تحفه الاولياء ( ترجمه اصول كافي) جلد 1

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : تحفه الاولياء ( ترجمه اصول كافي)/ محمد علي بن محمد حسن الاردكاني ؛ تحقيق محمد مرادي

مشخصات نشر : قم: دار الحديث، 1389.

مشخصات ظاهري : ج.

فروست : شروح و حواشي الكافي؛12

پژوهشكده علوم و معارف حديث؛184

مجموعه آثار كنگره بين المللي بزرگداشت ثقه الاسلام كليني(ره)؛15؛18

وضعيت فهرست نويسي : در انتظار فهرستنويسي (اطلاعات ثبت)

يادداشت : ج.4.( چاپ دوم : 1389)

يادداشت : جلد چهارم تحقيق عبدالهادي مسعودي مي باشد

شماره كتابشناسي ملي : 2491079

ص: 1

اشاره

يادداشت دبير علمى كنگرهكتاب شريف الكافى، تأليف ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى رحمه الله، مهم ترين و برترين اثر مكتوب شيعه به شمار مى رود. اين كتاب كه حاوى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در عرصه هاى مختلف دينى است، به جهت ويژگى هاى منحصر به فرد، محور شكل گيرى و توليد بخش وسيعى از ادبيات مكتوب شيعه بوده و در طول تاريخ، مورد اهتمام عالمان شيعه قرار گرفته و شرح ها و تعليقه ها و ترجمه هاى فراوان از آن و براى آن، عرضه شده است. آستان حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و مؤسسه علمى _ فرهنگى دار الحديث، سومين همايش از طرح «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» را به بزرگداشت ثقة الاسلام كلينى اختصاص داده است. اهداف مورد نظر در اين بزرگداشت، عبارت اند از: 1. معرفى شخصيت علمى و معنوى ثقه الاسلام كلينى 2. ترويج معارف حديثى اهل بيت عليهم السلام 3. تحقيق و پژوهش در ميراث ثقة الاسلام كلينى 4. شناخت جايگاه و تأثيرگذارى كتاب الكافى. كميته علمى كنگره، پس از برگزارى كنگره بزرگداشت ابوالفتوح رازى در پاييز 1384، كار برنامه ريزى علمى اين كنگره را آغاز كرد و اين برنامه ها را در دستور كار قرار داد: 1. تصحيح و تحقيق آثار مخطوط مربوط به الكافى (اعم از ترجمه، شرح، تعليقه و...) 2. گشودن افق هاى تازه پژوهشى در زمينه الكافى 3. تجزيه و تحليل نقدها و پرسش هاى مربوط به الكافى 4. به دست دادن نسخه تحقيق شده از كتاب الكافى 5. ساماندهى اطلاعات و آثار مكتوب مرتبط با كلينى و الكافى و ارائه آنها در قالب DVD (لوح چند منظوره ديجيتال). آنچه كميته علمى در مدت دو سال و اندى تلاشْ بِدان دست يافت و هم زمان با برگزارى كنگره ارائه مى گردد، از اين قرار است: يك. نسخه تحقيق شده الكافى دو. شروح و تعليقه هاى الكافى سه. مجموعه آثار توليدى كنگره چهار. ويژه نامه هاى مجلاّت پنج. خبرنامه كنگره شش. DVD (لوح چند منظوره ديجيتال). اينك نگاهى مختصر به اين عناوين ششگانه مى افكنيم:

.

ص: 2

يك. الكافىكتاب الكافى، پس از مقابله با نسخ كهن و مورد وثوق و نيز اعراب گذارى، به همراه تعليقه هايى در رفع مشكلات برخى از اسناد و برخى توضيحات فقه الحديثى، در قالب نوينى به زيور طبع، آراسته مى گردد.

دو. شروح و تعليقه هاى الكافىبر كتاب الكافى، شروح و تعليقه هاى بسيارى نوشته شده كه تاكنون اندكى از آن به چاپ رسيده است. كميته علمى تلاش كرد كه اين شروح و تعليقه ها را شناسايى كرده، و تصحيح و عرضه آنها را در دستور كار خود قرار دهد كه براى برپايى كنگره، اين موارد، تصحيح شده، به چاپ خواهد رسيد: 1. الشافى فى شرح الكافى، ملاّ خليل بن غازى قزوينى (م 1089ق)2جلد 2. صافى [در شرح كافى]، ملاّ خليل بن غازى قزوينى (م 1089ق)2جلد 3. الحاشية على اُصول الكافى، ملاّ محمد امين استرآبادى (م 1036ق)1جلد 4. الحاشية على اُصول الكافى، سيد احمد علوى عاملى (زنده در 1050ق)1جلد 5. الحاشية على اُصول الكافى، سيد بدرالدين حسينى عاملى (زنده در 1060ق)1جلد 6. الكشف الوافى فى شرح اُصول الكافى، محمد هادى بن محمد معين الدين آصف شيرازى (م 1081ق)1جلد 7. الحاشية على اُصول الكافى، ميرزا رفيعا (م 1082ق)1جلد 8. الهدايا لشيعة أئمّة الهدى (شرح اُصول الكافى)، شرف الدين محمد بن محمدرضا مجذوب تبريزى (قرن 11ق)2جلد 9. الذريعة إلى حافظ الشريعة (شرح اُصول الكافى)، رفيع الدين محمد بن محمد مؤمن گيلانى (قرن11ق)2جلد 10 و 11. الدرّ المنظوم، شيخ على كبير (م1104ق) و الحاشية على اُصول الكافى، شيخ على صغير (قرن 12)1جلد 12. تحفة الأولياء (ترجمه اُصول الكافى)، محمد على بن محمد حسن فاضل نحوى اردكانى (زنده در 1237ق)4جلد 13. شرح فروع الكافى، محمد هادى بن محمدصالح مازندرانى (م 1120ق)5جلد 14. البضاعة المزجاة (شرح روضة الكافى)، محمد حسين بن قارياغْدى (م1089ق)2جلد 15. منهج اليقين (شرح وصيت امام صادق عليه السلام به شيعيان)، سيد علاء الدين محمد گلستانه (م 1110 ق) 1جلد 16. مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى2جلد

.

ص: 3

سه. مجموعه آثار توليدى كنگرهمنظور از اين عنوان، آثار توليدى كميته علمى است. در اين حوزه، اين آثار عرضه مى گردد: 1. حياة الشيخ الكلينى/ثامر العميدى1جلد 2. توضيح الأسناد المشكلة فى الكتب الأربعة أسناد الكافى / سيد محمدجواد شبيرى2 جلد 3. العنعنة من صيغ الأداء للحديث الشريف فى الكافى / سيد محمدرضا حسينى جلالى1جلد 4. كافى پژوهى در عرصه نسخه هاى خطى / على صدرايى خويى با همكارى سيّد صادق اشكورى1 جلد 5. كتاب شناسى كلينى و كتاب الكافى / محمد قنبرى1 جلد 6. شناخت نامه كلينى و الكافى / محمد قنبرى4 جلد 7. كافى پژوهى (گزارش پايان نامه هاى مرتبط با كلينى والكافى) / سيد محمدعلى ايازى1جلد 8. مجموعه مقالات همايش / گروهى از پژوهشگران7 جلد 9. مصاحبه ها و ميزگردها1جلد

.

ص: 4

چهار. ويژه نامه هاى مجلاتمجله هاى آينه پژوهش، سفينه، علوم حديث و برخى ديگر از نشريات، هم زمان با برپايى كنگره، ويژه نامه هايى منتشر مى كنند.

پنج. خبرنامهخبرنامه كنگره كه به اطلاع رسانى پيش از برپايى كنگره مى پردازد، تا زمان برگزارى، چهار شماره از آن منتشر خواهد شد.

شش. DVDنرم افزار مجموعه آثار كنگره، همراه با برخى از نسخه هاى خطّى الكافى، و نيز ديگر شروح، تعليقه ها و ترجمه هاى چاپ شده الكافى در قالب DVD ارائه خواهد شد. *** در پايان، از همه فرهيختگان و انديشه مندان، سازمان ها و نهادهاى علمى _ پژوهشى كه در به ثمر رسيدن اين همايشْ سهم داشته اند، سپاس گزارى مى شود، بويژه از: توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه علمى _ فرهنگى دارالحديث، حضرت آية اللّه محمدى رى شهرى، شوراى عالى سياست گذارى، شوراى علمى كنگره، كميته بين الملل، كميته اجرايى، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، مديران عالى آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، مديران و محققان پژوهشكده علوم و معارف حديث، مسؤلان، اساتيد و دانشجويان دانشكده علوم حديث ، مسؤلان و كاركنان سازمان چاپ و نشر دارالحديث. مهدى مهريزى دبير كميته علمى بهار 1387

.

ص: 5

آغاز سخنكتاب كافى از زمان تدوين و تأليف از حدود يازده قرن پيش تا كنون در كانون توجه همه حديث پژوهان و دانشمندان شيعه بوده است و تبديل به مرجعى شده كه هيچ فقيه و محدثى و هيچ عالم و دانشورى از مراجعه به آن بى نياز نيست. كافى نخستين كتابى است كه احاديث را در اين گستردگى و با سامانى خاص گردآورى نموده، بگونه اى كه بعد از آن، مراجعه به اصول چهارصدگانه حديثى از رونق افتاد و خود مصدر اوليه حديث شيعه شد، و از اين جهت است كه بزرگان علماى شيعه اين كتاب را در حد بسيار عالى ستوده اند و شيخ مفيد آن را با عبارت «أجلّ كتب الشيعة و أكثرها فائدة» معرفى كرده است. وجود بيش از بيست شرح و سى حاشيه و هزار و ششصد نسخه خطى و بيست بار چاپ، نشانِ اهميت اين ميراث ارزشمند است. سوگمندانه بيشتر آثارِ مربوط به كافى يا به صورت دست نوشته باقى مانده و يا به شكل مطلوبى به چاپ نرسيده است. واحد احياء آثار بر آن است كه همراه با تصحيح كافى، تمام شروح، حواشى، ترجمه ها و تك نگارى هاى مربوط به كافى را تحت عنوان «شروح و حواشى الكافى» تصحيح كرده و منتشر سازد كه تصحيح تحفة الأولياء در همين راستا است. تحفة الأولياء (ترجمه اصول كافى) اثر ميرزا محمّد على بن محمّد حسن نحوى اردكانى يزدى از علماى قرن سيزدهم هجرى است . وى عالمى اديب و لغت شناس بوده و از همين جهت است كه به «فاضل نحوى» لقب يافته است . او از خود آثار متعدد و متنوّعى به يادگار گذاشته و تنوّع آثار وى در حديث ، شرح حديث ، فقه ، تجويد ، تعبير خواب و ترجمه كتاب هاى حديثى ، فقهى و ... از وى شخصيتى جامع به نمايش گذاشته است . تحفة الأولياء از ترجمه هاى نسبتا كهن اصول كافى است كه هم به لحاظ فرهنگى از ميراث فرهنگى ايران به شمار مى رود و هم بخشى از تاريخ فعاليت هاى علمى عالمان دينى است و هم به لحاظ علمى تجربه اى است سودمند براى تمام كسانى كه به ترجمه علاقه مند هستند . بدون ترديد ، اين گونه آثار ، خود بخش بزرگى از راه ترجمه متون دينى را هموار مى كند و تجربه گران قيمتى را به نسل هاى بعد منتقل مى نمايد . برجستگى ها ، كاستى ها و ويژگى ها و حتى نوع نگارش متون دينى و ترجمه آنها ، خود اندوخته هايى ارزشمند محسوب مى شوند ، و تحفة الأولياء كه عالمى لغت شناس آن را به رشته تحرير در آورده و اطلاعات جانبى فراوانى در زمينه هاى تفسير ، حديث ، عقائد ، فلسفه ، تاريخ و لغت در آن ارائه شده به مثابه سرمايه اى است ارزشمند كه نبايد در عرصه پژوهش هاى حديثى و ترجمه متون دينى ناديده گرفته شود . اردكانى در اين ترجمه ، سعى كرده به قلمى روان ، اصول كافى را به گونه اى ترجمه كند كه براى همگان ، خواندن و فهم آن آسان شود و به اين جهت در بسيارى از موارد به جهت ساختار محتوايى كتاب و ناتوانى قلم از نگارش كوتاه همه مطالبى كه در متن آمده ، مجبور شده به شرحِ متن نيز اقدام كند و اين امر ، جذابيت ترجمه او را دو چندان ساخته است . به سامان رسيدن اين اثر مرهون همت و تلاش فاضل ارجمند حجة الاسلام جناب آقاى مرادى و عالم فرزانه حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى عبد الهادى مسعودى و جمعى از همكارانشان مى باشد كه بدين وسيله ضمن تشكر و قدر دانى از آن عزيزان ، مزيد توفيق همه را از خداوند متعال خواستاريم . گروه احياء آثار پژوهشكده علوم و معارف حديث محمدحسين درايتى

.

ص: 6

. .

ص: 7

پيشگفتار

اشاره

پيشگفتارالكافى، نوشته محمد بن يعقوب نام بردار به كلينى (م 328/ 329ه)، نامى است كه بعدها بر اساس گزارش مؤلف در مقدمه خود، از كسى كه از وى كتابى جامع و كافى در فنون علم دين را درخواست كرده بود، بر اين كتاب گذاشته شد، (1) و از جمله چهار كتاب اصلى شيعه و مهم ترين آنهاست. اين كتاب، نقشى بى بديل در تشكيل باورها و فرهنگ شيعى دارد. و مى توان با قاطعيت گفت كه سه دانش اصلى دينى، كلام و اخلاق و فقه شيعى، بر آن استوار شده است؛ به گونه اى كه هيچ متكلم و فقيه شيعى براى درس و پژوهش دينى خود، و نيز هيچ شيعه پژوهى، هرگز از اين كتاب بى نياز نيست. عبارت هاى «كتاب كافى»، «كافى كلينى»، «كتاب الكافى» و «الكافى»، پربسامدترين كتاب به عنوان مصدر حديثى در فرهنگ نوشتارى و گفتارى شيعه است كه گاه در آثار و فرهنگ غير شيعى نيز خودنمايى مى كند. جايگاه برجسته اين كتاب و نياز رجوع به آن در طول زمان، باعث شد كه كسانى در انديشه حاشيه نگارى، تعليقه نويسى و بررسى هاى رجالى و شرح احاديث آن بر آيند و كسانى ديگر به ترجمه آن اقدام نمايند، كه اين اخيرى، و مترجمان، موضوع اين نوشته است.

.


1- . احتمال هم دارد بر اساس نوشته اى در پايان كتاب طهارت فروع الكافى، و از سوى مؤلف -رحمه اللّه - باشد (ج3، ص 263).

ص: 8

ترجمه هاى كافى

ترجمه هاى كافىدر آغاز، بايدم گفت كه به دليل ساختار آموزشى و نيز جايگاه ويژه مباحث دينى، عالمان و دانشمندان دينى، چندان روا نديده اند و يا شرايط را مساعد نيافته اند كه همه علوم و آموزه هاى اسلامى را در حوزه مكتوب، همگانى كنند، به گونه اى كه توده هاى مردم، خود به صورت مستقيم، از آنها بهره ببرند. از اين رو، آن گونه كه امر تبليغ شفاهى و وعظ و خطابه، رونق و رواج داشته، ترجمه متون دينى به زبان فارسى و يا هر زبانى كه مسلمانان به آن زبان سخن مى گويند، از دوران هاى كهن، چندان جايگاهى در فعاليت هاى تبليغى و آموزشى مراكز علمى و آموزشى دينى نداشته و از اين رو، دانش آموخته متخصص در امر ترجمه دين هم پروريده نشده، و ترجمه هاى دينى، غالباً بنياد علمى و اساس درستى ندارند. و از اين جهت است كه به رغم اهميت بى نظير كتاب كافى، و با وجود نياز مسلمانان غير عرب به آن، تا كنون ترجمه هاى خوشايند و يا به سخن بهتر، ترجمه هاى متناسبى از آن به عمل نيامده، و آنچه در قرن هاى اخير و بلكه در قرن اخير انجام شده، با آنچه بايد مى شده، چندان نسبتى ندارد. ديرينه ترين ترجمه كافى به دوران صفويه، بيش از سه قرن پيش باز مى گردد كه يكى از عالمان قزوين در اول قرن يازدهم ه به درخواست پادشاه وقت، به آن اقدام كرده است. البته، سعيد نفيسى (1274 - 1345)، فهرست نگار كتابخانه مجلس شوراى ملى ايران، نسخه اى از شرحى فارسى بر كافى يا ترجمه يكى از شروح الكافى را به صورت احتمال از سده ششم هجرى دانسته است ، كه بنا براين، اولين ترجمه الكافى بشمار مى آيد. تا كنون عالمان رسالت شناسى، بر اساس نياز زمانه، به ترجمه بخش هايى از كتاب اصول الكافى و پاره اى همه آن، و كسانى هم روضه و يا به ترجمه فروع آن و گاهى احاديثى برگزيده از آن ، مبادرت كرده اند - كه سعيشان مشكور باد -. برخى از اين ترجمه ها خطى است، و برخى ديگر به چاپ رسيده است. ترجمه هاى خطى گزارش شده در فهارس نسخ خطى، از اين قرار است: 1. شرح كافى يا ترجمه اى از يكى از شروح كافى از شخصى به نام مير حسين كه احتمال داده شده كه مير حسين هروى است، و نسخه اى كه گويا مربوط به قرن ششم است. اين اثر، شامل كتاب الحجة يعنى باب چهارم اصول كافى، در 78 باب است و 1041 حديث و تا مبحث غيبت را در بر مى گيرد. اين اثر، 295 برگ 18 سطرى دارد و در كتاب خانه مجلس به شماره 2037 نگه دارى مى شود. سعيد نفيسى، فهرست نگار كتابخانه مجلس شوراى ملى، پس از نام بردن از چند حسين و حسينى به عنوان مترجمان احتمالى كتاب، و رد آنها، مير حسين هروى را ترجيح مى دهد و دليل خود را بر اين ترجيح، نزديكى سبك نگارش كتاب به سبك قرن ششم هجرى مى داند. (1) 2. توضيح الكافي، شرح و ترجمه اى است از كتاب الايمان و الكفر الكافى در 77 برگ از محمد قاسم بن محمد رضا شريف، زنده در قرن دوازدهم كه در جمادى الاولى 1118 نگاشته شده است. يك نسخه از اين كتاب به شماره 529 در گنجينه نسخ خطى كتاب خانه آيت اللّه مرعشى -طاب ثراه- نگه دارى مى شود. (2) اين ترجمه، به درخواست شاه سلطان حسين صفوى (1105 - 1135 ه ) به انجام رسيده است. سلطان حسين صفوى ... اين مجرم ضعيف، ابن محمد رضا را شرح احاديث ايمان و كفر كتاب كافى به لغت فارسى، مأمور و انعكاس پرتو مهر الطاف خويش را بر مزرع اميد اين ذره بى مقدار منظور داشت. (3) مترجم، ابتدا حديث را نقل، سپس ترجمه و آن گاه آن را شرح كرده و در شرح، بيشتر به جنبه هاى عقيدتى و فلسفى توجه داشته است. اين ترجمه و شرح، كتاب الايمان و الكفر تا باب اذا أراد اللّه بخلق المؤمن را در بر مى گيرد. نسخه ديگرى از اين اثر در كتاب خانه ملى فارس در شيراز نگه دارى مى شود. (4) 3. ترجمه اصول كافى، از عباس بن احمد خوانسارى (زنده به 1296 ه ) در 211 برگ. اين ترجمه به صورت تحت اللفظى است و اسناد احاديث در ترجمه حذف شده، و به تشخيص مترجم، برخى از ابواب غير قابل استفاده براى عموم مردم، ترجمه نشده است. كتابت جزء نخست اين ترجمه، در روز شنبه 23 صفر 1296 ه به اتمام رسيده است. نسخه اين اثر، در كتاب خانه آيت اللّه مرعشى -رحمة اللّه عليه- به شماره 5446 نگه دارى مى شود. (5) 4. ترجمه كتاب العقل و الجهل كافى، از محمد بن محمد على خاورى است كه به شماره 1269 كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه مشهد نگه دارى مى شود. اين ترجمه در ضمن يك مجموعه حاوى چند رساله است. (6) 5. شرح فروع كافى، كه در كتاب خانه سيد محمد مشكات بوده، و بنا به گزارش حسين محفوظ، اين نسخه، شامل ترجمه فروع كافى هم مى شود و از اين رو، وى آن را از جمله ترجمه هاى الكافى بر شمرده است. (7) 6. تحفة الاولياء، از محمد على بن محمد حسن فاضل نحوى اردكانى، از عالمان قرن سيزدهم ه، است. درباره اين كتاب به تفصيل در چند صفحه بعد سخن گفته شده است. (8) اما ترجمه هاى چاپ شده الكافى، كه بيشتر آنها از بخش هايى از اين كتاب است كه جهت اطلاع، سياهه ترجمه هاى گزيده تقديم، و سپس ترجمه هاى اصول و روضه به تفصيل گزارش مى شود. 7 . گزيده اى از اصول كافى در مبانى دين اسلام با ترجمه حاج على اصغر خسروى شبسترى، كه كتابفروشى اميرى در تهران به سال 1351 شمسى در يك جلد و در 270 + سى و يك صفحه و چاپ سوم آن، به سال 1361 و هر دو در تهران منتشر شده است. بر اين كتاب، حسين عمادزاده اصفهانى (1285 - 1369) مقدمه نوشته است. 8. آداب معاشرت، كتابى است غيرچاپى و با دست خط نوشته شده، و به سال 1354 در طهران افست و چاپ شده است. اين اثر با سرمايه حاج مهدى سلامت شريف، جمع آورى و چاپ شده و ترجمه آن بر گرفته از ترجمه مصطفوى است. 9. كتاب ديگرى با نام انتخابى از كتاب اصول كافى با ترجمه مرحوم مصطفوى و با سرمايه حاج مهدى سلامت شريف، در تهران به سال 1394 قمرى برابر با 1351 شمسى در يك جلد و در 840 صفحه به چاپ رسيده است. 10. برگزيده اى از اصول كافى، از سيد جواد رضوى (1313 -)، شامل 1200 حديث اخلاقى، فرهنگى، عقيدتى، اقتصادى، سياسى، و ساير رشته هاى علوم اسلامى است (9) كه در 1380 چاپ و منتشر شده است. 11. گلچينى از اصول كافى از رضا فيروزى كه انتشارات آذر سبلان، در زمستان 1380 آن را منتشر كرده است. مؤلف احاديث سرفصل هاى اصول كافى را در 92 صفحه گلچين كرده و با استفاده از ترجمه مصطفوى آن را بسامان و چاپ كرده است. 12. واژه هاى اخلاقى منتخب از اصول كافى، گزيده اى است از اصول كافى، كه به همت ابراهيم پيشوايى ملايرى (1311 -) به سال 1357 و با استفاده از ترجمه مصطفوى تدوين شده، و با مقدمه آيت اللّه على مشكينى (1299- 1386) در يك جلد، در 177 صفحه از سوى انتشارات ياسر قم در 1361 منتشر شده است. 13. مختصر اصول كافى، از عبدالصمد اسلامى(1313 -). اين گزيده با ترجمه سيد جواد مصطفوى فراهم شده (10) و آن را انتشارات نصايح قم در تابستان 1381 در 288 صفحه به چاپ رسانده است. 14. شرح و ترجمه اصول كافى، از مرحوم شيخ عباس حايرى تهرانى (م 1360 ه ) كه بر كتاب اصول كافى، شرح نوشته و همزمان آن را ترجمه نيز نموده كه در يك جلد و در 308 صفحه يك بار بى جا و بى نام، در 1358 و بار ديگر در همان سال از سوى حاجى عبدالرحيم صابرى و ديگران چاپ و منتشر شده است. اين ترجمه به نام كتاب عقل و جهل هم چاپ شده است. 15. احاديث منتخبه از روضه كافى، ترجمه تعدادى از احاديث روضه كافى است كه از سوى حاج شيخ محمّد امين رضوى سُلدوزى (م 1380 ش) در 14 ربيع الثانى 1392 قمرى برابر 7 خرداد 1351 به انجام رسيده و از سوى هيئت مكتب النبى تهران در 219 صفحه و در 1350 چاپ شده است. همين كتاب در 1361 از سوى انتشارات فرخى در 209 صفحه به زينت طبع آراسته شده است. 16. صافى، در شرح و ترجمه اصول و فروع و روضه كافى از شيخ خليل بن غازى قزوينى (م 1089 ه ) است كه بخش اصول آن ، از سوى سيد تصديق حسين صاحب رضوى تصحيح و در (1322-1324 ه / 1905-1906 م) در هفت جزء بر حسب اجزاى كافى (153 + 280 + 376 + 372 + 358 + 363 + 263 + 68 صفحه) و در دو مجلد رحلى با چاپ سنگى در چاپخانه نول كشور لكهنو در هندوستان به چاپ رسيده است. ملا خليل قزوينى دو شرح براى كافى نوشته است: يكى به زبان عربى به نام الشافى و ديگرى فارسى به همراه ترجمه به نام صافى است. وى كه مؤلف كتاب هاى حاشية عدّة الاُصول (11) ، رسالة في صلاة الجمعة (12) و حاشيه بر مجمع البيان (13) بوده (14) ، اين هر دو شرح را به دستور شاه عباس دوم صفوى (م 1077 ق) به نگارش در آمده است. (15) ويژگى اين ترجمه فارسى، بنا به نوشته مترجم، چنين نوشته است: مخفى نماند كه اگر ترجمه، همه موافق لفظ عربى باشد، فارسى ابان نمى شود و اگر اكتفا به مضمون شود، [خوانندگان ]نمى توانند دانست كه هر لفظى از عربى چه معنا دارد. پس ما ميانه بر مى گزينيم. (16) وى شرح و ترجمه را در سال 1064 ه شروع كرده و در مدت 20 سال، يعنى به مدت سال هاى تأليف الكافى، در 34 جلد به پايان رسانده است. تاريخ اتمام جلد نخست، محرم 1066 ق و جلد پايانى آن، يعنى شرح روضه، 1084ق است. ترجمه قزوينى، نه پس از متن عربى احاديث، و نه پس از شرح، بلكه در لا به لاى شرح گنجانده شده، و البته به صورتى مشخص و مجزا و بدون عنوان ترجمه، و تنها اهل تشخيص مى توانند آن را تشخيص دهند. اين ترجمه، همان طور كه مترجم اذعان كرده، لفظى است. «ترجمه لفظى آن مرسوم گرديد». (17) اين ترجمه، هر چند از دقت خوبى برخوردار است، اما چندان گيرا و جذاب نيست. مؤلف متن را زير عنوان اصل ، و شرح را با همين عنوان نوشته و از آوردن ترجمه به صورت مجزا پرهيز كرده است. بيش از 300 نسخه از اين كتاب در كتاب خانه هاى ايران گزارش شده است . (18) و از جمله ، در كتاب خانه آيت اللّه مرعشى نجفى به شماره هاى 16/60/135 و 17/60/135 نگه دارى مى شود. 17. الاصول من الكافى با ترجمه فارسى از آية اللّه محمد باقر كمره اى (1283 _ 1374). اين ترجمه، در چهار جلد (500 + 654 + 489 + 508 صفحه) از سوى كتابفروشى اسلاميه تهران، بدون ذكر تاريخ ، چاپ و منتشر شده است. اين اثر، بر اساس مقدمه مترجم در جلد چهارم، در 4 ذى قعده 1381 ه برابر با 14 اردى بهشت 1341 ش به پايان رسيده است. چاپ ديگر اين ترجمه، در شش مجلد ( 656 + 893 + 783 + 864 + 789 + 664) به سال 1372 ش از سوى انتشارات اسوه بدون هيچ مقدمه و توضيحى از سوى ناشر و با حذف مقدمه مترجم، در قم تجديد چاپ شده است. مترجم، براى سه جلد از چهار جلد اثرش مقدمه نوشته و در مقدمه جلد اول، از كلينى، حضور وى در بغداد و تأليف كافى، و دوران او و فرمانروايان و تحولات سياسى عصر او، و كتابش كافى و نقش آن، و جايگاه اهل بيت در تبليغ دين، سخن گفته و امتيازات كتاب را بر شمرده و از شرح ها و تعليقه ها و حواشى و ترجمه ها و غرائب الحديث ياد كرده، و از كافى نبودن شرح ها و ترجمه هاى گذشته براى عصر حاضر، داد سخن داده و يادآورى كرده كه ترجمه هاى كافى، براى جوانان مناسب نيست. مقدمه جلد دوم وى حاوى مباحثى در باره كلينى، دوران او وتحولات زمانش و نقش او در تجديد حيات مذهب است. وى اين مقدمه را در جمادى الاولى 1381 ه برابر با 22 آذر 1340 ش نگاشته است. مقدمه ديگر مترجم بر جلد چهارم كتاب است كه در آن، باز هم از كافى و كلينى و از علامه مجلسى و كتاب هايش بخصوص بحارالانوار و شرح وى بر كافى مرآة العقول سخن گفته است. كمره اى، از دوران كلينى و آشفتگى اوضاع عقيدتى و بر آمدن فرقه هاى مذهبى و سردرگمى مردم به ويژه در زمينه امام غايب نيز گزارش داده است. وى همچنين از اين كه كتاب كافى تا چند قرن قبل كتاب درسى شيعه بوده، و بر اثر مسامحه و غفلت، مدت ها است كه از رونق افتاده، اظهار تأسف كرده است. (19) كمره اى در مقدمه جلد نخست از چند ترجمه از جمله تحفة الاولياء و صافى، و شرح فروع الكافى از ملا خليل قزوينى هم ياد كرده است. (20) يادكرد وى از ترجمه اى خطى و يا چاپ سنگى ياد شده، اين گمان را تقويت مى كند كه او از آنها در ترجمه اش استفاده كرده است. بر اين بايد بيفزايم سبك ترجمه وى را كه باترجمه هاى پيشين بسى نزديك است و همه آنها در ترجمه خود، به شرح نيز پرداخته اند. ترجمه كمره اى را مى توان اولين ترجمه كامل اصول كافى دانست، كه به صورت عمومى منتشر شده است. اين ترجمه، بى ترديد در ترجمه هاى بعدى نقش اساسى ايفا كرده است. اين ترجمه، اگر چه چندان روان نيست و با قلمى و عباراتى سنگين به نگارش در آمده، و براى عموم مردم قابل استفاده نيست، اما در ميان ترجمه هاى ديگر، با توجه به شرح آن، از جايگاهى برتر برخورداراست. مترجم كوشيده تا با «عبارتى فارسى و شيرين و توضيحات مختصر و رسا، به ترجمه و شرح» (21) كافى بپردازد. ترجمه كمره اى را مى توان چنين توصيف كرد: 1. ترجمه اى است متقن و عالمانه. 2. مترجم براى رعايت اختصار و احتمالا به كار خواننده نيامدن سلسله اسناد، آنها را در ترجمه نياورده و تنها به ترجمه متن حديث از گوينده آن پرداخته است. هر چند، گاهى آخرين راوى در پاره اى از روايات در ترجمه آمده است. 3. مترجم كوشيده در آن دسته از احاديث كه ترجمه به خوبى گويايى لازم را نداشته، از توضيح و شرح استفاده كند. وى توضيح ها و شرح ها را كاملا از ترجمه مجزا كرده، و پس از ترجمه حديث با استفاده از كلمه شرح و يا توضيح كه با قلم درشت و سياه حروف نگارى شده، نوشته است. اين شرح ها، به عنوان پيش در آمد ورود به حديث، و گاه در جمع احاديث متعارض و يا احاديثى كه در بدو نظر شبهه آفرين مى نمايد را شامل مى شود. 4. ترجمه در نيمه دوم هر صفحه و متن احاديث در بخش فرازين صفحه آمده است و بدين ترتيب، متن عربى و ترجمه فارسى در كنار هم آمده اند كه كتاب را براى مطالعه كننده سودمندتر كرده است. 5. گاه براى برطرف كردن اجمال و ابهام، مترجم از جمله هايى در ترجمه استفاده كرده و براى مخلوط نشدن ترجمه و توضيح، نوشته هايى را بين دو هلال آورده است. گاه مترجم به نسخه بدل هاى متن عربى هم توجه كرده و ترجمه اى هم بر اساس آن نوشته است. 18. اصول كافى با ترجمه و شرح، از سيد جواد مصطفوى خراسانى (1301 - 1368). ترجمه اى كامل از اصول كافى است كه در دهه 1340 شمسى به نگارش در آمده و از سوى دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام بدون ذكر تاريخ منتشر شده است. سه جلد از اين ترجمه، از سوى سيد جواد مصطفوى و جلد چهارم و پايانى آن، از باب حبّ الدنيا و الحرص عليها از كتاب الايمان و الكفر از سوى آقاى سيد هاشم رسولى محلاتى (1311 _ ) به فارسى برگردانده شده است. مترجم نخست، جلد دوم ترجمه را در تاريخ 14 بهمن 1344 ش برابر با 15 شوال 1385 ه ، و جلد اول آن را چهار سال بعد در 1348ش برابر با 9 جمادى الاولى 1389 ه به پايان برده و براى جلد سوم هيچ تاريخى ثبت نكرده است. مترجم دوم، ترجمه اش را به تاريخ 1386 ه و در قريه امام زاده قاسم شميران به پايان برده است. هر دو مترجم از كتاب هاى مرآة العقول مجلسى (22) ، الوافى فيض كاشانى (23) و ساير كتاب هاى مربوط، براى ترجمه و شرح استفاده كرده اند. با توجه به مقدم بودن ترجمه كمره اى بر اين ترجمه، مصطفوى از آن ترجمه اثر پذيرفته و حتى صفحه پردازى كتاب مصطفوى هم همانند كتاب كمره اى است. شرح هاى مصطفوى، مختصرتر از كمره اى است و ترجمه وى روان تر و گوياتر. برابرى اين دو ترجمه، چنان است كه گويى مترجم دوم، ترجمه پيشين را اصل قرار داده و آن را اصلاح و روان تر كرده و شرح هايى را كه طولانى و زايد ديده، حذف و يا مختصرتر كرده است. البته شرح هاى ترجمه دوم از فيض كاشانى نقل شده و گاه عين عبارات مجلسى است كه مترجم پيشين در ترجمه اش آورده است. (24) 19. ترجمه شرح اصول كافى، از محمد خواجوى (1313 -). محمد بن ابراهيم شيرازى نام بردار به ملا صدرا و صدر المتألهين (م 1050ه)، شرحى ژرف بر اصول كافى نوشته كه شرح وى از سوى خواجوى به فارسى ترجمه شده است. مترجم در ترجمه اين اثر در احاديث از ترجمه سيد جواد مصطفوى استفاده كرده است. اين اثر را مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى در 1366 و باز در 1383 به چاپ رسانده است. 20. گزيده كافى، از محمد باقر بهبودى( 1308 -) است كه آن دسته از روايات كافى را كه صحيح تشخيص داده برگزيده و با نام الصحيح من الكافى، و يا زبدة الكافى به چاپ رسانده است. وى اين گزيده و يا صحيح را ترجمه نيز نموده و با نام گزيده كافى، در شش جلد ( 375 + 388 + 414 + 482 + 431 + 407 صفحه) به بازار كتاب عرضه كرده است. اين كتاب از سوى دفتر نشر فرهنگ اسلامى و به سال 1363 از سوى شركت انتشارات علمى و فرهنگى چاپ و منتشر شده است. اين گزيده، شامل همه بخش هاى كافى، از اصول و فروع و روضه است. مؤلف ابتدا احاديث برگزيده را با سلسله سند آورده و ذيل هر صفحه عربى، به ترجمه آنها مبادرت ورزيده است. عنوان هاى كتاب و ابواب كافى به عربى همان است كه در اصل كتاب آمده ولى در فارسى بر اساس سليقه مترجم (25) ، تغيير يافته و وى بر اساس مفاد احاديث، آنها را عنوان گذارى كرده است. مترجم كوشيده تا ترجمه اى روان و قابل فهم ارائه كند و ازاين رو، خود را چندان در بند واژه ها نگه نداشته و گاه از تعابيرى بر ساخته هم سود جسته كه چندان رايج نيستند و خود اين، گاه باعث نقض غرض شده است. 21. ترجمه اصول كافى، از صادق حسن زاده (1342 -) كه در پاييز سال 1383 و از سوى نشر صلوات در 687 + 684 + 768 + 751 صفحه منتشر شده و حاوى نمايه هاى آيات، احاديث، و اشعار است. در اين ترجمه، احاديث علاوه بر شماره ابواب، شماره گذارى مسلسل شده است. اين اثر، همانند دو ترجمه كامل پيشين، همراه با متن عربى اعراب گذارى شده و با اين تفاوت است كه شرح و توضيح هاى آن دو را ندارد. در اين ترجمه هم اسناد روايات آورده نشده و عنوان ها را هم در ترجمه لحاظ شده است. در اين كتاب، متن حديث در يك صفحه و ترجمه آن در صفحه مقابل قرار گرفته است. اين ترجمه با استفاده از ترجمه هاى كمره اى، مصطفوى و رسولى محلاتى فراهم شده است. مؤلف، احاديث كتابش را نيز به كتاب هاى ياد شده، ارجاع داده است. 22. الروضة من الكافى. الروضة، جلد هشتم و پايانى كافى است و در آن احاديثى با محتواى گوناگون آورده شده و از همين رو، به نام الروضة ناميده شده است. اين بخش از كافى هم به دليل ياد شده، كاركردى فراتر از بخش هاى فقهى دارد كه تخصصى اند. از اين رو، آن هم مانند بخش نخست كافى، يعنى اصول، ترجمه شده و در دسترس فارسى خوانان قرار گرفته است. اين كتاب، از سوى محمد باقر كمره اى ترجمه شده و در دو مجلد و از سوى مكتبة الاسلامية به سال 1382 ه به چاپ رسيده است. روضه كافى از سوى مترجم ديگر اصول كافى، سيد هاشم رسولى محلاتى انجام گرفته و در دو جلد در سال 1350 ش از سوى انتشارات علميه تهران چاپ و منتشر شده است. 23. بهشت كافى ترجمه روضه كافى، حميد رضا آژير (1337 -)، قم : انتشارات سرور، 1381، 448 صفحه. مترجم، بر اساس شماره گذارى روضه تصحيح محمد جعفر شمس الدين، و با حذف سلسله اسناد روايات، اقدام به ترجمه روضه كرده و عنوان هايى را هم فارغ از متن عربى برگزيده است. مترجم از آوردن متن عربى احاديث خوددارى كرده و تنها به آوردن متن عربى آيات در متن ترجمه اكتفا نموده و آنها را در پاروقى ترجمه كرده و در تاريخ 21 محرم 1419 قمرى برابر 28 اردى بهشت 1377 خورشيدى به انجام رسيده است. اين كتاب، حاوى احاديثى پراكنده و به تعبير مترجم آن، كشكولى از سخنان منسوب به ائمه است. (26) و دليل انتخاب آنها، تنوع مطالب و ملال آور نبودن، عنوان شده است. داستان، پند، نكات اعتقادى، معجزه، كرامت، رفتارهاى اخلاقى، بيان پاره اى از واقعيات، نامه هايى از ائمه، ظهور امام زمان و نشانه هاى آن، سخنانى از انبيا و گاه مباحثى فقهى، محورهاى احاديث برگزيده را تشكيل مى دهند. از جمله ترجمه هاى كتاب الكافى كه در قرن دوازدهم هجرى نگاشته شده، تحفة الأولياء ترجمه دانشمندى از ديار اردكان يزد ، به نام محمد على فاضل نحوى است.

.


1- . فهرست كتابخانه مجلس شوراى ملى، ج6، ص 34، سعيد نفيسى، 1344.
2- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه عمومى آيت اللّه نجفى مرعشى، ج2، ص 135 و 136، سيد احمد حسينى، چاپ دوم، بى تا.
3- . همان ص 4، مقدمه.
4- . فهرست ملى فارس ، ج 1 ، ص 202 ، ش 228 .
5- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى، ج14، ص 230، سيد احمد حسينى، 1366.
6- . فهرست نسخه هاى خطى دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد، ج2، ص 413، محمود فاضل، 1361.
7- . الكافي، ج1، مقدمه حسين على محفوظ، ص 34.
8- . در فهرست كتابخانه ملك شرحى فارسى بر روضه كافى به محمّد مهدى بن على اصغر قزوينى (د 1129 ه ) نسبت داده شده است . اين كتاب نسخه اى از الصافى ملا خليل قزوينى ، از بخش روضه كافى است . نسخه داراى مقدمه اى در فهرست مطالب و ابواب از قزوينى است كه باعث شده فهرست نگار آن را شرح مستقلى بر روضه كافى از قزوينى بپندارد . ن . ك : فهرست كتاب هاى خطى كتابخانه ملك ، ج 3 ، ص 515-516 .
9- . گزيده اى از اصول كافى، ص 26 مقدمه.
10- . ص 36 مقدمه.
11- . الذريعة ، ج 6 ، ص 148 .
12- . الذريعة ، ج 15 ، ص 71 .
13- . الذريعة ، ح 6 ، ص 191 .
14- . الصافى، جزء پنجم، ص 263.
15- . الصافي، جزء1، ص 3.
16- . همان ، ص 4.
17- . الصافي ، جزء 1، ص 2.
18- . ن . ك : فهرستگان نسخه هاى خطى حديث و علوم حديث شيعه ، ج 4 ، ص 281-514 .
19- . الاُصول من الكافى با ترجمه فارسى ، ج 4، ص 11 مقدمه مترجم.
20- . همان ، ج 1، ص 20.
21- . ج4، صص 11 و 12.
22- . نگاه كنيد به: ج 3، ص 430.
23- . نگاه كنيد به: ج4، صفحه استدراك پايان كتاب.
24- . براى نمونه، ن. ك : ج4، ص 147 و ج4، 159.
25- . محمد باقر بهبودى، در ترجمه قرآن نيز كه به نام معانى القرآن چاپ شده، اسامى تمامى سوره هاى قرآن را با نظرداشت محتوا، و بر حسب برداشتش از آيات، به فارسى نام گذارى كرده است.
26- . ص 6 مقدمه.

ص: 9

. .

ص: 10

. .

ص: 11

. .

ص: 12

. .

ص: 13

. .

ص: 14

. .

ص: 15

. .

ص: 16

. .

ص: 17

. .

ص: 18

شيخ محمد على فاضل اردكانى

شيخ محمد على فاضل اردكانىنام مترجم تحفة الأولياء بنا بر نوشته خود وى در مقدمه همين كتاب، محمد على بن محمد حسن اردكانى است. از شرح حال وى چندان اطلاعاتى در دست نيست. تاريخ نگاران و شرح حال نويسان، از او، ذيل عنوان ملا محمد على بن محمد حسن يزدى نحوى، (1) فاضل نحوى (2) ، ملا محمد على نحوى، (3) فاضل اردكانى، (4) به اختصار ياد كرده اند. در تراجم الرجال از وى چنين ياد شده است: محمد على بن محمد حسن الأردكاني اليزدي من العلماء المقيمين بكربلاء فى القرن الثالث عشر و هو أديب جليل، عارف بعلوم اللغة، له كشف النقاب. (5) ياد كردن از فاضل اردكانى، به عنوان اديب و لغت شناس در آثار ديگر نويسندگان هم آمده است. و چنان است كه از وى به فاضل نحوى ياد كرده اند. حسين محفوظ مقدمه نگار الكافى، تنها از شاگردى وى نزد سيد بحرالعلوم (م 1212 ه) ياد كرده (6) و بس و هيچ توضيح ديگرى در باره او نداده است. مؤلف دانشنامه مشاهير يزد هم در باره زندگى وى، به افزودن ميرزا به نام او، چنين نوشته : ميرزا محمد على اردكانى،... مشهور به فاضل نحوى، در يزد سكونت داشت و از شاگردان علامه بحر العلوم بوده (7) . در مقدمه كتاب الفوائد الرجاليه سيد مهدى بحرالعلوم (8) در زمره شاگردان وى، از اردكانى به محمد على اردكانى نحوى ياد شده است. (9) سپهرى نگارنده تاريخ اردكان، احتمال داده كه فاضل نحوى از شاگردان خواجه شرف الدين عقدايى، از نوادگان خواجه نصير الدين طوسى باشد، (10) و همين نظر را مؤلف آيينه دانشوران نيز گفته است. (11) و نيز او را از شاگردان شيخ جعفر كاشف الغطاء (1262 ه ) ياد كرده اند و بيش از اين در باره او نگفته اند. و البته از پاره اى نوشته ها استفاده مى شود كه او در يزد موقعيت ممتازى داشته و مورد توجه والى آن ديار بوده است. در دانشنامه يزد آمده كه: او، با شاهزاده محمد ولى ميرزا، والى يزد به سال هاى 1236 - 1243، ارتباط داشته است. (12) در اين كه وى با شاهزاده والى ارتباط داشته، علاوه بر مقدمه هايى كه در ترجمه آثار او آمده، و او شاهزاده را ستوده و سفارش او را به ترجمه برخى از آثار يادآورى كرده، ذكر اين ماجرا از سوى نائينى است كه در كتابش آورده است. نائينى در باره تعبير خواب مترجم براى شاهزاده چنين آورده است: و نيز حين توجه شاهزاده به طهران در اردكان، شبى بعد از آن كه فراش نوم مى گسترانند، و شاهزاده شرايط استنامت به عمل مى آورد، در عالم رؤيا مى بيند كه دست هاى وى را گرفته، گوشش را تيغ زدند. چون به زلال تباشير صبح ديده از خواب فرو مى شويد، استفسار تعبير خواب دوشينه از فاضل اردكانى، آخوند ملا محمد على نحوى كه اطراف علوم تعبير را مستطرف است، مى نمايد، آن جناب به استماع خبر خوش آن رؤيا را معبر مى دارد. (13) از تاريخ مرگ اردكانى هم اطلاع دقيقى در دست نيست، مؤلف گنجينه دانشمندان، مرگ وى را به سال 1235 دانسته (14) ، ولى در دانشنامه مشاهير يزد، بى آن كه در باره تاريخ درگذشت وى، سخنى به ميان آورده شود، به اين تاريخ اعتراض شده است (15) . و البته اين نظر مؤلف ياد شده، با تاريخ كتابت آثار وى نيز تطبيق نمى كند؛ چه اين كه بر اساس آنچه در تاريخ كتابت تأليفات وى آمده، برخى از آنها پس از اين تاريخ به نگارش در آمده اند. (16) آنچه مسلم است، اين است كه اردكانى در گورستان قديم اردكان، باغ ملى فعلى، مدفون است. (17) خدايش رحمت كند و جايگاهش را بهشت رضوان گرداند. آمين. به هر روى، تنوع نوشته هاى فاضل نحوى اردكانى، از فقه و شرح فقه، و لغت و تعبير خواب و تجويد و ترجمه كتاب هاى حديثى كه غالب آنها احاديث اعتقادى و كلامى است، و حاوى نكات بسيار دقيق و سخت، نشان مى دهد كه او به حقيقت شخصيتى فاضل بوده است. همين ترجمه پيش رو، نيز با كثرت اطلاعات موجود در آن، و اظهار نظر مترجم در باره بسيارى از مسايل عقيدتى صعب و دشوار، و احاطه وى بر آيات قرآن و تفسير آن، و پرداختن به مباحث فلسفى ريز و دقيق، توجه به رخدادهاى تاريخى، قرينه و شاهد بسيار گويايى است بر دانش گسترده مترجم و علم او. روانش شاد و خداى بنده نواز، او را در جايگاه برين جاى دهد.

.


1- . آيينه دانشوران، ص 681، انتشارات كتاب خانه آيت اللّه مرعشى نجفى، 1372.
2- . دانشنامه مشاهير يزد، ج2، ص 1077.
3- . گنجينه دانشمندان، ج7، ص 435 و 436.
4- . همان.
5- . تراجم الرجال، ج3، ص 328 و 329، سيد احمد اشكورى.
6- . الكافى، ج1، مقدمه، ص 34.
7- . دانشنامه مشاهير يزد، ج2، ص 1077، به اهتمام ميرزا محمد كاظمينى، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى استان يزد، بنياد فرهنگى پژوهشى ريحانة الرسول، 1382.
8- . سيد محمد مهدى بحر العلوم، كه به دليل فراوانى فضلش ،از سوى استاد خود، به بحر العلوم ملقب شد، از شاگردان اصولى وحيد بهبهانى (م 1206 ه )، و فقهى شيخ يوسف بحرانى (م 1186ه) و فلسفى ميرزا مهدى خراسانى (شهيد 1218 ه ) است.
9- . الفوائد الرجالية، ص 69.
10- . تاريخ اردكان، ص 283.
11- . آيينه دانشوران، ص 682.
12- . دانشنامه مشاهير يزد، ج2، ص 1077.
13- . تاريخ جعفرى، ص 627 و 628.
14- . گنجينه دانشمندان، ج 7، ص 436.
15- . ج2، ص 1077.
16- . براى نمونه، در تاريخ كتابت كتاب مصائب الاسلام 1239 ه و در هداية الاعلام 1240 ه و در المطالب السنية 1246 ه آمده است.
17- . آيينه دانشوران، ص 682. مؤلف اين كتاب، ياد آورى كرده كه شرح حال مرحوم اردكانى را از مرحوم ? ملا عبدالصمد عقدائى در قم شنيده است.

ص: 19

. .

ص: 20

. .

ص: 21

آثار و تأليفات مترجم

آثار و تأليفات مترجمملا محمد على فاضل نحوى اردكانى، غالب نوشته هايش ترجمه است و گويى از آثار وى تا كنون يك كتاب ترجمه بيشتر منتشر نشده است. وى علاوه بر ترجمه، فهرست نگارى كرده و نيز برخى آثار تأليفى هم از خود بر جاى گذاشته است. آثار وى بنا بر گزارش فهرست نگاران، و يادداشت هاى وى در آثارش، و نيز آثار بر جاى مانده در برخى كتاب خانه ها، به اين شرح است: 1. كشف النقاب، اين كتاب، فهرست كتاب شرح العدة در لغت است. اين كتاب كه نام كامل آن، شرح العدة فى أقرب مدة از نويسنده اى ناشناس است، حاوى لغات مترادف بوده و مؤلف آن، آن را با نظم و نسق درستى تأليف نكرده، و از اين رو، يافتن لغات مورد نظر در صفحات آن، بسى دشوار است. اردكانى براى آن فهرستى تنظيم كرده و در آغاز همان كتاب، سياهه لغت ها را به ترتيب الفبا آورده است. او كه در يادداشت خود در مقدمه، از اين كتاب به حدائق (=باغ ها) ياد كرده، و از نابسامانى آن هم سخن گفته، علاوه بر تنظيم فهرست، در حاشيه هر يك از صفحات كتاب، لغت بحث شده در آن صفحات را با خط قرمز نوشته است. وى در مقدمه اش بر آن مى نويسد: أقل عبيده و مقبل وصيده، المستقوى بالتأييد الربّاني محمد على بن محمد حسن اليزدي الأردكاني غفر اللّه له و لوالديه، مقيلاً لعثرته و عثرتهما، بحبّه و حبّهما محمداً و علياً - صلى اللّه عليهما و آلهما - رأيت حدائق كتاب شرح العدة فى اللغة المترادفة و المتناسبة غلباً و اجتنائه آثارها لمريدها كالممتنع، لكونها كقلعة غير مبوبة مع كون جدرها حجراً صلباً، وضعت هذا الفهرس ليكون لها كالسدة... و سمّيته كشف النقاب. (1) اين كتاب، از نسخه هاى خطى و ظاهراً منحصر به فرد كتاب خانه آيت اللّه مرعشى نجفى - رحمة اللّه عليه - است، و به شماره 7323 در گنجينه آن نگه دارى مى شود. گويى اين اثر، از سوى فهرست نگار، از آغاز تا پايان با خطى بسيار زيبا در دو رنگ سياه و قرمز، بازنويسى شده و متأسفانه هيچ اطلاعاتى هم از مؤلف آن در دست نيست. مؤلف فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه آيت اللّه مرعشى، هم از آن به همين نام ياد كرده است. (2) در فهرست كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، به شماره 142، از اين اثر به عنوان تأليف مترجم، به جاى كشف النقاب، شرح العدة فى أقرب مدة ياد شده و يادآورى گرديده كه آغاز آن افتادگى دارد. (3) 2. رساله در ممنوعيت نام بردن از حضرت صاحب در زمان تقيه و خوف، كه از اين رساله خود در كتاب تحفة الاولياء در ذيل باب النهي عن الاسم، نام برده است. او هنگامى كه ديدگاهش را در باره رواياتى كه در آنها، ذكر نام امام زمان منع شده، بيان كرده، ياد آورى نموده كه اين دسته روايات، به دوران خوف و تقيه مربوط است، و با صراحت از اين نوشته خود ياد كرده است. از اين نوشته، هيچ اثرى در جايى يافت نشد. 3. تعبير مرآة الرائى، نام ديگر اثرى است كه مترجم از آن ياد كرده و گفته كه: تفسير اين حديث را فى الجمله در تعبير مرات الرائى ذكر كرده ام كه هر خواهد به آن كتاب رجوع كند. (4) آقا بزرگ تهرانى تعبير الرؤيا براى اردكانى نام مى برد كه نزد سيد محمّد رضا بن سيد اسماعيل واعظ اردكانى موجود بوده است. (5) مؤلف تاريخ اردكان هم در معرفى آثار فاضل، از اين اثر ياد كرده و نوشته كه اين كتاب، در مدرسه علميه اردكان كه كتاب خانه آن به نام فاضل اردكانى است موجود است. (6) مؤلف آيينه دانشوران، درباره اين كتاب نوشته كه پيش وى بوده، و از آن استفاده مى كند و نسخه آن به خط سيد محمد اسماعيل بن سيد ابوالحسن العريضى يزدى است و با نسخه اصل مقابله شده و آن را نَسّاخ در سال 1233 ه براى دائيش سيد محمد نوشته است. و گويى كتاب به سال 1232 ه نوشته شده است. (7) همين مؤلف درباره كتاب ديگر مترجم، به همين نام، نوشته كه كتاب كوچكى در تعبير خواب، غير از كتاب كبير مرآة الرائى سابق الذكر آميخته ترجمه شيخ ابوطاهر ابراهيم بن يحيى بن غنام حنبلى (م 693 ه ) است. وى از كشف الظنون حاجى خليفه نقل كرده كه او از اين كتاب به تعبير ناجح ياد كرده است. (8) در كتاب معجم مؤلفى الشيعة در ترجمه الاردكانى، محمد بن حسن النحوى، مؤلف، اين كتاب به اضافه چند اثر ديگر را از آثار اردكانى ياد كرده است. (9) 4. تحفه حسينيه، مترجم از اين اثر خود نيز در همين ترجمه ياد كرده است. اردكانى در باب فيه نكت و نتف من التنزيل فى الولاية در توضيح ولايت، نوشته: «چنانچه در تحفه حسينيه شرح و بيان كرده ام». (10) 5. مصائب الاسلام اين اثر، ترجمه مجلداتى از عوالم العلوم است. شايان گفتن است كه كتاب عوالم العلوم و المعارف و الأحول من الآيات و الاخبار و الأقوال تأليف شيخ عبداللّه بن نوراللّه / نور الدين بحرانى اصفهانى (م 1130ه) ، از شاگردان مرحوم علامه مجلسى است. اين اثر، كتابى است حجيم بمانند بحار الانوار و مؤلف، آن را بر اساس كتاب بحار با تنقيح و تبويب جديد نوشته كه تا كنون مجلدات زيادى از آن از سوى مدرسة الامام المهدى تصحيح و چاپ شده است. نويسنده گنجينه دانشمندان در يادكرد آثار فاضل نحوى، از اين اثر او هم ياد كرده است (11) . نويسنده جامع جعفرى، در فصلى از كتابش درباره اين كتاب چنين نوشته است: ذكر كتب و رسائلى كه در ايام واليگرى و صاحب اختيارى خراسان و يزد به موجب مطاع، علماى اعلام به نام نامى شاهزاده تأليف نموده اند. وى از آثار محمد على بن فاضل نحوى اينها را ياد كرده است: چهاردهم. ترجمه يكى ديگر از مجلدات كتاب عوالم العلوم كه در بيان غصب خلافت است كه مترجم آن، علامى آخوند ملا محمد فاضل نحوى اردكانى است. پانزدهم. ترجمه ديگر از مجلدات كتاب مزبور است كه نيز در غصب خلافت است و مترجم آن... (12) مؤلف آيينه دانشوران، در باره اين اثر نويسنده، آن را به درخواست شاهزاده محمد ولى ميرزا دانسته و تاريخ ترجمه را به سال 1239ه و در 284 صفحه معرفى كرده و نوشته كه در كتاب خانه ملك تهران به شماره 2190 نگه دارى مى شود. (13) اشكورى در يادكرد از كتاب هاى خطى اردكان، در شماره هاى 134 و 135 كتاب نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، از دو جلد اين كتاب ياد كرده و تعداد صفحه هاى يكى را 195، و ديگرى را 210 صفحه و آن را ترجمه كتاب عوالم العلوم و المعارف ملا عبداللّه شوشترى بحرانى معرفى كرده است. (14) 6. مدارك الآيات، اثرى است كه بنا به نوشته آيينه دانشوران، مؤلف در كتابش مرآت الرائى زير عنوان مار از آن ياد كرده است. (15) 7. هداية الاعلام فى ترجمة كفاية الاحكام، كتاب كفايه، از محقق عاليقدر محمد باقر سبزوارى (م 1090 ه) است. اين كتاب از ابتداى باب تجارت تا آخر كتاب ارث است و به درخواست ، شاهزاده ولى ميرزا انجام شده است . (16) در تاريخ جعفرى درباره اين كتاب چنين آمده است: دويم از كتب فقه، ترجمه معاملات كتاب كفاية الاحكام است كه مترجم آن، علامى آخوند ملا محمد على فاضل نحوى اردكانى است. (17) در فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، به شماره 287 و 289، به معرفى اين اثر پرداخته شده، و يادآورى گرديده كه افتادگى دارد و تاريخ پايان ترجمه جلد نخست 1240 ه است. (18) گفتنى است كه نويسنده، اين اثر را با عنوان كفاية المقتصد ياد كرده، كه كفاية الاحكام درست است. دو نسخه نيز از اين كتاب به خط مؤلف با شماره هاى 52 و 32 در كتاب خانه مجلس نگه دارى مى شود. (19) 8. لوامع التنزيل، كه كتابى است در علم تجويد. شيخ آقا بزرگ تهرانى در باره اين كتاب نوشته است: لوامع التنزيل فى التجويد، شرح للشاطبية لمؤلفه، اصله العربى، الموجود كما يأتى، و هو المولى محمد على بن حاج حسن الاردكانى، المعروف بالنحوى، من تلاميذ آية اللّه بحر العلوم السيد محمد مهدى الطباطبائى، توجد نسخة الترجمة عند السيد محمد رضا المعاصر ابن الحاج السيد اسماعيل الاردكانى الذى توفى سنة 1317 ه (20) از اين عبارت الذريعة بر مى آيد، كه مترجم، كتاب لوامع شاطبى را ترجمه كرده و تأليف مستقلى نيست. نسخه اى از اين كتاب در مدرسه علميه اردكان وجود دارد كه فهرست نگار درباره آن نوشته كه مؤلف، كتابى در شرح قصيده شاطبيه در تجويد به عربى نگاشته، كه در كتاب حاضر آن را به فارسى برگردانده و در آن به شرح قصيده و اضافه آنچه كه در كتب مفسرين از وجوه و قرائات يافته، پرداخته و در دو شنبه 15 ربيع الثانى 1238 ه از آن فارغ شده است. اين اثر در 225 برگ است. (21) 9. المطالب السنية فى شرح الدرة الالفية، اثرى است چهار جلدى در فقه، كه شرح كتاب الالفيه ابو عبداللّه شمس الدين محمد بن جمال الدين مكى عاملى نباطى نام بردار به شهيد اول (734 - 786 ه) است. اين اثر، در كتاب معجم مؤلفى الشيعة، در ذيل الاردكانى، محمد على بن حسن النحوى، از نوشته هاى مترجم معرفى شده، (22) اما همين نويسنده كه الالفية و النفلية شهيد را تحقيق و به چاپ رسانده و براى الالفية 28 و براى النفلية 27 شرح و تعليقه بر شمرده، در شمار شرح نويسان و حاشيه نگاران اين دو اثر، از اردكانى نام نبرده است. (23) مؤلف آيينه دانشوران به نقل از مرحوم آيت اللّه سيد روح اللّه خاتمى (م 1376 ش) يادآورى كرده كه اين كتاب، شرحى مفيد و پر ارزش است. و جلدى از آن به تاريخ 1243 ه نبشته آمده و تمام مجلدات آن فعلاً در اردكان در كتاب خانه آقاى خاتمى موجود است. (24) آقا بزرگ تهرانى وجود نسخه اى از اين كتاب را به خط مؤلف نزد سيد محمّد رضا بن حاج سيد اسماعيل اردكانى گزارش كرده است . (25) در فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام ، از اين اثر به شماره هاى 141، 375، 376، 383، 412، ياد شده است. شماره 412، بر اساس اين نوشته، مشتمل بر فصل اول در مقدمات است كه در شب جمعه هفتم جمادى الاولى 1246 ه، و در 319 برگ به نگارش در آمده است. شماره 375، مشتمل بر سفر اول و به سال 1242 ه و در 97 برگ نوشته شده، و شماره 376، مشتمل بر سفر چهارم و به روز پنجشنبه 19 شعبان 1246 ه و شماره 383، مشتمل بر سفر سوم و در رمضان 1243 ه در 200 برگ نوشته شده است. (26) نگارنده، در توصيف شماره 141 آن، شرح مفصلى بر رساله الالفيه نوشته و آن را مشتمل بر چهار سفر دانسته و اين شماره را مشتمل بر سفر اول و تاريخ تأليف آن را 1235 ه و در 90 صفحه معرفى كرده است. (27) 10. اسرار توحيد يا ترجمه كتاب التوحيد، ترجمه كتاب التوحيد شيخ صدوق است در 507 صفحه و تنها كتابى است كه از مترجم چاپ شده است. مترجم پس از ايراد خطبه عربى، در باره انگيزه ترجمه اين اثر مى نويسد: اما بعد، چنين گويد: مستمند فيوض ازلى، ابن محمد حسن الاردكانى، محمد على غفر اللّه تعالى جميع ذنوبهما كه امر اشرف شاهزاده محمد ولى ميرزا عز صدور يافت كه اين ذره بى مقدار و خادم اخبار ائمه اخيار - صلوات اللّه عليهم ما طلعت شمس النهار و أهلة الشهور و اورقت الاشجار - كتاب مستطاب توحيد ابن بابويه - رحمة اللّه و رضوانه عليه - را به حليه ترجمه در آورد، تا هر كسى بتواند كه از آن بهره ببرد... و بعد شرح حال صدوق را مى نگارد و آن گاه شروع به ترجمه كتاب مى كند. انتشارات علميه تهران، انتشارات نور و انتشارات توس سه ناشر هستند كه اين كتاب را به چاپ رسانده اند. مؤلف آيينه دانشوران در باره كتاب نوشته است: كتاب ابن بابويه را... ترجمه كرده و الحق نيكو ترجمه كرده است. (28) 11. الرائق فى توصيف لغات الفائق، تأليف شده در سال 1233 ه، و شرحى است بر الفائق فى غريب الحديث اثر ماندگار مفسر مشهور معتزلى، جار اللّه محمود بن عمر زمخشرى (م 583 ه). اين اثر اردكانى، شامل نصف اول كتاب ، از حرف الف تا پايان صاد است و در سه شنبه 8 شوال 1233 ه ، تأليف آن به پايان رسيده است. (29) سيد ريحان اللّه يزدى در معرفى اين اثر، اين نوشته مؤلف را آورده است: تمّ النصف الاول من كتاب الرائق فى توصيف لغات الفائق بعون اللّه و تأييده بيد مؤلفه الخاطى الجانى محمد على بن محمد حسن اليزيدى الاردكانى يوم الثلاثاء الثامن شهر شوال المكرم سنة ثلث و ثلاثين و مأتين بعدالالف من هجرة الرسول اشرف بنى آدم و يتلوه فى النصف الاخر حرف الصاد الى الياء. و در ادامه مى افزايد: آگاهى من به اين تأليفات، به ويژه لغت نحوى، از اطلاعات بسيار ذى قيمت نگارنده است. (30) 12. رسالة الغوافي في شرح لغات العروض و القوافي، اين اثر بعلاوه كتاب پيشين، بر اساس نوشته سيد ريحان اللّه يزدى، به تاريخ 1228 ه نوشته شده و به تاريخ 1230 ه به خط مؤلف تجديد كتابت گرديده است. (31) در دانشنامه مشاهير يزد هم از اين اثر ياد شده است (32) . 13. القرّة في شرح الدرّة، كتابى است در شرح منظومه الدرّة البهية تأليف سيد بحرالعلوم، استاد نويسنده. (33) 14. كهف الورى، ترجمه بخش دعا و قرآن اصول الكافى است كه خود مترجم اين نام را براى آن برگزيده و در معرفى نسخه هاى كتاب حاضر از آن ياد مى شود. 15. وى بنا بر نوشته سپهرى، كتاب هاى زيادى را هم استنساخ كرده ، ولى اين نويسنده، از آنها يادى نكرده است (34) . 16. تحفة الأولياء (كتاب حاضر) مترجم، اين كتاب را كه ترجمه بخش اصول الكافي است، بنا به دستور شاهزاده محمد ولى ميرزا، والى وقت يزد، 35 نگاشته و تلاش كرده تا ترجمه اى روان پديد آورد و تا جايى كه مى تواند مشكلات پاره اى از اصطلاحات را كه فهم آنها براى خوانندگان مشكل است، حل نمايد. وى در مقدمه و آغاز كتاب، صفحاتى را به توضيح پاره اى از اصطلاحات حديثى و رجالى اختصاص داده و در آن در سه فايده سخن گفته است : «فايده نخست ، انواع حديث و اصطلاحات مربوط به آن را بر شمرده و آنها را تعريف كرده ، و در فايده دوم، اصطلاحات موجود در كتاب الكافى را در نقل خبر با اسناد خاص، مانند روى اصحابنا را مشخص كرده و در فايده سوم هم برخى اصطلاحات مؤلف را در سند و گويندگان مانند العالم، ابوالحسن و... تعريف نموده است. مقدمه مترجم، با بسم اللّه و «مفتاح فلاحى كه ابواب جنان بلاد الامين دين مبين را به واسطه آن توان گشود» آغاز مى شود، و با اين جمله ها خاتمه مى يابد: تمام شد كتاب عشرت و به تمام شدن آن، جزء اول از اجزاء كتاب كافى تمام شد. و الحمد للّه و الصلاة و السلام على سيّدنا محمد و آله و صحبه الأكرمين و سلّم تسليما و الحمد للّه رب العالمين و لعنة اللّه على أعدائهم الى يوم الدين. استدعا از برادران ايمانى كه از اين مائده نعمت روحانى بهره مند شوند در حال حيات يا بعد از وفات اين سالك باديه سرگردانى، آن كه او را از دعاى خير و طلب مغفرت از حضرت رب العزّة ياد فرمايند. مترجم در مقدمه اين بخش پس از ذكر القاب فراوان براى محمد ولى ميرزا نوشته: داعى را به نوشتن كتابى ديگر امر فرمودند و به امر اشرف والا زمام اختيار در اين باب در كف اين داعى قرار و استقرار يافت كه آنچه صلاح داند و به نظر قاصر رسيد از احاديث جمع نموده و كتابى سازد و به ترتيب دادن مجلدى ديگر بپردازد، و بيش از اين، به امر اشرف والا از اول كتاب مستطاب اصول كافى تا آخر كتاب ايمان و كفر را ترجمه كرده، كتاب ديگر كه عبارت است از كتاب دعا و كتاب قرآن و كتاب عشرت باقى مانده بود، به نظر قاصر چنين رسيد كه تتمه را تمام كند؛ چرا كه ناتمام بودن آن موافق همت بلند و مناعت عزيمت ارجمند نواب اشرف والا نبود، و چون تمام خلق در امور معاش و معاد به دعا و قرآن و عترت احتياج دارند، و بايد كه در همه احوال به آنها پناه برند، آن را به كهف الورى مسمى ساختم و به ترجمه نمودن آن به سياق سابق پرداختم، مگر آن كه ترجمه دعاها را كه در اين كتاب در زير آنها نوشتم و به آخر نينداختم. (35) در برگ 3 در باره اتمام و سفارش آن از سوى محمد ولى ميرزا و ورود كتاب به كتاب خانه، آمده: ترجمه كتاب دعا و قرآن و عشرت اصول كافى كه آن را ملا محمد على فاضل اردكانى از جهت سركار شوكت مدار نواب محمد ولى ميرزا - ادام اللّه شوكته - ترجمه كرد و در روز چهارشنبه بيست و دوم شهر ذوالقعده سنه 1239 داخل كتاب خانه مباركه شد. نسخه هاى اين اثر، تقريباً مشابهت تام به يكديگر دارند، و كپى پاره اى از صفحات نسخه منسوب به مترجم، سياهى دارد كه قابل خوانش نيست، و طبعاً در اين صفحات مصدر اصلى، نسخه پسر است و گرنه، در تحقيق، از هر دو به يكسان استفاده شد، و در بخش كتاب الدعا تا پايان اصول كافى ، و كتاب قرآن موسوم به كهف الورى، از تك نسخه سوم استفاده گرديد.

.


1- . كشف النقاب، ورق 1، مقدمه كتاب.
2- . فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه آيت اللّه مرعشى، جلد 19، صص 115 و 116، ش 7323.
3- . ج1، ص 126.
4- . ترجمه حديث 274.
5- . الذريعة ، ج 4 ، ص 208.
6- . تاريخ اردكان، ج1، ص 283، على سپهرى اردكانى، نشر كانون كتاب ولى عصر اردكان، 1364.
7- . آيينه دانشوران، سيد ريحان اللّه يزدى، ص 681.
8- . همان، ص 681 و 682.
9- . معجم مؤلفى الشيعة، ص 20، على فاضل قائينى نجفى، وزارت ارشاد اسلامى، 1405.
10- . تحفة الاولياء ، باب فيه نكت و نتف...
11- . گنجينه دانشمندان، ج7، ص 435 و 436.
12- . جامع جعفرى (تاريخ يزد در دوران نادرى و زندى و عصر سلطنت فتحعلى شاه قاجار) ص 602 و 603، تأليف محمد جعفر بن محمد حسين نائينى، به كوشش ايرج افشار، 1353.
13- . آيينه دانشوران، ص 682.
14- . فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج1، ص 121 و 122.
15- . آيينه دانشوران، ص 682.
16- . الذريعة ، ج 25 ، ص 170.
17- . تاريخ جعفرى، ص 603.
18- . فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام ، ج2، صص 35 و 36.
19- . فهرست مجلس ، ج 2 ، ص 23 .
20- . الذريعة، ج4، ص 132.
21- . فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج1، ص 225.
22- . معجم مؤلفي الشيعة، ص 20 .
23- . ر.ك: الالفية و النفلية، تحقيق على قائينى نجفى، صص 29 - 32.
24- . آيينه دانشوران، ص 22. گفتنى است كه بنا به گفته جناب آقاى تابش، از نوادگان مرحوم آيت اللّه سيد روح اللّه خاتمى، كتاب خانه ياد شده، به حوزه علميه اردكان واگذار شده و اكنون اين كتاب ها، در كتاب خانه فاضل نحوى اردكان نگه دارى مى شوند.
25- . الذريعه ، ج 21 ، ص 139.
26- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج2، صص 107، 108، 112 و 134.
27- . همان، ج1، ص 126.
28- . آيينه دانشوران، ص 681.
29- . الذريعه ، ج 13 ، ص 378 ؛ فهرست نسخه هاى خطى كتاب خانه حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج2، ص 224.
30- . آيينه دانشوران، ص 23.
31- . آيينه دانشوران، ص 23.
32- . دانشنامه مشاهير يزد، ج 2، ص 1077.
33- . فهرست كتاب خانه نسخه هاى خطى حوزه علميه امام صادق عليه السلام اردكان، ج1، ص 54، شماره 63.
34- . تاريخ اردكان، ج1، ص 283.
35- . ص 5.

ص: 22

. .

ص: 23

. .

ص: 24

. .

ص: 25

. .

ص: 26

. .

ص: 27

. .

ص: 28

. .

ص: 29

. .

ص: 30

. .

ص: 31

نسخه هاى تحفة الأولياء

نسخه هاى تحفة الأولياءاز اين كتاب، سه نسخه موجود است به اين شرح: 1. نسخه پسر مترجم، شيخ زين العابدين اردكانى كه در كتاب خانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 634 از مجموعه كتب اهدايى مرحوم سيد محمّد مشكوة ، نگه دارى مى شود. (1) در برگ نخست اين نسخه نوشته شده است: نسخه نفيس و بى نظير تحفة الأولياء در شرح و ترجمه اصول كافى تأليف محمد على بن محمد حسن اردكانى؛ نسخه مخصوص خود مؤلف در آخر ص 351 و آخر ص 561 خط و مهر خود مؤلف جليل القدر آن ديده مى شود. زمان تأليف و تحرير نسخه، 1237 قمرى است. و در ادامه افزوده: در فهرست ها و منابع معموله مانند الذريعة الى تصانيف الشيعة نام اين كتاب ذكر نشده، و در فهرست كتاب خانه هاى معتبر و مهم مثل مسجد سپهسالار و مجلس شوراى ملى و كتاب خانه موزه ايران هم مراجعه شد و نسخه ديگر آن ديده نشد. شايان ذكر است كه اين نوشته فهرست نگار محترم، مربوط به زمانى است كه مؤلف عاليقدر الذريعة كتاب را تا بخش «تا» نگاشته بوده، و به دليل بى اطلاعى از نسخه، از آن نام نبرده، اما مرحوم شيخ آغا بزرگ تهرانى - رضوان خدا بر او - در مستدرك كتابش، آن را جبران كرده، و تنها از نسخه پسر مترجم، چنين گزارش داده است: تحفة الاولياء، ترجمة اصول الكافي للمولى محمد على بن محمد حسن الأردكانى، ترجمه بأمر محمد على ميرزا ابن فتح على شاه و النسخة موجودة منه فى مكتبة السيد محمد المشكاة من كتاب العقل و الجهل الى آخر كتاب الايمان و الكفر و فرغ منه فى رجب سنة 1238 و قد كتبه ولد المؤلف المسمّى بزين العابدين فى تلك السنة فى حياة المؤلف (2) گفتنى است كه مؤلف گرانقدر الذريعة، در اين جا محمد ولى ميرزا را به اشتباه، محمد على ميرزا پسر ديگر فتحعلى شاه، كه در آن زمان، والى استان هاى كرمانشاه، لرستان، ايلام و خوزستان بوده، ذكر كرده است. اين نسخه حاوى يك فهرست در آغاز است كه در عنوان آن آمده است: فهرس جلد اول كتاب تحفة الأولياء مشتمل بر سه فائده و سه كتاب. فهرست، در جدولى تنظيم شده در پنج خانه افقى و هشت خانه عمودى و در خانه هاى رديف اول، فائده اول تا سوم و از خانه چهار به بعد، ابواب الكافى به ترتيب كتاب الكافى فهرست شده، و شماره ورق هاى كتاب هم قيد شده است. اين فهرست، در چهار برگ و بر اساس خانه هاى جدول، حاوى 196 عنوان فهرست براى مجلد نخست و حاوى 244 عنوان براى مجلد دوم است. در پايان اين فهرست ها آمده است: حرّره العبد الذليل، ابن السيد أبوالحسن الموسوى العريضى اسماعيل فى غرّة شهر رمضان المبارك 1237. بر اساس اين نوشته، تهيه كننده اين فهرست، شخصى به نام سيد ابوالحسن موسوى عريضى است كه بر اساس همين نسخه، آن را به دستور ديگرى، فراهم كرده و آن را پرداخته است. حسب الامر نوّاب مستطاب مالك رقاب أرفع والا، به ترقيم و تسطير اين فهرست پرداخت. اين نسخه، با خط نسخ خوب و خوانا نوشته شده و در برگ 234 است كه پايان مجلد اول اصول الكافى است، چنين آمده: تمام شد جزء دوم از كتاب حجت از كتاب... و نگارش آن در 1238 در ماه رجب، به پايان رسيد. و نوشته است: و كان الفراغ من كتابة ترجمة هذه النسخة على يد الاقلّ الخاطي الجاني ابن محمد علي الأردكاني، زين العابدين فى يوم السبت الثاني من شهر رجب المرجب سنة ثمان و ثلاثين و مأتين بعد الألف من هجرة من اوتى القرآن و سبعا من المثاني - صلى اللّه عليه و آله الطاهرين المبرئين من الكسل و التوانى - و لعنة اللّه على أعدائهم المستغرقين فى بحار الآمال والاماني. به رسم رايج در ميان پيشنيان كه براى صرفه جويى در قلم و كاغذ و چاپ و شايد دليل و يا انگيزه هاى ديگر، همه مطالب در اين نسخه، پشت سر هم و بدون پاراگراف بندى، قلمى شده و تمام يك صفحه كتاب در 31 سطر كتابت شده است. براى تفكيك آغاز و پايان احاديث، غالباً علامت دايره شكلى در پايان احاديث گذاشته شده، و در برخى از احاديث هم چنين علامتى گذاشته نشده است، و نيز خطى افقى بر بالاى سند و رجال احاديث كشيده شده و بس. البته براى برجسته شدن آيات قرآن كريم، و اشعار عربى و يا ديگر عبارت هاى عربى و گاهى پاره اى از توضيحات افزوده، در ترجمه هم اين روش انجام شده است. تعداد اواق جزء نخست اين نسخه، 234 صفحه است. نوع نگارش اين نسخه، حسب معمول نوشته پيشينيان، بدون آوا و سجاوند و به هم چسبيدن نوع حروف ربط به كلمات و نيز آن دسته از كلماتى است كه قابل الصاقند است. نسخه شيخ زين العابدين كه 377 صفحه دارد، و در 1238 ه كتابت آن تمام شده، چنين پايان يافته: و كان الفراغ من كتابة ترجمة هذه النسخة، على يد الأقل الخاطي الجاني ابن محمد على الاردكاني، زين العابدين، يوم السبت الثالث و العشرين من شهر جُمادى الثانية ثمان و ثلاثين و مأتين بعد الالف من هجرة. وى نوشته خود را با اين اشعار خاتمه داده: غريق رحمت ايزد كسى بادكه كاتب را به الحمدى كند ياد گر بر هم زده بينى خط من، عيب مكنكه مرا محنت ايام به هم بر زده است 2. نسخه دوم تحفة الاولياء كه به شماره 2639 نسخ خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران نگه دارى مى شود (3) ، مرحوم استاد دانش پژوه اين نسخه را نسخه اصل مؤلف دانسته است و گويا چنين نسبتى، بر اساس نوشته اى در پايان نسخه است. و كان الفراغ من ترجمة هذه النسخة على يد... و اين عبارت، البته حاكى از ترجمه اصول الكافى از سوى اردكانى است، و دلالت روشن بر كتابت آن از سوى وى ندارد. هر برگ اين نسخه، بيست و يك سطر نوشته دارد، و با نسخه پسر، چندان از جهت نگارش و قلم تفاوتى ندارد. و همان علائم و اختصارات كه در نسخه پيش گفته شد، در اين نسخه هم ديده مى شود. با اين تفاوت كه در اين نسخه، عنوان باب ها، بر بالاى برگ ها نوشته شده، و در پايان هر چند برگ، مهر مترجم را هم بر خود دارد. البته كه گويى حاشيه و افزوده دارد. چه اين كه در متن فعلى چنين است: در پايانِ جزء نخست اين نسخه آمده است: تمام شد جزء دوم از كتاب حجت از كتاب مستطاب كافى كه اين كتاب، ترجمه آن است و در عقب اين كتاب، در مى آيد كتاب ايمان و كفر ان شاء اللّه . و در دو سوى اين كلمات، نوشته شده: صورت خط المترجم ادام اللّه أيّامه. اين عبارت هم كتابت نسخه را مؤلف با ترديد مواجه مى كند؛ چه اين كه در پايان نسخه، همان گونه كه آمد، نشانى از خط مترجم داده شده، و مهرى بر پايان آن دارد كه بر بالايش نوشته شده: صحّ. كه مترجم بر آن صحه گذاشته است. و در پايان همين جزء ياد شده چنين آمده است: و كان الفراغ من ترجمة هذه النسخة على يد مترجمه الخاطي الجاني ابن محمد حسن، محمد على الأردكاني فى ليلة الأربعاء الحادي و العشرين من شهر ربيع الثاني، سنة سبع و ثلثين و مأتين بعد الألف من هجرة من اوتي القرآن العظيم و سبعاً من المثاني - صلّى اللّه عليه و آله الطاهرين المبرئين من الكسل و التواني - و لعنة اللّه على أعدائهم المستغرقين فى بحار الآمال و الأماني. دو طرف اين عبارت به خط مغاير نوشته : «صورة خط المترجم ادام اللّه أيّامه» . كه صريح است در اين كه صورت خط مؤلف نقل شده و اصلِ خط مؤلف نيست . و اين عبارت در نسخه هاى خطى زياد به كار رفته است . و در نسخه اى كه بعد از اين معرفي مى شود نيز همين عبارت «صورت خط مترجم» وجود دارد ، كه استاد دانش پژوه در معرفى آن نسخه ، گفته اند كه از روى خط مؤلف كتابت شده است. بر اساس اين، ترجمه اين اثر در فلان تاريخ و از سوى مترجم اعلام شده، اما اين كه وى، خود اقدام به نگارش آن كرده باشد، مشخص نيست و عبارت، گوياى آن نيست. بعلاوه، در حاشيه همين متن، چنين نوشته و در پايان آن هم مهرى زده است: أجلت فى هذا الكتاب من أوله الى آخره نظري، فرأيت ما آتاه لسان القلم ما زاغ عنه بصري و أنا عبداللّه العلي المذنب محمد علي. و در آغاز نسخه جلد دوم مترجم _ رحمه اللّه - پس از بسم اللّه الرحمن الرحيم چنين آمده: كتاب ايمان و كفر، و ايمان به كسر همزه، در لغت به معنى گرويدن،... (4) . ترجمه اين بخش از نسخه در روز جمعه دوم رجب 1237 به پايان رسيده است. و در پايان آن، چنين آمده است: صورت خط المترجم دام ظلّه العالى و مهرى از وى در آن مشاهده مى شود و بر بالاى مهر نوشته شده: أجلت فى هذا الكتاب من أوله الى آخره نظرى، فرأيت ما أتأته يد الغفلة الا ما زاغ بصرى و أنأ أضعف العباد و أقوى عباد اللّه جرماً و جرماً. اين نسخه، 571 صفحه دارد. 3. نسخه سوم، از كاتبى بى نام است كه شامل بخش دعا و قرآن و عشرت است، و داراى مقدمه اى جداگانه از سوى مترجم - رحمه اللّه - است. اين نسخه، به شماره 6406 از نسخ خطى دانشگاه تهران است. (5) اين بخش از ترجمه كه 140 صفحه دارد، به مهر مترجم ممهور شده و بالاى آن نوشته شده: رأيت ما أثأت الغفلاتو أنا الراجى عفو غافر الخطيئات و در انتهاى متن آن نيز صورت خط مترجم نقل شده كه چنين است : و كان الفراغ من ترجمة هذا الكتاب على يد مترجمه المفخم محمد على بن محمد حسن الأردكانى يوم السبت من شهر شوّال المكرّم سنة تسع و ثلاثين و مأتين بعد الالف من هجرة سيد العالم المبعوث الى المشرق و المغرب على أهلهما من العرب و العجم صلى اللّه عليه و على عترته و سلم. بالاى اين عبارت نوشته اند : «صورت خط مترجم» . كه نشان از اين دارد كه از روى خط مترجم كتابت شده است. اين نسخه هم با خطى زيبا و در هر صفحه 20 سطر نوشته شده است. در اين بخش، كه شامل ادعيه الكافى است، متن عربى دعاها در ترجمه آورده و در ذيل آنها ترجمه آنها نوشته شده است. و ترجمه اين بخش ها به خط شكسته نستعليق است.

.


1- . فهرست دانشگاه تهران ، ج 5 ، ص 1197 .
2- . الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج26، ص 162.
3- . فهرست دانشگاه تهران ، ج 10 ، ص 1517 .
4- . ص 351.
5- . فهرست دانشگاه تهران ، ج 16 ، ص 259-260 .

ص: 32

. .

ص: 33

. .

ص: 34

. .

ص: 35

. .

ص: 36

شيوه ترجمه اردكانى

شيوه ترجمه اردكانى1. مترجم، چنان كه در مقدمه تصريح كرده، قصد داشته، اصول الكافى را ترجمه نمايد آن سان كه براى همگان خواندن و فهم آن آسان شود، اما ساختار زبانى كتاب، و ناتوانى قلم از نگارش ساده و كوتاه همه مطالبى كه در متن آمده، او را وادار كرده كه در موارد فراوان، به شرح متن اقدام كند. بنا بر اين، تحفة الاولياء را مى توان ترجمه اى شرح گونه به شمار آورد. 2. ترجمه اين كتاب، اگر چه شرح گونه است و بنا براين بايد فراتر از ترجمه تحت اللفظى باشد، اما او چنان پابند كلمات بوده كه كتاب را به روش لفظى و كلمه به كلمه ترجمه كرده و حتى همه واوها و فاها و ثمّ ها و امثال اينها را در هر جاى كلام كه بوده، به فارسى برگردانده است. براى نمونه «عمّن ذكره» ترجمه شده به «از آن كه او را ذكر كرده است». و «رفعه» ترجمه شده به: «آن را مرفوع ساخته به سوى او»، و «تنقلبوا على أعقابكم» را ترجمه كرده به: «بر مى گرديد به پاشنه هاى خويش». (1) و گاهى براى رعايت ترجمه همه الفاظ و حروف، جملات چنان كش دار است كه تا پايان احاديث، گويى تمامى ندارد. اين ترجمه، در عين صفت ياد شده، گاهى هم ترجمه آزاد است و از لفظى بودن فاصله گرفته و حاصل معنا قلمى شده است. 3. شرح و تفسير احاديث، شامل همه آنها نمى شود، و بيشتر احاديث مشكل و پيچيده را در بر مى گيرد. گاهى اين شرح ها با ترجمه آميخته، و گاهى هم تفكيك شده هستند. شرح حديث ها هم يك نواخت انجام نگرفته، گاهى در توضيح يك روايت، به ذيل روايت ديگرى ارجاع شده، و گاهى هم حتى به كتابى كه در شرح حديث است ارجاع گرديده است. براى نمونه، در شرح حديث 275، از كتاب خود تعبير مرآت الرائى ياد كره كه تفسير حديث را در آن آورده است. شرح حديث ها مربوط به ذكر بسيارى از جاى ها، مكان ها، اشخاص گم نام، مفاهيم غير رايج و ناشناخته، اصطلاحات حديثى، باورهاى اعتقادى كه چندان وضوح و روشنى ندارد، رخدادهاى تاريخى، وقايع پر اهميت ناظر به باورهاى عقيدتى، و... هستند. در اين شرح ها، مترجم، غالباً شرح خود را نوشته و گاهى هم از ديگران استفاده كرده است. او در شرح لغات، گاهى وجوه معنايى آنها را نوشته و گاهى آنها را ريشه يابى كرده و احتمال ريشه هاى لغت ها را بازگو كرده است. 4. همه افزوده هاى مترجم بر ترجمه كتاب، شامل شرح و توضيح هاى مربوط به بحث هاى ياد شده نيستند، و گاهى، اين توضيح ها در آغاز ابواب و به مناسبت ورود به بحثى مناقشه برانگيز و يا اصطلاحى غريب است، و گاهى در پايان آنها و براى جمع بندى است، و گاهى هم در ميانه احاديث و كشف حقيقت معنا و هويدا ساختن منظور، قلمى شده اند. 5. مترجم، براى رعايت ترجمه الفاظ و به جهت وفادارى به متن حديث، گاهى در ترجمه، نوشته را چنان پيچانده كه روشنى لازم را از دست داده، و ساختار جمله عربى را گرته بردارى كرده و همان را در فارسى آورده، به گونه اى كه ترجمه، تنها با مراجعه به متن عربى قابل فهم است. از اين رو، خود وى پس از ترجمه متن، و به ناگزير، با عنوان: «حاصل اين كه» اقدام به نتيجه گيرى نموده تا ابهام نوشته را برطرف سازد. 6. مترجم، متن عربى بيشتر آيات را در ترجمه آورده و آنها را بر همان روش ترجمه احاديث، ترجمه كرده و گاهى هم براى آنها تفسير نوشته، و گاهى چندين قول تفسيرى را ذكر كرده، و يا از تفاسير ديگر نقل قول كرده، و گاهى هم براى پرهيز از تكرار، ترجمه آنها را به گذشته و يا آينده حواله داده است. گاهى هم تنها به ترجمه بسنده كرده، و گاهى تمامى بخشى از يك آيه اى را كه در روايتى مورد استشهاد بوده، براى تكميل مطالب آيه، با قيد «بقيه آيه» آورده و آن را ترجمه كرده است. 7. نسخه الكافى كه در اختيار مترجم بوده، برخى از آيات ذكر شده در روايات آن، با آيات موجود در قرآن، متفاوت بوده، و از اين رو، گاهى وى به آن تصريح مى كند، و گاهى به دليل متفاوت بودن آيه ذكر شده در روايت با قرآن، پس از ذكر آيه روايت، آن را از قرآن نقل، و به ترجمه آن مبادرت كرده، و گاهى از آوردن آيات در ترجمه به دليل تفاوت داشتن با قرآن، خوددارى كرده است. براى نمونه در روايت 527 كه بصراحت گفته است: و تا از اينجا ترجمه آياتى است كه حضرت عليه السلام آنها را ذكر فرموده به طريق اقتباس و تضمين در كلام خويش، و چون فى الجمله تصرّفى در آيات شده بود، كه با ذكر آن، موهم اين بود كه آيه چنين باشد، و بدون آن درست نبود، لهذا حقير به ترجمه آن اكتفا نمود. 8. نكته قابل توجه در اين ترجمه، اين است كه در تعدادى از روايات الكافى، متن گفتار معصوم با آيه اى از قرآن، به صورت اقتباسى ، تأويلى و يا تفسيرى آورده شده، و از اين رو با متن قرآن تفاوت دارد. در چنين موارد، مترجم به صراحت در ترجمه، از اين كه كلام، اقتباس از آيه قرآن و يا خطاى راوى است، و يا تصريح به اين كه فلان فراز ذكر شده، در قرآن نيست، متن آيه را ذكر و به ترجمه آن اقدام كرده است. و در چندين جا هم مترجم، به رغم حساسيتش بر موضوع و تصريح به ناسازگارى آيه مذكور در روايت با قرآن، بدون توجه به لوازم كلامش، آن را نسبت به قرآن ديگرى غير از قرآن موجود مى دهد كه به گفته وى، در نزد اهل بيت بوده است. اين انتساب و نظر بى دليل و مبتنى بر حدس و گمان، پايه هاى بسيار و يا همه باورهاى مذهب را به هم مى ريزد، و همه چيز و از جمله ختم نبوت را زير سؤال مى برد. گويى آخرين كتاب آسمانى كه خداوند متعال آن را آخرين حجت خود بر تمامى مردمان عالم قرار داده، همانند كتاب هاى پيشين، يا تحريف شده و يا بدتر از تحريف، از دسترس خارج شده و امت، بى جهت به كتابى دل خوش كرده اند كه آن را كتاب آسمانى تلقى مى كنند. و تعالى اللّه اگر چنين باشد كه خداوند وعده اش را در باره كتابش عملى نكرده، و آن را براى امت حفظ نكرده باشد. و يا اصل آن را در جايى قرار داده باشد و نسخه دومى را كه احياناً با نسخه اصلى تفاوت دارد، در دسترس بندگانش قرار داده باشد. 9. بر اساس آنچه در نوشته مترجم آمده، او چندين نسخه از الكافى در اختيار داشته كه از آنها «در بعضى از نسخ كافى چنين است» ياد كرده، و در ترجمه، براى انتخاب بهترين ترجمه، و هم اصلاح برخى از عبارت ها، به آنها مراجعه كرده است. براى نمونه حديث شماره 219 است كه مى نويسد: ظاهر اين است كه از نسخه هاى كافى در ميانه سؤال و جواب، آخر سؤال و جوابى افتاده باشد؛ زيرا... بعلاوه، مترجم با تعبير «در نسخ ديگر كافى»، دو و گاهى چند بار يك متن را ترجمه كرده است. و گاهى هم نسخه بدلى براى حديث يافته و آن را ذكر و ترجمه كرده است و نظر خود را در باره مناسب تر بودن متن و ظاهرتر بودن برخى از معانى برخى از نسخه ها را نوشته است. براى نمونه، در حديث 355، از نهج البلاغه نسخه بدل حديث را آورده و گفته كه اين، انسب است. 10. مترجم گاهى متن يك حديث را ناتمام تشخيص داده و از مصادر ديگر براى تكميل آن استفاده كرده، و به صورت جداگانه در ادامه نوشته خود آن را افزوده است. اين منابع، كتاب هايى چون نهج البلاغه، التوحيد، علل الشرايع، هستند. 11. ادبيات و كلمه هاى به كار رفته در اين ترجمه، يكسان نيست، گاهى فاخر، گاهى عاميانه، گاهى غريب، گاهى محلى و گاهى با استفاده از ادبيات رايج دربارى و تعابيرى ملوكانه است. براى نمونه براى دست نوشت و توقيعات صادر شده از ناحيه امام معصوم - عليه صلوات اللّه - تعبيرهايى همچون فرمان همايونى به خط مبارك آن حضرت (2) به كار برده شده است. همچنين، مترجم از عبارت ها و كلمات مترادف و هم معنا، از عربى و فارسى، بسيار استفاده كرده كه باعث حجم زياد ترجمه گرديده است. 12. قالب زبان و غالب واژه هاى به كار گرفته شده در اين ترجمه، فارسى است، در عين اين كه از واژه هاى عربى هم در ترجمه به فراوانى بهره گرفته شده است. كاربرد واژه هاى فارسى در اين ترجمه، نشان از آن دارد كه مترجم، كاملاً به ادبيات و كاربرد واژه هاى فارسى تسلط داشته است. 13. از روش موجود در اين ترجمه، تعيين موارد و مصاديق خارجى و عينى اشخاص و اشيا و اماكن و رخدادها و به سخنى، از اجمال در آوردن كلام است. بعلاوه، مترجم گاهى براى نشان دادن معناى دوم عبارت، از «يا» استفاده كرده است. 14. مترجم، در جاهايى كه حديث و يا آيه اى تكرارى بوده، از ترجمه مجدد آن خودارى كرده، و تنها اشاره كرده كه در فلان جاى كتاب، چه پيش تر و چه پس تر، ترجمه شده است. 15. مترجم، گاهى در مباحث مناقشه برانگيز، برخى ديدگاه ها را ذكر كرده و خود نيز به اظهار نظر پرداخته است. و اين نشان از درايت وى از يك سو و توانايى او از سوى ديگر دارد. براى نمونه در تفسير آيه «وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَ_لَمُواْ مِنكُمْ خَآصَّةً» (3) گفته است: گمان من، اين است كه لام در «لَا تُصِيبَنَّ» از سوى ناسخان قرآن، به اشتباه كتابت شده، و درست آن «لتُصِيبَنَّ» است، و دليل آورده كه در رسم الخط عثمانى، «لا» و «ل » هر دو يك گونه نوشته مى شده، و از اين رو ناسخان، به اشتباه افتاده اند. و در ادامه از مجمع البيان هم قرائت بى الف را كه به امام امير المؤمنين و امام باقر عليهماالسلام منسوب است، نقل كرده است. و در جاى ديگر، در بحث تفويض امر دين به پيامبر، پس از ذكر ديدگاه ها و ديدگاه كلينى، مى نويسد: آنچه گمان فقير است، اين است كه مراد آنان كه به تفويض قائل نيستند، آن است كه نمى شود كه امر دين به رسول مفوّض باشد از جانب خدا، غلط است؛ زيرا چه فرق است در ميان آن كه خدا به رسول خويش در هر واقعه وحى فرمايد كه: حكم اين واقعه اين است، يا بر طريقه عموم و اجمال به او وحى كند كه: آنچه بگويى در هر واقعه اى، همان حكم من است و در نزد من است به واسطه كمال عقل و عصمتى كه داشت، و مانع آن حضرت بود از جهل و حيف و ميل. (4) و نيز در روايتى كه در آن ، به اعبيس و ذريه اش لعن روا داشته شده، و يكى از منظورهاى احتمالى اعبيس، عباس است ، مترجم، پس از ذكر احتمال چنين منظورى، نوشته است: وليكن اعتقاد به ملعونيت ايشان جرأت مى خواهد، خصوص با ضعف حديث و اختلاف نسخه. (5) 16. مترجم علاوه بر ترجمه و شرح متن، گاهى به نقد و بررسى مطالب ذكر شده هم پرداخته، و از هر آنچه نوشته، به آسانى عبور نكرده است. براى نمونه، وى در باب ارواح ائمه، كه در آن حديثى آورده شده كه پس از آن كه پيامبر قبض روح شد، روح القدس به ائمه حلول مى كند، چنين نوشته است: مراد حضرت از روح القدس، اگر غير فرشته باشد، مراد از انتقال آن به امام، انتقال مثلى آن است؛ زيرا كه تناسخ باطل است. (6) و نيز گاهى به دليل حساسيت برانگيز بودن يك موضوع، به دقت و درنگ فراخوانده و توصيه كرده كه در اين موارد، به اهلش رجوع شود. مثلاً در «باب فيه نكت و نتف من التنزيل ...» ياد آورى كرده كه: آنچه در اين باب ذكر مى شود، نشانه اى است از امر ولايت، كه محتاج است به فكر و دقت؛ زيرا كه آنها از بطون و معانى قرآن است كه احتياج به بيان معصوم دارد. 17. مترجم در ترجمه، اسناد احاديث را حذف نكرده و همه آنها را در ترجمه آورده، با اين تفاوت كه گاهى به جاى اسم راوى و يا معصوم، از كنيه و يا لقب و گاهى هم اسم آنها را استفاده كرده است.

.


1- . حديث 648
2- . حديث 282.
3- . انفال، 24.
4- . توضيحات باب 52، باب التفويض.
5- . ر.ك به: ترجمه آخرين حديث از باب اشاره و نص مربوط به امام محمد تقى عليه السلام .
6- . حديث 718.

ص: 37

. .

ص: 38

. .

ص: 39

. .

ص: 40

. .

ص: 41

. .

ص: 42

انگيزه تحقيق

انگيزه تحقيقاين اثر، به دليل قدمتى نزديك به دويست سال، از مواريث فرهنگى دينى كشور است. از اين رو، هم مى تواند بازگوكننده فعاليت هاى عالمان دينى در گستره نشر باورها و آموزه هاى دينى و توسعه فرهنگ و تعاليم اهل بيت عليهم السلام باشد، و هم اثرى است كه مى تواند زمينه ساز گسترش فعاليت ترجمه متون دينى به شمار آيد. بر اساس توجه به تجربيات عالمان دينى در فهم و شرح و تفسير و ترجمه متون دينى، اين دسته از آثار، خود، بخش بزرگى از راه ترجمه متون دينى را هموار مى كنند و تجربه گران قيمتى را به نسل هاى بعد منتقل مى نمايند. برجستگى ها، كاستى ها، ويژگى ها و حتى نوع نگارش متون دينى و ترجمه آنها، خود اندوخته هايى گران بها هستند. راه هاى نا همواره نارفته، بايد با دقت و وسواس ويژه طى و هموار شوند و هر چه پيشينه تجربه هاى علمى بيشتر و بيشتر كشف و پيموده شده باشد، آيندگان، بخشى از راه پژوهشى و تجربه علمى آن راه را در پيش رو دارند. اگر ترجمه متون دينى ، از همين امروز آغاز مى شد، حجم بسيار بالايى از فرصت و نيروى انسانى مترجمان ، بايد هزينه آن مى شد، تا به مقطعى كه اكنون در آن هستيم، برسيم، و سوگمندانه بايدم گفت كه در حوزه ترجمه متون دينى ، دير شروع كرده ايم و كم كارى داشته ايم و از اين رو، به هر ميزان تجربه از محققان و نويسندگان دينى در پيش رو داشته باشيم، غنيمتى است مغتنم . با اين توصف، اثرى همچون تحفة الاولياء كه عالمى اديب و لغت شناس، با فراغت و دقت آن را به رشته تحرير در آورده و اطلاعات فراوانى در زمينه هاى گوناگون عقيدتى، تاريخى، تفسيرى، حديثى و لغوى در آن نگاشته، به مثابه سرمايه اى است كه نبايد در عرصه پژوهش هاى حديثى و ترجمه متون دينى ناديده گرفته شود. اين ترجمه شايد در يك نگاه ابتدايى، چندان به حساب نيايد و براى خوانندگانى قابل فهم و روان نباشد، و يا امروزين نباشد اما اين، همه واقعيت نيست. آثار بسيارى در عرصه انديشه دينى نوشته شده اند كه نه چند خوانا و روان هستند و نه امروزين، و نياز به شرح و تفسير و بازخوانى دارند، اما از واجبات علمى انديشه دينى اند كه بايد به آنها پرداخته شود، و پرداخته هم مى شود. اين اثر، هر چند از شمار آنها نيست، اما مى تواند دو نقش مهم ايفا كند: انتقال تجربه ترجمه حديث، و بسط عمومى سازى فرهنگ دينى و حديثى.

.

ص: 43

نكته ها و گفته ها در باره تحقيق

نكته ها و گفته ها در باره تحقيق1. در تحقيق و احياى اين اثر، از هر دو نسخه موجود ترجمه استفاده كرده ايم، و پس از حروف نگارى، و مقابله دقيق با نسخه ها، و بر طرف كردن پاره اى مشكلات نگارشى و ويرايشى، يك بار نيز همه ترجمه با متن كتاب الكافى مقابله شد تا افتادگى ها، افزوده ها، ترجمه، شرح و خطاهاى ترجمه شناخته شود، و پاراگراف بندى به درستى انجام گيرد. 2. رسم الخط مترجم در تعدادى از كلمات، با رسم الخط رايج متفاوت بوده كه اين دسته از كلمات به دليل تصرف به حساب نيامدن در نوشتار مترجم ، و نيز خوانا كردن متن، تبديل به رسم الخط رايج شد. از اين قبيل است: تاى گرد عربى كه به جاى آن تاى كشيده نوشته شده و نيز كلمات عربى كه در آنها به جاى الف از واو استفاده مى شود؛ مانند حيوة و زكوة. مترجم به جاى «اى» اضافه در كلماتى مانند خانه اى، غالبا از همزه استفاده كرده كه به جاى همزه آخر روى يك كلمه، از «اى» استفاده شد. مترجم در ترجمه هذا و يا كلماتى از اين دست ، كه به شخص و يا شى ء اشاره دارد، به جاى «اين كه» و «او» از كلمه «اينك» استفاده كرده، كه به همين صورت «اينك» باقى ماند. 3. مترجم از حرف ربط «كه» بسيار استفاده كرده ، به گونه اى كه از آغاز تا پايان ، يك متن مرتبط، با حرف كه ربط داده شده است. براى امانتدارى، و به رغم سخت تر شدن قرائت متن، همچنان اين حرف در متن مترجم باقى گذاشته شد. 4. كلماتى كه با رسم الخط غلط نوشته شده و غلط آن محرز بود، بدون پا نوشت، درست آن ثبت شد. و در مواردى هم به دليل وجود ترديد، در پانوشت ياد آورى گرديد. 5. آيات قرآن، كه گاهى غلط نوشته شده بود، اصلاح شد. در همين رابطه گفتنى است كه مترجم از نسخه اى استفاده كرده كه آيه هايى از قرآن در آن نسخه، با آنچه در قرآن فعلى موجود است، متفاوت بوده و در اين موارد، مترجم، در ترجمه به آن توجه داده و ترجمه قرائت رايج و موجود را نوشته، و گاهى احتمال ديگرى را هم مطرح كرده است. در تحقيق جديد الكافي از سوى دارالحديث، به دليل مورد توجه قرار دادن نسخه هاى زياد، و موافق بودن پاره اى از نسخه ها با رسم الخط قرآن موجود، غالب اين آيات، همانى است كه در قرآن هست. و بنا براين، گاهى آنچه در ترجمه تحفه الاولياء آمده، با تحقيق دارالحديث ناسازگار است، و ما نسخه دارالحديث را اصل قرا داده ايم و در صورت نياز، به آن اشاره كرده ايم. گفتنى است كه آيات قرآن با قلم سياه و در ميان دو هلال آورده شده، و ديگر متن هاى عربى موجود در ترجمه نيز با قلم سياه حروف نگارى شده است. 6. در آن دسته از روايات، كه آيات به صورت تلفيقى از آيه و تفسير و تأويل آن است، افزوده هاى تفسيرى و تأويلى در ميان دو كروشه گذاشته شد. 7. آن دسته از آيات و احاديث و اقوالى كه در نوشته مترجم به آنها استناد شده، مصدريابى و مصادر آنها مشخص گرديد. 8. در جايى كه ترجمه افتادگى داشت، اصلاح شد. و گاهى هم مترجم براى پرهيز از تكرار، آن را ارجاع داده كه در تحقيق، اين دسته از ارجاع ها در پاورقى آورده شد. 9. مترجم در آن جاهايى كه حديثى را شرح كرده، و آنها را با ترجمه به صورت آميخته و ممزوج آورده، تلاش شد كه شرح ها، تا جايى كه امكان دارد و به مطلب آسيبى وارد نمى كند، از ترجمه تفكيك شود. اين كار، با قرار دادن شرح و توضيح ها در ميان دو هلال انجام شد. اين روش در عنوان مطالب و ابواب نيز، عمل گرديد. در چنين مواردى، گاهى ترجمه، شرح گونه است و امكان تفكيك آنها وجود نداشت، كه به همان شكل باقى گذاشته شد. 10. افزوده هايى زايد بر شرح و ترجمه، در نوشته مترجم وجود دارد كه به توضيح پاره اى از اصطلاحات به كار رفته در الكافى، مانند نوادر، و يا واقعه اى تاريخى، و يا شخصيت و يا نام مكان و جايى است و يا معنا كردن واژه و لغتى است. در چنين جاهايى ،به دليل خارج از شرح و ترجمه بودن اين نوشته ها، به پاورقى برده شد، و در پايان آنها كلمه «مترجم» قيد گرديد. گفتنى است كه توضيح هاى اضافى پاورقى ها كه بدون قيد مترجم است ، از سوى محققان مى باشد . نيز از جمله مباحث خارج از موضوع ترجمه و شرح، كه به پاورقى انتقال داده شد، توضيحاتى است در آغاز ابواب است كه مترجم در باره آنها اظهار نظر كرده و توضيح داده است. 11. در صورتى كه نوشته اى نياز به توضيح داشته، و يا متنى كامل نبوده و نياز به تكميل داشته، در ميان دو كروشه در متن افزوده شد، و گاهى نياز به توضيح بيشتر داشت و يا خارج از موضوع متن بود، مانند لغات مشكل فارسى كه مترجم به كار برده، در پاورقى نوشته شد. 12. براى مشخص شدن دقيق ترجمه كلام معصومان عليهم السلام ، آنها در ميان دو گيومه قرار داده شدند. 13. در تعدادى از روايات، به اختلاف ديدگاهاى شيعه و ديگر مسلمانان اشاره شده، و يا به برخى از شخصيت هاى صدر اول اشارات رفته كه مترجم آنها را از اشاره به صراحت تبديل و گاهى تعبيرهايى تند در باره آنها به كار برده، كه در تحقيق، به همان متن اشاره حديث بسنده شد. و جايى كه تنش زا و فتنه انگيز است، حذف شد و نقطه چين گرديد. 14. برخى از كلمات ديگر عربى فارسى كه داراى رسم الخط متفاوتى هستند، بر اساس رسم الخط فارسى نوشته شد. و كلماتى كه خوانش آنها بدون اعراب مشكل است، آوا نگارى شد. 15. مترجم در باره عبارت هاى تكريم و تعظيم، دو گونه عمل كرده است: گاهى آنها را در برابر اسامى مقدس به كار برده و گاهى به كار نبرده، ما هم به همان شكل عمل كرديم.

.

ص: 44

. .

ص: 45

. .

ص: 46

و در پايان

و در پايانگفتنى است كه اين اثر، به مناسبت كنگره جهانى دانشمند بى نظير قرن چهارم، محدث عالى مقام، ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى - رحمة اللّه عليه و جعل الجنة مثواه - به انجام رسيد. بخش نخست اين تحقيق، كه شامل جلد نخست الكافى است، از سوى اين جانب، و بخش دوم، شامل ترجمه جلد دوم آن از سوى دوست فاضل دانشورم، حجت الاسلام و المسلمين عبدالهادى مسعودى، انجام شد. پيش از شروع كار نشست هايى با ايشان و مسئول گروه احياى دارالحديث، فاضل گرامى حجت الاسلام و المسملين محمّد حسين درايتى، برگزار شد تا هماهنگى هايى لازم در امر تحقيق صورت بگيرد، و شيوه نامكى تدوين شد، و بر اساس آن كار تحقيق به انجام رسيد. با اين حال، ممكن است اختلاف هايى جزيى و گاهى سليقه اى در اين دو بخش، وجود داشته باشد. نيز گفتنى است پس از اتمام كار هر دو بخش، برادر دانشور ارجمندم، حجت الاسلام و المسلمين محمد رضا جديدى نژاد، از آغاز تا پايان، هر دو بخش را ملاحظه و اصلاحاتى را انجام داد كه از ايشان سپاسگزارم و توفيق وى را از خداى منان آرزومندم. و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين قم بهار 1387 بنده خدا محمد مرادى

.

ص: 47

. .

ص: 48

. .

ص: 49

. .

ص: 50

. .

ص: 51

. .

ص: 52

. .

ص: 53

. .

ص: 54

. .

ص: 55

. .

ص: 56

. .

ص: 57

تحفة الأولياء

مقدمه مترجم

[ مقدّمه مترجم ]«بِسْمِ اللّه الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ وَ بِهِ نَسْتَعين» جواهر كلامى كه غوّاصان بحار معرفت را تلفظ به آن در اصل اصول دين كافى و در اكمال تهذيب قلوب و استبصار عيون اهل توحيد و يقين، وافى باشد، حمد واجب الوجود و شكر خالق معبودى است كه عقل را نور وجود بخشيد و به استعدادى كه در وى قرار داد، او را مقرب ساحت عزت خود گردانيد و صلوات و سلام بسيار نثار مرقد ميمون و مضجع همايون، مبعوث مقام محمود، كه آسمان و زمين و آنچه در زير و زبر آن و اين است، به طفيل وجودش موجود گرديد. و بر آل پاكش كه ايشان را به كرامتى كه در خور قابليتشان بود، نواخت و به جهت اتمام حجت بر تمام أنام ايشان را در بوته محنت و بلا گداخت. و لعنت خدا بر منافقان جاهل كه ذلت كفر را بر عزت ايمان بر گزيدند و به اظهار اسلام و ايمان حجاب عفت و پرده عصمت اين و آن را دريدند. اما بعد، بامداد مداد ترجمان، خامه سر شكسته دو زبان، بنده فقير خاكسار، و ذره حقير بى مقدار، سالك باديه سرگردانى، محمد على بن محمد حسن اردكانى، _ سترت عيوبهما و غفرت ذنوبهما _ بر لوح عرض أساطين سلطنت عظمى و حجاب بارگاه رفعت و اعتلا، مى نگارد كه چون از جانب سعادت جوانب، بندگان جلالت توأمان، نواب كامياب، فلك جناب، سپهر ركاب، مظاهر الطاف ربانى و مهبط فيوض سبحانى، فرّخ طالع بلند اختر، و فرخنده رأى خجسته منظر، جهان گير عالم آراى و عدو بند كشور گشاى، دوحه (1) اقبال بوستان پادشاهى و گل هميشه بهار گلستان ظلّ اللهى، انجمن افروز محفل عدل و داد، و شعله جان سوز نهال جور و بيداد، فروزان اختر اوج سلطنت و تاجدارى، درخشان كوكب برج ابّهت و شهريارى، مفهوم مرفوع درجه رفيعه «نَرْفَعُ دَرَجَ_تٍ مَّن نَّشَآءُ» (2) و مصداق مخصوص آيه كريمه «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ» (3) ملك زاده اى كه باز بلند پرواز و همت والانهمتش (4) را با عقاب چرخ دعواى همسرى، و شاهزاده اى كه شاهين سعادت قرين اقبال همايون فالش را با هماى سپهر، و طاير زرّين جناح مهر هواى برترى، اطواق عبوديتش، زينت اعناق گردنكشان جهان و آرزوى ادراك سعادت خدمتش، مكنون خاطر سروران دوران، مزارع آمال پژمردگان، از أمطار سحاب عطايش خرّم و سيراب، و از صفير عندليب (5) خوش الحان خامه عدالت نگارش، اندوه در زواياى خاطرها ناياب، مستمسك عروة الوثقاى عقل كامل، و مستعصم حبل المتين عدل شامل، ممهّد (6) اساس اعلاى دين مبين، و مشيّد بناى والاى شرع متين، خجسته رأى نيك بخت، و زيبنده تاج و تخت، فرمان فرماى فرمان روا، شاهزاده محمد ولى ميرزا، مدّ اللّه ظلال جلاله على مفارق العالمين و شدّ أطناب دولته بأوتاد ظهور خاتم الوصيين _ صلوات اللّه عليه و على آبائه الأبرار ما طلعت شمس النهار و أهلّة الشهور و أورقت الأشجار _ أمر أشرف والا، عزّ صدور يافت كه اين داعى از اول كتاب عقل و جهل تا آخر كتاب ايمان و كفر از كتاب مستطاب كافى را كه تأليف ثقة الاسلام و المسلمين رئيس العلماء و المحدّثين شيخ الفقهاء الكاملين، آية اللّه في العالمين أبو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني رازي _ رضوان اللّه عليه _ است، به لغت فارسى مأنوس به طورى كه قريب به فهم باشد، ترجمه نمايد و در بند حسن عبارت و نيكى كنايت و استعارت نباشد، و در حلّ اشكال و رفع اعضال (7) كه در خلال عبارات فصاحت و بلاغت علامات احاديث آن است، چيزى مذكور نشود، مگر آنچه تعلق به صحت و سقم نسخه و عبارت داشته باشد، و آنچه عرض آن موجب طول و ملال و باعث زوال و اخلال مقصود اصلى و مطلوب كلى، كه فهميدن اصل ترجمه است، نباشد تا نفعش اعم و فايده اش در اين باب اتم بوده باشد؛ زيرا كه عامه شيعيان و كافه مؤمنان از فهميدن بيانى كه از براى حل احاديث مشكله و اخبار معضله مى شود، عاجزاند. چه كم است كه خالى باشد از مطالب و اصطلاحاتى كه غير علما را فهميدن آن ممكن باشد و سند تمام احاديث را به طريقى كه مؤلف _ رحمة اللّه عليه _ ذكر كرده، نمايد و متوجه صحت و ضعف آن نشود. مَخلص مطلب، آن كه ترجمه كتاب كافى فارسى باشد، اين فقير بى بضاعت با وجود عدم قابليت، امتثالاً لامره المطاع و حكمه الهاتف بالاتّباع، سر انگشت اطاعت را بر ديده اجابت گذاشته، به ترجمه نمودن آن، به طورى كه مأمور بود، پرداخت و اين ترجمه را به تحفة الأولياء موسوم ساخت. اميد كه چون به نظر الهام منظر رسد، مقبول طبع أشرف شود، و مثوبات آن به روزگار فرخنده آثار، عائد گردد. بمحمد و آله الطاهرين و اللّه هو الموفق و المعين. پيش از شروع در مقصود، به موقف عرض اقدس مى رساند كه چون معرفت صحت سند احاديث و ضعف آن، امرى است عمده و در بعضى از احاديث كتاب نير لفظى چند ذكر مى شود كه فهميدن آنها بدون بيان مراد از آنها، ممكن نيست، لهذا معانى آنها را در ضمن سه فائده ايراد مى نمايد: فائده اول. متقدمين علماى ما _ رضوان اللّه عليهم _ هر حديثى كه مقترن بوده به چيزى كه مقتضى اعتماد ايشان بر آن بوده، آن را صحيح مى شمرده اند و عمل به آن مى نموده اند، و غير آن را اعتبار نمى كرده اند و متأخرين ايشان خبر غير متواتر كه آن را خبر واحد مى گويند، به اعتبار اختلاف احوال راويان آن در اتصال به عدالت و ايمان و ضبط و غير آن، به چهار قسم تقسيم نموده اند و تفصيل آن بر وجه اجمال اين است كه: راويانى كه در سند حديث مذكوراند، يا همه عادل ضابط امامى مذهب اند يا نه؟ و اول صحيح است و دويم، يا عدالت معلوم نيست و لكن امامى بودن ثابت است و آن حَسَن است؛ به شرط آن كه ايشان را مدح كرده باشند و مذمتى كه مقبول باشد در باب ايشان، نباشد. يا امامى بودن منتفى است و عدالت ثابت است و آن موثّق است و آن را قوى نيز گويند. يا عدالت منتفى است و خلاف آن ثابت، و آن ضعيف است؛ خواه آن غير عادل، امامى باشد و خواه غير امامى و در سه قسم اخير، ضرور[ى] نيست كه همه شرايط صحت در جميع راويان مفقود باشد. بلكه اگر يك نفر از ايشان متصف به شرايط صحت نباشد، در عدم صحت كفايت مى كند؛ چه حديث و سند آن در توصيف، تابع پست ترين راويان است. پس اگر يك نفر امامى ممدوح است بدون ثبوت عدالت، آن حديث و سند حَسن است، و اگر عادل است و امامى نيست، موثق و غير اين دو، ضعيف است؛ اگر چه باقى راويان همه چون ابوذر و سلمان باشند. و از براى خبر اقسام ديگر ذكر كرده اند به اعتبارات مختلفه كه تمام آنها برگشتش به اين چهار قسم است؛ اگر چه بعضى از آنها اختصاص دارد به ضعيف و بعضى در ميان همه فى الجمله مشترك است، و تفصيل آن در علم دراية حديث مذكور است. و مجمل آنچه در اين كتاب به كار مى آيد، آن است كه مسند، حديثى است كه سند آن به معصوم عليه السلام متصل باشد، بى آن كه آن را قطعى حاصل شود به واسطه سقوط شخصى از آن. و مرفوع، آن است كه قولى يا فعلى يا تقريرى به معصوم منسوب باشد؛ خواه آن را قطعى يا ارسالى در سند عارض شود و خواه نشود. و مرسل، آن است كه آن را از معصوم يا غير او روايت كند، آن كس كه او را در نيافته و ملاقات نكرده، بدون ذكر واسطه يا با ذكر واسطه نامعين، مثل اين كه مى گويد كه مردى از اصحاب ما، يا مردى يا بعضى از اصحاب ما، يا بعضى و امثال اينها. و مقطوع _ و گاهى آن را منقطع نيز مى گويند _ آن است كه در آن وقف [شود] بر يكى از تابعى و كسى كه در حكم او باشد، و گاهى آن را بر چيزى اطلاق مى كنند كه شمولش از اين بيشتر است؛ به حيثيتى كه شامل معلّق و مُرسل و منقطع الوسط و غير آن مى باشد. پس اگر آنچه از سند افتاده، بيش از يكى است، آن را مُعضَل مى گويند. يعنى: مشكل و اگر نه، آن را منقطع گويند. و معلّق آن است كه از اول اسناد آن يكى يا بيشتر افتاده باشد. فائده دويم. علامه حلى _ رحمه اللّه _ در خاتمه كتاب خلاصه در فائده سيم مى فرمايد كه: شيخ صدوق محمد بن يعقوب كلينى، در كتاب كافى خود در بسيارى از اخبار فرموده است كه: چند نفر از اصحاب ما از أحمد بن محمد بن عيسى و از او نقل كرده كه فرموده است كه: مراد گفته من كه گفته ام چند نفر از اصحاب ما، محمد بن يحيى و على بن موسى كميذانى و داود بن كوره و احمد بن ادريس و على بن ابراهيم بن هاشم است. و فرموده است كه: در هر جايى از كتاب مشار اليه خويش ذكر كرده ام كه چند نفر از اصحاب ما از أحمد بن محمد بن خالد برقى، آنها على بن ابراهيم و على بن محمد بن عبداللّه بن اُذينه و احمد بن عبداللّه بن أبيه و على بن حسن اند و فرموده است كه: در هر جايى از كتاب مشار اليه خود ذكر كرده ام كه چند نفر از اصحاب ما از سهل بن زياد، آنها على بن محمد بن علّان و محمد بن ابى عبداللّه و محمد بن حسن و محمد بن عقيل كلينى اند. فايده سيم. كلينى و غير او در بسيارى از اخبار حضرات ائمه معصومين را _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ به لقب و كنيت ياد كرده اند و بعضى از آنها مختص است و بعضى از آنها اشتراك دارد، و گفته اند كه أبوجعفر بدون قيد، مراد از آن، امام محمد باقر و أبوجعفر ثانى، امام محمد تقى است و أبوالحسن اول، على بن ابي طالب است و بعضى گفته اند كه امام موسى بن جعفر است و اين، اظهر است. و آن حضرت را أبوالحسن مى گويند بدون قيد اول يا با قيد ماضى؛ چنانچه آن حضرت را عالم و عبد صالح و فقيه و غير آن، چون رجل و شيخ نيز مى گويند. و به هر تقدير، أبوالحسن ثانى، امام رضا است و أبوالحسن ثالث، امام على نقى و أبو عبداللّه ، امام جعفر صادق است و هر گاه شهيد به آن ضم شود، حضرت امام حسين است _ صلوات اللّه و سلامه عليه _. و ابوالقاسم، صاحب الزمان است و أبو محمد، امام حسن مجتبى است و بعضى گفته اند كه امام حسن عسكرى است و ظاهر، دويم است، و چون مراد حضرت عسكرى باشد، حسن بن على نيز به آن ضم مى شود. و أحدهما كه به معنى يكى از اين دو است، امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلاماست و چون اين قاعده فى الجمله تخلفى داشت، لهذا در ترجمه تصريح به اسم يا لقب يا كنيت مختص هر يك مى شود تا اشتباه لازم نيايد.

.


1- . درخت تناور و بزرگ.
2- . انعام، 83.
3- . بقره، 105.
4- . غايت آرزو و كمال مقصود.
5- . هزاردستان، بلبل هزار آواز كه به آوازهاى گوناگون بانگ كند.
6- . زمينه ساز.
7- . پيچيده.

ص: 58

. .

ص: 59

. .

ص: 60

. .

ص: 61

. .

