ميقات حج-جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : سليماني، نادر، - 1339

عنوان و نام پديدآور : ميقات حج/ نويسنده نادر سليماني بزچلوئي

مشخصات نشر : تهران: نادر سليماني بزچلوئي، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 184

شابك : 964-330-627-54500ريال

يادداشت : عنوان ديگر: ميقات حج (خاطرات حج).

يادداشت : عنوان روي جلد: خاطرات حج.

عنوان روي جلد : خاطرات حج.

عنوان ديگر : ميقات حج (خاطرات حج).

عنوان ديگر : خاطرات حج

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سليماني، نادر، 1339 - -- خاطرات

رده بندي كنگره : BP188/8/س85م9 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2524

ص: 1

اشاره

حج، آينه تمام نماى دين و نمايشگر تمامت ابعاد فرهنگ اسلامى است.

حج، تجلّى مكتب، تبلور اسلام و جلوه گاه عينى حقايق الهى است.

حج، ميعادگاه حضور گسترده امت مسلمان از همه سوى جهان اسلام در «معبد عشق» و ميقات عرفان و شعور است براى دست يافتن به هويت راستين و منش والاى انسانى و الهى.

حج، رهيدن از خود، پيوستن بحق، گام نهادن بر هوس و بر آمدن بر ستيغ معرفت است و پيراستن جان از آلودگيهاى گونه گون و آراستن به زيبائيها.

حج، تبلور شكوه و تجلّى قدرت امت مسلمان و نمايشگاه حضور همدلان و همراهانى است كه ناهمگونى «سيما» را با همگونى «سيرت» پيوند مى زنند، تا شعار وحدت را فراتر از شكلها، رنگها و معيارهاى

سرمقاله

ص: 2

جغرافيايى و نژادى تحقق دهند و تعاليم آيين وحدت آفرين اسلام را عينّيت بخشند.

حج، اين مجمع شگرف، به تعبير آن قافله سالار بزرگ و فريادگر بى بديل مظلوميت امت، حضرت امام خمينى رضوان اللَّه عليه:

«كنگره سراپا سياست كه به دعوت ابراهيم و محمد صلى اللَّه عليهما برپا مى شود و از هرگوشه دنيا و از هر فجّ عميق در آن اجتماع مى كنند، براى منافع ناس است و قيام به قسط است و در ادامه بت شكنى هاى ابراهيم و محمد است، و طاغوت شكنى ها و فرعون زدودن هاى موسى است ...» (صحيفه نور، ج 20، ص 18)

حاجيان، از آباديها، شهرها، كشورها و سرزمينهاى دور و نزديك به «ميعاد» مى روند، تا «در طواف حرم خدا، كه نشانه عشق به حق است دل را از ديگران تهى كنند و در لمس «حجرالأسود» با خدا بيعت بندند، و در صفا و مروه، با صدق و صفا در يافتن محبوب سعى كنند، و با حال شعور و عرفان در مشعرالحرام و عرفان بر اطمينان قلب در

جهت وعده هاى حق بيفزايند و در منى به آرزوى هاى حقانى دست يابند (1) و ...»

مؤمنان در اين سفر به سرزمينى گذر مى كنند كه، كوهها، دشتها، صحراها، كويها و برزنهايش يكسر خاطره است. خاطره رشادتها، استواريها، راست قامتيها، بلندنگريها، عزت منشى ها و صلابت هاى مردى از سلاله آدم، سلسله آزادان، رادمردان و آزادى آفرينان، بر ستيغ جايگاه رسالت و نبوت حضرت محمد (ص). و آيينه هاى روشن جمال الهى انسانهاى والايى چون:

خديجه، على، فاطمه، ديگرها و ديگرها.

و همگامان و قله سانان در كنار آنان، ايثارگرانى چون حمزه سيدالشهداء، ابوذر، مقداد، سلمان، بلال و عمّار و ...

آنجا هر دو سوى سكّه شكل گيرى اين انسان را توان ديد، در آن سرزمين، سرزمين وحى و تابش انوار حق و زير همان آسمانى كه روزگارى جبرئيل امين پيام الهى را به برگزيده ترين انسان عصرها و نسلها، پيامبر فرو مى خواند، پاك چهره گانى را كه جز

شرف، رادى، عزت و صلابت در راه حق نمى شناختند و فرومايگانى كه جز به ناروائيها، ستيزه گرى با حق و خيره سرى در مقابل تلألؤ ايمان به چيزى روى نمى آوردند توان ديد ... و اين آيا شگفت و تنبه آفرين نيست.


1- با بهره ورى از ژُام بلند حضرت امام رضوان الل»ّه علُه به زائران حج/ 1365.

ص: 3

سخن كوتاه كنيم ...

حج جلوه همه اسلام است، حقايق و تعاليم آن، عرفان و شناخت آن، تاريخ و فرهنگ آن و ...

و اكنون «ميقات»- كه خواهد كوشيد «ميعادگاه» تمام متفكران، عالمان، نويسندگان، شاعران، اديبان و مورخان و همه آنانى كه به فرهنگ بالنده حج مى انديشند، باشد- با حضور فروتنانه خود در خانواده بزرگ مطبوعات، در پى آن است كه گامى باشد در بازشناسى «حج» و فرهنگ آن.

«ميقات» كوششى است در جهت شناخت دقيق، شامل و همه جانبه، تاريخ، فرهنگ و آيين حج و هر آنچه به گونه اى به «حج» و سرزمين مكه و مدينه پيوستگى داشته باشد.

«ميقات» دست يارى همگان را خواهد فشرد به قلمى يا قدمى و يا به هرآنچه در اين راه يارى دهند و براى رسيدن به مقصد و مقصود فروغى بيشتر افكنند.

صفحات «ميقات» ويژه «حج» خواهد بود، اكنون اندكى گسترده تر فصول آن را بازگوئيم:

از تاريخ مكه، مدينه، سرزمين جزيرةالعرب، جغرافياى سياسى آن در طول تاريخ، حاكميتها و سياستهاى آن سخن خواهد رفت.

بررسيهاى تاريخ كعبه، مسجدالنبى، سير تحولات و شكل گيريهاى گوناگون آن، گزارش چگونگى هاى حوادث مربوط به آن در مسجد عظيم نيز مجال نشر خواهد يافت.

نگرشها، باورها، آيينهاى مختلف در باب حج، سفر حج، زيارت خانه خدا در ميان ملتها، قومها، نژادهاى گوناگون نيز مى تواند صفحاتى از «ميقات» را به خود اختصاص دهد.

شناسايى و شناساندن ابعاد عرفانى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و فقهى حج بى گمان بيشترين جلوه گاه فصول «ميقات» را بايد شكل دهد. از اين روى «ميقات» در انتظار بررسيهاى استوار و ژرفنگرانه عالمان و آشنايان معارف درياوارِ مكتب اسلام است كه در اين باب قلم زنند و تشنگان حقيقت و راهيان نور را بهره رسانند.

آنانكه توفيق زيارت يافته اند و از جذبه و كششهاى والاى خانه خدا و حرم رسول اللَّه بهره ها گرفته اند و كوششهاى راهيان وادى نور را ديده اند، بى گمان خاطره ها اندوخته و نكته هاى گفتنى و ثبت كردنى بسيار دارند.

بسيارى از اين خاطره ها از يكسوى مى تواند در ترسيم باورها، فرهنگها و نگاهها و نگرشهاى گوناگون ملتها در چگونگى اين عبادت بزرگ سودمند افتد و از سوى ديگر

ص: 4

افزون بر آموزندگى و تنبه آفرينى مى تواند در ريشه يابى باورها و اعتقادات و نيز رقم زدن و ترسيم كران تأثير و تأثر فرهنگهاى كارآمد باشد. بنابراين «ميقات» از همه اينگونه كسان دعوت مى كند، كه خاطره ها، يادها، نكته هاى خواندنى و ماندنى خود را براى نشر در اختيار آن قرار دهند.

مراسم شكوهمند حج كه «قياماً للناس» است، بى گمان از آنِ همه، و متعلق به تمام امتى است كه شيداى حق و دل داده به خداوندند. و اكنون كه انقلاب مقدس اسلامى در سرزمين عزيز ايران، آن را به «ام القراى» جهان اسلام تبديل كرده است، تأثير برگزارى هرچه باشكوهتر، استوارتر، دلپذيرتر و آموزنده تر آن در بركشيدن نام اسلام و زيباى نشان دادن چهره والاى اسلام، غير قابل انكار است. پيشنهادها، راهنمائيها، و ارزيابى هاى دقيق از اين كنگره عظيم و طرحها و ديدگاهها مغتنم است و كارآمد.

«ميقات» از همه آنانكه در اين باب انديشيده اند نيز مى خواهد كه براى هر چه بيشتر نزديك ساختن اين مجمع سترگ الهى و انسانى به اهداف والاى آن، دريغ نورزند.

ص: 5

ويژگيهاى حج ابراهيمى از ديدگاه حضرت امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه-

1- بعد معنوى حج

اكنون كه در آستانه فريضه مباركه حج هستيم، لازم است توجهى به ابعاد «عرفانى»، «روحانى»، «اجتماعى»، «سياسى» و «فرهنگى» آن داشته باشيم، باشد كه اين امر، راهگشايى براى قدم هاىِ مؤثرِ ديگر باشد.

در اين موضوعات، بسيارى از دوستان متعهد مطالبى گفته اند اين جانب نيز اشاره اى گذرا، تنها به بعض ابعاد آن مى كنم، شايد تذكرى از آن حاصل شود.

از آن جا كه در اين مناسكِ عجيب، از اول احرام و تلبيه تا آخر مناسك، اشاراتى عرفانى و روحانى است- كه تفصيل آنها در اين مقال ميسر نيست- اكتفا به بعض اشارات تلبيه ها مى كنم: لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللَّه تعالى به اسم جامع جواب مى دهند. مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب، گويى گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مى كند و دنباله آن، سلب شريك به معناى مطلق آن مى نمايد كه اهل اللَّه مى دانند، نه شريك در الوهيت فقط.

گرچه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت است و حاوى جميع فقرات احتياطى و استحبابى است مثل «الحمدلك» و «النعمة لك» و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدس، همچنين نعمت را، و نفى شريك مى كند و اين نزد اهل معرفت، غايت توحيد است و به اين معناست كه هر حمدى و هر نعمتى كه در جهان هستى تحقق يابد، حمد خدا و نعمت خداست بدون شرك (1).

جهات معنوى حج بسيار است و مهم آن است كه حاج بداند كه كجا مى رود و دعوت كى را اجابت مى كند و ميهمان كيست و آداب اين ميهمانى چيست و بداند هر «خودخواهى» و «خودبينى»، با «خداخواهى» مخالف است و با هجرت الى اللَّه مباين و موجب نقض معنويت حج


1- صحُفه نورٰ ج 19ٰ ص 42.

ص: 6

است (1).

مراتب معنوى حج، كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مى نمايد، حاصل نخواهد شد، مگر آن كه دستورات عبادى حج به طور صحيح و شايسته و مو به مو عمل شود و حجاج محترم و روحانيون معظم كاروان ها تمام همّ خود را صرف در تعليم و تعلم مناسك حج كنند و بر مسأله دانان است كه از همراهان خود مواظبت كنند كه خداى نخواسته تخلف از دستورات نشود. و بعد سياسى و اجتماعى آن حاصل نمى گردد، مگر آنكه بعد معنوى و الهى آن جامه عمل پوشد و لبيك هاى شما جواب دعوت حق تعالى باشد و خود را محرم براى وصول به آستانه محضر حق تعالى نماييد و لبيك گويان براى حق، نفى شريك به همه مراتب كنيد و از «خود» كه منشأ بزرگ شرك است به سوى او- جل و على- هجرت نماييد. و اميد است براى جويندگان، آن موتى كه دنبال هجرت است حاصل آيد و اجرى را كه على اللَّه است دريافت نمايند و اگر جهات معنوى به فراموشى سپرده شود، گمان نكنيد كه بتوان از چنگال شيطان نفس رهايى يابيد. و تا در بند خويشتن خويش و هواهاى نفسانى خود باشيد، نمى توانيد جهاد فى سبيل اللَّه و دفاع از حريم اللَّه نماييد (2).

2- ابعاد سياسى و اجتماعى حج

اى مسلمانان جهان كه به حقيقتِ اسلام ايمان داريد! بپا خيزيد و در زير پرچم توحيد و در سايه تعليمات اسلام، مجتمع شويد و دست خيانتِ ابرقدرتان را از ممالك خود و خزائن سرشار آن كوتاه كنيد و مجد اسلام را اعاده كنيد و دست از اختلافات و هواهاى نفسانى برداريد كه شما داراى همه چيز هستيد. بر فرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب و غربزدگى مبارزه نماييد و روى پاى خودتان بايستيد و بر روشنفكران غربزده و شرق زده بتازيد و هويت خويش را دريابيد كه روشنفكران اجير شده، بلايى بر سر ملت و مملكتشان آورده اند كه تا متّحد نشويد و دقيقاً به اسلام راستين تكيه ننماييد، بر شما آن خواهد گذشت كه تاكنون گذشته است.

امروز زمانى است كه ملّت ها چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را از خود باختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب نجات دهند كه امروز روز حركت ملت هاست و آنان هادى هدايت كنندگان تاكنونند. بدانيد كه قدرت معنوى شما بر همه قدرت ها چيره، و قريب يك ميليارد جميعت شما با خزائن بى پايان، مى تواند تمام قدرت ها را در هم شكند. نصرت كنيد خدا را تا نصرت دهد شما را. اى اقيانوس بزرگ مسلمانان! خروش بر آوريد و دشمنان


1- همانٰ ص 199.
2- همانٰ ص 42.

ص: 7

انسانيت را درهم شكنيد كه اگر به خداى بزرگ رو آورديد و تعليمات آسمانى را وجهه خود قرار دهيد، خداى تعالى و جنود عظيم او با شماست (1).

از همه ابعاد آن مهجورتر و مورد غفلت تر، بعد سياسى اين مناسك عظيم است كه دست خيانتكاران براى مهجوريت آن بيشتر در كار بوده و هست و خواهد بود. و مسلمانان امروز و در اين عصر، كه عصر جنگل است، بيشتر از هر زمان، موظف به اظهار آن و رفع ابهام از آن هستند، زيرا بازيگران بين المللى با اغفال مسلمين و عقب نگه داشتن آنان از يك سو و عمّال سودجوى آنان از سوى ديگر و غفلت زدگان نادان از طرفى و آخوندهاى دربارى يا كج فهم از سوى ديگر و متنسكان جاهل از يك طرف، دانسته يا ندانسته پشت در پشت هم ايستاده و در محو اين بعدِ سرنوشت ساز و نجات دهنده مظلومان، در فعاليت هستند. و لازم است متعهدان و بيداران و دلسوزان براى غربت اسلام و مهجوريت اين بعد، در احكام اسلام به ويژه حج كه اين بعد در آن ظاهرتر و مؤثرتر است، با قلم و بيان و گفتار و نوشتار به كوشش برخيزند، خصوصاً در ايام مراسم حج كه پس از اين مراسم عظيم انسان ها مى توانند در شهر و ديار خود با توجه به اين بعد عظيم، مسلمانان و مظلومان جهان را بيدار و براى خروج مظلومان جهان از تحت فشارهاى روز افزون ستمگران مدعى حمايت از صلح، به حركت وادارند. و پرواضح است كه اگر در اين كنگره عظيم جهانى كه همه اقشار ملت هاى مظلوم اسلامى از هر مذهب و ملت و داراى هر زبان و مسلك و هر رنگ و قشر، ولى با زىّ واحد و لباس مشابه، دور از هر آلايش و آرايش اجتماع نموده اند، مسائل اساسى اسلام و مسلمين و مظلومان جهان از هر فرقه حل نشود و حكومت هاى مستكبر و زورگو سرجايشان ننشينند، از اجتماعات كوچك منطقه اى و محلى كارى بر نخواهد آمد و راه حل فراگيرى به دست نخواهيم آورد (2).

بايد بدانند كه حج ابراهيمى، محمدى- صلى اللَّه عليهما و آلهما- سال هاست غريب و مهجور است، هم از جهات «معنوى و عرفانى» و هم از جهات «سياسى و اجتماعى». و حجاج عزيز تمامى كشورهاى اسلامى بايد بيت خدا را در همه ابعادش از اين غربت درآورند، اسرار عرفانى و معنويش به عهده عرفاى غير محجوب. و ما اينك با بعد سياسى و اجتماعى آن سر و كار داريم كه بايد گفت فرسنگ ها از آن دوريم.

ما مأمور به جبران مافات هستيم. اين كنگره سراپا سياست كه به دعوت ابراهيم و محمد- صلى اللَّه عليهما و آلهما- برپا مى شود


1- همانٰ ج 13ٰ ص 83.
2- همانٰ ج 19ٰ ص 43.

ص: 8

و از هر گوشه دنيا و از هر فجّ عميق در آن اجتماع مى كنند، براى منافع ناس است و قيام به قسط است و در ادامه بت شكنى هاى ابراهيم و محمد است و طاغوت شكنى ها و فرعون زدودن هاى موسى است، و كدام بت به پايه شيطان بزرگ و بت ها و طاغوت هاى جهانخوار مى رسد كه همه مستضعفان جهان را به سجده خود و ستايش خويش فرا خوانند و همه بندگان آزاد خداى تعالى را بنده فرمانبردار خويش دانند (1).

مكه و منى قربانگاه عاشقان است و اينجا محل نشر توحيد و نفى شرك؛ كه دلبستگىِ به جان و عزيزان نيز شرك است. به فرزندان آدم درس آموزنده جهاد در راه حق را داد كه از اين مكان عظيم نيز فداكارى و از خود گذشتن را به جهانيان ابلاغ كنيد. به جهانيان بگوييد «در راه حق و اقامه عدل الهى و كوتاه كردن دست مشركان زمان بايد سر از پا نشناخت و از هر چيزى حتى مثل اسمعيل ذبيح اللَّه گذشت كه حق جاودانه شود». اين بت شكن و فرزند عزيزش بت شكن ديگر سيد انبيا محمد مصطفى- صلى اللَّه عليه وآله وسلم- به بشريت آموختند كه بت ها هر چه هست بايد شكسته شود و كعبه كه امّ القُرى است و آنچه از آن بسط پيدا كرده تا آخرين نقطه زمين، تا آخرين روز جهان بايد از لوث بت ها تطهير شود. بت هر چه باشد، چه هياكل، چه خورشيد، چه ماه و چه حيوان و انسان و چه بتى بدتر و خطرناكتر از طاغوت هاى در طول تاريخ از زمان آدم صفى اللَّه تا ابراهيم خليل اللَّه تا محمد حبيب اللَّه- صلى اللَّه عليهم و آلهم اجمعين- تا آخرالزمان كه بت شكن آخر، از كعبه نداى توحيد سر دهد. مگر ابرقدرت هاى زمان ما و بت هاى بزرگ نيستند كه جهانيان را به اطاعت و كرنش و پرستش خود مى خوانند و بازور و زر و تزوير، خود را به آنان تحميل مى نمايند؟ كعبه معظمه، يكتا مركز شكستن اين بت هاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود روحى فداه- در آخر زمان از كعبه نداى توحيد سر دادند و مى دهند. خداوند تعالى به ابراهيم فرمود:

«وَ اذِّنْ فِى النّاسِ بِالْحَجّ يَأتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق»

و فرمود: «و طَهِّرْ بَيْتىِ لِلطَّائِفينَ وَالْقائِمينَ وَالرُّكّع السُّجُودِ» و اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است و در سوره توبه مى خوانيم:

«وَ اذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسوُلِهِ الَى النّاسِ يَوْمَ الحَجّ الاكْبَرِ انَّ اللَّهَ بَرئٌ مِنَ الْمُشرِكينَ وَ رَسوُلُهُ» و مهدى منتظر در لسان اديان و به اتفاق مسلمين از كعبه ندا سر مى دهد و بشريت را به توحيد مى خواند. همه فريادها را از كعبه و


1- همانٰ ج 20ٰ ص 18.

ص: 9

مكه سر مى دهند و ما بايد از آنها تبعيت كنيم ونداى «توحيد كلمه» و «كلمه توحيد» را از آن مكان مقدس سردهيم و با فريادها و دعوت ها و تظلم ها و افشاگرى ها و اجتماعات زنده و كوبنده در مجمع مسلمين در مكه مكرمه بت ها را بشكنيم و شياطين را كه در رأس آنها شيطان بزرگ است در عقبات رَمْى كنيم و طرد نماييم تا حج خليل اللَّه و حبيب اللَّه و ولى اللَّه مهدى عزيز را بجا آورده باشيم والا در حق ما گفته مى شود «ما اكْثَرَ الضَجيج وَ اقَلَ الحَجيج».

اميد است حجاج محترم بيت اللَّه الحرام از هر فرقه هستند و اهل هر مذهب مى باشند در مواقف و مشاعر محترمه دسته جمعى براى پيروزى اسلام بر كفر جهانى دعا كنند و براى بيدارى مسلمانان و حكومت هاى آنان فرياد كنند و دعاى بليغ نمايند. شايد به بركت دعا در محيط وحى و محل كسر اصنام جاهليت، خداوند تبارك و تعالى بر مسلمين تفضل كند و مجد و عظمت صدر اسلام را به آنان برگرداند و دست اجانب و جهانخواران را از بلاد آنان كوتاه فرمايد و ابر رحمت و غفران خود را بر سر عموم مسلمين بباراند. «انه عفواً عفوراً» (1).

3- حفظ وحدت مسلمين

دل ميقات در هواى زائرانى مى تپد كه از كشور «لاشرقيه ولا غربيه» آمده اند تا با تلبيه و لبيك لبيك، دعوت خداوند را به سوى صراط مستقيم انسانيت اجابت كنند و با پشت پا زدن بر مكتب هاى شرقى و غربى و انحرافات ملى گرايى، فرقه زدايى نموده، با همه ملت ها بدون در نظر گرفتن رنگ و مليت و محيط و منطقه، برادر و برابر، غمخوار يكديگر باشند و تحكيم وحدت كنند و با «يد واحده» بر دشمنان بشريت و زورگويان جهانخوار بتازند (2).

از ملّى گرايى خطرناكتر و غم انگيزتر، ايجاد خلاف بين اهل سنّت و جماعت با شيعيان است و القاء تبليغات فتنه انگيز و دشمنى ساز، بين برادران اسلامى است و بحمداللَّه تعالى در انقلاب اسلامى ايران هيچ اختلافى بين اين دو طايفه وجود ندارد و همه با دوستى و اخوت در كنار هم زندگى مى كنند.

و اهل سنت كه در ايران جمعيتش بيشمارند و در اطراف و اكناف كشور زيست مى كنند و داراى علما و مشايخ بسيار هستند، با ما برادر و ما با آنها برادر و برابريم (3).

امروز چاره چيست و براى شكستن اين بت ها چه تكليفى متوجه مسلمانان جهان و مستضعفان مى باشد؟ يك چاره كه اساس چاره هاست و ريشه اين گرفتارى ها را قطع مى كند و فساد را از بن مى سوزاند، وحدت


1- همانٰ ج 18ٰ ص 87.
2- همانٰ ج 19ٰ ص 197.
3- همانٰ ج 13ٰ ص 81.

ص: 10

مسلمانان بلكه تمامى مستضعفان و دربند كشيده شدگان جهان است و اين وحدت كه اسلام شريف و قرآن كريم بر آن پافشارى كرده اند، با دعوت و تبليغ دامنه دار بايد بوجود آيد و مركز اين دعوت و تبليغ، مكه معظمه در زمان اجتماع مسلمين براى فريضه حج است كه ابراهيم خليل اللَّه و محمد حبيب اللَّه شروع و در آخرالزمان حضرت بقيةاللَّه- ارواحنا لمقدمه الفدا- تعقيب مى كند. به ابراهيم خليل اللَّه خطاب مى شود كه مردم را به حج بخوان تا براى شهود منافع خود از همه اقطار بيايند. اين منافع جامعه است، منافع سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى. بيايند و ببينند تو كه بر آنان پيغمبرى، عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا تقديم كردى و همه ذريه آدم بايد به تو تأسى كنند، ببينند كه بت ها را شكستى و آنچه جز خداوند بود به دور افكندى، شمس باشد يا قمر، هياكل حيوانات يا انسان ها و گفتى و از روى حقيقت گفتى «وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَالسَّمواتِ وَالارْضَ حَنيفاً مسلماً وَ ما انَا مِنَ الْمُشْرِكينَ» و همه بايد به پدر توحيد و پدر پيامبران عظيم الشأن تأسى كنند (1).

4- وظايف حجّاج محترم

لازم است برادران ايرانى و شيعيان ساير كشورها از اعمال جاهلانه كه موجب تفرق صفوف مسلمين است احتراز كنند و لازم است در جماعات اهل سنت حاضر شوند و از انعقاد تشكيل نماز جماعات در منازل و گذاشتن بلندگوهاى مخالف رويه، اجتناب نمايند و از افتادن روى قبور مطهره و كارهايى كه گاهى مخالف شرع است جداً اجتناب كنند.

نيابت از سعى براى نماز طواف، صحيح نيست. بايد هر كس خودش به هر نحو مى تواند نماز بخواند و مجراست از گرفتن نايب و مزاحمت به نمازگزاران اجتناب نمايند.

طواف را به نحو متعارف كه همه حجاج به جا مى آورند، به جا آورند و از كارهايى كه اشخاص جاهل مى كنند احتراز شود و مطلقاً از كارهائى كه موجب وهن مذهب است بايد احتراز شود (2).

به خواهران و برادران محترم كشورهاى اسلامى، قبل از هر چيز اين نكته را بايد عرض كنم كه صورت حج، اين عبادت بزرگ را كه براى انجام آن مشرف مى شويد، به صورتى شايسته و موافق دستور الهى انجام دهيد و مسائل آن را نزد علماى اعلام با دقت فراگيريد. مبادا خداى ناخواسته پس از انجام حج و گذشت وقت، معلوم شود كه خللى در آنها وارد شده و موجب بطلان حج گرديده و زحمت هاى شما هدر رفته است.


1- همانٰ ج 18ٰ ص 90.
2- همانٰ ج 9ٰ ص 176.

ص: 11

حضرات آقايان علماى محترم كوشش فرمايند كه زائران محترم را به وظايف خود آشنا نمايند تا صورت حج، مطابق شرع مطهّر انجام گيرد. و از مهمات در همه عبادات، اخلاص در عمل است كه اگر خداى نخواسته كسى عملى را براى خودنمايى و عرضه به ديگران انجام دهد و خوبى عملش را به رخ ديگرى بكشد، عمل او باطل است. و حجاج محترم مواظب باشند كه رضاى غير خداوند را در اعمال خود شركت ندهند (1).


1- همانٰ ج 19ٰ ص 199.

ص: 12

حج در كلام رهبر

پروردگارا به امام و قائد راحل ما آن عبد صالح ممتحن و آن خلف صدق اولياء، آن انسان پرهيزكار و پارسا و هوشيار كه رضاى تو را مى جست و دوستى و دشمنى اش بخاطر تو بود و در راه تو از هيچ مشكل هراس نداشت رحمت و فضل خود را نازل و شامل فرما و از حج حاجيان و عبادت عبادتگران و كوشش تلاشگرانى كه مشمول هدايت و راهبرى او گشته اند نصيب وافر به روح پاك او عايد فرما و آرزوى بزرگ او را كه همانا قيام «حج ابراهيمى» و بهره بردارى امت اسلامى از اين مراسم عظيم الهى است جامه عمل بپوشان.

از پيام حضرت آيةاللَّه خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى- حج 70

ص: 13

حج، مظهر توحيد و كعبه، خانه توحيد است. اينكه در آيات كريمه مربوط به حج بارها از ذكراللَّه سخن رفته نشانه آن است كه در اين خانه و به بركت آن بايد هر عامل غير خدا از صحنه ذهن و عمل مسلمين زدوده شود و بساط انواع شرك از زندگى آنان برچيده شود. در اين محيط، محور و مركز هر حركتى خدا است و طواف و سعى و رمى و وقوف و ديگر شعائراللَّه حج، هر يك به نحوى نمايش انجذاب به «اللَّه» و طرد و نفى و برائت از «انداداللَّه» است. اين است آن «ملت حنيف ابراهيم عليه السلام»، بت شكن بزرگ و منادى توحيد برفراز قله تاريخ.

شرك همواره به يك گونه نيست و بت هميشه به شكل هياكل چوب و سنگ و فلز ظاهر نمى شود. خانه خدا و حج بايد در همه زمانها شرك را در لباس خاص آن زمان، و بت شريك خدا را با جلوه مخصوص آن بشناساند و نفى و طرد كند. امروز البته از لات و منات و عزّى خبرى نيست امّا به جاى آن و خطرناكتر از آن بتهاى زر و زور استكبار و نظامهاى جاهلى و استكبارى است كه همه فضاى زندگى مسلمين را در كشورهاى اسلامى فراگرفته است. بتى كه بسيارى از مردم جهان و از جمله بسيارى از مسلمين امروز به جبر و تحميل، به عبادت و اطاعت از آن وادار مى شوند، بت قدرت آمريكا است كه همه شئون فرهنگى و سياسى و اقتصادى مسلمين را در قبضه گرفته وملتها را خواه و ناخواه در جهت منافع و اغراض خود كه نقطه مقابل مصالح مسلمين است، حركت مى دهد.

عبادت، همين اطاعت بيچون و چرا است كه امروز در برابر خواست استكبار و در رأس آن آمريكا بر ملتها تحميل مى شود و آنان با شيوه هاى گوناگون به سمت آن سوق داده مى شوند.

فرهنگ فساد و فحشاء كه به وسيله دستهاى استعمارى در ميان ملتها ترويج مى شود، فرهنگ مصرف زدگى كه روز به روز زندگى ملتهاى ما را بيشتر در لجنزار خود فرو مى برد تا كمپانيهاى غربى كه مغز و قلب اردوگاه استكبارند بيشتر سود ببرند، سلطه سياسى غرب استكبارى كه پايه هاى آن به وسيله حكومتهاى دست نشانده و ضدّ مردمى كار گذاشته شده است، حضور نظامى كه با هر بهانه اى شكل آشكارترى به خود مى گيرد، اينها و امثال آن همه مظاهر همان شرك و بت پرستى است كه در ضديّت كامل با نظام توحيدى و حيات توحيدى است كه اسلام براى مسلمانان مقرر داشته است. حج و اجتماع عظيم بر گرد خانه توحيد بايد آن مظاهر شرك را نفى كند و مسلمانان را از آن برحذر دارد. حج با اين مفهوم روشن و جلى است كه برترين جايگاه برائت از مشركين

ص: 14

شناخته شده و خداى متعال از زبان خود و نبى مكرمش صلى اللَّه عليه وآله اعلام برائت از مشركين را به روز حج اكبر موكول ساخته است:

«و اذان من اللَّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان اللَّه برى من المشركين و رسوله فان تبتم فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى اللَّه و بشرالذين كفروا بعذاب اليم».

فرياد برائت كه امروز مسلمان در حج سر مى دهد، فرياد برائت از استكبار و ايادى آن است كه مع الاسف در كشورهاى اسلامى قدرتمندانه اعمال نفوذ مى كنند و با تحميل فرهنگ و سياست و نظام زندگى شرك آلود بر جوامع اسلامى، پايه هاى توحيد عملى را در زندگى مسلمانان منهدم ساخته و آنان را دچار عبادت غير خدا كرده اند و توحيد آنان

فقط لقلقه زبان و نام توحيد است و از معناى توحيد در زندگى آنان اثرى باقى نمانده است.

حج همچنين مظهر وحدت و اتحاد مسلمانان است. اينكه خداوند متعال همه مسلمانان و هر كه از ايشان را كه بتواند، به نقطه اى خاص و در زمانى خاص فرا مى خواند و در اعمال و حركاتى كه مظهر همزيستى و نظم و هماهنگى است آنان را روزها و شبهايى در كنار يكديگر مجتمع مى سازد، نخستين اثر نمايانش تزريق احساس وحدت و جماعت در يكايك آنان و نشان دادن شكوه و شوكت اجتماع مسلمين به آنان و سيراب كردن ذهن هر يك تن آنان از احساس عظمت است. با احساس اين عظمت است كه مسلمان اگر تنها در شكاف كوهى هم زندگى كند خود را تنها حس نمى كند. با احساس اين حقيقت است كه مسلمين در هر يك از كشورهاى اسلامى شجاعت برخورد با اردوگاه ضديت با اسلام يعنى همين سلطه سياسى- اقتصادى دنياى سرمايه سالارى و عوامل و ايادى آن و نيرنگ و فتنه گرى آن را مى يابد و افسون تحقير كه اولين سلاح استعمارگران غربى در برابر ملل مورد تهاجمشان بوده و هست، در او نمى گيرد. با احساس اين عظمت است كه دولتهاى مسلمان با تكيه به مردم خود، از تكيه به قدرتهاى بيگانه خود را بى نياز حس مى كنند و اين فاصله مصيبت بار ميان ملتهاى مسلمان با دستگاههاى حاكم بر آنان پديد نمى آيد. با احساس اين وحدت و جماعت است كه نيرنگ استعمارى ديروز و امروز يعنى احياى احساسات افراطآميز ملى گرايى، اين فاصله وسيع و عميق ميان ملتهاى

ص: 15

مسلمان را پديد نمى آورد و قوميت عربى و فارسى و تركى و افريقايى و آسيايى، به جاى آنكه رقيب و معارض هويت واحده اسلامى آنها باشد، بخشى از آن و حاكى از سعه وجودى آن مى گردد و به جاى آنكه هر قوميتى وسيله و بهانه نفى و تحقير قوميتّهاى ديگر شود، وسيله اى براى نقل و انتقال خصوصيات مثبت تاريخى و نژادى و جغرافيايى هر قوم به ساير اقوام اسلامى مى گردد.

حج با مشاهد و مناسك و شعائر خود بايد اين روح وحدت و ملائمت و جماعت و عظمت را در مسلمانان همه اقطار عالم زنده كند و از شعوب و قبايل مختلفه امت واحده پديد آورد و آن امت واحده را به وادى امن عبوديت مطلق خداوند هدايت نمايد و مقدمات تحقق گفته خداى بزرگ را كه: «ان هذه امتكم امة واحدة و اناربكم فاعبدون» فراهم آورد.

تشكيل امت واحده اى كه ناصيه عبوديت بر درگاه ربوبيت و وحدانيت مى سايد همان آرزوى بزرگ اسلام است و همان است كه در سايه آن نيل به همه كمالات فردى و جمعى مسلمين ميسر مى گردد و همان هدفى است كه جهاد اسلامى براى تحقق آن تشريع شده و هر يك از عبادات و فرايض اسلامى، بخشى از آن را زمينه سازى و تأمين مى كند.

حج ابراهيمى و محمدى صلى اللَّه عليهما و آلهما بى گمان يكى از بزرگترين مقدمات و اركان اين هدف بزرگ است. بدين جهت در اين عرصه عظيم، در همان حال، كه ذكر خدا:

«فاذاكرواللَّه كذكركم آبائكم او اشد ذكرا» و اعلام برائت از مشركان «واذان من اللَّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان اللَّه برى من المشركين و رسوله» ركن حج محسوب مى شود، حساسيت در برابر هر حركتى كه ميان برادران- يعنى اجزاء اين امت واحده- جدايى و دشمن بيافريند نيز در حد اعلا است تا آنجا كه حتّى بگومگوى دو برادر مسلمان نيز كه در زندگى عادى چندان مهم نمى نمايد، در حج ممنوع و حرام است: «فلا رفث ولا فسوق ولا جدال فى الحج». آرى، همان صحنه كه در آن برائت از مشركان يعنى دشمنان بنيانى «امت واحده توحيدى» لازم مى شود، جدال با برادران مسلمان يعنى اجزاء بنيانى «امت واحده توحيدى» ممنوع و حرام مى گردد. و بدين گونه پيام «وحدت و جماعت» در حج، صراحت بيشترى مى يابد.

رازها و رمزهاى حج بسى بيش از آن است كه در اينجا بدان اشاره شد و تدبّر در اين رازها كه همه در جهت احياى شخصيت فرد و جامعه مسلمان و مبارزه با عوامل نابودى آن است افقى جديد در برابر حاجى مى گشايد و او را به عالمى پرتلاش و پرحركت و تمام

ص: 16

نشدنى مى كشد. اولين وظيفه هر يك از حجاج تأمل در اين راز و رمزها و تبادل نظر و جستجوى سررشته كار از اين همه است و نيز تأمل در اينكه چرا دستها و دستگاههايى سعى مى كنند حج را برون از همه مفاهيم سياسى و جمعى اش و تنها به عنوان عبادتى يك بُعدى كه فقط داراى خواص فردى است مطرح نمايند و چرا روحانى نمايان دين به دنيافروش كه نام و شأن دينى آنان حكم مى كند كه مردم را به اين اسرار آشنا و جسم و جان آنان را به سمت هدفهاى آن به حركت درآورند، به عكس، با هرگونه روشنگرى در اين باره مخالفت و عناد ورزيده، اصرار بر كتمان حقايق دارند و چرا بارها و بارها در بلندگوهايى اعلام مى شود كه «سياست در حج نبايد دخالت كند»! مگر اسلام و احكام نورانى آن براى اداره و هدايت زندگى مادّى و معنوى انسانها نيست؟ و مگر ديانت در اسلام با سياست آميخته نيست؟ اين از جمله دردهاى بزرگ عالم اسلام است كه تحجّر و كوته بينى و دنياطلبى جمعى همواره در خدمت غرض ورزى و حسابگريهاى خباثت آلود جمعى ديگر قرار گيرد و قلمها و زبانهايى كه بايد در خدمت اسلام و در جهت تبيين حقايق آن به كار مى افتاد، ابزارى در دست دشمنان هوشيار و توطئه گر اسلام گردد. اين همان مصيبتى است كه امام راحل- رضوان اللَّه عليه- بارها به تلخى از آن سخن گفته و ناليده اند و جاى آن است كه هوشمندان امت، عامه مردم را با آن آشنا ساخته، مرز ميان «علماى صادق» و «دين به دنيافروشان مزدور» را براى آنان مشخص سازند.

ص: 17

در محضر پيامبر اكرم (ص)

آنچه در پى مى آيد متن سخنرانى آيةاللَّه جوادى آملى در مدينه منوّره است كه پس از پياده كردن از نوار، با اجازه معظّم له اقدام به درج آن كرديم. اين سخنان كه در جمع حجاج خانه خدا و در كنار مرقد مطّهر پيامبر گرامى (ص) و در يك فضاى عرفانى و معنوى ايراد شده است داراى ابعاد علمى، تحقيقى و معنوى است. اميدواريم مورد استفاده خوانندگان عزيز قرار گيرد.

ص: 18

اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم، بسم اللَّه الرحمن الرحيم، الحمدللَّه الذّى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه و صلّى اللَّه على جميع الانبياء والمرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد (ص) و اهل بيته الطّيبين الطّاهرين سيّما بقيه اللَّه ارواح مَنْ سِواه فداه، بهم نتولّى و من اعدائهم نتبّرء الى اللَّه.

آداب تشرف به محضر پيامبراكرم «ص»

اينجا مدينه منوره، حرم رسالت و ولايت است، شهر رسول اكرم- عليه آلاف التحيه والإكرام- است. انسان كامل هرگز مرگ ندارد، چون همواره زنده و شاهد است. و همه ما در مدينه، در مشهد و محضر رسول اكرم- عليه آلاف التحيه والإكرام- مشرّفيم. نحوه شرف يابى به محضر آن حضرت را خداى سبحان در قرآن كريم ارائه كرده است كه چه وقت، براى چه و چگونه به محضر حضرت برويم و بعد از پايان موعد چه كنيم. همه اين امور را در سوره مباركه احزاب بيان كرده و فرموده است:

«يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا أن يؤذن» (1).

«بدون اجازه وارد خانه رسول اكرم- عليه آلاف والتحيه والإكرام- نشويد».

اگر شما را به عنوان مهمانى دعوت كرده اند وارد بشويد، ما اينجا مهمان رسول اكرم (ص) مى باشيم و در كنار سفره رسالت، غذا ميل مى كنيم «الى طعام غير ناظرين انيه» (2) بدون دعوت، حق

ورود نداريد. وقتى هم شما را دعوت كردند زود وارد نشويد بلكه منتظر پخته شدن غذا باشيد، سعى كنيد وقتى غذا پخت و آماده شد برويد «اذا طعمتم فانتشروا»، وقتى غذا ميل كرديد از آنجا منتشر بشويد. وقتى هم كه در محضر حضرت نشسته ايد سخنى كه باعث


1- احزاب: 53.
2- >انى< مقصوراً يعنى غذا نضج و ژخته شد و >اناء< ممدوداً يعنى ظرف.

ص: 19

انس يكديگر است نگوييد «ولا مستأنسين لحديث انّ ذلك يوذى النبىّ فيستحيى منكم واللَّه لا يستحيى من الحق» وقتى در محضر حضرت نشسته ايد، سخن دنيا طرح نكنيد، با يكديگر مؤانسه نكنيد، حرفى كه حكمت و معرفت در او نيست نزنيد، گفتار عادى را در محضر حضرت ترك كنيد. مجلس پيغمبر مجلس علم و حكمت است، مجلس انس و مجلس سرگرمى نيست، اين ترجمه كوتاهى از اين آيه مباركه است.

در اين آيه فرمود: فقط مؤمنين مى توانند بروند، غير مؤمنين مجاز نيستند، چون خطاب به اهل ايمان است «يا ايهاالذين آمنوا»، مؤمنين هم بى دعوت مجاز نيستند و محور اذن و دعوت هم پذيرايى است كه رسول خدا شما را دعوت مى كند كه مهمانى كند، و شما مهمان او باشيد. «ولكن اذا دعيتم فَادخلوا» برويد غذاى رسول اكرم را بخوريد.

پذيرايى پيامبر از مهمانان چگونه است؟:

اين غذا چه غذايى است كه رسول اكرم دعوت مى كند؟

مؤمنين، مهمانانِ رسول اسلامند، در عين حال كه ظاهر آيه از نظر پذيرايىِ صورى محفوظ است، اما از امام ششم سلام اللَّه عليه در ذيل آيه «فلينظر الانسان الى طعامه» به نقل مرحوم كلينى (ره) رسيده است كه «علمه الذى ياخذه ممن ياخذه» (1) شما علمى را كه فرا مى گيريد، نظر كنيد ببينيد از چه كسى آن را مى گيريد. گاهى

طعام، يك طعام ظاهرى است كه با باران، مزرعه ها و باغ ها سر سبز و خرّم مى شود و گاهى يك طعام حقيقى و معنوى است كه غذاى روح مى باشد و جان را تغذيه مى كند. اگر طعام در اين آيه دو مصداق داشت، طعام در آيه قبلى هم دو مصداق دارد.

در جاى ديگر اين چنين آمده است: «ما باران را نازل مى كنيم، زمين را مى شكافيم و با بذر افشانى غذا فراهم مى كنيم».

اگر منظور از اين طعام، طعام ظاهرى باشد، منظور از آن آب، باران


1- بحارٰ ج 2ٰ ص 96.

ص: 20

است و منظور از زمين و شيار و محصول آن، وسائل و محصولات كشاورزى و مانند آن خواهد بود، ولى اگر منظور از اين طعام مصداق معنويش باشد مراد از آن آب، آب حيات، و منظور از زمين، زمينه حيات و زمينه دل خواهد بود و مانند آن.

پس طعام در قرآن كريم دو مصداق دارد: «طعام جسم» و «طعام روح»، آن مصداقى كه طعام جسم است و ديگران با ما در آن شريكند، درباره اش فرموده: «كُلوُا وارعواانعامكم» (1) و فرمود:

«متاعاً لكم ولأنعامكم» اما آن طعامى كه مصداق معنوى است، ما با فرشتگان در آن شريكيم، اگر براى فرشته مقامى است ما در تغذيه آن طعام شريك فرشته هاييم، اگر معرفت حق و توحيد حق طعام معنوى است و فرشتگان از اين طعام برخوردارند، خردمندان و علما همسايه فرشته اند، و لذا در كريمه «شهداللَّه انه لا اله الّا هو والملائكه واولوالعلم» (2) علما را با فرشتگان يكجا ياد مى كند؛ يعنى در غذاى معنوى، انسانهاى وارسته سهيم فرشته هايند، همانطورى كه در غذاهاى مادى انسان با انعام شريك است. بدينگونه به ما هشدار داده كه طعام بدن، شريكى پايين تر از شما دارد، ولى اگر عالم شديد شريك فرشتگان در معارفيد، و اگر در جنگ شربت

شهادت نوشيديد شريك فرشتگان در پروازيد.

ذيل آيه كريمه «جاعل الملائكة رسلًا أولى أجنحة مثنى و ثلاث و رباع ...» (3) اين چنين روايت شده كه: شهيد با فرشته هم پرواز است، جعفر طيّار با فرشتگان هم پرواز است، و عباس بن على- سلام اللَّه عليهما- با فرشتگان هم پرواز است. گاه انسان دستش را در راه خدا مى دهد و با «اولى اجنحةِ مثنى و ثلاث» هم پرواز مى شود. گاهى تلاش و كوشش مى كند تا عارف وعالم باشد، در اين صورت با فرشتگان هم شهادت است.

طعام معنوى پيامبر (ص)

پس طعام در قرآن كريم دو مصداق دارد، و خورندگان اين


1- طه: 54.
2- آل عمران: 18.
3- فاطر: 1.

ص: 21

طعامها هم مشخص اند. و ما مهمان رسول اكرميم، در كنار سفره طعام معنوى آن حضرت نشسته ايم تا او ما را تغذيه نمايد. ما را دعوت كرده كه عالم كند، بدون اذن وارد نشده ايم، بدون دعوت هم شركت نكرده ايم. ما از اين جهت به خود وعده مى دهيم كه با دعوت آمده ايم و امكان حضور بدنى نصيب ما شده است، و لذا خود را اميدوار مى كنيم كه پيام دعوت حضرت به ما رسيده است.

اما اكنون كه آمده ايم بايد چه كنيم؟ جز اين است كه بايد از طعام حضرت استفاده كنيم؟ اگر كسى خواست از غذاى علمى حضرت استفاده كند شرطش چيست؟ فرمود: شما كه مهمان پيغمبريد مبادا عمر خود را در مدينه با مؤانسه بگذرانيد (مستأنسين لحديث) مبادا دهان باز كنيد و سخن عادى مطرح كنيد، وقت را به انس و موانسه هاى صورى بگذرانيد، بايد اينجا سميع بود و بصير، بايد شنوا بود و بينا. شما آمده ايد حرف بشنويد يا حرف بزنيد؟ اگر آمده ايد كه چيزى ياد بگيريد پس حرف نزنيد كه

پيغمبر را مى رنجاند. (مستأنسين لحديث ان ذلكم يوذى النبىّ فيستحيى منكم) مگر بين حرم و هتل فرق هست؟ مگر يك ديوار به عنوان مرز حرم حاجب است؟ اگر شب در حرم را بستند يعنى ديگر راهى براى زيارت نيست؟ پشت ديوار حرم نمى توان زيارت جامعه را قرائت كرد؟ اگر شب راه نيست نمى توان بار يافت؟ اگر يك ديوار و دو ديوار حاجب باشد كه انسان نمى گويد:

«من شهادت مى دهم تو مقام مرا مى بينى و سلام و كلام مرا مى شنوى و جواب مى دهى، منتها خدا اجازه نداده كه من لذّت مناجات تو را درك كنم» آيا خدايى كه ارحم الراحمين است او مانع از لذايذ مناجات است؟ يا بدخورى و پرخورى ظاهرى نمى گذارد كه انسان لذت مناجاتش را بچشد؟، يا آن استيناس و مؤانسه و مجلس انس داشتن در مسافرخانه ها و دور زدن در كوى و برزن مانع لذت مناجات است!

ص: 22

خداوند فرمود: «اگر مهمان رسول اكرميد مؤانسه نكنيد و اين كارِ شما رسول اكرم را مى رنجاند».

در قرآن كريم آمده: «كسانى كه پيغمبر را مى رنجانند از رحمت خاصّه به دور مى مانند». او از شما خجالت مى كشد ولى خدا استحياء ندارد. بالصراحة مى گويد: اگر در محضر نبى اكرم آمده ايد حرفهاى عادى نزنيد، به خنده كردن وقت نگذاريد، به تعليم و تعلم وقت بگذاريد. آن ساعتى كه مشغول تدريسيد مهمان رسول اكرميد، آن لحظه اى كه سرگرم ارشاد و هدايتيد مهمان رسول اكرميد، گرچه مشغول ياد دادن احكاميد ولى داريد تغذيه معنوى مى كنيد، گرچه سرگرم ارشاد و هدايتيد ولى داريد تعلّم مى كنيد.

ما نبايد همّتمان تا اين حد باشد كه در قيامت به جهنم نرويم، خدا ما را نسوزاند، اين يك همّت نازلى است. در قيامت خداى سبحان بسيارى از انسانها را به جهنم نمى برد، كودكان را به جهنم نمى برد، ديوانه ها را به جهنم نمى برد، مستضعفين فطرى را به جهنم نمى برد. جهنم نرفتن و نسوختن كه هنر نيست، با فرشته ها هم صحبت بودن هنر است، كارى كردن كه فرشته ها به استقبال انسان بيايند هنر است، «سلام عليكم طبتم فادخلوها» (1) را از زبان فرشته ها شنيدن هنر است. آنها خدمه شمايند. و الآن راه در اينجا براى رسيدن به اين مقام باز است. ساده ترين كارى كه موجب آزار پيامبر (ص) نشود آن است كه مواظب خوراك و گفتارمان باشيم.

اين از سخنان نورانى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب- صلوات اللَّه و سلامه عليه- است كه فرمود چند چيز با چند چيز جمع نمى شود «لا تجتمع البطنة والفطنة والشهوة والحكمة» (2) پرخوردى با مصمّم بودن جمع نمى شود، كسى اهل عزم است كه پرخور و بد خلق نباشد. تبعيت از شهوات نفسانى با حكيم بودن سازگار نيست.


1- زمر: 79.
2- كافىٰ ج 4ٰ ص 248.

ص: 23

شخصى در محضر رسول اكرم آروغ زد، حضرت فرمود:

«اقلْل من جشأتك» (1) چرا به خودت اجازه مى دهى آنقدر بخورى كه در محضر ديگران آروغ بزنى، تو انسانى، بهمان اندازه كه برايت لازم است اكتفا كن. آنها كه هميشه سيرند گرسنگى فراوانى در قيامت در پيش دارند.

