى بنده خدا! و ديگرى گفت: «لبيك» اى بنده خدا! فرشته نخست گفت: مى دانى امسال چند كس حجّ خانه پروردگار،- كه بلند مرتبه و والا باد- گزاردند؟

فرشته دوم گفت: نمى دانم. فرشته نخست گفت: شصت هزار كس حج خانه پروردگار گزاردند، آيا مى دانى حج چند تن پذيرفته شده است؟

فرشته دوم گفت: نه. فرشته نخست گفت: شش كس! مى گويد: آن دو فرشته، به هوا برخاستند و از ديد من پنهان شدند و من سراسيمه از خواب بيدار شدم و به سختى اندوهگين گشتم و در كار خود به انديشه فرو رفتم و گفتم: اگر تنها حج شش كس پذيرفته شده باشد من كجا در ميان اين شش كس باشم؟ و چون از عرفه كوچ كردم و در «مشعرالحرام» وقوف كردم


1- اكافئك.
2- احياءعلوم، ج 1، ص 241.
3- احياءعلوم، ج 1، ص 241.
4- احياءعلوم، ج 1، ص 241.
5- احياءعلوم، ج 1، ص 241.
6- احياءعلوم، ج 1، ص 241.

ص: 35

همچنان در انديشه بسيار بودن آفريدگان و اندك بودن كسانى كه حجشان پذيرفته شده است بودم كه خواب بر من چيره شد و آن دو فرشته را ديدم با همان شكل فرود آمدند و يكى ديگرى را فرياد زد و همان سخن را دوباره گفت. و آنگاه گفت:

مى دانى پروردگار امشب چه فرمانى داده است؟ ديگرى گفت: نه. فرشته نخست گفت: به هر يك تن، صد هزار كس بخشيد!. مى گويد: از خواب بيدار شدم و چنان شاد بودم كه به توصيف درنمى آيد». (1)

22- باز على از بن موفق رسيده است كه مى گويد: «به سالى حج گزاردم و چون مناسك حجم رابه پايان رساندم درباره كسانى كه حجّشان پذيرفته نشده است در انديشه رفتم و گفتم: خدايا! من حجم را بخشيدم و پاداش آن را به كسانى دادم كه حجشان پذيرفته نشده است.

مى گويد: خداى را- كه والا و بلند مرتبه باد- در خواب ديدم كه به من گفت: اى على! تو بر من، گشاده دستى مى كنى در حالى كه من گشاده دستى و گشاده دستان را آفريده ام! و من از همه بخشندگان بخشنده ترم و از همه بزرگواران بزرگوارترم و از همه جهانيان به بخشندگى و بزرگوارى شايسته ترم من حج همه كسانى را كه حجشان را نپذيرفته ام به كسانى كه حجشان پذيرفته شده است، بخشيدم». (2)

* مرحوم فيض كاشانى، با آنكه حج را- از قول غزالى- تمام اسلام و كمال دين معرفى كرده است، اما آيه كريمه اى را كه غزالى در اين مورد آورده، ذكر نكرده است. اين آيه، آيه معروف «اليوم اكملت لكم دينكم ...» است كه در روايات شيعه، مربوط به جريان غدير خم و نصب حضرت على- ع- بر خلافت دانسته شده است.

براى تفصيل اين بحث رجوع بفرمائيد تفسير الميزان ج 5، ص 178 تا 194 (بحث تفسيرى) و نيز ص 205 تا 214 (بحث روايى). استاد فقيد علامه طباطبائى رضوان اللَّه عليه، بحثى مستوفى و مستدل با ذكر اقوال مفسرين عامه و بيان موارد ايراد و اشكال، ثابت كرده اند كه آيه مورد بحث (كه بخشى ازآيه 4 سوره مائده است) در مورد ولايت حضرت على- ع- نازل شده است.

* آنچه از على بن موفق در مورد خواب ديدن خدا آمده است، با مذاق «مُجسّمه» سازگار


1- احياءعلوم، ج 1، ص 241.
2- احياءعلوم، ج 1، ص 241.

ص: 36

است كه نه تنها با مذاق اهل بيت- ع- و شيعه اهل بيت- ع- سازگار نيست، بلكه درست انديشان اهل سنت نيز چنين گفته هايى را نادرست مى دانند. مگر آنكه كسى بگويد خواب ديدن خدا به معنى شنيدن صداى محض است بدون ديدن كسى كه آن هم از شأن امثال على بن موفق بسى بالاتر است.

* روايات فراوانى كه ثوابهاى بسيار با رقمهاى هزار و ده هزار و صدهزار و بيش و كم از اينها نقل مى كند، جز آنكه از خزانه بيكرانه رحمت الهى، هر چه بگويى، برمى آيد، شايد به مراتب مختلف روحى و اوج و فرود حالات عبادى حاجيان نيز نظر داشته باشد. و به هر حال نبايد از بسيارى عطاياى الهى چه معنوى چه مادى چه بهشتى و چه دنيايى در شگفت شد ... كرم خدا، بى نهايت است و اينها، تازه، قطراتى ناچيز از كرم الهى است ...

ص: 37

تقيه مداراتى

محمد فاضل لنكرانى

ص: 38

مقدمه

«تقيه» از كلماتى است كه نه تنها علما و دانشمندان در استعمالات و گفتگوهاى خود به كار مى برند؛ بلكه توده مردم نيز با مفهوم اجمالى آن آشنا بوده، به لحاظ مشروعيتى كه دارد آن را مورد عمل قرار مى دهند، با اين وصف، مفهوم واقعى و اقسام آن براى عموم، كاملًا روشن نيست، در حالى كه نياز شديدى به يادگيرى و دقت در اقسام آن، به هنگام مسافرت به كشورهاى اسلامى غيرشيعه، مشاهده مى شود. اين نياز با توجه به كثرت حجاج ايرانى كه به بركت انقلاب و استقرار حكومت جمهورى اسلامى، هر سال تعداد چشمگيرى جهت انجام مناسك حج و اداى فريضه بزرگ الهى به كشور عربستان سعودى مسافرت مى نمايند، بيشتر ملموس مى گردد.

از اين رو فراگيرى اين امر مهم، برهمه شيعيان لازم و ضرورى است.

اين جانب با درخواستى كه معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى بعمل آورد، درصدد برآمدم تا رساله مختصر و فشرده و غير مبسوطى را جهت استفاده عمومى، بويژه روحانيون محترم كاروانها، در اين باب تدوين نمايم و با اين كه اشتغالات زياد و كسالتهاى مختلف هركدام مانعى در راه وصول به اين هدف مى باشند معذلك با استمداد از مقام شامخ ولايت كبرا شروع به آن نمودم. اميد است مورد رضاى حق تعالى و استفاده همگان قرار گيرد و اميد است در آينده نيز توفيق تدوين رساله مبسوطى در اين باب- كه شامل ابعاد مختلف اين بحث مهمّ و موارد استثنا و اشاره به مواردى كه تقيّه جريان ندارد و مدارك مختلف آن باشد- نصيب گردد انشاءاللَّه تعالى.

محمد فاضل لنكرانى

قم- حوزه علميه، شوال المكرم

كلمه «تقيّة»:

اين كلمه اسم مصدر از «تقى، يتقى» يا از «اتّقى، يتّقى» و يا مصدر دوّم كلمه «اتّقى»

ص: 39

است (بنابر هر احتمال، حرف واو تبديل به تاء شده است). بنابراين تقيّه مشتق از «وقى» به معناى سپر گرفتن و تحفّظ در پوشش سپر است. كلمه «تقوا» نيز به همين معنى است، نه به معناى پرهيزگارى؛ چراكه تقوا به معناى «حفظ خويشتن در سايه انجام واجبات و ترك محرمات» است؛ به عبارت ديگر تقوا داراى دو بُعد مثبت و منفى است و پرهيزگارى تنها بُعد منفى آن را تشكيل مى دهد.

نتيجه آنكه تقيّه معنايى جز تحفّظ و خود نگهدارى ندارد.

اقسام تقيّه:

از بررسى مجموع آيات و رواياتى كه در مورد تقيّه وارد شده است، چنين استفاده مى شود كه تقيّه بر سه قسم است؛ بدين معنا كه در اين باب، سه عنوان وجود دارد كه هر كدام موضوع براى حكمى واقع شده اند، اگر چه در نظر ابتدايى نتوانيم عنوان تقيّه را بر هر سه قسم اطلاق نماييم، ليكن با دقت عميق- همانطورى كه بعداً اشاره خواهد شد- صحّت اين اطلاق روشن مى شود.

1.

تقيه خوفى:

در صورتى كه

ص: 40

انسان در اثر انجام يك عملِ صحيح و مطابق با مذهب و دين خويش، خوف و ترسى را بر جان، ناموس و مال خود و يا ديگران مشاهده كند، بايد از انجام آن عمل خوددارى و تقيّه كند و عملى را كه مطابق با مذهب مخالفين و يا كفار باشد انجام دهد. و بطور كلى تقيّه خوفى در موردى است كه اضطرار يا اكراهى متوجّه انسان شده باشد. به اين قسم از تقيه، در بعضى از آيات و روايات اشاره شده است.

خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

«ولا يتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و مَنْ يفعل ذلك فليس من اللَّه فى شئ الّا ان تتقوا منهم تقاة و يحذركم اللَّه نفسه والى اللَّه المصير». (1)

«مسلمانها نبايد كفار را سرپرست خود قرار دهند و هركس چنين كند، هيچ گونه ارتباطى با خداوند ندارد، مگر آنكه از آنها بترسد و تقيه كند. و خداوند شما را از مجازات خويش برحذر مى دارد و بازگشت به سوى او است».

«من كفر باللَّه من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالإيمان». (2)

«هركس پس از ايمان، به خدا كافر


1- آل عمران: 28.
2- نحل: 106.

ص: 41

شود، گرفتار غضبى از جانب خدا و عذاب عظيمى خواهد شد، مگر كسى كه او را مجبور به اظهار كفر كنند، در حالى كه دلش آرام به ايمان است».

بنابر نقلى، اين آيه در دو مورد گروه و جماعتى نازل شده كه از جمله آنان عمّار و پدر و مادر او (ياسر و سميّه) و عده اى ديگر است.

اين جماعت از سوى كفّار و مشركين مجبور به اظهار كفر شدند در اين ميان، پدر و مادر عمار از اين اظهار خوددارى كردند و شهيد گشتند، ليكن عمار آنچه را كه مشركين مى خواستند، اظهار نمود و از چنگ آنان رهايى يافت.

مسلمانان اين جريان را به پيامبر خبر داده و گفتند كه عمار كافر شده است. اينجا بود كه خداوند اين آيه كريمه را نازل فرمود.

در روايت صحيحه فضلاء وارد شده است كه شنيديم امام باقر- عليه السلام- فرمود: «التقيّة فى كل شئ يضطر اليه ابن آدم فقد احله اللَّه». (1)

«تقيه در مواردى است كه انسان به آن اضطرار پيدا مى كند و ناگزير مى شود و براستى خداوند آن را جايز و حلال قرار داده است».


1- وسائل الشيعه، كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، باب 25، ج 2.

ص: 42

در روايت ديگرى از امام باقر- عليه السّلام- است كه فرمود: «كل شئ خاف المؤمن على نفسه فيه الضرر فله فيه التقيه». (1)

«هر چيزى كه مؤمن براى خود در آن ترس داشته باشد، پس بر او است كه تقيّه كند».

و از مام صادق- عليه السّلام- نقل شده است كه فرمود: «ليس شئ مما حرم اللَّه الا و قد احله لمن اضطر اليه». (2)

«هيچ چيزى از محرّمات الهى نيست مگر آنكه خداوند براى انسانِ مضطر حلال فرموده است».

در اين زمينه روايات فروان ديگرى است كه در كتابهاى وسائل و مستدرك آمده است.

در اين قسم از تقيّه، بايد به سه نكته توجّه شود:

1- اين تقيّه مشروعيت هرچه را كه عرف آن را به عنوان ضرورت تشخيص دهد، ثابت مى كند.

امام باقر- عليه السّلام- در صحيحه زراره مى فرمايد:

«التقيّة فى كلّ ضرورة و صاحبها اعلم بها حين تنزل به». (3)

«در هر ضرورتى تقيّه هست و گرفتار تقيه، از هركس ديگرى به ضرورت آن آگاهتر است».


1- مستدرك الوسائل، كتاب الايمان، باب 8، ج 2.
2- وسائل الشيعه، كتاب الايمان، باب 12.
3- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 25.

ص: 43

2- تقيّه خوفى، نه تنها براى حفظ جان، آبرو و مال خودِ انسان مشروعيت دارد، بلكه براى حفظ ديگران نيز جايز مى شود و از اينرو است كه مى توان گفت: قسمت عمده تقيّه ائمه- عليهم السّلام- در بيان احكام خداوند، همين معنى؛ يعنى حفظ كردن شيعه مى باشد.

3- از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه در مشروعيت اين قسم از تقيّه فرقى ميان تقيّه از مخالفين و ديگران، وجود ندارد.

2.

تقيه كتمانى:

قسم دوّم، تقيه به معناى كتمان و پنهان نمودن در مقابل افشا و روشنگرى است.

مقصود اصلى از اين قسم تقيّه، حفظ مذهب حقّه اهل بيت- عليهم السّلام- در برابر قدرتهاى باطل و حكومتهاى جائر است؛ به اين نحو كه چنانچه پيروان اهل بيت، به ظاهر در تحت سيطره و قدرت حكومت باطل و ضد شيعه قرار گيرند و طبعاً اين چنين حكومتى، قدرت و توان كشف خويش را با توطئه ها و نيرنگهاى مختلف، جهت از بين بردن مذهب حقّه اماميّه

ص: 44

صرف مى كند و هر چه بيشتر سعى خود را در راه محو آثار اين مذهب عزيز معطوف مى دارد.

در چنين شرايط حساسى كه حفظ كيان اسلام بستگى به كتمان و پنهان نمودن مذهب دارد، لازم است شيعيان چنين تقيه اى را رعايت نمايند. در قرآن شريف، خداوند به اين تقيه اشاره فرموده است: «و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه». (1)

«مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمانش را پنهان مى كرد گفت».

امامان معصوم- عليهم السّلام- درباره تقيه كتمانى تأكيد فراوان نموده و براى حفظ اساس مذهب و كيان اسلام واقعى، آن را مورد سفارش كامل قرار داده اند.

تا جايى كه درباره كسانى كه اين تقيه را رعايت نكنند فرموده اند كه او داراى دين نخواهد بود.

در روايت اعجمى از امام صادق- ع- است كه فرمود: «لا دين لمن لا تقيّة له». (2)

«كسى كه در دين تقيه نكند، از دين خارج است».

رواياتى كه بيانگر اين است كه امام تقيّه را جزء دين خود و دين پدران خود مى داند، ناظر به اين نوع از تقيّه مى باشند.

در روايت


1- سوره غافر، آيه 28.
2- وسائل الشيعه، كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، باب 25، ح 3.

ص: 45

معلى بن خنيس است كه امام صادق- ع- فرمود: «يا معلّى اكتم امرنا ولا تذعه فانه من كتم امرنا و لم يذعه اغره اللَّه به فى الدنيا و جعله نوراً بين عينيه فى الآخرة يقوده الى الجنّة. يا معلّى من اذاع امرنا و لم يكتمه ازله اللَّه به فى الدنيا و نزع النور من بين عينيه فى الآخرة و جعله ظلمة تقوده الى النار. يا معلى ان التقية من دينى و دين آبائى و لا دين لمن لا تقيّة له». (1)

اى معلّى! امر و مسلك ما را كتمان كن و آن را شايع و منتشر نساز، بدرستى كه كسى كه كتمان كند مذهب ما را و شايع نسازد آن را، خداوند در دنيا به سبب اين كتمان به او عزّت دهد و نورى در پيش روى او در آخرت قرار دهد كه او را به بهشت رهنمون سازد و اگر كسى مذهب ما را كتمان نسازد و آن را شيوع دهد، خداوند او را ذليل و خوار سازد و در آخرت نور را از پيش روى او بگيرد و ظلمتى كه او را به جهنم بكشاند براى او قرار دهد. معلّى تقيّه جزئى از دين من و پدرانم مى باشد و كسى كه تقيّه نكند از دين خارج است».

با اينكه در صدر روايت موضوع كتمان و عدم افشا را مطرح فرموده، ليكن در


1- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 24، ح 23.

ص: 46

مقام تعليل، عنوان تقيّه را ذكر مى فرمايد و اين مطلب شاهد آن است كه مراد از تقيّه همان كتمان و اخفا و عدم افشا است.

در برخى از رواياتى كه در تفسير بعضى از آيات وارد شده نيز تقيّه به معناى مورد نظر آمده است.

در تفسير آيه شريفه: «اولئك يؤتون اجرهم مرتين بما صبروا» چنين آمده است:

«بما صبروا على التقيّه»، به سبب صبرى كه جهت انجام تقيّه داشته اند».

و در تفسير آيه «و يدرؤن بالحسنة السيئة» آمده است:

«الحسنة التقيّة والسيئة الا ذاعة». (1)

«حسنه همان تقيّه است و سيّئه همان اذاعه و افشا نمودن است».

در اين روايت مى بينيم كه تقيّه را در برابر اذاعه و افشا قرار داده و اوّلى را حسنه و دوّمى را سيئه معرفى كرده است.

از اين تعبير وجود و لزوم چنين تقيّه اى استفاده مى شود و طبعاً مسأله بايد همينطور هم باشد؛ زيرا چنانكه حفظ مسلكِ حق، متوقف بر كتمان و اخفا باشد در اين صورت تقيّه ضرورت پيدا مى كند و بحد وجوب و لزوم


1- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 24، ح 1.

ص: 47

مى رسد.

در رابطه با هدف از اين نوع تقيّه، روايت جالبى وارد شده و آن روايت عبداللَّه بن ابى يغفور از امام صادق- عليه السّلام- است كه فرمود:

«اتقوا على دينكم واحجبوه بالتقيّه فانه لا ايمان لمن لا تقيّة له انما انتم فى الناس كالنحل فى الطير و لو ان الطير يعلم ما فى اجواف النحل ما بقى منها شى ءٌ الا اكلته و لو ان الناس علموا ما فى اجوافكم انكم تحبونا اهل البيت لا كلوكم بالسنتهم ولنحلوكم فى السّر والعلانية رحم اللَّه عبداً منكم كان على ولايتنا». (1)

«دينِ خود را حفظ نمائيد و آن را با حجابِ تقيّه، بپوشانيد. همانا كسى كه تقيّه ندارد، ايمان ندارد. شما شيعيان در ميان مخالفين مانند زنبور عسل در ميان پرندگانيد؛ همانطورى كه اگر پرندگان بدانند آنچه را كه در دلهاى زنبور عسل هست، تمام آنها را از بين مى برند، همچنين اگر مخالفين بدانند آنچه را كه در قلبهاى شما وجود دارد، كه همان محبت و دوستى ما اهل بيت باشد، به يقين با زبانهايشان شما را از بين مى برند و زنبور وار شما را در آشكار و نهان


1- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 24، ح 7.

ص: 48

مى گزند، خداوند رحمت كند كسى را كه بر ولايت ما باشد».

برداشتى كه از اين نوع تقيّه مى توانيم داشته باشيم- بويژه با تعبير: «كسى كه چنين تقيّه اى را رعايت نكند دين ندارد»- اين است كه حفظ كيان اسلام و اقامه مذهب حق، مساوق و ملازم با داشتن دين و تعهد به آيين، و عدم رعايت آن، موجب جدايى انسان از دين خواهد بود.

با توجه به اين معنى، جا دارد ما چنين ادعا كنيم كه:

افراد يا گروههايى كه در برابر نظام اسلامى و حاكميت قوانين قرآن در كشور جمهورى اسلامى ايران، ايستاده و درصدد تضعيف و يا از بين بردن اين نظام مقدس مى باشند، به مقتضاى روايت مذكور، از دين فاصله گرفته اند و با قرآن به مخاصمه و دشمنى پرداخته اند؛ زيرا مقابله با استقرار حاكميت اسلام و سعى و تلاش در تضعيف نظام ارزشمند قرآن، نمى تواند با تدوين و تعهّد به دين سازگار باشد؛ چرا كه دين جز تسليم در برابر مقررات اسلام و گردن نهادن به قوانين آسمانى قرآن مجيد، چيز ديگرى نيست. و بسى جاى شگفتى است، افرادى كه خود را

ص: 49

حامى دين مى دانند و بلكه به اعتقاد خود ارشاد و هدايت جامعه اسلامى را عهده دار هستند، نتوانند حكومت اسلامى ايران را كه مبتنى براساس اسلامِ واقعى و پيروى از ائمه- عليهم السّلام- است تحمل كنند، بلكه در مقام مقابله با آن برآمده و در ابعاد مختلف به تضعيف آن بپردازند. اينان بدانند كه در پيشگاه خداوند بزرگ كه اسلام را بعنوان دين مرضىّ و مقبول خويش قرار داده و در برابر ملت مسلمان ايران كه با دادن صدها هزار شهيد در راه پيروزى و تداوم انقلاب تسليم خود را در برابر اسلام به ثبوت رسانده اند، غير معذورند و همان عبارتى كه امام معصوم- عليه السّلام- فرمود، بايد در مورد آنها بكار برد كه: «لا دينَ لِمَنْ لا تقيّةَ لَهُ».

در پايان اين قسم از تقيّه، مجدداً تذكرِ اين نكته لازم به نظر مى رسد كه اين نوع تقيّه در شرائطى است كه پيروان مذهب حق در زير سلطه حكومتهاى ضد حق قرار گرفته باشند، بطورى كه افشاى مذهب حق، موجب تضعيف و يا از بين رفتن آن باشد و در شرايطى كه خود داراى قدرت بوده و

ص: 50

تحت سلطه قدرتهاى مخالف نباشد اين نوع از تقيّه جريان ندارد.

3.

تقيه مداراتى:

هدف از اين تقيّه، حُسن معاشرت و مدارا و جلب مودّت و در نتيجه تحقق وحدت ميان مسلمين از يك طرف با شركت يكپارچه در شعائر الهى و نماز جماعت و ساير مظاهر وحدت و در حقيقت حصولِ وحدتِ كلمه ميان همه مسلمانها و عدم پراكندگى آنان، مخصوصاً در برابر كفار و دشمنان مى باشد و از سوى ديگر پيروان مذهب حق مورد تعيير و مذمّت و خوارى قرار نگيرند و با شركت در جماعات رفع هرگونه اتهام را از خود بنمايند و با الزام به شركت در جماعات و مانند آن خود را از صف مسلمين جدا نكرده و دچار مخاطره نگردند. اين قسم از تقيّه مورد تأكيد ائمه- عليهم السلام- قرار گرفته و با تحريص و ترغيب، پيروان خويش را به رعايت آن وادار نموده اند. در اينجا به نقل چند روايت در اين زمينه مى پردازيم:

1- هشام بن حكم قال سمعت ابا

ص: 51

عبداللَّه- عليه السّلام- يقول:

«اياكم ان تعملوا عملًا نعيّر به فان ولد السوء يعيّر والده بعمله كونوا لمن انقطعتم اليه زينا ولا تكونوا علينا شينا صلّوا فى عشائرهم و عودّوا مرضاهم و اشهدوا جنائزهم ولا يسبقونكم الى شئ من الخير فأنتم اولى به منهم واللَّه ما عبداللَّه بشئ احب اليه من الخباء قلت و ما الخباء قال التقيّة». (1)

«بپرهيزيد از عملى كه ما را به وسيله آن خوار سازيد، بدرستى كه فرزند بد، با عمل سوء خود باعث ملكوك شدن پدر مى شود. شما شيعه براى كسى كه به او روى آورده ايد زينت باشيد و باعث زشتى و آبروريزى ما نشويد. در نماز جماعت آنها شركت كنيد و از مرضاى آنها عيادت نماييد و در تشييع جنائز آنها حاضر شويد و نبايد آنها در انجام عمل خير بر شما سبقت بگيرند؛ زيرا شما در انجام عمل خير از آنها سزاوارتر هستيد. به خدا قسم خداوند به چيزى كه محبوبتر از خباء يعنى تقيّه باشد، عبادت و پرستش نشده است».

از اين روايت شريف استفاده مى كنيم كه اعمالى از قبيل عدم شركت


1- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 26، ح 2.

ص: 52

در نمازهاى جماعت مسلمانان و نرفتن به عيادت بيمارانشان و حضور پيدانكردن در تشييع جنازه آنان موجب تعيير پيشوايان و رهبران ما يعنى امامان معصوم- عليهم السّلام- خواهد شد و در حقيقت نقطه سياهى بر دامان پاك و ملكوتى آنان خواهد نشست.

همچنين از اين روايت استفاده مى شود كه نام و عنوان اين عمل، خباء و تقيّه است و اين عبادت از محبوبترين عبادتها نزد خداوند متعال است و از همينجا صحّت چنين عبادتى را استفاده مى كنيم؛ زيرا كه عبادت باطل و غير صحيح نمى تواند محبوب خداوند باشد تا چه رسد به اينكه محبوبترين آن قرار گيرد.

2- (روايت صحيح) حماد بن عثمان از امام صادق- عليه السّلام- نقل كرده است كه فرمود: «من صلّى معهم فى الصف الأوّل كان كمن صلى خلف رسول اللَّه- ص فى الصف الأوّل». (1)

«هركس در صف اوّل با آنان نماز گزارد، مانند كسى است كه با رسول خدا در صف اوّل نماز بخواند».

پيدا است كه نماز جماعت با


1- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 5، ح 1.

ص: 53

رسول خدا آنهم با صف اوّل داراى چه فضيلت و ثوابى است.

امام صادق- ع- برطبق اين روايت نماز با برادارن اهل تسنن را در حاليكه الزام و اجبارى از سوى آنان وجود ندارد، همانند نماز با رسول خدا مى داند. آيا با اين تشبيه كسى مى تواند چنين نمازى را باطل و غيرصحيح بداند؟

3- (روايت صحيح) حفص بن بخترى از امام صادق- عليه السّلام- نقل مى كند كه فرمود: «يحسب لك اذا دخلت معهم و ان كنت لاتقتدى بهم قبل ما يحسب لك اذا كنت مع من تقتدى به».

«هنگامى كه داخل در جماعت آنان شوى، اگرچه اقتدا هم نكنى، اجر و حساب تو همانند كسى است كه به جماعت پيوسته و به نماز اقتدا كرده باشد».

4- (روايت صحيح) على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر- عليهماالسّلام- آورده كه حضرت فرمود: «صلّى حسن و حسين خلف مروان و نحن نصلّى معهم». (1)

«امام حسن و امام حسين- عليهما السّلام- در نماز اقتدا به مروان كردند و ما هم با آنان نماز مى خوانيم.

پيدا است كه


1- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 5، ح 2.

ص: 54

حسنين- عليهماالسّلام- هيچگونه خوفى از مروان نداشتند و از ظاهر روايت هم چنين استفاده مى شود كه آن دو بزرگوار به اين نماز اكتفا كرده و در مقام اعاده آن برنمى آمدند. و همچنين در همين رابطه بايد عمل اميرالمؤمنين- عليه السّلام- را مورد نظر قرار داد، كه آن وجود مقدّس در جماعت مسلمين شركت مى نمودند، در حالى كه نمى توان منشأ آن را خوف قرار داد و ظاهر آن است كه اميرالمؤمنين نمازى را كه با آنان اقامه مى كرد، تكرار نمى نمود؛ بلكه به همان نماز اكتفا مى فرمود.

5- روايت اسحاق بن عمار:

«قال قلت لابى عبداللَّه- ع- انى ادخل المسجد فاجد الامان قد ركع وقد ركع القوم فلا يمكننى ان اؤذّن واقيم و اكبّر فقال لى فاذا كان ذلك فادخل معهم فى الركعة واقتد بها فانها من افضل ركعاتك». (1)

اسحق بن عمار مى گويد: «به امام صادق- ع- عرض كردم: من داخل مسجد مى شوم در حالى كه امام جماعت و مردم هم در ركوع هستند و من نمى توانم اذان و اقامه و سپس تكبير بگويم. امام


1- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 5، ح 8.

ص: 55

فرمود: چنين زمانى در نماز آنان شركت كرده و در همان ركعت اقتدا كن كه اين ركعت از بهترين ركعات تو خواهد بود».

از برخى روايات استفاده مى شود كه تقيه مدارائى حتى در برابر ناصبى ها نيز جريان دارد و آن روايت زراره از امام باقر- ع- است كه فرمود: «لا بأس بان تصلى خلف الناصب ولاتقرء خلفه فيما يجهر فيه فان قرائته يجزيك». (1)

«اشكالى نيست در اينكه اقتدا به ناصب كنى و در نمازهاى جهرى، قرائت نكنى. پس بدرستى كه قرائت او كفايت مى كند تو را».

البتّه نمى توان اين امر را مورد انكار قرار داد كه از برخى از روايات چنين استفاده مى شود كه عبادت با اين نحو تقيّه (تقيه مداراتى) نمى تواند صحيح باشد. ليكن اين قسم از روايات، علاوه براينكه بعضى از آنها از نظر سند اعتبار ندارد و فاقد حجيّت است؛ نمى تواند در برابر روايات صحيح بسيارى كه دلالت بر صحّت دارد، نقشى داشته باشد. با اين حال از اين دسته از روايات هم مانند روايات گذشته، چنين استفاده مى شود كه شركت در


1- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 34، ح 4.

ص: 56

جماعات و نماز خواندن با آنان داراى حسنه و درجاتى خواهد بود و در حقيقت رجحان تقيّه مدارائى را همانند روايات گذشته افاده مى كنند.

مناسب است در اينجا به يكى از آن روايات اشاره شود و آن روايت عمر بن يزيد از امام صادق- عليه السّلام- است كه فرمود: «ما كنتم احد يصلى صلوة فريضة فى وقتها ثم يصلى معهم صلوة تقيّة وهو متوضّأً الا كتب اللَّه له بها خمساً و عشرين درجة فارغبوا فى ذلك». (1)

«احدى از شما نيست كه نماز واجبى را در وقت خودش بخواند سپس همان نماز را به صورت تقيّه، در حالى كه وضو دارد با آنان بخواند، مگر اينكه خداوند براى اين نماز تقيه اى، بيست و پنج درجه بنويسد.

پس رغبت كنيد در اين امر».

از اين روايت نيز مى توان استفاده صحت نمود؛ زيرا نماز با آنان را مقيد به وضو مى كند و اين با بطلان نماز سازگار نيست.

البته در ميان اخبار به رواياتى برمى خوريم كه مفاد آنها بطلان نماز جماعت با آنان است و آنان را به منزله ديوار مى دانند و نماز را تنها با كسى تجويز


1- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 36، ح 5.

ص: 57

مى كنند كه از نظر اعتقاد به حق، مورد وثوق و اطمينان باشد. مانند روايت ابى عبداللَّه برقى كه گفت: «كتبت الى ابى جعفر الثانى- عليه السّلام- ايجوز الصلوة خلف من وقف على ابيك وجدك؟ فاجاب:

لا تصلّ وارئه». (1)

«به موسى بن جعفر- عليه السّلام- نوشتم: آيا اقتدا كردن به شخصى كه به پدر و جد تو توقف كرده است؟

(يعنى واقفيه؛ كسانى كه بعد از امام صادق- ع- توقف كردند و امامت شخص ديگرى را نپذيرفتند) امام فرمود در نماز به آنها اقتدا مكن».

و همينطور روايت زراره كه گفت: «سئلت ابا جعفر- عليه السّلام- عن الصلوة خلف المخالفين فقال: ما هم عندى الا بمنزلة الجُدُر». (2)

«از امام صادق- عليه السّلام- درباره اقتدا كردن در نماز به مخالفين سؤال نمودم، حضرت فرمود:

اينها در نزد من به منزله ديوارند».

و نيز روايت على بن راشد كه گفت: «قلت لابى جعفر- عليه السّلام- ان مواليك قد اختلفوا فاصلّى خلفهم جميعاً فقال:

لاتصل الّا خلف من تتق بدينه». (3)

«به امام صادق- عليه السّلام- عرض كردم: دوستان تو مختلف هستند و


1- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 6، ح 1.
2- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 10، ح 5.
3- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 10، ح 1.

ص: 58

من در نماز به همه آنها اقتدا مى كنم.

امام فرمود: اقتدا نكن در نماز مگر به كسى كه دين و اعتقاد او مورد وثوق است».

بديهى است كه منظور و هدف اين قسم از روايات، بيان حكم اوّلىِ الهى، با قطع نظر از عناوين و جهات ديگر مانند تقيّه است و در حقيقت منظور از اين روايات آن است كه اگر مصالح ديگرى از قبيل وحدت و تمركز قدرت مسلمين و همانند آن مطرح نباشد طبعاً نماز با آنها غيرمجاز است، ليكن با توجه به آن جهات، نه تنها نماز با آنان مشروعيت دارد، بلكه رجحان و بلكه لزوم پيدا مى كند؛ همچنانكه از روايات گذشته استفاده نموديم.

با توجه به اين نوع از تقيّه كه به منظور جلوگيرى از پراكندگى قدرت مسلمين و ايجاد وحدت و يكپارچگى كامل ميان تمام گروههاى آنان در برابر استكبار جهانى و سلطه گرى هاى ضد انسانى و اسلامى، مشروعيت پيدا نموده، آيا صحيح است كه پيروان مذهب حق در مواقع مسافرت به كشورهاى اسلامى مخصوصاً در مواقع تشرف به مكّه و مدينه براى انجام فريضه الهى

ص: 59

كه يك هدف مهم آن نيز تجمّع مسلمانهاى مختلف از كشورهاى گوناگون و آشنا شدن آنان با يكديگر و پى بردن به مشكلات آنان است، خود را از جماعتهاى چندصدهزار نفرى به كنار كشيده و هنگام تشكّل صفوف جماعت در بازارها مشغول خريدن اجناس و يا در منازل به كارهاى شخصى بپردازند؟! و يا حتى در كنار قبرستان بقيع مشغول خواندن زيارت و نوحه و مرثيه براى ائمه بقيع- عليهم السّلام- باشند؟! و مهمتر از آن، هنگام تشكّل صفوف و پُر شدن مسجد از مسجد خارج شوند؟! كه خود مكرّر چنين صحنه هاى زشتى را مشاهده نموده ام.

بر روحانيون محترم كاروانها است كه كاملًا مردم را توجيه و با اين نوع از تقيّه يعنى تقيّه مداراتى آشنا سازند و نگذارند مبلّغين سوء و نوشتارهاى مسمومى كه بويژه در ايام حج لبه تيز خود را متوجه شيعه اماميّه كرده و با برداشتهاى سوء از اين قبيل، اذهان مسلمين جهان را در رابطه با پيروان اهل بيت- عليهم السّلام- آلوده نموده و حتى اينان را از صفوف مسلمين خارج كنند

ص: 60

و شيعه را بعنوان يك گروه غيراسلامى معرّفى نمايند.

اينها افسانه نيست بلكه حقيقت است، يكى از دوستان ايرانى گفت: در اتوبوس شهرىِ مكّه در كنار شخصى از اهالى سعودى قرار گرفتم، به او سلام كردم ولى جوابى نشنيدم. اعتراض كردم كه مگر جواب سلام واجب نيست؟ جواب داد:

آرى، ليكن جواب سلام مسلمان لازم است و شما شيعيان مسلمان نيستيد!

آيا در برابر اين تهمتهاى ناروا و دروغهايى كه تا اعماق قلب را جريحه دار مى نمايد، راهى جز استفاده از تقيّه مداراتى داريم؟

با اين تقيّه است كه مى توانيم در راه تحقق وحدت مسلمين جهان گامى مؤثر برداشته و راهى را باز بنمائيم.

با اين تقيه است كه مى توانيم حفظ اصالت مذهب حق را نموده و شيعه را به عنوان يكى از گروه هاى مسلمين و فرق مختلف آنان معرفى نمائيم.

با اين تقيّه است كه مى توانيم با شركت نمودن در نمازهايشان، با آنان آشنا شده و طرح الفت و و دوستى با آنان ريخته و كم كم حقانيت مذهب حق را براى آنان روشن سازيم.

با اين تقيّه است

ص: 61

كه مى توانيم ماهيت انقلاب اسلامى ايران را براى آنها بازگو نمائيم.

با اين تقيّه است كه مى توانيم امام بزرگوار و رهبر عظيم الشأن انقلاب را به عنوان تنها زعيم و رهبر مسلمانهاى جهان معرفى كنيم.

با اين تقيّه است كه مى توانيم جهان را از خواب غفلت بيدار كرده و در راه مقابله با قدرتهاى حاكم بر آنان، كه در حقيقت ابزار قدرتهاى ضد اسلامى هستند، براى آنها بگشائيم.

با اين تقيّه است كه مى توانيم در مقابل استعمار حاكم بر جهان، قيام نموده و دست آن را به تدريج كوتاه كنيم.

و بالاخره با اين تقيّه است كه مى توانيم زمينه را براى ظهور حضرت بقيةاللَّه- عج- آماده نموده و مردم را تشنه وجود ذى وجودش قرار دهيم.

در پايان تذكر اين نكته لازم است همانطورى كه دقّت در اقسام تقيّه و هدفهاى هر قسم روشن مى سازد، تقيّه در تمامى اقسام به معناى تحفّظ و سرّ نگهداشتن است، منتها در تقيّه به معناى اوّل تحفّظ در رابطه با جان و مال و عرض و حيثيت خود و يا ديگر برادران پيرو مذهب حق خواهد

ص: 62

بود و تقيّه به معناى دوّم در رابطه با حفظ مذهب حق و جلوگيرى از زوال و از بين رفتن آن بدست قدرتهاى حاكم و سلطه گر است و تقيّه مداراتى در رابطه با حفظ وحدت مسلمين در برابر استكبار ضداسلام و نيز حفظ مذهب حق در رابطه با مسلمان بودن پيروان آن و حفظ حيثيت پدران ارجمند امّت و زمامداران دلسوز آن يعنى ائمه بزرگوار شيعه است.

از اينجا است كه در اصل معناى تقيّه در اقسام سه گانه هيچگونه تغيير و تفاوتى وجود ندارد.

و نيز در آخرين كلام از برادرانى كه با مطالعه اين رساله مختصر و فشرده كه ظرف مدت بسيار كوتاهى به نگارش درآمد راهى براى آنها گشوده مى شود، استدعا دارم مرا از دعاى خير فراموش نفرموده و مخصوصاً در حرمين شريفين براى اينجانب و مرحوم آيةاللَّه والد قدس سره طلب مغفرت بنمايند.

والسلام على جميع اخواننا المؤمنين و على عبادللَّه الصالحين و رحمةاللَّه و بركاته.

ص: 63

ص: 64

مشكل قربانى در منى و راه حل فقهى آن

سيد ابراهيم سيد علوى

قربانى منى

مقدمه: پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران كه اسلام بعد از قرنها انزوا، در عرصه اجتماع به صورت يك نظام حاكم و جلودار امور سياسى و اجتماعى و ديگر مسائل انسانى مطرح گرديد، از سويى استكبار جهانى تحت عنوان خطر «بنياد گرايى»! يا «اصول گرايى»!، نتوانسته است نگرانى، ترس و وحشت خود را از حاكميّت اسلام پنهان كند؛ از اين رو با شتابزدگى و طىّ برنامه هاى شيطنت آميز، تخريب و ويرانگرى فرهنگى عجيبى در سطح جهانى انجام داده و مى دهد.

و از سويى ديگر، خود مسلمانان هم، بويژه مشعلداران انقلاب و فقيهان اسلام شناس لزوم تفقّه بيشتر در دين را بر اساس وسعت نظر شارع مقدّس، كاملًا احساس كرده اند و به اين حقيقت رسيده اند كه بايد در جهان امروز، پاسخگوى همه نيازها و سؤال ها باشند تا بتوانند با

ص: 65

اوضاع پيچيده جهان و مسائل جارى مسلمانان برخورد فعّال داشته و هدايت و رهبرى همه جانبه را عهده دار باشند.

نكته قابل توجّه ديگر، كه ذكر آن در اين مقدّمه مى تواند سودمند باشد و اصولًا غفلت از آن شايسته نيست، اين است كه: «فقه» و «تفقّه» به معناى «فهم و تلاش بيشتر در بهتر فهميدن»، ريشه قرآنى دارد. امّا كلمه «اجتهاد» و «مجتهد» به مفهوم اصطلاحى، علاوه از آنكه در قرآن كريم مطرح نيست، لااقل در فرهنگ تشيّع، اصالت ندارد.

هرچند كه بعداً درگفتگوها و برخوردهاى خلفا و حاكمان و در بحث هاى كلامى و عقيدتى و در كتب معارف، بر زبان ها و قلم ها جارى شده و معانى اصطلاحى ويژه اى پيدا كرده است.

مدّعاى ما آنست كه فقه اسلامى و شيعى با همان تعريف و هويّتش، آنچنان داراى وسعت نظر و جامعيّت محتوايى است كه اگر با ملاكات و ديدگاه هاى گسترده شارع مقدّس به مسائل و موضوعات، نگريسته شود و با آنها با نظر عميق و ژرف برخورد بعمل آيد و قواعد و اصول، همواره مدّ نظر باشد، خواهيم ديد كه براى همه نيازها و مشكلات زندگى راه حل هاى مناسب، و براى همه سؤالات برخاسته از احتياجات و روابط گونه گون انسان ها در سطوح مختلف، پاسخ هاى منطقى و قانع كننده، مى توان يافت.

طرح مسأله:

مطلبى كه مى خواهم در اين مقاله مطرح كنم، مسأله «قربانى در مِنى» است و اين مسأله اى است از مسائل بسيار كه در سالهاى اخير- با ملاحظه تحوّلات عظيم در حيات بشرى و كشورهاى مسلمان و از آن جمله عربستان، در موسم حج- همواره مورد سؤال و جواب و اظهار نظرهاى گوناگون بوده و هست.

سرزمين مِنى محدوده اى است مشخّص و با مناسك و اعمالى معيّن و در روزهاى معلوم، كه از روزگاران كهن، محل انجام عبادتهاى ويژه اى بوده است كه در آئين اسلام بشكل كاملترى در

ص: 66

آمده است.

كشورهاى ثروتمند اسلامى از جمله خود عربستان، با وجود ثروت خدادادى فراوان، جز در موارد ناچيز، كار چشمگيرى كه متناسب با روند پيشرفت و مدنيّت معاصر باشد، انجام نداده اند و آنچه اخيراً انجام شده در مقايسه با آن همه اسراف كارى و كاخ سازى و رفاه طلبى هاى افراطى ملوك و شاهان اسلام پناه بسيار ناچيز است كه اين درد دل جايى ديگر و فرصت و مجالى متناسب مى خواهد.

البته اشاره به اين نكته ضرورى است كه مِنى در محدوده فعلى اش، گنجايش حاجيان و زائران خانه خدا را دارد و خدماتى نيز به حجاج ارائه مى شود، ليكن مى بايست: اولًا: تنگ نظرى و قشريگرى برخى باصطلاح، علماى وهّابى كه به بهانه «جلوگيرى از بدعت»!، جلوى اقدامات اصلاحى را مى گيرند و مانع از انجام كارهاى بنيادى و اساسى مى شوند، از بين برود. ثانياً ملّت ها و دولت هاى مسلمان به اتّحاد و اتّفاق بيشترى بيانديشند و به توطئه هاى استكبار جهانى و خصومت هاى جهانخواران صهيونيست و صليبى، توجّه كنند و در اداره امور حجّ، تشريك مساعى بيشترى بنمايند و بدانند كه جهان اسلام، واحد به هم پيوسته است، بويژه اماكن مقدّسى چون مكّه، مدينه و قدس كه از آنِ همه مسلمانان عالم است. بنابراين همه كشورهاى مسلمان بايد در اداره كردن آنها شريك و سهيم باشند و بايد در برنامه ريزى هاى مربوط به حج و اماكن و مشاعر مقدّس، مشاوره و رايزنى به عمل آيد و لازم است براى رسيدن به اين مقصد، سمينارهاو نشست هاى مفيد و ثمربخش، همه ساله قبل و بعد از حج برگزار شود و تصميمات اتّخاذ شده به اجرا درآيد.

قربانى منى:

كشتن قربانى ها در منى از مسائل بغرنج و از موضوعات سؤال برانگيز در سالهاى اخير است و چنانكه خاطرنشان شد، راه حلى معقول و اسلامى مى طلبد.

ص: 67

در زمانهاى دور و حتى در عصر رسول اكر- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- نياز به گوشت قربانى ها در حدّى بوده كه همه آنها به مصرف محتاجان مى رسيده است. حتى رسول اكرم- ص- در سفر حج، به نيابت هر يك از همسرانش يك رأس گاو و خودش شصت و شش شتر و على- عليه السّلام- سى و چهار شتر، قربانى كردند. (1)

و بدون ترديد همه آن گوشت ها مورد استفاده قرار گرفته و شايد يك كيلو هم ضايع نمى شده، ليكن اين نكته نيز قابل توجه است كه با بودن وسايل و ابزارى مثل يخچال و امثال آن، چگونه آن همه گوشت به مصرف مى رسيده و از نظر بهداشتى قابل استفاده بوده است؟

به هر حال از زمانى كه وسايل سفر، ماشينى شده و نقل و انتقال مسافر سهل و آسان گرديده است، اولًا: تعداد حاجيان رو به فزونى نهاده و ثانياً: زندگى از نظر بهداشتى بهتر شده و به امور صحّت و سلامت، عنايت بيشترى مى شود و ثالثاً: مسلمانان طبق حكم شرعى در فريضه حج، قربانى مى كشند، ليكن آن همه قربانى جز بسيار اندك، به مصرف خوراك و طعام نمى رسند، بلكه روى هم انباشته مى شوند و بعد با بولدزرها زير خاك دفن مى گردند.

در حالى كه اين كار، اولًا: اسراف و تبذير مال است، ثانياً: در نقاط مختلفِ جهان اسلام بلكه عالم بشريّت، جمعيّتى هستند كه با فقر و گرسنگى دست به گريبانند و شايد به كيلويى از آن گوشت ها نياز مبرم داشته باشند. مسأله اين است كه آيا راه حلّى وجود دارد كه قربانى ها را از وضع فعلى بيرون آورده و اين حكم شرعى و عبادت اسلامى، بصورت مطلوبتر برگزار شود و از آنه همه قربانى ها حداكثر استفاده به عمل آيد؟

ما اين مسأله را از دو ديدگاه قابل مطالعه مى دانيم:

1- حكومت عربستان با شركت و كمك ديگر كشورهاى مسلمان با امكانات و ثروت هاى عظيمى كه دارند از تكنيك و صنعت بهره بگيرند و در زمينهاى اطراف منى و در كنار كشتارگاه ها


1- محمد بن الحسن الحرالعاملى، وسايل الشيعه، ج 10، ص 101، چاپ اسلاميه، تهران.

ص: 68

سردخانه هاى عظيم بسازند تا پس از آن كه حاجيان در روز دهم ذى الحجة و در روز عيد قربان قربانى خود را در منى كشتند. آنها بطور اتوماتيك و با وسايل برقى به سردخانه هاى حاشيه منى منتقل شوند و قبلًا در سالن هاى مجهّز، توسط افراد متخصّص- كه ممكن است از ميان خود حاجى هاى كشورهاى مختلف انتخاب شوند- پاك، تفكيك و تجزيه گردند و به صورت بهداشتى براى استفاده فقرا و مساكين جهان، نگه دارى شوند و سپس ميان آنان توزيع گردد.

2- در وضعيّت فعلى كه آخوندهاى دربارى و برخى علماى وهّابى تحت عنوان «سلفى گرى» و به بهانه «مبارزه با بدعت و نوآورى»! مانع از ايجاد تأسيسات در منى و اطراف آن مى شوند و رهبران و ملوك و امراى مسلمان با وجود ثروت عظيم خدادادى به فكر حل اين مشكلات نيستند، چه راه حلّى مى توان ارائه داد؟ به نظر نگارنده براى پيدا كردن پاسخ علمى و مستند، لازم است نگاهى به سير تاريخى مسأله انداخته و در مضامين آيات قرآنى و احاديث نبوى و روايات و اولياى معصوم، دقّت كافى بكنيم.

مرورى بر آيات قرآن:

آيه هاى زيادى در سوره هاى مختلف قرآن كريم، به موضوع قربانى حج مربوط مى شود. آيات 203- 196 از سوره بقره راجع به حج بوده و در باره قربانى روز اضحى هم مطلب دارند كه ترجمه بخشى از آنها بدين قرار است:

«حج و عمره را به قصد تقرّب به خدا به پايان رسانيد و اگر به محاصره درآمديد و راه بر شما بسته شد، در فرستادن قربانى، به آنچه كه ممكن است، بسنده كنيد و سر متراشيد تا قربانى به محل خود برسد.

پس هر گاه از محاصره بيرون آمديد و احساس امنيّت كرديد آنانكه از عمره به حج مى پردازند هر چه بتوانند قربانى بكشند و هر كه ندارد سه روز در حج و هفت روز پس از بازگشت از حج- كه مجموعاً ده روز تمام مى شود- در ميهن خود روزه بگيرد.

ص: 69

تقوا پيشه سازيد و بدانيد كه كيفر خداوند، بسيار سخت است.

حج در ماههاى معيّنى است. پس هر كه را حج واجب شود، او در حين حج نبايد زناشويى كند و فسوق نبايد مرتكب شود و جدال نبايد بكند و خداوند از هر عملِ خير و نيك شما آگاه است. توشه برگيريد كه تقوا و پارسايى، بهترين توشه است و فقط از من پروا داشته باشيد اى خردمندان!

گناهى نيست و عيب ندارد كه شما بدنبال فضل الهى باشيد و پس از آنكه از عرفات افاضه كرديد خدا را در مشعر الحرام ياد كنيد و فراوان به ياد او باشيد. اوست كه شما را هدايت فرموده و بدون هدايت او گمراه و گم گشته ايد.

«سپس از همان راهى كه مردم به سوى عرفات مى كوچند و افاضه مى كنند، شما هم افاضه كنيد و بكوچيد. از خداوند مغفرت بخواهيد كه او آمرزنده و مهربان است. وقتى مناسك و عبادات خود را انجام داديد به ياد خدا باشيد آنطور كه پدرانتان را ياد مى كنيد، بلكه شديدتر و بيشتر. برخى مردم مى گويند خدايا! به ما در دنيا عطا كن، براى اينان در آخرت بهره اى نيست. و برخى ديگر گويند: پروردگارا! به ما در دنيا حسنه و چيز نيكو عطا كن و در آخرت هم حسنه و چيز نيكو بده و ما را از عذابِ آتش نگاهدار. فقط اينان بهره اى از عملكرد خود دارند و حسابرسى خداوند، سريع و تند مى باشد ...»

آيه هاى 37- 25 سوره حج نيز به حج مربوط است كه ضمن آن ها نكاتى درباره قربانى هم آمده است و ترجمه بخشى را ذيلًا مى خوانيد.

«هنگامى كه مكانِ بيت را براى ابراهيم مهيّا مى ساختيم؛ يعنى به من شريك قرار مده و خانه ام را براى طواف كنندگان، قيام كنندگان، راكعان و ساجدان پاكيزه گردان و در ميان مردم بانگ حج كن تا پيادگان و سواران بر شتران لاغر اندام از هر راهى دور به سوى تو آيند و شاهد منافع و سودهايى براى خويشتن باشند و نام خدا را در روزهاى برشمرده، روى چهارپايان ببرند. پس از آنها بخوريد و

ص: 70

بينوايان، تهيدستان و گرفتاران را از آنها بخورانيد»- فكلوا منها واطعموا البائس الفقير-

بزرگداشت حرمت هاى الهى، بهتر است در نزد پروردگار.

براى شما چهارپايان، فقط آنچه ياد مى شود حلال گرديده. پس، از وثن هاى پليد و زورگوى، اجتناب كنيد. براى خدا خالص و حنيف بوده و هرگز مشرك نباشيد. هر كه براى خدا شريك انگارد، گويا از آسمان فروافتاده باشد و مرغان در هوا گوشت تن او پاره پاره كنند و يا همچون كسى است كه باد تندى او را به جايى دور دست پرت كند (بيان اين حقايق در قالب مثل) براى آنست كه بزرگداشت شعائر الهى نشانه تقوا و پارسايى دل است.

براى شما در اين قربانيها (شتر، گاو، گوسفند و غيره) منافع و سودهايى است تا وقت معيّن، سپس محل آنها بيت عتيق مى باشد. براى هر امّتى، مناسك و عباداتى مقرّر داشته ايم. آنان بر حيوان هايى كه او روزيشان كرده است بايد نام خدا را ببرند. پروردگار شما، خداى يگانه است تسليم او باشيد. مژده باد مخلصان را آنان كه هرگاه نام خدا برده شود دلهايشان مى لرزد و آنان كه در برابر مصايب و تلخى ها، صابر و شكيبايند و نماز بپادارندگانند و از آنچه خداوند روزى شان فرموده انفاق مى كنند.

قربانى شتران، از جمله شعائر الهى است براى شما، در آنها خير و سود است، پس بهنگام نحر و ذبح تا ايستاده اند نام خدا را بر زبان آوريد و وقتى به پهلو افتادند و جان دادند از گوشت آنها بخوريد و به بينوايان و گدايان اطعام كنيد. خداوند، شتران را براى شما رام و مسخّر كرد شايد سپاسگزار باشيد».

- لن ينال اللَّه لحومها ولا دمائها و لكن يناله التقوى منكم-

«هرگز گوشت ها و يا خون هاى قربانى ها به خدا نمى رسد ولى تقوا و پارسايى شما به او مى رسد».

برخى آيات سوره مائده نيز به حج مربوط مى شود كه ترجمه آنها ذيلًا ذكر مى شود:

ص: 71

«اى مردمى كه ايمان آورده ايد؛ شعائر الهى را پاس بداريد و ماه حرام، قربانى ها، زائران خانه خدا را كه به اميد فضل الهى و رسيدن به رضا و خشنودى خدا، راه افتاده اند، حرمت نگاه داريد و مورد تعرّضشان قرار مدهيد ...».

خداوند، كعبه و بيت حرام را براى كارپردازى مردم و قيام به سود ايشان قرار داده؛ چنانكه حرمت ماههاى حرام و قربانى ها نيز به همين هدف مى باشد. (1)

مفاد آيات:

از مجموع آيات تلاوت شده با تكيه روى جمله هاى «كلوا منها»، «اطعموا البائس الفقير»، «لا تُحرّموا شعائر اللَّه و لا الهدى»، «لن ينال اللَّه لحومها و لا دمائها ...» و «قياماً للناس» و امثال آن ها، چنين استفاده مى شود كه مناسك و آداب حجّ، مثل همه نهادهاى عبادى و فرائض دينى، دستوراتى عملى و برنامه هايى تمرينى هستند و براى تربيت انسان و رساندن او به كمال مطلوب و ممكن، تشريع شده اند.

از آن جايى كه انسان داراى هويّتى خاصّ است و ممكن است او بدست خويش بر سر راه كمال، موانعى بوجود آوَرد و در نتيجه، از طىّ مراحل رشد و كمال انسانى در بعد فردى و اجتماعى و حتّى مادى و معنوى باز مانَد و از عمده ترين موانع، در مسير تكاملى انسان، ظلم ها، نابرابرى ها، خودپسندى ها، خودبينى ها، ثروت اندوزى ها و فقرو فلاكت هاست، حج يكى از آن كلاسهاى انسان ساز است كه او در اين كلاس ها پس از شناخت آن سلسله موانع، زمينه رشد و تعالى خود را فراهم مى سازد و بر قلّه بلند انسانيت صعود مى كند.

پس، مهمّ آنست كه انسان، عنصرى فداكار، نوعدوست بار آيد و نيكو تربيت شود و داراى روح گذشت بوده از مال و داراييش انفاق كند، تهى دستان، بينوايان و سائلان و گدايان و گرفتاران را طعام دهد و ياريشان نمايد تا بطور طبيعى، تبعيض هاى ناروا و عاملهاى كين،


1- مائده: 2 و 97.

ص: 72

نفاق و عداوت از ميان برداشته شوند و انسان ها به يك «زندگى ايده آل» و «ايده آل زندگى» برسند.

بنابراين، وجوب قربانى در حج به انگيزه اطعام، انفاق و براى سير كردن شكمهاى مردمى است كه بعلّتى نادارند و گرسنه مانده اند و دچار محروميّتند و سرانجام خود تباه مى شوند و جامعه را از تعالى و تكامل بازمى دارند و گرنه صرف ريختن خون حيوانى بى زبان، بى آنكه فايده اى بر آن مترتّب باشد، هدف شارع نيست.

بعبارت روشن تر، مقصود شارع از تشريع قربانى در حجّ و بصورت سمبوليك در روز عيد قربان اوّلًا: اطعام و انفاق است. و ثانياً:

حصول تقوا و پارسايى و روح گذشت است و ثالثاً: كارپردازى و اقدام به حل مشكل مردم و رفع نياز از محرومان مى باشد.

علامه سيورى ضمن تفسير آيه 97 مائده مى نويسد: هدف از تشريع احكام، دفع ضررها و آسيب ها و جلب منافع و سودمنديهاست و احكام اسلامى در حقيقت، الطاف الهى هستند در چهارچوب ادراك عقل و يا حتى فراتر از آن، كه فقط شارع به آنها محيط است. (1)

و همو در توضيح جمله «قياماً للناس» از همان آيه سوره مائده مى نويسد: يعنى در معاش و معاد مردم كه آنان در صورت خوف و ترس به بيت پناهنده اند و در وقت ضعف و ناتوانى به آن رو مى كنند و بازرگانان در كنار آن سود مى برند خلاصه آن كه با اجتماع در كنار بيت، سروسامان پيدا مى كنند. (2) و همو در توضيح و تفسير آيه دوم سوره مائده و بيان معناى «عدم رعايت حرمت قربانى ها» چنين مى نويسد: «و اجلال الهدى و القلائد عدم صرفها فى جهاتها او منع اهلها من ذلك بالصد او الغصب او السرقة ...». (3) يعنى: حلال انگاشتن قربانى ها و عدم رعايت حرمت آن ها به اين است كه آنها در جاى خود به مصرف نرسند و از اطعام و دادن آنها به اهلش با ممانعت و غصب و سرقت و امثال آن، دريغ شود.