ص: 62

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلّهِ الْمَحْمُودِ لِنِعْمَتِهِ ، الْمَعْبُودِ لِقُدْرَتِهِ ، الْمُطَاعِ فِي سُلْطَانِهِ ، الْمَرْهُوبِ لِجَلَالِهِ ، الْمَرْغُوبِ إِلَيْهِ فِيمَا عِنْدَهُ ، النَّافِذِ أَمْرُهُ فِي جَميعِ خَلْقِهِ ؛ عَلَا فَاسْتَعْلى ، ودَنَا فَتَعَالى ، وَارْتَفَعَ فَوْقَ كُلِّ مَنْظَرٍ ؛ الَّذي لَا بَدْءَ لِأَوَّلِيَّتِهِ ، وَلَاغَايَةَ لِأَزَلِيَّتِهِ ، القَائِمُِ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ ، وَالدَّائِمُِ الَّذِي بِهِ قِوَامُهَا ، وَالْقَاهِرُِ الَّذِي لَايَؤُودُهُ حِفْظُهَا ، وَالْقَادِرُِ الَّذِي بِعَظَمَتِهِ تَفَرَّدَ بِالْمَلَكُوتِ ، وَبِقُدْرَتِهِ تَوَحَّدَ بِالْجَبَرُوتِ ، وَبِحِكْمَتِهِ أَظْهَرَ حُجَجَهُ عَلى خَلْقِهِ . اِخْتَرَعَ الْأَشْيَاءَ إِنْشَاءً ، وَابْتَدَعَهَا ابْتِدَاءً بِقُدْرَتِهِ وَحِكْمَتِهِ ، لَا مِنْ شَيْءٍ ؛ فَيَبْطُلَ الاخْتِرَاعُ ، ولَالِعِلَّةٍ ؛ فَلَا يَصِحَّ الْابْتِدَاعُ . خَلَقَ مَاشَاءَ كَيْفَ شَاءَ مُتَوَحِّدا بِذلِكَ ؛ لِاءِظْهَارِ حِكْمَتِهِ ، وَحَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ . لَا تَضْبِطُهُ الْعُقُولُ ، وَلَا تَبْلُغُهُ الْأَوْهَامُ ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ ، وَلَا يُحِيطُ بِهِ مِقْدَارٌ . عَجَزَتْ دُونَهُ الْعِبَارَةُ ، وَكَلَّتْ دُونَهُ الْأَبْصَارُ ، وضَلَّ فِيهِ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ . اِحْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ ، وَاسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ ، عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ ، وَوُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ ، وَنُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ ، لَا إِلهَ إلَّا اللّه ُ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ . ضَلَّتِ الْأَوْهَامُ عَنْ بُلُوغِ كُنْهِهِ ، وَذَهَلَتِ الْعُقُولُ أَنْ تَبْلُغَ غَايَةَ نِهَايَتِهِ ، لَايَبْلُغُهُ حَدُّ وَهْمٍ ، وَلَا يُدْرِكُهُ نَفَاذُ بَصَرٍ ، وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ . اِحْتَجَّ عَلى خَلْقِهِ بِرُسُلِهِ ، وَأَوْضَحَ الأُْمُورَ بِدَلَائِلِهِ ، وَابْتَعَثَ الرُّسُلَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ ؛ «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَا مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» ، وَلِيَعْقِلَ الْعِبَادُ عَن رَبِّهِمْ مَا جَهِلُوهُ ؛ فَيَعْرِفُوهُ بِرُبُوِبِيَّتِهِ بَعْدَ مَا أَنْكَرُوهُ ، وَيُوَحِّدُوهُ بِالْاءِلهِيَّةِ بَعْدَ مَا أَضَدُّوهُ . أَحْمَدُهُ حَمْدَا يَشْفِي النُّفُوسَ ، وَيَبْلُغُ رِضَاهُ ، وَيُؤَدِّي شُكْرَ مَا وَصَلَ إِلَيْنَا مِنْ سَوَابِغِ النَّعْمَاءِ ، وَجَزِيلِ الْالَاءِ ، وَجَميلِ الْبَلَاءِ . وَأَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ، إِلها وَاحِدا أَحَدا صَمَدا لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدا . وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَبْدٌ انْتَجَبَهُ ، وَرَسُولٌ ابْتَعَثَهُ ، عَلى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ ، وَانْبِسَاطٍ مِنَ الْجَهْلِ ، وَاعْتِرَاضٍ مِنَ الْفِتْنَةِ ، وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ ، وَعَمىً عَنِ الْحَقِّ ، وَاعْتِسَافٍ مِنَ الْجَوْرِ ، وَامْتِحَاقٍ مِنَ الدِّينِ . وَأَنْزَلَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ ، فِيهِ الْبَيَانُ والتِّبْيَانُ «قُرْءَانًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» قَد بَيَّنَهُ لِلنّاسِ وَنَهَجَهُ ، بِعِلْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ ، وَدِينٍ قَدْ أَوْضَحَهُ ، وَفَرَائِضَ قَدْ أَوْجَبَهَا ، وَأُمُورٍ قَدْ كَشَفَهَا لِخَلْقِهِ وَأَعْلَنَهَا ، فِيهَا دَلَالَةٌ إِلَى النَّجَاةِ ، وَمَعَالِمُ تَدْعُو إِلى هُدَاهُ . فَبَلَّغَ صلى الله عليه و آله مَا أُرْسِلَ بِهِ ، وَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ ، وَأَدَّى مَا حُمِّلَ مِنْ أَثْقَالِ النُّبُوَّةِ ، وَصَبَرَ لِرَبِّهِ ، وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِهِ ، وَنَصَحَ لِأُمَّتِهِ ، وَدَعَاهُمْ إِلَى النَّجَاةِ ، وَحَثَّهُمْ عَلَى الذِّكْرِ ، وَدَلَّهُمْ عَلى سَبِيلِ الْهُدى مِنْ بَعْدِهِ ، بِمَنَاهِجَ وَدَوَاعٍ أَسَّسَ لِلْعِبَادِ أَسَاسَهَا ، وَمَنَائِرَ رَفَعَ لَهُمْ أَعْلَامَهَا ؛ لِكَيْ لَا يَضِلُّوا مِنْ بَعدِهِ ، وَكَانَ بِهِمْ رَؤُوفا رَحِيما . فَلَمَّا انْقَضَتْ مُدَّتُهُ ، وَاستُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ ، تَوَفَّاهُ اللّه ُ وَقَبَضَهُ إِلَيْهِ ، وَهُوَ عِنْدَ اللّه ِ مَرْضِيٌّ عَمَلُهُ ، وَافِرٌ حَظُّهُ ، عَظِيمٌ خَطَرُهُ . فَمَضى صلى الله عليه و آله وَخَلَّفَ فِي أُمَّتِهِ كِتَابَ اللّه ِ ، وَوَصِيَّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنينَ وَإِمَامَ الْمُتَّقِينَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِ ، صَاحِبَيْنِ مُؤْتَلِفَيْنِ ، يَشْهَدُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لِصَاحِبِهِ بِالتَّصْدِيقِ . يَنْطِقُ الْاءِمَامُ عَنِ اللّه ِ فِي الْكِتَابِ بمَا أَوْجَبَ اللّه ُ فِيهِ عَلَى الْعِبادِ مِنْ طَاعَتِهِ ، وطَاعَةِ الإِمَامِ وَوِلَايَتِهِ ، وَوَاجِبِ حَقِّهِ ، الَّذِي أَرَادَ مِنِ اسْتِكْمَالِ دِينِهِ ، وَإِظْهَارِ أَمْرِهِ ، وَالْاحْتِجَاجِ بِحُجَجِهِ ، وَالْاسْتِضَاءَةِ بِنُورِهِ ، فِي مَعَادِنِ أَهْلِ صَفْوَتِهِ ، وَمُصْطَفَيْ أَهْلِ خِيَرَتِهِ . فَأَوْضَحَ اللّه ُ تَعَالى بِأَئِمَّةِ الْهُدى مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّنَا عَنْ دِينِهِ، وَأَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيلِ مَنَاهِجِهِ، وَفَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ يَنَابِيعِ عِلْمِهِ، وَجَعَلَهُمْ مَسَالِكَ لِمَعْرِفَتِهِ ، وَمَعَالِمَ لِدِينِهِ ، وَحُجَّابا بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ ، وَالْبَابَ الْمُؤَدِّيَ إِلى مَعْرِفَةِ حَقِّهِ ، وَ أَطْلَعَهُمْ عَلَى الْمَكْنُونِ مِنْ غَيْبِ سِرِّهِ . كُلَّمَا مَضى مِنْهُمْ إمَامٌ ، نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاما بَيِّنا ، وَهادِيا نَيِّرا ، وَإِمَاما قَيِّما، يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ يَعْدِلُونَ . حُجَجُ اللّه ِ وَدُعَاتُهُ وَرُعَاتُهُ عَلى خَلْقِهِ، يَدِينُ بَهَدْيِهِمُ الْعِبَادُ ، وَتَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِلَادُ . جَعَلَهُمُ اللّه ُ حَيَاةً لِلْأَنَامِ ، وَمَصَابِيحَ لِلظَّلَامِ ، وَمَفَاتِيحَ لِلْكَلَامِ ، وَدَعَائِمَ لِلْاءِسْلَامِ. وَجَعَلَ نِظَامَ طَاعَتِهِ وَتَمَامَ فَرْضِهِ التَّسْلِيمَ لَهُمْ فِيمَا عُلِمَ ، وَالرَّدَّ إِلَيْهِمْ فِيمَا جُهِلَ، وَحَظُرَ عَلى غَيْرِهِمُ التَّهَجُّمَ عَلَى الْقَوْلِ بِمَا يَجْهَلُونَ ، وَمَنَعَهُمْ جَحْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ ؛ لِمَا أَرَادَ _ تَبَارَكَ وَتَعَالَى _ مِنِ اسْتِنْقَاذِ مَنْ شَاءَ مِنْ خَلْقِهِ مِنْ مُلِمَّاتِ الظُّلَمِ ، وَمَغْشِيَّاتِ الْبُهَمِ . وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ الْأَخْيَارِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللّه ُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِيرا . أَمَّا بَعْدُ ، فَقَد فَهِمْتُ يَا أَخِي مَا شَكَوْتَ مِنِ اصْطِلَاحِ أَهْلِ دَهْرِنَا عَلَى الْجَهَالَةِ ، وَتَوَازُرِهِمْ وَسَعْيِهِمْ فِي عِمَارَةِ طُرُقِهَا ، وَمُبَايَنَتِهِمُ الْعِلْمَ وَأَهْلَهُ ، حَتّى كَادَ الْعِلْمُ مَعَهُمْ أَنْ يَأْرِزَ كُلُّهُ ، وَتَنْقَطِعَ مَوَادُّهُ ؛ لِمَا قَدْ رَضُوا أَنْ يَسْتَنِدُوا إِلَى الْجَهْلِ ، وَيُضَيِّعُوا الْعِلْمَ وَأَهْلَهُ . وَسَأَلْتَ : هَلْ يَسَعُ النَّاسَ الْمُقَامُ عَلَى الْجَهَالَةِ ، وَالتَّدَيُّنُ بِغَيْرِ عِلْمٍ ، إذْ كَانُوا دَاخِلِينَ فِي الدِّينِ ، مُقِرِّينَ بِجَمِيعِ أُمُورِهِ عَلى جِهَةِ الْاسْتِحْسَانِ وَالنُّشُوءِ عَلَيْهِ ، والتَّقْلِيدِ لِلْابَاءِ وَالْأَسْلَافِ وَالْكُبَرَاءِ ، وَالْاتِّكَالِ عَلَى عُقُولِهِمْ فِي دَقِيقِ الْأَشْيَاءِ وَجَلِيلِهَا ؟ فَاعْلَمْ يَا أَخِي _ رَحِمَكَ اللّه ُ _ أَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ خَلَقَ عِبَادَهُ خِلْقَةً مُنْفَصِلَةً مِنَ الْبَهَائِمِ فِي الْفِطَنِ وَالْعُقُولِ الْمُرَكَّبَةِ فِيهِمْ ، مُحْتَمِلَةً لِلْأَمْرِ وَالنَّهْيِ ، وَجَعَلَهُمْ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ صِنْفَيْنِ : صِنْفا مِنْهُمْ أَهْلَ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ ، وَصِنْفا مِنْهُمْ أَهْلَ الضَّرَرِ وَالزَّمَانَةِ ؛ فَخَصَّ أَهْلَ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ ، بَعْدَ مَا أَكْمَلَ لَهُمْ آلَةَ التَّكْلِيفِ ، وَوَضَعَ التَّكْلِيفَ عَنْ أَهْلِ الزَّمَانَةِ وَالضَّرَرِ ؛ إِذْ قَدْ خَلَقَهُمْ خِلْقَةً غَيْرَ مُحْتَمِلَةٍ لِلْأَدَبِ وَالتَّعْلِيمِ ، وَجَعَلَ عَزَّ وَجَلَّ سَبَبَ بَقَائِهِمْ أَهْلَ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ ، وَجَعَل بَقَاءَ أَهْلِ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ بِالْأَدَبِ وَالتَّعْلِيمِ . فَلَوْ كَانَتِ الْجَهَالَةُ جَائِزَةً لِأَهْلِ الصِّحَّةِ وَالسَّلَامَةِ ، لَجَازَ وَضْعُ التَّكْلِيفِ عَنْهُمْ ، وَفِي جَوازِ ذلِكَ بُطْلَانُ الْكُتُبِ وَالرُّسُلِ وَالْادَابِ ، وَفِي رَفْعِ الْكُتُبِ وَالرُّسُلِ وَالْادَابِ فَسَادُ التَّدْبِيرِ ، وَالرُّجُوعُ إِلى قَوْلِ أَهْلِ الدَّهْرِ ؛ فَوَجَبَ في عَدْلِ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَحِكْمَتِهِ أَن يَخُصَّ مَنْ خَلَقَ مِنْ خَلْقِهِ خِلْقَةً مُحْتَمِلَةً لِلْأَمْرِ وَالنَّهْيِ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ؛ لِئَلَا يَكُونُوا سَدًى مُهْمَلِينَ ؛ وَلِيُعَظِّمُوهُ ، وَيُوَحِّدُوهُ ، ويُقِرُّوا لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ ؛ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَرَازِقُهُمْ ؛ إِذ شَوَاهِدُ رُبُوبِيَّتِهِ دَالَّةٌ ظَاهِرَةٌ ، وَحُجَجُهُ نَيِّرَةٌ وَاضِحَةٌ ، وَأَعْلَامُهُ لَائِحَةٌ تَدْعُوهُمْ إِلى تَوْحِيدِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ ، وَتَشْهَدُ عَلى أَنْفُسِهَا لِصَانِعِهَا بِالرُّبُوبِيَّةِ وَالْاءِلهِيَّةِ ؛ لِمَا فِيهَا مِنْ آثَارِ صُنْعِهِ ، وَعَجَائِبِ تَدْبِيرِهِ ، فَنَدَبَهُمْ إِلى مَعْرِفَتِهِ ؛ لِئَلَا يُبِيحَ لَهُمْ أَنْ يَجْهَلُوهُ وَيَجْهَلُوا دِينَهُ وَأَحْكَامَهُ ؛ لِأَنَّ الْحَكِيمَ لَا يُبِيحُ الْجَهْلَ بِهِ وَالْاءِنْكارَ لِدِينِهِ ، فَقَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ : «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لَايَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَا الْحَقَّ» ، وَقَالَ : «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ» ، فَكَانُوا مَحْصُورِينَ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ ، مَأْمُورِينَ بِقَوْلِ الْحَقِّ ، غَيْرَ مُرَخَّصٍ لَهُم فِي الْمُقَامِ عَلَى الْجَهْلِ ؛ أَمَرَهُمْ بِالسُّؤَالِ وَالتَّفَقُّهِ فِي الدِّينِ ، فَقَالَ عَزَّوَجَلَّ : «فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ» ، وَقَالَ : «فَسْئلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» . فَلَوْ كَانَ يَسَعُ أَهْلَ الصِّحَّةِ والسَّلَامَةِ الْمُقَامُ عَلَى الْجَهْلِ ، لَمَا أَمَرَهُمْ بِالسُّؤَالِ ، وَلَمْ يَكُنْ يَحْتَاجُ إِلى بَعْثَةِ الرُّسُلِ بِالْكُتُبِ وَالْادَابِ ، وَكَانُوا يَكُونُونَ عِندَ ذلِكَ بِمَنْزِلةِ الْبَهَائِمِ ، وَمَنْزِلةِ أَهْلِ الضَّرَرِ وَالزَّمَانَةِ ، وَلَوْ كَانُوا كَذلِكَ ، لَمَا بَقُوا طَرْفَةَ عَيْنٍ ، فَلَمَّا لَمْ يَجُزْ بَقاؤُهُمْ إِلَا بِالْأَدَبِ وَالتَّعْلِيمِ ، وَجَبَ أَنَّهُ لَابُدَّ لِكُلِّ صَحِيحِ الْخِلْقَةِ ، كَامِلِ الْالَةِ مِنْ مُؤَدِّبٍ وَدَلِيلٍ وَمُشِيرٍ ، وَآمِرٍ وَنَاهٍ ، وَأَدَبٍ وَتَعْلِيمٍ ، وَسُؤَالٍ وَمَسْأَلَةٍ . فَأَحَقُّ مَا اقْتَبَسَهُ الْعَاقِلُ ، وَالْتَمَسَهُ الْمُتَدَبِّرُ الْفَطِنُ ، وَسَعى لَهُ الْمُوَفَّقُ الْمُصِيبُ ، الْعِلْمُ بِالدِّينِ ، وَمعرِفَةُ مَا اسْتَعْبَدَ اللّه ُ بِهِ خَلْقَهُ مِنْ تَوْحِيدِهِ ، وَشَرَائِعِهِ وَأَحْكَامِهِ ، وَأَمْرِهِ وَنَهْيِهِ ، وَزَوَاجِرِهِ وَآدَابِهِ ؛ إِذْ كانَتِ الْحُجَّةُ ثَابِتَةً ، وَالتَّكْلِيفُ لَازِما ، وَالْعُمْرُ يَسِيرا ، وَالتَّسْويفُ غَيْرَ مَقْبُولٍ . وَالشَّرْطُ مِنَ اللّه ِ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ فيمَا اسْتَعْبَدَ بِهِ خَلْقَهُ أَنْ يُؤَدُّوا جَمِيعَ فَرَائِضِهِ بِعِلْمٍ وَيَقِينٍ وَبَصِيرَةٍ ؛ لِيَكُونَ الْمُؤَدِّي لَهَا مَحْمُودا عِنْدَ رَبِّهِ ، مُسْتَوْجِبا لِثَوَابِهِ وَعَظِيمِ جَزَائِهِ ؛ لِأَنَّ الَّذِي يُؤَدِّي بِغَيْرِ عِلْمٍ وَبَصِيرَةٍ لَايَدْرِي مَا يُؤدِّي ، وَلَايَدْرِي إِلى مَنْ يُؤَدِّي ، وَإذا كانَ جَاهِلاً ، لَم يَكُنْ عَلى ثِقَةٍ مِمَّا أَدّى ، وَلَا مُصَدِّقا ؛ لِأَنَّ الْمُصَدِّقَ لَا يَكُونُ مُصَدِّقا حَتّى يَكُونَ عَارِفا بِمَا صَدَّقَ بِهِ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ وَلَا شُبْهَةٍ ؛ لأَنَّ الشَّاكَّ لَا يَكُونُ لَهُ مِنَ الرَّغْبَةِ والرَّهْبَةِ وَالْخُضُوعِ وَالتَّقَرُّبِ مِثْلُ مَا يَكُونُ مِن الْعَالِمِ الْمُسْتَيْقِنِ ، وَقَدْ قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ : «إِلَا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» فَصَارَتِ الشَّهَادَةُ مَقْبُولَةً لِعِلَّةِ الْعِلْمِ بِالشَّهَادَةِ ، وَلَوْ لَا الْعِلْمُ بالشَّهَادَةِ ، لَمْ تَكُنِ الشَّهَادَةُ مَقْبُولَةً . وَالْأَمْرُ فِي الشَّاكِّ _ المُؤَدِّي بِغَيْرِ عِلْمٍ وَبَصِيرَة _ إِلَى اللّه ِ جَلَّ ذِكْرُهُ ، إِنْ شَاءَ تَطَوَّلَ عَلَيْهِ ، فَقَبِلَ عَمَلَهُ ، وَإِنْ شَاءَ رَدَّ عَلَيْهِ ؛ لأَنَّ الشَّرْطَ عَلَيْهِ مِنَ اللّه ِ أَنْ يُؤَدِّيَ الْمَفْرُوضَ بِعِلْمٍ وَبَصِيرَةٍ وَيَقِينٍ ؛ كَيْ لَا يَكُونَ مِمَّنْ وَصَفَهُ اللّه ُ ، فَقَالَ تَبارَكَ وَتَعَالَى : «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» ؛ لِأَنَّهُ كانَ دَاخِلاً فِيهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا يَقِينٍ ، فَلِذلِكَ صَارَ خُرُوجُهُ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا يَقِينٍ . وَقَدْ قَالَ الْعَالِمُ عليه السلام : «مَنْ دَخَلَ فِي الْاءِيمَانِ بِعِلْمٍ ، ثَبَتَ فِيهِ ، وَنَفَعَهُ إِيمَانُهُ ، وَمَن دَخَلَ فِيهِ بِغَيرِ عِلْمٍ ، خَرَجَ مِنْهُ كَمَا دَخَلَ فِيهِ» . وَقَالَ عليه السلام : «مَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ _ صَلَوَات اللّه ِ عَلَيْه وَآلِهِ _ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يَزُولَ ، وَمَنْ أَخَذَ دِينَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ ، رَدَّتْهُ الرِّجَالُ». وَقَالَ عليه السلام : «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ أَمْرَنَا مِنَ الْقُرْآنِ ، لَمْ يَتَنَكَّبِ الْفِتَنَ» . وَلِهذِهِ الْعِلَّةِ انْبَثَقَتْ عَلى أَهْلِ دَهْرِنَا بُثُوقُ هذِهِ الْأَدْيَانِ الْفَاسِدَةِ ، وَالْمَذَاهِبِ المُسْتَشْنَعَةِ ، الَّتِي قَدِ اسْتَوْفَتْ شَرَائِطَ الْكُفْرِ وَالشِّرْكِ كُلَّهَا ، وَذلِكَ بِتَوفِيقِ اللّه ِ تَعالى وَخِذْلَانِهِ ، فَمَنْ أَرَادَ اللّه ُ تَوْفِيقَهُ وَأَنْ يَكُونَ إِيمَانُهُ ثَابِتا مُسْتَقِرّا ، سَبَّبَ لَهُ الْأَسْبَابَ الَّتِي تُؤَدِّيهِ إِلى أَنْ يَأَخُذَ دِينَهُ مِنْ كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيهِ وَآلِهِ _ بِعِلْمٍ وَيَقِينٍ وَبَصِيرَةٍ ، فَذَاكَ أَثْبَتُ فِي دِينِهِ مِنَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي . وَمَنْ أَرَادَ اللّه ُ خِذْلَانَهُ وَأَنْ يَكُونَ دِينُهُ مُعَارا مُسْتَوْدَعا _ نَعُوذُ بِاللّه ِ مِنْهُ _ سَبَّبَ لَهُ أَسْبَابَ الاسْتِحْسَانِ وَالتَّقْلِيدِ وَالتَّأْوِيلِ مِنْ غَيْرِ عِلْمٍ وَبَصِيرَةٍ، فَذَاكَ فِي الْمَشِيئَةِ ، إِنْ شَاءَ اللّه ُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَتَمَّ إِيمَانَهُ، وَإِنْ شَاءَ ، سَلَبَهُ إِيَّاهُ ، وَلَا يُؤْمَنُ عَلَيْهِ أَنْ يُصْبِحَ مُؤْمِنا وَيُمْسِيَ كَافِرا ، أَو يُمْسِيَ مُؤْمِنا وَيُصْبِحَ كَافِرا ؛ لِأَنَّهُ كُلَّمَا رَأى كَبِيرا مِن الْكُبَرَاءِ ، مَالَ مَعَهُ ، وَكُلَّمَا رَأى شَيْئا اسْتَحْسَنَ ظَاهِرَهُ ، قَبِلَهُ ؛ وَقَدْ قَالَ الْعَالِمُ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ خَلَقَ النَّبِيِّينَ عَلَى النَّبُوَّةِ ، فَلَا يَكُونُونَ إِلَا أَنْبِيَاءَ ، وَخَلَقَ الْأَوْصِيَاءَ عَلَى الْوَصِيَّةِ ، فَلَا يَكُونُونَ إِلَا أَوْصِيَاءَ ، وَأَعَارَ قَوْمَا إِيمَانَا ، فَإِنْ شَاءَ تَمَّمَهُ لَهُمْ ، وإِنْ شَاءَ سَلَبَهُمْ إِيَّاهُ» ، قالَ : «وَفِيهِمْ جَرى قَوْلُهُ تَعَالى : «فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» » . وَذَكَرْتَ أَنَّ أُمُورا قَدْ أَشْكَلَتْ عَلَيْكَ ، لَاتَعْرِفُ حَقَائِقَهَا ؛ لِاخْتِلَافِ الرِّوَايَةِ فِيهَا ، وَأَنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ اخْتِلَافَ الرِّوايَةِ فِيهَا لِاخْتِلَافِ عِلَلِهَا وَأَسْبَابِهَا ، وَأَنَّكَ لَا تَجِدُ بِحَضْرَتِكَ مَنْ تُذَاكِرُهُ وَتُفَاوِضُهُ مِمَّنْ تَثِقُ بِعِلْمِهِ فِيهَا . وَقُلْتَ : إِنَّكَ تُحِبُّ أَنْ يَكُونَ عِندَكَ كِتَابٌ كَافٍ يُجْمَعُ فِيهِ مِنْ جَمِيعِ فُنُونِ عِلْمِ الدِّينِ ، مَايَكْتَفِي بِهِ الْمُتَعَلِّمُ ، وَيَرْجِعُ إِلَيْهِ الْمُسْتَرْشِدُ ، وَيَأْخُذُ مِنْهُ مَنْ يُرِيدُ عِلْمَ الدِّينِ وَالْعَمَلَ بِهِ بِالْاثارِ الصَّحِيحَةِ عَنِ الصَّادِقِينَ عليهم السلام وَالسُّنَنِ الْقَائِمَةِ الَّتِي عَلَيْهَا الْعَمَلُ ، وَبِهَا يُؤَدَّى فَرْضُ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَسُنَّةُ نَبيِّهِ صلى الله عليه و آله . وَقُلْتَ : لَوْ كَانَ ذلِكَ ، رَجَوْتُ أَنْ يَكُونَ ذلِكَ سَبَبا يَتَدَارَكُ اللّه ُ تَعَالى بِمَعُونَتِهِ وَتَوْفِيقِهِ إِخْوَانَنَا وَأَهْلَ مِلَّتِنَا ، وَيُقْبِلُ بِهِمْ إِلى مَرَاشِدِهِمْ . فَاعْلَمْ يَا أَخِي _ أَرْشَدَكَ اللّه ُ _ أَنَّهُ لَا يَسَعُ أَحَدا تَمْيِيزُ شَيْءٍ مِمَّا اخْتَلفَتِ الرِّوَايَةُ فِيهِ عَنِ الْعُلَمَاءِ عليهم السلام بِرَأْيِهِ ، إِلَا عَلى مَا أَطْلَقَهُ الْعَالِمُ عليه السلام بِقَوْلِهِ : «اِعْرِضُوهَا عَلى كِتَابِ اللّه ِ ، فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللّه ِ _ عَزَّوَجَلَّ _ فَخُذُوهُ ، وَمَا خَالَفَ كِتَابَ اللّه ِ فرُدُّوهُ» . وَقَوْلِهِ عليه السلام : «دَعُوا مَا وَافَقَ القَوْمَ ؛ فَإِنَّ الرُّشْدَ فِي خِلَافِهِمْ» . وَقَوْلِهِ عليه السلام : «خُذُوا بِالْمُجْمَعِ عَلَيْهِ ؛ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَارَيْبَ فِيهِ» . وَنَحْنُ لَا نَعْرِفُ مِنْ جَمِيعِ ذلِكَ إِلَا أَقَلَّهُ ، وَلَا نَجِدُ شَيْئا أَحْوَطَ وَلَا أَوْسَعَ مِنْ رَدِّ عِلْمِ ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَى الْعَالِمِ عليه السلام ، وَقَبُولِ مَا وَسَّعَ مِنَ الْأَمْرِ فِيهِ بِقَوْلِهِ عليه السلام : «بِأَيِّمَا أَخَذْتُمْ مِنْ بَابِ التَّسْلِيمِ وَسِعَكُمْ» . وَقَدْ يَسَّرَ اللّه ُ _ وَلَه الْحَمْدُ _ تَأْلِيفَ مَا سَأَلْتَ ، وَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ بِحَيْثُ تَوَخَّيْتَ ، فَمَهْمَا كَانَ فِيهِ مِنْ تَقْصِيرٍ فَلَمْ تُقَصِّرْ نِيَّتُنَا فِي إِهْدَاءِ النَّصِيحَةِ ؛ إِذْ كَانَتْ وَاجِبَةً لِاءِخْوَانِنَا وَأَهْلِ مِلَّتِنَا ، مَعَ مَا رَجَوْنَا أَنْ نَكُونَ مُشَارِكِينَ لِكُلِّ مَنِ اقْتَبَسَ مِنْهُ ، وَعَمِلَ بِمَا فِيهِ فِي دَهْرِنَا هذَا ، وَفِي غَابِرِهِ إِلَى انْقِضَاءِ الدُّنْيَا ؛ إِذِ الرَّبُّ _ عَزَّوَجَلَّ _ وَاحِدٌ ، وَالرَّسُولُ مُحَمَّدٌ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ وَسَلَامُهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ _ وَاحِدٌ ، وَالشَّرِيعَةُ وَاحِدةٌ ، وَحَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ ، وَحَرَامُهُ حَرَامٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ . وَوَسَّعْنَا قَلِيلاً كِتَابَ الْحُجَّةِ وَإِنْ لَمْ نُكَمِّلْهُ عَلَى اسْتِحْقَاقِهِ ؛ لِأَنَّا كَرِهْنَا أَنْ نَبْخَسَ حُظُوظَهُ كُلَّهَا . وَأَرْجُو أَنْ يُسَهِّلَ اللّه ُ _ عَزَّوَجَلَّ _ إِمْضَاءَ مَا قَدَّمْنَا مِنَ النِّيَّةِ ، إِنْ تَأَخَّرَ الْأَجَلُ صَنَّفْنَا كِتَابا أَوْسَعَ وَأَكْمَلَ مِنْهُ ، نُوَفِّيهِ حُقُوقَهُ كُلَّهَا إِنْ شَاءَ اللّه ُ تَعَالى ، وَبِهِ الْحَوْلُ وَالْقُوَّةُ ، وَإِلَيْهِ الرَّغْبَةُ فِي الزِّيَادَةِ فِي الْمَعُونَةِ وَالتَّوْفِيقِ . وَالصَّلَاةُ عَلى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ . وَأَوَّلُ مَا أَبْتَدِئُ بِهِ وَأَفْتَتِحُ بِهِ كِتَابِي هذَا كِتَابُ الْعَقْلِ وَفَضَائِلِ الْعِلْمِ ، وَارْتِفَاعِ دَرَجَةِ أَهْلِهِ ، وَعُلُوِّ قَدْرِهِمْ ، وَنَقْصِ الْجَهْلِ ، وَخَسَاسَةِ أَهْلِهِ ، وَسُقُوطِ مَنْزِلَتِهِمْ ؛ إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ ، وَبِهِ يُحْتَجُّ ، وَلَهُ الثَّوَابُ ، وَعَليْهِ الْعِقَابُ ، وَاللّه ُ المُوَفِّقُ .

.

ص: 63

خطبه كافى

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ ستايش خداى راست كه براى نعمتش ستوده، و براى قدرتش پرستيده شده، و در سلطنتش فرمان برى گرديده، و به جهت شوكتش، از او بيم دارند. به آنچه در نزد اوست، رغبت دارند، و فرمانش بر همگان جارى است. والاست، پس برترى يافته است، و نزديك است، در عين بلند مرتبگى، و فراتر از هر ديدى است، كسى است كه آغازى ندارد و پايانى برايش نيست. پيش از همه چيز بر جا بوده، و ماندگارى است كه نگهدار آنهاست. و زبردستى كه نگهدارى همه چيز او را خسته نمى كند، و توانمندى است كه با بزرگى اش يگانه ملكوت است، و با قدرتش در بزرگ منشى يكه و با حكمتش، حجت هايش را براى بندگانش آشكار كرده است. همه چيز را به صورت انشا پديد آورد، و با توان و حكمتش آنها را آغاز نمود؛ اما نه از چيزى، پس اختراع باطل شد، و نه براى علتى؛ پس آغاز و ابتكار هم درست نبود. هر چه خواست و هر گونه كه خواست، آفريد، تنهاى تنها، براى آشكار نمودن حكمت و حقيقت و ربوبيتش. عقل ها او را فرانگيرند، و وهم ها به كنهش نرسند، و ديدگان او را نبينند، و اندازه او را فرانگيرد. بيان از توصيفش ناتوان است، و ديدگان از مشاهده اش نابينا، و هر گونه تعريفى از او نارسا. بى آن كه حجابى وجود داشته باشد، محجوب و پوشيده است، و بدون وجود هر گونه پوششى، در پرده. بدون ديدن شناخته شده و بدون آن كه صورتى داشته باشد، تعريف شده، و بدون اين كه ماده اى داشته باشد، تعريف گرديده است. هيچ معبودى نيست به جز خداى بزرگ و والا. وهم ها از رسيدن به كنهش در حيرتند، و خردها از اين كه بتوانند به نهايتش برسند، سر درگم. هيچ تعريفى او را در بر نگيرد، و هيچ ديد نافذ و تيزبينى درك او نتواند كرد. و او شنواى داناست. با بندگانش، به وسيله فرستادگانش احتجاج مى كند و كارها را با دلائل خودش روشن مى سازد. فرستادگان را فرستاد، تا بشارت و هشدار دهنده باشند. تا هر كس كه هلاك مى شود، با بينه هلاك شده باشد و هر كس كه زنده و ماندگار مى شود، بر اساس بينه زنده و ماندگار شود. و تا بندگان نسبت به آنچه از خدا نمى دانند، بشناسند، و به ربوبيت او عالم شوند؛ پس از آن كه انكار كرده اند. و او را به يگانگى در الوهيت بشناسند، پس از آن كه برايش شريك مى پنداشتند. او را مى ستايم، ستايشى كه جان ها را درمان مى كند، و به رضايتش منجر مى شود، و شكر آنچه به ما رسيده از نعمت هاى فراوان، و فراوانى عطاها و نيكى آزمايش. گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست، تنهاى بى شريك، معبود يگانه و بى نياز، كه نه همسرى دارد و نه فرزندى. و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده اى است كه او را بر گزيده، و برانگيخته اى است كه او را فرستاده در طول زمانى كه پيامبرانى مبعوث نشدند، و در آن مدتى كه ملت ها در خواب، و در نادانى گسترده بودند، و در سركشى قتنه، و اساس از هم گسيخته، و ديده ها كور از دريافت حق، و ستم، سركشى كرده، و دين نابود شده. و خداوند قرآن را به سوى او فرو فرستاد كه در آن بيان و روشنگرى بود، قرآنى عربى و بدون كجى، تا شايد كه راه تقوا پيش گيرند. آن را براى مردم بيان كرد و توضيح داد، با دانشى كه تشريحش كرد، و دينى كه توضيحش داد، و واجباتى كه آنها را الزامى ساخت، و كارهايى كه براى مردم آشكار نمود و بر ملا كرد، در آنها راهنمايى به رهايى، و نشان هايى به سوى هدايت بود. پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را كه به او فرستاده شده بود، براى مردم ابلاغ كرد، و مأموريتش را آشكار نمود، و تكليفش را كه بار نبوت بود، به منزل رسانيد، و براى رضاى پروردگار، صبر پيشه كرد، و در راه او تلاش نمود، و براى امتش خيرخواهى كرد، و آنان را به نجات فراخواند، و تشويق به ذكر كرد، و به راه هاى هدايت پس از خود رهنمون ساخت، به وسيله راه هاى روشن، و انگيزه هايى كه براى بندگان پايه گذارى نمود، و نشان هايى كه آنها را بالا برد، تا پس از او گمراه نشوند، و او به آنان دلسوز و مهربان بود. وقتى زمانش سپرى شد، و دورانش سر آمد، خداوند او را گرفت و به سوى خود برد، و عمل او مورد رضايت خدا است، و بهره اش فراوان، و جايگاهش با عظمت. او صلى الله عليه و آله در گذشت و در ميان امتش كتاب خدا و وصيش امير المؤمنين و پيشواى متقين را - كه صلوات خدا بر او - بر جا گذاشت، دو همراه جداناپذير، كه هر يك گواه ديگرى است در درستى. امام از جانب خدا، بيان مى كند آنچه را كه در كتابش واجب كرده بر بندگان، طاعت خودش را و طاعت امام و ولايت او را و حق واجبش را، كه از تكميل دين خود اراده كرده، و آشكار نمودن دستورش را، و احتجاج به حجت هايش را، و پرتو گرفتن به نورش را، در معدن هاى بندگان برگزيده اش، و انتخاب شدگان از بندگان نيكنش. خداوند با امامان هدايت، از خاندان پيامبر ما صلى الله عليه و آله ، دينش را روشن ساخت، و راهاى روشنش را به وسيله آنها آشكار نمود، و باطن چشمه هاى علمش را با آنان گشود، و آنها را راهاى شناخت خود قرار داد، و نشان هاى دينش ساخت، و پرده داران ميان خود و خلقش كرد، و درى كه منجر به شناخت حق او مى شود. و آنان را بر رازهاى پوشيده و غيبش مطلع كرد. هر گاه امامى از آنان در مى گذشت، امام ديگرى در پى او منصوب مى شد، كه پيشوايى آشكار، و هدايت گرى روشن، و رهبرى نگهدار، كه به حق رهنمون مى شدند، و به وسيله آن به حق حكم مى نمودند. حجت هاى خدا و دعوت كنندگان او، و سرپرستان خلقش. بندگان به وسيله آنان متدين مى شوند، و با نور آنها شهر نور مى گيرد. خداوند آنان را مايه حيات مردم و چراغ هاى تاريكى و كليدهاى سخنورى، و پايه هاى اسلام قرار داده، و نظام طاعت و تماميت واجبش را تسليم شدن در برابر آنان قرار داد، در آنجايى كه معلوم است، و ارجاع كردن به آنان در جايى كه نامعلوم است. و ممنوع ساخت پيش دستى كردن ديگران را در اعتقاد به آنچه نمى دانند، و انكار آنچه مى دانند، چون خداى تبارك و تعالى خواست دست كسانى از مخلوقاتش را در پيش آمدهاى تاريك و مجهولات پوشيده، بگيرد. و درود خدا بر محمد صلى الله عليه و آله و خاندان نيكش كه پليدى را از آنان برده، و بكلى پاك پاكشان كرده است. (1) كلينى _ رحمه اللّه _ بعد از حمد قادر متعال و نعت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و آل، فرموده است: اما بعد، به حقيقت كه فهميدم اى برادر من، آنچه را كه شكايت كردى از اصطلاح اهل اين زمان بر جهالت و يارى كردن يكديگر و سعى ايشان در آبادانى راه هاى آن و جدايى ايشان از علم و اهل آن، تا آن كه نزديك است كه همه علم با ايشان باطل و ضائع شود و ماده آن منقطع گردد، به جهت رضاى ايشان كه به سوى جهالت پناه برند و پشت به آن باز دهند و علم و اهل آن را تلف كنند، و سؤال نمودى كه آيا مردم را مى رسد كه بر سر جهالت و ديندارى بدون علم بايستند؛ زيرا كه ايشان در اين دين داخل شدند در حالى كه اقرار كنندگان بودند به همه امور آن، به طور استحسان و نشو و نما كردن بر آن، و پيروى كردن پدران و پيشينيان و بزرگان، و اعتماد نمودن بر عقل هاى ايشان در چيزهاى دقيق و بزرگ آن. پس بدان اى برادر من، خدا تو را رحمت كند كه خداى _ تبارك و تعالى _ بندگان خويش را به نوعى از آفرينش آفريده كه از چارپايان جدا شده اند در فطانت و عقل ها كه در ايشان تركيب كرده، كه متحمل امر و نهى او مى شوند و خداى _ علا ذكره _ ايشان را دو قسم قرار داده، كه يك قسم از ايشان اهل صحت و سلامت اند، و قسم ديگر از ايشان، اهل ضرر و آفت. پس اهل صحت و سلامت را مخصوص گردانيده به امر و نهى، بعد از آن كه آلت تكليف را از براى ايشان كامل ساخته و تكليف را از اهل ضرر و آفت بر داشته است؛ زيرا كه ايشان را به نوعى از آفرينش آفريده كه تاب تحمل و بر داشتن ادب، و تعليم گرفتن ندارند، و خداى _ عزّوجلّ _ اهل صحت و سلامت را سبب ماندن ايشان قرار داده، و ماندن اهل صحت و سلامت را به ادب و تعليم گرفتن گردانيده، پس اگر جهالت روا مى بود از براى اهل صحت و سلامت، هر آينه روا بود كه تكليف از ايشان برداشته شود، و در جواز اين بطلان، كتاب هاى خدا و پيغمبران و آداب است و در بر داشتن كتاب ها و پيغمبران و آداب از ميان فساد تدبير و بازگشت به سوى گفتار اهل دهر لازم مى آيد. پس در عدالت و حكمت خدا واجب است كه مخصوص گرداند از خلق خويش به امر و نهى، كسانى را كه ايشان را خلق كرده به نوعى از خلقت كه تاب تحمل امر و نهى داشته باشند، تا آن كه مهمل و ضايع و معطل نباشد و او را تعظيم كنند، و به يگانگى او قائل گردند و اقرار كنند از براى او به پروردگارى، و بدانند كه آن جناب خالق و رازق ايشان است؛ زيرا كه گواهان پروردگارى او رهبران هويدا و حجت هاى آن نورانى و روشن و نشان هاى آن پيداست كه ايشان را به سوى توحيد خداى _ عزّوجلّ _ مى خواند، و بر خويشتن از براى صانعشان به پروردگارى و خدايى گواهى مى دهند، به جهت آنچه در آنهاست از آثار صنعت و عجائب تدبير آن حضرت. پس ايشان را به سوى معرفت خويش خوانده تا از براى ايشان مباح نگرداند كه به او و به دين و احكامش جاهل باشند؛ زيرا كه حكيم، جهل مردم به خويش و انكار دين خويش را روا نمى دارد. پس فرمود _ جلّ ثناؤه _ كه: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لَايَقُولُواْ عَلَى اللّه إِلَا الْحَقَّ» (2) و فرموده: «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ» (3) . پس اهل صحت و سلامت، محصور شدند به امر و نهى و مأمور شدند به گفتار حق، و ايشان را رخصت نداد در ايستادن بر جهل، و ايشان را امر فرمود به سؤال كردن و طلب دانش در دين نمودن، و فرمود: «فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » (4) . و فرموده است: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ » (5) . پس اگر اهل صحت و سلامت را مى رسيد كه ايستادگى بر سر جهل داشته باشند، هر آينه ايشان را امر به سؤال نمى فرمود، و احتياجى به سوى فرستادن پيغمبران با كتاب ها و آداب نبود. و در اين هنگام به منزله چهارپايان بودند و با اهل ضرر و آفت فرقى نداشتند، و اگر چنين مى بودند، يك چشم بر هم زدن باقى نمى ماندند، و چون بقاى ايشان جائز نبود مگر به ادب و تعليم گرفتن، ثابت شد آن كه چاره نيست از براى هر كه خلقتش درست و آلت تكليفش تمام باشد، از كسى كه مؤدب و دليل و مشير و آمر و ناهى از او باشد، و ناچار است از ادب و تعليم و سؤال و مسئلت. پس سزاوارتر چيزى كه عاقل، آن را اقتباس كند و شخص ديندار صاحب فكر زيرك، آن را طلبد و صاحب توفيق به صواب رسيده به جهت آن كوشش نمايد، علم به دين و معرفت آن چيرى است كه خدا خلق خويش را به آن طلب عبادت و بندگى نموده، از: توحيد و شرائع احكام و امر و نهى و زواجر و آداب او؛ زيرا كه حجت ثابت است و تكليف لازم و عمر اندك و تأخير كردن مقبول نيست، و خداى _ جل ذكره _ شرط فرموده در آنچه خلق خود را به آن خواهش پرستش نموده آن كه: همه واجبات او را با علم و يقين و بصيرت به جا آورند تا آن كه آنها را به جا مى آورد در نزد پروردگارش ستوده و محمود باشد، و مستوجب ثواب و جزاى بزرگ گردد؛ زيرا آن كه چيزى را به جا مى آورد بدون علم و بصيرت، نمى داند كه چه به جا مى آورد و آن را از براى كه به جا مى آورد. و هر گاه جاهل باشد اعتمادى بر آنچه آن را به جا آورده، ندارد و صاحب تصديق نيست؛ زيرا كه مصدق، مصدق نمى باشد تا عارف باشد به آنچه به آن تصديق نموده است؛ چه صاحب شك را رغبت و خوف و رهبت و خضوع و خشوع و تقربى كه عالم صاحب يقين دارد، نمى باشد. و خداى _ عزّوجلّ _ فرموده است: «إِلَا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (6) ، يعنى: مگر آنان كه شهادت داده اند به حق، و ايشان مى دانند آن را كه به زبان شهادت داده اند (به اين كه شهادت ايشان از روى علم و يقين بوده باشد، نه به محض قول). پس شهادت مقبول گرديده است به جهت علم به شهادت، و اگر علم به شهادت نبود، شهادت، مقبول نبود، و امر در شخص شك دار كه فعل را به جا مى آورد بدون علم و بصيرت، واگذاشته است به صلاح خداى _ جل ذكره _ اگر خواهد بر او تفضّل مى كند و عمل او را قبول مى فرمايد، و اگر خواهد آن را بر او ردّ مى كند؛ زيرا كه بر وى شرط شده است از جانب خدا كه واجب را با علم و بصيرت و يقين به جا آورد تا نباشد از آنان كه خدا ايشان را وصف نموده و فرموده _ تبارك و تعالى _: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللّه عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ » (7) ؛ زيرا كه او در اين دين داخل شده بود بدون علم و يقين، و به همين راه بيرون رفتنش از آن بدون علم و يقين گرديد. و حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه: «هر كه در ايمان داخل شود با علم به آن، و در آن ثابت بماند، ايمانش او را نفع بخشد، و هر كه در آن داخل شود بدون علم، از آن بيرون رود چنانچه در آن داخل شده است». و آن حضرت عليه السلام فرمود: «هر كه دين خويش را از كتاب خدا و سنت پيغمبرش فراگيرد، كوه ها زائل مى شوند پيش از آن كه او زايل گردد. و هر كه دين خود را از دهان مردان بگيرد، آن مردها او را از دين برگردانند». و فرمود: «هر كه امر ما را از قرآن نشناسد، از فتنه ها دور نباشد و ايمن نگردد». و به همين علت، جارى شده بر مردم اين زمان، شكاف هاى سيل اين دين هاى فاسد و مذهب هاى شنيع كه همه شرايط كفر و شرك را فراگرفته است و اين به واسطه توفيق و خذلان و واگذاشتن خدا است. پس آن كه خدا توفيق او را خواهد و خواهد كه ايمانش ثابت و مستقر باشد، آماده گرداند از براى او اسبابى چند كه او را برسانند به سوى اين كه دين خود را از كتاب خدا و سنت پيغمبرش _ صلوات اللّه عليه و آله _ فرا گيرد با علم و يقين و بصيرت. و چنين كسى در دين خويش ثابت تر است از كوه هاى استوار. و هر كه خدا خواهد كه او را واگذارد و دينش عاريه و امانت باشد (كه چند روزى به رسم امانت به او داده باشند). _ پناه مى بريم به خدا از آن _ آماده گرداند از براى او اسباب استحسان كه به عقل سخيف خود عمل كند، و آنچه را كه خود خوب و بد داند، پيروى نمايد و اسباب تقليد كردن و تأويل نمودن بدون علم و بصيرت از برايش مهيا سازد، و امر چنين كسى در مشيت و خواست خدا است، اگر خداى تبارك و تعالى خواهد ايمان او را كامل و تمام مى گرداند (به اين كه او را توفيق رفتن در راه نجات عطا مى فرمايد). و اگر خواهد آن را از او مى ربايد. و بر او ايمن نمى توان بود از آن كه صبح كند و مؤمن باشد و شام كند و كافر باشد، يا شام كند و مؤمن باشد و صبح كند و كافر باشد؛ زيرا كه در هر زمان كه بزرگى از بزرگان را مى بيند با او ميل مى كند و او را پيروى و فرمان بردارى مى نمايد، و هر وقت كه چيزى را مى بيند كه ظاهرش را نيكو مى شمارد، آن را قبول مى كند، يا آن كه آن چيز او را مى گرداند. حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: «به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبران را بر صفت پيغمبرى خلق كرده، پس نمى باشند مگر پيغمبران و اوصياى ايشان را بر صفت وصيت آفريده، پس نمى باشند مگر اوصياى ايشان. و ايمان را به گروهى به عاريت داده است. پس اگر خواهد آن را از براى ايشان تمام مى گرداند، و اگر خواهد آن را از ايشان مى ربايد». بعد از آن فرمود: «و در ايشان جارى است فرموده خداى تعالى «فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ» (8) ». و مذكور ساختى كه امورى چند بر تو مشكل شده است كه حقيقت آنها را نمى شناسى، به جهت اختلاف روايت در آنها، و اين كه تو مى دانى كه اختلاف روايت در آنها به جهت اختلاف علت ها و اسباب آنهاست، و اين كه در نزد خويش كسى را نمى يابى كه با او مذاكره و مباحثه نمايى از آنان كه وثوق و اعتماد بر ايشان دارى. و گفتى كه دوست مى دارى كه در نزد تو كتابى باشد كافى، كه جمع كند از همه انواع علم و دين، آنچه را كه متعلم، به آن اكتفا نمايد، و هر كه طالب ارشاد است، به سوى آن رجوع كند، و هر كه اراده دانستن دين و عمل به آن داشته باشد، از آن فراگيرد به آثار صحيحه از صادقين كه ائمه هدايند عليهم السلام و سنت ها كه بر پايند و دوام دارند تا روز قيامت، و واجب است كه عمل بر مضمون آنها باشد و به آنها وجوب خداى عزّوجلّ و آنچه از طريقه پيغمبرش صلى الله عليه و آله معلوم گرديده به جا آورده مى شود. و گفتى: اگر چنين كتابى موجود باشد، اميدوارى كه سببى باشد كه خدا به يارى و توفيق خويش آنچه را كه از برادران و اهل ملت ما فوت شده، تدارك نمايد و تلافى فرمايد، و ايشان را بر اين بدارد كه رو به راه راست آورند. پس بدان اى برادر من، خدا تو را به حق رهنمايى كند كه كسى را ممكن نيست تمييز چيزى از آنچه روايت از علما، كه ائمه اند عليهم السلام در آن مختلف باشد و نمى تواند كه براى خود حق و باطل آن را از هم جدا كند، مگر بنا بر آنچه حضرت امام موسى كاظم عليه السلام آن را اطلاق فرموده در فرموده خويش كه: «آنها را بر كتاب خدا عرض كنيد، پس آنچه با كتاب خداى عزّوجلّ موافقت دارد، آن را بگيريد و آنچه با كتاب خدا مخالفت داشته باشد، آن را رد كنيد». و در فرموده آن حضرت كه: «آنچه را كه با مخالفان موافقت دارد، واگذاريد كه راه راست در مخالفت ايشان است». و در فرموده آن جناب كه: «آنچه اجماع و اتفاق بر آن شده، آن را بگيريد؛ زيرا كه آنچه اجماع بر آن شده، شكى در آن نيست». و ما نمى شناسيم از همه اينها، مگر كم ترى از آن را و نمى يابيم چيزى را كه احتياطش بيشتر و وسيع تر باشد از رد علمِ همه اينها به سوى آن حضرت، و قبول امرى كه در اين باب وسعت داده در فرموده خويش كه: «هر يك را كه بگيريد از باب تسليم و انقياد، شما را مى رسد و جائز است». و خدا ميسر گردانيد تأليف آنچه را كه خواستى و او راست حمد و ستايش. و اميد دارم كه اين مؤلَّف، چنان باشد كه قصد نمودى. پس هر تقصير و كوتاهى كه در آن رفته باشد، ما را معذور دار؛ زيرا كه قصد ما در هديه دادن خيرخواهى، كوتاهى نكرد؛ چه خيرخواهى از براى برادران و اهل ملت ما، واجب است با آن كه اميدواريم كه شريك باشيم با هر كه از اين كتاب نور علم را فراگيرد، و از آن فائده به او رسد و به آنچه در آن است عمل كند، در اين روزگار و روزگار آينده تا دنيا تمام شود؛ زيرا كه پروردگار عزّوجلّ يكى است، و رسول او كه محمد خاتم پبغمبران است صلى الله عليه و آله يكى، و شريعت يكى، و حلال محمد، حلال و حرام او، حرام است تا روز قيامت. و كتاب حجت را اندكى بسط و وسعت داديم، اگر چه آن را بر اندازه استحقاقى كه دارد، تمام نكرديم؛ زيرا كه ناخوش داشتيم كه همه بهره آن را كم و ناقص گردانيم، و اميد دارم كه خداى عزّوجلّ امضا و اجراى نيت آنچه را كه مقدم داشتيم، آسان گرداند، كه اگر أجل به تأخير افتد، كتابى را كه از آن واسع تر و كامل تر باشد، تصنيف خواهيم كرد كه در آن به همه حقوق آن نيك وفا نماييم؛ اگر خداى تعالى خواهد. و به استعانت اوست گرديدن از معصيت و توانايى بر طاعت، و به سوى اوست رغبت در زيادتى يارى كردن و توفيق دادن و رحمت خدا بر آقاى ما محمد كه پيغمبر اوست و آل او كه پاكيزگان و پاكان و نيكوكارانند. اول چيزى كه با آن آغاز مى كنم و اين كتاب خويش را با آن مى گشايم، كتاب عقل است و فضائل علم و بلندى درجه اهل آن و بزرگوارى قدر ايشان، و نقصان جهل و ناكس بودن اهل آن، و سقوط منزله ايشان؛ زيرا كه عقل، چون قطب است كه مدار تكليف بر آن است. (9) و به عقل استدلال مى توان كرد، و به آن حجت بر خصم مى توان آورد، و ثواب از براى او و عقاب و بازخواست بر او خواهد بود.

.


1- . از آغاز مقدمه مرحوم كلينى تا اينجا، همان گونه كه در نوشته مترجم - رحمه اللّه - مشاهده مى شود، از سوى ايشان، ترجمه نشده است.
2- . اعراف، 169.
3- . يونس، 39.
4- . توبه، 122.
5- . نحل، 43.
6- . زخرف، 84.
7- . حج، 11.
8- . انعام، 98.
9- . و قطب ميخى است كه آسيا بر دور آن مى گردد و مهتر و سپهسالار را نيز قطب گويند. (مترجم)

ص: 64

. .

ص: 65

. .

ص: 66

. .

ص: 67

. .

ص: 68

. .

ص: 69

. .

ص: 70

. .

ص: 71

. .

ص: 72

. .

ص: 73

. .

ص: 74

. .

ص: 75

. .

ص: 76

. .

ص: 77

. .

ص: 78

. .

ص: 79

. .

ص: 80

. .

ص: 81

[1] كتاب عقل و جهل

( 1 ) كتاب عقل و جهل

.

ص: 82

[ 1 ] كِتَابُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ849.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زياد بن ابى زياد _ ) أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ ، قَالَ : حَدَّثَنِي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ : مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا خَلَقَ اللّه ُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقَاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ ، وَلَا أَكْمَلْتُكَ إِلَا فِي مَنْ أُحِبُّ، أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَإِيَّاكَ أَنْهى، وَإِيَّاكَ أُثِيبُ وَإِيَّاكَ أُعَاقِبُ».848.المعجم الأوسط ( _ به نقل از عميرة بن سعد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ، عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام ، قَالَ :«هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى آدَمَ عليه السلام ، فَقَالَ : يَا آدَمُ ، إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ ، فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْنِ ، فَقَالَ لَهُ آدَمُ عليه السلام : يَا جَبْرَئِيلُ ، وَمَا الثَّلَاثُ؟ فَقَالَ : الْعَقْلُ ، وَالْحَيَاءُ ، وَالدِّينُ ، فَقَالَ آدَمُ عليه السلام : إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام لِلْحَيَاءِ وَالدِّينِ : انْصَرِفَا وَدَعَاهُ ، فَقَالَا : يَا جَبْرَئِيلُ ، إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ ، قَالَ : فَشَأْنَكُمَا ، وَعَرَجَ» . .

ص: 83

(1) كتاب عقل و جهل846.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) خبر داد ما را ابوجعفر محمد بن يعقوب و گفت: حديث كردند مرا چند نفر از اصحاب ما كه از ايشان است محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود كه:«چون خدا عقل را آفريد، با او سخن نمود (يا از او خواست كه سخن گويد)، بعد از آن فرمود كه: رو بياور (يعنى: متوجه شو به سوى آنچه رو به آن توان آورد؛ چون طاعت ها و مقامات عاليه و درجات رفيعه. بنابر قولى). عقل قبول كرد و رو آورد. بعد از آن فرمود كه: پشت كن (يعنى: رو بگردان از آنچه رو به آن نبايد آورد؛ چون معصيت ها و مقامات پست و درجات خسيسه. چنانكه بعضى گفته اند). آن را نيز قبول نمود و پشت گردانيد. پس خداى تعالى فرمود: به عزّت (يا غلبه خويش بر همه ممكنات)، و بزرگواريى كه دارم، سوگند ياد مى نمايم كه هيچ آفريده را نيافريدم كه دوست تر باشد به سوى من از تو، و تو را تمام نگردانيدم مگر در آن كس كه او را دوست مى دارم. بدان و آگاه باش، كه من تو را امر مى كنم به نيكى ها و تو را نهى مى نمايم از بدى ها، و تو را عقاب مى كنم از نافرمانى ها و تو را ثواب مى دهم بر فرمان بردارى ها» (يعنى با غير تو چنين نخواهم كرد. و غرض، مبالغه است در اشتراط تكليف به آن).849.مسند ابن حنبل عن زياد بن أبي زياد :على بن محمد، از سهل بن زياد، از عمرو بن عثمان، از مفضّل بن صالح، از سعد بن طَريف، از اصبغ بن نُباته، از على عليه السلام روايت نموده است كه آن حضرت فرمود:«جبرئيل عليه السلام بر آدم فرود آمد و فرمود كه: اى آدم، به درستى كه من مأمور شده ام كه تو را بر اين بدارم كه يكى از سه چيز را برگزينى، پس آن را برگزين و دو تا را واگذار. حضرت آدم عليه السلام فرمود: اى جبرئيل، آن سه چيز كدام است؟ گفت كه: عقل و حيا و دين. آدم عليه السلام فرمود كه: من عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين فرمود كه: باز گرديد و او را واگذاريد. گفتند كه: اى جبرئيل، به درستى كه ما مأمور شده ايم كه با عقل باشيم؛ در هر جا كه باشد. جبرئيل گفت كه: پس به كار خويش مشغول باشيد و به آسمان بالا رفت». .

ص: 84

848.المعجم الأوسط عن عميرة بن سعد :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ : «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ ، وَاكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ». قَالَ : قُلْتُ : فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ؟ فَقَالَ : «تِلْكَ النَّكْرَاءُ ، تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ ، وَهِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَلَيْسَتْ بِالْعَقْلِ» .847.مسند ابن حنبل عن زاذان بن عمر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ : «صَدِيقُ كُلِّ امْرِىً?عَقْلُهُ ، وَعَدُوُّهُ جَهْلُهُ» .846.مسند ابن حنبل عن زيد بن أرقم :وَعَنْهُ، عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً لَهُمْ مَحَبَّةٌ وَلَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعَزِيمَةُ ، يَقُولُونَ بِهذَا الْقَوْلِ ، فَقَالَ عليه السلام : «لَيْسَ أُولئِكَ مِمَّنْ عَاتَبَ اللّه ُ تَعَالى ، إِنَّمَا قَالَ اللّه ُ : « فَاعْتَبِرُواْ يَ_أُوْلِى الْأَبْصَ_رِ » » .845.اُسْد الغابة ( _ به نقل از ابو طفيل _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الرَّازِيِّ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَنْ كَانَ عَاقِلاً ، كَانَ لَهُ دِينٌ ، وَمَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ ، دَخَلَ الْجَنَّةَ» .844.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو طُفَيل _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّمَا يُدَاقُّ اللّه ُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا» .845.اُسد الغابة عن أبي الطفيل :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَدِينِهِ وَفَضْلِهِ كَذَا ، فَقَالَ عليه السلام :«كَيْفَ عَقْلُهُ؟» قُلْتُ : لَا أَدْرِي ، فَقَالَ عليه السلام : «إِنَّ الثَّوَابَ عَلى قَدْرِ الْعَقْلِ ؛ إِنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ يَعْبُدُ اللّه َ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ ، خَضْرَاءَ ، نَضِرَةٍ ، كَثِيرَةِ الشَّجَرِ ، ظَاهِرَةِ الْمَاءِ ، وَإِنَّ مَلَكَاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ مَرَّ بِهِ ، فَقَالَ : يَا رَبِّ ، أَرِنِي ثَوَابَ عَبْدِكَ هذَا ، فَأَرَاهُ اللّه ُ تَعَالى ذلِكَ ، فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَكُ ، فَأَوْحَى اللّه ُ تَعَالى إِلَيْهِ أَنِ اصْحَبْهُ ، فَأَتَاهُ الْمَلَكُ فِي صُورَةِ إِنْسِيٍّ ، فَقَالَ لَهُ : مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ : أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِي مَكَانُكَ وعِبَادَتُكَ فِي هذَا الْمَكَانِ ، فَأَتَيْتُكَ لِأَعْبُدَ اللّه َ مَعَكَ ، فَكَانَ مَعَهُ يَوْمَهُ ذلِكَ ، فَلَمَّا أَصْبَحَ ، قَالَ لَهُ الْمَلَكُ : إِنَّ مَكَانَكَ لَنَزِهٌ وَمَا يَصْلُحُ إِلَا لِلْعِبَادَةِ ، فَقَالَ لَهُ الْعَابِدُ : إِنَّ لِمَكَانِنَا هذَا عَيْباً ، فَقَالَ لَهُ : وَمَا هُوَ؟ قَالَ : لَيْسَ لِرَبِّنَا بَهِيمَةٌ ، فَلَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَيْنَاهُ فِي هذَا المَوْضِعِ ؛ فَإِنَّ هذَا الْحَشِيشَ يَضِيعُ ، فَقَالَ لَهُ الْمَلَكُ : وَمَا لِرَبِّكَ حِمَارٌ؟ فَقَالَ : لَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا كَانَ يَضِيعُ مِثْلُ هذَا الْحَشِيشِ ، فَأَوْحَى اللّه ُ تَعَالى إِلَى الْمَلَكِ : إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلى قَدْرِ عَقْلِهِ» . .

ص: 85

844.مسند ابن حنبل عن أبي الطفيل :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار روايت كرده است، از بعضى از اصحاب ما كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام و گفته است كه: به آن جناب عرض كردم كه: عقل چيست؟ فرمود:«چيزى است كه خداوند مهربان به آن بندگى و پرستيده شود، و بهشت ها به آن كسب شود». راوى مى گويد: گفتم: چه بود آنچه در معاويه بود؟ حضرت فرمود كه: «آن، زيركى بود و دريافت و شيطنت و اين شباهت دارد به عقل، و عقل نيست».843.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از ابو على همدانى _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فضّال، از حسن بن جَهم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از حضرت امام رضا عليه السلام كه مى فرمود:«دوست هر مردى، عقل اوست و دشمن وى جهل اوست».843.الأمالي ل_لمفيد ع_ن أبي عليّ الهمداني :از احمد بن محمد، از ابن فَضّال، از حسن بن جَهم روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم: در نزد ما گروهى هستند كه ايشان را دوستى با شما هست، وليكن اين رأى و اعتقاد و عزيمت نيست و اين قول را مى گويند. آن حضرت فرمود كه:«اين گروه نيستند از آنها كه خدا ايشان را عقاب فرموده است. خدا مى فرمايد كه: «فَاعْتَبِرُواْ يَ_أُوْلِى الْأَبْصَ_رِ » (1) ، يعنى: پس پند و عبرت گيريد اى صاحبان بينايى ها و ديدها».842.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش كه در بازگشت از نهروان نوشت و فرمان ) احمد بن ادريس، از محمد بن حسّان، از ابومحمد رازى، از سيف بن عَميره، از اسحاق بن عمّار روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هر كه عاقل باشد، او را دينى و كيشى خواهد بود، و هر كه را دينى باشد، داخل بهشت مى شود».841.المناقب ، ابن شهر آشوب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از حسن بن على بن يقطين، از محمد بن سِنان، از ابى الجارود، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«خدا با بندگان خويش در حساب در روز قيامت دقت مى كند بر اندازه عقل ها كه ايشان را عطا فرموده است در دنيا».842.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ كَتَبَهُ بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِنَ النّ ) على بن محمد بن عبداللّه ، از ابراهيم بن اسحاق احمر، از محمد بن سليمان ديلمى، از پدرش روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه فلان شخص از بندگى و فضيلت و دينى كه دارد، به مرتبه بلندى رسيده، آن حضرت فرمود كه:«عقلش چگونه است؟» عرض كردم كه: نمى دانم. فرمود: «به درستى كه ثواب بر اندازه عقل است». و حضرت فرمود كه: «مردى بود از بنى اسرائيل كه خدا را عبادت مى نمود در جزيره اى از جزيره هاى دريا كه سبز و خرم و نيكو بود. درختان بسيارى داشت و آب آن بر روى زمين روان (يا پاك و پاكيزه و صاف) بود. و فرشته اى از فرشتگان خدا به او گذشت، پس گفت كه: اى پروردگار من، ثواب اين بنده خود را به من بنما. خدا آن را به وى نمود. آن فرشته آن را كم شمرد. خداى تعالى به سوى او وحى فرمود كه: با او مصاحبت كن. آن فرشته به نزديك عابد آمد در صورت آدمى. عابد گفت كه: تو كيستى؟ گفت: من مرد عابدى هستم، خبر خوبى مكان تو و عبادتى كه در اين مكان مى كنى به من رسيد، به نزد تو آمده ام كه با تو خدا را عبادت كنم. پس آن فرشته در آن روز و شب با وى به سر برد. چون صبح شد، به عابد گفت: اين مكانى كه تو دارى، هر آينه خرّم و نيكو است و صلاحيت ندارد مگر از براى عبادت. عابد گفت كه: اين مكان ما يك عيب دارد. گفت كه: آن عيب چيست؟ گفت كه: پروردگار ما را چارپايى نيست، پس اگر او را خرى مى بود، آن را در اين مكان مى چرانيديم؛ زيرا كه اين علف تلف مى شود. فرشته گفت كه: پروردگار تو را خرى نمى باشد. عابد گفت كه: اگر او را خرى مى بود مثل اين علف تلف نمى شد. پس خدا به سوى آن فرشته وحى فرمود: او را بر اندازه عقلش ثواب دادم». .


1- . حشر، 2.

ص: 86

841.المناقب لابن شهر آشوب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِذَا بَلَغَكُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ ، فَانْظُرُوا فِي حُسْنِ عَقْلِهِ ؛ فَإِنَّمَا يُجَازى بِعَقْلِهِ» .840.امام على عليه السلام ( _ در سخنش، هنگامى كه براى جنگ با معاويه عازم شام ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ :ذَكَرْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام رَجُلاً مُبْتَلىً بِالْوُضُوءِ وَالصَّلَاةِ ، وَقُلْتُ : هُوَ رَجُلٌ عَاقِلٌ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وَأَيُّ عَقْلٍ لَهُ وَهُوَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ؟!» فَقُلْتُ لَهُ : وَكَيْفَ يُطِيعُ الشَّيْطَانَ؟ فَقَالَ عليه السلام : «سَلْهُ : هذَا الَّذِي يَأْتِيهِ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ هُوَ؟ فَإِنَّهُ يَقُولُ لَكَ : مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ» . .

ص: 87

840.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامِهِ عليه السلام لَمّا عَزَمَ عَلَى الم ) على بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت نموده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر گاه حال خوشى از مردى به شما برسد، در نيكى عقل او نظر كنيد كه او را به عقلش جزا مى دهند».839.الاحتجاج :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از عبداللّه بن سِنان، روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام ذكر كردم مردى را كه مبتلا شده بود به وسواس در وضو و نماز، و عرض كردم كه: آن مرد، مرد عاقلى است. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«او را چه عقل است؟ با آن كه شيطان را اطاعت مى كند». به آن حضرت عرض كردم كه: چگونه شيطان را اطاعت مى كند؟ فرمود كه: «او را بپرس از اين كه به او مى رسد، كه از چه چيز است؟ او به تو خواهد گفت: از كارهاى شيطان است». .

ص: 88

838.فاطمه عليها السلام ( _ خطاب به گروهى كه براى بيعت گرفتن از امير مؤمنان ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَا قَسَمَ اللّه ُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ ؛ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ ، وَإِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ ، وَلَا بَعَثَ اللّه نَبِيّاً وَلاَ رَسُولاً حَتّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ ، وَيَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمِيعِ أُمَّتِهِ ، وَمَا يُضْمِرُ النَّبِيُّ فِي نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِينَ ، وَمَا أَدَّى الْعَبْدُ فَرَائِضَ اللّه ِ حَتّى عَقَلَ عَنْهُ ، وَلا بَلَغَ جَمِيعُ الْعَابِدِينَ فِي فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ ، وَالْعُقَلاءُ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِينَ قَالَ اللّه ُ تَعَالى : «إنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ» .837.فاطمه عليها السلام :أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ بَشَّرَ أهْلَ الْعَقْلِ وَالْفَهْمِ فِي كِتَابِهِ ، فَقَالَ : «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللّه ُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ» .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَكْمَلَ لِلنَّاسِ الْحُجَجَ بِالْعُقُولِ ، وَنَصَرَ النَّبِيِّينَ بِالْبَيَانِ ، وَدَلَّهُمْ عَلى رُبُوبِيَّتِهِ بِالْأَدِلَّةِ ، فَقَالَ : «وَإِلهُكُمْ إِلَهٌ واحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ * إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّه ُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَايَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، قَدْ جَعَلَ اللّه ُ ذلِكَ دَلِيلاً عَلى مَعْرِفَتِهِ بِأَنَّ لَهُمْ مُدَبِّراً ، فَقَالَ : «وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَايَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلَاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخَاً وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلَاً مُسَمّىً وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» وَقَالَ : (إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنْزَلَ اللّه ُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ لَايَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ) وَقَالَ : «يُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْايَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «وَجَنّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الاُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «وَمِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ البَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «قُلْ تَعالَوْا أتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ألّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَلا تَقْتُلُوا أوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيّاهُمْ وَلا تَقْرَبُوا الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وما بَطَنَ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّه ُ إِلّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْنَاكُمْ فَأنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ وَعَظَ أَهْلَ الْعَقْلِ ، وَرَغَّبَهُمْ فِي الْاخِرَةِ ، فَقَالَ : «وَمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْاخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ خَوَّفَ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ عِقَابَهُ ، فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ : «ثُمَّ دَمَّرْنَا الآخَرِينَ * وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ * وَبِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ * وَلَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ ، فَقَالَ : «وَتِلْكَ الْأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَما يَعْقِلُهَا إِلَا العَالِمُونَ» .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ ذَمَّ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ ، فَقَالَ : «وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّه ُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ» وَقَالَ : «وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لا يَسْمَعُ إِلّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لَا يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» وَقَالَ : «لا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَا فِى قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : «وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الكِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ ذَمَّ اللّه ُ الْكَثْرَةَ ، فَقَالَ : «وَإِنْ تُطِعْ أكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّه ِ» وَقَالَ : «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّه ُ قُلِ الْحَمْدُ للّه ِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» وَقَالَ : «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأحْيَا بِهِ الأرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللّه ُ قُلِ الْحَمْدُ للّه ِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ» .

يَا هِشَامُ، ثُمَّ مَدَحَ الْقِلَّةَ، فَقَالَ : «وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ» وَقَالَ: «وَقَلِيلٌ مَا هُمْ» وَقَالَ : «وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أنْ يَقُولَ رَبِّىَ اللّه ُ» وَقَالَ : «وَمَنْ آمَنَ وَما آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَلِيلٌ» وَقَالَ : «وَلكِنَّ أكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ» وَقَالَ : «وَأكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» وَقَالَ : (وَأكْثَرُهُمْ لا يَشْعُرُونَ) .

يَا هِشَامُ ، ثُمَّ ذَكَرَ أُولِي الْأَلْبَابِ بِأَحْسَنِ الذِّكْرِ ، وَحَلَاهُمْ بِأَحْسَنِ الْحِلْيَةِ ، فَقَالَ : «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَما يَذَّكَّرُ إِلّا أُولُوا الْألْبَابِ» وَقَالَ : «وَالرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُولُوا الْألْبَابِ» وَقَالَ : «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِأُولِى الْألْبَابِ» وَقَالَ : «أَفَمَنْ يَعْلَمُ أنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولوُا الألْبَابِ» وَقَالَ : «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْاخِرَةَ وَيَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْألْبَابِ» وَقَالَ : «كِتَابٌ أنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوِلُوا الألْبابِ» وَقَالَ : «وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَأوْرَثْنَا بَنِى إِسْرائِيلَ الْكِتَابَ * هُدىً وَذِكْرى لِأُولِى الْأَلْبَابِ» وَقَالَ : «وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ المُؤْمِنِينَ» .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ تَعَالى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ : «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ» يَعْنِي عَقْلٌ، وَقَالَ: «وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الحِكْمَةَ» قَالَ : الْفَهْمَ وَالْعَقْلَ. يَا هِشَامُ ، إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ : تَوَاضَعْ لِلْحَقِّ تَكُنْ أَعْقَلَ النَّاسِ ، وَإِنَّ الْكَيْسَ لَدَى الْحَقِّ يَسِيرٌ ، يَا بُنَيَّ إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ كَثِيرٌ ، فَلْتَكُنْ سَفِينَتُكَ فِيهَا تَقْوَى اللّه ِ ، وَحَشْوُهَا الْاءِيمَانَ ، وَشِرَاعُهَا التَّوَكُّلَ ، وَقَيِّمُهَا الْعَقْلَ ، وَدَلِيلُهَا الْعِلْمَ ، وَسُكَّانُهَا الصَّبْرَ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ دَلِيلاً ، وَدَلِيلُ الْعَقْلِ التَّفَكُّرُ ، وَدَلِيلُ التَّفَكُّرِ الصَّمْتُ ؛ وَلِكُلِّ شَيْءٍ مَطِيَّةً ، وَمَطِيَّةُ الْعَقْلِ التَّوَاضُعُ ؛ وَكَفى بِكَ جَهْلاً أَنْ تَرْكَبَ مَا نُهِيتَ عَنْهُ .

يَا هِشَامُ ، مَا بَعَثَ اللّه ُ أَنْبِيَاءَهُ وَرُسُلَهُ إِلى عِبَادِهِ إِلَا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللّه ِ ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً ، وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّه ِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً ، وَأَكْمَلُهُمْ عَقْلاً أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ : حُجَّةً ظَاهِرَةً ، وَحُجَّةً بَاطِنَةً ، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ ، وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ .

يَا هِشَامُ، إِنَّ الْعَاقِلَ ، الَّذِي لَا يَشْغَلُ الْحَلالُ شُكْرَهُ، وَلَا يَغْلِبُ الْحَرَامُ صَبْرَهُ.

يَا هِشَامُ ، مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ ، فَكَأنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ : مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ ، وَمَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ ، وَأَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ ، فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلى هَدْمِ عَقْلِهِ ، وَمَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ ، أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَدُنْيَاهُ .

يَا هِشَامُ ، كَيْفَ يَزْكُو عِنْدَ اللّه ِ عَمَلُكَ ، وَأَنْتَ قَدْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ عَنْ أَمْرِ رَبِّكَ ، وَأَطَعْتَ هَوَاكَ عَلى غَلَبَةِ عَقْلِكَ؟!

يَا هِشَامُ ، الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّه ِ ، اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيَا وَالرَّاغِبِينَ فِيهَا ، وَرَغِبَ فِيمَا عِنْدَ اللّه ِ ، وَكَانَ اللّه ُ أُنْسَهُ فِي الْوَحْشَةِ ، وَصَاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ ، وَغِنَاهُ فِي الْعَيْلَةِ ، وَمُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشِيرَةٍ .

يَا هِشَامُ ، نُصِبُ الْحَقُّ لِطَاعَةِ اللّه ِ ، وَلَا نَجَاةَ إِلَا بِالطَّاعَةِ ، وَالطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ ، وَالْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ ، وَالتَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ ، وَلَا عِلْمَ إِلَا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ ، وَمَعْرِفَةُ الْعِلْمِ بِالْعَقْلِ .

يَا هِشَامُ ، قَلِيلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعَالِمِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ ، وَكَثِيرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْهَوى وَالْجَهْلِ مَرْدُودٌ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ رَضِيَ بِالدُّونِ مِنَ الدُّنْيَا مَعَ الْحِكْمَةِ ، وَلَمْ يَرْضَ بِالدُّونِ مِنَ الْحِكْمَةِ مَعَ الدُّنْيَا ؛ فَلِذلِكَ رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعُقَلَاءَ تَرَكُوا فُضُولَ الدُّنْيَا ، فَكَيْفَ الذُّنُوبَ ، وَتَرْكُ الدُّنْيَا مِنَ الْفَضْلِ ، وَتَرْكُ الذُّنُوبِ مِنَ الْفَرْضِ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنْيَا وَ إِلى أَهْلِهَا ، فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَا بِالْمَشَقَّةِ ، وَنَظَرَ إِلَى الْاخِرَةِ ، فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَا بِالْمَشَقَّةِ ، فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِي الدُّنْيَا وَرَغِبُوا فِي الْاخِرَةِ ؛ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا طَالِبَةٌ مَطْلُوبَةٌ ، وَالْاخِرَةَ طَالِبَةٌ وَمَطْلُوبَةٌ ، فَمَنْ طَلَبَ الْاخِرَةَ ، طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتّى يَسْتَوْفِيَ مِنْهَا رِزْقَهُ ، وَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا ، طَلَبَتْهُ الْاخِرَةُ ، فَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ فَيُفْسِدُ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ وَآخِرَتَهُ .

يَا هِشَامُ ، مَنْ أَرَادَ الْغِنى بِلَا مَالٍ ، وَرَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ ، وَالسَّلامَةَ فِي الدِّينِ ، فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكَمِّلَ عَقْلَهُ ؛ فَمَنْ عَقَلَ ، قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ ، وَمَنْ قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ ، اسْتَغْنَى ، وَمَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِمَا يَكْفِيهِ ، لَمْ يُدْرِكِ الْغِنى أَبَداً .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ اللّه َ حَكى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِينَ أَنَّهُمْ قَالُوا : « رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ » حِينَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَتَعُودُ إِلى عَمَاهَا وَرَدَاهَا ؛ إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللّه َ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه ِ ، وَمَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللّه ِ ، لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَيَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ ، وَلَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذلِكَ إِلَا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً ، وَسِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً ؛ لِأَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ اسْمُهُ _ لَمْ يَدُلَّ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَنَاطِقٍ عَنْهُ .

يَا هِشَامُ ، كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : مَا عُبِدَ اللّه ُ بِشَيْءٍ أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ ، وَمَا تَمَّ عَقْلُ امْرِىً?حَتّى يَكُونَ فِيهِ خِصَالٌ شَتّى : الْكُفْرُ وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونَانِ ، وَالرُّشْدُ وَالْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولَانِ ، وَفَضْلُ مَالِهِ مَبْذُولٌ ، وَفَضْلُ قَوْلِهِ مَكْفُوفٌ ، وَنَصِيبُهُ مِنَ الدُّنْيَا الْقُوتُ ، لَا يَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ دَهْرَهُ ، الذُّلُّ أَحَبُّ إِلَيْهِ مَعَ اللّه ِ مِنَ الْعِزِّ مَعَ غَيْرِهِ ، وَالتَّوَاضُعُ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الشَّرَفِ ، يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِهِ ، وَيَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْمَعْرُوفِ مِنْ نَفْسِهِ ، وَيَرَى النَّاسَ كُلَّهُمْ خَيْراً مِنْهُ ، وَأَنَّهُ شَرُّهُمْ فِي نَفْسِهِ ، وَهُوَ تَمَامُ الْأَمْرِ .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ لَا يَكْذِبُ وَإِنْ كَانَ فِيهِ هَوَاهُ .

يَا هِشَامُ ، لَا دِينَ لِمَنْ لا مُرُوءَةَ لَهُ ، وَلَا مُرُوءَةَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ ، وَإِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِي لَا يَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِهِ خَطَراً ، أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَا الْجَنَّةُ ، فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَانَ يَقُولُ : إِنَّ مِنْ عَلَامَةِ الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ : يُجِيبُ إِذَا سُئِلَ ، وَيَنْطِقُ إِذَا عَجَزَ الْقَوْمُ عَنِ الْكَلَامِ ، وَيُشِيرُ بِالرَّأْيِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ صَلَاحُ أَهْلِهِ ، فَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ مِنْ هذِهِ الْخِصَالِ الثَّلَاثِ شَيْءٌ ؛ فَهُوَ أَحْمَقُ ؛ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ : لَا يَجْلِسُ فِي صَدْرِ الْمَجْلِسِ إِلَا رَجُلٌ فِيهِ هذِهِ الْخِصَالُ الثَّلَاثُ ، أَوْ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ ، فَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْهُنَّ فَجَلَسَ ، فَهُوَ أَحْمَقُ .

وَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلام : إِذَا طَلَبْتُمُ الْحَوَائِجَ ، فَاطْلُبُوهَا مِنْ أَهْلِهَا ، قِيلَ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ ، وَمَنْ أَهْلُهَا؟ قَالَ : الَّذِينَ قَصَّ اللّه ُ فِي كِتَابِهِ وَذَكَرَهُمْ ، فَقَالَ : «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» قَالَ : هُمْ أُولُو الْعُقُولِ .

وَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام : مُجَالَسَةُ الصَّالِحِينَ دَاعِيَةٌ إِلَى الصَّلاحِ ، وَإِدْآبُ الْعُلَمَاءِ زِيَادَةٌ فِي الْعَقْلِ ، وَطَاعَةُ وُلَاةِ الْعَدْلِ تَمَامُ الْعِزِّ ، وَاسْتِثْمَارُ الْمَالِ تَمَامُ الْمُرُوءَةِ ، وَإِرْشَادُ الْمُسْتَشِيرِ قَضَاءٌ لِحَقِّ النِّعْمَةِ ، وَكَفُّ الْأَذى مِنْ كَمَالِ الْعَقْلِ ، وَفِيهِ رَاحَةُ الْبَدَنِ عَاجِلاً وَآجِلاً .

يَا هِشَامُ ، إِنَّ الْعَاقِلَ لَا يُحَدِّثُ مَنْ يَخَافُ تَكْذِيبَهُ ، وَلَا يَسْأَلُ مَنْ يَخَافُ مَنْعَهُ ، وَلَا يَعِدُ مَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ ، وَلَا يَرْجُو مَا يُعَنَّفُ بِرَجَائِهِ ، وَلَا يُقْدِمُ عَلى مَا يَخَافُ فَوْتَهُ بِالْعَجْزِ عَنْهُ» . .

ص: 89

836.فاطمه عليها السلام ( _ چون از فَدَكْ باز داشته شد، با انصار گفتگو كرد ) چند نفر از اصحاب ما روايت نموده اند از احمد بن محمد بن خالد، از بعض از اصحابش كه آن را مرفوع ساخته كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:«خدا قسمت نكرده است از براى بندگان چيزى را كه بهتر باشد از عقل. پس خواب عاقل از شب بيدارى هاى جاهل بهتر است، و ماندن عاقل به جاى خويش، بهتر است از بيرون رفتن جاهل از مكان خود به سوى حجّ و جهاد و مانند آن. و خدا هيچ پيغمبر و رسولى را نفرستاده، مگر بعد از آن كه عقل خويش كامل و تمام گردانيده باشد و عقل او از عقل هاى همه امتانش افزون تر باشد. و آنچه پيغمبر در دل مى گيرد، بهتر است از كوشش آنان كه كوشش مى نمايند در جستن رأى صواب. و هيچ بنده واجبات خدا را به جا نياورده و نمى آورد تا آن كه از او بگيرد به واسطه پيغمبر و بفهمد، و همه عبادت كنندگان با فضل عبادتى كه دارند، به آنچه عاقل به آن رسيده، نرسيده اند، و عاقلانند كه اصحاب ألباب اند و آنان كه خداى تعالى در باب ايشان فرموده است كه: «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ » (1) ، يعنى: و حتما به ياد مى آورند صاحبان عقل هاى خالص» . (2) (و مراد آن حضرت اين است كه هر كس كه متذكر نمى شود، عاقل نيست).839.الاحتجاج :ابوعبد اللّه اشعرى روايت كرده است از بعضى از اصحاب ما كه مرفوع ساخته آن را از هشام بن حكم كه گفت: ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمود كه:«اى هشام، به درستى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب خويش صاحبان عقل و فهم را مژده داده و فرموده است كه: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَهُمُ اللّه وَ أُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ » (3) ، يعنى: «پس مژده ده بندگان مرا، آنان كه گوش مى دهند كه گفتار حق را بشنوند، پس پيروى مى كنند نيكوتر آن را. اين گروه، آنانند كه خدا ايشان را راه راست نموده و اين گروه، ايشانند كه صاحبان عقل هاى صافى اند» .

اى هشام، به درستى كه خداى تبارك و تعالى حجت هاى خويش را از براى مردم تمام ساخت به عقل ها، و پيغمبران خود را يارى نمود به فصاحت و معجزات و توانايى بر آنچه احتياج به آن اتفاق افتد، و ايشان را رهنمايى نمود بر پروردگار خويش به دليل ها و فرمود كه: «وَ إِلَ_هُكُمْ إِلَ_هٌ وَ حِدٌ لَا إِلَ_هَ إِلَا هُوَ الرَّحْمَانُ الرَّحِيمُ * إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَآ أَنزَلَ اللّه مِنَ السَّمَآءِ مِن مَّآءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (4) ، يعنى: «و خداى شما خدايى است يكتا. نيست خدايى مگر او كه بسيار بخشاينده و مهربان است. به درستى كه در آفريدن آسمان ها و زمين، و در آمد و شد شب و روز بر پى يكديگر (يا اختلاف اين دو در درازى و كوتاهى)، و در كشتى ها كه روان مى شوند در دريا به آنچه نفع مى بخشند مردمان را، و در آنچه فرو فرستاد خدا از آسمان (يا از جانب آن) از آب باران، پس زنده گردانيد به آن آب، زمين را از پس مردن و پژمردگى آن، و در آنچه پراكنده ساخت در آن از هر جنبنده، و در گردانيدن بادها از هر جهتى، و در ابر رام گردانيده شده كه بفرموده او كار مى كنند در ميان آسمان و زمين، هر آينه كه نشانه است از براى گروهى كه عقل دارند و مى فهمند».

اى هشام، به حقيقت كه خدا اين را دليلى بر شناختن خويش قرار داده با آن كه ايشان را مدبر و صلاح انديشنده هست. پس فرمود كه: «وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَ تُ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (5) ، يعنى: «مسخر و رام گردانيده خدا از براى شما شب و روز و آفتاب و ماه و ستارگان را، در حالتى كه رام شدگانند (يا ستارگان مسخراند بفرموده او) . به درستى كه در اين، هر آينه نشانه است از براى گروهى كه عقل دارند و مى فهمند».

و فرموده است كه: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » (6) ، يعنى: «خدا، آن است كه آفريد شما را از خاك، بعد از آن از آب منى، پس از پاره خون بسته، بعد از آن، بيرون مى آورد شما را (يعنى از شكم مادران) در حالتى كه كودكانى هستيد تازه از مادر متولد شده، بعد از آن، از براى آن كه برسيد سخت ترين قوت خويش را (كه نهايت سن جوانى است. و آن از سى سالگى است تا چهل سالگى. و بعضى گفته اند كه هجده سالگى يا بيست سالگى است؛ بنابر اختلاف تفاسير). پس، از براى آن كه بگرديد شما پيران، و از شما كسانى هستند كه تمام داده مى شوند مدت عمرشان (و لازم اين، آن است كه مى ميرند پيش از آن كه به پيرى رسند). و از براى آن كه برسيد مدت و نهايت عمرى را كه نام برده شده است، و شايد كه شما عاقل شويد» (خدا اين چنين نمود).

و فرموده است كه: «إنَّ فِى وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَ مَآ أَنزَلَ اللّه مِنَ السَّمَآءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّيَاحِ ءَايَاتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (7) ، يعنى: «به درستى كه در آمد و شد شب و روز و در آنچه فرو فرستاده خدا از آسمان از آبى كه سبب روزى است، پس زنده گردانيد به آن آب، زمين را از پس مردن آن، و در سخت گردانيدن بادها از هر جهت. هر آينه نشانه است از براى گروهى كه عقل دارند و مى فهمند».

و فرموده است كه: «يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْأَيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » (8) ، يعنى: «خدا زنده مى گرداند زمين را از پس مردن آن، به حقيقت كه آشكارا نموديم از براى شما نشانه هاى خويش را، شايد كه شما عاقل شويد و بفهميد».

و فرموده است كه: «وَ جَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَآءٍ وَ حِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِى الْأُكُلِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (9)

، يعنى: «و در زمين، باغ ها و بوستان ها از انگور و كشت ها و درختان خرما، كه از يك اصل بر آمده اند، و درختان ديگر كه از يك اصل بر نيامده اند، بلكه هر يك را اصلى است على حده كه آب داده مى شود هر يك از اينها به يك آب، و زيادتى مى دهيم بعضى از اينها را بر بعضى ديگر در خوردنى و ميوه. به درستى كه در اين، هر آينه نشان ها است از براى گروهى كه عقل دارند و مى فهمند».

و فرموده است كه: «وَ مِنْ ءَايَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَيُحْىِ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (10) ، يعنى: «و از جمله نشانه هاى خدا، آن است كه مى نمايد به شما برق را به جهت ترسيدن و اميد داشتن شما (بنا بر اظهر در ترجمه آيه) و فرو مى فرستد از آسمان آبى پر منفعت را، پس زنده مى گرداند به واسطه آن زمين را از پس مردن آن. به درستى كه در اين، هر آينه نشانه است از براى گروهى كه عقل دارند».

و فرموده است كه: «قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَا تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئا وَبِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُواْ أَوْلَادَكُم مِّنْ إِمْلَاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُواْ الْفَوَ حِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّه إِلَا بِالْحَقِّ ذَ لِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ » (11) ، يعنى: «بگو كه: بياييد تا بخوانم آنچه را كه حرام گردانيده است پروردگار شما بر شما، و آن اين است كه: شريك نگردانيد با او چيزى را (يا معنى آن است كه بر شما است كه شريك نگردانيد با او چيزى را از بتان و غير آن). و نيكى كنيد با پدر و مادر خويش، نيكى كردن به غايت، و مكشيد فرزندان خويش را به جهت درويشى و احتياج، كه ما روزى مى دهيم شما و ايشان را، و نزديكى مكنيد كارهاى زشت و ناپسنديده را، آنچه هويدا باشد از آنها، و آنچه نهان باشد. و مكشيد آن تنى را كه خدا حرام گردانيده است كشتن آن را؛ مگر به حق كه سزاوار كشتن باشد (چون قصاص و مانند آن). اين كه مذكور شد، خدا وصيت كرد شما را به آن و امر فرمود شايد كه شما عاقل شويد و دريابيد».

و فرموده است كه: «هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن شُرَكَآءَ فِى مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَآءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (12) ، يعنى: «آيا از براى شما اى آزادگان، از آنان كه مالك شده است ايشان را دست هاى راست شما (يعنى غلامان و كنيزان شما)، شريك ها هستند در آنچه روزى كرده ايم شما را. پس شما و ايشان در آن برابر باشيد كه بترسيد از ايشان چون ترسيدن شما از يكديگر. همچنين آشكارا و جدا مى كنيم نشانه هاى خويش را از براى گروهى كه عقل دارند».

اى هشام، بعد از اين، صاحبان عقل را پند داده و ايشان را در آخرت راغب ساخته و فرموده است: «وَمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ » (13) ، يعنى: «و نيست زندگانى اين جهان، مگر بازى و بازيچه كودكان و مشغولى بى خبران كه صاحب خود را از عمل خير باز دارد. و هر آينه خانه آن جهان بهتر است، از براى آنان كه مى ترسند از خداوند عالميان. آيا پس عقل نداريد و نمى فهميد؟».

اى هشام، بعد از آن، آنان را كه عقل ندارند، از عقاب و بازخواست خويش ترسانيده و فرموده است كه: «ثُمَّ دَمَّرْنَا الْأَخَرِينَ * وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ * وَ بِالَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ » (14) ، يعنى: «پس از رهانيدن لوط و خاندان او غير از زنش، هلاك گردانيديم و ديگران را. و به درستى كه شما هر آينه مى گذريد بر ايشان، در حالى كه در صباح در آيند، اين دو در شب. آيا پس عقل نداريد؟».

و فرموده است كه: «إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَ_ذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ * وَ لَقَد تَّرَكْنَا مِنْهَآ ءَايَةَ بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » (15) ، يعنى: «به درستى كه ما فرود آورندگانيم بر مردم اين ده ، عذابى را از آسمان، به سبب فسق ايشان (يا به واسطه آنچه بودند كه فسق مى نمودند، و از دايره فرمان بيرون مى رفتند). و هر آينه به حقيقت كه واگذاشتيم از آن [ده ]نشانه روشنى را از براى گروهى كه عقل دارند».

اى هشام، به درستى كه عقل با علم و دانش است، و خداى تعالى فرموده است كه: «وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَا الْعَالِمُونَ » (16) ، يعنى: «و اين داستان ها كه گذشت، بيان مى كنيم آنها را از براى مردمان و در نمى يابند آنها را مگر علما و دانايان».

اى هشام، بعد از اين، آنان را كه عقل ندارند، مذمت فرموده و فرموده است كه: «وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ اللّه قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَآ أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَآؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئا وَ لَا يَهْتَدُونَ » (17) ، يعنى: «و چون گفته شود به ايشان كه پيروى كنيد آنچه را كه خدا فرو فرستاده، مى گويند: بلكه پيروى مى كنيم آنچه را كه يافتيم پدران خويش را بر آن. آيا (ايشان را پيروى مى نماييد) هر چند كه بوده باشند پدران ايشان كه در نيابند چيزى را و راه راست نيابند».

و فرموده است كه: «وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَا دُعَآءً وَ نِدَآءً صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ » (18) ، يعنى: «و داستان آنان كه كافر شدند، چون داستان كسى است كه بانگ مى زند به آنچه نمى شنود، مگر خواندن و آوا؛ زيرا ايشان كرانند از شنيدن سخن حق، گنگانند از گفتن آن، كورانند از ديدن راه راست. پس ايشان عقل ندارند».

و فرموده است كه: «وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كَانُواْ لَا يَعْقِلُونَ » (19) ، يعنى: «و از ايشان كيست كه گوش مى دهد به سوى تو؟ آيا پس تو مى شنوانى كران را؛ هر چند بوده باشند كه درنيابند و تعقل نكنند».

و فرموده است كه: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً » (20) ، يعنى: «بلكه آيا مى پندارى آن كه بيشتر ايشان مى شنوند يا عقل دارند و مى يابند؟ نيستند ايشان مگر چون چهارپايان، بلكه ايشان گمراه ترند از روى راه».

و فرموده است كه: «لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَا فِى قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَآئِ جُدُرِ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ » (21) ، يعنى: «جنگ نمى كنند با شما در حالتى كه مجتمع و متفق باشند، مگر در ده هاى حصاردار يا استوار شده (و بمانند خندق و برج و حصار) يا از پس ديوارها. كارزار ايشان در ميان خودشان سخت است. مى پندارى ايشان را مجتمع و متفق و دل هاى ايشان پراكنده و پريشان است. اين كه مذكور شد به سبب آن است كه ايشان گروهى اند كه عقل ندارند».

و فرموده است كه: «وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ » (22) ، يعنى: «و فراموش مى كنيد خودتان را و شما مى خوانيد كتاب خدا را (كه تورات است) آيا پس عقل نداريد؟».

اى هشام، بعد از آن، خدا بسيارى را مذمت نموده و فرموده كه: «وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّه » (23) ، يعنى: «و اگر فرمان بردارى كنى بيشتر آنان را كه در زمينند، گمراه مى گردانند تو را از راه خدا».

و فرموده كه: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّه قُلِ الْحَمْدُ للّه بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ » (24) ، يعنى: «و هر آينه اگر بپرسى ايشان را (يعنى كافران) كه چه كسى آفريده آسمان ها و زمين را؟ هر آينه مى گويند: خدا. بگو: سپاس و ستايش از براى خدا است، بلكه بيشتر ايشان عقل ندارند».

و فرموده كه: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللّه قُلِ الْحَمْدُ للّه بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ » (25) ، يعنى: «و هر آينه اگر بپرسى ايشان را كه، كه فرو فرستاده از آسمان آب باران را، پس زنده ساخته به آن زمين را از پس مردن آن؟ هر آينه مى گويند: خدا. بگو كه سپاس و ستايش از براى خدا است».

اى هشام، بعد از آن، [عده] كمى را مدح نموده و فرموده كه: «وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ » (26) ، يعنى: «و اندكى از بندگان من بسيار شاكرند». و فرموده كه: «وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ (27) » ، يعنى: «و بسيار كم اند ايشان» (يعنى: شريكانى كه بر شريكان ستم نكنند) . و فرموده كه: «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّىَ اللّه » (28) ، يعنى: «گفت مردى كه ايمان آورده بود به موسى از خويشان فرعون _ كه ايمان خويش را مى پوشيد _ : آيا مى كشيد مردى را براى آن كه مى گويد: پروردگار من خدا است؟».

و فرموده كه: «وَ مَنْ ءَامَنَ وَ مَآ ءَامَنَ مَعَهُ إِلَا قَلِيلٌ » (29) ، يعنى: [و نيز بر دار اى نوح، در كشتى ]«هر كه را ايمان آورده (از غير اهل خويش) ، و ايمان نياورده بود با او، مگر اندكى از مردمان».

و فرموده كه: «وَلَ_كِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ » (30) ، يعنى: «وليكن بيشتر [ايشان] نمى دانند». و فرموده كه: «وَأَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ » (31) ، يعنى: «بيشتر ايشان عقل ندارند». و فرموده كه: «وَأَكْثَرُهُمْ لَا يَشْعُرونَ » ، يعنى: «بيشتر ايشان شعور ندارند».

اى هشام، بعد از آن صاحبان عقل ها را به نيكوتر ذكرى ذكر فرموده و ايشان را به خوشترا دانشى آرايش داده و وصف نموده، پس فرموده كه: «يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَآءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» ، يعنى: «مى دهد خداى تعالى حكمت را به هر كه مى خواهد (32)

و هر كه داده شود، حكمت را، پس به حقيقت كه داده شده است نيكى بسيار، و پند پذير نمى شوند، مگر صاحبان عقل هاى خالص» (از پيروى هوا و هوس).

و فرموده كه: «وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» (33) ، يعنى: «و نمى داند تأويل متشابه از قرآن را كسى، مگر خدا و آنان كه ثابت قدم اند در دانش و متمكن اند در بينش (يا معنى آن است كه راسخان در علم مى گويند كه: گرويديم به متشابه) همه محكمات و متشابهات از نزد پروردگار ما است، و پندپذير نمى شوند مگر صاحبان عقل هاى صافيه» (از قذرات (34) كجى و اختلال).

و فرمود كه: «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَ تِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَأَيَاتٍ لِّأُوْلِى الْأَلْبَابِ» (35) ، يعنى: «به درستى كه در آفريدن آسمان ها و زمين ها و در آمد و شد شب و روز، هر آينه نشانه است از براى صاحبان عقل هاى خالص».

و فرموده كه: «أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» ، يعنى: «آيا پس كسى كه مى داند آن كه آنچه فرو فرستاده شده به سوى تو از جانب پروردگار تو، راست و درست است، مانند كسى است كه او كور و نابيناست؟ جز اين نيست كه پندپذير مى شوند صاحبان عقل هاى صافى» (از معارضه و وهم و شبهه).

و فرموده كه: «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ ءَانَآءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَآءِمًا يَحْذَرُ الْأَخِرَةَ وَ يَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ » ، يعنى: «آيا كسى كه او را فرمان برنده و يا دعا خواننده باشد در نماز در ساعت هاى شب، در حالتى كه سجده كننده و ايستاده است، كه مى ترسد از آن جهان و عذاب آن و اميد داشته باشد بخشش پروردگار خويش را، چون كسى است كه چنين نباشد (بنابر بعضى از تقادير در آيه، بگو: آيا برابر مى باشند آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند؟) جز اين نيست كه پندپذير مى شوند صاحبان عقل هاى خالص».

و فرموده كه: «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ » ، يعنى: «اين قرآن، كتابى است كه فرو فرستاديم آن را به سوى تو كه بركت داده شده است (يعنى: پر خير و منفعت است). و فرو فرستادن آن از براى آن است كه تدبر و انديشه نمايند آيت هاى آن را (كه تأمل در حقيقت معانى آن نمايند)، تا پندپذير شوند صاحبان عقل هاى صافى».

و فرموده كه: «وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْهُدَى وَ أَوْرَثْنَا بَنِى إِسْرَ ءِيلَ الْكِتَابَ * هُدًى وَ ذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَابِ » ، يعنى: «هر آينه به حقيقت كه داديم موسى را راه راست (يا راه راست نمودن به واسطه معجزات و احكام شرايع) و تورات و به ميراث داديم پسران يعقوب را كتابى كه آن تورات است، به جهت راه حق نمودن و پند دادن (يا در حالتى كه راه حق، نمايند). و يادگار است از براى صاحبان عقول خالصه».

و فرموده كه: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» ، يعنى: «پند بده. پس به درستى كه پند دادن صاحبان ايمان را نفع مى بخشد».

اى هشام، به درستى كه خداى تعالى در كتاب خويش مى فرمايد كه: « إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ» ، يعنى: «به درستى كه در اين كه مذكور شد، هر آينه پند و ياد كردنى است از براى آن كه او را دلى باشد» يعنى عقلى داشته باشد.

و فرموده كه: «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ» ، يعنى: «هر آينه به حقيقت داديم لقمان را حكمت». حضرت فرمود كه: «يعنى فهم و عقل را به او داديم».

«اى هشام، به درستى كه لقمان به پسرش فرمود: فروتنى كن از براى حق تا از همه مردم عاقل تر باشى و زيرك در نزد حق، كم است. اى فرزند من، به درستى كه دنيا، دريايى است گود كه غرق شده اند در آن، جهان بسيار. پس بايد كه كشتى تو در آن پرهيزگارى و آنچه در آن مى گذارى ايمان، و بادبان آن توكل بر خدا، و چرخ هاى آب آن عقل، و ناخداى آن علم، و دنباله آن صبر و شكيبايى باشد.

اى هشام، به درستى كه هر چيزى را نشانه اى است و نشانه عقل، انديشه كردن و نشانه انديشه كردن، خاموشى است، و هر چيزى را حيوان سوارى است، و حيوان سوارى عقل، فروتنى است. همين جهالت تو را بس است كه مرتكب شوى آنچه را كه تو را از آن نهى كرده اند.

اى هشام، خدا، پيغمبران و رسولان خويش را به سوى بندگانش نفرستاده، مگر از براى اين كه دريابند از جانب خدا، پس آن كه معرفتش به آنچه پيغمبران آورده اند نيكوتر باشد، استجابت او نيكوتر خواهد بود، و آن كه عقلش نيكوتر، بفرموده خدا، داناتر باشد، و آن كه عقلش تمام تر، پله و پايه او در دنيا و آخرت، بلندتر است.

اى هشام، به درستى كه خدا را بر مردمان دو حجت است: يكى حجتى است هويدا و ديگرى حجتى است نهان. اما حجت هويدا، رسولان و پيغمبران و امامانند. و اما حجت نهان، عقل است.

اى هشام، به درستى كه عاقل، آن است كه حلال، مانع شكرگزارى او نشود، و حرام، بر صبر و شكيبايى او، غالب نگردد.

اى هشام، هر كه سه چيز را بر سه چيز مسلط گرداند، گو يا كه بر خرابى عقل خويش يارى نموده: يكى آن كه نور انديشه خويش را با آروزى دور و دراز تاريك سازد. دويم آن كه حكمت هاى تازه خويش را به سخن هاى لغو بى مصرف محو كند. سيم آن كه نور پندگيرى خود را به خواهش هايى كه نفس او را دارد، فرو نشاند. پس گويا كه خواهش خويش را بر خرابى عقلش يارى نموده، و هر كه عقلش را ويران كند، دين و دنياى او بر وى تباه شود.

اى هشام، چگونه عمل تو در نزد خدا بيفزايد و تو دل خويش را مشغول ساخته از فرموده پروردگار خود، و خواهش خود را در غالب شدن بر عقلت فرمان بردارى كرده اى؟!

اى هشام، صبر بر تنهايى، نشانه قوت عقل است. پس هر كه چيزها را از جانب خدا بفهمد، از اهل دنيا و آنان كه در آن رغبت دارند، دورى گزيند و راغب شود در آنچه در نزد خدا است، و خدا انيس و مونس او باشد در وحشت و اندوه، و يار او باشد در تنهايى، و بى نيازى او باشد در وقت درويشى، و او را عزيز گرداند بى آن كه او را خويشاوندى باشد.

اى هشام، حق بر پا شده است از براى فرمان بردارى خدا، و نجاتى نيست مگر به فرمان بردارى، و فرمان بردارى، به علم و دانش است. و دانش، با آموختن و آموختن، به عقل در دل قرار مى گيرد و محكم مى شود، و بدون آن، صورت نمى پذيرد. و هيچ علمى موجود نيست مگر آن علمى كه از عالم خداشناس باشد و شناختن علم، به عقل است.

اى هشام، عمل اندكْ از عالم، مقبول مى شود و دو چندان مى گردد و عمل بسيار، از صاحب خواهش و جهل رد مى شود.

اى هشام، به درستى كه عاقل، خشنود مى باشد به چيز پستى از دنيا با حكمت، و خشنود نمى باشد به چيز كمى از حكمت با دنياى فراوان، و به اين جهت تجارت و بازرگانى ايشان سودمند شده.

اى هشام، به درستى كه عاقلان، آنچه را كه زيادتى باشد از دنيا واگذاشتند. پس چگونه مرتكب گناهان مى گردند و حال آن كه ترك دنيا از مستحبات و ترك گناهان از جمله واجبات است.

اى هشام، به درستى كه عاقل، به سوى دنيا و اهل آن نگريست، پس دانست كه به آن نمى توان رسيد مگر به مشقت و دشوارى، و به سوى آخرت نظر كرد، پس دانست كه به آن نمى توان رسيد، مگر به دشوارى. پس باقى تر از اين دو را به دشوارى جستجو نمود.

اى هشام، به درستى كه عاقلان، در دنيا رغبت ننمودند و در آخرت، رغبت نمودند؛ زيرا كه ايشان دانستند كه دنيا جوينده اى است كه جستجوى آن مى شود و آخرت، جوينده و جستجو شده است كه بايد جستجوى آن بشود.

(خلاصه معنى آن كه، طالبيت و مطلوبيت دنيا، عين يكديگر است. پس در تحصيل آن نبايد كوشش نمايد؛ زيرا طالبيت آن، از مطلوبيت كفايت مى كند، به خلاف طالبيت و مطلوبيت آخرت كه غير يكديگرند. پس در تحصيل آن بايد كوشيد؛ زيرا كه طالبيت آن از مطلوبيت كفايت نمى كند). پس هر كه آخرت را طلب كند، دنيا او را طلب مى نمايد تا آن كه روزى خود را از آن تمام فراگيرد، و هر كه دنيا را طلب كند، آخرت او را طلب نمايد بعد از آن، او را مرگ در رسد و دنيا و آخرت او را بر وى تباه گرداند.

اى هشام، هر كه بى نيازى را خواسته باشد بى آن كه مالى داشته باشد، و آسايش دل را از حسد و سلامتى در دين را طالب باشد، به سوى خداى عزّوجلّ تضرع و زارى كند در سؤال خويش، به اين كه عقل او را كامل گرداند؛ زيرا كه هر كه عاقل باشد، قانع شود به آنچه او را كفايت كند، و هر كه قانع گردد به آنچه او را كفايت كند، بى نياز گردد. و آن كه قناعت نكند به آنچه او را كفايت كند، هرگز به بى نيازى نرسد.

اى هشام، به درستى كه خدا حكايت فرموده از گروهى نيكوكار كه ايشان گفته اند كه: «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ» (36) ، يعنى: «اى پروردگار ما، دل هاى ما را مپيچان از حق به سوى غير آن، از پس آن كه ما را راه راست نمودى، و ببخش ما را از نزد خويش، بخششى. به درستى كه تويى بسيار بخشاينده». اين را گفتند در هنگامى كه دانستند كه دل ها مى پيچد و بر مى گردد به سوى كورى جهالت و هلاكتى كه دارد. به درستى كه از خدا نترسد آن كه از جانب خدا نيابد و هر كه از خدا نفهمد، دل خويش را نبندد بر شناختى كه پا بر جا باشد و آن را ببيند و حقيقت آن را در دل خويش بيابد و كسى چنين نخواهد بود، مگر آن كس كه گفتار او، مصدق كردار و نهان او، موافق آشكار او باشد؛ زيرا كه خداى تعالى كسى را رهنمايى نفرموده بر عقلى كه پنهان و پوشيده است، مگر به آنچه ظاهر باشد از آن و به آن كه از جانب آن سخن كند.

اى هشام، امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: خدا پرستيده نشده به چيزى كه از عقل بهتر باشد، و عقل هيچ مردى كامل نگرديد تا آن كه چندين خصلت در او باشد: يكى آن كه كفر و بدى، از او ايمن باشد (كه از او سر نزند)، و ديگر آن كه، مردم خوبى و راستى را از او اميد داشته باشند، و زيادتى مال خويش را به مردم دهد، و خود را از گفتار بيهوده نگاه دارد، و بهره او از دنيا، قوتى باشد كه به آن زنده بماند، و در مدت زندگى خويش، از علم سير نشود، و خوارى به سوى او كه با خدا باشد، دوست تر باشد از عزت با غير خدا، و فروتنى دوست تر باشد به سوى او از بزرگوارى، اندكى از نيكى كه از غير به او رسد آن را پر شمارد، و بسيارى از نيكى كه از او به غير رسد آن را كم شمارد، و همه مردمان را از خود بهتر داند، و در پيش خود چنين داند كه او از همه ايشان بدتر است و اين، كمال عقل است.

اى هشام، به درستى كه عاقل، دروغ نمى گويد و هر چند كه خواهش او در آن باشد.

اى هشام، هر كه را مروت و جوان مردى نيست، دين ندارد و هر كه را عقل نيست، مروت ندارد. و به درستى كه بزرگ ترين مردم، از روى قدر و مرتبه و منزلت، آن است كه در دنيا از براى خويش مرتبه و جاه و منزلتى نبيند. بدانيد و آگاه باشيد كه تنهاى شما را بهايى نيست، مگر بهشت، پس آنها را به جز بهشت مفروشيد.

اى هشام، به درستى كه امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: از نشانه عاقل اين است كه سه خصلت در او باشد: جواب دهد هر گاه از او سؤال شود، و حرف زند هرگاه گروه مردم از سخنى كه به گفتن آن احتياج افتاده باشد، درمانده باشند، و اشاره كند به آن رأى كه صلاح اهل او در آن باشد. پس هر كه چيزى از اين خصلت هاى سه گانه در او نباشد، احمق است. و امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: در صدر مجلس ننشيند، مگر مردى كه اين سه خصلت يا يكى از اينها در او باشد. پس هر كه چيزى از اينها در او نباشد و در صدر نشيند، احمق است.

و حضرت حسن بن على عليه السلام فرمود: چون حاجت هاى خويش را طلب نماييد، آنها را از اهل آن طلب كنيد. به آن حضرت عرض شد: اى فرزند رسول خدا، اهل آنها كيانند؟ فرمود: آنانند كه خدا قصه فرموده در كتاب خويش و ايشان را ياد نموده و فرموده: «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ » (37) ». حضرت فرمود كه: «ايشان، صاحبان عقل هايند».

«حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود كه: هم نشينى با نيكوكاران، به سوى صلاح مى خواند، و ادب علما و دانايان را به جا آوردن، باعث زيادتى عقل است. فرمان بردارى واليان كه عادل باشند، كمال عزت است. و زياد كردن مال به تجارت يا زكات دادن، كمال جوان مردى است. و راه حق نمودن به آن كه مشورت كند، اداى حق نعمت پروردگار است. و بازداشتن آزار خويش از مردم، از كمال و آسايش تن در آن است در دنيا و آخرت.

اى هشام، به درستى كه عاقل، حديث نمى كند با آن كس كه مى ترسد كه او را به دروغ نسبت دهد، و سؤال نمى كند از كسى كه مى ترسد كه او را منع كند، و آنچه را كه قدرت بر آن نداشته باشد وعده ندهد، و آنچه او را به اميدوارى آن ملامت و سرزنش كنند اميدوار نباشد، و پيشى نگيرد بر آنچه از فوت آن ترسد به واسطه درماندن از آن». .


1- . زمر، 9.
2- . چه لُبّ به ضمّ لام و تشديد با، به معناى مغز و خالص هر چيزى است و شايد كه مطلق عقل را لبّ گويند، به واسطه خلوصى كه نسبت به غير خويش دارد. (مترجم)
3- . زمر، 17 و 18.
4- . بقره، 163 و 164.
5- . نحل، 12.
6- . غافر، 67.
7- . جاثيه، 5.
8- . حديد، 17.
9- . رعد، 4.
10- . روم، 24.
11- . انعام، 151.
12- . روم، 28.
13- . انعام، 32.
14- . صافات، 136 _ 138.
15- . عنكبوت، 34 و 35.
16- . عنكبوت، 43.
17- . بقره، 170.
18- . بقره، 171.
19- . يونس، 42.
20- . فرقان، 44.
21- . حشر، 14.
22- . بقره، 44.
23- . انعام، 116.
24- . لقمان، 25.
25- . عنكبوت، 63.
26- . سبأ، 13.
27- . ص ، 24.
28- . غافر، 27.
29- . هود، 40.
30- . انعام، 37.
31- . مائده، 103.
32- . و حكمت در لغت به معناى دانش و دانستن حقيقت هر چيزى است. از ابن سينا منقول است كه در بعضى از رسائل خويش، گفته كه حكمت، درست كردارى و راست گفتارى است (مترجم).
33- . آل عمران، 7.
34- . پليدى.
35- . آل عمران، 190.
36- . آل عمران، 8 .
37- . رعد، 19.

ص: 90

. .

ص: 91

. .

ص: 92

. .

ص: 93

. .

ص: 94

. .

ص: 95

. .

ص: 96

. .

ص: 97

. .

ص: 98

. .

ص: 99

. .

ص: 100

. .

ص: 101

. .

ص: 102

. .

ص: 103

. .

ص: 104

. .

ص: 105

. .

ص: 106

. .

ص: 107

. .

ص: 108

. .

ص: 109

. .

ص: 110

. .

ص: 111

. .

ص: 112

838.عنها عليها السلام ( _ خِطابا لِقَومٍ وَقَفوا خَلفَ بابِ بَيتِها لِأَخ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، رَفَعَهُ ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ المُؤْمِنِينَ عليه السلام :«العَقْلُ غِطَاءٌ سَتِيرٌ ، وَالْفَضْلُ جَمَالٌ ظَاهِرٌ ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِفَضْلِكَ ، وَقَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ ، تَسْلَمْ لَكَ الْمَوَدَّةُ ، وَتَظْهَرْ لَكَ الْمَحَبَّةُ».837.عنها عليها السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَعِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِيهِ ، فَجَرى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَالْجَهْلِ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَجُنْدَهُ، وَالْجَهْلَ وَجُنْدَهُ ، تَهْتَدُوا».

قَالَ سَمَاعَةُ : فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، لَا نَعْرِفُ إِلَا مَا عَرَّفْتَنَا ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّوَجَلَّ _ خَلَقَ الْعَقْلَ _ وَهُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ _ مِنْ نُورِهِ ، فَقَالَ لَهُ: أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، فَقَالَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِيماً ، وَكَرَّمْتُكَ عَلى جَمِيعِ خَلْقِي».

قَالَ : «ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً ، فَقَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَلَمْ يُقْبِلْ ، فَقَالَ لَهُ : اسْتَكْبَرْتَ ، فَلَعَنَهُ .

ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَسَبْعِينَ جُنْداً، فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللّه ُ بِهِ الْعَقْلَ وَمَا أَعْطَاهُ ، أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ ، فَقَالَ الْجَهْلُ : يَا رَبِّ ، هذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَكَرَّمْتَهُ وَقَوَّيْتَهُ ، وَأَنَا ضِدُّهُ وَلَا قُوَّةَ لِي بِهِ ، فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ ، فَقَالَ : نَعَمْ ، فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذلِكَ ، أَخْرَجْتُكَ وَجُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي ، قَالَ : قَدْ رَضِيتُ ، فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَسَبْعِينَ جُنْداً .

فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَالسَّبْعِينَ الْجُنْدَ :

الْخَيْرُ ، وَهُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ ، وَجَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ ، وَهُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ .

وَالْاءيمَانُ وَضِدَّهُ الْكُفْرَ ؛ وَالتَّصْدِيقُ وَضِدَّهُ الْجُحُودَ ؛ وَالرَّجَاءُ وَضِدَّهُ الْقُنُوطَ ؛ وَالْعَدْلُ وَضِدَّهُ الْجَوْرَ ؛ وَالرِّضَا وَضِدَّهُ السُّخْطَ ؛ وَالشُّكْرُ وَضِدَّهُ الْكُفْرَانَ ؛ وَالطَّمَعُ وَضِدَّهُ الْيَأْسَ ؛ وَالتَّوَكُّلُ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ ؛ وَالرَّأْفَةُ وَضِدَّهَا الْقَسْوَةَ ؛ وَالرَّحْمَةُ وَضِدَّهَا الْغَضَبَ ؛ وَالْعِلْمُ وَضِدَّهُ الْجَهْلَ ؛ وَالْفَهْمُ وَضِدَّهُ الْحُمْقَ ؛ وَالْعِفَّةُ وَضِدَّهَا التَّهَتُّكَ ؛ وَالزُّهْدُ وَضِدَّهُ الرَّغْبَةَ ؛ وَالرِّفْقُ وَضِدَّهُ الْخُرْقَ ؛ وَالرَّهْبَةُ وَضِدَّهَا الْجُرْأَةَ ؛ وَالتَّوَاضُعُ وَضِدَّهُ الْكِبْرَ ؛ وَالتُّؤَدَةُ وَضِدَّهَا التَّسَرُّعَ ؛ وَالْحِلْمُ وَضِدَّهُ السَّفَهَ ؛ وَالصَّمْتُ وَضِدَّهُ الْهَذَرَ ؛ وَالِاسْتِسْلَامُ وَضِدَّهُ الِاسْتِكْبَارَ ؛ وَالتَّسْلِيمُ وَضِدَّهُ الشَّكَّ ؛ وَالصَّبْرُ وَضِدَّهُ الْجَزَعَ ؛ وَالصَّفْحُ وَضِدَّهُ الِانْتِقَامَ ؛ وَالْغِنى وَضِدَّهُ الْفَقْرَ ؛ وَالتَّذَكُّرُ وَضِدَّهُ السَّهْوَ ؛ وَالْحِفْظُ وَضِدَّهُ النِّسْيَانَ ؛ وَالتَّعَطُّفُ وَضِدَّهُ الْقَطِيعَةَ ؛ وَالْقُنُوعُ وَضِدَّهُ الْحِرْصَ ؛ وَالْمُوَاسَاةُ وَضِدَّهَا الْمَنْعَ ؛ وَالْمَوَدَّةُ وَضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ ؛ وَالْوَفَاءُ وَضِدَّهُ الْغَدْرَ ؛ وَالطَّاعَةُ وَضِدَّهَا الْمَعْصِيَةَ ؛ وَالْخُضُوعُ وَضِدَّهُ التَّطَاوُلَ ؛ وَالسَّلَامَةُ وَضِدَّهَا الْبَلَاءَ ؛ وَالْحُبُّ وَضِدَّهُ الْبُغْضَ ؛ وَالصِّدْقُ وَضِدَّهُ الْكَذِبَ ؛ وَالْحَقُّ وَضِدَّهُ الْبَاطِلَ ؛ وَالْأَمَانَةُ وَضِدَّهَا الْخِيَانَةَ ؛ وَالْاءِخْلَاصُ وَضِدَّهُ الشَّوْبَ ؛ وَالشَّهَامَةُ وَضِدَّهَا الْبَلَادَةَ ؛ وَالْفَهْمُ وَضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ ؛ وَالْمَعْرِفَةُ وَضِدَّهَا الْاءِنْكَارَ ؛ وَالْمُدَارَاةُ وَضِدَّهَا الْمُكَاشَفَةَ .وَسَلَامَةُ الْغَيْبِ وَضِدَّهَا الْمُمَاكَرَةَ ؛وَالْكِتْمَانُ وَضِدَّهُ الْاءِفْشَاءَ ؛ وَالصَّلَاةُ وَضِدَّهَا الْاءِضَاعَةَ ؛وَالصَّوْمُ وَضِدَّهُ الْاءِفْطَارَ ؛وَالْجِهَادُ وَضِدَّهُ النُّكُولَ ؛وَالْحَجُّ وَضِدَّهُ نَبْذَ الْمِيثَاقِ ؛ وَصَوْنُ الْحَدِيثِ وَضِدَّهُ النَّمِيمَةَ ؛وَبِرُّ الْوَالِدَيْنِ وَضِدَّهُ الْعُقُوقَ ؛ وَالْحَقِيقَةُ وَضِدَّهَا الرِّيَاءَ ؛وَالْمَعْرُوفُ وَضِدَّهُ الْمُنْكَرَ ؛وَالسَّتْرُ وَضِدَّهُ التَّبَرُّجَ ؛ وَالتَّقِيَّةُ وَضِدَّهَا الْاءِذَاعَةَ ؛وَالْاءِنْصَافُ وَضِدَّهُ الْحَمِيَّةَ ؛وَالتَّهْيِئَةُ وَضِدَّهَا الْبَغْيَ ؛وَالنَّظَافَةُ وَضِدَّهَا الْقَذَرَ ؛ وَالْحَيَاءُ وَضِدَّهُ الْجَلَعَ ؛وَالْقَصْدُ وَضِدَّهُ الْعُدْوَانَ ؛وَالرَّاحَةُ وَضِدَّهَا التَّعَبَ ؛ وَالسُّهُولَةُ وَضِدَّهَا الصُّعُوبَةَ ؛وَالْبَرَكَةُ وَضِدَّهَا الْمَحْقَ ؛ وَالْعَافِيَةُ وَضِدَّهَا الْبَلَاءَ ؛وَالْقَوَامُ وَضِدَّهُ الْمُكَاثَرَةَ ؛وَالْحِكْمَةُ وَضِدَّهَا الْهَوى ؛وَالْوَقَارُ وَضِدَّهُ الْخِفَّةَ ؛ وَالسَّعَادَةُ وَضِدَّهَا الشَّقَاوَةَ ؛وَالتَّوْبَةُ وَضِدَّهَا الْاءِصْرَارَ ؛وَالِاسْتِغْفَارُ وَضِدَّهُ الِاغْتِرَارَ ؛ وَالْمُحَافَظَةُ وَضِدَّهَا التَّهَاوُنَ ؛وَالدُّعَاءُ وَضِدَّهُ الِاسْتِنْكَافَ ؛ وَالنَّشَاطُ وَضِدَّهُ الْكَسَلَ ؛وَالْفَرَحُ وَضِدَّهُ الْحَزَنَ ؛وَالْأُلْفَةُ وَضِدَّهَا الْفُرْقَةَ ؛وَالسَّخَاءُ وَضِدَّهُ الْبُخْلَ .

فَلا تَجْتَمِعُ هذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللّه ُ قَلْبَهُ لِلْاءِيمَانِ ، وَأَمَّا سَائِرُ ذلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هذِهِ الْجُنُودِ حَتّى يَسْتَكْمِلَ وَيَنْقى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ ، فَعِنْدَ ذلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَالْأَوْصِيَاءِ ، وَإِنَّمَا يُدْرَكُ ذلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَجُنُودِهِ ، وَبِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَجُنُودِهِ ؛ وَفَّقَنَا اللّه ُ وَإِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَمَرْضَاتِهِ» . .

ص: 113

836.فاطمة عليها السلام ( _ لَمّا مُنِعَت فَدَكَ وخاطَبَتِ الأَنصارَ ، فَقا ) على بن محمد روايت كرده است از سهل بن زياد كه آن را مرفوع ساخته كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«عقل، پوششى است پوشنده و فضل و نيكويى جمال، و زيبى است هويدا. پس خوى هاى بد خويش را به فضل خود بپوشان و با خواهش نفس خود به عقلى كه دارى، كارزار نما، تا دوستى تو با خلائق سالم بماند و دوستى خلائق با تو ظاهر گردد».835.المناقب ، ابن شهر آشوب :چند نفر از اصحاب ما از احمد بن محمد، از على بن حديد، از سَماعه بن مهران روايت كرده اند كه گفت: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم و در نزد آن حضرت گروهى از دوستان او بودند كه ذكر عقل و جهل در ميان آمد. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«عقل و لشكر او، و جهل و سپاه او را بشناسيد تا راه راست يابيد».

سماعه گفت كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، ما چيزى را نشناسيم، مگر آنچه تو ما را بشناسانى. آن حضرت فرمود كه: «خدا عقل را آفريد، و آن اول آفريده اى است از روحانيان (و آنها جسم هاى لطيف اند كه به چشم در نيايند). از طرف راست عرش از نور خويش. پس فرمود كه: پشت كن، عقل پشت كرد، و بعد از آن فرمود كه: رو كن، رو كرد. خداى تبارك و تعالى فرمود كه: تو را آفريدم آفريده بزرگ و تو را بر همه آفريدگان خود تكريم دادم و نواختم».

حضرت فرمود كه: «بعد از آن، جهل را آفريد از درياى تلخ كه تاريك بود. پس فرمود كه: پشت كن (يعنى از عالم ملكوت و نور) ، جهل قبول كرد و پشت نمود. بعد از آن فرمود كه: رو كن، قبول ننموده و رو نياورد. خداى تعالى فرمود كه: سربلندى كردى و او را لعنت فرمود.

بعد از آن، از براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داد. چون جهل آنچه را كه خدا عقل را به آن گرامى داشت، ديد با آنچه او را عطا فرمود دشمنى او را، در دل گرفت، و گفت كه: اى پروردگار من، اينك آفريده اى است مانند من كه او را آفريدى و نوازش فرمودى و تقويت كردى، و من ضدّ اويم كه كمال دشمنى و مخالفت با او دارم، و مرا هيچ قوت و توانايى نيست كه با او برابرى نمايم. پس عطا كن به من از سپاه، مانند آنچه به او عطا فرمودى. خداى تعالى فرمود كه: چنين مى كنم. پس اگر بعد از اين نافرمانى از تو صادر شود، تو را و سپاه تو را از رحمت خويش بيرون مى كنم. جهل گفت كه: خشنود شدم و به اين راضيم. خداى تعالى، هفتاد و پنج سپاه به او نيز عطا فرمود و از جمله هفتاد و پنج لشگر كه خدا به عقل عطا فرمود، خير و خوبى بود و آن، وزير عقل است و ضد آن را شرّ و بدى قرار داد و آن، وزير جهل است؛ و لشكر ديگر ايمان است و ضد آن كفر؛ و تصديق و باور داشتن، و ضد آن انكار؛ و اميدوارى، و ضد آن نا اميدى؛ و عدل و داد، و ضد آن ستم كردن؛ و خشنودى، و ضد آن ناخشنودى و خشم گرفتن؛ و شكرگزارى، و ضد آن كفران و ناسپاسى؛ و اميد، و ضد آن نا اميدى است.

(ظاهر اين است كه اين دو لشكر، تكرار دو لشكر سوم باشد كه در بعضى از نسخ كافى بدل آن بوده و بعد از آن به واسطه اشتباه كاتب در اصل داخل شده است و مؤيد اين، آن است كه جميع آنچه در كتاب مسطور است، هفتاد و هشت لشكر است، از براى هر يك از عقل و جهل، با آن كه هر يك را بيش از هفتاد و پنج لشكر نيست؛ چنانچه در سه موضع اين حديث شريف مذكور است و شايد كه دو فقره ديگر كه زياد است، يكى بدلى باشد كه تعلق به فهم و ديگرى تعلق به بلاء داشته كه در يك جا فرموده: و الفهم و ضدّه الحمق و در جاى ديگر فرموده: و الفهم و ضدّه الغباوة و در يك جا فرموده: والسلامة و ضدّها البلاء و در جاى ديگر فرموده: و العافية و ضدها البلاء. بنابر اين، حمق، بدل غباوة بوده يا به عكس، و عافيت، بدل سلامت بوده باشد يا به عكس و هر دو نوشته شده است، و مى تواند كه يكى از اين دو، بدلى باشد كه تعلق به دوستى و دشمنى داشته باشد؛ چه در يك موضع فرموده: و المودّة و ضدّها العداوة و در موضع ديگر فرموده: والحبّ و ضدّه البغض. اگر چه در ميان عداوت و حب، چون عداوت و بغض فى الجمله فرقى هست).

و ديگر توكل و اعتماد بر خدا است و اعتراف به عجز خويش، و ضد آن حريص شدن؛ و رأفت و مهربانى، و ضد آن سخت دل شدن؛ و رحمت و دل نرمى، و ضد آن غضب و خشم گرفتن؛ و علم و دانش، و ضد آن جهل و نادانى (و اين جهل غير از جهل صاحب لشكر است؛ چه اين كه مقابل علم است و آن مقابل عقل و چنانچه علم و عقل غير يكديگراند. اين جهل و آن جهل نيز غير يكديگراند) و دريافتن، و ضد آن حماقت؛ و عفت و پرهيزكارى، و ضد آن رسوايى و پرده درى؛ و زهد و بى رغبتى در دنيا، و ضد آن رغبت در آن؛ و رفق و نرمى، و ضد آن درشتى نمودن؛ و سخت ترسيدن، و ضد آن جرأت و دليرى كردن؛ و فروتنى، و ضد آن، بزرگى و تكبر؛ و درنگ و آهستگى، و ضد آن، شتابيدن؛ و حلم و بردبارى، و ضد آن سبكى؛ و خاموشى، و ضد آن بيهوده گفتن؛ و گردن نهادن، و ضد آن سربلندى؛ و تسليم شدن، و ضد آن شك وبه گمان افتادن؛ و صبر و شكيبايى، و ضد آن ناشكيبايى كردن؛ و فرو گذاشتن و گذرانيدن، و ضد آن كينه كشيدن؛ و بى نيازى و ضد آن، فقر و درويشى؛ و ياد كردن و ياد آوردن و ضد آن، غفلت و فراموشى؛ و حفظ و نگاه داشتن، و ضد آن فراموشى و واگذاشتن؛ و عطوفت و مهربانى كردن با ميل، و ضد آن، جدايى كردن و بريدن؛ و قناعت و رضا شدن به هر چيز باشد و ضد آن، حرص و شدت احتياج؛ و يارى نمودن و كسى را با خود برابر كردن، و ضد آن بازداشتن و بخل ورزيدن؛ و مودت و دوستى كردن و ضد آن عداوت و دشمنى نمودن؛ و وفا و پيمان نگاه دارى، و ضد آن بى وفايى و پيمان شكستن؛ و فرمان بردارى، و ضد آن نافرمانى كردن؛ و خضوع و شكستگى، و ضد آن گردن كشى؛ و سلامت و رستگارى، و ضد آن زحمت و بلا؛ و محبت و دوستى، و ضد آن بغض و دشمنى؛ و راستگويى، و ضد آن دروغ گفتن؛ و حق، و ضد آن باطل؛ و امانت دارى، و ضد آن خيانت؛ و اخلاص و بى ريايى است و قطع نظر از غير خدا، و ضد آن آميختن با غير؛ و زيركى، و ضد آن كند ذهنى؛ و فهم، و ضد آن كند فهم شدن؛ و معرفت و شناختن، و ضد آن انكار و باور نداشتن؛ و مدارايى كردن، و ضد آن با يكديگر جنگ و دشمنى آشكار كردن؛ و سلامتى در نهانى، و ضد آن با يكديگر مكر و حيله كردن؛ و پوشيدن آنچه پوشيدنى باشد، و ضد آن آشكار كردن؛ و نماز كردن، و ضد آن ضايع كردن آن؛ و روزه داشتن، و ضد آن روزه نگرفتن؛ و جهاد و كارزار با كفار كردن، و ضد آن باز رميدن و ترسيدن از ايشان؛ و حج به جا آوردن، و ضد آن انداختن پيمان؛ و نگاه داشتن حديث و سخن مردمان، و ضد آن سخن چينى كردن؛ و نيكى با پدر و مادر، و ضد آن، نافرمانى كردن ايشان؛ و حقيقت، و ضد آن ريا (يعنى كارى كه براى روى مردم كنند)؛ و معروف و عمل شايسته، و ضد آن منكر و ناشايسته؛ و پوشيدن آنچه اظهارش حرام باشد، و ضد آن اظهار كردن آن؛ و تقيه و پرهيز كردن، و ضد آن آشكار نمودن؛ و انصاف و مسلّم داشتن چيزى را كه حق باشد، و ضد آن ننگ و عار داشتن از آن؛ و ساختن و فرمان بردارى حق نمودن، و ضد آن ستم كردن و از حد درگذشتن؛ و پاكى و پاكيزگى، و ضد آن پليدى؛ و حيا و شرم داشتن، و ضد آن بى شرمى و فحش گفتن؛ و ميانه روى، و ضد آن از حدود گذشتن؛ و راحت و آسايش، و ضد آن رنج و مشقت كشيدن؛ و آسانى، و ضد آن دشوارى؛ و بركت و افزونى، و ضد آن كاهيدن و بردن آن؛ و عافيت و دورى از بدى، و ضد آن بلا و زحمت؛ و اعتدال و برابرى، و ضد آن معارضه كردن با كسى و غلبه كردن بر او به بسيارى؛ و حكمت و راست گفتارى و درست كردارى، و ضد آن آنچه نفس خواهش داشته باشد؛ و وقار و آرامى و ضد آن سبكى؛ و سعادت و نيك بختى، و ضد آن شقاوت و بدبختى؛ و توبه و بازگشت از گناهان؛ و ضد آن بر معصيت ايستادن و پيوسته بر گناه بودن؛ و طلب آمرزش نمودن، و ضد آن فريفته شدن؛ و محافظت و نگهبانى، و ضد آن خوار داشتن و سستى ورزيدن؛ و دعا كردن و خدا را خواندن، و ضد آن ننگ و عار داشتن؛ و نشاط و خرمى و شادمانى، و ضد آن كاهلى و كسالت؛ و شادى، و ضد آن اندوه؛ و الفت و آميزش، و ضد آن جدايى؛ و سخاوت، و ضد آن بخل است.

و همه اين خصلت ها، از لشكران عقل به هم جمع نمى شوند، مگر در پيغمبر يا وصى پيغمبر، يا مؤمنى كه خدا دل او را امتحان كرده و نيك آزموده، يا آن را شناخته باشد از براى ايمان، و اما باقى مردمان از دوستان ما كه يكى از ايشان خالى نمى باشد از اين كه بعضى از اين لشكران در او باشد، تا آن كه كامل گردد و از لشكران جهل پاك و پاكيزه شود، پس در اين هنگام در درجه بلندتر، با پيغمبران و اوصياى ايشان خواهد بود. و به اين نمى توان رسيد، مگر به شناختن عقل و لشكران او و دورى كردن از جهل و لشكران او. خدا ما و شما را از براى فرمان بردارى و خشنودى خويش توفيق دهد». .

ص: 114

. .

ص: 115

. .

ص: 116

. .

ص: 117

. .

ص: 118

835.المناقب لابن شهر آشوب :جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ» .

وَقَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّا _ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ _ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» .834.تفسير القُرطُبى ( _ در تفسير گفته خداى متعال : {Q} «خواهنده اى تقاض ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ ، عَنِ السَّكُونِيِّ ، عَنْ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنَّ قُلُوبَ الْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا الْأَطْمَاعُ ، وَتَرْتَهِنُهَا الْمُنى ، وَتَسْتَعْلِقُهَا الْخَدَائِعُ» .834.تفسير القرطبي ( _ في تَفسيرِ قَولِهِ تَعالى : {Q} «سَأَلَ سَآئِلٌ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ ، عَنْ دُرُسْتَ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَكْمَلُ النَّاسِ عَقْلاً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً» . .

ص: 119

833.السيرة الحلبيّة :گروهى از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن على بن فضّال، از بعضى از اصحاب ما، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا، هرگز با بندگان خدا به كُنه و پايان عقل خويش سخن نگفت». و فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه ما گروه پيغمبران، مأمور شده ايم كه با مردمان سخن كنيم بر اندازه عقل ايشان».833.السيرة الحلبيّة :على بن محمد، از سهل بن زياد، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق از پدرش عليهماالسلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: اميدها، دل هاى جاهلان را از جا به در مى آورد و آرزوها آن را به گرو مى ستاند و فريب ها آن را به ريسمان ها مى بندد» (بنابر بعضى از نسخه هاى كافى، معنى اين است كه آن را مضطرب مى سازد).832.تأويل الآيات الظاهرة ( _ به نقل از حسين بن محمّد _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از جعفر بن محمد اشعرى، از عبيداللّه دهقان، از دُرست، از ابراهيم بن عبدالحميد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«كامل ترين مردمان از روى عقل خويش، خوش خلق تر ايشان است». .

ص: 120

832.تأويل الآيات الظاهرة عن حسين بن محمّد :عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ ، قَالَ :كُنَّا عِنْدَ الرِّضَا عليه السلام ، فَتَذَاكَرْنَا الْعَقْلَ وَالْأَدَبَ ، فَقَالَ : «يَا أَبَا هَاشِمٍ ، الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللّه ِ ، وَالْأَدَبُ كُلْفَةٌ ؛ فَمَنْ تَكَلَّفَ الْأَدَبَ ، قَدَرَ عَلَيْهِ ؛ وَمَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ ، لَمْ يَزْدَدْ بِذلِكَ إِلَا جَهْلاً» .831.امام باقر عليه السلام ( _ درباره امام على عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ لِي جَاراً كَثِيرَ الصَّلَاةِ ، كَثِيرَ الصَّدَقَةِ ، كَثِيرَ الْحَجِّ ، لا بَأْسَ بِهِ ، قَالَ : فَقَالَ عليه السلام : «يَا إِسْحَاقُ، كَيْفَ عَقْلُهُ؟» قَالَ : قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، لَيْسَ لَهُ عَقْلٌ ، قَالَ : فَقَالَ : «لا يَرْتَفِعُ بِذلِكَ مِنْهُ» .877.امام صادق عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّيَّارِيِّ ، عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ الْبَغْدَادِيِّ ، قَالَ :قَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : لِمَاذَا بَعَثَ اللّه ُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ عليه السلام بِالْعَصَا وَيَدِهِ الْبَيْضَاءِ وَآلَةِ السِّحْرِ ، وَبَعَثَ عِيسى عليه السلام بِآلَةِ الطِّبِّ ، وَبَعَثَ مُحَمَّداً _ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَعَلى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ _ بِالْكَلَامِ وَالْخُطَبِ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ لَمَّا بَعَثَ مُوسى عليه السلام كَانَ الْغَالِبُ عَلى أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ ، فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ ، وَمَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ ، وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ ؛ وَإِنَّ اللّه َ بَعَثَ عِيسى عليه السلام فِي وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِيهِ الزَّمَانَاتُ ، وَاحْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الطِّبِّ ، فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ تَعَالى بِمَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ ، وَبِمَا أَحْيَا لَهُمُ الْمَوْتى وَأَبْرَأَ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللّه ِ تَعَالى ، وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ ؛ وَإِنَّ اللّه َ تَعَالى بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَالْكَلَامَ _ وَأَظُنُّهُ قَالَ : الشِّعْرَ _ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ تَعَالى مِنْ مَوَاعِظِهِ وَحِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهُمْ ، وَأَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ» .

قَالَ : فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ : تَاللّه ِ، مَا رَأَيْتُ مِثْلَكَ قَطُّ ، فَمَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ الْيَوْمَ؟

قَالَ : فَقَالَ عليه السلام : «الْعَقْلُ ؛ يَعْرِفُ بِهِ الصَّادِقَ عَلَى اللّه ِ فَيُصَدِّقُهُ ، وَالْكَاذِبَ عَلَى اللّه ِ فَيُكَذِّبُهُ» .

قَالَ : فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ : هذَا وَاللّه ِ هُوَ الْجَوَابُ . .

ص: 121

876.امام صادق عليه السلام :على، از ابى هاشم جعفرى روايت كرده است كه گفت: در خدمت حضرت امام رضا عليه السلام بوديم و عقل و ادب را ذكر نموديم، حضرت فرمود كه:«اى ابوهاشم، عقل، عطيه اى است از جانب خدا و ادب (كه خوش رفتارى و خوش گفتارى است در گفتن و نوشتن و زيستن)، كسبى است كه به رنج و زحمت، حاصل مى توان كرد. پس هر كه ادب را به خود بندد، بر آن قادر گردد، و هر كه عقل را به خود بندد، چيزى را زياد نمى كند به سبب اين، مگر جهل».879.الإمام الكاظم عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از يحيى بن مبارك، از عبداللّه بن جَبَله، از اسحاق بن عمار، از امام جعفر صادق روايت كرده است كه گفت: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، به درستى كه مرا همسايه اى است كه بسيار نماز مى كند و صدقه بسيار مى دهد و حج بسيار به جا مى آورد و هيچ ناخوشى در او نيست. حضرت فرمود كه:«اى اسحاق، عقلش چگونه است؟» اسحاق گفت كه: گفتم: فداى تو گردم او را عقل درستى نيست. حضرت فرمود كه: «عملش بالا نمى رود و مقبول نمى شود، به واسطه بى عقلى كه دارد».878.بشارة المصطفى عن إبراهيم بن رجاء الشيباني :حسين بن محمد، از احمد بن محمد سيّارى، از ابو يعقوب بغدادى روايت كرده است كه گفت: ابن سكيت به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض كرد كه: چرا خدا موسى بن عمران را با عصا و يد بيضا (كه سفيدى آن به طورى بود كه شعاع آن بر شعاع آفتاب غلبه مى نمود) و با آلت سحر و جادو (چيزى چند كه به جادوگرى مى مانست)، فرستاد و حضرت عيسى را با آلت طبابت مبعوث گردانيد و جناب محمد را _ صلى اللّه عليه و آله و على جميع الانبياء _ به معجزه سخن و خطبه هاى فصيحه بليغه فرستاد؟ حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه:«خدا چون موسى عليه السلام را مبعوث گردانيد، سحر بر اهل عصرش غالب بود (چه ساحران در آن زمان بسيار بودند). پس از نزد خدا به سوى ايشان چيزى را آورد كه مثل آن در قوه ايشان نبود، و آورد آنچه را كه سحر ايشان به آن را باطل گردانيد، و به واسطه آن حجت را بر ايشان تمام كرد. و خدا عيسى عليه السلام را فرستاد در هنگامى كه ناخوشى هاى مزمن كه بهْ شدن آن دشوار بود در آن زمان ظاهر شده بود، و مردم به طبابت محتاج بودند، پس از نزد خدا ايشان را چيزى چند آورد كه مثل آن در قوه ايشان نبود؛ چون مردگان را از براى ايشان زنده گردانيدن و كور مادرزاد و پيس را چاق نمودن به فرمان خدا، و به اين علت، حجت خدا را بر ايشان تمام ساخت. خدا محمد صلى الله عليه و آله را فرستاد در وقتى كه غالب بر مردم آن روزگار، خطبه ها و سخنان بليغ و فصيح بود _ ابو يعقوب راوى گفت كه: گمان مى كنم كه آن جناب، به جاى «سخن» لفظ «شعر» را فرمود (يعنى: غالبِ بر ايشان شعر گفتن بود) _ پس آن جناب از نزد خدا آن قدر از مواعظ و احكام را از براى ايشان آورد كه گفتار ايشان را به آن باطل ساخت و به سبب آن حجت خدا را بر ايشان تمام گردانيد».

ابن سكيت گفت: به خدا سوگند كه هرگز مثل تو را نديدم، پس بفرما كه امروز حجت خدا بر خلق چه چيز است؟ آن حضرت فرمود كه: «امروز حجت خدا بر خلق، عقل است كه به واسطه آن مى شناسد آن كه را بر خدا راست مى گويد و او را تصديق مى كند و آن كه را بر خدا دروغ مى گويد، مى شناسد و او را تكذيب مى كند».

ابن سكيت گفت: به خدا سوگند كه جواب حق و درست همين است. .

ص: 122

877.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنِ الْمُثَنَّى الْحَنَّاطِ ، عَنْ قُتَيْبَةَ الْأَعْشى ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ مَوْلىً لِبَنِي شَيْبَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا قَامَ قَائِمُنَا ، وَضَعَ اللّه ُ يَدَهُ عَلى رُؤُوسِ الْعِبَادِ ، فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَكَمَلَتْ بِهِ أَحْلامُهُمْ» .876.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«حُجَّةُ اللّه ِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ ، وَالْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَبَيْنَ اللّه ِ الْعَقْلُ» .875.امام صادق عليه السلام ( _ به نقل از پدرش _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ مُرْسَلاً ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «دِعَامَةُ الْاءِنْسَانِ الْعَقْلُ ، وَالْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَالْفَهْمُ وَالْحِفْظُ وَالْعِلْمُ ، وَبِالْعَقْلِ يَكْمُلُ ، وَهُوَ دَلِيلُهُ وَمُبْصِرُهُ وَمِفْتَاحُ أَمْرِهِ ، فَإِذَا كَانَ تَأْيِيدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ ، كَانَ عَالِماً ، حَافِظاً ، ذَاكِراً ، فَطِناً ، فَهِماً ، فَعَلِمَ بِذلِكَ كَيْفَ ، وَلِمَ ، وَحَيْثُ ، وَعَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَمَنْ غَشَّهُ ، فَإِذَا عَرَفَ ذلِكَ ، عَرَفَ مَجْرَاهُ وَمَوْصُولَهُ وَمَفْصُولَهُ ، وَأَخْلَصَ الْوَحْدَانِيَّةَ لِلّهِ وَالْاءِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ ، فَإِذَا فَعَلَ ذلِكَ ، كَانَ مُسْتَدْرِكاً لِمَا فَاتَ ، وَوَارِداً عَلى مَا هُوَ آتٍ ، يَعْرِفُ مَا هُوَ فِيهِ ، وَلِأَيِّ شَيْءٍ هُوَ هاهُنَا ، وَمِنْ أَيْنَ يَأْتِيهِ ، وَإِلى مَا هُوَ صَائِرٌ ؛ وَذلِكَ كُلُّهُ مِنْ تَأْيِيدِ الْعَقْلِ» . .

ص: 123

874.معانى الأخبار ( _ به نقل از ابان بن تغلب _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از مُثنّى حنّاط، از قُتيبه اعشى، از ابن ابى يعفور، از مولاى بنى شيبان، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«چون قائم ما بر پا شود و ظاهر گردد، خدا دست قدرت و رحمت خويش را بر سرهاى بندگان گذارد و عقل هاى ايشان را در آن جمع گرداند (يا به واسطه آن اختلاف از ميانه ايشان برخيزد). و عقل هر يك به سر حد كمال رسد».873.معانى الأخبار ( _ به نقل از ابو اسحاق _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن سليمان، از على بن ابراهيم، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«حجت خدا بر بندگان، پيغمبر است ، و عقلْ حجت است در آنچه ميانه بندگان و خدا است».872.امام حسين عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد به طور مرسل كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«ستون انسان و آنچه به آن برپا مى شود، عقل است، و از عقل، فطانت و زيركى و فهم و محافظت و علم به هم مى رسد. و هر يك از اينها به واسطه عقل كامل مى شود، و عقل، رهبر و محل ديدن و كليد امر اوست (كه تمام امر او به وى روشن شود). پس هرگاه تقويت عقل او از نور باشد، عالم و حافظ و ذاكر و صاحب فطانت و فهم گردد، و به اين، سبب چگونگى و جهت و حيثيت هر چيزى را بداند، و هر كه او را خيرخواهى كند و هر كه به او خيانت كند، همه را بشناسد. و چون اين را شناخت، مجراى كار خويش و آنچه باعث پيوند و جدايى آنْ باشد، بشناسد (به اين كه هر چه از او سر زند و به آنچه موجب امداد و اخلال آن باشد، دانا گرداند). و يگانگى را از براى خدا و اقرار به فرمان بردارى را خالص گرداند. و چون اين را به عمل آورد، آنچه را كه از او فوت شده، دريابد و بر آنچه آمدنى است فرود آيد (كه بر آن مسلط گردد). و آنچه را كه در آن است بشناسد و بداند كه آن، از براى چه چيز در اينجاست و از كجا به او مى رسد، و به سوى چه بازخواهد گشت، و همه اينها از تأييد و تقويت عقل است». .

ص: 124

875.الإمام الصادق عن أبيه عليهما السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعَقْلُ دَلِيلُ الْمُؤْمِنِ» .874.معاني الأخبار عن أبان بن تغلب :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ السَّرِيِّ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، لا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ ، وَلَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ» .873.معاني الأخبار عن أبي إسحاق :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا خَلَقَ اللّه ُ الْعَقْلَ ، قَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، فَقَالَ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحْسَنَ مِنْكَ ، إِيَّاكَ آمُرُ ، وَإِيَّاكَ أَنْهى ، وَإِيَّاكَ أُثِيبُ ، وَإِيَّاكَ أُعَاقِبُ» .872.الإمام الحسين عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ أَبِي مَسْرُوقٍ النَّهْدِيِّ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : الرَّجُلُ آتِيهِ وَأُكَلِّمُهُ بِبَعْضِ كَلَامِي ، فَيَعْرِفُهُ كُلَّهُ ؛ وَمِنْهُمْ مَنْ آتِيهِ فَأُكَلِّمُهُ بِالْكَلَامِ ، فَيَسْتَوْفِي كَلَامِي كُلَّهُ ، ثُمَّ يَرُدُّهُ عَلَيَّ كَمَا كَلَّمْتُهُ ؛ وَمِنْهُمْ مَنْ آتِيهِ فَأُكَلِّمُهُ ، فَيَقُولُ : أَعِدْ عَلَيَّ؟

فَقَالَ : «يَا إِسْحَاقُ ، وَمَا تَدْرِي لِمَ هذَا؟» قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «الَّذِي تُكَلِّمُهُ بِبَعْضِ كَلَامِكَ ، فَيَعْرِفُهُ كُلَّهُ ، فَذَاكَ مَنْ عُجِنَتْ نُطْفَتُهُ بِعَقْلِهِ ؛ وَأَمَّا الَّذِي تُكَلِّمُهُ ، فَيَسْتَوْفِي كَلَامَكَ ، ثُمَّ يُجِيبُكَ عَلى كَلَامِكَ ، فَذَاكَ الَّذِي رُكِّبَ عَقْلُهُ فِيهِ فِي بَطْنِ أُمِّهِ ؛ وَأَمَّا الَّذِي تُكَلِّمُهُ بِالْكَلَامِ ، فَيَقُولُ : أَعِدْ عَلَيَّ ، فَذَاكَ الَّذِي رُكِّبَ عَقْلُهُ فِيهِ بَعْدَ مَا كَبِرَ ، فَهُوَ يَقُولُ لَكَ : أَعِدْ عَلَيَّ» . .

ص: 125

871.الخصال ( _ به نقل از جابر بن يزيد جعفى، از جابر بن عبد الل ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از اسماعيل بن مهران، از بعضى از مردان خويش كه راوى حديث اند، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«عقل رهنماى مؤمن است».871.الخصال عن جابر بن يزيد الجعفيّ عن جابر بن عبد اللحسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از سَرى بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن جناب فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود كه: يا على، هيچ درويشيى، سخت تر از جهل و هيچ مالى، پر نفع تر از عقل نيست».870.شرح نهج البلاغة :محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از ابن ابى نجران، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«چون خدا عقل را آفريد، فرمود كه: رو كن، عقل رو كرد، و بعد از آن فرمود كه: پشت كن، پشت كرد. فرمود: به عزت و جلال خويش سوگند ياد مى كنم كه: هيچ خلقى را نيافريدم كه از تو نيكوتر باشد. تو را امر مى كنم و تو را نهى مى نمايم و تو را ثواب مى دهم و تو را عقاب مى كنم».869.الإرشاد ( _ به نقل از ابو سلمان مؤذّن، از زيد بن ارقم _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از هيثم بن ابى مسروق نَهدى، از حسين بن خالد، از اسحاق بن عمار كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مردى هست كه به نزد او مى آيم و با او سخن مى گويم به پاره اى از سخنان خويش، و او همه آن را مى فهمد. و از جمله مردمان كسى هست كه به نزد او مى آيم و سخنى كه دارم با او مى گويم و او همه سخنان مرا فرا مى گيرد، بعد از آن، آن را بر من رد مى كند؛ چنانچه با او سخن كرده ام. و از جمله مردمان كسى هست كه به نزد او مى آيم و با او سخن مى گويم، بعد از آن، مى گويد كه آن را دو مرتبه بگو. حضرت فرمود كه:«اى اسحاق، آيا نمى دانى كه اين از چه راه است؟» عرض كردم كه: نه. حضرت فرمود كه: «آن كه با او سخن مى كنى به بعضى از سخنان خويش، و او همه آن را مى شناسد، اينك كسى است كه نطفه اى كه او از آن به وجود آمده، با عقلش سرشته شده، و اما آن كه با او سخن مى گويى و او همه سخنان تو را فرا مى گيرد، و بعد از آن، تو را بر آنچه گفته اى جواب مى گويد، اينك آن است كه عقلش در شكم مادرش در او تركيب شده. اما آن كه سخنى كه دارى با او مى گويى و مى گويد كه دو مرتبه بگو، اينك آن است كه عقلش در او تركيب شده بعد از آن كه بزرگ شده است، و به اين جهت به تو مى گويد كه دو مرتبه بگو». .

ص: 126

868.المعجم الكبير ( _ به نقل از ابو سلمان مؤذّن، از زيد بن ارقم _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ مَنْ رَفَعَهُ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّجُلَ كَثِيرَ الصَّلَاةِ ، كَثِيرَ الصِّيَامِ ، فَلَا تُبَاهُوا بِهِ حَتّى تَنْظُرُوا كَيْفَ عَقْلُهُ» .830.امام على عليه السلام :بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«يَا مُفَضَّلُ ، لَا يُفْلِحُ مَنْ لَا يَعْقِلُ ، وَلَا يَعْقِلُ مَنْ لَا يَعْلَمُ ، وَسَوْفَ يَنْجُبُ مَنْ يَفْهَمُ ، وَيَظْفَرُ مَنْ يَحْلُمُ ، وَالْعِلْمُ جُنَّةٌ ، وَالصِّدْقُ عِزٌّ ، وَالجَهْلُ ذُلٌّ ، وَالْفَهْمُ مَجْدٌ ، وَالْجُودُ نُجْحٌ ، وَحُسْنُ الْخُلُقِ مَجْلَبَةٌ لِلْمَوَدَّةِ ، وَالْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ ، وَالْحَزْمُ مَسَاءَةُ الظَّنِّ ، وَبَيْنَ الْمَرْءِ وَالْحِكْمَةِ نِعْمَةُ الْعَالِمِ ، وَالْجَاهِلُ شَقِيٌّ بَيْنَهُمَا ، وَاللّه ُ وَلِيُّ مَنْ عَرَفَهُ ، وَعَدُوُّ مَنْ تَكَلَّفَهُ ، وَالْعَاقِلُ غَفُورٌ ، وَالْجَاهِلُ خَتُورٌ ؛ وَإِنْ شِئْتَ أَنْ تُكْرَمَ ، فَلِنْ ؛ وَإِنْ شِئْتَ أَنْ تُهَانَ ، فَاخْشُنْ ؛ وَمَنْ كَرُمَ أَصْلُهُ ، لَانَ قَلْبُهُ ؛ وَمَنْ خَشُنَ عُنْصُرُهُ ، غَلُظَ كَبِدُهُ ؛ وَمَنْ فَرَّطَ ، تَوَرَّطَ ؛ وَمَنْ خَافَ الْعَاقِبَةَ ، تَثَبَّتَ عَنِ التَّوَغُّلِ فِيمَا لَا يَعْلَمُ ؛ وَمَنْ هَجَمَ عَلى أَمْرٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ ، جَدَعَ أَنْفَ نَفْسِهِ ؛ وَمَنْ لَمْ يَعْلَمْ ، لَمْ يَفْهَمْ ؛ وَمَنْ لَمْ يَفْهَمْ ، لَمْ يَسْلَمْ ؛ وَمَنْ لَمْ يَسْلَمْ ، لَمْ يُكْرَمْ ؛ وَمَنْ لَمْ يُكْرَمْ ، يُهْضَمْ ؛ وَمَنْ يُهْضَمْ ، كَانَ أَلْوَمَ ؛ وَمَنْ كَانَ كَذلِكَ ، كَانَ أَحْرى أَنْ يَنْدَمَ» . .

ص: 127

831.الإمام الباقر عن الإمام عليّ عليهما السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از بعضى از آنان كه آن را مرفوع ساخته اند، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: چون مردى را ديديد كه بسيار نماز مى كند و روزه بسيار مى گيرد، به او تفاخر و مباهات مكنيد، تا نظر نماييد و ببينيد كه عقلش چگونه است» .830.الإمام عليّ عليه السلام :بعضى از اصحاب ما روايت كرده اند و آن را مرفوع ساخته اند، از مفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«اى مفضل، رستگارى نمى يابد آن كه عقل ندارد و آن كه علم ندارد، عاقل نمى شود و فكر نمى كند. و زود باشد آن كه مى فهمد برگزيده و بزرگوار گردد، و آن كه حلم ورزد و بردبارى نمايد فيروزى يابد. و علم و دانش، سپر است از براى آنچه ناشايسته باشد، و راست گويى عزت است، و جهل خوارى است، و فهم بزرگوارى است، و بخشش موجب فيروزى يافتن و آسان شدن كار و روا شدن حاجت است، و خوش خلقى باعث جلب دوستى مردمان است، و آن كه بر روزگار خويش عالم و داناست، آشفتگى ها ناگهان بر او وارد نشود.

هوشيارى و دورانديشى، موجب بدگمانى مى شود و واسطه در ميان مرد و حكمت، نعمت عالم است (و آن، لذتى است كه در حل مشكلات مى يابد). و جاهل، در ميان اين دو، محروم است (حاصل معنى، آن كه عالم، به نعمت خود لذت مى برد و جاهل، بهره از آن ندارد). خدا، دوست آن است كه او را بشناسد، و دشمن آن است كه معرفت او را بر خود ببندد، و عاقل، آمرزگار است (كه از بدى ها مى گذرد). و جاهل، غدار و مكار و خيانت كار. و اگر خواهى كه مردم تو را گرامى دارند، نرمى پيشه خويش گردان و اگر خواسته باشى كه تو را خوارى رسانند، درشتى كن. و آن كه اصلش گران مايه باشد، دلش نرم خواهد بود، و آن كه سرشت و بنيادش درشت باشد، جگرش سخت مى باشد، و آن كه پيش دستى كند، در ورطه هلاكت گرفتار شود (كه بيرون آمدنش از آن دشوار باشد). و آن كه از عاقبت و آخر چيزى ترسد، از فرورفتن در آنچه نمى داند درنگ كند و از جا به در نرود، و آن كه ناگاه بر امرى وارد شود، بى آن كه علم و دانشى داشته باشد، بينى خويش را ببرّد (كه بسيار خوار و بى مقدار شود)، و آن كه دانا نباشد، در نيابد، و آن كه در نيابد، سالم نماند، و آن كه سالم نماند، او را گرامى ندارند، و آن كه او را گرامى ندارند، بر او ستم كنند، و شكست بر او وارد آيد و آن كه او را شكست دهند، ملامتش بيش از آن است كه مذكور شد، و آن كه چنين باشد، سزاوارتر است از همه كس به آن كه پشيمان شود». .

ص: 128

829.تذكرة الخواصّ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى رَفَعَهُ ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «مَنِ اسْتَحْكَمَتْ لِي فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ ، احْتَمَلْتُهُ عَلَيْهَا ، وَاغْتَفَرْتُ فَقْدَ مَا سِوَاهَا ، وَلَا أَغْتَفِرُ فَقْدَ عَقْلٍ وَلَا دِينٍ ؛ لِأَنَّ مُفَارَقَةَ الدِّينِ مُفَارَقَةُ الْأَمْنِ ، فَلَا يَتَهَنَّأُ بِحَيَاةٍ مَعَ مَخَافَةٍ ، وَفَقْدُ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَيَاةِ ، وَلَا يُقَاسُ إِلَا بِالْأَمْوَاتِ» .828.الأمالى ، صدوق ( _ به نقل از ابو سعيد _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمُحَارِبِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ ، عَنْ مَيْمُونِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلِيلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ» .829.تذكرة الخواصّ :أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْعَاصِمِيُّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :ذُكِرَ عِنْدَهُ أَصْحَابُنَا وَذُكِرَ الْعَقْلُ ، قَالَ : فَقَالَ : «لَا يُعْبَأُ بِأَهْلِ الدِّينِ مِمَّنْ لَا عَقْلَ لَهُ» .

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ مِمَّنْ يَصِفُ هذَا الْأَمْرَ قَوْماً لَا بَأْسَ بِهِمْ عِنْدَنَا، وَلَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعُقُولُ؟

فَقَالَ : «لَيْسَ هؤُلَاءِ مِمَّنْ خَاطَبَ اللّه ُ ، إِنَّ اللّه َ تَعَالى خَلَقَ الْعَقْلَ ، فَقَالَ لَهُ : أَقْبِلْ ، فَأَقْبَلَ ، وَقَالَ لَهُ : أَدْبِرْ ، فَأَدْبَرَ ، فَقَالَ : وَعِزَّتِي وَجَلَالِي، مَا خَلَقْتُ شَيْئاً أَحْسَنَ مِنْكَ _ أَوْ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ _ بِكَ آخُذُ ، وَبِكَ أُعْطِي» .828.الأمالي للصدوق عن أبي سعيد :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ بَيْنَ الْاءِيمَانِ وَالْكُفْرِ إِلَا قِلَّةُ الْعَقْلِ» .

قِيلَ : وَ كَيْفَ ذَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ؟

قَالَ : «إِنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إِلى مَخْلُوقٍ ، فَلَوْ أَخْلَصَ نِيَّتَهُ لِلّهِ ، لَأَتَاهُ الَّذِي يُرِيدُ فِي أَسْرَعَ مِنْ ذلِكَ» . .

ص: 129

827.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از ابو سعيد خُدرى _ ) محمد بن يحيى روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، گفت كه: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«هر كه خصلتى از خصلت هاى خوب در او از براى من استوار گردد، او را بر آن بار مى كنم و از نبودن آنچه غير آن باشد، مى گذرم و نمى گذرم از نبودن عقل و نه از نبودن دين؛ زيرا كه جدا شدن از دين، جدايى از ايمنى است و گوارايى نمى باشد و بازندگى كه با ترس باشد و نيستى عقل، نيستى زندگى است و چنين كسى را قياس نمى توان كرد مگر به مردگان».826.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم بن هاشم، از موسى بن ابراهيم مُحاربى، از حسن بن موسى، از موسى بن عبداللّه ، از ميمون بن على، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: خوش آمدن مرد از خودش، دليل است بر آن كه عقلش ضعيف است».825.امام على عليه السلام :ابو عبداللّه عاصمى، از على بن حسن، از على بن اسباط، از حسن بن جَهم، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: اصحاب ما گروه اماميه، در نزد آن حضرت مذكور شدند و ذكر عقل در ميان آمد، آن حضرت فرمود كه:«اعتنايى نمى شود به شأن صاحبان اين دين، از آنان كه ايشان را عقلى نيست». گفتم كه: فداى تو گردم، به درستى كه از جمله آنان كه امر امامت را وصف مى كنند و به آن قائل اند، گروهى هستند كه با ايشان ناخوشى در گفتار و كردار نيست، و ايشان را اين عقل ها نمى باشد. آن حضرت فرمود كه: «اين گروه، نيستند از آنها كه خدا با ايشان خطاب فرموده است: به درستى كه خدا، چون عقل را آفريد به او فرمود: رو كن، رو كرد. و فرمود: پشت كن، پشت كرد. و پس فرمود كه: به عزت خويش سوگند ياد مى كنم كه چيزى را نيافريدم كه از تو نيكوتر باشد، - يا دوست تر باشد - به سوى من از تو، پس به تو مى گيرم و به واسطه تو عطا مى كنم».827.المناقب للخوارزمي عن أبي سعيد الخدري :على بن محمد، از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از بعضى از اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن جناب فرمود كه:«در ميانه ايمان و كفر، واسطه اى نيست مگر كمىِ عقل».

به آن حضرت عرض شد كه: اى پسر رسول خدا، معنى اين، چه چيز است؟

فرمود كه: «بنده خدا، حاجت خويش را به سوى مخلوق مى برد. پس اگر نيت خويش را از براى خدا خالص گرداند، هر آينه مى آيد او را آنچه خواسته باشد در زمانى كه از اين شتابان تر باشند». .

ص: 130

826.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : بِالْعَقْلِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْحِكْمَةِ ، وَبِالْحِكْمَةِ اسْتُخْرِجَ غَوْرُ الْعَقْلِ ، وَبِحُسْنِ السِّيَاسَةِ يَكُونُ الْأَدَبُ الصَّالِحُ ».

قَالَ : «وَكَانَ يَقُولُ : التَّفَكُّرُ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ ، كَمَا يَمْشِي الْمَاشِي فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَقِلَّةِ التَّرَبُّصِ» .825.الإمام عليّ عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ الْبَزَّازِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ :«إِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَمَبْدَأَهَا وَقُوَّتَهَا وَعِمَارَتَهَا _ الَّتِي لَا يُنْتَفَعُ بِشَيْءٍ إِلَا بِهِ _ الْعَقْلُ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه ُ زِينَةً لِخَلْقِهِ وَنُوراً لَهُمْ ، فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ ، وَأَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ ، وَأَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ ، وَأَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ ، وَأَنَّهُ الْبَاقِي وَهُمُ الْفَانُونَ ، وَاسْتَدَلُّوا بِعُقُولِهِمْ عَلى مَا رَأَوْا مِنْ خَلْقِهِ: مِنْ سَمَائِهِ وَأَرْضِهِ وَشَمْسِهِ وَقَمَرِهِ وَلَيْلِهِ وَنَهَارِهِ ، وَبِأَنَّ لَهُ وَلَهُمْ خَالِقاً وَمُدَبِّراً لَمْ يَزَلْ وَلَا يَزُولُ ؛ وَعَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ ، وَأَنَّ الظُّلْمَةَ فِي الْجَهْلِ ، وَأَنَّ النُّورَ فِي الْعِلْمِ ، فَهذَا مَا دَلَّهُمْ عَلَيْهِ الْعَقْلُ» .

قِيلَ لَهُ : فَهَلْ يَكْتَفِي الْعِبَادُ بِالْعَقْلِ دُونَ غَيْرِهِ؟

قَالَ : «إِنَّ الْعَاقِلَ لِدَلَالَةِ عَقْلِهِ _ الَّذِي جَعَلَهُ اللّه ُ قِوَامَهُ وَزِينَتَهُ وَهِدَايَتَهُ _ عَلِمَ أَنَّ اللّه َ هُوَ الْحَقُّ ، وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّهُ ، وَعَلِمَ أَنَّ لِخَالِقِهِ مَحَبَّةً ، وَأَنَّ لَهُ كَرَاهِيَةً ، وَأَنَّ لَهُ طَاعَةً ، وَأَنَّ لَهُ مَعْصِيَةً ، فَلَمْ يَجِدْ عَقْلَهُ يَدُلُّهُ عَلى ذلِكَ ، وَعَلِمَ أَنَّهُ لَا يُوصَلُ إِلَيْهِ إِلَا بِالْعِلْمِ وَطَلَبِهِ ، وَأَنَّهُ لَا يَنْتَفِعُ بِعَقْلِهِ إِنْ لَمْ يُصِبْ ذلِكَ بِعِلْمِهِ ، فَوَجَبَ عَلَى الْعَاقِلِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَالْأَدَبِ الَّذِي لَا قِوَامَ لَهُ إِلَا بِهِ» . .

ص: 131

824.شرح الأخبار ( _ به نقل از عبد اللّه بن عمر _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از سهل بن زياد، از عبيداللّه دهقان، از احمد بن عمر حلبى، از يحيى بن عمران، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: به عقل، قعر حكمت بيرون آورده شد و به حكمت، قعر عقل بيرون آورده شد، و به نيكى سياست و قهر كردن بر بدكار، ادب شايسته به هم مى رسد».

و فرمود كه: «مى فرمود كه: انديشه كردن، باعث زندگى دل بينا است؛ چنانچه دونده مى رود در تاريكى ها به روشنى، به واسطه نيكى رهايى و رستن و كمى چشم داشت».823.خصائص أمير المؤمنين ، نسايى ( _ به نقل از سعد _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از عبداللّه بزّاز، از محمد بن عبدالرحمان بن حمّاد، از حسن بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه در ضمن حديث طولانى فرمود كه:«اولِ امور و آغازش، و قوت و آبادانى اش كه هيچ چيزى جز به آن سودمند نيست، عقلى است كه خداوند زينت آفريده هايش و نور آنها قرار داده است. پس با عقل، بندگان، آفريدگارشان را مى شناسند و مى فهمند كه آنها آفريده شده اند. و اين كه خدا، مدبر آنهاست و آنها تدبير مى شوند. و نيز مى فهمند كه خدا، ماندگار و آنها رفتنى اند. مردم با عقلشان استدلال مى كنند بر آنچه از آفريده خدا ديده اند، از آسمان و زمين و خورشيد و ماه و شب و روز خدا و مردم و اين كه خدا، آفريدگارمردم و اينهاست، و تدبير كننده شان هميشه بوده و خواهد بود. و با او، خوب و بد را مى شناسند، و ظلمت را در نادانى مى دانند، و نور را در علم اين آن چيزى است كه عقل به آن راهنمايى مى كند».

به ايشان گفته شد كه: آيا براى بندگان عقل كافى است و نه غير عقل؟

فرمود كه: «عاقل، به خاطر دلالت عقلش كه خدا آن را مايه قوام و زينت و هدايت او قرار داده، مى فهمد كه خدا حق است. و خدا، پروردگار اوست و مى داند كه پروردگارش خوشى و ناخوشى دارد، و طاعت و معصيت دارد. و در مى يابد كه عقلش به خوشى و ناخوشى خدا، راه نمى برد، و مى فهمد كه به او دست نمى يابد جز با طلب علم و ادب كه قوامى جز به او ندارد». .

ص: 132

824.شرح الأخبار عن عبد اللّه بن عمر :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ حُمْرَانَ وَصَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَا : سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ :«لَا غِنى أَخْصَبُ مِنَ الْعَقْلِ ، وَلَا فَقْرَ أَحَطُّ مِنَ الْحُمْقِ ، وَلَا اسْتِظْهَارَ فِي أَمْرٍ بِأَكْثَرَ مِنَ الْمَشُورَةِ فِيهِ» .وَ هذَا آخِرُ كِتَابِ الْعَقْلِ [وَالْجَهْلِ] وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَحْدَهُ ، وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ، وَسَلَّمَ تَسْلِيماً .

.

ص: 133

822.تاريخ دمشق ( _ به نقل از سعد بن ابى وقّاص _ ) على بن محمد، از برخى از اصحاب ، از ابن ابى عمير، از نَضر بن سُويد، از حمران و صفوان بن مهران جّمال كه گفتند: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيديم كه مى فرمود:«ثروتى برتر از عقل، و درويشى بدتر از حماقت نيست و پشتيبانى در چيزى، بالاتر از مشورت نمى باشد». (1)و اين، آخر كتاب عقل [ و جهل] است. و سپاس و ستايش از براى خدا است كه پرورنده همه جانيان است به تنهايى. و خدا رحمت فرستد بر محمد و خاندان او و سلام گويد بر ايشان.

.


1- . ترجمه دو حديث 35 و 36 در نوشته مترجم - رحمه اللّه - نبود.

ص: 134

. .

ص: 135

[2] كتاب فضيلت علم

اشاره

( 2 ) كتاب فضيلت علم

.

ص: 136

[ 2 ] كِتَابُ فَضْلِ الْعِلْمِبِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

1 _ بَابُ فَرْضِ الْعِلْمِ وَوُجُوبِ طَلَبِهِ وَالْحَثِّ عَلَيْهِ819.خصائص أمير المؤمنين ، نسايى ( _ به نقل از ابو طُفَيل، از زيد بن ارقم _ ) أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْحُسَيْنِ الْفَارِسِيِّ، عَنْ عَبْدِاللّه ِ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ، أَلَا إِنَّ اللّه َ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ».818.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْعُمَرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ».819.خصائص أمير المؤمنين للنسائي عن أبي الطفيل عن زيدعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ :سُئِلَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : هَلْ يَسَعُ النَّاسَ تَرْكُ الْمَسْأَلَةِ عَمَّا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ؟ فَقَالَ: «لَا». .

ص: 137

1. باب در بيان فرض علم و وجوب طلب نمودن آن و ترغيب كردن بر آن

( 2) كتاب فضيلت علمبسم اللّه الرحمن الرحيم

1. باب در بيان فرض علم و وجوب طلب نمودن آن و ترغيب كردن بر آن (1)816.الخصال ( _ به نقل از حذيفة بن أسيد _ ) خبر داد ما را محمد بن يعقوب، از على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از حسن بن ابى الحسين فارسى، از عبداللّه (2) بن زيد، از پدرش، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: طلب كردن علم، واجب است بر هر مسلمانى. بدان و آگاه باش كه خدا، طلب كنندگان علم را دوست مى دارد».816.الخصال عن حذيفه بن أسيد:محمد بن يحيى عطّار، از محمد بن حسين، از محمد بن عبداللّه ، از عيسى بن عبداللّه عُمرى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«طلب كردن علم، واجب است».815.المعجم الكبير ( _ به نقل از حذيفة بن اُسيد غفارى _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده است كه گفت:از امام موسى كاظم عليه السلام سؤال شد كه: آيا مردم را مى رسد كه ترك كنند سؤال از آنچه به آن محتاج اند؟ فرمود كه: «نه».

.


1- . در بيشتر نسخه ها پيش از اين، مذكور است: كتاب «فضل علم» و مؤيد اول است به آنچه از شيخ طوسى منقول است كه كتاب «عقل و فضل علم» را يك باب از كتاب هاى كافى شمرده [است] و آنچه از نجاشى _ رحمة اللّه عليه _ مروى است كه كتاب «فضل علم» را از كتاب هاى كافى شمرده، بعد از آن كه كتاب عقل را ياد نموده، مؤيد دوم است و كلام كلينى _ رضوان اللّه عليه _ در اين باب اضطراب تمام دارد؛ زيرا كه پيش از اين باب، تصريح به اين كه آخر كتاب عقل است فرموده، و در آخر اين باب نيز، فرموده كه: تمام شد كتاب عقل؛ و اگر چه در بعضى از نسخه ها به جاى عقل، فضل علم واقع بوده، و در آخر كتاب توحيد مى فرمايد: تمام شد كتاب «عقل و توحيد» از كتاب كافى. و از ديباچه نيز چنين ظاهر مى شود كه علم را كتاب عليحده نباشد، بلكه آن، جزو كتاب عقل است و اين، اظهر و اصح است. (مترجم)
2- . در نسخه مترجم _ رحمه اللّه _ عبدالرحمان است .

ص: 138

815.المعجم الكبير عن حذيفة بن أسيد الغفاري :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَغَيْرُهُ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، قَالَ :سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: «أَيُّهَا النَّاسُ، اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَالْعَمَلُ بِهِ، أَلَا وَإِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ؛ إِنَّ الْمَالَ مَقْسُومٌ مَضْمُونٌ لَكُمْ، قَدْ قَسَمَهُ عَادِلٌ بَيْنَكُمْ، وَضَمِنَهُ، وَسَيَفِي لَكُمْ، وَالْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ أَهْلِهِ، وَقَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْ أَهْلِهِ؛ فَاطْلُبُوهُ».814.تاريخ دمشق ( _ به نقل از حُبْشى بن جناده _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ _ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا _ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ».813.المعجم الكبير ( _ به نقل از جرير _ ) وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِم، أَلَا وَإِنَّ اللّه َ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ».814.تاريخ دمشق عن حبشي بن جنادة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «تَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ مِنْكُمْ فِي الدِّينِ، فَهُوَ أَعْرَابِيٌّ؛ إِنَّ اللّه َ تَعَالى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: «لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَلِيُنْذِرُواقَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» ».813.المعجم الكبير عن جرير :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «عَلَيْكُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِي دِينِ اللّه ِ، وَلَا تَكُونُوا أَعْرَاباً؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِ اللّه ِ، لَمْ يَنْظُرِ اللّه ُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَلَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلاً». .

ص: 139

812.تاريخ دمشق ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) على بن محمد و غير او، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، همه روايت كرده اند از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابو حمزه، از ابواسحاق سبيعى، از آن كه او را حديث كرده كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اى مردمان، بدانيد كه كمال دين، طلب كردن علم و عمل كردن به آن است. آگاه باشيد كه طلب كردن علم، واجب تر است بر شما از طلب كردن مال؛ زيرا كه مال قسمت شده و مضمون است از براى شما، كه خداوند عادل آن را در ميان شما قسمت نموده و آن را ضامن شده، و زود باشد كه وفا كند از براى شما و علم در نزد اهلش، مخزون است و شما مأموريد به طلب كردن آن از اهلش. پس آن را طلب كنيد».811.سير أعلام النبلاء ( _ به نقل از عبد اللّه بن محمّد بن عقيل _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از يعقوب بن يزيد، از ابو عبداللّه - كه مردى است از اصحاب ما - و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: طلب كردن علم، واجب است».812.تاريخ دمشق عن جابر بن عبد اللّه :و در حديث ديگر گفت كه: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: طلب كردن علم، واجب است بر هر مسلمانى. بدان و آگاه باش كه خدا طلب كنندگان علم را دوست مى دارد».811.سير أعلام النبلاء عن عبد اللّه بن محمّد بن عقيل :على بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد بن خالد، از عثمان بن عيسى، از على بن ابو حمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«طلب دانش كنيد در دين اسلام و فقه بياموزيد؛ زيرا هر كه از شما طلب دانش نكند در دين خويش و فقه نياموزد، اعرابى و بيابانى است. به درستى كه خدا در كتاب خود مى فرمايد: «لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (1) ، يعنى: طلب دانش كنند در دين و فقه آموزند و تا بترسانند آنان كه تفقه نموده اند و علم فقه آموخته اند گروه خويش را چون بازگردند به سوى ايشان، تا باشد كه قوم ايشان بترسند از آنچه ترسانيده مى شوند».810.المصنّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از جابر بن عبداللّه _ ) حسين بن محمد، از جعفر بن محمد، از قاسم بن ربيع، از مُفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«بر شما است كه در دين خدا طلب دانش نماييد و فقه بياموزيد و چون باديه نشينان نباشيد؛ زيرا هر كه در دين خدا تفقه نكند، خدا در روز قيامت نظر رحمت به سوى او نكند و هيچ عملى را از براى او پاك نگرداند» (يعنى قبول نفرمايد). .


1- . توبه، 122.

ص: 140

809.تاريخ دمشق ( _ به نقل از براء بن عازب و زيد بن اَرقم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَوَدِدْتُ أَنَّ أَصْحَابِي ضُرِبَتْ رُؤُوسُهُمْ بِالسِّيَاطِ حَتّى يَتَفَقَّهُوا».808.سنن ابن ماجة ( _ به نقل از براء بن عازب _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَمَّنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، رَجُلٌ عَرَفَ هذَا الْأَمْرَ لَزِمَ بَيْتَهُ وَلَمْ يَتَعَرَّفْ إِلى أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ؟ قَالَ: فَقَالَ: «كَيْفَ يَتَفَقَّهُ هذَا فِي دِينِهِ؟!».2 _ بَابُ صِفَةِ الْعِلْمِ وَفَضْلِهِ وَفَضْلِ الْعُلَمَاءِ809.تاريخ دمشق عن البراء بن عازب وزيد بن أرقم :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ الْوَاسِطِيِّ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :«دَخَلَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الْمَسْجِدَ، فَإِذَا جَمَاعَةٌ قَدْ أَطَافُوا بِرَجُلٍ، فَقَالَ: مَا هذَا؟ فَقِيلَ: عَلَامَةٌ، فَقَالَ: وَمَا الْعَلَامَةُ؟ فَقَالُوا لَهُ: أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَبِ وَوَقَائِعِهَا وَأَيَّامِ الْجَاهِلِيَّةِ وَالْأَشْعَارِ وَالْعَرَبِيَّةِ» .

قَالَ: «فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ذَاكَ عِلْمٌ لَا يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ، وَلَا يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ، ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ، وَمَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ».808.سنن ابن ماجة عن البراء بن عازب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ، وَذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَلَا دِينَاراً، وَإِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ، فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْءٍ مِنْهَا، فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً، فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ؟ فَإِنَّ فِينَا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَانْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَتَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ». .

ص: 141

2. باب در بيان صفت علم و فضيلت آن و فضيلت علما

807.المصنّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از ابو يزيد اودى، از پدرش _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از جميل بن درّاج، از ابان بن تَغلِب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هر آينه دوست مى دارم كه اصحاب و ياران من، تازيانه ها بر سرهاى ايشان زنند، تا طلب دانش كنند و فقه بياموزند».806.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو هريره _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از آن كه آن را از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت:مردى به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، مردى كه امر امامت را شناخته و اعتقاد درست دارد، ملازم خانه خويش شده، از آن بيرون نمى آيد و به واسطه بيرون نرفتن، در نزد هيچ يك از برادرانش معروف نشده. آن حضرت فرمود كه: «اين مرد، چگونه در دين خويش طلب دانش مى كند و فقه مى آموزد؟».2. باب در بيان صفت علم و فضيلت آن و فضيلت علما806.أنساب الأشراف عن أبي هريرة :محمد بن حسن و على بن محمد روايت كرده اند از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از عبيداللّه بن عبداللّه دهقان، از دُرست واسطى، از ابراهيم بن عبدالحميد، از امام موسى كاظم عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل مسجد شد، ديد كه گروهى بر گرد مردى برآمده اند. فرمود كه: اين مرد، چه كاره است؟ به آن حضرت عرض شد كه: مردى است بسيار دانا. فرمود كه: بسيار دانا چيست؟ (يعنى: چه علمى را خوب مى داند؟) به آن حضرت عرض كردند كه: داناترين مردمان است به نسب هاى عرب و جنگ هايى كه در ميان ايشان وقوع يافته و روزهايى كه در جاهليت معروف بوده و شعرهاى ايشان و عربيت را خوب مى داند» . حضرت گفت كه: «جناب پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: اين علمى است كه ضرر نمى رساند به آن كه آن را نداند، و نفع نمى بخشد به آن كه آن را بداند. بعد از آن پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: جز اين نيست كه علم، سه علم است: آيه محكمه كه مبيّن و مفصّل است (و در لفظ و معنى، هيچ اشكالى نيست) يا واجبى راست و درست (كه كجى و عيبى در آن نباشد). يا سنتى كه بر پا است و آنچه غير از اينها است، زياده است» (كه به كار كسى نمى آيد).805.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبد اللّه بن شريك، از سهم بن حصين اسد ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن خالد، از ابوالبَخترى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«به درستى كه علما وارث هاى پيغمبرانند و وجه اين، آن است كه پيعمبران درم و دينارى را وانگذاشته اند كه از ايشان ارث برند، و جز اين نيست كه ميراث داده اند احاديثى چند از احاديث خويش را. پس هر كه چيزى از آنها را فراگيرد و به آن چنگ در زند، به حقيقت كه بهره تمامى را فراگرفته است. پس نظر كنيد به اين علم خويش كه آن را از كه فرامى گيريد؛ زيرا كه در ميانه ما اهل بيت، در هر عصرى عدولى چند هستند كه تحريف گردانيدن غاليان و به خود بستن تباهكاران و كج روان و تأويل كردن جاهلان را از آن دور مى كنند».

.

ص: 142

804.امام صادق عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَرَادَ اللّه ُ بِعَبْدٍ خَيْراً، فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ».805.تاريخ دمشق عن عبد اللّه بن شريك عن سهم بن حصين المُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ: التَّفَقُّهُ فِي الدِّينِ، وَالصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ، وَتَقْدِيرُ الْمَعِيشَةِ».804.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعُلَمَاءُ أُمَنَاءُ، وَالْأَتْقِيَاءُ حُصُونٌ، وَالْأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ».803.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو هريره _ ) وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«الْعُلَمَاءُ مَنَارٌ، وَالْأَتْقِيَاءُ حُصُونٌ، وَالْأَوْصِيَاءُ سَادَةٌ».802.المناقب ، كوفى ( _ به نقل از براء بن عازب _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ إِدْرِيسَ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْكِنْدِيِّ، عَنْ بَشِير الدَّهَّانِ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا، يَا بَشِيرُ، إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ إِذَا لَمْ يَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ، احْتَاجَ إِلَيْهِمْ، فَإِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِمْ، أَدْخَلُوهُ فِي بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ».803.تاريخ دمشق عن أبي هريرة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ إِلَا لِرَجُلَيْنِ: عَالِمٍ مُطَاعٍ، أَوْ مُسْتَمِعٍ وَاعٍ». .

ص: 143

802.المناقب للكوفي عن البراء بن عازب :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«چون خدا خواسته باشد كه خيرى به بنده برساند، او را در دين خويش فقيه و دانشمند گرداند».801.تاريخ دمشق ( _ به نقل از براء بن عازب _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از مردى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«كمالى كه به سر حد كمال رسيده باشد، طلب دانش كردن است در دين، و صبر كردن بر مصيبت (و سختى كه به كسى رسد) و اندازه كردن آنچه به آن زندگانى كنند بى زياده و نقصان».800.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از بَراء بن عازب _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از اسماعيل بن جابر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«علما، امين هايند كه بر ايشان اعتماد باشد و پرهيزگاران، حصارهايند و اوصياى پيغمبران، سرداران و آقايان».801.تاريخ دمشق عن البراء بن عازب :و در روايت ديگر، چنين واقع شده كه:«علما، نشانه هاى راه هدايتند و پرهيزگاران، حصارها و اوصيا، سردارانند».800.مسند ابن حنبل عن البراء بن عازب :احمد بن ادريس، از محمد بن حسّان، از ادريس بن حسن، از ابواسحاق كِندى، از بشير دهّان روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هيچ خير و خوبى نيست در آن كه طلب دانش نمى كند از اصحاب ما اى بشير. به درستى كه مردى از ايشان، چون به فقه و دانش خويش بى نياز نگردد، به مخالفان محتاج شود. و چون به ايشان محتاج شود، او را در دَرِ گمراهى خويش داخل گردانند و او نمى داند».799.الإرشاد ( _ در ذكر آنچه پس از خطبه پيامبر صلى الله عليه و آ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرانش روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هيچ خوبى در زندگى و زيستن دنيا نيست مگر از براى دو مرد: يكى عالمى كه فرمان او برند و ديگرى، گوش دهنده كه آنچه مى شنود نگاه دارد و به آن نفع يابد». .

ص: 144

798.الاحتجاج ( _ به نقل از اُبىّ بن كعب، در احتجاجش بر قوم به اي ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابِدٍ».797.الفضائل ( _ به نقل از ابوذر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : رَجُلٌ رَاوِيَةٌ لِحَدِيثِكُمْ يَبُثُّ ذلِكَ فِي النَّاسِ، وَيُشَدِّدُهُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ قُلُوبِ شِيعَتِكُمْ، وَلَعَلَّ عَابِداً مِنْ شِيعَتِكُمْ لَيْسَتْ لَهُ هذِهِ الرِّوَايَةُ، أَيُّهُمَا أَفْضَلُ؟

قَالَ: «الرَّاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِيعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ».3 _ بَابُ أَصْنَافِ النَّاسِ798.الاحتجاج عن اُبيّ بن كعب ( _ فِي احتِجاجِهِ عَلَى القَومِ بِأَحَقِّيَّةِ عَل ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ النَّاسَ آلُوا بَعْدَ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إِلى ثَلَاثَةٍ: آلُوا إِلى عَالِمٍ عَلى هُدًى مِنَ اللّه ِ قَدْ أَغْنَاهُ اللّه ُ بِمَا عَلِمَ عَنْ عِلْمِ غَيْرِهِ، وَجَاهِلٍ مُدَّعٍ لِلْعِلْمِ لَا عِلْمَ لَهُ، مُعْجَبٍ بِمَا عِنْدَهُ قَدْ فَتَنَتْهُ الدُّنْيَا وَفَتَنَ غَيْرَهُ، وَمُتَعَلِّمٍ مِنْ عَالِمٍ عَلى سَبِيلِ هُدًى مِنَ اللّه ِ وَنَجَاةٍ، ثُمَّ هَلَكَ مَنِ ادَّعى، وَخَابَ مَنِ افْتَرى».797.الفضائل عن أبي ذرّ :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: عَالِمٌ، وَمُتَعَلِّمٌ، وَغُثَاءٌ». .

ص: 145

3. باب در بيان اقسام مردمان

796.الإرشاد ( _ به نقل از بريدة بن حصيب اسلمى _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير؛ و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى عمير، از سيف بن عَميره، از ابوحمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«عالمى كه مردم به علم او منتفع شوند، يا خود به علم خويش منتفع شود، بهتر است از هفتاد هزار عابد».795.تاريخ دمشق ( _ به نقل از بريده اسلمى _ ) حسين بن محمد، از احمد بن اسحاق، از سعدان بن مسلم، از معاويه بن عمّار روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مردى هست كه بسيار حديث شما را روايت مى كند و آن را در ميان مردمان منتشر مى سازد، و در دل هاى ايشان و دل هاى شيعيان شما سخت و محكم مى گرداند، و شايد عابدى از شيعيان شما او را اين روايت نيست. كدام يك از اين دو بهتراند؟ فرمود كه:«آن كه بسيار روايت كننده حديث ما است كه به سبب آن، در دل هاى شيعيان ما سختى و استحكام به هم مى رسد، از هزار عابد بهتر است».3. باب در بيان اقسام مردمان793.امام حسين عليه السلام :على بن محمد، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، همه از ابن محبوب، از ابى اُسامه، از هشام بن سالم، از ابوحمزه، از ابو اسحاق سبيعى، از آن كه او را حديث كرده، از كسانى كه اعتماد بر ايشان مى باشد، روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام كه مى فرمود:«مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله بازگشتند به سوى سه كس: يكى عالمى كه بر هدايت است از جانب خدا، كه خدا او را غنى و بى نياز گردانيده به آنچه دانسته از علم غير خويش، و ديگر، جاهلى كه ادعاى علم مى كند و او را هيچ علمى نيست و به آنچه در نزد اوست او را خوش مى آيد. به حقيقت كه دنيا او را فريفته و او غير خويش را فريفته است، و ديگرى، متعلمى كه تعليم گرفته از عالمى كه بر راه راست است، از جانب خدا و بر نجات از عذاب آخرت بعد از آن كه ادعاى باطل نمود به هلاكت رسيد و آن كه دروغ به هم بافت، نا اميد گرديد».796.الإرشاد عن بريدة بن الحصيب الأسلمي :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابى خديجه سالم بن مكرّم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«مردمان سه قسم اند: عالم و متعلم كه طالب علم است و فرومايگان» (كه قدر و منزلتى ندارند).

.

ص: 146

795.تاريخ دمشق عن بريدة الأسلمي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «اغْدُ عَالِماً، أَوْ مُتَعَلِّماً، أَوْ أَحِبَّ أَهْلَ الْعِلْمِ، وَلَا تَكُنْ رَابِعاً؛ فَتَهْلِكَ بِبُغْضِهِمْ».794.الأمالي للطوسي عن بريدة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ جَمِيلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«يَغْدُو النَّاسُ عَلى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ: عَالِمٍ، وَمُتَعَلِّمٍ، وَغُثَاءٍ، فَنَحْنُ الْعُلَمَاءُ، وَشِيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمُونَ، وَسَائِرُ النَّاسِ غُثَاءٌ».4 _ بَابُ ثَوَابِ الْعَالِمِ وَالْمُتَعَلِّمِ792.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً، سَلَكَ اللّه ُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ، وَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ، وَإِنَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ، وَفَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، وَإِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ؛ إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَلَا دِرْهَماً، وَلكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ، أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ».791.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الَّذِي يُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْكُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ، وَلَهُ الْفَضْلُ عَلَيْهِ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ، وَعَلِّمُوهُ إِخْوَانَكُمْ كَمَا عَلَّمَكُمُوهُ الْعُلَمَاءُ». .

ص: 147

4. باب در بيان ثواب عالم و متعلّم

790.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ در خطبه غدير _ ) محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد، از على بن حكم، از علاء بن رَزين، از محمد بن مسلم، از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«عالم باش يا متعلم (كه علم را طلب كنى) يا اهل علم را دوست دار و قسم چهارم مباش كه به دشمنى ايشان هلاك مى شوى».789.الأمان ( _ به نقل از عبد اللّه بن بُسر _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از جميل، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:«مردم، صبح مى كنند بر سه قسم: عالم و متعلم و فرومايه. پس ماييم علما و شيعيان مايند كه متعلمانند و باقى مردمان فرومايگان و اراذل اند».4. باب در بيان ثواب عالم و متعلّم791.الإمام الصادق عليه السلام :محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، همه، از جعفر بن محمد اشعرى، از عبداللّه بن ميمون قدّاح و على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از قدّاح، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه در راهى رود كه در رفتن آن، علمى را طلب كند، خدا او را در راهى به سوى بهشت در آورد. و به درستى كه فرشتگان بال هاى خويش را بر زمين مى گذارند از براى طالب علم از روى رضا و خشنودى به آن. و هر كه در آسمان و هر كه و هر چه در زمين است، طلب آمرزش مى نمايند از براى طالب علم؛ حتى ماهى در دريا. و فضيلت عالم بر عابد، چون فضيلت ماه است بر ساير ستارگان در شب چهارده.

و به درستى كه علما، وارث هاى پيغمبرانند و پيغمبران، دينار و درمى را به ميراث نداده اند، وليكن علم را به ميراث داده اند. پس هر كه از آن فراگيرد، بهره تمامى را فراگرفته است».790.رسول اللّه صلى الله عليه و آله ( _ في خُطبَةِ الغَديرِ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از جميل بن صالح، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه آن كه علم را تعليم مردم كند از شما، او را مزدى است، چون مزد آن كه از او تعليم گرفته و او را فضل و زيادتى است بر متعلم. پس علم را از حاملان علم كه ائمه هدايند، بياموزيد و آن را به برادران خويش تعليم دهيد؛ چنانچه علما آن را به شما تعليم داده اند».

.

ص: 148

789.الأمان عن عبد اللّه بن بسر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«مَنْ عَلَّمَ خَيْراً، فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ» .

قُلْتُ: فَإِنْ عَلَّمَهُ غَيْرَهُ، يَجْرِي ذلِكَ لَهُ؟ قَالَ: «إِنْ عَلَّمَهُ النَّاسَ كُلَّهُمْ، جَرى لَهُ». قُلْتُ: فَإِنْ مَاتَ؟ قَالَ: «وَإِنْ مَاتَ».788.امام زين العابدين عليه السلام :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى، فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَلَا يُنْقَصُ أُولئِكَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئاً، وَمَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَالٍ، كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ أَوْزَارِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَلَا يُنْقَصُ أُولئِكَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئاً».787.الأمان ( _ به نقل از عبد اللّه بن بُسر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، قَالَ :«لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي طَلَبِ الْعِلْمِ، لَطَلَبُوهُ وَلَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ، وَخَوْضِ اللُّجَجِ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَوْحى إِلى دَانِيَالَ: أَنَّ أَمْقَتَ عَبِيدِي إِلَيَّ الْجَاهِلُ الْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ أَهْلِ الْعِلْمِ، التَّارِكُ لِلِاقْتِدَاءِ بِهِمْ؛ وَأَنَّ أَحَبَّ عَبِيدِي إِلَيَّ التَّقِيُّ الطَّالِبُ لِلثَّوَابِ الْجَزِيلِ، اللَازِمُ لِلْعُلَمَاءِ، التَّابِعُ لِلْحُلَمَاءِ، الْقَابِلُ عَنِ الْحُكَمَاءِ».786.اُسد الغابة ( _ به نقل از عبد الأعلى بن عدى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَعَمِلَ بِهِ وَعَلَّمَ لِلّهِ، دُعِيَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِيماً، فَقِيلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ ، وَعَمِلَ لِلّهِ ، وَعَلَّمَ لِلّهِ». .

ص: 149

785.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از احمد بن محمد برقى، از على بن ابوحمزه، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«هر كه خيرى را به كسى تعليم كند، او را چون مزد كسى است كه به آن عمل نمايد». به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: پس اگر متعلم آن علم را به غير خويش تعليم دهد، اين مزد از براى معلم اول جارى خواهد بود. حضرت فرمود كه: «اگر آن را به همه مردمان تعليم دهد، اين مزد از براى او جارى گردد». عرض كردم كه: پس اگر بميرد نيز چنين خواهد بود؟ حضرت فرمود كه: «و هر چند بميرد».788.الإمام زين العابدين عليه السلام :به همين اسناد، از محمد بن عبدالحميد، از علاء بن رزين، از ابو عُبيده حذّاء، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه باب هدايتى را تعليم كسى دهد، او را چون مزد كسى است كه به آن عمل كند و اين گروه عاملان، چيزى از مزدهاى ايشان كم نمى شود. و هر كه باب ضلالتى را تعليم كسى دهد، بر او چون گناهان آنان است كه به آن عمل كرده اند و اين گروه عاملان، چيزى از گناهان ايشان كم نمى شود».787.الأمان عن عبد اللّه بن بسر :حسين بن محمد، از على بن محمد بن سعد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از ابوحمزه، از على بن الحسين عليه السلام كه فرمود آن حضرت:«اگر مردم بدانند كه چه منفعت ها در طلب كردن علم است، هر آينه آن را طلب كنند؛ هر چند كه به ريختن خون ها و فرورفتن در درياها باشد.

به درستى كه خداى تبارك و تعالى وحى فرمود به سوى دانيال، كه دشمن ترين بندگان من به سوى من، آن جاهلى است كه حق اهل علم را سبك شمارد و اقتداى به ايشان را ترك نمايد. و به درستى كه دوست ترين بندگان من به سوى من، آن پرهيزگارى است كه طالب ثواب بزرگ باشد و هميشه با علما باشد و حليمان را پيرو و از حكيمان قبول كند» (مراد از علما - چنان چه بعضى گفته اند - علماى شيعه است و از حكيمان، اوصيا و از حكيمان، پيغمبران).786.اُسد الغابة عن عبد الأعلى بن عدي :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد، از سليمان بن داوود مِنقرى، از حَفص بن غياث روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«هر كه علم را بياموزد و به آن عمل نمايد و به جهت رضاى خدا به مردم تعليم دهد، او را در ملكوت آسمان ها كه موضع ربوبيت و پادشاهى و عجايب و بدائع خدا است، بزرگ نامند، و گويند كه: از براى خدا آموخت و از براى خدا عمل نمود و از براى خدا تعليم داد». .

ص: 150

5 _ بَابُ صِفَةِ الْعُلَمَاءِ784.تاريخ اليعقوبى :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ، وَتَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَالْوَقَارِ، وَتَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ، وَتَوَاضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ، وَلَا تَكُونُوا عُلَمَاءَ جَبَّارِينَ؛ فَيَذْهَبَ بَاطِلُكُمْ بِحَقِّكُمْ».783.علل الشرائع ( _ به نقل از اسحاق بن اسماعيل نيشابورى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّصْرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «إِنَّما يَخْشَى اللّه َ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» قَالَ:«يَعْنِي بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ، وَمَنْ لَمْ يُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ، فَلَيْسَ بِعَالِمٍ».784.تاريخ اليعقوبي :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ، عَنِ الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقِيهِ حَقِّ الْفَقِيهِ؟ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللّه ِ، وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللّه ِ، وَلَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللّه ِ، وَلَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى غَيْرِهِ؛ أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَكُّرٌ».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى: «أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِلْمٍ لَيْسَ فِيهِ تَفَهُّمٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّرٌ، أَلَا لَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَا فِقْهَ فِيهَا، أَلَا لَا خَيْرَ فِي نُسُكٍ لَا وَرَعَ فِيهِ». .

ص: 151

5. باب در بيان صفت علما

5. باب در بيان صفت علما782.امام باقر عليه السلام :محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از معاوية بن وهْب روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«علم را طلب كنيد و با آن، به حلم و بردبارى و آرام آراسته شويد و فروتنى نماييد از براى آن كه آن را به وى تعليم مى دهيد، و فروتنى كنيد از براى آن كه علم را از وى طلب نموده ايد. و علماى ستم كار مباشيد كه باطل شما حق شما را مى برد و آن را ضايع مى كند».782.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ ل ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از حمّاد بن عثمان، از حارث بن مغيره نصرى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى عزّوجلّ «إِنَّمَا يَخْشَى اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَ_آُ» (1) ، يعنى:«جز اين نيست كه مى ترسند خدا را بعضى از بندگان او كه علما و دانايانند». آن حضرت فرمود: «مقصود خدا از علما، كسى است كه كردار او، مصدّق گفتارش باشد. و هر كه كردارش گفتارش را تصديق نكند (كه قول و فعلش مخالف يكديگر باشد) عالم نيست».781.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از اسماعيل بن مهران، از ابوسعيد قمّاط، از حلبى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام فرمود كه: آيا شما را خبر ندهم با آن كس كه فقاهت و دانشمندى او به مرتبه كمال رسيده، و چنين كسى آن است كه مردم را از رحمت خدا نا اميد نسازد و ايشان را از عذاب خدا ايمن نگرداند در نافرمانى هاى خدا و ايشان را رخصت ندهد، و قرآن را از روى بى رغبتى ترك نكند كه به سوى غير آن رغبت كند.

بدانيد و آگاه باشيد كه خيرى نيست در علمى كه دريافتى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در خواندنى كه تأمل و عاقبت انديشى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در عبادتى كه تفكرى در آن نباشد».

در روايت ديگر چنين است كه: «آگاه باشيد كه خيرى نيست در علمى كه دريافتى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در خواندنى كه تدبرى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در عبادتى كه دانشى در آن نباشد. آگاه باشيد كه خيرى نيست در قربانى كردن، يا خدا را پرستيدنى، كه پرهيزكارى در آن نباشد».

.


1- . فاطر، 28.

ص: 152

780.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ النَّيْسَابُورِيِّ جَمِيعاً، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مِنْ عَلَامَاتِ الْفَقِيهِ الْحِلْمَ وَالصَّمْتَ».779.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«لَا يَكُونُ السَّفَهُ وَالْغِرَّةُ فِي قَلْبِ الْعَالِمِ».781.عنه عليه السلام :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ رَفَعَهُ، قَالَ :«قَالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام : يَا مَعْشَرَ الْحَوَارِيِّينَ، لِي إِلَيْكُمْ حَاجَةٌ اقْضُوهَا لِي، قَالُوا: قُضِيَتْ حَاجَتُكَ يَا رُوحَ اللّه ِ، فَقَامَ، فَغَسَلَ أَقْدَامَهُمْ، فَقَالُوا: كُنَّا نَحْنُ أَحَقَّ بِهذَا يَا رُوحَ اللّه ِ، فَقَالَ: إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِالْخِدْمَةِ الْعَالِمُ، إِنَّمَا تَوَاضَعْتُ هكَذَا لِكَيْمَا تَتَوَاضَعُوا بَعْدِي فِي النَّاسِ كَتَوَاضُعِي لَكُمْ.

ثُمَّ قَالَ عِيسى عليه السلام : بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ الْحِكْمَةُ، لَا بِالتَّكَبُّرِ؛ وَكَذلِكَ فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ، لَا فِي الْجَبَلِ».780.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: يَا طَالِبَ الْعِلْمِ، إِنَّ لِلْعَالِمِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ: الْعِلْمَ، وَالْحِلْمَ ، وَالصَّمْتَ، و لِلْمُتَكَلِّفِ ثَلَاثَ عَلَامَاتٍ: يُنَازِعُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَيَظْلِمُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ ، وَيُظَاهِرُ الظَّلَمَةَ». .

ص: 153

779.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان نيشابورى، همه از صفوان بن يحيى، از حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«از نشانه هاى فقه و دانش، بردبارى و خاموشى است».778.تاريخ بغداد ( _ به نقل از ابو هريره _ ) احمد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد برقى، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده است و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«سبكى و غفلت، در دل عالم نمى باشد».777.الدرّ المنثور ( _ به نقل از ابو هريره _ ) به همين اسناد از محمد بن خالد، از محمد بن سنان مروى است و آن را مرفوع ساخته كه گفت:«عيسى بن مريم عليه السلام به حواريان فرمود كه: اى گروه حواريان، مرا به سوى شما، حاجتى است، آن را از براى من روا كنيد . گفتند كه: يا روح اللّه ، حاجت تو برآورده است. پس عيسى برخاست و پاى هاى ايشان را شست (در بعضى از نسخه ها مذكور است كه آن را بوسيد). گفتند كه: يا روح اللّه ، ما به اين، از تو سزاوارتر بوديم. حضرت عيسى فرمود كه: سزاوارترين مردمان به خدمت، كه كارى كردن است براى رضاى خدا با فروتنى، آن است كه عالم باشد. جز اين نيست كه من، اين چنين فروتنى نمودم از براى آن كه شما بعد از من در ميان مردمان فروتنى كنيد؛ چون فروتنى كردن من از براى شما بعد از آن بود .

سپس حضرت عيسى عليه السلام فرمود كه: به فروتنى، حكمت، درست كردارى و راست گفتارى، آبادان مى شود، نه به تكبر و سربلندى. همچنين در زمين نرم و دشت، كشت مى رويد، نه در كوه» .776.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن معبد، از آن كه او را ذكر كرده، از معاوية بن وهْب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: اى طلب كننده علم، به درستى كه عالم را سه نشانه است: علم و حلم و خاموشى. و از براى آن كه علم را به خود مى بندد، سه نشانه است: با آن كه از او بالاتر است، منازعه مى كند، به نافرمانى و بى ادبى ستم مى كند بر آن كه از او پست تر است، به غالب شدن بر او، و ظالمان و ستم كاران را يارى مى نمايد و پشت به پشت ايشان مى گذارد». .

ص: 154

6 _ بَابُ حَقِّ الْعَالِمِ777.الدرّ المنثور عن أبي هريرة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: إِنَّ مِنْ حَقِّ الْعَالِمِ أَنْ لَا تُكْثِرَ عَلَيْهِ السُّؤَالَ، وَلَا تَأْخُذَ بِثَوْبِهِ ، وَإِذَا دَخَلْتَ عَلَيْهِ _ وَعِنْدَهُ قَوْمٌ _ فَسَلِّمْ عَلَيْهِمْ جَمِيعاً ، وَخُصَّهُ بِالتَّحِيَّةِ دُونَهُمْ، وَاجْلِسْ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَلَا تَجْلِسْ خَلْفَهُ، وَلا تَغْمِزْ بِعَيْنِكَ، وَلَا تُشِرْ بِيَدِكَ، وَلَا تُكْثِرْ مِنْ قَوْلِ : قَالَ فُلَانٌ وَقَالَ فُلَانٌ خِلَافاً لِقَوْلِهِ، وَلَا تَضْجَرْ بِطُولِ صُحْبَتِهِ؛ فَإِنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ تَنْتَظِرُهَا مَتى يَسْقُطُ عَلَيْكَ مِنْهَا شَيْءٌ، وَالْعَالِمُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ، الْغَازِي فِي سَبِيلِ اللّه ِ».7 _ بَابُ فَقْدِ الْعُلَمَاءِ775.تفسير الفخر الرازى ( _ در ذيل گفته خداى متعال : {Q} «اى پيامبر! ابلاغ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلى إِبْلِيسَ مِنْ مَوْتِ فَقِيهٍ».774.تفسير العيّاشى ( _ به نقل از ابن عبّاس و جابر بن عبد اللّه _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ، ثُلِمَ فِي الْاءِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ».775.تفسير الفخر الرازي ( _ في ذَيلِ قَولِهِ تَعالى : {Q} «يَ_أَيُّهَا الرّ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ، بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَبِقَاعُ الْأَرْضِ، الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللّه َ عَلَيْهَا، وَأَبْوَابُ السَّمَاءِ، الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِهِ، وَثُلِمَ فِي الْاءِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْءٌ؛ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْاءِسْلَامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَهَا». .

ص: 155

6. باب در بيان حق عالم

7. باب در بيان ضرر مردن علما

6. باب در بيان حق عالم773.بشارة المصطفى ( _ به نقل از ابن عبّاس، درباره سخن خداى عز و جل : ) على بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد، از محمد بن خالد، از سليمان بن جعفر جعفرى، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: از جمله حق عالم آن است كه پر اصرار نكنى بر او در سؤال كردن و جامه آن را نگيرى، چون بر او داخل شوى و در نزد او گروهى باشند، بر همه ايشان سلام كن و او را به تحيت و سلام تخصيص ده (بر ايشان عموماً سلام كن و بر او خصوصاً) و در پيش روى او بنشين و در پشت سر او منشين، و به چشم و دست خويش اشاره مكن، و بسيار مگو كه فلان كس چنين گفته، و فلان كس چنين گفته، به جهت مخالفت گفتار او. به طول صحبت او، دل تنگ مشو؛ زيرا كه داستان علم، چون داستان درخت خرما است كه آن را انتظار مى برى تا چيزى از آن بر تو فرود آيد. اجر عالم بزرگ تر است از اجر آن كه روزها روزه بدارد و شب ها به عبادت ايستاده باشد و در راه خدا با كافران جهاد كند».7. باب در بيان ضرر مردن علما771.مشكل الآثار ( _ به نقل از عمر بن على، از پدرش امام على عليه الس ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن خالد، از عثمان بن عيسى، از ابو ايّوب خرّاز، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«هيچ كس از مؤمنان نمى ميرد كه مردنش دوست تر باشد به سوى شيطان از مردن فقيه دانشمند».773.بشارة المصطفى عن ابن عبّاس ( _ في قَولِهِ عز و جل : {Q} «يَ_أَيُّهَا الرَّسُول ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«چون مؤمن فقيه بميرد، در دين اسلام چنان شكافى به هم رسد كه هيچ چيز آن را مسدود نكند».772.إثبات الوصيّة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از على بن ابى حمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام كه مى فرمود:«چون مؤمن بميرد، فرشتگان خدا، بقعه هاى زمينى كه خدا را بر روى آن عبادت مى كرده و درهاى آسمان كه عمل هاى او در آن بالا مى رفته، همه بر او بگريند، و در دين اسلام چنان شكافى به هم رسد كه چيزى آن را نبندد؛ زيرا كه مؤمنان فقيه، حصارهاى اسلام اند (كه آن را محافظت مى نمايند)؛ چنانچه حصار شهر آن را از دشمن محافظت مى كند».

.

ص: 156

771.مشكل الآثار عن عمر بن عليّ عن الإمام عليّ عليه الوَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبَّ إِلى إِبْلِيسَ مِنْ مَوْتِ فَقِيهٍ».770.امام باقر عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ أَبِي كَانَ يَقُولُ: إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يَقْبِضُ الْعِلْمَ بَعْدَ مَا يُهْبِطُهُ ، وَلكِنْ يَمُوتُ الْعَالِمُ، فَيَذْهَبُ بِمَا يَعْلَمُ، فَتَلِيهِمُ الْجُفَاةُ، فَيَضِلُّونَ وَيُضِلُّونَ، وَلَا خَيْرَ فِي شَيْءٍ لَيْسَ لَهُ أَصْلٌ».770.الإمام الباقر عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام يَقُولُ: إِنَّهُ يُسَخِّي نَفْسِي فِي سُرْعَةِ الْمَوْتِ وَالْقَتْلِ فِينَا قَوْلُ اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ : «أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» وَهُوَ ذَهَابُ الْعُلَمَاءِ».8 _ بَابُ مُجَالَسَةِ الْعُلَمَاءِ وَصُحْبَتِهِمْ769.شواهد التنزيل عن زياد بن المنذر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ رَفَعَهُ، قَالَ :«قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: يَا بُنَيَّ، اخْتَرِ الْمَجَالِسَ عَلى عَيْنِكَ، فَإِنْ رَأَيْتَ قَوْماً يَذْكُرُونَ اللّه َ جَلَّ وَعَزَّ، فَاجْلِسْ مَعَهُمْ؛ فَإِنْ تَكُنْ عَالِماً، نَفَعَكَ عِلْمُكَ، وَإِنْ تَكُنْ جَاهِلاً، عَلَّمُوكَ، وَلَعَلَّ اللّه َ أَنْ يُظِلَّهُمْ بِرَحْمَتِهِ؛ فَتَعُمَّكَ مَعَهُمْ، وَإِذَا رَأَيْتَ قَوْماً لَا يَذْكُرُونَ اللّه َ، فَلَا تَجْلِسْ مَعَهُمْ؛ فَإِنْ تَكُنْ عَالِماً، لَمْ يَنْفَعْكَ عِلْمُكَ، وَإِنْ كُنْتَ جَاهِلاً، يَزِيدُوكَ جَهْلاً ، وَلَعَلَّ اللّه َ أَنْ يُظِلَّهُمْ بِعُقُوبَةٍ؛ فَتَعُمَّكَ مَعَهُمْ». .

ص: 157

8. باب در بيان هم نشينى با علما و صحبت ايشان

768.امام باقر عليه السلام :از او، از احمد، از ابن محبوب، از ابو ايّوب خرّاز، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«كسى از مؤمنان نمى ميرد، كه مردن او دوست تر باشد به سوى شيطان، از مردن فقيه دانشمند».768.عنه عليه السلام :على بن محمد، از سهل بن زياد، از على بن اسباط، از عمويش يعقوب بن سالم، از داود بن فرقد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«پدرم فرمود: به درستى كه خداى عزّوجلّ علم را نمى گيرد، بعد از آن كه آن را فرو فرستاده است، و لكن عالم مى ميرد و آنچه را كه مى داند، با خود مى برد. پس جفاكاران جاهل كه از حق دوراند، متوجه امور مردم مى شوند و گمراه مى گردند، و مردم را گمراه مى گردانند، و هيچ خيرى نيست در چيزى كه آن را اصلى نباشد» (و مراد از آن، علم است؛ چه آن اصل همه خوبى ها است) .767.امام باقر عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن على، از آن كه او را ذكر كرده از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«حضرت على بن الحسين عليه السلام [فرموده] كه : «فرموده خداى تعالى: «أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا» (1) ، مرا سخى مى گرداند در باب شتاب مرگ و كشتن در ميانه ما». «آيا نديدند و ندانستند آن كه ما مى آييم (يعنى فرمان ما مى آيد) زمين را در حالتى كه كم مى كنيم آن را از كنارهاى آن». حضرت فرمود كه: «آن رفتن علما است».8. باب در بيان هم نشينى با علما و صحبت ايشان767.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى روايت كرده، از يونس و آن را مرفوع ساخته كه گفت:«لقمان به پسر خود فرمود كه: اى فرزند من، مجلس ها را برگزين با بينايى و معرفت به حال آنها. پس اگر ديدى گروهى را كه خداى عزّوجلّ را ياد مى كنند، با ايشان بنشين؛ زيرا كه اگر تو عالم باشى، علم تو، تو را نفع مى بخشد و اگر جاهل باشى، تو را تعليم مى نمايند. و شايد كه خدا سايه رحمت خويش را بر ايشان افكند، پس تو را با ايشان فراگيرد. و هر گاه گروهى را ديدى كه خدا را ياد نمى كنند، با ايشان منشين؛ زيرا كه اگر عالم باشى، علم تو، تو را نفع نمى بخشد و اگر جاهل باشى، جهل تو را زياد مى كنند، و شايد كه خدا عقوبتى را برايشان فرود آورد، پس تو را با ايشان فراگيرد».

.


1- . رعد، 41.

ص: 158

766.الإمام الباقر عليه السلام ( _ في قَولِهِ تَعالى : {Q} «يَ_أَيُّهَا الرَّسُولُ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مُحَادَثَةُ الْعَالِمِ عَلَى الْمَزَابِلِ خَيْرٌ مِنْ مُحَادَثَةِ الْجَاهِلِ عَلَى الزَّرَابِيِّ».765.امام حسين عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : قَالَتِ الْحَوَارِيُّونَ لِعِيسى: يَا رُوحَ اللّه ِ، مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ: مَنْ تُذَكِّرُكُمُ اللّه َ رُؤْيَتُهُ، وَيَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ، وَيُرَغِّبُكُمْ فِي الْاخِرَةِ عَمَلُهُ».764.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو سعيد خُدْرى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مُجَالَسَةُ أَهْلِ الدِّينِ شَرَفُ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ».747.كمال الدين ( _ به نقل از عبد الرحمان بن سمره _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِيِّ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، عَنْ مِسْعَرِ بْنِ كِدَامٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلى مَنْ أَثِقُ بِهِ أَوْثَقُ فِي نَفْسِي مِنْ عَمَلِ سَنَةٍ».9 _ بَابُ سُؤَالِ الْعَالِمِ وَتَذَاكُرِهِ749.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ مَجْدُورٍ أَصَابَتْهُ جَنَابَةٌ، فَغَسَّلُوهُ، فَمَاتَ، قَالَ: «قَتَلُوهُ، أَلَا سَأَلُوا؛ فَإِنَّ دَوَاءَ الْعِيِّ السُّؤَالُ».750.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ وَمُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَبُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالُوا: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام لِحُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ فِي شَيْءٍ سَأَلَهُ:«إِنَّمَا يَهْلِكُ النَّاسُ؛ لِأَنَّهُمْ لَا يَسْأَلُونَ». .

ص: 159

9. باب در بيان سؤال كردن از عالم و مذاكره نمودن با او

751.عنه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى همه روايت كرده اند، از ابن محبوب، از دُرست بن ابى منصور، از ابراهيم بن عبد الحميد، از ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«حديث كردن و صحبت داشتن با عالم كه بر سر مزبل ها نشسته باشى، بهتر است از صحبت داشتن با جاهل كه بر روى فرش هاى فاخر پر پهنا نشسته باشى».752.عنه صلى الله عليه و آله ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از شريف بن سابق، از فضل بن ابى قُرّه، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: حواريان به عيسى عليه السلام عرض كردند كه: يا روح اللّه ، با كه هم نشينى كنيم؟ فرمود: با آن كه ديدن او، خدا را به ياد شما آورد و سخن او، باعث زيادتى در علم شما باشد و عمل او، شما را در آخرت راغب گرداند».753.تاريخ دمشق عن أنس :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از منصور بن حازم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هم نشينى با اهل دين، باعث شرف و بزرگوارى دنيا و آخرت است».754.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد اصبهانى، از سليمان بن داود مِنقرى، از سفيان بن عُينيه، از مِسعر بن كِدام، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«هر آينه مجلسى كه در آن بنشينم با آن كه بر او اعتماد داشته باشم، در نزد من وثوقش از عمل يك سال بيشتر است».9. باب در بيان سؤال كردن از عالم و مذاكره نمودن با او751.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از بعضى اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت:از آن حضرت پرسيدم از آبله دارى كه جُنب شده بود و او را غسل دادند، بعد از آن مرد. حضرت فرمود كه: «او را كشتند، و چرا نپرسيدند كه چه بايد كرد؟ زيرا كه چاره دشوارى و درماندگى پرسيدن است».752.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ( _ خطاب به على عليه السلام _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حمّاد بن عيسى، از حريز، از زراره و محمد بن مسلم و بُريد عِجلى، روايت كرده است كه گفتند: امام جعفر صادق عليه السلام به حمران بن اعيَن فرمود در بابِ چيزى كه از آن حضرت سؤال كرده بود كه:«جز اين نيست كه مردم هلاك مى شوند به جهت آن كه سؤال نمى كنند، و آنچه را نمى دانند نمى پرسند» .

.

ص: 160

753.تاريخ دمشق ( _ به نقل از اَنَس _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ هذَا الْعِلْمَ عَلَيْهِ قُفْلٌ، وَمِفْتَاحُهُ الْمَسْأَلَةُ».

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام مِثْلَهُ.754.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يَسَعُ النَّاسَ حَتّى يَسْأَلُوا، وَيَتَفَقَّهُوا وَيَعْرِفُوا إِمَامَهُمْ ، وَيَسَعُهُمْ أَنْ يَأْخُذُوا بِمَا يَقُولُ وَإِنْ كَانَ تَقِيَّةً».755.امام حسن عليه السلام :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أُفٍّ لِرَجُلٍ لَا يُفَرِّغُ نَفْسَهُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ لِأَمْرِ دِينِهِ؛ فَيَتَعَاهَدَهُ وَيَسْأَلَ عَنْ دِينِهِ».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى: «لِكُلِّ مُسْلِمٍ».756.الإرشاد عن أنس : ( _ لِعَلِيٍّ عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: تَذَاكُرُ الْعِلْمِ بَيْنَ عِبَادِي مِمَّا تَحْيَا عَلَيْهِ الْقُلُوبُ الْمَيْتَةُ إِذَا هُمُ انْتَهَوْا فِيهِ إِلى أَمْرِي».757.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «رَحِمَ اللّه ُ عَبْداً أَحْيَا الْعِلْمَ». قَالَ: قُلْتُ: وَمَا إِحْيَاؤُهُ؟ قَالَ: «أَنْ يُذَاكِرَ بِهِ أَهْلَ الدِّينِ وَأَهْلَ الْوَرَعِ». .

ص: 161

758.عنه صلى الله عليه و آله :على بن محمد، از سهل بن زياد، از جعفر بن محمد اشعرى، از عبداللّه بن ميمون قدّاح، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«به درستى كه اين علم، بر آن قفلى هست و كليد آن، پرسيدن است».

على بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است.759.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد، از يونس بن عبدالرحمان، از ابو جعفر أحول از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«مردم را نمى رسد (و رخصت ندارند) تا سؤال كنند (و طلب دانش نمايند) و امام خويش را بشناسند، و ايشان را مى رسد كه عمل كنند به آنچه امام مى فرمايد و هر چند كه آن فرموده تقيه باشد».756.الإرشاد ( _ به نقل از انس _ ) على، از محمد بن عيسى، از يونس، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تف بر آن مردى كه در هر روز جمعه خويش را فارغ نسازد از براى كار دين خود، تا آن را وارسى و بازجويى كند و از دين و آنچه در آن در كار است، سؤال نمايد».

در روايت ديگرى به جاى «تف بر آن مردى» ، «تف بر هر مسلمانى» واقع شده.757.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: با يكديگر علم را ياد كردن در ميان بندگان من، از آنهاست كه دل هاى مرده بر آن زنده مى شود، هر گاه ايشان در آن، به سوى فرمان من منتهى شوند، كه از آن كه من امر كرده ام گرفته باشند».758.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از ابوالجارود، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«خدا رحمت كند بنده را كه علم را زنده دارد». ابوالجارود گفت كه: عرض كردم كه: زنده داشتن آن چيست؟ فرمود: «آن است كه با اهل دين و صاحبان پرهيزگارى، آن را ياد نمايد». .

ص: 162

759.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَجَّالِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «تَذَاكَرُوا وَتَلَاقَوْا وَتَحَدَّثُوا؛ فَإِنَّ الْحَدِيثَ جِلَاءٌ لِلْقُلُوبِ؛ إِنَّ الْقُلُوبَ لَتَرِينُ كَمَا يَرِينُ السَّيْفُ، وَجِلَاؤُهَا الْحَدِيثُ».760.الإمام عليّ عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، عَنْ مَنْصُورٍ الصَّيْقَلِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «تَذَاكُرُ الْعِلْمِ دِرَاسَةٌ، وَالدِّرَاسَةُ صَلَاةٌ حَسَنَةٌ».10 _ بَابُ بَذْلِ الْعِلْمِ762.عنه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَرَأْتُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عليه السلام : إِنَّ اللّه َ لَمْ يَأْخُذْ عَلَى الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتّى أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ؛ لِأَنَّ الْعِلْمَ كَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ».760.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَمُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي هذِهِ الْايَةِ: «وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ» قَالَ:«لِيَكُنِ النَّاسُ عِنْدَكَ فِي الْعِلْمِ سَوَاءً».761.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«زَكَاةُ الْعِلْمِ أَنْ تُعَلِّمَهُ عِبَادَ اللّه ِ». .

ص: 163

10. باب در بيان بذل و بخشش علم

762.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از عبداللّه بن محمد حجّال، از بعضى از اصحاب خويش روايت كرده و آن را مرفوع ساخته كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:«با يكديگر ذكر و ملاقات كنيد، و در ميانه خويش تكلم كنيد به حديث؛ زيرا كه حديث، باعث جلاى دل ها است. به درستى كه دل ها، زنگ مى گيرد؛ چنان كه شمشير زنگ مى گيرد و جلاى آن، به حديث است».763.الغدير :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از فَضاله بن ايّوب، از عمر بن ابان، از منصور صيقل كه گفت: شنيدم از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«تذاكر علم (و آن را با يكديگر ياد كردن)، به منزله خواندن و بازجويى (و حفظ و تازگى عهد با) آن است و چنين خواندنى چون نمازى است كه مقبول باشد» .10. باب در بيان بذل و بخشش علم764.تاريخ دمشق عن أبي سعيد الخدري :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن اسماعيل بن بَزيع، از منصور بن حازم (1) ، از طلحة بن زيد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«در كتاب على عليه السلام خواندم كه: خدا بر جاهلان عهد و پيمان در طلب كردن علم نگرفت تا [اين كه] بر علما، عهد و پيمان گرفت به بذل و بخشش علم از براى جاهلان؛ زيرا كه علم، پيش از جهل بوده است».765.الإمام الحسين عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از پدرش، از عبداللّه بن مغيره و محمد بن سِنان، از طلحة بن زيد، از امام جعفر صادق عليه السلام درباره آيه «وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ» (2) ، كه ترجمه آن اين است كه:«و مگردان رخ خويش را به جهت مردمان» (يعنى روى خويش را به يك سو مبر و ميل مده). كه آن حضرت فرمود: «بايد كه مردمان در نزد تو در علم برابر باشند» (چنان نباشى كه به بعضى عطا كنى و به بعضى نه. يكى را بر ديگرى بدون مرجحى ترجيح دهى كما و كيفا).878.بشارة المصطفى ( _ به نقل از ابراهيم بن رجاء شيبانى _ ) به همين اسناد از پدرش، از احمد بن نضر، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود:«زكات علم، به اين است كه آن را به بندگان خدا تعليم دهيد».

.


1- . در نسخه مترجم _ رحمه اللّه _ منصور بن حازم است .
2- . لقمان، 18.

ص: 164

879.امام كاظم عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَامَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ عليه السلام خَطِيباً فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ، فَقَالَ: يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ، لَا تُحَدِّثُوا الْجُهَّالَ بِالْحِكْمَةِ؛ فَتَظْلِمُوهَا، وَلَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا؛ فَتَظْلِمُوهُمْ».11 _ بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْقَوْلِ بِغَيْرِ عِلْمٍ880.الكافى ( _ به نقل از عبد العزيز بن مسلم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ وَعَبْدِاللّه ِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ يَزِيدَ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَنْهَاكَ عَنْ خَصْلَتَيْنِ، فِيهِمَا هُلْكُ الرِّجَالِ: أَنْهَاكَ أَنْ تَدِينَ اللّه َ بِالْبَاطِلِ، وَتُفْتِيَ النَّاسَ بِمَا لَا تَعْلَمُ».881.كشف الغمّة عن الحسن بن ظريف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِيَّاكَ وَخَصْلَتَيْنِ؛ فَفِيهِمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ: إِيَّاكَ أَنْ تُفْتِيَ النَّاسَ بِرَأْيِكَ، أَوْ تَدِينَ بِمَا لَا تَعْلَمُ».882.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى، لَعَنَتْهُ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلَائِكَةُ الْعَذَابِ، وَلَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْيَاهُ».883.الإمام الحسين عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ، عَنْ زِيَادِ بْنِ أَبِي رَجَاءٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَا عَلِمْتُمْ فَقُولُوا، وَمَا لَمْ تَعْلَمُوا فَقُولُوا: اللّه ُ أَعْلَمُ؛ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَنْتَزِ عُ الْايَةَ مِنَ الْقُرْآنِ يَخِرُّ فِيهَا أَبْعَدَ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ». .

ص: 165

11. باب در بيان نهى از گفتار بى علم

881.كشف الغُمّة ( _ به نقل از حسن بن ظريف _ ) محمد بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از يونس بن عبدالرحمان، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«عيسى بن مريم، بر پا ايستاد، خطبه خواند در ميانه بنى اسرائيل، پس فرمود كه: اى بنى اسرائيل، حكمت را بر جاهلان مگوييد، كه بر آن ستم كرده باشيد، و آن را از اهلش كه طالب آن باشند و قابليت آن را داشته باشند، منع مكنيد كه بر ايشان ستم نموده باشيد».11. باب در بيان نهى از گفتار بى علم883.امام حسين عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد و عبداللّه - پسران محمد بن عيسى - از على بن حكم، از سيف بن عَميره، از مُفضّل بن يزيد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«تو را نهى مى كنم از دو خصلت كه در اين دو خصلت، مردان هلاك شده اند: يكى آن كه تو را نهى مى كنم از آن كه خدا را عبادت كنى به باطل كه خدا آن را نفرموده باشد، و ديگر، آن كه مردم را فتوا دهى به آنچه نمى دانى».884.الكافي عن الحسن بن راشد عن الإمام الصادق عليه السعلى بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد، از يونس، از عبدالرحمان بن حجاج روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«پرهيز كنيد از دو خصلت كه در اين دو خصلت، هلاك شده هر كه هلاك شده: بپرهيز از آن كه مردم را فتوا دهى براى خويش يا عبادت كنى به آنچه نمى دانى».885.الكافي عن سالم :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از على بن رئاب، از ابو عبيده حذّاء، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«هر كه مردم را فتوا دهد، بى آن كه علمى داشته باشد، و هدايتى يافته باشد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب، او را لعنت كنند و به او ملحق شود گناه هر كه به فتواى او عمل كند».884.الكافى ( _ به نقل از حسن بن راشد _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از حسن بن على وشّاء، از ابان اَحمر از زياد بن ابى رجاء، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«آنچه را دانستيد بگوييد، و آنچه را ندانستيد، بگوييد كه: خدا، بهتر مى داند. به درستى كه مردى هست كه آيه را از قرآن بيرون مى آورد (به اين كه آن را بر معنيى حمل مى كند براى خويش) و در باب آن آيه، از بلندى به پستى مى افتد به آنچه دورتر است از مسافتى كه در ميانه آسمان و زمين است».

(بنا بر آنچه در بعضى نسخه ها واقع شده، معنى آن مى شود كه در آن آيه، در غير راهى كه دارد مى رود و آن را مى دزدد. بنا بر بعضى نسخه ها، معنى آن است كه آن آيه را تحريف مى كند. ظاهر اين است كه هر دو، تحريف باشد و اول صحيح است. و خطاب حضرت در اين حديث، با علما اصحاب خويش بوده).

.

ص: 166

885.الكافى ( _ به نقل از سالم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لِلْعَالِمِ _ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَيْءٍ وَهُوَ لَا يَعْلَمُهُ _ أَنْ يَقُولَ: اللّه ُ أَعْلَمُ، وَلَيْسَ لِغَيْرِ الْعَالِمِ أَنْ يَقُولَ ذلِكَ».886.الخصال عن المفضّل بن عمر:عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا سُئِلَ الرَّجُلُ مِنْكُمْ عَمَّا لَا يَعْلَمُ، فَلْيَقُلْ: لَا أَدْرِي، وَلَا يَقُلْ: اللّه ُ أَعْلَمُ؛ فَيُوقِعَ فِي قَلْبِ صَاحِبِهِ شَكّاً، وَإِذَا قَالَ الْمَسْؤُولُ: لَا أَدْرِي، فَلَا يَتَّهِمُهُ السَّائِلُ».887.الإقبال عن أبيالحسن الليثي عن الإمام الصادق عليهالْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام : مَا حَقُّ اللّه ِ عَلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: «أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ، وَيَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ».886.الخصال ( _ به نقل از مفضّل بن عمر_ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي يَعْقُوبَ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ خَصَّ عِبَادَهُ بِآيَتَيْنِ مِنْ كِتَابِهِ: أَنْ لَا يَقُولُوا حَتّى يَعْلَمُوا، وَلَا يَرُدُّوا مَا لَمْ يَعْلَمُوا ، وَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَنْ لَا يَقُولُوا عَلَى اللّه ِ إِلَا الْحَقَّ» وَقَالَ: «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ» ». .

ص: 167

887.الإقبال ( _ به نقل از ابو الحسن ليثى ، درباره امام صادق علي ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه:«عالم را مى رسد آن كه بگويد كه: خدا بهتر مى داند، چون او را سؤال كنند از چيزى و حال آن كه او را نمى داند، و غير عالم را روا نيست كه اين را بگويد».888.الأمالي للشجري عن صفوان بن يحيى :على بن ابراهيم، از احمد بن محمد بن خالد، از حمّاد بن عيسى، از حريز بن عبداللّه ، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه:«چون يكى از شما را سؤال كنند از آنچه نمى داند، بگويد كه: نمى دانم و نگويد كه: خدا بهتر مى داند؛ زيرا آن شكى در دل صاحبش مى اندازد كه او نيز مى داند. و چون آن كه از وى سؤال شده بگويد كه: نمى دانم، سائل او را متهم نمى سازد».888.الأمالى ، شجرى ( _ به نقل از صفوان بن يحيى _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن اسباط، از جعفر بن سَماعه، از چند نفر، از ابان، از زرارة بن اعيَن روايت كرده كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم كه حق خدا بر بندگان چيست؟ فرمود:«آن كه بگويند آنچه را كه مى دانند، و بايستند در نزد آنچه نمى دانند» (كه چيزى نگويند).889.مصباح المتهجِّد عن أبي هارون عمّار بن حريز العبديعلى بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از يونس، از ابو يعقوب _ كه اسحاق بن عبداللّه است _ از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا بندگان خويش را ترغيب كرده به دو آيه از كتاب خود: يكى آن كه نگويند تا بدانند، و ديگر آن كه رد نكنند آنچه را كه نمى دانند. خداى عز و جلّ فرموده است: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لَايَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلَا الْحَقَّ» (1)

، يعنى: «آيا گرفته نشد برايشان پيمانى كه در كتاب است (يعنى تورات) تا آن كه نگويند بر خدا مگر سخن راست و آنچه را كه حق باشد».

و فرموده است: «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ» (2) ، يعنى: بلكه تكذيب كردند به آنچه احاطت نكرده اند به دانش آن كه گرداگرد آن را فرو گرفته باشند و هنوز نيامده ايشان را تأويل حقيقت معنى آن» . .


1- . اعراف، 169.
2- . يونس، 39.

ص: 168

890.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنِ ابْنِ شُبْرُمَةَ، قَالَ :مَا ذَكَرْتُ حَدِيثاً سَمِعْتُهُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه السلام إِلَا كَادَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي، قَالَ: «حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ جَدِّي، عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ».

قَالَ ابْنُ شُبْرُمَةَ: وَأُقْسِمُ بِاللّه ِ مَا كَذَبَ أَبُوهُ عَلى جَدِّهِ، وَلَا جَدُّهُ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ عَمِلَ بِالْمَقَايِيسِ، فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ ، وَمَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ _ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَالْمُحْكَمَ مِنَ الْمُتَشَابِهِ _ فَقَدْ هَلَكَ وَأَهْلَكَ».12 _ بَابُ مَنْ عَمِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ889.مصباح المتهجّد ( _ به نقل از ابو هارون عمّار بن حريز عبدى _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «الْعَامِلُ عَلى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلى غَيْرِ الطَّرِيقِ، لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَا بُعْداً».890.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «لَا يَقْبَلُ اللّه ُ عَمَلاً إِلَا بِمَعْرِفَةٍ، وَلَا مَعْرِفَةً إِلَا بِعَمَلٍ؛ فَمَنْ عَرَفَ، دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَى الْعَمَلِ ، وَمَنْ لَمْ يَعْمَلْ، فَلَا مَعْرِفَةَ لَهُ، أَلَا إِنَّ الْاءِيمَانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ».891.الإقبال :عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ،عَمَّنْ رَوَاهُ ، عَنْ أَبِيعَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْمٍ، كَانَ مَا يُفْسِدُ أَكْثَرَ مِمَّا يُصْلِحُ». .

ص: 169

12. باب در بيان آن كه عمل مى كند بى علم

892.الإمام الرضا عليه السلام ( _ في بَيانِ فَضلِ يَومِ الغَديرِ _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از داود بن فَرقد، از آن كه او را حديث كرده، از ابن شُبرُمه روايت كرده است كه گفت: به خاطر نياوردم آن حديثى را كه از جعفر بن محمد عليه السلام شنيدم، مگر آن كه نزديك بود كه دلم شكافته شود. حضرت فرمود كه:«حديث كرد مرا پدرم، از جدّم، از رسول خدا صلى الله عليه و آله ». ابن شبرمه گفت: و به خدا سوگند ياد مى كنم كه نه پدرش بر جدش دروغ گفت و نه جدش بر رسول خدا صلى الله عليه و آله . فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه به قياس ها عمل كند، به حقيقت كه خود هلاك شده و ديگران را هلاك گردانيده، و هر كه مردم را فتوا دهد بدون علم و حال آن كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه نداند، و اينها را از يكديگر تميز ندهد، به حقيقت كه خود هلاك شده و ديگران را هلاك گردانيده».12. باب در بيان آن كه عمل مى كند بى علم892.امام رضا عليه السلام ( _ در بيان فضيلت روز غدير _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از محمد بن سِنان، از طلحة بن زيد كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«آن كه عمل مى كند بى آن كه بصيرت و بينايى داشته باشد، چون رونده اى است كه در بى راهه مى رود كه شتاب در رفتن، او را به جز دورى از راه چيزى نمى افزايد».893.مصباح المتهجّد ( _ به نقل از درباره فيّاض بن محمّد طرسوسى _ ) محمد بن يحيى، از احمد محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از ابن مُسكان، از حسين بن صيقل (1) روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خدا عملى را قبول نمى كند، مگر با معرفت، و نه معرفتى را مگر با عمل. پس هر كه عارف شد، معرفت او را دلالت مى كند بر عمل، و هر كه عمل نكند، او را معرفتى نباشد. به درستى كه ايمان، بعضى از آن، از بعضى ديگر حاصل مى شود» (چه اجزاى آن به يكديگر پيوسته است) .894.تهذيب الأحكام عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر :از او، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از آن كه او را روايت كرده از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه عمل كند بدون علم، آنچه را كه فاسد و تباه مى سازد، بيشتر است از آنچه را كه اصلاح مى كند».

.


1- . در نسخه مترجم _ رحمه اللّه _ حسين بن صيقل است .

ص: 170

13 _ بَابُ اسْتِعْمَالِ الْعِلْمِ895.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُحَدِّثُ عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قَالَ فِي كَلَامٍ لَهُ:«الْعُلَمَاءُ رَجُلَانِ: رَجُلٌ عَالِمٌ آخِذٌ بِعِلْمِهِ، فَهذَا نَاجٍ، وَعَالِمٌ تَارِكٌ لِعِلْمِهِ، فَهذَا هَالِكٌ، وَإِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِيحِ الْعَالِمِ التَّارِكِ لِعِلْمِهِ، وَإِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللّه ِ، فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ، فَأَطَاعَ اللّه َ، فَأَدْخَلَهُ اللّه ُ الْجَنَّةَ، وَأَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ، وَاتِّبَاعِهِ الْهَوى، وَطُولِ الْأَمَلِ، أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَطُولُ الْأَمَلِ يُنْسِي الْاخِرَةَ».895.امام صادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ؛ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ، وَمَنْ عَمِلَ عَلِمَ، وَالْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَإِلَا ارْتَحَلَ عَنْهُ».896.الإمام الهادي عليه السلام ( _ في زِيارَةٍ زارَ بِها في يَومِ الغَديرِ فِي الس ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ، زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا».896.امام هادى عليه السلام ( _ در هنگام زيارت [ قبر امير مؤمنان ]در روز غديرِ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :جَاءَ رَجُلٌ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَسَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ فَأَجَابَ، ثُمَّ عَادَ لِيَسْأَلَ عَنْ مِثْلِهَا ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام :«مَكْتُوبٌ فِي الْاءِنْجِيلِ: لَا تَطْلُبُوا عِلْمَ مَا لَا تَعْلَمُونَ وَلَمَّا تَعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ؛ فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا لَمْ يُعْمَلْ بِهِ، لَمْ يَزْدَدْ صَاحِبُهُ إِلَا كُفْراً ، وَلَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللّه ِ إِلَا بُعْداً». .

ص: 171

13. باب در بيان عمل كردن به علم

13. باب در بيان عمل كردن به علم898.الكافي عن حسّان الجمّال :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حمّاد بن عيسى، از عمر بن اُذينه، از ابان بن ابى عيّاش، از سُليم بن قيس هِلالى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله حديث مى كرد كه آن جناب در بعضى از سخنان خويش فرمود كه:«علما دو قسمند: يكى عالمى است كه به علم خود عمل مى كند. چنين عالمى نجات خواهد يافت، و ديگر، عالمى است كه به علم خود عمل نمى كند و چنين كسى هلاك خواهد شد.

به درستى كه اهل جهنم، متأذّى مى شوند از بوى عالمى كه به علم خود عمل نكرده باشد. به درستى كه سخت ترين اهل جهنم از روى پشيمانى و اندوه بردن بر چيزى كه فوت شده، مردى است كه بنده را به سوى خدا خوانده، و آن بنده او را استجابت نموده و از وى قبول فرموده و خدا را اطاعت كرده، بعد از آن كه خدا او را داخل بهشت گردانيده و دعوت كننده را داخل جهنم كرده باشد به واسطه آن كه به علم خود عمل نكرده و پيروى خواهش نفس و آروزى دراز نموده، اما پيروى خواهش نفس اين كس را از حق باز مى دارد و آرزوى دراز آخرت را از ياد اين كس مى برد».899.الإمام الصادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از اسماعيل بن جابر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«علم، به عمل پيوسته است. پس هر كه عالم باشد، عمل كند و هر كه عمل كند، عالم باشد. و علم، عمل را آواز مى دهد، پس اگر او را جواب داد، مى ماند و اگر نه، از او مفارقت مى كند».900.الكافي عن عبد الرحمن بن الحجّاج :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از على بن محمد قاشانى، از آن كه او را ذكر كرده، از عبداللّه بن قاسم جعفرى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه عالم، هر گاه به علم خود عمل نكند، موعظه او از دل ها مى لغزد؛ چنانچه باران از سنگى كه در نهايت نرمى و هموارى باشد، مى لغزد».897.امام باقر عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد، از مِنقرى، از على بن هاشم بن بَريد، از پدرش روايت كرده است كه گفت: مردى به خدمت على بن الحسين عليه السلام آمد و از آن حضرت مسايلى چند سؤال نمود و آن جناب جواب او را فرمود. بعد از آن بر گشت تا از مثل آن مسايل سؤال كند، حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود كه:«در انجيل نوشته شده است كه: آنچه را كه نمى دانيد طلب دانستن آن مكنيد، با وجودى كه به آنچه دانا شده ايد، عمل نكرده باشيد؛ زيرا كه علم، هر گاه به آن عمل نشود، ثمره ندارد، مگر آن كه صاحبش بر كفر خويش مى افزايد و از خدا دورتر مى شود».

.

ص: 172

898.الكافى ( _ به نقل از حَسّانِ جمّال ( شتربان ) _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: بِمَ يُعْرَفُ النَّاجِي؟ قَالَ: «مَنْ كَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فَأَثْبِتْ لَهُ الشَّهَادَةَ، وَمَنْ لَمْ يَكُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فَإِنَّمَا ذلِكَ مُسْتَوْدَعٌ».899.امام صادق عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي كَلَامٍ لَهُ خَطَبَ بِهِ عَلَى الْمِنْبَرِ: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ؛ إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِي لَا يَسْتَفِيقُ عَنْ جَهْلِهِ، بَلْ قَدْ رَأَيْتُ أَنَّ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ أَعْظَمُ، وَالْحَسْرَةَ أَدْوَمُ عَلى هذَا الْعَالِمِ الْمُنْسَلِخِ مِنْ عِلْمِهِ مِنْهَا عَلى هذَا الْجَاهِلِ الْمُتَحَيِّرِ فِي جَهْلِهِ، وَكِلَاهُمَا حَائِرٌ بَائِرٌ، لَا تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا، وَلَا تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا، وَلَا تُرَخِّصُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَتُدْهِنُوا، وَلَا تُدْهِنُوا فِي الْحَقِّ فَتَخْسَرُوا، وَإِنَّ مِنَ الْحَقِّ أَنْ تَفَقَّهُوا، وَمِنَ الْفِقْهِ أَنْ لَا تَغْتَرُّوا، وَإِنَّ أَنْصَحَكُمْ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُكُمْ لِرَبِّهِ، وَأَغَشَّكُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاكُمْ لِرَبِّهِ، وَمَنْ يُطِعِ اللّه َ يَأْمَنْ وَيَسْتَبْشِرْ، وَمَنْ يَعْصِ اللّه َ يَخِبْ وَيَنْدَمْ». .

ص: 173

900.الكافى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن حَجّاج _ ) محمد بن يحيى از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از مفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: ناجى، به چه چيزى شناخته مى شود؟ فرمود كه:«هر كه كردارش موافق گفتارش باشد، شهادت خدا به نجات از براى او ثابت است. و هر كه كردار او موافق گفتارش نباشد، موضع وديعه و امانت است» (يا امانت را به او سپرده اند. يعنى: ايمان و اعتقادش به طور عاريه است كه از او خواهند گرفت).901.صحيح البخاري عن الزهري عن عبيد اللّه بن عبد اللّهچند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود در بعضى از سخنان خود كه به آن خطبه خواند، بر سر منبر كه:«اى گروه مردمان، چون بدانيد، عمل كنيد به آنچه دانستيد تا باشد كه شما راه راست يابيد. به درستى كه عالمى كه به غير علم خود عمل نمايد، چون جاهل سر گردانى است كه از بى خودى جهل خود به هوش باز نيايد. بلكه به حقيقت چنين دانستم كه حجت بر او بزرگ تر است و حسرت و اندوه بر اين عالم كه از علم خويش بيرون آمده (چنانچه مار از پوست بيرون آيد). يعنى: از آن اعراض نموده، بيشتر است از حسرت بر اين جاهل كه در جهل خويش سرگردان است؛ هر چند كه هر دو سرگردانند و هلاك خواهند گرديد.

و خويش را در اضطراب ميفكنيد كه شك مى كنيد و شك مى كنيد كه كافر مى شويد و خويش را رخصت و دستورى مدهيد كه سهل انگارى مى كنيد و در حق، سهل انگارى مكنيد كه نقصان مى كنيد. به درستى كه از جمله حق خدا بر شما آن است كه در دين دانا شويد و از جمله دانش آن است كه فريفته نشويد. به درستى كه خيرخواه ترين شما از براى خويش، آن است كه اطاعت پروردگار خويش را بيشتر نمايد و از همه شما فرمان برنده تر باشد. خيانت كارترين شما با خويش، معصيت كارترين شما است كه پروردگار خويش را بيش از همه نافرمانى كند. هر كه خدا را اطاعت كند، ايمن و شاد گردد و هر كه خدا را معصيت نمايد، نوميد و پشيمان شود». .