ضيافت پيامبر شب زنده دارى است:

مهمان پيغمبر بودن با شكم پر ممكن نيست و اگر كسى اهل مؤانسه باشد شب را با ديگران به انس مى گذراند و ديگر

فراغتى ندارد، «انّ لك فى النهار سبحاً طويلًا» او اجازه نمى دهد كه «إنّ ناشئة الليل هى اشد وظأً و أقومُ قيلًا» (2) نصيبش شود. اگر كسى مهمان رسول اكرم است، ممكن نيست از شب زنده دارى محروم باشد، زيرا پذيرائى پيامبر تهجّد است و به شب زنده دارى دعوت مى كند. ضيافت رسول اكرم در احياء ليل است و با مؤانسه دوستان در شب، سازگار نيست. اگر خدا فرمود: «شما مهمان رسول اكرميد»، غذاهاى رسالت را مشخص كرد، فرمود پنج نماز است كه ديگران با تو شريكند و تو با ديگران سهيمى. اما اين نماز ششم، نماز خاص است؛ «أقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل». چهار نماز عبارتند از: ظهرين و مغربين؛ يعنى از دلوك شمس تا دل شب و قرآن الفجر كه پنجمين نماز است، همه در خواندن آن شريكند. امّا «و من الليل فتهجّد به نافلة لك»، مال تو، «عسى اى يبعثك ربك مقاماً محموداً» (3) تو اين مقام و سفره را به ديگران خواهى داد و از آنها پذيرايى مى كنى، چون آنان مهمان تواند.

بديهى است كه اگر كسى مهمان پيغمبر شد، از غذاى او استفاده مى كند و از خود سخنى ندارد. حال كه اينجا غذا را ميل كرد (و اذا طعمتم فانتشروا) به اقطار عالم منتشر شويد تا همين


1- سفُنَالبحارٰ ج 1ٰ ص 156.
2- مزمل: 7- 6.
3- اسراء: 79- 78.

ص: 24

غذاها را منتقل كنيد.

تكريم خداوند از پيامبر و مؤمنان

اگر اينگونه مهمان شديد، آنگاه خداوند و همه فرشته ها بر شما صلوات و درود مى فرستند، آرى انسان عادى به جايى مى رسد كه خداى سبحان و ملائكه بر او صلوات بفرستند.

در همين سوره مباركه احزاب اگر صلوات خدا و فرشته ها بر رسول اكرم- عليه آلاف التحيه والإكرام- مطرح است. صلوات خدا و فرشتگان بر شما هم مطرح است. اگر در اين سوره فرمود:

«انَ اللَّهَ وَ مَلائَكَتَه يُصَلّوُنَ عَلَى النَّبِىِّ» در همين سوره نيز فرمود:

«هو الذى يُصلّى عليكم و ملائكته» (1) اين چه انسانى است كه مى تواند به جايى برسد كه خدا بر او صلوات بفرستد! كارى نكنيم كه افراد ساده اى كه در كاروان ما هستند، به جايى برسند كه در قيامت ما به شفاعت آنها محتاج باشيم.

مرحوم بحرالعلوم- رضوان اللَّه عليه- مى گويد: مرحوم خواجه نصرالدين طوسى در درس وقتى نام سيد مرتضى را برد گفت: «قال السيّد المرتضى صلوات اللَّه عليه» براى رفع اعجاب شاگردان فرمود: «فكيف لا يُصلّى على المرتضى!».

اگر خدا بر شما صلوات مى فرستد، ملائكه خدا بر شما صلوات مى فرستند، اين محصول مهمانى رسول اكرم است، خدا مى خواهد شما را نورانى كند، وگرنه مسائل مادّى چندان ارزش ندارد، زيرا همه اين مسائل رفاهى كه در اين يك ماهه نصيب زائران مى شود، يك روزه نصيب متكاثرانى خواهد شد كه وقتى از سايه قصرشان مى گذرى مى بينى سايه آن به آسانى تمام نمى شود و لذا فرمود: «اگر خواستيد بدانيد دنيا چقدر مى ارزد ببينيد به دست چه كسى است»؟


1- احزاب: 56.

ص: 25

آنچه در اين دو صلوات هست، اين است كه درباره نبى اكرم فرمود: «ان اللَّه و ملائكته يصلّون على النبى» (1) در تصليه بر رسول اكرم همه فرشتگان در خدمت خداى سبحان با هم صلوات مى فرستند كه يك تجليل است. شما اگر خواستيد از دوستتان

تكريمى به عمل آوريد با همه آشنايانتان يكجا به ديدار او مى رويد، وقتى هم خداى سبحان بر رسول اكرم صلوات مى فرستد همه فرشته ها را در خدمت خود جمع مى كند و مى فرمايد خدا و فرشتگان خدا بر نبى اكرم صلوات مى فرستند، اما در همين سوره وقتى سخن از صلوات بر مؤمنين است خدا درباره مؤمنين تنها صلوات مى فرستد، ملائكه هم جدا، لذا فرمود: «هوالذى يصلى عليكم و ملائكته» وقتى جمله «هو الذى يُصلّى عليكم» تمام شد، آنگاه جمله «ملائكته» را بر آن عطف كرد، در آنجا عطف مفرد بر مفرد است، در اينجا عطف جمله بر جمله.

نشانه صلوات خدا و فرشتگان چيست؟ نشانه اش «لِيَخْرجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الىَ النُّورِ» است و شما را نورانى مى نمايد، يك انسان نورانى به طبيعت تيره نمى نگرد.

فرازهاى نورانى زيارت جامعه:

ما در اينجا تنها مهمان رسول اكرم نيستيم بلكه مهمان اهل بيت هم هستيم «بقيع و ما ادريك ما البقيع؟»! شما زيارت جامعه را در مشاهد ديگر مى خوانيد، اما آنطور كه در بقيع زيارت جلوه مى كند در مشاهد ديگر ظهورى ندارد. در فرازهاى نورانى زيارت جامعه عرض مى كنيم: شما اى اهلبيت نبوت محدق به عرش بوديد، محيط به عرش «اللَّه» بوديد، در آن جايگاه رفيع منزلت داشتيد، و خدا بر ما منت نهاد شما را از عرش به فرش آورد، در بين مردم هستيد، «ذكركم فى الذاكرين و اسماءكم فى الأسماء و اجسادكم فى الاجساد و ارواحكم فى ارواح و انفسكم فى


1- احزاب: 33.

ص: 26

النفوس و آثاركم فى الآثار و قبوركم فى القبور، فما احلى اسمائكم و

اكرم انفسكم و اعظم شأنكم و اجلّ خطركم و اوفى عهدكم و اصدق وعدكم» شما در بين مردميد، بدن هاى شما در بين ابدان است، نام هاى شما در بين نام هاى ديگران است، آثار شما در بين آثار ديگران و قبرهاى شما هم در بين قبور است.

در ساير مشاهد اين جمله «قبوركم فى القبور» (قبور شما را با ديگران يكسان كردند) خيلى جلوه ندارد، زيرا قبور آنها از قبور ديگران ممتاز است، ولى در بقيع وقتى انسان كنار اين قبور مطهره قرار مى گيرد، مى بينيد چنين است. «فما احلى اسماؤكم» چقدر نام شما شيرين است. خوب اگر كسى نام حسن بن على (ع) را ببرد، نام على بن الحسين (ع) را ببرد، نام محمد بن على (ع) را ببرد، نام جعفر بن محمد (ع) را ببرد و لذت نبرد، نمى تواند بگويد نام شما چقدر شيرين است، قبر شما چقدر پرجاذبه است، اثر شما چقدر شيرين است.

مبادا بدون خلع نعلين وارد حرم مطهر ائمّه بقيع بشويد. به اين زائران عزيز كه از يك كشور فداكار شيعه آمده اند بفرماييد ادب و احترام بقيع در اين نيست كه خود را به قبر بيندازيد، وقتى وارد مى شود بعد از اذن دخول، بايد كفش را همين دمِ در، بيرون آوريد، آهسته آهسته قدم برداريد، تا شيرينى اين جمله ها را احساس كنيد. به ما گفتند وقتى در كنار اين قبور رسيديد و مى بينيد با ساير قبرها يكسانند بگوييد: «واكرم انفسكم و اعظم شأنكم و اجلّ خطركم و اوفى عهدكم و اصدق وعدكم» و آنگاه مى گوييم:

«كلامكم نور و امركم رشد و وصيتكم التقوى و فعلكم الخير»، حرفتان نور است. «و عادتكم الأحسان و سجيّتكم الكرم»، شما نورانى هستيد، حرفهاى روشنگرانه داريد و فطرت و سجيه شما

كرم و بخشش است، بنابراين ما با ديگران فرق داريم. با ما چند كلمه حرف بزنيد.

ص: 27

آن بزرگواران گاهى در رؤيا با آدم حرف مى زنند، گاهى در بيدارى. اگر كسى در خود احساس تغيير حالت كرد بداند كه ائمه بقيع- سلام اللَّه عليهم- با او حرف زده اند، و اگر كسى در خود حالى نديد، نا اميد نباشد. يك راه است و ديگر هيچ، و آن اشك (و سلاحه البكاء).

يك ميليون نفر آمدند و زيارت كردند و رفتند، آيا ما هم بايد اين چنين باشيم، ما با همه مردم روى زمين فرق داريم. تنها كشورى كه ولايت على و اولاد على «ع» در آن است، كشور ماست. تنها كشورى كه به عشق شهادت آزاديش را تضمين كرده است، كشور ماست. ما آمديم بدون شنيدن حرف اينها برگرديم؟

بدا به حال ما كه چيزى نشنويم و برگرديم! حرف آنها از دل برمى خيزد، آنكه حرف را با دل گرفت با دلها سخن مى گويد «نزل به روح الامين على قلبك لتكون من المنذرين» (1) او هم با دلها سخن مى گويد. اگر تغييرى در خود ديديد بفهميد حضرت با ما سخن گفت، اگر تغييرى در حالمان ديديم بايد بفهميم كه بقيع با ما سخن گفته و اگر تغييرى پيدا نشد بناليد تا تغيير پيدا بشود.

گريه، سلاح مبارزه با شيطان:

آنكه نگذاشت ما حرف ائمه را بشنويم كيست؟ يا شيطان درون است يا شيطان بيرون آنچه نگذاشت ما اين نور را احساس كنيم كيست؟ يا نفس امّاره است يا ابليس، خوب اگر خواستيم بر اين دشمن پيروز بشويم چه كنيم؟ اينجا كه جاى توپ و تانك

نيست، اين دشمن بيرون را با سلاح گرم مى شود از پا در آورد، اما نفس امّاره را با كدام اسلحه از پا در بياوريم؟. (و سلاحه البكاء) ناله و جزع و شيون انسان را فاتح مى كند، زيرا اگر كسى ننالد كه پيروز نمى شود، و اگر پيروز نشد بطور عادى مى آيد، بطور عادى برمى گردد؛ حدّاكثر آن است كه آن را به جهنم نبرند. آن كفارى كه


1- شعراء: 193.

ص: 28

دسترسى به اين معارف اسلامى ندارند و در دورترين نقاط عالمند آنها را به جهنم نمى برند، نسوختن كه هنر نيست. انسانى كه اهل دنياست گرفتار قساوت دل و جمود عين است، پس از اين فرصت حدّاكثر استفاده را بكنيد.

ص: 29

اسامى كعبه در قرآن

1- چرا كعبه را، كعبه ناميدند؟

در علت نامگذارى «كعبه» بدين اسم، دو وجه ذكر شده است:

1- چون كعبه داراى ارتفاع و بلندى از سطح زمين مى باشد، همچنانكه كعبه در لغت نيز به معناى ارتفاع آمده است.

2- زيرا خانه خدا به شكل مربّع است و عرب اين اسم را به هر خانه اى كه چهار گوش باشد اطلاق مى كند. وليكن با كثرت استعمال (وضع تعيّنى) براى خانه خدا عَلَم گرديد.

بنابراين هر گاه اسم كعبه برده مى شود، به خانه خدا انصراف دارد.

البته «واژه كعبه» در قرآن در بعضى موارد به تنهايى، و در بخشى از آيات، همراه با كلمه «البيت الحرام» آمده است.

مانند: «يا ايهاالذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرمٌ ... هدياً بالغ الكعبة».

«يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه در احرام باشيد شكار را مكشيد، هركه صيد را به عمد بكشد، جزاى او قربانى كردن حيوانى است

ص: 30

همانند آنچه كشته است، بشرط آنكه دو عادل به آن گواهى دهند و قربانى را به كعبه رساند» (1).

و در آيه ديگر چنين مى فرمايد: «جعل اللَّه الكعبة البيت الحرام قياماً للناس ...»

«خدا، كعبه بيت الحرام را، با ماه حرام و قربانى بى قلاده و با قلاده، قوام كار مردم گردانيد.» (2)

2- به كعبه، «بيت» هم گفته مى شود:

در بسيارى از آيات، اسم بيت بر كعبه اطلاق شده است:

الف- «ما كان صلاتهم عندالبيت الّا مكاءً و تصدية.» (3)

«و دعايشان در نزد خانه كعبه جز صفير كشيدن و دست زدن، هيچ نبود».

ب- «فَلْيعبدوا ربّ هذاالبَيْت.» (4)

«پس بايد پروردگار اين خانه را بپرستد».

ج- «انّ الصفا و المروة من شعائراللَّه فَمن حج البيت ...» (5)

«صفا و مروه از شعائر خداست، پس كسانى كه حج خانه خدا بجاى مى آورند يا عمره

مى گذارند، اگر بر آن دو كوه طواف كنند مرتكب گناهى نشده اند».

صفا و مروه اسم دو كوهى است كه بين آنها فاصله اى وجود دارد و سعى ميان آن دو از اركان حج است. در عصر جاهلى بر كوه صفا بتى بنام «اساف»، و بر كوه مروه بت ديگرى بنام «نائله» بود. مسلمانان از سعى ميان آن دو كوه كه زيارتگاه مشركين بوده بيم داشتند وليكن در اين آيه سعى ميان اين دو كوه از شعائر خداى يكتا خوانده شده تا ديگر بيمى بر جاى نماند.

د- «و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امناً ...» (6)

«و كعبه را جايگاه اجتماع و مكان امن مردم ساختيم. مقام ابراهيم را نمازگاه خويش گيريد ...»

ه- «و اذ بوّ أنا لابراهيم مكان البيت ...» (7)

«و مكان خانه را براى ابراهيم آشكار كرديم و گفتيم: هيچ چيز را شريك من مساز و خانه مرا براى طواف كنندگان و برپاى ايستادگان و راكعان و ساجادان پاكيزه بدار».

و- «و اذ يرفع ابراهيم القواعد

من البيت ...» (8)

«هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا بالا بردند. گفتند: اى پروردگار ما، از ما بپذير كه تو شنوان و دانا هستى».

ز- «وللَّه على الناس حج البيت مَن استطاع اليه سبيلًا ...» (9)


1- مائده: 95. 18- اسراء: 1.
2- همان: 97. 19- حج: 25.
3- انفال: 35. 20- فتح: 25.
4- قرُش: 3. 21- مائده: 2.
5- بقره: 158. 22- حج: 33.
6- همان: 125. 23- همان: 29.
7- حج: 26. 24- طور: 4.
8- بقره: 127. 25- ابراهُم: 37.
9- آل عمران: 97. 26- آل عمران: 96.

ص: 31

«و خدا راست بر مردم حج خانه، آن كس كه بتواند به سويش راهى بيابد و هر آن كس كه كفر ورزد، همانا خدا از جهانيان بى نياز است».

ح- «انّ اوّل بيت وضع للناس ...» (1)

«نخستين خانه اى كه براى مردم (و عبادت خداوند) بنا شده است.»

ط- «... و عَهِدنا الى ابراهيم واسماعيل انْ طهرّا بيتى.» (2)

«... ما ابراهيم و اسماعيل را فرمان داديم:

خانه مرا براى طواف كنندگان و مقيمان و راكعان و ساجدان پاكيزه داريد.»

و در جاى ديگر چنين آمده است:

ى- «و اذبوّأنا لابراهيم مكان البيت انْ لا تشرك بى شيئاً و طهرّ بَيْتى للطائفين و القائمين و الرّكّع السجود ...» (3)

«و بياد آور اى رسول كه ما ابراهيم را در آن بيت الحرام تمكين داديم كه با من چيزى شريك نگيرد و بر او وحى كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و نمازگزاران و ركوع و سجود كنندگان پاكيزه نمايد.»

3- به كعبه، مسجدالحرام نيز گفته شده است:

الف- «و من حيث خَرجت فَوَلّ وجهك شَطرالمسجدالحرام ...» (4)

«و هرگاه (يا هرجا) بيرون شدى، روى خود را به جانب مسجدالحرام برگردان.»

ب- «ولا تقاتلوهم عندالمسجدالحرام ...» (5)

«و در مسجدالحرام با آنها (كافران) جنگ مكن، مگر آنكه با شما بجنگند و چون با شما جنگيدند بكشيدشان، كه اين است پاداش كافران.»

ج- «ولا يجر منّكم شنئان قوم انْ صدّوكم عن المسجدالحرام.» (6)

«و دشمنى با قومى كه مى خواهند شما را از مسجدالحرام باز دارند، وادارتان نسازد كه از حدّ خويش تجاوز كنيد.»

د- «و كيف يكون للمشركين عهدٌ عنداللَّه و عند رسوله الّا الذين عاهدتم عندالمسجدالحرام ...» (7)

«چگونه مشركان را با خدا و پيامبر او پيمانى باشد؟ مگر آنانى كه نزد مسجدالحرام با ايشان پيمان بستيد.»

ه- «و مالهم الّا يعذّبهم اللَّه و هم يصدون عن المسجدالحرام ...» (8)

«و چرا خدا عذابشان نكند، حال آنكه مردم را از مسجدالحرام باز مى دارند و صاحبان آن نيستند.»

و- «سبحان الذى اسرى بعبده ليلًا من المسجدالحرام ...» 18

«منزّه است آن خدايى كه بنده خود را شبى از مسجدالحرام به مسجدالاقصى، كه گرداگردش را بركت داده ايم، سير داد.»

ز- «انّ الذين كفروا و يصدون عن سبيل اللَّه و المسجدالحرام الذى جعلناه للناس ...» 19


1- همان: 96. 27- شورى: 7.
2- بقره: 125. 28- انعام: 92.
3- حج: 25. 29- بلد: 3- 1.
4- بقره: 150. 30- تُن: 1.
5- همان: 191. 31- نمل: 91.
6- مائده: 2. 32- قصص: 57.
7- توبه: 7. 33- عنكبوت: 67.
8- انفال: 34.

ص: 32

«آنهايى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا و مسجدالحرام (كه براى مردم چه مقيم و چه غريب يكسان است) باز مى دارند ...»

ح- «هم الّذين كفروا و صدوكم عن المسجدالحرام ...» 20

«ايشان همانهايى هستند كه كفر ورزيدند، و شما را از مسجدالحرام باز داشتند، و مانع شدند كه قربانى به قربانگاهش برسد.»

و آيات ديگرى كه در سورهاى بقره و توبه وجود دارد، همين مطلب را اثبات مى كند.

4- توصيف بيت به اوصاف گوناگون.

الف: با وصف حرام: «يا ايهاالذين آمنوا لا تحلّوا شعائرَاللَّه ... ولا آمّين البيت الحرام.» 21

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد شعائر خدا و ماه حرام و قربانى را، چه بدون قلاده و چه با قلاده، حرمت مشكنيد ... و آزار آنان را كه به طلب روزى و خشنودى پروردگارشان آهنگ بيت الحرام كرده اند، روا مداريد ...»

ب: با وصف عتيق: «لكم فيها منافع الى اجلٍ مسمّى ثمّ محلها الىَ البيت العتيق.» 22

«از آن شتران قربانى تا زمانى معين سود ببريد، سپس (بدانيد كه) جاى قربانيشان در آن خانه كهنسال است.»

و در آيه ديگر فرمود: «وَ ليْطوّفوا بالبَيْت العتيق.» 23

ج: با وصف معمور: «والبيت المعمور.» 24

«قسم به بيت معمور.»

د: با وصف محرّم: «ربّنا انّى اسكنت من ذريتى بوادٍ غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ...» 25

«اى پروردگار ما! برخى از فرزندانم را به

بيابانى بى هيچ كِشته اى، نزديك خانه گرامى تو جاى دادم.»

5- علت نامگذارى مكّه بدين اسم چيست؟

لغت شناسان در وجه تسميه مكّه به اين اسم، نكاتى را ذكر كرده اند، كه به آنها اشاره مى كنيم:

«ابن منظور» در لسان العرب مى گويد: از آنجا كه آبِ آن سرزمين، قليل است و مردم براى رفع احتياجات خود، آب را از زير زمين استخراج مى كردند، آن را مكّه ناميدند.

(انّما سميّت بذلك لِقلّه ماءِها حيث كانوا يمتكّون الماء فيها اىْ يستخرجونها.)

عبداللَّه بن زبير مى گويد: «انّما سميّت

ص: 33

بذلك لقّلة مائها» و اين اسم از ضرب المثل معروف عرب گرفته شده است كه مى گويند:

(مكّ الفصيل و امتكَّ) يعنى: «كودك هر آنچه شير كه در پستان مادر بود، مكيد.»

و باز در همان كتاب آمده است: «مِن انّها كانت تُمكُّ مَن ظَلَم فيها و الْحدَ اىْ تهلكُه» يعنى: «هر كس در آن مكان ظلم كند و يا الحاد و بى دينى را رواج دهد، هلاك مى شود.»

و ياقوت حموى در معجم البلدان، در علّت تسميه مكّه به اين نام چنين مى گويد:

چون اعراب جاهلى گمان مى كردند، حجّشان باطل است، با اين گمان به نزد كعبه مى آمدند و در حين طواف فرياد مى كشيدند و دستهاى خود را به هم مى زدند (كف مى زدند) و بعيد نيست كه آيه 35 سوره انفال اشاره به همين داستان داشته باشد. «و ما كان صلوتهم عندالبيت الّا مكاء و تصدية ...»

6- چرا مكّه را «بكّه» ناميدند؟

براى روشن شدن جواب، بايد به اهل خبره رجوع كرد، و بر اين اساس ناگزيريم نظر لغت شناسان را ملاحظه كنيم:

«ابن منظور» در لسان العرب مى گويد:

«اينكه مكّه را بكّه ناميدند، چون هر ظالمى قصد تعدى و تجاوز به آن را داشته باشد، گردنش قطع خواهد شد «لانّها كانت تبكّ اعناق الجبارة اذاالحدوا فيها بظلمٍ.»

و همين نظر را نيز اسماعيل بن حمّاد جوهرى در كتاب صحاح اللغة جلد 4 صفحه 1576، ابراز كرده است. «عبداللَّه زبير نيز به همين معنى نظر داده است.»

و از برخى علّت آن چنين نقل شده: چون مردم به هنگام طواف خانه خدا، مزاحم يكديگر مى شوند.

ولى اسماعيل بن حماد جوهرى در «صحاح اللغة» و در همان جلد، نظريه ديگرى مطرح كرده و مى گويد: «مِنْ انّ بكّة اسم بطن مكّه و انّما سميت بذلك لازدحام الناس فيها.»

يعنى بكّه اسمِ خودِ مكّه است، ليكن علتّ نامگذارى آن به اين اسم آن است كه:

مردم زيادى در آن مكان اجتماع و ازدحام مى كنند.

در جاى ديگرى آمده است:

«انَّ مكّة للبلد و بكّة اسمٌ لارض البيت سمّى بذلك لانّ الناس يتباكوّن فيه اى يزاحمون في الصلاة و الذّهاب.»

يعنى: «مكّه، اسم شهر مكه مى باشد و بكّة اسم است براى زمينى كه بيت اللَّه، در آن واقع شده، و علّت نامگذارى آن به اين اسم آن است كه: مردم در رفت و آمد و به هنگام نماز مزاحم يكديگر مى شوند.»

بهر حال با توجه به اينهمه تفصيلات، بايد بدانيم كه اسم بكة، در قرآن مجيد نيز

ص: 34

آمده است. آنجا كه مى فرمايد:

«انّ اوّل بيت وضع للناس للذى ببكة مباركاً

و هدىً للعالمين.» 26

«همانا اولين خانه اى كه براى مردم بنا نهاده شد همان است كه در مكّه واقع شده، و براى عالميان مايه بركت و هدايت است.»

علت نامگذارى مكّه به «امّ القرى»

الف: فخر رازى در تفسير خود چنين مى گويد: «انّما سميّت بذلك اجلالًا لًها لانّ فيها البيت و مقام ابراهيم (ع) و العرب تسمىّ اصل كلّ شئ امُّه.»

يعنى: «علت نامگذارى مكّه بدين اسم، در واقع نوعى تجليل از مكّه مكرّمه است، زيرا خانه خدا و مقام ابراهيم (ع) در آن قرار دارد و عرب نيز ريشه هر چيزى را «امّ» مى گويد.»

ب: ابن منظور در لسان العرب مى نويسد:

«انّما سميّت بامّ القرى لانّها قبلة جميع الناس يؤموّنها.»

يعنى: «از آنجا كه مكّه قبله همه مردم است و بدان سو نماز مى گذارند، «امّ القرى» ناميده شد.

و خداوند متعال نيز از مكّه به امّ القرى تعبير نموده است.

«و كذلك اوْحينا اليك قرآناً عربيّاً لِتنذرَ امّ القرى و من حولها ...» 27

«و نيز قرآن را به زبان عربى بر تو نازل كرديم تا ام القرى (مكّه) و ساكنان اطرافش را بيم دهى.»

و در آيه ديگر: «... لتنذر ام القرى و من حولها ...» 28

«... تا با آن مردم امّ القرى و مردم اطرافش را بيم دهى ...»

8- در بعضى از آيات از مكّه به لفظ «بَلَد»، تعبير شده است.

«لا اقسم بهذاالبلد و انت حلّ بهذاالبلد» 29

«قسم به اين شهر، و تو در اين شهر سكونت گزيده اى.»

«والتين و الزيتون و طور سينين و هذاالبلد الامين.» 30

«سوگند به انجير و زيتون، سوگند به طور مبارك، سوگند به اين شهر ايمن.»

«در آيات 126 بقره، 35 ابراهيم نيز از مكّه به بَلَد تعبير شده است.»

9- در بخشى از آيات از مكّه به «بلدة» تعبير شده است

«انما امرت ان اعبد ربّ هذه البلدة الّذى

ص: 35

حرّمها ...» 31

«جز اين نيست كه به من فرمان داده اند كه پروردگار اين شهر را كه خدا حرمتش نهاده، و همه چيز از آن اوست پرستش كنم.»

10- تعبير از مكّه به «حرم امن»

«اوَلم نمكّن لهم حرماً آمناً يجبى اليه ثمراتُ كلّ شئٍ رزقاً منْ لدُنّا.» 32

«آيا آنها را در حرمى امن جاى نداده ايم كه هرگونه ثمرات در آن فراهم مى شود و اين رزقى است از جانب ما ...»

«اوَلَمْ يَروْا انّا جعلنا حرماً آمناً ...» 33

«آيا ندانسته اند كه حرم امن را جاى مردم قرار داديم، و حال آنكه مردم در اطرافشان، به اسارت ربوده مى شوند.»

11- چگونگى بوجود آمدن خانه كعبه

در صفحات قبل بطور فشرده اشاره كرديم كه ابراهيم (ع) بعد از ويران شدن خانه خدا، دوباره آن را ساخت. و همچنين اشاره كرديم: كه اين خانه مقدّس قبل از ابراهيم (ع) و حتّى دو هزار سال قبل از آدم ابوالبشر، وجود داشته، و مردم گرداگرد آن طواف مى كرده اند. و اكنون طبق وعده اى كه از قبل داده بوديم شرح بيشترى در اين زمينه تقديم مى شود:

كيفيت ساختمانى خانه خدا، همانطور كه حضرت ابراهيم (ع) ساخته بود، تا مدّت زمانى باقى ماند تا اينكه پس از گذشت زمان (طبق نقل كتاب الفقه على المذاهب الخمسة) قصّى بن كلاب جدّ پنجم پيامبر اسلام (ص) آن را تجديد بنا كرد.

اين بناء نيز همچنان ادامه داشت، تا عمر شريف پيامبر (ص) به 35 سال رسيد، كه ناگهان در همان سال سيل عظيمى مكّه مكرمه را محاصره كرد، بطورى كه ديوارهاى بيت را فرا گرفت و ويرانى هايى نيز به وجود آورد. سپس قريش مكه، آن را تجديد بنا كردند، و آنگاه كه ديوار خانه تقريباً به اندازه قامت انسان رسيد، و شرايط براى نصب حجرالاسود مهيّا شد، قبايل عرب براى نصب آن، دچار اختلاف شديدى شدند، زيرا هر كدام، دوست داشتند اين افتخار نصيب آنان شود.

به هر حال آنقدر اختلافات بالا گرفت كه نزديك بود هر لحظه آتش جنگ در ميان

آنان شعله ور شود وليكن با داورى صحيح و عقل و درايت پيامبر اسلام (ص) اين مشكل بخوبى حلّ شد.

ص: 36

حل مشكل:

حضرت لباس خود را روى زمين پهن كرد، و سنگ را با دست خويش روى آن قرار داد، و سپس فرمود: بزرگتر هر قبيله، قسمتى از اين لباس را بگيرد، همگان دستور پيامبر را اطاعت نموده و سنگ را تا برابر مكان تعيين شده، براى نصب، حمل كردند، و آنگاه پيامبر (ص) با دست مبارك خود، سنگ را در مكان مخصوص قرار داد.

اين وضع همچنان باقى بود تا زمانى كه يزيدبن معاويه به حكومت رسيد، يزيد در زمان حكومتش با عبداللَّه بن زبير درگيرى شديدى پيدا كرد، كه در نتيجه طبق دستور وى از روى كوههاى مكّه، با منجنيق خانه خدا را سنگباران كردند.

مورخين نوشته اند در اين حمله ده هزار سنگ به خانه خدا اصابت، و آن را ويران

كرد. ولى ابن زبير پس از فرو نشستن آتش جنگ، خانه كعبه را به همان شكلى كه در سابق بود ساخت، و اطراف آن را به وسيله چوب هايى حصار كشى كرد.

و باز به گواهى تاريخ: خانه خدا مدّت زمانى به همين شكل باقى بود تا زمانى كه حكومت به عبدالملك مروان رسيد، در ايّام خلافت وى، حجاج بن يوسف ثقفى ابن زبير را محاصره كرد و به قتل رساند. وليكن قتل ابن زبير به سادگى صورت نگرفت، زيرا حَجاج هم مانند يزيد، خانه خدا را سنگباران و مقدارى از آن را خراب كرد و نهايتاً ابن زبير را كشت، و سپس خود حجاج، مقدار ويران شده از خانه كعبه را، دوباره درست كرد، وليكن ديوار كعبه را تغيير داد و درب غربى را هم، كه يكى از ابواب بيت بود، مسدود كرده و سرانجام ساختمان خانه خدا، توسط حجاج همچنان تا سال 1040 هجرى باقى بود، تا آنكه باران شديدى، با دانه هاى درشت، باريدن گرفت و صدمه فراوانى به ديوارهاى خانه خدا زد. در اين هنگام مسلمين جهان از اقصى نقاط دنيا، براى تعمير خانه خدا، متفق شدند و خانه امن را بدين شكل كه الآن موجود است، تعمير كردند.

12- چگونگى به وجود آمدن مسجدالحرام و اهميّت آن

تاريخ نويسان معتقدند: مسجدالحرام داراى سابقه طولانى تاريخى است، و همين مسأله موجب تأسيس شهر مكّه شده است.

لذا در سال 17 هجرى به خاطر نياز شديد، آن را توسعه دادند؛ يعنى از همه اطراف ديوارهاى كوتاهى به دور آن كشيدند.

ص: 37

ولى در سال 979 هجرى و در زمان حكومت سلطان سليم دوّم، بناهاى اطراف آن تجديد و در زمان فرزندش سلطان مراد، كامل شد.

ولى اين مساحت نيز هرگز جوابگوى جمعيّت زيادى كه براى زيارت، به خانه خدا مى آمدند، نبود. و لذا در سال 1375 هجرى يعنى در اوائل حكومت آل سعود، بار ديگر اطراف مسجد توسعه يافت و مساحت آن از 29127 متر به 160168 متر رسيد. و اخيراً نيز مجدداً مسجد را توسعه داده اند.

بهر حال هر چه در توسعه و ساختمان مجدّد بيت اللَّه، اتفاق افتاده باشد، تأثيرى در واقعيّت اين مهبط وحى ندارد، و در واقع مسجدالحرام همان جايى است كه اولين نداى توحيد از حلقوم پاك پيامبر اسلام (ص) بلند شد كه:

«يا ايّهاالناس قولوا لا الهَ الّا اللَّه تفلحوا.»

آرى اين نقطه مقدس از سرزمين وحى، اثر شگرفى در بر انگيختن روح علم و معرفت و هدايت مردم به توحيد و نابودى شرك و الحاد، دارد.

13- فضيلت نماز در مسجدالحرام

رواياتى كه در اين مورد از ائمّه معصومين- عليهم السلام- به دست ما رسيده، بسيار زياد است، وليكن از باب تبرّك به يك روايت اكتفاء مى كنيم.

«روى انّ الصلاة في المسجدالحرام افضل مِن مائة صلوة فى غيره منَ المساجد.»

يعنى: «يك نماز در مسجدالحرام، از يكصد نماز در غير آن، بافضيلت تراست.»

ص: 38

ويژگيهاى حج سال 1371

محمّد محمدى رى شهرى

«لَقَدْ صَدَّقَ اللَّهُ رَسوُلَهُ الْرُّؤيا بِالْحَقِّ لَتَدْ خُلُنَّ الْمَسْجِدَالْحَرامَ انْ شاءَاللَّهُ آمِنِيَن» (1).

دوش هاتف غيبم، حلّ اين معمّا كردسود هردو عالم برد، هركه با تو سودا كرد

سال گذشته 1370 پس از برگزارى مناسك حج، با شكوهى اعجاز- آميز و


1- فتح: 27.

ص: 39

اعجاب انگيز- كه به ويژگيهاى آن در مقدمه كتاب «سيماى حج سال هفتاد» اشاره كرده ام- همراه با مسؤولان بعثه مقام معظم رهبرى به مدينه منوره بازگشتم.

بامداد روز چهار شنبه 12/ 4/ 70 پس از اداى فريضه صبح، در حرم شريف نبوى (ص) به محل اقامت آمدم و خواستم قدرى استراحت كنم، تازه سربر بالين نهاده بودم كه شنيدم هاتفى جمله اى به اين مضمون گفت:

«مراسم سال آينده فوق العاده و كم نظير خواهد بود» (1).

اين بشارت براى كسانى كه در متن ماجراهاى سياسى حج سال هفتاد بودند، قابل پيش بينى نبود، حتى در آستانه حج سال 71 يكى از ارگانهاى سياسى در تاريخ 30/ 1/ 71 رسماً پيش بينى كرد كه: «با توجه به مجموعه قرائن و شواهد، ايجاد مشكل از سوى دولت سعودى در امر برگزارى مراسمِ تظاهراتِ برائت از مشركين، قوياً محتمل به نظر مى رسد»، هر چند اين جانب بر اساس دلايلى كه در شوراى سياست گذارى حج و زيارت، مطرح كردم چنين نتيجه گيرى را صحيح نمى دانستم و معتقد بودم كه با عنايت خداوند منان، مراسم سياسى حج سال 71 با مشكلى جدى مواجه نخواهد شد، ولى قبل از بازگشت از حج هفتاد، از طريق مجارى طبيعى حتى براى من نيز قابل پيش بينى نبود كه حج زائران ايرانى در سال هفتاد و يك با شكوهتر از سال هفتاد برگزار شود.

بايد گفت كه بشارت مذكور، لطف و عنايت الهى به كارگزاران حج جمهورى اسلامى ايران بود كه برنامه ريزى بهترى براى انجام حجى نمونه بنمايد تا موجب سربلندى مردم ايران و شادى روح امام- رضوان اللَّه تعالى عليه- و همه رهروان او در جهان گردد.

اين پيشگويى تحقق يافت و حج هفتاد و يك زائران ايرانى خانه خدا با ويژگيهايى به راستى كم نظير انجام شد، بخشى از اين ويژگيها بدين شرح است:

الف: حفظ و تثبيت دستاوردهاى حج هفتاد

حج هفتاد به دليل اين كه پس از وقفه سه ساله آن، به دنبال فاجعه جانخراش سال 1366 در مراسم برائت از مشركين، برگزار مى شد و به دليل حضور سرسخت ترين دشمنان حج ابراهيمى و رأس شرك و مشركين يعنى آمريكا در منطقه و در عربستان، در راستاى اجراى سياستهاى امام راحل و مقام معظم رهبرى و برگزارى آبرومندانه آن تلاشهاى فراوانى انجام شد و ودستاوردهاى بسيار مهمى خصوصاً در خصوص مكان مراسم برائت از مشركين


1- تردُد دارم كه آنچه شنيدم كلمه >كم نظير< يا >بى نظير< بود.

ص: 40

داشت به دلايلى كه طرح آن اكنون مقدور نيست، امكان حفظ اين دستاوردها جداً مورد ترديد بود. و لذا حفظ و تثبيت دستاوردهاى گذشته، نخستين ويژگى حج امسال محسوب مى گردد.

ب: عدم هزينه سياسى از مجارى ديپلماتيك

سال گذشته تصميم قاطع بعثه رهبرى در زمينه برگزارى مراسم برائت، از طريق تماس هاى مكرر وزير محترم خارجه جناب آقاى دكتر ولايتى با مقامات عربستان سعودى، توجيه شد، ولى در سال جارى برگزارى اين مراسم هيچ گونه هزينه سياسى از مجارى ديپلماتيك نداشت، به نظر مى رسد نظم دقيق حاكم بر اجراى برنامه ها، نقش مهمى در اين موفقيت داشت.

در تاريخ 7/ 3/ 71 ده روز قبل از مراسم برائت، وزير حج عربستان به ملاقات من آمد و ضمن خير مقدم، پيام ملك فهد را- با اين تعبير كه: «ايشان خواهش دارد كه در مكه مراسمى نباشد، و اگر تصميم هست كه مراسمى برگزار شود، محدود به داخل بعثه باشد»- ابلاغ نمود، پس از گفتگوهاى بسيار، حرف آخر ما اين بود كه برنامه هاى بعثه مانند سال گذشته انجام خواهد شد، مطمئن باشند كه چيز ديگرى نخواهد بود ...

تقريباً يك هفته بعد از اين ملاقات، يعنى سه روز قبل از مراسم، وزير حج عربستان، رياست سازمان حج ايران را به دفتر خود دعوت كرد و پس از توصيه هاى فراوان در زمينه عدم برگزارى مراسم برائت در فضاى باز، بالأخره در پايان تأكيد نمود: «در صورتى كه اصرار بر انجام مراسم داريد به حداقل قناعت كنيد.»

ج: اداى تكليف توأم با آرامش

«آرامش بدون انجام مسؤوليت» ممكن است ولى ارزش نيست، «اداى تكليف سياسىِ حج در اضطراب»، ارزش است ولى براى زائران خانه خدا، نه براى تشكيلاتى كه مسؤوليت هدايت مردم و برنامه ريزى به عهده آن است، انجام تكليف سياسى حج، توأم با آرامش، ارزش و توفيقى است كه خداوند نصيب گردانندگان امور كرد.

البته هنگام ورود اين جانب به مدينه- در تاريخ 1/ 3/ 71- پليس ضد شورش عربستان با سپر و باتوم اطراف بعثه رهبرى و مردمى كه براى استقبال آمده بودند را محاصره و فضاى استقبال را ارعاب آميز كرده بودند، كه در ديدار با وزير حج عربستان به ايشان گفتم:

چنين برخوردهايى در برنامه هاى آينده، موجب حساسيت شركت كنندگان در برنامه و احياناً مشكل آفرين خواهد بود. آنهاهم عملًا

ص: 41

پذيرفتند و در برنامه هاى بعدى خصوصاً مراسم برائت حركتى كه آرامش فضاى مراسم را تهديد كند ديده نشد.

د: حضور فعال و گسترده مردم در برنامه ها

به شهادت كسانى كه مراسم سياسى- عبادى حج را در سال گذشته و سالهاى قبل از آن، ديده بودند، شركت و حضور فعال مردم در برنامه ها خصوصاً در مراسم برائت از مشركين، بسيار گسترده تر از هميشه بود، بخصوص شركت زائران غير ايرانى در مراسم برائت از مشركين و دو مراسم دعاى كميل در كنار بقيع، چشمگير و جالب توجه بود.

ه: برنامه ريزى گسترده آموزشى

معاونت آموزش بعثه رهبرى كه در سال گذشته فقط چند ماه از آغاز تأسيس آن مى گذشت جهت ارتقاء و توسعه فعاليتهاى فرهنگى حج در ميان زائران و عموم مردم، فعاليتهاى گسترده اى داشت، حاصل اين تلاشها علاوه بر برنامه هاى متعدد و متنوع صدا و سيما كه با همكارى اين واحد تهيه مى شد، تأليف و تنظيم قريب ده عنوان جزوه و كتاب نيز از فعاليتهاى اين واحد بود كه به شرح زير است:

1- ادعيه و آداب حرمين.

2- راهنماى حجاج.

3- آثار اسلامى مكه و مدينه.

4- سيرى در آثار سرزمين وحى.

5- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام.

6- احكام بانوان.

7- راهنماى مصور حجاج.

8- استفتائات ويژه حج (از مراجع عظام).

9- ترجمه كتاب اسرار حج (آيةاللَّه جوادى).

10- خلاصه مطالب آموزش زائران.

و نيز توزيع بيست و دو هزار جزوه و نشريه آموزشى در كاروانها.

و: بهره گيرى گسترده از ظرفيتهاى علمى و فرهنگى بعثه

علاوه بر مراسم عمومى و كنفرانسها و سمينارهاى متعدد و ديدارهاى خصوصى كه هر يك به گونه اى اهداف حج ابراهيمى را تأمين مى كرد، براى بهره گيرى هر چه بيشتر از ظرفيتهاى علمى و معنوى بعثه رهبرى، دو برنامه جالب ديگر نيز طراحى شد:

1- برنامه ديدار نماينده ولى فقيه با زائران خانه خدا، كه در مدينه روزها و در مكه شبها در محل بعثه انجام مى شد، اين مجالس با ذكر اهل بيت- عليهم السلام- و سخنرانى يكى از شخصيتهاى علمى، برگزار

ص: 42

مى شد.

2- برنامه سخنرانى شخصتيهاى علمى بعثه رهبرى در كاروانها، كه در هر شب، بطور متوسط پنج برنامه انجام مى گرديد.

اين دو برنامه، خصوصاً برنامه اول، تأثير بسزايى در انتقال ديدگاههاى فرهنگى و سياسى جمهورى اسلامى به زائران خانه خدا داشت.

ز: واحد ارشاد

در سال جارى 675 نفر از روحانيون معين كاروانها جهت توجيه و ارشاد حجاج ايرانى، سازماندهى شد، اين گروه در جوار بقيع و مسجدالحرام به صورت منظم و زمان بندى شده استقرار داشت و وظيفه آنان راهنمايى زائران و جلوگيرى از رفتار موهن و نامطلوب بود.

لازم به ذكر است كه اين واحد با اين تركيب و سازماندهى، از ويژگيهاى حج در سال جارى محسوب مى شد و نقش مؤثرى در اعمال سياستهاى بعثه و تأمين رهنمودهاى مقام معظم رهبرى جهت حفظ شئون زائران ايرانى و وحدت مسلمين داشت.

ح- ميهمانان خارجى بعثه

بعثه رهبرى ظاهراً همه ساله تعداد محدودى از شخصيتهاى علمى و فرهنگى كشورهاى مختلف جهان را به عنوان مهمان پذيرايى مى كرده، ولى در سال جارى براى نخستين بار با برنامه ريزى و پيش بينى هاى قبلى، به تعداد قابل توجهى از مسلمانان كشورهاى آذربايجان، آسياى ميانه، لبنان، فلسطين و ... سرويس داده شد كه تأثير بسزايى در زمينه انتقال فرهنگ حج ابراهيمى در مناطق مذكور خواهد داشت.

ط- شبى با قرآن

برگزارى دو برنامه «شبى با قرآن» در مدينه و مكه با حضور قاريان بين المللى جمهورى اسلامى ايران و برخى قاريان و حافظان قرآن از ساير كشورها از ويژگيهاى حج در سال جارى بود كه با استقبال كم نطير از سوى شركت كنندگان داخلى و خارجى و حتى مردم اطراف بعثه مواجه گرديد.

ى- زمينه سازى براى استفاده از گوشتهاى قربانى

با اينكه قرآن كريم صريحاً دستور داده كه نيازمندان بايد از گوشتهاى قربانى (1) بهره برند و با وجود آن همه نيازمند و گرسنه در جهان، متأسفانه هر سال صدها هزار رأس گوسفند و گاو و شتر به دليل فقد امكانات نگهدارى گوشت در مسلخ قديم، در منى، فاسد و دفن


1- >فّكْلوْا منها وّاطْعيمْوا البائس الْفّقُر<ٰ حج: 28.

ص: 43

مى گرديد كه در سال جارى با تلاش هائى كه صورت گرفت و پس از تماس با مراجع عظام و توضيح شرايط كنونى منى، مشكل فقهى ذبح در مسلخ جديد حل شد. و چون در آن هنگام فرصت كافى براى برنامه ريزى و اجراى كامل طرح وجود نداشت، به منظور آزمايشِ پيش بينى مشكلات اجرايى آن، نزديك به پنج هزار رأس گوسفند (حدود هزار رأس آن بطور متمركز و چهار هزار رأس توسط خود زائران) در مسلخ جديد ذبح و گوشت آن براى مصرف فقرا تخصيص داده شد، اميدواريم با اقدامات انجام شده، سال آينده امكان استفاده از تمام قربانى هاى زائران ايرانى فراهم گردد.

ك- ايجاد شبكه نظارت بر امور اجرايى

اين شبكه توسط بعثه مقام رهبرى ايجاد شد و بر مهمترين فعاليتهاى اجرايى سازمان حج و زيارت همچون: «مسكن»، «تداركات»، «پزشكى» و «حمل و نقل» نظارت داشت. سازماندهى جديد و متمركز آن در سال جارى دو هدف عمده را تعقيب نمود:

1- ارائه راه حل براى رفع نارسائيهاى موجود.

2- ارائه پيشنهاد جهت پيش گيرى از تكرار مشكلات در سالهاى آينده.

ل- هدايت و كنترل خريد زائران

سال گذشته به دليل كثرت كالاهاى خريدارى شده، انتقال زائران به ايران با مشكلات زيادى توأم بود. با اقداماتى كه در زمينه هدايت و كنترل خريد زائران در سال جارى انجام گرفت، بنابر اظهار نظر مسئولان هواپيمايى و گمرك، امسال وضعيت بار همراه مسافر، از نظر كميّت، بسيار خوب و كم سابقه بود.

م- حضور فعال صدا و سيما

حضور گسترده و فعال همه رسانه ها به خصوص صدا و سيما- كه از ماهها قبل، از طريق ايجاد دفترِ حج، براى اقدامات فرهنگى و آموزشى قبل از موسم، و انتقال اخبار و فعاليتهاى حج در موسم، برنامه ريزى وسيعى داشت- نيز از ويژگيهاى حج امسال بود. همچنين استفاده از سيستم ماهواره، در انتقال به موقع اخبار و تصاوير فعاليتهاى حج كه آثار آن در پوشش خبرى مطلوب و مشهود بود.

بارالها! آنچه انجام گرفت، به فضل و

ص: 44

عنايت و توفيق تو بود، در واقع اين تو بودى كه همه امور را به خوبى اداره كردى و شكوه و عظمت و معنويت كم نظيرى به حج زائران ايرانى خانه خود در حج امسال دادى و افتخار آن را به نام مسؤولان و كارگزاران ثبت نمودى، اين كاروان ابراهيم و محمد- درود تو بر آنها- آنچه خوبى و زيبايى داشت از توست و آنچه ضعف و نارسايى، از ما.

بارالها! براى شكر اين نعمت عظيم، زبان، توان گفتن و قلم قدرت نوشتن، ندارد، عجز و ناتوانى و شرمسارى ما را از اداى شكر آن بپذير.

خداوندا! عنايت خود را از ما مگير و لحظه اى ما را به خود وامگذار و بر شكوه و عظمت اين آيين ابراهيمى هر سال بيفزا، و با ظهور و حضور اميرالحاج حقيقى- ارواحنا لتراب مقدمه الفدا- به حج همه زائران خانه خود، محتواى واقعى عنايت فرما.

-

ص: 45

استطاعت چيست و مستطيع كيست؟

سيد جعفر شهيدى

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَن اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبيلًا» (1).

براى پذيرفتن اين دعوت آسمانى كه از تأكيد گونه اى هم خالى نيست، همه ساله، صدها هزار تن از مسلمانان جهان خود را با هواپيما، كشتى و يا اتومبيل به بندر جدّه و مدينةالحاج مى رسانند، تا عمره تمتّع و حج تمتُّع را انجام دهند. اينان كسانى هستند كه خود را مستطيع مى دانند، و چون استطاعت يافته اند، بايد اين فريضه الهى را ادا كنند. حج امانتى الهى ز ركنى از اركان اسلام، و چهارمين ركن اين دين است. سه ركن پيش از آن، نماز، زكات و روزه است (2).

درباره حج تا آنجا تأكيد شده است كه گفته اند: اگر مسلمانى مستطيع به مكه نرود و بميرد، شايسته نام مسلمانى نيست و دم مرگ به هر دين كه

خواهد بميرد، ترسا يا جهود (3).

و در خبر دعائم الأسلام از امام صادق (ع) است كه اگر مالدارى حج


1- خداراست حج آن خانهٰ بر كسى كه توانايى رفتن بدان را داشته باشد. آل عمران: 97.
2- اصول كافى چاپ آخوندىٰ ج 2ٰ ص 18ٰ حديث 3.
3- سفينةالبحارٰ ج 1ٰ ص 211.

ص: 46

نكند و بميرد، از كسانى است كه خدا درباره او گفته است: «در روز قيامت او را كور بر مى انگيزانيم (1)4.» پرسيدند كور؟ فرمود: آرى كور از راه خير (2).

استطاعت چيست و مستطيع كيست؟:

استطاعتِ حج را فقهاى مذاهب اسلام در رساله هاى عملى و كتابهاى مناسك، معنى كرده اند: آنقدر پول كه بتوان به مكه رفت و برگشت، آن اندازه كه زن و بچه او تا بازگشت وى بدان زندگى كنند، بعلاوه دارا بودن مايه اى براى گذران خود و عائله اش پس از بازگشت از حج.