و فاضل جواد در توضيح جمله تعظيم «شعائر اللَّه» مى نويسد:

منظور از شعائراللَّه معالم دين و مناسك حج است و گفته شده: مراد


1- رجوع كنيد به: جمال الدين مقداد بن عبداللَّه سيورى، كنز العرفان، ج 1، ص 331 چاپ مرتضوى، تهران.
2- همان، ص 330.
3- همان، ص 332.

ص: 73

هدى و قربانى حجّ است و اين معنى با جمله بعد سازگارتر مى باشد «و تعظيمها أن يختار سماناً حساناً غالية الأثمان» (1) يعنى: بزرگداشت قربانى ها اين است كه حاجى، حيوانى چاق، زيبا و گران قيمت، برگزيند.

آيا انتخاب شتر، گاو و يا گوسفند چاق، زيبا و سرحال و گرانقيمت جز براى آنست كه گوشت چنين حيوانى دلپذيرتر، بهداشتى تر و مفيدتر است؟

و آيا معقول است كه بهترين را انتخاب كنيم ولى بدانيم كه كسى از آن سودى نخواهد برد و كلًا دور ريخته خواهد شد؟!

مرورى بر احاديث:

احاديث مربوط به هَدْى و قربانى حجّ و نيز اضحيه روز اضحى فراوان است و هر كدام نكته اى در بردارد. ما به ذكر نمونه هايى مى پردازيم كه در آنها برخى رهنمودها در اهداف مقاله، يافت مى شود.

رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلّم- فرمود:

«ما انفق الناس نفقة اعظم من دم يهراق فى هذا اليوم ...». (2)

«مردم، احسان و انفاقى نكرده اند با عظمت تر و با فضيلت تر از قربانئى باشد كه در روز عيد اضحى مى كشند».

على بن ابيطالب از رسول خدا- صلى اللَّه عليهما:

«انّما جعل اللَّه هذا الاضحى ليشبع منه مسكينكم من اللحم فاطعموه». (3)

«جز اين نيست كه خداوند قربانى را براى آن تشريع كرد كه بينوايان شما از گوشت سير شوند، پس اطعامشان كنيد و گوشت را به ايشان بخورانيد».

امام جعفر صادق- عليه السّلام- فرمود: رسول خدا از خوردن


1- فاضل جواد، مسالك الافهام، ج 2، ص 133، چاپ مرتضوى، تهران.
2- ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 81، چاپ مؤسسه آل البيت، قم.
3- همان، ص 110.

ص: 74

گوشت قربانى ها پس از گذشت سه روز، منع مى فرمود ولى بعد اجازه داد و فرمود:

«كلوا من لحوم الأضاحى بعد ذلك و ادّخروا». (1)

«پس از اين از گوشت هاى قربانى بخوريد و ذخيره كنيد».

جابربن عبداللَّه انصارى: رسول خدا فرمان داد كه از گوشت قربانى ها ولو پس از سه روز تناول كنيم و بعد اجازه داد كه هم بخوريم و هم قورمه درست كنيم و خشك نماييم و به خويشاوندان و كسانمان، هديه دهيم. (2)

محمد بن على يا جعفر بن محمد- عليهماالسّلام-:

«نهى رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلّم- عن ادّخار لحوم الأضاحى فوق ثلثة ايّام من أجل حاجة الناس يومئذ فامّا اليوم فلا بأس به» (3)

«رسول خدا- ص- از ذخيره كردن گوشت قربانى بيش از سه روز نهى كرد؛ چون مردم آن روزگار نياز داشتند ولى امروز عيب ندارد».

شيخ صدوق- عليه الرحمة- گفت: امام صادق- عليه السّلام- فرمود:

«كنّا ننهى عن اخراج لحوم الأضاحى بعد ثلاثة ايّام لقلّة اللحم و كثرة الناس فامّا اليوم فقد كثر اللحم و قلّ النّاس فلا بأس باخراجه». (4)

«ما از بيرون بردن گوشت قربانى پس از سه روز نهى مى كرديم چون گوشت كم بود و مردم زياد بودند، امّا امروز گوشت فراوان شده و مردم كمترند، مانعى ندارد كه گوشتها بيرون برده شوند».

و در حديث ابو ابراهيم موسى الكاظم- عليه السّلام- آمده:

«لا بأس ان يشترى الحاج من لحم منى و تيزوده». (5)

«عيب ندارد كه حاجى از گوشت منى بخرد و ذخيره نمايد».

امام صادق- عليه السّلام- فرمود: «رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- نهى فرمود از اين كه پوست و جُل حيوان به قصّاب داده شود (6) (و همه بايد صدقه داده شود)».

و در روايتى ديگر فرمود: مى توان پوست قربانى را فروخت و با آن متاعى ديگر خريد و يا بطور كلى از پوست آن استفاده كرد، ليكن افضل آنست كه همه اش را در راه خدا به فقير و بينوا بدهد. (7)

و اسحاق بن عمار مى گويد: از امام موسى كاظم پرسيدم آيا گوشت قربانى (هدى) را


1- وسائل الشيعة، ج 10، ص 148. و نگاه كنيد به: متّقى هندى، كنزالعمّال، ج 5، ص 91. چاپ هند، افست بيروت.
2- همان.
3- قاضى ابو حنيفه نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، ج 2، ص 186. چاپ مصر.
4- وسائل الشيعة، ج 10، ص 149.
5- همان، ص 150.
6- همان، ص 151.
7- همان.

ص: 75

مى توان از منى بيرو برده فرمود: پوست و كوهان و هر چه را كه مى توان از آن سود برد مى شود بيرون برد. راوى پرسيد از پدر بزرگوار شما نقل است: چيزى از «هَدى مضمون» را نمى توان بيرون برد. امام فرمود: خير، چيزى كه (در منى مورد استفاده نيست) مى توان بيرون برد و از آن استفاده كرد، گوشت را نمى توان از حرم بيرون نمود. (1)

از اين احاديث و از هدايت پيامبر و اوصياى معصوم او چندين نكته استفاده مى شود:

1- حكم گوشت قربانى اعمّ از هدى و اضحيّه، متناسب با وضع جامعه و نياز مردم و هماهنگ با واقعيات اجتماعى، بيان شده است چنانكه «كمى و فراوانى گوشت»، «فزونى و قلّت مردم»، «نياز و عدم نياز» و «مورد استفاده واقع شدن و نشدن» در بيان نوع حكم تأثير داشته است.

2- قربانى در اصل براى اطعام انسان و تكميل تغذيه مردم محروم و بينوا و سدّ گرسنگى گدايان و فقيران است، چنانكه از آيات قرآن نيز همين مستفاد مى باشد.

3- اولويّت با فقرا و بينوايان حاضر در منى و مكّه است و گوشت قربانى ابتدا بايد در منى به مصرف برسد و از آنجا بيرون برده نشود.

4- در صورت فراوانى گوشت و كمى مردم، براى جلوگيرى از تضييع گوشت، نه تنها خارج كردن از مِنى جايز است، بلكه حاجى مى تواند آن را بخرد و ذخيره سازد.

5- بخش هايى از قربانى را كه در منى و در مورد تغذيه خود و اطعام ديگران نمى تواند مصرف كند ولى در جاى ديگر قابل استفاده مى باشد، مى تواند بيرون برد، منتهى احسان و صدقه همه اجزاء بدن حيوان، بهتر است.

6- امامانى كه در سالهاى حياتشان شاهد وضع حج و از جمله قربانى بوده اند و چنان رهنمودهايى فرموده اند، امروز اگر حاضر بودند چه راه حلّى نشان مى دادند؟

كلمات و نظرات فقها:

فتاواى فقها، اصولًا مبتنى بر آيات قرآن و احاديث نبوى و روايات ائمّه طاهرين- عليهم السّلام-، است و حتى فتاواى قدماىِ فقها از متن احاديث انتخاب شده است. و اينك به كلمات و فتاواى آنان اعم از متأخّرين و قدما اشاره مى كنيم و با در نظر گرفتن آيات و روايات ياد شده، هماهنگى ميان آنها روشنتر مى شود:

صاحب جواهر مى نويسد: بدون خلاف، قربانى در حجّ تمتّع واجب است اوّلا بدليل اجماع و ثانياً به آيه «فما استيسر من الهدى». (2) و به نظر فقهاى شيعه واجب است هَدى در


1- همان، ص 152.
2- شيخ محمد حسن نجفى، جواهرالكلام، ج 19، ص 114 و صفحات 120، چاپ داراحياء التراث، بيروت.

ص: 76

منى كشته شود و جايز نيست چيزى از قربانىِ واجب كه در منى كشته مى شود، بيرون برده شود، بلكه در همانجا به مصرف مى رسد. (1)

مؤلف جواهرالكلام سپس به برخى احاديث اشاره مى كند و مى فرمايد: اين حديث دلالت ندارد بر عدم جواز بيرون بردن گوشت قربانى از منى، چنانكه حديث ديگر مبنى بر عدم جواز ذخيره گوشت قربانى، صورت صدقه و احسان را شامل نمى شود. (2)

از اصرار روايات بر اين كه: سعى شود همه گوشت قربانى ها و تمام قسمت هاى آن (اطراف، پوست، قلاده و غيره) صدقه داده شود و به فقير و بينوا برسد، معلوم مى شود كه عنايت شارع مقدّس بر تغذيه و تأمين محرومان است كه حتى اندكى نيز در خلاف مصالح ايشان نبايد مصرف شود.

علامه حلّى مى نويسد: قربانى بر متمتّع واجب است به اجماع علما. خداوند فرمود:

«فمن تمتع بالعمرة الى الحجّ فما استيسر من الهدى». قربانى نزد علماى شيعه جزء مناسك حج است و اصحاب رأى هم به آن عقيده دارند، لقوله تعالى «و البدن جعلناها لكم من شعائر اللَّه ...». (3)

و در جاى ديگر مى نويسد: قربانى فقط بر حاجى متمتع واجب است. (4)

شهيد ثانى مى نويسد: جايز نيست چيزى از ذبيحه منى بيرون برده شود و فرقى نيست بين گوشت و پوست و جزء آنها، اعم از اطواف و امعاء، بلكه همه آن ها بايد صدقه داده شوند، چون پيامبر چنين كرده است.

و حرمت اخراج در صورتى است كه در منى قابل مصرف باشد وگرنه ظاهراً مى توان گوشت قربانى و ديگر متعلّقات آن را از منى خارج كرد. (5)

شيخ صدوق مى نويسد: ... به جزّار چيزى از پوست، قلاده، جُل و گوشت ذبيحه داده نمى شود بلكه همه اش بايد تصدّق شود. (6)

ابوالصلاح مى نويسد: «لايجوز لمن ذبح هدياً بمنى ان يخرج منها شيئاً من لحومه و يجوز ذلك للمتصدق عليه». (7) يعنى: براى كسى كه در منى قربانى كشته، جايز نيست گوشت آن را بيرون ببرد، امّا آنكه برايش صدقه داده شده مى تواند خارج كند.

شيخ طوسى مى نويسد: عيب ندارد پس از سه روز از گوشت قربانيها خورده شود و آنها ذخيره گردد ولى جايز نيست چيزى از گوشت اضحيّه منى از آن خارج شود ليكن كوهان را مى توان بيرون برد و همچنين مانعى نيست كه انسان گوشت قربانى ديگرى را از منى بيرون كند و مستحب است حتى پوست اضحيّه را براى خود برندارد، بلكه همه اش را احسان كند و


1- البقره: 196.
2- همان، ص 131.
3- علامه جمال الدين حسن بن يوسف حلّى، التذكرة، ج 1، ص 378، چاپ سنگى.
4- جمال الدين حسن بن يوسف حلّى، المختلف، كتاب الحج، چاپ سنگى.
5- زين الدين عاملى شهيد ثانى، مسالك الأفهام، ج 1، ص 115، چاپ سنگى.
6- ابو جعفر صدوق، محمد بن على، المقنع، كتاب الحج از سلسلة الينابيع الفقهية، ص 37 چاپ نخست 1406 ق.
7- ابوالصلاح حلبى، الكافى، ص 200، چاپ قم، شوّال 1403.

ص: 77

حتى به نحركننده شتر هم از خود قربانى (بعنوان مزد) چيزى ندهد و اگر مقدارى از گوشت قربانى را احتياج داشت و از منى خارج ساخت، قيمت آن را صدقه دهد. (1)

ابن برّاج مى نويسد: حتى پوست قربانى را هم خود برندارد و همه را صدقه دهد. (2)

ابن ادريس مى نويسد: مستحب است كه حاجى حتى پوست هدى ها و قربانى ها را براى خود برندارد بلكه همه را تصدق كند. (3)

ابن حمزه مى نويسد: سنّت است كه يك سوّم قربانى را خود حاجى بخورد و يك ثلث ديگر را به دوستانش هديه دهد و يك سوّم بقيّه را به قانع و معتّر بدهد. و چيزى از قربانى را به جزّار ندهد و مزد و اجرت او را از مال خالص خودش بپرداز و پوست و يا قيمت آن را به فقير دهد. (4)

محقق حلّى مى نويسد: چيزى از گوشت هدى و قربانى نبايد از منى خارج شود و واجب است در راه خدا و در همان منى مصرف شود. (5)

علّامه حلّى مى نويسد: مكروه است گوشت قربانى از منى خارج شود ولى جايز است گوشت آن ذخيره شود و شخص ديگر جز صاحب اضحيّه، مى تواند گوشت آن را از منى خارج كند و به مصرف برساند هر چند با خريد آن از فقير و بينوايى باشد. (6)

و بالأخره محمد جواد مغنيّه مى نويسد: به نظر فقهاى امامى، حاجى يك سوّم گوشت قربانى را به بينوايى صدقه مى دهد و يك سوّم ديگر را به شخص مؤمنى هديه مى كند و ثلث باقيمانده را خودش مى خورد.

فقهاى حنبلى و شافعى گفته اند: گوشت قربانىِ واجب را كه در حرم ذبح كرده بايد در حرم بر فقرا و مساكين توزيع كند.

فقهاى حنفى و مالكى گفته اند: گوشت قربانى را مى توان در حرم و غير آن بين بينوايان پخش كرد. (7)

تازه ترين و رهگشاترين بحث در اين باره، نوعى مناظره فقهى است كه ميان شيخ محمود شلتوت و شيخ محمد جواد مغنيّه، رخ داده است و آن بدنبال پاسخ استفتايى صورت گرفته كه شيخ شلتوت در زمينه همين مسأله، صادر كرده است.

شيخ مغنيّه اين بحث را تحت عنوان «حرق الهدى و طمره» يعنى: سوزاندن قربانى و دفن آن. در سه كتاب خود بنام هاى: «الفقه على المذاهب الخمسه»، «فقه الامام جعفر الصادق- ع-» و «والاسلام مع الحيات»، پى گرفته و خلاصه كلام او در اين مورد بدينقرار است:


1- محمد بن حسن طوسى، النهاية، ج 1 ص 265، چاپ دانشگاه تهران، 1342 ش. و رجوع كنيد از ايشان به: الجمل والعقود، كتاب الحجّ از سلسلة الينابيع الفقهيّة، ص 232.
2- عبدالعزيز بن برّاج، المهذّب، ج 1، ص 259، چاپ مؤسسه النشر الاسلامى، قم.
3- محمد بن ادريس الحلّى، السرائر، كتاب الحج از سلسلة الينابيع الفقهيّة، ص 521.
4- محمد بن على بن حمزه طوسى، الوسيلة الى نيل الفضيلة، كتاب الحج از الينابيع الفقهيّة، ص 602.
5- نجم الدين جعفر بن حسن حلّى، المختصر النافع.
6- جمال الدين حسن بن يوسف حلّى، قواعد الأحكام، چاپ سنگى و رجوع كنيد به على بن حسين كركى، جامع المقاصد، ج 3، ص 254، چاپ مؤسسة آل البيت، قم.
7- محمد جواد مغنيّة، الفقه على المذاهب الخمسة، ص 268، 267، چاپ دارالعلم للعلايين، بيروت.

ص: 78

امروز، براى حاجيان امرى عادى شده كه مبلغى به يك فقير بابت سهم او از قربانى مى پردازند سپس گوشت قربانى را دفن كرده و يا كنارى مى اندازند و مى روند؛ زيرا قربانى در منى فراوان است و مصرف كننده اى وجود ندارد. او سپس مى نويسد: در حدود مطالعات من، كسى به جواز و يا عدم جواز، چنين عملى تعرّض نكرده است، با اين كه نياز به شناخت چنان حكمى لازم و ضرورى است. فقط در سال 1949 م حاجيان مصرى از جامع الأزهر در اين خصوص استفتاء كردند و اجازه خواستند به جاى قربانى پول آن را به فقير و محتاج بدهند و دانشمند با فضيلت شيخ محمود شلتوت در شماره چهارم سال نخست از رسالة الإسلام كه دارالتقريب، در قاهره صادر مى كند، فتوا داد كه ذبح قربانى واجب است هر چند كه در معرض سوزاندن و يا دفن در زير خاك قرار گيرد. (1)

شيخ مغنيّه پس از نشر اين فتوا از سوى شيخ شلتوت دو مقاله در همان رسالة الإسلام طى شماره هاى اوّل و دوّم سال دوّم بعنوان «هل تعبدنا الشرع بالهدى فى حال تيرك فيها للفساد» آيا شرع ما را به ذبح قربانى متعبّد مى كند در حالى كه آن براى تباهى و فساد، رها مى شود؟ نوشته و به بحثى با شيخ شلتوت- با رعايت ادب و نزاكت از سوى طرفين- پرداخته است.

خلاصه نظر شيخ شلتوت:

شيخ با استناد به آيات قرآنى و اشاره به احاديث صحيح راجع به اضحيّة، مدّعى است كه ريختن خون نوعى عبادت و عمل قرب آميز است و آن جز با ذبح حيوان و ريختن خون آن تحقّق نمى يابد پس، در انجام تكليف و قربانى، صدقه نقدى كافى نيست و مورد قبول شارع نمى باشد.

برخى آيات قرآنى به صراحت، قربانى را معيّن مى دارد بى آنكه بدل براى آن ذكر كند و برخى ديگر در صورت عجز از تهيّه قربانى، براى آن، عوض و بدل معرّفى مى نمايد و آياتى ديگر، مكلّف را بين قربانى و جز آن، مخيّر مى داند.

نكته ديگر اين كه برابر آيات قرآن اوّلًا: مكان ذبح، حرم است و ثانياً: قربانى ها از جمله شعائر الهى هستند كه حفظ حرمت آنها لازم و اهمال و بى توجّهى در آن خصوص روا نمى باشد همانند أذان، با اين كه فريضه و واجب نيست ولى حفظ ظاهر، لازم است و هر گاه مردم شهر و يا روستايى از پخش آن، جلوگيرند با آنان مبارزه و مقاتله مى شود.

و همه فقها به دليل آيات قرآنى كه واضح و روشن اند و براى تحقّق غرض شارع كه


1- همان، ص 270 و رجوع كنيد به؛ فقه الامام جعفر الصادق- ع-، ج 2، ص 244.

ص: 79

ريختن خون حيوان به قصد تقرّب است، ذبح را واجب مى شمارند و خداوند، بندگانش را به هر چه بخواهد متعبّد مى فرمايد. حالا، آنان حكمت و فلسفه آن را دريابند يا نه؛ چنانكه مقتضاى عبوديّت، در مورد عدد ركعات نماز و مقدار زكوة و كفّاره ها، امتثال امر است، اعم از اين كه معانى آن ها ادراك بشود و در عقل انسان بگنجد يا نه.

ضمن آنكه برخى فوايد و حكمت ها براى بشر معلوم است؛ زيرا در عمل ذبح، فداكارى ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل، به ياد مى آيد و اين ياد، مردم با ايمان را به فداكارى برمى انگيزد. علاوه از اينكه چنين كارى، سرّ اقتصادى دارد و بدينوسيله ساكنان باديه، به نوا مى رسند و اين راز دعاى ابراهيم- عليه السّلام- است.

بنابراين، مسلمانان نبايد به فكر جايگزينى پول نقد به جاى هدى و قربانى باشند. چنين عملى باب تغيير و تبديل بسيارى از احكام را باز مى كند و تزلزل به همه احكام اسلام راه پيدا مى نمايد.

اين مطلب مى ماند كه مى گويند گوشت هاى قربانى در منى مى مانند و متعفّن مى شوند و يا آنها را مى سوزانند و اين كار خواه نا خواه اتلاف و تضييع مال است. و به نظر ما اين وضع، نتيجه نبودن برنامه و بى توجهى به احكام شريعت است و الا همه احكام شرع به نفع بشريّت مى باشد؛ زيرا اولًا: اسلام از همه حاجى ها، قربانى نخواسته است و ثانياً: آنجا كه ذبح قربانى را واجب كرده، ذبح را در خصوص منى لازم ندانسته است و ثالثاً: در مورد وجوب قربانى در منى، آن را فقط در روز اوّل لازم نمى داند بلكه در همه ايام نحر و همه جاى حرم جايز مى شمارد و در بقيّه موارد هم حاجى، ميان ذبح و غير آن مثل صدقه و روزه، مخيّر مى باشد.

پس اگر حاجيان، احكام شرع را بخوبى بشناسند و بويژه در مورد خون و ذبخ، به وظيفه خود بطور مشخّص عمل كنند؛ مثلًا آن حاجى و زائرى كه ذبح قربانى بر او مستحب است، صدقه نقدى دهد و آنكس كه قربانى بر او واجب است با انتخاب بهترين حيوان، آن را ذبح نمايد و اين كار را در روزها و جاهاى مختلف انجام دهند و با دقّت و حوصله، گوشت قربانى را ميان بينوايان توزيع و تقسيم كنند، مشكل باقى نمى ماند كه در حل آن درمانند.

متأسفانه! ما عادت كرده ايم كه وضعى بد و ناخوش بوجود آورده، آنگاه به فكر تغيير شريعت مى افتيم و حكم و دستور اسلام را زشت قلمداد مى كنيم و در حدود انكار اصل حكم خدا برمى آييم و با استحسان و نظرات من عندى داورى مى نمائيم.

در پايان، به صراحت مى گويم اگر گوشت قربانى ها، اضافه از اندازه مصرف است و آنها روى هم انباشته مى شوند و در معرض فساد و تباهى قرار مى گيرند چاره اين وضع آنست

ص: 80

كه مسلمانان دارا و ثروتمند، با استخدام نيرو و بهره گيرى از تازه ترين وسايل و ابزار، آن گوشت ها را حفظ كنند و به صورت بهداشتى ذخيره نمايند سپس آنها را بين فقراى دنيا توزيع كنند و يا بفروشند و پول آن را به نيازمندان برسانند و در راههاى عمومى خير، مصرف نمايند نه آن كه اصل ذبح را تعطيل كنند. (1)

خلاصه نظر شيخ مغنيّه:

پس از انتشار فتواى شيخ محمود شلتوت كه از نظر خواننده گذشت، شيخ محمد جواد مغنيّه مشاور دادگاه عالى شرع، مذهب جعفرى در بيروت آن را خوانده و نقطه نظراتى را ابراز داشته كه آن نكات قابل توجّه فقهى و اصولى در بردارد و خلاصه نظر آن دانشمند مرحوم را ذيلًا مى خوانيد:

آيا شارع معصوم و مبرّا از عبث و بيهوده گويى، حاجيان بيت را به ريختن خون حيوان موظّف مى دارد در حالى كه ذبيحه ها به هر تقدير در روى زمين مى مانند و در معرض عفونت قرار مى گيرند؟!

آيا حاجى خون حيوان را بايد بريزد با اين كه پيش از ذبح و بهنگام كشتار يقين دارد كه قربانيش در كوره ها سوزانده شده و يا در زير خاك ها دفن خواهد گرديد؟ چنانكه همه ساله در جلو چشمان همگان، اين كار تكرار مى شود و حاجى مختصر پولى بابت سهم فقير، به بينوايى مى دهد و يا كنار مى گذارد و بعد قربانى را مى كشد و آن را در قربانگاه منى رها مى كند و مى رود.

بدون شك اگر خشك كردن گوشت ها ممكن باشد و يا با احداث سردخانه و تجهيزات نوين ديگر، آن همه گوشت ها كنسرو شود و به صورت بسته بندى هاى بهداشتى به مصرف برسد، همه قربانى ها در منى بايد ذبح شوند و حكم شريعت به دقّت بايد اجرا گردد. امّا بحث در اين است كه چنين عملى انجام نمى شودو حاجى، به يقين مى داند كه گوشت قربانى او از بين خواهد رفت.

هيچ كس نمى تواند به قصد قربت و بعزم انجام كارى كه خدا فرمان داده، عملى را به جا آورد مگر آن كه به يكى از طرق مشروع، احراز كند كه خداوند به آن امر فرموده است وگرنه آن، نوعى تشريع من عندى و بدعت محرّم از لحاظ شرع و عقل، خواهد بود، به عبارت ديگر عبادت از امور توقيفى است و در صحّت آن، شرط است كه امتثال، با انجام كارى، تحقيق يابد كه امر به آن كار تعلّق يافته است و تقرّب با آن حاصل مى باشد و الّا نه امرى هست و نه عبادتى


1- رجوع كنيد به: دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية قاهره، رسالة الاسلام، شماره چهار سال نخست، مقاله، «حكم الشريعة فى استبدال النقد بالهدى».

ص: 81

و نه تعبّدى. و ما اوامر الهى را با كتاب و سنّتِ قولى، عملى و امضايى و يا اجماع، اثبات مى كنيم. در مجموعه آيات قرآنى، آيه اى كه نص و صريح باشد در اين كه ريختن خون حيوان بطور مطلق ولو در صورت تلف و فساد، مجاز و يا واجب است، وجود ندارد. و در سنّت نبوى هم وارد نشده كه رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- چنين چيزى را گفته و يا انجام داده و يا امضا كرده باشد، فقط آيات و روايات هماهنگ اند در اين كه قربانى حج در مكان و روز معيّنى واجب مى باشد، همين و بس.

نكته ديگر آنكه: شارع براى بيان احكام شرع، راه ويژه اى انتخاب نكرده است جز همان طريق محاوره عرفى و عادتاً مكلّفين از ظواهر كلام گوينده به مراد او پى مى برند و اين تفاهم، گاهى ناشى از قرائن حالى و مقالى است و گاهى بدون آن. پس ظهور كلام در يك معنا، حجّت است و جز با وجود قرينه صارفه نمى توان از آن عدول كرد.

مثلًا اگر كسى به خادم خويش بگويد برو گوشت بخر و او برود و بعلّت نبودن گوشت دست خالى برگردد نمى توان او را ملامت كرد كه چرا مرغ و يا مرغابى نخريده است؛ زيرا گوشت، ظهور در گوشت گاو يا گوسفند دارد و هرگز شامل مرغ يا مرغابى نمى شود.

هم چنان كه مفهوم متعارف از جمله «قربانى كن» و «گوسفند بكش»، زمينه خوردن و احكام است امّا تعبّد به ريختن خون حيوان بطور مطلق، از اذهان مردم بدور است و اراده آن، بيانى اضافه لازم دارد و بر اساس همين تفاهم عرفى است كه مردم با شگفتى مى پرسند: آيا شارع ما را به كشتن قربانى موظّف داشته؟ هرچند كه گوشت آن از بين برود و زير خاك دفن گردد و احدى از آن بهره مند نشود؟

پس وقتى مأمور به و عمل قرب آميز، منتفى شد تكليفى وجود نخواهد داشت. (1)

ملاحظه

به نظر نگارنده يكى از نكاتى كه از بحث ميان اين دو دانشمند استفاده مى شود، اين است كه: امكان خوردن و اطعام گوشت قربانى، از قبيل «شرط واجب» است يا «شرط وجوب»، از سخنان شلتوت چنان برمى آيد كه امكان خوردن در قربانى «شرط واجب» است همانند طهارت نسبت به نماز كه مكلّف بايد نماز بخواند و براى اداى اين تكليف تحصيل طهارت كند و وضو بگيرد و نگرفتن وضو يا نداشتن طهارت، نماز را از گردن مكلّف ساقط نمى نمايد.

ولى از كلمات مغنيّة چنان استفاده مى شود كه امكان خوردن و احكام قربانى از قبيل


1- همان، شماره يكم سال دوم و نيز رجوع شود به شماره دوم و ما براى رعايت اختصار از تلخيص مقاله دوم خوددارى كرديم طالبان رجوع كنند.

ص: 82

«شرط وجوب» است و همانند استطاعت مسأله حج، كه تحصيل آن براى مكلّف لازم نيست، ليكن اگر استطاعت تحقق يافت حج واجب مى شود. پس به نظر مغنيّه: اگر با اقدام ثروتمندان و يا حاكمان مقتدر كشورهاى اسلامى، زمينه استفاده از قربانى ها فراهم شود، ذبح در منى واجب است، ليكن اگر اين كار انجام نگيرد اصلًا تكليف منتفى است.

نكته سوّم كه در اينجا به نظر مى آيد، فرض واجب عينى و يا كفايى است. هرگاه فرضاً امكان خوردن و اطعام قربانى، از قبيل شرط وجوب باشد نه شرط واجب، آيا آن، بر آحاد حاجيان بطور انفرادى و تعيينى واجب است با به شكل اجتماعى و به اصطلاح كفايى؟

چنانكه مستفاد از روايات حج آنست كه اگر يكسال فرضاً مستطيعى وجود نداشته باشد و خانه خدا بى زائر بماند، بر مسلمانان و حاكم اسلامى واجب است از بيت المال، عده اى را به حج اعزام كند و اين نوعى واجب كفايى را مطرح مى سازد.

پس احداث سردخانه و ايجاد تأسيسات و انجام كارى كه امكان استفاده از گوشت قربانى را فراهم مى سازد، در بعد تكليف فردى، واجب نيست همانند استطاعت حج كه بر افراد تحصيل استطاعت واجب نمى باشد، ليكن براى عامّه مسلمانان بطور واجب كفايى، اقدام به ايجاد چنين شرايطى فرض است و اگر احدى به آن عمل نكند و گوشت ها روى زمين بماند و فاسد شود همه مقصّرند و مسؤول، ليكن اگر عده اى ثروتمند و دارا و برخى حاكمان و رؤساى توانا، چنين وضع را ايجاد كنند از گردن بقيّه مى افتد و موضوع تكليف عمومى منتفى مى گردد.

خاتمه: با ملاحظه آيات قرآنى و تأكيد آنها به اطعام و احسان به بينوايان و سائلان و با در نظرگرفتن روايات و لحن آنها هماهنگ با قرآن بر صدقه و احسان واطعام محرومان و با وجود فتاوا و كلمات فقها و دانشمندان اسلامى از دورترين زمان، مبنى بر احتياط در بيرون نبردن گوشت قربانى ها و متعلّقات آنها و سعى در به مصرف رساندن همه آنها براى نيازمندان و درماندگان در كنار بيت خدا و سرزمين منى آيا وقت آن فرا نرسيده كه مسلمانان متعهد و ملتزم به شرع، در زمينه حسن استفاده از گوشت قربانى هاى منى، اقدامى اساسى و تصميم و عزمى شايسته و نهايى اتّخاذ كنند؟ بخصوص كه سال به سال آمار حاجيان فزونى مى يابد و گوشت ها، بيشتر تضييع مى شود.

حقيقت آنست كه هدايت ائمه دين طىّ روايات، هماهنگ با قرآن و اوضاع جارى در هر عصر بوده و با دقّت در سير تاريخى مسأله و كلمات فقها و نظرات ابراز شده توسط آنان

ص: 83

در طى كتب مفصّل فقهى به اين نتيجه مى رسيم كه ملاك قربانى حج و فلسفه تشريع اضحيّه، احكام فقرا و تغذيه بينوايان است و صرف ريختن خون، هدف شارع نيست و در صورت تزاحم «واجب» و «حرام» يعنى: وجوب ذبح قربانى و حرمت تضييع مال و يا دو واجب (وجوب ذبح و وجوب حفظ مال)، فقيه مانند يك جرّاح متخصّص و حاذق بايد وارد عمل شده و تصميم مقتضى بگيرد.

آيا وقت آن نشده كه فقهاى بزرگوار ما با در نظرگرفتن همه جوانب مسأله و با شجاعت و حرّيت تمام فتوايى مناسب و شايسته صادر فرمايند و اين مشكل حكمى و مسأله مستحدث عصر را حل كنند؟

«اللهم انى لا اريد الّا الإصلاح ما استطعت»

تهران- سيد ابراهيم سيد علوى

10/ 4/ 1371

ص: 84

ص: 85

چهره ناشناخته تشيع

سيد جعفر شهيدى

حدود هزارو چهارصد سال بر موجوديّت شيعه مى گذرد. نزديك به چهارده قرن است كه نخستين نهضت سياسى اين مذهب آغاز شده (1) و تقريباً دوازده قرن است انديشه شناسى يا به عبارت ديگر مكتب فكرى و يا كلامى تشيّع تأسيس گرديده (2) اما به جرأت مى توان گفت هنوز هم چهره تشيع يا لااقل ديدارى ترين چهره اين مذهب نه تنها براى دنياى اسلام بلكه براى نظر گروهى از شيعه مذهب ها هم پوشيده مانده است.

صدها سال است بازيگران سياست كوشيده اند تا نهضت تشيع را از مسير آن منحرف سازند. و بخصوص كوشش فراوانى بكار رفته است تا حقيقت اين نهضت از مسيرش منحرف و از ديد مسلمانان غير شيعى پوشيده بماند. درست است كه حقيقت براى آنان كه پا بپاى تاريخ درست حركت مى كنند روشن است، اما شماره اينان در هر دوره اندك بوده و هست. در پنجاه سال اخير تنى چند از دانشمندان مجاهد و عالى قدر شيعه با تأليف كتابها و ايراد سخنرانى ها و تحمل رنج سفر به گوشه و كنار كشورهاى اسلامى به سهم خود معدودى از علماى مصر، شمال آفريقا و خاورميانه عربى را با آن حقيقتِ پنهان مانده، آشنا ساختند، اما كمتر كوشش شده است كه نشان دهند منشأ اين نادرست انديشى چه بوده است؟ آيا خداى نخواسته همه آن علما و نويسندگان در داورى خود نسبت به تشيع به عمد در خطا افتاده و نسبتهاى ناروا به پيروان اين مذهب بسته اند؟


1- مقصود از نهضت سياسى چنانكه خواهم نوشت، قيام شيعيان آل محمد عليه حكومت نژادى است كه پايان آن به سود خاندان عباسى- عموى پيغمبر- بود.
2- مسائل كلامى شيعه در عصر ائمه- عليهم السّلام- نيز مطرح بوده است. مقصود تدوين و تأليف كتابهاى كلام پس از غيبت كبرى است كه ديگر مستقيم يا غيرمستقيم دسترسى به امام ممكن نبود.

ص: 86

من وظيفه خود دانسته و مى دانم كه با بضاعت اندك و در حد توانايى بكوشم تا غبارى را كه تاريخ در طول قرنها بر روى اين چهره افشانده است به يكسو بزنم، و تا آنجا كه مى توانم آن حقيقت را آشكار سازم و بر عهده متفكران و نويسندگان گرويده بدين مذهب است كه اين چهره را هرچه روشن تر بشناسانند.

من معتقدم اگر گمشده اى كه در فاصله قرن دوم تا آغاز قرن دهم هجرى خون ده ها هزار تن، در راه بدست آوردن آن ريخته شد چنانكه شايسته است به دنياى اسلام شناسانده شود، پيروان ديگر مذاهب اسلام و يا لااقل دانشمندان و متفكران آن مذهب ها خواهند دانست كه گمشده آنان و اينان يكى است. راستى اگر همه مسلمانان چنين حقيقتى را دريابند، دشمن آنان چه خواهد كرد؟ بيكار خواهد نشست؟ هرگز! زيرا «جمعيت مسلمان» «تفرقه نامسلمانان» و بلكه نابودى آنان خواهد بود.

من در اين چند صفحه نمى خواهم در دهليزهاى پرپيچ و خم مسائل كلامى وارد شوم. در اين باره به قدر كافى و شايد بيشتر از آنچه بايد بحث كرده اند. مى توان گفت حقيقت لااقل براى دسته اى خاص روشن است، اما در بحث هاى كلامى معمولًا هر طرفى مى كوشد عقيده خود را با دليل عقلىِ استوار، جلوه دهد و آنجا كه غرض پيروزى در جدل باشد، حقيقت كمتر مجال ظهور خواهد يافت. در اين بحث كوتاه مى خواهم نهضت تشيع را از زاويه اى بررسى كنم كه تاريخ هم با من همراه است. در پرتو روشنايى تاريخ شايد بتوانم آن چهره ناشناخته را آشنا سازم- هرچند بيشتر خوانندگان با آن آشنا هستند-.

چنانكه مى دانيم در سال 65 هجرى هنگامى كه معاويه دوم پس از چهل روز پادشاهى درگذشت، در سرزمينى كه امروز به نام سوريه مشهور است و آن روز مركز حكومت اسلامى بود، بر سر زمامدارى مسلمانان بين دو تيره از عرب به نام بنى قيس و بنى كلب خلاف افتاد. تيره نخست طرفدار زمامدارى پسر زبير بود و تيره دوم مى خواست خلافت همچنان در خاندان اموى باقى بماند. كلبيان از نژاد عرب قَحطانى يعنى عرب هاى ساكن جنوب شبه جزيره عربستانند و قيسى ها از طائفه عَدنانى يعنى عرب هاى ساكن حجاز و نجد و تهامه هستند. سرانجام پس از جنگ خونينى كه در «مَرْج

ص: 87

راهِط» نزديك دمشق بين آنان درگرفت قحطانيان بر عدنانيان پيروز شدند و مروان بن حكم به پادشاهى رسيد. پس از او تيره مروانى مدت شصت و هفت سال زمامدار مسلمانان بود. از همچشمى و بلكه دشمنى قحطانى و عدنانى پيش از اسلام شايد بيشتر شما با اطلاع باشيد. اين دشمنى و يا همچشمى كه معمولًا از خصوصيات اقوام ابتدايى است گاهگاه به درگيريهاى خونين منتهى مى شود.

چنانكه داستان هايى از جنگ هاى خونين قبيله هاى عرب جاهلى را در كتاب ها خوانده ايم. با ظهور اسلام تعصب هاى ناشى از نژاد، پيوند، ثروت و آنچه بدان وابسته است از ميان رفت.

روزى كه محمد- ص- در حَجّة الوداع اعلام كرد: «مردم! هرخونى كه در جاهليت ريخته شده است همه را زيرپا مى گذارم و از اين پس هيچكس حق تعرض به مال و خون ديگرى را ندارد تا روزى كه خداى خود را ملاقات كند». سند وحدت اسلامى يا فسخ امتيازات نژادى امضا گرديد. اما متأسفانه حوادث پس از مرگ پيغمبر شكاف ها و اختلاف هايى ميان مسلمانان پديدآورد. با اين همه، آن اختلاف هاى داخلى كه از سال سى وپنجم پديدار شد و تا سال 65 ادامه يافت، تا اين تاريخ؛ يعنى به قدرت رسيدن سلسله مروانى، باز هم رنگ عقيده اسلامى داشت. درگيرى مرج راهط خلافت اسلامى را زير پوشش جنگ قبيله اى و پيروزى قحطانى بر عدنانى درآورد. شاعران قحطانى نژاد از اين نبرد چنان ياد مى كنند كه شاعران عرب جاهلى در يكصد سال پيش از اسلام، از درگيرى تميم و تغلب يا بكر و تميم سخن مى گفتند. آنچه در حماسه نامه هاى اين دوره نمى بينيم اسلام است!

از اين تاريخ به بعد ديگر زمامداران مسلمان به ظاهر هم توجه نكردند كه به نام خليفه پيغمبر بر امت محمد- ص- مسلط گرديده اند.

حكومت نژادى عربى آنهم بر اساس رياست عربهاى جنوبى بر پهنه حوزه اسلامى سايه افكند و شعر و ادبيات اسلامى رنگ قومى گرفت و قحطانيان براى خود مقامى والاتر از همه نژادهايى كه به اسلام گرويده بودند- عرب يا جز عرب- برگزيدند. و ديگر نژادها را بديده حقارت نگريستند، كار تحقير ديگر نژادها بجايى رسيد كه در مثل هاى رايج مى خوانيم «اذَلُّ مِنْ قَيْسى بِحِمْص» (1)


1- خوارتر از قيسى در شهر حمص كه ساكنان آن كلبى بودند.

ص: 88

آنچه گذشته از زور حاكمان، كالاى مزور اين بازار مكاره را رايج تر مى ساخت كوشش شاعران و مادحان دين به زر فروخته بود كه متأسفانه در هر عصر و زمان يكى از عوامل مؤثر گمراهى توده هاى كم اطلاع بوده و هستند. من نمى خواهم وقت شما را با خواندن نمونه هاى بسيارى از شعرهاى اين دوره بگيرم و خاطرتان را مكدر كنم. گذشته از ديوان هاى پر از دروغ شاعران، نمونه هايى از اين تملقات را مى توانيد در مجلدهايى از اغانى ابوالفرج اصفهانى ملاحظه فرماييد.

براى نشان دادن اندكى از بسيار بدين دو بيت از يزيدبن مفرغ كه در ستايش مروان بن حكم سروده است توجه فرماييد:

وَاقَمْتُمُ سُوقَ الثَّناءِ وَلَمْ تَكُنْ

سوقُ الثَّناءِ تُقَامُ فى الأسْواق

فَكَأنَّما جَعَلَ الْالهُ الَيْكُم

قَبْضَ النَّفُوسِ وَقِيْمَة الأرْزاق (1)

و اعشى ربيعه، مروان و پسرش را چنين مى ستايد:

وَ انَّ فُؤاداً بَيْنَ جَنْبَىَّ عالِمٌ

بما ابْصَرَتْ عَيْنى وَما سَمِعَتْ أذْنى

وَ فَضَّلَنى فِى الشِّعْر وَاللُّبِ انَّنى

أقولٌ عَلى عِلْمٍ وَاعْرِفُ مَنْ اعْنى

فَأصْبَحْتُ اذْ فَضَّلْتُ مَرْوانَ وَابْنَهُ

عَلىَ النَّاسِ قَد فَضَّلتُ خَيْرَابِ وَابْنِ (2)

در اين شعرها و مانند آن كه در ديوان ابوالعباس اعمى، ابو صخر هُذَلى، اميةابن ابى عائد، حكم بن عبدل، موسى شهوات و جز آنان مى بينيم- و تنى چند از اينان از موالى؛ يعنى هم ميهنان عرب مآب ما هستند- آنچه ديده نمى شود حقيقتى است كه پيغمبر اسلام براى اعلام و نشر و تثبيت آن برخاست- عدالت و مساوات اسلامى- و آنچه مى بينيم همانست كه قرآن در آيه هاى فراوانى آن را نكوهش مى كند- تعصب نژادى و تفضيل عرب بر غير عرب و برترى تيره اى بر تيره ديگر- كار گستاخى اين خاندان بر حريم دين به برترى نژادى محدود نگرديد، بلكه اندك اندك به مرز اصول عقايد و مقدّسات دين نيز تجاوز كردند تا آنجا كه در پنجاه سال دوم قرن اول هجرت، حاكمان شهرهاى مسلمان نشين بر منبرها زبان به نكوهش مشرع اسلام گشودند. حجاج بن يوسف چون ديد مردم قبر رسول خدا را طواف مى كنند گفت: چه بى خرد مردمى كه برگرد «چوبهاى پوسيده» و «خشت انباشته» مى گردند (3) چرا نمى روند قصر اميرالمؤمنين عبدالملك را طواف كنند؟! آيا


1- بازار ستايش را كه از اين پيش در بازارها جايى نداشت برپا داشتيد؛ گويا خدا گرفتن جانها و پخش كردن روزيها را به شما سپرده است.
2- دلى كه در سينه من است آنچه را ديده ام ديده و گوشم شنيده مى داند، آنچه در شعر خود مرا برترى بخشيده اين است كه دانسته سخن مى گويم، آن را كه مى خواهم مى شناسم؛ حال كه مروان و پسر او را بر مردم برترى مى نهم، بهترين پدر و پسر را برترى داده ام تاريخ آداب اللغة العربية، ج 1، ص 2، 3.
3- عقدالفريد، ج 5، ص 284.

ص: 89

نمى دانند خليفه شخص بهتر از فرستاده او است؟! (1) عبدالملك مروان پس از آنكه عبداللَّه بن زبير را كشت در سال 75 هجرى به حج رفت. چون به مدينه آمد در مجمع انصار اهل بيت پيغمبر گفت «من مانند خليفه مستضعف (عثمان) و يا خليفه سازشكار (معاويه) و يا خليفه سست رأى (يزيد) نيستم. من اين امت را با شمشير درمان مى كنم ... به خدا از اين پس كسى مرا به پرهيزگارى نمى خواند جز آنكه گردن او را خواهم زد. عبدالملك نخستين كسى است در اسلام كه نهى از معروف كرد (2).

خالدبن عبداللَّه قسرى كه از جانب هشام بن عبدالملك حاكم خراسان و عراق بود و سال 116 هجرى از اين منصب بركنار گرديد، روزى براى خواندن خطبه بر پا ايستاد، چون قرآن را در خاطر نداشت آيه اى را به خطا خواند و درماند. مردى از بنى تغلب از دوستان او برخاست و گفت: اى امير كار را بر خود آسان بگير. هيچ مرد عاقلى را نديدم كه قرآن را از بر بخواند. از بر كردن قرآن كار احمقان است. خالد گفت راست گفتى (3). وليدبن يزيد كه خود را خليفه مسلمانان مى خواند در بزم شراب مستانه قرآن را گشود و چون اين آيه را بر بالاى صفحه ديد «وَاسْتَفْتَحُوا وَ خَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنيدٍ» (4) قرآن را هدف تير ساخت و گفت: روز رستاخير كه پروردگار خود را ديدى بگو وليد مرا پاره پاره كرد! (5)

اگر بخواهم اسناد گستاخى بنى مروان و حكومت هاى دست نشانده آنان را بر قرآن و سنت و اصول مسلمانى برشمارم مجلدى بزرگ خواهد شد. آنچه بيشتر مايه تأسف است اينكه در همان روزگار گروهى عالمان شكم خواره و دنياباره، به خاطر جلوگيرى از هيجان و طغيان مردم با تأويل هاى نادرست آيات و مغالطه كارى ها و سفسطه در حديث به درست نماندن و يا بى مكافات ماندن اين كارهاى خلاف شرع برخاستند و به مردم گفتند ما را با اين بزرگان كارى نيست. خود مى دانند و خداى خود. چه قرآن مى گويد «وَآخَروُنَ مُرْجَوْنَ لِامْراللَّهِ امَّا يُعَذِّبُهَمْ وَ امَّا يَتَوبَ عَلَيْهم» (6). در قلمرو چنين حكومت، آنانكه بيش از همه مسلمانان سنگينى بار ستم را تحمل مى كردند، نومسلمانان غير عرب بودند و مخصوصاً ساكنان منطقه شرق اسلامى.

در چنان دنياى تاريك تنها چراغ


1- مروج الذهب، ج 2، ص 145. و نيز نگاه كنيد به كامل مبرد، ج ص 222، ابن ابى الحديد، ج 15 ص 242.
2- ابن اثير، ج 4، ص 190 و 251.
3- الاغانى، ص 63 ج 19، تاريخ تمدن اسلامى، ج 4، ص 80.
4- ابراهيم، 18.
5- الاغانى، 25/ 90 چ سعودى، مروج الذهب، ص 134، ج 2.
6- توبه، 106.

ص: 90

روشن، كه اين نومسلمانان مى توانستند در پرتو آن عدالت خواهى اسلام را ببينند خاندان رسالت بود. بيش از نيم قرن از حكومت عدل على نمى گذشت، نمونه هاى عدالت خواهى على چه در روزگار خلافت و چه پيش از خلافت، مانند داستان قتل هرمزان، بداورى رفتن او و خصم يهودى وى در محضر خليفه و ده ها نمونه ديگر زبانزد مسلمانان ايران بود. بيش از نيمى از نسل آن روز واقعه قيام حسين بن على و مقاومت او را برابر ظلم به چشم ديده و يا از ديده ها به گوش خود شنيده بودند. نهضت و كشته شدن زيد در راه عدالت- خواهى تازه ترين فداكارى آل محمد- را همه به خاطر داشتند. و براى همه محرومان مسلّم شده بود كه اگر بخواهند حقوق خود را آنچنانكه اسلام گفته است به دست آورند، بايد با آل محمد- ص- باشند نه با آل ابو سفيان. از اين تاريخ نهضت سياسى شيعيان آل محمد آغاز شد.

در اينجا بايد يك نكته ديگر را تذكر داد و آن اينكه از قيام نافرجام مختار به بعد، همه حركت محرومان ضد ستمگران، به نام «طرفدارى از آل رسول» آغاز شد. بدين معنى كه مخالفان حكومت هاى وقت يا هواداران خاندان رسالت از اماميه، كيسانيه، زيديه و راونديه و ديگر فرقه ها براى تحقق يك نيت با يكديگر همكارى مى كردند، برانداختن حكومت نژادى و تأسيس حكومت بر اساس عدالت قرآن كه در آن عرب و جز عرب، مساوى هستند. آن روزها مهمترين كانون اين طغيان خراسان بود. مردم اين سرزمين زير پرچم تشيع گرد آمده بودند و مى خواستند حكومت از آل ابو سفيان به آل على بازگردد. روزى كه محمد بن على بن عبداللَّه ابن عباس داعيان خود را به خراسان فرستاد، به آنها سپرد كه از شخص خاصى نام نبرند بلكه مردم را به «الرضا من آل محمد» بخوانند.

سرانجام چنانكه شنيده ايد نتيجه اين نهضت آن شد كه آل عباس بر خلافت غلبه يافت و بنى الحسن و بنى الحسين محروم ماندند. اما سيرتى كه خلفاى عباسى، از آغاز كار يا اندكى پس از استقرار حكومت خود، پيش گرفتند، آن نبود كه توده هاى محروم مى خواستند. آنچه به دنبال اين نهضت تحقّق يافت حكومت نژادى ديگرى بود كه در آن تيره عباسى جاى تيره اموى را اشغال كرد، با اين تفاوت كه در اين حكومت عنصر ايرانى در قوه

ص: 91

اجرايى داخل گرديد. نگاهى به قصيده هاى مدحى شاعران دوره رشيد و خواندن تاريخ هارون و معتصم و مقتدر و معتضد مسلّم مى دارد كه گوينده بيت:

يالَيْتَ جَوَر بَنى مَروان عادَ لَنا

وَلَيْتَ عَدْلَ بَنى العَبَّاسِ فِى النَّار (1)

سخن به انصاف گفته است.

پس از اين دوره بود كه متفكران شيعى دانستند، نخست بايد انديشه شناسى تشيع را به مردم آموخت. سپس آنان را به عدالت خواهى و مساوات اسلامى برانگيخت.

از قرن دوم هجرى به بعد، متكلمان شيعى و شاگردان امام باقر و صادق- عليهماالسلام- كوشيدند اصول معتقدات تشيع را بر پايه منطق عقلى و علم كلام تثبيت كنند. از اين تاريخ تا سال 447 هجرى، يعنى سال ورود طغرل سلجوقى به بغداد و برانداختن آخرين پادشاه شيعى، آل بويه الملك الرحيم دانشمندان شيعى با استناد به ظاهر قرآن كريم و استفاده از اخبار اهل البيت، مترقى ترين مكتب انديشه بررسى دينى را كه مى توان گفت تا آن روز در دنياى اسلام بى سابقه بود، تأسيس كردند و اصول فلسفى و اعتقادى اين مذهب را چنان پى ريزى نمودند كه نه تنها توانست در طول تاريخ زنده بماند، بلكه موفّق پيوسته پيشروى خود را حفظ كند و چاره ياب و پاسخ گوى مشكلات اجتماعى باشد؛ بدين معنى كه از يك سو «اصل عدالت» را در زمره اصول اعتقادى درآوردند و از سوى ديگر «عقل» را جزء مدارك استنباط احكام كلى فرعى شناساندند، و به تعبير ديگر در زمينه اعتقاد و عمل (هر دو) حكومت را برسميت شناختند.

معناى عدالت در مذهب شيعه اين است كه: پروردگار بندگان خود را عبث و بى سبب كيفر نمى دهد يا پاداش نمى بخشد بلكه ثواب و يا عقاب آنان برابر اطاعت يا نافرمانى ايشان است.

«اطاعت»؛ امتثال امر و «نافرمانى»؛ ارتكاب منهى عنه است. و امر يا نهى پروردگار به خاطر مصلحت يا مفسده چيزى، بدان تعلق مى گيرد و مفسده و يا مصلحت در «مُكَلَّف به» را عقل تشخيص مى دهد. و با تأسيس چنين اصل عقلى، آن دسته از وابستگان به دستگاه قدرت را كه مى كوشيدند كارهاى ناشايست فرمانداران را با تأويل ظاهر آيات قرآنى، مردم پسند كنند و به آنان وانمايند كه اينان مرتكب گناهى كه مستوجب عقوبت باشد


1- اى كاش ستمكارى مروانيان براى ما بازمى گشت و اى كاش دادگرى عباسيان نابود مى شد در آتش بود، الاغانى: 16/ 84.

ص: 92

نشده اند، موهون ساختند و مسلّم داشتند كه اگر كسى بر خلاف شرع، قدمى بردارد گناهكار و سزاوار كيفر است، زمامدار باشد يا رعيت.

اما گنجاندن عقل در ادله اجتهاد، اين اثر را داشت كه بگويند آنچه را عقل اجتماعى براى بهبود و پيشرفت اجتماع مسلمانان بپسندد، در صورتى كه با ظاهر آيات و سنت پيغمبر مخالفت صريح نداشته باشد لازم الاجرا است. بنابراين بر خلاف مكتب جهميه و اشعريه كه هرگونه قدرت را از مكلف سلب مى كرد و نيز ضمانت اجرايى براى اطاعت و يا نافرمانى بنده قائل نبود و بر خلاف مرجئه كه بازخواست از كارهاى زشت را به خدا واگذار مى كردند و مرتكب آن را مستحق ملامت نمى شمردند، كلام شيعى چه در اصول و چه در فروع، حكومت عقل را به رسميت شناخت. و اجتماع اسلامى را بر رفتار حاكمان و صاحبان قدرت نظارت داد. اكنون كه اين مقدمات طرح گرديد ممكن است با دو پرسش روبرو شويم:

يكى اينكه آيا جهانِ اسلامِ غيرشيعى، با اين چهره تشيع آشنا است يا نه؟ اگر آشنا است چرا گاه بيگاه در پاره اى از كتابها و نشريه هاى آنان در باره تشيّع داورى نادرست مى شود؟ تا آنجا كه كسانى اين مذهب را مخلوطى از يهودى گرى زرتشتى گرى و باطنى گرى مى پندارند. و اگر آگاه نيست سبب آن چيست؟

پرسش دوم اينكه تشيع كه در آغاز از يك سو نهضتى بر ضد بيدادگران بود و از سوى ديگر انديشه شناسى اين چنين پيشرفته داشت، چرا در قرن هاى اخير تغيير جهت داد و سير تكاملى آن متوقف شد و نهضت شيعى كه همچون سلاحى برنده براى مبارزه با ستمكاران به كار مى افتاد، در طول قرن ها از تاريخ، پناهگاهى براى حكومت هاى ستمكار گرديد.

براى پاسخ به اين دو پرسش با حقيقت تلخى روبرو خواهيم شد- اما حقيقت را آنچنانكه هست بايد گفت و نبايد نهفت. از دير باز آنچه به نام تشيّع در ذهن بعضى از مسلمانان غير شيعى و حتى بعضى از شيعيان جا گرفته است با چهره اى كه از تشيع در عصر ائمه و بعد از غيبت كبرى تا نيمه اول قرن پنجم ترسيم كرديم كاملًا مغايرت دارد.

اما در باره تصوّرى كه جهان غير تشيّع، خاصّه مسلمانان شمال آفريقا و خاورميانه عربى، از اين مذهب دارند، بطور خلاصه بايد گفت، سبب آن

ص: 93

اينست كه مردم عادت دارند اساس قضاوت خود را در باره چيزى بر نمونه هاى خارجى و ملموس بنياد نهند.

درگذشته مراجعه به كتابهاى كلامى و انديشه شناسى براى عموم آسان نبوده است- امروز هم كم و بيش اوضاع به همين منوال است- و متأسفانه حكومتى كه در قرنهاى نخستين اسلام در مصر و قاره آفريقا به نام تشيّع تأسيس گرديد و رونق يافت نه از لحاظ روش فكرى با آنچه در كلام شيعى مى بينيم مطابقت داشت و نه از جهت عمل- كه بيشتر مردم بدان توجّه دارند- آن بود كه نهضت محرومان مى خواست. حكومت هاى اين خاندان نمونه كوچكى بود از دربار بغداد با همه اسراف و تبذير و حيف و ميل ها و بى عدالتى ها كه از آن مى دانيم.

