کامل الصناعه الطبیه المجلد1

اشاره

سرشناسه : مجوسی، علی بن عباس، - ق 384

عنوان و نام پدیدآور : کامل الصناعه الطبیه تالیف علی بن العباس المجوسی (و بهامشه) کتاب مختصر تذکره الامام السویدی فی الطب/ الامام الشوانی

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : عربی

شماره کتابشناسی ملی : 24931

[المقدمات]

پیش گفتار

بسم الله الرحمن الرحیم

کامل الصناعه الطبیه، شاهکار کم نظیر پزشکی ایران

علی بن عباس مجوسی اهوازی، دانشمندی که پس از رازی و قبل از ابن سینا می زیست (ولادت نیمه اول قرن چهارم هجری) و همچون سلف و خلف نامدار خود در دوران حکومت شاهان آل بویه بسر می برد، مؤلف یکی از کتب اصلی طب ایران و سرچشمه دانش بسیاری از دانشمندان دوران تمدن اسلامی است.

دوران شاهان آل بویه یعنی دوره تعصب زدائی و زمان تمسک و احیاء معارف ائمه معصومین علیهم السلام، دوره طلائی رشد و شکوفائی طب ایرانی است، حقی که خاندان آل بویه و وزیران دانشمندشان در جمع آوری و نشر آثار طبی رازی داشتند، نقشی از پناه خسرو عضد الدوله دیلمی پادشاه صاحب نام آل بویه در تشویق علی بن عباس تألیف اثر بسیار ارزشمندش کامل الصناعه الطبیه معروف به الملکی داشت، جایگاه و منزلت ابن سینا در دستگاه حکومت آل بویه و تصدی وزارت این سلسله نمونه ای از فراهم شدن شرایط رشد و شکوفائی پزشکی ایران را نشان می دهد. لذا با توجه به شأن و منزلت این سه طبیب دانشمند، دوران آل بویه را باید دوران طلائی تجدید حیات و تکامل دانش پزشکی ایران دانست.

علی بن عباس مجوسی اهوازی با خلق اثر گرانقدرش در پزشکی نظم و نسقی به علم طب داده است و همان گونه که خودش در مقدمه کتاب

با گرامیداشت و حفظ حرمت دانشمندان سلف و بررسی کار آنها و بیان نقائص یا جهت گیری های آثارشان متذکر میشود؛ کار خود را با توجه به کاستی ها یا افراط و تفریطهای آثار پیشینیان، بگونه ای استثنائی، طبقه بندی شده و نظم یافته و بدور از ایجاز یا اکثار در حجمی منطقی ارائه نموده است لذا درست گفته اند که اگر قانون ابن سینا وجود

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 6

نداشت، کتاب کامل الصناعه الطبیه، با این ویژگی ها رقیبی نداشت.

این کتاب که در طبقه بندی کتب، جزء بسائط (Texts) و به عنوان مرجع قرار میگیرد از زمان تألیف تا زمان ما، مورد استفاده بسیاری از دانش پژوهان واقع شده است، اروپائیان نیز با درک اهمیت این کتاب از قرن 15 میلادی با ترجمه و نشر آن به زبان لاتینی در و نیز، این اثر کم نظیر را وارد عرصه آموزش و طبابت کردند و برای سومین بار نیز در 1523 همراه با درج حواشی آن را منتشر نمودند و تا قرن 18 میلادی در دانشگاههای اروپا از این اثر بسیار ارزشمند با عنوان Regius Liber و عناوین دیگر مشابه، به عنوان کتاب مرجع استفاده کردند.

علی بن عباس مجوسی اهوازی در صفحات آغازین کتاب به بیان روش خود در تألیف کتاب می پردازد و در مورد داروهای مورد استفاده خود با اشاره به برخی داروهای سمی مورد استفاده در طب یونانی، مزیّت داروهای مورد استفاده نزد پزشکان پارس و عراق (بخش هائی از ایران) را متذکر می گردد و از بکارگیری آنها در این کتاب خبر می دهد: «.. و اما الادویه فانّی ذکرت منها ما یستعمله اطباء الاقلیم الرابع و العراق و فارس و ما قد صحت

تجربتهم له و کثرت منفعته فی کلّ واحد من الامراض، اذا کان کثیر من الادویه التی کان یستعملها القدماء من الیونانیین قد رفضها اهل العراق و فارس و الاقلیم الرابع .....»

نشر کتاب ارزشمند کامل الصناعه الطبیه در ایران آنهم برای نخستین بار قریب یک هزار سال پس از تألیف آن و با تصحیح و مقابله و تکمیل نسخه چاپ شده در مصر، اگرچه کاری قابل ستایش و افتخارآمیز است اما در عین حال از یک غفلت و بی توجهی دراز مدت حکایت می کند.

اینک که بیاری پروردگار، دوران بهره گیری علمی از میراث پزشکی گذشته آغاز شده و جنب و جوش مبارکی در دانشگاههای علوم پزشکی کشور و محافل علمی و پزشکی برای احیاء و استفاده از آثار بفراموشی سپرده شده و تجارب کم نظیر و در مواردی کاملًا بی نظیر دانشمندان گذشته ما سرعت گرفته است، انتشار این اثر و شاهکار علمی، هدیه و پاسخ مناسبی به این جنبش علمی و میهنی و ان شاء الله مقدمه ای برای بازیابی و نشر آثار ارزشمند دیگر می باشد.

مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 7

سخن آغازین

ارزش طب سنتی چه از لحاظ علمی و کاربردی و چه از لحاظ فرهنگی و تاریخی بر هیچ کس پوشیده نیست. ولی متأسفانه در صده اخیر که تاخت و تاز تمدن جدید کشورمان را در نوردید، مورد بی مهری و بعضی اوقات مقابله و تخریب واقع گرفت.

در صورتیکه اگر با سعه صدر و بدون طرفداریهای کورکورانه در کنار طب جدید و دیدگاههای جدید از آن بهره برداری می شد هم جلوی کجرویهای طب جدید گرفته شده و طب قدیم هم دیگر طب

قدیم نمی ماند و با نیازهای روز رشد می کرد و از دست کاسبان حکیم نما در امان می ماند. و با کمترین هزینه اقتصادی و خسارت اجتماعی تأمین کننده شرائطی مطلوب برای حفظ سلامت عمومی جامعه و تقویت فرایند پیشرفت علمی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در این شاخه فراهم می کرد.

پس از انقلاب شکوهمند اسلامی علی الخصوص در دهه اخیر مجدداً با تلاش تعدادی از محققان بارقه های امید دوباره در دل محققین روشن شد و قدمهای مثبتی در این زمینه برداشته شد تا شاید بتوان دوباره با اتکاء بر منابع علمی کشور و تلاش محققین، این علم مهجور را به شکل علمی آن رواج داد.

این مؤسسه نیز علی رغم همه محدودیتها با توکل بر حضرت صاحب العصر و الزمان (عج)، و حمایت جمعی از علاقمندان بسهم خود تلاش نموده تا قدمهایی در این زمینه بردارد که خلاصه ای از اقدامات انجام شده بنظر می رساند.

1- تأسیس کتابخانه تخصصی طب طبیعی در چهار قسمت خطی، چاپ سنگی، آرشیو نسخ خطی و کتابخانه عمومی.

2- تدریس دوره های مقدماتی و دوره های تکمیلی طب طبیعی.

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 8

3- تألیف و تدوین متون درسی طب طبیعی.

4- ایجاد ارتباط، خدمات رسانی و همکاری با سایر مراکز طب طبیعی.

5- ایجاد بانک گیاهان دارویی (هر بار یوم).

6- تحقیق و تصحیح متون اصلی طب طبیعی که این کتاب یک نمونه از آن می باشد.

این کتابها توسط مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل مورد توجه و مهرورزی قرار گرفت و برای اولین بار به حلیه طبع مزیّن گشت و تقدیم محققان و علاقمندان گردید و جا دارد اذعان گردد بدون توجه آن موسسه شاید این تحقیقات به مرور زمان

به بوته نسیان سپرده شده و سالیان سال مهجور می ماند. لذا بدین وسیله از دست اندرکاران آن مؤسسه تشکر و قدردانی می گردد.

در خاتمه از خداوند متعال برای کلیه محققینی که در تصحیح این کتاب ما را یاری نموده اند اجر جزیل خواستاریم.

مؤسسه احیاء طب طبیعی

مجتبی هاتف قوچانی

قم المقدسه

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 9

المقدمه

اشاره

الحمد لله ربّ العالمین و الصلاه و السلام علی أفضل الأنام و سید من خلق محمد صلی الله علیه و آله و علی اله الطیبین الطاهرین.

اهتم المسلمون منذ الصدر الاول للاسلام بالاضافه لعلوم القرآن و الحدیث و العقائد و الفقه؛ اهتموا بالعلوم الاخری کالطب و الهندسه و الفلک و الریاضیات و الکیمیاء. و قد قاموا بجمع الکتب و الرسائل التی دوّنت فی تلک العلوم عند الشعوب و البلدان الاخری کالیونان و الهند و فارس و قاموا بترجمتها و تدریسها.

فنشأت المدارس العلمیه فی البحث و التألیف و التدریس. و ظهر علماء کبار. و الطب کان له النصیب الوافر حیث ظهر أطباء و صلوا الذروه فی الطب، و ألّفوا کتباً مهمه جداً تعتبر الاساس للاطباء منها:

1- کتاب الحاوی فی الطب لأبی بکر محمد بن زکریا الرازی.

2- القانون فی الطب للشیخ الرئیس أبی علی بن سینا.

3- کامل الصناعه الطبیه لعلی بن عباس الاهوازی.

4- التصریف لمن عجز عن التألیف لأبی القاسم الزهراوی.

5- کتاب المائه فی الطب لابی سهل عیسی بن یحیی المسیحی.

و قد وجدنا أن تلک الکتب قد تم تحقیقها و طباعتها بصوره مناسبه عدا کتاب کامل الصناعه الطبیه المعروف بالملکی لعلی بن عباس الاهوازی الملقب بالمجوسی؛ فلم یهتم بطباعته عدا طبعه مصر و هی غیر محققه.

و لأجل هذا اخذت مؤسستنا علی عاتقها تحقیق هذا الکتاب

نظراً لأهمیته الکبیره؛ فهو یعتبر من أمهات الکتب الطبیه، فقمنا بجمع النسخ الخطیه المتوفره لهذا الکتاب و مقابلتها مع بعضها و تبیین موارد الاختلاف فیها، فتم اخراج الکتاب بصوره جدیده محققه لکی ینتفع بها الطبیب و الباحث و خدمه للعلم.

مقارنه علمیه بین کتاب کامل الصناعه الطبیه مع الکتب الأخری:

أن هذا الکتاب قد صنفه المؤلف لأجل أن یکون کتاباً کاملًا جامعاً لکل ما

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 10

یحتاج إلیه المتطببون و غیرهم من الأمور الطبیه و قوانینها، فهو کتاب کامل و تام فیه جمیع الأمور الطبیه التی یحتاجها الطبیب إذا قیس إلی الکتب الأخری التی سبقته، و الیک هذا المقارنه بالنسبه إلی الکتب التی سبقته، مستخرجه من کتابه:

مقارنه مع کتاب الفصول لابقراط: فان کتاب الفصول و إن کان کتاباً شاملا للطب إلا انه استعمل فی الإیجاز و الغموض، فان الکثیر من کلمات الفصول هی غامضه غیر واضحه.

مقارنه مع ما ألفه جالینوس من کتب الطب: فان جالینوس قد ألف کتب کثیره فی الطب بلغته، لکنها لا یوجد منها کتاب جامع کامل شامل لجمیع دقائق الطب و نکاته التی یحتاجها الطبیب فی تعلمه و طبابته.

مقارنه مع ما کتبه اریباسیوس فی الطب: فان اریباسیوس قد ألف کتابین:

احدهما الصغیر، فانه لم یذکر فی هذا الکتاب شی ء من الأمور الطبیعیه، و لم یذکر جمیع أسباب المرض. و اما کتابه الکبیر فانه لم یذکر فیه شی ء من الأرکان و لا من الأمزجه و الأخلاط و الأعضاء و القوی و الأفعال و الأرواح الا القلیل، أی لم یحیط بجمیع هذا الأمور المهمه فی الطب، و کذلک لم یذکر فی کلا کتابیه شی ء من العلاج بالید کالحجامه و الفصد و نحوهما.

مقارنه مع ما کتبه فولس: فان فولس لم یحیط بجمیع الأمور

الطبیعیه، فقد ذکر الشی ء القلیل منها. و أیضا انه ما ذکره من أمر الأسباب و العلامات و سائر أنواع المداواه و العلاج بالید لم یکن علی نهج و أسلوب و طریقه التعلیم و التدریس للطب.

مقارنه مع کتاب أهرن: هو کتاب باللغه السریانیه و مؤلفه قد أحاط بجمیع ما یحتاج إلیه فی الطب من أمر المداواه و الأمراض و العلل و أسبابها و علاماتها و غیر ذلک، و لکن کان ذکره علی نحو الإیجاز و الاقتصار لا شرح فیه، لا ینفع ککتاب جامع مفصل فیه جمیع ما یحتاج إلیه المتطبب فی عصره.

مقارنه مع ما ترجمه ماسرجوبه من کتاب أهرن: فان ماسرجوبه متطبب البصره قد ترجم کتاب أهرن من اللغه السریانیه إلی اللغه العربیه[1]، فان علی بن

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 11

عباس یقول عن هذه الترجمه: «فان ترجمته ترجمه سوء ردیئه تعمی علی القاری ء له کثیراً من المعانی التی قصد شرحها، لا سیما من لم ینظر فی ترجمته حنین و أشباهه[2]».

مقارنه مع ما ألفه یوحنا بن سرافیون[3]: أن هذا الرجل لم یذکر فی کتابه الکثیر من الأمراض التی تذکر فی أبوابها عاده، بل کانت تلک الأبواب ناقصه، فمثلا:

عند ما ذکر علل الدماغ لم یذکر عله القطرب و العشق و الاسترخاء الحادث عن القولنج، و کذلک عند ما ذکر علل العین ترک علاج المده الحادثه من غیر قرحه و علاج الأثر و البیاض و النتوء، و لم یذکر علاج السرطان فی العین و انتفاخها و التحجر و غیرها، بل الکثیر من الأمراض التی تذکر فی بوابها، هذا أولًا.

و أما ثانیاً: فان ما ذکره ابن سرافیون من الأبواب و المقالات لم یذکرها علی تریب و تنسیق کما علیه الأطباء

فی کتبهم، فان الکثیر من الأمراض التی یجب أن تذکر مثلًا فی باب علل الأعضاء الباطنه ذکرها فی باب علل الحادثه فی سطح البدن، فمثلا ذکر علل الرحم و نقصان الباه و سیلان المنی فی باب العلل الحادثه فی سطح الجلد، و غیرها من الأمور فانه ذکرها فی غیر أبوابها المعروفه.

مقارنه مع کتاب المائه فی الطب للمسیحی[4]:

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 12

أولا: إن المسیحی لم یشرح و یبین کاملا الأمور الطبیعیه و الأمور التی لیست بطبیعیه، بل ذکرها علی نحو الاختصار و عدم الشرح مما یجعل کتابه ناقص العباره و البیان التام.

ثانیا: أن وضع الکتاب غیر منضم و مرتب کبقیه الکتب، فمثلا انه فی کتابه ذکر القوانین التی یعمل علیها فی ترکیب الأدویه ذکرها فی الباب التاسع، و ذکر بعده الأمور الطبیعیه، ثم ذکر بعد ذلک أمر العلل و الأمراض التی تعرض بالرأس و ما یلی الرأس، فان هذا مخالف لمنهج الأطباء فی التألیف، فانه قد ما ینبغی تأخیره و أخر ما ینبغی تقدمیه.

مقارنه مع کتابی المنصوری و الحاوی للرازی[5]:

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 13

فأما المنصوری فان الرازی فی کتابه المنصوری قد استعمل فیه الإیجاز و الاقتصار علی العباره، و لم یحیط بجمیع الأمور، بل من الأساس الرازی قد وضعه للإیجاز و الاقتصار و عدم الإطناب.

و أما الحاوی فان الرازی لم یذکر فیه علم الاستقسات و الامزجه و الأخلاط و تشریح الأعضاء و لا العلاج بالید، و کذلک انه لم یذکر الحاوی علی ترتیب و نظام کبقیه الکتب المتعارفه فی صناعه الطب و ما علیه الأطباء، بل هناک قول أن الحاوی اخرج بعد وفاته و کان الکتاب علی شکل مسودات فی حیاته لم ینظمه بعد.

مقارنه

مع کتاب القانون للشیخ الرئیس: اما الجانب النظری لکتاب کامل الصناعه هو سلس العباره قوی البیان جامع المحتوی، مفهوم المضمون، خالی من الغموض و التعقید، و أما فی الجانب العملی و المداواه هو ابلغ و اثبت و ذا تجربه. قال القفطی: فی حق کتاب کامل الصناعه الطبیه: «مال الناس إلیه فی وقته و لزموا درسه إلی أن ظهر کتاب القانون لابن سینا فمالوا إلیه و ترکوا الملکی بعض الترک، و الملکی فی العمل أبلغ، و القانون فی العلم أثبت[6]».

قیمه الکتاب و میزاته العلیمه:

قال علی بن عباس فی حق کتابه: «و أما أنا فانی أذکر فی کتابی هذا جمیع ما یحتاج إلیه من حفظ الصحه و مداواه الأمراض و العلل و طبائعها و أسبابها و الأعراض التابعه لها و العلامات الداله علیها مما لا یستغنی الطبیب الماهر عن معرفته، و أذکر من أمر المداواه و العلاج و التدبیر بالأغذیه و الأدویه ما قد وقعت التجارب علیه و اختاره القدماء و ما صحت منفعته و امتحانه، و طرحت ما سوی ذلک و استشهدت فی کثیر من المواضع بقول أبقراط و جالینوس المقدّمین فی هذه الصناعه، لا سیما القوانین و الدستورات و الأصول التی یستعملها أصحاب القیاس و علیها مبنی الأمر فی حفظ الصحه و مداواه الأمراض[7]».

حیاه المؤلف:

اشاره

هو أبو الحسن علی بن عباس الاهوازی الارجّانی المعروف ب «المجوسی» ولد

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 14

فی مدینه الأهواز. و الأهواز مدینه تقع بجنوب فارس بالقرب من «جندیسابور» من بلاد إیران، و هو فارسی الأصل.

و یعرف عند الغربیین باسم HALY ABBAS .

و قد عرف ب «المجوسی» نسبه الی الدیانه التی دان بها جده، و هی «الزرادشتیه» أطلقها علیه مناوؤه، نظراً لتشیّعه، فقد کان هو و أبوه مسلمین، و یدل علی ذلک اهدائه کتابه هذا (کامل الصناعه) الی عضد الدوله أبی شجاع فناخسرو بن رکن الدوله حسن بن بویه الدیلمی، و هو من أقوی الملوک البویهیین، کان (علی بن عباس) قد خدم فی بلاطه، و سمّی کتابه ب الملکی» نسبه للملک البویهی، الذی کان راعیاً کبیراً للعلماء و الاطباء، فقد أنشأ البیمارستان العضدی فی بغداد فی تلک الفتره.

وفاته:

کانت وفاه علی بن عباس الاهوازی سنه 384 ه، و لم یذکر فی التاریخ سنه ولادته الا أنه یعرف أنه کان من معاصری الرازی.

أساتذته:

إن الذی ذکر من أساتذه علی بن عباس فقط هو أبو ماهر موسی بن یوسف بن سیار، المتوفی سنه 350 ه (961 م)، و لم یذکر فی کتب التراجم غیره من اساتذته و کذلک لم یشر هو إلی غیره.

و أبو ماهر موسی بن یوسف بن سیار: هو من الأطباء المشهورین بالحذق و جوده المعرفه بصناعه الطب، و لموسی بن سیار مؤلفات منها: مقاله فی الفصد، و الزیاده التی زادها علی کتاب (کناش الخف) لإسحاق بن حنین[8].

و هذا الرجل هو من فطاحل الأطباء، و هو معروف فی طبه و فضله فی هذا المجال. و کان من الفخر أن یکون علی بن عباس تلمیذاً لموسی بن سیار، فقد ذُکِر فی کتابه الملکی فی عده مواضع بأنه تلمیذه منها:

قوله: «و أمّا اسم واضع هذا الکتاب فهو علی بن العباس المجوّسی المتطبب

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 15

تلمیذ أبی ماهر موسی بن سیار».

و قوله أیضاً: «فقد صح أن واضعه علی بن العباس المتطبب المجوّسی تلمیذ أبی ماهر موسی بن سیار[9]».

و کذا قوله: «المقاله الخامسه من الجزء الثانی العملی من کتاب کامل الصناعه الطبیه المعروف بالملکی، تألیف علی بن عباس تلمیذ أبی ماهر موسی ابن سیار».

و إلی غیر ذلک مما یشیر إلی انه تلمیذ أبی ماهر موسی بن سیار.

و أبو ماهر موسی بن سیار هو أستاذ أیضاً لأحمد بن محمد الطبرسی، فقد ذکره محسن الأمین فی أعیان الشیعه عن مجالس المؤمنین ما ترجمته: بقراط الدهر و جالینوس العصر أبو الحسن أحمد بن محمد الطبرسی فیلسوف

مشهور و طبیب ماهر تلمیذ أبو ماهر موسی بن سیار»[10].

مؤلفاته:

لم یصل إلینا کتاباً للمؤلف غیر هذا الکتاب (کامل الصناعه الطبیه) و کنت اعتقد أنّ سائر تألیفاته فُقد بمرور الزمن.

و لکن بعد مراجعه کتب التراجم القدیمه مثل طبقات الأطباء لابن جلجل، و عیون الأنباء فی طبقات الاطباء و سایر کتب التراجم؛ رأیت أنه لم یذکر له تصنیف آخر غیر هذا الکتاب، کما أن مؤلفه ایضاً لم یشیر فی کتابه الی تألیفاته الاخر، و الظن القوی انه لم یؤلف غیر کتاب کامل الصناعه.

تلامیذه:

لم نری فی کتب التراجم من ذکر نصاً باسم تلمیذ علی بن عباس، کما کان هو یصرح بأنه تلمیذ أبی ماهر موسی بن سیار.

نعم أن هناک الکثیر من الکتب الطبیه قد اعتمدت علی کتاب کامل الصناعه و ذکرت علی بن عباس باسم المجوسی، الا أن هذا لا یدل علی أنهم کانوا تلامیذاً مباشرین لعلی بن عباس، لکنهم اعتمدوا علی کتابه فی تدوین کتبهم و ممارستهم للطب.

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 16

عضد الدوله:

هو أبو شجاع فناخسرو ابن رکن الدوله أبی علی الحسن بن أبی شجاع بویه بن فناخسرو بن تمام، ینتهی إلی بهرام جور الملک بن یزدجرد بن هرمز بن کرمنشاه بن سابور ذی الأکتاف من ملوک بنی ساسان.

ولی بعد عمه عماد الدوله دانت له البلاد و العباد و دخل فی طاعته کل صعب القیاد و هو أول من خوطب بالملک فی الإسلام و أول من خطب له علی المنابر بعد الخلیفه فی دار السلام، و کان من جمله ألقابه تاج المله، و أضاف الصابی فی کتابه التاجی فی اخبار بنی بویه إلی هذا اللقب و کان فاضلا محبا للفضلاء و کان یعظم الشیخ المفید غایه التعظیم.

صنف له أبو الحسن

علی بن عباس المجوسی الفارسی المتوفی سنه 384 تلمیذ أبی ماهر موسی بن سیار الطبیب کتابه کامل الصناعه الطبیه المسمی بالملکی و هو کتاب جلیل مال الناس إلیه و لزموا درسه إلی أن ظهر کتاب القانون لابن سینا فمالوا إلیه و ترکوا الملکی بعض الترک. قیل الملکی فی العمل أبلغ و القانون فی العلم أثبت.

حکی عن المیر سید شریف أنه عدّ عضد الدوله من مروجی مذهب الإسلام فی المائه الرابعه، و من آثاره تجدید عماره مشهد أمیر المؤمنین علیه السلام و البیمارستان العضدی ببغداد منسوب إلیه.

ولد بأصبهان 5 ذی القعده سنه 324 و توفی 8 شوال سنه 372 ببغداد و دفن بدار الملک بها ثم نقل إلی مشهد أمیر المؤمنین علیه السلام و کان أوصی بدفنه فیه فدفن بجوار أمیر المؤمنین صلوات الله علیه و کتب علی لوح قبره: (هذا قبر عضد الدوله و تاج المله أبی شجاع بن رکن الدوله أحب مجاوره هذا الإمام المعصوم لطمعه فی الخلاص یوم تأتی کل نفس تجادل عن نفسها، و صلاته علی محمد صلی الله علیه و آله و عترته الطاهره).

والده: هو رکن الدوله: أبو علی الحسن بن بویه کان صاحب أصبهان و الری و همذان و جمیع عراق العجم و کان ملکا جلیل القدر عالی الهمه و کان أبو الفضل بن العمید وزیره و کان رکن الدوله أوسط الاخوه الثلاثه و هم عماد الدوله و رکن الدوله

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 17

و معز الدوله، و توفی رکن الدوله سنه 366[11].

مصادر المؤلف:

فان المؤلف قد اعتمد علی الکثیر من الکتب فی تألیفه لهذا الکتاب، فهو تاره یذکر اسم المؤلف و أخری یذکر نفس الکتاب، و هی کالتالی:

[1]- الحاوی.

[2]-

الصناعه الصغیره.

[3]- المنصوری.

[4]- کتاب ابذیمیا.

[5]- کتاب الأهویه.

[6]- کتاب الفصول.

[7]- کتاب اندیمیا.

[8]- الکنانیش.

أما الأطباء الذین اعتمد و استشهد علی أقوالهم فهم کالتالی:

[1]- أبقراط.

[2]- ابروقلس.

[3]- ابن ماهر موسی بن یسار.

[4]- اریباسیوس.

[5]- إسحاق بن حنین.

[6]- أطباء العراق و فارس.

[7]- أهرن.

[8]- اوریناسیوس.

[9]- فولس الاجبیطی.

[10]- ایرلس.

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 18

[11]- ایروفس.

[12]- جالینوس.

[13]- یوحنا بن سرافیون.

[14]- المسیحی.

[15]- محمد بن زکریا الرازی.

[16]- فولس

[17]- اوناقس.

منهج المؤلف فی التألیف:

فان منهج المؤلف فی التألیف هو منهج مماثل لما سار علیه القدماء من الأطباء فی تألیفهم للکتب الطبیه، فانه ابتداء أولًا بذکر الأمور الطبیعیه و التی تسمی کلیات الطب من ذکر الاستقسات أی الأرکان و الأمزجه و الطبائع و الأخلاط و الأسباب و العلامات، ثم الجانب العملی الذی یبدأ بذکر الأمراض و التی تبدأ من الرأس و تنتهی إلی قدم الرجل، و ثم ذکر أنواع العلاجات، و ثم ذکر الأدویه المفرده و الأدویه المرکبه.

فالمؤلف لم یأتی بمنهج مغایر لما علیه منهج القدماء و لا ذکر أسلوباً خاصا للعلاجات المخالفه لمدرسه العلاج بالقیاس و ما علیه مشهور الأطباء فی علاجاتهم و مداواتهم.

فی قسمه الکتاب بالأجزاء و المقالات:

و أمّا قسمه هذا الکتاب بالأجزاء و المقالات فانّه ینقسم أولًا إلی جزئیین:

الجزء الأول: فی نذکر الأمور الطبیعیه و التی لیست بطبیعیه، و الأمور الخارجه عن الطبیعه، و یسمی هذا الجزء النظری.

و الجزء الثانی: فی ذکر حفظ الصحه علی الأصحاء و مداواه المرضی التی تکون بالتدبیر أو الأدویه التی تکون بعلاج الید، و یقال لهذا الجزء: الجزء العملی.

الجزء الأول: فیه عشر مقالات:

المقاله الأولی: فیها خمسه و عشرون باباً، یذکر فیها صدر الکتاب، و الرءوس الثمانیه، و وصایا المطببین و عهد أبقراط، و قسمه الطب، و الاستقسّات، و الأمزجه،

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 19

و الأخلاط.

المقاله الثانیه: فیها سته عشر باباً، یذکر فیها تشریح الأعضاء المتشابهه الأجزاء و منافعها.

المقاله الثالثه: فیها سبعه و ثلاثون باباً، یذکر فیها تشریح الأعضاء المرکبه و منافعها.

المقاله الرابعه: فیها عشرون باباً، یذکر فیها أمر القوی و الأفعال و الأرواح.

المقاله الخامسه: فیها ثمانیه و ثلاثون باباً، یذکر فیها الأمور التی لیست بطبیعیه و هی: الهواء المحیط بأبدان الناس، و الریاضه،

و الأطعمه و الأشربه، و النوم و الیقظه، و الجماع، و الاستحمام، و الأعراض النفسانیه.

المقاله السادسه: فیها سته و ثلاثون باباً، یذکر فیها الأمور الخارجه عن الأمر الطبیعی، و هی: الأمراض، و الأسباب الفاعله لها، و الأعراض التابعه لها.

المقاله السابعه: فیها ثمانیه عشر باباً، یذکر فیها الدلائل و العلامات العامه الداله علی العلل و الأمراض.

المقاله الثامنه: فیها اثنان و عشرون باباً، یذکر فیها الاستدلال علی العلل و الأمراض الظاهره للحس و أسبابها.

المقاله التاسعه: فیها واحد و أربعون باباً، یذکر فیها الاستدلال للحس علی علل الأعضاء الباطنه و أسبابها.

المقاله العاشره: فیها اثنا عشر باباً، یذکر فیها العلامات و الدلائل المنذره بحدوث الأمراض و بالعطب و السلامه.

الجزء الثانی: و هو العملی، فیه عشر مقالات:

المقاله الأولی: فیها أحد و ثلاثون باباً، یذکر فیها حفظ الصحه علی الأصحاء، و تدبیر الأطفال و المشایخ و الناقهین من المرض.

المقاله الثانیه: فیها سبعه و سبعون باباً، یذکر فیها الأدویه المفرده و امتحانها و منافعها.

المقاله الثالثه: فیها أربعه و ثلاثون باباً، یذکر فیها مداواه الحمیات و الأورام و علاجاتها.

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 20

المقاله الرابعه: فیها ثلاثه عشر باباً، یذکر فیها مداواه العلل العارضه فی سطح البدن.

المقاله الخامسه: فیها اثنان و ثمانون باباً، یذکر فیها مداواه علل الأعضاء الباطنه، و أولًا فی مداواه علل الأعضاء النفسانیه التی هی الدماغ، و النخاع، و الأعصاب، و الحواس الخمس.

المقاله السادسه: فیها ثمانیه عشر باباً، یذکر فیها مداواه العلل العارضه فی أعضاء التنفس التی هی الحنجره و قصبه الرئه و الرئه و القلب و الحجاب و الأغشیه و الصدر.

المقاله السابعه: فیها أحد و خمسون باباً، یذکر فیها مداواه العلل العارضه فی أعضاء الغذاء التی هی المرئ و

المعده و الکبد و الطحال و المراره و الأمعاء و الکلی و المثانه.

المقاله الثامنه: فیها خمسه و ثلاثون باباً، یذکر فیها مداواه العلل العارضه فی أعضاء التناسل التی هی الأنثیان، و القضیب، و الرحم، و الثدیان.

المقاله التاسعه: فیها مائه و عشره أبواب، یذکر فیها مداواه العلل التی تکون بعلاج الید.

المقاله العاشره: فیها تسعه و عشرون باباً، یذکر فیها الأدویه المرکبه و المعجونات و غیر ذلک.

عملنا فی التحقیق:

اعتمدنا فی تصحیح و تحقیق کتاب کامل الصناعه الطبیه علی عده نسخ:

النسخه الأولی: و هی التی رمزنا لها ب (أ)

و هی النسخه المحفوظه فی مکتبه آیه الله المرعشی النجفی قدس سره التی تحمل رقم (12532) بقلم ناسخها علی بن محمد بن عبد الله ناسخ الشیبانی و تاریخ کتابتها جمعه ربیع الاول 681 ه و عدد صفحاتها 532 و عدد الاسطر 27 بحجم 5/ 18* 5/ 12 و علی الصفحات الأولی کتابات متفرقه، و علیه ختم بیضی الراجی فتحعلی بن عبد الکریم و ختم عبده فتحعلی و ختم مربع یا ابا تراب ادرکنی و من ممتلکات احمد الموسوی الحسینی.

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 21

علی الکتاب علامات البلاغ و قوبل علی ید ابو نصر فی محرم سنه 906 ه فی دار السلطنه اصفهان.

عناوین الکتاب بقلم احمر و لاجوردی و هی نسخه نفیسه صحیحه و مذهبه و مجدوله و اعتمدنا علیها فی اکثر الموارد و جعلناها نسخه الاصل.

و الظن القوی أن هذه النسخه کتبت لاحد السلاطین و لکنه لم یصرح باسمه، و هی قلیله الاخطاء و النقص، و من ممیزات هذه النسخه انها معرّبه و محرّکه، و قلّ ما نجد کتاباً طبّیاً معرّباً.

و فی بدایه کل مقاله فهرس المقاله بخط الثلث الجمیل.

النسخه

الثانیه: التی رمزنا لها ب (م)

و هی نسخه حجریه طبعت فی مصر فی سنه (1294) فی مجلدین یقع المجلد الاوّل فی 434 صفحه و الثانی فی 608 صفحه بحجم 20* 30.

و قمنا بطباعه الکتاب فی بدایه الامر علی هذه النسخه و قابلناها بباقی النسخ، و هذه النسخه لها امتیازها من حیث الفصاحه.

نسخه [أ] و نسخه [م] کلاهما مکمل للأخر

إن النسخه [أ] بالنسبه إلی نسخه [م] تکون مکمله لها؛ لأنه یوجد- فی أماکن متفرقه- فی نسخه [م] کثیر من السقط، و بفضل نسخه [أ] تم تکمیل ما سقط فیها و إصلاح ذلک، و أیضا بفضل نسخه [م] تم تغیر بعض الألفاظ التی نراها فی غیر محلها و لیست مطابقه لسبک الجمله.

و أما نسخه [م] فکذلک لها الفضل الکثیر من ناحیه السقط الموجود فی نسخه [أ] من حیث التکمیل و إصلاح المتن، و لکن السقط الموجود فی [أ] لیس بهذه الکثره مثل نسخه [م] و غیرها من النسخ.

و نحن فی التحقیق ذکرنا کل لفظ ساقط فی کلا النسختین و أثبتناه فی المتن و أشرنا إلی موضع السقط و النسخه التی ذکرته، و وضعنا کل ما کان فی سقط بین معوقتین هکذا [...]، و إشاره إلی وجود سقط فی هذا المکان، فمن خلال ذکر السقط فی کلا النسختین أصبح لدینا کتاب کامل من کامل الصناعه الطبیه.

النسخه الثالثه: التی رمزنا لها ب (ب)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 22

و هی النسخه المحفوظه فی مکتبه آستانه قدس رضوی فی مشهد برقم 5133، الناسخ اسمه هو افتخار کتبه بخط النسخ فی 22 محرم سنه 869 ه، و النسخه مذهبه و مجدوله بالذهب و عناوینها بقلم احمر و لاجوردی، حجم الکتاب 13*

20 فی 31 سطر فی 846 صفحه، و قفه علی المکتبه نادر شاه الافشار من ملوک ایران.

النسخه الرابعه: التی رمزنا لها ب (و)

و هی المقاله الخامسه من القسم العملی، موجوده فی احدی مکتبات أمیریکا کتبت فی القرن السادس فی 280 صفحه بحجم 18* 25.

و النسخه بخط مقروّ و کتب فی الصفحه الاولی: المقاله الثانیه من کتاب کامل الصناعه، لکن الموجود هی المقاله الخامسه من الجزء الثانی، و علی الکتاب تملک افقر العباد عبد الله طبیب ولد ابراهیم طبیب فی محروسه عکا.

النسخه الخامسه: التی رمزنا لها ب (د)

و هی النسخه المحفوظه فی مکتبه آستانه قدس رضوی فی مشهد برقم 5132 کاتبه عماد الدین بن شیخ نور الدین العقیلی فی أربعاء 28 رمضان 1051 بخط فارسی نستعلیق فی 30 سطر بحجم 5/ 18* 5/ 31 و الکتاب من موقوفات فخر الدوله فی سنه 1299.

النسخه السادسه التی رمزنا لها ب (ه)

و هی النسخه المحفوظه فی مکتبه ملک فی تهران برقم 4505 فی 1012 صفحه بحجم 25* 18 فی 29 سطر.

کتبه الفقیر الله الحسیب عارف بن محمد بن علی الافصحی الاوحدی البلیانی الطبیب.

فرغ من کتابه الجزء الاول رمضان المبارک سنه 941 و فرغ من کتابه الجزء الثانی سنه 944.

النسخه مذهبه و مجدوله بالذهب و العناوین بالاحمر.

هناک أمران یجب التنبه علیهما:

الأول: انه لأجل وجود تقسیمات و تفریعات کثیره فی أبواب مقالات کتاب کامل الصناعه، فانه قد وضعنا عناوین جدیده من عندنا و جعلناها بین معوقتین [...]

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 23

و لم نضع علامه للحاشیه إشاره إلی أن هذا العنوان هو من عندنا لا من أصل الکتاب.

الثانی: قمنا بکتابه رأس و أصل الأقسام و الفروع بالحبر الأکثر سواداً إشاره إلی هذه الفروع

و الأقسام، و ذلک لأجل سهوله معرفه بدایه الأقسام و الفروع، و لکی لا تتدخل الفروع بالأقسام و بالتالی یشتبه الأمر علی القارئ.

علامات الحاشیه فی المجلد الأول و الثانی النظری

1- فی نسخه [أ] فقط: معناه أن المتن الذین بین المعوقتین [...] موجود فی النسخه [أ] فقط، و لم یذکر فی نسخه [م].

2- فی نسخه [م] فقط: معناه أن المتن الذین بین المعوقتین [...] موجود فی نسخه [م] فقط، و لم یذکر فی نسخه [أ].

3- فی نسخه [م] معناه أن اللفظ المذکور فی المتن- الذی هو من نسخه [أ]- له لفظ آخر موجود فی نسخه [م]، أیضاً، و قد ذکرناه فی الحاشیه. 4- فی نسخه [أ] معناه أن الذی بین المعوقتین فی المتن [...] هو مذکور فی نسخه [م] و أن الذی ذکر فی الحاشیه هو موجود فی نسخه [أ] و ما، ثبتناه فی المتن من نسخه [م] هو الصحیح فی نظرنا.

5- [...] إذا لم یوجد بین المعوقتین فی المتن رقم للحاشیه معناه أن الذی بین المعوقتین فی المتن هو من عندنا و لیس من أصل الکتاب.

علامات الحاشیه فی المجلد الثالث و الرابع العملی

1- فی نسخه [ب] فقط: معناه أن المتن الذین بین المعوقتین [...] موجود فی النسخه [ب] فقط، و لم یذکر فی نسخه [م].

2- فی نسخه [م] فقط: معناه أن المتن الذین بین المعوقتین [...] موجود فی نسخه [م] فقط، و لم یذکر فی نسخه [ب].

3- فی نسخه [م] معناه أن اللفظ المذکور فی المتن- الذی هو من نسخه [ب]- له لفظ آخر موجود فی نسخه [م] أیضاً، و قد ذکرناه فی الحاشیه.

4- فی نسخه [ب]: معناه أن الذی بین المعوقتین فی المتن [...] هو مذکور فی نسخه [م] و أن الذی ذکر فی الحاشیه هو موجود فی نسخه [ب] و ما أثبتناه فی المتن من نسخه [م] هو الصحیح فی نظرنا.

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 24

5-

إذا لم یوجد بین المعوقتین فی المتن رقم للحاشیه معناه أن الذی بین المعوقتین فی المتن هو من عندنا و لیس من أصل الکتاب.

و کذلک الأمر یجری فی نسخه: [و].

بالختام نتقدم بالشکر لکل من أعاننا علی انجاز هذا الکتاب و الذین قاموا بتوفیر النسخ الخطیه، و نتقدم خصوصاً بالشکر الی الشیخ حسین الحاجی علی ما قام به من المقابله و تحقیق الکتاب.

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین مؤسسه إحیاء الطب الطبیعی

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 25

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 26

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 27

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 28

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 29

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 30

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 31

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 32

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 33

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 34

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 35

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 36

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 37

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 38

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 39

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 40

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 41

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 42

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 43

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 44

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 45

(سکن)

کامل الصناعه الطبیه، مقدمهج 1، ص: 46

(سکن)

.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 7

المقاله الأولی

اشاره

المقاله الأولی

من کتاب کامل الصناعه الطبیه المعروف بالملکی تألیف علی ابن عباس [المجوسی][12] المتطبب و هی خمسه و عشرون باباً:

الباب الأول: فی صدر الکتاب.

الباب الثانی: فی عهد[13] و وصایا أبقراط[14] و المتطببین.

الباب الثالث: فی ذکر الرؤوس الثمانیه[15].

الباب الرابع: فی قسمه الطب.

الباب الخامس: فی[16] معرفه الاستقسّات و ماهیتها.

الباب السادس: فی[17] أصناف المزاج.

الباب السابع: فی الأقسام[18] التی ینقسم إلیها کلّ واحد من أصناف المزاج.

الباب الثامن: فی[19]

الاستدلال [علی] مزاج کلّ واحد من الناس بالطبع.

الباب التاسع: فی[20] مزاج کلّ واحد من الأعضاء الخاص به.

الباب العاشر: فی[21] مزاج الدماغ.

الباب الحادی عشر: فی معرفه مزاج العین و سائر الحواس.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 8

الباب الثانی عشر: فی معرفه مزاج القلب.

الباب الثالث عشر: فی معرفه مزاج الکبد.

الباب الرابع عشر: فی معرفه مزاج الانثیین.

الباب الخامس عشر: فی معرفه مزاج المعده.

الباب السادس عشر: فی معرفه مزاج الرئه.

الباب السابع عشر: فی معرفه مزاج جمله البدن.

الباب الثامن عشر: فی [معرفه][22] مزاج البدن المعتدل [المزاج][23].

الباب التاسع عشر: فی الأسباب [التی تدل][24] علی تغیر الدلائل [علی الأمزجه الطبیعیه][25].

الباب العشرون: فی تغیرّ [مزاج الأبدان][26] من قبل البلدان.

الباب الحادی و العشرون: فی ذکر تغیرّ المزاج من قبل الأسنان[27].

الباب الثانی و العشرون: فی تغیرّ المزاج من قبل الذکر و الأنثی.

الباب الثالث و العشرون: فی تغیرّ المزاج من قبل العاده.

الباب الرابع و العشرون: فی دلائل الصحه و شراء العبید.

الباب الخامس و العشرون: فی صفه[28] الأخلاط الأربعه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 9

الباب الأول و هو ابتداء المقاله[29]

اشاره

قال علی بن العباس: أول ما یحق ما یبتدئ به فی جمیع الأمور و الأحوال ذکر الله[30] و الثناء علیه و الشکر له، فله الحمد، خالق الخلق بقدرته و باسط الرزق برحمته[31]، و المانّ[32] علی عباده بفضله المعطی لهم ما یقدرون به علی إصلاح معایشهم فی الدنیا و الفوز فی الآخره و هو العقل الّذی هو سبب لکلّ خیر و مفتاح لکلّ نفع و سبیل إلی النجاه، و به فضّل اللّه عز و جل الإنسان علی سائر ما خلق من حیوان و نبات و غیرهما، و الصلاه و السلام علی سیّد المرسلین خاتم النبیین محمد و آله و صحبه أجمعین.

أما بعد فقد

أسعد اللّه الملک الجلیل الکریم العنصر الفاضل الجوهر عضد الدوله نضّر الله وجهه و أکرم منقلبه و عجلّ إلی الجنان روحه بما خصه اللّه به من الفضائل النفیسه و المناقب الشریفه، و أعطاه من العقل أوفره، و من الفهم أغزره، و من الذهن ألطفه، و من الخلق أبهاه، و من الخلق أرضاه، و من الدین أحسنه، و من الحلم أقصده، و من الحیاء أحمده، و من الرأی أجوده[33]، و من التدبیر أصوبه[34]، و من الفضل أکمله، و من الثناء أجمله، و من الأنفس أکبرها، و من الهمم أبعدها، و من الشجاعه أبرعها، و من الفصاحه أبلغها، و من البلاغه أتمّها، و من السماحه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 10

أعّمها، و من المنطق أحلاه، و من الملک أسناه، و من العزّ أسماه، و من الرتب أعلاها، و من الکرامه أهناها، و من المنازل أرفعها، و من النعم أسبغها، و من القسم أجزلها، و من السیره[35] أعدلها، و من السیاسه أحکمها؛ و کمل له هذه الفضائل و المناقب و رتبها و زینها بما قرن بها من محبه العلم و الحکمه و أهلهما، و الرغبه فیهما و الحرص علی استفادتهما، و البحث و التفتیش عما وضعته العلماء فی کلّ نوع منهما. و قد قال أنوشوران: «إذا أراد اللّه بأمّه خیراً جعل العلم فی ملوکها و الملک فی علمائها».

و لما کان العلم بصناعه الطب أفضل العلوم و أعظمها قدراً و أجلّها خطراً و أکثرها منفعه لحاجه جمیع الناس إلیها، أحببت أن أصنّف لخزانته کتاباً کاملًا فی صناعه الطب جامعاً لکلّ ما یحتاج إلیه المتطببون و غیرهم من حفظ الصحه علی الأصحاء و ردّها علی المرضی، إذ کنت لم أجد لأحد

من القدماء و غیرهم من المحدثین من الأطباء کتاباً کاملًا یحوی جمیع ما یحتاج إلیه من بلوغ غایه هذه الصناعه و أحکامها.

فأما الفاضل أبقراط الّذی کان إمام هذه الصناعه و أول من دّونها فی الکتب، فقد وضع کُتُبَاً کثیره فی کلّ نوع من أنواع هذا العلم، منها کتاباً واحداً جامعاً لکثیر مما یحتاج إلیه طالب هذه الصناعه ضروره.

و هذا الکتاب هو کتاب الفصول، و قد یسهل جمع هذه الکتب حتی تصیر کتاباً واحداً حاویاً لجمیع ما [قد][36] یُحتاج إلیه فی بلوغ غایه هذه الصناعه، إلّا أنه استعمل فیه و فی سائر کتبه الإیجاز+/ حتی صارت معان کثیره من کلّامه غامضه یحتاج القارئ لها إلی تفسیر.

و أما جالینوس المقدم المفضل فی هذه الصناعه فانّه [قد][37] وضع کتباً کثیره کلّ واحد منها مفرد فی نوع من أنواع هذا العلم، و طوّل الکلّام فیه و کرره لما احتاج إلیه من الاستقصاء فی الشرح و إقامه البراهین، و الرد علی من عاند الحق و سلک سبیل المغالطین، و لم أجد له کتاباً واحداً یصف فیه جمیع ما یحتاج إلیه فی درک

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 11

هذه الصناعه و بلوغ الغرض المقصود إلیه منها للسبب الّذی ذکرته آنفاً.

و قد وضع اریباسیوس[38] کتباً و فولس الاجبیطی[39] کتباً ورام کلّ واحد منهما أن یبین فی کتابه جمیع ما یحتاج إلیه، فوجدت اریباسیوس[40] قد قصر فی کتابه الصغیر الّذی وضعه لابنه اونافس[41] و إلی عوام الناس، فلم یذکر فیه شیئاً من الأمور الطبیعیه و قصر فی الأسباب، و کذلک فی الکتاب الّذی وضعه لابنه اسطات و هی[42] تسع مقالات، فانّه لم یذکر فیه [شیئاً][43] من الأمور الطبیعیه التی هی الاستقسّات[44] من الأمزجه و

الأخلاط و الأعضاء و القوی و الأفعال و الأرواح إلّا الیسیر، و لم یذکر فی هذین الکتابین شیئاً من العمل بالید.

فأمّا کتابه الکبیر الّذی وضعه فی سبعین مقاله فلم أجد منه[45] إلّا مقاله واحده فیها ذکر تشریح الأعضاء. و أما فولس[46] فلم یذکر فی کتابه من الأمور الطبیعیه إلّا الیسیر، و أما أمر الأسباب و العلامات و سائر أنواع المداواه و العلاج بالید فقد بالغ فی بیانه، إلّا أنه لم یذکر ما ذکره فی کتابه علی طریق من طرق التعالیم.

و أما المحدثون فلم أجد لأحد منهم کتاباً یصف فیه جمیع ما یحتاج إلیه من ذلک غیر أن أهرُن[47] وضع کتاباً ذکر فیه [جمیع ما یحتاج إلیه فی][48] مداواه الأمراض و العلل و أسبابها و علاماتها و ما سوی ذلک، فذکره علی جهه الإیجاز من غیر شرح [واضح][49] و مع ذلک فان ترجمته ترجمه سوء ردیئه تعمی علی القارئ له کثیراً من المعانی التی قصد إلی شرحها، لا سیّما من لم ینظر فی ترجمه حنین و أشباهه.

و أما یوحنا بن سرافیون[50] فانّه وضع کتاباً لم یذکر فیه شیئاً سوی مداواه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 12

العلل و الأمراض التی تکون بالأدویه و التدبیر، و لم یذکر العلاج الّذی یکون بالید، و ترک أشیاء کثیره من العلل لم یذکرها، من ذلک انه ترک من علل الدماغ ذکر[51] المعروفه بالقطرب و العشق و الاسترخاء الحادث عن القولنج، و لم یذکر فی علاج العین مداواه المده الحادثه من غیر قرحه و لا مداواه الأثر و البیاض و لا مداواه النتوء علی ما ینبغی، و لم یذکر علاج السرطان فی العین و الانتفاخ و الوردینج و الجساء و الغرب و البرد

و التحجر [و الشعر][52] و الشعیره و الشتره و الالتزاق[53] و السلاق و الاحتراق و غیر ذلک من علل الأجفان، و لم یذکر الانتشار [و الشبکره][54] و لم یذکر فی علل المعده مداواه اللبن الجامد و الدم الجامد فیها، و لم یذکر فی [مداواه][55] الأورام و الصلع[56] و العقد و داء الفیل، [و لم یستقص ذکر الجدری و علاماته و أسبابه و مداواته الخاصه به][57] و الورم الحادث عن انخراق الشریان المسمی أبنورسما، و من علل الرحم العله المعروفه بالقب و العله المعروفه بالرجاء[58] [و العله المعروفه][59] بالبواسیر و الشقاق و القروح الحادثه فیه و النفخ و الریاح العارضه له[60]، و لم یذکر فی علل القضیب الانعاظ الّذی یکون من غیر شهوه الجماع، و لم یذکر فی العلل العارضه فی سطح الجلد الثآلیل و لا ذکر العرق المدنی[61] و لا الدوالی التی تکون فی الرجلین و الدوالی التی تکون فی الخصیتین و لا الشقاق العارض للکفین و القدمین، و لم یذکر انتفاخ الأصابع المسمی سیماوس و لا الداحس، و لا علل الأظفار، و لا ذکر التوثه[62] التی تعرض فی الوجه، و [لا] ذکر علاج نهش الحیوان و لدغه و لم یذکر علاج السموم و الأدویه القتاله، و لم یذکر لدغ العقرب الجراره و لا علاج قمله النسر، و لم یذکر علاج شی ء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 13

من القروح التی تحتاج إلی الحام و ادمال.

و ذکر ما ذکره علی غیر ترتیب، حتی أنه ذکر أمراضاً کثیره کان ینبغی [له][63] أن یذکرها علی ترتیب الأعضاء التی فی باب علل الأعضاء الباطنه و ذکرها فی باب الأمراض الحادثه فی ظاهر البدن؛ من ذلک انه ذکر مداواه علل الرحم

و مداواه نقصان الباه و سیلان المنی فی باب العلل الحادثه فی سطح البدن، و کذلک ذکر مداواه نتن الفم و الأنف و اخراج العلق منه فی مداواه العلل فی هذا الباب، و قد کان یجب أن یذکر ذلک فی مداواه العلل الحادثه فی الأعضاء الباطنه علی ترتیب وضعها، و لم یذکر ما ذکره علی طریق من طرق التعالیم، إلّا أن ما ذکره من مداواه العلل قد بالغ فی شرح ما یحتاج إلی شرحه و استقصی فی مداوته و ذکر أسبابه و دلائله.

و أما مسیح فانّه وضع کتاباً نحا فیه النحو أهرون[64] فی قله شرحه[65] الأمور الطبیعیه و الأمور التی لیست بطبیعیه مع سوء ترتیبه لما وضعه فی کتابه من العلم و قله معرفته بتصنیف الکتب، حتی أنه ذکر القوانین التی یعمل علیها فی ترکیب الأدویه فی الباب التاسع من کتابه و أتبعه بذکر شی ء من الامور[66] الطبیعیه، ثم ذکر بعد ذلک أمر العلل و الأمراض التی تعرض للرأس و ما یلیه، و غیر ذلک من تقدیم ما ینبغی أن یؤخر و تأخیره[67] ما ینبغی أن یقدم.

[الکلام حول کتاب الحاوی]

و أما محمد بن زکریا الرازی فانّه وضع کتابه المنصوری[68] و ذکر فیه جملًا و جوامع من صناعه [الطلب][69] و لم یغفل عن ذکر شی ء مما یحتاج إلیه، إلّا أنه لم یستقص شرح شی ء ما ذکره، [لکنه][70] استعمل فیه الإیجاز [و الاختصار][71] و [هذا][72] کان [غرضه][73] و قصده فیه، فأما کتابه المعروف بالحاوی فوجدته قد ذکر

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 14

فیه جمیع ما یحتاج إلیه المتطببون من حفظ الصحه و مداواه الأمراض و العلل التی تکون[74] بالتدبیر بالأدویه و الأغذیه و علاماتها و لم یغفل عن

ذکر شی ء مما یحتاج إلیه الطالب لهذه الصناعه من تدبیر الأمراض و العلل، غیر أنه لم یذکر فیه شیئاً من علم الأمور الطبیعیه کعلم الاستقسّات و الأمزجه و الأخلاط و تشریح الأعضاء و لا العلاج بالید و لا ذکر ما ذکره من ذلک علی ترتیب و نظام و لا علی وجه من وجهات[75] التعالیم و لا جزّأه بالمقالات و لا الفصول و الأبواب علی ما یشبه علمه و معرفته بصناعه الطب و تصنیف الکتب، غیر انی[76] لا أنّکر فضله و لا أدفع علمه[77].

و الّذی یقع لی من أمره أو اتوهمه علی ما یوجبه القیاس من علمه و فهمه فی هذا الکتاب احدی الحالتین:

إمّا أن یکون وضعه و ذکر فیه ما ذکر من جمیع علم الطب لیکون تذکره له خاصه یرجع إلیه فیما یحتاج إلیه من حفظ الصحه و مداواه الأمراض عند الشیخوخه و وقت الهرم، أو النسیان أو خوفاً من آفه تعرض لکتبه فیحتاج[78] منها بهذا الکتاب، و لذلک لم یکترث بجوده التألیف حسن النظام[79].

و إمّا لأن ینتفع به الناس به و یکون له من بعده ذکر حسن فعلق جمیع ما ذکره فیه تعلیقاً لیعود فیه فینظمه و یرتبه و یضیف کلّ نوع منه إلی ما یشاکله و یثبته فی بابه علی حسب ما یلیق بمعرفته لهذه الصناعه، فیکون الکتاب لذلک کاملًا تامّاً، فعاقته عن ذلک عوائق و جاءه الموت قبل اتمامه؛ فإن کان إنّما قصد به هذا الباب فقد طول فیه الکلّام و عظمه من غیر حاجه اضطراریه دفعه[80] إلی ذلک حتی قد عجز اهل العلم و أکثر العلماء عن نسخه و اقتنائه إلّا الیسیر من ذوی الیسار من أهل الأدب، فقلّ وجوده، و

ذلک انه ذکر فی صفه کلّ واحد من الأمراض و أسبابه و علاماته و مداواته ما قاله کلّ واحد من الأطباء القدماء و المحدثین فی ذلک

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 15

المرض من أبقراط و جالینوس إلی إسحاق بن حنین و ما کان بینهما من الأطباء القدماء و المحدثین، و لم یترک شیئاً ممّا ذکره کلّ واحد منهم من ذلک إلّا أورده فی هذا الکتاب، و علی هذا القیاس فقد صارت جمیع کتب الطب محصوره فی کتابه هذا.

فی اتفاق الاطباء فی قوانین الطب]

و قد ینبغی أن تعلم أن حذاق الأطباء و مهرتهم متفقون فی وصفهم لطبائع الأمراض و أسبابها[81] علاماتها و مداواتها و لیس بینهم خلاف فی ذلک إلّا بالزیاده و النقصان أو فی بعض الألفاظ، إذ کانت القوانین و الطرق التی یسلکونها فی معرفه[82] الأمراض و العلل و أسبابها و مداواتها طرقاً[83] یتداولونها بأعیانها و إذا کان الأمر کذلک فما الحاجه إلی أن یأتی بأقاویل القدماء و المحدثین من الأطباء و تکرار أقاویلهم إذ کان کلّ واحد منهم یأتی بمثل ما أتی به الآخر، فانّه لا خلاف بینهم فی طبائع الأمراض و أسبابها و علاماتها إلّا بالزیاده و النقصان و اختلاف الألفاظ و إن خالف بعضهم بعضاً فی استعمال أنواع الأدویه، فلیس یخلاف[84] فی قواها و منافعها بمنزله السفرجل و الکمثری و الزعرور و بمنزله الزنجبیل و الفلفل و الدار فلفل، فان هذه و إن کانت مختلفه الأنواع فلیست بمختلفه القوی و المنافع إلّا بالزیاده و النقصان فی ذلک؛ فقد کان ینبغی له رولا راد[85] علیه أن یقتصر من أقاویل هؤلاء علی البعض و یکتفی باستشهاده علی ما یحتاج إلیه[86]، و أفضلهم علماً و أشدهم تقدماً فی الصناعه و

أحسنهم وصفاً و أکثرهم تجربه لیخف بذلک الکتاب علی من یرید اقتناءه و نسخه، و لا یطول الکتاب و لا[87] یعظم و لینتشر ذلک فی أیدی الناس و یکثر وجوده، فانی إلی حیث انتهیت ما علمت أن نسخته توجد إلا عند نفسین من أهل الأدب و العلم و الیسار.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 16

و أما أنا فانی أذکر فی کتابی هذا جمیع ما یحتاج إلیه من حفظ الصحه و مداواه الأمراض و العلل و طبائعها و أسبابها و الأعراض التابعه لها و العلامات الداله علیها مما لا یستغنی الطبیب الماهر عن معرفته، و أذکر من أمر المداواه و العلاج و التدبیر بالأغذیه و الأدویه ما قد وقعت التجارب علیه و اختاره القدماء و ما[88] صحت منفعته و امتحانه، و اطرحت ما سوی ذلک و استشهدت فی کثیر من المواضع بقول أبقراط و جالینوس المقدّمین فی هذه الصناعه، لا سیما القوانین و الدستورات و الأصول التی یستعملها أصحاب القیاس و علیها مبنی الأمر فی حفظ الصحه و مداواه الأمراض.

و أما الأدویه فانی ذکرت منها ما یستعمله أطباء الإقلیم الرابع و العراق و فارس و ما قد صحت تجربتهم له و کثرت منفعته فی کلّ واحد من الأمراض، إذ کان کثیر من الأدویه التی کان یستعملها القدماء من الیونانیین قد رفضها أهل العراق و فارس و الإقلیم الرابع؛ فان أبقراط ذکر فی کتابه فی الأمراض الحادّه فی حل طبیعه أصحاب ذات الجنب الخَربَق الأسود، و جالینوس و غیره من الیونانیین کانوا یعطون أصحاب الأمراض الحاده ماء العسل، و أما أطباء العراق و فارس فانّهم یستعملون فی الأمراض الحاده مکان ماء العسل الجلاب بالسکر و ماء الورد و

غیر ذلک، ممّا سأذکره فی کتابی هذا و یستعملون فی حل طبیعه أصحاب[89] الأمراض الحاده الخیارشنبر و الترتنجبین و التمر هندی و شراب الورد و شراب البنفسج و ماء اللبلاب و ما شاکلّ ذلک، و أنا ممثل لک مثالًا للطریق الّذی اسلکه فی کتابی هذا من صفه الأمراض و أسبابها و علاماتها و مداواتها و أجعل ذلک فی ذات الجنب.

أقول: إن ذات الجنب ورم حار یعرض للغشاء المستبطن لأضلاع الصدر من ماده تنصب إلیه، إمّا من الرأس، و إمّا من بعض الأعضاء المجاوره له من أعصاب الصدر غیره، و أکثر ما ینصب إلی هذا الغشاء من المواد ما کان صفراویاً لطیفاً ینفذ فی جرمه، إذ کان هذا الغشاء رقیقاً صلباً لا یقبل المواد الغلیظه و لا تنفذ فیه، و قد

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 17

ذکرت أسباب الورم عند ذکری لأحوال الأورام.

و یتبع هذه العله أربعه أعراض لازمه غیر مفارقه و هی:

الحمی، و السعال، و الوجع الناخس، و ضیق النفس.

و ربّما عرض مع ذلک وجع صاعد من ناحیه الأضلاع إلی الترقوه المحاذیه لموضع العله و ربّما نزلت إلی أسفل إلی ناحیه الکبد أو إلی ناحیه الطحال.

أمّا الحمی: فلأن الورم الحار قریب من القلب فیسخنه فتنفذ السخونه من القلب فی الشرایین و إلی سائر أعضاء البدن فتحدث الحمی.

و أما الوجع الناخس: فانّه خاصه الأوجاع العارضه للأغشیه أن تکون مع نخس.

و أمّا السعال: فانّه حرکه من الطبیعه لدفع الفضل المحدث للورم و نفثه و تنقیه آلات التنفس منه.

و أمّا ضیق النفس: فیعرض من سبب ضغط الورم لآلات النفس[90] و تضییقه لمجاریها فلا ینبسط الهواء الداخل بالاستنشاق فی الصدر علی حسب ما یجب.

و هذه الأعراض تدلّ علی ذات الجنب

الخالصه؛ فإن نقصت واحده منها لم تکن ذات جنب خالصه.

فأمّا صعود الوجع إلی ناحیه الترقوه فلجذب الغشاء الوارم الترقوه إلی أسفل.

و أما نزول الوجع إلی ناحیه الکبد و الطّحال فلنزول الورم إلی الحجاب و جذبه لهما.

فأما تقدمه المعرفه بأحوال هذه العله و ما یؤول إلیه من السلامه أو العطب، فانّه إذا کان معها نفث فی الأمر کانت سلیمه قصیره، لأن الماده تکون لطیفه نضیجه و القوه قویه، و لذلک قال أبقراط: «إذا ظهر النفث بدیاً[91] فی أوّل المرض کان المرض قصیراً»، و إن تأخر النفث کان المرض طویلًا، و ذلک لأن الماده تکون غلیظه لزجه عسیره النضج، فان کان النفث قلیلًا لیس بعسر الخروج فانّه یدلّ علی أن المرض فی ابتدائه و أن الطبیعه قد أخذت فی النضج، فان کان النفث معتدلًا فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 18

الکثره و القله و الرقه و الغلظ و کان أملس[92] سهل الخروج دلّ علی أن الطبیعه قد أنضجت ماده المرض بعض النضج و أن المرض فی التزیّد، و إن کان النفث کثیراً معتدلًا فی القوام أملس مستویاً [مورّد اللون][93] و کان سهل الخروج کان ذلک محموداً، لأنه یدلّ علی النضج علی ماده جیده نضیجه و علی أن المرض قد انتهی منتهاه، و إن کان النفث عسر الخروج قلیلًا غلیظاً أو رقیقاً سیّالًا و الوجع شدیداً کان ذلک ردیئاً لأنه[94] یدلّ علی فجاجه الخلط و عدم النضج، و إن کان النفث أصفراً دلّ علی أن الماده صفراویه، و إن کان شدید الصفره کان ذلک ردیئاً، لأنه یدلّ علی شده الحراره و غلبه الصفراء، و إن کان النفث أحمراً دلّ ذلک علی أن الماده دمویه، و إن کان شدید الحمره

کان ذلک ردیئاً مذموماً، و إن کان النفث أبیضاً و کان مع ذلک غلیظاً أو رقیقاً جداً دلّ ذلک علی بطء النضج و طول مدّه المرض، و إن کان النفث کمداً أو أسوداً کان ذلک ردیئاً قتّالًا، لا سیّما إن کانت رائحته منتنه، لأن ذلک یدلّ علی شده العفونه، و کذلک إن کان أخضراً أو زنجاریّاً دلّ علی مثل ذلک.

و قال أبقراط: «إذا نفث صاحب ذات الجنب المدّه فی الیوم السابع مات المریض فی الیوم الرابع عشر، فان ظهرت علامه محموده تأخر الموت إلی الیوم السابع عشر و إن ظهرت علامه ردیئه مات المریض فی الیوم التاسع»؛ و ذلک لأن الیوم السابع یوم بحران جید، فإذا ظهرت فیه علامه ردیئه انذرت بموت المریض.

و أما أمر المداواه: فیکون باستفراغ الماده المحدثه للورم بالفصد أو بالإسهال أو بإعطاء العلیل الأغذیه و الأدویه المبرده المرطبه لحراره الحمی و یبسها و التی تلین و تجلو و تنضج و تعین علی سهوله النفث، و الأضمده التی تحلل الورم و تنضجه و تسهل خروج الماده بحسب لطافتها و غلظها، و بالکماد الّذی یسکن الأوجاع و غیر ذلک من المداوه بحسب قوه العله و ضعفها.

و حدوث الأعراض علی ما أبیّنه فی المقاله التی أذکر فیها مداواه علل أعضاء التنفس عند ذکری لمداواه ذات الجنب و ذات الرئه، و علی هذا القیاس یکون کلّامی فی جمیع العلل و الأمراض و أسبابها و علاماتها أو مداواتها بعد أن ابتدئ

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 19

أولًا فأقدم ذکر علم الاستقسّات[95] و الأمزجه و الأخلاط و الأعضاء و غیر ذلک مما یحتاج إلیه مهَره الأطباء فی بلوغ النحو الّذی ینحو إلیه و الغرض الّذی یقصد منه، و

هو حفظ الصحه علی الأصحّاء و ردّها علی المرضی، لیسهل بذلک علیهم وجود کتاب واحد یحوی جمیع ما یحتاج إلیه من ذلک، و لا أدع شیئاً مما یحتاج إلیه المتعلمون و المکملون[96]، و لا اتخطّاه إلی غیره دون أن أشرحه و أبیّن القول فیه، و اسلک فی ذلک طریق الاختصار و جوده الشرح، و الاستقساء فی المعنی الّذی أقصد إلیه فی کلّ نوع من أنواعه، و أجتنب التطویل الّذی یضجر قارئه و الایجاز الّذی یغمض کثیراً من معانیه.

و إذا أنا فعلت ذلک فما الحاجه لی أن أذکر أقاویل جمیع الأطباء فی کلّ واحد من الأمراض، إذ کان لا ینبغی للطبیب الماهر أن یتجاوز هذه الطرق و الدستورات و لا یحید عنها؛ أعنی معرفه طبائع الأبدان و اختلاف حالاتها و طبائع الأسباب المغیّره لها و طبائع الأمراض و اختلاف حالاتها و اختلاف طبائع المواد المستعمله فی حفظ الصحه و مداواه الأمراض، و إذا کان الأمر کذلک فانی آخذ الآن فی ذکر ما یحتاج إلیه من ذلک[97] فی هذه الموضع[98]، و نبتدئ أولًا بذکر الوصایا التی أوصی بها أبقراط و غیره من علماء المتطببین و مهَرتهم و الأخلاق التی ینبغی أن یتخلّق بها الطبیب[99]، و أتبع ذلک بذکر الرؤوس التی یحتاج إلیها فی[100] قراءه کلّ کتاب ان شاء اللّه تعالی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 20

الباب الثانی فی ذکر وصایا[101] أبقراط و غیره من القدماء المتطببین و علمائهم

أقول انه قد ینبغی لمن اراد أن یکون طبیباً فاضلًا [عالماً][102] أن یقتدی بوصایا أبقراط الحکیم التی وصّی بها فی عهده إلی المتطببین من بعده.

فإن أول ما أوصاهم به [بعد تقوی اللّه و طاعته][103] أن یفضّلوا معلمیهم و یحمدوهم[104] و یقیموهم مقام آبائهم، و یکرموهم کإکرامهم لهم، و یشکروا لهم

و یحسنوا مکافأتهم[105] و یکثروا برّهم کما یکثرون برّ آبائهم، و یشرکوهم فی أموالهم، و ما أحسن ما قال: «فانّه کما أن الأبوین کانا سبب کونه کذلک المعلمون کانوا سبب شرفه و نباهته و حسن ذکره بالعلم، فلک ذاک قد یلزم الإنسان حق معلمه کما یلزمه حق والده»، و قال: «و ینبغی أن تتخّذوا أولاد معلمیکم إخوه لکم کأولاد آبائکم».

و قال أیضاً: «لا تبخلوا علی من أراد تعلّم هذه الصناعه من المستحقین لها بتعلیمکم إیّاها لهم بلا أجره و لا شرط و لا طلب مکافأه، و صیرّوهم بمنزله أولادکم و أولاد معلمیکم، و امنعوها من لا یستحقها من الأشرار و السفله».

و أوصی: «أن یجتهد الطبیب فی مداواه المرضی و حسن تدبیرهم بالأغذیه و الأدویه، و لا یکون غرضه فی مداواتهم طلب المال لکن طلب الأجر و الثواب،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 21

و أن لا یعطی لأحد دواءً قتّالًا و لا یصفه له و لا یدلّ علیه و لا ینطق به، و لا یدفع إلی النساء دواءً لإسقاط الأجنّه و لا یذکره لأحد».

و قال أیضاً: «ینبغی للطبیب أن یکون طاهراً زکیا[106] دیّناً مراقباً للّه تعالی[107] رقیق اللسان محمود الطریقه متباعداً عن کلّ نجس و دنس و فجور، و لا ینظر إلی أَمَهٍ و لا حرهٍ بشی ء من ذلک، و لا یکون همه فی دخوله إلی المرضی إلّا الاحتیال لشفائهم و برئهم إذا أمکن ذلک فیهم».

و قال أیضاً: «ینبغی أن لا یفشی للمرضی سراً من علاج و غیره و لا یطلع علیه قریباً و لا بعید، فإن کثیراً من المرضی تعرض لهم علل[108] یکتمونها عن آبائهم و أهالیهم و یفشونها إلی الطبیب بمنزله أوجاع الأرحام و البواسیر،

فینبغی أن یکون الطبیب أکتم لها عن الناس منهم».

و قد ینبغی للطبیب أن یکون فی جمیع أحواله علی ما ذکره أبقراط الحکیم «أن یکون رحیماً عفیفاً نظیفاً[109]، محبّاً لاصطناع الخیر، لطیف الکلّام، قریباً من الناس، حریصاً علی مداواه المرضی و معالجتهم لا سیما الفقراء و أهل المسکنه و لا یبتغی منهم لذلک نفعاً و لا مکافأه، و إن أمکنه أن یتخذ لهم الأدویه من ماله فلیفعل، و إن لم یمکنه ذلک [وصفه][110] لهم و راعاهم[111] غداهً و عشیهً إن کان مرضهم حاداً إلی أن یبرأوا و یصحّوا، لأن المرض الحاد سریع التغیر من حال إلی حال.

و لا ینبغی للطبیب أن یکون متشاغلًا بأمور التلذذ و التنعم و اللعب و اللهو و لا یکثر من شرب النبیذ فان ذلک مما یضر الدماغ و یملؤه فضولًا فیفسد الذهن.

و لا ینبغی أن یکون أکثر تشاغله إلّا بقراءه الکتب و الحرص علی النظر فیها، أعنی کتب الطب، و لا یملّ من ذلک و لا یضجر منه فی کلّ یوم، و لیلزم نفسه حفظ ما قد قرأه و استظهاره و تذکره إیاه فی ذهابه و مجیئه لیحفظ جمیع ما یحتاج إلیه من علم و عمل، و یروّض ذهنه فیه حتی لا یحتاج فی کلّ وقت إلی النظر فی کتاب،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 22

فانّه ربّما نالت کتبه آفه فیکون رجوعه فیما یحتاج إلیه إلی تحفظه[112] حیث توجّه، و ینبغی أن یکون حفظه لذلک فی حداثته و شبابه، فان الحفظ فی هذا الوقت أسهل منه فی وقت الشیخوخه إذ کانت الشیخوخه بنت[113] النسیان، و ممّا ینبغی لطالب هذه الصناعه أن یکون ملازماً للبیمارستانات و مواضع المرضی کثیر المزاوله[114] لأمورهم و أحوالهم

مع [الأستاذ][115] من الحذاق من الأطباء کثیر التفقد لأحوالهم و الأعراض الظاهره فیهم، متذکراً لما قد کان قرأه فی الکتب من تلک الأحوال و ما یدلّ علیه من الخیر و الشر، فانّه إذا فعل ذلک مالوا إلیه[116] و نال المحبه و الکرامه منهم، و لذا کانت مداواته للمرضی مداواه صواب و وثق به الناس و مالوا إلیه و نال المحبه و الکرامه منهم و الذکر الجمیل و لم یعدم فیهم مع ذلک المنفعه و الفائده[117]».

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 23

الباب الثالث فی ذکر الرؤوس الثمانیه التی ینبغی أن تعلم قبل قراءه کلّ کتاب

أقول أنه قد یجب ضروره علی القارئ کلّ کتاب أن یبتدئ أوّلًا بمعرفه المبادئ و هی الرؤوس الثمانیه فإنّها مما تعین القارئ علی فهم ما فی الکتاب معونه[118] لیست بالیسیره، و هی:

الغرض، و المنفعه، و السمه، وجهه التعلیم، و المرتبه، و اسم الواضع الکتاب، و صحته، و قسمه الکتاب بالأجزاء و المقالات فی الغرض[119].

[الرأس الاول فی الغرض][120]

فأما غرضنا فی کتابنا هذا فهو أن نذکر [فیه][121] جمیع ما یحتاج [معه][122] إلی علمه[123] و معرفته لمن أراد أن یتعلم صناعه الطب حتی یکون بها[124] ماهراً [و بها][125] حاذقاً و هو حفظ الصحه علی الأصحاء و مداواه المرضی حتی[126] یبرأوا و لا یحتاج معه إلی کتاب من الکتب الموضوعه فی هذه الصناعه، و أن نستعمل فیه الاختصار و الإیجار مع الشرح و البیان، و السبب الّذی من أجله [قد][127] احتاج العلماء إلی معرفه غرض هذا الکتاب قبل قراءته هو أن یکون القارئ له قد

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 24

عرف[128] بالمعنی الّذی قصد إلیه فی تألیفه فیعینه ذلک معونه حسنه علی فهّم ما فی الکتاب[129] علی فهم ما یقرؤه و یسهل علیه معرفه معانیه، و لا یکون

جاهلًا بما یقرؤه من ذلک الکتاب فیکون[130] کالأعمی الّذی لا یدری إلی این یقصد[131] و[132] کالمار فی طریق لایعرفه[133] و طالب موضع لا یدری أین هو فیتحیر فی ممرّه. فاذا کان الأمر کذلک فبالواجب احتاج العلماء إلی معرفه غرض [واضع][134] الکتاب قبل قراءته.

[الرأس الثانی][135] فی منفعه الکتاب

فأمّا منفعه هذا الکتاب فجلیله القدر عظیمه الخطر من ثلاثه اوجه[136]:

أحدها من قبل شرف الصناعه الموضوع لها.

و الثانی من قبل فضلها.

و الثالث من قبل جمعه و احتوائه علی جمیع أجزاء الصناعه.

فأمّا شرف هذه الصناعه: فلأن موضوعها أجل خطراً من موضوع سائر الصناعات و هی أبدان الناس التی هی أکرم علی اللّه «عز و جل» من سائر ما خلق، إذ کان عز و جل اسمه خلق سائر ما خلق من أجل الإنسان و للإنسان.

و أمّا فضلها: فلیس یشک أحد من العلماء و من له أدنی معرفه فی فضل صناعه الطب علی سائر الصناعات و عظم منفعتها و حاجه جمیع الناس إلیها، و ذلک انه لما کان الإنسان أفضل الحیوان و أشرفه لما خصه اللّه به من النطق الّذی هو العقل و به یکون التمییز و المعرفه بالأمور، و به تُدرک[137] حقائق الأشیاء، و علیه المدار فی جمیع ما یحتاج إلیه الناس فی تدابیرهم و اعمالهم[138] و معایشهم و جمیع متصرفاتهم و ما یلتمسونه من المنافع فی دنیاهم و الفوز فی أخرآهم[139]،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 25

و لأن العقل لا یکون إلّا بصحه النفس الناطقه، و صحه النفس الناطقه لا تکون إلا بصحه النفس الحیوانیه و صحه[140] النفس الطبیعیه، و صحه هاتین النفسین لا یکون[141] إلا بصحه البدن، و صحه البدن لا یتم[142] إلا باعتدال الأخلاط، و اعتدال الأخلاط لا یتم

إلا باعتدال المزاج، و اعتدال المزاج لا یتم إلا بتدبیر صناعه الطب التی یکون بها حفظ الصحه علی الأصحاء إذا کانت موجوده [فیهم][143] وردها علیهم إذا کانت مفقوده.

فإذا کان الأمر کما وصفناه[144] فبالواجب صارت صناعه الطب أفضل الصناعات و أعظمها منفعه بسبب الصحه و العافیه التی لا یتم شی ء من أمور الناس إلا بهما.

و أمّا منفعه هذا الکتاب: من قبل احتوائه علی جمیع أجزاء الصناعه، فانّه لما کان هذا الکتاب حاویاً لجمیع ما یحتاج إلیه الطبیب فی الغرض المقصود إلیه فی صناعه الطب، و کان غیره من الکتب الطبیه مقصّراً عن ذلک، وجب أن یکون هذا الکتاب أنفع من سائر[145] الکتب الموضوعه فی صناعه الطب من قبل جمعه و احتوائه علی سائر[146] المعانی التی لا توجد[147] من الکتب الطبیه، فمن قبل هذه الأشیاء عظمت منفعه الکتاب و جلّت، و إنما احتاج العلماء إلی ذکر منفعه الکتاب لیکون القارئ له إذا علم منفعته اشدّ حرصا علی قراءته و تعلم[148] ما فیه فعلم ذلک.

[الرأس الثالث][149] فی سمه الکتاب

فأما سمه الکتاب: فهی الملکی کامل الصناعه الطبیه، و هذا الاسم موافق للغرض المقصود إلیه فی تصنیفه، إذ کان إنما صنفته للملک الجلیل عضد الدوله

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 26

نضّر الله وجهه[150] و هو جامع کامل لکلّ ما یحتاج إلیه المتطبب.

و انّما احتاج العلماء إلی معرفه سمه الکتاب [لسببین][151].

أحدهما: لمعرفه ما هو موضوع له.

و الثانی: لیکون الإنسان إذا طلب کتاباً ما[152] وصفه باسمه لیعرفه[153] کالحاجه کانت إلی معرفه الأشخاص بأسمائهم.

[الرأس الرابع] فی النحو التعلیمی

و أمّا النحو التعلیمی: لما فی هذا الکتاب فهو التعلیم الّذی یکون بطریق القسمه؛ و ذلک أن انحاء التعلیم[154] و الطرق التی تسلک فیها إلیها خمسه:

أحدها: طریق

التحلیل بالعکس.

و الثانی: طریق الترکیب.

و الثالث: طریق تحلیل الحد.

و الرابع: طریق الرسم.

و الخامس: طریق القسمه.

[فی طریق التحلیل بالعکس]

فأمّا الطریق الّذی یکون[155] بالتحلیل بالعکس، فهو أن تنظر إلی الشی ء الّذی ترید علمه فتضعه[156] فی وهمک من أوله إلی آخره، ثم تبتدئ من آخره راجعاً بالعکس فتنظر فی شی ء منه ممّا لا یقوم ذلک الشی ء إلا به، إلی أن تنتهی إلی أوله.

مثال ذلک الإنسان، فأنّک تقیم جملته فی وهمک، ثم تقول إن بدن الإنسان ینحل إلی الأعضاء الآلیه، و الأعضاء الآلیه تنحل إلی الأعضاء المتشابهه الأجزاء، و الأعضاء المتشابهه الأجزاء تنحل إلی الأخلاط، و الأخلاط[157] إلی النبات الّذی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 27

هو الغذاء، و النبات إلی الاستقسّات [التی تترکب منها الأغذیه][158].

[فی طریق الترکیب]

فأما طریق الترکیب: فهو بخلاف المسلک الأول، أعنی أنّک تبتدئ من الشی ء الّذی انتهیت إلیه بطریق التحلیل فترکب[159] تلک الأشیاء التی حللتها بعضاً إلی بعض حتی تنتهی فی الترکیب إلی آخرها.[160]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص27

ال ذلک، أنّک تقول إن الاستقسّات[161] تترکب منها النباتات، و النباتات تترکب منها الأغذیه، و الأغذیه تترکب منها الأخلاط، و الأخلاط تترکب منها الأعضاء المتشابهه الأجزاء، و الأعضاء المتشابهه الأجزاء تترکب منها الأعضاء الآلیه، و الأعضاء الآلیه یترکب منها جمله البدن.

[فی طریق تحلیل الحد]

و أمّا الطریق الّذی به یکون تحلیل الحدّ، فهو أن تحد الشی ء الّذی تحتاج إلی عمله و تحصره فی حدّ واحد، ثم تقسّم ذلک الحدّ من جنسه الأعلی إلی فصوله و أنواعه، کما فعل جالینوس فی کتاب الصناعه الصغیره، فانّه حد صناعه الطب الحدّ الّذی حدّه ابروقیلس[162]: و هو معرفه الأشیاء المنسوبه المتصله بالصحه [الأشیاء المنسوبه المتصله بالمرض][163] و الحال التی لیست بصحه و

لا مرض، ثم أنه حدّ[164] ذلک من جنسه الأعلی الّذی هو المعرفه إلی ما دونه من الفصول و هی الأشیاء المتصله بالصحه و المرض و الحال التی لیست بصحه و لا مرض و إلی ما دون ذلک من الفصول و الأنواع حتی تنتهی إلی نوع الأنواع التی لا تنتهی قسمته إلی الأشخاص.

فی طریق الرسم

و أمّا الطریق الذی یکون من الرسم، فهو أن تصف الشی ء من غیر جوهره، أعنی من فصول مأخوذه من کیفیاته، کالّذی یقال: فی الإنسان أنه منتصب القامه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 28

عریض الأظفار، کالّذی یقال: فی الطب انها صناعه تفید الصحه فی طریق القسمه.

[فی طریق القسمه]

و أمّا التعلیم الّذی یکون بطریق القسمه فان الأشیاء المقسومه تنقسم علی سبع جهات:

أحدها: قسمه الجنس إلی الأنواع، کقسمه الحمی إلی الحمی التی تأخذ فی الروح، و إلی التی تأخذ فی الأخلاط و إلی التی تأخذ فی الأعضاء الأصلیه.

و الثانیه: قسمه النوع إلی الأشخاص، کقسمه حمی الغب الخالصه إلی العارضه لزید و عمرو.

و الثالثه: قسمه الکلّ إلی الأجزاء، کقسمه بدن الإنسان إلی الرأس و الید و الرجل.

الرابعه: کقسمه الاسم المشترک إلی معانٍ[165] مختلفه، کقولک اسم الکلّب ینصرف علی الکلّب المصور و علی کلّب الصید و علی کلّب الخیان[166].

و الخامسه: قسمه الجواهر إلی الأعراض کقولک الجسم منه أبیض و منه أحمر و منه أسود و منه .....

و السادسه: قسمه الأعراض إلی الجواهر، کقولک الأبیض إمّا ثلج و إمّا قطن و الأسود إمّا غراب و إمّا قار.

و السابعه: قسمه الأعراض إلی الأعراض المتباینه، کقولک اللون ینقسم إلی الأحمر و إلی الأبیض و إلی هذه الجهات ینقسم کلّ منقسم.

و لما کان التعلیم الّذی یکون بطریق القسمه ینقسم إلی أنحاء شتیّ

علی ما ذکرنا کان أوفق فیما قصدنا له، إذ کان قد یضطر بنا الأمر فی موضع دون موضع من کتابنا هذا إلی أن نستعمل أقساماً مختلفه.

فإنا ربّما استعملنا قسمه الأجناس إلی الأنواع کقولنا فی حمی العفن انها تنقسم إلی حمی الغب و إلی الربع و إلی المواظبه و إلی الدائمه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 29

و ربّما استعملنا قسمه النوع إلی الأشخاص کقولنا فی حمی الغب إن بعضها نوبتها قصیره و بعضها نوبتها طویله.

و ربّما استعملنا قسمه الکلّ إلی الأجزاء المختلفه کقولنا البدن ینقسم إلی الأعضاء الآلیه کالرأس و الید و الرجل، و هذه تنقسم إلی الأعضاء المتشابهه الأجزاء و هی العظام و الغضاریف و اللحم و العصب و غیرها.

و ربّما استعملنا قسمه الجواهر إلی الأعراض کقولنا الأورام منها صلبه و منها رخوه.

و ربّما استعملنا قسمه الأعراض إلی الجواهر کقولنا فی الدوار منه ما یحدث عن الصفراء و منه ما یحدث عن البلغم.

و ربّما استعملنا قسمه الأعراض إلی الأعراض کقولنا فی الغشی أن منه ما یحدث عن الوجع و منه ما یحدث عن الاستفراغ.

و ربّما استعملنا قسمه الاسم المشترک إلی معانی مختلفه کقولنا اسم الطبیعه و نحن نرید بذلک إمّا القوه المدبّره للبدن و إمّا ماهیه البدن و إمّا المزاج.

فلذلک ما اخترنا بطریق القسمه علی سائر طرق التعالیم و الحاجه کانت لقارئ [هذا][167] الکتاب إلی جهه التعلیم هو أن یکون للمتعلم طریقاً قاصداً یسلکه فی التعلیم لیسهل علیه حفظ ما یستعمله و یخف علیه فهمه و استنباطه و یؤدی به کلّ فصل منه إلی ما بعده من الفصول و تذکر بعضها ببعض.

[الرأس الخامس] فی مرتبه قراءه هذا الکتاب

فأمّا مرتبه قراءه هذا الکتاب فانّه [یغنی][168] المتعلم عن

أن یقرأ قبله أو بعده شیئاً[169] من کتب الطب، إذ کان جامعاً لکلّ ما یحتاج إلیه المتعلمون [المعلمون][170]، إلا أنه من أحب أن یکون کاملًا فاضلًا مقدماً[171] فی کلّ صناعه عارفاً بمعانی الکلّام فلیقرأ کتب المنطق، و التعالیم الأربعه و هی:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 30

الحساب، و الهندسه، و النجوم، و الألحان.

و ذلک أن المنطق هو میزان الکلّام و معیاره و هو نافع فی کلّ علم و کذلک التعالیم و قد ینتفع بها فی سائر العلوم و الصناعات، من ذلک أن الطبیب قد یحتاج إلی علم الهندسه لیعرف بها أشکال الجراحات، لأن الجراحه المدوره عسره البرء و الجراحه المثلثه و المربعه و غیرها سهله [البرء][172]، إذ کانت لها زوایا یبتدئ منها نبات اللحم.

و یحتاج إلی علم النجوم لیستعمل الدواء فی الوقت المختار الّذی یکون القمر فیه ممازجاً للسعود من شکلّ موافق.

و یحتاج إلی علم الألحان لیروض أنامله فی جس الأوتار و ذهنه فی النغم لیسهل علیه بذلک تعلم النبض وجس العروق، فاعلم ذلک.

إلا أنه ینبغی أن تعلم أنی لا أقول إن معرفه هذه العلوم فی صناعه الطب ضروریه، إذ کان قد یمکن الإنسان أن یتعلم صناعه الطب حتی یکون بها ماهراً من غیر تعلم صناعه المنطق و التعالیم، و انّما الّذی یحتاج إلیه قارئ کتابنا هذا من علم المنطق هو معرفه ما یدلّ علیه اسم الجنس و النوع و الفصل و الخاصه و العرض، و معرفه ذلک سهله سریعه المأخذ، و أمّا ما سوی ذلک من علم المنطق فلیس للطبیب حاجه اضطراریه إلی معرفته.

فقد قال جالینوس فی المقاله الأولی من کتابه فی تعریف علل الأعضاء الباطنه «أن البحث عن المسائل المنطقیه غیر نافع فی صناعه

الطب، إذ کان لا یغنی شیئاً لا فی معرفه طبائع الأمراض و لا فی أسبابها و لا فی علاماتها و لا فی مداواتها، و کذلک التعالیم فان معرفه ما یحتاج إلیه منها فی صناعه الطب سهل لیس بالصعب؛ فأمّا الإغراق فیها و[173] الاستقسّاء فی معرفتها فلیس للطبیب إلیه حاجه اضطراریه. فاعلم ذلک».

و إنما احتاج العلماء إلی معرفه مرتبه الکتاب لیکون تعلیمهم لما یتعلمونه علی ترتیب، و لا یقدم قراءه کتاب [کان][174] ینبغی أن یؤخر [قراءته][175] و لا یؤخر

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 31

قراءه کتاب کان ینبغی أن یقدم قراءته، فلا یفهم من واحد منهما شیئاً فیبقی متحیراً متبلّداً، کمثل رجل أراد[176] الصعود إلی سلم فیتخطی المرقاه الأولی إلی الثالثه فیتأذی بذلک، و ذلک انه إمّا أن یقع من السلم و إمّا أن تتألم رجلاه.

[الرأس السادس] فی اسم واضع الکتاب

و أمّا اسم واضع هذا الکتاب: فهو علی بن العباس المجوّسی المتطبب تلمیذ أبی ماهر موسی بن سیار.

[الرأس السابع فی صحه هذا الکتاب]

و أمّا صحته بأنه لعلی بن العباس، و الّذی یدلّ علیه أمران:

أحدهما: أنه لم یسبقه أحد إلی تصنیف مثل تصنیفه، و ذلک أنّک إذا قسته إلی سائر الکنانیش[177] و الکتب التی وضعها من کان قبله لم تجد لأحد منهم کتاباً حاویاً لجمیع أجزاء صناعه الطب و لا موضوعاً علی جهه القسمه و لا علی ترتیب یشبه هذا الترتیب.

و الثانی: أن هذا الکتاب أول ما أخرجه مصنفه انما أخرجه إلی خزانه الملک الجلیل عضد الدوله نضّر الله وجهه ثم من بعد ذلک اخرحه إلی أیدی الناس و أظهره لهم، فأمّا قبل ذلک فلم یکن له نسخه و لا شبیه فی التألیف. فإذا کان الأمر کذلک فقد

صح أن واضعه علی بن العباس المتطبب المجوّسی تلمیذ أبی ماهر موسی بن سیار، و انّما احتاجت[178] العلماء إلی صحه نسبه هذا الکتاب لئلّا یجد بعض من لا علم له کتاباً قد ألّفه بعض الحکماء فیدّعیه و ینسبه إلی نفسه فعلم ذلک.

[الرأس الثامن] فی قسمه الکتاب بالأجزاء و المقالات

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 32

و أمّا قسمه هذا الکتاب بالأجزاء و المقالات فانّه ینقسم أولًا إلی جزئین:

فالجزء الأول: [نذکر] فیه الأمور الطبیعیه و التی لیست بطبیعیه، و الأمور الخارجه عن الطبیعه[179]، و یسمی هذا الجزء النظری.

و الجزء الثانی: نذکر فیه حفظ الصحه علی الأصحاء، و مداواه المرضی التی تکون بالتدبیر أو الأدویه التی تکون بعلاج الید، و یقال لهذا الجزء الجزء العملی.

فالجزء الأول: فیه عشر مقالات:

المقاله الأولی: فیها خمسه و عشرون باباً [نذکر][180] فیها صدر الکتاب، و الرءوس الثمانیه، و وصایا المطببین و عهد أبقراط، و قسمه الطب، و الاستقسّات، و الأمزجه، و الأخلاط.

المقاله الثانیه: فیها سته[181] عشر باباً نذکر فیها تشریح الأعضاء المتشابهه الأجزاء و منافعها.

المقاله الثالثه: فیها سبعه و ثلاثون باباً نذکر فیها امر[182] الأعضاء المرکبه و منافعها.

المقاله الرابعه: فیها عشرون باباً نذکر فیها أمر القوی و الأفعال و الأرواح.

المقاله الخامسه: فیها ثمانیه و ثلاثون باباً نذکر فیها الأمور التی لیست بطبیعیه و هی: الهواء المحیط بأبدان الناس، و الریاضه، و الأطعمه و الأشربه، و النوم و الیقظه، و الجماع، و الاستحمام، و الأعراض النفسانیه.

المقاله السادسه: فیها سته[183] و ثلاثون باباً نذکر فیها الأمور الخارجه عن الأمر[184] الطبیعی، و هی: الأمراض، و الأسباب الفاعله لها، و الأعراض التابعه لها.

المقاله السابعه: فیها ثمانیه عشر باباً نذکر فیها الدلائل و العلامات العامه الداله[185] علی العلل

و الأمراض.

المقاله الثامنه: فیها اثنان و عشرون باباً [نذکر][186] فیها الاستدلال علی العلل

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 33

و الأمراض الظاهره للحس[187] و أسبابها.

المقاله التاسعه: فیها واحد و أربعون باباً نذکر فیها الاستدلال للحس علی علل الأعضاء الباطنه و أسبابها.

المقاله العاشره: فیها اثنا عشر باباً نذکر فیها العلامات و الدلائل المنذره بحدوث الأمراض و بالعطب و السلامه. [تم الجزء الأول][188].

الجزء الثانی: و هو العملی، فیه عشر مقالات:

المقاله الأولی: فیها أحد و ثلاثون باباً نذکر فیها حفظ الصحه علی الأصحاء، و تدبیر الأطفال و المشایخ و الناقهین من المرض.

المقاله الثانیه: فیها سبعه[189] و سبعون باباً نذکر فیها الأدویه المفرده و امتحانها و منافعها.

المقاله الثالثه: فیها أربعه و ثلاثون باباً نذکر فیها مداواه الحمیات و الأورام و علاجاتها.

المقاله الرابعه: فیها ثلاثه عشر[190] باباً نذکر فیها مداواه العلل العارضه فی سطح البدن.

المقاله الخامسه: فیها اثنان و ثمانون باباً نذکر فیها مداواه علل الأعضاء الباطنه، و أولًا فی مداواه علل الأعضاء النفسانیه التی هی الدماغ، و النخاع، و الأعصاب، و الحواس الخمس.

المقاله السادسه: فیها ثمانیه عشر باباً نذکر فیها مداواه العلل العارضه فی أعضاء[191] التنفس التی هی الحنجره و قصبه الرئه و الرئه و القلب و الحجاب و الأغشیه و الصدر.

المقاله السابعه: فیها أحد و خمسون باباً نذکر فیها مداواه العلل العارضه فی أعضاء الغذاء التی هی المرئ و المعده و الکبد و الطحال و المراره و الأمعاء و الکلّی و المثانه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 34

المقاله الثامنه: فیها خمسه و ثلاثون باباً نذکر فیها مداواه العلل العارضه فی أعضاء التناسل التی هی الأنثیان، و القضیب، و الرحم، و الثدیان.

المقاله التاسعه: فیها مائه باب و عشره أبواب[192] نذکر فیها مداواه

العلل التی تکون بعلاج الید.

المقاله العاشره: فیها تسعه[193] و عشرون باباً نذکر فیها الأدویه المرکبه و المعجونات و غیر ذلک، و سنذکر فی کلّ مقاله عدد أبوابها أو ما فی کلّ باب منها من الأغراض[194] ان شاء اللّه تعالی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 35

الباب الرابع فی قسمه الطب

قد قسَّم الأطباء صناعه الطب علی ضروب کثیره مختلفه و لم أرَ فی قسمتهم أفضل[195] و لا أجود شرحاً و بیاناً و لا أحسن ترتیباً و نظاماً من هذه القسمه التی أنا واضعها، إذ کانت[196] هذه الصناعه من جنسها الأعلی الّذی هو الطب إلی نوع من الأنواع فی حفظ الصحه و مداواه الأمراض و إلی ما تحته من الأشخاص، قسمهً یتلو بعضها بعضاً من غیر تأخیر ما ینبغی أن یقدّم و لا تقدیم ما ینبغی أن یؤخر[197]. و أنا[198] إنشاء اللّه تعالی- واصف[199] جمله هذه القسمه ثم آخذ[200] فی شرح کلّ واحد من أقسامها[201]؛ فأقول إن الطب ینقسم قسمین:

أحدهما: العلم.

الثانی:[202] العمل.

[القسم الأول]: و العلم هو معرفه حقیقه الغرض المقصود إلیه موضوعه فی الفکر الّذی به یکون التمییز و التدبیر لما یراد فعله، و العمل هو خروج ذلک الشی ء الموضوع فی الفکر إلی المباشره بالحس

[القسم الثانی]: و العمل بالید علی حسب ما اتفق علیه التمییز.

فی قسمه العلم

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 36

و العلم ینقسم إلی ثلاثه أقسام:

أحدها: العلم بالأمور الطبیعیه.

و الثانی: العلم بالأمور التی لیست بطبیعیه.

و الثالث: العلم بالأمور الخارجه عن الأمر الطبیعی.

[القسم الأول العلم بالامور الطبیعیه]

و الأمور الطبیعیه هی الغریزیه التی بها یتم کون النبات[203] و الحیوان و سائر الأجسام التی فی هذا العالم الّذی إذا ارتفع واحد منها لم[204] یتم کون الشی ء منه من النبات و الحیوان و

المعادن، و ینقسم إلی سبعه أقسام:

أحدها: العلم بأمر الاستقسّات.

و الثانی: العلم بأمر المزاج.

و الثالث: العلم بأمر الأخلاط الحادثه عن الاستقسّات بتوسط النبات.

و الرابع: العلم بأمر الأعضاء الحادثه عن الأخلاط.

و الخامس: العلم بأمر القوی التی بها یمکن الأعضاء أن تفعل أفعالها الجاریه[205] علی المجری الطبیعی

و السادس: العلم بأمر الأفعال الحادثه عن القوی[206].

و السابع: العلم بأمر الأرواح التی بها یکون تمام بدن[207] الحیوان و قوامه و تدبیره.

و ثلاثه من هذه السبعه عامه للنبات و الحیوان و سائر الأجسام التی دون فلک القمر، و هی: الاستقسّات، و الأمزجه، و القوی، و الأفعال الطبیعیه.

و أربعه خاصه بالحیوان دون النبات و هی: الأخلاط الاربعه، و الأعضاء[208]، و القوی، و الأفعال الحیوانیه، و الأرواح [النفسانیه و] الحیوانیه[209].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 37

و قد زاد بعض العلماء فی هذه السبعه أربعه اشیاء و هی: الأسنان، و الألوان، و السحنات،[210] و الفرق بین الذکر و الأنثی؛ و هذه الزیاده داخله فی باب العلم بأمر المزاج فلا حاجه لنا أن نفرد ذکرها فی الأمور التی لیست بطبیعیه.

[القسم الثانی العلم بالامور التی لیست بطبیعیه]

و أمّا الأمور التی لیست بطبیعیه سته[211] و هی:

الهواء المحیط بأبدان الناس، و الحرکه و السکون، و الأطعمه و الاشربه، و النوم و الیقظه، و الاستفراغ، و الاحتقان[212]؛ و یدخل تحت الاستفراغ الجماع و الاستحمام و سائر ما یستفرغ من البدن، و الأعراض النفسانیه.

[القسم الثالث العلم بالامور الخارجه عن الامر الطبیعی]:

فأمّا الأمور الخارجه عن الأمر الطبیعی فتنقسم ثلاثه أقسام:

احدها: الأمراض.

الثانی أسباب الأمراض.

و الثالث: الأعراض التابعه للأمراض و هی الدلائل التی تدل علیها.

فأمّا العمل فینقسم قسمین:

أحدهما: حفظ الأصحاء علی صحتهم.

و الثانی: مداواه الأمراض.

[أما حفظ الصحه]

و حفظ الصحه ینقسم ثلاثه أقسام:

أحدها: حفظ صحه الأبدان

التی لا یذم من صحتها شی ء

و الثانی: حفظ [صحه][213] الأبدان التی قد [بدأت][214] تحید عن حاله الصحه

و الثالث: حفظ الأبدان الضعیفه و هی: أبدان الأطفال، و أبدان المشایخ، و أبدان الناقهین من المرض.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 38

[فی مداواه المرض]

و مداواه المرضی[215] تنقسم قسمین:

احدهما: المداواه التی تکون[216] بالأغذیه و الأدویه.

و الثانی: العمل بالید.

و عمل الید ینقسم إلی قسمین:

أحدهما: یکون فی اللحم کالبط[217] و الخیاطه و الکی.

و الثانی: یکون فی [العظام][218].

و هذا یکون: إمّا بجبر العظم المکسور، او[219] برد العظم المخلوع.

و إذا کان الأمر علی ما ذکرنا من هذه القسمه و شرحنا فمن البیِّن أنها من أوفق الأقسام التی قسَّمت[220] العلماء بها صناعه الطب، إذ کانت من[221] النظام و الترتیب بحال لا یجوز أن یترک منها شی ء مما یحتاج إلیه [و یتخطاه][222] إلی غیره، و مع ذلک فانّه قد یسهل علی الإنسان حفظ هذه الأقسام الکلّیه التی ذکرناها حتی یحضر ذهنه فی أی وقت أراد معرفه شی ء منها لیذکر بکلّ واحد منها ما یحتاج إلیه من معرفه الجزئیات التی ینقسم إلیها ذلک القسم الکلّی. و إذا کان ذلک کذلک فنحن نأخذ[223] الآن فی شرح الجزء العلمی، و نبتدئ أولًا بالکلّام فی الأمور الطبیعیه التی هی أول أقسام العلم، و نبتدئ من أقسامها بشرح الاستقسّات التی هی أول قسم من أقسام الأمور الطبیعیه ان شاء اللّه تعالی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 39

الباب الخامس فی ذکر الاستقسّات و ماهیتها

اشاره

اعلم أن الفلاسفه یعنون بالاستقسّ[224] الشی ء الّذی هو أبسط أجزاء الجسم المرکّب و أقلّها مقداراً، و الشی ء البسیط[225] جوهره جوهر واحد و أجزاؤه متشابهه غیر مختلفه.

و هذا إما أن یکون کذلک بالحقیقه و هو النار و الهواء و الماء و الأرض، و إما

أن یکون کذلک فیما یظهر للحس کالأحجار و المعادن و ما أشبهها، فإن هذه و إن کانت بسیطه عند الحس فإنّها مرکبه عند العقل من النار و الهواء و الماء و الأرض.

و لذلک لما علم الفلاسفه أن النار و الهواء و الماء و الأرض أبسط الأجسام التی فی عالم الکون و الفساد[226]، و إن جمیع الأجرام القابله للکون و الفساد منها کون سمتها استقسّات أول[227] و سمّت ما سواها من الاستقسّات ثوانی و ثالث، و إذا کان الأمر کذلک.

فانا نقول إن الاستقسّات منها قریبه[228]، و منها بعیده عامه، و منها متوسطه فی القرب و البعد فیما بین العامه و الخاصه.

فأمّا الاستقسّ القریب: فهو الخاص بالجسم المترکب[229] منه.

و أمّا الاستقسّ البعید: فهو الاستقسّ العام الّذی تترکب منه اشیاء کثیره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 40

مختلفه[230].

و أمّا الاستقسّ المتوسط: فهو الاستقسّ المتوسط بین هذین الاستقسّین.

مثال ذلک الحیوان الّذی له دم فإن استقسّاته القریبه هی الأعضاء المتشابهه الأجزاء لأن منها تترکب جمله أعضاء البدن الآلیه، إذ کانت أبسط منها و أقل مقداراً و من الأعضاء الآلیه تترکب جمله البدن.

فأمّا الاستقسّات المتوسطه فی القرب و البعد فهی الأخلاط الأربعه التی منها تترکب الأعضاء المتشابهه الأجزاء إذا کانت أبسط منها و أقل کمیه، و من الأعضاء المتشابهه تترکب الأعضاء الآلیه، و من الآلیه یترکب[231] جمله البدن. و لیس غرضنا فی هذا الباب أن نذکر هذین الصنفین من الاستقسّات، فإن هذه و إن کانت بسیطه عند الحس فإنّها مرکبه عند العقل و التمییز علی ما ذکرنا.

فأما الاستقسّات البعیده فهی: الاستقسّات الأُوَل العامه المشترکه لکون جمیع الأجسام التی فی عالم الکون و الفساد و هی: النار و الهواء و الماء و الأرض، إذ

کانت هذه أبسط الأجسام التی دون فلک القمر بالحقیقه، و ذلک أن بامتزاج هذه یکون النبات، و النبات هو غذاء الحیوان، و من غذاء الحیوان تکون الأخلاط، و من الأخلاط تکون الأعضاء المتشابهه الأجزاء، و من الأعضاء المتشابهه الأجزاء تکون الأعضاء الآلیه، و من الأعضاء الآلیه، تکون جمله البدن.

و غرضنا فی هذا الموضع أن نبیّن الحال[232] فی هذه الاسقسّات، أعنی الأرکان، فنقول: إن جمیع ما فی هذا العالم الّذی هو دون فلک القمر من الأجسام القابله للکون و الفساد تکون من النار، و الهواء، و الماء، و الأرض، بامتزاج بعضها ببعض و استحالتها إلی طبیعه الجسم المکوّن، کالّذی ذکرنا من کون الحیوان و النبات و کذلک الینابیع و المعادن و غیر ذلک مما فی هذا العالم إنما حدوثها عن هذه الأربعه.

و الدلیل علی صحه ذلک یتبین من أربعه أوجه:

أحدها: من جهه تشابه أجزائها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 41

و الثانی: من مشاکلّه کثیره من الأجسام بها[233].

و الثالث: مما یظهر فی الکون.

و الرابع: مما یظهر فی الفساد.

[الوجه الأول]: فأمّا من تشابه أجزائها فان کلّ ما هو دون فلک القمر مختلف غیر متشابه الأجزاء و إن کان بعضها لا یظهر للحس انه مختلف الأجزاء، کالأحجار و الفضه و الذهب و غیر ذلک من الأشیاء المعدنیه، فانّه بالبحث و القیاس یتبین اختلاف أجزائها، و هذا دلیل علی أنها مرکّبه من أجزاء مختلفه فأمّا النار و الهواء و الماء و الأرض فکلّ واحد منها إذا کان خالصاً فهو متشابه الأجزاء غیر مختلف فالشی ء الّذی هو کذلک هو أولی بأن یعد استقسّاً.

[الوجه الثانی]: فأمّا الدلیل من مشاکلّه الأجسام لها فانّه قد یظهر عیاناً فی کثیر من الأشیاء الکائنه الفاسده أجزاء مشاکلّه

لهذه الأربعه، من ذلک أن الحیوان قد توجد فیه العظام و هی نظیره الأرض فی صلابتها و کثافتها، و تجد[234] فیه الرطوبات السائله و هی نظیره الماء، و تجد[235] فیه الأرواح و هی نظیره الهواء، و تجد[236] فیه بحاسه اللمس الحراره ظاهره بینه و هی نظیره النار.

فأمّا الماء و الهواء و النار و الأرض فلسنا نجد فیها شیئاً مشاکلّاً لشی ء من الحیوان و النبات، و انّما یحدث عنها ذلک إذا تمازجت أجزاء منها بعضها ببعض و استحالت إلی طبیعه الکون المحتاج إلیه، و إذ لیس فی هذه الأربعه شی ء نظیر لشی ء من الأجسام الکائنه الفاسده فهی أحق و أولی بأن تکون استقسّات لسائر الأجسام التی تحت الکون و الفساد.

[الوجه الثالث]: و أمّا الاستدلال مما یظهر فی الکون فإنّا نری جمیع ما یکون فی هذا العالم من نبات و حیوان و معادن إنما کونه من هذه الاستقسّات[237]، من ذلک أن النبات لا قوام له إلا بالأرض و الماء، و لیس یمکن أن یتم أمره بهما دون النار و الهواء، و ذلک انه متی أخذت بذراً[238] أو وضعته فی ماء و تراب و منعت عنه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 42

الشّمس و الهواء لم ینبت نباتاً حسناً و فسد، فإن بذرته فی الأرض بحیث یلقاه الهواء و الشّمس و سقیته الماء ینبت نباتاً حسناً و نما و ثم أثمر. و هذا دلیل علی أن النبات کونه من النار و الهواء و الماء و الأرض.

فأمّا الحیوان فلما کان لا قوام له إلا بالغذاء و کان غذاؤه من النبات و کان کون النبات من الأربع الاستقسّات وجب من ذلک أن یکون الحیوان کونه أیضاً من الاربع الاستقسّات، و کذلک الأجساد

المعدنیه انما کونها من لطیف تراب المعادن و میاهها إذا أنضجتها الحراره الطبیعیه التی تحدث لها بممرّ الشّمس علیها، و لذلک صارت المواضع التی لا تطلع علیها الشّمس لا یتولد فیها نبات و لا حیوان فقد تبین من الکون أن جمیع الأقسام التی علی کره الأرض کونها من الأربع الاستقسّات.

[الوجه الرابع]: و أما الاستدلال مما یظهر فی الفساد فان جمیع ما یتکون و یفسد إذا هو فسد عرض له الفساد فی جملته و بعد فساده یرجع إلی هذه الأربعه اضطراراً، بمنزله الحیوان إذا مات و فسد بکلّیته تحلل ما کان فیه من الحار الغریزی فتتصاعد الطافته[239] إلی الاستقسّ الناری، و تحلل ما کان فیه من الروح[240] فرجع إلی الهواء و ما کان فیه من الرطوبات لطف و صار بخاراً و ما کان فیه من طبیعه الأرض مثل العظام و الغضاریف و باقی الأعضاء إذا فارقتها الرطوبه صارت علی طول المده رمیماً و رجعت إلی طبیعه الأرض؛ و کذلک أیضاً نجد النبات إذا فسد.

و أمّا النار و الهواء و الماء و الأرض فان الفساد لا یعرض لها فی کلّیتها لکن فی أجزاء منها، و أمّا هی فی جملتها فباقیه علی حالها لکن لا تتغیر و لا تستحیل لکن[241] موجوده بصوره واحده، و ما کان بهذه الصوره فهو أحق و أولی بأن یکون استقسّا لجمیع ما یکون و یفسد بکلّیته، فإذا فسد رجع إلی استقسّه.

فبالواجب صارت النار و الهواء و الماء و الأرض استقسّاه لجمیع الأشیاء الکائنه الفاسده، و انه لیس الأمر فیه کما یعتقد قوم من الفلاسفه من أن جمیع ما فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 43

العالم من حیوان و نبات و معادن و غیر ذلک

یتکون من استقسّ واحد؛ و قد اختلفوا فی هذا الاستقسّ، فقال قوم منهم انه هو الأجسام التی لا تتجزأ، قال قوم أنه النار و قال قوم انه هو الهواء، و آخرون انه الماء، و آخرون انه الأرض؛ و کلّ علی خطأ، و لو کان الأمر علی ما[242] ذکره هؤلاء لکان الموجود شیئاً واحداً و طبیعته طبیعه واحده.

و قد رد أبقراط علی هؤلاء و بیّن أن الإنسان لیس هو من استقص واحد فی کتابه فی طبیعه الإنسان. و قال: هذا القول «قد یجب ضروره أن یکون حدوث الکون لا من شی ء واحد، و کیف یمکن أن یکون ذلک و هو شی ء واحد یتولد عنه شی ء آخر غیره، و إن[243] لم یمازجه و یخالطه شی ء آخر».

و هذا قول حق، قال: «لأنّا لو ترکنا بزور النبات فی موضع لا یلحقها الماء و لا تمسها الأرض لم یتولد منها نبات و بقیت علی حالها لا تتغیر جواهرها، و کذلک الحیوان متی لم یخالط الذکر الأنثی لم یمکن أن یحدث عنهما ولد».

و قد ردّ أیضاً علیهم فی موضع آخر من کتابه هذا و قال: «لو کان الإنسان متکوناً[244] من شی ء واحد لما کان یألم إذ کان لا یوجد شی ء غیره یؤلمه،[245] لأن الّذی یناله الألم یحتاج إلی ما یغیره إلی عن حاله الطبیعه و ینقله عنها إلی غیرها».

و قال: أیضاً «لو کان یألم لکان شفاؤه ضروره شیئاً واحداً، و ذلک انه یجب أن یکون ألمه ألماً واحداً، و إذا کان ألمه ألماً واحداً فإن شفاءه یکون بدواء واحد.

و هذا شی ء لسنا نراه فی الإنسان لأنّا نری أسباب الآلام کثیره و الشفاء منها بأشیاء کثیره مختلفه، و إذا کان الأمر کذلک

فقد بطل قول من ادّعی أن استقس جمیع ما فی هذا العالم استقسّ واحد، بعد أن حصل[246] لنا أن الاستقسّات [جمیع العالم][247] أربعه و هی النار و الهواء و الماء و الأرض».

الاستقسّات الحقیقیه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 44

و ینبغی أن تعلم انه لیس[248] النار و الهواء و الماء و الأرض الظاهره للحس هی الاستقسّات الحقیقه[249]، بل هی التی تتوهم بالعقل[250] أنها کذلک، لأنها لیس تظهر للحس و لا یوجد واحد من هذه خالصاً[251] لا یشوبه شی ء غیره؛ من ذلک أنّک لست تجد الأرض إلا و قد یشوبها شی ء من طبیعه النار و الهواء و الماء، و کذلک لست تجد الماء إلا و قد یشوبه شی ء من الأرض، و لا الهواء إلا و قد یشوبه شی ء من البخارات[252]، و لا النار إلا و قد یشوبها شی ء من الغبار و الدخان من الجسم الّذی تظهر فیه.

فالخالص من هذه المفرده المعرّی[253] من کلّ کیفیه غیر کیفیته هو الاستقسّ علی الحقیقه، و لسنا نجد ذلک حسّاً و انّما هو شی ء نتوهمه عقلًا.

فلکذلک[254] قالت الفلاسفه: إن الاستقسّات جمیع ما فی هذا العالم الحار و البارد و الرطب و الیابس، و لم یعنوا بذلک الکیفیات نفسها، لکن الجواهر التی تلک الکیفیات فیها علی الغایه التی لیس وراءها ما هو أقوی منها.

فالجوهر الحار الّذی هو فی الغایه هو النار، و الجوهر البارد فی الغایه هو الماء، و الجوهر الرطب فی الغایه هو الهواء، و الجوهر الیابس فی الغایه هو الأرض.

و قد یکتسب کلّ واحد من هذه الأربعه من صاحبه لمجاورته له کیفیه لیست فی طبیعته؛ فالنار لقربها من فلک القمر و طول مدّه[255] حرکه الفلک علیها یکسبها کیفیه یابسه، و الهواء لمجاورته

النار تکسبه کیفیه حاره، و الماء لمجاورته الهواء یکسبه کیفیه رطبه، و الأرض لقربها من الماء یکسبها کیفیه بارده، فلذلک[256] صارت قوه النار حارّه یابسه و قوه الهواء حاراً رطباً و قوه الماء بارداً رطباً و قوه الأرض بارده یابسه.

و اختلف لذلک جواهرها؛ فصار جوهر النار ألطف هذه کلّها و لذلک صار من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 45

شأنها العلوّ و السموّ[257]، و الأرض أغلظها و لذلک صار من شأنها الرسوب إلی أسفل و الانحطاط إلی الوسط، و الهواء محیط بها من کلّ جانب و یحملها، و الهواء [دون][258] النار فی اللطافه و دون الأرض فی الغلظ، و الماء دون الهواء فی اللطافه و فوقها فی الغلظ و لذلک صار من شأنه الدوران حول الأرض و الانحدار من العلوّ إلی أسفل.

و هذا ما ینبغی أن تعلمه من طبیعه الاستقسّات و أحوالها فی کیفیاتها.

[فی کیفیّه حدوث الکون عن الاستقسات]

فأمّا کیف یحدث عنها الکون فان ذلک یکون بامتزاج أجزاء منها بعضها ببعض امتزاجاً طبیعیاً یستحیل معه کلّ واحد منها و ینتقل عن طبیعته إلی طبیعه أخری لیست لواحد منها، لا کما نمزج نحن الأشیاء بعضها ببعض بمنزله ما نمزج الشراب بالماء، فانّهما و إن امتزجا و اتحدا فیما یظهر للحس[259] فانّهما لا یتغیران عن طبیعتهما، أعنی لا یحدث عنهما غیرهما کما یحدث عن الجسم[260] من البذور[261] إذا بزرت فی الأرض نبات، لکن قد تتمازج أجزاء من الاستقسّات بعضها ببعض امتزاجاً لا یوجد معه کیفیه واحده منها علی حقیقه[262].

و ینبغی أن یعلم أن مزاج[263] هذه الاستقسّات فی کون سائر الأجسام لیس هو بمقادیر متساویه لکن مختلفه فبعضها أقل و بعضها أکثر، و ذلک أن مقدار کلّ واحد من الحار

و البارد و الرطب و الیابس الّذی کوّن منه بدن الإنسان غیر المقدار الّذی کوّن منه بدن الفرس، و کذلک المقدار الّذی کوّن منه بدن الفرس غیر المقدار الّذی کوّن منه بدن الثور، و کذلک المقدار الّذی کون منه بدن زید غیر المقدار الّذی کوّن منه بدن عمرو، و کذلک المقدار الّذی کوّن منه شجره التین غیر المقدار الّذی کوّن منه شجره الکرم.

و انّما اختلف مقدار الاستقسّات فی کون کلّ واحد من الأجسام للحاجه کانت إلی خاصیه[264] کلّ واحد من الأنواع و الأشخاص، لأنه لو کانت مقادیر

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 46

الاستقسّات متساویه فی جمیع الأجسام لکان الموجود شیئاً واحداً و طبیعته طبیعه واحده، و مع اختلاف مقادیرها[265] فی الامتزاج یکون کلّ واحد من الأجسام و لیس یمکن أن یکون منها[266] معتدله بقیاس بعضها إلی بعض متساویه فی قواها غیر زائده- أعنی غیر مفرطه- کالّذی قال أبقراط: فی کتابه فی طبیعه الإنسان، و هو قوله «فإن لم یکن الحار عند البارد، و الیابس عند الرطب معتدله بعضها بقیاس بعض متساویه بعضها لبعض لکن کان[267] الواحد منها یفضل علی الآخر فضلًا کثیراً[268] و الواحد أقوی و الآخر أضعف، و لم یحدث الکون».

و انّما أراد بذلک انه متی کان الحار مفرطاً لم یتم به کون إحراقه الماده، و متی کان البارد مفرطاً لم یتم به کون لتجمیده الماده، و إن کان الربط أزید و أکثر سالت[269] الماده و لم یثبت، و إن کان الیابس کذلک جفف الماده و هذا لم یمکن[270] تمددها. فنعم ما قال أبقراط فی هذا الفصل.

و قال: أیضاً فی هذا الکتاب «انه لیس یمکن أن یحدث الکون عن أشیاء کثیره مختلفه الألوان إلا أن

تکون متفقه فی الجنس و قوتها جمیعها قوه واحده؛ یعنی: أن یکون جوهر کلّ واحد منها ملائماً لصاحبه، کالّذی نجده یکون من اختلاف أصناف الحیوان المتقاربه فی جنس[271] بمنزله نتاج الحمار و الفرس و نتاج الکلاب و الثعالب[272]، فإنّها قریبه من طبعها بعضها من بعض».

فهذا ما کان ینبغی لنا أن نذکره من أمور الاستقسّات فی أحوالها و حدوث جمیع ما دون فلک القمر من الأجسام عنها. و فیما[273] ذکرنا من ذلک کفایه بمقدار غرض کتابنا هذا و الله اعلم بالصواب.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 47

الباب السادس فی صفه أصناف المزاج

اشاره

قد کنت ذکرت فیما تقدم من قولی فی الاستقسّات أن جمیع ما فی عالم الکون و الفساد من الأجسام المتنفسه و غیر المتنفسه تتکوّن من الاستقسّات الأربعه بامتزاج بعضها ببعض بمقادیر مختلفه غیر متساویه بحسب الحاجه کانت إلی کلّ واحد منها.

فی سمیّه المزاج

] و إذا کان الأمر کذلک فانّه قد یتفق أن یکون ترکیب بعضها من أجزاء متساویه و بعضها من أجزاء غیر متساویه فیغلب علی الجسم کیفیه ما أو کیفیتان من کیفیات الاستقسّات، و تسمی تلک الکیفیات مزاجاً اشتقاقاً من امتزاج الاستقسّات بعضها ببعض.

و متی کان الجسم مرکباً من أجزاء متساویه من الاستقسّات الأربعه حتی لا یغلب بعضها علی بعض قیل لذلک الجسم معتدل، و متی کان ترکّبه من أجزاء غیر متساویه قیل له خارج عن الاعتدال.

و الخارج عن الاعتدال إن کان ما امتزج به فی کونه من الاستقسّ الناری أکثر من سائر الاستقسّات قیل إن مزاجه حار، و إن کان ما امتزج [به][274] فی کونه من الاستقسّ المائی أکثر قیل أن مزاجه بارد، و إن کان ما امتزج به من الاستقسّ

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 48

الهوائی أکثر قیل إن مزاجه رطب، و إن کان ما امتزج فیه من کونه من الاستقسّ الأرضی أکثر قیل له مزاجه یابس.

فی مزاج المرکب

] و إن کان الغالب مع الاستقسّ الناری الاستقسّ الهوائی قیل إن مزاجه حار رطب[275]، و إن کان الغالب مع الاستقسّ الناری الاستقسّ الأرضی قیل له حار یابس، و إن کان الغالب مع الاستقسّ المائی الهوائی قیل له بارد رطب، و إن کان الغالب مع الاستقسّ المائی الأرضی قیل له بارد یابس.

فأصناف المزاج إذن تسعه: واحد منها معتدل، و ثمانیه خارجه عن الاعتدال.

و من هذه الثمانیه الخارجه عن الاعتدال أربعه مفرده: و هی الحار، و البارد، و الرطب، و الیابس؛ و أربعه مرکبه و هی: الحار الرطب، و الحار الیابس، و البارد الرطب، و البارد الیابس.

و لما کانت غلبه کلّ واحد من هذه الأمزجه علی الأجسام غیر متساویه،

فربّما کان غلبه بعضها علی بعض الأجسام غلبه قویه حتی یخرج عن الاعتدال خروجاً کثیراً فیکون قریباً من الغایه فینسب[276] ذلک المزاج إلی الشده و القوه، و ربّما کانت غلبته غلبه یسیره حتی یکون قریباً من الاعتدال فینسب ذلک المزاج إلی الضعف و النقصان.

و فیما بین المعتدل و الغایه مراتب کثیره، و لذلک صارت مقادیر الأمزجه فی الأجسام بغیر نهایه، فلهذه[277] العله صار الأشخاص أیضاً بلا نهایه بسبب الزیاده و النقصان فی مقادیر الأمزجه فیها. مثال ذلک: أنّک متی خلطت زنجفرا و أسفیداجاً و مداداً و زرنیخاً من کلّ واحد جزء سواء، حدث عنها لون ما، فإن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 49

نقصت من بعضها و زدت فی بعض حدث عن ذلک لون آخر [غیر الأول][278] و علی حسب تغییرک مقادیر الألوان فیما تتمزجه یکون اختلاف الألوان الحادثه عنها، و علی هذا القیاس تحدث الألوان بغیر نهایه[279]، و کذلک الأنواع و الأشخاص علی هذا المثال إنما اختلفت صورتها بحسب اختلاف مقادیر الاستقسّات التی منها رکبت[280]. و اللّه سبحانه و تعالی أعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 50

الباب السابع فی المعانی التی ینقسم إلیها کلّ واحد من أصناف المزاج

اشاره

و اعلم انه قد یقال: کلّ واحد من أصناف المزاج علی معان مختلفه.

فأمّا المزاج المعتدل، فیقال: علی المعتدل بالحقیقه الّذی یکون بعُدُهُ من جمیع الأطراف بعداً متساویاً و هو الّذی فیه من الاستقسّات الأربعه أجزاء متساویه، و یقال: لما کان کذلک المعتدل فیما بین جمیع الأطراف و المعتدل فی جمله الجوهر، و یقال علی المعتدل بحسب المنفعه، و الحاجه کانت إلیه فی کلّ واحد من الأجسام.

فی مزاج المعتدل بالحقیقه

] فأمّا المعتدل بالحقیقه فلیس یکاد أن یوجد فی جسم من الأجسام علی الغایه، لکن الإنسان المعتدل المزاج قریب منه، و لا سیما مزاج جلده[281] الراحه منه فإنّها من الإنسان المعتدل المزاج علی غایه القرب من هذا المزاج، و ذلک أن الإنسان جعل أعدل الحیوان مزاجاً، لأن کلّ واحد من الحیوان غیره خص بعمل واحد، فأما الإنسان فاحتاج أن یعمل سائر الأعمال فجعل مزاجه لذلک معتدلًا لیکون قریباً من سائر الأمزجه التی یحتاج إلیها فی کلّ واحد من الأعمال، و لذلک ما أعطی النطق- أعنی التمییز به یکون- الّذی العلم و العمل.

فأمّا بطن الراحه فجعل قریباً جداً من جمیع الأطراف للحاجه کانت إلیه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 51

بسبب حس اللمس و بسبب جوده الإمساک.

أما بسبب حس اللمس فانّه احتیج إلیه لیکون حاکماً علی الشی ء الملموس أنه حار و بارد أم[282] صلب أو لیّن، و الحاکم یجب أن یکون عدلًا غیر مائل إلی احد الخصمین[283]، و لذلک مزاج بطن الراحه لیس هو بمائل إلی إحدی جهات الأمزجه؛ فانّه لو کان مزاجه حاراً لم یکن یحس بالأشیاء الحاره جداً، کذلک لو کان مزاجه[284] بارداً لم یکن یحس بالأشیاء البارده جیداً[285]، و کذلک لو کان صلباً لم یکن یحس بالأشیاء الصلبه،

و لو کان لیّناً لم یکن یحس بالأشیاء اللینه علی حسب ما هی علیه؛ فأمّا حسه بما یخالفه فیکون قویاً[286]، و لذلک ما جعل بطن[287] الراحه معتدل المزاج لیحس بجمیع ما خالفه.

و أما اعتدال مزاج باطن الراحه ببسب[288] الامساک: فانّه جعل معتدلًا فیما بین الصلابه و اللین للحاجه کانت إلی الامساک و الحس جمیعاً، و ذلک أن الحس یحتاج إلی أن یکون العضو له لیناً لیقبل التأثیر من المحسوس، إذ کان کلّ محسوس من شأنه أن یؤثر فی الحاس به[289] ذلک أنه إن لم یحس ببطن الراحه من الشی ء الحار لم یحس بحرارته.

فأمّا الإمساک: فاحتاج الی أن یکون العضو له معتدلًا لیقوی[290] به علی الامساک، و لو کان بطن الراحه صلباً لمنعه ذلک من جوده الحس، و لو کان لیناً لمنعه ذلک من جوده الإمساک؛ فلهذه العله[291] ما جعل بطن الراحه معتدلًا قریباً من الاعتدال الحقیقی.

و لیس یکاد یوجد جسم یظهر فیه هذا المزاج أعنی: المعتدل بین جمیع الأطراف بالحقیقه، إلا أنّک إن أحببت أن تعرفه و یتبین کیف هو فأنّک قادر علی ذلک من وجهین[292]:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 52

إحداهما: من القیاس، و هو أنّک تصوّر[293] فی وهمک الأربع کیفیات علی عیاناتها ثم تجعل هذا المزاج متوسطاً بین هذه الأربع حتی تتوهم[294] أن فیه من الحار و البارد و الرطب و الیابس مقادیر متساویه یحصل لک من ذلک فی [الذهن][295] المزاج المعتدل بالحقیقه.

و الثانی: من الحس و هو أن یؤخذ ماء مغلی فی غایه الغلیان و ثلج أجزاء متساویه و یمزج أحدهما بالآخر ثم تلمس ذلک فأنّک تجده معتدلًا بین الحراره و البروده بالحقیقه، فان أنت خلطت تراباً مسحوقاً سحقاً ناعماً، و ماء أجزاء

متساویه خلطاً جیداً ثم لمست ذلک وجدت ملمسه معتدلًا فیما بین الصلابه و اللین بالحقیقه فعرفت منه المزاج المعتدل فیما بین الرطوبه و الیبس، فإذا[296] أنت فعلت ذلک فقد وقفت علی حقیقه هذا المزاج بالحس، فیجب أن تجعله لک دستوراً و مسباراً تقیس علیه سائر الأمزجه التی تکون بالفعل[297] إذا أردت معرفتها.

إلا أنه ینبغی فی هذا الباب أن لا یکون خلطک[298] التراب بالماء أو واحد[299] منهما حاراً أو بارداً بالفعل، فأنّک إن فعلت ذلک فقد اشتبهت علیک الدلاله و فسدت؛ و ذلک انهما متی کانا جمیعاً حارین انحلّا و سالا و ظهر من ذلک أن الشی ء المختلط منهما أرطب من المعتدل، و إن کانا باردین اجتمعا و تکاثفا و صلبا فظهر لک من ذلک أن الشی ء الحادث عنهما أیبس من المعتدل، فینبغی إذن أن یکون امتحأنّک ذلک و هما لیسا بالحارین و لا بالباردین لیصح لک الدلاله ان شاء اللّه.

فهذه صفه المزاج المعتدل بین جمیع الأطراف بالحقیقه.

[فی المزاج المعتدل بحسب المنفعه]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 53

فأمّا المزاج المعتدل بحسب المنفعه، و الحاجه کانت إلیه فی کلّ واحد من الحیوان و النبات فلیس هو متساوی الکیفیات، لکن بحسب ما یحتاج إلیه فی کلّ واحد منهما حتی یکون فاضلًا فی المعنی الّذی له کون ذلک أن الأسد جعل أشد حراره لیکون أسرع غضباً و أشد بطشاً، و الارنب جعل أبرد مزاجاً لیکون أشد جزعاً و أسرع هرباً.

[فی الاستدلال علی اعتدال مزاج الحیوان]

و انّما یستدلّ علی اعتدال مزاج کلّ واحد من الحیوان من فضیلته فی فعله، و ذلک أن الفرس المعتدل هو الّذی یکون أحسن هیئه و اسرع احضاراً، و الکلّب المعتدل هو القوی العصب الحسن الصید الجید الحراسه الساکن الهادئ

مع أهله.

[فی الاستدلال علی اعتدال مزاج النبات]

و کذلک أیضاً یستدلّ علی اعتدال کلّ واحد من النبات من فضیلته فی الشی ء الّذی له کون، بمنزله شجره التین و الکرم[300] فان [اعتدالهما] فی نوعهما أفضلهما[301] ثمراً و أکثرهما فی الطیب[302] و اللذاذه و الحسن. و کذلک أیضاً الأدویه و الأشیاء النافعه أعدلها فی نوعها هو أفضلها منفعه فیما خص به.

فهذه صفه المزاج المعتدل بحسب الحاجه و المنفعه. و اللّه أعلم.

الکلّام علی الأمزجه الخارجه عن الاعتدال

فأمّا الأمزجه الخارجه عن الاعتدال: فان کلّ واحد من الحار و البارد و الرطب و الیابس ینقسم إلی معنیین:

إمّا إلی الکیفیه نفسها مفرده: و لیس إلی هذا یقصد فی علم المزاج.

و إمّا إلی الجسم القابل لتلک الکیفیه.

و هذا إمّا أن یکون کذلک بالقوه، و إمّا بالفعل.

و أعنی بالقوه: الجسم الّذی لیس یظهر فیه تلک الکیفیه للحس لکن یمکن فیه أن یصیر بتلک الحاله إذ ورد[303] البدن و تغیر عن حاله بمنزله الفلفل فانّه ما لم

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 54

یرد الفم و إلی داخل البدن لم[304] یسخنه، و یقال له: حار بالقوه فاذا ورد[305] علی البدن و استحال من[306] الحراره الغریزیه و أسخن البدن صار حاراً بالفعل.

و لیس غرضی فی هذا الموضع الإخبار عن حال الأمزجه التی هی بالقوه، إذ کان غرضی أن اذکره[307] فی الموضع الّذی أذکر[308] فیه الأدویه المفرده ان شاء اللّه تعالی.

فأمّا الجسم الّذی هو کذلک بالفعل: هو[309] الّذی یظهر لنا بالحس انه حار او بارد أو رطب أو یابس. و هذا:

منه ما هو کذلک بالعرض، بمنزله الماء الحار و سائر الأجسام المسخنه و المبرده و المرطبه و المجففه، و لیس إلی هذا أقصد.

و منه ما هو کذلک بالطبع، و

الّذی هو کذلک بالطبع[310]؛ فمنه ما هو فی الغایه کالأرکان الأربعه، و قد بینت الحال فی ذلک فیما تقدم من قولی؛ و منه ما هو لیس کذلک فی الغایه کحراره بدن الحیوان و إلیه یقصد[311] فی علم المزاج، إذ کان غرضنا فی ذلک أن نخبر بمزاج الإنسان الطبیعی و بالاستدلال علی کلّ صنفه[312] من أصناف المجبول علیه.

فأقول: إن ما کان من الأجسام حاراً أو بارداً أو رطباً أو یابساً بالفعل؛ فمنه ما یقال: انه کذلک بطریق الأغلب؛ و منه ما یقال انه: کذلک بطریق المقایسه.

فأمّا ما یقال: انه کذلک بطریق الأغلب: فهو الّذی ینسب إلی المزاج الظاهر فیه الغالب علی سائر ما رکب منه علی ما ذکرت فیما تقدم.

و أمّا ما یقال: انه کذلک بطریق المقایسه: فمقایسته؛ إما [أن تکون][313] إلی المعتدل [المزاج][314] من جنسه؛ و إما إلی المعتدل فی نوعه؛ و إما إلی أی شی ء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 55

اتفق.

و مقایسته إلی المعتدل فی جنسه، کقولک إن بعض الحیوان غیر الناطق حار المزاج إذا قسته إلی الإنسان إذ[315] کان الإنسان معتدلًا بین جمیع [أنواع][316] الحیوان.

[و أما ان تقیسه][317] إلی المعتدل فی نوعه: کقولک سقراط بارد المزاج إذا کان مزاجه أقل حراره من مزاج الإنسان المعتدل.

و أمّا المقایسه إلی أی شی ء اتفق: کقولک عمرو بارد المزاج إذ کنت[318] قسته بإنسان حار المزاج، و هذا الحیوان حار أو بارد بالإضافه إلی هذا الحیوان، بمنزله قولک الإنسان بارد المزاج إذا قسته بالأسد، و الکلّب یابس المزاج إذا قسته بمزاج الإنسان [الرطب المزاج][319]، و کقولک الکلّب رطب المزاج إذا قسته بالنمل. و علی هذا المثال أیضاً، قد یجری أمر المقایسه فی الأجسام التی هی حاره أو بارده أو

رطبه أو یابسه بالقوه علی ما نذکره[320] فی الموضع الّذی أذکر فیه الأدویه المفرده إن شاء اللّه تعالی.

و إذ قد بیّنت علی کم وجه یتصرف کلّ واحد من أصناف[321] المزاج فینبغی أن اذکر العلامات و الدلائل التی یستدل بها علی کلّ واحد من أصناف المزاج و ینبغی أن اذکر من اصناف المزاج[322] الطبیعی فی الإنسان، إذ کان قصدی فی هذا الباب انما هو الاخبار[323] عن ذلک بالطبع.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 56

الباب الثامن فی التعرف علی مزاج کلّ واحد من الناس بالطبع[324]

فأقول انه ینبغی لمن أراد أن یتعرف علی مزاج کلّ واحد من الناس بالطبع بالعلامات و الدلائل أن یعرف[325] أولًا[326] مزاج کلّ واحد من الأعضاء الطبیعی[327] علی انفراد، و ذلک انه لیس یمکن أن[328] یتعرف علی مزاج سائر الناس بدلائل مأخوذه من جمله البدن، لکن یتعرف علی مزاج بعضهم بهذه الدلائل، و بعضهم بدلائل تدلّ علی مزاج کلّ واحد من الأعضاء علی الانفراد.

و ذلک إن من الناس من یکون مزاج سائر أعضائه أو أکثرها حاره فیستدل علیه بدلائل کلّیه مأخوذه من جمله البدن، و من الناس من یکون مزاج بعض أعضائه حاراً و بعضها بارداً فیختلف لذلک مزاج البدن بمنزله من یکون مزاج دماغه حاراً و مزاج قلبه بارداً و مزاج کبده معتدلًا فلا یظهر لمن یرید [معرفه][329] مزاجه بدلائل مأخوذه من جمله البدن أو بمزاج هو مزاج ذلک البدن، لکن یحتاج إلی دلائل خاصه مأخوذه من الأعضاء علی الانفراد.

و لیس یمکن معرفه مزاج کلّ واحد من الأعضاء الخارج عن الاعتدال دون معرفه مزاجه المعتدل الطبیعی له[330] الخاص به الّذی قصدت له الطبیعه للمنفعه و الحاجه کانت إلیه، بمنزله الدماغ فانّه جعل بارداً رطباً لما احتاج إلیه من ثبات

کامل الصناعه الطبیه،

ج 1، ص: 57

الرأی و الفکر، لأن العضو إذا کان مزاجه حاراً کان سریع الحرکه قلیل الثبات، و بمنزله القلب فانّه جعل حاراً لما احتیج إلیه أن یکون معدناً للحیاه و ینبوعاً للحراره الغریزیه، و الکبد جعلت حاره رطبه لما أحتیج الیه فیها من الهضم و تولید الدم، و العظم جعل یابساً لما احتیج منه أن یکون عمداً و أساساً للأعضاء التی هی مرکبه علیه، کذلک و جعل فی کلّ واحد من الأعضاء مزاج ما خاصاً به یکون به اعتداله[331].

فلذلک[332] أن تعلم أنه متی قیل فی [کلّ][333] واحد من الأعضاء أنه حار او بارد او رطب أو یابس أنه إنما ینسب إلی المعتدل فی نوعه و لا یقاس به إلی المعتدل بین جمیع الأطراف، فانّه إذا قیل فی الدماغ انه حار و فی القلب انه بارد لم یصرف ذلک علی أن الدماغ أحر مزاجاً من القلب و أن القلب أبرد مزاجاً من الدماغ، لکن یقال: إن هذا الدماغ أسخن مزاجاً من الدماغ المعتدل و هذا القلب أبرد مزاجاً من القلب المعتدل. فان القلب لو بلغ فی البرد غایه ما یمکن فیه أن یبرد لکان أحر مزاجاً من الدماغ، و لو بلغ الدماغ فی غایه ما یمکن [أن یسخن][334] لکان أبرد مزاجاً من القلب.

و إذا کان الأمر کذلک فأنّا نأخذ[335] فی ذکر مزاج کلّ واحد من الأعضاء الخارج عن [اعتداله الخاص][336] به و هو اعتداله الطبیعی ثم نتبع[337] ذلک بدلائل مزاج کلّ واحد من الأعضاء الخارجه عن اعتدالها الطبیعی الخاص به[338] إنشاء الله.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 58

الباب التاسع فی تعرّف مزاج کلّ واحد من الأعضاء الخاص به

اشاره

أقول: إن مزاج الإنسان الخاص به المجبول علیه هو المزاج المعتدل و جُعِلَ کذلک للسبب الّذی ذکرناه

آنفاً فی صدر کلّامنا فی المزاج.

فأمّا مزاج أعضائه علی التفصیل، فان منها ما هو معتدل المزاج، و منها ما هو خارج عن الاعتدال بالطبع.

فی الاعضاء المعتدله المزاج

] فأمّا المعتدل: فالجلد و من الجلد جلده بطن الراحه، و جعلت جلده الإنسان معتدله المزاج لأن الباری جل جلاله جعل الجلد غطاءً و وقاءً لسائر الأعضاء مما یرد علیها من خارج من الحر و البرد و من الأجسام التی تقطع و تهتک، و جعله أیضاً مغیضاً[339] لما تدفعه إلیه الأعضاء القریبه من داخل من الفضول الحاره و البارده و الحاره التی تتقطع و تتأکّل و الثقیله التی تهتک، فجعل معتدلًا لیکون متی ورد علیه شی ء من هذه لم ینله منه کثیر[340] ضرر و کان رجوعه إلی حال الاعتدال سریعاً.

فإن العضو المعتدل متی نالته الحراره لم یزد فی حرارته کمثل ما یزید فی حراره[341] العضو الحار إذا لقیته[342] و لم تباعده عن الاعتدال کمثل مباعدتها للعضو الحار و کان رجوعه إلی حاله أسرع من رجوع العضو الحار إذا ناله سوء مزاج بارد.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 59

و کذلک یجری الأمر فی العضو البارد إذا لحقه سوء المزاج الحار، لأن هذین المزاجین کلّ واحد منهما بعید عن الآخر فی الطرفین المضادین.

فأما المزاج المعتدل فقریب من کلّ واحد من الأمزجه أعنی الحار و البارد و الرطب و الیابس، فمتی خرج عن الاعتدال کان رجوعه[343] إلی الحاله الطبیعیه سریعاً[344]، و کذلک متی لحقه قطع أو فسخ أو هتک کان التحامه سریعاً لما تبعث إلیه الطبیعه من الدم الجید المعتدل.

و أما[345] جلده الراحه فجعلت[346] معتدله المزاج لما ذکرنا من الحاجه کانت إلیها بسبب جس اللمس و بسبب الامساک[347].

فی الاعضاء الخارجه عن الاعتدال

] [فأمّا الأعضاء الخارجه عن الاعتدال بالطبع: فمنها حاره، و منها بارده، و منها رطبه، و منها یابسه،][348]

و أمّا الأعضاء الحاره: فمنها ما هو قوی الحراره، و منها ضعیف الحراره، و

منها ما بین ذلک بحسب قربه و بعده من الغایه.

فی صفه الأعضاء الحاره

فأمّا الأعضاء الحاره فالقلب أسخن [من][349] سائر الأعضاء مزاجاً لأنه معدن الحراره الغریزیه، و الکبد حاره إلا انها أقل حراره من القلب لحاجه کانت إلیها بسبب إنضاج عصاره[350] الغذاء، و من بعد الکبد اللحم المفرد لأنه أقل حراره[351] منها لما یخالطه من اللیف، و بعده لحم العضل لأنه أقل حراره من اللحم المفرد لما

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 60

یخالطه من العصب و الرباط، و یتلوا لحم العضل الطحال فی الحراره[352] لما یحتوی علیها[353] من عکر الدم، و من بعد الطحال فی الحراره الکلّی لأن الدم لیس فیها بالکثیر، و من بعد الکلّی العروق الضوارب و غیر الضوارب و هی أقل حراره من سائر الأعضاء و إن کانت فی طبیعتها بارده، فإنّها لکون الدم فیها تکتسب منه حراره إلا أن حراراتها قریبه من الاعتدال فی الأعضاء البارده.

فی صفه الأعضاء البارده

أمّا البارده: فمنها ما برودته قویه، و منها ضعیفه، و منها ما هو متوسط فیها بین الضعف و القوی[354] بحسب قربه و بعده من هذا المزاج.

فالشعر[355] أقوی الأعضاء بروده، و العظم قوی بروده[356] إلا انه دون الشعر فی البرد، و من بعد العظم فی البرد الغضروف و الرباط و الوتر و الغشاء و العصب، و من بعد هذه فی البرد النخاع، و من بعد النخاع الدماغ، و من بعد الدماغ فی البرد السمین.

و بالجمله فان کلّ عضو عدیم الدم فهو بارد، و کلّ عضو غزیر الدم فهو حار.

فی صفه الأعضاء الرطبه

فأمّا الأعضاء الرطبه: فمنها ما هو کثیر الرطوبه، و منها ما هو قلیل الرطوبه.

فالسمین أکثر الأعضاء رطوبه، و من بعده الشحم، و من بعد الشحم فی الرطوبه الدماغ، و من بعد الدماغ النخاع، ثم لحم الثدیین[357] و الانثیین، و من بعد هذین لحم الرئه، و من بعد لحم الرئه لحم الکبد، و من بعد لحکم الکبد لحم الطحال، و من بعد الطحال لحم الکلّیتین، و من بعدها[358] لحم العضل و هو أقل

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 61

رطوبه و أقربها الی[359] الاعتدال فی الرطوبه و الیبس.

فی صفه الأعضاء الیابسه

و أمّا الأعضاء الیابسه: فأقواها یبساً الشعر، و من بعد الشعر العظم، و یتلو العظم الغضروف، و یتلو الغضروف الرباط، ثم الوتر، و من بعد الوتر فی الیبس الغشاء، و من بعد الغشاء العروق الضوارب و غیر الضوارب، و من بعدها[360] العصب الّذی به تکون الحرکه، و یتلوه فی الیبس لحم القلب، و أقل هذه[361] الأعضاء کلّها یبساً عصب الحس لانّه[362] قریب من الاعتدال فی الرطوبه و الیبس.

فی صفه اصناف مزاج الاعضاء المرکبه

] فهذه صفه أصناف مزاج کلّ واحد من الأعضاء المفرده: فمن رام أن یعرف ترکیبها لم یعسر علیه أن یقول: إن الدماغ بارد رطب، و الکبد حاره رطبه، و القلب حار یابس، و العظم بارد یابس، إذ کنت قد بینت ذلک فی کلّ واحد من الأعضاء علی الانفراد، و إذ[363] قد بیّنّا مزاج کلّ واحد من الأعضاء الخاص الّذی به یکون[364] اعتداله الطبیعی.

فإنا نذکر مزاج الأعضاء الخارجه عن الاعتدال الطبیعی و هو الّذی یقال له سوء المزاج الصحی و سوء المزاج الطبیعی و الاستدلال علی مزاج کلّ واحد منها، فأبتدئ من ذلک بدلائل مزاج الدماغ الّذی هو أحد الأعضاء الرئیسه التی یتغیر بتغیرها مزاج البدن، إذ کانت کالأصول لسائر الأعضاء و هی الدماغ و القلب و الکبد و الأنثیان، و نتبع ذلک بذکر[365] مزاج المعده و الرئه و غیرهما إنشاء الله تعالی[366].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 62

الباب العاشر فی الاستدلال علی مزاج الدماغ

فأقول: انه قد یستدلّ علی مزاج الدماغ بدلائل، بعضها مأخوذ من مقداره و شکله، و بعضها مأخوذ من الشعر النابت علیه، و بعضها مأخوذ من الأفعال، و بعضها مأخوذ من الفضول البارزه منه، و بعضها مأخوذ من ملمسه، و بعضها مأخوذ مما یظهر فی العین.

[فی الدلائل المأخوذه من المقدار و الشکل]

فأمّا العلامات المأخوذه من مقداره [و شکله][367] فإن الرأس الجید الطبع المحمود المزاج هو المعتدل فی مقداره و شکله لا صغیر و لا کبیر، و له نتوّء من قدام و نتوّء من خلف، و لطء[368] من الجانبین بمنزله کره شمع فی غایه الاستداره قد غمزت علیها بإصبعیک من الجانبین، کما قال جالینوس: «فأنّک تجد شکلّها ذا نتوّء من قدام و نتوّء من خلف و الجانبین مستویین

و کذلک یکون شکلّ الرأس المحمود».

أمّا نتوّؤه من قدام: فلموضع البطن المقدم من بطون الدماغ و لما یحتاج أن ینبت منه أعصاب الحس.

و أما نتوّؤه من خلف: فلموضع البطن المؤخر لما یحتاج أن ینبت منه النخاع و الأعصاب التی بها تکون الحرکه، و ما کان من النتوّء من خلف فهو أفضل لأنه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 63

یدلّ علی أن الأعصاب التی تنبت فی هذا الموضع أقوی و أغلظ و أصبر علی الحرکه.

و أمّا الرأس الصغیر: فعلامته تدلّ علی رداءه الدماغ، و ذلک انه یدلّ علی قله الماده التی منها کون الرأس و ضعف القوه المصوره.

و أمّا الرأس الکبیر: فإن کان بالشکلّ المحمود و کانت الرقبه غلیظه و فقار الصلب کباراً و العصب کلّه غلیظاً کان ذلک محموداً، و إن کان الرأس کبیراً علی خلاف ذلک فانّه یدلّ علی رداءه الدماغ لأن کبره انما أتی من کثره الماده لا من صحه القوه، و إذا کان الرأس بهذه الصفه کان الدماغ ضعیفاً تسرع إلی صاحبه النزلات و الصداع و أوجاع الأذن، و ذلک أن من شأن الأعضاء الضعیفه تولید الفضول إذا کانت لا تقدر علی إحاله ما یصل إلیها[369] من الغذاء جیداً.

فی الدلائل المأخوذه من الشعر[370]

فأمّا العلامات المأخوذه من الشعر: فإن الشعر الأسود الجعد[371] الّذی نباته و نموّه بعد الولاده سریعاً یدلّ علی حراره مزاج الدماغ.

و الشعر السبط الأبیض و الأشقر و الأصهب الّذی یکون نباته بعد الولاده بطیئاً یدلّ علی بروده مزاج الدماغ.

و الشعر الشدید السبوطه و عدم الصلع یدلّ علی رطوبه الدماغ؛ و لذلک صارت النساء و الصبیان لا یعرض لهم الصلع لأن المزاج الرطب غالب علی أدمغتهم.

و الشعر الّذی یکون نباته بعد الولاده سریعاً

و یکون منتصباً و الصلع یسرع إلی صاحبه یدلّ علی یبس مزاج الدماغ.

و إن کان الشعر شدید السواد قوی الجعوده کثیراً سریع النبات و الصلع یسرع إلی صاحبه کان مزاج الدماغ حاراً یابساً.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 64

و الشعر السبط المائل إلی الشقره قلیلًا البطی ء[372] إلی الصلع و نباته فیما بین البطی ء و السریع یدلّ علی أن مزاج الدماغ حار رطب.

و الشعر السبط الأصهب البطی ء النبات الّذی یسرع الشیب إلیه و لا یعرض لصاحبه الصلع یدلّ علی أن مزاج الدماغ بارد رطب.

و الشعر الّذی یکون لونه أسوداً رجلًا و یکون نباته فیما بین البطی ء و السریع و الشیب و الصلع یعرضان له فی زمان لیس بالبطی ء و لا بالسریع یدلّ علی أن مزاج الدماغ بارد یابس.

فی الدلائل المأخوذه من الأفعال

فأمّا الدلائل المأخوذه من الأفعال: فمن کان من الناس نشیطا، عجلًا، سریع المبادره إلی الأعمال، قلیل الثبات علی رأی واحد، قلیل النوم، کثیر الکلّام، مهذاراً، دلّ ذلک علی أن مزاج دماغه حار.

و من کان کسلاناً، متثبّتاً فی الأمور، بطی الحرکه فإن مزاج دماغه بارد.

و من کان بطیئاً فی أموره، بلیداً کثیر النسیان، نوّاماً، دلّ ذلک علی أن مزاج دماغه رطب.

و من کان سریع الحرکه: خفیفاً، کثیر السهر، قلیل النوم، ذکیاً، ذکوراً، دلّ ذلک علی أن مزاج دماغه یابس.

و من کان عجولا، متهوّراً، قلیل الثبات علی رأی واحد، طیّاشاً، کثیر الهذیان، کثیر السهر، قلیل النوم، جداً، أو کانت[373] فیه هذه الدلائل قویه، دلّ علی أن مزاج دماغه حار یابس.

و من کان کثیر النوم، کثیر الأحلام، متوسطاً فیما بین العجله و البطء، دلّ ذلک علی أن مزاج دماغه[374] حار رطب.

فأمّا من کان بلیداً، قلیل الفهم، کثیر النسیان جداً،

بطی الذهن، بطیئاً فی الأمور، کسلانا، کثیر النوم جداً، فانّه یدلّ علی أن مزاج دماغه بادراً رطباً.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 65

و أما من کان مزاج دماغه بارداً یابساً فان أفعاله تکون بمنزله أفعال صاحب الدماغ البارد إلا أن نومه یکون أقل و کذلک سائر دلائل مزاج الدماغ البارد تکون فی هذا دونها، فاعلم ذلک.

فی الدلائل المأخوذه من الفضول البارزه

فأمّا الاستدلال المأخوذ من الفضول البارزه من الدماغ: فإن مَن کانت الفضول التی تخرج من لهواته و انفه و أذنه قلیله نضیجه فمزاج دماغه حار.[375]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص65

و أمّا من کانت هذه الفضول منه فی هذه الأعضاء کثیره غیر نضیجه و کانت النزلات تسرع إلیه فان مزاج دماغه بارد.

و من کانت الفضول التی تبرز منه من هذه الأعضاء کثیره جداً رقیقه فان مزاج دماغه رطب.

و متی کانت هذه الفضول البارزه من هذه الأعضاء قلیله غلیظه فإن مزاج دماغه یابس.

و أمّا من کان مزاج دماغه حاراً یابساً فإن الفضول البارزه منه من هذه الأعضاء تکون قلیله غلیظه نضیجه.

و من کان مزاج دماغه حاراً رطباً فإن الفضول التی تبرز منه من هذه الأعضاء تکون کثیره غیر نضیجه و النزلات و الزکام یسرعان إلیه.

و من کان مزاج دماغه بارداً یابساً کانت الفضول البارزه منه معتدله القوام غیر نضیجه.

و من کان مزاج دماغه بارداً رطباً فإن الفضول البارزه منه من هذه الأعضاء تکون کثیره جداً غیر نضیجه و صاحب هذه الحال یکون کثیر المرض. فان أبقراط یقول: «من کان یجری من منخریه بالطبع رطوبه کثیره و کانت منتنه رقیقه فان صحته أقرب إلی السقم[376]».

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 66

فی الدلائل المأخوذه من ملمس الرأس

فأمّا الدلائل المأخوذه

من ملمس الرأس فإن الرأس الّذی یکون ملمسه أحر من المعتدل یدلّ علی أن مزاجه حاراً، و الّذی ملمسه أقل حراره من المعتدل یدلّ علی أن مزاجه بارداً.

فی الدلائل المأخوذه من العین

فأمّا الدلائل المأخوذه من العین: فإن من کانت عروق عینیه غلاظاً حمراً ملمسها حاراً دلّ علی أن مزاج الدماغ منه حار.

و من کان بخلاف ذلک فان مزاج دماغه بارد.

و من کانت عیناه زرقاوین رطبتی اللمس و حواسّه کدره تدلّ علی أن مزاج دماغه رطب.

و من کانت عیناه لیس فیهما حمره و عروقهما دقاقاً و ملمسهما یابساً و الحواسّ منه صافیه دلّ ذلک علی أن مزاج دماغه یابس.

و من کانت عروق عینیه حمراً غلاظاً [جداً][377] و ملمسها حاراً و الحواس منه کدره فانّه یدلّ علی حراره مزاج الدماغ و رطوبته، و إن کان الأمر علی خلاف ذلک دلّ علی أن مزاج الدماغ منه بارد یابس.

و ینبغی أن تعلم من أمر هذه الدلائل أنه متی کان هذا المزاج المحدث لها زائداً علی الاعتدال زیاده کثیره فإنّها تکون أقوی و أبین[378]، و إن کانت زیاده المزاج عن الاعتدال زیاده یسیره کانت هذه الدلائل ضعیفه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 67

الباب الحادی عشر فی [التعرّف علی][379] مزاج العینین و سائر الحواس

اشاره

[أقول][380]: إن مزاج العینیین یعرف من عروقهما، و ملمسهما، و من مقدارهما، و ما یبرز منهما، و من لونهما.

فی الدلائل [المأخوذه من] عروق العین

فأمّا دلائل مزاج العین من عروقهما: فانه متی کانت[381] العینان حمراوین، و عروقهما غلاظا، دلّ ذلک علی حراره مزاجهما، و إن کان الأمر فیهما بخلاف[382] ذلک، دلّ علی بروده مزاجهما.