همين و همين، تكليفى ساده، تا آنجا كه بسيارى از مسلمانان خود را بر انجام دادن اين تكليف، قادر مى بينند، و شايد به خاطر همين آسان بودن است كه همه ساله صدها هزار، و در عصرما افزون از يك ميليون مسلمان از گوشه و كنار جهان به راه مى افتند، تا خود را به يكى از ميقاتها برسانند.

اما اعمال حج، بظاهر آسان تر از مستطيع شدن است: در يكى از ميقات گاهها، مُحْرم شود و به مكه برود. هفت بار به دور خانه كعبه طواف كند، دو ركعت نماز در مقام ابراهيم (ع) بخواند، هفت بار بين دو كوه صفا و مروه برود و برگردد، اندكى از موى يا ناخن را بچيند و از لباس احرام بيرون آيد، كار عمره تَمتُّع پايان يافته است، و بايد منتظر احرام حج باشد.

سپس روز هشتم يا نهم ذوالحجه از مسجدالحرام يا از شهر مكه محرم شود، براى ظهر روز نهم ذى حجه خود را به عرفات برساند. تا غروب آفتاب در عرفات بماند، شب دهم به مشعرالحرام رسد، و تا طلوع خورشيد در آنجا توقف كند، سپس عازم منى گردد، هفت بار به جمره عَقَبَه سنگ بيندازد،

گوسفندى قربانى كند، سر را بتراشد يا اندكى از موى سر بچيند، براى طواف زيارت و نماز طواف و سعى و طواف نساء و نماز طواف به مكه برگردد، شب يازدهم و روز آن و شب دوازدهم و نيمه روز دوازدهم را در منى توقف كند و به جمره هاى سه گانه هر يك هفت سنگ بيفكند، از اين به بعد تا پايان عمر حاجى است. استطاعتى كه بظاهر تحصيل آن بسيار


1- طه: 124.
2- بحارٰ ج 96ٰ ص 22.

ص: 47

آسان است، و اعمالى كه انجام دادن آن آسانتر از استطاعت مى نمايد.

آنچه در مناسك حج مى خوانيم، آنچه در كتابهاى فقهى نوشته شده همين است و همين. ولى راستى اگر استطاعت اين چنين مختصر و اعمال حج بدين سادگى است، چرا در روايت ابن عباس حج را نوعى از جهاد شمرده اند (1)

بايد دانست آنچه فقها در رساله ها و مناسك نوشته اند، تشريح حكم ظاهرى مكلف است. حكمى است كه مكلَّف بايد با دست و پا و زبان انجام دهد، اما تعريف كامل حج را بايد در كتابهاى اخلاق اسلامى و دستورالعملهاى أئمه (ع) جستجو كرد. بايد در نظر داشت كه مكلَّف پيش از آنكه فريضه حج بر او تعلق گيرد، مسلمان است و مسلمان در سنَّت تعريفى روشن دارد. اينكه سنت مى گويم چون بين تعريف مسلمان در كتاب خدا و سنت رسول (ص) و اخبار اهل بيت (ع) ملازمه اجمال و تفصيل است. در قرآن، مسلمان از جهت سهيم بودن در حقوق سياسى و اجتماعى تعريف شده است و در سنت از جهت شايسته بودن براى دريافت اين لقب افتخارآميز، شايسته اين كه او را بتوان موجودى با ايمان خواند، مسلمانى آنچنان كه امام صادق (ع) او را توصيف مى كند. چنين كس اگر بخواهد فريضه حج راآنچنان كه باز دراخلاق اسلامى بيان شده است بگذارد، حقيقتاً جهاد و يا كارى بالاتر از جهاد كرده است. سختى شهادت، يكدم بيش نيست، اما در چنين جهاد هرلحظه بايد خود را قربان كرد:

بگذرند از سر مويى كه صراطش دانندپس به صحراى فلك جاى تماشا بينند (2)

در ميان آنان كه با ادبيات فارسى سروكار دارند، كمتر كسى را مى توان يافت كه اين قطعه ناصر خسرو قباديانى را براى يك بار هم كه شده نخوانده باشد:

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى رحيم ...

مرمرا در ميان قافله بوددوستى مخلص و عزيز و كريم


1- حج جهاد، و عمره تطوع است. (كنزالعمال، كتاب حج، حديث 11787، چاپ جديد، ج 5، ص 4.
2- خاقانى شروانى.

ص: 48

گفتم او را بگو كه چون رستى زين سفر كردن به رنج و به بيم ...

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيت كردى اندر آن تحريم؟

جمله بر خود حرام كرده بدى هر چه مادون كردگار قديم

گفت نى، گفتمش زدى لبيك از سر علم و از سر تعظيم

مى شنيدى نداى حق و جواب باز دادى چنانكه داد كليم ...

و همين گونه سؤالاتى چند درخصوص اسرار باطنى حج از دوستش مى پرسد و او در پاسخ اظهار مى كند كه در حين اعمال حج به هيچيك از اين معانى و اسرار توجهى نداشته است.

گفت از اين باب هرچه گفتى تومن ندانسته ام صحيح و سقيم

گفتم اى دوست پس نكردى حج نشدى در مقام محو مقيم

رفته اى مكه ديده، آمده بازمحنت باديه خريده به سيم (1)

اگر حاجى شدن بدان آسانى است كه نوشتيم اين شاعر متكلم چه مى گويد؟ آيا حجى را كه از دوستش خواسته بِه رَوِشِ تفسير باطنيان از احكام فقهى است؟ درست است كه ناصر خسرو اسماعيلى و بر مذهب باطنى است، اما آنچه سروده و انجام دادن آن را حج واقعى دانسته در سنت رسول (ص) و اخبار اهل البيت- مخصوصا روايتى كه از امام صادق (ع) رسيده- مى توان ديد:

«هرگاه خواستى حج كنى بر آن باش كه دلت را براى خدا از چيزى كه تو را به خود مشغول سازد و از هر چه ميان تو و او در آيد خالى كنى. همه كارهاى خود را به آفريدگارت واگذار و در هر حركت و سكون كه از تو پديد مى شود بر او توكل كن. تسليم حكم خدا و قضا و قدر او باش. دنيا، آسايش و آفريدگان را رها ساز» (2).

در مستدرك الوسائل (3) حديثى است نظير پرسش و پاسخ هاى ناصر خسرو و دوستش. اين پرسش ها ميان امام سجاد (ع) و شبلى رفته است.

اما اگر مقصود از شبلى، همان صوفى معروف است، وى در سده سوم (247 ه. ق) متولد شده و در سده چهارم (334 ه. ق) در گذشته است. و


1- ديوان ناصر خسروٰ چاپ مينوى و ص 301- 300- با توجه به اينكه متن كامل اين قطعه در صفحه همين شماره آمده است در اينجا از تكرار آن خوددارى گرديد.
2- سفينةالبحارٰ ج 1ٰ ص 213.
3- مستدرك چاپ مؤسسه آل البيتٰ قم ج 10 ص 72- 166.

ص: 49

شبلى ديگرى را كه در سده نخست (معاصر امام سجاد (ع)) در مدينه بسر برده باشد در كتابها نمى بينم «والعلم عنداللَّه». بهر حال مضمون آن روايت، رعايت شرايط معنوى در اداى مناسك حج به موازات انجام تكليف هاى ظاهرى است.

پس بار ديگر مى پرسم: استطاعت چيست؟

در آغاز بحث، از استطاعت سخن گفتيم، و گفته شد بايد توجه داشت استطاعتى را كه فقها شرط دانسته اند، استطاعت «مالى» و «جسمى» است، اما پيش از اين دو، بايد استطاعت ديگرى تحصيل شده باشد.

استطاعتى كه مخصوص زائر خانه خدا نيست. استطاعتى كه هر مسلمان مكلف بايد دارا باشد. استطاعت «علمى»، يعنى چه بايد بكند و استطاعت «اخلاقى» يعنى آنچه را مى داند چگونه انجام دهد. در شريعتى كه درباره اخلاق عملى آن كتابهائى مانند: محجةالبيضاء، احياء علوم الدين، معراج السعادة، كيمياى سعادت، مقامات العلية و دهها كتاب اخلاقى ديگر نوشته شده است، در دينى كه طلب علم را بر هر مسلمان واجب كرده است، مسلماً بايد اين استطاعت پيش از بلوغ فراهم گردد، و يا لااقل به تدريج در مدتى نه بسيار طولانى آماده شود. اما متأسفانه بسيارى از برادران مسلمان بدين دو امر مهم توجه ندارند. زائران خانه خدا بطور معمول هنگامى استطاعت مالى پيدا مى كنند كه بيش از نيمى از عمر طبيعى را پشت سر گذارده اند؛ يعنى در سنين بالاتر از چهل سالگى. در چنين وقتى به فكر يادگرفتن احكام حج مى افتند، آن هم در روزهاى معين و در ساعتهاى معدود.

مى دانيم در چنين دوره از زندگى، تعليم گرفتن دشوار است. و آنچه روحانيان گروههاى حج از حاجيان مى خواهند تقريباً محال. دشوارى كار تنها در آموختن واجبات حج، يعنى همان اعمال و گفتار ساده نيست.

بسيارى از برادران و خواهران مى خواهند حمد و سوره و اعمال نماز واجب را هم در همان مجالس ياد گيرند؛ مثل اينكه نماز، هنگام بيرون

ص: 50

شدن براى حج بر آنها واجب شده است.

خوب به قول معروف: «از هر جاى ضرر برگرديم منفعت است»، اما

چگونه برگرديم؟ به تجربه دانسته شده است، چون سنين عمر از پانزده گذشت و تارِ آواهاى گلو ستبر شد، ديگر محال است بتوان حرف ها را مانند عرب زبانان از مخرج ادا كرد و چقدر آن روحانى محترم رنج مى بَرَد كه مى خواهد به پير مردى هفتاد ساله از روستاى دور افتاده زنجان تعليم دهد، تا «انَّ الْهَمْتَ وَالنِّهْمَةَ» نگويد و، «إنَ الْحَمْدَ وَالنِّعَمةَ» بگويد، و يا «وَلَاالضّالين» را «ولاالزّالين» تلفظ نكند. اگر آن برادر مسلمان پيش از آغاز بلوغ شرعى به ياد گرفتن و درست گفتن حمد و سوره مى پرداخت و اگر در همان سالها احكام حج را كه ممكن است روزى بر او واجب گردد مى آموخت با چنين دشواريهايى روبرو نمى شد. اين بنده در نخستين سال تأسيس جمهورى اسلامى پيشنهاد كردم كه سازمان حج و اوقاف چند ماه پيش از فرستادن حاجيان به زيارت، كلاس هايى در تهران و شهرستان ها تشكيل دهد و از داوطلبان زيارت خانه خدا بخواهد در آن كلاس ها شركت كنند و معلمان، علاوه بر تعليم مناسك حج، آنان را با حداقل معلومات درباره وضعيت تاريخى، جغرافيايى و فرهنگى اين دو حرم مقدس آشنا سازند. در تهران چندى اين كار انجام شد و بعد تعطيل گرديد و در شهرستان ها نمى دانم عملى شد يا نه.

بايد پذيرفت كه مقدار توجه به فراگرفتن احكام و آداب دين نمايانگر درجه علاقه ما نسبت به دين است. اگر در مكه و مدينه اعمال بعضى حاجيان نشان مى دهد كه از دين و معارف اسلامى جز تعليماتى سطحى ندارند، علامت اين است كه اجتماع مسلمان نسبت به آموختن احكام دين و فقه اسلام و اخلاق اسلامى بى اعتناست، مگرنه اين است كه در حديث مى خوانيم:

«مسلمان نسبت به مسلمان ديگر مانند اندامى از كالبد است كه اگر فاسد شود به همه كالبد اثر مى گذارد.»

ص: 51

تأسف ما وقتى شديدتر خواهد شد كه بر چنين سهل انگارى، اين مطلب را نيز اضافه كنيم كه شايد صد يك و بلكه هزار يك زائرانِ خانه خدا و حرم شريف پيغمبر، از وضع اين منطقه، آداب و رسوم مردم حرمين، مقرراتى كه در آنجا حاكم است، اماكن زيارتى و آداب خاص آن اماكن، اطلاع درست ندارند، تا چه رسد به وضع اقتصادى و موقعيت جغرافيايى حجاز و حرمين در بين ديگر كشورهاى اسلامى.

زيان اين ندانستن مخصوصاً در آن قسمت كه به آداب و رسوم مذهبى مردم حجاز مربوط مى شود كمتر از نقص ندانستن اعمال و فرايض حج نيست و بسا مشكلاتى را پيش مى آورد. بدون شك اگر بازرگانى بخواهد كالايى را به ارزش همان مبلغ كه يك تن حاجى در سرزمين حجاز مصرف مى كند خريدارى كند، اطلاعاتى وسيع تر از معلومات اين برادر مسلمان درباره خصوصيات آن كالا، چگونگى توليد آن، بهاى آن و بازار فروش آن به دست خواهد آورد. متأسفانه مى بينيم در اين چند سال كه رفتار زائران بايد نشان دهنده درجه آشنايى ما به احكام و آداب دين باشد، توجه مان به خريد و انتخاب كالا بسيار بيشتر از توجه به روشى است كه امامان ما از ما هميشه و بخصوص در اين سفر انتظار دارند. اين بنده آن دسته از زائرانى را كه گاهگاه در روزنامه هاى كشور خودمان از آنان انتقاد مى شود به هيچ وجه مقصر نمى دانم، گناه از امثال من بنده است كه در تعليم آنان چنان كه بايد نكوشيده ايم. بيشتر برادران مسلمان ما به حج مى روند و بر مى گردند و درست نمى دانند به كجا رفته اند وبراى چه رفته اند. بلكه گروهى از آنان حتى به ظاهر هم نمى دانند به كجا رفته اند. و اگر از آنان بپرسند شهر مقدس مكه و مدينه را از روى نقشه جهان بشناسانند كه در كدام نقطه است، در مى مانند، تا چه رسد به اينكه بدانند اين دو شهر پيش از ظهور اسلام چه وضعى داشته و چگونه اداره مى شده و

اسلام چه تغييرهاى بنيادى در آن پديد آورده است.

بيشتر حاجيان نمى دانند چه رژيمى بر اين منطقه حكومت دارد.

نمى دانند مردم اين شهرها بر چه مذهبى هستند. آنان كه آشنايى مختصرى

ص: 52

به تاريخ داشته باشند، شنيده اند كه مكه و مدينه جزء عربستان سعودى است. و مذهب سعوديان، وهابى است. اما سعوديان كيستند و وهابى چيست؟ جزء مذهب هاى اسلامى است و يا خود مذهبى ابداع شده است؟ پاسخ مى دهند به ما چه مربوط است. چرا بايد اين چيزها را بدانيم.

ما آنچه در كتاب مناسك نوشته شده و يا آنچه روحانى كاروان بگويد انجام مى دهيم و برمى گرديم، ما مى خواهيم حاجى بشويم و برگرديم.

دانستن تاريخ مكه و مدينه به چه كار مى آيد؟ عربستان سعودى چه نوع حكومتى داشته باشد و چگونه اداره شود به ما چه؟ شايد اين پاسخ ها تا حدى درست باشد، اما حج چنان كه مى دانيم عبادت است، جهاد است، ركنى از اركان اسلام است. مجاهد در ميدان جهاد بايد از همه سو مواظب حمله دشمن باشد و بنيانگذار ركن، بايد تا آنجا كه مى تواند پايه را استوار سازد.

حج، عبادتى واجب است و در هر عبادت بايد مراقب بود كه با محظورى بر خورد نكند، چه اگر چنين برخوردى پيش آيد، تكليف دشوار خواهد شد. اما متأسفانه كمتر سالى است كه دشوارى هايى براى حاجيان پيش نيايد. گاهى هم ممكن است كار از مرحله دشوارى بالاتر رود و با فاجعه اى دلخراش پايان يابد چنان كه نمونه هايى از آن را در عمر خود ديديم.

ص: 53

ص: 54

حوادث تاريخى مكه

حوادثى كه در طى قرنهاى گذشته در مكه اتفاق افتاده است.

نوشته: هادى امينى

ترجمه: محسن آخوندى

خانه كعبه، كه خداوند آن را حرم امن و مقدّس و هدايت كننده جهانيان قرار داده، شاهد حوادث ناگوارى بوده كه هر يك در پى ديگرى به ويرانى و خرابى آن انجاميده است. در كنار سيلها و تند بادهاى ويرانگرى كه به كشته شدن هزاران نفر از زائران و از بين رفتن كالاها و دارايى هاى آنان، و ويران شدن خانه هاى مجاور كعبه و متوقّف شدن رفت و آمد بازرگانى منجر گرديده و خسارتهاى فراوان و مصيبتهاى بزرگ را در پى داشته، عنايت خداوندى هماره شامل بيت اللَّه الحرام بوده، مردان با همّتى به تجديد بناى آن قيام كرده اند. در اينجا تنها به ذكر حوادثى كه در عهد اسلام واقع شده اشاره مى شود، اين حوادث را مى توان به دو قسمت تفكيك كرد:

1- حوادث و آفات طبيعى

2- حوادث ناشى از تعصبات جاهليّت و بى بندوباريها

ص: 55

1- حوادث و آفات طبيعى

موقعيت جفرافيايى مكّه به گونه اى است كه اطراف آن را كوهها احاطه كرده است و در گذشته هرگاه بارانهاى تند مى باريد، آب باران از كوهها به سوى مكّه سرازير شده و در بسيارى از مناطق آن، درياچه ها و گردابهايى را به وجود مى آورد كه خانه ها در ميان آنها به صورت جزيره اى جلوه گر مى شد و مسجدالحرام كه چندين متر پايين تر از سطح آب قرار گرفته، هنگام طغيان سيل به درياچه عميق و گودى مبدّل مى شد.

بدين جهت، از قديم در اطراف آن خانه هايى بنا شده تا خانه كعبه را از طغيان سيل، حفظ كند. سيل هاى مكّه، حوادث مصيبت بار و خسارتهاى فراوانى را باعث شده است كه در ذيل آنها را شرح مى دهيم:

1- 35 سال پس از تولّد پيامبر، مكّه را سيل فرا گرفت، به گونه اى كه پايه هاى كعبه را برانداخت. در ميان كعبه، چاهى بود كه اموال و نذورات و هدايايى را كه از طرف مردم، داده مى شد، در آن نگاهدارى مى كردند. مردى به نام «دويك» اين اموال (يا قسمتى از آن را) بدزديد، قريش دستش را بريدند، سپس براى مشورت گرد آمده، تصميم به بازسازى آن گرفتند.

امواج دريا يك كشتى را به بندر جدّه افكنده بود، كشتى درهم شكسته شده بود، قريش آن را اوراق كرده، چوبش را جهت تعمير خانه استفاده كردند. آن روزها در مكّه يك نفر نجّار قبطى سكونت داشت. او اين چوبها را آماده ساخت تا خانه را به بلندى هيجده ذراع بنا كردند.

در كتاب كافى با سندهاى مختلف از على بن ابراهيم و ديگران، روايت شده است كه: قريش كعبه را فروريختند، زيرا سيل از بالاى مكّه، به درون آن سرازير مى شد. كعبه، شكاف برداشته بود و غزالى زرين كه پاهايش ازگوهر بود به دليل كوتاه بودن ديوارهاى كعبه به سرقت رفت. اين واقعه، سى سال قبل از بعثت پيامبر اتفاق افتاد.

قريش تصميم گرفتند كعبه را فرو ريزند و دوباره بسازند و بر مساحتش بيفزايند، امّا در عمل ترسيدند كه با تيشه زدن به آن، عذابى بر ايشان نازل شود. «مغيرة بن مغيره» به آنها گفت: بگذاريد من اين كار را شروع كنم، اگر خداوند از اين كار راضى باشد، صدمه اى به من نخواهد رسيد و اگر مورد رضايت خداوند نباشد ما را از اين عمل باز خواهد داشت.

پس بر كعبه بالا رفت و سنگى از آن را بجنبانيد، مارى از آن بيرون آمد و قرص آفتاب بگرفت. مردم چون اين بديدند، بناى گريه و زارى و نيايش گذاشتند و گفتند:

خدايا! جز نيّت خير و صلاح نداريم، پس مار پنهان شد و آنان كعبه را خراب كردند و

ص: 56

سنگهايش را در اطرافش چيدند تا به پى ساختمان كه ابراهيم (ع) كار گذاشته بود، رسيدند.

چون خواستند بر پهناى كعبه بيفزايند و پايه هايى را كه ابراهيم (ع) بنيان كرده بود، تكان دادند، زلزله اى سهمناك درگرفت و تاريكى همه جا را گرفت، پس دست از آن كشيدند. بناى ابراهيم (ع)، طولش سى ذراع و عرضش بيست و دو زراع و ارتفاعش نه ذراع بود. قريش گفتند: پس بر ارتفاعش مى افزاييم، با اين تصميم، به بناى آن پرداختند. چون ساختمان به محلّ حجرالاسود رسيد، بين قريش در كارگذارى آن مشاجره درگرفت، هر قبيله مدّعى شد كه در انجام اين كار سزاوارتر از ديگران است و اين كار به عهده اوست. وقتى مشاجره بالا گرفت و به طول انجاميد بدين رضا دادند كه هر كس از باب بنى شيبه داخل شود، سخن و قضاوت او را در اين امر بپذيرند. اتفاقاً پيامبر (ص) سر رسيد قريش گفتند:

«اين امين است كه آمده است» و او را داور و حاكم ساختند. پيامبر (ص) رداى خويش را گسترد و حجرالاسود را بر آن نهاد و گفت: «از هر طايفه قريش مردى بيايد».

«عتبة بن ربيعة بن عبد شمس» و «اسود بن المطلب» از بنى اسد بن عبدالعزّى، و «ابوحذيفة بن المغيره» از بنى فخروم، و «قيس بن عدى» از بنى سهم آمدند و چهار گوشه رداى رسول اللَّه (ص) را برگرفتند و بلند كردند، پيامبر (ص) سنگ را برگرفت و بر جايش نهاد.

پادشاه روم، يك كشتى از چوب و ابزارآلات و پوشش سقف، همراه جمعى كارگر، به جانب حبشه روانه ساخته بود تا در آنجا صومعه اى بنا كنند. طوفان، كشتى را به ساحل افكند، قريش خبردار شدند، رو به ساحل نهادند و چوب و تخته و زيورآلاتى را كه به درد ساختمان كعبه مى خورد، خريدند و به مكّه آوردند. مقدار چوبها درست برابر با بناى كعبه (به استثناى حجرالاسود) بود و چون كعبه را بنا كردند، آن را با جامه هايى پوشاندند.

در اصول كافى از حضرت صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:

«قريش در عصر جاهليّت، خانه كعبه را فرو ريختند و چون خواستند دوباره بنايش كنند، امر مرموزى مانع آنها مى شد وترس درونشان را فرا مى گرفت تا آنكه يكى از آنان گفت: بايد هر كدامتان، پاكترين مالتان را بياوريد و مبادا مالى بياوريد كه از راه حرام به دست آمده و يا در جريان كسب آن، احترام پيوند خويشاوندى رعايت نشده باشد. پس چنين كردند و بر اثر آن، مانع بر طرف شد و به تجديد بناى آن موفق شدند تا به محل

ص: 57

حجرالأسود رسيدند. بر سر اينكه چه كسى حجرالأسود را در مكانش قرار دهد، اختلاف و مشاجره در گرفت و نزديك بود فتنه اى بر پا شود كه در اين هنگام پذيرفتند نخستين كسى را كه از درِ مسجد در آيد داور و حاكم قرار دهند، در همين موقع رسول خدا (ص) داخل شد و فرمود تا جامه اى گستردند و سنگ را در ميان آن نهاد و قبيله هاى مختلف، اطراف آن جامه را گرفته، بلند كردند و رسول خدا (ص) سنگ را برگرفته، به جاى خود نهاد، بدينسان، آن افتخار را، خداوند مخصوص وى گرداند» (1).

اين خلاصه حادثه اى بود كه 2075 سال پس از ساخته شدن كعبه توسط ابراهيم خليل (ع) رخ داد (2).

2- سيل امّ نهشل؛ در زمان خلافت عمر بن خطاب، از جانب شمال مكّه سيلى داخل مسجدالحرام شد، اين سيل امّ نهشل دختر عبيد بن سعيد بن عاص بن اميّه را با خود برد و در پايين مكّه، جسد او يافت شد. اين سيل را به نام او، «امّ نهشل» ناميده اند.

اين سيل، مقام ابراهيم را از بنيان كند و با خود برد و در پايين مكّه يافت شد و اثر جاى آن نيز از بين برفت. پس آن را در كنار كعبه قرار دادند و در اين باره به عمر بن خطاب نوشتند. پس او نيز با پريشانى آمد تا اينكه مقام را در مكان خود قرار داد.

در همان سال، آب بندى بنا شد كه «آب بند عمر»، خوانده مى شود و آن آب بند، بندى است كه از سراى «جحش بن رباب» كه به آن «دارابان بن عثمان» نيز گويند، تا سراى «ببه» كشيده شده است. اين آب بند با صخره و سنگهاى بزرگ و ساروج بنا شد و رخنه هاى آن گرفته شد، از هنگام ساخته شدن اين آب بند، هيچ سيلى از ارتفاع آن تجاوز نكرد، با آنكه سيل هاى بزرگى بعد از آن آمدند (3).

3- سيل حجاف: اين سيل همه چيز را ربود و با خود برد و از اين رو «حجاف» (رباينده و ضرر رساننده) نام گرفت، اين سيل، حاجيان بسيار و شتران باربر و مردان و زنان فراوانى را با خود برد و كسى توانايى نجات آنان را نداشت. آب، عده زيادى را غرق كرد و آنچنان بالا آمد تا تمام كعبه را فرا گرفت. اين واقعه در روز ترويه (هشتم ذى الحجه) سال 80 هجرى، در زمان خلافت عبدالملك بن مروان، اتفاق افتاد. و حاجيان صبح كردند و با احساس امنيّت، به وادى مكّه فرود آمدند. باران بسيار كم و ملايمى بر آنان باريد، امّا بارندگى تند در شمال وادى، جريان داشت.

ابوالوليد گويد: نياى من، از سفيان بن عينيه، از عمرو بن دينار، نقل كرد: بارانى كه در سال حجاف، بر مكّه باريد بسيار اندك


1- كافى ج 4ٰ ص 217.
2- شهداء الفضيلة ص 189.
3- اخبار مكهٰ ج 1ٰ ص 394.

ص: 58

بود و شدّت آن در بالاى وادى بود، سپيده دم روز ترويه قبل از نماز صبح، ناگهان سيل جارى شد و مردم و متاعشان را ببرد و به مسجد داخل شد و كعبه را فرا گرفت. سيل، ناگهانى آمد و خانه ها و خيابانهاى اطراف دره را، ويران ساخت و مردم بسيارى را كشت و ديگران به كوهها پناه بردند.

عبداللَّه بن ابى عماره، درباره اين واقعه چنين سروده است:

لم ترعينى مثل يوم الاثنين

اكثر محزوناً وابكى للعين

اذ خرج المخبئات يسعين

سواندا فى الجبلين يرفين

«هرگز، چشمان من همانند روز دوشنبه، اينقدر انسانهاى محزون و گريان را مشاهد نكرده است، آن هنگام كه زنها، در پى پيدا كردن پناهگاهى روى به دو كوه آوردند و از آن بالا مى رفتند».

به عبدالملك بن مروان، واقعه را نوشتند.

بيمناك گرديد و پول زيادى فرستاد و فرمانرواى خود در مكّه (عبداللَّه بن سفيان مخزومى، و برخى حارث بن خالد مخزومى را فرمانرواى مكه گفته اند) را مأمور ساخت كه سدّها و سيل بُرهايى، براى خانه هاى اطراف درّه، از آن مال به وجود آورد. و او نيز آب بندهايى بر دهانه هاى راههاى آب به وجود آورد تا بدين گونه خانه هاى مردم را، از خطر سيل حفظ كند و يك مهندس نصرانى را براى ساختن آب بندهايى در اطراف مسجدالحرام، و در دو جانب وادى براى حفظ خانه هاى مردم، برگماشت.

آب بند «خراميه» بر دهانه خط خراميه و آب بندى كه به نام آب بند «بنى جمح» خوانده مى شد از جمله آنها است، اگر چه آب بند بنى جمح از آنِ آنان نبود و براى بنى قراد بود امّا به اين نام، شهرت يافت.

باز گويد: عبدالملك به كارگزار خويش دستور داد كه صخره هاى بزرگ را بكار گيرد و او نيز با ارّابه اى سنگها و صخره ها را درآورد و پيرامون خانه هاى مردم را حفر كرد و سيل برهاى محكمى را با آن سنگها بنا كرد.

گويند: آن ارّابه به وسيله شتران و گاوانى كشيده مى شد. اين كار خرج بسيارى برداشت و چه بسا براى حفظ خانه اى كوچك، چندين برابر قيمت آن، خرج مى شد. از آن سيل برها كه از سراى ابان بن عثمان، تا خانه ابن الجوار، كشيد شده بود، هنوز آثارى باقى است. تمام اين سيل برها، از همان مال فرستاده شده از جانب عبدالملك، ساخته شد.

از سيل بر بنى جمح كه از جانب چپ مكّه تا پايين آن كشيده شده است، نيز آثارى باقى است. امّا سيل بر داراويس كه در پايين مكّه

ص: 59

در گلوگاه درّه واقع شده، امر آن بر ما مشتبه شده چرا كه بعضى آن را نيز كار عبدالملك مى دانند، و امّا برخى ديگر گويند كه آن كار معاوية بن ابى سفيان است (1)

4- سيل مَخبل: در سال 84 هجرى، مكّه را سيلى فرا گرفت كه به دنبال آن، عوارض ناگوارى بر پيكر و زبان مردم آن ديار، ايجاد شد و دچار سرگشتگى و چيزى شبيه خبل (جنون) گرديدند، بدين جهت سيل مَخبل، نام گرفت. اين سيل، سيل عظيمى بود كه به مسجدالحرام، سرازير و كعبه را فرا گرفت.

5- سيل ابى شاكر: در سال 120 هجرى در زمان خلافت هشام بن عبدالملك، در مكّه آمد كه مغازه ها و خانه هاى بسيارى را ويران و ضررهاى فراوانى رساند. ازآن جهت، نام آن را، سيل ابى شاكر نهادند كه درآن سال، ابى شاكر، مسلمةبن هشام بن عبدالملك، براى حجّ، به مكّه آمده بود (2).

6- سال 208 هجرى، در ماه شوال، سيل عظيمى در مكّه آمد و مردم را غافلگير ساخت و آب، پشت سدّى كه در «ثقبه» واقع بود لبريز شده و سرازير گرديد و سدّ را ويران ساخت و با سيلى كه از جانب سده و منى، سرازير شده بود مسجدالحرام و كعبه را فرا گرفت و به باب و حجرالاسود رسيد و مقام را از جاى كند و بيش از هزار خانه را ويران و بيش از هزار نفر را طعمه خويش ساخت و مسجد را از گِل و سنگ پر كرد و صندوقها، و دكّه هاى فروشندگان را با خود برد و به پايين مكّه انداخت. آن زمان، حاكم مكّه، عبداللَّه بن حسين بن عبداللَّه بن عباس بن على بن ابيطالب بود. او از مأمون خليفه عباسى، كمك خواست و نوشت: «اى اميرالمؤمنين! ساكنان حرم الهى و مجاورين بيت خدا و انس گرفتگان به مسجد او و آبادكنندگان بلاد او، از سيل بنيان كنى كه خانه ها و اموال بسيارى را طعمه خود كرده و مردان و زنان بسيارى را هلاك گردانيده، به دامن احسان تو پناهنده شده اند. سيل، هيچ خوراك و پوشاكى را براى مردم، باقى نگذاشته و آنان در پى پيدا كردن غذا، روانند وفرصت آن ندارند تا عقده دل را با گريه كردن بر مادران و فرزندان و پدران و اجدادشان بگشايند. اى اميرالمؤمنين! آنان را در سايه عطوفت و احسان خود پناه ده كه خداوند را پاداش دهنده و مردم را سپاسگزار خواهى يافت.»

مأمون، اموال زيادى براى آنان فرستاد و نوشت: «شكايت تو، در مورد وضع اهل حرم، به اميرالمؤمنين رسيد و با ديده رقّت، بر آنان گريست و با باران نعمتهاى خود، به يارى آنان بپا خاست. به دنبال نيز، كمكهايى خواهد آمد، اگر خداوند، خليفه را بر عزم و نيّتش ثابت بدارد» (3).

7- سال 253 هجرى، سيل عظيمى در


1- البدايه و النهايهٰ ج 9ٰ ص 31؛ اخبار مكهٰ ج 1ٰ ص 395؛ تاريخ طبرى ج 7ٰ حوادث سال 80 هجرى.
2- تاريخ طبرىٰ ج 8ٰ ص 347؛ المنتفى فى اخبار ام القرىٰ ص 302.
3- مراَةالحرمينٰ ج 1ٰ ص 198؛ اخبار مكهٰ ج 1ٰ ص 397؛ شذوات الذهبٰ ج 2ٰ ص 20.

ص: 60

مكّه آمد و كعبه را فرا گرفت و تا نزديكى حجرالاسود رسيد خانه هاى بسيارى را ويران و مسجد را از گل ولاى انباشت، بگونه اى كه براى پاكسازى آن، ارّابه ها به كار گرفته شد (1).

8- سال 297 هجرى. مسعودى گويد: به مدينه، خبر رسيد كه چهار ستون بيت اللَّه الحرام، در آب فرو رفته و چاه زمزم، لبريز و جارى شده است و حال آنكه چنين امرى در گذشته سابقه نداشته است (2).

9- سال 528 هجرى، در ماه جمادى الاول و در سال 549 در مكّه، بارانى فرود آمد همراه با تگرگهايى كه به بزرگى تخم مرغ بودند و چون با ترازو وزن شدند، وزن هر تگرگ معادل صد درهم بود.

و در سال 569 هجرى سيلى آمد كه به داخل دارالاماره سرايت كرد. و نيز در سال 570 در هشتم ماه صفر سال 553 هجرى، سيل به داخل كعبه راه يافت و يكى از لنگرهاى باب ابراهيم را كنده و منا بر خطابه و پلّه كعبه را با خود برد. سطح آب، بسيار بالاتر از قنديلهاى وسط مسجد رسيد. و نيز در سالهاى 593 هجرى و 620 هجرى و 651 هجرى و چهاردهم شعبان سال 669 هجرى، سيل وارد بيت اللَّه الحرام شد و آنچه سر راه بود برداشت، و در حرم انباشت و در نيمه شعبان، حرم مانند دريايى شده بود كه منبر حرم در آن موج مى زد.

در آن شب، صداى اذانى شنيده نشد.

مردم آن چنان از بيم و هول هلاكت در سيل، مدهوش و مضطرب شده بودند كه چه بسا، بسيارى از مردم، نمازهاى واجب خود را فراموش كرده باشند. پس چگونه ممكن بود كه به نماز مستحب نيمه شعبان بپردازند و حال آنكه خانه هاشان، ويران و يا تباه شده بود (3).

10- سال 738 هجرى، روز پنجشنبه دهم جمادى الاول، سيل هايى از جوانب مختلف به راه افتاد كه عظيم ترين آنها، از وادى ابراهيم سرازير شده بود كه همراه با ابرهاى تيره و رعد و برقهاى سهمگين و بارانهاى تند بود. سيل، از جميع جهات و از تمامى درها وارد حرم شد و پيرامون ستونهايى كه در طريقش قرار گرفتند ستونى همانند آن به بلندى دو قامت و بيشتر به وجود آورده بود كه اگر پايه هاى آن محكم نبودند آنها را از اساس، ويران مى كرد.

قطعه هايى از درهاى حرم كنده شده همراه با منابر خطابه، هر كدام در جهتى طواف مى كردند، ارتفاع آب كنار كعبه افزون از قامت آدمى بود و آب از شكافهاى در، داخل كعبه شد و سطح آن بيش از دو وجب از آستانه آن بالاتر قرار گرفت و به قنديلهاى مطاف رسيد و در برخى از آنها، از بالاى آن نيز گذشت. بعضى از زنهايى كه در اطراف بر


1- مراَةالحرمينٰ ج 1ٰ ص 199.
2- مروج الذهبٰ ج 4ٰ ص 307.
3- المنتفى فى اخبار ام القرىٰ ص 305- 301.

ص: 61

سكّوها نشسته بودند، غرق شدند و خانه هاى بسيارى ويران شد و بسيارى جان سپردند.

هم چنين در سالهاى 750، 802، 825، 971، 983، 1021، 1024، 1033، 1039، 1073، 1091، 1093 و 1325، سيل كعبه را فرا گرفت كه تفاصيل آن در كتابهاى تاريخ ذكر شده است.

«حج» در سيماى ادب فارسى

محمود شاهرخى

اذ قالَ ابْراهيمُ رَبّ اجْعَلْ هذَاالْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَ بَنَّى انْ نَعْبُدَالأَصْنام.

«سوره ابراهيم، آيه 35»

ص: 62

يارب اين كعبه مقصود تماشاگه كيست كه مغيلان طريقش گل و نسرين من است

مكه مكرمه و كعبه معظمه را از دير باز نزد جميع طوايف و امم، حرمت و مرتبتى والا و ارجمند بوده و ملل مختلف، كعبه را مقدس و محترم مى شمرده اند و در روايات آمده: نخستين كس كه به زيارت كعبه آمد آدم- عليه السلام- بود و پس از او سلسله جليله انبيا، آن خانه را

ميعادگاه راز و نياز و پرستشگاه خالق يگانه بى انباز قرار داده اند.

در قرآن كريم آمده است:

«انَّ اوَّلَ بِيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُباركاً وُ هُدىً لِلعالَمين، فيه آياتٌ بَيِّناتٌ مَقام ابراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ امِناً.»

«نخستين خانه اى كه براى مردمان بنا نهاده شد خانه اى است در مكه كه مبارك و وسيله هدايت است براى جهانيان، در آن آيات و نشانه هاى روشن و مقام ابراهيم است هر كس بدان درآيد ايمن باشد».

در كلام مجيد از مكه به «بكّه»، «امّ القرى» و «بلدامين» ياد شده و از حرمت و شرف آن همين بس كه خداوند بدان سرزمين مبارك قسم مى خورد، چنان كه در سوره مباركه تين آمده «وهذاالبلدالأمين» «سوگند بدين شهر كه جايگاه امن و امان است» و نيز در سوره بلد فرمايد «لااقسم بهذاالبلد» يعنى «سوگند مى خورم بدين شهر (مكّه).» كعبه شريف را خداوند، بيت عتيق خواند و چنان كه ياد شد اولين پرستشگاه حضرت حق است بر روى زمين.

قرآن خبر مى دهد كه خداى متعال به پيشواى يكتا پرستان، ابراهيم، فرمان داد تا خانه كعبه را بنا كند و مردمان را صلا دردهد و از اطراف و اكناف عالم بسوى حج فرا خواند تا در آن مكان مقدس، هم شاهد منافع و مصالح خويش باشند و هم خداى متعال را ياد كنند، چنان كه فرمايد:

«ليشهدوا منافع لهم و يذكر و اسم اللَّه.»

ابراهيم، فرمان خدا را امتثال كرد و خانه را با معاونت اسماعيل، بنا نهاد و آن را معبد موحدان و پرستشگاه يكتا پرستان قرار داد و امت

ص: 63

حنيف را از هر گونه شرك و اعمال شرك آميز بيم داد و برحذر داشت.

اما چون ابراهيم به ملكوت اعلى پيوست، چندى نگذشت كه دين و شريعت پاك او متروك ماند و خانه خداوند، جايگاه بتهاى گوناگون

گشت و مشركان و بت پرستان متوليان خانه شدند چنان كه نقل است پس از ابراهيم و اسماعيل، چون عمرو بن لحى، بر مكه مسلط گشت و رياست خانه را به دست آورد، بت هايى را در خانه نصب كرد و خلق رابه پرستش و ستايش آنها فرا خواند و اولين بت موسوم به «هُبل» بود كه آن را از شام به مكه آورد و بت پرستى را در آن ديار مقدس مرسوم و رايج ساخت.

«شحنة بن خلف» در مذمت و نكوهش عمرو بن لحى گويد:

يا عمرو انك قد احدثت آلهه شتى بمكة حول البيت انصابا

وكان للبيت ربّ واحد ابدافقد جعلت له فى الناس اربابا

لتعرفن بانّ اللَّه فى مهل سيصطفى دونكم للبيت حجّابا

يعنى «اى عمرو همانا تو در مكه پيرامون خانه خدا، خدايان گوناگونى پديد آوردى، حال آنكه اين خانه را هميشه پروردگارى واحد و يگانه بوده است. تو در كعبه براى مردم خدايان و مالكان متفرق و متعددى قرار دادى، تو خود يقين مى دانى كه خداوند، اكنون شما را مهلت داده، اما زود باشد پرده دارانى جز شما را براى خانه خود برگزيند.»

بدينسان دين حنيفِ ابراهيم به شرك مبدل گشت و كعبه معظمه، جايگاه اصنام و محل بت هاى رنگارنگ و معبد مشركان شد. تا آنگاه كه به فضل و عنايت خداوند و مشيت بالغه او، مهر جهانتاب اسلام از افق جزيرةالعرب برآمد و خداوند از بطن ام القرى و ميان مشركان، اشرف انبياء و اعظم سفراى خود را برانگيخت تا نداى جانفزاى توحيد دردهد و با نيروى عزم و اراده خود، اساس بت و بت پرستى را از بنيان برافكند و رسم شرك را از ميان بردارد، آن برگزيده خداى سبحان با شعار «قولوا لااله الااللَّه تفلحو» خلق را به يگانه پرستى و تبرى و بيزارى از شرك فراخواند و در راه تحقق و استقرار حكومت الهى انواع رنج و آزار را تحمل كرد و جميع مصائب و بلايا را به جان پذيرا گشت تا پس از بيست و سه سال

ص: 64

تلاش سرانجام رسم بت و بت پرستى را برانداخت و خانه مقدس كعبه را از لوث بتان، پاك ساخت و مؤمنان و مسلمانان را از هرگونه كردار شرك آلود بيم داد، و فرمود: «هيچ چيز نزد خداوند مبغوض تر از شرك نيست» و قرآن كريم برائت خدا و رسولش را از مشركان اعلام داشت و آنان را كه براى خداوند شريك و انباز قرار مى دهند ناپاكانى خواند كه گناهشان درخور بخشايش نيست.

نبى اكرم و رسول معظم، حق رسالت خويش را ادا كرد و راه رشد و فلاح و طريق سعادت و كمال را به مردمان آموخت. دين، اكمال يافت و نعمت اتمام پذيرفت و هدايت از ضلالت ممتاز گرديد، اما چون آن داعى الى اللَّه و سراج منير، به رفيق اعلى پيوست، چندى نگذشت كه جاهليت زخم خورده نيرو گرفت و بر آن شد تا انتقام خويش را از اسلام بازستاند، ليكن نه بصورت آشكار و دشمنى روياروى، بلكه در هيئت دين و كسوت شريعت. مشركان و منافقان و دنياداران كوشيدند تا حقيقت آيين را مسخ كنند و آن را از درون مايه خود تهى سازند وخصيصه مبارزه با شرك و منكر و فساد و پيكار با ستم و طغيان و بيداد را از آن سلب كنند تا خود زمام امور مسلمين را به دست گيرند و بر مردم فرمانروا گردند و چنين كردند. و چون بر اريكه قدرت برآمدند، همه نيرو و توان خود را به كار بستند تا دين را از حقيقت خود عارى كنند، عناصر فاسد و فاسق و بيدادگرى چون امويان و عباسيان، زمامدار مسلمين گشتندو به نام خليفه اسلام بر مسند خلافت، تكيه زدند و بر قلمرو پهناور اسلام به جور و ستم فرمان راندند و از هيچ جرم و جنايتى فروگذار نكردند. اين مفسدان و نيرنگبازان با بهره گيرى از عالمان سوء، چنان وانمود كردند كه دين و معنويت با دنيا سازگار نيست و مؤمنان حقيقى و راستين آن كسانند كه از دنيا اعراض كنند و زهد پيشه سازند و به امور عبادى بپردازند و كارى به

امر حكومت نداشته باشند. علماى دنيا پرست، كه روزى خور دستگاه حاكمه بودند، به كار برخاستند و هر طاغى ستمگر بى دينى را اولوالامرو واجب الاطاعه خواندند و سرپيچى از فرمان او را تخلف از حكم خداوند

ص: 65

قلمداد كردند. اين حيلت درگرفت و جدايى دين از سياست به صورت اصلى مسلم در آمد و سبب شد كه دين داران، عرصه را براى خلفاى جور خالى گذارند و خود عزلت گزينند و به زواياى معابد و مساجد رو آورند و خود كامان و سركشان بكنند آنچه كردند.

در قرون اخير دول استعمارى كه مرادشان تاراج ذخاير و منابع سرزمين هاى اسلامى بود، بيشتر به القاى اين معنى دامن زدند و در تحكيم و تثبيت اين امر كوشيدند كه دين از سياست جداست و علماى جاهل و ساده دل از روى عدم آگاهى و خائنان و دست نشاندگان استعمار از راه خيانت اين اصل را مسلم دانستند و از آنچه در جوامع اسلامى از جور و ستم و اشاعه فساد و غارت و يغماى ذخاير آنان ديدند، چشم پوشيدند و دول استعمارى تنها بدين حد بسنده نكردند بلكه به كار مذهب سازى برخاستند و در جاى، جاى كشورهاى اسلامى هرجا به نوعى مذهبى جعل كردند تا بذر اختلاف و تفرقه را در ميان امت اسلام بيفشانند و آنان را رودر روى هم قرار دهند و چنين كردند و از آن حاصل فراوان گرفتند كه شرح و تاريخ آن خود حديثى است دردناك و واقعه اى جانگداز.

اين رويه بر امت اسلام، جريان داشت تا به عنايت و نصرت خداوند، بزرگ مردى از تبار پاكان و از سلاله برگزيدگان درين دوران سياه به فرمان خداوند قيام كرد و از پى تجديد حيات اسلام و عظمت آيين و شريعت قد برافراشت و امتى فداكار و ايثارگر، نداى ايزدى وى را لبيك گفت و با نثار خون به پيكار با كفر و طغيان برخاست؛ نخست طاغى زمان را از سرزمين خويش بيرون راند و سپس با مشركان و يغماگران در آويخت و به

فرمان رهبر خويش فرياد برائت از مشركان در فضاى گيتى، طنين انداز ساخت و در مكه و قرب كعبه چونان عهد رسول معظم بانگ بيزارى و تنفر خود را به گوش جهانيان رسانيد، اين فرياد حيات بخش، كران تا كران گيتى را در نور ديد و ملت اسلام را از خواب سنگين قرون، بيدار ساخت فرياد برائت حجاج ايرانى در موقف حج سبب بيم و خشم استعمارگران و مستكبران گرديد و آن طاغيان يغماگر اين نداى شكوهمند را بر نتافتند و

ص: 66

براى خاموش ساختن آن كردند آنچه كردند.

اما نور خداوند، خاموش شدنى نيست و اين فرياد مستدام خواهد بود و حج پس از اين، چنان برگزار خواهد شد كه در عهد رسول خدا. گرد آمدن مسلمانان از اطراف و اكناف عالم در مجمع حج از پس منظورى عالى و مقصودى بزرگ بوده است، حج را جز جنبه عبادى، منافع و مصالحى اجتماعى و دنيوى است كه قرآن كريم در اين باره فرمود: «تا شاهد منافع خويش باشند.» اين حضور بزرگ، سبب تبادل نظر و تعاطى فكر، ميان مسلمانان مى گردد تا براى بهبود اوضاع عالم اسلام و ايجاد وحدت و يگانگى و تحكيم اساس دوستى و برادرى بكوشند و درين كنگره جهانى بيزارى و برائت خويش را از مشركان و طواغيت اعلام دارند و درين موقف از پى پيكار باستمگران و دشمنان اسلام، روشى متين و استوار اتخاذ كنند، كه اگر اين امور تحقق يابد و مسلمين با يكديگر متحد و متفق شوند، جبهه كفر و استكبار، هرگز قادر نخواهد بود تا بر بلاد اسلامى فرمان راند و گستاخانه در كليه شئون آن دخالت كند و فرمانروايانى برده و دست نشانده خود بر مسلمانان حاكم سازد تا ذخاير و منابع آنان را به يغما برد، اگر مسلمانان چون عهد پيامبر، راه اتحاد و اتفاق و برادرى را بپيمايند و گرد تفرقه و اختلاف نگردند، هيچ دشمن نيرومندى بر آنان چيره و غالب نخواهد شد، (انماالمؤمنون اخوة)

مؤمنان معدود ليك ايمان يكى جسمشان معدود ليكن جان يكى

همچو آن يك نور خورشيد سماصد بود نسبت به صحن خانه ها

جان گرگان و سگان ازهم جداست متحد جانهاى شيران خداست

اينك به فضل و عنايت خداى متعال، روح برادرى و برابرى در كالبد مناسبات مسلمانان، حلول كرده و مهر جهانتاب اسلام، ديگر بار از زير

ص: 67

ابرهاى متراكمِ غرض و خيانت سربركشيده و مى رود كه با فروغ هستى بخش خود، آفاق و اكناف عالم را روشن سازد و بشريت درمانده در منجلاب جور و ستم و فساد و تباهى را رهايى بخشد و انسان ستمديده و تازيانه خورده را از بردگى زرومندان و زرپرستان رها سازد و آنان را به سر منزل فلاح و سعادت و كمال موعود رهنمود آيد.

اكنون وظيفه جميع مسلمانان آگاه عالم است كه با درايت تمام و سپردن راه اتحاد و برادرى، زمينه جهانشمول شدن اسلام- اين دين حنيف رهايى بخش- را فراهم آورند و با اتحاد و اتفاق در برابر جبهه كفر و استكبار چون يد واحده قيام كنند و با طواغيت و بت هاى قرن به پيكار برخيزند و با فداكارى و ايثار از حريم آيين و ارزشهاى متعالى آن دفاع كنند و مطمئن باشند كه خداوند يار و مددكار آنان خواهد بود.

ما پنج برادريم و از يك پشتيم در پنجه روزگار پنج انگشتيم

چون باز شويم در نظرها عظيم چون جمع شويم بردهنها مشتيم

به اميد آن روز كه ديگر بار، آفتاب حيات بخش دين حنيف اسلام، كران تا كران عالم را با انوار فروزان خويش روشن سازد و بشريت را از سلطه جباران و ستمگران و بتهاى قرن، رهايى بخشد و مجد و عظمت ديرين مسلمين تجديد شود.