خوشبختانه يا متأسفانه براى نشان دادن هر دو رويه كار، اسناد قديمى به زبان فارسى در دست داريم. در اينجا نگاهى به قسمتى از سفرنامه ناصرخسرو قباديانى كه يكى از داعيان اين حكومت است مى افكنيم. او در سال چهارصد و چهل هجرى جلال و جبروت خليفه فاطمى را به چشم ديده و ذيل عنوان «صفت خوان سلطان» آن را با شگفتى و اعجاب چنين وصف مى كند:

«با يكى از دبيران سلطان كه مرا با او صحبتى اتفاق افتاده و دوستى پديد آمده بود گفتم من بارگاه ملوك و سلاطين عجم ديده ام چون سلطان محمود غزنوى و پسرش مسعود، ايشان پادشاهان بزرگ بودند، با نعمت و تجمّل بسيار، اكنون مى خواهم كه مجلس اميرالمؤمنين را هم ببينم. او با پرده دار كه صاحب الستر گويند بگفت، سلخ رمضان سنه اربعين و اربعمائه كه مجلس آراسته بودند تا ديگر روز كه عيد بود و سلطان از نماز به آنجا آيد و بخوان بنشيند، مرا آنجا برد. چون از در سراى بدرون شدم، عمارتها و صفه ها و ايوانها ديدم كه اگر وصف آن كنم به تطويل انجامد. دوازده قصر درهم ساخته، همه مربعات كه در هريك كه مى رفتى از ديگرى نيكوتر بود و هر يك به مقدار صدارش و يكى ازين جمله چيزى بود شصت اندر شصت و تختى به تمامت عرض خانه نهاده به علو چهار گز. از سه جهت آن تخت همه از زر بود. شكارگاه و ميدان و غيره بر آن تصوير كرده ... و هر فرش و طرح كه در اين حرم بود همه آن بود كه ديباى رومى و بوقلمون به اندازه هر موضعى بافته بودند و

ص: 94

دارافزينى مشبك از زر بر كناره هاى آن نهاده كه صفت آن نتوان كرد ... و آن تخت خود چنان بود كه اگر اين كتاب سر به سر صفت آن باشد مستوفى و كافى نباشد (1)

اين چند سطر كه نوشته شد اندكى از بسيار است و نشان مى دهد دستگاهى كه مدعى جانشينى على و حسين و زيد و باقر و صادق- عليهم السّلام- بود، مى كوشيد تا در اسراف و تبذير و ضبط مال مسلمانان و صرف آن در آرايش و تجمّل هاى بيهوده قدم بر جاى قدم امپراتورى روم و پادشاهان ساسانى ايران بگذارد.

اما در جهت انديشه شناسى دينى چنانكه مى دانيم و چنانكه كتابهاى شيعه اسماعيلى نشان مى دهد- و مى توانيد لااقل به رساله وجه دين ناصرخسرو مراجعه كنيد- اعتقاد اين فرقه از شيعه اين است كه «آنچه در شريعت مى بينيم از ظاهر قرآن و سنت، همه مانند تن است نسبت به انسان، و تأويل روح شريعت است. اعمال تكليفى ظاهرى كه مانند جسد دين است، مخصوص عوام است، و تأويل از آن خواص و دانستن تأويل هم جز از راه بيان امام مقدور نيست». و ما مى دانيم آنجا كه پاى تأويل به ميان آمد آن هم تأويلى كه در انحصار اميرى مقتدر و خودكامه درآيد كار به كجا منتهى خواهد شد! نمونه اى كه جهان عرب براى نخستين بار از تشيّع فكرى و عملى پيش چشم ديد اين حكومت بود.

در اينجا بايد گفت فاطميان مصر با همه بى عدالتى در جهت فكر و عقل، چه در دوران اقتدار و چه بعد از انقراض حكومت، استحقاق آن همه نسبت هاى زشت را كه عباسيان و كاركنان آنان به آنها دادند ندارند، اما طرفداران خلافت بغداد كوشيدند تا سخيف ترين عقايد فرقه هاى اسلامى را به نام تشيّع به فاطميان ببندند. و آنچه در كتاب هاى ابن تيميه و ابن حزم مى بينيم، و نمونه اى از آن را در اين مقاله خواهم آورد، محصول اين تبليغات دروغ است. همين كه صلاح الدين ايوبى اين خاندان را برانداخت و بار ديگر سلطه بغداد را بر مصر و آفريقا تثبيت كرد، علماى طرفدار خليفه كوشيدند تا چهره تشيع فاطمى را هرچه زشت تر ترسيم كنند و هرچه از عقيده ها و مذهب ها و دين هاى ديگر، چون قرمطى، مزدكى، مانوى و احياناً رسم هاى يهودى و مسيحى، پيش چشم داشتند به نام فاطميان خصوصاً، و شيعه عموماً،


1- سفرنامه مصحح دكتر دبير سياقى، چاپ انجمن آثار ملى، ص 79- 98.

ص: 95

نوشتند و گفتند و از جعل سند و تزوير در حديث هم دريغ نكردند.

در دوره هاى بعد اين اسناد مُزَوّر مايه اى براى تأليف كتابهاى دانشمندان سنى فراهم آورد. در اينجا تنها به چند داورى به خطا، كه در كتابهاى ابن تيميه و ابن حزم راه يافته است اكتفا مى كنم.

ابن حزم معاصر خلفاى فاطمى مصر به سال 456 هجرى مرده و ابن تيميه در 728 هجرى درگذشته است.

ابن حزم مى نويسد:

«از اماميه كسانى هستند كه نكاح نُه زن را روا مى دارند و كسانى هستند كه مى گويند خوردن كلم حرام است.

چون از خون حسين روييده شده و پيش از حادثه كربلا كلم وجود نداشته است! (1) و ابن تيميه مى نويسد: «اصول دين نزد اماميه چهار است: توحيد، عدل، نبوت و امامت»! و نيز مى نويسد:

از حماقت هاى آنان اين است كه لفظ ده را ناخوش مى دارند و اين به خاطر بغضى است كه با عشره مبشره دارند! (2)

ابن حزم مى نويسد: «على از ثروتمندان بزرگ صحابه به شمار مى آمد» (3) در صورتى كه ابن سعد مؤلف طبقات كه دويست وشش سال پيش از او مى زيسته مقدار دارايى على را به هنگام شهادت هفتصد درهم نوشته است (4)

مقام شيخ الاسلام ابن تيميه و امام ابن حزم والاتر از آنست كه به عمد چنين افتراها به شيعه ببندند يا نادانسته درباره آنان قضاوت كنند ولى در دوره قدرت بغداد چه در عصر فاطميان و چه بعد از آنان، بازار تهمت و جعل و دروغ بافى به حدى رونق يافت كه مردمان دانشمند هم باور نمى كردند كه اين همه نسبت هاى بى مأخذ باشد. درست نظير آنچه پس از جنگ هاى صليبى، در حوزه هاى مسيحى اروپا نسبت به مسلمانان شايع گرديد.

از آن تاريخ اين پندارهاى غلط در باره شيعه در ذهن مردم مصر و آفريقا جاى گرفت و چنين پنداشتند كه تشيع مخلوطى از كيش هاى يهودى، مسيحى، زرتشتى و باطنى است؛ چنانكه دانشمندى متتبع چون احمد امين چنان عبارتى را در كتاب خود (فجرالاسلام) گنجاند (5)

به خاطر دارم نه سال پيش كه براى نخستين بار به مصر رفتم مخبر مجله «المصور» هنگام مصاحبه پرسيد شما شيعه هستيد؟ گفتم آرى. پرسيد راست است كه «شما معتقديد جبرئيل


1- الفصل، ج 4، ص 181 چاپ افست مكتب.
2- منهاج السنه، ج 3، ص 148 به بعد.
3- الفصل، ج 4، ص 141.
4- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 6.
5- حقيقت اين است كه شيعه گرى پناهگاه كسانى است كه مى خواهند اسلام را ويران كنند. يهوديان، ترسايان و زرتشتيان تعليمات دينى خود را بنام شيعه گرى در اسلام داخل كردند.

ص: 96

مى خواست به على نازل شود ولى دچار اشتباه شد و به نزد محمد رفت؟». تعجب كردم. گفتم اين پرسش از مرد تحصيل كرده اى مثل تو عجيب است. من نمى گويم كه فرقه اى با چنين اعتقاد، ميان بظاهر مسلمانان نبوده است، اما اگر واقعاً از فرقه هاى امروز هم فرقه اى اين اعتقاد را داشته باشد- و گمان نمى كنم چنين فرقه اى موجود باشد (1)- آنان در شمار غُلات به حساب مى آيند و مذهب غاليان از نظر شيعه مردود است. هر كسى بنام مسلمان، على يا جز على را از محمد- ص- برتر بداند مسلمان نيست.

با اين توضيح كه كوشش كردم هرچه كوتاه تر باشد، تصويرى از تشيّع در منطقه غربى حوزه اسلامى ترسيم گرديد، اما در قسمت شرقى هم متأسفانه وضع بهتر از قسمت غربى نبوده است. در اين منطقه قرنها طول كشيد تا تشيع توانست قدرتى وسيع الاطراف (2) به خود ببيند. اگر حكومت آل بويه در رى و نفوذ اميران اين خاندان را كه گاه تا بغداد ادامه مى يافت، از آن رو كه به هر حال زير سلطه عباسيان بود به حساب نياوريم و اگر وزارت تاج الملك ابوالغنائم را به سال 485 هجرى كه نخستين وزير شيعى حكومت سلجوقيان مطيع بغداد است ناديده بگيريم مى توان گفت اين قدرت در سال 906 با جلوس شاه اسماعيل صفوى تثبيت گرديد.

متأسفانه صفويان به همان اندازه كه نفوذ سياسى تشيّع را گستردند، و حتى مى توان گفت استقلال سياسى ايران را در پناه ولايت آل رسول تثبيت كردند، در زمينه فكرى و عملى كوتاهى ورزيدند. در اين عصر نه نمونه هايى از انديشه شناسى قوى و درخشان قرن سوم و چهارم ديده مى شود و نه تقوى و پارسايى قرن پنجم و ششم را مى بينيم.

مى دانيم كه شاه اسماعيل با پشتيبانى گروهى از تركان كه اصل آنان از سوريه و آسياى صغير بود به قدرت رسيد. اگر بخواهيم بدانيم تشيّعى كه اين قبيله ها بدان معتقد بودند چيست بايد سفرى به تركيه كنيم و با علويان آن مملكت آشنا شويم. اگر لطف خدا و بركت اهل بيت شامل شيعيان سرزمين ما نمى شد و عالمان پارسايى چون شيخ على كركى و پسرش شيخ عبدالعال و شيخ على منشار و ده ها تن عالم ديگر نمى بودند و فقه شيعه را از عبادات و معاملات- كه به وسيله صدوق و كلينى و شيخ طوسى پى ريزى شد و پس از


1- فرقه اى از غالبان دوستان على- ع- بنام غرابيه داراى چنين عقيده اى بودند. بنظر مى رسد مؤسس اين فرقه مردى يهودى بوده است، زيرا غرابيه و يهود با جبرئيل دشمن اند.
2- مقصود ما از قدرت وسيع الاطراف حكومت مقتدر گسترده است. بدين طريق حكومت هاى شيعى محلى چون زيديه به طبرستان آل عمران در شمال سوريه و سربداران خراسان را بحساب نياورديم.

ص: 97

فترت مغول رو به اندراس مى رفت- از نو زنده نمى كردند، و به طبقه هاى بعد از خود چون وحيد بهبهانى، شيخ جعفر كاشف الغطا و شيخ محمد حسن صاحب جواهر نمى سپردند، بدون ترديد شعائر شيعى در كارهايى خلاصه مى شد كه نمونه آن را در روز دهم محرم هر سال در استانبول، قبرستان ايرانيان «دره سيد احمد» مى توان ديد. درگيريهاى خونينى كه بين دو خاندان صفوى ايران و عثمانى تركيه رخ داد و تذكار خاطره آن هر مسلمان غيرتمند را متأثر مى سازد، موجب گرديد كه مذهب شيعه در ديده مسلمانان منطقه شرقى غير ايرانى، عقيده اى معرفى شود كه از فروع تنها به يك باب پاى بند است و آن باب هم «تبرى» است!

در اينجا مناسب است از شعائر مذهبى نيز سخنى بميان آوريم. شعائر مذهبى عامل بزرگ مؤثرى در بيدارى و تحرك توده مردم بود. اما از اين تاريخ به بعد بصورت نمايشى بى روح و گاهگاه مخالف با روح شريعت درآمد. از جمله اين شعائر، حماسه سرايى و نوحه خوانى و تعزيه دارى بياد شهيدان كربلاست. حادثه دلخراش كربلا در تاريخ تشيع و بلكه اسلام، تحولى بزرگ بوجود آورد.

آثار اين تحول را پس از گذشت سيزده قرن در كشورهاى شيعى و اسلامى به چشم مى بينيم. در آن حادثه تمام نيروى طرفدار ستمديدگان و محرومان برابر تمام نيروى ستمكارى و عدالت كشى قرار گرفت. از آن روز كه ادبيات شيعى حماسه اين روز تاريخى را در قالب شعر ريخت، شاعران اهل بيت كوشش كردند مردم را به اهميت اين حقيقت آشنا كنند، حقيقتى كه پيشواى وقتِ مذهب، جان خود و عزيزترين كسان خود را در راه تحقق آن فدا كرد. آن روز كه مديحه آل رسول در محضر امام هشتم خاطره اين صحنه دلخراش را در قالب شعر تذكار كرد، در ضمن بيت هاى مهيج خود چنين گفت:

أئمَّةُ عَدْل يُقْتَدى بِفِعالِهِمْ

وَ تُومَنٌ منْهُم زَلَّةُ الْعَثَراتِ

ارىَ فَيئهُم فى غَيْرِهِم مُتَقَسِّماً

وَ ايْدِيَهُمْ مَنْ فَيْئهِم صَفِرات

ديارٌ رَسُولِ اللَّهِ اصْبَحْن بَلْقعاً

وَ آل زِيادٍ يسكنُ الْحُجُراتِ

بيت المال مسلمانان كه بايد به دست امام عادل بر مستمندان و محتاجان قسمت شود، صرفِ كاخهاى مجلل و بذل و بخشش به كنيزكان خواننده و

ص: 98

بربطنوازان مى گردد. و در پايان اين قصيده اميد را در دلهاى مظلومان مى افزود، اميدى كه ادامه زندگانى با آن شيرين است، اميدى كه اگر نباشد حيات و هرچه در آنست تاريك و بى معنى جلوه مى كند:

خُرُوجُ امامٍ لامُحالةَ واقعٌ

يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَالْبرَكاتِ

يُمَيِّزُ فينا كلّ حقّ وَ باطِلٍ

وَ يَجزِى عَلَى النَّعْماءِ وَالنَّقِماتِ

دنيان انسان هميشه مقهور چنين بى عدالتى و ستم نخواهد ماند. بدون ترديد روزى امام آشكار خواهد شد، امامى كه به نام خدا برخيزد و رحمت خدا را بر مردمان بگستراند، امامى كه حق را از باطل آشكار كند، امامى كه كردار نيك و اعمال زشت مردم را بى پاداش و كيفر نگذارد.

اين شعرها و مانند آن كه بوى خون مى دهد و ستمديدگان را به كين ستمكاران برمى انگيزد و به مردمان مى آموزد كه دنيا براى خير و تقوا و عدالت آفريده شده است، نه زشتى و ناپارسايى و ستم، رفته رفته جاى خود را به اشعارى از اين قبيل داد:

هرگاه آب سرد بنوشيد شيعيان

ياد آوريد از لب خشكم به هر ديار

اگر به قيمت جانت آب در اين دشت

به التماس من تشنه مى دهم جان را

صبر كن تا حجله عيش ترا بندم به هم

حال كاندر اين زمين دارى به قتل خودشتاب

و احياناً اگر خواستند نوآفرينى كنند چنين سرودند:

باز ديوانه شدم زنجير كو

من حسين اللهيم تكفير كو

از ميان رفت آن دوئى و آن توئى

شد يكى مقصود و بيرون شد دوئى

ترديدى نيست كه سراينده هاى اين منظومه ها احساس پاك خود را كه ناشى از طبيعت ساده و قلب صافى و يا عليان محبت آنان بوده است در قالب اين بيت ها ريخته و به قدر درك خود نسبت به اهل بيت ارادت نشان داده اند.

اما اگر متتبع دقيق ادبيات بعد از سال 906 تا پايان دوره قاجاريه را بررسى كنند، كمتر به مضمون هايى از نوع هاشميات كميت، غديريه حميرى و تائيه دعبل دست خواهند يافت، و همين تحول نشان مى دهد كه سلطه زمامداران و پادشاهان و دربارها بر جامعه شيعى چگونه در طول سيصد سال مسير فكرى مردم را تغيير داده است.

سال 352 كه معزالدوله ديلمى

ص: 99

زنان شيعه را گفت تا روى هاى خويش را سياه كنند و با گريبان چاك در بازار بغداد بيايند و فقهاى اهل سنت آن سال را سنة البدعة ناميدند، مى خواست بدين وسيله از قدرت و تطاول حكومت آل عباس بكاهد و عواطف مردم را به سود مستضعفانى كه نسبت به آل رسول محبت مى ورزيدند برانگيزد. اما آنچه در عصر نزديك به دوره ما به عنوان شعائر در تكيه دولت ها برپا مى شد بيشتر نمايشهايى بود كه ترتيب دهندگان آن مى كوشيدند استعداد و سليقه خود و تجمل كارفرمايان خود را در مقابل مردان ديگر نشان دهند و آنچه در دربارها به نام عزادارى به راه مى افتاد مجلس هايى بود كه به منظور سرگرمى و تفريح مردمان وقت گذران تأسيس مى گشت. اگر كسى بخواهد بداند چه مراسمى در اين مجلس ها به نام «زنده ساختن خاطره جانبازى شهيدان» برپا مى شده كافى است كه به يادداشتهاى اعتماد السلطنه و يا گزارش نامه هاى دوره قاجار مراجعه كند. من در اينجا فقط يك نمونه را مى نويسم بقيه را بدان قياس كنيد:

جمله «زينب زيادى» را شايد همه شنيده باشيد. مرحوم عبداللَّه مستوفى مى نويسد:

در زمان ناصرالدين شاه زنى با چادر نماز كه فراشها به واسطه نداشتن چاقچور نگذاشتند وارد تكيه دولت شود، براى اينكه دست خالى برنگشته لامحاله بازى كن ها را تماشا كرده، باشد كمى دورتر مى ايستد همينكه موقع سوارى رفتن شبيه خوانها به تكيه مى رسد، هر يك سوار شترى مى شوند. زن چادر نمازى هم بر يكى از شترها سوار مى شود. ساربانها به تصور اينكه اين هم يكى از شبيه خوان ها است مخالفتى به عمل نمى آورند. ام كلثوم ... و هريك در نوبت خود به انجام وظيفه پرداختند چادر نمازى هم دو شعر عاميانه سر هم كرده و موقعى كه شتر او محاذى غرفه شاه مى رسد شروع به خواندن مى كند:

من زينب زيادى ام

عروس ملا هاديم

اومده ام پول بسونم

چادر و چاقچور بسونم

قهقهه خنده بلند مى شود و پادشاه هم امر كرد پول و چادر و چاقچور به زنك دادند (1)

حالا پس از گذشت پنج قرن بار


1- شرح زندگانى من، ج 1، ص 420- 422.

ص: 100

ديگر ملت ما بر سر يكى از پنج هاى مهم تاريخ خود رسيده است.

درست است كه ايران از آغاز قرن دوم هجرى تا امروز قيام ها و نهضت هاى فراوانى به خود ديده است، اما همه آن قيام ها، جز سه نهضت، رنگ سياسى داشته است. تنها قيام ابومسلم خراسانى و كوشش ضد خشونت هاى نظام الملك طوسى و قيام شاه اسماعيل است كه به نام مذهب آغاز شد.

قيام اخير ملت ايران تنها جنبه مذهبى و محلى ندارد، قيامى است به نام اسلام و براى نجات مسلمانان، در اين پيچ از تاريخ است كه نهضت ملت ايران مى خواهد سرنوشت ملت هاى محروم مسلمان را تعيين كند، نه آينده تشيع را به تنهايى. اين بار ديگر شعار مردم ايران خشونت، نفرين، بيزارى، تهمت، افترا و بدانديشى نيست.

حق طلبى، عدالت خواهى و انسان سازى است. اگر اين مقصود هنوز تحقق نيافته بايد كوشيد تا جامه عمل بپوشد. اگر در نخستين نهضت مردم ايران، چشم نومسلمانان ايرانى به قيام هواخواهان آل على دوخته شده بود، امروز مسلمانان دنيا از كرانه اقيانوس اطلس تا ساحل درياى مازندران و از اقيانوس هند تا صحراى آفريقا ديده به اين نهضت دوخته اند، بلكه دنيا متمدن و غيرمتمدن مى خواهد ببيند مردم ما رسالت خود را چگونه پايان مى دهند.

نهضت امروز ايران نهضتى نيست كه بخواهد فكر و عاطفه و احساس مردم ايران را به نفع گروهى خاص برانگيزد، آتش افروخته اى است كه بايد جويندگان اللَّه را در كنار خود گرم نگاهدارد.

اما آنچه بايد نشان دهد ما تا چه اندازه در گفتار خود راستگو هستيم، كردار ما است. نتيجه هاى اين نهضت بزرگ- تنها عائد نسل حاضر نمى شود.

سند قضاوت انسان هاى پس از ما، در باره ما در طول تاريخ خواهد بود. آن چنانكه ما امروز بر اساس سندهاى هزار سال پيش درباره حكومت هاى گذشته داورى مى كنيم. هر يك از ما برابر ديگرى مسئوليم و همه ما برابر خدا. ما وقتى مى توانيم بگوييم حق را مى طلبيم كه حق ديگرى را برسميت بشناسيم، وقتى نشان مى دهيم عدالت خواه هستيم كه نخست عدالت را در باره خود، بين خود و خداى خود و خدا و ديگر بندگان خدا رعايت كنيم.

وقتى مى توانيم ادعاى انسان پرورى كنيم كه خود چنانكه خدا فرموده است

ص: 101

در شمار «الا الذين» باشيم نه در زمره «ان الانسان» (1)

امام صادق پيشواى مذهب ما ضمن نامه مفصلى كه به شيعيان خود نوشته است چنين مى فرمايد: بدانيد كه اسلام تسليم و تسليم اسلام است. هر كس تسليم شد اسلام آورده است و كسيكه تسليم نشود براى او اسلامى نيست.

كسيكه دوست دارد درباره نفس خود احسان كند بايد خدا را اطاعت كند، هر كس خدا را اطاعت كند به نفس خود احسان كرده است. از نافرمانى خدا بپرهيزيد كه هر كس خود را آلوده معصيت كند به نفس خود نهايت بدى كرده است، چه بين بدى و نيكويى واسطه اى نيست ... در بلاهاى دنيا شكيبا باشيد كه تحمل اين بلا و سختگيرى بر خود در طاعت خدا و ولايت آنكه به ولايت او امر مى كند، در آخرت نزد خدا بهتر است از ملك اين جهان كه نعمت آن پى درپى باشد، اما در نافرمانى خدا صرف گردد (2)

در اين نامه مفصل، امام به شيعيان مى فرمايد كه ادب خدا و ادب ما اينست: اگر مى خواهيد خود را به ما ببنديد بايد به اين ادب خو بگيريد.

و امام هشتم به برادرش زيد چنين مى فرمايد: «اى زيد، اگر اعتقاد دارى كه تو نافرمانى خدا را بكنى و به بهشت بروى و پدرت موسى بن جعفر اطاعت خدا را كند و شبها قائم و روزها صائم باشد و به بهشت برود، پس تو نزد خدا از پدرت گرامى ترى ... به خدا قسم كسى به آن كرامت ها كه نزد خدا است نمى رسد مگر به اطاعت و فرمانبردارى ...» (3) خدا ما را بخدمت مردمان موفق بدارد. آمين!


1- والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
2- كلينى: روضه كافى، چاپ آخوندى، ص 2 به بعد.
3- منتهى الآمال، احوال امام على بن موسى الرضا. و نيز رجوع شود به سفينةالبحار: زيدالنار.

ص: 102

ص: 103

قداست مكه نزد غيرمسلمانان

تأليف: هادى امينى

ترجمه: محسن آخوندى

مكّه و كعبه مقدّسه را به ديده عظمت و جلالت نگريستن و با ادب و اخلاص و خضوع و خشوع، روى به جانب آن داشتن، ويژه روزگار و دوران اسلامى نيست. بلكه اين ارج نهادنها و توجّه و عنايتها نسبت به مكّه و مجاوان و زائران آن و آنان كه به هر قصد و عنوانى به سوى آن ديار رهسپار مى شدند، در روزگاران جاهلى و در طول قرنهاى بسيار دور وجود داشته است و ملّتها و طايفه ها و قبيله ها، با تمام اختلاف مذهبها، نژادها، آئين ها و خلصت ها كه داشتند، از راههاى دور و نزديك، براى زيارت و طواف و دعا روى به مكّه مى آوردند و پاره اى از زمان را در آن سپرى مى كردند و با سعه صدر و گشاده رويى مورد استقبال ساكنان و

ص: 104

مجاوران خانه، قرار مى گرفتند و به اعتبار اينكه، ميهمانان خداوند سبحان هستند، از احسان و اكرام و مساعدت و يارى آنان برخوردار بودند زيرا، همان سان كه احترام و تعظيم و بزرگداشت كعبه واجب است، احترام زائران و ميهمانان آن نيز، به مثابه احترام به كعبه واجب است و بى اعتنايى و سستى و سهل انگارى در رعايت حرمت زائران، در حقيقت، كوچك شمردن و رعايت ننمودن حق كعبه و صاحب آن است.

ما چون برگهاى تاريخ عهد جاهليت گذشته را ورق مى زنيم، مى بينيم كه اقوام و طوايف گذشته، از هر سوى و مكانى، با كمال خضوع و خشوع و در نهايت ادب و تجليل و احترام و تواضع روى به كعبه مى آوردند. هم چنانكه، خدمتگزاران، واليان و خزانه داران كعبه را مى يابيم كه با عطوفت و محبّت از آنان پذيرايى كرده و مورد اكرام خود قرار مى دادند و از درِ مجالست و همنشينى و گفتگو و مزاح با آنان درمى آمدند تا زائران، احساس غربت نكنند و خستگى و ملالت در وجودشان راه نيابد و اين همه را به خاطر قداست كعبه، انجام مى دادند. و هموراه در همه حالات جلوه گر و نشان دهنده يك موضوع بودند كه ساليان دراز، براساس آن تربيت يافته بودند به گونه اى كه در طول زمان، ملازم و آميخته با بشريت و انسانيت گرديده بود، و آن احترام كعبه بود كه از جهت ارتباط و پيوند آن با خداوند واحد احد فرد صمد، صورت مى گرفت.

تقديس «كعبه» و حرمت نهادن به آن، از طرف اقوام و قبال پيشين، به انگيزه اى ذاتى كه از شغور و وجدان و احساس نيازشان سرچشمه گرفته باشد، نبوده است؛ كه انسان روى دل به جانب خيرات دارد كه در واجبات و فرائض تجسّم يافته است و از جهت شرّ، گريزان و دورى كننده است كه در محرّمات خلاصه مى شود، بلكه تنها انگيزه و عامل، نزد آنان، بدست آوردن و تداوم بخشيدن به خيراتى بود كه به دنبال احترام كعبه، انتظار و توقع آن را داشتند و دورى جستن از كيفر و نگونسارى، كه در صورت پاس نداشتن حرمت كعبه، بيم آن را داشتند.

پس اين دو است كه آنان را به تقديس كعبه در متن جامعه اى منحط و عقب افتاده كه رعب و وحشت و جهل و فقر بر آن حكمفرما بود و كينه ها و بغضها آن را پاره پاره كرده و آتش تعصّب قبيله اى، در رگهايش شعله ور،

ص: 105

و دشمنى و تجاوز در تمام حركات و سكنات آنان ريشه دوانيده بود، برمى انگيخت. و در نتيجه اين كابوس وحشتناك جاهلى و اين ظلمت و تاريكى سايه گستر بر افكار و انديشه هايشان بود كه به گروهها و دسته هايى سراسر كينه و بغض نسبت به يكديگر تبديل شدند و روزنه هاى رؤيت حق و حقيقت به روى آنان بسته شد و پرده سياسى كه قلبها را به قساوت و سختى سنگ درآورد، آنان را پوشاند و روح حيوانيت بر نفوسشان سيطره يافت و خلاصه از آنان حيوانانى ساخت كه تمام همش، علف و كارش نشخوار كردن است.

آرى، اقوام و قبيله هاى جاهلى، در چنين وضع مرگبار و جهل كورى، روزگار مى گذراندند، همواره در پى غارت اموال و پايمال نمودن اعراض و هتك حرمتها و نواميس بودند. به عادات زشت خو كرده بودند و پيوسته گروهى درصدد نابودى گروه ديگر برمى آمدند و كوچكترين بهانه كافى بود كه خونها بينشان، جارى شود.

امّا با اين همه، در مقابل كعبه، كوچكى و تواضع مى كردند و كعبه را بزرگ مى داشتند و از ساختن خانه، پيرامون كعبه و يا وارد شدن به مكه با حالت جنابت، خوددارى مى كردند و هنگام روز، در كنار آن باقى مى ماندند و شب هنگام از حرم، خارج مى شدند. (1)

كعبه در چشم عرب و مردم فارس، از حيث منزلت و رفعت، بدان گونه بود كه هيچ معبدى بدان پايه نمى رسيد زيرا آن را خانه خدا اعتبار مى كردند و خداوند متعال ملّتهاى غير عرب را نيز- همانند فارسيان و هندوان و يهود و نصارى- بر تعظيم و تكريم آن خانه، واداشت. پس هندوان آن را بزرگ مى داشتند و معتقد بودند كه روح سيفا كه اقنوم سوم از تالوت بوذى است هنگامى كه با همسر خود از شهرهاى حجاز ديدار مى كرد در حجرالاسود حلول كرد.

«صائبين» كه ستاره پرستانى از ايرانيان و كلدانيان بودند، كعبه را يكى از خانه هاى هفتگانه معظّم به حساب مى آوردند؛ هم چنانكه ايرانيان قديم به احترام خانه خدا و جدّشان ابراهيم- ع- و به منظور تمسك به هدايت و حفظ نسب خويش، به بيت الحرام مى آمدند و آن را طواف مى كردند.

آخرين كس از آنان كه حج گذاشت ساسان فرزند بابك فرزند فهرمس فرزند ساسان فرزند بهمن فرزند اسفنديار فرزند يستاسف فرزند


1- الإعلام باعلام بيت اللَّه الحرام/ 73.

ص: 106

بهراسف نياى اردشير فرزند بابك بود كه پدر و سرسلسله پادشاهان ساسانى است و همه ساسانيان به او بازمى گردند، هم چنانكه ملوك مروانى به «مروان بن حكم» انتساب دارند و خلفاى عباسى نسبت به «عباس بن عبدالمطلب» مى برند. وقتى «ساسان» به كعبه درآمد، پيرامون خانه به طواف پرداخت و بر چاه و اسماعيل به زمزمه آواز خواند. گويند: آن چاه را، از آن رو، «زمزم» خوانند كه او و ديگر ايرانيان پيرامون آن چاه زمزمه مى كردند. اين نامگذارى بيانگر اين است كه اين كار فراوان روى مى داده است و شاعرى كهن در اين زمينه چنين سروده است:

زمزمت الفرس على زمزم

وذاك من سابقها الأقدم

«ايرانيان بر سر زمزم، كه زمزمه آواز مى خوانند و اين كار از روزگاران قديم بين آنان رايج است».

پس از طلوع اسلام، يكى از شاعران ايران به اين موضوع باليده و ضمن قصيده اى گويد «ما از دير زمان، پيوسته به حج خانه خدا مى آمديم و همديگر را در بيابان، در امان ديدار مى كرديم و ساسان فرزند بابك راهها پيمود تا به بيت العتيق درآمد و به دستور آئين خود، آنجا را طواف كرد و نزد چاه اسماعيل كه تشنگان را سيراب مى كند به زمزمه آواز خواند».

در آغاز آن زمان، ايرانيان، مالها و گوهرها به آستان كعبه پيشكش كردند و ساسان فرزند بابك، دو آهوى زرّين و جواهرات و شمشيرها و طلاى بسيار تقديم آن آستان كرد و بعدها آن را در چاه زمزم افكند. (1)

غيرصائبين از ايرانيان نيز، كعبه را محترم مى شمردند و بر اين عقيده بودند كه روان «هرمز» در آن حلول كرده است و نزد كعبه حج مى گذاشتند.

يهود نيز اين خانه را محترم مى شمردند و در آن، خداى را به دين ابراهيم- ع- مى پرستيدند و عبادت مى كردند و در آن، تصويرها و تمثالها بود. از جمله تمثال ابراهيم و اسماعيل- عليهماالسلام- با تيرهاى قمار كه در دست داشتند. و تصوير مريم عذرا و مسيح- ع-. عرب نيز در آن خانه 360 بت داشت.

گويند نخستين كسى كه بتان را در خانه قرار داد. (عمرو بن لحى) بزرگ قوم خزاعه بود كه چون ولايت كعبه را بدست گرفت، همانند كارى كه بت پرستان با بتان خود مى كنند، عمل


1- مروج الذهب 1/ 242.

ص: 107

نمود. و وقتى پيامبر اكرم- ص- مكه را گشود، بتهايى را كه در آن بود، درهم شكست و آن را تنها براى پرستش پروردگار بر حق و يكتا پاك گردانيد. (1)

ابن اسحاق گويد: (تُبّع) و قوم او بت پرست بودند، در راه خود به يمن، به جانب مكّه رهسپار شد، چون به مابين «عسفان» و «أمج» (2) رسيد، عدّه اى از قبيله «هذيل بن مدركة بن الياس بن مضر بن مزار بن معد» آمدند و به او گفتند: پادشاها! آيا مى خواهى تو را به خانه اى پر از گنج و ثروت كه شاهان پيشين از آن بى اطلاع بوده اند، راهنمايى كنم؟ خانه اى كه در آن لؤلؤ و زبرجد و ياقوت و زر و سيم فراوان موجود است؟! گفت: آرى. گفتند: اين خانه در مكّه است كه پرستشگاه مردم آن ديار است و در كنار آن نماز مى گذارند. البته مقصود اين چند تن مرد هذلى، از گفتن اين سخنان، آن بود كه تبّع را از اين راه به هلاكت رسانند؛ زيرا مى دانستند كه هر كس قصد تخريب خانه خدا و يا ظلم و تجاوز در كنار آن را داشته باشد، هلاك مى گردد. ملك چون در صدد برآمد كه به آن خانه يورش برد، براى مشورت در پى دو دانشمند يهودى فرستاد و از آنان نظر خواست و پرسيد اين خانه و اين مطالب حقيقت دارد يا نه؟ آن دو دانشمند يهودى گفتند: اين قوم جز هلاك تو و هلاك سپاهيان تو منظورى ندارند، زيرا ما جز اين خانه، خانه ديگرى را سراغ نداريم كه خداوند آن را در زمين براى خود اختيار فرموده باشد. اگر بخواهى آنچه اينان گفته اند انجام دهى، خود و تمام همراهانت نابود خواهيد شد.

تبع پرسيد: در اين صورت، اگر بخواهم نزد آن خانه روم چه كنم؟

چگونه رفتارى داشته باشم؟

گفتند: همان سان كن كه مردم آنجا عمل مى كنند. پيرامون آن خانه، طواف كن و تعظيم و تكريم بجاى آر. موى سر را بتراش و تا در آن آستان هستى، در برابر آن خانه كوچكى و تواضع كن تا آنكه از مكّه خارج شوى.

پرسيد: پس چرا شما خود چنين نمى كنيد؟

گفتند: به خدا سوگند، اين خانه، خانه پدر ما ابراهيم- ع- است و چنان است كه به تو گفتيم و آگاهت كرديم امّا اهل آنجا به وسيله بتهايى كه مى پرستند و پيرامون آن خانه نصب كرده اند و نيز به وسيله خونهايى كه بر زمين ريخته اند بين ما و آن خانه حايل شده اند، آنان


1- دائرة المعارف فريد وجدى 8/ 146.
2- عسفان، منزلى از منازل بين «جحفه» و «مكه» است و از آن تا مكه دو منزل راه است و «امج» شهرى در اطراف مدينه است.

ص: 108

مشرك و نجسند.

ملك دريافت كه آن دو دانشمند يهودى، جز خيرانديشى منظورى ندارند، گفته آنان را تصديق كرد و پندشان را پذيرفت. پس دستور داد آن چند نفر مرد هذلى را حاضر كنند و دست و پايشان را قطع كنند. آنگاه وارد مكّه شد و خانه را طواف كرد و قربانى نمود و سر را تراشيد و چنانكه گفته اند، شش روز در مكّه بماند و هر روزه گوسفند و يا شتر مى كشت و اهل مكه را اطعام مى نمود و با عسل پذيرايى مى كرد.

شبى در خواب ديد كه بر خانه كعبه، جامه اى پوشانده است، از اين رو، دستور داد از ليف خرما، خانه كعبه را پوشاندند باز در خواب به او القا شد كه كعبه را با پارچه اى بهتر پوشانده است. پس بيت را با پارچه «معافرى» (كه نوعى پارچه يمنى بوده است) پوشاند. مجدداً، در خواب ديد كه با پارچه اى بهتر از آن، آنجا را پوشانده است. آنگاه با «ملاء» و «وصائل» (كه از بهترين پارچه هاى بافت يمن در آن زمان بودند) پوشانيد.

چنانكه گويند: «تبع» نخستين كسى است كه كعبه را با جامه پوشانيد و به واليانش كه از قبيله جرهم بودند سفارش كرد كه كعبه را پاكيزه نگاهدارند و از نزديك شدن خون و مردار و كهنه آلوده به خون حيض و زنان حائض به حرم،

جلوگيرى كنند و براى آن خانه، در و كليدى ساخت. تبّع خود در اين باره، شعرى سروده است و در آن مى گويد:

«ما بيت را كه خداى تعالى آن را حرمت نهاده است با پارچه هاى ملاء پوشانيديم ده روز از ماه را در آنجا اقامت كرديم و براى درب آن كليد، تعبيه نموديم و در آن محلّ شش هزار قربانى كرديم و دسته دسته، مردم بر خوان مى نشستند» اين ماجرا، مربوط به هفتصد سال پيش از اسلام است و سبيعه دختر احب بن زبينه، كه نزد عبدمناف بن كعب بود، در ضمن منظومه اى، فرزند خود خالد، را مخاطب ساخته و احترام و عظمت مكّه را به او گوشزد مى كند و او را از ستمگرى در آن برحذر مى دارد و از تُبّع و خاكسارى و تواضع او و كردارى كه نسبت به خانه خدا انجام داد، ياد مى كند.(1)


1- اشعار در متن عربى آمده است، طالبين مى توانند به آن مراجعه كنند.

ص: 109

سرانجام وقتى، تبّع با لشكريان خود و آن دو دانشمند يهودى، به سوى يمن رهسپار شدند، قوم خود را به آئينى كه خود بدان درآمده بود، فراخواند. امّا آنان نپذيرفتند، تا بالاخره قرار شد. آتشى را كه براى اثبات حقانيت در يمن مى افروختند،

حَكَم و داور قرار دهند. (1)

به هر حال، واقعيتى كه شايسته است بدان تصريح شود، اين است كه كتابهاى تاريخ، نامهاى ستمگران بسيارى را- از سده هاى گذشته- ثبت كرده است كه به علّت عدم رعايت حرمت مكّه و ظلم و ستمى كه نسبت به حجّاج و زائران خانه خدا روا مى داشتند، گردنشان درهم شكسته، هلاك گرديدند. اين امر، از امور مسلّم و ثابت نزد همگان است كه نسلها بعد نسل، از آن سخن گفته اند و به نسلهاى بعد از خود رسانده اند تا در معرض چنين امتحانى قرار نگيرند و روزى برآنان نگذرد كه مايه عبرت ديگران شوند.

بارى، مكّه چنانكه بيان داشتيم و آيه 96 سوره آل عمران «انّ اوّل بيت وضع للناس ...» بدان صراحت دارد، براى همه مردم جهان وضع شده و به گروهى خاصّ، اختصاص ندارد و تنها به قبيله و امّتى متعلق نيست، بلكه به همه مسلمانان جهان، تعلق دارد و آنانند كه اصحاب و فرمانگزاران و خادمان و زائران آن خانه اند كه از هر كوى و برزن، براى حج روى بدانجا مى آورند و از دورترين نقطه ها براى اداى مناسك و آشنايى با اوضاع ديگر مسلمانان، بدان سوى رهسپار مى شوند.

و مشكلات و دشواريهاى جامعه خويش را در سطح جهانى، بررسى مى كنند و مردم جهان را، با اوضاع و احوال سختى كه در سرزمينشان مى گذرد، آشنا مى سازند كه چگونه ثروت و سرمايه هاى مملكتشان، تاراج و غارت شده و فقر و نابودى به جانب آنان روى آورده است و در پى آن، راههاى حلّ اين مشكلات و رهايى از اين گرفتاريها را بررسى مى كنند ... امّا تا زمانى كه اين اجتماع، اين ويژگيها را دارد، هرگز غارتگران و استعمار و نوكران و اذناب مزدور آن در منطقه، آرام نخواهند نشست و حتّى براى يك روز هم، راضى نخواهند بود كه مسلمانان بر كلمه واحدى متّحد شوند و به حبل اللَّه تمسك جويند و عروةالوثقى را چنگ زنند. زيرا هر فرد مسلمانى، در مفهوم استعمار، خود خطرى نابود كننده براى آنان و سدّ


1- سيره ابن هشام، 1/ 19- 23.

ص: 110

محكمى در برابر هجوم زشت و حركت توسعه طلبانه شان، به شمار مى رود. البته با توجه به اين نكته، كه برنامه ريزيها و سازمان دهيهاى فاسد، پديده اى استوار و جاويدان و غيرقابل زوال نيست. بلكه مى توان، آن را واژگون ساخته، از صفحه وجود برداشت و غير آن را جايگزين كرد.

بنابراين برپايى حكومتى و يا دوام و طولانى شدن دولت و يا قدرتى، در قرنى از زمان، دليل بر مشروعيت و حقانيّت آن نيست، چنانكه طولانى شدن عمر يك ظالم ستمگر و استمرار تجاوز و آدم كشى و استبداد او دليل بر مشروعيت و نافذ بودن حكم او نيست و به اين معنى اشارت دارد اين آيه كريمه قرآن كه مى فرمايد: «ولا تحسبنّ الذين كفروا إنما نملى لهم خيرٌ لانفسهم إنّما نملى لهم ليزدادوا إثما و لهم عذابٌ مهين». (1)

خداوند متعال به ما چنين بيان مى كند كه مهلت دادن به كافران و ستمكاران در زندگى، سودى به آنان نمى بخشد، چه، پايان آن به عقاب و كيفر مى انجامد، و طولانى كردن عمر آنان و تأخير انداختن كيفر و عقوبتشان از اين جهت است كه گناهانشان، افزون شود يعنى عاقبت و پايان كارشان، افزونى گناه و ستمگرى است. (حرف «ل» در كلمه «ليزدادوا» لام عاقبت است.) بنابراين هرگز نمى توانيم اين قوانين و سازمانهاى فاسد حاكم بر جامعه هاى بشرى را با اين احتمالات واهى و دستاويزهاى پوچ، توجيه كنيم.

چرا كه اينها جز گمان و احتمالى كه بر اساسى صحيح و استوار، مبتنى نيست، نمى باشند. «و مالهم به من علم ان يتّبعون الّا الظّن و إن الظنَّ لايُغنى من الحق شيئاً». (2)

«مكه» مكان امْن

چگونه مى توان نسبت به مهمانان خانه خدا ستم كرد و بى حرمتى نمود، در حالى كه رسول خدا در تكريم حجاج و شرافتشان فرموده است:

«هرگام كه شتر حاجى سواره اى برمى دارد براى او يك حسنه محسوب مى شود».

«حاجى، چه در هنگام رفت و چه در حال بازگشت، در پناه خدا است».

«حج كننده و جنگ آور، ميهمان وارد بر خدا هستند كه اگر خدا را نخوانند، از خدا پاسخ شنوند و اگر استغفار كنند، آمرزيده گردند».

«حج كننده و عمره گزار و جنگ آور در راه خدا، همه در كفالت خدايند،


1- سوره آل عمران/ 178.
2- سوره نجم/ 28.

ص: 111

خداوند آنان را خواند، اجابت كردند پس چون از خدا خواهند، خداوند آنان را عطا فرمايد».

«حاجيان و عمره گزاران، ميهمانان وارد بر خداوند هستند. آنچه بخواهند، خدا عطا فرمايد و آنچه دعا كنند، خداوند اجابت كند و در برابر هر درهمى كه خرج كرده اند، هزار هزار، جايگزين كند».

«حاجيان و عمره گزاران، واردان بر خدا هستند، اگر چيزى بخواهند، داده شوند و اگر دعايى كنند، اجابت شوند و اگر انفاق و خرجى كنند، خداوند جايگزين قرار دهد. سوگند به آنكه جان ابوالقاسم در دست او است، هيچ تكبير گويى، به آواز بلند تكبير نمى گويد و هيچ لااله الّا الله گويى، اين ذكر را بر بلندى، ندا در نمى دهد مگر آنكه تمام موجودات در برابر او، تا آنجا كه زمين پايان مى پذيرد، همراه با او تكبير و لااله الّاالله، گويند». (1)

«هرگاه حاجيى را ملاقات كردى، به او سلام گوى و با او مصاحفه كن و از او بخواه كه براى تو آمرزش طلبد». (2)

و ديگر احاديث مسلّم و صحيحى كه در كتابهاى سنن و صحاح آمده است و همگان اجماع بر صحّت آن دارند كه همه اين حاديث، تصويرى زيبا از كرامت و شرافت حاجيان بدست مى دهد و بيانگر بيزارى خدا و رسول، از برخورد زشت ناجوانمردانه باحجاج است.

تكريم حجاج در جاهليّت

روايات ذكر شده و امثال آن، مقام والاى حجاج و منزلت رفيع و جايگاه بلند آنان را در شريعت اسلامى، بيانگراست، امّا تكريم و اكرام آنان منحصر به عهد اسلامى نبوده، تاريخ بازگو كننده تكريم و گرامى داشتن حجاج، از جانب عرب جاهليت است كه آنان را اطعام كرده و وسايل آسايش و امنيت را براى آنان فراهم، اتاقها و غرفه ها و خانه ها را بدون اخذ اجرت، براى سكونت در اختيارشان قرار مى دادند. هم چنانكه، متوليان كعبه نيز حجاج را گرامى مى داشتند. از هاشم بن عبدمناف، روايت كرده اند كه هنگام حضور حاجيان، قريش را مخاطب ساخته مى گفت: «اى گروه قريش! شما همسايگان خدا و اهل بيت او هستيد كه خداوند شما را به اين مقام خصوص گردانيده و به آن گرامى داشته است و به بهترين وجهى كه همسايه اى از همسايه اش مراقبت مى كند، شما را رعايت و مراقبت نموده است، پس ميهمانان او و زائران خانه او را كه از هر شهر و ديار، ژوليده و گردآلود، به سوى شما مى آيند گرامى


1- الجامع الصغير 1/ 583- 585.
2- مفتاح كنوز السنه/ 138.

ص: 112

داريد». نظير اين سخنان، از قصى بن كلاب بن مرّه، نيز نقل شده است. از اين جهت، هر قرشى، در هر موسم از مراسم حج، ميزانى از مال خود را به كسانى كه عهده دار اطعام حاجيان بودند مى پرداختند و تمام حجاج را در ايام موسم حج، در مكّه و منى طعام مى دادند، اين رسم تا مدّتى در عهد اسلام نيز هم چنان، باقى بود. (1)

ابوالوليد گويد: نياى من، از سعيد بن سالم، از عثمان بن ساج از محمد بن اسحاق مرا نقل كرد كه چون حاجيان حضور مى يافتند، هشام بن عبد مناف، قريش را مخاطب ساخته مى گفت: اى گروه قريش! شما همسايگان خدا و اهل بيت او هستيد و خداوند شما را به اين مقام گرامى و مخصوص گردانيده است و به بهترين وجهى كه همسايه اى از همسايه خود مراقبت و محافظت مى كند، شما را نگهبان است. پس ميهمانان او و زائران خانه او را كه ژوليده و گردآلود، از هر شهر و ديارى روى به جانب شما مى آورند، اكرام كنيد. پس قريش بر اين امر كمر همّت بست و هركس با رغبت و اشتياق، حتّى اگر مقدار ناچيزى داشت، مى فرستاد و او مى پذيرفت چراكه اميد منفعت و سود فراوانى را براى آنان داشت.

باز گويد: نياى من، از سعيد بن سالم، از عثمان بن ساج، از محمد بن اسحاق، به من نقل كرد كه قصى بن كلاب بن مرّه به قريش گفت: اى گروه قريش! شما همسايگان خدا و اهل حرم او هستيد و حجاج ميهمانان خدا و زائران خانه او و سزاوارترين ميهمانان به اكرام و پذيرايى هستند، پس طعام و آشاميدنى گوارايى را در ايام حج، براى آنان تا هنگام بازگشتشان فراهم كنيد. پس هر يك از قريش، سهمى از مال خود را در هر سال، به قصى مى دادند تا در ايام حج، در مكه و منى، طعامى براى حجّاج تهيه كند. و بدينگونه اين كار از فرمان او در روزگار جاهلى، جريان يافت تا زمان پيدايش اسلام كه از آن هنگام نيز تاكنون هم چنان پابرجاست و امروز طعامى كه از جانب سلطان در مكه و منى به مردم داده مى شود از همين جهت است. (2)

شيخ قطب الدين نهروانى مكّى حنفى گويد: امّا در مورد اجاره خانه هاى مكّه، صاحب تقريب مى گويد: هشام از ابوحنيفه نقل كرده است كه او اجاره خانه هاى مكّه را مكروه مى داشت و گفت: اگر در خانه اى، اطاق و يا مكان غير مورد نياز


1- مرآة الحرمين 1/ 316.
2- تاريخ مكّه 1/ 134.

ص: 113

وجود داشته باشد در آنجا مى توانند فرود آيند وگرنه، خير. و اين سخن محمد رسول خدا- ص- است.

و محمّد در كتاب «الآثار» از ابوحنيفه از عبداللَّه بن زياد، از ابن ابى نجيح، از عبداللَّه ابن عمر، از پيامبر روايت كرده است كه فرمود: كسى كه از اجرت خانه هاى مكّه، چيزى بخورد گويا آتش خورده است. اين روايت را دارقطنى نقل كرده است.

و روايت كرده اند كه او اجاره خانه را در مورد كسانى كه در موسم حج مى آمدند مكروه مى دانست، امّا براى كسانى كه مقيم آنجا بودند، مكروه نمى دانست زيرا آنها كه براى حج مى آيند، ناچار از فرود آمدن در آنجا هستند امّا براى كسانى كه قصد اقامت دارند، چنين ضرورتى نيست.

و از عمر بن خطاب آورده اند كه او نهى كرد كه درِ خانه اى را به روى حاجيان ببندند تا آنان بتوانند هرجا كه فارغ يافتند، فرود آيند.

عمربن عبدالعزيز، هنگام خلافت خود، به امير مكه مى نويسد كه اهل مكه را اجازه ندهد در برابر خانه هاى آن اجرت دريافت كنند زيرا بر آنان حلال نيست و صاحبان خانه، در آنجا، در پنهان اجرت مى گرفتند. البته، اين حكم مبنى بر اين است كه فتح مكه، عنوةً (با زور و غلبه) صورت گرفته باشد كه در اين صورت، از آنِ همه مسلمانان است، امّا پيامبر آن را ميان مسلمانان تقسيم ننمود و آن را به همان سان، باقى گذاشت، پس بايد به همان سان، بدون اينكه مورد بيع و يا اجاره قرار گيرد، باقى بماند و هركس نسبت به وضعى از آن، سبقت جست، اولويت در تصرّف آن دارد، ابوحنيفه و مالك و اوزاهى اين رأى را اختيار كرده اند. امّا اگر فتح مكه، از روى صلح، صورت گرفته باشد، آن سرزمين به صاحبان آن تعلّق دارد و هرگونه كه بخواهند مى توانند در آن تصرّف كنند و آن را مورد بيع و اجاره و يا ديگر معاملات قرار دهند. شافعى و احمد بر اين نظرند. (1)

به هر حال، چنانكه ديديد، حاجيان، هم در عهد جاهلى و هم در عهد اسلام، مورد تكريم و احترام بوده اند، بويژه حاجيان مسلمان ايرانى كه صفات والاى يك مسلمان واقعى در آنان تجسم يافته و حقيقت اسلام صحيح با زيباترين مظاهر و والاترين برجستگيهاى معنوى، در آنان جلوه گر بوده است. به دور از هر تعصّب و يا مبالغه گويى، مى توان گفت كه طايفه


1- الإعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام/ 16.

ص: 114

شيعه اماميه، به حق، تنها فرقه مسلمان واقعى است كه ايمان در ژرفناى دل و جانش، نفوذ و جاى گرفته است و در تمام دورانهاى زندگى و بحرانهاى سخت سياسى، به عقيده خويش، چنگ زده، در اداى رسالت خويش، ثابت و پايدار و در راه مبدأ آن رسالت، از جان مى گذرد. امّا هرگز و در هيچ حالى، در طول تاريخ بلند و درخشان خويش، همانند ديگر فرقه ها به بندگى و تسليم سرننهاده و دست خود را در دست ظالمان و جائران قرار نداده است. و هرگز با آنان از درِ سازش درنيامده و به هر بهائى شده، خود را از زير سلطه كافران، آزاد نگه داشته است. اين، خوى و شيوه اينان در تمامى عصرها است كه هزاران قربانى را بردرگاه عقيده مقدس خويش تقديم كنند و خود را از تمام جريانات نفوذ كرده از خارج، دور نگهدارند.

آرى، خداوند متعال خواسته است كه اينان همواره تا بشريت و شريعت جاويدان اسلام، حيات دارد، مجاهد و مؤمن و استوار باقى مانند و اين امرى است كه همگان به آن علم و يقين دارند.

در اينجا خوب به يادمى آوريم كه در سال 1976 م/ 1395 ه توفيق يارم شد و براى بار سوّم به لطف ايزد منّان، از تهران به حج بيت اللَّه الحرام، مشرّف شدم، پس از اداى مناسك، به زيارت قبر پيامبر اكرم- ص- و ديگر مشاهد مشرفه آن ديار رفتم.

روزى از آستان مقدّس نبوى به سوى منزل برمى گشتم كه در اثناء راه به چند نفر از برادران حاجى نجفى برخوردم.

پس از احوالپرسى و تعارفات، از من خواستند كه در ديدار از يكى از برجستگان نجف اشرف كه به مكّه آمده بود و در مهمانخانه حرم در مدينه، ميهمان دولت بود، با آنان همراه شوم. من عذرها آوردم، امّا آنان نپذيرفتند و بالاخره با آنان همراهى كرده، همگى نزد آن عالم نجفى رفتيم.

پيش از ما دو تن از رجال سعودى براى گفتگو پيرامون مسائل گوناگون بقيع، نزد او آمده بودند. آن عالم با گرمى و گشاده رويى از من استقبال كرد و مرا در كنار خود نشاند. سپس بحث و گفتگو با شركت من، ادامه يافت.

پس از پايان گفتگو، آن دو سعوى، نام و كار مرا از صاحب خانه، جويا شدند از او خواسته بودم كه نام مرا به آنها نگويد، امّا آنها اصرار كردند و او به ناچار پاسخ داد كه فلانى فرزند فلانى است.

ص: 115

آنگاه از جاى برخاستند و نزد من آمدند، يكى براى مصافحه دست دراز كرد و گفت: من، اميرعبداللَّه فيصل، امير مدينه ام و ديگرى گفت: من رئيس تشريفات محمد بن عبدالوهاب، هستم. پس از تحيّت گويى، براى تبادل سخن پيرامون مشاهدات خود در عربستان و مراسم حج، نشستيم. بحث، به طائفه حقه شيعه انجاميد و من اندكى از رسالت و عقيده شيعه و موقعيت والاى او در تاريخ و جهاد و مبارزه و پايداريشان در برابر استعمار، بازگفتم آن عدّه، در سكوت عميق، فرو رفته بودند. چون از گفتار، فارغ شدم، اميرعبداللَّه، سربرداشت و خطاب به من گفت: «ما سالهاى متمادى است كه مواسم حج، جهت گيريها و راه و روش و سلوك حاجيانى كه به حرمين مى آيند، مطالعه مى كنيم و اعمال آنان را زير نظر داريم. به خدايى كه معبودى جز او نيست، سوگند طايفه اى را همانند شيعه، آرام، متواضع و استوار و سخت در عقيده و مبانى خويش و بدور از تظاهر و ريا و نفاق در عبادات و طاعات خويش نيافتيم. به صراحت مى توان گفت: آنان واقعيت يك مسلمان حقيقى را مجسّم مى كنند.

برخلاف ديگر فرقه هاى اسلامى كه در ظاهرسازى و بازيگرى، سرگردانند و ضعف و سستى با اعمالشان آميخته و اخلاص و يقين را در آن راه نيست.

راستى كه شيعه، همواره در همه مواسم و تمامى مراحل مناسك، با صدق و ايمان و وقار و تواضع و ادب، ملازم بوده و بدور از هر دروغ و مكر و مجامله و جنجالى است. خداوند همگان را توفيق درستكارى عطا فرمايد انشاءاللَّه.

گفتم: اگر برداشت شما از شيعه چنين است، پس اين ظلمها و توصيفها و تحقيرها و خشونتها و بدرفتاريها چيست كه اينجا و آنجا، از جانب سازمانهاى دولتى اعمال مى شود و چرا با شيعه بسان غلامان و بندگانى زر خريد، برخورد مى شود؟ پاسخ داد:

اين اعمال و رفتار، به دستور ما صورت نمى گيرد، بلكه به امر وهابيّتى است كه بر همه ما عموماً و بر دستگاه حكومت و سازمانهاى آن، خصوصاً، حاكم است و مخالف با آنها در حدّ قدرت و توان ما نيست. از خداوند مسألت داريم كه ما را در خدمت به مسلمانان و در جهت خير و سلامتى حاجيان، توفيق عنايت كند.