فی الدلائل المأخوذه من ملمس العین

و أمّا الدلائل المأخوذه من ملمسهما: فإن العین الحاره الملمس تدلّ علی حراره مزاجها، و البارده الملمس تدلّ علی بروده مزاجها، و العین اللینه الملمس تدلّ علی رطوبه مزاجها، و الصلبه [تدّل][383] علی یبس مزاجها.

فی الدلائل [المأخوذه] مما یبرز من العین

و أمّا الدلائل المأخوذه مما یبرز منها: فإن العین الکثیره الدموع و السیلان تدلّ

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 68

علی رطوبه مزاجها و القلیله الدموع تدلّ علی یبس مزاجها.

فی الدلائل [المأخوذه][384] من مقدار العین

و أمّا الدلائل المأخوذه من مقدارهما: [فإن العین][385] متی کانت کبیره و کان ذلک مع کبر الرأس، و عظم البدن، و جوده البصر، دلّ ذلک علی أن المزاج الّذی کوّنت منه [العین][386] معتدل و الماده کثیره جیّده. و إن کان کبرهما مع صغر الرأس، [و صغر البدن][387] و رداءه البصر، دلّ ذلک علی أن العین خلقت[388] من ماده کثیره و [من][389] ردی.

و أمّا صغر العین فمتی کان ذلک علی[390] مشاکلّه من الرأس و سائر أعضاء البدن، و جوده[391] البصر [دلّ] علی ما ذکرت فإن الماده التی کونت منها العین قلیله و مزاجها جید. فان کان ذلک مع غیر مشاکلّه من الرأس و سائر أعضاء [البدن][392] و مع[393] رداءه البصر فإن الماده التی تکونت منها العین قلیله ردیئه المزاج.

فی الدلائل المأخوذه من لون العین

][394]

و أمّا الدلائل المأخوذه من لونها:[395] فإن لون العین، منه أزرق، و منه أکحل، و منه أشهل.

فی اللون الأکحل

] أما اللون الأکحل: فیکون إمّا لصغر الرطوبه الجلیدیه، و إمّا لأن موضعها غائر، و إما لأنها لیست بصافیه، و امّا لکثره الرطوبه البیضیه و کدورتها؛ فمتی اجتمعت

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 69

هذه الأسباب کانت العین فی غایه الکحله[396] و السواد، فإن اجتمع بعضها کان السواد علی حسب الزیاده و النقصان.

فی اللون الأزرق

] و امّا اللون الأزرق: فیکون من أضداد الأسباب المحدثه للکحل، أعنی [إمّا لکون][397] الرطوبه الجلیدیه عظیمه و وضعها بارزاً فیتبین لونها من وراء الطبقه العنبیه، و إمّا لقله الرطوبه بالبیضیه و صفائها فلا تمنع لون الوطوبه الجلیدیه من البیان.

فی اللون الاشهل

] و أمّا اللون الأشهل فیغلب علی العین إذا اجتمعت بعض الأسباب المحدثه للکحل مع بعض الأسباب المحدثه للزرقه[398] و علی قدر زیاده هذه الأسباب و نقصانها تکون قوه الشهله و ضعفها.

و أمّا الاستدلال علی مزاج سائر الحواس فیکون علی هذا القیاس من الدلائل المأخوذه من العین، [و اللّه أعلم][399].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 70

الباب الثانی عشر فی [التعرّف علی] مزاج القلب[400]

اشاره

[أقول][401]: إن دلائل مزاج القلب تؤخذ من الأفعال، و من الهیئه، و من الشعر، و من الملمس.

فی دلائل الأفعال علی مزاج القلب

أما الدلائل المأخوذه من الأفعال: فمتی کان التنفس عظیماً و النبض کذلک و کان صاحب ذلک شجاعاً، جریئاً، مقداماً، غضوباً، دلّ ذلک علی حراره مزاج القلب، و أن مزاج البدن لذلک یکون حاراً إلا أن یقاومه بروده[402] مزاج الکبد.

و إن کان النفس[403] و النبض بطیئین متفاوتین و صاحب ذلک جباناً، جزوعاً، قلیل النشاط، قلیل الغضب، دلّ ذلک علی برد مزاج القلب و یتبع ذلک برد [مزاج][404] جمیع البدن إلا أن تقاومه حراره مزاج الکبد أعنی أن یکون مزاجها حاراً.

و إن کان النبض لیناً و صاحبه سریع الغضب، سریع الرجوع، و کان مع ذلک جباناً، دلّ ذلک علی رطوبه مزاج القلب.

و إن کان النبض صلباً، و الغضب بطیئا، و إذا هاج الغضب عسر سکونه، دلّ علی یبس مزاج القلب.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 71

فی مزاج القلب المرکب

] فأمّا مزاج القلب المرکب: فانّه متی کان النبض عظیماً سریعاً متواتراً، و النفس[405] کذلک، و الغضب سریعاً جدا، و صاحبه عجولًا أهوج، دلّ ذلک علی أن مزاج القلب منه حار یابس.

و إن کان النبض عظیماً معتدلًا فی السرعه و الابطاء و لیناً، و النفس[406] کذلک، و الغضب سریعاً، و سکونه سریعاً، دلّ ذلک علی حراره مزاج القلب و رطوبته.

و إن کان النبض صغیراً صلباً، و التنفس بطیئاً، و صاحبه جباناً، کسلاناً، لا یسرع إلیه الغضب، و إذا[407] غضب عسر سکونه و رجوعه، فان مزاج القلب منه بارد یابس و مزاج سائر البدن کذلک إلا أن تقاومه الکبد [بحراراتها][408] و رطوبتها.

و کذلک فی سائر أمزجه القلب إذا کانت الکبد علی

مزاج مخالف لمزاجه انقص منه و اضعف.

فی الدلائل المأخوذه من الهیئه

فأمّا الدلائل المأخوذه من الهیئه: فإن الصدر متی کان واسعاً و لم یکن سعته بسبب عظم الرأس و الفقار دلّ ذلک علی حراره مزاج القلب، و ذلک أن عظام الصدر مبنیّه[409] علی عظام الفقار، فإذا کانت الفقارات[410] کباراً کانت الأضلاع [فی][411] الصدر کباراً فیکون الصدر لذلک واسعاً، و إن کانت الفقرات صغاراً کانت أضلاع الصدر صغاراً فیکون الصدر لذلک ضیقاً. و متی کانت سعه الصدر مع صغر الرأس أو صغر الفقار دلّ ذلک علی أن سعه الصدر انّما أتت عن حراره القلب.

و إن کانت سعه الصدر مع عظم الرأس و الفقار فلا ینبغی أن تجعل[412] ذلک دالًا علی حراره القلب لکن یستدل علیه بدلائل أخر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 72

و إذا کانت سعه الصدر تابعه لحراره القلب فان[413] النفس یکون مساویاً للنبض، و إن کانت حراره القلب مع ضیق الصدر کان التنفس أشد سرعه و توتراً من النبض، و ذلک لأن الصدر الصغیر لا یسع من الهواء فی انبساطه مقدار ما تحاج إلیه الحراره لترویحها فالطبیعه تستعمل التواتر لتجتذب من الهواء فی دفعات کثیره، ما کانت تحتاج أن تجتذبه فی دفعه واحده.

و متی کان الصدر ضیقاً و لم یکن ضیقه عن صغر الرأس و الفقار دلّ ذلک علی أن مزاج القلب بارد، لأن الحراره من شأنها التوسیع و البرد من شأنه التضییق و التکثیف.

فی دلائل الشعر علی مزاج القلب

و أمّا الاستدلال من قبل الشعر: فإن الشعر الکثیر الأسود فی مقدم الصدر و ما یلیه من البطن دلیل علی حراراه مزاج القلب. و تعرّی الصدر من الشعر یوجب بروده القلب. و الشعر الیسیر اللین یدلّ علی

رطوبه القلب. و الشعر الکثیر الخشن یوجب یبس القلب.

فی الاستدلال من الملمس علی مزاج القلب

و أمّا الاستدلال من قبل اللمس: فانّه متی کان ملمس الصدر و ما یلیه من البطن حاراً دلّ علی حراراه مزاج القلب. و إن کان ملمس الصدر لیس بالحار دلّ علی بروده مزاج القلب. و إن کان لیناً ناعماً دلّ علی رطوبه مزاج القلب. و إن کان ملمسه جافاً دلّ علی یبوسه مزاج القلب.

و فی هذا کلّه ینبغی أن تعلم انه متی کان مزاج الکبد مساویاً لمزاج القلب فإن البدن کلّه یغلب علیه ذلک المزاج، و إن خالف مزاج أحدهما الآخر فانّه تنقص قوه کلّ واحد من المزاجین فی البدن و تضعف.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 73

الباب الثالث عشر فی [التعرّف علی][414] مزاج الکبد

اشاره

أقول: إن الاستدلال علی مزاج الکبد یکون من هیئه العروق، و حال الأخلاط، و من [قِبَل][415] الشعر، و من قبل اللمس، و من قبل اللون.

فی الاستدلال من هیئه العروق

أمّا الاستدلال من هیئه العروق: فان العروق غیر الضوارب إذا کانت واسعه غلیظه دلت علی حراراه مزاج الکبد، و إن کانت مع ذلک صلبه دلت علی حراراتها و یبسها، و إن کانت لینه دلت علی حرارتها و رطوبتها، و إن کانت هذه العروق دقاقاً ضیقه دلت علی برد مزاج الکبد، و إن کانت مع ضیقها صلبه دلت علی برد مزاج الکبد و یبسها، و إن کانت مع ضیقها لینه دلت علی بردها و رطوبتها.

فی الاستدلال من حال الأخلاط

و أمّا الاستدلال من حال الأخلاط: فانّه متی کان الغالب علی البدن المرار و کثر ذلک عند منتهی الشباب و کان الدم أشدّ حراره دلّ ذلک علی حراره مزاج الکبد، لأن الکبد الحاره یکثر فیها تولّد المرار فی البدن، و إن کان مع ذلک السوداء تکثر فی منتهی الشباب و الدم یغلظ و یسود دلّ علی حراراتها و یبسها، و إن کان الغالب علی البدن الدم و کانت علاماته ظاهره دلّ ذلک علی حراره مزاج الکبد

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 74

و رطوبتها فإن إفرط هذا المزاج علی الکبد عرض لصاحبها فساد الأخلاط و عفونتها کثیراً، و لا سیما إن کانت الرطوبه أکثر من الحراره فان الحمیات العفونیّه[416] تسرع إلی صاحبها من أدنی سبب، فان کانت الحراره أقوی من الرطوبه کان ما یعرض من ذلک یسیراً.

فی الاستدلال المأخوذ من الشعر

و أمّا الاستدلال المأخوذ من [قِبَل][417] الشعر: فمتی کان الشعر علی مراق البطن کثیراً دلّ علی حراره الکبد. فان کان کثیراً جداً خشناً کان ذلک دلیلًا علی حراره الکبد و یبسها. و إن کان الشعر دون ذلک و کان لیناً دلّ ذلک علی رطبوبتهما و حرارتها[418]. و إن کان مِرَاق البطن معرّی عن الشعر دلّ ذلک علی برد الکبد. و إن کان مع عدم الشعر المراق لیناً دلّ ذلک علی بردها و رطوبتها. و إن کان [بارد][419] یابساً دلّ علی بردها و یبسها.

فی الاستدلال من الملمس

و أمّا الاستدلال المأخوذ من اللمس: فانّه متی کان ملمس مراق البطن مما یلی الکبد حاراً دلّ ذلک علی حراره الکبد، فإن کان مع ذلک لیناً دلّ علی حرارتها و رطوبتها، و إن کان مع ذلک یابساً فانّه یدلّ علی حراراتها و یبسها، و إن کان الملمس لیس بحار فانّه یدلّ علی برد مزاج الکبد، و إن کان مع ذلک لیناً دلّ علی رطوبتها و برودتها، و إن کان یابساً دلّ علی بردها و یبسها.

فی الاستدلال المأخوذ من اللون]

و أمّا الاستدلال المأخوذ من اللون: فانّه متی کان لون البدن أحمر حسناً دلّ ذلک علی اعتدال حراره مزاج الکبد، فإن کان مع الحمره بیاض دلّ علی حراره مزاج الکبد و رطوبتها، و إن کان مع ذلک مائلًا إلی الصفره دلّ ذلک علی شده حراره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 75

الکبد و کثره تولیدها للصفراء، و إن کان مع ذلک لون البدن مائلًا إلی البیاض دلّ ذلک علی برد مزاج الکبد، و إن کان البیاض شدیداً حتی یمیل إلی اللون الجصّی دلّ علی برد مزاجها و رطوبتها أو کثره تولیدها للدم البلغمی، و إن کان لون البدن کمداً کلّون الرصاص أو مائلًا إلی السواد دلّ ذلک علی برد مزاج الکبد و یبسها و کثره تولیدها للمره السوداء، فاعلم ذلک و اللّه أعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 76

الباب الرابع عشر فی [التعرّف علی][420] مزاج الأنثیین

فأمّا دلائل مزاج الأنثیین: فیؤخذ من قبل نبات الشعر فی العانه، و من قبل جوهر المنی، و من أفعالهما.

[فی الاستدلال من قبل الشعر فی العانه]

أمّا من قبل نبات الشعر فی العانه: فانّه متی کان الشعر فی العانه و نواحی السره و ما یلیها شعراً کثیراً و کان نباته فی العانه سریعاً دلّ [ذلک][421] علی حراره مزاج الأنثیین، فإن کان الشعر من کثرته خشناً غلیظاً دلّ[422] علی حرارتهما و یبسهما، و إن کان لیناً رقیقاً دلّ ذلک علی حرارتهما و رطوبتهما.

و إن کان الشعر فی العانه و ما یلیها قلیلًا و کان نباته بطیئاً دلّ[423] علی برد مزاج الأنثیین، و إن کان مع قلته خشناً دلّ[424] علی بردهما و یبسهما، و إن کان لیناً دلّ ذلک علی بردهما و رطوبتهما.

فی الاستدلال من قِبَل المنی

فأمّا الاستدلال من قبل المنی:

فانّه متی کان المنی کثیراً غلیظاً دلّ علی حراره مزاج الأنثیین، و إن کان قلیلًا رقیقاً دلّ علی برد مزاجهما، و إن کان المنی شدید

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 77

الغلظ دلّ علی یبس مزاج الأنثیین، و إن کان رقیقاً مائیاً دلّ علی رطوبه[425] مزاجهما.

فی الاستدلال من قِبَل افعالهما

و أمّا الاستدلال من قبل فعل الإثنیین علی مزاجهما فإن الإنسان متی کان کثیر الجماع، قوی الانعاظ، کثیر التولید لا سیما للذکور، دلّ ذلک علی حراره مزاج الانثییه[426]. و مَن[427] کان جماعه قلیلًا، و الانتشار ضعیفاً، و التولید قلیلًا، و ما تولد منه یکون الاناث[428] دلّ ذلک علی أن مزاج انثییه بارد. و متی کان الجماع کثیراً جیداً[429] و کان صاحبه محتملًا للکثیر منه من غیر أذی، و کان کثیر التولید [للذکور][430] دلّ ذلک علی أن مزاج أنثییه حار رطب، فإن إفراط هذا المزاج علی الأنثیین لم یکن لصاحبه عن الجماع صبر. و إن کان الإنسان سریع الحرکه إلی الجماع یکتفی[431] بالمقدار الوسط، و لا یقدر علی الإفراط، سریع الإنزال کثیر التولید للذکور، دلّ ذلک علی حراره مزاج الأنثیین و یبسهما. و إن کان الإنسان قلیل النشاط إلی الجماع، بطی الانتشار، دلّ ذلک علی برد مزاج الأنثیین و یبسهما.

و کذلک یکون حال من کان مزاج أنثییه بارداً رطباً إلا أن المنی من صاحب المزاج البارد الیابس یکون غلیظاً و من صاحب المزاج البارد الرطب یکون رقیقاً و صاحبا هذین المزاجین یکونان قلیلی التولید و تولیدهما [للإناث][432] أکثر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 78

الباب الخامس عشر فی [التعرّف علی][433] مزاج المعده

اشاره

فأمّا مزاج المعده فمعرفته تکون من جوده الأفعال و رداءتها، و من قبل الأشیاء الموافقه و المنافره لها.

فی الدلاله من جوده الأفعال و رداءتها للمعده

] أمّا من قبل الأفعال: فإن المعده التی مزاجها حار تستمرئ الغلیظ من الغذاء، و یفسد فیها الغذاء اللطیف، و یکون استمراؤها أقوی من شهوتها، و أکثر ما یشتهی صاحبها الأغذیه الحاره، و یکون قلیل الصبر علی الجوع.

و أمّا المعده البارده: فإن الأطعمه الغلیظه لا تنهضم فیها بل تثقل علیها و تحمض فیها سریعاً، و صاحبها یمیل إلی الأغذیه و الاشربه البارده.

و أمّا المعده الیابسه: فمن علاماتها سرعه العطش، [و کثرته][434] و الاکتفاء بالیسیر من الماء، و إن تناول صاحبها فضلًا قلیلًا من الماء أحدث له فیها خضخضه، علی ما ذکر جالینوس، و تکون شهوته [قلیله][435] مائله إلی الأغذیه الیابسه.

و أما المعده الرطبه: فمن علاماتها قله العطش، و میل الشّهوه إلی الأغذیه الرطبه، و الاستمراء یکون فیها ضعیفاً الا أن تکون هناک حراره.

فأما مزاجها المرکب فیعرف من ترکیب علاماتها المفرده بعضها إلی بعض.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 79

فی قله العطش و کثرته

] و ینبغی أن تعلم أن کثره العطش[436] و قلته لیس یکون من قبل المعده فقط، بل یشارکها فی ذلک القلب و الرئه، و ذلک انه متی کان مزاج القلب أو الرئه حاراً أحدث لصاحبها عطشاً، الا أن من[437] کان عطشه من قبل هذه الأعضاء فلیس یسکنه شرب الماء البارد من ساعته بل یسکن عطشه استنشاق الهواء البارد أکثر، و لا یقطع العطش الحادث عن المعده استنشاق الهواء دون شرب الماء البارد.

فی الدلاله من موافقه الأشیاء للمعده

أمّا الاستدلال من موافقه الأشیاء للمعده و تأذیها بها فإن المعده الحاره تستلذ الأشیاء البارده الوارده علیها من خارج و من داخل، و تنتفع بها و تتأذی بالأشیاء الحاره.

و المعده البارده تستلذ بالأشیاء الحاره إذا لقیتها من خارج أو ردّت علیها من داخل، و تنتفع بها و تتأذی بالأشیاء البارده.

و المعده الرطبه تتأذی بالأشیاء الرطبه، و یعرض لها منها ألغثی و تستلذ بالأشیاء الیابسه و تنتفع بها.

و المعده الیابسه تستلذ بالأشیاء الرطبه و تتأذی بالأشیاء الیابسه.

و الفرق بین سوء مزاج المعده الطبیعی و بین الخارج عن الطبع أن صاحب سوء المزاج الطبیعی یشتهی ما شاکلّ مزاج معدته، و صاحب سوء المزاج الخارج عن الأمر الطبیعی[438] یشتهی ما خالفه و ضاده.

فی علامات المعده الضعیفه

] و من علامات المعده الضعیفه أن الغذاء الکثیر یثقل فیها، و لا تطیقه، و إذا تناول صاحبها الغذاء فی دفعات و کان مزاجها جیداً هضمته هضماً حسناً.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 80

الباب السادس عشر فی [التعرّف علی][439] مزاج الرئه

اشاره

اقول: إن معرفه مزاج الرئه یکون من قبل ملائمتها للهواء و منافرتها له، و من قبل الصوت، و ممّا یبرز منها.

فی الدلاله من ملائمه الهواء للرئه

] و أمّا من قبل ملائمه الهواء: فانّه متی کانت الرئه تتأذی باستنشاق الهواء الحار و تمیل إلی استنشاق الهواء البارد دلّ ذلک علی حراره مزاجها، و إن کان الأمر علی ضدّ[440] ذلک دلّ علی برد مزاجها.

فی الدلاله من قبل الصوت

] فأمّا الصوت: فانّه متی کان عظیماً دلّ علی حراره مزاجها، و متی کان صغیراً دلّ علی بروده مزاجها، و متی کان الصوت أبحّ دلّ علی رطوبه مزاجها، و إن کان الصوت حاداً دقیقاً دلّ علی یبس مزاجها.

[فی الدلاله من قبل ما یبرز منها]

فأمّا ما یبرز منها: فإن کان مزاج رئته[441] رطباً فانّه اذا استعمل من الصوت فضلًا قلیلًا جری فی قصبته[442] فضول کثیره، و اذا کلّم[443] نفث [رطوبه و بلغماً

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 81

کثیراً][444] مع سعال.

و أمّا من کانت رئته یابسه المزاج فلیس ینفث شیئاً، و یکون صوته صافیاً.

و ینبغی أن تعلم أن عظم الصوت و صغره لیس یکون من قبل الحراره و البروده فقط لکن عظم الصوت یتبع سعه قصبه الرئه، و ذلک أن الهواء یخرج من القصبه الواسعه کثیراً، و صغر الصوت تابع [لضیقها][445] و ذلک أن الهواء یخرج من القصبه الضیقه قلیلًا؛ و انّما عظم الصوت و صغره تابع لحراره مزاج قصبه الرئه و برودتها بالعرض لا من نفس الحراره و البروده، و ذلک أن الرئه اذا کان مزاجها بالطبع حاراً کانت قصبتها واسعه لأن الحراره من شأنها أن توسع المجاری، و اذا کان مزاجها بارداً کانت قصبتها ضیقه لأن البرد من شأنه أن یجمع المجاری و یضیقها بتکثیفه و تلزیزه لها، و کذلک أیضاً الصوت الأملس یتبع ملاسه قصبه الرئه و الصوت الخشن [یتبع][446] خشونتها و ملاسه قصبه الرئه تابعه للاعتدال من

مزاجها و خشونتها تابعه[447] لیبسها، فبهذا الطریق [یُعرف][448] مزاج هذه الأعضاء التی ذکرنا.

فی معرفه مزاج سائر الأعضاء

] و أمّا سائر الأعضاء الأخر، فینبغی أن تعرف مزاجها مما یلائمها، و ینافرها.

و ذلک انه متی کان العضو یتأذی بالأشیاء البارده و ینتفع بالأشیاء الحاره و یبرد سریعاً فإن ذلک العضو بارد المزاج. و إن کان بخلاف ذلک فإن مزاجه حار

فإذا رأیت العضو تجففه الأشیاء الیابسه سریعاً و یتأذی بها و ینتفع بالأشیاء الرطبه فإن مزاجه یابس، و إذا کان الأمر علی خلاف[449] ذلک فإن مزاجه رطب. [إنتهی و اللّه أعلم][450].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 82

الباب السابع عشر فی [التعرّف علی][451] مزاج جمله البدن بالعلامات

اشاره

و إذ قد ذکرنا تعّرف مزاج کلّ واحد من الأعضاء علی الانفراد فینبغی أن نذکر الدلائل التی منها [یُعرف][452] مزاج جمله البدن الخارج عن الاعتدال بالطبع ثم نتبع ذلک [بذکر][453] دلائل مزاج البدن المعتدل.

[فی الاستدلال علی مزاج البدن]

فنقول: إنّ مزاج جمله البدن یعرف من خمسه أشیاء:

إمّا من قبل اللمس، و إمّا من قبل اللون، و إمّا من قبل الشعر، و إمّا من قبل السحنه، و إمّا من قبل الأفعال.

فی دلاله اللمس

فأمّا الدلاله من قبل اللمس: فإن الأبدان الحاره المزاج إذا لمستها وجدتها أسخن من المعتدل، و الأبدان البارده تجدها أبرد من المعتدل، إلا أن الأبدان الحاره بعضها تجد ملمسها بخاریاً لذیذاً تحت الید بمنزله أبدان الصبیان و بعضها تجد حرارتها حاده [نافخه][454] بمنزله أبدان الشبان[455].

و أمّا الأبدان الیابسه فأنّک إذا لمستها وجدتها أصلب من المعتدل، و الأبدان الرطبه تجد ملمسها ألین من المعتدل، و ذلک لأن الیبس یتبعه الصلابه، و الرطوبه یتبعها اللین.

فی دلاله الألوان

فأمّا الاستدلال من قبل الالون[456] فإن الأبدان الحاره المزاج تکون ألوانها

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 83

حمراً.[457] و الأبدان البارده المزاج تکون ألولانها بیضاً[458]، و ذلک لأن الغذاء فی الأبدان الحاره المزاج یستحیل إلی الدم سریعاً فیجتمع لذلک فی[459] البدن الحار من الدم مقدار کثیر و اللون[460] المخصوص بالدم الجید هو الحمره، و کون العضل الّذی تحت الجلد إنما هو من الدم فلذلک یتبع حراره مزاج البدن اللون الأحمر.

فأمّا الأبدان البارده المزاج: فإن الغذاء فیها یستحیل إلی الدم البلغمی فیتغذی[461] به الأعضاء، و اللون المخصوص به البلغم[462] فهو البیاض فلذلک صار اللون الأبیض تابعاً لبروده المزاج.

فی دلاله الشعر

] فأما الاستدلال علی مزاج البدن من قبل الشعر.

فإن الشعر فی الأبدان الحاره یکون سریع النبات کثیراً جداً قویاً خشناً و یکون نبات شعر العانه و اللحیه فیها سریعاً و لونه أسود.

فإن کانت حاره یابسه کان الشعر جعداً. و إن کانت حاره رطبه کان الشعر رجلًا، و الرجل هو المسبب.

و الأبدان البارده یکون الشعر فیها قلیلًا أبیض بطی النبات. فإن کانت بارده رطبه کانت الأبدان زَعِرَه و شعرها سبطاً. فإن کانت الأبدان البارده یابسه کانت أقل زَعِرَاً.

و السبب فی کثره الشعر فی الأبدان الحاره الیابسه أن ماده الشعر هو البخار الحار الیابس الّذی یخرج من مسام البدن و یدفع بعضه بعضاً إلی خارج و لا یتقطع فی[463] خروجه بل یتصل بعضه ببعض، و البخار الحار الیابس یکثر[464] فی هذه الأبدان علی أکثر ما یکون.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 84

فأمّا الأبدان البارده الرطبه: فالسبب فی زَعِرَها و قله الشعر فیها هو أن البخار الحار الیابس فی هذه الأبدان قلیل، و أن الرطوبه تمنع البخار إذا خرج من الجلد أن یتصل بعضه

ببعض لأن البخار إذا نفذ فی رطوبه الجلد و خرج من المسام عادت الرطوبه فسدّت الثقبه[465] و قطعت اتصال البخار الخارج بالبخار الداخل، بمنزله ما یعرض للأشیاء الرطبه إذا طبخت کالنشاء و الدقیق إذا طبخا بالماء و غلیا فأنّک تجد البخار إذا خرج من موضع الغلیان عادت الرطوبه إلی الموضع الّذی یخرج منه البخار فسدته و حجزت بینه و بین ما یخرج من البخار بعده، فلذلک صار الشعر لا ینبت فی الأبدان البارده الرطبه.

فی الصلع

] و قد یعرض أن لا ینبت الشعر فی الأبدان الیابسه جداً کالّذی یعرض فی الصلع، و ذلک أن الصلع لیس یعرض إلا[466] لمن کان مزاج جلده رأسه یابساً، و الدلیل علی ذلک أن الصلع یعرض علی الأمر الأکثر عند الشیخوخه لیبس أعضاء أبدان المشایخ و محل الجلد فیها، و أیضاً فإن الصلع أکثر ما یعرض فی الیافوخ من بین سائر أجزاء الرأس لأن الیافوخ أیبس أجزائه، إذ هو مرکب من جلد و عظم من غیر عضل یکون تحت الجلد فیحفظ رطوبته علیه، و السبب الّذی له صار الشعر لا ینبت فی الجلده الیابسه هو أن البخار إذا خرج من المسام بقی الثقب مفتوحاً لا یمکن الجلد الانضمام علیه لیبسه فیفترق[467] أجزاء البخار و لا یجتمع بعضه إلی بعض، کالّذی یعرض للدخان إذا خرج من موضع واسع فانّه یتبدد و یتفرق و لا یثبت.

فأمّا سواد الشعر فانّما یکون لشدّه حراراه البخار و إحراقه[468]. فأمّا الشعر الأشقر فیکون لاعتدال حراره البخار کالّذی تجده[469] فی الأبدان المعتدله قبل منتهی الشباب. فأمّا الشعر الأبیض فیکون من البخار البلغمی کالّذی تجده[470] فی بلد الصقالبه و فی سن الشیخوخه لبرد مزاجهما.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 85

فأمّا

الشعر الجعد فیکون، إمّا من شده احتراق البخار و یبسه بمنزله الشعر الّذی یدنی من النار، فانّه یلتوی و یجف کالّذی نجده فی أبدان الحبشه لشده حراراه الهواء فی بلادهم، و إمّا لاعوجاج المنفذ[471] التی یخرج منها البخار فانّه إذا کان المنفذ معوّجاً[472] خرج البخار ملتویاً.

و أمّا سبوطه الشعر فتکون من برد البخار و رطوبته بمنزله شعور الصقالبه فإن بلدهم یغلب علیه البرد و الرطوبه بمنزله شعور الأطفال لأن الرطوبه فی هذا السن کثیره.

فی الاستدلال من قبل السحنه

فأمّا الاستدلال من السحنه علی مزاج البدن و هی السمن، و القضافه، و النحافه و الکثافه.

فالسمن یکون إمّا من الشحم، و إمّا من اللحم، و إمّا منهما جمیعاً[473].

و الهزال[474] یکون إمّا من قله الشحم، و إمّا من قله اللحم، و إمّا من قلتهما جمیعاً. فمتی کان الشحم فی البدن کثیراً، و اللحم قلیلا، دلّ علی أن مزاجه بارد معتدل فی الرطوبه و الیبس. و متی کان اللحم أکثر من الشحم، دلّ علی أن مزاجه حار معتدل فی الرطوبه و الیبس. و متی کان البدن کثیر الشحم و اللحم دلّ[475] علی اعتدال الحراره و البروده، و زیاده الرطوبه علی الیبسز

و إن کان البدن قضیفاً دلّ علی اعتدال الحراره و البروده و غلبه الیبس.

و متی کان البدن معتدلًا فی القضافه و السمن دلّ ذلک علی اعتدال المزاج.

و السبب الّذی صار الشحم کثیراً فی الأبدان البارده و اللحم کثیراً فی الأبدان الحاره هو أن الجزء الدسم من الدم فی الأبدان الحاره یصیر غذاءً للحراره الغریزیه، و فی الأبدان البارده یبقی فتوصله العروق إلی الأعضاء؛ فما کان من الأعضاء بارداً فی طبعه مثل الأغشیه یجمد[476] علیها و ما کان من الأعضاء حاراً فی

کامل الصناعه الطبیه،

ج 1، ص: 86

طبعه مثل اللحم تحلل عنه و لم یثبت علیه، إلا أنه متی کان البدن حار المزاج و کان صاحبه مستعملًا للراحه و الدعه جمد السمین من الدم علی الأعضاء اللحمیه لقله ما یتحلل منه[477]، و لهذا نری النساء أسمن من الرجال علی الأمر الأکثر لاستعمالهن الخفض و الدعه و لأن مزاجهن أبرد من مزاج الرجال.

و فی هذا الباب ینبغی أن یتفقد العضل الملبَّس علی العظام فانّه ربّما کان البدن کثیر اللحم و العظام دقیقه فیخیل إلی المتأمل له أنه قضیف، و ربّما کان اللحم الّذی علی الأعضاء قلیلًا و العظام غلیظه فیخیل إلی المتأمل له أنه سمین، فیجب أن لا تغفل عن تفقد مثل هذه الأبدان.

فأمّا النحافه: فتدلّ علی حراره و رطوبه.

و أما السخافه: فتدل علی حراره و رطوبه،

و أمّا الکثافه: فإنّها تدلّ علی البرد و الیبس.

و الاعتدال فی هاتین الحالتین یدلّ علی اعتدال المزاج. فاعلم ذلک.

فی الدلائل المأخوذه من الأفعال

فمنها مأخوذه من الأفعال النفسانیه، و منها مأخوذه من الأفعال الحیوانیه، و منها مأخوذه من الأفعال الطبیعیه.

فی الأفعال النفسانیه

] فأمّا من الأفعال النفسانیه: فمن علامات البدن الحار أن یکون صاحبه سریع الکلام، سریع المشی، ذکیاً، فطناً، سریع الحرکه،[478] عجولًا، مبادراً غیر متثبت فی کلّامه و مشیه. و متی کان البدن بارداً فإن صاحبه یکون بطی المشی قلیل الفهم بلیدا ثقیل اللسان بطیئاً فی الحرکات متوقفاً فی الأمور.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 87

فی الأفعال الحیوانیه

] فأمّا الاستدلال من الأفعال الحیوانیه: فمن کان مزاج البدن منه حاراً فإن صاحبه یکون شجاعا، بطلًا، مقداماً، متهوراً، قلیل التهیّب للأمور العظام، و النبض منه [یکون عظیماً][479] سریعاً متواتراً سریع الغضب شدیده. و إن کان مزاجه بارداً فإن صاحبه یکون جباناً فزعاً خائفاً [علی نفسه][480] قلیل الغضب و نبضه بطیئاً متفاوتاً.

فی الأفعال الطبیعیه

] فأمّا الدلائل المأخوذه من الأفعال الطبیعیه فإن صاحب المزاج الحار یکون سریع النموّ و النشوء، سریع الإدراک و لاحتلام، کثیر ألباه حتی انه یبلغ الشباب بسرعه، و یکون قوی الشّهوه جید الهظم[481]. و صاحب المزاج البارد یکون بالضد من هذه الأحوال.

فهذه صفه کلّ واحد من أصناف الدلائل [المفرده][482] علی مزاج البدن الخارج عن الاعتدال بالطبع، و نحن نذکرها مجموعه فی کلّ بدن لیکون ذلک اشد تمکنّاً[483] من فهم القاری لها فی ذکرها فنقول:

فی علامات حار المزاج

] انه متی کان البدن حار المزاج[484] فمن علاماته کثره اللحم، و قله الشحم، و حمره اللون، و کثره الشعر، و سواد، و غلظه، و خشونته، و سرعه نباته فی العانه و اللحیه و سائر شعر البدن، و إذا لمس سائر البدن وجد حاراً، و یکون ذکیاً، فطناً، سریع الکلّام، سریع الحرکه، عجولًا، غضوباً، شجاعاً، [بطلًا][485] مقداماً، قلیل

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 88

التهیّب،[486] قویّ الأعضاء،[487] قویّ الشّهوه، سریع النشوء و الإدراک و الاحتلام، جید الهضم، کثیر ألباه، جهیر الصوت.

و ینبغی أن تعلم فی هذا الموضع[488] أن من کانت الحراره الغریزیه فی بدنه کثیره کان غضوباً شجاعاً مستخفاً للأمور الدنیّه[489]، و من کانت الحراره [الغریزیه][490] فی بدنه قلیله فانّه حاد الغضب[491] سریعاً و یرجع سریعاً صغیر النفس[492].

فی علامات بار المزاج

] و متی کان البدن بارداً فمن علاماته کثره الشحم، و قله اللحم، و زعاره البدن، و بیاض اللون، و کمودته إن کان البرد مفرطاً، و شقره الشعر الّذی یضرب إلی الصفره، و إذا لمس البدن وجد بارداً، و تکون الأفعال النفسانیه و الحیوانیه و الطبیعیه فیه ناقصه ضعیفه، و یکون قلیل الفهم بطی الذهن، ثقیل اللسان، بطی الحرکه، جباناً، خائفاً، ناقص الشّهوه، بطی الهضم، قلیل الجماع، و تکون علامات سائر الأعضاء البارده فیه ظاهره بیّنه.

فی علامات یابس المزاج

] و متی کان البدن یابساً فمن علاماته قضافه البدن، و صلابه الملمس، و تکون علامات سائر الأعضاء الیابسه فیه ظاهره بیّنه.

فی علامات رطب المزاج

] و متی کان البدن رطباً کان کثیر و الشحم و اللحم، و إذا لمس وجد لیناً، و کانت علامات سائر الأعضاء الرطبه فیه بینه ظاهره.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 89

فی علامات المزاج الحار الیابس

] فأمّا البدن الّذی مزاجه حار یابس فمن علاماته القضافه، و کثره الشعر، و سواده، و أدمه اللون، و حراره الملمس، و صلابته، و الذکاء، و الفهم، و الشجاعه، و البأس، و الإقدام، و التهوّر، و قوه الشّهوه، و جوده هضم للأغذیه[493] الغلیظه، و الحرص علی الباه، و تکون علامات سائر الأعضاء الحاره الیابسه فیه ظاهره بیّنه.

فی علامات المزاج الحار الرطب

] و أمّا البدن الّذی مزاجه حار رطب فمن علاماته کثره اللحم، و قله الشحم، و سواد الشعر، و سبوطته، و حراره الملمس، و لینه، و کثره الأمراض العفنیه التی تحدث عن فساد الأخلاط إذا أفرط هذا المزاج، و أن یکون اللون مختلطاً من الحمره و البیاض، و یکون متوسطاً فی باب الأفعال النفسانیه و الحیوانیه و الطبیعیه، و تکون علامات سائر الأعضاء الحاره الرطبه فیه بینه.

فی علامات المزاج البارد رطب

] و أمّا البدن الّذی مزاجه بارد رطب فمن علاماته بیاض اللون، و سمن البدن من کثره الشحم، و شقره الشعر، و إذا لمس وجد بارداً لیّناً أزعر، عدیم الشعر، و یکون صاحبه بلیداً، کثیر النسیان، قلیل الفهم، جباناً، فزعاً، ضعیف الشّهوه، بطی الهضم، قلیل الباه، و تکون سائر علامات الأعضاء البارده الرطبه فیه بیّنه ظاهره.

فی علامات المزاج البارد الیابس

] و أمّا علامات مزاج البدن البارد الیابس فبیاض اللون الّذی یضرب إلی الکموده، و قضافته، و شقره الشعر الّذی یضرب إلی الصفره، و زعاره البدن، و صلابه ملمسه،[494] و برودته، و أن تکون علامات سائر الأعضاء البارده الیابسه فیه ظاهره بیّنه.

و ینبغی أن تعلم من أمر المزاج المرکب أن علامات أغلب الکیفیتین تکون فیه أظهر، و الله أعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 91

الباب الثامن عشر فی [علامات][495] البدن المعتدل المزاج

و إذ قد أتینا علی ذکر دلائل الأبدان الخارجه عن الاعتدال فیجب أن تعلم أن البدن المعتدل هو الّذی تکون علاماته متوسطه فیما بین علامات الأبدان الخارجه عن الاعتدال فیکون متوسطاً فی الهزال و السمن، و اللون منه مختلط من بیاض و حمره، و شعره أشقر إلی الحمره ما دام صبیّاً و إذا صار إلی سن الشباب صار الشعر أسوداً رَجلًا، و ملمسه معتدل فی الحراره و البروده و الصلابه و اللین بمنزله جلده باطن الراحه، و یکون فی أخلاقه النفسانیه و الحیوانیه و الطبیعیه فاضلًا فیکون[496] فهما[497] فطناً، عاقلًا، شجاعاً، بطلًا، غیر أهوج، و لا جباناً، متوسطاً فیما بین العجول و البطی ء، و فیما بین المتثبت و المتهور، و فیما بین الرحیم و القاسی، مقتصداً[498] عفیفاً غیر شره.

و فی الجمله[499] یکون متوسطاً فیما بین العلامات التی ذکرناها فی الأمزجه الخارجه عن الاعتدال، و تکون أفعال الأعضاء فیه تامّه کامله حسنه مقبوله.

و ینبغی أن تعلم من أمر الدلائل التی ذکرناها أنها متی اختلفت فی بعض الناس فینبغی أن لا تقدم[500] علی القضاء و الحکم دون أن تجمع له[501] الدلائل کلّها

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 92

و تمیزها و تقیس بعضها ببعض، فتنظر دلائل أی الأمزجه أغلب و أکثر[502] فتحکم علی

الإنسان بذلک المزاج، فإن تکاملت الشهادات فینبغی أن تنظر أی الدلائل أقوی و أظهر فتحکم بما توجبه تلک الدلاله[503].

و مع ما ذکرنا فینبغی أن تعلم أن اختلاف حالات الأبدان فی مزاجها [و هیئاتها][504] الطبیعیه یکون إمّا من قبل الآباء، و إمّا من قبل المزاج [و الهیئه الطبیعیه][505].

أمّا من قبل الآباء: فیکون ذلک من وجهین:

أحدهما: من قبل السن، و ذلک أن مَن ولد من أب شاب فی منتهی الشباب یکون أقوی و أسخن مزاجاً، و مَن ولد من أب شیخ کان أضعف قوه و أبرد مزاجاً.

و الثانی: من قبل القوه و عظم البدن؛ و ذلک أنه من ولد من أب قوی عظیم الجثه کان [قویاً][506] عظیم الجثه و من ولد من أب ضعیف صغیر الجثه کان ضعیفاً صغیر الجثه، و ذلک لان کون الأعضاء الأصلیه إنما هو من المنیّ، و المنیّ من کلّ واحد من هولاء مشاکل لأعضائهم.

فاما اختلاف الأعضاء و الأبدان[507] من قبل المزاج و الهیئه الطبیعیین لکلّ واحد منها؛ [فإن من أصحاب الأعضاء الجیده][508] تکون متساویه، و من أصحاب الطبائع الردیئه یکون بعضها[509] قویاً و بعضها ضعیفاً جداً [فتحکم بما توجبه الدلائل][510] فأعلم ذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 93

الباب التاسع عشر فی الأسباب التی تغیر الأبدان عن الأمزجه الطبیعیه[511]

ینبغی أن تعلم أن الدلائل التی ذکرناها علی مزاج کلّ واحد من الأبدان قد یتغیر أحوالها بحسب تغیر المزاج فیها.

و تغیر المزاج فی الأبدان یکون إمّا من قبل البلد الّذی ولد فیه الإنسان و ربّی [فیه][512]، و إمّا من قبل السن، و إمّا من قبل الذکوره و الأنوثه، و إمّا من قبل العاده التی یعتادها الإنسان.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 94

الباب العشرون فی تغیر مزاج الأبدان من قبل البلد

اشاره

أمّا تغیّر مزاج البدن من قبل البلد فینبغی أن تعلم أن الدلائل التی ذکرناها علی أصناف المزاج فی[513] کلّ واحد من الأبدان المأخوذه من اللون و الشعر إنما هی فی البلد[514] المعتدل المزاج، و أما البلدان الغیر المعتدله [المزاج][515] فلیس تصح فیها الدلائل المأخوذه من الشعر و اللون.

فی البلاد الحاره

] و ذلک أن البلدان الحاره التی فی مسامته سهیل[516] کبلاد الحبشه تجعل[517] ألوان أهلها سوداء و تجعّد شعورهم و تجفف جلودهم و تدقق أسافل أبدانهم و ترهّل وجوههم و تغور أعینهم و تعظم اعناقهم[518] و تبرد باطن أبدانهم فتضعف قوی أنفسهم، فیخیّل إلی الناظر إلیهم بسبب قحل أبدانهم و سوادها و جعوده شعورهم أن مزاجهم حار، و لیس الأمر کذلک، لأن حراره الهواء المحیط بأبدانهم یجذب حراره ابدانهم إلی خارج و یخلی[519] داخلها منها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 95

فی البلاد البارده

] و أمّا البلدان البارده التی من ناحیه الشمال فی مسامته[520] الدبّین، أعنی: بنات نعش الصغری و الکبری، و هی بلاد الصقالبه و بلاد یرخان[521] فشعورهم صُهبٌ إلی البیاض ما هی[522] سبطه، و ابدانهم زَعِرَه، و ألوانهم بیض، و وجوههم حمر، و صدورهم واسعه، و أرجلهم دقاق، لتقعر الحراره فی الصدر و هربها من البرد و مزاجهم[523] لذلک حار، فهم بهذا السبب[524] شجعان، أقویاء الأنفس، و قد یخیل إلی الناظر إلیهم بسبب بیاضهم و زعر أبدانهم أن مزاجهم بارد و لیس الأمر کذلک، لکن مزاجهم حار.

فقد ینبغی لذلک[525] أن لا تحکم علی أمثال هؤلاء فی مزاجهم من اللون و الشعر، لکن قیاسهم الی[526] المعتدلین من[527] نوعهم لتصح الدلاله ان شاء اللّه تعالی.

فی البلاد المعتدله

] و أمّا أهل الأبدان المعتدله التی هی موضوعه تحت خط الاستواء المار[528] من المشرق إلی المغرب و ما قرب منها بمنزله الإقلیم الرابع فإن أهلها یکونون متوسطین فیما بین الحالتین المتضادتین، و قد ذکرنا دلائل مزاج أهل هذه البلاد و البلدان التی تقرب منها فی العرض إلی ناحیه الشمال فیما تقدم من قولنا عند ذکرنا دلائل المزاج المعتدل إنشاء الله.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 96

الباب الحادی و العشرون فی ذکر طبائع الأسنان و تغیر دلائل المزاج بسببها

اشاره

فأمّا تغیر المزاج من قبل السن فإن الأسنان أربع:

سن الصبا، و سن الشباب المتناهی، و سن الکهوله، و سن الشیخوخه.

فسن الصبا: هی التی یکون البدن فیها دائم النشوء و النموّ إلی نحو ثلاثین سنه الا أنه یسمی إلی نحو خمس عشره سنه صبیّاً و إلی [نحو][529] ثلاثین سنه فتی.

و سن التناهی فی الشباب هی السن التی یکمل فیها النموّ و یبتدئ من بعده[530] فی الانحطاط و منتهاه فی أکثر الاحوال [نحو][531] خمس و ثلاثین سنه.

و سن الکهول: هی السن التی قد تبین فیها الانحطاط و النقصان من غیر أن تکون القوه قد خارت و انهدت [و منتهاها][532] فی أکثر الاحوال نحو من ستین سنه.

و سن المشایخ هی السن التی قد تبین فیها ضعف القوه و هی من حد الستین إلی آخر العمر.

فی مزاج سن الصبا

] فأمّا مزاج سن الصبیان: فحار رطب، و هو أحر و أرطب مزاجاً من سائر مزاج الأسنان، و ذلک لقرب عهده[533] بالکون من الدم و المنی و هذان حاران رطبان.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 97

فی مزاج سن الشباب

] و أمّا مزاج سن الشباب: فحار یابس و یعلم یبسها ممن نراه فی أبدان الحیوان حین یولد من أنهم کلّما ازدادوا نموّاً[534] ازدادت أعضاؤهم یبساً.

فأمّا الحراره فینبغی أن تعلم أن الحراره فی أبدان الصبیان و أبدان الشبان[535] متساویه فی الکمیه مختلفه فی الکیفیه، و ذلک أنّک متی لمست أبدان الصبیان و أبدان الشباب وجدت الحراره فی کلّ واحد منهما مساویه للآخر.

إلا أنّک تجد حراره الصبیان تحت اللمس بخاریه ساکنه لیّنه لذیذه بسبب ما معها[536] من الرطوبه الطبیعیه، و تجد حراره أبدان الشباب حاده لذاعه بسبب الیبس الّذی معها، و قد مثل جالینوس لذلک مثلًا و هو هواء الحمام و الماء الحار، فقال:

«إن الحمام متی أسخن غایه الاسخان و اسخن الماء أیضاً کذلک ثم لمس کلّ واحد منهما علی حدّه وجد[537] فی الحراره متساویین فی الکمیه و کانا جمیعاً یحرقان اللامس لهما علی مثال واحد» لأن الشی ء الذی یلقی منهما حس اللمس شی ء واحد، الا أن هواء[538] الحمام مع حرارته له حدّهً و لذعاً و الماء الحار لیس له مع حرارته حدّه بل له لین، فلیس یمکن اذاً أن نقول فی الماء الحار انه أسخن من الحمام و لا فی الحمام انه أسخن من الماء الحار.

فعلی هذا المثال ینبغی أن یقال: فی الحراره التی فی أبدان الصبیان و أبدان الشبان انهما متساویتان لأن حراره الصبیان بمنزله حراره الماء الحار و حراره ابدان الشبان بمنزله حراره هواء الحمام.

و متی امتحنت هذه

الأبدان بحاسه اللمس وجد[539] الأمر کما ذکرنا، الا انه ینبغی للممتحن أن یکون محنته[540] لها فی أبدان متساویه فی جمیع الحالات؛ فیقیس السمین بالسمین و القضیف بالقضیف و أصحاب الألوان الحمر بأصحاب الألوان الحمر، و بالجمله فینبغی أن تقیس کلّ انسان بمن یشاکله فی السحنه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 98

و اللون و التدبیر و العادات و الریاضات و الأکل و الشرب و الاستحمام[541] و غیر ذلک، حتی تقیس الشبعان بالشبعان و السکران بالسکران.

و کذلک أیضاً ینبغی أن تقاس[542] من [قد][543] أصابه الحر بمن قد أصابه الحر و من قد أصابه البرد بمن أصابه البرد، فأنّک إذا فعلت ذلک وجدت ما ذکرناه حقاً، و ذلک أنّک تجد بحاسه اللمس حراره أبدان الصبیان و حراره أبدان الشباب المتناهین فی الشبان[544] متساویه لا فرق بینهما فی الحراره. و أمّا متی لمست أبداناً مختلفه الحالات و قست بعضها ببعض لم یصح لک مزاجها و وجدت بینهما اختلافاً و ظننت أن ذلک الاختلاف من قبل طبیعه السن.

فی مزاج سن الکهول

] و أما أبدان الکهول: فمزاجها بارد یابس، و ذلک أن الحراره و الیبس فی أبدان المتناهین فی الشباب اذا مر بها الزمان أحرقت الأخلاط حتی[545] تقلبها إلی المره السوداء، و المره السوداء بارده یابسه.

فی مزاج سن المشایخ

] فأما أبدان المشایخ: فی غایه ما یکون من البرد و الیبس لأن هذا السن ضد سن الصبیان، و کما أن الأعضاء الأصیله من الأطفال فی غایه الرطوبه مثل العظام الصلبه و الغضاریف و العصب و غیر ذلک [فإنّها][546] من المشایخ فی غایه الیبس[547]؛ و ما کان من الحیوان الکبیر السن فهو [فی] غایه الیبس لأن سن الصبیان انما هو ابتداء النشوء و النموّ، و هذان إنما ینمیان[548] بالرطوبه التی بها یمکن الطبیعه أن تمدد الأعضاء و تنمیها، و سن المشایخ انما هی [سن][549] الذبول

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 99

و السلوک فی طریق الموت الّذی یکون بالبرد[550] و الیبس.

و أما سن الکهول: فهی أقل یبساً من سن المشایخ و أکثر یبساً من سن الشباب، کما أن الشبان[551] أیبس مزاجاً من الصبیان و أرطب مزاجاً من الکهول، و بیان ذلک ما أصفه [لک][552].

فأقول: إن مبدأ کون الجنین فی الرحم من المنی و دم الطمث و هذان حاران رطبان، الا أن الدم أکثر حراره و رطوبه من المنی، و المنی أقل رطوبه من الدم، فتحصل من هذا أن مبدأ کوننا[553] انما هو من الجوهر الرطب، و اذا امتزج الدم و المنی غلّظتهما الحراره التی فیهما قلیلًا قلیلًا إلی أن یجمدا بعض الجمود حتی تمکنّ[554] القوّه المصوره أن تصور منهما أعضاء الجنین و تبتدئ أولًا بتکوین الأغشیه ثم اللحم ثم العروق ثم الأعصاب و بآخره تکون العظام و الأظفار عند ما تجمد الماده

و تصیر أیبس، فإذا فعلت القوه ذلک لا تزال تلک الأعضاء تجف قلیلًا قلیلًا و تزداد یبساً و نمواً[555] بعمل الحراره الغریزیه فیها إلی أن یستکمل صوره الجنیین و تقوی اعضاؤه.

فإذا ولد الجنیین وجدت اعضاؤه علی ارطب ما یکون حتی أن عظامه التی هی أیبس ما فیه تکون رطبه لینه تلتوی الی حیث لویتها، کالّذی تفعل القوابل برؤوس الاطفال اذا کانت متطاوله فتردها إلی الاستداره، إلا أن أعضاؤه فی هذا الوقت أقل رطوبه مما کانت فی الرحم، ثم لا تزال اعضاؤه تنمو و تزداد یبساً و شده و تزید الحراره قوه إلی أن ینتهی فی النشوء و القوه و الحراره و الیبس إلی ما لا یمکن فی الأعضاء الاصلیه أن یتمدد لصلابتها و لا یمکن العروق أن تتسع[556]، و هذا الوقت هو منتهی سن الشباب.

ثم إن الأعضاء کلّها تزداد بعد ذلک یبساً إلی أن تنتهی إلی سن الکهول فتکون

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 100

حینئذ الأعضاء [کلّها][557] قویه الیبس، ثم تأخذ فی سن الشیخوخه فیزداد الیبس فیها و یغلب [علی الأعصاب][558] إلی أن یفرط علیها، ثم حینئذ تضعف أفعالها و یقل اللحم و الدم فیها [و یضعف البدن][559] لأن الحراره الغریزیه تضعف فی هذه الحال، و لا تجد فی[560] الرطوبه الغریزیه ما یشعل[561] به، و إذا تزاید الیبس أکثر من ذلک إزدادت الحراره الغریزیه ضعفاً و قربت من الجمود و یتشنج[562] الجلد و تضعف حرکه الیدین و الرجلین و یضطرب البدن و تسمی هذه الحاله: الهرم، و هی نظیره لذبول النبات.

فإذا فُنِیت[563] الرطوبه و بلغ الیبس منتهاه طفئت[564] الحراره الغریزیه و فسد البدن کان حینئذ الموت؛ و ذلک أن هذا الیبس هو سبب فساد الأجسام الحیوانیه

و النباتیه. و نظیر ما ذکرناه النبات فانّه حین یبدو من الأرض یکون رطباً جداً ثم أنّک تراه عیاناً کلّما نما ازداد یبساً و قوه إلی أن ینتهی منتهاه فی النمو، ثم یأخذ فی الانحطاط و یزداد جفافاً إلی أن یذبل و یقحل و یصیر هشیماً. و هذه الحاله نظیره لسن الهرم ثم الموت.

فقد بان مما ذکرنا أن سن الصبیان فی غایه الرطوبه اذا قست[565] بسائر الأسنان، و سن [المشایخ][566] الهرمی فی غایه الیبس، إلا أنه قد تنسب أبدان المشایخ إلی أنها بارده رطبه من جهه الفضول المجتمعه فیها بمنزله[567] المخاط و البصاق و سیلان الدموع و قذف البلغم و غیر ذلک.

و ذلک أن الأعضاء الأصلیه من بدن الشیخ قد ضعف منها القوی التی یجتذب بها الغذاء و تغیره بسبب ضعف الحراره الغریزیه، فهی بهذا السبب تجتمع حولها فضول رطبه کثیره، و أما نفس الأعضاء الأصلیه فیابسه لا یصل الیها من رطوبه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 101

الغذاء الا الیسیر[568]، فبدن الشیخ من جهه ما یجتمع فی أعضائه من الفضول بارد رطب و من جهه یبس أعضائه الأصلیه بارد یابس، فاعلم ذلک إنشاء الله تعالی[569].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 102

الباب الثانی و العشرون فی طبیعه الذکر و الأنثی

أما تغیر المزاج بحسب طبیعه الذکر و الأنثی فإن الذکر من کلّ حیوان أسخن و أیبس مزاجاً من الأنثی، و الأنثی أبرد و أرطب مزاجاً من الذکر.

و الدلیل علی ذلک:

[کثره نبات الشعر للذکر]

أنّک تری الشعر فی أبدان الرجال أکثر و أقوی و نباته فیهم أسرع منه فی النساء، و لذلک صار ینبت لهم اللحی، و إن[570] اتفق أن یکون مزاج بعض النساء قوی الحراره رأیت الشعر فی [أجسامهنّ][571] أکثر و ربّما نبت لهن[572] شوارب

و شعر فی موضع الذقن.

[قوه الذکر من کل حیوان]

و من ذلک أیضاً أنّک تری الذکر فی الأکثر من کلّ حیوان أقوی نفساً و أشد بأساً و أشجع من الأنثی، و لذلک صارت صدور الرجال واسعه لتوسع[573] الحراره لها،[574] و تری أکثرهم علی صدورهم شعر.

[سرعه حرکه الذکر و انتصابه بعد الولاده]

و أیضاً أنّک تری الذکر بعد الولاده أسرع حرکه و انتصاباً إلا أن الأنثی أسرع نشوءً و نمواً من الذکر لأن مزاجها ارطب من مزاج الذکر و الاجسام الرطبه أسرع

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 103

تمدداً، إلا أن نشوء الأنثی یقف قبل وقوف نشوء الذکر لأنها أبرد مزاجاً و اضعف و بدن الذکر أسخن و أقوی، و ذلک لأن أبدان الناس و سائر [الحیوانات][575] فیها قوه طبیعیه بها یکون النموُّ فإذا کانت تلک القوه قویه کان النمو أزید و إذا کانت ضعیفه کان انقضاء النمو فیها أسرع.

[العقل و المعرفه و التمییز و التثبت فی الرجال]

و أیضاً فأنّک تری العقل و المعرفه و التمییز و التثبت فی الرجال [فی][576] أکثر الأحوال أزید منها فی النساء، و لذلک تری رؤوسهم أعظم من رؤس النساء و حرکتهم إلی الأعمال أسرع و بطشهم و جلدهم أشد و أقوی، و ذلک بسبب قوه أعضائهم التابعه لکبر رؤوسهم، و لذلک تری أکتاف الرجال و أعضادهم و سواعدهم [و سیقانهم][577] أغلظ و ذلک لأن هذه الأشیاء التی ذکرناها کلّها تابعه للحراره،

فأما النساء فأنّک تراهن عدیمات الشعر فی الصدر و البطن و الأیدی و الأرجل لبرد مزاجهن، و تراهن أضعف نفساً و أقل شجاعه، و لذلک تری صدورهن ضیقه، و تری أکثرهن أنقص عقلًا و أقل تمیزاً و أکثر حماقه و رعونه، فلذلک تری رؤوسهن

أصغر من رؤوس الرجال علی الأمر[578] الأکثر و تراهن أیضاً أمیل إلی الراحه و الدعه منهن إلی الکد و التعب، و ذلک لضعف العصب فیهن، و لذلک تری أطرافهن و أکفّهن و أقدامهن ألطف و جمیع ذلک بسبب برد مزاجهن، إذ کان من شأن البروده الجمع و التلزیز و تضیق[579] المجاری و النقصان فی الأفعال و التقصیر منها[580].

فمن هذه الدلائل کلّها یتبین لک أن الأنثی أبرد و أرطب مزاجاً من الذکر، و الذکر أسخن و أجف من الأنثی.

[فی السبب الّذی جعلت له الأنثی أرطب مزاجاً من الذکر]

و السبب الّذی جعلت له الأنثی أرطب مزاجاً [من الذکر][581] هو أن غذاء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 104

الجنین إذ کان الجنین[582] فی الرحم إنما غداؤه[583] من الرطوبه و بها قوامه، و إذا کان الأمر کذلک فلیس ینبغی أن یحکم علی مزاج أبدان النساء بمقایستها إلی أبدان الرجال، لکن تحکم علی ذلک[584] بمقایستها إلی أعدلهن مزاجاً و یستعمل فی ذلک جوده التمییز، [و اللّه علم][585].

الباب الثالث و العشرون فی تغیّر المزاج من [قِبَل][586] العاده

اشاره

أمّا تغیر المزاج من قبل العاده: فینبغی أن تعلم أن العادات إذا طالت نقلت المزاج الطبیعی إلی غیره بحسب العاده، کالذی[587] قال أبقراط: «إن العاده طبیعه ثانیه».

و تغیر المزاج بسبب العاده یکون: إمّا من قبل[588] التدبیر، و إمّا بسبب المهنه.

فی تغیر المزاج من قبل التدبیر

] أما [تغیر المزاج][589] من قبل التدبیر: فانّه قد یکون الإنسان قضیف البدن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 105

بالطبع فیستعمل الراحه و الرفاهیه و قله الریاضه فیخصب بدنه و تکثر [البروده][590] و الرطوبه فیه و یصیر[591] سمیناً.

و کذلک قد یکون بدن الإنسان خصباً بالطبع فیستعمل کثره الریاضه و التعب و النصب و تقلیل الغذاء و التعرض للهموم و الغموم فتحلل رطوبات بدنه و تسخن أعضاؤه و یجف فیصیر قضیفاً أو یتعرض للشمس و یدمن ملاقاتها و ملاقاه السمائم، و هو عاری البدن فیصیر جلده قحلًا صلباً و لونه إلی السواد ما هو، فیتغیر مزاجه إلی الحراره و الیبس.

فینبغی أن یفرّق بین ما هو من هؤلاء کذلک بالطبع و بین من هو کذلک بالعاده، بأن تنظر إلی من هو سمین البدن فإن کان أزعر و عروقه ضیقه فانّه ذلک السمن طبیعی، و ذلک أن السمن علی الأمر[592] الأکثر یحدث عن برد المزاج و برد المزاج یحدث عنه ضیق العروق و قله الشعر کما قلنا فیما تقدم.

و أما من کان منهم عروقه واسعه و کان أزبّ[593] إن مزاجه بالطبع حار، و إن ذلک السمن إنما استفاده من العاده، و کذلک متی وجدت بدناً قضیفاً و جلده خشناً صلباً و لونه إلی السواد ما هو، و کانت مع ذلک عروقه ضیقه و جلده أزعر فإن قضافته و جفافه إنما حدث عن العاده باستعمال الأشیاء المسخنه المجففه، و إن

کانت عروقه واسعه و کان أزبّ[594] کثیر الشعر فإن قضافته طبیعیه.

فی تغیّر المزاج من جهه المهنه

] و أما تغیّر المزاج من جهه المهنه، فینبغی أن تعلم أن من الصنائع ما یقلب مزاج الإنسان إلی ضده، إمّا إلی الحراره و الیبس بمنزله[595] الصاغه و الحدادین و الزجاجیین و غیرهم من [أرباب][596] الصنائع التی تکون بالنار، و إمّا إلی الحراره و الرطوبه بمنزله[597] قوام الحمامات، و إمّا إلی البرد و الرطوبه مثل صیادی السمک و الملاحین و القصارین، و إما إلی البرد و الیبس مثل الفلاحین و صیادی الوحش[598] و الطیر و ما شاکلّ ذلک. فهذا ما ینبغی أن تعلمه من الأشیاء التی یفرق بها بین مزاج الإنسان الطبیعی و بین مزاجه المستفاد من العاده.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 106

الباب الرابع و العشرون فی دلائل الصحه [و شراء][599] العبید

اشاره

و إذ قد أتینا علی ذکر أصناف المزاج الطبیعی فإنّا نری أنه من[600] الأصوب أن نذکر دلائل الأبدان الصحیحه التی لا عیب فیها[601] و لا یذم منها[602] صحتها شی ء. فإن الطبیب قد یحتاج إلیها لا سیّما عند ما یستشار فی شری[603] العبید و یستعلم منه هل فیه عیب أم لا.

و نحن[604] و إن کنا قد ذکرنا جمیع ما یحتاج إلیه من ذلک فی کتابنا هذا متفرقاً فی أبوابه فانّه قد یمکن لمن نظر فیه بعنایه حتی علم الأمور الطبیعیه و الأمور الخارجه عن الأمر الطبیعی أن یعرف ذلک معرفه صحیحه، إلا انا إذا أفردنا[605] لذلک باباً خاصاً قد کان ذلک[606] أسهل علی من أراد علمه[607] و معرفته.

فنقول: انه ینبغی لمن أراد أن یعرف البدن الصحیح السلیم من العیوب أن یکون عارفاً بالعیوب، و الآفات العارضه للبدن[608] علی ما نذکره[609] فی هذا الموضع.

و هو أن ینظر أولًا إلی مزاج البدن الّذی یرید أن یعرف ذلک فیه، و إلی هیئته،[610]

کامل الصناعه

الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص106

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 107

و سحنته، ثم ینظر إلی بشرته، أعنی: سطح بدنه، و ما یحدث فیه.

ثم یبتدئ بعد ذلک بالرأس فیعرف أحواله، ثم ینزل إلی ما یلیه من الأعضاء إلی أسفل علی التوالی و ترتیب الأعضاء إلی أن ینتهی إلی القدمین، فیعرف حال کلّ واحد من هذه الأعضاء فی السلامه من الأعراض، و الآفات و حدوثها بها، فأنّک إذا فعلت ذلک وقفت منه علی البدن الصحیح و المئوف إن شاء اللّه تعالی.

النظر فی مزاج البدن

] و أما النظر فی أمر مزاج البدن فأنّک تعرف ذلک من لونه فإن کان ذلک لیس بالحائل کالأصفر الدلّ[611] علی سوء مزاج حار و غلبه الصفراء أو علی سوء مزاج حار فی الکبد، أو کان لیس بالأبیض الجصی دلّ علی سوء مزاج بارد و علی برد الکبد و رطوبتها و علی غلبه البلغم، و لا بالسواد[612] الکمد الشبیه بلون الرصاص الدلّ[613] علی سوء مزاج بارد یابس و علی برد مزاج الکبد و یبسها و علی غلبه السوداء و ضعف الطحال، لکن یکون لونه الطبیعی حسناً، أعنی أن یکون له رونق بحسب اللون الخاص به، و هو إن کان أبیضاً کانت تعلوه حمره قلیلًا، و إن کان أسمراً کانت سمرته صافیه رقیقه، و إن کان أسوداً کان سواده حَلِکَاً[614] براقاً و شفتاه إلی الحمره ما هما، فانّه إن کان کذلک دلّ علی مزاج جید.

النظر فی هیئه البدن

] و أما النظر فی هیئه البدن فأنّک تجد أعضاءه مستویه حسنه الشکلّ جیده الترکیب یناسب بعضها بعضاً علی مقدار الجثه فی العظم و الصغر حتی لا یکون رأسه کبیر و رقبته دقیقه و صدره ضیقاً و سائر أعضائه بعضها أکبر من بعض، فیکون الرأس صغیراً و الرقبه غلیظه و الصدر مخالفاً لذلک، و لا یکون[615] الرأس صغیراً و البدن کبیراً طویلًا و الرجلان قصیرتان أو بخلاف ذلک، فإن هذا کلّه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 108

ردی ء فی الطبع قبیح فی المنظر، و لکن[616] تکون الأعضاء متساویه متناسبه متشابهه بعضها البعض فی العظَم و الصغر و الهزال و السمن و الطول و القصر، فانّه إذا کانت الأعضاء کذلک دلتّ علی صحه الهیئه و جوده الترکیب.

النظر] فی السحنه

و أما السحنه:[617] [فهو][618] لا یکون البدن [قضیفاً][619] جداً، فإن ذلک یدلّ علی شده الحراره و الیبس و انه مستعد لحدوث الدق، و لا یکون سمیناً جداً فإن ذلک یدلّ علی کثره البرد و الرطوبه و البلغم و لا یؤمن علی صاحبه الموت فجأه أو حدوث [مرض][620] بطی ء البرء کالسکته و الفالج و اللقوه و الصرع و ما یجری هذا المجری.

النظر فی البشره

و أما النظر فی البشره و سطح الجلد أعنی ظاهر البدن فینبغی أن ینظر إلیها فی موضع مضی ء لا یکون[621] فیها بهق أبیض أو أسود أو أبرص أو قوباء و یتفقد ذلک جیداً لئلّا یکون فی بعض الأعضاء وشم أو کی أو صبغ فانّه ربّما یفعل[622] ذلک بسبب برص فینبغی إذا رأیت ذلک[623] أن تتفقد حدوده[624] لعلک أن تری فیه بیاضاً فیدلّک علی البرص، و إذا رأیت موضعاً متغیراً عن لون الجلد فانظر لعله[625] یکون برصاً قد صبغ بالشیطرج أو غیر ذلک.

فینبغی أن تغسله [بالأشیاء التی تقلع ذلک الأثر کالاشنان][626] و الخل و تدلکه بخرقه خشنه دلکاً جیداً فانّه إن کان برصاً ظهر و بان.

و ینبغی أن تنظر أیضاً إن کان فی البدن شی ء من آثار القروح أن تسأل[627]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 109

صاحبه هل عضه کلّب فی بعض الأوقات، فإن قال: انه قد کان ذلک فالیسیئ ظنک و لا تأمن أن یکون ذلک الکلّب کلّباً فیؤول الأمر بصاحبه إلی الخوف من الماء ثم الموت، فإذا کان ظاهر البدن سلیماً من هذه الأعراض فاعدل عنها إلی الرأس [و تفقد أحواله][628].

النظر فی سلامه الأعضاء و عیوبها

و أما النظر فی الرأس: فأول ما ینبغی أن یُتفقد ذلک[629] من أمر الأعضاء الرأس.

فی تفقد الشعر

] بان ننظر اولًا الی الشعر أن لا یکون خفیفاً ممرطاً و نباته متفرقاً متباعداً فإن ذلک یدلّ علی فساد جلده الرأس و رداءه مزاج الدماغ و أن لا یکون منقصفاً تساقط[630] منه کثیراً فإن ذلک یدلّ علی یبس الدماغ و قحل جلده الرأس [و رداءه مزاج الدماغ][631]

و تنظر أن یکون به شی ء من داء الثعلب أو داء الحیه، فإن ذلک کلّه یدلّ علی أخلاط ردیئه فی الدماغ مفسد للشعر، و إذا کان الشعر سلیماً من هذه الآفات دلّ ذلک علی جوده مزاج الدماغ، کما ذکرنا فی غیر موضع.

فی تفقد جلده الشعر

] ثم تنظر بعد ذلک إلی نفس جلده الرأس لئلّا یکون فیها حزازاً أو سعفه أو بثراً أو قروحاً أو أثر جرح غائر؛ فإن ذلک یدلّ علی عظم قد سقط من القحف و هذا ردی ء لأنه لا یؤمن أن یقع بهذا الموضع ضربه أخری من شی ء حاد فیبلغ إلی الدماغ فیجرحه أو شی ء ثقیل فیرضّه فیکون فیه تلفه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 110

فی تفقد القحف

] و ینظر أیضاً إلی شکلّ القحف لئلًا یکون مسقطاً جداً فإن ذلک ردی ء من وجهین:

أحدهما أن صاحبه یسر إلیه الصرع الصداع.

و الثانی قبح المنظر.

فتنظر أیضاً أن لا یکون به صرع و یستدلّ علی ذلک بأن صاحبه یکون ثقیل الرأس کثیر النوم، و إذا کان مستیقظاً [یکون کأنه][632] قد انتبه من النوم، و ربّما رأیت بعض أعضائه [تتحرک][633] من غیر إراده و یکون بدنه ممتلیئاً کثیر البلغم، فإذا رأیت ذلک فاعلم أن به صرعاً.

و تنظر [إلیه][634] ایضاً أن لا یکون به وسواس سوداوی، و دلالته أنّک تری عینیه حادّتی النظر براقتین نحو الشی ء المنظور إلیه کما تنظر السباع، و یکون کلّامه غیر منتظم.

فی تفقد العینان

] ثم تتفقد العینین و تنظر أن لا یکونا جاحظتین او[635] عظیمتین جداً أو غائرتین أو أحدهما أصغر من الأخری، فإن ذلک و إن کان لا یضر بالبصر فانّه سمج قبیح فی المنظر[636].

و تنظر أیضاً أن لا یکون قد عرض[637] زرقه بعد أن لم تکن فإن ذلک ردی ء یدلّ علی نزول الماء فی العین، ثم تنظر إلی ثقب الحدقه أن لا یکون به اتّساع فإن ذلک ردی ء یدلّ[638] علی الانتشار و یؤدی إلی ذهاب البصر، و تتفقد أیضاً بصره کیف هو فی قوته و ضعفه بأن تریه أجساماً مختلفه الأشکال من البعد و القرب فإن کان لا یراها جیداً أو کان[639] ینظر إلی القریب جیداً و لا ینظر إلی البعید جیداً أو

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 111

بخلاف ذلک، فان[640] ذلک ردی ء لأنه یدلّ علی آفه قد نالت الدماغ و الروح[641] الباصر.

و تنظر أیضاً إلی بیاض العین أن لا یکون کدراً فإن ذلک لیس بجید للبصر[642]، فإن کانت العینان مع ذلک مستدیرتین کعین[643]

الأسد و الوجه متعجر دلّ ذلک علی الجذام، و تنظر أیضاً إلی الماق الّذی یلی الأنف لعله أن یسیل منه رطوبه فإذا رأیت ذلک فینبغی أن تغمز بأصبعک علی الماق و تعصره فإذا رأیت رطوبه تخرج من الماق فإن ذلک یدلّ علی ناسور، و اذا[644] رأیت أیضاً فی هذا الماق زیاده لحمٍ نابته[645] منبسطه أخذت نحو الحدقه فإن ذلک ظفره، و إن رأیت فی العین عروقاً حمراء فإن ذلک ردی ء لأنه یدلّ علی سبل.

فی تفقد الأجفان

] و انظر أیضاً إلی الأجفان و تفقدها أن لا یکون فیها شعر نابت إلی داخل فإن ذلک ردی ء ینکی العین و یضعف البصر. و تنظر أن لا تکون الأجفان منتثره فإن ذلک یدلّ علی ماده حاده ینصبّ[646] إلی أصول الأجفان فتسقطها و تمنع من جوده البصر. و تنظر أیضاً فإن کانت الأجفان ثقیله مسبله فانّه یدلّ علی غلظ الأجفان أو علی جرب أو علی شعیره[647]، فینبغی أن تقلّبها و تنظر إلیهما لتعرف أی ذلک هو.

فی تفقد السمع

] ثم تتفقد سمعه بأن تکلّمه و تسأله عن شی ء ما فإن رأیت انه لا یجیبک عمّا تسأله عنه فإن بسمعه آفه إمّا من سده عارضه فی ثقب الأذن أو غیره.

و السده تکون إمّا من لحم نابت،[648] او ثؤلول، أو من قبل شی ء قد سقط فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 112

الأذن بمنزله حجر أو وسخ یجتمع فی ثقب الأذنُّ، فإن کانت السدّه من حجر أو جسم [آخر][649] غیره أو وسخ فانّه یزول بإخراج ذلک بالآله التی یخرج بها ما یسقط فی الأذن، و إن کان غیر ذلک فبرؤه عسر.

فی تفقد الأنف

]: ثم تنظر بعد ذلک إلی الأنف لان لا[650] یکون فیه جساوه[651] و غلظ فإن ذلک یدلّ علی لحم زائد و قروح فی المنخرین، فینبغی أن تنظر إلیهما فی موضع مضی ء مقابل للشمس لیتبین لک ذلک ما هو.

فی تفقد اللسان

] ثم تنظر بعد ذلک إلی لسانه و تکلّمه و تستنطقه لتعرف بذلک کیفیه کلّامه و فصاحته فإن کان کلّامه بلثغه[652] أو ثقل أو لیس یبیّن کلّامه جداً فینبغی أن تنظر لعل ذلک من قبل صغر السن[653]، فإن لم یکن ذلک فانّه یدلّ، إمّا علی غلظ اللسان، و إمّا علی قصره، أو علی جزء منه قد انقطع، أو لآفه قد عرضت [فی][654] العصب الّذی یأتی اللسان للکلّام أو غیر ذلک من الآفات. و ربّما کان تغیر الکلّام بسبب سن قد انقلعت.

و تفقد اللسان أیضاً لعلک تجد فیه آثار قروح قد اندملت، فإن کان ذلک فسل صاحبه عن السبب فیه هل کانت قرحه عرضت فی لسانه أو ورم انفجر و اندمل، فإن قال: إن ذلک کذلک و إلا فالتسی ء ظنک به لعل ذلک من قبل صرع، فإن الإنسان إذا صرع ربّما عض لسانه فجرحه، فینبغی أن یُبحث عن ذلک.

فی تفقد الصوت

] ثم تتفقد الصوت أن لا یکون أبّح أو حاداً فإن الابح ربّما دلّ علی جذام سیحدث.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 113

فی تفقد الأسنان

] ثم و تنظر بعد ذلک إلی الأسنان هل فیها شی ء تساقط لا سیّما الثنایا و الأنیاب، فإنّها قبیحه و تمنع من جوده الکلّام، و سقوط الأضراس یمنع من جوده المضغ، فإن کان سقوطها من قبل أن یثغر الأسنان فإنّها تنبت و تعود کما کانت و أجود، و إن کان سقوطها من بعد الثغر[655] فإنّها لا تعود.

و تنظر أیضاً إلی لون الأسنان فإن کانت متغیره إلی الصفره أو إلی السواد فإن ذلک قبیح، إلا أن یکون ذلک من قبل أن یثغر الأسنان فانّه إذا أثغر عادت أسنانه إلی أحسن ما کانت و أجود و أقوی.

فی تفقد اللثه

] و تتفقد مع ذلک اللثه فإنّها ربّما کانت متشعّته[656] أو مسترخیه أو فیها قروح فإن ذلک ردی ء.

فی تفقد النکهه

] و ینبغی أیضاً أن تستنکهه لئلّا تکون نکهته متغیره الرائحه، فإذا کان کذلک فهو، إمّا من عفونه اللثه، أو من قبل ضرس متأکلّ، أو من قبل بلغم عفن فی المعده.

فإن کانت الرائحه بسبب اللثه أو ضرس عفن [متأکلّ][657] فإن ذلک یزول بتقویه اللثه بالأدویه القابضه او[658] استعمال الأدویه الحاده إن کان من قبل الضرس، و قلع الضرس فانه یزول بقلع الضرس أو بتفتته[659] أو کیّه، فامّا [ما] کان من قبل المعده فلا برئ[660].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 114

فی تفقد اللهاه

] ثم تتفقد ایضاً اللهاه لعلها أن تکون نازله إلی أسفل کثیراً و ذلک ردی ء من قبل أنه متی عرض لها ورم تبعه الخناق، أو تکون مسترخیه و ذلک ردی ء من قبل أن السعال یعرض لصاحبها کثیراً.

فی تفقد الحلق

] و کذلک تتفقد ایضاً الحلق من خارج و المس بیدک الغده[661] التی هناک فإن وجدتها ظاهره تحت اللمس[662] مع صلابه کان ذلک دلیلًا علی الخنازیر.

فی تفقد الإبطین

] و کذلک تتفقد التی تحت الإبطین و فی الأربتین[663] فإن وجدتهما کذلک فانّهما یدلّان علی خنازیر تحدث هناک.

فی تفقد الصدر

] و تتفقد أیضاً الصدر أن لا یکون معوجّاً و اللحم علیه قلیلا فإن ذلک ردی ء لأنه کثیراً ما یعرض لصاحبه الربو و السّعال، فإن کان مع ذلک الصدر ضیقاً و الکتفان منشالین حتی کأن له جناحین و الظهر منحنیاّ[664] لم یؤمن علی صاحبه الوقوع فی السل لا سیما إن کان فی سن الحداثه و الشباب و کانت النزلات تعرض له کثیراً.

فی تفقد الیدان

] ثم تنظر بعد ذلک إلی الیدین و تجمعهما و تقدر أحداهما مع الأخری فإن وجدت أحداهما أقصر من الأخری أو کلّتیهما قصیرتین، کالید التی یشبهها المتطببون بید ابن عرس، فإن ذلک ردی ء یمنع من جوده الأعمال و فیه قبح.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 115

و تنظر أیضاً أن لا یکون الساعد ملتویاً بسبب علّه عرضت له من خارج و لم تصلح علی ما ینبغی. و تنظر أیضاً أن لا یکون إذا ثنی مفصل المرفق أن یقصر عمّا یحتاج إلیه فإن ذلک یکون لآفه قد عرضت للزند الأسفل، و لا یکون أیضاً إذا لوی ساعده نقص[665] عما یحتاج إلیه فإن ذلک یکون لآفه عرضت للزند الأعلی. و تتفقد أیضاً المعصمین لعلک أن تری فیهما أو فی أحداهما شبیهاً بالورم[666] الصغیر و إذا لمسته وجدته تحت اللمس[667] شبیها بالعرق أو بالدوده فإن ذلک یدلّ علی ظهور العرق المدینی. و تأمره أیضاً أن یثنی الکفین و یبسطهما لئلّا تکونا عسرتی الحرکه. و تأمره أیضاً أن یقبض علی بعض أعضائک قبضاً شدیداً فانّه یتبین لک من ذلک قوه یده و ضعفها و قوه العصب من ضعفه.

فی تفقد الأحشاء

] و ینبغی أیضاً أن تتفقد أحشاءه بأن تأمره أن یستلقی علی ظهره و یکون رأسه غیر مرتفع و یبسط یدیه نحو رجلیه و یشیل رکبتیه إلی فوق و یصف قدمیه علی الأرض. و تلمس مراق بطنه من موضع فم المعده و ما دون الشراسیف[668] إلی أن تنتهی إلی العانه و تمر بیدک علی ذلک مرات شیئاً فشیاً، فإن وجدت فی الناحیه الیمنی أو الیسری غلظاً و حبساً[669] فإن ذلک یدلّ علی إن فی الکبد أو الطحال ورماً، و کذلک إن وجدت فوق

السره إلی نحوه القس فی الوسط غلظاً فإن ذلک یدلّ علی ورم فی المعده أو فی عمقها و هذا کلّه ردی ء لأنه یؤدی إلی الاستسقاء، لا سیما إن رأیت لون البدن مع ذلک حائلًا إلی البیاض و أسفل الجفن الأسفل متهیّجاً.

و إذا کان نظرک فی هذه الأمور إلی امرأه فانظر هل تجد منها فیما بین السره و العانه غلظاً أو صلابه فإن ذلک یدلّ علی سرطان فی الرحم. و تتفقد المرأه أیضاً إذا هی حاضت لعلّ أن یعرض لها الغشی الشدید الّذی یشبه السکته فإن کان ذلک فانّه یدلّ علی أن بها اختناق الرحم و هذا ربّما کان فیه موت المرأه فجاء[670].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 116

فی تفقد الکلیتان و المثانه

] و تتفقد مع هذا أیضاً أمر الکلّیتین و المثانه بأن تنظر إلی البول لعلک أن تصیب فیه رملًا راسباً فإن کان ذلک فأنه یدلّ علی حصاه فی الکلّی أو فی المثانه.

فی تفقد الأنثییان

] و کذلک ینبغی أن تتفقد الأنثیین أن لا تکون عروقهما قد أخذت فی الاتساع فإن ذلک یدلّ علی حدوث العروق المعروفه[671] بالدالیه و هذا لا یظهر فی أول الأمر لکن قلیلًا قلیلًا علی طول المده ثم یظهر فتکون الآفه قویه. و تتفقد أیضاً القضیب لعلک ان تجد الثقب الّذی فی الکمره فی جانبها فإذا بال لم یمر البول علی الاستقامه لکن یجری إلی الأسفل، و هذا ردی ء لأنه یدلّ علی أنه لا ینجب فی التولید، لأن المنی یحتاج أن یمر فی الرحم علی استقامه حتی یبلغ إلی أقصاه.

فی تفقد المقعده

] ثم تنظر إلی المقعده أن لا یکون فیها بواسیر أو توت أو نواسیر.

فی تفقد الرجلان

] ثم تنظر من بعد ذلک إلی الرجلین بأن تأمر الإنسان أن یجمع رجلیه و یصف قدمیه فی موضع مستو، ثم تنظر أن لا تکون إحداهما أقصر من الأخری فإن ذلک ردی ء، لأنه یدلّ إمّا علی تشنّج و إمّا علی عَرَج ناله من قبل عرق النسا، و تأمره [بالخُطَا][672] فإن لم یکن فی خطاه تقصیر فإن ذلک فیه یدلّ علی قوه العصب و سلامه المفاصل، فإن کان الأمر بخلاف ذلک دلّ علی آفه قد نالت العصب أو مفصل الورک أو غیره[673] من مفاصل الرجل.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 117

فی تفقد الرکبه

] و تنظر أیضاً إلی الرکبه أن لا یکون فیها ورم صلب أو الورم المعروف بالشوکه فإن ذلک ربّما لم یبرأ و آل بصاحبه إلی دقه الساقین و الزمانه، و کذلک[674] تنظر ایضاً أن لا یکون فیهما اعوجاج أو میل.

فی تفقد الساقان

] ثم تنظر أیضاً إلی الساقین أن لا یکونا متقوّسین أو منقلبین إلی خارج فإن هذه الأعراض کلّها ردیئه تضر بالمشی مضره قویه. و تنظر أیضاً إلی باطن الساقین أن لا تکون عروقهما قد أخذت فی الاتساع فإن کان ذلک فانّه یدلّ علی حدوث العروق المعروفه بالدالیه، فإن وجدت الساقین قد ابتدأ فیهما غلظ و صلابه و امتلاء فی موضع الکعبین إلی فوق فإن ذلک یدلّ علی حدوث العله المعروفه بداء الفیل.

فهذه الدلائل ینبغی أن تستدل بها علی الأبدان الصحیحه و المئوفه، و ذلک أنّک إذا نظرت فی جمیع ما ذکرته لک من الأعراض فوجدت البدن سلیماً منها معرّی[675] من جمیعها فانّه یدلّ علی سلامه و صحه من العلل و نقاء من العیوب، و إن کان الأمر بخلاف ذلک فإن البدن إمّا سقیم و إمّا لا صحیح و لا سقیم، فاعلم ذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 118

الباب الخامس و العشرون فی صفه العلم بأمر الأخلاط

اشاره

قد کنّا ذکرنا فیما تقدم من قولنا فی الاستقسّات أن استقسّات بدن الإنسان منها بعیده عامیه له و لسائر الأجسام القابله للکون و الفساد و هی الأرکان الأربعه، و منها قریبه خاصیه.

و هذه القریبه منها ما هی فی غایه القرب و هی تخص الإنسان و تشرک معه بعض الحیوان الّذی له دم بمنزله الفرس و الثور و هی الأعضاء المتشابهه الأجزاء، و سنذکرها فیما بعد، و منها متوسطه فی القرب و البعد و هی عامیه لکون جمیع ما له من الحیوان دم، و هی الأخلاط الأربعه. و کلامنا فی هذا الموضع یجری علیها.

فنقول: إن جمیع أعضاء بدن الإنسان و سائر الحیوان الّذی له دم إنما [کُوّنت][676] من الأخلاط الأربعه و هی:

الدم، و البلغم، و المرّه الصفراء،

و المرّه السوداء.

کما [کوّن][677] جمیع ما فی هذا العالم من الأجسام القابله للکون و الفساد من الاستقسّات الأربعه الأُول، و لذلک سمیت الأخلاط بنات الأرکان[678] لأنها نظائر لها، إذ کان الغالب علی کلّ واحد منها نوع واحد من الاستقسّات الأربعه و ذلک لأن النار نظیره الصفراء إذ هی حاره یابسه، و الهواء نظیر الدم إذ هو حار رطب، و الماء نظیر البلغم إذ هو بارد رطب، [و الأرض نظیر السوداء][679] إذ هی بارده یابسه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 119

و الأخلاط الأربعه استقسّات ثوان لبدن الإنسان و سائر الحیوان الّذی له دم و منها ابتداء کونه، و ذلک أن الجنین فی الرحم إنما کونه من المنی و الدم، فالمنی کونه من الدم، و الدم أصل الأخلاط الأربعه، لأن الأخلاط الثلاثه منه تتمیز، کما سنبین[680] ذلک بعد قلیل، فیکون بدن الإنسان من هذه الأربعه الأخلاط و قوامه بها فانّه لا یخلو منها، و الصحه تکون باعتدالها فی الکیفیه و الکمیه و مقاومه بعضها لبعض، أعنی: أن یکون مزاج کلّ واحد منها علی ما طبع علیه، و کذلک مقداره فی الکثره و القله حتی لا یغلب أحدهما علی الآخر و لا یزید بعضها علی سائرها، فانّه متی کان ذلک أحدث مرضاً. کالّذی قال أبقراط فی کتابه فی طبیعه الإنسان هذا القول:

«إن بدن الإنسان فیه الدم و فیه الصفراء و البلغم و السوداء، و هذه الأربعه هی طبیعه بدن الإنسان و منها تکون صحته و مرضه، فإن بدن [الإنسان][681] یکون فی غایه الصحه باعتدالها فی کیفیاتها و کمیاتها إذا کانت ممتزجه بعضها ببعض و یمرض إذا کان بعضها أزید من سائرها فی الکمیه و الکیفیه أو أنقص، و إذا

انفرد بعضها[682] لم یکن ممازجاً لسائرها فانّه یحدث مرضاً فی الموضع الّذی خلا منه و فی الموضع الّذی صار إلیه ضروره، فأما الموضع الّذی خلا منه فلغلبه ضده علی الموضع، و أما الموضع الّذی صار إلیه فلأنه یملؤه و یمدده و یؤلمه».

و قال أیضاً فی هذا الکتاب: «إن هذه الأربعه الأخلاط فی بدن الإنسان لا یخلو منها فی جمیع الأوقات و جمیع الإنسان فی کلّ حال ما دام حیاً و یکثر بعضها فی بعض الأوقات و یقل فی بعضها».

فقد دل أبقراط بقوله هذا القول أن بدن الإنسان مرکب من الأربعه الأخلاط و إن أصل کونه منها و أنه لا یخلو منها البته و أن صحته باعتدالها و مرضه بخروجها عن الاعتدال فی الکمیه أو الکیفیه.

و قد خالف قوم هذا الرأی فقالوا: «إن بدن الإنسان یکون من خلط واحد من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 120

هذه الأخلاط الأربعه»، و قد اختلفوا فی ذلک فمنهم من قال: «أنه یکون من الدم» و هم أقرب إلی الحق، و منهم من قال: «أنه من الصفراء»، و منهم من قال: «من البلغم»، و آخرون قالوا «من السواد».

فی الدلیل علی أن بدن الانسان متکون من الاخلاط الاربعه

] و لیس واحد من هذه ألآراء صحیح، و الدلیل علی بطلان هذا الاعتقاد نبیِّن[683] من قبل ثلاثه أشیاء.

أحدها: من اختلاف جوهر الدم و کیفیته.

و الثانی: من اختلاف جوهر الأعضاء.

و الثالث: مما یظهر فی الدواء المسهل.

أما من اختلاف جوهر الدم و کیفیته: فإن کون الجنین فی الرحم إنما هو من المنی و دم الطمث، و دم الطمث لیس هو دم[684] مفرداً خالصاً لا یشوبه شی ء من المرار و البلغم و السوداء[685] إذ کانت هذه الأخلاط إنما هی فضول الدم و منه تتمیز کما تتمیز

فضول العصیر من العصیر.

و ذلک أن کلّ عصاره یتمیز منها أربعه جواهر:

أحدها: الجوهر[686] اللطیف [الطافی][687] فوق العصاره و هو أحد ما فیها و هو نظیر المره الصفراء.

و الثانی: الجوهر الغلیظ العکر الراسب و هو الدردیّ[688] و هو فی قیاس المره السوداء.

و الثالث: جوهر المائی[689] المخالط للعصیر و هو فی قیاس البول و الرطوبه البلغمیه.

و الرابع: هو جوهر العصیر الخالص الّذی هو بمنزله الدم الخالص.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 121

دلیل علی أن الدم لیس کلّه شیئاً واحداً

] و لیست تتمیز هذه الأخلاط من الدم حتی یبقی خالصاً لا یشوبه منها شی ء، لکن نری[690] دم الطمث بعضه أحمراً ناصعاً و هذا یکون لما یخالطه من المرّه الصفراء، [و بعضه یمیل إلی الغلظ و السواد و هذا لما یخالطه من المره السوداء بکثره][691]، و بعضه أحمر قان و هذا یکون لما یخالطه من المره السوداء [بقلّه][692] و بعضه یطفو فوقه زبد و هذا لما یخالطه من البلغم، و بعضه رقیق و هذا یکون لما یخالطه من المائیه.

و کذلک قد یعرض فی دم الفصد مثل هذه الأحوال. و هذا دلیل علی أن الدم لیس کلّه شیئاً واحداً، و إن کان قد یری فی المنظر شیئاً واحداً.

و کذلک أن اللبن ایضاً[693] فی المنظر شی ء واحد، و قد یتمیز منه جبنیّه و منه مائیه و منه زبدیه، و هذا دلیل علی أن الدم قد تخالطه الأخلاط الثلاثه فیکون الإنسان إذا لیس هو من الدم وحده علی ما ذکر قوم.

الدلیل من جوهر الأعضاء

] فأما الدلیل من جوهر الأعضاء فإنه قد[694] نری عیاناً فی أبدان الحیوان أعضاء بارده یابسه مثل العظام و هی نظیره المره السوادء، و أعضاء بارده رطبه مثل الدماغ و السمین و هذان[695] نظیرا البلغم، و أعضاء حاره رطبه بمنزله اللحم و هی نظیره الدم، و أعضاء حاره یابسه بمنزله القلب و هی نظیره للمره[696] الصفراءُّ و ذلک ان [اللّه (سبحانه و تعالی) جعل][697] الطبیعه المدبّره لبدن الحیوان أن بحکمهاُّ[698] إذا صار الدم إلی الرحم اجتذب أرقّ ما فیه فعملت[699] منه أعضاء لیّنه، و تجتذب[700] أسخن ما فیه فعملت منه أعضاء حاره، و یجتذب[701] أبرد ما فیه فعملت منه أعضاء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 122

بارده، و اجتذبت

أسخن ما فیه فعملت منه أعضاء حاره و اجتذبت أبرد ما فیه فعملت منه أعضاء بارده و اجتذبت أغلظ ما فیه فعملت منه أعضاء یابسه. و هذا دلیل علی أن الدم قد یخالطه فی مصیره إلی الرحم الأخلاط الثلاثه.

و هذا ردّ مشترک علی من زعم أن الإنسان مرکب من الدم من أحد الأخلاط الأربعه دون (1).

[الدلیل من الدواء المسهل]

فأما الدلیل من الدواء المسهل: فإنا نری (2) عیاناً أن من شرب دواء مسهلًا للبلغم یسهله بلغماً (3) کثیراً، و مَن شَرب الدواء المسهل للمره الصفراء فانّه یستفرغه مراراً أکثر (4)، و من شرب الدواء المسهل للسوداء قد یستفرغه مرارا سوداویاً (5)، و مَن یفصد یخرج منه الدم، و قد نجد (6) ذلک دائماً فی کلّ وقت و فی کلّ حال.

و هذا دلیل علی أن الإنسان مرکّب من الأخلاط الأربعه و أنه لا یخلو منها دائماً. و هذا الرد (7) خاص علی [کل] (8) من ذکر أن الإنسان مرّکب من أحد الثلایه (9) الأخلاط، أعنی: المره الصفراء او السوداء او البلغم (10).

فی الأخلاط الأربعه

] و کلّ واحد من هذه الأخلاط الأربعه:

منه ما هو طبیعی و یوجد فی الأبدان المعتدله المزاج، و منه ما هو خارج عن المزاج الطبیعی[702] یوجد فی الأبدان الخارجه عن الاعتدال.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 123

فی أصناف الدم

][703]

[فی الدم الطبیعی] أما الدم الطبیعی فمزاجه حار رطب، و ما کان منه فی الشرایین فقوامه رقیق و لونه إلی الحمره الناصعه أو إلی الشقره، و ما کان منه فی العروق غیر الضوارب فقوامه معتدل فیما بین الرقیق و الغلیظ و لونه أحمر شدید الحمره و طعمه حلو و رائحته غیر منتنه و إذا خرج إلی الخارج جمد سریعاً، و تولّد هذا الصنف من الدم یکون من اعتدال حراره الکبد.

[فی الدم الخارج عن الطبیعی] و أما الدم الخارج عن الطبیعی: فقوامه.

إما غلیظ عکر: و هذا یکون من حراره الکبد و یبسها.

و إما رقیق مائی: و هذا یکون من رطوبه الکبد و بردها.

و إما مائل إلی البیاض: و هذا یکون من شده برد الکبد.

و إما مائل إلی الحمره الناصعه: و هذا یکون من کثره المره الصفراء فی الدم.

و رائحته، إما سَهِکه، و إما منتنه و هذا یدلّ علی العفونه. و طعمه إما مائل إلی المراره و هذا دلیل علی غلبه المره الصفراء، و إما مائل إلی الملوحه و هذا دلیل علی مخالطه البلغم المالح له. و بعضه یطفو علیه زبد و هذا یدلّ علی رطوبه و علی ریح.

و بعضه یظهر فیه مائیه تتمیز منه إذا جمد و هذا دلیل علی أن المائیه التی من شأنها أن تتمیز بالعرق و البول و البخار تبقی فیه.

فی أصناف البلغم

][704]

[فی البلعم الطبیعی] فأما البلغم فمنه طبیعی و مزاجه بارد رطب و طعمه تفه و الطبیعه تبقیه فی العروق لینهضم و ینضج فیها و یصیر غذاءً للأعضاء، و ذلک لأن البلغم غذاء قد انهضم نصف الهضم و لهذا السبب لم تجعل له الطبیعه عضواً یجذبه إلیه کما جعلت لسائر الأخلاط الأخر، إذ

کان قد یمکن فیه أن یصیر غذاء للأعضاء.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 124

[فی البلعم الخارج عن الأمر الطبیعی] و أما البلغم الخارج عن الطبع فأربعه أصناف:

منه حامض: و هو أبرد أصناف البلغم و اجفها[705].

و منه مالح: و هو أسخن أصناف البلغم و یبسها.

و منه حلو: و هو أسخن أصناف البلغم و أرطبها.

و منه الزجاجی: و هو یمیل إلی الحموضه، و انّما سمی الزجاجی لمشابهته للزجاج الذائب، و هذا الصنف أغلظ أصناف البلغم و أبردها[706] و أرطبها [و لا یستحیل إلی الدم][707].

فی [أصناف][708] المرّه الصفراء

فأما المرّه الصفراء فمزاجها حار یابس، فمنها ما هو طبیعی و یوجد فی الأبدان المعتدله، و منها ما هو خارج عن الأمر[709] الطبیعی.

[فی الصفراء الطبیعیه] فالصفراء الطبیعیه لطیفه و لونها أحمر ناصع و ما هو منها ألطف و أحدّ و أشد نصاعه تجذبه المراره و ترسل [بعضه][710] إلی الِمعا لیغسل و یخلو البلغم عنها[711]، و بعضه ترسله إلی المعده لیکون به الهضم الغذاء[712] و ما هو أقل حده و نصاعه تبعث فیه[713] الطبیعیه مع الدم إلی جمیع البدن لیرقق الدم و یلطفه لیصیر غواصاً نفاذاً فی المجاری الضیقه و لتغتذی منه الأعضاء المحتاجه إلی غذاء [لطیف][714].

[فی الصفراء الغیر الطبیعیه] و أما الصفراء الخارجه عن الطبع فأربعه أصناف:

أحدها: لونه أصفر و تولده من مخالطه الرطوبه المائیه للمرار الأحمر الناصع و هذا الصنف أقل حراره من الطبیعی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 125

[الثانی] و منها ما یشبه محّ البییض[715] و تولدها من مخالطه الرطوبه البلغمیه الغلیظه للمرار الأحمر الناصع و هذا الصنف أیضاً أقل حراره من الّذی قبله، و هذان الصنفان تولدهما فی الکبد.

[الثالث] و منها[716] ما لونه لون الکراث و تولد هذا الصنف أکثر ما یکون

فی المعده من أکلّ البقول.

[الرابع] و منها[717] ما لونه لون الزنجار و هذا الصنف ردی ء و کیفیتها[718] شبیهه بکیفیه سم ذوات السموم و تولدها فی المعده من شده الاحتراق و لذلک هو أشد حراره و احراقا من غیره و أردأ کیفیه.

فی [أصناف][719] المره السوداء

فأما المره السوداء فمنها ما هو طبیعی و یقال له الخلط السوداوی. و منها ما هو خارج عن المجری الطبیعی و یقال له مره سوداء.

[فی السوداء الطبیعیه] فأما الخلط السوداوی، فمزاجه بارد یابس و قیاسه من الدم قیاس الدردی من الشراب و طعمه مائل إلی الحموضه و قوامه غلیظ، و أغلظ ما فیه یجذبه الطحال فیغتذی بأجود ما فیه و یؤدی الباقی إلی فم المعده لتقوی به الشّهوه و أقلها غلظاً ینفذ مع الدم فی العروق إلی جمیع البدن فتتغذی به الأعضاء التی تحتاج إلی غذاء غلیظ بارد [شدید الجرمیه][720] بمنزله العظم و الغضروف و ما شاکلّ ذلک، و لکی[721] تمسک الدم لئلًا یکون سریع الجرمیه[722] فیفوت الأعضاء و لا تغتذی به و هذا الصنف أکثرها[723] یتولد من التدبیر المبرد المجفف.

[فی السوداء الغیر الطبیعیه] و أما المره السوداء الخارجه عن الطبیعه[724]

[الصنف الأول] فمنها صنف یتولد من احتراق الخلط السوداوی، و هی حاره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 126

حاده و طعمها حامض و إذا وقع منها شی ء علی الأرض أحدث فی الموضع الغلیان[725]، و ذلک لأن فیها حراره وحده اکتسبتها من الاحتراق فإن الدردی[726] قبل أن یحترق یکون بارداً، و الفرق بین هذا الصنف و الصنف الّذی قبله- و هو الخلط السوداوی- أن الخلط یقع علیه الذباب و هذا الصنف لا یقع علیه الذباب هرباً من رداءته.

[الصنف الثانی] و منها صنف یتولد عن احتراق

المره الصفراء، و هی أشد حراره وحده من التی قبلها و کیفیتها کیفیه ردیئه مفسده مهلکه تحدث أمراضاً ردیئه کالسرطان الّذی تتآکلّ معه الأعضاء و الجذام الّذی تتساقط معه الأعضاء و القروح الخبیثه و ما أشبه ذلک، و لون هذا الصنف أشد سواداً من الّذی قبله حتی أن له بریقاً کبریق النار[727]، و ربّما قدّر من یراها انها دم أسود و الفرق بینها و بین الدم الأسود أن الدم الأسود إذا انصبّ علی الأرض حین یخرج من العروق یجمد و السوداء[728] لا تجمد، و الدم لا یکون له غلیان و لا رائحه حموضه، و السوداء إذا صبت علی الأرض تغلی و یشم لها رائحه- لا تجمد- حامضه[729]، لا سیّما هذا الصنف فإن کیفیته کیفیه ردیئه جداً و إذا إنصبت إلی بعض الأعضاء أکلّته و یحدث عنها الطواعین المهلکه.

و من السوداء صنف لونه کمد، و منه ما لونه لون الباذنجان و لون البنفسج، إلا أن أشدها رداءه الأسود البراق، و تولده یکون[730] من الإدمان علی التدبیر المسخن المجففُّ و قد رأیت جماعه [تبرّزوا][731] هذا الصنف من السوداء، أعنی الأسود البراق، و هلکوا سریعاً، و رأیت قوماً منهم تبرّزوا هذا النوع بعد یومین اصفرّ برازهم قلیلًا قلیلًا فبرأوا من علتهم، و رأیت من ظهر به فی جلدته[732] لون بنفسجی فتخلص منه بأن اختلف مره سوداء و بعده بقلیل اصفرّ هذا اللون، أعنی عن برازه. فهذه صفه أصناف الأخلاط الأربعه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 127

و ینبغی أن تعلم أن من الأخلاط ما یمکن أن یستحیل بعضها إلی بعض، و منها، ما لا یمکن أن یستحیل. فالبلغم یمکن أن یستحیل إلی الدم إذا عملت[733] فیه الحراره الغریزیه و أنضجته.

و

أما الدم فیستحیل و یصیر مراراً إذا قویت الحراره علیه و لطفته و لا یمکن أن یصیر بلغماً.

و أما المرار الأصفر فکثیراً ما یستحیل و یصیر مره سوداء إذا عملت فیه الحراره القویه و أحرقته و لا یمکن أن یصیر دماً و لا بلغماً.

و أما المره السوداء لا یمکن أن تستحیل إلی الدم و لا إلی البلغم و لا إلی الصفراء.

و الّذی یعرض للأخلاط[734] من هذه الاستحالات کالّذی یعرض للأشیاء التی تطبخ بالنار، فإن ما لم ینضج بالطبخ جیداً و بقی نیاً یمکن أن تنضجه النار نضجاً تاماً و تصلحه، و ما قد أنضجته النار نضجاً تاماً فلا یمکن أن یرجع نیّاً، و ما قد عملت فیه النار حتی قد احترق لا یمکن أن یرجع فیصیر غذاءً محموداً.

و کذلک الحال فی الأخلاط فإن البلغم لما کان غذاءً قد نضج نصف النضج[735] أمکن فیه أن تنضجه الحراره الطبیعیه نضجاً جیداً و تصیّره دماً [محموداً][736].

و المره السوداء لا تستحیل إلی الأخلاط، لأن الحراره قد عملت فیها عملًا جیداً لا یمکن[737] فیها أن تستحیل إلی الفجاجه و البلغم.

فهذه [هی][738] أنواع الأخلاط و أصنافها.

و ینبغی أن تعلم أن کلّ واحد منها إذا غلب علی البدن بکمیته أو کیفیته أحدث فیه مرضاً من الأمراض المخصوصه به و کذلک إن تأدی إلی بعض الأعضاء و انصب إلیه أحدث فیه مرضاً علی ما أذکره عند ذکری أسباب الأمراض و العلل، فتکون قوه کلّ واحد من الأمراض و ضعفه بحسب مقدار غلبه الخلط.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 128

و کذلک إذا نقص بعضها عمّا یحتاج إلیه أحدث مرضاً و ربّما أحدث الموت، و إذا أفرط واحد منها أو کلّها فی کمیته[739] حتی تمتلئ الأعضاء

و تفیض فتختنق الحراره الغریزیه بطلت الحیاه و کان الموت.

و إما أن یفسد[740] کلّها أو بعضها فی کیفیتها فساداً مفرطاً فیحدث[741] عن ذلک الفساد آفه فی الأعضاء فیبطل فعلها و تتأدی تلک الآفه إلی القلب فتبطل الحیاه، أو تفنی بعض الأخلاط و تبید من البدن فیهلک الإنسان، إذ کان قوام البدن و حیاته إنما هو بالأخلاط الأربعه و مقاومه بعضها إلی بعض، فإذا نقص منها واحد لم یمکن أن یبقی الحیوان حیّاً. فاعلم ذلک، فهذا ما کان ینبغی لنا أن نذکره من أمر الأخلاط الأربعه بالله التوفیق.

تمت المقاله الأولی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 129

المقاله الثانیه تشریح الأعضاء المتشابهه الأجزاء

اشاره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 131

المقاله الثانیه[742]

من کتاب کامل الصناعه الطبّیّه المعروف بالملکی تألیف: علی بن عباس المتطبب [البغدادی][743] نذکر فیها تشریح الأعضاء المتشابهه الأجزاء

و هی سته عشر باباً:

الباب الأول: فی جمله الکلّام علی[744] الأعضاء.

الباب الثانی: فی جمله صفه أصناف أحوال العظام.

الباب الثالث: فی صفه أصناف [العظام][745] و فی عظام الرأس.

الباب الرابع: فی صفه [عظام][746] الصلب.

الباب الخامس: فی صفه عظام الصدر و الأضلاع.

الباب السادس: فی صفه عظام الکتفین و الترقوتین.

الباب السابع: فی صفه عظام الیدین.

الباب الثامن: فی صفه عظام الرجلین.

الباب التاسع: فی صفه الغضاریف.

الباب العاشر: فی صفه الأعصاب.

الباب الحادی عشر: فی صفه الرباطات و الأوتار.

الباب الثانی عشر: فی صفه العروق غیر الضوارب.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 132

الباب الثالث عشر: فی صفه العروق الضوارب.

الباب الرابع عشر: فی صفه اللحم المفرد و الشحم.

الباب الخامس عشر: فی صفه الأغشیه و الجلد.

الباب السادس عشر: فی صفه الشعر و الأظفار.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 133

الباب الأول فی جمله الکلّام عن الأعضاء

اشاره

قد ذکرنا فیما تقدم أن الاستقسّات القریبه لبدن الإنسان هی الأخلاط الأربعه و أقرب منها الأعضاء البسیطه إذ کان منها تترکب الأعضاء البسیطه، و منها تترکب الأعضاء الآلیه، و قد شرحنا الحال فی أمر الأخلاط، و نحن نذکر فی هذا الموضع الحال فی کلّ واحد من الأعضاء البسیطه، و من بعد ذلک الأعضاء المرکبه و نبتدئ من ذلک بمقدمات یحتاج إلیها الناظر فی أمر الأعضاء.

فنقول: إن الطبیعه جعلت ترکیب أبدان الحیوان من أعضاء کثیره مختلفه الجواهر و الکیفیات، للحاجه کانت إلی کلّ واحد منها لبقاء ذلک الحیوان و ثباته إلی الوقت الّذی قُدّر له أن یبقی [إلیه][747] و لتمام الغرض الّذی له کوّن، و ذلک أن بدن کلّ واحد من

الحیوان آله للنفس التی فیه مُشاکله[748] لها و لأفعالها، من ذلک أن الأسد الّذی من شأن نفسه الشجاعه و الغضب و الجرأه جعل لذلک بدنه ثقیلًا قویاً و جعل فی یدیه المخالیب و فی فیه الأنیاب، و الأرنب الّذی نفسه جبانه خائفه جعل بدنه خفیفاً لیسرع العدو و الهرب، و کذلک سائر الحیوان جعل بدنه مُشاکلّاً للنفس التی فیه، و لما کان للنفس قوی مختلفه جعل الباری جل و عز لها أعضاء مختلفه الجواهر و الأشکال ملائمه للقوی التی بها تکون أفعالها، بمنزله ما جعل للإنسان الیدین آله یعمل بها سائر الأعمال و جعل فیها أصابع کثیره مختلفه لیکون بها إمساک سائر الأجسام ما کبر منها و ما صغر، و بمنزله ما جعل لون الکبد أحمر

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 134

لیکون ملائماً لتولید الدم، و الثدیان و الانثیان جعلت بیض الألوان مُشاکلّه لتولید اللبن و المنی، و کذلک أیضاً کلّ واحد من الأعضاء جعلت هیئته و کیفیته ملائمه للفعل الّذی له أعدّ، و هی علی ما سنشرحه و نبینه فیما بعد، فلذلک صارت أعضاء البدن کثیره، أعنی لاختلاف القوی و الأفعال الغریزیه.

[فی الأفعال]

و الأفعال الغریزیه فی البدن ثلاثه:

و هی الأفعال النفسانیه، و الحیوانیه، و الطبیعیه

فالأفعال الطبیعیه: منها أفعال الغذاء، و منها أفعال التولید.

[فی الأعضاء]

و کذلک الأعضاء: منها ما هی آلات الأفعال النفسانیه و یقال له: أعضاء نفسانیه.

و منها آلات الأفعال الحیوانیه و یقال لها: الأعضاء الحیوانیه.

و منها آلات الأفعال الطبیعیه و یقال لها: الأعضاء الطبیعیه، و هی أعضاء الغذاء و أعضاء التناسل.

[فی الأعضاء النفسانیه] أما الأعضاء النفسانیه فأعدّتها الطبیعه للحس و الحرکه الإرادیه فی سائر الحیوان عامه، و العقل[749] و التمایز فی الإنسان خاصه. و

هذه الأعضاء هی: الدماغ، و العینان، و آلتا الشم و السمع، و المنخران، و اللسان، و الأذنان، و العصب، و العضل.

[فی الأعضاء الحیوانیه] و أما الأعضاء الحیوانیه و هی التی یکون بها النفس لحفظ الحراره الغریزیه و بها تتم الأفعال الحیوانیه فهی: الصدر، و أغشیته،[750] و القلب، و الرئه و قصبتها، و الحنجره، و الحجاب، و العروق الضوارب.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 135

فی اقسام الأعضاء الطبیعیه

] [فی أعضاء الغذاء] و أما أعضاء الغذاء فأعدّتها الطبیعه لأن تحیل الغذاء إلی جواهر أعضاء البدن و تخلفه مکان ما یتحلل من جوهر کلّ واحد من الأعضاء، إذ کانت أبدان الناس و سائر الحیوان دائمه التحلل و الانفشاش، فهی تحتاج إلی خلف مکان ما یتحلل منها و هو الغذاء، لئلّا یضمحل البدن و یبطل، و لما کانت الأغذیه لیس یوجد فیها شی ء یشبه ما یتحلل من جوهر أعضاء البدن احتیج إلی أعضاء تحیل جوهر الغذاء إلی مثل الجوهر الّذی تحلل منه لئلّا تنفذ ماده البدن و تفسد الحیاه.

و هذه الأعضاء هی: الفم و الأسنان و المری ء و المعده و الأمعاء و الکبد و الطحال و المراره و الکلّیتان و المثانه و العروق غیر الضوارب.

[فی أعضاء التناسل] و أما أعضاء التناسل فأعدتها الطبیعه لبقاء أنواع الحیوان، و ذلک انه لمّا کانت أبدان الحیوان دائمه التحلل و التغیر و کان ذلک سبب فسادها و فنائها جعلت الطبیعه فی أبدان الحیوان أعضاء للتناسل، بها یمکن أن یتولّد من کلّ شخصین منها شخص یقوم مقامه لئلّا یبید نوع من أنواع الحیوان فلا یخلف منه عوضاً.

و هذه الأعضاء هی: الرحم و الذکر و الانثیان و أوعیه المنی.

و کلّ صنف من أصناف الأعضاء التی هی آلات الأفعال

منها عضو واحد هو الأصل لسائرها و المخصوص بذلک الفعل. و باقی الأعضاء الأخر أعدت لمعونه ذلک العضو علی فعله، إما لقبول الفضل و نفثه،[751] و إما لأن تأخذ منه و تؤدی إلی غیره، و إما لأن تحفظه و تقیه.

الکلام فی الأعضاء النفسانیه

] أما الأعضاء النفسانیه: فالأصل فیها و الرئیس منها هو الدماغ لأن به یکون العقل و التمییز و منه تنبعث قوه الحس و الحرکه الإرادیه إلی سائر الأعضاء.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 136

فأما ما أعدّ لمعونته علی فعله: فهی العینان و آلتا السمع و آلتا الشم و اللسان، و العصب و العضل و کلّ واحد من الحواس یؤدی إلی الدماغ ما یحس به من خارج فیمیزه و یدبره[752] و العصب و العضل یتحرکان عند ما یهم الدماغ بالحرکه فی الأعمال الممیزه.

و أما ما أعد لقبول الفضل [من الدماغ][753] و دفعه: فهو الموضع المعروف بالابزن و القمع و الغده المستدیره.

و أمّا ما أعد من الأعضاء لأن تأخذ منه[754] و تؤدی إلی غیره: فالأعصاب التی تؤدی الحس و الحرکه إلی سائر الأعضاء، و أما ما أعد لیوقیه[755] فالأغشیه التی تعلو الدماغ.

الکلام فی الأعضاء الحیوانیه

] و أما الأعضاء الحیوانیه: فالأصل منها[756] هو القلب لأنه معدن القوه[757] الحیوانیه و ینبوع الحراره الغریزیه، و منه تنبعث الحراره الغریزیه إلی سائر أعضاء البدن لیبقی الحیوان حیّاً.

فأما ما أعد لمعونته علی فعله: فالرئه و الحجاب و عضل الصدر، فان بتحرک هذه[758] [الأعضاء][759] یکون دخول الهواء إلی القلب لیُرّوح عن الحراره الغریزیه و خروج الفضل الدخانی الّذی یجتمع فیه علی ما سنبین و نشرح فی[760] ذلک فی غیر هذا الموضع.

أما ما أعد لیأخذ عنه و یؤدی إلی غیره: فالشرایین التی تأخذ عنه الحراره الغریزیه و قوه الحیاه و تؤدیهما[761] إلی سائر الأعضاء.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 137

و أما ما أعد لتوقیته: فالغشاء المجلل له و الغشاء المستبطن للأضلاع و الصدر.

[فی اعضاء الغذاء]

و أما أعضاء الغذاء فالعضو الّذی هو الأصل و الرئیس و القائم بفعل الغذاء

هو الکبد لانّه[762] معدن الدم و فیه تصیر عصاره الغذاء دماً. [[763] و منه یصیر الدم الی سائر البدن لنغتدی بها الأعضاء.

و اما ما اعد لمعونته علی فعله: فمنها ما اعد للمتقدم باصلاح الغذاء بعض الاصلاح لیسهل علی المعده تغیره و هضمه بمنزله الفم و الاسنان.

و منها ما اعد لسحق الغذاء و تغییره و تهیئه لهیئته یسهل علی الکبد تغییره و قلبه الی جواهر الدم و هی المعده.

و منها اعد لتنفیذ الغذاء من المعده الی الکبد بمنزله الامعاء الدقاق و العروق المعروفه بالمرابض.

و منها ما جعل لتنفیذ الغذاء من الکبد الی سایر اعضاء البدن: بمنزله العرق المعروف بالاجوف و ما ینشأ منه من العروق غیر الضوارب.

و منها ما اعد لتنقیه فضول الدم و تخلیصها منه: بمنزله الطحال و المراره و کلیتین.

و منها ما اعد لقبول بعض الفضل و دفعه و اخراجه الی خارج: [بمنزله] المثانه تقبل الفضله المائیه- التی تنقیها الکیتان من الدم و تدفعها الی المثانه فتقبلها و تخرجها الی خارج.

فاما ما اعد لتوقیته: فالعشا الذی تعلوه، و صفاق البطن.

فاما ما اعد لیاخذ من الکبد و یودئه الی الاعضاء: فالعروق غیر الضوارب.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 138

فی آلات التناسل

] فاما آلات التناسل: فالاصل و الرئیس و القائم بفعل التولید هما الانثیان.

فاما ما اعد لمعونتهما علی فعلمهما: فأوعیه المنی فی النساء و الرجال و الارحام فی النساء، لانها تکون من المنی ولدا، و الثدیان ایضاً من الاعضاء المعینه للتولید لان بمهما یکون تربیه الاطفال.

فاما ما اعد لیاخذ من هذا العضو و یؤدی الی غیره: فوعائی المنی لان وعائی المنی فی الذکور یاخذان المنی من الانثیین و یوردانه الی الذکر، و یصبه الذکر فی الرحم. و فی

الاناث یاخذان المنی من الانثین یصبانه فی الرحم.

فلهذه المنافع اعدت هذه الاربعه الاجناس من الاعضاء، و بهما یتم سایر الافعال الجاریه فی الطبع اذ کانت آلات لها.

تقسیم الاعضاء علی وجه آخر

] و قد تقسم الاعضاء علی وجه آخر و اجود من هذه القسمه.

فیقال: إن الاعضاء تنقسم علی قسمین:

احدهما: الاعضاء المتشابهه الاجزا. و الثانی: الاعضاء الألیه.

فی الاعضاء المتشابهه الاجزاء

] فاما الاعضا المتشابهه الاجراء: فهی البسیطه المفرده التی الجزء منها یشبه الکل، و الکل منها یشبه الجزء.

و هی: العظام، و العضاریف، و العصب، و العروق، الضوارب و غیر الضوارب، و الاغشیه، و الرباطات، و اللحم، و الشحم، و الشعر، و الظفر، و الجلد، فان کل واحد من هذه القطعه یشبه جمیعه، و کله یشبه جمیعه، و کله یشبه بعضه.

فی الاعضاء الآلیه

] فاما الاعضا المرکبه المؤلفه عن الاعضاء المشابهه الاجراء: اعنی البسیطه المفرده بمنزله الراس و الید و الرجل و الکبد غیر ذلک من الاعضا المرکبه.

فان کل واحد من هذه فیه عظم و عصب و شحم و لحم و جلد و غشاء و عروق

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 139

و شرایین. و یقال لهذه: الاعضاء الألیه، و ذلک انها آلات الافعال.

و نحن ناخذ اولا فی صفه الاعضاء المتشابهه الاجزا، ثم نتبع ذلک بذکر الاعضاء الألیه و هی المرکبه.

[فی اصناف الاعضاء المشابهه الاجزاء]

و اصناف الاعضا المشابهه الاجزاء سبعه:

احدهما: صنف العظام و الغضاریف.

و الثانی: صنف العصب و الوتر و الرباط.

و الثالث: صنف العروق غیر الضوارب.

و الرابع: صنف العروق الضوارب أی الشرایین.

و الخامس: صنف اللحم المفرد و الغدد و الشحم.

و السادس: صنف الجلد و الاغشیه.

و السابع: صنف الاظفار و الشعر.

و نحن نقدم اولا ذکر اصناف العظام.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 140

الباب الثانی فی جمله صفه أصناف أحوال العظام[764]

اشاره

إن العظام أصلب الأعضاء فی بدن الانسان و التی فی بدن الحیوان و أیبسها، و جعلت کذلک لمنفعتین:

احداهما: لأن تکون أساساً و عمده یعتمد علیه سائر الأعضاء الأخر، إذ کانت الأعضاء کلّها موضوعه علی العظام و هی لها کالأساس، و الحامل یجب أن یکون أقوی من المحمول [فی الصلابه و أقوی][765] فی هذا الباب.

و الثانیه: انه احتیج إلیها فی بعض المواضع أن تکون جنه یوقی بها ما سواها من الأعضاء، بمنزله قحف الرأس و عظام الصدر و ما کان کذلک، فیجب أن یکون صلباً لیکون صبوراً علی ملاقاه الآفات بعیداً من القبول لها.

و تُرِکّب[766] البدن من عظام کثیره مختلفه الأحوال بحسب الحاجه کانت إلی حال کلّ واحد منها، و الحاجه کانت فی ذلک [لست منافع][767]:

احداها: بسبب الحرکه.

و

الثانیه: بسبب تحلیل الفضل البخاری.

و الثالثه: بسبب الآفات الواقعه بالعظام.

و الرابعه: بسبب کبر العضو و صغره.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 141

و الخامسه: بسبب الحرز و الوثاقه.

و السادسه: بسبب خفه الحرکه.

[فی بسبب الحرکه]

أما بسبب الحرکه: فانّه لما کان الحیوان یحتاج إلی أن یحرک فی بعض الأوقات بعض أعضائه دون بعض بمنزله تحریک الیدین و الرجلین و الرأس، و فی بعض الأوقات یحتاج أن یحرک جزءاً من أعضائه دون جزء بمنزله تحریک الکف دون الساعد و الأصابع دون الکف و غیر ذلک من الأعضاء المتحرکه بإراده، لم یجز أن یجعل [الید][768] من عظم واحد بل من عظام کثیره.

[فی بسبب تحلیل الفضل البخاری]

و أما بسبب تحلیل الفضل البخاری: فانّه لما کانت الفضول المجتمعه فی البدن عن فضل غذاء کلّ واحد من الأعضاء بعضها غلیظه و بعضها لطیفه بخاریه[769] جعل لما کان منها غلیظاً مجاری ینحدر منها[770] إلی أسفل و یخرج خروجاً ظاهراً للحس.

فأما الفضول البخاریه لمّا[771] کان من شأنها أن تصعد إلی فوق و أن تتحلل تحلیلًا خفیفاً جعل لذلک السبب فی العظام فصول[772] لتخرج مما بینها الفضول خروجاً خفیّاً عن الحس، و جُعل فی الجلد أیضاً ثقب یخرج منها ذلک البخار، بمنزله ما جعل فی عظم قحف الرأس، لان[773] الرأس لمّا کان أعلی عضو فی البدن ترتقی إلیه بخارات الأعضاء کلّها حتی کأنه سقف لبیت یوقد فیه نار یرتقی إلیه الدخان احتیج إلی أن یکون فی عظم الرأس منافذ یخرج منها ذلک الفضل البخاری، و لم یمکن أن یجعل فی عظم الرأس منافذ محسوسه، للحاجه[774] کانت

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 142

فیه إلی حرز[775] الدماغ و صیانته من أن یصل إلیه شی ء من الأجسام المؤذیه، فجعل ذلک[776] من

عظام کثیره و وصل بعضها ببعض بدروز یقال لها: الشؤون.

[فی بسبب الآفات الواقعه فی العظام]

و أما کثره العظام فبسبب الآفات الحادثه بکل[777] واحده منها، فانّه لما کانت الآفه الحادثه فی العظم الواحد متی حدثت فی بعض أجزائه سرت فی جمیعه جعل فی کثیر من الأعضاء مکان العظم الواحد عظمان و ثلاثه و أکثر من ذلک، لیکون متی نالت واحداً منها آفه لم تؤدی[778] إلی الآخر و کان الآخر ینوب عنه فی الفعل و یقوم مقامه[779] الّذی أعدّ له، بمنزله ما فعل ذلک فی عظام اللحی الأعلی و بمنزله عظم الأنف و عظم العینیین و الوجنتین و بمنزله ما فعل فی عظام مشط الکف و مشط القدم[780].

[فی بسبب کبر العضو و صغره]

و أما کثره العظام بسبب کبر العضو و صغره فان من الأعضاء مّا[781] هی کبار و احتیج فیها إلی عظم کبیر بمنزله عظم الفخذ و عظم العضد، و منها ما هی صغار فاحتیج فیها إلی عظم صغیر بمنزله سلامیات الاصابع.

[فی سبب الحرز و الوثاقه]

و أما سبب الحرز و الوثاقه: فإن ما احتیج فیه إلی ذلک جعل مصمتاً موثقاً بمنزله عظم اللحی الأعلی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 143

[فی بسبب خفه الحرکه]

و أما سبب خفه الحرکه: فإن ما احتیج فیه إلی هذه الحاله جعل أجوف بمنزله عظم الفخذ و عظم العضد [فانّهما][782] لما کانا کبیرین و احتیج إلی کثره الحرکه و سرعتها جعلا أجوفین و کلّ عظم أجوف جعل فیه مخ لیکون له غداء[783].

فی مفاصل العظام

] و جمیع عظام البدن متصله بعضها ببعض علی جهتین:

أحداهما علی جهه المفصل، و الأخری علی جهه الالتحام.

و أما اتصال المفصل، فمنه سلس و منه موثق.

[القسم الاول: علی جهه المفصل]

[فی المفصل السلس

] فأما المفصل السلس: فاحتیج إلیه للحرکه فجعل لأحد العظمین فی رأسه زائده مستدیره و فی رأس العظم الآخر حفره بمقدار تلک الزائده و علی شکلّها، و رکبت تلک الزائده فی تلک الحفره فصار لذلک بین العظمین مفصل یتحرک فی وقت الحاجه، و أحکم ذلک المفصل بأن صیر حوالی تلک الزائده حروف کما تدور و شبیه بالافریز لئلّا تدخل تلک الزائده إلی أسفل تلک الحفره فتصاکّها[784] فتعسر لذلک الحرکه، و زید فی إحکامها بأن ألبس رؤوس تلک الزوائد و دواخل[785] تلک الحفر جسماً غضروفیاً و جعل فوق الغضروف رطوبه دسمه لتکون تلک المفاصل أسرع و اسهل حرکه[786]، و أنبت[787] أیضاً من طرف کلّ واحد من العظمین جسم عصبی[788] ربط به أحدهما بالآخر لیکون أوثق و لئلا تخرج الزائده من الحفره عند الحرکات القویه فیحدث عند ذلک الخلع.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 144

و لیس کلّ الزوائد و الحفر التی فی المفاصل متساویه، و ذلک أن منها ما زائدته قصیره و حفرته غیر عمیقه بمنزله مفصل الکتف، و منها ما زائدته طویله و حفرته عمیقه بمنزله حُقّ الورک، و منها ما زائدته غیر مستدیره و کذلک حفرته بمنزله مفاصل الفقار، و منها ما زائدته لیست [بناتئه من نفس العظم][789] لکن ملحقه موصوله [به][790] بمنزله اللاحقه الموصوله بطرف العضد الأسفل.

فعلی هذه الجهه تکون المفاصل السلسه.

فی المفصل الموثق

] أما المفاصل الموثقه: فلم یحتج فیها إلی الحرکه، فجعل لذاک[791] مفاصل بعضها علی جهه الدروز، و بعضها علی جهه الرکز، و بعضها علی جهه الالتصاق.

[الاول: علی جهه الدروز]

و إما [المفاصل التی][792] علی جهه الدروز: فبمنزله التصاق عظام القحف بعضها ببعض فإن کلّ واحد من هذه العظام له زوائد علی مثال أسنان المنشار

تدخل زوائد کلّ عظم منها فیما بین زوائد العظم الآخر و تحدث فیما بینهما شبیهه بالدرز[793]، و أنت تتبین[794] هذا من رؤوس الغنم و غیرها إذا طبخت و نحّی ما علیها من الجلد و اللحم و غیرهما بیاناً جیداً.

[الثانی: علی جهه الرکز]

و أما الاتصال الّذی علی جهه الرکز: فبمنزله رکز الأسنان فی اللحی الأعلی و اللحی الاسفل.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 145

[الثالث: علی جهه الالتصاق]

و أمّا ما کان من المفصل علی جهه الالتصاق: فهو بأن جعل جانبا العظمین المتصلین مهندمین هنداماً محکماً حتی إذا اتصل أحدهما بالآخر لم یکن بینهما فرجه، بمنزله التصاق عظمی اللحی الأعلی بقحف الرأس، و التصاق عظم[795] اللحی الأعلی بعضها ببعض، فعلی هذه الجهه یکون اتصال العظام بعضها ببعض اتصال مفصل موثق[796].

[القسم الثانی: الاتصال الالتحامی]

و أما اتصال الالتحامی[797] فیکون بالتحام العظام بعضها ببعض علی هندام و جُعل[798] فی موضع اتصال العظمین جسم أبیض شبیه باللحام[799] حتی یتحدّ أحدهما بالآخر، بمنزله اتصال عظمی اللحی الأسفل فی موضع [التحام][800] الذقن و بمنزله التحام الزوائد التی فی کثیر من عظام المفاصل السلسه.

فعلی هاتین الجهتین یکون اتصال العظام بعضها ببعض، أعنی: علی جهه الاتصال المفصلی و الاتصال الالتحامی فعلم ذلک إنشاء الله.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 146

الباب الثالث فی صفه أصناف العظام و أولًا فی عظام الرأس[801]

اشاره

اعلم أن أصناف عظام البدن سته:

أحدها: عظام الرأس.

و الثانی: عظام الصلب.

و الثالث: عظام الصدر و الأضلاع.

و الرابع: عظام الکتف و الترقوه.

و الخامس: عظام الیدین.[802]

و السادس: عظام الرجلین.

فی عظام الرأس

فأما عظام الرأس: منها عظام القحف، و منها عظام اللحی الأعلی، و منها عظام اللحی الأسفل، و منها عظام الأسنان.[803]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص146

فی عظام القحف

] و أما عظام القحف: و هو عظم الرأس فشکلّه مستدیر و له نتوء من قدّام و نتوء من خلف.

أما استدارته فاحتیج إلیها لمنفعتین:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 147

احداهما: لیبعد عن قبول الآفات الوارده علیه من خارج، إذ کان الشکلّ المدور من ابعد الأشکال من قبول الآفات.

و الثانیه: لکی یسع من جوهر الدماغ مقداراً کثیراً بسبب تقعیره.

و أما نتوؤه من قدام: فسبب الجزء المقدم من الدماغ الّذی ینبت منه[804] أعصاب الحس، إذ کان الجزء المقدم موضوعاً تحت هذا الجزء من القحف.

و أما نتوؤه من خلف: فبسبب الجزء المؤخر من الدماغ الّذی ینبت[805] منه النخاغ [الّذی یکون به الحرکه الارادیه][806]، لأن الجزء المؤخر من الدماغ موضوع تحت هذا الجزء من[807] القحف.

و جعل القحف مؤلفاً من عظام کثیره متصله بعضها ببعض علی جهه الدروز و هی الشؤون. و جعل لذلک لخمس منافع:

إحداها: بسبب خروج الفضل البخاری.

و الثانی: لیکون منفذ العروق[808] و الشرایین التی تخرج من الدماغ إلی ظاهر القحف و جلده الرأس، و للعروق[809] التی تدخل إلی الدماغ طریق یدخل فیه ما یدخل و یخرج منه ما یخرج.

و الثالث: لیکون للغشائین المغشیین للدماغ مواضع یتعلق[810] بها و ترتبط لتنشال عن جرم الدماغ و لا تثقله.

و الرابع: لیکون متی حدثت بواحد من عظام القحف آفه لم تسر إلی سائر أجزائه.

و الخامس: لأن العظم الّذی فی مقدم الرأس احتیج إلی أن یکون لیناً [و العظم][811] الّذی فی مؤخره [احتیج][812] إلی أن یکون صلباً، و لم یمکن أن تجتمع الصلابه و اللین فی

عظم واحد.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 148

[أقسام الدورز]

و الدروز التی فی عظم الرأس خمسه تقسم عظام القحف إلی سته أعظم.

منها درزان لیسا دروزاً بالحقیقه یقال لهما الدرزان القشریان.

و ثلاثه هی دروز علی[813] الحقیقه.

و أحد هذه الثلاثه دروز، درز فی مقدم الرأس فی الموضع الّذی یوضع علیه الإکلّیل و یقال له الدرز الأکلّیلی و هو علی هذا المثال

و الثانی درز فی وسط الرأس و شکله ماراً[814] بالطول یقال له الدرز المستقیم و الشبیه بالسهم و هو علی هذا المثال.

و الثالث الدرز الّذی فی مؤخر الرأس و شکله شبیه بشکل اللام فی کتابه الیونانیین و هو علی هذا المثال.

فإذا اجتمعت هذه الثلاثه الدروز کان منها شکلّ علی هذا مثال.

فأما هذان الدرزان الآخران فهما درزان من الجانبین فوق الأذنین یأخذان مع الدرز الاکلّیلی فی طول الرأس إلی [قریب][815] من الدرز الشبیه باللام فی کتابه الیونانیین، و بعد کلّ واحد من هذین الدرزین عن الدرز الشبیه بالسهم بعد سواء، فإذا اجتمعت هذه الدروز الخمسه صار[816] منها شکلّ علی هذا المثال

و هذا هو شکلّ الرأس الطبیعی و ما کان ناقصاً عن هذا الشکلّ فلیس بطبیعی.

فی أقسام عظم القحف

] و عظام القحف ینقسم إلی سته اعظم:

فمنها عظمان فی وسط الرأس یفصل بینهما الدور الشبیه بالسهم و یقال لهذین العظمین: عظما الیافوخ، و هما مربعا الشکلّ رخوا الجوهر، أما رخاوه جوهرهما فللحاجه[817] کانت إلی تحلیل[818] البخار الّذی یجتمع فی بطنی[819]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 149

الدماغ المقدمین من فضول الروح النفسان.

[و منها][820] عظمان عن جنبتی[821] الرأس یفصل بین کلّ واحد منهما و بین الیافوخ الدرزان القشریان اللذان فوق الاذنین، و هذان العظمان یقال لهما: عظما الجنبین[822] و شکلهما مثلث.

و أما جوهرهما فان کلّ واحد منهما

ینقسم إلی ثلاثه جواهر:

احدها: شبیه فی صلابته بالحجر و یقال له: العظم الحجری و فیه ثقب السمع، و جعل کذلک لیقی السمع من وقوع الآفات به.

و الثانی: زائده ینبت منها[823] یقال لها: الشبیهه بحلمتی الثدی،[824] و جعل لأن یمنع اللحی الاسفل من أن یخرج من موظعه إلی خارج لأن مفصله مفصل سلس و هذه دون الجزء الحجری فی الصلابه.

الثالث: الجزء المعروف بالصدغ[825] و صلابته أیضاً دون الجزئین الأولین، و جعلت هذه الأعظم صلبه الجواهر لتبعد عن قبول الآفات.

[و منها][826] عظم فی مقدم الرأس یفصل بینه و بین عظمی الیافوخ الدرز الشبیه بالاکلّیل و یقال له: عظم الجبهه، و شکله یشبه شکلّ نصف دائره، و جوهره معتدل فیما بین الصلابه و اللین. و جعل کذلک لأن الآفات لیست تلحقه کثیراً، إذ کانت العینان موضوعتان فی مقدم الرأس فهی توقی[827] هذا الموضوع من حدوث الآفات.

و منها عظم فی مؤخر الرأس یفصل بینه و بین عظمی الیافوخ الدرز الشبیه باللام فی کتابه الیونانیین، و یقال له: عظم مؤخر الرأس، و شکله مختلف، و جوهره صلب، و جعل هذا العظم أصلب من عظم الجبهه لیمتنع من قبول الآفات، إذ کان لیس للإنسان فی مؤخر رأسه عینان ینذرانه من وقع الآفه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 150

و فی قحف الرأس خمسه أعظم أخر خارجه عنه:

أحدها: و هو العظم المعروف بالوتد و هو عام للقحف، و اللحی الاعلی و هو عظم متصل بعظم مؤخر الرأس فی الموضع المعروف بقاعده الرأس، مرکوز فی عظام اللحی الاعلی، و جعل کذلک لمنفعتین:

احداهما: لیملأ الخلخل[828] الحادث فی عظام مفاصل اللحی الاعلی و عظام القحف.

و الثانیه: لیکون اتصال القحف باللحی الاعلی اتصالًا محکماً، و یفصل بینه و

بین العظم الّذی فی مؤخر الرأس درز یتصل بالدرز الشبیه باللام ثم یصعد هذا الدرز من الجنیین فیتصل بالدرز الإکلیلی.

فأما الأربعه الأعظم الباقیه فهی عظام موضوعه فوق عضل الصدغ فی کلّ واحد من الجانبین عظمان مطبقان علی العضل متصلان أحدهما بالآخر بدروز فی وسط الصدغ أحدهما مما یلی مؤخر الرأس و یلتحم طرفه بالعظم الجبینی[829] من عظام الرأس و الآخر مما یلی مقدم الرأس یتصل بطرف الحاجب الّذی عند ألمآق الأصغر من العین، و تسمی هذه العظام: عظام الزوج[830]، و کلا هذین العظمیین فوق عضل الصدغ لیقیاه من الآفات العارضه من خارج لأن الآفه الحادثه عن وجع هذا العضل عظیمه.

فی عدد عظام القحف

] فجمله العظام التی فی القحف[831] احد عشر عظماً، منها سته خاصه بالقحف و هی عظما الیافوخ و عظما الجبین و عظم مقدم الرأس و عظم مؤخره، و منها عظام مشترکه بینه و بین اللحی الأعلی و هو العظم الشبیه بالوتد، و أربعه أعظم خارجه غیر متحده به و هی عظام الزوج.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 151

فی عظم اللحی الأعلی

] فأما اللحی الأعلی: فهو متصل بالقحف یحده درز یبتدی ء من الدرز الاکلّیلی من[832] موضع عظم الصدغ و یصیر إلی موضع العینین فیمر فیه فی وسط من الحاجبین[833] حتی ینتهی إلی الطرف الآخر من الدرز الإکلیلی.

و اللحی الأعلی مرکب من عظام کثیره، و جعل ذلک لمنفعتین:

احدهما: لیکون متی نالت جزءً منه آفه لم تسر[834] فی جمیعه.

و الثانیه: انه احتیج أن یکون جوهره مختلف الأجزاء فی الصلابه و اللین فجعل کذلک من عظام شی ء کثیره. و هی ثمانیه أعظم:

منها اثنان فیهما للعینان، و اثنان للخدین، و عظمان للأنف، و عظم فیه ثقب المنخرین و عظم فیه الثنایا و الرباعیات العلیا.

و أما العظمان اللذان فیهما العینان: فان کلّ واحد منهما یبتدی ء من حد الدرز الّذی قلنا انه مفصل عظم القحف من عظم اللحی الاعلی و هو الدرز الآخذ من طرف الدرز الاکلّیلی فیمر فی موضع العین تحت الحاجبین إلی الطرف الآخر، و ینتهی هذان العظمان عند درز یفصل بینهما و بین أحد عظمی الخدین، و یفصل هذین العظمین احدهما من الآخر درز یأخذ من وسط الحاجبین مار فی وسط الأنف إلی حیث[835] الثنایا. و ینقسم کلّ واحد من هذین العظمین إلی ثلاثه عظام تحدها دروز خاصه بها.

فی عظام الخدین

] فأما عظما الخدین: فانّهما عظمان ثخینان یبتدئان من حد عظمی العینین و ینتهی کلّ واحد منهما إلی موضع الانیاب، و فی هذین العظمین الأسنان التی فی اللحی الاعلی ما خلا الثنایا و الرباعیات، و یفرق بین هذین العظمین و بین العظام ألاخر درزان یبتدئان من وسط الحاجب و یأخذ کلّ واحد منهما جانباً من الانف

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 152

و ینتهی إلی حد الانیاب، و هذان العظمان ثخینا السمک،

صلبا الجواهر.

أما ثخنهما فلیقیا العصبه النافذه فیهما من الآفات. و أما صلابتهما فالحرز و الوثاقه.

فی عظام الأنف

] و أما عظام الأنف فعظمان یبتدئان من قرنه الحاجب و یمران بحاجب الانف و ینتهیان إلی الموضع الّذی فوق الثنایا و الرباعیات و یحدهما و یفرزهما من سائر العظام الأخر الدرزان اللذان قلنا انهما یبتدئان من قرنه الحاجب [و یمران بجانب الأنف][836] و ینتهیان عند الثنایا و الرباعیات، و درز آخر عند انتهاء عظم الانف فی موضع المنخرین یصل بین الخطین اللذین قلنا انهما عن جانبی الانف، و یفصل بین عظمی الانف الدرز المار من قرنه الحاجب إلی وسط الثنایا و جوهر هذا العظم رقیق لأنه متی حدثت به آفه لم یکن ذلک مما یضر به کثیر [ضرر][837].

و أما العظم الّذی فیه ثقبا الانف: و هو ایضاً عظم رقیق، و ینقسم إلی عظمین صغیرین و هما تحت عظمی الانف و تحدهما الدروز التی تحد عظم الانف، و فی کلّ واحد منهما ثقب نافذ إلی جوف القحف.

و أما العظم الّذی فیه الثنایا و الرباعیات العلیا: و هو عظم فی طرف اللحی الأعلی، و ینقسم إلی عظمین یحدهما و یفصلهما من عظمی الخدین الدرزان المبتدئان من قرنه الحاجب المنتهیان عند الأنیاب و الرباعیات و یفصلهما من عظم الأنف الدرز الّذی عند منتهی المنخرین الواصل بین الدرزین اللذین عن جانبی الأنف.

فإذا فصلت عظام اللحی الأعلی کلّها کانت أربعه عشر عظماً:

منها سته للعینین، و اثنان للوجنتین، و اثنان للأنف، و اثنان لثقبی الأنف، و اثنان للثنایا و الرباعیات.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 153

فی عظام اللحی الأسفل

] و أما اللحی الأسفل: و هو الفک فمؤلف من عظمین أحدهما یتصل بالآخر من طرفه الّذی فیه الثنایا و الرباعیات السفلی اتصالا التحامیاً، و یقال لهذا الموضع المتصل الذقن، و أما الطرف الآخر فله

شعبتان احداهما حاده[838] الرأس مرکبه تحت عظمی الزوج و یتصل بها[839] وتره من عضل الصدغ یکون بهما یکون انطباق الفم، و أما الشعبه الأخری فغلیضه مستدیره الرأس مرکبه فی نقره تحت الزائده الشبیهه بحلمه الثدی فی العظم الجبینی[840]، و بهذا المفصل تکون حرکه اللحی الأسفل.

فی صفه الأسنان

فأما الأسنان: فمرکبه فی اللحیین مرکوزه فیهما و عددهما اثنتان و ثلاثون سناً. فی کلّ واحد من اللحیین سته عشر:

منها فی مقدم اللحی الأعلی أربعه و هی الثنیتان و الرباعیتان و هنّ[841] عراض حاده الرؤوس، و یقال لها: القاطعه، و منفعتها أن یقطع بها ما یؤکلّ من الطعام اللین کما یقطع بالسکین. و منها اثنان کلّ واحد منهما عن جانبی أحدی الرباعیات و هما حاد الرأسین عریضا الأصول، و یقال لهما: النابان، و منفعتهما أن یکسر بهما ما صلب من الطعام [و العظام][842]، و منها عشره کلّ خمسه عن جانبی أحدی[843] النابیین و هنّ عِراض خشنه الرؤوس و یقال لها: الأضراس و تسمی أیضاً:

الطواحین، و منفعتها أن تطحن و تسحق الطعام و تکسر ما صلب منه فذلک سته عشر.

و کذلک فی اللحی الأسفل مثل ذلک و کلّ واحد من هذه الأسنان مرکوز فی اللحی بأصل[844] بشعب داخله فی مواضع مهیأه و غورها بمقدار تلک الشعب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 154

و یقال لتلک المواضع: الآواری.

و شعب الأسنان تختلف؛ فمنها ما له أربع شعب [و منها ما له ثلاثه][845] و منها ما له شعبتان، و منها ما له شعبه واحده.

و أما الثنایا و الرباعیات فلکلّ واحده منها شعبه واحده.

فأما الأضراس فما کان منها فی اللحی الأعلی فله ثلاثه شعب[846] و ربّما کان للضرسین الاقصیین أربع شعب، و ما کان منها فی اللحی

الأسفل فله شعبتان و ربّما کان للضرسین الاقصیین ثلاث شعب.

فهذه جمله عظام الرأس علی التفصیلیین فافهمها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 155

الباب الرابع فی صفه عظام الصلب

اشاره

فأما عظام الصلب: فإنّها تبتدی ء من حد عظم الرأس المؤخر و تنتهی عند عظم العصعص. و الحاجه کانت إلی عظم الصلب لأربع منافع:

أحداها: أنه کان کالأساس لسائر العظام، و ذلک أن سائر العظام مبنیه علیه کما أن یبنی سائر خشب السفینه علی الخشبه الوسطی التی فی أسفلها.

و الثانیه: لأن تستر و تقی جمیع الأعضاء الموضوعه علیه من الأحشاء و العضل.

و الثالثه: [انه بتجویفه صار النخاع یمر فیه، و الحاجه إلی النخاع اضطراریه، ذلک انه][847] لما احتاجت الأعضاء إلی عصب یأتیها من الدماغ یکون به الحس و الحرکه و کان أکثر الأعضاء البعیده[848] عن موضع الدماغ لم یمکن أن یأتیها من الدماغ عصب مار إلیها إذ کان لم یؤمن علیه أن ینقطع فی طول المسافه فأنبت من الدماغ النخاع، و جعل ممره فی الصلب لتتفرع منه سائر الأعصاب التی تأتی الأعضاء التی دون الرأس.

و الرابعه: لأن یقی و یستر النخاع إذ کان النخاع کأنه دماغ ثان، فجعل له عظم صلب لیحفظه و یقیه من الآفات الوارده من خارجه[849] بمنزله القحف المحتوی علی الدماغ. و جعل هذا العظم مؤلفاً من عظام کثیره لمنفعتین:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 156

أحداهما: لأن یکون الحیوان یقدر أن ینحنی و ینبسط.

و الثانیه: للحاجه [کانت][850] إلی سعه تجویف بعض أجزاء الصلب و ضیق بعضها و غلظه و دقته[851]، فان الأجزاء العالیه من الصلب دقیقه[852] واسعه التجویف و الأجزاء[853] السفلی غلیظه ضیقه التجویف.

فی اقسام عظم الصلب

] و عظم الصلب ینقسم إلی أربعه أقسام:

أحدهما: العنق و هو الرقبه.

و الثانی: الظهر.

و الثالث: الحقو و یقال له: القطن.

و الرابع: العجز و هو العظم العریض.

فی عظم الرقبه

] فأما العنق: فجعل للإنسان لسببین:

أحدهما: الحاجه إلی الصوت الجید فان الحیوان الّذی لا رقبه له اما أن یکون له صوت بمنزله السمک، و إما أن یکون صوته[854] لیس بالجید کالضفادع.

و الثانی: بسبب ثنی[855] الرأس إلی قدام و إلی خلف. و العنق مرکب من سبع فقرات هن أصغر الفقرات مقداراً و أدقها[856] جرماً و أوسعها تجویفاً.

فی عظام الظهر

] و أما الظهر: فمرکب من اثنتی عشر فقاره هنّ فی مقدارهنّ[857] أکبر من فقرات الرقبه و أثخن[858] سمکاً و أضیق تجویفاً. أما کبر مقدارها فاحتیج إلیه لمنفعتین:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 157

احداهما: أن الأضلاع مبنیه علیها و مربوطه بها.

و الثانیه: لأن الأحشاء موضوعه علیها.

[و أما ثخنها: فتابع لکبرها][859]،

و أما ضیق تجویفها: فان الجزء من النخاع الّذی یحتوی علیه هذه الفقرات أدق من الجزء الّذی تحتوی علیه فقرات الرقبه، لأنه قد تشعبت منه الأعصاب التی خرجت من فقرات الرقبه فصار الباقی أدق.

فی عظام الحقو

] و أما الحقو: فمرکب من خمس فقرات هی أعظم من فقرات الظهر، و أعظم سمکاً و اضیق تجویفاً للسبب الّذی ذکرناه فی فقرات الظهر، و کذلک أیضاً سائر الفقارات[860] ما کان منها أعلی فهو أصغر مقداراً و أوسع تجویفاً و أدق[861] سمکاً، و ما کان منها أسفل فهو اکبر مقداراً و أصغر تجویفاً و أثخن سمکاً، و ذلک أن الفقرات الأولی من فقرات الرقبه المتصله بالقحف اصغر الفقراه[862] کلّها و أوسعها تجویفاً و أرقها سمکاً.

أما صغر مقدارها: فلأنه لیس علیها عظم موضوع.

و أما سعه تجویفها: فلأن الجزء من النخاع الّذی یحتوی علیه هذه الفقاره هو أغلظ لانه حین یبدو من الدماغ و لم یتشعب بعد منه شی ء من العصب.

و أما رقتها: فتابع لصغرها[863] وسعه تجویفها.

و أما الفقاره الثانیه: فأکبر مقداراً و أضیق تجویفاً و کذلک الثالثه أثخن [سمکاً][864] و أضیق مما قبلها، و کلّما انحدرت إلی اسفل کان الفقار أثخن سمکاً و أضیق تجویفاً و اکبر مقداراً.

و اما ضیق تجویفها: فلأن النخاع یتشعب منه فی کلّ واحده من الثقب من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 158

الفقارات زوج عصب و کلّما انتهی إلی أسفل

کان أدق.

فأما کبر مقدارها: فلأنها تحتاج أن تحمل ما فوقها من الفقار.

و أما ثخنها فتابع لضیق ثقبها[865] حتی أن الفقاره الأخیره من فقارات الحقو ثقبها أضیق و النخاع فیها ادق و هی أعظم الفقار مقداراً.

فجمیع الفقرات أربع و عشرون فقاره متصل بعضها ببعض اتصالا مفصلیاً ما خلا الفقارتین الأولیین من الرقبه فانّهما یتصلان بالرأس و تتصل احداهما بالأخری اتصالا غیر مفصلی.

و أما الفقاره الأولی: فإنّها [تتصل][866] بالرأس و ترتبط معه بزائدتین یتشعبان من قحف الرأس و یدخلان فی فقرتین من الفقاره الأولی واحده عن یمینها و الاخری عن شمالها و بهذا المفصل یکون حرکه الرأس یمیناً و شمالا.

و أما الفقاره الثانیه: فتتصل بالرأس و ترتبط به بزائده شبیهه بالسن ترتفع منها و تدخل فی موضع من الفقاره الاولی و تتصل بالرأس برباط قوی و بهذا المفصل تکون حرکه الرأس إلی قدام و إلی خلف.

و أما الفقار الباقی: فاتصاله بعضه ببعض فی کون زوائد تلتئم منها بین کلّ فقارتین مفصل لئلا تعوق احداهما الاخری عن الحرکه.

أما الضهر: ففی کلّ واحده من فقاراته زائدتان شاخصتان إلی فوق و زائدتان منحدرتان إلی أسفل تدخل کلّ زائدتین منهما فی حفرتین مهیآهٌ[867] فی الفقاره الاخری.

و أما الفقارات الخمس من الفقارات الرقبه و فقارات القطن: فیتشعب[868] من کلّ واحده منها أربع زوائد إلی فوق و أربع زوائد إلی أسفل فتدخل کلّ واحد من هذه الزوائد فی حفره معموله فی الاخری و ترتبط بربطات، و احتیج فی هذه الاربع زوائد للحرز[869] و الوثاقه.

و أما فقار الظهر: فلم[870] یمکن فیه أن یکون له هاتان الزائدتان لأنه قد ینبت منه زوائد معقفه شبیهه بالشوک یقال لها: السناسن، فی کلّ فقاره ثلاث زوائد

کامل الصناعه الطبیه،

ج 1، ص: 159

احداهن من فوق و اثنتان من الجانبین فقد سحق لذلک خرز الفقار[871] و کذلک أیضاً قد ینبت فی جمیع الفقار ما خلا الفقاره الاولی من فقارات الرقبه، فان هذه لم تجعل فیها زائده من قدام لئلا تضر بالعضل المحرک للرأس و ما کان من هذه الزوائد فی تسع فقارات الأولی من الفقارات الظهر فتعقفعا الی الاسفل، و الفقاره العاشره فزوائدها قائمه.

فاما الفقرات الباقیه فزاوائدها معقفه الی فوق[872]. و جعلت هده الزوائد لثلاث منافع:

إحداها: لأن توقی ما وراءها و تستقبل ما یلقاها من خارج بتعقفها.

و الثانیه: لأن تدعم العضل المستبطن لعظم الصلب و العروق و الشرایین و العصب.

و الثالثه: لأن تکون الأضلاع بها مربوطه.

و فی کلّ واحده من الفقار ثقبتان یخرج منهما زوج عطب یتشعبان من النخاع، و هذه الثقب منها ما یلتام[873] بین [کلّ][874] فقارتین ثقب، و منها ما یکون فی فقاره وحده؛

فأما ما یلتئم منها بین کلّ فقارتین ثقب، فمنها ما یکون فی فقاره واحده.

فأما ما یلتئم منها من فقارتین، فمنها ما یکون فی کلّ فقاره فی نصف دائره ثقب فاذا التأمت الفقرتان کان[875] منها ثقب مستو و هذا یکون فی فقار العنق[876]. و منها ما یکون فی الفقاره الفوقانیه واحده من الثقب اکبر[877] من نصف دائره و فی السفلانیه أقل من نصف دائره فاذا اتصلا صار منهما دائره تامه بمنزله فقار الضهر.

و أما الفقارات التی فی کلّ واحده منها ثقبه تامه فهی فقرات الحقو.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 160

فی عظم العجز

] و أما عظم العجز: فمرکب من جزئین:

[الجزء الأول]

احدهما یسمی خاصه: عظم العجز، و هو عظم عریض و هذا العظم متصل بالفقاره الأخیره من فقارات الحقو. و هو مؤلف من ثلاثه عظام

شبیهه بالفقارات:

منها اثنان هما أعرضهما و فیهما حفرتان لیستا بالغائرتین یتصل بهما عظما الورکین، و فی کلّ واحده ثقبه یخرج منها عصبه و لیس تلک الثقب[878] من الجانبین کثقب الفقار لأن مفصل عظم الورک عن جانبیه لکن جعلت فی الوسط.

و أما الجزء الثانی: فیقال له: العصعص، و هو مؤلف من ثلاثه عظام: شبیهه بالغضروف، و یخرج منها ثلاثه أزواج عصب کل من ثقبتین ملتامه فیما بین عظمین من عظامه، و فی أسفل من العظم الثالث من عظام العصعص ثقبه یخرج منها عصبه مفرده لا أخت لها فهذه جمله عظام العجز و هو آخر عظام الصلب.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 161

الباب الخامس فی صفه عظام الصدر و الأضلاع

اشاره

فأما عظام الصدر: فان الصدر مرکب علی الظهر مستدیر علیه و فیه تجویف عظیم، و احتیج الیه لیحرز و یقی الأعضاء التی فی جوفه و هی القلب و الرئه و أغشیتهما و غیر ذلک من الأعضاء الأخر، و جعل الصدر مستدیراً أجوف لیحتوی علی القلب و الرئه، و لیکون للرئه موضع ینبسط فیه.

و الصدر مرکب من عظام الأضلاع، و القس[879].