حج، اين فريضه الهى و سفر نادر و استثنايى، چنان ارجمند و عظيم است كه بابى وسيع و فصلى گسترده در ادبيات اسلامى گشوده است و آثارى بس زيبا و فاخر و مطالبى نافذ و مؤثر در اين باب به وجود آمده است. در شعر و ادب پارسى، حج جايگاهى خاص و مرتبتى عظيم و والا دارد و سخنوران و اديبان از زواياى مختلف بدان نگريسته و از جنبه هاى متفاوتى بدان پرداخته اند، برخى در وجهه معنوى و عرفانى آن، غور كرده و آثارى بديع و شورانگيز عرضه داشته اند و بعضى به مسائل اجتماعى و امور ظاهر آن پرداخته، يادگارهاى جاويدان و ارزشمندى بر جاى گذاشته اند. درين مقام و مقال به علت تنگى فرصت و مجال، به مختصرى

ص: 68

از آن به عنوان نمونه بسنده مى شود كه دانه اى است از خروار و قطره اى از بحار. نكته اى كه سخت جالب و درخور تأمل است اينكه گويا از دير باز پرده داران و متصديان حرم با زائران خانه خداى، روش و سلوك مطلوبى نداشته و با خشونت و بى مهرى با آنان رفتار مى كرده اند. خواجه شيراز را بيتى است كه مضمون و مفهوم آن بر اين معنى دلالت دارد:

چو پرده دار به شمشير مى زند همه راكسى مقيم حريم حرم نخواهد ماند

همچنين خاقانى شروانى با صراحت تمام از اين خشونت و بدرفتارى ياد مى كند و از بى حرمتى متصديان حرم با حجاج بيت، در قصايد خود سخن مى گويد، قصيده اى دارد بدين مطلع:

شب روان درصبح صادق كعبه جان ديده اندصبح را چون محرمان كعبه، عريان ديده اند

سپس گويد:

كعبه در دست سياهان عرب ديده چنانك چشمه حيوان به تاريكى گروگان ديده اند

آنچه ديده دشمنان كعبه، از مرغان به سنگ دوستان كعبه در غوغا دو چندان ديده اند

بهترين جايى به دست بدترين قومى گرومهره جاندار و اندر مغز ثعبان ديده اند

نى زايزد شرم و نى از كعبه آزرم اى دريغ جاى شيران را سگان سور، سكان ديده اند

نيز قصيده بدين مطلع دارد:

صبح خيزان بين به صدر كعبه مهمان آمده جان عالم ديده و در عالم جان آمده

سپس درين معنى گويد:

گر حرم خون گريد از غوغاى مكه حق اوست كز فلاخنشان فراز كعبه غضبان آمده

برخلاف عادت از اصحاب فيل است اى عجب بر سر مرغان كعبه سنگ باران آمده

مكيان چون ماكيانى بر سر خود كرده خاك كز خروس فتنه شان آواز خذلان آمده

بو قبيس آرامگاه انبياء بوده مقيم باز غضبانگاه اهل بغى و طغيان آمده

من به چشم خويش ديدم كعبه را از زخم سنگ اشكبار از دست مشتى نابسامان آمده

كرده روح القدس پيش كعبه پرها را حجاب تا بر او آسيب سنگ اهل طغيان آمده

بوقبيس از شرم كعبه رفته در زلزال خوف كعبه را از روى ضجرت عزم نقلان آمده

چنين مى پندارم كه اگر محقق و صاحبنظرى در متون نظم و نثر استقصا كند، در آثار گذشتگان از اهل ادب مواردى ازين دست بسيار يافت شود، چنان كه اشارت رفت برخى از شاعران و عارفان حج را از وجهه معنوى و جنبه باطنى آن مورد عنايت و نظر قرار داده و نكات و لطايفى زيبا و بديع درين معنى آورده و حقايق و معارفى دلپذير از خود به يادگار گذاشته اند، ابتدا قصيده معروف ناصر خسرو قباديانى را زيب و زيور اين مقال مى داريم:

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى رحيم

آمده سوى مكه از عرفات زده لبيك عمره از تعظيم

خسته از محنت و بلاى حجازرسته از دوزخ و عذاب اليم

يافته حج و عمره كرده تمام باز گشته بسوى خانه سليم

من شدم ساعتى به استقبال پاى كردم برون زحد گليم

ص: 69

ص: 70

مرمرا در ميان قافله بوددوستى مخلص و عزيز و حكيم

گفتم او را به كوى چون رستى زين سفر كردن به رنج و به بيم

شاد گشتم بدانكه حج كردى چون تو كس نيست اندرين اقليم

باز گو تا چگونه داشته اى حرمت آن بزرگوار حريم

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيت كردى اندر آن تحريم؟

جمله بر خود حرام كرده بدى هر چه مادون كردگار عظيم

گفت نى، گفتمش زدى لبيك از سر علم و از سر تعظيم

مى شنيدى نداى حق و جواب باز دادى چنان كه داد كليم؟

گفت نى، گفتمى چو در عرفات ايستادى و يافتى تقديم

عارف حق شدى و منكر خويش به تو از معرفت رسيد نسيم؟

گفت نى، گفتمش چو مى رفتى درحرم، همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شر نفس خود بودى در غم حرقت و عذاب اليم؟

گفت نى، گفتمش چوسنگ جمارهمى انداختى به ديو رجيم

از خود انداختى برون يكسوهمه عادات و فعلهاى ذميم؟

گفت نى، گفتمش چو مى كشتى گوسفند از پى اسير و يتيم

قرب حق ديدى اول و كردى قتل و قربان نفس دون لئيم؟

گفت نى، گفتمش چو گشتى تومطلع بر مقام ابراهيم

كردى از صدق و اعتقاد و يقين خويشى خويش را بحق تسليم؟

گفت نى، گفتمش به وقت طواف كه دويدى به هروله چو ظليم (1)

از طواف همه ملائكيان يادكردى به گرد عرش عظيم؟

گفت نى، گفتمش چو كردى سعى

از صفا سوى مروه بر تقسيم ديدى اندر صفاى خود كونين

شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟گفت نى، گفتمش چو گشتى باز

مانده از هجر كعبه بر دل ريم (2)كردى آنجا به گور مر خود را

همچنانى كنون كه گشته رميم؟گفت ازين باب هر چه گفتى تو

من ندانسته ام صحيح و سقيم گفتم اى دوست پس نكردى حج

نشدى در مقام محو مقيم


1- شترمرغ.
2- چركٰ زخم.

ص: 71

رفته و مكه ديده آمده بازمحنت باديه خريده به سيم

گرتوخواهى كه حج كنى پس ازين اين چنين كن كه كردمت تعليم

مولانا گويد:

حج زيارت كردن خانه بودحج ربّ البيت مردانه بود

كعبه جبريل جانها سدره اى كعبه عبدالبطون شد سفره اى

كعبه مردان حق اعمال نيك قبله نا اهل جهل مرده ريگ

قبله زاهد بود فيض نظرقبله طامع بود هميان زر

يكى از آثار جاويدان و ذخاير ارزشمند گنجينه ادب پارسى تفسير «كشف الاسرار و عدةالابرار» رشيدالدين ميبدى است كه الحق از نظر

زيبايى نثر كم نظير مى باشد، او در مواضع مختلف ازين تفسير مطالب دقيق و لطايف رقيق در مورد حج و اسرار آن دارد، از باب نمونه به نقل مختصرى مبادرت مى شود.

او در ترجمه حديثى چنين گويد:

خداوند بزرگوار كردگار نامبردار، به آدم صفى، وحى فرستاد كه اى آدم منم خداوند جهان و جهانيان آفريدگار همگان، پادشاه كامران، منم خداوند بكّه، نشينندگان در آن، همسايگان منند. و زوّار آن وفد من اند و مهمانان من اند و درپناه من اند، به اهل آسمان و زمين آن را آبادان دارم و بزرگ گردانم تا از هر سويى و هر قطرى جوق، جوق مى آيند. مويهايشان از هم بركرده، رويها، گرد گرفته از رنج راه، تكبير گويان و لبيك زنان، روى بدان صحراى مبارك نهاده و به خون قربان زمين آن رنگين كرده، اى آدم هركه اين خانه را زيارت كند و در آن مخلص بود وى مهمان من است و از كسان من است و از نزديكان به من است، سزاى جلال من آن است كه وى را گرامى دارم و با تحفه رحمت و عطاء و مغفرت بازگردانم، اى آدم در فرزندان تو پيغامبرى است نام وى ابراهيم، خليل من و گزيده من، به دست وى بنياد اين خانه بر آرم، و عمارت فرمايم و شرف آن آشكار كنم و سقايت آن پديد آورم و حرم آن را نشان كنم و پرستش خود را در آن بياموزم، پس از وى جهانيان را فراعمارت آن دارم و توقير و تعظيم آن

ص: 72

دردلشان نهم، تا نوبت به محمد (ص) عربى رسد، خاتم پيغامبران و چراغ زمين و آسمان و مولد و منشأ وى گردانم. مهبط وحى، منزل كرامت وى كنم. سقايت و نقابت آن به دست وى مقرر كنم آنگه مؤمنان را از اطراف عالم، عشق آن در دل نهم تا سروپاى برهنه، ضياع و اسباب بگذاشته جان بر كف دست نهاده رويها گرد گرفته همى روند و گرد آن خانه طواف كنند و از ما آمرزش خواهند، اى آدم هر كه ترا پرسد از ما كه با ايشان چه كنم؟

گوى كه من با علم با ايشانم و حاضر دل ايشانم و درد ايشان را درمانم و از ديده هاشان نهانم اما جانهاى ايشان را عيانم.

اندر دل من بدين عيانى كه تويى وزديده من بدين نهانى كه تويى

و در جنبه باطنى و معنوىِ حج و مراتب افراد و اشخاص گويد:

«حجّ عوام» ديگر است و «حج خواص» ديگر، حج عوام قصد كوى دوست و حج خواص قصد روى دوست، آن رفتن بسراى دوست و اين رفتن براى دوست.

دردم نه ز كعبه بود كز روى تو بودمستى نه زباده بود كز بوى تو بود

عوام به نفس رفتند در و ديوار ديدند، خواص به جان رفتند گفتار و ديدار يافتند او كه به نفس رود رنج يابد و بار كشد تا گرد كعبه بر آيد و اين كه به جان رود بيار آمد و بياسايد و كعبه خود گرد سرايش برآيد.

خواجه عبداللَّه انصارى گويد:

بدان كه خداى تعالى در ظاهر، كعبه اى بنا كرده كه از سنگ و گل است و در باطن، كعبه اى ساخته كه از جان و دل است؛ آن كعبه، ساخته ابراهيم خليل است و اين كعبه، بنا كرده رب جليل است، آن كعبه منظور نظر مؤمنان است و اين كعبه، نظرگاه خداوند رحمان است، آن كعبه، حجاز است و اين كعبه راز است، آن كعبه اصناف خلايق است و اين كعبه، عطاى حضرت خالق است، آنجا چاه زمزم است و اينجا آه دمادم است، حضرت محمد مصطفى آن كعبه را از اصنام پاك كرد تو اين كعبه را از بتان هوى وهوس پاك گردان.

ص: 73

نگرشى كوتاه به:

«تبيين حج»

محمد جواد حجتى كرمانى

كلمه «حج» و عناوين «مناسك حج» خود گوياى محتواى والاى اين فريضه الهى پر راز و رمز و آكنده از اشاره و كنايه است.

حج اين لفظ كوتاه و خوش آهنگ كه به معناى آهنگ و عزم و تصميم است، معنائى به بلنداى تاريخ معنوى بشر دارد. تاريخ معنوى ايكه نظام بخش زندگى اجتماعى، سياسى جامعه انسانى، بر محور حق و عدل است.

حج كه در يك نگرش كلى از عناصر سكون و تأمل و تدبر و تفكر و حركت و تلاش و پيكار تركيب يافته، داراى اشاراتى جامع و فراگير به سنن جارى پروردگار در تكوين و تشريع است.

زبان حج، زبان «سمبوليك» است و اعمال آن، به تعبيرى خودمانى تر به «پانتوميم» پرمحتوائى مى ماند كه مى تواند حكايتگر و تجسم بخش تاريخ انبياء و نشأه دنيا و نشأه آخرت باشد.

حج، اين فريضه رمزوار و اشارت شعار، از زواياى گوناگون و با ديدهاى متفاوت از سوى نويسندگان، بحّاثان و تحليلگران از

ص: 74

ص: 75

لحاظ «فردى و اجتماعى»، «عبادى و سياسى»، «اجتماعى و نظامى» و «بين المللى و جهانى» مورد بحث و تحليل قرار گرفته است كه پاره اى نسبتاً جامع و پاره اى تك بعدى و با ديدى يك جامعه است.

آنچه در تحليهاى يكسويه، از آن غفلت شده است، جامعيت حيرت انگيز و احياناً متناقض نماى حج است كه زهدگرايان عبادت پيشه خسته از دنيا، و اجتماع و سياست را از يك جنبه اش غافل مى سازد و سياست پيشگان و دست اندركاران اداره جوامع اسلامى را، از جنبه ديگرش ...

از اين رو، در اين مقال كوتاه سعى بر آن است كه در نهايت اجمال به جامعيت حج اشاره اى گذرا شود كه البته اهل فضل و اطلاع، بدين مختصر بسنده نخواهند كرد و بلكه در تصحيح و تكميل و تشريح آن خواهند كوشيد.

*** حج را مى توان از يك ديدگاه گردهم آئى پاكان و نيكان، وارستگان معنويت گرا و از دنيا رستگان آخرت گرا بشمار آورد.

اجتماعى به پاكى قدوسيان ملأ اعلى و فرشتگان عالم بالا، كه در «اشهر معلومات» بر گرد اولين خانه ايكه براى «همه مردم جهان» نهاده شده فرا گردهم آيند و اقيانوسى جوشان وخروشان پديد آرند كه هر فرد حاجى، قطره اى از اين درياست. در اين گردهم آئى حاجيان از آن دم كه به نيت حج، از خانه و ديار و همه پيوندهاى دنيائى مى گسلند، تا آنگاه كه در ميقات احرام بر مى بندند، تا طواف، تا وقوف، تا رمى، تا ذبح ... همه جا و همه جا، خدا را مى جويند و در طلب وصال اويند.

مناسك حج يكايك تبلور حالات گوناگون انسان خدا جوى عاشق پيشه بيقرارى است كه كوبكو روبه سوى او دارد و نشان از او مى جويد و بوى او مى بويد ...

عاشقِ از فراق معشوق بجان آمده ايكه عنان اختيار از كف فروهشته، در راه وصال يار، گاهى با تأمل و قرار و گاهى با اضطراب و بى قرار به اينسو و آن سو مى رود، در كوه و بيابان، شب و روز، آرام نمى گيرد و همه جا نشان از بى نشان مى خواهد.

حج در اين نگرش، يك سير معنوى انسانى است كه يكجا و يك زمان توسط انسانهايى فراهم آمده از چارسوى جهان به مقصد تقرب به مبدأ، والاى آفرينش صورت مى پذيرد.

حج از اين ديدگاه، كنگره مخلصين و متقين و صالحين و عابدين و قانتين روى زمين است.

مجامع و كنگره هاى جهانى و بين المللى،

ص: 76

به اشكال گوناگون و بر محورهاى مختلف سياسى، نظامى، اقتصادى، تاريخى، ادبى، هنرى (و حتى دينى) بسيار فراوان است. اما كنگره «توحيد» و «اخلاص» و «عبادت»، كنگره «دعا» و «مناجات»، كنگره مجاهده با نفس و بريدگى از دنيا و تمرين آمادگى براى سفر آخرت، كنگره تمرين سير الى اللَّه و مجاهده و مراقبه و مكاشفه، در هيچ كجاى دنيا نيست. كنگره ايكه «فرد» و «جمع» را در يكديگر ذوب مى كند: عمل فردى را در فضاى جمعى و فضاى جمعى را در عمل فردى محو مى كند بدانگونه كه هر «حاجى» در ايام حج، در انديشه خويشتن يابى و حديث نفس و راز و نياز و تصفيه باطن خويش است، كاريكه همانند رهبانيت راهبان از خلق گسسته نياز به خلوت و تنهائى وجدائى از خلق دارد ... و در عين حال، فرديت هر فرد، در جاى، جاى مواقف عظيم حج و با شكوهتر از همه، در عرفات، در كل جمع نابود مى گردد ... اين محو «فرديت» در كار «جمعى» در تخطيط خطوط سياسى اجتماعى و جمع كل امت عظيم اسلامى نيز صورت مى گيرد كه بدان اشاره خواهيم داشت.

حج، از سوى ديگر نشان از ژرفاى تاريخ نورانى انبيا و اولياى الهى دارد ... از آدم، از نوح، از ابراهيم، از سليمان، از موسى، از عيسى، از محمد و اصحاب و آل محمد، در حج، تاريخ پرخاطره و مخاطره انبياى الهى و اولياى خدا بازسازى و بازنگارى مى شود.

حج، در اين نگرش بازنگارى تاريخ انبيا است.

حج نمايشى است از اعمال و رفتارى كه بنا بنقل كتاب و سنت، (و از طريق برادران شيعه و سنى) پايه تشريع آن در زمان آدم ابوالبشر گذاشته شده و پيامبران بعدى تا آخرين پيامبر، همگى بر گرد همين خانه چرخيده اند و مناسكى در همين سرزمين مقدس، در همين عرفات و مشعر و منى انجام داده اند.

حج، بويژه ناظر بر بازسازى، تجديد نظام سازمان فرو پاشيده توحيد توسط ابوالانبياء حضرت ابراهيم خليل است كه بنقل قرآن قواعد بيت را بالا برد و خانه را براى طائفان و عاكفان و راكعان و ساجدان پاكيزه و مطهر ساخت، فداكاريها و گذشتها و ايثارها و سخت كوشيها و هيجانات روحى و بيم و اميدهاى ابراهيم و هاجر و اسماعيل در يكايك مناسك حج بگونه ايكه بدان اشاره خواهد رفت بازنگارى مى شود و در حقيقت، ابراهيم قهرمان توحيد، در كل قالب مناسك حج و به توسط ميليونها حاجى عاشق و شيدا هر ساله چهره پردازى مى شود و حيات مجدد مى يابد.

ص: 77

بياد داشته باشيم كه ابراهيم پدر انبياى توحيدى: موسى و عيسى و محمد است و از ميان سه امت موحد و اهل كتاب جهان يعنى يهود و نصارى و مسلمين، تنها امت اسلام و مسلمين جهانند كه پاس پيشواى توحيد را اين چنين در خور مقام ارجمند او مى دارند و ياد گراميش را نه تنها در گفتار كه در مناسكى عظيم و پرشكوه نگه مى دارند. در اشاراتى كه به محتواى يكايك مناسك حج خواهيم داشت بدين بازنگارى و بازسازى اشاره خواهيم كرد.

*** حج، از جنبه ديگر، يك آموزش تمرينى همه جانبه و يا باصطلاح معمول و مرسوم، يك «مانور» جامع الاطراف سياسى- عقيدتى، نظامى براى تحريك روح حماسى و زنده ساختن غيرت و حميت دينى واسلامى در جامعه اسلامى است. آيا منظور از مانورهاى نظامى يا آموزشهاى تمرينى ايكه براى نجات غريق يا اطفاى حريق و يا براى مقابله با حوادث و سوانح گوناگون هوائى، زمينى و دريائى گسترده يا محدود صورت مى گيرد، چيست؟ در يك مانور نظامى يا يك عمليات نجات، صحنه كاملًا فرضى و از پيش ساخته است، اما اگر همين تمرين محدود و چند روزه انجام نگيرد، كارآئى نظامى و آمادگى رزمى و چستى و چالاكى و سرعت انتقال و سرعت تصميم و سرعت عمل كه لازمه اين گونه فعاليتهاى حياتى مهم و سرنوشت ساز است، پيدا نخواهد شد و اين است نقش حج در ترسيم راه و رسم زندگى و تخطيط خطوط حيات فردى و اجتماى انسانى كه آكنده است از كار، پيكار، تلاش و پيگيرى ... و ملازم است با كفّ نفس و خويشتن دارى و مخالف است با تن آسانى و راحت طلبى و تن پرورى ...

حج، يك تمرين است، يك مانور است يك آموزش چند روزه است براى آماده سازى فرد تا در پهنه زندگى براى پيكارى بى امان، تمرين ديده و آموزش ديده باشد ...

در حج به آدمى مى آموزند كه در راه زندگى پرافتخار و انسانى و اسلامى بايد از ديار و مال و زن و فرزند و همه علقه هاى زندگى بريد و سختى سفر و بيخوابى و دوندگى و اضطراب و دربدرى و بى خانمانى را تحمل كرد و هر چه را كه موجب خودآرايى و بخود بستگى است از لباس و زيب و زيور بايد از خود دور ساخت و بايد تنها به مبدأ لايزال، پاسخ مثبت داد و دعوتهاى گوناگون را نشنيده گرفت و بايد بر محور حق و عدل چرخيد و در زندگى، محور و مقصدى جز طهارت و پاكى و راستى و

ص: 78

درستى نداشت و بايد وقوف و تأمل را با سير و حركت در هم آميخت كه سكونها و تأملها و توقفها، هم بايد حركت آفرين باشد و حركتها و تلاشها و فعاليتها همه، مبتنى و متوقف بر تأمل و پيش بينى و حساب و كتاب ... كه «تأمل بى حركت» و «حركت بى تأمل» هر دو آفت دين و دنياى انسان است.

در حج، در روزهائى اندك، اين مراحل را به انسان مى آموزند كه سرمشق همه زندگى او در سراسر دوره زندگيش باشد.

*** حج، از نگرش ديگر، باز ساخت عرصات قيامت است، مجسم سازى حشر خلق، همه يكسو و بى هيچ امتياز، روى بسوى بهشت يا جهنم، حشرى عظيم در پهنه دنيا كه نمونه اى كوچك از حشر اكبر در سراى آخرت است.

... جدائى از خانه و كاشانه، در اين نمايش به «مرگ» مى ماند كه سرفصل حيات اخروى است و مواقف و مناسك حج، يكايك نشان از مواقف عبد در برابر مولى در روز قيامت دارد كه سرانجام آن «رد» يا «قبول» است: فريق فى الجنه و فريق فى السعير. حاجى با اين توجه، و در اين نگرش، پيوسته در التهاب است و در ميان بيم و اميد كه رو بكدام سو دارد و در چه فريقى است؟ چون پاره اى از حاجيان را نيز چون مبعوثان حشر، به سوى دوزخ مى برند و نتيجه حجشان جز خسران و تباهى نخواهد بود ...

شرح مواقف حج و مواقف قيامت و تطبيق رسا و زيباى اين مواقف با يكديگر به مقالى ديگر نياز دارد و در اينجا همين اشاره كافى است: اشاره ايكه براى مرگ آگاهان بيدار دلى كه، پيوسته در انديشه سراى آخرتند و بقول قرآن مجيد از «سوء حساب» و «سوء دار» مى ترسند، بسنده است.

*** و بالاخره حج در يك نگرش عميق تر، صعود انسان است در برابر هبوط تاريخى او و تسالم و تعاون بقاست در برابر تنازع بقاى ريشه دار و پرماجراى انسان.

اين نگرش، تأملى درخور را مى سزد و لذا لختى در اين مرحله درنگ مى كنيم.

سقوط و هبوط آدمى از آنجا آغازيد كه بشر بحكم نياز طبيعى و فطرى بسوى ضروريات زندگى دست يازيد و طبيعت را براى ادامه «زندگى» باستخدام گرفت. اين استخدام طبيعت، بزودى، آدمى را فريفته طبيعت كرد و خيال افزون جوئى او را بر آن داشت كه زياده طلبد و اين آغاز هبوط آدمى بود. و اينكار را نه در آغاز كه كم كم، با درگيرى و

ص: 79

مبارزه با همنوعان خود دنبال كرد و هبوطى مضاعف يافت ... «الهيكم التكاثر ...» و همين يك نكته منشأ همه جنگهاى طولانى و خانمانسوز بشر در طول تاريخ پرفراز و نشيب اوست.

و اما حج، آموزش و آزمايش موقت و نمونه واريست كه بشر را به كنترل نيروهاى زياده طلب و افزون خواه او وا مى دارد تا براى همه عمر از اين آموزش محدود، سود جويد.

اين نگرش نيز به حج به عنوان يك مكتب سازنده و نيرومند اخلاقى و معنوى مى نگرد كه با تهذيب نفس و تزكيه اخلاق و بازسازى روحى انسان، او را از آلودگيهاى روحى و آز و طمع و تفاخر و تكاثر و تكالب مى رهاند و از هبوط و سقوط نجاتش مى دهد و او را بطرف بالا مى آورد و اوج مى دهد.

اين اوج متعالى انسانى گرچه در محتواى خود، اخلاقى و عرفانى و عبادى است اما براى صاحب نظران روشن است كه همين محتواى روحانى و اخلاقى و معنوى، پايه و مايه اصلى پيروزى انسان در جبهه هاى مختلف زندگى اعم از سياسى، نظامى، اقتصادى و ... است.

*** حج از سوى ديگر- در يك مقياس بلند مدت چنانكه بسيار گفته شده است- تمرين است براى تأسيس حكومت جهانى واحد و برداشتن مرزهاى جغرافيائى و اداره جوامع بشرى تحت يك حاكميت عادل و دانا و توانا و چنانكه مى دانيم حاكميت واحد جهانى ايده بسيارى از متفكران و جامعه شناسان و سياستمداران و فلاسفه جهان است. هر چند تحقق چنين ايده اى در قرون حاضر كه شايد بتوان اواخر دوران بلوغ بشرش ناميد، ميسور نيست ولى تحقق ايده هاى الهى و پياده شدن آرمانهاى والا و آسمانى، با كل تاريخ بشرى سنجيده و مدت گزارى مى شود. از اين رو، نمايش وحدت سياسى اجتماعى بشرهاى چهارگوشه جهان در مراسم حج، خود، يكى از عوامل تحقق بخش نهائى اين وحدت خواهد بود. در اين زمينه نيز بسيار مى توان سخن گفت اما فعلًا همين اشاره كافى است.

*** حج در يك مقياس محدود و كوتاه مدت، نيز در كار آن است كه مسائل و مشكلات جامعه اسلامى را در روابط داخلى و خارجى در زمينه هاى گوناگون اجتماعى، اقتصادى، سياسى مورد بحث و بررسى قرار دهد و براى مقابله با دشمنان سوگند خورده و ديرينه اسلام و مسلمين، طرحهائى بريزد و

ص: 80

دست اندركاران اداره جوامع اسلامى و نيز صاحب نظران و متفكران و مصلحان و مورخان و جامعه شناسان و سياستمداران و عالمان دينى و رهبران مذهبى از چهار سوى جهان در مراسم حج فراگرد هم آيند و در ضمن تجديد عقد اخوت اسلامى و تحكيم مراتب مودّت و محبت و آشنائى روز افزون به روحيات و اخلاقيات و آداب و مراسم و افكار و عقايد و نظرات و طرحها و پيشنهادهاى گوناگون و با بحث و بررسى و مشاوره و مداقه به صورت دسته جمعى و هم آهنگ و با توجه به همه مقتضيات و تحولات عصر، راه حلهاى مناسب و جامع و مرتبط بيابند و در بازگشت به مراكز اصلى و وطنهاى خود، دست آوردهاى خود را از اين سفر پربركت باطلاع مردم خودشان برسانند و از ديگر مطلعان و صاحبنظران كه در كشورهاى مختلف اسلامى اقامت دارند و نيز مسلمانانيكه در ساير كشورهاى غير اسلامى جهان پراكنده اند، نظر خواهى كنند و اين پيوند و كسب اطلاع و مراوده و مطالعه و بررسى دسته جمعى را سازمان دهى كنند و براى آن نظم و ترتيب و سياق شناخته شده و مقبول برقرار دارند ... تا بدين سان، هم روابط بين المللى اسلامى تقويت گردد و هم راه براى وحدت آينده و آرمانى جهان اسلام هموار شود.

*** حج در عين حال و با حفظ همه اين جهات معنوى و سياسى و اجتماعى، يك زاويه ديگر نيز دارد و آن «رويه اقتصادى» حج است. حج در اين ديدگاه يك بازار مكاره بين المللى اسلامى است. رشد اقتصادى كشورهاى اسلامى در گرو تبادل فرآورده هاى صنعتى و دست آوردهاى علمى و محصولات كشاورزى آنهاست. اگر هر كشور اسلامى، در داخل خود محبوس بماند و رشته مبادلات اقتصاديش با ساير كشورهاى اسلامى سست و گسسته گردد، يا عقب خواهد ماند و يا بصورت «قمر» يكى از قدرتهاى اقتصادى جهان در خواهد آمد.

حج، در صورت فعلى، البته، از جنبه اقتصادى، آنگونه كه بايد با آرمان اقتصادى اسلامى هم آهنگ نمى نمايد و بيشتر نمايشگاه و فروشگاه و تجارتگاه كشورهاى غير اسلامى است، اما اين عارضه اى است مربوط به كل مشكلات سياسى تاريخى موجود در جهان اسلام و ربطى به حج ندارد.

حج، خود، يك باشگاه اقتصادى بين المللى اسلامى است كه بدون شك در تسريع رشد اقتصادى و خودكفائى صنعتى و علمى و كشاورزى دنياى اسلام نقش قاطع و تعيين كننده دارد.

ص: 81

*** و با همه آنچه گذشت، حج عملًا و تجربه يك عمل بهداشتى درمانى براى تأمين سلامتى افراد است! چه بدون شك، مسافرتى اين چنين متحرك و جاندار و با روح، علاوه بر آنكه بر اثر جوش و خروش و تحرك فراوان، بسيارى از سموم بدن را دفع مى كند و گردش خون را تنظيم مى كند و به فعاليت قلب و مغز و اعصاب كمك مى رساند، نشاط و روح و معناى حج كه حاجى را در يك فضاى معنوى سازنده و خلاق قرار مى دهد و صفاى جان و آرامش دل حاكم بر فضاى معطر حج، به تندرستى آدمى كمك مى كند. اين نكته را همه كسانى كه به اين سفر پاك و مطهر توفيق يافته اند تجربه كرده اند.

سخن كوتاه: حج هم «رهبانيت اسلام» است هم «قوام دين و دنيا»، هم «منافع» است، هم «ذكر خدا».

هم «عبادت» است، هم «سياست». هم «سياحت» است، هم «زيارت». هم «اقتصاد» است، هم تندرستى. هم «فرد» است، هم «جامعه». هم «ماده» است، هم «معنا». هم «دنيا» ست، هم «آخرت»، مثل خود عالم، مثل خود آدم كه تركيبى دوگانه اند از جسم و روح و تن و جان!

و نكته اصلى شايان دقت و توجه اين است كه اگر حاجى به «خود» نپردازد و از «خودبينى» رها نشود و به «تزكيه» و «تصفيه» همت نكند، و به رموز و اسرار «حج» دست نيابد و از «احرام» تا تقصير و طواف نساء، خود را نپالايد و از لوث رذايل و پليديهاى اخلاقى و روحى پاكيزه نشود، به هيچ يك از مقاصد چند گانه حج دست نخواهد يافت.

نه در سياست و نه در اقتصاد و نه در جبهه جهاد با دشمن و نه در اقتصاد و نه در تبادل افكار ...، در هيچكدام، زيرا تا انسان بر دشمن درونى خود يعنى «نفس» كه در هر فرد انسانى بكار دشمنى با اللَّه و مظاهر اللَّه و راه مستقيم اللَّه مشغول است، پيروز نشود، پيروزى بر دشمن بيرونى يعنى تبلور و تجسم و تجمع همان نيروهاى ضد الهى كه در نفسانيت هر كدام از خود ماها نيز هست، پيروزى واقعى نيست، كه دشمن، از درون خودِ ما، سر برمى دارد. در حقيقت هر كدام از ما، در خود يك ستون پنجم از لشكر دشمن داريم! كه همان «خودپرستى» و نفسانيت «ما» و «من» ماست. اگر اين ستون پنجم كه به تعبير دقيق تر، ستاد فرماندهى اصلى دشمن است، نابود نشود، انسانيت، هيچگاه از شر دشمن رهائى نخواهد يافت.

غرض آنكه اهميت دادن به جنبه والاى معنوى حج و تكيه بر زواياى عرفانى و

ص: 82

آخرت گرايانه و معانى و رموز و اشارات و سير و سلوك مستتر در حج، نبايد مانع از نگرش جامعه شناسانه، و سياست گرايانه و جنبه هاى دنيائى و فوايد سياسى و اجتماعى حج باشد.

2- نگرشى كوتاه به:

«تبيين (مناسك) حج:»

در اين بخش از سخن بر سر آنيم كه آنچه بنحو كلى در بخش نخستين گفتار بيان كرده ايم، تا حدى كه در خور اين مقاله است، در مورد به مورد مناسك حج بازخوانى كنيم:

پس از: «كعبه» مى آغازيم ...:

خانه ايكه به تعبير قرآن «اول بيت وضع للناس» (1) است. خانه ساده سنگى اى كه با معمارى اى ابتدائى و بيگانه از هر گونه آرايش و پيرايش ظاهرى، رمز وحدت بشرى و الگوى امن و امان در جامعه انسانى است.

اين خانه كهن و باستانى ترين معبد روى زمين كه بدست ابراهيم خليل بازسازى شده، پناهگاه و ملجاء و منجاى دينى و كهف حصين اجتماعى تمامى مردم روى زمين است. در هيچ نقطه جهان، براى هيچ ملت و قوم و قبيله و نژاد و طايفه اى چنين مركزى با اين اوصاف و با اين معنويت و جذبه و حرمت و تقدس، وجود ندارد. مراكز امن بين المللى و «كشورهاى بى طرف اعلام شده» كه پناهگاه ستم ديدگان و يا حتى مجرمانند، ابداعى است كه تازگيها و در قرون اخير، به دست بشر صورت پذيرفت و به تعبير طنطاوى خدا به مردم الهام كرد كه كارى انجام دهند كه خدا از طريق وحى بر ابراهيم فرو فرستاد.

حرم:

بر محور كعبه از شش گوشه، منطقه ممنوعه، يا حرم امن الهى است. در اين منطقه كه حد آن در كتابهاى مربوطه كاملًا مشخص است، وظايفى بر عهده حاجيان محرم و يا حتى افراد ديگر است از جمله عدم تعرض به گياه و صيد حرم و پناهندگان حرم كه ناشى است از: امن بودن گياه حرم، امن بودن حيوان حرم، امن بودن پناهنده به حرم، حرام بودن جنگ در حرم و ... و اين همه، نگهدارى حريم مطهر خانه خدا و بسط و گسترش دادن معنويت و تقدس و احترام بيت اللَّه الحرام و به وجود آوردن جايگاهى نسبتاً وسيع است كه نسبت به همه امكنه كره زمين مزيتى تام و تمام بنفع زندگى مادى و معنوى انسانها داشته باشد، منطقه صلح كامل و امنيت كامل و دوستى و تعاون كامل و كنترل كامل آدمى حتى از تعرض به گياه و حيوان ... تا چه رسد بهم نوعش، انسان! ...


1- آل عمران: 96.

ص: 83

احرام:

از جمله، براى ورود به حرم بايد احرام بست و چه زيباست وحدت ريشه اى «حرم» و «احرام» كه به يك تعبير دقيق مى توان «احرام» را بازسازى «حرم» در وجود «مُحرم» شمرد: حاجى كه احرام بر مى بندد، گويا «حرم امن خدا» را در «وجود خود» بوجود مى آورد و منطقه وجود خودش را منطقه ممنوعه و منطقه صلح و آرامش و منطقه امن و امان اعلام مى دارد و راستى در واقعِ امرهم، يان، بدين منوال است ... كه پس از احرام 24 مورد بر حاجى حرام مى شود:

حاجى حق ندارد حتى موى خود را- يك موى خود را- بكند. حق ندارد دندان خود را در آورد، حق ندارد خون از بدن خود يا ديگرى در آورد، حق ندارد به حيوان و حتى حشره ايكه در بدن يا لباس اوست و يا در حرم است، تعرض كند، حق ندارد با فردى ولو غير حاجى به مجادله و «لا واللَّه و بلى واللَّه» گوئى بپردازد و محرماتى ديگر از اين مقوله ...

از سوى ديگر حق ندارد بر گرد محور شهوت بگردد، حتى برگرد مقدمات آن:

خواستگارى رفتن براى خودش يا ديگرى، عقد كردن براى خودش يا ديگرى، هرگونه نگاه شهوت آلود يا كار شهوت آلود (چه قبلًا حلال بوده يا نه) حتى عطر زدن، بوى خوش بازار عطر فروشها را استشمام كردن، بينى خود را از بوى بد گرفتن، از آفتاب به سايه رفتن، سر پوشيدن، پشت پا را پوشيدن ...

غرض بر شمارى همه محرمات احرام نيست، و بلكه منظور از اين بر شمارى اشاره وار تجسم بخشيدن به حالت پر معنويت و پر تقدس محرم است كه از وجود او يك حرم امن الهى ساخته است ... سخن كوتاه كنيم:

حاجى پس از احرام، حالتى فرشته گون مى يابد: پاك از آلودگيهاى مادى، از شهوت، از غضب و از هر چه كه مميزات حيوانى اوست ... و چنين حالتى براى همه آينده آدمى بياد ماندنى و فراموش ناشدنى است و از اين رو سرمشق گرفتنى و پندآموز است.

براى تعليم آدمى، بايد بروشى دست زد كه براى هميشه بيادش بماند. و بدين علت است كه به حاجى دستور داده اند كه لباس دوخته اش را از خود دور كند ...

حاجى به نشانه جدائى از وابستگيها و پيوستگيها و فروهشتن همه نمودارهاى امتياز و برترى جوئى و فخر فروشى، لباس از تن بيرون مى آورد و به دو جامه سپيد ساده بسنده مى كند تا تمام امتيازاتى را كه مدسازان و طراحان و خياطان در هزار هزار مد لباس از نظامى و روحانى و نژادى و قبيله اى و لباسهاى مخصوص پادشاهان متكبر و زمامداران پر ادعا، اختراع كرده اند زير پا

ص: 84

گذارند تا از تمامى ملل و اقوام و همه شئون و مقامات و پستها و حاكميتها و محكوميتها، يك واحد تمام عيار خالص و مخلص و بى غل و غش در كمال يگانگى و برادرى و برابرى در شكلى واحد و ظاهر و طاهر، سپيد و درخشنده و خدائى ... در پهن دشت بيكرانه سرزمين توحيد و حرم مقدس امن الهى به نمايش گذاشته شود ... اين نمايش، براى هميشه، در ذهن و حافظه فرد فرد حاجيان حاضر در صحنه و نيز در حافظه كل جامعه اسلامى و نيز كل جامعه بشرى به عنوان يك منظره بديع و بى نظير و الهام بخش و آكنده از پيام صلح و دوستى و معنويت و اخلاص و يكتا پرستى خواهد ماند ...

تلبيه:

«لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمه لك والملك لا شريك لك لبيك.»

تنها واجب حج كه از مقوله «لفظ» است و «كلام»، بجز نماز طواف كه همان نماز معمولى شناخته شده است، همين كلمات پر طنطنه و پر جلال و شكوه است! در سراسر حج، حاجى هيچ سخن و ذكر و ورد و دعاى واجبى بجز همين «لبيك» هاى واجب ندارد.

در حقيقت حج نمايش بيشترين «عمل» است همراه با «كمترين» و «كوتاهترين» گفتار!

فقها فرموده اند: مقدار واجب تلبيه، همان چهار لبيك اول است، اثر اين نواى هم آهنگ و با شكوه كه حاجيان در اخلاصى بى نظير با صداى بلند، هم آوا تكرار مى كنند در تلقين روح اطاعت و پيروى از فرمان خدا و اجابت دعوت پروردگار، چيزى نيست كه بوصف آيد يا قلم و بيانى بتواند به ژرفاى آن برسد و بازگو كند. سخن در اين باره ها بسيار فراوان تر از اين است كه با اسف، در مجال اين مقال نيست.

عرفات:

عرفات، سرزمين شناخت، سرزمين اولين انسان، كه هبوط كرد و دوباره راه صعود بازگرفت ... سرزمين آدم و ابراهيم و محمد (ص)، سرزمين تجلى كامل جبرئيل بر پيغمبر، سرزمينى بر و برهوت، بى هيچ نشانه و ساختمانى ... در اينجا انسان است و زمين و آسمان ... كدام سرزمين است كه آدمى را بدينگونه در متن خلقت طبيعى و حقيقى اش قرار دهد؟ ... عصر درخشنده بازگشت و توبه و انابه ... در عهد بازسازى و تكوين شخصيت جديد ... اينجا جايگاه اعلام ابدى احكام و اسلام توسط آخرين سفير وحى الهى است.

در اينجا آدمى در هاله اى از عظمت و سكوت، الهام و معنويت، انديشه و تامل، راز

ص: 85

و نياز و مناجات و دعا و عبادت محو مى شود. پيغمبر فرمود: «الحج عرفه». حج، همان عرفه است. اگر در اين اولين منزل حج، روح و قلبت دگرگون شد و انقلابى و تحولى يافتى و وقوف در عرفات، تو را به درنگ و تفكر و تدبر واداشت، و نيز وقوف به مشعر اين حالت را به كمال رساند و «وقوفين» بدرستى انجام يافت، زير بناى ساير مناسك مستحكم و خلل ناپذير شده است. قبلًا اشارت رفت كه تدبر و تأمل، بايد پايه حركت و جنبش باشد. «وقوفين» مبدأ و پايه و مايه همه مناسك شريف و ارجمند حج است. و لذا در تمامى اعمال حج، ركنى نداريم كه حتى ترك سهوى و غير عامدانه و بدون تقصير آن نيز موجب بطلان حج گردد. (1)

در عرفات، حاجى از زمين و آسمان، الهام مى گيرد، از جان تطهير يافته و منزه شده خودش الهام مى گيرد، از اين خلق يكرنگ فراهم آمده از سراسر جهان كه با زبانها و رنگها و نژادهاى گوناگون به باز شناخت خويش و جهان خويش و خداى خويش مشغولند، الهام مى گيرد ... نكته بسيار تأمل كردنى ديگر آنكه در صحراى عرفات، بالخصوص، صحراى محشر تصوير مى شود و حاجى با تداعى قيامت و حساب و كتاب الهى، حالتى از انقطاع و تضرع پيدا مى كند كه براستى از او انسانى تحول يافته، متعالى و متكامل و رو به آخرت و در خور «وصال» و تشرف به «حرم» مى سازد.

مشعرالحرام:

«فاذا افضتم من عرفات فاذكروا اللَّه عندالمشعرالحرام»

اين آيه كريمه براى حاجيانى كه غروب روز نهم، به سوى مشعرالحرام كوچ مى كنند رنگ و بو و تلألؤ و درخشندگى و جذبه و حال و هواى ويژه اى دارد ... «مشعر»، حرم است، «عرفات»، حرم نيست، تو براى ورود به حرم، از حرم، احرام بستى و براى آنكه لايق حرم شوى، بيرون از حرم در صحراى عرفات، خود را باز شناختى و بازساختى و اينك شبانه عازم حرم خدائى، مشعر، حرم است، منى حرم است، مكه حرم است، و تو مرحله به مرحله اجازه ورود مى يابى ... شب را در مشعر طبق آنچه در آيه مباركه گذشت بذكر خدا مى گذرانى و طبق سنت و رويه معمول، بكار تجهيز نيرو و تهيه سلاح براى نبرد با شيطان مى پردازى، سنت است كه سنگريزه هاى رمى جمرات را از سرزمين مشعرالحرام گردآورى ... اين تعليم: آماده سازى افراد براى مقابله با دشمن است ...

شبانه و در آرامش و بحال پنهانى و نيمه پنهانى ... اين حالت پنهانى و نيمه پنهانى براى آنها كه شب دهم در مشعرالحرام بوده اند، كاملًا محسوس است. منطقه


1- رجوع شود به رساله هاى علميه.

ص: 86

كوهستانى و پرفراز و نشيب مشعر، كه بر خلاف عرفات، بسى ناهموار است، هزاران هزار حاجى را شاهد است كه همه، راز گونه و «در گوشى» وار، نقطه به نقطه، تنها و دو نفره و چند نفره ... به فراهم آورى سنگ براى نبرد فردا مشغولند. و به ياد داشته باش كه بدون تهذيب نفس و (وقوف) در عرفات و مشعر و بدون دريافت و بازيافت شخصيت معنوى جديد، صلاحيت و لياقت و آمادگى براى نبرد فردا را نخواهى يافت.

منى:

منى سرزمين آرزوها، سرزمين ناوردگاه پيروزمند ابراهيم، كه بيشترين و سخت ترين مناسك حج در مدتى بيش از همه مدت حج (در كوتاهترين فرض) انجام مى گيرد ...

سرزمين نبرد با شيطان و قربانى و تقصير و شب را به روز آوردن در حالت بيم و اميد و با ذهنيت و روحيه و انديشه مجاهد خستگى ناپذيريكه سه روز متوالى به نشانه حديث و پشتكار و تداوم نبرد تا مرحله نهايى پيروزى قطعى بر دشمن، جهاد خود را با نشاط و اميد و سخت كوشى و پايدارى ادامه مى دهد.

در اين سرزمين، با «تقصير» بسيارى از محرمات احرام به تفصيلى كه در كتب فقهى آمده است حلال ميشود و حاجى، در اينجا پس از قربانى لباس عادى خود را مى پوشد و آماده براى وصل يار و ورود به حريم معبود و طواف خانه خدا و سعى صفا و مروه مى شود ... در منى جهاد روزانه و تأملات شبانه تواماً انجام مى گيرد و اين هر دو مكمل يكديگرند. و بسيارند حاجيانيكه پس از قربانى، راهى مكه مى شوند و طواف و سعى را بجا مى آورند و باز به منى باز مى گردند و تو مى توانى اين سه روز و دو شب را در منى بمانى و عصر دوازدهم يكسر، براى اتمام مناسك به مكه بازآئى ...

(نكته: در روال جارى عصرما كنفرانسها و گردهم آئيها و بحث و تبادل نظر در مسايل دنياى اسلام، در منى صورت مى پذيرد كه از نظر كلى پسنديده مى نمايد بشرط آنكه شكل بى محتوا و حرف بى عمل و از اين بدتر، خداى ناكرده در جهت خلاف رضاى خدا و مصالح مسلمين نباشد).

رمى جمرات:

تمرينى زيبا براى تلقين روح جهاد با دشمن ... جمرات ثلاث، الگوهاى پليدى و ناپاكى اند. در اينجا ابراهيم خليل (ع) با وسوسه شيطان (درباره حج و يا ذبح اسماعيل) در آويخت و با او نبرد كرد و او را مغلوب ساخت. اين، سنگ پرانى بى معنا، به يك جرثومه برآمده بدتركيب نيست، اين، آماده سازى نمونه وار بشر، براى نبردهاى

ص: 87

سهمگين و هميشه مكرر و روزانه در عرصه زندگى است. «رمى» به تعبير «حافظ عامربيك» محل سازى «دست جنگى» است. «رمى» در دست تو، ملكه كارآئى و دشمن يابى و نشانه گيرى درست و دقيق ايجاد مى كند ... كه چنين دستى براى آينده زندگيت بسيار كارساز و مشكل گشا خواهد بود.

قربانى:

سنت بزرگ ابراهيم خليل و يادگار هميشه جاويد فداى اسماعيل ... بياد داشته باش كه: فردى سالخورده كه ساليان پربركت عمرش را در تلاش و رزم و هجرت و ترك مال و اولاد گذارنده، اينك در اواخر عمر، كه تمام اميدش در فرزند دلبندش كه نااميدانه و بر سر پير شمع شبستان زندگيش شده متبلور است مأمور مى شود او را براى خدا قربانى كند ... و وقتى ابراهيم، بر سر مأموريت خود كام صدق برداشت و با تمام جان از سر فرزند گذشت و بر گلويش كارد كشيد، بفرموده قرآن:

«وناديناه ان يا ابراهيم. قد صدقت الرويا انا كذلك نجزى المحسنين و فديناه بذبح عظيم ... (1)» برايش فدا آمد و مأمور به ذبح گوسفند بجاى فرزند شد ...

و بدينسان، قربانى كه آخرين عملِ در حال احرام حاجى است، ضمن تجديد خاطره فداى عظيم ابراهيم در برابر آن فداكارى مدهوش كننده و عقل ربا، به حاجى تعليم فدا كردن مال در راه خدا مى دهد ...

فدائيكه براى خودش و براى خلق خدا سود مادى نيز در بر دارد: «فكلوا منها و اطعموا الباس الفقير» (2).

و بر مسلمين جهانست كه با همكارى و همفكرى پروژه تحسين برانگيز تجميد و كنسروسازى گوشتهاى قربانى در حج را بگونه اى كه بشود آيه قرآن را به طور كامل بكار بست و از اسراف و تباه سازى و به خاك سپارى گوشت قربانى جلوگيرى كرد، تكميل كنند و از اين راه از پايمال شدن و ضايع شدن يكى از حكمتهاى احكام حج مانع شوند.

تقصير:

يكى از مناسك حج كه در عمره، به معنى پايان عمره در حج، پايان يك مقطع از اعمال حج است «تقصير» است يعنى مقدارى از موى سر و صورت را كوتاه كنى و يا ناخن بگيرى ... اين عمل، بخش بزرگى از محرمات احرام را بر تو حلال مى كند ولى هنوز كاملًا «مُحِل» نشده اى، هنوز نمى توانى نيازهاى شهوانى عمده خود را برآورى.

«عطر» و «زناشوئى» همچنان بر تو


1- صافات: 107- 105- 104.
2- حج: 28.

ص: 88

حرامست ... تقصير مى تواند نشانه اى از آن باشد كه در مرحله شستشوى تن و جان تا حدى موفق بوده اى و اينك بايد براى موفقيت نهائى هم در منى و هم در مكه، بخشى ديگر از مناسك را به پايان رسانى، پس «اميد» و «آرزو» در اينجا تجلى ويژه اى دارد. آيا «منى» را بدين خاطر «منى» خوانده اند؟

امام محمد غزالى در احياءالعلوم و فيض كاشانى در محجةالبيضاء مطالبى آورده اند كه برگزيده اى از محتوايش اين است:

طواف، نماز است. مراتب تعظيم و تكريم و بيم و اميد و محبت را مراعات كن.