ص: 174

901.صحيح البخارى ( _ به نقل از زُهْرى، از عبيد اللّه بن عبد اللّه ، ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي لَيْلى، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِذَا سَمِعْتُمُ الْعِلْمَ فَاسْتَعْمِلُوهُ، وَلْتَتَّسِعْ قُلُوبُكُمْ؛ فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا كَثُرَ فِي قَلْبِ رَجُلٍ لَا يَحْتَمِلُهُ، قَدَرَ الشَّيْطَانُ عَلَيْهِ، فَإِذَا خَاصَمَكُمُ الشَّيْطَانُ، فَأَقْبِلُوا عَلَيْهِ بِمَا تَعْرِفُونَ؛ فَ «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً» ».

فَقُلْتُ: وَمَا الَّذِي نَعْرِفُهُ ؟ قَالَ: «خَاصِمُوهُ بِمَا ظَهَرَ لَكُمْ مِنْ قُدْرَةِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ».14 _ بَابُ الْمُسْتَأْكِلِ بِعِلْمِهِ وَالْمُبَاهِي بِهِ903.صحيح مسلم عن سعيد بن جبير عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْهُومَانِ لا يَشْبَعَانِ: طَالِبُ دُنْيَا، وَطَالِبُ عِلْمٍ؛ فَمَنِ اقْتَصَرَ مِنَ الدُّنْيَا عَلى مَا أَحَلَّ اللّه ُ لَهُ، سَلِمَ؛ وَمَنْ تَنَاوَلَهَا مِنْ غَيْرِ حِلِّهَا، هَلَكَ إِلَا أَنْ يَتُوبَ أَوْ يُرَاجِعَ؛ وَمَنْ أَخَذَ الْعِلْمَ مِنْ أَهْلِهِ وَعَمِلَ بِعِلْمِهِ، نَجَا؛ وَمَنْ أَرَادَ بِهِ الدُّنْيَا، فَهِيَ حَظُّهُ».904.مسند ابن حنبل عن جابر :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَرَادَ الْحَدِيثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْيَا، لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي الْاخِرَةِ نَصِيبٌ؛ وَمَنْ أَرَادَ بِهِ خَيْرَ الْاخِرَةِ، أَعْطَاهُ اللّه ُ خَيْرَ الدُّنْيَا وَالْاخِرَةِ».905.الإرشاد ( _ في قَضِيَّةِ وَفاةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله علي ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْاَ?ْبَهَانِيِّ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ أَرَادَ الْحَدِيثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْيَا، لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي الْاخِرَةِ نَصِيبٌ». .

ص: 175

14. باب در بيان آن كه علم خويش را آلت خوردن مال مردم ساخته و آن كه به آن فخر و

902.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن عبدالرحمان بن ابى ليلى، از پدرش، كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«چون علم را شنيديد و دانستيد، به آن عمل نماييد. و بايد كه دل هاى شما، گشاده باشد؛ زيرا كه علم، چون بسيار شود در دل آن كسى كه تاب تحمل آن نداشته باشد، شيطان بر او دست يابد. پس چون شيطان با شما خصومت و جدال كند، رو به او آوريد به آنچه مى شناسيد؛ زيرا كه مكر و حيله شيطان، سست و ضعيف است». عرض كردم كه: آنچه را كه مى شناسيم چيست (تا با آن با وى مخاصمه نماييم)؟ فرمود كه: «با او مخاصمه كنيد به آنچه از براى شما ظاهر شده از قدرت خداى عزّوجلّ».14. باب در بيان آن كه علم خويش را آلت خوردن مال مردم ساخته و آن كه به آن فخر و مباهات مى نمايد904.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از جابر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى و على بن ابراهيم، از پدرش، همه روايت كرده اند از حمّاد بن عيسى، از عمر بن اُذينه، از ابان بن ابى عيّاش، از سُليم بن قيس كه گفت: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام كه مى فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: دو پر اشتهاى پر خورند كه سير نمى شوند: يكى طلب كننده دنيا، و ديگرى طلب كننده علم. پس هر كه اقتصار كند از دنيا بر آنچه خدا از براى او حلال گردانيده، سالم مى ماند. و هر كه آن را بگيرد از جايى كه حلال نباشد، هلاك مى شود؛ مگر آن كه توبه كند و آن حرام را به صاحبش برگرداند. و هر كه علم را از اهل آن فرا گيرد، و به علم خود عمل نمايد، نجات يابد و هر كه دنيا را به علم اراده كند، همان دنيا بهره اوست».905.الإرشاد ( _ در ماجراى وفات پيامبر خدا _ ) حسين بن محمد بن عامر، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابى خديجه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«هر كه حديث را خواهد به جهت منفعت دنيا، او را در آخرت نصيبى نخواهد بود. و هر كه خير آخرت را به آن اراده كند، خدا خير دنيا و آخرت را به او عطا فرمايد».906.شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد اصبهانى، از مِنقرى، از حفص بن غياث، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه حديث را به جهت منفعت دنيا اراده كند، او را در آخرت نصيبى نباشد».

.

ص: 176

906.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا رَأَيْتُمُ الْعَالِمَ مُحِبّاً لِدُنْيَاهُ، فَاتَّهِمُوهُ عَلى دِينِكُمْ؛ فَإِنَّ كُلَّ مُحِبٍّ لِشَيْءٍ يَحُوطُ مَا أَحَبَّ» .

وَقَالَ عليه السلام : «أَوْحَى اللّه ُ _ عَزَّوَجَلَّ _ إِلى دَاوُدَ عليه السلام : لَا تَجْعَلْ بَيْنِي وَبَيْنَكَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا؛ فَيَصُدَّكَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي؛ فَإِنَّ أُولئِكَ قُطَّاعُ طَرِيقِ عِبَادِيَ الْمُرِيدِينَ، إِنَّ أَدْنى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِ عَ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ».907.شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ مَا لَمْ يَدْخُلُوا فِي الدُّنْيَا، قِيلَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، وَمَا دُخُولُهُمْ فِيالدُّنْيَا؟ قَالَ:اتِّبَاعُ السُّلْطَانِ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ،فَاحْذَرُوهُمْ عَلى دِينِكُمْ».907.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِيُبَاهِيَ بِهِ الْعُلَمَاءَ، أَوْ يُمَارِيَ بِهِ السُّفَهَاءَ، أَوْ يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَيْهِ، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ؛ إِنَّ الرِّئَاسَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَا لِأَهْلِهَا».15 _ بَابُ لُزُومِ الْحُجَّةِ عَلَى الْعَالِمِ وَتَشْدِيدِ الْأَمْرِ عَلَيْهِ909.الطبقات الكبرى عن ابن عمر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «يَا حَفْصُ، يُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ».910.الطبقات الكبرى عن حَنَش :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«قَالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ _ عَلى نَبِيِّنَا وَآلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلامُ _ : وَيْلٌ لِعُلَمَاءِ السَّوْءِ كَيْفَ تَلَظّى عَلَيْهِمُ النَّارُ ؟!».908.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عُروة بن زبير _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِذَا بَلَغَتِ النَّفْسُ هَاهُنَا _ وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلى حَلْقِهِ _ لَمْ يَكُنْ لِلْعَالِمِ تَوْبَةٌ»، ثُمَّ قَرَأَ : «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّه ِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ» ». .

ص: 177

15. باب در بيان لزوم حجّت بر عالم و سخت گرفتن امر بر او

909.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم، از منقرى، از حفص بن غياث، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود كه:«چون عالم را ببينيد كه با دنياى خويش محبّت داشته باشد، او را بر دين خود متهم كنيد؛ زيرا كه هر كه دوست چيزى باشد، آنچه را كه دوست مى دارد، رعايت مى نمايد». و فرمود كه: «خدا به سوى داود عليه السلام وحى فرمود كه: در ميانه من و خود، عالمى قرار مده كه فريفته دنيا باشد، كه تو را از راه دوستى من باز مى دارد؛ زيرا كه اين گروه، راه زنان بندگان منند كه مرا مى خواهند. به درستى كه پست تر چيزى كه كه من با ايشان مى كنم، آن است كه شيرينى لذّت مناجات با خود را از دل هاى ايشان بر مى كنم».910.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از حَنَش _ ) على، از پدرش، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: فقها، امين هاى پيغمبرانند؛ مادام كه در دنيا داخل نشوند . به آن حضرت عرض شد كه: يا رسول اللّه ، مراد از دخول ايشان در دنيا چيست؟ فرمود كه: پيروى كردن از سلطان و چون چنين كنند، از ايشان حذر كنيد بر دين خويش».911.أنساب الأشراف :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از آن كه او را حديث كرده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه طلب علم كند از براى آن كه فخر و مباهات كند با علما، يا با سفيهان كم عقل به آن جدال و ستيزه نمايد، يا به آن روى مردم را به سوى خويش گرداند، جاى خويش را در جهنم آماده داند؛ زيرا كه رياست و مهترى صلاحيت ندارد، مگر از براى اهل آن».15. باب در بيان لزوم حجّت بر عالم و سخت گرفتن امر بر او913.دلائل النبوّة للبيهقي :على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از قاسم بن محمد، از مِنقرى، از حفص بن غياث، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود:«اى حفص، از براى جاهل هفتاد گناه آمرزيده مى شود، پيش از آن كه يك گناه از براى عالم آمرزيده شود».914.الطبقات الكبرى عن عروة:به همين اسناد از او روايت شده كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«عيسى بن مريم فرمود: واى بر علماى بد! كسى نمى داند كه آتش بر ايشان چگونه زبانه مى كشد».915.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از پدرش، و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، همه روايت كرده اند از ابن ابى عُمير، از جميل بن درّاج، كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«چون روح به اين جا رسيد _ و با دست خود اشاره به حلقوم خويش فرمود _ عالم را توبه نمى باشد». پس اين آيه را خواند: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ» (1) ، يعنى: «جز اين نيست كه قبول توبه بر خدا واجب است به مقتضاى وعده و لطف از براى آنان كه بدى را به جا مى آورند به نادانى و سفاهت نه از روى علم و دانش».

.


1- . نساء، 17.

ص: 178

916.الطبقات الكبرى عن هشام بن عروة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْمُكَارِي، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ : «فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغَاوُونَ» ، قَالَ:«هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلى غَيْرِهِ».16 _ بَابُ النَّوَادِرِ912.المغازى ( _ در يادكردِ سپاه اسامه _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ رَفَعَهُ، قَالَ :كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : «رَوِّحُوا أَنْفُسَكُمْ بِبَدِيعِ الْحِكْمَةِ؛ فَإِنَّهَا تَكِلُّ كَمَا تَكِلُّ الْأَبْدَانُ».913.دلائل النبوّة ، بيهقى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ النَّيْسَابُورِيِّ، عَنْ عُبَيْدِ اللّه ِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الدِّهْقَانِ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ أَخِي شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ، عَنْ شُعَيْبٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: يَا طَالِبَ الْعِلْمِ، إِنَّ الْعِلْمَ ذُو فَضَائِلَ كَثِيرَةٍ؛ فَرَأْسُهُ التَّوَاضُعُ، وَعَيْنُهُ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْحَسَدِ، وَأُذُنُهُ الْفَهْمُ، وَلِسَانُهُ الصِّدْقُ، وَحِفْظُهُ الْفَحْصُ، وَقَلْبُهُ حُسْنُ النِّيَّةِ، وَعَقْلُهُ مَعْرِفَةُ الْأَشْيَاءِ وَالْأُمُورِ، وَيَدُهُ الرَّحْمَةُ، وَرِجْلُهُ زِيَارَةُ الْعُلَمَاءِ ، وَهِمَّتُهُ السَّلَامَةُ، وَحِكْمَتُهُ الْوَرَعُ، وَمُسْتَقَرُّهُ النَّجَاةُ، وَقَائِدُهُ الْعَافِيَةُ، وَمَرْكَبُهُ الْوَفَاءُ، وَسِلاحُهُ لِينُ الْكَلِمَةِ، وَسَيْفُهُ الرِّضَا، وَقَوْسُهُ الْمُدَارَاةُ، وَجَيْشُهُ مُحَاوَرَةُ الْعُلَمَاءِ، وَمَالُهُ الْأَدَبُ، وَذَخِيرَتُهُ اجْتِنَابُ الذُّنُوبِ، وَزَادُهُ الْمَعْرُوفُ، وَمَأْوَاهُ الْمُوَادَعَةُ، وَدَلِيلُهُ الْهُدى، وَرَفِيقُهُ مَحَبَّةُ الْأَخْيَارِ». .

ص: 179

16. باب نوادر

914.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عروه _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از ابو سعيد مُكارى، از ابوبصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه در فرموده خداى عزّوجلّ: «فَكُبْكِبُواْ فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُونَ » (1) ، كه ترجمه ظاهر آن اين است:«پس در افكنده شوند به روى در جهنم ايشان و گمراهان» (يعنى: بتان و پرستندگان ايشان). آن حضرت فرمود: «ايشان گروهى هستند كه عدالت يا هر امر حقى را وصف نمودند به زبان هاى خويش، بعد از آن، آن را مخالفت كردند. و به سوى غير آن رفتند و آن را به عمل آوردند».16. باب نوادر (2)916.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از هشام بن عروه _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير روايت كرده از حفص بن بَخترى و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه:«راحت دهيد روح هاى خويش را به حكمت هاى تازه و علم هاى نافع؛ زيرا كه ارواح مانده مى شوند، چنانچه بدن ها مانده مى شوند».917.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از نوح بن شُعيب نيشابورى، از عبيداللّه بن عبداللّه دهقان، از دُرست بن ابى منصور، از عروه پسر برادر شعيب عَقَرقوفى، از شعيب، از ابوبصير كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: اى طلب كننده علم، به درستى كه علم، صاحب فضيلت هاى بسيار است. پس سرِ آن فروتنى است، و چشمش بيزارى از حسد، و گوشش فهميدن، و زبانش راست گويى، و حافظه اش تفحص و جستجو، و دلش نيكى نيت، و عقلش شناختن چيزها و كارها، و دستش رحمت و دل نرمى، و پايش ديدن علما، و همتش سلامتى مردم از صاحبش، و حكمتش پرهيزگارى، و قرارگاهش نجات، و لشكركشش دورى از بدى ها، و حيوان سواريش نگاه داشتن عهد، و حربه اش نرمى سخن، و شمشيرش رضا و خشنودى، و كمانش مدارا با دشمنان، و لشكرش گفت وگوى با علما (كه با ايشان بگويد و بشنود)، و مالش ادب، و ذخيره اش دورى و پرهيز كردن از گناهان، و توشه اش نيكى، و آرامگاهش مصالحه و ترك دشمنى، و رهبرش هدايت، و يارش دوستى نيكان است».

.


1- . شعراء، 94.
2- . بابى است كه آنچه در آن است با ابواب سابق مناسب داشته باشد، بلكه در اصل مطلب، با آنها يكى باشد، وليكن به واسطه كمى و قلّت آنچه در باب نوادر ذكر مى شود، يا به جهت اشتمال آن بر مطالب بسيار، محدثين را ممكن نبود كه عنوانى از براى آن قرار دهند؛ چنانچه از براى آنچه در غير باب نوادر مذكور است، عنوانات متعدده على حده قرار داده و مى دهند؛ زيرا كه عنوان قرار دادن از براى همه احاديث يا همه مطالب آن، باعث طول و از براى بعضى دون بعضى، موجب اخلال يا ترجيح بلا مرجح است و آن معقول نيست. لهذا آن را به باب نوادر معنون گردانيدند. ذكر باب نوادر، در هر كتاب، كه باب نوادر دارد، معنى و علتش اين است. (مترجم)

ص: 180

918.الإرشاد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : نِعْمَ وَزِيرُ الْاءِيمَانِ الْعِلْمُ، وَنِعْمَ وَزِيرُ الْعِلْمِ الْحِلْمُ، وَنِعْمَ وَزِيرُ الْحِلْمِ الرِّفْقُّ، وَنِعْمَ وَزِيرُ الرِّفْقِ الْعِبْرَةُ».919.الإرشاد :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ :«جَاءَ رَجُلٌ إِلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، مَا الْعِلْمُ؟ قَالَ: الْاءِنْصَاتُ، قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الِاسْتِمَاعُ، قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الْحِفْظُ؟ قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: الْعَمَلُ بِهِ، قَالَ: ثُمَّ مَهْ يَا رَسُولَ اللّه ِ؟ قَالَ: نَشْرُهُ».917.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، رَفَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«طَلَبَةُ العِلْمِ ثَلاثَةٌ، فَاعْرِفْهُمْ بِأَعْيَانِهِمْ وَصِفَاتِهِمْ: صِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْجَهْلِ وَالْمِرَاءِ، وَصِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلاِسْتِطَالَةِ وَالْخَتْلِ ، وَصِنْفٌ يَطْلُبُهُ لِلْفِقْهِ وَالْعَقْلِ، فَصَاحِبُ الْجَهْلِ وَالْمِرَاءِ مُوذٍ، مُمَارٍ، مُتَعَرِّضٌ لِلْمَقَالِ فِي أَنْدِيَةِ الرِّجَالِ بِتَذَاكُرِ الْعِلْمِ وَصِفَةِ الْحِلْمِ، قَدْ تَسَرْبَلَ بِالْخُشُوعِ ، وَتَخَلّى مِنَ الْوَرَعِ، فَدَقَّ اللّه ُ مِنْ هذَا خَيْشُومَهُ، وَقَطَعَ مِنْهُ حَيْزُومَهُ؛ وَصَاحِبُ الاِسْتِطَالَةِ وَالْخَتْلِ ذُو خِبٍّ وَمَلَقٍ، يَسْتَطِيلُ عَلى مِثْلِهِ مِنْ أَشْبَاهِهِ، وَيَتَوَاضَعُ لِلْأَغْنِيَاءِ مِنْ دُونِهِ، فَهُوَ لِحَلْوَائِهِمْ هَاضِمٌ، وَلِدِينِهِ حَاطِمٌ، فَأَعْمَى اللّه ُ عَلى هذَا خَبَرَهُ، وَقَطَعَ مِنْ آثَارِ الْعُلَمَاءِ أَثَرَهُ؛ وَصَاحِبُ الْفِقْهِ وَالْعَقْلِ ذُو كَآبَةٍ وَحَزَنٍ وَسَهَرٍ، قَدْ تَحَنَّكَ فِي بُرْنُسِهِ، وَقَامَ اللَّيْلَ فِي حِنْدِسِهِ، يَعْمَلُ وَيَخْشى وَجِلاً دَاعِياً مُشْفِقاً، مُقْبِلاً عَلى شَأْنِهِ ، عَارِفاً بِأَهْلِ زَمَانِهِ، مُسْتَوْحِشاً مِنْ أَوْثَقِ إِخْوَانِهِ، فَشَدَّ اللّه ُ مِنْ هذَا أَرْكَانَهُ، وَأَعْطَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمَانَهُ».

وَحَدَّثَنِي بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ مَحْمُودٍ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ الْقَزْوِينِيُّ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّيْقَلِ بِقَزْوِينَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى الْعَلَوِيِّ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَيْبٍ الْبَصْرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام . .

ص: 181

918.الإرشاد :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حمّاد بن عثمان، ازامام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: علم، خوب وزيرى است از براى ايمان، و حلم، خوب وزيرى است از براى علم، و مدارا، خوب وزيرى است از براى حلم، و صبر، خوب وزيرى است از براى مدارا» (در بعضى از نسخه ها، به جاى صبر، عبرت است. و معنى آن، پند گرفتن است).919.الإرشاد :على بن محمد، از سهل بن زياد، از جعفر بن محمد اشعرى، از عبداللّه بن ميمون قدّاح، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه: يا رسول اللّه ، چيست كه باعث حصول علم مى شود؟ فرمود: خاموشى. عرض كرد كه: بعد از آن چيست؟ فرمود كه: گوش دادن و شنيدن. عرض كرد كه: بعد از آن چيست؟ فرمود كه: حفظ و ضبط كردن. عرض كرد كه: بعد از آن چيست؟ فرمود كه: عمل كردن به آن. عرض كرد كه: بعد از آن چيست يا رسول اللّه ؟ فرمود كه: آشكار كردن و پراكنده نمودن آن ميان مردمان».920.السيرة النبويّة لابن هشام عن عروة بن الزبير وغيرهعلى بن ابراهيم، روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«طلب كنندگان علم، سه قسم اند. پس ايشان را به ذات و صفات ايشان بشناسيم: يك قسم آن را طلب مى كند از براى استخفاف و استهزا كه لازم جهل است، تا آن كه با غير خود جدال كند. و قسم ديگر، آن كه آن را مى طلبد از براى گردن كشى كردن و زيادتى جستن و فريب دادن. و قسم ديگر، آن را مى طلبد از براى دانش و عمل كردن (در بعضى نسخه ها به جاى عمل، عقل، واقع شده و بنا بر اين نسخه، مراد آن است كه طلب كردن از براى تحصيل بصيرت كامل است در دين، و اطلاع بر احوال آخرت و حقارت دنيا و بى اعتبارى آن).

پس صاحب جهل و جدال، مردم را اذيت مى رساند و مجادله مى كند و در مجالس مردمان به گفت وگو مى پردازد و علم و صفت حلم را بسيار ياد مى كند و در ظاهر، فروتنى را شعار خود ساخته و در باطن، از پرهيزگارى عارى است. پس خدا، به جهت اين عمل، از صاحب آن، استخوان بينى او را بكوبد (يعنى روى او را قبيح گرداند. چه، صورت، به بينى است؛ چنانچه مى بينى). و گرداگرد سينه او را ببرد. و صاحب گردن كشى و فريب، و صاحب فريب و گريز و خيانت و چاپلوسى است كه به زبان دوستى اظهار مى كند و در دل، خلاف آن را دارد، و بر مثل خود از علما تفوق مى جويد و طريق گردن كشى مى پويد، و از براى مالداران كه از او پست ترند، فروتنى مى نمايد و به جهت شيرينى يا بخشش ايشان، شكسته نفسى مى كند و دين خويش را در هم مى شكند. خدا بر چنين طالبى، خيرش را كور گرداند كه از خود هم خبر نداشته باشد، و اثرش را از ميان آثار علما بر طرف كند. و صاحب دانش و عمل و يا عقل، صاحب بدحالى و اندوهى است كه او را درهم شكسته و پيوسته محزون است و شب ها بيدارخوابى مى كشد از براى عبادت و تحت الحنك مى بندد بر كلاهى كه بر سر اوست و در تاريكى شب، به عبادت مى ايستد و عمل مى كند و پيوسته مى ترسد كه مبادا عملش قبول درگاه خدا نشود و مشغول دعا و زارى مى باشد و رو به كار خويش كرده، متوجه اصلاح حال خود است و مردم زمانه خويش را مى شناسد و از معتمدين برادران خويش وحشت دارد، و به كسى انس نمى گيرد. پس خدا اركان اين چنين كسى را سخت و محكم گرداند و ايمنى خويش را در روز قيامت به [او ]عطا فرمايد».

حديث كرد مرا به اين حديث، محمد بن محمود _ كه ابو عبداللّه قزوينى است _ از چند نفر از اصحاب ما، كه از ايشان است جعفر بن محمد صيقل در قزوين، از احمد بن عيسى علوى، از عباد بن صهيب بصرى، از امام جعفر صادق عليه السلام . .

ص: 182

920.السيرة النبويّة ، ابن هشام ( _ به نقل از عروة بن زبير و غير او _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«إِنَّ رُوَاةَ الْكِتَابِ كَثِيرٌ، وَإِنَّ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ، وَكَمْ مِنْ مُسْتَنْصِحٍ لِلْحَدِيثِ مُسْتَغِشٌّ لِلْكِتَابِ، فَالْعُلَمَاءُ يَحْزُنُهُمْ تَرْكُ الرِّعَايَةِ، وَالْجُهَّالُ يَحْزُنُهُمْ حِفْظُ الرِّوَايَةِ، فَرَاعٍ يَرْعى حَيَاتَهُ، وَرَاعٍ يَرْعى هَلَكَتَهُ، فَعِنْدَ ذلِكَ اخْتَلَفَ الرَّاعِيَانِ، وَتَغَايَرَ الْفَرِيقَانِ». .

ص: 183

921.الإمام عليّ عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن يحيى، از طلحة بن زيد، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«راويان كتاب خدا (كه قرآن است يا كتابى كه مشتمل باشد بر علومى كه در دين به كار آيد، و حافظان آن از غلط و تحريف و لحن و تصحيف) بسيارند. به درستى كه رعايت كنندگان آن (كه عالم باشند به مراد آن و عامل باشند به مقصود آن) كم اند و چه بسيار است آن كه حديث را تصديق مى كند و عمل مى كند به آنچه در آن است و كتاب خدا را تصديق نمى كند و عمل نمى كند به آنچه در آن است. پس رعايت نكردن، علما را اندوهناك مى گرداند. حفظ كردن روايت جاهلان را رسوا و خوار مى سازد (در بعضى از نسخه ها، رعايت، به جاى روايت واقع شده. در اين نسخه ها يحزنهم به حاى حطى و نون كلمن است؛ چون فقره اولى. و ترجمه آن اين مى شود: جاهلان حفظ رعايت ايشان، اندوهناك مى گردند و نسخه اوّلى، أصح است. و تتمه حديث:) پس رعايت كننده اى است كه حيات خود را رعايت مى كند و رعايت كننده اى است كه هلاكت خويش را رعايت مى كند و در اين هنگام، اين دو رعايت كننده، با هم اختلاف كردند و اين دو گروه، غير يكديگر شدند». .

ص: 184

921.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ حَفِظَ مِنْ أَحَادِيثِنَا أَرْبَعِينَ حَدِيثاً، بَعَثَهُ اللّه ُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَالِماً فَقِيهاً».922.سنن الدارمي عن عِكرِمَة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «فَلْيَنْظُرِ الْاءِنْسَانُ إِلى طَعَامِهِ» قَالَ: قُلْتُ: مَا طَعَامُهُ؟ قَالَ:«عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ، عَمَّنْ يَأْخُذُهُ؟».922.سنن الدارِمى ( _ به نقل از عِكْرمه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الزُّهْرِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَةِ، وَتَرْكُكَ حَدِيثاً لَمْ تُرْوِهِ خَيْرٌ مِنْ رِوَايَتِكَ حَدِيثاً لَمْ تُحْصِهِ». .

ص: 185

923.الطبقات الكبرى عن عائشة:حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از عبدالرحمان بن ابى نجران، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«هر كه چهل حديث از احاديث ما را حفظ نمايد، خدا او را در روز قيامت، عالم محشور گرداند و فقيه».924.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ وَفاةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده، از زيد شحّام، از امام محمد باقر عليه السلام در فرموده خداى عزّوجلّ: «فَلْيَنظُرِ الْاءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ » (1) . ترجمه ظاهر آن اين است:«پس بايد آدمى نظر كند به ديده بصيرت و عبرت به سوى خوردنى خويش». گفت: عرض كردم كه: طعام او چيست؟ حضرت فرمود: «علم او كه آن را فرا مى گيرد، بنگرد كه آن را از كه فرا مى گيرد».923.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عايشه _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن نُعمان، از عبداللّه بن مُسكان، از داود بن فَرقد، از ابى سعيد زُهرى، از امام محمد باقر روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«توقف كردن در نزد چيزى كه مشتبه و پوشيده باشد، بهتر است از آن كه بى باكانه خويش را در هلاكت افكند. و ترك كردن تو حديثى را كه كسى تو را به آن خبر نداده باشد، يا آن را درست روايت نتوانى كرد، بهتر است از آن كه حديثى را روايت كنى كه آن را درست ندانسته باشى». .


1- . عبس، 24.

ص: 186

924.تاريخ اليعقوبى ( _ در ياد كردِ وفات پيامبر خدا _ ) مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، أَنَّهُ عَرَضَ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام بَعْضَ خُطَبِ أَبِيهِ، حَتّى إِذَا بَلَغَ مَوْضِعاً مِنْهَا، قَالَ لَهُ:«كُفَّ وَاسْكُتْ». ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لا يَسَعُكُمْ فِيمَا يَنْزِلُ بِكُمْ مِمَّا لَا تَعْلَمُونَ إِلَا الْكَفُّ عَنْهُ وَالتَّثَبُّتُ وَالرَّدُّ إِلى أَئِمَّةِ الْهُدى حَتّى يَحْمِلُوكُمْ فِيهِ عَلَى الْقَصْدِ، وَيَجْلُوا عَنْكُمْ فِيهِ الْعَمى، وَيُعَرِّفُوكُمْ فِيهِ الْحَقَّ، قَالَ اللّه ُ تَعَالى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ».925.صحيح البخاري عن عائشة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِيِّ، عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلَّهُ فِي أَرْبَعٍ: أَوَّلُهَا: أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثَّانِي: أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ، وَالثَّالِثُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ، وَالرَّابِعُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ».926.دلائل النبوّة للبيهقي عن عُروَة ( _ في ذِكرِ وَفاةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : مَا حَقُّ اللّه ِ عَلى خَلْقِهِ؟ فَقَالَ: «أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ، وَيَكُفُّوا عَمَّا لَا يَعْلَمُونَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِكَ فَقَدْ أَدَّوْا إِلَى اللّه ِ حَقَّهُ».925.صحيح البخارى ( _ به نقل از عايشه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ الْعِجْلِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «اعْرِفُوا مَنَازِلَ النَّاسِ عَلى قَدْرِ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا».1184.الجمل عن الحسن بن سعد :الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَكَرِيَّا الْغَلاَبِيِّ، عَنِ ابْنِ عَائِشَةَ الْبَصْرِيِّ رَفَعَهُ، أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ فِي بَعْضِ خُطَبِهِ:«أَيُّهَا النَّاسُ، اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ بِعَاقِلٍ مَنِ انْزَعَجَ مِنْ قَوْلِ الزُّورِ فِيهِ، وَلَا بِحَكِيمٍ مَنْ رَضِيَ بِثَنَاءِ الْجَاهِلِ عَلَيْهِ؛ النَّاسُ أَبْنَاءُ مَا يُحْسِنُونَ، وَقَدْرُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُ، فَتَكَلَّمُوا فِي الْعِلْمِ؛ تَبَيَّنْ أَقْدَارُكُمْ». .

ص: 187

1183.الفتوح :محمد، از احمد، از ابن فضّال، از ابن ابى بُكير، از حمزة بن طيّار روايت كرده است كه بر امام جعفر صادق عليه السلام بعضى از خطبه هاى پدرش را عرض كرد تا چون به جايى از آن رسيد، حضرت فرمود كه:«باز ايست و ساكت شو»، بعد از آن حضرت فرمود كه: «شما را نمى رسد در باب آنچه به شما فرود آيد، از آنچه نمى دانيد، مگر باز ايستادن از آن و درنگ نمودن و رد كردن آن به سوى ائمه هدى، تا شما را در آن به راه راست بدارند و زنگ كورى و جهالت را در آن از شما بزدايند، و جلا دهند، و در آن حق را به شما بشناسانند. خداى تعالى فرموده است: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ » (1) ، يعنى: پس بپرسيد اهل ذكر را _ كه خاندان پيغمبراند، چنانچه بعد از اين خواهد آمد _ اگر هستيد كه نمى دانيد».1182.تاريخ اليعقوبى :على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمد، از مِنقرى، از سفيان عُيَيْنه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«همه علم مردم را كه نفعى داشته باشد در آخرت، در چهار چيز يافتم: اول آنها آن است كه پروردگار خويش را بشناسى، و دوم آن كه بدانى كه با تو چه كرده است، و سوم آن كه بدانى كه از تو چه خواسته است، و چهارم آن كه آنچه تو را از دينى كه دارى بيرون مى برد، بشناسى».1181.الإمامة و السياسة ( _ در يادكردِ نامه طلحه به اهالى مصر براى گرد آمدن ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: حق خدا بر خلقش چه چيز است؟ فرمود كه:«آن است كه آنچه را كه مى دانند، بگويند و آنچه را نمى دانند، باز ايستند، و چون اين را به جا آورند، حق خدا را ادا نموده اند».1182.تاريخ اليعقوبي :محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از ابن سنان، از محمد بن مروان عِجلى، از على بن حنظله روايت كرده است كه شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«منزلت ها و مرتبه هاى مردم را بشناسيد بر اندازه روايت كردن ايشان از ما» (كه هر كه روايتش از ما بيشتر، جاه و منزلتش عظيم تر است) .1181.الإمامة والسياسة ( _ في ذِكرِ كِتابِ طَلحَةَ إلى أهلِ مِصرَ لِاجتِما ) حسين بن حسن، از محمد ين زكريا غَلابى، روايت كرده است از ابن عائشه بصرى و آن را مرفوع ساخته كه امير المؤمنين عليه السلام در بعضى از خطبه هاى خويش فرموده كه:«اى گروه مردمان، بدانيد كه عاقل نيست آن كه گفتار دروغ و بهتان در باب او، مضطرب مى شود و از جا به در مى رود. و حكيم نيست آن كه به مدح و ثناى جاهل بر او، خشنود مى گردد. مردمان، پسرانند از براى آنچه آن را (بدانند يا) نيكوكار شمارند (يعنى منسوب اند به سوى آن) پس اگر علم و عمل را نيكو بدانند، يا نيكو شمارند ابناى آخرت را، اهل آنند. و اگر در دنيا و زينت آن را بدانند يا نيكو شمارند ابناى دنيا را، اهل آنند) . و اندازه بزرگى هر مردى به اندازه آن است كه آن را مى داند (پس اگر هيچ عمل ندارد، هيچ قدر و اندازه ندارد. و اگر علم دارد، قدرش به قدر آن است. هر كه علمش بيشتر، جاه و مرتبه اش بيشتر است) . پس در علم سخن گوييد تا قدر و اندازه هاى شما ظاهر شود». .


1- . نحل، 43.

ص: 188

1180.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن يسار _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سُلَيْمَانَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ وَعِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ يُقَالُ لَهُ: عُثْمَانُ الْأَعْمى، وَهُوَ يَقُولُ: إِنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِيَّ يَزْعُمُ أَنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ الْعِلْمَ يُؤْذِي رِيحُ بُطُونِهِمْ أَهْلَ النَّارِ.

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «فَهَلَكَ إِذَنْ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، مَا زَالَ الْعِلْمُ مَكْتُوماً مُنْذُ بَعَثَ اللّه ُ نُوحاً، فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَشِمَالاً، فَوَ اللّه ِ مَا يُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَا هاهُنَا».17 _ بَابُ رِوَايَةِ الْكُتُبِ وَالْحَدِيثِ وَفَضْلِ الْكِتَابَةِ وَالتَّمَسُّكِ بِالْكُتُبِ1179.الفتوح :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : قَوْلُ اللّه ِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» ؟ قَالَ:«هُوَ الرَّجُلُ يَسْمَعُ الْحَدِيثَ، فَيُحَدِّثُ بِهِ كَمَا سَمِعَهُ، لَا يَزِيدُ فِيهِ وَلَا يَنْقُصُ مِنْهُ». .

ص: 189

17. باب در بيان روايت كردن كتاب ها و حديث و فضيلت نوشتن به توشيحات

1179.الفتوح :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از ابان بن عثمان، از عبداللّه بن سليمان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه تكلم مى فرمود و در خدمت آن حضرت مردى از اهل بصره بود كه او را عثمان أعمى مى گفتند و آن مرد مى گفت: حسن بصرى گمان مى كند كه كسانى كه علم را مى پوشند، بوى بد شكم هاى ايشان اهل جهنم را آزار مى رساند. امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«پس، از اين لازم مى آيد كه مؤمن آل فرعون، هلاك شده باشد و علم خويش را به خدايى خدا و پيغمبرى موسى مى پوشيد و كتمان مى كرد». بعد از آن فرمود كه: «هميشه علم پوشيده بوده است از آن روزى كه خداى تعالى نوح را به پيغمبرى فرستاد تا امروز. پس حسن به هر طرف كه مى خواهد از راست و چپ برود و آنچه مى خواهد بگويد. به خدا سوگند كه علم يافت نمى شود، مگر در اينجا» (يعنى خانه نبوت و معدن خلافت، يا مكان شريف آن حضرت. و ممكن است كه آن جناب اشاره به سينه خود فرموده باشد).17. باب در بيان روايت كردن كتاب ها و حديث و فضيلت نوشتن به توشيحات1178.مروج الذهب :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از منصور بن يونس، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيست معنى فرموده خداى جلّ ثناؤه: «الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (1) ؟ (كه ترجمه آن گذشت). حضرت فرمود كه:«مقصود، آن مردى است كه حديث را مى شنود، بعد از آن، كسى را به آن، حديث مى كند؛ چنانچه آن را شنيده. چيزى را در آن نمى افزايد و از آن چيزى را كم نمى كند».

.


1- . زمر، 18.

ص: 190

1177.أنساب الأشراف :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : أَسْمَعُ الْحَدِيثَ مِنْكَ، فَأَزِيدُ وَأَنْقُصُ؟ قَالَ: «إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ مَعَانِيَهُ، فَلَا بَأْسَ».1177.أنساب الأشراف :وَعَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : إِنِّي أَسْمَعُ الْكَلَامَ مِنْكَ، فَأُرِيدُ أَنْ أَرْوِيَهُ كَمَا سَمِعْتُهُ مِنْكَ فَلَا يَجِيءُ؟ قَالَ: «فَتَتَعَمَّدُ ذلِكَ؟». قُلْتُ: لَا، فَقَالَ: «تُرِيدُ الْمَعَانِيَ؟». قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَلَا بَأْسَ».1176.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از شعبى ، در گزارش تبعيدشدگان كوفه _ ) وَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : الْحَدِيثُ أَسْمَعُهُ مِنْكَ أَرْوِيهِ عَنْ أَبِيكَ، أَوْ أَسْمَعُهُ مِنْ أَبِيكَ أَرْوِيهِ عَنْكَ؟ قَالَ: «سَوَاءٌ ، إِلَا أَنَّكَ تَرْوِيهِ عَنْ أَبِي أَحَبُّ إِلَيَّ» .

وَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام لِجَمِيلٍ: «مَا سَمِعْتَ مِنِّي فَارْوِهِ عَنْ أَبِي».1175.أنساب الأشراف :وَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : يَجِيئُنِي الْقَوْمُ ، فَيَسْتَمِعُونَ مِنِّي حَدِيثَكُمْ ، فَأَضْجَرُ وَلَا أَقْوى؟ قَالَ: «فَاقْرَأْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَوَّلِهِ حَدِيثاً، وَمِنْ وَسَطِهِ حَدِيثاً، وَمِنْ آخِرِهِ حَدِيثاً».1176.تاريخ الطبري عن الشَّعبي ( _ في خَبَرِ مُسَيَّرَةِ الكوفَةِ _ ) عَنْهُ بِإِسْنَادِهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَالِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : الرَّجُلُ مِنْ أَصْحَابِنَا يُعْطِينِي الْكِتَابَ، وَلَا يَقُولُ: ارْوِهِ عَنِّي، يَجُوزُ لِي أَنْ أَرْوِيَهُ عَنْهُ؟

قَالَ: فَقَالَ: «إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ الْكِتَابَ لَهُ، فَارْوِهِ عَنْهُ». .

ص: 191

1175.أنساب الأشراف :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: حديث را از تو مى شنوم، پس آن را زياد و كم مى كنم. فرمود كه:«اگر اراده دارى كه معانى و آنچه را كه مقصود از آن است، بگويى، باكى بر تو نيست».1174.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از شعبى _ ) و از او روايت است، از محمد بن حسين، از ابن سنان، از داود بن فَرقد كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه: سخن را از تو مى شنوم، پس اراده مى كنم كه آن را چنانچه از تو شنيده ام روايت كنم، ميسر نمى شود. حضرت فرمود كه:«آيا آن را چنانچه خود مى خواهى مى گويى؛ خواه زياد باشد و خواه كم و خواه آن مضمون باشد و خواه غير آن؟». عرض كردم كه: نه، چنين نمى كنم. فرمود كه: «مى خواهى معانى آن را روايت كنى با الفاظى كه شنيده باشى، بى زياده و نقصان؟» عرض كردم: بلى. فرمود كه: «باكى بر تو نيست».1174.تاريخ الطبري عن الشعبي :و از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت:به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: حديث را از تو مى شنوم و آن را از پدرت روايت مى كنم، يا آن را از پدرت مى شنوم و از تو روايت مى كنم. حضرت فرمود كه: «هر دو برابرند و تفاوتى ندارند، مگر آن كه تو آن را از پدرم روايت كنى دوست تر است به سوى من».

امام جعفر صادق عليه السلام به جميل فرمود كه: «آنچه را كه از من شنيده اى، از پدرم روايت كن».1173.أنساب الأشراف :از او، از احمد بن محمد و محمد بن حسين، از ابن محبوب، از عبداللّه بن سِنان روايت كرده است كه گفت:به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: گروهى در نزد من حديث مى خوانند و به نزد من مى آيند و حديث شما را از من مى شنوند و من دل تنگ مى شوم و نمى توانم كه همه آن حديث را بر ايشان بخوانم. حضرت فرمود كه: «پس، از اول كتاب يك حديث و از ميان آن يك حديث و از آخر آن يك حديث را برايشان بخوان».1172.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از علاء بن عبد اللّه بن زيد عنبرى _ ) از او روايت شده كه به اسناد خويش، از احمد بن عمر حلاّل روايت كرده است كه گفت:به خدمت ابوالحسن امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: مردى از اصحاب ما كتاب حديث را به من مى دهد و نمى گويد كه اين را از من روايت كن. آيا مرا جايز است كه آن را از وى روايت كنم؟ احمد گفت كه: حضرت فرمود: «هرگاه بدانى كه آن كتاب، تأليف اوست، آن را روايت كن». .

ص: 192

1173.أنساب الأشراف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ وَعَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِذَا حَدَّثْتُمْ بِحَدِيثٍ، فَأَسْنِدُوهُ إِلَى الَّذِي حَدَّثَكُمْ، فَإِنْ كَانَ حَقّاً فَلَكُمْ، وَإِنْ كَانَ كَذِباً فَعَلَيْهِ».1172.تاريخ الطبري عن العلاء بن عبد اللّه بن زيد العنبرعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْمَدَنِيِّ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حُسَيْنٍ الْأَحْمَسِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَى الْكِتَابَةِ».1171.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخنَفْ لوط بن يحيى و غير او _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «اكْتُبُوا، فَإِنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتّى تَكْتُبُوا».1170.المعارف :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «احْتَفِظُوا بِكُتُبِكُمْ؛ فَإِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَيْهَا».1169.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخَيْبَرِيِّ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «اكْتُبْ، وَبُثَّ عِلْمَكَ فِي إِخْوَانِكَ، فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ؛ فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَا يَأْنَسُونَ فِيهِ إِلَا بِكُتُبِهِمْ».1171.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف لوط بن يحيى وغيره :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِيَّاكُمْ وَالْكَذِبَ الْمُفْتَرِ عَ». قِيلَ لَهُ: وَمَا الْكَذِبُ الْمُفْتَرِ عُ؟ قَالَ: «أَنْ يُحَدِّثَكَ الرَّجُلُ بِالْحَدِيثِ، فَتَتْرُكَهُ وَتَرْوِيَهُ عَنِ الَّذِي حَدَّثَكَ عَنْهُ». .

ص: 193

1170.المعارف :على بن ابراهيم، از پدرش و از احمد بن محمد بن خالد، از نوفلى، از سَكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود: هر گاه حديثى را به كسى نقل كنيد، آن را نسبت دهيد به سوى كسى كه شما را حديث كرده. پس اگر آن حديث راست و درست باشد، نفع آن به شما عائد شود و اگر دروغ باشد، وبالش بر آن است كه دروغ گفته».1169.تاريخ اليعقوبي :على بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن محمد، از ابو أيّوب مدنى، از ابن ابى عُمير، از حسين احمسى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«دل، اعتماد مى كند بر نوشتن، يا نوشته».1168.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخْنَف و عَوانه _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از عاصم بن حُميد، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«بنويسيد (يعنى حديث ما را) به درستى كه شما حفظ نمى كنيد تا بنويسيد».1167.تاريخ المدينة ( _ به نقل از اسماعيل بن ابى خالد _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن على بن فضّال، از ابن بُكير، از عُبيد بن زراره روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:«كتاب هاى خويش را نيكو محافظت نماييد. پس به درستى كه زود باشد كه شمابه سوى آنها محتاج شويد».1166.تاريخ المدينة ( _ به نقل از اسماعيل بن ابى خالد _ ) چند نفر از اصحاب ما، روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد برقى، از بعضى از اصحابش، از ابوسعيد خيبرى، از مفضّل بن عمر كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«بنويس و علم خود را در ميان برادرانت منتشر ساز. پس اگر بميرى، كتاب هاى خويش را به ميراث بده به پسرانت؛ زيرا كه بر مردم زمانى خواهد آمد كه فتنه و قتل و گفت وگو در آن بسيار باشد و اهل حق و باطل، با هم ممزوج باشند و در آن زمان انس نگيرند، مگر به كتاب هاى خويش».1168.أنساب الأشراف عن أبي مخنف وعوانة :به همين اسناد، از محمد بن على مروى است و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«بپرهيزيد از دروغى كه مانع باشد ميان راوى و قبول روايتش» (يا دروغى كه در آن، دست به بالا زده شده باشد). به آن حضرت عرض شد كه: مراد از اين دروغ چيست؟ فرمود: «آن است كه مردى تو را حديث كند به حديثى كه از كسى روايت كرده است، پس تو او را واگذارى و آن را روايت كنى از آن كه محدث تو را حديث كرده» (مثلا زيد تو را حديث مى كند به حديثى كه از عمرو شنيده و تو در وقت روايت، زيد را ترك مى كنى و از عمرو روايت مى نمايى). .

ص: 194

1167.تاريخ المدينة عن إسماعيل بن أبي خالد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَعْرِبُوا حَدِيثَنَا؛ فَإِنَّا قَوْمٌ فُصَحَاءُ».1166.تاريخ المدينة عن إسماعيل بن أبي خالد :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَحَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وَغَيْرِهِ، قَالُوا: سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ:«حَدِيثِي حَدِيثُ أَبِي ، وَحَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي، وَحَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَيْنِ، وَحَدِيثُ الْحُسَيْنِ حَدِيثُ الْحَسَنِ، وَحَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَحَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه ِ قَوْلُ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ».1165.الفتوح ( _ در گزارش وفات ابو ذر _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي خَالِدٍ شَيْنُولَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّ مَشَايِخَنَا رَوَوْا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عَلَيْهِمَا السَّلَام وَكَانَتِ التَّقِيَّةُ شَدِيدَةً ، فَكَتَمُوا كُتُبَهُمْ وَلَمْ تُرْوَ عَنْهُمْ، فَلَمَّا مَاتُوا، صَارَتِ الْكُتُبُ إِلَيْنَا، فَقَالَ: «حَدِّثُوا بِهَا؛ فَإِنَّهَا حَقٌّ».18 _ بَابُ التَّقْلِيدِ1164.الإمامة و السياسة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ يَحْيى، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه ِ» ؟ فَقَالَ: «أَمَا وَاللّه ِ، مَا دَعَوْهُمْ إِلى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ، وَلَوْ دَعَوْهُمْ مَا أَجَابُوهُمْ، وَلكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً، وَحَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالاً، فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ». .

ص: 195

18. باب در بيان تقليد

1163.الاستيعاب :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از جميل بن درّاج روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«حديث ما را اعراب دهيد (يعنى حركات و سكنات و حروف و كلمات آن را چنانچه مقتضاى لغت عرب است، به جا آوريد و در آن غلط مكنيد)؛ زيرا كه ما گروه فصحاييم». (1)1162.أنساب الأشراف :على بن محمد، از سهل بن زياد، از احمد بن محمد، از عمر بن عبدالعزيز، از هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غير او، روايت كرده است كه گفت: شنيديم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«حديث من، حديث پدر من است و حديث پدر من، حديث پدر پدر من، و حديث پدر پدر من، حديث حضرت امام حسين عليه السلام ، و حديث حضرت امام حسين عليه السلام ، حديث حضرت امام حسن عليه السلام ، و حديث حضرت امام حسن عليه السلام ، حديث حضرت امير المؤمنين عليه السلام ، و حديث حضرت امير المؤمنين عليه السلام ، حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله ، فرموده خداى عزّوجلّ است».1164.الإمامة والسياسة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از محمد بن حسن بن ابى خالد شَينولَه كه گفت: به خدمت امام محمد تقى عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، به درستى كه مشايخ و استادان ما از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده اند و تقيه سخت و شديد بوده و ايشان به اين علت كتاب هاى خود را پنهان كرده اند و لهذا آنها از ايشان روايت نشده، و چون مردند، آن كتاب ها به ما رسيد. حضرت فرمود كه:«مردم را به آنها حديث كنيد كه آنها را راست و درست است».18. باب در بيان تقليد1162.أنساب الأشراف :چند نفر، از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از عبداللّه بن يحيى، از ابن مُسكان، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» (2) ، يعنى:«فرا گرفتند جهودان و ترسايان (اما جهودان، علما و دانشمندان خويش را، و اما ترسايان، زاهدان خود را كه ديرانيان و صومعه داران ايشانند)، پروردگار و خدايان به جز خداوند عالميان».

حضرت فرمود كه: «بدان و آگاه باش، به خدا سوگند كه ايشان را به سوى بندگى و پرستيدن خود، نخواندند و اگر ايشان را مى خواندند، ايشان را اجابت نمى نمودند، ولكن حرامى را از براى ايشان حلال گردانيدند و حلالى را از براى ايشان حرام كردند. پس ايشان را پرستيدند از آنجا كه نمى دانند».

.


1- . و فصيح، آن است كه در كلامش چيزى نباشد كه بر آن عيب شود. (مترجم)
2- . توبه، 31.

ص: 196

1161.تاريخ المدينة ( _ به نقل از مُغيره _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدَةَ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «يَا مُحَمَّدُ، أَنْتُمْ أَشَدُّ تَقْلِيداً أَمِ الْمُرْجِئَةُ؟» قَالَ: قُلْتُ: قَلَّدْنَا وَقَلَّدُوا، فَقَالَ: «لَمْ أَسْأَلْكَ عَنْ هذَا». فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي جَوَابٌ أَكْثَرُ مِنَ الْجَوَابِ الْأَوَّلِ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ الْمُرْجِئَةَ نَصَبَتْ رَجُلاً لَمْ تَفْرِضْ طَاعَتَهُ وَقَلَّدُوهُ، وَأَنْتُمْ نَصَبْتُمْ رَجُلاً وَفَرَضْتُمْ طَاعَتَهُ ثُمَّ لَمْ تُقَلِّدُوهُ، فَهُمْ أَشَدُّ مِنْكُمْ تَقْلِيداً».1160.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مخنف _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه ِ» فَقَالَ:«وَاللّه ِ، مَا صَامُوا لَهُمْ وَلَا صَلَّوْا لَهُمْ ، وَلكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً، وَحَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالاً، فَاتَّبَعُوهُمْ».19 _ بَابُ الْبِدَعِ وَالرَّأْيِ وَالْمَقَايِيسِ1160.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف ( _ في إسنادِهِ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ؛ وَعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام النَّاسَ، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ، وَأَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ، يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللّه ِ، يَتَوَلّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالاً، فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ، لَمْ يَخْفَ عَلى ذِي حِجًى، وَلَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ، لَمْ يَكُنِ اخْتِلافٌ، وَلكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هذَا ضِغْثٌ، وَمِنْ هذَا ضِغْثٌ، فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً، فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلى أَوْلِيَائِهِ، وَنَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللّه ِ الْحُسْنى». .

ص: 197

19. باب در بيان حرمت بدعت ها و رأى و قياس ها

1159.مروج الذهب ( _ در يادكردِ اعتراض هايى كه به عثمان شد _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از ابراهيم بن محمد همدانى، از محمد بن عُبيده روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام به من فرمود كه:«اى محمد، آيا شما سخت تريد از روى تقليد و پيروى كردن يا مرجئه؟» (و مراد از ايشان، يا مطلق سنيان است، يا فرقه اى از ايشان كه مقابل توعيديه اند. و ايشانند كه مى گويند كه هيچ معصيتى، با ايمان ضرر نمى رساند؛ چنانچه بيايد). محمد گفت كه: گفتم: ما تقليد كرديم و ايشان تقليد كردند. حضرت فرمود كه: «تو را از اين سؤال نكردم». پس در نزد من جوابى بيشتر از جواب اول نبود . حضرت امام موسى عليه السلام فرمود: «به درستى كه مرجئه، مردى را نصب كردند كه طاعتش واجب نبود و او را تقليد كردند، و شما مردى را نصب كرديد و طاعتش را واجب دانستيد. بعد از آن، او را تقليد نكرديد. پس ايشان سخت ترند از شما از روى تقليد كردن».1159.مُروج الذّهب ( _ في ذِكرِ ما طُعِنَ بِهِ عَلى عُثمانَ _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام در فرموده خداى عزّوجلّ: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ» روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به خدا سوگند كه روزه نگرفتند و نماز نكردند از براى ايشان، ولكن حرامى را از براى ايشان حلال كردند و حلالى را از براى ايشان حرام كردند، پس ايشان راپيروى نمودند».19. باب در بيان حرمت بدعت ها و رأى و قياس ها1158.تاريخ اليعقوبي :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء؛

و چند نفر از اصحاب ما، روايت كرده اند از احمد بن محمد، از ابن فضّال، همگى از عاصم بن حُميد، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام از براى مردم خطبه خواند و پس فرمود كه: اى گروه مردمان، جز اين نيست كه منشأ وقوع فتنه ها و ضلالت ها (كه موجب امتحان خلائق است)، خواهش هاى نفس است كه پيروى آنها مى شود، و احكامى چند كه از سر نو پيدا مى گردد كه در آنها با كتاب خدا مخالفت مى شود، و در آن مردانى چند، مردانى را دوست خود مى گردانند و يكديگر را اعانت و يارى مى نمايند.

پس اگر باطل، خالص و ساده مى بود (كه چيزى از حق در آن نبود)، بر هيچ صاحب عقل و فطانت پوشيده نبود، و اگر حق خالص مى بود (كه چيزى از باطل با آن نبود)، اختلافى به هم نمى رسيد. وليكن از آن، مشتى و از آن، مشتى فراگرفته مى شود، پس با هم آميخته مى شوند و با هم مى آيند و در اين هنگام، شيطان بر دوستان خويش مستولى مى شود و بر ايشان دست مى يابد و نجات مى يابند آنان كه پيشى گرفته از براى ايشان از جانب خدا سابقه نيكوتر كه سعادت دنيا و آخرت است».

.

ص: 198

1157.شرح نهج البلاغة :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّيِّ يَرْفَعُهُ، قَالَ :قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله :«إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي، فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ، فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّه ِ».1157.شرح نهج البلاغة :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ رَفَعَهُ، قَالَ :«مَنْ أَتى ذَا بِدْعَةٍ فَعَظَّمَهُ، فَإِنَّمَا يَسْعى فِي هَدْمِ الْاءِسْلَامِ».1156.تاريخ الطبرى :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «أَبَى اللّه ُ لِصَاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوْبَةِ» قِيلَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، وَكَيْفَ ذلِكَ؟ قَالَ: «إِنَّهُ قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا». .

ص: 199

1155.تاريخ اليعقوبى :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد روايت كرده است، از محمد بن جمهور عَمّى، و آن را مرفوع مى سازد كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:«هر گاه بدعت ها در ميان امت من ظاهر گردد، بايد كه عالم علم خود را ظاهر كند (و بيان كند كه آن بدعت است). پس هر كه آن را اظهار نكند، لعنت خدا بر او باد».1156.تاريخ الطبري :و به همين اسناد، از محمد بن جمهور روايت است و آن را مرفوع ساخته كه آن جناب صلى الله عليه و آله فرمود:«هر كه بيايد به نزد صاحب بدعتى و او را تعظيم نمايد و بزرگ دارد، جز اين نيست كه در خرابى دين اسلام كوشش مى نمايد».1155.تاريخ اليعقوبي :و به همين اسناد، از محمد بن جمهور روايت است و آن را مرفوع ساخته كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه:«خدا اِبا فرموده از براى صاحب بدعت كه توبه كند، يا توبه او را قبول فرمايد». به آن حضرت عرض شد كه: يا رسول اللّه ، چرا صاحب بدعت توبه نمى كند، يا چگونه مى شود كه توبه او مقبول نباشد؟ فرمود: «زيرا كه دلش، دوستى آن بدعت، نوشانيده شده» (و آن بر وجهى در دل او در آمده كه در آن رسوخ به هم رسانيده و جا گرفته كه از آن بيرون نمى رود. از كلام آن جناب چنين ظاهر مى شود كه معنى اول، كه صاحب بدعت توفيق توبه نمى يابد، مراد باشد، اگر چه، در معنى دوم نيز احتمال دارد). .

ص: 200

1154.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از مطّلب بن عبد اللّه بن حنطب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ عِنْدَ كُلِّ بِدْعَةٍ _ تَكُونُ مِنْ بَعْدِي يُكَادُ بِهَا الْاءِيمَانُ _ وَلِيّاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، مُوَكَّلاً بِهِ ، يَذُبُّ عَنْهُ، يَنْطِقُ بِإِلْهَامٍ مِنَ اللّه ِ، وَيُعْلِنُ الْحَقَّ، وَيُنَوِّرُهُ، وَيَرُدُّ كَيْدَ الْكَائِدِينَ، يُعَبِّرُ عَنِ الضُّعَفَاءِ، فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ، وَتَوَكَّلُوا عَلَى اللّه ِ».1153.أنساب الأشراف ( _ به نقل از غياث بن ابراهيم ، در يادكردِ خطبه عثم ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ رَفَعَهُ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ :«إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَرَجُلَيْنِ:

رَجُلٌ وَكَلَهُ اللّه ُ إِلى نَفْسِهِ، فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ، مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ، قَدْ لَهِجَ بِالصَّوْمِ وَالصَّلاةِ، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَبَعْدَ مَوْتِهِ، حَمَّالُ خَطَايَا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ.

وَرَجُلٌ قَمَشَ جَهْلاً فِي جُهَّالِ النَّاسِ، عَانٍ بِأَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ، قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً، وَلَمْ يَغْنَ فِيهِ يَوْماً سَالِماً، بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ، مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ، حَتّى إِذَا ارْتَوى مِنْ آجِنٍ وَاكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ، جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلى غَيْرِهِ، وَإِنْ خَالَفَ قَاضِياً سَبَقَهُ، لَمْ يَأْمَنْ أَنْ يَنْقُضَ حُكْمَهُ مَنْ يَأْتِي بَعْدَهُ، كَفِعْلِهِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ، وَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ الْمُعْضِلَاتِ، هَيَّأَ لَهَا حَشْواً مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ، فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ غَزْلِ الْعَنْكَبُوتِ ، لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ، لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْءٍ مِمَّا أَنْكَرَ، وَلَا يَرى أَنَّ وَرَاءَ مَا بَلَغَ فِيهِ مَذْهَباً،إِنْ قَاسَ شَيْئاً بِشَيْءٍ، لَمْ يُكَذِّبْ نَظَرَهُ، وَإِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ، اكْتَتَمَ بِهِ؛ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ؛ لِكَيْ لَا يُقَالَ لَهُ: لَا يَعْلَمُ، ثُمَّ جَسَرَ فَقَضى، فَهُوَ مِفْتَاحُ عَشَوَاتٍ، رَكَّابُ شُبُهَاتٍ، خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ، لَا يَعْتَذِرُ مِمَّا لَا يَعْلَمُ؛ فَيَسْلَمَ، وَلَا يَعَضُّ فِي الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ؛ فَيَغْنَمَ، يَذْرِي الرِّوَايَاتِ ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ، تَبْكِي مِنْهُ الْمَوَارِيثُ، وَتَصْرُخُ مِنْهُ الدِّمَاءُ ، يُسْتَحَلُّ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَرَامُ، وَيُحَرَّمُ بِقَضَائِهِ الْفَرْجُ الْحَلَالُ، لَا مَلِيءٌ بِإِصْدَارِ مَا عَلَيْهِ وَرَدَ، وَلَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا مِنْهُ فَرَطَ مِنِ ادِّعَائِهِ عِلْمَ الْحَقِّ» . .

ص: 201

1152.تاريخ اليعقوبى :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از معاوية بن وهْب، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه در نزد هر بدعتى كه بعد از من مى باشد و اراده مى شود كه به آن، با ايمان مكر و حيله شود، ياورى است از اهل بيت من، كه گماشته است بر ايمان و از اين دفع مى نمايد آنچه را كه بد باشد و به الهام و افهام خدا، سخن مى گويد و حق را آشكار مى كند و آن را روشن مى سازد و مكر و حيله مكاران را رد مى كند و از جانب ضعيفان بيان مى كند. پس پند گيريد اى صاحبان ديده ها، و بر خدا توكل كنيد».1154.الطبقات الكبرى عن المُطَّلب بن عبد اللّه بن حنطبمحمد بن يحيى، از بعضى از اصحاب خويش و على بن ابراهيم، از پدرش، از هارون بن مسلم، از مَسعدة بن صَدقه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند و على بن ابراهيم، از پدرش روايت كرده از ابن محبوب كه آن را مرفوع ساخته از امير المؤمنين عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«از جمله دشمن ترين خلق به سوى خداى عزّوجلّ دو مردند: يكى مردى كه خدا او را به خود واگذاشته (و امور او را به اصلاح نمى آورد)، و آن مرد، از راه راست ميل كرده (و سرگردان است) و سخنى كه بدعت باشد، پرده دلش را شكافته و به درون آن، جا گرفته (يا به واسطه دوستى آن، دل سوخته و شيفته و بيمار شده است. و اين، كنايه است از شدت محبت است). و حريص شده به روزه داشتن و نماز كردن و چنين كسى، فتنه و آزمايشى است از براى آن كه به واسطه او در فتنه افتاده و گمراه است از طريقه هدايت آن كه پيش از او بوده، و گمراه كننده كسى است كه به او اقتدا كند، و در اين بدعت، او را پيروى نمايد؛ خواه در وقت زندگى او باشد و خواه بعد از مرگ او. و گناهان غير خود كه او را در اين بدعت تبعيت كرده اند، بر خواهد داشت. و خود، به گناه خود در گرو است كه نمى تواند خود را باز رهاند .

و ديگر مردى است كه جهل را از مواضع مختلف فراهم آورده است در ميان مردمان جاهل و اهتمام دارد به تاريكى هاى فتنه و آنها كه در صورت به آدميان شباهت دارند، و در حقيقت انسان نيستند، او را عالم مى نامند و در اين شغل، روزى درنگ نكرده كه سالم باشد، و در هر روز، هر كسى را پيشى مى گيرد به سوى جهالات و بسيار تحصيل مى كند آنچه را كه هر چه كم باشد، از آن، بهتر است از آنچه بسيار باشد تا چون سيراب شود از آب گنديده بد بو (يعنى جهالات را جمع كند آن قدر كه به اعتقاد خودْ آن را كافى داند و شكمش چنان پر شود كه بر آيد از آنچه نفع و فايده نداشته باشد). در ميان مردمان بنشيند و قاضى باشد (كه در ميان ايشان حكم كند) و در موضع اشتباه آنچه بر غير او مشتبه است، خلاصه آن را بگيرد (و چيزى بگويد كه مورد بحث نگردد) و اگر با قاضيى كه بر او پيشى گرفته، مخالفت ورزد، ايمن نباشد از آن كه كسى كه بعد از آن مى آيد حكم او را زند، چنان كه او با كسى پيش از او بوده، چنين نموده، و اگر يكى از مسايل مشكله (كه فهميدن آن دشوار باشد) بر او فرود آيد، رأى در ميان افتاده بى مصرف خويش را از براى آن آماده باشد، و درهم بافد، بعد از آن، به آن قطع كند و جزم به هم رساند.

پس چنين كسى، از شك و آشفتگى و آميزش شبهه ها، در مثل تار عنكبوت است (كه به اندك چيزى نيست و نابود مى شود)، نمى داند درست گفته يا خطا كرده است. و علم را در غيرآنچه مى داند نمى پندارد (و يا آن را علم نمى شمارد و اعتقاد نمى كند كه از پس آنچه در آن رسيده راهى باشد)، و چنان مى داند كه به اعلا درجه علم رسيده، و اگر چيزى را به چيزى قياس كند، نظر و فكر خويش را تكذيب نكند و آن را باور دارد. و اگر امر بر او مشكل باشد، آن را بپوشاند و پنهان كند به جهت جهل خود كه خود مى داند و مى داند كه نمى داند تا آن كه در باره او نگويند كه نمى داند. بعد از آن جرأت مى نمايد و حكم مى كند در ميان مردمان. پس او كليد پوشيده ها و تاريكى ها و مشكلات است (كه بسيار مشكلات به واسطه او به ظهور رسد) و بر شبهه ها بسيار سوار شود (به آن كه آنها را مرتكب گردد)، و خود را در جهالت ها افكند و هيچ پروا نكند و دست و پا ببازالاند، (1) و عذر نخواهد از آنچه نمى داند تا سالم باشد، و دندان نزند به دندان برنده تا غنيمت يابد (و اين، مثل است از براى آن كه علم را درست ندانسته و آن را محكم نساخته است). روايت ها را پراكنده مى كند؛ چون پراكندن كردن باد گياه خشك را (كه آن از زمين بر مى كند و به هر سو مى برد. يا روايت ها را به هم مى بافد؛ چنان كه باد گياه را به هم مى پيچد. و اول اظهر است). و ميراث ها از تقسيم او مى گريند، و خون ها از دست او فرياد و فغان مى كنند، و فرج حرام را به حكم خويش حلال مى گرداند، و فرج حلال را به حكم خويش حرام مى كند. نه مردى است استوار كه تواند آنچه كه بر او وارد مى شود، باز گرداند (به اين كه آنچه از او مى پرسند جواب گويد). نه سزاوار چيزى كه به سبب آن، پيش دستى نموده، يا به واسطه آن مردم او را مدح كرده اند از آنچه ادعا نموده كه علم حق را نمى داند». .


1- . باز كند و بگشايد.

ص: 202

. .

ص: 203

. .

ص: 204

1153.أنساب الأشراف عن غياث بن إبراهيم ( _ في ذِكرِ خُطبَةِ عُثمانَ في أوَّلِ خِلافَتِهِ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي شَيْبَةَ الْخُرَاسَانِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ أَصْحَابَ الْمَقَايِيسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْمَقَايِيسِ، فَلَمْ تَزِدْهُمُ الْمَقَايِيسُ مِنَ الْحَقِّ إِلَا بُعْداً، وَإِنَّ دِينَ اللّه ِ لَا يُصَابُ بِالْمَقَايِيسِ».1152.تاريخ اليعقوبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليهماالسلام، قَالَا:«كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ، وَكُلُّ ضَلَالَةٍ سَبِيلُهَا إِلَى النَّارِ».1151.السنن الكبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبيد بن عمير _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، فُقِّهْنَا فِي الدِّينِ، وَأَغْنَانَا اللّه ُ بِكُمْ عَنِ النَّاسِ، حَتّى أَنَّ الْجَمَاعَةَ مِنَّا لَتَكُونُ فِي الْمَجْلِسِ مَا يَسْأَلُ رَجُلٌ صَاحِبَهُ تَحْضُرُهُ الْمَسْأَلَةُ وَيَحْضُرُهُ جَوَابُهَا فِيمَا مَنَّ اللّه ُ عَلَيْنَا بِكُمْ، فَرُبَّمَا وَرَدَ عَلَيْنَا الشَّيْءُ لَمْ يَأْتِنَا فِيهِ عَنْكَ وَلَا عَنْ آبَائِكَ شَيْءٌ، فَنَظَرْنَا إِلى أَحْسَنِ مَا يَحْضُرُنَا، وَأَوْفَقِ الْأَشْيَاءِ لِمَا جَاءَنَا عَنْكُمْ، فَنَأْخُذُ بِهِ؟

فَقَالَ: «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، فِي ذلِكَ وَاللّه ِ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ يَا ابْنَ حَكِيمٍ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ: «لَعَنَ اللّه ُ أَبَا حَنِيفَةَ؛ كَانَ يَقُولُ : قَالَ عَلِيٌّ وَقُلْتُ». قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَكِيمٍ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ: وَاللّه ِ، مَا أَرَدْتُ إِلَا أَنْ يُرَخِّصَ لِي فِي الْقِيَاسِ.1151.السنن الكبرى عن عبد اللّه بن عُبَيد بن عُمَير :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام : بِمَا أُوَحِّدُ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ؟ فَقَالَ: «يَا يُونُسُ، لَا تَكُونَنَّ مُبْتَدِعاً، مَنْ نَظَرَ بِرَأْيِهِ هَلَكَ ، وَمَنْ تَرَكَ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ضَلَّ، وَمَنْ تَرَكَ كِتَابَ اللّه ِ وَقَوْلَ نَبِيِّهِ كَفَرَ».1150.أنساب الأشراف ( _ درباره وليد بن عُقْبه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : تَرِدُ عَلَيْنَا أَشْيَاءُ لَيْسَ نَعْرِفُهَا فِي كِتَابِ اللّه ِ، وَلَا سُنَّةٍ فَنَنْظُرُ فِيهَا؟

فَقَالَ: «لَا، أَمَا إِنَّكَ إِنْ أَصَبْتَ، لَمْ تُؤْجَرْ؛ وَإِنْ أَخْطَأْتَ، كَذَبْتَ عَلَى اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ». .

ص: 205

1150.أنساب الأشراف ( _ فِي الوَليدِ بنِ عُقبَةَ _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از ابان بن عثمان، از ابو شيبه خراسانى، روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه صاحبان قياس ها، علم را به قياس ها طلب كردند. پس آن قياس ها ايشان را نيفزود، مگر دورى از حق. به درستى كه به قياس ها، به دين خدا نمى توان رسيد».1149.أنساب الأشراف ( _ به نقل از مسروق ، درباره وليد بن عقبه _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و آن را مرفوع ساخته، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلامكه فرمودند:«هر بدعتى ضلالت و گمراهى، و هر ضلالتى راهش به سوى آتش جهنم است».1149.أنساب الأشراف عن مسروق ( _ في الوَليدِ بنِ عُقبَةَ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن حكيم روايت كرده است كه گفت: به خدمت ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، در دين فقيه و دانا شديم و خدا ما را به واسطه شما از مردمان بى نياز گردانيد، تا آن كه گروهى از ما در مجلسى مى باشند و آنچه مردم از صاحب خويش مى پرسند از مسأله و جواب آن، در نزد او حاضر است، وليكن در هر چيزى وارد مى شود كه در باب آن از تو و پدران تو چيزى به ما نرسيده، پس نظر مى كنيم به سوى نيكوتر از آنچه در نزد ما حاضر باشد، و موافقش به آنچه از جانب شما به ما رسيده، بيشتر باشد، آن را مى گيريم و به آن عمل مى نماييم. حضرت فرمود كه:«دور است، دور، آنچه مى كنيد از قياس كردن. اى پسر حكيم، به خدا سوگند، در اين باب هلاك شد هر كه هلاك شد». حضرت بعد از آن فرمود كه: «خدا ابو حنيفه [را] لعنت كند كه مى گفت كه: على گفت و من گفتم».

محمد بن حكيم راوى به هشام گفت: به خدا سوگند، اراده نداشتم مگر آن كه آن حضرت مرا رخصت دهد در قياس كردن.1148.مروج الذهب :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از يونس بن عبدالرحمان كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: [به چه] خدا را به يگانگى بپرستم؟ فرمود كه:«اى يونس، البته صاحب بدعت مباش، كه هر كه براى خود در دين نظر كند، هلاك گردد، و هر كه اهل بيت پيغمبر خود را واگذارد، گمراه مى شود. و هر كه كتاب خدا و فرموده پيغمبر او را ترك كند، كافر شود».1148.مروج الذهب :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد از وشّاء، از مثنّى حنّاط، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيزى بر ما وارد مى شود كه حكم آنها را در قرآن و حديث نمى بينيم و نمى شناسيم. پس در آنها نظر مى كنيم (يعنى به قياس). حضرت فرمود كه:«چنين مكن؛ زيرا كه اگر به صواب برسى، و درست بگويى، مزدى نيابى و اگر خطا كنى، بر خداى عزّوجلّ دروغ گفته باشى» (احتمال دارد كه مراد ابوبصير از نظر، نظر در كتاب و خبر و استنباط باشد، و بى مزدى، به جهت تقصير يا كوتاهى در تتبع باشد. و اول اظهر است). .

ص: 206

1147.الاستيعاب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ، وَكُلُّ ضَلَالَةٍ فِي النَّارِ».1146.أنساب الأشراف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، إِنَّا نَجْتَمِعُ فَنَتَذَاكَرُ مَا عِنْدَنَا، فَلَا يَرِدُ عَلَيْنَا شَيْءٌ إِلَا وَعِنْدَنَا فِيهِ شَيْءٌ مُسَطَّرٌ، وَذلِكَ مِمَّا أَنْعَمَ اللّه ُ بِهِ عَلَيْنَا بِكُمْ، ثُمَّ يَرِدُ عَلَيْنَا الشَّيْءُ الصَّغِيرُ لَيْسَ عِنْدَنَا فِيهِ شَيْءٌ، فَيَنْظُرُ بَعْضُنَا إِلى بَعْضٍ وَعِنْدَنَا مَا يُشْبِهُهُ ، فَنَقِيسُ عَلى أَحْسَنِهِ؟

فَقَالَ: «وَمَا لَكُمْ وَلِلْقِيَاسِ؟ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِالْقِيَاسِ».

ثُمَّ قَالَ: «إِذَا جَاءَكُمْ مَا تَعْلَمُونَ، فَقُولُوا بِهِ، وَإِنْ جَاءَكُمْ مَا لَا تَعْلَمُونَ، فَهَا» وَأَهْوَى بِيَدِهِ إِلى فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: «لَعَنَ اللّه ُ أَبَا حَنِيفَةَ؛ كَانَ يَقُولُ: قَالَ عَلِيٌّ وَقُلْتُ أَنَا، وَقَالَتِ الصَّحَابَةُ وَقُلْتُ» ثُمَّ قَالَ: «أَ كُنْتَ تَجْلِسُ إِلَيْهِ؟» فَقُلْتُ: لَا، وَلكِنْ هذَا كَلَامُهُ.

فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، أَتى رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله النَّاسَ بِمَا يَكْتَفُونَ بِهِ فِي عَهْدِهِ؟ فقَالَ: «نَعَمْ، وَمَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».

فَقُلْتُ: فَضَاعَ مِنْ ذلِكَ شَيْءٌ؟ فَقَالَ: «لَا، هُوَ عِنْدَ أَهْلِهِ». .

ص: 207

1147.الاستيعاب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حكم، از عمر بن ابان كلبى، از عبدالرحيم قصير، از امام جعفر صادق عليه السلام . آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر بدعتى، گمراهى است و هر گمراهى در آتش است».1146.أنساب الأشراف :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از يونس بن عبدالرحمان، از سَماعه بن مهران، از ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام روايت كرده است كه گفت: گفتم كه: خدا تو را به اصلاح آورد. به درستى كه ما جمع مى شويم و آنچه را كه در نزد ما است، با يكديگر ياد مى نماييم. پس چيزى بر ما وارد نمى شود، مگر آن كه در نزد ما در باب آن چيزى هست كه نوشته شده است، و اين از جمله آنها است كه خدا بر ما به آن، انعام فرموده به واسطه شما. بعد از آن مسأله جزيى بر ما وارد مى شود كه در باب آن، چيزى در نزد ما نيست. پس بعضى از ما در بعضى مى نگرد و در نزد ما چيزى هست كه به آن، شباهت دارد. آيا جايز است كه بر نيكوتر آن قياس كنيم؟ حضرت فرمود كه:«شما را به قياس چه كار؟ جز اين نيست كه هلاك شد هر كه پيش از شما هلاك شد به واسطه قياس».

بعد از آن فرمود كه: «هر گاه بيايد شما را آنچه مى دانيد، آن را بگوييد و اگر وارد شود بر شما آنچه را كه نمى دانيد، پس بگيريد». و دست خويش را برداشت به سوى دهان مباركش (يعنى آن را از دهان ما بگيريد و از ما بشنويد، يا ساكت باشيد). بعد از آن فرمود كه: به اندازه يك سطر افتادگى دارد . اگر در نسخه نيست با اورد كروشه اضافه شود . «خدا لعنت كند ابو حنيفه را كه مى گفت : على چنين گفته و من چنين مى گويم . صاحبه چنين گفته اند و من هم چنين مى گويم» . آن گاه مى فرمود : «آيا با او مى نشينى؟» عرض كردم كه: نه، وليكن اين سخن اوست. بعد از آن عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله از براى مردم آورد آنچه را كه به آن اكتفا كنند در زمان؟ آن حضرت فرمود: «بلى، نيز آورد آنچه را كه مردم به سوى آن محتاجند تا روز قيامت». عرض كردم كه: پس چيزى از آن تلف شد؟ فرمود: «چيزى از آن تلف نشد، وليكن در نزد اهل آن است» (كه حضرات معصومين اند _ سلام اللّه عليهم اجمعين _ ). .

ص: 208

1145.مروج الذهب :عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي شَيْبَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ : «ضَلَّ عِلْمُ ابْنِ شُبْرُمَةَ عِنْدَ الْجَامِعَةِ _ إِمْلَاءِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَخَطِّ عَلِيٍّ عليه السلام بِيَدِهِ _ إِنَّ الْجَامِعَةَ لَمْ تَدَعْ لِأَحَدٍ كَلَاماً، فِيهَا عِلْمُ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، إِنَّ أَصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ، فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ إِلَا بُعْداً؛ إِنَّ دِينَ اللّه ِ لَا يُصَابُ بِالْقِيَاسِ».1144.الأغانى ( _ به نقل از حسن _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ السُّنَّةَ لَا تُقَاسُ، أَ لَا تَرى أَنَّ الْمَرْأَةَ تَقْضِي صَوْمَهَا وَلَا تَقْضِي صَلَاتَهَا؟ يَا أَبَانُ، إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ».1143.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام عَنِ الْقِيَاسِ، فَقَالَ: «مَا لَكُمْ وَالْقِيَاسَ؟ إِنَّ اللّه َ لَا يُسْأَلُ كَيْفَ أَحَلَّ وَكَيْفَ حَرَّمَ».1145.مروج الذهب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، قَالَ :حَدَّثَنِي جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام ، «أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام قَالَ: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلْقِيَاسِ، لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي الْتِبَاسٍ، وَمَنْ دَانَ اللّه َ بِالرَّأْيِ، لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي ارْتِمَاسٍ» قَالَ:

وَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِرَأْيِهِ، فَقَدْ دَانَ اللّه َ بِمَا لَا يَعْلَمُ، وَمَنْ دَانَ اللّه َ بِمَا لَا يَعْلَمُ، فَقَدْ ضَادَّ اللّه َ؛ حَيْثُ أَحَلَّ وَحَرَّمَ فِيمَا لَا يَعْلَمُ».1144.الأغاني عن الحسن :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيَّاحٍ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ إِبْلِيسَ قَاسَ نَفْسَهُ بِآدَمَ، فَقَالَ: «خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» ، فَلَوْ قَاسَ الْجَوْهَرَ الَّذِي خَلَقَ اللّه ُ مِنْهُ آدَمَ بِالنَّارِ، كَانَ ذلِكَ أَكْثَرَ نُوراً وَضِيَاءً مِنَ النَّارِ». .

ص: 209

1143.شرح نهج البلاغة :از او، از محمد، از يونس، از ابان، از ابو شيبه روايت است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«قياس ابن شُبرُمه، در نزد جامعه ضايع و نابود است. و آن، كتابى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از بر فرموده و على عليه السلام ، به دست خويش نوشته است. به درستى كه جامعه، سخنى را از براى كسى نگذاشته است و علم حلال و حرام خدا همه در آن است. صاحبان قياس به واسطه قياس، علم را طلب كردند، پس از حق، بيشتر دور شدند و به واسطه قياس، به دين خدا نمى توان رسيد».1142.تاريخ الطبرى ( _ از نامه اى كه به فرمان معتضد عبّاسى درباره بنى ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از عبدالرحمان بن حجّاج، از ابان بن تغلب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه سنت را قياس نمى توان كرد. آيا نمى بينى كه زن هر گاه روزه خود را خورد، قضا مى كند و نمازى را كه به جا نياورده (يعنى در ايام حيض) قضا نمى كند. اى ابان، به درستى كه سنت، هر گاه قياس شود، محو و باطل گردد».1141.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از عثمان بن عيسى كه گفت: از ابوالحسن امام موسى عليه السلام از قياس سؤال نمودم. فرمود:«شما را با قياس چه كار؟ به درستى كه خدا را نمى توان پرسيد كه چگونه حلال كرده و چگونه حرام كرده است؟».1140.البداية و النهاية :على بن ابراهيم، از هارون بن مسلم، از مَسعدة بن صَدقة روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام كه على عليه السلام فرمود:«هر كه خود را از براى قياس و عمل به آن نصب نمايد، هميشه در دنيا در اشتباه و آشتفتگى خواهد بود. و هر كه خدا را عبادت كند از براى خود، هميشه در مدت عمر، خود در باطل غوطه خواهد خورد». و فرمود كه: «حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: هر كه مردم را فتوا دهد براى خود، خدا را پرستش نموده به چيزى كه نمى داند، با خدا دشمنى و مخالفت ورزيده، از آنجا كه حلال و حرام قرار داده، در چيزى كه نمى داند».1139.أنساب الأشراف :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن على بن يقطين، از حسين بن ميّاح، از پدرش، ازامام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه شيطان، خود را به آدم قياس كرد. پس گفت: «خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ و مِن طِينٍ » (1) ، يعنى: «آفريدى مرا از آتش و آفريدى او را از گل». پس اگر جوهرى كه خدا آدم را از آن آفريد (و آن نور عقلانى است كه در آدم بود)، به آتش قياس مى نمود، نور و روشنى آن، از آتش بيشتر بود» (چه، به آن ظاهر مى شود آنچه به آتش ظاهر نمى شود، چون معقولات. و در محسوسات، هر دو شريكند كه آنچه به آن ظاهر شده از اين نيز هويدا مى گردد). .


1- . اعراف، 12.

ص: 210

1142.تاريخ الطبري ( _ فِي الكِتابِ الَّذي كُتِبَ بِأَمرِ المُعتَضِد ل ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، فَقَالَ: «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَحَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَلَا يَجِيءُ غَيْرُهُ».

وَقَالَ: «قَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : مَا أَحَدٌ ابْتَدَعَ بِدْعَةً إِلَا تَرَكَ بِهَا سُنَّةً».1141.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْعَقِيلِيِّ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْقُرَشِيِّ، قَالَ :دَخَلَ أَبُو حَنِيفَةَ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ: «يَا أَبَا حَنِيفَةَ، بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقِيسُ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «لا تَقِسْ؛ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ حِينَ قَالَ: «خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَالطِّينِ، وَلَوْ قَاسَ نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّارِ، عَرَفَ فَضْلَ مَا بَيْنَ النُّورَيْنِ، وَصَفَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْاخَرِ».1140.البداية والنهاية :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ قُتَيْبَةَ، قَالَ :سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ مَسْأَلَةٍ، فَأَجَابَهُ فِيهَا، فَقَالَ الرَّجُلُ: أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ كَذَا وَكَذَا، مَا كَانَ يَكُونُ الْقَوْلُ فِيهَا؟

فَقَالَ لَهُ: «مَهْ، مَا أَجَبْتُكَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، فَهُوَ عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، لَسْنَا مِنْ «أَ رَأَيْتَ» فِي شَيْءٍ». .

ص: 211

1139.أنساب الأشراف :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از يونس، از حريز، از زراره روايت است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام از حلال و حرام سؤال كردم، فرمود كه:«حلال محمد، هميشه حلال است تا روز قيامت و حرام او، حرام است تا روز قيامت كه غير آن نمى باشد. و شريعتى غير آن نمى آورد».

و فرمود كه: «على عليه السلام فرمود كه: هيچ كس بدعتى را اختراع نكرد، مگر آن كه سنتى را ترك كرد».1138.أنساب الأشراف :على بن ابراهيم، از پدرش، از احمد بن عبداللّه عقيلى، از عيسى بن عبداللّه قُرشى، روايت كرده است كه گفت: ابوحنيفه بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام داخل شد، پس آن حضرت فرمود كه:«خبر به من رسيده كه تو قياس مى كنى». عرض كرد كه: بلى. فرمود كه: «قياس مكن؛ زيرا كه اول كسى كه قياس نمود، شيطان بود. در هنگامى كه گفت: «خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ و مِن طِينٍ » ، پس قياس نمود آنچه را كه در ميانه آتش و گل بود. و اگر نورانى بودن آدم را به نور آتش قياس مى كرد، زيادتى آنچه در ميانه اين دو نور است، صفا و پاكى و بى غشّى يكى از اين دو را برابر ديگرى مى شناخت».1137.مروج الذهب :على، از محمد بن عيسى، از يونس، از قُتيبه روايت كرده است كه گفت: مردى از امام جعفر صادق عليه السلام از مسأله اى سؤال نمود، پس آن حضرت او را در آن مسأله جواب فرمود. آن مرد عرض كرد كه: مرا خبر ده كه اگر چنين و چنين باشد، رأى تو در اين مسأله چه خواهد بود؟ حضرت فرمود كه:«بس كن، آنچه تو را به آن جواب دهم در باب آنچه مى پرسى و هر چه بگويم همان جواب از رسول خدا است صلى الله عليه و آله . و دأب ما اين نيست كه به رأى عمل كنيم، تا كسى از ما بپرسد كه رأى شما در اين مسأله چيست». .

ص: 212

1138.أنساب الأشراف :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ مُرْسَلاً، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «لَا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّه ِ وَلِيجَةً، فَلَا تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ؛ فَإِنَّ كُلَّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ وَقَرَابَةٍ وَوَلِيجَةٍ وَبِدْعَةٍ وَشُبْهَةٍ مُنْقَطِعٌ، إِلَا مَا أَثْبَتَهُ الْقُرْآنُ».20 _ بَابُ الرَّدِّ إِلَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ ، وَأَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنَ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ وَجَمِيعِ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ إِلَا وَ قَدْ جَاءَ فِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ1136.إرشاد القلوب ( _ به نقل از حذيفة بن يمان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ، عَنْ مُرَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ، حَتّى وَاللّه ِ ، مَا تَرَكَ اللّه ُ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ حَتّى لَا يَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ: لَوْ كَانَ هذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْآنِ إِلَا وَقَدْ أَنْزَلَهُ اللّه ُ فِيهِ».1135.تاريخ المدينة ( _ به نقل از مدائنى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْمُنْذِرِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ قَيْسٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَمْ يَدَعْ شَيْئاً تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ، وَبَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدّاً، وَجَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلاً يَدُلُّ عَلَيْهِ، وَجَعَلَ عَلى مَنْ تَعَدّى ذلِكَ الْحَدَّ حَدّاً».1134.الآثار ( _ به نقل از ابو حنيفه _ ) عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ هَارُونَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَا خَلَقَ اللّه ُ حَلَالاً وَلَا حَرَاماً إِلَا وَلَهُ حَدٌّ كَحَدِّ الدَّارِ، فَمَا كَانَ مِنَ الطَّرِيقِ، فَهُوَ مِنَ الطَّرِيقِ ، وَمَا كَانَ مِنَ الدَّارِ، فَهُوَ مِنَ الدَّارِ حَتّى أَرْشِ الْخَدْشِ فَمَا سِوَاهُ، وَالْجَلْدَةِ وَنِصْفِ الْجَلْدَةِ». .

ص: 213

20. باب در بيان وجوب رد به سوى كتاب خدا و سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و بيان اين كه چيزى

1136.إرشاد القلوب عن حُذَيفَة بن اليَمانِ :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، به طور مرسل كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود:«فرا مگيريد به غير از خدا دوست نهانى را كه با وى افشاى رازها كنيد، تا با اين سبب مؤمن باشيد؛ زيرا كه پيوند و نسب (يعنى نژاد و باز خواندن كسى به كسى چون فلان پسر فلان) و هر خويشى و دوستى و بدعت و شبهه بريده شده است، مگر آنچه قرآن آن راثابت گرداند».20. باب در بيان وجوب رد به سوى كتاب خدا و سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و بيان اين كه چيزى نيست از حلال و حرام و همه آنچه مردم به سوى آن محتاجند، مگر آن كه كتاب و يا سنتى در باب آن وارد شده است1134.الآثار عن أبي حنيفة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حديد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا تبارك و تعالى در قرآن، بيان هر چيزى را فرو فرستاد، تا آن كه به خدا سوگند كه خدا وانگذاشت چيزى را كه بندگان به سوى آن احتياج دارند، مگر آن كه آن را در قرآن فرو فرستاد تا آن كه بنده نتواند كه بگويد كه: اگر اين بود، در قرآن فرو فرستاده مى شد».1133.أنساب الأشراف ( _ به نقل از هشام كلبى ، از پدرش _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از حسين بن مُنذر، از عمر بن قيس، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:«به درستى كه خداى تبارك و تعالى، وانگذاشت چيزى را كه امت پيغمبر به سوى آن محتاج باشند، مگر اين كه آن را در كتاب خويش فرو فرستاد و آن را از براى رسولش بيان فرمود. و از براى هر چيزى حد و اندازه قرار داد و بر آن دليلى قرار داد كه بر آن دلالت كند. و بر هر كس كه از آن اندازه، به در رود، عقوبتى قرار داد».1133.أنساب الأشراف عن هشام الكلبي عن أبيه :على، از محمد، از يونس، از ابان، از سليمان بن هارون روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:«خدا، حلال و حرامى را نيافريد، مگر اين كه آن را حدى است چون حد خانه. پس آنچه از راه باشد، از راه است كه به خانه مدخليتى ندارد و آنچه از خانه است، كه به راه مدخليتى ندارد. (1) و هر چيزى را حدى است، حتى ديه خراش. و آنچه غير آن باشد؛ يك تازيانه زدن و نصف تازيانه زدن».

.


1- . حد، چيزى است كه فاصل باشد ميان دو چيز و مانع آنها باشد از رسيدن به يكديگر. (مترجم)

ص: 214

1132.العقد الفريد :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَا وَفِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ».1131.تاريخ اليعقوبى :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِذَا حَدَّثْتُكُمْ بِشَيْءٍ، فَاسْأَلُونِي مِنْ كِتَابِ اللّه ِ». ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ حَدِيثِهِ: «إِنَّ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله نَهى عَنِ الْقِيلِ وَالْقَالِ ، وَفَسَادِ الْمَالِ، وَكَثْرَةِ السُّؤَالِ» فَقِيلَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، أَيْنَ هذَا مِنْ كِتَابِ اللّه ِ؟ قَالَ: «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: «لَا خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَيْنَ النّاسِ» وَقَالَ: «وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللّه ُ لَكُمْ قِيامَاً» وَقَالَ: «لاتَسْئَلُواعَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» ». .

ص: 215

1130.مروج الذهب :على، از محمد بن عيسى، از يونس، از حمّاد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«هيچ چيز نيست مگر اين كه در باب آن، حكمى است در كتاب خدا، يا سنت پيغمبر».1132.العقد الفريد :على بن ابراهيم، از يونس، از حمّاد، از عبداللّه بن سِنان، از ابي الجارود روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«هر گاه شما را به چيزى خبر دهم، مرا سؤال كنيد از كتاب خدا» (يعنى بپرسيد كه كدام آيه به اين دلالت دارد). بعد از آن، در بعضى از حديث خويش فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى فرمود از قيل و قال و گفتار بسيار با كثرت جواب و سؤال (يا سخنان بيهوده كه به كار نيايد)، و از فاسد نمودن مال به ترك اصلاح آن (يا صرف كردن آن در غير مصرف)، و از بسيارى سؤال». به آن حضرت عرض شد كه: يا ابن رسول اللّه ، اين در چه موضع از كتاب خدا مذكور است؟ فرمود: «به درستى كه كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «لَا خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَهُمْ إِلَا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحِ بَيْنَ النَّاسِ» (1) ، يعنى: «هيچ خوبى نيست در بسيارى از راز ايشان، مگر راز آن كه امر كند به صدقه دادن و يا هر چه در شرع حسن و مستحسن باشد، يا به اصلاح كردن در ميان مردم به رفع كدورت از دل هاى ايشان و الفت دادن ايشان به يكديگر» (بنا بر بعضى احتمالات كه در آيه مى رود).

و فرموده است: «وَلَا تُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ أَمْوَ لَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَ_مًا» (2) ، يعنى: «مدهيد به سفيهان و كم خردان مال هاى خويش را و مال هاى ايشان را كه در تحت تصرف شما است و بر آن تسلط داريد. اى اولياى ايشان، آن مال ها كه خدا آنها را از براى شما سبب قيام معيشت و رابطه مقام امور دين قرار داده» (يا مال ها كه از جنس چيزى است كه خدا آن را چنين قرار داده؛ چه ايشان به جهت سفاهت، ضبط آن نكنند و آن را تلف گردانند و شما، يا خود را بى چيز گردانند. بنا بر هر دو تفسير كه در آيه ذكر شده است).

و فرموده است: «لَا تَسْئلُواْ عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ» (3) ، يعنى: مپرسيد از چيزى چند كه اگر آشكار شود از براى شما (يعنى جواب آنها) شما را ناخوش دارد و اندوهناك سازد» (چه كثرت سؤال، لازم دارد جوابى را كه موجب اندوه اين كس باشد، يا به حسب دنيا يا به حسب آخرت). .


1- . نساء، 114.
2- . نساء، 5.
3- . مائده، 101.

ص: 216

1131.تاريخ اليعقوبي :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَا وَلَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ، وَلكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ».1130.مروج الذهب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَرْسَلَ إِلَيْكُمُ الرَّسُولَ صلى الله عليه و آله ، وَأَنْزَلَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَأَنْتُمْ أُمِّيُّونَ عَنِ الْكِتَابِ وَمَنْ أَنْزَلَهُ، وَعَنِ الرَّسُولِ وَمَنْ أَرْسَلَهُ عَلى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ، وَانْبِسَاطٍ مِنَ الْجَهْلِ، وَاعْتِرَاضٍ مِنَ الْفِتْنَةِ، وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ، وَعَمًى عَنِ الْحَقِّ، وَاعْتِسَافٍ مِنَ الْجَوْرِ، وَامْتِحَاقٍ مِنَ الدِّينِ، وَتَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ عَلى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ رِيَاضِ جَنَّاتِ الدُّنْيَا، وَيُبْسٍ مِنْ أَغْصَانِهَا، وَانْتِثَارٍ مِنْ وَرَقِهَا ، وَيَأْسٍ مِنْ ثَمَرِهَا، وَاغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا، قَدْ دَرَسَتْ أَعْلَامُ الْهُدى، وَظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدى، فَالدُّنْيَا مُتَجَهِّمَةٌ فِي وُجُوهِ أَهْلِهَا مُكْفَهِرَّةٌ، مُدْبِرَةٌ غَيْرُ مُقْبِلَةٍ، ثَمَرَتُهَا الْفِتْنَةُ، وَطَعَامُهَا الْجِيفَةُ، وَشِعَارُهَا الْخَوْفُ ، وَدِثَارُهَا السَّيْفُ، مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ، وَقَدْ أَعْمَتْ عُيُونُ أَهْلِهَا، وَأَظْلَمَتْ عَلَيْهَا أَيَّامُهَا، قَدْ قَطَعُوا أَرْحَامَهُمْ، وَسَفَكُوا دِمَاءَهُمْ، وَدَفَنُوا فِي التُّرَابِ الْمَوْؤُودَةَ بَيْنَهُمْ مِنْ أَوْلَادِهِمْ، يَجْتَازُ دُونَهُمْ طِيبُ الْعَيْشِ وَرَفَاهِيَةُ خُفُوضِ الدُّنْيَا، لَا يَرْجُونَ مِنَ اللّه ِ ثَوَاباً، وَلَا يَخَافُونَ _ وَاللّه ِ _ مِنْهُ عِقَاباً، حَيُّهُمْ أَعْمى نَجِسٌ، وَمَيِّتُهُمْ فِي النَّارِ مُبْلِسٌ، فَجَاءَهُمْ بِنُسْخَةِ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولى، وَتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ، وَتَفْصِيلِ الْحَلَالِ مِنْ رَيْبِ الْحَرَامِ، ذلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَلَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ، أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ؛ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا مَضى وَعِلْمَ مَا يَأْتِي إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَحُكْمَ مَا بَيْنَكُمْ، وَبَيَانَ مَا أَصْبَحْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ، فَلَوْ سَأَلْتُمُونِي عَنْهُ، لَعَلَّمْتُكُمْ». .

ص: 217

1129.أنساب الأشراف ( _ به نقل از زُهْرى _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فَضّال، از ثعلبة بن ميمون، از آن كه او را حديث كرده، از مُعلّى بن خُنيس روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هيچ امرى نيست كه دو نفر در آن با هم مخالفت كنند، مگر آن كه آن را اصلى است در كتاب خداى عزّوجلّ، وليكن عقل هاى مردان به آن نمى رسد».1128.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عثمان _ ) محمد بن يحيى، از بعضى از اصحاب خويش، از هارون بن مسلم، از مَسعدة بن صَدقه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: اى گروه مردمان، به درستى كه خداى تبارك و تعالى رسول خويش را به سوى شما فرستاد و كتاب خود را به سوى فرود آورده و از آن رسول و كسى كه او را فرستاده در هنگامى رسولان و پيغمبران فتور و انقطاعى به هم رسانيده و امت ها در طول خفتن و غفلت بودند و جهل انبساطى داشت و فتنه پيش آمده بود، و آنچه محكم در هم بافته بود، از هم باز شده و همه از ديدن حق كور و نابينا بودند، و ستم كاران از راه به در رفته بودند، و دين باطل شده و اثر آن بر طرف گرديده بود، و آتش جنگ ها زبانه مى كشيد، و در هنگامى كه مرغزار و بوستان و باغ هاى دنيا زرد گرديده و شاخ هاى درختان آن خشكيده و برگ هاى آن پراكنده شده بود، از ميوه هاى آنها نوميد بودند، و آب آنها به زمين فرو رفته و نشان هاى هدايت مندرس و كهنه گرديده، و نشان هاى هلاكت ظاهر گشته بود، در دنيا در آمده بود با ناخوشى تمام و در روى اهل خويش ترش و ابرو درهم كشيده و پشت نموده بود و به كسى رو نمى آورد.

ثمره آن، فتنه و طعام آن، مردار بود و جامه اى كه در زير مى پوشيد، ترس بود و جامه اى كه در بالا پوشيده بود، شمشير بود. شما پراكنده شده بوديد به پراكندگى و دنيا چشم هاى اهل خويش را كور گردانيده و روزهاى آن پريشان و تيره و تار كرده بود. رحم هاى خويش را قطع كرده بودند و خون هاى يكديگر را ريخته بودند و در خاك پنهان كرده بودند. از فرزندان خود دختران را كه ايشان را زنده در گور كردند (اين فعل در ميان ايشان متعارف بود) و خوشى زندگانى و رفاهيت كه راحت و فراغت هاى دنياست، در نزد ايشان بر گزيده و مختار بود (به اين جهت، اين فعل قبيح را به عمل مى آوردند، چون چنين دانستند كه مطلوب ايشان از اين، به عمل مى آيد)، و از خدا اميد ثوابى نداشتند. به خدا سوگند، كه از او، ترس عقابى نه.

زنده ايشان كورى بود نا تمام و پژمرده و مرده ايشان در آتش جهنم غمناك و در هم شكسته، كه پيغمبر، ايشان را كتابى آورد كه آنچه در نامه ها و كتاب هاى پيشين بود، همه در آن است. مصدِق آن چيزى است كه پيش از اين بوده؛ از كتاب هاى خدا و موافق آنهاست در راستى و درستى، و بيان كننده حلال است از گمان حرام. و آن كتاب، همين قرآن است. پس از آن، در خواهيد كه سخن گويد و هرگز براى شما سخن نخواهد گفت. من شما را از جانب آن خبر مى دهم. در آن است علم آنچه گذشته و علم به آنچه مى آيد، تا روز قيامت و حكم آنچه در ميان شما است و بيان آنچه شما صبح كرديد و در آن اختلاف داريد. پس اگر مرا از آن سؤال كنيد، هر آينه شما را تعليم مى دهم». .

ص: 218

1127.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخنَف _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَأَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللّه ِ، وَفِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَمَا هُوَ كَائِنٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَفِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَخَبَرُ الْأَرْضِ، وَخَبَرُ الْجَنَّةِ وَخَبَرُ النَّارِ، وَخَبَرُ مَا كَانَ وَخَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ، أَعْلَمُ ذلِكَ كَمَا أَنْظُرُ إِلى كَفِّي، إِنَّ اللّه َ يَقُولُ : فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ».1129.أنساب الأشراف عن الزُّهري :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«كِتَابُ اللّه ِ فِيهِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ، وَخَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ، وَفَصْلُ مَا بَيْنَكُمْ، وَنَحْنُ نَعْلَمُهُ».1128.تاريخ الطبري عن عثمان :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: أَكُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ، أَوْ تَقُولُونَ فِيهِ؟

قَالَ: «بَلْ كُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللّه ِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله ». .

ص: 219

1127.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف ( _ في إسنادِهِ _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن عبدالجبّار، از ابن فضّال، از حمّاد بن عثمان، از عبدالأعلى بن اعين روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«من از رسول خدا متولد شده ام. من كتاب خدا را مى دانم. در آن است ابتداى خلق و آفرينش موجودات، و كيفيت آن و آنچه خواهد بود، تا روز قيامت. در آن است خبر آسمان و زمين، و خبر بهشت و دوزخ و خبر آنچه خواهد بود. من همه اين را مى دانم؛ چنانچه به سوى كف دست خود نظر مى كنم. به درستى كه خدا مى فرمايد: وَ فيهِ تِبْيَ_ان كُلِّ شَىْ ءٍ، يعنى: در قرآن، بيان هر چيزى هست» (مخفى نماند كه در قرآن چنين كلامى نيست، ليكن در سوره نحل است كه «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ» (1) . پس مراد، حاصل است. و احتمال دارد كه در قرآنى كه در نزد اهل بيت عليهم السلام است، چنين لفظى بوده باشد) . (2)1126.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از سالم بن ابى جعد _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن نُعمان، از اسماعيل بن جابر، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«در كتاب خدا خبر آنچه پيش از شما بوده، موجود است و همچنين آنچه بعد از شما است و سخنى كه جدا كننده ميان حق و باطل باشد در آنچه در ميانه شما است و ما همه آنها مى دانيم».1125.العقد الفريد ( _ به نقل از عبد اللّه بن سنان _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از اسماعيل بن مهران، از سيف بن عَميره، از ابوالمَغْراء، از سَماعه، از ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: آيا هر چيزى در كتاب خدا و سنت پيغمبرش صلى الله عليه و آله موجود است، يا شما در آن براى خود سخن مى گوييد؟ فرمود كه:«هر چيزى در كتاب خدا و پيغمبرش صلى الله عليه و آله موجود است». .


1- . نحل، 89.
2- . اين احتمال بعيد و دور از حقيقت و واقعيت است. خداوند متعال دو كتاب نفرستاده، كه يكى در نزد گروهى از مردم، و ديگرى به صورت پنهانى در دست گروهى ديگر باشد. و فرض پنهان ماندن قرآن واقعى، خلاف منظور و هدف ارسال آخرين كتاب آسمانى است و با ختم نبوت سازگار نيست.

ص: 220

21 _ بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ1126.مسند ابن حنبل عن سالم بن أبي الجعد :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلالِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنِّي سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَالْمِقْدَادِ وَأَبِي ذَرٍّ شَيْئاً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ، وَأَحَادِيثَ عَنْ نَبِيِّ اللّه ِ صلى الله عليه و آله غَيْرَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ، ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْكَ تَصْدِيقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ، وَرَأَيْتُ فِي أَيْدِي النَّاسِ أَشْيَاءَ كَثِيرَةً مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ وَمِنَ الْأَحَادِيثِ عَنْ نَبِيِّ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِيهَا، وَتَزْعُمُونَ أَنَّ ذلِكَ كُلَّهُ بَاطِلٌ، أَفَتَرَى النَّاسَ يَكْذِبُونَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مُتَعَمِّدِينَ، وَيُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ؟

قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ: «قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ ، إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَبَاطِلاً، وَصِدْقاً وَكَذِباً، وَنَاسِخاً وَمَنْسُوخاً، وَعَامّاً وَخَاصّاً، وَمُحْكَماً وَمُتَشَابِهاً، وَحِفْظاً وَوَهَماً، وَقَدْ كُذِبَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى عَهْدِهِ، حَتّى قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ ، فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ، ثُمَّ كُذِبَ عَلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَإِنَّمَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ مِنْ أَرْبَعَةٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ:

رَجُلٍ مُنَافِقٍ يُظْهِرُ الْاءِيمَانَ، مُتَصَنِّعٍ بِالْاءِسْلَامِ، لَا يَتَأَثَّمُ وَلَا يَتَحَرَّجُ أَنْ يَكْذِبَ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مُتَعَمِّداً، فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَذَّابٌ، لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَلَمْ يُصَدِّقُوهُ، وَلكِنَّهُمْ قَالُوا: هذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَرَآهُ وَسَمِعَ مِنْهُ، وَأَخَذُوا عَنْهُ وَهُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَالَهُ؛ وَقَدْ أَخْبَرَهُ اللّه ُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَهُ، وَوَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ، فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: «وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَالدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَالْكَذِبِ وَالْبُهْتَانِ، فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ، وَحَمَلُوهُمْ عَلى رِقَابِ النَّاسِ، وَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا، وَإِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَالدُّنْيَا إِلَا مَنْ عَصَمَ اللّه ُ، فَهذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ.

وَرَجُلٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلى وَجْهِهِ وَوَهِمَ فِيهِ وَلَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً، فَهُوَ فِي يَدِهِ، يَقُولُ بِهِ، وَيَعْمَلُ بِهِ ، وَيَرْوِيهِ، فَيَقُولُ: أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ لَمْ يَقْبَلُوهُ، وَلَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ.

وَرَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله شَيْئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهى عَنْهُ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ، أَوْ سَمِعَهُ يَنْهى عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ، فَحَفِظَ مَنْسُوخَهُ وَلَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ، فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ، وَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ _ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ _ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ.

وَآخَرَ رَابِعٍ لَمْ يَكْذِبْ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، مُبْغِضٍ لِلْكَذِبِ؛ خَوْفاً مِنَ اللّه ِ تَعَالى وَتَعْظِيماً لِرَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، لَمْ يَنْسَهُ، بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلى وَجْهِهِ، فَجَاءَ بِهِ كَمَا سَمِعَ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَلَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ، وَعَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ، فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَرَفَضَ الْمَنْسُوخَ، فَإِنَّ أَمْرَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِثْلُ الْقُرْآنِ، نَاسِخٌ وَمَنْسُوخٌ، وَخَاصٌّ وَعَامٌّ، وَمُحْكَمٌ وَمُتَشَابِهٌ، قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الْكَلامُ لَهُ وَجْهَانِ: كَلَامٌ عَامٌّ وَكَلَامٌ خَاصٌّ مِثْلُ الْقُرْآنِ، وَقَالَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِي كِتَابِهِ: «ماآتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» فَيَشْتَبِهُ عَلى مَنْ لَمْ يَعْرِفْ وَلَمْ يَدْرِ مَا عَنَى اللّه ُ بِهِ وَرَسُولُهُ صلى الله عليه و آله ، وَلَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كَانَ يَسْأَلُهُ عَنِ الشَّيْءِ فَيَفْهَمُ، وَكَانَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْأَلُهُ وَلَا يَسْتَفْهِمُهُ، حَتّى أَنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ الْأَعْرَابِيُّ وَالطَّارِئُ فَيَسْأَلَ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله حَتّى يَسْمَعُوا.

وَقَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَكُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةً، فَيُخْلِينِي فِيهَا، أَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ، وَقَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ لَمْ يَصْنَعْ ذلِكَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَيْرِي، فَرُبَّمَا كَانَ فِي بَيْتِي يَأْتِينِي رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أَكْثَرُ ذلِكَ فِي بَيْتِي، وَكُنْتُ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْضَ مَنَازِلِهِ، أَخْلَانِي وَأَقَامَ عَنِّي نِسَاءَهُ، فَلَا يَبْقى عِنْدَهُ غَيْرِي، وَإِذَا أَتَانِي لِلْخَلْوَةِ مَعِي فِي مَنْزِلِي، لَمْ يُقِمْ عَنِّي فَاطِمَةَ وَلَا أَحَدا مِنْ بَنِيَّ، وَكُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِي، وَإِذَا سَكَتُّ عَنْهُ وَفَنِيَتْ مَسَائِلِي ابْتَدَأَنِي، فَمَا نَزَلَتْ عَلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَا أَقْرَأَنِيهَا، وَأَمْلَاهَا عَلَيَّ، فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي، وَعَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَتَفْسِيرَهَا، وَنَاسِخَهَا وَمَنْسُوخَهَا، وَمُحْكَمَهَا وَمُتَشَابِهَهَا، وَخَاصَّهَا وَعَامَّهَا، وَدَعَا اللّه َ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْمَهَا وَحِفْظَهَا، فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللّه ِ وَلا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَيَّ وَكَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللّه َ لِي بِمَا دَعَا، وَمَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَّمَهُ اللّه ُ مِنْ حَلَالٍ وَلَا حَرَامٍ، وَلَا أَمْرٍ وَلَا نَهْيٍ، كَانَ أَوْ يَكُونُ، وَلَا كِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلى أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ إِلَا عَلَّمَنِيهِ وَحَفِظْتُهُ، فَلَمْ أَنْسَ حَرْفاً وَاحِداً، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدْرِي، وَدَعَا اللّه َ لِي أَنْ يَمْلَأَ قَلْبِي عِلْماً وَفَهْماً وَحُكْماً وَنُوراً.

فَقُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللّه ِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي ، مُنْذُ دَعَوْتَ اللّه َ لِي بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَيْئاً، وَلَمْ يَفُتْنِي شَيْءٌ لَمْ أَكْتُبْهُ، أَفَتَتَخَوَّفُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ فِيمَا بَعْدُ؟ فَقَالَ: لَا، لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَالْجَهْلَ». .

ص: 221

21. باب در بيان وجه اختلاف كه در حديث است

21. باب در بيان وجه اختلاف كه در حديث است1124.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف :على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از ابان بن ابى عيّاش، از سليمان بن قيس هلالى روايت كرده كه گفت: به امير المؤمنين عليه السلام عرض كردم كه: من شنيدم از سلمان و مقداد و ابوذر چيزى از تفسير قرآن و احاديثى چند را كه از پيغمبر روايت كردند غير از آنچه در دست مردم است، بعد از آن، از تو شنيدم كه تصديق فرمودى آنچه را كه من از ايشان شنيده بودم و از تفسير قرآن و احاديثى كه از پيغمبر مروى است بسيار چيزها در دست مردم ديدم كه شما با ايشان در آنها مخالفت داريد. و چنان مى دانيد كه همه آنها باطل است. آيا مردم را چنين مى دانى كه از روى عمد بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ مى گويند و قرآن را به رأى خود تفسير مى كنند؟

سليم مى گويد كه: آن حضرت رو به من كرد و فرمود:«سؤال كردى، پس جواب آن را بفهم. به درستى كه حق و باطل و راست و دروغ، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و محكم ومتشابه، و آنچه درست حفظ شده و آنچه غلط واقع شده، همه در دست مردم هست. و در زمان رسول خدا، آن قدر بر آن حضرت دروغ گفتند كه خود بر خاست و خطبه خواند و فرمود كه: اى گروه مردم، دروغ گويان كه بر من دروغ مى گويند، بسيار شده اند، پس هر كه بر من دروغ گويد از روى عمد، جاى خويش را در جهنم آماده داند.

بعد از وفات آن حضرت نيز بر او دروغ بستند، و جز اين نيست كه از چهار كس حديث به شما رسيده كه پنجم ندارند: يكى منافقى كه اظهار ايمان مى كند و اسلام را به خود مى بندد و پروا نمى كند از اين كه عمداً دروغ بر رسول خدا صلى الله عليه و آله بگويد و بر خويش تنگ نمى گيرد. پس اگر مردم، مى دانستند كه او منافق و دروغ گوست از او قبول نمى كردند، و او را تصديق نمى نمودند، وليكن مردم، گفتند كه اين مرد با رسول خدا صلى الله عليه و آله مصاحبت نموده و آن حضرت را ديده و از او شنيده و ايشان از حال او خبر نداشتند. و خدا پيغمبران را از حال منافقان خبر داده به آنچه او را خبر داده و ايشان را وصف فرموده به آنچه وصف فرموده (كه: زبان از بيان آن عاجز است و گوش تاب شنيدن آن را ندارد). و بعد از آن خداى عزّوجلّ فرموده: «وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن يَقُولُواْ تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» (1) ، يعنى: «هر گاه ببينى منافقان را بشگفت مى آورد تو را تن هاى ايشان (و تو را از جسم هاى ايشان به جهت جسامت و صباحت خوش آيد). و اگر سخن گويند، گوش فرا مى دهى از براى گفتار ايشان (به جهت طلاقت زبان و حلاوت و فصاحت سخنان ايشان). و به اين سبب، آنچه مى گويند (از سوگندهاى دروغ و ادعاى ايمان بى فروغ)، قبول مى كنى و قبول مى فرمايى» (مراد اين است كه هر گاه پيغمبر با آن حال او در باب منافقان چنين باشد، حال مردمان با آن حالى كه دارند در باب ايشان، چه عجب كه چنين باشد؟) و آنها بعد از آن حضرت باقى ماندند و به واسطه باطل و ناحق و دروغ و بهتان به سوى پيشوايان ضلالت و خوانندگان مردم به سوى آتش دوزخ تقرب جستند. پس پيشوايان گمراه ايشان را عاملان خويش گردانيدند و ايشان را بر گردن مردمان سوار كردند و به واسطه ايشان دنيا را خوردند.

جز اين نيست كه مردم با پادشاهان و دنيايند و ميل به ايشان دارند، مگر كسى كه خدا او را نگه دارد (اين كه مذكور شد، از چهار راوى است).

دويم، مردى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى را شنيده، وليكن آن را به وضعى كه داشته، بر نداشته و در آن غلط و اشتباه كرده، و عمداً دروغ نگفته، پس آن حديث در دست اوست كه به آن اعتقاد دارد و عملش به آن است و آن را روايت مى كند و مى گويد: من اين را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام. پس اگر مسلمانان مى دانستند كه غلط و اشتباه كرده است، آن را قبول نمى كردند و اگر خود نيز مى دانست كه اشتباه كرده، آن را ترك مى نمود.

سيم، مردى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى را كه آن حضرت به آن امر فرمود، بعد از آن نهى فرمود و او نمى دانست، يا از آن حضرت شنيد كه از چيز نهى فرمود، بعد از آن، به آن امر فرمود، در حالى كه او نمى دانست و منسوخ را حفظ كرد و ناسخ را حفظ نكرد، و اگر مى دانست كه آن منسوخ است، آن را ترك مى كرد و اگر مسلمانان در آن هنگام كه آن حديث را از وى شنيدند، مى دانستند كه آن حديث منسوخ است، آن را ترك مى كردند.

چهارم، كسى است كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ نگفته و دروغ را دشمن مى دارد، به جهت ترس خدا و تعظيم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سهو و فراموشى او را دست نداده، بلكه آنچه را كه شنيده، به وضعى كه بوده، حفظ نموده و آن را چنانچه آورده، شنيده كه در آن چيزى نيفزوده و از آن چيزى كم ننموده و ناسخ را از منسوخ دانسته و در ميانه اين دو تميز داده، پس به ناسخ عمل كرده و منسوخ را واگذاشته؛ زيرا كه حديث پيغمبر، چون قرآن ناسخ است و منسوخ و خاص و عام و محكم و متشابه.

و گاه بود كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سخنى سر مى زد كه آن را دو وجه بود و سخنى بود كه عام بود و همه را فرا مى گرفت و سخنى بود كه خاص بود و اختصاص به بعضى داشت و از آن بعض، به سوى غير آن در نمى گذشت؛ چون قرآن كه عام و خاص دارد و خداى عزّوجلّ در كتاب خود فرموده است: «وَ مَآ ءَاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ» (2) ، يعنى: «آنچه بياورد رسول شما را فرستاده ما كه محمد است، پس آن را فرا گيريد و آنچه شما را از آن نهى فرمايد، پس باز ايستيد». و آنچه خدا و رسولش صلى الله عليه و آله به آن قصد فرموده بودند، مشتبه مى شد بر كسى كه نمى شناخت و نمى دانست كه مقصود چيست و هر يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از آن حضرت در باب چيزى سؤال مى كردند، جواب را نمى فهميدند و از جمله ايشان كسى بود كه آن حضرت را از چيزى سؤال مى نمود، و در بند فهميدن آن نبود، حتى آن كه دوست مى داشتند كه يكى از باديه نشينان، يا كسى كه تازه به خدمت پيغمبر رسيده باشد، بيايد و از آن حضرت سؤال نمايد تا ايشان بشنوند كه چه مى فرمايد.

من هر روز يك مرتبه و هر شب يك مرتبه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل مى شدم و در وقتى به خدمت آن حضرت مى رسيدم، با من خلوت مى فرمود. با آن حضرت هر جا كه مى گشت مى گشتم. همه اصحاب رسول خدا دانستند كه آن حضرت، با هيچ يك از مردمان غير از من، چنين نكرد. بسا بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه من تشريف ارزانى مى فرمود، بيش از آن كه من به خانه خود مى رفتم. و چون بر آن حضرت داخل مى شدم، در بعضى از منزل ها كه داشت، با من خلوت مى كرد و زنان خويش را به جهت من امر مى فرمود كه بر خيزند و در نزد ما نباشند و در نزد آن حضرت كسى غير از من نمى ماند.

و چون به جهت خلوت با من به منزل من تشريف مى آورد، فاطمه و هيچ يك از پسران من بر نمى خواستند و از من دور نمى شدند. و چون از آن حضرت سؤال مى كردم، مرا جواب مى فرمود و چون ساكت مى شدم و از سؤال نمى كردم و مسائلى را كه داشتم تمام مى شد، ابتدا مى نمود.

و آيه اى از قرآن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل نشد، مگر اين كه آن را بر من خواند و آن را از بر فرمود و من به خط خويش نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعليم نمود. و خدا را خواند كه فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد و آن زمان كه از براى من دعا كرد و به آنچه دعا كرد، تا امروز آيه اى از كتاب خدا و علمى كه فرموده بود و من آن را نوشته بودم، فراموش نكردم.

روا نگذاشت چيزى را كه خدا به او تعليم داده بود؛ از حلال و حرام و امر و نهى كه بوده، يا خواهد بود و نه كتابى كه نازل شده است بر يكى از پيغمبران كه پيش از آن حضرت بوده اند، از اطاعت يا معصيتى، مگر آن را به من تعليم نمود و من آن را حفظ كردم. و يك حرف آن را فراموش نكردم بعد از آن كه دست خويش را بر سينه من گذاشت و دعا كرد كه خدا دل مرا پر از علم و فهم و نور گرداند.

من عرض كردم كه: اى پيغمبر خدا، پدر و مادرم فداى تو باد، از آن زمان كه دعا كردى براى من به آنچه دعا كردى، تا امروز چيزى را فراموش نكردم و آنچه را كه ننوشته بودم، از من فوت نشد. آيا ترس آن دارى كه من بعد از آن فراموش كنم؟ فرمود كه: چنين نيست. بر تو از فراموشى و جهل نمى ترسم».

.


1- . منافقون، 4.
2- . حشر، 7.

ص: 222

. .

ص: 223

. .

ص: 224

. .

ص: 225

. .

ص: 226

1123.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن يسار _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَرْوُونَ عَنْ فُلَانٍ وَفُلَانٍ عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَا يُتَّهَمُونَ بِالْكَذِبِ، فَيَجِيءُ مِنْكُمْ خِلَافُهُ؟ قَالَ: «إِنَّ الْحَدِيثَ يُنْسَخُ كَمَا يُنْسَخُ الْقُرْآنُ».1122.تاريخ اليعقوبى :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : مَا بَالِي أَسْأَلُكَ عَنِ الْمَسْأَلَةِ، فَتُجِيبُنِي فِيهَا بِالْجَوَابِ، ثُمَّ يَجِيئُكَ غَيْرِي، فَتُجِيبُهُ فِيهَا بِجَوَابٍ آخَرَ؟

فَقَالَ: «إِنَّا نُجِيبُ النَّاسَ عَلَى الزِّيَادَةِ وَالنُّقْصَانِ».

قَالَ: قُلْتُ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله صَدَقُوا عَلى مُحَمَّدٍ أَمْ كَذَبُوا؟

قَالَ: «بَلْ صَدَقُوا».

قَالَ: قُلْتُ: فَمَا بَالُهُمُ اخْتَلَفُوا؟

فَقَالَ: «أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الرَّجُلَ كَانَ يَأْتِي رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَيَسْأَلُهُ عَنِ الْمَسْأَلَةِ، فَيُجِيبُهُ فِيهَا بِالْجَوَابِ، ثُمَّ يُجِيبُهُ بَعْدَ ذلِكَ بمَا يَنْسَخُ ذلِكَ الْجَوَابَ، فَنَسَخَتِ الْأَحَادِيثُ بَعْضُهَا بَعْضاً». .

ص: 227

1123.تاريخ اليعقوبي عن عبد الرحمن بن يَسار :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از عثمان بن عيسى، از ابو ايوب خرّاز، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: چيست حال گروهى چند كه از فلان و فلان از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كنند و متهم به دروغ نمى شوند، و خلاف آن از شما وارد مى شود؟ آن حضرت فرمود كه:«حديث منسوخ مى شود؛ چنانچه قرآن منسوخ مى شود».1122.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى نجران، از عاصم بن حُميد، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مرا چه مى شود كه تو را از مسأله اى سؤال مى كنم و تو در آن مسأله مرا جوابى مى فرمايى آن گاه كس ديگرى نزد تو مى آيد و همان سؤال را مى پرسد و تو جواب ديگرى مى دهى؟ آن حضرت فرمود كه:«ما مردم را جواب مى دهيم به زياده و نقصان در جواب» (يا به حسب فهم ايشان و يا به حسب حكم به واسطه تقيه) .

عرض كردم كه: مرا خبر ده از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آيا بر محمد صلى الله عليه و آله راست گفتند، يا دروغ گفتند، يا دروغ بستند؟ فرمود كه: «بلكه راست گفتند». عرض كردم كه: پس چرا اختلاف به هم رسانيدند؟ فرمود كه: «آيا نمى دانى كه مردى به خدمت پيغمبر مى آيد و او را از مسأله اى سؤال مى كرد، و آن حضرت او را در آن جواب مى فرمود و بعد از اين، او را جواب مى فرمود به چيزى كه جواب اول را نسخ مى نمود؛ زيرا كه احاديث آن حضرت بعضى از آنها بعضى ديگر را نسخ مى كند». (1) .


1- . مراد از نسخ قرآن و حديث، آن است كه حكم آن زايل شود و تكليف الهى به عمل كردن به مضمون آن ساقط گردد. (مترجم)

ص: 228

1121.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي: «يَا زِيَادُ، مَا تَقُولُ لَوْ أَفْتَيْنَا رَجُلاً مِمَّنْ يَتَوَلَانَا بِشَيْءٍ مِنَ التَّقِيَّةِ؟» قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَنْتَ أَعْلَمُ جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَالَ : «إِنْ أَخَذَ بِهِ، فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأَعْظَمُ أَجْراً».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى: «إِنْ أَخَذَ بِهِ أُوجِرَ؛ وَإِنْ تَرَكَهُ وَاللّه ِ أَثِمَ».1120.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عثمان بن شريد _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَنِي، ثُمَّ جَاءَهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْهَا، فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي، ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ، فَأَجَابَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَابَنِي وَأَجَابَ صَاحِبِي.