و الأضلاع أربع و عشرون ضلعاً:

منها أضلاع الصدر، و منها أضلاع الخلف،

فی اضلاع الصدر

] فأما الأضلاع التی ترکب منها الصدر فهی: أربعه عشر ضلعاً، مرکبه علی[880] 5 م، 1 عظم الصلب مربوطه من خلف بالفقار[881] فی کلّ جانب سبعه أضلاع مستدیره متصله من قدام بالقس[882] کأن کلّ ضلع منها نصف دائره، یلتئم من[883] کلّ اثنین منها دائره تامه و هی مربوطه من طرفها الّذی یلی الصلب بسبع فقارات من فقارات الظهر الأول علی کل ضلع [منها][884] بمفصلین مربوطه من قدام فیما[885]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 162

یلی الصدر بسبعه أعظم القس[886].

فی عظام القس

] و القص مؤلف من سبعه أ عظم غضروفیه یتصل بعضها ببعض، و احتیج الیه لأن یربط به أضلاع الصدر بمنزله ما یرتبط بالفقار، [جعل مؤلفاً من سبعه أعظم لأن الأضلاع التی تتصل به سبعه و إن کان یحتاج أن یکون مؤلفاً من عظام کثیره][887] یکون متی حدث بأحد اجزائه آفه لم تسر تلک الآفه فی جمیعه، و فی طرف القص غضروف شبیه بالخنجر[888] مشرف علی فم المعده و جعل لیقی المعده و الحجاب و القلب.

فی أضلاع الخلف

و أما أضلاع الخلف فهی عشره أضلاع مرکبه علی عظم الصلب فی کلّ جانب [منه][889] خمسه أضلاع تتصل بالخمس الأواخر من فقار الظهر کلّ ضلع منها بمفصلین، و هذه الأضلاع قصار لا تبلغ إلی عظم القس و جعلت أطرافها لذلک غضروفیه لئلا یسرع إلیها الانکسار.

فجمیع أضلاع الصدر، و القص، و أضلاع الخلف، و العظم الحنجری، اثنان و ثلاثون عظماً.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 163

الباب السادس فی صفه عظام الکتفین و عظام الترقوتین

أما عظم الکتف و عظم الترقوه، فإن عظم الکتف احتیج إلیه لمنفعتین:

احداهما: لیوقی الصدر من الآفات الوارده علیه من خلف.

الثانیه: لیرتبط به عظم العضد.

و عظم الکتف شکلّه مقعر من[890] باطنه محدب[891] من خارجه، و ذلک للحاجه کانت إلی وضع الأضلاع فی موضع التقعیر، و فیه زائده ظاهره شبیهه بالحاجز و هی التی توقی الصدر و یقال لها: عین الکتف، و تسمی بهذا الاسم لأنه یقوم مقام العین إذ کانت العین یبصر بها الإنسان من قدام ما یتأذی به فیتوقاه و هذا یدفع ما یرد علی الصدر من خلف، و له حفره فی طرفه فی الموضع المعروف بعین الکتف[892] فیها تدخل زائده العضد، و فیها زائدتان:

احداهما: من خلف فی الأعلی من العنق و هو عظم شبیه بمنقار الغراب، به یرتبط الکتف مع الترقوه و یمنع رأس العضد من أن ینخلع إلی فوق لأنه موصول به.

و الزائده الأخری: من داخل جعلت لأن تمنع زائده العضد أن ینخلع إلی الأسفل.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 164

[فی الترقوه]

و أما الترقوه: فاحتیج الیها لتربط العضد و تفرق بینه و بین الصدر لئلا یمنع الیدین من الحرکه، و هو عظم مستدیر من ظاهره مقعر من باطنه، و هی من قدام مربوطه بالقص و من خلف

من ناحیه الکتف مربوطه بالعظم الشبیه بمنقار الغراب، و ارتباطها به بعظم غضروفی یقال له: رأس الکتف، احتیج إلیه لیزید فی وثاقه مفصل العضد، و اللّه أعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 165

الباب السابع فی صفه عظام الیدین

اشاره

فأما عظام الید: فان عظام الید تنقسم إلی ثلاثه أجزاء:

أحدها: العضد.

و الثانی: الساعد.

و الثالث: الکف.

فی عظام العضد

] فأما عظم العضد: فهو عظم واحد کبیر أجوف مستدیر الشکلّ مقعر من الجانب الإنسی، محدب من الجانب الوحشی، و أعنی: بالجانب الإنسی ما یلی مقدم البدن، و الوحشی ما یلی الظهر و الصلب.

و أما کینونته من عظم واحد: فلأن اتصاله بالکتف بمفصل واحد.

و أما کبره: فلأنه یحمل الذراع و الکف، و لأن العضل[893] المحرک للذراع و الکف موضوع علی هذا العظم.

و أما استدارته: فلیبعد بذلک عن قبول الآفات.

و أما تقعیر جانبه الإنسی: فلتتمکن العروق الضوارب و غیر الضوارب و العصب فی مصیرها إلی الذراع علیه.

و أما تحدبه من الجانب الوحشی فتابع لتقعیره من الجانب الانسی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 166

و لعظم العضد فی طرفه الّذی یلی الکتف زائده مستدیره داخله فی النقره التی فی طرف عین الکتف، و به یلتام[894] مفصل العضد و هو مفصل سلس و لذلک کثیراً ما ینخلع، و احتیج إلی سلاسته لأن حرکته إلی کلّ جهه.

و أما طرفه الّذی یلی الساعد: فان له رأسین ملزقین احدهما فی الجانب الوحشی و هو أصغرهما فیه حفره یدخل فیها طرف الزند و الآخر فی الجانب الإنسی، و هو أعظم من الأول و لیس یرتبط به عظم لکن جعل حرزاً للأعصاب[895] و العروق و الشرایین، و فیما بین هذین الرأسین حز یشبه حز البکره فیه نقرتان واحده من قدام و الأخری من خلف تدخل فیها[896] رمانتا الزند الأسفل و یلتئم من ذلک مفصل الزند الأسفل.

فی عام الساعد

] و أما الساعد: و هو المسمی: ذراعاً فمؤلف من عظمین:

یقال لهما: الزندان أحدهما فوق و هو اصغرهما و یقال له: الزند الأعلی، و الآخر من أسفل و یقال له: الزند الأسفل و هو أکبر من الزند الأعلی لأنه

کان یحتاج أن یحمل الزند الأعلی و الحامل یجب أن یکون أکبر و أقوی من المحمول.

فی الزند الأسفل

] و الزند الأسفل فی أسفله مما یلی عظم العضد له زئدتان[897] مستدیرتا الرأس[898] یقال لهما الرمانتان:

أحداهما و هی أکبرهما مما یلی قفا[899] الذراع و أسفله، و هذه الرمانه یقال لها المرفق، و الأخری و هی اصغر هما مما یلی بطن الذراع و أعلاه، و هاتان الرمانتان تدخلان فی وقت انبساط الذراع فی النقرتین اللتین فی الحز الشبیه بحز البکره و فی وقت انثناء الذراع تخرجان من النقرتین، و وضع هذا الزند وضعاً مستویاً لأن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 167

[یکون][900] به انبساط الذراع و انثنائهما[901] و هما حرکتان مسویتان[902] لا میل فیهما.

فی الزند الأعلی

] و أما الزند الأعلی: فوضعه معوج لما، احتیج فیه من الحرکه إلی الجانبین، و ممّا یلی العضد زائده تدخل فی حفره رأس[903] العضد الأصغر، و رأسه الّذی یلی الکف أعظم من الرأس الّذی یلی العضد لما احتیج فیه أن یلتزق برأسی الزندین الزوائد التی بها[904] یلتام مع عظام الرسغ و مفصل[905] الکف، لأن یثبت منه[906] رباطات ترتبط بها هذه المفاصل.

فی الرسغ

] [و أما][907] الرسغ فمؤلف من ثمانیه أعظم ملتزقه بعضها إلی بعض و هی عظام صغار مختلفه الأشکال لا مخ فیها، و جعلت من عظام کثیره لما احتیج إلیه من کثره الحرکه للکف و الزق[908] بعظها إلی بعض لیکون أوثق و أحرز، و جعلت صلاباً لا مخ فیها لأنها عاریه من العظل [لئلا][909] یصل إلیها البرد سریعاً و جعلت مختلفه الشکلّ لیلتام[910] منها فی اتصالها بعضها ببعض عظم واحد، و ذلک انه جعل بعضها مقعراً و بعضها محدباً و بعضها مستقیماً حتی اذا اتصل بعضها ببعض کان فیها[911] شبیه بعظم واحد، و هذه الأعظم الثمانیه منضدّه فی صفین کلّ أربعه منها فی صف یتصلان[912] بعضها ببعض مربوطان[913] إلی عظم مشط الکف برباطات قویه.

و المفصلان اللذان بین الرسغ و بین عظمی الذراع أحدها کبیر، و الآخر صغیر.

و أما المفصل الکبیر: فیکون بدخول ثلاثه أعظم من عظام الرسخ الّذی فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 168

الصف الاعلی فی حفره محفوره فی عظم موصول برأسی عظمی الزندین و یقال له الکوع، و بهذا المفصل یکون انبساط الکف و انقباضها.

و أما المفصل الصغیر: فیلتام[914] بدخول زائده موصوله فی طرف الزند الأعلی[915] مما یلی الخنصر یقال له: الکرسوع فی نقره فی العظم المحاذی له من عظام الرسغ الّذی فی[916] الصف

الأسفل و هذا[917] المفصل تکون حرکتا الکف إلی قدام و إلی خلف.

فی صفه [عظام][918] الکف

فأما الکف: فینقسم إلی جزأین:

أحدهما عظم[919] مشط الکف، و الثانی عظام الأصابع.

[فی مشط الکف]

فأما مشط الکف: فهو مؤلف من أربعه أعظم و ذلک انه جعل متوسطاً فیما بین عظام الرسغ و عظام الأصابع لأنه ربط مما یلی الزند بأربعه أعظم الرسغ العلیا و السفلی و ممّا یلی الأصابع بأربعه أعظم الأصابع سوی الإبهام، و جعل من أربعه أعظم لیکون متی نالت الآفه لبعض أجزائه لم تقدح[920] فی جمیعه.

فی الأصابع

] و أما الأصابع: فخمس کلّ واحد منها مؤلفه من ثلاثه أعظم یقال لها:

السلامیات یتصل بعضها ببعض اتصالا مفصلیاً بزوائد تدخل ألسلامی الأولی فی ألسلامی التی[921] تتلوها و ترتبط بها فیما[922] بین مفاصل هذه السلامیات عظام صغار [جداً][923] شبیهه بالسمسم جعلت لتملأ المواضع الخالیه فیما بین مفاصلها

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 169

و لیزید فی وثاقه المفصل، و أربعه من هذه الربعه الأصابع و هی الخنصر و البنصر و الوسطی و السبابه موصوله بمشط الکف اتصالا مفصلیا

و أما الإبهام: فإنّها موصوله بعظام الرسغ التی فی الصف الأسفل فی الموضع الّذی فیه الزائده الموصوله بعظم الزند الأعلی، و ذلک لیکون مقابله الأربع أصابع لیمکن فیها أن تحتوی مع الأصابع علی الشی ء الممسک[924] جهاته، و السلامیات التی تلی المشط أعظم من التی فوقها[925]، و السلامیه التی فی طرف[926] الأصابع اصغر من التی تحتها و جعل ذلک لأن الحامل یجب أن یکون أقوی من المحمول.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 170

الباب الثامن فی صفه عظام الرجلین

اشاره

فأما الرجل: فتنقسم إلی أربعه أقسام:

أحدها مشترک بینه و بین ما فوقه و هو الورک، و منها ثلاثه أقسام هی للرجل خاصه و هی عظم الفخذ، و عظما الساق، و عظام القدم.

القسم الأول: فی الورک

] فأما عظم الورک: فانّه متصل بعظم العجز من جانبیه عظمان:

أحدهما من الجانب الأیمن، و الآخر من الجانب الأیسر و کلّ واحد من هذه ینقسم إلی ثلاثه أقسام:

احدها: و هو أعلاها مما یلی عظم العجز من خلف یقال له عظم الورک و فیه حفره شبیهه بالحق یقال لها حق الورک.

و الثانی: العظم الّذی یلی هذین العظمین من الجانبین و هو عظم رقیق یقال له عظم الخاصره.

و الثالث: العظم الّذی من قدام و یقال له عظم العانه.

و الحاجه کانت إلی عظم الورک لمفصل الفخذ، و الحاجه کانت إلی عظم العانه و عظم الخاصره لأن[927] یحفظ ما فوقها من المثانه و الرحم و أوعیه المنی و المعا[928] المستقیم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 171

القسم الثانی: فی الفخذ

] و أما عظم الفخذ: فهو أعظم عظام البدن کلّها، و هو ملتوٍ من فوق الجانب الوحشی و من أسفل الی الجانب الإنسی، و هو مقعر من خلف محدب من قدام، و له زائدتان: احداهما من فوق، و الاخری من أسفل.

اما کبره فلمنفعتین:

احداهما: لیحمل ما فوقه من الأعضاء.

و الثانیه: لأن العضل المحرک للرجل موضوع علیه و هو عضل کبیر[929].

و أما التواء جزئه الأعلی إلی الجانب الوحشی: فلیکون للعضل الموضع علیه موضع یسعه إذ کان عضله عضلا کبیر و لو کان[930] هذا العضل من الجانب الانسی لکان الفخذان یصاک أحدهما بالآخری. و أیضاً فلیکون العصب و العروق و الشرایین موضوعه فیه فی حرز وثیق[931] لانها لو کانت من الجانب الإنسی لکانت علی خطر.

و أما التواؤه من أسفل إلی الجانب الإنسی: فلما کان التوائه من فوق إلی الجانب الوحشی لیکون البدن متمکاً [مستوثقا][932] مستویا فانّه لو کان مائلا إلی جهه واحده لم یکن البدن متمکاً و

لکان ما فوقه من البدن مائلا إلی الجانب الّذی هو الیه مائل.

و أما تقعره من خلف و تحدبه من قدام: فللحاجه کانت إلی التمکن فی وقت القعود و الثبات علی الأرض.

و أما الزائده التی من فوق: فهی زائده مستدیره داخله فی حق الورک.

و اما الزائده التی من أسفل: فهی زائدتان تدخلان فی نقرتین فی رأس عظم الساق الأکبر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 172

القسم الثالث: فی الساق

] و أما الساق: فمؤلف من عظمین یقال لهما: القصبتان.

[فی القصبه الأولی]

أحداهما کبیره و هی موضوعه فی الجانب الإنسی و تسمی خاصه الساق، و فی رأسه حفرتان بهما یلتام بین[933] زائدتی رأس الفخذ مفصل الرکبه و علی هذا المفصل عظم مطبق غضروفی مستدیر فیه نقر تدخل فیه المواضع المحدبه من عظم الفخذ و الساق. و یقال لهذا العظم: الرضفه و الفلکه.

[فی القصبه الثانیه]

فأما القصبه الأخری فهی موضوعه فی الجانب الوحشی و هی أدق و أقصر من تلک و هی من فوق لا تبلغ إلی موضع مفصل الرکبه و من أسفل مساویه للقصبه العظمی و یلتام[934] بینهما و بین عظم الکعب مفصل یکون به انبساط القدم. و منفعه[935] هذه القصبه [ثلاث][936]:

الأولی: أنها معینه للقصبه العظمی فی حملها لما فوقها.

و الثانیه: لأنها توقی[937] و تستر ما فی الساق من العضل و العصب و العروق و الشرایین.

و الثالثه: لیلتئم ما بینها و بین القصبه العظمی مفصل الکعب.

القسم الرابع: فی القدم

] و أما القدم: فینقسم إلی سته أجزاء:

احدها العقب، و الثانی الکعب، و الثالث العظم الزورقی، و الرابع الرسغ، الخامس مشط القدم، و السادس الأصابع.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 173

فی عظم العقب

] فأما العقب فهو عظم موضوع تحت الکعب و هو عظم مستدیر من الجانب الإنسی مقعر و من الجانب الوحشی متطاول[938] دقیق قلیلا و من أسفل موضع یستقر علی الأرض أملس عریض صلب الجوهر.

اما استدارته فلیبعد عن قبول الآفات. و اما تطاوله من الجانب الوحشی و دقته فبسبب تقعره من الجانب الإنسی. و أما عرضه: [فلسببین][939]:

احدهما: لیثبت و یتمکن علی الأرض، و الثانی: لیکون ادعامه لما فوقه من البدن أجود.

و أما صلابته: فلما احتیج إلیه[940] أن یکون حاملا لما فوقه من سائر البدن و لئلا یصرّیه مصاکته[941] لسائر الأجسام الصلبه.

فی عظم الکعب

] و أما الکعب: فهو عظم موضوع فوق عظم العقب مربوط مع العقب من خلف[942] برباط رخو تنبت منه زائدتان: إحداهما من الجانب الإنسی تدخل فی حفره فی[943] طرف القصبه العضمی من عظمی الساق، و الأخری من الجانب الوحشی و تدخل فی حفره فی[944] طرف القصبه الصغری، و بهذا المفصل یکون انبساط القدم انثناؤه، و احتیج له إلی الکعب فیما بین الساق و العقب لیکون الساق أشد تمکنا علی العقب لأنه لو کان الساق مربوطا علی العقب لکان مضطرباً غیر متمکن.

فی العظم الزورقی

] فأما العظم الزورقی: فهو عظم شبیه فی شکله بالزورق و یحتوی علی طرف

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 174

الکعب من أعلاه و من جانبیه و من خلف و یرتبط به من قدام رباط مفصلی به تکون حرکه القدم إلی الجانبین و یرتبط من الجانبین بعظم العقب[945] و هو من الجانب الوحشی مستقر[946] علی عظم العقب من الجانب الإنسی لیکون مرتفعا عن الأرض و یکون ما تحته من هذا الجانب مقعراً و جعل مقعراً لمنفعتین:

احداهما: لیکون متی قام الإنسان علی شی ء محدب أو نأت[947] لزمه و تمکن منه فانّه لو کان القدم ممتلیه[948] غیر مقعر لکان متی قام الإنسان علی شی ء موضع محدب لم یثبت و سقط و لم یکن تمکنه أیضاً فی[949] المواضع المستویه تمکنا جیداً.

و الثانیه: لیکون القدم بذلک خفیفا فیسهل حرکته.

فی الرسغ

] و أما عظام الرسغ فأربعه:

ثلاثه منها متصله مرتبطه مع العظم الزورقی و من قدام مرتبطه مع ثلاثه أعظم من عظام مشط القدم التی تلی الجانب الإنسی منه، و العظم الرابع موضوع مما یلی الخنصر و هو عظم مسدس یسمی ألنردی یرتبط من خلف بالعقب بزائده منه تدخل فی حفره فی عظم العقب و من قدام یتصل بعظمین من عظام المشط دون عظام الرسغ لیستقر علیه العظم الزورقی و یکون القدم من هذا الجانب متمکناً[950] علی الأرض.

و الحاجه کانت إلی عظام الرسغ فی القدم هی الحاجه إلیها فی الکف إلا انه صیر رسغ القدم من أربعه أعظم و لم یجعل من ثمانیه کمثل عظام رسغ الکف لأن حرکه الکف أکثر من حرکه القدم و لأن عظام رسغ الکف صغار و عظام رسغ القدم کبار یقی کلّ عظم منها بعظمین من عظام رسغ

الکف.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 175

فی مشط القدم

] فأما مشط القدم: فمرکب من خمسه أعظم موصوله بتلک الأربعه التی فی الرسغ منها ثلاثه أعظم مما یلی الجانب الإنسی موصوله بثلاثه أعظم من عظام الرسغ و منها عظمان متصلان بالعظم ألنردی، فالحاجه إلی مشط القدم نظیر الحاجه إلی مشط الکف الا أن عظام مشط الکف جعلت أربعه لأن الإبهام من الکف متصله بالرسغ للحاجه کانت الی مقابلها لسائل و جعل مشط القدم خمساً مع سائر الأصابع فی صف واحد لیکون القدم من قدام متمکنا علی الأرض کتمکنه من خلف بالعقب.

فی الأصابع

] و اما الأصابع الخمس: فکلّ واحده منها مؤلفه من ثلاثه أعظم یقال لها:

السُلامِیات ما خلا الإبهام فانّها مؤلف من عظمین أکبر من تلک العظام، و جعلت من عظمین لأن القدم احتیج فیه إلی أن یکون من[951] هذه الجهه مقعراً، و جعلت من عظام کبار لأن القدم إنما تمکنه علی الأرض أکثر ذلک بالإبهام.

و الحاجه [کانت][952] إلی کون أصابع القدم من عظام کثیره نظیره الحاجه إلی کونه فی الکف و هی ألامساک و ذلک أنه کما أن بأصابع الید یکون إمساک سائر[953] ما یمسک کذلک بأصابع الرجل یکون إمساک المواضع المحدده التی یمشی علیها و التمکن[954] و الثبات و التسلق علی المواضع التی یحتاج أن یتسلق علیها.

عدد عظام البدن

] فجمیع عظام البدن علی هذه الصفه مائتان و ثمانیه و أربعون عظماً:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 176

[الرأس]

منها عظام الرأس سته و عظام الزوج أربعه، و عظام اللحی الأعلی اربعه عشر و الأسنان فی هذا اللحی سته عشر، و العظم الشبیه بالوتد واحد، و عظام اللحی الأسفل اثنان و الأسنان فی هذا اللحی سته عشر.

[الصلب]

و فقار الصلب أربعه و عشرون، و عظام العجز ثلاثه و عظام العصص ثلاثه.

[الصدر و الأضلاع]

و الأضلاع أربعه و عشرون، و عظام القس سبعه.

[الکتف و الترقوه]

و الکتفان عظمان، و رأسا الکتفین اثنان. و الترقوتان اثنان.

[الیدان]

و العضدان اثنان، و الزندان الأعلیان اثنان، و الزندان الاسفلان اثنان، و عظام رسغی الکفین سته عشر، و عظام مشط الکفین ثمانیه، و عظام الأصابع من الیدین ثلاثون.

[الرجلان]

و عظام الورکین اثنان، و عظام الفخذین اثنان، و عظام الرکبتین اثنان، و قصب الساق أربعه، و الکعبان اثنان، و العقبات اثنان، و العظام الزورقیه اثنان، و عظام رسغی القدمین ثمانیه، و عظام

مشطی القدمین عشره، و عظام أصابع الرجلین ثمانیه و عشرون، فذلک مائتان و ثمانیه و أربعون عظماً، فهذه صفه هیئه العظام التی فی البدن و منافعها، و اللّه أعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 177

الباب التاسع فی ذکر الغضاریف

و أما الغضاریف: فهی العظام الرطبه الشبیهه بعظام الأجنه و عظام الحیوان حین یولد، فقد ذکرناها فی جمله الکلّام علی العظام فی المواضع التی تعینت[955] فیها و هی متصله متحده بها.

و هذه هی: القس،[956] و أطراف أضلاع الشراسیف،[957] و بعض عظام العجز، و العصعص، و أطراف زوائد العظام التی تکون بها المفاصل، و طرف الأنف، و راس الأضلاع، و الأذنان أیضاً جعلتا غضروفیه، و الحنجره، و قصبه الرئه الا أن هذا لیس هاهنا موضع ذکرها.

و جمیع هذه الأعضاء جعلت غضروفیه لیکون متی لقی بعضها جسماً من خارج أو تحریک بعضها حرکه قویه لم تنکسر و لم تنثلم[958] بل تنثنی و تلتوی و ترجع إلی حالها الطبیعیه فاعلم ذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 178

الباب العاشر فی [ذکر] صفه الأعصاب [و منافعها][959]

اشاره

و إذ قد اتینا علی ذکر العظام و الغضاریف فنحن نبیّن الحال فی أمر جمیع العصب فنقول:

إن الأعصاب احتیج إلیها لتؤدی الحس و الحرکه الإرادیه إلی سائر أعضاء البدن ما سوی العظم و الغضروف و الرباط و الغدد و الشحم، لأنه لیس لواحد من هذه فی طبعه أن یحس و لا أن یتحرک لکن کلّ واحد منها معد لمنفعه سنذکرها فیما بعد.

و ذکر قوم من الأطباء: أن الأسنان لها حس من [بین][960] سائر العظام و هی تختلج کما تختلج الشفه، و قالوا: انه یعرض لها الخدر، و الدلیل علی ذلک الوجع العارض لها، و أن الوجع لا یکون إلا من الحس. و أنّکر ذلک آخرون، فقالوا إنما ذلک الوجع إنما هو للثه [و اللحم الّذی فی أصول الأسنان][961] و الأعصاب التی منها.

فأما العصب: فأصله کلّه من الدماغ [و من النخاع][962]، إذ کان الدماغ هو معدن الحس و الحرکه الإرادیه.

و

مصیر الأعصاب إلی سائر أعضاء البدن اما من الدماغ نفسه و اما من الدماغ

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 179

بتوسط النخاع.

و ذلک انه لما کانت الأعضاء منها ما هی قریبه من الدماغ بمنزله الأعضاء التی فی الرأس و الرقبه و منها ما هی بعیده عنه بمنزله الیدین و الرجلین، جعلت الأعصاب التی تأتی الی الأعضاء القریبه من الدماغ منشؤها من الدماغ و الأعصاب التی تأتی الأعضاء البعیده من الدماغ منشؤها من النخاع، و جعل لها النخاع شبیهاً بالدماغ الثانی، لأنه لو کانت الأعصاب التی تأتی الأعضاء[963] البعیده من الدماغ منشؤها من الدماغ لکانت ستنقطع فی طول المسافه و بعد الطریق.

و ما کان من الأعصاب منشؤها من الدماغ فجوهرها لّین، و ما کان منشؤها من النخاع فجوهره یابس، و ما کان منشؤه من مقدم الدماغ فهو ألین مما منشؤه من مؤخره، و ذلک أن الأعصاب التی منشؤها من مقدم الدماغ احتیج إلیها للحس فجعلت ألین لیکون تغییرها إلی محسوسها أسهل و ألین، و ما کان منشؤها من مؤخر الدماغ احتیج إلیها لمکان الحرکه فجعلت یابسه لتکون أقوی علی الحرکه و أصبر.

فی الأعصاب التی منشئها من الدماغ

] فأما الأعصاب التی تنشأ من الدماغ فهی سبعه أزواج:

أحدها: یصیر إلی العینین و یورد إلیها حس[964] البصر.

و الثانی: یأتی العینین و یعطی عضلهما الحرکه.

و الزوج الثالث: بعضه یأتی اللسان و یوصل الیه حس المذاق و بعضه یأتی الصدغین و الماقین[965] و طرف الأنف و الشفتین و بعضه یأتی اللثه و الأسنان بحاسه اللمس.

و الرابع: ینقسم فی أعلی الحنک و یاتیه بحاسه المذاق.

و الزوج الخامس: بعضه یصیر إلی الأذنین و یأتیهما بحس السمع و بعضه یأتی العضله العریضه من الصدغ و یؤدی إلیها قوه الحرکه.

کامل الصناعه

الطبیه، ج 1، ص: 180

السادس: بعضه یصیر إلی الأحشاء و یعطیها الحس و بعضه یصیر إلی عضل الحنجره و یعطیها الحرکه.

و الزوج السابع: یأتی اللسان و عضل الحنجره و یعطیها قوه الحس و الحرکه، و کلّ واحد من هذه الأعصاب قبل أن یخرج من القحف فیغشی بغشائین: منشؤهما من غشائی[966] الدماغ، احدهما رقیق فیه عروق تغذیه[967]، و الآخر غلیظ یوقیه[968] و یضغط من[969] ممره بعظام القحف.

[فی الزوج الأول]

و أما الزوج الأول: من أزواج العصب فهما أجوفان و جوهرهما لین قریب من جوهر الدماغ و لیس فی البدن عصبه مجوفه سواهما لما احتیج الیه أن یصیر فیهما من الروح الباصر من الدماغ إلی العینین مقدار کثیر و لا فی البدن أیضاً عصبه أعظم منها و لا ألین جوهراً[970].

اما عظمهما: فاحتیج الیه بسبب تجویفهما.

و اما لینهما: فلما احتیج الیه من لطافه[971] الحس و سهوله التغیر إلی طبیعه المحسوس، لأن الحس انما یکون باستحاله الحاس إلی طبیعه المحسوس، و اللین أوفق لذلک و أسهل للتغیر من الصلابه، فلذلک جعلت هاتان العصبتان عظمیتین مجوفتین لینتین.

و منشأ هاتین العصبتین [فی موضع][972] الزائدتین الشبیهتین بحلمتی الثدی اللتین یکون بهما حاسه الشم، فاذا صارت هاتان العصبتان إلی قریب من موضع المنخرین اجتمعتا و اتصلتا و صار تجویفهما [تجویفاً][973] واحداً ثم یفترقان و یصیران إلی العینین علی هذا المثال [+/][974]، و احتیج إلی ذلک لیکون[975] متی عرضت لأحدی العینین آفه صار النور الجاری من الدماغ إلیهما موفراً علی العین

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 181

الأخری، و لذلک صرنا متی غمضنا أحدی العینین کان بصرنا بالأخری أقوی و أجود، و إذا صار هاتان العصبتان إلی العینین صارت العصبه التی منشؤها من الجانب [الایسر][976] من الدماغ إلی

العین الیمنی، و التی منشؤها من الجانب الأیمن إلی العین [الیسری][977] ثم اذا کان کلّ واحده منهما اذا صارت إلی العین عرض و تنبسط و تستدیر حول الرطوبه الشبیه بالزجاج الذائب و تحتوی علیها و تأتیها بحاسه البصر.

و هاتان العصبتان عند منشئهما من الدماغ تکونان لینتین کمثل جوهر الدماغ فاذا بعدتا عن موضعهما و منشئهما صلب ظاهرهما قلیلا و بقی داخلهما لیناً کجوهر الدماغ فاذا صارتا إلی العینین رجعتا إلی ما کانتا علیه من اللین فی موضع منشئهما.

[فی الزوج الثانی]

و أما الزوج الثانی: فمنشئهما[978] من خلف منشأ [الزوج][979] الاول، و یخرج کلّ واحد منهما فی[980] القحف من ثقب هذا الموضع المقعر الّذی فیه العین ثم تتفرق کلّ عصبه منهما فی موضع العین فی العضل الّذی للعین و یعطیها قوه الحرکه.

و أما [عصبه][981] الزوج الثالث فمنشؤها من خلف الزوج الثانی حیث ینتهیان إلی بطنی الدماغ المقدم و المؤخر، و هو[982] الموضع المعروف بقاعده الدماغ، و هذا الزوج یخالط الزوج الرابع و یفارقه.

و هذا الزوج عند خروجه من القحف ینقسم أربعه أقسام:

احدها: یخرج من الثقب الّذی فیه یدخل العرق الضارب المعروف بعرق السبات و ینزل فی الرقبه إلی الأحشاء التی دون الحجاب و ینقسم فیها.

و القسم الثانی: یخرج من الثقب الّذی فی عظم الصدغ و یتصل بالعصب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 182

الّذی یأتی من الزوج الخامس.

و القسم الثالث: یخرج من الثقب الّذی فی العظم الّذی فیه العین الّذی یخرج منه الزوج الثانی، و ینقسم عند خروجه إلی ثلاثه اقسام:

أحدها یصیر إلی ناحیه المآق الاصغر و ینقسم فی عضل الصدغین و فی عضل المآق.

و الآخر یصیر إلی ناحیه المآق الاکبر و یدخل فی الثقب النافذه فیه إلی الانف

و ینقسم فی باطن الانف.

و الثالث یمر فی مجری له فی موضع الوجنه و ینقسم إلی قسمین: احدهما یدخل فی جوف الفم، و الثانی یخرج إلی خارج و ینقسم فی طرف الشفه.

و القسم الرابع: من [الزوج][983] الثالث یمر فی اللحی الأعلی و ینقسم أکثره فی طبقه اللسان و یعطیها حاسه الذاق[984] و بعضه ینقسم فی أصول الأسنان و اللثه التی فی اللحی الأسفل و فی الشفه السفلی.

[فی الزوج الرابع]

و أما عصبتا الزوج الرابع: فمنشؤهما من خلف [عصبتی][985] الزوج الثالث و یخالط الزوج الثالث و یفارقه و ینقسم فی الطبقه المغشیه لأعلی الحنک و یوصل إلیها حس اللمس.

[فی الزوج الخامس]

و أما عصبتا الزوج الخامس: فکلّ واحده منهما عند منشأهما تنقسم قسمین یصیران زوجین:

احدهما: منشؤه من مقدم الدماغ من خلف الزوج الرابع[986] و یدخل فی ثقبتی المسامع و اذا صار کلّ واحد منهما إلی احد ثقبی السمع انبسط و عرض و غشی الثقب و بهذا الزوج یکون السمع.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 183

و الزوج الثانی: منهما منشؤه من خلف هذا الزوج و یخرج من الثقب الّذی فیه[987] العظم الحجری المعروف بالاعمی من غیر أن یکون أعمی بل مفتوحاً فاذا صار هذا الزوج مع الزوج الثالث انقسما جمیعاً و اختلطت أقسامهما و اتصل کثره بالعضله [العریضه][988] التی تحرک الخد علی الانفراد غیر أن تحرک معه اللحی، و الباقی یصیر إلی عضل الصدغین فیعین الزوج الثالث فی اعطاء هذا العضل الحس.

[فی الزوج السادس]

فأما الزوج السادس: فمنشؤه من مؤخر الدماغ من حیث الثقبتن اللتین عند طرفی الدرزین الشبیهین[989] باللام فی کتاب[990] الیونانیین.

و یخرج من کلّ واحد من الثقبیتن ثلاثه أعصاب:

احدها: یصیر إلی عضل الحق و إلی أصل اللسان فیعین الزوج

السابع علی تحریک اللسان.

و الاخری: تصیر إلی العضله التی علی الکتف.

و العصبه الثالثه: و هی اعظمهما تنحدر من الرقبه إلی الأحشاء و تصیر إلی حیث العرق الضارب المعروف بعرق السبات، و هذه العصبه اذا مرت بالرقبه تنقسم منها شعب تتفرق فی العضل الخاص بالحنجره الّذی رؤوسه[991] إلی فوق فاذا صارت إلی الصدر تشعب منها شعب تذهب إلی فوق و إلی عضل الحنجره الّذی رؤوسه[992] إلی أسفل، و هذا العصب الّذی یقال له الراجع إلی فوق، و یتفرق منها أیضاً شعب فی القلب و الرئه و قصبتها و المری ء، فاذا صارت هذه العصبه إلی ما دون الحجاب اتصل اکثرها بفم المعده و اتصل باقیها بسائر الأحشاء و خالطه أقسام العصبه التی تنحدر إلی هناک من الزوج الثالث.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 184

[فی الزوج السابع][993]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص184

و أما عصبتا الزوج السابع: فمنشؤهما من موضع منتهی الجزء المؤخر من الدماغ و ابتداء النخاع و ینقسم و یتفرق[994] أکثره فی عضل اللسان و منه جزء یسیر یتصل بالعضل المشرف علی الغضروف و الشبیه بالترس من غضاریف الحنجره و العضلتین المنخفظتین من أضلاع العظم الشبیه باللام من[995] حروف الیونانیین فهذه السبعه الأزواج النابته من الدماغ.

فی صفه النخاع

فأما النخاع: فهو جزء غلیظ ینبت من الدماغ و ینحدر فی فقارات[996] الصلب أولها عن آخرها و ابدائه من حیث ینقضی الجزء المؤخر من أجزاء الدماغ و هو الموضع الّذی عند فقره[997] الأولی من فقارات الرقبه.

و احتیج إلیه لینبت منه أعصاب تأتی کلّ واحد من الأعصاب التی دون الرقبه و یوصل إلیها من الدماغ قوه الحس و الحرکه الإرادیه، کالنهر العظیم الّذی ینصب الماء إلیه من العین و تتصل به

انهار صغار و سواق تحمل منها ذلک الماء و تفرقه علی البساتین و المزارع البعیده عن موضع العین، فانّه لو کان الماء یجری إلی کلّ واحد منها من[998] موضع العین لکان سیبعد مصیر الماء إلیها و کان ما یصیر إلیها منه قلیلا قلیلا لطول المسافه و بعد الطریق و لم یؤمن علیه أیضاً أن ینسد فیعسر علی قوّامه أن یصلحوه لبعد الطریق.

کذلک أیضاً الدماغ و هو بمنزله العین لقوه الحس و الحرکه الإرادیه و النخاع النابت منه بمنزله النهر العظیم یجری فیه من الدماغ قوه الحس و الحرکه و الأعصاب النابته[999] منه بمنزله الانهار الصغار و السواقی یجری فیها قوه الحس و الحرکه و توصله إلی الأعضاء [السفلی][1000] فیکون مصیر الحس و الحرکه إلیها من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 185

موضع قریب و لو کانت الأعصاب تصیر إلی الأعضاء السفلی من الدماغ لکان حس تلک الأعضاء[1001] و حرکتها، ضعیفاً[1002] لقله ما یصیر إلیها من القوه و لکان ینقطع[1003] أیضاً بعضها لطولها و کثره[1004] حرکتها.

[فی الاعصاب التی تنبت من النخاع]

و الّذی ینبت من النخاع احد و ثلاثون زوجاً من أزواج العصب و فرد لا اخ له منها.

فی الرقبه ثمانیه أزواج، و فی الظهر اثنا عشر زوجاً، و فی القطن خمسه أزواج، و من[1005] عظم العجز ثلاثه أزواج، و فی العصعص ثلاثه ازواج، و فی أسفل العصعص فرد لا اخ له.

فی عصب الرقبه

] فأما الزوج الأول: من الثمانیه الأزواج التی منشؤها من الرقبه فیخرج من الثقب الّذی فی الفقاره الأولی و یتفرق فی عضل الرأس وحده.

و اما الزوج الثانی: فیخرج من الموضع الّذی فیما بین الفقره[1006] الاولی و الثانیه، و ینقسم بعضه فی العضل الذی من خلف الرقبه و

بعضه فی العضله العریضه التی علی الکتف.

و أما الزوج الثالث: فیخرج من الثقب الّذی فیما بین الفقره[1007] الثانیه و الثالثه [من الفقارات و کلّ ما انتهی إلی أسفل دق][1008]، و ینقسم کلّ فرد منهما إلی جزأین، فیصیر أحد جزأیه إلی الخلف و یمر فی عمق العضل الّذی هناک، و الآخر یصیر إلی قدام.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 186

و اما الزوج الرابع: فیخرج من الثقب الّذی فیما بین الفقره[1009] الثالثه و الرابعه و ینقسم کلّ فرد منها إلی جزأین، فیمر أعظم جزئیه إلی خلف فی العمق آخذاً نحو شوک الفقره[1010] الرابعه و یتشعب منه شعب یتفرق فی العضل المشترک الذی بین الرأس و الرقبه ثم یعود راجعاً من شوک الفقار إلی قدام، و یتشعب منه هناک شعب [و یتفرق فی العضل المشترک بین الرأس و الرقبه ثم یعود راجعاً من شوک الفقر إلی قدام][1011] ینقسم فی عضل الصلب. و الجزء الأصغر یصیر إلی قدام و ینقسم منه جزء یخالط الزوج الثالث.

و أما الزوج الخامس: فیخرج من الثقب الّذی فیما بین الفقره الرابعه و الخامسه، و ینقسم کلّ فرد منهما بأثنین أیضا: فیمرّ أحد جزأیه و هو اصغرهما إلی أعلی الکتف و یتفرق فی العضل الّذی هناک. و الجزء الآخر و هو کبیر ینقسم إلی قسمین:

فیمر أحد قسمیه إلی أعلی الصلب و إلی العضله العریضه التی علی الکتف و إلی العضله المشترکه بین الرأس و الرقبه. و الجزء الآخر یخالط الأجزاء التی من الزوج الخامس و السادس و السابع من الأزواج التی مخرجها من الرقبه و یصیر إلی وسط الحجاب.

و أما الزوج السادس: فیخرج من الثقب الّذی فیما بین الفقاره الخامسه و السادسه و الزوج السابع فیما

بین السادسه و السابعه و الثامن فیما بین السابعه و الثامنه، و کلّ واحد من هذه الأزواج ینقسم بأقسام کثیره.

بعضها یأتی عضل الرأس و الرقبه و بعضها یأتی عضل الصلب[1012] و بعضها یأتی[1013] الحجاب، ما خلا الزوج الثامن فانّه لا یأتی الحجاب منه شی ء و بعضها یمر فی الإبط حتی یصیر إلی الموضع المقعر من عظم الکتف و یقوم بحرکه العضد[1014] و إلی العضل[1015] الّذی فی الساعد و یقوم بحرکه الکتف[1016] و إلی الکف و یقوم

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 187

بحرکه الأصابع، و بعضه ینقسم فی جلده الذراع[1017] و یعطیها الحس.

فی عصب الظهر

] و أما الاثنی عشر زوجاً الناشئه من فقار [الظهر][1018]: فإن الزوج الأول یخرج من الموضع الّذی فیما بین الفقاره الأولی و الثانیه من فقار الصدر، [و ینقسم بعضه فی العضل الذی فیما بین الأضلاع و بعضه فی عضل الصلب و باقیه یمتد علی الأضلاع الأول ثم یتصل علی بالزوج الثامن من الرقبه و یصیر الی الکف و یعطیها الحس و الحرکه.

و الزوج الثانی یخرج فیما بین الفقاره الثانیه و الثالثه من فقار الصدر][1019] و یصیر منه جزء إلی جلده العضد و یؤدی إلیها الحس، و باقیه ینقسم فی أخذ قسم منه إلی قدام و یتفرق فی العضل الّذی فیما بین الأضلاع و العضل الّذی علی الصدر. و القسم الآخر یتفرق فی عضل الصلب و الکتف فیعطیها الحرکه.

و کذلک أیضا سائر أزواج العصب الخارجه من فقارات الصدر الاثنی عشر فإن کلّ واحد منها ینقسم فی عضل الصلب القریبه منها [الفقاره الخارج منها و فی الأعضاء القریبه من الفقاره الخارج منها][1020] و فی الأعضاء القریبه منها، و کلّ زوج من أزواج العصب الخارج من فقار

الصدر یخرج ما بین فقارتین، الا الزوج الثانی عشر فانّه یخرج من نفس الفقاره الثانیه عشره.

و أما الخمسه الأزواج التی مخرجها من فقارات القطن: فان کلّ واحد منها مخرجه[1021] من نفس فقاره من فقارات القطن، فیصیر بعضها إلی قدام و یتفرق فی العضل الّذی علی البطن[1022]، و بعضها یتفرق فی العضل الّذی علی القطن[1023]، و بعضها ینحدر منه شعب کبار إلی الرجلین.

[فی عصب العجز]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 188

و أما الثلاثه الأزواج التی منشؤها من عظم العجز: فکلّ واحد منها یخرج من ثقب عظم من عظام العجز و ینقسم، فبعض أقسامه یتفرق فی العضل الّذی علی عظم العجز و فی الأجسام القریبه منه، و بعضه یخالط الزوجین الآخرین من أزواج عصب القطن، و ینحدر معها إلی الرجلین أیضاً منه شی ء کبیر[1024].

فی عصب العصعص

] و أما الثلاثه الأزواج النابته من العصعص و الفرد الّذی لا أخ له: فان الزوج الأول مخرجه من بین العظم الثالث من عظام العجز و بین العظم الأول من عظام العصعص و الزوج الثانی مخرجه من بین العظم الأول من عظام العصص و العظم الثانی، و الزوج الثالث من بین العظم الثانی و الثالث و الفرد الّذی لا اخ له من آخر العصعص.

و هذه الأزواج کلّها تنقسم اقساماً کثیره بعضها یتفرق فی عضل المقعده، و بعضها فی عضل القضیب، و بعضها فی عضل المثانه، و بعضها فی نفس القضیب.

فذلک جمله ما فی البدن من الأعصاب و هو ثمانیه و ثلاثون زوجاً، و فرد لا أخ له فهذه صفات الأعصاب و الله اعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 189

الباب الحادی عشر فی صفه الرباطات و الأوتار

اشاره

فی الرباطات

] فأما الرباطات: فجوهرها فیما بین جوهر العظم و جوهر العصب و لذلک هی عدیمه الدم کعدمها للحس، و لونها أقل بیاضاً من العظم و أکثر[1025] بیاضاً من العصب، و جوهرها أقل صلابه من العظم و اصلب من العصب، و منشؤها من أطراف العظام و لذلک صارت عدیمه للحس،[1026] لأن الحس یکون لما کان منشؤه من الدماغ و النخاع.

و احتیج إلی الرباط لمنفعتین:

احداهما: لیربط[1027] العظام بعضها إلی بعض فی مواضع المفاصل، و ذلک انه ینبت من طرف کلّ واحد من العظمین المتصلین بهذا الجسم اعنی: الرباط و یربط احدهما الی[1028] الآخر کما یربط [الخشب][1029] بالعقب.

و المنفعه الثانیه: انه یربط العضل بالعظام.

و شکل هذا الجنس[1030] من الأعضاء مختلف، فبعضه مستدیر علی مثال استداره القصبه[1031] و جعل کذلک فی الموضع، الّذی لیس علیه عضل لیمتنع بذلک

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 190

من قبول الآفات بمنزله مفصل الرسغ مع الزندین، فان هذا الموضع عارٍ[1032] من العضل.

و بعضه عریض، و احتیج الیه لیکون رباطاً للعظام المتصله رباطاً وثیقاً، لأن ما عرض من الرباطات یکون ضبطه لما یربطه احکم و أمکن[1033].

و بعضه عریض رقیق شبیه بالغشاء و ذلک الحجاب[1034] احتیج إلیه لیوقی به الأعصاب و العروق إذا مرت بعظام عاریه من العضل، بمنزله طرفی الزندین فأن الأوتار التی تنبت من[1035] العضل الّذی فی ظاهر الساعد لتحریک الرسغ مغشاه من جمیع النواحی بأغشیه من جنس الرباطات تنبت من طرفی الزندین و تلتف علی الأوتار و تقیها من الآفات الوارده [علیها][1036] من خارج و من صلابه العظام من داخل و کذلک أیضاً فی سائر أعضاء البدن النظیره لهذه.

[فی الأوتار]

فأما الأوتار: فان جوهرها[1037] وسط فیما بین الرباط و العصب، و ذلک أن

منشأها من العصب الجائی إلی العضل و من الرباط النابت من العظم، لأن العصب اذا صار إلی العضله تقسم و انبث فی أجزائها و اختلط بلیفها و اختلط أیضاً معها جزء من الرباط النابت من العظم فیقال للجمله ذلک عضله، ثم ینحدر من العصبه و الرباط جسم عند رأس العضله التی تلی العضو المتحرک بها من غیر أن یخالطها شی ء من لحم العضله فینشأ من طرفها، فیأتی العضو الّذی یحتاج إلی الحرکه فیتصل به، و لذلک صار جوهر الوتر متوسطاً فیما بین جوهر العصب و الرباط.

و منفعته ایضاً مرکبه من فعل الرباط و العصب، و ذلک أن من شأنه أن یحس و یحرک و یربط العضل بالعظام،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 191

فی شکل الأوتار

] و شکل الأوتار أیضاً مختلف کاختلاف شکلّ الرباط، و ذلک أن منها ما هو مستدیر، و منها ما هو عریض، و منها ما هو زائد فی العرض رقیق فی قوام الأغشیه.

فأما المستدیر منه: فهو ما کان منه فی موضع منشؤه من رأس العضله التی تلی المفصل الّذی یحرکه، و جعل کذلک لیبعد عن قبول الآفات بمنزله الاوتار التی تأتی مفصل الرسغ من العضله الموضوعه علی الساعد.

و أما العریض من الوتر: فهو ما اتصل منه بنفس المفصل و احتیج إلی ذلک لیضبط من المفصل أجزاء کثیره.

و أما المبسوط الرقیق [الکبیر][1038] من الوتر: فاحتیج إلیه لثلاث منافع:

احداها: أن یعطی العضو جوده اللمس و ذکاه بمنزله الوتره[1039] المفروشه تحت جلده باطن[1040] الراحه و ذلک انه جعل هذا العضو آله یمتحن بها جمیع الکیفیات الملموسه.

و الثانیه: لیزید مع ذلک فی صلابه العضو بمنزله الوتره المفروشه تحت جلده باطن القدم فان هذه الجلده احتیج أن یکون فیها

مع حس اللمس صلابه لیکون له صبر علی المشی فی المواضع الصلبه الخشنه.

و المنفعه الثالثه: أن تستر [و تقی][1041] سائر الاغشیه بمنزله الوترین النابتین من العضلتین العریضتین اللتین علی البطن فانّهما یتصلان و یلتحمان بالصفاق الممدود علی البطن مزیدان[1042] فی صلابته، و کذلک سائر الأوتار النابته من عضل البطن رقیقه فی قوام الأغشیه. فهذه جمله الکلّام علی[1043] الأعصاب، و الأوتار، و الرباطات.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 192

الباب الثانی عشر فی صفه العروق غیر الضوارب [و منافعها][1044]

اشاره

فأما العروق غیر الضوارب فمنشؤها من الکبد، و احتیج الیها لیجری فیها الدم من الکبد إلی سائر الأعضاء المغتذی[1045] به، و جوهر هذه العروق جوهر سخیف رخو من من طبقه واحده.

و احتیج إلی رخاوه جوهرها لتکون قریبه من جوهر الکبد لیحیل[1046] ما یصل الیها من العصاره و الدم بعض[1047] الاحاله، و جعلت ذات طبقه واحده لأن الحاجه فیها کانت إلی جذب الدم من الکبد و تأدیته[1048] إلی الأعضاء لیغتذی[1049] به و إلی جذب الغذاء من الأمعاء و تأتیه إلی الکبد، و لم یحتج فیها إلی طبقتین لأن الدم الّذی یصیر منها إلی الأعضاء أحتاج[1050] أن یصیر إلیها بکلّیه جوهره لا کما یحتاج الدم [الّذی یکون][1051] فی العروق الضوارب، فأن العروق الضوارب جعلت ذات طبقتین لیکون ما یخرج منها من الدم إلی الأعضاء الشی ء اللطیف الرقیق الّذی هو أقرب إلی طبیعه الروح. و العروق التی تنبت من الکبد عرقان:

أحدهما: منشؤه من الجانب المقعر و یقال له الباب.

و الثانی: منشؤه من الجانب المحدب و یقال له الاجوف.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 193

فی عرق الباب

] فأما [العرق][1052] الذی یقال له الباب فینقسم منه فی جوف الکبد قبل أن یخرج خمسه أقسام تنبت من أطراف الکبد الخمسه، فإذا خرج هذا العرق من الکبد نزل إلی الموضع الوسط من الأمعاء المعروف بأثنی عشر إصبعاً فینقسم هناک إلی ثمانیه عروق:

منها عرقان صغیران: أحدهما یتصل [بالمحاذی][1053] للاثنی عشر أصبعاً و یأخذ منه ما یصل الیه من عصاره الغذاء و یورده الکبد[1054]، و ربّما تشعبت منه شعب دقاق تصیر إلی اللحم الرخو الّذی حول الجداول. و الآخر یتفرق فی المواضع المتصله من المعده بالمعا[1055] المعروف بالبوّاب[1056] و هو أسفل[1057] المعده و یأخذ من

هناک ما یجد من الغذاء فیوصله إلی الکبد.

و منها سته عروق و هی أعظم من ذینک العرقین:

[احدهما][1058]

یصیر إلی الجانب المسطح من المعده و ینبت فی الجانب الأیمن لیؤدی إلیه الغذاء من الکبد لأن باطن المعده یتغذی من عصاره الغذاء فی وقت هضمها إیاه.

و العرق الثانی: یصیر إلی الطحال لیجتذب به من الکبد عکر الدم، قبل وصول هذا العرق إلی الطحال تتشعب منه عروق تتفرق فی اللحم الّذی یقال له:

بانقراس [و هو اللحم الرخو الّذی فیما بین المرابض لیتغذی به][1059] و اذا انتهی هذا العرق إلی الطحال انقسم منه عرق صغیر و صار إلی ظاهر الجانب الأیسر من المعده و انبث فیه و غذاه، و تصعد منه شعب دقاق إلی الثرب فینقسم فی الجانب الأیسر منه و یغذوه.

و أما العرق الثالث: فانّه یصیر إلی الجانب الأیسر، و ینقسم حول المعی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 194

المستقیم فیأخذ منه ما یجده هناک من[1060] الثفل من الغذاء و یوصله إلی الکبد.

[و العرق الرابع یصیر إلی الجانب الایمن منه][1061].

و الخامس: یصیر إلی [جدول العرق التی][1062] حول المعا[1063] المسمی: [قولون][1064] فینبث[1065] فیه فیأخذ ما یبقی من الثقل من الغذاء.

و السادس: یصیر إلی حول المعا[1066] الدقاق، فینقسم بأقسام کثیره أکثرها یصیر إلی المعی المعروف بالصائم، و باقیها ینقسم فی المعا[1067] الدقیق و فی المعا[1068] المعروف و بالأعور، و فی الجزء الّذی یتصل بالمعا[1069] المعروف بالقولون فیأخذ عصاره الغذاء من هذا الموضع یوصلها إلی الکبد. فهذه صفه العروق المنقسمه من العرق المسمی بالبواب.

فی عرق الأجوف

] و أما العرق المعروف بالأجوف:[1070] فانه ینقسم فی جوف الکبد إلی أقسام کثیره تنبت فی الجانب المحدب منها، و هی العروق التی تجتذب[1071] عصاره الغذاء من العروق المنقسمه من

العرق المعروف بالبواب و توصلها إلی العرق الأجوف.

فإذا طلع العرق الأجوف من الکبد انقسم قسمین:

احدهما: عظیم ینزل إلی أسفل و یمر علی فقار الصلب إلی الفقاره الأخیره،

و الآخر: أصغر و یصعد إلی أعالی البدن.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 195

فی العرق الصاعد

] و نحن نبتدی ء أولا بذکر الجزء الصاعد إلی فوق.

فأقول: إن الجزء الّذی یصعد إلی فوق یمر حتی یدخل فی الحجاب فینقسم منه فی الحجاب عرقان ینبتان فیه لیغذوانه[1072]، ثم انه من بعد ذلک تنقسم منه عروق دقاق تتصل بالغشاء الّذی یقسم الصدر نصفین و فی أغلاف القلب و فی الغده المعروفه بالتوثه[1073].

ثم انه ینشعب[1074] منه بعد ذلک شعبه تتصل بالاذن العظمی من أذنی القلب، و تنقسم هذه الشعبه إلی ثلاثه أقسام:

أحدها: یدخل فی التجویف الأیمن من تجویفی القلب، و یصیر من هناک إلی الرئه، و هذا القسم أعظم هذه الأقسام و یکون هذه فیه[1075] العرق المعروف بالورید الشریانی[1076]، لأن خلقته شبیهه بعرق ضارب.

و القسم الثانی: یستدیر حول القلب من ظاهره و ینبث[1077] فیه کلّه و یغذوه.

و الثالث: یصیر إلی الناحیه السفلی من الصدر، و یغذو ما هناک من العضل الذی فیما بین الأضلاع و غیره من الأجسام التی هناک، فاذا جاوز هذا العرق الصلب[1078] تشعبت منه عروق کثیره شبیهه بالشعر فی دقتها فتفرقت بالأجزاء[1079] العالیه من الغشائین اللذین یقسمان الصدر بنصفین، فاذا قارب الترقوه انقسم [قسمین][1080] و صعد کلّ واحد منهما من أقسامه إلی ناحیه الترقوتین و تباعد کلّ واحد منهما عن صاحبه علی تأریب، و تشعبت من کلّ واحد منهما شعبتان:

احداهما: یصیر إلی مقدم الصدر، و [عرقا هذا الزوج][1081] ینحدران مارین علی القص، واحده عن یمین القص، و الآخر عن شماله حتی ینتهیا إلی

الغضروف الشبیه بالسیف المشرف علی فم المعده.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 196

و الثانیه: تنقسم إلی خمسه اقسام:

القسم الاول: ینبت فی الصدر و یتفرق فی الاربعه الاضلاع العلیا من اضلاع الصدر.

[القسم] و الثانی: یأتی موضع الکتفین.

و [القسم] الثالث: یصعد إلی موضع الرقبه و ینبث[1082] فی العضل الموضع فی عمقها.

و [القسم] الرابع: ینفذ فی ثقب الست الفقرات العلیا من الرقبه و یصعد إلی الرأس.

و [القسم] الخامس: و هو أعظم الأقسام الخمسه یصعد إلی الإبط، و تتشعب منه أربعه عروق:

أحدها: یتفرق فی العضل الصاعد من القص إلی الکتف.

و الثانی: یتفرق فی اللحم الرخو الّذی فی الإبط.

و الثالث: ینحدر ماراً فی جانب الصدر حتی یصیر إلی مراق البطن و ثبت[1083] فی ظاهره.

و الرابع من هذه الأقسام ینقسم إلی ثلاثه عروق:

أحدها: ینقسم فی العضل التی فی الجانب المقعر من عظم الکتف.

و [العرق] الثانی: یتفرق فی العضله الکبیره التی فی الابط.

و [العرق] الثالث: و هو أعظمها یمر علی العضد حتی یصیر إلی الید و هو العرق المعروف بالإبطی.

فإذا لقی هذان العرقان الأجوفان الترقوتین، بعد ما ینقسم ما قلنا انه ینقسم انقسم کلّ واحد منهما من موضع التراقی اثنین و یصعد أحد القسمین غائراً و یسمی الوداج الغائر و یصعد الآخر ظاهرا و یسمی الوداج الظاهر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 197

فی الوداج الظاهر

] فأما الوداج الظاهر: فاذا صعد من الترقوه انقسم إلی قسمین عظیمین:

أحدهما: یمر [فی][1084] الرقبه و یزول قلیلا من عمق البدن إلی قدام و إلی خلف[1085].

و الثانی: یمرّ إلی قدام و إلی أسفل، ثم یصعد و یستدیر علی الترقوه و یرتفع من خارج إلی القسم الأول منه، فتنخلط بعض اقسامه ببعض اقسام ذلک و یصیر منها الوداج المعروف بالوداج الظاهر.

و قبل

مخالطه هذا القسم للقسم الأول تتفرق منه عروق کثیره ترتفع إلی فوق، بعضها لیس یظهر بحس[1086] البصر فی کلّ وقت لانها شبیهه بنسج العنکبوت، و بعضها یظهر لحس البصر.

فی الوداج الغائر

] فأما ما لا یظهر منها للبصر فانّه یجتمع منها زوجان:

أحدها یمر عرضاً و یتصل عرقاه أحدهما بالآخر فی الموضع الغائب[1087] الّذی عند ملتقی الترقوتین.

و الزوج الآخر لا یتصل عرقاه أحدهما بالآخر لکنهما تقبلان[1088] نحو الموضع الخارج الظاهر من الرقبه موربین.

فی الودج الذی یظهر للبصر

] و أما الّذی یظهر بحس[1089] البصر دائماً: فمنه عرق یمر علی الکتف و یصیر إلی الید و یعرف بالعرق الکتفی و هو القیفال. و منه عرقان لازمان لأصل هذا العرق الکتفی:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 198

أحدهما یمر إلی رأس الکتف و ینقسم فیما بین الاجسام التی هناک، و الآخر یبلغ إلی رأس العضد.

فأما الوداج الظاهر الملتئم من اختلاط ذینک القسمین: فانّه ینقسم إلی اثنین:

فأحد قسمیه یصیر إلی داخل، و تتشعب منه شعب بعضها صغار یتفرق فی اللحی الأعلی و بعضها کبار یتفرق فی اللحی الأسفل و تتشعب من الشعب الکبار شعب تتفرق فی اللسان و فیما یلیه من الاجسام الظاهره.

و القسم الآخر یصیر إلی ظاهر [الرأس][1090] فینقسم فیما یلی الاذنین من الأجسام و فی الرأس.

و أما الوداج الغائر

فانّه یمر صاعداً إلی جانب المری ء، و یتشعب منه شعب تخالط الشعب المنقسمه من الوداج الظاهر فینبثان جمیعا فی الحنجره و فی المرئ و فی جمیع أجزاء العضل الغائره، و باقی هذا الوداج یصیر إلی منتهی الدرز الشبیه باللام فی کتابه الیونانیین فتتشعب منه شعب، فتصیر منه شعبه صغیره إلی الموضع الّذی بین الفقاره الاولی و الثانیه، و شعبه اخری شبیهه بالشعب تصیر إلی الموضع الّذی بین الرأس و الفقاره الاولی، و باقیه یدخل إلی جوف القحف من الثقب الّذی فی منتهی الدرز الشبیه باللام فی کتابه الیونانیین فیتفرق فی داخل القحف و یغذی ما هناک من الاجسام، و هذا هو آخر موضع ینتهی الیه الوداج الغائر.

الکلام فی العرق الابطی

] فلنرجع الأن إلی العرق [المعروف][1091] بالابطی: و هو الباسلیق و العرق المعروف بالکتفی و هو القیفال.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 199

فی الأکحل

] فأقول: إن هذین العرقین اذا مرا فی العضد یتشعب من کلّ واحد منهما شعب: [کثیره][1092] صغار تتفرق فی العضد و یجتمع من بعضها مع بعض العرق المعروف بالأکحل.

فأما الکتفی[1093] فإذا هو مر فی العضد تتشعب منه شعب دقاق تتفرق فی الجلد و فی الأجزاء الظاهره من العضد و یغذیها.

و أما العرق الابطی: فانّه یتشعب منه شعب تتفرق فی العضل التی فی باطن العضد و یغذیها، فاذا قارب کلّ واحد من ذینک العرقین مفصل المرفق انقسما و اتصل قسم [کلّ][1094] واحد من أقسام الأبطی[1095] بقسم من أقسام الکتفی و صار [منهما][1096] عرق واحد یمر فی الوسط فی موضع مثنی المرفق، و هو العرق المعروق: بالاکحل.

فی حبل الذراع

] فأما باقیها فانّه یأتی العرق الکتفی بعضه یمر فی ظاهر الساعد علی الزند الاعلی و هو العرق المعروف: بحبل الذراع، و یمیل إلی الجانب الوحشی إلی ناحیه الطرف المحدب من الزند الاسفل و یصیر إلی الرسخ و ینقسم فی ذلک الموضع فی الأجزاء السفلیه إلی الجانب الوحشی من الرسخ و باقی الکتفی [یمر][1097] فی العضد و یتصل بقسم من اقسام الابطی الّذی فی العمق.

و أما باقی العرق الابطی فانّه ینقسم [الی][1098] قسمین:

أحدهما صغیر، و هو أیضاً ینقسم قسمین:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 200

فی الاسیلم

] أحدهما یمرّ إلی الجانب الإنسی و یصیر إلی الموضع الّذی بین الخنصر و البنصر و هو العرق المعروف: بالاسیلم، و إلی بعض الاصبع الوسطی. الآخر یترفع و یصیر إلی الأجزاء الخارجه من الید أعنی الأجزاء التی تماس البطن.

و أما القسم الثانی و هو أعظم من الأول فانّه ینقسم إلی ثلاثه اقسام:

أحدها: ینقسم فی الجانب الاسفل من الساعد حتی یبلغ إلی الرسغ.

و الآخر: ینقسم فوق هذا و یصیر أیضاً إلی الرسغ.

و الثالث: ینقسم فی وسط الساعد.

و أما العرق الاکحل: فانّه اذا مر فی وسط المرفق صعد إلی الزند الاعلی إلی الجانب الوحشی و انقسم قسمین:

أحدهما: یصیر إلی طرف الزند الأعلی عند الرسغ و ینقسم فی الموضع الّذی خلف الابهام و السبابه و ینبت فیهما.

و الثانی: یصیر إلی طرف الزند الاسفل و ینقسم إلی ثلاثه عروق:

أحدها: یصیر إلی الموضع الّذی بین الوسطی و السبابه و یتصل بجزء من القسم الآخر الّذی قبله فیصیر منهما عرق واحد.

و العرق الثانی: یصیر إلی الموضع الّذی بین الوسطی و البنصر، و هو العرق الّذی یفصده بعص المتطبیین لعلل الطحال من الید الیسری و یترکون الدم حتی

ینقطع من نفسه.

و العرق الثالث: یصیر إلی موضع الخنصر و البنصر.

فهذه هی اقسام العرق الاجوف الصاعد إلی فوق.

فی الاجوف النازل الی اسفل

] و أما العرق الّذی ینقسم من العرق الاجوف و یصیر إلی أسفل: فانّه عند انفصاله من العرق الاجوف و قبل أن یرکب علی عظم الصلب تنقسم منه عروق دقاق شبیهه بالشعر تصیر إلی الکلّیه الیمنی و تنبت فی لفائفها و أغشیتها و فیما قرب منها من الاجسام و توصل الیها الغذاء. ثم ینقسم منه عرقان کبیران: یدخلان

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 201

فی تجویف الکلّی بها تجذب الکلّی مائیه الدم، ثم یتشعب منها شعبتان أخریان یصیران إلی الأنثیین.

ثم یتفرع منه عند کلّ فقاره من فقارات القطن عرقان یمران إلی الخاصرتی فی الجانبین و إلی العضل التی علی القطن و تتفرع عنه عند کلّ فقاره من فقارات القطن عروق دقاق تدخل فی الثقب التی فی الفقار فتغذی النخاع. فاذا صار هذا العرق إلی آخر الفقار انقسم قسمین:

و أخذ أحد القسمین نحو الفخذ الأیمن. و الآخر نحو الفخذ الأیسر، ثم تنقسم من هذین القسمین عشر طوائف عروقاً:

و تمضی الطائفه الأولی نحو المتنین[1099].

و الثانیه- و هی عروق دقاق شبیهه بالشعر- إلی جزء من الصفاق [هو الّذی یحوی الأمعاء][1100].

و الثالثه: إلی اللحم الّذی عند عظم العجز.

و الرابعه: إلی العضل الّذی حول المقعده و خارج عظم العجز.

و الخامسه: إلی فم الرحم و الجزء الأسفل منه و المثانه.

و السادسه: إلی العضل الموضوع علی عظم العانه.

و السابعه: [تذهب إلی العضل الموضوع][1101] علی استقامه فی مراق البطن.

و الثامنه: تأتی الفرج من الانثی و القضیب من الذکر.

و التاسعه: تأتی العضل الباطن من عضل الفخذ.

و العاشره: تأتی موضع الخاصره.

ثم انه من بعد تقسیم هذه العشر طوائف من

هذین العرقین الآخذین نحو الفخذ تنقسم باقی کلّ واحد منها إلی أقسام أخر.

فتنقسم منه شعبه تنبت فی العضل الّذی فی مقدم الفخذ، ثم تنقسم منه شعبه أخری فی أسفل الفخذ من الجانب الإنسی[1102] مما یلی ظاهر البدن حتی یبلغ الی العمق، ثم تتشعب منه شعب أخر کثیره تتفرق فی عمق عضل الفخذ،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 202

فإذا صار هذا العرق فوق مفصل الرکبه بقلیل انقسم إلی ثلاثه عروق:

أحدها: یأخذ فی الوسط و یثبت[1103] فی جمیع عضل الساق الداخل و الخارج.

و الثانی: ینحدر علی القصبه العظمی من قصبتی الساق مما یلی ظاهر البدن حتی یبلغ إلی مفصل الکعب و هو عرق النسا.

عرق الصافن

] و الثالث: یمرّ فی الجانب الداخل من الساق حتی یصیر إلی الموضع العاری من الساق و ینتهی إلی أسفل الموضع المحدب من قصبه الساق العظمی عند الکعب، و هذا العرق هو العرق المعروف: بالصافن.

ثم انه ینقسم کلّ واحد من هذین العرقین عند بلوغه إلی القدم أربعه عروق:

عرقان اثنان منها[1104] یستدیران حول طرف القصبه الصغری من الساق.

فی عرق النسا

] أحدهما من الجانب الوحشی، و الآخر من الجانب الإنسی و یتفرقان فی أجزاء الرجل العلیا و السفلی، و هذان القسمان[1105] من العرق المعروف بالنسا

و الاثنان الآخران ینبتان حول طرف القصبه العظمی:

أحدهما من قدام، و الآخر من خلف.

فهذه صفه جمیع العروق غیر الضوارب و هی احد عشر قسماً:

و هی العرق الّذی یأتی باب الکبد من السره فی ابدان الاجنه، و العرق الاجوف، و عروق الصدر، و عروق الحجاب، و العرق الکتفی مع شعبه، و العرق الّذی یمر فی الابط، و الوداج الظاهر، و الوداج الغائر، و العروق التی تنحدر من مراق البطن، و العروق التی فی عظم العجز[1106]، و العروق التی فی ظاهر العجز.

فهذه صفه جمیع العروق غیر الضوارب و هیئتها و منافعها [فاعلم ذلک][1107] [و یتلو ذلک صفه العروق الضوارب هی الشرایین][1108].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 203

الباب الثالث عشر فی صفه العروق الضوارب

اشاره

فأقول: إن العروق الضوارب المسماه شرایین، انما اتحتاجت الیها الطبیعه لتأخذ الحراره الغریزیه من القلب و تؤدیها إلی سائر الأعضاء و الشرایین، مؤلفه من طبقتین متشابهتی الأجزاء مختلفتی الموضع و الجوهر:

فالطبقه الداخله: منها لیفها ذاهب بالعرض و جوهرها صلب و هی أغلظ من الطبقه الخارجه بخمسه أضعافها.

و الطبقه الخارجه: لیفها ذاهب بالطول و فیها لیف یسیر ذاهب علی الوراب، و جوهرها فیه رخاوه، و احتیج الیها أن تکون کذلک لأن فیها حرکتین:

احداهما حرکه الانبساط و هو اجتذاب الهواء الیها من القلب ذلک یکون بالطبقه الخارجه الذاهب لیفها طول.

و الثانیه: حرکه الانقباض و هو دفع الفضل الدخانی و اخراجه إلی خارج، و ذلک یکون بالطبقه الداخله الذاهب لیفها عرضاً و یعینه علی ذلک اللیف الذاهب ورابا. و بهذا اللیف یکون احتواء العروق علی الدم المنبعث من

القلب و لذلک جعلت هذه الطبقه [الداخله][1109] أصلب من الطبقه الخارجه.

[طبقه ثالثه]: و فی داخل الشریان طبقه أخری رقیقه صلبه علی مثال نسج العنکبوت تظهر ظهوراً بینا فی الشریانات الکبار فعدّه قوم طبقه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 204

و جمله جوهر الشریان اصلب من جوهر العرق غیر الضارب، و جعل کذلک لانه لم یکن یؤمن علیه لکثره حرکته أن ینخرق أو ینقطع.

و منشأ العروق الضوارب کلّها من التجویف الأیسر من تجویفی القلب، و ذلک انه ینشأ من هذا التجویف عرقان ضاربان:

الشریان العرقی

] أحدهما: أصغر من الآخر و هو ذو طبقه واحده رخوه سخیفه و کذلک[1110] یسمی: الشریان العرقی، و الحاجه کانت الیه لیوصل إلی الرئه من الدم و الروح مقداراً کثیراً بسبب سخافته و هو یدخل إلی الرئه و ینقسم فیها بأقسام کثیره و یأخذ منها هواءً و یوصل الیها دماً لتغتذی به.

شریان الابهر

] و الثانی: أ عظم من الأول و هو الّذی سماه ارسطوطالیس: بالاوریطی[1111]، و یسمی: العرق الابهر، و هذا العرق حین یطلع من القلب تتفرع منه شعبتان:

احدهما: و هی الصغری تصیر إلی التجویف الأیمن من تجویفی القلب و تتفرق فیه. و الثانیه: و هی العظمی تستدیر حول القلب کما یدور ثم تدخل إلیه و تتفرق فیه.

و أما بقیه هذا العرق بعد أن تشعبت منه هاتان الشعبتان فینقسم قسمین:

احدهما: یمر صاعداً إلی فوق. و الآخر: ینزل إلی أسفل و هو أعظم من الجزء الصاعد، و جعل کذلک لأن الأعضاء التی هی أسفل من موضع القلب أکثر عدداً من الأعضاء التی فوق موضعه.

العرق الصاعد

] فأما القسم الّذی یصعد إلی فوق من العرق الّذی یسمی: بالاوریطی[1112] فینقسم قسمین:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 205

[القسم الاول] أحدهما و هو الاکبر یأخذ مصعداً نحو اللبه و یمر علی تأریب[1113] إلی الجانب الایمن حتی اذا هو قرب من اللحم الرخو المعروف بالتوثه[1114] انقسم ثلاثه اجزاء:

عرقا السبات

] اثنان منها هما عرقان عظیمان یمران إلی جانب الوداجین الغائرین احدهما إلی جانب الوداج الایمن و الآخر إلی جانب الوداج الأیسر و هما العرقان اللذان یجس نبضهما من جانبی العنق عند الوداجین و یقال لهما: عرقا السبات و هما ینقسمان مع أقسام الوداجین، و تبقی منهما بقیه تدخل فی جوف القحف و ینقسم بأقسام کثیره مختلفه تشتبک و تنتسج و تصیر منها نسیجه شبیهه بالشبکه مفروشه تحت الدماغ معده لإنضاج الروح النفسانی.

ثم إن تلک الأقسام یجتمع بعضها إلی بعض حتی یلتئم منها عرقان کما کانا قبل أن ینقسما و یدخلان فی الدماغ و یتفرقان فی جرم الدماغ و یوصلان إلیه الروح النفسانی.

و القسم الثالث: تنقسم منه ثلاثه أجزاء:

یصیر بعضها إلی القص و الأضلاع الأول من أضلاع الصدر، و بعضها إلی الفقارات العلیا من فقارات الرقبه إلی المواضع التی تلی الترقوه حتی تبلغ إلی رأس الکتف و تنزل إلی ناحیه الإبط و تتشعب منه شعبه تصیر مع العرق الابطی المعروف بالباسلیق و ینقسم فی الید کانقسامه اعنی کانقسام الباسلیق و تنبت منه شعب صغار فی عضل العضد الظاهر و الباطن، و یمر غائراً حتی اذا صار إلی عند المرفق ظهر و مر مع العرق الابطی المعروف بالباسلیق، ثم انه یغوص أیضاً فی العمق و یتشعب منه شعب صغار تتفرق فی عضل الساعد.

و الثانی الباقی ینقسم قسمین:

احدهما و هو

الاکبر یصیر إلی الرسغ ماراً علی الزند الأعلی و هو العرق الّذی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 206

تجسه الأطباء عند المرض.

و الآخر یأخذ إلی الزند الأسفل ماراً أیضاً إلی الرسغ و یتفرقان جمیعاً فی عضل الکف و ربّما ظهر لهما نبض فی ظهر الکف.

و أما الجزء الثانی: من العرق الصاعد إلی فوق فانّه یأخذ علی الوراب إلی ناحیه الابط الأیسر، و ینقسم فی الأعضاء[1115] التی فی الجانب الأیسر کتقسیم العرق الّذی ذکرنا قبل، و هذا هو الجزء الثالث من اجزاء العرق الّذی هو أخ لهذا.

فی العرق النازل

] و أما العرق الّذی ینحدر من العرق الضارب المسمی: بالاوریطی[1116] إلی أسفل من موضع القلب، فانه فإذا نزل استقر علی فقار الصلب ماراً إلی عظم العجز. و تتشعب منه فی ممرّه شعب عند کلّ واحد من الفقار یأتی الأعضاء المحاذیه لها:

منها عرق دقیق ینقسم فی الموضع الّذی فیه و الرئه تبلغ اطرافه إلی قصبه الرئه، و عرق آخر یصیر إلی الموضع الّذی بین الاضلاع، و عرقان صغیران یأتیان الحجاب، و عرق آخر ینقسم فی الکبد و المعده و الطحال، و عرق آخر ینقسم فی جدول الحجاب، و عرق آخر ینقسم فی جدول العروق التی حول الأمعاء الدقاق.

ثم من بعد هذا تتفرع منه ثلاثه عروق اخر: تتفرق فی جداول العروق التی حول المعی المستقیم.

و تقسّم هذه العروق الضوارب مع العروق غیر الضوارب فی جداول الأمعاء لتستعین بالغشاء المغشی علی العروق غیر الضوارب، و تتفرع أیضاً منه من بعد ذلک عروق صغار یدخل فی کلّ واحد من الفقار، منها زوج یأتی النخاع، و عروق أخر تأتی إلی الخاصرتین مع العروق غیر الضوارب التی تصیر إلی ما هناک، و عروق اخری ضوارب تأتی

الانثیین مع العروق غیر الضوارب التی تأتیهما.

فاذا بلغ إلی عظم العجز انقسم باقیه باثنین، کما ینقسم العرق غیر الضارب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 207

الّذی تحته فیمر احدهما علی عظم العجز نحو الفخذ الایمن و الآخر نحو الفخذ الایسر، و قبل أن یبلغ هذان العرقان الضاربان إلی الفخذین تتشعب من کلّ واحد منهما شعبه یصیران جمیعاً إلی جانب المثانه حتی تبلغ السره، و ذلک یوجد فی أبدان الاجنه.

و أما فی ابدان المستکملین: فیجف الجزء الّذی یبلغ السره و یبقی الجزء الّذی عند منشأ کلّ واحد من العرقین، فتتشعب من ذینک الجزئین شعب تتفرق فی العضل الّذی علی عظم العجز، فاذا بلغ هذان العرقان الضاربان إلی الفخذ انقسمت بقیتهما فی الفخذ علی ما وصفنا فی تقسیم العروق غیر الضوارب، الا أنهما ینقسمان فی غور الفخذ.

فهذه صفه جمیع العروق الضوارب التی فی البدن، و هی: العروق التی تستدیر حول المثانه فی أبدان الاجنه، و العروق التی تأتی من العرق الضارب العظیم إلی العرق الضارب الشبیه بالعرق غیر الضارب، و العرق الّذی یصیر إلی الفقاره الخامسه، و العرق الّذی یصعد إلی اللثه و العرق الّذی یصعد إلی الإبط و العرقان المعروفان بعرقی السبات و العرق الّذی یأتی الحجاب، و الشعب الأول التی تأتی الکبد و الطحال و الأمعاء.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 208

الباب الرابع عشر فی صفه اللحم المفرد و الشحم

اشاره

و إذ قد شرحنا أمر العروق الضوارب فنحن نشرح فی هذا الموضع أمر الشحم، و اللحم و نبتدئ اولا بذکر اللحم

فنقول: إن اللحم الّذی فی البدن ثلاثه أنواع:

أحدها: نوع اللحم المختلط مع عصب الوتر و یقال له العضل، و هذا النوع أکثر ما فی البدن من سائر الأعضاء، و نحن نذکر هذا النوع فی

الموضع الّذی نذکر فیه الأعضاء المرکبه.

و النوع الثانی: نوع اللحم المفرد الّذی یسمی علی الإطلاق: لحم، و جوهره معتدل فیما بین الصلابه و اللین اللطیف و الدم فیه کثیر، و هذا النوع أقل ما فی البدن من الاعضاء[1117].

و النوع الثالث: هو نوع اللحم الغددی.

و أما اللحم المفرد فمنه ما هو فی الفخذین، و منه ما هو فی باطن الصلب و ظاهره، و یقال له البشتمازج، و اللحم الّذی فیما بین الاسنان.

و أما اللحم المفرد الّذی فی الفخذین، فهو موضوع فی الجانب الوحشی من کلّ واحد من الفخذین، و احتیج الیه لیکون وطاءً یعتمد علیه عظما الفخذین فی وقت الجلوس.

و أما اللحم الّذی فی باطن الصلب و ظاهره، و هو اللحم الّذی یسمی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 209

بالفارسیه: البشتمازج، فاحتیج الیه.

أما من داخل فلمنعفتین:

احداهما: لیزید فی سخونه الصلب إذ کان الغالب علی الصلب المزاج البارد لما هو مرکب من عظام و نخاع و عصب و مزاج هذه بارد بالطبع.

و المنفعه الثانیه: لیکون وطاءً و دعامه لقسم العرق المعروف بالأجوف الصاعد إلی فوق و لقسم الشریان النازل إلی أسفل.

و أما من خارج: فلیسخن أیضاً الصلب، و یدفع عنه ضرر الهواء البارد متی لقیه من خارج و لیملأ الخلل الّذی فیما بین الفقار و مفاصل الاضلاع.

و أما اللحم الّذی فیما بین الأسنان فاحتیج الیه لیوقی أصول الأسنان و یمنعها من التزعزع.

فی اللحم الغددی

] و أما اللحم الغددی فثلاثه أنواع:

احدها: جعل لتولید رطوبه نافعه کالانثیین و الثدیین و الغدتین اللتین فی أصل اللسان، لان الانثیین جعلتا لتولید المنی، و الثدیان جعلا لتولید اللبن، و الغدتان اللتان فی أصل اللسان جعلا لتولید رطوبه [لعابیه][1118] تبل بها السان و الفم و ما

یلیه من الاجسام.

و النوع الثانی: [نوع][1119] الغدد الّذی جعل بعضه لیحشو المواضع الخالیه و لیکون وطاءً للعروق و الاعصاب و سنداً لها بمنزله الغدد اللاتی فی المرابض و الغده المعروفه بالتوثه[1120] و الغده التی فیما بین البطن الوسط و البطن المؤخر من بطون الدماغ، و بعضه جعل مع ذلک لیقبل الفضول المنصبه من الاعضاء[1121] الدافعه لها بمنزله الغدد التی تحت الابطین و الارُبیتین و خلف الاذنین و فی العنق.

و النوع الثالث: اللحم الغددی الّذی فی المرابض و هی الجداول التی حول

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 210

الأمعاء، فانّه لما کان العرق المنبعث من الکبد إلی الأمعاء و هو المعروف بالباب[1122] یصیر إلی الموضع الّذی فیما بین المعده و الأمعاء. و ینقسم هناک حول الأمعاء.

و کان الشریان أیضاً الّذی ینحدر من القلب إلی أسفل تنقسم منه اجزاء کثیره مع هذا العرق، و کذلک أیضاً الجزء من العصبه التی تنقسم فی الأمعاء النازله إلی أسفل ینقسم کتقسیم العروق و الشرایین، و قد تصیر مع هذه إلی هذه المواضع و المجاری التی ینصب فیها المرار من المراره إلی الأمعاء، و کان مصیر هذه کلّها إلی هذه الموضع غیر حریز و لا وثیق لما هو علیه من التعلیق احتیل لها بان فرش تحتها لحم غددی وحشی فیما بینها و ادیر حوالیها لئلا [تتزعزع][1123] و لا تنتهک أو تنقطع عند الحرکه الشدیده، و جعل هذا اللحم لیناً لیکون أجود لوطأه هذه الاوعیه و لیکون متی عرض لها ضغط غاصت و انغمست فیه و لم یعرض لها من ذلک هتک و لا فسخ.

فهذه حال اللحم الرخو الّذی یکون فی المرابض.

فی غدّه التوثه

] و أما الغده المعروفه بالتوثه[1124] فهی غده کبیره مفروشه فی الاجزاء

العلیا من عظام القص، و الحاجه إلیها کانت نظیر الحاجه إلی المرابض، و ذلک أن العروق المنقسمه من العرق الضارب المعروف بالابهر اذا صارت إلی هذا الموضع اعتمدت و توکأت علی هذا اللحم اعنی اللحم المفروش فیما بینها لئلا تکون تلک العروق متعلقه غیر متمکنه فتنقطع او تزول عن موضعها بسبب کثره حرکاتها.

الغده الصنوبریه

] و أما الغدّه الشبیهه بالصنوبره فهی موضوعه علی ابتداء المجری الّذی فیما

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 211

بین البطن الاوسط و البطن المؤخر من بطون الدماغ، و هی فی شکلّها شبیهه بحب الصنوبر، و جوهرها جوهر سائر الغدد، و احتیج الیها لتکون حشواً لأقسام العروق غیر الضوارب التی منها یکون الاشتباک المشیمی الّذی للبطنین المنقدمین من بطون الدماغ و لیکون دعامه و سنداً لها، فلهذه المنافع احتیج إلی کون الغدد فی هذه المواضع.

و أما ما أعد مع هذه المنافع لقبول الفضل فهو علی ما ذکرنا الغدد فی اللحم [الّذی][1125] تحت الابطین، و عند الاربیتین، و خلف الاذنین و العنق.

فی الغدّه التی تحت الإبطین

] و أما الّذی تحت الإبطین [الأذنین و فی العنق][1126] فاحتج الیه لیقبل الفضول الردیئه التی یدفعها القلب و تنقیها، إذ کانت هذه الغدد[1127] قد جعلت بالطبع ضعیفهً لتقبل جمیع ما یصیر الیها و لا یمکنها دفعه لضعفها، و هی: منزله المزبله التی یطرح فیها کناسه المنازل، و هو مع ذلک یدعم العروق التی تأتی الیدین علی هذا الموضع.

فی الغده التی عند الأربیتین

] و کذلک أیضاً الغدد[1128] التی فی الاربیتین جعل لیقبل ما یدفعه الکبد من الفضل الردی ء الحاصل فیه، و لیدعم الاعصاب التی تأتی الرجلین و تحشو الفرج التی فیما بینها.

فی الغده التی عن جنبی الحلق

] و أما الغدتین اللتین هما عن[1129] جانبی الحلق و هو عند اصل الاذنین فجعل أیضاً لیقبل الفضل الّذی یدفعه الدماغ و ینقیه[1130] عن نفسه.

فهذه صفه انواع اللحم الغددی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 212

فی الشحم و السمین

[فی الشحم]

و أما الشحم و السمین فهو جسم ابیض لین اکثر ما یکون علی الاغشیه و علی الأعضاء العصبیه لبرد مزاجها، و ذلک أن الجزء اللطیف الدسم من الدم اذا صار إلی الأعضاء اللحمیه صار غذاء للحراره التی فیها بمنزله دهن السراج للنار، و اذا صار إلی الاعضاء التی من جنس العصب و الاغشیه جمد علیه لبرد مزاجها، و لذلک قد یوجد الشحم علی الثرب کثیراً لأن هذا العضو أکثره من الجوهر الغشائی.

فی السمین

] و أما السمین الّذی یوجد علی اللحم فلیس یوجد الا علی الاغشیه التی تغشی العضل لبرد مزاج الاغشیه، فأما فیما بین لیف اللحم فلا یکاد یوجد، إذ کانت الحراره التی فیما بین اجزاء اللحم تذوب الجسم الدسمی من اللحم و تغتذی به کما تغتذی النار بالودک.

و الحاجه کانت إلی الشحم و السمین فوق الاغشیه و الأعضاء العصبیه لیبلها و یندیها بما فیه من الرطوبه الدهنیه، و ذلک أن هذه الأعضاء مزاجها یابس و یسرع الیها الیبس و الجفاف عند افراط الحرکه و لقاء الحر المفرط و الامساک عند الغذاء.

فهذه صفه اللحم المفرد و الغدود و الشحم و السمین، و الحال فیها و فی منفعتها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 213

الباب الخامس عشر فی صفه الأغشیه و الجلد[1131]

اشاره

فأما الاغشیه فهی جسم رقیق صلب یحتوی علی الأعضاء و لیس فی البدن عضواً أرق منها و لا أصلب بعد العظم، و احتیج إلی الاغشیه لتقی الأعضاء و تحفظها و تمنع ما یعرض لها من الآفات، و لذلک جعل جوهرها جوهراً صلباً لئلا یقبل التأثیر سریعاً.

و أما رقتها فلئلا تأخذ موضوعاً کثیراً[1132] من مواضع الأعضاء فتضیق علیها مواضعها.

و الأعضاء: منها ما لها غشاء واحد: و منها ما لها غشائان.

[فی الأعضاء التی لها غشاء واحد]

فأما الأعضاء التی لها غشاء واحد: فهی العضل، و ذلک أن کلّ واحد من العضل مغشاه بغشاء رقیق فی غایه الرقه مجلل لها محتو علیها من جمیع جهاتها لاصق بها لا یمکن کشطه عنه بسهوله، و احتیج إلیه لثلاث منافع:

احدها: لیجمع أجزاء العضو و لیحوزه[1133] عن غیره.

و الثانیه: لیکون متی نالت بعض العضل آفه لم یسر إلی غیرها.

و الثالثه: لیکون متی صاک بعض الأعضاء بعضاً عند الحرکه لم یؤثر بعضها

فی بعض.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 214

[فی الأعضاء التی لها غشائان]

و أما الأعضاء التی لها غشائان: فهی الأعضاء الباطنه، و ذلک أن الأعضاء الباطنه کلّها لکلّ واحد منها غشاء خاص به منفعته نظیره لمنفعه، الغشاء المجلل للعضل، و لها غشاء آخر فوق هذا لیس بملتصق و لا ملتحم لکنه متبرئ[1134] عنه، و بینه و بین الاخر فضاء الا فی المواضع التی یرتبط بها العضو بما لیه من الأعضاء.

و احتیج إلی هذا الغشاء لیقی کلّ واحد من الأعضاء و یحفظه و یرتبط به و فیما[1135] یلیه من الأعضاء، و ما کان من الأعضاء التی فی الصدر فانّه یکتسی هذا الغشاء من الغشائین القاسمین للصدر بنصفین و من الغشاء المستبطن للاضلاع.

و ما کان منها فی البطن فانّه یکتسی هذا الغشاء من الغشاء المعروف بالصفاف و ما کان منها فی تجویف الدماغ فانّه یکتسی هذا الغشاء من الغشائین المحتویین علی الدماغ.

و نحن نبین الحال فی کلّ واحد من الاغشیه فی هذا الموضع، و نبتدی، أولا بالغشاء المستبطن للأضلاع و الغشاءین القاسمین الصدر نصفین و ما ینشأ منه.

[فی صفه الغشاء المستبطن للأضلاع][1136]

و أما الغشاء المستبطن للأضلاع فهو غشاء رقیق شبیه بنسیج العنکبوت و لیس علی جمیع أضلاع الصدر من داخل محتو علی جمیع ما فی الصدر من الأعضاء، و منفعه هذا الغشاء أن یحفض و یقی جمیع ما فی الصدر من الأعضاء لئلا یتأذی بما یلقاها[1137] [عظام][1138] الصدر، و من هذا الغشاء ینشأ الغشائان القاسمان للصدر بنصفین.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 215

فی صفه الغشائین القاسمین للصدر بنصفین[1139]

و ذلک أن هذین الغشائین یقسمان الصدر فی طوله بنصفین من حد ملتقی الترقوتین إلی أسفل القص، و هو أول الغضروف الشبیه بالسیف

ملتحم من قدام بهذین الموضوعین و یجمع الأجزاء الوسطی من عظام القص، و من خلف یلتحمان بفقار الصدر و یفترقان من موضع اتصالهما بالقص قلیلا قلیلا إلی أن یأتیا القلب فیکون افتراقهما هناک أکثر لأنهما یحتویان علی القلب، و یصیر القلب و غشاؤه المحتوی علیه وسط هذین الغشائین ثم یعودان فیتصلان عند فقار الصلب و فوق المری ء، و یلتحمان بهذه المواضع الت

حاماً محکماً فیصیر للصدر تجویفان محاذ متمیز احدهما عن الآخر.

و الحاجه کانت إلی هذین الغشائین لمنفعتین:

أحداهما و هی أعظمهما لیکون متی عرضت لأحد تجویفی الصدر آفه تبطل فعله، کان للتجویف الآخر یقوم بنصف الفعل، و ذلک انه متی وقعت بأحد شقی الصدر جراحه عظیمه نفذت إلی تجویفه و بطل منها فعل التنفس فی ذلک الشق کان التنفس فی ذلک التجویف الآخر باقیاً علی حاله فیکون الحیوان فی هذه الحال یتنفس بنصف نفسه و بصوت بنصف صوته. و أما متی عرضت الجراحه لتجویفی الصدر جمیعاً بطل التنفس علی المکان و لم یلبث الحیوان الی أن یموت.

و أما المنفعه الثانیه: فتنشأ منه أغشیه تغشی کلّ واحد من الأعضاء التی فی تجویفی الصدر و هی القلب و الرئه و العروق الضوارب و غیر الضوارب و الاعصاب، و تجللها و تستدیر حولها لتقیها و تحفضها و لتربط أیضاً جمیع الأعضاء بالصدر لئلا تزول عن مواضعها، و قد ینشأ أیضاً من هذین الغشائین الغشاء الملبس علی الحجاب الّذی فیما یلی تجویفی الصدر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 216

فی صفه غشاء القلب[1140]

و أما الغشاء المحتوی علی القلب و هو المسمی غلاف القلب فهو مستدیر علیه محتو من جمیع جهاته و شکله کشکلّ القلب دقیق، [و هو الشکلّ الصنوبری دقیق][1141] عند رأسه مستدیر عند

قاعدته، و هو متبر عن جسم القلب حتی أن بینهما فضاء لیس بالیسیر، لیکون للقلب موضع یتحرک فیه، و یلتحم عند قاعده القلب بالعروق و الشرایین التی تخرج منه و بالغشائین القاسمین للصدر و یلتحم عند رأسه الدقیق بالغشائین القاسمین للصدر فی موضع أسفل القصر.

و کذلک أیضاً سائر الأغشیه المغشاه علی الأعضاء[1142] التی فی الصدر تحتوی و تستدیر علی کلّ واحد منها إلا أنها تخالف الغشاء المجلل للصدر و لما هو علیه من الفضاء الواسع الّذی فیما بینه و بین القلب.

فی الغشاء المعروف بالصفاق

فأما الغشاء المعروف بالصفاق فهو أیضاً غشاء رقیق فی قوام نسج[1143] العنکبوت موضوع تحت العضل الّذی علی البطن من طرف الغضروف الّذی علی رأس المعده و إلی عظم العانه، و هذا الغشاء ممتد علی جمیع الأعضاء التی فی البطن و هی المعده و الکبد و الطحال و الکلّیتان و المثانه و الرحم و الانثیان و الثرب و العروق الضوارب و غیر الضوارب و الاعصاب و سائر الأعضاء التی فیما بین الحجاب إلی عظم العانه، مستدیر علیها یعلوها من فوق و ینفرش تحتها من أسفل علی عظم الصلب.

و هذا الغشاء من حیث یبتدی ء من فم المعده یکون أغلظ ثم لا یزال کلما[1144] انحدر دق[1145] حتی یکون أرق ما فیه الموضع الّذی عند عظمی العانه، و هو ملتحم من فوق بالحجاب و من أسفل بالعضلتین العریضتین اللتین علی البطن اللتین احدهما من الجانب الایمن و الاخری من الجانب الأیسر و من اسفل بعظم العانه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 217

و لیس یسهل کشط هذا الغشاء حتی یخرج سلیماً لا سیما فی الموضع الّذی یتصل بالحجاب و فی موضع العضلتین اللتین علی البطن، و ذلک انه قد ینبت

من هاتین العضلتین اللتین علی البطن وتر صغیر رقیق یلتحم بهذا الغشاء و یتحد به اتحاداً یعسر تخلصه منه، و لذلک قد یظن قوم من المعالجین أن خیاطه البطن انما تعمل فی الصفاق وحده، و لیس الامر کذلک، لکن الابره تمر فی الصفاق و فی هذه الوتره التی ذکرناها. و احتیج إلی الصفاق لخمس منافع:

أحداها: انه کالغطاء لجمیع الأعضاء التی تکون دون الحجاب.

و الثانیه: انه یمنع العضل الّذی علی البطن أن یقع علی الاحشاء [و المثانه][1146].

و الثالثه: انه یسهل انحدار فضول الغذاء الیابس و ذلک أن تلک الفضول یضغطها[1147] من قدام الصفاق و من خلف الحجاب فتنعصر و تندفع[1148] تلک الفضول إلی خارج کما تضغط[1149] الید الأشیاء الرطبه و ینعصر و یخرج عن الید[1150].

و الرابعه: لئلا تنتفخ المعده و الأمعاء بسهوله من الأشیاء النافخه لأن الریح تتحلل عند ما یضغطها الصفاق بمعونه الحجاب له.

و الخامسه: أن تربط جمیع الأعضاء التی دون الحجاب و تشد بعضها ببعض، و تحتوی علیها و تغطی کلّ واحد منها علی الانفراد بغشاء ینشأ منه و یستدیر علیه و یقوم له مقام الجلده التی علی سائر البدن.

و هذه الأعضاء کما قلنا هی المعده و الکبد و الطحال و الکلّیتان و الأمعاء و الرحم و المثانه و الخصیتان و العروق الضوارب و غیر الضوارب و الاعصاب.

فی صفه غشاء المعده

] فأما المعده: فان الغشاء الّذی یغشاها أغلظ من سائر الاغشیه التی تغشی الاحشاء، و احتیج إلی ذلک لتکون متی امتلأت المعده من الغذاء و انتفخت لم یعرض له الانخراق و الانهتاک، و بهذا العشاء یرتبط الصفاق المفروش تحتها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 218

فی صفه غشاء الکبد و الطحال

] و أما الغشاء الّذی علی الکبد: فهو غشاء رقیق یحفظها و یقیها و یربطها مما یلی حدبتها بالحجاب و بالاضلاع الخلف و ممّا یلی تقعیرها بالامعاء.

و کذلک أیضاً الطحال مغشی بغشاء رقیق و احتیج الیه لیحفظه و یقیه و لیربط به اضلاع الخلف و الخاصره.

و بالجمله فان الکلّیتین و الأمعاء و المثانه و الرحم و الانثیین کلّ واحد منها یحتوی علیه غشاء کمثل ما یحتوی علی هذه و تولده من الصفاق.

فی صفه غشاء الانثییان

] و أما الانثیان: فان الغشاء المعروف بالصفاق اذا صار إلی الحالبین یصیر منه مجریان عند کلّ واحد من الحالبین مجری و ینحدران نحو الانثیین و یتسعان[1151] و ینبسطان أولا فأولا حتی یصیر منهما غشاء یحتوی علی الانثیین، و هو کیس الانثیین، و قد تتولد أیضاً من الصفاق الجداول التی فیما بین الأمعاء و الصفاق الّذی یلتئم منه الثرب.

و أما الجداول: فهی أغشیه فیما بین استدارت الأمعاء، تمرّ فیها العروق و الشرایین و الأعصاب التی تأتی الأمعاء، منها أغشیه تحتوی علی کلّ واحد من هذه الأوعیه، و ما کان کذلک فهو طاق واحد، و منها أغشیه فیما بین کلّ عرقین و کلّ عصبتین و کلّ معائین یرتبط بعضها إلی بعض و تربطها بما یلیها و لا یحتوی علیها، و ما کان کذلک فهو مطوی بطاقین.

و أما الثرب: فلأنه مرکب من غشاء و عروق و شحم لیس نذکره فی هذا الموضع لانه من الأعضاء المرکبه، و کلامنا هاهنا انما هو فی اصناف الأعضاء البسیطه. و هذه هی صفه الاغشیه التی تغشی الأعضاء التی فی تجویف البطن.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 219

فی صفه غشاء القحف

] و أما الاغشیه التی تغشی الأعضاء التی فی تجویف القحف و هی الاغشیه التی تغشی الدماغ فهما غشاءان:

احدهما: مفرد و هو اعظمهما[1152] و یقال له الأم الجافیه و یکون تحت عظم القحف مجللا [جمیع][1153] اجزاء الدماغ، و احتیج إلیه لیستر و یقی الدماغ مما یلقاه[1154] من عظم القحف الرأس و مما یعرض له متی شدخ و انکسر عظم القحف [او انخدش][1155]، و هو مربوط بالشؤن التی فی عظم القحف برباطات غشائیه تنشأ منه.

و الآخر: غشاء رقیق مرکب من عروق و شرایین یوصل بین بعضها

و بعض کترکیب المشیمه للجنین، لأن مشیمه الجنین انما هی عروق و شرایین فیما بینهما غشاء رقیق منتسج، کذلک هذا الغشاء و هو محتوی علی جمیع اجزاء الدماغ مربوط بها مع الأم الجافیه برباطات غشائیه، و احتیج إلی هذا أیضاً لیقی الدماغ مما یلقی من غلظ الأم الجافیه، و لیغذو الدماغ بما فیه من العروق و یؤدی الیه الحراره الغریزیه بما فیه من الشرایین، و جمیع ما فی الدماغ من الاعصاب و العروق و الشرایین مغشاه بغشائین نابتین من هذین الغشائین إلی أن تخرج من قحف الرأس. و نحن نبین هذه الحال فی أمر هذین الغشائین بیاناً اوضح من هذا عند ذکرنا هیئه الدماغ. فهذه جمله القول فی الاغشیه.

فی صفه الجلد الذی یعلو البدن[1156]

و أما الجلد الّذی یعلو البدن: فانّه کما أن الطبیعه جعلت علی کلّ واحد من الأعضاء [غشاء][1157] یقیه و یحفظه من الآفات العارضه له کذلک جعلت علی ظهر البدن غطاءً عاماً لسائر أعضاء البدن یستره و یقیه من الآفات العارضه من خارج.

و جعل هذا الجلد فی الانسان أرق منه فی سائر الحیوان و ألین و أعدم شعراً و أضعف قوه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 220

أما رقته و لینه و عدمه للشعر فلما احتیج الیه أن یکون فیه من فضل الحس، لأنه لو کان غلیظاً صلباً بمنزله الاخزاف التی علی الحیوان الخزفی لم یکن یحس بما یلقاه و یماسه، و لو کان کثیر الشعر بمنزله جلود الحمیر أو البقر و الغنم لکان کثره الشعر تمنع من جوده الحس، و لذلک جعلت جلده الراحه أعدم[1158] شعراً [من سائر الجلد الذی علی البدن][1159] و ألینه و أرقه، لما احتیج فیها من ذکاء حس اللمس، و جعلت جلده الانسان أضعف

من جلود سائر الحیوان لأن الطبیعه قصدت به أن یکون مع ذلک مغیضاً[1160] تنصب الیه الفضول التی تدفعها سائر الأعضاء القریبه منه فیقبلها ضعفه.

و جعل الجلد مثقباً ثقباً متقاربه فی سائر البدن لیخرج منها ما یتحلل من الأعضاء من الفضول البخاریه، و یقال لهذه الثقب المسام و منها یخرج الشعر [و البخار][1161]، و الجلد لیس کلّه متساویاً فی الرقه و الغلظ و اللین و الصلابه و عدم الشعر و نباته و لا فی اتصاله بما تحته من الأعضاء.

أما فی رقته و غلظه: فان منه ما هو رقیق بمنزله جلده الوجه، و جعلت کذلک لما احتیج الیه من الحسن و اشراق اللون و صفائه و الجلد الرقیق أوفق فی هذا من الغلیظ، إذ کان الجلد الرقیق یتأدی منه إلی خارج من لون الدم اکثر مما یتأدی من الغلیظ. و منه ما هو غلیظ بمنزله جلده باطن القدم و جعلت کذلک للحاجه کانت فی بعض الأوقات إلی المشی علی أجسام فیها حده و تکون متی دخلت فی الجلد لم تتأدی إلی العضل سریعاً.

و أما الصلابه و اللین، فان منه ما هو لین بمنزله جلده باطن الکف، فإنّها جعلت کذلک لما احتیج فیها من سرعه التغییر و الاستحاله إلی طبیعه المحسوس.

و منه ما جعل صلباً بمنزله جلده باطن القدم لما احتیج منها أن تکون أصبر علی المشی فی المواضع الصلبه.

و أما عدم الشعر و نباته: فمنه ما هو عدیم للشعر[1162] بمنزله جلده باطن الراحه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 221

و جلده باطن القدم فان هذه المواضع عریت من الشعر بسبب الحس. و منه ما هو کثیر الشعر بمنزله جلده الرأس و موضع اللحیه و الحاجبین، و نحن نذکر منافع

هذه فی المواضع التی نذکر فیها الشعر.

[فی اتصال الجلد بما تحته]

و أما اتصال الجلد بما تحته من الأعضاء: فان من الجلد ما هو متصل بما تحته من الأعضاء اتصالًا و التحاماً لا یمکن أن ینسلخ [و لا ینفصل][1163] عنه. و ذلک أنه یلتحم:

اما بالعضل نفسه: بمنزله جلده الجبهه و جلده الخدین و أکثر جلده الراحه و جلده الشفتین و الجلده التی فی طرف المقعده، و اما بوتره بمنزله جلده الراحه و جلده باطن القدم.

و أما جلده الجبهه: فمتصله ملتحمه بالعضله المفروشه علی عظم الجبهه و لا یمکن انسلاخها لشده التحامها و کذلک جلده الخدین ملتحمه بالعضل الموضوع علی عظم الخدین.

و أما جلده الشفتین و جلده طرف المقعده: فانّهما مختلطان بالعضل اختلاطاً لا یفرق بین الجلد و العضل الّذی تحتهما الا بظاهرهما.

و أما جلده الراحه: فملتحمه بالوتر المبسوط علی بطن الراحه التحاماً جیداً، و ذلک انه ینبت[1164] من العضله الموضوعه علی بطن وسط الساعد وتر قبل أن یبلغ الی مفصل الرسغ، فاذا بلغ المفصل عرض و انبسط علی سائر الکف و الأصابع، و التحم بجلده الراحه التحاماً محکماً یعسر سلخه.

و جعل ذلک لثلاث منافع:

احداها: لیکون الکف ذکی الحس.

و الثانیه: لیکون عدیم الشعر لئلا یمنع کثرته من ذکاء الحس.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 222

و الثالثه: لتمتزج صلابه الوتر بلین الجلده فتعتدل فیکون ذلک أوفق فی جوده الحس، و کذلک أیضاً جلده باطن القدم.

و قد ینبت من العضله الموضوعه علی الساق من الجانب الوحشی الّذی منشؤه من رأس الفخذ وتره قبل أن تبلغ إلی مفصل الکعب، فاذا بلغت الوتره إلی الکعب انبسطت قلیلا قلیلا و انفرشت تحت جلده باطن القدم و فی جمیع اجزاء القدم و التحمت بالجلده

التحاماً محکماً لا یمکن تفرقه عنه، و الحاجه کانت إلی ذلک ما قد ذکرناه مراراً کثیره، فهذه هی المواضع التی تلتحم بها الجلد التحاماً لا یمکن سلخه و لا کشطه عنها.

[فی عدم اتصال الجلد بما تحته]

و اما ما کان من الجلد فی غیر هذه المواضع من البدن: فان تحته غشاءً رقیقاً شبیهاً بنسج العنکبوت یحجز فیما بینه و بین العضل، فهو متی ما سلخ انسلخ بسهوله، و ما کان کذلک فهو یسمی جلداً بالحقیقه و هو بالحقیقه متشابه الاجزاء.

فهذه صفه الاغشیه و الجلد الّذی هو احد أصناف الأعضاء المتشابهه الأجزاء، [انتهی و اللّه اعلم][1165].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 223

الباب السادس عشر فی صفه الشعر و الاظفار و معرفه اجزائهما و منافعهما[1166]

اشاره

اعلم [أن] الشعر و الأظفار لیس نموها کنمو سائر الأعضاء الأخر، فان کلّ واحد من الأعضاء تجده یزید فی طوله و عرضه و عمقه، فأما الشعر و الأظفار فان زیادتهما تکون فی الطول فقط عند ما تصل ماده کلّ واحد منهما به من تحت شیئاً بعد شی ء دائماً، لا یقف نموهما و زیادتهما ما دام الحیوان حیاً، و احتیج إلی ذلک لیکونا باقیین فی کلّ وقت جدیدین طریین و لیخلف مکان ما ینقصف و ینکسر منهما.

القول فی الشعر

][1167]

فأما الشعر فکونه من بخار [دخانی][1168] حار یابس فلذلک اکثر ما یکون نبات الشعر فی البدن فی عنفوان الشباب لقوه الحراره فی هذا السن، و ذلک أن الحراره فی هذا السن تعمل فی البخار فتحرقه فیتحلل لطیفه و یبقی غلیظه[1169]، فاذا دفعته الطبیعه و أخرجته من منافذ الجلد المسماه المسام بقی فیها و لم یتحلل لغلظه فیکثر و یصلب و یصیر منه الشعر، فاذا صار إلی تلک المنافذ بخار آخر و اتصل بالأول دفعه و أخرجه عن الجلد إلی ظاهر البدن و بقی ذلک البخار هناک حتی یصیر شعراً و یتصل به بخار آخر فیدفعه إلی خارج، فعلی هذا السبیل دائماً یتکون الشعر أولا فاولا.[1170]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص223

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 224

و نبات الشعر فی البدن: منه ما قصدت به الطبیعه للمنفعه، و منه ما نباته بطریق العرض.

[فی الشعر الذی قصدت به الطبیعیه للمنفعه]

فأما الشعر الّذی قصدت به الطبیعه: بکونه إلی المنفعه فإنّها قصدت بها لمنفعتین:

احداهما: من داخل. و الاخری: من خارج.

فأما المنفعه التی من داخل فی دفع الفضول الدخانیه و نفیها عن داخل البدن علی جهه التأذی بها.

و أما من خارج فقصدت

الطبیعه بذلک للزینه و التوقیه، و ذلک أن منه ما جعلته للزینه و التوقیه معاً، و منه ما جعلته للزینه فقط.

فأما ما قصدت به الطبیعه للزینه و التوقیه معاً: فشعر الرأس و شعر الحاجبین و شعر الأجفان.

أما شعر الرأس: فجعل لیقی الرأس من الآفات الوارده علیه من خارج و لیزینه و یحسنه، فانّه لو لم یکن علیه شعر لکان قبیحاً، و هذا امر عام للنساء و الرجال الا انه للنساء أزین و أحسن.

و أما شعر الحاجبین و الاجفان: فجعلا لیقیا العین.

أما الحاجبان فیمنعان ما ینحدر من الرأس من الأجسام من الوصول إلی العین و هو مع ذلک ایضاً لیحسن به صوره الوجه، فان الوجه الّذی لیس فیه حاجبان قبیح فی المنظر.

و أما الأجفان فإنّها تمنع ما یلقی العین من خارج من جمیع النواحی، لأنه متی ورد علیها شی ء من فوق منعه الجفن الأعلی من أن یدخل إلی العین، و لذلک متی ورد علیها شی ء من أسفل منعه الجفن الاسفل من أن یدخل العین، و متی ورد علیها شی ء من محاذاه العین و أحست به العینان فأطبقت الاجفان و أغمضتها فلم یدخلها شی ء من ذلک، و جعل فی شعر الاجفان خلتان لیستا فی شعر الرأس و لا فی [سائر][1171] شعر البدن:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 225

احداهما: انه جعل منتصباً إلی قدام لا میل فیه لا إلی فوق و لا إلی اسفل.

الثانیه: انه جعل واقفاً مده عمر الانسان لا ینمو و لا یطول.

فأما الانتصاب إلی قدام: فلیمنع الآفات الوارده علی العین من خارج، و لئلا ینسبل علی العین فیمنع البصر، و ذلک انه لو کان الجفن الأعلی نابتاً إلی فوق لم یکن یمنع شیئاً مما یصل إلی

العین من فوق و لا کان ینطبق علیها اذا أراد الإنسان أن یطبقه، و لو کان نابتاً إلی أسفل لستر العین و منعها من أن تبصر جیداً.

[و أما الجفن الاسفل: فلو کان نابتاً إلی فوق لستر العین و منعها من أن تبصر جیداً، و لو کان نابتاً إلی اسفل لما کان یمنع ما یصل إلی العین من الأشیاء المؤذیه و لا کان یمکن فیه أن ینطبق علی العین][1172].

و أما وقوف شعر الاجفان مده عمر الانسان لا یزید و لا یطول، و شعر الرأس و اللحیه یزیدان و یطولان، فان الطبیعه جعلت شعر الاجفان فی وقت کون الجنین مع الأعضاء الاصلیه بالمقدار الّذی احتاجت الیه و رکزته فی اطراف الاجفان و صیرت اطراف الاجفان جرماً[1173] صلباً حتی لا یمکن أن ینفذ فیه البخار الدخانی الّذی هو ماده الشعر من داخل إلی خارج، و لکن یبقی شعر الاجفان متمکناً منتصباً لا میل فیه لأنه لو کانت أطراف الاجفان لینه بمنزله ما علیه سائر الجلد لکان الشعر لا یبقی منتصباً لکن یمیل إلی اسفل و ینسبل علی العین بمنزله النبات الّذی ینبت فی الارض الرخوه الرطبه فانّه یطول و یمیل إلی جانب، و النبات الّذی ینبت فی الارض الصلبه لا یکاد ینمو کثیراً بل یبقی قویاً قصیراً منتصباً متمکناً من الارض لا یسهل قلعه، فلذلک صارت اطراف الاجفان صلبه، و کذلک ایضاً جعل نبات شعر الحاجبین فی جلده قریبه من طبیعه جلده اطراف الاجفان فی الصلابه لانه لم یکن یحتاج فیها إلی أن یطول شعرهما علی طول الزمان شیئاً یسیراً بحسب نقصان جلدتهما فی الصلابه عن أطراف الاجفان، فبهذا الشعر الذی قصدت الطبیعه للزینه و التوقیه، أعنی شعر

الرأس و شعر الحاجبین و شعر الأجفان.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 226

فأما ما قصدت به للزینه فقط: فشعر اللحیه فانّه جعل هیبه للرجل و زینه لوجهه، و ذلک انها تغطی اللحیین و لا تترکهما عاریین، فصارت اللحیه تنبت للرجال و لا تنبت للنساء لسببین:

أحدهما: أن الحراره الغریزیه فی أبدان الرجال أقوی منها فی ابدان النساء، و البخارات الحاره الدخانیه التی هی ماده الشعر فی الرجال أکثر فلیس تکتفی الطبیعه أن تصرفها فی وجه واحد فهی تصرفها فی وجهین:

أحدهما: فی شعر الرأس. و الآخر: فی شعر اللحیه، و لذلک قد نجد کثیراً من النساء اللواتی مزاجهن مزاج حار ینبت لهن فی موضع الذقن شعر، و کثیر من الرجال الّذی ن مزاجهم بارد لا تنبت لهم لحی، و لذلک صار الخصیان لا تنبت لهم اللحی لأن مزاجهم بارد إذ کان قد نقص منهم عضو غزیر الحراره و هی الانثیان.

السبب الثانی: إن النساء لما کن مستترات فی البیوت و لیس لهن أن یبرزن لحالهن مکشوفات استغنین عن شعر یغطی للحییهنّ[1174] و کان ذلک بهن ازین و أوفق، و إلی هذه الأصناف من الشعر قصدت الطبیعه بنباتها فی البدن.

[فی الشعر الذی نباته یکون بطریق العرض]

و أما ما ینبت من الشعر بطریق العرض عن غیر قصد من الطبیعه: فهو شعر الإبطین، و العانه، و الصدر، و سائر شعر البدن، ما خلا الرأس و اللحیه و الحاجبان و الأجفان.

و ذلک أن العضو إذا کان حاراً رطباً تولد فیه بخار دخانی کثیر تدفعه الطبیعه إلی خارج فیکون معه الشعر فی ذلک العضو، و لذلک نجد کثیراً ما ینبت هذا الشعر فی العانه لقرب هذا العضو من موضع الانثیین اللذین مزاجهما حار رطب

و من بعد ذلک فی البطن و الصدر و الإبطین لحراره مزاج القلب [و الکبد][1175] الّذین هما موضوعان بالقرب من هذه المواضع، و نجد هذه المواضع فی الأبدان الحاره المزاج کثیره الشعر و فی الأبدان البارده المزاج عاریه من الشعر، فلهذا السبب صار

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 227

الشعر ینبت فی هذه الموضع لا عن تعمد من الطبیعه و قصد منها لکن علی طریق ما یتبع طریقه العضو اضطراراً بمنزله زراع الریحان فإن زراع الریحان قد ینبت له الریحان و تنبت إلی قربه و جنبه وجهته أنواع من العشب اظطراراً بسبب نداوه الارض من الماء الّذی سقی الریحان و یکون نبات الریحان علی المشارب التی عملت له لا یجوزها و نبات العشب مائلا عن تلک المشارب متبدداً[1176] علی غیر مواضع محدوده حتی یضطر صاحب الریحان الی أن یقلع ذلک العشب کلّه و یرمی به، کذلک الشعر فی البدن انما قصدت الطبیعه لنباته[1177] فی الرأس و الحاجبین و الأجفان و اللحیه و سائر الشعر الباقی فی البدن ینبت ببسب[1178] حراره العضو الّذی ینبت علیه، و لیس نبات هذا الشعر علی مواضع محدوده کشعر الرأس و الحاجبین و اللحیه لکن متبدداً متفرقاً فی بعض الأعضاء و فی بعضها مجتمعاً و بعضه قصیر و بعضه طویل، فهذه صفه أحوال الشعر.

فی صفه الأظفار

][1179]

و أما الأظفار: فموصوله بالسلامیات الاخیره من الاصابع مربوطه مع اللحم الموصول بها، و الجلد الّذی یعلوها برباطات من جنس الاوتار، و قد یصیر إلی الظفر عصب و عروق و شرایین تؤدی الیه الحیاه و الغذاء، الا أن غذاءها لیس ینمیها کما ینمو[1180] سائر الأعضاء فی الطول و العرض و العمق لکن نموها[1181] فی الطول فقط کما بینا فی

الشعر.

و المنفعه التی جعلت لها الاظفار هی تقویه رؤوس الاصابع و معونتها علی الأشیاء الماسکه هی لها و لیکون [ذلک][1182] أحسن. [و إنما جعلت بین الصلابه و اللین لئلا تقبل الآفات، فإنّها لو کانت مثل العظم لم یؤمن علیها الأنّکسار مثل الأجرام الشدیده الصلبه، فجعلت بین الصلابه و اللین لهاتین العملیتین، و لم یجعل

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 228

لها زوایا لئلا تدخل علیها الآفات لأن ما له زوایا یعرض له التهشیم][1183].

و إذ قد بیّنا[1184] الکلّام فی الشعر و الأظفار فنحن قاطعون کلّامنا فی جنس الأعضاء المتشابهه الاجزاء [فی هذا الموضع][1185] و مقبلون علی ما یتلوه من صفه الأعضاء المرکبه فی المقاله الثالثه[1186] إن شاء اللّه تعالی، [و صلی الله علی خیر خلقه محمد و آله الطیبین الطاهرین أجمعین][1187].

تمت المقاله الثانیه

[من کتاب کامل الصناعه الطبیه المعروف بالملکی و یتلوه المقاله الثالثه و هی سبعه و ثلاثون باباً][1188]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 229

الباب الأول فی جمله الکلّام عن الأعضاء المرکبه

و إذ قد بینا حال الأعضاء المتشابهه الاجزاء و شرحنا الحال فی کلّ واحد من اصنافها فنحن نبین الحال فی الأعضاء المرکبه من تلک و هی الاعضاء الآلیه.

فنقول: إن الأعضاء المرکبه: منها ما هی فی ظاهر البدن، و منها ما هی فی باطنه. و نحن نبتدی ء أولا بذکر الأعضاء الظاهره.

فنقول: إن الأعضاء المرکبه التی فی ظاهر البدن: منها ما ترکیبها کلّی بمنزله الرأس و الیدین و الرجلین، و منها ما ترکیبه جزئی و هی أجزاء لتلک الأعضاء الکلّیه و هی العضل.

و ذلک أن العضل مرکب من اللحم و العصب و الرباط و الغشاء.

و الرأس و الید و الرجل مرکبه من الجلد و العظم و العضل و العروق الضوارب و غیر الضوارب.

و نحن

نبیّن الحال هاهنا فی أمر العضل فانّه اذا علم الحال فی کلّ واحد من العضل و وضعه و شکله مع ما قد شرحنا من حال الأعضاء المتشابهه الاجزاء فیما تقدم علم من ذلک صوره کلّ واحد من الأعضاء المرکبه الظاهره للحس و عدد أجزائه و منفعته إن شاء اللّه تعالی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 234

الباب الثانی فی صفه العضل و أحواله[1194]

[اعلم أن[1195]] العضل [جسم[1196]] مرکب من لحم أحمر و رباط و عصب و غشاء یعلوه و هو ملبس فوق العظام مرتبط بها برباطات تنشأ من العظم، و ذلک أن العصب الّذی ینبعث من الدماغ او النخاع إلی کلّ واحده من العضل اذا بلغت العصبه إلی الطرف الأعلی من العضله انقسم منه أقسام دقاق و اختلطت بلیف لحم العضله، و ینبت من العظم الموضوع تحت العضله رباط یختلط مع العصب و اللحم فصار من جمله ذلک الجسم المسمی عضله.

فاذا صارت أقسام العصب إلی الطرف الاسفل من العضله [اتحدت[1197]] أجزاء العصب مع اجزاء الرباط علی انفراد من غیر أن یخالطها شی ء من اللحم فصار منه جسم یسمی وترا.

و الحاجه کانت إلی العضل و الوتر هی تحریک الأعضاء المتحرکه باراده، و ذلک أن الوتر اذا جاوز أسفل العضله امتد و اتصل بمفصل العضو الّذی أعدت تلک العضله لتحریکه، فمتی احتیج إلی تحریک ذلک العضو تقلصت العضله نحو أصلها و جذبت الوتر جذباً قویاً. فیجتذب لذلک مفصل العضو فتحرک العضو[1198] الحرکه المراده إلی الجهه التی کانت تلک العضله موضوعه فیها؛ مثال ذلک الکف،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 235

فانّه متی حرکه العضل الموضوع فی باطن[1199] الساعد انثنی[1200] و مال إلی قدام، و متی حرکه العضل الّذی فی ظهر الکف انقلب[1201] علی قفائه.

و العضل

یخالف بعضه بعضاً فی خمسه أشیاء:

أحدها: فی المقدار.

و الثانی: فی الشکلّ.

و الثالث: فی الموضع.

و الرابع: فی الترکیب.

و الخامس: فیما ینبت منه الوتر.

[فی المقدار]

أما اختلافه فی مقداره: فان من العضل ما هو کبار و احتیج الیه لتحریک عضو کبیر بمنزله العضل الموضوع علی عظم الورک و العضل الموضوع علی عظم الفخذ، و منه صغار و احتیج الیه لتحریک عضو صغیر، بمنزله العضل المحرک للاجفان و العضل المحرک للمفصل الأول من أصابع الرجل، الّذی ذکر جالینوس انه ذهب علی کثیر من المشرحین. و منه رقیق بمنزله العضل الموضوع علی البطن، و احتیج الیه لیقبض علی البطن وقت خروج الاثفال بالعصر من الأمعاء و خروج البول من المثانه و لیعین فی وقت الولاده علی خروج الجنین، و لیدعم الحجاب و یثبته عند انقباض الصدر لیکون الصوت و النفخه، و ینتفع به أیضاً فی اسخان المعده و معونتها علی الهضم و تقویتها.

[فی الشکل]

فأما اختلاف العضل فی الشکلّ: فان أشکال العضل مختلفه بحسب الحاجه کانت إلی کلّ واحد من الأشکال و بحسب العظم الّذی هو علیه.

و ذلک أن منه ما هو مثلث بمنزله العضل الموضوع علی الصدر، و منه ما هو

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 236

مدور بمنزله العضل الموضوع حول المثانه و حول المقعده[1202]، و منه ما هو مربع بمنزله العضل الّذی علی البطن، و منه ما هو مطاول بمنزله العضلتین الممدودتین علی البطن.

[فی الوضع]

فأما اختلافه فی الوضع: فانما[1203] کان من عضل قد اعد لأن یحرک العضو علی استقامه کالانبساط و الانقباض فوضعه وضع مستقیم علی طول العضو.

[فی الترکیب]

و أما اختلافه فی الترکیب: فان من العضل ما لا یختلط[1204] لحمه بالعصب و الرباط، لکن کثیراً منه یکون[1205] العضل لحمیه من

حیث یبتدی ء و إلی حیث ینتهی، و الوتر ینبت فی طرفها کانه ملتحم بها.

بمنزله العضل الّذی علی البطن فان الاوتار تبتدی ء من هذا العضل من أواخره[1206] کأنها ملتحمه بها.

[فیما ینبت من الوتر]

و أما اختلافه فیما ینبت منه من الاوتار: فان منه ما ینبت فی کلّ عضلتین أو ثلاث وتر واحد، بمنزله الوتره الغلیظه التی تأتی العقب فإنّها تنبت من عضلتین.

و الحاجه کانت إلی ذلک، و ذلک أن العضو الّذی یمدّ[1207] هذه الوتره کبیر فلم یکتف فیه بعضله واحده لأن منفعته عظیمه و هو أن تثبت القدم و تدعمه، و جعل له عضلتان لکی یکون متی حدثت بواحده منهما آفه کانت الاخری تنوب عنها و کذلک سائر[1208] ما هذا سبیله من الوتر.

و منه ما ینبت فی کلّ عضله وتران أو ثلاثه أو اکثر من ذلک: بمنزله العضله

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 237

الوسطی من السبع العضلات التی فی مقدم الساق فانّه ینبت منها أربعه أوتار تأتی الأربعه الأصابع من أصابع القدم.

و الحاجه کانت إلی ذلک انه لو کانت لکلّ واحده من الاصابع عضله واحده لکانت صغیره المقدار و کانت الاوتار التی تنبت منها دقاقاً لم تکن تفی بجذب ما تجذبه فجعلت لذلک عضله واحده.

و کذلک یجری الامر فیما کان هذا سبیله من الوتر، و منه ما لا ینبت منه وتر لکن[1209] یتصل من العضو بأجزائه اللحمیه [المجتمعه[1210]] بمنزله العضل الّذی علی المقعده و علی رقبه المثانه. فمن هذه الوجوه تخالف العضل بعضها بعضاً و اللّه اعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 238

الباب الثالث فی صفه عضل الرأس [و منافعه[1211]]

أصناف العضل الّذی فی البدن ثمانیه:

أحدها: صنف العضل المحرک لسائر الأعضاء التی فی الرأس و الرقبه.

و الثانی: العضل المحرک للحلق و الحنجره و ما

یلیه.

و الثالث: العضل المحرک للکتفین.

و الرابع: العضل المحرک للیدین.

و الخامس: العضل المحرک للصدر.

و السادس: العضل [المحرک للمراق[1212]] و ما یلیه من الأعضاء المتحرکه بالإراده.

و السابع: العضل المحرک للورکین.

و الثامن: العضل المحرک للرجلین.

[فی عضل الرأس و الرقبه]

فأما عضل الرأس و الرقبه فخمسه أصناف:

احدها: العضل المحرک لما فی الوجه ما خلا اللحی الاسفل و العینین.

و الثانی: العضل المحرک للعینین.

و الثالث: العضل المحرک للحی الاسفل.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 239

و الرابع: العضل المتحرک لجمله الرأس.

و الخامس: العضل المحرک للرقبه.

فی العضل المحرک للوجه

] فأما العضل المحرک لما فی الوجه: فهنّ سبع عضلات:

منها عضلتان تحرکان الخد علی الانفراد، و هما یقربان الشفتین و یبعدان[1213] احداهما عن الأخری و تسمان العضلتین العریضتین، و کلّ واحده منهما مرکبه من أربعه أجزاء:

الجزء الأول: ینشأ لیفه من شوک فقار الرقبه و یتصل بطرف الخد، و هذا الجزء یحرک الخدین و ربّما حرک فی بعض الناس الأذنین.

و الجزء الثانی: یبدأ لیفه من العظم القائم وسط عظم الکتف و یمر إلی الرقبه صاعداً حتی یتصل بطرف الشفتین احدهما من الجانب الایمن و الآخر من الجانب الایسر، فاذا تحرک هذان الجزآن معا تحرک الفم من غیر میل إلی جانب، فاذا تحرک احدهما تحرک الفم إلی ذلک الجانب الّذی ذلک الجزء فیه.

و الجزء الثالث: یبدأ لیفه من الترقوه و یصعد و یتصل بطرف الشفتین ایضاً و یجذب الفم علی الوراب إلی أسفل.

و الجزء الرابع: یبدأ لیفه من الترقوه و القص و یتصل بالشفتین اتصالا مخالفاً علی مثال الحاء فی کتابه الیونانیین و هو هکذا[1214]

فما کان منشؤه [من اللیف][1215] من الجانب الایمن اتصل الجانب الأیسر من الشفتین و ما کان منشؤه من الجانب الأیسر اتصل بالجانب الایمن من الشفتین فاذا تقلص

هذا اللیف ضاقت الشفه و اجتمعت و نتأ إلی خارج کما یعرض [للمصره][1216].

فأما الخمس العضلات الباقیه التی فی الوجه: فمنها عضلتان یجذبان الشفه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 240

العلیا إلی فوق، و منها عضلتان [یجذبان الشفه السفلی إلی اسفل و[1217]] یبسطان طرف الأنف، و عضله واحده مفروشه تحت الجلد من الجبهه و احتیج إلیها لتعین علی شده التغمیض للعین و شده فتحها.

فی عضل العین

] و أما عضل العین: فمنه ما یحرک الجفن، و منه ما یحرک[1218] العصبه التی یکون بها البصر، لئلا یعرض لها بسبب لینها عند التحدیق الشدید الی أن [تنقطع أو[1219]] تنهتک و منه ما یحرک العین نفسها.

فی عضل الجفن

] فأما العضل المحرک للجفن: فثلاث عضلات:

احداها رأسها معلق فی العظم الّذی یحوی العین، و وتر هذه العضله یمّر فی وسط الغشاء الّذی منه یکون الجفن و یتصل بوسط حافه الجفن و هو یفتحه.

و العضلتان الاخریان أدق من هذه، و هما موضوعتان فی مآق العین مدفونتان فی حفره العین و تراهما یأتیان حافه الجفن و یتصلان به من جانبیه و هما یغمضان العین باطباقهما الجفن عند ما یفعلان فعلهما معاً، فان عرضت لاحدهما آفه صار الجفن بعضه مطبقاً و بعضه یبقی مفتوحاً، و هذه العله[1220] یسمیها أبقراط السلوسیس[1221].

و أما العضل التی تدعم العصب: فزعم قوم أنها عضله واحده و زعم قوم أنها عضلتان و زعم قوم أنها ثلاث عضلات.

و أما العضل الّذی یحرک العین نفسها: فست عضلات:

منها عضلتان تدیران العین، و منها واحده تحرکها إلی أسفل، و واحده إلی فوق، واحده إلی الجانب الأیمن، و واحده إلی الجانب الأیسر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 241

فی العضل المحرک للحی الأسفل

] و أما العضل المحرک للحی الأسفل: فأربعه ازواج:

منها زوجان: یحرکان اللحی إلی فوق و هما عضلتان للصدغین، و العضلتان اللتان فی داخل الفم. و منها زوج: منشؤه من خلف الاذنین من تحتهما و ینزل إلی الرقبه قلیلا و یصعد إلی الذقن فیصل به و یجذب اللحی إلی اسفل.

و أما الزوج الرابع: فهما عضلتان موضوعتان فوق الخدین تحرکان اللحی إلی الجانبین و یقال لهاتین العضلتین الماضغتین لانهما ینفعان فی المضغ.

فی العضل المحرک لجله الرأس

] و أما العضل المحرک لجمله الرأس: فهو صنفان:

احدهما: یحرک الرأس خاصه دون غیره.

و الثانی: مشترک بینه و بین الرقبه.

فأما ما یحرک الرأس خاصه: فمنه ما یجذب الرأس و ینکسه إلی اسفل و هما زوجان منشؤهما من خلف الاذنین و ینتهیان إلی القص [و الترقوه][1222]. و منه ما یرفعه إلی فوق و یقلبه إلی خلف و هو خلف الاذنین و هو اربعه ازواج موضوعه تحت الزوجین. و منه ما یمیله إلی الجانبین و هما زوجان موضوعان علی مفصل الرأس احدهما عن یمین الرأس و الآخر عن شماله.

فی العضل المشترک بین الرأس و الرقبه

] و أما العضل المشترک یبن الرأس و الرقبه: فمنه ما یقلب الرأس و الرقبه جمیعاً إلی خلف و هی اربعه ازواج موضوعه من خلف الرأس. و منه ما ینکس الرأس و الرقبه إلی قدام و یمیل الرأس إلی الجانبین و هو زوج واحد موضوع تحت المری ء و لیفه ملتحم بالفقاره الاولی و الثانیه من فقار الرقبه و اللّه اعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 242

المقاله الثالثه فی صفه الأعضاء المرکبه

اشاره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 231

المقاله الثالثه

[من کتاب کامل الصناعه الطبیه المعروف بالملکی تصنیف علی بن عباس المتطبب فی صفه الأعضاء المرکبه][1189] و هی سبعه و ثلاثون باباً:

الباب الأول: فی جمله الکلّام عن الأعضاء المرکبه [و هی][1190] الآلیه.

الباب الثانی: فی صفه العضل [و منافعه].

الباب الثالث: فی صفه عضل المحرک للرأس[1191] و منافعه.

الباب الرابع: فی صفه العضل المحرک للحلق و ما یلی[1192] الحنجره.

الباب الخامس: فی صفه عضل المحرک للکتفین [و منافعه و فی صفه العضل المحرک للیدین و منافعه][1193].

الباب السادس: فی صفه العضل المحرک للیدین.

الباب السابع: فی صفه العضل المحرک للصدر و منافعه.

الباب الثامن: فی صفه العضل المحرک لمراق البطن و منافعه.

الباب التاسع: فی صفه العضل المحرک للورکین (1191) و منافعه.

الباب العاشر: فی صفه العضل المحرک للساق و القدمین [و منافعهما].

الباب الحادی عشر: فی ذکر (1192) الأعضاء المرکبه [التی فی البدن] و أولا فی صفه الدماغ [و فی باطن البدن].

الباب الثانی عشر: فی صفه النخاع و منافعه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 232

الباب الثالث عشر: فی صفه العینیین و طبقاتهما.

الباب الرابع عشر: فی صفه المنخرین [و آله الشم].

الباب الخامس عشر: فی صفه آله السمع [و ثقب العظم الحجری و الاذنین].

الباب السادس عشر: فی صفه اللسان [و أجزاء الفم].

الباب

السابع عشر: فی صفه اللهاه و منافعها و آلات التنفس.

الباب الثامن عشر: فی صفه الحنجره.

الباب التاسع عشر: فی صفه قصبه الرئه.

الباب العشرون: فی صفه الرئه.

الباب الحادی و العشرون: فی صفه القلب.

الباب الثانی و العشرون: فی صفه الحجاب.

الباب الثالث و العشرون: فی صفه آلات الغذاء، و اولًا فی الفم و الغشاء الملبس علیه.

الباب الرابع و العشرون: فی صفه المری ء.

الباب الخامس العشرون: فی المعده [و منافعها و ذکر آلات الغذاء].

الباب السادس و العشرون: فی صفه الأمعاء و منافعها.

الباب السابع و العشرون فی ذکر الثرب [وصفته و منفعته].

الباب الثامن و العشرون: فی صفه الکبد و منافعه.

الباب التاسع و العشرون: فی صفه الطحال و منافعه.

الباب الثلاثون: فی صفه المراره و منافعها.

الباب الواحد و الثلاثون: فی صفه الکلّیتین و منافعهما.

الباب الثانی و الثلاثون: فی صفه المثانه و منافعها.

الباب الثالث و الثلاثون: فی صفه أعضاء التناسل و أولا فی الرحم [و منافعه].

الباب الرابع و الثلاثون: فی صفه الرحم التی فیها الجنین.

الباب الخامس و الثلاثون: فی صفه الثدیین و منافهما

الباب السادس و الثلاثون: فی صفه الانثیین و منافعهما و أوعیه المنی.

الباب السابع و الثلاثون: فی صفه القضیب و منافعه.

[ابتداء من المقاله الثالثه من کتاب کامل الصناعه الطبیّه].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 233

الباب الرابع فی صفه العضل المحرک للحلقوم [و الحنجره و اللسان[1223]] و منافعه

اشاره

اما العضل المحرک للحلقوم: فأربع عضلات تبتدی ء من باطن القص:

منها عضلتان متصلتان بالعظم[1224] الشبیه باللام فی کتابه الیونانیین و یجذبانه إلی اسفل[1225]، و عضلتان متصلتان بالغضروف الشبیه بالترس و یجذبانه [ایضاً[1226]] إلی اسفل.

فی عضل الحنجره

] و أما عضل الحنجره: فست عشر عضله:

منها عضلتان منشؤهما من العظم الشبیه باللام فی کتابه الیونانیین، و منها عضلتان منشؤهما من الغضروف الشبیه بالترس. و منها اربع عضلات متصل بعضها ببعض و هی تضم طرف الغضروف و الشبیه بالترس. و منها أربع عضلات تتصل بالغضروف الّذی لا اسم له. و منها عضلتان یضمان الغضروف الشبیه بالطرجهاره. [و منها عضلتان موضوعتان خلف هذه ینبتان من اصل الزوائد الشبیهه بالسهام[1227]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 243

فی عضل المحرک للسان

] و أما العضل المحرک للسان: فتسع:

منها عضلتان یبتدئان من الزوائد الشبیهه بالسهام و یتصلان بجانبی اللسان.

و منها خمس عضلات تبتدی ء من العظم الشبیه باللام، اربع من هذه الخمس تحرک اللسان حرکه ظاهره و الخامسه تحرک العظم الشبیه باللام فی کتابه الیونانیین. و منها عضلتان موضوعتان تحت اللسان کلّه و لیفهما موضوع بالعرض.

فی عضل الحلق

] و أما عضل الحلق: فعضلتان یقال لهما النغانغ:

واحده موضوعه فی الجانب الایسر، و اخری من الجانب الأیمن، و احتیج الیهما لیعینا علی الازدراد و الصوت.

فی العضل المحرک للرقبه خاصه

] و أما العضل المحرک للرقبه خاصه: دون الرأس فأربع عضلات:

منها عضلتان فی الجانب الایمن: احداهما من قدام و منفعتها انها تمیل الرقبه إلی الجانب الایمن و تکبها إلی قدام، و الاخری موضوعه خلف، و منفعتها أنها تمیل الرقبه إلی الجانب الأیسر و تقلبها إلی خلف.

و منها عضلتان موضوعتان فی الجانب الأیسر، واحده من قدام و هی تمیل الرقبه إلی الجانب الایمن إلی قدام، و الاخری من خلف و هی تمیل الرقبل إلی الجانب الأیسر إلی الخلف.

فهذه جمله عضل الرأس [فاعلمه[1228]] [و یتلوه القول علی عضل الکتف إنشاء الله و به التوفیق[1229]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 244

الباب الخامس فی صفه العضل المحرک للکتف[1230]

اما عضل الکتف: فسبع عضلات:

منها عضلتان ینشآن من الفقار و ینحدران علی تأریب: احداهما تتصل بعین الکتف و تنتهی إلی رأس الکتف و إلی الترقوه، و منفتها أن ترفع الکتف إلی ناحیه الرأس، و الأخری تنحدر إلی أسفل من موضع العضله الأولی و تتصل بأصل الکتف، و منفعتها أن تشیل[1231] الکتف إلی حیال الرأس.

و منها عضله ثالثه تبدأ من الزائده التی فی جانب الفقاره الاولی و اتصالها برأس الکتف، و منفعتها أن یدیر[1232] الکتف من جانب الرقبه.

و منها عضله رابعه منشؤها من العظم الشبیه باللام فی کتابه الیونانیین و تتصل بالضلع الفوق من الکتف عند مبدأ الزائده الشبیهه بمنقار الغراب و منفعتها أن تمیل الکتف إلی ناحیه رأسه.

و منها عضلتان و هی الخامسه و السادسه، و منشؤهما من شوک فقار الصلب و هی السناسن.

و أما العضله السابعه: فمنشؤها من عظم العضد و ترتفع صاعده إلی مفصل الکتف حتی تلتقی بالاجزاء السفلیه التی عند ضلعه الاسفل و تماسه من اسفل و من قدام، و منفعه هذه العضله

أن تجذب الکتف إلی اسفل و إلی قدام معاً و تذهب بالعضد ایضاً إلی خلف و إلی أسفل فاعلم ذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 245

الباب السادس فی صفه العضل المحرک للید [و منافعه[1233]]

اشاره

فأما العضل المحرک للید فثلاثه أصناف:

احدها: العضل المحرک للعضد، و الثانی: العضل المحرک للساعد، و الثالث: العضل المحرک للکف.

فأما العضل المحرک للعضد

فهو اثنا عشر عضله: منها ثلاث عضلات تصعد من الصدر و احتیج الیها لتحرک العضد إلی الجانب الانسی، واحد هذه الثلاثه منشؤها من تحت الثدی و هی اعظمها، و الأخری منشؤها من اعالی القص و الثالثه منشؤها من جمیع عظم القص.

و منها عضلتان اخریان: أحداهما منشؤها من اضلاع الخلف. و الأخری منشئها من الخاصره و ینبت فی کلّ واحده منهما وتر عریض یتصل بمفصل العضد.

و منها خمس عضلات: منشؤها من عظم الکتف نفسه و اتصالها بالعضد، واحده منشؤها من جانب الکتف، و عضلتان منشؤهما من الضلع الأعلی من أضلاع الکتف. و عضلتان تحرکان العضد[1234] إلی الجانب الوحشی و إلی خلف.

و منه عضله اخری: تملأ موضع لحم الکتف و منشؤها من الترقوه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 246

و منها عضله أخری صغیره مدفونه فی اصل الکتف منفعتها أن ترفع العضد مع تأریب.

فی العضل المحرک للساعد

] و أما العضل المحرک للساعد: فمنه ما هو موضوع علی العضد. و منه ما هو موضوع علی الجانب الوحشی من الساعد.

فأما العضل الموضوع علی العضد: فأربع عضلات موضوعه علی تأریب علی شکلّ الحاء فی کتابه الیونانیین [و هو هذا[1235]]

و احتیج إلی ذلک لتکون متی تحرکتا جمیعاً لم تدع الواحده للأخری أن تمیل الذراع إلی جانبها. و هذه الاربع:

منها عضلتان: من قدام و هما یقبضان الساعد.

واحده منهما و هی اعظمهما تبتدی ء من الاجزاء الداخله من العضله التی علی الکتف. و الاخری و هی اصغرهما منشؤها من ظاهر العضد من الأجزاء التی من خلف و تقبل نحو الزند الأعلی مقاطعه للعضله الاولی علی هذا المثال[1236]

و منها عضلتان: من خلف و هما یبسطان الساعد.

واحده منهما و هی اعظمهما تبتدی ء من قدام العضد من الجانب الانسی مما یلی

تحت الابط و یمر نحو الزند الاعلی، و الاخری و هی اصغرهما تبتدئ من فوق العضد و تمتد إلی خلفه و تتصل بالزند الاسفل، و وتر کلّ واحده من هاتین یتصل بوتر الاولین.

و أما العضل الموضوع فی الجانب الوحشی من الساعد فهو عشر عضلات:

احداها موضوعه فی ظاهر الساعد فی الوسط منشؤها من الجانب الوحشی من رأس العضد، و إلی جنب هذه العضله ثلاث عضلات متصله بها، و عن جانب هذه الثلاث عضلات ثلاث عضلات اخر [متصله بها[1237]] و علی الزند الاعلی من هذه العشر عضلات عضله أخری ملقاه علیه من جانبه الوحشی و منشؤها من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 247

الاجزاء السفلیه من رأس العضد، و عضلتان أخریان موربتان یقلبان الساعد علی قفاه.

فی العضل المحرک للکتف

] و أما العضل [المحرک][1238] للکف: فبعضه موضوع علی الجانب الانسی من الساعد و هو سبع عضلات ممدوده فی طوله، و الباقی موضوع فی الکف:

فأما السبع العضلات الموضوعه من الجانب الانسی من الساعد. فمنها عضلتان فی وسط الساعد. واحده فوق الاخری و هما یقبضان الاصابع. و منها عضله فوق هاتین صغیره منشؤها من الجزء الوسط من رأس العضد الّذی فی الجانب الانسی و ینبت منها وتر واحد و هذا الوتر یعرض و ینفرش تحت جلده باطن الکف و الاصابع، و جعل کذلک لثلاث منافع:

احداها: أن یشد و یدعم جلده الراحه.

و الثانیه: أن یکون باطن الکف قوی الحس.

و الثالثه: أن یمنع نبات الشعر فی باطن الکف.

و منها عضلتان أخریان موضوعتان عن جانبی هذه الثلاثه العضلات.

و منها عضلتان أخریان موربتان تحت هذه الخمس العضلات و هما یکبان الزند الاعلی علی وجهه و یکبان معه جمله الید.

فی العضل الموضوع علی الکتف

] و أما العضل الموضوع علی الکف: فعدده ثمانیه عشر عضله:

منضده فی صفین منها فی الصف الاعلی مما یلی جلده باطن الکف سبع عضلات. و منها خمس عضلات تمیل الخمس الاصابع إلی فوق، و ینبت من کلّ واحده وتر صغیر یتصل بالمفصل[1239] الأول الّذی یلی المشط، و منها واحده تباعد الابهام عن سائر الاصابع، و واحده تباعد الخنصر عن سائر الاصابع. و منها فی الصف الاسفل احدی عشر عضله.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 248

و لهذا العضل فعل بعضه مشترک لمشط الکف و الرسغ و فعله تقعیر[1240] الراحه و منشؤه من منشأ الرسغ، و لبعضه دون بعض فعل یخصه، و ذلک انه تتصل بکلّ واحده من الاربع الاصابع من هذا العضل عضلتان یلتحمان بالمفصل الأول من کلّ واحد منها، و یتصل بالابهام

أیضاً من هذا العضل ثلاث عضلات احداها تتصل بالمفصل الأول هی تقبضه و الاثنتان الاخریان یتصلان بالمفصل الثانی و یحرکان السلامیه التی فی طرفها، [و اللّه اعلم[1241]] [و یتلو هذه الصفه العضل المحرک للصدر[1242]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 249

الباب السابع فی صفه العضل المحرک للصدر [و منافعه[1243]]

اشاره

أما العضل المحرک للصدر: فمنه ما جعل لیبسط الصدر فقط، و منه ما یقبضه فقط، و منه ما یقبضه و یبسطه معاً.

[فی العضل الذی یبسط الصدر فقط]

فأما العضل الّذی یبسط الصدر: فهو تسع عضلات:

منها عضله واحده و هی الحجاب[1244]، و منها عضلتان تحت الترقوه، کلّ واحده منها منشؤها من الجزء الّذی هو من الترقوه ممدود إلی العظم المسمی رأس الکتف و یتصلان بالضلع الأول من أضلاع الصدر و یجذبا به إلی فوق لیعینا الصدر علی الانبساط، و منها ثلاثه ازواج عضل:

فالزوج الأول: منضم للزوج الّذی قلنا أن منشأه من الفقاره الثانیه التی تنحدر إلی الضلع الخامس و السادس من اضلاع الصدر و کلّ واحده من عضل هذا الزوج مضاعفه.

و الزوج الثانی: هو الّذی عضله فی الموضع المقعر من عظم الکتف و یمتدان إلی ضلع الخلف.

و الزوج الثالث: هو الّذی منشؤه من الفقاره السابعه من فقار الرقبه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 250

فی العضل الذی یقبض الصدر فقط

] و أما العضل الّذی یقبضه فقط: فمنه عضلتان ممدودتان عند اصول الاضلاع و هما تجمعان و تشدان الصدر، و منه الثلاثه الازواج التی تجذب الثلاثه الاصابع الأقاصی إلی فوق، و منه العضلتان المدودتان فی طول الصدر إلی جانب القص من الغضروف الشبیه بالسیف و إلی الرقوه، و هذا العضل یتصل بالعضل المستقیم الّذی علی مراق البطن.

فی العضل الّذی یقبض الصدر ببسطه معا

] و أما العضل الّذی یقبض الصدر ببسطه معا: فهو العضل الّذی فیما بین أضلاع الصدر، و ذلک أن فیما بین کلّ ضلعین عضله لیفها مختلف الوضع و فعلها بحسب اللیف الّذی فیها، فما کان من هذا العضل فی الاجزاء العظیمه من الأضلاع فهو یبسط الصدر بلیفه الّذی فی ظاهره و یقبضه بلیفه الّذی فی باطنه، و ما کان منه فی الاجزاء الغضروفیه فهو بلیفه الّذی فی ظاهره یقبض الصدر و بلیفه الّذی فی باطنه یبسطه، فاعلم ذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 251

الباب الثامن فی صفه عضل البطن [و منافعه[1245]]

اشاره

اما عضل البطن: فمنه عضل مراق البطن، و منه عضل الانثیی، ن و منه العضل المحرک للذکر، و منه العضل المحیط برقبه المثانه و المحیط بالدبر.

فی عضل مراق البطن

] فأما العضل الّذی علی مراق البطن: فعدده ثمان عضلات:

منها عضلتان رقیقتان[1246] هما فوق العضل کلّه مماستان للجلد منشؤهما من جانبی الغضروف الشبیه بالسیف و من اطراف اضلاع الخلف ملبستان علی جمیع أجزاء البطن من الجانبین، و ینحدران ممتدین فی الطول علی وسط البطن حتی تنتهیا إلی عظمی العانه، و لیفهما ذاهب بالطول و یتصلان بعظم العانه بوترین و غشاءین.

و منها أربع عضلات وضعها مورب تحت العضلتین[1247] الذاهبین طولا لیفهن ذاهب علی تأریب و منشؤها من عظمتی الخاصرتین و منتهاها إلی ضلوع الخلف، و تلتحم بالاجزاء اللحمیه منها عضلتان موضوعتان فی الجانب الایمن و عضلتان فی الجانب الأیسر [یتقاطعان علی هذا المثال[1248]]

و منها عضلتان تحت الاربع: موضوعتان فی عرض البدن[1249] لیفه ذاهب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 252

بالعرض و هما تغطیان الغشاء المعروف بالصفاق[1250] من جمیع جوانبه. احداهما من الجانب الایمن من الصفاق[1251]. و الثانیه من الجانب الایسر. و منشأ کلّ واحده منهما فی احد عظمی الخاصره و من زوائده فقار القطن و تنتهیان إلی اطراف اضلاع الخلف، و تتصلان فی الوسط بوتر ینبت منهما علی مثال الاغشیه، و تلتحمان بالصفاق التحاماً یعسر تخلصهما.

و منفعه ذلک أن یشیل الصفاق عن آلات الغذاء و أن یزید فی صلابه الصفاق لئلا یسرع الیه الانخراق عند ما یتوتر[1252] او عند ما یعرض النفخ للمعده.

و الحاجه کانت إلی هذا العضل الّذی فی البطن لثلاث منافع:

احداها: أن یقبض البطن فی وقت خروج البراز و فی وقت [خروج[1253]] البول و فی وقت الولاده فیسهل بذلک

خروج الجنین و البراز و البول.

و المنفعه الثانیه: أن یثبت الحجاب و یدغمه[1254] عند انقباض الصدر فیعین بذلک علی کون الصوت.

و الثالثه: انه یزید فی سخونه المعده لیقوی استمراؤها للغذاء.

فی عضل الانثیین

] فأما العضل الّذی ینحدر إلی الانثیین: فهو فی الذکور اربع عضلات. و فی الاناث عضلتان.

أما التی فی الذکور: فعضلتان منها فی الجانب الایمن، و عضلتان منها فی الجانب الایسر، و منفعتهما أن یشیلا الانثیین إلی فوق لئلا یسترخیا.

و أما العضلتان اللتان لانثیین الاناث: فواحده من الجانب الایمن و الاخری من الجانب الایسر، و الحاجه الیهما کالحاجه کانت إلی عضل أنثیین الذکور، و جعل فی الذکور أربع عضلات و فی الاناث عضلتان لأن انثیی الذکر معلقتان و انثیی الانثی موضوعتان من داخل و لیستا بمعلقتین.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 253

فی عضل المثانه

] و أما المثانه: فلها عضله واحده تحیط بعنقها کما یدور لیفها ذاهباً بالعرض لمنفعتین:

احداهما: أنها تقبض عنق المثانه فی وقت خروج البول، و ذلک انه اذا استرخی من عنق المثانه الموضع المتصل بالمثانه و انقبض رأسه الاسفل دخل البول من المثانه إلی العنق، فاذا انقبض سائر عنق المثانه خرج جمیع ما فیه من البول و نعصر[1255] حتی لا یبقی منه فی عنق المثانه شی ء البته.

و أما المنفعه الثانیه: فهی إن تقبض علی الجزء المتصل بالمثانه من العنق و تشدّه[1256] فیمتنع لذلک أن یخرج من المثانه شی ء من البول الا فی وقت الحاجه إلی خروجه.

و أما العضل المحرک للذکر فأربع عضلات:

عضلتان ممدودتان علی جانبی المجری النافذ إلی القضیب، و منفعتهما انهما تمدان المجری النافذ فی القضیب.

[فی الجوامع، و اذا تمددت هاتان العضلتان فی وقت الحرکه إلی الجماع و سعتا المجری النافذ فی القضیب و بسطتاه، و بهذه الزیاده أعنی: ذکر وقت الحرکه إلی الجماع حل السؤال الّذی أورده بعضهم فقال: «ما بال القضیب مع وجود هذا العضل لا فی حرکته کالید مثلا متی أریدت الحرکه

منه کانت»؟

وحل ذلک السؤال للاستعداد للتحریک فیه انما یکون عند تصلبه بالانعاظ الّذی لیس فعلا ارادیاً و انّما یحتاج ایضاً إلی تشدید هذا العضل ایاه إلی الاستقامه عند الجماع الّذی استعد له بالانعاظ لا فی غیر ذلک الوقت[1257]] الی الجانبین لیتسع و یستقیم حتی ینفذ فیه المنی و یخرج الی حارج علی الحذاء بلا میل.

و منها عضلتان أخریان منشؤهما من عظم العانه و تتصلان بالقضیب علی تأریب، و منفعتهما انهما تمدان القضیب علی استقامه و ترفعانه إلی فوق و تمیلانه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 254

إلی الجانبین، و ذلک انهما اذا تحرکتا جمیعاً باعتدال امتد القضیب علی استقامته من غیر أن یمیل إلی الجانبین فیبقی مجراه مستقیماً و اذا تمددتا تمدداً زائداً علی الاعتدال ارتفع[1258] القضیب إلی فوق و اذا تحرکت واحده منهما علی الانفراد مال القضیب إلی جانب تلک العضله.

فی عضل المقعده

] و أما العضل المحیط بالمقعده فأربع عضلات:

احداها موضوعه فی طرف المعی المستقیم و هی مخالطه للجلد کما ذکرنا و منفعتها أن تضغط الشرج و تعصر ما یبقی فیه من الثفل و تنظیفه بعد البراز.

و الاخری موضوعه فوق هذه و هی محیطه بطرف المعی المستقیم، و منفعتها أن تمسک طرف الدبر و تضیقه تضییقاً محکماً و طرفا هاتین العضلتین یبلغان إلی اصل القضیب.

و أما العضله الثالثه و الرابعه: فهما موربتان و وضعهما فوق العضله الثانیه عن الجانبین فی کلّ جانب منهما عضله، و منفعتهما أن ترفعا المقعده و تشیلاها إلی فوق عند ما یعرض لطرف المعی المستقیم فی وقت الزحیر الشدید أن یخرج، و ذلک متی استرخت هاتان العضلتان احتجنا إلی أن ندفعهما إلی داخل بالید.

فهذه صفه أصناف العضل المحرک مراق البطن و ما یلیه

من الأعضاء المتحرکه باراده [فاعلم ذلک][1259] [و یتلوه القول فی العضل المحرک للرجل ان شاء الله][1260].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 255

الباب التاسع فی صفه العضل المحرک للرجلین[1261] و منافعه

أما العضل المحرک للرجل: فمنه العضل المحرک للفخذ، و منه العضل المحرک للساق، و منه العضل المحرک للقدم.

[فی عضل الفخذ]

فأما العضل المحرک للفخذ: فمنه ما هو موضوع علی عظم الخاصره، و منه ما هو موضوع علی عظم الورک و أوتارها متصله بمفصل الورک.

و هذا العضل عدده عشر عضلات:

منها عضلتان: احداهما لها رأسان و منشؤها من عظم الخاصره، و الثانیه منشؤها من عظم الورک و منفعتهما ایضاً أنهما تقبضان الفخذ و تمیلانه إلی الجانبین.

و منها عضلتان: منشؤهما من عظم العانه احداهما من الجانب الإنسی، و الأخری من الجانب الوحشی، و کلتاهما مستدیرتان حول الفخذ و تتصل احداهما بالأخری و تلتحمان بالموضع الغائر الّذی عند الزائده العظیمه، و ذلک أن لعظمی[1262] الفخذ أسفل مما یلی الرکبه زائدتین احداهما کبیره فی الجانب الوحشی و الأخری صغیره فی الجانب الإنسی، و منفعه هاتین العضلتین أن تدیرا

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 256

الفخذ و تبسطاه، فالتی من الجانب الإنسی تدیره إلی قدام و إلی الجانب الإنسی و التی من الجانب الوحشی تدیره إلی خلف و إلی الجانب الوحشی.