تو اينك همچون فرشتگانى هستى كه برگرد عرش الهى طواف مى كنند «گمان مكن كه مقصود، طواف جسم و بدنت در اطراف» «خانه» است بلكه مقصود، طواف قلبت بذكر «صاحب خانه» است هيچ ذكرى را جز به نام او آغاز مكن و به پايان مبر، همانگونه كه طواف را به خانه آغاز مى كنى و به خانه پايان مى برى و بدانكه طواف اساسى طواف قلب است به پيشگاه الهى و «خانه» مثال ظاهرى است در اين عالم ملك براى حضرت ربوبى كه به چشم ظاهر ديده نمى شود. همانطوركه بدن مثال ظاهرى است در عالم شهود براى قلب (1) و بايد دانست كه عالم ملك و شهود (عالم حس) براى كسى كه در، به روى او گشاده است پله به پله بالا مى رود ... اينكه در اخبار آمده است كه «بيت المعمور» در آسمانها در مقابل «كعبه» قرار گرفته و ملائكه در اطراف آن مانند مردم در اطراف كعبه طواف مى كنند اشاره به همين موازنه و هماهنگى عالم «ملك» و «ملكوت» است.

و چون مرتبه غالب مردم از چنين طوافى قاصر است مأمور شده اند تا حد امكام به آنها تشبه نمايند ... (پايان برگزيده محتواى كلام غزالى).

بدنيسان طواف، شاه بيت پرطراوت و دلنواز غزل شيوا و شكوهنده حج است.

طواف تبلور مقام قرب و وصل عبد و معبود است- طواف تنها منسكى است از مناسك حج كه به همراه نمازش بايد با طهارت انجام گيرد. شرط هيچيك از اعمال حج، آن نيست كه حاجى با وضو باشد. يا اگر غسلى بر او واجب است، غسل كرده باشد و يا زن در عادت ماهيانه نباشد، تمام اعمال حج بجز طواف و نماز طواف بدون طهارت صحيح است. طواف دور خانه خدا، بدنبال همسان و هم وزن نماز است ... آرى: نماز، همان طواف است كه به صورت ساكن و رو به خانه انجام مى شود و طواف همان نماز است كه به صورت متحرك و بدور خانه انجام مى شود.

براى تصوير بيشتر اين تصور، كعبه را مركز دايره هائى فرض كن كه در شعاعهائى


1- مراد از قلب در اين مواردٰ همان جوهره نفسانى و مجرد با روح و جان آدمى است.

ص: 89

متفاوت و محيط بر يكديگر از «مطاف» (نزديكترين و كوچكترين دايره اى كه بر محور بيت با طواف ترسيم مى گردد) تا اقصى نقاط مختلف كره ارض، اين دايره ها كه هميشه بطور محيط برهم در پهناى كره زمين ترسيم مى شود، از نمازگزارانى تشكيل مى گردد كه از چارسوى جهان، در وطنهاى خود رو به خانه كعبه نماز مى گذارند، اگر نمازگزارانِ يك دايره از اين دايره هاى محيط را در نظر بگيرى، مى بينى حالت يك طواف را دارند، منتها طوافى ساكن به صورت نماز ...!

از لحاظ ديگر، طواف كنندگان بر محور بيت، نيز دايره اى را ترسيم مى كنند كه گويا همه دايره هاى ترسيم شده از نمازگزاران سراسر گيتى را در طواف خود به نمايش مى گذارند. نمازگزاران سراسر گيتى، هر كدام در هر قوس از هر دايره، نمايش گر طواف طواف كنندگان بيت اند و طواف گران بيت، ترسيم كنندگان نماز نمازگزاران سراسر گيتى.

تو هر جا كه هستى وقتى به نماز مى ايستى قوسى از دايره اى هستى كه قوسهاى ديگر آن، در شعاع تو، به نماز ايستاده اند و قوسهاى اين دايره، در حقيقت، از دور دست ترين فاصله به كعبه، با نماز خود، دايره كوچك طواف را در مقياسى بزرگ و بزرگتر بازسازى مى كنند. و طائفان متحرك حاضر در مسجدالحرام نيز، تجسم بخش دايره هاى بسيار مكرر طائفان ساكن غايب، در سراسر جهانند ...!

با اين تصوير، طواف دور خانه خدا منحصر به حاجيان نيست و بلكه نمازگزاران در سراسر گيتى، در هر شعاعى كه باشند و هر دايره اى را كوچكتر يا بزرگتر تشكيل دهند، گوئى از دورترين نقطه برگرد خانه طواف مى كنند: طوافى ساكن در صورت نماز ...! در يك كلام: «طواف»، «نمازِ» متحرك است و «نماز»، «طوافِ» ساكن ...

نماز و طواف، يك عبادتند در دو شكل يا يك روحند در دو كالبد و در توضيح بيشتر آن مى توان گفت كه جذبه و عشق، بدوگونه در اعمال و حركات عاشقِ مجذوب تجلى مى كند: يا با آرامش و تامل و بگوشه اى نشستن و زمزمه عشق سرودن ... و يا برخاستن و بجنبش در آمدن و از خود بى خود شدن ...

تجلى نخستين، نماز است و تجلى دوم طواف. طواف و نماز نمايانگر مطهرترين و مقدس ترين و پرشكوه ترين و پر جذبه ترين و روحانى ترين و ملكوتى ترين حالات يك انسان است (الصلوه معراج المؤمن) آدمى در هيچ حالتى، تا بدين حد از قرب و وصال و نزديكى تام و تمام به راز آفرينش و كُنْه هستى و معشوق همه جهان و معبود كل هستى، بهره مند نمى گردد.

ص: 90

*** طواف، از سوى ديگر نمايشى از گردش دايره وار كل نظام خلقت برمحور خالق است كه از او مى آغازند و بدو مى انجامند. طواف باز ساخت سير حيرت انگيز و سرگردانى و چرخش دايره اى ذره ذره عالم هستى است.

طواف، در عين حال، آغاز يك گردش جديد و يك «محور يابى» جديد است كه زندگى انسانِ جداىِ از حقيقت و- پيوسته گردند بر محورهاى فانى و باطل دنيا را بر محور حق وعدل و طهارت و پاكى بگردشى مجدد مى اندازد. محور ما در اعمال و حركاتمان، مگر جز همين آزها و طمعها و همين هدفهاى مادى و فانى دنيوى است؟ طواف، دگرگونسازى محور چرخش زندگى ماست ...

طواف يك رمز ديگر دارد و آن آنست كه انسانِ تك نگر و تك بعدى را به همه سونگرى فرا مى خواند و توجه او را از يك جهت به همه جهات سوق مى دهد.

*** طواف، سيرى است در بى نهايت و گردشى است كه «از حق» و «به سوى حق» است، تو در اين سير، انسانى ميشوى كه هدفى جز حق ندارد و بر محورى جز حق نمى چرخد ... طواف، همچون نماز معراج مؤمن است ... طواف، در نمايش حركت و بيقرارى از نماز فراتر مى نمايد و نماز در تجسم بخشى به آرامش و تأمل ...

حجرالاسود:

يك سنگ سياه معمولى، كه بى هيچ مزيت طبيعى و ساخت رمزوار و ناشناخته، بعنوان «يمين اللَّه» معرفى شده است.

حجرالاسود، بمَثَل، چونان پرچمى است كه در بافت و ساخت ظاهرى، تفاوتى با نظاير خود ندارد، اما رمز و نشانِ گوياىِ همگى تاريخ و موجوديت و شرافت يك ملت است. پاره اى، استلام حجر را چون احترام به پرچم يا سلام به آن تصور كرده اند كه در بين ملل عالم مرسوم و معمول است. اين تصورى درست مى نمايد كه با روايات «مصافحه با خدا» و امثال آن هم سوئى دارد ...

حجر در تصورى ديگر قلب بيت است كه گوئى هر چه قدس و حلال و معنويت و جذبه و شكوه است از همين عضو كوچك بسراسر بيت تزريق مى گردد .. و بيت نيز به نوبه خود نسبت به مسجد و مسجد به مكه و مكه به حرم و حرم بسراسر جهان همين موقعيت را دار است ... قلب معنويت در «حجر» مى زند و از آنجا به بيت جريان مى يابد ... كعبه خود قلب تپنده مسجد مى شود و مسجد قلب شهر مقدس مكه است كه خون معنويت و تقدس

ص: 91

بعروقش مى رساند و شهر مكه، محدوده حرم را اشراب مى كند و از اين مركز مطهر و منور است كه سراسر گيتى از شراب ناب توحيد سرمست مى گردند ...

*** «حجر» باديدى ديگر رمز وحدت همه بشريت است: گوئى انسانهاى همه روى زمين با استلام حجر وحدت در خاك و كشور را اعلام مى دارند. همه يك سرزمين دارند و حد ومرزى بين خاك وطنها نيست ... در «حجر» تمام مردم ازيك نژاد و يك خاك و يك طبيعت اعلام مى شوند (1).

سعى بين صفا و مروه:

سنت است حاجى پس از طواف، به سوى زمزم رود و از آب زمزم بنوشد و آنگاه به سوى كوه صفا رود و سعى خود را به سوى مروه، با دعاهاى بلند و با شكوهى كه يادآور روح ملكوتى آخرين سفير وحى الهى است آغاز كند.

صفا، يادگار نخستين فرياد اعلام نبوت خاتم انبياء حضرت محمد (صلى اللَّه عليه و آله و صحبه المنتجبين) است. و سعى از اين كوه تا آن كوه، ضمن تجديد خاطره پى جوئى جان فرساى هاجر مادر اسماعيل در جستجوى آب براى فرزند خردسالش، نمايشگر حالت بيم و اميد و خوف و رجاء حج گذار است. در هيچ كجاى عالم، در فاصله هيچ دو كوهى چون صفا و مروه اين همه خاطرات روحانى و ملكوتى و سير انفسى وجود ندارد ... در سعى بين صفا و مروه چه مى خواهى؟ كوبكو بدنبال دوست گشتن و بى تاب و مضطرب در جستجوى قرب بودن، حالت حيرت و سرگشتگى را پس از تقرب يافتن در طواف، مجسم كردن ...

حاجى در سعى، كوشش پيگير و مكرر خود را براى ادامه راه وصال به نمايش مى گذارد و اضطراب خود را نشان مى دهد و بخصوص در «هروله» جزر و مد روحى و انعكاس اين جزر و مد در تمامى اعضاء بدن و سراسيمه شدن و بى تاب شدن ... به خوبى تجلى مى يابد. و بخصوص هروله، از سوئى موجب فرو ريختن بارهاى سنگين كبر و خود بينى و انانيت و خودپرستى است. در روايت آمده است كه «خداوند هيچ منسكى را بيش از سعى دوست ندارد زيرا همه جباران و گردنكشان در اينجا ذليل مى شوند» (2).


1- عمر حافظ بيك- فلسفه حج.
2- علل البرايع.

ص: 92

ص: 93

تقريب بين شيعه و سنى در مناسك حج

عبدالكريم بى آزار شيرازى

ايادى استعمار آنچنان ميان شيعه و سنى در مناسك حج بيگانگى و تفرقه ايجاد كرده بودند كه در موسم حج سال 1322 در مكه- حرم امن و امان و جايى كه حتى حشرات و وحوش از تعرض در امانند- يك نفر شيعه را به حكم قاضى القضاتِ حجاز، به اتهام نجس كردن خانه خدا گردن زدند؛ به گمان اينكه حج شيعه، كربلا و نجف است و شيعه به مكه مى آيد تا خانه خدا را نجس كند. حالت تهوع آن مرد شيعه را حمل بر نجس كردن خانه خدا كردند! در صورتى كه اگر اين مرد، شيعه نبود اين سوء تفاهم پيش نمى آمد و اگر شيعه را آنطور كه هست مى شناختند، اين فاجعه تأسف انگيز روى نمى داد.

اين واقعه، يك فاجعه فردى نبود و بلكه نمونه اى بود از احساسات بى اساس مخالف و نحوه دادرسى اهل سنت نسبت به شيعه و زنگ خطرى براى خطرات بزرگتر به همين

ص: 94

خاطر چند سال شيعيان از رفتن به مكّه خوددارى كردند. ملك سعود بن عبدالعزيز پادشاه سابق عربستان به تهران آمد، و ملاقات مهمى ميان وى و دبير كل دارالتقريب صورت گرفت. و طى چندين ساعت گفتگو ملك سعود را به سوء تفاهمات بى اساس علماى وهابى و اهداف تقريب، واقف كرد. ملك سعود براى جبران فاجعه اى كه علماى وهابى مرتكب شده بودند چمدانى پر از هدايا كه در آنها 15 جلد قرآن كريم و قطعاتى از روپوش خانه كعبه ضميمه شده بود براى حضرت آيت اللَّه العظمى حاج آقا حسين بروجردى (ره) فرستاد.

آيت اللَّه بروجردى بجز قرآنها و قطعات پرده خانه خدا، بقيه هدايا را همراه با نامه اى كه اينك از نظر مى گذرانيد توسط سفير عربستان در تهران پس فرستادند و هديه ملك سعود را با حديث مفصلى كه وحدت بخش شيعه و سنى در مراسم حج است، پاسخ دادند:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم. سلام اللَّه عليكم و رحمته- أما بعد: فقد بلغنا كتابكم مع السيد يوسف بوعلى، و معه حقيبة كبيرة ذكرتم أنها تحتوى على خمس عشرة نسخة من القرآن الكريم، و على قطع من حزام ستار الكعبة الشريفة، و على ...

... و أن جلالة الملك أمر بإرسالها إلىّ، فتحيرتُ فى الأمر لأن سيرتى عدم قبول الهدايا من الملوك و العظماء، ولكن اشتمال هذه الهدية على القرآن الكريم و ستارالكعبة الشريفة؛ ألزمنى قبولها، فأخذت نسخ القرآن الكريم و القطع من حزام ستارالكعبة الشريفة، و أرسلت الحقيبة «بما بقى فيها» إلى جنابكم هدية منى إلى شخصكم، لأكون على ذكر منكم فى أوقات الصلوات و الدعوات، و لما كان أمر الحج فى هذه السنين بيد جلالة الملك؛ أرسلتُ حديثاً طويلا فى صفة حج رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله وسلم، رواها مسلم فى صحيحه و أبو داود فى سننه و يستفاد منه أكثر أحكام الحج إن لم يكن كلها، لترسله الى جلالة الملك هدية منى إليه، و تبلغه سلامى و تحياتى، و أسأل اللَّه عز شأنه أن يؤلف بين قلوب المسلمين، و يجعلهم يداً واحدة على من سواهم، و يوجههم إلى أن يعملوا بقول اللَّه تعالى: «و اعتصموا بحبل اللَّه جميعاً ولا تفرقوا» و أن يجتنبوا التدابر و التباغض و اتباعالشهوات الموجبة لافتراق الكلمة، و أن يلتزموا بقول اللَّه. «يأيها الذين آمنوا إذا ضربتم فى سبيل اللَّه فتبينوا، ولا تقولوا لمن ألقى إليكم السلام لست مؤمناً تبتغون عرض الحياة الدنيا».

والسلام عليكم و رحمةاللَّه.

ص: 95

حسين بروجردى

*** بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سلام و درود خداوند بر شما باد اما بعد:

نامه شما همراه با چمدانى بزرگ كه نوشته بوديد محتوى 15 نسخه قرآن كريم و تكه هايى از پرده كعبه شريف و هداياى ديگر است توسط آقاى «يوسف بوعلى» رسيد. مرقوم داشته بوديد كه جناب ملك، دستور داده اند كه آنها را براى من بفرستيد. در اين امر تعجب كردم زيرا روش من اين نيست كه هداياى پادشاهان و بزرگان را بپذيرم، ولى از آنجا كه اين هديه مشتمل بر قرآن كريم و پرده كعبه شريف بود ملزم به قبول آن شدم و نسخ قرآن كريم و قطعات پرده كعبه شريف را برداشتم و چمدان را با محتوياتش هديه اى باشد به جنابعالى از سوى من، باشد كه مرا در اوقات نماز و دعا ياد كنيد.

و چون امر حج در اين سالها به دست جناب ملك است، حديثى طولانى در وصف و چگونگى حج پيامبر خدا (ص) را مى فرستم، كه آن را مسلم در صحيحش و ابوداود در سننش روايت كرده است و بيشتر احكام حج از آن استفاده مى شود؛ اگر نگوييم تمامى احكام حج، تا هديه اى باشد از جانب من براى جناب ملك. از خداوند عز شأنه مى خواهم كه دلهاى مسلمانان را به يكديگر پيوند دهد و آنان را در برابر بيگانگان، يد واحده قرار دهد، و متوجه عمل به فرموده خداى تعالى گرداند كه مى فرمايد:

«واعتصما بحبل اللَّه جميعاً ولا تفرقوا»

«همگى به ريسمان محكم الهى چنگ زنيد و پراكنده نشويد.»

و از پشت كردن به يكديگر و دشمنى و پيروى از هواهاى نفسانى كه موجب افتراق كلمه مى شود اجتناب ورزند، و همگى به گفته خداوند ملزم شوند كه مى فرمايد:

«يأيها الذين آمنوا إذا ضربتم فى سبيل اللَّه فتبيّنوا، ولا تقولوا لمن ألقى إليكم السلام لست مؤمناً تبتغون عرض الحياة الدنيا».

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا گام برمى داريد نسبت به طرف مقابل تحقيق كنيد، و به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوييد: مسلمان نيستى، آن هم به طمع اينكه سرمايه ناپايدار دنيا را به غنيمت گيريد.»

والسلام عليكم و رحمةاللَّه (1)

حسين بروجردى

حديث اهدايى آيت اللَّه بروجردى به برادران اهل سنت

حجةالاسلام والمسلمين واعظزاده خراسانى دبير كل «مجمع التقريب» درباره حديث حج پيامبر (ص) اهدايى


1- به نقل از مجله رسالة الاسلام قاهرهٰ سال 8 شماره 1ٰ جمادى الآخر 1375ٰ ص 107- 105.

ص: 96

آيت اللَّه العظمى بروجردى رساله اى تحقيقى تحت عنوان «حج در سنت» نوشته اند كه به فارسى و عربى چاپ و منتشر شده است.

اين حديث طولانى كه مجامع حديثى شيعه و سنى بجز بخارى آن را نقل كرده اند حديثى است مشترك بين شيعه و سنى كه همگى آن را از امام صادق و امام باقر (ع) از جابر صحابى رسول خدا نقل كرده اند. در اين حديث، حج تعليمى پيامبراكرم (ص) در حجةالوداع از اول تا آخر توصيف شده است و محور و منبعى براى اكثر احكام حج بلكه تمامى آن، ميان همه مذاهب اسلامى اعم از شيعه و سنى است.

از جمله منابعى كه مناسك حج پيامبر (ص) را در حجةالوداع از امام باقر و امام صادق نقل كرده اند عبارتند:

1- صحيح مسلم (204- 261 ق) ج 8، ص 170.

2- سنن ابو داود (202- 275 ق) ج 1.

3- سنن دارمى (181- 255 ق) ج 2، ص 44.

4- سنن ابن ماجه (207- 275 ق) ج 2، ص 1022.

5- مسند احمد بن حنبل (164- 241 ق) ج 3، ص 320.

6- سنن نسائى (215- 303 ق) ج 5.

7- السنن الكبرى بيهقى (384- 458 ق) ج 5، ص 6.

8- الكافى، كلينى ج 4، ص 24.

9- تهذيب الاحكام، شيخ طوسى ج 5، ص 454.

10- من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 2، ص 153 و 155.

11- الموطاء، مالك (93- 179 ق) ص ص 238، 243، 245، 256.

12- طيقات الفقهاء، و اقدى (168- 230 ق) ج 2، ص 177، 186.

13- جامع ترمذى، ج 4، ص 30، 33، 88، 90، 94، 99.

14- المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى (321- 405 ق) ج 1، ص 455.

ابن كثير در كتاب «البداية والنهاية» خود، بيشتر احكام حج را از اين حديث (حجةالوداع) استنباط كرده كه مورد استفاده اهل سنت است.

متن حديث جابر به نقل از سنن ترمذى

(84) باب حجة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلّم

3074- حدَثنا هِشَامُ بْنُ عَمَّار. ثنا حَاتِمُ بْنُ إسْمَاعِيلَ. ثنا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبيِه؛ قَالَ: دَخَلْنَا عَلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إلَيْهِ سَألَ عَنِ

ص: 97

الْقَوْم. حَتَّى انْتَهَى إلَىَّ. فَقُلْتُ: انا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ الْحسَيْنِ. فَأَهْوَى بِيَدِهِ إلَى رَأْسِى فَحَلَّ زِرِّى الْأعْلَى. ثُمَّ حَلَّ زِرَّى الْأسْفَلَ. ثُمَّ وَضَعَ كَفَّهُ بَيْنَ ثَدْيَىَّ، وَ أنَا يَوْمَئِذٍ غُلَامٌ شَابَ. فَقَالَ مَرْحَباً بِك.

سَلْ عَمَّا شِئتَ. فَسَألْتُهُ، وَ هُوَ أعْمى. فَجَاء وَقْتُ الصَّلَاةِ فَقَامَ فىِ نِسَاجَةٍ مُلْتَحِفاً بِهَا. كُلَّمَا وَضَعَهَا عَلَى مَنْكِبِهِ رَجَعَ طَرَفاها الَيْهِ، مِنْ صِغَرِهَا، وَ رداؤُهُ إلَى جَانِبِه عَلَى الْمِشْجَبَ. فَصَلَّى بِنَا.

فَقُلْتُ: أخْبِرْنَا عَنْ حَجَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. فَقَالَ بِيَدِهِ، فَعَقَدَ تِسعاً وَ قَالَ: إنَّ رَسوُلَ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم مَكثَ تِسْعَ سِنِينَ لَمْ يُحَجّ.

فَأذَّنَ فىِ النَّاسِ فىِ الْعَاشِرَة: أنَّ رَسوُلَ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم حَاجٌّ. فَقَدِمَ الْمَديِنَةَ بَشَرٌ كَثِيرٌ.

كُلَّهُمْ يَلْتَمِسُ أنْ يَاْتَمَّ بِرَسوُلِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم وَ يَعْمَلَ بِمِثْلِ عَمَلِهِ. فَخَرَجَ وَ خَرَجْنَا مَعَهُ.

فَأتَيْنا ذَاالْحُلَيْفَةِ. فَوَلَدَتْ أسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ مُحَمَّدَ بْنَ أبِى بَكْرٍ فَأرْسَلَتْ الَى رَسوُلِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم: كَيف أَصْنَعُ؟ قَالَ «اغْتَسِلِى وَ اسْتَنْقِرى بِثَوْبٍ وَ أَحْرِمِى». فَصَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم فىِ الْمَسْجِدِ ثُمَّ رَكِبَ الْقَصْوَاءَ. حَتَّى إذَااسْتَوَتْ بِهِ نَاقَتُهُ عَلَى الْبَيْدَاء (قَالَ جَابِرُ) نَظَرْتُ إلَى مَدّ بَصَرِى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، بَيْنَ رَاكِبٍ وَ مَاشٍ. وَ عَنْ يَمِيِنِه مِثْلُ ذلِك، وَ عَنْ يَسَارِهِ مِثْلُ ذلِك وَ مِنْ خَلْفِهِ مِثْلُ ذلِك. وَ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم بَيْنَ أَظْهُرِنَا وَ عَلَيْهِ يَنْزِلُ الْقُرْآنُ وَ هُوَ يَعْرِفُ تَأْوِيلَهُ. مَا عَمِلَ بِهِ مِنْ شَىْ ءٍ عَمِلْنَا بِهِ. فَأَهَلَّ بِالتَّوْحِيدِ «لَبَّيْك الَّلهُمَّ لَبَّيْك، لَبَّيْك لَا شَرِيك لَك لَبَّيْك، إنَّ الْحَمْدَ وَ وَالنعمَة لَك وَالْمُلك، لَا شَرِيك لَك». وَاهَلَّ النَّاسُ بِهاالَّذِى يُهِلُّونَ بِهِ. فَلَمْ يَرُدَّ رَسوُلُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم عَلَيْهِمْ شَيْئاً مِنْهُ. وَلَزِمَ رَسوُلُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم تَلْبِيَتَهُ. قَالَ جَابِرٌ: لَسْنَا نَنْوِى إلَّاالْحَجَّ، لَسْنَا نَعْرِفُ الْعُمْرَةَ. حَتَّى إذَا أَتيْنا الْبَّيْتَ مَعَهُ، اسْتَلَمَ الرُّكْنَ. فَرَمَلَ ثَلَاثاً، وَ مَشْىَ أَرْبَعاً. ثُمَّ قَامَ إلَى مَقَامِ إبْرَاهِيمَ فَقَالَ «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إبْرَاهِيمَ مُصَلًّى». فَجَعَلَ الْمَقَامَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْبَيْتِ. فَكَانَ أَبِى يَقوُلُ (وَلَا أَعْلَمُهُ إلَّاذَكَرَهُ عَنِ النبِىِّ (صلى اللَّه عليه وسلم): إنَّهُ كَانَ يَقْرَأُ فِى الرَّكْعَتَيْنِ: «قلْ يَا ايُّهَاالكَافِروُنَ» وَ «قُلْ هَوَاللَّهُ أَحَدٌ.» ثُمَّ رَجَعَ إلَى الْبَيْتِ فَاسْتَلَمَ الرُّكْنَ. ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْبَابِ إلَى الصَّفَا. حَتَّى إذَا دَنَا مِنَ الصَّفَا قَرَأَ «إنَّ الصَّفَا وَالْمَروَةَ مِنْ شَعَائِراللَّهِ.» نَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ بِهِ فَبَدَأَ بِالصَّفَا، فَرَقِىَ عَلَيْهِ، حَتَّى رَأَى الْبَيْتَ، فَكَبَّرَاللَّهَ وَ هَلَّلَهُ وَ حَمِدَهُ وَ قَالَ «لَا إلهَ إلَّااللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيك لَه، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيىِ وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ. لَا إلهَ إلَّااللَّهُ وَحْدَهُ، لَاشَرِيك لَه، انْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ».

ثُمَّ دَعَا بَيْنَ ذلِك وَ قَالَ مِثْلَ هذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. ثُمَّ نَزَلَ إلَى الْمَرْوَةِ فَمَشَى حَتَّى إذَا انْصَبَّتْ قَدَمَاهُ، رَمَلَ فىِ بَطْنِ الْوَادِى، حَتَّى إذَا صَعِدَتَا (يَعْنِى قَدَمَاهُ) مَشىَ حَتَّى أَتَى الْمَرْوَةَ. فَفَعَلَ عَلَى الْمَرْوَةِ كَمَا فَعَلَ عَلَى الصَّفَا. فَلَمَّا كَانَ آخِرُ طَوَافِهِ عَلَى الْمَرْوَةِ قَالَ «لَوْ أَنَّى اسْتَقْبَلْتُ مِنْ أَمْرِى مَا اسْتَدْبَرْتُ لَمْ أَسُقِ الْهَدْىَ، وَ جَعَلْتُهَا غُمْرَةً فَمَنْ

ص: 98

كَانَ مِنْكُم لَيْسَ مَعَهُ هَدْىٌ فَلْيَحْلِلْ وَ لْيَجْعَلْهَا عُمْرَةً». فَحَلَّ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَ قَصَّروُا، إلَّا النَّبِىَّ صلى اللَّه عليه وسلم وَ مَنْ كَانَ مَعَهُ الْهَدْىُ. فَقَامَ سُرَاقَةُ بْنُ مَالِك بْنِ جُعْشُمِ فَقَالَ: يَا رَسُول اللَّهِ! أَلِعَامِنَا هذَا أَمْ لِابَدِ الْأَبَدِ؟ قَالَ، فَشَبّكَ رَسوُلُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم أَصَابِعَهُ فىِ الْاخْرَى وَ قَالَ «دَخَلَتِ الْعُمْرَةُ فىِ الْحَجِّ هكَذا» مَرَّتَيْنِ «لَا، بَلْ لِابَدِ الْأَبَدِ». قَالَ وَ قَدِمَ عَلِىٌّ بِبُدْنِ النبىَّ صلى اللَّه عليه وسلم، فَوَجَدَ فَاطِمَةَ مِمَّنْ حَلَّ وَ لَبِسَتْ ثِيَاباً صَبِيغاً واكْتَحَلَتْ. فَأنكَرَ ذلِك عَلَيْهَا عَلِىٌّ. فَقَالَتْ:

أَمَرَنىِ أَبِى بِهذَا. فَكَانَ عَلِىٌّ يَقُولُ، بِالْعِرَاقِ:

فَذَهَبْتُ إلَى رَسوُلِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم مُحَرِّشاً عَلَى فَاطِمَةَ فىِ الَّذِي صَنَعَتْهُ. مُسْتَفْتِياً رَسوُلَ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم فىِ الّذِي ذَكَرَتْ عَنْهُ، وَ انْكَرْتُ ذلك عَلَيْهَا. فَقَالَ: «صَدَقَتْ.

صَدَقَتْ. مَاذَا قُلْتَ حِينَ فَرَضْتَ الْحَجَّ؟». قَالَ:

قُلْتُ: الَّلهُمَّ! إنَّى أَهِلُّ بِمَا أَهَلَّ بِهِ رَسوُلُك صلى اللَّه عَليه وسلم. قَالَ «فَإنَّ مَعِىَ الْهَدْىَ، فَلَا تَحِلُّ». قَالَ: فَكَانَ جَمَاعَةُ الْهَدْىِ الَّذِى جَاءَ بِهِ عَلِىٌّ مِنَ الْيَمَنِ وَالِذي أَتَى بِهِ النَّبىُّ صلى اللَّه عليه وسلم مِنَ الْمَديِنَةِ مِائَةً. ثُمَّ حَلَّ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَ قَصَّروُا، إلَّا النَّبِىَّ صلى اللَّه عليه وسلم وَ مَنْ كَانَ مَعَهُ هَدْىٌ. فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ وَ تَوَجَّهُوا إلَى مِنىً، أَهَلوُّا بِالْحَجِّ فَرَكِبَ رَسوُلُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم فَصَلَّى بِمِنىً الظُّهْرَ وَالْعَصْرَ وَالْمَغْرِبَ وَالْعِشَاء وَالصُّبْحَ. ثُمَّ مَكَثَ قَلِيلًا حَتَّى طَلَعَتِ الشَّمْسُ. وَ أَمَرَ بِقُبَّةٍ مِنْ شَعَرٍ فَضُرِبَتْ لَهُ بِنَمِرَةَ.

فَسَارَ رَسوُلُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم. لَا تُشُكُّ قُرَيْشٌ الا انَّهُ واقِفٌ عِنْدَ المَشْعَرِالحرامِ اوِالْمُزْدَلَفة كَما كانَتْ قُرَيْش تَصْنَعُ فىِ الْجَاهِلِيَّةً اتى عَرَفةَ فَوَجَدَ القُبَّةَ مِنْ شَعَرٍ فَاحازَ رسوُل اللَّه صلّى اللَّه عليه و سلّم حتّى ضُرِبَتْ لَهُ بِنَمِرَةَ، فَنَزَلَ بِها. حَتَّى إذَا زَاغَتِ الشَّمْسُ، أَمرَبالْقَصْوَاءِ فَرْحِلَتْ لَهُ.

فَرَكِبَ حَتَّى أَتَىْ بَطْنَ الْوَادِى. فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ «إنَّ دِمَاءَكُمْ وَ أَمْوَالَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرَامٌ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هذَا، فىِ شَهْرِكُمْ هذَا، فىِ بَلَدِكُمْ هذَا. أَلَا وَ انَّ كُلَّ شَىْ ءٍ مِنْ أَمَرِالْجَاهِلِيَّةِ مَوْضوُعٌ تَحْتَ قَدَمَىَّ هَاتَيْنِ. وَ دِمَاءُ الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعَةٌ، وَ أَوَّلُ دَمٍ اضَعُهُ دَمٌ رَبِيعُةَ بْنِ الْحارِثِ (كَانَ مُسْتَرْضِعاً فىِ بَنِى سَعْدٍ، فَقَتَلَتْهُ هُذَيْلٌ). وَ رِبَا الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعٌ، وَ أَوَّلُ رِباً أَضَعُهُ رِبَانَا، رِبَا الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَإنَّهُ مُوْضوُعٌ كُلُّهُ. فَاتَّقُوا اللَّهَ فِى النِّسَاءِ، فَإنَّكُمْ أَخَذْتُموُهُنَّ بِأَمَانَةِ اللَّهِ وَ اسْتَحْلَلْتُمْ فُزُوجَهُنَّ بِكَلِمَةِ اللَّهِ. وَ انَّ لَكُمْ عَلَيْهِنَّ أَنْ لَايوطِئْنَ فُرُشَكُمْ أَحَداً تَكْرَهُونَهُ، فَإنْ فَعَلْنَ ذلِك فَاضْرِ بُوهُنَّ ضَرْباً غَيْرَ مُبَرِّجٍ. وَ لَهُنَّ عَلَيْكُمْ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْروُفِ. وَ قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا لَمْ تَضِلوُّا إنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ: كِتَابُ اللَّهِ. وَ أَنْتُمْ مَسْئُولُونَ عَنِّى، فَمَا انْتُمْ قَائِلُونَ؟» قَالُوا: نَشْهَدُ انَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ ادَّيْتَ وَ نَصَحْتَ. فَقَالَ بِإصْبَعِهِ السَّبَّابَةِ الَى السَّمَاءِ، وَ يَنْكُبُهَا إلَى النَّاسِ «اللّهُمَّ! شْهَدْ. الَّلهُمَّ! اشْهَدْ» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. ثُمَّ أَذَنَ بِلَالٌ. ثُمَّ أقَامَ فَصَلّى الظُّهْرَ. ثُمَّ أقَامَ فَصَلّى الْعصْرَ، وَ لَمْ يُصَلِّ بَيْنَهُمَا شَيْئاً. ثُمَّ رَكِبَ رَسوُلُ اللَّهِ صلى اللَّه

ص: 99

عليه وسلم حَتَّى أتَى الْمَوْقِفَ فَجَعَلَ بَطْنَ نَاقَتِهِ إلَى الصَّخَرَاتِ وَ جَعَلَ حَبْلَ الْمُشَاةِ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ اسْتَقَبَلَ الْقِبْلَةَ. فَلَمْ يَزَلْ وَاقِفاً حَتَّى غَرَبَتِ الشَّمْسُ وَ ذَهَبَتِ الصُّفْرَةُ قَلِيلًا. حَتَّى غَابَ الْقُرْصُ. وَ أرْدَفَ أُسْامَةَ بْنَ زَيْدٍ خَلْفَهُ، فَدَفَعَ رَسوُلُ اللَّهِ صلى اللَّهِ عليه وسلم وَقَدْ شَنَقَ الْقَصْوَاءَ بِالزِّمَامِ حَتَّى إنَّ رَأْسَها لَيْصِيبُ مُوْرِك رَحْلِهِ. وَ يَقُولُ بَيَدِهِ الْيُمْنَى «ايُّهَا النَّاسُ! السَّكِينَةَ، السَّكِينَة». كُلَّمَا اتَى حَبْلًا مِنَ الْحِبَالِ أَرْخَى لَهَا قَلِيلًا حَتَّى تَصْعَدَ.

ثُمَّ أَتَى الْمُزْدَلِفَةَ فَصَّلَّى بِهَا الْمَغْرِبَ وَ الْعِشاءَ بِأذَانٍ وَاحِدٍ وَ إقَامَتَيْنِ، وَ لَمْ يُصَلِّ بَيْنَهُمَا شَيْئاً. ثُمَّ اضْطَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ. فَصَلَّى الْفَجْرَ حِينَ تَبَيَّنَ لَهُ الصُّبْحُ، بِأَذَانٍ وَ إقامَةٍ. ثُمَّ رَكِبَ الْقَصْوَاءَ حَتَّى أتَىَ الْمَشْعَرَالْحَرَامَ.

فَرَقِىَ عَلَيْهِ فَحَمِدَاللَّهَ وَ كَبَّرَهُ وَ هَلَلَّهُ. فَلَمْ يَزَلْ وَاقِفاً حَتَّى أسْفَرَ جِدَّاً. ثُمَّ دَفَعَ قَبْلَ أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ. وَ أرْدَفَ الْفَضْلَ بْنَ الْعَبَاسِ، وَ كَانَ رَجُلًا حَسَنَ الشَّعْرِ، أبْيَضَ، وَ سيِماً. فَلَمَّا دَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم، مَرَّالظُّعُنُ يَجْرِينَ فَطَفِقَ يَنْظُرُ إلَيْهِنَّ. فَوَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم يَدَهُ مِنَ الشِّقِّ الآخَرِ. فَصَرَفَ الْفَضْلُ وَجْهَهُ مِنَ الشِّقِّ الآخَرِ يَنْظُرُ. حَتَّى أتَىَ مُحَسِّراً، حَرَّك قَلِيلًا، ثُمْ سَلَك الطَّرِيقَ الْوُسْطَى الَّتى تُخْرِجُك إلَى الْجَمْرَةِ الْكُبْرَى. حَتَّى أتَىَ الْجَمْرَةَ الَّتِى عِنْدَالشَّجَرَةِ.

فَرَمَى بِسَبْعِ حَصَياتٍ، يُكَبِّرُ مَعَ كُلِّ حَصَاةٍ مِنْهَا، مِثْلِ حَصَى الْخَذْفِ، وَ رَمَى مِنْ بِطْنِ الْوَادىِ. ثُمَّ انْصَرَفَ إلَى الْمَنْحَرِ فَنَحَرَ ثَلَاثاً وَ سِتِّينَ بَدَنَةً بِيَدِهِ، وَ أعْطَى عَلِيّاً، فَنَحَرَمَا غَبَرَ، وَ أشْرَكَهُ فِى هَدْيِهِ. ثُمَّ أمَرَ مِنْ كُلِّ بَدَنَةٍ بِبَضْعَةٍ فَجُعِلَتْ فىِ قِدْرٍ فَطُبِخَتْ.

فَأكَلَا مِنْ لَحْمِهَا وَ شَرِبا مِنْ مَرَقِهَا. ثُمَّ أفَاضَ رَسُولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه وسلم إلَى الْبَيْتِ. فَصَلَّى بِمَكَّةَ الظُّهْرَ. فَأتَى بَنِى عَبْدِالْمُطَّلِبِ وَ هُمْ يَسْقُونَ عَلَى زَمْزَمَ. فَقَالَ «انْزِعُوا بَنِى عَبْدِالْمُطَّلِبِ! لَوْلَا أَنْ يَغْلِبَكُمُ النَّاسُ عَلَى سِقأيَتِكُمْ لَنَزَعْتُ مَعَكُمْ».

فَنَاوَلُوهُ دَلْواً فَشَرِبَ مِنْهُ.

جالب اينكه فريقين دو طواف واجب بعد از قربانى و تقصير بجا مى آورند كه با يكى زنان حلال مى شوند منتها شيعه آن را «طواف نساء» مى نامد و اهل سنت آن را «طواف افاضه» و آنگاه بعضى به جهت اختلاف در اسم طواف، حج يكديگر را باطل يا ناقص مى پندارند، در صورتى كه از نظر مراجع شيعه چون امام خمينى (رضوان اللَّه عليه) اگر برادران اهل سنت حج خود را مطابق با مكتب خود درست بجا آورند، حجشان صحيح است و اعاده ندارد:

«اگر شخصى كه سنى و مخالف شيعه است، حج بجا آورد و آنگاه حقانيت شيعه برايش روشن شود، واجب نيست كه حج خود را اعاده نمايد بشرط اينكه مطابق با مذهبش حجش را صحيح بجا آورده باشد، هر چند كه در مذهب ما صحيح نباشد و در اين مورد فرقى ميان مذاهب اسلامى نيست.» (1)


1- امام خمينىٰ تحريرالوسيله؛ مناسك حج چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامى ص 128 و اينكه نظر امام خمينى اين است كه شيعه بايد براى شيعه ذبح كند به اين جهت است كه هر كس بايد اعمالش را طبق مذهب مورد اعتقادش آن هم بطور صحيح انجام دهدٰ و در مسأله ذبح و تسميهٰ شرايط بعضى از فرق اهل سنت با شيعه فرق مى كندٰ والا امام خمينى صريحاً ذبيحه برادران اهل سنت را حلال مى دانند و در تحريرالوسيله ج 20ٰ ص 154 مى فرمايند: >در اينكه آنچه در دست مسلمان گرفته مى شود مباح استٰ فرقى ندارد كه مسلمان شيعه باشد يا سنى كه معتقد به طهارت پوست مردار با دباغى است و ذبح اهل كتاب را حلال مى داند و شرايطى را كه ما در ذبح معتبر مى دانيم رعايت نمى كند.<

ص: 100

آيا براستى داستان اختلاف ما مسلمانان همچون داستان آن چهار نفر، فارس و ترك و رومى و عرب نيست كه همه انگور مى خواستند و هر كدام با لفظى آن را ادا مى كردند، و ندانسته به جان هم افتاده بودند؟

ص: 101

جايگاه «حج» در انديشه اسلامى

سيدعلى قاضى عسكر

حج از ديرباز تاكنون از اهميّت ويژه اى در بين مسلمانان برخوردار بوده است، همه ساله صدها هزار مسلمان مشتاق از گوشه و كنار جهان، بسوى سرزمين مقدس مكه و مدينه حركت كرده، با تمامى سختيها و مشقتها خود را به ميقات مى رسانند و لبيك گويان آماده انجام فريضه حج مى شوند.

از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: «... ما من مَلِكٍ ولاسُوقَةٍ يصل الى

ص: 102

الحج الّا بمشقّة فى تغيير مطعم او مشرب او ريح او شمس لا يستطيع ردّها و ذلك قوله عزّوجلّ: و تحمل اثقالكم الى بَلَدٍ لَمْ تكوُنوُا بالغيه الّا بِشِقِ الأَ نْفُسِ انَّ ربّكم لرؤف رحيم». (1)

«هيچ پادشاه و هيچ رعيتى به خانه خدا نمى رسد جز با مشقت و ناگوارى در آب و غذا، و تحمل باد و توفان و تابش خورشيد و اين است معناى كلام خداوند عزّوجل كه فرمود: چارپايان بارهاى شما را بر پشت كشيده، به شهر مى رسانند كه اگر آنها نبودند شما جز با مشقت و جان كندن به مقصد نمى رسيديد همانا پروردگار شما رئوف و رحيم است.»

و نيز هشام ابن حكم از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود: «... و ما احد يبلغه حتى تناله المشقه». «هيچ كس بدون زحمت و مشقت به مكه نمى رسد.» (2)

در گذشته، طولانى بودن راه، نداشتن وسيله نقليه مناسب و مطمئن، نبود امكانات رفاهى و درمانى، ناامنى و وجود سارقين مسلّح ... همه و همه عواملى بودند كه حجاج را با خطر مواجه مى كردند. بسيارى از آنها در بين راه مى مردند و هرگز به وطن باز نمى گشتند.

در سال 402 گروهى از حجاج گرفتار توفان شدند، باد سياهى برآنها وزيدن گرفت، در نتيجه راه آب را گم كرده، عدّه زيادى از آنها مردند. در سال 403، سارقين بيابانگرد، قبل از رسيدن كاروان به محلّ آب، در آنجا فرود آمده برخى از آبگيرها را پركردند و در برخى حنظل ريخته، در كمين حجاج نشستند و پس از ورود، از آنان پول گزافى مطالبه كردند. عطش، زندگى را بر حاجيان تنگ نمود و نزديك به 15 هزار نفر از آنان مردند و تنها تعداد كمى نجات پيدا كردند. (3)

برخى «بنى خفاجه» را از حاجى آزارترين قبايل عرب در اين دوران

دانسته، در باره آنها مى گويند: تعدادى از حجاج را اسير و آنان را وادار به


1- نورالثقلينٰ ج 3ٰ ص 41ٰ ح 15.
2- وسائلٰ ج 11ٰ ص 112.
3- تمدن اسلامىٰ ج 2ٰ ص 357.

ص: 103

چوپانى كردند، پس از گذشت دو سال، مأمورين دولتى توانستند حاجيان را از دست دزدان آزاد كنند. (1)

در سال 405 از بيست هزار حاجى، تنها شش هزار نفر زنده ماندند و بر افراد باقيمانده نيز بحدى شرايط سخت شد كه شتران سوارى و مورد نياز خود را كشته از گوشت آنها براى رفع گرسنگى استفاده كردند. گاهى اوقات حاجيان، گرفتار سيل و خشم طبيعت مى شدند چنانكه در سال 349 وقتى حجاج مصر به كشورشان بازمى گشتند شب هنگام، سيل عظيمى آمد و بسيارى از آنان غرق شدند، آب جنازه ها و اثاثيه شان را به دريا برد. (2)

با توجه به دورى راه و خطرات گوناگونى كه بر سر راه حاجيان وجود داشت آنان كه جان سالم بدر برده، و به سلامت برمى گشتند با عزت و تكريم فراوان به شهر و روستاى خويش وارد مى شدند، و مردم از آنها تجليل فراوان مى كردند.

در باره حاجيان بغدادى نوشته اند كه هنگام ورود در «ياسريه» (حومه بغداد) شب را مى خوابيدند و صبح هنگام وارد شهر مى شدند تا مردم بتوانند از آنها بخوبى استقبال كنند.

حجاج شرق نيز كه از بغداد به وطن خود بازمى گشتند در اين شهر از طرف شخص خليفه مورد استقبال قرار مى گرفتند. (3)

ليكن در برابر اين همه ارزش و عظمت، معاندين با اسلام و عناصر نادان و متحجر، با تبليغات مسموم خود در طول تاريخ، تلاش كرده اند تا از اهميّت و نقش عظيم حج بكاهند و مردم را نسبت به اين فريضه مهم بى رغبت كنند.

ابراهيم بن ميمون براى امام صادق (ع) نقل كرده و مى گويد: در حضور ابوحنيفه نشسته بودم مردى آمد و از او پرسيد: كسى كه حج واجب

را انجام داده، آيا باز هم اگر به حج برود، بهتر است يا آنكه با هزينه حج، بنده اى خريده او را در راه خدا آزاد كند؟ ابوحنيفه پاسخ داده بود: آزاد


1- همان.
2- همان.
3- همان.

ص: 104

كردن بنده بهتر است!

امام صادق (ع) پس از نقل اين مطلب فرمودند: به خدا سوگند كه ابوحنيفه دروغ گفته و فتواى ناحق داده است، به خدا سوگند كه حج خانه خدا بهتر است از خريدن و آزاد كردن يك بنده و بنده ديگر تا برسد به ده بنده، سپس فرمود واى بر ابوحنيفه، آزاد كردن كدام بنده به طواف كعبه و سعى صفا و مروه و فيض عرفه و سرتراشيدن و رمى جمرات خواهد رسيد؟ اگر آنگونه كه ابو حنيفه گفته، باشد (و اين مطلب شهرت پيدا كند) مردم حج خانه خدا را تعطيل خواهند كرد. (1)

در حديثى ديگر عمر بن يزيد مى گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: «حج از آزاد نمودن ده برده بالاتر است و شمردند تا به هفتاد بنده رسيد سپس فرمود يك طواف و دو ركعت نمازش از يك بنده آزاد كردن بالاتر است». 8(2)

از برخى روايات استفاده مى شود كه در آن زمان بر اثر تبليغات غلط، اين انديشه در اذهان تعدادى از متدينين نيز نفوذ كرده بود.

سعيد سمّان مى گويد: من همه ساله به حج مشرف مى شدم در يك سالى كه مردم دچار قحطى و سختى شدند ياران من گفتند: اگر امسال هزينه سفرت را در راه خدا صدقه دهى از حج افضل و برتر است. من به آنها گفتم شما مطمئن هستيد؟ گفتند آرى، من هم هزينه سفر حج را به مستمندان داده و آن سال در خانه ماندم، ليكن در شب عرفه خوابى ديدم كه در نتيجه از كار خود پشيمان شده و با خود گفتم از اين پس به سخن كسى گوش فرا نمى دهم و حج خانه خدا را ترك نمى گويم ... سال بعد به حج رفته و در منى خدمت امام صادق (ع) رسيدم و داستان خود را شرح

دادم، حضرت پس از بيان مطالبى سه مرتبه فرمود: «وانّى له مثل الحجّ؟» انسان با كدام طاعت ديگر مى خواهد به پاداش حج دست يابد؟ ... (3)

اين مسأله بحدى در جامعه جدى شد كه برخى به خود اجازه داده


1- فروع كافىٰ ج 4ٰ ص 259.
2- ثواب الاعمالٰ ج 1ٰ ص 113.
3- فروع كافىٰ ج 4ٰ ص 257.

ص: 105

رسماً به امامان شيعه اعتراض مى كردند:

ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه شخصى به امام سجاد (ع) گفت: شما جهاد در راه خدا را كه كارى مشكل و سخت است رها كرده و حج را كه كارى ساده و آسان است انتخاب كرده ايد؟

راوى مى گويد امام در آن هنگام تكيه داده بودند، يك مرتبه نشستند و به آن شخص فرمودند: واى بر تو آيا آن مطلبى كه رسول خدا (ص) در حجةالوداع فرمود به تو نرسيده است؟ پيامبر (ص) هنگام وقوف به عرفه و در حالى كه خورشيد غروب مى كرد به بلال فرمودند تا از مردم بخواهد ساكت شوند، آنگاه كه مردم سكوت كردند فرمود: خداوند، امروز شما را مورد عنايت قرار داده، نيكوكارتان را آمرزيد و شفاعت نيكوكاران را در حق گنهكارانتان پذيرفت، پس با آمرزش گناهان كوچ كنيد، و از براى آنان كه جرمهايى دارند خشنودى خود را ضمانت كرد. (1)

برخى از قصّه پردازان نيز در دامن زدن به اين طرز تفكر سهيم بوده اند؛ عبدالرحمن ابى عبدالله مى گويد به امام صادق (ع) عرض كردم عده اى از قصّاص مى گويند اگر كسى حج واجب را انجام داده و پس از آن بجاى رفتن به حج، صدقه بدهد براى او بهتر است. امام فرمودند: «دروغ گفته اند! اگر مردم چنين كنند اين بيت تعطيل خواهد شد و حال آنكه خداوند عزوجل اين خانه را وسيله قيام براى مردم قرار داده است». (2)

پس از آنكه بنى اميه، پايه هاى حكومت خويش را تحكيم بخشيده، بر مردم مسلط شدند، با يك برنامه حساب شده مسجد جامع اموى را در دمشق بنا كردند تا مردم را از مدينه منوره و مكه مكرمه منصرف نموده، به

آنجا متوجه كنند و بلكه به جاى كعبه معظمه به حج آن وادار سازند. (3)

عبدالملك بن مروان نيز مردم شام را از رفتن به حج باز مى داشت، مردم به فرياد آمده، به وى گفتند: ما را از حج و زيارت بيت اللَّه الحرام كه يك واجب شرعى است باز مى دارى؟ پاسخ داد محمد بن شهاب زهرى


1- ثواب الاعمالٰ ج 1ٰ ص 111.
2- وسائلٰ ج 11ٰ ص 22.
3- سفرنامه حجٰ لطف الله صافىٰ ص 52.