فَلَمَّا خَرَجَ الرَّجُلَانِ، قُلْتُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ مِنْ شِيعَتِكُمْ قَدِمَا يَسْأَلَانِ، فَأَجَبْتَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِغَيْرِ مَا أَجَبْتَ بِهِ صَاحِبَهُ؟

فَقَالَ: «يَا زُرَارَةُ، إِنَّ هذَا خَيْرٌ لَنَا، وَأَبْقى لَنَا وَلَكُمْ ، وَلَوِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى أَمْرٍ وَاحِدٍ، لَصَدَّقَكُمُ النَّاسُ عَلَيْنَا، وَلَكَانَ أَقَلَّ لِبَقَائِنَا وَبَقَائِكُمْ».

قَالَ: ثُمَّ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : شِيعَتُكُمْ لَوْ حَمَلْتُمُوهُمْ عَلَى الْأَسِنَّةِ أَوْ عَلَى النَّارِ لَمَضَوْا ، وَهُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ عِنْدِكُمْ مُخْتَلِفِينَ؟ قَالَ: فَأَجَابَنِي بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ. .

ص: 229

1119.تاريخ المدينة ( _ به نقل از عبد اللّه بن صامت ، در بيان ورود ابو ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از ابن محبوب، از على بن رئاب، از ابو عُبيده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت به من فرمود كه:«اى زياد، چه مى گويى اگر ما يكى از كسانى كه ما را دوست مى دارند، فتوا دهيم به چيزى كه موافق تقيه باشد؟» أبو عبيده مى گويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، تو بهتر مى دانى. آن حضرت فرمود كه: «اگر به آن عمل كند، از برايش بهتر و مزدش بزرگ تر است» .

در روايت ديگر چنين است كه: «اگر به آن عمل كند، مزدش به او مى رسد و اگر آن را ترك كند، به خدا سوگند كه گناه كرده است».1118.مروج الذهب ( _ در يادكردِ ثروت عبد الرحمان بن عوف زُهْرى _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از حسن بن على، از ثعلبة بن ميمون، از زرارة بن اعيَن، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را از مسأله اى سؤال كردم و مرا جواب فرمود و بعد از آن، مردى به خدمت آن حضرت آمد و او را از همان مسأله سؤال نمود. حضرت او را جواب فرمود به غير آنچه مرا جواب فرموده بود. بعد از آن ديگرى آمد و او را همان مسأله سؤال كرد و او را جواب داد، به غير آنچه به من و صاحب من فرموده بود. چون اين دو مرد بيرون رفتند، عرض كردم كه: يا ابن رسول اللّه ، دو نفر از مردم عراق كه از شيعيان شما بودند، آمدند و سؤال كردند و تو هر يك از ايشان را جواب دادى به خلاف آنچه ديگرى را به آن جواب فرمودى.

فرمود كه:«اى زراره، به درستى كه آنچه من كردم، از براى ما بهتر است، و ما و شما را بيشتر باقى مى دارد. اگر شما بر يك امر اجتماع كنيد و اختلافى در ميانه شما نباشد، عامه شما را تصديق مى كنند و مى دانند كه آن را از ما روايت كرده ايد و راست مى گوييد و از دوستان ماييد. و اين باعث قلت بقاى ما و بقاى شما است و ما و شما را به كشتن مى دهد». زراره مى گويد كه: بعد از آن به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: اگر شما شيعيان خويش را رو به سنان و نيزه و آتش بفرستيد، هر آينه مى روند و سر باز نمى زنند، سهل است كه ايشان از نزد شما بيرون مى روند و در ميانه ايشان اختلافى باشد. آن حضرت، مرا جواب داد به مثل جوابى كه پدرش فرموده بود. .

ص: 230

1121.الطبقات الكبرى عن محمّد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ نَصْرٍ الْخَثْعَمِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَنْ عَرَفَ أَنَّا لَا نَقُولُ إِلَا حَقّاً، فَلْيَكْتَفِ بِمَا يَعْلَمُ مِنَّا، فَإِنْ سَمِعَ مِنَّا خِلَافَ مَا يَعْلَمُ، فَلْيَعْلَمْ أَنَّ ذلِكَ دِفَاعٌ مِنَّا عَنْهُ».1120.الطبقات الكبرى عن عثمان بن الشريد :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى وَالْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ جَمِيعاً، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ اخْتَلَفَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ دِينِهِ فِي أَمْرٍ كِلَاهُمَا يَرْوِيهِ، أَحَدُهُمَا يَأْمُرُ بِأَخْذِهِ، وَالْاخَرُ يَنْهَاهُ عَنْهُ، كَيْفَ يَصْنَعُ؟

فَقَالَ: «يُرْجِئُهُ حَتّى يَلْقى مَنْ يُخْبِرُهُ، فَهُوَ فِي سَعَةٍ حَتّى يَلْقَاهُ».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى: «بِأَيِّهِمَا أَخَذْتَ مِنْ بَابِ التَّسْلِيمِ وَسِعَكَ». .

ص: 231

1119.تاريخ المدينة عن عبد اللّه بن الصامت ( _ في خَبرِ دُخولِ أبي ذَرٍّ عَلى عُثمانَ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سنان، از نصر خَثعمى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هر كه مى داند كه ما نمى گوييم مگر آنچه حق باشد، بايد كه به آنچه مى داند كه از ما است، اكتفا نمايد. پس اگر خلاف آنچه مى داند كه از ما است، بشنود، بداند كه آن، باز داشتنى از جانب ما است. مقصود ما آن است كه دفع ضرر مخالفان از او كرده باشيم».1118.مروج الذهب ( _ في ذِكرِ ثَروَةِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ الزّ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از عثمان بن عيسى، و حسن بن محبوب، همه، از سَماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از مردى كه دو نفر از اهل دين او، در امرى بر او مختلف شدند و هر دو او را روايت مى كنند از ايشان، امر به اخذ آن مى كند و ديگرى او را نهى مى كند. آيا آن مرد چه كند؟ فرمود كه:«آن را به تأخير مى افكند تا ملاقات كند كسى را كه او را خبر دهد و او در وسعت و فراخى است تا آن كس را ملاقات كند».

در روايت ديگر، چنين است: «به هر يك از اين دو روايت كه عمل كنى، از باب تسليم و انقياد امام و رضاى به آن، تو را مى رسد و جائز است». .

ص: 232

1117.تاريخ المدينة ( _ به نقل از عثمان ، خطاب به عبد الرحمان بن عوف _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«أَرَأَيْتَكَ لَوْ حَدَّثْتُكَ بِحَدِيثٍ الْعَامَ، ثُمَّ جِئْتَنِي مِنْ قَابِلٍ فَحَدَّثْتُكَ بِخِلَافِهِ ، بِأَيِّهِمَا كُنْتَ تَأْخُذُ؟» قَالَ: قُلْتُ: كُنْتُ آخُذُ بِالأَْخِيرِ، فَقَالَ لِي: «رَحِمَكَ اللّه ُ».1116.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عُروه _ ) وَعَنْهُ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : إِذَا جَاءَ حَدِيثٌ عَنْ أَوَّلِكُمْ وَحَدِيثٌ عَنْ آخِرِكُمْ ، بِأَيِّهِمَا نَأْخُذُ؟

فَقَالَ: «خُذُوا بِهِ حَتّى يَبْلُغَكُمْ عَنِ الْحَيِّ، فَإِنْ بَلَغَكُمْ عَنِ الْحَيِّ، فَخُذُوا بِقَوْلِهِ».

قَالَ: ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّا وَاللّه ِ لَا نُدْخِلُكُمْ إِلَا فِيمَا يَسَعُكُمْ».

وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ : «خُذُوا بِالْأَحْدَثِ».1115.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابو حُصَين _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ، فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ ، أَيَحِلُّ ذلِكَ؟

قَالَ: «مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ، فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ، وَمَا يَحْكُمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَإِنْ كَانَ حَقّاً ثَابِتاً لَهُ ؛ لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ ، وَقَدْ أَمَرَ اللّه ُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ، قَالَ اللّه ُ تَعَالى: «يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أنْ يَكْفُرُوابِهِ» » .

قُلْتُ: فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ؟

قَالَ: «يَنْظُرَانِ إِلى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَدِيثَنَا، وَنَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَحَرَامِنَا، وَعَرَفَ أَحْكَامَنَا، فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً؛ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً، فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ، فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللّه ِ وَعَلَيْنَا رَدَّ، وَالرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللّه ِ وَهُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّه ِ».

قُلْتُ: فَإِنْ كَانَ كُلُّ رَجُلٍ اخْتَارَ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِنَا، فَرَضِيَا أَنْ يَكُونَا النَّاظِرَيْنِ فِي حَقِّهِمَا، وَاخْتَلَفَا فِيمَا حَكَمَا ، وَكِلَاهُمَا اخْتَلَفَ فِي حَدِيثِكُمْ؟

قَالَ : «الْحُكْمُ مَا حَكَمَ بِهِ أَعْدَلُهُمَا وَأَفْقَهُهُمَا وَأَصْدَقُهُمَا فِي الْحَدِيثِ وَأَوْرَعُهُمَا، وَلَا يَلْتَفِتْ إِلى مَا يَحْكُمُ بِهِ الْاخَرُ».

قَالَ: قُلْتُ: فَإِنَّهُمَا عَدْلَانِ مَرْضِيَّانِ عِنْدَ أَصْحَابِنَا، لَا يُفَضَّلُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا عَلى صَاحِبِهِ؟

قَالَ: فَقَالَ: «يُنْظَرُ إِلى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَتِهِمْ عَنَّا فِي ذلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ مِنْ أَصْحَابِكَ، فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِنَا، وَيُتْرَكُ الشَّاذُّ الَّذِي لَيْسَ بِمَشْهُورٍ عِنْدَ أَصْحَابِكَ؛ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لَا رَيْبَ فِيهِ . وَإِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ: أَمْرٌ بَي_ِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ، وَأَمْرٌ بَي_ِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ، وَأَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللّه ِ وَإِلى رَسُولِهِ؛ قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : حَلَالٌ بَيِّنٌ، وَحَرَامٌ بَيِّنٌ، وَشُبُهَاتٌ بَيْنَ ذلِكَ، فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَمَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ ، وَهَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ».

قُلْتُ: فَإِنْ كَانَ الْخَبَرَانِ عَنْكُمْ مَشْهُورَيْنِ قَدْ رَوَاهُمَا الثِّقَاتُ عَنْكُمْ؟

قَالَ: «يُنْظَرُ، فَمَا وَافَقَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَخَالَفَ الْعَامَّةَ، فَيُؤْخَذُ بِهِ، وَيُتْرَكُ مَا خَالَفَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَوَافَقَ الْعَامَّةَ».

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَرَأَيْتَ، إِنْ كَانَ الْفَقِيهَانِ عَرَفَا حُكْمَهُ مِنَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، وَوَجَدْنَا أَحَدَ الْخَبَرَيْنِ مُوَافِقاً لِلْعَامَّةِ، وَالْاخَرَ مُخَالِفاً لَهُمْ ، بِأَيِّ الْخَبَرَيْنِ يُؤْخَذُ؟

قَالَ: «مَا خَالَفَ الْعَامَّةَ، فَفِيهِ الرَّشَادُ».

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَإِنْ وَافَقَهُمَا الْخَبَرَانِ جَمِيعاً؟

قَالَ: «يُنْظَرُ إِلى مَا هُمْ إِلَيْهِ أَمْيَلُ حُكَّامُهُمْ وَقُضَاتُهُمْ ، فَيُتْرَكُ، وَيُؤْخَذُ بِالْاخَرِ».

قُلْتُ: فَإِنْ وَافَقَ حُكَّامُهُمُ الْخَبَرَيْنِ جَمِيعاً؟

قَالَ: «إِذَا كَانَ ذلِكَ، فَأَرْجِهْ حَتّى تَلْقى إِمَامَكَ؛ فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَاتِ». .

ص: 233

1117.تاريخ المدينة عن عثمان ( _ لِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از عثمان بن عيسى، از حسين بن مختار، از بعضى از اصحاب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«مرا خبر ده كه اگر تو را به حديثى حديث كنم در اين سال، بعد از آن در سال آينده به نزد من آيى و تو را به خلاف آن حديث كنم، به كدام يك از اينها عمل مى نمايى؟» رواى مى گويد كه: عرض كردم كه: آخرى را مى گيرم و به آن عمل مى كنم. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند» .1116.الطبقات الكبرى عن عُروَة :از او از پدرش ، روايت است، از اسماعيل بن مرّار ، از يونس، از داود بن فَرقد، از مُعلّى بن خُنيس كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: هر گاه حديثى از اول شما و حديثى از آخر شما وارد شود، به كدام يك از آنها عمل كنيم؟ فرمود كه:«به آن عمل كنيد تا از امام كه زنده است، حديثى به شما برسد. پس اگر از زنده حديثى به شما رسيد، فرموده او را بگيريد و به آن عمل كنيد».

مُعلّى مى گويد كه: بعد از آن، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: «به خدا سوگند، ما شما را داخل نمى كنيم، مگر در آن چيزى كه در وسع و طاقت شما باشد».

در روايت ديگر است كه: «تازه تر را بگيريد و به آن عمل نماييد».1115.الطبقات الكبرى عن أبي حصين :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن عيسى، از صفوان بن يحيى، از داود بن حُصين، از عمر بن حَنظله روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كرد از دو نفر از اصحاب ما كه در ميان ايشان نزاع واقع شده بود در باب قرض يا ميراثى. پس مرافعه را بردند به سوى پادشاه يا قاضيان اهل سنت، آيا حلال است آنچه كردند؟ آن حضرت فرمود كه:«هر كه مرافعه را به سوى ايشان ببرد، در حق باشد، يا باطل، جز اين نيست كه مرافعه را به سوى طاغوت برده (1) و آنچه طاغوت از براى او حكم كند، و به حكم وى آن را بگيرد، حرامى گرفته كه خير و بركت ندارد؛ هر چند كه آن حقى باشد كه از برايش ثابت باشد؛ زيرا كه آن را به حكم طاغوت گرفته و خدا امر فرموده كه به آن كافر باشند، و نگروند. خداى تعالى فرموده است: «يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ» (2) »، يعنى: مى خواهند كه مرافعه كنند به سوى كسى كه طاغى و باغى است. به تحقيق كه مأمور شده اند به اين كه نگروند به طاغوت و حكم او» .

عرض كردم كه: پس چه كنند؟ فرمود كه: «نظر مى كنند به سوى كسى كه از شما گروه شيعيان باشد، از آن كه حديث ما را روايت كرده باشد و در حلال و حرام ما نظر كرده و احكام ما را شناخته و دانسته باشد. پس به او راضى باشند كه حَكم باشد و او را حاكم سازند؛ زيرا كه من او را بر شما حاكم گردانيده ام. پس هر گاه به حكم ما، حكم كند، و او قبول نشود، آن كه آن را قبول نكرده، به حكم خدا استخفاف و خوارى رسانيده (و آن را سبك شمرده) و بر ما اهل بيت رده كرده. و آن كه ما رد كرده، بر خدا رد كرده، و آن، در مرتبه شرك به خدا است».

عرض كردم كه: پس اگر هر يك از ايشان مردى از اصحاب ما را اختيار كند، و هر دو راضى شوند كه اين برگزيدگان در حق ايشان نظر كنند و در ميانه ايشان حكم نمايند و اين دو، حاكم در آنچه حكم مى كنند با هم مختلف شوند و هر دو در حديث شما مختلف باشند؟ فرمود كه: «حكم، همان است كه آن كه در عدالت و فقاهت و راست گويى او در حديث و پرهيزگاريش بيشتر است، به آن حكم نموده و التفات نمى شود به سوى آنچه ديگرى به آن حكم كرده».

عرض كردم كه: هر دو در نزد اصحاب ما عادل و پسنديده اند و هيچ يك بر ديگرى تفضيل و زيادتى ندارند.

عمر مى گويد كه: آن حضرت فرمود كه: «نظر مى شود به سوى آن چيزى كه از ما روايت كرده اند در باب آنچه اين دو حاكم به آن حكم كرده اند، و اجماع بر آن شده باشد از اصحاب تو. پس گرفته مى شود از حكمى كه ما او را حَكم ساخته ايم، به آن عمل مى شود و آن از حكم ما است كه از جانب خدا و رسول گفته ايم. و شاذّى كه در نزد اصحاب تو شهرتى ندارد، ترك مى شود. (3) به درستى كه آنچه اجماع بر آن باشد، شكى و شبهه اى در آن نيست.

و جز اين نيست كه همه امرها سه قسم است: امرى است كه راستى از آن ظاهر و هويداست، پس تبعيت آن مى شود. و امرى است كه ضلالت و گمراهى آن پيداست و بايد كه از آن اجتناب شود. و امرى است مشكل كه بطلان و صحت و موافقت و مخالفت آن با كتب و سنت معلوم نيست و علم آن، به سوى خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله رد مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: حلالى است آشكارا و حرامى است آشكارا و شبهه ها و پوشيده هايى چند در ميان حلال و حرام است. پس هر كه شبهه ها را ترك كند، از محرمات نجات يابد، و هر كه شبهه ها را عمل نمايد، مرتكب محرمات شود و هلاك گردد، از آنجا كه نمى داند».

عرض كردم كه: اگر هر دو خبر كه از شما روايت شده، مشهور باشد كه ثِقات و معتمدان آنها را از شما روايت كرده باشند، چه كنند؟ فرمود كه: «در آن نظر مى شود، پس آنچه حكم آن با حكم كتاب و سنت موافقت داشته باشد، و با سنيان مخالف باشد، آن را مى گيرند و به آن عمل مى نمايند، و آنچه را كه حكمش با حكم كتاب و سنت مخالفت دارد و با سنيان موافق است، وامى گذارند».

عرض كردم كه: فدايت گردم، مرا خبر ده كه اگر آن دو فقيه حكم آن را از كتاب و سنت دانسته باشند و ما يكى از آن دو خبر را با سنيان و ديگرى را مخالف ايشان يابيم، به كدام يك از اين دو خبر بايد كه عمل شود؟ آن حضرت فرمود كه: «آنچه با سنيان مخالفت دارد، راه راست در آن است».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، پس اگر هر دو خبر با سنيان موافقت داشته باشد، چه بايد كرد؟ فرمود كه: «نظر مى شود به سوى آن چيزى كه حكام و قاضيان ايشان به آن بيشتر ميل دارند، پس آن را وا مى گذارند و ديگرى را مى گيرند و به آن عمل مى نمايند».

عرض كردم كه: اگر حاكمان ايشان با هر دو خبر موافقت داشته باشند و به يكى از آنها مايل تر نباشند، چه كنم؟ فرمود كه: «آن را به تأخير انداز تا امام خويش را ملاقات كنى؛ زيرا كه توقف و ايستادن در نزد شبهه ها بهتر است از آن كه خود را در آورى در چيزى چند كه باعث هلاكت تو باشد». .


1- . طاغوت سردار و مقتداى گمراهان است و بت و هر كه را جز خداى پرستند، طاغوت گويند. و آن از طغيان است به معنى از حد گذشتن. (مترجم)
2- . نساء، 60.
3- . و شاذّ، تنها مانده و نادر و مخالف قياس را گويند. (مترجم)

ص: 234

. .

ص: 235

. .

ص: 236

. .

ص: 237

. .

ص: 238

22 _ بَابُ الْأَخْذِ بِالسُّنَّةِ وَشَوَاهِدِ الْكِتَابِ1113.تاريخ الطبرى :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ ،عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ عَلى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً، وَعَلى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً، فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللّه ِ فَخُذُوهُ، وَمَا خَالَفَ كِتَابَ اللّه ِ فَدَعُوهُ».1112.تاريخ المدينة ( _ به نقل از موسى بن طلحه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ. قَالَ : وَحَدَّثَنِي حُسَيْنُ بْنُ أَبِي الْعَلَاءِ أَنَّهُ حَضَرَ ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ فِي هذَا الْمَجْلِسِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ اخْتِلَافِ الْحَدِيثِ يَرْوِيهِ مَنْ نَثِقُ بِهِ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَا نَثِقُ بِهِ؟ قَالَ: «إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ حَدِيثٌ، فَوَجَدْتُمْ لَهُ شَاهِداً مِنْ كِتَابِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ، أَوْ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَإِلّا فَالَّذِي جَاءَكُمْ بِهِ أَوْلى بِهِ».1111.أنساب الأشراف ( _ به نقل از موسى بن طلحه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «كُلُّ شَيْءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ، وَكُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ كِتَابَ اللّه ِ، فَهُوَ زُخْرُفٌ».1110.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از سحيم بن حفص _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ، فَهُوَ زُخْرُفٌ». .

ص: 239

22. باب در بيان فراگفتن سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و گواهان كتاب خدا

22. باب در بيان فراگفتن سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله و گواهان كتاب خدا1113.تاريخ الطبري :على بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه بر هر حقى حقيقتى مؤكل است (و آن رعايت كردن چيزى است كه در تميز آن از باطل واجب باشد)، و بر هر صوابى نور برهان گماشته كه آن را از خطا جدا مى سازد. پس آنچه با كتاب خدا موافقت دارد، آن را بگيريد و آنچه با كتاب خدا مخالفت دارد، آن را واگذايد».1112.تاريخ المدينة عن موسى بن طَلحَة :محمد بن يحيى روايت كرده است، از عبداللّه بن محمد، از على بن حكم، از ابان بن عثمان، از عبداللّه بن ابى يعفور . و ابان گفت: حديث كرد مرا حسين بن ابى العلاء كه حاضر بود در نزد ابن ابى يعفور در آن مجلس، كه ابن ابى يعفور، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كرد. ابن ابى يعفور گفت كه: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال نمودم از اختلاف حديثى كه به ما رسيده و مى رسد و آن را كسى روايت مى كند كه بر او اعتماد داريم و از جمله ايشان كسى است كه بر او اعتماد نداريم.

فرمود كه:«چون حديثى بر شما وارد شود، و از براى آن شاهد و گواهى از كتاب خداى عزّوجلّ يا از فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله بيابيد كه در حقيقت آن دلالت كند، آن را قبول كنيد. و گر نه، آن كه آن را به نزد شما آورده به آن سزاوارتر است» (يعنى از وى قبول نكنيد).1111.أنساب الأشراف عن موسى بن طلحة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از ايوب بن حرّ كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هر چيزى كه برگردانيده مى شود به سوى كتاب خدا و سنت پيغمبر و هر حديثى كه كه با كتاب خدا موافقت نداشته باشد، زُخرُف است (1) ».1110.تاريخ الطبري عن سحيم بن حَفصٍ :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فضّال، از على بن عُقبه، از ايوب بن راشد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«حديثى كه با قرآن موافقت ندارد، زُخرف است». (2)

.


1- . زُخرف است، يعنى: دروغى است آب دار و آراسته و در ظاهر نيك و درست كه در آن تدليس شده باشد؛ چون زر ناسره كه آن را روكشى داده اند و ته آن معيوب است. (مترجم)
2- . يعنى: دروغى است راست نما. (مترجم)

ص: 240

1109.مروج الذهب ( _ به نقل از سعيد بن مُسَيَّب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَغَيْرِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«خَطَبَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِمِنى، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللّه ِ، فَأَنَا قُلْتُهُ، وَمَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللّه ِ ، فَلَمْ أَقُلْهُ».1108.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخْنَف _ ) وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَنْ خَالَفَ كِتَابَ اللّه ِ وَسُنَّةَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَقَدْ كَفَرَ».1107.أنساب الأشراف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلّام : «إِنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ مَا عُمِلَ بِالسُّنَّةِ وَإِنْ قَلَّ».1106.الشافى ( _ به نقل از واقدى _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ وَ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَ فِيهَا، قَالَ: فَقَالَ الرَّجُلُ: إِنَّ الْفُقَهَاءَ لَا يَقُولُونَ هذَا.

فَقَالَ:«يَا وَيْحَكَ، وَهَلْ رَأَيْتَ فَقِيهاً قَطُّ؟! إِنَّ الْفَقِيهَ _ حَقَّ الْفَقِيهِ _ الزَّاهِدُ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبُ فِي الْاخِرَةِ، الْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ».1109.مروج الذهب عن سعيد بن المُسَيَّب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَزْدِيِّ، عَنْ أَبِي عُثْمَانَ الْعَبْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ آبَائِهِ ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليهم السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَا قَوْلَ إِلَا بِعَمَلٍ، وَلَا قَوْلَ وَلَا عَمَلَ إِلَا بِنِيَّةٍ، وَلَا قَوْلَ وَلَا عَمَلَ وَلَا نِيَّةَ إِلَا بِإِصَابَةِ السُّنَّةِ». .

ص: 241

1108.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف :محمد بن اسماعيل روايت كرده است، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از هشام بن حَكم و غير او، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«پيغمبر در منا خطبه خواند و فرمود كه: اى گروه مردمان، آنچه از من به شما رسيده و با كتاب خدا موافقت دارد، من آن را گفته ام و آنچه به شما رسيده و با كتاب خدا مخالفت دارد، من آن را نگفته ام».1107.أنساب الأشراف :به همين اسناد روايت كرده است، از ابن ابى عُمير، از بعضى از اصحاب خويش كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هر كه با كتاب خدا و سنت محمد صلى الله عليه و آله مخالفت كند، به حقيقت كه كافر شده است».1106.الشافي عن الواقدي :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از يونس، و آن را مرفوع ساخته كه گفت: حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود:«بهترين اعمال ما در نزد خداى عزّوجلّ، عمل كردن است به سنت پيغمبر؛ هر چند كه كم باشد».1105.شرح نهج البلاغة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از اسماعيل بن مهران، از ابوسعيد قمّاط، و صالح بن سعيد، از ابان بن تغلب، از امام محمد باقر عليه السلام كه مردى مسأله از آن حضرت پرسيد و آن حضرت او را جواب فرمود. آن مرد عرض كرد كه: فقها چنين نمى گويند. حضرت فرمود كه:«واى بر تو، هر گز فقيهى را نديده اى. به درستى كه فقيه كامل كه او را فقيه مى توان گفت، آن است كه در دنيا بى رغبت باشد و در آخرت رغبت داشته باشد و چنگ در زند به سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله ».1104.الكامل فى التاريخ :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از ابى اسماعيل، _ كه ابراهيم بن اسحاق ازدى است _ از ابوعثمان عبدى، از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرانش، از امير المؤمنين عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: قول بى عمل، به كار نيايد و قول بى نيت، اعتبار ندارد، و قول و عمل و نيت، در وقتى نفع مى بخشد كه موافق سنت و طريقه پيغمبر باشد و بدعتى در آن نباشد». .

ص: 242

1103.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَا وَلَهُ شِرَّةٌ وَفَتْرَةٌ، فَمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلَى سُنَّةٍ، فَقَدِ اهْتَدى، وَمَنْ كَانَتْ فَتْرَتُهُ إِلى بِدْعَةٍ، فَقَدْ غَوى».1105.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كُلُّ مَنْ تَعَدَّى السُّنَّةَ، رُدَّ إِلَى السُّنَّةِ».1104.الكامل في التاريخ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّوْفَلِيِّ، عَنِ السَّكُونِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : السُّنَّةُ سُنَّتَانِ : سُنَّةٌ فِي فَرِيضَةٍ، الْأَخْذُ بِهَا هُدًى، وَتَرْكُهَا ضَلَالَةٌ؛ وَسُنَّةٌ فِي غَيْرِ فَرِيضَةٍ ، الْأَخْذُ بِهَا فَضِيلَةٌ، وَتَرْكُهَا إِلى غَيْرِ خَطِيئَةٍ».[تَمَّ كِتَابُ فَضْلِ الْعِلْمِ، وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَصَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.]

.

ص: 243

1102.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخنَف و واقدى _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از احمد بن نضر، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«كسى نيست مگر اين كه او را تيزى و نشاط و حرص و كندى و شكستگى و مستى مى باشد. پس هر كه سستى او به سوى سنت منتهى شود (به اين كه در تحصيل آن سعى و كوشش كند و زحمت و مشقت بكشد، تا به آن برسد، هدايت يافته است. و هر كه سستى و آرامش [او] به سوى بدعت منتهى گردد، گمراه شده است».1102.أنساب الأشراف عن أبي مِخنَف والواقِدي :على بن محمد، از احمد بن محمد بَرقى، از على بن حسّان، و محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از على بن حَسّان، از موسى بن بَكر، از زرارة بن اعين، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود:«هر كه از سنت در گذرد، او را به سوى سنت رد مى كنند» (و غير از طريقه پيغمبر، از كسى مقبول نيست) .1101.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو مِخْنَف _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سكونى، از امام جعفر صادق عليه السلام ، از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «سنت پيغمبر دو قسم است: سنتى است كه در بيان واجب است و عمل كردن به آن هدايت و ترك آن، گمراهى و ضلالت است. و سنتى است كه در بيان واجب نيست و عمل كردن به آن، فضيلت و ترك آن، و عمل كردن به غير آن، گناه است». (1)تمام شد كتاب عقل . (2) حمد و ستايش از براى خدا است كه پرودگار عالميان است و خداى رحمت فرستد بر آقاى ما محمد و آل او كه پاكان و پاكيزگانند از هر چه بد باشد.

.


1- . ظاهراً اين عبارت، معنايى جز اين دارد. مترجم _ رحمه اللّه _ گويى خطيئة را خبر گرفته است كه در اين صورت، همان معنا مى شود. در حالى كه خطيئه، مضاف اليه غير است و بنا بر اين، ترجمه صحيح آن، چنين است: عمل كردن به غير آن، به خطا منجر نمى شود.
2- . در ترجمه، چنين آمده است. ولى بر اساس اين نسخه، بايد چنين باشد: تمام شد كتاب علم.

ص: 244

. .

ص: 245

[3] كتاب توحيد

اشاره

( 3 ) كتاب توحيد

.

ص: 246

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

[ 3 ] كِتَابُ التَّوْحِيدِ1 _ بَابُ حُدُوثِ الْعَالَمِ وَإِثْبَاتِ الْمُحْدِثِ1097.شرح نهج البلاغة :أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ :حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَنْصُورٍ، قَالَ : قَالَ لِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ: كَانَ بِمِصْرَ زِنْدِيقٌ يَبْلُغُهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام أَشْيَاءُ، فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِينَةِ لِيُنَاظِرَهُ، فَلَمْ يُصَادِفْهُ بِهَا، وَقِيلَ لَهُ: إِنَّهُ خَارِجٌ بِمَكَّةَ، فَخَرَجَ إِلى مَكَّةَ وَنَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَصَادَفَنَا وَنَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي الطَّوَافِ، وَكَانَ اسْمَهُ عَبْدُ الْمَلِكِ، وَكُنْيَتَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ، فَضَرَبَ كَتِفَهُ كَتِفَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَا اسْمُكَ»؟ فَقَالَ: اسْمِي عَبْدُ الْمَلِكِ، قَالَ: «فَمَا كُنْيَتُكَ؟» قَالَ: كُنْيَتِي أَبُو عَبْدِ اللّه ِ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَمَنْ هذَا الْمَلِكُ الَّذِي أَنْتَ عَبْدُهُ؟ أَمِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ ، أَمْ مِنْ مُلُوكِ السَّمَاءِ؟ وَأَخْبِرْنِي عَنِ ابْنِكَ: عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ، أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ؟ قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ».

قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ: فَقُلْتُ لِلزِّنْدِيقِ: أَمَا تَرُدُّ عَلَيْهِ؟ قَالَ: فَقَبَّحَ قَوْلِي، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ ، فَأْتِنَا».

فَلَمَّا فَرَغَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَتَاهُ الزِّنْدِيقُ، فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَنَحْنُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام لِلزِّنْدِيقِ: «أَتَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَفَوْقاً؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا؟» قَالَ: لَا، قَالَ: «فَمَا يُدْرِيكَ مَا تَحْتَهَا؟» قَالَ: لَا أَدْرِي ، إِلَا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْءٌ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَالظَّنُّ عَجْزٌ لِمَا لَا تَسْتَيْقِنُ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَفَصَعِدْتَ السَّمَاءَ؟» قَالَ: لَا، قَالَ: «أَفَتَدْرِي مَا فِيهَا؟» قَالَ: لَا ، قَالَ: «عَجَباً لَكَ! لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ، وَلَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ، وَلَمْ تَنْزِلِ الْأَرْضَ، وَلَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ، وَلَمْ تَجُزْ هُنَاكَ؛ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَأَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ؟! وَهَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ؟».

قَالَ الزِّنْدِيقُ: مَا كَلَّمَنِي بِهذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَأَنْتَ مِنْ ذلِكَ فِي شَكٍّ، فَلَعَلَّهُ هُوَ، وَلَعَلَّهُ لَيْسَ هُوَ» . فَقَالَ الزِّنْدِيقُ: وَلَعَلَّ ذلِكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَيُّهَا الرَّجُلُ، لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلى مَنْ يَعْلَمُ، وَلا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ ، يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، تَفَهَّمْ عَنِّي؛ فَإِنَّا لَا نَشُكُّ فِي اللّه ِ أَبَداً، أَمَا تَرَى الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ، وَاللَّيْلَ وَالنَّهَارَ يَلِجَانِ فَلَا يَشْتَبِهَانِ، وَيَرْجِعَانِ قَدِ اضْطُرَّا لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إِلَا مَكَانُهُمَا، فَإِنْ كَانَا يَقْدِرَانِ عَلى أَنْ يَذْهَبَا، فَلِمَ يَرْجِعَانِ؟ وَإِنْ كَانَا غَيْرَ مُضْطَرَّيْنِ، فَلِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً، وَالنَّهَارُ لَيْلاً؟ اضْطُرَّا _ وَاللّه ِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ _ إِلى دَوَامِهِمَا، وَالَّذِي اضْطَرَّهُمَا أَحْكَمُ مِنْهُمَا وَأَكْبَرُ» . فَقَالَ الزِّنْدِيقُ: صَدَقْتَ.

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، إِنَّ الَّذِي تَذْهَبُونَ إِلَيْهِ، وَتَظُنُّونَ أَنَّهُ الدَّهْرُ، إِنْ كَانَ الدَّهْرُ يَذْهَبُ بِهِمْ، لِمَ لَا يَرُدُّهُمْ؟ وَإِنْ كَانَ يَرُدُّهُمْ، لِمَ لَا يَذْهَبُ بِهِمْ؟ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، لِمَ السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ ، وَالْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ؟ لِمَ لَا تَسْقُطُ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ؟ لِمَ لَا تَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طِبَاقِهَا، وَلَا يَتَمَاسَكَانِ، وَلَا يَتَمَاسَكُ مَنْ عَلَيْهَا؟» . قَالَ الزِّنْدِيقُ: أَمْسَكَهُمَا اللّه ُ رَبُّهُمَا وَسَيِّدُهُمَا.

قَالَ: فَ_آمَنَ الزِّنْدِيقُ عَلى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنْ آمَنَتِ الزَّنَادِقَةُ عَلى يَدَيْكَ فَقَدْ آمَنَ الْكُفَّارُ عَلى يَدَيْ أَبِيكَ.

فَقَالَ الْمُؤْمِنُ الَّذِي آمَنَ عَلى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : اجْعَلْنِي مِنْ تَلَامِذَتِكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ، خُذْهُ إِلَيْكَ وَعَلِّمْهُ» فَعَلَّمَهُ هِشَامٌ؛ فَكَانَ مُعَلِّمَ أَهْلِ الشَّامِ وَأَهْلِ مِصْرَ الْاءِيمَانَ ، وَحَسُنَتْ طَهَارَتُهُ حَتّى رَضِيَ بِهَا أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام . .

ص: 247

1. باب در بيان حدوث (و از سرنو پيدا شدن عالم و

بسم اللّه الرحمن الرحيم

( 3) كتاب توحيد (1)1. باب در بيان حدوث (و از سرنو پيدا شدن عالم و اثبات آن كه آن را احداث فرموده)1098.تاريخ المدينة عن محمّد بن سلام عن أبيه :خبر داد ما را ابو جعفر محمد بن يعقوب _ رضى اللّه عنه _ گفت كه: حديث كرد مرا على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از حسن بن ابراهيم، از يونس بن عبدالرحمان، از على بن منصور، كه گفت: هشام بن حكم، به من گفت: در مصر زنديقى بود كه اسمش عبد الملك و كنيتش ابوعبداللّه بود، و از امام جعفر صادق عليه السلام به او چيزى چند به او مى رسيد (يا در باب توحيد و يا در باب فضل و كمال آن حضرت يا مذمتى كه زنديقان را مى فرمود). آن زنديق (2) ، از مصر بيرون آمد به قصد اين كه به مدينه آيد، تا با آن حضرت مباحثه نمايد. چون به مدينه رسيد، آن حضرت را در آنجا نديد. احوال پرسيد، او را گفتند كه به مكه تشريف برده است.

پس از آنجا بيرون آمده، روانه مكه گرديد. و ما در آن سفر، در خدمت آن حضرت بوديم. آن زنديق به ما رسيد و ما با آن حضرت در طواف بوديم. پس شانه خويش را به شانه آن حضرت زد. حضرت فرمود كه:«اسم تو چيست؟» گفت: اسم من عبدالملك. فرمود كه: «كنيت تو چيست؟» گفت: كنيت من ابوعبداللّه . حضرت فرمود كه: «آيا اين پادشاهى كه تو بنده اويى، كيست؟ آيا از پادشاهان زمين است، يا از پادشاهان آسمان؟ مرا خبر ده از پسر خويش كه بنده خداى آسمان، يا بنده خداى زمين است؟ هر چه مى خواهى بگو تا با تو خصومت كنم».

هشام بن حَكم مى گويد كه: من به آن زنديق گفتم كه: آيا جواب او را نمى گويى؟ گفتار مرا قبيح شمرد، بعد از آن، حضرت فرمود كه: «چون از طواف فارغ شوم، بيا به نزد ما». چون آن حضرت از طواف فارغ شد، آمد و در پيش روى آن حضرت نشست، و ما در نزد آن حضرت جمع بوديم. حضرت به آن زنديق فرمود كه: «آيا مى دانى كه زمين را زير و بالايى هست؟» عرض كرد: بلى. فرمود كه: «در زير آن داخل شده اى؟» عرض كرد: نه. فرمود: «پس چه مى دانى كه در زير آن چه چيز است؟» عرض كرد كه: نمى دانم مگر اين كه مظنّه دارم كه در زير آن چيزى نيست. حضرت فرمود كه: «مظنّه، عجز و درماندگى است از براى آن كه يقين نمى داند».

بعد از آن حضرت فرمود كه: «آيا به آسمان رفته اى؟» عرض كرد كه: نه. فرمود كه: «مى دانى كه در آن، چه چيز است؟» عرض كرد: نه. فرمود: «از تو تعجب مى كنم كه به مشرق نرسيدى و مغرب را نديدى، و در زمين فرو نرفتى و به آسمان بالا نرفتى، و از آنجا نگذشتى كه آنچه در پس آنهاست بدانى و حال آن كه تو آنچه را كه در اينهاست انكار مى كنى. آيا عاقل انكار مى كند آنچه را كه نمى داند؟» زنديق گفت كه: هيچ كس غير از تو با من به اين طريق سخن نگفت. حضرت فرمود: «پس تو از آنچه شنيدى در شك و شبهه اى، و مى گويى كه شايد چنين باشد و شايد كه نباشد». زنديق عرض كرد كه: شايد اين باشد. حضرت فرمود كه: «اى مرد، آن كه نمى داند، حجتى ندارد بر آن كه مى داند و از براى جاهل، حجتى نيست. اى مرد مصرى، از من بفهم و يادگير؛ زيرا كه ما در خدا هر گز شك نمى كنيم. آيا آفتاب و ماه را نمى بينى؟ و شب و روز را نمى نگرى كه در يكديگر داخل مى شوند و به يكديگر مشتبه نمى شوند با اين كه بر يك نسق اند و بر مى گردند تا به مرتبه اى كه داشته اند، مى رسند و از اين چاره اى ندارند و ايشان را مكانى نيست، مگر همان مكانى كه دارند در وقت رفتن و برگشتن. پس اگر قدرت بر رفتن دارند، چرا بر مى گردند و اگر ناچار نباشند، چرا شب، روز نمى گردد و روز، شب نمى شود؟ اى مرد مصرى، به خدا سوگند كه اينها چاره اى ندارند و اينها را مى كشند به سوى دوامى كه دارند. پس آن كه اينها را مضطر و ناچار گردانيده، محكم كارتر است از اينها و بزرگ تر است از آن كه به صفت ناچار متصف شود». زنديق عرض كرد كه: راست گفتى.

پس آن حضرت فرمود كه: «اى مرد مصرى، به درستى كه آنچه شما گروه دهريان، به سوى آن رفته ايد و آن را مذهب ساخته ايد و گمان مى كنيد كه آن كه اين افعال از او سر مى زند، دهر و روزگار است، باطل است؛ زيرا كه اگر دهر ايشان را مى برد، چرا ايشان را بر نمى گرداند؟ و اگر ايشان را بر مى گرداند، چرا ايشان را نمى برد؟ اين گروه ناچارند واختيار ندارند. اى مرد مصرى، چرا آسمان بلند شده و چرا زمين پست شده؟ چرا آسمان بر زمين نمى افتد؟ چرا زمين سرازير نمى شود و در بالاى طبقات خود قرار و اقرار دارد؟ چون چنين شود، هيچ يك نتوانند كه خود را نگاه دارند و آن كه بر روى زمين است، قادر نباشد بر نگاه دارى خود».

زنديق گفت كه: خدا پروردگار و آقاى اينهاست. اينها را نگاه داشته است.

هشام مى گويد كه: آن زنديق، بر دست آن حضرت ايمان آورد. حمران به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، اگر زنديقان بر دست تو ايمان آورند، عجب نيست؛ زيرا كه كافران بر دست پدرت ايمان آورده اند.

پس آن مؤمنى كه بر دست آن حضرت ايمان آورده بود، عرض كرد كه: مرا از شاگردان خويش گردان. حضرت فرمود كه: «اى هشام بن حكم، او را با خود بگير كه در نزد باشد و او را تعليم ده». هشام او را تعليم داد و آن شخص معلم اهل شام و اهل مصر شد كه ايمان را به ايشان تعليم مى داد، و طهارت و پاكى و پاكيزگى او به مرتبه اى رسد كه آن حضرت به آن راضى و خشنود بود.

.


1- . توحيد در اصل لغت، يكى گفتن و يكى كردن است. مراد از آن در امثال اين مقام، خدا را به يگانگى پرستيدن و در اينجا شامل است هر چه را كه بر خدا روا باشد و يا نباشد. مترجم.
2- . زنديق، معرب زن دين است. و مراد از آن، كسى است كه به خدا قائل نيست، يا آنها كه به دو خدا قائلند و نور و ظلمت را هر دو خدا مى دانند. (مترجم)

ص: 248

. .

ص: 249

. .

ص: 250

1097.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَسِّنٍ الْمِيثَمِيِّ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مَنْصُورٍ الْمُتَطَبِّبِ، فَقَالَ: أَخْبَرَنِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِي، قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَعَبْدُ اللّه ِ بْنُ الْمُقَفَّعِ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ: تَرَوْنَ هذَا الْخَلْقَ؟ _ وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى مَوْضِعِ الطَّوَافِ _ مَا مِنْهُمْ أَحَدٌ أُوجِبُ لَهُ اسْمَ الْاءِنْسَانِيَّةِ إِلَا ذلِكَ الشَّيْخُ الْجَالِسُ _ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللّه ِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام _ فَأَمَّا الْبَاقُونَ، فَرَعَاعٌ وَبَهَائِمُ.

فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ: وَكَيْفَ أَوْجَبْتَ هذَا الِاسْمَ لِهذَا الشَّيْخِ دُونَ هؤُلَاءِ؟ قَالَ: لِأَنِّي رَأَيْتُ عِنْدَهُ مَا لَمْ أَرَهُ عِنْدَهُمْ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ: لَابُدَّ مِنِ اخْتِبَارِ مَا قُلْتَ فِيهِ مِنْهُ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْمُقَفَّعِ: لَا تَفْعَلْ؛ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يُفْسِدَ عَلَيْكَ مَا فِي يَدِكَ، فَقَالَ: لَيْسَ ذَا رَأْيَكَ، وَلكِنْ تَخَافُ أَنْ يَضْعُفَ رَأْيُكَ عِنْدِي فِي إِحْلَالِكَ إِيَّاهُ الْمَحَلَّ الَّذِي وَصَفْتَ، فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ: أَمَا إِذَا تَوَهَّمْتَ عَلَيَّ هذَا، فَقُمْ إِلَيْهِ، وَتَحَفَّظْ مَا اسْتَطَعْتَ مِنَ الزَّلَلِ، وَلَا تَثْنِي عِنَانَكَ إِلَى اسْتِرْسَالٍ؛ فَيُسَلِّمَكَ إِلى عِقَالٍ، وَسِمْهُ مَا لَكَ أَوْ عَلَيْكَ.

قَالَ: فَقَامَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ، وَبَقِيتُ أَنَا وَابْنُ الْمُقَفَّعِ جَالِسَيْنِ، فَلَمَّا رَجَعَ إِلَيْنَا ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ، قَالَ: وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْمُقَفَّعِ، مَا هذَا بِبَشَرٍ، وَإِنْ كَانَ فِي الدُّنْيَا رُوحَانِيٌّ يَتَجَسَّدُ إِذَا شَاءَ ظَاهِراً، وَيَتَرَوَّحُ إِذَا شَاءَ بَاطِناً، فَهُوَ هذَا، فَقَالَ لَهُ: وَكَيْفَ ذلِكَ؟ قَالَ: جَلَسْتُ إِلَيْهِ، فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ عِنْدَهُ غَيْرِي، ابْتَدَأَنِي، فَقَالَ: «إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلى مَا يَقُولُ هؤُلَاءِ _ وَهُوَ عَلى مَا يَقُولُونَ ، يَعْنِي أَهْلَ الطَّوَافِ _ فَقَدْ سَلِمُوا وَعَطِبْتُمْ، وَإِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ عَلى مَا تَقُولُونَ _ وَلَيْسَ كَمَا تَقُولُونَ _ فَقَدِ اسْتَوَيْتُمْ، وَهُمْ».

فَقُلْتُ لَهُ: يَرْحَمُكَ اللّه ُ، وَأَيَّ شَيْءٍ نَقُولُ؟ وَأَيَّ شَيْءٍ يَقُولُونَ؟ مَا قَوْلِي وَقَوْلُهُمْ إِلَا وَاحِداً، فَقَالَ: «وَكَيْفَ يَكُونُ قَوْلُكَ وَقَوْلُهُمْ وَاحِداً وَهُمْ يَقُولُونَ: إِنَّ لَهُمْ مَعَاداً وَثَوَاباً وَعِقَاباً، وَيَدِينُونَ بِأَنَّ فِي السَّمَاءِ إِلهاً، وَأَنَّهَا عُمْرَانٌ، وَأَنْتُمْ تَزْعُمُونَ أَنَّ السَّمَاءَ خَرَابٌ لَيْسَ فِيهَا أَحَدٌ؟!».

قَالَ: فَاغْتَنَمْتُهَا مِنْهُ، فَقُلْتُ لَهُ: مَا مَنَعَهُ _ إِنْ كَانَ الْأَمْرُ كَمَا يَقُولُونَ _ أَنْ يَظْهَرَ لِخَلْقِهِ، وَيَدْعُوَهُمْ إِلى عِبَادَتِهِ حَتّى لَا يَخْتَلِفَ مِنْهُمُ اثْنَانِ؟ وَلِمَ احْتَجَبَ عَنْهُمْ وَأَرْسَلَ إِلَيْهِمُ الرُّسُلَ؟ وَلَوْ بَاشَرَهُمْ بِنَفْسِهِ، كَانَ أَقْرَبَ إِلَى الْاءِيمَانِ بِهِ .

فَقَالَ لِي : «وَيْلَكَ، وَكَيْفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أَرَاكَ قُدْرَتَهُ فِي نَفْسِكَ؟! نُشُوءَكَ وَلَمْ تَكُنْ، وَكِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ، وَقُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ، وَضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ، وَسُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ، وَصِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ، وَرِضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ، وَغَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ، وَحَزَنَكَ بَعْدَ فَرَحِكَ، وَفَرَحَكَ بَعْدَ حَزَنِكَ، وَحُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ، وَبُغْضَكَ بَعْدَ حُبِّكَ، وَعَزْمَكَ بَعْدَ أَنَاتِكَ ، وَأَنَاتَكَ بَعْدَ عَزْمِكَ، وَشَهْوَتَكَ بَعْدَ كَرَاهَتِكَ، وَكَرَاهَتَكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ، وَرَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ ، وَرَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ، وَرَجَاءَكَ بَعْدَ يَأْسِكَ، وَيَأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ، وَخَاطِرَكَ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وَهْمِكَ، وَعُزُوبَ مَا أَنْتَ مُعْتَقِدُهُ عَنْ ذِهْنِكَ». وَمَا زَالَ يُعَدِّدُ عَلَيَّ قُدْرَتَهُ _ الَّتِي هِيَ فِي نَفْسِي، الَّتِي لَا أَدْفَعُهَا _ حَتّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَظْهَرُ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَهُ. .

ص: 251

1096.أنساب الأشراف عن اُمّ بكر عن أبيها :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از محمد بن على، از عبد الرحمان بن محمد بن ابى هاشم، از احمد بن محسّن ميثمى كه گفت: در نزد ابو منصور متطبّب بودم كه گفت: مردى از اصحاب من خبر داد و گفت كه: من و ابن ابى العوجاء و عبداللّه بن مقفّع در مسجد الحرام بوديم. پس ابن مقفّع گفت كه: اين خلق را مى بينيد؟ _ و به دست خويش به سوى موضع طواف اشاره نمود _ از ايشان يك نفر نيست كه من اسم انسانيت را از براى او ثابت گردانم، مگر آن شيخ كه نشسته است. يعنى ابو عبداللّه جعفر بن محمد عليهماالسلاماما باقى ماندگان، فرومايگان اراذل و چهارپايانند .

ابن ابى العوجاء گفت كه: چگونه اين اسم را از براى اين شيخ ثابت مى گردانى و از براى اين گروه ثابت نمى دانى؟ گفت: زيرا كه من در نزد او چيزى چند ديده ام كه آن را در نزد ايشان نديده ام. ابن ابى العوجاء گفت كه: ناچار بايد كه آنچه در شأن او گفتى، از او امتحان كنيم تا معلوم شود.

راوى مى گويد كه: ابن مقفّع گفت كه: اين را به فعل مياور؛ زيرا كه من مى ترسم كه آنچه را كه در دست دارى، بر تو فاسد كرده اند و طريقه اى كه دارى به دليل و برهان باطل سازند. ابن ابى العوجاء گفت كه: اعتقاد تو اين نيست، وليكن مى ترسى كه اعتقاد تو در خصوص مدح آن حضرت و فرود آوردن تو او را در محلى كه وصف كردى در نزد من، سست و ضعيف گردد.

ابن مقفّع گفت كه: چون در مادّه من اين توهم نمودى، و در باب من اين دروغ را گمان كردى، برخيز و به خدمتش برو و آنچه مى توانى خود را از لغزش محافظت كن و دقيقه اى غافل مشو و عنان خويش را به سوى مدارايى و سهل انگارى ميل مده، بلكه آن را محكم نگاه دار كه به محض اندك سهل انگارى، تو را به بندى مبتلا مى كند كه از آن خلاصى نداشته باشى، و با او آنچه به تو نفع مى بخشد و تو را ضرر مى رساند، از بحث و جواب، نهايت جد و جهد را به عمل آور و هر چه مى توانى بحث و گفت وگو بكن؛ چنانچه در بيع و شرا مماكست (1) و مبصّرى (2) مى نمايند و قيمت مبيع را كم و زياد مى كنند.

راوى مى گويد كه: ابن ابى العوجاء بر خواست و من و ابن مقفّع مانديم و در آنجا با هم نسشتيم. چون ابن ابى العوجاء به سوى ما باز گشت، گفت: واى بر تو اى پسر مقفّع، اين شيخ انسان و آدمى زاده نيست؛ چه آنچه در اوست، معهود آدمى نمى باشد، و اين كمال، نه در خور بشر است. اگر در دنيا روحانى باشد، كه چون او خواهد ظاهر گردد، صاحب جسم و جسد شود، و چون خواهد كه از نظرها پنهان گردد، روح صرف شود، كه از علايق بدنيه فارغ باشد، منحصر است در همين شخص.

ابن مقفّع به او گفت كه: چه وضع اتفاق افتاد كه چنين مى گويى؟ گفت: با وى نشستم، چون در نزد او كسى غير از من باقى نماند، مرا ابتدا فرمود. و فرمود كه:«اگر امر به وضعى باشد كه اين گروه _ يعنى اهل طواف كه مسلمانند - مى گويند - و حال آن كه چنان است كه ايشان مى گويند _ ايشان سالم اند و شما هلاك شده ايد. و اگر امر به وضعى باشد كه شما مى گوييد _ و حال آن كه چنان نيست كه شما مى گوييد _ پس شما و ايشان باهم برابريد».

به آن حضرت عرض كردم كه: خدا تو را رحمت كند، ما چه مى گوييم و ايشان چه مى گويند؟ گفتار ما و ايشان يكى است و فرقى ندارد. حضرت فرمود كه: «چگونه گفتار تو و ايشان يكى باشد، با آن كه ايشان مى گويند كه ايشان را معادى هست و ثواب و عقابى دارند و اعتقاد دارند به اين كه آسمان را خدايى است كه او را در آن عبادت مى كنند و آن كه آسمان آبادان است. و شما گمان مى كنيد كه آسمان خراب و ويران است كه هيچ كس در آن نيست».

ابن ابى العوجاء گفت كه: من اين را از آن حضرت غنيمت شمردم و عرض كردم كه: اگر امر به وضعى باشد كه مسلمانان مى گويند، چه چيز خدا را باز داشته است از آن كه از براى خلق خويش ظاهر شود و ايشان را به سوى عبادت خود بخواند تا دو نفر از ايشان با هم اختلاف نكنند، و چرا از ايشان محتجب شده و در پرده رفته است كه كسى او را نمى بيند؟ و چرا رسولان خويش را به سوى ايشان فرستاده؟ اگر خود متوجه ايشان مى شد، نزديك تر بود به سوى آن كه به او ايمان آورند.

حضرت فرمود كه: «اى واى بر تو، چگونه از تو محتجب شده است آن كه قدرت خويش را در نفس تو به تو نموده است. تو را موجود ساخته و هيچ نبودى و وجود نداشتى، و بزرگ كرده بعد از آن كه خرد بودى، و قوت داده بعد از آن كه ضعف داشتى، و ضعف داده بعد از آن كه قوت داشتى، و بيمار كرده، بعد از آن كه تندرست بودى، و تندرستى داده بعد از آن كه بيمار بودى، و خشنودى داده، بعد از آن كه خشم داشتى، و خشم داده، بعد از آن كه خشنود بودى، و اندوه داده بعد از آن كه شادى داشتى، و شادى داده بعد از آن كه اندوه داشتى، و دوستى داده بعد از آن كه دشمنى داشتى، و دشمنى داده بعد از آن كه دوستى داشتى، و عزم و آهنگ داده كه دل بر كارى گذارى، بعد از آن كه سستى داشتى، و سستى داده بعد از آن كه عزم و آهنگ داشتى، و خواهش داده بعد از آن كه ناخوش داشتى، و كراهت داده بعد از آن كه خواهش داشتى، و رغبت داده بعد از آن كه ترس داشتى، و ترس داده بعد از آن كه رغبت داشتى، و اميدوارى داده بعد از آن كه نوميد بودى، و نوميدى داده بعد از آن كه اميد داشتى، و آنچه در خيال تو نبود، به خاطر تو آورده كه در دلت خطور كند، و آنچه در دلت قرار و استقرار گرفته، و محكم گرديده از ذهن تو بيرون برده است». و متصل، قدرت هاى خدا را كه در نفس من بود، مى شمرد و هر آن چيزى كه بود كه من آنها را دفع نمى توانستم نمود، تا آن كه گمان كردم كه نزديك است كه بر من غالب شود در آنچه ميان من و او بود. .


1- . چانه زدن.
2- . تلاش براى كشف حقيقت قيمت جنس.

ص: 252

. .

ص: 253

. .

ص: 254

. .

ص: 255

. .

ص: 256

1095.المعارف لابن قتيبة :عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، وَزَادَ فِي حَدِيثِ ابْنِ أَبِي الْعَوْجَاءِ حِينَ سَأَلَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :عَادَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي إِلى مَجْلِسِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَجَلَسَ وَهُوَ سَاكِتٌ لَا يَنْطِقُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«كَأَنَّكَ جِئْتَ تُعِيدُ بَعْضَ مَا كُنَّا فِيهِ». فَقَالَ: أَرَدْتُ ذلِكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَا أَعْجَبَ هذَا! تُنْكِرُ اللّه َ وَتَشْهَدُ أَنِّي ابْنُ رَسُولِ اللّه ِ!» . فَقَالَ: الْعَادَةُ تَحْمِلُنِي عَلى ذلِكَ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «فَمَا يَمْنَعُكَ مِنَ الْكَلَامِ؟» قَالَ: إِجْلَالاً لَكَ وَمَهَابَةً مَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ؛ فَإِنِّي شَاهَدْتُ الْعُلَمَاءَ، وَنَاظَرْتُ الْمُتَكَلِّمِينَ، فَمَا تَدَاخَلَنِي هَيْبَةٌ قَطُّ مِثْلُ مَا تَدَاخَلَنِي مِنْ هَيْبَتِكَ، قَالَ: «يَكُونُ ذلِكَ، وَلكِنْ أَفْتَحُ عَلَيْكَ بِسُؤَالٍ» وَأَقْبَلَ عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ: «أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ، أَوْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ؟» فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ: بَلْ أَنَا غَيْرُ مَصْنُوعٍ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «فَصِفْ لِي : لَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً، كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ؟» فَبَقِيَ عَبْدُ الْكَرِيمِ مَلِيّاً لَا يُحِيرُ جَوَاباً، وَوَلِعَ بِخَشَبَةٍ كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُوَ يَقُولُ: طَوِيلٌ عَرِيضٌ، عَمِيقٌ قَصِيرٌ، مُتَحَرِّكٌ سَاكِنٌ، كُلُّ ذلِكَ صِفَةُ خَلْقِهِ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «فَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَعْلَمْ صِفَةَ الصَّنْعَةِ غَيْرَهَا، فَاجْعَلْ نَفْسَكَ مَصْنُوعاً؛ لِمَا تَجِدُ فِي نَفْسِكَ مِمَّا يَحْدُثُ مِنْ هذِهِ الْأُمُورِ».

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْكَرِيمِ: سَأَلْتَنِي عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ يَسْأَلْنِي عَنْهَا أَحَدٌ قَبْلَكَ، وَلَا يَسْأَلُنِي أَحَدٌ بَعْدَكَ عَنْ مِثْلِهَا، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هَبْكَ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُسْأَلْ فِيمَا مَضى ، فَمَا عَلَّمَكَ أَنَّكَ لَا تُسْأَلُ فِيمَا بَعْدُ؟ عَلى أَنَّكَ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ، نَقَضْتَ قَوْلَكَ؛ لِأَنَّكَ تَزْعُمُ أَنَّ الْأَشْيَاءَ مِنَ الْأَوَّلِ سَوَاءٌ، فَكَيْفَ قَدَّمْتَ وَأَخَّرْتَ؟!».

ثُمَّ قَالَ: «يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ، أَزِيدُكَ وُضُوحاً، أَ رَأَيْتَ، لَوْ كَانَ مَعَكَ كِيسٌ فِيهِ جَوَاهِرُ، فَقَالَ لَكَ قائِلٌ: هَلْ فِي الْكِيسِ دِينَارٌ؟ فَنَفَيْتَ كَوْنَ الدِّينَارِ فِي الْكِيسِ، فَقَالَ لَكَ قَائِلٌ: صِفْ لِيَ الدِّينَارَ، وَكُنْتَ غَيْرَ عَالِمٍ بِصِفَتِهِ، هَلْ كَانَ لَكَ أَنْ تَنْفِيَ كَوْنَ الدِّينَارِ فِي الْكِيسِ وَأَنْتَ لَا تَعْلَمُ؟» قَالَ: لَا، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَالْعَالَمُ أَكْبَرُ وَأَطْوَلُ وَأَعْرَضُ مِنَ الْكِيسِ، فَلَعَلَّ فِي الْعَالَمِ صَنْعَةً؛ مِنْ حَيْثُ لَا تَعْلَمُ صِفَةَ الصَّنْعَةِ مِنْ غَيْرِ الصَّنْعَةِ» .

فَانْقَطَعَ عَبْدُ الْكَرِيمِ، وَأَجَابَ إِلَى الْاءِسْلَامِ بَعْضُ أَصْحَابِهِ، وَبَقِيَ مَعَهُ بَعْضٌ.

فَعَادَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ، فَقَالَ: أَقْلِبُ السُّؤَالَ؟ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «سَلْ عَمَّا شِئْتَ» ، فَقَالَ: مَا الدَّلِيلُ عَلى حُدُوثِ الْأَجْسَامِ؟ فَقَالَ: «إِنِّي مَا وَجَدْتُ شَيْئاً _ صَغِيراً وَلَا كَبِيراً _ إِلَا وَإِذَا ضُمَّ إِلَيْهِ مِثْلُهُ، صَارَ أَكْبَرَ، وَفِي ذلِكَ زَوَالٌ وَانْتِقَالٌ مِنَ الْحَالَةِ الْأُولى، وَلَوْ كَانَ قَدِيماً، مَا زَالَ وَلَا حَالَ؛ لِأَنَّ الَّذِي يَزُولُ وَيَحُولُ يَجُوزُ أَنْ يُوجَدَ وَيُبْطَلَ، فَيَكُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِي الْحَدَثِ، وَفِي كَوْنِهِ فِي الْأَزَلِ دُخُولُهُ فِي الْقِدَمِ، وَلَنْ تَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأَزَلِ وَالْعَدَمِ، وَالْحُدُوثِ وَالْقِدَمِ فِي شَيْءٍ وَاحِدٍ».

فَقَالَ عَبْدُ الْكَرِيمِ: هَبْكَ عَلِمْتَ فِي جَرْيِ الْحَالَتَيْنِ وَالزَّمَانَيْنِ _ عَلى مَا ذَكَرْتَ _ فَاسْتَدْلَلْتَ بِذلِكَ عَلى حُدُوثِهَا، فَلَوْ بَقِيَتِ الْأَشْيَاءُ عَلى صِغَرِهَا، مِنْ أَيْنَ كَانَ لَكَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلى حُدُوثِهِا؟ فَقَالَ الْعَالِمُ عليه السلام : «إِنَّمَا نَتَكَلَّمُ عَلى هذَا الْعَالَمِ الْمَوْضُوعِ، فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَوَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ، كَانَ لَا شَيْءَ أَدَلَّ عَلَى الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إِيَّاهُ وَوَضْعِنَا غَيْرَهُ، وَلكِنْ أُجِيبُكَ مِنْ حَيْثُ قَدَّرْتَ أَنْ تُلْزِمَنَا وَنَقُولُ: إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلى صِغَرِهَا، لَكَانَ فِي الْوَهْمِ أَنَّهُ مَتى ضُمَّ شَيْءٌ إِلى مِثْلِهِ، كَانَ أَكْبَرَ، وَفِي جَوَازِ التَّغَيُّرِ عَلَيْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ، كَمَا أَنَّ فِي تَغَيُّرِهِ دُخُولَهُ فِي الْحَدَثِ، لَيْسَ لَكَ وَرَاءَهُ شَيْءٌ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ» . فَانْقَطَعَ وَخُزِيَ.

فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْعَامِ الْقَابِلِ، الْتَقى مَعَهُ فِي الْحَرَمِ، فَقَالَ لَهُ بَعْضُ شِيعَتِهِ: إِنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ قَدْ أَسْلَمَ، فَقَالَ الْعَالِمُ عليه السلام : «هُوَ أَعْمى مِنْ ذلِكَ ، لَا يُسْلِمُ» فَلَمَّا بَصُرَ بِالْعَالِمِ عليه السلام ، قَالَ: سَيِّدِي وَمَوْلَايَ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «مَا جَاءَ بِكَ إِلى هذَا الْمَوْضِعِ؟» فَقَالَ: عَادَةُ الْجَسَدِ وَسُنَّةُ الْبَلَدِ، وَلِنَنْظُرَ مَا النَّاسُ فِيهِ مِنَ الْجُنُونِ، وَالْحَلْقِ، وَرَمْيِ الْحِجَارَةِ، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ عليه السلام : «أَنْتَ بَعْدُ عَلى عُتُوِّكَ وَضَلَالِكَ يَا عَبْدَ الْكَرِيمِ». فَذَهَبَ يَتَكَلَّمُ، فَقَالَ لَهُ عليه السلام : «لَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ» وَنَفَضَ رِدَاءَهُ مِنْ يَدِهِ، وَقَالَ: «إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ كَمَا تَقُولُ _ وَلَيْسَ كَمَا تَقُولُ _ نَجَوْنَا وَنَجَوْتَ، وَإِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ كَمَا نَقُولُ _ وَهُوَ كَمَا نَقُولُ _ نَجَوْنَا وَهَلَكْتَ» .

فَأَقْبَلَ عَبْدُ الْكَرِيمِ عَلى مَنْ مَعَهُ، فَقَالَ: وَجَدْتُ فِي قَلْبِي حَزَازَةً فَرُدُّونِي، فَرَدُّوهُ، فَمَاتَ لَا رَحِمَهُ اللّه ُ. .

ص: 257

1094.أنساب الأشراف ( _ به نقل از اُمّ بَكر، دختر مِسوَر _ ) از او از بعضى از اصحاب ما كه مرفوع ساخته آن را و در حديث ابن ابى العوجاء افزوده، آن گاه كه از او پرسيد امام صادق عليه السلام . گفت كه: ابن ابى العوجاء، در روز دويم، به مجلس امام صادق عليه السلام بازگشت در هر حالى ساكت بود و حرفى نمى زد. امام صادق عليه السلام به او فرمود كه:«گويى تو آمده اى تا آنچه را كه بر آن بوديم، اعاده كنى؟»

ابن ابى العوجاء گفت كه: يا ابن رسول اللّه ، من چنين مى خواهم. امام صادق عليه السلام به او فرمود كه: «اين، خيلى عجيب است! تو خدا را انكار مى كنى و آن وقت گواهى مى دهى كه من پسر رسول خدايم!».

ابن ابى العوجاء گفت كه: عادت مرا به چنين چيزى وامى دارد. امام صادق عليه السلام به او فرمود كه: «چه چيز باعث خوددارى تو از سخن گفتن مى شود؟» او جواب داد كه: بزرگى و هيبت تو، باعث مى شود كه زبان من در پيش تو سخن نگويد. من عالمان زيادى را ديده ام، و با متكلمان زيادى مناظره كرده ام، هرگز ترس و هيبتى كه از سوى تو بر من وارد شد، از كسى وارد نشد. امام صادق عليه السلام فرمود كه: «اين هست، وليكن من سؤال را از تو آغاز مى كنم». و آن حضرت عليه السلام رو كرد به ابن ابى العوجاء و به او فرمود كه: «آيا تو ساخته شده هستى، يا ساخته نشده اى؟»

عبدالكريم بن ابى العوجاء عرض كرد كه: بلكه من ساخته شده نيستم. امام صادق عليه السلام فرمود كه: «براى من تعريف كن كه اگر ساخته بودى، چه وضعى داشتى؟» ابن ابى العوجاء مقدارى تأمل كرد و در جواب حيران ماند. و شروع كرد با چوبى كه در برابرش بود، با شدت تمام ور رفتن و مى گفت كه: بلند پهن، گود كوتاه، با حركت ساكن، و همه اينها صفت خلق اويند. آن حضرت فرمود كه: «اگر صفت ساخته شده اى غير از آنها را ندانستى، پس خودت را مصنوع و ساخته شده فرض كن، در خودت از چيزهايى كه از اين دست از امور حادث مى شوند، نمى يابى».

عبدالكريم، به امام صادق عليه السلام عرض كرد كه: از مسأله اى سؤال كردى كه پيش از تو هيچ كس از آن سؤال نكرده بود. و هيچ كس از من بعد از تو هم آن مسأله را سؤال نمى كند. امام صادق عليه السلام فرمود كه: «اين گونه فرض كن كه فهميدى كه در گذشته كسى از تو سؤال نكرده، پس چه چيزى به تو فهماند كه در آينده هم از تو سؤال نخواهد شد؟ اى عبدالكريم، حرف خود را نقض كردى؛ زيرا گمان بردى كه همه چيز از روز نخست، يكسان بوده، پس چگونه پيش انداختى و چگونه به تأخير انداختى؟».

آن گاه فرمود كه: «اى عبدالكريم، بيشتر روشنت كنم، آيا اگر با تو تعدادى كيسه جواهر باشد، و كسى به تو بگويد كه: آيا در كيسه دينار هست؟ و تو بودن دينار را در كيسه انكار كنى، و آن شخص به تو بگويد كه دينار را براى من توصيف كن، و تو آن را نشناسى، آيا مى توانى بودن دينار را در كيسه انكار كنى و حال آن كه نمى دانى؟». ابن ابى العوجاء گفت كه: نه. امام صادق عليه السلام فرمود كه: «پس عالم، بزرگ تر و طولانى تر و پهن تر از كيسه است، پس چه بسا كه در عالم، ساخته شده اى باشد؛ از آنجايى كه تو صفت ساخته شده را از غير ساخته شده، نمى شناسى».

عبدالكريم، ماند و بعضى از دوستانش به دعوت به اسلام جواب دادند و بعضى ديگر با او باقى ماندند.

ابن ابى العوجاء در روز سيم آمد، و عرض كرد كه: من سؤال را بر مى گردانم. پس امام صادق عليه السلام به او گفت كه: «هر چه مى خواهى بپرس». ابن ابى العوجاء گفت: دليل حدوث اجسام چيست؟ امام صادق عليه السلام فرمود كه: «من چيزى را از كوچك و بزرگ، نيافتم، مگر اين كه وقتى مانند آن را به آن ضميمه مى كنند، بزرگ تر مى شود، و در آن از ميان رفتنى و انتقالى از حالت اول آن هست. و اگر آن چيز قديم بود، نه از بين مى رفت و نه متحول مى شد؛ زيرا آن چيزى كه از ميان مى رود و متحول مى شود، جايز است كه به وجود آيد و باطل شود و از ميان برود. پس با به وجود آمدن آن بعد از عدم، داخل در حدث مى شود و از اين كه در ازل بوده، داخل در قديم مى شود و صفت ازل و عدم، و حدوث و قِدم هرگز در يك چيز با هم جمع نمى شوند».

عبدالكريم گفت كه: اين گونه فرض كن كه - همان گونه گفتى - دانستى كه در دو حالت و دو زمان، بنا بر آنچه استدلال كردى به حدوثش، پس اگر اشيا به همان حالت كوچكى بمانند، از كجا حدوث آنها را به دست مى آورى؟ امام صادق عليه السلام فرمود كه: «هر آينه ما در باره عالم وضع شده حرف مى زنيم، اگر آن را برداريم و عالم ديگرى را به جاى آن قرار دهيم، هيچ چيزى دلالتش بر حدوث آن از برداشتن ما آن را و قرار دادن چيز ديگرى را به جاى آن، بيشتر نيست. وليكن من جواب مى دهم تو را از همام جهتى كه تو فرض كردى و ملزم كردى ما را، و مى گوييم كه: اگر اشيا به همان حالت كوچكى باقى بمانند، در وهم چنين است كه هر گاه به آن همانند آن را ضميمه كنيم، بزرگ تر خواهد شد، و در جواز تغير آن، خارج شدن آن است از قِدم، همان گونه كه در تغير آن، داخل شدن آن است در حدوث، و وراى اين چيزى نيست، اى عبدالكريم». پس عبدالكريم سخنش تمام شد و ناتوان گرديد.

پس در سال آينده، بعضى از ياران ابن ابى العوجاء امام صادق عليه السلام را در حرم ديدند و به ايشان عرض كردند كه: ابن ابى العوجاء اسلام آورد، امام صادق عليه السلام فرمود كه: «او كوردل تر از آن است كه اسلام بياورد، او اسلام نمى آورد».

پس وقتى ابن ابى العوجاء، امام صادق عليه السلام را ديد، به ايشان عرض كرد: اى آقا و مولاى من. آن حضرت عليه السلام به ايشان فرمود كه: «تو را چه چيزى واداشت كه به اين مكان بيايى؟» او عرض كرد كه: عادت تن و سنت شهر و تا اين كه ببينيم آنچه را كه مردم در آنند؛ از ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى. امام صادق عليه السلام به او فرمود كه: «اى عبدالكريم، تو هنوز در همان يك دندگى و گمراهى هستى؟» و او تا رفت كه حرف بزند، آن حضرت فرمود كه: «جدال در حجّ نيست». و رداى خود را گذاشت و به ابن ابى العوجاء فرمود كه: «اگر كار چنان است كه تو مى گويى - و چنان نيست كه تو مى گويى - ما و تو نجات يافته ايم، اما اگر كار چنان است كه ما مى گوييم - و چنان است كه ما مى گوييم - ما نجات يافته ايم و تو بيچاره شده اى».

پس عبدالكريم رو كرد به كسانى كه همراهش بودن و به آنها گفت: در دلم دردى احساس مى كنم، پس مرا برگردانيد، و او را برگرداندند و مرد. خدا نيامرزدش. (1) .


1- . از عبارت عنه عن بعض اصحابنا... تا اينجا، در ترجمه مترجم - رحمه اللّه - نبود و ترجمه شد.

ص: 258

. .

ص: 259

. .

ص: 260

1093.شرح نهج البلاغة :حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْأَسَدِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيِّ الرَّازِيِّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ بُرْدٍ الدِّينَوَرِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْخُرَاسَانِيِّ خَادِمِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :دَخَلَ رَجُلٌ مِنَ الزَّنَادِقَةِ عَلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام وَعِنْدَهُ جَمَاعَةٌ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «أَيُّهَا الرَّجُلُ، أَ رَأَيْتَ، إِنْ كَانَ الْقَوْلُ قَوْلَكُمْ _ وَلَيْسَ هُوَ كَمَا تَقُولُونَ _ أَ لَسْنَا وَإِيَّاكُمْ شَرَعاً سَوَاءً، لَا يَضُرُّنَا مَا صَلَّيْنَا وَصُمْنَا، وَزَكَّيْنَا وَأَقْرَرْنَا؟» فَسَكَتَ الرَّجُلُ.

ثُمَّ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «وَإِنْ كَانَ الْقَوْلُ قَوْلَنَا _ وَهُوَ قَوْلُنَا _ أَلَسْتُمْ قَدْ هَلَكْتُمْ وَنَجَوْنَا؟» . فَقَالَ: رَحِمَكَ اللّه ُ، أَوْجِدْنِي كَيْفَ هُوَ؟ وَأَيْنَ هُوَ؟

فَقَالَ: «وَيْلَكَ، إِنَّ الَّذِي ذَهَبْتَ إِلَيْهِ غَلَطٌ؛ هُوَ أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلَا أَيْنٍ، وَكَيَّفَ الْكَيْفَ بِلَا كَيْفٍ، فَلَا يُعْرَفُ بِالْكَيْفُوفِيَّةِ، وَلَا بِأَيْنُونِيَّةٍ، وَلَا يُدْرَكُ بِحَاسَّةٍ، وَلَا يُقَاسُ بِشَيْءٍ».

فَقَالَ الرَّجُلُ: فَإِذاً إِنَّهُ لَا شَيْءَ إِذَا لَمْ يُدْرَكْ بِحَاسَّةٍ مِنَ الْحَوَاسِّ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «وَيْلَكَ، لَمَّا عَجَزَتْ حَوَاسُّكَ عَنْ إِدْرَاكِهِ، أَنْكَرْتَ رُبُوبِيَّتَهُ، وَنَحْنُ إِذَا عَجَزَتْ حَوَاسُّنَا عَنْ إِدْرَاكِهِ، أَيْقَنَّا أَنَّهُ رَبُّنَا بِخِلَافِ شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ».

قَالَ الرَّجُلُ: فَأَخْبِرْنِي مَتى كَانَ؟ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «أَخْبِرْنِي مَتى لَمْ يَكُنْ؛ فَأُخْبِرَكَ مَتى كَانَ؟» قَالَ الرَّجُلُ: فَمَا الدَّلِيلُ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنِّي لَمَّا نَظَرْتُ إِلى جَسَدِي، وَلَمْ يُمْكِنِّي فِيهِ زِيَادَةٌ وَلَا نُقْصَانٌ فِي الْعَرْضِ وَالطُّولِ، وَدَفْعِ الْمَكَارِهِ عَنْهُ، وَجَرِّ الْمَنْفَعَةِ إِلَيْهِ، عَلِمْتُ أَنَّ لِهذَا الْبُنْيَانِ بَانِياً، فَأَقْرَرْتُ بِهِ؛ مَعَ مَا أَرى _ مِنْ دَوَرَانِ الْفَلَكِ بِقُدْرَتِهِ، وَإِنْشَاءِ السَّحَابِ، وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ، وَمَجْرَى الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ وَالنُّجُومِ، وَغَيْرِ ذلِكَ مِنَ الْايَاتِ الْعَجِيبَاتِ الْمُبَيِّنَاتِ _ عَلِمْتُ أَنَّ لِهذَا مُقَدِّراً وَمُنْشِئاً». .

ص: 261

1092.تاريخ أبى الفداء :حديث كرد مرا محمد بن جعفر اسدى _ رحمة اللّه عليه _ از محمد بن اسماعيل برمكى، از حسين بن حسن بن بُرد دينورى، از محمد بن على ، از محمد بن عبداللّه خراسانى _ خادم حضرت امام رضا عليه السلام _ كه گفت: يكى از زنديقان بر حضرت امام رضا عليه السلام داخل شد و در نزد آن حضرت، جماعتى بودند. امام رضا عليه السلام فرمود:«اى مرد، مرا خبر ده كه اگر گفتار درست، گفتار شما باشد _ و آن چنان نيست كه شما مى گوييد _ آيا ما و شما چون يكديگر و با هم برابر نيستيم كه آنچه نماز كرده ايم و روزه داشته ايم و زكات داده ايم و اقرار نموده ايم، به ما ضرر نرساند؟» آن مرد ساكت شد. بعد از آن، حضرت فرمود: «اگر قول درست، قول ما باشد _ و حال آن كه قول ما است _ آيا چنان نيست كه شما هلاك شده باشيد و ما نجات يافته باشيم؟».

آن مرد گفت كه: خدا تو را رحمت كند، مرا به جواب خويش بى نياز ساز كه ديگر احتياج به سؤال نداشته باشم. بفرما كه خدا چگونه و چون است و در كجا مى باشد؟ حضرت فرمود كه: «واى بر تو، به درستى كه آنچه تو به سوى آن رفتى و مذهب خود ساختى، غلط و اشتباهى است كه كردى. خدا، حقيقت كو و كجا را موجود فرموده بى آن كه كو و كجايى باشد؛ چه آن سؤال است كه مكان و مكانى نبوده كه از آن سؤال شود و او حقيقت و چگونه را به عرصه وجود آورده، بى آن كه چون و چگونگى وجود داشته باشد (چه آن سؤال از حال است و حال، فرع صاحب حال است. و صاحب حالى نبوده كه حالى داشته باشد كه از او سؤال شود و آن كه چيزى را خلق مى كند، خود متصف به آن نمى شود؛ زيرا كه اتصاف بيرون رفتن است از قابليت به سوى فعليت و قابلى كه خالى باشد از وصف پيش از اتصاف، آن را ندارد. و آن كه چيزى ندارد آن را عطا نمى تواند كرد و خدايى كه آفريننده است، به خود چيزى نمى دهد كه به آن كامل گردد و چون معلوم شد كه كجا و چون مخلوق اوست، و آن جناب بر آنها مقدم است، پس نمى توان كه او را به چگونه بودن و در كجا بودن بشناسد). و به هيچ حاسّه كه چيزها را دريابد، او را نمى توان دريافت نمود. و او را به چيزى نمى توان قياس كرد».

آن مرد عرض كرد كه: در [اين] هنگام خدا چيزى نخواهد بود، هر گاه به هيچ حاسّه از حواس ادراك او ممكن نباشد. حضرت رضا عليه السلام فرمود كه: «واى بر تو، چون حواس تو از دريافتن او عاجز شدند، پروردگارى او را انكار كردى، ما حواسى كه داريم، چون از ادراك او عاجز شدند، و از دريافتش درماندند، يقين كرديم كه آن جناب پروردگار ما است. به خلاف چيزى از چيزهاست كه محسوس مى شود كه او چنين نيست».

آن مرد عرض كردكه: پس مرا خبر ده كه در چه زمان بوده و كى موجود شده؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود : به من بگو كى نبوده تا بگويم در چه زمانى بوده؟ آن مرد عرض كرد : دليل بر او چيست؟ آن حضرت فرمود كه: «من چون نظر كردم به سوى بدن خود و مرا ممكن نشد كه در پهنا و درازاى آن زيادتى و نقصانى به عمل آورم، و ناخوشى ها را از او دفع نمايم، و منفعت را به سوى او بكشانم، دانستم كه اين بنا را بنا گذارنده اى هست، پس به سوى او اقرار و اعتراف نمودم، با آن كه مى بينم از گردش چرخ به قدرت او و به ديد آوردن ابرها و گردانيدن بادها و روان شدن آفتاب و ماه و ستارگان و غير اين، از آيت هاى عجيبه كه هويدا و ظاهر كننده اند، دانستم كه هر يك از اينها را تقدير كننده اى است (كه اين تقديرات نموده) و پديدار آورنده اى است كه اينها را پديد آورده».

(ظاهر اين است كه از نسخه هاى كافى، در ميانه سؤال و جواب آخر، جواب و سؤالى افتاده باشد؛ زيرا كه رابطه اى در ميان اينها نيست و با هم مناسبتى ندارند. امين الاسلام محمد بن على بن حسين بن بابويه _ رحمة اللّه عليه _ اين حديث شريف را در كتاب توحيد و عيون ايراد نموده و بعد از سؤال آن زنديق، چنين است كه: ابوالحسن، يعنى حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه: «مرا خبر ده كه در چه زمانى نبوده تا تو را خبر كنم كه بوده؟» آن مرد عرض كرد كه: پس دليل بر او چيست؟ آن حضرت فرمود كه: «چون نظر كردم...» تا آخر آنچه كه گذشت. و به جاى آيات مبينات كه ترجمه آن گذشت، متقنات كه به معنى محكمات است، ذكر كرده و بعد از آنچه مذكور گرديد، چند سؤال و جواب ديگر را نيز ايراد فرموده كه تتمه حديث است). .

ص: 262

. .

ص: 263

. .

ص: 264

1076.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْخَفَّافِ، أَوْ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، قَالَ :إِنَّ عَبْدَ اللّه ِ الدَّيَصَانِيَّ سَأَلَ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ، فَقَالَ لَهُ: أَلَكَ رَبٌّ؟ فَقَالَ: بَلى، قَالَ: أَقَادِرٌ هُوَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَادِرٌ قَاهِرٌ، قَالَ: يَقْدِرُ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ ، لَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ وَلَا تَصْغُرُ الدُّنْيَا؟ قَالَ هِشَامٌ: النَّظِرَةَ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ أَنْظَرْتُكَ حَوْلاً، ثُمَّ خَرَجَ عَنْهُ.

فَرَكِبَ هِشَامٌ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ، فَأَذِنَ لَهُ، فَقَالَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، أَتَانِي عَبْدُ اللّه ِ الدَّيَصَانِيُّ بِمَسْأَلَةٍ لَيْسَ الْمُعَوَّلُ فِيهَا إِلَا عَلَى اللّه ِ وَعَلَيْكَ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «عَمَّا ذَا سَأَلَكَ؟» فَقَالَ: قَالَ لِي: كَيْتَ وَكَيْتَ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا هِشَامُ، كَمْ حَوَاسُّكَ؟» قَالَ: خَمْسٌ، قَالَ: «أَيُّهَا أَصْغَرُ؟» قَالَ: النَّاظِرُ، قَالَ: «وَكَمْ قَدْرُ النَّاظِرِ؟» قَالَ: مِثْلُ الْعَدَسَةِ أَوْ أَقَلُّ مِنْهَا، فَقَالَ لَهُ: «يَا هِشَامُ، فَانْظُرْ أَمَامَكَ وَفَوْقَكَ وَأَخْبِرْنِي بِمَا تَرى» فَقَالَ: أَرى سَمَاءً وَأَرْضاً وَدُوراً وَقُصُوراً وَبَرَارِيَ وَجِبَالاً وَأَنْهَاراً، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ الَّذِي قَدَرَ أَنْ يُدْخِلَ الَّذِي تَرَاهُ الْعَدَسَةَ أَوْ أَقَلَّ مِنْهَا قَادِرٌ أَنْ يُدْخِلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا الْبَيْضَةَ لَا تَصْغُرُ الدُّنْيَا وَلَا تَكْبُرُ الْبَيْضَةُ».

فَأَكَبَّ هِشَامٌ عَلَيْهِ، وَقَبَّلَ يَدَيْهِ وَرَأْسَهُ وَرِجْلَيْهِ، وَقَالَ: حَسْبِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، وَانْصَرَفَ إِلى مَنْزِلِهِ، وَغَدَا عَلَيْهِ الدَّيَصَانِيُّ، فَقَالَ لَهُ: يَا هِشَامُ، إِنِّي جِئْتُكَ مُسَلِّماً، وَلَمْ أَجِئْكَ مُتَقَاضِياً لِلْجَوَابِ، فَقَالَ لَهُ هِشَامٌ: إِنْ كُنْتَ جِئْتَ مُتَقَاضِياً، فَهَاكَ الْجَوَابَ.

فَخَرَجَ الدَّيَصَانِيُّ عَنْهُ حَتّى أَتى بَابَ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَاسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ، فَأَذِنَ لَهُ، فَلَمَّا قَعَدَ، قَالَ لَهُ: يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، دُلَّنِي عَلى مَعْبُودِي ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «مَا اسْمُكَ؟» فَخَرَجَ عَنْهُ، وَلَمْ يُخْبِرْهُ بِاسْمِهِ، فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: كَيْفَ لَمْ تُخْبِرْهُ بِاسْمِكَ؟ قَالَ: لَوْ كُنْتُ قُلْتُ لَهُ: عَبْدُ اللّه ِ، كَانَ يَقُولُ: مَنْ هذَا الَّذِي أَنْتَ لَهُ عَبْدٌ؟ فَقَالُوا لَهُ: عُدْ إِلَيْهِ، وَقُلْ لَهُ: يَدُلُّكَ عَلى مَعْبُودِكَ، وَلَا يَسْأَلُكَ عَنِ اسْمِكَ.

فَرَجَعَ إِلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ: يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، دُلَّنِي عَلى مَعْبُودِي، وَلَا تَسْأَلْنِي عَنِ اسْمِي، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «اجْلِسْ» وَإِذَا غُلَامٌ لَهُ صَغِيرٌ ، فِي كَفِّهِ بَيْضَةٌ يَلْعَبُ بِهَا، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «نَاوِلْنِي يَا غُلَامُ الْبَيْضَةَ»، فَنَاوَلَهُ إِيَّاهَا ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا دَيَصَانِيُّ، هذَا حِصْنٌ مَكْنُونٌ، لَهُ جِلْدٌ غَلِيظٌ، وَتَحْتَ الْجِلْدِ الْغَلِيظِ جِلْدٌ رَقِيقٌ ، وَتَحْتَ الْجِلْدِ الرَّقِيقِ ذَهَبَةٌ مَائِعَةٌ، وَفِضَّةٌ ذَائِبَةٌ، فَلَا الذَّهَبَةُ الْمَائِعَةُ تَخْتَلِطُ بِالْفِضَّةِ الذَّائِبَةِ، وَلَا الفِضَّةُ الذَّائِبَةُ تَخْتَلِطُ بِالذَّهَبَةِ الْمَائِعَةِ، فَهِيَ عَلى حَالِهَا، لَمْ يَخْرُجْ مِنْهَا خَارِجٌ مُصْلِحٌ؛ فَيُخْبِرَ عَنْ صَلَاحِهَا، وَلَا دَخَلَ فِيهَا مُفْسِدٌ؛ فَيُخْبِرَ عَنْ فَسَادِهَا، لَا يُدْرى لِلذَّكَرِ خُلِقَتْ أَمْ لِلْأُنْثى، تَنْفَلِقُ عَنْ مِثْلِ أَلْوَانِ الطَّوَاوِيسِ، أَتَرى لَهَا مُدَبِّراً؟».

قَالَ: فَأَطْرَقَ مَلِيّاً، ثُمَّ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَنَّكَ إِمَامٌ وَحُجَّةٌ مِنَ اللّه ِ عَلى خَلْقِهِ، وَأَنَا تَائِبٌ مِمَّا كُنْتُ فِيهِ. .

ص: 265

1068.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از محمد بن اسحاق خفّاف، يا از پدرش ابراهيم، از محمد بن اسحاق روايت كرده است كه گفت: عبداللّه ديصانى، از هشام بن حكم سؤال كرد و گفت كه: آيا تو را پروردگارى هست كه تو را پرورش دهد؟ گفت: بلى. ديصانى گفت كه: آيا پروردگار قدرت دارد؟ گفت: بلى، قدرت دارد و بر همه كس و بر همه چيز قهر و غلبه دارد. ديصانى گفت: مى تواند كه همه دنيا را در يك تخم مرغ داخل كند كه تخم بزرگ نشود و دنيا كوچك نگردد.

هشام گفت كه: مرا مهلت ده تا تو را در اين باب جواب گويم. گفت كه: يك سال تو را مهلت دادم و بعد از آن از نزد هشام بيرون آمد و هشام سوار شد و به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام روانه گرديد. چون بر درِ خانه آن حضرت رسيد، و اذن دخول طلبيد، او را اذن دادند و داخل خانه گرديد. به حضرت عرض كرد: يا ابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، عبداللّه ديصانى مسأله اى از من پرسيده كه بسيار مشكل است و در جواب آن اعتماد بر كسى ندارم، مگر بر خدا و تو.

آن حضرت فرمود:«تو را از چه چيز سؤال نمود؟» عرض كرد كه: چنين و چنان به من گفت و قصه را در نزد آن حضرت شرح كرد. حضرت فرمود كه: «اى هشام، چند حواس دارى؟» عرض كرد: پنج حواس. فرمود: «كدام يك از اينها كوچك تر است؟» عرض كرد كه: ناظر و آن مردمك ديده است. فرمود كه: «قدر ناظر چقدر است؟» عرض كرد كه: مانند يك دانه عدس، يا از آن كوچك تر. فرمود كه: «اى هشام، در پيش روى خود و در بالاى سر نظر كن و مرا به آنچه مى بينى خبر ده». عرض كرد كه: آسمان و زمين و خان ها و قصرها و بيابان ها و كوه ها و نهرها را مى بينم. حضرت فرمود كه: «آن كسى كه قدرت دارد كه آنچه تو آن را مى بينى در چيزى كه به قدر دانه عدس، يا كوچك تر از آن باشد، داخل گرداند، قادر است كه همه دنيا را در تخم مرغى داخل كند، و دنيا كوچك نشود و آن تخم بزرگ نگردد».

هشام نگون گرديد و دست و پاى هاى آن جناب را بوسيد و عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، آنچه فرمودى مرا بس است. و به منزل خود بازگشت. بامداد كه شد، ديصانى به نزد وى آمد و گفت كه: اى هشام، به نزد تو آمده ام كه بر تو سلام كنم و نيامده ام كه جواب خواسته باشم. هشام گفت كه: اگر آمده اى كه جواب را بستانى، اين جواب را بگير. ديصانى از پيش هشام بيرون رفت و آمد تا به در خانه امام جعفر صادق عليه السلام رسيد و اذن خواست كه بر آن حضرت داخل گردد، او را اذن دادند. چون داخل شد، و نشست، به خدمت آن حضرت عرض كرد: يا جعفر بن محمد، مرا بر معبودى كه دارم، رهنمايى كن. حضرت فرمود كه: «اسم تو چيست؟» برخواست و از نزد آن حضرت بيرون آمد و او را به اسم خود خبر نداد.

ياران ديصانى با وى گفتند كه: چرا اسم خويش را به آن حضرت نگفتى؟ گفت كه: اگر مى گفتم كه اسم من عبداللّه است، مى فرمود: كيست آن كسى كه تو بنده اويى؟ گفتند كه: به سوى او برگرد و بگو كه: تو را بر معبودت دلالت كند و تو را از نامى كه دارى سؤال نكند. برگشت و به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: يا جعفر بن محمد، مرا به آن كه بايد او را عبادت كنم، دلالت كن و مرا از اسمم سؤال مكن. حضرت فرمود: «بنشين».

ناگاه پسر كوچكى از آن جناب پيدا شد كه تخمى در دست داشت و با آن بازى مى كرد. حضرت فرمود كه: «اى پسر، اين تخم را به من ده» آن را به خدمت آن حضرت داد. حضرت فرمود كه: «اى ديصانى، اين حصارى است محكم و سرپوشيده كه آن را پوستى است ستبر و در زير آن پوست ستبر، پوست نازكى است و در زير آن پوست نازك، زرده اى است چون پارچه اى از طلا گداخته و سفيده اى است مانند پارچه اى از نقره گداخته، نه آن زرده اى كه چون طلاى روان است، با سفيده اى كه مانند نقره گداخته است، بياميزد و نه سفيده اى كه مانند نقره گداخته است با زرده اى كه چون طلاى روان است، مخلوط مى گردد. و اين تخم بر حال خود گذاشته، هيچ صاحب اصلاحى از آن بيرون نيامده كه از صلاح و نيكى آن خبر دهد و هيچ مفسدى در آن داخل نشده كه از فساد و تباهى آن خبر آورد. و معلوم نيست كه از براى نر خلق شده يا از براى ماده، كه مى شكافد و از آن رنگ ها بيرون مى آيد؛ چون رنگ هاى طاووسان. آيا از براى اين تخم مدبرى را مى بينى كه تدبير و صلاح انديشى آن نموده باشد؟».

راوى مى گويد كه: ديصانى مدتى طولانى سر خويش را به زير انداخت، بعد از آن گفت كه: شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خدا كه جامع جميع صفات كمال است، در حالتى كه يگانه است و او را شريكى نه. و آن كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول او ست و تو امام و پيشوا و حجتى از جانب خدا بر خلقش و من توبه كارم از آنچه بودم. .

ص: 266

. .

ص: 267

. .

ص: 268

1054.المصنّف عن عبد الرحمن القاري :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَيْمِيِّ؛ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ فِي حَدِيثِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي أَتى أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَكَانَ مِنْ قَوْلِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«لَا يَخْلُو قَوْلُكَ: «إِنَّهُمَا اثْنَانِ» مِنْ أَنْ يَكُونَا قَدِيمَيْنِ قَوِيَّيْنِ، أَوْ يَكُونَا ضَعِيفَيْنِ، أَوْ يَكُونَ أَحَدُهُمَا قَوِيّاً وَالْاخَرُ ضَعِيفاً، فَإِنْ كَانَا قَوِيَّيْنِ، فَلِمَ لَا يَدْفَعُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ، وَيَتَفَرَّدَ بِالتَّدْبِيرِ؟ وَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّ أَحَدَهُمَا قَوِيٌّ، وَالْاخَرَ ضَعِيفٌ، ثَبَتَ أَنَّهُ وَاحِدٌ كَمَا نَقُولُ؛ لِلْعَجْزِ الظَّاهِرِ فِي الثَّانِي.

فَإِنْ قُلْتَ: إِنَّهُمَا اثْنَانِ، لَمْ يَخْلُ مِنْ أَنْ يَكُونَا مُتَّفِقَيْنِ مِنْ كُلِّ جِهَةٍ، أَوْ مُفْتَرِقَيْنِ مِنْ كُلِّ جِهَةٍ، فَلَمَّا رَأَيْنَا الْخَلْقَ مُنْتَظِماً، وَالْفَلَكَ جَارِياً، وَالتَّدْبِيرَ وَاحِداً، وَاللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ، دَلَّ صِحَّةُ الْأَمْرِ وَالتَّدْبِيرِ، وَائْتِلَافُ الْأَمْرِ عَلى أَنَّ الْمُدَبِّرَ وَاحِدٌ.

ثُمَّ يَلْزَمُكَ _ إِنِ ادَّعَيْتَ اثْنَيْنِ _ فُرْجَةٌ مَّا بَيْنَهُمَا حَتّى يَكُونَا اثْنَيْنِ، فَصَارَتِ الْفُرْجَةُ ثَالِثاً بَيْنَهُمَا، قَدِيماً مَعَهُمَا، فَيَلْزَمُكَ ثَلَاثَةٌ، فَإِنِ ادَّعَيْتَ ثَلَاثَةً، لَزِمَكَ مَا قُلْتُ فِي الِاثْنَيْنِ حَتّى يَكُونَ بَيْنَهُمْ فُرْجَةٌ، فَيَكُونُوا خَمْسَةً، ثُمَّ يَتَنَاهى فِي الْعَدَدِ إِلى مَا لَا نِهَايَةَ لَهُ فِي الْكَثْرَةِ».

قَالَ هِشَامٌ: فَكَانَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ أَنْ قَالَ: فَمَا الدَّلِيلُ عَلَيْهِ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وُجُودُ الْأَفَاعِيلِ دَلَّتْ عَلى أَنَّ صَانِعاً صَنَعَهَا، أَلَا تَرى أَنَّكَ إِذَا نَظَرْتَ إِلى بِنَاءٍ مُشَيَّدٍ مَبْنِيٍّ، عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ بَانِياً وَإِنْ كُنْتَ لَمْ تَرَ الْبَانِيَ وَلَمْ تُشَاهِدْهُ؟» قَالَ: فَمَا هُوَ؟ قَالَ: «شَيْءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ؛ ارْجِعْ بِقَوْلِي إِلى إِثْبَاتِ مَعْنىً، وَأَنَّهُ شَيْءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ ، غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَلَا يُحَسُّ وَلَا يُجَسُّ، وَلَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، وَلَا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ، وَلَا تُغَيِّرُهُ الْأَزْمَانُ». .

ص: 269

1041.امام على عليه السلام ( _ در سخنش در پاسخ عمر ، كه درباره شركت كردن خويش ) على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو فُقَيمى، از هشام بن حكم روايت كرده است در حديث زنديقى كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آمد و از جمله آنچه آن حضرت با او فرمود كه:«آنچه تو مى گويى كه خدا دو تاست، خالى از اين نيست كه يا هر دو قديم اند و قوّت دارند و بر هر فعلى كه اراده آن دارند و خواسته باشند كه در آن منفرد باشند كه هر يك ديگرى را مدخليت ندهد، يا هر دو ضعيف اند كه هيچ يك از ايشان به تنهايى قدرت بر آن ندارد و يا دارد و اراده آن ندارد و هر يك قوه و قدرت بر پاره اى از كارها دارد و يا يكى از اين دو قوى است و ديگرى ضعيف است. پس اگر هر دو قوى باشند، چرا هر يك از دو خدا ديگرى را دفع نمى كند كه منفرد و تنها باشد در تدبير عالم؟ چه خواهش غلبه و استعلا در هر صاحب قوتى مركوز است. و به قدر قوت و قدرت خويش به عمل مى آورد. و اين مستلزم نفى هر دو است؛ چه ممكن است كه اراده هر يك به نفى ديگرى تعلق گيرد. و اگر گمان كنى كه يكى از اين دو قوى و ديگرى ضعيف است، ثابت مى شود كه خدا يكى است؛ چنانچه ما مى گوييم؛ به جهت عجزى كه ظاهر و هويداست در دويم (چه آن محتاج است به سوى قوى؛ زيرا كه قوى وجودش اقوى است و از او ضعف وجود تصور نمى شود، مگر به جواز خالى بودن ماهيت از وجود) .

پس اگر بگويى كه ايشان دواند، خالى از اين نيست كه يا هر دو از هر جهت با هم اتفاق دارند (و در حقيقت كه ما به الامتيازى در ميانه ايشان نيست و اين، مستلزم نفى تعدد است، _ چنانچه بيايد _ ) و يا هر دو از هر وجهى با هم اختلاف دارند و چون ديديم كه خلائق انتظام دارند و چرخ را ديديم كه مى گردد و تدبير را يكى ديديم كه اختلافى در آن نيست و شب و روز و آفتاب و ماه را ديديم كه در ايشان نيز كمال انتظام است، صحت اين امر و تدبير عالم و تناسب امر دلالت نمود بر اين كه مدبر عالم، يكى است.

بعد از آن بر تو لازم مى آيد دو خدا را ادعا كنى كه در ميانه ايشان فُرجه (1) نباشد تا به واسطه آن دو تا شوند (در اين، إشعارى است به اين كه مخاطب فهم درستى نداشته باشد و تا چيزى محسوس او نمى شد، آن را نمى فهميد و حضرت فرمود كه:) اين فرجه در ميان ايشان سيم مى شود كه قدم دارد با اينها و او نيز بايد كه خدا باشد . پس بر تو لازم مى آيد كه به سه خدا قائل شوى با آن كه دو خدا را ادعا مى كنى و اگر سه خدا را ادعا كنى، آنچه در دو خدا گفتم، بر تو لازم مى آيد و آن، صورت نبندد تا در ميانه هر يك از ايشان با ديگرى فرجه باشد، و به واسطه دو فرجه، سه خدا را كه ادعا مى كنى، پنچ خدا مى شوند. پس كلام متناهى مى شود در عدد به سوى آنچه آن را در بسيارى، نهايتى نباشد».

هشام گفت كه: از جمله سؤال آن زنديق اين بود كه عرض كرد: دليل بر خدا چيست؟ حضرت فرمود كه: «وجود كارهاى غريبه كه در غايت استحكام و متانت است، دلالت مى كند بر اين كه صانعى اينها را ساخته است. آيا نمى بينى كه هر گاه نظر كنى به سوى عمارت بلند افراشته يا گچ كارى كرده اى كه آن را ساخته اند، مى دانى كه آن را بنا كننده اى هست، هر چند كه آن بانى را نديده باشى و او را مشاهده نكرده باشى كه آن را مى سازد».

زنديق عرض كرد كه: پس آن جناب چه چيز است؟ فرمود كه: «به خلاف چيزها كه به هيچ يك از آنها نمى ماند. برگشت قول من به سوى ثابت كردن مقصود از لفظ است و آن كه چيزى است كه موصوف است به حقيقت چيزى بودن و به اين اعتبار چيزى بر او اطلاق مى شود و او را چيز مى گويند، غير از آن كه نه جسم است و نه صورت، و محسوس نمى شود و به حس در نمى آيد (در بعضى نسخ اين زيادتى نيز هست كه و ملموس نمى گردد كه به دست يا غير آن، او را لمس كنند و دست بر او مالند). و به حواس پنچگانه (كه سمع و بصر و ذوق و شمّ و لمس است) ، او را نتوان يافت. و وهم ها و خيال ها او را در نيابد، و مرور ايام او را ناقص نكرده اند، و زمان ها او را تغيير ندهند (كه پير و شل و كور و كر و بيمار نشود، و همچنين ساير ناخوشى ها كه بر مُعمّرين وارد مى شود، در او راه نيابد). (2) .


1- . فرجه، به معنى رخنه و شكاف است و مراد از آن در اينجا، چيزى است كه موجب امتياز يكى از اين، از ديگرى گردد كه اين دو را از هم جدا كند؛ چه از فاصله ميان دو جسم به فرجه و شكاف و رخنه تعبير مى كنند. (مترجم)
2- . اين سؤال و جواب اخير را در باب، بعد از اين ذكر نموده با تتمه حديث كه بعد از اين، مذكور خواهد شد.(مترجم)

ص: 270

1042.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِعُمَرَ لَمَّا استَشارَ النّاسَ في أن يَسيرَ ف ) مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ :حَدَّثَنِي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الزُّهْرِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «كَفى لِأُولِي الْأَلْبَابِ بِخَلْقِ الرَّبِّ الْمُسَخِّرِ، وَمُلْكِ الرَّبِّ الْقَاهِرِ، وَجَلَالِ الرَّبِّ الظَّاهِرِ، وَنُورِ الرَّبِّ الْبَاهِرِ، وَبُرْهَانِ الرَّبِّ الصَّادِقِ، وَمَا أَنْطَقَ بِهِ أَلْسُنَ الْعِبَادِ، وَمَا أَرْسَلَ بِهِ الرُّسُلَ، وَمَا أَنْزَلَ عَلَى الْعِبَادِ ، دَلِيلاً عَلَى الرَّبِّ عَزَّ وَجَلَّ». .

ص: 271

1041.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كَلامٍ لَهُ وقَدِ استَشارَهُ عُمَرُ في الشُّ ) چند نفراز اصحاب ما، از احمد بن محمد برقى، از پدرش، از على بن نُعمان، از ابن مُسكان، از داود بن فَرقد، از ابو سعيد زُهرى، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«كافى است از براى صاحبان عقل ها دليلى كه دلالت كند بر پروردگار عالميان، آفريدن آن حضرت كه همه كس و همه چيز را مسخر گردانيده، يا آفريدگان او كه مسخرند، و پادشاهى آن حضرت كه بر همه قهر و غلبه دارد، و جلال و بزرگوارى وى كه ظاهر و هويداست، و نور او كه غالب است بر هر نورى و درخشان است، و حجت و برهانش كه راست و نيكوست و راستگوست، و آنچه زبان بندگان را به آن گويا نموده و آنچه رسولان را به آن ارسال فرموده، و آنچه فرو فرستاده». .

ص: 272

2 _ بَابُ إِطْلَاقِ الْقَوْلِ بِأَنَّهُ شَيْءٌ1029.تاريخ المدينة ( _ به نقل از اسلم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ التَّوْحِيدِ، فَقُلْتُ: أَتَوَهَّمُ شَيْئاً؟ فَقَالَ: «نَعَمْ، غَيْرَ مَعْقُولٍ، وَلَا مَحْدُودٍ، فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ عَلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ، فَهُوَ خِلَافُهُ، لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَهُوَ خِلَافُ مَا يُعْقَلُ، وَخِلَافُ مَا يُتَصَوَّرُ فِي الْأَوْهَامِ؟! إِنَّمَا يُتَوَهَّمُ شَيْءٌ غَيْرُ مَعْقُولٍ وَلَا مَحْدُودٍ».1032.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، قَالَ :سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام : يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ لِلّهِ: إِنَّهُ شَيْءٌ؟

قَالَ: «نَعَمْ، يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ:

حَدِّ التَّعْطِيلِ، وَحَدِّ التَّشْبِيهِ». .

ص: 273

2. باب در بيان اطلاق و بى قيدى گفتار به آن كه خدا چيزى است

2. باب در بيان اطلاق و بى قيدى گفتار به آن كه خدا چيزى است1030.تاريخ الطبري عن قيس :محمد بن يعقوب، از على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از عبدالرحمان بن ابى نجران روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از توحيد و عرض كردم كه: چيزى را توهم مى كنم و تصور مى كنم. حضرت فرمود:«بلى، او را چيزى توهم و تصور مى كنى، در حالتى كه درك كنه دانش به ادراك كلى، به عقل نيست و به حدود عقلى، يا حسى محدود و معين نمى شود؛ زيرا كه هر چيزى كه وهم تو بر آن واقع شود، و آن را به قوه وهميه ادراك نمايى، با ادراك كلى خداى تعالى، خلاف آن است و چيزى با او شباهت ندارد. و وهم ها او را در نيابد. و چگونه او را دريابد و حال آن كه آن جناب خلاف آن چيزى است كه آن را تعقل مى نمايد و غير آن چيزى است كه آن در وهم ها تصور مى كنند. جز اين نيست كه او را توهم مى نمايند، در حالى كه چيزى است معقول و محدود نيست».1029.تاريخ المدينة عن أسلَم :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكر بن صالح، از حسين بن سعيد روايت كرده است كه گفت: از امام جواد عليه السلام سؤال شد كه آيا جايز است كه در شأن خدا بگويند كه چيزى است؟ فرمود:«بلى، او را بيرون مى برى از دو حد: يكى حد تعطيل (1) ( و مراد از آن در اين مكان، آن است كه آن حضرت را بيرون برند از وجود و هستى و از صفات كماليه ذاتيه و فعليه و اضافيه) و ديگرى، حد تشبيه» (و مراد از آن، اتصاف آن جناب است به صفات ممكنات و اشتراك با ايشان در حقيقت صفات).

.


1- . تعطيل در لغت، به معنى بيكار كردن و فرو گذاشتن و بى زيور كردن و چيزى را تعهد نكردن و خرابه ساختن زمين است. (مترجم)

ص: 274

1028.تاريخ الطبرى به نقل از محمّد بن ابراهيم بن حارث :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ اللّه َ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ، وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللّه َ».1027.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ اللّه َ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ، وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» مَا خَلَا اللّه َ، فَهُوَ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ، تَبَارَكَ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».1026.امام على عليه السلام ( _ در توصيف به خلافت رسيدن عمر بن خطّاب _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ، عَنْ خَيْثَمَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَخَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ، وَكُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» مَا خَلَا اللّه َ تَعَالى، فَهُوَ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ».1026.الإمام عليّ عليه السلام ( _ يَصِفُ استِعمالَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَيْمِيِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ: مَا هُوَ؟ قَالَ:«هُوَ شَيْءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ، ارْجِعْ بِقَوْلِي إِلى إِثْبَاتِ مَعْنىً، وَأَنَّهُ شَيْءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ ، غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَلَا يُحَسُّ وَلَا يُجَسُّ، وَلَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، وَلَا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ، وَلَا تُغَيِّرُهُ الْأَزْمَانُ».

فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَتَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؟

قَالَ: «هُوَ سَمِيعٌ، بَصِيرٌ؛ سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ، وَبَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَيُبْصِرُ بِنَفْسِهِ، لَيْسَ قَوْلِي: إِنَّهُ سَمِيعٌ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَبَصِيرٌ يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ، وَالنَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ، وَلكِنْ أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي؛ إِذْ كُنْتُ مَسْؤُولاً، وَإِفْهَاماً لَكَ؛ إِذْ كُنْتَ سَائِلاً، فَأَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بِكُلِّهِ، لَا أَنَّ الْكُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ ، وَلكِنِّي أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ، وَالتَّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي، وَلَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذلِكَ إِلَا إِلى أَنَّهُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، الْعَالِمُ الْخَبِيرُ ، بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ، وَلَا اخْتِلَافِ الْمَعْنى».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَمَا هُوَ؟

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هُوَ الرَّبُّ، وَهُوَ الْمَعْبُودُ، وَهُوَ اللّه ُ، وَلَيْسَ قَوْليَ: «اللّه ُ» إِثْبَاتَ هذِهِ الْحُرُوفِ: أَلِفٍ وَلَامٍ وَهاءٍ ، وَلَا رَاءٍ وَلَا بَاءٍ، وَلكِنِ ارْجِعْ إِلى مَعْنىً وَشَيْءٍ خَالِقِ الْأَشْيَاءِ وَصَانِعِهَا، وَنَعْتِ هَذِهِ الْحُرُوفِ وَهُوَ الْمَعْنى سُمِّيَ بِهِ اللّه ُ، وَالرَّحْمنُ ، وَالرَّحِيمُ وَالْعَزِيزُ ، وَأَشْبَاهُ ذلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ، وَهُوَ الْمَعْبُودُ جَلَّ وَعَزَّ».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَإِنَّا لَمْ نَجِدْ مَوْهُوماً إِلَا مَخْلُوقاً .

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لَوْ كَانَ ذلِكَ كَمَا تَقُولُ، لَكَانَ التَّوْحِيدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً؛ لِأَنَّا لَمْ نُكَلَّفْ غَيْرَ مَوْهُومٍ، وَلكِنَّا نَقُولُ: كُلُّ مَوْهُومٍ بِالْحَوَاسِّ مُدْرَكٍ بِهَا تَحُدُّهُ الْحَوَاسُّ وَتُمَثِّلُهُ؛ فَهُوَ مَخْلُوقٌ [وَلَابُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ صَانِعِ الْأَشْيَاءِ خَارِجاً مِنَ الْجِهَتَيْنِ الْمَذْمُومَتَيْنِ: إِحْدَاهُمَا: النَّفْيُ]؛ إِذْ كَانَ النَّفْيُ هُوَ الْاءِبْطَالَ وَالْعَدَمَ ، وَالْجِهَةُ الثَّانِيَةُ: التَّشْبِيهُ؛ إِذْ كَانَ التَّشْبِيهُ هُوَ صِفَةَ الْمَخْلُوقِ الظَّاهِرِ التَّرْكِيبِ وَالتَّأْلِيفِ، فَلَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ الصَّانِعِ؛ لِوُجُودِ الْمَصْنُوعِينَ وَالِاضْطِرَارِ إِلَيْهِمْ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ، وَأَنَّ صَانِعَهُمْ غَيْرُهُمْ، وَلَيْسَ مِثْلَهُمْ؛ إِذْ كَانَ مِثْلُهُمْ شَبِيهاً بِهِمْ فِي ظَاهِرِ التَّرْكِيبِ وَالتَّأْلِيفِ، وَفِيمَا يَجْرِي عَلَيْهِمْ مِنْ حُدُوثِهِمْ بَعْدَ إِذْ لَمْ يَكُونُوا ، وَتَنَقُّلِهِمْ مِنَ صِغَرٍ إِلى كِبَرٍ، وَسَوَادٍ إِلى بَيَاضٍ، وَقُوَّةٍ إِلى ضَعْفٍ، وَأَحْوَالٍ مَوْجُودَةٍ لَا حَاجَةَ بِنَا إِلى تَفْسِيرِهَا؛ لِبَيَانِهَا وَوُجُودِهَا».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ.

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «لَمْ أَحُدَّهُ، وَلكِنِّي أَثْبَتُّهُ؛ إِذْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَالْاءِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَلَهُ إِنِّيَّةٌ وَمَائِيَّةٌ؟

قَالَ: «نَعَمْ، لَا يُثْبَتُ الشَّيْءُ إِلَا بِإِنِّيَّةٍ وَمَائِيَّةٍ».

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَلَهُ كَيْفِيَّةٌ؟

قَالَ: «لَا؛ لِأَنَّ الْكَيْفِيَّةَ جِهَةُ الصِّفَةِ وَالْاءِحَاطَةِ، وَلكِنْ لَابُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ مِنْ جِهَةِ التَّعْطِيلِ وَالتَّشْبِيهِ؛ لِأَنَّ مَنْ نَفَاهُ، فَقَدْ أَنْكَرَهُ وَدَفَعَ رُبُوبِيَّتَهُ وَأَبْطَلَهُ، وَمَنْ شَبَّهَهُ بِغَيْرِهِ، فَقَدْ أَثْبَتَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْمَصْنُوعِينَ الَّذِينَ لَا يَسْتَحِقُّونَ الرُّبُوبِيَّةَ، وَلكِنْ لَا بُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ أَنَّ لَهُ كَيْفِيَّةً لَا يَسْتَحِقُّهَا غَيْرُهُ، وَلَا يُشَارَكُ فِيهَا، وَلَا يُحَاطُ بِهَا، وَلَا يَعْلَمُهَا غَيْرُهُ».

قَالَ السَّائِلُ: فَيُعَانِي الْأَشْيَاءَ بِنَفْسِهِ ؟

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هُوَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ يُعَانِيَ الْأَشْيَاءَ بِمُبَاشَرَةٍ وَمُعَالَجَةٍ؛ لِأَنَّ ذلِكَ صِفَةُ الْمَخْلُوقِ الَّذِي لَا تَجِيءُ الْأَشْيَاءُ لَهُ إِلَا بِالْمُبَاشَرَةِ وَالْمُعَالَجَةِ وَهُوَ مُتَعَالٍ، نَافِذُ الْاءِرَادَةِ وَالْمَشِيئَةِ، فَعَّالٌ لِمَا يَشَاءُ». .

ص: 275

1025.تاريخ دمشق ( _ به نقل از نافع _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس روايت كرده است از ابوالمَغراء و آن را مرفوع ساخته، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«خدا خالى است از خلق خود و خلق خدا از او خالى اند (يعنى آن جناب، متصف نمى شود به چيزى كه با او مغايرت داشته باشد و به آن متقوم نمى گردد و جزء يا صفت چيزى نمى باشد؛ زيرا كه هر چه با مغايرت دارد، آفريده اوست و محال است كه به آفريده خويش متصف شود. چنان كه پيش از اين معلوم شد. و حكم عكس از اينجا معلوم مى شود). و هر چيز كه نام چيز بر آن واقع شود، مخلوق و آفريده است غير از خدا».1024.غريب الحديث :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد برقى، از پدرش، از نضر بن سويد، از يحيى حلبى، از ابن مُسكان، از زرارة بن اعين، از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خدا از خلق خود خالى است و خلق خدا از خدا خالى اند. و هر چه اسم چيز بر آن واقع شود، واو را چيز توان گفت، غير از خدا، مخلوق است و خدا، خالق و آفريننده هر چيزى است در ابتدا و بزرگوار و كثير الخير و برتر است؛ آن خدايى كه همچو او چيزى نيست، و مانند صفت او صفتى، نه. و اوست شنوا و بينا كه آنچه شنيدنى باشد، بشنود و آنچه ديدنى باشد، ببيند».1023.تاريخ الإسلام ( _ به نقل از ابو بكر _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از على بن عطيه، از خيثمه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا از خلق خويش خالى است و خلق خدا از خدا خالى اند. و هر چه اسم چيز بر آن واقع شود، مخلوق است و خدا ، آفريننده هر چيزى است».1025.تاريخ دمشق عن نافع :على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو فُقَيمى، از هشام بن حكم، از امام جعفر عليه السلام روايت كرده است كه در وقتى كه زنديق، از آن حضرت سؤال نمود كه خدا چيست؟ فرمود كه:«آن جناب چيزى است به خلاف چيزها. بازگشت گفتار من به سوى ثابت نمودن مقصود از لفظ است (1) و آن كه او چيزى است كه موصوف است به حقيقت چيزى بودن (چنان كه مذكور شد)، مگر آن كه آن جناب، نه جسم است و نه صورت و محسوس نمى شود، و به حواس پنچ گانه او را نتوان يافت، و خيال ها او را در نيابد، و مرور دهور و گردش روزگار، او را ناقص نمى گرداند، و زمان ها او را تغيير نمى دهد» (چنان كه معلوم شد).

سائل عرض كرد كه: پس مى گويى كه خدا شنوا و بيناست؟ حضرت فرمود كه: «آن جناب شنوا و بيناست، وليكن شنواست بى آن كه گوشى داشته باشد، و بيناست بى آن كه چشمى داشته باشد، بلكه به نفس خويش مى شنود و به نفس خويش مى بيند. اين كه مى گويم كه به نفس خويش مى شنود و به نفس خويش مى بيند، مقصود من، اين نيست كه خدا، چيزى است و نفس چيز ديگر، وليكن خواستم كه از پيش خود تعبير كنم؛ زيرا كه از من سؤال شده بود و بايست كه از آن جواب گويم. و خواستم كه تو را بفهمانم؛ زيرا كه سؤال كرده اى و جواب مى خواهى. پس مى گويم كه: همه خدا شنواست، نه به اين معنى كه همه از او، آن را بعضى است، وليكن خواستم كه تو را بفهمانم و به جانب خويش از اين مطلب تعبير كنم. و بازگشت من، در اين تعبير و جواب نيست، مگر به سوى آن كه خدا شنوا و بينا و دانا و آگاه است، بى آن كه ذات مقدس اختلافى به هم رساند، يا معنى مختلف شود».

(حاصل معنى آن كه غير خدا شنواست به گوش و بيناست به چشم و آلت ديدن و شنيدنش، غير يكديگر است. و با آنچه مى شنود، نمى بيند و با آنچه مى بيند، نمى شنود. و بدون اينها، نمى شنود و نمى بيند. و خدا را آلت ديدن و شنيدن نيست، بلكه ذات مقدس، هم شنوا و هم بيناست).

آن سائل عرض كرد كه: هر گاه امر بر اين منوال باشد، پس خدا چيست؟ حضرت فرمود كه: «آن جناب، رب و پروردگارى است كه پرورش مى دهد و معبود است كه خلائق او را بندگى مى كنند و اللّه است كه جميع صفات كمال را جمع فرموده، و اين كه مى گويم كه آن جناب اللّه است، مراد من ثابت كردن اين حروف - كه الف و لام و ها است - نيست. و نه آن كه مرادم از ربّ، را و با باشد، ليكن بازگشت من به سوى مقصود از اين لفظ است (2)

و اين كه آن جناب چيزى است كه چيزها را آفريده و مى آفريند. و صانع آنهاست و بيان صفت اين الفاظ، بيش از آن نيست كه اينها حروفند، و آنچه مقصود اثبات آن است، معنى است كه به لفظ اللّه و رحمن و رحيم و عزيز و امثال اين، از نام هاى آن جناب مسمى شده است. و همان، معنى است كه بندگان آن را عبادت مى كنند. جلّ و عزّ».

سائل عرض كرد: ما موهومى را نيافتيم، مگر آن كه آن را مخلوق يافتيم. حضرت فرمود كه: «اگر اين امر، چنان باشد كه تو مى گويى، توحيد خدا از ما برداشته خواهد بود؛ زيرا كه ما به غير موهوم، مكلّف نيستيم، وليكن مى گوييم: هر موهومى كه در وهم و خيال در آيد، به واسطه حواس درك آن شود، به يكى از دو راه: يكى آن كه حواس آن را تحديد و تعيين كند و به حقيقت آن احاطه نمايد و ديگر، آن كه ممثل و مصور گرداند به صورت و كالبدى كه دارد، و آن مخلوق است؛ زيرا كه نفى آن در وهم يا رفتن آن از آن، موجب باطل ساختن و نيستى حقيقت است؛ چه، هر چه معدوم باشد، يا عدم و نيستى او را عارض گردد، ممكن است، نه واجب.

جهت دويم، كه حصول صورت است، متضمّن تشبيه است و آن بر خدا روا نيست؛ زيرا كه تشبيه مماثلت است و در هيئت و صفت مخلوق است كه تركيب و تأليف او ظاهر و هويدا است، يا از اجزا و يا از ذات و صفت، و لازم نيست كه آنچه به وهم درك شود، حقيقت آن در وهم در آيد. پس چاره اى نيست از اثبات صانع، به جهت وجود آنها كه مصنوع اند و ثبوت اضطرار و احتياجى كه دارند؛ زيرا ايشان، مصنوع اند و مصنوع بدون صانع ممتنع است و آن كه صانع ايشان غير ايشان است و مانند ايشان نيست؛ زيرا كه مثل ايشان در تركيب و تأليف ظاهرى، به ايشان شباهت دارد و چنانچه در آنچه مذكور گرديد، دلالت است بر وجود صانع، نيز دلالت است در آنچه بر ايشان جارى مى شود از آن كه حادث مى شوند و از سر نو پيدا مى گردند، بعد از آن كه وجود نداشتند و از كوچكى به سوى بزرگى منتقل مى شوند و از سياهى به سوى سفيدى و از قوّت و توانايى به سوى ضعف و ناتوانى مى روند و احوالى چند كه موجودند و ما را احتياجى به تفسير و بيان آنها نيست، به جهت بيان وجود آنها».

سائل عرض كرد كه: هر گاه چنين باشد، تو او را تحديد كردى؛ زيرا كه وجود هستى او را ثابت نمودى.

حضرت فرمود كه: «او را تحديد نكردم و حدّى از برايش نگفتم، وليكن او را ثابت كردم؛ زيرا كه در ميانه نفى و اثبات، منزله و واسطه نيست كه كسى به آن قائل شود، و چون نفى و نيستى بر طرف و منتفى شد، ثبوت، ثابت گرديد، و وجود، از صفاتى نيست كه تحديدى با آن باشد».

سائل عرض كرد كه: پس او را وجود انتزاعى و حقيقى است، كه وجود از آن انتزاع مى شود.