و منها ست عضلات: تبسط الفخذ، و اللّه تعالی اعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 257

الباب العاشر فی العضل المحرک للساق و القدمین

اشاره

اما العضل المحرک للساق: فهو موضوع علی الفخذ و وتره متصل بمفصل الرکبه، و هذا العضل تسع عضلات:

منها ثلاث عضلات کبار: موضوعه فی الجانب الانسی من الفخذ من قدام و هی موضوعه علی استقامه.

و منها واحده: متضاعفه و یجوز أن یکون اثنتان،[1263] لأن لهما مبدأین من الزائده العظمی من عظم الفخذ، و الاخری من مقدم الفخذ و تمر حتی تتصل بفلکه الرکبه و لیس ینشأ منها وتر، و أما العضلتان الاخریان فهما أعظم من هذه و

منشأ الواحده من الزائده العظمی من زائدتی عظم الفخذ و الاخری منشؤها من الحاجز القائم من عظم الخاصره و ینشأ من جمیعها وتر واحد عظیم یتصل بفلکه الرکبه ثم بعظم الساق، و هما تبسطان الساق و قد تثنیانه بطریق العرض.

و منها خمس عضلات: موضوعه من خلف الجانب الانسی من الفخذ و هی أصغر من تلک. منها اثنتان موضوعتان عن جنبتی تلک الثلاث العضلات:

احداهما منشؤها من جانب عظم الورک و الحاجز المستقیم و تتصل بجانب الساق الوحشی و الثانیه منشؤها من ملتقی عظم العانه و تتصل بجانب الساق الانسی و منفعتهما انهما تحرکان الساق إلی الجانب.

و أما الثالثه و الرابعه و الخامسه: فهی موضوعه فیما بین العضلتین من خلف

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 258

کلٍ علی صف واحد منشؤها من قاعده الفخذ، و ینبت منها وتر واحد فیتصل بمفصل الرکبه، و منفعتها أن تحرک الساق فی جهات مختلفه.

فأما العضله التی تلی العضله المتصله بالجانب الانسی من الساق: فإنّها تثنی الرکبه و تحرک الساق إلی الجانب الأنسی. و أما العضله الوسطی: فإنّها تتصل بالرأس الانسی فی قصبه الفخذ و تجذب معها الساق کلّه، و ذلک لانها تتصل عند مفصل الرکبه بطرف العضلتین الکبیرتین اللتین فی الساق.

و أما العضله التاسعه: فهی عضله صغیره غائره فی مفصل الرکبه، و منفعتها أنها تقبض الساق و تمیله إلی الجانبین.

فی العضل المحرک للقدم و الاصابع

] و أما العضل المحرک للقدم و الاصابع: فمنه ما هو موضوع علی الساق، و منه ما هو موضوع [علی][1264] القدم.

و العضل الّذی فی الساق: عدده أربع عشره عضله:

منها سبع من خلف الساق، و سبع من قدام الساق.

اما السبع التی من خلف:

فمنها عضلتان: تبتدئان من رأس الفخذ و تتصلان بالعقب بوتر واحد کبیر،

و منفعه هذا الوتر أنه یجذب العقب و یثبت القدم و یربط العقب بالساق، و لذلک متی عرضت لهذا الوتر آفه ازمنت الرجلز

و منها عضله واحده: لونها مائل إلی الخضره تنشأ من رأس القصبه الوحشیه من قصبتی الساق و تتصل بالعقب و لیس ینبت منه وتر، و منفعتها أنها تعین العضلتین الاولیین علی فعلهما و لیکون متی عرضت لواحده منهما آفه قامت هذه مقامها.

و من السبع أیضاً ثلاث أخر: احداها منشؤها من رأس القصبه الانسیّه[1265] وترها ینقسم باثنین و یقبض الاصبع الوسطی و التی تلیها. و الثانیه منشؤها من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 259

خلف الساق و ینبت منها وتر یمد إلی جانب الوتر الأول و ینقسم باثنتین فیقبض الخنصر و السبابه. و الثالثه منشؤها من رأس القصبه الانسیه و وترها یتصل بالرسغ من أسفل قدام الابهام و یقبض جمله القدم إلی خلف و یمیل إلی الجانب الانسی و منفعه هذه الثلاث أن تنقبض الاصابع و ینقبض مع ذلک مفصل جمله الرجل.

و اما العضله السابعه: فمنشؤها من الزائده العظمی من زائدتی عظم الفخذ و تنتهی إلی العقب، و ینبت منها وتر منفرش تحت باطن القدم و یعطیه التمدد و الصلابه و الملاسه و جوده الحس.

و أما السبع عضلات التی من قدام:

فاحداها- و هی أعظمها تنشأ من باطن القصبه الانسیه مما یلی الجانب الوحشی منها و تنحدر علی الساق و ینبت منها وتر یتصل بالاجزاء التی فوق الابهام و تمد جمله القدم إلی فوق و تشیله عن الارض.

و الثانیه: تنشأ من موضع منشأ العضله الاولی و تمتد إلی جانبها و ینبت منها وتر یتصل بالعظم الأول من عظام الابهام و منفعتها أن تجذب الابهام إلی فوق و

تمیل القدم قلیلا إلی جانب.

و الثالثه: موضوعه فیما بین قصبتی الساق و تمتد بینها و ینبت منها وتر یتصل بالابهام فی طولها و یبسطها.

و الرابعه: تبتدی ء من رأس القصبه الوحشیه من الموضع الّذی یضام القصبه الانسیه و هی موضوعه فی وسط هذا العضل عند[1266] الاصابع و تنبت منها أربعه أوتار و منفعتها أن تبسط کلّ واحد من هذه الاوتار الاربعه لکلّ واحد من الاربع أصابع ما خلا الابهام.

و الخامسه: منشؤها من القصبه الوحشیه و ینبت منها وتر یقبض الابهام.

و السادسه: منشؤها من موضع منشأ الخامسه و هی عضله رقیقه ینبت منها وتر یمیل الخنصر إلی الجانب الوحشی.

و السابعه: منشؤها أیضاً من القصبه الوحشیه و ینبت منها وتر یتصل بالاجزاء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 260

التی فوق الخنصر، و منفعتها أن تمد القدم إلی قدام و ان تحرکت مع العضله الثانیه انجذبت القدم إلی فوق.

فی عضل القدم

] و أما العضل الّذی فی القدم: فعدده ست و عشرون عضله:

منها خمس عضلات من فوق القدم: تنبت منها خمسه أوتار تأتی کلّ واحده من الاصابع و تمیلها إلی جانب.

و منها احدی و عشرون عضله من أسفل: سبع منها موضوعه فی مشط القدم و منفتها منفعه السبع العضلات الموضوعه فی مشط الکف، فمن هذه السبع خمس کلّ واحده منها تمیل واحده من الاصابع إلی الجانب الوحشی، و السادسه و السابعه تباعدان الخنصر و الابهام عن الاصابع التی تلیها. و منها أربع عضلات موضوعه فی الرسغ تقبض کلّ واحده منها المفصل الأول من کلّ واحده من الاصابع ما خلا الابهام.

و أما العشر عضلات الباقیه: فهی موضوعه قدام کلّ واحد من المفاصل الأولی من الاصابع، منها عضلتان منفعتهما نظیره لمنفعه العضل الصغار التی فی

الکف، و ذلک أن کلّ عضلتین منها اذا تحرکتا جمیعاً انقبض ذلک المفصل الأول من الاصابع من غیر میل و اذا تحرکت واحده منها انقبض ذلک المفصل مع میل إلی جانب. و ذکر جالینوس: «انه خفی امر هذا العضل علی کثیر من المشرِّحین».

خلاصه عدد عضلات البدن

] فهذه صفه جمیع العضل الّذی فی البدن، و هی خمسمائه و تسع و عشرون عضله:

منها فی الوجه تسع عضلات، و فی العینین اربع و عشرون عضله، و التی تحرک اللحی الأسفل [إلی أسفل][1267] اثنا عشر عضله، و التی تحرک الفکین[1268] أربع عشره عضله، و التی تحرک الرأس ثلاث و عشرون عضله، و التی تحرک قصبه الرئه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 261

أربعه، و التی تحرک الحنجره سته عشر عضله، و التی تحرک العظام الشبیهه باللام ست عضلات، و التی تحرک اللسان تسع، و التی تحرک الحلق عضلتان، و التی تحرک الرقبه أربعه، و التی تحرک مفصل الکفین ست و عشرون عضله، و التی تحرک مفصل المرفقین ثمان، و فی الساعدین أربع و ثلاثون، و فی الکفین ست و ثلاثون، و التی تحرک الصدر مائه و سبع [عضلات[1269]]، و التی تحرک الأضلاع[1270] ثمانیه و أربعون عضله، و علی البطن ثمان، و فی المثانه واحده، و فی القضیب أربع، و فی الانثیین اربع، و التی تضبط الشرج اربعه، و مفصل الورک [فی کلّ جانب[1271]] ست و عشرون، و التی تحرک الرکبه ثمان عشره و التی تحرک الکعبین ست و ثلاثون[1272]، و فی الساقین ثمانیه و عشرون عضله، و فی القدمین اثنتان و خمسون عضله [فهذه خمسه مأه و اربع و خمسون عضله][1273] [و اللّه تعالی أعلم[1274]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 262

الباب الحادی عشر فی صفه الأعضاء المرکبه التی فی باطن البدن و احوالها[1275]

اشاره

أولا فی الدماغ

و إذ قد شرحنا الحال فیما کان من الأعضاء المرکبه علی الامر الاکثر فی ظاهر البدن فنحن نبتدی ء الآن[1276] [فیما هو موضوع فی باطن الیدن[1277]] و یقال لها الأعضاء الباطنه، و نبتدئ أولا بذکر الأعضاء التی هی أول أصناف الأعضاء الباطنه فی

الموضع و اشرفها قدراً و هی الأعضاء النفسانیه.

فی الأعضاء النفسانیه الباطنه

] فأقول: إن الأعضاء النفسانیه الباطنه علی الامر الاکثر هی الدماغ و النخاع و العینان و آله السمع و آله السمع و الشم و اللسان و ما یلیه، و نحن نبتدی ء اولًا من ذلک بذکر الدماغ الّذی هو أشرف الأعضاء النفسانیه و أعظمها خطراً.

فنقول: إن الدماغ هو اجل أعضاء البدن و أجلها لانه أصل و معدن للنفس الناطقه التی یکون بها العقل و التمییز و أصل للحواس و الحرکه الارادیه، و نصب الدماغ فی أعلی موضع فی البدن بسبب العینین لانه احتیج أن یکونا فی موضع مشرف لیتمکن الانسان أن النظر إلی الأشیاء البعیده عنه، فان کانت خیراً قرب إلیها

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 263

و إن کانت شراً هرب منها.

و کما أن الانسان اذا اراد أن ینظر إلی الأشیاء البعیده عنه، علی اعلی المواضع المرتفعه الشاهقه، کذلک جعل الدماغ فی اعلی موضع فی البدن بسبب العینین لتکون مشرفه علی الأشیاء مطلعه علیها.

و الدماغ جسم أبیض عدیم الدم شبیه بالعصب اللین الا انه ارطب من العصب، و جعل کذلک لما احتیج فی الدماغ من سرعه التغیر و الاستحاله إلی طبیعه الأشیاء المحسوسه.

و الدماغ مقسوم بجزئین:

احدهما فی مقدمه و یقال له الجزء المقدم، و الآخر فی مؤخره یقال له الجزء المؤخر. و یفصل بین الجزأین الغشاء الثخین من غشائی الدماغ یدخل بینهما بطاقین، و لیس بین احد الجزأین و الآخر اتصال الا بالمجری الّذی تحت الیافوخ بالأجسام التی یحیط بها المجری، و الجزء المقدم أعظم من الجزء المؤخر و ألین جوهراً.

أما عظمه: فلانه احتاج إلی أن ینبت منه[1278] من الاعصاب زوج زوج و ینبت من مؤخر الدماغ النخاع و

عصب یسیر.

و أما لین جوهره: فلانه احتیج إلی أن تنبت منه الاعصاب التی یکون بها الحس، [و عصب الحس[1279]] فیجب أن یکون لیناً یکون اسهل تغیراً إلی طبیعه محسوسه.

و أما مؤخره فاحتیج أن یکون اصلب لیکون اثبت علی [کثره[1280]] الحرکه و اصبر.

فی بطون الدماغ

] و فی الدماغ ثلاثه تجاویف یقال لها البطون:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 264

[فی البطن الأول و الثانی]

منها تجویفان فی مقدمه، و یقال لهما: البطنان المقدمان: بهما یکون استنشاق الهواء و اخراجه و النفخه التی تکون فی الدماغ، و فیهما یتغیر الروح الحیوانی إلی طبیعه الروح النفسانی. و منهما أیضاً تنبت الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدیین، اللتین بهما یکون استنشاق الروائح.

و جعلا بطنین لینبت منهما أزواج عصب الحس من کلّ جانب منهما عصبه واحده لتکون متی نالت احدهما آفه کانت الأخری تقوم مقامها.

[فی البطن الثالث]

و له تجویف فی مؤخره یقال له البطن المؤخر: و إلی هذا البطن یصیر الروح النفسانی من البطنین المقدمین بعد أن یتغیر و یستحیل بعض الاستحاله. و فیما بین التجویفین مجری نافذ یجری فیه الروح النفسانی من البطنین المقدمین إلی البطن المؤخر، و بهذا المجری یکون اتصال الجزء المقدم من الدماغ بالجزء المؤخر.

و بین هذین البطنین و المقدمین موضع عمیق ینتهیان الیه یسمی مجتمع البطنین، منه یبتدی ء المجری الّذی تقدم ذکره، لأن البطنین المقدمین کانا یحتاجان أن یتصلا بالبطن المؤخر من موضع واحد[1281] عام لهما جمیعاً فجعلا ینتهیان إلی هذا الموضع، و قد یسمی هذا الموضع بطناً رابعاً من بطون الدماغ، و یسمی هذا البطن الأوسط و هو اصغر من البطن المؤخر و من کلّ واحد من البطنین المقدمین.

و منفعه هذا البطن أن الروح [النفسانی[1282]] یصیر من البطنین المقدمین إلی

هذا الموضع یجتمع و ینفذ منه إلی البطن المؤخر فی المجری النافذ بینهما و ما فوق هذا من الدماغ هیئته کهیئه سقف آزج مستدیر العقد علی مثال الطاق، و جعل کذلک لیحوی من الروح مقداراً کثیراً لأن الشکلّ المستدیر یحتوی علی مقدار

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 265

أکثر مما تحتوی علیه سائر الأشکال [الأخری[1283]] لکی یبعد هذا الشکلّ عن قبول الآفات، و عند ابتداء هذا المجری مما یلی البطن الأول جسم من جنس الغدد شکلّه شبیه بشکل حبه الصنوبر احتیج الیه لیملأ الخلل الّذی فیما بین اقسام العرق الّذی منه تنسج الشبکه.

و هذه الغدّه تمر مع هذه العروق ما دامت متعلقه فاذا استقرت علی جرم الدماغ انتهت عند ابتداء مستقرها و لم تجاوزه. و فی جوف هذا المجری زائده ممتده فی طول هذا المجری تسمی الدوده، شکلّها شبنه بشکل دوده کبیره و رأسها یبتدئ من بعد الغده الشبیهه بحبه الصنوبر، و الرأس الآخر ینتهی عند ابتداء البطن المؤخر. و فی جوف هذا المجری عن جنبیه و تحت الدوده زائدتان نابتتان من الدماغ مستدیرتان متطاولتان مفروشتان شبیهتان بفخذی الانسان اذا کانتا مضمومتین و تسمیان الألیتین، و جانبا المجری بازاء الزائدتین و اعلاه مغطی بغشاء رقیق قوی ملتصق بذینک[1284] الألیتین من جانبیهما، و هذا الغشاء ینتهی إلی البطن المؤخر و هو الطرف الاسفل من طرفی الدوده، و لیس یشبه الدوده الألیتین[1285] بوجه من الوجوه.

و ذلک لأن الدوده مؤلفه من قطع کثیره و تألیفها یشبه تألیف المفاصل متصل بعضها ببعض بأغشیه رقاق.

و اما الألیتان: فجمیع اجزائهما یشبه بعضها بعضاً.

و اما الدوده: فهی مع ما هی علیه من کثره المفاصل مختلفه الشکلّ و ذلک أن طرفها الّذی یلی البطن المؤخر

من الدماغ فی الموضع الّذی ینتهی الیه الغشاء الّذی یعلوها محدب دقیق[1286] ثم لا یزال یزید و یعرض قلیلا قلیلا حتی یلحق بظهر فرجه الألیتین و یستوی معها.

و لذلک اذا امتدت فی طول المجری سدته سدّاً محکماً فاذا تقلصت إلی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 266

خلف جذبت معها ذلک الغشاء لانه یتصل بطرفها المحدب فینفتح المجری، و یکون ما ینفتح عنه بمقدار ما یتقلص منها، و ذلک أنها عند تقلصها و رجوعها إلی خلف تجتمع و تقصر علی طولها و تزید فی عرضها و تستدیر حتی تصیر شبیهه بشکل الکره و لذلک متی کان تقلصها قلیلا کان ما ینفتح من المجری قلیلًا[1287] فان کان تقلصها کثیراً کان ما ینفتح کثیراً.

و الدوده ملتحمه بظهری الألیتین برباطین، یسمیهما أصحاب التشریح الوترین، و احتیج إلی ذلک لئلا تزول عن مکانها بکثره حرکتها و جعلت أصلب من الدماغ لکی یبعد عن قبول الآفات.

و منفعه الدوده أن تسد المجری الّذی بین البطن الاوسط و بین البطن المؤخر لکی اذا دخل شی ء من الروح إلی البطن المؤخر لم یمکن أن یخرج و ینفتح فی مصیره الیه فهذه صفه الدماغ نفسه.

فی غشاء الدماغ

] و قد یحیط بالدماغ غشاءان:

یقال لهما أمی الدماغ، أحدهما ثخین و یقال له: الأم الجافیه، و الآخر رقیق و یقال له: الأم الرقیقه.

الکلام فی الأم الجافیه

فأما الأم الجافیه: فهی غشاء غلیظ صلب موضوع تحت قحف الرأس و هی فی الموضع الوسط من الدماغ غلیظه فاذا هی انحدرت إلی الموضع الّذی تحت الشؤون[1288] الاوسط من شؤون قحف الرأس انثنت بطاقتین و مرت منثنیه إلی الموضع الّذی یبتدئ فیه الشأن الشبیه باللام و تنحدر بانثنائها داخله فی الدماغ إلی مده ما، و یرتفع هناک فی هذا الطی عرقان ضاربان یرتقیان من منتهی ضلع الدرز الشبیه باللام فی کتابه الیونانیین، و یرتقی من کلّ جانب منه عرق بحیث یقترن هذان الضلعان، یجتمع هذان العرقان و یتحد أحدهما مع الآخر و هو أرفع الاماکن التی حوله.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 267

و من هناک ینقسم بالدماغ إلی الجزء المقدم و المؤخر؛ و قد یأتی هذا الموضع ایضاً علی الطرف الآخر المنثنی الّذی من هذه الأم فتراها فی هذا الموضع اغلظ منها و من سائر اجزائها التی تحوی الدماغ بأربعه اضعافها.

و هناک ایضاً عرق غیر ضارب آخذ فی الطول نحو الجزء المقدم من الدماغ و لیس هو بالحقیقه عرقاً لکن لما کان شکلّه مستدیراً مجوفاً و الدم یوجد فیه علی مثال ما یوجد فی العروق سمی لذلک عرقاً ثالثاً.

و ذلک أن العرقین الضاربین المرتفعین فی طی الأم الجافیه فی أول ملاقاه أحدهما الآخر تنطوی الأم الجافیه و یصیر لمکان الباطن منها تجویف مستدیر شبیه بالعرق و یقبل الدم و یحفظه علی ما یقبله العرق، و ذلک انه یوجد فی وقت حیاه الحیوان مملوء دماً، و اذا مات الحیوان وجدت فی هذا

الوعاء دماً جامداً غلیظاً.

و ایروفس[1289] یسمی هذا المکان من طی الغشاء الّذی یلتقی فیه العرقان الضاربان المعصره، و انّما سماه[1290] بهذا الاسم لأنه موضع غائر یجتمع فیه دم، و من هذه المعصره ینقسم الدم إلی ما تحت ذلک الموضع و فوق هذا الموضع المعروف بالمعصره عرقان صغیران مقترنان مطبقان علیها یحدث عنهما فی الأم الجافیه موضع أیضاً یسمی معصره علی مثال ما یحدث عن اقتران العرقین الأولین، و منشأ هذین العرقین کلّ واحد منهما من الموضع الّذی تحت انتهاء ضلعی الدرز الشبیه باللام [فی الکتاب الیونانیین[1291]].

و هذه الأم الجافیه غیر متصله بعظم قحف الرأس لکنها معلقه بالشؤون بأغشیه تنبت منها فترفعها و تربطها بالشؤون و تخرجها إلی خارج عظم القحف من بین خلل الشؤون و تنبسط، و یتصل بعضها ببعض فیکون منها غشاء واحد تحت الجلد المسمی السمحاق.

و منافع هذه الأم الجافیه ثلاث:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 268

احداها: أن تحفظ الأم الرقیقه التی علی الدماغ و تقیها من صلابه عظم القحف.

و الثانیه: أن تحجز ما بین جزئی الدماغ المقدم و المؤخر.

و الثالثه أن تکون حرزاً و وقایه للعروق التی فیما بین طیها و التفافها و انثنائها.

[الکلام فی ألام الرقیقه]

و أما الأم الرقیقه: فإنّها غشاء رقیق بین العروق و الشرایین التی تعلو الدماغ تربطها و تشدها و تملأ الخلل الّذی فیما بینها علی أمثال العروق و الشرایین التی تکون فی الجداول.

فان هذین انما یکونان من عروق یشتبک بعضها مع بعض و فیما بینهما غشاء رقیق یشد بعضها ببعض و لا یترک فیها موضعاً خالیاً.

فکذلک ألام الرقیقه: تکون من العروق المنقسمه من العرقین غیر الضاربین اللذین یدخلان إلی الدماغ من خارج القحف، و من الشرایین المنقسمه من

الشریانین الملتئمین من النسیجه الشبیهه بالشبکه اللذین یأتیان الدماغ و ینقسمان فی بطون الدماغ و فی جمیع اجزائه و من غشاء رقیق فیما بین تلک العروق و الشرایین یشد بعضها بعضاً و یدعمها علی مثال المشیمه. و لذلک یسمی هذا الغشاء المشیمی.

و هذه الأم الرقیقه موضوعه تحت الأم الغلیظه، و هی محتویه علی الدماغ متصله به تغطیه من جمیع جهاته، و تدخل أیضاً فی غوره و تنبث[1292] بعروقها فی جمیع اجزائه و فی تجاویفه کلّها، و هی فی جوهرها ألین من الأم الجافیه [و اصلب من الدماغ و هی متصله بالدماغ کأنها جلده له و لیس یتصل هذه الأم الدقیقه بام الجافیه][1293] لأن بینهما فضاء. الا أنها قد تتصل بها فی المواضع التی یدخل الیها العرقان من خارج القحف و تلقاها أیضاً فی وقت انبساط الدماغ و فی وقت الانقباض تزداد منها بعداً.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 269

و جعلت هذه الأم الرقیقه لثلاث منافع:

احداها: أن تربط العروق و الشرایین التی فی الدماغ بعضها ببعض، و تثبتها و تشد العروق التی تأتی الدماغ کی لا تبقی متعلقه.

و الثانیه: أن تجمع اجزاء الدماغ و تغطیه و تقیه و تحفظه من الأم الجافیه بمنزله الجلده، و لذلک جعلت لینه لکی لا تضر بالدماغ بملاقاتها ایاه کما جعلت الأم الجافیه التی هی الین من العظم و اصلب من الأم الرقیقه مجلله من فوق الأم الرقیقه التی[1294] تکون غطاء لها و وقاء من صلابه عظم القحف و کذلک ایضاً قحف الرأس واق و حافظ للام الجافیه.

و المنفعه الثالثه: من منافع الأم الرقیقه: أن تغذو الدماغ بما فیها من العروق غیر الضوارب و تؤدی الیه الحراره الغریزیه لما فیها من الشرایین.

فهذه صفه الغشائین المغشیین للدماغ.

و هذان الغشاءان قد یغشیان جمیع الأعصاب التی تنبعث من الدماغ ما دامت فی قحف الرأس فاذا خرجت عن القحف انحسرا عنها و خرجت عاریه، و منفعتهما للأعصاب کمنفعتها للدماغ.

فی فضول الدماغ و مواضع دفعها

] و أما المواضع التی یقذف الدماغ فیها الفضول الحاصله فیه: فانی آخذ فی صفتها

فأقول: إن الفضول التی تحصل فی الدماغ نوعان:

احدهما: نوع الفضل البخاری و الدخانی الصاعد إلی فوق، و هذا الفضل یتحلل تحللا غیر ظاهر للحس فجعل بسبب ذلک قحف الرأس من عظام کثیره موصوله بدروز یقال لها الشؤون لیخرج مما بین خلل تلک الوصول، هذا الفضل البخاری و قد شرحنا الحال فی المقاله[1295] التی قبل هذه.

الثانی: نوع الفضل الغلیظ المنحدر إلی أسفل الّذی تحلله یکون تحللا ظاهراً للحس.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 270

فی مواضع دفع الفضول

] و جعل لذلک موضعان: یقذف الدماغ منهما هذا الفضل هما المنخران، و أعلی الفم.

[الموضع الاول: المنخران]

فأما المنخران: فان الأم الجافیه التی تغطی الدماغ فی الموضع الّذی فیه المنخران مثقبه ثقباً کثیره شبیهه بالمصفی. و کذلک أیضاً العظمان اللذان فیهما ثقبتی المنخرین الموضوعین بعد هذا الموضع من ألام الجافیه مثقبان ثقباً کثیره شبیهه بالمصفی. و الفضول الغلیظه المنحدره من الدماغ تخرج من ثقب ألام الجافیه و من ثقب هذین العظمین إلی المنخرین بحمیه النفس الخارج.

و جعلت الثقب التی فی العظم الشبیه بالمصفی بعضها مستقیم و بعضها علی توریب و بعضها لولبی لیکون متی استنشق الهواء إلی داخل لم یصل بارداً إلی الدماغ فیضره لکن یتغیر فی طول المسافه، و تعویج الطریق لئلا یصل إلی الدماغ جسم من الأجسام الصلبه و إن کان یخرج منه أشیاء کثیره عند إخراج النفس مما لا یمکن أن یدخل فی وقت الاستنشاق.

[الموضع الثانی: أعلی الفم]

و أما الفضول التی تخرج من اعلی الفم: فإنّها تخرج من مجریین ینحدران إلی الفم:[1296]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص270

احدهما: یبتدی ء من أسفل البطن الأوسط من بطون الدماغ

و ینحدر إلی أسفل البطن.

و الآخر: یبتدی ء من المجری الّذی یصل بین الجزء المقدم و المؤخر[1297] من الدماغ و ینحدر علی تأریب إلی أسفل و یتصل بالمجری الأول.

فیصیر الموضع الّذی یلتقیان فیه هذان المجریان مستدیراً مجوفاً عمیقاً، غیر أنه کلّما انتهی إلی أسفل ضاق أولا فاولا حتی یلتحم بغده موضوعه تحته شبیهه بکره مفرطحه و هی أیضاً مجوفه. [ثم[1298]] یلی هذه الغده عظم شبیه بالمصفی فیه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 271

تنحدر الفضله الغلیظه إلی أسفل و هو العظم الّذی فی أعلی الحنک و الموضع المستدیر العمیق الّذی ینتهی هذان المجریان الیه و یقال له الابزن، و یسمی بذلک الاسم لما یجتمع فیه من الفضل.

و یسمی الموضع الاسفل منه الضیق [القمع، و ذلک لان الفضول التی تجری من الموضع العمیق فی هذا الموضع الضیق[1299]] إلی الغده المجوفه علی مثال ما تجری الرطوبات التی تنصب من القمع إلی الاوانی، و ذلک أن ثقبه یتصل بتجویف الغده التی تحته.

و هذا الموضع المعروف بالابزن و القمع جرمه غشائی ینشأ من الأم الرقیقه الشبیهه بالمشیمه لانه کان یحتاج أن یتصل من فوق بالدماغ و من أسفل بالغدّه الموضوعه تحته. و هذه الغدّه خارجه عن الأم الجافیه، و البعد الّذی بین الأم الجافیه و بین عظم الحنک هو مقدار سمک هذه الغده.

و العروق المنتسجه من أقسام العرقین الصاعدین من العرقین المعروفین بعرقی السبات الشبیهه بالشبکه مستدیره حول هذه الغده محیطه بها، و لیست هذه الشبکه شبکه بسیطه لکنها شبیهه بشباک بعضها موضوع فوق بعض، متداخل بعضها فی بعض فلا یمکن تخلص واحده منها من الاخری، و هی مفروشه تحت الدماغ فی الموضع الّذی فیما بین الحنک و الأم الجافیه ذاهبه إلی

قدام و إلی خلف و إلی الجانب الایمن و إلی الجانب الأیسر ذهاباً کثیراً[1300].

ثم إن هذه العروق تجتمع و یلتئم منها عرقان مساویان للعرقین اللذین یتشعبان منهما و یدخلان فی ثقبین من الأم الجافیه و ینبتان فی بطون الدماغ و فی جمیع اجزائه. و قد ذکرنا الحال فی هذه العروق المنتسجه فی الموضع الّذی ذکرنا فیه العروق الضوارب.

و منفعه هذه الشبکه انضاج الروح الحیوانی الصاعد من العرقین المعروفین بعرقی السبات و احالته إلی طبیعه الروح[1301] النفسانی، و ذلک أن کلّ ماده احتاجت الطبیعه إلی انضاجها جعلت لها مواضع یطول لبثها فیها. و الروح النفسانی لما کان

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 272

الطف ما فی البدن و کان تولده من الروح الحیوانی احتیج فیه إلی نضج أکثر [و لطفٌ أشد][1302] جعلت له الطبیعه هذه النسیجه الشبیهه بالشبکه لئلا یمکّن الروح الخروج منها بسرعه، بل یحول فی تشابیکها و تطول مدته فیها فیستحکم نضجه و یجود لطفه.

ثم إن هذا الروح اذا لطف و نضج نفذ فی ذینک العرقین الملتئمین من النسیجه إلی بطون الدماغ فیزداد هنالک نضجاً [و لطفاً][1303] و ینفذ منه إلی الجزء المؤخر و إلی سائر اجزاء الدماغ.

فهذه صفه ترکیب الدماغ و اجزائه، و منافع کلّ واحد منها [و یتلوه الکلام علی النخاع ان شاء الله[1304]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 273

الباب الثانی عشر فی صفه النخاع [و منافعه[1305]]

أما النخاع: فإن منشأه من الدماغ، و الفقار محتو علیه و یصونه کما یصون قحف الرأس الدماغ. و یحیط به غشاءان منشؤهما من أمی الدماغ الثخینه و الرقیقه، و الحاجه کانت الیهما فی النخاع هی الحاجه التی کانت الیهما فی الدماغ.

و یحیط بالغشائین غشاء ثالث من جنس الرباطات و منشؤه من زائدتی قحف

الرأس و هو شبیه بالام الجافیه فی غلظه و صلابته.

و احتیج الیه لمنفعتین:

احداهما: یغطی و یستر النخاع و یقیه.

و الثانیه: أن یرتبط الفقار من مقدمه بدخوله منثنیاً فی الفرج التی فیما بینهما.

و متی نالت هذا الغشاء آفه لم یضر ذلک ما یحرکه، و کذلک لا یضره متی نالت الأم الجافیه آفه.

فأما النخاع نفسه: فمتی وقع به قطع [أو فسخ][1306] فی طوله لم یضر ذلک بحرکته و متی وقع قطع فی العرض بطل الحس و الحرکه من الأعضاء التی تأتیها الاعصاب من أسفل الموضع المقطوع و تبقی الأعضاء التی فوق ذلک الموضع سلیمه الحس و الحرکه.

مثال ذلک: انه متی انقطع النخاع فیما بین القحف و الفقاره الاولی عدم البدن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 274

کلّه علی المکان الحس و الحرکه، و إن وقعت الضربه[1307] فیما بین الفقاره الأولی من فقار القطن عدمت الرجلان الحس و الحرکه و کان ما فوق ذلک سلیماً فی حسه و حرکته، و کذلک أیضاً سائر أجزاء النخاع اذا وقع بها قطع بالعرض و غیر ذلک من الآفات فان الأعضاء التی دون ذلک الموضع یبطل حسها و حرکتها. و نحن نبین ذلک علی الاستقصاء فی الموضع الّذی نبین فیه أسباب الأعراض التی تعرض للحس و الحرکه.

فهذه صفه الدماغ و النخاع [و اللّه تعالی أعلم[1308]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 275

الباب الثالث عشر فی صفه العینین [و منافع اعضائهما[1309]]

اشاره

أما العینان فانّهما اللتان بهما یکون البصر، و جعلتا اثنتین لیکون متی عرضت لاحدهما آفه قامت الاخری بالبصر.

و کلّ واحده من العینین مرکبه من عشره أجزاء:

و هی سبع طبقات، و ثلاث رطوبات.

و لیس بکلّ أجزائها یکون البصر لکن بجزء واحد من أجزائها [و هی الجلیدیه[1310]] و سائر الأجزاء الآخر أعدت لمنفه ینتفع

بها ذلک الجزء، فأما الجزء الّذی هو آله أولی للبصر فهی رطوبه مستدیره الشکلّ فی وسطها تفرطح یسیر صافیه نیره و هی موضوعه فی وسط الطبقات، و یقال لها: الرطوبه الجلیدیه، و جعلت مستدیره لتبعد بهذا الشکلّ عن قبول الآفات.

و اما التفرطح الّذی فیها فللقاء[1311] من المحسوس مقداراً کثیراً و لتکون متمکنه فی موضعها غیر مضطربه لانها لو کانت غیر[1312] مستدیره لم یلقی[1313] من المحسوس إلا شیئاً یسیراً و هو بمقدار المرکز الّذی فی وسطها و کانت مع ذلک مظطربه غیر متمکنه لأن الشکلّ الکروی لا یکاد یستقر علی مرکز، و إن استقر کان مظطرباً، و جعلت صافیه نیره لتستحیل إلی الألوان بسرعه، و جعلت فی الموضع

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 276

الوسط لتکون سائر الأجزاء التی أعدت من أجلها محیطه بها.

فأما الأجزاء التی أعدت [من أجلها المنافع][1314] ینتفع بها فهما: رطوبتان، و سبع طبقات:

اما الرطوبتان:

فاحداهما: رطوبه موضوعه من خلف، و هی غائصه فیها إلی النصف و هی رطوبه بیضاء شبیهه بالزجاج الذائب اعدتها الطبیعه لتغتذی الرطوبه الجلیدیه منها اذا کانت تحتاج إلی غذاء یقرب من طبیعتها لیسهل علیها تغییره و قلبه إلی طبیعتها، و ذلک انه لما کانت الأعضاء کلّها تغتذی من الدم و کان الدم بعیداً من طبیعه الرطوبه الجلیدیه [فیغتذی منها[1315]] [جعلت الرطوبه الزجاجیه لتحیل الدم و تقلبه إلی طبیعتها لیقرب من طبیعه الرطوبه الجلیدیه[1316]].

و ثانیها: موضوعه من قدام [الرطوبه الجلیدیه[1317]] و هی بیضاء رقیقه شبیهه ببیاض البیض جعلت لتندی الرطوبه الجلیدیه لئلا یجففها الهواء و لتمنعها من ملاقاه الطبقه التی فوقها التی یقال لها الطبقه العنبیه.

و اما السبع الطبقات:

فمنها ثلاث طبقات من خلف الرطوبه الشبیهه بالزجاج الذائب.

و منها ثلاث طبقات من قدام

الرطوبه الشبیهه ببیاض البیض.

و منها طبقه فیما بین الجلیدیه و البیضیه.

فی الطبقات التی من خلف

] و أما الثلاث الطبقات التی من خلف: فهی علی هذه الصفه.

أقول: إن العصبتین المجوفتین اللتین یصیران من الدماغ إلی العینین هما ملبستان بغشائین منشئهما من موضع من أمی الدماغ الغلیظه و الرقیقه، فاذا خرجتا من الثقب الّذی فی قعر عظم العینین فارقهما الغشاءان و عرضا و انبسطا و انتسج

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 277

حولهما عروق و شرایین بین[1318] الأم الرقیقه و اتصل کلّ واحد منهما بالطبقه[1319] الجلیدیه و التحم بها فی النصف منها فی الموضع الّذی تنتهی فیه الرطوبه الزجاجیه و الرطوبه البیضیه، و هذا الموضع هو نصف الجلیدیه بالحقیقه، و تسمی هذه الطبقه بالشبکه لشبهها بالشبکه و ذلک لاشتباک العروق فیها. و منفعه هذه الطبقه أن تؤدی إلی الرطوبه الجلیدیه من الدماغ الروح الباصر.

و أما العروق و الشرایین التی فیها: فیؤدی بها الدم إلی الرطوبه الزجاجیه، و من البیِّن أن الّذی یصل منها إلی الرطوبه الزجاجیه علی طریق الرشح، و ذلک أن الرطوبه الزجاجیه لیس یصاب فیها عروق متصله بها، و کذلک أیضاً الرطوبه الجلیدیه تغتذی من الرطوبه الزجاجیه عن طریق الرشح اذا کان لیس یوجد فی واحد منها مکان یجری فیه الغذاء من احداهما إلی الاخری.

و أما الغشاءان اللذان علی العصبه: فان الرقیق منهما یحوی الطبقه الشبکیه و یلتحم بها فی الموضع الّذی تلتحم فیه الشبکه بالجلیدیه، و منفته أن یغذو الشبکیه بما فیه من العروق و أن یؤدی الیها الحراره الغریزیه مما فیه من الشرایین.

و یقال لهذه الطبقه المشیمیه کما یقال للام الرقیقه من أمی الدماغ المشیمیه اذا کان منشؤها منها.

و أما الغشاء الغلیظ الصلب: فانّه یحوی الطبقه المشیمیه و

یتصل بها أیضاً فی الموضع المنتصف من الطبقه[1320] الجلیدیه عند التحام الطبقه الشبکیه، و منفعه هذه الطبقه أن تقی العین صلابه العظم المحتوی علیها و أن تربط العین بالعظم.

فهذه صفه الثلاث طبقات التی من خلف الرطوبه الجلیدیه و هی کلّها ملتحم بعضها ببعض الموضع المتنصف من الرطوبه الجلیدیه التحاماً وثیقاً، و تلتحم کلّها بالرطوبه الزجاجیه و بالرطوبه الجلیدیه علی النصف بالحقیقه، و یقال لهذا الموضع قوس قزح لأنه یشبه القوس فی استدارته و فی اختلاف ألوان طبقاته.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 278

فی الطبقات الثلاث التی من قدام

] فأما الطبقات الثلاث التی قدام الرطوبه الشبیهه ببیاض البیض: فهی الطبقه القرنیه، و الطبقه العنبیه، و الطبقه التی یقال لها الملتحم.

فی الطبقه القرنیه

] فاما الطبقه القرنیه: فهی صلبه کثیفه بیضاء شبیهه فی لونها و هیئتها بقرن أبیض رقیق لانها مرکبه من اجزاء [اربعه][1321] اذا قشرت بعضها من بعض تقشرت کالصفائح و لذلک یقال لهذه الطبقه القرنیه، و نباتها من الطبقه الصلبه التی قلنا ان کونها من الأم الجافیه، و منفعتها أن تستر و تقی الرطوبه الجلیدیه من [الآفات][1322] الوارده [علیها][1323] من خارج اذا کانت فی طبعها لینه سریعه القبول للآفات، و جعلت ایضاً[1324] رقیقه لئلا تمنع النور الباصر من النفوذ فیها، و جعلت صلبه لما هی علیه من الرقه.

فی الطبقه العنبیه

] و أما الطبقه العنبیه: فإنّها تحوی الرطوبه الشبیهه ببیاض البیض و هی فی شکلّها شبیهه بنصف عنبه، و ذلک انها من قدام [مما یلی][1325] ظاهر البدن ملساء و من باطنها مما یلی الرطوبه الشبیهه ببیاض البیض ذات خمل مثل خمل داخل العنبه، و هی فی لونها ممتزجه فیما بین اللون الأسود و اللون الاسمانجونی، و لذلک یقال لهذه الطبقه العنبیه، و منشأ هذه الطبقه من الطبقه المشیمیه و فیها ثلاث منافع:

احداها: أن تغذو القرنیه و لذلک جعلت کثیره العروق.

و الثانیه: لتحجز بین الجلیدیه و القرنیه، لئلا تضر بها لصلابتها و لذلک جعلت لینه.

و الثالثه: أن تجمع الروح الباصر الّذی ینبعث من داخل بلونها الاسود لئلا

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 279

یبدده الهواء الخارج، إذ کان من شأن اللون الأسود أن یجمع النور و اللون الابیض أن یفرقه، و لذلک صار الإنسان متی کلّ بصره من النظر إلی الأشیاء النیره غمض اجفانّه لیرجع النور إلی داخل إلی حیث الطبقه العنبیه، و لذلک جعل أیضاً فی تجویف هذه الطبقه شی ء کثیر من النور و جعلت هذه الطبقه مثقوبه فی وسطها

لینفذ فیها النور الباصر من داخل إلی خارج و یلقی الشی ء الکثیر المحسوس، و جعل فیها من داخل خمل لیتعلق به الماء الّذی یحدث فی العین اذا قدحت.

فی الطبقه الملتحمه

] و أما الملتحم: فهو طبقه بیضاء رقیقه و هی تلتحم حول استداره الطبقه القرنیه و تلتحم بجمیع جوانب العین، و لیس تغشی الطبقه القرنیه بل تلتحم حوالیها، و هذه الطبقه هی بیاض العین و نباتها من الغشاء الّذی یعلو قحف الرأس من فوق، و هو الّذی یسمی السِمحَاق، و منفعته أن یربط العین کلّها بالعظام و أن یغطی العضل الّذی یحرک العین.

فهذه صفه الثلاث طبقات التی قدام الرطوبه البیضیه.

فی الطبقه العنکبوتیه

] و أما الطبقه السابعه: فهی طبقه فی غایه ما یکون من الرقه و بیاض اللون و الصفا[1326] مغشیه للنصف الظاهر من الرطوبه الجلیدیه علی استداره الموضع الّذی یحوی علیه و الرطوبه الزجاجیه، و تسمی هذه الطبقه: العنکبوتیه، لمشابهتها نسج العنکبوت، و الصوره التی تراها فی [ثقب[1327]] العین عند ما تنظر فی المرآه انما هی فی هذه الطبقه لما هی علیه من الصقاله و البریق.

فهذه صفه جمیع أجزاء العین:

و هی ثلاث رطوبات: و هی الرطوبه الجلیدیه، و الزجاجیه، و البیضیه.

و سبع طبقات: و هی الطبقه الشبکیه، و المشیمیه، و الصلبه، و العنکبوتیه، و العنبیه، و القرنیه، و الملتحم. فأعلم ذلک إنشاء الله[1328].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 280

الباب الرابع عشر فی صفه المنخرین و آله الشم

اشاره

أما صفه المنخرین و آله الشم فنحن نذکرها فی هذا الموضع.

فنقول: إن المنخرین هما هذان المجریان الظاهران فی الأنف اللذان یحجز بینهما جسم غضروفی، و کلّ واحد من هذین المجریین إذا صار إلی فوق وسط الأنف انقسم بقسمین:

فیمر أحدهما علی [تأریب[1329]] إلی أقصی فضاء الفم، و یمر الآخر صاعداً حتی ینتهی إلی العظام الشبیهه بالمصافی التی تکون من وراء الأم الجافیه المثقبه التی یجری فیها الفضول المخاطیه من الدماغ إلی المنخرین علی ما بیناه آنفاً[1330] عند ذکرنا صفه الدماغ.

و هذه المجاری[1331] الصاعده إلی فوق و المنحدره إلی الفم ملبسه[1332] بغشاء غلیظ منشؤه من اللباس الّذی داخل الفم و اللسان و الحنک و الحنجره و قصبه الرئه و علی المری ء.

و الحاجه کانت إلی هذین [المنخرین[1333]] لمنفعتین:

احداهما: و هی اعظمهما بسبب التنفس و استنشاق الروائح.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 281

و الثانیه: بسبب خروج الفضول الغلیظه المنحدره من الدماغ التی هی المخاط.

و جعل المجریان المنحدران من الانف إلی الفم

فی اعلاه علی تأریب و لم یجعلا اسفل محاذیین للرئه لئلا یکون الهواء الّذی ستنشق فی بعض الاوقات بارداً فیقرع ببرده الرئه و لئلا یدخل مع الهواء المستنشق شی ء من الاجسام مثل الغبار و الرماد و ما أشبه ذلک فیصل إلی قصبه الرئه فیؤذیها بل یقف [عند][1334] تعاویج المجری و یلصق بالرطوبات التی فیه.

و قد ظن قوم أن الآله [الاولی[1335]] التی تکون بها حاسه الشم هی هذان المجریان الظاهران فی الانف أعنی المنخرین لما عاینوا انه متی سد الانف لم یحسوا بشی ء من الروائح و متی فتحوا الانف و استنشقوا الهواء أحسو بالرائحه علی المکان.

و لیس الامر کذلک [بل[1336]] المجریان الظاهران فی الانف هما طریقان لسلوک البخارات المشمومه إلی البطنین المقدمین من بطون الدماغ، و انّ[1337] الآله الاولی لحاسه الشم[1338] هی طرفا البطنین المقدمین من بطون الدماغ، و هما زائدتان شبیهتان بحلمتی الثدی ینتهیان عند العظم الشبیهه بالمصافی و هناک الأم الغلیظه من أمی الدماغ مثقبه، و فی طرفی هاتین الزائدتین ثقبان ینفذان إلی بطون الدماغز

و الحس بالأشیاء المشمومه یکون بالبخارات المتحلله من الأجسام المشمومه، تخالط الهواء و تدخل إلی المنخرین، تجذبانه[1339] البطنان المقدمان من بطون الدماغ بهاتین الزائدتین الشبیهتین بحلمتی الثدی من المنخرین [بالاستنشاق][1340] فیدخلانه الیهما من هذین الثقبین اللذین فیهما.

و الدلیل علی ذلک أنا لو عمدنا إلی بیت فبخرناه ببخور کثیر قوی الرائحه و منعنا ذلک البخور من الخروج من البیت بسد الباب ثم وقفنا فی وسط ذلک البیت و آنافنا مفتوحه فمن البین أن المنخرین یمتلئان من ذلک البخور، فمتی منعنا أنفسنا من الاستنشاق منه لم نحس بشی ء من تلک الرائحه فی طول تلک المده

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 282

و ان نحن

استنشقنا ذلک البخور أحسسنا بتلک الرائحه علی المکان.

فهذا دلیل علی أن الآله الاولی التی تدرک بها الروائح لیست هما[1341] المنخرین لکنهما الزائدتان النابتتان من بطنی الدماغ المقدمین.

فی تنفس الدماغ

] و ذلک أن الدماغ له فی طبعه أن یتنفس لاجتذاب الهواء البارد الّذی یکون بالانبساط و خروج الفضول الّذی یکون بالانقباض لحفظ حراره[1342] الغریزیه فیتبع انبساطه اجتذاب الهواء من الأنف و الصدر و الرئه و الحلق و یتبع ذلک دخول الهواء الخارج مع ما یخالطه من البخارات المشمومه، و یقال لهذا الانبساط الاستنشاق، و یتبع الانقباض خروج الفضل البخاری و المخاط من بطون الدماغ إلی المنخرین و إلی خارج، و یقال لهذا الانقباض [أخراج][1343] النفس.

فهذه صفه المنخرین و آلتی الشم، [و یتلوه صفه آله السمع و ثقب العظام الحجری و الأذنین إنشاء الله[1344]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 283

الباب الخامس عشر فی صفه آلات السمع [و ثقب العظم الحجری للأذنین[1345]]

اشاره

أما آلات السمع: فهی الثقب الّذی فی العظم الحجری، و الغشاء المغشی علی ثقب [العظم]، و الاذنین[1346].

و هذه الثلاثه الاجزاء: منها جزء واحد هو الآله الاولی للسمع، و هو الغشاء المغشی علی العظم الحجری. و الجزءان الآخران أعد منفعه هذا الغشاء.

فی الغشاء

] فأما الغشاء: فهاک رصفته و هو أنه زوج عصبی ینقسم من الزوج الخامس من أزواج العصب و یصیر إلی ثقبی الأذنین اللذین فی العظم الحجری فاذا صار إلی هذا الثقب أنبسط کلّ واحد من هذا الزوج و عرض و غشی الثقب من داخل.

فی الثقب

] و أما الثقب: الّذی فی العظم الحجری فهو ثقب علی توریب شبیه باللولب احتیج الیه لیکون طریقاً یتأدی فیه[1347] الصوت إلی الغشاء الّذی هو آله السمع الأولی، لأن الصوت إنما هو قرع[1348] فی الهواء، و جعل علی توریب شبیه باللولب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 284

لئلا یکون الهواء المحیط بها[1349] فی بعض الاوقات بارداً فیصل إلی آلات السمع فیؤذیها ببرده لئلا یصل الیها شی ء من الاجسام.

فی الأذن

] فأما الجسم الغضروفی المحیط بالثقب من خارج: هو المسمی بالاذن[1350].

فاحتیج الیه لمنفعتین:

أحداهما: لیمنع أن یدخل إلی الأذنین بعض الاجسام التی تنحدر من فوق الرأس بمنزله جعل الحاجبین وقایه للعینین مما ینزل الیهما من الرأس من الأجسام.

و المنفعه الثانیه: لیزید فی قوه الصوت، و لذلک جعل هذا الجسم مقعراً شبیهاً بالباذاهنج[1351] لیجتمع فیه الهواء و یدخل بقوه إلی داخل.

[و یتلوه القول فی اللسان و اجزاء الفم][1352].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 285

الباب السادس عشر فی صفه اللسان و أجزاء الفم

أما اللسان: فهو آله لحاسه المذاق و آله للکلّام، و هو مرکب من لحم رخو أبیض شبیه بالاسفنج و عروق دقاق کثیره مملوءه دماً، و لذلک صار لونه أحمر.

فأما نفس لون لحمه: فلیس بأحمر و هو ملبس باللباس الملبس علی فضاء الفم و الحنک و المری ء و قصبه الرئه و الحنجره، و جزء الّذی فی الفم ظاهر کلّه.

و أما الّذی من أسفل: فلیس هو ظاهراً کلّه لکن الّذی یظهر منه هو ما یخرج عن الرباط الّذی فیما بینه و بین اللحی الاسفل الّذی یتصل بالغشاء الّذی یغشیه من خارج، و ربّما امتد امتداداً کثیراً حتی لا یدع اللسان یتحرک حرکه مختلفه بل متقنه فیضطر عند ذلک إلی أن ینقطع ذلک الرباط و یطلق اللسان عن وثاقه حتی یمکن اللسان أن ینبسط حتی یلقی[1353] اعلی الفم و جنبتیه[1354].

و إلی جانب هذا الرباط أفواه عروق یجری فیها اللعاب، و ابتداؤها من أصل اللسان و هی فی صوره الشرایین تجری فیها رطوبه بلغمیه یقال لها اللعاب، و یقال لأفواه تلک العروق [ساکبه][1355] اللعاب.

و عند أصل اللسان فی موضع منشأ هذه العروق لحم غددی أبیض یقال له مولد للعاب، و منفعته أن یقبل الرطوبه البلغمیه التی

تخرج الیه من تلک العروق المعروفه [بساکبه][1356] اللعاب لیبتل به اللسان و ما یلیه من الاجسام التی فی الفم ما خلا أعلی الفم فانّه مکتف بما یجری الیه من اعلی الدماغ.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 286

و أصل اللسان یتصل بجمیع الاجسام التی تجاوره الا الیسیر منها باللباس المشترک بینه و بین سائر اجزاء الفم، و هو ملتحم بسائر ما یتصل به من الاجسام متحداً بها اتحاداً یمکن فیه أن یقال إن تلک الاجسام جزء من اللسان لو لا أن بین جوهره و جوهرها فرقاً.

فهذه صفه اللسان و هو آخر الکلّام فیما کان من الأعضاء المرکبه التی فی باطن البدن یتلوه الکلام فی اعضاء التنفس[1357].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 287

الباب السابع عشر آلات التنفس

أولا: فی صفه اللهاه و منافعها

و إذ قد ذکرنا[1358] الأعضاء النفسانیه المرکبه التی محلها فی باطن البدن، فنحن نذکر فی هذا الموضع الأعضاء التی هی آلات للتنفس.

و هذه الأعضاء هی: اللهاه، و الحنجره، و الرئه، و القلب، و الحجاب، [و الصدر][1359].

فاما الصدر: فقد تبین الحال فی ترکیبه من حیث ذکرنا أضلاع الصدر و من ذکرنا العضل الّذی فیما بین الاضلاع و العضل الملبس علیه.

و نحن نذکر هاهنا الأعضاء التی یحتوی علیها الصدر. و تبتدئ أولا بذکر اللهاه، ثم الحنجره، ثم قصبه الرئه، ثم الرئه، [و نقدم[1360]] ذکر اللهاه و الحنجره، [ثم][1361] ما یتلوها لیکون کلّامنا جاریاً علی ترتیب الأعضاء فی وضعها من العلو إلی اسفل.

فأقول: إن الحاجه کانت إلی اللهاه لثلاث منافع:

احداها: عظم الصوت و حسنه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 288

و الثانیه: أنها تلقی الهواء الداخل الیها من خارج بالاستنشاق فتکسر شده حمیته و تکسر من برده، و لذلک کثیر ممن قطعت لهاته من

أصلها قد ناله الضرر البین لا فی الصوت فقط، لکنه صار یحس بالهواء فی وقت الاستنشاق أبرد مما یکون قد غلب البرد علی الرئه و الصدر کثیر من هؤلاء فهلکوا [به][1362] فینبغی لذلک أن لا یقدم علی قطعها بغیر تقدیر، و لکن یترک من أصلها شی ء.

و المنفعه الثالثه: أن تمنع الغبار و الدخان و ما أشبه من أن یصل إلی الحنجره.

فهذه صفه اللهاه و منافعها [یتلوه صفه الحنجره[1363]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 289

الباب الثامن عشر فی صفه الحنجره

اشاره

فأقول[1364]: إن الحنجره [هی] طرف قصبه الرئه، و احتیج الیها لمنفعتین:

احداهما: و هی اعظمها التنفس الّذی هو استنشاق الهواء و خروجه.

و الثانیه: لکون الصوت و ذلک أن الطبیعه کثیراً ما تستعمل العضو الواحد آله لفعلین و ثلاثه لتستغنی به عن کثره الآلات بمنزله ما فعلت ذلک فی الأم الرقیقه التی تحوی الدماغ فإنّها جعلت لتربط العروق و الشرایین بعضها الی بعض، و تجمع أجزاء الدماغ و تحفظه بمنزله ما جعلت الطرف[1365] النافذه من المنخرین إلی الدماغ و الفم لینفذ فیها الهواء إلی الدماغ و إلی الفم، و لتجری فیها الفضول الغلیظه من الدماغ إلی خارج، و کثیراً ما تستعمل الطبیعه الفضول التی [تنقیها][1366] بعض الأعضاء ماده تنتفع بها بمنزله ما استعملت الفضل البخاری المحترق ماده للشعر.

و کذلک استعملت أیضاً آلات التنفس الرئه و قصبتها آله ینتفع بها فی التنفس لحفظ الحراره الغریزیه علی القلب و آله للصوت.

و جعلت الهواء الداخل بالاستنشاق لیروح به الحراره[1367] الغریزیه علی القلب، و جعلت خروجه لمنفعتین:

احداهما: لیدفع الفضول الدخانیه التی تجتمع فی القلب.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 290

و الثانیه: [جعلت][1368] ماده للصوت، و لذلک جعلت قصبه الرئه موافقه للفعلین جمیعاً، و ذلک جعلت بسبب التنفس

مرکبه من أجزاء کثیره [بمفاصل[1369]] و رباطات لتتمکن فیها حرکه الانبساط و الانقباض، إذ کان الانبساط و الانقباض انما یکونان بالاراده، و حرکه الاراده لا یتم الا[1370] بالمفاصل.

و جعل جوهر اجزائها جوهراً غضروفیاً صلباً لیکون الصوت اذا قرعه الهواء الخارج [کان الصوت لذلک[1371]] صافیاً إذ کان الصوت الابح انما یکون من رطوبه قصبه الرئه، و جعل أصلب ما فی [أجزاء[1372]] قصبه الرئه طرفها الأعلی الّذی یلی الحلق المسمی الحنجره، و لذلک خصت الحنجره من بین جمیع[1373] أجزاء قصبه الرئه بالصوت.

و الحنجره مؤلفه من ثلاثه غضاریف [کبار][1374].

أحدها: و هو الأول من قدام و هو محدب من خارج مقعر من داخل شبیه بشکل ترس متطاول[1375]، و هذا الغضروف کثیراً ما یحس به اللامس من خارج.

و أما الغضروب الثانی: فهو دون الأول فی العظم و هو موضوع من خلف مما یلی المری ء لیتم[1376] ما نقص من الغضروف الأول عند[1377] الاستداره، و هو متصل مع الغضروف الأول بمفاصل و رباطات لیکون بها اتساع الحنجره و ضیقها، أما من أسفل فیتصل به اتصالًا مفصلیاً، و أما من فوق فیتصل به اتصالًا التحامیاً برباطات من جنس الأغشیه و العصب یربطها مع الضلعین الأسفلین من أضلاع العظم الشبیهه باللام فی کتابه الیونانیین.

و أما الغضروف الثالث: فهو أصغر من الثانی بمقدار [نسبه صغر][1378] الثانی من الأول، و هو راکب علی[1379] الغضروف الثانی و یقال له الشبیه بالطرحاله[1380]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 291

و فیه حفرتان تدخل فیهما زائدتان من الغضروف الثانی فیلتئم بذلک بینهما مفصلان، بهما یکون انفتاح الحنجره و انطباقها.

و الغضروف الثانی فی موضع ملتقاه مع الغضروف الثالث أضیق منه فی موضع قاعدته السفلی لیکون بذلک الطرف الأسفل من الحنجره التی به تلتقی

قصبه الرئه أوسع من أعلاها الّذی یلی الحلق، لأن الغضروف الثالث انما ینتهی إلی ضیق شدید.

و فی هذا الغضروف الثالث تجویف مما یلی مجری التنفس حتی یکون الشی ء الحادث عن ترکیب هذه الثلاثه غضاریف مجوفاً شبیهاً بالانبوب الّذی یکون فیه المزمار یخترقه الهواء إلی قصبه الرئه و إلی الرئه.

و داخل الحنجره ملبساً باللباس الّذی قلنا انه مشترک لسائر أجزاء الفم و اللسان و المری ء و فوق الحنجره، و عند الطرف الأعلی من الغضروف الشبیه بالترس عظم له أربعه أضلاع کلّ ضلعین منه شبیه باللام فی کتابه الیونانیین [و هو علی هذا المثال][1381]

و هذا العظم ممتد فی طول[1382] الرقبه و خطه الّذی فی الوسط بحذاء ظهر[1383] الغضروف الأول، و الخط الّذی من أسفل اللسان و الضلعان و الضلعان الفوقانیان[1384] یمتدان فی الزاویتین الفوقانیتین من الغضروف الأول من غضاریف الحنجره فیتصل بالغضروفین الأولین من جنبتیهما[1385] برباطات تأتی من الأول إلی الثانی بعضها شبیه بالاغشیه و بعضها شبیه بالعصب، و أما الضلعان الفوقانیان فمربوطان بالزوائد الشبیهه بالسهام، فهذه صفه الحنجره و ترکیبها من الغضاریف الثلاثه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 292

فی تجویف الحنجره[1386]

] و أما صفه تجویف الحنجره الّذی یخترقه الهواء إلی داخل و إلی خارج فان فیها جسماً شبیهاً فی شکلّه بلسان المزمار، و لیس الواجب أن یشبه هذا الجسم بلسان المزمار و لکن یشبه لسان المزمار به لأن الطبیعه أقوم[1387] من الصناعه، و هذا الجسم فی جوهره لیس یشبه [شیئاً][1388] من أعضاء البدن و ذلک أن جوهره کلّه[1389] ممتزج من الشحم و الغشاء و الغدد، و هذا الجسم یسمی طبق الحنجره و لسانها و هو الآله الأولی من آلات الصوت، و الصوت لا یمکن أن یکون حتی ینطبق

مجری الحنجره و لذلک متی کان مجری الحنجره مفتوحاً لم یمکن أن یکون له صوت البته فان کان خروج الهواء [قلیلًا قلیلًا][1390] کان من ذلک النفس الّذی لا یکون معه صوت و إن کان خروجه شدیداً دفعه کان منه النفس[1391] الشدید الّذی یسمی الصعداء.

[تکون الصوت

] و أما تکوّن الصوت: فیحتاج فیه إلی أن یصعد من الصدر هواء کثیر دفعه و أن یکون مسلکه فی الحنجره مع ضیق فیبتدئ من سعه المجری إلی ضیق ثم إلی سعه قلیلًا قلیلًا، فمع ضیق الحنجره لیس لمکان الصوت فقط لکن لمکان حصر النفس أیضاً، و لیس نعنی بحصر النفس امساک التنفس[1392] فقط لکن متی کان امساک التنفس[1393] مع انقباض الصدر من جمیع جوانبه بشده و یوتر[1394] العضل الّذی عند الشراسیف و الأضلاع فانّه عند ذلک یتحرک الصدر کلّه.

و العضل[1395] الّذی یطبق الحنجره [یقاوم[1396]] حرکه قویه شدیده لأن هذا العضل الّذی یطبق الحنجره تقاوم حرکته حرکه الصدر و تمنع الهواء الّذی یدفعه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 293

الصدر بقوه من الخروج، و ذلک یکون من هذا العضل [بمعونه][1397] الغضروف الشبیه بالطرجهاره و الجسم[1398] الشبیه بالمزمار فی هذا الموضع معونه قویه و ذلک أن أجزاءه یجتمع بعضها إلی بعض من یمینه و یساره و یطبق جمیعاً[1399] مجری الحنجره، فان بقی من شی ء یسیر غیر منطبق فان الطبیعه قد جعلت فی کلّ واحد من جانبی هذا الجسم ثقبا نافذاً إلی تجویف عظیم فما دام الهواء یخرج و یدخل فی طریق واسع فانّه لیس یصل إلی ذلک التجویف من الهواء شی ء.

فإذا انطبق مجری الهواء و بقی محصوراً لندفع[1400] الهواء إلی جانبی طبق الحنجره بحمیه ففتح الثقبین اللذین کانا منطبقین بانضمام شفتیهما و هذان الثقبان

اللذان فی جانبی طبق الحنجره ممدودان بالطول من فوق إلی أسفل کأنهما خطان صغیران شبیهان بالفتیلتین[1401] مطبقین لازمین للتجویف.

و اذا کانت الحنجره تنطبق علی هذا المثال و تنغلق انغلاقاً محکماً حتی لا یفتحها الهواء الّذی یضغطه الصدر بقوه فان الشراب اذا ازدرده الحیوان لا یصل إلی الرئه فان الطبیعه قد جعلت طبق الحنجره کالغطاء لفمها[1402] حتی یکون قائماً منتصباً قبل أن یزدرد[1403] الحیوان، فاذا ازدرد الحیوان شیئاً من الأشیاء وقع أولًا ذلک الشی ء علی اصل طبق الحنجره ثم یمر علی ظهرهما[1404] فیضطر عند ذلک الطبق إلی أن یلتصق[1405] و یقع علی فم الحنجره و ینطبق علیه، و لم یجعل هذا الطبق کی لا یصل شی ء أصلا من الشراب إلی الرئه لکنه انما جعل لکی لا ینحدر منه شی ء [کثیر][1406] دفعه فانّه قد ینحدر منه شی ء یسیر من الشراب إلی قصبه الرئه فیمر علی استداره حول أغشیتها، و لا یمر متوسطاً فی الفضاء الّذی فیها و مقدار تلک الرطوبه بحسب ما تجذبه الرئه [فتبلها][1407] کلّها.

و لما کانت الحنجره غضروفیه مستدیره من کلّ جانب وجب ضروره أن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 294

یحدث للمری ء تضاغط عند ممر الأطعمه فیه فصار لذلک اذا ازدرد الحیوان[1408] شی ء من الغذاء انجذب المری ء إلی اسفل الی حیث ابتدأ قصبه الرئه و انجذبت الحنجره إلی فوق عند الحنک و کما أن بالأشیاء التی تزدرد ینثنی طبق الحنجره فینطبق فمها فکذلک فی وقت القی ء یندفع الغضروف الشبیه بالطرجهاره بالأشیاء التی تقذف فینکب[1409] علی مجری الحنجره و ذلک أن هذا الغضروف تصیبه مائلا إلی ناحیه مجری الحنجره، فإذا صدمها یخرج بالقی ء هذا الغضروف بحمیه دفع[1410] هذا الغضروف فیسد مجری فم الحنجره [فاعلمه ان شاء اللّه

تعالی[1411]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 295

الباب التاسع عشر فی صفه قصبه الرئه

فأما قصبه الرئه: فمؤلفه من غضاریف کثیره مستدیره کالحلق منضده واحده فوق اخری من طرف الحنجره الاسفل إلی طرف الرئه فی طول[1412] الرقبه، و بعضها موصول ببعض بربطات من جنس الاغشیه، و لم تجعل هذه الحلق فی استداراتها کلّها غضروفیه بل جعلت مما یلی الفقار فی المواضع التی یلقی فیه المری ء ناقصه عن الاستداره بمقدار ما یلقاها من المری ء علی هذا المثال.

و تممت المواضع الناقصه بربطات من جنس الاغشیه لئلا یحدث للمری ء تضاغط فی وقت الازدراد من صلابه الغضروف، و یحیط بهذه الرباطات المتممه لما ینقص من الحلق و الرباطات الآخر المستدیره بالحلق غشاء آخر مستبطن لها من داخل مستدیر فی غایه الاستداره علیها کلّها، و هو کثیف صلب و لیفه مار بالطول علی استقامه.

و هذا الغشاء: هو الغشاء الّذی قلنا انه مشترک للفم و الحنجره و المری ء و المعده، و قد یحیط بهذه کلّها من خارج غشاء کالغطاء و الستر لقصبه الرئه فهذه صفه قصبه الرئه.

و الحاجه کانت الیها فی الرقبه بسبب استنشاق الهواء و اخراجه بالتنفس، و بسبب الصوت و النفخ، فاذا جاوزت هذه القصبه الترقوتین و صارت إلی فضاء الصدر فإنّها تتشعب فی اجزاء الرئه کلّها مع اقسام العرقین اللذین یأتیانها من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 296

القلب، و طبیعه اقسامها مثل طبیعتها أعنی مؤلفه من حلق غضروفیه ناقصه متممه برباطات غشائیه و هذا الوعاء أعنی قصبه الرئه عدیم الدم خالص النقاء[1413] ما دام الحیوان باقیاً علی طبیعته،

و أما متی ناله فسخ أو صدع أو تأکلّ شی ء من اوعیه الرئه فانّه قد [انعقد][1414] ینصب إلی هذه القصبه أیضاً شی ء من الدم فیتأدی به الحیوان فی

التنفس، إذ کان یضیق مجاریها و عند ذلک یسعل الحیوان و یرتفع الدم إلی الفم.

و جعلت قصبه الرئه [من غضاریف[1415]] بسبب الصوت، لأن الصوت یحتاج أن تکون آلته غیر صلبه جداً کالعظم، و لا أن یکون فیها لین بین لأن الآله الصلبه اذا قرعها الهواء حدث عنها الصوت الصافی و الآله اللینه اذا قرعها الهواء حدث عنها الصوت الابح و لذلک متی حدثت فی قصبه الرئه رطوبه صار الصوت عند ذلک ابح، و الغضروف دون العظم فی الصلابه و دون سائر أعضاء البدن فی اللین و ذلک انه اوفق فیما یحتاج الیه من الصوت.

و جعلت أیضاً من غضاریف کثره برباطات غشائیه بسبب التنفس [إذْ[1416]] کان التنفس انما یکون بحرکه الانبساط و الانقباض، و لو کانت القصبه من غضروف واحد لم یمکن فیها الحرکه إذ کانت الحرکه تحتاج إلی أن یتمدد معها العضو و لذلک جعل مع الغضروف أغشیه لتحرک القصبه الحرکات التی ذکرناها، [فهم ذلک إنشاء الله][1417].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 297

الباب العشرون فی صفه الرئه و منافعها

اشاره

أقول: إن الرئه تملأ تجاویف الصدر و هی مرکبه: من لحم سخیف رخو هوائی أشبه شی ء بزبد الدم الجامد، و من أوعیه کثیره منتسجه. و هذه الأوعیه ثلاثه:

احدها: یبتدی ء من التجویف الأیمن من تجویفی القلب.

و الثانی: من التجویف الایسر.

و الثالث: من قصبه الرئه.

[الوعاء الأول]

فأما الوعاء الّذی ینبت من التجویف الایمن: فهو عرق غیر نابض فی هیئه الشریان اعنی انه ذو طبقتین صلبتین کما بیناه لک عند ذکرنا الشرایین و یسمی العرق الشریانی و الحاجه کانت إلی هذا العرق لیغذو الرئه و جعل بهذه الخلقه لیکون ما یصل منه إلی الرئه من الدم أرقه و ألطفه و هو ما یرشح[1418] منه لکثافه

جرمه إذ کانت کلّ الأعضاء تحتاج من الغذاء إلی ما یشاکلها و یلائمها، و الرئه علی ما ذکرنا هوائیه لطیفه الجوهر فهی تحتاج من الغذاء إلی ما هذه طبیعته، و لو کان جرم هذا العرق رخواً سخیفاً مثل ما علیه سائر العروق غیر الضوارب لکان ینفذ منه إلی الرئه الدم الغلیظ العکر الّذی لا یلائم الرئه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 298

[الوعاء الثانی]

و أما الوعاء الّذی یبتدی ء من التجویف الأیسر: فهو عرق نابض و هیئته هیئه عرق غیر نابض أعنی انه ذو طبقه واحده سخیفه رخوه الجوهر و یقال له الشریان العرقی.

و الحاجه کانت إلیه لیوصل إلی الرئه الدم و الروح، و جعل بهذه الحلقه[1419] لیکون ما یصل منه إلی الرئه من الدم اللطیف، و الروح الّذی فیه مقداراً کثیراً بسبب رخاوه الجوهره إذْ کانت الرئه طبیعتها طبیعه هذا الدم.

[الوعاء الثالث]

و أما الأوعیه التی تنبت من [اقسام[1420]] قصبه الرئه: فهی علی ما ذکرنا من صورتها و هیئتها علی مثال قصبه الرئه أعنی أنها مرکبه[1421] من حلق غضروفیه و هی من حلق ناقصه عن الاستداره متممه برباطات غشائیه و احتیج الیها لتکون کذلک للحاجه کانت قصبه الرئه، و ذلک انه کما أن قصبه الرئه احتاجت أن تلقی من خلف عند المواضع الناقصه المری ء فکذلک احتاجت اقسام قصبه الرئه التی تنبت فی الرئه أن تلقی بالمواضع الناقصه اقسام الشریان العرقی.

و کلّ واحد من هذه الثلاثه الأوعیه ینقسم عند دخوله إلی أربعه اقسام:

اثنان منها فی الجانب الایمن، و اثنان فی الجانب الایسر.

لأن الرئه مقسومه بنصفین بالحقیقه بالاغشیه القاسمه للصدر، و کلّ واحد من هذه الاقسام الاربعه ینقسم فی الرئه إلی أقسام کثیره، الا أن لقصبه الرئه قسماً خامساً صغیراً

فی الجانب الایمن من الرئه، و احتیج الیه لیکون وطاء و عمداً للعرق [الابهر[1422]] عند أول وروده إلی الصدر، و یحیط بأقسام قصبه الرئه کلّها غشاءان ینشآن من الغشائین القاسمین للصدر بنصفین [فیوصل الیها من العصب المنحدر الیها من الرئه إلی المعده][1423].

فهذه صفه الرئه و ترکیبها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 299

فی منفعه الرئه

] و أما منفعتها: فإنّها محیطه بالقلب من جمیع نواحیه قابضه علیه، و حرکتها تابعه لحرکه الصدر. و أما هی فلیست لها حرکه، و احتیج الیها لتکون آله للتنفس و الصوت.

و الحاجه کانت إلی التنفس بسبب القلب و ذلک انه لما کان القلب معدن الحراره الغریزیه و ینبوعها، احتاج إلی شی ء من جوهر الهواء لترویح به لهیب الحراره و غلیانها و إلی أن یدفع عنه ما یتولد فیه من البخار الدخانی فجعل لذلک فیه حرکتان متضادتان هما حرکه الانبساط الّذی به یجتذب الهواء البارد، و حرکه الانقباض الّذی به یخرج البخار الدخانی.

و لما لم یکن الواجب أن یرد الهواء علی القلب من خارج إلی داخل دفعه لما فیه من الضرر جعلت له الرئه کالواسطه فیما بینه و بین الحنجره یدخلها الهواء فیجتذبه القلب الیه لیروح به الحراره الغریزیه و یبرد ما حدث فیه من الغلیان و یدفع البخار المحترق الّذی هو بمنزله الدخان الیها.

و لما کان الحیوان محتاجاً إلی صوت، و حدوث الصوت یکون من الهواء جعلت الطبیعه الهواء الّذی یدفعه القلب إلی الرئه کالفضل الّذی لا حاجه له الیه ماده الصوت فصیرت الرئه کالخزانه یجتمع فیها الهواء و یصرف ما یرد الیها فیه من خارج فی ترویح القلب و تبریده و یصرف[1424] ما یرد الیها منه[1425] من القلب فی تکوین الصوت و النفخه،

و لو کان القلب اذا انبسط یجتذب الهواء من خارج و من الحنجره، و اذا انقبض یدفعه إلی الحنجره و إلی الخارج لکان نبض القلب و التنفس فی غایه ما یکون من السرعه و التواتر[1426]، و کان ما[1427] یدخل بذلک علی الحیوان آفه عظیمه، و کان لا یستطیع الغوص فی الماء لانه ما کان یمکنه أن یمسک نفسه [إلا][1428] و یهلک علی المکان، و کذلک ما کان یستطیع أن یقف فی مواضع فیها غبار أو دخان أو روائح ردیئه مهلکه، لأنه لا یمکنه أن یمسک نفسه الا و یهلک [علی][1429]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 300

المکان، لأن الحیوان انما یمکنه أن یمسک نفسه مده من الزمان طویله لأن القلب یجد فی الرئه هواء یجتذبه فیتروح به، و ما دام فی الرئه هواء فالحیوان حی، فاذا فنی الهواء من الرئه و تراکم البخار الدخانی فی القلب و الرئه هلک الحیوان. فلهذه المنافع احتیج إلی الرئه.

و أیضاً فانّه احتیج إلی الرئه لانضاج الهواء و ذلک لأن الهواء الخارج یغذی بالروح الحیوانی و یزید فیه، و احتاج الهواء أن یتغیر و یستحیل فی الرئه قلیلا قلیلا لیقرب من طبیعه الروح [الحیوانی[1430]] فیسهل علی الروح حالته إلی طبیعته و یصیر روحاً، و لذلک جعل لحم الرئه سخیفاً شبیهاً بطبیعه الهواء لتکون الآله الاولی لاستحاله[1431] الهواء کما جعلت الکبد شبیهه بجوهر الدم فتحیل ما یصل[1432] الیها من الغذاء إلی الدم بسهوله فیسهل علی سائر الأعضاء قلبه إلی طبیعتها، کذلک الرئه تنضج الهواء و تحیله إلی طبیعتها لیصیر قریباً من طبیعه الروح الّذی فی القلب و یجذبه القلب الیه فینضجه و یصیر روحاً حیوانیاً ثم یصعد فی الشرایین إلی بطون الدماغ فیصیّره

روحاً نفسانیا، و نحن نبین الحال فی کون هذا الروح علی الاستقصاء عند ذکرنا أمر الأرواح.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 301

الباب الحادی و العشرون فی صفه القلب [و منافعه[1433]]

اشاره

فأما القلب: فهو مؤلف من لیف مختلف الوضع، و جمله لحمه صلب.

أما اختلاف وضع اللیف فیه: فلموضع حرکته المختلفه أعنی الانبساط و الانقباض.

و أما صلابه جرمه: فلکی یبعد بذلک عن قبول الآفات.

و الرئه محتویه علیه من کلّ جانب کما یحتوی الکف علی ما یمسکه من الأجسام کما ذکرنا، و شکله شبیه بشکل حبه الصنوبر، و أسفله العریض مما یلی أعلی البدن و هو موضوع بین تجویفی الصدر الّذی یقسمه الغشاءان اللذان ذکرناهما عند ذکرنا امر الأغشیه، و رأسه المخروط کأنه أمیل إلی الجانب الایسر، و ذلک لان الروح الحیوانی مسکنه فی هذا الجانب من القلب، و الشریان الکبیر الّذی منه تنبت الشرایین التی فی سائر الأعضاء[1434] نباته من هذا الجانب، و لذلک قد یتبین النبض فی الجانب الأیسر.

و فی القلب تجویفان:

أحدهما فی الجانب الایمن، و الآخر فی الجانب الأیسر

فأما التجویف الأیسر فانّه یبلغ إلی طرف رأسه، و أما التجویف الایمن فانّه ینتهی إلی دون ذلک الموضع، و من التجویف الایمن إلی التجویف الأیسر منفذ یسمیه قوم تجویفاً ثالثا و لیس [ذلک][1435] کذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 302

فی التجویف الایمن

] و اما التجویف الایمن: ففیه منفذان:

أحدهما یدخل فیه العرق الاجوف و یصب الدم الّذی یأتی به من الکبد فی هذا التجویف، و علی فوهه هذا المنفذ ثلاثه أغشیه تتصل به مسقفها من داخل إلی خارج، لینفتح بدخول الدم الّذی یأتی فی هذا العرق إلی القلب، و ینطبق بعد دخوله فلا یمکنه الخروج فی وقت انبساط القلب.

و المنفذ الثانی هو الّذی یخرج منه العرق الّذی لیس بضارب، و خلقته خلقه عرق ضارب و هو الّذی یأتی الرئه، فیغذوها و قد ذکرنا السبب الّذی له جعل هذا العرق

شبیهاً بالشریان عند ذکرنا أمر الرئه.

فی التجویف الایسر

] و أما المنفذان اللذان فی التجویف الایسر:

فاحدهما: فوهه العرق الضارب الشبیه بغیر الضارب و لذلک یسمی الشریان العرقی و هو الّذی ینفذ فیه من الرئه إلی القلب الهواء و من القلب إلی الرئه الدم، و علی فوهه هذا العرق غشاءان مسقفهما من خارج إلی داخل لینفتح عند دخول الهواء من الرئه إلی القلب.

و أما المنفذ الآخر: الّذی فی التجویف الأیسر: فهو فوهه العرق الضارب العظیم المسمی اوریطی الّذی هو اصل لجمیع الشرایین التی فی البدن، و علی هذه الفوهه ثلاثه أغشیه مسقفها من داخل إلی خارج، لان ینفتح[1436] اذا خرج الدم و الروح من القلب و لا یدعه أن یدخل بعد ذلک.

و هذان التجویفان اللذان فی القلب جمیعاً ینبضان إلا أن التجویف الأیسر ینبض اکثر لأنه یحوی من الدم و الروح الحیوانی مقداراً کثیراً.

و أما التجویف الایمن: فیحوی من الدم مقداراً یسیراً، و لذلک نبضه أقل.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 303

فهذه صفه التجویفین اللذین فی القلب.

و أما المنفذ الّذی فی التجویف الأیمن إلی التجویف الأیسر: فانّه من الجانب الایمن أوسع ثم یضیق قلیلا قلیلا إلی أن ینتهی إلی الجانب الأیسر، و ذلک لما احتیج الیه أن ینفذ الدم الّذی یأتی من الکبد فی العرق الاجوف من الجانب الایمن [الی الجانب الایسر][1437] و جعل منفذه مما یلی الجانب الأیسر ضیقا لینفذ الطف ما فی ذلک الدم إلی هذا الجانب من القلب، و عند کلّ واحد من تجویفی القلب من خارج زائدتان شبیهتان بالاذنین یسمیان اذنی القلب.

فأما التی عند التجویف الأیمن: فعند التحام العرق الشریانی بذلک التجویف.

و أما الّذی عند التجویف الأیسر: فعند التحام الشریان العرقی بذلک التجویف.

فی قاعده القلب

] و فی القلب فی قاعدته عند الموضع

العریض عظم غضروفی شبیه بالقاعده له، و قد یحیط بالقلب غشاء یقال له: غلاف القلب، و لیس یتصل بالقلب بل بینه و بین القلب فضاء. و الغشاءان: القاسمان للصدر بنصفین یتصلان بالموضع المنتصف من هذا الغشاء أعنی فی وسطه بالحقیقه و قد شرحنا الحال فی هذا الغشاء عند ذکرنا أمر الأغشیه.

و الحاجه کانت إلی القلب انما هو أن یکون معدنا و ینبوعا للحراره الغریزیه التی یکون بها قوام الحیوان و لذلک صار هذا العضو جلیلا عظیم الخطر إذ کان به تتم الحیاه، و أشرف ما فی هذا العضو البطن الأیسر إذ کان یحوی من الروح و الحراره الغریزیه مقداراً کثیراً.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 304

الباب الثانی و العشرون فی صفه الحجاب [و منافعه[1438]]

و أما الحجاب: فهو علی ما أصف أن فی البدن من دون الرقبه [له][1439] تجویفین عظیمین:

احدهما: التجویف الّذی تستدیر علیه عظام الصدر و فیه القلب و الرئه.

و التجویف الثانی: یحتوی علیه عضل مراق البطن و هو من آخر عظم القص إلی حدّ[1440] عظم العانه و فیه المعده و الأمعاء و الکبد و المراره و الطحال و الکلّی و المثانه و الرحم.

[و] تفصل بین هذین التجویفین عضله مستدیره یقال لها: الحجاب و هی تأخذ من آخر عظم القص و تمر إلی أسفل علی تأریب من الجانبین إلی أن تبلغ إلی الفقاره الثالثه عشر فتتصل بها هناک و تلتحم من جمیع جوانب الأضلاع، و هذه العضله من جمیع جوانبها لحمیه و من وسطها وتریه بمنزله الأوتار الثابته[1441] بین أطراف العضل و یغشیها من الجانبین غشاءان:

أحدهما من فوق مما یلی تجویف الصدر، و منشؤه من الغشاء المستبطن للاضلاع و من الغشائین الّذین یقسمان الصدر نصفین.

و الغشاء الآخر من أسفل مما یلی

تجویف البطن و منشؤه من الصفاق.

و فی الحجاب ثقبان:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 305

أحدهما فی موضع الفقار و هو الطریق الّذی یجری فیه المری ء راکباً الفقار إلی فوق.

و أما الثقب الآخر فهو الّذی یمر فیه قسم العرق الاجوف إلی أعالی البدن فی الموضع الّذی فیما بین الحجاب و یلتحم فیه التحاماً محکماً.

و أما المری ء فلا یلتحم به لکن یتصل به برباطات رخوه و الموضع الّذی یتصل به هو فم المعده. و للحجاب منفعتان:

احدهما: انه یبسط الصدر و یقبضه مع سائر العضل المحرک للصدر.

و الثانیه: انه حاجز بین آلات التنفس و بین آلات الغذاء.

فهذه صفه الحجاب و هو آخر الکلّام فی الأعضاء المرکبه من آلات التنفس.

و إذ قد شرحنا من ذلک ما فیه کفایه فنحن نبتدی ء بصفه آلات الغذاء و اول ما نبتدئ به من ذلک صفه[1442] [الفم[1443]] و المری ء و المعده لیکون کلّامنا فی ذلک علی ترتیب فی موضع الأعضاء [و فی افعالها فأعلم ذلک إنشاء الله تعالی[1444]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 306

الباب الثالث و العشرون فی صفه آلات الغذاء[1445]

قد تقدم شرحنا الحال فی آلات التنفس المرکبه، فأما آلات الغذاء المرکبه فهی: الفم بما فیه من الاجسام، و المری ء، [و المعده[1446]] و الأمعاء، و الثرب، و الکبد، و المراره، و الطحال، و المثانه.

و نحن نبتدی ء أولا بذکر الفم و المری ء و المعده فنقول:

[فی الفم و ما فیه من الأجسام]

إن الّذی فی الفم من آلات الغذاء هی الأسنان، و اللسان، و الغشاء الملبس علی الحنک، و أسفل الفم: الحنجره، و اللهاه، و قصبه الرئه، و المری ء.

فأما الأسنان: فقد بینا لکم عددها و ما منفعه کلّ واحد منها عند ذکرنا صفه العظام.

و أما اللسان: فهو آله مشترکه للافعال النفسانیه و آلات[1447]

الغذاء و ذلک أن به یکون الکلّام و حاسه الذوق و به یکون تقلیب الغذاء و ادارته فی الفم و حس[1448] الذوق من الأفعال النفسانیه و تقلیب الغذاء من الأفعال الغذائیه، و قد وصفنا ترکیب اللسان عند ذکرنا الأعضاء النفسانیه،

و أما الغشاء الملبس علی الفم: فهو متصل بالغشاء الداخل فی المری ء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 307

و المعده کلّها، و منفعته فی الفم أن یغیر الغذاء بعض التغییر لیقرب من طبیعه المعده فیسهل علیها الغذاء بتغییره و انضاجه و قلبه إلی طبیعتها کما یتغیر الغذاء [فی المعده[1449]] [بتغییره و انضاجه و قلبه إلی طبیعتها][1450] فی المعده اذا کان منشؤه من الطبقه الداخله من المعده.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 308

الباب الرابع و العشرون فی صفه المری ء و منافعه

و اما المری ء: فهو جرم مستطیل مجوف مستدیر الشکلّ یبتدی ء من فم المعده و ینتهی عند طرف الحنجره الاعلی، و هو من حیث یبتدی ء من [فم][1451] المعده ضیق ثم لا یزال یتسع إلی أن ینتهی إلی الحنجره فیکون هناک أوسع ما یکون، و هو ممدود علی فقار الصلب مربوط بها برباطات غشائیه، و وضعه وضع معوج و ذلک انه موضوع علی الموضع الاوسط من الاربع فقارات الأول من فقارات الظهر، فاذا بلغ إلی اول الفقاره الخامسه مال عن الوسط إلی الجانب الایمن من الفقاره إلی أن ینتهی إلی الفقاره الثانیه عشر.

و انّما أُمِیل[1452] عن الوسط فی هذا الموضع بسبب الشریان المنحدر من القلب إلی أسفل البدن فانّه یرکب علی وسط الفقار من حد الفقاره الخامسه إلی حیث ینقسم و ذلک لما احتیج الیه من حرز هذا الشریان و حفظه و ارتباطه بالفقار برباطات غشائیه.

و اذا بلغ المری ء إلی الحجاب قبل أن ینفذ فیه إلی المعده

ارتفع ارتفاعاً کثیراً و جاوز الشریان الفقاره إلی الجانب الایسر، ثم ینفذ فی الحجاب إلی الموضع الّذی هو متصل بفم المعده و لذلک صار فم المعده مائلا إلی الجانب الایسر.

و المری ء مؤلف من طبقتین:

منشؤهما من طبقتی المعده، احداهما من خارج: و هی طبقه لحمیه لیفها

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 309

ذاهب بالعرض. و الاخری من داخل: و هی طبقه عصبیه لیفها ذاهب بالطول و فیها لیف یسیر یذهب واربا[1453]. و منفعه المری ء هو فی ازدراد الطعام و فی القی ء.

أما فی الازدراد: فهو أن یجذب الطعام من الفم و یدفعه إلی المعده، و الجذب یکون بالطبقه الذاهبه طولًا عند ما یتقلص و یعصر و ترتفع الحنجره إلی فوق نحو الفم و ینحدر الغذاء إلی المعده، و اما الدفع فیکون بالطبقه الخارجه عند ما یحتوی علی ما جذبته الطبقه الداخله و یقبض علیه فیندفع و ینحدر إلی المعده علی مثال ما تقبض الید علی الأشیاء الرطبه فیخرج منها إلی الخارج.

و أما منفعته فی وقت القی ء: فیکون بهذه الطبقه الخارجه وحدها عند ما تنقبض علی الشی ء الّذی تحویه المعده فتدفعه إلی خارج، و لذلک صار الازدراد اسهل من القی ء لأن الازدراد یکون بطبقتی المری ء جمیعاً و هی الداخله الجاذبه له و الخارجه الدافعه، [و القی ء][1454] یکون بطبقه واحده و هی الخارجه التی تدفعه و لیس شی ء یجذبه إلی الفم فهذه صفه المری ء و منفعته.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 310

الباب الخامس و العشرون فی صفه المعده [و منافعها[1455]]

اشاره

و أما المعده: فهی موضوعه فی الجانب الایسر، و قعرها کأنه مائل إلی الجانب الایمن، و عن یمینها الکبد و هی قابضه علیها بزوائدها الخمس، و عن یسارها الطحال، و من تحتها عضل الصلب، و من فوقها الثرب،

و هی فی شکلّها شبیهه بکره متطاوله الطرفین مستدیره مما یلی ظاهر البدن مسطحه مما یلی الصلب، و قعرها أوسع مما یلی فمها و من حیث هی أوسع منفذها إلی المعی أظیق، و من حیث هی أضیق منفذها إلی المری ء أوسع من منفذها إلی المعی.

و هی مؤلفه من طبقتین:

أما الطبقه الداخله: فمن جنس الاغشیه العصبیه و لیفها ذاهب بالطول و فیها لیف ذاهب علی الوراب.

و أما الطبقه الخارجه: فهی مربوطه من خلف مع الفقار و من جانبیها مع الکبد و الطحال بالاغشیه التی تغشی کلّ واحده منها التی[1456] منشئها من الصفاق.

و منفعه المعده خاصه أن تطبخ الغذاء و تغیره و تهیئه بهیئه موافقه للکبد و تدفعه فی الأمعاء الیها لیسهل بذلک علی الکبد تغییره و قلبه إلی جوهر الدم کما یغیر الفم الغذاء لیسهل علی المعده طبخه[1457] و تغیره إلی طبیعتها[1458]، و ذلک أن المعده کالخزانه للغذاء و یقال لفعلها هذا الهضم الاول.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 311

و أما منفعه کلّ واحد من أجزائها المؤلفه منها، و وضعها و شکلها: فهو علی ما اصف.

فی منفعه اجزاء المعده

] أما تألیفها من طبقتین: فلمنفعتین:

احداهما: أن تجذب الغذاء من المری ء، و ذلک یکون بالطبقه الدخله الذاهب لیفها بالطول علی مثال طبقه المری ء الداخله التی منشؤها من هذه الطبقه، و ذلک أن المعده فی وقت الازدراد ترتفع إلی فوق نحو المری ء و تجذب الیها الغذاء من المری ء علی مثال ما یمد الانسان یدیه لتناول الأشیاء عند الحاجه.

و الثانیه: أمساک الغذاء فیها و ذلک یکون بالطبقه الخارجه من المری ء التی منشؤها من هذه الطبقه، و ذلک أن الغذاء اذا ورد المعده بجذبها ایاه احتوت علیه و انقبضت من جمیع جوانبها و أمسکته

إلی أن ینهضم و تأخذ منه حاجتها، فاذا اخذت منه حاجاتها حینئذ و دفعته إلی الأمعاء، و ذلک عند ما تنقبض من اعلاها علی ما فیها و تنبسط من أسفلها و ینفتح إلی الموضع المعروف بالبواب فیندفع ما فیها إلی الأمعاء، کما اذا قبضت الکف علی جواهر رطبه انضغط ما فیها من ذلک و اندفع إلی الخارج، کذلک یعرض لما فی المعده من الغذاء اذا انقبضت علیه أن یخرج إلی الأمعاء.

و هذا الفعل یکون بالطبقه الخارجه التی لیفها یذهب عرضاً، و کذلک سائر الأعضاء ذوات الطبقات، [و فی هذا الموضع قد کان کثیر من نسخ الجوامع ناقصا و الّذی فی النسخ المسطحه من الجوامع[1459]] ما کان من لیفها مار بالعرض فإنما أعد لفعل الامساک، و ما کان من لیفها ذاهبا بالطول فانما أعد لفعل الجذب.

و أما منفعه کلّ واحده من الطبقتین:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 312

فی منفعه الطبقه الداخله

] فان الطبقه الداخله جعلت عصبیه لما احتیج فیها من قوه الحس للحاجه إلی الغذاء و ذلک انه جعل فی الطبقه الداخله من المعده من [بین][1460] سائر الأعضاء قوه حساسه بها یحس الحیوان بنقصان ما ینقص من بدنه من الغذاء فیبعث الحیوان علی طلب الغذاء، و یقال لهذا الحس الجوع، و أکثر ما یکون هذا الحس فی فمها.

و أما سائر الأعضاء: فلیست تحس بوقت الحاجه إلی الغذاء و انّما یصیر الغذاء الیها من الکبد فی العروق و تجذبه الیها فتغتذی به.

و احتاجت المعده إلی أن تحس بوقت الحاجه إلی الغذاء لما کانت سائر الأعضاء تجتذب [عصاره][1461] الغذاء من العروق المنقسمه من الکبد، و الکبد یجتذب عصاره الغذاء من الأمعاء، و الأمعاء تجتذب الغذاء من المعده، و لم یکن للمعده

عضو آخر تجتذب الغذاء منه اذا احتاجت الیه فاحتاجت إلی قوه حساسه قویه تحس بنقصان الغذاء فیها لتبعث الحیوان بذلک علی تناول الغذاء من خارج، و لذلک صار فیها هذا الحس و هو المسمی جوعاً، و لهذا السبب صار ینحدر من الدماغ إلی المعده زوج عصبی ینبث فیها و فی سائر اجزائها إلی أن یبلغ إلی قعرها.

فلهذه المنفعه صارت الطبقه الداخله من المعده عصبیه.

فی منفعه الطبقه الخارجه

] و أما الطبقه الخارجه: فجعلت لحمیه لتکون المعده بذلک اسخن فتنهضم الأغذیه فیها و تنضج بحرارتها إذ کان مزاج اللحم حاراً.

فی منفعه موضع و شکل المعده

] و أما منفعه وضعها: فإنّها جعلت موضوعه فیما یلی الجانب الأیسر لموضع الکبد و الطحال و ذلک لأن الکبد موضوعه فی الجانب الایمن و هی أعظم من الطحال فاحتاجت إلی موضع اوسع، و الطحال فی الجانب الأیسر و هو أصغر من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 313

الکبد فیحتاج إلی موضع أضیق من موضع الکبد.

فأما کون[1462] الکبد و الطحال من جانبتیها، و عضل الصلب من ورائها، و الثرب من بین یدیها، فکلّ ذلک لیسخنها و یزید فی حرارتها لتطبخ الأغذیه و تهضمها و لیکون عضل الصلب أیضاً وطاء لها و عماداً تعتمد علیه و جعلت مربوطه بهذه الأعضاء لئلا تزول عن موضعها عند الحرکات القویه.

و أما شکلّها: فجعل مستدیراً لتبعد ذلک عن قبول الآفات و لکی تسع من الغذاء [شیئاً][1463] کثیراً.

و أما تطاولها من الطرفین: فتطاولها من فوق لمکان نبات المری ء منها، و أما من أسفل فلاتصال المعی بها من أسفل عند المنفذ المعروف بالبواب، و أما ضیق أعلاها وسعه قعرها فی الانسان فلأن الانسان منتصب القامه و الأغذیه التی یتناولها تنحدر و ترسب إلی اسفل معدته فیحتاج أن یکون اسفلها أوسع لکی تسع مقدارا کثیرا.

و أما سعه منفذها إلی المری ء: فلأن الانسان ربّما ابتلع أشیاء صلبه و أشیاء لم یجد الانسان مضغها[1464] [بالاسنان[1465]] فاحتیج لذلک أن تکون الطریق واسعه لیسهل ممر هذه الأشیاء فیه فجعل منفذ المری ء إلی المعده[1466] کذلک.

و أما ضیق منفذها إلی المعی من أسفل: فلان الحاجه کانت فیه علی خلاف الحاجه الاولی، و ذلک لأن الغذاء ینحدر من المعده إلی

الأمعاء بعد أن ینطحن و ینهضم فهو لا یمتنع من النفوذ فی موضع ضیق.

و ایضاً فان المعده احتاجت إلی أن ینضم أسفلها و هو الموضع المعروف بالبواب ضماً شدیدا لیتمسک الغذاء فیها فلا یخرج منه شی ء إلی أن ینهضم و تأخذ منه حاجتها ثم تدفعه بعد أن تأخذ حاجتها إلی الأمعاء فیضیق أسفلها إذ هو أوفق لهذا الفعل من سعته.

فهذه صفه المری ء و المعده [فاعلم ذلک إنشاء الله تعالی[1467]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 314

الباب السادس و العشرون فی صفه الأمعاء [و منافعها][1468]

اشاره

و أما الأمعاء: فهی موضوعه علی فقار الصلب و العظم العریض، مشدوده برباطات منشؤها من الصفاق، و هی موضوعه من حد منفذ المعده الاسفل المعروف بالبواب إلی الموضع المعروف: بالدبر. و هی معوجه الوضع ملتفه آخذه من الجانب الایمن إلی الجانب الأیسر، و من الجانب الأیسر إلی الجانب الایمن[1469].

و هی مؤلفه من طبقتین لیف: کلّ طبقه منها مستدیره بالعرض. و جوهرها شبیه بجوهر المعده و عددها سته:

ثلاثه منها دقاق: و هی الأمعاء العلیا المتصله بالبواب من المعده. و ثلاث منها غلاظ: ابتداؤها من الموضع الّذی هو آخر الأمعاء الدقاق.

فأما الثلاثه [الأمعاء[1470]] الدقاق:

فأحدها: یقال له المعا ذوی الاثنی عشرا صبعاً: [و طوله اثنا عشرا اصبعاً][1471] باصابع الانسان الّذی هو له [یکون ثلاث قبضات][1472] و هذا المعی موضوع علی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 315

عضل الصلب لیس فیه تعویج و التفاف کسائر الأمعاء.

و الآخر: یقال له الصائم: و انّما سمی بهذا الاسم لانه یوجد خالیا من الغذاء و هو ملتف معوج و یأخذ من الجانب الایمن و یمر إلی الجانب الأیسر و کذلک سائر الأمعاء الباقیه تلتف أولًا فأولا.

و أما المعی الثالث: و یسمی الدقیق: فهو شبیه بالأول ألا انه لیس یوجد خالیا من الغذاء.

و أما الأمعاء الغلاظ:

فأولها: المعی المعروف بالاعور و هو من بعد المعی الدقیق و هو معی واسع یأخذ من الجانب الأیمن إنما سمی بالأعور لأن له فماً واحداً یدخل فیه ما یدخله من فضل الغذاء و یخرج منه، و یدخل إلی المعی القولنج[1473] و ذلک انه شبیه بالکیس له منفذ من فوق و اسفل کسائر الأمعاء.

و الآخر: المعی المعروف بالقولنج:[1474] و هو یمر نحو الجانب الأیسر بعد أن یرتفع من الجانب الایمن نحو الحالب، و انّما سمی بهذا الاسم لأن البراز المعتقل فی المرض الّذی سمی قولنج یحتبس فی هذا المعی.

و الثالث: المعی المستقیم: و هو الّذی طرفه عند المقعده[1475] و یسمی أیضاً السرم [و الدبر][1476] و هذا المعی أوسع الأمعاء کلّها.

و فیما بین لفائف الأمعاء عروق و شرایین کثیره، و اکثر ما فیها من العروق غیر الضوارب التی تنبعث من العرق المعروف بالباب و تأتیها [شعب][1477] من الاعصاب و اکثر شعب العروق و الشرایین فیما بین الأمعاء العلیا و هی الدقاق، و قد ذکرنا تقسیم هذه العروق و الشرایین عند ذکرنا لکلّ صنف منها، و فیما

بین هذه الاوعیه اغشیه تربطها و لحم یدعمها.

و الموضع الّذی تأتی هذه الاوعیه الیه یقال له: المربض،[1478] و قد ذکرنا هذه الاغشیه عند ذکرنا صفه الاغشیه. فهذه صفه الأمعاء و ترکیبها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 316

فی منفعه الامعاء

] و أما منفعتها: فان الأمعاء احتیج الیها لتنفذ الغذاء المنهضم من المعده إلی الأمعاء و لذلک یصیر الیها من العرق المعروف بالباب عروق کثیره فی الجداول یمر فیها صفو الغذاء المنهضم [من المعده][1479] فیؤدیه إلی الکبد.

و فیها مع هذا قوه تغیر الغذاء المنهضم و ذلک أن الغذاء المنهضم فی المعده إذا نفذ من البواب و صار إلی الأمعاء الدقاق نفذ صفوه و عصارته فی العروق التی تصیر إلی الأمعاء فی العرق المعروف بالباب[1480] إلی الکبد لتغیره و تصیره دما.

و کما أن الغذاء یتغیر أولا فی الفم و فی ممره فی المری ء لیسهل علی المعده تغییره فکذلک أیضاً جعل فی الأمعاء الدقاق قوه مغیره تغیر الغذاء المنهضم النافذ الیها من المعده تغییراً ثانیا یسهل بذلک علی الکبد قلبه إلی جوهر الدم، و لذلک صار جوهر الأمعاء قریبا من جوهر المعده و لهذه المنفعه احتیج إلی الأمعاء.

و أما منفعه کلّ واحد منها فی وضعها و فی ترکیبها فهو ما اصف:

اما تلافیف الأمعاء و انعواجها: فاحتیج الیه لیطول لبث[1481] الغذاء فیها و لا یخرج عن بدن الحیوان بسرعه[1482] فیحتاج لذلک أن یتناول الغذاء دائما مرار متواتره و یحتاج مع ذلک إلی البراز مراراً کثیره، و لکی ینهضم الغذاء أیضاً یطول لبثه[1483] فی الأمعاء و تأخذ منه ما قرب من طبیعتها.

و اما وضع المعی المعروف بذی الاثنی عشر أصبعاً: فوضع[1484] مستقیماً علی عظم الصلب، فلکی یکون للعروق و الشرایین و الاعصاب التی

تأتی الأمعاء موضع خال واسع.

و أما تألیف الأمعاء من طبقتین لیفها بالعرض فلمنفعتین:

احداهما: لتبعد بذلک عن قبول الآفات، و ذلک انه لما کان قد ینصب إلی الأمعاء کثیراً مواد ردیئه تأکلّ و تقطع و تعفن احتیج فیها إلی طبقتین لیکون متی نالت احدی الطبقتین آفه کانت الاخری تقوم مقامها کما قد تری ذلک فی قروح

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 317

الأمعاء کثیراً ما یعفن اللباس الداخل من بعض الأمعاء حتی یخرج مع البراز منه قطعاً، و لا یبطل مع ذلک الفعل المعی من تنفیذ الغذاء و البراز لکن یقوم بفعل تلک الطبقه الخارجه.

و المنفعه الثانیه: للحاجه کانت إلی شده القوه الدافعه التی تدفع الغذاء و البراز و تنفذه، و لذلک جعل لیفها ذاهباً بالعرض إذ کان کلّ لیف ذاهباً عرضاً فی طبقات الأعضاء انما أعد لفعل القوه الدافعه.

و أما کون الأمعاء السفلی أغلظ من الأمعاء العلیا: فاحتیج الیه لکی لا یقوم الانسان إلی البراز مرار کثیره لکن فیما بین مده[1485] طویله لأن البراز اذا انحدر إلی موضع ضیق یمتلی ء بسرعه فیحتاج الانسان إلی أن یستفرغ ما یمتلی ء فیقوم إلی البراز فی کلّ وقت و لذلک جعلت المثانه واسعه لکیما اذا انحدر الیها البول لم تمتلی ء بسرعه فیحتاج الانسان لأن یقوم للبول مراراً کثیره و فی کلّ وقت.

و أما العروق [التی تأتی][1486] الأمعاء من العرق المعروف بالباب: فلکی تأخذ ما تجد فی الأمعاء من صفو الغذاء و عصارته و تؤدیه إلی الکبد.

و أما کثره ما یأتی منها إلی الأمعاء العلیا: فلکثره ما فی هذه الأمعاء من عصاره الغذاء المنحدره الیها من المعده.

[فهذه صفه الأمعاء و منافعها فأعلم ذلک إنشاء الله][1487].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 318

الباب السابع و العشرون فی صفه الثرب و منفعته[1488]

أما الثرب: فهو مؤلف من طبقتین کثیفتین، [و لینتین[1489]] رقیقتین مطبقه احداهما علی الاخری، و فیما بینها عروق و شرایین کثیره تقوم لها مقام الستر[1490] و الدعامه، و فیما بین الطبقتین شحم کثیر و هو طافی[1491] فوق الأمعاء و شکله یشبه شکلّ الکیس و الجراب و تولده من الغشاء المعروف بالصفاق و منشؤه من فم المعده، من فوق و مبتدأ تجویفه أعنی فمهِ من موضع منشؤه من فم المعده و منتهاه عند المعی المسمی قولون، [و هو ملتحم بموضع منشأ من المعده و بالطحال و بالمعی المسمی قولون[1492]] و ربّما التحم بطرف من أطراف الکبد و یأخذ نحو اضلاع الخلف لا واحد بعینه لکن ایما اتفق. فأما فی أکثر الأمر فالتحامه بالمعده و الطحال و المعی المعروف بالقولون.

و الحاجه التی کانت إلی الثرب هی أن یزید فی سخونه المعده و الأمعاء و أن ترتبط العروق و الشرایین التی فیه.

فهذه صفه المری ء و المعده و الأمعاء و الثرب و منافع کلّ واحد منها، [و یتلوه الکلام فی صفه الکبد][1493].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 319

الباب الثامن و العشرون فی صفه الکبد و منافعها

و أما الکبد: فهی موضوعه فی الجانب الایمن من البدن تحت الشراسیف الفوقانیه و شکلها شبیه بشکل الهلال و لها تقعر و تحدب، فجانبها المقعر مما یلی المعده و الأمعاء، و هی ملتفمه بالمعده[1494] و محتویه علیها بزوائد لها تسمی: أطراف الکبد، و جانبها المحدب مما یلی الحجاب ممّاس له، و هی مربوطه من هذا الجانب بالحجاب برباطات غشائیه ترتبط بها بالغشاء الّذی یغشیها و هو الّذی حدوثه من الصفاق و اضلاع الخلف. و من جانب تقعرها مربوطه بالمعده و الأمعاء و العروق التی تصیر من الکبد الیها و بالاغشیه

التی تغشیها. و الکبد لیست متساویه فی جمیع الناس لکنها مختلفه فی عظمها و فی عدد أطرافها.

أما فی عظمها: فإنّها فی بعض الناس أکبر و فی بعضهم اصغر الا أنها فی الانسان کبیره حتی أنها اکبر منها فی الحیوان المساوی للانسان فی الجثه.

و اما فی عدد اطرافها: فإنّها فی بعض الناس لها طرفان و فی بعضهم لها ثلاثه اطراف و فی اکثرهم أربعه و خمسه اطراف، و الکبد فی الانسان تأخذ من الجانب الانسی موضعاً جیداً، و العرق المعروف بالباب ینشأ من هذا الجانب المقعر و ینقسم قبل خروجه من الکبد بخمسه أقسام تنبث فی اطراف الکبد، و ینقسم کلّ قسم منها إلی أقسام کثیره دقاق تأتی إلی قعر المعده و إلی المعی ذی الاثنی عشرا صبعاً، و اکبرها یأتی الصائم و الباقی ینقسم فی سائر الأمعاء حتی یبلغ إلی المعی[1495]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص320

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 320

المستقیم. و قد وصفنا حال هذه العروق فی الموضع الّذی وصفنا[1496] فیه حال العروق غیر الضوارب.

و الکبد نفسها انما احتیج الیها لتحیل عصاره الغذاء و تصیره دماً و تنفذه فی العروق إلی سائر أعضاء البدن و لذلک صار جوهر الکبد شبیها بجوهر الدم.

و ذلک أن الغذاء المنهضم فی المعده اذا نفذ فی البواب و دخل فی المعی ذی الاثنی عشر اصبعاً و نفذ منه إلی المعی المعروف بالصائم، نفذ منه إلی المعی الدقیق، ثم ینفذ ذلک المعی عصارته فی العروق التی تأتیه من العرق المعروف بالبواب، و جذبته تلک العروق و اوردته إلی العرق المعروف بالباب و دخل جوف الکبد و تفرق فی العروق المنبثه فی الکبد المنقسمه من العرق المعروف بالباب فاحالته

الکبد بما فیها من القوه المغیره إلی جوهر الدم و دفعته و انفذته فی العرق العظیم المعروف بالأجوف و إلی سائر أعضاء البدن.

[فهذه صفه الکبد فاعلم ذلک إنشاء الله تعالی][1497].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 321

الباب التاسع و العشرون فی الطحال و منافعه

و أما الطحال: فانّه موضوع من الجانب الأیسر من البدن، و شکله متطاول و له تقعر یسیر مما یلی المعده و تحدب مما یلی أضلاع الخلف، و هو مربوط برباطات تنشأ من الغشاء المجلل له.

أما مما یلی تحدبه فبالأضلاع الخلف، و أما من جانب تقعره فبالمعده.

و یتصل به وعاءان:

احدهما: اکبر و منشؤه من الجانب المقعر من الکبد، و هو بمنزله العنق، و به یجتذب المره السوداء من الدم [الّذی][1498] فی الکبد.

و الوعاء الآخر: صغیر یصل بینه و بین فم المعده و فیه تنصب المره السوداء إلی فم المعده لتقوی به الشّهوه.

و منفعه الطحال و الحاجه کانت الیه لتنقی عَکَرُ الدم و ثقله و تجذبه الیه من الوعاء الّذی یصیر الیه من الجانب المقعر من الکبد، و ینصب منه فی الوعاء الآخر الّذی یصیر منه إلی المعده مقدار ما تنهض به الشّهوه و لیس یصیر إلی فم المعده أول ما یجذبه من الکبد لکن بعد ما یتغیر فیه و یستحیل إلی جوهره و یجعله غذاء موافقاً له، و ما فضل منه مما لم یمکنه احالته دفعه إلی فم المعده لتقوی به الشّهوه.

فلهذه المنفعه جعل جوهر الطحال سخیفاً شبیهاً بالاسفنج لیسهل جذبه و قبوله للاخلاط الغلیظه السوداویه، و جعل أیضاً لونه إلی السواد ما هو لیکون مشاکلّا للمره السوداء، [فهذا صفه الطحال[1499]] [فأعلم ذلک ان شاء الله[1500]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 322

الباب الثلاثون فی صفه المراره و منافعها

و أما المراره: فهی موضوعه علی الطرف الأعظم من أطراف الکبد و هی ذات طبقه واحده و جوهرها قریب من جوهر الاغشیه.

و لها مجریان ینشآن منها جوهرهما کجوهرها:

احدهما یتصل بالجانب المقعر من الکبد، و به یجتذب المرار من الدم الّذی فی الکبد

الیها. و المجری الآخر ینقسم قسمین:

أحدهما أعظم من الآخر، فالاعظم منهما یتصل بالامعاء و یصب المرار الیها.

و الاصغر یتصل بالمعده، و یصب المرار إلی قعرها.

و قد تتصل بها فی موضع رقبتها شعبتان رقیقتان:

احداهما من الشریان الّذی یأتی الکبد، و أخراهما من العصبه التی تأتی الکبد أیضاً لتنال منه الحس و الحیاه، و منفعتها هی تنقیه المره الصفراء من الدم و جذبها ایاها إلیها لئلا یحترق الدم بحدتها [فاعلمه[1501]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 323

الباب الحادی و الثلاثون فی صفه الکلّیتین و منفعتهما

و أما الکلّیتان: فهما موضوعتان عن جنبتی فقار الصلب بالقرب من الکبد، و الکلّیه الیمنی ارفع موضعاً من الیسری حتی أنها ربّما لقیت الطرف الاعظم من اطراف الکبد و هو الطرف الاسفل. و أما الکلّیه الیسری فموضعها أخفض.

و الجانبان المقعران: منهما یقابل احدهما الآخر و الجانبان المحدبان مدبران[1502] عن الجانب الّذی هما فیه من بدن الحیوان، و قد تتصل بکلّ واحده منهما من العرق الاجوف حین[1503] یطلع من الکبد شعبتان عظیمتان:

احداهما تنقسم فی جرمها و تؤدی الیهما دم تغتذیان به. و الاخری تجتذب بها مائیه الدم[1504] و هی البول، و قد تتصل بهما من الشریان العظیم شعبه صالحه العِظم تؤدی الیهما قوه [الحس][1505] و الحیاه.

و ینبت من کلّ واحده منهما فی موضع اتصال هذه الأوعیه عرق مستطیل واسع التجویف مغشی بغشاء یتصل کلّ واحد منهما بعنق المثانه[1506] یتأدی فیهما البول من الکلّیتین إلی المثانه، و یسمی هذان العنقان الحالبان.

و لهذه المنفعه اعدت الکلّیتان اعنی لإجتذاب مائیه الدم من الکبد، و تنقیه الدم من هذه الفضله. [فأعلم ذلک ان شاء الله تعالی[1507]]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 324

الباب الثانی و الثلاثون فی المثانه و منافعها

و أما المثانه: فهی موضوعه فی الذکوره علی المعی المستقیم، و هی ذات طبقه واحده صلبه احتیج إلی صلابتها لتکون صبوره علی حده المرار المخالط للبول، و علی فمها عضله تضمها و تمنع من خروج البول بلا اراده[1508]، فالبول یتأدی الیها من الکلّیتین فی المجریین المعروفین بالحالبین.

و أما التحام هذین المجریین: [اعنی الحالبین بالمثانه، فهو أن هذین المجریین][1509] عند التحامهما بالمثانه فیأخذان علی التوریب و یمران طولا ثم ینفذان بعد ذلک إلی داخلها، و قد قشر من جرمها قشره شبیهه بالغشاء ففی وقت دخول البول إلی

المثانه یندفع هذا الغشاء إلی داخل و ینفتح و ما دام لا یجری البول إلی المثانه فذلک الغشاء لاصق علی فم المجریین و ینطبق علیهما انطباقاً محکماً لا یمکن فیه نفوذ الریح لئلا یرجع شی ء من البول إلی حیث یجری منه و علی هذا المثال یلتحم المجری الّذی یتصل بفم المراره، [فأعلم ذلک إنشاء الله][1510].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 325

الباب الثالث و الثلاثون فی صفه ألآت التناسل[1511]

اشاره

أولًا: فی صفه الرحم و هیئتها و منافعها

و إذ قد ذکرنا من آلات الغذاء ما فیه مقنع فقد یجب أن نذکر فی هذا الموضع الحال فی هیئه اعضاء التناسل.[1512] و هذه الأعضاء هی الرحم، و الثدیان، و الانثیان، و أوعیه المنی، و القضیب[1513].

و نحن نبتدی ء أولًا بالرحم فنبین الحال فی هیئتها، و وضعها، و منافعها، و حال الجنین فیها.

فی هیئه الرحم

] فاقول: إن الرحم شبیهه فی خلقتها بخلقه المثانه و لا سیما قعرها الا أنها تخالفها فی أن لها زائدتین عن جنبتیها شبیهتین بالقرنین تأخذان نحو الحالبین منها تدخل العروق و الشرایین التی تأتی الرحم بالمنی و الروح.

و الرحم فی جوهرها قریب من جوهر العصب لما احتیج فیه من التمدد إلی جمیع الجهات فی وقت الحمل عند ما یعظم الجنین، و هذا الفعل ممکن فی الجنس العصبی من غیر أن یناله ضرر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 326

و فم الرحم: اکثر عصبیه،[1514] و ازید صلابه الا أن صلابته معتدله.

اما عصبانیته: فللحاجه فیه إلی جوده الحس بلذه الجماع. و أما اعتدال صلابته: فلتمکن فیه شده الانضمام و لو کان الانضمام بعد دخول المنی الیه، و لیمکن فیه التمدد[1515] فی وقت الجماع لینفذ فیها المنی بسهوله فإنّها لو کانت شدیده الصلابه لامتنعت من جوده الانضمام، و لو کانت لینه لما أمکن فیها أن تتمدد جیداً إذ کانت اجزاءها ما تقع بعضها علی بعض و تنضم فلا ینفذ فیها المنی بسهوله إلی الرحم.

و الرحم ذو طبقه واحده مؤلفه من لیف مختلف الوضع:

فمنه لیف ذاهب بالطول، و هذا اللیف أقل ما یکون فیه لما احتیج الیه من الجذب للمنی فقط. و [منه] لیف ذاهب ورابا، و هذا اللیف اکبر[1516] ما فیه من قوه الامساک للمنی و الجنین فی

مده زمان الحمل. و فیه لیف ذاهب بالعرض، لما احتیج فیه من قوه الدفع فی وقت خروج الجنین إلی خارج.

فی وضع الرحم

] فاما وضعه: فهو موضوع علی المعی المستقیم و من فوقه المثانه لما احتیج الیه أن تکون المعی وطاء له، و المثانه[1517] تستره عن الآفات لما یعرض له من الرقه عند التمدد فی وقت الحمل، و الرحم مربوطه بما یلیها من الأعضاء برباطات سلسه لیمکن فیها التمدد إلی کلّ الجهات فی وقت الحمل و هی من فوق مما یلی قعرها، تفضل علی المثانه و ممّا یلی رقبتها فان المثانه تفضل عن الرحم فرقبه الرحم تنتهی إلی الفرج

و الفرج: هو الفضاء الّذی فیما بین عظمی العانه و هو موضوع علی المقعده و له من خارج زوائد من الجلد تسمی البظر و هو نظیر القلفه من الذکر منفعته أن یستر الرحم و یقیه من أن یصل الیه برد الهواء.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 327

و للرحم تجویفان عظیمان:

أحدهما فی الجانب الایمن، و الآخر فی الجانب الایسر.

و هذان التجویفان ینتهیان إلی عمق واحد عام لهما و یقال له: رقبه الرحم، و لذلک سمی الاوائل الرحم رحماً بهذا السبب.

و أنت تتبین لک هذین التجویفین أن عمدت إلی رحم حیوان و کشطت عنه الصفاق الملبس علیه من خارج لرأیت التجویفین ینفصل احدهما عن الآخر کانهما رحمان ینتهیان إلی عمق واحد.

و احتیج الیهما لیکون عند کون التوأم یتولد کلّ واحد منهما فی احد التجویفین، لذلک صار علی الامر الاکثر[1518] ما تلد المرأه توأما و یکون علی الامر الاکثر تولد الذکر فی الجانب الایمن و الانثی فی الجانب الأیسر و قلما تتولد الانثی فی الجانب الایمن.

و فی الرحم کلّ واحد من التجویفین مواضع

مقعره یسیره التقعیر یقال لها:

النقر و هی افواه العروق التی یصیر فیها دم الطمث الی الرحم و هذه المواضع من الرحم خشنه و جعلت کذلک لیستمسک فیها المنی و تتعلق به اجزاء من المشیمه فیکون کالرباط لها.

و الانثیان من النساء: موضوعتان فی موضع اعلی من عنق الرحم و من وراء الزائدتین المعروفتین بالقرنین و هما موضوعتان عن جنبتی الرحم احداهما فی الجانب الایمن و الاخری فی الجانب الایسر.

و بیضتا الانثی اصغر من بیضتی الذکر و شکلهما مستدیر مفرطح و جوهرهما غددی شبیه بجوهر الغدد تسندان العروق و تدعمها و هما اصلب من بیضتی الذکر و یتصل بکلّ واحده منهما عرق غیر ضارب یصیر من ناحیه الکلّیتین، و یدخل فی الزائدتین المعروفتین بالقرنین، و ینشأ من کلّ واحده منهما جسم یصب فیه المنی إلی تجویف الرحم فهذه صفه الرحم و هیئتها.

فأما مقدارها: فانّه لیس فی کلّ النساء متساویا، و ذلک أنها فی النساء اللواتی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 328

لسن بکوامل اصغر منها فی الکوامل، و فی الحوامل أعظم، و فی النساء اللواتی لم یحبلن قط اصغر کثیر[1519] منها فی النساء اللواتی قد حبلن، و کلّما حبلت المرأه اکثر کان الرحم منها اکبر، و ذلک لتمدد رحم الحامل لیأخذ الجنین موضعا.

و قد یختلف مقدار الرحم بحسب الأسنان[1520] فتکون فی من هی من النساء اصغر سنا صغیره و فی من هی اکبر سنا کبیره، فاما العجائز من النساء فالرحم منهن اصغر منها فی الشباب، و هی ایضاً فی اللواتی یکثرن الجماع اکبر منها فی اللواتی یقللن منه.

و اما مقدار الرحم المعتدله: فانّه من طرفها الاعلی و هو قعرها و موضوعه قریب من السره إلی طرف الفرج یکون طوله

اثنی عشر صبعاً، و اما عرضها فهو المسافه بین الحالبین التی ینتهی الیها کلّ واحده من الزائدتین الشبیهتین بالقرنین، فهذه صفه الرحم علی الانفراد، فأعلم ذلک ان شاء الله.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 329

الباب الرابع و الثلاثون فی صفه الرحم التی فیها الجنیین

اشاره

اما الرحم التی فیها الجنیین: نذکرها فی هذا الموضع و نبین الحال فیها منذ ابتداء وقوع المنی إلی وقت کمال الجنین. فنقول:

إن جالینوس و أبقراط یعتقدان أن المنی یقوم مقام الفاعل، و الماده فی کون الجنین، و دم الطمث یقوم مقام الماده فقط، و أن الجنین انما یتم بامتزاج منی الذکر بمنی الانثی، و أن من شأن الرحم فی وقت الجماع اذا کانت [المرأه][1521] قریبه العهد بانقطاع دم الطمث و صار الیها المنی المعتدل فی غلظه و لزوجته أن تنضم علیه من جمیع نواحیها و تمسکه و تحتوی علیه بما فیها من قوه الماسکه، و الدلیل علی ذلک ما نجده عیانا فی التشریح فی جمیع الحیوان الّذی یولد من انضمام فی الرحم فی وقت الحمل انضماماً شدیداً حتی لا یمکن أن یدخل فیه طرف المیل، و لذلک لما فی الرحم من العشق و الاشتیاق إلی جوهر المنی، و لذلک قالت الاوائل: «إن الرحم کأنه حیوان مشتاق إلی المنی».

و من شأن المنی اذا اندفع من القضیب بالقوه الدافعه التی فیه أن یمر ذاهباً فی عنق الرحم بالحذاء علی الاستقامه إلی اسفلها و إلی المواضع القریبه منه فیتلطخ و ینبسط علی هذه المواضع و تبقی جنبتا الرحم فی ناحیه القرنین خالیتین من منی الذکر فیندفع منی الانثی من الخصیتین فی وعائی المنی[1522]، و ینصب فی جوف

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 330

الرحم فیمر[1523] بالقرنین و ینبسط علی باطن الرحم و یمر فی[1524]

المواضع التی مر بها منی الذکر و یتصل به و یصیر فیما بین الرحم و المنیین المنبسطین فضاء و تجویف و یمتزج باقی المنیین و یصیران إلی جویف ذلک الفضاء.

و الحاجه کانت إلی امتزاج المنیین لمنفعتین:

احداهما: أن یکون منی المرأه غذاً ملائماً[1525] لمنی الرجل و ذلک أن منی الذکر غلیظ حار المزاج و منی الانثی رقیق بارد المزاج، فمنی الذکر لغلظه لا یمکن أن یتمدد و ینبسط جیداً و لحرارته تفسد ماده الجنین فاحتاج إلی منی الانثی لتعدیل غلظه و حرارته.

و المنفعه الثانیه: کون الغشاء الّذی یحیط بالجنین و ذلک أن منی الذکر لذهابه علی الاستقامه لا یبلغ إلی الزائدتین الشبیهتین بالقرنین فلا ینبسط علی باطن الرحم کلّه فاحتیج إلی منی الانثی لیتمم المواضع التی لم یبلغها منی الذکر فیتصل بمنی الانثی فیکون منها غشاء یحیط بالجنین.

و کون هذا الغشاء المحیط بالجنین علی هذه الصفه انه لما کان المنی غلیظاً لزجاً و کان باطن الرحم حاراً املس صار اذا انبسط المنی علی جسم الرحم تولد منه غشاء بسهوله کما یتکون الخبز المختبز من النشاستج[1526] علی الطابق، و یتبرأ هذا الغشاء عن سائر المواضع الملبس من جمیع جسم الروح و یتعلق منه بالمواضع الخشنه المعروفه بالنقر و یصیر هذا الغشاء بما یحتوی علیه من المنی کالبیضه التی تبیضها الدجاجه فی غیر حین کمالها فتری القشر الخارج منها کالغشاء و هذا شی ء یظهر عیانا فی تشریح رحم الحیوان الحامل عن قریب، ذلک أنّک تری ذلک الغشاء لاصقاً بالرحم فی مواضع أفواه العروق المعروف بالنقر، و تری سائره متبریاً عن الرحم غیر لاصق به علی مثال البیضه التی لم تبلغ فی الرحم من الدجاجه و لم یصلب قشرها

الخارج.

و قد ذکر أبقراط فی المرأه الراقصه: أن فی الیوم السادس سقط منها منی فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 331

غشاء و هو علی مثال البیضه التی قد انتزع قشرها الخارج و بقیت فی غشائها الداخل.

فاذا تم کون هذا الغشاء المحتوی علی المنی صار الیه دم الطمث فی العروق غیر الضوارب التی أفواهها تلک المواضع المعروفه بالنقر و یصیر الیه أیضاً دم لطیف و روح حیوانی فی الشرایین التی تصیر فی الرحم فینفذان جمیعاً فی جوهر الغشاء قبل أن یستکمل الغشاء صلابته و لذلک صار یمکن الدم النفوذ فیه إلی تجویفه للینه فیصیر من ذلک فی الغشاء ثقب و مجاری فلا تزال المجاری تتسع و لا تلتحم[1527] لاتصال الجریان فیها لأن المنی [روح حیوانی و روح طبیعی لا ینقطع[1528]] اجتذابه للدم بما فیه من القوه الجاذبه و ذلک أن المنی یخالطه فی وقت کونه فی آلات المنی روح حیوانی و روح طبیعی بهما یمکن أن یجذب المواد الموافقه له فیکون منهما أعضاء للجنین.

و ذلک أن أبقراط و جالینوس یعتقدان أن المنی یقوم للجنین مقام الماده و مقام الفاعل المصور، و دم الطمث یقوم مقام الماده کما ذکرنا فی صدر الکلّام

ثم إن ذلک الغشاء یصلب و یشتد و یتولد من المنی فی الغشاء عند المنافذ التی یجری فیها الدم إلی الجنین عروق و شرایین أفواهها متصله بأفواه العروق و الشرایین التی تصیر إلی الرحم فیتصل العرق منها بفم[1529] العرق، و الشریان بفم الشریان، ثم إن هذه العروق و الشرایین المتولده تشتبک و تنتسج و تستدیر معاً علی الغشاء و تنطری فیما بینها و تحیط بها من خارج.

ثم إن العروق غیر الضوارب تجتمع کلّها و یلتئم[1530] منها عرقان

غیر ضاربین و کذلک الشرایین تجتمع و یلتئم[1531] منها شریانان، یأتی أربعه منها[1532] إلی سره[1533] الجنین فاذا جاوزت السره غیر بعید اجتمع العرقان إلی عرق واحد و الشریانان إلی شریان واحد و یقال لهذا الغشاء المشتبک الّذی فیها العروق و الشرایین [المشیمه[1534]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 332

و الحاجه کانت إلی المشیمه أن تسند[1535] العروق و الشرایین التی فیها و تدعمها و تقیها و تربطها و أن تغذوا الجنین من دم الطمث بما فیها من العروق [غیر الضوارب[1536]] و تؤدی الیه روحاً و دماً لطیفاً بما فیها من الشرایین.

و قد یتولد علی الجنیین من داخل غشاءان:

احدهما یقال له السقاء و هو اللفائفی. و الثانی السلی.

فأما السقاء: فهو دون المشیمه و یتراقی إلی قرنی الرحم و یشبه من شکلّه باللفافه، و هو نافذ إلی مثانه الجنین و منفعته أن یقبل بول الجنین.

و أما السلی: فهو غشاء محیط بالجنین من بعد السقاء و هو غشاء واسع ثخین احتیج إلیه لیقبل البخارات التی تتصاعد من المنی و الجنین الّذی هو مقام العرق فی ابدان المستکملین فهذه صفه الاغشیه المحیطه بالجنین و کونها.

و أما کون الجنین نفسه علی ما اصف:

أقول: إن المنیین اذا خالط احدهما الآخر حدثت فیهما نفاخات من حراره الدم کما تحدث فی الأشیاء الغلیظه اللزجه اذا طبخت بالنار عند غلیانها، فیجتمع فی تلک النفاخات الروح المخالط للمنی و یغور فی عمق المنی، و تجتمع بذلک النفاخات بعضها إلی بعض فیحدث منها فی المنی تجویف عظیم. و یجتمع فی هذا التجویف مقدار کثیر من الروح و یصیر لظاهر المنی صلابه فلا یمکن الروح أن تتحلل، و یجری الدم و الروح فی ذینک الوعائین الملتئمین[1537] من اوعیه المشیمه إلی

المنی فیملأ تجویفه.

ثم إن القوی المصوره تحدث من هذین اعنی: المنی و الدم أعضاء الجنین فیحدث من المنی نفسه الأعضاء البیض و هی: الدماغ و العظام و الغضاریف [و الاعصاب[1538]] و الاغشیه و الرباطات و العروق و الشرایین، و یحدث من دم الطمث الکبد و سائر الأعضاء اللحمیه ما خلا القلب فانّه یحدث من دم الشرایین.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 333

و أول شی ء تبدأ القوه المصوره بالأعضاء التی هی أصول لأکثر أعضاء[1539] البدن و هی الدماغ و القلب و الکبد [و سائر الأعضاء اللحمیه][1540] فیحدث الدماغ من نفس المنی و القلب من دم الشرایین و الکبد من دم العروق الصائره إلی بدن الجنین من المشیمه، و تکون هذه الأعضاء الثلاثه اولا بالقرب بعضها من بعض ثم أنها بآخره [یتفرقان[1541]] و تتباعد و یتصل بالعرق العظیم الملتئم من العروق غیر الضوارب التی فی المشیمه بالکبد فتؤدی الیها دم الطمث، و یتصل العرق الضارب الملتئم من العروق الضوراب[1542] التی فی المشیمه بالقلب فیؤدی إلیه روحاً حیوانیاً و دماً لطیفاً

ثم یتفرع من هذه الاصول ثلاثه فروع فیتفرع من الدماغ ازواج العصب و النخاع، و من القلب الشریان العظیم، و من الکبد العرق الاجوف.

و اتصال الشریان الّذی یأتی السره من الجنین بقلب الجنین انما هو الشریان العظیم النابت من قلبه[1543] فانما جعلت الطبیعه اتصاله بهذا العرق لانه لم یکن یؤمن علیه لو کان اتصاله بالقلب أن ینقطع و ینهتک لبعد المسافه التی فیما بین السره و القلب، ثم انه یتکون مع کون هذه الاصول و الفروع و العظام المحیطه بها لتکون جنه لها و حصناً فیحدث[1544] من المنی عظام القحف فتحیط بالدماغ.

و الفقارات محیطه بالنخاع، و اضلاع الصدر محیطه

بالقلب و اضلاع الخلف محیطه بالکبد، ثم انه یتکون من بعد هذه الاعضاء،[1545] الأعضاء الباقیه.

إلا إن الّذی هو اکثر ظهوراً من هذه ما کان بالقرب[1546] من هذه الاصول کآلات الحس من الدماغ و الرئه من القلب و المعده و الطحال و المراره و الکلّیتین من الکبد، ثم یظهر من بعد ذلک ما کان تالیا لهذه الأعضاء التی فی تجویف الصدر و تجویف البطن، ثم بآخره تظهر الیدان و الرجلان و سائر الاعضاء الباقیه التی فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 334

الجنین الکامل، و عند ذلک یبتدئ الجنیین بالحرکه[1547]. و الجنین بهذه الحال منذ اول ابتداء وقوع المنی فی الرحم إلی وقت کمال الجنین.

و الجنین یتصور فی اربعه أوقات:

فالوقت الاوّل: هو الوقت الّذی یظهر فی التشریح أن صوره المنی بعد أغلب علیه، و أبقراط یسمیه ذلک الوقت: منیاً.

و الوقت الثانی: الوقت الّذی یظهر فیه المنی مملوءاً من الدم، و أن الدماغ و القلب و الکبد لم تتمیز بعد و لم تتصور إلا أنها تکون قد انعقدت و صار لها عظم و قدر، و أبقراط یسمیه فی هذا الوقت: جنیناً.

و الوقت الثالث: هو الّذی تظهر فیه صوره الدماغ و القلب و الکبد ظهور [رآبیاً][1548] و تری فیه جمیع الأعضاء الباقیه کالرسم للصوره.

و الوقت الرابع: هو الوقت الّذی تتمیز و تظهر فیه جمیع الاعضاء التی فی الیدین و الرجلین، و أبقراط یسمی الجنین فی هذا الوقت طفلا، لأن الجنین فی هذا الوقت یتحرک حرکه بینه یرکل[1549] برجلیه، و الجنین فی جمیع هذه الأوقات حی إلا أن حیاته فی الثلاثه الأوقات الأول حیاه النبات.

و مشابهه الجنین للنبات توجد فی ثلاثه أشیاء:

احدها: کما أن للنبات اصلا إلی أسفل فکذلک للجنین أیضاً

اصل فی الرحم بالعروق و الشرایین التی فی المشیمه.

و الثانی: کما أن للنبات الساق التی فوق فکذلک للجنین الفروع التی تتفرع من الاصول الثلاثه اعنی الدماع و القلب و الکبد.

و الثالث: کما أن النبات یتفرع من البروز فرعان:

احدهما إلی فوق و هو الساق التی تتفرع منها الاغصان، و الثانی إلی اسفل تتفرع منه الاصول، فکذلک للجنین العروق و الشرایین بعضها إلی فوق و بعضها إلی اسفل.

فهذه صفه الجنین فی الرحم و صفه جمیع اعضائه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 335

فأما مده زمات صورته و تمامه: فان الجنین الّذی یولد لسبعه اشهر فان کان ذکراً فصورته تتم فی ثلاثین یوماً و حرکته فی ستین یوماً، و تمامه فی مائه و ثمانین یوماً، و إن کان انثی فصورتها تتم فی خمسه و ثلاثین یوماً و حرکتها فی سبعین یوماً و تمامها فی مائتی یوم و عشره ایام.

و أما المولود لتسعه اشهر: فان کان ذکراً فصورته تتم فی اربعین یوماً و حرکته فی ثمانین یوماً و تمامه فی مائتین و اربعین یوماً. و إن کان انثی فصورتها فی خمسه و أربعین یوماً و حرکتها فی تسعین یوماً و تمامها فی مائتین و سبعین یوماً.

و أما المولود لعشره اشهر: فان کان ذکراً فصورته تتم فی خمسه و اربعین یوماً و حرکته فی تسعین یوماً و تمامه فی مائتین و سبعین یوماً. و إن کان انثی فصورتها تتم فی خمسین یوماً و حرکتها فی مائه یوم

و تمامها فی ثلاث مائه یوم، و صار الذکرتتم صورته قبل الانثی لأن المنی الّذی یکون منه الذکر أقوی و أسخن، و قد ذکر أبقراط: انه عرف نسوه اسقطن ذکوراً قبل الثلاثین و ظهرت فیهم صوره

جمیع الاعضاء، و ذکر أن الصوره اذا تمت فی خمسه و ثلاثین یوماً کانت الولاده فی مائتی یوم و عشره ایام، و کلّ صوره تتم فی زمان ما فان الحرکه تتم فی ضعفها و الولاده فی ثلاثه أضعافها[1550].

فان قال قائل: ما بال الجنین اذا ولد فی الشهر الثامن لا یعیش احیاناً؟

قلنا له إن ذلک لسببین:

احدهما ما قاله أبقراط، و الآخر ما قاله المنجمون.

فاما ما قاله أبقراط: فانّه یقول: فی کتابه فی الجنین المولود لثمانیه اشهر «إن الجنین فی الشهر السابع یحصل له انقلاب و حرکه فی موضعه یطلب بها الخروج فان کانت له قوه قویه خرج من الرحم، و إن کان ضعیفاً لم یمکنه الخروج فیعرض له من ذلک اضطراب و التیاث، فان لم یولد[1551] فی الشهر السابع و بقی إلی الشهر التاسع و العاشر صلح من ذلک الإضطراب و الالتیاث و برئ مما یعرض له من المرض و الضرر. و إن ولد فی الشهر الثامن و هو بتلک الحال من الإضطراب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 336

[و الالتباث][1552] و الضعف لم یعش، لانه لا تکون له قوه یمکن أن یغتذی بها و یتربی».

و الدلیل علی أن ذلک الجنین یعرض له فی الشهر السابع انقلاب و اضطراب و مرض و سوء حال الحبالی و ثقلهن فی الشهر الثامن اذْ کانت احوال الحبالی تابعه لأحوال الأجنه، و هذه الحال تسکن عن الاجنه فی نحو أربعین یوماً فاعلم ذلک.

[و أما ما قاله: المنجمون من ذلک فانّهم یقولون: «إن الجنین یتولاه:

فی الشهر الأول: زحل و هو نحس و الماده تکون ساکنه غیر متحرکه.

و فی الشهر الثانی: یتولاه المشتری و هو سعید فتتم حرکته و تزید قونه الحیوانیه.

و فی الشهر

الثالث: یتولاه المریخ فتقوی فیه الحراره و الحرکه.

و فی الشهر الرابع: تتولاه الشّمس و هی سعد فتتم حرکته و تزداد قوته الحیوانیه.

و فی الشهر الخامس: تتولاه الزهره و هی سعد فیقوی علی اجتذاب الغذاء و قبوله و تشتد اعظاوه و تقوی.

و فی الشهر السادس: یتولاه عطارد و هو سعید فیزداد فیما ذکرنا قوه و کمالا.

و فی الشهر السابع: یتولاه القمر و هو سعید و طبیعته الحرکه و السرعه فی طلب المولود فیه الخروج فانّه إن ولد فی هذا الشهر عاش لاستیلاء السعد علی طبیعته.

و أما الشهر الثامن: فیتولاه زحل و هو نحس فاذا ولد فی هذا الشهر لم یعش لاستیلاء النحس علیه.

و أما الشهر التاسع: فیتولاه المشتری و هو سعید قوی السعاده فیکون الطفل فیه علی غایه الکمال و القوه فاذا ولد فی هذا الشهر عاش و تربی بحسب ما یتولاه من النحوس و السعود فی وقت الولاده.[1553]]»

و ینبغی أن تعلم أن کلّ جنین ذکر یکون تولده فی الجانب الایمن، و حرکته

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 337

تتبین فی هذا الجانب. و کلّ انثی فتولدها فی الجانب الأیسر و حرکتها تتبین فی هذا الجانب.

و السبب فی تولد الذکور فی الجانب الایمن، أن الذکر احتاج أن یکون أسخن مزاجاً و الجانب الایمن من الرحم اسخن بسبب مجاورته للکبد، و لأن الخصیه الیمنی من المرأه التی یجری[1554] فیها المنی إلی الرحم کذلک[1555] اسخن مزاجاً، و المنی کذلک اسخن و ایبس و أما تولد الانثی فی الجانب الأیسر فی الرحم فان الانثی احتیج أن یکون مزاجها ابرد، و الجانب الأیسر من الرحم ابرد مزاجاً لمجاورته الطحال، و الخصیه الیسری أیضاً من المرأه، لهذا السبب ابرد مزاجا و المنی لذلک

أبرد و ارطب، و کلّما کان المنی اسخن و أجف و اغلظ فان الجنین ذکر، و إن کان ابرد و أرطب و ارق فان الجنین انثی.

فی علامات الحمل بالذکر

] و العلامات الداله علی أن المرأه حبلی بذکر: أن یکون لونها حسنا، و حرکتها خفیفه، و ثدیها الایمن [صلباً][1556] اکبر من الأیسر، و حلمته اکبر، و النبض فی الید الیمنی[1557] [عظیماً] سریعاً [ممتلئاً][1558].

فی علامات الحمل بالانثی

] فأما متی کانت حبلی بأنثی فان هذه العلامات تکون منها علی الضد.

و المرأه تنقی من النفاس اذا ولدت ذکراً فی خمسه و عشرین یوماً و اذا، ولدت انثی ففی خمسه و ثلاثین یوماً، و اذا کان منی الرجل اکثر و أقوی فان المولود یشبه أباه، و إن کان منی المرأه اکثر و أقوی کان المولود یشبه[1559] [أمُهُ فأعلم ذلک ان شاء الله[1560]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 338

و ینبغی أن تعلم انه علی الامر ألا کثر ما تلد المرأه توأما و قلما تلد المرأه اکثر من توأم و قد رأیت امرأه ولدت ثلاثه اجنه ذکرین و انثی، و سمعت من قال: أن امرأه ولدت اربعه اجنه ذکرین و انثیین، و زعم قوم: أن امرأه ولدت خمسه اجنه فی بطن واحده، و أنها ولدت فی اربع سنین عشرین ولداً و عاشوا، و هذا ممکن الا انی لم اره، و ذلک أن فی الرحم اربعه مواضع شبیهه بالنقر و الحفر هی افواه العروق التی یجری فیها دم الطمث إلی الرحم، و سمعت أن امرأه ولدت فی الشهر السابع ولداً و فی الشهر التاسع ولدا آخر، و زعموا أن السبب فی ذلک انه جامعها رجل آخر بعد أن حبلت. و ذکر ارسطوطالیس أن امرأه حاملا وضعت بعد سنه قطعه لحم.

و هذه الأشیاء أخذتها تقلیدا و خبرا، و أما حقیقتها فلا علم لی بها. انتهی و اللّه أعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 339

الباب الخامس و الثلاثون فی صفه الثدیین و منافعهما

اما الثدیان: فمرکبان من لحم غددی رخو أبیض شبیه بطبیعه اللبن، و من عروق و شرایین ملتفه مشتبکه فیهما، و هما موضوعان فی الصدر لأن ذلک کان أوفق فیما یحتاج إلیه منهما و أزین

بالمرأه.

و الحاجه کانت الیهما انما هی لتولید اللبن لیغتذی الجنین به ما دام طفلا، و ذلک انه لما کان الطفل قریب العهد بالاغتذاء من دم الطمث احتاج من الغذاء إلی ما هو فی طبعه قریب من دم الطمث، و الشی ء الّذی هو کذلک هو اللبن لأن اللبن یتولد من دم الطمث، و [لما[1561]] کان الدم یحتاج حتی یصیر لبنا إلی نضج کثیر جعل لذلک الثدیان فی الصدر لیکون موضعهما قریبا من القلب الّذی هو معدن الحراره الغریزیه فیعینهما علی نضج الدم الّذی یأتی الثدیین من العرق الأجوف و ذلک أن العرق الأجوف، اذا هو صار إلی القلب و نفذ فیه إلی الصدر، و صار إلی قریب من الترقوتین نشأت منه شعبتان عظیمتان.

و کذلک ینشأ من أقسام العرق الضارب الصائر إلی هذه الموضع عرقان ضاربان، فینحدران بینهما حتی یصیرا إلی موضع الثدیین فیتصل بکلّ واحد من الثدیین عرق و شریان. و ینقسم فی کلّ واحد منهما بأقسام کثیره و تلتف و تستدیر علی لحم الثدیین

فإن الدم الّذی یصیر إلی الثدیین فی هذه العروق ینضج نضجاً تاماً، و ذلک إن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 340

هذا الدم یمر فی العرق الأجوف صاعداً إلی القلب و یصعد منه إلی نواحی الصدر و ینحدر فیمر بالقلب ثانیه و یتحرک دائماً بحرکه الصدر و یدخل الی الثدیین فیجول فی تلافیف تلک العروق، و یطول لبثه فی تردده فی هذا الموضع فینضج لذلک غایه النضج و یستحیل إلی قریب من طبیعه اللبن، ثم ینصب من تلک العروق إلی لحم الثدیین.

و فی لحم الثدیین ثقب فیستکن فیه فتحیله احاله تامه إلی جوهرها فتقلبه إلی جوهر اللبن إذ کان طبیعه لحم الثدیین طبیعه اللبن

فیکون غذاءً موافقا للجنین کما یقلب الکبد عصاره الغذاء إلی جوهر الدم فیکون غذاء موافقاً لسائر الأعضاء لا سیما الأعضاء اللحمیه.

و الدلیل علی أن کون اللبن إنما هو من دم الطمث و أن بین الرحم و الثدیین مشارکه ما یعرض من انقطاع [اللبن فی وقت الحمل او قلته و ذلک لما ینصرف من الدم[1562]] الطمث فی غذاء الجنین، و ما یعرض أیضاً من ضمور الثدیین اذا عرض للمرأه أن تسقط جنینها کما قال أبقراط فی کتاب الفصول حیث قال:

«إذا ضمر أحد الثدیین من المرأه و کانت حاملًا توأماً اسقطت أحد جنینیها فإن کان الّذی ضمر هو الثدی الایمن أسقطت المرأه الجنین الذکر، و إن کان الّذی ضمر هو الثدی الأیسر أسقطت الانثی».

فهذه صفه الثدیین و منافعهما. [فاعلم ذلک ان شاء الله تعالی[1563]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 341

الباب السادس و الثلاثون فی صفه الانُثیین و أوعیه المنی و منافعهما

اشاره

و أما الانثیان: فانّهما آلتان لتولید المنی و لذلک جعلتا مرکبتین من لحم غددی أبیض و هو لحم رخو[1564] متخلخل و فیه ثقب، و یحتوی علی کلّ واحده منهما غشاء ینشأ من الصفاق و من موضع القطن، و هما من موضع منشئهما ضیقان ثم لا یزالان یتسعان حتی یغشیا الخصیتین و یأتی کلّ واحده منهما عرق غیر ضارب من ناحیه الکلّیتین یتأدی فیهما الدم الّذی هو ماده المنی، فاذا اتصلا بهما انقسم کلّ واحد منهما فی احدی الخصیتین تقسیماً کثیرا.

و کذلک ایضاً یأتیهما شریانان من الشریان الموضوع علی الصلب فینقسمان فیهما کتقسیم العرقین غیر الضاربین.

ثم إن هذا القسم من العروق و الشرایین یلتف و یتعرج[1565] بعضها مع بعض بتلافیف[1566] مختلفه، و الدم الّذی هو ماده المنی اذا صار إلی الانثیین فهو فی طریقه یتغیر إلی طبیعه

المنی بعض التغیر، فإذا صار فی اقسام هذه العروق و دار فی و تعاریجها و طال لبثه استحکم نضجه و ابیض ابیضاضاً صالحاً، ثم انه ینصب من هذه العروق إلی لحم الخصیتین فیدخل فی ثقبهما و یخلخلهما فیحیلانه إلی طبیعتهما احاله تامه، و ینضج بحرارتهما غایه النضج و یشتد بیاضه، و یصیر غلیظا لزجاً موافقاً للتولید کما یصیر دم الطمث فی الثدیین لبناً و یصیر غذاء موافقا للجنین.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 342

فی اوعیه المنی فی الرجل

] و ینبت من جسم الانثیین وعاءان شبیهان فی جوهرهما بجوهر الانثیین، و الانثیان یصبان المنی فی هذین الوعائین رالی القضیب کما یصب الاناث المنی من البیضتین فی الرحم، و یقال لهذین الوعائین أوعیه المنی، و هذان الوعاءان فی الذکور طویلان و ذلک انهما یتباعدان من موضع منشئهما من الانثیین و یصیران إلی عظمی العانه ثم ینحدران إلی القضیب و هما أیضاً فی الذکور واسعا التجویف صلبی الجوهر.

و اما طولهما: فاحتیج إلیه لکی یزداد المنی نضجا و یستحکم[1567] غلظه و لزوجته.

و أما سعتهما: فلکی ینفذ فیهما المنی بسهوله و سرعه إلی القضیب و من القضیب إلی الرحم.

و أما صلابتهما: فلکی لا یعرض لهما فی طول المسافه الهتک و القطع.

فی اوعیه المنی فی الاناث

] و أما أوعیه المنی فی الاناث: فجعلا بخلاف ذلک، اعنی قصیرتین ضیقتین لینتین.

أما قصرهما: فانّهما لم یکونا یحتاجان أن ینصب المنی إلی خارج بل فی موضعهما.

و أما ضیقهما: فلأن منی الاناث رقیق ینفذ فی ضیق المجاری بسرعه.

و أما لینهما: فانّهما لما کانا قصیری المسافه لم یحتاجا إلی صلابه تحفضهما من القطع فهذه صفه الانثیین و أوعیه المنی فاعلمه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 343

الباب السابع و الثلاثون فی صفه القضیب

اشاره

اما القضیب: فانّه جسم عصبی مستدیر أجوف خال من کلّ رطوبه، و منشؤه من العظمین المعروفین بعظمی العانه، و عن جنبیه عضلتان متقابلتان احداهما للاخری[1568]. و الحاجه کانت إلی القضیب لمنفعتین:

احداهما: و هی بقصد أوّل من الطبیعه و هی نفوذ المنی من أوعیته التی فیه إلی الرحم و لذلک جعل عصبی الجوهر لکی یکون حس[1569] اللمس منه جیداً لیلتذ الانسان بالجماع، و جعل خالیاً من الرطوبه لکی یمتلی ء تجویفه فی وقت الجماع بریح نافخه تنفخه و تعظمه و تنصبه لیمکن دخوله فی الرحم، و یقال لهذا الفعل الانعاظ، و جعل عن جنبیه [شریانان عظیمان][1570] و عضلتان متقابلتان لکی یمدانه فی وقت الجماع إلی جهتین متضادتین فیصیر لذلک مجراه مستقیماً، و تتمدد مع ذلک أیضاً أوعیه المنی فتتسع و ینفذ فیها المنی بسرعه و سهوله.

و أما المنفعه الثانیه: فإنّها بقصد ثان من الطبیعه و ذلک أنه لما کانت المثانه موضوعه بالقرب من مجری المنی جعلت الطبیعه، مخرج البول من ذلک المجری فرفع لذلک رقبه المثانه عن موضع المقعده إلی الموضع الّذی ینشأ منه الذکر و ذلک انه جعل فی طرف عنق المثانه فی الذکور زیاده مستطیله و انتهی طرف تلک الزیاده إلی موضع تجویف القضیب.

و أما مجری البول من النساء:

فانّهن لما لم یکن لهن قضیب لم یجعل فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 344

رقبه المثانه زیاده لکن جعلت رقبه المثانه فیهن تنتهی إلی طرف الفرج و یصب[1571] البول هناک.

فهذه صفه أعضاء التناسل فی الذکور و الاناث [و ینبغی أن یعلم أن هذه الاعضاء فی الذکوره و الاناث[1572]] شی ء واحد إلا أنها تختلف فی اشکالها و جوهرها، و ذلک[1573] أن البیضتین من النساء مستدیرتان صلبتان و من الرجال متطاولتان رخوتان، و أوعیه المنی فی الذکور طویله صلبه و فی الاناث قصیره لیّنه[1574] [و القضیب فی الذکور مستطیل صلب، و رقبه الرحم من الاناث قصیره رخوه][1575] و البظر فی النساء یقوم مقام القلفه فی الرجال.

فهذه صفه القضیب و منافعه و هو آخر الکلّام فی أمر الأعضاء المرکبه فأعلمه [و بالله التوفیق][1576].

فی الجمله الثالثه من المقاله السابقه[1577]

من تفسیر یحی النحوی لکتاب ج، فی منافع الأعضاء اختلال استمر فی العربی نص ج: نقل ابن زرعه فی تألیفه جوامع یحیی أیضاً و الصحیحه هی هکذا قال ج: «و فی داخل الحنجره جرم شکلّه شبیه بلسان المزمار، و أما جوهره فلیس له فی شی ء من البدن نظیر و ذلک أنه مؤلف من غشاء و شحم و لحم رخو من جنس الغدد».

ثم قال بعده: «و أنا واصف منافع اجزائها یعنی سائر اجزاء الحنجره».

فأقول: إن فی باطن الحنجره فی الموضع الّذی یسلکه الهواء داخلًا و خارجاً جرم قد ذکر قبل، و قلت: أنه لیس له فی جمیع أعضاء البدن نظیر فی جوهره و لا فی شکلّه، و قد وصفت حال هذا الجرم فی کتاب الصوت و بینت انه أول آلات الصوت و اشرفها، و أنا واصف من حاله هاهنا المقدار الّذی یحتاج إلی

تعرفه فی المقدار الّذی نحن فی صفته.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 345

فأقول: أنّک إن تأملت هذا الجرم من فوق و من أسفل وجدته شبیها بلسان المزمار.

اعنی: (باسفل) الموضع الّذی تلقی فیه الحنجره قصبه الرئه و تتصل بها.

و اعنی: (بفوق) فم الحنجره الملتئم من طرف الغضروف الثالث و الغضروف الأول المتناهی هناک. و الواجب أن لا یشبه هذا الجرم بلسان المزمار بل یشبه لسان المزمار بهذا الجرم، لأن الطبیعه أقدم من الصناعه.

فاذا کان هذا الجرم فاعلًا من أفعال الخلقه و کان لسان المزمار استنباطاً من استنباطات الصناعه فان لسان المزمار اذا جری علی مثال هذا الجرم، و قد کان الّذی احتذاه علیه رجلًا حکیماً عارفاً بأفعال الخلقه قادراً علی أن یحتذی علیه، و العیان یدلّ علی أن المزمار لا ینتفع به دون لسانه.

و لا ینبغی أن تطالبنی بسبب هذا القول فإنی قد اخترت ما السب فیه فی هذا الکتاب الصوت و بینت فی هذا الکتاب ایضاً انه لا ینبغی أن یکون الصوت دون أن یضیق مجراه.

و ذلک إن کان منفذ الحنجره مفتوحاً کلّه متسعاً غایه الاتساع و ذلک بأن یکون الغضروفان الأولأن مسترخیین مفتوحاً احدهما عن الآخر، و یکون الغضروف الثالث مفتوحاً لم یمکن أن یکون صوتاً اصلًا، لکنه إن کان خروج الهواء برفق التأم من ذلک التنفس الّذی لا یکون معه صوت. و إن کان خروجه خروجاً شدیداً التأم منه تنفس الصعداء.

و اما تکون الصوت: فیحتاج فیه لامحاله أن یصعد من الصدر هواء کثیر دفعه و یحتاج فیه أیضاً إلی أن یکون مسلکه فی الحنجره ضیقاً، و لیس یکفی أن یکون ضیقاً دون أن یبتدی ء واسعاً ثم یضیق قلیلًا ثم یرجع إلی الإتساع قلیلا قلیلًا،

و هذا حال طبق الحنجره فی خلقته.

[الحاجه الی الطبق]

و الحاجه کانت إلی هذا الطبق لما کان الصوت و لیس للصوت فقط بل قد یحتاج إلیه ضروره فی حصر التنفس، و لیس یعنی بحصر التنفس امساک النفس

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 346

فقط انما یراد بحصر النفس أن یکون مع حبس النفس قبض الصدر من کلّ جانب و توتر العضل الّذی علی الأضلاع، و العضل الّذی تحت الشراسیف.