آنگاه بحث و گفتگو از محدوده دينى خارج و به ميدان سياست داخل

ص: 116

شد و سخن پيرامون بعضى دولتها و پيشاپيش آنها، از عراق و حزب بعث حاكم بر جان و مال و نواميس مردم آن، به ميان آمد كه چگونه ظالمانه و جائرانه با ملّت خويش رفتار مى كند و حال آنكه حكومتها همه بر حوادث مصيبت بار و آزار و شكنجه ها و به زندان افكندن فرزندان آن سامان، آگاه هستند. در پاسخ گفت: اللّه ... الله ... از جنايت و خيانت حزب بعث سخن از حزب بعث را واگذار كه اگر اين حزب، رشد كند و روزى ريشه هاى آن تا حجاز امتداد پيدا كند، اثرى از آبادى و نسل بشرى در اين مملكت باقى نخواهد گذاشت و كاخهايمان را بر سرمان خراب خواهد كرد، البته، كاخهاى ما همچون حباب شيشه اى است كه به اندك اشاره اى، درهم شكسته مى شود. ما هرگز در امور و شئون مسلمانان عراق، دخالت نمى كنيم، چراكه از حمله و هتاكى بعث و شرارت افروزى آن، بيمناك، و هراس آن داريم كه كشور را به ويرانه اى تبديل كند كه هيچ، در آن باقى نمانده باشد.

در اين لحظه، هنگام بدرود فرا رسيد و به سلامت از مجلس پراكنده شديم.

ص: 117

بحثى درباره «نسئ» و رابطه آن با حجّ

يعقوب جعفرى

آگاهى اعراب عصرِ جاهلى از نجوم و هيئت و سير اجرام فلكى هر چند كه محدود و اندك بود امّا در مقايسه با علوم ديگر؛ مانند طب و فيزيك و رياضيات، حجم قابل ملاحظه و چشمگيرى داشت و اگر هم سخن «ابن قتيبه» را كه مى گفت: «عربها داناترين مردم به علم نجوم بودند» (1) نپذيريم و آن را حمل بر نوعى مبالغه و تعصب كنيم، در اينكه اعراب عصر جاهلى تا اندازه زيادى با دانش عصر خود درباره نجوم و ستاره شناسى آشنايى داشتند، نبايد ترديد كنيم.

آيا اعراب جاهلى اين آگاهى ها را از كلدانى ها آموخته بودند يا از صائبين كه جانشينان


1- به نقل از بيرونى در: الآثار الباقية ص 228.

ص: 118

كلدانى هاى مهاجر بودند؟ آيا از يهود و نصارى يادگرفته بودند يا از ايران و هند و يونان؟ (1) و يا خود آنها به علّت نيازى كه در معيشت خود داشتند، از طريق تجربه و ممارست چيزهايى را در نجوم و انواء يا همان منازل قمر به دست آورده بودند (2) و ... براى رسيدن به پاسخ اين پرسشها نياز به بحث مفصلى است كه اينجا جاى ذكر آن نيست و تنها اين نكته را خاطر نشان مى سازيم كه: به نظر ما آگاهيهاى آنان از نجوم و هيئت، آميزه اى بود از تجربيات خودِ آنها و اطلاعاتى كه از اقوام ديگر كسب كرده بودند.

يكى از كارهايى كه عربهاى جاهلى با اقتباس از يهودى ها و اقوام مجاور ديگر، دست به آن مى زدند، كبيسه كردن سالهاى قمرى بود. بطورى كه مى دانيم تقويم معمول ميان عربها، بر اساس «سير قمر در آسمان» بود كه از «رؤيت هلال» و «رؤيت دوباره آن» يك ماه حساب مى شد و دوازده ماه يك سال به شمار مى آمد. از آنجا كه اين روش بسيار آسان بود و نيازى به تخصّص و محاسبات پيچيده نداشت، اعراب و بسيارى از ملل قديم در گاه شمارهاى خود، از همين روش استفاده مى كردند و اسلام نيز آن را به رسميّت شناخت و برنامه هايى مانند روزه و حج را بر اساس تقويم قمرى قرارداد.

در ميان اعراب جاهلى، چهار ماه از دوازده ماه قمرى به عنوان ماههاى «حرام» شناخته مى شد كه عبارتند از: ذيقعده، ذيحجه، محرم و رجب. در اين چهار ماه جنگ و خونريزى ممنوع بود و نوعى آتش بس برقرار مى شد. اسلام نيز اين سنّت را كه به نفع صلح بشرى بود امضاء كرد و به آن رسميّت داد و جنگ در آن ماهها را حرام كرد.

در قرآن كريم آمده است:

«يسئلونك عن الشهرالحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل اللَّه و كفر به». (3)

«از تو در باره جنگ در ماه حرام مى پرسند بگو جنگ در آن گناه بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر به اوست».

علاوه بر حرمت جنگ در ماههاى حرام، ماه ذيحجه امتياز ديگرى نيز داشت و آن انجام مناسك حج در آن ماه بود.

هر چند كه اعراب عصر جاهليت، احترام ماههاى حرام را رعايت مى كردند اما گاهى به خاطر مصلحتهايى، حرمت بعضى از آن ماهها را پس و پيش مى كردند و مثلًا به جاى محرم، ماه صفر را ماه حرام اعلام مى كردند و اين جابجايى و به تأخير انداختن را «نسئ» مى گفتند.

مفهوم «نسئ» و تاريخچه آن


1- جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، ج 3، ص 13.
2- ابن العبرى، تاريخ مختصر الدول، ص 94.
3- سوره بقره آيه 217.

ص: 119

«نسئ» بر وزن فعيل، از ماده «نسأ» به معناى تأخير است و به گفته ابن منظور، اين واژه در مواردى مانند به تأخير افتادن عادت ماهانه زنها از وقت خود و يا تأخير افتادن اجل كسى و تأخير در قيمت كالاى فروخته شده و مانند آنها استعمال مى شود و «نسئ» به معناى ماهى است كه عربها در جاهليت آن را به تأخير مى انداختند. سپس از «فرّاء» نقل مى كند كه نسئ يا مصدر است و يا فعيل به معناى مفعول است. (1) اما طبرسى از ابوعلى نقل مى كند كه گفته: نسئ مصدر است مانند: نذير و نكير، اينكه بعضى ها گفته اند نسئ فعيل به معناى مفعول است درست نيست زيرا در اين صورت نسئ نام آن ماه مى شود در حاليكه منظور از نسئ عملِ به تأخير انداختن ماه حرام است. (2) ولى بطوريكه در عبارت ابن منظور ديديم و ديگران نيز گفته اند نسئ به معناى خود ماه به تأخير افتاده نيز گفته مى شود.

همه كتب لغت نسئ را به معناى تأخير گرفته اند اما در بعضى از آنها معناى ديگرى ذكر شده و آن اضافه كردن و افزودن است. گفته مى شود.

«نسأتُ ابلى فى ظمئتها»؛ «بر تشنگى شترم افزودم» (3) كه البته اين افزايش عطش از جهت تأخير در آب دادن است بنابراين مى توان گفت اين واژه به معناى «افزايش ناشى از تأخير» است.

جابجايى و تأخير انداختن بعضى از ماههاى حرام رسم و عادتى بود كه اعراب جاهلى تا سال دهم هجرت، طى مراسم خاصى آن را انجام مى دادند و اين كار براى خود، متصديان ويژه اى داشت كه به آنها «قلامسه» مى گفتند. آنها اين سمت را از پدران خود به ارث مى بردند.

ابن هشام مى گويد: اولين كسى كه ماهها را براى عرب نسئ كرد و آن را حلال يا حرام نمود «قلمّس» بود كه حذيفة بن عبد بن فقيم نام داشت و پس از او پسرش عبادبن حذيفه جاى او را گرفت و پس از او پسرش قلع بن عباد و پس از او اميةبن قلع و پس از او عوف بن امية و پس از او ابو ثمامه جنادة بن عوف متصدى اين كار شد كه آخرين آنها بود و در اوائل اسلام همو بود كه عمل نسئ را انجام مى داد. عربها پس از فراغت از حج دور او جمع مى شدند و او چهارماه حرام را كه عبارتند از رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرم، مشخص مى كرد و اگر مى خواست يكى از آنها را حلال كند ماه محرم را حلال مى كرد و عربها هم مى پذيرفتند و به جاى محرم، ماه صفر را حرام مى كرد و عربها مى پذيرفتند و تعداد چهار ماه حرام كامل مى شد». (4)

از عبارت ابن هشام چنين برمى آيد كه عمل نسئ ميان عربها سابقه زياد و طولانى


1- ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 166- 167.
2- طبرسى، مجمع البيان، ج 5، ص 44.
3- زمخشرى، اساس البلاغه، ص 929 و شبيه آن: زبيدى، تاج العروس، ج 1، ص 124.
4- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 46، مسعودى در كتاب التنبيه و الاشراف، ص 186 اولين قلمس را جنادة بن عوف معرفى كرده كه اشتباه است بلكه او آخرين قلمس و معاصر با پيامبر اسلام بوده و در اينكه آيا او اسلام را پذيرفت يا نه اختلاف است.

ص: 120

نداشته و تنها در طول مدت شش نسب، اين عمل انجام مى گرفته است. اين مطلب، سخنى را كه بيرونى گفته و تاريخ نسئ را به دويست سال پيش از اسلام مربوط دانسته، تقويت مى كند. او مى گويد:

«عربها خواستند كه حج را به هنگامى بيندازند كه كالاهاى ايشان از پوست و ميوه فراهم شود و بهترين ازمنه و خرّمترين اوقات باشد. از همسايگان يهود خود قريب دويست سال پيش از اسلام كبيسه را ياد گرفتند و همانگونه كه يهود، تفاضل سال خود را با سال خورشيدى بهنگامى كه به يكماه مى رسيد در آخر سال قمرى قرار مى دادند، ايشان هم چنين مى كردند و كسانى در موسم حج در صورت لزوم يك ماه را نسئ اعلام مى كردند. (1)

شبيه اين مطلب را قلقشندى نيز آورده است، مى گويد:

«عرب جاهلى بر رسم ابراهيم و اسماعيل بودند و در سالهاى خود نسئ به كار نمى بردند تا اينكه يهود در يثرب با آنها مجاورت كرد و عربها خواستند حج خود را در خرّمترين وقت سال و آسانترين زمان براى رفت و آمدهاى تجارتى انجام دهند، لذا كبيسه را از يهود گرفتند. (2)

همانگونه كه گفتيم اين كار براى خود متصدى و مباشر خاصى داشت و با لقب قَلَمَّس ملقب بود و به مجموع آنها قلامسه مى گفتند. قَلَمَّس در لغت به معناى درياست و اين لقب كنايه از كثرت جود و بخشش آن افراد بود. قلامسه كه از قبيله بنى كنانه بودند، در ميان عربها قدر و منزلتى داشتند و لذا شاعران بنى كنانه همواره با اين سمت كه در انحصار قبيله آنها بود، بر ديگران تفاخر مى كردند. عمير بن قليس مى گويد:

لقد علمت معدّ انَّ قومى كرام الناس انّ لهم كراما

فأىّ الناس فأتونا بوتر و أى الناس لم نُعلِكْ لجاما

السنا الناسئين على معدّ شهور الحل نجعلها حراما (3)

رسم بر اين بود كه هر سال پس از پايان مراسم حج، متصدى امر نسئ خطاب به مردم مى گفت: كسى حق ندارد به من ايراد كند و يا پاسخ بگويد و يا سخن مرا رد كند و مردم او را تصديق مى كردند، سپس او يا ماه محرم را حرام اعلام مى كرد و يا ماه صفر را به جاى محرم، ماه حرام معرفى مى نمود. (4) اين كار تا سال نهم هجرت ادامه داشت تا اينكه اسلام آن را ممنوع كرد و از سال دهم به بعد، اين برنامه ديگر عملى نشد.


1- بيرونى، الآثار الباقيه، ص 93.
2- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 2، ص 398.
3- ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 46، صاحب بلوغ الارب اين شعرها را به كميت نيز نسبت داده است.
4- مجمع البيان، ج 5، ص 45.

ص: 121

نظر اسلام درباره نسئ

قرآن كريم درباره نسئ مى فرمايد:

«انما النسئى زيادة فى الكفر يُضَلّ به الذين كفروا يحلّونه عاماً و يحرّمونه عاماً ليواطئوا عدة ما حرم اللَّه فيحلوا ما حرّم اللَّه زين لهم سوء أعمالهم واللَّه لا يهدى القوم الكافرين» (1)

«همانا نسئ افزايش در كفر است و به وسيله آن، كافران به گمراهى كشيده مى شوند. يك سال آن را حلال مى كنند و يك سال حرام، تا تعداد ماههايى را كه خداوند حرام كرده كامل كنند و آنچه را كه حرام كرده حلال نمايند. زشتى اعمال آنها در نظرشان زينت داده شده و خداوند كافران را هدايت نمى كند».

بطوريكه ملاحظه مى فرماييد اين آيه شريفه عمل نسئ را به شدّت مورد انتقاد قرار مى دهد و آن را موجب افزايش كفر و مايه گمراهى كافران مى داند، زيرا كافران و مشركان علاوه بر اينكه از نظر اعتقادى كافر بودند و به خداوند ايمان نداشتند، با اين كار عملًا حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مى كردند و اين، گمراهى مضاعف و افزايش در مراتب كفر بود.

سال نهم هجرت كه آخرين سال استفاده از نسئ بود موسم حج به ماه ذيقعده افتاده بود و در اين سال پيامبر خدا- ص- درباره حج دو تصميم مهم گرفت:

1- شركت مشركان در حج ممنوع است.

2- استفاده از نسئ ممنوع است.

از اين دو تصميم مهم كه از سال بعد قابل اجرا بود، تصميم اول در موسم حج سال نهم هجرى ابلاغ گرديد و حضرت على بن ابيطالب- عليه السلام- به دستور پيامبر، آياتى از سوره برائت را در مِنى تلاوت كرد تا همه تكليف خود را بدانند (2) و تصميم دوّم در سال بعد كه شخص پيامبر در مراسم حج شركت كرده بود ابلاغ شد.

در سال دهم هجرت كه به حجةالوداع معروف است، موسم حج به ذيحجه واقعى افتاده بود و در همين سال پيامبر خدا همراه با ساير مسلمانان حج بجا آورد و در چندين نوبت خطبه هاى روشنگرانه اى ايراد فرمود و تذكرات مهمى به مردم داد؛ از جمله در روز عيد قربان ضمن خطبه اى، آيه مربوط به نسئ را كه پيش از اين آورديم قرائت كرد سپس فرمود:

«الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق اللَّه السموات والأرض و ان عدة الشهور عنداللَّه اثنا عشر شهراً فى كتاب اللَّه منها أربعة حرم ثلاثة متوالية ذوالقعدة و ذوالحجة و


1- سوره توبه آيه 37.
2- تاريخ طبرى، ج 2، ص 192 و سنن ترمذى، ج 2، ص 183.

ص: 122

المحرّم و رجب الذى يدعى شهر مُضر الذى بين جمادى الآخرة و شعبان و الشهر تسعة و عشرون يوما و ثلاثون الاهل بلغت؟ فقال الناس: نعم. فقال: اللهم اشهد ...». (1)

«آگاه باشيد كه زمان به حالت روزى برگشت كه خدا آسمانها و زمين را آفريد. همانا تعداد ماهها نزد خدا و كتاب خدا دوازده تاست، چهار ماه از آن حرام است، سه ماه پشت سر هم:

ذيقعده، ذيحجه، محرم، و يكى هم رجب كه ماه مُضر خوانده مى شود و ميان جمادى الآخر و شعبان است و ماه ممكن است بيست و نه روز يا سى روز باشد. آيا رساندم؟ مردم گفتند:

آرى. فرمود خدايا شاهد باش ...».

منظور پيامبر از «برگشتن زمان به حال اول خود» چيست؟ بيشتر مفسرّان گفته اند منظور اينست كه چهار ماه حرام كه به سبب نسئ از جاى اصلى خود منتقل شده بودند، در سال دهم هجرى به حالتى كه قبل از پيدايش نسئ داشتند، برگشتند. (2) بعضى ها هم احتمال داده اند كه چون عيد قربان سال دهم هجرى در اعتدال ربيعى قرار داشت و ساعات شب و روز مساوى بودند، پيامبر چنين فرموده است. (3)

در اينجا احتمال ديگرى نيز به نظر مى رسد و آن اينكه منظور پيامبر اين بوده كه با لغو نسئ، تعداد ماههاى سال، ديگر از دوازده ماه تجاوز نخواهد كرد، زيرا بطوريكه خواهيم گفت عمل نسئ باعث مى شد كه تفاضل حاصل از نسئ را كبيسه كنند و بعضى از سالها را از سيزده ماه بگيرند. اين احتمال از آنجهت قوت مى يابد كه تعبير پيامبر كه فرمود: «كهيئته يوم خلق السّموات والأرض» درست مشابه آيه قرآن است كه قبل از آيه نسئ آمده و در مقام بيان دوازده ماه بودن سال است:

«ان عدة الشهور عند اللَّه اثنى عشر شهراً فى كتاب اللَّه يوم خلق السموات و الأرض». (4)

«همانا تعداد ماهها نزد خدا و در كتاب خدا در همان روزيكه آسمانها و زمين را آفريد، دوازده تاست».

ديگر اينكه خود پيامبر پس از بيان بازگشت زمان به حال اول، بلافاصله دوازده ماه بودن سال را ذكر مى كند. بنابراين بعيد نيست كه منظور حضرت از «استداره» همان باشد كه ما احتمال داديم.

هدف از «نسئ» چه بود؟

مهمترين مسأله در بحث «نسئ» اينست كه ببينيم هدف اعراب جاهلى از اين عمل چه


1- واقدى، المغازى، ج 2، ص 1112 و علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 381.
2- فخر رازى، التفسير الكبير، ج 16، ص 57.
3- آلوسى، بلوغ الارب، ج 3، ص 72.
4- سوره توبه آيه 36.

ص: 123

بود و چه انگيزه اى سبب مى شد كه آنها ماههاى حرام را جابجا كنند و به تأخير بيندازند؟ در اينجا دو نظريه وجود دارد كه هردو را نقل مى كنيم و سپس به تحقيق پيرامون آن مى پردازيم:

1- از آنجا كه عربها روح جنگجويى داشتند و زندگى آنها از طريق جنگ و غارت اموال ديگران تأمين مى شد، در ماههاى حرام كه سه ماه آن پشت سر هم بود و مى بايست در آن ماهها دست از جنگ و غارت مى كشيدند، دچار مضيقه مالى مى شدند و زندگى بر آنها سخت مى گذشت و لذا ماههاى حرام را جابجا مى كردند و حرام بودن ماه محرم را به ماه صفر واگذار مى نمودند تا فرصتى براى جنگ و به دست آوردن غنائم جنگى پيدا شود.

2- موسم حج براى عربها بخصوص مردم مكه بسيار مهم بود و علاوه بر ارزش اجتماعى و سياسى، براى آنها ارزش اقتصادى فراوانى داشت و از آنجا كه حج بايد در ماه ذيحجه انجام مى گرفت و گاهى ذيحجه به فصل گرماى طاقت فرساى مكه مى افتاد كه هم حج گزاران در زحمت بودند و هم محصولات اعراب از قبيل ميوه و پوست در بازار نبود و مبادلات تجارى به نحو مطلوبى انجام نمى گرفت، اين بود كه با عمل نسئ و شناور كردن ماههاى قمرى، كارى كردند كه موسم حج هميشه در يك فصل معتدلى باشد تا بتوانند به راحتى محصولات خود را عرضه كنند و بازار پررونقى داشته باشند.

بيشتر مفسرّان نظريه اول را انتخاب كرده اند و انگيزه عمل نسئ را خصلت جنگجويى و غارتگرى اعراب دانسته اند. (1) طبق اين نظر، نسئ يك عمل ساده اى بوده كه بعضى از سالها انجام مى گرفت و حرمت ماه محرم به صفر انداخته مى شد. اگر چنين باشد نبايد اين جابجايى به ماههاى ديگر هم سرايت داده شود و بايد محدود به محرم و صفر باشد در حاليكه از ظواهر آيات و روايات، خلاف اين فهميده مى شود.

فخر رازى گفته است: اكثر علما معتقدند كه اين تأخير مخصوص يك ماه نبود، بلكه تمام ماههاى سال را شامل مى شد. فخر رازى اضافه مى كند كه پيش ما همين نظر صحيح است. (2)

بعضى از مفسرّان و بسيارى از علماى نجوم و هيئت، نظريه دوم را انتخاب كرده اند و نسئ را مربوط به تعيين وقت مناسب براى انجام مناسك حج دانسته اند. بنا به گفته «نلينو» قديمى ترين شخصى كه اين نظر را اظهار كرده، ابو معشر بلخى (متوفى 272) است كه در كتاب «الألوف» گفته:

«... اعراب چنان خواستند كه زمان حجشان سازگارتر با زمان سوداگريشان باشد و هوا معتدل باشد و زمان برگ كردن درختان و روئيدن گياه باشد تا سفر به مكه و سوداگرى كردن


1- شيخ طوسى، التبيان، ج 5، ص 217 و طبرسى، مجمع البيان، ج 5، ص 45 و علامه طباطبائى، الميزان، ج 9، ص 284 و زمخشرى، الكاشف، ج 2، ص 270.
2- تفسير فخر رازى، ج 16، ص 57.

ص: 124

در عين انجام مناسك حج آسان شود پس عمل كبيسه كردن را از جهودان آموختند و آن را نسئ يعنى تأخير ناميدند، جز اينكه در بعضى از كارها مخالف جهودان عمل كردند، اينان در هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى كبيسه مى كردند تا مطابق با نوزده سال شمسى شود ولى اعراب در هر بيست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى كبيسه مى گرفتند». (1)

ابوريحان بيرونى هم همين نظر را دارد و در عبارتى كه پيش از اين از كتاب «الآثار الباقيه» او نقل كرديم اين نظر را تأييد نموده است. علاوه بر آن كتاب، در كتاب «التفهيم» نيز همين نظر را ابراز كرده، مى گويد:

«پس عربها خواستند كه حج ايشان هم به ذيحجه باشد و هم به خوشترين وقت از سال و فراخترين گاه از نعمت ... اين كبيسه از جهودان بياموختند و آن به دست گروهى كردند به لقب قلامس و آن شغل از پدر همى يافت و اين شمارنگاه مى داشت. چون كبيسه خواستى كردن، به خطبه اندر گفتى فلان ماه را تأخير كردم». (2)

طبق اين نظر، نسئ فقط تأخير انداختن يك ماه حرام به ماه ديگر نبود؛ بلكه اين عمل نوعى كبيسه كردن و تطبيق سالهاى قمرى با شمسى بود كه عربها آن را از اقوام ديگر آموختند و به خاطر حجّ آن را به كار گرفتند.

آقاى «نلينو» پس از نقل اين نظريه از ابومعشر و بيرونى و چند تن از مستشرقان غربى، آن را نظريه اى مبتنى بر حدس و گمان قلمداد مى كند و كبيسه كردن را در خور يك جامعه متمدن مى داند و اينكه عرب جاهلى بتواند كبيسه كند بعيد مى شمارد. (3)

ما تصور مى كنيم كه نظر ابو معشر بلخى و بيرونى در بيان انگيزه نسئ درست و مطابق با شواهد و قرائن است كه در دست است و عمل نسئ يك نوع كبيسه كردن براى تثبيت موسم حج در يك فصل مناسب از سال بود كه هوا خوب باشد و هم ميوه ها و محصولات ديگر به دست آمده باشد و هم مبادلات بازرگانى به خوبى انجام گيرد. بعضى از شواهد و قرائنى كه اين نظريه را تأييد مى كند، عبارتند از:

1- در قرآن كريم در آيه اى كه قبل از آيه نسئ است روى دوازده گانه بودن ماهها تأكيد بسيار شده است و اين مى رساند كه قرآن هرگونه عملى را كه موجب افزايش تعداد ماهها باشد نفى مى كند و مى توان گفت كه: آيه ناظر بر عمل كبيسه كردن ماههاست كه در بعضى از سالها تفاضل حاصل از ماههاى قمرى را جمع مى كردند و آن را يك ماه به حساب مى آوردند و در آن سال، تعداد ماهها به سيزده مى رسيد. بنابراين آيه نسئ و آيه قبل از آن در مقام نفى كردن عملى است كه تعداد ماهها را از دوازده تا افزايش مى دهد و اين معنى جز با نظر به كبيسه


1- آلفونسو نلينو، تاريخ نجوم اسلامى، ص 112.
2- بيرونى، التفهيم لاوائل صناعة التنجيم، ص 224. مسعودى نيز همين نظر را دارد: التنبيه و الاشراف، ص 186.
3- تاريخ نجوم اسلامى، ص 118 به بعد.

ص: 125

كردن براى تطبيق سالهاى قمرى و شمسى جور در نمى آيد. بخصوص اينكه پيشتر نقل كرديم كه طبق گفته بعضى از لغت شناسان، واژه نسئ به نوعى افزايش و زيادت نيز دلالت دارد.

2- اگر اسامى ماههاى قمرى را كه هم اكنون نيز مورد استعمال است، مورد توجه قرار بدهيم خواهيم ديد كه چند تا از آنها ناظر بر فصول سال است مانند ربيع كه به معناى بهار است و جمادى كه به معناى يخ بستن آبست و رمضان كه به معناى شدت گرماست. (1)

پيش از نسئ، ماههاى قمرى نامهاى ديگرى داشتند كه در كتابها آمده است. (2) نامهاى فعلى كه در دوران جاهليت معاصر با اسلام نيز به همين صورت بوده بيانگر مطابقت سالهاى قمرى و شمسى است كه از كبيسه كردن و نسئ حاصل شده است. البته بعيد نيست كه ترتيب نامها به مرور زمان به هم خورده باشد كه مثلًا دو جمادى بلافاصله بعد از دو ربيع آمده اين احتمال هم وجود دارد كه ربيع عربستان همان خريف مناطق ديگر باشد بگونه ايكه صاحب بلوغ الارب احتمال داده است. (3)

3- بطوريكه از آيه نسئ ظاهر مى شود، حسابگران نسئ به صورت مرتب ماه حرام را (كه منظور همان ماه محرم است) يك سال حلال مى كردند و يك سال حرام (يحلونه عاماً و يحرمونه عاماً) و اين نشان مى دهد كه اين كار از روى برنامه خاصى بوده و حساب و كتابى داشته و يكسال در ميان انجام مى گرفته است، و اگر هدف از اين كار تنها فاصله انداختن ميان ماههاى حرام و دادن فرصت به جنگجويى و غارتگرى بود، لازم بود كه همه ساله اين كار را انجام دهند و يا حداقل امكان اين بود كه چند سال پشت سرهم اين كار را بكنند و يا آن را ترك نمايند. اينكه بطور مرتب، آنهم يكسال در ميان اين عمل انجام مى شد، دلالت بر نوعى كبيسه كردن دارد كه هدف ديگرى غير از دادن فرصت به جنگجويى و غارتگرى داشته است.

4- رواياتى از بعضى از مفسرّان اوليه نقل شده كه آشكارا دلالت بر ارتباط نسئ با موسم حج مى كند. از جمله روايتى كه از مجاهد نقل شده است، مى گويد:

«مشركان در هر ماه دو سال حج به جاى مى آوردند، دو سال در ذيحجه دو سال در محرّم، دو سال در صفر و همينطور تا اينكه موسم حج در سال قبل از حجةالوداع كه همان سال نهم هجرى بود، به ذيقعده افتاد و سال بعد كه موسم به ذيحجه افتاده بود پيامبر حج به جا آورد. (4)

5- اينكه گفته شده كه عربها نمى توانستد سه ماه پشت سر هم از جنگ و غارت دست بردارند و معيشت آنها دچار مضيقه مى شد، اگر هم درست باشد در مورد اعراب بدوى درست است وگرنه درباره اعراب شهرنشين به خصوص مردم مكه، نمى توان چنين داورى كرد زيرا


1- البته رمضان در بعضى از روايات يكى از نامهاى خدا معرفى شده ولى بهرحال معنى لغوى آن همان است كه گفتيم.
2- مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 191.
3- بلوغ الارب، ج 3، ص 77.
4- مجمع البيان، ج 5، ص 45 و تفسير طبرى، ج 6، ص 131. در روايت طبرى اضافه شده كه سال نهم هجرت دومين سالى بود كه حج در ذيقعده انجام مى گرفت و در اين سال ابوبكر با مسلمانان به حج رفت.

ص: 126

كه مردم مكه نوعاً سوداگران و سرمايه دارانى بودند كه از طريق تجارت و رباخوارى به ثروت خود مى افزودند و براى آنها آرامش و امنيت بيش از هر چيزى سودمند بود. حال با توجه به اينكه متصديان و حسابگران نسئ از اشراف مكه بودند، درست تر اين مى نمايد كه آنها اين عمل را نه به جهت رخصت دادن به جنگ و غارت و ناامنى، بلكه به جهت رونق دادن به تجارت و سوداگرى خود انجام مى دادند.

ص: 127

ص: 128

ص: 129

خاطراتى ازحضور شيعيان در مدينه در قرن يازدهم هجرى و

ص: 130

توصيف مدينه در يكصد و هفت سال پيش

ص: 131

رسول جعفريان

ص: 132

در كنار همه زيباييهاى حج كه براى تمامى مسلمانان مطرح است، و علاوه آنها، بقيع براى دوستداران اهل بيت بويژه شيعيان، بسى ارجمند و خاطره انگيز است. آنان در جريان حضورشان در مدينه خود را در كنار «محمد» و «آل او»- صلوت اللَّه و سلامه عليهم- احساس كرده و اين دو را از يكديگر جداناشدنى مى بينند. (1) البته بسيارى از برادران اهل سنت نيز به بقيع عشق مى ورزند و غير از اهل بيت در آنجا علقه هاى ديگرى نيز دارند، ليكن چيزى كه هست عقايد حاكم بر حرمين، فرصت بروز اين علقه ها را- جز درموارد محدود و معدود- نمى دهد. اين سخت گيرى گرچه در دوره هاى اخير بيشتر شده، اما پيش از آن نيز مشكلاتى وجود داشته است.

اينك چند خاطره پيرامون حضور شيعيان در مدينه نقل كرده، پس از آن اشارتى به سفرنامه نايب الصدر شيرازى خواهيم داشت:


1- در حج سال 71 همراه با حجةالاسلام والمسلمين قرائتى و دوست شاعرمان حجةالاسلام جواد محدثى نزديك درب بقيع ايستاده بوديم در آن حال آقاى قرائتى فرمود: اينك ما در ميان محمد و آل محمد- عليهم صلوات اللَّه اجمعين- ايستاده ايم.

ص: 133

* در سال 654 يك آتش سوزى در مسجدالنبى- ص- صورت گرفت. به نوشته مورخان، سبب اين حادثه آن بود كه چراغى را كه يكى از فراشان مسجد به محلى آويزان كرده بود آتش گرفت و او از عهده خاموش كردن آن برنيامد تا آنكه به همه جا سرايت كرد.

خبر به مردم شهر رسيد و همگى براى اطفاء حريق تلاش كردند، اما تقريباً پس از سوختن همه چيز، آن را خاموش كردند.

ص: 134

اين حادثه اى بود كه در اثر بى توجهى يك فراش رخ داد. اما تحليلى كه مورخان متعصب سنى كردند، آن بود كه: چون در آن سالها شيعيان بر مدينه تسلط داشتند و محراب و مسجد و خطيب در دست آنان بود، خداوند بر مردم قهر كرد و اين باعث آتش سوزى گرديد! (نگاه كنيد به: سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 495، مصر 1411 درباره تسلط شيعيان در مدينه و همين تحليلهاى كينه توزانه، نك: رسائل فى تاريخ المدينه تحقيق حمد الجاسر 1392، ص 146- 150).

جالب آنكه وى مى نويسد: پس از تمام شدن آتش، اين بيت بر ديوار مسجد حك شده بود كه:

ص: 135

لم يحترق حرم النبى لريبة

يخشى عليه و ما به من عار

ص: 136

لكنها ايدى الروافض لامست

تلك الرسوم فطهرت بالنار

ص: 137

چنين تعصب كورى كه در اين شعر هويدا گشته نشانگر كينه ها و نفاقهاى شديدى است كه در طول قرنهاى گذشته ميان سنى و شيعه وجود داشته و سبب گشته تا بى دليل، و تنها براساس اين تنفر، نسبت به برادران مسلمان خود، چنين جسارتهاى نابخشودنى را روا دارند. در ضمن، اين حادثه نشانگر آنست كه زمانى حاكميت مدينه به دست شيعيان بوده است.

ظريفى شيعى در پاسخ شعر فوق چنين سرود:

ص: 138

لم يحترق حرم النبى لحادث

و لكل شى ء مبتدع عواقب

ص: 139

لكن شيطانين قد نزلا به

و لكل شيطان شهاب ثاقب

ص: 140

(توجه به اين شعر را، مديون آقاى جواد محدثى هستم).

* خاطره دوم مربوط به حضور شيعيان در مدينه، نقلى است كه ابوسالم عياشى در سفرنامه خود آورده است. (سفر وى در سال 1072 هجرى بوده است.)

ص: 141

وى در برشمردن مشاهد مدينه، از جمله به مشهد اسماعيل بن جعفر الصادق- ع- اشاره مى كند، هرچند در اينكه محل آن دقيقاً در كجا بوده و به عبارتى كداميك از دو بقعه مربوط به اسماعيل بود، قدرى تأمل مى كند. (نك: المدينة المنوره فى رحلة العياشى ص 88، 94، كويت 1408) ما در اين باره فعلًا بحثى نداريم.

عياشى در ادامه مى افزايد: زمانى كه كاروان عراق (محقق در پاورقى مى گويد مقصود عراق عجم است)- كه بيشترشان بلكه همه آنها از «روافض» هستند- وارد مدينه مى شوند، گروه گروه به زيارت قبر اسماعيل مى شتابند، همانطورى كه ديگر اهل بيت را زيارت مى كنند. و كمتر كسى از آنهاست كه به زيارت اين مشهد نيايد. وى مى افزايد كه: محل اقامت آنها نزديك مشهل اسماعيل بوده است. و قطعه اى از زيارت آنها بر اسماعيل را نيز نقل مى كند:

ص: 142

«السلام عليك يا اسماعيل ... نشهد انك على دين اخيك موسى- ع- و نشهد انك غير مخالف له متيع لطريقه» اين زيارت و عبارت، براى نفى امامت اسماعيل، پس از جعفر بن محمد- عليهماالسلام- بوده، عقيده اى كه اسماعيليه برآنند. از اين عبارت مؤلف، چنين به دست مى آيد كه مقصود وى از زيارت كنندگان، شيعيان امامى مذهب و اثنى عشرى بوده است. با اين حال وى در ادامه، سخن كذب و ناروايى را به اين افراد نسبت مى دهد، او مى نويسد: زمانى كه آنها از زيارت اسماعيل فراغت يافتند، نزديك «البئر الخارجة» آمده در كنار آن توقف كرده و دعا مى خوانند، بزرگ آنان خطاب به آنها مى گويد: اين همان چاهى است كه امام صادق- ع- به درون آن رفته و تاكنون از ديد مردم غايب است، گمان آنها اين است كه او هنوز زنده است!».

افتضاح اين نسبت دروغ، بحدى است كه محقق كتاب نيز در پاورقى مى نويسد: «وهذا- لا شك- و هم من المؤلف» (المدينة المنورة فى رحلة العياشى، ص 96، پاورقى 2) وى پس از آن، از عقيده مهدويت در نزد شيعه نسبت به امام دوازدهم- ع- سخن مى گويد و توجهى ندارد كه اندكى قبل از آن چه نسبت كذبى را بر شيعه وارد ساخته است. اشارت بعدى او تعجبى است كه از تمايل برخى سران تصوف نسبت به عقيده مهدويت كرده، او مى نويسد: چنين شنيده كه محيى الدين عربى نيز به مهدويت اعتقاد داشته است و مى افزايد: اگر مطمئن باشيم كه اين بزرگان چنين عقيده اى دارند، به صدق عقيده آنان اعتقاد خواهم داشت، جز آنكه آن را به خدا وامى گذارم، زيرا در شريعت چيزى كه نشان دهد روافض در اين مسأله دروغ مى گويند وجود ندارد، گرچه در امور ديگر دروغ مى گويند! (همانجا 97).

ص: 143

وى در جاى ديگرى نيز سخن از مشكلات حجاج ايرانى (اصفهانى) سخن گفته و اينكه مجبور بودند پول زيادى را براى حفاظت از خود به عامل بصره بپردازند تا گرفتار راهزنان نشوند (همانجا، ص 187) او در آغاز، از لزوم حمايت از زائران سخن مى گويد، اما مى افزايد: چون روافض از فساق هستند، اهانت بيشتر بر آنها اشكالى ندارد، ولى در عين حال چون فعلًا عنوان زائر دارند، بهتر است حرمت آنها رعايت شود! (ص 188).

وى اهل يمن را نيز از اماميه دانسته و موقعيت آنان را از لحاظ امنيت به لحاظ آنكه با شرفاى مكه پيوند مذهبى و خويشى دارند بسيار خوب مى داند (ص 190). پولى كه امير مكه از حجاج ايرانى مى گرفت، يازده دينار (طلا) بوده، 6 دينار براى وارد شدن به مكه و 5 دينار براى ورود به مدينه (190).

ص: 144

وى مى افزايد كه: در اين سال دايه شاه ايران طبيب، حاجب و وزير او به حج آمده بودند و قريب يك ماه در مدينه ماندند. آنها جز به زيارت مشاهد اهل بيت نمى رفتند و به هنگام زيارت رسول خدا- ص- نزديك قبر دو خليفه نمى ايستادند، بلكه بسيارى از آنها حتى از آن طرف عبور نيز نمى كردند (ص 191). او از مباحثه خود با يكى از زائران ايرانى (اصفهانى) كه در آغاز خود را مالكى مذهب نشان داده، اما بعداً معلوم شده كه امامى مذهب است، ياد كرده است. آن زائر كه به سختى به عربى سخن مى گفته، در باره صفات خداوند با او به بحث پرداخته است. عياشى مى نويسد: با وجود ثقل لسان به صورت خوبى در بحث شركت كرد (له مشاركة حسنة) و در معقولات بر مبناى عقايد معتزلى (!) قوى بود (وقوة بحث فى المعقولات على مذهب الاعتزال).

عياشى مى گويد كه: او را متهم كرد كه «عقل» خود را بر «ظواهر» حاكم مى كند. او مى گويد: پس از جدا شدن او را نديدم اما شنيدم كه با شيخ ما بدرالدين هندى نيز ديدارى داشته و اين در حضور احمد بن التاج «رئيس الموقتين» (رئيس تعيين وقت و اول ماه و ...) بوده است (ص 192، 193). او بر اين باور است كه آن فرد اعجمى از پاسخ دادن ناتوان شده است! ظاهراً آنها در انديشه بازخواست و تعذيب آن اعجمى بوده اند اما بهرحال حرمت او را نگاه داشته و در پى يافتن او برنيامده اند! بد نيست بدانيم كه مالكيان نيز بدليل آنكه دستشان را در نماز رها مى كنند به تصور برخى از جاهلان اهل سنت رافضى شناخته شده و اين براى آنها يك مصيبت شده است (ص 209).

ص: 145

وى مى نويسد: نوعاً جنازه ها را داخل مسجد مى آورند و بر آنها نماز مى گذارند اما جنازه روافض (نخاوله) را در بيرون مسجد در كنار روضه مى نهند و داخل مسجد نمى آورند (215).

* سومين خاطره از وضع شيعه در مدينه و آن هم نسبت به بقيع، در مرآةالحرمين ابراهيم رفعت پاشا (قاهره 1344) آمده است: او ضمن وصف بقيع، پيرامون مدفونين اين مكان شريف و تخريب قبه هاى آن توسط وهابيون، مى نويسد: مردم مدينه هر پنجشنبه، براى زيارت قبور، به بقيع آمده و ريحان بر روى قبور مى ريزند. اما شيعيانى كه مى خواهند به قبه اهل بيت- عليهم السلام- وارد شوند، تنها با پرداختن 5 قروش مى توانند اجازه ورود بيابند (مرآة الحرمين، ج 1، ص 427).

ص: 146

توصيف مدينه در 107 سال پيش

ص: 147

اكنون به بيان گزارش نايب الصدر شيرازى (1270- 1344 ق) از وضعيت بقيع و مدينه در سال 6- 1305 قمرى مى پردازيم: گفتنى است كه نايب الصدر يكى از علاقمندان به تصوف است كه كتاب «طرائق الحقايق» را در شرح حال مشاهير تصوف و عقايد آنان نگاشته است. او سفر خود را در سال 1305 قمرى از هندوستان آغاز كرده و خاطرات خود را در طى سفر تا مكه و مدينه نگاشته است (درباره شرح حال او نك: مقدمه طرائق الحقايق).

وى سفرنامه خود را تحفةالحرمين ناميده كه در سال 1306 در بمبئى به چاپ رسيده و در سال 1362 ش در تهران افست شده است. ارزش اين سفرنامه به لحاظ اشتمال آن بر اطلاعات ذى قيمت تاريخى، اجتماعى و فرهنگى بسيار والا بوده و حق آنست كه با تحقيقى نيكو و به صورت حروفى به زيور طبع آراسته گردد (چاپ قبلى سنگى بوده چاپ تهران نيز افست همان است). بايد دانست كه سنت سفرنامه نويسى گرچه در اصل ميان مسلمانان ريشه داشته (همچون سفرنامه هاى ابودلف، ناصرخسرو، ابن جبير و ابن بطوطه) با اين حال در دوره معاصر، تحت تأثير سفرنامه هاى فراوان خارجى ها، رجال ايرانى نيز بدين كار همت گماشته، آثارى از خود در زمينه سفر به عتبات، حرمين شريفين، اروپا و هند از خود برجاى گذاشتند. يكى از اين سفرنامه ها، كتاب حاضر است كه ما تنها در باب بقيع و مدينه اطلاعاتى را از آن استخراج كرده و عرضه مى كنيم. وى در دهه اول محرم سال 1306 وارد مدينه شد. ابتدا به توصيف مسجد پرداخته و اطلاعات نسبتاً دقيقى از وضع كلى مسجد و نيز سوابق تاريخى آن به دست داده است، وى علاوه بر شمارش دقيق ستونها، برخى از كتيبه ها را نيز كه بر ديواره هاى مسجد بوده شناسانده است. كتيبه ها علاوه

ص: 148

بر آيات قرآن، شامل اشعار تركى زيادى است كه به لحاظ تسلط عثمانى ها- نه تنها در مسجدالنبى- ص- بلكه بر بيشتر آثار اسلامى، تاريخى مدينه- وجود داشته است وى در وصف آنچه به عنوان مرقد فاطمه- س- در كنار مرقد رسول اللَّه- ص- وجود دارد مى نويسد: ... و صديقه طاهره در وسط خانه خود، آثار مرقدى دارند و پوششى به روى او كشيده اند و شمع كافورى و بعضى جارها در روضه حضرتش روشن مى شود و دو درب دارد كه از روضه آن حضرت داخل ضريح پدر بزرگوارش مى شوند ... و بحمدالله به همت درويشان، هنگام غروب و بردن شمع در روضه، به تغيير لباس بشرف آستان بوسى شاه ايشان سر را قدم نموده بار يافتم (ص 224).

وى در توصيف صحن مسجد مى نويسد: زمين مسجد را هنوز فرش سنگ ننموده اند؛ ريگهاى سرخ رنگ ريخته اند؛ شايد مقصودى در آن باشد در صحن مسجد به طرف باب النساء باغچه دارد مشتمل بر دو نخل و بعضى گلها؛ بى صفا نيست. در اطراف صحن مسجد محاذات اسطوانه ها، كتيبه مانند بطور دايره و سطح او به رنگ سبز و به خط ثلث جلى با طلا اسم جلاله و رسول و ثلاثه و اصحاب مانند ابى هريره و عشرة معروفة و ائمه اثنى عشر را تمام مؤدبا نوشته اند تا به امام دوازدهم به اين عبارت: محمد المهدى رضى اللَّه عنه و در چهار كنج اسامى (رؤساى) چهار

ص: 149

ص: 150

ص: 151

مذهب نوشته شده است (ص 221). اين اسامى اكنون نيز برجاى مانده و در دو صحن مسجدالنبى- ص- در اطراف مسجد موجود مى باشد.

در سال 71 خداوند توفيق داد تا با كمك دوستمان جناب آقاى محمد على خسروى اين اسامى را با نشان دادن جاى آن بنويسيم كه ضميمه همين مقاله شده است.

ص: 152

اما بقيع در نظر وى عبارت است از: «گورستان عبرت انگيز و وحشت آميزى است (كه) اطرافش باغات نخيلات بسيارى و بساتين متصل مى شود به احد و از يك طرف به قبا» تاريخ بناى ديوار بقيع در سال 1224 بوده و اشعارى به تركى نيز بر سر درب وروى بقيع بوده است (ص 227). در ميان بقعه هاى مختلفى كه در بقيع بر سر قبور افراد شناخته شده بود يكى نيز بقعه امامان شيعه بوده كه قبر عباس نيز در همانجا قرار داشته است. او مى نويسد كه قبر هر چهار امام در يك ضريح قرار داشته است ... و اصل اين بقعه را مجدالملك قمى براوستانى (يكى از روستاهاى قم) وزير بركيارق سلجوقى ساخته و در اين اواخر حاجى عبدالحسين (؟) در مرمت آن موفق شده است (ص 227). در بيرون از بقعه ائمه- عليهم السلام-، قبور بسيارى از علماى شيعه وجود دارد كه وى برخى از آنها را نام برده است. از جمله قبر شيخ احمد احسائى در مقابل بيت الاحزان در كنار ديواره بقعه امام حسن- ع- بوده است (ص 228).

ظاهراً آثارى كه بر قبور ائمه بوده كهنه و بناى مختصرى بوده است (ص 232).

ص: 153

وى از مجلس روضه اى كه در محله نخاوله بوده در خانه «مرجان آغا» كه از آغايان حرم نبوى بوده و «از عرب و عجم و ترك» فراوان در آن محفل حضور داشته اند خبرى نيامده است (ص 233). وى درباره مردم نخاوله مى نويسد: «نخاوله كه همگى بيرون مدينه در حصار جديد منزل دارند دو هزار نفر مى شوند و تمام آنها محب آل ابى طالب و شيعيان اسداللَّه الغالب مى باشند، با زوار ايرانى كمال الفت را دارند و غالب فقير مى باشند» (ص 235).

وى از زيارت مقبره حمزه و شهداى احد ياد مى كند و مى افزايد كه: «در دماغه كوه بقعه ايست مى گويند موضع شكستن دندان مبارك ... است، به فاصله سيصد قدم از مدفن جناب حمزه به سمت مدينه بقعه و آثارى است كه مى گويند مقتل آن حضرت (حمزه) آنجاست (ص 241).

ص: 154

وى از رفتن به مسجد قبا كه خارج از شهر بوده سخن مى گويد و اينكه رفتن به آنجا خالى از خطر نبوده «بلكه رفتن با جمعيت هم احتياط لازم است» (ص 247) وى چند شعر تركى كه بر سردرب مسجد قبا و مشتمل بر تاريخ بنا و بانى آن بوده آورده است (ص 249).

«بيرون از مسجد ده قدم بالاتر بقعه ايست بر سر در آن نوشته است: «هذا مقام مولانا على- كرم اللَّه وجهه- و نيز شعرى به زبان تركى بر سردرب آن در كوچه بالاتر از آن، مسجد كوچكى است و در آن چاه آب شيرين و گوارا معروف به «بئر الخاتم» است (ص 250). در نزديكى آن جا، دو بقعه ديگر است كه بر سر در و بر محراب يكى از آنها نوشته: «هذا مقام حضرت الفاطمة الزهراء- رضى اللَّه عنها- شعرى نيز به تركى:

ص: 155

مقام حضرت بنت الرسول فاطمه بى

زيارت ايله بولورسى حيوة و ائمه بى

ص: 156

(ص 251)

از نكات جالب مطالبى است كه در باره «قبة رأس الوهابى» مى گويد، وى درباره آن سئوال كرده و پاسخى كه شنيده چنين است: چندين سال قبل شيخ وهابى به عزم تصرف نمودن، مدينه مشرفه را با جمعى محاصره نمودند و آثار چند گلوله در مسجدالنبى باقى است. از مصر به حمايت رسيدند، شيخ وهابى را به قتل آوردند، و محض يادداشت بر سر او، مناره ساخته اند كه عبرت طاغيان شود» (ص 265).

ص: 157

ص: 158

ص: 159

ص: 160

ص: 161

ص: 162

ص: 163

ص: 164

ص: 165

ياران پيامبر- ص- در مدينه منوره

محمد نقدى

با ابوالبابه در مدينه

پيامبر و يارانش تازه از «جنگ احزاب» (1) فارغ شده وبه مدينه برگشته بودند.

آنها سلاحهاى خود را بر زمين نهاده و لباس رزم را از تن به درآورده بودند، شهر هم حالت عادى خود را بازيافته بود؛ و مسلمانان مثل هميشه آماده مى شدند تا همراه پيامبر نماز ظهر را به پا دارند.

ظهر فرا رسيد، هوا به شدت گرم شده بود، از همه سوى شهر، مردم براى اقامه نماز به مسجد مى آمدند. صداى اذان بلال در شهر طنين انداز شد، مسلمانان فريضه مقدس ظهر را به جاى آوردند. لحظاتى از برگزارى نماز ظهر نگذشته بود كه: جبرئيل به فرمان خداوند بر پيامبر نازل شد، و پيامبر مأمور شد كه اين بار با «يهود بنى قُرَيْظه» به خاطر پيمان شكنى آنان، به مبارزه برخاسته و شهر مدينه را از لوث وجودشان پاك كند.

«بلال» (2) به فرمان پيامبر در شهر ندا سرداد كه: اى مردم! هركه صداى مرا مى شنود و از پيامبر اطاعت مى كند، بايد نماز عصر را در «محله بنى قريظه» به جاى آورد.

و بدين ترتيب مسلمانان با اينكه هنوز خستگى جنگ احزاب از تنشان به در نرفته بود، از سوى پيامبر و به فرمان خداوند براى نبردى ديگر فراخوانده شدند.


1- در كتابهاى تاريخ و سيره از اين جنگ، گاهى به نام «احزاب» و گاهى به نام «خندق» ياد شده، چون در اين جنگ، همه گروهها و احزاب، بر عليه مسلمانان همكارى كرده و حضور داشته اند، احزاب ناميده شد. و از طرفى چون پيامبر در اين جنگ، به پيشنهاد سلمان اطراف مدينه خندقى حفر نمود، به نام خندق ناميده شد.
2- شرح مواهب اللدنيه، ج 2، ص 147 و مغازى واقدى، ج 2، ص 497.

ص: 166

نبردى كه در آن بايد آخرين لانه فساد را خراب كرده و فتنه گران يهود را كه با مشركين و كفار همكارى كرده و بر خلاف تعهدشان در جنگ احزاب بر عليه مسلمانان شركت جسته بودند، سركوب كنند.

چهره شهر يكباره عوض شد، رزمندگانِ با ايمان و جان بركف، گوش به فرمان پيامبر، خود را آماده رزم كردند. آنان دسته دسته براى اعلان آمادگى به سوى پيامبر روان شدند.

پيامبر، خود لباس رزم بر تن كرده، سلاح خويش را برگرفت؛ پرچم نبرد را به دست «حضرت على»- عليه السلام- داد، و او را پيشاپيش سپاه اسلام به سمت محل استقرار يهوديان بنى قريظه روانه ساخت، بقيه هم پشت سر حضرت على- عليه السلام- به راه افتادند.

سپاه اسلام متشكل از قريب سه هزار پياده و سواره، (1) با عزمى راسخ به پيش مى رفتند كه: خبر حمله به گوش يهوديان پيمان شكن رسيد؛ همگى وحشت زده به درون دژها و قلعه هاى خود رفته و درب ها را محكم از پشت بستند، سپس در اوج ضعف و زبونى، از پنجره ها و روزنه ها به ناسزاگويى و اهانت به پيامبر و يارانش پرداختند.

حضرت على- عليه السلام- با مشاهده اين وضع و به خاطر اينكه به وجود نازنين پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله- بى احترامى نشود، سوى پيامبر شتافت تا او را از اين امر آگاه سازد؛ در مسير راه، پيامبر او را دلدارى داد كه نگران مباش، آنها با ديدن من ساكت خواهند شد و چيزى نخواهند گفت.

پيامبر در كنار چاه آبى كه متعلق به بنى قريظه بود اقامت گزيد و بقيه هم كم كم به او ملحق شدند.

آخرين گروه رزمندگان رسيد و حلقه محاصره كامل شد؛ همه راههاى نفوذى و ارتباطى بسته شده بود، هر روزى كه از محاصره يهوديان مى گذشت بر شدت ناراحتى آنان افزوده مى شد.

محاصره قريب بيست و پنج شبانه روز به طول انجاميد؛ (2) ديگر تحمل و شكيبايى خود را از دست داده بودند، خوف تمام شدن آذوقه و نرسيدن امكانات دفاعى، آنها را كلافه كرده بود. موج اضطراب و دلهره همه را فرا گرفته بود. بالاخره بايد چاره اى مى انديشيدند.

رئيس آنان «كعب بن اسد» براى رهايى از اين مهلكه پيشنهاداتى داد،


1- از اين تعداد فقط 36 نفر سواره بودند. شرح مواهب، ج 2، ص 148. و مغازى واقدى، ج 2، ص 497.
2- الروض الانف، ج 3، ص 267.

ص: 167

اما يهوديان لجوج و معاند نپذيرفتند.

هر لحظه بر شدت نگرانى شان افزوده مى شد، سرانجام وقتى از همه جا قطع اميد كردند و مطمئن شدند كه هيچ راهى براى نجاتشان نيست جز اينكه بر حكم پيامبر گردن نهند، نماينده اى نزد پيامبر فرستادند و از او خواستند «ابولُبابه» را براى مشورت به نزدشان بفرستد.

ابو لبابه از بزرگان و نقباى مدينه بود. او داراى سوابقى درخشان بود، در جنگ بدر و احد شركت جسته بود. و از جمله كسانى بود كه در دعوت پيامبر به مدينه نقش بسزايى داشت و در «بيعت عقبه» حضور پيدا كرده بود.

او يكى از افراد «قبيله اوس» بود (1) و چون قبيله اوس با يهوديان مدينه هم پيمان بودند لذا آنها او را براى مشورت برگزيدند.

پيامبر ابولبابه را نزد آنها فرستاد.

با ورود ابولبابه به قلعه، همه به استقبال او شتافتند، زنان و كودكان ضجّه زنان و گريه كنان اطرافش حلقه زدند. عواطف و احساسات درونى ابولبابه جوشيدن گرفت و سخت تحت تأثير حالات كودكان و زنان قرار گرفته، عنان اختيار از كف بداد.

رئيس آنها كعب او را مورد خطاب قرار داده گفت:

اى ابولبابه! تو خود مى دانى كه ما در همه جنگها و گرفتاريها، تو و قومت را كمك كرده ايم، (2) الآن وضع ما را مشاهده مى كنى، آيا تو صلاح مى دانى كه ما هرچه پيامبر حكم كند نپذيريم؟

ابولبابه كه با ديدن وضع رقّت بار آنان منقلب شده بود در پاسخ گفت:

آرى و با دست خود به گلويش اشاره كرد كه: بله حتى با قبول حكم پيامبر هم، سرهاى شما قطع خواهد شد.

و بدين وسيله ابولبابه خيانت بزرگى را مرتكب شد كه آنها را از تصميم پيامبر آگاه ساخت.

خداوند به وسيله جبرئيل خبر خيانت ابولبابه را به پيامبر- صلى اللَّه عليه وآله- رساند. (3)

ابولبابه هم كه خودش مى دانست چه اشتباه بزرگى مرتكب شده، از همان لحظه اول دچار دلهره و اضطراب عجيبى شد. سراسر وجودش فرياد ندامت و پشيمانى بود، در حالى كه لرزه بر اندامش افتاده، و موهاى صورتش با اشك ديدگانش خيس شده و قطرات اشك از محاسنش مى چكيد، (4) بدون خداحافظى قلعه را ترك كرد.

هرچه او را صدا زدند كه:


1- اسدالغابه، ج 6، ص 265، 266 و 267، چاپ دارالشعب.
2- مغازى واقدى، ج 2 ص 506.
3- «يا ايُّهَاالَّذِينَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا اماناتِكُمْ وَانْتُمْ تَعْلَمونَ». انفال: 27. مرحوم طبرسى در مجمع البيان از قول امام باقر و امام صادق- عليهما السلام- نقل مى كند كه: اين آيه در مورد ابولبابه در غزوه بنى قريظه نازل شده. مجمع البيان، ج 5، ص 290. تفسير على بن ابراهيم قمى، ج 1، ص 271. و الجامع لاحكام القرآن، ج 7، ص 394.
4- شرح مواهب اللدينه، ج 2، ص 152.

ص: 168

هى، ابولبابه تو را چه شد! به كجا مى روى؟!

او همانطور كه به راهش ادامه مى داد، پاسخ داد:

هم به خدا و هم به رسول او خيانت كردم.

دربيرون قلعه مردم در انتظار برگشت او لحظه شمارى مى كردند تا از سرنوشت مذاكرات آگاه شوند، اما او راهى مخفى از پشت قلعه برگزيد و يكسره خود را به مسجد پيامبر رسانيده و با طناب خود را به يكى از ستونهاى چوبى مسجد كه از ساقه نخل (1) بود بست؛ و سوگند ياد كرد كه هرگز از اين مكان بيرون نمى روم تا اينكه يا بميرم و يا توبه ام به وسيله پروردگار پذيرفته شود.

همچنين با خود عهد كرد كه تا زنده است به محلى كه در آن، اين گناه را مرتكب شده قدم نگذارد.

چون مدتى گذشت و خبر ندامت ابولبابه به پيامبر رسيد، پيامبر فرمود:

اگر او پيش من مى آمد و توبه مى كرد، من از خداوند براى او طلب آمرزش مى نمودم، اما چون خود به اين كار اقدام كرده، بايد در انتظار رحمت حضرت حق باشد.

او مدت شش شبانه روز (2) با تحمل گرسنگى و تشنگى در گرماى شديد به سر مى برد و تنها اوقات نماز براى وضوساختن و كارهاى لازم گاهى همسر و گاهى دخترش، بندها را از دست و پاى او باز مى كردند و دوباره مى بستند.