حضرت فرمود كه: «بلى، چيزى موجود نمى باشد، مگر با حقيقت و وجود كه وجود از آن انتزاع مى شود».

سائل عرض كرد كه: پس او را كيفيت و چگونگى خواهد بود؟

حضرت فرمود كه: «نه، زيرا كه كيفيت و چگونگى، جهت صفت را احاطه است، وليكن چاره اى نيست از بيرون رفتن از جهت تعطيل و تشبيه به آن معنى كه مذكور شد؛ زيرا كه هر كه او را نفى كند، به آن طريقى كه مذكور شد، او را انكار كرده و ربوبيت و پروردگارى او را دفع نموده، و آن جناب را بيكار قرار داده، و هر كه او را به غير او تشبيه كرده، او را ثابت گردانيده به صفت آفريدگان كه مصنوع اند و سزاوار ربوبيت نيستند، وليكن چاره اى نيست از اثبات اين كه او را كيفيت و چگونگى است كه غير او، مستحق و سزاوار آن نيست، و ممكن نيست كه آن كيفيت، از براى غير آن جناب متحقق شود و در آن، با او مشاركت نمى شود و احاطه به آن واقع نمى گردد و غير از او، كسى آن را نمى داند؛ چه آن كيفيتى است خلاف آنچه ما مى دانيم».

سائل عرض كرد كه: هر گاه چنين باشد، پس رنج و زحمت خلق چيزها را خود مى كشد؟

آن حضرت فرمود كه: «جلالت و بزرگوارى آن جناب بيشتر از اين است كه رنج و زحمت آفريدن چيزها را بكشد، به واسطه متوجه شدن و چاره و درمان آن نمودن؛ زيرا كه اين تعب و مشقت، صفت مخلوق است كه حصول چيزها از برايش ميسر نمى شود، مگر به متوجه شدن و چاره آن كردن و آن جناب برتر از همه، و يا بلند مرتبه است از وضع خلق و متعالى است از آن، و اراده و مشيت آن حضرت در آن است كه آنچه را كه اراده كند، موجود مى شود و هر چه خواهد، مى كند». .


1- . كلمه ارجع ، بنا بر نسخه فعلى، امر است و بنا براين، بايد اين گونه معنا شود: با اين گفته من، به سراغ اثبات معنايى برو و اين كه او....
2- . برگرد و دقت كن در منظور و معناى لفظ.

ص: 276

. .

ص: 277

. .

ص: 278

. .

ص: 279

. .

ص: 280

1024.غريب الحديث :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، قَالَ :سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : أَيَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: إِنَّ اللّه َ شَيْءٌ؟ قَالَ: «نَعَمْ، يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ: حَدِّ التَّعْطِيلِ، وَحَدِّ التَّشْبِيهِ». .

ص: 281

1023.تاريخ الإسلام عن أبي بكر :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از محمد بن عيسى، از آن كه او را ذكر كرده است كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال شد كه: آيا جائز است كه گفته شود: خدا چيزى است؟ فرمود:«بلى، بيرون مى برى او رااز دو حد: حد تعطيل و حد تشبيه».(و همين حديث بسند ديگر در اول همين باب گذشت).

.

ص: 282

3 _ بَابُ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ إِلَا بِهِ1022.الفتوح ( _ بَعدَ ذِكرِ قَضِيَّةِ ارتِدادِ الأَشعَثِ وعَزمِ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ السَّكَنِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : اعْرِفُوا اللّه َ بِاللّه ِ، وَالرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ، وَأُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْر بِالْمَعْرُوفِ وَالْعَدْلِ وَالْاءِحْسَانِ».

وَ مَعْنى قَوْلِهِ عليه السلام : «اعْرِفُوا اللّه َ بِاللّه ِ» يَعْنِي أَنَّ اللّه َ خَلَقَ الْأَشْخَاصَ وَالْأَنْوَارَ وَالْجَوَاهِرَ وَالْأَعْيَانَ، فَالْأَعْيَانُ: الْأَبْدَانُ، وَالْجَوَاهِرُ: الْأَرْوَاحُ، وَهُوَ _ جَلَّ وَعَزَّ _ لَا يُشْبِهُ جِسْماً وَلَا رُوحاً، وَلَيْسَ لِأَحَدٍ فِي خَلْقِ الرُّوحِ الْحَسَّاسِ الدَّرَّاكِ أَمْرٌ وَلَا سَبَبٌ، هُوَ الْمُتَفَرِّدُ بِخَلْقِ الْأَرْوَاحِ وَالْأَجْسَامِ، فَإِذَا نَفى عَنْهُ الشَّبَهَيْنِ: شَبَهَ الْأَبْدَانِ، وَشَبَهَ الْأَرْوَاحِ، فَقَدْ عَرَفَ اللّه َ بِاللّه ِ، وَإِذَا شَبَّهَهُ بِالرُّوحِ أَوِ الْبَدَنِ أَوِ النُّورِ، فَلَمْ يَعْرِفِ اللّه َ بِاللّه ِ.1021.تاريخ اليعقوبي :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ قَيْسِ بْنِ سِمْعَانَ بْنِ أَبِي رُبَيْحَةَ مَوْلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ :سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قَالَ: «بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ». قِيلَ: وَكَيْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ؟ قَالَ: «لَا يُشْبِهُهُ صُورَةٌ، وَلَا يُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ، بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ، فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ، وَلَا يُقَالُ: شَيْءٌ فَوْقَهُ ، أَمَامَ كُلِّ شَيْءٍ، وَلَا يُقَالُ: لَهُ أَمَامٌ، دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْءٍ ، وَخَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْءٍ، سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هكَذَا وَلَا هكَذَا غَيْرُهُ، وَلِكُلِّ شَيْءٍ مُبْتَدَأٌ». .

ص: 283

3. باب در بيان آن كه خدا شناخته نمى شود، مگر به خود آن جناب بر خويش

3. باب در بيان آن كه خدا شناخته نمى شود، مگر به خود آن جناب بر خويش1019.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از عمر بن خطّاب _ ) على بن محمد روايت كرده است از آن كه او را ذكر كرده، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن حمران، از فضل بن سَكن، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: خدا را به خدا بشناسيد (يعنى خود آن جناب بر خويش دلالت دارد و در معرفتش احتياج به سوى غير نيست). و رسول او را به رسالت و پيغمبرى بشناسيد و بشناسيد صاحبان امر را و فرمان را (يعنى كسانى را كه خدا اطاعت شان را مقرون به اطاعت خود و رسول خود فرموده) به معروف و نيكى، كه موافق شرع باشد و راستى در همه چيز؛ خواه در اعتقاد و خواه در اعمال كه مرادف عصمت است و نيكويى كردن در طاعات كماً و كيفاً يا در آنچه اعم از آن باشد».

كلينى فرموده است: معنى قول آن حضرت كه «خدا را به خدا بشناسيد» آن است كه خدا شخص ها و نورها و جوهرها و ذات ها و بدن ها و جوهر روح ها را آفريده و آن جناب _ جلّ و عزّ _ شباهت به جسم و روحى ندارد، و كسى در آفريدن روح كه نهايت حسّ و دريافت را دارد، امرى و سببى نيست و در آفريدن ارواح و اجسام يگانه است، كه شريكى ندارد. پس هر گاه كسى در شباهت به ابدان است، و ديگرى شباهت به ارواح، خدا را به خدا شناخته و هر گاه او را به روح يا بدن يا نور تشبيه كند، خدا را به خدا نشناخته است.1018.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از ابو هيثم بن تَيَّهان ، پيش از جنگ جمل ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از بعضى از اصحاب ما، از على بن عُقبة بن قيس بن سِمعان از ابى رُبيحه _ غلام آزاد شده رسول خدا صلى الله عليه و آله _ گفت: از امير المؤمنين عليه السلام سؤال شد كه پروردگار خويش را به چه شناختى؟ فرمود كه:«به آنچه خويش را به من شناسانيده». به آن حضرت عرض شد كه: چگونه خويش را به تو شناسانيده؟ فرمود كه: «هيچ صورت به او شباهت ندارد و به حواس، او را در نتوان يافت و او را با مردمان قياس نمى توان نمود، و با وجود دورى كه از همه دارد، نزديك است و با وجود نزديكى كه به همه دارد، دور است. در بالاى هر چيز است به واسطه قدرت و غلبه بر آن. نمى توان گفت كه: چيزى در بالاى اوست، در پيش روى هر چيزى است، بر همه پيشى دارد و نمى توان گفت كه: چيزى بر او پيشى گرفته. در همه داخل است، اما نه چون چيزى است كه در چيزى ديگر داخل باشد. از همه چيز خارج است نه مانند چيز كه از چيزى ديگر خارج باشد. پاك و منزه است، آن كه همين اوست كه چنين است و غير او، چنين نيست. هر چيزى را ابتدا و آغازى است».

.

ص: 284

1020.صحيح البخاري عن ابن عبّاس:مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : إِنِّي نَاظَرْتُ قَوْماً، فَقُلْتُ لَهُمْ: إِنَّ اللّه َ _ جَلَّ جَلَالُهُ _ أَجَلُّ وَأَعَزُّ وَأَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ، بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللّه ِ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّه ُ».4 _ بَابُ أَدْنَى الْمَعْرِفَةِ1018.الأمالي للمفيد عن أبي الهَيثَم بن التَّيِّهان ( _ قَبلَ حَربِ الجَمَلِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ الْهَمْدَانِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنَى الْمَعْرِفَةِ، فَقَالَ: «الْاءِقْرَارُ بِأَنَّهُ لَا إِلهَ غَيْرُهُ، وَلَا شِبْهَ لَهُ وَلَا نَظِيرَ، وَأَنَّهُ قَدِيمٌ مُثْبَتٌ، مَوْجُودٌ غَيْرُ فَقِيدٍ ، وَأَنَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».1017.الأخبار الموفّقيّات ( _ به نقل از ابن عبّاس ، در پاسخ عثمان _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ طَاهِرِ بْنِ حَاتِمٍ فِي حَالِ اسْتِقَامَتِهِ، أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى الرَّجُلِ : مَا الَّذِي لَا يُجْتَزَأُ فِي مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ بِدُونِهِ؟ فَكَتَبَ إِلَيْهِ:«لَمْ يَزَلْ عَالِماً وَسَامِعاً وَبَصِيراً، وَهُوَ الْفَعَّالُ لِمَا يُرِيدُ».

وَسُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الَّذِي لَا يُجْتَزَأُ بِدُونِ ذلِكَ مِنْ مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ، فَقَالَ: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، وَلَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، لَمْ يَزَلْ عَالِماً، سَمِيعاً، بَصِيراً».1017.الأخبار الموفّقيّات عن ابن عبّاس ( _ في جَوابِ عُثمانَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ بْنِ بَقَّاحٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ أَمْرَ اللّه ِ كُلَّهُ عَجِيبٌ إِلَا أَنَّهُ قَدِ احْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِمَا قَدْ عَرَّفَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ». .

ص: 285

4. باب در بيان كم تر چيزى از شناختن خدا كه كافى باشد

1016.فرائد السمطين ( _ به نقل از نبيط بن شريط _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: من با گروهى گفت وگو نمودم و به ايشان گفتم كه: خداى جلّ جلاله، از آن بزرگوارتر و گرامى تر است كه به خلق خود شناخته مى شود، بلكه بندگان به خدا شناخته مى شوند. حضرت فرمود كه:«خداوند تو را رحمت كند».4. باب در بيان كم تر چيزى از شناختن خدا كه كافى باشد1016.فرائد السّمطَين عن نبيط بن شريط :محمد بن حسن، از عبداللّه بن حسن علوى و على بن ابراهيم، از مختار بن محمد بن مختار همدانى، همه روايت كرده اند، از فتح بن يزيد، از امام موسى كاظم عليه السلام كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از پست ترين و كم ترين معرفت اللّه ، كه كم تر از آن، شناختن آن جناب به عمل نمى آيد. فرمود كه:«اقرار كردن به وجود آفريدگارى است كه سزاوار پرستش باشد و غير از او، خدايى نيست. او را مانند و نظيرى نه، و آن كه محتاج نيست به علت كه او را از عدم به سوى وجود آورده باشد، بلكه هميشه ثبوت داشته و به خودى خود، موجود بوده و مفقود نخواهد شد. و آن كه چيزى مانند او نيست» (نه در ذات و نه در صفات و نه در غير اينها) .1015.شرح نهج البلاغة ( _ في عِلَّةِ شِدَّةِ بُغضِ الوَليدِ عَلِيّا عليه ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از طاهر بن حاتم، در حال استقامت و راستى وى (كه هنوز غالى نشده بود) روايت كرده است كه به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشت كه: چيست آنچه در معرفت آفريدگار به غير آن اكتفا نمى شود؟ حضرت به سوى او نوشت كه:«اعتقاد به اين كه خدا هميشه دانا و شنوا و بينا بوده و مى باشد. اوست كه هر چيزى را اراده كند، به فعل مى آورد».

و از امام محمد باقر عليه السلام سؤال شد از آنچه در خداشناسى بدون آن اكتفا نمى شود. حضرت فرمود كه: «هيچ چيز، در چيزى مانند او نيست و چيزى به او شباهت ندارد. هميشه دانا و شنوا و بينا بوده و خواهد بود».1014.نثر الدرّ ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين از حسن بن على بن يوسف بن بقّاح، از سيف بن عَميره، از ابراهيم بن عمر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«همه كارهاى خدا عجيب و غريب است. به درستى كه بر شما حجت آورده به آنچه معرفت آن را از خود به شما عطا فرموده است» (يعنى شما او را به آنچه خود عطا فرموده، بشناسيد و آنچه به شما عطا نفرموده، شما را به آن تكليف ننموده).

.

ص: 286

5 _ بَابُ الْمَعْبُودِ1013.أخبار الدولة العبّاسيّة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، وَعَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ عَبَدَ اللّه َ بِالتَّوَهُّمِ، فَقَدْ كَفَرَ؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنى، فَقَدْ كَفَرَ؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَالْمَعْنى، فَقَدْ أَشْرَكَ؛ وَمَنْ عَبَدَ الْمَعْنى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ، فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ، وَنَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَعَلَانِيَتِهِ، فَأُولئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام حَقّاً».

وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ : «أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً».1012.محاضرات الاُدباء ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ أَسْمَاءِ اللّه ِ وَاشْتِقَاقِهَا: اللّه ُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ؟قَالَ: فَقَالَ لِي: «يَا هِشَامُ، اللّه ُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلهٍ ، وَالْاءِلهُ يَقْتَضِي مَأْلُوهاً، وَالِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمّى، فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ المَعْنى، فَقَدْ كَفَرَ وَلَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَالْمَعْنى، فَقَدْ كَفَرَ وَعَبَدَ اثْنَيْنِ؛ وَمَنْ عَبَدَ الْمَعْنى دُونَ الِاسْمِ، فَذَاكَ التَّوْحِيدُ، أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ؟».

قَالَ: فَقُلْتُ: زِدْنِي، قَالَ: «إِنَّ لِلّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ اسْماً، فَلَوْ كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمّى، لَكَانَ كُلُّ اسْمٍ مِنْهَا إِلهاً، وَلكِنَّ اللّه َ مَعْنىً يُدَلُّ عَلَيْهِ بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ وَكُلُّهَا غَيْرُهُ؛ يَا هِشَامُ، الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْكُولِ، وَالْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ، وَالثَّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ، وَالنَّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ، أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ، فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ وَتُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا وَالْمُتَّخِذِينَ مَعَ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ غَيْرَهُ؟» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: فَقَالَ: «نَفَعَكَ اللّه ُ بِهِ، وَثَبَّتَكَ يَا هِشَامُ» .

قَالَ هِشَامٌ: فَوَ اللّه ِ ، مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي التَّوْحِيدِ حَتّى قُمْتُ مَقَامِي هذَا. .

ص: 287

5. باب در بيان معبود و آن كه او را پرستش مى نمايند

5. باب در بيان معبود و آن كه او را پرستش مى نمايند1012.محاضرات الاُدباء عن ابن عبّاس :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از حسن بن محبوب، از ابن رئاب و از چند نفر ديگر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه خدا را عبادت كند به توهّم و گمان، بى آن كه يقين به وجود آن جناب داشته باشد، كافر است. و آن كه اسم خدا را عبادت كند، به واسطه حروف يا مفهوم وضعى، نه آن كه معنى آن را كه از آن به اين اسم تعبير مى شود، عبادت كند، كافر است. و آن كه اسم و معنى هر دو را عبادت كند، مشرك است و آن كه معنى را عبادت كند، و اسم هاى آن جناب را بر او واقع سازد، با آن صفاتى كه خدا خويش را به آنها وصف فرموده، و دل خود را بر آن محكم گرداند، كه به آن اعتقاد به هم رساند، و زبانش به آن گويا گردد، و در نهان و آشكار خويش، اين گروهْ اصحابِ امير المؤمنين اند عليه السلام از روى حق و راستى».

در حديث ديگر چنين است: «اين گروه، ايشانند گرويدگان به گرويدنى درست و راست و خالص از شك و ريب و كاملان در ايمانند».1003.الأمالي للمفيد عن أبي عليّ الهَمداني :على بن ابراهيم، از پدرش، از نضر بن سُويد، از هشام بن حكم، روايت كرده است كه امام جعفر صادق عليه السلام را از اسم هاى خدا و اشتقاق آن سؤال نمود. (1) عرض كرد كه: اللّه ، از چه چيز مشتق شده است؟ حضرت فرمود كه:«اى هشام، اللّه ، مشتق است از إله، و إله، مألوه و معبودى مى خواهد (چه آن فِعال است از الاهت واُلوهيّت كه به معنى عبادت و عبوديت است و آن به معنى پرستيدن و پرستش است). و اسم، غير مسمى است (چه اسم همان مركب از حروف است، چون زيد كه مركب است از زا و يا و دال و مسمى، آن شحص معين و مشخصى است كه اين اسم بر او دلالت مى كند). پس هر كه اسم خدا را عبادت كند، نه معنى [را]، كافر است، و چيزى را عبادت نكرده، و هر كه اسم و معنى را هر دو عبادت كند، كافر است و دو چيز را عبادت كرده و اين مستلزم شرك است و هر كه معنى را عبادت كند و نه اسم، اين عبادت، توحيد است و خدا را به يگانگى پرستيدن. اى هشام، آيا آنچه گفتم، فهميدى؟».

هشام گفت: عرض كردم كه: به من بيشتر بفرما. فرمود: «به درستى كه خدا را نود و نه اسم است. پس اگر اسم همان مسمى باشد، هر آينه هر اسمى از آنها خدايى خواهد بود، وليكن خدا معنى است كه دلالت مى شود بر او، به واسطه اين اسم ها و همه اين اسم ها غير اويند. اى هشام، نان، اسم است از براى آنچه آن را مى خورند و آب، اسم است از براى آنچه آن را مى نوشند و جامه، اسم است از براى آنچه آن را مى پوشند و آتش، اسم است از براى آنچه مى سوزاند. اى هشام، آيا فهميدى چنان فهميدنى كه به آن دفع كنى و مخاصمه نمايى با دشمنان ما و آنان كه غير خداى جلّ وعزّ را با او قرار مى دهند؟»

عرض كردم: بلى. حضرت فرمود كه: «اى هشام، خدا تو را نفع بخشد، و تو را ثابت و پا بر جاى دارد». هشام گفت: به خدا سوگند، بعد از آن كه از اين مجلس برخاستم، كسى در باب توحيد خدا، بر من غالب نشد.

.


1- . و اشتقاق، شكافتن سخن است از سخن، كه سخنى را از سخنى ديگر بيرون آورند. (مترجم)

ص: 288

1002.الإمام الحسن عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ حينَ أجمَعَ عَلى صُلحِ مُعاوِيَةَ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، أَوْ قُلْتُ لَهُ: جَعَلَنِي اللّه ُ فِدَاكَ، نَعْبُدُ الرَّحْمنَ الرَّحِيمَ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ؟ قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمُسَمّى بِالْأَسْمَاءِ ، فَقَدْ أَشْرَكَ وَكَفَرَ وَجَحَدَ وَلَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً، بَلِ اعْبُدِ اللّه َ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ _ الْمُسَمّى بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ _ دُونَ الْأَسْمَاءِ؛ إِنَّ الْأَسْمَاءَ صِفَاتٌ وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ».6 _ بَابُ الْكَوْنِ وَالْمَكَانِ997.الشافي عن موسى بن عبد اللّه بن الحسن :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :سَأَلَ نَافِعُ بْنُ الْأَزْرَقِ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ اللّه ِ مَتى كَانَ؟ فَقَالَ: «مَتى لَمْ يَكُنْ حَتّى أُخْبِرَكَ مَتى كَانَ؟ سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَزَلْ وَلَا يَزَالُ فَرْداً صَمَداً، لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَلَا وَلَداً». .

ص: 289

6. باب در بيان كون و مكان (كه بودن و جاى بودن است)

996.عنه عليه السلام ( _ مِن خُطبَتِهِ قَبلَ حَربِ الجَمَلِ _ ) على بن ابراهيم، از عباس بن معروف، از عبد الرحمان بن ابى نجران روايت كرده است كه گفت: به خدمات امام محمد باقر عليه السلام نوشتم، يا به آن حضرت عرض كردم كه: خدا مرا فداى تو گرداند، ما رحمان و رحيم را كه احد و صمد است، عبادت مى كنيم؟ حضرت فرمود كه:«هر كه اسم را عبادت كند، نه آن را كه مسمى است به اين اسم ها، مشرك و كافر است و جاحد و منكر، و چيزى را عبادت نكرده. بلكه عبادت كن خداى يكتاى يگانه را كه پناه محتاجان است و به اين اسم ها مسمى شده است، نه آن كه اسم هاى او را عبادت كنى؛ زيرا اسم ها صفاتى چنداند كه خدا خويش را به آنهاوصف فرموده است».6. باب در بيان كون و مكان (كه بودن و جاى بودن است)994.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از عبد اللّه بن جُناده _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از ابو حمزه، روايت كرده است كه نافع بن ازرق از امام محمد باقر عليه السلام سؤال نمود و عرض كرد كه: مرا خبر ده از خدا كه در چه زمان بود؟ آن حضرت فرمود كه:«كى نبود تا تو را خبر دهم كه كى بود؟ پاك و منزّه است آن كه هميشه بوده و خواهد بود. تنها و پناه نيازمندان كه زن و فرزندى را فرا نگرفته».

.

ص: 290

995.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَتِهِ بِذي قارٍ {-1-} _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ :جَاءَ رَجُلٌ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام مِنْ وَرَاءِ نَهَرِ بَلْخَ ، فَقَالَ : إِنِّي أَسأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ ، فَإِنْ أَجَبْتَنِي فِيهَا بِمَا عِنْدِي ، قُلْتُ بِإِمَامَتِكَ، فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «سَلْ عَمَّا شِئْتَ» .

فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ رَبِّكَ مَتى كَانَ؟ وَكَيْفَ كَانَ؟ وَعَلى أَيِّ شَيْءٍ كَانَ اعْتِمَادُهُ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَيَّنَ الْأَيْنَ بِلَا أَيْنٍ، وَكَيَّفَ الْكَيْفَ بِلَا كَيْفٍ، وَكَانَ اعْتِمَادُهُ عَلى قُدْرَتِهِ» .

فَقَامَ إِلَيْهِ الرَّجُلُ ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ، وَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه ِ، وَأَنَّ عَلِيّاً وَصِيُّ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَالْقَيِّمُ بَعْدَهُ بِمَا قَامَ بِهِ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، وَأَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الصَّادِقُونَ، وَأَنَّكَ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِهِمْ .994.شرح نهج البلاغة عن عبد اللّه بن جُنادَة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَن الْقَاسِمِ بْنِ مَحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :جَاءَ رَجُلٌ إِلى أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : أَخْبِرْنِي عَنْ رَبِّكَ مَتى كَانَ؟

فَقَالَ : «وَيْلَكَ ، إِنَّمَا يُقَالُ لِشَيْءٍ لَمْ يَكُنْ : مَتى كَانَ؛ إِنَّ رَبِّي _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ كَانَ وَلَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلَا كَيْفٍ _ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ «كَانَ»، وَلَا كَانَ لِكَوْنِهِ كَوْنُ كَيْفٍ، وَلَا كَانَ لَهُ أَيْنٌ، وَلَا كَانَ فِي شَيْءٍ، وَلَا كَانَ عَلى شَيْءٍ، وَلَا ابْتَدَعَ لِمَكَانِهِ مَكَاناً، وَلَا قَوِيَ بَعْدَ مَا كَوَّنَ الْأَشْيَاءَ، وَلَا كَانَ ضَعِيفاً قَبْلَ أَنْ يُكَوِّنَ شَيْئاً، وَلَا كَانَ مُسْتَوْحِشاً قَبْلَ أَنْ يَبْتَدِعَ شَيْئاً، وَلَا يُشْبِهُ شَيْئاً مَذْكُوراً، وَلَا كَانَ خِلْواً مِنْ الْمُلْكِ قَبْلَ إِنْشَائِهِ، وَلَا يَكُونُ مِنْهُ خِلْواً بَعْدَ ذَهَابِهِ، لَمْ يَزَلْ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ، وَمَلِكاً قَادِراً قَبْلَ أَنْ يُنْشِئَ شَيْئاً، وَمَلِكاً جَبَّاراً بَعْدَ إِنْشَائِهِ لِلْكَوْنِ؛ فَلَيْسَ لِكَوْنِهِ كَيْفٌ، وَلَا لَهُ أَيْنٌ، وَلَا لَهُ حَدٌّ، وَلَا يُعْرَفُ بِشَيْءٍ يُشْبِهُهُ، وَلَا يَهْرَمُ لِطُولِ الْبَقَاءِ، وَلَا يَصْعَقُ لِشَيْءٍ، بَلْ لِخَوْفِهِ تَصْعَقُ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا، كَانَ حَيّاً بِلَا حَيَاةٍ حَادِثَةٍ، وَلَا كَوْنٍ مَوْصُوفٍ، وَلَا كَيْفٍ مَحْدُودٍ، وَلَا أَيْنٍ مَوْقُوفٍ عَلَيْهِ، وَلَا مَكَانٍ جَاوَرَ شَيْئاً، بَلْ حَيٌّ يُعْرَفُ، وَمَلِكٌ لَمْ يَزَلْ لَهُ الْقُدْرَةُ وَالْمُلْكُ، أَنْشَأَ مَا شَاءَ حِينَ شَاءَ بِمَشِيئَتِهِ ، لَا يُحَدُّ، وَلَا يُبَعَّضُ، وَلَا يَفْنى، كَانَ أَوَّلاً بِلَا كَيْفٍ، وَيَكُونُ آخِراً بِلَا أَيْنٍ، وَ «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» ، «لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ، تَبَارَكَ اللّه ُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» .

وَيْلَكَ أَيُّهَا السَّائِلُ، إِنَّ رَبِّي لَا تَغْشَاهُ الْأَوْهَامُ، وَلَا تَنْزِلُ بِهِ الشُّبُهَاتُ، وَلَا يَحَارُ، وَلَا يُجَاوِزُهُ شَيْءٌ ، وَلَا يَنْزِلُ بِهِ الْأَحْدَاثُ، وَلَا يُسْأَلُ عَنْ شَيْءٍ، وَلَا يَنْدَمُ عَلى شَيْءٍ، وَ «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» ، «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَاتَحْتَ الثَّرى» ». .

ص: 291

993.الشافى ( _ به نقل از سفيان بن فَروه ، از پدرش _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از احمد بن محمد بن ابى نصر كه گفت: مردى از پس نهر بلخ _ كه آن را جيحون مى گويند _ به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام آمد و عرض كرد كه: من تو را از مسأله اى سؤال مى كنم، اگر آن مسأله را جواب دادى، به آنچه در نزد من است، يعنى از حق، كه آن را به دليل و برهان يافته ام، يا از معصومين به من رسيده، به امامت تو قائل مى شوم.

حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه:«از هر چه مى خواهى سؤال كن». عرض كرد كه: مرا خبر ده از پروردگار خويش كه در چه زمان بوده و چگونه بوده و اعتمادش (يعنى در آفريدن آنچه آفريده)، بر چه چيز بوده؟ (و چون سؤال از زمان صحت ندارد، مگر در باب آنچه در زمان باشد و زمان نيست، مگر از براى صاحب ماده جسمانيه كه مكان لازم اوست، لهذا) حضرت در رد سائل فرمود كه: «خداى تبارك و تعالى، حقيقت مكان كه كو و كجا را سؤال از وقت موجود فرموده، بى آن كه كو و كجايى باشد . (چه از نفى آن، نفى زمان لازم مى آيد؛ زيرا كه اين دو، لازم و ملزومند و نبود يكى، نبود ديگرى را لازم دارد .

ابن بابويه رحمه الله، در عيون اخبار الرضا عليه السلام سؤال سائل را به اين روش وارد آورده است: در كجا بود؟ و اين، أظهر است . حضرت فرمود كه:) حقيقت حال را كه چگونه و چون، سؤال از آن است، به عرصه وجود آورده، بى آن كه چگونگى و چونى باشد و اعتماد آن جناب بر قدرت خويش بوده» (كه مراد از آن، ذات مقدس است). آن مرد برخاست و به خدمت آن حضرت آمد و سر مباركش را بوسيد و گفت كه: شهادت مى دهم به آن كه خدايى نيست، مگر خدا و آن كه محمد رسول خدا و على وصى رسول خدا است و بعد از آن حضرت قيم بود به آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر پا كرده بود كه حافظ و نگه دار آن بود، و حق آن را به جا مى آرود؛ چنان كه آن حضرت به جا مى آورد و آن كه شما امامان راستگوييد و آن كه جانشين ايشانى بعد از ايشان.992.الشافى ( _ به نقل از موسى بن عبد اللّه بن حسن _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، روايت كرده است كه گفت: مردى به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه: مرا خبر ده از پروردگار خويش كه در چه زمان بود؟

حضرت فرمود كه:«واى بر تو، در باب چيزى كه نبوده، مى گويند كه در چه زمان بوده. به درستى كه پروردگار من تبارك و تعالى بود و هميشه زنده بود، بدون چون و چگونگى و او را بودى كه دلالت بر تجدد و حدوث كند، نبود (يا آن كه ثابت بود و بودنش را بودنى كه متصف به كيفيتى باشد، نبود). و او را كو و كجايى نبود و در چيزى و بر چيزى نبود، و از براى بودن (يا جاى بودن) خويش مكانى را اختراع نفرمود و بعد از آن كه چيزها را به عرصه وجود آورد، قوى نشد و پيش از آن كه چيزى را به وجود آورد، ضعف نداشت و پيش از آن كه چيزى را از نو پديد آورد، وحشت و اندوه نداشت. و شباهت ندارد به چيزى كه ذكر آن شده باشد و از پادشاهى خالى نبود، پيش از آن كه ممكنات را به وجود آورد و بعد از رفتن آنها نيز از آن خالى نيست و هميشه زنده بوده است، بى زندگى كه زائد بر ذات مقدس باشد، و پادشاه صاحب قدرت بوده پيش از آن كه چيزى را ايجاد كند، و پادشاه بزرگوار و عظيم الشأن بوده، بعد از آن كه بودن را ايجاد فرموده.

پس بودن او را چون و چگونگى و آن را كو و كجا و او را حد و تعريفى نيست، و به چيزى كه شباهت داشته باشد، او را نمى توان شناخت؛ چه او را شبيهى نيست و به جهت طول بقا و ماندن، پير نمى شود و از براى چيزى بى هوش نمى گردد، بلكه به جهت ترس او، همه چيزها از هوش مى روند.

زنده بود بى زندگى كه حادث باشد و بى بودنى كه به وصف در آيد، و چگونگى كه محدود و معلوم باشد و مكانى كه بر او احاطه داشته باشد، يا آن جناب بر آن قرار و استقرار داشته باشد و جايى كه از چيزى در گذشته باشد، بلكه زنده اى است كه همه چيز را مى شناسد، يا صاحبان عقل ها او را مى شناسند، و پادشاهى است كه هميشه قدرت و پادشاهى داشته و خواسته آنچه را كه خواسته، به خواست خويش در آن هنگام كه خواسته و او را اندازه نمى توان كرد و پاره پاره نمى شود و فانى نمى گردد. اولى بود، بى چگونگى و آخرى خواهد بود، بى آن كه مكانى داشته باشد، كه از آن سؤال شود كه در كجاست. هر چيزى فانى است و نيست شونده، مگر ذات او. و از براى اوست آفريدن همه مخلوقات و مكوّنات و امر نافذ كه مقرون به مصلحت است «أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَْمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ » (1) ؛ «بزرگ است خدا كه پروردگار همه عالميان است».

واى بر تو اى سائل، به درستى كه پروردگار من، خيال ها او را احاطه نمى كند، و شبهه ها بر او فرود نمى آيد، و از چيزى حيران نمى شود، و چيزى با او مجاورت نمى كند، و تازه ها بر او فرود نمى آيد، و از چيزى سؤال نمى كند، و بر چيزى پشيمان نمى باشد «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» (2) ؛ «و فرا نمى گيرد او را پينكى و نه خواب». «لَهُ مَا فِى السَّمَاوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى » (3) ؛ او راست آنچه در آسمان ها و در زمين و آنچه در ميان هر دو و آنچه در زير طبقات خاك است». .


1- . اعراف، 54.
2- . بقره، 254.
3- . طه، 6.

ص: 292

. .

ص: 293

. .

ص: 294

991.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ، قَالَ :اجْتَمَعَتِ الْيَهُودُ إِلى رَأْسِ الْجَالُوتِ، فَقَالُوا لَهُ: إِنَّ هذَا الرَّجُلَ عَالِمٌ _ يَعْنُونَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام _ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَيْهِ؛ نَسْأَلْهُ، فَأَتَوْهُ، فَقِيلَ لَهُمْ: هُوَ فِي الْقَصْرِ، فَانْتَظَرُوهُ حَتّى خَرَجَ، فَقَالَ لَهُ رَأْسُ الْجَالُوتِ: جِئْنَاكَ نَسْأَلُكَ، فَقَالَ: «سَلْ يَا يَهُودِيُّ، عَمَّا بَدَا لَكَ» فَقَالَ: أَسْأَلُكَ عَنْ رَبِّكَ: مَتى كَانَ؟

فَقَالَ: «كَانَ بِلَا كَيْنُونِيَّةٍ، كَانَ بِلَا كَيْفٍ، كَانَ لَمْ يَزَلْ بِلَا كَمٍّ وَبِلَا كَيْفٍ، كَانَ لَيْسَ لَهُ قَبْلٌ، هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ وَلَا غَايَةٍ وَلَا مُنْتَهىً، انْقَطَعَتْ عَنْهُ الْغَايَةُ وَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ».

فَقَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ: امْضُوا بِنَا؛ فَهُوَ أَعْلَمُ مِمَّا يُقَالُ فِيهِ.990.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ داستان سقيفه _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَتى كَانَ رَبُّكَ؟

فَقَالَ لَهُ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، وَمَتى لَمْ يَكُنْ حَتّى يُقَالَ: مَتى كَانَ؟ كَانَ رَبِّي قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ، وَبَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ، وَلَا غَايَةَ وَلَا مُنْتَهى لِغَايَتِهِ، انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عِنْدَهُ، فَهُوَ مُنْتَهى كُلِّ غَايَةٍ.

فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَفَنَبِيٌّ أَنْتَ؟

فَقَالَ: وَيْلَكَ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ».

وَرُوِيَ أَنَّهُ سُئِلَ عليه السلام : أَيْنَ كَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ سَمَاءً وَأَرْضاً؟ فَقَالَ عليه السلام : «أَيْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَكَانٍ ، وَكَانَ اللّه ُ وَلَا مَكَانَ». .

ص: 295

993.الشافي عن سفيان بن فَروَة عن أبيه :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش و آن را مرفوع ساخته كه گفت: جهودان به نزد رأس الجالوت جمع شدند و گفتند كه: اين مرد، عالم و داناست - و مقصود ايشان از آن، امير المؤمنين عليه السلام بود - با ما بيا تا به نزد او برويم و او را سؤال كنيم. پس خدمت آن حضرت آمدند، و به ايشان گفتند كه آن حضرت به شستن جامه مشغول است. انتظار او را كشيدند تا بيرون آمد. رأس الجالوت به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: به نزد تو آمده ايم كه از تو سؤال كنيم.

حضرت فرمود كه:«اى يهودى، سؤال كن از آنچه براى تو ظاهر شده است». عرض كرد كه: تو را سؤال مى كنم از پروردگارت كه در چه زمان بوده؟ فرمود كه: «آن جناب بود، بى بودنى كه حادث باشد و بى چگونگى كه از نو پيدا شده باشد، و هميشه بى چند و چون بوده، و او را پيشى نيست، و او پيش از پيش است بى پيشى و بى آخر و پايان، و آخر از او بريده شده و او آخر هر آخر است». رأس الجالوت، با يهودان گفت كه: بياييد تا برويم كه او داناتر است از آنچه در شأن او مى گويند.992.الشافي عن موسى بن عبد اللّه بن الحسن :به همين اسناد روايت است از احمد بن محمد بن ابى نصر، از ابوالحسن موصلى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت كه:«عالمى از علماى يهود، به خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، پروردگار تو، در چه در زمان بوده؟

حضرت فرمود كه: مادرت به مرگت نشيند، و در چه زمان نبوده تا آن كه گفته شود كه در چه زمان بوده؟ پروردگار من، پيش از پيش بوده بى آن كه پيشى باشد و بعد از بعد خواهد بود بى آن كه بعدى باشد و آخر و پايانى از براى آخر او نيست. آخرها در نزد او بريده شده است. پس آن جناب پايان هر آخرى است . آن عالم يهودى عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، آيا تو پيغمبرى؟ حضرت فرمود كه: «واى بر تو، جز اين نيست كه من بنده اى از بندگان محمدم صلى الله عليه و آله ».

و روايت شده است كه از آن حضرت عليه السلام سؤال شد كه پروردگار ما در كجا بود پيش از آن كه آسمان و زمين را بيافريند؟ آن حضرت فرمود كه: «كجا، سؤال است از مكان، و خدا بود و هيچ مكانى نبود». .

ص: 296

991.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ لِلْيَهُودِ: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام مِنْ أَجْدَلِ النَّاسِ وَأَعْلَمِهِمْ، اذْهَبُوا بِنَا إِلَيْهِ لَعَلِّي أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ، وَأُخَطِّئُهُ فِيهَا، فَأَتَاهُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ، قَالَ: سَلْ عَمَّا شِئْتَ، قَالَ : يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَتى كَانَ رَبُّنَا؟ قَالَ لَهُ: يَا يَهُودِيُّ، إِنَّمَا يُقَالُ: «مَتى كَانَ» لِمَنْ لَمْ يَكُنْ؛ فَكَانَ «مَتى كَانَ»، هُوَ كَائِنٌ بِلَا كَيْنُونِيَّةٍ كَائِنٍ، كَانَ بِلَا كَيْفٍ يَكُونُ، بَلى يَا يَهُودِيُّ، ثُمَّ بَلى يَا يَهُودِيُّ، كَيْفَ يَكُونُ لَهُ قَبْلٌ؟! هُوَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا غَايَةٍ، وَلَا مُنْتَهى غَايَةٍ، وَلَا غَايَةَ إِلَيْهَا، انْقَطَعَتِ الْغَايَاتُ عِنْدَهُ، هُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّ دِينَكَ الْحَقُّ ، وَأَنَّ مَا خَالَفَهُ بَاطِلٌ».990.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ حَديثِ السَّقيفَةِ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَكَانَ اللّه ُ وَلَا شَيْءَ؟ قَالَ: «نَعَمْ، كَانَ وَلَا شَيْءَ» . قُلْتُ: فَأَيْنَ كَانَ يَكُونُ؟ قَالَ: وَكَانَ مُتَّكِئاً فَاسْتَوى جَالِساً، وَقَالَ: «أَحَلْتَ يَا زُرَارَةُ ، وَسَأَلْتَ عَنِ الْمَكَانِ؛ إِذْ لَا مَكَانَ».989.مروج الذهب :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«أَتى حِبْرٌ مِنَ الْأَحْبَارِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَتى كَانَ رَبُّكَ؟

قَالَ: وَيْلَكَ، إِنَّمَا يُقَالُ: «مَتى كَانَ» لِمَا لَمْ يَكُنْ، فَأَمَّا مَا كَانَ، فَلَا يُقَالُ: «مَتى كَانَ»، كَانَ قَبْلَ الْقَبْلِ بِلَا قَبْلٍ، وَبَعْدَ الْبَعْدِ بِلَا بَعْدٍ، وَلَا مُنْتَهى غَايَةٍ لِتَنْتَهِيَ غَايَتُهُ.

فَقَالَ لَهُ: أَنَبِيٌّ أَنْتَ؟

فَقَالَ: لِأُمِّكَ الْهَبَلُ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ». .

ص: 297

988.الإمامة و السياسة :على بن محمد، از سهل بن زياد، از عمرو بن عثمان، از محمد بن يحيى، از محمد بن سَماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«رأس الجالوت به جهودان گفت كه: مسلمانان گمان مى كنند كه على عليه السلام جدال و علمش از همه مردمان بيشتر است. بياييد تا با هم به نزد او رويم تا باشد كه من او را از مسأله اى سؤال كنم و در آن، او را به خطا منسوب سازم. بعد از آن رأس الجالوت به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، مى خواهم كه تو را از مسأله اى سؤال كنم.

فرمود كه: از هر چه مى خواهى بپرس . عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، پروردگار ما، در چه زمان بود؟ حضرت فرمود كه: اى يهودى، جز اين نيست كه اين سخن، گفته مى شود در باب آن كه نبود و بعد از آن، بود. آن جناب، بوده و مى باشد؛ بى بودنى كه حادث باشد و بى چگونگى كه تحقق يابد. بلى اى يهودى، بعد از آن چگونه او را پيشى باشد با آن كه آن جناب پيش از پيش است، بى آن كه آخرى داشته باشد از طرف ازل و بى پايان آخر و بى آخرى كه به آخر رسد از طرف ابد. همه آخرها در نزد او بريده شده و آن جناب آخر هر آخرى است .

يهودى گفت كه: شهادت مى دهم به اين كه خدايى نيست مگر خدا و اين كه دين تو حق است آنچه به آن مخالفت داشته باشد، باطل است» .987.صحيح البخارى ( _ به نقل از عايشه _ ) على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از زُراره كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: آيا چنين بود كه خدا باشد و چيزى نباشد؟ فرمود كه:«بلى، خدا بود و هيچ چيز نبود». عرض كردم كه: پس خدا در كجا مى بود؟ زراره مى گويد كه: آن حضرت تكيه فرموده بود، پس راست نشست و فرمود كه: «اى زراره، چيزى را گفتى كه محال است، از آنجا كه از مكان سؤال نمودى؛ زيرا كه مكانى نبود».986.الكامل فى التاريخ ( _ به نقل از زُهْرى _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد، از ابن ابى نصر، از ابى ابراهيم موصلى (و در بعضى از نسخه ها از ابوالحسن موصلى، از ابو ابراهيم، از پدرش) از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«عالمى از علماى يهود به خدمت امير المؤمنين آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، پروردگار تو در چه زمان بود؟

حضرت فرمود كه: واى بر تو، جز اين نيست كه اين سخن را در باب كسى مى گويند كه نبوده باشد، اما آنچه بوده است، نمى گويند كه در چه زمان بود. آن جناب پيش از پيش بوده است، بى آن كه پيشى وجود داشته باشد و بعد از بعد خواهد بود، بى آن كه بعدى موجود باشد و به پايان رسيدن، آخرى نيست تا آن كه آخر او را به پايان رسد . آن يهودى به خدمت حضرت عرض كرد كه: آيا تو پيغمبرى؟ حضرت فرمود كه: مادرت به مرگت نشيند، جز اين نيست كه من بنده اى از بندگان رسول خدايم» . .

ص: 298

7 _ بَابُ النِّسْبَةِ988.الإمامة والسياسة :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْيَهُودَ سَأَلُوا رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالُوا: انْسِبْ لَنَا رَبَّكَ، فَلَبِثَ ثَلَاثاً لَا يُجِيبُهُمْ، ثُمَّ نَزَلَتْ: «قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» إِلى آخِرِهَا».

وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ.987.صحيح البخاري عن عائشة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو النَّصِيبِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ «قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» فَقَالَ: «نِسْبَةُ اللّه ِ إِلى خَلْقِهِ أَحَداً، صَمَداً، أَزَلِيّاً، صَمَدِيّاً، لَا ظِلَّ لَهُ يُمْسِكُهُ ، وَهُوَ يُمْسِكُ الْأَشْيَاءَ بِأَظِلَّتِهَا، عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ، مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِلٍ، فَرْدَانِيّاً، لَا خَلْقُهُ فِيهِ، وَلَا هُوَ فِي خَلْقِهِ، غَيْرُ مَحْسُوسٍ وَلَا مَجْسُوسٍ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ، عَلَا فَقَرُبَ ، وَدَنَا فَبَعُدَ، وَعُصِيَ فَغَفَرَ، وَأُطِيعَ فَشَكَرَ، لَا تَحْوِيهِ أَرْضُهُ، وَلَا تُقِلُّهُ سَمَاوَاتُهُ، حَامِلُ الْأَشْيَاءِ بِقُدْرَتِهِ، دَيْمُومِيٌّ، أَزَلِيٌّ، لَا يَنْسى وَلَا يَلْهُو، وَلَا يَغْلَطُ وَلَا يَلْعَبُ، وَلَا لِاءِرَادَتِهِ فَصْلٌ، وَفَصْلُهُ جَزَاءٌ، وَأَمْرُهُ وَاقِعٌ «لَمْ يَلِدْ» فَيُورَثَ «وَلَمْ يُولَدْ» فَيُشَارَكَ، «وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» ». .

ص: 299

7. باب در بيان نسبت و وصف پروردگار

7. باب در بيان نسبت و وصف پروردگار985.مروج الذهب :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از ابو ايّوب، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«جهودان از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال نمودند و عرض كردند كه: پروردگار خويش را از براى ما وصف كن و نسبت او را بيان فرما. آن حضرت سه روز درنگ فرمود كه ايشان را هيچ جواب نمى فرمود، بعد از آن، سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (1) تا آخر آن فرود آمد» . و ترجمه ظاهر آن اين است كه: «بگو: اوست خداى جامع جميع صفات كمال معبودى كه پناه محتاجان است. نزاد (يعنى چيزى از آن بيرون نيامد؛ خواه آن چيز كثيف باشد، چون فرزند و خواه لطيف باشد، چون نفس) و زاده نشد (كه از چيزى بيرون نيامد، چنانچه جزء كثيف از عنصر خود بيرون مى آيد، چون حصول حيوان از حيوان ديگر؛ چنانچه چيز لطيف از مركز خود بيرون مى آيد، چون ديدن از چشم). نبود و نيست او را هيچ كس مماثل و همتا» (يعنى او را مانندى در ذات و صفات نيست).

و روايت كرده است اين را محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از ابو ايّوب984.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به معاويه _ ) و از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى و محمد بن حسين، از ابن محبوب، از حمّاد بن عمرو نصيبى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت: آن حضرت را از «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» سؤال كردم، فرمود كه:«آن نسبت و وصف خدا است كه به سوى خلق فرو فرستاده، در حالتى كه يگانه است و او را دويمى نيست و پناه نيازمندان است (كه همه كس در همه امور رو به او مى آورند) و هميشه بودنش را ابتدايى نبوده، بى آن كه او را به طعام و شراب احتياجى باشد، و او را مثال و حافظى از روح و غير آن نبود كه او را از عروض زوال و حدوث تغيّر نگاه دارد، و آن جناب همه چيز را با حافظ آنها از روح و غير آن نگاه مى دارد، و عارف است به هر چه خلائق به آن جهل دارند، و در نزد هر جاهلى معروف است (كه همه او را مى شناسند)، و تنهاست، نه خلقِ او در او قرار دارند و نه او در خلق خود استقرارى دارد، و به حسّ در نيايد و ملموس نگردد (كه دست يا غير آن، بر او بمالند)، و ديده ها او را درنيابد.

برترى جست بر همه چيز و به اين سبب نزديك گرديد همه چيز و به اين جهت از آنها دور شد، و او را نافرمانى كردند و آمرزيد، و فرمان او را بردند و جزاى آن را عطا فرمود، و زمين گرداگرد او را فرو نمى تواند گرفت و آسمان ها او را بر نمى تواند داشت، و همه چيز را به قدرت خويش بر مى دارد، و هميشه بوده كه هيچ كس با وى نبوده، و او را اوّلى نيست كه ابتدا وجود باشد، و فراموشى ندارد، و از خوبى بر نمى گردد، يا زن و فرزندى ندارد كه او را از خوبى باز دارند، و غلط از او سر نمى زند و بازى نمى كند، و اراده او را قطع كننده نيست (كه مانع تعلق آن باشد، به مراد) و فصل و جدايى او در ميان افعال بندگان، جزاى ايشان است بر آنچه كرده اند (كه مطيع را ثواب مى دهد و عاصى را عقاب مى كند). و آنچه بفرمايد البته واقع خواهد شد. نزاد كه كسى از او ارث بَرَد و زاده نشد كه كسى شريك او باشد. و هيچ كس او را مماثل و همتا نيست».

.


1- . توحيد، 1.

ص: 300

985.مروج الذهب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، قَالَ :قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام عَنِ التَّوْحِيدِ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ؛ فَأَنْزَلَ اللّه ُ تَعَالى «قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» وَالْايَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلى قَوْلِهِ: «وَهُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ، فَقَدْ هَلَكَ». .

ص: 301

984.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَةَ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از عاصم بن حُميد روايت كرده است كه گفت: از حضرت على بن الحسين عليه السلام سؤال شد از توحيد و خداشناسى، فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ دانست كه در آخرالزمان گروهى به هم خواهند رسيد كه متعمق باشند و در باب توحيد خدا پر دقت نمايند، به اين سبب سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آياتى چند از اول سوره حديد را تا فرموده آن جناب: «عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» (1) ، فرو فرستاد كه خدا را به اين نحو بشناسند. پس هر كه بالاتر از آن را قصد كند، هلاك مى گردد» (و در اول سوره حديد مذكور است كه: «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * لَهُ و مُلْكُ السَّمَاوَ تِ وَ الْأَرْضِ يُحْىِ ى وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ * هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ * هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * لَّهُ و مُلْكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ * يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ » (2) ، يعنى: «تسبيح و تنزيه كرد خدا را آنچه در آسمان ها است از: فرشتگان و آفتاب و ماه و ستارگان و غير آن، و آنچه در زمين است، از: حيوانات و نباتات و غير آن. اوست غالب در هر چه خواهد، و دانا به هر چه فرمايد.

از براى اوست پادشاهى در آسمان ها و زمين. زنده مى گرداند مردگان را و مى ميراند زندگان را و بر همه چيز نهايت قدرت و توانايى دارد. اوست اول و پيش از همه موجودات كه پيش از او چيزى نبوده و آخر بعد از فناى ممكنات، كه بعد از او چيزى نخواهد بود؛ چه او را نهايتى نيست و ظاهر و هويدا كه وجودش در هر چه بنگرى پيدا است، و باطن و پنهان كه حقيقت ذات مقدس او را تعقل نتوان كرد. و او را به همه چيز هميشه عالم و دانا است و ظاهر و باطن در پيش او يكسان است.

اوست آن كه آفريد آسمان ها و زمين را در مدت شش روز (يا آن كه يوم، عبارت است از يك دوره فلك اطلس و آن، آسمان نيست بلكه آسمان منحصر است در افلاك كواكب سبعه سياره و روز كه مقابل شب است، و تازى آن، نهار است و آن از حركت آسمانِ آفتاب _ كه آسمان چهارم است _ به هم مى رسد. پس مراد آن است كه آسمان هاى هفت گانه و زمين را در شش دوره فلك اطلس آفريد و زمان دوره آن يك شبانه روز است) پس مستولى شد بر عرش (يا قصد تدبر آن فرمود). مى داند آنچه را كه در آيد در زمين، چون تخم ها و مردگان و غير آن و آنچه را كه بيرون آيد از آن، چون نباتات و معادن و مانند آن و آنچه را كه فرود آيد از آسمان، چون احكام و فرشتگان و تگرگ و برف و باران و آنچه را كه بالا رود و در آيد در آن چون ارواح و اعمال بندگان و دعوت ايشان و فرشتگان، نويسندگان كردار ايشان و امثال آن و او با شما است به علم و قدرت عموما، و به فضل و رحمت خصوصا؛ در هر جا كه باشيد و خدا به آنچه مى كنيد _ از خير و شر _ بينايى تمام دارد و اوست پادشاهى آسمان ها و زمين كه حكم گذارى و فرمان روايى او در آنها است، و به سوى خدا بازگردانيده مى شود عاقبت همه كارها.

در مى آورد شب را در روز (يعنى در آنْ افزايد چون ايام بهار و زمستان) و در مى آورد روز را در شب؛ چون فصل پاييز و تابستان و او دانا است به آنچه در دل ها است» (از امور مكنونه از عزائم و اعتقادات و ارادات، و چيزى از آنها پوشيده و پنهان نيست). .


1- . حديد، 5.
2- . حديد، 1 تا 6.

ص: 302

. .

ص: 303

. .

ص: 304

983.العقد الفريد ( _ به نقل از مالك بن دينار _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنِ التَّوْحِيدِ، فَقَالَ:«كُلُّ مَنْ قَرَأَ «قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ» وَآمَنَ بِهَا، فَقَدْ عَرَفَ التَّوْحِيدَ» . قُلْتُ: كَيْفَ يَقْرَؤُهَا؟ قَالَ: «كَمَا يَقْرَؤُهَا النَّاسُ، وَزَادَ فِيهِ: كَذلِكَ اللّه ُ رَبِّي، كَذلِكَ اللّه ُ رَبِّي».8 _ بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْكَلَامِ فِي الْكَيْفِيَّةِ982.نزهة الناظر :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «تَكَلَّمُوا فِي خَلْقِ اللّه ِ، وَلَا تَتَكَلَّمُوا فِي اللّه ِ؛ فَإِنَّ الْكَلَامَ فِي اللّه ِ لَا يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلَا تَحَيُّراً».982.نُزهَة الناظر :وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرى، عَنْ حَرِيزٍ:«تَكَلَّمُوا فِي كُلِّ شَيْءٍ، وَلَا تَتَكَلَّمُوا فِي ذَاتِ اللّه ِ».978.الإرشاد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَقُولُ: «وَأَنَّ إِلى رَبِّكَ المُنْتَهى» فَإِذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إِلَى اللّه ِ، فَأَمْسِكُوا». .

ص: 305

8. باب در بيان نهى از سخن گفتن در كيفيت و چگونگى خدا

978.الإرشاد :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از عبدالعزيز بن مهتدى كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از توحيد، آن حضرت فرمود كه:«هر كه سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را بخواند و به آن ايمان آورد، توحيد را شناخته». عرض كردم كه: آن را چگونه بخواند، يا تو آن را به چه وضع مى خوانى؟ فرمود كه: «چنانچه مردم آن را مى خوانند» و دو مرتبه كذلك اللّه ربّىرا در آخر آن زياد فرمود. يعنى: «چنين است خدا كه پروردگار من است».8. باب در بيان نهى از سخن گفتن در كيفيت و چگونگى خدا976.تاريخ اليعقوبى :محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از حسن بن محبوب، از على بن رِئاب، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود:«در خلق خدا و عجايب صنع او، سخن گوييد و در خدا سخن مگوييد؛ زيرا كه سخن گفتن در خدا، ثمره اى ندارد، مگر آن كه سرگردانى صاحب خويش را بيش مى كند».975.شرح نهج البلاغة ( _ از نامه مشهور معاويه به على عليه السلام _ ) در روايت ديگر از حريز چنين است كه:«در هر چيز سخن گوييد و در ذات خدا سخن مگوييد».977.الكافي عن أبي الهَيثَم بن التَّيِّهان :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى عُمير، از عبدالرحمان بن حجّاج، از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«خدا مى فرمايد كه: «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى » (1) ، يعنى: «و نيز در صحف موسى و ابراهيم مذكور است، اين كه: به سوى پروردگار تو است پايان كار» (و رجوع همه خلائق بعد از انقطاع عمل، تا هر يك را بر وفق آنچه كرده از خير و شر جزا دهد. و بعضى گفته اند كه معنى آيه، آن است كه: نهايت فكرت به سوى اوست؛ يعنى: قوه فكريه قدرت دارد بر تفكر در جميع مكوّنات، اما چون به او سبحانه رسد، متحيّر شود و بايستد. و اين حديث، مؤيّد اين معنى است. و لهذا حضرت بعد از ذكر آيه فرمود كه:) پس هرگاه سخن به خدا منتهى شود، و از آن باز ايستيد و خويشتن را نگاه داريد» .

.


1- . نجم، 42.

ص: 306

976.تاريخ اليعقوبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ النَّاسَ لَا يَزَالُ بِهِمُ الْمَنْطِقُ حَتّى يَتَكَلَّمُوا فِي اللّه ِ، فَإِذَا سَمِعْتُمْ ذلِكَ، فَقُولُوا: لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ الْوَاحِدُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».967.امام على عليه السلام ( _ در خطبه اى كه از امر خلافت شِكوه مى كند _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا زِيَادُ، إِيَّاكَ وَالْخُصُومَاتِ؛ فَإِنَّهَا تُورِثُ الشَّكَّ، وَتُحْبِطُ الْعَمَلَ، وَتُرْدِي صَاحِبَهَا، وَعَسى أَنْ يَتَكَلَّمَ بِالشَّيْءِ، فَلَا يُغْفَرَ لَهُ؛ إِنَّهُ كَانَ فِيمَا مَضى قَوْمٌ تَرَكُوا عِلْمَ مَا وُكِّلُوا بِهِ، وَطَلَبُوا عِلْمَ مَا كُفُوهُ، حَتّى انْتَهى كَلَامُهُمْ إِلَى اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فَتَحَيَّرُوا ، حَتّى أَنْ كَانَ الرَّجُلُ لَيُدْعى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ، فَيُجِيبُ مِنْ خَلْفِهِ، وَيُدْعى مِنْ خَلْفِهِ، فَيُجِيبُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ».

وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى : «حَتّى تَاهُوا فِي الْأَرْضِ».968.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيَّاحٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَنْ نَظَرَ فِي اللّه ِ: كَيْفَ هُوَ، هَلَكَ».959.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ مَلِكاً عَظِيمَ الشَّأْنِ كَانَ فِي مَجْلِسٍ لَهُ، فَتَنَاوَلَ الرَّبَّ تَبَارَكَ وَتَعَالى، فَفُقِدَ، فَمَا يُدْرى أَيْنَ هُوَ». .

ص: 307

962.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابو ايّوب، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:«اى محمد، مردم هر سخن كه بگويند، ايشان را جايز است تا آن كه در خدا سخن گويند. پس چون اين را بشنويد بگوييد كه: نيست خدايى مگر خداى يكتا و يگانه كه چيزى مانند او نيست».961.تاريخ الطبري عن زياد بن كُلَيب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن حمران، از ابو عبيده حذّاء، كه گفت حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه:«بپرهيز از مجادلات و گفت وگوها كه به جهت اظهار حق نباشد؛ زيرا كه آنها موجب شك مى شوند و عمل را فرو مى ريزند، و صاحب خويش را هلاك مى گردانند. و شايد كه به چيزى تكلّم مى كند كه آمرزيده نمى شود. به درستى كه در زمان گذشته، گروهى بودند كه ترك نمودند دانستن چيزى را كه به آن موكل و مكلف بودند و طلب كردند دانستن چيزى را كه از ايشان كفايت شده بود (يا از آن ممنوع بودند) تا آن كه سخن ايشان به خدا منتهى شد، پس حيران و سرگشته شدند، به مرتبه اى كه چنين شده بود كه مردى بود، كه او را از پيش رويش مى خواندند، و او از پشت سر جواب مى داد، و او را از پشت سر مى خواندند، او از پيش رو جواب مى داد» (كه پيش رو و پس سر را از يكديگر تميز نمى داد) .

و در روايت ديگر، چنين است كه: «تا آن كه در زمين سرگشته شدند».960.أنساب الأشراف عن سليمان التيمي وعن ابن عَون:چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از بعضى از اصحاب خويش، از حسين بن ميّاح، از پدرش كه گفت: شنيدم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هر كه در خدا نظر كند كه آن جناب چگونه است، هلاك مى گردد».959.أنساب الاشراف عن ابن عبّاس :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فضّال، از ابن بُكير، از زُرارة بن اعيَن، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«پادشاه عظيم الشّأنى در مجلس خويش نشسته بود و در كيفيت ذات پروردگار و كبريايى او - تبارك و تعالى - تكلّم نمود، پس مفقود شد كه كسى نمى داند كه در كجا رفت». .

ص: 308

958.خصائص الأئمّة عليهم السلامعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِيَّاكُمْ وَالتَّفَكُّرَ فِي اللّه ِ، وَلكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلى عَظَمَتِهِ، فَانْظُرُوا إِلى عَظِيمِ خَلْقِهِ».949.الاحتجاج ( _ به نقل از محمّد بن عبد اللّه شيبانى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا ابْنَ آدَمَ، لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ، لَمْ يُشْبِعْهُ، وَبَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْقُ إِبْرَةٍ، لَغَطَّاهُ، تُرِيدُ أَنْ تَعْرِفَ بِهِمَا مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؟ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً، فَهذِهِ الشَّمْسُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللّه ِ، فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تَمْلَأَ عَيْنَيْكَ مِنْهَا ، فَهُوَ كَمَا تَقُولُ».948.العِقد الفريد ( _ به نقل از ابو منذر هشام بن محمّد كلبى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ الْبَعْقُوبِيِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى مَوْلى آلِ سَامٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ يَهُودِيّاً يُقَالُ لَهُ: «سُبِحَتْ» جَاءَ إِلى رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللّه ِ، جِئْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ رَبِّكَ، فَإِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنِي عَمَّا أَسْأَلُكَ عَنْهُ، وَإِلَا رَجَعْتُ.

قَالَ: سَلْ عَمَّا شِئْتَ، قَالَ: أَيْنَ رَبُّكَ؟ قَالَ: هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ ، وَلَيْسَ فِي شَيْءٍ مِنَ الْمَكَانِ الْمَحْدُودِ، قَالَ: وَكَيْفَ هُوَ؟ قَالَ: وَكَيْفَ أَصِفُ رَبِّي بِالْكَيْفِ وَالْكَيْفُ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ لَا يُوصَفُ بِخَلْقِهِ؟ قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ يُعْلَمُ أَنَّكَ نَبِيُّ اللّه ِ؟» ، قَالَ: «فَمَا بَقِيَ حَوْلَهُ حَجَرٌ وَلَا غَيْرُ ذلِكَ إِلَا تَكَلَّمَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ: يَا سُبِحَتُ، إِنَّهُ رَسُولُ اللّه ِ.

فَقَالَ سُبِحَتْ : مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ أَمْراً أَبْيَنَ مِنْ هذَا، ثُمَّ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ، وَأَنَّكَ رَسُولُ اللّه ِ».947.مُروج الذَّهَب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ عَتِيكٍ الْقَصِيرِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ شَيْءٍ مِنَ الصِّفَةِ، فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ:«تَعَالَى الْجَبَّارُ، تَعَالَى الْجَبَّارُ، مَنْ تَعَاطى مَا ثَمَّ هَلَكَ». .

ص: 309

950.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ سَعدِ بنِ عُبادَةَ _ ) و چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از محمد بن عبدالحميد، از علاء بن رَزين، از محمد بن مسلم از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«بپرهيزيد از فكر كردن در خدا، وليكن چون خواسته باشيد كه به سوى عظمت و بزرگى او نظر كنيد، به سوى بزرگى آفريدگان او [نظر كنيد]».949.الاحتجاج عن محمّد بن عبد اللّه الشيباني :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى فرزند آدم، اگر مرغى دل تو را بخورد، او را سير نكند، و اگر سوراخ سوزنى بر ديده تو گذارند، هر آينه آن را بپوشاند. مى خواهى كه با اينها ملكوت آسمان ها و زمين را بشناسى و كيفيت آنها را بدانى؟ اگر راست گويى، اينك آفتاب، آفريده اى از آفريدگان خدا است، اگر مى توانى كه چشم هاى خويش را از نور آن پر كنى (كه جرم آن را چنانچه هست ببينى) ، امر چنان است كه تو مى گويى».940.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن على، از بعقوبى، از بعضى از اصحاب ما، از عبدالأعلى _ مولاى آل سام _ از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«يهوديى بود كه او را سُبِحَت مى گفتند، به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه: يا رسول اللّه ، آمده ام تو را از پروردگارت سؤال كنم كه، اگر مرا جواب دادى از آنچه تو را سؤال مى كنم، ايمان مى آوردم و به پيغمبرى تو قائل مى شوم، و اگر نه، بر مى گردم.

حضرت فرمود كه: از هر چه خواهى سؤال كن . عرض كرد كه: پروردگار تو در كجاست؟ فرمود كه: در هر مكانى هست و در مكان معينى نيست . عرض كرد كه: آن جناب چگونه است؟ فرمود كه: چگونه وصف كنم پروردگار خود را به چون و چگونگى و حال آن كه چون و چگونه مخلوق است كه خدا آن را آفريد و خدا به آفريده خود موصوف نمى شود . و يهودى عرض كرد: پس تو از كجا مى دانى، يا از كجا دانسته مى شود كه تو پيغمبر خدايى؟» .

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «گرداگرد آن حضرت سنگ و غير سنگى نماند، مگر آن كه به زبان عربى روشن و فصيح سخن گفت _ و گفت: اى سُبِحَت _ به درستى كه او رسول خدا است . سُبحت گفت كه: من در هيچ زمان چون امروز امرى را از اين روشن تر نديدم. بعد از آن، گفت: شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خدا و آن كه تو رسول خدايى» .939.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن يحيى خثعمى، از عبدالرحمان بن عَتيك القصير روايت كرده است كه گفت: حضرت امام محمد باقر عليه السلام را از چيزى از صفت خدا سؤال نمودم، آن حضرت دست خويش را به سوى آسمان بلند كرد، بعد از آن دو مرتبه فرمود كه:«خداوند بزرگوار عظيم الشّأن برتر است». و فرمود: «كسى كه بگيرد آنچه را كه در اينجا است و متعرض تحقيق آن شود، هلاك مى شود». .

ص: 310

9 _ بَابٌ فِي إِبْطَالِ الرُّؤْيَةِ937.تاريخ اليعقوبى :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ إِسْحَاقَ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام أَسْأَلُهُ: كَيْفَ يَعْبُدُ الْعَبْدُ رَبَّهُ وَهُوَ لَا يَرَاهُ؟ فَوَقَّعَ عليه السلام : «يَا أَبَا يُوسُفَ، جَلَّ سَيِّدِي وَمَوْلَايَ وَالْمُنْعِمُ عَلَيَّ وَعَلى آبَائِي أَنْ يُرى».

قَالَ: وَسَأَلْتُهُ: هَلْ رَأى رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ؟ فَوَقَّعَ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَرى رَسُولَهُ بِقَلْبِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَبَّ».929.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبي عَأَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، قَالَ :سَأَلَنِي أَبُو قُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَاسْتَأْذَنْتُهُ فِي ذلِكَ، فَأَذِنَ لِي فَدَخَلَ عَلَيْهِ، فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ وَالْأَحْكَامِ حَتّى بَلَغَ سُؤَالُهُ إِلَى التَّوْحِيدِ، فَقَالَ أَبُو قُرَّةَ: إِنَّا رُوِّينَا أَنَّ اللّه َ قَسَمَ الرُّؤْيَةَ وَالْكَلَامَ بَيْنَ نَبِيَّيْنِ، فَقَسَمَ الْكَلَامَ لِمُوسى، وَلِمُحَمَّدٍ الرُّؤْيَةَ.

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «فَمَنِ الْمُبَلِّغُ عَنِ اللّه ِ إِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَالْاءنْسِ «لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» وَ «لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً» وَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ؟ أَ لَيْسَ مُحَمَّدٌ؟» قَالَ: بَلى، قَالَ: «كَيْفَ يَجِيءُ رَجُلٌ إِلَى الْخَلْقِ جَمِيعاً، فَيُخْبِرُهُمْ أَنَّهُ جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ، وَأَنَّهُ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللّه ِ بِأَمْرِ اللّه ِ، فَيَقُولُ: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» ، وَ «لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً» وَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ثُمَّ يَقُولُ: أَنَا رَأَيْتُهُ بِعَيْنِي، وَأَحَطْتُ بِهِ عِلْماً، وَهُوَ عَلى صُورَةِ الْبَشَرِ؟! أَمَا تَسْتَحُونَ؟ مَا قَدَرَتِ الزَّنَادِقَةُ أَنْ تَرْمِيَهُ بِهذَا أَنْ يَكُونَ يَأْتِي مِنْ عِنْدِ اللّه ِ بِشَيْءٍ، ثُمَّ يَأْتِي بِخِلَافِهِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ».

قَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَإِنَّهُ يَقُولُ: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى» ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ بَعْدَ هذِهِ الْايَةِ مَا يَدُلُّ عَلى مَا رَأى؛ حَيْثُ قَالَ: «ماكَذَبَ الفُؤادُ ما رَأى» يَقُولُ: مَا كَذَبَ فُؤَادُ مُحَمَّدٍ مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ، ثُمَّ أَخْبَرَ بِمَا رَأى، فَقَالَ : «لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» فَآيَاتُ اللّه ِ غَيْرُ اللّه ِ، وَقَدْ قَالَ اللّه ُ: «وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً» فَإِذَا رَأَتْهُ الْأَبْصَارُ ، فَقَدْ أَحَاطَتْ بِهِ الْعِلْمَ، وَوَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ».

فَقَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَاتِ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِذَا كَانَتِ الرِّوَايَاتُ مُخَالِفَةً لِلْقُرْآنِ، كَذَّبْتُهَا، وَمَا أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ أَنَّهُ لَا يُحَاطُ بِهِ عِلْماً، وَ «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» وَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ». .

ص: 311

9. باب در بيان باطل كردن ديدن خدا به چشم سر (در دنيا و در آخرت)

9. باب در بيان باطل كردن ديدن خدا به چشم سر (در دنيا و در آخرت)927.صحيح البخارى ( _ به نقل از اَنَس بن مالك _ ) محمد بن ابى عبداللّه ، از على بن ابى القاسم، از يعقوب بن اسحاق روايت كرده است كه گفت: به سوى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم كه بنده خدا چگونه پروردگار خويش را عبادت مى كند و حال آن كه او را نمى بيند؟ فرمان همايون رسيد كه:«اى ابو يوسف، سيد و آقاى من و آن كه بر من و پدران من انعام فرموده است، از اين بزرگوارتر است كه ديده شود» و گفت كه: از آن حضرت سؤال كردم كه: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله پروردگار خويش را ديد؟ در جواب نوشت كه: «خداى تبارك و تعالى به رسول خود، نمود از نور عظمت خويش آنچه دوست مى داشت و مى خواست كه به او بنمايد و آن را در دل او افكند كه به دل خويش آن را ديد».926.دلائل النبوّة ، بيهقى ( _ به نقل از عُروه ، در ياد كردِ وفات پيامبر خدا _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت: ابو قُرّه محدث از من خواهش نمود كه او را به خدمت امام رضا عليه السلام برسانم. در اين باب، از آن حضرت اذن خواستم و مرا اذن داد و بعد از آن ابو قُرّه به خدمت آن حضرت رسيد و او را از حلال و حرام و احكام خدا سؤال نمود، تا آن كه سؤال او به توحيد و خداشناسى رسيد. ابو قُرّه عرض كرد كه: روايت به ما رسيده كه خدا ديدن و سخن گفتن را در ميانه دو پيغمبر قسمت فرموده. پس قسمت موسى را سخن گفتن و قسمت محمد را ديدن قرار داده.

حضرت فرمود كه:«پس كيست آن كه تبليغ رسالت نموده از جانب خدا به سوى ثقلين؛ از جنّ و انس كه: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ» و «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» . آيا اين رساننده محمد نيست؟» أبو قُرّه عرض كرد كه: بلى. حضرت فرمود كه: «چگونه مردى مى آيد به سوى همه خلائق و ايشان را خبر مى دهد كه از جانب خدا آمده است، و اين كه ايشان را به سوى خدا دعوت مى كند به فرموده خدا و مى گويد كه: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ» و «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا» و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» . بعد از آن مى گويد كه: من او را به چشم خود ديدم و احاطه كردم به ذات او از روى دانش و او بر صورت آدمى است؟ آيا شرم نمى كنيد كه اين نوع نسبت ها به پيغمبر و خدا مى دهيد؟ آيا زنديقان نتوانستند كه آن حضرت را متهم كنند به اين كه چنين باشد كه از نزد خدا چيزى را بياورد و بعد از آن خلاف آن را بياورد از راه ديگر» (يعنى: وجوه اتهام بسيار است، چرا اين وجه را كه بطلان اين ظاهر و هويدا است برگزيدند. و مى تواند كه كلام استفهام نباشد، بلكه خبر باشد و معنى آن اين باشد كه: زنادقه بر چنين چيزى قدرت ندارند، چه از احوال آن حضرت بر هر كه او را شناخته، معلوم است كه ساحت معرفتش به غبار اين نوع اتهام آلوده نمى گردد. و بنا بر بعضى از نسخه ها، احتمال ديگر مى رود و ليكن اول ظاهرتر است).

ابو قُرّه عرض كرد كه: آن جناب مى فرمايد كه: «وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى » (1) ، يعنى: «و هر آينه كه به حقيقت كه ديد پيغمبر بر او يكبار ديگر». حضرت فرمود كه: «بعد از اين آيه، چيزى هست كه دلالت كند بر آن كه، چه ديده در آنجا كه فرموده: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» ، يعنى: دروغ نگفت دل آنچه را كه ديد». حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه دروغ نگفت دل محمد، آن چيزى را كه چشم هاى آن حضرت ديد». (2) و حضرت فرمود كه: «خدا بعد از آن، به آنچه پيغمبر ديده، خبر داده و فرموده كه: «لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى » (3) ، يعنى: هر آينه به حقيقت كه ديد محمد صلى الله عليه و آله از نشانه هاى پروردگار خويش، نشانه بزرگ تر» (يا از نشانه هاى بزرگ ترين او را از حيثيت دلالت بر كمال قدرت حضرت عزت مانند ديدن جبرئيل به صورت اصلى و غير آن كه در تفاسير مذكور است).

و حضرت فرمود كه: «پس آيات و نشانه هاى خدا، غير خدا است (چه مضاف و مضاف اليه غير يكديگراند) ، و حال آن كه خدا فرموده كه: «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا » (4) ، يعنى: «و احاطه نمى توانند نمود به ذات خدا از روى علم و دانش». پس هر گاه چشم ها او را ببينند، و به او احاطه نموده از روى علم و معرفت خدا واقع شود».

ابو قُرّه عرض كرد كه: پس روايت ها را تكذيب مى كنى و آنها را به دروغ نسبت مى دهى؟ حضرت فرمود كه: «هر گاه روايات، با قرآن مخالفت داشته باشد، آنها را تكذيب مى كنم به آنچه مسلمانان بر آن اجماع كرده اند كه: احاطه نمى شود به او از روى علم و چشم ها او را در نيابد و هيچ چيز مانند او نيست».

.


1- . نجم، 13.
2- . و اين آيه در قرآن مجيد، پيش از آيه اول است نه به عكس؛ چنانچه در اين حديث است و وجه آن، اين است كه يا راوى اشتباه كرده يا كاتب غلط كرده يا در قرآن اهل بيت عليهم السلام چنين است. (مترجم)
3- . نجم، 18.
4- . طه، 110.

ص: 312

. .

ص: 313

. .

ص: 314

1198.تاريخ الطبرى :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدٍ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَمَا تَرْوِيهِ الْعَامَّةُ وَالْخَاصَّةُ، وَسَأَلْتُهُ أَنْ يَشْرَحَ لِي ذلِكَ.

فَكَتَبَ بِخَطِّهِ: «اتَّفَقَ الْجَمِيعُ _ لَا تَمَانُعَ بَيْنَهُمْ _ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ ضَرُورَةٌ، فَإِذَا جَازَ أَنْ يُرَى اللّه ُ بِالْعَيْنِ، وَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةً، ثُمَّ لَمْ تَخْلُ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ أَنْ تَكُونَ إِيمَاناً، أَوْ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ، فَإِنْ كَانَتْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً، فَالْمَعْرِفَةُ الَّتِي فِي دَارِ الدُّنْيَا مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ لَيْسَتْ بِإِيمَانٍ؛ لِأَنَّهَا ضِدُّهُ، فَلَا يَكُونُ فِي الدُّنْيَا مُؤْمِنٌ؛ لِأَنَّهُمْ لَمْ يَرَوُا اللّه َ عَزَّ ذِكْرُهُ، وَإِنْ لَمْ تَكُنْ تِلْكَ الْمَعْرِفَةُ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الرُّؤْيَةِ إِيمَاناً، لَمْ تَخْلُ هذِهِ الْمَعْرِفَةُ _ الَّتِي مِنْ جِهَةِ الِاكْتِسَابِ _ أَنْ تَزُولَ، وَلَا تَزُولُ فِي الْمَعَادِ، فَهذَا دَلِيلٌ عَلى أَنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يُرى بِالْعَيْنِ؛ إِذِ الْعَيْنُ تُؤَدِّي إِلى مَا وَصَفْنَاهُ».1200.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن محمّد عن أبيه :وَعَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ النَّاسُ.

فَكَتَبَ عليه السلام : «لَا تَجُوزُ الرُّؤْيَةُ مَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الرَّائِي وَالْمَرْئِيِّ هَوَاءٌ يَنْفُذُهُ الْبَصَرُ، فَإِذَا انْقَطَعَ الْهَوَاءُ عَنِ الرَّائِي وَالْمَرْئِيِّ، لَمْ تَصِحَّ الرُّؤْيَةُ، وَكَانَ فِي ذلِكَ الِاشْتِبَاهُ؛ لِأَنَّ الرَّائِيَ مَتى سَاوَى الْمَرْئِيَّ فِي السَّبَبِ الْمُوجِبِ بَيْنَهُمَا فِي الرُّؤْيَةِ، وَجَبَ الِاشْتِبَاهُ، وَكَانَ ذلِكَ التَّشْبِيهَ؛ لِأَنَّ الْأَسْبَابَ لَا بُدَّ مِنِ اتِّصَالِهَا بِالْمُسَبَّبَاتِ». .

ص: 315

1199.أنساب الأشراف عن عثمان بن الشريد :احمد بن ادريس، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن سيف، از محمد بن عُبيد روايت كرده است كه گفت: به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام نوشتم و آن حضرت را سؤال كردم از ديدن خدا (يعنى در آخرت) و آنچه سنّى و شيعه آن را روايت مى كنند از جواز و عدم آن و از آن حضرت سؤال نمودم كه اين مطلب را براى من شرح و بيان فرمايد.

به خط شريف خويش در جواب نوشت كه:«همه امّت اتفاق كرده اند _ به وضعى كه در ميان ايشان تمانعى نيست، كه يكى از ايشان ديگرى را منع كند _ كه معرفتى كه از راه ديدن باشد، بديهى است. پس هرگاه جائز باشد كه خدا به چشم ديده شود، بالبديهه معرفت واقع مى شود بعد از آن. اين معرفت خالى نيست از آن كه با ايمان خواهد بود و يا ايمان نيست.

پس اگر اين معرفت كه از روى ديدن است، ايمان باشد، آن معرفتى كه در دار دنيا از روى اكتساب و استدلال به هم رسيده، ايمان نخواهد بود؛ زيرا كه اين معرفت، ضدّ آن است. پس در دنيا مؤمنى نمى باشد؛ زيرا كه ايشان خداى عزّ ذكرُه را نديده اند. و اگر اين معرفت كه از راه ديدن به هم رسيده، ايمان نباشد، معرفتى كه از راه استدلال به هم رسيده، ناچار بايد كه برطرف شود؛ چه محال است كه معرفت بديهى و معرفتى كه حصولش به فكر و استدلال باشد، با هم جمع شوند و حال آن كه معرفتى كه با استدلال حاصل شد، در معاد زائل نمى گردد؛ چه حشر مؤمن بدون ايمان به اتفاق كسانى كه به معاد قائل اند، باطل است. پس آنچه مذكور شد، دليل است بر آن كه خداى عزّ ذكره به چشم ديده نمى شود؛ زيرا كه چشم و ديدن، به آن مى كشاند به سوى آنچه ما آن را وصف كرديم».1198.تاريخ الطبري :و از او، از احمد بن اسحاق روايت است كه گفت: به خدمت حضرت امام على نقى عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم از ديدن خدا و آنچه خدا و آنچه مردم در آن اختلاف كردند، حضرت در جواب نوشت كه:«ديدن ممكن نيست مادامى كه ميانه بيننده و آنچه مى بيند، هوايى نباشد كه بينايى در آن نفوذ تواند كرد (به اين كه شفاف باشد).

پس هرگاه هوا از بيننده و آنچه ديده، مى تواند شد، بريده شود ديدن و ميسر نشود و در توسط روشنى و هوا، ميانه اين دو تشابه هر يك از اينها است به ديگرى كه بايد مانند يكديگر باشند در احتياج به متوسّط بودن در سمت و جهت؛ زيرا كه بيننده در هر زمان كه با ديده شده، مساوى و برابر باشد در سببى كه موجب ديدن مى شود در ميانه ايشان و لازم مى آيد كه مانند يكديگر باشند. و اعتبار مشابهت و مماثلت، مستلزم تشبيه است؛ زيرا كه چاره اى نيست از اين كه اسبابْ به مسببّات خويش متصل باشند و تخلف آنها از يكديگر ممكن نيست». .

ص: 316

1197.أنساب الأشراف :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :حَضَرْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ، فَقَالَ لَهُ: يَا أَبَا جَعْفَرٍ، أَيَّ شَيْءٍ تَعْبُدُ؟ قَالَ: «اللّه َ تَعَالى» قَالَ: رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: «بَلْ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْاءِبْصَارِ، وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْاءِيمَانِ، لَا يُعْرَفُ بِالْقِيَاسِ، وَلَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ، مَوْصُوفٌ بِالْايَاتِ، مَعْرُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ، لَا يَجُورُ فِي حُكْمِهِ ، ذلِكَ اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا هُوَ».

قَالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَهُوَ يَقُولُ: اللّه ُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ.1196.الفتوح :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«جَاءَ حِبْرٌ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟»

قَالَ : «فَقَالَ: وَيْلَكَ، مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ، قَالَ: وَكَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَكَ، لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ، وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْاءِيمَانِ». .

ص: 317

1195.تاريخ المدينة ( _ به نقل از غَسّان بن عبد الحميد _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن معبد، از عبداللّه بن سِنان، از پدرش روايت كرده است كه در نزد حضرت امام محمد باقر عليه السلام حضور داشتم كه مردى از خوارج بر آن حضرت داخل شد و عرض كرد كه: يا ابا جعفر، چه چيز را عبادت مى كنى؟ فرمود كه:«خدا را عبادت مى كنم». عرض كرد كه: او را ديده اى؟ فرمود كه: «بلكه چشم ها او را نديده به وضعى كه ديده ها او را مشاهده نمايد، يا مشاهده اى كه ديدن باشد، وليكن دل ها او را به حقايق و اركان ايمان ديده، و خدا، به قياس، شناخته نمى شود و به حواس، درك او نمى توان نمود، و به مردم شباهت ندارد، بلكه وصف او را با آيات مى كنند، و او را به علامات مى شناسند، و در حكم خويش ستم نمى كنند. اين است خدا، كه خدايى نيست مگر او».

سِنان گفت كه: آن مرد خارجى بيرون رفت و مى گفت كه: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ» (1) ، يعنى: «خدا داناتر است به موضعى كه پيغام ها يا پيغام خويش را در آن قرار مى دهد» (يعنى آن جناب از همه كس بهتر مى داند كه كى قابليت و صلاحيت دارد كه محل رسالت و شاهد نبوت باشد. پس او را بر مى گزيند، و مخصوص به آن مى سازد).1197.أنساب الأشراف :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از ابوالحسن موصلى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«يكى از علماى يهود به خدمت امير المؤمنين آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، آيا پروردگار خويش را ديدى، در هنگامى كه او را عبادت كردى؟ حضرت فرمود كه: واى بر تو، عادت من اين نيست كه عبادت پروردگارى كنم كه او را نديده باشم . سائل عرض كرد كه: او را چون ديدى؟ و به چه كيفيت بود؟ حضرت فرمود كه: واى بر تو، چشم ها او را نمى توانند ديد در مشاهده ديدن يا ديدها، وليكن دل ها او را به حقايق ايمان ديده است». .


1- . انعام، 124.

ص: 318

1196.الفتوح :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ،قَالَ :ذَاكَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِيمَا يَرْوُونَ مِنَ الرُّؤْيَةِ، فَقَالَ: «الشَّمْسُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْكُرْسِيِّ، وَالْكُرْسِيُّ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْعَرْشِ، وَالْعَرْشُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ الْحِجَابِ، وَالْحِجَابُ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نُورِ السِّتْرِ، فَإِنْ كَانُوا صَادِقِينَ، فَلْيَمْلَؤُوا أَعْيُنَهُمْ مِنَ الشَّمْسِ لَيْسَ دُونَهَا سَحَابٌ».1195.تاريخ المدينة عن غسّان بن عبد الحميد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَغَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ، بَلَغَ بِي جَبْرَئِيلُ مَكَاناً لَمْ يَطَأْهُ قَطُّ جَبْرَئِيلُ، فَكُشِفَ لَهُ، فَأَرَاهُ اللّه ُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَبَّ».

فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «لَا تُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» .1194.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو عون ، وابسته مِسوَر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلامفِي قَوْلِهِ: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» قَالَ: «إِحَاطَةُ الْوَهْمِ؛ أَ لَا تَرى إِلى قَوْلِهِ: «قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ» ؟ لَيْسَ يَعْنِي بَصَرَ الْعُيُونِ «فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ» : لَيْسَ يَعْنِي مِنَ الْبَصَرِ بِعَيْنِهِ «وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْها» : لَيْسَ يَعْنِي عَمَى الْعُيُونِ، إِنَّمَا عَنى إِحَاطَةَ الْوَهْمِ، كَمَا يُقَالُ: فُلَانٌ بَصِيرٌ بِالشِّعْرِ، وَفُلَانٌ بَصِيرٌ بِالْفِقْهِ، وَفُلَانٌ بَصِيرٌ بِالدَّرَاهِمِ، وَفُلَانٌ بَصِيرٌ بِالثِّيَابِ، اللّه ُ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُرى بِالْعَيْنِ». .

ص: 319

1193.اُسد الغابة :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از عاصم بن حُميد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: با آن حضرت در باب آنچه سنّيان از ديدن خدا روايت مى كنند، مذاكره نموديم و آن را ياد كرديم. حضرت فرمود كه:«نور آفتاب يك جزو است از هفتاد جزو از نور كرسى، كه روشنى كرسى هفتاد برابر آفتاب است، و نور كرسى، يك جزو از هفتاد جزو نور عرش است، و نور عرش يك جزو از هفتاد جزو نور حجاب است، و نور حجاب، جزوى است از هفتاد جزو از نور ستر» (و حجاب و ستر، هر دو به معنى پرده است و مراد به آنها، معنى حقيقى كه آنها معروف است نيست، بلكه مقصود دو مقام، از مقامات تجليات نور عظمت پروردگار است).

بعد از آن حضرت فرمود: «پس اگر از اين گروه، راست گويانند در باب ديدن آن جناب، چشم هاى خويش را از نور آفتاب پر كنند، در حالى كه ابرى در نزد آن نباشد كه حايل باشد».1194.تاريخ الطبري عن أبي عون مولى المِسْور :محمد بن يحيى و غير او روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى نصر، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: چون مرا به آسمان بردند، جبرئيل عليه السلام مرا به جايى رسانيد كه هرگز پا در آنجا نگذاشته بود و به آنجا نرسيده بود، بعد از آن، پرده از پيش روى او برداشته شد و خدا از نور عظمت خويش آن قدر كه دوست داشت و خواست به او نمود».

در بيان فرموده خدا: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» (1) . كه ترجمه آن اين است كه: «درك نمى كنند خدا را ديده ها و خدا، ديده ها را درك مى كند و در مى يابد». (2)1193.اُسد الغابة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى نجران، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى تعالى «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» كه آن حضرت فرمود كه:«وهم و خيال او را احاطه نمى كند». و فرمود: «آيا نظر نمى كنى به سوى فرموده آن جناب « قَدْ جَآءَكُم بَصَآءِرُ مِن رَّبِّكُمْ» (3) ، يعنى: «به حقيقت كه آمد و شما را بينايى ها و آنچه موجب بينايى و دانش شما است از نشانه هاى روشن و دلايل ظاهره از جانب پروردگار شما» كه مقصود خدا، ديدن به چشم ها نيست (چه در بصيرت و بينايى از براى نفس ناطقه، چون بصر و چشم است از براى بدن . پس آن كه گفته كه وضوح دلايل بر وجهى است كه گويا قوه باصره آن را مى تواند ديد، درست نديده) «فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ» ، يعنى: پس هر كه بينا شود پس از براى نفس اوست» (يعنى: منفعت بينايى به خودش عائد گردد) .

و حضرت فرمود كه: «مقصود خدا، ديدن به چشم خويش نيست «وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا» ، يعنى: و هر كه نابينا شود، پس بر آن است يعنى ضرر و وبال نابينايى است كه از براى نفس اوست». و نيز حضرت فرمود كه: «مقصود خدا، كورى چشم ها نيست، بلكه نابينايى در مقابل بينايى است كه از براى نفس است». و فرمود: «جز اين نيست كه مقصود خدا از آيه، اين است كه وهم و خيال به او احاطه نمى كند، چنان كه مى گويند كه فلانى بيناست به شعر، و فلانى بيناست به فقه، و فلانى بيناست به درم ها، و فلانى بيناست به جاها؛ چه معلوم است كه مراد اين نيست كه ايشان، شعر و فقه و درم و جامه را مى بيند (بلكه مقصود اين است كه در اينها مهارت دارند، و احوال اينها را خوب مى دانند، و در آن، صاحبان سررشته اند) و خدا، از اين بزرگ تر است كه به چشم سر ديده شود» (و مقصود حضرت، اين است كه مرئى نشدن خدا، امرى است بديهى كه احتياج به بيان و ردّ آن كس كه خلاف آن را گمان كرده، نيست. و اما ادراك آن جناب به وهم و خيال، گاه هست كه از براى عوام محلّ شبهه شود و احتمال دارد كه مراد، اين باشد كه هر گاه ادراك آن جناب، به عقل ميسر نشود، و به چشم سر به طريق اولى ميسر نخواهد شد). .


1- . انعام، 103.
2- . و بعضى اين را عنوان مستقل دانسته اند كه ربطى به سابق ندارد. و نيز احتمال داده اند كه عطف بر سابق باشد و عاطف، محذوف باشد. يعنى اين بابى است در بيان آيه مذكوره. (مترجم)
3- . انعام، 104.

ص: 320

1192.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از محمّد بن سليمان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ اللّه ِ: هَلْ يُوصَفُ؟ فَقَالَ: «أَ مَا تَقْرَأُ الْقُرْآنَ؟»، قُلْتُ: بَلى ، قَالَ: «أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالى: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» ؟»، قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «فَتَعْرِفُونَ الْأَبْصَارَ؟»، قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «مَا هِيَ؟»، قُلْتُ: أَبْصَارُ الْعُيُونِ، فَقَالَ: «إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْبَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ، فَهُوَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَوْهَامَ». .

ص: 321

1191.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از عبيد بن حارثه _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابو هاشم جعفرى، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از خدا كه آيا جائز است كه او را وصف كنند و نشان دهند؟ حضرت فرمود:«آيا قرآن را نمى توانى بخوانى، يا نمى خوانى؟» عرض كردم كه: مى توانم، يا مى خوانم. فرمود كه: «آيا فرموده خدا را كه «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» (1) نمى خوانى؟» عرض كردم كه: مى خوانم. فرمود كه: «ابصار را مى شناسيد و مى دانيد كه معنى آن چيست؟» عرض كردم كه: مى دانم. فرمود كه: «ابصار چه چيز است؟» عرض كردم كه: ابصار، عبارت از چشم ها است. فرمود: «به درستى كه وهم ها و خيال ها كه در دل ها سر مى زند، از ديدن چشم ها بزرگ تر و بيشتر است و خيال ها او را در نمى يابد و او خيال ها را در مى يابد و همه را مى داند». .


1- . انعام، 103.

ص: 322

1190.العقد الفريد ( _ به نقل از ابن سيرين _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» ؟ فَقَالَ: «يَا أَبَا هَاشِمٍ، أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُّ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ؛ أَنْتَ قَدْ تُدْرِكُ بِوَهْمِكَ السِّنْدَ وَالْهِنْدَ وَالْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَلَا تُدْرِكُهَا بِبَصَرِكَ، وَأَوْهَامُ الْقُلُوبِ لَا تُدْرِكُهُ، فَكَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُونِ؟!»1192.شرح نهج البلاغة عن محمّد بن سليمان :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ :الْأَشْيَاءُ _ كُلُّهَا _ لَا تُدْرَكُ إِلَا بِأَمْرَيْنِ: بِالْحَوَاسِّ، وَالْقَلْبِ؛ وَالْحَوَاسُّ إِدْرَاكُهَا عَلى ثَلَاثَةِ مَعَانٍ: إِدْرَاكاً بِالْمُدَاخَلَةِ ، وَإِدْرَاكاً بِالْمُمَاسَّةِ، وَإِدْرَاكاً بِلَا مُدَاخَلَةٍ وَلَا مُمَاسَّةٍ.

فَأَمَّا الْاءِدْرَاكُ الَّذِي بِالْمُدَاخَلَةِ، فَالْأَصْوَاتُ وَالْمَشَامُّ وَالطُّعُومُ.

وَأَمَّا الْاءِدْرَاكُ بِالْمُمَاسَّةِ، فَمَعْرِفَةُ الْأَشْكَالِ مِنَ التَّرْبِيعِ وَالتَّثْلِيثِ، وَمَعْرِفَةُ اللَّيِّنِ وَالْخَشِنِ، وَالْحَرِّ وَالْبَرْدِ.

وَأَمَّا الْاءِدْرَاكُ بِلَا مُمَاسَّةٍ وَلَا مُدَاخَلَةٍ، فَالْبَصَرُ؛ فَإِنَّهُ يُدْرِكُ الْأَشْيَاءَ بِلَا مُمَاسَّةٍ وَلَا مُدَاخَلَةٍ فِي حَيِّزِ غَيْرِهِ وَلَا فِي حَيِّزِهِ، وَإِدْرَاكُ الْبَصَرِ لَهُ سَبِيلٌ وَسَبَبٌ، فَسَبِيلُهُ الْهَوَاءُ ، وَسَبَبُهُ الضِّيَاءُ، فَإِذَا كَانَ السَّبِيلُ مُتَّصِلاً بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْمَرْئِيِّ وَالسَّبَبُ قَائِمٌ، أَدْرَكَ مَا يُلَاقِي مِنَ الْأَلْوَانِ وَالْأَشْخَاصِ، فَإِذَا حُمِلَ الْبَصَرُ عَلى مَا لَا سَبِيلَ لَهُ فِيهِ، رَجَعَ رَاجِعاً ، فَحَكى مَا وَرَاءَهُ ، كَالنَّاظِرِ فِي الْمِرْآةِ لَا يَنْفُذُ بَصَرُهُ فِي الْمِرْآةِ، فَإِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ سَبِيلٌ، رَجَعَ رَاجِعاً يَحْكِي مَا وَرَاءَهُ ، وَكَذلِكَ النَّاظِرُ فِي الْمَاءِ الصَّافِي ، يَرْجِعُ رَاجِعاً فَيَحْكِي مَا وَرَاءَهُ؛ إِذْ لَا سَبِيلَ لَهُ فِي إِنْفَاذِ بَصَرِهِ.

فَأَمَّا الْقَلْبُ فَإِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الْهَوَاءِ، فَهُوَ يُدْرِكُ جَمِيعَ مَا فِي الْهَوَاءِ وَيَتَوَهَّمُهُ، فَإِذَا حُمِلَ الْقَلْبُ عَلى مَا لَيْسَ فِي الْهَوَاءِ مَوْجُوداً، رَجَعَ رَاجِعاً فَحَكى مَا فِي الْهَوَاءِ.

فَلَا يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ يَحْمِلَ قَلْبَهُ عَلى مَا لَيْسَ مَوْجُوداً فِي الْهَوَاءِ مِنْ أَمْرِ التَّوْحِيدِ جَلَّ اللّه ُ وَعَزَّ؛ فَإِنَّهُ إِنْ فَعَلَ ذلِكَ، لَمْ يَتَوَهَّمْ إِلَا مَا فِي الْهَوَاءِ مَوْجُودٌ ، كَمَا قُلْنَا فِي أَمْرِ الْبَصَرِ ، تَعَالَى اللّه ُ أَنْ يُشْبِهَهُ خَلْقُهُ. .

ص: 323

1191.شرح نهج البلاغة عن عبيد بن حارثة :محمد بن ابى عبداللّه از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن عيسى، از داود بن قاسم _ كه ابوهاشم جعفرى است _ روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ_رُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَ_رَ» . حضرت فرمود كه:«اى ابوهاشم، خيال ها كه در دل سر مى زند، از ديدن چشم ها باريك تر و وسيع تر است. و تو گاه هست كه به خيال خود، سِند و هند و شهرهايى را كه در آن داخل نشدى، درك مى نمايى و به چشم خويش نمى توانى كه آنها را دريابى، و خيالات كه در دل سر مى زند، نمى تواند كه خدا را دريابد. پس حال چشم ها چه خواهد بود؟».1190.العقد الفريد عن ابن سيرين :على بن ابراهيم، از پدرش، از بعضى از اصحاب خويش، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت:چيزها را در نمى توان يافت، مگر به دو چيز: يكى حواس و ديگرى دل. اما حواس، ادراك و دريافت آنها بر سه وجه است: يكى ادراكى است كه به دخول چيزى در چيزى حاصل مى شود، و ديگرى ادراكى است كه به ماليدن چيزى به چيزى ديگر به هم مى رسد، و سوم ادراكى است كه بدون اين دو، دست به هم مى دهد.

اما آن ادراك كه به واسطه دخول حاصل مى شود، آوازها و بوها و مزه ها است (چه هواى متكيّف به صوت تا در گوش داخل نشود و به قوه سامعه نخورد، صاحب آن چيزى را نمى شنود. تا هواى متكيّف به بوى در دماغ نيايد و به قوه شامّه نرسد، بوى چيزى را نمى توان فهميد. و تا ترى كه در دهان مى باشد، بعد از تكيّف به مزه به قوه ذائقه نرسد، مزه چيزى معلوم نمى شود).

و آن ادراك كه به جهت مالش به هم مى رسد، شناختن چيزى است كه سه گوش و چهار گوش و غير آن از شكل ها باشد، و شناختن نرمى و درشتى و گرمى و سردى. و آن ادراك كه به جهت غير اينها به هم مى رسد، ديدن ديده است كه چيزها را بدون مس و دخول در يكديگر در مكان غير خويش كه موضع چيزى است كه ديده مى شود، درك مى كند و در مكان خويش درك نمى كند (چنانچه اهل انطباع مى گويند و اين كلام از هشام صريح است در اين كه ديدن، به خروج شعاع است، نه انطباع كه به معنى انتقاش است. به اين معنى كه آنچه ديده مى شود، در حيّز بصر داخل شود كه صورت آن در آن منتقش گردد و ديده، ديدنى را در مكان خود درك نمايد). و از براى دريافتن چشم، راهى و سببى هست، پس راه آن، هواست و ظاهر از آن، همان است كه در ميانه آسمان و زمين است و سببش روشنى است.

پس هرگاه آن راه در ميانه آن و آنچه ديده مى شود، متصل و به هم پيوند باشد و سبب آن بر پا و موجود باشد، آنچه را كه ملاقى آن، يعنى شعاع آن، مى شود از رنگ ها و شخص ها، درك مى كند. پس هرگاه كسى ديده را حمل مى كند بر آنچه او را در آن راهى نيست، بر مى گردد در حالتى كه برگردنده است (يعنى به نوعى از برگشت، چه برگشتنى هاى آن تفاوت دارد به حسب تفاوت آنچه ديده مى شود در صفا و جلا) و آنچه را كه در پس آن، يعنى شعاع آن است (كه عبارت است از آنچه در حال رجوع خويش با آن ملاقات مى نمايد، حكايت مى كند، و مى نمايد)، مانند كسى كه در آيينه نظر مى كند و ديده آن، يعنى شعاعى كه از آن بيرون مى آيد، در آن نفوذ نمى تواند نمود.

پس هرگاه آن را راهى نباشد، بر مى گردد به نوعى از برگشت _ چنانچه گذشت _ و آنچه را كه در پس آن است، مى نمايد، و همچنين كسى كه در آب صافى نظر مى كند، نظرش بر مى گردد و ماوراى آن را مى نمايد؛ زيرا كه او را راهى در گذرانيدن نظر خويش نيست.

اما قدرت دل، كه مراد از آن، نفس ناطقه است و تسلط آن، يعنى در ادراك بر وجه جزئى، يا آنچه جارى مجراى آن باشد، بر هواست (همه آنچه را كه در آن است، درك مى تواند نمود)، و آن را توهم مى نمايد و در خيال در مى آورد (و بر غير آن قدرت و تسلطى ندارد). پس هرگاه دل را حمل كند بر آنچه در هواى عالم امكان موجود نيست، بر مى گردد به سوى هوا و آنچه را كه در هواست، مى نمايد.

و چون چنين است، عاقل را سزاوار نيست كه دل خويش را متوجه سازد و بار كند بر آنچه در هوا موجود نيست و آن، امر توحيد است - جل اللّه و عزّ -؛ زيرا كه اگر چنين كند، توهم نمى كند، مگر آنچه را كه در هوا موجود باشد؛ چنانكه در امر چشم گفتيم و خدا است برتر از اين كه آفريدگانش به او شباهت داشته باشند، يا او را به چيزى تشبيه كنند. .

ص: 324

. .

ص: 325

. .

ص: 326

10 _ بَابُ النَّهْيِ عَنِ الصِّفَةِ بِغَيْرِ مَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ تَعَالى1188.العقد الفريد :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ بْنِ عَتِيكٍ الْقَصِيرِ، قَالَ :كَتَبْتُ عَلى يَدَيْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : أَنَّ قَوْماً بِالْعِرَاقِ يَصِفُونَ اللّه َ بِالصُّورَةِ وَبِالتَّخْطِيطِ، فَإِنْ رَأَيْتَ _ جَعَلَنِيَ اللّه ُ فِدَاكَ _ أَنْ تَكْتُبَ إِلَيَّ بِالْمَذْهَبِ الصَّحِيحِ مِنَ التَّوْحِيدِ.

فَكَتَبَ إِلَيَّ: «سَأَلْتَ _ رَحِمَكَ اللّه ُ _ عَنِ التَّوْحِيدِ وَمَا ذَهَبَ إِلَيْهِ مَنْ قِبَلَكَ، فَتَعَالَى اللّه ُ الَّذِي «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ، تَعَالى عَمَّا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ، الْمُشَبِّهُونَ اللّه َ بِخَلْقِهِ، الْمُفْتَرُونَ عَلَى اللّه ِ، فَاعْلَمْ _ رَحِمَكَ اللّه ُ _ أَنَّ الْمَذْهَبَ الصَّحِيحَ فِي التَّوْحِيدِ مَا نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفَاتِ اللّه ِ جَلَّ وَعَزَّ، فَانْفِ عَنِ اللّه ِ تَعَالَى الْبُطْلَانَ وَالتَّشْبِيهَ، فَلَا نَفْيَ وَلَا تَشْبِيهَ ، هُوَ اللّه ُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ، تَعَالَى اللّه ُ عَمَّا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ، وَلَا تَعْدُوا الْقُرْآنَ؛ فَتَضِلُّوا بَعْدَ الْبَيَانِ».1187.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :قَالَ لِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام: «يَا أَبَا حَمْزَةَ، إِنَّ اللّه َ لَا يُوصَفُ بِمَحْدُودِيَّةٍ، عَظُمَ رَبُّنَا عَنِ الصِّفَةِ، فَكَيْفَ يُوصَفُ بِمَحْدُودِيَّةٍ مَنْ لَا يُحَدُّ وَ «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُوَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» ؟!». .

ص: 327

10. باب در بيان نهى از وصف كردن خدا به غير آنچه خويش را به آن وصف فرموده

10. باب در بيان نهى از وصف كردن خدا به غير آنچه خويش را به آن وصف فرموده - جلّ و تعالى-1188.العقد الفريد :على بن ابراهيم، از عباس بن معروف، از ابن ابى نجران، از حمّاد بن عثمان، از عبدالرحيم بن عَتيك قصير روايت كرده است كه گفت: عريضه به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام نوشتم و به دست عبدالملك بن اعيَن دادم كه به آن حضرت برساند، به اين مضمون كه: گروهى در عراق، خداى تعالى را به صورت و شكل وصف مى كنند و مى گويند كه در صورت انسان است، و بعضى مى گويند كه جوانى است نو خط كه خطش تازه دميده. پس اگر صلاح دانى _ خدا مرا فداى تو گرداند _ كه مذهب درست از توحيد را به سوى من بنويسى، بنويس كه بسيار به جا است.

پس حضرت به سوى من نوشت كه:«سؤال نمودى _ خدا تو را رحمت كند _ از توحيد و آنچه به سوى آن رفته اند كسانى كه در نزد تواند، برتر است آن كسى كه مانند او چيزى نيست، و او شنواست و بينا، و برتر است از آنچه وصف كنندگانى كه خدا را به خلق تشبيه مى كنند، آن را وصف مى نمايند، و بر خدا افترا مى بندند.

پس بدان _ خدا تو را رحمت كند _ كه مذهب صحيح در توحيد، آن چيزى است كه قرآن با آن فرود آمده از صفات خدا. پس از خدا بطلان و تشبيه را دور كن كه نفى و تشبيه، روا نيست. اوست خدا كه ثابت و موجود است و برتر است از آنچه وصف كنندگان آن را وصف مى كنند. و از قرآن در مگذريد كه بعد از بيان، گمراه مى شويد».1187.شرح نهج البلاغة :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از ابراهيم بن عبد الحميد، از ابو حمزه روايت كرده است كه حضرت على بن الحسين عليه السلام به من فرمود كه:«اى ابو حمزه، خدا را به محدوديت وصف نمى توان نمود كه او را تعريف نمايند و اندازه اى از براى او قرار دهند. پروردگار ما از آن كه خلائق او را وصف كنند بزرگ تر است و چگونه به محدوديت وصف شود، آن كه حد و اندازه اى ندارد: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » (1) ، يعنى: خيال ها او را در نيابد و او خيال ها را دريابد، و اوست رسنده به دقايق اشيا، كه به اسرار همه خلائق آگاه است، و داناست به تدابير و مصالح ايشان، و همه افعال ايشان را مى داند».

.


1- . انعام، 103.

ص: 328

1186.المصنَّف ( _ به نقل از ابو كعب حارثى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَزَّازِ وَمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، قَالَا:دَخَلْنَا عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَحَكَيْنَا لَهُ أَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله رَأى رَبَّهُ فِي صُورَةِ الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ فِي سِنِّ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً، وَقُلْنَا: إِنَّ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَصَاحِبَ الطَّاقِ وَالْمِيثَمِيَّ يَقُولُونَ: إِنَّهُ أَجْوَفُ إِلَى السُّرَّةِ، وَالْبَقِيَّةُ صَمَدٌ.

فَخَرَّ سَاجِداً لِلّهِ، ثُمَّ قَالَ: «سُبْحَانَكَ مَا عَرَفُوكَ، وَلَا وَحَّدُوكَ، فَمِنْ أَجْلِ ذلِكَ وَصَفُوكَ، سُبْحَانَكَ لَوْ عَرَفُوكَ، لَوَصَفُوكَ بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ، سُبْحَانَكَ كَيْفَ طَاوَعَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ يُشَبِّهُوكَ بِغَيْرِكَ؟! اللّهُمَّ ، لَا أَصِفُكَ إِلَا بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ، وَلَا أُشَبِّهُكَ بِخَلْقِكَ، أَنْتَ أَهْلٌ لِكُلِّ خَيْرٍ، فَلَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيْنَا، فَقَالَ: «مَا تَوَهَّمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَوَهَّمُوا اللّه َ غَيْرَهُ» . ثُمَّ قَالَ: «نَحْنُ _ آلَ مُحَمَّدٍ _ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ الَّذِي لَا يُدْرِكُنَا الْغَالِي، وَلَا يَسْبِقُنَا التَّالِي؛ يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ رَسُولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله حِينَ نَظَرَ إِلى عَظَمَةِ رَبِّهِ كَانَ فِي هَيْئَةِ الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ، وَسِنِّ أَبْنَاءِ ثَلَاثِينَ سَنَةً؛ يَا مُحَمَّدُ، عَظُمَ رَبِّي وَجَلَّ أَنْ يَكُونَ فِي صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ».

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَنْ كَانَتْ رِجْلَاهُ فِي خُضْرَةٍ؟

قَالَ: «ذاكَ مُحَمَّدٌ، كَانَ إِذَا نَظَرَ إِلى رَبِّهِ بِقَلْبِهِ، جَعَلَهُ فِي نُورٍ مِثْلِ نُورِ الْحُجُبِ حَتّى يَسْتَبِينَ لَهُ مَا فِي الْحُجُبِ؛ إِنَّ نُورَ اللّه ِ: مِنْهُ أَخْضَرُ، وَمِنْهُ أَحْمَرُ، وَمِنْهُ أَبْيَضُ، وَمِنْهُ غَيْرُ ذلِكَ؛ يَا مُحَمَّدُ، مَا شَهِدَ لَهُ الْكِتَابُ وَالسُّنَّةُ، فَنَحْنُ الْقَائِلُونَ بِهِ». .

ص: 329

1185.الجمل ( _ به نقل از حكيم بن عبد اللّه _ ) محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكر بن صالح، از حسن بن سعيد، از ابراهيم بن محمد خزّاز و محمد بن حسين روايت كرده است كه گفتند: به خدمت ابوالحسن حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام رفتيم و از براى آن حضرت حكايت نموديم آنچه را كه مشبّهه مى گويند كه محمد، پروردگار خويش را ديد در هيئت و صورت جوان مستوى الخلقه خوش اندام (يا كم سال كه به حد كمال رسيده باشد)، يا لايق به هر چيز در سن پسران سى ساله و عرض كرديم كه: هشام بن سالم و صاحب طاق و ميثمى مى گويند كه آن جناب، از پايين تا ناف، ميان خالى است، و بقيه بدنش توپر است كه ميان ندارد.

حضرت بر رو در افتاد و از براى خدا سجده نمود و گفت كه:«تسبيح مى كنم تو را و تو را پاك و منزه مى شمارم از نقص و عيب تشبيه. تو را نشناختند و تو را به يگانگى پرستش نكردند. پس از اين جهت، تو را وصف كردند و تو را پاك و منزه مى شمارم، اگر تو را مى شناختند، هر آينه تو را وصف مى نمودند به آنچه تو خويش را با آن وصف فرموده اى و تو را تسبيح مى كنم. آيا چگونه نفس هاى ايشان، ايشان را فرمان بردارى نمود كه تو را به غير تو تشبيه كنند؟ بار خدايا، تو را وصف نمى كنم، مگر به آنچه تو خود را با آن وصف فرموده اى، و تو را با آفريدگان تو تشبيه نمى كنم، و تويى سزاوار هر خوبى. پس مرا از گروه ستم كاران مگردان».

بعد از آن، به جانب ما التفات نمود و فرمود كه: «آنچه را كه توهم كنيد و به خيال شما در آيد، خدا را غير از آن توهم كنيد». بعد از آن فرمود كه: «ما آل محمد، گروهى هستيم به يك روش و ميانه رو، كه آن كس كه از حق در گذشته (يا دست بالا گرفته)، ما را در نيابد، و آن كه در پهلو در آمده، ما را سبقت نگيرد، يا به سوى ما نشتابد» (حاصل معنى، آن كه آنها كه از حد در گذشته اند، به سوى ايشان باز نمى گردند و آنان كه تقصير كرده اند، به ايشان ملحق نمى شوند).

بعد از آن حضرت فرمود كه: «اى محمد، به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن هنگام كه به سوى عظمت و بزرگى پروردگار خويش نظر نمود در هيئت جوان مذكور و در سن پسران سى ساله بود. اى محمد، پروردگار من، از آن عظيم تر است و جلالتش از اين بيشتر كه در صفت آفريدگان باشد».

محمد گفت كه: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، كه بود آن كه پايهاى او در سبزى بود؟ (چه تتمه حديث اين است كه: پاى هاى او در سبزى بود). حضرت فرمود كه: «آن، محمد است كه عادتش اين بود كه چون به دل خويش به سوى پروردگارش مى نگريست، او را در نورى چون نور حجاب ها قرار مى داد، تا آن كه ظاهر كرد از براى او آنچه در آن حجاب ها است. به درستى كه نور خدا، پاره اى از آن، سبز و پاره اى از آن، سرخ و پاره اى از آن، سفيد و پاره اى از آن، غير از اينها است. اى محمد، آنچه كتاب خدا و سنت رسول صلى الله عليه و آله از براى آن شهادت دهد، ما به آن قائليم» (و تفسير اين حديث را فى الجمله در تعبير مرات الرائى ذكر كرده ام؛ هر كه خواهد به آن كتاب رجوع كند). .

ص: 330

1184.الجمل ( _ به نقل از حسن بن سعد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ بَشِيرٍ الْبَرْقِيِّ، قَالَ :حَدَّثَنِي عَبَّاسُ بْنُ عَامِرٍ الْقَصَبَانِيُّ، قَالَ : أَخْبَرَنِي هَارُونُ بْنُ الْجَهْمِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام، قَالَ : قَالَ: «لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَنْ يَصِفُوا اللّه َ بِعَظَمَتِهِ، لَمْ يَقْدِرُوا».1183.الفتوح :سَهْلٌ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَى الرَّجُلِ عليه السلام : أَنَّ مَنْ قِبَلَنَا مِنْ مَوَالِيكَ قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التَّوْحِيدِ: فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: جِسْمٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ : صُورَةٌ.

فَكَتَبَ عليه السلام بِخَطِّهِ: «سُبْحَانَ مَنْ لَا يُحَدُّ، وَلَا يُوصَفُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ _ أَوْ قَالَ _ : الْبَصِيرُ».1186.المصنّف عن أبي كعب الحارثي :سَهْلٌ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :كَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليهماالسلامإِلى أَبِي: «أَنَّ اللّه َ أَعْلى وَأَجَلُّ وَأَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُبْلَغَ كُنْهُ صِفَتِهِ؛ فَصِفُوهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَكُفُّوا عَمَّا سِوى ذلِكَ».1185.الجمل عن حكيم بن عبد اللّه :سَهْلٌ، عَنِ السِّنْدِيِّ بْنِ الرَّبِيعِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ حَفْصٍ أَخِي مُرَازِمٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ، قَالَ :سَأَ لْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنْ شَيْءٍ مِنَ الصِّفَةِ، فَقَالَ : «لَا تَجَاوَزْ مَا فِي الْقُرْآنِ».927.صحيح البخاري عن أنس بن مالك :سَهْلٌ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْقَاسَانِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَيْهِ عليه السلام : أَنَّ مَنْ قِبَلَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التَّوْحِيدِ.

قَالَ: فَكَتَبَ عليه السلام : «سُبْحَانَ مَنْ لَا يُحَدُّ، وَلَا يُوصَفُ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ». .

ص: 331

928.صحيح ابن حبّان عن أنس بن مالك :على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند از سهل بن زياد، از احمد بن بشير برقى كه گفت: عباس بن عامر قَصَبانى مرا حديث كرد و گفت كه: خبر داد مرا هارون بن جَهم از ابوحمزه، از حضرت على بن الحسين عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«اگر اهل آسمان و زمين جمع شوند كه خدا را به عظمت و بزرگى كه دارد وصف كنند، نتوانند».1199.أنساب الأشراف ( _ به نقل از عثمان بن شريد _ ) سهل، از ابراهيم بن محمد همدانى روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام على نقى عليه السلام نوشتم كه: كسانى كه در نزد ما هستند از مواليان شما، در باب توحيد اختلاف به هم رسانيده اند. بعضى از ايشان مى گويد كه: خدا جسم است و بعضى از ايشان مى گويد كه: صورت است. حضرت به خط مبارك خويش در جواب نوشت كه:«پاك و منزه است آن كه به اندازه در نيايد، و او را وصف نتوان نمود، و چيزى مانند او نيست، و اوست شنواى دانا» . يا به جاى دانا، بينا فرمود.1200.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن محمّد ، از پدرش _ ) سهل از محمد بن عيسى، از ابراهيم، از محمد بن حكيم روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به پدرم نوشت كه:«خدا از آن بلندتر و بزرگوارتر و بزرگ تر است كه كسى به كُنه و پايان صفت او تواند رسيد. پس، او را وصف كنيد به آنچه خويش را با آن وصف فرموده و از آنچه غير آن باشد، باز ايستيد».1201.نهج البلاغة :سهل، از سِندى بن ربيع، از ابن ابى عُمير، از حفص _ برادر مُرازِم _ از مفضّل روايت كرده است كه حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام را سؤال كردم از چيزى از صفت حق تعالى. آن حضرت فرمود كه:«در مگذر از آنچه در قرآن است».929.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عبد الرحمان بن ابى عمره ) سهل، از محمد بن على قاسانى روايت كرده است كه گفت: به سوى آن حضرت نوشتم كه: كسانى كه در نزد ما هستند، در باب توحيد خدا مختلف شده اند. حضرت در جواب نوشت كه:«پاك و منزه است آن كه او را اندازه نمى توان كرد و وصف نتوان نمود «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » (1)

» (و ترجمه آن گذشت). .


1- . شورى، 11.

ص: 332

930.صحيح البخاري عن عائشة :سَهْلٌ، عَنْ بِشْرِ بْنِ بَشَّارٍ النَّيْسَابُورِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَى الرَّجُلِ عليه السلام : أَنَّ مَنْ قِبَلَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا فِي التَّوْحِيدِ: فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: هُوَ جِسْمٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: هُوَ صُورَةٌ.

فَكَتَبَ إِلَيَّ: «سُبْحَانَ مَنْ لَا يُحَدُّ، وَلَا يُوصَفُ، وَلَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ».931.تاريخ الطبري عن الضحّاك بن خليفة :سَهْلٌ قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام سَنَةَ خَمْسٍ وَخَمْسِينَ وَمِائَتَيْنِ: قَدِ اخْتَلَفَ يَا سَيِّدِي، أَصْحَابُنَا فِي التَّوْحِيدِ: مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: هُوَ جِسْمٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: هُوَ صُورَةٌ، فَإِنْ رَأَيْتَ يَا سَيِّدِي، أَنْ تُعَلِّمَنِي مِنْ ذلِكَ مَا أَقِفُ عَلَيْهِ وَلَا أَجُوزُهُ ، فَعَلْتَ مُتَطَوِّلاً عَلى عَبْدِكَ.

فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ عليه السلام : «سَأَلْتَ عَنِ التَّوْحِيدِ، وَهذَا عَنْكُمْ مَعْزُولٌ، اللّه ُ وَاحِدٌ أَحَدٌ «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» ، خَالِقٌ وَلَيْسَ بِمَخْلُوقٍ، يَخْلُقُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ مَا يَشَاءُ مِنَ الْأَجْسَامِ وَغَيْرِ ذلِكَ وَلَيْسَ بِجِسْمٍ، وَيُصَوِّرُ مَا يَشَاءُ وَلَيْسَ بِصُورَةٍ، جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَتَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ شِبْهٌ، هُوَ لَا غَيْرُهُ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌوَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ».930.صحيح البخارى ( _ به نقل از عايشه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ اللّه َ لَا يُوصَفُ، وَكَيْفَ يُوصَفُ وَقَدْ قَالَ فِي كِتَابِهِ: «وَما قَدَرُوا اللّه َ حَقَّ قَدْرِهِ» ؟! فَلَا يُوصَفُ بِقَدَرٍ إِلَا كَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذلِكَ». .

ص: 333

931.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ضحّاك بن خليفه _ ) سهل، از بِشر بن بشّار نيشابورى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم كه: كسانى كه در نزد ما هستند، در باب توحيد اختلاف نموده اند. پس بعضى از ايشان، كسى است كه مى گويد: خدا جسم است و بعضى از ايشان، كسى است كه مى گويد: صورت است. حضرت به من نوشت كه:«پاك و منزه است آن كه محدود و موصوف نمى شود، و چيزى به او شباهت ندارد، و چيزى مانند او نيست، و اوست شنواى بينا».932.صحيح البخاري عن ابن عبّاس عن عمر ( _ مِن خُطبَتِهِ فِي أواخِرِ عُمُرِهِ _ ) سهل گفت كه: در سال دويست و پنجاه و پنج از هجرت، به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم كه: اى آقاى من، اصحاب ما در باب توحيد اختلاف كرده اند. بعضى از ايشان كسى است كه مى گويد: آن جناب جسم است و بعضى از ايشان كسى است كه مى گويد: صورت است. پس اى آقاى من، اگر صلاح دانى كه به من تعليم كنى از اين باب، آنچه را كه بر آن واقف شوم و از آن در نگذرم، به فعل خواهى آورد كه بر بنده خود تفضل و انعام كرده اى. فرمان همايونى كه به خط مبارك آن حضرت عليه السلام بود رسيد كه:«از توحيد سؤال كردى و اين را از شما باز داشته اند. خدا يكتاست و يگانه « لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ » (1) (به آن معنى كه گذشت)، آفريننده اى است كه آفريده نشد و آن جناب - تبارك و تعالى - مى آفريند آنچه را كه خواسته باشد؛ از اجسام و غير آن، و خود جسم نيست و تصوير مى كند و مى نگارد، هر چه را كه مى خواهد و خود صورت نيست. ثناى او از آن بزرگوارتر و نام هاى او از اين پاك تر است كه او را همتايى باشد. اوست نه غير او «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » ».932.صحيح البخارى ( _ به نقل از ابن عبّاس ، از خطبه عمر در روزهاى پاي ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خدا را وصف نمى توان نمود. و چگونه او را وصف توان نمود و حال آن كه در كتاب خويش فرموده كه: «وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» (2) ، يعنى: «و اندازه نكردند خدا را حق اندازه» (كه او را تعظيم نكردند؛ چنانچه سزاى تعظيم اوست و او را نشناختند؛ چنانچه حق شناخت او باشد) . پس وصف نمى شود به قدر و اندازه، مگر آن كه از آن بزرگ تر است». .


1- . اخلاص، 3 و 4.
2- . انعام، 91.

ص: 334

933.تاريخ اليعقوبي ( _ في ذِكرِ السَّقيفَةِ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَوْ عَنْ غَيْرِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «إِنَّ اللّه َ عَظِيمٌ رَفِيعٌ، لَا يَقْدِرُ الْعِبَادُ عَلى صِفَتِهِ، وَلَا يَبْلُغُونَ كُنْهَ عَظَمَتِهِ، «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» وَلَا يُوصَفُ بِكَيْفٍ، وَلَا أَيْنٍ وَحَيْثٍ، وَكَيْفَ أَصِفُهُ بِالْكَيْفِ وَهُوَ الَّذِي كَيَّفَ الْكَيْفَ حَتّى صَارَ كَيْفاً، فَعُرِفَتِ الْكَيْفُ بِمَا كَيَّفَ لَنَا مِنَ الْكَيْفِ؟! أَمْ كَيْفَ أَصِفُهُ بِأَيْنٍ وَهُوَ الَّذِي أَيَّنَ الْأَيْنَ حَتّى صَارَ أَيْناً، فَعُرِفَتِ الْأَيْنُ بِمَا أَيَّنَ لَنَا مِنَ الْأَيْنِ؟! أَمْ كَيْفَ أَصِفُهُ بِحَيْثٍ وَهُوَ الَّذِي حَيَّثَ الْحَيْثَ حَتّى صَارَ حَيْثاً ، فَعُرِفَتِ الْحَيْثُ بِمَا حَيَّثَ لَنَا مِنَ الْحَيْثِ؟! فَاللّه ُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ دَاخِلٌ فِي كُلِّ مَكَانٍ، وَخَارِجٌ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» لَا إِلهَ إِلَا هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ «وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» ».11 _ بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْجِسْمِ وَ الصُّورَةِ934.الردّة عن زيد بن الأَرقَم :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ يَرْوِي عَنْكُمْ: أَنَّ اللّه َ جِسْمٌ صَمَدِيٌّ نُورِيٌّ، مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَةٌ، يَمُنُّ بِهَا عَلى مَنْ يَشَاءُ مِنْ خَلْقِهِ.