و إذا کان کذلک فإن الصدر کلّه و العضل التی یطبق الحنجره یتحرک حرکه قویه شدیده من قبل أن هذا العضل الّذی یطبق الحنجره تقاوم حرکته حرکه الصدر و یمنع الهواء الّذی یدفعه الصدر بقوه من الخروج، و ذلک یکون من هذا العضل بضمه الغضروف الثالث من غضاریف الحنجره وسده ایاه و لطبقه الحنجره فی هذا العضل منفعه عظیمه، و ذلک أن اجزاءه یجتمع بعضها إلی بعض ما منها فی الجانب الایمن، و ما منها فی الجانب الأیسر حتی یلتصق بعضها ببعض و یطبقا جمیعا مجری الحنجره.

و إن کان قد بقی من ذلک المجری موضع یسیر لم یطبق، و لا سیما فی الحیوان الواسع الحنجره و هو الحیوان القوی الصوت علی ما بینا فی أن ذلک مما لم یفعل و لم یتوان عنه لکنه قد جعل فی کلّ واحد من جانبی طبق الحنجره ثقب نافذ إلی تجویف عظیم، و ما دام الهواء یدخل و یخرج فی طریق واسع فانّه یصل إلی ذلک التجویف من الهواء شی ء، فاذا انطبق مجری الهواء و بقی محصوراً مضغوطاً اندفع إلی جانبی طبق الحنجره بحمیه شدیده ففتح الثقبین اللذین کانا منطبقین بانضمام شفتیهما علی بعض. و هذا الانضمام کان السبب فی غلط من تقدم من

أصحاب التشریح حتی ذهبت عنهم معرفه هذین الثقبین و لم یشعر بهما، فاذا امتلأ التجویف الّذی فی کلّ واحد من جانبی طبق الحنجره هواء وجب أن یمط جرم طبق الحنجره و یطبقه طبقاً محکماً.

فهذا ما أردنا صفته من اتقان طبق الحنجره، و قد نجد هذا الطبق فی غایه الاحکام و الاتقان فی شکلّه و عظمه و وضعه و ثقبه و تجویفه، حتی أنّک إن توهمته أعظم مما هو وجب أن یسد مجری النفس کما قد نجده یسده اذا حدث فیه ورم، فان توهمته اصغر و أقل مما هو و جعلته ینقص عن مقداره المعتدل نقصاناً کثیراً سلبت الحیوان الصوت. و إن جعلته ینقص قلیلا فان الصوت ینقص و یفسد فلا بد أن لا ینقص و لا یزید عن المقدار المعتدل.

و کذلک ایضاً إن توهمته فی غیر موضعه الّذی هو فیه أو توهمته ثقبه أو تجویفه علی غیر ما هما علیه وجدت منفعته کلّها تبطل.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 347

و هذان الثقبان علی ما قلت قبل فی جنبی طبق الحنجره ممدودان بالطول من فوق إلی اسفل فانّهما خطان ضیقان و ما هما بضیقین و لکنهما یریان ضیقین لأن شفتی کلّ واحد منهما رقیقتان شبیهتان بالغشائین و هما منطبقان لازمتان للتجویف الّذی ینفذ إلیه الثقب، فهو لذلک یری من قبل أن تتفرق شفتاه فانّه بالنسج أشبه منه بالثقب، فاذا افترقت شفتاه فان الثقب یظهر و یبین ایضاً التجویف الّذی ینفذ الثقب الیه.

و لما کان کلّ واحد من هذین الثقبین اللذین عن یمین طبق الحنجره و شماله علی الحال التی وصفتها، صار الهواء یمر فیه فلا یدخل دون آخر یکون معه سبب یمکنه به فتحه و الوصول إلی

التجویف الّذی نفذ إلیه حتی یملأه.

فإذا اندفع الهواء من أسفل اندفاعاً قویاً، و منع من فوق و حیل بینه و بین الخروج، فلم یمکنه لذلک الذهاب قدام، دار و رجع إلی جانبی مجری الحنجره و دفعها دفعاً قویاً شدیداً، فقهر ما کان علی فم الثقبین من الاغشیه و دفعها إلی ناحیه التجویفین اللذین ینفذ الیهما، إذ کان مجری تلک الاغشیه بالطبع نحو التجویف، ثم دخل الهواء فملأ باطن الطبق و نفخه.

و اذا فعل ذلک لزم الاضطرار أن ینسد مجری الحنجره سداً محکماً.

فی جرم طبق الحنجره

] و أما جرم طبق الحنجره: فانّه جعل من طبقه اغشیه، لکی لا یتفرق إذا امتلأ من الهواء و لا یبدأه شی ء من التخرق، و لا عند ما تضره الحنجره اذا تحرکت تحریکاتها المعتاده إن کانت الحنجره تتسع و تنبسط مره و تنقبض مره و تضیق أخری.

و جعل جرم هذا الطبق رطباً و لم یقتصر به علی الرطوبه فقط دون أن جعل لزجاً دسماً لکیما تندی و تبل الحنجره رطوبته الطبیعیه، و لا تحتاج إلی رطوبه تستعین بها من خارج کما یحتاج إلی ذلک لسان المزمار الّذی یجف دائماً فیحتاج إلی رطوبه من خارج.

و جعلت رطوبته کما قلت رطوبه لزجه دسمه، لکیما یتفق و لا ینحل سریعاً

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 348

و لا یتفرق، و ذلک أن الرطوبه الرقیقه الماهیه تنحل و تصیر بخاراً فتنشف و تنحل سریعاً، و هی مع هذا تتجزأ ایضاً و تتفرق و لا تلبث کلّبث الرطوبه اللزجه الدسمه و لا سیما اذا کان المجری الّذی هی مصبوبه فیه قائماً منتصباً.

و أما الرطوبه اللزجه الدسمه: فإنّها تمکث زماناً طویلا من غیر أن تتجزأ و تتفرق و لا تجف سریعاً.

فلولا

انه کان قد احتیط فی هیئه الحنجره غایه الاحتیاط فی سائر حالاتها واعدت لها هذه الرطوبه لیبست، و کان فی ذلک فساد الصوت من قبل سرعه جفوف طبق الحنجره.

و سائر أجزاء الحنجره کما نجد ذلک یعرض فی بعض الاوقات متی حدثت أسباب قویه ففسد بها مجری أفعال الطبیعه، و من ذلک أن الّذی تعرض لهم الحمی المحرقه و الّذین یسافرون فی الحر الشدید سفراً متعباً لا یمکنهم الکلّام حتی یبلوا حلوقهم، و فیما وصفنا من طبق الحنجره کفایه.

إلی هاهنا ذکر منافع الجرم الشبیه بلسان المزمار، و من هاهنا إلی قریب من آخر ما أثبته ذکر منافع القصبه».

ثم قال: بعد کلّامه فی عضل الحنجره.

فی منافع قصبه الرئه

] «و لا أحسبک بعد معرفتک بهذا تتعجب و لا تبحث کما کان یتعجب جمیع الناس و من تقدمنا من الاطباء و الفلاسفه و بحث عن السبب الّذی به صارت الرطوبه فی وقت الازدراد تنفع فی المری ء و لا تنفع فی قصبه الرئه».

و زعموا أن السبب فی ذلک من قبل العضل الّذی فی أصل اللسان، و ظنوا انه لما کان هذا العضل صارت الحنجره تصعد فی وقت الازدراد و ترتفع إلی ناحیه طبقها، و ذلک انه لما کانت الحنجره تنطبق انطباقاً محکماً حتی أن الهواء الّذی یدفعه الصدر دفعاً قویاً شدیداً لا یستطیع أن یفتحها، فلم یکن ینبغی أن تطلب معرفه سبب غیر هذا الّذی لمکانه صار الشراب لا ینزل إلی الرئه.

و کان الأولی بهم-/ إذ کان قد رق فم الحنجره و تجوف تجویفاً لزمه باضطرار

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 349

لمکان خلقه طبق الحنجره و منفعته علی ما بیِّنا فی کتاب الصوت-/ أن یتفکروا و ینظروا ما السبب المانع للطعام و الشراب

أن یقع فی قصبه الرئه لیعلمو أن طبق الحنجره انما جعل بمنزله الصمام لفم الحنجره لهذا السبب بعینه.

و هذا الطبق فی جمیع اوقات النفس قائم منتصب، و فی وقت الازدراد یقع علی الحنجره و یطبقها، و ذلک أن الشی ء الّذی یزدرد یقع أوّلًا علی اصل طبق الحنجره، ثم یمر بعد ذلک علی ظهره، فهو لذلک یضطر إلی الانثناء و الوقوع علی فم الحنجره، و ذلک لأن جوهر طبق الحنجره غضروفی و هو مع ذلک رقیق جداً أی لیسد الحنجره التی قصد به سدها عند ازدراد المری ء الّذی لا یجوز التعرض لسده عند الازدراد.

و إن أنت تفطنت فی هیئه طبق الحنجره، و الحنجره کلّها لم أشک أنّک تتیقن انه قد أتقن و أحکم احکاماً عجیباً و ذلک أن شکله مستدیر و جوهره غضروفی و مقداره أعظم من مقدار فم الحنجره قلیلا، و نصبته مائله إلی ناحیه المری ء بخلاف نصبه الغضروف الثالث من غضاریف الحنجره و لم یکن طبق الحنجره منتصباً هذه النصبه لو أن منشأه من قباله المری ء، و لو لا أن جوهر هذا الطبق غضروفی لم یکن ینفتح فی وقت التنفس و لا یندفع و ینطبق و ینثنی فی وقت الازدراد.

و ذلک ما کثر لینه من هذه الاجرام حتی تجاوز الاعتدال فهو ساقط أبدا إلی أسفل لا یستقل و ما کثرت صلابته حتی تجاوز الحد فاندفاعه و انثناؤه بعسر.

و طبق الحنجره کان یحتاج أن لا یکون فیه شی ء من هاتین الحالتین بل یکون فی وقت استنشاق الهواء قائماً منتصباً و فی وقت الازدراد ساقطاً منثنیاً، و لو أنه کان جامعاً لما ذکرت و کان ناقصاً عن مقدار فم الحنجره لکان سقوطه مما لا ینتفع به،

و کذلک أیضاً لو کان مقداره أعظم مما هو لکان یسد مع الحنجره المری ء.

و کما ان طبق الحنجره ینثنی بالأشیاء التی تزدرد و یقع علی فم الحنجره فیطبقه کذلک یندفع الغضروف الثالث من غضاریف الحنجره مائلا إلی القصبه بلا مؤونه ر الموضع الّذی یمکن أن یندفع إلیه.

فقد استغنیت عن البحث عن هیئه هذا الغضروف بما وصفته لک من هیئه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 350

طبق الحنجره، و ذلک أن هذا لو لم یکن مقدار عظمه هذا المقدار الّذی هو علیه لکان ینزل إلی قصبه الرئه فی وقت القی ء کثیر مما کان یجتمع إلی تجویف الحنجره.

و أما الآن فقد أعد للحنجره هذان الصمامان العجیبان و جعلا مندفعین و منقلبین بالأشیاء التی یحتاج إلی منعها من الدخول فی الحنجره فیطبقانها و یغلقانها.

و الحیله التی تلطف لها فی هذا الموضع شبیهه بالحیله التی تلطف لها فی الاغشیه التی علی أفواه العروق التی وصفتها فی القلب، کما قلنا هناک أن الاغشیه لم تجعل علی أفواه تلک العروق لکیما لا ینفد منها شی ء کثیر دفعه بخلاف طریقه بل إنما جعلت لکی ما لا ینفذ منها شی ء کثیر دفعه بخلاف الطریق الّذی ینبغی أن یمر فیه.

کذلک ینبغی أن نذکر هاهنا أیضاً ما بیناه فی کتاب آراء أبقراط و افلاطن من انه قد یصل رقصبه الرئه مما یشوبها الشی ء النزر الیسیر، یسیل علی صفاق القصبه بالاستداره و لا یحیط فی وسط المجری و أن مقدار هذه الرطوبه مقدار تختلسه الرئه حین یصل الیها فیندیها بأسرها و ممّا هناک یدلّ علی الحاجه إلی ذلک الغدد القریبه من الحنجره و هذه الغدد أکثر تخللًا و أقرب شبهاً بالاسفنج من سائر الغدد، و أکثر أصحاب التشریح

قد أقروا بأن هذه الغدد انما جعلت لتندی أجزاء الحنجره کلّها و تبلها مع الحلق، و لو کانت هذه الغدد جعلت لتبل هذه الأعضاء و تندیها و احتیط فی أن لا یصل شی ء مما یشرب إلی الرئه لعد ذلک عجیباً، و جمیع ما وصفناه أیضاً یدلّ علی انه لیس یمکن أن یقع الطعام إلی مجری الحنجره و لیس فیه دلاله علی أن الشراب لا یصل إلی مجری الحنجره منه بلل یسیر، و انّما أردت بهذا القول تذکره لما قد بیناه فی غیر هذا الکتاب لکیما یفهم عنا ما وصفنا فهماً علی حقیقته.

و نحن راجعون إلی المنافع الباقیه من منافع ما روی فی الحنجره و ما یکون فیها.

فنقول: انا قد قلنا: «قبل أن الرباط المتمم لاستداره غضاریف قصبه الرئه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 351

یأخذ سعه مجری المری ء فی وقت النفس، و المری ء یأخذ سعه مجری القصبه فی وقت الازدراد».

و قد قلنا أیضاً: «انه لو کانت قصبه الرئه مؤلفه من حلق غضاریف تأخد الاستداره، لکانت تضغط مجری الطعام و تزحمه، و یجب أن ینال المری ء هذا الضیق و الضغط من قبل الحنجره إذ کانت الحنجره غضروفیه من جمیع نواحیها، فلینظر إذ کیف صارت لا تزحم المری ء و لا تضغطه فی وقت الازدراد».

فأقول: انه لیس یمکن أن یکون ذلک إلا بأن یکون المری ء ینحدر إلی اسفل فی وقت الازدراد و الحنجره تضغط إلی فوق فانّهما اذا فعلا ذلک اختلف وضعها و صار طرف المری ء یلقی طرف قصبه الرئه و الحنجره تلحق بالحنک.

فهذه کلّها أسماء عجیبه من أمور الخلقه فی الأعضاء التی فی اقصی الفم التی قد غلط فیها بعض المصنفین بسبب اسماء مشترکه اتت (فی قص ج) و

إن کان مع اشتراک الاسماء التی أخرجها النقله.

کذلک قد (لخص ج) معانیها تلخیصاً لا عذر فی الغلط معه.

هی هذه (و حد ختمه) و هی اللهاه، و منفعتها لعله الهواء الداخل بالاستنشاق لتعدل کیفیته و یصفو و أن ینقرع بها الهواء الخارج بالصوت و یزداد تصویته (محمد ع) و هی الحنجره و هی طرف قصبه الرئه.

و هی مؤلفه من غضاریف ثلاثه:

التوسی و هو الاول، و هو من قدام. و الّذی لا اسم له و هو الثانی، و هو من خلف.

و الطرجهاری و هو الثالث و هو موضوع فوق الّذی لا اسم له، و هو ینفتح بفعل عضل فاتحه و ینطبق بآخر طائفه.

(ماحه واحه حا) و هو لسان المزمار و هو جسم فی داخل الحنجره من لحم و شحم و غشاء و لا نظیر لهذا الجسم فی البدن، و هو اخص آلات الصوت بالصوت. و منفعته مع التصویت اذا قدرت فتحه بعضل صغار موضوعه تحته من داخل الحنجره انه یطبق الحنجره ای یسدها کألصمام عند حصر النفس بدخول هواء فی مجرییه اللذین هاهنا فی اقصاه نقصان هواء، و عند انطباق الحنجره إلی تجویفین کالنقرتین.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 352

و هذا الجسم فی ادناه أعنی فی أقربه إلی أعلی الحنجره فإذا انتفخ بما دخل إلی النقرتین تقاربتا فسدت جمله الحنجره.

دیم لعدرسه و قد نقل هذا الأسم ابن زرعه العارضه و یسمی فی کتاب حنین فی تسمیه الأعضاء و الآلات شعیره المزمار أعنی القصبتین الصغیرتین اللتین یشد طرفاهما و ترکب علی لسان المزمار الصناعی.

و انّما سمی بذلک من فعله أعنی احکام الشد لا من صورته التخطیطیه و هو غضووفی رقیق موضوع امام الحنجره فی قباله الطرجهاری، فالطرجهاری اذا انفتح

فإلی نحو القفا و یقسره علی الانطباق ما یتفق أن یتقیأ فیسلم بذلک من ولوج المتقیئه فی قصبه الرئه.

(حولم العریر) الّذی سماه ابن زرعه العلقه ینفتح بالهواء الخارج بالتنفس الصرف و فی التصویت، و ینطبق بجری ما یزدرد علیه و بقسره علی تغطیه الحنجره.

(و شکل حولم الغذاء) الّذی سماه غلصمه کبعض دائره و قدرها أکثر قلیلًا من فم الحنجره، و هی تمنع نزول الطعام إلی داخل الحنجره و لا تمنع نزول یسیر مما یشرب علی جدار الحنجره للحاجه إلی ترطیب ذلک مع الرطوبه التی تولدها غدد هناک، کما یمنع شبه لسان المزمار عند انفتاحه نزول ذلک المزدرد إلی قصبه الرئه لا نزوله إلی الحنجره من الفم.

(حولم بعدا) التی سماها غلصمه و هی تعین اللهاه فی منفعتها المذکوره.

(فسل 7 د) هو بیت اللسان کان هذا العضو لاستداره طرفه و لکنه فی ضمن أصل اللسان سمی بذلک فی السریانی و لم اجد نقل ذلک فی الکتب الغریبه التی لهم.

تمت المقاله بحمد اللّه و عونه و اللّه الموفق للصواب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 353

الباب الاوّل فی جمله الکلّام علی القوی [النفسانیه و الحیوانیه و الطبیعیه][1585]

قد بان مما ذکرنا آنفا من الکلّام فی الارکان أن سائر الحیوان و النبات و المعادن المرکبه من الاستقسّات الاربعه بتمازج اجزاء بعضها مع بعض و تأثیر بعضها فی بعض، و أنه یقال: لما حصل من کیفیات هذه الاستقسّات فی الاجسام مزاجاً، و هو الحراره و البروده و الرطوبه و الیبوسه. و فی کلّ واحد من الحیوان و النبات و المعادن من هذا المزاج مقدار ما بحسب ما یحتاج إلیه فی کلّ واحد منها، و هذا المزاج یقوم مقام الآله و الاداه التی بها یکون عمل الطبیعه و النفس اللذین بهما

یکون تدبیر الحیوان و النبات.

فان بالطبیعه یکون تدبیر الحیوان و النبات، و بالنفس یکون تدبیر الحیوان، و اذا کان ذلک کذلک فیجب أن تکون هاهنا قوی للطبیعیه. و للنفس، بها یمکن أن یعمل سائر اعمالها، و هذه القوی ظاهره بینه من الأفعال التی یفعلها کلّ واحد منهما.

و أفعال الطبیعه هی التولید و النمو و التغذی، و أفعال النفس منها ما هو أفعال التنفس[1586] التی بها تکون الحیاه و هی انبساط القلب و العروق الضوارب و انقباضهما.

و منها أفعال النفس التی بها یکون العقل و التمییز و الحس و الحرکه الارادیه.

فأجناس القوی اذاً ثلاثه:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 358

احداها: القوی التی للطبیعه، و یقال لها القوی الطبیعیه.

و الثانیه: القوی التی [بها تکون الحیاه][1587] و یقال لها القوی الحیوانیه.

و الثالثه: القوی التی للنفس التی بها یکون التدبیر و الحس و الحرکه الارادیه، و یقال لها القوی النفسانیه.

فأما القوی الطبیعیه: ففعلها یعم الحیوان و النبات و ذلک أن فعل هذه القوی انما هو التولید و النمو و التغذی و هذه الأفعال فی الحیوان و النبات بالسویه إذ کان التولید فی الحیوان انما هو استحاله جوهر المنی إلی جوهر أعضاء بدن الحیوان[1588]، و النمو انما هو الزیاده فی مقدار تلک الأعضاء اعنی انتقالها من الصغر إلی [الکبر][1589] إلی وقت منتهی الشباب و الغذاء انما هو خلف ما یتحلل من الأعضاء لیکون به بقاء الحیوان و ثباته [من الزمان][1590] مده طویله لئلا یبید بسبب ما یتحلل منه.

إما من خارج: فمن قبل الهواء الّذی یجتذب من الأبدان الرطوبات.

و أما من داخل: فمن جهه تحلیل الحراره الغریزیه و کذلک النبات تولده من البزور باستحاله البزر إلی الورق و القضبان و یحتاج اذا

تولد إلی أن ینمو و یزید إلی وقت منتهاه و یحتاج إلی غذاء یثبته علی حاله مده من الزمان لئلا یذبل[1591] و یجف بسبب ما یتحللل منه.

و أما القوی الحیوانیه: فعامه للحیوان الناطق و غیر الناطق دون النبات، و ذلک أن فعل هذه القوی فی جمیع الحیوان انما هو انبساط القلب و العروق الضوارب و انقباضها لحفظ الحراره الغریزیه، و هذان الفعلان فی جمیع الحیوان بالسویه.

فی القوی النفسانیه

] و أما القوی النفسانیه: فمنها ما هی عامه للحیوان الناطق و غیر الناطق: و هی القوی التی یکون بها الحس، و الحرکه إلارادیه. لأن الحس: انما هو حس البصر

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 359

و حس السمع و حس الشم و حس الذوق و حس اللمس. و الحرکه إلارادیه: انما هی حرکه أعضاء الحیوان إلی ما یریده و یحتاج إلیه بارادته. فهذان الجنسان من اجناس الأفعال فی الحیوان متساویان.

و منها خاصه للحیوان الناطق: و هی القوی التی یکون بها التدبیر و هو التخیل و الفکر و الذکر، و لیس شی ء من الحیوان غیر الناطق فیه من هذه القوی شی ء علی التمام.

و کلّ واحد من هذه الأفعال هو حرکه ما تحرکه القوی الفاعله له. الحرکات ست:

منها حرکتان بسیطتان، و اربعه مرکبه.

فالحرکتان البسیطتان: احداهما حرکه التغیر و الاستحاله. و الثانیه حرکه المکان و الانتقال من موضع إلی موضع:[1592].

فأما حرکه التغیر و الاستحاله: فالأشیاء تتغیر و تستحیل. إما فی جمله جوهرها: و یقال لذلک حرکه الکون و الفساد، و إما فی کیفیتها: بمنزله التغیر من الحراره إلی البروده، و من الرطوبه إلی الیبوسه، و من اللون الابیض إلی اللون الاسود، و من الحلاوه إلی المراره.

و أما حرکه المکان: فتجری علی وجهین:

احدهما علی

استقامه، و الآخر علی استداره، و هی حرکه الافلاک.

و الحرکات المستقیمه: إما إلی قدام، و إما إلی خلف، و اما یمنه، و اما یسره، و اما إلی فوق، و اما إلی اسفل.

و الحرکات المرکبه: هی حرکه الکون و الفساد و النمو و الاضمحلال.

فأما حرکه الکون: فمرکبه من حرکات التغییر[1593]، اعنی: الغیر الّذی فی جمله الجوهر، و التغیر الّذی فی کیفیات کثیره.

[و أما حرکه النمو: فمرکبه من حرکات التغیر أعنی: التغیر الّذی فی جمله الجوهر، و التغییر الّذی فی کیفیات کثیره][1594]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 360

و أما حرکات الفساد فهی ایضاً مرکبه من مثل عدد حرکات الکون إلا انها مضاده لحرکات الکون و ذلک لما کان التغییر فی الکون إلی الحراره کان التغییر فی الفساد إلی البروده.

و أما حرکه النمو: فمرکبه من حرکه الاستحاله و حرکه المکان، و ذلک أن الشی ء الّذی ینمی و یزید یغیر الشی ء الّذی قد یصیر الیه لینمیه حتی یشبهه بذاته و یزید فی مقداره فی الطول و العرض و العمق، و یحفظ نوعه علی ما هو علیه.

و الفرق بین حرکه الکون و حرکه النمو، أن الکون یکون تغیره إلی نوع واحد[1595] و النمو تغیر الشی ء و نوعه باق علی حاله.

و اما حرکه الاضمحلال: فهی ضد حرکه [الزیاده[1596]] [فجمیع حرکه النقص هی حرکه الزیاده[1597]].

و جمیع ما یتحرک إنما یتحرک من هذه الست حرکات، فالمحرک یقال له:

فاعل، و الحرکه یقال لها: فعل، و المتحرک یقال له: منفعل.

و الأفعال الطبیعیه: منها ما یتحرک حرکه الاستحاله فقط، بمنزله فعل التولید اذْ کان نفس فعل التولید انما هو کون ما لم یکن، و هو فی بدن الحیوان استحاله جوهر المنی إلی جوهر الأعضاء و کیفیتها. و

منها ما یتحرک حرکه المکان فقط، بمنزله فعل الجذب الّذی یجذب إلی الأعضاء ما یشاکلها، و بمنزله فعل الامساک الّذی یحتوی علی الشی ء المنجذب إلی العضو، و بمنزله فعل الدفع الّذی یدفع الفضل[1598] من عضو منافر[1599] له إلی عضو موافق له. و منها ما یتحرک حرکه الاستحاله و حرکه المکان معاً، بمنزله فعل التربیه إذ کانت التربیه انما هی استحاله ما یصیر إلی العضو من الماده المشاکلّه إلی جوهر العضو، و زیادته فیه بالطول و العرض و العمق.

و أما أفعال القوی الحیوانیه: فحکرتها حرکه مکانیه، إذ کان فعل القوی الحیوانیه انما هو انبساط القلب و العروق الضوارب و انقباضهما. فالانبساط هو

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 361

حرکه من الوسط إلی الاطراف، و الانقباض هو حرکه من الاطراف إلی الوسط.

و اما الأفعال النفسانیه: فمنها ما یتحرک حرکه التغییر و هی أفعال الحس، لأن الحس انما هو تغییر طبیعه العضو الحاس إلی طبیعه الشی ء المحسوس. و منها ما یتحرک حرکه المکان، و هی أفعال الحرکات إلارادیه.

و إذ قد تبین مما قلنا إن اجناس القوی التی یکون بها أفعال أعضاء البدن کلّها ثلاثه، و بیّنا ما فعل کلّ واحد من هذه الاجناس، و کیف یجری فعل کلّ صنف من اصنافها، فنبتدئ بجنس القوی الطبیعیه و اللّه اعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 362

المقاله الرابعه فی ذکر القوی و الأفعال و الأرواح

اشاره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 355

المقاله الرابعه

[من کتاب کامل الصناعه الطبیّه[1578]] فی ذکر القوی و الأفعال و الأرواح

و هی عشرون باباً:

الباب الاول: فی جمله الکلّام علی القوی.

الباب الثانی: فی صفه القوی الطبیعیه.

الباب الثالث: فی صفه أفعال القوی الطبیعیه الاربعه علی جهه المثال فی المعده.

الباب الرابع: فی صفه [أفعال[1579]] القوی الطبیعیه الاربعه علی جهه

المثال فی الرحم.

الباب الخامس: فی صفه القوی الحیوانیه الفاعله للانبساط و الانقباض

الباب السادس: و فی منفعه التنفس[1580].

الباب السابع: فی صفه الاسباب التی یکون عنها الموت.

الباب الثامن: فی صفه القوی الحیوانیه [المنفعله][1581]

الباب التاسع: فی صفه القوی النفسانیه.

الباب العاشر: فی جمله الکلّام علی القوی الحساسه.

الباب الحادی عشر: فی القوه[1582] التی یکون بها حس البصر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 356

الباب الثانی عشر: فی القوه[1583] التی یکون بها حس السمع.

الباب الثالث عشر: فی القوه التی یکون بها حس الشم.

الباب الرابع عشر: فی القوه[1584] التی یکون بها حاسه الذوق.

الباب الخامس عشر: فی القوه التی یکون بها حاسه اللمس.

الباب السادس عشر: فی فیما یوافق کلّ واحد من الحواس و تنافره.

الباب السابع عشر: فی القوه المحرکه باراده.

الباب الثامن عشر: فی صفه الافعال.

الباب التاسع عشر: فی صفه الارواح.

الباب العشرون: فیما یحدثه کلّ واحد من الامور الطبیعیه إذا زال عن حاله.

ابتداء المقاله الرابعه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 357

الباب الثانی فی صفه القوی الطبیعیه

اشاره

أقول: إن القوی الطبیعیه محلها الکبد، و منه تبتدئ و تمر فی العروق غیر الضوارب إلی جمیع أعضاء البدن فتعطیها هذه القوی.

و أصناف هذه القوی ثلاثه:

احدها: القوه المولّده.

و الثانیه: القوه المربیه.

و الثالثه: القوه الغاذیه.

فأما القوه المولده: فهی التی تولد الجنین من المنی و دم الطمث، و فعلها یکون من ابتداء وقوع المنی فی الرحم إلی تمام کون الجنین.

و أما القوه المربیه: فهی التی تنمی أعضاء الجنین و تنقلها من الصغر إلی العظم، و فعل هذه القوه یکون من ابتداء کون الجنین إلی منتهی الشباب ثم ینقطع فعلها.

و أما القوه الغاذیه: فهی التی ترد إلی الأعضاء جوهراً مثل جوهرها خلفاً عما تحلل منها، من غیر أن یزید فی طول العضو و عرضه و عمقه الّذی

هو علیه شی ء، لأن هذه الزیاده إنما تکون للقوه النامیه، و فعل هذه القوه یکون منذ اول[1600] کون الجنین إلی وقت موت الحیوان[1601].

و هذه الثلاث قوی: منها مخدومه غیر خادمه أعنی: أن لها قوی اخری تعینها

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 363

علی فعلها و تتمه و هی القوه المولده. و منها خادمه و مخدومه، و هما القوه المربیه و القوه الغاذیه.

فأما القوه المولده: فتخدمها قوتان أخریان:

احداهما: تسمی القوه المغیّره الاولی. و الثانیه: القوه المصوره.

فی القوه المغیره الاولی

] فاما القوه المغیره الاولی: فاحتاجت الیها القوه المولّده إلی أن تحیل جوهر المنی و دم الطمث إلی جوهر کلّ واحد من أعضاء الجنیین. و عمل هذه القوه بالکیفیات الأربع فتحدث أعضاء مختلفه الجواهر، فان عملت بالحراره و الرطوبه احدثت لحماً، و إن عملت بالحراره و الیبوسه أحدثت لحم القلب، و إن عملت بالبروده و الرطوبه أحدثت دماغاً، و إن عملت بالبروده و الیبوسه أحدثت عظماً.

و بحسب مقدار الکیفیات فی الزیاده و النقصان یکون عملها فی سائر الأعضاء الاخر، ثم یتبع الأعضاء التی تحدثها هذه القوه بالمزاج ما یتبع الکیفیات الاربع من الحالات المبصره و الملموسه و المشمومه و المطعومه.

فأما الکیفیات المبصره: فمثل الحمره التابعه للحراره، و البیاض التابع للبروده.

و أما الکیفیات الملموسه: فمثل الصلابه التابعه للیبس، و اللین التابع للرطوبه، و الخفه للحراره، و الثقل للبروده، و اللطافه للحراره، و الغلظ للبروده.

و أما الکیفیات المطعومه: فمثل الطعم الحلو التابع للحراره، و الطعم الحامض التابع للبروده.

و أما الکیفیات المشمومه: فمثل الروائح الطیبه و المنتنه.

و یکون مقدار ما فی کلّ واحد من هذه الأعضاء من هذه الکیفیات بحسب مقدار ما تستعمل القوه المغیّره من الکیفیات الاربع أعنی: بمقدار ما کانت الحاجه إلیه فی

ذلک العضو.

و عدد أنواع القوه المغیره بعدد کلّ واحد من الأعضاء المتشابهه الاجزاء، و ذلک أن فی کلّ واحد من الأعضاء المتشابهه الاجزاء قوه مغیّره و هی التی کونت

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 364

ذلک العضو من المنی و دم الطمث، حتی أن فی کلّ واحده من طبقات العروق الضوارب و من طبقتی المعده و طبقتی الرحم قوه مغیره اولی.

[الفرق بین القوه المغیره الاولی و بین القوه المغیره الثانیه]

و الفرق بین القوه المغیره الاولی و بین القوه المغیره الثانیه: أن القوه المغیره الاولی فعلها فی وقت کون الجنین، بأن تنقل المنی و دم الطمث من الرقه إلی الغلظ، و تحیل جوهرهما إلی جوهر کلّ واحد من أعضاء الجنین، و عملها بالکیفیات الاربع. و القوه المغیره الثانیه هی التی تغیر جوهر الدم إلی جوهر العضو الّذی قد کون و فرغ منه و تشبهه به و تلصقه الیه، و عمل هذه الثانیه أیضاً بالکیفیات الاربع کعمل المغیره الاولی.

فی القوه المصوره

] و أما القوه المصوره: فهی التی تصور و تشکّل کلّ واحد من الأعضاء بحسب الصوره و الشکل الّذی یحتاج إلیه کلّ واحد [منها، و یثقب و یجوف ما یحتاج من الاعضاء الی تجویف و تثقیب، او یملس او یخشن ما یحتاج من الاعضاء الی أن تملس او یخشن، و یوصل ما یحتاج أن یوصل][1602].

و هاتان القوتان أعنی القوه المغیره الاولی و القوه المصوره لا یزالان یفعلان فعلهما إلی أن تتم صوره الجنین، و صوره الجنین تتم اذا کان ذکراً فی ثلاثین یوماً أو فی خمسه و ثلاثین یوماً، و اذا کان انثی ففی اربعین یوماً.

فی القوه المربیه

] و أما القوه المربیه: و هی النامیه فتخدم القوه المولده و تخدمها القوه الغاذیه.

أما خدمتها للقوه المولده فبأن تنمی أعضاء الجنین و تزید فی مقدارها و تمددها فی الطول و العرض و العمق، و فعل هذه القوه یکون من ابتداء کون الجنین إلی وقت منتهی سن الشباب و هو خمسه و ثلاثون سنه ثم تمسک عن فعلها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 365

و أما خدمه القوه الغاذیه للقوه المربیه: فبأن تصیِّر الغذاء الملائم إلی العضو و تغیره و تلصقه بالعضو و تشبهه به، و لو لا خدمه القوه الغاذیه للقوه المربیه و معونتها لها لکان تمدیدها للأعضاء کتمدد المثانه التی تنفخ و تدلک حتی تعظم و تتمدد إلی جمیع الجهات إلا العمق فانّه یبقی فارغاً، لکن جعلت الطبیعه القوه الغاذیه معینه للقوه النامیه.

فی القوه الغاذیه

] و أما القوه الغاذیه: فمع خدمتها للقوه المربیه [قد][1603] تخدمها اربع قوی طبیعیه:

و هی الجاذبه، و الماسکه، و المغیره الثانیه، و الدافعه. و هذه الاربع قوی الطبیعیه فی کلّ واحد من الأعضاء بها یکون قوامه و ثباته.

فی القوه الجاذبه

] فأما فالجاذبه: فهی التی تجذب إلی العضو الشی ء المشاکلّ و الملائم له من الغذاء الّذی یصیر إلیه، بمنزله ما یجذب اللحم إلیه الدم المعتدل المزاج، و العظم یجذب إلیه الدم المائل إلی البرد و الیبس، و یجذب الدماغ إلیه الدم المائل إلی البرد و الرطوبه.

و کذلک قد تجذب أوعیه الفضول المخصوصه بها بمنزله، ما تجتذب المراره الفضل المراری من الدم، و الطحال للفضل السوداوی، و للکلّی الفضل المائی.

و عمل هذه القوه بالحراره و الیبس إذ کانت الحراره من شأنها الجذب.

و الیبس اصبر علی الجذب من الرطوبه.

و الجذب یکون علی ثلاثه أوجه:

احدهما: من اضطرار[1604] الخلاء و الاتباع لما یستفرغ، بمنزله ما یعرض اذا امتص الانسان انبوباً قد وضع فی الماء فان الماء یدخل فی الانبوب بسبب خلو الانبوب من الهواء.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 366

و الثانی: الجذب الّذی یکون بالحراره، بمنزله جذب النار التی فی السراج للزیت.

و الثالث: الجذب الّذی یکون بقوه جاذبه طبیعیه، بمنزله جذب الحجر المغناطیس للحدید، و بهذه القوه یکون جذب الأعضاء للمواد الموافقه لها.

فی القوه الماسکه

و أما القوه الماسکه: فهی التی تمسک فی العضو ذلک الشی ء الملائم له حتی ینهضم و یتغیر، بمنزله ما تمسک المعده للغذاء، و الرحم للمنی، و أکثر عمل هذه القوه انما یکون بالبرد و الیبس، و لیس یحتاج من الحراره إلی مقدار کثیر.

فی القوه المغیره الثانیه

و أما القوه المغیره [الثانیه: و یقال لها: القوه الهاضمه][1605] فهی التی تغیر ذلک الشی ء الملائم للعضو و تقلبه إلی جوهر العضو و تشبهه به و تلصقه به، و عمل هذه القوه بالحراره و الرطوبه، إذ کان من شأنها التغیر و الانضاج. و هذان لا یکونان إلا بالحراره و الرطوبه، و لیس بها إلی الیبس حاجه.

فی القوه الدافعه

] و أما القوه الدافعه: فهی التی تدفع عن العضو فضل ما تجذبه إلیه القوه الجاذبه مما هو غیر موافق له، و هذه القوه عملها اکثر بالحراره و الیبس.

و هذه الاربع قوی واحده: منها هی المخصوصه بفعل الغذاء، و هی القوه المغیره الثانیه و تسمی الهاضمه، و هی التی تشبه الغذاء بالمعتدی[1606] ما تغیر جوهر الدم إلی جوهر اللحم.

و اما القوی الثلاث: و هی الجاذبه [و الماسکه و الدافعه، فهی کالخوادم للقوه الهاظمه، و ذلک أن الطبیعه قد اعدت القوه الجاذبه][1607] فی العضو بأن تجذب إلیه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 367

من الغذاء ما یشاکله و یلائمه و تشبهه القوه المغیره التی فیه و تلصقه إلیه کالّذی نجده فی النبات. فانا نجد البنات یکون فی أرض واحده و یسقی من ماء واحد و کلّ واحد من أنواعه یجذب إلیه بقوه جاذبه فیه من تلک الارض و ذلک الماء ما یشاکله و یلائمه.

و القوه المغیره التی فیه تشبه ما اجتذبه من تلک بذاته، و الدلیل علی ذلک انا نری المزارعین یزرعون فی الارض المالحه اذا أرادوا تطییبها السلق مرارا کثیره، فتطیب بذلک الارض و تذهب ملوحتها، و ذلک لأن القوه الطبیعه التی فی[1608] السلق الطعم المالح فهو یجذب إلیه من الارض ما یشاکل طبیعته و هو الجوهر المالح، و کذلک

سائر النبات یجتذب إلیه من الارض ما یشاکل طبیعته بمنزله ما یجتذب الحماض و البقله الحمقاء من الارض الجوهر الحامض.

و کذلک یجری الامر فی کلّ واحد من أعضاء البدن فانّه یجتذب إلیه ما یشاکله من الغذاء بالقوه الجاذبه التی فیه و تحیله القوه المغیره التی فیه إلی طبیعته و تشبهه به.

و لما کان التغییر و التشبه یحتاجان إلی مده من الزمان حتی یتمکن[1609] فیه بحسب قرب طبیعه العضو من طبیعه الماده الصائره إلیه، [و بعدها منه][1610] صار ما کان من الأعضاء قریباً من طبیعه الماده الصائره إلیه احتاجت الطبیعه فی تغییره إلی مده یسیره، بمنزله استحاله الدم لحماً، فان اللحم لما کان قریباً من طبیعه الدم احتاجت فی تغییره إلی زمان یسیر.

و ما کان من الأعضاء بعیداً من طبیعه الماده الصائره إلیه احتاجت الطبیعه[1611] فی تغییره إلی مده من الزمان طویله، بمنزله استحاله الدم إلی العظم، فان العظم بعید من طبیعه الدم و تحتاج الطبیعه فی تکوینه من الدم إلی زمان طویل فجعلت الطبیعه لذلک القوه الماسکه فی کلّ واحد من الأعضاء بأن تمسک الشی ء المشاکلّ فی مده من الزمان الّذی یحتاج إلی أن یتغیر و یتشبه به، لئلا یسیل و لا یثبت[1612] فی العضو.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 368

و لما کانت الماده التی تصیر إلی العضو قد تفضل منها فضله غیر مشاکلّه له احتاجت الطبیعه إلی قوه تدفع هذه الفضله و تنقیها فأعدت لها القوه الدافعه، ففعل الغذاء نفسه مخصوص بالقوه المغیره الثانیه إذ کان الغذاء انما هو الزیاده و الالتصاق و المشابهه، و ذلک انه یحتاج العضو الّذی یغتذی به[1613] اذا ورد إلیه الدم من العروق أن ینبث إلی جمیع أجزاء العضو حتی

یزید فی جمیع جهاته، و یحتاج ذلک الشی ء الزائد أن یلتصق بالعضو و یلتحم به، و یحتاج ذلک الدم الملتصق بالعضو أن یصیر شبیهاً به.

و قد یستدلّ علی [الزیاده من ابدان المسلولین فأن هولاء لا تزید اعضائهم البته. و یستدل علی[1614]] الإلتصاق من أبدان المستسقین و هو الاستسقاء اللحمی، فإن أبدان هؤلاء قد تزید و لکن تلک الزیاده لا تلتصق بها، لأنها رقیقه مائیه لم تعمل فیها الحراره الغریزیه عملًا تغلظ به و تلتزج حتی یمکن فیها الإلتصاق، فهی لذلک تسیل و تجری من الأعضاء. و یستدلّ علی المشابهه من البرص، و ذلک أن أعضاء أصحاب هذا المرض قد یزید بالغذاء فیها و یلتصق بها إلا أنه لا یتشبه بها، و ذلک یکون إما لضعف القوه المغیره الثانیه، و اما لأن الخلط الّذی صار إلیه خلط بلغمی غلیظ.

و القوه المغیره تعجز عن أن تصیِّر ذلک الخلط دماً.

فمن هذه الاعراض یتبین أن الغذاء نفسه انما هو الزیاده و الالتصاق و التشبه و لذلک کان أبقراط یصرف اسم الغذاء علی ثلاثه معانی[1615]:

[المعنی الأول]

علی الغذاء الّذی قد زاد و التصق و تشبه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 369

[المعنی الثانی]

و علی الغذاء الّذی زاد و التصق من غیر أن یتشبه.

[المعنی الثالث]

و علی الغذاء الّذی لم یصیر بعد غذاءً بمنزله عصاره[1616] الطعام و الدم.

و کلّ واحد من الأعضاء یصل إلیه الغذاء فی وقتین.

أما المعده: فإنّها تأخذ من الغذاء فی وقت انهضامه ما هو أقرب إلی طبیعتها فتحیله إلی ذاتها و تغتذی به، [و یصل الیها من الکبد دم فی عروق و یصیر من الکبد الی الطبقه الخارجه منها فتغتذی به][1617].

و کذلک أیضاً الفم و المری ء: قد یأخذان فی ممر الغذاء بهما

الطف ما فی جوهره و أقربه إلی طبیعه البخار فیغتذیان به، و یصل الیهما من الکبد دم فی عروق متشعبه الیهما فیغتذیان به.

و أما الأمعاء فالدقاق: منها فتأخذ من الغذاء الّذی یصل الیها من المعده إلی الکبد ما تحتاج الیه، و یصیر الیها من الکبد دم فی عروق متشعبه من العرق المعروف بالباب، فتغتذی به و یزید فی نفس جوهرها.

و کذلک الأمعاء الغلاظ قد تأخذ من أثقال[1618] الغذاء ما یلائمها فتغتذی به و یصل الیها دم من العروق المتصله بها من ظاهرها [فتغتذی به[1619]] علی ما بینا عند ذکرنا أمر الأعضاء.

و أما الکبد: فقد یصل الیها غذاء من المعده فی وقت ما ینهضم الغذاء فیها، تجتذبه بعروق تأتی المعده من الکبد، و یأتیها غذاء آخر بعد ما ینهظم الطعام فی المعده، و ینحدر من المعده الی الأمعاء، و یدخل فی العروق المنتسجه بین الأمعاء و الکبد.

و أما سائر الأعضاء الاخر: فانّه یأتیها غذاء من الکبد فی العروق التی تتشعب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 370

الیها منها فی وقت ما تصیر عصاره الغذاء من الأمعاء الی الکبد قبل أن ینهضم جیداً و یصیر دماً، و یصل الیها غذاء فی تلک العروق بعد ما ینهضم انهضاماً جیداً و یصیر دماً.

و کلّ واحد من هذه الأعضاء یجتذب الغذاء: الیه.

إما من العضو الّذی هو أضعف منها، بمنزله ما یجتذب القلب الغذاء من الکبد، و الکبد من الأمعاء، و الأمعاء من المعده و المعده من العروق غیر الضوارب، لانها أقوی منها.

و أما من عضو أقوی منه: و یکون فیه ماده کثیره لیس یحتاج إلیها کلّها، بمنزله ما تجتذبه المعده من الکبد إذا کانت المعده خالیه، و الکبد کثیره الدم فتتغذی به.

و

قد تدفع أیضاً الأعضاء ما فیها من المواد: إما إلی العضو الّذی هو أضعف منها: بمنزله ما تدفع المعده ما فیها الی الأمعاء.

و إما الی الموضع الّذی هو أقرب الیه: بمنزله ما اذا کانت ماده فی المعده[1620] فی أعلاها دفعتها بالقی ء الی الفم، و إذا کانت من اسفلها دفعتها إلی الأمعاء بالاسهال.

و الأعضاء تدفع ما فیها مما اجتذبته إلیها فی أحد وقتین.

إما إذا اجتذبت[1621] منها حاجتها فیصیر الباقی فضلا لا حاجه بها الیه، بمنزله المعده إذا أخذت حاجتها من الغذاء و دفعت الباقی الی الامعاء.

و إما إذا تأذت به: و أذاها به. إما اذا کان[1622] کثیر المقدار فیثقل علیها إمساکه فتدفعه، بمنزله الاسهال و القی ء العارضین من کثره الأکل أو الشراب. و إما إذا فسد فیها و استحال الی کیفیه حاده تلذع، بمنزله ما یستحیل الغذاء فی المعده الی المرار[1623] فیلذعها فتدفعه الی الأمعاء، و یلذع الأمعاء فتدفعه الی خارج، أو تدفعه الی الفم بالقی ء.

فهذه القوی الطبیعیه التی یکون بها تدبیر الغذاء و المواد التی فی البدن، [فأعلم ذلک ان شاء الله][1624].[1625]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص370

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 371

الباب الثالث فی صفه القوی الطبیعیه علی طریق المثال فی المعده[1626]

اشاره

[و إذ تبین مما قلنا کیف یکون فعل کلّ واحد من القوی الطبیعیه فی أعضاء البدن، فنحن نبین کیف تظهر أفعال هذه القوی للحس بمثالین مثلهما جالینوس فی المعده و الرحم، إذ کانت الأفعال الطبیعیه فی هذین العضوین أبین للحس و أقدر للانسان[1627] أن یقیس فعلهما بفعل سائر الأعضاء الاخر. و نبتدئ أولا ببیان ذلک فی المعده و نبین فیها بدءً فعل القوه الجاذبه][1628].

فنقول: إن فعل الجذب یظهر ظهوراً بیِّناً فی وقت الازدراد، فإنا نری الحیوان یجتذب الغذاء من

الفم و یورده الی المعده لتطبخه و تسحقه، لیسهل بذلک تغییره الی جوهر الدم.

فإن قال قائل: إن حرکه المری ء لتناول الغذاء إنما هی بإراده الانسان.

قلنا له: إنه إن کان تناول الغذاء بإراده الانسان، فإن القوه الجاذبه مع ذلک ظاهره بینه من حرکه المری ء و المعده فی وقت الازدراد، و من تناول بعض الأغذیه اللذیذه و الادویه الکریهه.

أما من حرکه المری ء و المعده فی وقت الازدراد:[1629] فإنا نری المری ء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 372

و المعده فی وقت الحاجه الشدیده الی الغذاء یجتذبان الطعام من الفم، و هو یمضغ من غیر إراده الانسان، و تری المری ء یقصر و المعده تصعد الی فوق لشوقها الی اجتذاب[1630] الغذاء، و کذلک قد نجد المعده فی بعض الحیوان القصیر المری ء فی وقت تناول الغذاء تصعد حتی تلتقی بالفم، و ذلک إذا کان الفم منه واسعاً و کان شرهاً بمنزله الحیوان الّذی یسمی حاما و هو التمساح.

و أما ما یعرض من تناول الأغذیه اللذیذه و الادویه الکریهه: فإنا نجد المری ء و المعده فی الوقت تناول الأغذیه الحلوه اللذیذه یجتذبانها بسرعه، حتی أن الکبد أیضاً یجتذبها من المعده للذتها و قربها من طبیعتها، و یتبین من ذلک انه متی تناول الانسان غذاءً و یتناول[1631] بعده غذاء حلواً ثم استعمل المقی ء، وجد ما یخرج بالقی ء من الشی ء الحلو فی آخر شی ء یتقیؤه لجذب المعده له الی قعرها. و متی تناول الانسان غذاءً و دواءً کریهاً وجد المعده و المری ء یرومان نفضهما و لا یزدرد انهما إلا بعسر، و مع ذلک فلو أن انساناً حین یدلی[1632] رأسه الی أسفل و رجلاه الی فوق منتصباً، ثم أعطی الغذاء لازدرده ازدراداً تاماً و أورده الی المعده.

فلو لم

تکن هاهنا قوه جاذبه لم یمکن أن یصعد الغذاء الی فوق حتی یرد المعده. فقد بان مما ذکرنا أن فی المعده قوه جاذبه طبیعیه تجذب الیها ما شاکلها و لاءمها.

و أما القوه الماسکه التی فیها: فإنا نجد المعده إذا ورد إلیها الغذاء تمسکه و تقبض علیه من جمیع جهاتها، و ینضم منها أسفلها و هو الموضع المعروف بالبواب انضماماً شدیداً حتی لا یمکن أن یخرج منه شی ء، و یلزم ما فیها لزوماً لا یوجد فیها موضع خال البته.

و قد تجد ذلک عیاناً متی أعطیت بعض الحیوان غذاءً رطباً، ثم عمدت فی الوقت الّذی ناولته فیه الغذاء فشرَّحت بطنه و کشفت الغشاء المجلل لآلات الغذاء، وجدت المعده محتویه علیه لازمه له من کلّ جانب، و تجد البواب منضماً منطبقاً حتی لا یمکن أن یسیل منه من ذلک الغذاء الرطب شی ء بوجه من الوجوه.

و کذلک ایضاً إن فعلت ذلک بعد نفوذ الغذاء عن المعده، وجدت الأمعاء قابضه علی ما فیها من الاثفال لازمه لها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 373

فتبین بهذا أن فی المعده و الأمعاء قوه ماسکه تمسک بها ما یوافقها من الاغذیه.

فی القوه الهاضمه

] و أما القوه الهاضمه: فإن فعلها یبتدئ مع ابتداء فعل القوه الماسکه و ذلک أن المعده اذا اجتذبت الطعام الیها بتوسط المری ء أمسکته و احتوت علیه و ابتدأت فی تغییره و إحالته الی طبیعه طبقتها الداخله. و فعلها ذلک به لأحد شیئین:

أحدهما: لان یصیر غذاء موافقاً لها فتجتذب منه [ما یوافقها[1633]] و ما هو أقرب الی طبیعتها فتزیده علی طبقاتها.

و الثانی: لیسهل علی [المعده][1634] تغییره و قلبه الی جوهر الدم، کما أن الفم أیضاً قد یغیر الغذاء بعض التغییر لیسهل علی المعده تغییره

و إحالته الی جوهرها، و کذلک المعده قد تغیر الغذاء لیصیر موافقاً للکبد و تسهل علیها إحالته الی جوهر الدم.

و کذلک أیضاً الکبد یغیر الغذاء الی الدم لیسهل علی الأعضاء الاخر إحالته الی جوهرها و ذلک أنه لیس یمکن فی شی ء من الأشیاء أن یستحیل الی کیفیه مضاده لکیفیته دفعه دون أن یستحیل منه شی ء بعد شی ء قلیلًا قلیلًا حتی یصیر إلی تلک الکیفیه و لذلک لا یمکن أن یصیر الخبز دماً أول ما یرد البدن دفعه لکن یتغیر فی الفم بعض التغیر ثم تغیره المعده و تهضمه و تدفعه الی الأمعاء الدقاق فیتغییر بعض التغییر ثم یجذبه الکبد من العروق المنتسجه بین الأمعاء و الکبد فتغیِّره و تصیِّره دماً و کذلک أیضاً تجتذب العروق الدم من الکبد و توصله إلی الأعضاء فیکون أسهل علی الأعضاء فی تغییر الغذاء و تشبیهه بجوهرها.

و الدلیل علی أن الغذاء یتغیر فی الفم بعض التغییر أن ما یبقی بین الأسنان من الغذاء [تتغییر[1635]] رائحته و تصیر له کیفیه مثل کیفیه لحم الفم، و انّما یتغیر فی الفم لأنه یلقی جوهر اللحم الّذی فی الفم و یماسّه، و یختلط بالبلغم الّذی قد انهضم

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 374

و صارت له حراره. و الدلیل علی أن هذا البلغم کذلک انه یشفی القوابی و ینضج بعض القروح و یقتل العقارب، فمن قبل ذلک صار الغذاء یتغیر فی الفم أیضاً، و کذلک المعده انما یتغیر الغذاء فیها، لأنه یلامس جرمها فتکسبه کیفیه مثل کیفیتها و یتغیر من حرارتها الطبیعیه، و لأنه یخالط الغذاء فیها للبلغم النضیج.

و یتغیر الغذاء فی المعده أکثر من تغیره فی الفم، لأن المعده أسخن من الفم لما ینصب من

المرار الیها، و لأن موضعها مجاور لأعضاء حاره، فعن یمینها الکبد، و عن شمالها الطحال، و من فوقها القلب و الحجاب، و من خلفها عضل الصلب.

و کذلک الکبد أیضاً یتغیر فیها الغذاء أکثر مما یتغیر فی المعده، لأن الکبد أحر مزاجاً من المعده بأضعاف کثیره، لأن طبیعه الکبد دمویه حتی کأنها دم جامد، فهی إذا وصلت عصاره الغذاء الیها شبهته بطبیعتها و قلبته الی جوهرها.

فقد بان مما ذکرنا أن فی المعده و فی سائر الأعضاء قوه مغیره تحیل الغذاء الی طبیعتها.

فی القوه الدافعه

] و أما القوه الدافعه: فإن فعلها[1636] یبتدئ عند فراغ القوه الماسکه و القوه المغیره، و ذلک أن المعده إذا هضمت الغذاء و طبخته و أخذت منه حاجتها و ما کان مشاکلّا لها صار الباقی کأنه ثقل علیها و منافر لها، لانها لا تحتاج الیه. فتدفعه الی الأمعاء و ینضم أعلاها عند فمها انضماماً شدیداً و ینفتح عند ذلک الموضع الاسفل من المعده المعروف بالبواب فیخرج الغذاء منها الی الأمعاء الدقاق، و الأمعاء الدقاق أیضاً تجذب من هذا الغذاء المنسحق[1637] ما تحتاج الیه و تجذب العروق المنتسجه بین الأمعاء و الکبد عصاره هذا الغذاء و تدفع ثفل الغذاء الی الأمعاء الغلاظ لقله حاجتها.

و کذلک الأمعاء الغلاظ تأخذ حاجتها من الثفل[1638] و تدفع الباقی إلی خارج، لأنه یصیر حینئذ ثقیلًا علیها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 375

و کذلک سائر الأعضاء إذا أخذت حاجتها مما یصل الیها من الغذاء صار الباقی کریهاً عندها فیثقل حمله علیها، فتدفعه الی عضو آخر موافق له.

و قد تدفع المعده أیضاً ما تجذبه الیها عند ما تتأذی به، و تأذیها به:

إما لکثرته: فعند ما یتناول الانسان من الطعام و الشراب أکثر مما

ینبغی یثقل علیها فتدفعه: إما بالقی ء بمنزله ما یعرض للسکران. و إما بالاسهال بمنزله ما یعرض للمتخم. و إما لفساده: فإذا استحال الطعام و الشراب إلی کیفیه لذاعه فتدفعه: إما بالقی ء: إذا کان طافیاً فی اعلی المعده لقرب الفم من أعلی المعده. إما بالاسهال: إذا کان راسباً فی أسفل المعده لقرب المعی من أسفل المعده.

و هذه الأشیاء قد تظهر عیاناً فی المعده و قد یتبین أن فیها قوه دافعه حتی أنّک تری عند القی ء کأن المعده تنتزع عن موضعها الی فوق حتی تتحرک معها عامه الاحشاء.

و تری أیضاً عند التبرز إذا کان البراز معتقلًا أو کان فی الأمعاء فضل لذاع کأن الأمعاء تنتزع من موضعها لدفع ما فیها الی أسفل، و تری عامه الأحشاء تتحرک الی أسفل بحرکه العضل الّذی علی البطن لمعونه الأمعاء علی دفع ما فیها، حتی أنه ربّما انخلع المعی المستقیم عن موضعه لقوه الحرکه الدافعه بمنزله ما یعرض فی الزحیر.

فقد بان مما ذکرناه بیاناً واضحاً أن فی المعده اربع قوی طبیعیه جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه، و کذلک أیضاً فی سائر الأعضاء الآخر، فأعلم ذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 376

الباب الرابع فی صفه القوی الطبیعیه علی طریق المثال فی الرحم[1639]

اشاره

و إذ قد بان مما ذکرنا فی المعده أن هاهنا اربع قوی طبیعیه بها یتم أمر الغذاء فی سائر الأعضاء فإنا نبین أیضاً کیف تظهر هذه القوی فی الرحم لیکون أوکد فی الاستدلال علی أن هذه القوی الطبیعیه فی سائر الأعضاء.

و نبتدئ أولا بذکر القوه الجاذبه التی فیها کما قلنا فی المعده.

فی ظهوره القوه الجاذبه

] فأقول: انا قد بینا عند ذکرنا امر الأعضاء أن الطبیعه جعلت فی الرحم اشتیاقاً الی المنی و عشقاً له، لحاجه کانت الیه بسبب التناسل، و لذلک سماه قوم من الفلاسفه لما رأوا ذلک فیه حیواناً مشتاقاً الی المنی، فجعلت الطبیعه فیه لذلک قوه جاذبه بها تجذب المنی الیها، و یتبین ذلک فی وقت الجماع فإن الرجل یحس فی وقت الجماع کأن الرحم یجذب احلیله الی داخل کما تجذب المحجمه الدم.

و هذا یکون عند ما تعلق المرأه، و ذلک إذا کان الرحم قد انقطع عنه الطمث قریباً فیکون خالیاً من الفضول المانعه له عن فعله، و یشتد شوقه الی المنی فی جذبه الیه فیتبین من هذا الحس أن فی الرحم قوه جاذبه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 377

فی ظهور القوه الماسکه

] و أما القوه الماسکه: فتتبین لک من وقت تعلق المرأه الی وقت الولاده، فإن الرحم إذا اجتذب الیه المنی اجتمع [الیه فی جمیع جهاته][1640] [لعشقه له][1641] و انضم انضماماً شدیداً من جمیع جهاته، و انطبق فمه حتی لا یمکن أن یدخل فیه طرف المیل.

کالّذی قال أبقراط «إن فم الرحم من المرأه الحامل یکون منضماً، و لا یکون انضمام فمه مع صلابه، لأن الصلابه انما تکون إذا کان الانضمام بسبب ورم، فلا یزال الرحم علی هذه الحاله من الامساک الی أن یکمل الجنین صورته و تتم أعضاؤه و یصیر فی الحال التی یمکن فیها أن یفعل الأفعال الجاریه[1642] فی المجری الطبیعی».

و قد یمکن أن یتبین ذلک من الرحم إذا عمدت الی الحیوان الحامل فشققت منه أسفل السره الی نحو الفرج، و کشفت عن الرحم برفق فأنّک تجد الرحم منضمه علی ما فیها ماسکه له من کلّ جانب، و

تجد فم الرحم منطبقاً علی [ما فیها[1643]] انطباقاً شدیداً لا یدخل فیه طرف المیل، فیظهر لک من هذا الفعل أن فی الرحم قوه ماسکه.

فی ظهور القوه المغیره

] فأما القوه المغیره: التی فی الرحم فإن فعلها ظاهر بیِّن فی مده زمان فعل القوه الماسکه من تغییر المنی فیه الی اختلاف جوهر أعضاء الجنین و کیفیاتها و أشکالها، و هذا دلیل علی أن فی الرحم قوه مغیره.

و أما القوه الدافعه: فإن فعلها[1644] یظهر فی أحد وقتین:

إما عند کمال الجنین، و إما عند موته.

فأما عند کماله: فإن الجنین إذا کملت اعضاؤه و نمت هدأت القوه الماسکه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 378

[و المغیره و سکنت]،[1645] و ابتدأت القوه الدافعه فی دفع الجنین و اخراجه، و ذلک یکون إما فی الشهر السابع أو الثامن أو التاسع أو العاشر.

فی السبب فی دفع الجنین

] و الرحم تدفع الجنین و تخرجه إذا استکمل لسببین:

احدهما: انه یثقل علی الرحم فتدفعه عنها.

و الثانی: [لان الجنیین][1646] یحتاج الی غذاء کثیر و لا یجده فیضطرب لذلک و یضرب برجلیه حتی یشق الاغشیه المحتویه علیه، و هی المشیمه و السقی و السلی علی ما بیَّنا فی الموضع الّذی ذکرنا فیه أمر الأعضاء، فتخرج الرطوبه المحتبسه فیه و هی فضول الجنیین مثل العرق و البول [و البراز][1647] و فضل دم الطمث، فتنصب علی جسم الرحم فتلذعه و تؤذیه، فتدفع الجنین و تخرجه الی خارج.

فی خروج الجنین عند موته

] و أما خروج الجنین من الرحم فی وقت موته: فیکون أیضاً لاحد أمرین:

إما لأن صدیداً حاداً یتولد هناک فیلذع الرحم و یؤذیه حتی یدفعه و یخرجه عن نفسه.

و إما لأن واحداً من هذه الاغشیه ینخرق فتنصب الفضول علی جسم[1648] الرحم فتلذعه فیدفعه لذلک عن نفسه و یخرجه.

و هذا ظاهر بیِّن من أن أمر الرحم فیه قوه دافعه، و کذلک یجب أن تعلم أن فی کلّ واحد من الأعضاء الاخر قوه دافعه.

فقد بان مما ذکرنا فی أمر المعده و الرحم أن فیهما أربع قوی طبیعیه، جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 379

فی ظهور القوی الاربع

] فأما القوه الجاذبه: من المعده فبیِّنه فی وقت الازدراد، و فی الرحم فی وقت الجماع.

و أما القوه الماسکه: فبیِّنه فی المعده فی وقت هضم[1649] الغذاء، و فی الرحم فی وقت تولد الجنین.

و أما القوه المغیره: فبیِّنه فی المعده فی وقت استحاله الغذاء، و فی الرحم فی وقت تغیِّر المنی و دم الطمث الی جوهر کلّ واحد من الأعضاء.

و أما القوه الدافعه: فبیِّنه فی المعده فی وقت انحدار الغذاء من المعده الی الأمعاء الدقاق، و فی الرحم فی وقت الولاده.

و إذ قد تبین و وضح لنا من حکمه الطبیعه فی هذین العضوین ما قد تبیِّن فیجب أن یحمل الامر فی کلّ واحد من الأعضاء علی ذلک، و تعلم أن فی کلّ واحد منها أربع قوی طبیعیه بها یکون تدبیرها و قوامها، و هی الجاذبه التی تجذب العضو بها إلی نفسه ما یشاکله و یلائمه و ما یحتاج إلیه، و الماسکه بها تمسک ذلک الشی ء المجذوب أی شی ء کان، و قوه مغیِّره بها یغیَّر ذلک الشی ء تشبهه بذاته و

تصیِّره مثله، و قوه دافعه تدفع بها عن نفسه ما لا یحتاج الیه و ما لا یوافقه و بها تدفع الطبیعه الشی ء الّذی تتأذی به و تضره[1650]، و هذه القوه خاصه فی کلّ عضو قوّته لانها تدفع المواد المؤذیه لها من عضو الی عضو حتی أن العظام قد تدفع الفضول الناشئه فیها و تخرجها عن البدن بعد أن ینبت علیها اللحم.

و هذه الأربع قوی هی الخادمه للطبیعه فی جمیع ما تحتاج إلیه فی دوام الصحه و شفاء الأمراض، و لذلک [قال أبقراط «الطبیعه هی] المشفیه[1651] للأمراض[1652]. و الدلیل علی ذلک أن الجراحات الصغار فی اکثر الامر تندمل و تلتحم بغیر علاج، و نجد کثیراً من الأوجاع و الأمراض تسکن عقیب نوم ینامه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 380

العلیل، و یسکن کثیر من الاوجاع بالصبر علیها من غیر علاج، و نجد المیت الّذی قد فارقته الطبیعه یعمل الفساد فیه دائما حتی یفنیه، فاعلم ذلک ان شاء الله.

و إذ قد بان من امر القوی الطبیعیه ما فیه کفایه فنحن قاطعون کلّامنا فیها فی هذا الموضع و بادئون بوصف القوی الحیوانیه، [فأعلم ذلک ان شاء الله تعالی][1653].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 381

الباب الخامس فی صفه القوی الحیوانیه الفاعله [للانبساط و الانقباض][1654]

قد کنا ذکرنا فیما تقدم من کلّامنا أن تدبیر أبدان الحیوان یکون بثلاثه أجناس من القوی:

احدها: جنس القوی الطبیعیه.

و الثانی: جنس القوی الحیوانیه.

و الثالث: جنس القوی النفسانیه.

و قد ذکرنا فی هذا الموضع امر القوی الطبیعیه بمقدار الحاجه، و نحن نذکر فی هذا الموضع امر القوی الحیوانیه لیکون کلّامنا فی القوی علی نسق القسمه.

[فی القویٍ الحیوانیه]

فنقول: إن القوی الحیوانیه: هی التی تکون بها الحیاه و معدنها القلب، و منها تبتدئ و تنفذ فی الشرایین الی سائر

أعضاء البدن و تعطیه الحیاه.

و هذه القوی الحیوانیه:

منها ما هی فاعله: و هی القوه التی بها یکون انبساط القلب و العروق الضوارب و القوه التی بها یکون انقباضها.

و منها ما هی منفعله و هی القوه التی بها یکون الغضب، و القوه التی بها تکون الأنفه، و القوه التی بها یکون الترأوس[1655].

و نحن نبدأ أولًا بذکر القوی التی بها یکون الانبساط و الانقباض.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 382

فنقول: إن انبساط القلب و العروق الضوارب: هو حرکه مکانیه فیحرکها القلب[1656] من مرکزها الی أطرافها و رءوس أقطارها، کما یتحرک زق الحدَّاد إذا کان ضامراً و جذب الیه الصانع الهواء، فانّه ینبسط من وسطه الی جمیع جهاته المحدوده.

[فی الانقباض]

فأما الانقباض: فهو أیضاً حرکه مکانیه یحرکها القلب و العروق الضوارب بخلاف الحرکه الاولی اعنی: أنها تتحرک من الاطراف الی المرکز حتی تتلاقی روؤس اقطارها کما یتحرک الزق إذا اخرج منه الصانع الهواء، فانّه یرجع جمیع اطرافه الی الوسط و یلقی بعضها بعضاً و ینضم.

و کلّ واحده من هاتین الحرکتین تکون بقوه فاعله کما یکون دخول الهواء الی الزق و خروجه عنه بفعل الصانع، و ادخاله إیاه الیه و لیست حرکه القلب و الشرایین من قبل الهواء علی مثال ما یحرک الهواء فی الزق کما ظن قوم من المتطببین، لکن حرکتها انما هی بقوه جاذبه للهواء یقوم مقام الصانع الّذی یدخل الهواء الی الزق، و ذلک أن القوه التی یکون بها الانبساط و هی التی یجذب بها القلب الهواء من الرئه، و دخول الهواء الی الرئه یکون بتوسط الصدر، و ذلک لأن العضل الّذی فیما بین الاضلاع من شأنه أن یبسط الصدر و یقبضه فإذا انبسط الصدر انبسطت لذلک معه

الرئه فیتبع ذلک دخول الهواء الی الرئه فیجتذب عند ذلک الهواء[1657] من الرئه.

و بهذه القوه تجتذب العروق الضوارب الهواء من القلب، و یقال لدخول الهواء فی هذه الحال استنشاق.

و أما القوه التی بها یکون الانقباض: و هی التی تدفع الفضول الدخانیه عن القلب و تنقیها و تخرجها عنه الی الرئه، و ذلک أن العضل الّذی فیما بین الاضلاع إذا قبض الصدر انقبض القلب و العروق الضوارب بما فیها من القوه الفاعله، لذلک

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 383

ینضغط الفضل[1658] الدخانی و یخرج الی الرئه، و یقال لهذا الجاذب اخراج النفس، و یسمی الاستنشاق و اخراج النفس باسم واحد و هو التنفس.

و ینبغی أن تعلم أن العروق الضوارب فی وقت الانبساط ما کان منها قریباً من القلب اجتذب الهواء و الدم اللطیف من القلب باضطرار الخلأ، لانها فی وقت الانقباض تخلو من الدم و الهواء، فإذا انبسطت عاد إلیها الدم و الهواء و ملأها، و ما کان منها قریباً من الجلد اجتذب الهواء من خارج، و ما کان منها متوسطاً فیما بین القلب و الجلد فمن شأنه أن یجتذب من العروق غیر الضوارب ألطف ما فیها من الدم، و ذلک لان العروق غیر الضوارب فیها منافذ الی العروق الضوارب.

و الدلیل علی ذلک أن العرق الضارب إذا انقطع استفرغ منه جمیع الدم الّذی فی العروق غیر الضوارب.

فهذه صفه القوه التی یکون بها الانبساط و الانقباض الّذی بهما یکون التنفس.

و ممّا ینبغی أن تعلم أن حرکه التنفس من الحرکات الارادیه، و ذلک أن التنفس یکون بحرکه الصدر، و حرکه الصدر تکون بالعصب المتصل بالعضل الّذی فیما بین الأضلاع و غیره من عضل الصدر، و کلّ حرکه تکون بالعضل و

العصب فهی من الحرکات الارادیه. و الدلیل علی أن حرکه التنفس حرکه إرادیه أن الانسان متی أراد أن یحبس نفسه مده طویله صالحه أمکنه ذلک، و لذلک قد یمکنه أن یمتنع عن استنشاق الهواء زمنا ما، و إذا کان ذلک کذلک فإن حرکه التنفس من الحرکات إلارادیه، فاعلم ذلک ان شاء الله[1659].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 384

الباب السادس فی منفعه التنفس

و أما منفعه التنفس: فالحاجه کانت الیه هی حفظ الحراره الغریزیه علی اعتدالها، و تغذیه الروح الحیوانی، و تولید الروح النفسانی.

و ذلک أن حفظ الحراره الغریزیه علی اعتدالها یکون بدخول الهواء البارد باعتدال لیروح عنه ما یحدث لها من اللهیب الشدید و یخرج البخار الدخانی المتولد من ماده الحراره الغریزیه التی هی الدم.

و أما تغذیه الروح الحیوانی و تولید الروح النفسانی: فیکونان بدخول الهواء البارد باعتدال فقط، لأن حاجه الروح الی التنفس انما هی للزیاده فیها من الهواء المعتدل.

و أما تولدهما: فیکون من بخار الدم المعتدل المزاج علی ما سنبین ذلک فی الموضع الّذی نذکر فیه أمر الأرواح، و اعتدال الدم یکون من اعتدال الحراره الغریزیه، و اعتدال الحراره الغریزیه یکون من التدبیر المعتدل بالأغذیه و الاشربه و غیرهما.

و إذا کان الأمر کذلک فإن المنفعه الواصله إلی البدن من التنفس عظیمه جداً و هی الحیاه و البقاء.

و إذا کانت الحیاه إنما ثباتها و قوامها بالارواح، و ثبات الارواح و قوامها باعتدال الحراره الغریزیه، و اعتدال الحراره الغریزیه یکون باعتدال التنفس

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 385

و جوده التدبیر [بالادویه[1660]] و الأغذیه و الاشربه المعتدله المولده للدم التی هی ماده الحراره الغریزیه.

الا أن حاجه الحراره الغریزیه الی التنفس أقدم من الحاجه الی الأغذیه و الاشربه و أعظم نفعاً،

و الدلیل علی ذلک أنّک متی خلیت عن مخنوق خناقه و کان عطشاناً أو جائعاً رأیته عند تخلیتک عنه الخناق یبادر إلی استنشاق الهواء لیسکن ما عرض له من حراره القلب و تبریدها، و یخرج ما کان اجتمع فیه من البخار الدخانی لترجع الحراره الی اعتدالها، فاذا استکفی من ذلک سکن و هدأ مما کان به طلب الماء ثم الطعام، لأن الحیوان قد یصبر عن الماء و الطعام مده طویله و هو حی، و لا یمکن أن یبقی حیاً إذا عدم التنفس زماناً قلیلا، و هذا دلیل علی أن منفعه التنفس عظیمه فی بقاء الحیوان، ر لأن الحاجه الیه بالقصد الأول إنما هی لحفظ الحراره الغریزیه علی اعتدالها لبقاء الحیوان و أنت تعلم علماً جیداً أن الحیاه إنما تکون باعتدال الحراره الغریزیه.

و أما الاسباب التی عنها یکون الموت فعلی ما أصف، [فأعلم ذلک ان شاء الله][1661].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 386

الباب السابع فی صفه أسباب الموت

اشاره

و أما الاسباب المحدثه للموت: فقد ذکر جالینوس الحکیم فی کتابه فی منفعه التنفس هذا القول: «انه یجب ضروره أن یعرض الموت للحیوان، إما لفساد ترکیب نوع الدماغ فقط، و إما لفساد الروح الّذی فی الدماغ، و إما لفساد الحراره الغریزیه فقط.

و لکن لا یمکن أن یفسد نوع ترکیب الدماغ فساداً سریعاً بجهه غیر فساد اعتدال الحراره الغریزیه، و لا یمکن أن تفسد [نوع][1662] الحراره الغریزیه من غیر هذه الجهه»، فعنی به «فساد ترکیب الدماغ». و قال: «و لا یمکن أن یکون للروح سبب آخر لفساده دفعه غیر العلتین اللتین قد ذکرناهما:

إحداهما: استفراغ جوهر الروح و نفاذه بسبب جراحه تقع بالدماغ تنفذ الی تجاویفه.

الآخر: فساد اعتدال[1663] الحراره الغریزیه.

و لکن لیس یمکن أن

نقول: أن سبب الموت فی امساک النفس هو استفراغ جوهر الروح کالّذی یعرض فی الجراحات الواصله الی تجاویف الدماغ، فیبقی أن یکون سبب الموت هو فساد اعتدال الحراره الغریزیه» فهذا قول جالینوس.

و إذا کان الامر علی ما ذکره جالینوس «من أن الموت یکون بفساد اعتدال الحراره الغریزیه».

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 387

فینبغی أن تعلم أن فسادها یکون: إما عن اسباب متحرکه من داخل البدن و إما عن اسباب وارده علیه من خارج.

فی الاسباب المتحرکه من داخل البدن

] فأما الأسباب المتحرکه من داخل: فتکون إما بسبب فساد[1664] آلتها، و اما بسبب فساد کیفیتها، و إما بسبب فساد مادتها.

فأما سبب فساد آلتها فیکون:

إما لآفه تعرض للدماغ أو للقلب أو للکبد، فإن الدماغ إذا فسد بطلت القوه المحرکه النافذه منه الی الصدر، فیبطل التنفس و تنطفئ الحراره الغریزیه، و القلب إذا فسد بطلت القوه الحیوانیه التی کان القلب یجذب بها الهواء من الرئه، و الکبد إذا فسدت بطلت القوه المولده للدم الّذی هو ماده الحراره الغریزیه.

[و اما بسبب فساد آلتها]

و الفساد یلحق کلّ واحد من هذه لآفه تنالها إما من قبل سوء مزاج، و إما من مرض آلی.

و سوء المزاج یکون إما حاراً مفرطاً یحرقها کالّذی یعرض فی الحمیات المحرقه من سرعه الموت، و إما من سوء مزاج بارد کالّذی یعرض فی العله المعروفه بالجمود و فی غیرها من الامراض البارده.

و إما من مرض آلی: کالّذی یعرض فی [تعفن][1665] الأورام الحاره أو البارده التی تنال بعض هذه الأعضاء، بمنزله ورم الدماغ المسمی سرسام.

و إما لسده تعرض للدماغ: فبمنزله السکته و الصرع اللذین تنسد فیهما بطون الدماغ بالخلط البارد الغلیظ، فلا تنفذ القوه المحرکه منه الی الصدر فیتعطل التنفس، و کذلک قد تعرض

السده للرئه فلا ینفذ الهواء منها الی القلب فتنطفئ

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 388

الحراره الغریزیه، و کذلک إن عرضت فی عروق الکبد سده فلا یصل الیها الترویح فیبرد لذلک و یتعطل تولد الدم.

و أجلب هذه الآفات للموت و أعجلها ما نزل بالقلب، و أما الدماغ و الکبد فإذا کانت الآفه عظیمه جلبت الموت و إذا کانت یسیره فیمکن أن یتخلص منها.

[فاما بسبب فساد کیفیتها]

و أما الفساد العارض للحراره الغریزیه بسبب کیفیتها فتکون:

إما من قبل حراره قویه کالّذی یعرض فی الحمیات المحرقه بسبب سرعه نفوذ الحراره الغریزیه و تحلیلها للحراره الغریزیه و إبادتها إیاها، و کالّذی یعرض لمن تناول دواءً حاراً قوی الحراره بمنزله الفربیون و غیره من الادویه الحاره.

و إما من قبل بروده قویه تبردها کالّذی یعرض فی الامراض البارده بمنزله الجمود و الفالج و غیرهما من الأمراض البارده المطفئه للحراره الغریزیه، و کالّذی یعرض لمن شرب دواءً بارداً کالأفیون و الشوکران من جمود الحراره الغریزیه و جمود مادتها.

[فاما بسبب فساد مادتها]

و أما فساد ماده الحراره الغریزیه: فیکون إما من نقصانها، و إما من زیادتها.

أما من نقصانها: فکالّذی یعرض لمن یستفرغ بدنه بنوع من أنواع الاستفراغات استفراغاً مفرطاً، إما من الدم، و إما من أحد الأخلاط الاخر، فتنطفئ الحراره الغریزیه لعدم مادتها، و اما من الجوع أو من العطش فتنحل رطوبات البدن و تنطفئ الحراره الغریزیه.

و إما بزیاده الماده: کالّذی فی الأمراض الحادثه عن الامتلاء من الاخلاط، [أو من الطعام][1666] و غیرهما [فیعرض من ذلک[1667]] الموت، و ذلک أن البدن إذا امتلأ من الأخلاط أو من الطعام أو من الشراب حتی لا یبقی فیه موضع یخترقه الهواء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 389

المستنشق، عرض من ذلک

اختناق الحراره الغریزیه و انطفاؤها، کالّذی یعرض للسکران المفرط السکر من امتلاء العروق و بطون الدماغ حتی یغمر الحراره الغریزیه و یطفئها فیکون من ذلک الموت فجأه. و کالّذی، یعرض لأصحاب الأبدان السمینه جداً من انضغاط العروق و الشرایین فلا یکون فیها موضع لدخول الهواء فتنطقئ الحراره الغریزیه و یکون الموت فجأه.

فی الأسباب الوارده من خارج البدن

] و أما الفساد الّذی یعرض[1668] للحراره الغریزیه عن اسباب من خارج: فیکون.

إما باستفراغها، و إما بانعطافها الی داخل، و إما من قبل الامتلاء، و إما من قبل عدم التنفس، و إما من قبل فساد جوهرها، و إما من قبل فساد کیفیتها.

فی استفراغ الحراره الغریزیه

] فاما استفراغها فیکون: إما باستفراغ جوهرها، و إما باستفراغ مادتها.

أما استفراغ جوهرها: فیکون إما من قبل فرح شدید یعرض للانسان بغته، فتخرج الحراره الغریزیه الی ظاهر البدن دفعه فتنتشر و تتحلل و یبرد ظاهر البدن و باطنه و یکون الموت، و یعرض للحراره الغریزیه فی هذا الحال ما یعرض لنار السراج إذا هبت بها ریح قویه فتحللها و تطفئها، و قد بلغنا عن قوم أنهم فرحوا فرحاً شدیداً بغته فماتوا فجأه. و أما إن تعرض للدماغ أو للصدر جراحه تبلغ الی تجاویفهما و تستفرغ جوهر الحراره الغریزیه.

و اما باستفراغ مادتها: بمنزله من تقع به جراحه او قطع[1669] عرق أو شریان فینزف دمه فتنطفئ لذلک الحراره الغریزیه فیکون الموت، و یعرض لها فی هذه الحال ما یعرض للسراج إذا نفد منه الزیت أن ینطفئ.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 390

فی انعطاف الحراره الغریزیه

] و أما فساد الحراره الغریزیه بانعطافها الی داخل: کالّذی یعرض بمن یناله الرعب و الفزع بغته، من دخول الحراره الغریزیه الی داخل البدن دفعه فتتلاشی الحراره و تنطفئ فیکون الموت من ذلک فجأه.

فی الأمتلاء

] و أما فسادها بسبب الامتلاء: فکالّذی یعرض للذین یغرقون فی الماء من امتلاء تجاویف أبدانهم بالماء فلا یمکنهم لذلک التنفس فتختنق الحراره الغریزیه و یکون الموت، و یعرض لها فی هذه الحال نظیر ما یعرض لنار السراج إذا کان الدهن فیها کثیراً فیغمرها و یطفئها.

فی عدم التنفس

] و أما فسادها من قبل عدم التنفس: فکالّذی یعرض لمن یسد فمه و أنفه أو لمن خنق بالوهق أو بغیره من الأشیاء الممیته، لامتناع الهواء الصافی من الدخول الی الرئه، فتتراکم الفضول الدخانیه فی القلب فتطفئ الحراره الغریزیه.

و الّذی یعرض للحراره فی هذه الحال نظیر ما یعرض لنار السراج إذا کب علیها إناء کثیف فیمتنع الهواء من لقائها و یتراکم علیها الدخان فتنطفئ.

[فی فساد جوهر الحراره الغریزیه]

و أما ما یعرض للحراره الغریزیه من فساد جوهرها: فیکون.

إما من استنشاق الهواء الردی ء: الّذی یخالطه البخارات الردیئه المنتنه بمنزله، البخارات المتحلله من جثث الموتی التی قد عفنت، و البخارات التی ترتفع من البلالیع، و الخنادق التی فیهما الحمأه الشدیده العفونه فیفسد جوهر الحراره الغریزیه، فقد مات خلق کثیر فی نزولهم البلالیع و الآبار المنتنه بالحمأه[1670]. و الّذی یعرض للحراره الغریزیه فی هذه الحال نظیر ما یعرض لنار

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 391

السراج إذا وضع فی دخان کثیر او فی مواضع ترتقی منها بخارات قویه أن تنطفئ.

و إما من لدغته هوام ذوات سم: أو نهشته فیصب السم فی بدن الانسان و یسری فیه فیفسد جوهر الحراره الغریزیه فیموت الانسان لذلک.

[فی فساد کیفیتها]

و إما فساد الحراره الغریزیه من قبل فساد کیفیتها: فیکون.

إما بأن یسخن اسخاناً شدیداً فتنحل و تتبدد، کالّذی یعرض لمن یطول مکثه فی الحمام القوی الحراره أو فی الشّمس فی صیف

شدید الحر من الموت، و الّذی یعرض للحراره الغریزیه فی هذه الحال نظیر لما یعرض للسراج إذا وضع بإزاء نار عظیمه[1671] أو فی شمس شدیده الحر من الانطفاء.

و إما أن تبرد برداً شدیداً حتی تجمد: بمنزله ما یعرض لکثیر من الناس الّذین یسافرون فی البرد الشدید و یقع علیهم الثلج من الجمود، و الموت بسبب انطفاء الحراره الغریزیه فی هذه الحال، نظیر ما یعرض للسراج إذا وضع فی المواضع الشدیده البرد من الانطفاء.

و إذا کان الامر علی هذه الصفه أعنی أن لفساد اعتدال الحراره الغریزیه یکون الموت، و باعتدالها و باعتدال مادتها تکون الحیاه، و اعتدال هذین یکون بالتنفس فمنفعه التنفس تکون إذاً عظیمه جداً.

و فیما تکلّمنا علیه من أمر القوی الحیوانیه الفاعله، و هی التی یکون بها الانبساط و الانقباض کفایه لمن أراد معرفه ذلک، فلنذکر الآن الحال فی القوی الحیوانیه المنفعله، [انتهی][1672].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 392

الباب الثامن فی صفه القوی الحیوانیه المنفعله

قد تکلّمنا فی القوی الفاعله من أنواع القوی الحیوانیه بما فیه کفایه، فأما القوی المنفعله: فهی القوه التی بها یکون الغضب، و القوه التی بها تکون المنازعه، و القوه التی یکون بها الترؤس و النباهه[1673] و الانفه.

و انّما صارت هذه القوی منفعله، لأنها تحدث عن الحراره الغریزیه عند ما یحرکها محرک من خارج.

فأما الغضب: فانّه غلیان دم القلب و خروج الحراره الغریزیه الی ظاهر البدن دفعه، عند ما تتشوق النفس للانتقام و التشفی ممن ظلمها و آذاها.

و کذلک أیضاً الغلبه و المنازعه: انما هما خروج الحراره الغریزیه الی خارج، عند ما تطلب النفس الظهور علی النظراء و الأکفاء أنفه من الانهزام و الخضوع، و لئلا ینسب الی الجبن.

و أما القوه التی یکون بها الترؤس

و النباهه:[1674] فتکون عند نزاهه النفس و عند رغبتها عن الحقائر و الوضائع و الأشیاء الدنیه و سموّ النفس الی المعالی، و من البیِّن أن أضداد هذه الانفعالات إنما تکون عند أضداد أسبابها.

و الغضب ضد الرعب و الفزع: و هذا الحادث یکون بدخول الحراره الغریزیه دفعه الی داخل البدن إذا وردت علیها الأشیاء الهائله المفزعه، إما من الاصوات بمنزله صوت الرعد و إما من الأشیاء المبصره مثل رؤیه الأفاعی و السباع و الصور

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 393

المذعره الوحشیه المفاجئه و غیر ذلک من الأشیاء المخیفه[1675]. و ضد الغلبه و المنازعه الجبن و الانهزام، و هذا أیضاً یکون بدخول الحراره الغریزیه الی داخل و قرارها عند ظهور المنازع و غلبته، و ضد الانفه و الترؤس و النباهه الخضوع و التذلل[1676] و دناءه النفس، و هذا یکون عند معرفه النفس بالحاجه الی من هو أعلی منها و أقدر. فهذه هی صفه أصناف القوی الحیوانیه الفاعله و المنفعله.

و قد اتفقت عامه الفلاسفه و الاطباء علی أن هذه القوی الحیوانیه ینبوعها و معدنها القلب، و بهذه القوی الحیوانیه یشارک الانسان سائر الحیوان غیر الناطق و ذلک أن القوی الفاعله التی بها یکون الانبساط و الانقباض تعطی الحیوان الحیاه، و الحیاه عامه لسائر الحیوان، و القوی المنفعله تعطی الحیوان الشده و الشجاعه و الغضب فی کثیر من الحیوان الشجاع، إلا أن الشجاعه و الغضب یکونان فی الانسان مع تمییز و تدبیر من القوی الناطقه التی مسکنها الدماغ، و ذلک أن الانسان یمکن أن یردع غضبه، و یعلم الاوقات التی ینبغی أن ینازع فیها و یناوی،[1677] و کیف یکون خلاصه و نجاته فیما یدخل فیه فیفعل ذلک فی حینه،[1678] و

الحیوان غیر الناطق یفعل ذلک بالطبع من غیر تمییز من العقل[1679] لما یرد علیه.

و فی ما ذکرنا من أمر القوه الحیوانیه کفایه لما یحتاج الیه فی صناعه الطب، [و لله التوفیق][1680] [انتهی][1681].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 394

الباب التاسع فی صفه القوی النفسانیه[1682]

و أولًا فی [ذکر][1683] القوی التی بها یکون التدبیر

أما القوی النفسانیه: فهی التی مسکنها[1684] و معدنها الدماغ، و أجناس هذه القوی ثلاثه:

فمنها قوی یفعل بها الدماغ ما یفعله بنفسه، و هی القوی التی یکون بها التدبیر و یقال لجمله جنس هذه القوی الذهن. و منها قوی یفعل بها الدماغ ما یفعله بتوسط الأعصاب و هی القوی التی یکون بها الحس. و القوی التی تکون بها الحرکه الارادیه. و نحن نبتدئ بذکر القوی التی یکون بها التدبیر.

فنقول: أما القوی التی بها التدبیر: فیقال لجملتها الذهن و الفکر، فاذا قسمت أنواعها انقسمت الی ثلاث قوی:

الی القوی التی بها یکون التخیل، و القوی التی یکون بها الفکر، و القوی التی یکون بها الذکر. و بهذه القوی ینفصل الانسان عن سائر الحیوان غیر الناطق و یختص بها الانسان دونه، و لا سیما الفکر لأن الفکر عماد القوتین الاخریین اعنی التخیل و الذکر لأنهما جعلا من أجله، و انّما خص الانسان بالفکر لأنه افضل سائر الحیوان، و ذلک لأنه بالفکر یکون التمییز و التدبیر و تفصیل الأشیاء بعضها من بعض.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 395

و أما الحیوان غیر الناطق: فلا یوجد[1685] فیه ذلک، لأن کلّ واحد من الحیوان غیر الناطق یفعل الأفعال المخصوص بها، للمنفعه التی من أجلها خلق بلا تمییز، کالفرس الّذی فعله المخصوص به العدو[1686]، و الثور الحراثه[1687]، و البازی الصید، و الکلّب الحراسه، و غیر ذلک من الأنواع

الاخر.

و کلّ واحد من هذه القوی الثلائه له مرکز و موضع یخصه، فالتخیل موضعه الّذی هو فیه البطنان المقدمان من بطون الدماغ [و هو ادراک ما لیس بحاضر کأنه حاضر][1688] و الفکر موضعه الّذی هو فیه البطن الأوسط من بطون الدماغ، و الذکر موضعه الّذی هو فیه البطن المؤخر من بطون الدماغ. و فی هذه البطون الروح النفسانی الّذی یکون به أفعال هذه القوی، و کلّ واحد من هذه القوی له فعل خاص به.

و أما القوه التی بها یکون التخیل: فهی التی تتصور الأشیاء و تتوهمها و تلقیها الی الفکر.

و أما القوه التی یکون بها الفکر: فهی القوه التی تنظر فی الأشیاء التی کان تصورها بالتخیل والوهم و الفکر من الاعمال و الصناعات و العلوم و غیر ذلک، و تمییزها و تدبیرها فان کان ذلک من الأشیاء التی تعمل بالید و ممّا تتحرک بها الأعضاء اتبع ذلک بالعزیمه علی فعله، ثم یتبع العزیمه تحریک الأعضاء المتحرکه باراده، و إن کان من الأشیاء التی تحفظ فقط أتبع ذلک بالحفظ له.

و أما القوه التی یکون بها الحفظ: فهی القوه التی تحفظ الأشیاء التی عملت بالفکر [أو بالظن[1689]] و تصورها و تطبعها فی موضعها فهی تبقی ثابته الی الوقت الّذی یحتاج الیها فیخرجها من القوه الی الفعل. فهذه صفه أفعال القوی التی یکون بها التدبیر، [فأعلم ذلک إنشاء الله[1690]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 396

الباب العاشر فی صفه القوی الحساسه[1691]

قد قلنا: آنفا إن القوی الحساسه و القوی [المحرکه][1692] بإراده إنما یفعل بها الدماغ ما یفعله بتوسط الاعصاب التی هی کالآله[1693] للحس و الحرکه الارادیه، و ذلک یکون [بأن ینفذ شی ء من جوهر الروح النفسانی الّذی فی بطون الدماغ فی الاعصاب الی

سائر الأعضاء][1694].

و الدلیل علی ذلک أنه متی قطعنا عصباً من الأعصاب التی تأتی بعض الأعضاء؛ عدم ذلک العضو الحرکه أو الحس أو کلّاهما علی حسب ما أعد له ذلک العصب من الحس أو الحرکه، أو الحس و الحرکه معاً. و قد شرحنا الحال فی کلّ واحد من الأعصاب و کم هی و ما منفعه کلّ واحد منها فیما تقدم عند ذکرنا أمر الأعضاء و بیَّنا هنالک أن الأعصاب التی بها یکون الحس تنبت[1695] من مقدم الدماغ، و ذلک لما احتیج الیه من [اللین و سهوله القبول، و الاعصاب التی تکون بها الحرکه تنبت من مؤخر الدماغ و ذلک لما احتیج الیه من[1696]] الصلابه و الثبات علی کثره الحرکه و الاعمال لما علیه هذا الجزء من الدماغ من الصلابه و الجزء المقدم من اللین، و یثبت الحال فی کلّ واحد من الأعضاء الحساسه التی هی البصر و السمع و الشم و الذوق و اللمس، و هیئه[1697] کلّ واحد من اعضائها و وضع

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 397

العضو المخصوص بفعل تلک الحاسه و الأعضاء المحتاج الیها فی تمام ذلک الفعل.

و منفعه کلّ واحد منها ما لسنا نحتاج الی اعادته فی هذا الموضع الا علی جهه التذکر لئلا یطول الکتاب، إذ کان غرضنا فی هذا الموضع أن نبین کیف یکون فعل کلّ واحد من هذه القوی اعنی القوی الحساسه.

فأقول: إن القوی الحساسه: هی القوی التی بها یتغیر کلّ واحد من الأعضاء الحساسه الی محسوسها و أصناف هذه القوی خمسه:

قوه البصر، و قوه السمع، و قوه الشم، و قوه الذوق، و قوه اللمس.

فقوه البصر ألطفها و طبیعتها طبیعه النار، و النار ثلاثه أجناس:

اللهب[1698]، و الحمره، و النور.

فطبیعه البصر طبیعه

النور. و الضوء النهاری و محسوسها النور و الضوء النهاری.

و بعد البصر فی اللطافه السمع، و طبیعته طبیعه الهواء، و محسوسه الهواء، و ما یعرض للهواء من القرع فهو الصوت لأن [الصوت][1699] إنما هو قرع الهواء.

و بعد السمع فی اللطافه حاسه الشم، و طبیعتها طبیعه البخار، و محسوسها البخار و طبیعه البخار ممتزجه من طبع الماء و الارض [و الهواء][1700].

و بعده فی اللطافه حاسه الذوق، و طبیعته طبیعه الماء، و محسوسه الطعوم، و الطعوم تتولد من شی ء رطب.

و حاسه اللمس أغلظها و هی فی قیاس الارض و محسوسها الارض و أعراضها أعنی الصلابه و اللین و الحراره و البروده.

و کلّ واحد من هذه الحواس یکون حسه لمحسوسه بأن یستحیل الیه و یتغیر الی طبیعه الأشیاء المحسوسه فیحس الذهن بذلک التغیر فیدرک الشی ء المحسوس و نحن نبین کیف یکون ذلک، و أولًا فی حس البصر. [انشاء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 398

الله][1701].

الباب الحادی عشر فی صفه حاسه البصر

أقول: إن حس البصر الطف الحواس کلها، و ذلک لأن محسوسه النار التی هی ألطف من سائر الاجسام التی فی هذا العالم کلّها، و الدلیل علی لطافه هذه الحاسه أنها تدرک الأشیاء البعیده عنها و تحس بها، و سائر الحواس لا تحس بما بعد عنها مثل بعد الشی ء الّذی یحس به البصر.

و قد بیَّنا أن الروح الباصر یجری الی العینین فی العصبتین المجوفتین النابتتین من بطنی الدماغ المقدمین مما یلی البطن الاوسط، و انهما فی منشئهما من هذه المواضع قبل أن [یصیران الی العینیین و یتحدان، و ینفذ مجری کل واحد منهما الی المجری الاخر ثم یفترقان][1702] و یصیر کلّ واحد منهما الی احدی العینین المحاذیه لمنشئه و یلتحم بالرطوبه الجلیدیه. هذه الرطوبه الجلیدیه

هی الآله الاولی من آلات البصر، و هی فی غایه ما یکون من الصفاء و النور و الصقاله و انّما جعلت کذلک لیمکن استحالتها الی الانوار[1703].

و الروح الباصر [ینفذ من البطنین المقدمین من بطون الدماغ من ذینک العصبتین الاجوفتین بعد ما تلطف و تصیر الی هذه الرطوبه الشبیهه بالبرده الصافیه النیره، و هذا الرح الباصر[1704]] طبیعته طبیعه الهواء النهاری المضی ء، و من شأنه إذا

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 399

وصل الی الرطوبه الجلیدیه أن یخرج الی خارج و یتصل و یتحد بالهواء المضی ء النهاری للمشاکلّه التی بینهما، و کلّ واحد منهما سهل الاستحاله و التغیر، و الهواء الخارج یستحیل الی الالون بسهوله و سرعه.

و الروح الداخل إذا خرج و اتصل بالهواء و اتحد به استحال الی اللون الّذی استحال الیه الهواء، و یؤدی تلک الاستحاله الی العینین فتستحیل بها الرطوبه الجلیدیه لما هی علیه من قبول[1705] الاستحاله فیحس الذهن المذکور فی بطون الدماغ بتلک الاستحاله فیتبین الذهن الأشیاء التی من خارج علی [هذا السبیل من الالوان.

بالألوان یستدل علی[1706]] أشکال الاجسام و عظمها و حرکتها و ذلک أن الهواء المضی ء النهاری للروح الباصر بمنزله الاعصاب التی تأخذ من الدماغ قوه الحس و الحرکه فتوصله الی الأعضاء التی تتصل بها کذلک و الهواء الخارج یستحیل من الالوان، و یؤدی تلک الاستحاله الی الروح الباصر فیحس الذهن بتلک الاستحاله فی وقت لقاء الروح الداخل للضوء الخارج، و لا یکون بین ملاقاه الروح للضوء [الخارج][1707] و بین احساس الذهن بذلک زمان [له عرض][1708] بته لسرعه وصوله الی الذهن.

و لو کان الشی ء المبصر علی مسافه بعیده أدرک الروح الباصر الشی ء المبصر فی زمان لیس له عرض بعد أن یکون الهواء [المحیط][1709]

بینهما مضیئاً صافیاً نیراً یقبل الاستحاله من الالوان، فانّه متی لم یکن الهواء المحیط بها مضیئاً صافیاً نیراً و کان ضبابیاً أو مظلماً انقطع ما یخرج من العینین من الروح الباصر و اجتمع الی موضعه أو یقف عند الموضع الّذی یصادف فیه الظلمه فلا یدرک الشی ء المبصر، و کذلک متی حجز بین النور الباصر و الجسم المبصر جسم لم یدرک الشی ء المبصر، کذلک أیضاً نجد فی حاسه اللمس متی نال اصبعاً من أصبابع الرجل ألم أحس الذهن بذلک الألم علی المکان.

و لم یکن[1710] یبن ملاقاه الإصبع للشی ء المؤلم و بین وصول الالم الی الذهن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 400

زمان بل فی وقت واحد، إلا أن ینال العصبه التی تأتی تلک الإصبع [آفه اما من قطع او من ضغط او رباط او سدّه، فیمتنع الروح من النفوذ الی تلک الأصابع][1711] و لا یحس الذهن بذلک الالم.

بهذا المثال[1712] یکون الأمر فی سائر الحواس أعنی [بأن یکون الحس عند لقاء المحسوس فی وقت واحد لیس بینهما زمان الا أن یمنع مانع من ذلک فیقطع الحس[1713]] و نحن نذکر الأعراض المانعه لحاسه البصر من الإدراک و سائر الحواس عند ذکرنا الأسباب[1714] و الأعراض و قد تبین مما ذکرنا أن البصر إنما یدرک الأشیاء بتوسط الهواء النیر المضی ء.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 401

الباب الثانی عشر فی صفه حاسه السمع[1715]

فأما حاسه السمع: فقد بینا فیما مضی أنه قد ینبت من مقدم الدماغ زوج عصب منشؤها من موضع الزوج الخامس من أزواج العصب، و یأتیان[1716] الی ثقبی الاذنیین اللذین فی العظمین الحجریین من عظام الرأس، فاذا انتهی کلّ واحد منهما الی الثقب انبسط و عرض و غشی الثقب، و هذا الغشاء هو الآله الاولی من

آلات السمع، و مقامه للسمع مقام الرطوبه الجلیدیه للبصر، و طبیعه هذا الغشاء طبیعه هوائیه، و فی هاتین العصبتین تجری حاسه السمع من الدماغ الی الأذنین، و حاسه السمع أغلظ من حاسه البصر لأن محسوس البصر النار و محسوس السمع الهواء و النار ألطف من الهواء.

و أیضاً فإن البصر یحس بالأشیاء التی هی أبعد مسافه [و أسرع[1717]] من الأشیاء التی یحس بها السمع، و حس السمع یکون إذا قرع الصوت الهواء وصل ذلک الهواء المقروع الی الأذنین اعنی الی الآله التی مقامها مقام الباذهنج لجمیع الهواء ثم یصل الی ثقب السمع علی مثال ما تتأدی حرکه الریح الی موضع دون موضع أعنی: أن یحرک القرع للهواء فیحرک ذلک الجزء من الهواء الجزء الّذی یلیه [و ذلک الیلیه للذی یلیه][1718] الی أن ینتهی الی الاذن و إلی ثقب السمع و یدخل فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 402

الموضع الشبیه باللولب الی الغشاء المغشی علی الثقب من داخل فیستحیل[1719] طبیعه ذلک الغشاء إلی طبیعه الهواء المنقرع إذ کانت طبیعه السمع مشاکلّه لطبیعه الهواء المنقرع، سهله الاستحاله الیه، و یتأدی حس تلک الاستحاله فی العصبتین اللتین تأتیان هذا الثقب الی الذهن فیحس الذهن بطبیعه هذا الصوت و حاله علی هذا المثال.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 403

الباب الثالث عشر فی صفه حاسه الشم

و أما حاسه الشم: فهی أغلظ من حاسه السمع لأن محسوسها البخار المتحلل من الاجسام الرطبه، و محسوس السمع الهواء، و البخار شی ء طبیعته ممتزجه من الهواء و الماء فهو لذلک أغلظ من الهواء.

و قد بیّنا أن الآله الأولی لهذه الحاسه هی الزائدتان النابتتان من بطنی الدماغ المقدمین الشبیهتین بحلمتی الثدی المجاورتین للعضم الشبیه بالصفا.

و الحس بالأشیاء المشمومه یکون بأن البخار

المتحلل من الاجسام المشمومه یخالط الهواء و یدخل المنخرین فیجذبه البطنان المقدمان من بطون الدماغ بهاتین الزائدتین الشبیهتین بحلمتی الثدیین من المنخرین فیدخلانه الیهما فتستحیل طبیعه هاتین الزائدتین الی طبیعه ذلک البخار المجتذب، فیحس الذهن بتلک الاستحاله.

و ذلک أن الدماغ له فی طبعه أن یتنفس لاجتذاب الهواء البارد الّذی یکون بالانبساط، و خروج الفضول التی تکون بالانقباض لحفظ الحراره الغریزیه علی نفسه فیتبع انبساطه اجتذاب الهواء من الأنف و الصدر و الرئه و الحلق و یتبع ذلک دخول الهواء الخارج، و هذا الانبساط یقال له الاستنشاق و به یکون حس الرائحه عند ما یجتذبان البطنان المقدمان من بطون الدماغ بالزائدتین الشبیهتین بحلمتی الثدی من المنخرین الهواء المخالط لبخار الأجسام المشمومه.

و قد یتوهم قوم بأن الشم انما یکون بالمنخرین فقط و أنهما الآله الاولی من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 404

آلات الشم، و الدلیل علی أن ذلک لیس کذلک بأن الآله الاولی من آلات الشم إنما هی الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی النابتتان من بطنی الدماغ المقدمین، حیث إنا متی بخرنا بین ایدینا بخوراً کثیراً و منعنا أنفسنا من الاستنشاق الی داخل[1720] لم یحس بشی ء من رائحه ذلک البخور و لا شک أن المنخرین فی تلک الحال مملوئین من ذلک البخور، و اذا نحن استنشقنا ذلک البخور، الی داخل أحسسنا بتلک الرائحه علی المکان، و هذا دلیل علی أن العضو الّذی یکون به الشم هو أغور موضعاً من المنخرین و هما الزائدان النابتتان من بطنی الدماغ المقدمین، و قد شرحنا الحال فی هیئه هذا العضو عند ذکرنا أمر الأعضاء.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 405

الباب الرابع عشر فی صفه حاسه الذوق

و أما حاسه الذوق: فإنّها أغلظ من حاسه الشم بمقدار ما البخار

ألطف من الماء، لأن محسوس الشم إنما هو البخار، و محسوس الذوق إنما هو الرطوبه المائیه التی فیما بین طبیعه البخار و طبیعه الارض، و لذلک جعلت طبیعه آلته الاولی و هی اللسان طبیعه مخلخله شبیهه بالاسفنج[1721] مشاکلّه لطبیعه الرطوبات المطعومه.

و قد یأتی اللسان علی ما ذکرنا من الدماغ من أقسام الزوج الثالث من أزواج العصب عصبه تنقسم فیه و تؤدی الیه حاسه الذوق علی ما تؤدی سائر أعصاب الحس الی الأعضاء، و ذلک أن الأشیاء المطعومه إذا وردت الی اللسان و لاقت جرمه جعلت[1722] فیه بحسب ما لکلّ واحد من الطعوم أن یفعل، و غیّرت طبیعه اللسان الی طبیعه ذلک الشی ء المطعوم و أحست العصبه الصائره الی اللسان بذلک التغیر فأدته الی الذهن علی مثال ما یفعل فی سائر الحواس فاعلمه، و اللّه تعالی اعلم بالحال.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 406

الباب الخامس عشر فی صفه حاسه اللمس

و أما حاسه اللمس: فإنّها تکون أیضاً علی مثال ما یکون فی سائر الحواس من تغییر الحاسه الی طبیعه المحسوس، و ایصال[1723] حس ذلک فی العصب المخصوص [یتأدی[1724]] بتلک الحاسه الی الذهن، إلا أن کلّ واحد من الحواس غیر حاسه اللمس له عضو خاص به، و حس اللمس فی سائر أعضاء البدن ما خلا الشعر و الاظفار، لأن کلّ واحد من الأعضاء یأتیه عصب یحس به إما من الدماغ و إما من النخاع علی ما ذکرنا فی هیئه الاعصاب.

فأما الشعر و الاظفار: فلیس یأتیهما من ذلک شی ء، و ذلک أن الشعر إنما کونه من البخار الیابس.

و أما الاظفار: فموصوله بأطراف الاصابع، و لها فی أصولها رباطات من جنس العصب تمسکها و تثبتها، لا لأن تعطیها الحس الا فی الموضع الّذی فیه

الرباط، و اللّه تعالی أعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 407

الباب السادس عشر فیما یوافق کلّ واحد من الحواس و ما ینافره[1725]

اشاره

إن کلّ واحد من هذه الحواس إذا کان علی حالته الطبیعیه یمیل الی شی ء من محسوساته و یستلذه و ینافر شیئاً منه و یستکرهه.

فی البصر

] فأما البصر: فانه یستلذ من الألوان اللون المختلط من البیاض و السواد، و هو الأدکن و الاخضر و الاسمانجونی، و ینافر اللون الابیض النیر الصقیل [البراق][1726] و اللون الاسود، و ذلک لأن اللون النیر الأبیض و إن کان من طبیعته فانّه یؤثر فیه تأثیراً قویاً و یفرقه [و یؤذیه][1727] کما یعرض من ذلک عند النظر الی الشّمس، و اللون الاسود یجمع نوره و یرده الی داخل کما یعرض من ذلک فی الظلمه من قله البصر، الا أن اللون الاسود أقل ضرراً للبصر من اللون النیر البراق، لأن ما یحدث عن اللون الاسود فی البصر من الاستحاله لا یکون دفعه بل قلیلا قلیلا و ما یحدث عن اللون الابیض من الاستحاله فی البصر یکون دفعه، و کلّ استحاله تکون دفعه فهی مؤلمه.

فإن کان البصر مریضاً انتفع بلون دون لون، فإن کان قد ناله الاذی من اللون الابیض انتفع باللون الأسمانجونی و اللون الاخضر و اللون الادکن، و إن کان قد ناله

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 408

الاذی من اللون الاسود انتفع باللون الابیض، و کذلک سائر الحواس أیضاً إذا خرجت عن حالها الطبیعیه انتفعت بشی ء دون شی ء من جنس محسوساتها.

فی السمع

] و أما السمع: فانّه یستلذ من الاصوات ما کان ناعماً [املساً][1728] علی ترتیب و وزن، فإن کان قد کلّ فیستلذ من الاصوات ما کان فی غایه الملاسه و الصفاء و الصغر مثل تحریک أوتار العیدان. و أما الاصوات الجهره مثل صوت الرعد، و الاصوات الحاده مثل الصریر فإنّها تنافره و یتأذی بها.

فی الشم

] و أما حاسه الشم: فإنّها تستلذ من الروائح ما کان طیباً لأن الروائح الطیبه تدلّ علی اعتدال البخار، و تنفر من الروائح ما کان منتناً أو کریهاً لما علیه هذه الرائحه من الخروج عن الاعتدال.

فی الذوق

] و أما حاسه الذوق: فإنّها تستلذ الأشیاء الحلوه لما علیه هذا الطعم من تملیس ما یعرض للسان من الخشونه و تسکینه لما یعرض من الاذی، و ینافر من الطعم مما کان مراً لما علیه[1729] هذا الطعم من شده جمع أجزاء اللسان و تخشینه و غوصه فی جرمه حتی یفرق اتصال اجزائه، و إذا کان قد نالته مضره [و کانت تلک المضره][1730] من الطعم القابض أو الطعم العفص استلذ الطعم الدسم لما علیه هذا الطعم من تملیسه و مل ء خلله، و إن کان قد نالته مضره من الطعم المر أو الحامض أو المالح استلذ الطعم الحلو.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 409

فی اللمس

] و أما حاسه اللمس: فإنّها تستلذ من الاجسام ما کان فی کیفیته معتدلًا فی الحراره و البروده و الصلابه و اللین علی مثال ما علیه الجلده التی علی بطن الراحه، و تنافر من الاجسام ما کان حاداً یقطع أو حارا یحلل و یفرّق الاتصال أو بارداً جداً یجمع و یکثف حتی تنبو الاجزاء بعضها عن بعض فیفرق اتصالها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 410

الباب السابع عشر فی صفه القوی المحرکه للأعضاء بإراده

و أما القوی المحرکه للاعضاء بإراده: فهی قوی تنبعث من الدماغ و تنفذ فی العصب النابت منه و من النخاع و تأتی العضل فتعطیه الحرکه الارادیه فتحرک[1731] العضل الّذی فی العضو الآلی، و تتبع ذلک حرکه العظم، ثم تتبع حرکه العظم حرکه المفصل و هی حرکه جمله العضو بإرده، و حرکه العضو تکون بان تتقلص العضله و تنجذب نحو أصلها بجذب الوتر لها الی الجهه التی تحتاج أن تتحرک الیها امثال ذلک حرکه الکف، فان العضل الّذی فی الجانب الانسی من الساعد اذا تحرکت و تشنجت نحو أصلها تبعت ذلک حرکه عظام الکف، و تبعت حرکه عظام الکف حرکه مفصل الکف و انثنی الکف الی قدام بإراده.

و متی تحرکت العظله التی فی الجانب الوحشی من الساعد انجذب الکف الی خلف باراده و جنس هذه القوی جنس واحد و هو جنس الحرکه الارادیه، و أنواعها بعدد أنواع العضل الّذی فی سائر البدن، و الّذی فی البدن من العضل خمسمائه عضله و تسعه و خمسون عضله[1732].

و قد شرحنا کیف تکون حرکه کلّ واحده من العضل الّذی فی سائر أعضاء البدن لکلّ واحد من الأعضاء عند ذکرنا أمر العضل و لذلک نحن قاطعون کلّامنا فی الحرکه الارادیه فی هذا الموضع، و قد

بینا من أمر هذه القوی ما فیه کفایه و مقنع لمن أراد علم صناعه الطب علی ما وجدنا فی کتب الحکیم جالینوس.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 411

الباب الثامن عشر فی صفه الافعال

اشاره

و إذ قد بینا أمر القوی الطبیعیه و الحیوانیه و النفسانیه و أجناسها و أنواعها ما قد یمکنک أن تتبین أمر الأفعال، إذ کانت الأفعال انما هی أفعال لهذه القوی، و ذلک أن منها أفعالا للقوی الطبیعیه، و أفعالا للقوی الحیوانیه و أفعالا للقوی النفسانیه.

و قد شرحنا الحال فی کلّ واحده من هذه القوی[1733] [عند ذکرنا أمر القوی][1734] و أوضحنا کیف یکون فعل کلّ واحده من هذه القوی [و إلی ما تنتهی].

فی الأفعال المفرده

] و مع ذلک أن من الافعال ماهی مفرده. و هی الافعال التی تفعل کل واحد منها بقوه واحده و هی فی الافعال الطبیعه مثل الجذب و الامساک و الهضم و الدفع[1735] و فی الأفعال الحیوانیه مثل الانبساط و الانقباض، و فی الأفعال النفسانیه مثل الحرکه المحرکه بإراده.

فی الأفعال المرکبه

] و منها أفعال مرکبه: و هی الأفعال التی یفعل کلّ واحد منها قوتان أو أکثر.

أما فی الأفعال الطبیعیه: فبمنزله الشّهوه، و نفوذ الغذاء، و التغذی، و الهضم، و التولید، و التربیه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 412

أما الشّهوه فتکون بفعل قوتین: احداهما القوه الجاذبه، و الأخری القوه الحساسه.

و نفوذ الغذاء یتم بفعل قوتین: احداهما القوه الجاذبه، و الاخری القوه الدافعه.

و الهضم یتم بفعل قوتین: احدهما القوه الماسکه، و الاخری القوه مغیره[1736].

و التغذی یتم بفعل أربع قوی: و هی الجاذبه و الماسکه و الهاضمه و الدافعه.

و التولید یتم بفعل ثلاث قوی:

احداها: القوه المغیره، و هی التی تغیر المنی من الرقه الی الغلط.

و الثانیه: القوه المصوره التی تشکلّ الأعضاء و تثقب المجاری و تخشن ما یحتاج الی تخشینه و تملس ما یحتاج الی تملیسه.

و الثالثه: القوه المربیّه[1737] التی تنقل الأعضاء من الصغر إلی العظم، و فعل المربیه[1738] یتم بفعل القوه النامیه و الغاذیه.

و أما فی الأفعال الحیوانیه: ففعل التنفس یتم بالقوه الباسطه و القابضه.

و أما فی الأفعال النفسانیه: ففعل الحس یتم بقوتین:

احداهما: القوه التی تحیل الحس الی المحسوس.

و الثانیه: القوه الحساسه التی تحس بتغیر ذلک الشی ء فعلی هذا القیاس تکون سائر الأفعال المرکبه، و أنت قادر أن تتبین سائر الأفعال مماذ کرنا فی أمر القوی الفاعله لکلّ واحد منها و فی ذلک کفایه، فاعلم ذلک ان شاء الله.

کامل الصناعه

الطبیه، ج 1، ص: 413

الباب التاسع عشر فی صفه الارواح

قد بقی علینا من أقسام الامور الطبیعیه قسم واحد و هو النظر فی أمر الارواح التی بها یکون ثبات البدن و قوامه و تمام سائر افعاله.

فأقول: إن الارواح ثلاثه:

احدها: الروح الطبیعی.

و الثانی: الروح الحیوانی.

و الثالث: الروح النفسانی.

فأما الروح الطبیعی: فتولده فی الکبد و ینفذ منه فی العروق غیر الضوارب الی سائر البدن و تقوم به القوی الطبیعیه و تصلح افعالها و تنمیتها، و کونه من جید الدم الّذی فی الکبد و صافیه و لطیفه و نقیه و خالصه الّذی لا یخالطه شی ء من الأخلاط و الفضلات المنهضمه غایه الانهضام.

و أما الروح الحیوانی: فهو الّذی تولده فی القلب و ینفذ منه فی العروق الضوارب الی سائر البدن و یقوم بالقوی الحیوانیه و یحفظها و یصلح افعالها[1739] و ینمیها، و کونه من بخار الدم اللطیف الصافی النقی و من الهواء الداخل بالاستنشاق.

و أما الروح النفسانی: فهو الّذی تولده فی بطون الدماغ و ینفذ فی العصب الی سائر البدن و یقوی بالقوی النفسانیه و یثبتها و یحفظها علی حالها، و تولد هذا

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 414

الروح یکون من الروح الحیوانی الّذی مسکنه فی القلب، و ذلک أن هذا الروح یصعد من القلب الی الدماغ فی العرقین الضاربین المعروفین بعرقی السبات الصائرین الی الدماغ، و ینفذان الی القحف الی الموضع المعروف بقاعده الدماغ، و ینقسمان هنالک بضروب من القسم فتکون منهما النسیجه الشبیهه بالشبکه لکثره ما تفرع من هذین العرقین من العروق فیصیر بعضها فوق بعض و یخالط بعضها بعضاً و یلتوی بعضها علی بعض و تشتبک و تصیر شبیهه بالشبکه، ثم تجتمع هذه النسیجه بعد انتساجها و یصیر منها عرقان ضاربان

شبیهان بالعرقین الأولین اللذین کانت منهما النسیجه و یصعدان الی فوق هذا الموضع فیتفرقان[1740] فیه.

فالروح الحیوانی إذا صعد من القلب و صار فی هذه النسیجه الشبیهه بالشبکه وجال فی کثره عروقها و تشابیکها و طال لبثه هناک نضج غایه النضج وصفی [و نما[1741]] فصار منه الروح النفسانی، و لهذا اعدت تلک النسیجه الشبیهه بالشبکه أعنی لانضاج الروح الحیوانی و تصییره روحاً نفسانیاً کما اعدت الثدیان لإنضاج الدم و تصییره لبناً.

ثم إن الروح ینفذ من هذه التشابیک فی العرقین الملتئمین من [اجتماع[1742]] العروق المشتبکه الی البطنین المقدمین من بطون الدماغ فیلطف هنالک و یندفع عنه ما یخالطه من الفضول الی المنخرین و الحنک، ثم ینفذ من هنالک الی البطن الاوسط، ثم الی البطن المؤخر من المجری الّذی بین الوعائین، و اعنی من البطنین المقدمین[1743] البطن الوسط و البطن المؤخر، و ذلک المجری لیس بمفتوح کلّ وقت و ذلک أن فی جوفه الجسم الّذی یشبه الدوده ینسد[1744] به الی أن تهم الطبیعه بدفعه من البطن الأوسط الی البطن المؤخر فیتقلص الجسم الشبیه بالدوده و ینضم فینفتح [المجری[1745]] فینفذ ما یرید انفاذه، ثم یرده الی موضعه.

فبالروح الّذی فی الوعاء المؤخر تکون الحرکه و الذکر، و بالّذی فی مقدم

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 415

الدماغ یکون[1746] [الحس و التخیل و بالروح التی فی وسط الدماغ یکون الفکر فعلی هذه الجمله یکون][1747] الروح النفسانی فی الدماغ من الروح الحیوانی کما أعدت الثدیان لإنضاج الدم و تصییره لبناً، و أعدت الانثیان لإنضاج المنی، فان المنی أعدت له أوعیه المنی و هی تلک اللفائف و الاستدارات التی فی الانثیین لیطول لبثه فیها و تنضجه و تحیله الی طبیعتها التی هی علیه من المشاکله[1748]

لجوهر المنی. و کذلک أیضاً اللبن أعدت له العروق الصاعده من العرق الاجوف الی الثدیین لیطول لبثه فی مده صعوده و تنضجه و تحیله الی طبیعتها التی هی علیها من المشاکلّه باللبن.

فعلی هذا المثال أعدت النسیجه التی فی الدماغ لتولید الروح النفسانی من الروح الحیوانی للبثه فیها و تلطیفها إیاه و إنضاجها له.

و زعم بعض الحکماء أن هذا الروح الّذی فی الدماغ هو النفس و أن النفس جسم.

و قوم زعموا[1749]: إنه آله للنفس تستعمله فی جمیع الحواس و إن النفس غیر جسم، هذا الرأی أقرب الی الاقناع، و ذلک أنّک متی عمدت الی حیوان حی فقلعت عظم القحف عن دماغه حتی یظهر لک الغشاء الّذی علی الدماغ ثم شققت هذا الغشاء بعد أن تعلقه بصنارات و قطعته و رمیت به لم یبطل بذلک حس ذلک الحیوان و لا حرکته، و لذلک لو أنّک شققت الدماغ نفسه و لم تبلغ به الی بطونه لم یفقد من حسه و لا من حرکته شیئا، لأنه[1750] و إن فسد حسه و حرکته فأنّک إذا جمعت هذه القطوع و رددت الدماغ الی حاله الاول عاد الحیوان الی حسه و حرکته.

فلو کانت النفس جسماً و کانت الروح هی النفس لکان إذا شق الدماغ هذه الشقوق و استفرغ[1751] الروح هذا الاستفراغ لکان سیعدم الحیوان حسه و حرکته و لم یکن یعود الیه إذا أُعید[1752] الدماغ الی هیئته.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 416

فقد تبین[1753] من هذا أن النفس لیست بجسم و أنها حاله فی بطون الدماغ أی شی ء کانت، و أن الروح هی آله للنفس بها یکون الحس و الحرکه الارادیه، و لما کان الکلّام فی أمر النفس خارجاً عن غرض کتابنا هذا،

و کان [ذلک اشبه بالفلسفه منه بالکلام فی صناعه الطب، و کان[1754]] فیما ذکرنا من أمر الروح کفایه؛ رأینا أن نقطع کلّامنا فی هذا الباب و هو آخر الکلّام فی قسم الامور الطبیعیه و اللّه أعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 417

الباب العشرون فیما تحدثه کل واحد من الامور الطبیعیه اذا زالت عن حالها[1755]

ینبغی أن تعلم بدوام الامور الطبیعیه علی أحوالها یکون قوام بدن الانسان و بقائه، و باعتدالها یکون البدن صحیحاً، و بزوالها عن الاعتدال: یکون إما مریضا، و إما لا صحیحاً و لا مریضاً، و إن کان ذلک کذلک صارت أحوال البدن ثلاثه:

[اما صحیحاً][1756] و إما مریضا، و إما لا صحیحاً و لا مریضاً.

و البدن الصحیح: هو البدن المعتدل فی مزاج الأعضاء المتشابهه الاجزاء و المستوی الترکیب فی أعضائه الآلیه أعنی هیئه الأعضاء فی أشکالها و مقادیرها و وضعها و عددها علی أفضل ما یکون فیما أعد له.

و البدن المریض: هو الخارج عن الاعتدال فی مزاج[1757] أعضائه المتشابهه الاجزاء و غیر مستوی الترکیب فی أعضائه الآلیه،

و البدن الّذی لیس بصحیح و لا مریض: یقال علی ثلاثه أوجه:

أحدها: أن یکون متوسطاً فیما بین الصحه و المرض، حتی لا ینسب إلی واحد منهما بمنزله بدن الشیخ و الناقه من المرض.

و الثانی: أن یکون البدن فیه الصحه و المرض معاً فی أعضاء مختلفه بمنزله ما تکون العین مریضه و سائر الأعضاء صحیحه او[1758] تکون الید أو الرجل مریضه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 418

و سائر الأعضاء صحیحه، و ربّما کانت الصحه و المرض فی عضو واحد و هو أن یکون معتدلا فی مزاجه ردیئاً[1759] فی ترکیبه، أو یکون مستویاً فی ترکیبه ردیئاً فی مزاجه.

و الثالث: أن یکون البدن فی بعض الأوقات صحیحا و فی بعض الأوقات مریضاً

بمنزله من یکون مراجه حاراً فیکون فی الصیف مریضاً و فی الشتاء صحیحاً أو بخلاف ذلک أعنی أن یکون مزاج البدن بارداً فیکون فی الصیف صحیحاً و فی الشتاء مریضا، و کذلک[1760] من یکون مزاجه رطباً فانّه فی سن الصبا یکون مریضاً و فی سن الشباب یکون صحیحاً، و بخلاف[1761] ذلک فمن یکون مزاجه یابساً فانه فی سن الصبا یکون[1762] صحیحاً و فی الشباب یکون مریضاً.

و قد اختلف الأطباء فی أمر المرض، فأما جالینوس و ابقراط و من کان علی رأیهما فیقولون: «إن المرض هو ضرر الفعل المحسوس»، و ذلک أن البدن اذا خرج[1763] عن حد الاعتدال الطبیعی خروجاً یسیراً، و کانت[1764] أفعاله تامه و لم یظهر للحس فی شی ء من أفعاله نقصان و لا ضرر قیل لذلک البدن: صحیحا، و لذلک حدت الصحه بهذا الحد و هو حال للبدن بها تتم الأفعال التی فی المجری الطبیعی.

و حدّ المرض علی رأی جالینوس و ابقراط و أشیاعهما انها[1765] حال للبدن بها ینال الأفعال الضرر من غیر متوسط، و حد البدن الّذی لیس بصحیح و لا مریض:

هو أنه حال للبدن إذا کانت به لم ینسب إلی أنه صحیح و لا الی انه مریض.

و أما غیر هؤلاء فقوم[1766] زعموا أن البدن اذا زال عن حاله الطبیعی[1767] نال الضرر أو لم ینلها فانّه مریض، و هذا خطأ لأنه رأی یوجب مرض عامه الأبدان إذا

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 419

کان لیس یوجد البدن الّذی فی غایه الاعتدال إلا فی الندره و المرض اذا[1768] لیس هو شی ء سوی ضرر الفعل المحسوس فاعلم ذلک.

و قد شرحنا حال البدن الصحیح عند ذکرنا أمر المزاج، و أما حال البدن المریض فنحن نذکره عند ذکرنا

الامور الخارجه عن الامر الطبیعی.

و أما البدن الّذی لیس بصحیح و لا مریض: فهو یتبین لمن عرف الحالین جمیعاً معرفه جیده و أحسن التمییز، و باللّه التوفیق.

تمت المقاله الرابعه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 421

المقاله الخامسه فی الأمور التی لیست بطبیعیه

اشاره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 423

المقاله الخامسه

[من کتاب کامل الصناعه الطبیّه المعروف بالملکی][1769] فی الأمور التی لیست بطبیعیه[1770]

و هی ثمانیه و ثلاثون باباً:

الباب الاول: فی جمله الکلام عن الامور التی لیست بطبیعیه.

الباب الثانی: فی طبائع الأهویه و منافعها.

الباب الثالث: فی طبائع فصول السنه و طبیعه کلّ فصل منها [و مده زمانه][1771].

الباب الرابع: فیما تفعله فصول السنه إذا کانت علی الحاله الطبیعیه[1772].

الباب الخامس: فیما تفعله فصول السنه إذا کانت خارجه عن الحاله الطبیعیه[1773].

الباب السادس: فیمن تعرض له الأمراض فی کلّ فصل من فصول السنه، و من یسلم منها [و من یکون حدوثها به أکثر[1774]].

الباب السابع: فی تغیر الهواء من قبل الکواکب.

الباب الثامن: فی تغیر الهواء من قبل الریاح.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 424

الباب التاسع: فی تغیر الهواء من قبل البلدان.

الباب العاشر: فی تغیر الهواء من قبل البخارات.

الباب الحادی عشر: فی صفه[1775] الهواء الوبائی.

الباب الثانی عشر: فی صفه أصناف الریاضه.

الباب الثالث عشر: فی صفه فعل[1776] الاستحمام.

الباب الرابع عشر: فی جمله الکلّام علی[1777] الاغذیه.

الباب الخامس عشر: فی صفه أنواع الاغذیه، و أولًا فی الحبوب.

الباب السادس عشر: فی صفه البقول و اصنافها[1778].

الباب السابع عشر: فی أصول النبات[1779].

الباب الثامن عشر: فی ثمار[1780] البقول.

الباب التاسع عشر: فی ثمر الشجر الکبار البستانی و أولًا فی التین[1781].

الباب العشرون: فی ذکر الشجر الجبلی و البری[1782].

الباب الحادی و العشرون: فی الأغذیه التی تکون من الحیوان، أولا فی الحیوان الماشی.

الباب الثانی و العشرون: فی أطراف المواشی و أحشائها[1783].

الباب

الثالث و العشرون: فی لحوم الطیر.

الباب الرابع و العشرون: فیما یکسبه[1784] اللحم من الاطبخه.

الباب الخامس و العشرون: فی لحوم الحیوان السابح أولًا فی السمک.

الباب السادس و العشرون: فی فضول الحیوان، و أولًا فی اللبن.

الباب السابع و العشرون: فی العسل و السکر و أصنافه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 425

الباب الثامن و العشرون: فی الحلوا و ما یتخذ من العسل و السکر.

الباب التاسع و العشرون: فی صفه ما یشرب، و أولًا فی الماء.

الباب الثلاثون: فی الشراب و سائر الانبذه.

الباب الحادی و الثلاثون: فی الاشربه الدوائیه [و فی الربوب][1785].

الباب الثانی و الثلاثون: فی طبائع الریاحین.

الباب الثالث و الثلاثون: فی طبائع الطیب.

الباب الرابع و الثلاثون: فی الملابس و ما تفعله فی البدن.

الباب الخامس و الثلاثون: فی صفه [فعل][1786] النوم و الیقظه.

الباب السادس و الثلاثون: فی فعل الجماع فی البدن.

الباب السالع و الثلاثون: فی الاستفراغات الطبیعیه [و أجناسها][1787].

الباب الثامن و الثلاثون: فی الاعراض النفسانیه و منفعتها.

[تمّ إحصاء الأبواب و هی ثمانیه و ثلاثون باباً. ابتداء المقاله الخامسه فی صفه الأمور التی لیست بطبیعیه[1788]].[1789]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص425

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 426

الباب الاول فی جمله الکلّام علی الامور التی لیست بطبیعیه

و إذ قد شرحنا و بیَّنا من الاحوال فی الامور الطبیعه ما فیه غنی و مقنع لمن أراد أن یعلم صناعه الطب[1790] علی الاستقصاء، و نحن نذکر فی هذا الموضع- اعنی: فی هذه المقاله- الأمور التی لیست بطبیعیه و هی الأمور و الأسباب التی یحتاج إلیها الإنسان ضروره فی بقاء الحیاه و هی سته أجناس:

أولها: الهواء المحیط بأبدان الناس.

و الثانی: جنس[1791] الحرکه و السکون.

و الثالث: جنس الأطعمه و الأشربه.

و الرابع: النوم و الیقظه.

و الخامس: الاستفراغات الطبیعیه و احتقانها[1792].

و السادس: الأعراض النفسانیه.

فاما الاستفراغات الطبیعیه:

فیدخل تحتها الاستحمام و الجماع و البول و البراز و المخاط و ما یجری هذا المجری من الاستفراغات الطبیعیه.

و أما الأعراض النفسانیه: فیدخل فیها الفرح و الغضب و الهم و الغم و الفزع، و ذلک إن هذه الأمور کما أنها لیست بطبیعیه و لا غریزیه کانت مع کون الانسان کذلک لیست بخارجه عن الطبع و لا بغریبه[1793] منه، فهی متی إذا[1794] استعملت علی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 427

ما یجب أن تستعمل علی حسب الحاجه الیها فی کلّ واحد من الأبدان فی الکمیه و الکیفیه و الوقت و الترتیب حفظت [الصحه-/ اعنی][1795] الامور الطبیعیه علی حالها-/ و صارت مجانسه لها و دامت بذلک صحه البدن الی وقت الفساد الطبیعی.

و إن استعملت علی خلاف ذلک أخرجت البدن عن حالته الطبیعیه و أحدثت له[1796] مرضاً، و إن[1797] کان مریضاً حفظت مرضه لو[1798] زادت فیه.

و استعمال هذه السته أمور علی هذه السبل تکون بحسب ما یحتاج الیه کلّ واحد من الأبدان، فان کان البدن معتدلًا[1799] فیجب أن یختار له ما کان من التدبیر متعدلًا بمنزله الهواء الربیعی[1800]، و أن یتحرک و یرتاض ریاضه معتدله، و أن یستحم بالماء العذب المعتدل الحراره، و أن یأکلّ من الأطعمه ما کان معتدلًا فی کمیته و کیفیته، و یستعمل من النوم ما کان معتدلًا لیس[1801] بمفرط حتی لا ینسب الی السبات و لا بالقلیل الّذی ینسب الی السهر، و أن یستعمل الجماع فی الوقت الّذی إذا استعمله أحس بأن بدنه[1802] خفیفاً مستریحاً، و أن لا یستعمله فی الوقت الّذی یکون فیه ممتلئاً من الغذاء [و لا خالیاً[1803]] منه، و لا فی الوقت الّذی قد سخن أو برد، و أن لا یحقن البراز و

البول إذا دعت الحاجه الیها، و لا یدافع بخروجهما فانّه إذا استعمل أصحاب الأبدان المعتدله هذه الامور علی هذا القیاس و الترتیب بقیت أبدانهم علی حالها الطبیعی.

و إن استعملت بمقدار زائد أو ناقص إما فی الکمیه، و إما فی الکیفیه أعنی القله و الکثره و الحراره و البروده و الرطوبه و الیبوسه زالت [ابدانهم عن حال][1804] الاعتدال الی الحاله الخارجه عنه.

و أما الأبدان التی قد زالت عن الاعتدال: فمتی استعملت فیها من هذه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 428

الأشیاء[1805] ما هو خارج عن الاعتدال بالمقدار الّذی زال[1806] [عنه البدن فی تلک الجهه التی مال الیها رجع الی حاله الاعتدال][1807] رجع البدن الی خلاف هذا فی الکمیه و الکیفیه، و علی خلاف الترتیب الّذی ینبغی زادت فی خروج البدن عن الاعتدال او[1808] حفظته علی حاله، و صارت هذه السته فی عداد الأشیاء الخارجه عن الطبیعه.

مثال ذلک الریاضه، فانّه متی استعملها أصحاب الأبدان المعتدله بمقدار معتدل قبل الاستحمام و قبل وقت الغذاء قوت الحراره الغریزیه و حللّت الفضول من البدن و قوت الأعضاء و جوّدت الاستمراء، و صارت فی عداد الأشیاء الطبیعیه المصحه للبدن.

و إن زید فی مقدارها[1809] و أتعب الانسان نفسه اسخنت البدن أحدثت حمی، و إن أفرط فی استعمالها حللت الحراره الغریزیه و أضعفت القوه و اسقطتها و صارت هاتان الحالتان فی عداد الأشیاء الممرضه، و أیضاً فإن قللوا من استعمال الریاضه و آثروا الدعه و الراحه کثرت الفضول فی البدن و ولدت أمراضاً بحسب الخلط الغالب.

فأما الأبدان الخارجه عن الاعتدال: فمتی استعمل أصحاب المزاج الحار من الریاضه فضلًا قلیلًا زاد فی حراره أبدانهم الخارجه عن[1810] الطبع و اضرت بهم و أضعفت قواهم و أحدثت لهم

حمیات و صارت فی عداد الأشیاء الخارجه عن الاعتدال، و لا سیّما أن مزاجهم مع ذلک یابساً و إن قللوا من استعمال الریاضه و استعملوا الخفض و الدعه عدلت حرارتهم الغریزیه و کانت ابدانهم أصح و اقوی.

و إن استعملها أصحاب المزاج البارد و زادوا فی استعمالها زادت فی حرارتهم الغریزیه و عدلتها و زادت فی قوه أعضائهم و صارت فی عداد الأشیاء الطبیعیه المصحه[1811]، و لا سیما إن کان مزاجهم مع ذلک رطباً، و کذلک یجری الأمر فی سائر الأمور التی لیست بطبیعیه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 429

و نحن نفسر کیف ینبغی أن تستعمل هذه السته أشیاء علی الاستقسّاء عند کلّامنا فی الجزء العملی من أجزاء صناعه الطب فی الموضع الّذی نذکر فیه حفظ الصحه لکلّ واحد من الأبدان.

فأما هاهنا فإنا نذکر طبیعه کلّ واحد من هذه السته و ما تفعله فی البدن، و نبتدئ أولًا بذکر الهواء و اصنافه و ما یفعله فی البدن إذ کان استعماله ضروره فی بقاء الحیاه، ثم نذکر اقسام[1812] الریاضه و الاستحمام و ما یفعله کلّ واحد منها فی البدن، ثم طبائع الأغذیه و الاشربه و من بعد ذلک أمر النوم و الیقظه، ثم الجماع و سائر الاستفراغات الباقیه، ثم الأعراض النفسانیه و ما یفعله کلّ واحد منها[1813] فی البدن ان شاء اللّه تعالی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 430

الباب الثانی فی صفه طبائع الاهویه[1814]

اشاره

فأقول: إنه لما کانت حالات البدن تابعه لمزاجها الطبیعی، و کان الهواء المحیط بنا[1815] أحد الأسباب القویه فی تغییر مزاج الأبدان لحاجه الحیوان إلیه اضطراراً بسبب التنفس وجب أن تکون حالات الأبدان تابعه لمزاج الهواء، و ذلک انه متی کان الهواء صافیا نیراً کانت الأخلاط و الأرواح صافیه

نیره، و متی کان الهواء کدراً ضبابیاً کانت الأخلاط و الأرواح کدره خاثره.

و إذا کان الأمر کذلک فالطبیب مضطر إلی أن یکون عارفاً بحالات الهواء فی کلّ وقت، و فی کلّ موضع، و الأسباب التی تتغیر عنها، فإن ذلک مما یحتاج إلیه فی تقدمه المعرفه بما یحدث من العلل و الأمراض فی کلّ وقت من أوقات السنه و ما یحدث فی کلّ بلد من الأمراض العامیه و الخاصیه أعنی بالعامیه التی تعم کلّ أهل ناحیه و بلد، و الخاصیه: التی تخص قوماً دون قوم من أهل بلد بحسب حالات أبدانهم فی أمزجتهم و حال الکیموسات فیها فانّه ربّما کان الهواء فی بعض الاوقات نافعاً لبعض الناس و ضاراً لبعضهم.

و إذا تقدم الطبیب فعلم ما هو کائن من العلل فی کلّ فصل من فصول السنه و فی کلّ بلد و سلامه من یسلم من العلل و وقوع من یقع فیها تقدم فتحرز منها و حسم الأسباب المعینه علی حدوثها بما یضادها، و إذا ورد مدینه قد حدث بأهلها أمراض من قبل هواء البلد لم یتحیر فی مداواتها و کان مداواته إیاها مداوات صواب، و إذا کانت المعرفه بحالات الهواء منفعتها فی صناعه الطب هذه المنفعه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 431

فالواجب اضطرار الطبیب إلی معرفه اختلاف حالات الهواء و فعله فی الأبدان، و لذلک نحن بادئون بذکر صفه الهواء، و أسباب تغیره فی هذا الموضع.

فی صفه الهواء

] فنقول: إن الهواء [منه][1816] معتدل فی کیفیته أعنی لا حار و لا بارد و لا رطب و لا یابس بمنزله الهواء الّذی یکون فی وقت الربیع، و منه ما هو خارج عن الاعتدال.

فأما الهواء المعتدل: فهو النقی الصافی اللطیف الّذی لا

یخالطه شی ء من البخارات و له رائحه لذیذه طیبه لیس بالحار الّذی یعرق البدن منه و لا بالبارد الّذی یقشعر منه، بل یکون سریع التغیر إلی البرد إذا غابت الشّمس، سریع التغیر إلی الحر إذا طلعت الشّمس، و ما کان من الهواء حاله هذه الحال فانّه یعدل المزاج و یقوی الأبدان و یصفی الأخلاط و الارواح و یعین علی جوده الهضم.

و أما الهواء الخارج: عن الاعتدال فیکون خروجه عن الاعتدال: إما فی کیفیته:

فیکون أحر و أبرد و أرطب و أیبس من المعتدل، و إما فی جوهره: فمثل الهواء الوبائی.

فی أسباب تغیر الهواء

] فأما خروج الهواء عن الاعتدال فی کیفیته: فیکون من خمسه أسباب:

أحدها: أوقات السنه.

و الثانی: طلوع الکواکب و غروبها و قربها من الشّمس و بعدها منها.

و الثالث: الریاح.

و الرابع: البلدان.

و الخامس: البحار[1817].

و نحن نبتدئ أولًا فنبین کیف یکون تغیر الهواء فی کلّ فصل من فصول السنه و ما یفعله فی الأبدان، ثم نتبع ذلک بما یتلوه من الأسباب المغیره للهواء، فأعلم ذلک ان شاء الله[1818].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 432

الباب الثالث فی طبائع فصول السنه[1819]

اشاره

إنه قد ینبغی أن تعلم أن فصول السنه أقوی الأسباب فی تغییر الهواء و تغییر الأبدان بها، و لذلک نحن بادئون بطبائع الفصول فنقول:

إن فصول السنه أربعه و هی: الربیع و الصیف و الخریف و الشتاء،

فی حد الربیع

] فحد زمان الربیع: أعنی أول أوقاته و آخرها هو الوقت الّذی تنزل فیه الشّمس أول جزء من الحمل، و حینئذ تبتدئ فی الصعود إلی الشمال و تکون علی خط الاستواء أعنی الاعتدال لا فی الشمال و لا فی الجنوب إلی الوقت الّذی تصیر فیه إلی آخر جزء من الجوزاء، و هی ثلاثه بروج، و لکلّ برج شهر.

فالشهر الأول: هو دخول الشّمس الحمل أوله[1820] الیوم السابع عشر من آذار، و آخره[1821] الیوم السادس عشر من نیسان.

و الشهر الثانی: هو دخول الشّمس فی الثور و أوله الیوم السابع عشر من نیسان، و آخره الیوم السابع عشر من أیار.

و الشهر الثالث: هو دخول الشّمس الجوزاء و أوله الیوم الثامن عشر من أیار، و آخره الیوم التاسع[1822] عشر من حزیران.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 433

فی حدّ الصیف

] و أما الصیف: فحد زمانه هو من الوقت الّذی تدخل[1823] الشّمس أول جزء من السرطان، و حینئذ تکون فی غایه صعودها فی الشمال، ثم تأخذ فی الانحطاط فی الشمال، و آخره الوقت الّذی تصیر فیه الشّمس إلی آخر جزء من السنبله، و هی ثلاثه بروج لکلّ برج شهر.

فالشهر الأول: هو دخول الشّمس أول [جزء][1824] من السرطان و أوله هو الیوم السابع[1825] عشر من حزیران، و آخره الیوم الثامن عشر من

تموز.

و الشهر الثانی: دخول الشّمس الأسد و أوله هو الیوم الثامن عشر من تموز، و آخره الیوم السابع عشر من آب.

و الشهر الثالث: دخول الشّمس السنبله و أوله هو الیوم الثامن عشر من آب، و آخره الیوم الثامن عشر من أیلول.

فی حدّ الخریف

] و أما الخریف: فحد زمانه هو من الوقت الّذی تنزل فیه الشّمس أول جزء من المیزان، و حینئذ یستتم سیرها فی الشمال، و تکون علی خط الاعتدال لا فی الشمال و لا فی الجنوب، و آخره الوقت الّذی تصیر فیه الشّمس الی آخر جزء من القوس، و هی ثلاثه بروج لکلّ برج شهر.

فالشهر الأول: هو دخول الشّمس [أول جزء من[1826]] المیزان و أوله الیوم التاسع عشر من أیلول، و من هذا الوقت تبتدئ الشّمس فی الانحطاط فی الجنوب، و آخره الیوم الثامن عشر من تشرین الاول.

و الشهر الثانی: هو دخول الشّمس العقرب و أوله الیوم التاسع عشر من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 434

تشرین الأول و آخره الیوم التاسع عشر من تشرین الثانی.

و الشهر الثالث: هو دخول الشّمس القوس و أوله الیوم السابع[1827] عشر من تشرین الثانی، و آخره الیوم الثامن[1828] عشر من کانون الأول.

فی حدّ الشتاء

] و أما الشتاء: فحد زمانه هو من الوقت الّذی تنزل فیه الشّمس أول جزء من الجدی، و هو نهایه انحطاطها فی الجنوب و ابتداء صعودها فیه، و آخره الوقت الّذی تصیر فیه الشّمس فی آخر جزء من الحوت و هو نهایه صعودها فی الجنوب، و هو ثلاثه بروج لکلّ برج شهر.

فالشهر الأول: هو دخول الشّمس الجدی و أوله هو الیوم السادس عشر من کانون الأول، و آخره الیوم الخامس عشر من کانون الثانی، و فی هذا الوقت تبتدی ء الشّمس فی صعودها[1829] إلی الجنوب نحو خط الاعتدال.

و الشهر الثانی: هو دخول الشّمس الدلو و أوله الیوم الخامس[1830] عشر من کانون الثانی، و آخره الیوم الثالث عشر من شباط.

و الشهر الثالث: هو دخول الشّمس الحوت و أوله هو الیوم الثالث عشر

من شباط، و آخره الیوم الخامس عشر من آذار.

فهذه صفه مدّه زمان کلّ واحد من الفصول الأربعه و هی لکلّ فصل ثلاثه أشهر.

فی أمزجه الفصول الأربعه

] فأما الهواء المخصوص بکلّ واحد من هذه الفصول الأربعه: فإن مزاج الربیع معتدل فیما بین الحار و البارد، و الرطب و الیابس و ذلک أن الشّمس فی ذلک الوقت تکون علی خط الاستواء، و هو الخط الّذی بعده عن کلّ واحد من القطبین بعد سواء.

و قد ذکر قوم أن مزاج الربیع حار رطب، و لیس الامر کذلک، لأن المزاج الحار

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 435

الرطب أسرع قبولًا للعفن و أجلبه للأمراض الردیئه[1831]، و کذلک متی غلب علی الهواء المزاج الحار الرطب بمنزله ما یکون فی أوقات[1832] هبوب الریاح الجنوبیه [الغلیظه[1833]] و حدوث الأمطار الصیفیه من الأمراض الردیئه و الوبائیه و الموتان، کالّذی حدث بمدینه اقرابون[1834] من الحمی[1835] الصیفی علی ما ذکر أبقراط فی کتاب ابذیمیا[1836] و هو قوله «الحمی[1837] الصیفی الّذی کان بأفرابون[1838] جاءت أمطار جود فی[1839] حر الصیف کلّه»، و کان أکثر ما یکون مع الجنوب و تصیر تحت الجلد صدیداً فاذا احتقن سخن و ولد حکه فتخرج نفاخات شبیهه بحرق النار فتخیل الیهم أن ما دون الجلد یحترق احتراقاً.

فأما قوله: «بمدینه اقفرابون»[1840] فان هذه المدینه فی ناحیه الجنوب و لا تهب بها الریاح الشمالیه إلا یسیرا، و ناحیه الجنوب حاره رطبه.

و أما قوله: «إنها جاءت امطار جود و کان اکثر ما یهب من الریاح فی ذلک الوقت الجنوب» فذلک دلیل علی إفراط الحراره و الرطوبه علی الهواء فی ذلک الوقت، و هذا المزاج أقوی الأسباب فی تعفن الأخلاط و الأجسام التی یمکن فیها العفن، و الدلیل علی العفونه قول

أبقراط: «و تصیر تحت الجلد صدیداً فإذا احتقن سخن».

و أما سخونته [لعفنه][1841] فذلک إن کلّ محتقن فی أی موضع کان من البدن إذا عدم التنفس استحالت إلی العفونه، و ما کان یخیل إلی العلیل فی ذلک الوقت أن ما تحت الجلد یحترق احتراقاً إنما کان لشده حراره هذا الخلط المحدث للحمی.

و ما ذکرنا من ذلک دلیل علی أن الربیع لیس مزاجه حاراً رطباً إذ کانت الأبدان أصح ما تکون فی زمن الربیع، و هو أول الأزمنه و ابتداء النشوء و هو بمنزله سن الصبیان و الفتیان.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 436

و ممّا یستدل به علی اعتدال مزاج الربیع أنّک إذا قست الربیع بسائر الأزمنه وجدت الهواء فیه لیس بالحار الیابس کالصیف، و لا بارد رطب کالشتاء، و هذا دلیل علی اعتدال مزاجه، فقد بان مما ذکرنا أن الربیع لیس بحار رطب بل معتدل المزاج.

و أما مزاج الهواء فی الصیف: فحار یابس و الحر[1842] فیه أشد، و ذلک لأن الشّمس فی هذا الوقت ترتفع غایه الارتفاع و تسامت رؤوسنا فتسخن أبداننا.

و أما الخریف: فبارد یابس و الیبس فیه أغلب لأن حر الصیف و السمائم قد نشفت الرطوبه من الأبدان و خففتها[1843] إلا أنه مع ذلک یختلف المزاج فی الحر و البرد، و ذلک أن الهواء فیه فی طرفی النهار بارد و عند انتصافه إلی الحر ما هو، الا انه مع اختلافه فی هاتین الکیفیتین هو أقرب إلی الاعتدال فیهما، فأما الیبس فعلیه أغلب،

و أما الشتاء: فبارد رطب و البرد علیه أغلب، لأن الشّمس تبعد عن سمت رؤوسنا.

فهذه صفه مزاج الهواء الطبیعی فی کلّ واحد من الفصول، الا[1844] أن هذا المزاج الطبیعی یکون فی الشهر الأول من

مده زمان کلّ فصل، و هو ثلاثه أشهر متوسطاً فیما بین القوه و الضعف، و فی الشهر الثانی قویاً، و فی الشهر الثالث ضعیفاً ممازجاً للفصل الّذی یلیه، من ذلک أن الربیع یکون عند دخول الشّمس برج الحمل لیس فی غایه الاعتدال لکن یکون کثیر[1845] القرب من الاعتدال، و فی الشهر الثانی-/ و هو دخول الشّمس فی[1846] الثور-/ یکون معتدلًا، و فی الشهر الثالث-/ و هو و دخول الشمس[1847] الجوزاء-/ یکون زائلًا عن الاعتدال إلی مزاج الهواء الصیفی ما هو، و کذلک یجری الامر فی سائر أوقات السنه علی هذا المثال.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 437

و ینبغی أن تعلم أن فیما بین أوقات السنه و أوقات الیوم مناسبه و مشابهه، و ذلک أن الربیع من السنه نظیر[1848] وقت الغداه من الیوم، و الصیف نظیر وقت انتصاف النهار و الخریف نظیر آخر النهار، و الشتاء نظیر اللیل، و کلّ العلل[1849] التی من شأنها أن تحدث فی وقت من أوقات السنه أکثر فمن شأنها أن تهیج و تؤذی فی الوقت من الیوم المناسب لذلک الوقت، مثال ذلک الدود الّذی من شأنه أن یحدث فی أکثر الأحوال فی الخریف، فهیجانه و تأذی الإنسان به فی وقت المساء الذی هو نظیر لوقت الخریف، [فأعلم ذلک إنشاء الله[1850]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 438

الباب الرابع فیما یفعله الهواء [فی الأبدان][1851] فی کلّ واحد من فصول السنه إذا کان علی حالته الطبیعیه

و کلّ واحد من هذه الفصول إذا کان الهواء فیه لازماً لمزاجه الطبیعی و استعمل التدبیر فیه علی ما ینبغی کانت الأبدان فیه سلیمه من الأمراض.

و أما الأبدان التی لا تحفظ صحتها علی ما ینبغی: فان ما یحدث بها من الأمراض و العلل [لا][1852] یکون سلیماً من الأعراض الردیئه التی فیها خطر، و إذا کان

الهواء خارجاً عن مزاجه الطبیعی الخاص به أحدث فی الناس أمراضاً و أعراضاً ردیئه لا سیما اذا[1853] کان ذلک الخروج مفرطاً، و ما یحدث من تلک الأمراض فی الأبدان التی تحفظ أصحابها صحتهم لیس فیها خطر.

و أما الأبدان التی لا یتحرز أصحابها و لا یتحفظون: فتحدث بهم أمراض عظیمه فیها خطر عظیم، و خروج الهواء عن مزاجه الطبیعی فی کلّ فصل یکون إما بزیادته أو بنقصانه بمنزله ما یکون صیف أحر من صیف أو أبرد منه أو أرطب منه [أو أیبس[1854]] أو شتاء أبرد من شتاء أو أسخن أو أجف منه [أو أرطب][1855].

و إما بإن یتغیر و ینقلب إلی الضد بمنزله ما یصیر الصیف بارداً رطباً أو[1856] الشتاء حاراً یابساً، و لذلک قال أبقراط «إذا کانت أوقات السنه لازمه لنظامها و کان

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 439

فی کلّ وقت منها ما ینبغی أن یکون فیه، کان ما یحدث فیها من الأمراض حسن الثبات و النظام حسن البحران، و إذا کانت أوقات السنه غیر لازمه لنظامها کان ما یحدث فیها من الأمراض غیر منتظم سمج البحران».

فأما السنه التی یکون فیها الهواء لازماً للنظام: فهی السنه التی یکون الربیع فیها معتدلًا فی الحر و البرد، و تکون فیه أمطار فی وقت بعد وقت، و یکون الصیف لیس بالمفرط الحر، و یکون فیه امطار یسیره فی بعض الأوقات لا مثل ما یکون علیه فی الربیع، و یکون الخریف لیس بالمفرط الیبس، و یکون فیه أمطار لترطب یبس الهواء فی هذا الوقت فترطب الأبدان التی قد یبست بیبس الصیف، و یکون الشتاء فیه برد و أمطار لیست بالمفرطین[1857].

و اما السنه التی یکون الهواء فیها خارجاً عن النظام: فهی السنه

التی یکون الهواء فی کلّ وقت من أوقاتها علی خلاف ما ذکرنا.

و إذا کان الهواء فی کلّ وقت من هذه الفصول لازماً لمزاجه الطبیعی علی ما ذکرنا حدثت فیه أمراض خاصه [به، و اذا کان خارجاً عن مزاجه الطبیعی حدثت فیه امراضاً خاصه[1858]] بالحال التی هی زائله الیها.

و قد تحدث الأمراض الردیئه فی الوقت اللازم للنظام إذا کان بعقب فصل مختلف النظام بمنزله ما یکون الشتاء جنوبیاً کثیر الامطار فتکثر الرطوبه فی الأبدان، فتتولد من ذلک فی الربیع الحمیات العفنه و الأمراض الرطبه کالسکته و الصرع و غیر ذلک.

فأما الأمراض الخاصه بالفصول اللازمه لمزاجها الطبیعی: فهی علی ما ذکر أبقراط فی کتابه فی الفصول، و فی کتابه[1859] فی الأهویه و البلدان قال أبقراط: «إن الربیع أکثر ما یحدث فیه الوسواس السوداوی و الجنون و الصرع [و السکته[1860]] و انبعاث الدم و الزکام و البحوحه و السعال و العله التی یقشر فیها الجلد و القوابی و البهق و البثور الکثیره و الجراحات و أوجاع المفاصل».

و انّما قال ذلک: لأن تولد هذه الأمراض فی هذا الفصل یکون أکثر ذلک فیمن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 440

بدنه ممتلئ، لأن الزمان الشتوی یکثر للناس فیه استعمال الأغذیه و التخلیط فیجتمع فی البدن منه فضول کثیره، و لأن الوقت الشتوی یمتلئ فیه الرأس من الفضول بسبب ما یحدث فیه برد الهواء من ضعف الحراره المنضجه[1861] للرطوبات.

فإذا جاء الربیع و ابتدأت هذه الأخلاط تذوب و تتحلل فما کان منها فی الدماغ إن انصب إلی بطونه أحدث الصرع و السکتات، و إن انصب إلی أغشیه أحدث الوسواس السوداوی، فان انصب إلی المنخرین أحدث زکاماً، و إن انصب إلی الحنجره أحدث بحوحه، و إن

انصب إلی الصدر أحدث سعالًا، و ما کان منه فی عمق البدن فان الطبیعه تدفعه إلی ظاهر البدن لأن الطبیعه فی هذا الوقت لصحه[1862] الهواء فیه و اعتداله تقوی فی عمق البدن و یدفع الأخلاط الردیئه من الأعضاء الرئیسیه[1863] إلی ناحیه الجلد فتحدث لذلک العله التی یتقشر فیها الجلد و القوابی و سائر ما ذکرناه، و إن دفعته[1864] فی بعض الاوقات إلی بعض الأعضاء أو إلی بعض المفاصل أحدث [الخراجات[1865]] و أوجاع المفاصل.