ص: 106

از رسول خدا (ص) نقل كرده كه آن حضرت فرموده است: بار سفر، بسته نمى شود مگر بسوى سه مسجد: «مسجدالحرام»، «مسجد من» و «مسجد بيت المقدس»، سپس گفت: بيت المقدس براى شما به جاى مسجدالحرام است و اين سنگى كه بر حسب روايت، چون پيامبر (ص) مى خواست به معراج رود پاى خود را بر روى آن گذاشت، براى شما به جاى كعبه است، آنگاه بر آن صخره، قبه اى بنا كرد و پرده هاى ديبا بر آن آويخت و خدمتگزارانى نيز براى آن قرار داده و از مردم خواست همان گونه كه پيرامون كعبه طواف مى كنند برگرد آن بنا طواف نمايند. و در روز عيد، قربانى كرده، سر خود را بتراشند اين رسم در دوران بنى اميه برقرار بود. (1)

ناصر خسرو پيرامون حوادث قرن پنجم مى نويسد: گروهى از اهل شام در موسم حج به قدس آمده مراسمى داشته، گوسفند قربانى مى كنند و گاهى در يك سال بيش از 20 هزار نفر آنجا حاضر مى شوند ... (2)

حجاج بن يوسف ثقفى كه از كارگزاران سفّاك و مشهور اين دوران است از زائرين قبر رسول خدا (ص) مى خواست به جاى قبر پيامبر (ص) گرداگرد قصر عبدالملك طواف كنند. (3)

متوكل، خليفه عباسى نيز براى شكستن حرمت حج و بى اعتبار ساختن آن در جامعه، بنايى در سامرّا شبيه كعبه ساخت و در نزديكى آن، سرزمينهايى را به نام هاى منا و عرفات و ... نامگذارى كرد و آنگاه كه اميران او درخواست رفتن به حج داشتند به آنان پيشنهاد مى كرد در همين جا حج گذارده، طواف كنند. (4)

در همين دوران نيز تعدادى از صوفيه با ايجاد انحراف در اذهان عمومى، مردم را از رفتن به حج برحذر داشته، به كارى ديگر ترغيب مى كردند. يكى از آنان به مريدى از مريدانش مى گويد: «به جاى رفتن به مكه، به خانه ات برگرد و به مادرت خدمت كن.» (5)


1- تارُخ ُعقوبىٰ ج 2ٰ ص 161.
2- همانٰ ص 357.
3- الصحيح من سيرةالنبى صٰ ج 1ٰ ص 21.
4- تمدن اسلامىٰ ج 2ٰ ص 358.
5- همان.

ص: 107

ابو حيان توحيدى متكلم معتزلى مشرب، كتابى نوشته بنام «الحج العقلى اذا ضاق الفضاء عن الحج الشرعى» در آن كتاب نقل مى كند:

نظام الملك وزير ملكشاه، عازم حج شد، چون در كنار دجله خيمه زد فقيرى كه سيماى صوفيان داشت به چادر وزير آمده نامه اى دربسته را به او داد. وقتى وزير نامه را گشود در آن نوشته شده بود كه: پيامبر (ص) را به خواب ديدم فرمود برو به حسن (نظام الملك) بگوى چرا به مكه مى روى؟ حج تو همين جاست مگر ترا امر نكرده بوديم كه پيش اين ترك (ملكشاه) بايستى حاجتمندان امت را يارى كنى؟ نظام الملك پس از خواندن اين نامه از حج منصرف گشته به شهر خويش مراجعت كرد! (1)

در قرن اخير نيز پاره اى از به اصطلاح روشنفكران غربزده و دل به دنياى ديگران بسته، درصدد برآمدند با استفاده از شعر، قصه و داستان و طنز و غيره از ارزش حج كاسته آن را در اذهان عمومى، عملى غير مهم جلوه دهند. گاهى مى گفتند اگر حاجى به جاى رفتن به مكه و طواف خانه خدا پول آن را خرج مستمندان و فقيران جامعه بنمايد ارزش بيشترى دارد، گاهى مى گفتند، چرا پول و ارزى كه با اين زحمت بدست آمده است را در اختيار اعراب قرار داده به حلقوم آنان بريزيم و ...

ليكن برخلاف اينگونه حركتها كه از ديرزمان آغاز و تا عصر ما نيز ادامه يافته، ائمه معصومين (ع) كوشيده اند اين تفكر را تخطئه و مردم را از بركات و ثمرات عظيم حج آگاه سازند.

معاوية بن عمّار از امام صادق (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

هنگامى كه رسول خدا (ص) از عرفات كوچ نمود در «ابطح» يكى از اعراب بيابانى به حضور آن حضرت شرفياب شده، عرضه داشت: من مردى ثروتمندم، قصد حج داشتم هنگام حركت مانعى پيش آمد و نتوانستم به حج مشرف شوم حال شما امر فرماييد من با اين مال كار نيكى انجام دهم كه ثواب حج را درك كنم!


1- همان.

ص: 108

حضرت بسوى كوه ابوقبيس رو كرد و فرمود: «اگر به مقدار اين كوه طلاى سرخ داشته باشى و همه را در راه خدا انفاق كنى به ثواب و بهره اى كه حاجيان رسيده اند نخواهى رسيد». (1)

باز عمر بن يزيد مى گويد كه از امام صادق شنيدم كه مى فرمود: حج از هفتاد بنده آزاد كردن ارزشش بالاتر است، پرسيد: «ما يعدل الحج شئ»؟

قال: «ما يعدله شئ» آيا ارزش چيزى با حج برابرى مى كند؟ فرمود: چيزى با او برابرى نمى كند. (2)

در روايت ديگر آمده است: نماز واجب ارزشش از بيست حج بالاتر است و حج از خانه پر از طلائى كه انسان تمامى آنرا در راه خدا انفاق كند ثواب و ارزشش بالاتر است. (3)

همچنين از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود: «... ليس شيى افضل من الحج الا الصلوة و فى الحج هيهنا صلوة و ليس فى الصلوة قبلكم حج ...»

مرحوم صدوق، نكته لطيفى در تبيين اين روايت و روايات مشابه آن دارد، مى فرمايد: اگر نماز واجب را به تنهايى با حج مقايسه كنيم نماز واجب از بيست حج منهاى نماز، ارزشش بالاتر است، ليكن حجى كه در آن نماز هم هست از نماز به تنهايى افضل است. (4)

در روايت ديگرى حج از نماز و روزه افضل و بالاتر دانسته شده است. (5)

جالب توجه است كه بدانيم در برخى اوقات حج از جهاد در راه خدا

نيز افضل و برتر شمرده شده است.

محمد بن عبدالله مى گويد: به امام رضا (ع) عرض كردم: پدرم براى من نقل كرده كه به اجداد شما- عليهم السلام- گفته شده در همسايگى ما شهرى به نام قزوين وجود دارد كه پايگاه مرزى است و در برابر آنان دشمنى بنام «دَيْلَم» وجود دارد آيا اجازه مى دهيد كه با دشمن جهاد نموده و يا در حال آماده باش دفاعى باشيم؟ و اجداد شما پاسخ داده اند


1- فروع كافىٰ ج 4ٰ ص 258.
2- وسائلٰ ج 11ٰ ص 111.
3- همان ص 112.
4- همان.
5- همانٰ حدُث 14374.

ص: 109

كه «عليكم بهذا البيت و حجوه» بر شما باد كه راه مكه را در پيش گرفته و خانه خدا را زيارت كنيد.

پدرم سه مرتبه اين مطلب را تكرار كرده و همان پاسخ را شنيده است و در آخرين مرتبه آباء بزرگوار شما اين سخن را نيز افزوده اند كه: «آيا شيعه ما رضايت نمى دهد كه در خانه خود بنشيند و دارائى خود را براى اهل و عيال خود خرج كرده و منتظر فرمان ما بماند؟ ...» در پايان مى پرسد آيا اين حديث كه نقل شده صحيح است؟ امام رضا (ع) فرمودند:

آرى صحيح است و سخن حق همان است كه بازگو كرده است. (1)

تأكيد ائمه معصومين (ع) بر اين بوده كه از عظمت حج كاسته نشود و هميشه اين مراسم عظيم عبادى سياسى با شكوه هر چه تمامتر برگزار گردد، لذا از هر فرصتى استفاده كرده و مردم را به انجام حج ترغيب مى فرموده اند:

عذافر مى گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: چه چيز مانع شده كه همه ساله به حج نروى؟ گفتم: فدايت گردم، زن و فرزند! مى گويد امام صادق (ع) به من فرمود هنگامى كه از دار دنيا رفتى چه كسى آنها را اداره مى كند؟ به همسر و فرزندانت سركه و زيتون بخوران و با مازاد آن همه ساله به حج مشرف شو. (2)

امام صادق (ع) با افراد ديگرى نيز، همين برخورد را داشته اند. عيسى

بن ابى منصور مى گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: اى عيسى اگر مى توانى نان را با نمك بخورى و همه ساله به حج بروى اين كار را بكن. (3)

ترغيب و تشويق مردم بحدى است كه امام صادق (ع) مى فرمايد:

«ليس فى ترك الحج خيره» براى ترك حج، استخاره جايز نيست و حتى براى نرفتن به حج نبايد مشورت كرد.

اسحاق بن عمار مى گويد به امام صادق (ع) گفتم: مردى ضعيف الحال


1- فروع كافىٰ ج 4ٰ ص 260.
2- وسائلٰ ج 11ٰ ص 134.
3- همانٰ ج 11ٰ ص 135.

ص: 110

با من در مورد حج مشورت كرد به او گفتم حج نرود آنگاه امام فرمود: «ما اخلقك ان تمرض سنة» و اسحاق بن عمارمى گويد يك سال پس از آن مريض بودم. (1)

يكى از شرايط انجام حج استطاعت مالى است ليكن در روايات حتى كسانى كه مستطيع هم نيستند براى انجام اين فريضه الهى تشويق شده اند.

معاوية بن وهب از افراد مختلفى نقل مى كند كه به امام صادق (ع) گفته اند ما مقروض هستيم آيا پول قرض كرده و حج انجام دهيم؟ امام فرموده اند: آرى [حج وسيله خواهد بود كه] دين او زودتر ادا شود. (2)

در پاره اى از روايات از تجّار خواسته شده تا در طول سال مقدارى از سود حاصله از تجارت را براى حج كنار گذاشته از آن براى انجام فريضه حج استفاده نمايند. (3)

عيسى بن ابى منصور مى گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: اى عيسى دوست مى دارم خداوند در فاصله بين حج گذشته و آينده هميشه تو را در حالتى ببيند كه براى حج [آينده] آماده مى شوى. (4)

امامان معصوم (ع) تنها به تشويق و ترغيب مردم بسنده نكرده، كسانى را كه خانه خدا را ترك نموده تنها بگذارند به هلاكت و نابودى تهديد كرده اند:

على بن ابيطالب (ع) در واپسين لحظات زندگى به فرزندانش وصيت كرده مى فرمايد:

«اللَّه اللَّه فى بيت ربكم لاتخلوه مابقيتم فانه ان ترك لم تناظروا».

«فرزندانم تا زنده هستيد حج خانه خدا را ترك نكنيد كه در چنين صورتى مهلت داده نخواهيد شد.» (5)

و بالاخره اگر با اين همه تشويق، مسلمانان به حج خانه خدا بى توجهى كنند برحاكم اسلامى واجب است تا مردم را براى رفتن به حج مجبور


1- فروع كافىٰ ج 4ٰ ص 271.
2- وسائلٰ ج 11ٰ ص 140.
3- همانٰ ص 143.
4- همانٰ ص 150.
5- نهج البلاغه.

ص: 111

نمايد.

عبداللَّه بن سنان از امام صادق (ع) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«اگر مردم خانه خدا را متروك بگذارند بر امام زمان [حكومت اسلامى] واجب است آنان را به زيارت حج مجبور كند، چه بخواهند چه نخواهند، چرا كه خانه خدا براى حج و زيارت برپا شده است. (1)

اهميت اين امر بحدّى است كه اگر مردم هزينه سفر هم نداشته باشند، بايد از بودجه حكومت اسلامى مخارج سفر آنان تأمين و به حج اعزام شوند. «... فان لم يكن لهم اموال انفق عليهم من بيت مال المسلمين ...». (2)

در قرآن كريم نيز تاركين حج مورد تهديد جدّى قرار گرفته اند ... «و من كفر فانّ اللَّه غنىّ عن العالمين.» (3)

اميد آنكه اين مراسم عظيم دينى هر سال پرشكوهتر از گذشته برگزار و مسلمانان جهان بتوانند در تحقق حج ابراهيمى كه امام راحل و فقيدمان حضرت امام خمينى- قدس سره- براى اقامه آن تلاش فراوان فرمود بيش از پيش موفق گردند.


1- فروع كافىٰ ج 4ٰ ص 272.
2- همان.
3- آل عمران: 97.

ص: 112

ص: 113

آيا غيرمسلمان مى تواند در جزيرةالعرب سكونت كند؟

يعقوب جعفرى

در كتابهاى فقهى براى سرزمين «جزيرةالعرب»، كه خاستگاه نور اسلام و مهبط وحى الهى است، احكام ويژه اى بيان شده است كه مهمترين آنها اين است: «كه در اين سرزمين، غير مسلمان از مشركين و يهود و نصارى و پيروان ساير اديان، حق سكونت ندارند. آنها يا بايد اسلام را بپذيرند و يا از آنجا كوچ كنند».

در اين زمينه، روايات متعددى از طريق فريقين وارد شده كه ما نخست بعضى از آنها را نقل مى كنيم و سپس نظرات و اقوال فقها و دانشمندان شيعه و سنى را مى آوريم و آنگاه محدوده جزيرةالعرب را، كه متعلق اين حكم قرار گرفته است، مورد بحث قرار مى دهيم و در پايان نظر خود را ابراز مى داريم:

1- عن ام سلمه ان رسول اللَّه اوصى عند وفاته: «ان تخرج اليهود و النصارى من جزيرةالعرب.» (1)

«پيامبر در هنگام وفات خود وصيت كرد كه يهود و نصارى از جزيرةالعرب اخراج شوند.»

2- على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر قال: «سالته عن اليهود و النصرانى و المجوسى هل يصلح لهم ان يسكنوا فى دار الهجرة؟ قال:

امّا ان يلبثوا بها فلا يصلح و قال ان نزلوا بها نهارا


1- وسائل الشيعهٰ ج 11ٰ ص 101.

ص: 114

و اخرجوا منها بالليل فلا بأس. (1)

على بن جعفر مى گويد: «از برادرم موسى بن جعفر پرسيدم كه آيا صلاحيت دارد كه يهود و نصارى و مجوس در دارالهجرة (مدينه) سكونت كنند؟ فرمود: اينكه در آنجا توقف كنند روا نيست ولى اگر روز، به آنجا وارد شوند و شب از آنجا بيرون روند، اشكال ندارد.»

3- عن ابى عبداللَّه عليه السلام انه قال: «لا يدخل اهل الذمه الحرم و لا دار الهجره و تخرجون منها.» (2)

امام صادق فرمود: «اهل ذمه داخل حرم و دارالهجره نشوند و از آنجا اخراج گردند.»

4- عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه:

«اخرجوا المشركين من جزيرةالعرب.» (3)

پيامبر فرمود: «مشركين را از جزيرةالعرب بيرون كنيد.»

5- عن رسول اللَّه قال: «لأخرجنّ اليهود و النصارى من جزيرةالعرب حتى لا ادع الّا مسلماً.» (4)

پيامبر (ص): «يهود و نصارى را از جزيرةالعرب بيرون خواهم كرد، تا جائى كه غير مسلمانى در آن باقى نگذارم.»

6- عن ابى هريرة قال: «بينما نحن فى المسجد خرج النبى (ص) فقال: انطلقوا الى يهود فخرجنا حتى جئنا بيت المدارس فقال: اسلموا تسلموا و اعلموا انّ الارضِ للَّه و رسوله و انّى اريد ان اجليكم من هذه الارض فمن يجد منكم بماله شيئا فليبعه و الّا فاعلموا انّ الأرضِ للَّه و رسوله. (5)

ابوهريره مى گويد: «ما در مسجد بوديم كه پيامبر خارج شد و فرمود: به طرف يهود برويد.

همگى خارج شديم و به خانه مدرس آنها رفتيم، حضرت فرمود: مسلمان شويد تا در امان باشيد و بدانيد كه زمين از آن خدا و پيامبر اوست و من اراده كرده ام كه شما را از اين زمين بيرون كنم، پس هريك از شما چيزى از مال خود را يافت بفروشد وگرنه بدانيد كه زمين از آن خدا و پيامبر اوست.»

الف- نظرات علماى شيعه

1- محقق حلى:

«بنا به قول مشهور جايز نيست كه اهل ذمه در حجاز اقامت كنند و گفته شده است كه منظور از «حجاز»، مكه و مدينه است و در جواز عبور و حمل طعام، ترديد است و كسى كه اجازه داده، آن را محدود به سه روز كرده است و نيز اهل ذمه نمى توانند در جزيرةالعرب سكونت كنند». (6)

2- شيخ طوسى:

«بر هر مشركى ممنوع است كه در حرم حجاز از جزيرةالعرب، اخذ وطن كند و اگر صلح شد بر اينكه در آنجا سكونت كند آن صلح باطل است، زيرا از ابن عباس روايت


1- همان.
2- مستدرك الوسائلٰ ج 2ٰ ص 262.
3- صحيح بخارىٰ ج 4ٰ ص 212.
4- سنن ابى داودٰ ج 2ٰ ص 43؛ المنتفىٰ ص 407.
5- التاج الجامع للاصولٰ ج 4ٰ ص 403.
6- شرايع الاسلامٰ ص 94.

ص: 115

شده كه پيامبر به سه چيز دستور داد: يكى هم اينكه فرمود مشركين را از جزيرةالعرب بيرون كنيد». (1)

3- شهيد اوّل:

«براى ذمى جايز نيست كه در حجاز و جزيرةالعرب سكونت كند و حد آن از عدن تا عبادان از لحاظ طول و از تهامه تا شام از لحاظ عرض است.» (2)

4- علامه حلى:

«بر مشرك از ذمى و حربى جايز نيست كه در حجاز سكونت كند و اجماع بر آن قائم است، زيرا ابن عباس از پيامبر نقل كرده كه به سه چيز وصيت نمود از جمله فرمود: مشركين را از جزيرةالعرب اخراج كنيد و فرمود: دو دين در جزيرةالعرب جمع نمى شود. (3) باز علامه حلى مى گويد: جايز نيست براى كافر حربى و يا ذمى كه در حجاز ساكن شود اجماعاً.» (4)

5- شهيد ثانى:

«قول به اينكه اهل ذمه نمى توانند در حجاز سكونت كنند به مشهور نسبت داده شده و از طرق ما روايتى در اين مورد در دست نيست اما در تذكره براى اين مسأله، ادعاى اجماع شده است بنابراين، عمل به آن متعين است و اقوى اين است كه سكونت آنها در مطلق حجاز حرام است كه شامل مكه و مدينه وطايف و شهرهاى ميان آنها مى شود.

چون عرف و لغت به آن دلالت دارد». (5)

6- صاحب جواهر:

«وطن گرفتن يهود و نصارى در حجاز بنا به مشهور جايز نيست بلكه در «منتهى» ادعاى اجماع شده و از مبسوط و تذكره هم نقل اجماع شده است و همان حجت در مسأله است به علاوه سيره قطعيه داريم كه ممكن است از آن نيز استفاده اجماع شود.

مضافاً بر اينكه خبر دعائم (6) و خبر ابن جراح كه از طريق عامه نقل شده بر آن دلالت دارد». (7)

ب- اقوال علماى سنى

1- ابن قدامه:

«جايز نيست براى احدى از كفار كه در حجاز ساكن بشوند. مالك و شافعى نيز همين عقيده را دارند جز اينكه مالك گفته است كه آنها بايد از همه ارض عرب، كوچ داده شوند، زيرا كه پيامبر خدا فرموده دو دين در جزيرةالعرب جمع نمى شود». (8)

2- ابوالحسن ماوردى:

«مشرك از ذمى و معاهد نمى تواند در حجاز سكونت كند. البته ابوحنيفه آن را جايز


1- المبسوطٰ ج 2ٰ ص 47
2- دروسٰ ص 163.
3- منتهى المطلبٰ ص 971.
4- تذكرةالفقهاٰ ج 1ٰ ص 445.
5- مسالك الافهامٰ ج 1ٰ ص 124.
6- منظور از خبر دعائمٰ همان روايت امام صادق كه ما به عنوان روايت سوم از مستدرك نقل كرديم.
7- جواهرالكلامٰ ج 21ٰ ص 289.
8- مغنى ابن قدامهٰ ج 10ٰ ص 603.

ص: 116

دانسته اما روايت شده است كه آخرين چيزى كه پيامبر به آن وصيت نمود اين بود كه دو دين در جزيرةالعرب جمع نشود. عمر بن خطاب اهل ذمه را از حجاز كوچ داد و براى كسانى از آنها كه به عنوان تاجر يا صنعتگر به حجاز مى آمدند، اجازه سه روز اقامت مى داد و پس از سه روز اخراج مى شوند». (1)

3- ابن قيم جوزيه:

«مالك گفته است كه كفار بايد از همه جزيرةالعرب كوچ داده شوند و شافعى گفته كه آنها از حجاز منع مى شوند و آن عبارت است از مكه و مدينه و يمامه و اطراف آنها. اما غير حرم از آن، حكمش اين است كه كافر كتابى و غيركتابى از سكونت و اقامت در آن منع شود. البته با اجازه امام و به جهت مصلحتى مى توانند داخل شوند، مانند رسانيدن نامه و يا حمل كالاهايى كه مسلمانان به آن احتياج دارند». (2)

4- ابن اثير:

«طبرى گفته است بر امام است كه هركسى را كه مسلمان نيست از هر شهرى كه مسلمانان در آنجا غلبه دارند و تسلط يافته اند بيرون كند؛ البته در صورتى كه مسلمانان به آنها احتياج نداشته باشند، مانند كار كردن در زمين و غير آن و به خاطر همين احتياج بود كه عمر آنها را در عراق و شام تثبيت كرد.

طبرى گمان كرده است كه حكم مخصوص جزيرةالعرب نيست، بلكه هر جايى كه حكم آن را داشته باشد ملحق به جزيرةالعرب مى شود». (3)

از نمونه هايى كه نقل گرديد بخوبى روشن مى شود كه تقريباً اكثريت قاطع مسلمانان معتقد به عدم جواز سكونت و اقامت غيرمسلمانان در حجاز و يا جزيرةالعربند و تنها ابوحنيفه در اين مسأله حكم به جواز داده است.

در ميان فقهاى شيعه، با توجه به اجماعى كه علامه حلى در دو كتاب منتهى و تذكره، ادعا نموده است و نيز با توجه به اينكه نقل خلافى از فقها نشده است به نظر مى رسد كه حكم مسأله واضح و روشن است، اما بايد ديد كه محدوده حجاز و جزيرةالعرب تا كجاست و آيا اين حكم را كه خلاف قواعد و عمومات است مى توان بطور گسترده در كليه مواردى كه احتمال شمول عام در آن وجود دارد قبول كرد و يا بايد به قدر متيقن، اكتفاء كرد؟ و قدر متيقن كجاست؟

در تعريف جزيرةالعرب و حجاز، سخنان بسيارى گفته شده است؛ محقق از بعضى نقل مى كند كه مراد از حجاز، مكه و مدينه و مراد


1- ماوردىٰ الاحكام السلطانيهٰ ص 167
2- احكام اهل الذمهٰ ص 184.
3- فتح البارىٰ ج 6ٰ ص 272.

ص: 117

از جزيرةالعرب، مكه و مدينه و يمن و توابع آنهاست. و از برخى ديگر نقل مى كند كه منظور از جزيرةالعرب منطقه اى است كه طول آن از عدن تا آبادان و عرض آن از تهامه تا نزديكيهاى شام است. (1)

علامه حلى معتقد است كه مراد از جزيرةالعرب همان حجاز است و حجاز عبارت است از مكه و مدينه و يمامه و خيبر و ينبع و فدك و اطراف آنها. و به اين علت، اين منطقه را «حجاز» مى گويند كه ميان نجد و تهامه، حاجز است. علامه اضافه مى كند علت اينكه گفتيم منظور از جزيرةالعرب حجاز است آن است كه اگر چنين نباشد، بايد اهل ذمه را از يمن هم اخراج كرد در حالى كه اين طور نيست. (2)

شوكانى مى گويد: اصمعى گفته است كه جزيرةالعرب از نظر طول از عدن تا عراق و از نظر عرض از جده تا نزديكيهاى شام است و علت اينكه به اين منطقه جزيره گفته مى شود اين است كه درياى هند و درياى فارس و حبشه آن را دربرگرفته و صاحب قاموس گفته، جزيرةالعرب منطقه اى است كه آن را درياى هند و درياى شام و دجله و فرات دربرگرفته است يا بگوييم از عدن تا اطراف شام و از جده تا سبزه زارهاى عراق است. (3)

صاحب جواهر پس از نقل كلام اصمعى و چند قول ديگر مى گويد: مى توان گفت كه مراد اينان فقط تفسير كلمه است وگرنه سيره، دلالت دارد بر اينكه كفار را از همه اين مناطق بيرون نمى كردند و علت اينكه جزيرةالعرب به اين نام، ناميده شده، اين است كه درياى هند (كه همان درياى حبشه است) و درياى فارس و فرات آنجا را احاطه كرده و اينكه به عرب نسبت داده شده به اين جهت است كه عربها در آنجا سكونت كرده اند. (4)

در اينجا سخنى هم از ياقوت حموى و ابن منظور نقل مى كنيم و سپس به تحقيق مسأله مى پردازيم. ياقوت در مورد حجاز مى گويد: حجاز عبارت است از رشته كوههايى كه ميان تهامه و نجد كشيده شده است. و سپس از اصمعى نقل مى كند كه مكه، تهامى است و مدينه و طايف حجازى. (5)و در مورد جزيرةالعرب مى گويد: علت اينكه به آنجا جزيرةالعرب گفته مى شود اين است كه درياها و نهرها از هر طرف آنجا را احاطه كرده و سپس مى گويد: جزيرةالعرب پنج قسمت است تهامه و حجاز و نجد و عروض و يمن. (6)

ابن منظور در تحديد جزيرةالعرب اقوالى


1- شرايع الاسلامٰ ص 94.
2- منتهىٰ ص 971.
3- نيل الاوطارٰ ج 8ٰ ص 65.
4- جواهر الكلامٰ ج 21ٰ ص 291.
5- معجم البلدانٰ ج 2ٰ ص 218.
6- همان مدركٰ ص 137.

ص: 118

را نقل مى كند از جمله آنكه طول آن از گودال ابوموسى تا آخر تهامه و عرض آن از ريگزار يبرين تا آخر سماوه است. سپس اضافه مى كند كه مالك بن انس گفته جزيرةالعرب همان مدينه است. (1)

تحقيق در مسأله

با بررسى روايات و اقوال علما معلوم مى شود كه از نظر فقه اسلامى، سكونت و اقامت كفار در جزيرةالعرب و حجاز، جايز نيست و مى توان گفت كه از مسلمات فقه است. عمده اين است كه بدانيم اين حكم بر چه مناطقى شامل است؟

در اين باره مى گوييم كه اين حكم، يك حكم خلاف قاعده و خلاف اصل است و لذا بايد به قدر متيقن اكتفاء نمود و عام را بر خاص حمل كرد. قدر متيقن در اينجا شهرهاى مكه و مدينه است و چون اين دو شهر، مهبط وحى و مركز حكومت اسلامى هستند و قداست ويژه اى دارند چنين حكمى در باره آنها صادر شده است، بخصوص از نظر فقه شيعى نمى توان حكم را به غير از حرمين شريفين تعميم داد زيرا دليل ما براى اين حكم (تعميم) دو چيز است:

1- اجماع ادعايى علامه حلى.

2- چند حديث كه بعضى از آنها از لحاظ سند و بعضى ديگر از لحاظ دلالت، قصور دارد.

اجماعى كه علامه حلى در دو كتاب خود ادعا كرده، اجماع منقول است و مهمتر اينكه دليل اجماع هم ذكر شده و آن يك حديث از طرق عامه است كه از ابن عباس نقل كرده اند (متن حديث را قبلًا آورده ايم) چنين اجماع مستندى نمى تواند مطلب را ثابت كند و بر فرض قبول اجماع و تاييد آن با سيره قطعيه- كه به گفته صاحب جواهر مى توان از آن هم استفاده اجماع نمود- بايد بگوييم كه علامه تنها درباره حجاز ادعاى اجماع كرده و نه جزيرةالعرب، و اطلاق حجاز بر مكه و مدينه، امر شايعى است و چون حكم، يك حكم خلاف اصل است، لذا لازم است كه به همان اكتفاء كرد.

و اما روايات مسأله كه در كتابهاى روايى شيعه وارد شده، تنها روايتى كه در آن جزيرةالعرب آمده روايت ام سلمه است كه صاحب وسائل آنرا از مجالس ابن الشيخ كه همان امالى طوسى است نقل فرموده است و بسيارى از رواة آن مجاهيل هستند و بعضى از آنها حتى در كتب رجالى عنوان نشده اند. به نظر مى رسد كه اين روايت همان روايت عامه


1- لسان العربٰ ج 4ٰ ص 134.

ص: 119

است كه از ابن عباس نقل كرده اند و به اين صورت به كتابهاى ما هم راه يافته است.

و اما دو روايت ديگرى كه از طريق خاصه نقل شده و ما قبلًا آنها را آورديم (يعنى روايت على بن جعفر و روايت دعائم الاسلام) هر چند از نظر سند مى توان آنها را قبول كرد، بخصوص روايت على بن جعفر كه در تهذيب شيخ هم وارد شده است، ليكن دلالت آنها بر اخراج كفار از همه جزيرةالعرب يا حتى حجاز، ممنوع است زيرا روايت على بن جعفر سكونت كفار را فقط در دارالهجرة كه همان مدينه است منع مى كند و روايت دعائم الاسلام، دارالهجره و حرم يعنى مدينه و مكه را ذكر مى كند.

البته حرمت ورود مشركين به مكه از آيه شريفه «انما المشركون نجس فلايقربوا المسجد الحرام». (1) نيز مستفاد مى شود. البته نه بدين جهت كه همه شهر مكه را مى توان مسجدالحرام گفت چنانچه بعضى احتمال داده اند. (2) بلكه از اين جهت كه فرموده «لايقربوا» يعنى به مسجدالحرام نزديك نشوند و ورود به مكه نزديك شدن به مسجدالحرام به حساب مى آيد.

هر چند كه ما احتمال مى دهيم كه اين آيه مربوط به ورود يا سكونت و اقامت مشركين در مكه نيست بلكه آيه شريفه در مقام منع مشركين از شركت در مراسم حج است كه از سال نهم هجرت و پس از خواندن سوره برائت به وسيله اميرالمؤمنين على- عليه السلام- اين حكم اعمال گرديد.

مطلب ديگر اينكه شهيد ثانى فرموده است كه روايتى در مسأله از طريق ما وارد نشده است. (3) در حالى كه ديديم كه از طريق ما هم رواياتى نقل شده است، مگر اينكه منظور شهيد ثانى اين باشد كه ما روايتى كه در آن، لفظ حجاز و جزيرةالعرب آمده باشد نداريم، كه در اين صورت حق با ايشان است.

به هر حال ما تصور مى كنيم كه با توجه به منطوق دو روايتى كه ذكر شد و با توجه به اينكه حكم مسأله خلاف قاعده و خلاف اصل است و نبايد از قدر متيقن تجاوز نمود، حكم اخراج كفار فقط شامل مكه و مدينه مى شود اما احتياط اقتضا مى كند كه آنها از تهامه و حجاز و نجد و حتى از كل جزيرةالعرب اخراج شوند.


1- توبه: 28.
2- طبرسىٰ مجمع البيانٰ ج 5ٰ ص 32.
3- مسالك الافهامٰ ج 1ٰ ص 124.

ص: 120

ص: 121

مزار بقيع

على اكبر حسنى اين مبارك بقعه را، حاجت به نور ماه نيست در دل هر ذره، خورشيدى نهان دارد بقيع بقيع: مقدس ترين و با فضيلت ترين «شفق» مكانها، پس از قبر پيامبر گرامى اسلام (ص) در مدينه است. اين مكان مقدس كه محلّ دفن چهار امام معصوم- عليه السلام-، همسران و فرزندان رسول خدا (ص)، جمع كثيرى از صحابه و ياران آن حضرت و تعداد زيادى از علما، شهدا و بزرگان اسلام است، از ديدگاه تاريخى و معنوى، داراى ارزش فوق العاده اى است. و همين نكته موجب شد، تا در اولين شماره اين مجلّه، جهت آشنايى خوانندگان محترم به شناخت و معرفى اين مكان شريف و بزرگانى كه در آن مكان آرميده اند، بپردازيم. بقيع و معانى آن قبرستان بقيع را كه قديمى ترين قبرستان مدينه است «جنةالبقيع» هم مى نامند. و از آنجا كه در اين مكان مقدس، درختى به نام «غرقد» بوده، به «بقيع الغرقد» نيز معروف است. بقيع در زبان عرب، به جايگاه وسيع، يا مكانى كه در آن درخت و ريشه هاى درخت باشد اطلاق مى شود. در مجمع البحرين آمده است: «البقيع من الارض: المكان المتّسع (قيل) و لا يسمّى بقيعاً الّا فيه شجرا و اصولها، و منه، بقيع الغرقد». بعضى مى گويند: بقيع به معنى توتستان، و بقعه، و مزرعة نيز آمده است. در كنار بقيع الغرقد، قطعه ديگرى، به نام «بقيع العمّات» بوده است كه در اين اواخر ديوار بين دو بقيع را برداشته، و هر دو قسمت را به صورت يك قبرستان درآورده اند. بقيع در كجا واقع شده است؟ بقيع در سمت شرقى مسجدالنبى (ص)، و در حال حاضر تقريباً در وسط شهر مدينه واقع شده، كه از شمال به شارع عبدالعزيز، و از شرق به شارع ستين، و از جنوب به شارع

ص: 122

باب العوالى، و از غرب به شارع ابى ذر، محدود شده است. در گذشته، ديوارهاى بقيع، از گل و خشت خام درست شده بود، كه بعداً دورتا دور اين قبرستان را با بلوك هاى سيمانى ديوار كشيده و روى ديوار نيز نرده ها و پنجره هايى، نصب كردند. متأسفانه تا چند سال پيش، درب بقيع تنها براى دفن جنازه ها باز مى شد و در غير آن، بسته بود. وليكن از سال 1365 شمسى و به دنبال درخواست مردم مسلمان ايران و اقدامات مسؤولين ايرانى، در ساعاتى از روز، درب آن به روى زائران گشوده مى شود. فضيلت بقيع پيامبر اكرم (ص) فرمود: سرزمين بقيع، نخستين مكانى است كه در روز قيامت شكافته مى شود، و مدفونين آن سر از خاك بيرون مى آورند، و پس از آن زمين مكّه. و در روز قيامت، هفتاد هزار نفر از بقيع، در صحراى محشر حاضر مى گردند كه صورتشان

مانند ماه شب چهارده مى درخشد، و بدون حساب نيز داخل بهشت مى شوند. به گواهى تاريخ، پيامبر اسلام (ص) بارها و حتى در نيمه هاى شب به زيارت بقيع مى رفت و براى خفتگان در آن، طلب مغفرت مى كرد و مى فرمود: خدايا اهل بقيع را بيامرز. و نيز مى فرمود: مأموريت دارم تا بر اهل بقيع درود بفرستم: «انّى بعثت الى اهل البقيع لأصلّى عليهم». گنجينه هاى گرانقدر در خاك بقيع چنان كه گفتيم بقيع، قبرستان قديمى مدينه است كه بهترين عزيزان پيامبر (ص) و سربازان فداكار اسلام، در آنجا مدفونند؛ اينك به نام برخى از آنها اشاره مى كنيم: 1- مرقد چهار امام معصوم از ائمه شيعه (ع): امام مجتبى (ع)، امام سجاد (ع)، امام باقر (ع) و امام صادق (ع). 2- (بنابه نقلى) قبرپنهان فاطمه زهرا (س). 3- قبور فرزندان پيامبر (ص) مانند

ص: 123

ابراهيم، زينب، ام كلثوم و رقيّه. 4- قبور همسران آن حضرت. 5- قبر فاطمه بنت اسد مادر على بن ابى طالب (ع).

6- قبر عباس عموى پيغمبر (ص).

7- قبر صفيّه و عاتكه، عمه هاى پيامبر (ص).

8- قبرحليمه سعديه، مادر رضاعى آن حضرت.

9- قبر عقيل برادر على (ع)، و عبداللَّه بن جعفر، همسر زينب كبرى (س).

10- قبر سعد بن معاذ، و ابوسعيد خدرى.

11- قبر اسماعيل فرزند امام صادق (ع).

12- قبر امّ البنين مادر حضرت ابى الفضل (ع).

13- قبر عثمان بن مظعون، و سفيان بن الحارث بن عبدالمطلب.

14- قبر جمعى از شهداى احُد و شهداى واقعه حرّه كه محل آنها معلوم و مشخص است.

15- قبور برخى از فرزندان ائمه و بستگان پيامبر گرامى اسلام (ص) و برخى از صحابه بزرگوار آن حضرت.

16- قبور گروهى از راويان حديث، و عده اى از علما، شهدا و قرّاء و مبلغين بزرگ اسلام. و سرانجام بسيارى از شخصيتهاى برجسته و افراد والامقام كه از صدر اسلام تاكنون، در اين سرزمين مقدس آرميده اند و قبورشان مجهول است. قبورى كه چنانچه، هر يك از آنها در ديگر بلاد اسلامى قرار داشت، آنچنان آباد و مجلل مى بود كه چهره آن شهر را عوض مى كرد. سمهودى در «وفاءالوفاء» از مالك روايت كرده كه: در اين آرامگاه ده هزار نفر از صحابه گرامى و اكابر اسلام مدفونند، ليكن قبور تعدادى از آنها مخفى، و برخى ديگر هم كه معلوم بوده به مرور زمان از بين رفته، و متأسفانه بسيارى از آنها را هم در اين قرن اخير از ميان برده اند.

«رفعت پاشا» نويسنده «مرآةالحرمين» عقيده دارد: بيش از دو هزار نفر از اصحاب و تابعين، در اين قبرستان دفن شده اند.

ص: 124

صحابه مدفون در بقيع گروهى از صحابه كه در اين مكان شريف مدفونند عبارتند از:

1- مقداد بن الاسود.

2- مالك بن حارث.

3- مالك اشتر نخعى.

4- خالد بن سعيد.

5- خزيمة ذوالشهادتين، كه پيامبر (ص) شهادت و گواهى او را به جاى دو شاهد عادل مى پذيرفت.

6- زيد بن حارثة. (پسرخوانده پيامبر «ص») 7- سعد بن عباده.

8- ابو دجانه انصارى.

9- جابر بن عبداللّه انصارى.

10- مالك بن نويره.

11- زيد بن ارقم.

12- حسّان بن ثابت.

13- قيس بن سعد بن عباده.

14- اسعد بن زاره ... مورخين نوشته اند: نخستين كسى كه از انصار در بقيع مدفون شد، اسعد بن زراره بود، وى از بيعت كنندگان با پيامبراسلام (ص) در عقبه اول و دوم (پيش از هجرت) در سرزمين منى بوده است و نخستين كسى كه از مهاجرين در بقيع مدفون شد، عثمان بن مظعون است كه به حبشه و مدينه هجرت كرد و همو بود كه سرپرستى گروه مهاجران اول به حبشه را عهده دار بود. علاوه بر افراد ياد شده، تعداد ديگرى از بستگان پيغمبر (ص) و فرزندان ائمّه- عليهم السلام- نيز در اينجا دفن شده اند، از جمله:

1- محمد حنفيه، فرزند على (ع).

2- حسن مثنى و جعفر و زيد فرزندان امام مجتبى (ع).

3- چهار تن از فرزندان امام سجّاد (ع) به نامهاى عمرالاشرف، عبداللّه باهر، حسين اكبر، حسين اصغر (حسين اصغر متولى موقوفات جدش على (ع) بوده كه از موقعيّت والايى نيز برخوردار بوده است).

4- از فرزندان امام باقر (ع): ابراهيم، عبداللَّه، زينب و امّ سلمه.

5- از فرزندان امام صادق (ع): اسماعيل و عبداللَّه افطح.

6- عبيداللَّه و اسحق از فرزندان امام كاظم (ع).

7- فرزندان حضرت ابوالفضل (ع).

8- امام زادگان ديگرى چون عبداللّه

ص: 125

اميرالعارفين از فرزندان حسين اصغر، حسن مثلث فرزند حسن مثنى و ... بعلاوه بقيع، مرقد گروهى از راويان و قرّاء و مبلغان نيز مى باشد، مانند:

1- عبداللّه بن مسعود.

2- معاذ بن جبل.

3- سالم.

4- ابوالحسين يحيى النسابة العقيقى، او نخستين كسى است كه در انساب سادات، كتابى تدوين نموده، تأليفات بسيارى دارد، و در كتب رجال نيز مورد تمجيد و تقديس قرار گرفته است.

5- سيد الُمهنابن سنان الحسين اعرجى، او كسى است كه سؤالهايى از مدينه منوره به حضور «علامه حلى (ره)» ارسال نمود، و علامه هم به سؤالهاى وى جواب داد و اكنون آن جوابها، به «اجوبةالمسائل المهنائية» معروف است.

لازم يه يادآورى است كه در گذشته بقيع و مرقد امامان معصوم (ع) عموماً داراى بقعه و گنبد و بارگاه بوده و ليكن در سالهاى اخير همه آنها تخريب گرديده و هم اكنون هيچ آثارى از آنها جز چند قطعه سنگ كه در بالا و پائين قبور گذاشته شده، وجود ندارد.

(1) در حالى كه اغلب اين قبور چنانكه محمد بن محمود نجّار متوفاى 643 هجرى (در كتاب اخبار مدينةالرسول) ابن جبير متوفاى 614 هجرى و ابن بطوطه متوفاى 779 آنها را مشاهده و خصوصيات آن را شرح داده اند، داراى كتيبه و سنگ هاى نوشته شده، بوده است.

و نيز ميرزا حسين فراهانى در سال 1320 و 1302 هجرى اين آثار را ديده و در سفرنامه خود آنها را شرح داده است. (2) مظلومترين و اندوهناكترين صحنه بقيع در بقيع صحنه هاى اندوهبار و حزن انگيز فراوانى است كه از همه آنها اندوهبارتر، قبور چهار امام مظلوم و معصومى است كه چون خورشيدى، در دل خاك مستور مانده اند:

1- پيشواى دوم امام حسن مجتبى (ع).

2- پيشواى چهارم امام زين العابدين (ع).

3- پيشواى پنجم امام محمّد باقر (ع).

4- پيشواى ششم امام جعفر صادق (ع). بديهى است بيان علّت شهادت و دفن آن بزرگواران در بقيع و ماجراى تشييع و تدفين هر يك از آنها، خود كتابى مستقل و مقالاتى


1- راهنماى حرمين شريفين ج 5ٰ ص 142.
2- مدينه شناسىٰ از محمد باقر نجفى.

ص: 126

جداگانه مى طلبد كه بايد در جاى ديگر به آن پرداخت و اين مختصر را گنجايش آن نيست. و اينك قسمتى از بيوگرافى و شرح اجمالى زندگانى برخى از بزرگان مدفون در بقيع را ذكر مى كنيم:

1- فاطمه بنت اسد: فاطمه دختر اسد: فرزند هاشم، همسر ابوطالب و مادر على (ع)، جعفر، عقيل و هانى و طالب است. وى كه از مهاجرين نخستين و بيعت كنندگان با حضرت محمد (ص) مى باشد به پاكى و پرهيزكارى مشهور است و تنها كسى است كه در خانه كعبه وضع حمل نمود و مولود كعبه على (ع) را به دنيا آورد. او در زمان حيات پيامبر (ص)، جهان را بدرود گفت، آن حضرت در مرگ وى تأثر و اندوه فراوان از خود نشان داد، و سرانجام بر جنازه اش نماز خواند، و او را در ميان قبر نهاد. برخى قبر او را در كنار قبر عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند پيامبر دانسته اند ولى مشهور اين است كه نزديك قبر چهار امام معصوم (ع) قرار دارد كه اهل سنت آن را قبر فاطمه زهرا (ع) مى دانند! اين قبر قبلًا قبه و بارگاه داشته است.

2- عباس، عموى پيامبر (ص) عباس فرزند عبدالمطلب عموى پيامبر (ص) و مادرش نتيله دختر خبّاب است. او دو تا سه سال از پيامبر اسلام (ص) بزرگتر بود. عباس از بزرگان و سادات قريش و بنى هاشم بود كه پيش از ظهور اسلام منصب سقايت حاجيان و عمارت مسجدالحرام را به عهده داشت. او به دستور پيامبر اكرم (ص) در مكه ماند و فعاليتهاى ضد اسلامى قريش را به پيامبر (ص) گزارش مى كرد. و نيز او بود كه خبر حمله قريش به مدينه را در جنگ احد و خندق به پيامبر (ص) اطلاع داد. عباس، دو ماه قبل از فتح مكه به سوى مدينه هجرت كرد. و از آن پس مستقيماً جزء ياران و صحابه پيامبر (ص) درآمد و از مهاجران شمرده شد. وى مورد توجه و عنايت خاص پيامبر (ص) بود، در جنگ حنين نيز فداكارى هاى زيادى انجام داد. عباس در سال 33 هجرى در عصر خلافت عثمان دار دنيا را وداع گفت. و در

ص: 127

قبرستان بقيع در كنار قبر فاطمه بنت اسد دفن شد.

3- عبداللَّه بن جعفر پس از مهاجرت گروهى از مسلمانان، به سرپرستى جعفر بن ابى طالب از مكّه به سوى حبشه و اقامت در آنجا، خداوند به جعفر فرزندى داد كه نامش را عبداللَّه گذاشت.

عبداللَّه اولين مولود مسلمانى بود كه در حبشه به دنيا آمد. پدرش جعفر، در سال هفت هجرى از حبشه به مدينه بازگشت و در سال هشتم، به فرماندهى سپاهى كه زيد بن حارثه و عبداللَّه بن رواحه فرمانده دوم و سوم آن بودند عازم موته شد و در آنجا شهيد گرديد ... رسول خدا (ص) با نشان دادن عكس العمل شديد نسبت به شهادت او و همراهانش، ايثار و فداكارى جعفر را ستود و براى تسليت به خانواده اش به منزل وى رفت و بشارت خدا را نسبت به جعفر بدينگونه اعلان كرد كه: خداوند متعال به جاى دو بازوى جدا شده او در جنگ موته، دو بال به او داده است تا در بهشت همانند فرشتگان پرواز كند و بدين جهت او را «جعفر طيّار» لقب داده اند. و امّا عبداللَّه پسر جعفر هم مورد محبت پيامبر (ص) بود، او كسى است كه در كودكى با پيامبر (ص) بيعت كرد و پيامبر (ص) نيز با آنكه معمولًا بيعت كودكان را نمى پذيرفت بيعت او را پذيرا شد. عبداللَّه همسر بانوى بزرگ اسلام حضرت زينب كبرى (س) است. او مردى سخاوتمند و جوانمرد و از حاميان على بن ابيطالب (ع) بود كه در سال 80 هجرى و در نود سالگى در مدينه فوت كرد، و او را در قبرستان بقيع كنار قبر عمويش عقيل دفن كردند.

4- امّ البنين مادر ابوالفضل (ع) امّ البنين دختر حزام بن خالد همسر على بن ابى طالب (ع) بود، او مادر چهار پسر يعنى حضرت عباس، جعفر، عثمان و عبدالله است كه تمامى اين فرزندان در كربلا شهيد شدند.

اين بانوى گرامى به امام حسين (ع) بيش از فرزندان خود علاقه داشت. هر چند نام او فاطمه بود، وليكن به احترام فاطمه زهرا (ع) كمتر به اين نام خوانده مى شد. و فقط او را به خاطر

ص: 128

فرزندانش «امّ البنين» (مادر پسران) مى خواندند. وى در مدينه از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد، قبر او در كنار قبر عمه هاى پيامبر (صفيه و عاتكه) قرار دارد. 5- حليمه حليمه از قبيله بنى سعد بن بكر و دختر ابو ذُوَيب، عبداللّه بن حارث است. وى مدتى دايه و مادر رضاعى پيامبر اكرم (ص) بوده است. او نيز در بقيع مدفون، و قبرش معروف است. على بن موسى مؤلف كتاب «وصف المدينه المنوره» مى نويسد: قبر او در جهت شمالى قبر عثمان قرار دارد كه در سال 1303 هجرى داراى گنبد و بارگاه بوده است. 6- اسماعيل فرزند امام جعفر صادق (ع) اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق (ع) و مورد علاقه شديد آن حضرت بود. مادرش فاطمه دختر حسين بن على (ع) است. درزمان امام صادق (ع) در سال 133 هجرى فوت كرد. امام (ع) در فوت اسماعيل شديداً گريست و بدون كفش و عبا به استقبال جنازه وى كه از منطقه عُريض به مدينه حمل مى شد، رفت. در بين راه چندين بار جنازه را به زمين نهاد و صورتش را باز كرد و سپس او را در بقيع دفن نمود. و اين عمل بدين جهت بود كه برخى خيال نكنند او (اسماعيل) امام بوده و نمرده است. ولى با اين حال، عده اى از طرفدارانش او را مهدى موعود پنداشته و امامت را حق مسلّم او و فرزندانش بعد از امام ششم مى دانند و شيعيان اسماعيلى از اين طايفه اند.

«سمهودى» قبر او را در مقابل قبر عباس در سمت مغرب آن مى داند ... مقبره او داراى بقعه اى بوده است كه پس از خيابان كشى از قبرستان جدا، و سپس تخريب شد.