فَقَالَ عليه السلام : «سُبْحَانَ مَنْ لَا يَعْلَمُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ إِلَا هُوَ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» لَا يُحَدُّ، وَلَا يُحَسُّ، وَلَا يُجَسُّ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَلَا الْحَوَاسُّ، وَلَا يُحِيطُ بِهِ شَيْءٌ، وَلَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَلَا تَخْطِيطٌ وَلَا تَحْدِيدٌ». .

ص: 335

11. باب در بيان نهى از جسم و صورت

935.تاريخ الطبري عن أبي بكر بن محمّد الخُزاعيّ :على بن محمد، از سهل بن زياد _ يا از غير او _ از محمد بن سليمان، از على بن ابراهيم، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«خدا بزرگ و بلند مرتبه است و بندگان نمى توانند كه او را وصف نمايند و به كُنه عظمت و بزرگى او نمى رسند «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ » (1) . و به چون و كجا و اينجا، يا آنجا، پاكى او را وصف نمى توان كرد؛ كه كسى بگويد كه آن جناب چون است؟ يا در كجا مى باشد؟ يا در مكان مخصوصى است؟ يا در چه زمان بوده؟ و چگونه او را به چون، وصف كنم و حال آن كه او همان است كه حقيقت چون را موجود فرموده، تا آن كه چون، چون شده. پس چون را، با آن چون كه از براى ما چون نموده، شناختم. يا چگونه او را به كجا وصف نمايم و حال آن كه او همان است كه حقيقت كجا را وجود داده، تا آن كه كجا، كجا شده. پس كجا را با آن كجا كه از براى ما كجا نموده، شناختم. يا چگونه او را به حيثيت وصف كنم، حال آن كه او همان است كه حقيقت حيثيت را به وجود آورده تا آن كه حيثيت، حيثيت شده. پس حيثيت را با آن كه از حيثيت براى ما حيثيت نموده، شناختم. پس خداى تبارك و تعالى، در هر مكانى داخل و از هر چيزى بيرون است؛ «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ» .

و نيست خدايى مگر او كه برتر است از حد وهم، يا متعالى از امثال و اشباه. و اوست رسنده به دقايق اشيا كه به اسرار همه خلائق آگاه است. و داناست به تدبير و مصلحت ايشان و همه كردار و گفتار ايشان را مى داند».11. باب در بيان نهى از جسم و صورت934.الرِّدَّة ( _ به نقل از زيد بن ارقم _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از على بن ابى حمزه روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه از هشام بن حكم شنيدم كه از شما روايت مى كرد كه: خدا جسمى است توپر (كه ميان ندارد)، و نورانى است، و معرفتش بديهى است (كه احتياج به نظر و استدلال ندارد). و خدا به آن منت مى گذارد بر هر كه مى خواهد از خلق خويش. حضرت فرمود كه:«پاك و منزه است آن كه هيچ كس نمى داند كه او چگونه است، مگر خودش و چيزى مانند او نيست. و اوست شنوا و بينا. و به اندازه در نمى آيد، و محسوس نمى شود، و حواس او را در نمى يابد. و چيزى به او احاطه نمى كند، و جسم و صورت نيست و خط (يا سطحى كه خط ها بر آن فرض شود) نيست (يا جوان نو خط نمى باشد)، و او را محدود نمى توان ساخت» (با اين كه جسم توپر يا غير آن است) .

.


1- . انعام، 103.

ص: 336

935.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو بكر بن محمّد خُزاعى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ الْجِسْمِ وَالصُّورَةِ، فَكَتَبَ: «سُبْحَانَ مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ».

وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ إِلَا أَنَّهُ لَمْ يُسَمِّ الرَّجُلَ.936.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از انس بن مالك _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ، قَالَ :جِئْتُ إِلَى الرِّضَا عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنِ التَّوْحِيدِ، فَأَمْلى عَلَيَّ: «الْحَمْدُ لِلّهِ فَاطِرِ الْأَشْيَاءِ إِنْشَاءً، وَمُبْتَدِعِهَا ابْتِدَاعاً بِقُدْرَتِهِ وَحِكْمَتِهِ، لَا مِنْ شَيْءٍ؛ فَيَبْطُلَ الِاخْتِرَاعُ، وَلَا لِعِلَّةٍ؛ فَلَا يَصِحَّ الِابْتِدَاعُ، خَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ، مُتَوَحِّداً بِذلِكَ لِاءِظْهَارِ حِكْمَتِهِ، وَحَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِهِ، لَا تَضْبِطُهُ الْعُقُولُ، وَلَا تَبْلُغُهُ الْأَوْهَامُ ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ، وَلَا يُحِيطُ بِهِ مِقْدَارٌ، عَجَزَتْ دُونَهُ الْعِبَارَةُ، وَكَلَّتْ دُونَهُ الْأَبْصَارُ، وَضَلَّ فِيهِ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ، احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ، وَاسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ، عُرِفَ بِغَيْرِ رُؤْيَةٍ، وَوُصِفَ بِغَيْرِ صُورَةٍ، وَنُعِتَ بِغَيْرِ جِسْمٍ، لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ». .

ص: 337

937.تاريخ اليعقوبي :محمد حسن، از سهل بن زياد، از حمزة بن محمد روايت كرده است كه گفت: عريضه اى به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و او را از جسم و صورت كه مشبهه مى گويند، سؤال نمودم. حضرت در جواب نوشت كه:«پاك و منزه است آن كه چيزى مانند او نيست. و آن جناب، نه جسم است و نه صورت».

و محمد بن ابى عبداللّه همين را روايت كرده است، مگر آن كه گفته: به سوى آن مرد نوشتم (و آن مرد را نام نبرده، وليكن مراد آن حضرت است).938.الأخبار الموفّقيّات :محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن اسماعيل بن بَزيع، از محمد بن زيد روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام رسيدم كه او را از توحيد خدا سؤال كنم. آن حضرت از بر فرمود و من نوشتم كه:«هر ستايش و سپاسى كه بود و هست و خواهد بود، ثابت است از براى خدا كه چيزها را شكافته و به ديد آورده، از كتم عدم به صحراى وجود؛ به ديد آوردنى بدون ماده و مثال و نمونه، و آنها را اختراع فرموده و از سر نو پيدا نموده؛ اختراعى بدون علت و صورت، به قدرت و حكمت خويش، نه آنها را از چيزى آفريده كه اختراع باطل شود و نه به جهت علتى خلق فرموده كه ابتداع صحيح نباشد (چه اختراع از نو چيزى پيدا كردن، و ابتداع چيز نو آوردن است). آفريده آنچه را كه خواسته، به آن كيفيتى كه خواسته، در حالتى كه متوحد و تنها است در اين آفرينش، به جهت اظهار درست كردارى و حقيقت پروردگارى خويش.

عقل ها او را ضبط نمى توانند نمود، و خيال ها به او نمى رسد، و ديدها او را درنيابند، و اندازه به او احاطه نمى كند. عبارت و سخن، در نزد بيان وصف او عاجز و درمانده، و ديدها در نزد او كند و وامانده، و گردش صفات در او گمراه شده و راهى نجسته است. در پرده رفته بى پرده اى كه از نظرها دور باشد، و پنهان شده بى پوششى كه مستور باشد؛ چه در عين خفا، كمال ظهور دارد، و معروف است بدون ديدن، و موصوف است به غير صورت، و منعوت است به غير جسم، كه نه جسم است و نه صورت. نيست خدايى مگر خداى بزرگوار عظيم الشأن كه برتر از همه يا بلند مرتبه است». .

ص: 338

939.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :وَصَفْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام قَوْلَ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ الْجَوَالِيقِيِّ، وَحَكَيْتُ لَهُ قَوْلَ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، أَنَّهُ جِسْمٌ.

فَقَالَ : «إِنَّ اللّه َ تَعَالى لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، أَيُّ فُحْشٍ أَوْ خَناً أَعْظَمُ مِنْ قَوْلِ مَنْ يَصِفُ خَالِقَ الْأَشْيَاءِ بِجِسْمٍ أَوْ صُورَةٍ، أَوْ بِخِلْقَةٍ، أَوْ بِتَحْدِيدٍ وَأَعْضَاءٍ؟ تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً».1201.نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ الرُّخَّجِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَمَّا قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فِي الجِسْمِ، وَهِشَامُ بْنُ سَالِمٍ فِي الصُّورَةِ.

فَكَتَبَ عليه السلام : «دَعْ عَنْكَ حَيْرَةَ الْحَيْرَانِ، وَاسْتَعِذْ بِاللّه ِ مِنَ الشَّيْطَانِ، لَيْسَ الْقَوْلُ مَا قَالَ الْهِشَامَانِ».1202.شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ، قَالَ :سَمِعْتُ يُونُسَ بْنَ ظَبْيَانَ يَقُولُ: دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ يَقُولُ قَوْلاً عَظِيماً إِلَا أَنِّي أَخْتَصِرُ لَكَ مِنْهُ أَحْرُفاً، فَزَعَمَ أَنَّ اللّه َ جِسْمٌ؛ لِأَنَّ الْأَشْيَاءَ شَيْئَانِ: جِسْمٌ، وَفِعْلُ الْجِسْمِ، فَلَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ الصَّانِعُ بِمَعْنَى الْفِعْلِ، وَيَجُوزُ أَنْ يَكُونَ بِمَعْنَى الْفَاعِلِ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وَيْحَهُ، أَمَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ مُتَنَاهٍ، وَالصُّورَةَ مَحْدُودَةٌ مُتَنَاهِيَةٌ؟ فَإِذَا احْتَمَلَ الْحَدَّ، احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَالنُّقْصَانَ، وَإِذَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ وَالنُّقْصَانَ، كَانَ مَخْلُوقاً».

قَالَ: قُلْتُ: فَمَا أَقُولُ؟

قَالَ: «لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَهُوَ مُجَسِّمُ الْأَجْسَامِ، وَمُصَوِّرُ الصُّوَرِ ، لَمْ يَتَجَزَّأْ، وَلَمْ يَتَنَاهَ،وَلَمْ يَتَزَايَدْ، وَلَمْ يَتَنَاقَصْ، لَوْ كَانَ كَمَا يَقُولُونَ، لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْخَالِقِ وَالْمَخْلُوقِ فَرْقٌ، وَلَا بَيْنَ الْمُنْشِئِ وَالْمُنْشَاَ? لكِنْ هُوَ الْمُنْشِئُ، فَرَّقَ بَيْنَ مَنْ جَسَّمَهُ وَصَوَّرَهُ وَأَنْشَأَهُ؛ إِذْ كَانَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَلَا يُشْبِهُ هُوَ شَيْئاً». .

ص: 339

1202.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) محمد بن ابى عبداللّه ، از آن كه او را ذكر كرده، از على بن عباس، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از محمد بن حكيم روايت كرده است كه گفت: قول هشام بن سالم جواليقى را از براى امام موسى كاظم عليه السلام شرح كردم و گفتار هشام بن حكم را كه خدا جسم است از برايش حكايت نمودم. آن حضرت فرمود كه:«چيزى كه به خداى تبارك و تعالى نمى ماند. كدام سخن زشت و ناسزا يا بيهوده اى بزرگ تر است از گفتار كسى كه وصف مى كند آفريننده همه چيز را به جسم، يا صورت، يا به يكى از آفريدگانش، يا به تحديد و اندازه نمودن، يا به اعضا كه از براى او عضوها قرار دهد. برتر است خدا از اين عيب كه ايشان مى گويند؛ برترى بزرگ».1203.الفتوح :على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از محمد بن فرج رُخَجى كه گفت: عريضه اى به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و آن حضرت سؤال كردم از آنچه هشام بن حكم در باب جسم و هشام بن سالم در باب صورت گفتند. در جواب نوشت كه:«سرگشتگى سرگردان را واگذار و آن را از خود دور كن. از شرّ شيطان به خدا پناه بر، كه آنچه دو هشام گفته اند، گفتار حق و درست نيست» (و مى تواند كه معنى اين باشد كه، هشام ها اين قول را نگفته اند و اين بهتانى است كه بر ايشان بسته اند؛ چه هشام ها از عدول و رؤساى اصحاب آن حضرت اند).940.تاريخ اليعقوبى :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكر بن صالح، از حسن بن سعيد، از عبداللّه بن مغيره، از محمد بن زياد روايت كرده است كه گفت: شنيدم از يونس بن ظَبيان كه مى گفت: بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و عرض كردم كه: هشام بن حكم، گفتار بزرگى مى گويد، مگر آن كه من چند كلمه اى از آن را از براى تو مختصر مى كنم. گمان كرده است كه خدا جسم است؛ زيرا كه همه چيزها بر دو قسم اند: يكى جسم و ديگرى، فعل جسم. و جائز نيست كه صانع عالم، به معنى فعل باشد و جائز است كه به معنى فاعل باشد، و فاعل فعل، جسم است؛ نظر به انحصارى كه مذكور شد. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:«واى بر او، آيا ندانسته است كه جسم و صورت، محدود و متناهى اند كه به اندازه در مى آيند و به پايان مى رسند، و هرگاه اندازه احتمال داشته باشد، زياده و نقصان احتمال مى دارد، و هرگاه احتمال زياده و نقصان متحقق شود، آفريده خواهد بود، نه آفريدگار».

يونس گفت كه: عرض كردم كه: پس من، چه بگويم و چه اعتقاد داشته باشم؟ حضرت فرمود كه: «بگو: نه جسم است و نه صورت. و اوست كه جسم ها را جسم گردانيده، و صورت ها را تصوير كرده و نگاشته است. پاره پاره نمى شود، و به پايان نمى رسد، و زياد نمى شود، و نقصان به هم نمى رساند، و اگر امر چنان باشد كه مى گويند، در ميانه خالق و مخلوق فرقى نخواهد بود، و در ميانه سازنده چيزها و آن كه صانع او را ساخته، چيزى كه موجب جدايى باشد، به هم نرسد، وليكن اوست پديدآورنده اى كه در ميان آنها كه ايشان را مجسم و مصور گردانيده، تميز داده (يعنى: در ميانه چيزها و آنچه باعث امتياز آنها باشد، در ايجاد، فرق قرار داده، به اين كه بعضى را جسم، و بعضى را صورت گردانيده، و آن را بر وفق حكمت ايجاد فرموده)؛ زيرا كه بود يا در آن هنگام كه بود و چيزى با او نبود كه با او شباهت داشته باشد، يا آن جناب به چيزى شباهت داشته باشد در ذات يا صفات». .

ص: 340

941.تاريخ اليعقوبي :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْحِمَّانِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام: إِنَّ هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ جِسْمٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، عَالِمٌ، سَمِيعٌ ، بَصِيرٌ، قَادِرٌ، مُتَكَلِّمٌ، نَاطِقٌ، وَالْكَلَامُ وَالْقُدْرَةُ وَالْعِلْمُ يَجْرِي مَجْرى وَاحِدٍ، لَيْسَ شَيْءٌ مِنْهَا مَخْلُوقاً.

فَقَالَ: «قَاتَلَهُ اللّه ُ ، أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْجِسْمَ مَحْدُودٌ، وَالْكَلَامَ غَيْرُ الْمُتَكَلِّمِ؟ مَعَاذَ اللّه ِ، وَأَبْرَأُ إِلَى اللّه ِ مِنْ هذَا الْقَوْلِ، لَا جِسْمٌ، وَلَا صُورَةٌ، وَلَا تَحْدِيدٌ، وَكُلُّ شَيْءٍ سِوَاهُ مَخْلُوقٌ، إِنَّمَا تُكَوَّنُ الْأَشْيَاءُ بِإِرَادَتِهِ وَمَشِيئَتِهِ، مِنْ غَيْرِ كَلَامٍ، وَلَا تَرَدُّدٍ فِي نَفَسٍ، وَلَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ».942.أنساب الأشراف عن صالح بن كيسان :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :وَصَفْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام قَوْلَ هِشَامٍ الْجَوَالِيقِيِّ وَمَا يَقُولُ فِي الشَّابِّ الْمُوَفَّقِ، وَوَصَفْتُ لَهُ قَوْلَ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، فَقَالَ: «إِنَّ اللّه َ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ». .

ص: 341

941.تاريخ اليعقوبى :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از على بن عباس، از حسن بن عبدالرحمان حِمّانى روايت كرده است كه گفت: به حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم كه: هشام بن حكم گمان كرده است كه خدا، جسمى است كه چيزى مانند او نيست و دانا و شنوا و بينا و توانا و سخن گو و ناطق است و سخن گويى و توانايى و دانش او، به يك روش جارى مى گردد، و چيزى از اينها آفريده نيست.

حضرت فرمود كه:«خدا او را بكشد. آيا ندانسته است كه جسم به اندازه در مى آيد و سخن غير از سخن گو است. پناه مى برم به خدا و بيزارى مى جويم به سوى آن جناب، از اين گفتار ناصواب. خدا، نه جسم است و نه صورت و نه او را اندازه مى توان نمود، و هر چه غير از اوست آفريده شده. جز اين نيست كه همه چيز به اراده و خواست او موجود مى شود، بى آن كه سخن گويد و بدون تردد و تفكر در نفس يا تكرار نفس و حرف زدن به زبان».942.أنساب الأشراف ( _ به نقل از صالح بن كيسان _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از محمد بن حكيم روايت كرده است كه گفت: وصف كردم از براى حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام گفتار هشام جواليقى را و آنچه در جوان مستوى الخلقه مى گويد (چنانچه مذكور شد). و گفته هشام بن حكم را نيز از براى آن حضرت وصف نمودم، فرمود كه:«چيزى به آن جناب شباهت ندارد». .

ص: 342

12 _ بَابُ صِفَاتِ الذَّاتِ944.شرح نهج البلاغة ( _ في ذِكرِ قِصَّةِ السَّقيفَةِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّيَالِسِيِّ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «لَمْ يَزَلِ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ رَبَّنَا، وَالْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُومَ، وَالسَّمْعُ ذَاتُهُ وَلَا مَسْمُوعَ، وَالْبَصَرُ ذَاتُهُ وَلَا مُبْصَرَ، وَالْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَلَا مَقْدُورَ، فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَكَانَ الْمَعْلُومُ، وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ، وَالسَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ، وَالْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ، وَالْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ».

قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُتَحَرِّكاً؟

قَالَ: فَقَالَ: «تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ؛ إِنَّ الْحَرَكَةَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ بِالْفِعْلِ».

قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُتَكَلِّماً؟

قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ الْكَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ بِأَزَلِيَّةٍ، كَانَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ وَلَا مُتَكَلِّمَ».943.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ داستان سقيفه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «كَانَ اللّه ُ وَلَا شَيْءَ غَيْرُهُ، وَلَمْ يَزَلْ عَالِماً بِمَا يَكُونُ؛ فَعِلْمُهُ بِهِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَعِلْمِهِ بِهِ بَعْدَ كَوْنِهِ».944.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ داستان سقيفه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ الْكَاهِلِيِّ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : فِي دُعَاءٍ: الْحَمْدُ لِلّهِ مُنْتَهى عِلْمِهِ؟

فَكَتَبَ إِلَيَّ: «لَا تَقُولَنَّ مُنْتَهى عِلْمِهِ؛ فَلَيْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهىً، وَلكِنْ قُلْ: مُنْتَهى رِضَاهُ».945.أنساب الأشراف عن ابن جُعدُبة عن صالح بن كَيسان وعمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ، أَنَّهُ كَتَبَ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام يَسْأَلُهُ عَنِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: أَ كَانَ يَعْلَمُ الْأَشْيَاءَ قَبْلَ أَنْ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ وَكَوَّنَهَا، أَوْ لَمْ يَعْلَمْ ذلِكَ حَتّى خَلَقَهَا وَأَرَادَ خَلْقَهَا وَتَكْوِينَهَا، فَعَلِمَ مَا خَلَقَ عِنْدَ مَا خَلَقَ، وَمَا كَوَّنَ عِنْدَ مَا كَوَّنَ؟فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ عليه السلام : «لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً بِالْأَشْيَاءِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَشْيَاءَ كَعِلْمِهِ بِالْأَشْيَاءِ بَعْدَ مَا خَلَقَ الْأَشْيَاءَ». .

ص: 343

12. باب در بيان صفات ذات مقدس خدا

12. باب در بيان صفات ذات مقدس خدا945.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابن جَعدَبَه ، از صالح بن كيسان و ابو ) على بن ابراهيم، از محمد بن خالد طَيالسى، از صفوان بن يحيى، از ابن مُسكان، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«خداى عزّوجلّ كه پروردگار ما است، هميشه بود و علم، ذات او بود. و هيچ معلومى نبود كه در حيطه علم و دانش در آيد، و همچنين شنوايى و بينايى و قدرت و توانايى، ذات مقدس او بود، و چيزى كه در حيطه شنيدن يا ديدن يا توانايى در آيد، نبود. بعد از آن، چون چيزها را احداث فرمود و آنها را از سر نو به ديد آورد و معلوم و مسموع و مبصر و مقدور و موجود شد، و علم از آن جناب بر آنچه در حيطه علم در آيد، واقع گرديد، و همچنين شنوايى و آنچه شنيده شود و ديدن بر آنچه ديده شود و قدرت بر آنچه مقدور باشد».

ابو بصير گفت كه: عرض كردم: پس خدا هميشه متحرك بوده؟ حضرت فرمود كه: «خدا برتر است از اين كه حركت كند؛ زيرا كه حركت، صفتى است كه به فعل حادث مى شود».

گفت كه: عرض كردم: پس خدا هميشه سخن گو بوده است؟ فرمود كه: «سخن گفتن، صفتى است كه حادث مى گردد و ازلى و هميشه نيست، و خداى عزّوجلّ بود و هيچ سخن گويى نبود».946.أنساب الأشراف ( _ در احوال سعد بن عباده _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«خداى عزّوجلّ بود و چيزى غير او نبود، و هميشه عالم و دانا بود و به آنچه خواهد بود. پس علم آن جناب، به آن چيز پيش از بودنش، چون علم او به آن است بعد از بودنش» (كه علمش به چيزى پيش از وجود و بعد از وجود تفاوتى ندارد).947.مروج الذهب :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از كاهلى روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم در دعايى كه حمد از براى خدا است به اندازه منتهى و پايان علم آن حضرت. به من نوشت كه:«البته مگو كه منتهاى علم خدا، كه علم او را منتهى و پايانى نيست، وليكن بگو كه: منتهاى خشنودى خدا» (چه منتهاى رضاى آن جناب از بندگان خويش، اين است كه آنچه را كه به آن امر فرموده، به جا آورند و آنچه را كه از آن نهى كرده، ترك نمايند و اين، چيزى است كه نهايت دارد) .948.العِقد الفريد عن أبي المُنذِر هشام بن محمّد الكلبمحمد بن يحيى، از سعد بن عبداللّه ، از محمد بن عيسى، از ايّوب بن نوح روايت كرده است كه به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشت و از آن حضرت سؤال نمود از خداى عزّوجلّ كه آيا آن جناب چيزها را مى دانست پيش از آن كه آنها را بيافريند و در وجود آورد، يا آن كه آن را ندانست تا آن كه آنها را آفريد، اراده آفريدن و در وجود آوردن آنها نمود، و بعد از آن، دانست آنچه را كه آفريد و در نزد آفريدن آن و آنچه را كه در وجود آوردن آن؟

فرمان همايون به خط آن حضرت رسيد كه:«خدا، هميشه عالم بود به چيزها پيش از آن كه آنها را بيافريند، چون علم او به آنها بعد از آن كه آنها را آفريد».

.

ص: 344

1203.الفتوح :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَى الرَّجُلِ عليه السلام أَسْأَلُهُ أَنَّ مَوَالِيَكَ اخْتَلَفُوا فِي الْعِلْمِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً قَبْلَ فِعْلِ الْأَشْيَاءِ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَا نَقُولُ: لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً؛ لِأَنَّ مَعْنى «يَعْلَمُ» «يَفْعَلُ»، فَإِنْ أَثْبَتْنَا الْعِلْمَ، فَقَدْ أَثْبَتْنَا فِي الْأَزَلِ مَعَهُ شَيْئاً، فَإِنْ رَأَيْتَ _ جَعَلَنِيَ اللّه ُ فِدَاكَ _ أَنْ تُعَلِّمَنِي مِنْ ذلِكَ مَا أَقِفُ عَلَيْهِ وَلَا أَجُوزُهُ .

فَكَتَبَ بِخَطِّهِ عليه السلام : «لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً تَبَارَكَ وَتَعَالى ذِكْرُهُ».1204.تاريخ الطبري عن عامر بن سعد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ سُكَّرَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُعَلِّمَنِي هَلْ كَانَ اللّه ُ _ جَلَّ وَجْهُهُ _ يَعْلَمُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ أَنَّهُ وَحْدَهُ؟ فَقَدِ اخْتَلَفَ مَوَالِيكَ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: قَدْ كَانَ يَعْلَمُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ شَيْئاً مِنْ خَلْقِهِ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: إِنَّمَا مَعْنى «يَعْلَمُ» «يَفْعَلُ» ، فَهُوَ الْيَوْمَ يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا غَيْرُهُ قَبْلَ فِعْلِ الْأَشْيَاءِ، فَقَالُوا: إِنْ أَثْبَتْنَا أَنَّهُ لَمْ يَزَلْ عَالِماً بِأَنَّهُ لَا غَيْرُهُ، فَقَدْ أَثْبَتْنَا مَعَهُ غَيْرَهُ فِي أَزَلِيَّتِهِ، فَإِنْ رَأَيْتَ يَا سَيِّدِي، أَنْ تُعَلِّمَنِي مَا لَا أَعْدُوهُ إِلى غَيْرِهِ.

فَكَتَبَ عليه السلام : «مَا زَالَ اللّه ُ عَالِماً تَبَارَكَ وَتَعَالى ذِكْرُهُ». .

ص: 345

1205.أنساب الأشراف عن الواقدي :على بن محمد، از سهل بن زياد، از جعفر بن محمد بن حمزه روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم كه مواليان تو در علم خدا اختلاف كردند. بعضى از ايشان گفت كه: خدا هميشه عالم بود، پيش از آن كه چيزها را به فعل آورد. و بعضى از ايشان گفت: مگو كه خدا هميشه عالم بود؛ زيرا كه معنىِ مى داند آن است كه مى كند و دانش را به وجود مى آورد (بنابر اين كه علم ادراك است و آنْ فعل خدا است. و گويا كه اين قائل، توهم كرده است كه علم، از صفات فعلية است، چون خالق و رازق و امثال آن، و تحقق صفات فعليه، اقتضا مى كند كه غير او، با او باشد و لهذا گفت آنچه را كه راوى از او نقل كرده كه:) پس اگر علم را ثابت دانيم و بگوييم كه خدا هميشه عالم بوده، لازم مى آيد كه در ازل چيزى را با او ثابت كرده باشيم (و آن علمى است كه مصنوع آن جناب و زائد بر اصل ذات است، و ازل هميشگى و زمانى است كه آن را ابتدا نباشد). پس اگر صلاح دانى، _ خدا مرا فداى تو گرداند _ كه به من تعليم كنى از اين باب آنچه را كه بر آن مطلع شوم و از آن در نگذرم، بسيار انعام فرموده اى بر من.

آن حضرت عليه السلام به خط خويش نوشت كه:«خداى _ تبارك و تعالى ذكره _ هميشه عالم بوده و خواهد بود» (و حضرت متعرض رد توهم قائل كه راوى روايت نموده، نگرديد؛ چه بطلان آن كمال ظهور دارد).1204.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عامر بن سعد _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از عبدالصمد بن بشير، از فُضيل بن سُكّره روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، اگر صلاح دانى كه مرا تعليم كنى، تعليم كن كه: آيا خداى _ جلّ وجهه _ پيش از آن كه خلائق را بيافريند، مى دانست كه تنهاست و شريكى در وجود ذاتى ندارد؟ يا آن كه موجود است تنها، بى آن كه ديگرى وجود داشته باشد؟ زيرا كه مواليان تو اختلاف به هم رسانيدند، پس بعضى از ايشان گفت كه: مى دانست پيش از آن كه چيزى از آفريدگان خويش را بيافريند. و بعضى از ايشان گفت كه: معنىِ مى داند، آن است كه مى كند (چنانچه در حديث سابق مذكور شد).

پس آن جناب امروز كه چيزها را آفريد، مى داند كه او بوده نه غير او، پيش از آن كه چيزها را به فعل آورد. و گفت: اگر ثابت كنيم كه خدا هميشه عالم بوده به اين كه اوست كه وجود دارد نه غير او، غير او را با او در أزليت و دوامى كه دارد، ثابت نموده ايم. پس اگر صلاح دانى اى آقاى من، كه به من تعليم نمايى آنچه را كه از آن به سوى غير در نگذرم، تعليم فرما.

حضرت در جواب نوشت كه:«هميشه خداى _ تبارك و تعالى ذكره _ ، عالم بوده». .

ص: 346

13 _ بَابٌ آخَرُ وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ950.شرح نهج البلاغة ( _ درباره سعد بن عباده _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ فِي صِفَةِ الْقَدِيمِ:«إِنَّهُ وَاحِدٌ، صَمَدٌ، أَحَدِيُّ الْمَعْنى، لَيْسَ بِمَعَانٍ كَثِيرَةٍ مُخْتَلِفَةٍ».

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، يَزْعُمُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ أَنَّهُ يَسْمَعُ بِغَيْرِ الَّذِي يُبْصِرُ، وَيُبْصِرُ بِغَيْرِ الَّذِي يَسْمَعُ؟

قَالَ: فَقَالَ: «كَذَبُوا، وَأَلْحَدُوا، وَشَبَّهُوا ، تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ؛ إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ، يَسْمَعُ بِمَا يُبْصِرُ، وَيُبْصِرُ بِمَا يَسْمَعُ».

قَالَ: قُلْتُ: يَزْعُمُونَ أَنَّهُ بَصِيرٌ عَلى مَا يَعْقِلُونَهُ؟

قَالَ: فَقَالَ: «تَعَالَى اللّه ُ، إِنَّمَا يُعْقَلُ مَا كَانَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ وَلَيْسَ اللّه ُ كَذلِكَ».951.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ :فِي حَدِيثِ الزِّنْدِيقِ _ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام _ أَنَّهُ قَالَ لَهُ: أَ تَقُولُ: إِنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ، سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ، وَبَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَيُبْصِرُ بِنَفْسِهِ، وَلَيْسَ قَوْلِي: إِنَّهُ سَمِيعٌ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَيْءٌ وَالنَّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ، وَلكِنِّي أَرَدْتُ عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي؛ إِذْ كُنْتُ مَسْؤُولاً ، وَإِفْهَاماً لَكَ؛ إِذْ كُنْتَ سَائِلاً، فَأَقُولُ: يَسْمَعُ بِكُلِّهِ لَا أَنَّ كُلَّهُ لَهُ بَعْضٌ؛ لِأَنَّ الْكُلَّ لَنَا لَهُ بَعْضٌ ، ولكِنْ أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ، وَالتَّعْبِيرَ عَنْ نَفْسِي، وَلَيْسَ مَرْجِعِي فِي ذلِكَ كُلِّهِ إِلَا إِلى أَنَّهُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ، الْعَالِمُ الْخَبِيرُ، بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ، وَلَا اخْتِلَافِ مَعْنىً». .

ص: 347

13. باب ديگر و آن، از قبيل باب اول است (كه در آن است آنچه در آن است با

13. باب ديگر و آن، از قبيل باب اول است (كه در آن است آنچه در آن است با زيادتى نفى تشبيه و تركيب و امثال آن چنانچه مذكور خواهد شد)952.أنساب الأشراف عن أبي عمرو الجوني :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از حمّاد، از حريز، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت در وصف خداوند قديم فرمود كه:«آن جناب، يگانه و پناه محتاجان است. أحدي المعنى است. كه معانى كثيره مختلفه نيست» (كه سر به هم آورده باشد از جهت تعدد در ذات و صفات؛ نه در خارج و نه در ذهن).

محمد گفت: عرض كردم: فداى تو گردم، گروهى از اهل عراق گمان مى كنند كه خدا، مى شنود به غير آنچه مى بيند، و مى بيند به غير آنچه مى شنود. حضرت فرمود كه: «دروغ گفتند و ملحد شدند (كه از راه حق ميل نموده اند)، و خدا را به خلق تشبيه كردند. خدا از اين برتر است. به درستى كه آن جناب شنوا و بيناست، كه مى شنود به آنچه مى بيند، و مى بيند به آنچه مى شنود».

عرض كردم كه: گمان مى كنند كه بيناست، به طورى كه آن را تعقل مى نمايند و مى فهمند (و بنا بر بعضى از نسخ كافى، معنى آن است كه به وضعى كه ايشان مى كنند).

حضرت فرمود كه: «خدا برتر است از اين. جز اين نيست كه آنچه به صفت مخلوق باشد، معقول مى شود (و عقل آن را تعقل مى كند) و خدا چنين نيست».953.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت: در حديث زنديقى كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال نمود كه: زنديق به آن حضرت عرض كرد كه: آيا گمان مى كنى كه خدا شنوا و بيناست؟ حضرت فرمود كه:«آن جناب، شنوا و بيناست؛ شنواست، بى عضو و جارحه، و بيناست بى آلت، بلكه به نفس خود مى شنود و به نفس خود مى بيند و اين كه مى گويم كه شنواست به نفس خود، مراد من اين نيست كه خدا چيزى است و نفس چيزى ديگر، وليكن خواستم كه از پيش خود عبارتى بگويم؛ زيرا كه از من سؤال شده بود و خواستم كه تو را بفهمانم؛ زيرا كه سؤال كرده و جواب مى خواهى، پس مى گويم كه: همه خدا مى شنود، نه به اين معنى كه همه او، آن را بعضى هست، وليكن خواستم كه تو را بفهمانم و از جانب خويش از اين مطلب تعبير كنم، و بازگشت من در همه اين تعبير و جواب نيست، مگر به سوى آن كه خدا شنوا و بينا و دانا و آگاه است، بى آن كه ذات مقدس اختلافى به هم رساند، يا آن كه معنى مختلف شود».

(حاصل معنى آن كه همه اينها به ذات است و عضو و جارحه و آلتى ندارد، چنانچه پيش از اين نيز مذكور شد).

.

ص: 348

14 _ بَابُ الْاءِرَادَةِ أَنَّهَا مِنْ صِفَاتِ الْفِعْلِ، وَ سَائِرِ صِفَاتِ الْفِعْلِ953.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْأَشْعَرِيِّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ الْأَهْوَازِيِّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ: لَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُرِيداً؟ قَالَ: «إِنَّ الْمُرِيدَ لَا يَكُونُ إِلَا لِمُرَادٍ مَعَهُ، لَمْ يَزَلِ اللّه ُ عَالِماً قَادِراً، ثُمَّ أَرَادَ».954.الاحتجاج عن أبان بن تَغلِب :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : عِلْمُ اللّه ِ وَمَشِيئَتُهُ هُمَا مُخْتَلِفَانِ أَوْ مُتَّفِقَانِ؟

فَقَالَ: «الْعِلْمُ لَيْسَ هُوَ الْمَشِيئَةَ؛ أَ لَا تَرى أَنَّكَ تَقُولُ: سَأَفْعَلُ كَذَا إِنْ شَاءَ اللّه ُ، وَلَا تَقُولُ: سَأَفْعَلُ كَذَا إِنْ عَلِمَ اللّه ُ، فَقَوْلُكَ: «إِنْ شَاءَ اللّه ُ» دَلِيلٌ عَلى أَنَّهُ لَمْ يَشَأْ؛ فَإِذَا شَاءَ، كَانَ الَّذِي شَاءَ كَمَا شَاءَ ، وَعِلْمُ اللّه ِ السَّابِقُ لِلْمَشِيئَةِ». .

ص: 349

14. باب در بيان اراده خدا و اين كه آن از صفات فعل اوست

14. باب در بيان اراده خدا و اين كه آن از صفات فعل اوست (1)954.الاحتجاج ( _ به نقل از اَبان بن تَغلب _ ) محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، از حسين بن سعيد اهوازى، از نضر بن سُويد، از عاصم بن حُميد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه خداى تعالى، هميشه مريد و صاحب اراده بود؟ و حضرت فرمود كه:«مريد نمى باشد، مگر آن كه مراد با او مى باشد، و هميشه خدا عالم و قادر بوده و بعد از آن اراده فرموده».955.الإرشاد :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكير بن صالح، از على بن اسباط، از حسن بن جَهم، از بكر بن أعيَن روايت كرده است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: علم و مشيت (كه خواست خدا است) مختلف اند، يا با هم اتفاق دارند؟ فرمود كه:«علم، مشيت نيست. آيا نمى بينى كه تو مى گويى كه زود باشد كه چنين كنم، اگر خدا خواسته باشد و نمى گويى كه زود باشد كه چنين كنم، اگر خدا داند. پس گفتار تو كه مى گويى: اگر خدا خواهد، دليل بر آن كه آن جناب نخواسته است؛ چه احتمال دارد كه نخواسته باشد. پس هر گاه خواهد آنچه را كه خواهد چنانچه خواسته، متحقق مى شود و علم خدا بر مشيت پيشى گرفته است».

.


1- . بيان باقى صفات فعل و ضابطه فرقى كه كلينى رحمه الله در ميان صفات فعل و صفات ذات قرار داده. (مترجم)

ص: 350

956.نهج البلاغة :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : أَخْبِرْنِي عَنِ الْاءِرَادَةِ مِنَ اللّه ِ وَمِنَ الْخَلْقِ؟

قَالَ: فَقَالَ: «الْاءِرَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ: الضَّمِيرُ وَمَا يَبْدُو لَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ مِنَ الْفِعْلِ، وَأَمَّا مِنَ اللّه ِ تَعَالى، فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَيْرُ ذلِكَ؛ لِأَنَّهُ لَا يُرَوِّي، وَلَا يَهُمُّ، وَلَا يَتَفَكَّرُ، وَهذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِيَّةٌ عَنْهُ، وَهِيَ صِفَاتُ الْخَلْقِ؛ فَإِرَادَةُ اللّه ِ الْفِعْلُ لَا غَيْرُ ذلِكَ؛ يَقُولُ لَهُ: «كُنْ» فَيَكُونُ بِلَا لَفْظٍ، وَلَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ، وَلَا هِمَّةٍ، وَلَا تَفَكُّرٍ؛ وَلَا كَيْفَ لِذلِكَ، كَمَا أَنَّهُ لَا كَيْفَ لَهُ».957.نثر الدرّ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«خَلَقَ اللّه ُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا، ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيئَةِ».956.نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْمَشْرِقِيِّ حَمْزَةَ بْنِ الْمُرْتَفِعِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، قَالَ :كُنْتُ فِي مَجْلِسِ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ، فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَوْلُ اللّه ِ تَبَارَكَ وَتَعَالى: «وَ مَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوى» مَا ذلِكَ الْغَضَبُ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هُوَ الْعِقَابُ يَا عَمْرُو؛ إِنَّهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ قَدْ زَالَ مِنْ شَيْءٍ إِلى شَيْءٍ، فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَةَ مَخْلُوقٍ، وَ إِنَّ اللّه َ تَعَالى لَا يَسْتَفِزُّهُ شَيْءٌ؛ فَيُغَيِّرَهُ». .

ص: 351

957.نثر الدُّرّ :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: مرا خبر ده از اراده نسبت به خدا و نسبت به خلق. حضرت فرمود كه:«اراده نسبت به خلق، انديشه خاطر است كه در دل مى گيرند و كارى را تصور مى كنند و ذهن به سوى آن متوجه مى شود و آنچه ظاهر مى شود از براى ايشان از فعل، و اما نسبت به خدا، اراده او، احداث و ايجاد است و غير آن، چيزى نيست؛ زيرا كه آن جناب، انديشه نمى كند و قصد و تفكر نمى نمايد كه خوبى و بدى چيزى را بداند و اين صفات از او دور است و اينها صفات خلق است (چه اينها از لوازم جهل و نقصان است). پس اراده خدا، فعل است نه غير آن. مى فرمايد به آنچه اراده آن دارد كه باش، پس مى باشد، بدون صورت و سخنى كه به زبان گفته شود و بى قصد و انديشه اى كه در او به هم رسد، و چون و چگونگى از براى آن نمى باشد؛ چنانچه او را چون و چگونگى نيست».958.خصائص الأئمّة عليهم السلامعلى بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از عمر بن اُذينه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا مشيت خويش را آفريد به خود آن، بى آن كه چيزى در خلقت آن، واسطه باشد، بعد از آن چيزها را به وساطت مشيت آفريد» .

(نسبت داده اند به امير محمد باقر حسينى داماد رحمه الله كه گمان كرده است كه مراد از مشيت، مشيت بندگان و از چيزها، كردار ايشان است. و اين معنى دور است، چنانچه بر ناقد خبير مستور نيست، اگر چه خالى از حسنى نيست).1206.تاريخ الطبري عن عثمان بن الشريد :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از محمد بن عيسى، از مَشرفى - به فاء سعفص نه قاف قرشت _ (1) از حمزة بن مرتفع (و در توحيد صدوق، به جاى مرتفع، ربيع است و بعضى آن را صحيح شمرده اند و آنچه را كه در كافى است تحريف ناسخين گفته اند)، از بعضى از اصحاب ما كه گفت: در مجلس حضرت امام محمد باقر عليه السلام بودم در هنگامى كه عمرو بن عُبيد بر آن حضرت داخل شد و عرض كرد كه: فداى تو گردم، قول خداى تبارك و تعالى «وَ مَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوَى » (2) ، كه ترجمه آن اين است كه:«و هر كه فرود آيد بر او خشم من، پس به حقيقت كه هلاك شده و از اوج سعادت (به حضيض شقاوت، يا) در هاويه افتاده». مراد از خشم خدا كه در آن ذكر شده، چه چيز است؟

حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «خشم خدا، عقاب است. اى عمرو! به درستى كه هر كه گمان كرده كه خدا از چيزى زايل مى شود و به سوى چيزى ديگر مى رود (كه از صفتى به صفتى مى گردد، و متغير و متبدل مى شود) او را به صفت مخلوق وصف كرده، و خداى عزّوجلّ چيزى او را از جا به در نمى آورد كه او را تغيير دهد از حالى به حالى و از وصفى به وصفى». .


1- . بر خلاف نوشته مترجم - رحمه اللّه - بر اساس نسخه موجود، مشرقى است و نه مشرفى.
2- . طه، 81 .

ص: 352

1207.تاريخ الطبري عن عِكرِمة عن ابن عبّاس ( _ قالَ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، فِي حَدِيثِ الزِّنْدِيقِ _ الَّذِي سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام _ فَكَانَ مِنْ سُؤَالِهِ: أَنْ قَالَ لَهُ: فَلَهُ رِضا وَسَخَطٌ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«نَعَمْ، وَلكِنْ لَيْسَ ذلِكَ عَلى مَا يُوجَدُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ؛ وَذلِكَ أَنَّ الرِّضَا حَالٌ تَدْخُلُ عَلَيْهِ، فَتَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلى حَالٍ؛ لِأَنَّ الْمَخْلُوقَ أَجْوَفُ، مُعْتَمِلٌ، مُرَكَّبٌ، لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ مَدْخَلٌ، وَخَالِقُنَا لَا مَدْخَلَ لِلْأَشْيَاءِ فِيهِ؛ لِأَنَّهُ وَاحِدٌ: وَاحِدِيُّ الذَّاتِ، وَاحِدِيُّ الْمَعْنى؛ فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ، وَسَخَطُهُ عِقَابُهُ، مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ يَتَدَاخَلُهُ؛ فَيُهَيِّجُهُ وَيَنْقُلُهُ مِنْ حَالٍ إِلى حَالٍ؛ لِأَنَّ ذلِكَ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْعَاجِزِينَ الْمُحْتَاجِينَ». .

ص: 353

1208.مروج الذهب :على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو، از هشام بن حكم روايت كرده است در حديث زنديقى كه از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال نمود و از جمله سؤال او اين بود كه به حضرت عرض نمود كه: خدا را خشنودى و خشمى هست؟

حضرت عليه السلام فرمود:«بلى، وليكن آن به روشى كه از آفريدگان يافت مى شود، نيست. و بيان اين، آن است كه خشنودى، حالتى است كه بر مخلوق داخل مى شود، و او را از حالتى به حالت ديگر مى برد؛ زيرا كه مخلوق ميان خالى است و مضطرب مى شود و مركب است از اجزاى متنافيه (يا از ذات و صفت)، و چيزها را در او مدخليتى هست (چه آنها كه در صورت و كيفيت، مغايرت دارند و هر يك از آنها را خواهش تغيّر ديگر و شكستن صورت آن است، مدخليتى در تحقق حقيقت او دارند كه با حقيقت تغير منافات ندارد. و مى تواند كه معنى اين باشد كه ادراكات و كيفيات نفسى، چون خشنودى و خشم، در او داخل مى شود و او را از حالى به حالى مى گرداند). و آفريدگار ما چيزها را در او مدخليتى نيست؛ زيرا كه آن جناب، يكتا و يگانه است كه تركيبى در او نيست؛ نه در خارج و نه در ذهن و أحدي الذات است (كه وجودش زائد نيست بر ذات مقدسش) و أحدي المعنى (كه او را صفات متكثره متغايره نمى باشد). پس خشنودى آن جناب، ثوابى است كه عطا مى كند، و خشم او، عقابى است كه مى فرمايد؛ بى آن كه چيزى در او داخل شود كه او را به هيجان آورد و از حالتى او را به حالت ديگر نقل كند؛ زيرا كه اين، صفت آفريدگان است كه عاجز و محتاج اند».

(و چه خوش گفته آن كه گفته: خذ الغايات و اترك المبادي، يعنى: «آخرها و آنچه را كه مقصود باشد، بگير و ابتداها و آنچه را كه مقدمات مقصود است واگذار». آيا نمى بينى كه مخلوق در حين اراده انتقام از خصم اول مقدمات آن در او متحقق مى شود و بعد از آن بازخواست مى كند؟ و خداى تعالى آنچه مقصود از خشم است، اول آن را به عمل مى آورد، بى حصول مقدمات و همچنين است ساير صفات). .

ص: 354

1206.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عثمان بن شريد _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«الْمَشِيئَةُ مُحْدَثَةٌ».جُمْلَةُ الْقَوْلِ فِي صِفَاتِ الذَّاتِ وَصِفَاتِ الْفِعْلِإِنَّ كُلَّ شَيْئَيْنِ وَصَفْتَ اللّه َ بِهِمَا، وَكَانَا جَمِيعاً فِي الْوُجُودِ، فَذلِكَ صِفَةُ فِعْلٍ؛ وَتَفْسِيرُ هذِهِ الْجُمْلَةِ: أَنَّكَ تُثْبِتُ فِي الْوُجُودِ مَا يُرِيدُ وَمَا لَا يُرِيدُ، وَمَا يَرْضَاهُ وَمَا يَسْخَطُهُ، وَمَا يُحِبُّ وَمَا يُبْغِضُ، فَلَوْ كَانَتِ الْاءِرَادَةُ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ مِثْلِ الْعِلْمِ وَالْقُدْرَةِ، كَانَ مَا لَا يُرِيدُ نَاقِضاً لِتِلْكَ الصِّفَةِ، وَلَوْ كَانَ مَا يُحِبُّ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ، كَانَ مَا يُبْغِضُ نَاقِضاً لِتِلْكَ الصِّفَةِ؛ أَ لَا تَرى أَنَّا لَا نَجِدُ فِي الْوُجُودِ مَا لَا يَعْلَمُ وَمَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ ، وَكَذلِكَ صِفَاتُ ذَاتِهِ الْأَزَلِيِّ لَسْنَا نَصِفُهُ بِقُدْرَةٍ وَعَجْزٍ، وَعِلْمٍ وَجَهْلٍ، وَسَفَهٍ وَحِكْمَةٍ وَخَطَا? وَعِزٍّ وَذِلَّةٍ، وَيَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: يُحِبُّ مَنْ أَطَاعَهُ، وَيُبْغِضُ مَنْ عَصَاهُ، وَيُوَالِي مَنْ أَطَاعَهُ، وَيُعَادِي مَنْ عَصَاهُ، وَإِنَّهُ يَرْضى وَيَسْخَطُ؛ وَيُقَالُ فِي الدُّعَاءِ: اللّهُمَّ ارْضَ عَنِّي، وَلَا تَسْخَطْ عَلَيَّ، وَتَوَلَّنِي وَلَا تُعَادِنِي. وَلَا يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: يَقْدِرُ أَنْ يَعْلَمَ وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَعْلَمَ، وَيَقْدِرُ أَنْ يَمْلِكَ ولَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَمْلِكَ، وَيَقْدِرُ أَنْ يَكُونَ عَزِيزاً حَكِيماً وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَكُونَ عَزِيزاً حَكِيماً، وَيَقْدِرُ أَنْ يَكُونَ جَوَاداً وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَكُونَ جَوَاداً، وَيَقْدِرُ أَنْ يَكُونَ غَفُوراً وَلَا يَقْدِرُ أَنْ لَا يَكُونَ غَفُوراً. ولَا يَجُوزُ أَيْضاً أَنْ يُقَالَ: أَرَادَ أَنْ يَكُونَ رَبّاً وَقَدِيماً وَعَزِيزاً وَحَكِيماً وَمَالِكاً وَعَالِماً وَقَادِراً؛ لِأَنَّ هذِهِ مِنْ صِفَاتِ الذَّاتِ، وَالْاءِرَادَةُ مِنْ صِفَاتِ الْفِعْلِ؛ أَ لَا تَرى أَنَّهُ يُقَالُ: أَرَادَ هذَا وَلَمْ يُرِدْ هذَا، وَصِفَاتُ الذَّاتِ تَنْفِي عَنْهُ بِكُلِّ صِفَةٍ مِنْهَا ضِدَّهَا؛ يُقَالُ: حَيٌّ وَعَالِمٌ وَسَمِيعٌ وَبَصِيرٌ وَعَزِيزٌ وَحَكِيمٌ، غَنِيٌّ، مَلِكٌ، حَلِيمٌ، عَدْلٌ، كَرِيمٌ؛ فَالْعِلْمُ ضِدُّهُ الْجَهْلُ، وَالْقُدْرَةُ ضِدُّهَا الْعَجْزُ، وَالْحَيَاةُ ضِدُّهَا الْمَوْتُ، وَالْعِزَّةُ ضِدُّهَا الذِّلَّةُ، وَالْحِكْمَةُ ضِدُّهَا الْخَطَأُ، وَضِدُّ الْحِلْمِ الْعَجَلَةُ وَالْجَهْلُ، وَضِدُّ الْعَدْلِ الْجَوْرُ وَالْظُّلْمُ.

.

ص: 355

مجمع قول در صفات ذات و صفات فعل

960.أنساب الأشراف ( _ به نقل از سليمان تَيمى و ابن عون _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«مشيت خدا تازه به هم رسيده است».مجمع قول در صفات ذات و صفات فعلكلينى - رحمه اللّه - فرموده است كه: مجمل قول در صفات ذات و صفات فعل اين است كه: هر دو چيز، كه خدا را به آن وصف نمايى، كه هر يك از نفى و اثبات را استعمال كنى، و هر دو در وجود، تحقق داشته باشند، آن صفت صفت فعل است. و بيان اين مجمل، آن است كه تو ثابت مى كنى در وجود، آنچه را كه خدا اراده دارد و آنچه را كه اراده ندارد، و آنچه را كه از او راضى و خشنود است و آنچه را كه خشم مى گيرد، و آنچه را كه دوست مى دارد، و آنچه را كه دشمن مى دارد. پس اگر اراده، از صفات ذات مى بود، چون علم و قدرت، اراده نداشتن آنچه را كه اراده آن ندارد، ناقض اين صفت بود و جمع آن ممكن نبود؛ چه اجتماع نقيضين محال و ممتنع است. و اگر دوستى آنچه دوست مى دارد، از صفات ذات مى بود و دشمنى آنچه دشمن مى دارد، نقيض اين صفت مى بود. آيا نمى بينى كه ما در وجود نمى يابيم چيزى را كه خدا نداند، و چيزى را كه بر آن قدرت نداشته باشد. و همچنين است ساير صفات ذات ازلى آن جناب، و ما او را به قدرت و عجز و ذلت وصف نمى كنيم. و جايز است كه كسى بگويد كه: خدا دوست مى دارد هر كه او را اطاعت كند و دشمن مى دارد هر كه او را معصيت كند، و با آن كه او را فرمان بردارى نمود، موالات مى ورزد و با هر كه او را نافرمانى نمود، معادات مى نمايد. و نيز جايز است كه بگويد: آن جناب خشنود مى شود و خشم مى گيرد. و در دعا مى گويند كه بار خدايا، از من راضى باش و بر من غضب مكن و مرا دوست دار و دشمن مدار. و جايز نيست كه كسى بگويد كه: خدا مى تواند كه بداند و مى تواند كه نداند و مى تواند كه مالك، يا پادشاه باشد، و مى تواند مالك يا پادشاه نباشد، و مى تواند كه صاحب عزت و حكمت باشد، و مى تواند عزيز و حكيم نباشد، و مى تواند كه وجود داشته باشد، و مى تواند كه وجود نداشته باشد، و مى تواند كه آمرزگار باشد، و مى تواند كه آمرزگار نباشد (و بودن نحو مغفرت، چون علم و قدرت _ چنانچه كلينى گمان فرموده _ على الظاهر مورد بحث است). و نيز جايز نيست كه كسى بگويد كه: خدا اراده فرموده كه پروردگار و قديم و عزيز و حكيم و مالك و عالم و قادر باشد؛ زيرا كه اين صفات، از صفات ذات است و اراده، از صفات فعل است. آيا نمى بينى كه مى گويند كه: خدا اين را اراده نمود و اين را اراده نفرمود، و صفات ذات، آن است كه به هر صفتى از آن، ضد آن را از خدا دور گردانى. گفته مى شود كه: خدا زنده و دانا و شنوا و بينا و عزيز و حكيم و بى نياز و بردبار و عادل و كريم است. پس ضد دانش نادانى، و ضد قدرت عجز، و ضد زندگى مرگ، و ضد عزت خوارى، و ضد حكمت خطا، و ضد بردبارى سبكى و تندى و نادانى، و ضد عدالت جور و ستم است (و در بيان ضد ضد، بعضى از صفات را كه ذكر فرموده، ذكر نفرموده و ضد بعضى از صفات را كه ذكر نفرموده، ذكر فرموده و اين ظاهر و هويدا است).

.

ص: 356

15 _ بَابُ حُدُوثِ الْأَسْمَاءِ963.الإمامة و السياسة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ، وَبِاللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ ، وَبِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ، وَبِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ، وَبِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ، مَنْفِيٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ، مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ، مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ، مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ.

فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً عَلى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً، لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْاخَرِ، فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ؛ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا، وَحَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً ، وَهُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ.

فَهذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِي ظَهَرَتْ ، فَالظَّاهِرُ هُوَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى، وَسَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هذِهِ الْأَسْمَاءِ أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ، فَذلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً، ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلَاثِينَ اسْماً فِعْلاً مَنْسُوباً إِلَيْهَا، فَهُوَ الرَّحْمنُ، الرَّحِيمُ، الْمَلِكُ، الْقُدُّوسُ، الْخَالِقُ، الْبَارِئُ، الْمُصَوِّرُ «الْحَىُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» الْعَلِيمُ، الْخَبِيرُ، السَّمِيعُ، الْبَصِيرُ، الْحَكِيمُ، الْعَزِيزُ، الْجَبَّارُ، الْمُتَكَبِّرُ، الْعَلِيُّ، الْعَظِيمُ، الْمُقْتَدِرُ، الْقَادِرُ، السَّلَامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَيْمِنُ ، الْبَارِئُ، الْمُنْشِئُ، الْبَدِيعُ، الرَّفِيعُ، الْجَلِيلُ، الْكَرِيمُ، الرَّازِقُ، الْمُحْيِي، الْمُمِيتُ، الْبَاعِثُ، الْوَارِثُ.

فَهذِهِ الْأَسْمَاءُ وَمَا كَانَ مِنَ الْأَسْمَاءِ الْحُسْنى _ حَتّى تَتِمَّ ثَلَاثَمِائَةٍ وَسِتِّينَ اسْماً _ فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ، وَهذِهِ الْأَسْمَاءُ الثَّلَاثَةُ أَرْكَانٌ، وَحَجَبَ الِاسْمَ الْوَاحِدَ الْمَكْنُونَ الْمَخْزُونَ بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ، وَذلِكَ قَوْلُهُ تَعَالى: «قُلِ ادْعُواْ اللَّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَانَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى» ». .

ص: 357

15. باب در بيان حادث شدن نام هاى خداى تعالى

15. باب در بيان حادث شدن نام هاى خداى تعالى964.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از ابو بكر ، اندكى پيش از درگذشتش _ ) على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد، از حسين بن يزيد، از حسن بن على بن ابى حمزه، از ابراهيم بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خداى تبارك و تعالى، نامى را آفريد بى آن كه صوتى از او سرزند و به حروف آن آواز دهد، و بدون آن، به لفظى تلفظ كند، يا جسدى داشته باشد كامل در مرتبه جسميت، كه سياهى آن از دور نمايان باشد، و موصوف نبود به تشبيه (كه كسى او را به چيزى تشبيه كند)، و به رنگى رنگ نشده بود، گوشه و كنارها از او برده شده، و اندازه ها از او دور شده بود.

حس و شعور هر صاحب توهمى، از او پوشيده پنهانى بود كه پوشيده نبود (چه كُنه ذات و حقيقتش، از خلق پنهان و آثارش هويدا و ظاهر است. يا آن كه در كمال پنهانى، نهايت ظهور دارد و مى تواند همه اينها، بيان احوال آن نام مخلوق باشد. و در بعضى از نسخه ها در صدر حديث، نام ها به جاى نام است و مؤيد اول است آنچه بعد از اين مى فرمايد). كه بعد از آن، آن نام را كلمه تمام و كاملى گردانيد كه مشتمل بود بر چهار جزء، كه هر يك از آن اجزا، نامى هستند با هم كه يكى از آنها پيش از ديگرى نبود. پس سه نام از آن نام ها را ظاهر گردانيد، به جهت احتياج خلائق به سوى آنها، و يك نام از آن نام ها را محجوب و مستور ساخت، و آن نامى است پوشيده از نظر جميع خلائق كه در خزانه علم خدا است، كه غير از او كسى آن را نمى داند و اين نام هاى سه گانه، كه ظاهر شدند، آنچه در ميانه آنها كمال ظهور دارد، لفظ اللّه است تبارك و تعالى.

و حق سبحانه از براى هر نامى از اين نام ها چهار ركن را رام و مسخر گردانيد، پس آنچه مذكور شد دوازده ركن مى شود (كه از ضرب سه در چهار، يا چهار در سه به هم مى رسد). بعد از آن، از براى هر ركنى از اين ركن هاى دوازده گانه، سى نام را آفريد (كه هر يك از آنها دلالت مى كند بر فعلى از افعال او) كه به آن ركن ها منسوب اند (و مجموع سيصد و شصت نام مى شود چه حاصل از ضرب دوازده در سى، سيصد و شصت است). و آن: رحمان و رحيم و مالك و قدّوس و خالق و بارى ء و مصوّر و حىّ و قيّوم و لا تأخذه سنة و لا نوم و عليم و خبير و سميع و بصير و حكيم و عزيز و جبّار و متكبّر و علىّ و عظيم و مقتدر و قادر و سلام و مؤمن و مهيمن و باري و منشى ء و بديع و رفيع و جليل و كريم و رزاق و محيى و مميت و باعث و وارث است».

(و ترجمه اين نام ها به طريق اجمال، اين است كه:) اللّه ، خدا است كه بر وجوب وجود و جامعيت صفات كمال، مستحق پرستش است. و رحمن، بسيار بخشاينده است بر خلق دنيا از مؤمن و كافر و نيكوكار و بدكار . و رحيم، نيك بخشاينده است بر مؤمنان كه در عاقبت، ايشان را بر رحمت خويش تخصيص مى دهد . و ملك، پادشاه است و خداوند ملك و جميع ممالك ملكوت اوست، و همه چيز در تحت تصرف و فرمان اويند .

و قدّوس، پاك است از هر عيبى و وصفى كه لايق نباشد به او و منزه است از همه قبايح . و بعضى گفته اند كه: قدّوس، به معنى مبارك است و بعضى گفته اند كه: به معنى مُمّجد است و اشتقاق آن، از قدس است و آن، طهارت و پاكى و پاكيزگى است . و خالق، آفريدگار است و در وجود آورنده معدومات، مقدر به تقدير و حكمت . و بارى ء _ با همزه _ آفريننده است و بى مثال. سابق و مصوّر، نگارنده صورت هاست به هر وجه كه خواسته باشد . و بعضى گفته اند كه معنى آن، مميز ميان صورت ها است به اختلاف تأليف و تركيب .

و حىّ، زنده است به حيات ابدى كه هرگز نمى ميرد و فنا و نيستى بر او روا نيست . و قيّوم، پاينده است بر وجه دوام و يا قائم به حفظ و اصلاح امر مخلوقات. و «لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ» ، يعنى: «فرا نمى گيرد او را پينكى و نه خواب» . و شمردن اين جمله فعليه از اسماء الهى، سببش آن است كه مراد به اسم در اينجا، هر چيزى است كه دلالت بر ذات، يا صفات آن جناب كند؛ خواه اسم باشد و خواه فعل و خواه مفرد باشد و خواه جمله . و عليم، داناى نهان و آشكار است . و چيزى نيست كه نداند؛ خواه جزيى باشد و خواه كلى . و خبير، آگاه است به اسرار بندگان و دانا به تدابير و مصالح و افعال ايشان، و سميع، شنواست به ذات خويش كه همه چيز را مى شنود .

و بصير، بيناست به ذات خويش كه هر چيزى را مى بيند؛ حتى نشانه پاى مورچه بر سنگ خارا در شب تاريك و آنچه از آن پنهان تر باشد . و حكيم، راست گفتار و درست كردار است كه شائبه عيب و نقص نيست در آنچه مى گويد و مى كند . و عزيز، ارجمند است يا غالب در حكم و هيچ كس به وجهى چاره او نتواند كرد . و جبار، شكننده گام هاست و آن كه شكسته را درست كند . و بعضى گفته اند كه جبر كند بندگان خود را اگر خواهد، و كسى او را عاجز نمى تواند كرد. و بعضى گفته اند كه معنى آن است كه دست ها به او نرسد. و عرب مى گويد: كه نخلة جبّارة، يعنى درخت خرماى بلندى كه دست ها به آن نرسد .

و متكبر، بزرگوار است و متعالى از همه قبايح ، و اصل كبريا، امتناع از انقياد است . و علىّ، بلند مرتبه و عظيم، بزرگ است . و در حديث بعد از اين نيز هر دو مذكورند . و مقتدر، قادر و تواناست و در اقتدار، شدتى است كه در قدرت نيست و چيزى از نفوذ قدرت آن جناب در آن سر باز نمى زند و طاقت و امتناع ندارد . و سلام، مسلم و مبرّاست از همه ناشايست و نابايست. و مؤمن، تصديق كننده انبيا و رسولان خويش است يا آن كه بندگان خود را ايمن داشته از ظلم خود كه بر كسى ستم نمى كند، يا تصديق مؤمنان مى كند در توحيد، يا همه راست گويان در آنچه راست گويند . و مهيمن، امين است يا شاهد و گواه بر خلاف، يا مصدق، يا مأمون الجنايه كه خلق از ظلم او ايمن باشند، يا رقيب و نگهبان، يا قاضى و حاكم، يا مهربان، يا رهنما. و از ابن كيسان منقول است كه تأويل اين نام را غير از خدا كسى نمى داند .

و باري با ياء، آفريننده است از خاك چه غير از آدم خلق بسيارى را نيز از خاك آفريده و مى آفريند. و بعضى، اين نام را مكرر دانسته اند و به اشتباه كاتب . و منشى ء، پديدآورنده چيزها است كه آنها را از كتم عدم به عرصه وجود آورده . و بديع، به معنى مبدع است و مُبدع آن است كه از سر نو چيزى را پديد مى آورد . و رفيع، بلند مرتبه و بزرگوار است. و جليل، بزرگ و بزرگوار و صاحب جلال است ، و جلال ضد جمال است و صفات حق تعالى بر دو نوع است: يكى جمال و ديگرى جلال. پس آنچه در آن رفق و لطف باشد، آن را جمال گويند و آنچه در آن، قهر و غلبه باشد، آن را جلال گويند. و نيز صفات باطن را جلال نامند و صفات ظاهر را جمال . و كريم، بخشنده بزرگوار و گرانمايه است. و رازق، روزى دهنده است كه جميع خلائق را روزى مى دهد؛ اگر چه آن روزى خورنده در شكم سنگ خارا باشد. و آنجا كه عيان است چه حاجت است به بيان . و محيى، زنده كننده است كه تمام مردگان را زنده مى سازد .

و مميت، ميراننده است كه همه زندگان را مى ميراند . و باعث، برانگيزنده است كه جميع آنها را كه در قبرهايند بيرون مى آورد و در قيامت ايشان را محشور مى نمايد . و وارث، ميراث برنده است و به هر كه داده بعد از مردن، به خود آن جناب بر مى گردد. و اصل وارث، به معنى باقى است و در اينجاست كه وارث را وارث مى گويند؛ چون كه بعد از ميت مانده).

«پس اين نام ها و آنچه از نام ها نيكوتر آن جناب باشد غير از اينها تا آن كه سيصد و شصت نام تمام شود، همه به اين نام هاى سه گانه منسوب اند و اين نام هاى سه گانه، اركانند و آن يك نام، مكنون و مخزون به واسطه اين نام هاى سه گانه و ظهور و كفايت اينها، محجوب و مستور شده و اين است معنى فرموده خداى تعالى « قُلِ ادْعُواْ اللَّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَانَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى» (1) ، يعنى: بگو: بخوانيد خدا را اللّه بخوانيد او را يا رحمن (يعنى ذات مقدس را مى خواهيد اللّه بناميد و مى خواهيد رحمن نام كنيد) ، به هر يك از اين دو نام كه او را بخوانيد و او را به آن مسمى گردانيد، روا است؛ زيرا كه او را نام هاى نيكوتر است» (و معنى همه، يك چيز است و آن، ذات مقدس است) .

.


1- . اسرا، 110.

ص: 358

. .

ص: 359

. .

ص: 360

. .

ص: 361

. .

ص: 362

965.الردّة :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ وَمُوسَى بْنِ عُمَرَ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : هَلْ كَانَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَارِفاً بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ؟ قَالَ: «نَعَمْ».

قُلْتُ: يَرَاهَا وَيَسْمَعُهَا؟ قَالَ: «مَا كَانَ مُحْتَاجاً إِلى ذلِكَ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يَسْأَلُهَا، وَلَا يَطْلُبُ مِنْهَا، هُوَ نَفْسُهُ، وَنَفْسُهُ هُوَ، قُدْرَتُهُ نَافِذَةٌ، فَلَيْسَ يَحْتَاجُ إلى أَنْ يُسَمِّيَ نَفْسَهُ، وَ لكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا؛ لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ، لَمْ يُعْرَفْ، فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ: الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ؛ لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا، فَمَعْنَاهُ: اللّه ُ، وَاسْمُهُ: الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ، هُوَ أَوَّلُ أَسْمَائِهِ عَلَا عَلى كُلِّ شَيْءٍ». .

ص: 363

965.الرِّدَّة :احمد بن ادريس، از حسين بن عبداللّه ، از محمد بن عبداللّه و موسى بن عمر و حسن بن على بن عثمان، از ابن سِنان روايت كرده است كه گفت: از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم كه: آيا خداى عزّوجلّ عارف بود به خود پيش از آن كه خلائق را بيافريند؟ فرمود:«بلى». عرض كردم كه خويش را مى ديد و به آن سخنى را مى شنوانيد (يعنى چنانچه يكى از ما نفس خويش را مى بيند و گاهى با آن صحبت مى دارد و او را وعده مى دهد كه فردا چنين مى كنم، و آن را فرمان مى دهد كه چنين كن، آن جناب نيز چنين بود؟).

حضرت فرمود كه: «به اين محتاج نبود؛ زيرا كه از نفس خود سؤال نمى كرد و از آن طلب نمى فرمود. آن جناب، نفس خويش و نفس او، آن جناب بود. قدرتش نافذ بود و محتاج به سوى اين نبود كه خود را به نامى مسمى گرداند، وليكن از براى خود به جهت غير خويش نامى چند را برگزيد كه آن غير او را به آن نام ها بخواند؛ زيرا كه هرگاه آن جناب را به نامش بخوانند، كسى او را نشناسد.

پس اول نامى كه از براى خود برگزيد، علىّ عظيم بود (يعنى برتر از حد وهم و بزرگ تر از انديشه فهم)؛ زيرا كه آن جناب از همه چيز برتر و بر همه برترى دارد. پس معنى آن اللّه و ذات مقدس است، و نامش علىّ عظيم و آن، اول نام هاى اوست كه بر هر چيز برترى گرفته است». .

ص: 364

966.شرح نهج البلاغة عن سعيد بن كثير بن عُفير الأنصاري ( _ في ذِكرِ يَومِ السَّقيفَةِ _ ) وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ الِاسْمِ: مَا هُوَ؟ قَالَ: «صِفَةٌ لِمَوْصُوفٍ».966.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از سعيد بن كثير بن عُفَير انصارى ، دربار ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«اسْمُ اللّه ِ غَيْرُهُ، وَكُلُّ شَيْءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ «شَيْءٍ» فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللّه َ، فَأَمَّا مَا عَبَّرَتْهُ الْأَلْسُنُ أَوْ عَمِلَتِ الْأَيْدِي، فَهُوَ مَخْلُوقٌ، وَاللّه ُ غَايَةُ مَنْ غَايَاهُ، وَالْمُغَيَّا غَيْرُ الْغَايَةِ، وَالْغَايَةُ مَوْصُوفَةٌ، وَكُلُّ مَوْصُوفٍ مَصْنُوعٌ، وَصَانِعُ الْأَشْيَاءِ غَيْرُ مَوْصُوفٍ بِحَدٍّ مُسَمّىً، لَمْ يَتَكَوَّنْ؛ فَيُعْرَفَ كَيْنُونِيَّتُهُ بِصُنْعِ غَيْرِهِ، وَلَمْ يَتَنَاهَ إِلى غَايَةٍ إِلَا كَانَتْ غَيْرَهُ، لَا يَزِلُّ مَنْ فَهِمَ هذَا الْحُكْمَ أَبَداً، وَهُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِصُ، فَارْعَوْهُ، وَصَدِّقُوهُ، وَتَفَهَّمُوهُ بِإِذْنِ اللّه ِ.

مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُ اللّه َ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ، فَهُوَ مُشْرِكٌ؛ لِأَنَّ حِجَابَهُ وَمِثَالَهُ وَصُورَتَهُ غَيْرُهُ، وَإِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ، مُتَوَحِّدٌ، فَكَيْفَ يُوَحِّدُهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ؟! وَإِنَّمَا عَرَفَ اللّه َ مَنْ عَرَفَهُ بِاللّه ِ، فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ، فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ، إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ، لَيْسَ بَيْنَ الْخَالِقِ وَالْمَخْلُوقِ شَيْءٌ، وَاللّه ُ خَالِقُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ، وَاللّه ُ يُسَمّى بِأَسْمَائِهِ وَهُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ، وَالْأَسْمَاءُ غَيْرُهُ». .

ص: 365

967.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ تَشتَمِلُ عَلَى الشَّكوى مِن أمرِ ال ) به همين اسناد، از محمد بن سِنان روايت است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از نام خدا كه آن چيست؟ فرمود كه:«صفتى است از براى موصوف» (يعنى نشانه اى است از براى مسمىّ) .1209.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن محمّد عن أبيه :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از بعضى از اصحاب خويش، از بكر صالح، از على بن صالح، از حسن بن محمد بن خالد بن يزيد ، از عبدالاعلى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«اسم خدا غير اوست، و هر چيزى كه نام چيزى بر آن واقع شود، مخلوق است، مگر خداى تعالى.

اما آنچه زبان ها آن را تعبير كند، يا دست ها آن را بسازد چون نوشته، مخلوق است. و لفظ اللّه (كه فارسى آن خدا است) غايتى از غايات و نامى از نام هاى اوست كه نظر خلائق به آن مى رسد و غايت نظر ايشان واقع مى شود، و معنى كه ذات مقدس است، غايت نيست (و در بعضى از نسخه ها مغيىّ با غين مفتوحه نقطه دار و ضمّ ميم و ياى مشدده واقع شده و مراد از آن، نيز ذات مقدس است كه غايت از براى آن قرار داده اند، و در شرح اين عبارت، غير از اين نيز گفته اند). و غايت كه نظر خلق به آن منتهى شود و موصوف است به وصف معلوم و هر چه به وصف در آيد، مصنوع است، و صانع چيزها، موصوف نمى شود به اندازه معين و كسى او را در وجود نياورده كه هستى او را به صنعت غير او بشناسد، و متناهى نشده تا غايتى، مگر آن كه آن غايت، غير اوست و هر كه اين حكم را كه بيان كرديم، بفهمد هرگز خوار نگردد و اين توحيدى است خالص. پس آن را رعايت كنيد و به آن تصديق نماييد و بفهميد به اذن خدا.

و هر كه گمان كند كه خدا را مى شناسد به حجاب و واسطه ميان او و خلائق يا به صورت عقلى، يا به مثال خيالى، مشرك است؛ زيرا كه حجاب و صورت مثالى كه قرار داده، غير خدا است و جز اين نيست كه آن جناب، يگانه اى است كه او را به يگانگى پرستيده اند، و چگونه او را به يگانگى ياد نموده آن كه گمان مى كند كه او را به غير او شناخته، و هر كه خدا را شناخته، خدا را به خدا شناخته، پس هر كه آن جناب را به خودش نشناخته، او را نمى شناسد، بلكه غير او را مى شناسد و در ميانه خالق و مخلوق چيزى واسطه نيست، و خدا آفريننده همه چيز است؛ نه از ماده و مثالى كه تحقق داشته باشد. و خدا را به نام هايى كه دارد بايد ناميد و آن جناب، غير از نام هاى خود و نام ها غير اويند». .

ص: 366

16 _ بَابُ مَعَانِي الْأَسْمَاءِ وَ اشْتِقَاقِهَا968.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ تَفْسِيرِ «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيم» فَقَالَ: «الْبَاءُ بَهَاءُ اللّه ِ، وَالسِّينُ سَنَاءُ اللّه ِ، وَالْمِيمُ مَجْدُ اللّه ِ _ وَرَوى بَعْضُهُمْ: الْمِيمُ مُلْكُ اللّه ِ _ وَاللّه ُ إِلهُ كُلِّ شَيْءٍ، الرَّحْمنُ بِجَمِيعِ خَلْقِهِ، وَالرَّحِيمُ بِالْمُؤْمِنِينَ خَاصَّةً».969.عنه عليه السلام ( _ يَصِفُ حالَهُ قَبلَ البَيعَةِ لَهُ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ أَسْمَاءِ اللّه ِ وَاشْتِقَاقِهَا: اللّه ُ مِمَّا هُوَ مُشْتَقٌّ؟ فَقَالَ:«يَا هِشَامُ ، اللّه ُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلهٍ، وَالْاءِلهُ يَقْتَضِي مَأْلُوهاً، وَالِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمّى، فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنى، فَقَدْ كَفَرَ وَلَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً؛ وَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَالْمَعْنى، فَقَدْ أَشْرَكَ وَعَبَدَ اثْنَيْنِ؛ وَمَنْ عَبَدَ الْمَعْنى دُونَ الِاسْمِ، فَذَاكَ التَّوْحِيدُ، أَفَهِمْتَ يَا هِشَامُ؟».

قَالَ: قُلْتُ: زِدْنِي، قَالَ: «لِلّهِ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ اسْماً، فَلَوْ كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمّى ، لَكَانَ كُلُّ اسْمٍ مِنْهَا إِلهاً ، وَلكِنَّ اللّه َ مَعْنىً يُدَلُّ عَلَيْهِ بِهذِهِ الْأَسْمَاءِ وَكُلُّهَا غَيْرُهُ.

يَا هِشَامُ، الْخُبْزُ اسْمٌ لِلْمَأْكُولِ، وَالْمَاءُ اسْمٌ لِلْمَشْرُوبِ، وَالثَّوْبُ اسْمٌ لِلْمَلْبُوسِ، وَالنَّارُ اسْمٌ لِلْمُحْرِقِ؛ أَ فَهِمْتَ يَا هِشَامُ فَهْماً تَدْفَعُ بِهِ، وَتُنَاضِلُ بِهِ أَعْدَاءَنَا الْمُتَّخِذِينَ مَعَ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ غَيْرَهُ؟» قُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: «نَفَعَكَ اللّه ُ بِهِ وَثَبَّتَكَ يَا هِشَامُ».

قَالَ هِشَامٌ: فَوَ اللّه ِ، مَا قَهَرَنِي أَحَدٌ فِي التَّوْحِيدِ حَتّى قُمْتُ مَقَامِي هذَا. .

ص: 367

16. در باب بيان معانى نام هاى خدا و اشتقاق آنها

16. در باب بيان معانى نام هاى خدا و اشتقاق آنها971.الإمام زين العابدين عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از قاسم بن يحيى، از جدش حسن بن راشد، از عبداللّه بن سِنان كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از تفسير و شرح «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ » (1) آن حضرت فرمود كه:«باى آن، بها و روشنى و حسن خدا است. و سين، سنا و رفعت و شرف خدا است. و ميم، مجد و كرم و كثرت عطاى خدا است».

و بعضى از ايشان، روايت كرده است كه: «ميم، مالك و مالكيت (يا پادشاهى) خدا است و اللّه ، إله و معبود هر چيزى است و رحمن و بخشاينده است به همه آفريدگان خويش (يعنى در دنيا) و رحيم و مهربان است به مؤمنان بخصوص» (يعنى در آخرت) .969.امام على عليه السلام ( _ در توصيف وضعيّتش ، پيش از آن كه با وى بيعت كنند ) على بن ابراهيم، از پدرش، از نضر بن سُويد، از هشام بن حكم روايت كرده است كه امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از نام هاى خدا و اشتقاق آنها و اين كه اللّه از چه چيزى مشتق شده است؟

فرمود:«اى هشام، اللّه ، مشتق است از إله و إله، مألوه و معبودى مى خواهد (چه آن فِعال است از الاهت واُلوهيّت كه به معنى عبادت و عبوديت است و آن به معنى پرستيدن و پرستش است). و اسم، غير مسمى است (چه اسم همان مركب از حروف است، چون زيد كه مركب است از زا و يا و دال و مسمى، آن شخص معين و مشخصى است كه اين اسم بر او دلالت مى كند). پس هر كه اسم خدا را عبادت كند، نه معنى [را]، كافر است، و چيزى را عبادت نكرده، و هر كه اسم و معنى را هر دو عبادت كند، كافر است و دو چيز را عبادت كرده و اين مستلزم شرك است و هر كه معنى را عبادت كند و نه اسم، اين عبادت، توحيد است و خدا را به يگانگى پرستيدن. اى هشام، آيا آنچه گفتم، فهميدى؟»

هشام گفت: عرض كردم كه: به من بيشتر بفرما. فرمود: «به درستى كه خدا را نود و نه اسم است. پس اگر اسم همان مسمى باشد، هر آينه هر اسمى از آنها خدايى خواهد بود، وليكن خدا معنى است كه دلالت مى شود بر او، به واسطه اين اسم ها و همه اين اسم ها غير اويند. اى هشام، نان، اسم است از براى آنچه آن را مى خورند و آب، اسم است از براى آنچه آن را مى نوشند و جامه، اسم است از براى آنچه آن را مى پوشند و آتش، اسم است از براى آنچه مى سوزاند.

اى هشام، آيا فهميدى چنان فهميدنى كه به آن دفع كنى و مخاصمه نمايى با دشمنان ما و آنان كه غير خداى جلّ وعزّ را با او قرار مى دهند؟». عرض كردم: بلى. حضرت فرمود كه: «اى هشام، خدا تو را نفع بخشد، و تو را ثابت و پا بر جاى دارد». هشام گفت: به خدا سوگند، بعد از آن كه از اين مجلس برخاستم، كسى در باب توحيد خدا، بر من غالب نشد. (2)

.


1- . فاتحه، 1.
2- . مترجم با عبارت «تا آخر آنچه در باب معبود گذشت، و چون محض تكرار بود لهذا ذكر نشد». اين حديث را ترجمه نكرده، كه عين ترجمه وى در اينجا آورده شد.

ص: 368

970.امام على عليه السلام ( _ در دادخواهى و شكايت از قريش _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيى، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سُئِلَ عَنْ مَعْنَى اللّه ِ، فَقَالَ: «اسْتَوْلى عَلى مَا دَقَّ وَجَلَّ».971.امام زين العابدين عليه السلام : ( _ كه درودهاى خداوند بر او باد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «اللَّهُ نُورُ السَّمَوتِ وَالْأَرْضِ» فَقَالَ: «هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، وَهَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ».

وَفِي رِوَايَةِ الْبَرْقِيِّ: «هُدى مَنْ فِي السَّمَاءِ، وَهُدى مَنْ فِي الْأَرْضِ». .

ص: 369

972.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِبَعضِ أصحابِهِ وقَد سَأَلَهُ : كَيفَ دَفَعَكُ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى، از قاسم بن يحيى، از جدش حسن بن راشد، از ابوالحسن حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه گفت: از آن حضرت از معنى اللّه سؤال شد، فرمود كه:«يعنى مستولى شده بر آنچه دقيق و جليل باشد» (حاصل معنى آن كه بر همه چيز غلبه دارد).972.امام على عليه السلام ( _ خطاب به يكى از يارانش كه پرسيد : چگونه قومتان ( ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از يعقوب بن يزيد، از عباس بن هلال روايت كرده است كه امام رضا عليه السلام را پرسيدم از معنى فرموده خداى عزّوجلّ «اللّه ُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ» (1) كه ترجمه ظاهر آن اين است كه:«خدا روشنى آسمان ها و زمين است». حضرت فرمود كه: «رهنماى اهل آسمان ها و رهنماى اهل زمين است».

و در روايت برقى چنين است كه: «خدا، هدايت كسانى است كه در آسمان هايند و هدايت كسانى است كه در زمين اند» (چه، آن جناب به طريقى اهل اينها را به راه راست رهبرى نموده كه گويا نفس هدايت و حقيقت، راه راست نمودن است و از اينجا است كه نور را به منور و ذوالنور و روشنى را به روشن سازنده و خداوند روشنى تفسير و تقدير مى كند). .


1- . نور، 35.

ص: 370

973.الإمامة والسياسة :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْاخِرُ» وَقُلْتُ: أَمَّا «الْأَوَّلُ» فَقَدْ عَرَفْنَاهُ، وَأَمَّا «الْاخِرُ» فَبَيِّنْ لَنَا تَفْسِيرَهُ.

فَقَالَ: «إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ إِلَا أَنْ يَبِيدَ أَوْ يَتَغَيَّرَ، أَوْ يَدْخُلَهُ التَّغَيُّرُ وَالزَّوَالُ، أَوْ يَنْتَقِلَ مِنْ لَوْنٍ إِلى لَوْنٍ، وَمِنْ هَيْئَةٍ إِلى هَيْئَةٍ، وَمِنْ صِفَةٍ إِلى صِفَةٍ، وَمِنْ زِيَادَةٍ إِلى نُقْصَانٍ، وَمِنْ نُقْصَانٍ إِلى زِيَادَةٍ إِلَا رَبَّ الْعَالَمِينَ؛ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ وَلَا يَزَالُ بِحَالَةٍ وَاحِدَةٍ، هُوَ الْأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، وَهُوَ الْاخِرُ عَلى مَا لَمْ يَزَلْ، وَلَا تَخْتَلِفُ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ وَالْأَسْمَاءُ كَمَا تَخْتَلِفُ عَلى غَيْرِهِ، مِثْلُ الْاءِنْسَانِ الَّذِي يَكُونُ تُرَاباً مَرَّةً، وَمَرَّةً لَحْماً وَدَماً، وَمَرَّةً رُفَاتاً وَرَمِيماً، وَكَالْبُسْرِ الَّذِي يَكُونُ مَرَّةً بَلَحاً ، وَمَرَّةً بُسْراً، وَمَرَّةً رُطَباً، وَمَرَّةً تَمْراً، فَتَتَبَدَّلُ عَلَيْهِ الْأَسْمَاءُ وَالصِّفَاتُ، وَاللّه ُ _ جَلَّ وَعَزَّ _ بِخِلَافِ ذلِكَ».974.كتاب سليم بن قيس :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، عَنْ مَيْمُونٍ الْبَانِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام وَقَدْ سُئِلَ عَنِ الْأَوَّلِ وَالْاخِرِ، فَقَالَ: «الْأَوَّلُ لَا عَنْ أَوَّلٍ قَبْلَهُ، وَلَا عَنْ بَدْءٍ سَبَقَهُ؛ وَالْاخِرُ لَا عَنْ نِهَايَةٍ كَمَا يُعْقَلُ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ، وَلكِنْ قَدِيمٌ، أَوَّلٌ، آخِرٌ، لَمْ يَزَلْ، وَلَا يَزُولُ، بِلَا بَدْءٍ وَلَا نِهَايَةٍ، لَا يَقَعُ عَلَيْهِ الْحُدُوثُ ، وَلَا يَحُولُ مِنْ حَالٍ إِلى حَالٍ، خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ». .

ص: 371

973.الإمامة و السياسة :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از فُضيل بن عثمان، از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدم از فرموده خداى عزّوجلّ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ» (1) و عرض كردم كه اول را شناختيم و معنى آن را دانستيم، تفسير آخر و معنى آن را براى ما بيان فرما.

حضرت فرمود كه:«هيچ چيز نيست، مگر اين كه هلاك مى شود يا متغير مى گردد، و يا يك نحو تغيّر و زوال در آن راه مى يابد، يا از رنگى به رنگى، يا از هيأتى به هيأتى، يا از صفتى به صفتى مى گردد. و از زيادتى به سوى نقصان، و از نقصان به سوى زيادتى، انتقال مى يابد، مگر پروردگار عالميان كه آن جناب، هميشه به يك حال بوده و خواهد بود. اوست اول پيش از هر چيزى، و اوست آخر بر آن نحوى كه در اول بوده، بدون تغير، و صفات و نام ها بر او مختلف نمى شود؛ چنانچه بر غير او مختلف مى شود، مثل انسانى كه يك مرتبه خاك مى باشد و يك مرتبه گوشت و خون و يك مرتبه خُرد و مُرد شده و در هم شكسته و پوسيده و از هم پاشيده است و مانند خرماى نيم رس كه يك مرتبه غوره مى باشد و يك مرتبه خرماى نيم رس و يك مرتبه خرماى تر و يك مرتبه خرماى خشك. پس نام ها و صفات بر هر يك از اينها متبدل مى شود و خداى عزّوجلّ بر خلاف اين است».974.كتاب سُلَيم بن قيس :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از محمد بن حكيم، از ميمون البان روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم در حالى كه از او سؤال شد از معنى اول و آخر كه حضرت فرمود:«اول است بى آن كه اولى پيش از او باشد، يا پديدآورنده اى كه بر او پيشى گرفته باشد. و آخر است بى آن كه انتهايى داشته باشد؛ چنانچه از صفت آفريدگان تعقل مى شود، وليكن قديم است و اول و آخر كه هميشه بوده و هميشه خواهد بود، بى ابتدا و نهايت و حدوث بر او واقع نمى شود، و از حالى به حالى نمى گردد و آفريننده هر چيزى است». .


1- . حديد، 3.

ص: 372

975.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ إِلى أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ، فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنِ الرَّبِّ تَبَارَكَ وَتَعَالى، لَهُ أَسْمَاءٌ وَصِفَاتٌ فِي كِتَابِهِ، وَأَسْمَاؤُهُ وَصِفَاتُهُ هِيَ هُوَ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ لِهذَا الْكَلَامِ وَجْهَيْنِ: إِنْ كُنْتَ تَقُولُ: «هِيَ هُوَ» ، أَيْ إِنَّهُ ذُو عَدَدٍ وَكَثْرَةٍ، فَتَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ؛ وَإِنْ كُنْتَ تَقُولُ: هذِهِ الصِّفَاتُ وَالْأَسْمَاءُ لَمْ تَزَلْ، فَإِنَّ «لَمْ تَزَلْ» مُحْتَمِلٌ مَعْنَيَيْنِ : فَإِنْ قُلْتَ: لَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ فِي عِلْمِهِ وَهُوَ مُسْتَحِقُّهَا، فَنَعَمْ؛ وَإِنْ كُنْتَ تَقُولُ: لَمْ يَزَلْ تَصْوِيرُهَا وَهِجَاؤُهَا وَتَقْطِيعُ حُرُوفِهَا، فَمَعَاذَ اللّه ِ أَنْ يَكُونَ مَعَهُ شَيْءٌ غَيْرُهُ، بَلْ كَانَ اللّه ُ وَلَا خَلْقَ، ثُمَّ خَلَقَهَا وَسِيلَةً بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ، يَتَضَرَّعُونَ بِهَا إِلَيْهِ، وَيَعْبُدُونَهُ وَهِيَ ذِكْرُهُ، وَكَانَ اللّه ُ وَلَا ذِكْرَ، وَالْمَذْكُورُ بِالذِّكْرِ هُوَ اللّه ُ الْقَدِيمُ الَّذِي لَمْ يَزَلْ، وَالْأَسْمَاءُ وَالصِّفَاتُ مَخْلُوقَاتٌ، وَالْمَعَانِي، وَالْمَعْنِيُّ بِهَا هُوَ اللّه ُ الَّذِي لَا يَلِيقُ بِهِ الِاخْتِلَافُ وَلَا الِائْتِلَافُ، وَإِنَّمَا يَخْتَلِفُ وَيَأْتَلِفُ الْمُتَجَزِّئُ، فَلَا يُقَالُ: اللّه ُ مُؤْتَلِفٌ، وَلَا اللّه ُ قَلِيلٌ ولَا كَثِيرٌ، وَلكِنَّهُ الْقَدِيمُ فِي ذَاتِهِ؛ لِأَنَّ مَا سِوَى الْوَاحِدِ مُتَجَزِّئٌ، وَاللّه ُ وَاحِدٌ، لَا مُتَجَزِّئٌ وَلَا مُتَوَهَّمٌ بِالْقِلَّةِ وَالْكَثْرَةِ ، وَكُلُّ مُتَجَزِّئٍ أَوْ مُتَوَهَّمٍ بِالْقِلَّةِ وَالْكَثْرَةِ، فَهُوَ مَخْلُوقٌ دَالٌّ عَلى خَالِقٍ لَهُ؛ فَقَوْلُكَ: «إِنَّ اللّه َ قَدِيرٌ» خَبَّرْتَ أَنَّهُ لَا يُعْجِزُهُ شَيْءٌ، فَنَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْعَجْزَ، وَجَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ، وَكَذلِكَ قَوْلُكَ: «عَالِمٌ» إِنَّمَا نَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْجَهْلَ ، وَجَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ، وَإِذَا أَفْنَى اللّه ُ الْأَشْيَاءَ ، أَفْنَى الصُّورَةَ وَالْهِجَاءَ وَالتَّقْطِيعَ، وَلَا يَزَالُ مَنْ لَمْ يَزَلْ عَالِماً».

فَقَالَ الرَّجُلُ: فَكَيْفَ سَمَّيْنَا رَبَّنَا سَمِيعاً؟ فَقَالَ: «لِأَنَّهُ لَا يَخْفى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَسْمَاعِ، وَلَمْ نَصِفْهُ بِالسَّمْعِ الْمَعْقُولِ فِي الرَّأْسِ.

وَكَذلِكَ سَمَّيْنَاهُ بَصِيراً؛ لِأَنَّهُ لَا يَخْفى عَلَيْهِ مَا يُدْرَكُ بِالْأَبْصَارِ مِنْ لَوْنٍ أَوْ شَخْصٍ أَوْ غَيْرِ ذلِكَ، وَلَمْ نَصِفْهُ بِبَصَرِ لَحْظَةِ الْعَيْنِ.

وَكَذلِكَ سَمَّيْنَاهُ لَطِيفاً؛ لِعِلْمِهِ بِالشَّيْءِ اللَّطِيفِ مِثْلِ الْبَعُوضَةِ وَأَخْفى مِنْ ذلِكَ، وَمَوْضِعِ النُّشُوءِ مِنْهَا، وَالْعَقْلِ وَالشَّهْوَةِ؛ لِلسَّفَادِ وَالْحَدَبِ عَلى نَسْلِهَا، وَإِقَامِ بَعْضِهَا عَلى بَعْضٍ، وَنَقْلِهَا الطَّعَامَ وَالشَّرَابَ إِلى أَوْلَادِهَا فِي الْجِبَالِ وَالْمَفَاوِزِ وَالْأَوْدِيَةِ وَالْقِفَارِ، فَعَلِمْنَا أَنَّ خَالِقَهَا لَطِيفٌ بِلَا كَيْفٍ، وَإِنَّمَا الْكَيْفِيَّةُ لِلْمَخْلُوقِ الْمُكَيَّفِ.

وَكَذلِكَ سَمَّيْنَا رَبَّنَا قَوِيّاً لَا بِقُوَّةِ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ، وَلَوْ كَانَتْ قُوَّتُهُ قُوَّةَ الْبَطْشِ الْمَعْرُوفِ مِنَ الْمَخْلُوقِ، لَوَقَعَ التَّشْبِيهُ، وَلَاحْتَمَلَ الزِّيَادَةَ ، ومَا احْتَمَلَ الزِّيَادَةَ احْتَمَلَ النُّقْصَانَ، وَمَا كَانَ نَاقِصاً كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ، وَمَا كَانَ غَيْرَ قَدِيمٍ كَانَ عَاجِزاً، فَرَبُّنَا _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَا شِبْهَ لَهُ وَلَا ضِدَّ، وَلَا نِدَّ وَلَا كَيْفَ، وَلَا نِهَايَةَ، وَلَا تَبْصَارَ بَصَرٍ ، وَمُحَرَّمٌ عَلَى الْقُلُوبِ أَنْ تُمَثِّلَهُ، وَعَلَى الْأَوْهَامِ أَنْ تَحُدَّهُ، وَعَلَى الضَّمَائِرِ أَنْ تُكَوِّنَهُ ، جَلَّ وَعَزَّ عَنْ إِدَاتِ خَلْقِهِ ، سِمَاتِ بَرِيَّتِهِ، وَتَعَالى عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً». .

ص: 373

1210.تاريخ الطبري عن عليّ بن عمر عن أبيه :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى ابو هاشم جعفرى كه گفت: در نزد حضرت امام محمد تقى عليه السلام بودم مردى از آن حضرت سؤال نمود و عرض كرد كه: مرا خبر ده از پروردگار عالم _ تبارك و تعالى _ كه او را نام ها و صفاتى چند است در كتابش كه قرآن است ، آيا نام ها و صفات آن جناب، خود آن جناب است؟

حضرت فرمود كه:«اين سخن، دو وجه دارد: اگر مى گويى كه اينها آن جناب اند، به اين معنى كه خدا صاحب عدد و كثرت است، خدا از اين برتر است. و اگر مى گويى كه اين صفات و نام ها هميشه بوده اند، اين لفظ هميشه دو معنى را احتمال دارد. پس اگر مى گويى كه هميشه اينها در نزد خدا در علم او بوده اند و آن جناب سزاوار اينها بوده، بلى، و اگر مى گويى كه هميشه تصوير و تعداد حروف و تقطيع حروف اينها بوده، معاذ اللّه ، پناه مى بريم به خدا از آن كه با او چيزى غير از او باشد. بلكه خداى تعالى بود و هيچ آفريده اى نبود، بعد از آن، نام ها و صفات را آفريد تا دست آويزى باشد در ميانه او و خلائقش كه با اينها به سوى آن جناب تضرع و زارى نمايند، و او را عبادت كنند، و اينها ياد و يادگار آن جناب اند كه مردم او را فراموش نكنند.

و خدا بود و يادى نبود و آن كه به ذكر مذكور مى شود، خدايى است قديم كه هميشه بوده و نام ها و صفات با معانى لغوى و مفهومات عرفى آنها كه به نفوس و عقول برپايند، آفريدگانند (و بنا بر بعضى از نسخ كافى، معانى نام ها و صفات مخلوق است) و مقصود از اينها، خدا است كه اختلاف و ائتلاف، لائق به شأن او نيست. و جز اين نيست كه آنچه پاره پاره باشد، جمع و پراكنده مى شود. پس نمى توان گفت كه: خدا چيزى است به هم آميخته و نه آن كه آن جناب اندك است و نه بسيار، وليكن فى حد ذاته قديم است؛ زيرا كه آنچه غير از او يكى باشد، صاحب اجزاست و خدا، يكى است و يگانه، كه جزئى ندارد و او را به كمى و بسيارى توهم نمى توان كرد، و هر چه جزء داشته باشد، يا به كمى و بسيارى توهم شود، مخلوق است كه دلالت مى كند بر آن كه او را خالقى هست.

پس گفتار تو كه خدا تواناست، خبر داده اى كه چيزى او را عاجز نمى كند، و به همين كلمه، عجز را از او دور نموده اى و عجز را غير از او قرار داده اى، و همچنين گفتار تو كه مى گويى كه: خدا دانا است، به همين كلمه، جهل را از او نفى كرده اى و آن را غير او قرار داده اى، و چون خداى تعالى چيزها را نيست و نابود گرداند، صورت لفظى و معنوى و حروف هجا و تقطيع آن را نيست و نابود كند، و آن كه هميشه عالم و دانا بوده، برطرف نمى شود».

آن مرد عرض كرد كه: پس ما چگونه پروردگار خويش را شنوا ناميديم؟ حضرت فرمود: «زيرا كه آنچه به گوش ها درك مى شود، بر او پوشيده و پنهان نيست و او را وصف نكرديم به گوشى كه در سرْ تعقل مى شود و همچنين او را بينا ناميديم؛ زيرا كه آنچه به چشم ها درك مى شود، از رنگ يا شخص يا غير اينها، بر او پوشيده نمى باشد، و او را به چشمى كه آن را بر هم مى زنند، وصف نكرديم و همچنين او را لطيف ناميديم، به جهت علم آن جناب به چيز كوچك و ريزه، چون پشه بسيار خُرد و آنچه از آن خُردتر است، و موضع نشو و نما و عقل و خواهش مجامعت نر با ماده و محبت آنها با فرزندان خويش، و حفظ و نگاه دارى بعضى از آنها كه بر بعضى گماشته اند، و آب و دانه كه به جانب فرزندان خويش مى برند در كوه ها و بيابان ها و رودخانه ها و صحراهاى خشك بى آب و علف، همه را مى داند. پس دانستيم كه خالق اينها، لطيف است كه علم به اين امور لطيفه دارد. خالق اين امور لطيفه است بدون چون و چگونگى. و جز اين نيست كه كيفيت و چگونگى از براى مخلوق است كه به چون و چگونه متصف مى گردد.

و همچنين پروردگار خويش را توانا ناميديم، نه به آن توانايى كه سخت گرفتن و حمله بردن باشد كه از مخلوق معروف است و اگر چنانچه توانايى او، اين نوع توانايى بود كه از خلق معلوم است، هر آينه تشبيه او به خلائق لازم مى آمد و احتمال زيادتى داشت و آنچه احتمال زيادتى داشته باشد، احتمال نقصان نيز دارد و آنچه ناقص و ناتمام باشد، قديم نخواهد بود و آنچه قديم نباشد، عاجز و درمانده است. پس پروردگار ما _ تبارك و تعالى _ شبيه و ضد و همتا ندارد. و او را چون و نهايتى نيست و به چشم سر نه مى بيند. و حرام است بر دل ها كه او را ممثل و مصور سازند و بر وهم ها كه او را اندازه نمايند، و بر انديشه هاى خاطر كه هويت و مائيت او را تصور كنند. بزرگوارتر از اين است كه هويات و صفات آفريدگان يا آلت ديدن و شنيدن كه در ايشان است، در او باشد. و عزيزتر از اين است كه علامات و نشانه ها كه در خاكيانى كه ايشان را از خاك آفريده، داشته باشد. برتر است از اين برترى به غايت بزرگ». .

ص: 374

1210.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از على بن عمر ، از پدرش _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ: اللّه ُ أَكْبَرُ، فَقَالَ: «اللّه ُ أَكْبَرُ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ؟» فَقَالَ: مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «حَدَّدْتَهُ» فَقَالَ الرَّجُلُ: كَيْفَ أَقُولُ؟ قَالَ: «قُلْ: اللّه ُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ». .

ص: 375

1211.تاريخ الطبري عن عبّاد بن عبد اللّه بن الزبير :على بن محمد، از سهل بن زياد، از ابن محبوب، از آن كه او را ذكر كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: مردى در خدمت آن حضرت عليه السلام اللّه اكبر گفت (يعنى خدا بزرگ تر است). حضرت فرمود كه:«خدا از چه چيز بزرگ تر است؟» عرض كرد كه: از هر چيز؟ حضرت فرمود كه:«خدا را به اندازه در آوردى». آن مرد عرض كرد كه: به چه وضع بگويم؟ فرمود كه: «بگو: خدا بزرگ تر است از آن كه به وصف در آيد». .

ص: 376

1211.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبّاد بن عبد اللّه بن زبير _ ) وَرَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ جُمَيْعِ بْنِ عُمَيْرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَيُّ شَيْءٍ اللّه ُ أَكْبَرُ؟» فَقُلْتُ: اللّه ُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، فَقَالَ: «وَكَانَ ثَمَّ شَيْءٌ؛ فَيَكُونَ أَكْبَرَ مِنْهُ؟» فَقُلْتُ: فَمَا هُوَ؟ قَالَ: «اللّه ُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ».1212.الإمامة والسياسة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ «سُبْحَانَ اللّه ِ» فَقَالَ: «أَنَفَةٌ لِلّهِ».1213.تاريخ الطبري عن عليّ بن عمر عن أبيه ( _ في ذِكرِ عُثمانَ بَعدَ أن خَطَبَ الخُطبَةَ الَّ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ مَوْلى طِرْبَالٍ، عَنْ هِشَامٍ الْجَوَالِيقِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «سُبْحَانَ اللَّهِ» : مَا يُعْنى بِهِ؟ قَالَ: «تَنْزِيهُهُ».1212.الإمامة و السياسة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى جَمِيعاً، عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِيَ عليه السلام : مَا مَعْنَى «الْوَاحِدِ»؟ فَقَالَ: «إِجْمَاعُ الْأَلْسُنِ عَلَيْهِ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، كَقَوْلِهِ تَعَالى: «وَ لَ_ئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» » . .

ص: 377

979.أنساب الأشراف عن الحسين عن أبيه :و همين مضمون را محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از مَروك بن عُبيد، از جُميع بن عُمير روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«خدا بزرگ تر است يعنى چه؟ و تقدير آن چون مى شود؟» عرض كردم كه: خدا از هر چيزى بزرگ تر است. حضرت فرمود كه: «آيا در ازل چيزى بود كه خدا از آن بزرگ تر باشد؟» عرض كردم كه: پس بفرما كه معنى آن چيست و تقدير آن چون است؟ فرمود: «خدا بزرگ تر است از آن كه به وصف در آيد».980.تاريخ الطبري عن عَوانَة :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى بن عبيد، از يونس، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از «سبحان اللّه » كه معنى آن اين است كه:«پاك مى دانم خدا را از همه عيوب و نقائص؛ پاك دانستنى». حضرت فرمود كه: «كلمه اى است كه مى فهماند ننگ و عار خدا را از آنچه لايق او نباشد».981.تاريخ اليعقوبي ( _ بَعدَ بَيعَةِ أبي بَكرٍ فِي السَّقيفَةِ _ ) احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از على بن اسباط، از سليمان _ مولاى طِربال _ ، از هشام جواليقى روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از فرموده خدا «سبحان اللّه » (1) از آن، چه قصد مى شود؟ حضرت فرمود كه:«دور كردن آن جناب را از صفات زشت، يا دور بودن از آن».979.أنساب الأشراف ( _ به نقل از حسين ، از پدرش _ ) على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، همه از ابو هاشم جعفرى روايت كرده اند كه گفت: از امام محمد تقى عليه السلام سؤال كردم كه معنى واحد در نام هاى خدا چيست؟ حضرت فرمود كه:«اجماع و اتفاق زبان ها بر او به يگانگى؛ چنانچه مى فرمايد: «وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (2) ، يعنى: هر آينه اگر از كافران سؤال كنى كه كى ايشان را آفريده؟ البته خواهند گفت كه: خدا» . .


1- . يوسف ، 108 ؛ مؤمنون ، 91 .
2- . زخرف، 87 .

ص: 378

17 _ بَابٌ آخَرُ وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ إِلَا أَنَّ فِيهِ زِيَادَةً وَ هُوَ الْفَرْقُ مَا بَيْنَ الْمَعَانِي الَّتِي تَحْتَ أَسْمَاءِ اللّه ِ وَأَسْمَاءِالْمَخْلُوقِينَ981.تاريخ اليعقوبى ( _ پس از بيعت ابو بكر در سقيفه _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ الْهَمْدَانِيِّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ، السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» ، لَوْ كَانَ كَمَا يَقُولُ الْمُشَبِّهَةُ، لَمْ يُعْرَفِ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ ، وَلَا الْمُنْشِئُ مِنَ الْمُنْشَاَ? لكِنَّهُ الْمُنْشِئُ، فَرَّقَ بَيْنَ مَنْ جَسَّمَهُ وَصَوَّرَهُ وَأَنْشَأَهُ؛ إِذْ كَانَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَلَا يُشْبِهُ هُوَ شَيْئاً».

قُلْتُ: أَجَلْ _ جَعَلَنِيَ اللّه ُ فِدَاكَ _ لكِنَّكَ قُلْتَ: الْأَحَدُ الصَّمَدُ، وَقُلْتَ: لَا يُشْبِهُهُ شَيْءٌ، وَاللّه ُ وَاحِدٌ، وَالْاءِنْسَانُ وَاحِدٌ، أَ لَيْسَ قَدْ تَشَابَهَتِ الْوَحْدَانِيَّةُ؟

قَالَ: «يَا فَتْحُ، أَحَلْتَ _ ثَبَّتَكَ اللّه ُ _ إِنَّمَا التَّشْبِيهُ فِي الْمَعَانِي، فَأَمَّا فِي الْأَسْمَاءِ، فَهِيَ وَاحِدَةٌ، وَهِيَ دَلَالَةٌ عَلَى الْمُسَمّى، وَذلِكَ أَنَّ الْاءِنْسَانَ وَإِنْ قِيلَ: وَاحِدٌ ، فَإِنَّهُ يُخْبَرُ أَنَّهُ جُثَّةٌ وَاحِدَةٌ وَلَيْسَ بِاثْنَيْنِ، وَالْاءِنْسَانُ نَفْسُهُ لَيْسَ بِوَاحِدٍ؛ لِأَنَّ أَعْضَاءَهُ مُخْتَلِفَةٌ، وَأَلْوَانَهُ مُخْتَلِفَةٌ، وَمَنْ أَلْوَانُهُ مُخْتَلِفَةٌ غَيْرُ وَاحِدٍ، وَهُوَ أَجْزَاءٌ مُجَزَّأَةٌ لَيْسَتْ بِسَوَاءٍ: دَمُهُ غَيْرُ لَحْمِهِ، وَلَحْمُهُ غَيْرُ دَمِهِ، وَعَصَبُهُ غَيْرُ عُرُوقِهِ، وَشَعْرُهُ غَيْرُ بَشَرِهِ، وَسَوَادُهُ غَيْرُ بَيَاضِهِ، وَكَذلِكَ سَائِرُ جَمِيعِ الْخَلْقِ؛ فَالْاءِنْسَانُ وَاحِدٌ فِي الِاسْمِ، وَلَا وَاحِدٌ فِي الْمَعْنى، وَاللّه ُ _ جَلَّ جَلَالُهُ _ هُوَ وَاحِدٌ لَا وَاحِدَ غَيْرُهُ، لَا اخْتِلَافَ فِيهِ وَلَا تَفَاوُتَ، وَلَا زِيَادَةَ وَلَا نُقْصَانَ، فَأَمَّا الْاءِنْسَانُ الْمَخْلُوقُ الْمَصْنُوعُ الْمُؤَلَّفُ مِنْ أَجْزَاءٍ مُخْتَلِفَةٍ وَجَوَاهِرَ شَتّى غَيْرَ أَنَّهُ بِالِاجْتِمَاعِ شَيْءٌ وَاحِدٌ».

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَرَّجْتَ عَنِّي فَرَّجَ اللّه ُ عَنْكَ، فَقَوْلَكَ: اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ فَسِّرْهُ لِي كَمَا فَسَّرْتَ الْوَاحِدَ؛ فَإِنِّي أَعْلَمُ أَنَّ لُطْفَهُ عَلى خِلَافِ لُطْفِ خَلْقِهِ لِلْفَصْلِ، غَيْرَ أَنِّي أُحِبُّ أَنْ تَشْرَحَ ذلِكَ لِي، فَقَالَ: «يَا فَتْحُ، إِنَّمَا قُلْنَا: اللَّطِيفُ؛ لِلْخَلْقِ اللَّطِيفِ، وَ لِعِلْمِهِ بِالشَّيْءِ اللَّطِيفِ، أَ وَلَا تَرى _ وَفَّقَكَ اللّه ُ وَثَبَّتَكَ _ إِلى أَثَرِ صُنْعِهِ فِي النَّبَاتِ اللَّطِيفِ وَغَيْرِ اللَّطِيفِ؛ وَمِنَ الْخَلْقِ اللَّطِيفِ، وَمِنَ الْحَيَوَانِ الصُّغَارِ، وَمِنَ الْبَعُوضِ وَالْجِرْجِسِ ، وَمَا هُوَ أَصْغَرُ مِنْهَا مَا لَا يَكَادُ تَسْتَبِينُهُ الْعُيُونُ، بَلْ لَا يَكَادُ يُسْتَبَانُ _ لِصِغَرِهِ _ الذَّكَرُ مِنَ الْاُنْثى، وَالْحَدَثُ الْمَوْلُودُ مِنَ الْقَدِيمِ.

فَلَمَّا رَأَيْنَا صِغَرَ ذلِكَ فِي لُطْفِهِ، وَاهْتِدَاءَهُ لِلسَّفَادِ ، والْهَرَبَ مِنَ الْمَوْتِ، وَالْجَمْعَ لِمَا يُصْلِحُهُ، وَمَا فِي لُجَجِ الْبِحَارِ، وَمَا فِي لِحَاءِ الْأَشْجَارِ وَالْمَفَاوِزِ وَالْقِفَارِ، وَإِفْهَامَ بَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ مَنْطِقَهَا، وَمَا يَفْهَمُ بِهِ أَوْلَادُهَا عَنْهَا، وَنَقْلَهَا الْغِذَاءَ إِلَيْهَا ، ثُمَّ تَأْلِيفَ أَلْوَانِهَا : حُمْرَةٍ مَعَ صُفْرَةٍ ، وَبَيَاضٍ مَعَ حُمْرَةٍ، وَأَنَّهُ مَا لَا تَكَادُ عُيُونُنَا تَسْتَبِينُهُ، لِدَمَامَةِ خَلْقِهَا لَا تَرَاهُ عُيُونُنَا، وَلَا تَلْمِسُهُ أَيْدِينَا، عَلِمْنَا أَنَّ خَالِقَ هذَا الْخَلْقِ لَطِيفٌ، لَطُفَ بِخَلْقِ مَا سَمَّيْنَاهُ بِلَا عِلَاجٍ وَلَا أَدَاةٍ وَلَا آلَةٍ، وَأَنَّ كُلَّ صَانِعِ شَيْءٍ فَمِنْ شَيْءٍ صَنَعَ، وَاللّه ُ _ الْخَالِقُ اللَّطِيفُ الْجَلِيلُ _ خَلَقَ وَصَنَعَ لَا مِنْ شَيْءٍ». .

ص: 379

17. باب ديگر و آن، از قبيل باب اول است كه در اوست آنچه در آن است؛ مگر

17. باب ديگر و آن، از قبيل باب اول است كه در اوست آنچه در آن است؛ مگر آن كه در اين باب زيادتى است كه در باب سابق نيست و آن فرق ميانه معانى است كه در تحت نام هاى خدا و نام هاى آفريدگان است1214.تاريخ الطبري ( _ في ذِكرِ ما حَدَثَ بَعدَ رُجوعِ المِصرِيّينَ _ ) على بن ابراهيم، از مختار بن محمد همدانى و محمد بن حسن، از عبداللّه بن حسن علوى همه روايت كرده اند، از فتح بن يزيد جُرجانى، از حضرت ابوالحسن (كه مراد از آن، امام رضا عليه السلام است. چنانچه از توحيد صدوق ظاهر مى شود و بعضى گفته اند كه از كشف الغمه اربلى بر مى آيد، كه مراد از آن، حضرت امام على نقى عليه السلام باشد با آن كه مقتضاى قاعده اطلاق، بايست كه مراد، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام باشد. و على اى تقدير) فتح راوى گفت كه:از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:«خدا، لطيف و آگاه و شنوا و بينا و يكتا و يگانه است و پناه محتاجان است. كسى را نزاد و كسى او را نزاد، و هيچ كس او را همتا نبوده و نخواهد بود. خالق از مخلوق، و سازنده از ساخته شده، شناخته نشده و نمى شود، وليكن اوست پديد آورنده اى كه معروف است، و در ميانه آنها كه مجسم و مصور گردانيده، فرق قرار داده (به اين كه در ميانه چيزها و آنچه باعث امتياز از آنها باشد، در ايجاد، ما به الامتيازى قرار داد نموده)، كه بعضى را جسم و بعضى را صورت گردانيده و آن را بر وفق حكمت ايجاد فرموده؛ زيرا كه بود يا در هنگامى كه بود و چيزى با او نبود كه به او شباهت داشته باشد، يا آن جناب به چيزى شباهت داشته باشد» (در ذات، يا صفات؟)

عرض كردم: بلى، چنين است وليكن تو فرمودى كه: خدا يكى است و پناه نيازمندان و فرمودى كه: چيزى با آن جناب شباهت ندارد و خدا يكى است، و انسان نيز يكى است. آيا يگانگى به هم شباهت ندارد؟

و حضرت فرمود كه: «اى فتح، قول محالى گفتى (يا معنى آن است كه آيا از اعتقاد خود دست برداشتى؟) خدا تو را ثبات داد كه از اعتقاد حق دست بر ندارى. جز اين نيست كه آن تشبيه كه جايز نيست، در معانى است. اما در نام ها، پس آنها يكى است و خاصيت آنها دلالت بر مسمى است. و بيان آنچه مذكور شد، به اين وجه است كه آدمى و هر چند كسى بگويد كه يكى است، خبر مى دهد كه جثّه و تن او يكى است و دوتا نيست، وليكن خود آدمى يكى نيست؛ زيرا كه اعضا و رنگ هاى او با هم اختلاف دارند، و آن كه رنگ هاى او مختلف باشند، يكى نمى باشد، بلكه آن اجزايى است پاره پاره، كه به هم وصل شده اند و با هم برابر نيستند؛ خون او، غير گوشت و گوشت او، غير خون او و پى او، غير رگ هاى او و موى او، غير پوست او و سياهى او، غير سفيدى اوست. و همچنين باقى مانده اعضا و رنگ هاى او و ساير خلائق. پس آدمى در اسم يكى است، وليكن در معنى يكى نيست. و خداى _ جلّ جلاله _ يكى و يگانه اى است كه غير او يكى و يگانه نيست. و در آن جناب اختلاف و خِلل و اعوجاج و عدم تناسبى نيست، و زياد نمى شود و كم نمى گردد. و اما آدمى كه مخلوق و مصنوع اوست، مركب است از اجزاى مختلفه و جوهرهاى پراكنده كه سر به هم آورده و به واسطه اجتماع با هم، يك چيز شده».

عرض كردم كه: فداى تو گردم، اندوه مرا بردى، خدا اندوه تو را زائل گرداند! پس تفسير لطيف و خبير را براى من بيان فرما، چنانچه تفسير يكى را بيان فرمودى؛ به درستى كه من اجمالاً مى دانم كه لطف خدا، بر خلاف لطف خلق اوست، به جهت فرق ظاهرى كه در ميانه او و ايشان است، مگر آن كه دوست مى دارم كه تو آن را براى من شرح و بيان فرمايى.

حضرت فرمود كه: «اى فتح، ما خدا را لطيف ناميديم به جهت خلق امور لطيفه و علمى كه به چيز لطيف دارد. (1) اى فتح، خداى تعالى توفيق دهد تو را و تو را ثابت بدارد. آيا نظر نمى كنى به سوى نشانه صنعت آن جناب در گياه لطيف و غير لطيف و غير آن، از خلق لطيف و از حيوان هاى ريزه و از بَعوض و جِرِجس (كه دو نوع از پشه هاى ريزه اند) و آنچه از اينها خُردتر است كه از غايت ريزكى، نزديك است كه چشم ها آن را درنيابد، بلكه نزديك است كه به جهت خُردى كه دارد، نر آن از ماده و آنچه تازه متولد شده از آنچه پيش بوده، معلوم نگردد، و ما چون كوچكى و ريزكى آن را ديديم، با آن لطافتى كه دارد و ديديم كه را به سوى مجامعت برده و كيفيت آن را دانسته، و ديديم كه از مرگ و آنچه موجب تلف و اذيت اوست، مى گريزد و آنچه را كه صلاح او در آن است جمع مى كند، و ديديم آنچه را كه در قعر درياها و آنچه در پوست درختان و بيابان ها و صحراهاى خشك و بى آب و علف آفريده، و ديديم كه سخن يكديگر را مى فهمند، يا به رموز و اشارات آنچه در نظر دارند حالى يكديگر مى نمايند، و آنچه فرزندان آنها به واسطه آن از ايشان مى فهمند و آنها مطالب خويش را چگونه به ايشان مى فهمانند، و ديديم كه روزى را به سوى ايشان مى برند، بعد از آن ديديم كه رنگ هاى ايشان را با مناسبت تمام با هم تركيب كرده، كه سرخى را با زردى و سفيدى را با سرخى به هم ضمّ فرمود، و ديديم آنچه را كه نزديك است كه به چشم هاى ما در نيايد، به جهت ريزكى خلقتى كه دارد، بلكه چشم هاى ما آن را در نيابد، و دست هاى ما نتواند كه آن را لمس نمايد، دانستيم كه خالق اين خلق و صانعى كه دارد، لطيف است و در آفريدن آنچه نام آن برديم، بسيار لطف به كار برده بى مباشرت عضو و جارحه و بى ارادت و اسباب و بدون ماده و مدّه، با آن كه مى دانيم كه صانع هر چيزى آن را از چيزى ساخته و خداى آفريدگار و صاحب لطف و بزرگوار چيزى را از چيزى نيافريده و نساخته» (بلكه به قلم و صنع پرگار قدرت بر لوح عدم چنين نسخه ها نوشته و اين نقوش و صورت ها را نگاشته و به آب زندگى گلستان وجود را با اين گل هاى صنعت آراسته).

.


1- . و لطيف به معنى نازك و ريزه و كوچك است. (مترجم)

ص: 380

. .

ص: 381

. .

ص: 382

1214.تاريخ الطبرى ( _ در يادكردِ آنچه پس از بازگشت مصريان رخ داد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ مُرْسَلاً، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «اعْلَمْ _ عَلَّمَكَ اللّه ُ الْخَيْرَ _ أَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ قَدِيمٌ، وَالْقِدَمُ صِفَتُهُ الَّتِي دَلَّتِ الْعَاقِلَ عَلى أَنَّهُ لَا شَيْءَ قَبْلَهُ ، وَلَا شَيْءَ مَعَهُ فِي دَيْمُومِيَّتِهِ، فَقَدْ بَانَ لَنَا بِإِقْرَارِ الْعَامَّةِ مُعْجِزَةَ الصِّفَةِ أَنَّهُ لَا شَيْءَ قَبْلَ اللّه ِ، وَلَا شَيْءَ مَعَ اللّه ِ فِي بَقَائِهِ ، بَطَلَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ كَانَ قَبْلَهُ أَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْءٌ؛ وَذلِكَ أَنَّهُ لَوْ كَانَ مَعَهُ شَيْءٌ فِي بَقَائِهِ، لَمْ يَجُزْ أَنْ يَكُونَ خَالِقاً لَهُ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ، فَكَيْفَ يَكُونُ خَالِقاً لِمَنْ لَمْ يَزَلْ مَعَهُ؟! وَلَوْ كَانَ قَبْلَهُ شَيْءٌ، كَانَ الْأَوَّلَ ذلِكَ الشَّيْءُ ، لَا هذَا ، وَكَانَ الْأَوَّلُ أَوْلى بِأَنْ يَكُونَ خَالِقاً لِلثَّانِي.

ثُمَّ وَصَفَ نَفْسَهُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ بِأَسْمَاءٍ دَعَا الْخَلْقَ _ إِذْ خَلَقَهُمْ وَتَعَبَّدَهُمْ وَابْتَلَاهُمْ _ إِلى أَنْ يَدْعُوهُ بِهَا، فَسَمّى نَفْسَهُ سَمِيعاً، بَصِيراً، قَادِراً، قَائِماً، نَاطِقاً، ظَاهِراً، بَاطِناً، لَطِيفاً، خَبِيراً، قَوِيّاً، عَزِيزاً ، حَكِيماً، عَلِيماً، وَمَا أَشْبَهَ هذِهِ الْأَسْمَاءَ.

فَلَمَّا رَأى ذلِكَ مِنْ أَسْمَائِهِ الْغَالُونَ الْمُكَذِّبُونَ _ وَقَدْ سَمِعُونَا نُحَدِّثُ عَنِ اللّه ِ أَنَّهُ لَا شَيْءَ مِثْلُهُ، وَلَا شَيْءَ مِنَ الْخَلْقِ فِي حَالِهِ _ قَالُوا: أَخْبِرُونَا _ إِذَا زَعَمْتُمْ أَنَّهُ لَا مِثْلَ لِلّهِ وَلَا شِبْهَ لَهُ _ كَيْفَ شَارَكْتُمُوهُ فِي أَسْمَائِهِ الْحُسْنى، فَتَسَمَّيْتُمْ بِجَمِيعِهَا؟! فَإِنَّ فِي ذلِكَ دَلِيلاً عَلى أَنَّكُمْ مِثْلُهُ فِي حَالَاتِهِ كُلِّهَا، أَوْ فِي بَعْضِهَا دُونَ بَعْضٍ؛ إِذْ جَمَعْتُمُ الْأَسْمَاءَ الطَّيِّبَةَ.