و ذکر فی المقاله السادسه من کتاب اندیمیا[1866] «أن أول الربیع لأصحاب السل ردی ء، لأن فی هذا الوقت تذوب الأخلاط و تنحل و تنصب إلی الرئه و الصدر».

و قد قال أبقراط أیضاً فی فصل الصیف هذا القول: «و أما الصیف فانه یحدث[1867] فیه بعض أمراض الربیع، و تحدث مع ذلک حمیات دائمه و غب کثیره و قی ء و رمد و وجع الأذان و قروح فی الفم و حصف و عفن فی قروح».

و انّما قال: ذلک لأن آخر الربیع متصل بأول الصیف و طبیعته غیر بعیده عن طبیعته فتحدث لذلک فیه الأمراض التی من شأنها أن تحدث فی الربیع، لأن الصیف بسبب حرارته من شأنه تولید المرار فی الأبدان فما عفن منه أحدث الحمیات الحاده و الغب، و ما تولد منه فی المعده و الأمعاء أو انصب الیها أحدث

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 441

القی ء و الاسهال المراری، و ما یرتقی منه إلی فوق أحدث فی الفم البثور و وجع الاذن، و ما دفعته الطبیعه إلی ظاهر البدن بالعرق أحدث حکه و جرباً.

و سائر ما ذکره فإن حدوث[1868] هذه الأمراض أکثر ما یکون عن العفن[1869]».

و قال أبقراط: أیضاً فی الخریف هذا القول: «و أما الخریف

فیحدث فیه أکثر أمراض الصیف، و حمیات ربع مختلطه و أطحله[1870] و استسقاء وسل و تقطیر البول و اختلاف الدم و زلق الأمعاء و وجع الورک و الذبحه و الربو و القولنج المستغاث[1871] منه و الصرع و الجنون و الوسواس السوداوی».

فأما قوله «یحدث فیه أکثر أمراض الصیف» لان آخر الصیف متصل بأول الخریف و طبیعته مشاکلّه لطبیعته، فیحدث لذلک فیه کثیر من الأمراض الصیفیه، و لأن الأخلاط المراریه التی تتولد فی الصیف تحتقن فی هذا الوقت فی البدن بسبب برد الهواء فلا تنحل، و لأن هذه الأخلاط المراریه قد احترقت فی البدن لشده حراره الصیف و استحالت إلی السوداوی[1872] فیحدث عنها الربع و الوسواس و عظم الطحال، و یحدث عن عظم الطحال و الاستسقاء.

و لأجل الاحتقان هذا الخلط السوداوی و مصیره إلی عمق البدن یحدث [عنه][1873] اختلاف الدم و زلق الأمعاء بسبب حدته و لذعه، و ما یحدثه من القروح فی المعده و الأمعاء، و لأن الهواء فی هذا الوقت یابس المزاج یجفف آلات التنفس فیحدث لذلک السل، و لأضرار الهواء البارد بالعصب یحدث عنه عرق النسا، و إذا مال الخلط المراری إلی مجاری البول و المثانه أحدث تقطیر البول، و إذا مال إلی الخلط أحدث الذبحه، و إذا انصب هذا الخلط إلی مجاری الرئه أحدث الربو، و إن انصب إلی نواحی الأمعاء أحدث فیها ورماً أو سده و عرض من ذلک القولنج المسمی إیلاوس.

و أما الحمیات المخلطه: فتکون بسبب اختلاف الهواء فی هذا الفصل و تلونه و لذلک قال أبقراط فی غیر هذا الفصل «متی حدث فی أی وقت من أوقات السنه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 442

[فی یوم واحد][1874] مره حر و مره برد

فتوقع حدوث أمراض خریفیه، و أراد بذلک أن الخریف مختلف الهواء و أن الأبدان تختلف فیه عن مزاجها الطبیعی، و کثیراً ما یحدث فی هذا الفصل الدود و الحیات فی الأمعاء و وجع الفؤاد و السل و کثیر من الأمراض الخریفیه الخبیثه، و ذلک کلّه بسبب کثره ما یتناول الناس من الفواکه فی الصیف و بسبب اختلاف الهواء».

و قال أبقراط: فی الشتاء هذا القول: «و أما الشتاء فیعرض فیه ذات الجنب و ذات الرئه و الزکام [و الحکه][1875] و البحوحه و السعال و وجع الجنبین و القطن و الصداع و السکتات و السدد[1876]».

فأما قوله «ذات الجنب و ذات الرئه» فلاستنشاق الهواء البارد و إضراره بآلات التنفس، إذ کان لا یمکن أن یوقی هذه الاعضاء[1877] من برد الهواء کما یوقی غیرها بسبب الحاجه إلی التنفس و الهواء البارد أضر من الأشیاء بآلات التنفس و لذلک یحدث السعال کثیراً فی الأوقات البارده[1878] و عند هبوب الشمال.

و أما یحدث من «البحوحه و الزکام و الصرع السدد[1879] و السکته و الصداع» فبسب ما ینال الرأس من البرد و یتولد فیه البلغم الکثیر فیملأ بطونه، فهذه هی العلل و الأعراض التی تعرض للبدن فی کلّ وقت من أوقات السنه إذا کان الهواء فیه لازما لمزاجه الطبیعی و اللّه أعلم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 443

الباب الخامس فیما یفعله کلّ واحد من فصول السنه فی الأبدان إذا کان الهواء فیها خارجاً عن الأمر الطبیعی[1880]

فأما الأمراض و العلل: التی تحدث فی کلّ واحد من الفصول إذا کان الهواء فیه خارجاً عن طبیعته فهو ما أصف مما قاله أبقراط.

من ذلک انه قال» إذا کان الشتاء شمالیاً عدیم للمطر و کان الربیع جنوبیاً مطیراً عرض من ذلک فی الصیف حمیات حاده[1881] و رمد و اختلاف دم، و أکثر ما یعرض

من ذلک للنساء و الصبیان، وَ من کان مزاجه رطباً».

أما هذه الأمراض: فحدوثها من العفونه الحادثه بسبب حراره الربیع و رطوبته و ذلک لأن الرطوبات و الأخلاط تجمد فی[1882] برد الشتاء فإذا لقیتها حراره الربیع و رطوبته أذابت تلک الأخلاط و عفنتها فإذا[1883] جاء الصیف ظهرت هذه الأمراض و العلل، و لأن الرطوبه فی أبدان النساء و الصبیان کثیره فصارت العفونه تسرع إلیها فتحدث بهم هذه الأمراض أکثر من غیرهم.

و قال: أیضاً «فی مثل هذه السنه إذا کان بعد طلوع الشعری العبور [و هو الکوکب الذی یسمیه القدماء کلب الخیار[1884]] مطر مع برد و کان هبوب الریح الشمالیه علی العاده فان تلک الأمراض تکون هادئه ساکنه، و الخریف یکون

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 444

صحیحاً، و إن لم یکن الامر کذلک لم یؤمن علی من کان رطب المزاج من الصبیان و النساء الموت».

فأما من کان مزاجه بارداً یابساً فلیس علیه بأس فان لم یکن الامر کذلک فلا یؤمن علی من أفلت من أولئک من الموت أن یقع فی حمی الربع [و من حمی الربع][1885] إلی الاستسقاء.

أما قوله: «بعد طلوع الشعری العبور» فلأن هذا الکوکب یطلع فی وسط الصیف، فإذا کان الهواء فی مثل هذا الوقت شمالیاً بارداً لم یحدث للخلط العفن غلیان شدید بل تکون العفونه ضعیفه، و بسبب برد الصیف لا یتولد فی البدن مرار کثیر و لا یعرض فی الخریف [للبدن][1886] أمراض کثیره، و لان أصحاب[1887] المزاج البارد الیابس بمنزله الکهول، و الأخلاط الرطبه التی یسرع الیها العفن فیهم قلیله لا تکاد تعرض لهم الأمراض فی مثل هذا الوقت، و إذا لم یکن الهواء فی الصیف بارداً و کان شدید الحر مع ما تقدمه

من حراره الربیع و رطوبته بعقب شتاء عدیم المطر فإن الصبیان و النساء و من کان مزاجه رطباً یکثر فیهم الموت لما یحدثه[1888] الصیف من قوه العفونه و غلیان الأخلاط، و الّذین یفلتون من الموت تعرض لهم حمی ربع، و یعقب ذلک الاستسقاء لأن الخلط العفن إذا احترق بسبب شده حراره الصیف صار مره سوداء فأحدث حمی الربع و حمی الربع، علی الأمر الأکثر تحدث ضعف الکبد و الطحال و السدد فیهما، و إذا کان ذلک [کذلک][1889] تبعه الاستسقاء.

و قال: أیضاً فی فصل آخر «متی کان الشتاء جنوبیاً دافیاً[1890] مطیراً و کان الربیع شمالیاً عدیم المطر فان النساء الحوامل فی الربیع یسقطن من أدنی سبب، و إن اتفق أن یلدن فی هذا الوقت کان المولدون ضعفاء سقیمی الأبدان طول حیاتهم.

فأما سائر الناس فیعرض لهم اختلاف الدم و رمد یابس و الکهول یعرض لهم

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 445

النزلات و السکته[1891] و الفالج».

أما قوله: «النساء یسقطن من أدنی سبب» فذلک لأن أبدان النساء رطبه و هنّ[1892] فی مثل هذا الوقت تزداد رطوبه و تخلخلًا، و إذا ورد علیها الربیع البارد الیابس نفذ البرد إلیها و صار إلی عمقها بسرعه فیتأدی ذلک إلی الاجنّه[1893] دفعه فیفزعهم[1894] بشده فیقتلهم، و اذا ولدوا فی مثل هذا الوقت و لقیهم البرد قتلهم لخروجهم من حراره الارحام دفعه إلی برد الهواء.

و لما کان الدماغ أیضاً فی مثل هذا الشتاء یمتلأ فضولًا ثم یرد علیه برد[1895] الربیع فبرده یمنعه من إنضاج الخلط فیصیر بلغماً و لحراره الشتاء یکون هذا البلغم مالحاً فإن انحدر[1896] هذا البلغم إلی العینین أحدث رمداً یابساً، و إن مال شی ء منه إلی الأمعاء أحدث سحجاً و اختلاف دم،

و إن مال منه شی ء إلی الصدر و الرئه أحدث نزلات، و إن انصب إلی بطون الدماغ أحدث السکته، و إن انصب إلی أحد شقی البدن أحدث فالجاً.

و قد استثنی أبقراط فی هذا الفصل فقال: «من کان مسکنه فی مدینه موضوعه بحذاء[1897] الشّمس و الریح، وضعاً جیداً و کان شربه ماء جیداً یکون فی مثل هذه السنه أقل مرضاً و أسلم، فأما من یکون مسکنه بمدینه وضعها تجاه الشّمس و الریح وضعاً ردیئاً و کان یشرب ماءً ردیئاً فان حاله یکون أردأ».

أما قوله: «وضعاً ردیئاً» فأراد به أن تکون منهبطه فی وهده، و أما الوضع الجید بأن تکون المدینه فی موضع مرتفع عند [قباله][1898] مهب الشمال.

و قال أبقراط: فی فصل آخر: «إذا کان الصیف قلیل المطر و کان الخریف شدید الحر مطیراً جنوبیاً عرض فی الشتاء صداع شدید و سعال و بحوحه و زکام

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 446

و عرض لبعض الناس السل».

و انّما قال: ذلک لأن الرؤوس تمتلئ فی مثل هذا الخریف الکثیر الحراره فضولًا لا سیما فیمن کان مزاجه رطبا، فاذا جاء برد الشتاء حقن تلک الفضول فی الدماغ فما احتقن منه فی الدماغ أحدث صداعاً و ما انصب منه إلی المنخرین أحدث زکاماً، و ما مال منه إلی قصبه الرئه و الصدر أحدث بحوحه و سعالًا، و من کان من الناس صدره ضیقاً و کان ینحدر من رأسه إلی صدره رطوبات کثیره عرض له فی مثل ذلک الوقت السل، و قد یحدث فی مثل هذا الشتاء الفالج، و ذلک إن برد الشتاء یسرع جداً إلی الرأس الّذی قد امتلأ و سخن[1899] فی الخریف.

و قال أبقراط أیضاً: «إذا کان الخریف شمالیاً یابساً کان

موافقاً لأصحاب الطبائع الرطبه بمنزله النساء و الصبیان، فأما الّذین یغلب علیهم المرار فیحدث رمد بهم یابس و حمیات حاده[1900] و وسواس سوداوی». و إنما قال: ذلک لأن من کان مزاجه حاراً رطباً فانّه ینتفع بمزاج الهواء البارد الیابس و لا یتولد فی بدنه فضول، لأن مزاجه قد اعتدل بهذا الهواء، و اذا جاء الشتاء ببرده فکشف الجلد لم یکن فی البدن فضول ردیئه یخاف منها إذا احتبست[1901] أن تولد مرضاً.

فأما الأبدان الغالب علیها المرار: فإن ألطف ما فیها قد تفشی و تحلل بحراره الصیف و یبس الخریف و یبقی الغلیظ، فإذا جاء الشتاء حقن هذا الفضل ببرده فما تصاعد منه إلی فوق نحو العینین أحدث رمداً یابساً، و ما صار منه نحو أغشیه الدماغ حدث عنه الوسواس السوداوی، و ما عفن منه إن کان حاراً أحدث حمیات حاره، و إن کان غلیظاً أحدث حمیات متطاوله.

و قال أیضاً أبقراط: فی فصل آخر: «قله المطر أصح للأبدان من کثرته [و أقل موتاً للابدان][1902].

و انّما قال: ذلک لأن کثره المطر مما یولد فضولًا رطبه فیسرع الیها العفن و یولد أمراضاً طویله، کالّذی قال أبقراط: بعد هذا الفصل «إن الأمراض التی تحدث عند کثره المطر فی أکثر الحالات حمیات طویله و استطلاق البطن و صرع و سکتات و ذبحه، و ذلک لأن الرطوبه المتولده فی البدن عن کثره المطر إذا عفنت احدثت حمیات، و لأن الرطوبه فی هذا الوقت تکون کثیره بارده بلغمیه تحتاج فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 447

النضج إلی مده طویله فتطول لذلک مده الحمیات، و لأن الدماغ من هذا الهواء[1903] یمتلئ فضولًا رطبه فما مال منها إلی بطون الدماغ أحدث الصرع و السکته، و ما

مال منها نحو الحلق أحدث الذبحه، و ما انصب إلی المعده و المعاء أحدث استطلاق البطن.

فأما قله المطر: فلأن الأبدان تمیل معه إلی الیبس، و الأخلاط المتولده فی مثل هذا الوقت تکون یابسه مراریه فهی لا یسرع الیها العفن و الفساد، و ما اجتمع منها فی البدن فانّه یتحلل بسرعه إلا أنه متی أسرف احتباس المطر و قوی الیبس علی الهواء ولد فی البدن اخلاطاً مراریه قویه الحده، و احدثت حمیات حاده [و غشیاً][1904] و غیر ذلک من الأمراض الحادثه عن الحراره و الیبس، و لذلک قال أبقراط: [فی کتاب الفصول][1905] «إذا احتبس المطر حدثت حمیات حاده، فإن کثر الاحتباس [فی السنه][1906] و حدث فی الهواء حال الیبس فینبغی أن یتوقع فی اکثر الحالات حدوث مثل هذه الأمراض و أشباهها».

و انّما قال: ذلک لما یحدثه یبس الهواء فی الأبدان من الأخلاط المراریه إلا أن ما حدث من الأمراض فی هذا الوقت لا یکون کثیراً لقله[1907] ما یتولد فی البدن من الأخلاط، و لأن العفن أیضاً لا یسرع الیها بسبب یبسها فلهذه الحال[1908] صار قله المطر أصح للأبدان من کثرته، لأن المطر یکثر عنه تولد الفضول الرطبه البلغمیه و یمتلئ منها الدماغ، فاعلم ذلک.

فهذا ما قاله أبقراط: فی الأمراض التی تحدث فی الفصول التی یکون فیها الهواء خارجاً عن اعتداله الطبیعی[1909].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 448

الباب السادس فیمن تعرض له الأمراض من کل فصل من فصول السنه و من یسلم منها[1910]

أقول: [إنه ینبغی أن تعلم][1911] أن هذه الأمراض و العلل التی ذکرنا أنها تحدث فی کلّ فصل من فصول السنه إذا کان لازماً لمزاجه الطبیعی أو کان خارجاً عنه لیس یحدث لجمیع الناس و لا یخص فصلًا دون فصل، بل قد یسلم منها بعض الناس.

و تحدث کلّها فی

جمیع أوقات السنه بقوم دون قوم و ذلک انه لیس السبب فیما یحدث[1912] للناس من العلل و الأمراض هو مزاج الهواء و حاله فقط، فانّه لو کان الأمر کذلک لکان سائر الناس سیمرضون المرض المخصوص بذلک الفصل، لکن ما یؤکلّ و یشرب و الریاضات و الاستحمام و غیر ذلک[1913] من التدبیر فان هذه إذا استعملت علی غیر ما ینبغی من التدبیر اجتمع لذلک فی البدن فضول ردیئه، فإذا هاج واحد منها فی أی وقت کان أحدث مرضاً.

و أیضاً فإن اختلاف الأبدان فی أمزجتها إذا کانت مشاکلّه لمزاج الهواء الخارج عن الاعتدال کان أحد الأسباب المعینه علی حدوث العلل و الأمراض فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 449

کلّ وقت من أوقات السنه، و ذلک أن أصحاب المزاج الحار تعرض لهم العلل فی الأوقات التی هواؤها حار أکثر مما یعرض لأصحاب المزاج البارد، و أصحاب المزاج الرطب یعرض لهم من العلل و الأمراض فی حال الهواء الرطب أکثر مما یعرض لأصحاب المزاج البارد الیابس، و کذلک الأمر فی أصحاب المزاج البارد [و المزاج الیابس][1914] و الأمزجه المرکبه فانّهم فی الأوقات التی تکون هواؤها مشاکل[1915] لمزاج أبدانهم [یعرض لهم فیها الأمراض أکثر مما یعرض لغیرهم و فی الأوقات التی هوائها مضاداً لمزاج أبدانهم][1916] فیکونون فیها أصح و أحسن حالًا.

و لذلک قال أبقراط: «إن کلّ واحد من الأمراض فحاله عند شی ء دون شی ء أمیل[1917] و أردأ، و أسنان[1918] ما عند أوقات من السنه و بلدان و أصناف من التدبیر» قال بعد ذلک «إن فی الربیع و أوائل الصیف تکون الصبیان و الّذین یتلونهم فی السن علی أفضل حالاتهم و أکمل الصحه، و فی [باقی][1919] الصیف و طرف من الخریف یکون

المشایخ أحسن حالًا، و فی باقی الخریف، و فی الشتاء یکون المتوسطون بینهما[1920] فی السن أحسن حالًا».

فأما قوله «فی الربیع و أول الصیف یکون الصبیان و الّذین یتلونهم فی السن أفضل حالًا» فلأن هذین الوقتین من السنه معتدلان، لأن أول الصیف مائل إلی الربیع و سن الصبیان و الفتیان معتدلا[1921] المزاج، و أوفق الأمزجه لهما المزاج المعتدل لأن حفظ صحه الأبدان المعتدله تکون بما یشاکلها و یلائمها و حفظ صحه الأبدان الخارجه عن الاعتدال تکون بما یضاد مزاجها.

و أما قوله فی «باقی الصیف و طرف من الخریف یکون المشایخ أحسن حالًا» فلأن هذین الوقتین حارّی المزاج و سن الشیخوخه بارد [رطب][1922] بمضاد لمزاج هذین الوقتین.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 450

و قوله «و فی باقی الخریف و فی الشتاء یکون المتوسطون فی بین هذین السنین أحسن حالًا» لأن مزاجهم بارد رطب مضاد لمزاج السن المتوسط بین سن الفتیان و سن المشایخ و هی[1923] سن المتناهین فی الشباب، [فأعلم ذلک إنشاء الله][1924].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 451

الباب السابع فی تغیر الهواء من قبل الکواکب

فاما الکواکب: التی عند طلوعها و غروبها یتغیر الهواء فی أوقات السنه فهی الثریا و الشعری و ذنب الدب الاکبر.

أما الثریا: فإذا طلعت ذکر أبقراط و جالینوس أنه ابتداء الصیف و هو وقت الحصاد، و طلوعها یکون [عند نزول الشّمس رأس الجوزاء[1925]] و ذلک عند ما تتباعد عنها الشّمس و تخرج عن شعاعها، و أما غروبها [فیکون عند نزول الشّمس رأس القوس][1926] فهو ابتداء الشتاء و وقت الزراعه، و یکون ذلک فی أول تشرین الثانی: و ذلک عند ما طلعت الشّمس غابت الثریا، و طلوعها یکون عند ابتداء الوقت الثانی من الصیف و یسمیه أبقراط وقت الفاکهه.

و أما

طلوع الشعری: فیکون فی عشرین یوماً من تموز و هو وسط الصیف و شده الحر.

و أما ذنب الدب الاکبر: فطلوعه عند ابتداء الخریف [و یکون ذلک فی الیوم العشرین من أیلول[1927]].

فأما تغیر الهواء بسبب قرب الکواکب و بعدها من الشّمس: فإن الشّمس إذا قربت الکواکب منها أسخنت الهواء و زادت فی حرارته، و ذلک أنه ینضاف إلی جرم الشّمس أجرام الکواکب فتزید فی مقدار ما تحدثه فی الهواء من السخونه،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 452

لا سیما ما کان من[1928] الکواکب العظام من السیاره و الثابته مثل المشتری و الزهره و المریخ، و مثل[1929] التی هی فی العظم الأول و الثانی مثل کلّب الخیار[1930] و هی الشعری العبور و هی الیمانیه و الشعری الشامیه و قلب الأسد و قلب الثور و ما أشبهها من الکواکب القریبه من المنطقه.

و هذه الکواکب أیضاً إذا کانت منها جماعه بالنهار طالعه و لم تکن مع الشّمس فإنّها تسخن الهواء بحرکتها [علینا][1931] لأنها تنضاف إلی حرکه الشّمس علینا حرکه الکواکب المجتمعه، و إن کان الزمان صیفاً کان شدید الحر و إن کان شتاءً کان قلیل البرد.

و متی کانت الکواکب بعیده من الشّمس، و لم یکن شی ء من الکواکب العظام بالنهار علینا طالعاً کان الهواء بارداً، فإن کان الزمان[1932] صیفاً کان الهواء أقل حراره، و إن کان شتاء کان أکثر برداً، [فأعلم ذلک ان شاء الله][1933].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 453

الباب الثامن فی [تغیّر][1934] الهواء من قبل الریاح

اشاره

فأما تغیر الهواء من قبل الریاح: فهو علی ما أصف فأقول: إن الریاح بخار یابس ینحل من الارض و هذا البخار یکون مزاجه بحسب مزاج الارض المنحل منها البخار. و الأرض[1935] یختلف مزاجها بحسب الجهه التی منها هبوبها. وجهه

تغیر مزاج الارض من قبل ممر الشّمس علیها و بعدها منها.

و الجهات أربع

و هی: الجنوب، و الشمال، و المشرق، و المغرب.

فجهه الجنوب: هی الجهه التی عن یمین موضع مطلع الشّمس، إذا أنت اقبلت بوجهک نحو المشرق. و هذه الجهه حاره رطبه: أما حرارتها فلانحطاط الشّمس علیها عند بعدها من فلک أوجها، و أما رطوبتها فلما ینحل من البحر من البخار الرطب فیخالط [الحار][1936] الیابس إذا کان البحر الّذی فی هذه الجهه عظیماً، و لأن هذه الجهه أیضاً منخفضه. و الریح الهابه من هذه الجهه مزاجها حار رطب، و یقال لها الجنوب.

فأما جهه[1937] الشمال: و هی المقابله لجهه الجنوب و هی عن یسار مطلع الشّمس. و مزاج هذه الجهه بارد یابس و ذلک لبعد ممر الشّمس عن هذا الموضع و ذلک أن الشّمس تصیر إلی هذا الموضع إذا صارت إلی فلک أوجها، و هی أبعد ما

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 454

یکون من الارض. و الریح الهابه من هذه الجهه یقال لها: الشمال، و مزاجها بارد یابس.

و أما جهه المشرق: فهی الجهه التی تطلع منها الشّمس و هی معتدله المزاج، لأن الشّمس تطلع علیها و تفارقها فی کلّ یوم فلا تعمل فیها الحراره، و لأن الشّمس لیس تثبت فیها، و لا هی بالبروده لأن الشّمس لیست تفارقها زماناً طویلًا. و الریح الهابه من هذه الجهه یقال لها: الصبا، و هی معتدله المزاج إلا أنها تمیل قلیلًا إلی الحراره و الیبس.

و کذلک أیضاً جهه المغرب: معتدله المزاج کمزاج جهه المشرق الا أنها أمیل إلی البرد و الرطوبه، و لذلک[1938] الریح الهابه منها مزاجها کذلک و یقال لها: الدبور.

[فی الریاح الثمانیه]

فهذه صفه الریاح الاربع و هی کالاجناس و هی

الشمال و الجنوب و الصبا و الدبور، و هاهنا ثمان ریاح أُخر، و هی أنها تهب مما یلی کلّ واحد من هذه الأربعه الریاح[1939].

و ذلک أنه تهب من ناحیه الجنوب ریحان: أحداهما مما یلی المشرق و یقال لها: النعامی، و الأخری مما یلی المغرب و یقال لها الهیو[1940].

و یهب مما یلی الشمال ریحان: احداهما مما یلی المشرق و یقال لها [المقشع][1941] و الاخری مما یلی المغرب و یقال لها الجربیا[1942]. و کذلک[1943] یهب عن جنبتی المشرق ریحان و عن جنبتی المغرب ریحان.

أما الریحان الهابتان عن جنبی المشرق: فأحداهما مما یلی الجنوب و هو المطلع الشتوی و یقال لها الارنب[1944]، و الأخری مما یلی الشمال و هو المطلع الصیفی و یقال لها [المقشع][1945].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 455

فأما الریحان الهابتان عن جنبی المغرب: فإحداهما مما یلی الشمال و هو المغرب الصیفی و یقال لها المحو،[1946] و الاخری مما یلی الجنوب و هو المغرب الشتوی و یقال لها الحیزفون[1947].

فی مزاج الریاح

] فذلک جمله الریاح اثنی عشر، إلا أن الریح المشهوره المعروفه التی تهب کثیراً و هی کالأجناس أربعه، و هی الشمال و الجنوب و الصبا و الدبور و مزاج کلّ واحده من هذه علی ما وصفنا.

فأما الثمان ریاح الباقیه: فان مزاج کلّ ریح منها ناقص عن مزاج الناحیه الهابه من جانبها مائله قلیلًا إلی مزاج الناحیه المائله الیها و کلّ واحده من الریاح تغیر مزاج الهواء إلی مزاجها و تؤثر فی الأبدان تأثیراً خاصاً لا یؤثره غیرها.

فأما الشمال: فإنّها إذا هبت تقوی الأبدان و تصلبها و تصفی الأرواح و الأخلاط و تصحح الدماغ و تصفی الحواس و تلطفها و تقوی الحرکه و تزید فی الشّهوه [و شهوه الجماع][1948]

و تقوی الهضم و تمنع من انصباب المواد إلی الأعضاء، و ذلک انها تبرد ظاهر البدن و تعکس الحراره الغریزیه إلی[1949] داخل البدن فتجمعها و تقویها و تشد الأعضاء الباطنه و تصلح هذه الأمور، الا أنها تهیج السعال و وجع الصدر بتجفیفها آلات التنفس و تعقل البطن و تحبس البول و تحدث فی الأعین لذعاً و تضر بالأبدان البارده.

و أما الجنوب فإنّها [اذا هبت][1950] ترخی الأبدان و الأعصاب و تکدر الأخلاط و الحواس و الأرواح و تحدث لذلک ثقلًا فی السمع و غشاوه فی البصر و تورث الکسل و ترخی الحرکه و تهیج صداعاً و تحرک نوائب الصرع و تنقص من الشّهوه و تضعف الهضم، و ذلک لأن هذه الریح حاره رطبه فهی تملأ الدماغ فضولًا رطبه.

و هذه الأعراض التی قالها[1951] أبقراط تابعه لرطوبه الدماغ إذا کان اصل

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 456

الحواس و ضعف الشّهوه و قله الهضم [تابعه][1952] لانحدار المواد البلغمیه من الرأس إلی المعده.

و أما الصبا و الدبور: فالاعتدال مزاجهما تکون الأبدان فیهما معتدله متوسطه صحیحه.

و أما الریاح الباقیه: فان کلّ واحده منها تؤثر فی الأبدان تأثیراً قویاً[1953] مما تؤثر[1954] الریح التی تهب عن جانبها، فعلی هذه الجهه یکون تغیر الریاح لمزاج الهواء. [فأعلم ذلک ان شاء الله][1955].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 457

الباب التاسع فی تغیر الهواء من قبل [طبائع][1956] البلدان

اشاره

فأما تغیر الهواء بسبب اختلاف البلدان: فإن البلدان یتغیر فیها الهواء من قبل خمسه أسباب:

أحدها: النواحی.

و الثانی: ارتفاع البلدان و انخفاضها.

و الثالث: مجاوره الجبال.

و الرابع: مجاوره البحار.

الخامس: طبیعه تربه الارض.

فأما تغیر الهواء فی البلدان بحسب النواحی: فهو من أعظم الأسباب المغیره للهواء فی البلدان و أظهرها علی سائر الأسباب الآخر.

و النواحی علی ما ذکرنا أربعه: الشمال، و

الجنوب، و الصبا، و الدبور.

و البلدان منها [ما هی موضوعه فی الشمال، و منها][1957] ما هی موضوعه فی الجنوب، و منها ما هی موضوعه فی المشرق، و منها ما هی موضوعه فی المغرب.

فی البلدان الشمالیه

] فأما البلدان الموضوعه فی الشمال: فمزاج هوائها بارد یابس، و ما کان منها تحت القطب الشمالی الّذی علیه یدور الدبان و الفرقدان منهما بمنزله بلد الصقالبه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 458

فهی اشد برداً و أزید یبساً، و ماؤها کذلک، و هواؤها صاف و أجسام أهلها صحیحه و ألوانهم حسنه حمر و أبدانهم لینه و هم أشداء أقویاء عراض الصدور دقاق السوق و ذلک لأن الحراره الغریزیه فیهم تهرب إلی باطن أبدانهم فتعرض و توسع صدورهم.

فأما دقه سوقهم: فلصعود الحراره الغریزیه إلی أعالی أبدانهم فلذلک صارت[1958] رؤوسهم و أبدانهم قویه و أعمارهم طویله و أخلاقهم وحشیه، و ذلک لغلبه المره الصفراء علیهم، و یقل حمل نسائهم و لکنهن لا یسقطن، و ذلک لبرد [الهواء][1959] و یبسه، و یلدن بصعوبه و شده لیبسهن، و بطونهن یابسه، و القی ء یسرع الیهم و یسهل علیهم، و شهوتهم للطعام قویه و هضمهم جید، و ذلک لدخول الحراره الغریزیه فیهم إلی قعر أبدانهم و لنقاء معدتهم[1960].

فأما الشراب: فشهوتهم له ضعیفه و ذلک لأنهم یکثرون من الاکلّ و لیس تکاد تجتمع کثره الآکلّ و کثره الشراب فی أحد الا[1961]، و یعرض لهم کثیراً انصداع العروق و انصداع الصفاق الممدود علی البطن، و ذلک أنها بسبب البرد تزداد یبساً و تلززاً فتنفطر.

و أکثر ما یعرض للرجال من العلل ذات الجنب و ذات الرئه و سائر الأمراض الحاده و نفث الدم من الصدر و الرئه و الرمد و الرعاف.

و أکثر

ما یعرض من هذه للشباب و لا سیما فی الصیف و ذلک لسخونه مزاجهم و سخونه الوقت. و أما حدوث ذات الجنب فبسبب یبس البطون و ارتفاع الحراره نحو الصدر. و أما نفث المده من الصدر فلما یعرض لآلات التنفس من الیبس عن برد الهواء. و أما الرمد فیحدث لمن کان سنه دون الثلاثین و یکون علیهم صعباً شدیداً

أما النساء: فیعرض لهن العقر و هو امتناع الحبل و درور[1962] الطمث و عسر

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 459

الولاده و قله اللبن و السل، و یعرض للصبیان قرو الماء.

فأما العقر: فیعرض لهن لأنهن لا ینقین من الطمث نقاءً جیداً لبرد میاههن و خشونتها و عسر تغیرها، و أما عسر الولاده فلبرد مزاجهن و یبسه. و أما قله اللبن:

فلأن اللبن یجمد و ینقص بسبب قرع بروده المیاه لهن. و أما السل: فیعرض لهن لشده عسر[1963] الولاده لهن و صعوبتها فتنصدع العروق التی فی الصدر و الرئه و یتبع ذلک السل. و أما قرو الماء: فیحدث فی الصبیان ما داموا صغاراً فاذا تمادوا فی السن تتفشی[1964] ذلک.

و قد یعرض لأهل هذه البلدان الصرع فی الندره و ذلک فی الأحداث، و إذا حدث کان عظیماً صعباً[1965]. فهذه حال سکان البلدان الموضوعه بناحیه الشمال.

فی البلدان الجنوبیه

] و أما البلدان الموضوعه بناحیه الجنوب: فان أحوال أهلها[1966] ضد أحوال سکان البلدان الموضوعه بناحیه الشمال، و ذلک لأن[1967] مزاجها حار رطب ردی ء الکیفیه کثیر العفن، و میاهها مالحه کدره [خاثره][1968] جاریه علی وجه الأرض، و ألوان أهلها سود و أجسادهم قحله یابسه و رءوسهم بطیه بلغمیه، و ینحدر من رؤوسهم إلی بطونهم بلغم کثیر فتنقص فیهم لذلک شهوتهم للطعام و الشراب و یضعف هضمهم، و

ذلک لبرد مزاجهم لأن الحراره الغریزیه تنحل من أبدانهم و البروده تهرب إلی داخل، فأبدانهم لذلک ضعیفه رخوه بلغمیه و الخمار یسرع الیهم من شرب الیسیر من الشراب، و ذلک لضعف رؤوسهم [و أبدانهم][1969] و ألوانهم متغیره سمجه هادئه ساکنه و أعمارهم قصیره و القروح العارضه فی أبدانهم عسره البرء بطیئه الاندمال لرطوبتها و سرعه العفن إلی الأخلاط التی فیها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 460

و أکثر ما یعرض لهم من الأمراض للرجال اختلاف الدم و الذرب و الحمیات المعروفه بابقیالیس[1970] و الحمیات المتطاوله و الشتویه و الرمد الرطب الهادئ القصیر المده و البواسیر، و من جاوز منهم الخمسین فیعرض لهم الفالج.

و أما النساء: فیعرض لهن النزف و الإسقاط، و للصبیان الصرع و الربو.

فأما الأمراض التی تعرض لهم فی الندره فذات الجنب و ذات الرئه و الحمیات المحرقه، و لا تکاد تعرض هذه إلا للرجال الشباب منهم لحراره مزاجهم و رطوبته، و السبب الّذی له صارت هذه الأمراض لا تعرض لهم إلا فی الندره فهو للین بطونهم، و ذلک أن الفضول المتولده فیهم تخرج أولًا فأولًا فهذه صفه حال البلدان الموضوعه فی ناحیه الجنوب.

فی البلدان المشرقیه

] و أما البلدان الموضوعه فی ناحیه المشرق: فإن هواءها صاف یابس معتدل المزاج فی الحر و البرد علی مثال ما علیها مزاج الربیع.

فأما[1971] میاههم لذلک لینه صافیه عذبه مریه ما نزل منها من السماء و ما نبع من الأرض، لأن الشّمس تصفیها بطلوعها علیها بمقدار، و لیست مالحه لأن الشّمس لا یطول مکثها علیها [بمقدارٍ][1972] و لا هی غیر نضیجه لأن الشّمس لیست ببعیده منها، و ألوانهم [مشرقه][1973] مشربه بحمره و بیاض، و لحومهم کثیره، و أصواتهم صافیه، و أبدانهم صحیحه

قویه، و أمراضهم قلیله، و صورهم حسنه جمیله و أخلاقهم کریمه، و أعشابهم کثیره[1974]، و أشجارهم عظام، و الولاده فیهم کثیره و ذلک لأن الاعتدال فی الکیفیات سبب صلاح الأفعال و تمامها، و لا تکون بأهل هذه النواحی حده و لا غضب و لا نخوه[1975] لأنهم أهل سکون و دعه و خضوع و انّما یکون الغضب و الحده عند الخروج عن الاعتدال فی الحراره.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 461

فی البلدان المغربیه

] و أما البلدان الموضوعه فی جهه المغرب: فهواؤها یمیل عن الاعتدال إلی الحراره و الرطوبه غلیظ غیر صاف، و میاههم مائله إلی الکدوره و التغیر لأن شعاع الشّمس لا یقع علی هذه النواحی بالغدوات فینضج هواءهم و میاههم فلذلک یکثر أمراض أهلها[1976] و تکون ألوانهم متغیره و قوتهم ضعیفه، و السبب فی ذلک أن فی الصیف تلحقهم بالغدوات بروده الهواء و بالعشیات[1977] حراره الشّمس، فهواؤهم مختلف،[1978] علی مثال هواء الخریف فصوتهم لذلک أبح، و الأمراض کلّها تعرض لهم فی سائر أوقات السنه. فهذه صفه تغیر هواء البلدان من قبل النواحی.

فی البلدان الواقعه بین هذ النواحی

] و ینبغی أن تعلم أن ما کان من هذه البلدان موضوعاً فیما بین هذه النواحی فان مزاج[1979] الهواء فیه بحسب مزاج الناحیه التی هی أقرب الیه و یشترک فیه مزاج الناحیه الأخری بحسب مقدار البعد و القرب من احدی الناحیتین، و إن کان بعد البلد من کلّ واحد من الناحیتین بعداً سواء فمزاجه متوسط فیما بین المزاجین فاعلم ذلک، [إنشاء الله[1980]].

فی البلدان المنخفضه و المرتفعه

] و أما تغیر الهواء من قبل البلدان بسبب ارتفاعها و انخفاضها فهو علی ما أصف. فأقول: إن ما کان من البلدان عالیاً مرتفعاً: فإن هواءه یکون صافیاً نقیاً بارد المزاج و ذلک إن الریاح الشمالیه تهب من المواضع المرتفعه، و تکون میاههم لذلک صافیه عذبه، و اهلها لذلک حسان الألوان أقویاء أصحاء قلیلی الأمراض، و أجسامهم عظیمه، لأنهم یستنشقون هواءً صافیاً یأتیهم من المواضع العالیه المرتفعه فهم لذلک أصحاب لین و موده و سکون لا یصبرون علی الکدر و التعب.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 462

و أما البلدان الموضوعه فی المواضع المنخفضه الغائره: التی کأنها فی وهده أو بئر فان الأمطار فی الشتاء تغرقها لانحدارها علیها من المواضع العالیه المرتفعه، و فی الصیف یعطشون فیشربون المیاه المجتمعه فی الغدران و الحفر و النقائع[1981] و الاودیه القائمه التی لا تجری. و الریاح الشمالیه لا تهب علیهم کثیراً، و الجنوبیه الحاره تهب علیهم کثیراً، و میاههم أمیل إلی السخونه فتکثر عللهم و تضعف قواهم، و تکون أجسامهم قصیره عریضه کثیره اللحم غلاظ[1982] السوق، و شعورهم و ألوانهم سود لا یصبرون علی الکد و التعب لرخاوه أبدانهم، و ما کان من هذه البلدان فی مواضع لیست بحاره شدیده الحراره کانت ألوان أهلها شبیهه بألوان المستسقین.

فی البلدان المجاوره للجبال

] و أما تغیر الهواء فی البلدان بحسب مجاوره الجبال لها: فإن من البلدان ما تکون الجبال فیها[1983] مما یلی ناحیه الجنوب فتستر عنها الریاح الجنوبیه و تهب بها الریاح الشمالیه فیکون الهواء فیها بارداً یابسا، و یکون حال أهلها مشاکلّه لحال سکان البلدان الشمالیه.

و منها ما الجبل منها مما یلی[1984] ناحیه الشمال فیستر عنها الریاح الشمالیه و تهب بها الریاح الجنوبیه فیکون

الهواء فیها حاراً رطباً و یکون حال أهلها مشاکلّاً لحال الجنوبیه.

فی البلدان المجاوره للبحار

] و أما تغیر الهواء فی البلدان بحسب مجاوره البحار: لها فان من البلدان ما یجاورها البحر مما یلی جهه الشمال، فیرتفع بخار البحر فیخالط هواء الشمال فیؤدیه إلی ذلک [البلد][1985] فیغیر طبیعه الهواء إلی البرد و الرطوبه و الیبس.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 463

و کذلک أیضاً ربّما کان البحر مجاوراً للبلدان التی تلی الجنوب فیکون هواء ذلک البلد حاراً رطباً، و یکون حال أهله مشاکلّاً لحال أهل البلدان الجنوبیه.

فی تربه البلدان

] و أما تغیر الهواء فی البلدان بحسب تربتها: فإن من البلدان ما تربته و أرضه صخریه: فهواء ذلک البلد بارد یابس، و الدلیل علی ذلک أن عیون الماء الحجریه تکون أبرد من عیون الطین. و إن کانت تربه البلد جصیه جداً[1986] کان ذلک البلد حاراً یابساً، و تکون أبدان أهله جافه یابسه. و إن کانت تربه البلد طینیه کان هواؤه بارداً رطباً. و إن کانت تربه الارض حمئیه کان هواؤها حاراً رطباً.

فی وحده طبائع البلدان

] و قد ینبغی[1987] أن تعلم أن من البلدان ما تکون طبیعتها طبیعه واحده من هذه الطبائع التی ذکرنا، أنها تغیر الهواء فیکون طبیعه الهواء فیها طبیعه واحده فی سائر أوقات السنه، و تکون علامات أهلها مستویه و صورهم و أخلاقهم و ألوانهم واحده، من ذلک أن الترک و الصقالبه و الأحباش صوره کلّ واحد منهم صوره واحده [و ألوانهم][1988] و أخلاقهم واحده لا تتغیر.

و کذلک أیضاً صور أهل بلدان المشرق و ما هو منها علی نفس خط الاستواء أخلاقهم واحده أعنی انها اخلاق جمیله مستویه[1989] و ألوانهم معتدله، و ذلک لأن طبیعه المنی منهم طبیعه واحده فی سائر أوقات السنه، لاعتدال غذائهم.

فی اختلاف طبائع البلدان

] فمتی کانت طبیعه [طین][1990] بلد من البلدان مختلطه مع الطبائع التی ذکرناها و اجتمعت فیها طبیعتان أو ثلاثه من هذه الطبائع، و اختلفت الأزمان فیها، اختلفت

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 464

صور أهلها و أخلاقهم و ألوانهم و لم یتفق[1991] علی حال واحده، من ذلک أن[1992] الأرض إذا کانت جبلیه [و کانت][1993] مرتفعه کثیره المیاه اختلفت الازمنه فیها بحسب ارتفاعها، و بحسب تربتها و بحسب کثره الماء فیها، فتکون ابدانهم قویه صحیحه قلیله المرض، و ألوانهم حسنه لأنهم یستنشقون هواءً صافیاً و یشربون ماء جیداً، الا أن أخلاقهم تکون وحشیّه[1994] و یصبرون علی الشدائد و التعب لأن أرضهم جبلیه و الریاضه فیهم قویه متعبه، فهم لذلک شجعان ذو بأس و نجده و شده و صورهم مختلفه.

و متی کانت البلاد جرداء قحله و کانت مع ذلک منهبطه، فإنّها فی الشتاء تغرقها میاه الامطار و فی الصیف یحرقها حر الشّمس فتختلف لذلک طبیعه الهواء، فتکون ابدان أهلها صلبه دقاقاً قویه سریعه فی الاعمال، و

غضبهم شدید و صورهم وحشه و تعتادهم فی الربیع أمراض کثیره، لکثره ما یمطرون فی الشتاء، و یکون معهم لطف فی الصنائع لیبس التربه، و إذا کانت البلاد مهزوله رقیقه قلیله المیاه جرداء، و کان هواؤها غیر معتدل کانت صور أهلها وحشه و أخلاقهم جافیه و ألوان بعضهم إلی الشقره و بعضهم إلی السواد، و یکون فیهم نزق و غضب شدید.

و کذلک أیضاً متی کان البلد بعضه جبالًا و بعضه صحاری[1995] کان هواؤها شدید التغیر فی أوقات السنه، لأن الریح و الثلج یکثر فی جبالها فیدوم فیها البرد و یقل فیها الثلج فی صحاریها فتسیل منها السیول.

و علی هذا القیاس یجب أن تحمل الأمر فی هواء سائر البلاد المختلفه الطبائع بالنظر فی الزیاده و النقصان فانّه قد تختلف أحوال أهلها و صورهم و أمزجتهم و الأمراض العارضه لهم بحسب اختلاف البلد.

فینبغی للطبیب إذا دخل إلی مدینه من المدن أو إلی بلد من البلدان أن یتفقد جمیع ما ذکرناه من طبیعه البلد، و المیاه التی فیها، و الأغذیه التی یتغذی بها أهلها و یحسن القیاس[1996] لیقف علی ما یحتاج إلیه من تدبیر الاصحاء و معالجه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 465

المرضی.

و متی أشکلّ علیه شی ء من ذلک فینبغی أن یسأل أهل ذلک البلد عما یجب أن یُسأل عنه سکانه و عن الأعراض التی تعرض لهم فی کلّ وقت ما هی.

فان کثیراً من البلدان تعرض لأهلها أمراض معروفه فی کلّ فصل، و یکون أکثر ما یعرض لهم من ذلک المرض و هو علیهم أقل خطراً من غیره من الأمراض، و إن کانت أمراضاً صعبه فان أبقراط یقول: «إن الأمراض البلدیه أقل خطراً من الأمراض الغریبه». و قد یجب

للطبیب أن لا یهمل أمر المسأله عن ذلک و عن سائر الأشیاء التی قد ذکرناها لیکون علاجه لهم علی صواب.

و فیما ذکرنا کفایه لمن أراد التعّرف علی مزاج الهواء فی کلّ بلد.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 466

الباب العاشر فی تغیر مزاج[1997] الهواء من قبل البخارات

و أما تغیر الهواء من قبل البخارات: فانّه متی کان التصرف و السکنی فی مواضع فیها آجام و نقائع و بقول و اشجار عفنه و القعود فی المغارات و البیوت العفنه و الأسراب و غیر ذلک مما یعفن الهواء و یفسده فإن اهل [تلک][1998] المواضع کثیروا الأمراض، و الحمیات العفنه تکثر فیهم، و تکون ألوانهم متغیره إلی الصفره و لا یستمرءون أغذیتهم جیداً لما یخالط میاههم من العفن، و یکون أهلها ضعفاء القوی و أعضاؤهم مسترخیه.

فهذه جمله القول عن الهواء إذا کان خارجا عن الاعتدال فی کیفیته[1999]، و قد علمته ان شاء الله[2000].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 467

الباب الحادی عشر فی صفه الهواء الوبائی[2001]

اشاره

فأما خروج الهواء عن الاعتدال: فی [جمله][2002] جوهره [و هو الوبائی][2003] فهو أن یستحیل فی جوهره و فی کیفیاته إلی الفساد و العفن، فیحدث فی الناس أمراض و أعراض ردیئه کثیره فی حال واحده.

و ذلک أنه یجتمع[2004] فی البدن کثیر من الأعراض الردیئه فی عله واحده بمنزله اختلاط الذهن و الاوجاع و العرق الکثیر و برد فی الاطراف و حراره فی الصدر و جفاف فی اللسان و بخر فی الفم و عطش و تمدد ما تحت الشراسف و قی ء مری و إسهال مری و ریاح و أبوال ردیئه بعضها مریه و بعضها سوداویه و بعضها رقیقه و فی بعضها أثفال[2005] قشاریه و سود و غیر ذلک من الأعراض الردیئه و تسمی هذه الأمراض الوافده.

و انّما سمیت أمراضاً وافده لأنها تعم کثیراً من الناس فی زمان واحد، و ذلک لأن السبب المحدث لها عام مشترک و هو الهواء لمحیط به إذا استحال و تغیر عن حاله. و استحاله [جوهر][2006] الهواء یکون [لسببین][2007].

احدهما: الموضع، أعنی البلد.

الثانی:

الوقت من أوقات السنه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 468

فی تغیر الهواء من قبل الوضع

] و أما تغیر جوهر الهواء من قبل الموضع فیکون ذلک:

إما من بخارات تحدث من کثره الثمار و البقول إذا عفنت فترتفع منها بخارات ردیئه تخالط الهواء، أو من بخارات ترتفع من الخنادق، أو من البحیرات، أو من الآجام، أو من اقذار المدن.

و اما من جیف[2008] و الموتی القتلی[2009] التی تکون فی البلد أو بالقرب منه، إما من حرب یقتل فیها کثیر من الناس، أو موتان[2010] البهائم إذا حدث فیهم[2011] الوباء فترتفع من تلک الجیف بخارات ردیئه فتخالط الهواء فیستحیل الهواء إلی جوهر البخار و کیفیته و یستنشقه الناس فتحدث[2012] فیهم الامراض الردیئه المهلکه کالموتان[2013] الّذی عرض لأهل ایثینه[2014] من البخارات العفنه [الردیئه][2015] التی صارت إلیهم من الموتی الّذین کانوا ببلاد الحبشه.

فی تغیر الهواء من قبل اوقات السنه

] و أما تغیر جمله جوهر الهواء من قبل أوقات السنه: فهو أن یتغیر الوقت من أوقات السنه عن طبیعته فیصیر الشتاء حاراً یابساً عدیم المطر، و یصیر الصیف مطیراً، و یکون الربیع بارداً یابساً بمنزله الخریف، و یکون الخریف حاراً رطباً فیحدث عند ذلک و الوباء و الموتان و الطواعین[2016] و الذبح و الجدری و الحمیات الحاده[2017] التی تتبعها الأعراض[2018] الردیئه و غیر ذلک من الأمراض القتاله.

و هذا السبب أعنی أوقات السنه أعظم الأسباب فی تغیر الهواء و استحالته عن جوهره، کالّذی عرض عن تغیر الهواء فی مدینه أقرابون إلی الحراره و الرطوبه و کثره الامطار فی الصیف کلّه فأحدثت الحمی علی ما ذکره أبقراط فی [المقاله

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 469

الثانیه من][2019] کتاب ابذیمیا، و قد ذکرناه فیما تقدم.

و کذلک کلّ فصل من فصول السنه إذا استحال عن حال طبیعته و لا سیما إذا استحال الهواء الصیفی إلی طبیعه الشتاء و

کثرت فیه الامطار وهبت فیه الجنابیب،[2020] فان الوباء یقع فی ذلک الموضع الّذی تغیر فیه الهواء عن حال طبیعته فیحدث فی الناس حمیات حاده[2021] ردیئه و طواعین و غیر ذلک من الأمراض الوبائیه.

حتی انه یحدث بالدواب أیضاً آفات و علل ردیئه مهلکه، و ذلک لاستحاله الأخلاط و الارواح فی أبدانهم و فسادها.

و ربّما وقع ذلک الفساد أیضاً فی النبات و الشجر حتی أنّک تری النبات یصفر لونه، و تری علی الشجر شیئاً شبیها بالدوشاب و شبیهاً بالغبار، و تری لون الثمر متغیراً و یفسد جوهره حتی انه قد تحدث لمن یأکلّ ذلک الثمر أمراض ردیئه إلا أنه قد ینبغی أن تعلم أن الأمراض [الردیئه][2022] الوبائیه لیست تعرض للناس من فساد الهواء فقط، لکن إنما تعرض [أولًا][2023] فی أکثر ذلک لمن کان فی بدنه أخلاط ردیئه فاسده قد اجتمعت و استعدت لقبول ما یفعله الهواء و یؤثره فیها، و ذلک أن الهواء الردی ء إذا استنشقه الإنسان و ورد إلی البدن استحالت الأرواح و الأخلاط التی کانت مستعده[2024] فیه إلی طبیعه ذلک الهواء بسهوله، للمشاکلّه التی بینهما فی الردائه فحینئذ تحدث الأمراض الردیئه المهلکه.

فاما[2025] الأبدان التی لا فضول فیها و هی الأبدان التی یعنی[2026] أصحابها حفظ صحتهم علی ما یجب تکون سلیمه من الأمراض الردیئه التی ذکرنا.

و کذلک الأبدان التی مزاجها مضاد لمزاج الهواء لا یعرض لها شی ء [من الاعراض الردئه، و مع ما انه لا یعرض لها شیئ][2027] من ذلک فإنّها تصیر أحسن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 470

حالًا، و ذلک لأن مزاجها یغلب مزاج الهواء الردی ء فی ذلک الوقت و یکسر عادیته، و لو لا أن ذلک کذلک لکان جمیع الناس یمرضون و یهلکون فی زمان

الوباء، و قد قال جالینوس: فی کتابه فی[2028] الحمیات: «لیس یمکن أن یعمل فی البدن شیئاً[2029] من الأسباب دون أن یکون البدن مستعداً لقبول ما تؤثر فیه تلک الأسباب، و لو لا ذلک لکان کلّ من أطال اللبث فی الشّمس الصیفیه أو تعب فضل تعب أو غضب کان یحم و لکان الناس جمیعاً فی الموتان یموتون» إلا أن أوکد الأسباب فی حدوث الأمراض إنما هو استعداد الأبدان لقبول الآفات[2030].

و کان أبقراط یسمی الأمراض العامیه الحادثه من قبل رداءه الهواء الأمراض الوافده.

و أما علی التفصیل: فانّه کان یسمی ما کان مهلکاً الموتان، و ما منها[2031] کان سلیماً الأمراض الوافده، و ما کان من هذه الأمراض یخص بلداً دون بلد سمیت الأمراض البلدیه، [فاعلم ذلک][2032].

فهذا ما کان ینبغی من أن نذکره من صفه حال الهواء الوبائی، و هو آخر الکلّام فی الهواء الوبائی، [فأعلم ذلک ان شاء الله][2033].[2034]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص470

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 471

الباب الثانی عشر فی صفه أصناف[2035] الریاضه و ما یفعله کلّ صنف منها فی البدن

اشاره

و إذ قد بینا القسم الأول من اقسام الأمور التی لیست بطبیعیه و هو النظر فی امر الهواء المحیط بأبداننا فنحن نأخذ الآن فی القسم الثانی و هو النظر فی امر الحرکه و السکون و نحن نبتدئ الآن بالکلّام فی الحرکه. فأقول إن الحرکه جنسان:

منها: جنس حرکات النفس، و یقال لها الأعراض النفسانیه. و نحن نذکر هذه فیما نستأنف. و منها حرکات البدن و یقال لها الریاضه فنقول:

فی حرکات الابدان

] إن حرکات البدن، منها معتدله، و منها زائده عن[2036] الاعتدال.

فی الحرکه المعتدله و الزائده عن الاعتدال

] و الحرکه المعتدله تسخن البدن باعتدال.

و إن زادت علی الاعتدال زیاده متوسطه أو قلیله أسخنت البدن و زادت فی حرارته و علی حسب مقدار الزیاده فی الحرکه[2037] تکون زیادتها فی حراره البدن.

و قد تجففه[2038] أیضاً لما تحلل منه من الرطوبه، و إن أفرطت الحرکه حتی تخرج عن مقدار الحاجه بردت البدن بکثره ما یتحلل منه من الحراره الغریزیه[2039]،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 472

و قد تبرد حرکه البدن و ترطبه علی وجه آخر، و ذلک أنه متی کان فی العروق أو فی غیرها من الأعضاء التی لیس لها خطر من البلغم مقدار کثیر فإن الحرکه إذا کثرت أذابت ذلک الفضل المجتمع الجامد فیجری و یسیل إلی بعض الأعضاء الشریفه عند ما یضعف ذلک العضو فیبرده و یبرد معه جمیع البدن و یرطبه [فأعلم ذلک][2040].

و الحاجه کانت إلی الحرکه و هی الریاضه فلثلاث منافع[2041]:

إحداها: تنبیه الحراره الغریزیه التی فی البدن و نموها و الزیاده فیها لیقوی بذلک علی جذب الغذاء و سرعه انهضامه و قبول الأعضاء له و تلطیف فضول البدن.

و الثانیه: لتحلیل فضول البدن و تنقیه المنافذ و توسیع المسام.

و الثالثه: لصلابه أعضاء البدن و تقویتها بمحاکتها بعضها لبعض لتقوی بذلک علی افعالها و تبعد به عن قبول الآفات.

فی أصناف حرکات البدن

] و أصناف حرکات البدن صنفان: منها: عامیه، و منها: خاصیه.

فی الحرکه العامیه

] فأما العامیه فهی من طریق ما یستعمل بقصد أول الأعمال بطریق[2042] العرض ریاضه، و هذه الحرکه منها ما تکون قویه بمنزله الحمل الثقیل مع المشی و بمنزله الحفر و البناء و الضرب بالمطارق الکبار و ما أشبه ذلک من الأعمال المتعبه، و منها ما لیست بالقویه بمنزله التجارات و الأخذ و العطاء و الذهاب و المجی ء و المطالبات و المنازعات و بمنزله الصنائع الخفیفه مثل الخیاطه و النساجه و الخرز و الکتابه و التزاویق فإن هذه أیضاً تتحرک فیها عامه أعضاء البدن.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 473

فی الحرکه الخاصه

] فأما[2043] الحرکه الخاصیه: فهی الحرکه الریاضیه التی یأمر باستعمالها المتطببون و الحرکه الریاضیه صنفان:

فمنها: ما یتحرکها الانسان بنفسه، و حدُّها أن یصیر النفس سریعاً،

و منها: ما یحرکها له غیره.

فأما الحرکه التی یتحرکها الإنسان بنفسه

اشاره

فمنها ما تتحرک فیها جمیع أعضائه: بمنزله الصراع و العدو فی المیدان و اللعب بالکره الکبیره و الصغیره و الرکوب [و الصعود][2044] و القعود فی المراجیح و المباطشه. و منها ما یتحرک فیه بعض الأعضاء دون بعض[2045].

[اما فی الیدین: منزله شیل الحجر و الأعمده][2046] و الشباک و التصفیق و تحریک أوتار العیدان و الضرب بالطبل.

و أما فی الرجلین: فبمنزله استعمال الطفر و المشی الّذی یستعمل فیه سعه الخطا من غیر تحریک [الیدین][2047] أو القعود علی[2048] المواضع المرتفعه و تحریک الرجلین.

و أما فی الصدر و الظهر: فمنزله الانحناء و الاستلقاء و بسط القامه إذا استعمل مراراً کثیره، و منها ما یکون فی آلات التنفس و الصدر[2049] بمنزله الصیاح الشدید و القراءه و استعمال فنون الالحان و غیر ذلک مما یروض الإنسان به نفسه و یحرک أعضاءه.

فأما الریاضه التی یحرکها الإنسان غیره.

فهی الدلک بالأیدی و المنادیل، اما فی سائر أعضاء البدن، و إما فی واحد من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 474

الأعضاء الآلیه[2050]، و خاصیه الدلک بالایدی المعتدله و بالمنادیل فی البدن کلّه إذا کان معتدلًا انتفع من استخصاف[2051] البدن و من الإعیاء و التکسیر و الحکه و تقویه الشّهوه و ینفع أکثر الآثار العارضه فی الجلد کالبهق و الکلّف.

و أفعال کلّ واحد من أصناف الحرکات و الدلک فی البدن تختلف من ثلاثه وجوه:

أحدها: من کیفیه الحرکه.

و الثانی: من کمیتها.

و الثالث: من سرعتها و إبطائها.

فی کیفیه الحرکه

] أما اختلاف ما تفعله الحرکه فی البدن من قبل الکیفیه: فهو أن تکون الحرکه اما قویه شدیده، و إما ضعیفه و إما معتدله.

فی الحرکه القویه

] و الحرکه القویه إما أن تکون فی طبعها قویه: بمنزله[2052] الحمل و الحفر و الصراع الشدید و حمل الأعمده و الحجر و الملاکزه الشدیده و الرکوب و الإحضار[2053] و العدو.

و إما أن تستعمل سائر الحرکات بقوه و شده: بمنزله الضرب بالطبل فانّه یمکن أن یکون بقوه و یمکن أن یکون بضعف [و مثل الدلک فأنه یمکن أن یدلک البدن بقوه و شده و یمکن أن یدلک بعضف][2054].

و کذلک الحرکه الضعیفه، فإن من الحرکات[2055] ما هی فی طبعها ضعیفه بمنزله الرکوب من غیر رکض، و القعود فی المراجیح و الذهاب و المجی ء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 475

و تحریک أوتار العیدان و الکتابه و القراءه و ما شاکلّ ذلک. و منها ما یستعمل بضعف [و بقوه][2056] بمنزله المشی فانّه یمکن أن یکون قلیلًا قلیلًا، و یمکن أن یکون بعدو و إحضار، و مثل الدلک الّذی یکون بضعف و یکون بقوه.

و کذلک أیضاً الحرکات المعتدله: منها ما یکون فی طبعها[2057] معتدله بمنزله الرکوب باعتدال و اللعب بالصوالجه و الکره و الطبطاب و الرقص و المشی السریع، و منها ما یستعمل باعتدال مثل التصفیق باعتدال و ضرب الطبل و التصویت باعتدال [و الخطو باعتدال و استعمال الدلک باعتدال][2058] و غیر ذلک مما أشبهه مما یمکن فیه أن یستعمل بضعف، و یستعمل بقوه و الحرکات القویه [مما][2059] تسخن البدن و تجففه و تصلبه و تکسبه قوه و من الدلک الدلک[2060] الصلب بمنزله الحرکه القویه و أنها تقوی البدن و تصلبه و تضمره و تشدده.

و حد

الحرکه[2061] القویه هو أن یتنفس[2062] فیها الإنسان تنفساً متواتراً عظیماً و یجری من بدنه من العرق مقداراً کثیراً، و من الدلک الدلک القوی الصلب[2063]، وحده أن یضمر البدن بعد الانتفاخ و یصلب بعد اللین، فأما الحرکات الضعیفه فإنّها تسخن البدن إسخاناً ضعیفاً و لا تجففه و من الدلک اللین الّذی تربو معه الأعضاء و تنتفخ بعض الانتفاخ و أن تبتدئ فیه الأعضاء تحمر.

فی الحرکات المعتدله

] و أما الحرکات المعتدله فی الضعف و القوه فإنّها تسخن البدن و تجففه و تصلبه باعتدال. و حدُّها أن یکون النفس یبتدئ فی السرعه و العظم و العرق یبتدئ أن یخرج من مسام البدن، و فی الدلک أن یدلّک البدن دلکاً معتدلًا حتی ینتفخ انتفاخا کثیراً و یحمر و یبتدئ أن ینحل و یضمر و تحمر معه جمیع الأعضاء المدلوکه، فعلی هذا المثال تختلف أفعال[2064] الحرکه فی البدن من قبل الکیفیه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 476

فی کمیه الحرکه

] و أما اختلاف الحرکه من قِبِل[2065] الکمیه: و هو إما أن تکون کثیره، فتفعل ما تفعله الحرکه القویه، و إما أن تکون قلیله فتفعل ما تفعله الحرکه الضعیفه، و إما معتدله فی القله و الکثره فتفعل ما تفعله الحرکه المعتدله فی القوه و الضعف.

و کذلک الدلک: إما أن یکون کثیراً، و إما قلیلًا و إما متوسطاً.

فیکون علی مثال ما تفعله الحرکه التی هی کذلک[2066] و إذا ترکبت هذه الثلاثه أصناف التی فی کیفیه الحرکه مع الثلاثه التی فی کمیتها حدث عنها تسع تراکیب علی هذا المثال.

إذا[2067] اتفقت الحرکه القویه مع الکثیره الدائمه و کان فعلها فی الاسخان و التخفیف بإفراط حتی تحل القوه و تضعف الحراره الغریزیه و تبرد البدن.

[و إن اتفق أن تکون الحرکه القویه مع الحرکه القلیله اسخنت البدن و جففته باعتدال. و إن اتفق أن تکون الحرکه القویه مع اعتدال بین الکثره و القله اسخنت البدن و جففته من غیر أن تحل القوه. و کذلک أیضا إن اتفق أن تکون الحرکه الضعیفه مع الحرکه الکثیره فعلت ما تفعله الحرکه القویه. و إن اتفق أن تکون الحرکه الضعیفه مع الحرکه الیسیره فعلت فی البدن دون

ما تفعله الحرکه الضعیفه.

و إن اتفق أن تکون الحرکه المعتدله فی الضعف و القوه مع الحرکه الیسره فعلت ما تفعله الحرکه الضعیفه، و إن اتفق أن تکون الحرکه المعتدله فی الحرکه الدائمه فعلت ما تفعله الحرکه القویه. و إن اتفق أن تکون الحرکه المعتدله مع الحرکه القلیله أحدثت ما تحدثه الحرکه الضعیفه. و متی کانت الحرکه المعتدله فی القوه و الضعف مع المعتدله فی الکثره و القله فعلت ما تفعله الحرکه المعتدله][2068].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 477

فی سرعه الحرکه و إبطائها

] فأما اختلاف الحرکه من قبل السرعه و الإبطاء: فهو أنه متی کانت الحرکه سریعه متواتره کان فعلها فی البدن بمنزله ما تفعله الحرکه القویه، و متی کانت بطیئه فعلت ما تفعله الحرکه الضعیفه، و متی کانت معتدله فعلت ما فعلته الحرکه المعتدله فی[2069] القوه و الضعف.

فإن اتفق أن تترکب هذه الثلاثه الاجناس مع التسعه المتقدمه حدث عنها سته عشر[2070] ترکیباً علی هذا المثال:

فإن [ترکبت][2071] الحرکه القویه مع [الحرکه][2072] الکثیره السریعه حدث عنها الإفراط فیما تفعله الحرکه القویه حتی تحل القوه و الحراره الغریزیه و تضعفها جداً و تبرد البدن.

و إن ترکبت الحرکه القویه[2073] مع الحرکه القلیله و البطیئه حدث عن ذلک فی البدن مثل ما تفعله الحرکه المعتدله.

و إن ترکبت الحرکه القویه مع الحرکه المعتدله فی السرعه و الإبطاء، و المعتدله فی الکثره و القله فعلت ما تفعله الحرکه القویه و إن ترکبت الحرکه الضعیفه مع الحرکه الکثیره و الحرکه السریعه فعلت ما تفعله الحرکه القویه.

و إن ترکبت الحرکه الضعیفه مع الحرکه القلیله، و الحرکه البطیئه فعلت فی البدن دون ما تفعله الحرکه الضعیفه جداً.

و إن ترکبت الحرکه الضعیفه مع الحرکه المعتدله فی الکثره و القله، و

المعتدله فی السرعه و الإبطاء فعلت ما تفعله الحرکه الضعیفه باعتدال.

و إن ترکبت الحرکه المعتدله فی القوه الضعف مع الحرکه السریعه و الکثیره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 478

فعلت ما تفعله الحرکه القویه جداً.

و إن ترکبت الحرکه المعتدله فی القوه و الضعف مع الحرکه القلیله و الحرکه البطیئه فعلت ما تفعله الحرکه التی هی دون المعتدله و فوق الضعیفه.

و إن ترکبت الثلاث الحرکات المعتدله بعضها مع بعض فعلت ما تفعله الحرکه المعتدله. و کذلک الحال فی أمر الدلک.

فی أفعال الدلک

] [فان أفعال الدلک تختلف][2074] فی ثلاثه وجوه:

أحدها: من الکیفیه.

و الثانی: من الکمیه.

و الثالث: من السرعه و الابطاء.

و ذلک أن الدلک الصلب بمنزله الحرکه القویه و هو یشد البدن المسترخی و یصلبه و یضمره و یمنع ما یتحلل منه.

و الدلک اللین بمنزله الحرکه الضعیفه، و هو یرخی البدن الصلب و یلینه و یفتح مسامه و ینفخه بعض النفخه و یزید فی لحمه.

و الدلک المعتدل بین الصلابه و اللین بمنزله الحرکه المعتدله بین القوه و الضعف و هو یصلب البدن و یقویه و یربیه و یزید فی لحمه.

و أما الدلک الکثیر: فانّه یجفف البدن و ینقص منه، و الدلک القلیل یفعل ما یفعله الدلک اللین، و الدلک المعتدل فی الکثره و القله یفعل ما یفعله الدلک المعتدل بین الصلابه و اللین، و کذلک الدلک السریع و البطی ء و المعتدل یفعل ما یفعله الصلب و اللین و المعتدل.

و کذلک قد یترکب هذا الدلک مع الدلک السریع[2075] و البطی ء و الکثیر و القلیل علی مثال ما تترکب الحرکه فتفعل فی البدن کأفعالها إذا ترکبت.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 479

فی اختلاف الحرکه من قبل الصنعه

] و قد تختلف الحرکه فی البدن من وجه آخر، و هو اختلاف الماده[2076] التی یستعملها الصناع، و هو أن یکون الإنسان حداداً أو وقاداً أو صائغاً، فان هذه الصناعات تسخن و تجفف البدن، أو یکون قیماً فی حمام فیسخن البدن و یرطبه، أو یکون صیاداً للسمک أو ملاحاً فیبرد البدن و یرطبه، أو یکون صیاداً للطیر [و الوحش][2077] فی البراری، أو فلاحاً فیبرد البدن و یجففه.

و قد ینبغی أن یستعمل جوده التمییز فیما تحدثه کلّ واحده من هذه الصنائع إذا ترکبت مع کلّ واحد من أنواع الحرکات إذ

کنت قد شرحت لک ما یحدثه کلّ واحد منها علی الانفراد فعلی هذا القیاس یکون فعل الحرکه فی البدن.

فی السکون و الدعه

] فأما السکون و الدعه: فهو نوع واحد و الّذی یحدثه فی البدن البروده[2078] و الرطوبه و کثره البلغم و قله تحلل الفضول.

و قد یسخن البدن السکون و الراحه[2079] علی وجه آخر، و ذلک إن من کان الغالب علی بدنه سوء المزاج الحار حتی یکون ما یتحلل منه بخاراً حاراً دخانیاً، و کانت حرکته باعتدال تحلل بها ذلک الفضل الحار بسهوله، و إن استعمل الخفض [و الدعه][2080] و السکون الدائم احتقن ذلک البخار الحار الّذی کان یتحلل من البدن و اجتمع فأخذت[2081] حراره من جنس الحمی لا سیما إن کان الهواء المحیط بارداً فاعلم ذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 480

الباب الثالث عشر فی صفه فعل[2082] الاستحمام فی البدن

اشاره

[فانه قد[2083]] یجب علی من أراد ترتیب استعمال الأمور التی لیست بطبیعیه أن یذکر من بعد أمر الحرکه ما یفعله الاستحمام فی البدن[2084]، و إن کان داخلًا فی باب الاستفراغات.

و الاستحمام إنما یستعمله الأصحاء بعد الریاضه لاستفراغ ما لم یتحلل جیداً بالحرکه و لیرطب ما أحدثته الحرکه من الیبس و تنظیف[2085] الأوساخ الحادثه عن البخارات الخارجه عن البدن و عن الغبار الواقع علیه بعد الریاضه.

فی اجود اوقات الاستحمام للاصحاء

] و أجود أوقات الاستحمام للاصحاء لحفظ صحتهم بعد الریاضه، و قبل الغذاء، و ذلک لأن الاستحمام قبل الریاضه ینفذ فضول الغذاء[2086] و هی غیر منهضمه[2087] و تذوب الفضول المستعده للخروج من المسام فتنصب إلی بعض الأعضاء فیحدث فیه مرض، و لذلک لا ینبغی أن یستحم الإنسان من بعد الغذاء، لأنه یملأ الرأس فضولًا و یحدر الغذاء غیر منهضم فیحدث فی مجاری الغذاء سدداً، و علی طول المده إذا أدمن علی ذلک تولد منه الاستسقاء، و الّذین یتخلصون من مثل هذه الاعلال و یوافقهم الاستحمام قبل الریاضه أو بعد الغذاء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 481

هم أصحاب الأبدان المتخلخله الواسعه المسام، لأن الفضول تنحل من أبدان هؤلاء کثیراً بسهوله، و هم لا یصبرون علی استعمال الریاضه و الاستحمام، لأنه یحدث لهم ضعفاً، و کثیر منهم یحدث لهم غشی إذا دخلوا الحمام قبل الغذاء فیحتاجون أن یغتذوا قبل ذلک بالیسیر من غذاء محمود، و أما غیر هؤلاء فینبغی أن یجتنب الاستحمام بعد الغذاء.

و أما استعمال الحمام بعد الریاضه و قبل الغذاء فی الأصحاء فمنافعه کثیره و هو أنه یرطب البدن و الأعضاء و یقوی الحراره الغریزیه و یجود الهضم و یذهب بالإعیاء[2088] و یفتح المسام و یستفرغ الفضول و یسکن الأوجاع

و یحلل الریاح.

فی منافع الحمام للمرضی

] و أما المرضی: فیستعملون الاستحمام بحسب الحاجه الداعیه الی استعماله[2089] و هو إما أن یستفرغ، و إما أن یسخن المزاج، و إما لیبرده، و إما لیرطبه، و إما لیجففه.

و قد ینفع مع ذلک من الحکه و الجرب بما یستفرغ الفضل من الجلد و یلین الاعصاب[2090] المتشنجه بالترطیب[2091] و التحلیل، و ینضج النزلات و الزکام بالتسخین و التحلیل، و یسهل عسر مجی ء البول إذا کان من بروده، و ینفع من القولنج و غیر ذلک من الأمراض، و یقطع الاسهال الدوائی و غیر ذلک مما سنذکره عند ذکرنا تدبیر الأمراض التی یحتاج فیها إلی الاستحمام.

قد[2092] قال جالینوس: «إن الاستفراغ الّذی یکون بالریاضه و الاستحمام إنما یکون لخلط لطیف، و قد صار إلی ناحیه الجلد و هو مستعد للخروج. و أما الأخلاط و الکیموسات الغلیظه فلا یمکن استفراغها بالریاضه و الاستحمام بل یضر بها غایه الضرر متی لم تکن قد نضجت و لطفت».

و الحمام یغیر البدن من قبل ثلاثه أشیاء[2093]:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 482

احدها: من قبل هوائه.

و الثانی: من قبل الماء المنطول علی البدن.

و الثالث: من قبل کیفیه استعماله.

الاؤل: فی هواء الحمام

] فأما هواء الحمام فثلاثه أصناف:

أحدها: هواء البیت الأول و هو فاتر (1) لا یؤثر فی البدن شیئاً من الحراره.

و الثانی: هواء البیت الثانی و هو متوسط فی الحراره یسخن البدن بعض الاسخان و یحلل بعض التحلیل.

و الثالث: هواء البیت الثالث و حرارته حراره قویه و هو یسخن البدن إسخاناً قویاً و یحلل تحلیلًا کثیراً و یستفرغ الفضول من البدن، و قد یختلف فعل الاستحمام بهواء هذا البیت فی البدن من قبل وجهین

أحدهما: بالطبع، و الثانی: بالعرض.

[الأول] أما ما یفعله بالطبع: فانّه متی کان المکث فی الحمام

زماناً یسیراً یکون ما یستفرغ من العرق مقداراً یسیراً أسخن البدن و رطبه، و ذلک لأن الرطوبه التی فی باطن البدن إذا جذبها هواء الحمام إلی ظاهر البدن و لم تستفرغ استفراغاً جیداً رطبت الأعضاء الظاهره و ما قرب منها و وسع المسام و سوّی ما کان فی الأعضاء من الاختلاف.

و متی کان المکث فیه زماناً طویلًا حتی یخرج من العرق مقداراً کثیراً فانّه یسخن البدن و یجففه، أما إسخانه فبسبب الهواء الحار، و أما تجفیفه فبسبب کثره استفراغ الرطوبات بالعرق.

و متی کان المکث فیه طویلًا (2) یفرط فی استفراغ العرق برد البدن و جففه، و ذلک أنه یحلل الحراره الغریزیه و یستفرغ رطوبات البدن بقوه، فیسقط من أجل ذلک القوه [الحیوانیه][2094] و یحدث غشیاً.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 483

فإن زاد ذلک فنیت رطوبه البدن و طفئت الحراره الغریزیه و هلک الإنسان.

[الثانی] فأما ما یفعله هواء الحمام بالعرض: فانّه متی کانت فی البدن أخلاط حاره و مراریه[2095] نضیجه فانّه یبرد البدن باستفراغه ذلک الخلط المراری بمنزله ما یکون ذلک فی حمیات الغب الخالصه.

و قد یبرد البدن بطریق العرض من وجه آخر، و هو أنه متی کان البدن مملوءاً من الأخلاط النیه[2096] ذابت تلک الأخلاط بهواء الحمام و انصبت إلی بعض الأعضاء و أحدثت فیه سدداً، فیبرد ذلک العضو[2097] من أجل امتناع الهواء من الوصول إلیه[2098].

و ربّما کانت فی بعض الأعضاء أخلاط مراریه فذابت تلک الأخلاط و انصبت من عضو إلی عضو إلی أن تصل إلی المعده فیحدث عن ذلک الغشی.

و ربّما کانت فی بعض الأعضاء أخلاط ردیئه، فذوبها الحمام و انصبت فخالطت الأخلاط الجیده فأفسدتها و زادت فی مقدار الخلط الردی ء، و لذلک لا ینبغی

لأصحاب الأبدان الممتلئه أن یستعملوا الاستحمام قبل أن یستفرغوا أبدانهم و ینضجوا تلک الأخلاط، و لذلک [ما][2099] منعوا أصحاب الأورام و أصحاب الحمیات و الأرماد فی أول الامر-/ أعنی قبل النضج من استعمال الحمام.

الثانی: فی ماء الحمام

اشاره

] و أما ما یفعله الاستحمام بالماء فی البدن: فإن الاستحمام إما أن یکون بالماء العذب، و إما بغیر العذب.

و الاستحمام بالماء العذب [یکون][2100] إما بالحار، و إما بالبارد.

فی الاستحمام بالماء الحار القلیل الحراره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 484

فأما الاستحمام بالماء الحار إذا کانت حرارته لیست بالقویه: فانّه یسخن و یرطب و یفتح المسام، و قد یبرد بالعرض لما یستفرغ من الحراره الغریزیه و الخلط المراری، و فیه فضائل کثیره.

ذکرها أبقراط فی کتاب الفصول فقال:[2101] «أنه یحلل و یسکن الأوجاع و یستفرغ الفضول و یکسب الأعضاء رطوبه طیبه و ینضج الأخلاط و یلین الجلد و ما قرب منه من الأعضاء و یرققه و یحلل الریاح المختنقه فی الأعضاء و یجلب النوم و یکسر عادیه النافض و التشنج و التمدد و یحلل الثقل و الوجع العارض فی الرأس و یشفی من الاحتراق فی البدن و الرأس العارض[2102] من حر الشّمس، و ینفع من کسر العظام لا سیما المعراه من اللحم و ینفع الرجال و النساء و سائر الأسنان». فهذا ما ذکره أبقراط.

و إذا استعمل الماء الحار العذب قبل الغذاء و بعد استمرائه، رطب البدن و حلل الفضول و أحدر بقایا الغذاء عن المعده و الأمعاء و قوّی الحراره الغریزیه.

و إن استعمل بعد تناول غذاء یسیر، رطب البدن رطوبه صالحه و أخصبه و أسمنه.

فی الاستحمام بالماء الشدید الحراره

] فإن کان الماء شدید الحراره: کان إسخانه للبدن قویاً و ترطیبه یسیراً، و متی کانت حرارته یسیره کان إسخانه للبدن یسیراً و ترطیبه له کثیراً، و إن استعمل بعد تناول الغذاء لم یستمرئ ولّد[2103] فی البدن بلغماً و رطوبه و فضولًا غلیظه و سدداً فی المجاری، و ذلک أن الطعام ینحدر من المعده إلی الکبد و إلی سائر الأعضاء غیر نضیج، و الغذاء الّذی هو کذلک یکون بلغمیاً، لأن البلغم إنما هو غذاء قد نضج نصف نضجه.

و ذکر أبقراط فی کتاب الفصول «انه متی أدمن

علی استعمال الماء الحار لا سیما القوی الحراره فانّه یضر هذه المضار، فانّه یذیب اللحم و یرخی العصب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 485

و یفسد الذهن و یجلب سیلان الدم و الغشی، و ربّما جلب الموت مع الغشی».

و أما فی کتابه فی الأمراض الحاره[2104] فانّه نهی عن استعمال الاستحمام من کانت طبیعته معتقله إلی أن تنقی أمعاؤه من الاثفال، و نهی من کانت طبیعته لینه علی جهه البحران أن یستحم، لأن الحمام یقطع الاسهال بجذبه الماده إلی ظاهر البدن فیناله من ذلک مکروه، و نهی من کانت قوته ضعیفه أن یستحم، لأن الاستحمام یزیدها ضعفاً، و کذلک نهی من به کرب و قی ء لئلا تسقط قوتهم[2105] و یعرض لهم الغشی، و نهی عن الاستحمام لمن یجتمع فی فم معدته مراراً لئلا یعرض لهم الغشی.

و أما أصحاب الرعاف الّذین قد استفرغوا منه بما فیه کفایه فینهاهم عن الاستحمام، و أما متی کان الرعاف ناقصاً لم یفی بما یحتاج إلیه فینبغی أن یستعمل الاستحمام، قال: «و من یحتاج إلی الرعاف و لم یرعف فینبغی أن یستعمل الاستحمام».

فی الاستحمام بالماء البارد العذب

] و اما الاستحمام بالماء البارد العذب: فانّه یبرد البدن و یرطبه، و قد یسخنه[2106] بالعرض من قبل انه[2107] یکثف المسام و یحقن الحراره داخل البدن، و لذلک صار الاستحمام بالماء البارد بعد الطعام مما یعین علی جوده الهضم.

فی أختلاف أفعال الاستحمام بالماء البارد

] و قد تختلف أفعال الاستحمام بالماء البارد من قبل السحنه، و السن، و الوقت الحاضر.

من قبل السحنه

] أما من قبل السحنه: فانّه متی کان المستحم بالماء البارد عبل البدن و سنه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 486

منتهی الشباب و الوقت الحاضر صیفاً[2108] زاد فی قوه الحراره الغریزیه و قوه الأعضاء و جوده الاستمراء، و ینبغی أن یفعل ذلک بعد أن یدلّک البدن لتنفتح المسام و تصل قوه الماء البارد إلی الأعضاء.

و إن کان البدن قضیفاً: قلیل اللحم غاص البرد إلی عمق البدن و برده حتی یصل البرد إلی الأعضاء الرئیسیه[2109] [فتخمد][2110] الحراره الغریزیه فیعرض له ما یعرض للحیات فی الشتاء، و ذلک أن البرد یصل إلی اعضائها الداخله لقله لحمها حتی تبقی ساکنه غیر متحرکه حتی أنه[2111] کثیراً ما یمسکها الإنسان بیده فلا تضره، فمثل ذلک یعرض لمن کان قضیفاً و استحم[2112] بالماء البارد، و کذلک أیضاً قد یضر الاستحمام بالماء البارد لمن[2113] کان شیخا أو فی زمان شتوی بارد.

و قد قال أبقراطر: «من أدمن علی الاستحمام بالماء البارد نالته هذه المضار فانّه یحدث تشنجاً و تمدداً و تسویداً فی الأعضاء و النافض التی یکون معها حمی».

و قال: «انه ینفع من التشنج الّذی یکون من الامتلاء إذا کان صاحبه شاباً حسن اللحم فی وسط الصیف وصب علیه الماء البارد، و ذلک أن الحراره تنعکس إلی داخل فتلطف الخلط فیبرئ التشنج».

و ینفع ایضاً الأورام الحاره المائله إلی الحمره، و ینفع أوجاع المفاصل إذا کان من حراره، و ینفع انبعاث الدم إذا صب حوالی الموضع الّذی یخرج منه الدم لا علی نفس الموضع، و ذلک انه إذا بردت المواضع التی حول الموضع المنبعث منه الدم تکاثفت و تلززت

و انسدت و جمد الدم فیها و انقطع لذلک انبعاث الدم.

و ینبغی أن یتوقی الاستحمام بالماء البارد بعد الجماع، و بعد التعب، و من بعد الهیضه الا أن یسرف علیه فإن الاستحمام بالماء البارد ینتفع به عند ذلک، و لا یستعمل أیضاً بعقب السهر، و لا بعقب القی ء، و لا بعد شرب الدواء المسهل فإن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 487

ذلک کلّه ردی ء [و کسر ما نحدث التشنج][2114].

فی الاستحمام بالماء الغیر العذب

] فأما الاستحمام الّذی یکون بالماء الّذی لیس بعذب: فان کلّه مجفف للبدن، و إن کان الاستحمام بالماء المالح الحار أسخن و جفف و نفع من الرطوبات التی تنجلب[2115] إلی [الرأس و][2116] المعده و الصدر.

و أما الماء الّذی قوته قوه الکبریت فانّه یسخن و یجفف و یسکن أوجاع العصب العارضه من الرطوبه، و کذلک أیضاً الماء الّذی قوته قوه النفط [و القیر][2117] فانّه ینفع من مثل ذلک، و اما الماء الّذی قوته قوه الحدید فانّه نافع للمعده[2118] و الطحال و هو مبرد[2119] مجفف، و أما الّذی قوته قوه الشب فانّه یبرد و یجفف و یمسک البطن فمن قبل هذه الأشیاء یختلف فعل الاستحمام بالماء فی البدن.

الثالث: من قبل کیفیه استعمال الحمام

] و أما اختلاف فعل الاستحمام من قبل کیفیه استعماله فان من الاستحمام ما یستعمل مع الدلک، و الدلک منه ما یکون مع تمریخ بالدهن [و منه ما یکون بغیر تمریخ بالدهن

فأما الدلک الساذج: فما کان منه رقیقا، فانه یحلل و یذوب و یرخی و یوسع المسا.، و إن کان قویا: حلل الرطبه و أفناها و صلب اللحم و کثفه. و إن کان معتدلا: اجتذب الدم من باطن البدن إلی الأعضاء الظاهره فسخنها و سمنها و رطبها

فأما ما کان من الدلک مع تمریخ بالدهن][2120] فانه متی کان الدهن بارداً: کالبنفسج و الورد، فانّه یحلل الفضول و یرخی و یرطب البدن و یوسع المسام.

و إن کان حاراً: فانّه یسخن البدن و یحلل تحلیلًا قویاً، و من اجل ذلک إذا

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 488

استعمل فی المحمومین الّذین قد نضج الخلط المحدث للحمی فیهم فانّه قد یبرد بالعرض، لکثره تحلیله و استفراغه الماده العفنه.

و إن استعمل التمریخ بالدهن من غیر دلک

بل یمسح مسحاً علی البدن، فانّه یسد المسام و یمنع ما یتحلل. فاذا استعمل بعد الاستحمام فانّه یحفظ الحراره الغریزیه فی داخل البدن و یمنعها من التحلل فیسخن البدن. و إن استعمل مسح الدهن بعد الاستحمام بماء حار عذب، فانّه یسخن البدن و یرطبه بحفظه الماء الحار داخل المسام و منعه من التحلل. و إن کان عقب الاستحمام بالماء البارد،

فانّه یبرده و یرطبه لذلک السبب.

[فهذا ما أردنا ذکره من أمر الاستحمام فاعلم ذلک إنشاء الله تعالی[2121]].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 489

الباب الرابع عشر فی جمله الکلّام عن الأطعمه و الشربه[2122]

اشاره

إن کلّ ما یؤکلّ و یشرب إذا ورد البدن.

دواء علی الإطلاق

] إما أن یغیره البدن فی أول الأمر [ثم][2123] من بعد ذلک یغیر هو البدن و یقلبه إلی مزاجه، و یقال لذلک دواء علی الاطلاق، بمنزله العاقرقرحا و الزنجبیل و ما شاکلّ ذلک، و ذلک لأن هذا النوع قوته مساویه لقوه البدن.

دواء قتّال

] و أما أن یغیر البدن. و یقهره و لا یقدر البدن أن یغیره[2124] و یقال له: دواء قتال، و ذلک لأن طبیعه هذا النوع أقوی من طبیعه البدن و هو مضاد له فی جمله جوهره، و نحن نذکر ما هذا سبیله من هذین النوعین عند ذکر طبائع الأدویه المفرده.

غذاء دوائی

] و إما أن یغیر البدن فی أول الأمر، ثم إن البدن یستولی علیه و یغیره و یقلبه إلی طبیعته، و یقال لذلک: غذاء دوائی، بمنزله الخس و ماء الشعیر و البصل و الثوم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 490

[غذاء مطلق]

و إما أن یغیره البدن و یقلبه إلی طبیعته، و یقال لذلک: غذاء، و ذلک لأن هذا النوع مشاکلّ للبدن ملازم لطبیعته.

و نحن نذکر طبائع هذین النوعین و ما الحاجه کانت الیه و ما یفعله کلّ واحد من أصنافه فی البدن فی هذا الموضع.

فنقول: إنه لما کانت أبدان الحیوان الناطق و غیر الناطق من شأنها تحلیل جوهرها دائما بسبب ما فیها من الحراره الغریزیه، و ما یلقاها من خارج من الهواء الحار.

إما تحلیلًا خفیاً: کالّذی یتحلل من سائر البدن بالانفشاش[2125]، و إما تحلیلًا ظاهراً للحس:[2126] کالبزاق و المخاط و العرق و البول و البراز.

احتاجت الطبیعه إلی ماده من خارج تخلفها [من مکان ما یتحلل من البدن][2127] و هذه الماده هی الاطعمه و الاشربه، و لو لم [تستمد][2128] من خارج مکان ما یتحلل لم یلبث البدن أن یضمحل و یفسد.

فمتی کان ما یرد[2129] البدن أکثر مما یتحلل منه: زاد فی البدن و نمت أعضاؤه و خصبت بمنزله أبدان الّذین هم فی النشوء و الخصب[2130].

و متی کان یتحلل من البدن اکثر مما یرد علیه من الغذاء نقص البدن

و ذبل بمنزله ما یعرض لأصحاب الدق و السل.

و متی کان ما یرد البدن من الغذاء مثل ما یتحلل منه کان البدن باقیاً علی حاله لا ینمو و لا یربو.

[و مثل ذلک][2131] مثل السراج الّذی قوامه و ثباته بالزیت الّذی یمده و ینمیه و یبقیه علی حاله لاستمداد النار من الزیت مکان ما یتحلل منها، فاذا عدم السراج الزیت انطفأ و تلاشی، و کذلک الغذاء یمد أبدان الحیوان و یقوم لها مقام ما یتحلل

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 491

منها فإذا عدمت الغذاء هلک الحیوان.

و لما کان ما یتحلل من الأبدان[2132] مختلف الجواهر و طبیعته لیست طبیعه واحده لا من[2133] سائر الأبدان و لا من البدن الواحد، لأن الجوهر الّذی یتحلل من بدن زید غیر الجوهر الّذی یتحلل من بدن عمرو، و أیضاً فتحلله من أعضاء مختلفه الجواهر، لأن الجوهر الّذی یتحلل من اللحم خلاف الجوهر الّذی یتحلل من العصب، و خلاف الجوهر الّذی یتحلل من العروق.

و الّذی یتحلل أیضاً من هذه الأعضاء فمنه حار، و منه بارد، و منه رطب، و منه یابس.

و لاختلاف طبائع الأبدان و اختلاف طبائع الأعضاء و ما یتحلل منها اختلفت طبائع الأطعمه و الاشربه فی کیفیاتها و جواهرها لیغتذی کلّ واحد من الناس بما یشاکل ما یتحلل من بدنه إذا کان صحیحاً، و لیأخذ کلّ واحد من الأعضاء ما شاکلّه و لائمه خلف ما کان یتحلل منه، فیکون الطعام خلفاً لما تحلل من الجوهر المائل إلی الیبس حافظاً له، و الشراب خلفا لما تحلل من الجوهر المائل إلی الرطوبه حافظاً له.

و کذلک یحتاج الطبیب إلی معرفه طبائع الأغذیه و الاشربه فی أمزجتها[2134] و جوهرها و سائر حالاتها و معرفه طبائع

الأبدان فی أمزجتها و هیئتها و سائر احوالها، لیدبر کلّ واحد منها بما یوافقه من الاطعمه و الاشربه فی حال الصحه و المرض.

فأما طبائع الأبدان فی حال الصحه و اختلافها فی کیفیاتها و هیئتها: فقد ذکرناها عند ذکرنا اصناف المزاج و دلائلها. و أما اختلافها فی حال المرض فنحن نذکر ذلک فیما بعد. و أما اختلاف طبائع الأغذیه فانا نذکرها فی هذا الموضع.

فنقول: إن الأغذیه قد یخالف بعضها بعضاً فیما یفعله فی البدن من وجهین:

إما من قبل کیفیاتها، و اما من قبل جواهرها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 492

الوجه الاول: فی أختلاف الاغذیه من قبل کیفیتها

] فأما اختلافها من قبل الکیفیه: فان من الأغذیه ما هو حار، و منها ما هو بارد، و منها ما هو رطب، و منها ما هو یابس، و منها ما هو معتدل.

و کلّ واحد مما یسخن أو یبرد أو یرطب أو یجفف[2135] البدن إن کان فعله ذلک بإفراط و قوه قویه قیل انه کذلک فی الدرجه الرابعه بمنزله الثوم و البصل فی الحراره.

و إن کان فعله دون ذلک قیل انه کذلک فی الدرجه الثالثه. [و إن کان فعله متوسطاً قیل انه فی الدرجه الثانیه][2136].

و ما کان منها یفعل ذلک فعلًا ضعیفاً حتی انه لا یظهر للحس جیداً و یحتاج[2137] مع ذلک إلی بحث و قیاس قیل انه یفعل ذلک فی الدرجه الأولی بمنزله الحنطه و الخبز المتخذ منها فی الحراره.

و إن کان الّذی یفعل من ذلک لیس بالقوی فی الغایه و لا بالضعیف الّذی یحتاج معه إلی بحث و قیاس[2138] هو متوسط بین الحالین قیل انه یفعل ذلک فی الدرجه الثانیه. و کذلک یجری الأمر فی الأدویه علی هذا المثال.

الوجه الثانی: فی اختلاف الأغذیه من قبل جواهرها

] و أما اختلاف فعل الأغذیه من قبل جواهرها: فان من الأغذیه ما هو غلیظ، و منها ما هو لطیف، و منها ما هو معتدل.

فالغذاء اللطیف: هو الّذی المقدار الکثیر منه یغذی البدن غذاءً یسیراً.

و الغذاء الغلیظ: هو الّذی المقدار القلیل منه یغذی البدن غذاء کثیراً.

و الغذاء المعتدل بین الغلیظ و اللطیف: هو الّذی یغذی المقدار المعتدل منه غذاءً معتدلًا، و المقدار الکثیر غذاءً کثیراً و المقدار القلیل غذاء قلیلا علی حسب کمیته.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 493

و کلّ واحد من الأغذیه اللطیفه و الغلیظه یغذی البدن اما غذاءً محموداً أو غذاءً مذموماً.

فی الغداء اللطیف

] فأما الغذاء اللطیف الّذی یغذی البدن غذاءً محموداً: بمنزله لحم الفراریج و الطیاهیج و مخالیف الدراج و القبج [و أجنحه الدارج و القبج][2139] و اجنحه الإوز و خصی الدیوک، و من البقول: الخس، و من السمک الرضراضی الصغار[2140]، و من الشراب: الریحانی و ما یجری مجراه من الأغذیه التی نذکرها فیما یستأنف، و هذه الأغذیه موافقه لمن کان قلیل التعب و الریاضه و هی من أوفق الأشیاء لحفظ الصحه الدائمه، لأن الفضول المتولده منها قلیله سریعه التحلل، و هی أیضاً موافقه لأصحاب الأمراض المزمنه إلا أنها لا تصلح لمن یحتاج إلی الزیاده فی قوته و من یرید خصب بدنه.

و أما الغذاء اللطیف الّذی یغذی البدن غذاءً مذموماً: فهو بمنزله الرشاد و الخردل [و الثوم][2141] و البصل و الکراث و الجرجیر و الباذروج و الفجل و سائر الأغذیه الحریفه و المره المالحه، فان هذه کلّها تولد فضولًا حاده صفراویه، و یقال لها: أغذیه ملطفه، لأنها[2142] و إن کانت تولد فی البدن اخلاطاً حاده صفراویه فتحرق[2143] الأخلاط و تفسدها فانّه قد ینتفع بها

من کانت فی بدنه اخلاطاً بلغمیه غلیظه لزجه لتقطیعها و تلطیفها إیاها، و ینتفع بها أصحاب الأمراض المزمنه لتلطیفها المواد المحدثه لها.

و قد قال جالینوس: فی کتابه فی التدبیر الملطف «انه مع حفظه للأبدان[2144] علی الصحه الدائمه الوثیقه قد ینتفع به فی شفاء کثیر من الأمراض المزمنه، و کثیراً ما یستغنی أصحاب هذه الأمراض بهذا التدبیر اللطیف[2145] عن استعمال الأدویه»،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 494

و قال ایضاً: «إنی قد شفیت بهذا التدبیر من أوجاع المفاصل و أوجاع الکلّی و من غلظ الطحال و الکبد و أصحاب الربو و الّذین قد ابتدأ بهم الصرع، و قد برئ بهذا التدبیر قوم کثیر من أصحاب هذه العلل برءاً تاماً من غیر أن یستعملوا شیئاً من الادویه».

و نعنی بالتدبیر اللطیف استعمال الأغذیه اللطیفه و الملطفه و تقلیل الغذاء و استعمال الریاضه.

فی الغذاء الغلیظ

] فاما الغذاء الغلیظ الّذی یغذی البدن غذاءاً محموداً: فبمنزله لحوم الضأن المستکمله و لحوم العجاجیل، و خبز السمیذ و الحنطه المعروفه بالخندروس، و السمک الصغار[2146] الصلب اللحم المتولد فی[2147] الرضراض، و کبود الحولی من الضأن و الماعز، و الجبن الرطب و البیض المسلوق، و الشراب الحلو الغلیظ و ما شاکلّ ذلک من الأغذیه التی نحن نذکرها فیما بعد.

و هذه الأغذیه موافقه لمن کان کثیر التعب و الریاضه، و لمن کان یحتاج إلی الزیاده فی قوته و فی خصب بدنه.

و أما الأغذیه الغلیظه المذمومه [العظیمه][2148] الکیموس: فهی بمنزله لحوم الثیران و النعاج و الکباش و الجزور و التیوس و الخیل و البیض المشتد[2149] و الفطر[2150] و الکمأه و الخبز الفطیر، و من الأعضاء الکلّی و الدماغ و ما یجری مجراه، و هذه الأغذیه ردیئه، و الدم المتولد عنها

مذموم جداً، و توافق أصحاب الکد و التعب الشدید و الریاضه القویه، و إن کانوا یستمرءونها فی العاجل فلیس یکاد یسلمون من غوائلها.

فی الاغذیه المعتدله

] و أما الأغذیه المعتدله بین الغلیظه و اللطیفه: فهی بمنزله الخبز الخشکاری

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 495

النقی المحکم الصنعه و اللحم الحولی من الضأن و الماعز و لحوم الدجاج و القبج و الشفانین[2151] و ما یجری هذا المجری.

و هذه الأغذیه موافقه لجمیع أصناف الناس لا سیما أصحاب المزاج المعتدل.

فهذا ما ینبغی أن تعلمه من اختلاف احوال الأغذیه فانّه باختلاف هذه الاحوال فی الزیاده و النقصان اختلفت منافعها و مضارها، و نحن نبین حال کلّ واحد منها، و ما یفعله فی البدن من منفعه أو مضره من هذا الموضع، [بمشیئه الله و عونه[2152]].

الباب الخامس عشر فی صفه أنواع الأغذیه و أولًا فی صفه طبائع الحبوب

اشاره

إعلم أن الأغذیه: منها من النبات، و منها من الحیوان.

فی الأغذیه التی فی النبات

] و التی من النبات: منها ما هو من نبات فصول السنه، و منها ما هو من ثمار الشجر.

فأما ما هو من نبات الفصول: فمنها حبوب بمنزله الحنطه و الشعیر و الباقلاء و ما اشبه ذلک، و منها بقول مثل الهندبا و الخس، و منها ثمار البقول بمنزله القرع و البطیخ، و منها أصول بمنزله السلجم و الجزر.

فأما الّذی هو ثمار الشجر: فمنها ما هو ثمر الشجر البستانی مثل التین

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 496

و العنب، و منها ثمار الاشجار الجبلیه و البریه بمنزله النبق و الغبیرا[2153].

فی الاغذیه التی فی الحیوان

] و أما الأغذیه التی هی من الحیوان: فمنها من الحیوان الماشی، و منها من الحیوان الطائر، و منها من الحیوان السابح بمنزله السمک و الاربیان و السراطین:

و التی من الحیوان الماشی.

منها من أعضائه بمنزله الشحم و اللحم و الدماغ و الکبد و الطحال، و منها من فضوله بمنزله الدم و اللبن.

فی الحبوب

] و نحن نبتدئ أولا بوصف الحبوب إذ کانت أول صنف من أصناف الأغذیه التی تکون من النبات و أعدلها مزاجاً:

فی صفه الحنطه

الحنطه: أفضل أصناف الحبوب و أقربها من الاعتدال إلا أنها أمیل إلی الحراره قلیلًا و لذلک صارت الأم الحبوب لأبدان الناس و أوفقها لهم و أحمدها غذاءً.

و ما کان منها صلباً ثقیل الوزن مائلًا إلی الحمره فهو أجودها و أکثرها غذاء و أغلظها جواهراً[2154]، و ما کان منها أبیض اللون رخواً خفیف الوزن فهو ألطفها و أقلها غذاءً و اکثرها نخاله، و متی اکلّت الحنطه مسلوقه غذت غذاءً کثیراً و زادت فی قوه البدن، [إلا إنها تولد خلطا غلیظا و لا سمیا إن طبخت مع اللحم فإنها حینئذ تزید فی قوه البدن][2155] و شدته زیاده بینه، و هی موافقه لأصحاب الکد و التعب، و من أکثر من أکلّ الحنطه غیر المطبوخه أحدثت له ریاحاً و ولدت فی أمعائه الدود و حب القرع.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 497

صفه الخبز

فأما الخبز المتخذ من الحنطه: فغذاؤه یکون بحسب الحنطه المتخذ منها، و ذلک أن ما اتخذه من حنطه صلبه کثیفه کان غذاؤه أکثر مما یتخذ من حنطه رخوه سخیفه، و اکثر الخبز غذاء و ابطؤه انهضاماً ما اتخذ من لباب[2156] الحنطه و هو خبز السمیذ، و کذلک هو مولد للسدد فی الاحشاء، و أقل الخبز غذاء ما اتخذ من حنطه قد نزع لبابها و ذلک بسبب کثره النخاله، لأن النخاله فیها جلاء بها یسرع انهضامها، و ما کان من الخبز علی هذه الصفه فلیس یولد سدداً.

و ما اتخذ من حنطه متوسطه لم ینزع لبابها و هو خبر الخشکار و هو متوسط فی کثره الغذاء و قلته و سرعه انهضامه و ابطائه.

و أما الخبز الحواری: فلأنه یتخذ من حنطه مغسوله فهو أقل غذاء من خبز السمیذ و أکثر غذاءً

من الخبز الخشکار[2157]، و هو متوسط فی کثره الغذاء و قلته و سرعه الانهضام و ابطائه.

و أفضل الخبز ما عجن دقیقه عجناً جیداً و طرح فیه من الملح مقدار معتدل و خمِّر تخمیراً جیداً و اختبز فی تنور ذی نار [هادئه][2158] معتدله، لا بالکثیره التی تحرق ظاهره و یبقی باطنه غیر نضیج، و لا بالقلیله التی تنضج باطنه و تترک ظاهره غیر نضیج.

و ما کان من الخبز علی هذه الصفه فغذاؤه غذاء معتدل و انهضامه سریعاً و هو موافق لأصحاب الأبدان المعتدله، و من کان قلیل التعب.

و أما ما کان من الخبز فطیراً أو غیر نضیج: فغذاؤه کثیر غلیظ بطی ء الانهضام، یولد خلطاً [غلیظاً][2159] لزجاً محدثاً للسدد فی الکبد و الطحال و الحجاره فی الکلّی.

و أردأ الخبز خبز الفرنی[2160] و المله لاحتراق[2161] ظاهرهما و قله نضج باطنهما، و المله، أرادأ من الفرن لما یخالطها من الرماد، و بعده فی الرداءه ما خبز علی الطابق

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 498

بالدهن فانّه ردی ء یعقل الطبیعه و یولد سدداً، و من دفع إلی أکلّه فینبغی أن [لا][2162] یجید تخمیره و نخله.

و الخبز الفطیر موافق لأصحاب الکد و التعب لکثره ما یتحلل من أبدانهم، و موافق لمن کان من الناس معدته قویه الحراره فإن من کان کذلک وصل إلی بدنه من هذا النوع من الخبز غذاء کثیر إذا هو انهضم انهضاماً تاماً.

و جمیع خبز الحنطه مسخن فی الدرجه الاولی [][2163] إلّا أن خبز الحواری لما[2164] قد اکتسبت حنطته من الغسل بالماء برداً فحرارته یسیره، و ممّا یرفع مضار الخبز الفطیر و غیره من الخبز الردی ء أن یخبز فی التنور و یؤکلّ بالاطعمه التی فیها الخردل و الفلفل.

و الخبز الحار

حین یخرج من التنور من سائر اصناف الخبز ردی ء بطی ء انحداره، و یحدث عطشاً، لأن فیه حراره عرضیه.

فی السویق

فأما السویق المتخذ من الحنطه: فما کان منه نقیعاً فانّه یبرد و یطفئ الحراره و یسکن العطش إذا شرب بالماء البارد بعد أن یغسل بالماء الحار مرأت لتذهب عنه ریاحه.

و أما السویق المتخذ من حنطه مطبوخه مقلیه:[2165] و یقال له: الشفقون[2166] فهو أقل ریاحاً و یسخن البدن بعض الاسخان، و غذاؤه أکثر من غذاء سویق النقیع.

فی النشا

فأما النشا: فمزاجه بارد و غذاؤه أقل من غذاء سائر ما یعمل من الحنطه و أبطأ انحداراً لغلظه و لزوجته، و لذلک صار یولد السدد فی الکبد و الکلّی، و هو من أوفق

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 499

الأغذیه لمن کان به سعال من خشونه فی الحلق و قصبه الرئه و الصدر لما فیه من التغذیه[2167]، و لا سیما ما عمل منه حساء بالسکر و دهن اللوز.

فی الاطریه

فأما الأطریه: فبارده رطبه عسره الانهضام تولد خلطاً غلیظاً لزجاً، لأنها متخذه من عجین فطیر، و غذاؤها إذا استمرئت غذاء کثیر، و هی نافعه من السعال و خشونه الصدر و الرئه و أوجاعهما إذا اتخذ منها حساء بدهن اللوز او الزبد و یلقی[2168] فی مرق الاسفیدباج، و إن طبخت معها البقله الحمقاء و لسان الحمل نفعت من نفث الدم، و هی غذاء غیر موافق لأصحاب السدد فی الکبد و غلظ الاحشاء، و متی أکلّها من کان صدره و رئته و حنجرته سلیمه و أراد أن یسلم من ضررها فلیتناول بعدها الفوتنج و الصعتر و الزنجبیل و یخلط معها شیئاً من الفلفل و یشرب بعدها شراباً عتیقاً.

فی النخاله

و أما النخاله: ففیها حراره و جلاء و تنقیه و تحلیل و لذلک[2169] إذا اتخذ من مائها حساء بدهن اللوز و السکر نفع من السعال الّذی تکون معه رطوبه فی الصدر و الرئه و الحلق إذا کان معه ورم و غلظ لما فیها من التحلیل، و إن کمد بها الموضع الّذی فیه الریح حللته.

فی الشعیر

[و ما یتخذ منه][2170] مزاج الشعیر بارد فی الاولی یابس فی الثانیه، و غذاؤه أقل من غذاء الحنطه و أقل لزوجه و غلظ، و هو مولد للریاح إلا أنه إذا طبخ بالماء و عمل منه کشک صار بارداً رطباً و زال عنه الیبس و کان غذاءً موافقاً للمحرورین لانه یبرد و یرطب و یجلو.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 500

فی کشک الشعیر

إن کشک الشعیر: بارد رطب و ماؤه أشد تبریداً و ترطیباً من الکشک، و جملته موافق للمحرورین و لأصحاب المزاج الحار و الیابس، و لمن کان یجد عطشاً، و ذلک لما فیه من الخلال المحموده التی لیست فی غیره من الحبوب إذا طبخت، لأن مزاجه مزاج بارد رطب باعتدال مضاد[2171] لحراره الحمی الحاده، منضج للأخلاط المولده لها، مسکن للعطش ببرده و رطوبته و فیه جلاء، و لذلک صار یسرع نفوذه إلی سائر الأعضاء و یخرج عن المعده و الأمعاء سریعاً و یستفرغ معه الأخلاط المحترقه، و الدلیل علی جلائه أنه ینظف الوسخ من الجلد و یستفرغ بالقی ء أخلاطاً لزجه، و فیه لزوجه بها تسکن حده الأخلاط و لذعها، و فیه زلق إذا مر بالمری ء و المعده نفذ عنهما بجلیته[2172] و لم یلتصق منه بهما شی ء، و ذلک أنه متی التصق منه شی ء بالمری ء و الحنجره و الصدر کما یلتصق به غیره من الاحساء یبس و جفف بحراره الحمّی فأحدث للمریض کرباً و عطشاً، و فیه اتصال و ملاسه بهما صارت المعده تعمل فیه عملًا مستویاً، لإن[2173] أجزاءه متشابهه غیر مختلفه و هو مع ذلک فی طعمه لذاذه، و بهذا السبب صار لا یستکرهه شاربه و لا یحدث عنه تهیج کما یحدث عن تناول الأشیاء البشعه و

القابضه و الحریفه، و لیس یحدث فی المعده و لا فی الأمعاء نفخاً و ریاحاً کما تفعله سائر الحبوب فان الباقلاء لو طبخت غایه الطبخ لما فارقته ریاحه و لا انحلت عنه، و کلّ هذه الفضائل فی کشک الشعیر إذا أجید طبخه و احکمت صنعته علی ما أصف،

[صنعه ماء الشعیر

][2174]

و هو أنه ینبغی أن یؤخذ من الشعیر ما کان حدیثاً أبیض صلباً ملززاً، و کان یربو فی الطبخ و ینتفخ انتفاخاً کثیراً و یقشر تقشیراً جیداً و یرض رضّاً معتدلًا، و یؤخذ منه مکیال واحد و یلقی فی قدر نظیفه و یصب علیه من الماء العذب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 501

الصافی خمسه عشر مکیالًا و یطبخ بنار معتدله حتی یبقی منه میکالان و یجید تحریکه و ضربه بالدیکشات[2175] حتی یختلط اختلاطاً جیداً، ثم یصفی بالمصفاه فالماء المصفی عنه یقال له: [ماء] الشعیر[2176].

فی خبز الشعیر

فأما خبز الشعیر: فبارد یابس و غذاؤه أقل من غذاء خبز الحنطه، و هو مولد للریاح مجفف للطبیعه فمن أراد أکلّه فلیأکلّه بالأشیاء الدسمه کالسمن و الزبد و مرق الاسفیدباج.

فی سویق الشعیر

أما سویق الشعیر فان غذاءه أقل من غذاء الخبز و یبسه أزید، و هو مبرد مطفئ حابس للبطن من الاسهال المری، و هو أحمد[2177] للمحرورین من سویق الحنطه الا انه أکثر ریاحاً و أقل غذاء و اسرع انحداراً عن المعده.

فی الارز

الارز: بارد فی الدرجه الاولی یابس فی الثانیه و لذلک صار یحبس البطن حبساً لیس بالقوی فان خلط معه الجاورس و لم یغسل[2178] فانّه یعقل البطن عقلًا شدیداً لا سیما ما کان [منه][2179] أحمر و ما کان منه فارسیاً، و أما متی کان الارز أبیض و طبخ بعد أن یغسل غسلًا جیداً بالسمن أو دهن اللوز أو الشیرج أو الإلیه لم یکن له فعل فی حبس الطبیعه [بل][2180] یسکن اللذع العارض فی المعده و الأمعاء، و غذاء الأرز غذاء معتدل، و هو سهل الانهضام سریع الإنحدار عن المعده و الأمعاء.

و قد زعم قوم أن الارز یسخن أبدان المحرورین، و أن عمل الرز باللبن الحلیب أعان علی تولید السدد لتولیده خلطاً غلیظاً إلا أنه مع ذلک یذهب عنه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 502

یبسه و یزید فی خصب البدن، و إن طبخ بماء القرطم لین الطبیعه و لم یولد سدداً.

فی [الدخن][2181] و الجاورس

فاما الدخن و الجاورس: فانّهما جمیعاً باردان یابسان فی الدرجه الثانیه و غذاؤهما غذاء یسیر و هما حابسان للبطن و خبزهما أشد حبساً لها، و من شأنهما إدرار البول و أوفق ما أکلّا مطبوخین باللبن الحلیب و دهن اللوز و الحلواء و السمن أو الشیرج الکثیر فانّه حینئذ یقل یبسهما و یعتدلان برطوبه اللبن[2182].

فی العدس

العدس [المقشر][2183] بارد فی الدرجه الثانیه یابس فی الدرجه الثالثه، و لذلک صار یولد دماً سوداویاً، و متی أدمن علی أکلّه من کان الغالب علیه السوداء فانّه یولد فی بدنه أمراضاً سوداویه بمنزله الجذام و السرطان و الوسواس السوداوی و ما اشبه ذلک، و یضر بالعین التی مزاجها یابس

فأما من کان مزاج عینیه رطباً فانّه ینفعه، و إذا طبخ العدس بقشره کان الماء المطبوخ فیه ملیناً للطبیعه، و إن طبخ مقشراً وصب عنه الماء الأول و طبخ ثانیاً و أکل حبس الطبیعه، و إن قلی و طبخ[2184] کان أشد یبساً و أمسکاً[2185] للطبیعه.

و أنفع ما أکلّ العدس مطبوخاً بالسلق و الاسفاناخ و الخبازی و السرمق و أردأ ما اکلّ مطبوخاً بالنمکسود فانّه حینئذ یکون أکثر تولیداً للسوداء و الأمراض الردیئه، و هو مولد للریاح بطی ء الانهضام، و إن طبخ العدس مع الشعیر جزء من العدس و جزء من الشعیر کان منه غذاء معتدل، و ممّا یدفع ضرره أن یطبخ بلحم حمل سمین و ینضج نضجاً جیداً أو یطبخ بالسمن و دهن اللوز[2186].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 503

فی الباقلاء

الباقلاء ما کان منها رطباً فمزاجها بارد رطب مولده للبلغم و ما کان منها یابساً فمزاجها بارد یابس و هی مولده للریاح و النفخ جداً و لیس تذهب عنها نفخها و لو طبخت غایه الطبخ و لا سیما إن طبخت بقشرها فإنها تکون أردأ و اکثر تولیداً للریاح، بطیئه الإنحدار عن المعده، و لذلک صار من یأکلّها یجد فی بدنه علی المکان کسلًا و تمطیطاً و ثقلًا فی الرأس و ریاحاً غلیظه، و إذا انقعت فی الماء حتی تبتدئ تنبت و قلیت قل نفخها و ریاحها و ما

قلی منها من غیر أن تنقع فی الماء فانّها بطیئه الانهضام مولده للریاح.

و أحمد ما أکلّت الباقلاء إذا قشرت و طبخت حتی تتهرأ و تذهب عنها ریاحها و طحنت فی القدر طحناً جیداً فإنّها حینئذ یقل نفخها و ریاحها، لا سیما أن جعل معها شی ء من الکمون و الدار صینی و الفلفل، و إذا طحنت و طبخ دقیقها[2187] بدهن اللوز أو الشیرج و السکر و تحسی و هی حاره نفعت من السعال و من خشونه الحنجره وجلا الرطوبه التی تکون فی الصدر و الرئه لما فیها من الجلاء، و إذا طبخت الباقلاء بقشرها مع الخل تنفع أصحاب الذرب [و الدق][2188] و الذوسنطاریا، و تنفع من القی ء، و فی الباقلاء جلاء یقلع به الکلّف و الوسخ [من الجلد][2189].

و غذاء الباقلاء غذاء معتدل، و من أراد أن یسلم من ضرر الباقلاء و غائلتها و یقلل ریاحها فلیأکلّها [مطبوخهً][2190] بالصعتر و الفوتنج و الفلفل و الانجدان و الزیت، و لا تطبخ إلا بعد أن تنبت و ینعم طبخها و نضجها[2191]، و کذلک من أراد أن یأکلّ الباقلاء الطریه فلیأکلّها مع الصعتر و الملح و یتناول بعدها الزنجبیل المربی و بعض الجوارشنات.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 504

فی الماش

الماش بارد یابس فی الدرجه الاولی، مولد للریاح بطی ء الانحدار عن المعده إذا انهضم تولد عنه خلط محمود، و هو غذاء جید للمحمومین إذا طبخ بدهن اللوز الحلو مع البقول الموافقه لذلک.

فی الحمص

الحمص حار [یابس][2192] و فیه رطوبه ما، و فیه[2193] ریاح و نفخ، و لذلک هو مولد للمنی محرک لشهوه الجماع، و یزید فی اللبن و یدر الطمث و البول، و الماء المطبوخ فیه الحمص مع الکمون و الدار صینی و الشبت یکون مسخناً مطلقاً مقطعاً للاخلاط الغلیظه مفتتاً للحجاره التی فی الکلّی و الحصی التی فی المثانه.

و الحمص الاسود: أبلغ فی هذه الأحوال و فی نوعی الحمص قوه جلاء و تقطیع یجلو بها الکلّف[2194] و البهق الدقیق[2195]، و ینظف الوسخ من الجلد فمن أراد أن یأکلّه مسلوقاً من غیر حاجه للمیاه فلیأکلّه بالصعتر و الملح و الفوتنج.

فی الترمس

الترمس: حار فی الدرجه الاولی یابس فی الدرجه الثانیه فیه مراره قویه ما لم یطبخ، فاذا طبخ بالماء و الملح حتی تذهب مرارته صار[2196] عسر الانهضام بطی ء الانحدار عن المعده و یولد خلطاً غلیظاً لا سیما إذا لم یستحکم انهضامه، فإذا انهضم کان غذاؤه غذاءً کثیراً و لذلک صار غذاءً موافقاً لأصحاب الکد و التعب، و ممّا یعین علی هضمه أن یؤکلّ بالملح و الصعتر و الانجذان[2197] و الفوتنج أو یصب علیه المری و الزیت، و هو إذا أکلّ نیاً بمرارته فانّه یدر البول و الطمث و یسقط الأجنه و یخرج الحیات و الدود و حب القرع و یفتح السدد التی فی الرئه و الکبد

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 505

و الطحال، و ماؤه أبلغ فی هذه الحال[2198] من جرمه.

فی الحلبه

الحلبه حاره یابسه فی الدرجه الثانیه، و هی ملینه للطبیعه إذا اکلّت مطبوخه قبل الطعام، و إن اکلّت مع الخبز کان تلیینها للطبیعه[2199] أقل، و هی تحدث صداعاً و غثیاناً، و الماء المطبوخ فیه الحلبه إذا خلط بالعسل و شرب لین الطبیعه[2200] و أحدر الطمث و دم النفاس، و متی طبخت الحلبه مع التین الیابس طبخاً جیداً ثم صفیت و أُلقی علی مائها عسل و طبخ ثانیاً حتی یصیر کاللعوق[2201] نفع ذلک لأصحاب السعال العتیق و ینقی الصدر و الرئه من الخلط الغلیظ اللزج.

فی اللوبیا

فأما اللوبیا فمنه أبیض و مزاجه بارد یابس، و منه أحمر.

و فیه حراره و نفخ إلا أن نفخه أقل من نفخ الباقلاء و قریب من نفخه الماش و لذلک ینبغی أن یؤکلّ مطبوخاً مطیباً بالزیت [و الخل][2202] و المری و الخردل [و الکمون][2203] الکراویا و الدار صینی و الصعتر فانّه حینئذ یکون أسرع انحداراً عن المعده.

و أما اللوبیا الأحمر: ففیه تلطیف و لذلک یحدر الطمث و یلطف الأخلاط بعض التلیطف، و ینبغی لمن أراد أکلّه أن یأکلّه بالملح و الخل و الخردل و الصعتر و الفلفل.

فی السمسم

السمسم: حار فی الدرجه الأولی رطب فی الثانیه، و هو أکثر البذور دهناً و لذلک صار یلطخ المعده و یرخیها و یکسر شهوه الغذاء[2204] و یغثی، و الخلط

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 506

المتولد عنه [خلط][2205] غلیظ لزج، و متی وجد الإنسان فی معدته لذعاً و حرقه بسبب خلط حاد أو دواء حاد[2206] أو شراب عتیق ثم تجرع من دهنه جرعاً سکن ذلک اللذع، فمن أراد أکلّه فلیقله قلیاً خفیفاً و یأکلّه بالعسل فانّه یدفع ضرره عن المعده.

فی الخشخاش

[فأما الخشخاش][2207] فأصلح الخشخاش[2208] للأکلّ الأبیض و هو بارد رطب فی الدرجه الثالثه و لذلک صار ینوم، و الاسود [منه][2209] یورث سباتاً و کلاهما ینفعان من السعال و یمنعان ما یرتفع من الصدر، و غذاء الخشخاش غذاء یسیر و انفعه ما أکلّ بالسکر و العسل.

فی الشهدانج

فأما الشهدانج: فحار فی الدرجه الثانیه یابس فی الثالثه ردی ء للمعده مصدع للرأس مدر للبول محلل للریاح مجفف للمنی بقوه یبسه، و من أراد أن یدفع ضرره فلیأکلّه مع اللوز و الخشخاش و السکر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 507

الباب السادس عشر فی صفه أصناف البقول و أولًا فی الخس[2210]

اشاره

و إذ قد أتینا علی ذکر الحبوب و أنواعها فلنذکر الآن البقول و نقدم أولًا ذکر الخس.

فی الخس

] إذ کان افضل البقول کلّها فنقول: إن مزاج الخس بارد رطب فی آخر الدرجه الثانیه، و هو أغذی من سائر البقول و أعذبها طعماً و الدم المتولد عنه أجود من الدم المتولد من سائر البقول، و هو مطفی ء لحراره المعده و مسکن للعطش، منوم[2211] نیاً أکلّ أو مطبوخاً، و هو یقطع شهوه الجماع لا سیما بزره و من کان مزاجه بارداً فلیأکلّه مع الکرفس و النعناع.

فی الهندبا

قوه الهندبا قریبه من قوه الخس غیر أنه أقل برداً و رطوبه و أقل غذاءً، و فیه مراره بها تنفتح سدد الکبد و الطحال، و ماؤه المعتصر منه ینفع من الیرقان الّذی یکون من السدد و إذا طلی علی الاورام الحاره انتفع به، و ما نبت منه فی الشتاء فهو بارد رطب أقل مراره، و ما ینبت منه فی الصیف فان فیه حراره و یبساً یسیر إلا أنه أشد مراره.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 508

فی الخبازی

إن الخبازی معتدل فی الحراره و البروده، یرطب المزاج ملین للبطن نافع من السعال و من خشونه قصبه الرئه و الصدر إذا طبخ بدهن اللوز و الماء، و إذا اکلّ بالخل و الزیت و المری لین[2212] الطبیعه.

فی السلق

السلق مزاجه حار رطب فی الدرجه الاولی، ملین للطبیعه و فیه تلطیف، به تفتح سدد الکبد و الطحال فینبغی لمن أراد أکلّه لهذه الحال أن یطیبه بالخل و الخردل، فأما أصل السلق غلیظ الجوهر مولد للبلغم، و السلق غیر موافق للمعده لما فیه من اللذع.

فی الاسفاناخ

الاسفاناخ معتدل فی الحراره و البروده، مرطب نافع لخشونه الحلق و السعال سریع الإنحدار ملین للطبیعه، من کان مزاجه بارداً فلیأکلّه بالتوابل الحاره کالفلفل و الدار صینی.

فی الحماض

الحماض بارد یابس فی الدرجه الثانیه، و فیه قبض و ما کان منه حامضاً فهو أقوی برداً و قبضاً و یبساً و لذلک یحبس الطبیعه حبساً قویاً، و ما لم یکن حامضاً[2213] فحبسه للطبیعه حبس ضعیف، و من أراد أکلّه لحبس الطبیعه فلیطبخه بماء السماق أو ماء حب الامبرباریس أو ماء الرمان و من أراده لغیر حبس الطبیعه فلیطبخه بالماء و دهن اللوز و اللحم السمین.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 509

فی الکرنب

إن الکرنب مختلف المزاج و ذلک أن مائیته بارده رطبه، فیه جلاء و تنقیه و تحلیل، و تلیین للطبیعه[2214]، فأما جرمه فبارد یابس یشد الطبیعه، فمن أراده لتلیین الطبیعه فلیسلقه و یتحس ماءه، فإن أراده لحبس الطبیعه فلیتناول جرم الکرنب بعد أن یسلقه مرتین و یصفی ماءه فانّه یحبس الطبیعه، و الکرنب یحدث ظلمه فی البصر لمن کانت عینه یابسه المزاج. و أما من کان مزاج عینه رطباً فلا یضره بل ینفعه.

و مرق الکرنب نافع لأصحاب الخمار و یحدر الحیض و دم النفاس، و من أراد أن یأمن من تجفیفه فلیطبخه باللحم السمین أو دهن اللوز و لیجتنبه[2215] أصحاب المرار السوداوی.

فی السرمق [و هو القطف][2216] و البقله الیمانیه

أن مزاج هاتین البقلتین بارد رطب و هما أقوی رطبوبه من سائر البقول، و الیمانیه أقوی تبریداً [و السرمق أقوی رطوبه][2217] و لذلک صارتا هاتان البقلتان نافعتان لأصحاب المزاج الحار الیابس و لأصحاب حمّی الغب و الحمیات المحرقه أو الیرقان، و لیس لهما فی حبس الطبیعه و اطلاقها عمل إلا أنهما إذا طیبا بالزیت و المری لینا الطبیعه.

فی البقله الحمقاء

هذه البقله بارده فی الدرجه الثانیه، رطبه فی الثالثه و لذلک صارت موافقه لمن قد غلب علیه المزاج الحار، و فی ورقها لزوجه بها ینفع[2218] 5 ضرس، 1 الضرس و فی قضبانها قبض ینفع من نفث الدم و الذوسنطاریا و النزف العارض للنساء، و عصاره هذه البقله إذا ضمد بها الرأس نفعت من الصداع الحار و من سائر الأورام، و من

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 510

کان بارد المزاج فلیخلطها بالنعناع و الجرجیر و الکرفس.

فی الجرجیر

الجرجیر: حار فی الدرجه الثالثه رطب فی الدرجه الاولی، ملطف مولد للمنی محرک لشهوه الجماع مصدع للرأس، فینبغی لآکلّه أن یخلطه بورق الخس لیکسر عادیه حرارته.

فی الباذروج[2219]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص510

باذروج: بقله ردیئه عسره الانهضام تولد دماً مذموماً غیر أنها مسخنه مطلقه[2220]، و ینبغی لآکلّها أن یخلطها ببقله حمقاء.

فی النعناع

النعناع: حار یابس فی الدرجه الثانیه، و فیه رطوبه بها یحرک شهوه الجماع، و هو یقوی المعده و یقوی الکبد الباردتین[2221] نافع من القی ء و الفواق الحادث عن الامتلاء و یجود الهضم.

فی الطرخون

الطرخون: حار یابس فیه جلاء معین[2222] علی الاستمراء، مقو للمعده، محلل للریاح إلا أنه متی اکثر منه أبطأ انهضامه، [و کذلک النعناع][2223].

فی الباذرنبویه

الباذرنبویه بقله حاره یابسه باعتدال مقویه للقلب و الکبد مفرحه للنفس، و تنفع من المره السوداء و تصفی الذهن.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 511

فی الرشاد

بقله الرشاد: حاره یابسه ملطفه نافعه من البلغم و الرطوبه محلله للریاح، و إن اکلّها محرور فلیخلطها بالخس و الهندباء.

فی الکرفس

الکرفس: حار یابس فی الدرجه الثانیه، محلل للریاح، مدر للبول، مفتح للسدد العارضه فی الکبد و الطحال، مدر للطمث مصدع للرأس، و المربی منه أقل حراره [و یبساً، و ینبغی أن یخلط بورق الخس لیؤمن به الصداع][2224].

فی الکزبره [الرطبه

][2225]

کزبره الرطبه: بقله هی أشبه بالدواء من الغذاء فإنّها ربّما قتلت، و القلیل منها یعمل ما یعمله الکثیر من الخس من التنویم و التخدیر، و لیست مما تؤکلّ مفرده و انّما تقع فی الطبخ لتطیب رائحه القدور، و إذا مضغت بعد أکلّ الثوم و البصل أذهبت برائحتهما من الفم [و کذلک رائحه النبیذ][2226].

فی القنابری

قنابری: [حار یابس فی الدرجه الأولی، حریف مع قبض لطیف جلاء یطلق البطن و یقطع الکیموسات الغلیضه، و هو][2227] مفتح لسدد الکبد و الطحال مولد للسوداء، و ینفع من البواسیر.

فی عنب الثعلب

عنب الثعلب: بقله أیضاً اشبه بالدواء من الغذاء و مزاجها بارد یابس فی الدرجه الثانیه، و فیها مراره بها تلطف بعض التلطیف، و لذلک صارت تدر البول

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 512

و تفتح سدد الکبد و المثانه و الکلّی، و تنفع من الأورام العارضه فیها [و اللّه أعلم][2228].

فی قضبان النبات التی تخرج علیها البزور

إن هذه القضبان [التی یخرج علیها البزور][2229] من سائر البقول قبل أن تبرز غظه[2230] هی رطبه تصلح للاکلّ و کلّ واحد منها[2231] فقوته و فعله مشاکلّ للنبات الّذی هو منه و فیه غذاء أکثیر[2232] من الغذاء الّذی فی ذلک النبات و رطوبته أکثر من رطوبته.

فی الهلیون

الهلیون: حار رطب معتدل الغذاء، و البستانی أرطب و أکثر غذاء من البری، و هو یولد المنی و یحرک شهوه الجماع و یدر البول و غذاؤه متوسط فی القله و الکثره، و فیه بعض الجلاء و لذلک یفتح سدد الکبد و الکلّی و هو یؤکلّ [طریاً و][2233] مطبوخاً باللحم و مسلوقاً بالزیت و [التوابل الحاره][2234] المری.

فی القنبیط

القنبیط: بارد یابس، مشاکلّ للکرنب إلا انه أقل تجفیفاً منه، و الدم المتولد منه [دم][2235] ردی ء، و ینبغی لآکلّه أن یجید سلقه و یأکلّه باللحم السمین [و بالخل][2236] و المری و الزیت و التوابل الحاره، [فاعلم ذلک][2237].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 513

الباب السابع عشر فی أصول النبات

اشاره

فی السلجم

السلجم: حار رطب، و فیه غلظ و نفخه و لذلک یغذی غذاء کثیراً و یزید فی المنی، و فیه قوه ملطفه بها یدر البول.

فی الجزر

الجزر: نفاخ عسر الانهضام یحرک الباه و یدر البول، و إذا اکلّ مطبوخاً کان أقل ضرراً منه نیاً[2238].

فی الفجل

فأما الفجل: فهو حار فی الدرجه الثالثه یابس فی الثانیه، و هو ردی ء للمعده مثیر لما فیها یولد جشاء منتناً، و لذلک صار یستعمله من أراد القی ء، و غذاؤه ردی ء غلیظ بطی ء الهضم عسر الإنحدار عن المعده، و زعم قوم أنه یعین علی الاستمراء و الأمر فیه بالضد، لأنه لا یستمرئ فضلًا عن أن یمرئ، و ورقه أمرأ من أصله إلا أنه یزید فی شهوه الجماع.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 514

فی البصل

فأما البصل: فحار یابس فی الدرجه الرابعه، و فیه رطوبه ما و نفخ بهما یهیج شهوه الجماع و یزید فی المنی و هو مصدع للرأس، و ینبغی لمن أراد أکلّه أن یأکلّه بالخل أو اللبن[2239] أو مع الهندبا.

فی الثوم

فأما الثوم: فهو أشد حراره و أقوی یبساً من البصل، و أقوی فعلًا فیما ذکرناه من البصل، و هو یزید البدن إسخاناً قویاً و یزید فی جوهر حرارته و فیه حرافه قویه، و هو ألطف من البصل، و إذا طبخ ذهبت عنه اللطافه و الحرافه و غذی غذاء صالحاً، و ما لم یطبخ فان غذاءه غذاء یسیر نزر، و هو أشبه بالدواء من الغذاء، و الثوم یحفظ الصحه علی الأبدان لا سیما إذا طبخ قلیلًا لأنه یقوی الحراره الغریزیه و یجید الهضم، و ینبغی أن لا یأکلّه من کانت طبیعته معتقله[2240] أو فی رأسه هوس أو من یسرع الیه الصداع، و ینبغی أن یطبخ بالخل و الحصرم [و اللبن الحامض][2241] و اللحم السمین.

فی الکراث

الکراث: هو أقلها حراره و یبساً [من الثوم و البصل][2242] و أقل[2243] حرافه و لیس یصدع کما یصدع الثوم و البصل، و هو یزید فی شهوه الجماع و ینفع أصحاب البواسیر إذا اکلّ نیاً أو مطبوخاً بالزیت و السمن، و ینفع الأمعاء التی تتولد فیها الریاح.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 515

الباب الثامن عشر فی ثمار البقول و أولًا فی الباذنجان

اشاره

فی الباذنجان

الباذنجان: مزاجه مختلف بحسب حداثته و عتاقته، فما کان منه عتیقاً و فیه مراره فهو حار یابس [و دلیل حرارته تبثیره الفم و الشفتین][2244] و ما کان منه حدیثاً خالیاً من المراره فأنه بارد[2245] یابس، و هو مولد للسوداء، و متی أکلّ نیاً کان عسر الانهضام بطی ء الإنحدار عن المعده، و یولد خلطاً غلیظاً سوداویا، و إذا أکلّ مطبوخاً کان سریع الانهضام و غذی غذاء متوسطاً، و ما عمل منه بالخل و الکراویا قوی شهوه الطعام لتقویته فم المعده، و بحسب ما یطبخ تکون قوته، و ینبغی لمن أراد طبخه أن یسلقه أو ینقعه فی الماء و الملح و هو[2246] غذاء مألوف لیس یتبین ضرره سریعاً.

فی الکنجر

الکنجر[2247] البستانی: بارد یابس و فیه قبض یحبس[2248] الطبیعه، و هو أغلظ جوهراً و أعسر انهضاماً من الباذنجان إذا اکلّ نیاً، و إذا طبخ یسهل انهضامه، و هو یولد السوداء، و ینبغی أن یسلق و یطبخ باللحم السمین [و الدهن][2249].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 516

فی الحرشف

الحرشف:[2250] هو الکنجر[2251] البری و هو حار رطب یزید فی الباه و یطیب العرق [و یدر البول][2252].

فی القرع

القرع: بارد رطب فی الدرجه الثانیه و غذاؤه، یسیر لطیف و لذلک صار غذاءً موافقاً للمحرورین[2253] و لمن به عطش و لأصحاب السعال، إلا أنه متی صادف فی المعده خلطاً ردیئاً استحال إلی طبیعته و ولد فی البدن خلطاً ردیئاً، و ینبغی متی أکلّه أصحاب المزاج البارد أن یطیب بالتوابل الحاره کالفلفل و الفوتنج و السعتر.

فی البطیخ

البطیخ: بارد رطب فی الدرجه الثالثه[2254] و هو سریع الإنحدار عن المعده لما فیه من الجلاء و لذلک صار یدر البول، و هو قالع للکلف و البهق الرقیق عن[2255] الجلد منظف للوسخ، و بزره أقوی جلاءً من جرمه، و هو مولد للریاح، و متی اکثر من البطیخ أحدث الهیضه بسرعه استحالته و فساده فی المعده[2256] إلی ما یصادف فیها. و یقول جالینوس: «إن البطیخ إذا فسد فی المعده کان شبیهاً بالسم».

و البطیخ الطوال الّذی یکون من القثاء إذا کبر و نضج فانّه شبیه فی جمیع حالاته بالبطیخ إلا أن فساده دون فساد البطیخ، و ینبغی لمن أکثر منه أن یشرب بعده السکنجبین فان کان قد أسرف فی أکلّه فلیستعمل بعده القی ء لیأمن غائلته، و ینبغی أن یؤکلّ بین طعامین لیختلط بالطعام و ینفذه و هو مما یعین علی تنفیذ

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 517

الطعام، للجلاء الّذی فیه[2257].

فی الخیار و القثاء

فأما الخیار و القثاء: باردان رطبان مطفئان للحراره مسکنان للعطش مدران للبول، و الخیار أبرد مزاجاً من القثاء و ألطف و فیه شی ء یسیر من قبض إلا أنه قد یحدث لآکلّه فی الوقت بعض العطش لا سیما لمن کان فی معدته مرار کثیر، لأنه یستحیل فی مثل هذه المعده، و ینبغی لمن أکثر من أکله[2258] أن یستعمل عقبه عسلًا.

فی البطیخ الهندی

و هو الرقی، [هذا البطیخ][2259] بارد رطب، مسکن للعطش، مطفی للحراره، و ینفع أصحاب الحمیات الحاره[2260] و الصفراویه، و إذا سقی من مائه مع السکر کان أبلغ فی التبرید، و ینفع أصحاب الیرقان الحادث عن حراره الکبد و العروق إذا سقی من مائه[2261] مع الطباشیر و السکر، و ینبغی أن یتوقاه أصحاب المزاج البارد [الرطب][2262] فإن دفعوا إلی أکلّه فلیأکلّوه مع العسل أو یتبعوه بالعسل.

فی قصب السکر

قصب السکر: حار رطب نافع من خشونه الحلق و الصدر و قصبه الرئه و یجلو الرطوبه التی فیها، و یدر البول و معه نفخ و ریاح، و متی أراد أن یقل نفخه فیقشره و یغسله بالماء الحار لیقل نفخه.

فی الموز

إن الموز: مزاجه حار رطب فی الدرجه الاولی، و هو کثیر الغذاء بطی ء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 518

الإنحدار عن المعده لا سیما إن أکثر منه فانّه یورث ثقلًا، و هو نافع[2263] من خشونه الصدر و الرئه و السعال و قروح الکلّیتین و المثانه و هو مدر للبول زائد فی المنی محرک لشهوه الجماع ملین للبطن، و ینبغی لمن ثقل فی معدته أن یشرب بعده سکنجبیناً سکریاً و ینبغی أن یؤکلّ قبل الطعام.

فی الکمأه

مزاج الکمأه بارد رطب غلیظ الجوهر عسر الانهضام، مولد للبلغم، و منها نوع أسود و هو أشد برداً و غلظاً مولد للسوداء و البلغم[2264]، و هو من الأغذیه [الغلیظه][2265] الردیئه، و منه نوع قتال یقال له الفطر.

فأما النوع الّذی یؤکلّ منه فمتی أکثر منه عرض لآکلّه قبض و عسر علی فم المعده، و ثقل و غشی و ضیق نفس، فلذلک لا ینبغی أن یؤکلّ بل یجتنب، و ینبغی أن یأکلّها مکببه[2266] علی الجمر أو مطیبه بالخل و الزیت و المری و الکراویا و الفلفل و الدار صینی، أو بالزیت و الصعتر و الفلفل و ما یجری هذا المجری، [بعد أن تسلق مرتین[2267].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 519

الباب التاسع عشر فی ثمر الشجر الکبار و البستانی و أولًا فی التین

اشاره

فی التین

إن مزاج التین حار فی الدرجه الأولی و ما کان طریاً فهو رطب فی الدرجه الثانیه، و الیابس معتدل فی الیبس و الرطوبه حار المزاج و غذاؤه غذاء معتدل، و الدم المتولد منه أجود من الدم المتولد من سائر الفاکهه [الصیفیه][2268] و هو سریع الانهضام و الانحدار من المعده لما فیه من الجلاء، و لذلک صار یلین الطبیعه لا سیما اذا[2269] کان طریاً مستحکم النضج، و ینفع من السعال و ینقی الصدر و الرئه و الکلّی و المثانه لا سیما إن أکلّ مع بعض الأشیاء [الملطفه][2270] بمنزله الفوتنج و الصعتر و الحاشا، و هو مولد للریاح و ما کان فیه لم ینضج جیداً فهو أکثر تولیداً للریاح[2271] و عسر الانهضام بطی ء الإنحدار عن المعده.

فی التین الیابس

و التین الیابس أقل تولیداً للریاح و أجود و أصلح لما وصفنا من [التنقیه][2272] لما فیه من قوه الجلاء، و متی أدمن علی أکلّ التین ولد فی البدن القمل لا سیما من کان

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 520

فی بدنه فضول ردیئه.

و ینبغی لمن أکثر من أکلّ التین الطری أن یشرب بعده سکنجیباً و لیأکل الیابس بالجوز و اللوز فانّه حینئذ یعین علی تلیین الطبیعه.

فی العنب

العنب قریب من التین فی فضیلته علی سائر الفاکهه و توسطه فی الغذاء و جوده الدم المتولد منه إذا هو انهضم عن المعده سریعاً، فأما متی لم ینهضم فانّه یولد نفخاً و ریاحاً.

و افضل العنب ما کان رقیق الجلد کثیر الماء فان ما کان کذلک فانّه یلین الطبیعه، و أما ما کان علی خلاف ذلک کان أبطأ انهضاماً و أقل تلییناً للطبیعه.

و ما کان من العنب بالغاً حلواً فمزاجه حار رطب، و ما کان فیه حموضه أو قبض فمزاجه بارد یابس عاقل للبطن.

و الحصرم أشد برداً و یبساً، و العنب الرازقی إذا کان بالغاً فهو أکثر غذاءً و أبطأ انهضاماً، و أکثر العنب غذاءً ما بقی إلی الشتاء، إذ کان لیس یبقی إلا ما کان غلیظ الجرم، و متی أکلّ العنب مع جرمه و حبه کان أبطأ للانهضام، و أما متی امتص و القی جرمه و حبه کان سریع الانهضام و الانحدار [عن المعده][2273] ملیناً للطبیعه.

فی الزبیب

فأما الزبیب: فمزاجه بحسب مزاج العنب المتخذ منه و غذاؤه أیضاً بحسب غذائه فی الکثره و القله، و ما کان من الزبیب لحیماً صادق الحلاوه فهو حار المزاج و یغذی غذاءً کثیراً، و هو نافع للصدر و الرئه إذا کان فیهما رطوبه غلیظه، و ما کان منه قابضاً لیس باللحیم فهو قلیل الحراره مقو للمعده حابس للطبیعه، و متی أراد الإنسان أن یلین به الطبیعه فلیأکلّ الزبیب اللحیم [الحلو][2274] منزوع العجم، و إن شرب ماؤه المطبوخ فیه کان أشد تلییناً للطبیعه[2275] کما أن ماء العنب أقوی تلییناً

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 521

للطبیعه من جرم العنب، و من أراد أن یحبس الطبیعه فلیأکلّ الزبیب القابض بعجمه.

فی التوت

[مزاج][2276] التوت بارد فی الدرجه الاولی رطب فی الثانیه و ما کان منه نضیجاً فهو ملین للطبیعه، و ما کان منه فجاً فهو حابس لها و مزاجه بارد یابس، و التوت النضیج المبرد بالثلج ینفع المعده التی غلبت علیها الحراره و الیبس، و إذا أکلّ التوت و المعده نقیه انحدر عنها سریعاً و أدر البول و ولد خلطاً جیداً، و إن کان فی المعده خلط[2277] ردی ء أسرع الیه الفساد و تولد منه خلط مذموم، و لذلک [ینبغی أن][2278] یؤکلّ قبل الطعام و یشرب بعده سکنجبین.

فی المشمش

المشمش: بارد رطب سریع الانهضام إذا أکل قبل الطعام علی نقاء من المعده فمتی کان فی المعده طعام لم ینحدر و فسد فی المعده، و إن کان فیها فضل ردی ء استحال إلی طبیعه ذلک الفضل و أسرع إلیه الفساد، و لذلک لا ینبغی أن یؤکلّ المشمش بعد الطعام لئلا یمنعه الطعام المتقدم من الانحدار عن المعده فیفسد فیها، و من الناس من یجفف المشمش و ینقعه بالماء البارد و یشرب ذلک الماء علی الریق للتبرید و التطفئه.

و ینبغی لمن أراد أکلّ المشمش الطری أن یتبعه بالسکنجبین العسلی أو المیبه الممسکه.

فی الخوخ

الخوخ بارد رطب مولد للبلغم، و الغذاء المتولد منه أغلظ من الغذاء المتولد

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 522

من المشمش، و هو ألذ من المشمش[2279] و لیس یفسد فی المعده کفساد المشمش و ما کان من الخوخ رخواً یخرج عنه نواه بسهوله فهو أسرع انهضاماً و انحداراً عن المعده، و ما کان منه ملتصقاً بنواه و جوهره صلب مندمج فهو أغلظ و أبطأ انهضاماً، و متی أکلّه أصحاب المزاج البارد فلیأکلّوا بعده زنجبیلًا مربی [بالعسل][2280] أو عسل النحل أو شراب العسل.

فی الرمان

الرمان مزاجه بارد و ما کان منه حامضاً فهو قوی البرد معتدل فی الرطوبه و الیبس لطیف، قامع للصفراء مقو للکبد و المعده الحارتین مسکن للقی ء، و حب الرمان الحامض إذا جفف عقل الطبیعه و منع المواد الصفراویه من الانصباب إلی البطن.

و الرمان الحلو معتدل فی الحراره و البروده و هو رطب المزاج [مقوی لشهوه الطعام][2281] و النوع منه المعروف بالاملیسی اللین العجم ینفع من السعال الحادث عن الحراره[2282]، و هو مولد للریاح فی المعده البارده.

و ذکر أبقراط فی کتابه المسمی ابذیمیا «إن امرأهً کان یوجعها فؤادها أعنی فم معدتها و کان یسکنه عنها ماء الرمان [الحامض][2283] مع سویق الشعیر» و ذلک أن الوجع کان یعرض لها من مرار [کثیر کان][2284] ینصب إلی فم معدتها و کان ماء الرمان یطفئ ذلک و السویق ینشفه.

فی السفرجل

السفرجل: بارد یابس قابض عاقل للطبیعه إذا أکلّ قبل الطعام و ملین لها إذا اکلّ بعد الطعام، مقو للمعده الحاره و غذاؤه کثیر[2285]، و ما کان منه غیر نضیج فهو

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 523

عسر الانهضام بطی ء الإنحدار عن المعده قوی الحبس للطبیعه، و ما کان من السفرجل حامضاً فمزاجه بارد فی الدرجه الثانیه یابس فی الثالثه، و ما کان منه حلواً فهو معتدل المزاج فی الحراره و البروده، و کلّما کان أشد قبضاً فهو أکثر یبساً و ماؤه أشد تقویه للمعده و أقل حبساً للطبیعه و جرمه أشد حبساً.

فی التفاح

فأما التفاح: فما کان منه حامض و هو بارد یابس مقو للمعده الصفراویه، و أقوی منه فی هذا الفعل الجلفت[2286] و القوقای المز، و ما کان منه فجاً قابضاً فهو حابس للطبیعه عسر الانهضام، و ما کان منه حلواً نضیجاً فهو معتدل فی الحراره و البروده، و الشامی منه أعدل أنواع التفاح و أجوده غذاءً و أکثره تقویه للمعده و القلب لطیب رائحته، و من بعده [فی هذه الأحوال][2287] التفاح الاصفهانی و من بعده القوقای [و اقلها فی هذا الفعل][2288] و التفاح ردی ء للعصب، و الحامض منه اشد رداءه، و من أکثر من اکلّ التفاح و ثقل علی معدته فلیتناول بعده شیئاً من جوارشن النعناع و هو البندادیقون.

فی الکمثری

الکمثری ما کان منه حلواً نضیجاً کثیر الماء فهو معتدل المزاج مائل إلی برد قلیل و غذاؤه اکثر من غذاء السفرجل و التفاح، و ما کان منه حامضاً أو فیه قبض فهو بارد یابس حابس للبطن، متی أکلّ قبل الطعام ملین لها و متی أکلّ بعد الطعام منع البخار المتراقی من المعده إلی الرأس.

فی الاترج

الاترج: فیه قوی مختلفه و ذلک أن قشره حار یابس فی الدرجه الثانیه، عطر

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 524

الرائحه مقو للمعده و الکبد البارده، لطیف[2289] محلل للریاح متی تناول منه مقدار یسیر، فأما متی أکثر منه أبطأ انهضامه لصلابته، و لحمه بارد رطب فی الدرجه الثانیه، غلیظ بطی ء الانهضام و الانحدار عن المعده، فاذا انهضم غذی غذاءً کثیراً و تولد منه البلغم، و الحماض منه بارد یابس فی الدرجه الثالثه، مطفی ء للحراره قامع للصفراء [مسکن للعطش][2290] مشهی للطعام[2291]، نافع من الخفقان العارض من الحراره، و إذا لطخ به القوباء و الکلّف اذهبهما، و هو موافق للمحمومین، و طبیخ الحماض [و شرابه][2292] [مسکن للعطش][2293] مشه للطعام قاطع للاسهال و القی ء.

و أما حبه فحار یابس فیه یسیر من الرطوبه، و دهنه ینفع البواسیر،، و ینبغی لمن أکلّ الاترج أن لا یأکله إلا بقشره[2294] و یمضغه جیداً حتی یسحق، و لیأکله بالعسل قبل الطعام و لا یأکلّ بعده شیئاً حتی ینهضم.

فی الأجاص

الأجاص: بارد فی الدرجه الأولی رطب فی الثانیه، و الحامض منه أشد برداً و هو ملین للطبیعه، و ما کان منه حلواً کبیراً فهو أکثر تلییناً للطبیعه، و ما کان منه حامضاً فهو مطفئ للصفراء قلیل التلیین للطبیعه، و الیابس منه أقل تلییناً للبطن [من الطری][2295] و متی طبخ الاجاص وصفی ماؤه و ألقی علیه سکر أو عسل [أو ترنجبین][2296] کان أبلغ فی تلیین الطبیعه.

فی الجمار و الطلع

الطلع و الجمار: جمیعاً غذاءان باردان و ما کان منهما غظاً رطباً لیس فیه قبض

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 525

فهو رطب المزاج و غذاؤه متوسط، و ما کان منه قابضاً فهو یابس عسر الانهضام و غذاؤه [غلیظ][2297] حابس للبطن.

فی ثمر النخل

ما کان من ثمر النخل حلواً نضیجاً فهو حار رطب معتدل فی کثره الغذاء و قلته ملین للبطن زائد فی المنی، و ما کان منه طریاً أعنی الرطب فهو أکثر رطوبه و أقل حراره [و اشد تلییناً للطبیعه، و ما کان منه تمراً فهو أقل رطوبهً و أکثر حرارهً و أشد تلییناً للطبیعه][2298] و أزید فی شهوه [الجماع][2299] إلا أنه مصدع للرأس، و ما کان من هذه الثمره قابضاً غیر نضیج و هو البسر فهو أمیل إلی البرد و الیبس عسر الانهضام حابس للبطن مولد للریاح مقو للمعده إلا [أن][2300] ما کان من البسر حلواً فهو مائل إلی الحراره، و ما کان منه اخضر فلیس فیه شی ء من الحراره، و هو اشد قبضاً[2301] للبطن.

و النوع المسمی قسب فهو معتدل فی الحراره یابس حابس للطبیعه[2302]، و ما کان من هذه الثمره حلواً نضیجاً فالدم المتولد منه ردی ء سریع التعفن مصدع للرأس مولد للسدد، و الرطب أعظم مضره [و أردأ][2303] و التمر تال له فی هذه الحال، و من أصلح ما دفع به ضرره أن یؤکلّ التمر مع اللوز و الخشخاش و یتبع الرطب بشراب السکنجبین.

فی النارجیل

مزاج النارجیل حار رطب مغذ غذاءً کثیراً و هو بطی ء الانهضام، زائد فی المنی، [نافع من تقطیر البول][2304] و ما کان منه عتیقاً فهو أشد حراره و یبساً و هو عاقل للبطن.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 526

فی الزیتون

الزیتون: صنفان: منه زیتون الزیت و منه زیتون الماء

و أکثرهما[2305] غذاءً زیتون الزیت لکثره دهنه، و أما زیتون الماء فقابض فلذلک یقوی المعده و ینهض الشّهوه و خاصه ما اتخذ منه بالخل فهو متوسط فیما یلطف و یغلظ و ما استحکم نضجه فهو حار معتدل الحراره و ما لم ینضج فهو بارد.

فی الجوز

مزاج الجوز حار رطب فی الدرجه الثانیه و ما کان منه طریاً فحرارته یسیره و رطوبته کثیره، و الغالب علیه الدهنیه و فیه لطافه و فی قشره الرقیق الملبس علی جرمه من داخل قبض یسیر فهو لذلک یحبس البطن بعض الحبس، و غذاء الجوز غذاء یسیر و ما عتق منه لا یصلح للأکلّ.

و الجوز الطری یلین الطبیعه لا سیما أن أکلّ مع المری[2306] إلا أنه یصدع الرأس متی أکثر منه و یحدث عطشاً و یستحیل إلی الصفراء لا سیما ما کان منه عتیقاً، و إذا اکلّ مع التین نفع من سم ذات السموم. و الدم المتولد من الجوز إذا لم یکن عتیقاً لیس بالردی ء.

فی البندق

البندق: حار یابس أرضی و لیس فیه دهنیه کثیره، و هو غلیظ الجوهر بطی ء الانهضام و لذلک هو کثیر الغذاء، و قد زعم قوم من الاطباء أنه أذا أکلّ مع السذاب قبل الطعام لم ینل الآکلّ منه من الادویه القتاله أو لسع الهوام کثیر ضرر، و ینفع من لدغ للعقارب إذا أکلّ مع التین.

فی اللوز

فأما اللوز: فما کان منه حلواً فهو[2307] معتدل الحراره و البروده رطب فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 527

الدرجه الثانیه، و فیه جلاء و غذاؤه غذاء متوسط صالح، و ینفع أصحاب السعال و أوجاع الصدر و بسبب جلائه ینقی الصدر و الرئه و یلین البطن لا سیما إن أکلّ مع التین، فأما ما کان فیه مراره[2308] فهو أقوی جلاء و أکثر تنقیه للصدر و الرئه و لسائر الاحشاء، و یفتح سدد التی فی الکبد و الطحال و الکلّی و یدر البول و کلّما کان أشد مراره فهو أقوی فی هذا الفعل.

فی الفستق

الفستق: غذاء معتدل فی الحراره و الرطوبه، و ما کان منه فیه قبض و رائحه طیبه فهو یصلح لتقویه الکبد و یفتح سددها و نفث[2309] ما فی الصدر من الرطوبه و ینقی[2310] الکلّیتین و المثانه، و هو یزید فی الباه و ینفع من لدغ العقراب[2311]، و قشره الخارج عطری الرائحه ینفع من الغشی و القی ء[2312]، [و غذاء الفستق غذاء متوسط، و الله أعلم][2313].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 528

الباب العشرون فی ثمر الشجر البری و الجبلی و أولًا فی الخرنوب [الشامی][2314]

فی الخرنوب الشامی

الخرنوب الشامی: فیه قبض و هو لذلک یحبس البطن إلا أن جالینوس یقول ر: «إن ما کان منه طریاً[2315] یطلق و یابسه یحبس البطن»، و هو عسر الانهضام بطی ء الإنحدار [عن المعده][2316] و الدم المتولد منه ردی ء.