تا اينكه روزى هنگام سحرگاهان، جبرئيل خبر پذيرش توبه او را به پيامبر ابلاغ كرد. (3)

پيامبر آن شب در منزل ام سلمه بود. ام سلمه ديد پيامبر تبسم بر لب دارند، سبب را سؤال كرد.

پيامبر در پاسخ فرمود: توبه ابولبابه پذيرفته شده.

ام سلمه از پيامبر اجازه خواست تا ابولبابه را باخبر سازد.

پيامبر موافقت نمود.

ام سلمه در ميان درگاه درب خانه كه به مسجد راه داشت ايستاد و به ابولبابه بشارت داد كه توبه ات پذيرفته شد.

با شنيدن اين خبر، شب زنده داران بيداردل كه در اطراف مسجد مشغول نيايش و راز و نياز با معبود خود بودند، هجوم بردند كه بندها را از دست و پاى ابولبابه باز كنند.

ابولبابه سوگند ياد كرد كه هرگز نمى گذارم، تا اينكه پيامبر مرا از اين


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 248.
2- سيره ابن هشام، ج 3، ص 248.
3- «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحَاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ انْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ انَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيْمٌ». توبه: 103. در مورد شأن نزول اين آيه بين مفسرين اختلاف است كه: آيا در مورد كسانى است كه از شركت در جنگ تبوك سرباز زدند، كه از جمله آنان ابولبابه بود. و يا اينكه در خصوص ابولبابه و غزوه بنى قريظه است. مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان ضمن نقل اقوال، روايتى را از امام باقر- عليه السلام- نقل مى كند كه: اين آيه در مورد ابولبابه در جريان غزوه بنى قريظه است. تفسير تبيان ج 5، ص 290. و الجامع لاحكام القرآن، ج 8، ص 241 و 242.

ص: 169

بند رهايى دهد.

آن شب مسجد پيامبر حال و هواى ديگرى داشت، گويى در و ديوار مسجد فرياد تسبيح و تقديس پروردگار رؤوف و مهربان را داشتند.

نمازگزاران از شنيدن اين خبر به وجد آمده، از خود بى خود شده بودند، اشك شوق بى اختيار از ديدگانشان جارى بود.

همه چون ابولبابه خود را مشمول رحمت حق مى پنداشتند؛ اين انديشه اى بود كه در آن لحظات در ذهن يك، يك آنها خلجان داشت.

صداى ناله و انابه آنان در مسجد طنين افكنده بود.

ابولبابه هم، با اينكه گرسنگى و تشنگى رمق از جسم و جانش كشيده بود؛ گويى روحى تازه در كالبدش دميده شده، منقلب شده بود، شور در دل و زمزمه بر لب داشت. او همچون شمع، در وزش نسيم رحمتِ الهى، مى سوخت و بر جمعى كه اطرافش حلقه زده بودند، روشنى مى بخشيد.

اصحاب، كم كم خود را آماده مى كردند كه نماز صبح را با پيامبر بپادارند. ناگاه فردى از ميان جمع فرياد زد:

پيامبر آمد! پيامبر آمد!

با ورود پيامبر به مسجد، شور و هيجان اصحاب به اوج رسيد.

جمعيت، كوچه داد و پيامبر در ميان انبوه مردم، آرام آرام، به طرف ابولبابه پيش رفت.

تمام سرها به سوى ابولبابه چرخيد.

ديدگان مشتاق به چهره ابولبابه دوخته شده بود.

نشسته ها برخاستند، و ايستاده ها قدمى كشيدند تا بهتر ببينند.

پيامبر روبروى ابولبابه ايستاد.

هيبت و شكوه اين منظره براى لحظه اى نفس را در سينه حبس كرد. دل در سينه ابولبابه به تپش درآمد، او اشك ريزان، از شرم سرش را خم كرد و كوشيد نگاهش با نگاه پيامبر تلاقى نكند.

دستان مبارك پيامبر گره را از طناب گشود.

فرياد تكبير از همه سوى مسجد به آسمان برخاست.

ابولبابه با دستان بازشده، صورت خود را گرفته، در حالى كه اشكهايش را پاك مى كرد سعى داشت جلوى هِق هِق گريه اش را بگيرد ...

*** و بدينسان «مسجد النبى» يكى از به يادماندنى ترين خاطره ها را براى

ص: 170

هميشه در دل خود ثبت كرد.

و هنوز پس از چهارده قرن از تاريخ آن ماجرا، وقتى ميليونها مسلمان مشتاق از سراسر جهان براى زيارت قبر پيامبر و نمازگزاردن در مسجد النبى به جايگاه آن ستون كه به «ستون توبه» معروف است نزديك مى شوند، بى اختيار سر بر آن ساييده و از صميم جان فرياد «العفو، العفو ...» سر مى دهند، شايد همچون ابولبابه، مورد عفو حضرت حق قرار گرفته، و دستهاى گرم پيامبر رحمت، عصيان و جهل و ... را از دست و پاى آنها نه، بلكه از جان آنها بگسلد. (1)


1- شرح اين داستان- با اختلافاتى در نقل- در منابع تاريخى در ذيل غزوه بنى قريظه و در كتب تفسير در ذيل آيه 27 سوره انفال و آيه 103 سوره توبه آمده. در اين نوشتار به اين مصادر مراجعه شده: 1- تفسير على بن ابراهيم قمى. 2- تفسير مجمع البيان. 3- تفسير تبيان شيخ طوسى. 4- تفسير قرطبى. 5- طبقات ابن سعد. 6- سيره ابن هشام. 7- الروض الانف. 8- شرح مواهب اللدنيه. 9- اسدالغاية. 10- المغازى للواقدى. 11- الكامل لابن اثير. 12- تاريخ طبرى. 13- البداية و النهاية.

ص: 171

ص: 172

تحقيقى پيرامون شعب ابى طالب

سيد على قاضى عسكر

در ابتداى خيابان حجون، گورستانى وجود دارد كه در گذشته آن را «مقبره معلاة» مى ناميدند و هم اكنون در ميان اهل مكّه به «جنةالمعلاة» (1) و در بين ايرانيان به «قبرستان ابوطالب» معروف است.

ازرقى (م 250 ه. ق) در اخبار مكّه، پيشينه تاريخى آن را اينگونه بيان مى كند:

در حجون گردنه ايست كه از محل نخلستان عوف و از كنار دو قناتى كه بالاى خانه معروف به «مال اللَّه» است مى گذرد و تا درّه سلاخ ها مى رسد. در دامنه آن، در دره سلاخ ها به روزگار جاهلى گورستان قرار داشته و كثير بن كثير درباره آن گورستان چنين سروده است:

كم بذاك الحَجون من حىّ صدق

و كهول اعفة و شباب

«در اين حجون چه بسيار دوستان راستين از جوانان و پيران پاكدامن در گور آرميده اند». (2)

ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر- ص- درباره اين گورستان فرموده است: «اين گورستان مردم مكه، چه نيكو گورستانى است». (3)

درّه اى كه اين گورستان در آن قرار دارد به نام «شِعْب ابِى دُبّ» معروف است ازرقى از پدر بزرگش و او از زنجى نقل مى كند كه:

مردم مكه در دوره جاهلى و آغاز اسلام، مردگان خود را در دره ابى دُبّ (4)- كه بخشى از حَجُون است تا دره صَفى؛ يعنى صَفّىُ السِباب و در دره اى كه پيوسته به گردنه مدنيين است و امروز اين بخش، گورستان مردم مكه است- دفن مى كردند، پس منطقه گورستان بالاتر كشيده، و پيوسته به كوه و گردنه اذاخِر و كنار محوطه خِرْمان


1- فقه العبادات الحج، ص 205.
2- ترجمه اخبار مكه ازرقى، ص 520، تهران 1368.
3- همان، ص 470.
4- ابودب كنيه مردى از بنى سواءه بن عامِر است كه چون ساكن آن دره بوده بنام او مشهور شده است. ازرقى ص 471، معجم معالم الحجاز، ص 56.

ص: 173

شد. مكان امروز آن نيز در ابتداى شارع «حَجون» است.

حجاج و زائران محترم بيت اللَّه الحرام همه ساله پس از انجام اعمال عمره و يا حج، كنار اين قبرستان آمده و مدفونين در آن، ازجمله حضرت خديجه- عليهاسلام ابوطالب و ... را زيارت مى كنند.

از گذشته تاكنون اين قبرستان به نام «شِعْبِ ابى طالب»- همان مكانى كه رسول خدا- ص- و ابى طالب و همراهانشان حدود سه سال توسط مشركان محاصره و مورد تحريم اقتصادى قرار گرفتند- نيز به مردم معرفى شده كه از لحاظ تاريخى نادرست بوده، و شِعْبِ ابى طالب در مكان ديگرى نزديك مسجدالحرام واقع شده است.

آنچه را كه در اين سطور خواهيد خواند دلائلى روشن و قطعى در اثبات اين مدّعاست.

شِعْب در لغت:

در لِسان العرب آمده است:

«والشِّعْبُ» (بِالْكَسْرِ) ما انْفَرَجَ بَيْنَ جَبَلَيْن و قِيل: هُوَ الطّريقُ فِي الْجَبَلِ و الجَمْعُ «الشّعابْ». «شِعْب» (به كسر شين) شكاف بين دو كوه را گويند. به راه كوهستانى نيز گفته شده است. جمع آن «شِعاب» مى باشد. (1)

جوهرى (م 393 ه. ق) در صحاح مى نويسد:

«والشِعْبُ» (بالكسر) الطَّريقُ فِى الْجَبَل وَ الْجَمْع «الشِعابُ».

«شِعْب» (به كسر شين) راه در كوه را گويند، جمع آن نيز «شِعاب» است. (2)

فخرالدّينِ طُرِيحى (م 1085 ه.

ق) در مجمع البحرين مى نويسد:

«شِعْب» (به كسر شين) راه در كوه را گويند جمع آن «شِعاب» مانند كِتاب است. (3)

در فرهنگ معين نيز آمده است:

شِعْب: راهى در كوه باشد، دره. (4)

مكان شِعْبِ ابى طالب:

شهر مكه در يك منطقه كوهستانى قرار گرفته، و در نتيجه درون دره ها كه از سيل مصون بوده و بصورت يك حصار طبيعى خانه ها را در درون خويش جاى مى داده، محل زندگى قبائل مختلف بوده است. در نزديكى مسجدالحرام سه شِعْبِ نزديك به هم وجود دارد كه اسامى آنها عبارت است از: 1- شِعْبِ ابى طالب 2- شِعْبِ بنى هاشم 3- شِعْبِ بنى عامر. اجداد و


1- ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 2270، چاپ مصر- دارالمعارف- قاهره.
2- جوهرى/ صحاح، ج 1، ص 156، بيروت، 1404 ه. ق.
3- طريحى/ مجمع البحرين، ج 1، ص 513، تهران- 1408 ه. ق.
4- دكتر معين/ فرهنگ معين، ج 2، ص 2047، تهران 1360 ه ش.

ص: 174

بستگان پيامبر- ص- معمولًا در اين سه شِعْبِ زندگى مى كرده اند. (1)


1- محلّ اين سه شعب در نقشه پيوست، دقيقاً ترسيم شده است.

ص: 175

مرحوم طريحى پس از آنكه شِعْبِ را معنى مى كند، مى نويسد:

وشِعْب ابى طالب بمكّة مكان مولد النبىّ- ص- و شِعْبُ الدُبّ ايضا بِمَكّة و انْتَ خارِجٌ إلى مِنى.

شِعْبِ ابى طالب در مكّه، زادگاه نبى اكرم- ص- است و شِعْب دُبّ نيز در مكّه در مسير مِنى قرار دارد. (1)

در مُعْجَم البُلدان ذيل «شِعْبِ ابى يُوسُف» آمده است: آن همان درّه ايست كه پيامبر- ص- و بنى هاشم، هنگامى كه قريش بر جنگ آنان هم قسم شده و نامه نوشتند، بدان پناه بردند. اين درّه از آنِ عبدالمطّلب بود، هنگامى كه چشمانش كم سو شد آن را ميان فرزندانش تقسيم كرد، پيامبر- ص- نيز سهم پدرش عبداللَّه را گرفت و آن محل خانه هاى بنى هاشم بود. ابوطالب گفته است:

جَزىَ اللَّه عنَّا عَبْد شَمْس و نَوْفلًا

وتَيْماً و مَخْزُوماً عقوقاً و مأثماً

بتَفريقهِم من بَعدوُدِّ و أُلفَةٍ

جماعتنا كيما يَنالُوا المَحارِما

كَذَبتم وبيت اللَّه نُبْزِى مُحَمدّا

ولمّا تَرَوْايوماًلَدَى الشِعْب قائِماً (2)

مرحوم علامّه مجلسى- ره- مى نويسد:

«شِعْبِ»؛ شكاف بين دو كوه است و شِعْبِ ابى طالِب در مكه معروف و شناخته شده است و آن همان مكانى است كه رسول خدا- ص- و ابوطالب و ديگر بنى هاشم پس از آنكه قريش آنها را از بين خود راندند، در آنجا بودند ...

آن گاه خانه اى محمدبن يوسف را نيز همان خانه مى داند كه رسول خدا- ص- آن را به عقيل بخشيد سپس محمد بن يوسف آن را از فرزندان عقيل خريدارى نمود و به خانه محمدبن يوسف شهرت يافت او در پايان مى نويسد: اين مكان با همين خصوصيات اينك نيز در مكه موجود است، و مردم آنجا را زيارت مى كنند. (3)

خانه اى كه پيامبر- ص- در آن به دنياآمد

شناخت محل تولدِ پيامبر- ص- و نيز مكان سكونت بنى هاشم در مكّه مى تواند در شناسايى شِعْبِ ابى طالب مفيد باشد:

ازْرَقى مى نويسد:

مَوْلِد، يعنى خانه اى كه پيامبر- ص- در آن متولد شده اند و اكنون در خانه محمّدبن يوسف برادر حجّاج بن يوسف قرار دارد. هنگامى كه پيامبر-


1- طريحى/ مجمع البحرين ج 2 ص 513.
2- معجم البلدان، ج 3، ص 347.
3- مجلسى/ مرآةالعقول، ج 5، 174 دارالكتب الاسلاميه- تهران 1363 ه ش.

ص: 176

ص- هجرت فرمود اين خانه را عقيل پسر ابوطالب تصرف كرد و در همين باره و موارد ديگر است كه پيامبر- ص- در حجة الوداع هنگامى كه به ايشان گفته شد كجا فرود مى آييد؟ فرمودند مگر عقيل براى ما سايبانى باقى گذاشته است؟ اين خانه همچنان در تصرف عقيل و فرزندان او بود تا آنكه فرزندان عقيل آن را به محمد بن يوسف ثقفى فروختند و او آن را ضميمه خانه خود- كه به خانه سپيد معروف است- كرد، و اين خانه همچنان ضميمه آن بود تا آنكه خيزران (1)- مادر موسى و هارون خليفگان عباسى- حج گزارد و آن را از آن خانه جدا كرد و مسجدى در آن ساخت كه در آن نماز مى گزارند و براى آن در كوچه اى كه كنار آن است و به كوچه «مَوْلد» معروف است در بازكرد. اين درّه امروز به شعب بنى هاشم و شعب على- ع- معروف است (2) و به بازارى كه به آن سوق الليل مى گويند مى رسد. (3)

سپس ابوالوليد مى گويد: از پدربزرگم و يوسف بن محمد شنيدم كه موضوع جايگاه ولادت پيامبر- ص- را ثابت و درست مى دانند و مى گويند همين جاست و ميان مردم مكه در اين باره هيچگونه اختلافى نيست.

فاكهى (م 272، 279 ه. ق) مى نويسد: خانه ابن يوسف، و دره ابن يوسف از آن ابى طالب بوده، و رسول خدا- ص- در قسمتى از همين خانه متولد گرديد و اين همان دره ايست كه قريش بنى هاشم را در حالى كه پيامبر- ص- با آنها بود، محاصره نمودند. (4)

عبداللَّه بن عباس نيز در همين درّه متولد شده است. (5)

محقق كتاب اخبار مكه مى گويد:

اين دره امروز، به دره على «شِعْبِ ابى طالِب» شناخته مى شود. (6)

فاكهى پيشينه تاريخى خانه ابى يُوسف را اينگونه بيان مى كند:

برخى از مردم گفته اند: خانه ابن يوسف از آن عبدالمطّلب بوده است، آنگاه حجّاج برادرش محمّد بن يوسف را مأمور ساخت و او آن را به صدهزار درهم خريد. سپس حجّاج آن خانه را به برادرش بخشيد و از او خواست آن را بسازد. وكلاى محمدبن يوسف نيز آن را ساختند. (7)

باز فاكهى مى گويد: پيامبر- ص- سهم خود از اين خانه را به عقيل بن ابيطالب بخشيد. (8)

مرحوم كلينى (م 329 ه. ق)- قدّس سرّه- مى نويسد:


1- خيزران دختر عطاء زن مهدى عباسى و مادر هادى و رشيد است. وى در سال 172 يا 173 ه در زمان خلافت فرزندش هارون الرشيد وفات يافت. شذرات الذهب 1/ 280، اعلام النساء للكحاله/ 395- 401.
2- ترجمه تاريخ ازرقى، ص 461.
3- ترجمه تاريخ ازرقى، ص 461.
4- اخبار مكه، فاكهى، ص 264، مكةالمكرمه 1407 ه. ق.
5- همان.
6- همان.
7- همان، ص 266.
8- همان، ص 267.

ص: 177

مادر رسول اكرم- ص- در منزل عبداللَّه بن عبدالمطّلب كه نزديك جمره وسطى بود(1)اتحاف الورى باخبار امّ القرى جزء اوّل، ص 15. جامعه ام القرى 1410 ه. ق.(2) حمل برداشت وَ وَلَدَتَه فى شِعْبِ ابى طالِب فى دارِ مُحَمّدِ بن

يُوسُف ... و در شِعْبِ ابى طالب در خانه محمّد بن يوسف (وقتى داخل خانه شدى در گوشه آن خانه سمت چپ) آنحضرت را به دنيا آورد. آنگاه خيزران آن را به مسجد تبديل كرد كه مردم در آن نماز مى گزاردند ... (3)

باتوجه به صراحتى كه ايشان در رابطه با شِعْبِ دارند مى توان فهميد جمله: وماتت خديجه- عليها السلام- حين خرج رسول اللَّه- ص- من الشِّعْب ... (4) بدين معناست كه حضرت خديجه- س- پس از رفع محاصره، و آزادى رسول خدا- ص- وفات يافت.

سيد محسن امين- رحمة اللَّه عليه- در اعيان الشيعه مى نويسد:

رسول خدا- ص- در خانه اى كه به دار ابى يوسف معروف است متولّد گرديد- و او محمدبن يوسف برادر حجاج است(5)24. الوافى بالوفيات، 5: 242.(6)- اين خانه از آن رسول خدا- ص- بود كه آن حضرت آن را به عقيل فرزند ابوطالب

بخشيد. و زمانى كه عقيل وفات يافت محمد بن يوسف آن را از فرزندان عقيل خريدارى نمود و آنگاه كه خانه معروف به دار ابى يوسف ساخته مى شد، خانه پيامبر- ص- را نيز به خانه خود ضميمه ساخت سپس خيزران مادر رشيد آن را گرفت و از خانه ابويوسف جدا و آن رابه مسجدى تبديل كرده كه تا اين زمان معروف بود، و مردم در آن نماز مى خواندند و آنجا را زيارت نموده، بدان تبريك مى جستند و زمانى كه وهابيان بر مكه سلطه يافتند اين مسجد را ويران نموده و از زيارت آن جلوگيرى كردند و آنجا را محل نگهدارى چهارپايان! قراردادند. (7)

تقى الدّين حسينى مكّى (م 832 ه.

ق) مى نويسد:


1- آمنه بنت وهب مادر گرامى پيامبر- ص- در شب جمعه از ماه رجب
2- در شِعْبِ، رسول خدا- ص را حامله شد.
3- كافى، ج 1، ص 439. بيروت 1401 ه. ق.
4- كافى، ج 1، ص 440.
5- محمدبن يوسف ثقفى والى حكومت يمن بود و به ستم و دشمنى با خاندان على بن ابيطالب- ع- شهرت داشت وى در سال يكصد يا كمى قبل از آن در يمن وفات يافت.
6-
7- اعيان الشيعه، ج 1، ص 219. دارالتعارف، بيروت.

ص: 178

رسول خدا- ص- در مكه، در خانه محمد بن يوسف برادر حجاج ابن يوسف متولد شد. (1) خانه اى كه نزديك صفا است خانه خيزران است و خانه ابن يوسف در سوق الليل و همان مكانى است كه به مَوْلِد نبى اكرم معروف است. (2)

در سيره حَلبيّه آمده است:

محل ولادت رسول خدا- ص- مكّه، و در خانه ايست كه به نام محمد بن يوسف- برادر حجاج- خوانده مى شود ...

محمد بن يوسف آن را به قيمت يكصد هزار دينار از فرزندان عقيل خريدارى نمود و به خانه خويش ملحق ساخت و نام آن را نيز (دار البيضاء) خانه سفيد نهاد؛ زيرا كه آن را از گچ ساخته و اطراف آن را نيز گچ كشيده بودند و در نتيجه تمامى ساختمان به رنگ سفيد بود. و از آن پس، به خانه ابو يوسف شهرت يافت. (3)

محل ولادت پيامبر- ص- را پس از مسجدالحرام برترين مكان دانسته اند. (4)

برخى ولادت حضرت فاطمه زهرا- س- را نيز در همين مكان مى دانند. (5)

در فتح مكه، رسول خدا- ص- در منطقه حجون خيمه زده و وارد شهر نشدند، به آن حضرت گفته شد به منزل خودتان در شِعْب نمى رويد؟ حضرت فرمود: آيا عقيل براى ما منزلى باقى گذاشته است؟ (6)

اين نقل تاريخى بيانگر آنست كه «شِعْبِ ابى طالب» در منطقه «حَجُون» نبوده، بلكه در نزديكى «مسجدالحرام» و در كنار كوه صفا قرار داشته، و خيزران مادر هارون الرشيد هنگامى كه حج مى گزارد آن را از خانه ابويوسف جدا نموده، مسجدى در آن مكان ساخت. بناى مسجد را به زبيده همسر هارون نيز نسبت داده اند كه در صورت صحت، تعمير و يا تجديد بناى مسجد بوده است. (7)

البته در نقل ديگرى آمده كه خيزران خانه ارقم را خريده و در آن مسجدى بنا نمود (8) و چون اين خانه نيز در كنار صفا بوده، برخى آن را با خانه ابويوسف اشتباه كرده اند.

مسعودى (345 ه. ق) مى نويسد:

تولّد او- عليه الصلوة و السلام- هشتم ربيع الاول همان سال (يعنى سال عام الفيل) در مكه، در خانه ابن يوسف بود كه بعدها خيزران مادر هادى و رشيد آنجا مسجدى ساختند. (9)

و در جاى ديگر مى گويد: بسال


1- عقدالثمين، ج 1، ص 219. بيروت 1406 ه. ق.
2- عقدالثمين، ج 1، ص 220.
3- السيرة الحلبية، ج 1، ص 62، داراحياء التراث العربى، بيروت.
4- همان، ص 66.
5- همان.
6- همان.
7- همان.
8- همان.
9- مروج الذهب، ج 2، ص 274، بيروت 1385 ه. ق.

ص: 179

چهل و ششم، قريشيان پيغمبر- ص- را با بنى هاشم و بنى عبدالمطّلب در دره كوه محصور كردند. بسال پنجاهم او- عليه السلام- با كسان خود از دره بيرون آمد. (1)

ابن اثير (م 630 ه. ق) به نقل از ابن اسحاق مى نويسد:

مكان ولادت رسول خدا خانه ايست كه به خانه ابن يوسف مشهور است. آن حضرت آن را به عقيل بخشيده، و تا زمان فوت وى در اختيار او بود، سپس محمد بن يوسف برادر حجاج آن را از فرزندان عقيل خريدارى نمود و به خانه معروف به دار ابن يوسف ضميمه ساخت، آنگاه خيزران آن خانه را از خانه ابويوسف جدا نموده، آنجا مسجدى ساخت كه در آن نماز مى گزارند. (2)

طبرى (م 310 ه. ق) نيز مكان تولّد پيامبر- ص- را خانه ابو يوسف مى داند. (3)

فاسى (م 832 ه. ق) مى نويسد:

ولادت رسول خدا- ص- در مكانى در سوق الليل كه نزد مردم مكه شهرت داشته قرار دارد. (4)

محمد طاهر كردى مكى مى گويد:

ولادت رسول خدا- ص- در مكه در خانه ابى طالب در شِعْبِ بَنى هاشم بوده است. (5)

ولادت نبى- ص- در مكه در خانه ابى طالب در شِعْبِ بنى هاشم نزديك مسجدالحرام بوده كه امروزه، شِعْبِ على؛ يعنى على بن ابيطالب ناميده مى شود و پيوسته محل ولادت آن حضرت تا به امروز معروف و شناخته شده است. (6)

اكثر قريب به اتفاق مورّخين، مكان ولادت پيامبر- ص- را در شِعْبِ ابى طالب يا در خانه نزديك صفا، و يا در خانه معروف به خانه ابُويوسف ذكر كرده اند كه هر سه، يك مكان است. (7)

در كتاب سيرة ساكن الحجاز آمده است:

مكان ولادت پيامبر- ص- در شِعْبِ بَنى هاشم بوده است سپس توضيح مى دهد كه: شِعْبِ بنى هاشم نزد اهل مكه شناخته شده است و همه ساله مردم در آنجا اجتماع نموده، مجلس جشن بپا مى كنند و بيش از آنچه تاكنون در اعيادشان مجالس جشن و شادى دارند، در آنجا مجلس شادى بپا مى كنند. سپس در پاورقى كتاب از محبّ الدين طَبرى مكى نقل كرده كه مى گويد: خانه پيامبر- ص- را در زمان هجرت آن حضرت- ص- به مدينه، عقيل مالك شده. و پيوسته در دست او


1- همان مدرك، ص 287.
2- كامل ابن اثير، ج 1، ص 294، بيروت 1408 ه. ق.
3- تاريخ طبرى، ج 2، ص 125، دارالفكر، بيروت.
4- شفاء الغرام، ج 1، ص 269، دارالكتب العلميه بيروت.
5- التاريخ القويم، ص 63.
6- التاريخ القويم، جزء اول، ص 67.
7- سيره ابن هشام، ج 1، ص 167، مصر 1375 ه. ق.

ص: 180

و فرزندانش باقى ماند تا محمدبن يوسف برادر حجاج آن را خريده و در خانه خود كه به «خانه سفيد» ناميده مى شد ملحق ساخت سپس به خانه ابن يوسف معروف گرديد. اين وضعيت ادامه يافت تا خيزران كنيز مهدى عباسى در آنجا مسجدى بنا نمود كه در آن نماز مى گزارند، و آن را از خانه ابن يوسف جدا كرده كوچه اى ايجاد كرد كه به آن «زقاق المولد» گفته مى شود و هم اكنون آنجا كتابخانه عمومى است. (1)

محمد طاهر كردى مكّى مى نويسد:

ولادت پيامبر- ص- در مكه، در خانه ابى طالب، در شِعْبِ بنى هاشم و در نزديكى مسجدالحرام بوده كه امروزه به شِعْبِ على يعنى على بن ابيطالب ناميده مى شود و پيوسته مكان ولادت آن حضرت- ص- تا امروز معروف و شناخته شده بوده است. (2)

صلاحُ الدّين صَفَدى پس از بحث پيرامون مكان و لادت رسول خدا- ص- مى نويسد: قول برتر آن است كه رسول خدا- ص- در عام الفيل در خانه اى در كوچه معروف به زُقاقُ الْمَوْلِد كه در دست عقيل ابن ابيطالب بوده متولد گرديد. (3)

گفته مى شود كه رسول خدا- ص- در شِعْبِ بَنى هاشم متولد شدند، برخى گفته اند در خانه اى نزديك صفا و ... (4)

عاتق بن غيث بلادى مى نويسد:

از نظر تاريخى مسلم است كه رسول خدا- ص- تقريباً در سال 53 قبل از هجرت (عام الفيل) در شِعْبِ ابى طالب كه امروزه به شِعْبِ على معروف است، به دنيا آمد و به خاطر ازدحام مردم و شوق آنان نسبت به تبرك جوئى از آن خانه، هم اينك به كتابخانه تبديل شده است. (5)

تا قبل از سلطه وهابيان بر حرمين شريفين، محل ولادت رسول خدا- ص- زيارتگاه مؤمنان و مسلمانانى بود كه از گوشه و كنار جهان به مكه مى آمدند. (6)

محمد بن علوى مالكى مكّى مى نويسد:

مكان ولادت رسول خدا- ص- در سوق الليل مكانى شناخته شده است و ساكنين مكه درباره آن اختلاف نظر ندارند، هريك از آنها از نسل قبل از خود شنيده و ترديدى در آن ندارند. (7)

ابن ظهيره مى گويد: مردم مكه در شب ولادت رسول خدا- ص- همراه با علما و

دانشمندان و بزرگان شهر با روشن


1- سيرة ساكن الحجاز، سيد رفاعه رافع الطهطاوى، چاپ مكتبة الآداب مصر، ج 1، ص 6.
2- التاريخ القويم لمكه و بيت اللَّه الكريم، ص 67، مكه مكرمه، 1385 ه. ق.
3- الوافى بالوفيات، 5: 242، چاپ بيروت.
4- اتحاف الورى باخبار امّ القرى، ص 48، جزء اوّل.
5- فضائل مكه، ص 232. دار مكه 1410ه. ق.
6- السيرة الحلبية، ج 1، ص 57.
7- فى رحاب بيت اللَّه الحرام، ص 262.

ص: 181

نمودن فانوس و شمع از خانه هاى خود خارج و براى زيارت و بزرگداشت ولادت آن حضرت در كنار اين خانه اجتماع مى كنند. (1)

در كنار اين خانه گودالى (حفره) بوده كه روى آن را با چوب مى پوشاندند و اين علامت همان مكانى است كه رسول اللَّه- ص- در آنجا متولد شدند. (2)

ساختمان آن را ناصر خليفه عباسى در سال 576 و ملك مظفر در سال 666 و ديگران تعمير نموده اند.

در زمان ملك عبدالعزيز، شيخ عباس

قطان (امين العاصمة المقدسه) اين خانه را تخريب و در همان مكان كتابخانه عمومى كه به «كتابخانه مكه مكرمه» معروف شد، بنا كرد، افراد به آنجا مراجعه و به مطالعه كتب مى پرداختند. (3) اين ساختمان در سال هاى اخير در طرح توسعه اطراف مسجدالحرام، در معرض تخريب قرار گرفته است. بناهاى ساخته شده در محل ولادت نبى اكرم- ص- را در تصوير، ملاحظه نمائيد.

از مجموع آنچه گذشت مى توان نتيجه گيرى كرد كه:

1- پيامبر اكرم- ص- در شِعْبِ

ابى طالب متولد گرديده اند.

2- شِعْبِ ابى طالب در مكّه مكانى نزديك مسجدالحرام بوده و با مكانى كه فعلًا در حجون به آن معروف است


1- همان.
2- همان، ص 263.
3- همان.

ص: 182

فاصله دارد.

محاصره پيامبر- ص- و ياران درشِعْبِ ابى طالب

محمدبن اسحاق (م 153 ه. ق) و ديگر سيره نويسان گويند، چون قريش ديدند كه اصحاب رسول خدا- ص- در سرزمين حبشه در كمال امنيت و آرامش قرار دارند و نجاشى هم ايشان را گرامى داشته و از آنها دفاع مى كند و از سوى ديگر حمزة بن عبدالمطلب، و عمر نيز مسلمان شده اند و اسلام در قبايل آشكار مى گردد، جمع شدند و به چاره انديشى پرداختند و تصميم گرفتند پيمان نامه اى بنويسند و متعهد شوند كه از بنى هاشم و بنى مطلب زن نگيرند و به آنها زن ندهند و نيز چيزى به آنها نفروشند و چيزى از آنها نخرند.

پس از اينكه جمع شدند، پيمان نامه نوشتند و بر آن جمله موافقت كردند و سپس براى تأكيد، پيمان نامه را از سقف كعبه آويختند. (1)

مشركان بنى هاشم را در اول ماه محرم سال هفتم بعثت تحريم كرده، اعلام داشتند هيچكس حق معامله، ازدواج و معاشرت با آنان را ندارد، نامه تنظيم شده در اين زمينه را- كه چهل نفر امضاء كرده بودند- شخصى به نام منصور بن عكرمه نوشت كه با نفرين پيامبر- ص- دستش فلج شد.

بدنبال آن تمامى بنى هاشم- مسلمان و كافر- جز ابى لهب، و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب وارد شِعْبِ شده، آنجا اجتماع كردند. فرزندان مطلب بن عبد مناف كه چهل نفر بودند از شِعْبِ حراست نموده، شب و روز به نگهبانى آن مشغول بودند و در طول سال جز موسم حج در ماه ذى الحجه، و عمره در ماه رجب از آنجا بيرون نمى آمدند. قريش از ورود خواروبار به شِعْبِ جلوگيرى كرده، فقط مقدار كمى بصورت پنهانى به دست محاصره شدگان مى رسيد كه كفافشان را نمى داد. در نتيجه وضعيت سخت شد؛ به شكلى كه مردم صداى گريه بچه ها را از بيرون شِعْبِ مى شنيدند و اين دوران سخت ترين لحظات زندگى پيامبر- ص- و اهل بيت بزرگوارش در مكه بود. (2)

كازرونى در مُنْتَقى و غير آن آورده است: ... بدنبال نوشتن عهدنامه، مشركان آزار فرزندان عبدالمطلب را آغاز نموده، اعلام كردند تنها راه سازش ميان ما و شما كشتن پيامبر- ص- است، در هر كوى و برزنى مسلمانان را كتك مى زدند و حق عبور از بازارها


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 375. سيرة الحلبيه، ج 1، ص 366.
2- اعيان الشيعه، ج 1، ص 235.

ص: 183

را از آنان گرفته، در شِعْبِ ابى طالب محصورشان نمودند. فرستاده وليدبن مُغَيْره در ميان قريش فرياد مى زد: هر مردى از اينها را براى خريد جنسى يافتيد بر قيمت آن بيافزاييد. در چنين شرايطى ابوطالب فرزند برادرش (پيامبر- ص-) و فرزندان برادر و پيروان آنها را در شِعْبِ ابى طالب گردآورد.

آنان سه سال در شِعْبِ ماندند، سرانجام وضعيّت بحدّى برآنان سخت شد كه صداى فرزندانشان، كه از شدت گرسنگى مى گريستند، از بيرون شِعْبِ شنيده مى شد ... (1)

زمانى كه ابوطالب احساس كرد مشركان قريش براى كشتن رسول خدا- ص- متحد شده اند، فرزندان عبدالمطلب را جمع نموده، دستور داد تا رسول خدا را درون شِعْبِ خود جاى دهند، او حفاظت كنند ... پس بنى هاشم سه سال در شِعْبِ خويش ماندند ...

شب هنگام كه همه به خواب مى رفتند ابوطالب رسول خدا- ص- را از بستر بيرون برده، يكى از فرزندان يا برادران و يا پسرعموهاى خود را به جاى آن حضرت مى خوابانيد تا پيامبر از توطئه احتمالى دشمن جان سالم بدر برد. (2)

پس بنى هاشم به شِعْبِ ابى طالب كه امروزه به شِعْبِ على معروف است پناه آوردند، بنوالمطلب نيز جز ابولهب به آنان پيوستند، شرايط در شِعْبِ به اندازه اى سخت شد كه محاصره شدگان از برگ درختان استفاده مى كردند ... (3)

خديجه اموال فراوانى داشت كه همه را در شِعْبِ به نفع رسول خدا- ص- خرج نمود. بنى هاشم، تنها در موسم، از شِعْبِ خارج شده، خريد و فروش مى كردند.

گاهى نيز مردم مكّه از سوى قريش تهديد مى شدند كه: اگر كسى در مكه چيزى به بنى هاشم بفروشد اموالش غارت مى شود. (4)

ابن سعد (م 230 ه. ق) مى نويسد:

شب اول محرم سال هفتم بعثت، بنى هاشم در شِعْبِ ابيطالب محاصره شدند و همگى- به جز ابولهب- به شِعْبِ ابيطالب درآمدند ... (5)

تعدادى از محاصره شدگان از گرسنگى جان باختند. (6)

گاهى نيز على بن ابى طالب- ع- مخفيانه از شِعْبِ خارج شده، غذا و امكانات تهيه و آن را با خود به درون شِعْبِ مى آورد. (7)

مردان همراه پيامبر- ص- در


1- بحارالانوار، ج 19، ص 18. بيروت 1403 ه. ق.
2- اتحاف الورى باخبار ام القرى، ص 284.
3- التاريخ القويم مكة و بيت اللَّه الكريم، جزء اول، ص 95.
4- بحار، ج 19، ص 1. چاپ بيروت
5- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 209.دارصادر. بيروت
6- كامل، ج 1، ص 505. چاپ بيروت
7- الصحيح من سيرةالنبى، ج 2، ص 109.قم 1400 ه. ق.

ص: 184

شِعْبِ، حدود 40 نفر بودند. (1) كه به شكل سازماندهى شده خصوصاً در تاريكى شب از آن حضرت حراست مى كردند. (2)

حضرت خديجه- عليهاسلام- نيز كه اموال فراوانى داشت، همه را براى مسلمانان محاصره شده در شِعْبِ خرج و مصرف نمود. (3) يعنى در موسم حج- در ذى الحجّه- و عمره- در رجب- كه رسول خدا- ص- و يارانشان مى توانستند از شِعْبِ خارج شوند، مقدارى آذوقه و مواد خوراكى تهيه نموده، و سپس در دوران محاصره از آن استفاده مى كردند. (4)

گاهى از اوقات نيز ابوالعاص بن ربيع شترى كه بار گندم و خرما داشت تا دهانه شِعْبِ آورده، سپس آن را به داخل درّه هدايت مى كرد تا بنى هاشم از آن استفاده نموده و تا حدودى از گرسنگى رهايى يابند. (5)

نام حكيم بن حِزام نيز در شمار كسانى كه آذوقه به شِعْبِ مى فرستادند ذكر گرديده است، ليكن در صورت صحّت، از آنجاكه وى از محتكران زمان پيامبر ص- بوده و از كسانى است كه رسول خدا- ص- هديه وى را نپذيرفته اند، شايد بتوان گفت انگيزه او منافع مادى بوده است. (6)

يعقوبى (م 293 ه. ق) در اين زمينه مى نويسد: قريش، شش سال پس از بعثت، رسول خدا را با خاندانش از بنى هاشم و بنى مطلب بن عبد مناف در دره اى كه به آن «شِعْبِ بن هاشم» گفته مى شد محصور ساختند و رسول اكرم با همه بنى هاشم و بنى مطلب سه سال در شِعْبِ ماندند تا آنكه رسول خدا و نيز ابوطالب و خديجه تمام دارايى خود را از دست دادند و به سختى و نادارى گرفتار آمدند. سپس جبرئيل بر رسول خدا فرود آمد و گفت: خدا موريانه را بر صحيفه قريش فرستاده تا هر چه بى مهرى و ستمگرى در آن بود بجز جاهايى را كه نام خدا بر آن نوشته شده، خورده است. (7)

وضعيت غم انگيز رسول خدا- ص- و همراهانشان در شِعْبِ، افرادى چون هشام بن عمرو را تحت تأثير قرار داده و آنها را براى شكستن حلقه محاصره به حركت واداشت، وى به همراه زهير بن ابى اميه، و مطعم بن عدى، و ابوالبخترى، و زمعة بن اسود بن مطلب، شبانگاهان در دهانه دره حجون كه از مناطق بالاى مكه است قرار گذاشته، آنجا جمع شدند و پيمان بستند تا در مورد لغو پيمان نامه اقدام كنند. (8)

دهانه درّه حَجُون همان جائى است


1- اعلام الورى، ص 59. چاپ بيروت
2- همان، ص 60.
3- همان.
4- همان.
5- همان، ص 61.
6- الصحيح من سيرةالنبى، ج 2، ص 111.
7- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 389. چاپ بيروت
8- تاريخ طبرى، ج 2، ص 228. ترجمه نهايةالارب، ج 1، ص 249. تهران 1364 ه. ش.

ص: 185

كه قبرستان ابوطالب قرار دارد و اگر شِعْبِ در اينجا قرار داشته و پيامبر- ص- و يارانشان نيز در اين مكان تحت محاصره بوده اند معنى نداشت افرادى كه از آنان ياد شد، مخفيگاه خود را آنجا قرار داده، و جايى اجتماع كنند كه هر لحظه خطر در كمين آنها باشد.

استفاده مخفيگاه از اين مكان نشانگر آن است كه حجون خارج و يا حداقل كنار مكه بوده است.

پاره اى از روايات نيز با صراحت، حجون را خارج مكّه آن روز دانسته است و بر اين اساس نمى توان گفت پيامبر- ص- و ياران و خويشاوندانشان همگى از مكّه خارج و در بيرون شهر اقامت گزيده اند!!.

عبيد بن زرارة از امام صادق- ع- نقل مى كند كه فرمود: هنگامى كه ابوطالب وفات يافت جبرائيل بر رسول خدا- ص- نازل شده و گفت: «يا مُحمّد اخْرُجْ مِنْ مَكّه ... اى محمد از مكه خارج شو!» كه در اين شهر ياورى براى تو نيست. قريش نيز بر رسول خدا- ص- هجوم آوردند آن حضرت نيز ترسان بيرون شد تا به كوهى در مكه كه به آن حَجون مى گفتند رسيد و آنجا ايستاد. (1)

ابوطالب خبر خورده شدن صحيفه را به مشركان اطّلاع داد و همراه آنان به كنار كعبه آمد و پس از گشودن آن، صحّت سخن رسول خدا- ص- بر همگان پديدار گشت. وجدان برخى انسانها بيدار شد و آنگاه كه ابوطالب و همراهان به شِعْبِ بازگشتند گروهى از رجال قريش سران خود را در مورد رفتارشان با بنى هاشم سرزنش كردند و گروهى از آنان، از جمله مطعم بن عدى و عدى بن قيس و زمعة بن ابى الاسود و ابوالبخترى بن هشام و زهير بن ابى اميه، سلاح پوشيده نزد بنى هاشم و بنى مطلب رفتند و از آنان خواستند كه از درّه بيرون آيند و به خانه هاى خود بروند و آنان چنين كردند. بيرون آمدن ايشان از دره در سال دهم بعثت بود. (2)

موسى بن عقبه مى گويد: چون خداوند متعال پيمان نامه سراپا مكر ايشان را نابود فرمود پيامبر و خويشاوندش از شِعْبِ بيرون آمدند و با مردم معاشرت كرده و ميان ايشان زندگى نمودند. (3)

قصيده معروف شِعبيه (لاميه) را نيز ابى طالب در شِعْبِ ابى طالب سروده است و اين همان شعبى است كه فرزندان مطلب و هاشم همراه با رسول خدا- ص- به آن پناه بردند. (4)


1- اصول كافى، ج 1، ص 449، چاپ بيروت. وافى، ج 3، ص 700.
2- نهايةالارب، ج 1، ص 248.
3- دلائل النبوه، ج 2، ص 68، تهران 1361 ه. ق.
4- التاريخ القويم، ص 95.

ص: 186

اسامى برخى از بنى هاشم كه همراه پيامبر- ص- در شِعْبِ محاصره شدند از اين قرار است:

1- ابوطالب بن عبدالمطّلب.

2- على بن ابيطالب- ع-.

3- حمزة بن عبدالمطلب.

4- عبيدة بن الحارث بن المطلب بن عبد مناف.

عبيده گرچه از بنى هاشم نبود ليكن به لحاظ آنكه بنى المطلب و بنى هاشم با يكديگر متحد بوده و نه در دوران جاهليت و نه در اسلام از هم جدا نبودند لذا مى توان او را نيز در شمار بنى هاشم بحساب آورد.

5- عباس بن عبدالمطلب.

6- عقيل بن ابى طالب.

7- طالب بن ابى طالب.

8- نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب.

9- نوفل بن الحارث بن عبدالمطّلب.

10- حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب.

او با پيامبر- ص- خوب نبود و گاهى نيز رسول خدا- ص- را در اشعارش هجو مى كرد، ليكن راضى به قتل آن حضرت نبود. (1)

11- خديجه بنت خويلد. (2)

و ... (3)

اكثر قريب به اتفاق موّرخان و سيره نويسان مكانى كه نبى اكرم- ص- و همراهانشان توسط افراد قريش محاصره گرديدند را شِعْبِ ابى طالب ذكر كرده اند كه به برخى از آنها ذيلًا اشاره مى شود:

بنى هاشم و فرزندان مطلب بدنبال فشار قريش نزد ابوطالب رفته و- جز ابولهب- همگان به درّه اى كه منسوب به ابوطالب و به شِعْبِ ابى طالب شهرت يافته بود، درآمدند. (4)

طبرى مى نويسد: از پى پيمان قريشيان، بنى هاشم و بنى المطلب به شِعْبِ ابوطالب رفتند و با وى فراهم شدند- به جز ابولهب كه به قريش پيوست- و با آنها بر ضد مسلمانان هم سخن شد. (5)

رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى (م 623 ه. ق) مى نويسد:

بنى هاشم و بنى مطلب چون ديدند كه قريش در عدواتِ ايشان چندان مُظاهَرَت و مُبالغت بنموده اند و چنان عهدنامه بنوشتند، ايشان نيز برخاستند و به جمعيت بَرِ ابوطالب آمدند و پيش وى بنشستند و با هم عَهد كردند و اتفاق بنمودند كه نُصْرت و مُعاونت سيّد- عليه السلام- دهند و حَصْمى قريش


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 65. داراحياء الكتب العربيه 1378 ه. ق.
2- ابن ابى الحديد، ج 14، ص 59.
3- ابن ابى الحديد ماجراى شِعْبِ را در ج 14، ص 58 به تفصيل بيان كرده است.
4- سيره ابن هشام، ج 1، ص 352.
5- تاريخ طبرى، ج 2، ص 225.

ص: 187

كنند و در جمله احوال آنچه بطريق تعصّب و حمايت بود پيغمبر- عليه السلام- را نگاه دارند. (1)

پس هاشميان جز ابى لهب و مطلبيان همگى به ابى طالب پيوسته و در شِعْبِ او بر وى داخل شدند و دو يا سه سال آنجا ماندند. (2)

در بحارالانوار به نقل از خرايج آمده است: قريش با يكديگر متحد شده و بنى هاشم را به شِعْبِ ابى طالب راندند. (3)

ابن قيم جوزى مى نويسد:

رسول خدا- ص- و همراهانشان در شب اوّل ماه محرم سال هفتم بعثت در شِعْبِ ابى طالب زندانى شدند ... و در همين مكان ابوطالب قصيده معروف لاميّه را سروده است. (4)

علامه امينى- قدس سره- مى نويسد: بنوهاشم و بنوالمطلب به سوى ابى طالب آمده و همراه با او در شِعْبِ داخل شدند. (5)

ابوبكر احمد بن حسين بيهقى مى نوسد: چون ابوطالب نيت ايشان را فهميد فرزندان عبدالمطلب را گردآورد و دستور داد كه پيامبر را در محله خود نگهدارى كنند. (6)

محمد بن عمر بن واقد گويد:

بنى هاشم شب اول محرم سال هفتم بعثت رسول خدا- ص- وارد درّه ابوطالب شد بنى مطلب هم همراه بنى هاشم در همان دره گرد آمدند. (7)

ابن اسحاق مى نويسد: بنوهاشم و بنومطلب به ابى طالب پناه آورده و در شِعْبِ او (يعنى ابى طالب) اجتماع كردند. (8)

مرحوم آيتى مى نويسد:

... چون كار قريش به انجام رسيد، «بنى هاشم» و «بنى مطَّلب بن عبد مناف» به «ابوطالب» پيوستند و همگى- جز «ابولهب ابن عبدالمُطَّلب» كه با قريش همكارى داشت- همراه وى در «شِعْبِ ابى طالب» درآمدند. (9)

ياقوت گفته است: شِعْبِ ابى يوسف همان شعبى است كه رسول خدا- ص- و بنى هاشم هنگامى كه قريشيان عليه آنان هم قسم شدند بدانجا پناه آوردند اين شِعْبِ از آن عبدالمطلب بوده، سپس به خاطر ضعف بيناييش آن را ميان فرزندانش تقسيم نمود و رسول خدا- ص- سهم پدر خويش را گرفت. منازل و محل سكونت بنى هاشم نيز در آن قرار داشته است.

مؤلف كتاب معجم الحجاز پس از نقل اين مطلب مى نويسد: اين شِعْبِ سپس به شِعْبِ ابى طالب معروف


1- سيرة رسول اللَّه، ج 1، ص 341.
2- عقدالثمين، ج 1، ص 230.
3- بحار، ج 19، ص 16. چاپ بيروت
4- زادالمعاد، ج 2، ص 46.
5- الغدير، ج 7، ص 363. تهران 1366 ه. ش.
6- دلائل النبوه، ج 2، ص 65.
7- طبقات الكبرى، ج 1، ص 209.
8- سيره ابن هشام، ج 1، ص 376.
9- تاريخ پيامبر اسلام، مرحوم آيتى، ص 154. تهران 1366

ص: 188

گرديده و آن را شِعْبِ بنى هاشم نيز ناميده اند و هم اكنون به شِعْبِ على شناخته مى شود. اين شِعْبِ در دهانه شمالى كوه ابوقبيس و بين اين كوه و خندمه قرار دارد. ولادت رسول خدا- ص- در همين مكان بوده و حدود سيصد متر با مسجدالحرام فاصله دارد. اينك تبديل به كتابخانه شده، و سپس در سال 1399 هجرى قمرى در طرح توسعه خيابان غزّه از بين رفته است. (1)

رفاعه رافع الطهطاوى نيز شِعْبِ ابى طالب را جايگاه محاصره شدگان دانسته، مى گويد: هاشميان همه به ابى طالب در شِعْبِ او پناه آوردند. (2)

ابراهيم رفعت پاشا مى نويسد: در طرف شرق منطقه قشاشيه، شِعْبِ على يا شِعْبِ بنى هاشم قرار دارد ... خانه خديجه بنت خويلد يا محل ولادت فاطمه- ع- دختر رسول اكرم- ص- نيز آنجاست. (3)

كوه ابوقبيس

يكى از مشهورترين كوههاى مكه، كوه ابوقبيس است. شِعْبِ على يا شِعْبِ ابى طالب از اين كوه آغاز و تا خندمه ادامه مى يابد. مى گويند: هنگامى كه سيلاب مسجدالحرام را فراگرفت، حجرالاسود را در اين كوه نهادند تا سالم بماند. جاى آن در شِعْبِ على، همانجايى بود كه زادگاه رسول خدا- ص- است.

برخى از شعاب مكّه

همانگونه كه قبلًا نيز اشاره شد در شمال شرقى مسجدالحرام سه شِعْبِ وجود دارد كه اسامى آنها عبارت است از:

1- شِعْبِ على يا شِعْبِ ابى طالب كه امروز آن را قشاشيه نيز مى نامند.

2- شِعْبِ بنى هاشم كه به آن غزّه نيز مى گويند.

3- شِعْبِ بنى عامر.

در اين سه منطقه از زمان جاهلى به اين طرف اجداد و نياكان پيامبر- ص- و سپس فرزندان عبدالمطلب و ابى طالب و بنى هاشم مى زيسته اند. (4)

بخشى از خانه هاى نزديك به شِعْبِ على، و حتى قسمتى از خانه ابن يوسف متعلق به ابوطالب بوده است.

قسمتى ديگر از خانه ابن يوسف كه محل تولد پيامبر- ص- است و اطراف آن متعلق به عبداللَّه پدر پيامبر- ص- بوده است.

بخش ديگرى كه خانه خالصه كنيز آزاد كرده خيزران است متعلق به


1- معجم معالم الحجاز، ص 57. دار مكّه
2- سيرة ساكن الحجاز، ج 1، ص 115.
3- مرآةالحرمين، ج 1، ص 180، 181. دارالمعرفه- بيروت
4- مرآةالحرمين، ج 1، ص 181.

ص: 189

عباس بوده است.

بخشى كه خانه طلوب كنيز آزاد كرده زبيده در آن قرار دارد متعلق به مقوم پسر عبدالمطلب بوده است. (1)

ازرقى مى نويسد: برخى از مردم مكه نيز مى گويند دره اى كه به آن دره ابن يوسف مى گويند همه اش متعلق به هاشم بن عبدمناف بوده است. همانان مى گويند: عبدالمطلب در زندگى خود همين كه نور چشمش كم شد (نابينا گرديد) سهم خود را ميان پسرانش تقسيم كرد و به اين جهت سهم عبداللَّه به پيامبر- ص- رسيد. خانه اى كه ميان صفا و مروه است ... و كنار خانه اى است كه در دست جعفر بن سليمان است. نيز متعلق به عباس بوده است.

ستون و نشانه رنگينى كه هر كس از مروه به صفا مى آيد از كنار آن سعى مى كند، كنار خانه عباس است. برخى هم پنداشته اند كه اين خانه از آنِ هاشم بن عبد مناف بوده است. (2)

خانه ام هانى دختر ابوطالب نيز در كنار در گندم فروش ها و كنار مناره است، كه در توسعه دوم مهدى عباسى- در سال 167 هجرى- ضميمه مسجدالحرام شده است. (3)

عقيل بن ابى طالب خانه اى را كه پيامبر در آن متولد شد، گرفت و تصرف كرد و معتب بن ابى لهب كه نزديك ترين همسايه پيامبر- ص- بود خانه خديجه را تصرف كرد و بعدها به صدهزار درهم به معاويه فروخت. (4)

عباس بن عبدالمطلب نيز خانه اى بين صفا و مروه داشته است. (5)

فاصله خانه عباس بن عبدالمطلب تا مسجدالحرام كمى بيشتر از 36 ذرع بوده است. (6)

عبدالمطلب نيز نزديك چاه زمزم خانه داشته است، شِعْبِ و خانه ابن يوسف نيز از آنِ ابى طالب بوده است. (7)

احمد سباعى مى نويسد: در سوق الليل خانه اى است كه «مال اللَّه» ناميده مى شود و در آن به مريض ها كمك كرده به آنها غذا مى دهند، نزديك اين خانه شِعْبِ ابن يوسف قرار دارد كه اينك شِعْبِ على ناميده مى شود و در آن خانه هاى عبدالمطلب بن هاشم و ابى طالب و عباس ابن عبدالمطلب قرار دارد. (8)

خانه خديجه بنت خويلد مادر مؤمنان در مكه در كوچه معروف به كوچه «حجر» كه به آن «زفاق العطارين» (كوچه عطاران) نيز مى گويند قرار دارد. فاطمه- س- در همين خانه متولد شده، از اين رو به


1- ترجمه اخبار مكه ازرقى، ص 487.
2- ترجمه تاريخ مكه ازرقى، ص 488.
3- همان مدرك.
4- ترجمه تاريخ مكه ارزقى، ص 498.
5- اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 27.
6- اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 371.
7- اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 263.
8- تاريخ مكه، احمد سباعى، ص 31. مكةالمكرمه 1404 ه. ق.

ص: 190

مولد فاطمه- س- نيز معروف است.

ونيز آمده است: حضرت خديجه- س- در همان خانه وفات يافت و رسول خدا- ص- تا زمان هجرت در آن سكونت داشت، سپس عقيل ابن ابى طالب آن را گرفت و ...

آنگاه در اين مكان مسجدى ساختند كه فضاى سرپوشيده (رواق) هست كه در آن هفت طاق وجود دارد كه روى هشت ستون قرار گرفته است.

و در ميانه ديوارى كه سوى قبله قرار گرفته سه محراب است كه در دو طرف آن 26 سلسله (زنجيره) قرار دارد. در مقابل آن نيز چهار طاق بر 5 ستون هست كه بين اين دو رواق صحنى واقع شده و رواق دوم از رواق قبلى كوچكتر است؛ زيرا در نزديكى آن برخى از مكانهايى است كه مردم براى زيارت آن خانه، به آنجا مى آيند و آن سه مكان عبارتند از:

1- مكانى كه گفته مى شود محلّ ولادت حضرت فاطمه- س- است.

2- مكانى كه به آن «قبةالوحى» گفته مى شود و چسبيده به مكان ولادت حضرت فاطمه- س- است.

3- مكانى كه به آن «مختبى» گويند كه كنار قبةالوحى است [و آن جايى است كه رسول خدا- ص- مخفيانه مردم را به اسلام دعوت مى نمود] برخى نيز گفته اند براى مصون ماندن از سنگ پرانى مشركان، پيامبر- ص- در آنجا مخفى مى شد ... (1)

كوتاه سخن آنكه:

- علاوه بر آنچه گذشت- در نقشه هاى موجود در حجاز (قديم و جديد) دقيقاً محل شِعْبِ على و شِعْبِ بنى هاشم، و شِعْبِ بنى عامر، در نزديكى مسجدالحرام مشخص گرديده و هيچكس قبرستان ابى طالب كه در شِعْبِ ابى دُبّ واقع شده را، شِعْبِ ابى طالب نام ننهاده است. بنابراين وجود شِعْبِ در آن مكان با آن همه دلائل و قرائن و شواهد روشن، كاملًا قابل توجيه است. زيرا اولًا آن منطقه محل سكونت اين خاندان بوده است.

ثانياً امكان زيستن و استفاده از ذخائر غذايى و امكانات موجود در خانه ها وجود داشته است وگرنه چگونه ممكن است در يك منطقه خشك پر از سنگلاخ و بدون سايبان آنهم در آفتاب سوزان مكه، مدت سه سال دوام آورد و زنده ماند؟!.

ثالثاً: منطقه اى كه هم اينك قبرستان ابى طالب ناميده مى شود در دوره جاهلى نيز قبرستان بوده، و


1- شفاءالغرام، ج 1، ص 272- 273. چاپ بيروت

ص: 191

نمى توان گفت رسول خدا- ص- به همراه ابى طالب و تعدادى زن و كودك، تمامى مناطق موجود در مكه را رها ساخته، به قبرستان پناه آورند!