7- محمد بن حنفيه اسم او محمد اكبر، پسر على بن ابيطالب (ع) است. وى نيز در قبرستان بقيع دفن شده است. محمّد با آنكه به امامت على بن الحسين (ع) معتقد بود ولى پس از قيام مختار برخى او را امام و حتى مهدى موعود خوانده اند. مورخين مرگ او را در سال 81 هجرى ذكر كرده اند.

ص: 129

8- قبور عمه هاى پيامبر (ص) دو تن از عمه هاى پيامبر اكرم (ص) به نامهاى «صفيه» و «عاتكه» در بقيع دفن شده اند و برخى معتقدند كه سه تن از عمه هاى آن حضرت در آنجا مدفونند. شرح حال مختصر آنان: الف- صفيه دختر عبدالمطلب: او با حمزه سيدالشهداء از جهت پدر و مادر يكى بودند.

وى همسر عوام بن خويلد برادر حضرت خديجه و مادر زبير بن عوام است. صفيه در نبرد احد حضور داشت و آنگاه كه در كنار جسد مثله شده برادرش قرار گرفت سخنانى سوزناك و پرمعنى ايراد كرد. در جنگ خندق همراه حسان بن ثابت و ديگران، در كوشك فارع، به حراست شهر و نگهبانى از خانه اى كه زنان و كودكان به دستور پيامبر (ص) در آن جمع بودند، پرداخت، مى نويسند: او يك يهودى مهاجم را نيز با شمشير از پاى درآورد، و بدين خاطر، مورد تقدير پيامبر قرار گرفت. صفيه در سال 20 هجرت در مدينه از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد. ب- عاتكه دختر عبدالمطلب: عاتكه و دو خواهرش اميمه و بره از مادر ديگرى به نام فاطمه بنت عمر و بن عايد بن عمران بودند.

همسر عاتكه امية بن مغيرة بن عبداللَّه بود.

وى از او دو پسرداشت: به نام هاى «زهير» و «عبداللَّه». ظاهراً زهير اسلام نياورد و ليكن عبداللَّه با ابوسفيان بن حارث و عباس مسلمان شد و به حضور پيامبر (ص) رسيد. به هر حال عاتكه پيش از وقوع جنگ بدر، شكست قريش را در رؤيا ديده بود. و سرانجام به مدينه هجرت كرد و در آنجا از دنيا رفت و در كنار قبر خواهرش صفيه به خاك سپرده شد. 9- ابوسفيان بن حارث ابوسفيان نوه عبدالمطلب و پسر عموى پيامبر اسلام (ص) است، او شبيه ترين افراد به پيامبر بود و پيش از فتح مكه، مسلمان شد. در جنگ حنين هنگامى كه پيامبر (ص) در تنگه حنين به محاصره درآمد، و يارانش پا به فرار گذارده بودند، او با اخلاص فراوان به دفاع از اسلام و پيامبر (ص) پرداخت، حضرت او را مورد تجليل قرار داد و از اهل

ص: 130

بهشت معرفى كرد. (1)

وى در سال 20 هجرى در مدينه فوت كرد و در كنار مقبره اى در بقيع كه بعدها به مقبره عقيل شهرت يافت، دفن گرديد. 10- عقيل پسر ابوطالب و برادر على (ع) او فرزند ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد مى باشد كه ده سال از جعفر و بيست سال از على (ع) بزرگتر بود. سه فرزند او به نامهاى مسلم، عبداللَّه و عبدالرحمن در كربلا و كوفه شهيد شدند. نسل عقيل تنها از فرزند ديگرش محمد بن عقيل ادامه يافت. عقيل در علم انساب عرب شهرتى بسزا داشت. وى در جنگ بدر مسلمان شد، و در جنگ حنين فداكارى هاى زيادى نمود.

عقيل در نزد پيامبر (ص) محبوب بود، و حضرت بدو چنين فرمود: تو را به دو جهت دوست دارم: 1- به خاطر قرابت و خويشاوندى با من. 2- به خاطر محبت عمويم ابوطالب به تو. او در آخر عمر نابينا شد و پيش از كشتار و قتل عام مدينه توسط يزيد در واقعه «حرّه» در مدينه از دنيا رفت و در دار عقيل سمت غربى قبرستان بقيع كه بعداً عبداللَّه جعفر و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب نيز در آنجا دفن شدند، به خاك سپرده شد. اين مقبره قبلًا قبه و بارگاه داشت، كه از بين رفته است. همسران پيامبر (ص) الف- زينب بنت جحش: او و برادرش عبداللَّه جحش از مسلمانان نخستين هستند، وى به اصرار پيامبر (ص) به عقد زيد بن حارثه پسر خوانده پيامبر (ص) كه از بردگان آزاد شده بود درآمد و شايد رسول خدا (ص)، مى خواست با اين كار، رسم جاهلى را كه اشراف با بردگان آزاد شده ازدواج نمى كردند، بشكند. مى گويند زينب در آغاز خواستگارى، تصور كرده بود كه پيامبر (ص) او را براى خود خواستگارى كرده است و لذا تمايل فراوان نشان داد، ولى بعداً كه معلوم شد حضرت او را براى زيد خواستگارى نموده است، به احترام پيامبر پذيرفت. اين ازدواج تا سال پنجم هجرى ادامه


1- مستدرك حاكمٰ ج 2ٰ ص 318 و مدينه شناسى.

ص: 131

داشت. وليكن زندگى آنان، بى اندازه سرد و بى فروغ بود. و سرانجام منجر به طلاق گرديد.

و از سوى ديگر طبق سنّت غلط جاهلى، ازدواج مرد با همسر پسر خوانده خود ممنوع بود، ولى قرآن اين سنّت را منسوخ كرد زيرا اصولًا پسر خوانده پسر واقعى انسان نيست و آثار حقوقى فرزند انسان را ندارد ولى شكستن اين سنّت غلط، كار آسانى نبود. از اين رو بنابه دستور وحى، اين سنّت شكنى به عهده پيامبر (ص) نهاده شد. و حضرت پس از طلاق گرفتن زينب، به امر خدا با او ازدواج كرد. و قرآن نيز در آيه 37 از سوره احزاب به اين قضيه تصريح كرده است.

«فلما قضى زيد منها و طراً زوّجناكها ...» «هنگامى كه زيد او را طلاق داد، ما او را به همسرى تو درآورديم ...» زينب در سال 20 هجرى در سن پنجاه سالگى از دنيا رفت و در مراسم تشييع جنازه او، رجال صحابه حاضر بودند و در بقيع به خاك سپرده شد. ب- عايشه بنت ابى بكر: عايشه دختر ابوبكر در سال چهارم بعثت متولد شد، مادرش ام رومان دختر عامر بود كه در سال دوم هجرت و پس از گذشت پنج سال از وفات حضرت خديجه با پيامبر (ص) ازدواج كرد. وى با آنكه طبق شواهد مسلّم تاريخى (1) مردم را به قتل عثمان تحريك مى كرد ولى پس از خلافت على (ع) و بيعت عموم مردم با آن حضرت، به تحريك بعضى از افراد به عنوان خونخواهى عثمان، جنگ جمل را با همكارى طلحه و زبير رهبرى كرد و از سپاه على (ع) شكست خورد. او در سال 58 هجرى (و به نقلى در 57) درگذشت. و ابوهريره بر جنازه اش نماز خواند و در بقيع مدفون شد. (2)ج- حفصه دختر عمر بن خطاب: وى هيجده سال پيش از هجرت (5 سال قبل از بعثت) از مادرش زينب بنت مظعون متولد شد. او با خنيس بن حذافه ازدواج كرد و پس از مرگ وى در سال دوم يا سوم هجرت به عقد پيامبر (ص) در آمد. (3)مى گويند: پيامبر او را طلاق داد و پس از مدتى، به دلايلى كه خيلى روشن نيست رجوع كرد. به نقل واقدى او در سال 45 هجرى در


1- تاريخ يعقوبى چاپ نجفٰ ج 2ٰ ص 142 و نيز ج 2ٰ ص 165؛ الكامل ابن اثيرٰ ج 3ٰ ص 206؛ الفتوحٰ ج 2 ص 248 و ..
2- مدينه شناسيٰ ص 365
3- مدينه شناسيٰ ص 366

ص: 132

مدينه از دنيا رفت و مروان بر جنازه اش نماز خواند، و در بقيع در كنار مقبره همسران پيامبر (ص) دفن شد. د- ام سلمه: نام او هند بنت ابى امية بن مغيرة، و مادرش عاتكه بنت عمر كنانيه بود.

او كه از مسلمانان اوليّه بود، با ابو سلمه عبداللَّه بن عبدالأسد كه وى نيز تازه به اسلام گرايش پيدا كرده بود، ازدواج كرد. و هر دو جزء نخستين گروه مهاجران، به حبشه بودند. ام سلمه در حبشه فرزندى به دنيا آورد كه وى را «برّه» نام نهاد ولى پيامبر (ص) بعدها او را زينب ناميد. ابوسلمه در جنگ بدر و سپس احد شركت كرد وليكن در جنگ احد بر اثر جراحات جنگ شهيد شد. پيامبر (ص) پس از شهادت ابوسلمه، با ام سلمه ازدواج كرد. ام سلمه خواهر رضاعى عمار ياسر بود.

او به خاطر ايمانش، در ميان زنان پيامبر (ص) از موقعيت ممتازى برخوردار بود. وى همواره مدافع اهل بيت (ع) بود. و حتى چندين بار عايشه را از مخالفت با على (ع) و حركت براى جنگ جمل برحذر داشت ولى سودى نبخشيد. ام سلمه تا پس از شهادت امام حسين (ع) زنده بود. و او اولين كسى بود كه با گريه اش بر امام حسين (ع)، مدينه را در عزا و ماتم فرو برد. وى در سال 61 هجرى وفات كرد. و دو فرزندش عمر و سلمه او را در بقيع و در كنا مقبره ديگر همسران پيامبر (ص) دفن كردند. ه- ماريه قبطيه: مى نويسند «مقوقس» پادشاه مصر در پاسخ نامه پيامبر اكرم (ص) نامه اى را در سال ششم هجرى، همراه با هدايايى به مدينه ارسال داشت كه از جمله هدايا، كنيز جوانى به نام ماريه (مارى/ مريم) دختر شمعون قبطى مصرى بود، ماريه در بين راه توسط نامه رسان پيامبر (ص) «حاطب ابن ابى بلتع» مسلمان شد. پس از مسلمان شدن، پيامبر اسلام (ص) او را به همسرى خود انتخاب كرد كه از وى فرزندى به نام ابراهيم به دنيا آمد. و به همين جهت نيز مورد حسادت برخى از همسران پيامبر (ص) واقع شد زيرا رسول خدا (ص) تنها از دو همسر داراى فرزند ذكور شد يكى خديجه، كه قاسم و عبداللّه را و ديگر ماريه كه ابراهيم را به دنيا آوردند. ولى متأسفانه قاسم در مكه فوت كرد و ابراهيم نيز در سن 22 ماهگى در مدينه از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.

ص: 133

و سرانجام ماريه در سال 16 هجرى، در عصر خلافت عمر بن خطاب در مدينه فوت كرد و در بقيع دفن گرديد. و- رمله بنت ابى سفيان (ام حبيبه) او مسلمانى پاك و با اخلاص بود، كه با همسرش عبيداللَّه بن جحش در يك حركت قهرآميز به حبشه مهاجرت نمودند. همسرش در آنجا به دين نصارى گرايش يافت، و در همانجا از دنيا رفت ولى رمله به اسلام پاى بند باقى ماند. به هر حال او كه زنى مؤمن و از خاندان اموى بود، در حالى كه از وطن رانده و در غربت مانده بود و در شرايط بسيار سختى قرار داشت، پيامبر اكرم (ص)، از راه تفقد و دلجويى توسط نجاشى، پادشاه حبشه، از وى خواستگارى كرد، و سرانجام با اعلان رضايت به عقد پيامبر (ص) درآمد. اين ازدواج از لحاظ عاطفى و سياسى و مصلحتى اهميت فراوانى داشت. رمله يا ام حبيبه همچنان در حبشه بود تا آنكه در سال 7 هجرى همراه با آخرين گروه مهاجران، به مدينه بازگشت. وى در سال 44 يا 46 هجرى در مدينه درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد. ز- زينب بنت خزيمة: او دختر خزيمه بنت حارث است، وى زنى مهربان و رئوف بود كه به او امّ المساكين (مادر مسكينان) لقب داده بودند، او نخست همسر عبداللَّه بن جحش بود كه پس از شهادتش در جنگ احد به همسرى پيامبر (ص) درآمد. وى در حالى كه بيش از سى سال نداشت در حيات پيامبر (ص) و در ماه ربيع الاخر سال 4 هجرى در گذشت. برخى نوشته اند كه بيشتر از دو تا سه ماه با پيامبر (ص) زندگى نكرد و پس از فوت در بقيع به خاك سپرده شد. ح- صفيّه: او دختر حى بن اخطب يهودى بود كه نخست با «ابو عبيد سلام بن مُشكم» ازدواج كرده بود و سپس از او جدا شد. و همسر «كنانة بن ابى الحقيق» شد. وى پس از شكست خيبر به اسارت اسلام درآمد و سپس به همسرى پيامبر (ص) درآمد. ابن اسحاق و ديگران گفته اند او پيش از شكست خيبر در رؤيا ديده بود كه به همسرى پيامبر آخرالزمان درآمده است و در اين انتظار بود، تا آنكه به عقد پيامبر (ص) درآمد ...

ص: 134

وى در سال 50 يا 52 هجرى در مدينه فوت كرد و در بقيع به خاك سپرده شد. ط- سوده بنت زمعه: پدرش زمعة بن قيس به عبد شمس و نام مادرش شموس بنت قيس بن زيد بود. وى نخست با «سكران بن عمرو» ازدواج كرد و با همسرش به حبشه مهاجرت نمود. وليكن در فوت همسرش در حبشه يا مكّه اختلاف است. بهرحال پس از فوت همسرش، پيامبر (ص) او را به همسرى خود برگزيد. او دومين زن پيامبر اسلام (ص) و اولين زنى است كه آن حضرت پس از فوت خديجه (ع)، با او ازدواج كرده است. وى در سال 50 يا 54 هجرى در مدينه وفات نمود و در قبرستان بقيع دفن شد. ى- ريحانه بنت زيد: وى از قبيله بنى نظير بود و قبلًا با مردى از بنى قريظه به نام «حكم» ازدواج كرده بود ولى پس از اخراج يهوديان بنى قريظه از مدينه مسلمان شد و در سال ششم هجرى به عقد پيامبر (ص) درآمد.

طبق نقل مورخان وى در حيات پيامبر (ص) درگذشت وليكن به نقل ابن سعد در طبقات، پس از مراجعت پيامبر (ص) از حجةالوداع فوت كرد و حضرت او را در بقيع دفن نمود. ك- جويره دختر حارث: از بنى مصطلق بود. او در جنگ مُرَيسَع (يا جنگ بنى مصطلق) همراه پدرش اسير شد، وى به درخواست «ثابت بن قيس بن شماس» رئيس طايفه بنى مصطلق به ازدواج پيامبر (ص) درآمد. و از بركت اين ازدواج اسيران بنى مصطلق- كه يكصد خانوار بودند- آزاد شدند. او بيست ساله بود كه در سال 5 يا 6 هجرت به ازدواج پيامبر (ص) درآمد و در سال 50 يا 56 هجرت، در ايام خلافت مروان بن حكم در مدينه فوت كرد و در بقيع مجاور قبور ديگر همسران پيامبر (ص) دفن شد. (1) 12- فرزندان پيامبر (ص) الف- ام كلثوم: ام كلثوم يكى از دختران رسول خدا بود كه با يكى از دو پسر ابولهب به نام عتيبه ازدواج كرده بود، با نزول سوره:

«تبّت يدا ابى لهب ...» و قطع رابطه ام جميل و ابولهب با پيامبر (ص)، ابولهب فرزندش را به طلاق دادن ام كلثوم مجبور كرد، از آن پس وى در خانه پدر، همراه فاطمه (ع) بود كه تا پس از مرگ «رقيه» (دختر ديگر پيامبر و


1- سيره ابن هشامٰ ج 3ٰ ص 295؛ اعلام الورى و تاريخ يعقوبى و طبقات الكبرىٰ و مدينه شناسى ص 375 تا 365.

ص: 135

همسر قبلى عثمان بن عفان) بنا به نقلى به همسرى عثمان درآمد. وى تا سال نهم هجرى زنده بود وليكن فرزندى براى عثمان به دنيا نياورد و پس از آن درگذشت. اسماء بنت عميس و صفيه بنت عبدالمطلب او را غسل دادند و در بقيع، در مقبره بنات رسول اللّه (ص) دفن شد. ابن حجر در «الاصابه» مى نويسد كه:

على (ع) و فضل بن عباس و اسامة بن زيد وارد قبر شدند تا او را دفن كنند و امّا از حضور عثمان در دفن او خبر و سندى در دست نيست. ب- زينب: مورخين: او را بزرگترين دختر حضرت رسول (ص) و خديجه (ع) مى دانند كه پيش از بعثت متولد شد. او همسر ابوالعاص فرزند ربيع و مادر ابوالعاص نيز «هاله» خواهر خديجه بود. زينب بعد از ظهور اسلام مسلمان شد وليكن شوهرش به شرك باقى بود، وى بعد از هجرت پيامبر (ص) با شوهرش در طائف ماند. ابوالعاص در جنگ بدر اسير شد، مقرر گرديد هر اسيرى براى آزادى خود فديه اى بدهد، و آنگاه اين خبر به گوش زينب رسيد.

گلوبندى را كه مادرش حضرت خديجه به او داده بود، براى مسلمانان فرستاد، پيامبر (ص) با ديدن گلوبند خديجه متأثر شد و پيشنهاد آزادى او را مطرح فرمود، مسلمانان هم به احترام پيامبر (ص) ابوالعاص را بدون فديه آزاد ساختند. و بنا شد كه ابوالعاص، دختر پيامبر (ص) را، طلاق داده، به مدينه بفرستد كه او نيز موافقت كرد. سرانجام زينب به مدينه هجرت كرد، و ابوالعاص نيز بعدها به مدينه آمد و مسلمان شد. و چون تاجر پيشه بود به مكّه برگشت و اموال مردم را رد كرد و پس از تصفيه حساب، به مردم چنين گفت: من مسلمان شدم. و سپس به مدينه آمد و مجدّداً با زينب ازدواج كرد. به هر حال زينب در سال 8 هجرى از دنيا رفت و پيامبر (ص) بر او نماز گذارد و دربقيع دفن شد. ج- رقيّه: رقيه دختر رسول خدا (ص) كه به نقلى همسرش «عتبه» پسر ابولهب بود و او (مانند برادرش عتيبه) با فشار پدرش ابولهب، او را طلاق داد. و بعد از مدتى رقيه با عثمان ازدواج، و با او به حبشه هجرت كرد، و سپس همراه پيامبر (ص) به مدينه بازگشت

ص: 136

و در سال دوم هجرت در مدينه فوت نمود و در بقيع دفن شد. مى گويند: او از عثمان فرزندى در حبشه به دنيا آورد كه نامش را عبداللّه نهاده بودند ولى در سال چهارم هجرت براثر بيمارى فوت كرد و از آنجا كه «عثمان بن مظعون» نخستين مسلمانى بود كه در مدينه درگذشت، پيامبر اسلام (ص) پس از فوت رقيه خطاب به وى فرمود: «الحقى بسلفنا عثمان بن مظعون» آنگاه دستور داد او را در مجاورت قبر عثمان بن مظعون دفن كنند. ابن عباس مى گويد: پيامبر (ص) كنار قبر وى نشست، در حالى كه فاطمه زهرا (س) هم در كنارش بود و مى گريست، و آن

حضرت اشك چشم فاطمه (س) را با لباس خود پاك مى كرد. «و قعد رسول اللّه (ص) على شفير القبر و فاطمة جنبه تبكى فجعل النبى (ص) يمسح عين فاطمه بثوبه رحمة لها». (1) چنان كه اشاره شد، عثمان بن مظعون نخستين فرد از مسلمانان بود كه در بقيع دفن شد. و پس از آن قبرش نشانى براى مسلمانان گشت تا مردگان خود را در همان حوالى به خاك سپارند. د- ابراهيم: او از فرزندان حضرت محمد (ص) و مادرش، ماريه قبطيه بود، در ذى الحجه سال 8 هجرى قمرى، به دنيا آمد.

قابله اش «سلمى» و دايه اش «امّ برده» دختر منذر بن زيد از بنى نجار بود. پيامبر (ص) به وى علاقه زيادى داشت. او يك سال و ده ماه در كنار پدر بزرگوار و مادرش بود و سپس در سال دهم هجرت فوت كرد، و در بقيع دفن شد. رسول خدا (ص) در فوت او بسيار ناراحت گرديد و بر حسب اتفاق، خورشيد در آن روز گرفت، و مردم نيز آن را معلول مرگ ابراهيم پنداشتند، ولى پيامبر (ص) فرمود:

اين چنين نيست، هرگز خورشيد و ماه، براى مرگ يا حيات كسى گرفته نمى شود و شما در صورت مشاهده «كسوف» يا «خسوف» بايد به نماز بايستيد.


1- ترجمه: >پيامبر ص بركنار قبر نشست و فاطمه س در كنار او بود و مى گريست پيامبر ص با رحمت و لطفٰ اشكهاى فاطمه را با لباس خود پاك مى نمود.<

ص: 137

اصحاب صفه

ترجمه: جواد محدثى

«اصحاب صفه» عنوان جمعى از مسلمانان پاكباخته و تهيدستى است كه در صدر اسلام و زمان پيامبر اسلام (ص) در ركاب آن حضرت بودند و چون در مدينه خانه و آشيان و آشنايى نداشتند، در گوشه اى از مسجد، سكويى ساخته شده بود كه در همان جا روزگار مى گذراندند و به عبادت مشغول بودند، هنگام جهاد هم به ميدان رزم مى شتافتند.

آنچه پيش رو داريد، ترجمه فشرده اى است از جزوه «اصحاب الصفه» تأليف «ابوتراب الظاهرى» كه در عربستان چاپ شده است. گرچه درباره اين مسلمانان فداكار و حاضر در صحنه، بايد كاوشى عميق تر انجام گيرد تا روحيات و رفتار آنان «اسوه» مسلمانان تهيدست و جانباز قرار گيرد، ليكن فعلًا به همين حد اكتفا مى شود تا به يارى خداى بزرگ در آينده گامهاى بلندترى برداشته شود و در اين زمينه تحقيقات جامع ترى صورت گيرد. (مترجم)

در روايت است كه «اصحاب صفه»، گروهى تهيدست بودند. رسول خدا (ص) به ياران خود فرمود:

«هر كس در خانه غذاى دو نفر را داشته باشد، سومى را ببرد و هر كس به اندازه چهار نفر غذا دارد، پنجمى و ششمى را ببرد.» ابوبكر، سه نفر را برد و رسول خدا (ص)، ده نفر را.

و به نقل ديگرى آن حضرت فرموده است: «اهل صفه» مهمانان اسلامند، بى خانمان و تنگدستند.

هرگاه «صدقه» اى به دست آن حضرت مى رسيد، خود از آن بر نمى داشت و همه را براى آنان مى فرستاد، ولى هرگاه «هديه» اى براى پيامبر مى آوردند، هم خود بر مى داشت و هم براى آنان مى فرستاد.

طلحة بن عمرو مى گويد:

هرگاه كسى به حضور پيامبر مى رسيد، اگر در مدينه آشنايى داشت، به خانه او مى رفت

وگرنه، به جمع اهل صفه مى پيوست.

و گفته است: من در ميان اهل صفه بودم، همراه با مردى ديگر، هر روز از سوى پيامبر به اندازه يك «مد» خرما براى ما مى رسيد.

«ابورافع» نقل كرده است:

چون حضرت فاطمه، حسين را به دنيا آورد، روزى عرضه داشت: يا رسول اللَّه! آيا براى فرزندم عقيقه اى بدهم؟

حضرت فرمود: نه، ولى موى سرش را بتراش و هموزن آن را به بينوايان و مساكين اهل صفه، صدقه بده.

فضالة بن عبيد گفته است:

آنگاه كه پيامبر اسلام با مردم به جماعت نماز مى خواند، گروهى از مسلمانان (اهل صفه) از ضعف و ناتوانى خم مى شدند، تا حدّى كه برخى باديه نشينان آنان را ديوانه مى پنداشتند.

برخى گفته اند: هفتاد نفر از اهل صفه بودند كه هيچ يك، ردا نداشتند. روايت است كه حضرت رسول (ص) نزد اصحاب صفه آمد و پرسيد:

حالتان چطور است؟

خوبيم يا رسول اللَّه- امروز خوبيد، روزى هم خواهد آمد كه براى هر يك از شما ظرفى از غذا بياورند و ظرفى ببرند و آن گونه كه كعبه پوشش دارد، خانه هاى شما هم پرده خواهد

ص: 138

داشت.

اى پيامبر، آيا ما در حال ديندارى به اينها خواهيم رسيد؟

آرى.

پس آن روز، ما خوبيم. صدقه مى دهيم و بنده آزاد مى كنيم.

نه، امروز شما بهتريد؛ هرگاه به دنيا برسيد، بر يكديگر حسادت خواهيد داشت و رابطه ها قطع و آميخته به دشمنى خواهد شد.

و نيز آورده اند: در كنار مسجد پيامبر، سكويى براى مسلمانان تهيدست ساخته شد.

مسلمانان هر چه در توان داشتند، به آنان خير و احسان مى رساندند. پيامبر خدا نيز مى آمد و خطاب به آنان مى فرمود:

سلام بر شما اى اهل صفه.

و درود بر تو، اى رسول خدا.

چطوريد؟

خوبيم، يا رسول اللَّه.

امروز، شما بهتر از آن روزيد كه ظرف هاى غذا را براى شما بياورند و ببرند و لباسهاى گوناگون داشته باشيد و خانه هايتان را پرده پوش كنيد.

آن روز بهتريم، خداوند به ما عطا مى كند و ما هم شكر مى كينم.

نه! امروز بهتر از آن روزيد.

ابو نعيم در حُليةالاولياء گفته است:

تعداد اصحاب صفه، به اقتضاى شرايط و زمانها متفاوت بوده است. گاهى غريبه هاى بى خانمان كه به آنجا مى آمدند، كم بودند و گاهى تعدادشان فزونى مى گرفت. ولى حال اغلب آنان تنگدستى و فقر بود. آنان فقر را برگزيده بودند. هرگز دو لباس و دو نوع غذا نداشتند ...

گاهى جمعى از آنان براى نماز، يك لباس داشتند، لباس بعضى تا زانو مى رسيد و برخى بلندتر.

«واثلة بن اسقع» گفته است: من خود از اصحاب صفه بودم و هيچ يك از ما لباس كاملى نداشتيم.

محمد بن سيرين نقل كرده است:

شب كه مى شد، پيامبر عده اى از اهل صفه را ميان اصحاب تقسيم مى كرد؛ بعضى يك نفر برخى دو نفر و برخى سه نفر تا ده نفر را به خانه مى بردند. «سعد بن عباده» گاهى شبها هشتاد نفر از آنان را براى غذاى شام به خانه اش مى برد.

به نقل عقبة بن عامر: پيامبر نزد ما آمد، ما در صفه بوديم، فرمود: كدام يك از شما دوست دارد هر روز به «بطحا» و «عقيق» برود و دو ناقه كوهاندار بياورد، بى آنكه گناه يا قطع رحم كرده باشد؟ گفتيم: همه ما اين كار را دوست داريم اى رسول خدا. فرمود:

چرا به مسجد نمى رويد تا دو آيه قرآن بخوانيد يا قرآن بياموزيد، كه اين از دوشتر

ص: 139

برايتان بهتر است.

نويسنده «حليةالاولياء» در پى نقل اين كلام، مى افزايد:

از اين حديث چنين برمى آيد كه پيامبر اسلام، با اين سخن مى خواست آنان را از انگيزه هاى دنياگرايى باز دارد و به آنچه برايشان مفيدتر و به حالشان مناسب تر است وا دارد.

ابو سعيد خدرى آورده است:

ما جمعى از مسلمانان ناتوان اهل صفه بوديم. و مردى بر ما قرآن مى خواند. پيامبر اكرم (ص) نزد ما آمد. افراد اهل صفه، پشت

هم پنهان مى شدند، چون بدون لباس كافى بودند و خجالت مى كشيدند. پيامبر با دستش اشاره كرد و همه دايره وار جمع شدند و به دور او حلقه زدند.

فرمود: چه مى كرديد؟

مردى از ما قرآن و دعا براى ما مى خواند.

به كار خويش ادامه دهيد. سپس فرمود:

خدا را شكر كه در ميان امتم كسانى را قرار داده كه مرا دستور فرمود تا همراه آنان صبر و شكيبايى و مقاومت كنيم ... بشارت باد فقيران با ايمان را كه روز قيامت پانصد سال پيش از توانگران نجات يافته و در بهشت، متنعم مى شوند و هنوز ثروتمندان گرفتار حسابند.

سلمان فارسى مى گويد:

«عينيه» و «اقرع بن حابس» و همراهانشان (كه از اشراف پولدار بودند) نزد پيامبر آمدند و عرضه داشتند: يا رسول اللَّه، كاش در بالاى مسجد مى نشستى و اين فقيران تهيدست را (منظورشان ابوذر و سلمان و

مسلمانان فقير بود) از خود طرد مى كردى، اگر چنين كنى ما دور تو را مى گيريم و با تو خالص شده، به سخنانت دل و گوش مى دهيم!

خداوند اين آيه را نازل فرمود:

«و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك لا مبدل لكلماته ولن تجد من دونه ملتحدا واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه ...»

در اين آيه خداوند متعال پيامبر را دعوت كرده است به تلاوت آيات قرآن، و صبر و تحمل در كنار آنان كه صبح و شام، خداوند را مى خوانند و رضاى او را مى جويند.

پس از نزول اين آيه پيامبر برخاست و در پى آنان رفت. آنان را در آخر مسجد يافت كه

ص: 140

مشغول ذكر خداوند بودند. فرمود: حمد خدايى را كه من نمردم تا آنكه فرمانم داد خويش را به همراه گروهى از امتم صابر سازم. زندگى با شماست، مرگ هم با شماست (يعنى در هر حال با شما و در كنار شما هستم).

خباب بن ارت مى گويد:

آن دو نفر (اقرع و عينيه) پيامبر خدا را ديدند كه با «بلال» و «عمار» و «صهيب» و «خباب» در جمع مؤمنانى بى بضاعت نشسته است. چون آنان را ديدند به ديده حقارت در اين گروه نگريستند.

در خلوت به پيامبر گفتند: دوست داريم براى ما در مجلس خود جاى خاصى قرار دهى، تا عرب برترى ما را ببينند، چرا كه گروههايى از عرب به حضور شما مى آيند و ما خوش نداريم كه ما را با اين برده ها و ضعفا ببينند. وقتى ما پيش تو مى آييم، آنها را از پيش خود طرد كن، وقتى كار و حرف ما تمام شد، اگر خواستى دوباره آنان را نزد خود بنشان.

و درخواست كردند كه پيامبر چنين عهدنامه اى ميان خود و آنان بنويسد، ... كه آيه نازل شد:

«ولا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه».

«آنان را كه صبح و شام خدا را مى خوانند و در پى رضاى اويند، از خود طرد مكن».

پس از آنكه خدمت آن حضرت رسيديم، زانو به زانوى وى نشستيم و پيامبر هم با ما مى نشست تا وقتى كه مى خواست برخيزد و به كار خود برسد و اگر كارى نداشت، با ما آنقدر مى نشست كه ما برخاسته، برويم ...

و روايت شده از «عائذ بن عمرو» كه:

ابوسفيان بر سلمان و صهيب و بلال عبور كرد. آنان گفتند: «هنوز شمشيرها، بهره خود را از گردن اين دشمن خدا نگرفته اند.» ابوبكر به آنان گفت: آيا به رئيس قريش اين گونه مى گوييد؟ و نزد پيامبر آمد و سخن آنان را براى حضرت باز گفت.

پيامبر فرمود: شايد تو خشمگينشان كرده اى. به خدا سوگند، اگر تو آنان را غضبناك كرده باشى، خدا را به خشم آورده اى، ابوبكر نزد آنان رفت و گفت:

برادران! نكند من ناراحتتان كرده ام؟

گفتند: خير ...

نام اصحاب صفه:

در كتابهاى تاريخ، نام برخى از اين مسلمانان باايمان و فداكار و تهيدست چنين آمده است:

1- اوس بن اوس ثقفى، كه در سالهاى آخر، همراه گروهى از «ثقيف» به مدينه آمد.

2- اسماء بن حارثه اسلمى، كه به اتفاق

ص: 141

برادرش هند، خدمتگزار پيامبر بودند و در سال 60 هجرى در بصره درگذشت، در حالى

كه هشتاد سال عمر داشت.

3- بلال بن رباح، از مسلمانان پيشتاز و شكنجه شده در راه خدا كه مؤذّن و خزانه دار پيامبر بود و در جنگ بدر هم حضور داشت.

4- براء بن مالك انصارى (برادر انس بن مالك) كه در جنگ احد و ديگر معركه ها هم حضور داشت و دلير و تكسوار بود. همو بود كه در جنگ مسلمانان با مسيلمه كذاب، پيشنهاد كرد مرا داخل سپر گذاشته و با نيزه ها بلندم كنيد و داخل باغى كه سنگر دفاعى دشمن است بياندازيد. او را از اين طريق به داخل باغ انداختند و او در داخل با آنان جنگيد تا آنكه در را گشود و در اين حادثه بيش از هشتاد زخم برداشت. خالد، يك ماه به مداواى زخمهاى او مشغول بود.

5- ثوبان، غلام پيامبر كه از وفاداران قانع و عفيف بود. رواياتى هم از رسول خدا (ص) نقل كرده است. روزى پيامبر خدا (ص) فرمود: هر كس يك چيز را از من قبول كند من هم ضامن بهشت او مى شوم.

وى گفت: من حاضرم يا رسول اللَّه. پيامبر

فرمود: شرط من آن است كه از هيچ كس چيزى طلب نكنى.

گفته اند: گاهى كه ثوبان سوار بر مركب خود بود و تازيانه اش به زمين مى افتاد، هرگز از كسى درخواست نمى كرد كه به او بدهد، خودش پائين مى آمد و برمى داشت.

6- ابوذر غفارى (جندب بن جناده) چهارمين نفرى بود كه مسلمان شد. وقتى به مدينه آمد تنها بود و عبادت پيشه و خدمتگزار پيامبر بود. چون فراغت مى يافت، به مسجد مى رفت و به اهل صفه مى پيوست.

وى از بهترين ياران رسول اللَّه بود و زبانى حقگو و صريح داشت. در زمان عمر بن خطاب در فتح بيت المقدس هم شركت كرد.

7- جُعَيل بن سراقه ضمرى، كه مورد عنايت رسول اللَّه بود.

8- حُذيفه بن يمان، او و پدرش از مهاجرين بودند. اهل شناخت و بصيرت و علم و عبادت بود. پيامبر او را بين هجرت و نصرت مخيّر ساخت. او انتخاب كرد كه بماند و از ياوران پيامبر گردد.

از سوى پيامبر، به مأموريتهاى ويژه مى رفت. پيامبر، مخفيانه نام منافقان را به وى گفته بود.

9- حارثة بن نعمان انصارى، او در جنگ

ص: 142

«بدر» هم حضور داشت و در جنگ «حنين» نيز يكى از هشتاد نفرى بود كه فرار نكردند و در يارى و دفاع از پيامبر استقامت نشان دادند. وى در جنگ جمل در بصره هم حضور داشت و در آن، مجروح شد. در آن روزگار، آخر عمر خود را مى گذراند.

حارثه از بهترين افراد نيكوكار نسبت به مادرش بود. در دوران پيرى و نابينايى هم به دست خود، به مساكين كمك مى كرد.

10- حنظلة بن ابى عامر (حنظله غسيل الملائكه) كه در جنگ احد به شهادت رسيد.

11- حكم بن عُمير ثمالى، كه بعدها ساكن شام شد. حديثهاى حكمت آميزى از رسول خدا (ص) روايت كرده است.

12- خبّاب بن ارَتّ، كه از مسلمانان نخستين (به قولى، ششمين مسلمان) و از مهاجرين زجر ديده و شكنجه شده صدر اسلام بود. آثار شكنجه آن دوران، تا مدّتها در بدنش باقى بود. از مجاهدانى بود كه در جنگ بدر و ساير جنگها شركت داشت.

13- ابو ايوب انصارى (برخى او را اهل عقبه دانسته اند، نه اصحاب صفه) نامش «خالد بن يزيد» بود. همان كه خانه اش در آغاز هجرت پيامبر، مدّتى محّل اقامت آن حضرت بود تا آنكه مسجدالنبى ساخته شد.

در جنگ بدر نيز حضور داشت. در قسطنطنيّه از دنيا رفت.

14- دكين بن سعيد مزنى، به روايتى وى همراه چهارصد نفر به حضور پيامبر آمدند.

بعدها ساكن كوفه شد.

15- ابولبابه انصارى (رفاعه) در جنگ بدر حضور داشت.

16- سلمان فارسى وى از صحابه برجسته رسول اللَّه و از خردمندان روزگار و عابدان بزرگ بود.

17- سعيد بن عامر جمحى، از مهاجرانى بود كه فقر را برگزيد. در مدينه خانه اى نداشت. از دنيا و كالاى فانى آن خود را آزاد ساخته بود.

18- ابو سعيد خدرى (نامش سعد بن مالك بود). صبر و عفاف را برگزيد، هر چند مى توانست توانگر باشد و مرّفه.

19- سالم، غلام ابو حذيفه، كه در يمامه شهيد شد و در آن جنگ، پرچمدار بود و دستش قطع شد. وى از مسلمانان با سابقه بشمار مى رفت.

20- شداد بن اسيد، كه از مهاجران بود و هنگامى كه نزد رسول خدا آمد، آن حضرت وى را در «صفّه» جاى داد.

21- صفوان بن بيضاء، از مجاهدان بدر

ص: 143

بود و پيامبر او را همراه سريه «عبداللَّه بن جحش» به مأموريت نظامى فرستاد. برخى شهادتش را در جنگ بدر دانسته اند.

22- صهيب بن سنان. گفته اند او از مسلمانان نخستين بود كه براى اسلام آوردن به حجاز هجرت نمود.

23- طخفه بن قيس. ساكن مدينه شد و در صفّه هم جان سپرد. او از اصحاب صفه اى بود كه مهمان پيامبر مى شد.

24- طلحة بن عمرو بصرى. چون در مدينه كسى را نداشت، ساكن صفه شد و از سوى پيامبر به او طعام داده مى شد.

25- عبداللَّه بن مسعود كه از مسلمانان اوليه و اصحاب قرآن شناس پيامبر بود. وى در روزگار عثمان از دنيا رفت.

26- عبداللَّه بن ام مكتوم. پس از جنگ بدر به مدينه آمد و ساكن صفه شد.

27- عبداللَّه بن عمرو بن حرام، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.

28- عقبة بن عامر. همنشين با اهل صفه بود. به مصر رفت و همان جا درگذشت.

29- عمرو بن عوف. در جنگها شركت داشت. رواياتى هم از رسول خدا (ص) نقل كرده است.

30- ابوالدرداء. وى از عالمان عابد و صحابه وارسته بود و پيشواى قاريان و قاضى دمشق بود. و از كسانى بود كه آيات قرآن را بر پيامبر بازخوانى مى كرد و در حال حيات پيامبر، از گردآورندگان قرآن بود.

31- عُكاشه بن مِحصَن اسدى. از بدريان نخستين بود و در جنگهاى گوناگون شركت داشت و در ايّام جنگ با «اهل ردّه» كشته شد.

32- عرباض بن ساريه. چشمى گريان داشت و اهل جهاد و عبادت بود و در فضيلت او و جمعى ديگر از مسلمانانى كه عاشق جهاد بودند ولى امكانات جنگ را نداشتند وگريه مى كردند، آيه نازل شد.

33- فضالة بن عُبيد انصارى. رسول خدا (ص) به او و جمعى ديگر از اصحاب صفّه مى فرمود: اگر بدانيد كه نزد خدا چه پاداشى داريد، از اين وضع تهيدستى ناراحت نمى شويد و دوست مى داريد كه تنگدست تر باشيد.

34- مصعب بن عمير، جوان مهاجرى بود كه به خاطر ايمان، از پدر و مادر جدا شد و به مسلمانان پيوست. پيامبر اسلام پيش از هجرت، او را به عنوان معلّم قرآن به سوى مردم يثرب فرستاد.

35- مسعود بن ربيع، كه اهل قرائت قرآن

ص: 144

بود.

36- وابصة بن معبد جهنى، وى با فقرا نشست و برخاست مى كرد و مى گفت: اينان برادران من در دوران رسول اللَّه (ص) بودند.

و ... گروهى ديگر.

نام اصحاب صفه بيش از اينهاست؛ براى رعايت اختصار، به همين اندازه اكتفا شد.

ص: 145

ص: 146

خاندان ابوسعد ورامينى

و تلاش براى:

آبادانى حرمين شريفين

رسول جعفريان

يكى از شهرهاى شيعه نشين كه از قديم الأيام، مركزيتى براى شيعيان داشته، شهر ورامين است. اين شهر به مناسبت نزديكى به قم، رى و طبرستان، و نيز سكونت برخى از سادات در آن به تشيع گرايش يافته و به همين عنوان نيز شناخته مى شده است. منتجب الدين در «فهرست» نام جمعى از علماى شيعه را ياد مى كند كه به ورامينى شهرت داشته اند (1).

عبدالجليل قزوينى نيز در «نقض» به طور مرتب شهر ورامين را در

كنار شهرهاى شيعه نشينى چون آبه، قم و كاشان مى آورد.

قاضى نوراللَّه نيز تشيع ورامين را از قديم الأيام دانسته است (2). عمران و


1- رك: تاريخ گسترش تشيع در رىٰ ص 106.
2- مجالس المؤمنينٰ ج 1ٰ ص 94.

ص: 147

آبادى وسيعى كه از قرن چهارم تا ششم در رى و نواحى آن صورت گرفت باعث رشد شهر ورامين نيز شده و به همت جمعى از خاندانهاى شيعه، تعدادى مدرسه و مسجد در اين شهر ساخته شد.

يكى از اين خاندانها، خاندان «رضى الدين ابوسعد ورامينى» است كه براى رونق تشيع در اين شهر، بسيار كوشيدند؛ از جمله در خصوص «بنياد مسجد جامع و مدرسه رضويه و فتحيه با اوقاف معتمد و مدرسان عالم و متدين و فقهاى طالب مجد» (1). فعاليت خستگى ناپذيرى كردند.

شخصيت ابوسعد ورامينى و نيز فرزندش حسين، كاملًا در ايران و نيز دنياى اسلام شناخته شده بوده است، دليل اين امر رسيدگى وى به امور حرمين شريفين و انفاق زيادى است كه وى براى حجاج و نيز آبادانى مكه و مدينه كرد.

سمعانى در ذيل عنوان «ورامينى» مى نويسد: در زمان ما، در ورامين رئيس ثروتمندى وجود دارد كه به عمران حرمين شريفين پرداخته و بر آنجا انفاقاتى دارد. فرزند او حسين نيز از كسانى است كه فراوان به حج مشرف شده و در خيرات و مبرات رغبت فراوانى دارد، جز آنكه در تشيع غلو دارد (2)!

عبدالجليل قزوينى از خاندان «ابوسعد» با عنوان كسانى كه «خيرات ايشان در حرمين شريفين؛ مكه و مدينه و مشاهد ائمه از شمع نهادن و برگ فرستادن، ظاهر است» ياد كرده است (3).

وى در جاى ديگرى در شمارشِ «خواجگان و رؤسا كه در عداد اعتبار و التفات آيند» از جمله از رضى الدين ابوسعد ورامينى ياد مى كند و از او به عنوان «معمار حرم خداى و رسول» و كسى كه «به چند موقف

باستاده عمارت مشاهده فرموده و مدارس كرده» ستايش كرده است.

آنگاه از فرزندان وى «با خيرات و احسان بى مر» ياد كرده و بويژه «عمادالحاج و الحرمين الحسين بن ابى سعد عالم و زاهد و محسن و خير» (4)6.

وى در جاى ديگر نيز از شهرت جمال الدين موصلى مشهور به


1- نقضٰ ص 200.
2- الانسابٰ ج 5ٰ ص 587.
3- نقضٰ ص 200.
4- نقضٰ ص 222.

ص: 148

«جواد اصفهانى» و نيز «رضى الدين» در عالم اسلام ياد كرده كه «اين همه آوازه نيكنامى جمال الدين موصلى و رضى الدين بوسعد ورامينى در اطراف عالم، نه از براى زينت كعبه و حله روضه مصطفى است؟ علماء و عقلاء و فضلاى طوايف اسلام ايشان را به آل، مَحْمدت مى كنند كه كعبه و خطير مصطفى (ص) را در زر و نقره و مشك و عبير مى گيرند» (1).

جمال الدين موصلى به آبادانى مساجد موجود در حرمين شريفين، شهرت فراوانى داشته و در اغلب كتابهاى مربوطه از وى ياد شده است.

شهرت ورامينى نيز در حدّ وى بوده اما از آنجا كه وى شيعى بوده شايد كمتر مورد عنايت مورخان اهل سنت قرار گرفته و لذا اطلاعات زيادى از وى در دست نداريم.

از ديگر كسانى كه وى ياد كرده شاعر شيعى «رازى» است با شهرت «قوامى». وى در ديوان خود چندين نوبت از وى ياد كرده و اورا مورد ستايش قرار داده است، وى در شعرى در ستايش او مى گويد:

اختيار كعبه كرده سخت نيك بختيارى كاختيار اين كرده اى

چون توانى شد به كعبه كز سخاكعبه عالم ورامين كرده اى (2)

وى در يك ترجيع بند بلند از «حسين بن ابى سعد» مدحى فراوان كرده و از جمله اشاره به خدمات او براى زائران خانه خدانيز كرده است.

آن امير لطيف آزاده محترم نفس و محتشم زاده

صدرنيكو خصال گردون قدربدر خورشيدزاد آزاده

... در بهاران شادى عدلش داده باد صبا بگُلْ باده

... سجده ها برده از سياست اوشير نر پيش آهوى ماده

... وز پى زائران بروز و بشب خوان نهادست و دست بگشاده

به ورامين ز بهر خدمت اودولت از رى مرا فرستاده

تاج آزادگان امير حسين كه ندارد نظير در كونين (3)

قوامى، شعر بلند ديگرى نيز در مدح وى سروده كه البته بخش عمده آن، در توحيد و عدل خداوند است، آنگاه به ستايش امام اميرالمؤمنين-


1- همانٰ ص 579.
2- ديوان قوامى رازىٰ ص 199.
3- همانٰ ص 10.

ص: 149

عليه السلام- پرداخته و پس از آن ستايش از منتجب الدين حسين بن ابى سعد ورامينى كرد است.

مى گوى دلا منقب صاحب صفين واندرعقبش مدح اجل منتجب الدين

و باز:

مفتاح فرج منتجب الدين هنرورفرزانه حسين بن ابى سعد مظفر

اى بر همه احرار جهان گشته مقدم در غايت اقبال تو را ملك مسلم

در حضرت پاك تو ز فضل ملك العرش تأييد پياپى شد و توفيق دمام

جاه تو رفيع است و دَرَجهاى تو عالى عهد تو درست است و سخنهاى (تو) محكم

اى نامه انصاف ز عنوان تو زيباوى حله اسلام زخيرات تو مُعْلَم

دلشاد بديدار تو خلقان زمانه خشنود زكردار تو دارنده عالم

دست تو رسيده ست سوى تربت احمدپاى تو سپرده ست ره كعبه اعظم

پيران نكنند آنچه تو كردى به جوانى از چون تو خلف مادر دين را نبود غم

(1)

از مجموع اين اخبار چنين به دست مى آيد كه ابوسعد و فرزندش حسين، از كسانى بوده اند كه به عنوان «معمارالحرمين» شهرت داشته و مبالغى فراوان در مكه و مدينه براى آباد ساختن حرم خدا و رسول صرف كرده و علاوه بر آن، به زائران خانه خدا نيز خدمات شايسته اى كرده اند.


1- همانٰ ص 170.

ص: 150

چنين خاطره اى افتخارى است براى جامعه شيعه بويژه شيعيان ورامين كه چنين يادگار پرارجى، در تاريخ تشيع و تاريخ حرمين شريفين از خود بر جاى گذاشته اند.

ص: 151

حج در قلمرو فرهنگ جامعه

سيدعلى موسوى گرمارودى

همراه با كاروان ابراهيم خليل (ع)، در كنار حريم يار و در ميان خيل عاشقان و مشتاقانى كه به زيارت بيت اللَّه الحرام آمده بودند تا پروانه وار برگرد خانه محبوب و معبود خويش طواف كنند، ديدارى دوستانه و صميمى و مصاحبه اى كوتاه با شاعر معاصر، و نويسنده متعهد و گرانقدر، آقاى سيدعلى موسوى گرمارودى داشتيم كه ضمن تشكر از ايشان ذيلًا توجه خوانندگان عزيز را به اين مصاحبه جلب مى نمائيم:

ميقات- جناب آقاى موسوى! با توجه به نقش مهم حج در هدايت جامعه

اسلامى به سوى يك جامعه نمونه انسانى و قرآنى لطفاً بفرمائيد:

براى گسترش فرهنگ حجّ در سطح افكار عموم مردم و اتّخاذ روشى كه

ص: 152

عنوان «حاجى» در جامعه، يك ارزش تلقّى گردد، چه بايد كرد؟

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، طىّ شصت- هفتاد سال اخير، در جامعه ما، از سوى عوامل تهاجم فرهنگى داخلى و خارجى، اقداماتى عموماً در راستاى اسلام زدايى و خصوصاً در تخفيف و كوچك شمارى حجّ، صورت مى گرفت. به دو سه نمونه آن مى توان اشاره كرد:

نخست كتاب «حاجى آقا»، نوشته صادق هدايت كه با نثرى شيرين و استوار و طىّ داستانى پركشش و همراه با طنزى گزنده و مؤثّر، چهره اى كريه از «تيپ حاجى» در جامعه ما بدست مى دهد و مى توان آن را مؤثرترين اقدامى دانست كه در اقشار باسواد كشور، تا مدّتها، [شايد تا كنون نيز در گوشه و كنار] تأثير منفى داشته است.