ثمر الکبر

إن ثمر الکبر و قضبانه: إذا اتخذ بالخل و الملح لطف تلطیفاً جیداً، و الکبر[2317] لذلک یفتح السدد التی فی الکبد و الطحال، و ینقی المعده من البلغم، و یلین الطبیعه، و الکبر أشبه بالدواء منه بالغذاء لانه[2318] غذاء دوائی.

فی البلوط

البلوط: مزاجه بارد فی الدرجه الاولی یابس فی الثانیه غلیظ الجوهر و فیه قبض فهو لذلک عسر الانهضام، عاقل للبطن، حابس لدم الطمث، بطی ء الانحدار عن المعده، و إذا استمرئ غذی غذاء کثیراً.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 529

فی الشاهبلوط

فأما الشاهبلوط: فهو أفضل من البلوط و أعذب، یبسه و قبضه أقل من البلوط، و هو لذلک أقل حبساً للبطن من البلوط و غذاؤه أحمد من غذائه و مزاجه معتدل فی الحراره و البروده.

فی الحبه الخضراء [و البطم

][2319]

الحبه الخضراء و البطم: حاران یابسان فی الدرجه الثالثه[2320] و ما کان من ذلک رطباً فهو أقل حراره و یبساً، و هما نافعان للطحال مدران للبول و الطمث، زائدان فی الباه لا سیما ما کان منهما رطباً و هما نافعان لأصحاب[2321] البلغم و الرطوبه، و دهنهما[2322] ینفع من اللقوه و الفالج و یحلل أورام الطحال.

فی النبق

فأما النبق: فما کان منه رطباً فهو بارد رطب مولد للبلغم، و الحلو منه أقل برداً و المائل إلی الحموضه أشد برداً فیه قبض به یعقل البطن، و الیابس منه بارد یابس حابس للطبیعه، و غذاؤه غذاء یسیر.

فی الزعرور

أما [الزعرور][2323]: الجبلی الاصفر المائل إلی الحموضه قلیلًا، فهو بارد یابس مطفی ء للحراره قامع[2324] للصفراء و فیه عطریه بها، یقوی[2325] الکبد و المعده الحارتین و هو حابس[2326] للطبیعه قاطع للقی ء. و أما الزعرور البستانی الاحمر فبارد رطب مولد للبلغم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 530

فی الغبیراء

][2327]

فأما الغبیراء فبارده یابسه قابضه حابسه للبطن، و هو غذاء موافق للاطفال لأنه یعدل طبیعتهم إذا أطعموا أیاها مع ألبانهم.

و غذاء هاتین الثمرتین غذاء یسیر.

فی العناب

العناب: بارد رطب مولد للبلغم بطی ء الانهضام و الانحدار عن المعده، و غذاؤه یسیر إلا أن الماء المطبوخ فیه مبرد مرطب مسکن لحده[2328] و اللذع العارضین فی المعده و الأمعاء قامع للصفراء مطفئ لحراره الدم نافع من السعال[2329] إذا کان من حراره و یلین خشونه الحنجره و الصدر.

و أما جالینوس فانّه یذمه و یقول: «ما أعرف له فی حفظ الصحه علی الاصحاء و لا فی ردها علی المرضی کثیر عمل[2330] بل وجدته[2331] عسر الانهضام بطی ء الإنحدار عن المعده [مولد للبلغم][2332].

فی السبستان

فأما السبستان: بارد رطب کثیر اللزوجه و الرطوبه مسکن للحراره، ملین للطبیعه بلزوجته، قلیل الغذاء مولد للبلغم [بطی ء الانحدار عن المعده][2333].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 531

الباب الحادی و العشرون فی الأغذیه التی من الحیوان و أولا فی لحم الحیوان الماشی[2334]

اشاره

و إذ قد أتینا علی ذکر الأغذیه التی تکون من النبات فإنا نأخذ الآن فی ذکر الأغذیه التی تکون من الحیوان و نبتدئ أولًا باللحوم و من اللحوم المواشی[2335].

فی لحم الماشیه

[2336]

أقول: إن اللحوم کلّها حاره رطبه کثیره الغذاء کثیره التولید للدم و بعضها یفضل بعضاً فی هذه الحالات.

فأما لحوم المواشی: فأفضلها[2337] لحم الخنزیر، و ذلک لأنه معتدل فی الحراره و الرطوبه و غذاؤه غذاء کثیر و الدم المتولد[2338] منه أجود من الدم المتولد من سائر اللحوم، لأنه الام اللحوم[2339] کلّها لبدن الإنسان و أوفقها له، و لذلک قال جالینوس: [فی کتابه فی الأغذیه][2340] «إن قوماً أطعموا لحوم الناس علی أنه لحم الخنزیر فلم یشکوا فیه و لم یفرقوا بینهما لا فی الرائحه و لا فی الطعم و لا فی اللون، و هذا دلیل علی شده ملاءمته لبدن الإنسان». [و لحوم الصغار منها و هی][2341] الخنانیص کثیره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 532

الرطوبه[2342] مولده للبلغم.

فی لحوم الضأن

] و لحوم الضأن الصغار: و هی الحملان اکثر رطوبه و حراره مولده للبلغم، و لحوم الاناث منها و هی النعاج تولد دماً ردیئاً، و کذلک لحوم کبیر المعز لأن لحومها أقل حراره و أقل رطوبه و هی مائله إلی الیبس عسره الانهضام.

فی لحوم الجداء

] و اما لحوم الجداء: فان الدم المتولد منها دم جید، لأن مزاجها أقل حراره و أقل رطوبه من لحوم الحملان، فهی لذلک معتدله فی[2343] الرطوبه و الیبس سریعه الانهضام، و الدم المتولد منها معتدل فی اللطافه و الغلظ.

فی إناث المعز و التیوس

] و أما إناث المعز و التیوس: فالدم المتولد منها غلیظ ردی ء مائل إلی السوداء.

فی لحم البقر

فأما لحم البقر: فغذاؤه غذاء کثیر غلیظ عسر الانهضام مولد للسوداء لا سیما [البقر][2344] المستکمل، فانّه متی أدمن علی اکلّه الإنسان. و کان طبعه مائلا إلی السوداء أصابته أمراض سوداویه ردیئه، و هو موافق لأصحاب الریاضه و الکد و التعب.

فی لحم العجل

[2345]

فأما لحم العجل:[2346] فغذاؤه غذاء معتدل و الدم المتولد منه محمود، و ذلک لأن مزاج لحم البقر یابس و الحیوان الصغیر السن مزاجه رطب فلحم العجل لیس

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 533

طبعه مع رطوبه سنه معتدل[2347] فی الرطوبه و الیبس فهو لذلک غذاء[2348] محمود، و کذلک کلّ حیوان یابس [المزاج][2349] فلحم صغیره احمد[2350] من لحم کبیره[2351]، و لذلک صار لحم کبار الضأن أجود من لحوم موافقان[2352] لمن کانت الحملان لرطوبه مزاجها، فلحم العجاجیل و لحم الضأن الحولی [المسمن][2353] ریاضته معتدله و کان فی نهایه الشباب، لأن غذاءه لیس بکثیر الغلظ بمنزله لحوم الثیران و البقر.

فی لحوم الحیوان الخصی

][2354]

و ما خصی من هذه الحیوانات کلها[2355] کان لحمها أسرع انهضاماً و اجود غذاء، و ما کان سمیناً فانّه یکون لذیذاً مرطباً للبدن ملیناً للطبیعه إلا أنه یکون مرخیاً للمعده فیبطئ انحداره و انهضامه[2356]، و ما کان منه مهزولًا فانّه یجفف الطبیعه الا انه أسرع انهضاماً و لیس باللذیذ.

فی افضل اللحوم

] و أفضل اللحوم ما کان معتدلًا فی الهزال و السمن، و أصلح هذه اللحوم کلّها لمن کان شاباً کثیر التعب، [و من کان][2357] بدنه متخلخلًا لحم الضأن المتناهی الشباب و لحوم البقر التی لم تبلغ الشباب، و من لحم المعز ما قد خصی، فأما ما کان قلیل التعب کثیر الدعه فلحوم العجاجیل الصغار و لحوم الجداء.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 534

فی لحوم الوحش

] و أما لحوم الوحش: کلّها فردیئه تولد دماً غلیظاً سوداویاً و أقلها رداءه لحم الغزلان، و من بعده لحوم الارانب[2358].

و أردأ من هذه کلّها و أغلظها و أعسرها انهضاماً و أکثرها[2359] تولیداً للسوداء لحوم الجمال و الخیل و الحمیر الاهلیه فإنّها فی غایه الرداءه، و لذلک لیس ینبغی أن یأکلّها الا من کان له ریاضه[2360] قویه و تعب شدید و مسام [بدنه][2361] متخلخله فإن أمثال هؤلاء أحمل للاطعمه الغلیظه العسره الانهضام من غیرهم.

و أما سائر اللحوم الباقیه من لحوم المواشی ء فلسنا مضطرین إلی ذکرها، إذ کان قلیل من الناس من یأکلّها و نتوخی[2362] فی اسقاطها الاقتصار علی ما قدمنا ذکره فی أول کتابنا هذا [و بالله التوفیق][2363].

الباب الثانی و العشرون فی طبائع أعضاء المواشی کالرؤوس و الأکارع و القلب و الکبد، و غیر ذلک[2364]

اشاره

إن أفضل أعضاء المواشی العضل[2365] لا سیما وسطها لأنه أسرع انهضاماً لما یخالطها من العصب و هی لذلک أقل رطوبه.

فی الرؤوس

][2366]

و أما لحم الرؤوس: فغلیظه کثیره الغذاء بطیئه الانهضام کثیره الرطوبه تزید فی المنی و الدماغ أکثرها رطوبهً و تولیداً[2367] للبلغم عسر الانهضام، مغث ردی ء

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 535

للمعده و لذلک متی أراد الإنسان القی ء استعمل الدماغ مع الزیت الکثیر.

فی المخ

و أما المخ: فانّه ألذ من الدماغ و أنعم و الإکثار منه أیضا یغثی[2368]، و لذلک ینبغی أن یؤکلّ هذان الغذاءان مع الصعتر و الملح و الانجدان [و المخ مائل إلی الحراره مرخ للمعده زائد فی المنی][2369].

فی اللسان

فأما اللسان: فلحمه معتدل سریع الانهضام و غذاؤه معتدل بین الکثیر الغذاء و القلیل الغذاء.

فی الاکارع

فأما الا کارع: و الآذان و الشفاه فکلّها عصبیه قلیله اللحم و الشحم قلیله الغذاء سریعه الانهضام، لانها أکثر حرکه من سائر الأعضاء و سرعه انحدارها عن المعده بسبب لزوجتها، و الدم المتولد منها صالح الجوده و الاکارع أجود من الشفاه و الآذان و المقادم منه اسرع انهضاماً و أرطب مزاجاً.

فی الثدی و الخصی

فأما لحم الثدی و الخصی: فهذان العضوان لحمهما رخو شبیه بالغدد و طعمهما عذب و مزاجهما رطب مائل إلی البرد ما هو لمشابهتهما بجوهر اللبن و المنی، و لحم الثدی أشد حلاوه و أکثر غذاء و أرطب مزاجاً بسبب اللبن، و هو مولد للبلغم و کلّما کان من الثدی أرطب کان أکثر تولیداً للبلغم لبرد مزاجه.

فأما الخصی: فأقل عذوبه من الثدی و أبطأ انهضاماً، و الدم المتولد منه أقل جوده من الدم المتولد من الثدی، و فیه مع ذلک زهومه و ما کان منه من حیوان

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 536

مسن کان أبطأ انهضاماً مما یکون من الحیوان الصغیر السن، و ما کان منه من حیوان صغیر السن کان أسرع انهضاماً و أعذب طعماً، و بحسب لحم الحیوان فی الجوده و الرداءه کذلک یکون حال الخصی فی جودته و رداءته، و أحمد الخصی خصی الدیوک السمینه، و ینبغی لآکلّ هذه أن یأکلّها بالملح و الصعتر و الفوتنج و الانجدان.

فی العین

و أما العین: فمرکبه من جواهر مختلفه أعنی من رطوبات و طبقات و عضل و سمین[2370] و الّذی یؤکلّ منها العضل و السمین، و العضل أسرع ما یؤکلّ من أعضاء الحیوان انهضاماً و انحداراً إذا کان کذلک من حیوان لحمه محمود الغذاء و السمین لزج یطفو علی فم المعده، و ینبغی أن تؤکلّ العین بالملح و الصعتر و الانجدان.

فی الکبد

و أما الکبد: فمزاجها حار رطب لذیذ الطعم [غلیظ][2371] بطی ء الانهضام إلا انه إذا استمرئ غذی البدن غذاء کثیراً، و الدم المتولد منه محمود. و أفضل الکبود فی اللذاذه کبد الاوز المسمن بالعجین و اللبن، ثم کبد الدجاج المسمن، و من بعده [کبد][2372] الخنزیر المسمن و لذلک أن کلّ حیوان مسمن فکبده لذیذه لا سیما إن کان مسمن بالبن[2373].

و ینبغی لآکلّ الکبد [من المواشی][2374] أن لا یکثر منه فانّه بطی ء الانهضام، و إن أکثر منه فلیتبعه بالجوارشنات لا سیما کبود المواشی، [و کذلک کل حیوان فکبده لذیذه لا سیما إذا کان مسمناً، ثم کبد الدجاج المسمن ناعم لذیذ][2375].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 537

فی الطحال

و أما [لحم][2376] الطحال: فالدم المتولد عنه ردی ء مائل إلی السواد إلا أنه من الخنزیر أقل رداءه، و هو من الحیوان السمین أقل رداءه و أیضا من الحیوان المهزول[2377] فینبغی لآکلّه أن یخلطه بالسمین و ینضجه جیداً.

فی الرئه

و أما [لحم][2378] الرئه: فسریعه الانهضام قلیله الغذاء إلا أنها مولده للبلغم.

فی القلب

و أما [لحم][2379] القلب: فصلب عسر الانهضام جداً، و ینبغی لآکلّ القلب أن یأکلّ بعده الزنجبیل المربی أو یأکلّه بالفلفل و الکمون و الصعتر [و هو][2380] إذا استحکم انهضامه غذی غذاء کثیراً.

فی الکلّی

و أما الکلّی: [فحاره عسره الانهضام][2381] ردیئه الغذاء بسبب ما فیها من کیفیه البول[2382].

فی الأمعاء و الکرش و المعده

هذه الأعضاء کلّها عصبیه صلبه عسره الانهضام، و الدم المتولد منها لیس بالجید بل [دم][2383] ردی ء مائل إلی البرد، و لیس یصل إلی البدن منها غذاء له قدر، و ینبغی لآکلّها أن یطبخها بالخل الثقیف لیسهل انهضامها [و یسهل انحدارها][2384].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 538

فی السمین و الشحم

[أما][2385] السمین: مزاجه حار رطب و الشحم أقل رطوبه و حراره من السمین و امیل إلی الیبس، و لذلک صار إذا اذیب [الشحم][2386] کان جموده أسرع من جمود السمین، و هما جمیعاً یولدان بلغماً فضولًا رطبه و یرخیان المعده، و السمین یستحیل إلی المرار سریعاً و غذاؤهما غذاء یسیر و الدم المتولد منهما لیس بمحمود.

و قد یختلف فعلهما بحسب الحیوان الّذی هو منه و بحسب صنعته و طراوته و عتاقته، و لذلک شحم البقر أکثر یبساً و أکثر سخونه و شحم الخنزیر أکثر[2387] رطوبه و أقل سخونه، و المملح أسخن و أجف، و کلّ ما کان حدیثاً فهو[2388] أقل سخونه و أزید رطوبه، و الشحم إذا کان مع اللحم کان غذاؤه أحمد منه إذا کان علی الانفراد و کان اللحم مع ذلک أعذب و أطیب.

و ینبغی أن یدفع ضرر السمین و وخامته بأکلّ الزنجبیل المربی و الراسن و المخلل و قضبان الکبر بالخل و اللیمون المملح[2389] و شرب الشراب الصرف، و السمین یورث جشاءً دخانیاً [و الله اعلم][2390].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 539

الباب الثالث و العشرون فی لحوم الطیر [و فعلها فی البدن[2391]

اشاره

إن لحوم الطیر کلّها أسرع انهضاماً من لحوم المواشی و أفضل[2392] غذاء، و ألطف لحوم الطیر و أحمدها[2393] غذاء و أسرعها انهضاماً لحوم الدجاج و الفراریج و الدراریج و الطواهیج و القبج.

فی الشحرور و العصافیر و القطا

] فأما [لحم][2394] الشحرور و العصافیر و القطا: فصلب عسر[2395] الانهضام ردی ء الغذاء و الدم المتولد منها حار یابس، و القطا أقوی یبساً، و العصافیر أقوی حراره و ینتفع بها من کان مزاجه بارداً.

و ینبغی أن یتوقی العصافیر المسمنه فی البیوت فان الدم المتولد منها ردی ء، و لحوم ما کان منها مهزولًا یحبس البطن، و أدمغه العصافیر خاصه تزید فی الباه، و ما کان من هذه صغیر السن أو مخلفاً فهو أسرع انهظاماً و أقل رداءه مما کبر منها.

فی فراخ الحمام

] و أما فراخ الحمام: فلحومها ردیئه کثیره الفضول و الدم المتولد منها کثیر الحراره و الرطوبه سریع العفونه یولد أمراضاً دمویه، و ما کان مخلفاً فهو أقل

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 540

فضولًا، و ینتفع بها من أراد أن یسخن مزاجه.

فی الشفانین

و أما لحوم الشفانین: فحاره یابسه و یبسها قوی، و لذلک لیس[2396] ینبغی أن یؤکلّ منها إلا صغارها و مخالیفها[2397].

فی البط [و الإوز

][2398]

و أما البط و الإوز: فلحمهما کثیر الرطوبه و الحراره و غذاؤهما ردی ء کثیر الفضول سریع إلی حدوث الحمیات، و ما کان منه مخلفاً فلحمه أحمد من صغاره.

الحباری

[2399]

و أما لحوم الحباریات: فحاره کثیره الرطوبه و غذاؤها غلیظ و ما کان منه صغیراً أو مخلفاً فهو أحمد من لحوم المسنه منها.

القنابر

و أما لحوم القنابر: فغذاؤها غذاء محمود نافع لأصحاب القولنج إذا عملت منه اسفیدباج بالزیت و الشبت و الدار صینی.

فی الدیک

[2400]

و أما لحوم الدیوک: العتیقه فإنّها إذا طبخت أیضا اسفیدباج بالحمص و الشبت و البسفائج المرضوض نفعت من القولنج منفعه بینه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 541

الفاخه[2401] [و الوراشین][2402]

و أما لحوم الفواخت و الوراشین: فردیئه الغذاء مولده للسوداء.

الکرکی[2403] [و الطاووس

] و أما لحوم الکراکی: فأصلب من هذه اللحوم کلّها و أعسرها انهضاماً، و کذلک لحوم الطواویس.

و لذلک ینبغی أن تترک هذه اللحوم بعد أن تذبح یومین أو ثلاثه و تشد فی أرجلها الحجاره و تعلق لیرخص لحمها، و کذلک ینبغی أن یفعل[2404] بسائر ما کان لحمه صلباً من الطیر و المواشی لیندفع بذلک ضرر صلابه لحمه، [إنشاء[2405] الله].

فی أعضاء الطیر

فی الأجنحه و الرقاب

] و أما أعضاء الطیر فأسرعها انهضاماً و أقلها غذاءً الاجنحه، و أفضل الأجنحه أجنحه الطیور المسمنه الصغیره السن، و کذلک الرقاب. فأما ما کان من الطیور کبیر السن فأجنحتها و رقابها بطیئه الانهضام ردیئه لا خیر فیها.

فی القوانص

و أما القوانص: فغلیظه صلبه بطیئه الانهضام إلا أنها متی استمرئت کان غذاؤها کثیراً، و أفضل القوانص قوانص الإوز المسمن و بعده الدجاج المسمن.

فی الکبود

و أما کبود الطیر: فلذیذه و الدم المتولد منها محمود، و ألذها کبود الاوز

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 542

المسمنه و کبود الدجاج المسمنه.

فی الأدمغه

و أما الأدمغه: فهی من الطیر أحمد منها من المواشی، و أعضاء الطیر تتفاضل فی الجوده و الرداءه بحسب الطیر الّذی هی منه فی الجودته[2406] و رداءته فاعلم ذلک، [إنشاء الله][2407].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 543

الباب الرابع و العشرون فیما یکتسبه اللحم من الاطبخه[2408]

اشاره

قد یختلف فعل اللحم فی البدن بحسب صنعته و ما یطبخ معه.

[فی] الهریسه

فأما ما یطبخ من اللحم بالحنطه-/ و هی الهریسه-/ فغذاؤها غذاء کثیر غلیظ و هی بطیئه[2409] الانهضام تولد فی البدن فضولًا کثیره غلیظه و تولد السدد و الحجاره فی الکلّی، و الحصی فی المثانه لا سیما ما عمل منها باللبن، و هی غذاء موافق لأصحاب الکد و الریاضه.

و أما ما یطبخ منه بالارز فغذاؤه أقل من غذاء الهریسه و أسرع انهضاماً.

فی] السکباج

فأما السکباج: فکلّ ما عمل بالخل فانّه ینقص من حراره اللحم و یکسبه برداً و یبساً و یصلح لأصحاب المزاج الحار و الصفراویین و الدمویین، مقو للشهوه، سریع الانهضام، حابس للبطن إلا أن یکون کثیر الدسم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 544

فی] الدیکیراجه

[2410]

معتدله الحراره و البروده، یابسه المزاج، نافعه لأصحاب المعده الضعیفه الاستمراء و التی فیها بلغم مقویه لها.

فی] الحصرمیه

فأما الحصرمیه فأشد[2411] تبریداً من السکباج و اقمع للصفراء و ألذ منها[2412]، إلا أنها تولد ریاحاً فی الأمعاء و المعده لأنها ثمره فجه لم تنضج لا سیما فی أبدان المشایخ و أصحاب المزاج البارد و هی حابسه للطبیعه[2413].

فی] السماقیه

[فأما السماقیه][2414] بارده یابسه نافعه للصفراویین و المحرورین[2415] مقویه للمعده الحاره حابسه للطبیعه و لنزف الدم [و نفثه][2416] نافعه للدمویین خاصه و لذلک ینبغی لمن لا یرید حبس البطن أن یطبخ معها السلق و الاسفناخ، و من أراد أن یحبس الطبیعه[2417] فلیطبخ معها ورق الحماض و عیدان بقله الحمقاء.

فی] الانبرباریسیه

[2418]

نظیره السماقیه فی جمیع أفعالها و هی صالحه لأوجاع الکبد و المعده الحارتین.

فی] الزیرباجه

فأما الزیرباجه فغذاءها غذاء معتدل موافق لأصحاب المزاج المعتدل غیر

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 545

ضاره لهم و لا لغیرهم معدله للطبیعه.

فی] المضیره

غذاء المضیره غذاء کثیر بارد المزاج، مولده للبلغم ضاره لأصحاب المزاج البارد و لذلک ینبغی أن یکثر فیها من التوابل الحاره کالفلفل و الدار صینی و الخولنجان [و النعنع و السذاب][2419].

فی] الاسفناخیه

[فأما الاسفناخیه][2420] معتدله الحراره ملطفه ملینه للطبیعه، و تحدث ریاحاً و تسخینها للبدن بحسب مقدار توابلها، [و ما لم یجعل فیها شیئاً من التوابل الحاره فأنها موافقه][2421] للصدر و صالحه لأصحاب السعال.

فی] اللفتیه

[فاما اللفتیه]:[2422] حاره رطبه تزید فی الباه، مولده للریاح، [فاذا انهضمت غذت غذاءً جیداً][2423].

فی] الکرنبیه

[فأما الکرنبیه]:[2424] مولده للسوداء و مرقها ملین للطبیعه.

فی] القنبیطیه

مولده [للسوداء][2425] و البلغم، ردیئه لأصحاب المزاج البارد تورث مغصاً و ریاحاً.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 546

فی] العدسیه

مولده للریاح و مرقها ملین للطبیعه، و ما عمل منها بالعدس المقشر و الخل فانّه یصلح لغلبه الدم و تحبس الطبع[2426].

فی] القلایا

[فأما القلایا][2427]: ما کان منها مقلواً بالشحم و السمین فحار رطب کثیر الغذاء بطی ء الانهضام، و ما قلی منها بالزیت فان غذاه غذاء کثیر إلا أن انهضامه أسرع، و القیلو تولد دماً کثیراً و تخصب البدن و تصلح لأصحاب المزاج البارد[2428].

فی] المطنجات

[2429]

المطنجات[2430] ما عمل منها بالخل و المری و الکراویا فانّه حاره یابسه مجففه موافقه للمعده الضعیفه و لأصحاب الرطوبات و البلغم، و هی أسرع انهضاماً من القلایا الساذجه، و ما کان منها معمولًا بالمری من غیر خل فانّها أشد حراره و یبساً، ملین للطبیعه، و ما عمل منها بالبصل و الجزر فحاره رطبه تزید فی الباه.

و بالجمله فان اللحم یتغیر مزاجه و یمیل إلی طبیعه ما طبخ به من التوابل و البقول و غیرها، و ینبغی أن تمیز و تطرح و تمزج قوه اللحم بقوی التوابل و نقول فیه[2431] بحسب الامتزاج و الترکیب، [إنشاء الله][2432].

فی] اللحم المشوای

[2433]

فأما اللحم الشوی:[2434] فحار معتدل فی الرطوبه و الیبس کثیر الغذاء بطی ء الانهضام عاقل للطبیعه لا سیما ما کان منه مهزولًا فأما ما کان [منه][2435] سمیناً فهو[2436]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص546

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 547

أقل حبساً[2437] للطبیعه موافق لأصحاب الکد و الریاضه و لمن کان مزاجه رطباً.

فی الکباب

[2438]

فأما الکباب المکبب[2439] [علی الجمر] فهو أکثر غذاءً [من المشوی][2440] و أبطأ انهضاماً و انحداراً عن المعده، و المکبب من لحوم الحملان الصغار أوفق للبدن و أجود غذاءً و أسرع انهضاماً و إذا نضج جیداً کان صالحاً لمن قد استفرغ بالفصد أو بخروج[2441] الدم و ما یجری هذا المجری، و کذلک المدققات المعموله بالشراب نافعه من استفراغ الدم، زائده فی الباه مقویه للمعده کثیره الغذاء.

فی الأرز باللبن

فأما الأرز باللبن غذاؤه معتدل فی الرطوبه و الیبس بارد المزاج یغذی البدن غذاءً کثیراً، و هو سریع الانهضام إذا اکلّ بالسکر و العسل، و هو غیر موافق لمن کان فی کبده أو کلّاه سدداً أو غلظ[2442] و لأصحاب الحصی فی الکلّی و المثانه.

فی الجواذب

فأما الجواذب المعموله بالخبز غذاؤها غذاء محمود و الدم المتولد منها دم جید لأنها معموله من خبر نضیج، و هی ملینه للطبیعه نافعه لأصحاب السعال[2443] إذا کان من خشونه قصبه الرئه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 548

الباب الخامس و العشرون فی لحم الحیوان السابح[2444] و أولًا فی السمک

اشاره

فی السمک الطری

السمک الطری: بالجمله بارد رطب مولد للبلغم الا أن ما کان منه متولداً فی البحر و الماء المالح فهو أقل بروده و رطوبه.

و أفضل السمک ما کان متولداً فی المواضع الصخریه الکثیره الحجاره لا سیما الهازبا[2445] و البنی و الشبابیط، و ما لم یکن کبیر الجثه، و [ما][2446] کان تولده فی الماء [الکثیر][2447] العذب الصافی و الانهار الواسعه الکثیره الجاریه بمنزله دجله و الفرات، و لم یکن سمیناً جداً و لا شدید الهزال، و ذلک لأن ما کان من السمک یتولد فی الصخور و المیاه الکثیره الجاریه فهو قلیل الفضول لکثره حرکته و ضربه علی الحجاره[2448]، و ما کان تولده فی الماء العذب فانّه یکون لذیذاً رخص اللحم لیس بلزج سریع الانهضام یرطب البدن و یولد دماً محموداً و یصلح لأصحاب الأمزجه الحاره الیابسه و للشباب[2449] و لأصحاب الدق و فی[2450] الأوقات الحاره الیابسه، و هو إذا استعمل علی هذه الجهه حفظ الصحه لهذه[2451] الأبدان علی أصحابها.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 549

و السمک ردی ء لأصحاب البلغم [و أصحاب][2452] المزاج البارد و لمن کانت معدته کثیره الرطوبه، و یزید فی الباه لمن کان مزاج انثییه حاراً یابساً.

و أردأ السموک ما کان یأوی إلی الآجام و المیاه القذره و العفنه و الحمامیه[2453]، فان السمک الّذی یتولد فی هذه المواضع یکون سهکاً[2454] لزجاً سریع التغیر إلی النتن إذا خرج عن الماء، و ما کان کذلک فلیس[2455] ینبغی أن یؤکلّ فانّه یفسد سریعاً[2456] فی المعده و یستحیل إلی خلط ردی ء، و السمک الطری من شأنه أن یعطش.

فی السمک المالح

و أما السمک المالح: فمزاجه حار یابس و هو أشد تعطیشاً من السمک الطری، و هو یصلح لأصحاب البلغم و الرطوبه إذا

استعملوا منه الیسیر، و هو ردی ء لأصحاب السوداء و أصحاب المزاج الیابس.

و ینبغی لأصحاب البلغم و أصحاب المزاج الرطب أن یأکلوا الطری[2457] بالأصباغ المعموله بالخردل و الکراویا و الثوم و البصل و یتبعه[2458] بأکلّ العسل و الشونیز و لیشرب علیه الشراب الصرف.

فی الاربیان و الحلزون و السرطانات

لحم جمیع هذه الحیوانات مالح الطعم فلذلک صار یطلق الطبیعه، و لحمه سریع الانهضام، و ما کان منه أقل ملوحه فلحمه أغلظ و أصلب و أسرع[2459] انهضاماً من المالح.

و جمیع هذه الحیوانات یتولد منها فی البدن خلط [غلیظ][2460] بلغمی، و لحم

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 550

السرطان النهری إذا طبخ اسفیذباج کان صالحاً لأصحاب السل و من نفث المده، و کذلک رماده إذا أحرق[2461] فی کوز مطین بطین الحکمه فی تنور له نار هادیه و شرب [رماده][2462] شراب الخشخاش نفع من نفث المده نفعاً بیناً فاعلم ذلک [إنشاء الله][2463].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 551

الباب السادس و العشرون فی فضول الحیوان و أولًا فی اللبن

اشاره

إن فضول الحیوان منها ما هو من الحیوان الماشی ء و هو اللبن و ما یتخذ منه، و منها ما هو من الحیوان الطائر و هو البیض، و منها ما یکون من النحل و هو العسل، و الخشکنجبین [نوع من العسل][2464].

فی اللبن

][2465]

فأما اللبن: فانّه بالجمله بارد رطب إلا أن الحلیب منه أقل بروده و أکثر رطوبه، و الحامض منه أشد برداً و أقل رطوبه.

و جمیع الألبان مرکبه من ثلاثه جواهر: و هی الجبنیه و المائیه و الدسم و هی الزبدیه.

فأما المائیه: فإنّها تسخن الأخلاط و تلطفها و تطلق الطبیعه، و الجبنیه تعقل البطن و تولد خلطاً غلیظاً، و الزبدیه فمعتدله فی الحراره و الرطوبه، و منزلتها منزله[2466] الزیت الحدیث.

و کلّ واحد من الالبان قد یغلب علیه جوهر من هذه الجواهر، و ذلک أن منها ما یغلب علیه الجوهر المائی، و منها ما یغلب علیه الجوهر الجبنی، و منها ما یغلب علیه الجوهر الزبدی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 552

و مقدار کلّ واحد من هذه الثلاث یغلب علی اللبن: بحسب طبیعه الحیوان الّذی هو منه، و بحسب اختلاف غذائه، و بحسب اختلاف أوقات السنه، و بحسب بعده من الولاده و قربه منها.

بحسب طبیعه الحیوان

] أما من قبل طبیعه الحیوان: فإن لبن البقر یغلب علیه الجوهر الجبنی و الجوهر الدسم و لذلک[2467] غذاؤه أکثر من غذاء سائر الألبان و انحداره عن المعده أبطأ.

فی لبن اللقاح

] فأما لبن اللقاح: فالغالب علیه الجوهر المائی و لذلک صار أسرع انحداراً عن المعده و أقل غذاءً من سائر الالبان و أکثر اطلاقاً للبطن[2468] ینفع المستسقین إذا شرب مع أبوال الإبل بإسهاله الماء الأصفر.

فی لبن المعز

] و أما لبن المعز: فمتوسط فیما بین هذین اللبنین لأن هذه الجواهر فیه علی الاعتدال.

فی لبن النعاج

] و أما لبن النعاج: فمتوسط بین لبن المعز و لبن البقر لأنه أقل دسومه من لبن البقر و أقل تجبیناً و أکثر دسومه من لبن المعز و أکثر تجبیناً.

فی لبن الأتن و الخیل

] و أما لبن الأتن و الخیل: فهو فیما بین لبن المعز و لبن اللقاح إلا أن لبن الأتن إلی لبن المعز أقرب، و لبن الخیل اقرب إلی لبن اللقاح، و لبن الأتن ینفع لأصحاب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 553

الدق و السل إذا شرب حلیباً حین یخرج من الضرع.

و أوفق الألبان و انفعها فلبن النساء لصحه الأبدان، و کلّ حیوان سقیم فلبنه ردی ء و ضار کذلک لان[2469] الدم الّذی فی ثدییه ردی ء. و قد ینتفع بشرب اللبن[2470] الحلیب فی شرب الأدویه القتاله إذا کانت من الأدویه الحاره[2471].

بحسب اختلاف جواهر الأسباب

] و أما اختلاف جواهر الألبان بحسب أوقات السنه: فهو أن اللبن فی الربیع بعد الولاده[2472] عند فناء اللبا من الضرع یکون أرق منه فی سائر الأوقات، ثم لا یزال یغلظ قلیلًا قلیلًا إلی وقت الصیف حتی یصیر معتدلًا، ثم بعد ذلک یزید علی الاعتدال فی الغلظ إلی أن ینقطع عند الحمل.

بحسب غذاء الحیوان

] و أما اختلاف هذه الجواهر فی الالبان بحسب غذاء الحیوان: فمن قبل أن یکون الحیوان ربّما أکلّ نباتاً یسهلًا بمنزله نبات[2473] السقمونیا فیکون لبنها حینئذ مسهلًا للطبیعه، و ربّما أکلّ النبات القابض بمنزله الحماض و ثمره البلوط فیکون [حینئذٍ][2474] اللبن حابساً للطبیعه، و إذا کان غذاء الحیوان من حشیش جید محمود کان اللبن المتولد من الدم جیداً [لتحمل الأمرین جمیعاً][2475] و یغذی غذاء حسناً.

و ینبغی أن تعلم أن ما کان من اللبن المائیه علیه أغلب فهو أقل رداءهً من غیره و أسرع استمراء، و إن أدمن استعماله [رطب مزاجه][2476] و ما کانت الجبنیه علیه أغلب، فهو ردی ء و هو لذلک یولد سدداً فی الکبد و الطحال و حجاره فی الکلّی و المثانه، و لیس[2477] ینبغی أن یکثر منه.

و جمیع الألبان نافعه للصدر و الرئه و لأصحاب السل إذا لم تکن بهم حمی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 554

شدیده و لما یحدث من الأمراض فی نواحی الصدر و هو ردی ء للمحمومین و لأصحاب الصداع [و للدماغ][2478] و لمن کان فی أحشائه غلظ[2479] و لمن یجد فی معدته و أمعائه ریحاً و یضر بالأسنان و تأکّلها و یرخی اللثه، و لذلک ینبغی لآکلّ اللبن أن یتمضمض بعده بماء العسل أو بالشراب لیغلسل اللثه و الأسنان مما قد علق[2480] بها من الجبنیه، و یضر بمن فی

بطنه قراقر، و لمن به عطش، و لمن کان الغالب علی برازه المرار بحسب اختلاف صنعته أیضاً.

و ذلک إن من اللبن ما یطبخ بالأرز و الجاورس[2481] و الحنطه و غیر ذلک مما یبطی ء هضمه [و انحداره][2482] عن المعده و یولد سدداً و حجاره فی الکلّی [و المثانه][2483].

و منه ما یطبخ حتی تذهب مائیته أو تلقی[2484] فیه حجاره [محماه][2485] أو قطع حدید [محماه][2486] حتی تذهب عنه المائیه فیصیر حینئذ غذاءً نافعاً من استطلاق البطن حابساً لها، و إن کان فی المعده لذع سکنه إلا أن انحداره عن المعده یکون أبطأ.

و منه ما تمیز عنه الجبنیه و الزبدیه بالانفحه أو بغیرها و تستعمل المائیه لاتطلاق[2487] البطن لا سیما إن خلط معه سکر أو عسل، و قد تنفع هذه المائیه لاخراج الفضول المحترقه من البدن و لأصحاب أوجاع الکبد و أصحاب الجرب و الحکه و غیر ذلک من الأمراض التی نصفها عند ذکرنا مداواه الأمراض إذا خلط به من الادویه ما ینفع کلّ واحد من هذه الأمراض.

و منه ما ینتزع زبده و یمخض و یقال له المخیض، فیکون موافقاً لأصحاب المزاج الحار و من قد غلب علی معدته الحراره و الیبوسه و لأصحاب التعب و لمن قد اشتد عطشه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 555

و منه ما ینتزع زبده و تصفی مائیته و تبقی الجبنیه و یسمی حینئذ الدوغ[2488] و هو[2489] یغذو البدن غذاءً صالحاً، و ینفع أصحاب المعده الحاره و أصحاب الاسهال المری، لا سیما إن کان من لبن البقر، و لا یضر بالأسنان إذا کانت سلیمه إلا أنه متی[2490] کانت المعده بارده المزاج لم تهضمه.

فی اللبن الحلیب

] و أما اللبن الحلیب: فقد یحمض و یتجبن فی المعده البارده،

و من کانت معدته بهذه الصوره فلیس ینبغی له أن یقرب الألبان فإنّها ضاره له جداً.

و ینبغی لمن أراد أن یشرب اللبن أن لا یشربه بعقب ولاده الحیوان و لکن بعد الولاده بأربعین یوماً.

و ینبغی لآکلّ اللبن إذا کان مرطوباً أن یأکلّه مع الثوم و الکراث [و النعناع][2491] و الخردل و الشونیز و الزیت و العسل و یتبعه بالشراب[2492] و یتحرز من إفساده الأسنان بالتمضمض بالشراب و دلک اللثه و الأسنان بالعسل.

فی الجبن

فأما الجبن: فأفضله[2493] الرطب لانه أسرع انحداراً عن المعده و الأمعاء لما فیه من المائیه الملینه للطبیعه، و الجبن العتیق أردأ الجبن و لا سیما ما کان معه حرافه وحده لأن هذا الجبن لیس فیه من المائیه شی ء و قد اکتسب من الانفحه حده تعطش و تحدث صداعاً و تولد سدداً فی الکبد و حجاره فی الکلّی، و کلّما قرب الجبن من الطراوه کان أقل رداءه و کلّما کان أعتق کان أعسر انهضاماً و اشد تعطیشاً و تصدیعاً للرأس، و الجبن یتفاضل بحسب لبن الحیوان الّذی هو منه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 556

فی الزبد

و أما الزبد: فطبیعته طبیعه السمن [یرخی المعده][2494] و هو نافع لمن کان فی صدره أو رئته فضل یحتاج إلی إنضاجه و تنقیته و لا سیما إذا أکلّ مع العسل و السکر.

فی البیض

فأما البیض: فاضله[2495] بیض الدجاج و من بعده بیض التذروج[2496] و من بعد ذلک بیض الدراج و القبج إذا کان ذلک طریاً. فان البیض الّذی قدمنا ذکره إذا مرّ به زماناً أو کان فی المواضع الحاره ردی ء.

و أما بیض البط و النعام و ما شاکلّ ذلک: فغلیظ بطی ء الانهضام، و أصلح ما عمل من البیض ما سلق فی الماء و لم ینضج النضج التام حتی ینعقد بل ینضج نصف النضج و هو الّذی یقال له النیمبردشت[2497] فذلک یکون أسرع انهضاماً و أجود غذاء.

و أما المنعقد الصلب المتحجر [و المطجن][2498] فردی ء عسر الانهضام یولد خلطاً غلیظاً و یحدث منه سدداً فی الکبد و حجاره فی الکلّی و المثانه و یحدث التخم و القولنج[2499].

و أما ما عمل منه رقیقاً دون النیمبردشت فی النضج[2500] فانّه إذا تحسی نفع من خشونه الحلق و الحنجره و الصدر و من اللذع الّذی یکون فی المعده و غذی غذاء دون غذاء النمیردشت[2501].

فان سلق البیض بالخل حبس الطبیعه و نفع أصحاب الدوسنطاریا، و لا ینبغی لآکلّ البیض أن یأکلّه إلا نیمردشت[2502] أو [مطبوخاً][2503] مصبوباً علی الماء الحار

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 557

و الزیت، فان أکلّه و هو صلب مشتد فلیخلط معه شیئاً من الفلفل و الکمون و الدار صینی و یأکلّ بعده زنجبیلًا مربی و کرفساً و سذاباً و یشرب شراباً صرفاً[2504] [فأعلم ذلک إنشاء الله][2505].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 558

الباب السابع و العشرون فی العسل و السکر و ما یسقط من السماء[2506]

اشاره

[فی العسل]

فأما العسل: حار یابس فی الدرجه الثانیه، موافق لأصحاب المزاج البارد و لمن قد غلب علیه البلغم و المشایخ فانّه یولد دماً جیداً فی أبدانهم و یقوی جوهر حرارتهم الغریزیه و لا سیما إن کان الزمان شتاء، و متی

تناوله أصحاب المزاج الحار و من قد غلب علیه المرار، و من سنه [سن][2507] الشباب کان ذلک ردیئا لهم، و ولد فی أبدانهم المرار الأصفر، و أحدث لهم أمراضاً حاره [حاده][2508] و لا سیما إن کان الزمان صیفاً، لانه فی مثل هذا الحال یستحیل إلی المرار قبل أن یتولد منه دم. و العسل فیه جلائیه تلین الطبیعه وحده بها یعطش شدیداً، و متی أکثر منه هیج القی و الغثیان، و إذا طبخ بالماء و نزعت عنه رغوته ذهبت عنه حدته و قل جلاؤه و کان غذاؤه أکثر، و ینبغی لآکل العسل إن کان محروراً أن یتبعه بأکلّ الرمان المز و التفاح و الکمثری المزّین[2509].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 559

فی الخشکنکبین

[2510]

و أما الخشکنکبین:[2511] فأشد حراره و یبساً من العسل، و هو عسل یابس فیه رائحه دوائیه، یجلب من جبال[2512] فارس [و غذاؤه أکثر من غذاء العسل و السکر، [و] هو عسل یابس][2513] و فعله أقوی من فعل العسل فی کل[2514] حالاته و أکثر منه غذاءً [و أجود لأصحاب الأمزجه الرطبه البلغمیه][2515].

فی السکر

و أما السکر: فهو إن کان لیس من فضول الحیوان فانا نذکره فی هذا الموضع لمشاکلّته للعسل فی قوه الحلاوه و هو معتدل المزاج إلا أنه مائل إلی الحراره، و هو فی جمیع حالاته شبیه بالعسل غیر انه لا یعطش، و غذاؤه اکثر من غذاء العسل و السکر[2516].

فی الطبرزد

][2517]

و السکر الطبرزذ: هو أفضل أنواعه و ألطفها و خاصه ما عمل بالمسرقان[2518].

فاذا طبخ السکر بالماء و نزعت رغوته أطفأ الحراره و سکن العطش [و السعال و وجع المعده و الکلّی و المثانه التی فیها آفه][2519].

الفاینذ

[2520]

و أما الفاینذ:[2521] فهو حار رطب جید [للحلق][2522] و الصدر، نافع للسعال، [محلل للنفخ، ملین للبطن][2523].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 560

فی سکر العشر

فأما سکر العشر: فهو طل یقع علی شجر یقال له العشر، و هو لطیف شبیه بالسکر الطبرزذ، [و هو ببلاد الغرب و الیمن][2524].

فی الترنجبین

و أما الترنجبین: فهو أیضاً طل یقع علی شجر بخراسان و ربّما وقع علی الشوک، و مزاجه کمزاج السکر إلا أنه ألطف و أقوی جلاء و فیه رطوبه فلذلک صار یلین الطبیعه.

فی المن

و أما المن: فهو أیضاً طل یقع علی شجر بنواحی سنجان[2525] و نصیبین و أرض الجزیره، و هو حار فی الدرجه الأولی معتدل فی الرطوبه و الیبس، جید للصدر و الرئه یجلو ما یکون فیهما من الرطوبه و یلین خشونتهما، و یختلف طبعه[2526] علی حسب مزاج الشجر الّذی یقع علیه، و ربّما وقع علی الدفلی و ما قرب منه من الشجر الردی ء الورق [فاعلم ذلک ان شاء الله][2527].

فی الشیر خشک

] و أما فهو ضرب من الطل یقع مع السماء بناحیه خراسان و هو حلو یجلو اللسان مثل الکافور و یسهل الطبع، و أکثر ما یسقی منه أربع أواق بماء حار و هو عجیب[2528].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 561

الباب الثامن و العشرون فیما یتخذ من العسل و السکر من الحلوی

اشاره

قد یتخذ من العسل و السکر أنواع من الحلوی بعضها بالدقیق، و بعضها بالنشا و بعضها بغیر ذلک کالجوز و اللوز و غیر ذلک و الفستق و البندق و ما یجری هذا المجری، و هو الناطف.

و أما ما یتخذ من النشا فالفالوذج و اللوزینج و الحسا و ما یتخذ منه بالدقیق و الزلابیه و القطائف و الخبیص و ما یجری هذا المجری، و کلّ ما یتخذ من الدقیق و النشا فهو یولد خلطاً غلیظاً لزجاً و یحدث فی الأحشاء سدداً و یولد الرمل[2529] و الحجاره فی الکلّی و یبطئ انحداره عن المعده و یعقل البطن، فان استمرأ غذی غذاء کثیراً.

و ما اتخذ منه بالعسل فهو أقل ضرراً لمن کانت أحشاؤه سلیمه من السدد إلا أنه یسخن اسخناناً قویاً، و لذلک هو موافق لمن کان مزاجه لیس بالحار. فأما ما عمل بالسکر فهو أقل اسخاناً، و من کان قد ابتدأ به السدد و الغلظ فی کبده أو فی بعض احشائه فهو بالعسل و السکر أعظم مضره منه بغیرهما، لأن من شأن الکبد أن تستلذ بالأشیاء الحلوه و تجذبها الیها من المعده بسرعه، لمشاکلّتها لها فی الطعم و تلج لذلک فی مجاریها فتزید فی علوها و عظمها، و الدلیل علی ذلک أنّک تجد الحیوان الّذی یأکلّ التین کبده عظیمه لذیذه طیبه جداً لأن من شأن الکبد أن تغتذی و تسمن بالأشیاء الحلوه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص:

562

فی] الفالوذج

و أما الفالوذج: فهو أکثرها غذاءً و أکثرها تولیداً للسدد، و أبطأ انهضاماً.

فی الخبیص

] و الخبیص: دون الفالوذج فی هذه الأحوال و أقل غذاء و تولیداً للسدد.

فی] القطایف

و أما القطایف: فأشد غلظاً و أکثر غذاء و ابطأ انهضاماً، و ما عمل منه بالجوز و دهنه[2530] فهو اشد حراره، و ما عمل منه باللوز و دهنه فهو معتدل فی الحراره.

فی] اللوزینج

و أما اللوزینج فهو دون القطایف فی هذا الفعل.

فی الزلابیه

][2531]

و الزلابیه: أخف من هذین و أسرع انهضاماً.

و جمیع هذه الأشیاء ینبغی أن لا یدمن علی أکلها من کان صحیحا[2532] و یتوقاها من کان فی کبده أو طحاله أو کلّاه سدد فإنّها ردیئه له، و هی نافعه لأصحاب علل الصدر و الرئه و السعال، و الحسا المتخذ من الدقیق و النشا بالسکر و دهن اللوز موافق لأمثال هؤلاء و ینفعهم غایه النفع الا من کان فی قصبه رئته سدد فلا یأکله، و کلّ هذه الأشیاء لأصحاب[2533] الکد و التعب أوفق منها لغیرهم، و من أراد أن یسلم من ضرر هذه فیأکلّها بعد الریاضه و یشرب الشراب العتیق أو نبیذ الزبیب و العسل بعد أربع ساعات من تناوله إیاها و الزنجبیل المربی، و متی عرضت لآکلّ هذه سخونه البدن أو حراره فلیشرب السکنجبین و یمتص الرمان المز، و أن دام به ذلک فلیستعمل الفصد و الحجامه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 563

فی الناطف

] و أما فما عمل منه بالعسل و الجوز فهو شدید الحراره مصدع للرأس کثیر التولید للصفراء ردی ء لأصحاب المزاج الحار ردی ء لشباب[2534] موافق للمشایخ و أصحاب المزاج البارد، و ما کان منه معمولًا باللوز فهو أقل حراره و هو موافق لأصحاب السعال من رطوبه، و ما عمل منه بالسکر فهو موافق لأصحاب السعال الحار و هو لمن[2535] به سعال من حراره، و ما عمل منه بالفستق [و العسل][2536] فهو موافق لمن فی رئته و صدره خلط بلغمی و لمن به سدد فی هذه المواضع، و أما ما عمل من الناطف بالخشخاش و العسل فهو معتدل فی الحراره، و ما عمل بالسکر فهو موافق لأصحاب المزاج الحار و لمن به سعال من حراره و أصحاب

النزلات و لمن به قرحه فی صدره و رئته، و ما عمل منه بالسمسم فهو أکثر غذاء و فیه وخامه و ثقل، نافع من السعال و الصدر و الرئه و یرخی المعده، و أما سائر الأشیاء الباقیه التی بالسکر و العسل فقوه الناطف المعمول منها[2537] ممتزج من فعلها[2538] و فعل السکر و العسل. و أنت قادر أن تعرف ذلک بجوده [التمییز و الرؤیه][2539] إن شاء اللّه تعالی.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 564

الباب التاسع و العشرون فی صفه الاشربه و أولا فی الماء[2540]

اشاره

و إذ قد أتینا علی ذکر ما یؤکلّ و شرحنا القول فی کلّ واحد من أنواعه علی ما ذکره جالینوس و غیره و ما جربناه نحن، فلنذکر الحال فی جمیع ما یشرب و نبین قوه کلّ واحد من أصنافه.

فنقول: إن الحاجه کانت إلی الشراب لمنفعتین:

احداهما: لیرطب البدن و یخلف مکان ما یتحلل منه من الجوهر الرطب.

و الثانیه: لینفذ الغذاء و یوصله إلی سائر أعضاء البدن[2541] و یکسبه الرقه التی بها یسهل نفوذه فی المجاری و الطرق.

فی اصناف الاشربه

] و أصناف الاشربه ثلاثه:

الأول: الماء و منفعته [المنفعه][2542] التی ذکرناها و لیس یصل إلی البدن منه شی ء من الغذاء.

و الثانی: الخمر و منفعته أن یحمل الغذاء و یوصله إلی سائر اعضاء البدن و أن یغذی البدن و یسخنه، و [ان][2543] یزید فی الدم و الروح و یقوی الحراره الغریزیه و ینشرها فی سائر البدن و یجوِّد الهضم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 565

و الثالث: الربوب و الاشربه الدوائیه و منفعتها أن تنفذ الغذاء و الدواء و توصله إلی الأعضاء و تغذی[2544] البدن و تقوم مع ذلک مقام الدواء.

فی الماء

] و نحن نبتدئ أولًا بذکر الماء فنقول: انّه لما کانت الحاجه إلی استعمال الماء فی حفظ الصحه و مداواه الأمراض أعظم من الحاجه إلی سائر الأشیاء التی تشرب و أکثر نفعاً وجب ضروره علی الطبیب أن یکون عارفاً بطبائع المیاه لیستعمل أجودها و انفعها فی الشرب و یتجنب ما سوی ذلک.

فی الماء: فأما الماء: فمنه عذب، و منه غیر عذب.

و الماء العذب: منه خالص لا یخالطه شی ء من العکر و هو جید موفق للشرب، و منه غیر خالص.

فی الماء العذب الخالص

] و الماء العذب الخالص: هو الماء الّذی ینبع و یجری من العیون التی من ناحیه المشرق، و من علاماته أن یکون أبیض نقی البیاض براق[2545] خفیف الوزن لا رائحه له و لا طعم و یسخن سریعاً و یبرد سریعاً.

أما بیاضه و نقاؤه: فانّه یدلّ علی أنه خالص لا یخالطه شی ء من العکر.

و أما عدم الرائحه و الطعم: فیدلّ علی أنه لیس فیه کیفیه یمیل إلیها.

و أما خفه الوزن و سرعه الاستحاله: فأنه یدل[2546] علی لطافته. و ما کان کذلک من المیاه فانّه یکون لذیذ الشرب شهیاً مریئاً تقبله الأعضاء و یهضم الأغذیه و ینحدر سریعاً عن المعده و لا یثقلها و یبرد و یرطب.

و بعد الماء الّذی ینبع من عیون المشرق، الماء الّذی یجری فی المواضع التی فیما بین المشرق الصیفی إلی المغرب الصیفی، و هذه هی العیون الشمالیه و المیاه التی تنبع من جبال الطین، و التی تجری علی الحجاره و الرضراض جریاً قویاً

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 566

کالأودیه العظام، فإن هذه بعد ذلک أفضل المیاه و أصحها لأنها تکون حاره فی الشتاء بارده فی الصیف.

و السبب الّذی له صارت العیون تسخن فی الشتاء

و تبرد فی الصیف أن الارض فی الشتاء تبرد[2547] و تنقبض فتنعکس الحراره إلی باطنها فیسخن الماء لا سیما إذا کان جوهره[2548] لطیفاً، و أما فی الصیف فإن الحراره تنحل عن باطن الأرض و تنفش [فی ظاهرها][2549] فلذلک یکون بارداً.

فی الماء العذب الغیر صالح

] و أما الماء العذب الّذی هو غیر خالص: فهو الماء الّذی فیه رائحه و طعم، و منه الماء الکدر، و منه الماء[2550] العفن، و منه ماء المطر.

فی الماء الکدر

] فأما الماء الکدر: فهو الّذی یخالطه الطین و ماء الثلوج، و هذا النوع یولد سدداً فی الکبد و حجاره فی الکلّی، و هو أبطأ انحداراً عن المعده من الماء الخالص.

فی الماء العفن

] و أما الماء العفن: فبمنزله میاه الآجام و البطائح و مواضع الحمأه و المواضع التی تجری الیها أقذار المدن و أوساخها ففیه حراره و غلظ یعظم الطحال و الکبد و یفسد المعده و یسمج اللون بافساده الکبد و یولد الحمیات.

فی ماء المطر

فأما ماء المطر: فهو أجود المیاه و أخفها وزناً و أعذبها و أنقاها کالّذی قال أبقراط: فی کتابه فی الأهویه و المیاه: «إن ماء المطر أخف المیاه و أصفاها

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 567

و أعذبها» و ذلک إن[2551] المطر إنما یکون من بخارات المیاه التی تجذبها الشّمس و ترفعها، و من شأنها أن تجذب الشی ء اللطیف من الماء و من سائر الأجسام، و لذلک صار ماء المطر یعفن بسهوله أسرع مما تعفن سائر المیاه للطافته فهو لذلک[2552] أجود المیاه و أسرعها نفوذاً من المعده، إلا أنه إذا ابتدأ یعفن یحدث البحوحه و السعال و ثقل الصوت و الحمی، فإن لم یعفن فهو فی سائر الحالات جید للشرب، و ذلک لان[2553] تعفنه لیس یکون من رداءته لکن من لطافته.

و کذلک کلّما یسرع تعفنه من المیاه فهو ماء جید لإن[2554] تعفنه إنما هو من أجل لطافته، و أجود ما یکون من ماء المطر ما کان قطره قلیلًا علی هدوء، لأن ذلک یدلّ علی[2555] أن البخار المحدث له لطیف، و ما کان منه أیضاً مع رعد فإن الرعد بتحریکه للسحاب یلطف البخار [المحدث له][2556] فماء المطر[2557] فهو أجود المیاه و أعذبها.

فی الماء البارد

] و کلّ واحد من هذه المیاه فربّما استعمل حاراً، و ربّما استعمل بارداً.

فأما ما استعمل مبرداً بالثلج أو بارداً جداً حین یغرف من العیون مثل برد الثلج فانّه یبرد المعده و الکبد الحارتین، و لا ینبغی أن یشرب علی الریق لأنه یقرع[2558] المعده، و کثیراً ما یهیج نافضاً و کزازاً، و هو ردی ء للأسنان و العصب و العظم و الدماغ و النخاع لبرد مزاج هذه الأعضاء[2559]، و هو ردی ء للصدر و یهیج السعال و النزلات، جالب

لانفجار الدم من نواحی الصدر، و لا ینبغی أن یشربه من مزاج معدته و کبده باردان بالطبع أو قد نالتهما آفه من سوء مزاج بارد، و لا ینبغی أیضاً أن یشرب عقب الجماع و الحرکه العنیفه دفعه فانّه یضعف الحراره الغریزیه.

و بالجمله فإن من أدمن علی شرب الماء المبرد بالثلج لم یأمن رداءه عاقبته

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 568

لا سیما عند الشیخوخه و الهرم[2560]، و لا یشربه أیضا عند العطش الشدید الحادث باللیل فی النوم، لأن ذلک مما یطفی ء الحراره الغریزیه إلا أن یکون ذلک العطش بسبب خمار[2561] أو بسبب تناول الأشیاء المالحه أو الأشیاء الحاره الیابسه أو غیر ذلک مما یعطش.

فأما شرب الماء البارد بالثلج بعد الطعام: فانّه ینهض الشّهوه و یقوی المعده علی هضم الغذاء و دفع ما فیها، إلا أنه ینبغی أن یشرب قلیلًا قلیلًا لا دفعه.

فأما ما یتحلل من الثلج و الجمد: فردی ء لأن ألطف ما فیه یتحلل عند الجمود.

فی الثلج

][2562]

و الثلج منه الجمد و منه الجلید.

فأما الجمد: فأجوده ما کان جموده من ماء عذب جید، و أردؤه ما کان جموده من ماء ردی ء.

فأما الجلید: فأجوده ما وقع علی الصخور و الأرضیین الصلبه و الرمال[2563] و الأرض الطیّبه[2564]، و متی اتفق لک ماء ردی ء فأمزجه بهذا الثلج.

و أما الثلج الّذی یقع علی الجبال الردیئه: التی فیها المعادن و کان لها طعم و رائحه فلا ینبغی أن یستعمل[2565].

فی الماء الحار

] و أما الماء الحار: فانّه علی الریق یغسل المعده من فضل الغذاء المتقدم و یجلوا[2566] البلغم و الرطوبه عنها و ربّما أطلق البطن، فان أدمن استعماله[2567] أرخی المعده و أفسد الهضم و أرخی جمیع الجسد و أذبله و هیج الرعاف، و إن کان فاتراً

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 569

فانّه یغثی و یهیج القی ء.

و أما الّذی لیس ببارد و لا فاتر: فانّه ینفخ البطن و یرخی المعده و یضعف الشّهوه و لا یسکن العطش، فهذه صفه الماء العذب.

فی الماء الغیر العذب

] فأما الماء الّذی لیس بعذب: فمنه المالح، و منه الکبریتی، و منه الزفتی، و منه الشبی، و منه الماء النطرونی و منه الماء الّذی یخرج من المعادن، و هذا مثل[2568] ما یخرج من معادن النحاس أو معادن الفضه أو من معادن الزئبق.

فی الماء المالح

][2569]

فأما الماء المالح: فانّه یطلق البطن و إن أدمن علیه عقل الطبیعه و جفف البدن و ولد الحکه و الجرب.

فی میاه المعادن و غیرها

] و أما ماء الکبریت: فانّه یسخن و یجفف، و ینفع من القروح العتیقه[2570] و من الحکه و الجرب و من فساد المزاج و الاستسقاء و سائر[2571] الأمراض البارده إذ شربت أو جلس فیها.

و أما ماء الزفت و ماء القیر: فهو شبیه بماء الکبریت فی فعله بل هو أقوی فعلًا فی الأمراض البارده، و هو یسخن العصب و یحمی الکبد.

و أما الشبی[2572]: فانّه یبرد و یجفف و ینفع من نفث الدم و سیلان الطمث و من البواسیر.

و أما النطرونی: فانّه یطلق البطن.

و أما الّذی ینبع من معادن الحدید فانّه یحبس البطن و یشد الأعضاء و یقویها

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 570

و ینفع من وجع الطحال و ورمه.

و أما الّذی ینبع من معادن النحاس: فینفع من رطوبات البدن و المعده و یجففها و ینفع من رداءه[2573] المزاج و [یولد][2574] عسر البول.

و أما الماء الّذی ینبع من معادن الفضه فانّه یبرد و یجفف باعتدال.

و سائر هذه المیاه غیر العذبه ردیئه للشرب إذا استعملت علی جهه الشراب[2575]. و أما إن استعملت علی جهه الدواء فصالح فیما ینتفع به منها من الأمراض و العلل إذا شربت أو استحم بها.

و قد ینبغی متی دفع الإنسان إلی شرب المیاه الردیئه الکیفیه و دفعته إلیه ضروره بانتقاله من موضع إلی موضع، فینبغی أن یحمل معه من طین بلده و من موضع الماء الّذی ألف شربه فیلقی منه فی الماء الّذی دفع إلی شربه و یترکه حتی یصفو ثم یشربه، فإن لم یفعل ذلک فینبغی أن یطبخ ذلک الماء طبخاً جیداً [و یبرده

و یصفیه و یشربه][2576] و یمزجه بالشراب القابض إن کان مزاج الإنسان بارداً أو بالسکنجین إن کان مزاجه حاراً أو بشی ء من الخل إن لم یحضر شی ء من السکنجین.

و قد ینتفع بالبصل المعمول بالخل أو المنقوع فی الخل ساعه، و إذا کان الماء کدراً فلیصفی[2577] فی راوق مطلی بخبز السمید النضیج مبلولًا بالماء.

و إن کان الماء قابضاً فلیمزجه بالشراب الحلو، و إن کان مالحاً فلیخلط به[2578] شیئاً من السویق فیروقه دفعات أو یصیره فی جرار جدیده[2579] و یأخذ قطره و یکون شربه له علی أغذیه دسمه، و إن کان الماء فائر و کانت فیه عفونه فینبغی أن یمزج بربوب الفواکه المزه بمنزله رب الریباس و الرمان و الحصرم، و یجتنب الأغذیه الحاره و لا یتناول الشراب، و إن کان الماء مراً، فینبغی أن یمزج بالجلاب و یؤکلّ علیه الأشیاء الحلوه، و إن کان الماء ردی ء الکیفیه فمن شأنه أن یحدث فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 571

البدن ضرراً فینبغی أن یطبخ فیه الحمص [و یصفی و یشرب أو یحسی ماء الحمص و یؤکل الحمص أو][2580] بقله الرازیانج و الجزر البری مطبوخاً مع السمک أو یأکلّ[2581] السمک المالح و السلق و القرع و ما شاکلّ ذلک، و یقال إن رکاب البحر إذا عدموا الماء العذب صاعدوا ماء البحر بالقرع و الانابیق التی تصاعد فیها الماء الورد.

فهذه صفه الماء و أنواعه، فاعلم ذلک [ان شاء الله تعالی][2582].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 572

الباب الثلاثون فی صفه الأنبذه و أولًا فی الخمر[2583]

اشاره

و أما الشراب: و هو النبیذ فمنه العنبی و هو الخمر، و منه الزبیبی، و منه العسلی، و منه التمری، و منه الدوشابی، و منه الفقاع و ما یعمل من الشعیر و غیره، و

جمیع هذه الأصناف حاره إلا أن بعضها أقوی حراره من بعض.

فی الخمر

فأما الخمر: فمزاجه بالجمله حار یابس إلا ما کان منه حدیثاً قریب العهد بالعصیر فلیس تجاوز حرارته الدرجه الأولی، و ما کان عتیقاً فلیس تجاوز حرارته الدرجه الثانیه، و علی قدر قربه من العصیر و بعده منه تکون الزیاده و النقصان فی هذا المزاج، و هو من أوفق الأشیاء فی باب حفظ الصحه إذا استعمل منه مقدار[2584] معتدل فی وقت الحاجه فانّه یقوی الحراره الغریزیه و ینمیها و ینشرها فی جمیع أعضاء البدن، و یقوی النفس و یحدث لها سروراً و فرحاً و نشاطاً و شجاعه [و کرماً][2585] و یزید فی القوه و الشده و یعدل الأخلاط المراریه فیستفرغها بالبول و العرق و یعدل المره السوداء بتسخینه إیاها و ترطیبه لها و یلین الطبیعه، و یرطب الاعضاء[2586] الصلبه و الأبدان التی قد عرض لها الیبس من التعب المفرط، و ینعش أبدان الناقهین و یخصبها لأنه یزید فی شهوه الطعام، و یعین علی استمرائه و نفوذه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 573

إلی الأعضاء، و یوصل رطوبه الماء إلیها فیرطبها متی عرض لها الیبس، و یحلل النفخ و الریاح.

کلّ ذلک إذ استعمل منه بمقدار معتدل مما لا یسکر السکر الشدید، فإن السکر إذا أدمن علیه أحدث فی البدن مضار کثیره منها فساد الذهن و ذهاب العقل و استرخاء القوه النفسانیه بما یملأ العروق و بطون الدماغ و یغمر الحراره الغریزیه و یبردها، فیحدث عن ذلک السکته و الفالج و الاسترخاء و السبات و الصرع و الرعشه و التشنج، و مع ما ذکرنا فإن فعل الخمر یختلف فی الأبدان بحسب اختلاف طبائعها و بحسب اختلاف طبائع [حالات][2587]

الأبدان الوارد علیها.

فی طبائع الخمر

] فأما طبائع الخمر: فإنها تختلف[2588] من قبل خمسه أشیاء:

أحدها: اللون.

و الثانی: القوام.

و الثالث: الرائحه.

و الرابع: الطعم.

و الخامس: الزمان.

[الأول]

فأما اختلافها من قبل اللون: فإن منها أحمر ناصعاً: و هو قوی الحراره و الیبس سریع النفوذ عن المعده یولد فی البدن دماً مائلًا إلی الحده یقوی الحراره الغریزیه إذا تناول منها مقداراً موافقاً، و منه الأحمر القانی: و هو أیضاً قوی الحراره، کثیر الغذاء، مولد للدم الجید، [سریع النفوذ عن المعده إذا تناول منه مقداراً موافقاً][2589] و منه الأصفر: و ما کان کذلک فهو أقوی حراره و أشد حده و أسرع نفوذاً إلی سائر الأعضاء مولد للصفراء مصدع للرأس، و منه ما لونه أسود:

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 574

و هو أکثر غذاء و حرارته دون حراره الأصفر و نفوذه فی البدن أبطأ، و منه ما لونه أبیض شبیه بالماء: و هو أقل حراره من سائر أصناف الخمر و أقلها غذاء و أسرعها نفوذاً عن المعده إلی سائر البدن.

[الثانی]

و أما اختلاف فعل الخمر من قبل القوام: فمنه ما هو غلیظ و هو أکثرها غذاء و أبطؤها نفوذاً عن المعده، و منه رقیق: و غذاؤه یسیر و نفوذه عن المعده سریع یسکن الصداع العارض[2590] من قبل خلط مجتمع فی فم المعده و یدر البول، و منه معتدل القوام: و لذلک هو متوسط بین الکثیر الغذاء و القلیل الغذاء و بین السریع الاستمراء و البطی ء الاستمراء.

[الثالث]

و أما اختلاف الخمر من قبل الرائحه فإن منه ما هو ذکی الرائحه و یقال له الریحانی، و هو یولد دماً محموداً و یغذو غذاء جیداً، و منه کریه الرئحه و الدم المتولد منه ردی ء لما یرتفع منه إلی الرأس و

یحدث صداعاً من البخار الردی ء.

[الرابع]

و أما اختلاف الخمر من قبل الطعم: فإن منه ما هو حلو: و هو یغذو غذاء کثیراً و یولد دماً غلیظاً و یلین الطبیعه إلا أنه بطی ء الانهضام و الانحدار عن المعده مهیج للعطش، و منه ما هو قابض: و هو مقو للمعده حابس للطبیعه ضار للصدر و ما یلیه موافق للعلل التی تکون فی الأمعاء [بطی ء الإنحدار عن المعده][2591] و منه ما طعمه مر: و هو قوی الحراره مفتح للسدد و ملطف للاخلاط الغلیظه، و منه ما فیه مراره:[2592] و هو أقل حراره.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 575

[الخامس]

و أما اختلاف الخمر من قبل الزمان: فإن ما کان من الشراب عتیقاً کان اشد حراره و أقوی حده مما کان حدیثاً قریب عهد من العصیر، و کلّ ما کان أکثر عتاقه فهو أقوی حراره و بحسب بعده و قربه من العصیر تکون قوته فی الحراره و ضعفه فیها.

فإذا کانت أحوال الشرب المفرده هذه الأحوال و أفعالها هذه الأفعال فإنّها إذا ترکب بعضها مع بعض اختلفت افعالها[2593] بحسب اختلاف تراکیبها.

و أنا قائل فی ترکیب ذلک[2594] قولًا مختصراً لا یستغنی المتطبب[2595] عن معرفته

فأقول: إن أحمدَّ الخمور کلّها و أوفقها لتولید الدم الجید المعتدل و لتقویه الحراره الغریزیه ما کان أحمر ناصعاً معتدل القوام طیب الرائحه متوسطاً فیما بین العتیق و الحدیث، و من بعده الأحمر القانی الغلیظ الطیب الرائحه فانّه أکثر غذاء و أکثر تولیداً للدم.

و أما الأحمر الغلیظ: الّذی فیه قبض فانه أقل جوده من هذین.

و أما الاسود الغلیظ: [الذی فیه قبض][2596] فانّه عسر الانهضام بطی ء النفوذ عن المعده یغذی غذاء کثیراً [إذا استمرئ][2597] و یولد دماً غلیظاً.

و أما ما کان أحمر غلیظاً

حلواً: فانّه ردی ء عسر الانهضام بطی ء الإنحدار عن المعده و أردأ منه فی هذه الحال و أعسر انهضاماً و أبطأ انحداراً الشراب الأسود الغلیظ الحلو الکریه الرائحه.

و أما الشراب الأبیض الغلیظ: فأقلها غذاء و أقلها اسخاناً، و أقل غذاء منه الأبیض الرقیق فانّه مع ذلک یدر البول و یصلح للمحرورین و لا یصدع الرأس و لا یضر بالعصب و یسکن الصداع الحادث عن أخلاط ردیئه فی المعده.

و أما الشراب الأصفر الرقیق: فغذاؤه غذاء قلیل إلا إنه قوی الحراره

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 576

[و الحده][2598] و أحدها کلها الأصفر الغلیظ[2599] و هو أقواها کلّها حراره و أسرعها ترقیاً إلی الدماغ [و أصعبها][2600] و تحدث خماراً [صعباً][2601] لا سیما إن کان عتیقاً فمن قبل هذه الأشیاء یختلف فعل الخمر فی البدن بحسب اختلاف طبائعها.

و أما اختلاف أفعالها من قبل اختلاف حالات الأبدان: فإن ذلک یکون إما بسبب مزاجها الطبیعی و إما بسبب حاله خارجه عن الأمر الطبیعی.

أما بسبب مزاجها الطبیعی: فإن أصحاب المزاج الحار و من تغلب الصفراء علیه فإن الشراب الأصفر و الأحمر الناصع و ما کان عتیقاً غیر موافق لهم، لأنه یحدث لهم مضار کثیره بمنزله الحمی و الصداع و ضربان البدن و اللهیب و الخمار الشدید العسر التحلل، فإن دفعوا إلی شربه فلیشربوه بمزاج کثیر و ینقعوا فیه الخبز السمید و الحواری قبل شربهم إیاه بست ساعات أو أربع ساعات ثم یروّق [و یشرب][2602].

و أما الشراب الأبیض الرقیق الحدیث: فموافق لهم [لأنه][2603] لا یحدث لهم ضرراً و ینتفعون به لأنه یوصل الماء إلی أعضائهم فیبرد لذلک مزاجهم.

و أما أصحاب المزاج البارد و من کان الغالب علیهم البلغم: فإن الشراب الأصفر و الأحمر و العتیق

و الصرف موافق لهم یولد فی أبدانهم دماً محموداً، و الأشربه البیض الرقیقه الکثیره المزاج و الحدیثه غیر موافقه لهم، لأنها تزیدهم رطوبه و برد مزاج و تحدث فی الأمعاء ریاحاً و نفخاً و تضعف المعده[2604].

و أما الأبدان المعتدله المزاج فإن الشراب المورد و الأحمر[2605] الناصع المعتدل بین العتیق و الحدیث إذا مزج بالماء مزجاً معتدلًا کان موافقاً لهم [لأنه][2606] یولد فی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 577

أبدانهم دماً محموداً إذا شربوا منه مقداراً معتدلًا أحدث لهم جمیع الحالات المحمدوده، التی ذکرناها.

و أما سائر الأشربه الباقیه: فردیئه لهم لأنها تحدث لهم المضار التی وصفناها[2607] فی کلّ واحد منها.

و أما من کان جسمه بحاله خارجه عن الأمر الطبیعی: فإن من کان یتولد فی معدته و أمعائه مراراً و کان قد سخن مزاجه بسبب من الأسباب، أو کان یعرض له صداع، أو کانت کبده حاره فإن الشراب الأحمر الناصع و الأصفر العتیق لهم ردی ء جداً، و الأبیض الرقیق المائی غیر ضار لهم، و کذلک یجری الامر فیمن یتناول الشرب الّذی هذه صفته فی البلدان الحاره و فی الصیف، و فیمن قد تعب تعباً کثیراً و فیمن قد ناله الغم من المضار، فاعلم ذلک

و أما من کان یتولد فی معدته و أمعائه بلغم أو ریاح أو کبده و أحشاؤه بارده المزاج و فیهما[2608] سدد، فإن الشرب الحلو الغلیظ الحدیث غیر موافق لهم بل یزیدهم مضره علی ما بهم و لا یستمرءونه و لا ینفذ عن معدتهم سریعاً لا سیما الشراب الحلو الغلیظ، فإن المعده الصحیحه لا تستمرئه و لا ینفذ عنها إلا بعد مده، فضلًا عن المعده المریضه.

و أما الشراب الأحمر الناصع و الأصفر العتیق:[2609] فنافع لأمثال هولاء[2610].

فأما من

کان عصبه ضعیفاً أو کانت به عله فی عصبه فإن الشراب بالجمله ردی ء له، لإن[2611] خاصیه الشراب الإضرار بالدماغ و العصب، و هو خاصه من أردأ الأشیاء لمن کان یسرع إلیه الصداع و من به فی دماغه عله[2612]، و الشاهد علی ذلک قول أبقراط: فی کتابه فی الأمراض الحاده حیث قال: «ضرر الخمر بالرأس شدید، لأنه یسرع الارتفاع إلیه و ترتفع بارتفاعه الأخلاط التی تعلو[2613] فی البدن، و هی

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 578

لذلک تضر بالذهن».

و قال أیضاً: فی هذا الکتاب: «إن الشراب المائی الکثیر المزاج یرطب المعده و یضعفها[2614] و یولد فی المعده نفخاً و ریاحاً [بسبب مائیته و برودته][2615]».

و أما الصرف: فیحدث ثقلًا فی الرأس و عطشاً و اختلاجاً فی الأضلاع و اختلاطاً [فی الذهن][2616] بسبب حرارته.

فهذه جمله ما ینبغی أن یعلمه الطبیب[2617] من أمر الخمر فی قواه و اختلاف أفعاله فی المنفعه و المضره فی کلّ واحد من الأبدان، فینبغی أن تمیز ما ذکرناه فی سائر أصنافه من المنافع و المضار، و تقیس بعضه ببعض لتعرف ما یفعله کلّ صنف منه فی کلّ واحد من الأبدان بالزیاده[2618] و النقصان، [فأعلم ذلک][2619].

فی النبیذ الزبیبی

][2620]

و أما ما تفعله الأنبذه الأخر فی الأبدان فإن النبیذ الزبیبی [الحلو][2621] الجاف المفرد فقوته قریبه من قوه الخمر إلا أنه أقل حراره منه [و لذلک یکون فعله فیه أضعف من فعل][2622] و أما ما عمل بالعسل فانّه أسخن منه و أیبس منه، و هو مولد للصفراء و یسخن البدن اسخاناً قویاً و ینفع أصحاب المزاج البارد و أصحاب الأمراض البلغمیه لا سیما ما عمل منه بالأفاویه.

فی نبیذ العسل

[فأما][2623] نبیذ العسل المفرد فأنه یسخن إسخاناً شدیداً و یحدث صداعاً و خماره أشد من خمار هذه کلّها، و ینفع أصحاب الأمراض البلغمیه و المرطوبین منفعه بینه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 579

فی نبیذ التمر

][2624]

فأما نبیذ التمر فأغلظ من سائر الاشربه و غذاؤه غذاء کثیر، و ما کان عتیقاً فهو أقل غلظاً و یسخن البدن اسخاناً شدیداً[2625] إلا أن اسخانه أقل من إسخان الأشربه التی ذکرناها قبل و هو مولد للسدد[2626].

فی نبیذ الدوشاب

][2627]

فأما نبیذ الدوشاب فأغلظ من نبیذ التمر و أبطأ انحداراً [عن المعده][2628]، و أقل اسخاناً للبدن و أکثر تلیینا للطبیعه[2629] و یولد سدداً فی الأحشاء.

و ما کان من هذین طریا[2630] فأنهما یولادان سددا و نفخا و ریاحا إلا أنهما إذا استمریا غذیا غذاء[2631] کثیراً و ینبغی لمن شرب الشراب متی کان عتیقاً [أو][2632] أصفر قوی الحراره و کان[2633] شاباً محروراً أن یتنقل علیه الرمان[2634] المز و التفاح [المز][2635] [و حماض الاترج][2636] و أصول الخس و الجمار، و یکون طعامه قبل الشرب الرمانی، و الحصرمی، و السماقی، و إن کان الشرب غلیظاً فلیتنقل علیه بأصول الکرفس المربی، و إن کان مائلًا إلی المراره فلیتنقل علیه بالفستق و اللوز و ما یجری هذا المجری، و من کان یعرض له الخمار کثیراً فیکون طعامه قبل الشراب الکرنبیه[2637]، و أما النبیذ التمری و الدوشابی[2638] فلیتنقل علیه بالرمان المز.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 580

فی الفقاع

][2639]

فأما الفقاع: فشراب غیر مسکر و منه ما یتخذ بالشعیر، و منه ما یتخذ بالخبز الحواری، و منه ما یعمل بماء الرمان.

فأما ما عمل بالشعیر: فانّه یغثی و یضر بالعصب و ینفخ و یفسد فی المعده إلا أنه یسکن حده الحراره، و ما کان معمولًا منه بالافاویه فانّه مع ما ذکرنا یسخن و یلطف، و قد یستعمله قوم علی أنه یسکن الخمار و لیس هو کذلک.

و أما ما عمل بالخبز الحواری: الملقی علیه النعناع و الکرفس فهو أقل رداءه من المتخذ بالشعیر.

و أما ما عمل بماء الرمان: فانّه یطفئ الحراره و یسکن العطش، و هو جید لأصحاب الصفراء، [فأعلم ذلک][2640].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 581

الباب الحادی و الثلاثون فی الأشربه الدوائیه و أولًا فی السکنجبین

اشاره

فأما الأشربه التی تقوم مقام الأدویه: فمنها السکنجبین و قد یعمل بالسکر، و قد یعمل بالعسل.

و ما عمل منه بالعسل ساذج: من غیر بزور [فمزاجه][2641] معتدل فی الحراره و البروده.

و ما عمل منه [بالعسل و][2642] بالبزور[2643] و الأصول: فهو [حار یابس][2644] أمیل إلی الحراره و یقطیع البلغم[2645] الغلیظ اللزج و یحلل الریاح.

و ما عمل بالسکر: فهو موافق لجمیع الناس فی سائر الأسنان و سائر أوقات السنه و البلدان، لأنه یفتح المجاری و المنافذ و ینفذ ما فیها من الفضول و یقطع الفضل الغلیظ اللزج و یلطفه و یعین علی نفث البصاق من الصدر و الرئه و یدر البول و یقمع الصفراء بحموضته.

و ما کان منه ساذجا أعنی: بغیر الابازیر و الاصول[2646] فانّه یکون أشد قمعاً للصفراء و أشد تبریداً و تسکیناً للعطش و یجلو المعده من الأخلاط الحاده موافقاً لجمیع الاصحاء لا سیما المحرورین و یحفظ[2647] صحتهم.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 582

و أما المرضی: فانّه ینفع من أکثر

الأمراض لا سیما الأمراض المرکبه من الصفراء و البلغم، و یضر بأصحاب[2648] السحج و الاسهال و خشونه الصدر و الرئه و قروحها، و الأوجاع التی تکون فی العصب[2649] [فانّه یضر بها][2650].

فی السکنجبین السفرجلی

[فأما السکنجین السفرجلی][2651] الّذی وصفه جالینوس فی کتابه [فی] حفظ الصحه «فانّه یقطع رطوبات المعده و یخرج عنها الصفراء و یقویها بما فی السفرجل من القبض، و فی الخل من التقطیع[2652]، و ینفع من ذهاب شهوه الطعام و سوء الاستمراء و یقوی الکبد و یفتح سددها، و ینفع من ذهاب شهوه الناقهین من الامراض لتقویه اعضائهم و یزید فی شهوتهم»[2653].

فی السکنجبین العنصلی

فأما السکنجین العنصلی: فینفع من فساد المزاج و الاستسقاء و أوجاع الکبد و الطحال إذا کان ذلک من بروده، و ینفع الربو و ضیق النفس إذا کان ذلک من سده حادثه من بلغم غلیظ لزج.

فی الجلاب

فأما الجلاب: فهو معتدل مائل إلی البروده و الرطوبه و یطفئ حراره المعده و یقویها و یکسر حده الحمی.

فی ماء العسل

فأما ماء العسل الساذج: فهو حار نافع من الأمراض البارده الرطبه، و هو یجلو

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 583

إلا أن جلاءه أقل من جلاء العسل، و هو یدر البول و یغذی غذاءً یسیراً و هو فی بعض الأوقات معین علی تلیین[2654] الطبیعه [یسیرا][2655] هو صادف المعده و الأمعاء مستعده لدفع ما فیها،[2656] و قد یحبس الطبیعه اذا صادف المعده و فیها فضل قوه علی تنفیذ الغذاء إلی البدن و تقصر عن دفعه عاون ما یصادف هناک من الغذاء علی النفوذ الی سائر[2657] البدن فیحبس الطبیعه، و هو ردی ء لأصحاب المرار و من کان فی أحشائهم ورم حار.

و أما ما عمل منه بالأفاویه و الزعفران: فانّه أبلغ فی منفعه الأمراض البارده الرطبه لأنه أشد حراره و أشد یبساً من الساذج، و هو ردی ء لأصحاب المزاج الحار.

فی شراب البنفسج

فأما شراب البنفسج: فهو معتدل فی البرد مرطب ملین للصدر و الحنجره، و ینفع للحمیات التی یکون معها سعال و یبس[2658] فی الطبیعه.

فی شراب العناب

فأما شراب العناب: فبارد رطب نافع من السعال و غلبه الدم و أصحاب الماشر أو الحصبه و الجدری و أصحاب أوجاع الصدر.

شراب الخشخاش

فأما شراب الخشخاش: فمبرد رطب نافع للنزلات و قروح الصدر [و الرئه][2659] و یغلظ المواد الرقیقه و یسکن الحمی الحاده و ینفع من السهر.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 584

فی شراب النیلوفر

فأما شراب النیلوفر: فمبرد رطب من خشونه فی الصدر الحادث من الحراره[2660] و للمحمومین إذا کان بهم خشونه فی الصدر من سعال[2661] و مواد لذاعه تنصب إلی الصدر و الرئه و المعده.

فی شراب حماض الاترج

[فأما شراب حماض: مبرد][2662] مطفی ء نافع من الحمیات الحاده الدمویه و الصفراویه مسکن للعطش و القی ء مقو للشهوه إلا أنه مضر للصدر و الرئه لشده حموضته.[2663]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص584

فی شراب الورد

فأما شراب الورد: فهو مبرد[2664] مجفف مسهل للطبیعه یخرج الصفراء إذا شرب مع السکنجین و الثلج.

فی شراب السفرجل

فأما شراب السفرجل: فهو بارد یابس یعقل البطن [مقو للمعده][2665] [و یقوی الشّهوه][2666] و یسکن العطش [و یمنع القی ء و یجود الاستمراء][2667].

فی شراب الرمان

و أما شراب الرمان: فهو بارد یابس قامع للصفراء مسکن للقی ء [الصفراوی][2668] لا سیما ما عمل منه بالنعناع فانّه مقو للمعده مسکن للعطش نافع من أوجاع فم المعده الحادث عن المرار.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 585

فی شراب التفاح

فأما شراب التفاح: فهو بارد یابس مقو لفم المعده، نافع من الخفقان، مقو للنفس، مسکن للقی ء حابس للبطن، و ما کان منه معمولًا من التفاح الشامی و الاصفهانی کان أبلغ فی هذه الأفعال لطیب رائحته إلا أنه أقل برداً لحلاوته.

فی شراب التمر هندی

و أما شراب التمر هندی: فهو مبرد مطفی ء نافع من الصفراء[2669]، و یقوی المعده مسکن للقی ء لا سیما ما عمل منه بالنعناع و هو ملین للطبیعه.

فی شراب اللیمون

فأما شراب اللیمون: فهو بارد یابس و فیه حراره یسیره بسبب ما یتأدی إلی حموضته من قوه قشره و لذلک صار قامعاً للصفراء [و من الحمیات الصفراویه][2670] مقو للمعده قامع للقی ء منهضا[2671] للشهوه مجود للهضم [نافع للخمار][2672].

فی الربوب

رب الریباس

[2673]

فأما رب[2674] الریباس: فهو مبرد مطفی ء للحراره مقو للمعده الصفراویه، حابس للطبیعه، نافع للمحرورین.

رب الحصرم

فأما رب الحصرم: فهو بارد یابس قامع للصفراء مسکن للعطش و القی ء حابس للطبیعه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 586

و کذلک [سائر الربوب الحامضه و خاصه][2675] شراب حماض الاترج إلا انّه[2676] أقوی فعلًا من رب الحصرم.

فی رب الأجاص

فأما رب الاجاص: [فهو بارد رطب][2677] نافع من الصفراء و من الحمیات الصفراویه إذا کانت من احتباس الطبیعه[2678] لأنه یلینها [برفق و کذلک شربه][2679].

فی رب الآس

فأما رب الآس: فهو بارد یابس، مقو للمعده، حابس للطبیعه إذا کان لینها مع سعال.

فی رب التوت

فأما رب التوت: فهو بارد یابس مسکن للحراره، و ینفع من أورام الحلق الحاره لأن فیه بعض القبض و التحلیل.

فی رب الجوز

و أما رب الجوز: فهو حار یابس نافع لأوجاع الحلق إذا کان ذلک من رطوبه.

فهذه صفه الاشربه الدوائیه، و هو تمام القول فی الأطعمه و الأشربه فأعلم ذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 587

الباب الثانی و الثلاثون فی طبائع الأشیاء المشمومه[2680]

اشاره

إعلم أن الأشیاء المشمومه و الملبوسه قد یتغیر منها البدن بعض التغیر إلا أن ذلک التغیر لیس بالقوی کما یتغیر من الهواء [المحیط بأبداننا][2681] و من الأطعمه و الأشربه و الأشیاء المشمومه تغیر مزاج الدماغ [تغیراً][2682] أکثر من ذلک، و الأشیاء الملبوسه تغیر مزاج الأعضاء الظاهره کالجلد و ما قرب منه، و إذا کان الأمر کذلک فقد ینبغی لنا أن نصف[2683] هذین النوعین إلی الأشیاء المغیره للبدن أعنی الأشیاء التی لیست بطبیعیه لیکون الکلّام [فی الأمور التی لیست بطبیعیه][2684] تاماً و نبتدئ أولًا بذکر الأشیاء المشمومه، و نذکر فعلها فی الدماغ، فأما فعلها فی سائر الأبدان [إذا استعملت من داخل][2685] فإنا نذکره عند ذکرنا الأدویه المفرده فنقول:

فی الأشیاء المشمومه

] إن الأشیاء المشمومه: منها من الریاحین، و منها من الطیب، و نحن نذکر الریاحین ثم نتبعه بذکر الطبیب[2686].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 588

فی الریاحین

] فی الآس

[فأما][2687] الآس: فیه قوی مختلفه و ذلک أن فیه قبضاً، و لذلک صار بارداً یابساً، و فیه مراره و لذلک صار فیه بعض الحراره مع لطافه، و لذلک[2688] نافع من حراره الدماغ و رطوبته، و الیابس منه نافع للقروح الرطبه الحاره بإذن اللّه تعالی.

فی] الورد

فأما الورد: ففیه أیضاً قوی مختلفه[2689] إلا أنه إلی البرد ما هو، و لذلک صار یبرد الدماغ و یجففه و یسکن حرارته إذا اشتم[2690]، و لذلک صار یضر بأصحاب الأدمغه البارده و یحدث لهم زکاماً.

فی] الشاهسفرم

فأما الشاهسفرم: معتدل [المزاح][2691] [الحراره و البروده][2692] لذیذ للمستنشق مسکن، محلل لما یکون فی الدماغ من الحراره فی رفق.

[فی] المرزنجوش

[فأما][2693] المرز نجوش حار لطیف یحلل ما فی الدماغ من الریاح و یلطف ما فیه من الرطوبه و یفتح سددها و ینفع الصداع الّذی یکون من بروده، و الدهن المطبوخ فیه قد ینفع من أوجاع الاذان اذا کان ذلک من ریح او ببروده[2694].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 589

[فی] النمام

[2695]

النمام[2696]: حار یابس فی الدرجه الثالثه قوی التحلیل لما یکون فی الدماغ من الفضول البلغمیه، و ینفع الصداع الّذی یکون من بروده و عصارته نافعه للفواق الّذی یکون من الامتلاء.

فی الیاسمین

فأما الیاسمین: قوی الحراره و الیبس حارا[2697] إذا استنشق قوی التحلیل ینفع لأصحاب اللقوه و الفالج [و السکته][2698] و الشقیقه الحادثه من البلغم و الأمراض البلغمیه العارضه فی الدماغ إذا شم.

فی] النسرین

فأما النسرین: فقوته قریب من قوه الیاسمین إلا أنه أقل حراره [وحده][2699] و ألذ مستنشقاً و أخف علی النفس منه.

[فی

] النرجس

فأما النرجس: معتدل فی الحراره و الیبس، و لذلک هو ملطف محلل لما یکون فی الدماغ من الرطوبه.

فی السوسن

السوسن: أنواع کثیره و هو مختلف القوی إلا أنه منسوب إلی الحراره و الیبس و لذلک هو محلل ملطف لما یکون من الفضل الریحی و البلغمی فی الدماغ.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 590

فی البنفسج

فأما البنفسج: بارد رطب لطیف ینفع من حراره لدماغ و یبسه و یرطبه و یجلب النوم إذا اشتم، و إذا وضع علی الرأس من خارج و هو طری.

فی الخیری

فأما الخیری فالأصفر[2700] منه فمزاجه حار لطیف [فی الدرجه الثانیه][2701] محلل باعتدال[2702]، و أما سائر أنواعه فمعتدل فی[2703] الحراره و البروده.

فی اللفاح

أما اللفاح: بارد رطب فی الدرجه الثالثه و لذلک صار استنشاقه یبرد الدماغ و یرطبه و ینوم و یخدر، [و ینفع الصداع العارض من حراره][2704].

فی اللنیلوفر[2705]

اللنیلوفر:[2706] شبیه بالبنفسج فی قوته و منفعته إلا أنه أبرد و أرطب و لذلک صار یسکن الصداع الذی یکون من حراره[2707].

فی] الفرجمشک[2708]

فأما الفرجمشک:[2709] حار لطیف و قوته قریبه من قوه المرز نجوش إلا أنه دونه فی الیبس.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 591

فی] البهرامج

فأما البهرامج: معتدل المزاج طیب لذیذ المستنشق، خفیف علی النفس، ینفع من الریاح الخفیفه العارضه فی الدماغ.

فی] البرم

البرم: و هو ورد شجر أم غیلان مزاجه قریب من مزاج البهرامج[2710].

فی] البلخیه

البلخیه: قریبه فی طبعها من البهرامج و البرم[2711].

السفرجل] و التفاح

أما التفاح الشامی و الاصفهانی: فباردین مقوین لدماغ و النفس[2712].

فی الاترج

فأما الاترج: رائحته حاره و فیه بعض الحدّه[2713] ینفع الدماغ الّذی قد ناله البرد و یحلل الریاح العارضه فیه.

فی] النارنج

فأما النارنج: حار یابس [یحلل الریاح][2714] و هو ألطف من الاترج.

فی اللیمون

فأما اللیمون: أشبه بالاترج فی رائحته و فعله فی الدماغ [و الله أعلم][2715].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 592

الباب الثالث و الثلاثون فی الطیب و أولا فی المسک[2716]

فی المسک

] فأما الطیب فأقواه رائحه المسک، و هو حار یابس فی الدرجه الثالثه، ملطف و مقو للقلب من أصحاب المزاج البارد، و یقوی الأعضاء الضعیفه و إذا سعط منه مع شی ء من الزعفران و الکافور نفع من اللقوه و من الصداع الّذی یکون من البلغم و یقوی الدماغ البارد.

فی العنبر

فأما العنبر: فحار یابس و فعله قریب من فعل المسک إذا استنشق بخاره و استعط به إلا أنه دون المسک فی القوه.

فی الزباد

الزباد: حار یابس فی الدرجه الثانیه معتدل فی الرطوبه تنفع رائحه الدماغ البارد الضعیف و الّذی غلبت علیه السوداء و یقوی القلب.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 593

فی القرنفل

أما القرنفل: فحار یابس فی الدرجه الثانیه][2717]

فی الصندل

فأما الصندل الأبیض: فبارد فی الدرجه الثالثه ینفع من الصداع إذا کان من حراره و یبرد حراره الدماغ [و یعطر الفم][2718].

فی الکافور

و أما الکافور: بارد یابس فی الدرجه الثالثه، و یبرد الدماغ الحار و ینفع من الصداع الکائن من حراره إذا اشتم و استعط بشی ء منه، و یقوی القلب و النفس إذا کان ضعفهما من حراره و إذا ضمد به المعده و الکبد الحارتین نفعهما، و کذلک إذا خلط فی القیروطی و ضمد به القلب الّذی قد حمی، و إذا شرب جفف المنی و قطع شهوه الجماع و إذا استعط منه مع[2719] عصاره البلح سکن الرعاف.

فی البنک

فأما البنک: فحار یابس، مقو للدماغ الّذی قد ناله البرد و ینقی الجلد إذا دلک به فی الحمام][2720].

فی العود

فأما العود: فانّه أنواع إلا أنه فی الجمله حار یابس ینفع من الرطوبه التی تکون فی الدماغ و غیره، و یقوی الدماغ و النفس و القلب و سائر الأعضاء الباطنه، و أجوده و أشده حراره العود الهندی و بعده القماری[2721] [إلا أنه إذا أعبق فی الثیاب نفع الطحال و الکبد][2722].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 594

البسباسه

فأما البسباسه: فبارده لطیفه فیها حراره یسیره [تنفع الطحال و الکبد الضعیفین][2723].

السنبل

فأما سنبل الطیب: فحار فی الدرجه الأولی یابس فی الثانیه و فیه قبض یسیر وحده و لذلک ینفع المعده و الکبد إذا نالهما ضرر من برود و یسخن و یجفف الدماغ الّذی به عله من بروده و رطوبه و یحبس المواد التی تنحدر إلی البطن [و ینبت الاشفار و یقویها][2724].

فی] السک

و أما السک: فحار یابس قابض جید للمعده مصدع[2725] للرأس حابس للطبیعه إذا ضمد به البطن.

فی القسط

فأما القسط: فالبحری الأبیض فحار یابس إلا أنه دون الهندی فی الحراره، ینفع من استرخاء العصب وسم الهوام، و بالجمله فإن الافاویه کلها حاره یابسه لطیفه تنفع المعده و القلب [و الدماغ][2726] و تقویها إلا أنها تملأ الدماغ بخاراً فاعلم ذلک.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 595

الباب الرابع و الثلاثون فی طبائع اللباس و أصنافه[2727]

اشاره

کلّ الثیاب إذا ألقیت علی البدن أسخنها ثم عادت فأسخنته إلا أن بعضها أقل سخونه من بعض،

فی ثیاب الکتان

][2728]

فأما الثیاب الکتان: فإنّها إذا القیت علی البدن فی أول الامر تبرده لا سیما إن کانت مصقوله لا تلصق بالبدن، و إذا لم تکن مصقوله و طال مکثها علی البدن کان إسخنانها للبدن إسخانا یسیراً، و الشینیزی منها ینعم الجلد[2729] و یرطب الأعضاء.

فی الثیاب القطنیه

فأما الثیاب القطنیه: فکلّ ما کان منها ألین کان إسخانه للبدن أقوی لشده ملامسته[2730] للبدن، و هو مع ذلک یلین و ینعم البشره و لذلک ینبغی أن یلبس فی الشتاء.

فی الثیاب الخشنه

فأما الخشنه: فهی أقل إسخاناً و هی مع ذلک مخشنه للبدن مصلبه للبشره و ما

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 596

کان من الثیاب اللینه ذات زبیر فکلّما کان زبیرها أطول کان اسخانها أقوی و لذلک صارت هذه الثیاب أجود ما یلبس فی الشتاء لأنها تلزم البدن، و ما کان منها صقیلًا لا یلصف بالبدن[2731] لیس بکثیف النساجه فهو أقل إسخاناً و أوفق للصیف، و کلّ ما کان من القطن ألین [زبیره][2732] کان اسخانه للبدن أقوی و تلیینه للبشره أزید.

فی ثیاب الصوف

فأما ثیاب الصوف: فهی مسخنه مجففه للبدن مصلبه للأعضاء لا سیما ما اتخذ من الشعر.

فی ثیاب] المرعزی

فأما المرعزی: فحار مسخن[2733] للبدن بقوه لما هو علیه من اللین و شده ملامسته للبدن و لیس یخشن البشره و هو مقو للظهر مسخن للکلّی.

فی ثیاب] الابریسم

[2734]

فأما الثیاب الابریسم:[2735] فمعتدله لیست تسخن البدن و تدفیه کالقطن لملاسته.

فی [ثیاب][2736] الخز

فأما الخز: حار منعم للبدن، نافع للظهر و الکلّیتین.

فی طبائع الفراء

فأما الفراء: فقد تختلف بحسب الحیوان الّذی هی منه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 597

فی فراء] السمور

أفضل الفراء السمور و هو مسخن اسخاناً قویاً.

فی] فراء الثعلب

فراء الثعلب أکثر سخونه و أقوی دثاراً.

فی [فراء] الفنک

فأما الفنک و القاقم: أقل حراره من السمور و أوفق للأبدان المعتدله لخفته.

فی فراء الجداء و الحملان

][2737]

فراء الجداء و الحملان: حاره لینه، و فراء الحملان أقوی إسخاناً للبدن و أجود للظهور و الکلّیتین.

فهذا ما کان ینبغی لنا أن نذکره من الأشیاء المشموه و الملبوسه، و نحن نأخذ فیما یتبع ذلک من الأمور التی لیست بطبیعیه و هو ذکر النوم و الیقظه و فعلهما فی الأبدان [فاعلم ذلک إنشاء الله تعالی][2738].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 598

الباب الخامس و الثلاثون فی صفه فعل النوم و الیقظه فی البدن

اشاره

و إذ قد شرحنا الحال فی أمر الاطعمه و الاشربه فنحن نذکر فی هذا الموضع أمر النوم و الیقظه إذ کانا تابعین لما ذکرناه.

فأقول: إن النوم منه ما هو طبیعی و منه ما هو خارج عن الطبیعه و هو السبات.

و نحن نذکر فی هذا الموضع أمر النوم الطبیعی إذ کان هذا لیس هو موضع ذکر الأشیاء الخارجه عن الطبیعه.

فی النوم الطبیعی

][2739]

فالنوم الطبیعی یکون من رطوبه الدماغ المعتدله و تراقی بخارات رطبه جیده صافیه من البدن إلی الدماغ، و لذلک صار إذا تناولنا الغذاء و تراقت بخاراته الرطبه إلی الدماغ أحدث لنا کسلًا و نعاساً، و طلبنا النوم فی ذلک الوقت. و الطبیعه جعلت النوم لسببین:

أحدهما: لسکون الدماغ و الحواس و راحتهما مما یعرض لهما من الکلّال[2740] الحادث عن کثره الحرکه، و لذلک صارت الأفعال النفسانیه کلّها تهدأ و تسکن [فی وقت النوم][2741] و ذلک أن الإنسان فی وقت النوم یعدم حاسه البصر و السمع [و الفم][2742] و الذوق و اللمس و الحرکه الإرادیه.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 599

فأما الأفعال الحیوانیه و الطبیعیه فإنّها جاریه علی حالها فی وقت النوم و ذلک أن الإنسان فی وقت النوم، لا یعدم التنفس و الاغتذاء، و الدلیل علی ذلک حرکه الشرایین و النفس الظاهر و جوده الاستمراء.

و السبب الثانی: الهضم للغذاء و نضج الأخلاط، و ذلک أن الحراره الغریزیه فی وقت النوم تدخل إلی قعر البدن لتهضم الغذاء و تجود نضج [نضج][2743] الأخلاط، و لذلک صار انهضام الغذاء فی الشتاء أجود لطول اللیل و کثره النوم.

و یستدلّ علی أن الحراره الغریزیه تدخل فی وقت النوم إلی داخل البدن من حاجتنا إلی الدثار و الغطاء فی ذلک الوقت، و من

أن النوم إذا طال بردت الاطراف و نقص الدم عنها، و لا حاجه بنا فی وقت الیقظه إلی کثره التغطی و التدثر.

و فعل النوم یختلف فی البدن من وجهین:

احدهما: من مقدار زمانه.

و الثانی: من مقدار الماده و کیفیتها.

[الوجه الأول]

فأما اختلاف فعل النوم من قبل مقدار زمانه فان النوم الطویل الکثیر یرخی القوه النفسانیه و یضعفها و یبرد البدن و یرطبه و یکثر فیه البلغم و یضعف الحراره الغریزیه، و المقدار المعتدل من النوم یهضم الطعام[2744] و یثقل البدن و یحل التعب [و یقوی النفث][2745] و یقوی النفس الطبیعیه و یزید فی الحراره الغریزیه و یجود الأخلاط و یرخی الأعضاء المتمدده و یصفی الذهن و یجود الفکر و الرأی.

فأما إذا کان النوم أقل من المقدار المعتدل حدث عن ذلک ضعف النفس و ضعف الطبیعه و قله الهضم و یبس البدن.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 600

[الوجه الثانی]

فأما اختلاف ما یفعله النوم فی البدن بحسب ما صادف فیه من الماده، فانّه إن کان النوم و فی المعده غذاء لم یستمرأ أو فی البدن ماده لم تنضج[2746] و کان مقدارها أکثر من مقدار القوه التی دخلت الحراره الغریزیه بکلّیتها إلی داخل البدن، لإنضاج الماده و هضم الغذاء فتغلبها الماده إذ کانت لا تفی بتغییرها فتطفئها، بمنزله ما یعرض فی ابتداء نوائب الحمیات المواظبه، و لذلک یؤمرون الّذین یکثرون الغذاء أن لا یناموا حتی ینحل الغذاء عن معدتهم بعض الانحلال، و یؤمر المحموم أن لا ینام وقت نوبه الحمی.

و إن کان البدن خاویاً لیس فیه بشی ء بته من الغذاء عطفت الحراره الغریزیه علی رطوبات الأبدان فنشفتها و أفنتها و أضعفت الحراره الغریزیه لنقاء[2747] مادتها فیتغیر[2748] لذلک البدن.

و إن کان النوم

و البدن فیه من الماده و الغذاء مقدار معتدل دخلت الحراره الغریزیه إلی داخل البدن فانضجت تلک الماده و هضمت الغذاء و اسخنت البدن و رطبته و زادت فی خصبه فهذا فعل النوم فی البدن.

فی الیقظه

فأما الیقظه فمنها ما هی طبیعیه و هی التی تکون بإراده الإنسان، و منها ما هی خارجه عن الامر الطبیعی مثل الأرق و السهر، و نحن نذکر [الیقظه الخارجه عن الطبیعه][2749] فی الموضع الّذی نذکر فیه أسباب الأعراض.

فی الیقضه الطبیعه

] فأما الیقظه الطبیعیه فإنّها ترخی البدن و القوی الطبیعیه و تقوی القوی النفسانیه لأن الحراره الغریزیه تخرج إلی ظاهر البدن، و یقوی بها علی الحس و الحرکه فلذط صارت الیقظه تبرد باطن البدن و تسخن ظاهره و تجففه، و إذا ادمن

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 601

الإنسان علی الیقظه حتی یسهر زاد فی سخونه بدنه و تجفیفه و افسد سحنه[2750] البدن و أحدث غوّراً فی العین، [فأعلم ذلک إنشاء الله][2751].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 602

الباب السادس و الثلاثون فی فعل الجماع فی البدن[2752]

اشاره

قد یتلو علی الترتیب فی الکلّام علی الأمور التی لیست بطبیعیه بعد[2753] النوم و الیقظه ذکر الجماع، و ذلک أن الجماع داخل فی باب الاستفراغات الطبیعیه إذ کان خروج المنی أحد الاستفراغات التی یحتاج إلیها فی حفظ الصحه، و إن کانت الطبیعه قد جعلته فی الحیوان لبقاء نوعه[2754].

فأقول: إن الجماع إنما جعلته الطبیعه [فی الحیوان][2755] لسبب التناسل و بقاء نوع کلّ واحد منه، و اتصال کونه لئلا ینقطع الکون و یبید شی ء من أنواع الحیوان فیکون النسل عوضاً مما یبید، فلذلک قرن الجماع باللذه لأنها تحث الحیوان علی استعماله فیصیر إلی تمام هذا الفعل أعنی النسل فإن عامه الناس انما غایتهم فی طلب الجماع اللذه و قلَّ منهم من یکون غایته النسل.

و أما الحیوان غیر الناطق: فغایتهم اللذه فقط، و جعلت الطبیعه ماده النسل المنی، و هو فضل من فضول البدن صرفته الطبیعه إلی أوعیته و أعدته للنسل.

إلا أن[2756] المنی لیس هو کسائر الفضول التی لا حاجه بالطبیعه الیه کالمخاط و البصاق و العرق و البول و البراز و ما اشبه ذلک لکنه من أفضل جوهر البدن و أجوده.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 603

و قد قال جالینوس فی

کتابه فی حفظ الصحه: «إن الغالب علی المنی الجوهر النار و الهواء[2757] فمزاجه حار رطب، و ذلک لأن کونه من الدم الصافی الخالص الّذی تغتذی به الأعضاء الأصلیه».

و مزاج هذا الدم حار رطب، و لذلک متی أسرف الإنسان فی استفراغ هذا الفضل[2758] أضعف قوته و هدَّها و جفف بدنه و أحدث له غشیاً[2759]، و قد یستفرغ من الإنسان الدم بالفصد و غیره شی ء کثیر یکون مقداره اضعافاً کثیره مثل اکثر ما یمکن أن یستفرغ من المنی فلا یناله من الضعف و انحلال القوه ما یناله عند الجماع إذا اسرف فی إخراج المنی، و هذا دلیل علی أن الماده التی یکون منها المنی أفضل شی ء[2760] فی بدن الإنسان و أجوده، إذ کان به قوام الأعضاء الاصلیه.

و ذلک أن الطبیعه إذا استفرغت ما کان مستعداً فی الانثیین من المنی ثم استعمل الإنسان زیاده فی الجماع احتاجت الطبیعه إلی اجتذاب ما کان من الماده مستعداً لکون المنی فی الآلات التی فوق فتنضجه و تصیره منیاً جیداً، فإن أسرف الانسان فی استعمال الجماع احتاجت آلات المنی و الانثیان إلی اجتذاب الماده المستعده لغذاء الأعضاء الاصلیه، فاذا لم یبق من ذلک شی ء اجتذبت الدم الجید الّذی قد کاد أن یستحیل إلی طبیعه الأعضاء الاصلیه فلا تجد الأعضاء شیئاً تتغذی به، و لذلک نجد[2761] کثیراً من الناس إذا اسرفوا فی استعمال الجماع خرج منهم الدم، و إذا کان الأمر کذلک وجب أن تضعف القوه و تنحل.

و أبقراط و جالینوس و اشیاعهما یرون أن الجماع أحد الأسباب الداخله فی باب حفظ الصحه، و ذکر قوم من الاطباء أن الامر لیس کذلک، و أن الجماع غیر داخل فی باب حفظ الصحه.

و لیس الامر

کما زعم هؤلاء لکن هو أحد الأسباب المغیره للبدن التی متی استعمل[2762] علی حسب ما یجب فی وقت الحاجه حفظ الصحه، و إذا استعملها علی غیر ما یجب أحدث مرضاً، و ذلک انه کما أن الأخلاط فضول للبدن بها قوامه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 604

و أعدت لها أوعیه فمتی زادت أو نقصت أضرت بالبدن، و کذلک المنی أیضا متی زاد أو نقص أضر بالبدن، و لذلک احتاجت الطبیعه إلی استفراغه بالجماع إذا هو کثر فی أوعیته کحاجتها إلی استفراغ سائر الفضول الأخر حتی أنها کثیراً ما تدفعه و تخرجه إلی خارج إذا کان بها قوه علی ذلک من غیر جماع، و یقال لذلک الاحتلام.

فی الاحتلام

] و الاحتلام: یکون إذا کثرت الرطوبه التی هی جوهر عنصر المنی و سخنت جداً فتدفعه الطبیعه إلی مجاری المنی، ثم إلی الانثیین و تخرجها إلی خارج عند ما یتأذی بها، و لذلک متی کثر هذا الفضل فی أوعیته و لم یستفرغ بالجماع، و لا أمکن الطبیعه أن تدفعه أحدث فی الحالبین تمدداً، فی الخاصرتین وجعاً و فی البدن ثقلًا[2763].

و ربّما سخن المنی فی أوعیته [و احتد][2764] فأحدث حمی بإسخانه عضواً بعد عضو إلی أن تصل الحراره إلی القلب، و ربّما تراقت بخاراته إلی الدماغ فأحدثت فیه اعراضاً ردیئه فلهذا إذا استعمل الإنسان الجماع فی وقت الحاجه و عنده ما[2765] یکثر هذا الفضل فی أوعیته و یحس صاحبه بدغدغه و ثقل، [فإذا هو جامع][2766] أحس صاحبه فی المکان بخفه فی بدنه و نشاط و قوه، و حینئذ یزید فی شهوه الجماع، فاذا استفرغ ما کان فی أوعیه المنی اجتذبت الیها شیئاً آخر.

و إذا استعمل الجماع فی وقت الحاجه علی ما ینبغی

أذهب الفکر و سکن الغضب و نفع من عله المالیخولیا منفعه بینّه[2767]، و قد ینتفع به فی الأمراض البلغمیه و ینفع من کثره الأخلاط[2768] و یقوی الشّهوه.

و بالجمله إذا کان الأمر علی ما ذکرنا، فان الجماع أحد أسباب الحافظه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 605

للصحه، و یشفی بعض الأمراض إذا استعمل علی ما ینبغی، و إذا استعمل علی غیر ما ینبغی کان أحد الأسباب الممرضه المضره بالبدن، و هو یبرد البدن و یجففه إذا کثر استعماله، و قد یسخن البدن بسبب کثره الحرکه.

و الجماع قد یختلف فی فعله فی البدن من قبل ثلاثه أسباب:

[احدها: الأمور الطبیعیه.

و الثانی: الأمور التی لیست بطبیعیه.

و الثالث: الأمور الخارجه عن الأمر الطبیعی.][2769]

[السبب الأول]

أما من قبل الأمور الطبیعیه فانّه متی کان المستعمل [للجماع][2770] حدثاً أو شاباً و کان مزاجه حاراً رطباً و مزاج أنثییه کذلک و بدنه عبلًا و لونه إلی الحمره و الشقره ما هو، و کان المنی یتولد فی بدنه کثیراً و قوته قویه و بدنه صحیح و لم یسرف فی استعماله عدلّ ذلک الحراره الغریزیه و قواها و خف لذلک بدنه و أحدث له نشاطاً و فرحاً و دفع عنه الهم و الفکر و سکن الحده و الغضب، و إن أسرف صاحب هذا المزاج فی استعمال الجماع لم یحدث له کثیر ضرر، و متی ترک استعماله و أهمله حتی یکثر المنی فی أوعیته أحدث له وجعاً فی الحالبین و الانثیین مع تمدد و قله النشاط و الکسل و البلاده و ثقلًا فی الرأس و ظلمه فی البصر و تکسیراً فی البدن [و قلقاً][2771] و قله شهوه للطعام، و ربّما احتد فأحدث الحمی، و ربّما أحدث الوسواس السوداوی لتراقی بخارات

المنی المحتد إلی الرأس، و ربّما کثر المنی و تراکم فأحدث للبدن براداً و ربّما أحدث خفقان للقلب و الفؤاد و ضیق الصدر، و ربّما أحدث الدوار.

فأما متی کان مزاج البدن بارداً یابساً و مزاج الأنثیین کذلک و کان البدن نحیفا و کان لونه أخضر أو أبیض أو اصفر و المنی فی بدنه قلیلًا و استعمل صاحبه الجماع، برد بدنه و أضعف حرارته الغریزیه و خلخله و أرخاه و أضعف عصبه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 606

و أصابته رعده و ذبول نفس و خفقان و سقوط شهوه الطعام، و أحدث له أمراضاً یابسه و أوجاعاً فی المفاصل و عللًا فی الصدر و الرئه.

و إن أدمن استعماله أنهک بدنه و نحفه[2772] و أحدث له تشنجاً، و لذلک ینبغی لصاحب هذه الحال أن یجتنب الجماع و یتشاغل عنه، و إن أرهقته الشّهوه فلیقلل من استعماله.

فأما من کان مزاج البدن منه بارداً رطباً أو حاراً یابساً[2773] فینبغی لصاحبه أن یستعمل من الجماع القلیل و لا یستکثر من استعماله، فان ذلک یحدث له مضار کثیره.

أما صاحب المزاج البارد الرطب فانّه یخمد[2774] الحراره الغریزیه و یرخی العصب.

و أما صاحب المزاج الحار الیابس فانّه یحدث له جفافاً فی البدن و قحلًا و غوراً فی العین و انخراطاً فی الوجه و غیر ذلک من الأعراض الحادثه من الزاج الیابس[2775]،

[السبب الثانی]

و أما اختلاف فعل الجماع فی البدن من قبل الأمور التی لیست بطبیعیه فانّه متی استعمل الإنسان الجماع و هو ممتلی ء من الغذاء أو من الشراب أحدث له ضعفاً فی البدن، و استرخاء فی العصب، و وجعاً فی الرکبتین الورکین و غیرهما من المفاصل، و سدداً فی الاحشاء، و یتولد من ذلک فی البدن

أخلاط غلیظه، و إن أدمن اسعماله علی هذه الحال أحدث له استسقاء و ربواً و رعشه.

و متی استعمله [و هو][2776] جائع أو عطشان أو قد استفرغ بنوع من الاستفراغات کالقی ء و الاسهال و الفصد و ما اشبه ذلک و بعقب الاستحمام أو

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 607

التعب أو السهر أو بعقب غم شدید أنهک البدن و جففه و حلل الحراره الغریزیه و أنقص شهوه الطعام و أحدث ظلمه فی البصر و غوراً فی العین.

و ربّما أحدث غشیاً و تشنجاً أن استعمل الجماع بعقب فرح شدید أحدث بعض هذه الاعراض.

و إن کان الزمان مع ذلک صیفاً شدید الحر أو خریفاً مختلف الهواء کان ذلک أعون[2777] علی حدوث هذه الأعراض، إذ کان هذان الوقتان غیر موافقین لاستعمال الجماع، و إن استعمل الجماع.

و البدن متوسط بین الممتلی ء و الخاوی و کان المنی کثیراً و کان استعماله قبل النوم و هو فرحان نشیط انتفع بذلک البدن منفعه عظیمه[2778] و أحدث لصاحبه نشاطاً و فرحاً و خفه فی الحرکه و قوه فی الشّهوه للغذاء و تعدیلًا للحراره الغریزیه، و إن کان السن مع ذلک [من الفتوه و الشباب و الزمان ربیعا کان ذلک][2779]- أوفق.

[السبب الثالث]

و أما ما یفعله الجماع من قبل الأشیاء الخارجه عن الأمر الطبیعی فانّه متی کان المستعمل له قد عرض له اختلاط الذهن من قبل السوداء أو کان کثیر الفکر أو کان عاشقاً أو کان فی بدنه بلغم متحیزاً و کان بدنه ممتلئاً أو کان به إعیاء من قبل الامتلاء أو کان دماغه ممتلئاً أو کان یتصاعد إلی رأسه بخارات حاده[2780]، فانّه یشفیه و یسکن الجنون و العشق و یهدی الفکر[2781] و یسکن الحراره و ینقص البلغم

و الامتلاء من البدن و یسکن الاعیاء و یفتح المسام و یخفف عن الدماغ الفضول و ینزل بها إلی اسفل [و یخفف عن الحواس][2782] و یحلل البخارات الحاده[2783] عنه، و أکثر ما یفعل ذلک فی الأبدان التی مزاجها حار رطب.

و أما متی استعمل الجماع صاحب العلل التی فی الصدر و الرئه و أصحاب

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 608

أوجاع المفاصل و الغلظ فی الاحشاء و أصحاب الأمراض البارده البلغمیه، و أصحاب أوجاع القولنج[2784]، و من یعتاده الاسهال أو وجع المعده أو الغشی و أصحاب النزلات و الزکام، فانه[2785] یزید فی مرضهم إن کان المرض حاضراً أو یجلبه إن کان لیس بحاضر، متی أسرف فی استعماله من کان بدنه مستعداً لحدوث[2786] هذه الأمراض لا سیما الذین یعتریهم[2787] أمراض فی الدماغ و الصدر.

فان أکثر ضرر الجماع انما هو بالدماغ و العصب و الصدر و الرئه.

أما الدماغ و العصب: فلکثره [ما یتحلل من الروح النفسانی.

و أما الصدر و الرئه فلکثره][2788] الحرکه و إزعاج هذه الأعضاء و نقصان الحراره الغریزیه، فقد ینبغی أن یتوقی أصحاب هذه العلل الجماع، و إن کان فی آلات المنی منهم منی کثیر فینبغی أن یتوقی[2789] استعمال الجماع فی أوقات الوباء و فساد الهواء.

و قد یعرض لبعض الناس إذا استعمل الجماع ضعف فی القوه و استرخاء فی المعده و غثی و جفاف فی الفم و غور فی العین، و مع ذلک یتولد فی آلات المنی منهم منی کثیر فمتی أمسک عن الجماع حدث له ثقل فی الرأس و کرب و غشی، و إن استعمل الجماع حدثت له تلک الأعراض، فینبغی لصاحب هذه العلل أن یستعمل الأشیاء القاطعه لشهوه الجماع المقلله للمنی علی ما سنصفه فی غیر

هذا الموضع [إنشاء الله تعالی][2790]

و قد یعرض لبعض الناس فی وقت الجماع القشعریره و لبعضهم نافض و ذلک بسبب [رداءه][2791] الأخلاط فی أبدانهم، و بسبب الحراره العارضه فی وقت الجماع، بسبب الحرکه، لأن [جمیع][2792] الأبدان الردیئه الکیموس إذا سخنت بغته غرض لها اقشعریره[2793]، و إن کان ذلک الکیموس مع رداءته لذاعاً أحدث النافض.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 609

و قد تفوح لبدن بعض الناس فی وقت الجماع رائحه منتنه، و ذلک لأن فی أبدانهم خلطاً عفناً ینحل فی وقت الجماع، بسبب الحراره العارضه فی ذلک الوقت [فاعلم ذلک][2794].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 610

الباب السابع و الثلاثون فی الاستفراغات الطبیعیه و احتباسها

و إذ قد ذکرنا ما یفعله الجماع فی البدن الّذی هو احد الاستفراغات الطبیعیه فلنذکر باقی الاستفراغات و ما تفعله فی البدن إذا امتنعت من الاستفراغ أو زادت علی مقدارها الطبیعی فی الخروج و هی البراز، و البول، و دم الطمث، و ما یجری من اللهاه، و العروق، و غیر ذلک

فنقول: إن هذه کلّها متی احتبست أو اسرفت فی الخروج عن البدن اضرت به و احدثت أمراضاً و أعراضاً بحسب طبیعه کلّ واحد منها، فینبغی أن لا یتعمد لحبس شی ء منها[2795]، و لا للزیاده فی استفراغه ما دام علی حالته الطبیعیه و البدن علی حال صحته.

فان احتبس فأقصد لاطلاقه، و ان هو أسرف فاقصد لامساکه، و ذلک انه أن متی حبس الإنسان البراز و الریح و منع[2796] من خروجه عرض عن ذلک القولنج و الزحیر و المغص[2797] و الکرب و سقوط الشّهوه و تقلب النفس و الغثیان فی المرار و ریاح فی الأمعاء و المعده.

و إن زاد فی الاستفراغ أورث انحلال القوه [و الضعف، و إن زاد ذلک][2798] أورث سقوط القوه

و الضعف و إن زاد ذلک، و کان ذلک[2799] ما یستفرغ مراریاً أورث

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 611

قروحاً فی الأمعاء.

و أما البول: فمتی منع من خروجه مانع أحدث عسر البول و حرقه و أوجاعاً فی المثانه و مجاری البول و الکلّی و قروحاً فی هذه المواضع، و إن زاد فی خروج البول أورث العطش و أضعف القوه و حللها و جفف البدن.

و کذلک یجری الامر فی دم الطمث، فانّه إن تعمد لحبسه فانّه فی أول الامر یحدث أمراضاً حاده، و إن طال الزمان باحتباسه برد الکبد[2800] و غمر الحراره الغریزیه و أطفأها، و ربّما أحدث الاستسقاء و فساد المزاج، و إذا تصاعدت بخاراته إلی القلب أحدث غشیاً و کرباً، و إن تصاعدت إلی الدماغ أحدثت الشقیقه و الصداع الطویل [و ضعف البصر و الدوار و السبات و ما یجری هذا المجری فان أسرف فی خروجه][2801] أضعف الحراره الغریزیه بنقصان مادتها و برده[2802] الکبد بنقصان الدم فأورث الاستسقاء و فساد المزاج [أیضاً][2803]، و مثل ذلک یحدث دم البواسیر إذا احتبس فیمن قد اعتاد خروجه و اسرف فی خروجه[2804].

و أما ما یخرج من اللهوات من الفضول: فمتی احتبس فیمن کان طبعه خروج ذلک کثیراً أورث عللًا و أمراضاً فی الدماغ بمنزله السدر و الدوار و السبات، و متی اسرف فی خروجه أورث السهر و الخفه و الجفاف فی الوجه و العینین و ما شاکلّ ذلک، و لذلک ما ینبغی أن یتعاهد الأبدان باخراج ما فیها من الفضول الطبیعیه و حقن ما زاد خروجه علی ما سنذکره فی باب حفظ الصحه [فأعلم ذلک إنشاء الله][2805]

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 612

الباب الثامن و الثلاثون فی الأعراض النفسانیه و ما تفعله کل واحد منها فی البدن

اشاره

و إذ قد أتینا علی ذکر

الاستفراغات الطبیعیه و ما یحدثه فی البدن کلّ واحد عند احتباسه و الزیاده فی استفراغه، فینبغی أن نذکر عوارض النفس و ما تفعله فی البدن.

فنقول: إن الأبدان قد تتغیر من الأعراض[2806] النفسانیه کما تتغیر من سائر الأسباب التی ذکرناها، حتی یکون أحیاناً سبباً للمرض و أحیاناً سبباً للصحه من ذلک أن الّذین یغضبون من کلّ سبب و یغتمون و یخافون من أدنی سبب و یظنون ظناً کاذباً و یعشقون، کثیراً ما یقعون بذلک السبب فی العلل و الأمراض الردیئه حتی أن بعضهم یموت إذا قوی علیه بعض هذه الأمراض.

فأما من یملک نفسه عند الغضب و یکسر عادیه هذه الأسباب[2807] بقوه عقله و معرفته و ضبطه لنفسه و حزمه و تجلده و لطف نفسه، فانّه لا یکاد یعرض له منها شی ء من هذه، و إن عرض له شی ء منها عن أسباب موجبه لها لم یتجاوز الاعتدال فیها، و إن عرض له منها مرض کان یسیراً سهل البرء برجوعه إلی نفسه و حسن تمییزه و تسکینه الظنون الکاذبه الواقعه فی نفسه.

فأما متی یکون سبباً للصحه: فان ذلک یکون إذا تعمد الإنسان لاستعمال شی ء منها مضاد لسبب من الأسباب المؤذیه للنفس و البدن، من ذلک أن الغضب ینتفع به أصحاب المزاج البارد و من کان جباناً، و الفرح ینتفع به من غلب علیه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 613

الغم و الهم و الفکر، و من ذلک إنی اعرف قوماً دامت بهم الهموم و الغموم فانّهکت أبدانهم و ذوبتها، فحدثت لهم نعمه سروا بها فتخلصوا من ذلک فرجعت أبدانهم إلی أحسن ما کانت، و قوم آخرون سلموا من أمراض کانت بهم برؤیه ما کانوا یعشقونه، و کذلک نجد من غلب

علیه الغم و الهم ینتفع به إذا کان الغالب علی مزاج دماغه الحراره و الیبوسه، و ینتفع به من أدمن علی الفرح و السرور لئلا تبید حرارته الغریزیه و تنقص و غیر ذلک مما نصفه، و اذا کان الأمر کذلک فانا أذکر أصناف هذه الأعراض و ما تفعله فی البدن فی هذا الموضع.

فنقول: إن الأعراض النفسانیه هی الغضب، و الفرح، و الهم، و الغم، و الدفع[2808]، و الفزع، و الخجل.

فی الغضب

] فأما الغضب: فهو غلیان دم القلب و حرکه الحراره الغریزیه و خروجها إلی خارج دفعه طلباً للانتقام من المؤذی، و هو یسخن البدن و یجففه و یقوی الصفراء حتی أنه یحدث حمی یوم.

فان کان فی البدن خلط مستعد للعفن فانّه یحدث حمی عفنیه، و إذا افرط الغضب حلل الحراره الغریزیه لکثره اخراجه لها و تبدیده ایاها فتضعف لذلک القوه حتی تعرض من ذلک الرعده، فان زاد ذلک أحدث غشیاً لا سیما إن کان الإنسان ضعیف القوه، الا أن الغضب لیس یکاد أن یحدث موتاً، فهو موافق لأصحاب الأبدان البارده إذا لم یکن مسرفاً، لانه یحرک الحراره الغریزیه إلی خارج فیتحرک معها الدم الحیوانی حرکه قویه بسرعه فیرد اللون الحائل إلی الحال الطبیعیه، و یزید فی کثره اللحم الّذی قد نقص، لأن الدم حینئذ یخرج من العروق فثبتت[2809] فی الأعضاء.

و الدلیل علی قوه الحراره و خروجها إلی خارج فی الغضب أنّک تری العینین حمراوین و الوجه احمر و کذلک[2810] سائر البدن، [و تزداد][2811] مع ذلک العروق.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 614

فی الفرح

] و أما الفرح: فهو خروج الحراره الغریزیه إلی ظاهر البدن و انتشارها[2812] قلیلًا قلیلًا و من شأنه تقویه النفس و الحراره الغریزیه انتشارها فی سائر البدن و تعدیل الأخلاط و الزیاده فی الدم بتعدیل الحراره و خصب البدن و لذلک صار موافقاً لسائر الأبدان[2813] لا سیما للأبدان المعتدله إلا أن الفرح متی کان دفعه ربّما قتل بتحلیله الحراره الغریزیه و تبدیده إیاها، و قد ذکر عن غیر نفس انه مات[2814] من شده الفرح الّذی قد ورد علیه[2815] بغته.

فی الغم

] و أما الغم: فهو دخول الحراره الغریزیه إلی داخل البدن قلیلًا قلیلًا حتی أنه ربّما أحدث فی البدن حمی یوم، و إن طالت مدته أسخن البدن سخونه شدیده و سخن بسببه سائر الأعضاء و تشبثت[2816] الحراره الغریزیه بالأعضاء الأصلیه فیحدث من ذلک حمی الدق و إن أفرط الغم فی أصحاب الأمزجه البارده أطفأ الحراره الغریزیه بإنعکاسها إلی قعر البدن فتقل لذلک و تخمد، و الغم مضر بسائر الأبدان متلف لها لا سیما الأبدان البارده إلیابسه.

فی الهم

] و أما الهم: فهو دخول الحراره الغریزیه إلی داخل البدن تاره و خروجها تاره أما دخولها فعند ما تیأس النفس مما هی مهتمه بسبه، و أما خروجها فعند ما یطمع بالظفر به، و قد ینبغی للإنسان مع استعماله الفرح الدائم أن یستعمل الفکر فی الأمور لئلا تحل الحراره الغریزیه بکثره الفرح.

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 615

فی الفزع

] و أما الفزع: فهو یکون عند دخول الحراره الغریزیه إلی داخل البدن دفعه لهرب النفس من الشی ء المؤذی و المستشنع، إذا کان فی الطبع أن تخاف النفس من الشی ء المؤذی، [و الشی ء الهائل][2817] الّذی لم یعتده

فی الخجل و الدفع

] [و أما الخجل و الدفع][2818]: و الخجل و الدفع[2819] یکونان بدخول الحراره الغریزیه إلی داخل و خروجها إلی خارج معاً دفعه و فی زمان واحد، و ذلک أن الحراره من الخجل تتحرک أوّلًا دفعه إلی داخل کحرکتها فی وقت[2820] الفزع هرباً من الشی ء الّذی یستحیا منه بسبب الضعف، ثم من بعد ذلک ینتبه الفکر فیردها إلی خارج دفعه، و لذلک یحمر اللون فی وقت الخجل، فهذان العارضان أعنی الفزع و الخجل غیر موافقین للبدن.

فهذه جمله الکلّام عن الأعراض النفسانیه، و هی آخر القول فی الأمور التی لیست بطبیعیه، و نحن [إنشاء الله][2821] نأخذ فی ذکر المقاله السادسه [و هی] فی الأمور الخارجه عن الأمر الطبیعی[2822] [بحمد الله و توفیقه و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین][2823].

تمت المقاله الخامسه

من کتاب کامل الصناعه الطبیه بحمد الله و توفیقه و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین[2824].

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 617

الفهارس العامّه

اشاره

فهرس الأعلام

فهرس الأمکنه

فهرس الأشهر و الکواکب

فهرس الحیوانات

فهرس الأمراض

فهرس الکتب

فهرس الأدویه المرکبه

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 619

فهرس الأعلام

بارد، 44، 47، 48، 51، 52، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 64، 65، 66، 72، 74، 77، 81، 83، 85، 86، 87، 88، 89، 95، 98، 100، 101، 107، 118، 121، 122، 123، 125، 126، 209، 226، 270، 281، 284، 330، 387، 388، 409، 410، 418، 431، 436، 438، 444، 446، 449، 450، 453، 454، 457، 461، 462، 463، 468، 479، 486، 487، 491، 492، 498، 499، 500، 501، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 511، 512، 515، 516، 517، 518، 520، 521، 522، 523، 524، 526، 528، 529، 530، 539، 544، 545، 547، 548، 551، 555، 566، 567، 570، 577، 584، 585، 586، 588، 590، 593، 605، 606

ابروقیلس، 27

اریباسیوس، 11

اسحاق بن حنین، 15

اسطات، 11

الأحباش، 463

الأطباء، 10، 14، 15، 19، 22، 35، 178، 206، 348، 393، 418، 526، 603

الترک، 463

الدوله، 9، 25، 31

الصقالبه، 84، 85، 95، 457، 463

الفلاسفه، 39، 42، 44، 348، 376، 393

القدماء، 7، 10، 14، 15، 16، 20، 443

المجوّسی، 31

اهل العراق و فارس و الاقلیم الرابع، 16

أبقراط، 7، 10، 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 32، 43، 46، 65، 104، 119، 240، 329، 330، 331، 334، 335، 340، 350، 368، 377، 379، 435، 438، 439، 440، 441، 442، 443، 445، 446، 447، 449، 451، 455، 465، 468، 470، 484، 522، 566، 577، 603

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 620

أطباء الاقلیم الرابع و العراق و فارس، 16

أطباء العراق و فارس، 16

جالینوس، 10، 15، 16، 27، 30، 62، 78، 97،

235، 260، 329، 331، 371، 386، 410، 418، 451، 470، 481، 493، 516، 528، 530، 531، 564، 582، 603

رجل، 31، 103، 338

عباس، 7، 131، 231

فولس، 11

محمد بن زکریا الرازی، 13

مسیح، 13

و فولس، 11

یوحنا بن سرافیون، 11

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 621

فهرس الأمکنه

الجزیره، 560

الحبشه، 85، 94، 468

المشرق، 463

المشرقیه، 460

أقرابون، 468

سنجان، 560

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 622

فهرس الأشهر و الکواکب

الثریا، 451

الدبان، 457

الشعری، 443، 451، 452

الشعری العبور، 444

الفرقدان، 457

المریخ، 336، 452

المشتری، 336، 452

الیمانیه، 452، 509

أیار، 432

تشرین الثانی، 433، 434، 451

تموز، 433، 451

رأس الجوزاء، 451

رأس القوس، 451

قلب الأسد، 452

قلب الثور، 452

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 623

فهرس الحیوانات

ابن عرس، 114

الأتن، 552

الاربیان، 496، 549

الارنب، 53، 454

الأرنب، 133

الإوز، 493، 540، 541

البازی، 395

البقر، 220، 532، 533، 538، 552، 555

البنی، 548

التذروج، 556

التمساح، 372

الثعلب، 46، 109، 511، 597

الثور، 45، 118، 395، 432

الثیران، 494، 533

الجداء، 532، 533، 597

الجمال، 534

الحباری، 540

الحلزون، 549

الحملان، 532، 533، 547، 597

الحمیر، 220، 534

الحیات، 442، 504

الحیوان الخصی، 533

الحیه، 109

الخنانیص، 531

الخیل، 494، 534، 552

الدجاج، 495، 536، 539، 541، 556

الدجاجه، 330

الدیک، 540

الدیوک، 493، 536، 540

السرطانات، 549

السرطان النهری، 550

السمور، 597

الشحرور، 539

الشفانین، 495، 540

الطواهیج، 539

العجاجیل، 494، 532، 533

العجل، 532

العصافیر، 539

العقرب، 12، 433

العنکبوت، 197، 203، 214، 216، 222، 279[2825]

کامل الصناعه الطبیه ؛ ج 1 ؛ ص623

غزلان، 533

الفراریج، 493، 539

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 624

الفرس، 45، 46، 53، 118

الفنک، 597

الفواخت، 541

القطا، 539، 561، 562

القنابر، 511، 540

الکلاب، 46

الکلّب، 28، 46، 53، 55، 109، 395

اللقاح، 552

المعز، 532، 533، 552

المواشی، 424، 531، 534، 536، 539، 541، 542

حاما، 372

حاماً، 215

فراخ الحمام، 539

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 625

فهرس الأمراض

عظم، 24، 68، 71، 81، 84، 92، 103، 109، 131، 138، 141، 142، 143، 144، 145، 146، 147، 148، 149، 150، 151، 152، 155، 156، 157، 158، 160، 161، 162، 163، 164، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 180، 181، 185، 186، 187، 188، 193، 195، 196، 200، 201، 202، 204، 206، 207، 216، 219، 221، 235، 239، 244، 245، 249، 253، 255، 257، 259، 263، 267، 268، 269، 270، 271، 276، 287، 291، 303، 304، 312، 316، 322، 323، 328، 334، 346، 385، 415، 441، 457، 468، 525، 565

اختلاف الدم، 441، 444، 459

اختناق الرحم، 115

استسقاء، 441، 606

استطلاق، 446، 447، 554

اقشعریره، 608

الاحتراق، 12، 125، 126، 484

الاذان، 588

الأرماد، 483

الاسترخاء، 12، 573

الاسهال،

370، 441، 481، 485، 501، 555، 582، 606، 608

الانتفاخ، 12، 475

الانعاظ، 12، 77، 343

الأورام، 12، 17، 29، 33، 387، 483، 486، 507، 509، 512

الاورام، 507

البثور، 439، 441

البرد، 12، 57، 58، 60، 72، 81، 85، 86، 88، 95، 98، 99، 104، 105، 108، 167، 288، 365، 391، 431، 436، 439، 442، 445، 452، 454، 458، 460، 462، 464، 486، 522، 525، 535، 537، 583، 588، 591، 593

البرص، 108، 368

البواسیر، 21، 460، 511، 514، 524

البهق، 439، 504، 516

البیاض، 12، 75، 83، 89، 95، 115،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 626

123، 363، 407

التحجر، 12

التشنج، 484، 486، 487، 573

التوثه، 12

الجدری، 12، 468، 583

الجذام، 111، 126، 502

الجرب، 481، 554، 569

الحکه، 442، 474، 481، 554، 569

الحمی، 17، 18، 28، 348، 435، 468، 479، 500، 567، 576، 582، 583، 600، 605

الحمیات العفونیّه، 74

الخنازیر، 114

الخناق، 114، 385

الداحس، 12

الدق، 108، 490، 503، 548، 553، 614

الدم الجامد، 12، 297

الدوالی، 12

الذبحه، 441، 447

الذوسنطاریا، 503، 509

الربع، 28، 441، 444، 615

الربو، 114، 425، 441، 460، 494، 565، 582، 585، 586

الزحیر، 254، 610

الزکام، 65، 439، 442، 481، 608

السرطان، 12، 433، 502، 550

السعال، 17، 114، 439، 442، 455، 499، 503، 505، 506، 508، 516، 518، 519، 522، 526، 530، 545، 547، 559، 562، 563، 567، 583

السکته، 115، 387، 439، 442، 445، 447، 573، 589

السلاق، 12

السلوسیس، 240

الشبکره، 12

الشتره، 12

الشعیره، 12

الشق، 215

الشقاق، 12

الصراع، 473، 474، 590

الصرع، 108، 110، 387، 439، 440، 441، 442، 447، 455، 459، 460، 494، 573

الصلع، 12، 63، 64، 84

الضرس، 113، 509

العرق المدنی، 12

العسر، 534، 576

العشق، 12، 329، 607

العقد، 12، 264

الغب، 28، 29، 440، 483، 509

الغرب، 12، 560

القروح، 12، 108، 126، 374، 441، 459، 569

القوابی، 374، 439، 440

القی ء، 294، 309،

350، 370، 375، 441، 458، 486، 503، 510، 513، 516، 524، 527، 535، 569، 584،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 627

585

الکلّف، 474، 503، 504، 524

اللبن الجامد، 12

المالیخولیا، 604

المده، 12، 18، 42، 116، 281، 458، 460، 480، 550

المغص، 610

النتوء، 12، 62

النزلات، 63، 65، 114، 481، 563، 567، 608

النفخ، 12، 252، 295، 503، 573

الوبائی، 424، 431، 467، 470

الوباء، 468، 469، 470، 608

الوجع، 17، 18، 29، 178، 484، 522

الوردینج، 12

الورم، 12، 17، 18، 117

إیلاوس، 441

أبنورسما، 12

أوجاع الأرحام، 21

بثر، 109

بهق، 108

تقطیر البول، 441، 525

ثؤلول، 111

جرح غائر، 109

حصف، 440

حمیات، 428، 440، 441، 443، 446، 447، 469، 483

حمی الربع، 444

حمی العفن، 28

حمی الغب، 28، 29، 509

داء الفیل، 12

ذات الجنب، 16، 17، 18، 442، 458

زلق الأمعاء، 441

سبل، 111

سرسام، 387

سرطان، 115

سعفه، 109

سوء مزاج حار، 107

سیلان المنی، 13

صداع، 445، 577

صداعاً، 446، 455، 505، 555، 574، 578

صرع، 110، 112، 446

ظفره، 111

عسر، 18، 30، 70، 71، 112، 115، 458، 459، 481، 499، 504، 510، 513، 515، 518، 519، 522، 523، 524، 525، 528، 530، 532، 533، 534، 537، 539، 541، 555، 556، 570، 575، 611

عظم الرأس، 71، 141، 146، 148، 155

عفن، 113، 440، 446

غثیاناً، 505

غشیاً، 447، 482، 603، 607، 611، 613

قرو الماء، 459

قروح، 112، 113، 316، 440، 518،

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 628

583

قمله النسر، 12

قویاً، 51، 83، 92، 95، 133، 225، 234، 347، 348، 407، 436، 456، 458، 461، 482، 484، 487، 508، 514، 561، 565، 578، 597

قی ء، 440، 467، 485

کسر العظام، 484

ناسور، 111

نهش الحیوان، 12

ورم الدماغ، 387

وسواس سوداوی، 110، 446

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 629

فهرس الکتب

الصناعه الصغیره، 27

الکنانیش، 31

المنصوری، 13

کتاب ابذیمیا، 435، 469

کتاب الفصول، 10، 340، 447، 484

کتاب اندیمیا، 440

کتاب کامل الصناعه الطبیه المعروف

بالملکی، 7، 131، 228، 231، 423، 615

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 630

فهرس الأدویه المرکبه

الجوارشنات، 503

الخل، 108، 503، 505، 546، 570، 582

الشیرج، 501، 502، 503

جوارشن، 523

رب الاجاص، 586

رب الآس، 586

رب التوت، 586

رب الجوز، 586

رب الحصرم، 585، 586

شراب البنفسج، 16، 583

شراب الخشخاش، 550، 583

شراب العسل، 522

شراب العناب، 583

شراب النیلوفر، 584

شراب الورد، 16، 584

ماء العسل الجلاب بالسکر، 16

ماء اللبلاب، 16

ماء الورد، 16

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 631

فهرست الکتاب

پیش گفتار 5

سخن آغازین 7

المقدمه 9

مقارنه علمیه بین کتاب کامل الصناعه الطبیه مع الکتب الأخری: 9

قیمه الکتاب و میزاته العلیمه: 13

حیاه المؤلف: 13

وفاته: 14

أساتذته: 14

مؤلفاته: 15

تلامیذه: 15

عضد الدوله: 16

مصادر المؤلف: 17

منهج المؤلف فی التألیف: 18

فی قسمه الکتاب بالأجزاء و المقالات: 18

عملنا فی التحقیق: 20

هناک أمران یجب التنبه علیهما: 22

علامات الحاشیه فی المجلد الأول و الثانی النظری 22

علامات الحاشیه فی المجلد الثالث و الرابع العملی 23

المقاله الأولی

الباب الأول و هو ابتداء المقاله 9

الباب الثانی فی ذکر وصایا أبقراط و غیره من القدماء المتطببین و علمائهم 20

الباب الثالث فی ذکر الرؤوس الثمانیه التی ینبغی أن تعلم قبل قراءه کلّ کتاب 23

الباب الرابع فی قسمه الطب 35

الباب الخامس فی ذکر الاستقسّات و ماهیتها 39

الباب السادس فی صفه أصناف المزاج 47

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 632

الباب السابع فی المعانی التی ینقسم إلیها کلّ واحد من أصناف المزاج 50

الباب الثامن فی التعرف علی مزاج کلّ واحد من الناس [بالطبع] 56

الباب التاسع فی تعرّف مزاج کلّ واحد من الأعضاء الخاص به 58

الباب العاشر فی الاستدلال علی مزاج الدماغ 62

الباب الحادی عشر فی [التعرّف علی] مزاج العینین و سائر الحواس 67

الباب الثانی عشر فی [التعرّف علی] مزاج القلب 70

الباب الثالث عشر فی [التعرّف علی] مزاج الکبد 73

الباب الرابع عشر فی [التعرّف علی] مزاج الأنثیین 76

الباب الخامس عشر فی

[التعرّف علی] مزاج المعده 78

الباب السادس عشر فی [التعرّف علی] مزاج الرئه 80

الباب السابع عشر فی [التعرّف علی] مزاج جمله البدن بالعلامات 82

الباب الثامن عشر فی [علامات] البدن المعتدل المزاج 91

الباب التاسع عشر فی الأسباب التی تغیر الأبدان عن الأمزجه الطبیعیه 93

الباب العشرون فی تغیر مزاج الأبدان من قبل البلد 94

الباب الحادی و العشرون فی ذکر طبائع الأسنان و تغیر دلائل المزاج بسببها 96

الباب الثانی و العشرون فی طبیعه الذکر و الأنثی 102

الباب الثالث و العشرون فی تغیّر المزاج من [قِبَل] العاده 104

الباب الرابع و العشرون فی دلائل الصحه [و شراء] العبید 106

الباب الخامس و العشرون فی صفه العلم بأمر الأخلاط 118

المقاله الثانیه تشریح الأعضاء المتشابهه الأجزاء

الباب الأول فی جمله الکلّام عن الأعضاء 133

الباب الثانی فی جمله صفه أصناف أحوال العظام 140

الباب الثالث فی صفه أصناف العظام و أولًا فی عظام الرأس 146

الباب الرابع فی صفه عظام الصلب 155

الباب الخامس فی صفه عظام الصدر و الأضلاع 161

الباب السادس فی صفه عظام الکتفین و عظام الترقوتین 163

الباب السابع فی صفه عظام الیدین 165

الباب الثامن فی صفه عظام الرجلین 170

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 633

الباب التاسع فی ذکر الغضاریف 177

الباب العاشر فی [ذکر] صفه الأعصاب [و منافعها] 178

الباب الحادی عشر فی صفه الرباطات و الأوتار 189

الباب الثانی عشر فی صفه العروق غیر الضوارب [و منافعها] 192

الباب الثالث عشر فی صفه العروق الضوارب 203

الباب الرابع عشر فی صفه اللحم المفرد و الشحم 208

الباب الخامس عشر فی صفه الأغشیه و الجلد 213

الباب السادس عشر فی صفه الشعر و الاظفار و معرفه اجزائهما و منافعهما 223

المقاله الثالثه فی صفه الأعضاء المرکبه

الباب الأول فی جمله الکلّام عن الأعضاء المرکبه 233

الباب الثانی

فی صفه العضل و أحواله 234

الباب الثالث فی صفه عضل الرأس [و منافعه] 238

الباب الرابع فی صفه العضل المحرک للحلقوم [و الحنجره و اللسان] و منافعه 242

الباب الخامس فی صفه العضل المحرک للکتف 244

الباب السادس فی صفه العضل المحرک للید [و منافعه] 245

الباب السابع فی صفه العضل المحرک للصدر [و منافعه] 249

الباب الثامن فی صفه عضل البطن [و منافعه] 251

الباب التاسع فی صفه العضل المحرک للرجلین و منافعه 255

الباب العاشر فی العضل المحرک للساق و القدمین 257

الباب الحادی عشر فی صفه الأعضاء المرکبه التی فی باطن البدن و احوالها 262

الباب الثانی عشر فی صفه النخاع [و منافعه] 273

الباب الثالث عشر فی صفه العینین [و منافع اعضائهما] 275

الباب الرابع عشر فی صفه المنخرین و آله الشم 280

الباب الخامس عشر فی صفه آلات السمع [و ثقب العظم الحجری للأذنین] 283

الباب السادس عشر فی صفه اللسان و أجزاء الفم 285

الباب السابع عشر آلات التنفس 287

الباب الثامن عشر فی صفه الحنجره 289

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 634

الباب التاسع عشر فی صفه قصبه الرئه 295

الباب العشرون فی صفه الرئه و منافعها 297

الباب الحادی و العشرون فی صفه القلب [و منافعه] 301

الباب الثانی و العشرون فی صفه الحجاب [و منافعه] 304

الباب الثالث و العشرون فی صفه آلات الغذاء 306

الباب الرابع و العشرون فی صفه المری ء و منافعه 308

الباب الخامس و العشرون فی صفه المعده [و منافعها] 310

الباب السادس و العشرون فی صفه الأمعاء [و منافعها] 314

الباب السابع و العشرون فی صفه الثرب و منفعته 318

الباب الثامن و العشرون فی صفه الکبد و منافعها 319

الباب التاسع و العشرون فی الطحال و منافعه 321

الباب الثلاثون فی صفه المراره و منافعها 322

الباب الحادی و

الثلاثون فی صفه الکلّیتین و منفعتهما 323

الباب الثانی و الثلاثون فی المثانه و منافعها 324

الباب الثالث و الثلاثون فی صفه ألآت التناسل 325

الباب الرابع و الثلاثون فی صفه الرحم التی فیها الجنیین 329

الباب الخامس و الثلاثون فی صفه الثدیین و منافعهما 339

الباب السادس و الثلاثون فی صفه الانُثیین و أوعیه المنی و منافعهما 341

الباب السابع و الثلاثون فی صفه القضیب 343

المقاله الرابعه فی ذکر القوی و الأفعال و الأرواح

الباب الاوّل فی جمله الکلّام علی القوی [النفسانیه و الحیوانیه و الطبیعیه] 357

الباب الثانی فی صفه القوی الطبیعیه 362

الباب الثالث فی صفه القوی الطبیعیه علی طریق المثال فی المعده 371

الباب الرابع فی صفه القوی الطبیعیه علی طریق المثال فی الرحم 376

الباب الخامس فی صفه القوی الحیوانیه الفاعله [للانبساط و الانقباض] 381

الباب السادس فی منفعه التنفس 384

الباب السابع فی صفه أسباب الموت 386

الباب الثامن فی صفه القوی الحیوانیه المنفعله 392

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 635

الباب التاسع فی صفه القوی النفسانیه 394

الباب العاشر فی صفه القوی الحساسه 396

الباب الحادی عشر فی صفه حاسه البصر 398

الباب الثانی عشر فی صفه حاسه السمع 401

الباب الثالث عشر فی صفه حاسه الشم 403

الباب الرابع عشر فی صفه حاسه الذوق 405

الباب الخامس عشر فی صفه حاسه اللمس 406

الباب السادس عشر فیما یوافق کلّ واحد من الحواس و ما ینافره 407

الباب السابع عشر فی صفه القوی المحرکه للأعضاء بإراده 410

الباب الثامن عشر فی صفه الافعال 411

الباب التاسع عشر فی صفه الارواح 413

الباب العشرون فیما تحدثه کل واحد من الامور الطبیعیه اذا زالت عن حالها 417

المقاله الخامسه فی الأمور التی لیست بطبیعیه

الباب الاول فی جمله الکلّام علی الامور التی لیست بطبیعیه 426

الباب الثانی فی صفه طبائع الاهویه 430

الباب الثالث فی طبائع فصول السنه

432

الباب الرابع فیما یفعله الهواء [فی الأبدان] فی کلّ واحد من فصول السنه إذا کان علی حالته الطبیعیه 438

الباب الخامس فیما یفعله کلّ واحد من فصول السنه فی الأبدان إذا کان الهواء فیها خارجاً عن الأمر الطبیعی 443

الباب السادس فیمن تعرض له الأمراض من کل فصل من فصول السنه و من یسلم منها 448

الباب السابع فی تغیر الهواء من قبل الکواکب 451

الباب الثامن فی [تغیّر] الهواء من قبل الریاح 453

الباب التاسع فی تغیر الهواء من قبل [طبائع] البلدان 457

الباب العاشر فی تغیر [مزاج] الهواء من قبل البخارات 466

الباب الحادی عشر فی صفه الهواء الوبائی 467

الباب الثانی عشر فی صفه [أصناف] الریاضه و ما یفعله کلّ صنف منها فی البدن 471

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 636

الباب الثالث عشر فی صفه فعل الاستحمام فی البدن 480

الباب الرابع عشر فی جمله الکلّام عن الأطعمه و الشربه 489

الباب الخامس عشر فی صفه [أنواع] الأغذیه و أولًا فی صفه طبائع الحبوب 495

الباب السادس عشر فی صفه أصناف البقول و أولًا فی الخس 507

الباب السابع عشر فی أصول النبات 513

الباب الثامن عشر فی ثمار البقول و أولًا فی الباذنجان 515

الباب التاسع عشر فی ثمر الشجر الکبار و البستانی و أولًا فی التین 519

الباب العشرون فی ثمر الشجر البری و الجبلی و أولًا فی الخرنوب [الشامی] 528

الباب الحادی و العشرون فی الأغذیه التی من الحیوان و أولا فی لحم الحیوان الماشی 531

الباب الثانی و العشرون فی طبائع أعضاء المواشی کالرؤوس و الأکارع و القلب و الکبد، و غیر ذلک 534

الباب الثالث و العشرون فی لحوم الطیر [و فعلها فی البدن] 539

الباب الرابع و العشرون فیما یکتسبه اللحم من الاطبخه 543

الباب الخامس و

العشرون فی لحم الحیوان السابح [و أولًا فی السمک] 548

الباب السادس و العشرون فی فضول الحیوان و أولًا فی اللبن 551

الباب السابع و العشرون فی العسل و السکر و ما یسقط من السماء 558

الباب الثامن و العشرون فیما یتخذ من العسل و السکر من الحلوی 561

الباب التاسع و العشرون فی صفه الاشربه و أولا فی الماء 564

الباب الثلاثون فی صفه الأنبذه و أولًا فی الخمر 572

الباب الحادی و الثلاثون فی الأشربه الدوائیه و أولًا فی السکنجبین 581

الباب الثانی و الثلاثون فی طبائع الأشیاء المشمومه 587

الباب الثالث و الثلاثون فی الطیب و أولا فی المسک 592

الباب الرابع و الثلاثون فی طبائع اللباس و أصنافه 595

الباب الخامس و الثلاثون فی صفه فعل النوم و الیقظه فی البدن 598

الباب السادس و الثلاثون فی فعل الجماع فی البدن 602

الباب السابع و الثلاثون فی الاستفراغات الطبیعیه و احتباسها 610

الباب الثامن و الثلاثون فی الأعراض النفسانیه و ما تفعله کل واحد منها فی البدن 612

کامل الصناعه الطبیه، ج 1، ص: 637

الفهارس العامّه

فهرس الأعلام 619

فهرس الأمکنه 621

فهرس الأشهر و الکواکب 622

فهرس الحیوانات 623

فهرس الأمراض 625

فهرس الکتب 629

فهرس الأدویه المرکبه 630

فهرست الکتاب 631

________________________________________

[1] ( 1). عیون الأنباء فی طبقات الأطباء، ص 209.

[2] ( 1). المقاله الأولی، الباب الأول.

[3] ( 2). و هو یحیی بن سرافیون: و جمیع ما ألفه سریانی. و قد نقل کتاباه فی الطب إلی العربی، کتاب کناش یوحنا الکبیر، اثنتا عشره مقاله، نقله کتاب الکناش الصغیر، سبع مقالات علی بن سهل الطبری، و کان یکتب للمازیار بن قارن. فلما أسلم علی ید المعتصم قربه، و ظهر بالحضره فضله، و ادخله المتوکل فی جمله ندمائه، و کان بموضع من الأدب. و

له من الکتب، کتاب فردوس الحکمه. و جعله أنواعا سبعه، و الأنواع تحتوی علی ثلاثین مقاله، و المقالات تحتوی علی ثلاثمائه و ستین بابا. کتاب تحفه الملوک. کتاب کناش الحضره. کتاب منافع الأطعمه و الأشربه و العقاقیر.( فهرست ابن الندیم- ابن الندیم البغدادی- ص 354).