رابعاً: حجون- همانگونه كه گذشت- خارج از مكّه بوده و اين با نقلهايى كه مى گويد: صداى ضجّه و شيون كودكان از بيرون شِعْبِ شنيده مى شد، سازگارى ندارد.

خامساً: در پاره اى نقل ها آمده است كه گاهى شرايط به اندازه اى سخت مى شد كه محاصره شدگان بناچار از گياهان و برگ درختان براى رفع گرسنگى استفاده مى كردند. (1)

در حالى كه در قبرستان آن روز آنهم خارج از مكه گياه و درختى وجود نداشته، تا محاصره شدگان از آن استفاده نمايند.

سادساً: براساس آنچه ازرقى نقل كرده، معلوم مى شود حتى تا سال دهم هجرت (حَجّةالوداع) هنوز در منطقه حَجون كسى سكونت نداشته، و اين منطقه تا چند قرن، خارج از شهر مكه بوده است.

سابعاً: اين قسمت از مكّه، اساساً منطقه مسكونى نبوده، و خانه و كاشانه اى در آن وجود نداشته، به شكلى كه پس از چند سال رسول خدا- ص- براى توقف چند روزه در آن، از خيمه استفاده فرمودند.

ابوالواليد مى گويد: پيامبر- ص- پس از هجرت به مدينه، ديگر وارد خانه هاى مكه نشدند و در سفرهاى مكه هرگاه طواف ايشان تمام مى شد به منطقه بالاى مكه مى رفتند و آنجا خيمه هايى براى ايشان زده مى شد.

عطاء نيز مى گويد: آن حضرت در سفر حجةالوداع پيش از رفتن به عرفات و قبل از حركت از مكه همچنان در منطقه بالاى مكه بودند.

وى سپس مى افزايد كه: روز فتح مكه به پيامبر- ص- گفته شد آيا در منزل خودتان در مكه فرود نمى آييد؟

فرمودند مگر عقيل براى ما خانه اى باقى گذاشته است، به پيامبر- ص- گفته شد: در خانه اى ديگر غير از خانه خودتان منزل كنيد، نپذيرفته و فرمودند: در خانه ها منزل نمى كنم و در همان بالاى مكه در حجون داخل خيمه اى بودند و از آنجا به مسجدالحرام مى آمدند، همچنين سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم از قول پدربزرگش نقل مى كند كه گفته است پيامبر- ص- را در فتح مكه ديدم كه در حجون داخل خيمه اى زندگى مى كردند و براى هر نماز به مسجد


1- الغدير، ج 7، ص 363.

ص: 192

مى آمدند. (1)

از آنچه گذشت به خوبى روشن مى شود كه شعب ابى طالب در مكانى غير از قبرستان ابوطالب قرار داشته، و چنين اشتباهى از چه زمان و براساس چه دليل و مدركى رخ داده، معلوم نيست.

تنها كسى كه احتمال داده شِعْبِ ابى طالب در منطقه حجون قرار گرفته، حلبى است وى پس از بيان محل ولادت رسول خدا- ص- مى گويد:

آنچه در پيش آمده منافاتى با اينكه شِعْبِ ابى طالب كه خود از بنى هاشم بوده، در كنار حجون قرار داشته، ندارد؛ زيرا امكان دارد ابى طالب به تنهايى در اين شِعْبِ زندگى مى كرده است. واللَّه اعلم (2)

ليكن دليلى بر صحّت اين نقل وجود نداشته، و شايد از كلمه «والله اعلم» حلبى بتوان فهميد كه وى نيز به صحت آن اطمينان نداشته است.

بنابراين سير طبيعى جريان، بدين شكل بوده كه وقتى ابى طالب، بنى هاشم و بنوالمطلب از سوى دشمن در معرض خطر جدّى قرار مى گيرند براى ايجاد يك دژ محكم و جبهه قوى در برابر آنان، همگى اطراف ابى طالب كه چهره اى سرشناس و انسانى نيرومند بوده گرد آمده و در يك مكان به نام شِعْبِ ابى طالب اجتماع كنند و با ايجاد پست هاى نگهبانى و استفاده از تاكتيكهاى مختلف به دفاع از خويش و شخص رسول اكرم- ص- بپردازند. و آنگاه كه محاصره خاتمه يافت بنى هاشم و بنومطلب از شِعْبِ خارج و به خانه هاى خويش رفته و ديگر به شِعْبِ ابى طالب مراجعت ننمودند.

متون تاريخى مؤيد اين معناست و اين نكته اى است كه برخى به آن توجه نداشته اند.

پايان


1- ترجمه اخبار مكه ازرقى، ص 430.
2- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 63. چاپ بيروت

ص: 193

ص: 194

ص: 195

وادى محسر

عباسعلى براتى

موقعيت جغرافيايى

«محسّر» رود كوچكى است كه از سمتِ شرقى كوه «ثبير» بزرگ از سوى ثقبه سرازير مى شود و به «وادى عُرَنه» مى ريزد. هنگامى كه از ميان منى و مزدلفه مى گذرد به صورت مرز و فاصله اى ميان آن دو قرار مى گيرد و به سوى جنوب مى رود. آبِ سيل اين رودخانه قبل از اينكه به «عُرَنه» بريزد، از كنار چشمه حسينيه (عين الحسينيّه) مى گذرد و با سه رود كوچك در منطقه مَفاجر مخلوط مى شود و همگى يك رودخانه را تشكيل مى دهند. محلّ به هم پيوستن اين سه رودخانه، اكنون آباد شده و يكى از محلّات شهر مكّه

ص: 196

گرديده است. در محسّر، كشاورزى و آبادانى وجود ندارد، مردم بيشتر با آن قسمت از محسّر آشنا هستند كه در ميان مزدلفه و مِنى قرار دارد و حاجيان از آن مى گذرند، در اين قسمت، تابلوهايى وجود دارد كه حدود «محسّر» را نشان مى دهد. (1)

معناى لغوى

محسّر از ريشه «حَسَرَ» و معناى آن خسته شدن و از پا افتادن است. (2)

خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: «... ينقلب إليك البصر خاسئاً و هو حسير» (الملك: 4)؛ «چشم، با خستگى به سوى تو باز مى گردد». (3)

علت نامگذارى آن به وادى محسّر آن است كه ابرهه و لشكرش با فيل براى نابودى كعبه آمدند، آنان وقتى به اين رودخانه رسيدند؛ از پاى در آمدند و از توان افتادند، و بنا به گفته قرآن، با سنگريزه هاى «سجيل» از پاى افتادند. و ابرهه ياران خود را از پيروزى نا اميد ساخت و آنان به خاطر از دست رفتن پيروزى، حسرت خوردند. (4)

فيل ابرهه «محمود» نام داشت و هر چه وادار كردند، وارد منطقه حرم نشد و حتى به وادى محسر هم نرسيد، ولى هرگاه روى او را به سوى يمن باز مى گرداندند، با شتاب مى رفت.

نامهاى مختلف محسّر

وادى محسر چند نام ديگر نيز دارد به اين شرح:

1- وادى النار؛ كه مردم مكّه، آن را به اين نام مى خوانند. (5)

علت اين نامگذارى آن است كه مردى از اهل مكّه براى شكار به آنجا رفته بود كه آتشى از آسمان آمد و او را سوزانيد. (6)

محمد حسين هيكل بر طبق ديدگاه علمى- تجربى خود، اين نامگذارى را چنين توجيه مى كند كه: آتش بيمارى آبله در اين رودخانه، سپاهيان ابرهه را سوزانيد و آنان با حسرت به كشورشان بازگشتند (7) و اين بر خلاف ظاهر قرآن است.

2- مهلل، زيرا وقتى مردم به اين وادى مى رسند، شتاب مى گيرند. (8)

3- مهلهل؛ زيرا اين جايگاه نزد مردم مشهور است، و يا به همين دليل سابق. (9)

4- بطن محسّر. (10)


1- عاتق بن غيث بلادى، معجم معالم مكّه، ص 248، دار مكّه، مكّة المكرّمة، 1403 ه/ 1983؛ همو، أودية مكّة، ص 28، 86، 115، دار مكّه.
2- طريحى، مجمع البحرين، مادّه «حسر».
3- طبرسى، مجمع البيان، 10/ 323، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1379 ه.
4- عاتق بن غيث بلادى، اودية مكّة، ص 86، سبيتى، ملئ العيبة، 5/ 101، وفاسى، شفاء الغرام، 1/ 499، ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، مادّه «حبس»، عاتق بن غيث بلادى، أودية مكّة، ص 86؛ همو، فضائل مكّة و حرمة البيت الحرام، ص 197؛ ابن هشام، السيرة النبوية 1/ 44. 46. ابن صلاح، المقدّمة فى علوم الحديث، 44 أ، حلب، 1931 م، وصلة الناسك فى صفة المناسك، مخطوط، دارلكتب المصرية.
5- أزرقى، أخبار مكة، 2/ 93؛ فاسى، شفاء الغرام، 1/ 499؛ بلادى، معجم معالم مكّه، ص 249، سبيتى، ملئ العيبة بما جمع بطول الغيبة، 5/ 102.
6- سبيتى، ملئ العيبة، 5/ 102؛ ابن الصلاح، المقدّمة فى علوم الحديث، 44 أ، حلب، 1931 م، وصلة الناسك وصفة المناسك؛ سليمان الجمل، الحاشية على شرح المنهج، 2/ 463.
7- فى منزل الوحى، ص 285، ط 7، دارالمعارف، القاهره، بى تا.
8- أزرقى، اخبار مكّه، 2/ 93.
9- فاسى، شفاء الغرام، 1/ 499؛ ابن الصلاح، المقدّمة، 44 أ.
10- زبيدى، تاج العروس، 3/ 140، دار مكتبة الحياة، بيروت؛ الجوهرى، الصحاح، 2/ 630، منتهى الأرب، مادّه «حسر».

ص: 197

آيا «وادى محسّر» بخشى از «منى» است؟

از آنجا كه احكام فقهى خاصّى براى هريك از مزدلفه، مِنى و محسّر وجود دارد، لذا فقهاى گذشته، به بررسى حدود اين سرزمين و ديگر مشاعر مقدّسه پرداخته اند.

اكثريت قاطع نويسندگان و فقهاى اهل سنّت و شيعه، وادى محسّر را بيرون از منى و نيز بيرون از مزدلفه مى دانند و معتقدند اين سه منقطه به ترتيب و بدون فاصله پشت سر هم قرار دارند: «منى»، «محسر» و «مزدلفه»؛ مثلًا مى گويند: محسّر، بيرون از منى و چسبيده به آن است. (1) و يا مى نويسند: محسّر ميان منى و مزدلفه قرار گرفته است. و منى، ميان دو رودخانه قرار دارد كه يكى چسبيده به موضع «جمره عقبه» نزديك مكّه، و ديگرى محسّر است. (2)

ابن قدامه فقيه حنبلى (م. 620 ه) مى نويسد: محسّر جزئى از منى نيست. (3)

شيخ يوسف بحرانى از علماى شيعه مى نويسد: محسر مرز منى است، بنا بر اين، خارج از آن حساب مى شود. (4)

حضرت آية اللَّه العظمى امام خمينى- قدس سره الشريف- مى نويسد: وادى محسّر، خارج از منى است. (5)

عدّه اى از نويسندگان سنّى و شيعه، با پيروى از برخى روايات، وادى محسّر را بخشى از منى دانسته اند.

محبّ طبرى آورده است: فضل بن عباس حديثى دارد كه مى رساند: محسّر از منى است. اين حديث در صحيحين آمده است. (6)

و صاحب مطالع مى نويسد: بخشى از محسّر داخل در منى و بخشى از آن در مزدلفه قرار دارد. (7)

شوكانى آورده است: محسّر بخشى از منى است. (8)

و از علماى شيعه، شهيد ثانى مى نويسد: وادى محسّر بخشى از منى است، بنابر اين واسطه اى ميان مشعر و منى، وجود ندارد. (9)

و نيز محقّق ثانى، شيخ على بن حسين كَرَكى (م. 940 ه) مى نويسد: محسّر (به كسر سين) جايى در منى است كه در صحاح نيز نام آن آمده است. (10)

احكام و آداب مُحسِّر

يكى از احكام وادى محسِّر آن است كه قبل از طلوع آفتاب نبايد از آن عبور كرد.


1- حربى، كتاب المناسك و أماكن طرق الحج و معالم الجزيرة، تحقيق حمد الجاسر، ص 506، دارليمامه، رياض، 1401 ه/ 1981 م؛ عاتق بن غيث بلادى، معجم معالم الحجاز، 8/ 40. 42، ياقوت حموى، معجم البلدان، 5/ 62، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1399 ه/ 1979 م.
2- عاتق بن غيث بلادى، معجم الحجاز، 8/ 40، سبيتى ملئ العيبة، 5/ 101.
3- المغنى، 3/ 427 و 447.
4- الحدائق الناضرة، 17/ 4، ط 2، دارالاضواء، بيروت، 1405 ه/ 1985 م.
5- مناسك حج، ص 213، ط 4، شركت افست، تهران، 1407 ه.
6- الفاسى، شفاء الغرام، 1/ 498، ط 1، دارالكتاب العربى، بيروت 1405 ه/ 1985 م، به نقل از محب طبرى، القِرى؛ مسلم، صحيح. كتاب حج حديث 1282- 3/ 104، مؤسسة عزالدين، بيروت، 1407 ه/ 1987 م؛ ابن قدامه، المغنى، 3/ 444؛ شوكانى، نيل الاوطار، 5/ 62.
7- الفاسى، شفاء الغرام، 1/ 498 به نقل از صاحب مطالع، السبيتى، محمد بن عمر بن رشيد م. 721 ه، ملئ العيبة بما جمع بطول الغيبة، 5/ 101 پاورقى، دارالغرب الاسلامى، بيروت، 1408 ه/ 1988 م؛ البكرى، معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، 4/ 1191 تحقيق مصطفى السقاء، بيروت، 1983 م، أزرقى، اخبار مكّة، 2/ 93.
8- نيل الأوطار، 5/ 62، دارالجيل، بيروت افست از روى چاپ دارالحديث- قاهره بى تا.
9- الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية، 1/ 234، چاپ اسلامية، تهران، بى تا كتاب حج، فصل خامس، فى الاحرام والوقوفين.
10- جامع المقاصد، 3/ 220، مؤسسة آل البيت، قم، 1408 ه؛ الجوهرى، صحاح اللغة، 2/ 630، دارالعلم للملايين، بيروت، 1376 ه/ 1956 م.

ص: 198

اين حكم، براى كسانى است كه در صبح روز عيد قربان، مى خواهند براى افاضه به منى، مشعر الحرام (مزدلفه) را به سوى منى ترك كنند. آنان مى توانند تا نزديكى وادى محسّر بيايند و آنجا توقف كنند و با طلوع خورشيد وارد محسر شوند و از آن بگذرند و به منى بروند. (1)

مراجع كنونى شيعه نيز مى فرمايند: بايد قبل از طلوع آفتاب از وادى محسّر نگذرند. (2)

يكى ديگر از احكام ويژه محسّر آن است كه به هنگام عبور از آن، مستحب است انسان، با حالت دويدن، مسير را طى كند. و اين حكم، تقريباً در ميان همه مسلمين اجماعى است، زيرا پيامبر- ص- و صحابه نيز چنين مى كرده اند.

پيامبر- ص- وقتى به محسّر مى رسيد، با شتاب، مركب خود را مراند. (3)

عمر بن خطاب نيز وقتى به اين نقطه مى رسيد، چنين مى كرد و اين اشعار را مى خواند:

اليك تسعى قلقاً وزينها مخالفاً دين النصارى دينها

معترضا فى بطنها جنينها قد ذهب الشحم الذى يزينها

در حاليكه كمربندش مى جنبد به سوى تو مى آيد و دين او با دين نصارى مخالف است فرزند خود را در شكم، جاى داده است و پيه و چربى كه زينت بخش او بود، از دست داده است

عبداللَّه بن عمر نيز هنگامى كه به ميان اين وادى مى رسيد همين كار را مى كرد، و تاكنون نيز مردم چنين مى كنند. (4) ائمه أربعه اهل سنت، درباره استحباب دويدن در اين وادى اتفاق نظر دارند. (5) در منابع شيعه نيز رواياتى درباره استحباب دويدن در محسّر آمده است. (6)

استحباب دويدن به قدرى مؤكد است كه در روايتى آمده است كه امام صادق- ع- به كسى كه دويدن در آنجا را فراموش كرده بود؛ سفارش فرمود كه از مكّه بازگردد و دوباره در آنجا بدود، و اگر جاىِ محسّر را نمى داند؛ از مردم بپرسد. (7)

دعايى نيز براى هنگام دويدن در محسر رسيده است كه متن آن چنين است:

«الّلهم سلّم عهدى واقبل توبتى و أجب دعوتى و اخلفنى فيمن تركت بعدى».

اين دعا از رسول خدا- ص- روايت مى شود و مقدار دويدن در محسر، صدگام


1- ابن حمزه، وسيله الينابيع الفقهيه 8/ 441؛ ابن زهره، الغنية الينابع الفقهيه، 8/ 410؛ شيخ مفيد، المقنعة، ص 417، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1410 ه؛ شيخ طوسى، المبسوط، 1/ 368، المكتبة المرتضوية. المطبعة الحيدرية، تهران، 1387؛ محقق حلى، الشرائع، 1/ 258، دار الاضواء، بيروت، 1403 ه/ 1983 م. محقق كركى، جامع المقاصد، 3/ 220 شهيد ثانى، اللمعة الدمشقية، 2/ 272، دارالعالم الاسلامى، بيروت، باشراف السيد محمد كلانتر.
2- على افتخارى، آراء المراجع فى الحج، ص 338، دارالقرآن الكريم، قم 1412 ه/ 1371 ه
3- عاتق بن غيث بلادى، معجم معالم مكّة، ص 249؛ همو، معجم معالم الحجاز، 8/ 41 به نقل از جابر بن عبداللَّه انصارى؛ فاسى، شفاء الغرام، 2/ 93؛ البكرى، المعجم، 4/ 119، به نقل از نووى، الايضاح و المحب الطبرى، القرى و المطالع؛ الأزرقى، اخبار مكّة 2/ 93.
4- همه مصادر فوق.
5- فاسى، شفاء الغرام، 1/ 499؛ أزرقى، اخبار مكة، 2/ 189- 190.
6- الحرّ العاملى، وسائل الشيعة، 10/ 46، دار احياء التراث العربى، بيروت، به نقل از تهذيب و من لايحضره الفقيه، كافى و مستدرك الوسائل، 10/ 54، به نقل از دعائم الاسلام و فقه الرضا والهداية؛ شهيد ثانى، الروضة البهيّة كتاب الحج، اعمال الوقوفين.
7- وسائل الشيعه، 10/ 46، حديث 1 و 2 و 3، از باب 13، از ابواب وقوف به مشعر، نجفى، جواهر الكلام، 19/ 102.

ص: 199

است. (1)

در منابع اهل سنّت آمده است كه توقف در اين منطقه مكروه، و وقوف در آن ممنوع است، و شايد علّت، آن باشد كه اينجا مكان نزول عذاب است، بنابر اين، بايد از عذاب خدا، به خود او پناه برد، و زودتر آن مكان را ترك كرد. برخى گفته اند: اين وادى جايگاه شياطين است. (2) و برخى گفته اند كه اين سرزمين موقف مسيحيان، به هنگام حج بوده است. (3)

آيا قربانى كردن در وادى محسّر، درست است؟

فتواى مراجع كنونى شيعه آن است كه قربانى بايد در منى باشد، و در وادى محسّر، نيز قربانى، صحيح است و اگر عسر و حرجى در كار باشد، ذبح و قربانى در خارج از منى نيز اشكالى ندارد. (4)

در روايات شيعه آمده است كه: امام صادق- ع- فرمود: هدى واجب را فقط در منى و هدى غير واجب را در مكه و يا منى مى توان انجام داد. (5)

در روايت ديگر آمده است: معاوية بن عمار گفت: به امام صادق- ع- گفتم: مردم تعجب كردند كه شما قربانى خود را در منزل خود، در مكّه كشتيد. فرمود: سراسر مكّه، قربانگاه است. (6) كه تفسير و تأويل آن، همان روايت قبلى است.

از نظر اهل سنّت، قربانى كردن در تمام درّه هاى مكّه، درست است. و روايات آنها نيز در اين باره دو دسته است، كه برخى از آنها به جواز قربانى در همه جاى مكّه اشاره مى كند:

در روايتى از جابر بن عبداللَّه انصارى از رسول خدا روايت شده است كه فرمود: «... سراسر منى، قربانگاه است، و همه دره هاى مكّه راهِ عبور و قربانگاه است». (7)

در روايا ديگر آمده است: عبداللَّه بن عباس در مكه نيز قربانى مى كرد، ولى عبداللَّه بن عمر، در مكه قربانى نمى كرد، و فقط در منى، ذبيحه خود را مى كشت. (8)

ولى روايات ديگرى نيز دارند كه ظاهر آنها فقط جواز قربانى در منى است مانند حديث زير:

ابو رافع مى گويد: پيامبر- ص- فرمود: سراسر منى قربانگاه است. (9)

و جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: من در اينجا عرفه توقف كردم، ولى سراسر


1- وسائل الشيعة 10/ 47، حديث 1 و 2، از باب 14، از ابواب وقوف به مشعر؛ النجفى، جواهر الكلام، 19/ 102.
2- فاسى، شفاء الغرام، 1/ 500.
3- نى بيدى، تاج العروس، 3/ 140.
4- على افتخارى گلپايگانى، آراء المراجع فى الحج، ص 358، دارالقرآن الكريم، قم، 1412 ه/ 1371 ش.
5- شيخ طوسى، الاستبصار، 2/ 263، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1390 ه.
6- همان، والتهذيب، 1/ 502؛ الكافى، 1/ 299.
7- بيهقى، السنن الكبرى، 5/ 122، دارالفكر، بيروت.
8- همان.
9- همان.

ص: 200

عرفه، موقف است. و در اينجاى مزدلفه توقف كردم ولى سراسر آن موقف است، و در اينجاى منى قربانى كردم ولى سراسر آن قربانگاه است. (1)

احكام ديگر وادى محسّر

* يكى از احكامِ محسّر در فقه اهل سنت اين است كه مستحب است، سنگريزه هاىِ مورد نياز براى رمى جمرات را از آنجا جمع كرد.

مسلم آورده است: پيامبر- ص- وقتى به محسر- كه بخشى از منى است- رسيد، به اصحاب فرمود: سنگريزه هايى (به اندازه دانه باقلا) براى رمى جمرات، جمع كنيد. (2)

* توقف در وادى محسّر جز در صورت ضرورت جايز نيست، (3) زيرا نصارى و مسيحيان در آنجا توقف مى كردند، و مأموريم با آنها مخالفت كنيم. (4)

* مستحب است در حال عبور از وادى محسر پيوسته تلبيه بگويد. (5)

* مستحب است دويدن در وادى محسر را به مقدار پرتاب يك سنگ ادامه دهد.

مساحت وادى محسّر

طول محسر، 3812 متر است. نقطه پايان آن، مأزمين (دو كوهى كه در مسير حجّاج از مزدلفه به منى قرار دارد) است. بخش وسيع و گسترده محسّر، مزدلفه ناميده مى شود، و 2548 متر طول دارد و از مشعر الحرام يا منطقه «قُزَح» كه حاجيان، صبح روز عيد براى دعا نزد آن مى ايستند؛ آغاز مى شود و علامت آن دو ديوار است يكى از راست و ديگرى از چپ.

اين رودخانه (محسّر) در پايان سرزمين مزدلفه، باريك مى شود و عرض آن به 50 متر مى رسد و تا مسافتى در حدود 4372 متر يعنى تا «العلمين» كه مرز حرم از سمت عرفه است؛ امتداد پيدا مى كند. اين دو ساختمان، مانند دو ساختمان موجود در مشعر (ستون سنگى) ولى كوچكتر هستند و فاصله ميان آندو، 100 متر است. اينجا رودخانه را «مأزَمين»، يا «طريق المأزمين» يا تنگه ميان مزدلفه و عرفه مى نامند. زيرا دو كوهى كه در دو طرف آن است «مأزمين» نام دارند، و «مأزم» به معناى راه باريك ميان دو كوه است. (6)

فاصله ميان جمره عقبه تا وادى محسر (طول منى): 3528 متر.

پايان وادى محسر تا آغاز مأزمين (طول مزدلفه): 3812 متر.

آغاز مأزمين تا نقطه العين، مرز حرم (طول مأزمين): 4372 متر. (7)


1- همان، 5/ 239.
2- مسلم، صحيح، كتاب حج، حديث 268 شماره مسلسل حديث 1281، ج 3، ص 104، ط 1، مؤسسة عزالدين، 1407 ه/ 1987 م؛ النسائى، السنن، 5/ 258؛ عاتق بن غيث بلادى، فضائل مكه و حرمة البيت الحرام، ص 169، دارمكّة، مكّة المكرمة، 1410 ه/ 1985 م.
3- عاتق بن غيث بلادى، اودية مكّة، ص 86، دار مكّة، مكّة المكرمة، 1405 ه/ 1985 م.
4- سليمان الجمل، الحاشية على شرح المنهج، 2/ 463، دارالفكر، بيروت، بى تا.
5- ابن قدامة، المغنى، 3/ 444.
6- ابراهيم رفعت پاشا، مرآة الحرمين، ج 1، ص 339- 341، المطبعة العلمية، قم، افست از روى ط 2، مطبعة دارالكتب المصرية، القاهرة 1344 ه/ 1925 م.
7- همان، 341.

ص: 201

در اينجا براى آشنايى بيشتر با موقعيت جغرافيايى محسّر توجه شما را به اين نقشه جلب مى كنيم:

ص: 202

ص: 203

ص: 204

ص: 205

ص: 206

تاريخچه مسجد النبى (ص) از آغاز تأسيس تا سال 87 هجرى

احمد محمد صالح

ترجمه و تحقيق: احمد زمانى

مدينه منوره و مسجدالنبى

سال سيزدهم بعثت بود كه حدود 75 نفر از انصار در عقبه منى با رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- بيعت نموده (1) و سپس به مدينه منوّره بازگشتند. نزديك به سه ماه از اين قضيه تاريخى گذشته بود كه آنان و گروهى ديگر از مهاجران بسيارى از روزها، صبحگاهان به خارج مدينه مى آمدند و در انتظار آن حضرت مى نشستند، سرانجام روز دوشنبه 18 ربيع الاوّل فرا رسيد، طبق معمول بامداد آن روز نيز به خارج مدينه رهسپار شدند و در آنجا تا نزديكى هاى ظهر، چشم به راه نشستند امّا خبرى نشد. تا اينكه ظهر آن روز رسول گرامى اسلام از طريق ذوالحليفه وارد مدينه شدند و خبر به مردم مدينه رسيد، زن و مرد، كوچك و بزرگ در نزديكى مسجد قبا به استقبال آن حضرت شتافتند، همگى در نهايت خرسندى و شادمانى به يكديگر تبريك مى گفتند و اين شعر را با همديگر مى خواندند:

طَلَع البَدْرُ عَلَيْنا مِنْ ثَنيّات الوداع (2) وَجَبَ الشكُر علينا ما دَعالِلّهِ داعٍ (3)

در آن هنگام ابوبكر جهت عرض خيرمقدم، خدمت رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- آمده، گفت: مردم مدينه مشتاقانه منتظر قدوم شمايند. پيامبر- ص- فرمود در انتظار برادرم علىّ بن ابى طالب- عليه السلام- هستم.

آن حضرت 15 روز در قبا توقف كرد تا على- عليه السلام- به همراه همسرش فاطمه زهرا- سلام اللَّه عليها- به آن حضرت ملحق شدند. در اين مدت، مسجد قبا را تأسيس كرد و در ضمن خانه هاى مدينه از بت و بت پرستى پاكسازى گشت، (4) سپس رسول خدا- ص- سوار بر مركب عازم ناحيه بالاى مدينه منطقه بنوعمرو بن عوف شده و در آنجا


1- دكتر محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 172،- آنان 73 نفر مرد و 2 نفر زن به نامهاى: امّ عماره و امّ منيع، از انصار بودند- به نقل از «الطبقات الكبرى»، ج 1، ص 221.
2- ثنيّةالوداع: كوههاى مشرف مدينه منوره است كه در مسير مكّه واقع شده. مردم مدينه مسافران را تا آنجا مشايعت مى كردند.
3- ترجمه شعر: آشكار شد بر ما ماه شب چهارده از كوههاى ورودى شهر، واجب است بر ما حمد و ثناى الهى، مادامى كه ثناگويى دارد.
4- كامل بن اثير، ج 2، ص 107.

ص: 207

مسكن اختيار نمود. (1) انس بن مالك گويد:

رسول خدا- ص- به همراه بعضى، چهارده شب در آنجا اقامت گزيدند، در اين ايّام بود كه به دنبال گروهى از قبيله بنى نجار فرستادند و آنان را به نزد خود فراخواندند آنها هم بلافاصله با شمشيرهاى برهنه به اقامتگاه آن حضرت آمده، در خدمتشان حضور يافتند. انس ادامه مى دهد: رسول خدا- ص- را ديدم سوار بر مركب و ابوبكر با گروهى از بنى نجار در كنارش ايستاده و به سوى قبيله بنى نجار حركت كردند تا به خانه ابو ايّوب انصارى- ره- رسيدند، (2) حضرت بعد از نزول اجلال اين آيه شريفه را خواندند:

«ربّ انزلنى منزلًا مباركاً و أنت خير المنزلين». (3)

ابن اسحاق مى گويد: رسول خدا- ص- در خانه ابوايّوب انصارى بود تا مسجد و خانه اش ساخته شد و سپس به خانه خود در جوار مسجد منتقل گرديد. (4)

كوشش رسول خدا- ص- جهت ساختن مسجدالنبى- ص-

رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- خطاب به گروهى از بنى نجار فرمودند:

اين مكان را بهمراه آنچه دارد ارزش يابى و قيمت گذارى كنيد تا جهت بناى مسجد خريدارى شود، بنى نجار گفتند: به خدا قسم چيزى نخواهيم گرفت؛ زيرا شما زمين را براى خدا مى خواهيد. در آن زمين نخل خرما، قبر عدّه اى از مشركين و ساختمان مخروبه اى وجود داشت كه به همين جهت در اطراف آن ديوارى كشيده شده بود. بعد از جلب رضايت قبيله بنى نجار، پيامبر عظيم الشأن دستور داد: درختها را قطع كردند و قبرها را بهمراه ساختمان مخروبه صاف و هموار نمودند، و براى ساختن مسجد آماده ساختند.

سخن نزديكتر به واقع اينكه: رسول خدا- ص- أسعد بن زراره (5) را نزد خود خواسته و فرمودند: زمين متصل به مسجدى را كه در آن نماز مى خوانيم بخريد تا مسجد مناسبى را بنا كنيم. أسعد بن زراره عرض كرد: اى رسول خدا! اين سرزمين متعلق به دو يتيم به نام «سهل» و «سهيل» فرزندان رافع بن عمر و بن نجّار، است كه مسئوليت و سرپرستى آن دو، به عهده من است و شما مى توانيد در اين زمين مسجد را بنا كنيد. رسول خدا- ص- فرمودند: «حتماً بايد قيمت زمين را بگيريد». لذا پس از ارزش يابى قيمت زمين را به يتيمان پرداخت نمودند (6) و سپس آن را تصرف كردند. (7)

پيامبر گرامى اسلام- ص- به همراه ديگر اصحاب- كه در بنا و ساختن مسجد دست اندركار بودند- ابتدا پايه هاى مسجد را از سنگ چيده، سپس ديوارهاى آن را با


1- بحارالانوار، ج 19، ص 106- روايتى ديگر از ابن اسحاق: رسول خدا- ص- تصميم گرفت داخل مدينه شود بر شتر خود سوار شد و بهمراه بعضى از صحابه براه افتادند، در ميان كوچه هاى مدينه به خانه هريك از انصار مى رسيد جلوى ناقه او را مى گرفتند و مى گفتند: اى رسول خدا! قبيله ما با آنچه به همراه دارد، در خدمت شما است به خانه ما داخل شويد و ما را مفتخر سازيد. رسول خدا- ص- مى فرمود: «جلوى ناقه را رها كنيد همانا او مأمور است» افسار شتر را بر روى گردنش نهادند. آمد تا در ميان قبيله بنى نجّار جلوى خانه «ابوايّوب انصارى» و محلّ مسجد فعلى «مِرْبد» زانو به زمين زد، رسول خدا پياده شد، و اين افتخار نصيب ابوايوب گرديد. سيره ابن هشام، ج 2، ص 140- تاريخ طبرى، ج 2، ص 116.
2- سنن ابى داود، ج 1، ص 123.
3- سوره مؤمنون: 21.
4- سيره ابن هشام، ج 2، ص 143- فى منزل الوحي، چاپ هفتم، دارالمعارف، ص 449.
5- اسعد بن زراره از بزرگان قبيله بنى نجار بود، او با عده اى ديگر از مسلمانان در آنجا نماز مى گزارد، رسول خدا در ابتداى هجرت با آنان در اطاق كوچكى نماز اقامه مى نمودند زيرا «ابن امّ مكتوم» كه از سوى آن حضرت به مدينه آمده بود عدّه اى را با احكام اسلام آشنا نمود.
6- 10 دينار پرداخته شد «زادالمعاد، ابن القيم الجوزى، ج 2، ص 56».
7- في منزل الوحى، 449.

ص: 208

خشت هاى خامى كه مسلمانان طبق دستور آن حضرت فراهم كرده بودند، ساختند، ستونهايش را از تنه هاى درخت خرما قرار داده بودند و قسمتى از سقفش را با شاخه هاى نخل خرما پوشاندند و بخش زيادى از سقف آن بدون پوشش ماند. (1)

نورالدين سمهودى نقل مى كند كه پيامبر اكرم- ص- هنگام ساختن مسجد چنين زمزمه مى كرد:

اللّهم لاخير الّا خير الآخرة فارحم الأنصار و المهاجرة (2)

و نيز گفته است كه اميرالمؤمنين على- عليه السلام- با مهاجرين و انصار در كنار رسول خدا- ص- مشغول كار بود و اين رجز را مى خواند:

لايستوى من يعمر المساجد يدأب فيها قائماً و قاعد

و من يرى عن الغبار حائذاً (3)

وضعيت هندسى ساختمان مسجد النبى در آن روز بدين صورت بود كه: مقدار سه ذراع (4) از ديوار به وسيله سنگ و بقيه آن با خشت خام بنا گرديد، و چنانكه گفته شد:

سقف مسجد از شاخه هاى نخل خرما بود و اين شاخه ها بگونه اى به همديگر چسبيده و در كنار هم چيده شده بود كه آفتاب به داخل نفوذ نمى كرد. وليكن چنان نبود كه از نفوذ آب باران جلوگيرى كند، لذا بعد از مدتى، وقتى باران باريدن گرفت آب به داخل مسجد چكّه كرد، و براى مسلمانان مشكلاتى را بوجود آورد كه بناچار سقف را گِلكارى نمودند.

مراغى از ابن نجار نقل مى كند: از رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- در مورد كيفيّت و چگونگى ساختمان مسجد سئوال كردند، فرمود:

«عريشى كعريش موسى، خشيبات، والأمر أعجل من ذلك».

«مسجد من سايبانى همانند سايبان موسى- عليه السلام- است كه چوبهايى بهمراه داشت، (او سپس فرمود:) مرگ و اجل با سرعت تمام به سراغ انسان خواهد آمد». (5)

دورانى از عمر مسجد نگذشته بود كه ياران پيامبر اكرم- ص- پيشنهاد كردند مسجد را گسترش دهند و گفتند چنانچه آن حضرت موافق باشند ساختمانى محكم تر بسازند، كه رسول خدا- ص- همان جواب را تكرار فرمودند. (6)

ارتفاع و بلندى ديوار مسجد به اندازه قد يك نفر مى شد، (7) هنگامى كه خورشيد بالا مى آمد، طول سايه ديوار به اندازه يك ذراع (دو قدم) مى شد و نماز ظهر توسط مسلمانان اقامه مى گرديد و آنگاه كه به دو ذراع مى رسيد نماز عصر مى خواندند. نماز رسول خدا و مسلمانان به سوى بيت المقدس برگزار مى شد زيرا از قبله مسجدالنبى از ابتداى تأسيس تا


1- ابن كثير، البدايه و النهاية، ج 3، ص 214. نهايةالأدب، جزء 16، ص 344.
2- ترجمه شعر: پروردگارا در مقابل خوبيهاى جهان آخرت خوبى وجود ندارد- پس رحمت بفرست بر انصار و مهاجرين.
3- دكتر محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 211- وفاءالوفا باخبار دارالمصطفى، ج 1، ص 329. سيره ابن هشام، ج 2، ص 142. ابن هشام مى گويد: از بسيارى از اهل شعر پرسيدم گفتند على بن ابى طالب- ع- را خوانده وليكن معلوم نيست قائل و گوينده چه كسى است؟ آن حضرت يا ديگرى، ترجمه رجز: مساوى نيست كسى كه در ساختن مساجد مشاركت دارد و- در حال ايستاده و نشسته- تلاش مى كند با كسى كه سعى مى كند غبار بر لباسش ننشيند
4- در ذرع هاشمى 33/ 49 سانتى متر بوده است.
5- الحاوى للفتاوى للسيوطي، ج 2، ص 76. منزل الوحى، ص 450.
6- دلائل النبوة بيهقى، ج 1، فصل مسجدالرسول. زادالمعاد، ج 2، ص 56.
7- و گفته شده يك وجب از قد يك انسان بيشتر بوده است.

ص: 209

مدت يكسال و أندى به سوى بيت المقدس بود، همانطورى كه رسول اكرم- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- قبل از هجرت در مكّه به سوى بيت المقدس نماز مى گزارد.

مساحت مسجدالنبى- ص- در اولين مرحله

استاد محمد حسين هيكل مى نويسد: (1) مساحت مسجدالنبى در اولين مرحله عبارت است از 35 متر طول و 30 متر عرض كه در مجموع چنين مى شود: 1050/ 30* 35 در اين مرحله، بخشى از مسجد جهت سكونت فقرا اختصاص داده شد، آنان مورد توجه رسول خدا- ص- بودند، و مسلمانان ديگر براى آنان غذا مى آوردند، آنها در وقت نماز اولين صف را تشكيل مى دادند و در ميدان جهاد از پيشتازان بودند. اينان بعد از مدتى به «اصحاب صفّه» (2) معروف شدند.

جايگاه اصحاب صُفَّه تا امروز همچنان باقى است كه سادات و اشراف و بزرگان در اين مكان مى نشينند و عبادت مى كنند.

نداى اذان از مسجدالنبى- ص-

پس از سپرى شدن كارهاى ساختمانى مسجد، نداى ملكوتى اذان توسط وحى مقرر و اعلام گرديد، و وقت نمازها بوسيله اذان معلوم مى شد.

يعقوبى مى نويسد: دوران آغاز و صدر اسلام مؤذّن مسجدالنبى «بلال حبشى» بود و گاهى نيز «ابن ام مكتوم» اذان مى گفت، بدين صورت كه هركدام زودتر در نماز حضور پيدا مى كردند اذان را او و اقامه را ديگرى مى گفت. (3)

تغيير و تعيين قبله مسجدالنبى- ص- توسط پيامبر- ص-

سال دوّم هجرت- نيمه ماه رجب، بعد از غزوه بدر اولى بود كه- خداى سبحان اراده كرد تا قبله گاه مسلمانان را از جانب بيت المقدس به سوى كعبه تغيير دهد. (4) اينجا بود كه اين آيه را به رسول خدا ناز نمود:

«قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضيها فولّ وجهك شطر المسجد الحرام، و حيث ماكنتم فولوا وجوهكم شطره ...». (5)

«ما صورت تو را كه به سوى آسمان نگاه مى كنى- و در انتظار فرمان ما براى تعيين قبله نهايى


1- صفَّة: بضم «صاد» و تشديد «فاء» بر وزن ضُلَّةْ، سكوئى است بزرگ به شكل مربع مستطيل كه در جهت شمالى مقبره رسول خدا- س- واقع شده و حدود 30 سانتى متر از سطح زمين مسجد بلندتر است. وفاءالوفاء، ج 2، ص 453.
2- سيره ابن هشام، ج 2، ص 156. تاريخ پيامبر اسلام، ص 212.
3- في منزل الوحي، ص 451.
4- دكتر محمد ابراهيم آيتى: تاريخ پيامبر اسلام، ص 218- ابن اسحاق مى گويد: 18 ماه پس از هجرت در ماه شعبان قبله تغيير يافت.- سيره حلبى، ج 2، ص 257- بحارالانوار، ج 19، ص 199 حديث 2: نقل مى كند: معاوية بن عمار از امام صادق- عليه السلام- سؤال كرد؟ چه زمانى رسول اللَّه- ص- از بيت المقدس به كعبه منصرف شد. امام صادق- ع- فرمودند: «بعد از برگشت از غزوه بدر».
5- بقره: 144.

ص: 210

هستى- مى بينيم و اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى بازمى گردانيم، پس روى خود را به جانب مسجدالحرام كن، و در هركجا بوديد صورت خود را به جانب آن گردانيد».

رسول گرامى اسلام پس از 17 ماه نماز به جانب بيت المقدس، وقتى خواست قبله مسجدالنبى را تغيير دهد به گروهى از اصحاب خود دستور داد در زواياى مسجد بايستند تا جهت قبله را به سوى مسجدالحرام مشخص كند. در اين هنگام جبرائيل نازل شد و با قدرت الهى تمام موانعى را كه جلو چشم رسول اللَّه- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- قرار داشت برطرف ساخت، و سپس عرض كرد: اى رسول خدا! قبله را در جاى خود قرار ده- پيامبر- ص- با ديدن كعبه معظّمه، قبله را در مسجد خود بدان سو تأسيس نمود بطورى كه قبله مسجد در مقابل ناودان كعبه واقع شد. آنگاه جبرائيل عرض كرد: درست قبله در جاى خود قرار دارد.

بعد از پايان يافتن قبله مسجد، جبرائيل با اذن خداوند- متعال- هرآنچه در مقابل چشم رسول خدا- ص- جهت ديدن كعبه معظّمه محو شده بود به جاى خود برگرداند.

بدين ترتيب درب جنوبى مسجد بسته شد و قبله و محراب در جاى آن قرار گرفت كه روبروى ناودان كعبه واقع شده است. (1)

بازسازى و گسترش مسجدالنبى- ص- به دست مبارك رسول خدا- ص-

6 سال از ساختن بناى مسجدالنبى گذشت. در سال هفتم هجرى غزوه «خيبر» پيش آمد، رسول گرامى اسلام به همراه مسلمانان در نبرد با يهود در قلعه هاى خيبر به پيروزى رسيدند، پس از آن مدينه منوره يكپارچه در اختيار رسول خدا- ص- قرار گرفت و هر روز بر جمعيت مسلمانان افزوده مى شد و عده اى بدانجا هجرت مى كردند. به همين جهت اصحاب و ياران پيامبر- ص- پيشنهاد بازسازى و توسعه مسجد را نمودند، حضرت با طرح آنان موافقت نمود، كه به فرمايش امام صادق- عليه السلام-: رسول خدا- ص- در مرتبه دوّم، مسجد را توسعه دادند و آن را از ناحيه طول و عرض- هر كدام- به 100 ذرع رسانيدند. (2)

در اين مرحله شكل و چهار چوبه مسجد تغيير كرد؛ يعنى طول هر ضلع به صد متر رسيد و بصورت مربّع درآمد. و در روايت ديگر آمده است: كه به صورت مربعى درآمد كه هر ضلع آن 50 متر شد. البته شكل اصلى آن تغييرى نكرد، زيرا در مرحله اوّل كه از سنگ و خشت خام و تنه درخت خرما و شاخه هاى آن تشكيل شده بود در مرحله بعد نيز از همين مواد و وسائل استفاده شد، ليكن نحوه چيدن ديوارها تغيير كرد بدين نحو: كه خشت ها را بصورت جفت دركنار يكديگر و سپس هر دو را مخالف دوتاى ديگر- عمودى و افقى- قرار دادند. (3)


1- وفاءالوفاء بأخبار دارالمصطفى، ج 1، ص 365.
2- مدينه شناسى، سيد محمد باقر نجفى، ص 35. به نقل از اعلاق النفيسه، ص 65- 64. متر 33/ 49/ 100 ذرع- مساحت مسجدالنبى، مترمربّع 2433/ 33/ 49* 33/ 49
3- أخبار مدينةالرسول، ص 93.

ص: 211

مراغى از ابن زباله نقل مى كند كه: رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- تصميم بر آن داشت كه در قسمت قبله مقدارى به مسجد اضافه كند، كه با رحلتش، اين تصميم عملى نگرديد. وى در استدلال براى سخن خود مى گويد: زيرا روزى رسول خدا- ص- در محل اقامه نماز خود ايستاده بود كه با دست مباركش اشاره به ديوار سمت قبله نموده و فرمود:

«لوزدنا في مسجدنا» از اين جمله چنين برمى آيد، كه حضرت آرزو مى كرد مسجد را از جانب قبله توسعه دهد.

توسعه مسجدالنبى- ص- در سال شانزدهم هجرى

عمر بن خطاب در زمان خلافت خود (در سال 16 هجرى) درصدد برآمد كه مسجدالنبى را از طرف قبله توسعه دهد، از اين رو تصميم گرفت خانه عباس بن عبدالمطلب را كه در سمت قبله مسجد واقع شده بود خريده، به همراه خانه خودش به مسجد ضميمه نمايد كه عباس در آن روزها با فروش خانه اش موافقت نكرد. ليكن پس از مدتى خودش آن را به مسلمانان هديه نمود و خانه او و قسمتى از خانه جعفر بن ابى طالب در توسعه، جزء مسجدالنبى شد. (1) و در اين هنگام ستونهاى چهارگوشه آن در كنار خانه مروان بن حكم قرار گرفت و در نتيجه، از قسمت جنوبى 5 متر به مسجد اضافه شد كه محلّ محراب به جلوتر منتقل گرديد.

همچنين از قسمت غربى 5 متر و در قسمت شمالى 15 متر توسعه يافت. و از آنجا كه خانه همسران رسول خدا- ص- در بخش شرقى مسجدالنبى قرار گرفته بود و بعد از رحلت آن حضرت همچنان در آنجا زندگى مى كردند، و از همه مهمتر مدفن مبارك پيامبر- ص- و از سويى قبر ابى بكر در آن قسمت در منزل عايشه واقع بود، در قسمت شرقى مسجدالنبى تغيير حاصل نشده و همچنان باقى ماند. در اين مرحله از توسعه، خانه ابوبكر كه در ناحيه غربى بود، در داخل مسجدالنبى قرار گرفت.

گفته شده: كه حفصه دختر عمر خانه ابوبكر را- كه در ضلع غربى بوده، و وى در زمان زندگيش نيازمند گشته بود- به/ 4000 درهم خريد كه در دو مرحله (مقدارى در زمان عمر و باقيمانده آن در زمان عثمان) ملحق به مسجدالنبى گرديد. (2)

با همه اين تغيير و تحول، در ساختمان مسجدالنبى تغيير زيادى حاصل نشد؛ زيرا پايه ها همانند سابق سنگچين و قسمت بالاى ديوار با خشت خام چيده شد. ستونهاى مسجد از تنه نخل خرما و سقف آن از شاخه هاى نخل بود. فقط جهت استحكام از پايه هاى بيشترى استفاده گرديد. و تعداد دربهاى ورودى آن به 6 عدد رسيد.


1- بين عباس بن عبدالمطلب و خليفه كشمكش زيادى شد تا اينكه در دادگاه قاضى به نفع عباس حكم نمود، آنگاه عموى پيامبر عباس آن را به مسلمين هديه نمود و جزء مسجد شد. محمد حسين هيكل، في منزل الوحى، ص 453- سيد محمد باقر نجفى، مدينه شناسى، ج 1 ص 36 به نقل از «تاريخ ابن عساكر».
2- محمد حسنين هيكل، فى منزل الوحى، 454.

ص: 212

بازسازى مسجدالنبى- ص- در زمان خلافت عثمان- مرحله چهارم-

در سال 24 هجرى كه عثمان به خلافت رسيد، مردم پيشنهاد توسعه مسجدالنبى را به او دادند و در اين زمينه با او صحبت كردند و از كمبود جا در مسجد شكوه نمودند. در پى آن اظهار ناراحتى ها، عثمان با بزرگان از اصحاب، مشورت كرد، كه آنان جهت تخريب و بازسازى مسجد اتفاق نمودند، آنگاه عثمان مردم را دعوت نمود و بر فراز منبر رفت، بعد از حمد و ثناى الهى چنين اظهار نمود: «اى مردم تصميم گرفته ام، مسجدالنبى را خراب كنم و آن را توسعه دهم، شنيدم رسول خدا- ص- فرمود: هركس مسجدى را براى خدا بسازد، خداوند- منّان- در بهشت خانه اى براى او بنا خواهد نمود. (1)

«عمر بن خطاب» قبل از من اين مسجد را توسعه داد، وليكن امروز براى اين جمعيت مكان بيشترى لازم است. من با خبرگان از اصحاب رسول خدا- ص- مشورت كردم، همه آنها بر خرابى و بازسازى و توسعه مسجدالنبى اتّفاق نمودند. (2)

مردم سخنان عثمان را تأييد و تحسين كردند و براى او دعا نمودند. بنابراين عثمان مسجدالنبى را تخريب كرده، در ضلع جنوبى و غربى، هركدام 5 متر اضافه نمود مانند آنچه در زمان عمر انجام گرفته بود. گرچه در ضلع شمالى، مقدار توسعه از زمان عمر كمتر شد وليكن در مجموع نزديك به دو برابر زمان عمر بر مساحت مسجد افزوده شد.

در اين مرحله از توسعه، ساختمان مسجدالنبى وضع و كيفيت بهترى پيدا كرد. زيرا در اين بازسازى پايه ديوارهاى مسجد را از سنگهاى زيبا و حكاكى شده، با استفاده از آهك و گچ بنا نهاده و پايه هاى وسط را از سنگهاى سوراخ شده قرار دادند كه در داخل سوراخها آهن و سپس اطراف آن را سرب ريختند، سقف مسجد را از چوبهاى مخصوصى بنام ساج پوشاندند، لذا نسبت به سابق از استحكام بهتر و بيشترى برخوردار گشت.

اين بار نيز در ناحيه شرق مسجد هيچگونه تغيير و توسعه اى حاصل نگرديد، چرا كه خانه هاى همسران رسول خدا- ص- همچنان باقى بود، و بعضى از همسران آن حضرت در آنجا سكونت داشتند. كه نزديكترين اين خانه ها، خانه عايشه بود و در اطاق او رسول خدا- ص- و ابوبكر و عمر دفن شده بودند.

توسعه و زيادى زمان عثمان تا سال 87 هجرى باقى ماند، كه تغيير محسوسى نكرد.

پس مى توان مساحت مسجدالنبى را به متر مربع در چهار مرحله به ترتيب ذكر كرد:

1- مرحله اوّليه- سال اوّل هجرت- 1050/ 30* 35


1- صحيح مسلم، كتاب المساجد، باب فضل بناءالمساجد و الحث عليها، حديث 24 533 ص 378.
2- تاريخ الرسل والملوك، ج 5/ 2113- ترجمه فارسى شده.

ص: 213

2- مرحله دوم- سال هفتم هجرت- 2433/ 33/ 49* 33/ 49

3- مرحله سوم- سال 16 هجرت- 4875/ 75* 65

4- مرحله چهارم- سال 24 هجرت- 5950/ 70* 85

ص: 214

ص: 215

ص: 216

اشارت به زيارتِ بيت الله

از تُحَفَةُ الاحْرار عبدالرحمانِ جامى هروى

كه در سنه 886 قمرى تأليف كرده است

(عبدالرحمان جامى هروى در سال 877 در 58 سالگى به حج مشرف شد و رساله اى در حج نگاشت)

دينِ ترا تا شود اركان تمام روى نِه از خانه به رُكن و مَقام

گرنه بُوَد راحله باد پاى راحله از پا كن و اندر رَه آى

سايه بَفَرقَت كه مَغيلان كند بِه كِه سرا پرده سلطان كند

بانگِ حَدى بشنو و صوتِ دَراى شو چو شُتُر گرم رَود تيزپاى

بار به ميعادِ تَعَبُّد رسان رخت به ميقاتِ تَجَرُّد رسان

رشته تدبير ز سوزن بكش خلعتِ سوزن زده از تن بكش

هرچه دران بخيه زدى ماه و سال آر برون از همه، سوزن مثال

گر نَه زمرگشت فراموشِيَت بِه كه بُوَد كارْ كَفَن پوشِيَت

لب بگشا يافتنِ كام را نعره لبيك زن احرام را

موى پژوليده و رُخ گردناك سينه خراشيده و دل دردناك

رُو به حَرَم كن كه در آن خوش حريم هست سيه پوش نگارى مقيم

صحن حَرَم روضه خُلدِ برين او بچنان صحنى مربّع نشين

تا شِكَنى شيشه ناموس و ننگ كرده نهان در ته دامانْت سنگ

چو تو از آن سنگ شوى بوسه چين بوسه زنِ دستِ كِه باشى؟ ببين!

سوى قدمگاهِ خليل الله آى پا چو نيابى، به رَهَش ديده ساى

از لبِ زمزم شنو اين زمزمه كز نمِ ما زنده دِلَند اين همه

ص: 217

تا نشود در عَرَفاتَت وُقوف كَى شود از راهِ نجاتت وقوف

كَبْشِ مَنِى را به مِنا ريز خون نَفْسِ دَنى را به فنا كُن زبون

سنگ بدست آر زِ رَمى جمار ديوِ هَوا را كُن از آن سنگسار

چون دل از اين سنگ بپرداختى كارِ حج و عُمره بهم ساختى

شكرِ خدا گوى كه توفيق داد ره بسوى خانه خويشش گشاد

ورنه، كِه يارَد كه به آن رَه بَرَد! ورچه شود مرغ بدان ره پَرَد

ص: 218

اهل بيتِ آفتاب

محمد جواد محدثى

محمّد ساقى بزم وجود است جهان مست از مىِ جود و شهود است

ولايت همچو مى در جام هستى است غدير خم، خُم اين شور و مستى است

على عطر و جهان گُلخانه اوست حقيقت، برگى از افسانه اوست

محمد دين عقل و فطرت آموخت مرام دوستى با عترت آموخت

شما اى عترتِ مبعوثِ خاتم شما اى برترين اولادِ آدم

شما از اهل بيتِ آفتابيد گل جان محمد را گلابيد

جهان جسم و شما جان جهانيد شما هم آشكار و هم نهانيد

شما اسرار هستى را امينيد فروغ آسمان، روى زمينيد

امير كشور دلها شماييد شما آئينه هاى حق نماييد

شما يك نور در چندين رواقيد شما نور حجازيد و عراقيد

فروزان مشعل همواره جاويد شماييد و شماييد و شماييد

ديانت بى شما كامل نگردد بجز با عشقتان، دل، دل نگردد

كدام عاشق در اين ره، در بلا نيست؟ كدامين دل شما را مبتلا نيست؟

اگر در سوگتان شد ديده نمناك اگر از عشقتان دل گشت غمناك

گواه عشق ما اين ديده و دل رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل

شما راه سعادت را دليليد شما مقصودِ هر ابن السّبيليد

شما حقّيد و دشمن ها سرابند كفى پوچند و چون نقشى برآبند

شما تفسير «نور» و «والضحى» ييد شما معناى قرآن و دعاييد

اماميد و شهيديد و گواهيد مصون از هر خطا و اشتباهيد

شما راه خدا را باز كرديد شهادت را شما آغاز كرديد

ص: 219

فدا كرديد جان، تا دين بماند به خون خفتيد، تا آئين بماند

شما نور خدا در روى خاكيد صراط مستقيم و راه پاكيد

توّلاى شما فرض خدايى است قبول و ردّ آن مرز جدايى است

هر آنكس را كه در دين رسول است ولايت، مُهر و امضاى قبول است

ولايت با برائت ختم گردد پس از «لبّيك»، شيطان رجم گردد

اگر پيمان مردم با «ولى» بود اگر پيوند با «آل على» بود

نه فرمان نبى از ياد مى رفت نه رنج و زحمتش برباد مى رفت

نه بر روى زمين ميماند قرآن نه «قدرت» تكيه مى زد جاى «برهان»

نه حق، بى ياور و مظلوم مى ماند نه امّت از على محروم مى ماند

نه زهرا كشته مى شد در جوانى نه مى شد خسته از اين زندگانى

نه از دست ستم مى خورد سيلى نه رويش مى شد از بيداد، نيلى

نه بازويش كبود از تازيانه نه دفن او شبانه، مخفيانه

نه تيغ كينه در دست جنون بود نه محراب على رنگين زخون بود

نه خون دل نصيب مجتبى بود نه پرپر لاله ها در كربلا بود

نه زينب بذر غم مى كاشت در دل نه مى زد سر زغم بر چوب محمل

بقيع ما نه غم افزاى جان بود نه ويران و چنين بى سايه بان بود

كنون ماييم و درد داغدارى كنون ماييم و اشك و سوگوارى

غدير ما محرّم دارد امروز محرّم بذر غم مى كارد امروز

ولايت گنج عشقى در دل ماست محبّت هم سرشته با گِل ماست

شما آل رسولِ خاتم استيد كه با جود و كرم ميثاق بستيد

كريمان با بدان هم بد نكردند كسى را از در خود ردّ نكردند

اگر ناقابليم و شرمساريم بجز عشق شما چيزى نداريم

شما در ظاهر و باطن اميريد عنايت كرده، ما را دست گيريد

(مدينه- غدير 1411)

تير 1370

ص: 220

مصاحبه با محقق تاريخ مكه و مدينه «عاتق بن غيث بلادى»

قبل از ملاقات و مصاحبه، با آثار او چون: «معجم معالم الحجاز»، «معالم مكّة التاريخية و الأثرية»، «معالم المدينة المنورة»، «معجم قبائل الحجاز»، «الرحلة النجدية» و «على طريق الهجرة» آشنا بوديم سراغ خانه اش را گرفتيم و به ديدارش رفتيم. در كتابخانه شخصى اش با او ديدار و گفتگو كرديم. چنانكه حدس مى زديم، او را خوش برخورد و صميمى يافتيم. درباره زندگى خودش و مسائل علمى، تاريخى، جغرافيايى و فكرى با او به گفتگو نشستيم كه اينك حاصل آن را پيش روى خود داريد:

ص: 221

ميقات:

استاد! خواهشمنديم در آغاز اين مصاحبه مقدارى درباره زندگى و تلاشهاى علمى و انگيزه شما ازتأليف كتب براى ما صحبت بفرماييد:

عاتق:

بسم اللَّه الرّحمن الّرحيم، با درود بر پيامبر خدا و خاندان و ياران او.