دو ديگر، فيلمى سينمايى بود كه در ايّام طاغوت با نام «محلّل» روى پرده سينماها رفت و از سوى اردوى الحادى روشنفكران نيز جانبدارى شد [و تنها كسى كه با آن به مبارزه مؤثّر از طريق يكى از رسانه ها، پرداخت شهيد آگاه بزرگوار استاد مطهّرى بود]. منظور اصلى اين فيلم، اگر چه به مسخره گرفتن حكمى ديگر از احكام اسلامى بود ولى در آن هم، اگر درست به يادم مانده باشد، كسى كه «قهرمان منفى» داستان است يك «حاجى آقا» ست.

سه ديگر: موردى است كه ضمن مجموعه اى، از تلويزيون پخش شد به نامِ «مَثَل آباد». در يكى از بخشهاى آن مجموعه، داستانِ مردى به تصوير در مى آيد كه «كربلائى» بوده است و سپس حجّ مى گزارد و «حاجى» مى شود؛ امّا تمام همّ و غم او اين است كه پس از اداى حج، او را «حاجى على» صدا كنند و نه «كربلائى على» ... بعدهم، به صورت

نمايشنامه راديويى، از راديو پخش شد (آنهم در بخش اطفال و نوجوانان).

راه حل به نظر من اين است كه با ارائه متونى در جهت عكس آن اقدامات و تهاجمات؛ اقدام گردد امّا حتماً بايد با همان قوّت، بلكه قوى تر، ارائه شود تا شكوه حجّ و جنبه هاى روحانى آن، از طرق گوناگون، در ذهنِ مردم، جاى آن تصويرهاى منفى قبلى را بگيرد.

ص: 153

يكى از بهترين اقدام ها شايد اين باشد كه وسائلى فراهم آيد تا اقشار خلّاق و هنرمند جامعه، هر ساله در حجّ حضور يابند (هر سال يكدسته)، تا در بازگشت، از طريق هنرهاى خويش اعّم از نثر، شعر داستان، گرافيك، نقّاشى، سرود و ... آنرا به جامعه باز تابند.

ميقات- جايگاه زيارت و توسّل به پيامبراكرم (ص) و اهل بيت عليهم السّلام را در اسلام و تأثير آنرا در ايجاد تحوّل روحى و معنوى، بيان فرماييد.

جايگاه بلند دعا و مناجات با دوستِ اعلى و درگاه ربوبى، در قرآن كريم و نيز جايگاه والاى زيارت و توسّل به ائمه اطهار در متون روايى ما، بر هيچ مسلمانِ فرهيخته اى، پوشيده نيست. دعا ويژه ارتباطهاى درونى انسان با خداست يعنى همان غايةالقُصواىِ آفرينشِ ما كه «خداگون شدن» باشد.

اين حديث قدسىِ زيبا را لابد شنيده ايد كه مى گويد: در بهشت، نخستين چيزى كه از سوى خداوند به مؤمن، مى رسد نامه اى است كه عنوان آن مطرّز و مزيّن به اين نوازش رحمت الهى است:

«مِنَ الملك الحىّ الذى لا يموت، الى الملك الحىّ الذى لا يموت» (1).

«از پادشاه زنده ناميرا به پادشاه زنده ناميرا. و اين سند خداگون شدن آدمى در بهشت است.»

تنها راهى كه آدمى را به اين مقصودِ متعالى، رهنمون مى تواند شد،

ارتباط معنوى او با خدا، از طريق دعاست زيرا فطرت او (اگر دست مالى نشود) راهبر او به همين سو است و از درون او راهى به دوست اعلى هماره گشوده است؛ به قول غزالى مشهدى:

من دانم و من، كه چيست در سينه من (2).

اغلب متون و آثار بر جسته در سخنان اهل بيت عليهم السلام، در بخش هاى دعاست، از كميل امير سخنوران على (ع)، تا عرفه سيّد عارفان حسين (ع) تا صحيفه صفحه آراى كتابِ دل عابدان، سجّاد (ع) ذوالثفنات و ...


1- البته عنايت داريد كه اين تعبير زيبا نشانه خداگون شدن اوست و بس و آدمى همچنان بنده مى ماند زيرا كه اگر چه ابدى شده است اما ازلى نبوده است.
2- تمام رباعى غزالى چنين است: سلطان گويد كه: نقدي گنجينه من صوفى گويد كه: دلقي پشمينه من عاشق گويد كه داغ ديرينه من من دانم و من كه چيست در سينه من

ص: 154

تمام اين بزرگواران، جدّى ترين و پربارترين بخشهاى زندگى خود را در راز و نياز و توسّل و اشك در درگاه الهى گذرانده اند.

خوشا كسانى كه شيوه بشكوه و بلند آنان را همان از ايام جوانى سرمشق خود قرار مى دهند كه بقول ميرابوطالب ترشيزى:

آنكس كه هميشه ديده تر دارداز خرمن عمر بيشتر بردارد

از گريه ايّام جوانى مگذربارانِ بهار، فيض ديگر دارد.

بقول صائب:

به ذوق مطرب و مى، روزها به شب كردى شبى به ذوق مناجات كردگار مَخْسب

ميقات- شاعران و نويسندگان و هنرمندان چه رسالتى در گسترش فرهنگ حج دارند و به طور كلّى جنابعالى سيماى حج را در ادبيات فارسى تا كنون، چگونه ارزيابى مى كنيد؟

بايد عرض كنم كه در ادبيّات گذشته ما، شعرهايى وجود دارد كه يا گويندگان آنها خود، به پيروى از اباحيگرى و با روحيّه «صلح كل»، نسبت

به واجبات از جمله حجّ كم توجّهى بلكه بى لطفى كرده اند و يا خوانندگان چنين برداشتهايى از آن اشعار مى كنند.

در دسته اوّل بايد شعرهايى نظير اين شعر سحابى استرآبادى را نام برد:

هر چيز كه جز خداى، نامى چند است نامى چند است و بهر عامى چند است

تكليف و نماز و حجّ و هر چيز كه هست جوشى ز پىِ پختن خامى چند است

از دسته دوّم، مى توان مثال هاى بيشترى ذكر كرد؛ گويندگان آنها هم، عرفا يا دانشمندان بزرگ بوده اند و مقصود آنان از شعرى هم كه سروده اند، با مقصود شعرهايى كه در دسته اول ذكر كرديم، فرق ماهوى دارد؛ امّا در نزد برخى پخته خواران و خام فكران، برداشتِ نادرست مى تواند داشت؛

ص: 155

از اين جمله است شعر يقينى لاهيجى:

در مذهب ما، سبحه و زنّار يكى است بتخانه و كعبه، مست و هشيار، يكى است

گر همچو «يقينى» زخودى باز رهى دانى كه دراين چمن، گُل وخار، يكى است

يا اين شعر خواجه نصير طوسى:

گر چشم يقين تو نه كج مج باشدترسا به كليسيا رود، حج باشد

هر چيز كه هست آنچنان مى بايدابروى تو گر راست بود، كج باشد

و يا اين رباعى از خواجه عبداللَّه انصارى:

مست توام، از باده و جام آزادم مرغ توام از دانه و دام، آزادم

مقصود من از كعبه و بتخانه، توئى ورنه من از اين هر دو مقام، آزادم

[كه شيخ بهايى نيز در شعر مشهور خود: «مقصود تويى، كعبه و بتخانه بهانه»، متأثّر از همين رباعى خواجه عبداللَّه است].

گذشته از آنچه ذكر شد، البته مواردى داريم كه شعراى ما گاه با لحنى خطابى و پندآموز و گاه با تأثرى عميق و شاعرانه، از حجّ يا از زيارت حرم رسول اللَّه، سخن گفته اند كه براى دسته اوّل، بهترين نمونه قصيده مشهور ناصر خسرو و علوى قباديانى است و براى دسته دوّم، قصائد پرشور خاقانى، ابن حُسام خُوسْفى و ...

ص: 156

از همان راه كه رسول خدا از مدينه به تبوك رفت

محمد حسين مشايخ فريدنى

روز چهار شنبه 25/ 3/ 45، كه هواى حجاز در بحبوحه گرما بود، براى استفاده از مرخصى و براى تقديم گزارشهاى مأموريت، عازم تهران شدم. منتهى اين بار تصميم گرفتم راه عراق را با اتومبيل طى كنم و از همان راه كه رسول خدا از مدينه به تبوك رفته است يا همان راه كه «ابو عبيدة جراح» براى فتح شام، با سپاهيان مجاهد اسلام رفته است، بروم.

بعد از غروب آفتاب، همراه با يكى از همكارانم با اتومبيل شخصى از جده به سوى مدينه به راه افتاديم، حدود پنجاه فرسنگ راه جده به مدينه، در مدت چهار ساعت طى شد.

راه بسيار خوب و آباد بود. نزديك ساعت 23 وارد مدينه شده و شب را در مهمانخانه «تيسير» گذرانديم. از اطاق خود كه در طبقه دوم مهمانخانه بود كوه احد را هنگام طلوع صبح و روشن شدن هوا ديدم و همه خاطرات تاريخى و ياد مجاهدان اوليه اسلام كه همه مانند همان كوه محكم و پا برجا بودند، در

ص: 157

قلبم زنده شد. وقتى در كنار پنجره به آن منظره مى نگريستم، مسلمانان مدينه را هم ديدم، در همان تاريك روشن، به سوى مسجد نبوى روانند تا فريضه را به جماعت در آن حرم مقدس بگزارند. وه كه چه خوب است ايمان! و چقدر انسان را آرام و قلب را استوار و زندگى را شيرين و پراميد مى سازد.

من هم وضو ساختم و رهسپار مسجد شدم.

اينقدر اين تنهايى و خاطرات مدينه در من اثر كرده بود كه به راستى در حال جذبه و خود باختگى فرو رفته بودم. اگر ايمان نباشد و اگر اين كيفيات معنوى نباشد، زندگى مادىِ يكنواخت و اسير بودن در دست غريزه و كوشش مدام، براى ارضاى آن چه فايده دارد؟

تا طلوع آفتاب در مسجد نبوى بودم و از اينكه كسى مرا نمى شناخت و از تعارفات ديپلماتيك خبرى نبود، لذت مى بردم.

ساعت ده روز پنجشنبه 26/ 3/ 45 با «شيخ عبدالعزيز بن باز» رئيس دانشگاه اسلامى مدينه ديدار كردم و يك جلد قرآن به وسيله او به آن جامعه اهداء نمودم. «بن باز» كه امروز مفتى بزرگ سعودى است كور مادر زاد است. «شيخ محمد بن ابراهيم» مفتى آن روز سعودى هم كور بود. اين هر دو از اعقاب «شيخ محمد بن عبدالوهاب» امام عقيدت وهابى هستند كه خانواده او تا امروز زعامت امور علمى و دينى را در دست دارند و «آل شيخ» خوانده مى شوند. «بن باز» با من دم از دوستى مى زد و سؤالات بسيارى درباره مذهب تشيع داشت كه هيچ يك از جوابهاى مرا قبول نكرد. حتى بعضى كتابهاى تشيع مانند «تجريدالعقايد» و شرح تجريد و نيز «مختلف» علامه را كه از من گرفت و برايش خواندند مسخره مى كرد و جز مذهب حنبلى ساير مذاهب را باطل و كفر مى دانست. مفتى اعظم، شيخ محمد بن ابراهيم نيز همين عقيده را داشت. از او استفتاء كرده بودند كه آيا دزديدن اموال شيعيان جايز است؟ گفته بود:

«اينها همه چيزشان بر مسلمانان حلال است اما در حجاز كه براى حج مى آيند مهمان ما هستند و حديث پيغمبر است كه مهمان را بزرگ بداريد و محبت كنيد گرچه كافر باشد، در اين جا كارى به آنها نداشته باشيد اما در خارج عربستان هر كار مى خواهيد بكنيد!»

ساعت چهار صبح روز جمعه 27 خرداد در حالى كه سر را با «ياشماق» (كوفيّه) سرخ رنگ به رسم عربهاى اردنى پيچيده بودم به خدا توكل كرده سر در بيابان عربستان نهاديم و به سوى شام راهِ شمالى مدينه را در پيش گرفتيم.

بين مدينه و قلاع خيبر حدود 250 كيلومتر است كه طى سه ساعت پيموده شد و حوالى هفت صبح بود كه به خيبر رسيديم.

ص: 158

چند قلعه كوچك خيبر را بازسازى كرده اند و خانه ها گلى است، قلعه «قموص» درى سنگى دارد كه در خيبر است؛ روز فتح خيبر على (ع) آن را از جاى كنده و به منزله سپر در دست مى گرداند.

منطقه خيبر و فدك، خوش آب و هوا و كوهستانى و پر از سبزه و درخت است. مرا به ياد «خوانسار» انداخت با همان چشمه سارها و همان سبزه زارها و همان نسيم خنكى كه از لابلاى درختها و جويبارها به مشام مى خورد و آدم را تر و تازه مى كند.

چندى در آن قلاع گشتم. مسكون نيست و قصبه خيبر در جايى دورتر از قلعه ها ساخته شده است.

همه يهوديان را پيغمبر (ص) بعد از فتح خيبر در سال هفتم از خيبر بيرون كرد و بعدها از عربستان نيز بيرون رانده شدند. «فرانكلين روزولت» با «عبدالعزيز» مذاكره كرد كه اين ناحيه را به مبلغ 20 ميليون پوند استرلينگ به خاطر همسرش «النور» كه يهودى است بخرد ولى آن ملك مسلمان با كمال نيازى كه آن زمان (قبل از كشف نفت ظهران) به پول داشت حاضر به اين معامله نشد.

بارى صبحانه را در خيبر خورديم و به سوى «تيماء» رهسپار شديم. «تيماء» تا مدينه 400 كيلومتر مسافت دارد. از قديم محل تجمع اعراب باديه در فصل تابستان و ييلاق ايشان بوده كه در اشعار خود از آن بسيار ياد كرده اند؛ مخصوصاً مجنون عامرى آنجا را ميعاد عشاق ياد كرده است.

در «تيماء» آثار ويرانه اى هست كه گويند باقى مانده قلعه «ابلق سموئل» است.

اين قلعه در دامنه كوهى بسيار كوتاه و تپه مانند واقع است. «سَمَوْئل بن عاديا» شاعر يهودى عصر جاهلى به اين كوه بسيار مى نازد و مى گويد:

«لنا جَبَلٌ يَحتلّه من نجيُرهُ.»

«ما كوهى داريم كه هر كس را بخواهيم در آن پناه مى دهيم.»

«منيع يَرِّدُ الطرفَ وَ هوَ كليل.»

«اين كوه آنقدر بلند است كه نگاه را از خود خسته باز مى گرداند.»

و در حقيقت اين كوهى را كه شاعر با اين عظمت از آن ياد كرده، تپه كم ارتفاعى بيش نيست ...

چاهى نيز در اين محل هست كه منسوب به سموئل است و بسيار بزرگ و پرآب و به نام «چاه سموئل» معروف است. خود سموئل درباره آن چاه و قلعه تيماء گفته است:

«و فيتُ بادرع الكندى انى.»

«به زره هاى «امرؤالقيس» كندى وفا كردم.»

«اذا ما خان اقوام وفيت.»

«اگر اقوام ديگرى خيانت كردند من به عهد

ص: 159

خود وفا كردم.»

«بنى لى عاديا حصناً حصيناً.»

« (پدر بزرگم) عاديا براى من قلعه محكمى بنا كرد.»

«و بئراً كلما شئت استقيت.»

«و چاهى كه هر وقت مى خواستم از آن آب برمى داشتم.»

«و اوصى عاديا يوماً بان لا تهدّم يا سموئل ما بنيت.»

«و عاديا روزى وصيت كرد كه اى سموئل:

آنچه را من ساخته ام تو ويران مكن.»

«چاه سموئل» سه دهانه دارد «هدّاج»، «ودّاج» و «وَجَّد».

اين راهم بگويم كه سموئل در زبان عرب به «وفا» مثل است- «اوفى من سموئل»-.

گويند امرؤالقيس بن حجر كندى زره ها و بعض افراد خانواده و اموال خود را در قلعه سموئل به امانت نهاده بود. دشمنان امرؤالقيس آنها را از سموئل خواستند، او نداد. پسرش را به گروگان گرفتند و گفتند اگر آن زره ها و اموال را ندهى اين پسر را مى كشيم. ولى او حفظ امانت را بر جان پسر مقدم دانست. آنجا بود كه سه بيت فوق را سرود.

در تاريخ ادبيات عرب درباره مذهب سموئل و صحت انتساب اشعار او سخن بسيار رفته است. ديوان كوچكى هم از اشعار منسوب به او به چاپ رسيده است.

آن روزناهار را در كنار چاه سموئل خورديم. شتر چران فاضلى از اعراب آن روز ناهار با ما همراهى كرد و قصه هاى جالبى نقل كرد، وى گرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت، اشعارى را حفظ داشت.

از «تيماء» رو به سوى شمال به طرف تبوك حركت كرديم. اين راه 700 كيلومترىِ مدينه به تبوك پيوسته مرا در ياد سفر رسول خدا هنگام هجرت از مدينه به تبوك مى انداخت. از بيست مسجدى كه آن حضرت در منازل بين راه بنياد گذاشتند و در آنجاها- از منزل اولى يعنى «ثنيةالوداع» تا منزل آخر يعنى تبوك، لااقل در بيست منزل نماز گزاردند و لااقل بيست شبانه روز درين راه بودند- نشانى به دست نياوردم. لابد اسمها عوض شده يا تحقيق من ناقص و عجولانه بود.

در كنار مداين صالح؛ يعنى شهر صالح پيامبر كه كافران عرب، ناقه او را آب ندادند و پى زدند، انسان حيرت مى كند كه صنعت سنگ تراشى در قديم، تا چه حد ترقى داشته است. يادم آمد كه رسول خدا، در سفر تبوك، وقتى به اين محل كه «حِجر» نام داشته رسيد به مجاهدان اسلام دستور فرمود از آب چاه اين محل نياشامند و در خمير و غذا به كار نبرند و خود شتر را به تندى از آنجا راند و رد

ص: 160

شد و با جامه سر و روى خود را پوشانيد چون اين سرزمين شهر عاد و ثمود و شهرى عذاب زده و طوفان زده بود. به مسلمانان فرمود زودتر بايد از اين محل گذشت. البته با اتومبيل از اين محل از آن سريعتر كه به تصور كسى در عهد رسول ممكن بود برسد، گذشتيم. ولى بسيار آرزو داشتم وقت مى كردم و در ويرانه هاى مداين صالح، تحقيق مى كردم. اگر كسى بخواهد در اين باره اطلاع مبسوطى پيدا كند بهتر است به كتاب سودمند دوست بغدادى من دكتر جواد على به نام «تاريخ العرب» مراجعه كند. كه هفت جلد مربوط به قبل از اسلام اين كتاب را فرهنگستان عراق به اين جانب هديه كرده است.

كلمه «حجر» و «پترا» هر دو به معناى سنگ و دنياى سنگى است؛ وجوه اشتراك و شباهت بين اين دو محل، كه يكى در سعودى و ديگرى در اردن است، از لحاظ كلمه نيز معلوم مى گردد.

بهر تقدير مسافتى كه رسول خدا و سپاهيانش لااقل ظرف بيست روز پيمودند به بركت؛ جاده عالى آسفالته و اتومبيل سريع السير يكروزه طى كرديم و هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه وارد شهر تبوك شديم.

شهرى كوچك و با ساختمانهاى محقر و خيابانهاى باريك ولى خوش آب و هوا.

جمعه شب را در تبوك مانديم.

روز بعد اتومبيل را در كاميونى گذارديم، چند لحاف نيز خريدارى شد و به ديواره كاميون چسباندند كه اتومبيل خراش برندارد و از «نفوذ» و «وادى الغول» آن را سالم به اردن و به جاده آسفالته برسانيم. بعد از اطمينان از دقت و محكم كارى در بستن اتومبيل، بغل دست راننده نشستيم و كاميون به راه افتاد.

از تبوك تا شهر «معان» كه اول خاك اردن است همه اش رمل است و صحرا و ريگ روان و تپه و ماهور و دست انداز، نه آبست و نه آبادانى. بعد از تبوك چاه آبى است و قلعه اى كه «بئرالهرماس»؛ يعنى چشمه شير نام دارد و مرز سعودى است. بعد از آن محل ديگرى است به نام «المدوَّره» كه تعلق به اردن دارد. در وادى شام در عهد سلطنت هاشمى در حجاز راه آهن كشيده بودند ولى بعد از آمدن سعوديها به حجاز آن راه آهن تعطيل شده است. راه شوسه هم ندارد و ريگ روان هر اثرى را در ظرف چند ساعت مى پوشاند. مدتى است كه سعودى و اردن و سوريه مذاكره مى كنند بلكه راه آهن حجاز را دوباره بكار اندازند.

در «مدوّره» مُهر ورودى اردن به گذرنامه ها زدند چنانكه در «بئرهراس» مهر خروجى زده بودند. گردبادهاى راه، باران و

ص: 161

ابر غبار، مناظر مهيب صحراى بى فرياد و نبودن هيچ گونه راه و علامت در راه و افق خون آلود و درختان خار يا نخلهاى سه شاخه و دو شاخه و بريدگيهاى وحشت آورى كه در تپه هاى دور دست «دهناء» و «وادى الغول» ديده مى شد، واقعاً خوفناك يا لااقل تماشايى بود. بين تبوك و «معان» 240 كيلومتر راهست كه تمام روز مشغول به پيمودن اين راه بوديم و راننده كاميون راه را با هوش خود و علائمى كه مى شناخت مى پيمود. در اين راه اين شعر عربى را كه در كودكى در «شرح نظّام» خوانده بودم مكرراً زمزمه مى كردم:

«كانّ هَجَّرالرامات ذيولَها.»

«گويى دامن كشى بادهاى سخت.»

«عليه قضيمٌ عقّتد الصوانع.»

«بر اين صحرا آن را به شكل پارچه اى چند رنگ، كه زنان هنرمند بافته باشند در آورده است.»

نزديك غروب به معان رسيديم. كرايه كاميون را پرداخته اتومبيل خود را سوار شدم و به سوى عَمّان به راه افتاديم (از چند سال پيش نام اين شهر را در فارسى «امان» مى نويسند كه غلط است). شب را در عمان مانديم كه خوش نگذشت چون در مهمانخانه هاى خوب شهر جايى نيافتيم و در يك مهمانخانه غير مجهزى بيتوته كرديم.

روز يكشنبه 29 خرداد در شهر قدس يا اورشليم بوديم و ناهار را در رَمله يا «رام اللَّه» صرف كرديم. چند ساعتى كه در بازار اورشليم و در مسجدالاقصى و در مسجد صخره گذشت براى من بسيار جالب و گيرنده بود. بازار قدس را باب زوار مسيحى آراسته اند و قدمگاهها و منازل مسيح و آنجا كه آن حضرت عشاء ربانى صرف كرده و آنجا كه او را از بين حواريين گرفتند و آنجا كه او را محاكمه كردند و آنجا كه او را به صليب كشيدند و آنجا كه به زعم مسيحى ها او را دفن كردند و بعد از سه روز از گور به آسمان رفت و آنجا كه باز به زمين آمد ... همه را با تابلوهاى راهنما معين كرده اند. كليساى «قيامه» كه قبر و يا محل صليب و رفع عيسى بوده در جنب مسجد عمر واقع است، اينجا قديمترين و معتبرترين معابد مسيحى است.

در قدس، ديوار ندبه بود كه قسمت اردنى را از قسمت اسرائيلى جدا مى كرد و يهود هميشه در پشت اين ديوار گريه مى كردند.

اين مكان از نقاط مقدس يهود است. امروز كه يهود پايتخت خود را به اورشليم برده و تمام بيت المقدس از جمله مسجدالاقصى و كليساى قيامه (يا قمامه) هم در اختيار ايشان است ديگر شايد بهانه اى براى ندبه و زارى نداشته باشند چون گريه براى تأسف از دورى از هيكل و مسجدالاقصى بود.

وقت غروب كه نسيم ملايم صحرا وزيدن

ص: 162

گرفته بود از قدس به سوى بغداد عزيمت كرديم. در «مفرق» كه مرز بين اردن و سوريه و عراق است اندكى توقف كرديم و شام خورديم. بعد از كنار لوله هاى نفت عراق از جاده معروف «تاپ لاين» عازم بغداد گشتيم.

هر چه از صافى آسمان صحرا و امنيت جاده ها و آبادى ايستگاهها بگويم كم گفته ام.

تمام شب را در راه بوديم گويى آسمان نزديك زمين بود و با دست مى شد ستاره ها را لمس كرد و نسيم بهشت مى وزيد ... ياد ايام نيك گذشته بخير باد.

[روز دوشنبه 30 خرداد ساعت 30/ 4 به اولين شهر عراق «رُطبَه» رسيديم. منتظر من بودند و مقامات پليس و امنيت عراقى از تأخير ما اظهار ناراحتى مى كردند. در مهمانخانه دولتى از ما پذيرايى كردند. بعد از ظهر به راه ادامه داديم و اول شب به «رمادى» رسيديم و در آنجا هم مأموران عراقى استقبال و پذيرايى كردند. بعد از رفع خستگى رهسپار بغداد گشتيم و حدود ساعت 20 به هتل بغداد رسيديم.]

افسوس مى خورم كه چرا يك روز وقت براى زيارت عتبات عاليات صرف نكردم و فقط به زيارت كاظمين (عليهماالسلام) بسنده نمودم. خيال مى كردم هميشه مى توان از اين فرصتها برخوردار شوم ولى تا كنون كه نزديك پانزده سال مى گذرد هنوز اين توفيق نصيب نگرديده است.

روز سه شنبه 31 خرداد از بغداد راهى تهران شدم. سفر بسيار خوش گذشت.

جاهايى كه از صميم قلب دوست داشتم ديدم و خاطراتى اندوختم كه هميشه مرا شاد و خشنود مى دارند.

ص: 163

مسائل اجرايى حج

به منظور آگاهى و اطلاع بيشتر خوانندگان عزيز از دستگاه اجرائى سازمان حج و زيارت، مصاحبه اى را با برادر محمد حسين رضائى مسئول محترم سازمان حج و زيارت، ترتيب داديم كه ذيلًا از نظرتان مى گذرد:

س: با تشكر از جنابعالى كه در اين مصاحبه شركت نموديد، لطفاً درباره وظايف اصلى سازمان حج توضيحاتى بفرماييد.

ج: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، وظايف اصلى سازمان حج و زيارت عبارت است از:

نظارت و هدايت و اداره امور مربوط به حج و تورهاى زيارتى و خروجى و هيئتهاى سرپرستى و راهنمايان، ايجاد تأسيسات و ارائه خدمات در جهت تأمين رفاه زائران خانه خدا، اعتاب مقدسه، اماكن مذهبىِ داخل و خارج كشور. توجه به روابط مذهبى با ساير كشورهاى مسلمان و مجامع اسلامى و بين المللى از طريق برنامه ريزيهاى لازم و تحكيم مبانى ارزشهاى اسلامى و شناساندن تحولات ناشى از انقلاب اسلامى ايران.

ص: 164

برنامه ريزى ميان مدت و بلند مدت در زمينه ثبت نام، انتخاب، اعزام، تغذيه اسكان و تهيه و تأمين ساير امور رفاهى و بهداشتى و خدماتى داوطلبان عزيمت به حج عمره، عتبات مقدسه در كشورهاى عراق، سوريه و ديگر كشورهاى اسلامى.

برنامه ريزى و پيش بينى هاى لازم در خصوص تشويق و ترغيب و نظارت بر ايجاد زائر سرا و هتل در شهرهاى مبادى ورودى و خروجى حجاج و زائران و همچنين فراهم نمودن كليه امكانات رفاهى و خدماتى در اماكن مذكور.

ايجاد دفاتر نمايندگى امور حج و زيارت در ساير كشورهاى اسلامى به منظور بر قرارى ارتباط و تبادل نظر و همفكرى و همكارى با واحدهاى حج و زيارت آن كشورها به منظور دستيابى به اهداف و نظرات مشترك در امور اجرايى مراسم عبادى- سياسى حج و همچنين بررسى و مطالعه و گسترش فعاليتهاى برون مرزى و جلب مسلمانان ساير كشورهاى اسلامى جهت زيارت و ديدار از اماكن مقدسه و متبركه در كشور جمهورى اسلامى ايران از طريق برقرارى و اجراى تورهاى زيارتى در ايران.

به كارگيرى منابع مالىِ سازمان حج و زيارت در زمينه تهيه و اجراى طرحها و پروژه هاى اقتصادى از طريق مشاركت و سرمايه گذارى در احداث و يا خريد هتل زائر سرا و مهمانسرا در شهرهاى داخل و خارج كشور كه اماكن زيارتى دارند. مطالعه و بررسى و ايجاد سرويس حمل و نقل زمينى و هوايى و خريد وسايل ترابرى مورد نياز و همچنين مشاركت در امور با زرگانى مربوط به تهيه و تأمين ابزار و وسايل و مواد غذايى مورد نياز اداره امور زائران ايرانى در خارج از كشور و زوّار ساير كشورهاى اسلامى در ايران.

گسترش فعاليتهاى صندوق رفاه حجاج و زائران در زمينه خدمات رفاهى، بهداشتى، درمانى، انواع بيمه و گسترش ساير تسهيلات لازم براى حجاج و زائران.

ايجاد و راه اندازى و بهره بردارى از سيستم كامپيوترى در جهت بالا بردن سطح كارآيى و سرعت بخشيدن به كليه امور مربوط به حج و زيارت.

بررسى و تحقيق و جمع آورى اطلاعات لازم در مورد سرپرستان كاروانهاى حج و زيارت و انتخاب افراد واجد شرايط جهت سرپرستى امور حجاج و زائران.

صدور اجازه نامه، جهت مديران و سرپرستان كاروانهاى حج، عمره و اعتاب مقدسه زيارتى و نظارت دقيق بر فعاليت آنها.

ايجاد هماهنگى در برنامه هاى مربوطه

ص: 165

به منظور حسن انجام وظايف محوله با ساير سازمانهايى كه فعاليت آنان بنحوى مربوط به حج و زيارت مى شود.

نظارت بر انجام امور مربوط به وصول و ايصال ماترك زائران متوفى در خارج از كشور.

س: انگيزه تفكيك سازمان حج از سازمان اوقاف چه بود و روندكار پس از تفكيك به نظر شما چگونه بوده است.

ج: نگاه اجمالى به تاريخچه سازمان حج و زيارت مشخص مى كند كه تاكنون جايگاه اجرايى آن چند نوبت تغيير كرده است، زمانى وابسته به شهربانى، زمانى به وزارت كشور و مدتى نخست وزيرى و بالاخره اوقاف و وزارت ارشاد بوده است.

پس از پيروزى انقلاب اسلامى با توجه به حساسيت و توجه خاصى كه براى امر حج مطرح بوده است گستردگى كار و كثرت داوطلبان سفرهاى زيارتى بخصوص حج، لازم بود كه جهت برنامه ريزى و بررسى و نظارت بر حسن اجراى امور ارگانى خاصى مسؤوليت آن را به عهده مى گرفت. هم اكنون كليه اين وظايف به عهده سازمان حج و زيارت محول گرديده است كه به علت خاص بودن وظايف دستورالعملهاى آن، به صورت مستقل اجراى امور را به عهده دارد.

س: مشكلات عمده حج از لحاظ انتقال زوار از ايران به مكه و مدينه و نيز تداركات و خدمات رفاهى در عربستان تاكنون چه بوده است و براى آنها چه اقداماتى صورت گرفته است.

ج: در خصوص تداركات حج در گذشته، مواد غذائى و مصرفى حجاج به وسيله خود مديران كاروانها تهيه مى شد؛ اين كار دو اشكال اساسى داشت: اول اينكه موادِ تهيه شده در كاروان ها از نظر كمى و كيفى اختلاف فاحشى داشت. ثانياً چون خريد توسط مسؤولين كاروان ها به صورت روزانه انجام مى شد مبالغ هنگفتى بابت كالاهاى خريدارى شده پرداخت مى گرديد لذا سازمان تصميم گرفت تهيه ما يحتاج كاروانها را به صورت كلان و يكجا از بين بهترين مواد موجود تأمين و به صورت مساوى بين كاروانها تقسيم كند. كه در نتيجه اين اقدام، ضمن صرفه جويى فراوان ارزى، پذيرايى در كاروان ها با مواد غذايى يكسان انجام مى گيرد.

مسكن حجاج هم وضعى شبيه تداركات مواد غذايى و مصرفى داشت؛ در گذشته تعدادزيادى از مسؤولين كاروانها، جهت اجاره محل اقامت زائرين، به عربستان مى رفتند و بطور همزمان وارد بازار استيجار منازل مى شدند و با ايجاد رقابت موجب بالا رفتن قيمت ها مى شدند و بسيار اتفاق

ص: 166

مى افتاد كه يك ساختمان، چند بار توسط واسطه ها دست به دست مى گرديد و در نهايت با مبلغ گزافى توسط مسؤولين كاروانهاى ايرانى اجاره مى شد. و از طرف ديگر در خيلى از منازل استيجارى، حداقل امكانات لازم را جهت اقامت زائرين نداشت على رغم پرداخت هزينه سنگين ساختمانهاى نا مطلوبى را اجاره مى كردند.

سازمان به منظور حل اين معضل، از اجاره فردى ساختمانها جلوگيرى كرد و هيئتهايى را جهت اجاره منازل در مكه معظمه و مدينه منوره از بين افراد مجرب انتخاب كرد و با صدور دستورالعمل هاى لازم و تعيين حداقل استانداردهاى مورد قبول، جهت اجاره ساختمان هاى مورد نياز زائرين ايرانى به عربستان اعزام نمود. هيئت هاى مذكور همه ساله ضمن رعايت دقيق ضوابط تعيين شده، بهترين منازل موجود را با حداقل قيمت، اجاره كردند. كه در اثر اجراى اين برنامه، ضمن صرفه جويىِ مبالغ هنگفتى ارز، در بهبود كيفى منازل حجاج اثرات مطلوبى داشته است.

سازمان به منظور ارائه خدمات درمانى و بهداشتى مطلوب به زائران، ساليانه اقدام به اعزام 750 نفر نيروى متخصص و تأسيس 4 بيمارستان و 28 در مانگاه مجهز در مدينه، مكه عرفات و منى مى كند كه علاوه بر زائران ايرانى در مراسم حج، تعداد قابل توجهى از زائران ساير كشورهاى مسلمان به مراكز درمانى ايران مراجعه مى نمايند.

همچنين سازمان حج و زيارت به منظور جلوگيرى از گم شدن زائرين و نيز راهنمايى زائران گمشده به كاروانهاى خود در مكه، مدينه، عرفات، مشعر و منى، گروه امداد گمشدگان- كه آموزشهاى لازم را مى بينند- تشكيل داده و در طول شبانه روز آماده كمك به هموطنان زائر خود مى باشند.

سازمان، جهت راهنمايى زائران، اقدام به تهيه تابلوهاى راهنما و پرچم جمهورى اسلامى ايران و آرم پشت چادرى خواهران كرده است كه وسايل مذكور، به مديران تحويل مى گردد تا پس از ثبت مشخصات كاروانِ خود، مورد استفاده قرار دهند.

چون در دوران فترت سه ساله حج، اغلب تشكها و بالشهاى كاروان ها فرسوده وغير بهداشتى شده بود سازمان در سال جارى به تعداد زائران، پتو و بالش از كارخانجات داخلى تهيه كرده و جهت استفاده زائران در اختيار كاروانها قرار داده است. علاوه بر اقلام فوق، سازمان در سال جارى مانند سنوات گذشته به هر يك از زائرين يك عدد ساك دستى اهداء كرد.

عمده مشكلات حمل و نقل حجاج از ايران به عربستان به شرح زير است:

ص: 167

1- كمبود امكانات ترابرى هوايى، مخصوصاً هواپيماهاى بدنه وسيع كه عامل مؤثرى در تسريع و كاهش طول سفر حجاج از ايران به عربستان خواهد بود.

2- كمبود فرودگاههاى بين المللى و قابل استفاده هواپيماهاى بدنه وسيع و كمبود نيروى انسانى متخصص و سالن و وسايل و امكانات فرودگاهى جهت توسعه و افزايش مراكز انتقال حجاج از ايران به عربستان كه در حال حاضر از 6 مركز تهران، مشهد، شيراز اصفهان، تبريز و كرمان اين انتقال انجام مى شود.

3- عدم قبول مقامات عربستان سعودى در ورود و خروج هواپيماهاى حجاج در فرودگاه مدينه منوره كه در صورت قبول از دوباره كارى و خستگى سفر زمينى حجاج مخصوصاً حجاج كهنسال ما جلوگيرى مى كرد.

4- قديمى بودن مدل اتوبوسهاى سرباز (بدون سقف) و اتوبوسهاى مسقف بعضى از شركتهاى اتوبوسرانى عربستان سعودى كه مجموعه آنها تحت عنوان «نقابه» سرويس مى دهند.

اهم اقدامات رفاهى و رفع مشكلات حمل و نقل هوايى و زمينى به شرح زير است:

1- تلاش و همكارى با هواپيمايى جمهورى اسلامى ايران در فراهم آوردن زمينه حداقل اجاره هواپيماهاى بدنه وسيع و افزايش ناوگان هوايى عمليات حج.

2- كمك و هميارى با سازمان هواپيمايى كشورى در ساختن ترمينالهاى مخصوص حجاج در كنار ترمينالهاى موجود و برگزارى جلسات هماهنگى در ايجاد امكانات لازم براى توسعه فرودگاههاى كشور تا ان شاءاللَّه در آينده تعداد مراكز انتقال حجاج افزايش يابد.

3- مذاكرات و مكاتبات مكرر با مقامات سياسى و كشورى و هواپيمايى عربستان سعودى در راه رفع مشكلات فرودگاه بين المللى مدينه براى پذيرش و اعزام حجاج ايران.

4- پافشارى و اصرار در حذف اتوبوسهاى قديمى و جايگزينى اتوبوسهاى نو و آخرين سيستم توسط شركتهاى اتوبوسرانى طرف قرارداد ما در عربستان سعودى.

5- فراهم كردن امكانات تغذيه و استراحت موقت در فرودگاه جده در هنگام ورود و خروج حجاج محترم.

6- فراهم كردن امكانات رفاهى و پزشكى و حمل و نقل شهرى در مراكز انتقال حجاج با كمك عزيزان سازمان هواپيمايى كشورى وهواپيمايى جمهورى اسلامى و كليه

ص: 168

ارگانهاى مستقر در فرودگاههاى بين المللى كه در حال حاضر مركز انتقال حجاج هستند.

س: با توجه به كثرت متقاضيان زيارت بيت اللَّه الحرام چه اقداماتى براى افزايش تعداد حجاج ايرانى انجام گرفته است و آيا امكان افزايش آن در سالهاى آينده وجود دارد.

ج: همان طورى كه مى دانيد چندين سال است كه عربستان، محدوديتى را از نظر تعداد حجاج قائل شده است و علت را طرح توسعه حرمين شريفين اعلام كرده است و چنين اظهار مى دارد: چون تعداد بيشمارى از منازل اطراف حرمين خراب شده است لذا منزل كافى براى اسكان زائران در شهرهاى مكه و مدينه وجود ندارد و احتياج به زمان است كه به جاى ساختمانهاى قديمى در مناطق جديدتر و مقدارى دورتر از حرم ساختمان جديد ايجاد شود.

در اين رابطه يك مهلت 5 ساله را تعيين كرد كه در سال جارى اين مهلت خاتمه يافت، ليكن عربستان به قول خود وفا نكرد، در اين باره چندين مذاكره طولانى با وزير حج عربستان داشتم و در نهايت منجر به آن شده كه طى نامه اى، تعداد حجاج باقيمانده ايرانى و اينكه چند سال در نوبت انتظار مى كشند و در خواست ايران در رابطه تعداد سهميه هر سال به وزير حج منعكس شود تا عيناً به شاه سعودى (ملك فهد) ارائه دهد

نامه اى از طرف ما طى شماره 26958/ 500 مورخ 29/ 11/ 70 به وزير حج سعودى منعكس شد كه در اين نامه به موارد زير اشاره شده است:

1- 700 هزار نفر زائر ايرانى كه در سال 63 ثبت نام كرده اند همچنان در انتظار نوبت هستند.

2- از سال 63 تاكنون هيچ گونه در خواست جديدى نپذيرفته ايم، مضافاً اينكه جمعيت ايران با ضريب رشد بالايى كه دارد حدود شصت ميليون نفر است.

3- بيشترين سرمايه گذارى نيروى انسانى براى زائران از طرف كشور ما انجام مى شود كه به تعداد بسيار زيادى از مشكلات شما را كم مى كند، به طورى كه زائر ايرانى هيچ گونه مراجعه اى به واحدهاى شما ندارد؛ يعنى هيچ گونه نيرويى براى سرويس دهى به زائر ايرانى صرف نمى كنيد، اين نيروها كه عبارتند از:

نيروهاى ستادهاى جده، مكه و مدينه، امدادگران گروه پزشكى و درمانى، مديران، معاونين، آشپزها، آبدارچى، مأمور پذيرائى، روحانى و ... كه حدود 15 درصد سهميه 115 هزار نفرى سال جارى ما را نيروهاى خدماتى تشكيل مى دادند، بنابراين ما فقط يكصدهزار نفر زائر به عربستان مى فرستيم.

اما تاكنون هيچ گونه پاسخ مثبتى به خواسته هاى ما نداده اند و نمايندگى ما در جده شديداً پى گيرِ اين موضوع است و از طريق وزارت خارجه هم اقداماتى صورت گرفته است.

ص: 169

شنيدنيهاى سفر حج

1- مسئله صدور انقلاب

شب هاى كعبه ديدنى است

هواى خنكِ سَحَر مى وزيد، در كنار دوستان روبروى حِجر اسماعيل (ع) نشسته بوديم، گروهى مشغول طواف بودند، برخى نماز مى خواندند و بعضى با خداى خود نجوى مى كردند برادرى از سياهان آفريقا به ما نزديك شد، ابراز احساسات شديدى مى كرد، با همه مان دست داد مى خواست چيزى را به ما بفهماند.

مشكل او و ما اين بود كه زبان يكديگر را نمى فهميديم.

سر به آسمان بلند كرد با دست خود حركاتى را مرتّب به نمايش مى گذاشت هر چه تلاش كرديم كمتر با مقصودش آشنا شديم، خدايا چه مى خواهد؟ چه مى گويد؟

ميان اين همه آدم هاى رنگارنگ و جورواجور چرا ما ايرانى ها را انتخاب كرده است؟

آرام آرام دو كلمه اى را بگونه اى بيان كرد كه براى ما آشنا بود «ايران» و «خمينى»- رحمةاللَّه عليه- و تازه نام امام عاشقان را نيز با سبكى تلفّظ مى كرد كه به زحمت فهميديم.

ص: 170

دست بردار هم نبود و تلاش مى كرد اهداف خود را هر طور كه هست بما بفهماند، ناگهان به انبوه طواف كنندگان خيره شد، گويا راه حلّى پيدا كرده است، بسرعت رفت و كودكى را از آغوش برادر مسلمان پاكستانى گرفت و به سوى ما آمد (برادران پاكستانى با خانواده خود به سفر حج مى آيند) و بصورت تئورى، عملى بما فهماند كه:

خداوند پس از سالها انتظار به من در دلِ آفريقا كودكى عطا فرمود كه اسم او را گذاشتم خمينى- ره-».

تازه فهميديم كه چه مى گويد، اشك در چشمان ما حلقه زد، دوباره با او روبوسى كرديم و دستان گرم او را فشرديم، برادر روحانى كه در جمع ما نشسته بود گفت:

اين است صدور انقلاب، چقدر در ايران ما، احزاب سياسى و گروهكهاى التقاطى بر سر مسأله صدور انقلاب، با هم نزاع مى كردند و بشارت هاى امام را ناديده مى گرفتند، ليبرال ها مى گفتند مگر انقلاب يك كالاست كه صادر شود؟!

گروهك ها مى گفتند: صدور انقلاب معنى ندارد، انقلاب اسلامى چيزى براى دنيا ندارد. امّا در اين سفر معنوى مشاهده كرديم كه انقلاب اسلامى ما صادر شد و دانستيم كه وحشت ابرقدرت ها نيز از روى حساب است، سرگرم بحث و گفتگو بوديم كه صداى اذان جان ها را نواخت.

در حالى كه با امّت ميليونى اسلامى به نماز بر مى خاستم يادم آمد كه امام راحل- رحمةاللَّه عليه- فرموده بود:

«انقلاب اسلامى راه خود را باز كرده است و به دنيا صادر شده است».

و باز هشدار داده بودند كه:

«انقلاب اسلامى ما بن بست ندارد شماها خودتان به بن بَست رسيده ايد».

و حركات تند و سريع برادر سياه آفريقائى مرتّب مرا به فكر كردن وامى داشت كه چگونه انقلاب ما به دنيا راه يافت؟ و عشق و شور امامِ ما در دل هاى همه آزادى خواهان جهان روشنائى آفريد، در روزگارانى كه همه به تقليد از تمدّن وازده غرب سعى دارند نام هاى غربى و شرقى براى فرزندان خود انتخاب كنند، چگونه نام خمينى، آرزوى عاشقان آزادى مى شود؟ همه روزنامه ها و كانال هاى خبرى و تلويزيون ها و بلندگوها، ما را مى كوبند و عليه ما صف بسته اند و در داخل و خارج به هم پيوسته اند، آيا صدور انقلاب اسلامى يك معجزه نيست؟

2- قدردانى از نعمت ها

هنگامه اذان مغرب بود در مسجدالحرام جائى براى نماز نيافتم، فوراً به طرف پلّكانى برقى دويدم و چند لحظه بعد در حالى كه

ص: 171

لباس روحانى داشتم در پشت بام مسجدالحرام به نماز ايستادم.

پس از نماز با دو برادر مسلمانى كه در دو طرف من نشسته بودند دست دادم و ابراز محبّت نمودم يكى از آنها مصرى بود دستم را فشرد و گفت: ايرانى هستى؟ پاسخ مثبت شنيد با مهربانى خاصّى گفت 2 صفحه قرآن بخوانيد تا من استفاده نمايم، خواندم، آنگاه ادامه داد حال من مى خوانم اگر غلطى دارم تذكّر دهيد، در طول قرائت قرآن، يك مورد را تذكّر دادم پذيرفت در حالى كه سخت مراقب اطراف خود بود و با اضطراب به صحبت هاى خود ادامه مى داد گفت:

شايعات عليه شما ايرانى ها و شيعه فراوان است و همه به شما تهاجم دارند، امّا موفّق نمى شوند و شما روز به روز در دل هاى مسلمانان جهان بيشتر نفوذ خواهيد داشت.

و در حالى كه با كنجكاوى خاصّى اطراف خود را تحت نظر داشت از او پرسيدم:

چرا نگرانيد؟ چرا با اضطراب به اطراف مى نگريد؟

اينجا شهر مكّه است، شهر أمن و امان است، از چه كسى هراسناكيد؟

گفت، شما ايرانى ها خون داديد، شهيد داديد بر استعمار پيروز شديد، همه جا احساس ايمنى مى كنيد، امّا ما در شرايطى هستيم كه همه جا براى ما نا أمن است، ما در كشورمان مصر، شهرمان، وطن مان، و همين جا كه نشسته ايم، احساس نا امنى مى كنيم، منظور او را دريافتم كه از همراهان خود احساس ايمنى ندارد، مى ترسد رابطه او را با يك ايرانى انقلابى گزارش كنند.

ناگهان چند نفر گويا مصرى بودند و از كاروان ايشان، به ما نزديك شدند با شگفتى ديدم اين برادر مصرى كه با هم صحبت مى كرديم حالتى به خود گرفت كه گويا اصلًا ما را نديده است، آشنا غريبه شد پس از آنكه همراهان رفتند، دوباره رو به من كرد و گفت:

آيا قدر اين آزادى به دست آمده را شما ايرانيان مى شناسيد؟ و خدا را سپاس مى گوئيد؟ در خود فرو رفتم، بياد دوران حفقان حكومت شاه و ساواك افتادم، از آن روزهاى فرياد در سكوت و درخشش خون در سياهى هاى ستم شاهى، از آن همه جنگ و گريزها، زندان ها و شكنجه گاهها و سپس رويش لاله ها، پيروزى خون بر شمشير، و استقرار حكومت اللَّه و در برابر سئوال غم آلود اين برادر مصرى قدر نشناسى ها، نق زدن هاى بيهوده، بى تابى هاى بچّه گانه گروهى از هموطنان ناآگاه در صفحه دلم گذشت كه نعمت آزادى را قدر نمى شناسند و عظمت رهائى را درك نكرده اند، با خود زمزمه كردم:

«تو قدر آب چه دانى كه در كنار

ص: 172

فراتى؟»

برادرى از تركيه بما نزديك شد و گفت، آيا مى دانيد كه ما براى تشكيل جلسه قرآن مشكل داريم؟ و براى جلسات احكام و قرائت نماز بايد اجازه بگيريم؟ و اگر معلّمى آزاده را كشف كنند با او چه مى كنند؟

مخصوصاً اگر شيعه باشد؟

خدا مى داند بر ما چه مى گذرد، بچّه هاى ما كه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران به قُم رفتند و درس خواندند بعد از 5 يا 6 سال حق ندارند و نمى توانند به وطنشان برگردند.

دوباره همان غصّه ها، همان تلخى ها قلبم را فشُرد.

از مسلمان مصرى پرسيدم:

وضع حكومت مصر و سردمداران آن كه روشن است، امّا مردم مصر با انقلاب ما چگونه اند؟ برداشت آنها چيست؟ راجع به ايران و انقلاب ما چگونه قضاوت مى كنند؟

كمى صبر كرد و پاسخ داد.

دل هاى مردم مصر با شماست، به شما و امام خمينى- ره- و انقلاب ايران عشق مى ورزند، گرچه ممكن است اسلحه هاى خود را به زور به طرف شما گرفته باشند.

گفتم مرا به ياد اظهار نظر فرزدق شاعر انداختى، وقتى حضرت ابا عبداللَّه- عليه السلام- از فرزدق پرسيد مردم كوفه را با ما چگونه ديدى؟ پاسخ داد: دل هاى مردم كوفه با شما و شمشيرهايشان عليه شماست.

خنديد و گفت همين طور است، الآن قدم اوّل برداشته شده، انقلاب شما مردم در بند اسارت را بيدار كرد، يك حركت ديگر، يك قيام ديگر، يك كارديگرى بايد انجام شود.

گفتم اميدوارى؟ جواب داد نه، مشكل است.

در اينجا با خواندن چند روايت از ظهور حضرت مهدى (عج) سعى كردم اميدوارش كنم، با آمدن دوستانش آرام خداحافظى كرد و رفت.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109