[4] ( 3). أبو سهل عیسی بن یحیی المسیحی الجرجانی: ذکر فی« عیون الانباء»: طبیب فاضل بارع فی صناعه الطب علمها و عملها فصیح العباره جید التصنیف و کان حسن الخط متقنا للعربیه. و قد رأیت بخطه کتابه فی أظهار حکمه الله تعالی فی خلق الإنسان و هو فی نهایه الصحه و الإتقان و الإعراب و الضبط و هذا الکتاب من أجل کتبه و أنفعها فإنه قد أتی فیه بجمل ما ذکره جالینوس و غیره فی منافع الأعضاء بأفصح عباره و أوضحها مع زیادات نفیسه من قبله تدل علی فضل باهر و علم غزیر. و قیل إن المسیحی هو معلم الشیخ الرئیس صناعه الطب و إن کان الشیخ الرئیس بعد ذلک تمیز فی صناعه الطب و مهر فیها و فی العلوم الحکمیه حتی صنف کتبا للمسیحی و جعلها باسمه. و قال عبید الله بن جبرئیل إن المسیحی کان بخراسان و کان متقدما عند سلطانها و أنه مات و له من العمر أربعون سنه و من کلام المسیحی قال نومه بالنهار بعد أکله خیر من شربه دواء نافع. و لأبی سهل المسیحی من الکتب کتاب المائه فی الطب و هو من أجود کتبه و أشهرها و لأمین الدوله بن التلمیذ حاشیه علیه قال یجب أن یعتمد علی هذا الکتاب فإنه کثیر التحقیق قلیل التکرار واضح العباره منتخب العلاج کتاب إظهار حکمه الله

تعالی فی خلق الإنسان کتاب فی العلم الطبیعی کتاب الطب الکلی مقالتان مقاله فی الجدری اختصار کتاب المجسطی کتاب تعبیر الرؤیا کتاب فی الوباء ألفه للملک العادل خوارزمشاه أبی العباس مأمون بن مأمون.( عیون الأنباء فی طبقات الأطباء-/ ابن أبی أصبیعه-/ ص 436-/ 437).

[5] ( 1). أبو بکر محمد بن زکریا الرازی: مولده و منشؤه بالری و سافر إلی بغداد و أقام بها مده و کان قدومه إلی بغداد و له من العمر نیف و ثلاثون سنه و کان من صغره مشتهیا للعلوم العقلیه مشتغلا بها و بعلم الأدب و یقول الشعر. و أما صناعه الطب فإنما تعلمها و قد کبر و کان المعلم له فی ذلک علی بن ربن الطبری. أن الرازی کان ینتقل فی البلدان و بینه و بین منصور بن إسماعیل صداقه و ألف له کتاب المنصوری .. و کان الرازی معاصرا لإسحاق بن حنین و من کان معه فی ذلک الوقت. و عمی فی آخر عمره بماء نزل فی عینیه.

و قال أبو الخیر الحسن بن سوار بن بابا و کان قریب العهد منه إن الرازی توفی فی سنه نیف و تسعین و مائتین أو ثلاثمائه و کسر قال و الشک منی و نقلت من خط بلمظفر بن معرف أن الرازی توفی فی سنه عشرین و ثلاثمائه. و عاش إلی أن لحقه ابن العمید أستاذ الصاحب بن عباد و هو کان سبب إظهار کتابه المعروف بالحاوی لأنه کان حصل بالری بعد وفاته فطلبه من أخت أبی بکر و بذل لها دنانیر کثیره حتی أظهرت له مسودات الکتاب فجمع تلامیذه الأطباء الذین کانوا بالری حتی رتبوا الکتاب و خرج علی ما هو علیه

من الاضطراب.( عیون الأنباء فی طبقات الأطباء-/ ابن أبی أصبیعه-/ ص 414-/ 418).

[6] ( 1). عیون الأنباء، ترجمه علی بن عباس.

[7] ( 2). المقاله الأولی، الباب الأول.

[8] ( 1). الأعلام، خیر الدین الزرکلی، ج 4، ص 297. معجم المؤلفین، عمر کحاله، ج 7، ص 116. الصفدی، الوافی، ج 12، 85 86. عیون الأنباء ص 236- 237. تاریخ الحکماء ص 232.

[9] ( 1). کامل الصناعه الطبیه مقدمه الکتاب.

[10] ( 2). أعیان الشیعه، السید محسن الأمین، ج 3، ص 118.

[11] ( 1). الکنی و الألقاب، الشیخ عباس القمی، ج 2، ص 468- 472.

[12] ( 1) فی حاشیه المخطوطه.

[13] ( 2) فی نسخه م: ذکر.

[14] ( 3) فی نسخه م: و غیره من القدماء.

[15] ( 4) فی نسخه م: التی ینبغی أن تعلم قبل القراءه کل کتاب.

[16] ( 5) فی نسخه م: ذکر

[17] ( 6) فی نسخه م: صفه.

[18] ( 7) فی نسخه م: المعانی.

[19] ( 8) فی نسخه م: تعریف.

[20] ( 9) فی نسخه م: الاستدلال.

[21] ( 10) فی نسخه م: فی علامات تعرف علی.

[22] ( 1) فی نسخه م فقط.

[23] ( 2) فی نسخه م فقط.

[24] ( 3) فی نسخه م فقط.

[25] ( 4) فی نسخه م فقط.

[26] ( 5) فی نسخه م فقط.

[27] ( 6) فی نسخه م: و تغیر دلائل المزاج بسببها.

[28] ( 7) فی نسخه م: فی صفه العلم بأمر الاخلاط.

[29] ( 1) فی نسخه م: فی صدر الکتاب.

[30] ( 2) فی نسخه م: حمد الله.

[31] ( 3) فی نسخه م: بحکمته.

[32] ( 4) فی نسخه م: المنّان.

[33] ( 5) فی نسخه م: أصوبه.

[34] ( 6) فی نسخه م: أجوده.

[35] ( 1) فی

نسخه م: السیر.

[36] ( 2) فی نسخه م فقط.

[37] ( 3) فی نسخه م فقط.

[38] ( 1) فی نسخه م: اوریناسیوس.

[39] ( 2) فی نسخه م: الاحسطی.

[40] ( 3) فی نسخه م: اوریناسیوس.

[41] ( 4) فی نسخه م: اوناقس.

[42] ( 5) فی نسخه م: فی.

[43] ( 6) فی نسخه م فقط.

[44] ( 7) فی نسخه م: الاستقصات. فی کل موضع جاء لفظ« الاستقسّات» بالسین فانه فی نسخه م: هو الاسقصات فلا نعید الی هذا التنبیه و نکتفی بهذه الملاحظه.

[45] ( 8) فی نسخه م: فیه.

[46] ( 9) فی نسخه م: قولیوس.

[47] ( 10) فی نسخه م: إلا إن هارون.

[48] ( 11) فی نسخه م فقط.

[49] ( 12) فی نسخه م فقط.

[50] ( 13) فی نسخه م: یوحنا بن سرابیون.

[51] ( 1) فی نسخه م: العلل.

[52] ( 2) فی نسخه م فقط.

[53] ( 3) فی نسخه م: و الالتصاق.

[54] ( 4) فی نسخه م فقط.

[55] ( 5) فی نسخه م فقط.

[56] ( 6) فی نسخه م: السلع.

[57] ( 7) فی نسخه م فقط.

[58] ( 8) فی نسخه م: بالرخاء.

[59] ( 9) فی نسخه م فقط.

[60] ( 10) فی نسخه م: الحادثه فیه.

[61] ( 11) فی نسخه م: المدبنی.

[62] ( 12) فی نسخه م: القوبه.

[63] ( 1) فی نسخه م فقط.

[64] ( 2) فی نسخه م: الذی نحاه هارون.

[65] ( 3) فی نسخه م: شرح.

[66] ( 4) فی نسخه م: العلوم.

[67] ( 5) فی نسخه م: تأخیر.

[68] ( 6) المعروف بالمنصوری.

[69] ( 7) فی نسخه م فقط.

[70] ( 8) فی نسخه م فقط.

[71] ( 9) فی نسخه م فقط.

[72] ( 10) فی نسخه م فقط.

[73] ( 11)

فی نسخه م فقط.

[74] ( 1) فی نسخه م: تتکون.

[75] ( 2) فی نسخه م: وجوه.

[76] ( 3) فی نسخه م: اذ کنت.

[77] ( 4) فی نسخه م: بصناعه الطب و حسن تألیفه للکتب.

[78] ( 5) فی نسخه م: فیعتاض.

[79] ( 6) فی نسخه م: و کذلک لکثره تجریده التألیف من التعظیم.

[80] ( 7) فی نسخه م: دعته.

[81] ( 1) فی نسخه م: أو.

[82] ( 2) فی نسخه م: تعریف.

[83] ( 3) فی نسخه م: واحده.

[84] ( 4) فی نسخه م: بخلاف.

[85] ( 5) فی نسخه م: أرد.

[86] ( 6) فی نسخه م: و یهتدی بأفضلهم.

[87] ( 7) فی نسخه م: و یهتدی بأفضلهم.

[88] ( 1) فی نسخه م: مما قد.

[89] ( 2) فی نسخه م: ذات الجنب.

[90] ( 1) فی نسخه م: النفس.

[91] ( 2) فی نسخه م: بدأ.

[92] ( 1) فی نسخه م: أملس یسیراً.

[93] ( 2) فی نسخه م فقط.

[94] ( 3) فی نسخه م: لان ذلک.

[95] ( 1) فی نسخه م: العلم بالاستقصات.

[96] ( 2) فی نسخه م: و المتکلمون.

[97] ( 3) فی نسخه م: کما.

[98] ( 4) فی نسخه م: المواضع.

[99] ( 5) فی نسخه م: المتطبّب.

[100] ( 6) فی نسخه م: قبل.

[101] ( 1) فی نسخه أ: وصیه.

[102] ( 2) فی نسخه م فقط.

[103] ( 3) فی نسخه م فقط.

[104] ( 4) فی نسخه م: و یخدموهم.

[105] ( 5) فی نسخه م: و یحسنوا مکافأتهم.

[106] ( 1) فی نسخه م: ذکیاً.

[107] ( 2) فی نسخه م: عز و جل.

[108] ( 3) فی نسخه م: امراض.

[109] ( 4) فی نسخه م: لطیتاً.

[110] ( 5) فی نسخه أ: وصف.

[111] ( 6)

فی نسخه م: و یتردد علیهم.

[112] ( 1) فی نسخه م: حفظه.

[113] ( 2) فی نسخه م: أم.

[114] ( 3) فی نسخه م: المتداوله.

[115] ( 4) فی أ: الأستاذین.

[116] ( 5) فی نسخه م: بلغ من هذه الصناعه مبلغا حسنا. فلذلک ینبغی لمن اراد أن یکون طبیبا فاضلا أن یلزم هذه الوصایا و یتخلق بمل ذکرنا من الاخلاق و لا یتهاون بها نه اذا فعل ذلک.

[117] ( 6) فی نسخه م: من قبلهم، و الله تعالی أعلم.

[118] ( 1) فی نسخه م: معرفه.

[119] ( 2) فی نسخه م: و العلامات.

[120] ( 3) فی نسخه م: فصل فی الأغراض.

[121] ( 4) فی نسخه م فقط.

[122] ( 5) فی نسخه م فقط.

[123] ( 6) فی نسخه م: علمه.

[124] ( 7) فی نسخه م: فیها.

[125] ( 8) فی نسخه م فقط.

[126] ( 9) فی نسخه م: إلی أن.

[127] ( 10) فی نسخه م فقط.

[128] ( 1) فی نسخه م: عارفا.

[129] ( 2) فی نسخه م: معرفه حسیه لیعینه ذلک.

[130] ( 3) فی نسخه م: ذلک.

[131] ( 4) فی نسخه م: یقف.

[132] ( 5) فی نسخه م: أو.

[133] ( 6) فی نسخه م: بلا معرفه.

[134] ( 7) فی نسخه م فقط.

[135] ( 8) فی نسخه م فقط.

[136] ( 9) فی نسخه م: وجوه.

[137] ( 10) فی نسخه م: ندرک.

[138] ( 11) فی نسخه م: تدبیر أمورهم و أحوالهم.

[139] ( 12) فی نسخه م: آخرتهم.

[140] ( 1) فی نسخه م: النفس الحیوانیه لا تکون الا بصحه.

[141] ( 2) فی نسخه م: لا یتم.

[142] ( 3) فی نسخه م: لا یتم.

[143] ( 4) فی نسخه م فقط.

[144] ( 5) فی نسخه

م: کذلک.

[145] ( 6) فی نسخه م: جمیع.

[146] ( 7) فی نسخه م: جمیع.

[147] ( 8) فی نسخه م: فی غیره.

[148] ( 9) فی نسخه م: و تفهم.

[149] ( 10) فی نسخه م فقط.

[150] ( 1) فی نسخه م: رحمه الله.

[151] ( 2) فی نسخه أ: لشی ء.

[152] ( 3) فی نسخه م: تاما.

[153] ( 4) فی نسخه م: اسمه.

[154] ( 5) فی نسخه م: التعالیم.

[155] ( 6) فی نسخه م: التی تکون.

[156] ( 7) فی نسخه م: فتصفه.

[157] ( 8) فی نسخه م: و الاخلاق.

[158] ( 1) فی نسخه م فقط.

[159] ( 2) فی نسخه م: و ترکب.

[160] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[161] ( 3) فی نسخه م: الاستقصّات.

[162] ( 4) فی نسخه م: ابروقلس.

[163] ( 5) فی نسخه م فقط.

[164] ( 6) فی نسخه م: حل.

[165] ( 1) فی نسخه م: معانی

[166] ( 2) فی نسخه م: کلب الجبار.

[167] ( 1) فی نسخه م فقط.

[168] ( 2) فی نسخه م: یعنی.

[169] ( 3) فی نسخه م: کتابا.

[170] ( 4) فی نسخه أ: المکملون.

[171] ( 5) فی نسخه م: متقدما.

[172] ( 1) فی نسخه م فقط.

[173] ( 2) فی نسخه م: او.

[174] ( 3) فی نسخه م فقط.

[175] ( 4) فی نسخه م فقط.

[176] ( 1) فی نسخه م: یرید

[177] ( 2) فی نسخه م: الکنایش.

[178] ( 3) فی نسخه م: احتاج.

[179] ( 1) فی نسخه م: الأمر الطبیعی.

[180] ( 2) فی نسخه أ: نذکر.

[181] ( 3) فی نسخه م: سبعه.

[182] ( 4) فی نسخه م: تشریح.

[183] ( 5) فی نسخه م: خمسه.

[184] (

6) فی نسخه أ: الأمور.

[185] ( 7) فی نسخه م: العامه و العلامات الداله.

[186] ( 8) فی نسخه أ: نذکر.

[187] ( 1) فی نسخه م: للحمر.

[188] ( 2) فی نسخه م فقط.

[189] ( 3) فی نسخه م: خمسه.

[190] ( 4) فی نسخه م: و خمسون.

[191] ( 5) فی نسخه م: العامه لأعضاء.

[192] ( 1) فی نسخه م: واحد عشر بابا.

[193] ( 2) فی نسخه م: ثمانیه.

[194] ( 3) فی نسخه م: الأعراض.

[195] ( 1) فی نسخه م: أکمل عباره

[196] ( 2) فی نسخه م: تقسم

[197] ( 3) فی نسخه م: یتأخر

[198] ( 4) فی نسخه م: و ها انا

[199] ( 5) فی نسخه م: واضع

[200] ( 6) فی نسخه م: آخر

[201] ( 7) فی نسخه م: أصنافها

[202] ( 8) فی نسخه م: و الآخر

[203] ( 1) فی نسخه م: یکون بها النبات.

[204] ( 2) فی نسخه م: ما لم.

[205] ( 3) فی نسخه م: الحادثه.

[206] ( 4) فی نسخه م: عن العلم التی بها یمکن الأعضاء أن تفعل فعلها الجاری المجری الطبیعی.

[207] ( 5) فی نسخه م: مده.

[208] ( 6) فی نسخه م: و الافعال.

[209] ( 7) و الأرواح النفسانیه و الحیوانیه.

[210] ( 1) فی نسخه م: و السحنه.

[211] ( 2) فی نسخه م: فهی سته اشیاء.

[212] ( 3) فی نسخه م: و الاحتباس.

[213] ( 4) فی نسخه م فقط.

[214] ( 5) فی نسخه أ: ابتدی.

[215] ( 1) فی نسخه م: المرض.

[216] ( 2) فی نسخه م: بالتدبیر.

[217] ( 3) فی نسخه م: و القطع.

[218] ( 4) فی نسخه م فقط.

[219] ( 5) فی نسخه م: و اما.

[220] ( 6) فی نسخه م: قسم بها.

[221]

( 7) فی نسخه م: موجوده

[222] ( 8) فی نسخه أ: یتخطی.

[223] ( 9) فی نسخه م: فنأخذ.

[224] ( 1) فی نسخه م: بالاستقص.

[225] ( 2) فی نسخه م: هو الشی ء الذی.

[226] ( 3) فی نسخه م: و الفساد بالحقیقه.

[227] ( 4) فی نسخه م: اول بالحقیقه.

[228] ( 5) فی نسخه م: قریبه خاصه.

[229] ( 6) فی نسخه م: المرکب.

[230] ( 1) فی نسخه م: الأشیاء الکبیره المختلفه.

[231] ( 2) فی نسخه م: تترکب.

[232] ( 3) فی نسخه م: نذکر الحال.

[233] ( 1) فی نسخه م: لها.

[234] ( 2) فی نسخه م: و توجد.

[235] ( 3) فی نسخه م: و توجد.

[236] ( 4) فی نسخه م: و توجد.

[237] ( 5) فی نسخه م: الأربعه الاستقصات.

[238] ( 6) فی نسخه م: بزر.

[239] ( 1) فی نسخه م: فتصاعد للطافته.

[240] ( 2) فی نسخه م: الزرج.

[241] ( 3) فی نسخه م: و لا تستحیل فی طبیعتها.

[242] ( 1) فی نسخه م: کما.

[243] ( 2) إذ.

[244] ( 3) فی نسخه م: مکونا.

[245] ( 4) فی نسخه م: و قد نراه یتألم فلیس هو شسئا واحدا.

[246] ( 5) فی نسخه م: و تحصّل.

[247] ( 6) فی نسخه م فقط.

[248] ( 1) فی نسخه م: ان الماء.

[249] ( 2) فی نسخه م: بالحقیقه.

[250] ( 3) فی نسخه م: بالفعل.

[251] ( 4) فی نسخه م: خالصه.

[252] ( 5) فی نسخه م: البخار.

[253] ( 6) فی نسخه م: المغذی.

[254] ( 7) فی نسخه م: و لذلک.

[255] ( 8) فی نسخه م: حده.

[256] ( 9) فی نسخه م: لدلک ما.

[257] ( 1) فی نسخه م: و الشهوق.

[258] ( 2) فی نسخه أ: فوق.

[259]

( 3) فی نسخه م: للعمل.

[260] ( 4) فی نسخه م: الأجرام.

[261] ( 5) فی نسخه م: البزور.

[262] ( 6) فی نسخه م: الحقیقه.

[263] ( 7) فی نسخه م: امتزاج.

[264] ( 8) فی نسخه م: خاصه.

[265] ( 1) فی نسخه م: مقادیر هذه الأجسام فی الامتزاج لکون کل واحد.

[266] ( 2) فی نسخه م: کون الابدان أن تکون معتدله.

[267] ( 3) فی نسخه م: بعض متساویا بعضها ببعض لکان الواحد.

[268] ( 4) فی نسخه م: حتی یکون الواحد.

[269] ( 5) فی نسخه م: سیل.

[270] ( 6) فی نسخه م: و لم یکون الواحد.

[271] ( 7) فی نسخه م: الزاج.

[272] ( 8) فی نسخه م: الکلب و الثعلب.

[273] ( 9) فی نسخه م: و فی.

[274] ( 1) فی نسخه م: فقط.

[275] ( 1) فی نسخه م: و إن کان ما امتزج به فی کونه من الاستقص المائی أکثر قیل أن مزاجه حار، و إن کان ما امتزج به فی کونه من الاستقص المائی أکثر قیل إن مزاجه بارد، و إن کان ما امتزج به من کونه من الاستقص الهوائی أکثر قیل إن مزاجه رطب، و إن کان ما امتزج به من کونه من الاستقص الارضی أکثر قیل إن مزاجه یابس و إن کان الغالب مع الاستقص الناری الاستقص الهوائی قیل له حار رطب.

[276] ( 2) فی نسخه م: نسب.

[277] ( 3) فی نسخه م: و لهذه.

[278] ( 1) فی نسخه م فقط.

[279] ( 2) فی نسخه م: الأوزان تحدث الألوان بغیر نهایه.

[280] ( 3) فی نسخه م: ترکبت.

[281] ( 1) فی نسخه م: جمله.

[282] ( 1) فی نسخه م: او.

[283] ( 2) فی نسخه م: إحدی

الجهتین.

[284] ( 3) فی نسخه م: و لو کان بارداً.

[285] ( 4) فی نسخه م: جدا.

[286] ( 5) فی نسخه م: قریبا.

[287] ( 6) فی نسخه م: باطن.

[288] ( 7) فی نسخه م: بحسب.

[289] ( 8) فی نسخه م: المس بحسبه.

[290] ( 9) فی نسخه م: صلبا فیقوی.

[291] ( 10) فی نسخه م: الاساب.

[292] ( 11) فی نسخه م: جهتین.

[293] ( 1) فی نسخه م: ان تصور.

[294] ( 2) فی نسخه م: یتوهم

[295] ( 3) فی نسخه أ: الوهم.

[296] ( 4) فی نسخه م: و ان.

[297] ( 5) فی نسخه م: بالعقل.

[298] ( 6) فی نسخه م: خلط.

[299] ( 7) فی نسخه م: التراب و الماء واحد.

[300] ( 1) فی نسخه م: و الکرامه.

[301] ( 2) فی نسخه م: اکثرهما.

[302] ( 3) فی نسخه م: الطیبه.

[303] ( 4) فی نسخه م: اورد.

[304] ( 1) فی نسخه م: فلیس.

[305] ( 2) فی نسخه م: اورد.

[306] ( 3) فی نسخه م: و استحال بالحراره الغریزیه.

[307] ( 4) فی نسخه م: اذ کنا قد عزمنا أن نذکره.

[308] ( 5) فی نسخه م: نذکر.

[309] ( 6) فی نسخه م: فهو.

[310] ( 7) فی نسخه م: کذلک فمنه ما.

[311] ( 8) فی نسخه م: نقصد.

[312] ( 9) فی نسخه م: صنف.

[313] ( 10) فی نسخه م فقط.

[314] ( 11) فی نسخه م فقط.

[315] ( 1) فی نسخه م: اذا.

[316] ( 2) فی نسخه م فقط.

[317] ( 3) فی نسخه أ: و مقایسته.

[318] ( 4) فی نسخه م: اذا قسمته.

[319] ( 5) فی نسخه م فقط.

[320] ( 6) فی نسخه م: أذکره.

[321] ( 7) فی نسخه م: أجناس.

[322] ( 8) فی

نسخه م: کل واحد من اصناف المزاج الطبیعی فی الانسان.

[323] ( 9) فی نسخه م: الاختبار.

[324] ( 1) فی نسخه م فقط.

[325] ( 2) فی نسخه م: یتعرف.

[326] ( 3) فی نسخه م: أولًا علی مزاج.

[327] ( 4) فی نسخه م: الطبیعیه.

[328] ( 5) فی نسخه م: ان علی یتعرف.

[329] ( 6) فی نسخه م فقط.

[330] ( 7) فی نسخه م: مزاجه المعتدل الطبیعی الخاص به.

[331] ( 1) فی نسخه م: و جعل کذلک فی کل واحد من مزاج الاعضاء خاصا به اعتداله.

[332] ( 2) فی نسخه م: و کذا ان تعلم انه متی قبل فی کل واحد.

[333] ( 3) فی نسخه م فقط.

[334] ( 4) فی نسخه م فقط.

[335] ( 5) فی نسخه م: فأنا آخذ فی.

[336] ( 6) فی نسخه م فقط.

[337] ( 7) فی نسخه م: یتبع.

[338] ( 8) فی نسخه م: الخارج عن اعتداله الخاص به.

[339] ( 1) فی نسخه م: مفیضاً.

[340] ( 2) فی نسخه م: کبیر.

[341] ( 3) فی نسخه م: حرارته.

[342] ( 4) فی نسخه م: القیته.

[343] ( 1) فی نسخه م: فان رجوعه الی الحاله الطبیعیه سریع.

[344] ( 2) فی نسخه م: سریع.

[345] ( 3) فی نسخه م: فان جلده.

[346] ( 4) فی نسخه م: جعلت معتدله.

[347] ( 5) فی نسخه م: کانت إلیها جس اللمس بسبب الإمساک.

[348] ( 6) فی نسخه م فقط.

[349] ( 7) فی نسخه م فقط.

[350] ( 8) فی نسخه م: غزاره الغذاء.

[351] ( 9) فی نسخه م: و إن کان الذی یکون منه دم الکبد صار اقل حراره منها لما یخالطها من اللیف ....

[352] ( 1) فی نسخه م: و یتلوا اللحم

و العضل فی الحراره الطحال لما .....

[353] ( 2) فی نسخه م: علیه.

[354] ( 3) فی نسخه م: و القوه.

[355] ( 4) فی نسخه م: و الشعر.

[356] ( 5) فی نسخه م: البرد.

[357] ( 6) فی نسخه م: و من بعد الدماغ لحم الثدی و الانثیین.

[358] ( 7) فی نسخه م: بعدهما.

[359] ( 1) فی نسخه م: فی.

[360] ( 2) فی نسخه م: بعدهما.

[361] ( 3) فی نسخه م: و اقل لحم الأعضاء.

[362] ( 4) فی نسخه م: فانه.

[363] ( 5) فی نسخه م: فإذا.

[364] ( 6) فی نسخه م: الذی به یکون به اعتداله الطبیعی.

[365] ( 7) فی نسخه م: مع ذلک نذکر.

[366] ( 8) فی نسخه م: و الله اعلم.

[367] ( 1) فی نسخه م فقط.

[368] ( 2) فی نسخه م: و تطامن.

[369] ( 1) فی نسخه م: علیها.

[370] ( 2) فی نسخه م: فی صفه العلامات المأخوذه من الشعر.

[371] ( 3) فی نسخه م: الجید.

[372] ( 1) فی نسخه م: البطء.

[373] ( 2) فی نسخه م: و کانت.

[374] ( 3) فی نسخه م: دماغ.

[375] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[376] ( 1) فی نسخه م: من کان یجری من منخریه بالطبع رطوبه کثیره رقیقه و کان منیّه رقیقاً فان صحته أقرب إلی السقم.

[377] ( 1) فی نسخه م فقط.

[378] ( 2) فی نسخه م: و ایبس.

[379] ( 1) فی نسخه أ: فی تعرف مزاج.

[380] ( 2) فی نسخه م فقط.

[381] ( 3) فی نسخه م: أما الدلائل المأخوذه من عروقهما فمتی کانت.

[382] ( 4) فی نسخه م: علی خلاف.

[383] ( 5) فی

نسخه م فقط.

[384] ( 1) فی نسخه أ الدلائله من مقدار العین.

[385] ( 2) فی نسخه م فقط.

[386] ( 3) فی نسخه م فقط.

[387] ( 4) فی نسخه م فقط.

[388] ( 5) فی نسخه م: جعلت.

[389] ( 6) فی نسخه م فقط.

[390] ( 7) فی نسخه م: فمتی کان مع مشاکلّه.

[391] ( 8) فی نسخه م: و حدّه.

[392] ( 9) فی نسخه م فقط.

[393] ( 10) فی نسخه م: أعضاء البدن و رداءه البصر.

[394] ( 11) فی نسخه أ: فی دلائل مزاج العین من اللون.

[395] ( 12) فی نسخه م: لونهما.

[396] ( 1) فی نسخه م: الکحل.

[397] ( 2) فی نسخه م فقط.

[398] ( 3) فی نسخه م: إذا اجتمعت بعض الأسباب المحدثه للزرقه مع بعض الأسباب المحدثه للکحل و علی قدر زیاده.

[399] ( 4) فی نسخه م فقط.

[400] ( 1) فی نسخه أ: فی تعرف مزاج القلب.

[401] ( 2) فی نسخه م فقط.

[402] ( 3) فی نسخه م: برد.

[403] ( 4) فی نسخه م: التنفس.

[404] ( 5) فی نسخه م فقط.

[405] ( 1) فی نسخه م: و التنفس.

[406] ( 2) فی نسخه م: و التنفس.

[407] ( 3) فی نسخه م: و ان غضب.

[408] ( 4) فی نسخه م فقط.

[409] ( 5) فی نسخه م: مثبته.

[410] ( 6) فی نسخه م: الفقار.

[411] ( 7) فی نسخه م فقط.

[412] ( 8) فی نسخه م: تجعل.

[413] ( 1) فی نسخه م: التنفس.

[414] ( 1) فی نسخه أ: فی تعرف مزاج الکبد.

[415] ( 2) فی نسخه م فقط.

[416] ( 1) فی نسخه م: العفنه.

[417] ( 2) فی نسخه م فقط.

[418] ( 3) فی نسخه م: حرارتها رطوبتها.

[419] (

4) فی نسخه م فقط.

[420] ( 1) فی نسخه أ: فی تعرف مزاج الانثیین.

[421] ( 2) فی نسخه م فقط.

[422] ( 3) فی نسخه م: علی ذلک

[423] ( 4) فی نسخه م: ذلک علی

[424] ( 5) فی نسخه م: ذلک علی

[425] ( 1) فی نسخه م: علی رطوبه و برد مزاجهما.

[426] ( 2) فی نسخه م: حراره مزاج الأنثیین و متی کان جماعه.

[427] ( 3) فی نسخه م: و متی کان جماعه.

[428] ( 4) فی نسخه م: و ما یتولد منه یکون اناثاً.

[429] ( 5) فی نسخه م: جداً.

[430] ( 6) فی نسخه م فقط.

[431] ( 7) فی نسخه م: و یکتفی.

[432] ( 8) فی نسخه م: و یکتفی.

[433] ( 1) فی نسخه أ: فی تعرف مزاج المعده.

[434] ( 2) فی نسخه م فقط.

[435] ( 3) فی نسخه م فقط.

[436] ( 1) فی نسخه م: العطاش.

[437] ( 2) فی نسخه م: فمن کان عطاشه.

[438] ( 3) فی نسخه م: عن الطبع یشتهی.

[439] ( 1) فی نسخه أ: فی تعرف مزاج الرئه.

[440] ( 2) فی نسخه م: خلاف.

[441] ( 3) فی نسخه م: رأسه.

[442] ( 4) فی نسخه م: قصبه الرئه فضول.

[443] ( 5) فی نسخه م: تکلم

[444] ( 1) فی نسخه أ: بلغما و رطوبه کثیراً.

[445] ( 2) فی نسخه م: ضیقها.

[446] ( 3) فی نسخه أ: تبع.

[447] ( 4) فی نسخه م: تابع.

[448] ( 5) فی نسخه أ: یتعرف.

[449] ( 6) فی نسخه م: الأمر بالخلاف.

[450] ( 7) فی نسخه م فقط.

[451] ( 1) فی نسخه أ: فی تعرّف مزاج جمله ....

[452] ( 2) فی نسخه أ: یتعرف.

[453] ( 3) فی نسخه م فقط.

[454]

( 4) فی نسخه أ: نافحه.

[455] ( 5) فی نسخه م: الشباب.

[456] ( 6) فی نسخه م: اللون.

[457] ( 1) فی نسخه م: حمراء.

[458] ( 2) فی نسخه م: بیضاء.

[459] ( 3) فی نسخه م: من.

[460] ( 4) فی نسخه م: و ألوان.

[461] ( 5) فی نسخه م: فتغتذی.

[462] ( 6) فی نسخه م: الخصوص بالبلغم.

[463] ( 7) فی نسخه م: فلا ینقطع خروجه.

[464] ( 8) فی نسخه م: یکون.

[465] ( 1) فی نسخه م: النفث.

[466] ( 2) فی نسخه م: عدی.

[467] ( 3) فی نسخه م: فتفترق.

[468] ( 4) فی نسخه م: و احتراقه.

[469] ( 5) فی نسخه م: نجده.

[470] ( 6) فی نسخه م: نجده یکون فی.

[471] ( 1) فی نسخه م: المسام.

[472] ( 2) فی نسخه م: أعوج.

[473] ( 3) فی نسخه م: و إما من اجتماعیهما.

[474] ( 4) فی نسخه م: و الهزال.

[475] ( 5) فی نسخه م: دلّ ذلک علی.

[476] ( 6) فی نسخه م: جمد.

[477] ( 1) فی نسخه م: ما ینحل منها عنه.

[478] ( 2) فی نسخه م: یکون صاحبه ذکیا فطنا سریع الحرکه عجولا مبادرا غیر.

[479] ( 1) فی نسخه م فقط.

[480] ( 2) فی نسخه م فقط.

[481] ( 3) فی نسخه م: حتی انه یبلغ الشباب بسرعه قوی الشهوه جید الهظم کثیر ألباه سریع الإدراک و الاحتلام.

[482] ( 4) فی نسخه أ: المفرد.

[483] ( 5) فی نسخه م: اشد تمسکاً.

[484] ( 6) فی نسخه م: حارا.

[485] ( 7) فی نسخه م فقط.

[486] ( 1) فی نسخه م: التهیّج.

[487] ( 2) فی نسخه م: قوی الأعضاء شدیداً.

[488] ( 3) فی نسخه م: هذه المواضع.

[489] ( 4) فی

نسخه م: للأمور الدینیه.

[490] ( 5) فی نسخه م: للأمور الدینیه.

[491] ( 6) فی نسخه م: فانه یکون حارا یغضب سریعا.

[492] ( 7) فی نسخه م: التنفس.

[493] ( 1) فی نسخه م: الأغذیه.

[494] ( 2) فی نسخه م: و صلابته و برودته.

[495] ( 1) فی نسخه أ: فی تعرف مزاج البدن المعتدل المزاج.

[496] ( 2) فی نسخه م: و یکون.

[497] ( 3) فی نسخه م: فهما فطنا دهنا عاقلا.

[498] ( 4) فی نسخه م: مقتصراً.

[499] ( 5) فی نسخه م: و بالجمله.

[500] ( 6) فی نسخه م: فلا ینبغی أن تقدم علی الحکم.

[501] ( 7) فی نسخه م: دون أن تجتمع الدلائل.

[502] ( 1) فی نسخه م: اکثر و اغلب.

[503] ( 2) فی نسخه م: الدلائل.

[504] ( 3) فی نسخه أ: و هیئتها.

[505] ( 4) فی نسخه أ: و الهیئه الخاصین.

[506] ( 5) فی نسخه أ: أقوی.

[507] ( 6) فی نسخه م: من هذه یشاکل أعضاءهم فان اختلاف الأعضاء من قبل الزاج و الهیئه الطبیعیین.

[508] ( 7) فی نسخه أ: فان من الأعضاء أصحاب الجیده.

[509] ( 8) فی نسخه م: یکون بعض الأعضاء قویا.

[510] ( 9) فی نسخه م فقط.

[511] ( 1) فی نسخه م: فی الاساب التی تغیر الدلاله علی الأمزجه الطبیعیه.

[512] ( 2) فی نسخه م فقط.

[513] ( 1) فی نسخه م: من.

[514] ( 2) فی نسخه م: البلدان المعتدله.

[515] ( 3) فی نسخه م فقط.

[516] ( 4) فی نسخه م: هی مسامته سهیلا کبلاد.

[517] ( 5) فی نسخه م: تحیل.

[518] ( 6) فی نسخه م: و تغور اعینهم و تفطس أنوفهم و تبرد.

[519] ( 7) فی نسخه م: و یخلی.

[520] ( 1)

فی نسخه م: و مسامته.

[521] ( 2) فی نسخه م: و بلاد یوخان.

[522] ( 3) فی نسخه م: البیاض سبطه.

[523] ( 4) فی نسخه م: فمزاجهم.

[524] ( 5) فی نسخه م: لهذا السبب.

[525] ( 6) فی نسخه م: لک.

[526] ( 7) فی نسخه م: لکن تقیسهم علی المعتدلین.

[527] ( 8) فی نسخه م: فی.

[528] ( 9) فی نسخه م: الممتد.

[529] ( 1) فی نسخه م فقط.

[530] ( 2) فی نسخه م: و یبتدئ اخذه فی.

[531] ( 3) فی نسخه م فقط.

[532] ( 4) فی نسخه أ: ومنتها.

[533] ( 5) فی نسخه م: عهدهم.

[534] ( 1) فی نسخه م: فی النموّ.

[535] ( 2) فی نسخه م: الشباب.

[536] ( 3) فی نسخه م: ما فیها.

[537] ( 4) فی نسخه م: علی حدته وجدا فی.

[538] ( 5) فی نسخه م: لهوا.

[539] ( 6) فی نسخه م: وجدت.

[540] ( 7) فی نسخه م: مجسم.

[541] ( 1) فی نسخه م: و الاستحمامات.

[542] ( 2) فی نسخه م: تقیس.

[543] ( 3) فی نسخه م فقط.

[544] ( 4) فی نسخه م: الشباب.

[545] ( 5) فی نسخه م: التی.

[546] ( 6) فی نسخه م فقط.

[547] ( 7) فی نسخه م: فانها من الشایخ أیبس.

[548] ( 8) فی نسخه م: یتمان.

[549] ( 9) فی نسخه م فقط.

[550] ( 1) فی نسخه م: من البرد.

[551] ( 2) فی نسخه م: الشباب.

[552] ( 3) فی نسخه م: من البرد.

[553] ( 4) فی نسخه م: کونه.

[554] ( 5) فی نسخه م: یمکن.

[555] ( 6) فی نسخه م: یبسا و تنمو.

[556] ( 7) فی نسخه م: ان تمدد صلابتها و هذا الوقت.

[557] ( 1) فی نسخه م فقط.

[558]

( 2) فی نسخه م فقط.

[559] ( 3) فی نسخه م فقط.

[560] ( 4) فی نسخه م: و لا تجد.

[561] ( 5) فی نسخه م: ما تستعمل به.

[562] ( 6) فی نسخه م: فیتشنج.

[563] ( 7) فی نسخه م: افنیت.

[564] ( 8) فی نسخه م: و طفئت.

[565] ( 9) فی نسخه م: قیست.

[566] ( 10) فی نسخه م فقط.

[567] ( 11) فی نسخه م: مثل.

[568] ( 1) فی نسخه م: الغذاء الیسیر

[569] ( 2) فی نسخه م: بارد یابس و الله اعلم

[570] ( 1) فی نسخه م: اذا.

[571] ( 2) فی نسخه أ: جسمهن.

[572] ( 3) فی نسخه م: ینبت.

[573] ( 4) فی نسخه م: لتوسیع.

[574] ( 5) فی نسخه م: لهم.

[575] ( 1) فی نسخه أ: الحیوان.

[576] ( 2) فی نسخه أ: علی.

[577] ( 3) فی نسخه أ: سوقهم.

[578] ( 4) فی نسخه م: الرجال فی الاکثر

[579] ( 5) فی نسخه م: و التلزیه و ضیق.

[580] ( 6) فی نسخه م: فیها.

[581] ( 7) فی نسخه م فقط.

[582] ( 1) فی نسخه م: اذا کان فی الرحم.

[583] ( 2) فی نسخه م: غذاؤه.

[584] ( 3) فی نسخه م: نحکم علی تلک الأبدان.

[585] ( 4) فی نسخه م فقط.

[586] ( 5) فی نسخه م فقط.

[587] ( 6) فی نسخه م: کما.

[588] ( 7) فی نسخه م: اما بسبب التدبیر.

[589] ( 8) فی نسخه م فقط.

[590] ( 1) فی نسخه الأصل: البرد.

[591] ( 2) فی نسخه م: فیصیر.

[592] ( 3) فی نسخه م: السمن فی الأکثر.

[593] ( 4) فی نسخه م: أزبا.

[594] ( 5) فی نسخه م: ازبا.

[595] ( 6) فی نسخه م: مثل الصاغه.

[596] (

7) فی نسخه م فقط.

[597] ( 8) فی نسخه م: مثل قوام.

[598] ( 9) فی نسخه م: الوحوش.

[599] ( 1) فی نسخه أ: و شرّی.

[600] ( 2) فی نسخه م: أن الاصوب.

[601] ( 3) فی نسخه م: بها.

[602] ( 4) فی نسخه م: من.

[603] ( 5) فی نسخه م: شراء.

[604] ( 6) فی نسخه م: فانا.

[605] ( 7) فی نسخه م: أوردنا ذلک.

[606] ( 8) فی نسخه م: خاصاً به کان أسهل.

[607] ( 9) فی نسخه م: عمله.

[608] ( 10) فی نسخه م: فی البدن.

[609] ( 11) فی نسخه م: اذکره.

[610] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[611] ( 1) فی نسخه م: دلّ.

[612] ( 2) فی نسخه م: او لیس بالاسود.

[613] ( 3) فی نسخه م: دل.

[614] ( 4) فی نسخه م: حالکا.

[615] ( 5) فی نسخه م: لذلک او الراس.

[616] ( 1) فی نسخه م: و انما تکون.

[617] ( 2) فی نسخه م: و اما النظر فی السحنه.

[618] ( 3) فی نسخه م فقط.

[619] ( 4) فی نسخه أ: قصیفاً.

[620] ( 5) فی نسخه أ: امرض.

[621] ( 6) فی نسخه م: لئلا یکون.

[622] ( 7) فی نسخه م: فعل.

[623] ( 8) فی نسخه م: اذا رایت الکی و الوشم ان.

[624] ( 9) فی نسخه م: حدوثه.

[625] ( 10) فی نسخه م: لئلا یکون.

[626] ( 11) فی نسخه م فقط.

[627] ( 12) فی نسخه م: لقروح فتسأل.

[628] ( 1) فی نسخه م فقط.

[629] ( 2) فی نسخه م: تتفقد من امر أعضاء الراس الشعر فتنظر فیه اولا لئلا یکون خفیفا.

[630] ( 3) فی نسخه م:

متقصفا بتساقط.

[631] ( 4) فی نسخه م فقط.

[632] ( 1) فی نسخه أ: فکأنه.

[633] ( 2) فی نسخه أ: متحرکاً.

[634] ( 3) فی نسخه م فقط.

[635] ( 4) فی نسخه م: جاحظتین عظیمتین.

[636] ( 5) فی نسخه م: بانه فبیح المنظر.

[637] ( 6) فی نسخه م: نالتهما.

[638] ( 7) فی نسخه م: ردئ لانه یدل علی.

[639] ( 8) فی نسخه م: و کان.

[640] ( 1) فی نسخه م: ذلک فانه ردئ.

[641] ( 2) فی نسخه م: او الروح.

[642] ( 3) فی نسخه م: للنظر.

[643] ( 4) فی نسخه م: کعینی.

[644] ( 5) فی نسخه م: و ان.

[645] ( 6) فی نسخه م: لحمیه ناتنه منبسطه.

[646] ( 7) فی نسخه م: تصیر.

[647] ( 8) فی نسخه م: شعره.

[648] ( 9) فی نسخه م: ناتئ ثؤلول.

[649] ( 1) فی نسخه م فقط.

[650] ( 2) فی نسخه م: الانف کیلا یکون.

[651] ( 3) فی نسخه م: جسا

[652] ( 4) فی نسخه م: لثغه

[653] ( 5) فی نسخه م: اللسان

[654] ( 6) فی نسخه م فقط.

[655] ( 1) فی نسخه م: الاثغار

[656] ( 2) فی نسخه م: متشعثه

[657] ( 3) فی نسخه م فقط.

[658] ( 4) فی نسخه م: بالادویه القابضه و استعمال.

[659] ( 5) فی نسخه م: و قلع الضرس إن کان من قبل الضرس او بتنقیته او کبه.

[660] ( 6) فی نسخه م: فما کان من فبل المعده فلا یزول أی لا یسهل برؤه.

[661] ( 1) فی نسخه م: الغدد.

[662] ( 2) فی نسخه م: اللمس.

[663] ( 3) فی نسخه م: الارنبتین.

[664] ( 4) فی نسخه م: منحن.

[665] ( 1) فی نسخه م: یقصر

[666] ( 2) فی

نسخه م: شبه الورم

[667] ( 3) فی نسخه م: اللمس

[668] ( 4) فی نسخه م: الشراسف

[669] ( 5) فی نسخه م: غلیظا او جسا.

[670] ( 6) فی نسخه م: کان فیه الفجاه.

[671] ( 1) فی نسخه م: التی تعرف.

[672] ( 2) فی نسخه أ: بالاخطار.

[673] ( 3) فی نسخه م: غیر ذلک.

[674] ( 1) فی نسخه م: و ینبغی أن تنظر.

[675] ( 2) فی نسخه م: معدی.

[676] ( 1) فی نسخه أ: کونه.

[677] ( 2) فی نسخه أ: تکون.

[678] ( 3) فی نسخه م: نبات الأرکان.

[679] ( 4) فی نسخه أ: السوداء نظیر الارض.

[680] ( 1) فی نسخه م: نبین.

[681] ( 2) فی نسخه م فقط.

[682] ( 3) فی نسخه م: و اذا انفرد عضوها.

[683] ( 1) فی نسخه م: هذا الرأی بیِّن.

[684] ( 2) فی نسخه م: ماء مفردا.

[685] ( 3) فی نسخه م: إذا.

[686] ( 4) فی نسخه م: الحار.

[687] ( 5) فی نسخه م فقط.

[688] ( 6) فی نسخه م: ما رسب بعد انفصال المصل.

[689] ( 7) فی نسخه م: جوهر المائیه.

[690] ( 1) فی نسخه م: تری.

[691] ( 2) فی نسخه م فقط.

[692] ( 3) فی نسخه م فقط.

[693] ( 4) فی نسخه م: و ذلک کاللبن فانه.

[694] ( 5) فی نسخه م: فانا نری.

[695] ( 6) فی نسخه م: و هما.

[696] ( 7) فی نسخه م: الره.

[697] ( 8) فی نسخه م فقط.

[698] ( 9) فی نسخه م: یحکمها.

[699] ( 10) فی نسخه م: فعمت.

[700] ( 11) فی نسخه م: و اجتذبت.

[701] ( 12) فی نسخه م: و اجتذبت.

[702] فی نسخه م: خارج عن الطبع.

[703] ( 1) فی نسخه أ:

فی الدم و أصنافه.

[704] ( 2) فی نسخه أ: فی صفه البلغم.

[705] ( 1) فی نسخه م: و ایبسها.

[706] ( 2) فی نسخه م: أصناف البلغم و أغلظها و أرطبها.

[707] ( 3) فی نسخه م فقط.

[708] ( 4) فی نسخه م فقط.

[709] ( 5) فی نسخه م: المجری.

[710] ( 6) فی نسخه م فقط.

[711] ( 7) فی نسخه م فقط.

[712] ( 8) فی نسخه م فقط.

[713] ( 9) فی نسخه م فقط.

[714] ( 10) فی نسخه أ: ألف.

[715] ( 1) فی نسخه م: البیض.

[716] ( 2) فی نسخه م: منه.

[717] ( 3) فی نسخه م: منه.

[718] ( 4) فی نسخه م: و کیفیته.

[719] ( 5) فی نسخه م فقط.

[720] ( 6) فی نسخه م فقط.

[721] ( 7) فی نسخه م: ذلک لکی.

[722] ( 8) فی نسخه م: سریع الحرکه.

[723] ( 9) فی نسخه م: اکثر ما.

[724] ( 10) فی نسخه م: الطبع.

[725] ( 1) فی نسخه م: فی الارض غلیانا.

[726] ( 2) فی نسخه م: فان الردی ء.

[727] ( 3) فی نسخه م: کبریق القار.

[728] ( 4) فی نسخه م: و السواد.

[729] ( 5) فی نسخه م: الحموضه.

[730] ( 6) فی نسخه م: و یکون تولده.

[731] ( 7) فی نسخه أ: تبرزوان.

[732] ( 8) فی نسخه م: جلده.

[733] ( 1) فی نسخه م: عمت.

[734] ( 2) فی نسخه م: لهذه الأخلاط.

[735] ( 3) فی نسخه م: نضجه.

[736] ( 4) فی نسخه م فقط.

[737] ( 5) فی نسخه م: و لا یمکن.

[738] ( 6) فی نسخه م فقط.

[739] ( 1) فی نسخه م: کلها بکمیته.

[740] ( 2) فی نسخه م: و اذا فسدت.

[741] ( 3) فی نسخه

م: حدث.

[742] ( 1) فی نسخه م: المقاله الثانیه فی أحوال الأعضاء المتشابهه الأجزاء

[743] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[744] ( 3) فی نسخه م: عن.

[745] ( 4) فی نسخه أ: عظم.

[746] ( 5) فی نسخه أ: عظم.

[747] ( 1) فی نسخه م فقط.

[748] ( 2) فی نسخه م: مشاکل.

[749] ( 1) فی نسخه م: و للعقل.

[750] ( 2) فی نسخه م: و الاغشیه

[751] ( 1) فی نسخه م: الفضل او نفیه.

[752] ( 1) فی نسخه م: بتدبیره.

[753] ( 2) فی نسخه م فقط.

[754] ( 3) فی نسخه م: عنه.

[755] ( 4) فی نسخه م: لتوقیته.

[756] ( 5) فی نسخه م: فیها.

[757] ( 6) فی نسخه م: معدن الحیاه و القوی الحیوانیه.

[758] ( 7) فی نسخه م: فانه بتحرک هذه الأعضاء یکون.

[759] ( 8) فی نسخه م فقط.

[760] ( 9) فی نسخه م: من.

[761] ( 10) فی نسخه م: و تؤدیها.

[762] ( 1) فی نسخه م: فأنه.

[763] ( 2) من هنا و إلی آخر الباب الأول، فی نسخه أ فقط.

[764] ( 1) فی نسخه م: فی جمله الکلام عن العظام.

[765] ( 2) فی نسخه أ: و الصلابه و اوفق فی.

[766] ( 3) فی نسخه م: و ترکیب.

[767] ( 4) فی نسخه أ: بسبب منافع.

[768] ( 1) فی نسخه م فقط.

[769] ( 2) فی نسخه م: غلظ و بعضها لطیف بخاری.

[770] ( 3) فی نسخه م: فیها.

[771] ( 4) فی نسخه م: فلما.

[772] ( 5) فی نسخه م: العظام جداول.

[773] ( 6) فی نسخه م: فان.

[774] ( 7) فی نسخه م: لان الحاجه.

[775] ( 1) فی نسخه م: إحراز.

[776] ( 2) فی نسخه م: فجعل لذلک.

[777]

( 3) فی نسخه م: فی کل.

[778] ( 4) فی نسخه م: لم تبادر.

[779] ( 5) فی نسخه م: و یقوم مقامه فی الفعل الذی.

[780] ( 6) فی نسخه م: فی عظام مشطی الکفین و مشطی القدمین.

[781] ( 7) فی نسخه م: مما.

[782] ( 1) فی نسخه أ: فانه.

[783] ( 2) فی نسخه م: غذاء.

[784] ( 3) فی نسخه م: فتحاکها فتعسر.

[785] ( 4) فی نسخه م: واخل.

[786] ( 5) فی نسخه م: اسهل و اسرع حرکه.

[787] ( 6) فی نسخه م: و اثبتا ایضا.

[788] ( 7) فی نسخه م: عصی.

[789] ( 1) فی نسخه أ: ما زائدته لیست من نفس المعظم.

[790] ( 2) فی نسخه م فقط.

[791] ( 3) فی نسخه م: لذلک.

[792] ( 4) فی نسخه م فقط.

[793] ( 5) فی نسخه م: بالدروز.

[794] ( 6) فی نسخه م: تبین.

[795] ( 1) فی نسخه م: عظام.

[796] ( 2) فی نسخه م: موفق.

[797] ( 3) فی نسخه م: الالتحام.

[798] ( 4) فی نسخه م: و جعل.

[799] ( 5) فی نسخه م: باللحم.

[800] ( 6) فی نسخه م فقط.

[801] ( 1) فی نسخه م: فی اصناف العظام و فی عظام الرأس

[802] ( 2) فی نسخه م: البدن

[803] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[804] ( 1) فی نسخه م: یثبت فیه.

[805] ( 2) فی نسخه م: یثبت.

[806] ( 3) فی نسخه م فقط.

[807] ( 4) فی نسخه م: و من.

[808] ( 5) فی نسخه م: و الثانی: للعروق و الشرایین.

[809] ( 6) فی نسخه م: و العروق.

[810] ( 7) فی نسخه م: تعلق.

[811] ( 8) فی

نسخه م فقط.

[812] ( 9) فی نسخه م فقط.

[813] ( 1) فی نسخه م: لیسا دروزا بالحقیقه.

[814] ( 2) فی نسخه م: ماداً

[815] ( 3) فی نسخه م فقط.

[816] ( 4) فی نسخه م: کان

[817] ( 5) فی نسخه م: فالحاجه.

[818] ( 6) فی نسخه م: تحلل.

[819] ( 7) فی نسخه م: باطنی.

[820] ( 1) فی نسخه أ: منهما.

[821] ( 2) فی نسخه م: من جنبی.

[822] ( 3) فی نسخه م: الجبین.

[823] ( 4) فی نسخه م: نبتت منه.

[824] ( 5) فی نسخه م: الثدیین.

[825] ( 6) فی نسخه م: بالصدف

[826] ( 7) فی نسخه أ: منه.

[827] ( 8) فی نسخه م: تقی

[828] ( 1) فی نسخه م فقط.

[829] ( 2) فی نسخه م: الجنبی.

[830] ( 3) فی نسخه م: الروح.

[831] ( 4) فی نسخه م: الرأس.

[832] ( 1) فی نسخه م: من.

[833] ( 2) فی نسخه م: الحاجبین.

[834] ( 3) فی نسخه م: تمر.

[835] ( 4) فی نسخه م: جنب.

[836] ( 1) فی نسخه م فقط.

[837] ( 2) فی نسخه م فقط.

[838] ( 1) فی نسخه م: ساده.

[839] ( 2) فی نسخه م: بهما.

[840] ( 3) فی نسخه م: الجانبی.

[841] ( 4) فی نسخه م: و هی.

[842] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[843] ( 6) فی نسخه م: عن الجانبی کل أحدی.

[844] ( 7) فی نسخه م: موصول.

[845] ( 1) فی نسخه م فقط.

[846] ( 2) فی نسخه م: اللحی الاسفل فله شعبتان.

[847] ( 1) فی نسخه م فقط.

[848] ( 2) فی نسخه م: بعیداً.

[849] ( 3) فی نسخه م: خارج.

[850] ( 1) فی نسخه م فقط.

[851] ( 2) فی نسخه م: ورقته.

[852] (

3) فی نسخه م: رقیقه.

[853] ( 4) فی نسخه م: الأخری.

[854] ( 5) فی نسخه م: له صوت.

[855] ( 6) فی نسخه م: انثناء.

[856] ( 7) فی نسخه م: و ارقها.

[857] ( 8) فی نسخه م: و هی فی مقدارها.

[858] ( 9) فی نسخه م: و أثخن.

[859] ( 1) فی نسخه م فقط.

[860] ( 2) فی نسخه م: الفقرات.

[861] ( 3) فی نسخه م: و ارق.

[862] ( 4) فی نسخه م: الفقرات.

[863] ( 5) فی نسخه م: فتابع لضعفها.

[864] ( 6) فی نسخه م فقط.

[865] ( 1) فی نسخه م: تجویفها.

[866] ( 2) فی نسخه أ: متصل.

[867] ( 3) فی نسخه م: مهیأتین.

[868] ( 4) فی نسخه م: فی تشعب کل.

[869] ( 5) فی نسخه م: للخرز.

[870] ( 6) فی نسخه م: فلا.

[871] ( 1) فی نسخه م: تعقفها الی اسفل فقد ینمحق و ینحدر و لذلک خرز الفقار.

[872] ( 2) فی نسخه م: الباقیه فزوائدها متعقفه الی فوق.

[873] ( 3) فی نسخه م: یلتئم.

[874] ( 4) فی نسخه م فقط.

[875] ( 5) فی نسخه م: صار.

[876] ( 6) فی نسخه م: و منها ما یکون فی فقاره واحده فاما ما یلتئم منها بین کل فقارتین ثقب فمنها ما یکن فی کل فقاره نصف دائره فاذا التأمت الفقرتان صار منهما ثقب مستو و هذا یکون فی فقاره العنق.

[877] ( 7) فی نسخه م: أکثر.

[878] ( 1) فی نسخه م: الحقب.

[879] ( 1) فی نسخه م: و القص.

[880] ( 2) فی نسخه م: فی.

[881] ( 3) فی نسخه م: من خلف الفقار.

[882] ( 4) فی نسخه م: بالقص.

[883] ( 5) فی نسخه م: بین کل.

[884] (

6) فی نسخه م فقط.

[885] ( 7) فی نسخه م: مما.

[886] ( 1) فی نسخه م: من القص.

[887] ( 2) فی نسخه م فقط.

[888] ( 3) فی نسخه م: الحجره.

[889] ( 4) فی نسخه م فقط.

[890] ( 1) فی نسخه م: فی.

[891] ( 2) فی نسخه م: یجذت.

[892] ( 3) فی نسخه م: الکشف.

[893] ( 1) فی نسخه م: العضد.

[894] ( 1) فی نسخه م: یلتئم.

[895] ( 2) فی نسخه م: حرز الاعصاب.

[896] ( 3) فی نسخه م: فیهما.

[897] ( 4) فی نسخه م: العضد زندتان.

[898] ( 5) فی نسخه م: الرأسین.

[899] ( 6) فی نسخه م: فقار الذراع.

[900] ( 1) فی نسخه م فقط.

[901] ( 2) فی نسخه م: و انثناؤه.

[902] ( 3) فی نسخه م: سویتان.

[903] ( 4) فی نسخه م: حفره الرأس من العضد.

[904] ( 5) فی نسخه م: یلتئم.

[905] ( 6) فی نسخه م: و مفصلی.

[906] ( 7) فی نسخه م: و لان تثبت منهما.

[907] ( 8) فی نسخه م فقط.

[908] ( 9) فی نسخه م: و الزفت.

[909] ( 10) فی نسخه م فقط.

[910] ( 11) فی نسخه م: لیلتئم.

[911] ( 12) فی نسخه م: منها.

[912] ( 13) فی نسخه م: یتصل.

[913] ( 14) فی نسخه م: مربوطات.

[914] ( 1) فی نسخه م: فیلتئم.

[915] ( 2) فی نسخه م: الأسفل.

[916] ( 3) فی نسخه م: یلی.

[917] ( 4) فی نسخه م: بهذا.

[918] ( 5) فی نسخه م فقط.

[919] ( 6) فی نسخه م: أعظم.

[920] ( 7) فی نسخه م: تؤثر.

[921] ( 8) فی نسخه م: السلامی الأخری التی.

[922] ( 9) فی نسخه م: و فیما.

[923] ( 10) فی نسخه م فقط.

[924]

( 1) فی نسخه م: الممسوک فی الجمیع.

[925] ( 2) فی نسخه م: السلامیات.

[926] ( 3) فی نسخه م: أطراف.

[927] ( 1) فی نسخه م: لأنه.

[928] ( 2) فی نسخه م: و المعی.

[929] ( 1) فی نسخه م: کبار.

[930] ( 2) فی نسخه م: کبارا لو کان.

[931] ( 3) فی نسخه م: وثاقه.

[932] ( 4) فی نسخه م فقط.

[933] ( 1) فی نسخه م: یلتئم من.

[934] ( 2) فی نسخه م: یلتئم.

[935] ( 3) فی نسخه م: و منافع.

[936] ( 4) فی نسخه م فقط.

[937] ( 5) فی نسخه م: تقی.

[938] ( 1) فی نسخه م: مطاول.

[939] ( 2) فی نسخه أ: فلشیئین.

[940] ( 3) فی نسخه م: فلما استبعد أن یکون.

[941] ( 4) فی نسخه م: تضر به المحاکه.

[942] ( 5) فی نسخه م: خلفه.

[943] ( 6) فی نسخه م: من.

[944] ( 7) فی نسخه م: من.

[945] ( 1) فی نسخه م: الکعب.

[946] ( 2) فی نسخه م: یستقر.

[947] ( 3) فی نسخه م: ناتئ.

[948] ( 4) فی نسخه م: ممتلئا.

[949] ( 5) فی نسخه م: من.

[950] ( 6) فی نسخه م: متمسکا.

[951] ( 1) فی نسخه م: فی.

[952] ( 2) فی نسخه م فقط.

[953] ( 3) فی نسخه م: جمیع.

[954] ( 4) فی نسخه م: للتمکین.

[955] ( 1) فی نسخه م: هیئت.

[956] ( 2) فی نسخه م: القص.

[957] ( 3) فی نسخه م: و الاطراف و الأضلاع و الشراسیف.

[958] ( 4) فی نسخه م: تلتئم.

[959] ( 1) فی نسخه م: فی ذکر صفه الأعضاء و منافعها.

[960] ( 2) فی نسخه م فقط.

[961] ( 3) فی نسخه م فقط.

[962] ( 4) فی نسخه م

فقط.

[963] ( 1) فی نسخه م: الأعصاب.

[964] ( 2) فی نسخه م: و یاتیهما بحاسه.

[965] ( 3) فی نسخه م: و الماضغین.

[966] ( 1) فی نسخه م: غشاء.

[967] ( 2) فی نسخه م: تغذیه.

[968] ( 3) فی نسخه م: یقیه.

[969] ( 4) فی نسخه م: و یحفظه فی ممره.

[970] ( 5) فی نسخه م: من جوهرهما.

[971] ( 6) فی نسخه م: طاقه.

[972] ( 7) فی نسخه م فقط.

[973] ( 8) فی نسخه م فقط.

[974] ( 9) فی نسخه م فقط.

[975] ( 10) فی نسخه م: حتی.

[976] ( 1) فی نسخه أ: الأیمن.

[977] ( 2) فی نسخه أ: الیمنی.

[978] ( 3) فی نسخه م: فان مشأه.

[979] ( 4) فی نسخه م فقط.

[980] ( 5) فی نسخه م: من.

[981] ( 6) فی نسخه م فقط.

[982] ( 7) فی نسخه م: و هذا.

[983] ( 1) فی نسخه م فقط.

[984] ( 2) فی نسخه م: المذاق.

[985] ( 3) فی نسخه أ: عصبی.

[986] ( 4) فی نسخه م: الثالث.

[987] ( 1) فی نسخه م: الذی فی وسط العظم.

[988] ( 2) فی نسخه م فقط.

[989] ( 3) فی نسخه م: طرفی الدرز الشبیه.

[990] ( 4) فی نسخه م: کتابه.

[991] ( 5) فی نسخه م: رأسه.

[992] ( 6) فی نسخه م: رأسه.

[993] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[994] ( 1) فی نسخه م: و یترفرف.

[995] ( 2) فی نسخه م: فی.

[996] ( 3) فی نسخه م: فقرات.

[997] ( 4) فی نسخه م: الفقاره.

[998] ( 5) فی نسخه م: من.

[999] ( 6) فی نسخه م: الناتئه.

[1000] ( 7) فی نسخه م فقط.

[1001] (

1) فی نسخه م: الأعصاب.

[1002] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1003] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1004] ( 4) فی نسخه م: و لکثره.

[1005] ( 5) فی نسخه م: و فی.

[1006] ( 6) فی نسخه م: الفقاره.

[1007] ( 7) فی نسخه م: الفقاره.

[1008] ( 8) فی نسخه م فقط.

[1009] ( 1) فی نسخه م: الفقاره.

[1010] ( 2) فی نسخه م: الفقاره.

[1011] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1012] ( 4) فی نسخه م: القلب.

[1013] ( 5) فی نسخه م: یأتی عضل الحجاب.

[1014] ( 6) فی نسخه م: العضل.

[1015] ( 7) فی نسخه م: العضد.

[1016] ( 8) فی نسخه م: الکف.

[1017] ( 1) فی نسخه م: الدماغ.

[1018] ( 2) فی نسخه أ: الصدر.

[1019] ( 3) فی نسخه الأصل فقط.

[1020] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1021] ( 5) فی نسخه م: یخرج.

[1022] ( 6) فی نسخه م: القطن.

[1023] ( 7) فی نسخه م: المتن.

[1024] ( 1) فی نسخه م: کثیر.

[1025] ( 1) فی نسخه م: و اشد.

[1026] ( 2) فی نسخه م: الحس.

[1027] ( 3) فی نسخه م: لربط.

[1028] ( 4) فی نسخه م: احدهما بالاخر.

[1029] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1030] ( 6) فی نسخه م: الجسم.

[1031] ( 7) فی نسخه م: العصبه.

[1032] ( 1) فی نسخه م: عارض.

[1033] ( 2) فی نسخه م: و اتقن.

[1034] ( 3) فی نسخه م: و کذلک الحجاب و الاوتار.

[1035] ( 4) فی نسخه م: فی.

[1036] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1037] ( 6) فی نسخه م: فجوهرها.

[1038] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1039] ( 2) فی نسخه م: جوده اللمس و ذکاء بمنزله الوتر.

[1040] ( 3) فی نسخه م: بطن.

[1041]

( 4) فی نسخه أ: و توقی.

[1042] ( 5) فی نسخه م: فیزیدان.

[1043] ( 6) فی نسخه م: عن.

[1044] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1045] ( 2) فی نسخه م: لتتغذی.

[1046] ( 3) فی نسخه م: لتحلیل.

[1047] ( 4) فی نسخه م: بعد.

[1048] ( 5) فی نسخه م: و تأتیه.

[1049] ( 6) فی نسخه م: لتتغذی.

[1050] ( 7) فی نسخه م: یحتاج.

[1051] ( 8) فی نسخه م فقط.

[1052] ( 1) فی نسخه أ: العروق.

[1053] ( 2) فی نسخه أ: المعادی.

[1054] ( 3) فی نسخه م: للکبد.

[1055] ( 4) فی نسخه م: المعی.

[1056] ( 5) فی نسخه م: الباب.

[1057] ( 6) فی نسخه م: عقل.

[1058] ( 7) فی نسخه أ: احدها.

[1059] ( 8) فی نسخه م فقط.

[1060] ( 1) فی نسخه م: منه ما یبقی فی الثفل.

[1061] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1062] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1063] ( 4) فی نسخه م: العی.

[1064] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1065] ( 6) فینبت.

[1066] ( 7) فی نسخه م: المعی

[1067] ( 8) فی نسخه م: المعی.

[1068] ( 9) فی نسخه م: المعی.

[1069] ( 10) فی نسخه م: المعی.

[1070] ( 11) فی نسخه م فقط.

[1071] ( 12) فی نسخه م: تجذب.

[1072] ( 1) فی نسخه م: لیغذیاه.

[1073] ( 2) فی نسخه م: التوته.

[1074] ( 3) فی نسخه م: تتشعب.

[1075] ( 4) فی نسخه م: و لیکون منه العرق ...

[1076] ( 5) فی نسخه م: بالعرق الشریانی.

[1077] ( 6) فی نسخه م: و ینبت.

[1078] ( 7) فی نسخه م: القلب تتشعب منه.

[1079] ( 8) فی نسخه م: فی الاجزاء.

[1080] ( 9) فی نسخه أ: بأثنین.

[1081] ( 10) فی

نسخه م فقط.

[1082] ( 1) فی نسخه م: و یثبت.

[1083] ( 2) فی نسخه م: و ینبت.

[1084] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1085] ( 2) فی نسخه م: جانب.

[1086] ( 3) فی نسخه م: بعضها لا یظهر لحس البصر.

[1087] ( 4) فی نسخه م: الغائر.

[1088] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1089] ( 6) فی نسخه م: لحس.

[1090] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1091] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1092] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1093] ( 2) فی نسخه م: الکتف.

[1094] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1095] ( 4) فی نسخه م: کل واحد من اقسام الکتفی و صار.

[1096] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1097] ( 6) فی نسخه م فقط.

[1098] ( 7) فی نسخه م فقط.

[1099] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1100] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1101] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1102] ( 4) فی نسخه م: الجانب الایسر.

[1103] ( 1) فی نسخه م: و ینبت.

[1104] ( 2) فی نسخه م: آتیان منهما.

[1105] ( 3) فی نسخه م: ینقسمان.

[1106] ( 4) فی نسخه م: الفخذ.

[1107] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1108] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1109] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1110] ( 1) فی نسخه م: و لذلک.

[1111] ( 2) فی نسخه م: بالاورطی.

[1112] ( 3) فی نسخه م: بالاورطی.

[1113] ( 1) فی نسخه م: توریب.

[1114] ( 2) فی نسخه م: توته.

[1115] ( 1) فی نسخه م: الاعصاب.

[1116] ( 2) فی نسخه م: بالاورطی.

[1117] ( 1) فی نسخه م: الاعصاب.

[1118] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1119] ( 2) فی نسخه م: فقط.

[1120] ( 3) فی نسخه م: التواته.

[1121] ( 4)

فی نسخه م: الاعصاب.

[1122] ( 1) فی نسخه م: بالبواب.

[1123] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1124] ( 3) فی نسخه م: التوته.

[1125] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1126] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1127] ( 3) فی نسخه م: اللحم.

[1128] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1129] ( 5) فی نسخه م: اما اللحم الذی علی جانبی الحلق.

[1130] ( 6) فی نسخه م: و ینقیه.

[1131] ( 1) فی نسخه أ: فی صفه الجلد و الغشاء.

[1132] ( 2) فی نسخه م: کبیرا.

[1133] ( 3) فی نسخه م: و لیجوزه.

[1134] ( 1) فی نسخه م: لکن متبرز عنه.

[1135] ( 2) فی نسخه م: و یحفظه و لیربط له و بما یلیه من الأعضاء.

[1136] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1137] ( 4) فی نسخه م: یقائها.

[1138] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1139] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1140] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1141] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1142] ( 3) فی نسخه م: الاعصاب.

[1143] ( 4) فی نسخه م: نسیج.

[1144] ( 5) فی نسخه م: کما.

[1145] ( 6) فی نسخه م: رق.

[1146] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1147] ( 2) فی نسخه م: أن الفضل بعضها.

[1148] ( 3) فی نسخه م: و تندفع.

[1149] ( 4) فی نسخه م: تضبط.

[1150] ( 5) فی نسخه م: و اخرج من الید.

[1151] ( 1) فی نسخه م: و یتشعبان.

[1152] ( 1) فی نسخه م: غلظها.

[1153] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1154] ( 3) فی نسخه م: یلی.

[1155] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1156] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1157] ( 6) فی نسخه م فقط.

[1158] ( 1) فی نسخه م: اعدم

ما فی البدن من الجلد شعرا.

[1159] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1160] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1161] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1162] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1163] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1164] ( 2) فی نسخه م: یثبت.

[1165] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1166] ( 1) فی نسخه م: فی صفه الشعر و الاظفار.

[1167] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1168] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1169] ( 4) فی نسخه م: کثیفه.

[1170] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[1171] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1172] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1173] ( 2) فی نسخه م: جسماً

[1174] ( 1) فی نسخه م: اللحیین.

[1175] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1176] ( 1) فی نسخه م: مبدداً

[1177] ( 2) فی نسخه م: اثباته.

[1178] ( 3) فی نسخه م: بحسب.

[1179] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1180] ( 5) فی نسخه م: کمثل.

[1181] ( 6) فی نسخه م: ینمیها.

[1182] ( 7) فی نسخه م فقط.

[1183] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1184] ( 2) فی نسخه م: اتینا علی.

[1185] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1186] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1187] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1188] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1189] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1190] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1191] ( 3) فی نسخه م: فی صعه عضل الرأس و منافعه.

[1192] ( 4) فی نسخه م: فی صفه العضل الذی یحرک الحلقوم و منافعه و ما یلیه من الحنجره.

[1193] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1194] ( 1) فی نسخه م: فی ضفه

العضل منفعته.

[1195] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1196] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1197] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1198] ( 5) فی نسخه م: العضو و الحرکه المراده.

[1199] ( 1) فی نسخه م: العضل الذی فی ظهر الساعد.

[1200] ( 2) فی نسخه م: انثنی و امتده و مال.

[1201] ( 3) فی نسخه م: الی قفاه.

[1202] ( 1) فی نسخه م: الدبر.

[1203] ( 2) فی نسخه م: فی الموضع فان کان ...

[1204] ( 3) فی نسخه م: الفعل ما یختلط لحمه.

[1205] ( 4) فی نسخه م: ما یکون فی الفعل.

[1206] ( 5) فی نسخه م: تبتدئ فی طرفها کأنها.

[1207] ( 6) فی نسخه م: تمده.

[1208] ( 7) فی نسخه م: کل.

[1209] ( 1) فی نسخه م: لکی.

[1210] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1211] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1212] ( 2) فی نسخه أ: العراق البطن.

[1213] ( 1) فی نسخه م: و منها عضلتان یفرقان الشفتین.

[1214] ( 2) فی نسخه م:[+/].

[1215] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1216] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1217] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1218] ( 2) فی نسخه م: ما یدعم.

[1219] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1220] ( 4) فی نسخه م: العضله.

[1221] ( 5) فی نسخه م: ابلوسیس.

[1222] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1223] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1224] ( 2) فی نسخه م: بالغضروف.

[1225] ( 3) فی نسخه م: فوق.

[1226] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1227] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1228] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1229] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1230] ( 1) فی نسخه م: فی القول فی عضل الکتف.

[1231] ( 2) فی

نسخه م: ترفع.

[1232] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1233] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1234] ( 2) فی نسخه م: العضل.

[1235] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1236] ( 2) فی نسخه م:[+/]

[1237] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1238] ( 1) فی نسخه أ: الموضوع.

[1239] ( 2) فی نسخه م: بالعضل.

[1240] ( 1) فی نسخه م: بقعره.

[1241] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1242] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1243] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1244] ( 2) فی نسخه م: کالحجاب

[1245] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1246] ( 2) فی نسخه م: دقیقان.

[1247] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1248] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1249] ( 5) فی نسخه م: البطن.

[1250] ( 1) فی نسخه م: بالصفاف.

[1251] ( 2) فی نسخه م: بالصفاف.

[1252] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1253] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1254] ( 5) فی نسخه م: و یدعمه.

[1255] ( 1) فی نسخه م: و انقبض.

[1256] ( 2) فی نسخه م: و تسده.

[1257] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1258] ( 1) فی نسخه م: منعتا أن یرتفع.

[1259] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1260] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1261] ( 1) فی نسخه م: فی العضل المحرک للفخذین و منافعه.

[1262] ( 2) فی نسخه م: بعظم.

[1263] ( 1) فی نسخه م: و یجوز أن یقال انها اثنتان.

[1264] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1265] ( 2) فی نسخه م: الوحشیه.

[1266] ( 1) فی نسخه م: بحذاء.

[1267] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1268] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1269] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1270] ( 2) فی نسخه م: الصلب.

[1271] ( 3) فی نسخه

م فقط.

[1272] ( 4) فی نسخه م: الکعبین عضلتان.

[1273] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1274] ( 6) فی نسخه م فقط.

[1275] ( 1) فی نسخه م: الکلام عن اعضاء المرکبه التی فی باطن البدن.

[1276] ( 2) فی نسخه م: فنحن نبتدئ فی هذا الموضع و نشرح الحال فیما کان منها مرکبا مما هو موضوع فی باطن البدن.

[1277] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1278] ( 1) فی نسخه م: فیه.

[1279] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1280] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1281] ( 1) فی نسخه م: آخر.

[1282] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1283] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1284] ( 2) فی نسخه م: بتینک.

[1285] ( 3) فی نسخه م: و الألیتان غیر شبیهتین بالدوده

[1286] ( 4) فی نسخه م: رقیق.

[1287] ( 1) فی نسخه م: یسیرا.

[1288] ( 2) فی نسخه م: الشأن.

[1289] ( 1) فی نسخه م: و ایرلس.

[1290] ( 2) فی نسخه م: سمی.

[1291] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1292] ( 1) فی نسخه م: تنبت.

[1293] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1294] ( 1) فی نسخه م: لکی.

[1295] ( 2) فی نسخه م: فی ذلک فی اماکنه.

[1296] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[1297] ( 1) فی نسخه م: بین المؤخر من الدماغ.

[1298] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1299] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1300] ( 2) فی نسخه م: کبراً.

[1301] ( 3) فی نسخه م: الزوج.

[1302] ( 1) فی نسخه أ: ألطف و اشد.

[1303] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1304] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1305] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1306] (

2) فی نسخه م فقط.

[1307] ( 1) فی نسخه م: القطع.

[1308] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1309] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1310] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1311] ( 3) فی نسخه م: فیلتقی.

[1312] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1313] ( 5) فی نسخه م: تلحق.

[1314] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1315] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1316] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1317] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1318] ( 1) فی نسخه م: من.

[1319] ( 2) فی نسخه م: بالرطوبه.

[1320] ( 3) فی نسخه م: الرطوبه.

[1321] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1322] ( 2) فی نسخه الأصل فقط.

[1323] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1324] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1325] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1326] ( 1) فی نسخه م: الصفا.

[1327] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1328] ( 3) فی نسخه م: و الله تعالی اعلم.

[1329] ( 1) فی نسخه أ: أرنب.

[1330] ( 2) فی نسخه م: فیما تقدم.

[1331] ( 3) فی نسخه م: هذا المجری.

[1332] ( 4) فی نسخه م: ملبس.

[1333] ( 5) فی نسخه أ: المجاری.

[1334] ( 1) فی نسخه الاصل: علی.

[1335] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1336] ( 3) فی نسخه أ: لکن.

[1337] ( 4) فی نسخه م: انما.

[1338] ( 5) فی نسخه م: الحاسه للشم.

[1339] ( 6) فی نسخه م: فتجذبه.

[1340] ( 7) فی نسخه أ: فی الاستنشاق.

[1341] ( 1) فی نسخه م: هی ثقبی المنخرین إنما هی الزائدتان.

[1342] ( 2) فی نسخه م: حرارته.

[1343] ( 3) فی نسخه أ: اخروج.

[1344] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1345] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1346] ( 2) فی نسخه

م: و الغشاء المغشی للعظم الحجری و الاذنان.

[1347] ( 3) فی نسخه م: لتأدیه.

[1348] ( 4) فی نسخه م: فرع.

[1349] ( 1) فی نسخه م: بنا.

[1350] ( 2) فی نسخه م: بالاذنین.

[1351] ( 3) فی نسخه م: بالباذهنج.

[1352] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1353] ( 1) فی نسخه م: فیلحق.

[1354] ( 2) فی نسخه م: وجنتییه.

[1355] ( 3) فی نسخه أ: ساکنه.

[1356] ( 4) فی نسخه أ: ساکنه.

[1357] ( 1) فی نسخه م: و هو اخر الکلام فیما کان من الاعضاء النفسانیه مرکبا من باطن فأعلمه.

[1358] ( 1) فی نسخه م: و إذ قد شرحنا القول فی.

[1359] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1360] ( 3) فی نسخه أ: تقدم.

[1361] ( 4) فی نسخه أ: و.

[1362] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1363] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1364] ( 1) فی نسخه م: اما الحنجره فهی طرف.

[1365] ( 2) فی نسخه م: الطرق.

[1366] ( 3) فی نسخه الأصل: تبقیها.

[1367] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1368] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1369] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1370] ( 3) فی نسخه م: و حرکه الإراده تکون بالمفاصل و جعل.

[1371] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1372] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1373] ( 6) فی نسخه م: سائر.

[1374] ( 7) فی نسخه م فقط.

[1375] ( 8) فی نسخه م: مطاول.

[1376] ( 9) فی نسخه م: لیتمم.

[1377] ( 10) فی نسخه م: من.

[1378] ( 11) فی نسخه م فقط.

[1379] ( 12) فی نسخه م: و هو مرکب علی الغضروف.

[1380] ( 13) فی نسخه م: بالطرجهاره.

[1381] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1382] ( 2) فی نسخه م: طرف.

[1383] (

3) فی نسخه م: طرف.

[1384] ( 4) فی نسخه م: و الضلعان السفلیان.

[1385] ( 5) فی نسخه م: جنبهما.

[1386] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1387] ( 2) فی نسخه م: أقدم.

[1388] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1389] ( 4) فی نسخه م: کانه.

[1390] ( 5) فی نسخه أ: أول فاول.

[1391] ( 6) فی نسخه م: معه التنفس.

[1392] ( 7) فی نسخه م: النفس.

[1393] ( 8) فی نسخه م: النفس.

[1394] ( 9) فی نسخه م: و توتر.

[1395] ( 10) فی نسخه م: و للعضل.

[1396] ( 11) فی نسخه أ فقط.

[1397] ( 1) فی نسخه أ: بعلقه.

[1398] ( 2) فی نسخه م: و للجسم.

[1399] ( 3) فی نسخه م: جمیعها.

[1400] ( 4) فی نسخه م: اندفع.

[1401] ( 5) فی نسخه م: بالغشائین منطبقین.

[1402] ( 6) فی نسخه م: لقمها.

[1403] ( 7) فی نسخه م: یتنفس.

[1404] ( 8) فی نسخه م: ظهرها.

[1405] ( 9) فی نسخه م: یلطأ

[1406] ( 10) فی نسخه أ فقط.

[1407] ( 11) فی نسخه أ: فیقبل به کلها.

[1408] ( 1) فی نسخه م: الحلق.

[1409] ( 2) فی نسخه م: فینقلب.

[1410] ( 3) فی نسخه م: فیدفع.

[1411] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1412] ( 1) فی نسخه م: اول.

[1413] ( 1) فی نسخه م: البقاء.

[1414] ( 2) فی نسخه الأصل فقط.

[1415] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1416] ( 4) فی نسخه أ: و.

[1417] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1418] ( 1) فی نسخه م: ما شرح.

[1419] ( 1) فی نسخه م: الحلق.

[1420] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1421] ( 3) فی نسخه م: مؤلفه.

[1422] ( 4) فی نسخه أ: الاخر.

[1423] ( 5) فی نسخه م

فقط.

[1424] ( 1) فی نسخه م: فینصرف.

[1425] ( 2) فی نسخه م: ما برد من القلب فی ...

[1426] ( 3) فی نسخه م: و التوتر.

[1427] ( 4) فی نسخه م: و کان یدخل.

[1428] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1429] ( 6) فی نسخه م فقط.

[1430] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1431] ( 2) فی نسخه م: لاحاله.

[1432] ( 3) فی نسخه م: ما یصیر الیه.

[1433] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1434] ( 2) فی نسخه م: البدن.

[1435] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1436] ( 1) فی نسخه م: لا لینفتح.

[1437] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1438] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1439] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1440] ( 3) فی نسخه م: آخر.

[1441] ( 4) فی نسخه م: النابیه من.

[1442] ( 1) فی نسخه م: الغذاء و نبتدئ اولا بذکر الفم.

[1443] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1444] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1445] ( 1) فی نسخه م: فی صفه الفم و الغشاء الملبس علیه.

[1446] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1447] ( 3) فی نسخه م: افعال.

[1448] ( 4) فی نسخه م: و حسن.

[1449] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1450] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1451] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1452] ( 2) فی نسخه م: ازیل.

[1453] ( 1) فی نسخه م: ورایا.

[1454] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1455] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1456] ( 2) فی نسخه م: الی.

[1457] ( 3) فی نسخه م: طحنه.

[1458] ( 4) فی نسخه م: الی طبیعتها جوهر الدم و ذلک.

[1459] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1460] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1461] ( 2) فی

نسخه م فقط.

[1462] ( 1) فی نسخه م: موضع.

[1463] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1464] ( 3) فی نسخه م: طحنها.

[1465] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1466] ( 5) فی نسخه م: منفذ المعده الی الری ء

[1467] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1468] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1469] ( 2) فی نسخه م: من الجانب الایسر الی الجانب الایمن، و من الجانب الایمن الی الجانب الایسر.

[1470] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1471] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1472] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1473] ( 1) فی نسخه م: القولون.

[1474] ( 2) فی نسخه م: القولون.

[1475] ( 3) فی نسخه م: المعده.

[1476] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1477] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1478] ( 6) فی نسخه م: المرابض.

[1479] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1480] ( 2) فی نسخه م: بالبواب.

[1481] ( 3) فی نسخه م: مکث.

[1482] ( 4) فی نسخه م: سریعا.

[1483] ( 5) فی نسخه م: مکثه.

[1484] ( 6) فی نسخه م: وضعا.

[1485] ( 1) فی نسخه م: مدد.

[1486] ( 2) فی نسخه أ: التی فی.

[1487] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1488] ( 1) فی نسخه م: فی ذکر الثرب و صفه منفعته.

[1489] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1490] ( 3) فی نسخه م: الشد.

[1491] ( 4) فی نسخه م: طاق.

[1492] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1493] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1494] ( 1) فی نسخه م: ملتقمه للمعده.

[1495] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[1496] ( 1) فی نسخه م: ذکرنا.

[1497] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1498] ( 1) فی نسخه

م فقط.

[1499] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1500] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1501] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1502] ( 1) فی نسخه م: مدیران.

[1503] ( 2) فی نسخه م: حتی.

[1504] ( 3) فی نسخه م: و تؤدی الیها ما تغتذی به و الا تجذب بهما مائیه الدم.

[1505] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1506] ( 5) فی نسخه م: منها بامثانه.

[1507] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1508] ( 1) فی نسخه م: الا باراده.

[1509] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1510] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1511] ( 1) فی نسخه م: فی اعضاء التناسل.

[1512] ( 2) فی نسخه م: الحال فی هذه الاعضاء المعروفه بالات التناسل.

[1513] ( 3) فی نسخه م: الذکر.

[1514] ( 1) فی نسخه م: عصبانیه.

[1515] ( 2) فی نسخه م: فی أن یتمدد.

[1516] ( 3) فی نسخه م: اقل.

[1517] ( 4) فی نسخه م: الیه لیکون المعی وطاء له تستره عن.

[1518] ( 1) فی نسخه م: الاقل.

[1519] ( 1) فی نسخه م: اصغر و اکبر.

[1520] ( 2) فی نسخه م: الرحم فی الانسان.

[1521] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1522] ( 2) فی نسخه م: وعاء الرحم.

[1523] ( 1) فی نسخه م: فی حرفی الرحم الشبیهتین بالقرنین.

[1524] ( 2) فی نسخه م: و یتمم المواضع.

[1525] ( 3) فی نسخه م: منی المرأه لمنی الرجل.

[1526] ( 4) فی نسخه م: النشاشیج.

[1527] ( 1) فی نسخه م: و لا تلتم.

[1528] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1529] ( 3) فی نسخه م: بضم.

[1530] ( 4) فی نسخه م: و یلتهم.

[1531] ( 5) فی نسخه م: و یلتهم.

[1532] ( 6) فی نسخه م: یأتی اربعتها الی.

[1533]

( 7) فی نسخه م: ست.

[1534] ( 8) فی نسخه أ فقط.

[1535] ( 1) فی نسخه م: یشتد.

[1536] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1537] ( 3) فی نسخه م: الملتثمین.

[1538] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1539] ( 1) فی نسخه م: التی هی الاصول الاکثر الاعضاء التی فی البدن.

[1540] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1541] ( 3) تتفرق.

[1542] ( 4) فی نسخه م: غیر الضوارب.

[1543] ( 5) فی نسخه م: من قبله.

[1544] ( 6) فی نسخه م: فیحصل.

[1545] ( 7) فی نسخه م: من یعده ضده الاعضاء الباقیه.

[1546] ( 8) فی نسخه م: بالقلب.

[1547] ( 1) فی نسخه م: ذلک یبتعدی الجنین یتحرک.

[1548] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1549] ( 3) فی نسخه م: یرکض.

[1550] ( 1) فی نسخه م: فی ثلاثه اصعاف زمان الحرکه.

[1551] ( 2) فی نسخه م: یوجد.

[1552] ( 1) فی نسخه م: المرض.

[1553] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1554] ( 1) فی نسخه م: یخرج منها.

[1555] ( 2) فی نسخه م: لذلک السبب.

[1556] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1557] ( 4) فی نسخه م: صلباً.

[1558] ( 5) فی نسخه م: اکبر.

[1559] ( 6) فی نسخه م: یشبه والدته.

[1560] ( 7) فی نسخه أ فقط.

[1561] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1562] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1563] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1564] ( 1) فی نسخه م: ابیض.

[1565] ( 2) فی نسخه م: بتعوج.

[1566] ( 3) فی نسخه م: بتلاقف.

[1567] ( 1) فی نسخه م: ذضبحاً او لیستحکم غلظه و لزوجته.

[1568] ( 1) فی نسخه م: بالاخری.

[1569] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1570] ( 3)

[1571] ( 1) فی نسخه م: و

یصیر.

[1572] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1573] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1574] ( 4) فی نسخه م: لینه.

[1575] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1576] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1577] ( 7) فی نسخه م فقط:« من هذه النقطه الی ابتداء المقاله الرابعه لم تذکر فی نسخه أ».

[1578] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1579] ( 2) فی نسخه م: صفاف.

[1580] ( 3) فی نسخه م: النفس.

[1581] ( 4) فی نسخه م: صدق.

[1582] ( 5) فی نسخه م: القوی.

[1583] ( 1) فی نسخه م: القوی.

[1584] ( 2) فی نسخه م: القوی.

[1585] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1586] ( 2) فی نسخه م: النفس.

[1587] ( 1) فی نسخه أ: للنفس الحیوانیه.

[1588] ( 2) فی نسخه م: بدن الانسان.

[1589] ( 3) فی نسخه أ: العظم.

[1590] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1591] ( 5) فی نسخه م: یدخل.

[1592] ( 1) فی نسخه م: من مکان الی مکان.

[1593] ( 2) فی نسخه م: الغیر.

[1594] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1595] ( 1) فی نسخه م: الی آخر.

[1596] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1597] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1598] ( 4) فی نسخه م: العضل.

[1599] ( 5) فی نسخه م: مناف.

[1600] ( 1) فی نسخه م: متداول.

[1601] ( 2) فی نسخه م: الانسان.

[1602] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1603] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1604] ( 2) فی نسخه م: باضطرار.

[1605] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1606] ( 2) فی نسخه م: بمنزله.

[1607] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1608] ( 1) فی نسخه م: ذلک لأن طبیعه السلق.

[1609] ( 2) فی نسخه م: حتی یتما.

[1610] ( 3) فی نسخه

أ فقط.

[1611] ( 4) فی نسخه م: احتاج فی.

[1612] ( 5) فی نسخه م: و یتشبه فیه لئلا یسیل و لا ینبث فی العضو.

[1613] ( 1) فی نسخه م: یبتدئ.

[1614] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1615] ( 3) فی نسخه م: اویه.

[1616] ( 1) فی نسخه م: لم یصیر بعد هذا بمنزله العصاره من الطعام.

[1617] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1618] ( 3) فی نسخه م: أنفعال.

[1619] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1620] ( 1) فی نسخه م: بمنزله الحاده اذا کانت المعده.

[1621] ( 2) فی نسخه م: أخذت.

[1622] ( 3) فی نسخه م: اما أذی کثیر.

[1623] ( 4) فی نسخه م: الموارد.

[1624] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1625] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[1626] ( 1) فی نسخه م: فی صفه القوی الطبیعیه علی طریق المثال فی المعده.

[1627] ( 2) فی نسخه م: واقد اللانسان.

[1628] ( 3) فی نسخه م: هذا المقطع مذکور قبل الباب الثالث؟؟؟ و فی أ فهو مذکور فی هذا المکان.

[1629] ( 4) فی نسخه م: الازاد.

[1630] ( 1) فی نسخه م: لشرفها.

[1631] ( 2) فی نسخه م: ما تناول.

[1632] ( 3) فی نسخه م: بدلی رأسه.

[1633] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1634] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1635] ( 3) فی نسخه أ: ننتن.

[1636] ( 1) فی نسخه م: فلها.

[1637] ( 2) فی نسخه م: المستحق.

[1638] ( 3) فی نسخه م: الثقل.

[1639] ( 1) فی نسخه م: فی المثال اللقوی الطبیعیه التی فی الرحم.

[1640] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1641] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1642] ( 3) فی نسخه

م: الجاذبه.

[1643] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1644] ( 5) فی نسخه م: قوتها.

[1645] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1646] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1647] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1648] ( 4) فی نسخه م: جرم.

[1649] ( 1) فی نسخه م: استحاله.

[1650] ( 2) فی نسخه م: و تغیره.

[1651] ( 3) فی نسخه الأصل فقط.

[1652] ( 4) فی نسخه م: حی الشافیه للأمراض.

[1653] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1654] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1655] ( 2) فی نسخه م: الترؤس.

[1656] ( 1) فی نسخه م: مکانیه تتحرک من مرکزها.

[1657] ( 2) فی نسخه م: القلب.

[1658] ( 1) فی نسخه م: العضل.

[1659] ( 2) فی نسخه م: فاعله انتهی.

[1660] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1661] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1662] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1663] ( 2) فی نسخه م: فساد الاعتدال فی الحراره الغریزیه.

[1664] ( 1) فی نسخه م: اما بسبب آلتها.

[1665] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1666] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1667] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1668] ( 1) فی نسخه م: یحصل.

[1669] ( 2) فی نسخه م: جراحه فی عرقِ.

[1670] ( 1) فی نسخه م: و الابار الرویئه لتنقیه الحمأه.

[1671] ( 1) فی نسخه م: کثیره.

[1672] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1673] ( 1) فی نسخه م: و البتاهه.

[1674] ( 2) فی نسخه م: و البتاهه.

[1675] ( 1) فی نسخه م: المخفیه.

[1676] ( 2) فی نسخه م: و الذله.

[1677] ( 3) فی نسخه م: و یتأذی.

[1678] ( 4) فی نسخه م: جنبه.

[1679] ( 5) فی نسخه م: الفعل.

[1680] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1681] ( 7)

فی نسخه م فقط.

[1682] ( 1) فی نسخه م: فی ذکر القوی النفسانیه.

[1683] ( 2) فی نسخه م: فقط.

[1684] ( 3) فی نسخه م: مکانها.

[1685] ( 1) فی نسخه م: یمکن.

[1686] ( 2) فی نسخه م: الاحفار.

[1687] ( 3) فی نسخه م: و الثور الجراثه.

[1688] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1689] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1690] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1691] ( 1) فی نسخه م: فی ذکر القوی الحساسه.

[1692] ( 2) فی نسخه أ: المتحرکه.

[1693] ( 3) فی نسخه م: التی بها الاله.

[1694] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1695] ( 5) فی نسخه م: تنب.

[1696] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1697] ( 7) فی نسخه م: و هی کل.

[1698] ( 1) فی نسخه م: اللهیب.

[1699] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1700] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1701] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1702] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1703] ( 3) فی نسخه م: الألوان.

[1704] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1705] ( 1) فی نسخه م: قبل.

[1706] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1707] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1708] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1709] ( 5) فی نسخه أ: المبصر.

[1710] ( 6) فی نسخه م: و لو لم یکن.

[1711] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1712] ( 2) فی نسخه م: علی هذا المثال.

[1713] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1714] ( 4) فی نسخه م: العلل.

[1715] ( 1) فی نسخه م: فی صفه السمع.

[1716] ( 2) فی نسخه م: و یأتی.

[1717] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1718] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1719] ( 1) فی نسخه م: فیستحلل.

[1720] ( 1) فی

نسخه م: الی ذلک.

[1721] ( 1) فی نسخه م: بالاسفیج.

[1722] ( 2) فی نسخه م: فعلت فیه حسبها لکل.

[1723] ( 1) فی نسخه م: أیضاً.

[1724] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1725] ( 1) فی نسخه م: و ینافره.

[1726] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1727] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1728] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1729] ( 2) فی نسخه م: و ینافر فی الطعم ما کان متراکماً علیه هذا الطعم.

[1730] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1731] ( 1) فی نسخه م: فیتحرک.

[1732] ( 2) فی نسخه م: و الذی فی البدن من العضل خمسمائه عضله و تسع و عشرون عضله.

[1733] ( 1) فی نسخه م: الأفعال.

[1734] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1735] ( 3) فی نسخه الأصل فقط.

[1736] ( 1) فی نسخه م: و الهضم یتم بفعل قوتین القوه الماسکه و الهاضمه.

[1737] ( 2) فی نسخه م: الرببه.

[1738] ( 3) فی نسخه م: المرببه.

[1739] ( 1) فی نسخه م: افعالها.

[1740] ( 1) فی نسخه م: فیفرقان.

[1741] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1742] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1743] ( 4) فی نسخه م: و اعنی بالوعائین البطنین.

[1744] ( 5) فی نسخه م: یسد.

[1745] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1746] ( 1) فی نسخه م: و بالذی فی مقدم الدماغ یکون تولد الروح النفسانی من الدماغ الحیوانی.

[1747] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1748] ( 3) فی نسخه م: المثانه.

[1749] ( 4) فی نسخه م: قالوا.

[1750] ( 5) فی نسخه م: الا انه.

[1751] ( 6) فی نسخه م: للروح.

[1752] ( 7) فی نسخه م: إلی أعبد.

[1753] ( 1) فی نسخه م: الی هیئته فیتبین من.

[1754] (

2) فی نسخه أ فقط.

[1755] ( 1) فی نسخه م: فیما تحدثه الأمور الطبیعیه اذا زالت عن حالها.

[1756] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1757] ( 3) فی نسخه م: فی مزج اعضائه.

[1758] ( 4) فی نسخه م: و تکون.

[1759] ( 1) فی نسخه م: فاسداً.

[1760] ( 2) فی نسخه م: و لذلک.

[1761] ( 3) فی نسخه م: او بخلاف ذلک فمن یکون مزاجه یابساً.

[1762] ( 4) فی نسخه م: فی کون فی الصبا صحیحاً و فی الشباب مریضاً فقط.

[1763] ( 5) فی نسخه م: فیقولون إن المرض حد خروج عن حد الأعتدال الطبیعی خروجاً یسیراً.

[1764] ( 6) فی نسخه م: و إن کان افعاله تامه.

[1765] ( 7) فی نسخه م: هو انه حال.

[1766] ( 8) فی نسخه م: فقد.

[1767] ( 9) فی نسخه م: حال الطبع.

[1768] ( 1) فی نسخه م: أیضاً.

[1769] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1770] ( 2) فی نسخه م: فی جمله الکلام عن الامور التی لیست بطبیعیه.

[1771] ( 3) فی نسخه فقط.

[1772] ( 4) فی نسخه م: اذا کانت خارجه عن الحال الطبیعیه.

[1773] ( 5) فی نسخه م: ذا کان الهواء فیها خارجاً عن الطبیعه.

[1774] ( 6) فی نسخه م فقط.

[1775] ( 1) فی نسخه م: تغیر.

[1776] ( 2) فی نسخه م: افعال.

[1777] ( 3) فی نسخه م: عن.

[1778] ( 4) فی نسخه م: فی أصناف البنات.

[1779] ( 5) فی نسخه م: فی صفه البقول و أصنافها.

[1780] ( 6) فی نسخه م: فی اثمار.

[1781] ( 7) فی نسخه م: فی ثمار الشجر البری و الجبلی.

[1782] ( 8) فی نسخه م: فی ثمر الشجر البستانی و اولًا فی التین.

[1783] ( 9) فی

نسخه م: و اخیاسها.

[1784] ( 10) فی نسخه م: یکتسبه.

[1785] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1786] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1787] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1788] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1789] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[1790] ( 1) فی نسخه م: یعلم هذه الصناعه.

[1791] ( 2) فی نسخه م: حس.

[1792] ( 3) فی نسخه م: و أجناسها.

[1793] ( 4) فی نسخه م: و لا غریبه.

[1794] ( 5) فی نسخه م: إذاً متی.

[1795] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1796] ( 2) فی نسخه م: به.

[1797] ( 3) فی نسخه م: فإن.

[1798] ( 4) فی نسخه م: أو زادت.

[1799] ( 5) فی نسخه م: معتمد له.

[1800] ( 6) فی نسخه م: الطبیعی.

[1801] ( 7) فی نسخه م: من النوم ما لیس.

[1802] ( 8) فی نسخه م: أحس ببدنه.

[1803] ( 9) فی نسخه أ: خاویاً.

[1804] ( 10) فی نسخه الأصل فقط.

[1805] ( 1) فی نسخه م: الأسباب.

[1806] ( 2) فی نسخه م: الذی زال الیها.

[1807] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1808] ( 4) فی نسخه م: و حفظته.

[1809] ( 5) فی نسخه م: استعمالها.

[1810] ( 6) فی نسخه م: من.

[1811] ( 7) فی نسخه م: الطبیعیه و الاجساد الصحیحه.

[1812] ( 1) فی نسخه م: اصناف.

[1813] ( 2) فی نسخه م: و ما یفعل کل واحد فها فی البدن.

[1814] ( 1) فی نسخه م: فی صفه طبائع الأهویه.

[1815] ( 2) فی نسخه م: بها.

[1816] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1817] ( 2) فی نسخه م: البخار.

[1818] ( 3) فی نسخه م: و الله أعلم.

[1819] (

1) فی نسخه م: فی تغیر الهواء من قبول فصول السنه.

[1820] ( 2) فی نسخه م: و هو من.

[1821] ( 3) فی نسخه م: و إلی الیوم.

[1822] ( 4) فی نسخه م: الیوم السابع.

[1823] ( 1) فی نسخه م: تنزل فیه.

[1824] ( 2) فی نسخه م فقط ..

[1825] ( 3) فی نسخه م: و أوله هو الیوم الثانی.

[1826] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1827] ( 1) فی نسخه م: التاسع.

[1828] ( 2) فی نسخه م: الخامس.

[1829] ( 3) فی نسخه م: الصعود.

[1830] ( 4) فی نسخه م: الرابع.

[1831] ( 1) فی نسخه م: الوبائیه.

[1832] ( 2) فی نسخه م: وقت.

[1833] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1834] ( 4) فی نسخه م: بمدینه افرابون.

[1835] ( 5) فی نسخه م: الجمر.

[1836] ( 6) فی نسخه م: ابذیمیا.

[1837] ( 7) فی نسخه م: الجمر.

[1838] ( 8) فی نسخه م: بأفرابون.

[1839] ( 9) فی نسخه م: فیه عن.

[1840] ( 10) فی نسخه م: بمدینه افرابون.

[1841] ( 11) فی نسخه أ: تعفنه.

[1842] ( 1) فی نسخه م: و الحار.

[1843] ( 2) فی نسخه م: قد نشفا رطوبه الابدان و جففاها.

[1844] ( 3) فی نسخه م: الی أن.

[1845] ( 4) فی نسخه م: کبیر.

[1846] ( 5) فی نسخه م: دخول الشمس الثور.

[1847] ( 6) فی نسخه م: و هو نزولها برج الجوزاء یکون زائداً.

[1848] ( 1) فی نسخه م: یشبه.

[1849] ( 2) فی نسخه م: الأمراض.

[1850] ( 3) فی نسخه م: و الله أعلم.

[1851] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1852] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1853] ( 3) فی نسخه م: إن.

[1854] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1855] ( 5) فی

نسخه م فقط.

[1856] ( 6) فی نسخه م: و الشتاء.

[1857] ( 1) فی نسخه م: بالمفرطه.

[1858] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1859] ( 3) فی نسخه م: و فی کتاب الأهویه.

[1860] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1861] ( 1) فی نسخه م: المصطحبه.

[1862] ( 2) فی نسخه م: هیجت.

[1863] ( 3) فی نسخه م: الشریفه.

[1864] ( 4) فی نسخه م: فان دفعته.

[1865] ( 5) فی نسخه أ: الجراحات.

[1866] ( 6) فی نسخه م: کتاب ألایمیا.

[1867] ( 7) فی نسخه م: فیحدث.

[1868] ( 1) فی نسخه م: العرق.

[1869] ( 2) فی نسخه م: فان حدوثه فی هذه.

[1870] ( 3) فی نسخه م: و مخلطه.

[1871] ( 4) فی نسخه م: المستعاذ.

[1872] ( 5) فی نسخه م: السواد.

[1873] ( 6) فی نسخه م فقط.

[1874] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1875] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1876] ( 3) فی نسخه م: السدر.

[1877] ( 4) فی نسخه م: إذ کان لا یمکن هذه الاعضاء أن تتوفی من البرد کما تتوقی غیرها.

[1878] ( 5) فی نسخه م: کثیراً فی بعض الاوقات.

[1879] ( 6) فی نسخه م: السدر.

[1880] ( 1) فی نسخه م: فیما یفعله کل واحد من فصول السنه إذا کان الهواء فیها خارجاً عن طبیعته.

[1881] ( 2) فی نسخه م: حاره.

[1882] ( 3) فی نسخه م: من.

[1883] ( 4) فی نسخه م: قلما.

[1884] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1885] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1886] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1887] ( 3) فی نسخه م: و لاصحاب.

[1888] ( 4) فی نسخه م: لیحدثه.

[1889] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1890] ( 6) فی نسخه م: وافیاً.

[1891] ( 1) فی

نسخه م: و السکتات.

[1892] ( 2) فی نسخه م: و هی.

[1893] ( 3) فی نسخه م: الجنحه.

[1894] ( 4) فی نسخه م: فیقرعهم.

[1895] ( 5) فی نسخه م: فضولًا علیه برد الربیع.

[1896] ( 6) فی نسخه م: مال.

[1897] ( 7) فی نسخه م: تجاه.

[1898] ( 8) فی نسخه أ فقط.

[1899] ( 1) فی نسخه م: و سخر.

[1900] ( 2) فی نسخه م: حاره.

[1901] ( 3) فی نسخه م: احتقنت.

[1902] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1903] ( 1) فی نسخه م: فی مثل هذا.

[1904] ( 2) فی نسخه أ: و عبّاً.

[1905] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1906] ( 4) فی نسخه م فقط.

[1907] ( 5) فی نسخه م:: لا یکون کثیر القله.

[1908] ( 6) فی نسخه م: العله ما صار.

[1909] ( 7) فی نسخه م: خارجاً عن الاعتدال.

[1910] ( 1) فی نسخه م: فیمن تعرض له من الناس العلل و الامراض فی کل واحد من اوقات السنه و من یسلم منها و کل واحد منها.

[1911] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1912] ( 3) فی نسخه م: یعرض.

[1913] ( 4) فی نسخه م: و غیرها.

[1914] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1915] ( 2) فی نسخه م: مضاد.

[1916] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1917] ( 4) فی نسخه م: امثل.

[1918] ( 5) فی نسخه م: او أسنان.

[1919] ( 6) فی نسخه أ: آخر.

[1920] ( 7) فی نسخه م: بینها.

[1921] ( 8) فی نسخه م: المعتدل.

[1922] ( 9) فی نسخه أ فقط.

[1923] ( 1) فی نسخه م: و بین.

[1924] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1925] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1926] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1927] ( 3)

فی نسخه م فقط.

[1928] ( 1) فی نسخه م: اذا کانت.

[1929] ( 2) فی نسخه م: من.

[1930] ( 3) فی نسخه م: کلب الجبار.

[1931] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1932] ( 5) فی نسخه م: و إن کان صیفاً.

[1933] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[1934] ( 1) فی نسخه أ: تغییر.

[1935] ( 2) فی نسخه م: البخار و الریاح.

[1936] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1937] ( 4) فی نسخه م: وجهه الشمال.

[1938] ( 1) فی نسخه م: و کذلک.

[1939] ( 2) فی نسخه م: من هذه الاربعه ریحان.

[1940] ( 3) فی نسخه م: الهتر.

[1941] ( 4) فی نسخه أ.

[1942] ( 5) فی نسخه م: الجریباء.

[1943] ( 6) فی نسخه م: و کذلک عن جنبی المشرق.

[1944] ( 7) فی نسخه م: الأزبیب.

[1945] ( 8) فی نسخه أ: القشع.

[1946] ( 1) فی نسخه م: المحوه.

[1947] ( 2) فی نسخه م: الحریون.

[1948] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1949] ( 4) فی نسخه م: باطن.

[1950] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1951] ( 6) فی نسخه م: ذکرها.

[1952] ( 1) فی نسخه أ: نابعه.

[1953] ( 2) فی نسخه م: قریبا.

[1954] ( 3) فی نسخه م: تؤثره.

[1955] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1956] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[1957] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[1958] ( 1) فی نسخه م: تجد.

[1959] ( 2) فی نسخه أ: الماء.

[1960] ( 3) فی نسخه م: یسرع الیهن و یسهل علیهن و شهوتهن للطعام قویه و ینهضم جیداً و ذلک لدخول الحراره الی قعر ابدانهم و لنقاء معدهم.

[1961] ( 4) فی نسخه م: فی أحد و یعرض.

[1962] ( 5) فی نسخه م: و در الطمث.

[1963]

( 1) فی نسخه م: عقر.

[1964] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1965] ( 3) فی نسخه م: عظیماً و صعباً.

[1966] ( 4) فی نسخه م: فانه یکون.

[1967] ( 5) فی نسخه م: أن.

[1968] ( 6) فی نسخه م فقط.

[1969] ( 7) فی نسخه م فقط.

[1970] ( 1) فی نسخه م: بانبالوس.

[1971] ( 2) فی نسخه م: فإن.

[1972] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[1973] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[1974] ( 5) فی نسخه م: کبیره.

[1975] ( 6) فی نسخه م: و لا الشده.

[1976] ( 1) فی نسخه م: فلذلک تکثر أمراضهم یختلف.

[1977] ( 2) فی نسخه م: و العشیات.

[1978] ( 3) فی نسخه م: یختلف.

[1979] ( 4) فی نسخه م: فمراج.

[1980] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[1981] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1982] ( 2) فی نسخه م: عراض.

[1983] ( 3) فی نسخه م: منها.

[1984] ( 4) فی نسخه م: منها علیٍ ناحیه.

[1985] ( 5) فی نسخه م فقط.

[1986] ( 1) فی نسخه م: جرداء.

[1987] ( 2) فی نسخه م: و ینبغی.

[1988] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1989] ( 4) فی نسخه م: اعنی تکون مستویه جمیله.

[1990] ( 5) فی نسخه م: لان.

[1991] ( 1) فی نسخه م: تبق.

[1992] ( 2) فی نسخه م: لان.

[1993] ( 3) فی نسخه م فقط.

[1994] ( 4) فی نسخه م: وحشه.

[1995] ( 5) فی نسخه م: صحراوات.

[1996] ( 6) فی نسخه م: التدبیر.

[1997] ( 1) فی نسخه م فقط.

[1998] ( 2) فی نسخه م فقط.

[1999] ( 3) فی نسخه م: کیفته.

[2000] ( 4) فی نسخه م: فاعلم الله.

[2001] ( 1) فی نسخه م: فی صفه الهواء الخارج عن الاعتدال

فی جوهره و هو الهواء الوبائی.

[2002] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2003] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2004] ( 4) فی نسخه م: یقع.

[2005] ( 5) فی نسخه م: أثقال.

[2006] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2007] ( 7) فی نسخه أ: لشیئین.

[2008] ( 1) فی نسخه م: حیث.

[2009] ( 2) فی نسخه م: التقلی و الموتی تکون فی.

[2010] ( 3) فی نسخه م: الموت.

[2011] ( 4) فی نسخه م: فیها.

[2012] ( 5) فی نسخه م: فتکثر.

[2013] ( 6) فی نسخه م: کالموت.

[2014] ( 7) فی نسخه م: ایثنیه.

[2015] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2016] ( 9) فی نسخه م: عند ذلک الموت و الوباء الطواعین.

[2017] ( 10) فی نسخه م: و الحمیات الحاره.

[2018] ( 11) فی نسخه م: الأمراض.

[2019] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2020] ( 2) فی نسخه م: الحبّوب.

[2021] ( 3) فی نسخه م: حاره.

[2022] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2023] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2024] ( 6) فی نسخه م: مستدره.

[2025] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2026] ( 8) فی نسخه م: تعانی.

[2027] ( 9) فی نسخه أ فقط.

[2028] ( 1) فی نسخه م: فی کتاب الحمیات.

[2029] ( 2) فی نسخه م: بسبب.

[2030] ( 3) فی نسخه م: و الآفه.

[2031] ( 4) فی نسخه م: و ما کان.

[2032] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2033] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2034] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[2035] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2036] ( 2) فی نسخه م: علی.

[2037] ( 3) فی نسخه م: الحراره.

[2038] ( 4) فی نسخه م: تجنف.

[2039] (

5) فی نسخه م: الحار الغریزی.

[2040] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2041] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2042] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2043] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2044] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2045] ( 3) فی نسخه م: و المباطشه و شیل الحجر و الاعمده و الشباک.

[2046] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2047] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2048] ( 6) فی نسخه م: فی.

[2049] ( 7) فی نسخه م: و الصوت.

[2050] ( 1) فی نسخه م: الآتیه.

[2051] ( 2) فی نسخه م: استحصاف.

[2052] ( 3) فی نسخه م: مثل.

[2053] ( 4) فی نسخه م: باحضار.

[2054] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2055] ( 6) فی نسخه م: فانه یمکن أن یدلک البدن بقوه و شده و یمکن أن یدلک بضعف و کذلک الحرکات الضعیفه فان من الحرکات.

[2056] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2057] ( 2) فی نسخه م: ما هی فی طبیعتها.

[2058] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2059] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2060] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2061] ( 6) فی نسخه م: الحرکات.

[2062] ( 7) فی نسخه م: هو الذی یتنفس.

[2063] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2064] ( 9) فی نسخه م: فعلی الثانی تختلف الحرکه فی البدن.

[2065] ( 1) فی نسخه م: من جهه.

[2066] ( 2) فی نسخه م: لذلک.

[2067] ( 3) فی نسخه م: إن.

[2068] ( 4) فی نسخه م: فإن اتفق أن تکون الحرکه القویه مع اعتدال بین الکثره و القله اسخنت البدن و جففته من غیر أن تحل القوه، و کذلک أیضاً إن اتفق أن تکون الحرکه القلیله الضعیفه مع الحرکه الیسیره فعلت فی البدن

دون ما تفعله الحرکه الضعیفه، و إن اتفق أن تکون الحرکه المعتدله فی الضعف و القوه مع الحرکه الیسیره فعلت ما تفعله الحرکه الضعیفه، و إن اتفق أن تکون مع الحرکه المعتدله فی الکثیره و القله فعلت ما تفعله الحرکه الضعیفه و إن اتفق أن تکون الحرکه المعتدله مع الحرکه الدائمه ففعلت ما مفعلته الحرکه القویه و إن اتفق أن تکون الحرکه المعتدله مع الحرکه القلیله أحدثت ما تحدثه الحرکه الضعیفه، و إن اتفق أن تکون الحرکه المعتدله فی القوه و الضعف مع المعتدله فی الکثره و القله فعلت ما تفعله الحرکه المعتدله.

[2069] ( 1) فی نسخه م: من.

[2070] ( 2) فی نسخه م: سبعه و عشرون.

[2071] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2072] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2073] ( 5) فی نسخه م: حرکه القوه.

[2074] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2075] ( 2) فی نسخه م: و کذلک قد یترکب الدلک السریع و البطی ء.

[2076] ( 1) فی نسخه م: العاده.

[2077] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2078] ( 3) فی نسخه م: البرد.

[2079] ( 4) فی نسخه م: و الدعه.

[2080] ( 5) فی نسخه م: وأدعه.

[2081] ( 6) فی نسخه م: و أحدث.

[2082] ( 1) فی نسخه م: أفعال.

[2083] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2084] ( 3) فی نسخه م: أمر الحرکه امر الاستحمام.

[2085] ( 4) فی نسخه م: و ینظف.

[2086] ( 5) فی نسخه م: فضول البدن.

[2087] ( 6) فی نسخه م: منهضمه الغداء و تذوب.

[2088] ( 1) فی نسخه م: و یدفع.

[2089] ( 2) فی نسخه م: الداعیه الیه و هو.

[2090] ( 3) فی نسخه م: الاعضاء.

[2091] ( 4) فی نسخه م: و

بالترطیب.

[2092] ( 5) فی نسخه م: و قد.

[2093] ( 6) فی نسخه م: أسباب.

[2094] فی نسخه م فقط.

[2095] ( 1) فی نسخه م: حاره مراریه.

[2096] ( 2) فی نسخه م: النیئه.

[2097] ( 3) فی نسخه م: لذلک البدن.

[2098] ( 4) فی نسخه م: الهواء المروح الیه.

[2099] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2100] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2101] ( 1) فی نسخه م: و ذلک.

[2102] ( 2) فی نسخه م: العارض فی الرأس من حر الشّمس.

[2103] ( 3) فی نسخه م: و ولد.

[2104] ( 1) فی نسخه م: الحاده.

[2105] ( 2) فی نسخه م: قوامهم.

[2106] ( 3) فی نسخه م: و قد یسخن العضو.

[2107] ( 4) فی نسخه م: بالعرض عند ما یکثف.

[2108] ( 1) فی نسخه م: بالماء البارد مناوقات السنه صیفاً زاد.

[2109] ( 2) فی نسخه م: الأعضاء الشریفه.

[2110] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2111] ( 4) فی نسخه م: ان.

[2112] ( 5) فی نسخه م: و یستحم.

[2113] ( 6) فی نسخه م: ان.

[2114] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2115] ( 2) فی نسخه م: بالماء المالح حاراً سخن و جفف و نفع من الرطوبات التی تتحلب الی المعده و الصدر.

[2116] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2117] ( 4) فی نسخه الأصل فقط.

[2118] ( 5) فی نسخه م: ینفع المعده.

[2119] ( 6) فی نسخه م: مسخن.

[2120] ( 7) فی نسخه أ فقط.

[2121] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2122] ( 1) فی نسخه م: عن الاغذیه.

[2123] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2124] ( 3) فی نسخه م: یقهره.

[2125] ( 1) فی نسخه م: بالانعاس.

[2126] ( 2) فی نسخه م: للحر.

[2127] ( 3) فی نسخه

م فقط.

[2128] ( 4) فی نسخه أ: یشتمل.

[2129] ( 5) فی نسخه م: فمتی ورد البدن.

[2130] ( 6) فی نسخه م: أبدان الذین فی النشور.

[2131] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2132] ( 1) فی نسخه م: البدن.

[2133] ( 2) فی نسخه م: واحده من سائر.

[2134] ( 3) فی نسخه م: کیفیتها.

[2135] ( 1) فی نسخه م: ییبس.

[2136] ( 2) فی نسخه م: او یحتاج.

[2137] ( 3) فی نسخه م: او یحتاج.

[2138] ( 4) فی نسخه م: الی قیاس بل هو متوسط.

[2139] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2140] ( 2) فی نسخه م: و السمک الصغار الرضراضی.

[2141] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2142] ( 4) فی نسخه م: الا انّها.

[2143] ( 5) فی نسخه م: تحرق.

[2144] ( 6) فی نسخه م: الابدان.

[2145] ( 7) فی نسخه م: الملطف.

[2146] ( 1) فی نسخه م: الکبار.

[2147] ( 2) فی نسخه م: من.

[2148] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2149] ( 4) فی نسخه م: المشوی.

[2150] ( 5) فی نسخه م: و الفطری.

[2151] ( 1) فی نسخه م: و الشقانین.

[2152] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2153] ( 1) فی نسخه م: و الغبیری.

[2154] ( 2) فی نسخه م: و اغلظ جواهراً.

[2155] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2156] ( 1) فی نسخه م: لب.

[2157] ( 2) فی نسخه م: الخشکاری.

[2158] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2159] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2160] ( 5) فی نسخه م: خبر الفرن.

[2161] ( 6) فی نسخه م: لاحتراف.

[2162] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2163] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2164] ( 3) فی نسخه م: لها.

[2165] ( 4) فی نسخه م: فیقلیه.

[2166] ( 5)

فی نسخه م: السفرن.

[2167] ( 1) فی نسخه م: التغریه.

[2168] ( 2) فی نسخه م: اللوز و الزبد او یلقی.

[2169] ( 3) فی نسخه م: و کذلک.

[2170] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2171] ( 1) فی نسخه م: مضادته.

[2172] ( 2) فی نسخه م: بکلیته.

[2173] ( 3) فی نسخه م: ان.

[2174] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2175] ( 1) فی نسخه م: بالدوشاب.

[2176] ( 2) فی نسخه م: یقال له کشک الشعیر.

[2177] ( 3) فی نسخه م: أحد.

[2178] ( 4) فی نسخه م: یطبخ.

[2179] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2180] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2181] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2182] ( 2) فی نسخه م: ما أکلا مطبوخین بلبن حلیب و دهن اللوز و الحواء و السمن و الشیرج الکثیر فانه حینئذ یقل یبسیهما و یعتدلان برطوبه البدن.

[2183] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2184] ( 4) فی نسخه م: و إن قل طبخه.

[2185] ( 5) فی نسخه م: و أمسک.

[2186] ( 6) فی نسخه م: او دهن.

[2187] ( 1) فی نسخه م: و طبخت رقیقاً.

[2188] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2189] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2190] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2191] ( 5) فی نسخه م: الا بعد نبته و ینعم طبخه و نضبحه.

[2192] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2193] ( 2) فی نسخه م: و معه.

[2194] ( 3) فی نسخه م: و تقطیع بهما یجلو الکلف.

[2195] ( 4) فی نسخه م: الرقیق.

[2196] ( 5) فی نسخه م: کان.

[2197] ( 6) فی نسخه م: و الانجدان.

[2198] ( 1) فی نسخه م: الافعال.

[2199] ( 2) فی نسخه م: للبطن.

[2200] ( 3) فی

نسخه م: البطن.

[2201] ( 4) فی نسخه م: کالمرق.

[2202] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2203] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2204] ( 7) فی نسخه م: و یکثر شهوه الجماع.

[2205] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2206] ( 2) فی نسخه م: حار.

[2207] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2208] ( 4) فی نسخه م: فأصله للأکل الأبیض.

[2209] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2210] ( 1) فی نسخه م: فی ذکر البقول و اصنافها و اولًا فی الخس.

[2211] ( 2) فی نسخه م: ینوم.

[2212] ( 1) فی نسخه م: أطلق.

[2213] ( 2) فی نسخه م: قابضاً.

[2214] ( 1) فی نسخه م: و هو یسهل الطبیعه.

[2215] ( 2) فی نسخه م: و لیهجره.

[2216] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2217] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2218] ( 5) فی نسخه م: ینتفع.

[2219] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[2220] ( 1) فی نسخه م: ملطفه.

[2221] ( 2) فی نسخه م: البارد.

[2222] ( 3) فی نسخه م: حار یابس یعین علی.

[2223] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2224] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2225] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2226] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2227] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2228] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2229] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2230] ( 3) فی نسخه م: ان تبزر هی.

[2231] ( 4) فی نسخه م: و کل بزر من هذه فقوته.

[2232] ( 5) فی نسخه م: أکثر.

[2233] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2234] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2235] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2236] ( 9) فی نسخه م

فقط.

[2237] ( 10) فی نسخه م فقط.

[2238] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2239] ( 1) فی نسخه م: و اللبن.

[2240] ( 2) فی نسخه م: معتدله.

[2241] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2242] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2243] ( 5) فی نسخه م: و أقلها.

[2244] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2245] ( 2) فی نسخه م: المرار فبارد یابس.

[2246] ( 3) فی نسخه م: و هذا.

[2247] ( 4) فی نسخه م: الکنکر.

[2248] ( 5) فی نسخه م: یحسن.

[2249] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2250] ( 1) فی نسخه م: فی حاشیه المخطوطه: هو الکنکر البری. کلا أن الکنجر هو الکنکر البستنانی.

[2251] ( 2) فی نسخه م: الکنکر.

[2252] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2253] ( 4) فی نسخه م: للمحمومین.

[2254] ( 5) فی نسخه م: الثانیه.

[2255] ( 6) فی نسخه م: و هو قالع للبهق و الرقیق من الجلد.

[2256] ( 7) فی نسخه م: احدث الهیضه لانه سریع الفساد فی المعده سریع الاستحاله.

[2257] ( 1) فی نسخه م: فی حاشیه المخطوطه: و من البطیخ نوع آخر مستدیر مخطط بحمره و صفره و هو المسمی بالبر سنن بویا و بالمشامه و هو متوسط المزاج و هو البطیخ الحممی لدلاع و رائحته نادره طیبه مسکنه للحراره جالب للنوع و هو یهن البطن.

[2258] ( 2) فی نسخه م: أکلها.

[2259] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2260] ( 4) فی نسخه م: الحاده.

[2261] ( 5) فی نسخه م: سقی منه مع.

[2262] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2263] ( 1) فی نسخه م: و ینفع.

[2264] ( 2) فی نسخه م: للسوراء او البلغم و السوداء.

[2265] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2266] (

4) فی نسخه م: مکبیه.

[2267] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2268] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2269] ( 2) فی نسخه م: ان.

[2270] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2271] ( 4) فی نسخه م: و الحاشا و بعباره التین یولد الریاح و عسر الانهضام.

[2272] ( 5) فی نسخه أ: التنفیذ.

[2273] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2274] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2275] ( 3) فی نسخه م: کان اشد التلیین الطبیعه.

[2276] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2277] ( 2) فی نسخه م: فضل.

[2278] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2279] ( 1) فی نسخه م: ألذ منه و لیس.

[2280] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2281] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2282] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2283] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2284] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2285] ( 7) فی نسخه م: قابض للمعده الحاره عاقل للطبیعه: اذا اکل قبل الطعام و ملین لها اذا أکل بعد الطعام و غذاؤه کثیر، و ما کان منه غیر نضیج فهو عسر الانهضام المعده بطی ء الانحدار قوی الحبس للطبیعه.

[2286] ( 1) فی نسخه م: الجفت.

[2287] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2288] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2289] ( 1) فی نسخه م: البارده و محلل للریاح متی تنوول منه.

[2290] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2291] ( 3) فی نسخه م: یشهی الطعام.

[2292] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2293] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2294] ( 6) فی نسخه م: أن لا یقشره بل یأکله بقشره.

[2295] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2296] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2297] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2298] ( 2) فی نسخه

أ فقط.

[2299] ( 3) فی نسخه أ: المنی.

[2300] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2301] ( 5) فی نسخه م: قبضاً.

[2302] ( 6) فی نسخه م: للبطن.

[2303] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2304] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2305] ( 1) فی نسخه م: و اکثره.

[2306] ( 2) فی نسخه م: بالمری.

[2307] ( 3) فی نسخه م: فی اللفوز: اللوز الحلو معتدل.

[2308] ( 1) فی نسخه م: و منه ما فیه مراره و هو.

[2309] ( 2) فی نسخه م: و ینبقی.

[2310] ( 3) فی نسخه م: و ما فی.

[2311] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2312] ( 5) فی نسخه م: من الذع العقرب و غذاء الفستق غذاء متوسط و قشره الخارج عطری الرائحه ینفع من الغشی و القی ء.

[2313] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2314] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2315] ( 2) فی نسخه م: رطباً.

[2316] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2317] ( 4) فی نسخه م: جیداً فهو لذلک.

[2318] ( 5) فی نسخه م: فانه.

[2319] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2320] ( 2) فی نسخه م: الثانیه.

[2321] ( 3) فی نسخه م: و ینفعان أصحاب.

[2322] ( 4) فی نسخه م: و دهنه.

[2323] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2324] ( 6) فی نسخه م: نافع.

[2325] ( 7) فی نسخه م: تقویه الکبد و المعده.

[2326] ( 8) فی نسخه م: للبطن.

[2327] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2328] ( 2) فی نسخه م: فیه یبرد و یرطب و یسکن الحده و اللذع.

[2329] ( 3) فی نسخه م: و طفئ الصفراء و حراره الدم و ینفع السعال.

[2330] ( 4) فی نسخه م: المرضی عملًا بل.

[2331] ( 5) فی نسخه

م: بل هو عسر.

[2332] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2333] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2334] ( 1) فی نسخه م: فی صفه الاغذیه فی لحوم المواشی ء.

[2335] ( 2) فی نسخه م: اولًا بذکر اللحوم من المواشی ء.

[2336] ( 3) فی نسخه م: فی اللحوم.

[2337] ( 4) فی نسخه م: فأصلحا.

[2338] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2339] ( 6) فی نسخه م: لانه الام للحوم کلها ببدن الانسان.

[2340] ( 7) فی نسخه أ فقط.

[2341] ( 8) فی نسخه أ فقط.

[2342] ( 1) فی نسخه م: و الخنانیص منها لحومها کثیره.

[2343] ( 2) فی نسخه م: و هی معتدله الرطوبه.

[2344] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2345] ( 4) فی نسخه م: فی العجاجیل.

[2346] ( 5) فی نسخه م: العجاجیل.

[2347] ( 1) فی نسخه م: سنه یعدل مزاجه.

[2348] ( 2) فی نسخه م: فلذلک غذاؤه غذاء محمود.

[2349] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2350] ( 4) فی نسخه م: أجود.

[2351] ( 5) فی نسخه م: الکبیر.

[2352] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2353] ( 7) فی نسخه م: موافقان لمن کانت.

[2354] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2355] ( 9) فی نسخه م: الحیوانات التی ذکرناها کان.

[2356] ( 10) فی نسخه م: للمعده بطی ء الانهضام.

[2357] ( 11) فی نسخه م فقط.

[2358] ( 1) فی نسخه م: لحوم الاناث.

[2359] ( 2) فی نسخه م: و أشدها.

[2360] ( 3) فی نسخه م: قوه.

[2361] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2362] ( 5) فی نسخه م: و یتوخی.

[2363] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2364] ( 7) فی نسخه م: فی اطراف المواشی ء و احشائها کالرؤوس و الاکراع.

[2365] ( 8) فی نسخه م: العضد.

[2366] ( 9)

فی نسخه أ فقط.

[2367] ( 10) فی نسخه م: اکثر رطوبه مولد.

[2368] ( 1) فی نسخه م: و انعم و اکثر ایضاً منه غثیاً.

[2369] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2370] ( 1) فی نسخه م: سمن.

[2371] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2372] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2373] ( 4) فی نسخه م: تسمن بالتین.

[2374] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2375] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2376] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2377] ( 2) فی نسخه م: اقل رداءه و من الحیوان السمین اقل رداءه و هو ارادأ من الحیوان المهزول.

[2378] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2379] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2380] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2381] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2382] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2383] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2384] ( 9) فی نسخه م فقط.

[2385] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2386] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2387] ( 3) فی نسخه م: أکثر.

[2388] ( 4) فی نسخه م: کان.

[2389] ( 5) فی نسخه م: و الملح.

[2390] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2391] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2392] ( 2) فی نسخه م: ألطف.

[2393] ( 3) فی نسخه م: لحوم الطیر کلها أحمدها.

[2394] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2395] ( 5) فی نسخه م: فلحومها صلبه عسره.

[2396] ( 1) فی نسخه م: لا ینبغی.

[2397] ( 2) فی نسخه م: و مخلفاتها.

[2398] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2399] ( 4) فی نسخه م: الحباریات.

[2400] ( 5) فی نسخه م: الدیوک.

[2401] ( 1) فی نسخه م: الفواخت.

[2402] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2403] ( 3) فی نسخه م

فقط.

[2404] ( 4) فی نسخه م: یعمل.

[2405] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2406] ( 1) فی نسخه م: فی الجوده لحم ذلک.

[2407] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2408] ( 1) فی نسخه م: فی الاطبخه و ما یکتسبه اللحم منها.

[2409] ( 2) فی نسخه م: کثیر بطی ء الانهضام.

[2410] ( 1) فی نسخه م: الدرکبریکه.

[2411] ( 2) فی نسخه م: ما عمل منها بالحصرم فانه یکون أشد تبریداً.

[2412] ( 3) فی نسخه م: من السکباج نافعاً للصفراویین و الدمویین.

[2413] ( 4) فی نسخه م: تحبس الطبیعه.

[2414] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2415] ( 6) فی نسخه م: نافعه للمحروین مقویه.

[2416] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2417] ( 8) فی نسخه م: البطن.

[2418] ( 9) فی نسخه م: الزرکشه.

[2419] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2420] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2421] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2422] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2423] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2424] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2425] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2426] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2427] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2428] ( 3) فی نسخه م: اسرع و هما یولدان دماً کثیراً و یخصبان البدن و یصلحان لاصحاب.

[2429] ( 4) فی نسخه م: المطجنات.

[2430] ( 5) فی نسخه م: ما عمل المطجنات.

[2431] ( 6) فی نسخه م: التوابل فتکون.

[2432] ( 7) فی نسخه أ فقط.

[2433] ( 8) فی نسخه م: فی الشواء.

[2434] ( 9) فی نسخه م فقط.

[2435] ( 10) فی نسخه أ فقط.

[2436] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[2437] ( 1) فی نسخه م:

أمساکاً.

[2438] ( 2) فی نسخه م: اللحم المکبب.

[2439] ( 3) فی نسخه م: و أما المکبب فهو.

[2440] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2441] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2442] ( 6) فی نسخه م: و غلظ.

[2443] ( 7) فی نسخه م: لمن به سعال.

[2444] ( 1) فی نسخه م: فی الحیوان السابح.

[2445] ( 2) فی نسخه م: الهازلی.

[2446] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2447] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2448] ( 5) فی نسخه م: و مروره علی الحجاره.

[2449] ( 6) فی نسخه م: و الشباب.

[2450] ( 7) فی نسخه م: فی.

[2451] ( 8) فی نسخه م: فی مثل هذه.

[2452] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2453] ( 2) فی نسخه م: الحمئنه.

[2454] ( 3) فی نسخه م: سحکاً.

[2455] ( 4) فی نسخه م: فلا ینبغی.

[2456] ( 5) فی نسخه م: فانه سریع الاستحاله.

[2457] ( 6) فی نسخه م: و أصحاب المزاج الیابس فمتی اکل السمک الطری صاحب المزاج البارد الرطب او صاحب البلغم فلیأکله بالاصباغ.

[2458] ( 7) فی نسخه م: او تیبعه.

[2459] ( 8) فی نسخه م: و أعز.

[2460] ( 9) فی نسخه أ فقط.

[2461] ( 1) فی نسخه م: و کذلک إن أخذ و احرق.

[2462] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2463] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2464] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2465] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2466] ( 3) فی نسخه م: ومنزله بمنزله.

[2467] ( 1) فی نسخه م: و کذلک.

[2468] ( 2) فی نسخه م: و اطلاقه للبطن اکثر من سائرها و لذلک.

[2469] ( 1) فی نسخه م: کذلک فإن.

[2470] ( 2) فی نسخه م: و قد ینفع باللبن الحلیب.

[2471] (

3) فی نسخه م: الحاده.

[2472] ( 4) فی نسخه م: الأولاد.

[2473] ( 5) فی نسخه م: یسهل بمنزله شجر السقمونیا.

[2474] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2475] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2476] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2477] ( 9) فی نسخه م: و لا.

[2478] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2479] ( 2) فی نسخه م: خلط.

[2480] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2481] ( 4) فی نسخه م: الجاورش.

[2482] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2483] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2484] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2485] ( 8) فی نسخه أ: محمیه.

[2486] ( 9) فی نسخه أ: محمیه.

[2487] ( 10) فی نسخه م: لاستطلاق.

[2488] ( 1) فی نسخه م: و یسمی جنبنیه الدوغ.

[2489] ( 2) فی نسخه م: فحینئذ.

[2490] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2491] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2492] ( 5) فی نسخه م: و یتبعه بالعسل او الشراب.

[2493] ( 6) فی نسخه م: افضل الجبن.

[2494] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2495] ( 2) فی نسخه م: أفضل البیض.

[2496] ( 3) فی نسخه م: الدارج.

[2497] ( 4) فی نسخه م: النمیرشت.

[2498] ( 5) فی نسخه أ: المطنخ.

[2499] ( 6) فی نسخه م: فی الکلی و یحدث التخم.

[2500] ( 7) فی نسخه م: دون النمیرشت فانه.

[2501] ( 8) فی نسخه م: النیمرشت.

[2502] ( 9) فی نسخه م: نیمرشت.

[2503] ( 10) فی نسخه م فقط.

[2504] ( 1) فی نسخه م: مربی او کرفساً او سذاباً او یشرب.

[2505] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2506] ( 1) فی نسخه م: فی العسل و السکر و ما یتخذ منهما.

[2507] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2508] ( 3)

فی نسخه أ فقط.

[2509] ( 4) فی نسخه م: و الکمثری المزیّن.

[2510] ( 1) فی نسخه م: الخشکنجبین.

[2511] ( 2) فی نسخه م: الخشکنجبین.

[2512] ( 3) فی نسخه م: بلاد.

[2513] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2514] ( 5) فی نسخه م: جمیع.

[2515] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2516] ( 7) فی نسخه م: و السکر الطبرزد.

[2517] ( 8) فی نسخه أ فقط.

[2518] ( 9) فی نسخه م: بالمشرقات.

[2519] ( 10) فی نسخه م فقط.

[2520] ( 11) فی نسخه م: الفانید.

[2521] ( 12) فی نسخه م: الفانید.

[2522] ( 13) فی نسخه م فقط.

[2523] ( 14) فی نسخه م فقط.

[2524] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2525] ( 2) فی نسخه م: سنجار.

[2526] ( 3) فی نسخه م: مزاجه.

[2527] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2528] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2529] ( 1) فی نسخه م: الدمامل.

[2530] ( 1) فی نسخه م: و دهن الجوز.

[2531] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2532] ( 3) فی نسخه م: ینبغی علی الکها أن یکون صحیحاً.

[2533] ( 4) فی نسخه م: لاهل.

[2534] ( 1) فی نسخه م: الحار و الشباب و موافق.

[2535] ( 2) فی نسخه م: فهو موافق لاصحاب المزاج الحار و لمن به سعال من حراره و ما عمل.

[2536] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2537] ( 4) فی نسخه م: منهما.

[2538] ( 5) فی نسخه م: فعلهما.

[2539] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2540] ( 1) فی نسخه م: فی صفه ما یشرب و اولا فی الماء.

[2541] ( 2) فی نسخه م: سائر الاعضاء و یکسبه.

[2542] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2543] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2544] ( 1) فی

نسخه م: و تغذو.

[2545] ( 2) فی نسخه م: نقیاً براقاً.

[2546] ( 3) فی نسخه م: فتدل منه.

[2547] ( 1) فی نسخه م: تتلزز.

[2548] ( 2) فی نسخه م: جوهراً.

[2549] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2550] ( 4) فی نسخه م: فمنه العفن.

[2551] ( 1) فی نسخه م: لان.

[2552] ( 2) فی نسخه م: فهو للطافته لذلک.

[2553] ( 3) فی نسخه م: للشرب و لکن تعفنه.

[2554] ( 4) فی نسخه م: فان.

[2555] ( 5) فی نسخه م: ما یدل أن النجار.

[2556] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2557] ( 7) فی نسخه م: و اما ماء المطر.

[2558] ( 8) فی نسخه م: یفزع.

[2559] ( 9) فی نسخه م: لبرد مزاجها.

[2560] ( 1) فی نسخه م: و الکبر.

[2561] ( 2) فی نسخه م: حمی.

[2562] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2563] ( 4) فی نسخه م: الرمل.

[2564] ( 5) فی نسخه م: و الارضین الطینیه.

[2565] ( 6) فی نسخه م: او کان لها طعم او کان رائحه فلا ینبغی أن یستعمل.

[2566] ( 7) فی نسخه م: وجلوا.

[2567] ( 8) فی نسخه م: و إن استعمل دائماً.

[2568] ( 1) فی نسخه م: منه.

[2569] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2570] ( 3) فی نسخه م: الغفسیه.

[2571] ( 4) فی نسخه م: من.

[2572] ( 5) فی نسخه م: الشب.

[2573] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2574] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2575] ( 3) فی نسخه م: الشرب.

[2576] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2577] ( 5) فی نسخه م: فلیصف.

[2578] ( 6) فی نسخه م: فلیحفظ.

[2579] ( 7) فی نسخه م: فی الجوار الجدد.

[2580] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2581] ( 2)

فی نسخه م: و یؤکل.

[2582] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2583] ( 1) فی نسخه م: فی انواع الانبذه و اولا فی العنبی.

[2584] ( 2) فی نسخه م: استعمل بمقدار.

[2585] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2586] ( 4) فی نسخه م: الابدان.

[2587] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2588] ( 2) فی نسخه م: فتختلف.

[2589] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2590] ( 1) فی نسخه م: البارد.

[2591] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2592] ( 3) فی نسخه م: مزازه.

[2593] ( 1) فی نسخه م: أحوالها.

[2594] ( 2) فی نسخه م: فی ترکیبها.

[2595] ( 3) فی نسخه م: الصبیب.

[2596] ( 4) فی نسخه أ فقط.

[2597] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2598] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2599] ( 2) فی نسخه م: و أحد الاشرب الاصفر الغلیظ و اقواها.

[2600] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2601] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2602] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2603] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2604] ( 7) فی نسخه م: و الصرف موافق لهم مولد فی ابدانهم دماً محموداً و الاشربه الرقیقه البیض الکثیره المزاج الحدیثه غیر موافقه لهم، لانها تزیدها رطوبه و بروده مزاج و تحدث فی الامعاء ریاحاً و نفخاً و تضقط المعده.

[2605] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2606] ( 9) فی نسخه م: ذکرناها.

[2607] ( 1) فی نسخه م: او فیها.

[2608] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2609] ( 3) فی نسخه م: و الاصفر و العتیق.

[2610] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2611] ( 5) فی نسخه م: فان.

[2612] ( 6) فی نسخه م: مرض.

[2613] ( 7) فی نسخه م: تغلی.

[2614] ( 1) فی نسخه م: و

یضغطها.

[2615] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2616] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2617] ( 4) فی نسخه م: الانسان.

[2618] ( 5) فی نسخه م: من الزیاده.

[2619] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2620] ( 7) فی نسخه أ فقط.

[2621] ( 8) فی نسخه أ فقط.

[2622] ( 9) فی نسخه م فقط.

[2623] ( 10) فی نسخه أ فقط.

[2624] ( 1) فی نسخه أ: فی النبیذ التمری و الدوشابی.

[2625] ( 2) فی نسخه م: جیداً.

[2626] ( 3) فی نسخه م: و یولد السوداء.

[2627] ( 4) فی نسخه م: فقط.

[2628] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2629] ( 6) فی نسخه م: و یلین الطبیعه.

[2630] ( 7) فی نسخه م: و ما کان منه حدیثاً فهو قوی تولیداً للسد و یولد مع ذلک نفخاً و ریاحاً الا انه اذا استمرئ غذی غذاء کثیراً.

[2631] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2632] ( 9) فی نسخه الأصل فقط.

[2633] ( 10) فی نسخه م: ما کان.

[2634] ( 11) فی نسخه م: ینقل بالرمان.

[2635] ( 12) فی نسخه أ فقط.

[2636] ( 13) فی نسخه م فقط.

[2637] ( 14) فی نسخه م: له الخمار فلیتخذ قبل الشراب بالکرنبیه و أما.

[2638] ( 15) فی نسخه م فقط.

[2639] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2640] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2641] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2642] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2643] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2644] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2645] ( 5) فی نسخه م: و أشد تقطیعاً للبلغم.

[2646] ( 6) فی نسخه م: و ما کان منه معمولًا بغیر أبازیر.

[2647] ( 7) فی نسخه م: فإنه یحفظ.

[2648] ( 1) فی نسخه م: و

البلغم ما سوی السحج.

[2649] ( 2) فی نسخه م: بالاعصاب.

[2650] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2651] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2652] ( 5) فی نسخه م: القطیع.

[2653] ( 6) فی نسخه م: و ینفع الناقهین من المرض لتقویه اعصابهم و یزید فی شهوتهم.

[2654] ( 1) فی نسخه م: و هو فی بعض الاوقات یلین الطبیعه.

[2655] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2656] ( 3) فی نسخه م: لدفع ما فیها و هو یحبس البطن و متی صادف المعده و الامعاء لدفع ما فیها و هو یحبس البطن و متی صادف.

[2657] ( 4) فی نسخه م: فی البدن.

[2658] ( 5) فی نسخه م: او یبس.

[2659] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2660] ( 1) فی نسخه م: من السعال الحادث من الحراره.

[2661] ( 2) فی نسخه م: و من مواد.

[2662] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2663] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

[2664] ( 4) فی نسخه م: بارد.

[2665] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2666] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2667] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2668] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2669] ( 1) فی نسخه م: مطفی ء للصفراء.

[2670] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2671] ( 3) فی نسخه م: مقو للمعده مقو للشهوه.

[2672] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2673] ( 5) فی نسخه م: شراب الریباس.

[2674] ( 6) فی نسخه م: شراب.

[2675] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2676] ( 2) فی نسخه م: فانه.

[2677] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2678] ( 4) فی نسخه م: اذا کانت الطبیعه محتبسه.

[2679] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2680] (

1) فی نسخه م: فی الریاحین و ما تفعله فی البدن.

[2681] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2682] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2683] ( 4) فی نسخه م: نضیف.

[2684] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2685] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2686] ( 7) فی نسخه م: نتبعه بالطیب.

[2687] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2688] ( 2) فی نسخه م: و هو.

[2689] ( 3) فی نسخه م: مخلفه.

[2690] ( 4) فی نسخه م: اذا اشتم و یسکن حرارته.

[2691] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2692] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2693] ( 7) فی نسخه أ فقط.

[2694] ( 8) فی نسخه م: من الریاح و البروده.

[2695] ( 1) فی نسخه م: اللمام.

[2696] ( 2) فی نسخه م: اللمام.

[2697] ( 3) فی نسخه م: حاداً.

[2698] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2699] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2700] ( 1) فی نسخه م: اما الاصفر.

[2701] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2702] ( 3) فی نسخه م: ملطف محلل.

[2703] ( 4) فی نسخه م: أنواعه ففی الحراره.

[2704] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2705] ( 6) فی نسخه م: اللینوفر.

[2706] ( 7) فی نسخه م: اللینوفر.

[2707] ( 8) فی نسخه م: و لذلک صر ینفع الصراع العارض من حراره.

[2708] ( 9) فی نسخه م: الأفرنجمشک.

[2709] ( 10) فی نسخه م: الافرنجمشک.

[2710] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2711] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2712] ( 3) فی نسخه م: السفرجل و التفاح رائعتهما مبرده مقویه للدماغ و النفس.

[2713] ( 4) فی نسخه م: حاره فیها قبض وحده.

[2714] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2715] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2716] ( 1) فی

نسخه م: فی الطیب و ما یفعله و ما یفعله فی البدن.

[2717] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2718] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2719] ( 3) فی نسخه م: فی.

[2720] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2721] ( 5) فی نسخه م: ثم الصینی.

[2722] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2723] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2724] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2725] ( 3) فی نسخه م: مصرع.

[2726] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2727] ( 1) فی نسخه م: فی اللباس و أضافه و ما یفعله فی البدن.

[2728] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2729] ( 3) فی نسخه م: البدن.

[2730] ( 4) فی نسخه م: ملازمته.

[2731] ( 1) فی نسخه م: صقیلًا لا یلزم البدن.

[2732] ( 2) فی نسخه م فقط.

[2733] ( 3) فی نسخه م: مسکن.

[2734] ( 4) فی نسخه م: الابریسمیه.

[2735] ( 5) فی نسخه م: الابریسمیه.

[2736] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2737] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2738] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2739] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2740] ( 2) فی نسخه م: الکلام.

[2741] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2742] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2743] ( 1) فی نسخه الأصل فقط.

[2744] ( 2) فی نسخه م: الغذاء.

[2745] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2746] ( 1) فی نسخه م: تنهضم.

[2747] ( 2) فی نسخه م: بنقاء.

[2748] ( 3) فی نسخه م: فتبرد.

[2749] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2750] ( 1) فی نسخه م: سخنه.

[2751] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2752] ( 1) فی نسخه م: فی فعل الجماع فی البدن.

[2753] ( 2) فی نسخه م: بعدم.

[2754] ( 3) فی نسخه م:

النوع.

[2755] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2756] ( 5) فی نسخه م فقط.

[2757] ( 1) فی نسخه م: الجوهر الهوائی.

[2758] ( 2) فی نسخه م: النوع.

[2759] ( 3) فی نسخه م: رعشه.

[2760] ( 4) فی نسخه م: أفضل ما فی.

[2761] ( 5) فی نسخه م: نری.

[2762] ( 6) فی نسخه م: من استعملها.

[2763] ( 1) فی نسخه م: أحدث فی الحالبین وجعاً و تمدداً فی الخاصرتین و فی البدن ثقلًا. فقط.

[2764] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2765] ( 3) فی نسخه م: و عند ما یکثر.

[2766] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2767] ( 5) فی نسخه م: صالحه.

[2768] ( 6) فی نسخه م: الحتلام.

[2769] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2770] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2771] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2772] ( 1) فی نسخه م: و جففه.

[2773] ( 2) فی نسخه م: منه بارداً او رطباً او حاراً او یابساً.

[2774] ( 3) فی نسخه م: یجمد.

[2775] ( 4) فی نسخه م: و غیر ذلک مما یحدث المزاج الیابس.

[2776] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2777] ( 1) فی نسخه م: عوناَ.

[2778] ( 2) فی نسخه م: بینه.

[2779] ( 3) فی نسخه أ فقط.

[2780] ( 4) فی نسخه م: حاره.

[2781] ( 5) فی نسخه م: و یهدی الفکر و العشق.

[2782] ( 6) فی نسخه م فقط.

[2783] ( 7) فی نسخه م: الحاره.

[2784] ( 1) فی نسخه م: و البلغمیه و من یعتاده وجع القولنج.

[2785] ( 2) فی نسخه م: فانه.

[2786] ( 3) فی نسخه م: لمثل.

[2787] ( 4) فی نسخه م: من تقریهم.

[2788] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2789] ( 6) فی نسخه م: تتوقوا.

[2790]

( 7) فی نسخه أ فقط.

[2791] ( 8) فی نسخه م فقط.

[2792] ( 9) فی نسخه م فقط.

[2793] ( 10) فی نسخه م: اذا سخنت بعقبه حدث لها اقشعرار.

[2794] ( 1) فی نسخه أ فقط.

[2795] ( 1) فی نسخه م: من ذلک.

[2796] ( 2) فی نسخه م: فمنع.

[2797] ( 3) فی نسخه م: و الغشی.

[2798] ( 4) فی نسخه الأصل فقط.

[2799] ( 5) فی نسخه م: و إن کان ما یستفرغ.

[2800] ( 1) فی نسخه م: البدن.

[2801] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2802] ( 3) فی نسخه م فقط.

[2803] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2804] ( 5) فی نسخه م: بروزه.

[2805] ( 6) فی نسخه أ فقط.

[2806] ( 1) فی نسخه م: الامراض.

[2807] ( 2) فی نسخه م: الایشاء.

[2808] ( 1) فی نسخه م: و الزمع.

[2809] ( 2) فی نسخه م: فینبث.

[2810] ( 3) فی نسخه م: یأجمعه کذلک.

[2811] ( 4) فی نسخه م فقط.

[2812] ( 1) فی نسخه م: و انبساطها.

[2813] ( 2) فی نسخه م: لابدان.

[2814] ( 3) فی نسخه م: انهم ماتوا.

[2815] ( 4) فی نسخه م: علیهم.

[2816] ( 5) فی نسخه م: و تشثبت.

[2817] ( 1) فی نسخه م فقط.

[2818] ( 2) فی نسخه أ فقط.

[2819] ( 3) فی نسخه م: و الزمع.

[2820] ( 4) فی نسخه م: تتحرک اولًا الی داخل دفعه کحرکتها وقت الفزع.

[2821] ( 5) فی نسخه أ فقط.

[2822] ( 6) فی نسخه م: و نحن نأخذ فی ذکر الامور الخارجه عن الامر الطبیعی فی المقاله التالیه لهذه و هی المقاله السادسه.

[2823] ( 7) فی نسخه م فقط.

[2824] ( 8) فی نسخه م: تمت المقاله الخامسه من الجزء

الأول من کتاب کامل الصناعه الطبیه المعروف بالملکی و الحمد لله وحده و صلی الله علی من لا نبیّ بعده سیدنا محمد و آله و صحبه و سلم، تم الربع الاول.

[2825] مجوسی، علی بن عباس، کامل الصناعه الطبیه، 4جلد، جلال الدین - قم، چاپ: اول، 1387 ه.ش.

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
الزمر: 9

المقدمة:
تأسّس مرکز القائمیة للدراسات الکمبیوتریة في أصفهان بإشراف آیة الله الحاج السید حسن فقیه الإمامي عام 1426 الهجري في المجالات الدینیة والثقافیة والعلمیة معتمداً علی النشاطات الخالصة والدؤوبة لجمع من الإخصائیین والمثقفین في الجامعات والحوزات العلمیة.

إجراءات المؤسسة:
نظراً لقلة المراکز القائمة بتوفیر المصادر في العلوم الإسلامیة وتبعثرها في أنحاء البلاد وصعوبة الحصول علی مصادرها أحیاناً، تهدف مؤسسة القائمیة للدراسات الکمبیوتریة في أصفهان إلی التوفیر الأسهل والأسرع للمعلومات ووصولها إلی الباحثین في العلوم الإسلامیة وتقدم المؤسسة مجاناً مجموعة الکترونیة من الکتب والمقالات العلمیة والدراسات المفیدة وهي منظمة في برامج إلکترونیة وجاهزة في مختلف اللغات عرضاً للباحثین والمثقفین والراغبین فیها.
وتحاول المؤسسة تقدیم الخدمة معتمدة علی النظرة العلمیة البحتة البعیدة من التعصبات الشخصیة والاجتماعیة والسیاسیة والقومیة وعلی أساس خطة تنوي تنظیم الأعمال والمنشورات الصادرة من جمیع مراکز الشیعة.

الأهداف:
نشر الثقافة الإسلامیة وتعالیم القرآن وآل بیت النبیّ علیهم السلام
تحفیز الناس خصوصا الشباب علی دراسة أدقّ في المسائل الدینیة
تنزیل البرامج المفیدة في الهواتف والحاسوبات واللابتوب
الخدمة للباحثین والمحققین في الحوازت العلمیة والجامعات
توسیع عام لفکرة المطالعة
تهمید الأرضیة لتحریض المنشورات والکتّاب علی تقدیم آثارهم لتنظیمها في ملفات الکترونیة

السياسات:
مراعاة القوانین والعمل حسب المعاییر القانونیة
إنشاء العلاقات المترابطة مع المراکز المرتبطة
الاجتنباب عن الروتینیة وتکرار المحاولات السابقة
العرض العلمي البحت للمصادر والمعلومات
الالتزام بذکر المصادر والمآخذ في نشر المعلومات
من الواضح أن یتحمل المؤلف مسؤولیة العمل.

نشاطات المؤسسة:
طبع الکتب والملزمات والدوریات
إقامة المسابقات في مطالعة الکتب
إقامة المعارض الالکترونیة: المعارض الثلاثیة الأبعاد، أفلام بانوراما في الأمکنة الدینیة والسیاحیة
إنتاج الأفلام الکرتونیة والألعاب الکمبیوتریة
افتتاح موقع القائمیة الانترنتي بعنوان : www.ghaemiyeh.com
إنتاج الأفلام الثقافیة وأقراص المحاضرات و...
الإطلاق والدعم العلمي لنظام استلام الأسئلة والاستفسارات الدینیة والأخلاقیة والاعتقادیة والردّ علیها
تصمیم الأجهزة الخاصة بالمحاسبة، الجوال، بلوتوث Bluetooth، ویب کیوسک kiosk، الرسالة القصیرة ( (sms
إقامة الدورات التعلیمیة الالکترونیة لعموم الناس
إقامة الدورات الالکترونیة لتدریب المعلمین
إنتاج آلاف برامج في البحث والدراسة وتطبیقها في أنواع من اللابتوب والحاسوب والهاتف ویمکن تحمیلها علی 8 أنظمة؛
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
إعداد 4 الأسواق الإلکترونیة للکتاب علی موقع القائمیة ویمکن تحمیلها علی الأنظمة التالیة
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS

وتقدّم مجاناً في الموقع بثلاث اللغات منها العربیة والانجلیزیة والفارسیة

الکلمة الأخيرة
نتقدم بکلمة الشکر والتقدیر إلی مکاتب مراجع التقلید منظمات والمراکز، المنشورات، المؤسسات، الکتّاب وکل من قدّم لنا المساعدة في تحقیق أهدافنا وعرض المعلومات علینا.
عنوان المکتب المرکزي
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.