فكر نمى كردم برادران براى مصاحبه به اينجامى آيند، ولى خوب، چه فرقى مى كند. درهرحال، برادران، ميهمان هستند. خوش آمديد.

اگر مى خواهيد درباره زندگى خودم توضيح بدهم؛ بايد بگويم كه من در صحرا متولد شدم

ص: 222

- اميدوارم كه لهجه مرا به خوبى درك كنيد- سپس به مكّه آمدم، و در مدارس شهر مكّه درس خواندم، البته بيشتر تحصيلات من در مسجدالحرام بود. من تحصيلات رسمى دانشگاهى و مانند آن ندارم، زيرابه نظر من آموزش وپرورش رسمى كمتر انسان را به درجات عالى و علمى مى رساند، و بيشتر براى مدرك، به سوى آن روى مى آورند. من پس از هشت سال تحصيل، به استخدام ارتش درآمدم. در خدمت نظامى، ترفيع درجه پيدا كردم و افسر شدم وتا درجه سرگردى پيش رفتم. در اين مدّت، تحصيلات جنبى هم

ص: 223

داشتم. زبان انگليسى، روزنامه نگارى و مسائل ديگر را نيز فرا گرفتم، و به كار تأليف پرداختم. از جمله كتاب «معجم معالم الحجاز» را در اين دوره نوشتم و در همين دوران بود كه دريافتم خدمت نظامى با كار فكرى و نويسندگى سازگار نيست. چرا كه هر يك جداگانه، به وقت فراوانى احتياج دارند. ناگزير شدم از يكى چشم پوشى كنم. به جهت شدت علاقه اى كه به كار علمى و فكرى داشتم كنار گذاشتن آن برايم ممكن نبود، لذا كار نظامى را رها كردم و استعفا دادم و يك سره به كار

ص: 224

فكرى پرداختم. اين حادثه تا آنجا كه به خاطر دارم، درسال 1398 هجرى روى داد (يعنى 14 سال پيش). سخن كوتاه، اينكه نخستين كتابى كه بدان پرداختم «معجم معالم الحجاز» بود،

كه چند سال، وقت براى آن صرف كردم. اين كتاب چنانكه مى دانيد، 10 جلد است.

پس ازآن دست به كار تأليف «معجم قبائل الحجاز» شدم، و به دنبال آن «معجم المعالم الجغرافية فى السيرة

ص: 225

النبوية» و بعد «على طريق الهجرة» و «نسب حرب» (1) را نوشتم و سپس چهار يا پنج سفرنامه (الرحلة) را تأليف كردم. اكنون 22 عنوان كتاب از من چاپ شده است، و اين گذشته از صدها مقاله در مجلات است كه آنها را به حساب نياوردم.

ميقات: جناب استاد! كتابهائى را كه

تأليف مى كنيد، از روى مشاهدات خودتان است يا مطالب آنها را از كتابهاى ديگر استفاده مى كنيد؟


1- «حرب» نام يكى از قبايل حجاز است.

ص: 226

و يا هردو؟

عاتق: من قبل از هر چيز به مطالعه ميدانى اعتماد مى كنم و مطالعه ميدانى بايد پيرو مدارك تاريخى باشد؛ مثلًا وقتى كه مى خواهم درباره شهر «رابغ» چيزى بنويسم، ابتدا به بازديد ازآن شهر پرداخته، حدود و مرزهاى آن را معين مى كنم و مطالب خود را آماده مى سازم و سپس برمى گردم و تاريخ مدينه و وضع فعلى و مؤسس آن و تاريخ بنيان آن را مى نويسم.

ميقات: شما درشبانه روز چند ساعت مطالعه مى كنيد؟

عاتق: در آغاز كار، من استراحت نمى شناختم و در شبانه

ص: 227

روز چهارساعت مى خوابيدم ولى اكنون، وضعم فرق كرده است. خداوند متعال مى فرمايد: «و خلقكم أطواراً»، علما درباره اين آيه تفسيرهايى دارند، من با علما مخالفت نمى كنم ولى پيش خودم نيز تفسيرى براى آن دارم. انسان وقتى به دنيا مى آيد، كوچك است، فقط گريه و فرياد مى كند. كمى بزرگتر مى شود، در فكر خوردن و خوابيدن است، به سن و سال جوانى كه مى رسد، اگر او را به كار وادار كنى، ناراحت مى شود، وقتى ازدواج مى كند، سخت به كار مى پردازد، بعد دوباره ضعيف وضعيف تر مى شود.

ص: 228

من نيز چنين هستم.

ميقات: شما از تحقيقات خاور شناسان هم استفاده مى كنيد؟

عاتق: نه، من كاملًا اهداف وروش آنها را مى دانم. حتّى از خوبان آنها هم استفاده نمى كنم! آنها مى خواهند درباره تاريخ زندگى و شخصيت پيامبر، شك و ترديد ايجاد كنند؛ مثلًا مى گويند: «نمى دانيم پيامبر دقيقاً چهل سال قبل از بعثت متولد شده يا كمتر؟!» يعنى نمى دانيم هنگام بعثت چهل سال تمام داشته يا نه؟ و نمى دانيم در عام الفيل به دنياآمده يا نه؟ و ... آنها بااين كار مى خواهند بگويند: «سيره چيز يقين آورى

ص: 229

نيست!، پس بهتر است قرآن را بخوانيم كه يقيناً از جانب خداست».

مرحله بعدى كارآنها اين است كه نسبت به قرآن در ذهنها ترديد وسؤال ايجاد كنند كه: مگر قرآن، «محكم و متشابه» و «ناسخ و منسوخ» ندارد؟ چه مى دانيد اين آيه ياآن آيه نسخ نشده است؟! و ...

خداوند در قرآن مى فرمايد:

«لن ترضى عنك اليهودو لاالنصارى حتى تتبع ملتهم».

«يهودان و مسيحيان از تو راضى نمى شوند، مگر به دين آنها درآيى».

آنها به ما مى گويند: از تاريخ ميلادى استفاده كنيد، غربيها، تاريخ هجرى رانمى فهمند.

ص: 230

نفت ما را مى خواهند، ثروتهاى ما را مى خواهند، و ليكن تاريخ و فرهنگ ما را نمى خواهند! بنابراين ما هم تاريخ ميلادى را كنار مى گذاريم و از تاريخ هجرى استفاده مى كنيم. بگذار تاآنها بيايند و ياد بگيرند، همان طور كه ما ازآنها ياد گرفتيم. البته برخى از مسلمانان حاضر نيستند اينگونه عمل كنند، حتى گاه، همين گمراهان غير مسلمان، از آنها منصف ترند!

ميقات: جناب استاد! لطفاً بفرمائيد مرزهاى مِنى در زمان پيامبر- ص- تا كجا بوده و در زمان خلفا چگونه بوده، و

ص: 231

آيا كشتارگاههاى كنونى، در داخل مِنى است يا خارج ازآن؟

عاتق: براى جواب به اين سؤال بايد در دو بخش سخن بگويم:

1- مرزهاى مِنى: مرزهاى كنونى منى، همان مرزهايى است كه پيامبر- ص- تعيين فرموده و از مشرق، وادى محسّر و همين رودخانه كنونى است و مرز غربى آن جمره عقبه (جمره بزرگتر) است. البته برخى از مردم مى گويند كه بعد از جمره است، ولى اين ديگر واضح است. و از چپ و راست آن، دو كوه (قلّه دو كوه) مرز آن است. اكنون قله هاى اين دو كوه را صاف كرده

ص: 232

و روى آنها ساختمانهايى ساخته اند. كشتارگاه را من قبلًا نديده ام كه كجا بوده، ولى اكنون در جايى به نام «مُعتصم» قرار دارد كه نمى توان آن را داخل منى دانست، و بيرون از مِنى است ولى در مذهب ما (مذهب اهل سنت) اينجا نيز ذبح و قربانى جايز است، همانگونه كه در تمام درّه هاى مكه، قربانى جايز است، و ما در اين باره حديثى داريم كه: «شعاب مكّة كلّها مذبح»، يعنى حتى اگر دراجابة يادور العمرة قربانى كنى مجزى است. ولى برخى از مذاهب آن را جايز نمى دانند.

ميقات: جناب استاد! محسّر در

ص: 233

لغت به چه معنااست؟ آيابه معناى خسته كردن است؟ و محسِّر يعنى خسته كننده؟

عاتق: نمى دانم، آنجا درّهايى واقع است كه «دره آتش» مى نامند. و اين از زمانى بوده است كه ابرهه سپاه خود را به اينجا فرستاد و آنان با خود فيل آورده بودند كه پرندگان ابابيل اين لشكريان خدا در محسّر- پشت منى- آنان را نابود كردند، و ممكن است محسّر به اين معنا باشد كه خداوند نيروى مهاجم را نابود كرد و از پا درآورد.

ميقات: خداوند در قرآن مى فرمايد: «ينقلب اليك البصر

ص: 234

خاسئاً و هو حسير». (1) در اينجا «حسير» به معناى «خسته» مى باشد، شايد اين معنى در عربى باستان وجود داشته است؟

عاتق: بلى درعربى هم تغييراتى حاصل شده است.

ميقات: مرزها و حدود وادى محسّر معلوم است؟

عاتق: بله، روشن است، تابلو هم دارد. پايان آن، آغاز مزدلفه است، و براى آن درآنجا يك تابلو گذاشته اند كه نوشته «بداية منى» «آغاز منى» و اين وادى (مُحَسّر) ميان منى و مزدلفه جاى دارد، و در آن يك كشتارگاه است به نام «وادى الصيغر» (آبراه سيل).


1- ملك/ 4.

ص: 235

قرآن به زبان عرب نازل شده است وعرب، به آبراه، «وادى» نمى گويند، مگر اينكه پيج و تاب داشته باشد، و وادى محسّر اينگونه است؛ يعنى به راست و چپ و به سمت عزيزيه مى پيچد. وادى محسّر از مزدلفه آغاز و تا نزديكيهاى صحراى عرفه امتداد مى يابد.

ميقات: به عرفه نمى رسد؟

عاتق: نه، نمى رسد، بلكه به جايى مى رسد كه عرفه نيست ولى داخل «حرم» است. ميان منطقه و وادى عرفه، حلّ است، و حلّ عرفه نيست. اوّل مى آييم به منى، سپس به وادى محسّر وآنگاه به مزدلفه مى رسيم كه

ص: 236

دو كوه كوچك دارد ولى جزء عرفه نيست و بعد منطقه اى است كه نه عرفه است و نه حرم، بلكه «وادى عرفه» نام دارد و اين وادى، مرز ميان حرم وعرفه است و عرفه- كه نمى توان گياه آن راكند- جزئى ازحرم است.

ميقات: آيا «عربِ پيش ازجُرهُم» به زيارت مكه و خانه خدا مى آمدند، و اگر مى آمدند و زيارت آنها به چه معنى بود؟ مى گويند كه شعار آنان چنين بوده است:

«لَبَّيكَ لا شريكَ لَكَ، الاشَريكاً هَوَلَكَ، تَملِكُهُ وَ ما مَلَكَ»

عاتق: جرهم، پيش از اسماعيل نيز در كنار «خانه» زندگى مى كرده

ص: 237

است.

ميقات: بلى، ولى آيا پيش از ابراهيم نيز حج مى گزاردند؟

عاتق: روايتى هست كه وقتى آنان دچار خشكسالى شدند، شخصى را فرستادند تادر حرم براى آنان دعاى باران بخواند. من در باره قبايل حجاز كتابى نوشته ام ودر همه منابع ديدم كه جرهم پيش از ابراهيم هم به حج كعبه مى آمدند، در هنگام خشكسالى نماينده خود را فرستادند تا در كنار كعبه براى آمدن باران دعا كند، ولى او وقتى به مكّه آمد، آنها را فراموش كرد و به ميگسارى پرداخت. در اين هنگام «غَرَنَة» يكى از خوانندگان مكّه نزد او

ص: 238

آمد و اشعارى مى خواند كه اين مصرع از آن است:

ألا ياقَيْلُ وَ يْلَكَ قُم فَهَيْنِمْ». (1)

سپس او برخاست و دعا كرد و خدا براى آنها ابر سياهى فرستاد، كه در آن باران بود. (2) البته ما نمى دانيم كه آيا آنان نيز اعمال حج راهمانند ما انجام مى دادند يا نه.

حج به معناى قصد كردن و آمدن به سوى خانه و دعا كردن در خانه، از شواهد تاريخى، ثابت شده است.

ميقات: «شعب على» كه در زمان ما موجود است، در زمان پيامبر هم بوده است؟

عاتق: بلى، همين شعب بوده است و بايد بگويم كه محل تولد


1- «هيمنه» به معناى «پرهيزگارى» است.
2- عرب ابر سياه را دوست مى دارد.

ص: 239

على بن ابى طالب در اين درّه نيست.

ميقات: پس اين شعب ابى طالب كه مقبره هايى در آنجا هست، همان شعبى است كه پيامبر و بنى هاشم در آن محاصره شدند؟

عاتق: نه، اين دو موضوع باهم اشتباه شده است، دره اى كه بنى هاشم را در آن محاصره كردند، در كنار مسجد الحرام است. در دوره بنى اميه مردى به نام ابو يوسف اين دره را خريد و به نام او درّه ابو يوسف (شعب ابو يوسف) ناميده شد. سپس در دوره فاطميان، آن را «شِعْب على» ناميدند، برخى عقيده دارند كه زادگاه على ابن

ص: 240

ابى طالب، در اين دره است، ليكن اين درست نيست. (1) و دره اى كه در آن قبرستان قرار دارد؛ به نام «شعب أبى دُبّ» معروف است كه رو به قبله است.

درّه اى كه بنى هاشم در آن محاصره شدند، همين «شعب على» است كه در كنار صفا و در كنا «قصر» فعلى قرار دارد. پايان قصر، ابتداى شعب على است. و شعب ابى طالب در كنار محله جعفريه «حىّ الجعفريّة» قرار دارد. و محلّه جعفريه سراسر قبرستان بوده است، و قبر ابو جعفر منصور [دوانيقى] هم در آن است.

ميقات: قبر


1- مى دانيم كه على- ع- وليد الكعبه است، يعنى به گونه اى معجزه آسا در خانه كعبه به دنيا آمد.

ص: 241

حضرت خديجه هم آنجاست؟

عاتق: در باره آن اختلاف است. يكى از دانشمندان نوشته كه قبر او اينجاست، ولى محلّ واقعى آن معلوم نيست.

ميقات: آيا «حَجُون» درست است يا «حُجُون»؟

عاتق: مهم نيست، من در «معجم المعالم الحجاز» نوشته ام كه به نظر من حُجُون صحيح است كه بر وزن صيغه جمع است و اگر حَجُون بخوانيم صيغه صفت است.

ميقات: مرزحجون تا كجاست؟

عاتق: وقتى از جدّه به سوى مكه مى آييد دست راست شما

ص: 242

مقبره سليمانيه است كه در قرن يازدهم ساخته شده و سمت چپ قبرستان قديمى مكه است كه در زمان قريش، تا مسجد جنّ امتداد داشته است.

ميقات: اگر «شعب» در وسط مكّه بوده، پس محاصره چه معنايى داشته است؟

عاتق: خانه هاى بنى هاشم همه در اين درّه بود. بنو مخزم هم در درّه ديگرى بودند، مكّه همه اش درّه است. شعب بنى عامر، شعب ملاق و ...

كافران قريش با هم پيمان بستند كه با بنى هاشم معامله نكنند و به آنها كمك نكنند.

ميقات: اين مطلب

ص: 243

در ذهن ما بود كه قريش، بنى هاشم را به محل فعلى مقبره آوردند ودر اينجا محاصره كردند.

عاتق: نه، اين درست نيست، آنها را در خانه هاى خودشان محاصره كردند. آنها (بنى هاشم) نيرومند بودند و از اشراف قريش به حساب مى آمدند. اين كار فقط يك تحريم سياسى- اقتصادى بود. مثل همين امروز يك كشور را كه داراى ارتش و معادن و كارخانه ها و هواپيماهاست محاصره اقتصادى مى كنند. اين محاصره به قدرى سخت شد كه بنى هاشم برگ درختان را مى خوردند و اين مطلب در

ص: 244

روايت هم از پيامبر- ص- آمده است. من در معجم معالم الحجاز چهار قول را آورده ام و قول صحيح را همين دانسته ام كه آنها در اين دره كه در يكصد قدمى مسجد الحرام است؛ محاصره شدند.

ميقات: زادگاه پيامبر كجاست؟ در شعب على؟!

عاتق: بله. در خانه عبدالمطلب كه الان هم معلوم است. او رهبر و شيخ بنى هاشم بود.

ميقات: در «معجم معالم الحجاز» شما گفته ايد كه «اهل مكّه اعلم بشعابها» (مردم مكُّه درّهاى آن را بهتر مى شناسند).

عاتق: بله اين يك ضرب المثل قديمى در

ص: 245

ميان عرب است، كه «أهل مكّة أدرى بشعابها». درّهاى مكه فراوان است، من هم گاهى مى شود كه برخى از آنها را نمى دانم.

ميقات: كتاب مناسك حربى، تحقيق شيخ حمد الجاسر، آيا صحيح النسب است، يعنى واقعاً نوشته حربى است؟

عاتق: جاى شك هم دارد؟!

ميقات: ولى اصلًا درباره مناسك چيزى در آن نوشته نشده است!

عاتق: مناسك در اينجا به معناى راههاى عبور براى حج و مكانهاى عبادت است. كتاب ديگرى نيز وجود دارد كه نوشته «بَكرى» است. به

ص: 246

نظرم نامش «المسالك و المناسك» باشد، كه در كويت چاپ شده است. بايد گفت كه شيخ حمد الجاسر واقعاً محقق است، و امّا حربى منسوب به «حربيّة» است كه يكى از روستاهاى اطراف بغداد بوده و از آنجا فرماندهان و علماى بسيارى برخاسته اند.

ميقات: جواد اصفهانى خدمات بسيارى در آبادانى حرمين انجام داد. آيا كتاب درباره او نوشته شده است؟

عاتق: نديده ام كه كسى از علما، جداگانه درباره او تأليفى داشته باشد.

ميقات: مسجد جن كجا بوده است؟

عاتق: بيرون از مكّه بوده،

ص: 247

روايتى هست كه مى گويد: پيامبر از شهر مكّه بيرون رفت، و خانه ها را پشت سرگذاشت تا به شكايت جنيان رسيدگى كند، و در آنجا به آنها رهنمودهاى گوناگونى داد. شكايت مربوط به شهرى از جنيان بوده كه در آن زندگى مى كردند. در اين سفر، عبداللَّه بن مسعود، همراه پيامبر بوده است، او مى گويد: پيامبر خطى بر روى زمين كشيد و فرمود از اينجا بيرون نرو! خودش رفت و باآنها سخن گفت و بازگشت. از من سؤال فرمود: از آنجا كه گفتم، بيرون نرفتى؟ گفتم: نه يا رسول اللَّه، آنگاه به كنار

ص: 248

درختى رفت، باز با آنها سخن گفت. ميان «مسجد شجره» و «مسجد جنّ» چند قدم بيشتر فاصله نيست، شايد هم بيست- سى قدم، الآن مسجد بيعت (مسجد البيعه) آنجاست.

ميقات: مسجد «كبشه» كجاست؟

عاتق: اين مسجد را من قبلًا ديده ام، ولى الآن از ميان رفته، پل بزرگى از جاى آن عبور كرده است. الآن به يادم نمى آيد.

ميقات: آيا مسجد اجابة براى خود، حادثه تاريخى دارد؟

عاتق: بلى، پيامبر- ص- در روز فتح مكّه، از «ثنية الأذاخر» (1) وارد مكّه شد (از سمت غرب) و


1- ثنية الأذاخر، همان ريع ذاخر، مكان فعلى بعثه مقام معظم رهبرى، نزديك ميدان معابده است.

ص: 249

در اينجا نماز خواند.

البته اين روايات اسناد صحيح يا متواتر ندارد و مانند روايات فقهى و «سنن» نيست، بلكه سند تاريخى دارد. و نمى توان آنها را صد درصد تضمين كرد. پيامبر فرمانده كل قوا بود. سپاه او به دو بخش تقسيم شدند يكى از سوى عقبه وارد شهر شد و خالدبن وليد از اين مسير به درون مكّه راه يافت. پرچم به دست مردى بود، كه اكنون نامش به خاطرم نيست. او اين اشعار را سر داد:

اليوم يوم الملحة

اليوم تستباحُ فيه الحُرَمَة

«امروز روز حماسه و

ص: 250

نبرد است، و امروز پرده ها دريده مى شود».

ميقات: او سعد بن عباده نبود؟

عاتق: چرا، درست است، سعد بن عباده بود. پيامبر كسى را فرستاد (شايد) على بن ابى طالب بود، كه پرچم را گرفت و اين شعار را سر داد:

«اليوم يوم المرحمة ...» (1)

پيامبر على را فرستاد، زيرا خود از اهالى مكه و از قريش بود و به آنها مهربانتر مى نمود، به خلاف سعد كه از انصار بود.

ميقات: «وادى فخ» كه قتلگاه شهيدان فخ مى باشد، كجا واقع شده است؟

عاتق: شهداى فخ


1- ابن هشام، السيرة النبوية، 4/ 49، دار احياء التراث العربى، بيروت، بى تا.

ص: 251

150 سال پس از هجرت پيامبر شهيد شدند و من جاى شهادت آنها را در «معجم معالم الحجاز» نوشته ام. مردى از اولاد ابوطالب به نام حسين بن على بن حسن، در زمان بنى عباس قيام كرد، ودر اين نقطه، در جنگى نابرابر، با همه همرزمانش به شهادت رسيد. محل شهادت آنان اكنون هم معلوم است ولى اندكى ازمكّه دور است.

ميقات: «غار ثور» كجاست؟

عاتق: اين غار در جنوب يا به عبارتى ديگر پايين مكه قرار دارد، و داخل منطقه حرم است (نه داخل شهر). از مسجدالحرام تا آنجا سه كيلومتر

ص: 252

فاصله است. مكه از سمت جنوب خيلى گسترش زيادى نكرده است. طول شهر مكه از محور شرق به غرب، 20 كيلومتر و از محور شمال به جنوب 10 كيلومتر مى باشد. حتّى منطقه حرم نيز به همين كيفيت است. ازشرق به غرب 40 كيلومتر و از شمال به جنوب گاهى 18 كيلومتر و گاه 14 كيلومتر است. و در حقيقت به شكل مستطيل است كه طول آن از «شرق به غرب» وعرض آن از «شمال به جنوب» است.

ميقات: اگر ميان علما، نشستها و گفتگوهايى برگزار مى شد، بسيارى از مسائل اختلافى ميان

ص: 253

مسلمانان حلّ مى شد.

عاتق: من فكر مى كنم اين به فعاليت مؤسسات مذهبى، باز مى گردد. دولتها چندان در پى اين مسائل نيستند. ما در عربستان، مثلًا سازمان «رابطة العالم الاسلامى» را داريم. در اردن «جمعية أهل البيت» هست. در سوريه به نظرم «جماعة العلماء» باشد. در ايران «مجمع التقريب» و در مصر «جماعة مشيخة الازهر» را داريم. اينان بايد وظيفه خودرا انجام دهند. برخى از دولتهاى اسلامى و عربى، اصلًا نمى خواهند اسلام، موفقيّتى پيدا كند، و اصلًا نمى دانند اسلام

ص: 254

چيست و ازكجا آمده است. البته در ميان علما هم كسانى پيدا شده اند. بله، همه مااز يك سنگر پاسدارى مى كنيم. خداى متعال مى خواهد مسلمانها همه يك دست ويك قدرت و يك پيكر باشند و پيامبر- ص- مى فرمايد: «المسلمون يدٌ واحد على من سواهم».

اختلافاتى هست، ولى بايد آنها رابه خدا واگذاريم «ربّهم يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا يختلفون» اين اختلافات كفر آور نيستند. كفرآن است كه يكى از قسمتهاى اصلى و ضرورى اسلام را كسى انكار كند. اختلاف در مسائل فرعى، چيز مهمى نيست.

ص: 255

كتاب آسمانى مايكى است. آيا شما مثلًا در ايران يك نسخه بزرگتر از قرآن داريد؟! [خنده ملاقات كنندگان با استاد].

ميقات: چه خوب است كه شما ديدارى از ايران، دانشمندان و كتابخانه هاى آن داشته باشيد تا بدانيد كه قرآن ما ...

عاتق: من برخى از تفاسير شيعه را ديده ام با سوره فاتحه شروع كرده و به سوره ناس ختم مى كند و همه جا مى گويد: قال ابن عباس، قالت قتادة، و گاهى هم از تفسير آقاى طباطبائى [الميزان] نقل مى كند، و گاه هم به اختلافات مذاهب مى پردازد، ديده ام،

ص: 256

چيز خوبى است.

همه اختلافات شديد، نتيجه اختلاف دو دولت عثمانى و صفوى بود كه اولى متهم به «خائن» و دومى متهم به «كافر» بوده است. اختلافات ميان عباسيان و فاطميان نيز همين حكم را دارد. عباسيان، مدّعى بودند كه «فاطميان» كافرند!. چگونه كافرانى بودند كه قاهره را بنا كردند و الازهر را ساختند؟!. دولت عباسى، با نفوذى كه داشت مى كوشيد «فاطميان» را با اين تهمتها در نظر مردم زشت جلوه دهد. حتى نَسَب آنها را انكار كرد و مدّعى شد از فرزندان حضرت فاطمه نيستند. در مقابل شاعران آنان، به

ص: 257

هنگام فتح قاهره، خطاب به بنى عباس مى گويد:

تقول بنى العباس هل فتحت مصر

فقل لبنى العباس قد قضى الأمر

مى گويد: بنى عباس مى پرسند كه آيا مصر، فتح شده؟ به آنها بگو كار تمام شده و اين قضاى حتمى خدا بوده است كه فاطميان به قدرت برسند. خلافت عباسى در بغداد به همه رقيبان خود تهمت مى زد، حتى صلاح الدين- رحمةاللَّه عليه- كه قدرت را به دست گرفت و كارى بس بزرگ و مهم انجام داد. و اى كاش ما امروز كسى مثل صلاح الدين داشتيم. درباره او در بغداد مى گفتند: «به اصطلاح صلاح

ص: 258

الدين»، مثل اينكه شما بگوييد: همين كه اسمش عبداللَّه، يا صالح است، يعنى ما او را نمى شناسيم. آيا درباره صلاح الدين كه سنگر به سنگر با صليبيها جنگيد و آنها را عقب راند، بايد اينگونه سخن بگويند؟

نظر شخصى من اين است كه همه مذاهب و كشورها اگر اسلام را قبول داشته باشند؛ در حقيقت يك دولت هستند. اكنون جهان اسلام به كشورهاى بسيار كوچكى تقسيم شده كه برخى از آنها را با اتومبيل مى توان ظرف دو ساعت يا يك ساعت پيمود. اگر همه اينها يك دولت بزرگ مى شد، چه قدرتى

ص: 259

مى شد؟ اينك در قلب اروپا بوسنى و هرزگوين در خطر قرار گرفته است. پنجاه دولت اسلامى جمع شده اند و اعتراض كرده اند، ولى سخن آنها به جايى نمى رسد. اگر يك قدرت بزرگ بوديم؛ دنيا سخن ما را مى شنيد. الآن كشورهاى اسلامى مشكل دارند. آن يكى خسته است و اين يكى مشكل ديگرى دارد. آمريكا هم كه ابرقدرت شده؛ به خاطر اتحاد ايالتهاى پنجاه و چندگانه اش.

جمعيت ما، دست كم يك ميليارد است، در حالى كه آمريكا فقط 240 ميليون جميعت دارد. ولى

ص: 260

اكنون برخى از كشورهاى اسلامى، حتى يك بشكه نفت هم ندارند.

اگر ما صفوف خود را متشكل كنيم و مسائل تاريخى و اعتقادى را بررسى كنيم، و مسائل اختلافى را مشخص كنيم، و به همه مذاهب آزادى بدهيم؛ مى توانيم اقتدار گذشته خود را زنده كنيم. همين دولت عثمانى كه نيمى از اروپا را گرفت و دل آنها را مالامال از ترس ساخت، همه هفت مذهب موجود در آن حضور داشتند. در عراق، لبنان و شرق عربستان، شيعه بود. در يمن زنديه و شافعيه و در حجاز شافعيه و حنفيه و در نجد حنابله

ص: 261

و در مصر شافعيه حضور داشتند.

ميقات: استاد! نظر حضرتعالى راجع به اختلافات مذهبى چيست؟

عاتق: پيامبر فرمود: هر كس «لا إله إلا اللَّه» مى گويد و به سوى قبله ما نماز مى گذارد، مسلمان است، پس من هم پشت سر مسلمان نماز مى خوانم. درست است كه اختلافاتى وجود دارد، من در مجلسى كه عدّه اى از برادران به ديدار من آمده بودند پيشنهادى را مطرح كردم. من درست است كه از علما نيستم ولى از شاگردان آنها هستم. پيشنهاد من اين بود، همه مذاهب اسلامى را در يك كنفرانس جهانى جمع كنيم،

ص: 262

هر چند اين مذاهب غير مشهور باشند، و بنشينيم علل اختلافات و درجات اختلافات را روشن كنيم. اختلافات را به سه دسته تقسيم كنيم: 1- اختلاف مهم و اساسى، 2- اختلاف متوسط، 3- اختلاف غير مهمّ.

الآن با شافعيها اختلاف داريم. تمام مصر و بخشى از يمن شافعى هستند، برخى زيدى هستند. بنشينيم و بگوييم مثلًا شما زيديها با حنفيها چه اختلافاتى داريد؟ و همچنين جعفريها با زيديها چه فرقى دارند و ...

پيامبر فرمود «يسّروا و لا تعسّروا ...» «آسان بگيريد و سخت نگيريد».

بايد روش برخورد با

ص: 263

مردم را به مبلّغان آموخت. من مى دانم كه شما «مجمع التقريب» داريد. خوب است بنشينند و علّت اختلافات را بررسى، و بعد راه درمان را پيدا كنند و در اين باره تحليل بدهند. اين كار مهمّى است. مجتهد اگر به حق رسيد دو برابر پاداش دارد. و اگر نرسيد، يك برابر، فقط پاداش اجتهاد خود را مى گيرد.

ميقات: ما در پى حلّ اين مشكلات هستيم. إن شاءاللَّه در سال هاى آينده اين مشكلات را حلّ مى كنيم. در قرن گذشته اختلافات بيشتر بوده، و اميدواريم كه همچنان به سوى وحدت و تقريب

ص: 264

پيش برويم.

ص: 265

كتابى كهن در تاريخ مكّه*

محمد على مهدوى راد

در جريان تاريخ نگارى اسلامى، شيوه تاريخ نگارى شهرها و آباديها از پيشنيه بسيار كهنى برخوردار است. و در اين ميان تاريخ مكه و گزارش حوادث و چگونگى رويدادهاى آن، اهميت و جايگاه بلندى را به خود اختصاص داده است.

مكه، شهر ديرپاى و دراز آهنگ و گرانقدرى است كه از ديرباز مورد توجه ملتها، قومها و نسلها بوده است و به لحاظ پيشينه، از كهنترين آباديهايى است كه بر پهنه زمين شكل گرفته و نسلها و قومهايى را در خود جاى داده است. در دوران اسلامى نيز اخبار مكه و گزارشهاى مربوط به حوادث و جريانهاى گونه گون آن، براى مسلمانان از اهميت ويژه اى برخوردار بوده است. اخبار، فضائل، جايگاه بلند، و جنبه هاى تاريخى مكه در دوران نقل و نيز دوره تدوين براى مسلمانان به جهاتى گونه گون نقش تعيين كننده اى داشته است. شناخت دقيق آنچه ياد شد در تفسير قرآن، درك حقايق آيات الهى، سيره پيامبر، چگونگى بروز و ظهور آئين حق و گسترش آن كارآمد بوده و هست. از اين روى از جمله كهنترين آثار مدوّن فرهنگ اسلامى آثارى است كه درباره مكه و مدينه نگاشته شده است.

پيشينه اين آثار:

گويا كهنترين اثرى كه در منابع كتابشناسى و شرح حال نگارى در اين باره از آن

ص: 266

ياد شده است، كتاب محمد بن عمر واقدى است. واقدى محدثى بزرگ و مورّخى سخت كوش بوده است، وى به سال 130 به دنيا آمده و در سال 207 زندگى را بدرود گفته است. (1) كتاب وى با عنوان «كتاب اخبار مكه» براى محققان بعدى دست مايه اخبار و گزارشهاى مربوط به مكه بوده است. پس از وى على بن محمد مدائنى است (135- 225) مدائنى از مورخانى است كه تأليفات بسيار گسترده و نگاشته هاى گونه گونى دارد، از كتاب وى درباره مكّه، ابن نديم كه آثار وى را به تفصيل و به گونه موضوعى گزارش كرده است با عنوان «كتاب مكه» ياد كرده است، امّا اكنون از اثر وى درباره مكّه مانند بسيارى از ديگر آثارش، خبرى نيست، بايد يادآورى كنم كه در بسيارى از منابع ديگر نيز كه به آثار و شرح حال وى پرداخته اند، از اين اثر ياد نكرده اند. (2)

پس از كتاب مدائنى بايد از اثر گرانقدر و ارجمند، ابى الوليد محمد بن عبداللَّه بن أحمد ازرقى، (...- حدود 250) نام برد، با عنوان «اخبار مكه». ازرقى درباره مكه اخبار متعددى دارد، خوشبختانه «اخبار مكه» وى اينك در اختيار است و مورد مراجعه و بهره ورى محققان. (3)

زبير بن بكّار نيز در اين باره كتابى تدوين كرده است. او به سال 172 به دنيا آمده، در سال 256 درگذشته است. از اثر وى، سخاوى ياد كرده است، (4) و در منابعى ديگر نيز از آن ياد شده است. (5) امّا در منابع شرح حال وى و برخى متون كتابشناسى و فهرستها كه آثار وى را رقم زده اند، از آن يادى نيست. (6)

عمر بن شبه (172- 262) نيز از مورخانى است كه درباره مكه و اخبار آن كتابى رقم زده است. از كتاب وى با عنوان «تاريخ مكّه» بخارى ياد و نقل كرده است. (7) از وى كتابى با عنوان «امراء مكه» نيز ياد شده است كه برخى احتمال داده اند هر دو عنوان يك كتاب باشد. 8

در برخى از منابع از حسن بصرى (م 110) نيز كتابى با عنوان «تاريخ مكه» ياد شده است؛ كه گويا نسخه اى از آن در يكى از كتابخانه هاى مصر وجود دارد. 8

پس، از آنچه ياد كرديم اثر گرانقدر و عديم النظير ابى عبداللَّه محمد بن اسحاق فاكهى است با عنوان «اخبار مكه فى قديم الدهر و حديثه»، كه اينك مورد گفتگوى ماست. كتاب فاكهى اثرى است تاريخى، اجتماعى، جغرافيايى كه با استناد به آن، بسيارى از حقايق مربوط به مكه و چگونگى اطراف آن را به دقت مى توان بازشناسى كرد. آنچه اكنون در اختيار است بخش دوّم كتاب است كه حدود سه هزار گزارش، حديث و خبر را


1- اندك اختلافى در سال تولد وى در منابع ديده مى شود. بنگريد به: الوافى بالوفيات، صلاح الدين خليل بن ابيك الصَفَدى، ج 2/ 238، النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و القاهره جمال الدين ابى المحاسن يوسف بن تغرى ج 2/ 184، كتاب المغازى للواقدى. ج 1/ 5.
2- بنگريد به: تاريخ بغداد، ج 12/ 54، معجم الأدبا ياقوت حموى، ج 14/ 124، النجوم الزاهره، ج 2/ 259، سير اعلام النبلاء، ج 10/ 400، تاريخ التراث العرابى، ج 1، جزء 2/ 139، اخبار مكه، ازرقى مقدمه. يادآورى كنم كه درسالمرگ وى نيز در ميان مورخان وحدت نظر نيست.
3- در يكى از شماره هاى آينده «ميقات» به تفصيل از اين اثر سخن خواهيم گفت.
4- الأعلان بالتوبيخ لِمَنْ ذمّ اهل التاريخ، السخاوى/ 648 چاپ شده در ضمن علم التاريخ عندالمسلمين، تاريخ تاريخ نگارى در اسلام، ج 2/ 319.
5- اخبار مكه، للأزرقى مقدمه/ 10، اخبار مكه، فاكهى ج 1 مقدمه/ 34، بخشهايى از آثار وى را فاكهى در كتابش آورده است.
6- بنگريد به: معجم الأدباء، ج 11/ 164، الفهرست/ 123، تاريخ التراث العربى، ج 1 جزء 2/ 147 و ...
7- تاريخ المدينه المنوره، ج 1 مقدمه/ ى

ص: 267

به همراه دارد، بخش اوّل كتاب تا سالها پس از نگارش آن، در اختيار محققان و محدثان بوده است؛ كه از نقلها و گزارشهاى آن بهره برده اند، و براساس آنها محقق سختكوش كتاب، بخشى از جلد اوّل را بازسازى كرده است كه بدان اشاره خواهيم كرد.

اهميت كتاب:

كتاب فاكهى هماره مورد توجه عالمان و محدثان و مورخان بوده است. بسيارى از آن بهره برده و به جايگاه بلند آن در تاريخ اسلام توجه داده اند. ابن حجر عسقلانى كه در آثار مختلف خود از كتاب فاكهى فراوان بهره برده است، درباره اخبار مكّه نوشته است: «كتابى است گرانقدر در پنج كتاب». (1)

تقى الدين محمد بن احمد فاسى مكّى نيز از كتاب فاكهى در نگارش كتابش فراوان نقل كرده است، مى نويسد:

«در كتاب فاكهى مطالب سودمند فراوانى توان يافت كه در اثر ازرقى و آنچه ما نوشته ايم بدان نمى توان دست يافت». (2)

كتاب فاسى اثرى است پر مادّه و سودمند؛ و اين اظهار كارشناسانه او به روشنى نشانگر جايگاه بلند كتاب فاكهى و گستردگى مواد و وسعت اطلاعات عرضه شده در آن است.

نكته ديگرى كه مى تواند اهميت والاى كتاب فاكهى را نشان دهد؛ معلومات و آگاهيهاى برجاى مانده در صفحات آن است كه اينك از منابع اصلى آن به هيچ روى نشانى نيست، محقق سختكوش كتاب، اين مجموعه را چنين شناسانده است:

«از كتاب عثمان بن عمرو بن ساج در تاريخ مكه، 47 مورد نقل كرده است، (3) و از كتاب واقدى 26 مورد و از آثار زبير بن بكّار 143 گزارش آورده است كه جز اندكى از آنها در آثار چاپ شده وى نيست».

از كتابى نگاشته ابى عبيده مَعْمَر بن المثنى 11 گزارش مربوط به چاهها و اخبار مكه، و از كتاب «فضائل مكه» ابى بكر حُمَيْدى (صاحب سند) 29 گزارش.

فاكهى از برخى از منابع حديثى كهن نيز بهره برده است كه اينك در اختيار نيست، مانند كتاب «الجامع» و «المناسك» ابن جُريح كه 248 حديث با طرق مختلف از آنها نقل كرده است.

از كتاب «الجامع» سفيان ثورى، 108 حديث و از «الجامع» سفيان بن عينيه، 737 حديث و اثر، و از كتاب «مصنّف وكيع بن جرّاح 24 حديث و اثر، و از «سنن موسى بن طارق


1- همان.
2- تغليق التعليق، ج 5/ 471، اين كتاب ابن حجر از آثار مهم و كارآمد اوست بنگريد به: الحافظ ابن حجر عسقلانى، عبدالستّار الشيخ 402- 391 اتحاف القارى بمعرفة جهود العلما على الصحيح البخارى/ 76.
3- شفاء الغرام بأخبار بلد الحرام، ج 1/ 4

ص: 268

ابى قرّة، 16 نصّ».

فاكهى تنى چند از مشايخ حديث خود را در اين كتاب ياد كرده و از آثار حديثى آنها احاديث و آثار نقل كرده است از جمله: از «سنن» سيد بن منصور، 11 نصّ، و از يكى از كتابهاى حسين بن حسن مروزى 115 حديث و اثر، و از «سنن» حسن بن على حُلْوانى 32 نص و از «مسند» محمد بن يحيى بن ابى عمر عدنى مكى 526 خبر و از «مسند» يعقوب بن حميد بن كاسب، 188 حديث و اثر آورده است.

فاكهى براى تدوين كتاب خود به كتابهاى سيره نيز مراجعه كرده است، و از جمله كتابهاى سيره اى كه وى از آنها بهره برده و اكنون در اختيار نيست عبارتند از: كتاب عروة بن زبير أسدى، 5 خبر، «مغازى» موسى بن عقبه 13 گزارش.

افزون بر آنچه ياد شد، فاكهى از كسانى نيز حديث و گزارش مى آورد كه نامى از آثارشان نيست، و بدين سان كتاب فاكهى بخش عظيمى از ميراث تاريخى، حديثى را در لابلاى صفحاتش گنجانده و به نسلها و عصرها سپرده است. (1)

كتاب فاكهى در آثار ديگران:

«اخبار مكه» پس از نگارش و نشر، مورد توجه عالمان قرار گرفته است. بسيارى از محدثان و مؤلفان بخشهايى از آن را در آثار خود نقل كرده اند، از جمله: ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق حربى در «المناسك»، ابوعمر ابن عبدالبر در «استيعاب»، ابوعبيد بكرى در «معجم ما استعجم»، ياقوت حموى در «معجم البلدان» و «المشترك وَضْعاً المفترق صَقْعاً»، محمد بن احمد فاسى در «العقد الثمين فى تاريخ البلد الأمين» و «شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام»، ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى»، «الأصابه»، «تهذيب التهذيب» و «تعليق التعليق»، عمر بن فَهْد المكى در «اتحاف الورى بأخبار ام القرى»، «محمد بن عبدالرحمن السخاوى» در «المقاصد الحسنه» جلال الدين السيوطى در «الدر المنثور» و «تاريخ الخلفاء» و «الجامع الكبير»، متقى هندى در «كنزالعمال»، جمال الدين بن ظهيرة المخزومى در «الجامع اللّطيف فى فضل مكه و اهلها و بناء البيت الشريف»، «قطب الدين النهروانى در «الأعلام بأعلام بيت اللَّه الحرام» و ...

محقق كتاب كه از اين مجموعه و جز اينها ياد كرده است دقيقاً موارد نقل در اين آثار را نيز نشان داده است. (2)

نگاهى گذار به فصول كتاب:


1- براى آشنايى با وى رك: تاريخ التراث العربى، ج 1 جزء 2/ 201.
2- بنگريد به: أخبار مكه، ج 1 مقدمه/ 33- 35

ص: 269

فاكهى كتاب را بصورت منظم تبويب نكرده است، او عنوانى را مى آورد و آنگاه آگاهيهاى لازم درباره آن عنوان را گزارش مى كند آنچه اكنون برجاى مانده است از گزارشهاى مربوط به «حجرالأسود» و فضيلت و احكام آن آغاز مى شود؛ در ضمن 15 عنوان و 214 حديث و خبر. در اين فصل از «حجرالأسود» چگونگى و پيشينه آن، آداب استلام و زيارت آن، چگونگى استلام زنان، ارتفاع آن از زمين، ركنهاى ديگر و چگونگى آنها، دست ماليدن، بوسيدن و ديگر آداب ركنها سخن رفته است، گزارشهاى اين فصل دقيق و در ضمن گزارش هاى مطالب تاريخى و اجتماعى مهمى آمده است.

در فصل دوّم (ج 1، 186- 160) از جايگاه «ملتزم» سخن رفته است. ياقوت حموى مى گويد:

«ملتزم»، كه بدان «مَدْعى» و «المتعوذ» نيز مى گويند، مكانى است بين حجرالأسود و درب كعبه ... (1)

در اين فصل در ضمن روايات و گزارشهايى، جايگاه «ملتزم» عرضه شده و از اهميت و فضيلت آن سخن رفته؛ و عظمت دعا خواندن در آن مكان و چگونگى دعاكردن نموده شده، واز كسانى كه در اين مكان به التجاء تضرّع ايستاده اند يادى شده و مطالب سودمند ديگر كه در ارتباط با اين مسأله بوده است گزارش شده است. اين مبحث داراى 76 حديث و گزارش است.

فصل سوّم (ج 1، 368- 186) كه فصلى است بلند با 60 مبحث و 479 حديث خبر به طواف كعبه و چگونگى آن پرداخته است. كعبه خانه اى است ديرپاى كه هماره مورد توجه و تقديس ملتها، قومها و مردم بوده است، طواف آن هماره سنتى بوده است قويم و معمول كه در گذرگاه تاريخ تحولاتى در چگونگى انجام و برگزارى آن پديد آمده است. در اين فصل به تفصيل از طواف كعبه و فضيلت آن سخن رفته و آداب طواف كردن، و منش بجا آوردن اين عبادت عظيم و سازنده نموده شده است. گزارشها و احاديث اين بحث بسيار مهم و روشنگر بسيارى از آداب مذهبى، اجتماعى و سنتهاى مردمى قومها و ملتها است. چگونگى طواف كردن، طواف زنان در حالتها و زمانهاى مختلف، چگونگى طواف كسانى كه نذر كرده اند با حالت و هيئتى ويژه طواف كنند، چگونگى پايان بخشيدن به طواف، طواف به نيابت از زندگان و مردگان، طواف آزادگان و بردگان در دوران جاهليت، حوادثى كه در طواف كعبه رخ داده است، انهدام كعبه و ... با دقت در ضمن احاديث و اخبار بسيارى گزارش شده است و در پايان حديث: «لا تغزى مكة بعد الفتح» نقل و تفسير شده است.


1- همان 35- 33.

ص: 270

در فصل چهارم (ج 1، 438- 368) با عنوان «فريضةالحج» در ضمن 17 بحث و 187 حديث خبر و گزارش به وجوب حج، پرداخته و با تفسير آيه «و من كَفَرَ فان اللَّه غنّى عن العالمين» اهميت اين آيين بزرگ الهى را نمايانده و در ضمن عناوين متعددى از مسائل مختلفى چونان: استطاعت، زاد و راحله در حج، حج خردسالان، گام برداشتن در مسير حج و فضيلت آن، پى آمدهاى سوء ترك حج، جايگاه زائر خانه خدا، غفران حاجيان، برترى زائر خانه خدا كه حرمت زيارت را پاس دارد در قيامت، سخن رفته است.

اين فصل بيشتر جنبه فقهى و اخلاقى دارد و گزارشهاى آن در آگاهى بر فتاوى فقيهان صدر اسلام قابل توجه است. احاديثى كه در آداب زيارت و صفاتى كه بايد زائران بدان متصف باشند در اين فصل آمده تنبّه آفرين است، اين فصل با طرح ضرورت شتاب در انجام فريضه حج و دورى جستن از سهل انگارى درباره آن پايان مى پذيرد.

در فصل پنجم كه فصل پايانى مجلّد اوّل است (481- 440) به مقام ابراهيم و فضيلت آن پرداخته شده و در ضمن آن از: قيام ابراهيم در مقام، نقشى كه بر آن ديده مى شود، نشستن در پشت مقام ابراهيم و نماز خواندن در آن و بيعت در بين مقام و ركن و ديگر مسائل مربوط به آن سخن رفته است در لابلاى صفحات اين فصل گزارشهاى تاريخى مهم و قابل توجهى آمده است. در اين فصل احاديثى درباره حضرت مهدى (عج) ديده شد از جمله اين روايت:

«يبايع المهدى بين الحجر و المقام على عدّة اهْل بدر. ثلاثمائة و ثلاثة عشر». (1)

فصل ششم (ج 2، 5- 86) عهده دار گزارش چگونگى چاه زمزم، پيشينه آن و جريان تاريخيش در گذرگاه زمان است. در اين فصل از چگونگى حفر آغازين و پيدايش زمزم سخن رفته و آنگاه چگونگى بهره گيرى از آن در دورانهاى گونه گون گزارش شده است. تقدس آب زمزم در نگاه ملتها و حمل آن براى مريضها و استشفاء از آن و سقايت آن از گزارشهاى ديگر اين فصل است. نامهاى زمزم، سرچشمه و چشمه هاى فرعى آن و چگونگى بناى بَر آن نيز در ادامه اين فصل آمده است. چاه زمزم و فضيلت آن و چگونگى حفظ و حراست از آن در حاكميتهاى مختلف نيز از جمله گزارشهايى است كه در اين بخش مى توان خواند، مجموعه مطالب مربوط به زمزم و جريان تاريخى آن در 19 عنوان و 129 حديث و خبر سامان يافته است. در دوره هاى مختلف تاريخى زمزم و چگونگى سقايت آن نقش تعيين كننده در ساختار سياسى و اجتماعى نظام قبيله اى آن ديار داشته است. اين گزارشها در برنمودن جايگاه در مسائل ياد شده مطالب مهمى را در بردارد.

فصل هفتم (ج 2، 86- 209) از فصول مهم كتاب است. اين فصل به مسجدالحرام


1- معجم البلدان، ج 5/ 190 و نيز بنگريد به: لغتنامه دهخدا، حرف م/ 1062

ص: 271

پرداخته و از فضيلت و احكام آن سخن گفته است، تحديد حدود دقيق مسجد، چگونگى ساختمان آغازين آن، و افزونيهاى واپسين تا زمان فاكهى در اين بخش گزارش شده است. چگونگى نماز در مسجدالحرام، خوابيدن در آن مسجد از ديدگاه عالمان و فقيهان آن روزگار، چگونگى بهره گيرى مسلمانان در آن روزگار از مسجدالحرام، فضيلت اذان گفتن در آنجا، يادكرد مؤذّنى كه پيامبر در مسجدالحرام تعيين كرد، حكم اعتكاف در آن و احكام انواع تصرّفات در آن و بهره گيريهاى از آن در بخشهاى بعدى اين فصل آمده است. آنگاه ياد كرد افزونيهاست به ترتيب تاريخ و توصيف دقيق ساختمان مسجد، مسافت و آنچه در ميان بوده است، قنديلها، آزينها، مناره ها و خانه هاى متّصل به مسجد.

اين فصل به لحاظ فقهى تاريخى و اجتماعى در تاريخ اسلام و شناختن جايگاه مسجدالحرام در تحولات سياسى صدر اسلام شايان توجه است.

در فصل هشتم (ج 2، 20- 209) سعى بين صفا و مروه به بحث نهاده شده و از سير تاريخى اين دو كوه سخن به ميان آمده، و از آغاز و پايان سعى گفتگو شد و احكام و حدود و چگونگى آندو بدقت گزارش شده است.

در اين فصل از بنائى كه برفراز صفا و مروه ساخته شده بوده است و از خانه هاى متّصل به آن، طواف جاهليان و اشعار و مطالبى كه در ضمن سعى مى خواندند، بتهايى كه بر صفا و مروه نهاده بودند، مساحت دقيق بين صفا و مروه در ضمن 16 بحث و 17 حديث و اثر سخن رفته است. گزارشهاى اين فصل به لحاظ تاريخى و شناخت برخى از آداب و عقايد دوران جاهليت، و يكى از نمودهاى اعمال عبادى آنان سعى بين صفا و مروه، سودمند و كارآمد است.

فصل نهم (ج 2، 246- 385 و ج 3، 149- 1) از فصلهاى دراز دامن و بسيار سودمند كتاب است در آغاز اين فصل از حدود حرم و چگونگى تحريم حرم سخن رفته و چگونگى نصب نشانه هاى اين حدود و سير تاريخى آن گزارش شده است. آنگاه نامهاى مكه است و خلفائى كه در آن سكونت گزيده اند سخن رفته و از صحابيانى كه در آن ديار زندگى را بدرود گفته اند ياد شده است از مجاورت مكه و فضيلت شكيبائى بر سختيها و ناگواريهايى كه لازمه زندگانى در آن ديار باشد سخن به ميان آمده است.

اين فصل از جهات مختلف، سياسى، اجتماعى، فرهنگى حائز اهميت است. گزارش درگيرى عبداللَّه بن زبير و آنچه در آن فتنه بر اهل مكّه روا شد از ديگر بخشهاى اين فصل است.

ص: 272

در صفحات ديگر اين فصل از حوادث طبيعى، جريانهاى سياسى مكه سخن رفته و چگونگى آداب و رسوم ساكنان آن ديار نموده شده است. اخبارى كه در اين فصل از، بزم و رزم، شادخواريها و غمگساريهاى مردم آن ديار ارائه شده است بسيار خواندنى است، مكه و مردم آن در نگاه ديگران، قداست و اهميتى كه شهرها، آباديها و قبايل ديگر برمكيان قائل بودند، شعرهايى كه در وصف آنها سروده اند، زاهدان، قاضيان، عالمان و عابدان و اميرانى كه در آن ديار زيسته اند، چگونگى قرائت مكّيان و آداب ختم قرآن آنان، چگونگى تلبيه اهل آن ديار در هنگام قرائت چون به «والضّحى» مى رسيدند، از ديگر گزارشهاى اين فصل است.

يادى از جدّه و چگونگى آن، فضيلت بدرود زندگى در آن ديار، يادكرد «بطحا» و «ابطح» و جايگاه آن دقيق در مكه، يادكرد كسانى از اهل مكه كه نام و كنيه آنها همگون نام و كنيه پيامبر بوده است در صفحات ديگر اين فصل آمده است.

پايان بخش اين فصل خطبه هايى است كه كسانى در اجتماعات مكّه ايراد كرده اند، مانند خطبه ابى ذر، عتبة بن سفيان حجاج بن يوسف، داود على بن عبداللَّه و ... كه درنگريستن به اين خطبه ها نيز مطالب مهمى از مسائل سياسى و اجتماعى آن روزگار را در اختيار مى نهد.

فصل دهم (ج 2، 208- 157) با عنوان «باب جامع من أخبار مكّه فى الأسلام» ويژه گزارشهايى است در باره مكه و چگونگى اداره آن در جاهليت و اسلام كه برخى از عناوين آن، چنين است: كسانى از واليان مكه كه در آن ديار زندگى را بدرود گفته اند. واليان مكه از قريش و غيرقريش و برخى از كارها و تصرّفاتشان، قاضيان مكه از قريشيان طائف و سكنى گزيدن قبيله ثقيف در آن و ...

فصل يازدهم (243- 208) فصلى است كوتاه اما لطيف و خواندنى. در اين فصل از آغازين ها در مكّه سخن رفته است به مثل: اوّلين كسى كه درهم و دينار را نقش زد آدم بود (ج 3/ 208) اوّلين كسى كه براى سخن گفتن منبر گرفت ابراهيم بود (همان/ 209) و ... محقق كتاب درباره اين فصل نوشته است:

اين فصل يكى از فصول مهم و لطيف كتاب فاكهى است. وى در جمع و ترتيب اين فصل، تلاش وسيعى بكار بسته است، كه نشانگر گستردگى آگاهيها و تسلط او بر منابع گونه گون است. فاكهى در ميان مورّخان مكه تنها كسى كه اين فصل را پرداخته است، فاكهى در ضمن اين فصل 62 حديث و خبر را آورده است. (1)

فصل دوازدهم نيز فصلى است كوتاه (259- 243) كه در آن از احكام شرعى فروش، كرايه و تملكّ خانه هاى مكّه و بنياد نهادن خانه در آن، سخن رفته و از كسانى كه


1- ج 1/ 470

ص: 273

مى توانند در آن ديار خانه بنا كنند و اسكان يابند و يا نمى توانند در آن ديار اقامت گزينند در ضمن 41 حديث گزارش سخن رفته است.

فصل سيزدهم (ج 3، 353- 283) از فصلهاى دراز دامن و بسيار مهم كتاب است. اين فصل به لحاظ آگاهيهاى مهم و دقيقى كه درباره قبيله ها، تيره ها و چگونگى سكونت آنان در مكه و مسائل مربوط به آن در اختيار مى نهد و ابعاد مربوط به زندگى اجتماعى و قبيله اى آن ديار را مى نماياند بسيار شايان توجه است.

محله هاى مكّه، محيط زندگى قبيله ها، نام خانه ها، حوادث تاريخى، خواندنى و شنيدنى بسيارى در اين فصل آمده است. از اوّلين كسى كه سرزمين آن ديار را بين قبيله ها تقسيم كرد و براى هر تيره اى محلى ويژه ساخت نيز سخن رفته و به تفصيل خانه هاى قبايل و حدود آنها گزارش شده است. به مثل چگونگى خانه هاى فرزندان عبدالمطلب با دقت تمام مشخص شده است (ج 3/ 263- 303) در لابلاى صفحاتى كه اين گزارشها آمده است، فوايد تاريخى فروانى توان يافت، حوادثى كه در اين محلّه ها و خانه ها افتاده، خريد و فروشهايى كه انجام شده، هم پيمانان ساكنان اين محله ها و خانه ها، اقدامات مهمى كه صاحبان و چهره هاى برجسته اين قبيله و تيره ها بدان همت ورزيده اند از جمله مطالبى است كه در اين فصل آمده است.

پايان بخش جلد سوّم، فصل چهاردهم است (392- 353) كه گزارش دقيقى است از حدود مكه و تهامه حكم اخراج مسلمان از مكّه، حكم قاتلى كه به حرم پناه برده باشد، درختهايى كه قطع و بهره ورى از آنها در حرم رواست، چگونگى حكم صدّ در محدوده حرم و كفارّه آن و حيواناتى كه مى شود در حرم از بين برد و نابود كرد و ...

در فصل پانزدهم (ج 4، 96- 5) از جايگاههايى كه نماز در آنها استحباب دارد سخن رفته است؛ و بدين جهت مساجد بسيارى مانند: مسجدى در «دار الأرقم» مسجدى در عرفه، مسجد «كبش»، «بيعت»، «ذى طوى»، «مسجد شجره» مسجدى در «جبل النور»، «كوه حراء» مسجدى در نزديكى «شعب على بن ابيطالب» و ... سخن رفته، و از گورستان مكه در دوران جاهلى و گورستان مهاجران ياد شده است. در ادامه فصل از آثار پيامبر و صحابيان گزارشهايى آمده است، كوهها و سرزمينهاى مكه نيز شناسايى شده است و به مناسبت، يادكرد گورستانها، روايات قابل توجهى درباره زيارت نقل كرده است از جمله:

قال رسول اللَّه- ص-: «زوروا القبور فانّها تذكّركم الموت». (1)

در ادامه اين فصل از وادى «محصّب» و چگونگى آن سخن رفته و حدود آن مشخص


1- اخبار مكه، ج 1/ 41.

ص: 274

شده و آثارى كه درباره آن سخن مى دارد عرضه شده است. يادآورى كنم كه «محصّب» سرزمينى است در مسير مكّه به منى كه در تحديد حدود آن اختلاف است، اهل سنت شب زنده دارى در آن را پس از بازگشت از منى مستحب مى دانند. (1)

فصل شانزدهم (ج 4، 128- 96) عهده دار گزارش، چاهها، چشمه ها، آبگيرها و استخرهاى مكه است در دوران جاهليت و اسلام. اين فصل نيز به لحاظ اجتماعى، اقتصادى شايان توجه است. چه كسانى چاهها و چشمه ها را پى افكنده اند، مردم از اين آبشخورها چگونه بهره مى گرفتند؟ به چه انگيزه اى اين چاهها كنده مى شد؟ قبايل و افرادى كه دست به اين عمل مى زدند از چه جايگاه اجتماعى برخوردار بودند؟ چاه زمزم از چه موقعيتى در ميان اين همه چاه داشت؟ پس از اسلام چه چاههايى كنده شد و چه آبشخورهايى سامان گرفت و چه چشمه هايى جارى گشت؟ به اين سئوالها در ضمن گزارشهاى دقيقى پاسخ گفته شده است.

در ضمن آنچه ياد شد، قصّه ها، شعرها و سنتهاى گونه گون در بهره گيرى از چاهها و چشمه ها آمده است، كه به لحاظ آگاهى از آداب و رسوم و سنتهاى جاهليان و محيط مكّه بسيار سودمند است.

در فصل هفدهم (ج 4، 246- 129) از راهها، خيابانها، درّه ها، سيلابها، و جايهاى تاريخى مكه سخن رفته است فرازها و فروديهاى مكّه، كوههاى متصّل به حرم، مكانهاى تاريخى كه در آن حوادث مهمى اتفاق افتاده است و ... نيز در اين فصل شناسانده شده است، چنانكه بارها گفته ايم، فاكهى در اين كتاب تنها به گزارش جايها و حوادث بسنده نمى كند بلكه هر آنچه به گونه اى در ارتباط با موضوع گزارش باشد مى آورد، به مثل در اين فصل به مناسبت يادكرد كوهها و قله يكى از كوهها و انتساب آن به يكى از مكيّان، حضور پيامبر- ص- را در آنجا ياد مى كند و چگونگى بيعت مردان و زنان با پيامبر را گزارش كرده با دقت محتوى بيعت را مى نماياند. بنگريد:

عبداللَّه بن عثمان بن خثيم مى گويد، محمد بن اسود مى گفت: در روز فتح مكه پيامبر را ديدم كه نشسته، و مردم از خرد و كلان، مرد و زن براى بيعت به سوى آن بزرگوار مى آمدند تا به اسلام گواهى دهند. گفت چگونه شهادت مى دادند، گفت: انه بايعهم على الايمان با اللَّه والشهادة: لااله الااللَّه: پيامبر از آنان برايمان به خدا و شهادت به اينكه خدائى جز او نيست پيمان مى گرفت. (2)

و به مناسبت يادكرد «شعب البيعه» به تفصيل از «بيعت عقبه» و حاضران در آن و چگونگى شكل گيرى ماجرا و محتواى بيعت سخن گفته است؛ كه به لحاظ تاريخى و شناخت


1- اخبار مكه، ج 3/ 56.
2- بنگريد به: معجم البلدان، ج 5/ 62، اخبار مكه، ج 4/ 3- 72 پانوشت، لغتنامه دهخدا، حرف م ص 938.

ص: 275

زمينه هاى هجرت در سيره رسول اللَّه- ص- شايان توجه است.

فصل هيجدهم (311- 246) يكسر به منى پرداخته است و مسائل مربوط به آن را به دقت گزارش كرده است. منى فضيلت و جايگاه آن، حدود و احكام آن، چگونگى رمى جمرات، راههاى كه بدان منتهى مى شود، منزل پيامبر و خلفا در آن، مسجد خيف فضيلت واهميت آن و مسائل مربوط به آن در عبادت، شب زنده دارى و ... احكام رمى جمرات، منى و مسائل آن در آينه ادبيات عرب و مسائل ديگر از جمله مطالب اين فصل است.

مسجد «كَبْش» و فضيلت آن و اخبارى كه درباره آن آمده است، اوّلين كسى كه ريگ افكند، ريگ افكندن ابراهيم- ع- رمى جمرات بعنوان سنتى ديرپاى، دعا و ذكر در حال رمى، گورستان منى و نام دقيق آن، اوّلين كسى كه در آن ديار بت نصب كرد، مساحت دقيق پهنا و درازاى منى و مساحت دقيق مسجد منى از ديگر مباحث اين فصل است.

جلد چهارم با فصل نوزدهم پايان مى پذيرد كه به گزارشهاى «مزدلفه» پرداخته است.

(329- 311). در اين فصل، از چرايى نامگذارى آن سرزمين به «مزدلفه»، فضيلت و احكام آن، و راههاى كه بدان منتهى مى شود سخن گفته شده است. گزارشى از قُزَح (كوهى كم ارتفاع در جنوب شرقى مزدلفه، كه مشرف به مسجد مشعرالحرام است) مشعرالحرام، مسجد مشعرالحرام، مساحت دقيق بين آن و عرفات از ديگر مطالب عرضه شده در اين فصل است.

اين گزارشها بسيار دقيق و سودمند است و خواننده با وصفى استوار و تحديدى ظريف، روبرو است.

فصل بيستم (ج 5، 54- 5) ويژه گزارشهايى است از عرفه و حدود آن، فضيلت و احكام عرفه و چگونگى مسجد آن ديار. فضيلت دعا در عرفه، روزه گرفتن در آن، وقوف پيامبر در آن قبل از هجرت و بعد از آن، از مطالب ديگرى است كه در اين فصل آمده است.

چرايى نامگذارى آن سرزمين به «عرفه» يادكرد منبر عرفه، مساحت دقيق آن و فاصله اش با مسجدالحرام، و به مناسبت يادى از قبر «ميمونه» همسر پيامبر و محلّ آن در اطراف مكه نيز از مطالبى است كه در اين فصل آمده است.

فصل بيست و يكم (106- 57) كه واپسين فصل كتاب است به برخى از جايهاى مشهور در اطراف و نزديكى مكه پرداخته است. مانند مسجد تنعيم فضيلت آن و اخبار مربوط به آن، مسجد جَعْرانه، مسجد حديبيّه، گزارش عمره هايى كه پيامبر انجام داده است، شهرها و مناطق و آباديهاى اطراف مكّه كه در حاكميت واليان مكه مى بوده است، جايهايى كه پيامبر و اصحابش براى نبرد به آنجاها رفته بودند و ...

ص: 276

نگاهى گذرا به فصول زرّين كتاب فاكهى نشانگر اهميت كتاب و جايگاه بلندش در تاريخ اسلام، مكه و شناخت جريانهاى صدر اسلام است. اثر فاكهى تنها تاريخ مكه نيست، به نگاه دقيق و تحليلى «اخبار مكه» تاريخ سياست، فرهنگ، ادب و باورها و سنتهاى مكه در دوران جاهلى و عهد اسلامى نيز هست. در نگريستن به جنبه مختلف آن نشان مى دهد كه هيچ محقق، مورخ، فقيه، مفسر، محدث، و دانشورى كه در حقايق اسلام به پژوهش و نگارش همت مى ورزد از مراجعه بدان بى نياز نيست.

چنانكه پيشتر يادآورى كرديم فاكهى كتاب را فصل بندى نكرده است، و فصول ياد شده براساس تقسيم بندى، محقق سختكوش و دقيق النظر كتاب است.

ملحقات كتاب:

پيشتر گفتيم كه آنچه از كتاب فاكهى عرضه شده است بخش دوّم كتاب است؛ محقق بخش اوّل را كه در منابع ديگر پراكنده بوده است استخراج و بازشناسى كرده است. در اين بخش كه پيوست اوّل كتاب را تشكيل مى دهد از:

چگونگى آمدن حضرت ابراهيم به مكّه، چاه زمزم، ماجراى ذبح اسماعيل، چگونگى و جايگاه و زمان آن سخن رفته است. بحث فاكهى در اينجا از اين جهت كه ذبيح اسماعيل است و نه اسحاق، و توجه دادن به گزارشهاى وارونه اهل كتاب و برنمودن ورود اسرائيلّيات در منابع و آثار اسلامى قابل توجه است.

در ادامه اين گزارشها اخبارى از ازدواج اسماعيل با زنى از عمالقه، چگونگى آمدن برخى از قبايل به مكه، چرايى نامگذارى «عمالقه» و گزارشى از پيشينه تاريخى آنها، و يادكرد برخى از قبايلى كه در آن ديار سكونت داشتند و پاره اى از آداب و رسوم و چگونگى حيات اجتماعى آنها، ارائه شده است.

گزارش برخى از جنگها، روزهاى مهم و مشهور تاريخى، چگونگى «نسيئ» و مسئولان آن، اوّلين بنيادگذار، كعبه و چگونگى ساختمان آغازين آن و نهادن «حجرالأسود» و مسير تطّور بناى كعبه پس از اسلام تا زمان فاكهى و ... نيز از مطالب اين پيوست است.

در پيوست دوّم محقق كتاب، تصاوير زيبايى از وضع امروزى برخى از جايهاى مشهورى را كه فاكهى در كتابش آورده عرضه كرده است؛ با توضيحاتى روشنگر از چگونگى آنها و بدين سان بگونه اى دلپذير امروز اين جايها را به گذشته هاى تاريخى آنها پيوند زده است.

ص: 277

در پيوست سوّم، نقشه هاى گويايى از مكه و اطراف آن ترسيم شده است بر پايه كتاب فاكهى، اين تصويرها وضع مكه و چگونگى آن را در آن روزگار نشان مى دهد، از جمله:

1- مكه در قرن سوّم هجرى

2- مشهورترين خانه ها، جايها و كوههاى مكّه

3- چاههايى كه در آن روزگار در مكه بوده است

4- آبگيرها، حوض ها، استخرها و بركه ها

5- ديوارها، حصارها، دژها ...

6- راههاى اصلى مكه، پيچها و گردونه راههاى كوهستانى، گورستانها

7- جايهاى تاريخى و مساجد

8- نقشه دقيق ساختمان كعبه، مسجدالحرام و اطراف آن در 272 هجرى به هنگام خلافت مهدى عباسى

با آنچه ياد كرديم متن كتاب با تحقيق دقيق گسترده و استوار، محقق آن پايان مى پذيرد.

شيوه فاكهى در تدوين كتاب نقل مطالب:

در گزارشگونه اى كه از فصول كتاب ارائه داديم تا حدودى شيوه نقل فاكهى روشن شد. اينك اندكى بشرحتر به اين مطلب بپردازيم. آنچه اينك در اختيار ماست حدود 3 هزار حديث و اثر و گزارش را بهمراه دارد. تمام اين گزارشها با اسناد عرضه شده است و فاكهى در عرضه اين مجموعه آيين نقل حديث را دقيقاً رعايت كرده است، او گاهى تصريح مى كند حديث را شنيده است (ج 3/ 222) و گاهى نشان مى دهد كه حديث را از جايى برگرفته و بر «شيخ حديث» عرضه كرده است (ج 3/ 160) و ديگرگاه مى نماياند كه گزارش را «اجازةً» مى آورد. (ج 3/ 174)، در نقلها گاهى قرائنى را مى افزايد تا نشان دهد سماع وى قطعى است (ج 5/ 14 شماره 2733) و گاهى به جايى كه حديث را در آن شنيده است تصريح مى كند (ج 3/ 134، ج 2/ 135 و ... اگر در كلمه اى از خبر ترديد كند آن را گزارش مى كند (ج 2/ 111) كسانى از محدثان را ديده با اين همه نقل روايت را به واسطه دارد در اينصورت بدان تصريح مى كند (ج 2/ 303) اگر در سند و يا متن حديث تصحيفى بيابد آن را تصريح مى كند و پس از نقل حديث بدان تنبّه مى دهد (ج 3/ 34، ج 4/ 30 و ...) و گاهى در چگونگى حديث و صحت و سقم آن اظهار نظر مى كند (ج 3/ 160).

ص: 278

پس از اين خواهيم گفت كه فاكهى در مكّه بدنيا آمده و در آن ديار باليده و رشد كرده است. بدين سان بخش عظيمى از كتاب را توصيفها و تبيين ها بدون واسطه او تشكيل مى دهد اين وصفها در نهايت دقت و استوارى است. او تنها به نقل آثار و اخبار بسنده نكرده بلكه در جهات مختلف و ابعادگونه گون گزارشها به نقد و بررسى و اظهارنظر پرداخته است، اين نكته در مباحث فقهى بويژه در مسائل مربوط به طواف، سعى، احرام و وقوف به عرفه ... و تحديد حدود مكانها و جايهايى تاريخى بروشنى پيداست.

ادبيات عرب نيز در اين كتاب جلوه عظيم و ستودنى دارد. او در مناسبتهاى مختلف اشعار عرب را عرضه كرده و بدين سان پهنه مباحث كتاب را با جلوه هاى ادب عربى آميخته و اثرى ادبى از خود به يادگار نهاده است. تنوع در مصادر و منابع نقل نيز در كتاب فاكهى ستودنى است. با اين همه بايد ياد كرد كه فاكهى به جمع و تبويب اخبار همت ورزيده است و اسناد را به دقت گزارش كرده است تا راه براى ارزيابى در چگونگى نقلها براى محققان واپسين بازباشد.

مؤلف كتاب:

محمد بن اسحاق بن العبّاس فاكهى، از عالمان مورخان و محدثان قرن سوّم هجرى است. از سالزاد وى اطلاع دقيقى در دست نيست، محقق كتاب احتمال مى دهد او بين سالهاى 215- 220 در مكّه از مادرزاده شده باشد. فاكهى در مكّه باليد و رشد كرد و فراگيرى دانش را نيز در آن ديار آغاز كرد و از مشايخ مكه فراوان بهره گرفت ولى بدان بسنده نكرد و براى گسترش آگاهيها و تعميق معلوماتش به ديگر ديارها رفت بركشيد و در بغداد، كوفه، صنعا و ...

در محضر مشايخ حديث زانو زد و از خرمن دانش دانشوران آن شهرها خوشه ها چيد و بهره ها برد.

فاكهى در مكه از جايگاه اجتماعى والايى برخوردار بوده است، اين حقيقت را مى توان از برخى نقلهاى وى دريافت. او گاه حوادثى را گزارش كرده، و جايها و مواضعى را نشان داده كه محدثى عادى بدانها نمى توانست دست يابد. گزارش مراسلات بين امراء و وصف دفيق آنها نيز نشانگر آن است كه وى در مكانتى بالا قرار داشته است.

محقق كتاب براساس نقلهاى «اخبار مكه» 231 تن از مشايخ فاكهى را فهرست كرده است (ج 1/ 19- 29) كه نشانگر سختكوشى و جستجوگرى هوشمندانه فاكهى در فراگيرى دانش و گستراندن اطلاعاتش است.

ص: 279

سالمرگ فاكهى نيز دقيقاً روشن نيست. محمد بن احمد بن على فاسى مى گويد:

سالمرگ او را نمى دانم اما قطعاً به سال 272 زنده بوده است. اين گفته فاسى را بسيارى از شرح حال نگاران نگاشته و پذيرفته اند؛ (1) امّا بغدادى وفات او را 285 دانسته است بدون اينكه منبع معتمدى براى اين قول ياد كرده باشد. (2)

اما محقق كتاب با دقت در نقلهاى كتاب، و گزارشهايى كه فاكهى در كتابش آورده است ترجيح مى دهد كه سالمرگ او بين سالهاى 272 تا 279 باشد. (3)

تحقيق كتاب:

كتاب را عبدالملك عبداللَّه بن دهيش، از نويسندگان و فاضلان سعودى تحقيق، تصحيح كرده و با پانوشتهاى مفصّل در 6 جلد نشر داده است. 5 جلد متن كتاب و پيوستهاى آن و يك جلد ويژه فهارس كتاب. تحقيق كتاب يكى از نمونه هاى برجسته، استوار، و عظيم تحقيق علمى متون كهن است، كه اكنون با نگاهى گذرا به چگونگى تحقيق وى، نوشته را پايان مى دهيم:

1- متن كتاب:

محقق كتاب را براساس تنها نسخه موجود آن تصحيح كرده و براى عرضه متنى استوار و دقيق، اين نسخه را با مصادر كتاب و كتابهايى كه معاصران وى و عالمان پس از وى تأليف كرده و از آن نقل كرده اند و يا مطالب همگون دارند، مقابله كرده است. وى با تنبّع و تحقيق در خور تقدير و سنجيدن نسخه موجود با آنچه ياد شد آنچه را به صواب ديده در متن آورده و در پانوشتها موارد تحريف، تصحيف واشتباه متن نسخه خطى را نشان داده است.

اسناد كتاب را با مراجعه به منابع رجالى تصحيح كرده و تحريفها، افتادگى ها و تصحيفها را زدوده است. چگونگى حديث را مشخص كرده و دقيقاً ياد كرده است كه مثلًا حديث «صحيح»، «ضعيف» و ... است احاديث، اخبار، آثار و اشعار را تخريج كرده و دقيقاً جايهاى آنها را در منابع نشان داده است.

2- پانوشتها:

در پانوشتها منابع نقل را دقيقاً نشان داده، روايات و اخبار را اگر در منابع مشابه يافته گزارش كرده، گاهى به اختصار راوى را معرفى كرده و به جايگاه وى در رجال شناسى اشاره


1- اخبار مكه، ج 4/ 137.
2- العقد الثمين، ج 1/ 310
3- هدية العارفين، ج 2/ 20

ص: 280

نموده است. جايها، حادثه ها و واقعه ها را اگر در متن به اختصار نهاده شده و دقيقاً معرفى نشده است، معرفى كرده و ضمن توضيح و تبيين دقيق آنچه ياد شد اشتباهات محققان معاصر را در اين باره تصحيح كرده است. افزون بر اينها واژه هاى دشوارياب را نيز معنا كرده است.

3- فهرستها:

محقق جلد ششم را ويژه فهارس فنى كتاب ساخته است و در اين جلد، فهرست آيات، احاديث، اعلام، اشعار، جايها، منابع و موضوعات را آورده است. در فهرست احاديث، احاديث را براساس حروف چيده و آنگاه راوى و جاى آن را در كتاب نشان داده است.

فهرست اعلام را چند بخش كرده است:

1- فهرست راويان در اين فهرست مشايخ فاكهى را با علامت (ش) نشان داده است.

2- فهرست رجال واعلامى كه در كتاب ياد شده اند امّا راوى نيستند.

3- فهرست صاحبان حرفه ها

4- فهرست قبيله ها و قومها

فهرست موضوعات كتاب نيز براساس الفبا تنظيم شده است و تمام جايها، حادثه ها و موضوعات طرح شده در كتاب به دقت فهرست شده است. در فهرست اشعار اوّل اشعار آمده و قافيه و شاعر آن مشخص شده است.

در فهرست منابع، مصادر و منابع محقق كتاب با دقت تمام شناسانده شده است و در پايان فهرست كلى موضوعات مجلدات پنجگانه آمده است.

4- مقدمه كتاب:

محقق مقدمه اى نوشته است درازدامن، تحقيقى و بسيار سودمند؛ و در ضمن آن از شرح حال مؤلف و مشايخ و شاگردان وى به تفصيل سخن گفته است.

پيشتر گفتيم از شرح حال دقيق مؤلف در منابع شرح حال نگارى اطلاع چندانى در دست نيست محقق كتاب با درنگريستن در متن كتاب، از شرح حال، حدود تولد و مرگ، سفرهاى وى براى فراگيرى دانش، جايگاه اجتماعى و علمى او در قرن سوّم، مشايخ و شاگردانش به تفصيل سخن گفته است. آنگاه به كتاب فاكهى پرداخته و اهميت آن را نمايانده، و از مصادر و منابع فاكهى سخن گفته و تأثيرش را در آثار بعدى در اين باره نشان داده است.

ص: 281

و در پايان مقدمه شيوه پژوهش، تصحيح و تحقيق كتاب را گزارش كرده است. تحقيق كتاب نمونه عينى تحقيقى ژرف، گسترده، دقيق و عالمانه است.

ص: 282

بهداشت درحج

محمد رضا رزاقى

به لحاظ اهميت آگاهى ازمسائل بهداشتى و پزشكى و رعايت آن در ايّام حج، «ميقات» مى كوشد در حدّ امكان مسائلى را كه اطلاع از آن براى راهيان دياردوست ضرورت دارد بخامه متخصصّان امور پزشكى عرضه كند.

ص: 283

مقدمه

كليه ها كه به صورت دو عضو لوبيايى شكل در پشت پرده صفاق قرار گرفته اند، از اعضاء حساسى هستند كه آب اضافى بدن و سموم تشكيل شده در سلولهاى مختلف را در لوله هاى تشكيل دهنده ادرار از طريق خواص فيزيكى و شيميايى به صورت ادرار دفع مى كند. كليه ها فشار خون بين 80 تا 180 ميلى متر جيوه را بدون آسيب تحمل مى كنند ولى كاهش يا افزايش شديد فشار خون باعث صدمه به كليه مى شود. از طرف ديگر بالا رفتن غلظت مواد دفعى از كليه ها سبب رسوب آنها و تشكيل سنگ مى گردد. عفونتها كليوى نيز بايد بطور صحيح درمان شوند تا اختلالى در كار كليه ها ايجاد نشود، در اين مقاله به اختصار نحوه كار كليه و مواردى كه باعث آسيب به كليه مى شوند توضيح داده خواهد شد.

بيان مسأله:

كليه ها دو عضوى هستند كه در بالغين مجموعاً 1240 وزن بدن را تشكيل مى دهند. و در قسمت پشت پرده صفاق وزير حجاب حاجز (ديافراگم) قرار گرفته اند. كليه ها على رغم وزن كمى كه دارند در هر دقيقه 20% مقدار برون ده قلب وارد آنها مى شود و از اين حجم خون بالا كه وارد آن مى شود در هر دقيقه يك ميلى ليتر ادرار ساخته و از طريق لوله هاى حالب وارد مثانه مى شود. تشكيل ادرار در لوله هاى سازنده ادرار، به علت خاصيت فيزيكى (اسمزى) يا خاصيت شيميايى (تبادلات يونى) است كه آب و املاح اضافى و سموم بدن بوسيله آن دفع مى شود و باعث تعادل آب و املاح بدن مى گردد. كليه ها به راحتى فشار خون بين 80 تا 180 ميلى متر جيوه را تحمل مى نمايند كه در نتيجه آسيبى به بافتهاى آن وارد نمى شود. ولى به هر دليل كه فشار خون از حد مجاز پايين تر و يا بالاتر برود سبب صدمات بافت كليه شده و كار آنرا مختل مى كند. خونريزيهاى شديد با تب هاى بسيار بالا و تعريق شديد و محدوديت هاى طولانى مايعات از مواردى هستند كه سبب كاهش بيش از حد فشار خون و حالت شوك مى شوند. از طرف ديگر چون املاح هم از كليه ها دفع مى شوند، در صورتى كه به علت مصرف زياد املاح و يا كم شدن حجم ادرار غلظت اين مواد در ادرار بالا برود سبب رسوب آنها و تدريجاً تشكيل سنگ مى گردد. كم شدن حجم ادرار همچنين باعث توقف بيش از معمول ادرار شده و اين توقف طولانى باعث مى شود كه رشد ميكروبها نيز سهولت يافته و تأثير آنها بر بافتهاى مختلف دستگاه ادرارى بيشتر باشد.

ص: 284

با اين خلاصه اى كه از كار كليه بيان شد به اهميت حياتى اين اعضاء حساس پى مى بريم و لذا به عنوان شكر نعمتى كه خداوند به ما عطا فرموده بايد شرايطى فراهم نمائيم كه اين اعضا حساس آزرده نشوند.

كشور ما از نظر جغرافيايى در منطقه معتدل شمالى قرار گرفته و به لحاظ موقعيت آب و هوايى مردم با خوردن مايعات و آب به علت عدم تشنگى كمتر عادت دارند. ولى در كشور حجاز به علت آب و هواى گرم نياز به مصرف آب بيشتر محسوس است. زائرين ايرانى كه توفيق تشرف به مكه معظمه و مدينه منوره را پيدا مى نمايند بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه در مدت سفر آنان در كشور حجاز به علت گرماى شديد تعريق بيش از حد معمول است و لذا مقادير زيادى از آب بدن از اين طريق دفع مى شود. از سوى ديگر چون زائرين عزيز به مصرف آب بيشتر عادت ندارند لذا حجم مايعات بدن شديداً كاهش مى يابد. نبودن آبخورى هاى عمومى در مسيرهاى حركت زائرين در مكه مكرمه و مدينه منوره خود مزيد بر علت است. از طرف ديگر گرماى محيط سبب اتساع عروق محيطى شده و خون بيشترى در آنها جمع شده كه باعث كاهش خون عروق مركزى مى شود. مجموع فاكتورها سبب مى شود كه خونگيرى كليه كمتر شده و كليه تحت فشار قرار گيرد و حجم ادرارى كه ساخته مى شود كم و غليظ باشد و به علت غلظت و كم بودن حجم ادرار استعداد رسوب تدريجى مواد و تشكيل سنگ كليه بالا مى رود. در كليه هايى كه كار آنها در حد نرمال نباشد، اين كاهش مايعات و كم خونى كليه، سبب تسريع در از كار افتادن كامل كليه مى شود. همانطورى كه بيان شد توقف طولانى ادرار در مسير عبور، سبب مى شود كه فرصت بيشترى به ميكروبها براى رشد آنها داده شود و لذا ريسك عفونت ادرارى و كليوى افزايش مى يابد كه خود عفونت مى تواند به عنوان زمينه اى براى تشكيل رسوب ادرارى و سنگ باشد كه معمولًا موارد ديگرى هم روى آن رسوب مى كنند و مجموعه عفونت كليوى و سنگ باعث از بين رفتن بافت فعال كليه شده و آن را تخريب مى نمايد.

در مجموع براى جلوگيرى از تشكيل سنگ بايستى حجم ادرار 24 ساعته را به 3600 ميلى ليتر يعنى بين 3 تا 4 ليتر در شبانه روز رساند كه خود اين حجم بالاى ادرار، سبب مى شود كه عفونتها هم نتوانند فرصت رشد پيدا كنند.

مجموعه آنچه بطور خلاصه بيان شد نشان دهنده اهميت مصرف آب در همه حالات بخصوص در مدت اقامت در كشور حجاز است. از بدو ورود به فرودگاه جده و وجود هواى شرجى، تعريق شديد شروع مى شود و لزوم مصرف آب بيشتر را ايجاب مى كند.

ص: 285

در زيارت حرم مطهر پيغمبر در مدينه منوره به علت ازدحام جمعيت عليرغم وجود وسائل خنك كننده بازهم گرما بيش از معمول است و نياز به مصرف آب را محسوس مى نمايد. در هنگام طواف بيت اللَّه الحرام ازدحام شديدتر است و تعريق بسيار شديدى وجود دارد. وقوف در عرفات و منى و در زير چادرها، طى مسافت طولانى براى رمى جمرات و تجمع جمعيت در اين محل ها، بازهم به گرماى بيشتر هوا و تعريق زيادتر كمك مى كند و لذا توصيه مى شود كه براى پيشگيرى از صدمات كليوى در ايام اين مسافرت روحانى با همراه داشتن يك قمقمه آب و نوشيدن آب بيشتر، از بى آبى (خشكى) كليه ممانعت نماييم و در صورت وجود علائم عفونت ادرارى مثل سوزش ادرار يا تغيير رنگ آن، به پزشك مراجعه نماييم. لازم به ذكر است كه در صورت عدم مصرف آب بالا رفتن غلظت ادرار خود باعث سوزش و تغيير رنگ ادرار مى شود و لذا با مصرف آب زيادتر ابتدا قبل از مراجعه به پزشك بايستى اين علت را برطرف نموده و سپس در صورت پايدار بودن علائم جهت درمان به مراكز بهداشتى درمانى مستقر در مدينه منوره و مكه معظمه مراجعه نمود.

ص: 286

عبور از مقابل نمازگزار

از جمله مسائلى كه در محيط زيارتى مكه و مدينه مشهود بوده و جلب توجه مى كند، اين است كه اگر كسى از مقابل نمازگزارى بگذرد، مورد اعتراض او، يا ديگران قرار مى گيرد.

لذا افرادى كه متوجه اين هستند، اگر در مسير حركت خود متوجه نمازگزارى بشوند، از چند قدم جلوتر از او و يا اگر در صف نماز جماعت باشد از صف جلوتر عبور مى كنند، يا اينكه صبر مى كنند تا نماز تمام شود و بعد حركت كنند. البته شك نيست كه خوددارى از عبور از مقابل

ص: 287

نمازگزار بسيار پسنديده و مطلوب است و رعايت ادب نسبت به نماز محسوب مى شود، چنانكه در روايات ما نيز وارد شده است (1) ولى برخى از مسلمانان و حجاج، پا را از اين فراتر نهاده در مواردى عبور از مقابل نمازگزار را حرام، حتى نماز او را نيز باطل مى دانند!

اين فتوا در ميان اهل سنت از صدر اسلام تا كنون وجود داشته و گاهى موافقت و مخالفت با آن به زد و خورد منجر شده و به دادرسى نزد والى و حاكم مى رسيده است.

نظربه اهميت اين موضوع و براى روشن شدن حجاج بيت اللَّه الحرام، بايد به سراغ احاديث و فتاواى اهل سنت و روايات شيعه برويم تا از كيفيت و چگونگى آن به خوبى با خبر شويم:

نخست بايد توجه داشته باشيم كه به اعتقاد شيعه و سنى مستحب است نمازگزار در مقابل خود (بعد از محل سجده) چيزى قرار دهد (مثل عصا) تا حجابى باشد ميان او و كسى كه از مقابلش عبور مى كند (2) در كتابهاى هر دو مذهب روايتى از پيامبر اكرم- ص- به اين مضمون نقل شده است كه:

پيامبر هنگام نماز «عصا» يا چيزى نظير آن را بين خود و قبله قرار مى داد، تا فاصله باشد ميان او و كسى كه از مقابلش مى گذرد.

ولى اهل تسنن به دنبال اين حكم گفته اند:

«اگر كسى چنين حايلى بين خود و قبله قرار دهد، در صورتى كه مردى از مقابلش بگذرد تا جايى كه مى تواند بايد مانع از عبور او شود، و اگر عابر در رفتن اصرار كرد، با او بجنگد، زيرا او شيطان است» (3) و در مواردى از جمله عبور زن نماز را باطل مى دانند (4)

از آنجا كه آنان اين حكم را بسيار جدى مى گرفتند، در گذشته زد و خوردهايى ميان نمازگزاران و عابران در مسجد الحرام و مسجد النبى- ص- به وجود مى آمده، و گاهى ماجرا حتى تا محكمه و دارالاماره كشيده مى شده است، چنانكه نمونه اى از آنها را شخصى به نام «صالح بن سمان» نقل مى كند. وى مى گويد:

«يك روز جمعه من همراه «ابو سعيد» بودم، او نماز مى خواند و چيزى در مقابل خود گذاشته بود كه ميان او و مردم حايل و مانع باشد، كه ناگهان جوانى (از قبيله ابى معيط) آمد، و خواست از برابر «ابو سعيد» بگذرد، «ابو سعيد» به گلوى او زد تا برگردد، مرد جوان نگاه كرد و ديد هيچ راهى جز عبوراز پيش روى «ابو سعيد» ندارد، دوباره برگشت «ابو سعيد» اين بار شديدتر از دفعه گذشته بر سينه از كوفت،


1- شيخ حر عاملى، وسايل الشيعه، چ 2 تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 2، باب 11، ح 10، ص 436.
2- مسلم، صحيح مسلم، تحقيق دكتر هاشم و دكتر لاشين، ط 1، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1407، ج 1، ص 450، باب سترة المصلى، آيةاللَّه خويى- ره- منهاج الصالحين، چ 28، قم، نشر مدينة العلم، ج 1، ص 150، مسأله 68 ترجمه عبارت منهاج: «اگر نمازگزار در معرض عبور شخصى از مقابل خود باشد مستحب است كه حايلى بين خود و او قرار دهد، اگر چه به وسيله عصا يا طناب يا مقدارى خاك باشد».
3- مسلم، صحيح مسلم، ط 1، بيروت، مؤسسه عزالدين، ج 1، ص 455، باب منع المار بين يدى المصلى.
4- عثمين، دروس و فتاوى، ط 2، مكتبة اولى النهى رياض، دارالخضر، بيروت، 1411، ه.ق، ص 109.

ص: 288

جوان به «ابو سعيد» بد گفت، و سپس جمعيت را شكافت و از مسجد خارج شد و نزد «مروان» (حاكم مدينه) و از آنچه بر سرش آمده بود به مروان شكايت كرد، ابوسعيد نيز نزد مروان رفت. «مروان» به وى گفت: با برادر زاده ات (برادر ايمانى) چه كرده اى كه از تو شكايت مى كند؟ «ابو سعيد» در پاسخ اين حديث را خواند:

«از پيامبر شنيدم كه گفت: هرگاه يكى از شما نماز مى خواند و چيزى به عنوان مانع بين خود و مردم قرار داد و كسى خواست بين او و حايل حركت كند، به گردنش بزند، و اگر خوددارى كرد با او بجنگد زيرا او شيطان است» (1)

البته با وجود اين روايت اكثر فقهاى اهل سنت فتوا داده اند كه عبور از مقابل نمازگزار و حايل، يا از بين نمازگزار و محل سجده، نماز را باطل نمى كند؛ زيرا روايت ديگرى نقل شده حاكى از آن كه پيامبر اسلام اين كار را ديده و نهى نفرمودند (2) بنابراين عمل پيامبر- ص- را دليل بر جواز دانسته اند. ولى با اين حال برخى از آنان در جلوگيرى از عبور افراد از مقابل نمازگزار سخت اصرار مى ورزند و برخى از فقهاى فعلى عربستان فتوا داده اند كه عبور زن از مقابل نمازگزارى كه حايل در مقابل خود قرار نداده، يا عبور وى از بين نمازگزار و محل سجده او، موجب بطلان نماز مى شود، و بايد نمازگزار نماز خود را اعاده كند، اگر چه در ركعت آخر نماز خود باشد، اين حكم را در مسجد الحرام نيز نافذ مى دانند (3)

عبور از مقابل نمازگزار از ديدگاه شيعه

آنچه از فتاوا و عمل اهل تسنن در مورد عدم جواز عبور از مقابل نمازگزار استفاده مى شود، اين است كه آنان از اين نهى چنين استفاده كرده اند كه: با گذشتن شخص يا حيوانى از مقابل نمازگزار، نماز او قطع و ارتباطش با خدا بريده مى شود! گويى اينان ارتباط نمازگزار (بوسيله نماز) با خدا را، يك ارتباط مادى (مانند ارتباط تلفنى) پنداشته اند در صورتى كه چنين نيست، چرا كه ارتباط نمازگزار با خدا، ارتباطى معنوى است، و با عبور كسى قطع نمى شود.

از بررسى روايات شيعه، چنين برمى آيد كه امامان معصوم- عليهم السلام- با اين فكر ابتدايى مخالف بوده اند.

گواه اين معنا اين است كه بعد از عصر رسول خدا- ص- تا عصر امام حسن عسكرى- ع- از امامان شيعه در ردّ اين فكر، رواياتى نقل شده است، و اين نشان مى دهد كه اين فكر در دوران (250 ساله) امامت آنان وجود داشته است، همچنان كه


1- مسلم، صحيح مسلم، تحقيق دكتر هاشم و دكتر لاشين، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1407 ه. ق، ج 1 ص 455.
2- ابن رشد قرطبى، بداية المجتهد، بيروت، دارالمعرفه، 1409، ج 1، ص 180.
3- محمد بن صالح عثمين، دروس و فتاوى فى الحرم المكى، ط 2، رياض، بيروت، مكتبه اولى النهى و دارالخضر، 1411 ه. ق، ص 110- 109.

ص: 289

اكنون نيز وجود دارد. و ما براى نمونه، سه روايت را كه در سه مقطع: آغاز، ميانه و پايان اين تاريخ 250 ساله نقل گرديده، يادآورى مى نماييم:

1- امام چهارم مى فرمايد: «پدرم نماز مى خواند، شخصى از مقابلش گذشت، يكى از همراهان پدرم او را از اين كار بازداشت، چون امام از نماز فارغ گشت، فرمود: چرا مانع از عبور او شدى؟ پاسخ داد: به علت اين كه ميان تو و محراب نماز فاصله انداخت، امام فرمود: واى بر تو خداوند به من نزديك تر از اين است كه كسى بتواند با عبور خود بين من و او جدايى بيندازد» (1)

از اعتراض آن شخص و توضيح امام- ع- روشن مى شود كه اين فكر از بعد از وفات پيامبر- ص- و جود داشته است.

2- روزى ابوحنيفه برامام صادق ع- وارد شده و به آن حضرت گفت: فرزندت موسى (امام هفتم) را ديدم كه نماز مى خواند، مردم از مقابلش مى گذشتند ولى او آنان را باز نمى داشت، مى دانى چنين كارى يعنى چه؟! (نماز باطل مى شود).

امام صادق- ع- فرمود: موسى را بخوانيد. او را خواستند.

امام- ع- فرمود: فرزندم! ابوحنيفه مى گويد: تو در حالى كه مشغول نماز بودى مردم از برابرت عبور مى كردند و تو از رفت و آمد آنان جلوگيرى نمى كردى؟

موسى- ع-: آرى اى پدر! كسى كه براى او نماز مى گزارم به من نزديكتر است از آنان كه از مقابل من مى گذرند. خداوند فرموده است: «ما به انسان از رگ گردنش نزديكتريم» (2)

(چون داستان به اينجا رسيد) امام صادق- ع- فرزندش را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو اى گنجينه رازها (3)

3- «ابو سليمان» (يكى از ياران امام يازدهم) مى گويد: در محفلى كه من نيز حضور داشتم ياران حضرت امام حسن عسگرى- ع- از او پرسيدند: آيا چيزى نماز را قطع مى كند؟ (عبور اشخاص از مقابل نمازگزار موجب قطع نماز مى شود؟) حضرت فرمود: نه، چنين نيست كه نماز از مقابل نمازگزار عبور كند، بلكه نماز از آن سمت و جهتى مى گذرد كه نمازگزار بدان رو نموده است (4)(نمازگزار رو به خدا دارد و نماز به جهت و سمت خدا است و از مقابل نمى گذرد كه اگر كسى از آنجا گذشت قطع گردد).

نكته قابل توجه اين است كه: جمله اى كه در رد اين فكر و بى پايه بودن آن آمده است از امامان متعدد، در اعصار مختلف، از راويان متعدد، در قالب يك جمله نقل شده است، و آن، جمله زير است:


1- شيخ حر عاملى- ره- وسايل الشيعه، چ 2، تهران، دارالكتب الأسلاميه، ج 2، ص 436، ح 4.
2- نحن اقرب اليه من حبل الوريد، سوره ق: آيه 16.
3- شيخ حر عاملى- ره- وسائل الشيعه، ج 12، ص 436، ح 11.
4- شيخ حر عاملى- ره- وسائل الشيعه، تهران، دارلكتب الاسلاميه، چ 2، ج 2، ص 434، ح 5.

ص: 290

«الّذى اصلّى له اقرب الىَّ من الذى مرّ قُدّامى» (1)

«آن كس كه براى او نماز مى گزارم به من نزديكتر از كسى است كه از مقابل من مى گذرد».

و اين حاكى از اين است كه امامان در مقابل آن انديشه ابتدايى كه فقهاى عامه مطرح مى كردند، موضع واحدى اتخاذ نموده اند، تا اين فكر را از جامعه مسلمان بزدايند.

آرى در برخى از روايات ما نيز وارد شده كه خوب و نيكو است كه نمازگزار حايل و مانع بين خود و عابرين قرار دهد، و شايسته است كه مانع از عبور از مقابل نماز شود، و فقهاى شيعه هم به اين معنا فتوا داده اند، ولى روايات اين را از ادب و احترام نماز معرفى كرده اند (2)، نه از آن جهت كه ارتباط نمازگزار با خدا قطع مى شود! و آنچه در كتب حديث اهل سنت نقل شده كه پيامبر اسلام هنگام نماز در مقابل خود حايل و مانعى (ولو عصا) قرار مى داد، در روايات شيعه هم آمده كه پيامبر چنين كارى انجام مى داده، ولى علت و حكمت آن قطع ارتباط نمازگزار با خدا نيست، بلكه از باب ادب و احترام به نماز است.

با توجه به آنچه در اين باب گفته شد، به حجاج محترم ايرانى بويژه بانوان توصيه مى شود كه در مسجد الحرام و مسجد النبى و اصولًا هر جايگاه نماز، از مقابل نمازگزاران، تا پايان نماز عبور نكنند.


1- همان مدرك، جمله فوق در احاديث: 3، 5، 6، 10، 11، به همان تعبير يا با اندك تفاوتى ذكر شده است.
2- مدرك فوق، ص 436، ح 10 «ولكن ذلك ادب الصلاة و توقيرها».

ص: 291

ص: 292

نماز مستحبى پيش از ظهر

از جمله مواردى كه غالباً در موسم حج خصوصاً در حرم رسول خدا موجب مشاجره مى گردد، خواندن نماز مستحبى پيش از ظهر است. عده اى از اهل سنت آن را حرام مى دانند، و مواردى عملًا از انجام آن جلوگيرى مى نمايند كه متقابلًا برخى از حاجيان خشمگين و عصبانى مى شوند و مى پرسند: «چرا نماز خواندن در حرم پيامبر حرام است؟!».

البته اين مشكل، بيشتر در محل محراب مسجد اصلى پيامبر پيش مى آيد كه حجاج به نيابت از پدر و مادر و گذشتگان يا به نيت خود، چند ركعت نماز مستحبى مى خوانند.

بايد توجه داشت كه اين اعتراض آنان، برخاسته از يك اختلاف نظر فقهى ميان ما

ص: 293

و آنان است، بدين معنا كه فقهاى اهل سنت، در گزاردن نماز در سه وقت از روز، اختلاف نظر دارند: 1- بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب. 2- هنگام طلوع آفتاب. 3- هنگام غروب آفتاب. 1(1)

در اين رابطه يادآور مى شويم كه:

1- اكثر فقهاى اهل سنت فتوا به كراهت نماز مستحبى (ابتدائى و بدون سبب) بعد از نماز صبح و عصر مى دهند.

2- شافعيها هر نمازى كه سبب و مناسبتى داشته باشد، مثل نماز، «تحيت مسجد» و نماز «استسقاء» (طلب باران) و مانند اينها را در اين سه وقت جايز مى دانند. (2)

3- حنفيها خواندن هيچ نمازى را در اين اوقات جايز نمى دانند، چه نماز قضا و چه نماز مستحبى. (3)

با توجه به نظريه هاى فقهى مذكور، آنان خواندن نمازهاى مستحبى پيش از ظهر را حرام يا مكروه مى دانند و از اين جهت است كه اعتراض يا جلوگيرى مى نمايند.

در اينجا براى آگاهى بيشتر خوانندگان گرامى، نظر فقهى شيعه را بطور اختصار ذكر مى كنيم: اصولًا بايد توجه داشت كه فقها نمازهاى مستحبى را به دو دسته تقسيم نموده اند:

1- نافله مُرَتَّبه (نمازهاى استحبابى كه پيش از يكى از نمازهاى يوميه يا بعد از آنها خوانده مى شود).

2- نافله غير مُرَتَّبه (نمازهاى مستحبى ديگر، غير از نافله هاى ياد شده) كه آن نيز دو قسم است:

الف: نافله اى كه به جهت چيزى، و مناسبت خاصى خوانده شود كه آن را اصطلاحاً «ذات السبب» گويند مثل نماز تحيت مسجد و نماز زيارت كه به جهت زيارت خوانده مى شود، و نماز اول ماه، نمازهاى ايام و ليالى ماه رمضان. فقهاى شيعه در مورد اين دسته از نمازها گفته اند: هنگام طلوع و غروب خورشيد و هر وقت ديگرى خواندن آن جايز است. (4) چنانكه شافعى از فقهاى اهل تسنن نيز همين فتوا را داده است. (5) همچنين فقهاى معاصر مكه و مدينه نيز به اين معنا فتوا داده اند. (6)

ب: نماز نافله اى كه سبب و علت خاصى ندارد، ولى از آنجا كه نماز بهترين عبادت، و معراج مؤمن است، شخص مسلمان بدون آن كه مناسبت خاصى داشته باشد، چند ركعت نماز مى خواند. شكى نيست كه خواندن چنين نمازى در اصل اشكالى ندارد، و


1- ابن رشد قرطبى، بدايةالمجتهد، ط نهم، بيروت، 1409 ه. ق، ج 1، ص 101.
2- وزارت الاوقاف و الشئون الاسلاميه، الموسوعة الفقهيه- الكويت- ط 2، 1406 ه. ق، ج 7، ص 183 باب اوقات الصلاة.
3- ابن رشد قرطبى، بدايةالمجتهد، ط نهم، بيروت، دارالمعرفة، 1409، ج 1، ص 103.
4- سيد كاظم يزدى، عروةالوثقى، تهران، دارالكتب، اسلاميه، ص 176.
5- ابن رشد قرطبى، بدايةالمجتهد، ط نهم، بيروت، دارالمعرفة، 1409 ه. ق، ج 1، ص 103.
6- عبدالعزيز بن عبداللَّه بن باز، فتاوا و تنبيهات و نصايح، ط 1، قاهره، مكتبةالسنه، 1409 ه. ق، ص 292، فتاوى هيئة كبار العلماء، قاهره، مكتبة التراث الاسلامى، ج 1، ص 292 ..

ص: 294

اكثر فقهاى شيعه خواندن آن را در هر زمان از شبانه روز جايز دانسته اند، اگر چه در صبح يا عصر باشد. ولى برخى از آنان گفته اند شروع به خواندن آنها در چند وقت ياد شده در زير كراهت دارد:

1- بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب.

2- از هنگام طلوع خورشيد تا هنگام بالا آمدن و گسترده شدن نور آن.

3- از هنگام بالا آمدن خورشيد تا ظهر. (1)

از مجموع آنچه گفته شد به اين نتيجه مى رسيم كه اعتراض به خواندن نمازهاى مستحبى تنها براساس نظر فقهى برخى از فقهاى اهل تسنن مثل «ابوحنيفه» مى تواند درست باشد، زيرا چنانكه گفته شد تنها اوست كه اقامه نماز در اين اوقات را حرام مى داند، اما اكثر فقهاى اهل سنت فتوا به كراهت مى دهند نه حرمت، و همه فقها با نظر ابوحنيفه موافق نيستند و چنانكه گفتيم شافعى نمازهاى مستحبى داراى سبب و مناسبت را بعد از طلوع آفتاب جايز مى داند، معلوم است كه كراهت در اين گونه موارد به معناى اين است كه ثواب عمل، نسبت به انجام آن در ساير موارد، كمتر است، نه اينكه بدعت و حرام باشد.

بنابراين در برابر اعلام تحريم اين گونه نمازها در حرم پيامبر، بايد فتواى شافعى را گوشزد كرد.


1- سيد كاظم يزدى، عروةالوثقى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ص 176. مرحوم سيد كاظم يزدى كراهت خواندن نماز در اين اوقات را مورد اشكال مى داند، ولى مرحوم آيةاللَّه العظمى بروجردى در حاشيه بر نظريه او اشكال را ضعيف دانسته قائل به كراهت نماز در اوقات مذكور شده است.

ص: 295

جمع بين نمازها؟

اوقات نمازهاى واجب پنجگانه از مسائلى است كه بين فقهاى شيعه و اهل سنت مورد اختلاف بوده و اين نيز چون موارد گذشته، از يك اختلاف فقهى سرچشمه گرفته است، برخى از فقهاى اهل سنت رعايت اوقات فضيلت (اول وقت) نماز را واجب دانسته اند، براساس اين فتوا بايد هر يك از نمازهاى ظهر، عصر، مغرب و عشاء جداگانه (در وقت خود) خوانده شود ولى فقهاى شيعه جدا خواندن نمازها را مستحب، و با هم خواندن آنها را جايز مى دانند. (1)

فتاواى اهل سنت


1- سيد كاظم يزدى ره، عروة الوثقى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ص 174- 173، مسأله 7.

ص: 296

فقهاى اهل سنت در مورد اوقات نمازهاى يوميه، دو نظر دارند:

1- گروهى خواندن نماز- در حال اختيار و بدون عذر- در اوقات معين (پنج وقت) را واجب شمرده، جمع بين آنها را جايز نمى دانند. (1) ولى اگر كسى به علت عذرى، مانند سفر و باران، نماز را از وقت معين به تأخير اندازد، به فتواى اين گروه، اشكال ندارد. چنانكه با هم خواندن نماز ظهر و عصر در روز نهم ذيحجه در «عرفات» و نيز جمع بين مغرب و عشاء در شب دهم ذيحجه در «مشعرالحرام» را جايز مى دانند. (2)

2- گروهى ديگر از فقها مانند:

اشهب (از فقهاى مالكيه)، ابن منذر (از فقهاى شافعيه)، ابن سيرين و ابن شبرمه جمع بين نماز «ظهر- عصر» و «مغرب- عشاء» را- در حال اختيار و بدون عذر- جايز مى دانند مشروط بر اينكه به صورت عادت درنيايد، بطورى كه هميشه با هم خوانده شوند. (3)

اين فتوا به روشنى نشان مى دهد كه از نظر فقهاى ياد شده، جمع خواندن اين نمازها بدون عذر هم جايز است.

چنانكه «ابن منذر» تصريح كرده است كه جمع خواندن در «حضر» بدون اينكه ترس، باران يا بيمارى در كار باشد، جايز است.

همچنين «ابن منذر» مى گويد:

گروهى از «اهل حديث» نيز چنين فتوا داده اند، زيرا حديثى از «ابن عباس» نقل شده است، حاكى از اينكه پيامبر اسلام- ص- بدون اينكه ترس يا بارانى وجود داشته باشد، نماز ظهر- عصر و مغرب- عشاء را در مدينه (در حضر) با هم خواند. وقتى علت آن را از ابن عباس پرسيدند، گفت: «به اين خاطر بود كه براى امت اسلامى عسر و حرج نباشد».

همچنين رواياتى نقل شده كه نشان مى دهد كه گروهى از صحابه و تابعين، بدون عذر، جمع بين دو نماز مى كردند. (4)

گويا به همين دليل است كه اكثر فقهاى شافعى، اول وقت نماز ظهر را «وقت فضيلت» و بقيه را «وقت اختيارى» مى دانند. (5) و چنانكه گفتيم «اشهب» كه از فقهاى مالكى است، جمع بين دو نماز را در هر حال جايز مى دانسته، و بنا به نقلى «مالك» تنها، جمع بين نماز مغرب و عشا را بى اشكال مى دانسته است. (6)

احاديث حاكى از جواز جمع بين نمازها

نكته قابل توجه اين است كه تعداد


1- وزارة الاوقاف و الشئون الاسلامية، الكويت، الموسوعة الفقهيه، ط 2، 1406، ج 7، ص 187 بن باز و عثيمين فتاوى هيئة كبار العلماء، قاهره، التراث الاسلامى، ج 1، ص 198 و 220.
2- وزارة الاوقاف و الشئون الاسلامية، الكويت، الموسوعة الفقهيه، ط 2، 1406، ج 7، ص 187 بن باز و عثيمين فتاوى هيئة كبار العلماء، قاهره، التراث الاسلامى، ج 1، ص 198 و 220.
3- مدرك گذشته، ج 15، ص 292.
4- مدرك گذشته، ج 7، ص 173.
5- مدرك گذشته، ج 7، ص 173.
6- ابن رشد، بداية المجتهد، بيروت، دار المعرفه، 1409، ج 1، ص 173.

ص: 297

فقهاى طرفدار «جمع بين نمازها» بسيار زياد است و برخى از آنان همچون شيخ احمد الصدوق العمارى به حدى در اين فتوا مصرّ است كه در اين باره كتابى نگاشته است. (1) مدرك و مستند فتاواى اين گروه- چنانكه اشاره كرديم- رواياتى است كه در كتب اهل سنت آمده و حاكى از اين است كه پيامبر در حال اختيار و بدون عذر (باران، سفر و ...) بين نمازها جمع نموده است، كه به نقل چهار روايت از آنها بسنده مى كنيم:

1- «مالك» (پيشواى فرقه مالكى) نقل مى كند كه: پيامبر در حضر بين دو نماز جمع نمود. (2)

2- «احمد حنبل» از ابن عباس نقل مى كند كه: پيامبر، نماز ظهر- عصر و مغرب- عشاء را با هم خواند، بدون اينكه سفر يا ترس در ميان باشد. از ابن عباس پرسيدند: چرا با هم خواند؟

گفت: تا امت به سختى و مشقت گرفتار نشود. (3) (اين همان حديثى است كه گفتيم «اهل حديث» به آن استناد مى كنند).

3- «احمد حنبل» از ابن عباس نقل مى كند كه: با رسول خدا- ص- هشت ركعت (ظهر و عصر) و هفت ركعت (مغرب و عشا) را با هم خوانديم. (4)

3- باز «احمد حنبل» از ابن عباس نقل مى كند كه: رسول خدا- ص- در مدينه (بدون اينكه مسافر باشد) بين نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشاء جمع نمود. (5)

در اين باره رواياتى از طريق شيعه نيز نقل شده است: چنانكه «زراره» از امام صادق- ع- نقل مى كند كه فرمود: پيامبر- ص- بدون اينكه علتى (مانند باران و ترس) در ميان باشد، نماز ظهر و عصر را بعد از فرارسيدن ظهر، با جماعت خواند. (6)

فضيلت نماز در اول وقت، از ديدگاه امامان شيعه

بايد توجه نمود كه اگر چه فقهاى شيعه، براساس روايات رسيده از پيامبر و امامان، فتوا به جواز جمع داده اند، ولى گزاردن نماز در وقت فضيلت را افضل مى دانند و روى آن تكيه مى كنند. و ما به مناسبت بحث، نمونه هايى از احاديث رسيده از امامان- عليهم السلام- را نقل مى كنيم تا برادران مسلمان به نماز اول وقت، عنايت بيشترى داشته باشند:

1- امام صادق- عليه السلام-: هر نمازى دو وقت دارد و اول آن بهتر است و روا نيست كه بدون عذر آخرين


1- شيخ احمد الصديق الغمارى، ازاله الخطر ممن جمع بين الصلاتين فى الحضر، به نقل از الفقه على مذاهب الخمسه مغنيه، ص 79.
2- وزراة الاوقاف والشئون الاسلاميه، الكويت، ط 2، 1406، ج 7، ص 173.
3- احمد حنبل، مسند، بيروت، بى تا دار الصادر، ج 1، ص 283- 221.
4- احمد حنبل، مسند، بيروت، بى تا دار الصادر، ج 1، ص 283- 221.
5- احمد حنبل، مسند، بيروت، بى تا دار الصادر، ج 1، ص 283- 221.
6- شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ج 3، ب 3، مواقيت الصلاة، ح 6.

ص: 298

وقت را برگزيند.

2- محمد بن مسلم: از امام صادق- ع- شنيدم مى فرمود: چون وقت نماز مى شود درهاى آسمان براى بالا رفتن اعمال گشوده مى شود و دوست ندارم عملى پيش از عمل من صعود كند، و در نامه عمل كسى قبل از نامه عمل من چيزى نوشته شود.

3- امام صادق- ع-: جبرئيل به رسول خدا گفت: افضل اوقات، اول وقت است.

4- زراره از امام باقر- ع- پرسيد:

آيا اول وقت افضل است يا وسط يا آخر آن؟

امام فرمود: اول آن، زيرا كه رسول خدا فرمود: خداوند كار خيرى را دوست دارد كه زودتر انجام شود.

5- امام صادق- ع-: برترى اول وقت بر آخر وقت مانند برترى آخرت بر دنيا است.

6- از امام صادق- ع- معناى آيه:

«فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون» (1) را پرسيدند، حضرت فرمود: مقصود كسانى هستند كه نماز را بدون عذر به تأخير مى اندازند. (2)


1- واى بر نماز گزارانى كه از نماز خود غفلت مى كنند، سوره ماعون، آيه 4 و 5.
2- درباره اين احاديث رجوع شود به: وسائل الشيعه، ج 3، باب 3 ابواب مواقيت الصلاة ص 87.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109