قِيلَ لَهُمْ: إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ أَلْزَمَ الْعِبَادَ أَسْمَاءً مِنْ أَسْمَائِهِ عَلَى اخْتِلَافِ الْمَعَانِي؛ وَذلِكَ كَمَا يَجْمَعُ الِاسْمُ الْوَاحِدُ مَعْنَيَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ، وَالدَّلِيلُ عَلى ذلِكَ قَوْلُ النَّاسِ الْجَائِزُ عِنْدَهُمُ الشَّائِعُ، وَهُوَ الَّذِي خَاطَبَ اللّه ُ بِهِ الْخَلْقَ، فَكَلَّمَهُمْ بِمَا يَعْقِلُونَ لِيَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةً فِي تَضْيِيعِ مَا ضَيَّعُوا؛ فَقَدْ يُقَالُ لِلرَّجُلِ: كَلْبٌ، وَحِمَارٌ، وَثَوْرٌ، وَسُكَّرَةٌ، وَعَلْقَمَةٌ، وَأَسَدٌ، كُلُّ ذلِكَ عَلى خِلَافِهِ وَحَالَاتِهِ، لَمْ تَقَعِ الْأَسَامِي عَلى مَعَانِيهَا الَّتِي كَانَتْ بُنِيَتْ عَلَيْهَا؛ لِأَنَّ الْاءِنْسَانَ لَيْسَ بِأَسَدٍ وَلَا كَلْبٍ، فَافْهَمْ ذلِكَ رَحِمَكَ اللّه ُ.

وَإِنَّمَا سُمِّيَ اللّه ُ تَعَالى بِالْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْمٍ حَادِثٍ عَلِمَ بِهِ الْأَشْيَاءَ، اسْتَعَانَ بِهِ عَلى حِفْظِ مَا يُسْتَقْبَلُ مِنْ أَمْرِهِ، وَالرَّوِيَّةِ فِيمَا يَخْلُقُ مِنْ خَلْقِهِ، وَيُفْسِدُ مَا مَضى مِمَّا أَفْنى مِنْ خَلْقِهِ، مِمَّا لَوْ لَمْ يَحْضُرْهُ ذلِكَ الْعِلْمُ وَيَغِيبُهُ كَانَ جَاهِلاً ضَعِيفاً، كَمَا أَنَّا لَوْ رَأَيْنَا عُلَمَاءَ الْخَلْقِ إِنَّمَا سُمُّوا بِالْعِلْمِ لِعِلْمٍ حَادِثٍ؛ إِذْ كَانُوا فِيهِ جَهَلَةً ، وَرُبَّمَا فَارَقَهُمُ الْعِلْمُ بِالْأَشْيَاءِ، فَعَادُوا إِلَى الْجَهْلِ.

وَإِنَّمَا سُمِّيَ اللّه ُ عَالِماً؛ لِأَنَّهُ لَا يَجْهَلُ شَيْئاً، فَقَدْ جَمَعَ الْخَالِقَ وَالْمَخْلُوقَ اسْمُ الْعَالِمِ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى عَلى مَا رَأَيْتَ.

وَسُمِّيَ رَبُّنَا سَمِيعاً لَا بِخَرْتٍ فِيهِ يَسْمَعُ بِهِ الصَّوْتَ وَلَا يُبْصِرُ بِهِ، كَمَا أَنَّ خَرْتَنَا _ الَّذِي بِهِ نَسْمَعُ _ لَا نَقْوى بِهِ عَلَى الْبَصَرِ، وَلَكِنَّهُ أَخْبَرَ أَنَّهُ لَا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ مِنَ الْأَصْوَاتِ، لَيْسَ عَلى حَدِّ مَا سُمِّينَا نَحْنُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ بِالسَّمْعِ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَهكَذَا الْبَصَرُ لَا بِخَرْتٍ مِنْهُ أَبْصَرَ، كَمَا أَنَّا نُبْصِرُ بِخَرْتٍ مِنَّا لَا نَنْتَفِعُ بِهِ فِي غَيْرِهِ، وَلكِنَّ اللّه َ بَصِيرٌ لَا يَحْتَمِلُ شَخْصاً مَنْظُوراً إِلَيْهِ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَهُوَ قَائِمٌ لَيْسَ عَلى مَعْنَى انْتِصَابٍ وَقِيَامٍ عَلى سَاقٍ فِي كَبَدٍ كَمَا قَامَتِ الْأَشْيَاءُ، وَلكِنْ «قَائِمٌ» يُخْبِرُ أَنَّهُ حَافِظٌ ، كَقَوْلِ الرَّجُلِ: الْقَائِمُ بِأَمْرِنَا فُلَانٌ، وَاللّه ُ هُوَ الْقَائِمُ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ، وَالْقَائِمُ أَيْضاً فِي كَلَامِ النَّاسِ: الْبَاقِي؛ وَالْقَائِمُ أَيْضاً يُخْبِرُ عَنِ الْكِفَايَةِ، كَقَوْلِكَ لِلرَّجُلِ: قُمْ بِأَمْرِ بَنِي فُلَانٍ، أَيِ اكْفِهِمْ، وَالْقَائِمُ مِنَّا قَائِمٌ عَلى سَاقٍ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ وَلَمْ نَجْمَعِ الْمَعْنى.

وَأَمَّا اللَّطِيفُ، فَلَيْسَ عَلى قِلَّةٍ وَقَضَافَةٍ وَصِغَرٍ، وَلكِنْ ذلِكَ عَلَى النَّفَاذِ فِي الْأَشْيَاءِ وَالِامْتِنَاعِ مِنْ أَنْ يُدْرَكَ، كَقَوْلِكَ لِلرَّجُلِ: لَطُفَ عَنِّي هذَا الْأَمْرُ، وَلَطُفَ فُلَانٌ فِي مَذْهَبِهِ وَقَوْلِهِ، يُخْبِرُكَ أَنَّهُ غَمَضَ فِيهِ الْعَقْلُ وَفَاتَ الطَّلَبُ، وَعَادَ مُتَعَمِّقاً مُتَلَطِّفاً لَا يُدْرِكُهُ الْوَهْمُ، فَكَذلِكَ لَطُفَ اللّه ُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ عَنْ أَنْ يُدْرَكَ بِحَدٍّ، أَوْ يُحَدَّ بِوَصْفٍ؛ وَاللَّطَافَةُ مِنَّا : الصِّغَرُ وَالْقِلَّةُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَأَمَّا الْخَبِيرُ، فَالَّذِي لَا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْءٌ، وَلَا يَفُوتُهُ، لَيْسَ لِلتَّجْرِبَةِ وَلَا لِلِاعْتِبَارِ بِالْأَشْيَاءِ، فَعِنْدَ التَّجْرِبَةِ وَالِاعْتِبَارِ عِلْمَانِ وَلَوْ لَا هُمَا مَا عُلِمَ؛ لِأَنَّ مَنْ كَانَ كَذلِكَ، كَانَ جَاهِلاً وَاللّه ُ لَمْ يَزَلْ خَبِيراً بِمَا يَخْلُقُ، وَالْخَبِيرُ مِنَ النَّاسِ : الْمُسْتَخْبِرُ عَنْ جَهْلٍ، الْمُتَعَلِّمُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَأَمَّا الظَّاهِرُ، فَلَيْسَ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ عَلَا الْأَشْيَاءَ بِرُكُوبٍ فَوْقَهَا، وَقُعُودٍ عَلَيْهَا، وَتَسَنُّمٍ لِذُرَاهَا، وَلكِنْ ذلِكَ لِقَهْرِهِ وَلِغَلَبَتِهِ الْأَشْيَاءَ وَقُدْرَتِهِ عَلَيْهَا، كَقَوْلِ الرَّجُلِ: ظَهَرْتُ عَلى أَعْدَائِي، وَأَظْهَرَنِي اللّه ُ عَلى خَصْمِي، يُخْبِرُ عَنِ الْفَلْجِ وَالْغَلَبَةِ، فَهكَذَا ظُهُورُ اللّه ِ عَلَى الْأَشْيَاءِ.

وَوَجْهٌ آخَرُ أَنَّهُ الظَّاهِرُ لِمَنْ أَرَادَهُ وَلَا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ، وَأَنَّهُ مُدَبِّرٌ لِكُلِّ مَا بَرَأَ، فَأَيُّ ظَاهِرٍ أَظْهَرُ وَأَوْضَحُ مِنَ اللّه ِ تَبَارَكَ وَتَعَالى؟ لِأَنَّكَ لَا تَعْدَمُ صَنْعَتَهُ حَيْثُمَا تَوَجَّهْتَ، وَفِيكَ مِنْ آثَارِهِ مَا يُغْنِيكَ، وَالظَّاهِرُ مِنَّا: الْبَارِزُ بِنَفْسِهِ، وَالْمَعْلُومُ بِحَدِّهِ، فَقَدْ جَمَعَنَا الِاسْمُ وَلَمْ يَجْمَعْنَا الْمَعْنى.

وَأَمَّا الْبَاطِنُ، فَلَيْسَ عَلى مَعْنَى الِاسْتِبْطَانِ لِلْأَشْيَاءِ بِأَنْ يَغُورَ فِيهَا، وَلكِنْ ذلِكَ مِنْهُ عَلَى اسْتِبْطَانِهِ لِلْأَشْيَاءِ عِلْماً وَحِفْظاً وَتَدْبِيراً، كَقَوْلِ الْقَائِلِ: أَبْطَنْتُهُ: يَعْنِي خَبَرْتُهُ وَعَلِمْتُ مَكْتُومَ سِرِّهِ، وَالْبَاطِنُ مِنَّا: الْغَائِبُ فِي الشَّيْءِ، الْمُسْتَتِرُ، وَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَأَمَّا الْقَاهِرُ، فَلَيْسَ عَلى مَعْنى عِلَاجٍ وَنَصَبٍ وَاحْتِيَالٍ وَمُدَارَاةٍ وَمَكْرٍ، كَمَا يَقْهَرُ الْعِبَادُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً ، وَالْمَقْهُورُ مِنْهُمْ يَعُودُ قَاهِراً، وَالْقَاهِرُ يَعُودُ مَقْهُوراً، وَلكِنْ ذلِكَ مِنَ اللّه ِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ عَلى أَنَّ جَمِيعَ مَا خَلَقَ مُلَبَّسٌ بِهِ الذُّلُّ لِفَاعِلِهِ، وَقِلَّةُ الِامْتِنَاعِ لِمَا أَرَادَ بِهِ، لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَنْ يَقُولَ لَهُ: «كُنْ» فَيَكُونُ ، وَالْقَاهِرُ مِنَّا عَلى مَا ذَكَرْتُ وَوَصَفْتُ، فَقَدْ جَمَعْنَا الِاسْمَ ، وَاخْتَلَفَ الْمَعْنى.

وَهكَذَا جَمِيعُ الْأَسْمَاءِ وَإِنْ كُنَّا لَمْ نَسْتَجْمِعْهَا كُلَّهَا ، فَقَدْ يَكْتَفِي الِاعْتِبَارُ بِمَا أَلْقَيْنَا إِلَيْكَ، وَاللّه ُ عَوْنُكَ وَعَوْنُنَا فِي إِرْشَادِنَا وَتَوْفِيقِنَا». .

ص: 383

1215.تاريخ الطبري عن أبي عَون :على بن محمد به طريق مرسل، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا خير و خوبى را به تو تعليم فرمايد. بدان كه خداى تبارك و تعالى، قديم است و قديم بودن، صفت اوست كه عاقل را دلالت مى كند بر اين كه چيزى پيش از او نبوده، و نيز هيچ چيز در وجود ازلى هميشه با او نبوده، پس ظاهر شد از براى ما به اقرار و اعتراف عامه مردمان (يا همه آفريدگان به زبان حال يا مقال)، به واسطه صفتى كه ايشان را عاجز نموده كه به آن متصف شوند، كه چيزى پيش از خدا نبوده و چيزى در ماندن دائمى با او نخواهد بود. و باطل شد گفته كسى كه گمان نمود كه پيش از او، يا با او هميشه چيزى بوده است. و بيانش اين است كه اگر هميشه چيزى در ماندن با او مى بود، جائز نبود كه خدا خالق آن چيز باشد؛ زيرا كه هميشه با او بوده.

پس چگونه مى شود كه خالق كسى باشد كه هميشه با او بوده و اگر چيزى پيش از او مى بود، آن چيز اول مى بود، نه اين كه تو او را خدا مى دانى و آن اول، أولى و أحقّ بود به اين كه خالق باشد از براى دوم كه تو او را اول فرض كردى، بعد از آن كه خداى تبارك و تعالى خويش را وصف نمود به نامى چند به جهت دعا و خواندن آن جناب خلائق را به سوى اين كه او را با اين نام ها بخوانند؛ زيرا كه ايشان را آفريد و ايشان را فرمود كه: در بندگى او مشغول باشند و ايشان را امتحان فرمود و مبتلى گردانيد؛ چه اگر نامى نداشت، خواندن و بندگى ممكن نبود. و خود را ناميد به سميع و بصير و قادر و قائم و ناطق و ظاهر و باطن و لطيف و خبير و قوى و عزيز و حكيم و عليم و آنچه به اين نام ها شباهت داشته باشد.

پس چون غاليان _ كه از حد در گذشته اند _ يا دشمنان و تكذيب كنندگان ما، از نام هاى خدا اين را ديدند و حال آن كه از ما شنيده بودند كه از جانب خدا حديث مى كرديم كه چيزى مانند او نيست، و هيچ خلقى در حال و صفت، با او موافقت ندارد، بر ما اعتراض كردند و گفتند كه: چون شما گمان مى كنيد كه خدا را مثل و شبيهى نيست، ما را خبر دهيد كه چگونه با او مشاركت نموده ايد در نام هاى نيك آن جناب، و به همه اين نام ها خود را ناميده ايد؟ پس همين دليل است بر اين كه شما مثل اوييد در همه حالاتى كه دارد، يا در بعضى از آنها و هر چند كه در بعضى ديگر مانند او نباشيد؛ زيرا كه شما نام هاى پاكيزه او را جمع كرده ايد و به اين صفات متصف و در آن با خدا شريكيد؟

به ايشان گفتيم كه: خداى تبارك و تعالى، نامى از نام هاى خود را بر سبيل الزام به بندگان خويش شناسانيده و تعليم فرموده، با اختلاف معانى اين نام ها كه بر او و بر ايشان اطلاق مى شود، و اين اختلاف، چنان است كه يك نام دو معنى مختلف را جمع مى كند، و دليل بر اين، گفته مردمان است كه در نزد ايشان جائز و شايع است و اين طريقه، همان است كه خدا خلق خود را با آن خطاب فرموده، و با ايشان به آنچه مى فهمند، تكلّم نموده تا آن كه حجتى باشد بر ايشان در باب ضايع كردن آنچه را كه ضايع كردند، و گاه است كه مردى را كلب و حمار و ثور و سُكَّره و علقمه و اسد مى گويند. چه، اين اعلام، در ميانه عرب شايع بوده و هست و هر يك از اينها بر خلاف معنى آن و خلاف حالات و اوصاف آن است و اين نام ها واقع نشده اند بر معانى كه بر آنها بنا شده اند و واضع لغت عرب، اين الفاظ را از براى آنها وضع نموده و استعمال فرموده (زيرا كه كلب در اصل لغت، به معنى سگ است و حمار، به معنى خر و ثور، به معنى گاو و يا گاو نر و سُكره، به معنى پارچه شكر، و علقمه به معنى پارچه چيز تلخ، يا درخت حنظل، يا درخت تلخ، و اسد، به معنى شير است). و آدمى، شير و سگ نيست و همچنين ساير آنچه مذكور گرديده. پس اين را به فهم، خدا تو را رحمت كند.

و جز اين نيست كه خداى تعالى، به علم و عالم ناميده شده، به جهت غير علمى كه حادث باشد و عارض او گرديده كه به واسطه آن چيزها را دانسته باشد و به سبب آن بر حفظ و نگاه دارى آنچه از امرش كه به او رو آورده و بر نظر و تفكر در خلق كردن خلائقى كه آفريده، و در فاسد كردن آنچه فانى گردانيده از خلائق كه در گذشته اند، يارى جسته باشد، كه اگر آن علم در نزد او حاضر نباشد و از او غايب و نهان باشد، جاهل و ضعيف باشد، چنانچه ما اگر علماى خلق را ببينيم كه به عالم ناميده شده اند، مى دانيم كه به جهت علمى است كه حادث شده؛ زيرا كه در باب آن جاهل بودند و به علم حادثى عالم شده اند و بسا است كه علم به چيزها از ايشان مفارقت مى نمايد و باز جاهل مى شوند و خدا را عالم ناميدند؛ زيرا كه همه چيز را مى داند و به چيزى جاهل نيست. پس خالق و مخلوق، نام عالم را جمع نموده در آن اشتراك دارند و معنى مختلف است به وضعى كه ديدى.

و پروردگار ما را سميع ناميدند، نه به اعتبار سوراخ گوشى كه در او باشد كه به واسطه آن آواز را بشنود و به آن نتواند ديد، چنانچه سوراخ گوشى كه ما با آن مى شنويم نمى توانيم با آن ببينيم، وليكن خدا، با اين نام خبر داده است به اين كه هيچ آوازى بر او پوشيده و پنهان نيست، نه به طورى كه ما را سميع مى نامند؛ چه ما در شنيدن محتاج به اين عضويم و ما را شنيدن بدون آن ميسر نمى شود. و پس ما و خدا، اسم شنوايى را جمع نموده، شركت لفظى داريم و معنى مختلف است.

و همچنين چشم و ديدن به آن، كه خدا را بصير و بينا مى نامند، نه به اعتبار سوراخ چشمى است كه داشته باشد و از آن ديده باشد، چنانچه ما به سوراخ چشمى كه داريم مى بينيم و به آن، در غير ديدن، منتفع نمى شويم، وليكن خدا بيناست كه شخصى را كه به او نگريسته مى شود بر نمى دارد. يعنى: صورتش در آن جناب نقش نمى بندد (و اين كلام ظاهر است در آن كه ديدن به انطباع است نه به خروج شعاع) پس ما و خدا اسم را جمع نموده ايم و معنى مختلف است.

و آن جناب، قائم است، نه به اين معنى كه راست ايستاده باشد و بر ساق پا بر پا باشد با سختى و رنج و انواع مشقت، چنانچه چيزها چنين بر پا شده اند، وليكن اين لفظ قائم، خبر مى دهد كه خدا حفظ كننده و مطلع است بر احوال خلق، چنانچه مردى مى گويد كه: قائم به امر ما و آن كه متوجه اصلاح امور ما است، فلانى است. و خدا است كه نگهبان است بر هر نفسى به آنچه مى كند؛ از نيكى و بدى. و قائم در كلام عرب، به معنى باقى نيز آمده؛ چه آن جناب را زوالى نيست، و قائم نيز خبر مى دهد از كفايت، چنانچه به مردى مى گويى كه: به امر پسران فلانى قائم باش. يعنى: مهمات ايشان را كفايت كن. و قائم از ما گروه خلائق بر ساق پا ايستاده باشد. پس اسم را جمع نموديم و معنى آن را جمع نكرديم و در آن با خدا اشتراكى نداريم.

و اما لطيف در باب خدا، به معنى كمى و لاغرى و كوچكى نيست؛ چنانچه در خلائق است، وليكن معنى لطف آن جناب، آن است كه علم و قدرت و حكم او در همه چيز نفوذ كرده؛ در كوچك و بزرگ آن جارى است، و ممتنع است كه او را ادراك نمايند، چنانچه به مردى مى گويى: «لَطُفَ عنّى هذا الامر»، يعنى: «به فلان امر پى نبردم». و «لَطُفَ فلان فى مذهبه و قوله»، يعنى: «كسى به مذهب و اعتقاد و طريقه فلانى پى نمى تواند برد». و همين قول تو را خبر مى دهد كه عقل، در آن، به جهت دورى از فهم، چشم فرو خوابانيده و آن را نمى بيند و به آنچه مطلوب است نمى رسد، و نهايت عمق و لطافت به هم رسانيده كه وهم و خيال، درك آن نمى تواند نمود. پس همچنين خداى تبارك و تعالى لطافت دارد از آن كه او را به حد و اندازه درك نمايند، يا او را به وصفى تعريف كنند، و لطافتى كه ما داريم، كوچكى و كمى است. پس اسم را جمع نموديم و معنى مختلف است.

اما خبير در باب خدا، به معنى آن است كه چيزى از او پوشيده نباشد، و از او فوت نشود، نه به جهت تجربه و اعتبار كه به انديشه و فكر در پى آن رفته باشد؛ زيرا كه در نزد تجربه و اعتبار دو علم است (يكى تجربه كه ضرورى و بديهى است و ديگرى، اعتبارى كه به فكر احتياج دارد) . و اگر چنانچه تجربه و اعتبار نمى بودند، چيزى را نمى دانست؛ زيرا كه هر كه چنين باشد، جاهل خواهد بود و خداى تبارك و تعالى هميشه به آنچه آفريده، خبير و آگاه بوده و مى باشد. و خبير از مردمان، آن است كه بعد از جهل خبير و آگاه شده و متعلم است كه از تعليم و تجربه و امتحان، چيزى مى آموزد. و اسم را جمع نموديم و معنى، مختلف است.

و اما ظاهر در باب خدا، نه از اين راه است كه بر بالاى چيزها بر آمده باشد، به آن كه در بالاى آن سوار شده باشد، يا بر آن نشسته باشد، يا به اعلا مرتبه آن بالا رفته باشد، وليكن ظهورش به جهت قهر و غلبه اوست بر همه چيز و قدرتى كه بر آنها دارد؛ چه همگى مقهور قدرت اويند، چنانچه مردى مى گويد كه: «ظهرت على اعدائى»، «يعنى: بر دشمنان خويش غالب شدم». و «أظهرنى اللّه على خصمى»، يعنى: «خدا مرا بر دشمنم غالب گردانيد» (و لهذا حضرت در بيان معنى اين دو عبارت فرمود كه: اين قائل خبر مى دهد از پيروزى و غلبه خويش). پس همچنين است ظهور خدا بر جميع اشيا . و ظهور خدا را وجهى ديگر است، و آن اين است كه خدا، ظاهر و آشكار است براى آن كه او را اراده نمايد و چيزى بر او پوشيده و پنهان نيست و تدبير مى فرمايد هر چه را كه آفريده. پس كدام ظاهرى از خداى تبارك و تعالى ظاهرتر و روشن تر است؛ زيرا كه تو در هر جا كه رو آورى، غير از صنعت او چيزى را مشاهده ننمايى و از آثار قدرتش آن قدر در تو هست كه تو را بس باشد و احتياج به غير آن نداشته باشى. و ظاهر از ما، آن است كه به خود آشكارا باشد و آن كه او را به حدش بشناسد. پس اسم را جمع كرديم و معنى مختلف است.

و اما باطن در باب خدا، نه به معنى زير چيزى پنهان شدن است؛ به طورى كه در آن فرورفته باشد، وليكن اين وصف نسبت به آن جناب، به اين معنى است كه علم و حفظ و تدبيرش در باطن همه چيز سرايت مى كرده، چنانچه قائل مى گويد كه «ابطنته»، يعنى: به آن آگاهى به هم رسانيدم و راز پوشيده او را دانستم. و باطن نسبت به ما، آن است كه در چيزى نا پيدا شده و در پرده رفته باشد. و ما و خدا اسم را جمع كرديم و معنى مختلف است.

و اما قاهر در باب خدا، نه به اين معنى است كه به چاره و زحمت و حيله و آميزش و خلطت و مكر، بر كسى غالب شود؛ چنانچه بعضى از بندگان بر بعضى به اين اسباب و آلت غالب مى شوند، و مغلوب از ايشان، غالب مى شود و غالب، مغلوب مى گردد، وليكن اين وصف نسبت به خداى تبارك و تعالى، به اين معنى است كه فاعل و خالق همه چيز است و تمام آنچه آفريده جامه خوارى و فروتنى از براى او بر خود پوشيده، همه مقهور و مغلوب قدرت اويند و نمى توانند كه امتناع كنند و قبول ننمايند آنچه را كه نسبت به ايشان اراده فرمود و يك چشم بر هم زدن از آن بيرون نمى رود، آن سلطنتى كه دارد به وضعى كه به هر چيز مى گويد كه باش، مى باشد. و قاهر نسبت به ما، به آن معنى است كه ذكر كردم و وصف نمودم. پس اسم را جمع نموديم و معنى مختلف است.

همه نام هاى خدا چنين است و هر چند كه ما تمام آنها را جمع ننموده و نام نبرده باشيم؛ زيرا كه گاهى اعتبار اكتفا مى كند به چيزى كه به سوى تو افكنديم و تو را تعليم نموديم و خدا ياور تو و ياور ما است در ارشاد و توفيق ما». .

ص: 384

. .

ص: 385

. .

ص: 386

. .

ص: 387

. .

ص: 388

. .

ص: 389

. .

ص: 390

18 _ بَابُ تَأْوِيلِ الصَّمَدِ1216.تاريخ الطبري عن العَلاء بن عبد اللّه بن زَيد العنعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ _ وَلَقَبُهُ شَبَابٌ الصَّيْرَفِيُّ _ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا الصَّمَدُ؟ قَالَ: «السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ فِي الْقَلِيلِ وَالْكَثِيرِ». .

ص: 391

18. باب در بيان تفسير صمد

18. باب در بيان تفسير صمد1217.الفتوح :على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد _ و لقب او شباب صَيرفى است _ از داود بن قاسم جعفرى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد تقى عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، معنى صمد چه چيز است؟ حضرت فرمود كه:«سيد و بزرگى كه تمام خلق به سوى او قصد كنند در اندك و بسيار».

.

ص: 392

1217.الفتوح :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ السَّرِيِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ شَيْءٍ مِنَ التَّوْحِيدِ، فَقَالَ: «إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَتْ أَسْمَاؤُهُ الَّتِي يُدْعى بِهَا، وَتَعَالى فِي عُلُوِّ كُنْهِهِ _ وَاحِدٌ تَوَحَّدَ بِالتَّوْحِيدِ فِي تَوَحُّدِهِ، ثُمَّ أَجْرَاهُ عَلى خَلْقِهِ؛ فَهُوَ وَاحِدٌ، صَمَدٌ، قُدُّوسٌ، يَعْبُدُهُ كُلُّ شَيْءٍ، وَيَصْمُدُ إِلَيْهِ كُلُّ شَيْءٍ، وَوَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً».قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْكُلَيْنِي: فَهذَا هُوَ الْمَعْنَى الصَّحِيحُ فِي تَأْوِيلِ الصَّمَدِ، لَا مَا ذَهَبَ إِلَيْهِ الْمُشَبِّهَةُ أَنَّ تَأْوِيلَ الصَّمَدِ : الْمُصْمَتُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ؛ لِأَنَّ ذلِكَ لَا يَكُونُ إِلَا مِنْ صِفَةِ الْجِسْمِ، وَاللّه ُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ مُتَعَالٍ عَنْ ذلِكَ، هُوَ أَعْظَمُ وَأَجَلُّ مِنْ أَنْ تَقَعَ الْأَوْهَامُ عَلى صِفَتِهِ، أَوْ تُدْرِكَ كُنْهَ عَظَمَتِهِ، وَلَوْ كَانَ تَأْوِيلُ الصَّمَدِ فِي صِفَةِ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ الْمُصْمَتَ، لَكَانَ مُخَالِفاً لِقَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» ؛ لِأَنَّ ذلِكَ مِنْ صِفَةِ الْأَجْسَامِ الْمُصْمَتَةِ الَّتِي لَا أَجْوَافَ لَهَا، مِثْلِ الْحَجَرِ وَالْحَدِيدِ وَسَائِرِ الْأَشْيَاءِ الْمُصْمَتَةِ الَّتِي لَا أَجْوَافَ لَهَا، تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّا كَبِيراً، فَأَمَّا مَا جَاءَ فِي الْأَخْبَارِ مِنْ ذَلِكَ، فَالْعَالِمُ عليه السلام أَعْلَمُ بِمَا قَالَ. وَهذَا الَّذِي قَالَ عليه السلام _ أَنَّ الصَّمَدَ هُوَ السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ _ هُوَ مَعْنًى صَحِيحٌ مُوَافِقٌ لِقَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» . وَالْمَصْمُودُ إِلَيْهِ: الْمَقْصُودُ فِي اللُّغَةِ. قَالَ أَبُو طَالِبٍ فِي بَعْضِ مَا كَانَ يَمْدَحُ بِهِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله مِنْ شِعْرِهِ: وَ بِالْجَمْرَةِ الْقُصْوى إِذَا صَمَدُوا لَهَايَؤُمُّونَ قَذْفاً رَأْسَهَا بِالْجَنَادِلِ يَعْنِي قَصَدُوا نَحْوَهَا يَرْمُونَهَا بِالْجَنَادِلِ، يَعْنِي الْحَصَى الصِّغَارَ الَّتِي تُسَمّى بِالْجِمَارِ. وَقَالَ بَعْضُ شُعَرَاءِ الْجَاهِلِيَّةِ شِعْراً: مَا كُنْتُ أَحْسَبُ أَنَّ بَيْتاً ظَاهِراًلِلّهِ فِي أَكْنَافِ مَكَّةَ يُصْمَدُ يَعْنِي: يُقْصَدُ. وَقَالَ الزِّبْرِقَانُ: [ ...................................]وَ لَا رَهِيبَةَ إِلّا سَيِّدٌ صَمَدٌ وَ قَالَ شَدَّادُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي حُذَيْفَةَ بْنِ بَدْرٍ: عَلَوْتُهُ بِحُسَامٍ ثُمَّ قُلْتُ لَهُخُذْهَا حُذَيْفُ فَأَنْتَ السَّيِّدُ الصَّمَدُ وَ مِثْلُ هذَا كَثِيرٌ، وَاللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ هُوَ السَّيِّدُ الصَّمَدُ الَّذِي جَمِيعُ الْخَلْقِ _ مِنَ الْجِنِّ وَالْاءِنْسِ _ إِلَيْهِ يَصْمُدُونَ فِي الْحَوَائِجِ، وَإِلَيْهِ يَلْجَؤُونَ عِنْدَ الشَّدَائِدِ، وَمِنْهُ يَرْجُونَ الرَّخَاءَ وَدَوَامَ النَّعْمَاءِ لِيَدْفَعَ عَنْهُمُ الشَّدَائِدَ.

.

ص: 393

1247.الفتوح :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن ابو عبداللّه ، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حسن بن سَرى، از جابر بن يزيد جُعفى كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از چيزى از توحيد خدا. حضرت فرمود:«به درستى كه خدا مبارك و مطهر است، نام هاى او، كه مردم او را به آنها مى خوانند و برتر است از آن كه كسى غير از آن جناب به بلندىِ كُنه و حقيقت او برسد و آن را دريابد. يكى است كه در وجود ذاتى، دوم ندارد و ذات و صفات او را كثرتى نيست. و به توحيد خود در حال توحد و تفرد، متفرد و تنها بود (چه در ازل پيش از ايجاد و خلق، خويش را به يگانگى ياد مى فرمود، بى آن كه شريكى داشته باشد در وجود) . بعد از آن، توحيد را بر خلائق جارى نمود كه او را به وحدانيت بشناسند .

پس اوست كه يگانه است و پناه نيازمندان و در نهايت نزاهت از شوب نقص و عيب. و هر چيزى او را مى پرستد، و همه چيز به سوى او قصد مى كنند، و علمش به همه چيز رسيده و به آن احاطه فرموده».و كلينى رضى الله عنه فرموده: و اين كه همان معنى درست است در تفسير و بيان صمد، نه آنچه فرقه مشبهه به سوى آن رفته و گفته اند كه تفسير صمد، توپر است كه اندرون ندارد؛ زيرا كه اين تفسير كه ايشان مى گويند نمى باشد، مگر از صفت و حالت جسم. و خداى _ جلّ ذكره _ برتر است از اين عيب و نقص، و آن جناب بزرگ تر و بزرگوارتر است از اين كه خيال ها بر صفتش واقع شوند كه آن را بفهمند، يا اين كه كسى به كُنه عظمت و بزرگى او تواند رسيد. و اگر تفسير صمد در صفت خداى عزّوجلّ، توپر باشد يا فرموده خداى عزّوجلّ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» (1) ، كه ترجمه آن اين است كه: «هيچ چيز در ذات و صفات مانند او نيست». مخالفت دارد؛ زيرا كه اين، از صفت اجسام توپر است كه جوف ندارند، چون سنگ و آهن و ساير چيزهاى توپر كه آنها را جوفى نيست. و خدا برتر است از اين نقص؛ برترى بزرگ (و اما آنچه در اخبار وارد شده از آن كه معنى صمد، توپر است، عالم كه مراد از آن، يكى از حضرات ائمه معصومين _ عليه و عليهم السلام _ است به آنچه فرموده داناتر است و آن حضرت معنى آن را بهتر مى داند) و اين كه حضرت امام محمد تقى عليه السلام فرمود كه: صمد، سيد مصمود اليه است (و ترجمه آن در اول باب مذكور گرديد)، معنى درستى است كه به فرموده خداى عزّوجلّ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» موافقت دارد. و مصمود اليه، در لغت عرب، به معنى مقصود است و ابوطالب پدر امير المؤمنين عليه السلام در بعضى از اشعار خويش كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به آن مدح فرموده، مى فرمايد: و بالجمرة القصوى اذا صمدوا لهايؤمّون قذفا رأسها بالجنادل يعنى «و به جمره دورتر از همه جمرات ثلاث كه در منى است - يعنى جمره عقبه - چون قصد آن نمايند، سر آن را مى شكنند، يا قصد سر آن مى كنند و به سنگ ها كه به سوى آن مى افكنند» (و در بعضى از نسخ كافى، به جاى قذفا، و رَضْخَا واقع شده و رَضَخْ به فتح اول و سكون دوم، سنگ بر چيزى انداختن و كوفتن و شكستن است). و كلينى در بيان شرح اين بيت، فرموده كه: يعنى جانب آن را قصد كردند و آن را به سنگ ها مى زدند، يعنى: سنگ ريزه هاى كوچك كه آنها را جِمار مى نامند. (2) و بعضى از شعراى جاهليت، گفته است كه: ما كنت أحسب ان بيتاً ظاهرااللّه فى أكناف مكَّة يصمد يعنى «نبودم كه بپندارم كه خدا را خانه اى است هويدا در نواحى مكّه، كه مصمود _ يعنى مقصود _ باشد كه مردم، قصد آن كنند و به زيارت آن روند. و مراد از آن، خانه كعبه است _ رزقنا اللّه و اِيّاكم زيارتها _ ) . وزبرقان گفته كه: ولا رهيبة الا سيّد صمد. يعنى: «و نيست رهيبه كه اسم ممدوح اوست، مگر بزرگى كه مردم قصد او مى كنند، در حوائجى كه دارند». و شدّاد بن معاويه در باب حذيفة بن بدر گفته كه: عَلَوتُهُ بِحُسامٍ ثمّ قلت لهخذها حذيف فأنت السيّد الصمد. يعنى: «بلند نمودم او را شمشيرى جان ستان، پس به او گفتم كه: اين ضربت را بگير اى حذيفه كه تويى بزرگى كه مردم در حاجات خويش قصد تو مى كنند» (و شدّاد اين را از روى استهزا و ريشخند به حذيفه گفت؛ چنانچه فرشتگان به فرموده خدا به گناه كار بعد از آن كه به قهر و عنف، او را گرفته و در ميان جهنم كشيده و آب جوش بر سر او ريخته اند كه بدنش به آن گداخته شود، از روى ريشخند مى فرمايند كه «ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» (3) ، يعنى: «بچش و اين عذاب را بكش. به درستى كه تويى عزيز و بزرگوار») . بعد از آن كلينى فرموده كه: و مثل اين _ يعنى اشعارى كه در باب صمد مذكور شد _ بسيار است و خداى عزّوجلّ، سيد صمد است كه تمام خلق از جن و انس به سوى او قصد مى كنند، در جميع حوائج و به او در سختى ها و پناه مى برند (كه آنها را از ايشان دفع و رفع نمايد)، و فراخى خوشحالى و دوام نعمت ها را از او اميد دارند.

.


1- . شورا ، 11.
2- . و جِمار به كسر ميم، جمع جَمره به فتح جيم و سكون ميم است و آن در اصل لغت، به معنى سنگ ريزه است. (مترجم)
3- . دخان، 49.

ص: 394

. .

ص: 395

. .

ص: 396

19 _ بَابُ الْحَرَكَةِ وَ الِانْتِقَالِ1248.الفتوح ( _ في ذِكرِ خُروجِ عائِشَةَ إلَى الحَجِّ لَمّا حوص ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبَّاسٍ الْجَرَاذِينِيِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، قَالَ :ذُكِرَ عِنْدَهُ قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ يَنْزِلُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَقَالَ: «إِنَّ اللّه َ لَا يَنْزِلُ، وَلَا يَحْتَاجُ إِلى أَنْ يَنْزِلَ، إِنَّمَا مَنْظَرُهُ فِي الْقُرْبِ وَالْبُعْدِ سَوَاءٌ ، لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ قَرِيبٌ، وَلَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ بَعِيدٌ، وَلَمْ يَحْتَجْ إِلى شَيْءٍ، بَلْ يُحْتَاجُ إِلَيْهِ، وَهُوَ ذُو الطَّوْلِ، لَا إِلهَ إِلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

أَمَّا قَوْلُ الْوَاصِفِينَ: إِنَّهُ يَنْزِلُ تَبَارَكَ وَتَعَالى، فَإِنَّمَا يَقُولُ ذلِكَ مَنْ يَنْسُبُهُ إِلى نَقْصٍ أَوْ زِيَادَةٍ، وَكُلُّ مُتَحَرِّكٍ مُحْتَاجٌ إِلى مَنْ يُحَرِّكُهُ أَوْ يَتَحَرَّكُ بِهِ، فَمَنْ ظَنَّ بِاللّه ِ الظُّنُونَ، هَلَكَ؛ فَاحْذَرُوا فِي صِفَاتِهِ مِنْ أَنْ تَقِفُوا لَهُ عَلى حَدٍّ تَحُدُّونَهُ بِنَقْصٍ، أَوْ زِيَادَةٍ، أَوْ تَحْرِيكٍ، أَوْ تَحَرُّكٍ، أَوْ زَوَالٍ، أَوِ اسْتِنْزَالٍ، أَوْ نُهُوضٍ، أَوْ قُعُودٍ؛ فَإِنَّ اللّه َ جَلَّ وَعَزَّ عَنْ صِفَةِ الْوَاصِفِينَ، وَنَعْتِ النَّاعِتِينَ، وَتَوَهُّمِ الْمُتَوَهِّمِينَ «وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِالرَّحِيمِ الَّذِى يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ وَتَقَلُّبَكَ فِى السَّاجِدِينَ» ». .

ص: 397

19. باب در بيان امتناع حركت و انتقال خدا

19. باب در بيان امتناع حركت و انتقال خدا1248.الفتوح ( _ در يادكردِ بيرون رفتن عايشه [ از مدينه ]به قصد ) محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل برمكى، از على بن عباس جراذينى، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر جعفرى، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: در نزد آن حضرت مذكور شد كه گروهى گمان مى كنند كه خداى تبارك و تعالى فرود مى آيد به سوى آسمان دنيا. آن حضرت فرمود كه:«خدا، فرود نمى آيد و احتياجى به سوى فرود آمدن ندارد؛ زيرا كه اطلاع آن جناب بر هر چيز در نزديك و دور، برابر است؛ به وضعى كه هيچ نزديكى، از او دور و هيچ دورى، از او نزديك نيست. و به چيزى احتياج نداشته و ندارد، بلكه همه چيز به سوى او محتاج است و اوست صاحب نعمت واسعه ممتده (بر بندگان از روى فضل و احسان). و نيست خدايى كه مستحق عبادت باشد، مگر او كه بر همه غالب است و استوار (در گفتار و كردار).

اما گفته آنها كه خداى تبارك و تعالى را وصف مى كنند به اين كه فرود مى آيد، صورت ندارد و كفر است؛ زيرا كه اين سخن را كسى مى گويد كه او را نسبت مى دهد به سوى نقصان و زيادتى، و هر متحركى محتاج است به سوى آن كه آن را به حركت در آورد (اگر حركت، حركت قسرى و جبرى باشد)، يا چيزى كه به واسطه آن متحرك شود (اگر حركت، حركت ارادى و طبعى باشد). پس هر كه اين گمان ها به خداى تعالى مى برد، هلاك مى شود.

پس بپرهيزيد در باب صفات خدا از اين كه بايستيد بر حد و اندازه اى كه از براى او قرار مى دهيد. آيا او را به اندازه در مى آوريد به نقصان، يا زيادتى، يا تحريك غير كه او را حركت دهد، يا خود حركت كند، يا به زوال و نيستى، يا فرود آمدن، يا برپا شدن، يا نشستن؟ و خداى تعالى جليل و عزيزتر است از وصف آنها كه او را وصف مى كنند، و از نعت آنها كه نعت او مى گويند، و از توهم آنها كه در باب او توهم مى نمايند «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ * الَّذِى يَرَكَ حِينَ تَقُومُ * وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّ_جِدِينَ » (1) ، يعنى: و توكل نما بر خداوند غالب مهربانى كه تو را مى بيند در هنگامى كه بر مى خيزى، و مى بيند كه گرديدن تو را در ميان نماز گزارندگان» (يا در صلب خدا پرستان).

.


1- . شعرا، 217 _ 219.

ص: 398

1249.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) وَعَنْهُ رَفَعَهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ :«لَا أَقُولُ: إِنَّهُ قَائِمٌ؛ فَأُزِيلَهُ عَنْ مَكَانِهِ، وَلَا أَحُدُّهُ بِمَكَانٍ يَكُونُ فِيهِ، وَلَا أَحُدُّهُ أَنْ يَتَحَرَّكَ فِي شَيْءٍ مِنَ الأَرْكَانِ وَالْجَوَارِحِ، وَلَا أَحُدُّهُ بِلَفْظِ شَقِّ فَمٍ، وَلكِنْ كَمَا قَالَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «كُن فَيَكُونُ» بِمَشِيئَتِهِ مِنْ غَيْرِ تَرَدُّدٍ فِي نَفْسٍ، صَمَداً فَرْداً، لَمْ يَحْتَجْ إِلى شَرِيكٍ يَذْكُرُ لَهُ مُلْكَهُ، وَلَا يَفْتَحُ لَهُ أَبْوَابَ عِلْمِهِ».1250.تاريخ الطبري عن عبيد بن عمرو القرشي :وَعَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عِيسَى بْنِ يُونُسَ، قَالَ :قَالَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي بَعْضِ مَا كَانَ يُحَاوِرُهُ: ذَكَرْتَ اللّه َ، فَأَحَلْتَ عَلى غَائِبٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وَيْلَكَ، كَيْفَ يَكُونُ غَائِباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شَاهِدٌ، وَإِلَيْهِمْ أَقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ، يَسْمَعُ كَلَامَهُمْ، وَيَرى أَشْخَاصَهُمْ، وَيَعْلَمُ أَسْرَارَهُمْ؟!» فَقَالَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ: أَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ؟ أَ لَيْسَ إِذَا كَانَ فِي السَّمَاءِ، كَيْفَ يَكُونُ فِي الْأَرْضِ؟! وَإِذَا كَانَ فِي الْأَرْضِ، كَيْفَ يَكُونُ فِي السَّمَاءِ؟! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّمَا وَصَفْتَ الْمَخْلُوقَ الَّذِي إِذَا انْتَقَلَ عَنْ مَكَانٍ، اشْتَغَلَ بِهِ مَكَانٌ، وَخَلَا مِنْهُ مَكَانٌ، فَلَا يَدْرِي فِي الْمَكَانِ الَّذِي صَارَ إِلَيْهِ مَا يَحْدُثُ فِي الْمَكَانِ الَّذِي كَانَ فِيهِ، فَأَمَّا اللّه ُ _ الْعَظِيمُ الشَّأْنِ، الْمَلِكُ، الدَّيَّانُ _ فَلَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ، وَلَا يَشْتَغِلُ بِهِ مَكَانٌ ، وَلَا يَكُونُ إِلى مَكَانٍ أَقْرَبَ مِنْهُ إِلى مَكَانٍ». .

ص: 399

1251.تاريخ اليعقوبي :از او روايت است و آن را مرفوع ساخته، از حسن بن راشد، از يعقوب بن جعفر، از امام موسى كاظم عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«نمى گويم كه خدا قائم است (به معنى متعارف كه ايستادن بر ساق پا باشد، تا لازم آيد) كه او را از مكانى كه دارد، زائل كرده باشم (يا آن جناب را از مرتبه و درجه الوهيت انداخته باشم)، و او را وصف و اندازه نمى كنم به مكانى كه در آن قرار و استقرار داشته باشد، و نه به اين كه متحرك مى شود در چيزى از اركان و جوارح (چون ذات و چشم و دست و امثال آن، يا اعضاى باطن و ظاهر)، و نه به لفظى كه از شكاف دهان بيرون آمده باشد، وليكن مى گويم چنانچه خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «كُن فَيَكُونُ» (1) ، يعنى: «باش! پس مى باشد»، به مشيت و خواست او، بى آن كه در نفس ترددى به هم رسد، در حالتى كه پناه نيازمندان و تنها است، و احتياج ندارد به شريكى كه ملك و مملكت او را به خاطرش آورد، و نه آن كه درهاى علم خود را از برايش بگشايد» .1250.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبيد بن عمرو قرشى _ ) و از او (يعنى كلينى، رضى اللّه . اگر اين سخن از شاگردهاى او باشد و اگر نه، بايد ما بعد آن، بدل يا بيان باشد، يعنى:) از محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از داود بن عبداللّه ، از عمرو بن محمد، از عيسى بن يونس كه روايت است گفت: ابن ابى العوجاء به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد در بعضى از آنچه به آن حضرت در آن گفت شنود مى نمود، كه : خدا را مذكور ساختى و حواله نمودى بر غايب و آنچه پيدا نيست .

حضرت فرمود:«واى بر تو! چگونه غايب مى باشد كسى كه با خلق خويش در همه جا حاضر است و از رگ گردن به ايشان نزديك تر است، و سخن ايشان را مى شنود، و شخص هاى ايشان را مى بيند، و رازهاى ايشان را مى داند؟»

ابن ابى العوجاء عرض كرد كه: آيا مى گويى كه آن جناب در هر مكانى هست؟ آيا چنين نيست كه هرگاه در آسمان باشد، چگونه مى تواند كه در زمين باشد، و هرگاه در زمين باشد چگونه در آسمان مى تواند بود؟ حضرت فرمود: «جز اين نيست كه تو وصف كردى مخلوق را كه چون از مكانى منتقل شود، مكانى ديگر به آن اشتغال به هم رساند و مكانى ديگر از آن خالى گردد و در مكانى كه به سوى آن منتقل شده، نمى داند كه در مكانى كه پيش از اين در آن بوده، چه روى داده و چه حادث شده، اما خداى عظيم الشأن كه پادشاه جزا دهنده است، هيچ مكان از او خالى نمى باشد و هيچ مكان به واسطه او مشتغل نمى شود و به مكانى از خويش نزديك تر نمى باشد به مكانى ديگر». .


1- . بقره، 117.

ص: 400

1251.تاريخ اليعقوبى :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام: جَعَلَنِيَ اللّه ُ فِدَاكَ يَا سَيِّدِي، قَدْ رُوِيَ لَنَا أَنَّ اللّه َ فِي مَوْضِعٍ دُونَ مَوْضِعٍ، عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى، وَأَنَّهُ يَنْزِلُ كُلَّ لَيْلَةٍ فِي النِّصْفِ الْأَخِيرِ مِنَ اللَّيْلِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا.

وَرُوِيَ أَنَّهُ يَنْزِلُ عَشِيَّةَ عَرَفَةَ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلى مَوْضِعِهِ، فَقَالَ بَعْضُ مَوَالِيكَ فِي ذلِكَ: إِذَا كَانَ فِي مَوْضِعٍ دُونَ مَوْضِعٍ ،فَقَدْ يُلَاقِيهِ الْهَوَاءُ، وَيَتَكَنَّفُ عَلَيْهِ، وَالْهَوَاءُ جِسْمٌ رَقِيقٌ يَتَكَنَّفُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ بِقَدْرِهِ، فَكَيْفَ يَتَكَنَّفُ عَلَيْهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ عَلى هذَا الْمِثَالِ؟!

فَوَقَّعَ عليه السلام : «عِلْمُ ذلِكَ عِنْدَهُ، وَهُوَ الْمُقَدِّرُ لَهُ بِمَا هُوَ أَحْسَنُ تَقْدِيراً . وَاعْلَمْ أَنَّهُ إِذَا كَانَ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَهُوَ كَمَا هُوَ عَلَى الْعَرْشِ، وَالأَشْيَاءُ كُلُّهَا لَهُ سَوَاءٌ عِلْماً وقُدْرَةً وَمُلْكاً وَإِحَاطَةً».

وَ عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْكُوفِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى مِثْلُهُ.

وَ فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوى ثَلثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ» : .

ص: 401

1219.مروج الذهب ( _ بَعدَ ذِكرِ حَلِّ اختِلافِ المِصرِيِّينَ مَعَ ع ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام على نقى عليه السلام نوشتم كه: خدا مرا فداى تو گرداند اى آقاى من، از براى ما روايت شده كه خدا در بعضى از مواضع عرش قرار گرفته، و نيز روايت شده كه در هر شب در نصف آخر آن، به سوى آسمان دنيا فرود مى آيد.

و نيز روايت شده كه در شبانگاه عرفه فرود مى آيد، بعد از آن، به جاى خويش بر مى گردد. و بعضى از مواليان تو در اين باب گفته اند كه: هر گاه خدا در بعضى از مواضع باشد و در بعضى نباشد، هوا به او بر مى خورد و بر او مى تند و احاطه مى كند و هوا، جسمى است رقيق و نرم كه بر هر چيزى احاطه مى كند، به اندازه آن در كوچكى و بزرگى. پس هوا چگونه بر او _ جلّ ثناؤه _ احاطه مى كند؟

بر اين مثال حضرت عليه السلام فرمان همايون نوشت كه:«علم اين در نزد خدا است (چه اين، از جمله متشابهات است كه تفسير آن را خدا و راسخون در علم مى دانند) . و اوست كه اين را مقدر فرموده و اندازه نموده، به آنچه نيكوتر است از روى اندازه نمودن» (وليكن در ضمن آنچه فرموده، اشاره است به اين كه مراد به نزول خدا، نزول رحمت و تقدير آن است) . بعد از آن، حضرت فرمود كه: «بدان كه چون خدا در آسمان دنيا باشد، چنان است كه بر بالاى عرش باشد و همه چيزها از براى او برابر است از روى علم و قدرت و پادشاهى و احاطت» (و در اين، تنبيه است كه خدا را مكانى نيست؛ چه اگر مكانى مى بود، همه مكان ها در بر او برابر نبود) .

و از او - يعنى از على بن محمد - از محمد بن جعفر كوفى، از محمد بن عيسى مثل اين روايت است .

در بيان فرموده خداى تعالى: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ» (1) . .


1- . مجادله، 7.

ص: 402

1218.تاريخ المدينة ( _ به نقل از هارون بن عَنتره ، از پدرش _ ) عَنْهُ، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوى ثَلاثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَاخَمْسَةٍ إِلَا هُوَ سَادِسُهُمْ» فَقَالَ:«هُوَ وَاحِدٌ وَاحِدِيُّ الذَّاتِ، بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ، وَبِذَاكَ وَصَفَ نَفْسَهُ، وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ بِالْاءِشْرَافِ وَالْاءِحَاطَةِ وَالْقُدْرَةِ «لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِى السَّماواتِ وَلَا فِى الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَلَا أَكْبَرُ» بِالْاءِحَاطَةِ وَالْعِلْمِ، لَا بِالذَّاتِ؛ لِأَنَّ الْأَمَاكِنَ مَحْدُودَةٌ تَحْوِيهَا حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ، فَإِذَا كَانَ بِالذَّاتِ لَزِمَهَا الْحَوَايَةُ».

فِي قَوْلِهِ: «الرَّحْمَانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» .

ص: 403

1219.مروج الذهب ( _ پس از يادكردِ حلّ اختلاف مصريان با عثمان و بازگ ) از او _ يعنى از كلينى رضى الله عنه _ [از] چند نفر از اصحاب ما، از احمد بن محمد بن خالد، از يعقوب بن يزيد، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در فرموده خداى تعالى: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَا هُوَ سَادِسُهُمْ» (1) ، يعنى:«نمى باشد و واقع نمى شود از راز گفتن سه كس، مگر اين كه خدا چهارم ايشان است، و نه راز گفتن پنج كس، مگر آن كه او ششم ايشان است»، (و نه پست تر و كم تر از اين كه دو باشد، يا چهار، و نه بيشتر از اين كه شش است تا آنچه نهايت ندارد، مگر آن كه او با ايشان است، در هر جا كه باشند؛ از اقطار آسمان ها و نواحى زمين) .

كه حضرت فرمود: «خدا يكى است و يگانه (كه شريك و نظير ندارد) واحدي الذات است (كه جزء مادى و صورى ندارد؛ نه در ذهن و نه در خارج) و از خلق خود جدا است (كه در ميانه او و ايشان مباينت است) و به همين، خويش را وصف نموده (چه در بسيارى از مواضع قرآن فرموده كه: چيزى مانند او نيست)، و خدا به هر چيز احاطه دارد، و به طور اطلاع بر وجه استعلا و احاطه و قدرت: «لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِى السَّمَ_وَ تِ وَ لَا فِى الْأَرْضِ وَ لَا أَصْغَرُ مِن ذَ لِكَ وَ لَا أَكْبَرُ» (2) ، يعنى: «دور شود و پوشيده نگردد از او هم سنگ مورچه خُرد، يا به وزن ذره اى از ذرات هوا در آسمان ها، و نه در زمين، و نه خُردتر از آن، و نه بزرگ تر از اين»، وليكن به طور احاطه و علم (يعنى: علم آن جناب رفيق آنها است و محيط و مطلع بر ايشان) ، نه به اعتبار و ذات مقدس؛ زيرا كه مكان ها به اندازه در مى آيند، و حدود چهارگانه گرداگرد آن را فرا مى گيرد».

(و مراد از حدود چهارگانه، جهات شش گانه است كه عبارت است از بالا و زير و راست و چپ و پيش و پس، وليكن چون غير از بالا و زير، فى حد ذاته متميز نبود، بلكه تميز و تحقق آن به امر اعتبارى بود، لهذا حضرت راست و چپ را يك حد قرار داد، چنانچه پيش و پس را يك حد حساب نمود). بعد از آن فرمود كه: «پس اگر احاطه خدا بر چيزها به اعتبار ذات باشد، و بر ذات لازم مى آيد كه اين حدود، گرداگرد آن را فرو گرفته باشند» .

در بيان فرموده خداى تعالى: «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» (3) . .


1- . مجادله، 7.
2- . سبأ، 3.
3- . طه، 5.

ص: 404

1220.الطبقات الكبرى عن جابر بن عبد اللّه :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «الرَّحْمَانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» فَقَالَ:«اسْتَوى عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ؛ فَلَيْسَ شَىْ ءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَىْ ءٍ».1221.سير أعلام النبلاء :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ سَهْلٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَارِدٍ، أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «الرَّحْمَانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» فَقَالَ:«اسْتَوى مِنْ كُلِّ شَيْءٍ؛ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ».1222.الشافي عن ابن أبي جعفر القاري مولى بني مخزوم :وَعَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «الرَّحْمَانُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» فَقَالَ: «اسْتَوى فِي كُلِّ شَيْءٍ؛ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ، لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ بَعِيدٌ، وَلَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ قَرِيبٌ، اسْتَوى فِي كُلِّ شَيْءٍ».1220.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از جابر بن عبد اللّه _ ) وَعَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ مِنْ شَيْءٍ، أَوْ فِي شَيْءٍ، أَوْ عَلى شَيْءٍ، فَقَدْ كَفَرَ». قُلْتُ: فَسِّرْ لِي، قَالَ : «أَعْنِي بِالْحَوَايَةِ مِنَ الشَّيْءِ لَهُ، أَوْ بِإِمْسَاكٍ لَهُ، أَوْ مِنْ شَيْءٍ سَبَقَهُ». .

ص: 405

1221.سير أعلام النبلاء :على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند، از سهل بن زياد، از حسن بن موسى خشّاب، از بعضى از مردان خويش كه راوى حديث اند، از امام جعفر صادق عليه السلام كه از آن حضرت سؤال شد از فرموده خداى عزّوجلّ: «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» ، يعنى:«خداوند رحمن بر عرش استوا دارد». حضرت فرمود كه: «هر چيزى نسبت به او برابر است و بر همه استيلا دارد. پس چيزى نسبت به او از چيز ديگر نزديك تر نيست».1222.الشافى ( _ به نقل از ابو جعفر قارى ، هم پيمان بنى مخزوم _ ) و به همين اسناد، از سهل، از حسن بن محبوب، از محمد بن مارد روايت شده است كه از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد از قول خداى عزّوجلّ: «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» . حضرت فرمود كه:«نسبت به هر چيز برابر است، پس چيزى به سوى او نزديك تر از چيز ديگر نيست».1223.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن الزبير عن أبيه :و از او، از محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از عبدالرحمان بن حجّاج روايت است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «الرَّحْمَ_نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» . حضرت فرمود كه:«در هر چيزى برابر است، پس چيزى به سوى او نزديك تر از چيز ديگر نيست ؛ به اين معنى كه هيچ دورى از او دور نباشد، و هيچ نزديكى به او نزديك نباشد . و در هر چيزى برابر است».996.امام على عليه السلام ( _ در خطبه اش پيش از جنگ جمل _ ) و از او، از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از عاصم بن حُميد، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه گمان كند كه خدا از چيزى، يا در چيزى، يا بر چيزى است، كافر است». عرض كردم كه: آنچه فرمودى، از براى من تفسير فرما. فرمود كه: «مقصود من، آن است كه گمان آن كس چنين باشد كه چيزى گرداگرد او را فرا گرفته، يا او را نگاه داشته، يا از چيزى به هم رسيده كه بر او پيشى گرفته باشد» (و تفسير آن حضرت، به طريق لفّ و نشر مشوّش است؛ چه اول به دوم، و دوم به سوم، و سوم به اول، تعلق دارد). .

ص: 406

997.الشافى ( _ به نقل از موسى بن عبد اللّه بن حسن _ ) وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرى:«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ مِنْ شَيْءٍ، فَقَدْ جَعَلَهُ مُحْدَثاً؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ فِي شَيْءٍ، فَقَدْ جَعَلَهُ مَحْصُوراً؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَلى شَيْءٍ، فَقَدْ جَعَلَهُ مَحْمُولاً».

فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَهٌ» 998.الطرائف ( _ به نقل از ابو طُفَيل عامر بن واثله _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، قَالَ :قَالَ أَبُو شَاكِرٍ الدَّيَصَانِيُّ: إِنَّ فِي الْقُرْآنِ آيَةً هِيَ قَوْلُنَا، قُلْتُ: مَا هِيَ؟ فَقَالَ: «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ» فَلَمْ أَدْرِ بِمَا أُجِيبُهُ، فَحَجَجْتُ ، فَخَبَّرْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، فَقَالَ : «هذَا كَلَامُ زِنْدِيقٍ خَبِيثٍ، إِذَا رَجَعْتَ إِلَيْهِ، فَقُلْ لَهُ: مَا اسْمُكَ بِالْكُوفَةِ؟ فَإِنَّهُ يَقُولُ: فُلَانٌ، فَقُلْ لَهُ: مَا اسْمُكَ بِالْبَصْرَةِ؟ فَإِنَّهُ يَقُولُ: فُلَانٌ، فَقُلْ: كَذلِكَ اللّه ُ رَبُّنَا فِي السَّمَاءِ إِلهٌ، وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ، وَفِي الْبِحَارِ إِلهٌ، وَفِي الْقِفَارِ إِلهٌ، وَفِي كُلِّ مَكَانٍ إِلهٌ».

قَالَ: فَقَدِمْتُ، فَأَتَيْتُ أَبَا شَاكِرٍ، فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: هذِهِ نُقِلَتْ مِنَ الْحِجَازِ. .

ص: 407

999.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى أهلِ مِصرَ مَعَ مَالِكٍ الأَشتَ ) و در روايت ديگر چنين است كه:«هر كه گمان كند كه خداى عزّوجلّ از چيزى به هم رسيده، او را حادث قرار داده و اعتقاد نموده كه كسى او را از سر نو پديد آورده، و هر كه گمان كند كه خدا در چيزى مى باشد، او را محصور گردانيده به آن مكانى كه حاصر اوست و گرداگرد او را فرا گرفته، و هر كه گمان كند كه خدا بر بالاى چيزى قرار دارد، او را محمول ساخته» (كه چيزى او را برداشته است) .

در بيان فرموده خداى تعالى: «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ» (1)1000.شرح نهج البلاغة :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت: ابو شاكر ديصانى گفت: در قرآن آيه اى هست كه موافق اعتقادات ما است، كه خدا را دو تا مى دانيم. گفتم: آن آيه كدام است؟ گفت: «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ» ، يعنى:«او آن خدايى است كه در آسمان خدا و معبود فرشتگان، و در زمين خدا و معبود جن و انس است» (و مراد، آن است كه آن جناب، مستحق آن است كه جميع خلائق او را عبادت كنند و روى ارادت به سوى او آورند).

هشام مى گويد: پس ندانستم كه او را چه جوابى گويم، بعد از آن به حجّ رفتم و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را به اين خبر دادم، فرمود كه: «اين سخن، سخن زنديق خبيث پليد است، چون به سوى او برگردى، به او بگو كه: نام تو در كوفه چيست؟ كه او خواهد گفت: فلانى. بعد از آن، به او بگو كه: نام تو در بصره چيست؟ خواهد گفت كه: فلانى. و چون همان نام را بگويد، بگو كه: همچنين است خدا كه پروردگار ما است. در آسمان، خدا است و در زمين، خدا است و در درياها، خدا است و در بيابان ها و صحراهاى خشك و بى آب و علف، خدا است و در هر جا و هر مكانى، خدا است».

هشام مى گويد كه: از سفر باز آمدم و به نزد ابو شاكر رفتم و او را خبر دادم به آنچه حضرت به من تعليم داده بود، گفت كه: اين جواب از حجاز به اين جا نقل شده (و از مدينه، يا مكّه آمده است) . .


1- . زخرف، 84.

ص: 408

20 _ بَابُ الْعَرْشِ وَ الْكُرْسِيِّ999.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به مردم مصر كه همراه مالك اَشتر فرست ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ رَفَعَهُ، قَالَ :سَأَلَ الْجَاثَلِيقُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : أَخْبِرْنِي عَنِ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ يَحْمِلُ الْعَرْشَ أَمِ الْعَرْشُ يَحْمِلُهُ؟ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «اللّه ُ _ عَزَّ وجَلَّ _ حَامِلُ الْعَرْشِ وَالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِمَا وَمَا بَيْنَهُمَا، وَذلِكَ قَوْلُ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاو تِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا وَ لَ_ئِن زَالَتَآ إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا» ».

قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِهِ: «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَ_ئِذٍ ثَمَانِيَةٌ» فَكَيْفَ قَالَ ذلِكَ، وَقُلْتَ: إِنَّهُ يَحْمِلُ الْعَرْشَ وَالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؟! فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «إِنَّ الْعَرْشَ خَلَقَهُ اللّه ُ تَعَالى مِنْ أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ: نُورٍ أَحْمَرَ ، مِنْهُ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ، وَنُورٍ أَخْضَرَ ، مِنْهُ اخْضَرَّتِ الْخُضْرَةُ، وَنُورٍ أَصْفَرَ ، مِنْهُ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ، وَنُورٍ أَبْيَضَ ، مِنْهُ الْبَيَاضُ، وَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِي حَمَّلَهُ اللّه ُ الْحَمَلَةَ، وَذلِكَ نُورٌ مِنْ عَظَمَتِهِ، فَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ ، وَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ، وَبِعَظَمَتِهِ وَنُورِهِ ابْتَغى مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مِنْ جَمِيعِ خَلَائِقِهِ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ بِالْأَعْمَالِ الْمُخْتَلِفَةِ وَالْأَدْيَانِ الْمُشْتَبِهَةِ، فَكُلُّ مَحْمُولٍ _ يَحْمِلُهُ اللّه ُ بِنُورِهِ وَعَظَمَتِهِ وَقُدْرَتِهِ _ لَا يَسْتَطِيعُ لِنَفْسِهِ ضَرّاً وَلَا نَفْعاً وَلَا مَوْتاً وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُوراً، فَكُلُّ شَيْءٍ مَحْمُولٌ، وَاللّه ُ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ الْمُمْسِكُ لَهُمَا أَنْ تَزُولَا، وَالْمُحِيطُ بِهِمَا مِنْ شَيْءٍ، وَهُوَ حَيَاةُ كُلِّ شَيْءٍ، وَنُورُ كُلِّ شَيْءٍ «سُبْحَانَهُ وَتَعَالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاًكَبِيراً» ».

قَالَ لَهُ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَيْنَ هُوَ؟ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «هُوَ هَاهُنَا، وَهَاهُنَا، وَفَوْقُ، وَتَحْتُ، مُحِيطٌ بِنَا، وَمَعَنَا، وَهُوَ قَوْلُهُ تَعَالى : «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوى ثَلَاثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَا أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لَا أَكْثَرَ إِلَا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ» فَالْكُرْسِيُّ مُحِيطٌ بِالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرى «وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى» ، وَذلِكَ قَوْلُهُ تَعَالى: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَ تِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» فَالَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ هُمُ الْعُلَمَاءُ الَّذِينَ حَمَّلَهُمُ اللّه ُ عِلْمَهُ، وَلَيْسَ يَخْرُجُ عَنْ هذِهِ الْأَرْبَعَةِ شَيْءٌ خَلَقَ اللّه ُ فِي مَلَكُوتِهِ ، وَهُوَ الْمَلَكوُتُ الَّذِي أَرَاهُ اللّه ُ أَصْفِيَاءَهُ وَأَرَاهُ خَلِيلَهُ عليه السلام ، فَقَالَ: «وَكَذَ لِكَ نُرِى إِبْرَ هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» وَكَيْفَ يَحْمِلُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ اللّه َ ، وَبِحَيَاتِهِ حَيِيَتْ قُلُوبُهُمْ، وَبِنُورِهِ اهْتَدَوْا إِلى مَعْرِفَتِهِ؟!». .

ص: 409

20. باب در بيان عرش و كرسى

20. باب در بيان عرش و كرسى1001.امام باقر عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد برقى و آن را مرفوع ساخته كه گفت: جاثليق (كه سردار نصارى است) از امير المؤمين عليه السلام سؤال كرد و به آن حضرت عرض نمود كه: مرا خبر ده از خداى عزّوجلّ كه آيا آن جناب، عرش را بر مى دارد يا عرش، او را بر مى دارد؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«خداى عزّوجلّ، حامل عرش و آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست. و همين معنى، فرموده خدا است كه مى فرمايد: « إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَ لَئِن زَالَتَآ إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا » (1) ، يعنى: به درستى كه خدا نگاه مى دارد آسمان ها و زمين را از آن كه زايل شوند، يا به جهت كراهت و نخواستن آن كه از مكان خود بروند، و هر آينه اگر زايل شوند، هيچ كس آنها را نگاه ندارد و به جاى خود نياورد، بعد از خدا (يا پس از خرابى و زوال آن). به درستى كه خدا، بردبار و آمرزگار بوده و خواهد بود».

جاثليق عرض كرد: پس مرا خبر ده از فرموده آن جناب: «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَ_نِيَةٌ » (2) ، يعنى: «و بر مى دارند عرش پروردگار تو را در بالاى فرشتگان، كه بر كنارهاى آسمان مى باشند، و در آن روز كه روز قيامت است، هشت فرشته» (يا هشت كس). كه خدا چگونه اين را فرموده و تو مى گويى كه خدا عرش و آسمان ها و زمين را بر مى دارد؟

امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «به درستى كه خدا عرش را آفريد از چهار نور: نور سرخى كه سرخى، از آن سرخ شد و نور سبزى كه سبزى، از آن سبز شد و نور زردى كه زردى، از آن زرد شد و نور سفيدى كه سفيدى، از آن به هم رسيده است، و آن، علمى است كه خدا آن را بر حاملان آن حمل نموده و آن، نورى است از عظمت و بزرگى خدا. پس به عظمت و نور او، دل هاى مؤمنان بينا شد، و به عظمت و نورى كه دارد، جاهلان با او دشمنى ورزيدند، و به عظمت و نور وى هر كه در آسمان و زمين است، از همه خلائق به سوى آن جناب وسيله و دست آويز طلبيدند، با اعمال مختلف و دين هاى مشتبه.

پس هر كه محمولى از موجودات كه خدا آن را به نور و عظمت و قدرت خويش بر مى دارد، توانايى ندارد، از براى نفس خويش بازداشتن ضررى و نه جذب منفعتى و نه مردن و نه زنده كردن، يا بقاى زندگى، و نه بعث و زنده شدن در روز قيامت. پس هر چيزى محمول است و خداى تبارك و تعالى آسمان و زمين را از زوال نگاه مى دارد و به آنها و آنچه احاطه نموده اند، از هر چه باشد، احاطه فرموده و آن جناب، باعث حيات هر چيزى و نور همه چيز است. همه چيز به واسطه او از ممكن عدم به عرصه ظهور رسيده اند. و خدا پاك و منزه و برتر است از آنچه مى گويند؛ برترى و بزرگ».

جاثليق به آن حضرت عرض كرد كه: پس مرا خبر ده از خداى عزّوجلّ كه آن جناب در كجا است؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: «خدا در اينجا و در آنجا و در بالا و زير است، و به ما احاطه فرموده و با ما است. و اين است معنى فرموده آن جناب كه مى فرمايد: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَ_ثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَا أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لَا أَكْثَرَ إِلَا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ» (3) (كه ترجمه آن در باب سابق گذشت). پس كرسى، احاطه دارد به آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آسمان ها و زمين و آنچه در زير خاك است «وَ إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى » (4) ، يعنى: «و اگر آشكار نمايى گفتار خويش را و آواز را بلند سازى، پس به درستى كه او مى داند آن پوشيده و پوشيده تر از پوشيده را» (مانند آنچه در دل پنهان مى دارند). و همين معنى فرموده خداى تعالى است كه فرموده: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ» (5) ، يعنى: «وسيع است كرسى خدا (كه مراد از آن، علم است، يعنى: فراگرفته است علم او) همه آسمان ها و زمين را. در رنج نيفكند او را و بر او گران نيايد نگاه داشتن آسمان ها و زمين و اوست برتر (از حدِّ وَهْم، و يا متعالى از امثال و اشباه) و بزرگ تر از انديشه فهم و در نهايت بزرگوارى».

پس كسانى كه عرش را بر مى دارند، علمايى هستند كه خدا علم خويش را بر ايشان بار فرموده و ايشان را حاملان آن نموده، و بيرون نيست از اين چهار چيز: (كه عرش و كرسى و آسمان ها و زمين است، يا چهار نور) چيزى كه خدا آن را در ملكوت خويش آفريده، و همين ملكوتى است كه خدا آن را به برگزيدگان خويش نموده، و به خليل خود ابراهيم همين را نمود، پس فرمود كه: «وَكَذَ لِكَ نُرِى إِبْرَ هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ » (6) ، يعنى: «و همچنان كه ابراهيم عليه السلام را بينا كرديم بر گمراهى قوم او، همچنين نموديم ابراهيم را ربوبيت و پادشاهى و عجائب و بدائع آسمان ها و زمين از ذروه (7) عرش تا تحت الثرى. (8) (يعنى همه را بر او منكشف ساختيم، تا به واسطه آنها استدلال كند بر قدرت كامله ما) و تا از صاحبات يقين باشد» (در وحدانيت ما. و يا تقدير آن است كه: تا آن كه از صاحبان يقين باشد، چنين كرديم). و چگونه حاملان عرش، خدا را بر مى دارند و حال آن كه به حياتى كه به ايشان عطا فرموده، دل هاى ايشان زنده شده و به واسطه نور او به سوى معرفت آن جناب راه راست يافته اند».

.


1- . فاطر، 84 .
2- . حاقه، 17 .
3- . مجادله، 7 .
4- . طه، 7 .
5- . بقره، 255.
6- . انعام، 75.
7- . بلندا و قله.
8- . نقطه زيرين خاك و زمين.

ص: 410

. .

ص: 411

. .

ص: 412

1223.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن زبير ، از پدرش _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، قَالَ :سَأَلَنِي أَبُو قُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، فَاسْتَأْذَنْتُهُ، فَأَذِنَ لِي، فَدَخَلَ فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ فَتُقِرُّ أَنَّ اللّه َ مَحْمُولٌ؟ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «كُلُّ مَحْمُولٍ مَفْعُولٌ بِهِ، مُضَافٌ إِلى غَيْرِهِ، مُحْتَاجٌ، وَالْمَحْمُولُ اسْمُ نَقْصٍ فِي اللَّفْظِ، وَالْحَامِلُ فَاعِلٌ وَهُوَ فِي اللَّفْظِ مِدْحَةٌ، وَكَذلِكَ قَوْلُ الْقَائِلِ: فَوْقَ، وَتَحْتَ، وَأَعْلى، وَأَسْفَلَ، وَقَدْ قَالَ اللّه ُ تَعَالى : «وَلِلّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» وَلَمْ يَقُلْ فِي كُتُبِهِ: إِنَّهُ الْمَحْمُولُ، بَلْ قَالَ: إِنَّهُ الْحَامِلُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ، وَالْمُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا، وَالْمَحْمُولُ مَا سِوَى اللّه ِ، وَلَمْ يُسْمَعْ أَحَدٌ آمَنَ بِاللّه ِ وَعَظَمَتِهِ قَطُّ قَالَ فِي دُعَائِهِ: يَا مَحْمُولُ».

قَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَإِنَّهُ قَالَ : «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَ_ئِذٍ ثَمَانِيَةٌ» وقَالَ : «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ» ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «الْعَرْشُ لَيْسَ هُوَ اللّه َ، وَالْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَقُدْرَةٍ وَعَرْشٍ فِيهِ كُلُّ شَيْءٍ، ثُمَّ أَضَافَ الْحَمْلَ إِلى غَيْرِهِ خَلْقٍ مِنْ خَلْقِهِ؛ لِأَنَّهُ اسْتَعْبَدَ خَلْقَهُ بِحَمْلِ عَرْشِهِ وَهُمْ حَمَلَةُ عِلْمِهِ، وَخَلْقاً يُسَبِّحُونَ حَوْلَ عَرْشِهِ وَهُمْ يَعْمَلُونَ بِعِلْمِهِ، وَمَلَائِكَةً يَكْتُبُونَ أَعْمَالَ عِبَادِهِ، وَاسْتَعْبَدَ أَهْلَ الْأَرْضِ بِالطَّوَافِ حَوْلَ بَيْتِهِ، وَاللّه ُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى كَمَا قَالَ. وَالْعَرْشُ وَمَنْ يَحْمِلُهُ وَمَنْ حَوْلَ الْعَرْشِ ، وَاللّه ُ الْحَامِلُ لَهُمُ، الْحَافِظُ لَهُمُ، الْمُمْسِكُ، الْقَائِمُ عَلى كُلِّ نَفْسٍ، وَفَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ، وَعَلى كُلِّ شَيْءٍ، وَلَا يُقَالُ: مَحْمُولٌ، وَلَا أَسْفَلُ _ قَوْلاً مُفْرَداً لَا يُوصَلُ بِشَيْءٍ _ فَيَفْسُدُ اللَّفْظُ وَالْمَعْنى».

قَالَ أَبُو قُرَّةَ: فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَةِ الَّتِي جَاءَتْ: أَنَّ اللّه َ إِذَا غَضِبَ إِنَّمَا يُعْرَفُ غَضَبُهُ أَنَّ الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ يَجِدُونَ ثِقَلَهُ عَلى كَوَاهِلِهِمْ، فَيَخِرُّونَ سُجَّداً، فَإِذَا ذَهَبَ الْغَضَبُ، خَفَّ وَرَجَعُوا إِلى مَوَاقِفِهِمْ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «أَخْبِرْنِي عَنِ اللّه ِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ مُنْذُ لَعَنَ إِبْلِيسَ، إِلى يَوْمِكَ هذَا هُوَ غَضْبَانُ عَلَيْهِ، فَمَتى رَضِيَ؟ وَهُوَ فِي صِفَتِكَ لَمْ يَزَلْ غَضْبَانَ عَلَيْهِ وَعَلى أَوْلِيَائِهِ وَعَلى أَتْبَاعِهِ، كَيْفَ تَجْتَرِئُ أَنْ تَصِفَ رَبَّكَ بِالتَّغَيُّرِ مِنْ حَالٍ إِلى حَالٍ، وَأَنَّهُ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا يَجْرِي عَلَى الْمَخْلُوقِينَ؟! سُبْحَانَهُ وَتَعَالى، لَمْ يَزُلْ مَعَ الزَّائِلِينَ، وَلَمْ يَتَغَيَّرْ مَعَ الْمُتَغَيِّرِينَ، وَلَمْ يَتَبَدَّلْ مَعَ الْمُتَبَدِّلِينَ، وَمَنْ دُونَهُ فِي يَدِهِ وَتَدْبِيرِهِ، وَكُلُّهُمْ إِلَيْهِ مُحْتَاجٌ، وَهُوَ غَنِيٌّ عَمَّنْ سِوَاهُ». .

ص: 413

1224.تاريخ اليعقوبي :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى روايت كرده است كه گفت: ابو قُرّه محدث از من خواهش كرد كه او را به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام برم. پس، از آن حضرت اذن خواستم و مرا اذن داد، بعد از آن، ابو قُرّه به خدمت آن حضرت رسيد و از آن حضرت از حلال و حرام خدا پرسيد. بعد از آن، به آن حضرت عرض كرد كه: آيا اقرار و اعتراف دارى به اين كه خدا محمول است؟ (كه او را برداشته اند).

امام رضا عليه السلام فرمود كه:«هر محمولى، مفعول به است (كه با او كارى شده) و منسوب است به سوى غير خود (كه عبارت است از حامل كه فاعل اين فعل است) و به اين غير محتاج است (چه فعل، بدون فاعل محال و ممتنع است) و محمول _ چون اسم مفعول است _ اسمى است كه دلالت مى كند بر نقصان، به حسب ظاهر مفهوم لفظ و صريح منطوق آن و حامل، فاعل است و آن، در لفظ مدح و ثنا است، و همچنين است گفتار قائل كه مى گويد: بالا و زير و بالاتر و پايين تر (چه اول و سوم، دلالت مى كند بر مدح و دوم و چهارم بر مذمت) و خداى تعالى فرموده است كه: خدا را نام هاى نيكوتر است، پس او را با آن نام ها بخوانيد (1) و در كتاب هاى خود نفرموده كه خدا محمول است، بلكه فرموده كه: آن جناب حامل و بردارنده است در بيابان و دريا (چنانچه در سوره بنى اسرائيل تصريح به آن فرموده). و آسمان ها و زمين را از زوال و نيستى نگاه مى دارد (2) و آنچه غير خدا باشد، محمول است، و هرگز نشنيده از كسى كه به خدا و عظمت او ايمان آورده باشد، كه در دعاى خويش در نداى خدا، گفته باشد كه: اى محمول».

ابوُقرّه عرض كرد كه: خدا فرموده است كه: «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَ_نِيَةٌ » (3) و فرموده كه: «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ» (4) ، يعنى: «آنان كه عرش را بر مى دارند». حضرت فرمود كه: «عرش، خدا نيست كه برداشتن آن، برداشتن خدا باشد؛ بلكه عرش، علم و اسم و قدرت است، و هر چيزى در عرش است. بعد از آن حمل را به غير خويش نسبت داده و آن خلقى است از خلائق كه آنها را خلق فرموده؛ زيرا كه آن جناب از خلق خويش طلب بندگى فرموده به برداشتن عرش خود، و ايشان، حاملان علم خدايند و عبادت خلقى ديگر را از اين قرار داده كه تنزيه خدا كنند، و او را به پاكيزگى ياد نمايند در گرداگرد عرش آن جناب. و ايشان، به مقتضاى علم او عمل مى كنند و از آن در نمى گذرند. و عبادت بعضى از فرشتگان را نوشتن كردار بندگان خويش قرار داده (كه آنها را مى نويسند) و از اهل زمين طلب بندگى فرموده، به اين كه در گرداگرد خانه او (كه خانه كعبه است)، طواف كنند و خدا بر عرش استوا دارد (كه همه چيز نسبت به او برابر است) چنانچه فرموده (و آيه و شرح آن گذشت) و عرش و هر كه آن را بر مى دارد، و هر كه گرداگرد عرش است، همه نسبت به خدا برابرند و تفاوتى ندارند، و خدا حامل ايشان است و ايشان را محافظت مى نمايد و نگاه مى دارد، و بر هر نفسى نگهبان است و در بالاى هر چيزى و بر هر چيزى بلندى دارد، و كسى نمى گويد كه خدا، محمول و پايين تر است؛ گفتنى تنها كه به چيزى وصل و پيوند نشود، و به آن سبب لفظ و معنى فاسد گردد».

(و بنا براين معنى، بايد كه با پيوند به قرينه صارفه از ظاهر لفظ يا غير آن، آنچه به آن وصل شود، اطلاق محمول و اسفل بر خدا روا باشد، و تأملى در جواز آن است و مى تواند كه معنى اين باشد كه: اطلاق اين دو لفظ بر او نمى شود، و همه كس به اين قائل اند، و در اين مسأله يك قول بيش نيست و نبايد كه اين قول را وصل كنند به چيزى كه إشعار به خلاف داشته باشد؛ مثل آن كه كسى بگويد كه خدا در نزد مجسمه، محمول است).

ابوقُرّه عرض كرد كه: پس تكذيب مى كنى و دروغ مى دانى آن روايتى را كه وارد شده است كه چون خدا به غضب آيد، غضبش معلوم مى شود، و نشانه اش آن است كه فرشتگانى كه عرش را بر مى دارند، سنگينى آن را بر دوش هاى خويش مى يابند، پس بر رو در مى افتند، در حالتى كه سجده كنندگان، و چون غضب خدا بر طرف شود، عرش سبك گردد، و فرشتگان برگردند به جاى خود كه در آن مى ايستند.

حضرت على عليه السلام فرمود كه: «مرا خبر ده از خداى تعالى كه از آن زمان كه شيطان را لعنت فرمود تا امروز كه تو در آنى، بر او غضبناك است. پس در چه زمان از او راضى و خشنود گرديد و حال آن كه آن جناب، بنا بر آنچه تو را وصف مى كنى، هميشه غضبناك بوده بر آن ملعون و بر دوستان و پيروان او، چگونه جرأت مى نمايى كه وصف كنى پروردگار خويش را به تغيّر از حالتى به حالتى ديگر، و آن كه بر او جارى شود آنچه بر آفريدگان جارى مى شود؟ آن جناب پاك و منزه است و برتر از آنچه تو مى گويى.

خدا با زايل شوندگان، زايل نمى شود و نيست و نابود نمى گردد، و به آنها كه متغير مى شوند، متغير نخواهد شد، و با آنان كه تبدل در ايشان به هم مى رسد، متبدل نمى شود، و هر كه غير از اوست و در دست او و در تدبير اوست كه آنچه خواهد و بايد، با ايشان مى كند و همه ايشان به سوى او محتاج اند و آن جناب از هر كه غير او باشد، بى نياز است». .


1- . در متن حديث به آيه 180 سوره اعراف استشهاد شده كه مى فرمايد: «وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا...».
2- . مقصود مترجم، آيه 41 سوره فاطر است «إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَ_وَ تِ وَ الْأَرْضَ» و در سوره بنى اسرائيل (اسرا) چنين آيه اى نيست.
3- . حاقه، 17.
4- . غافر، 7 .

ص: 414

. .

ص: 415

. .

ص: 416

1002.امام حسن عليه السلام ( _ در خطبه اش ، هنگامى كه تصميم به صلح با معاويه گ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَ تِ وَالْأَرْضَ» فَقَالَ: «يَا فُضَيْلُ، كُلُّ شَيْءٍ فِي الْكُرْسِيِّ، السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَكُلُّ شَيْءٍ فِي الْكُرْسِيِّ».1003.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از ابو على همدانى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» : السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَسِعْنَ الْكُرْسِيَّ، أَمِ الْكُرْسِيُّ وَسِعَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؟ فَقَالَ: «بَلِ الْكُرْسِيُّ وَسِعَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَالْعَرْشَ، وَكُلُّ شَيْءٍ وَسِعَ الْكُرْسِيُّ».1004.الكافي عن سدير :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» : السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَسِعْنَ الْكُرْسِيَّ، أَوِ الْكُرْسِيُّ وَسِعَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ؟ فَقَالَ : «إِنَّ كُلَّ شَيْءٍ فِي الْكُرْسِيِّ». .

ص: 417

1004.الكافى ( _ به نقل از سدير _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از فضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» (1) . فرمود كه:«اى فُضيل، هر چيزى كه در كرسى است: آسمان ها و زمين. و هر چيزى، در كرسى است» (و فقره اوّلى در توحيد صدوق موجود نيست و اين، اظهر است).1005.المناقب لابن شهر آشوب :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حجّال، از ثَعلبة، از زرارة بن اعين روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» ، كه آيا آسمان ها و زمين كرسى را فرو گرفته اند يا كرسى آسمان ها و زمين را فرا گرفته؟ حضرت فرمود:«بلى، كرسى آسمان ها و زمين و عرش را فرا گرفته و كرسى، هر چيزى را فرا گرفته است».1006.الإمام الصادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از فضالة بن ايّوب، از عبداللّه بن بكير، از زرارة بن اعين روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدم از قول خداى عزّوجلّ: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضَ» ، كه آيا آسمان ها و زمين، كرسى را فرا گرفته اند، يا كرسى آسمان ها و زمين را فرا گرفته؟ حضرت فرمود كه:«هر چيزى در كرسى است، و كرسى همه را فرا گرفته». .


1- . بقره، 255.

ص: 418

1007.تاريخ الطبري عن ابن عبّاس :مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«حَمَلَةُ الْعَرْشِ _ وَالْعَرْشُ: الْعِلْمُ _ ثَمَانِيَةٌ: أَرْبَعَةٌ مِنَّا، وَأَرْبَعَةٌ مِمَّنْ شَاءَ اللّه ُ».1005.المناقب ، ابن شهر آشوب :مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ» فَقَالَ: «مَا يَقُولُونَ؟» قُلْتُ: يَقُولُونَ: إِنَّ الْعَرْشَ كَانَ عَلَى الْمَاءِ، وَالرَّبُّ فَوْقَهُ، فَقَالَ: «كَذَبُوا، مَنْ زَعَمَ هذَا، فَقَدْ صَيَّرَ اللّه َ مَحْمُولاً، وَوَصَفَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِ، وَلَزِمَهُ أَنَّ الشَّيْءَ الَّذِي يَحْمِلُهُ أَقْوى مِنْهُ».

قُلْتُ: بَيِّنْ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّه َ حَمَّلَ دِينَهُ وَعِلْمَهُ الْمَاءَ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ أَرْضٌ أَوْ سَمَاءٌ، أَوْ جِنٌّ أَوْ إِنْسٌ، أَوْ شَمْسٌ أَوْ قَمَرٌ، فَلَمَّا أَرَادَ اللّه ُ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ، نَثَرَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لَهُمْ: مَنْ رَبُّكُمْ؟ فَأَوَّلُ مَنْ نَطَقَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَالْأَئِمَّةُ عليهم السلام ، فَقَالُوا: أَنْتَ رَبُّنَا، فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَالدِّينَ، ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِكَةِ: هؤُلَاءِ حَمَلَةُ دِينِي وَعِلْمِي، وَأُمَنَائِي فِي خَلْقِي، وَهُمُ الْمَسْؤُولُونَ، ثُمَّ قَالَ لِبَنِي آدَمَ: أَقِرُّوا لِلّهِ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَلِهؤُلَاءِ النَّفَرِ بِالْوَلَايَةِ وَالطَّاعَةِ، فَقَالُوا: نَعَمْ، رَبَّنَا أَقْرَرْنَا، فَقَالَ اللّه ُ لِلْمَلَائِكَةِ: اشْهَدُوا، فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ: شَهِدْنَا عَلى أَنْ لَا يَقُولُوا غَداً: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هَ_ذَا غَافِلِينَ» أَوْ يَقُولُوا : «إِنَّمَآ أَشْرَكَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَافَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» يَا دَاوُدُ، وَلَايَتُنَا مُؤَكَّدَةٌ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ». .

ص: 419

1006.امام صادق عليه السلام :محمد، از احمد بن محمد بن عيسى، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«حاملان عرش (و عرش، علم خدا است) هشت نفراند: چهار نفر از ما و چهار نفر از كسانى كه خدا خواسته» (و از احاديث ظاهر مى شود كه چهار نفر اول، محمد و على و حسن و حسين _ صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين _ باشند. و بعضى به جاى محمد، فاطمه _ صلوات اللّه و سلامه عليها _ را ذكر كرده اند. و اما چهار نفر ديگر، بعضى گفته اند كه نوح و ابراهيم و موسى و عيسى اند _ كه پيغمبران اولوالعزم اند _ و بعضى گمان كرده اند كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بن ياسراند).1007.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از ابن محبوب، از عبدالرحمان بن كثير، از داود بن كثير رقّى روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از تفسير قول خداى عزّوجلّ: «وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ» (1) ، يعنى:«و بود عرش خداى _ سبحانه و تعالى _ بر روى آب». حضرت فرمود كه: «سنيان در تفسير اين آيه، چه مى گويند؟» عرض كردم كه: مى گويند: عرش بر روى آب بود و پروردگار عالميان در بالاى آن.

فرمود: «دروغ مى گويند. هر كه اين را گمان كند، كه خدا را محمول گردانيده و او را به صفت مخلوقات وصف كرده، و بر او لازم مى آيد كه آن چيز كه او را برداشته، از او قوى تر باشد».

عرض كردم: فداى تو گردم، تفسير آيه را از براى من بيان فرما. حضرت فرمود: «به درستى كه خدا دين و علم خويش را بر آب بار كرد و آن را حامل اين دو گردانيد، پيش از آن كه زمين، يا آسمان، يا جنّ، يا انسان، يا آفتاب، يا ماه وجود داشته باشد. بعد از آن، چون اراده نمود كه خلائق را بيافريند، ايشان را پراكنده و پريشان نمود در ميان دو دست خويش (كه از آن به پيش رو تعبير مى شود. و مراد اين است كه آنها را در نزد علم خويش پهن نمود). پس به ايشان فرمود كه: پروردگار شما كيست؟ اول كسى كه سخن نمود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين عليه السلام و ائمه هدى _ صلوات اللّه عليهم _ بودند و عرض نمودند كه: تويى پروردگار ما. پس خدا ايشان را حامل دين و علم خويش نمود، بعد از آن، به فرشتگان فرمود كه: اين گروه حاملان دين و علم من و امينان من هستند در باب خلق من، و ايشانند كه در روز قيامت از ايشان سؤال خواهد شد در باب اداى امانت و حفظ آن و طاعت خلائق و معصيت ايشان و آنچه مى دانند، به خدا عرض خواهند كرد.

بعد از آن به فرزندان آدم فرمود كه: اقرار كنيد براى خدا به پروردگارى و ربوبيت و براى اين چند نفر به فرمان بردارى و ولايت. فرزندان آدم عرض كردند كه: آرى اى پروردگار ما، ما اقرار كرديم. پس خدا به فرشتگان خويش فرمود كه: گواه باشيد. فرشتگان عرض كردند كه: ما گواه شديم بر اقرار ايشان، تا در فرداى قيامت نگويند: به درستى كه ما از اين اقرار بى خبران بوديم، يا نگويند كه: جز اين نيست كه پدران ما شرك آوردند، پيش از زمان ما و ما فرزندانى چند بوديم بعد از ايشان. آيا پس تو ما را هلاك مى گردانى و معذب مى سازى به آنچه آن كج روان گمراه كردند؟ (2) اى داود، ولايت و صاحب اختيارى ما بر ايشان در وقت پيمان گرفتن خدا استوار شده». .


1- . هود، 7 .
2- . اعراف، 172 و 173.

ص: 420

21 _ بَابُ الرُّوحِ1009.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنِ الْأَحْوَلِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ الرُّوحِ الَّتِي فِي آدَمَ، قَوْلُهُ: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» قَالَ: «هذِهِ رُوحٌ مَخْلُوقَةٌ، وَالرُّوحُ الَّتِي فِي عِيسى مَخْلُوقَةٌ».1008.شرح نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ حُمْرَانَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَرُوحٌ مِّنْهُ» قَالَ: «هِيَ رُوحُ اللّه ِ مَخْلُوقَةٌ، خَلَقَهَا اللّه ُ فِي آدَمَ وَعِيسى». .

ص: 421

21. باب در بيان روح خدا و معنى آن

21. باب در بيان روح خدا و معنى آن1010.الإمامة والسياسة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه از احول كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از آن روحى كه در حضرت آدم بود و فرموده خداى تعالى: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» (1) ، يعنى:«پس راست كنم او را (يعنى صورت آدم) بر وجهى كه مستعد دميدن روح باشد، و بدمم در او روح خويش را، پس بيفتيد براى او سجده كنندگان». حضرت فرمود كه: «آن، روحى است آفريده شده، كه خدا آن را آفريده، و روحى كه در عيسى بود، آفريده شده بود» (و خدا كه روح آدم و عيسى را به خويش نسبت داده، معنى آن مى آيد).1011.تاريخ دمشق عن ابن عبّاس :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از حجّال، از ثَعلبه، از حُمران كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از تفسير قول خداى تعالى: «وَرُوحٌ مِّنْهُ» (2) ، يعنى:«جز اين نيست كه عيسى، پسر مريم فرستاده خدا و كلمه اوست كه خداوند آن را به سوى مريم افكند» (يعنى كه او را به كلمه كُن موجود فرمود بى پدر و ديگر، عيسى روحى است از حق تعالى) حضرت فرمود كه: «آن روحى است مخلوق كه خدا آن را آفريد و در آدم و عيسى عليهماالسلامقرار داد».

.


1- . حجر، 29.
2- . نساء، 171.

ص: 422

1010.الإمامة و السياسة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» : كَيْفَ هذَا النَّفْخُ؟ فَقَالَ : «إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ، وَإِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّيحِ، وَإِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّيحِ؛ لِأَنَّ الْأَرْوَاحَ مُجَانِسَةٌ لِلرِّيحِ، وَإِنَّمَا أَضَافَهُ إِلى نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ، كَمَا قَالَ لِبَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ : بَيْتِي، وَلِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ: خَلِيلِي، وَأَشْبَاهِ ذلِكَ ، وَكُلُّ ذلِكَ مَخْلُوقٌ، مَصْنُوعٌ، مُحْدَثٌ، مَرْبُوبٌ، مُدَبَّرٌ».1011.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ بَحْرٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَمَّا يَرْوُونَ أَنَّ اللّه َ خَلَقَ آدَمَ عَلى صُورَتِهِ، فَقَالَ: «هِيَ صُورَةٌ مُحْدَثَةٌ مَخْلُوقَةٌ ، اصْطَفَاهَا اللّه ُ وَاخْتَارَهَا عَلى سَائِرِ الصُّوَرِ الْمُخْتَلِفَةِ، فَأَضَافَهَا إِلى نَفْسِهِ، كَمَا أَضَافَ الْكَعْبَةَ إِلى نَفْسِهِ، وَالرُّوحَ إِلى نَفْسِهِ؛ فَقَالَ: وَ «بَيْتِىَ» وَ «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» ». .

ص: 423

1225.الإمامة والسياسة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن خالد، از قاسم بن عُروه، از عبدالحميد طائى، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» (1) كه اين دميدن به چه وضع بود؟ حضرت فرمود كه:«روح متحرك است؛ چون باد و آن را روح ناميده اند؛ زيرا كه نام آن از ريح كه به معنى باد است، مشتق شده و از اين ماده بيرون آمده (چه وسط ريح نيز واو بوده و به جهت اعلال صرفى به يا مبدل شده) و اين روح را موافق لفظ ريح، يا از آن بيرون آورده؛ زيرا كه روح ها با ريح مجانست دارند و هر دو، از يك جنس اند (چه روح آدم در سرعت حركت در جميع بدن و جريان آثار آن در اندرون همه اعضا و اضلاع آن، چون جريان باد است در اجزاى عالم). و خدا روح آدم را به خويش نسبت داده؛ زيرا كه آن را بر سائر روح ها برگزيده، چنانچه در باب خانه اى از خانه ها كه خانه كعبه است، فرموده كه: خانه من (2) و در باب رسولى از رسولان خود كه ابراهيم عليه السلام است فرموده كه: خليل من (3) (و خليل كسى است كه او را به دوستى مخصوص ساخته باشى). و امثال اينها از آنچه خدا به خويش نسبت داده از مخلوقات، و همه اينها مخلوق اند كه خدا ايشان را آفريده و ساخته، و از سر نو پديد آورده، و ايشان را تربيت فرموده و مى فرمايد: و تدبير ايشان و امور ايشان را چنانچه بايد و شايد، به عمل آورده و مى آورد».1226.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عيّاش بن أبي ربيعة:چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از عبداللّه بن بحر، از ابو ايّوب خرّاز، از محمد بن مسلم كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از آنچه سنيان روايت مى كنند كه خدا، آدم را بر صورت خويش آفريد. حضرت فرمود كه:«آن صورت، صورتى بود كه خدا آن را احداث و خلق فرمود، و آن را برگزيد و بر ساير صورت هاى مختلفه كه خلق نموده بود، اختيار كرد. بعد از آن، آن صورت را به خويش نسبت داد؛ چنانچه خانه كعبه و روح را به خويش نسبت داد و فرمود كه: خانه من (4) و: بدمم در آن، از روح خويش». .


1- . حجر، 29.
2- . بقره، 125؛ حج، 26.
3- . اشاره به آيه 125 سوره نساء است «وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَ هِيمَ خَلِيلاً».
4- . بقره، 125.

ص: 424

22 _ بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيدِ1225.الإمامة و السياسة :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً ، رَفَعَاهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام اسْتَنْهَضَ النَّاسَ فِي حَرْبِ مُعَاوِيَةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ، فَلَمَّا حَشَدَ النَّاسُ ، قَامَ خَطِيباً، فَقَالَ:

الْحَمْدُ لِلّهِ الْوَاحِدِ، الْأَحَدِ، الصَّمَدِ، الْمُتَفَرِّدِ، الَّذِي لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ، وَلَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ، قُدْرَةٌ بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْيَاءِ، وَبَانَتِ الْأَشْيَاءُ مِنْهُ، فَلَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ، وَلَا حَدٌّ يُضْرَبُ لَهُ فِيهِ الأَمْثَالُ، كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ، وَضَلَّ هُنَاكَ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ، وَحَارَ فِي مَلَكُوتِهِ عَمِيقَاتُ مَذَاهِبِ التَّفْكِيرِ، وَانْقَطَعَ دُونَ الرُّسُوخِ فِي عِلْمِهِ جَوَامِعُ التَّفْسِيرِ ، وَحَالَ دُونَ غَيْبِهِ الْمَكْنُونِ حُجُبٌ مِنَ الْغُيُوبِ، تَاهَتْ فِي أَدْنى أَدَانِيهَا طَامِحَاتُ الْعُقُولِ فِي لَطِيفَاتِ الْأُمُورِ.

فَتَبَارَكَ اللّه ُ الَّذِي لَا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، وَتَعَالَى الَّذِي لَيْسَ لَهُ وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَلَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ، وَلَا نَعْتٌ مَحْدُودٌ، سُبْحَانَ الَّذِي لَيْسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبْتَدَأٌ، وَلَا غَايَةٌ مُنْتَهىً، وَلَا آخِرٌ يَفْنى .

سُبْحَانَهُ هُوَ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، وَالْوَاصِفُونَ لَا يَبْلُغُونَ نَعْتَهُ، وَحَدَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ؛ إِبَانَةً لَهَا مِنْ شِبْهِهِ، وَإِبَانَةً لَهُ مِنْ شِبْهِهَا، فَلَمْ يَحْلُلْ فِيهَا؛ فَيُقَالَ: هُوَ فِيهَا كَائِنٌ، وَلَمْ يَنْأَ عَنْهَا؛ فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ، وَلَمْ يَخْلُ مِنْهَا؛ فَيُقَالَ لَهُ: أَيْنَ، لكِنَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ، وَأَتْقَنَهَا صُنْعُهُ، وَأَحْصَاهَا حِفْظُهُ، لَمْ يَعْزُبْ عَنْهُ خَفِيَّاتُ غُيُوبِ الْهَوَاءِ، وَلَا غَوَامِضُ مَكْنُونِ ظُلَمِ الدُّجى، وَلَا مَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلى إِلَى الْأَرَضِينَ السُّفْلى، لِكُلِّ شَيْءٍ مِنْهَا حَافِظٌ وَرَقِيبٌ ، وَكُلُّ شَيْءٍ مِنْهَا بِشَيْءٍ مُحِيطٌ، وَالْمُحِيطُ بِمَا أَحَاطَ مِنْهَا الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ، الَّذِي لَا يُغَيِّرُهُ صُرُوفُ الْأَزْمَانِ، وَلَا يَتَكَأَّدُهُ صُنْعُ شَيْءٍ كَانَ،إِنَّمَا قَالَ لِمَا شَاءَ: «كُنْ» فَكَانَ.

ابْتَدَعَ مَا خَلَقَ بِلَا مِثَالٍ سَبَقَ، وَلَا تَعَبٍ وَلَا نَصَبٍ، وَكُلُّ صَانِعِ شَيْءٍ فَمِنْ شَيْءٍ صَنَعَ، وَاللّه ُ لَا مِنْ شَيْءٍ صَنَعَ مَا خَلَقَ، وَكُلُّ عَالِمٍ فَمِنْ بَعْدِ جَهْلٍ تَعَلَّمَ، وَاللّه ُ لَمْ يَجْهَلْ وَلَمْ يَتَعَلَّمْ، أَحَاطَ بِالْأَشْيَاءِ عِلْماً قَبْلَ كَوْنِهَا، فَلَمْ يَزْدَدْ بِكَوْنِهَا عِلْماً، عِلْمُهُ بِهَا قَبْلَ أَنْ يُكَوِّنَهَا كَعِلْمِهِ بَعْدَ تَكْوِينِهَا، لَمْ يُكَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ، وَلَا خَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَلَا نُقْصَانٍ، وَلَا اسْتِعَانَةٍ عَلى ضِدٍّ مُنَاوٍ، وَلَا نِدٍّ مُكَاثِرٍ، وَلَا شَرِيكٍ مُكَابِرٍ، لكِنْ خَلَائِقُ مَرْبُوبُونَ، وَعِبَادٌ دَاخِرُونَ .

فَسُبْحَانَ الَّذِي لَا يَؤُودُهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ، وَلَا تَدْبِيرُ مَا بَرَأَ، وَلَا مِنْ عَجْزٍ وَلَا مِنْ فَتْرَةٍ بِمَا خَلَقَ اكْتَفى، عَلِمَ مَا خَلَقَ، وَخَلَقَ مَا عَلِمَ، لَا بِالتَّفْكِيرِ فِي عِلْمٍ حَادِثٍ أَصَابَ مَا خَلَقَ، وَلَا شُبْهَةٍ دَخَلَتْ عَلَيْهِ فِيمَا لَمْ يَخْلُقْ، لكِنْ قَضَاءٌ مُبْرَمٌ، وَعِلْمٌ مُحْكَمٌ ، وَأَمْرٌ مُتْقَنٌ .

تَوَحَّدَ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَخَصَّ نَفْسَهُ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، وَاسْتَخْلَصَ بِالْمَجْدِ وَالثَّنَاءِ، وَتَفَرَّدَ بِالتَّوْحِيدِ وَالْمَجْدِ وَالسَّنَاءِ، وَتَوَحَّدَ بِالتَّحْمِيدِ، وَتَمَجَّدَ بِالتَّمْجِيدِ، وَعَلَا عَنِ اتِّخَاذِ الْأَبْنَاءِ، وَتَطَهَّرَ وَتَقَدَّسَ عَنْ مُلَامَسَةِ النِّسَاءِ، وَعَزَّ و جَلَّ عَنْ مُجَاوَرَةِ الشُّرَكَاءِ، فَلَيْسَ لَهُ فِيمَا خَلَقَ ضِدٌّ، وَلَا لَهُ فِيمَا مَلَكَ نِدٌّ، وَلَمْ يَشْرَكْهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ، الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ، الْمُبِيدُ لِلْأَبَدِ، وَالْوَارِثُ لِلْأَمَدِ، الَّذِي لَمْ يَزَلْ وَلَا يَزَالُ وَحْدَانِيّاً أَزَلِيّاً قَبْلَ بَدْءِ الدُّهُورِ، وَبَعْدَ صُرُوفِ الْأُمُورِ، الَّذِي لَا يَبِيدُ وَلَا يَنْفَدُ.

بِذلِكَ أَصِفُ رَبِّي، فَلَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ مِنْ عَظِيمٍ مَا أَعْظَمَهُ! وَمِنْ جَلِيلٍ مَا أَجَلَّهُ! وَمِنْ عَزِيزٍ مَا أَعَزَّهُ! وَتَعَالى عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً». .

ص: 425

22. باب در بيان جوامع توحيد و كلماتى كه جامع انواع صفات سلبى و ثبوتى خدا است

22. باب در بيان جوامع توحيد و كلماتى كه جامع انواع صفات سلبى و ثبوتى خدا است1227.الفتوح :محمد بن ابى عبداللّه و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند و آن را مرفوع ساخته اند به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه :«امير المؤمنين عليه السلام مردم را امر فرمود كه مهياى جنگ معاويه شوند در نوبت دوم، و ايشان را در اين باب ترغيب و تحريص نمود. پس چون فراهم آمدند، برخاست و خطبه اى ادا فرمود و فرمود كه:

سپاس و ستايش خدايى را سزد كه يكى است و يگانه و پناه نيازمندان و متفرّد و تنها است. نه از چيزى بوده و نه از چيزى آفريده و به عرصه وجود آورده. و آنچه را موجود و ثابت فرموده، به قدرت كامله اى كه به واسطه آن از همه چيز جدا شده و همه چيز از او جدا شده اند (كه در ميانه آن جناب و ايشان به هيچ وجه مناسبتى نيست)، پس او را صفتى نيست كه به آن توان رسيد و اندازه اى ندارد كه داستان ها از برايش در باب آن بيان توان نمود. سخنان ساخته پرداخته از هر لغت كه در باب صفات او گفته مى شود، به آن نرسيده، كلال (1) به هم رسانيده اند، و گردانيدن صفات به تبدل و تغير، يا به انواعى كه تصور مى شوند، در اينجا گمراه و سرگردانند، و در ملكوت مصنوعات او، راه هاى افكار و انديشه هاى عميقه و خيال هاى دقيقه، سر گشته اند، و جوامع تفسير و بيان كه مجمع و جامع آنند، بدون آن كه در علم او (كه عين ذات است)، رسوخ به هم رسانند، و در آن فرو روند، منقطع گرديده اند، و پرده هاى غيب نورانى در نزد غيبى كه اسرار ربوبيت است، و از همه پوشيده و حايل و مانع شده اند، و عقل هاى بلند (كه بلندى ها را مى نگرند) و در امور لطيفه و چيزهاى دقيقه تسلط دارند، در كم تر از كم ترين و پست تر از پست ترين آن حجاب ها حيرانند.

پس بزرگوار است آن كه همت هاى دور كه به هر چيز دورى رسيده، به او نمى رسند و فطانت هاى فرو رونده در درياى مشكلات، او را نمى يابند. و برتر است آن كه او را هنگامى نيست كه به شماره در آيد، و مدتى ندارد كه به سر آيد، و او را نعت و صفتى نباشد كه به اندازه معين شود. پاك و منزه است آن كه اولى ندارد كه به آن ابتدا شود، و پايانى ندارد كه به پايان رسد، و اخرى ندارد كه فانى گردد.

او را پاك و منزه مى شمارم از آنچه لايق به او نباشد. و آن جناب چنان است كه خويش را وصف نموده و وصف كنندگان به صفت او نمى رسند. همه چيز را در آن هنگام كه آفريد، جدا جدا آفريد، تا برايشان ظاهر سازد كه به او شباهتى ندارند، و آن جناب به ايشان شباهتى ندارد. پس در آنها حلول نكرده تا توان گفت كه: آن جناب در آنهاست، و از آنها دور نشده تا توان گفت كه: از آنها جداست، و از آنها خالى نيست تا توان گفت كه: در كجاست. ليكن خداى سبحانه، علمش به همه اينها احاطه فرموده، و ساختنش آنها را استوار كرده، و منتظم ساخته بر وجهى كه سزد و شايد، بر وفق مصلحت و حكمت، و محافظتش آنها را شمرده و ضبط نموده، و غيب ها كه در هوا پوشيده و پنهان است و آنچه غايت پوشيدگى دارد، و در تاريكى هاى بسيار تاريك مى باشد، از او دور و پوشيده نيست. و همچنين بر او پوشيده نيست آنچه در آسمان هاى برتر است تا زمين هاى پست تر. و از براى هر چيزى از اينها نگاه دارنده و نگهبانى قرار داده، و هر چيزى از اينها به چيزى ديگر احاطه دارد، و آن كس كه احاطه دارد به آنچه احاطه نموده از اينها، خدايى است كه يكى و يگانه و پناه محتاجان است، كه گردش روزگار او را متغير نسازد، و ساختن چيزى كه از كتم عدم به عرصه وجود آمده و مى آيد، او را به دشوارى و زحمت نيفكند.

جز اين نيست كه به آنچه خواسته، فرموده كه: باش، پس بوده و موجود شده و آنچه را آفريده، اختراع فرموده، بدون مثال و صورتى كه پيشى گرفته باشد، و بى رنج و مشقتى كه به او رسيده باشد. و هر سازنده چيزى آن را از چيزى ساخته و خدا آنچه را آفريده از چيزى نساخته. و هر عالمى بعد از جهل، عالم شده و تعليم گرفته و خدا هرگز جاهل نبوده و از كسى تعليم نگرفته، و به همه چيز احاطه فرموده از روى علم و دانش پيش از وجود آنها، پس به واسطه آنها بر علمش نيفزوده.

(حاصل مراد، آن كه علم آن جناب، به همه چيز پيش از آن كه آنها را در وجود آورد، چون علم اوست بعد از آن كه آنها را موجود ساخته بدون زياده و نقصان).

و اين خلائق را كه موجود كرده، نه به جهت آن است كه پادشاهى و سلطنت خويش را سخت و محكم سازد، يا ترسيده باشد كه سلطنتش تمام شود، يا نقصان پذيرد، يا خواسته كه به سبب ايشان بر دشمنى كه جنگجو باشد، يا همتايى كه در باب غلبه معارضه كند، يا شريكى كه در بزرگى نزاع داشته باشد، يارى جويد. وليكن اينها آفريدگانند، پرورش داده شدگان و بندگانى اند ذليل و خوار شدگان.

پس پاك و منزه است آن كه بر آن گران نيايد آفريدن آنچه آغاز كرده و نه تدبير آنچه آفريده. و به آنچه آفريده، اكتفا فرموده (نه از روى عجز و رهگذر سستى؛ چه قادر است كه در هر دقيقه، بلكه كم تر از صد هزار برابر آنچه آفريده، بلكه بيشتر، بيافريند، وليكن مصلحت اقتضا نمود كه به همين قدر از خلائق اكتفا نمايد، چنانچه مى تواند كه از براى هر كسى سه چشم يا بيشتر خلق كند. وليكن مصلحت مقتضى آن است كه عادتا دو چشم بيشتر نباشد. و آن حضرت به سوى اين اشاره فرمود كه فرموده). دانست آنچه را آفريد، و آفريد آنچه را دانست، نه به انديشه در علم حادث. درست دانست آنچه را آفريد، نه به واسطه آن به اينها رسيد و نه شبهه اى بر او داخل شد در آنچه نيافريد. وليكن حكمى است درهم بافته و علمى است محكم و استوار، و كارى است در نهايت متانت.

متوحد است به پروردگارى كه در آن شريك ندارد، و خويش را به يگانگى مخصوص ساخته، و بزرگى و ستايش را از براى خود خالص گردانيده، و متفرد است به يگانگى و بزرگوارى و ثنا و مدح. و متوحد است به حمد خلائق، و اظهار بزرگى نموده به آنچه خلائق او را به بزرگوارى ياد كنند. و برتر است از فرا گرفتن پسران و پاك و پاكيزه است از ملامست و مجامعت با زنان و عزيزتر و بزرگوارتر است از همسايگى شريكان.

پس او را در آنچه آفريده، ضد و دشمنى نيست كه با او مخالفت كند و نه در آنچه مالك آن گرديده، همتايى هست كه با او برابرى كند. و هيچ كس در پادشاهى كه دارد، شريك آن جناب نيست. يكى است و يگانه و پناه نيازمندان. كه هميشه را نيست و نابود مى گرداند و هلاك مى كند و آخر را ميراث مى برد. آن كه هميشه بوده و خواهد بود، در حالتى كه يگانه است (كه شايبه كثرت و تركيب در او نيست)، و ازلى است (كه آغاز و انجام ندارد). پيش از اول همه روزگار، و بعد از گردش هاى هر كار، چنين بوده و مى باشد. آن كه هلاك نمى شود و به نهايت نمى رسد.

به اين طريق پروردگار خويش را وصف مى كنم. پس خدايى نيست مگر خدا، كه بزرگى است در غايت بزرگى! و بزرگوارى است در نهايت بزرگوارى! و عزيزى است در منتهاى عزت! و برتر است از آنچه ستم كاران مى گويند؛ برترى بزرگ».

.


1- . مانده و رنجور و ناتوان.

ص: 426

. .

ص: 427

. .

ص: 428

. .

ص: 429

. .

ص: 430

وَ هذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ عليه السلام حَتّى لَقَدِ ابْتَذَلَهَا الْعَامَّةُ، وَهِيَ كَافِيَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِيدِ إِذَا تَدَبَّرَهَا وَفَهِمَ مَا فِيهَا، فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَالْاءِنْسِ _ لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ _ عَلى أَنْ يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتى بِهِ _ بِأَبِي وَأُمِّي _ مَا قَدَرُوا عَلَيْهِ، وَلَوْ لَا إِبَانَتُهُ عليه السلام ، مَا عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ التَّوْحِيدِ. أَ لَا تَرَوْنَ إِلى قَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ، وَلَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» فَنَفى بِقَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ» مَعْنَى الْحُدُوثِ، وَكَيْفَ أَوْقَعَ عَلى مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَالِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَلَا مِثَالٍ؛ نَفْياً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ: إِنَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا مُحْدَثَةٌ، بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ؛ وَإِبْطَالاً لِقَوْلِ الثَّنَوِيَّةِ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا يُحْدِثُ شَيْئاً إِلَا مِنْ أَصْلٍ، وَلَا يُدَبِّرُ إِلَا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ، فَدَفَعَ عليه السلام بِقَوْلِهِ: «لَا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» جَمِيعَ حُجَجِ الثَّنَوِيَّةِ وَشُبَهِهِمْ؛ لِأَنَّ أَكْثَرَ مَا يَعْتَمِدُ الثَّنَوِيَّةُ فِي حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ يَقُولُوا: لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ الْخَالِقُ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْ شَيْءٍ، أَوْ مِنْ لَا شَيْءٍ، فَقَوْلُهُمْ: «مِنْ شَيْءٍ» خَطَأٌ، وَقَوْلُهُمْ: «مِنْ لَا شَيْءٍ» مُنَاقَضَةٌ وَإِحَالَةٌ؛ لِأَنَّ «مِنْ» تُوجِبُ شَيْئاً، وَ«لَا شَيْءٍ» تَنْفِيهِ، فَأَخْرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام هذِهِ اللَّفْظَةَ عَلى أَبْلَغِ الْأَلْفَاظِ وَأَصَحِّهَا، فَقَالَ عليه السلام : «لا مِنْ شَيْءٍ خَلَقَ مَا كَانَ» فَنَفى «مِنْ»؛ إِذْ كَانَتْ تُوجِبُ شَيْئاً، وَنَفَى الشَّيْءَ؛ إِذْ كَانَ كُلُّ شَيْءٍ مَخْلُوقاً مُحْدَثاً، لَا مِنْ أَصْلٍ أَحْدَثَهُ الْخَالِقُ كَمَا قَالَتِ الثَّنَوِيَّةُ: إِنَّهُ خَلَقَ مِنْ أَصْلٍ قَدِيمٍ، فَلَا يَكُونُ تَدْبِيرٌ إِلَا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ. ثُمَّ قَوْلِهِ عليه السلام : «لَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ، وَلَا حَدٌّ يُضْرَبُ لَهُ فِيهِ الْأَمْثَالُ، كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ» فَنَفى عليه السلام أَقَاوِيلَ الْمُشَبِّهَةِ حِينَ شَبَّهُوهُ بِالسَّبِيكَةِ وَالْبِلَّوْرَةِ، وَغَيْرَ ذلِكَ مِنْ أَقَاوِيلِهِمْ مِنَ الطُّولِ وَالِاسْتِوَاءِ، وَقَوْلَهُمْ: «مَتى مَا لَمْ تَعْقِدِ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلى كَيْفِيَّةٍ، وَلَمْ تَرْجِعْ إِلى إِثْبَاتِ هَيْئَةٍ، لَمْ تَعْقِلْ شَيْئاً، فَلَمْ تُثْبِتْ صَانِعاً» فَفَسَّرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ وَاحِدٌ بِلَا كَيْفِيَّةٍ، وَأَنَّ الْقُلُوبَ تَعْرِفُهُ بِلَا تَصْوِيرٍ وَلَا إِحَاطَةٍ. ثُمَّ قَوْلِهِ عليه السلام : «الَّذِي لَا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، وَتَعَالَى الَّذِي لَيْسَ لَهُ وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَلَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ، وَلَا نَعْتٌ مَحْدُودٌ». ثُمَّ قَوْلِهِ عليه السلام : «لَمْ يَحْلُلْ فِي الْأَشْيَاءِ؛ فَيُقَالَ: هُوَ فِيهَا كَائِنٌ، وَلَمْ يَنْأَ عَنْهَا؛ فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ» فَنَفى عليه السلام بِهَاتَيْنِ الْكَلِمَتَيْنِ صِفَةَ الْأَعْرَاضِ وَالْأَجْسَامِ؛ لِأَنَّ مِنْ صِفَةِ الْأَجْسَامِ التَّبَاعُدَ وَالْمُبَايَنَةَ، وَمِنْ صِفَةِ الْأَعْرَاضِ الْكَوْنَ فِي الْأَجْسَامِ بِالْحُلُولِ عَلى غَيْرِ مُمَاسَّةٍ وَمُبَايَنَةِ الْأَجْسَامِ عَلى تَرَاخِي الْمَسَافَةِ. ثُمَّ قَالَ عليه السلام : «لكِنْ أَحَاطَ بِهَا عِلْمُهُ، وَأَتْقَنَهَا صُنْعُهُ» أَيْ هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ بِالْاءِحَاطَةِ وَالتَّدْبِيرِ، وَ عَلى غَيْرِ مُلَامَسَةٍ.

.

ص: 431

و كلينى رضى الله عنه خود فرموده كه: اين خطبه از خطبه هاى مشهوره آن حضرت عليه السلام است. حتى آن كه سنيان آن را مبتذل و كم قدر ساخته اند از بس آن را در كتب خويش ذكر نموده اند. همين خطبه كفايت مى كند از براى هر كه علم توحيد و خداشناسى را طلب كند، هر گاه در آن تدبر و تأمل نمايد و آنچه را كه در آن است بفهمد. پس اگر زبان هاى جن و انس كه زبان پيغمبرى در ميان آنها نباشد، بر اين جمع شوند كه توحيد خدا را بيان كنند، به طورى كه آن حضرت آورده، و در كلام خويش بيان كرده، بر آن قدرت ندارند و نمى توانند. پدر و مادرم فداى او باد. و اگر، نه اين بود كه آن حضرت توحيد را چنين ظاهر ساخته بود، مردم نمى دانستند كه چگونه راه توحيد را سلوك كنند و در آن در آيند. و آيا نظر نمى كنيد به فرموده آن حضرت كه مى فرمايد: «نه از چيزى موجود شده و نه از چيزى آفريده آنچه را كه موجود شده». پس به فرموده خويش عليه السلام كه نه از چيزى موجود شده، معنى حدوث و تازگى را نفى فرموده. و نمى بينيد كه چگونه واقع ساخته صفت آفرينش و اختراع بدون ماده و صورت را بر آنچه خدا آن را احداث فرموده و از سر نو پديد آورده به جهت رد گفته آن كه گفته كه: همه چيزهاى جزئيه غير متناهيه، حادث شده اند، و بعضى از آنها از بعضى به هم رسيده اند. و مى گويند كه نوع آن، قديم است و به جهت باطل كردن گفته ثنويّه كه به دو خدا قائل اند و آنها از آنند كه گمان كرده اند كه خدا چيزى را احداث نمى فرمايد، مگر از اصل و ماده، و تدبير نمى كند مگر به اندازه صورت، و برابر كردن با آن. (و بعضى گفته اند كه: ظاهر اين است كه مراد از ثنويه، حكماى فلاسفه است، نه ثنويه مشهور؛ زيرا كه آنچه را كه ذكر نموده، مذهب حكما است از آن كه هر حادثى مسبوق است به ماده و مدت، و وجه ناميدن ايشان به ثنويّه، براى آن است كه ايشان به مؤثريت عقول قائل اند، و آنها را صاحب اثر مى دانند). پس آن حضرت عليه السلام به فرموده خويش كه: «نه از چيزى آفريد آنچه را كه موجود شده»، همه حجت ها و شبهه هاى جماعت ثنويّه را دفع نموده؛ زيرا كه بيشتر آنچه ثنويّه در باب رد حدوث عالم، اعتماد بر آن دارند، آن است كه مى گويند: خالى از اين نيست كه آفريدگار، يا چيزها را از چيزى آفريده، يا از لا شئى (كه به معنى هيچ است) آفريده. پس گفته ايشان كه خدا چيزها را از چيزى آفريده، خطا است؛ چه آن، تسلسل را لازم دارد، و گفته ايشان كه از لا شئى و هيچ آفريده، مناقضه است، كه بعضى از اين، سخن بعضى را باطل مى كند، و منع مى نمايد، و قولى است محال و ممتنع؛ زيرا كه لفظ چيزى را اثبات مى كند و لفظ هيچ آن را نفى مى كند. پس امير المؤمنين عليه السلام اين سخن را به وضعى ادا فرموده كه از همه لفظ ها بليغ تر و صحيح تر است؛ زيرا كه آن حضرت عليه السلام فرمود كه: «نه از چيزى آفريده آنچه را كه موجود شده»، پس او را نفى نموده به جهت آن كه چيزى را اثبات مى كرد، و همان چيز را نفى مى نمود؛ زيرا كه هر چيزى آفريده شده و حادث گرديده، نه از اصل و ماده كه آفريدگار آن را احداث فرموده باشد، چنانچه ثنويه گفته اند كه خدا از ماده قديم كه پيش بوده، خلق فرموده. پس تدبيرى متحقق نمى شود، مگر به اندازه مثال و برابرى با آن. بعد از آن نظر كنيد به فرموده آن حضرت كه «او را صفتى نيست كه به آن توان رسيد، و اندازه اى ندارد كه داستان ها از برايش در آن بيان توان نمود، سخنان ساخته پرداخته از هر لغت كه در باب صفات او گفته مى شود، به آن نرسيده، كلال به هم رسانيده اند» كه آن حضرت عليه السلام نفى فرموده سخنان ناصواب فرقه مشبّهه را كه تشبيه مى كنند خدا را به شمش طلا و نقره و بلور و غير آن، از سخنان نادرست ايشان از درازى قامت و راستى و اعتدال، يا نشستن بر عرش، و گفته ايشان را كه در هر زمان كه دل ها نسبت به او بر كيفيتى بسته نشود، و به سوى اثبات هيئتى برنگردد، كه نفس او را به كيفيت خاصه تصور كند، چيزى را نمى فهمد و صانعى را اثبات نمى كند. پس امير المؤمنين عليه السلام بيان فرمود كه: «آن جناب يكى است، بى آن كه كيفيتى داشته باشد؛ زيرا كه دل ها او را مى شناسند، بدون تصوير و احاطه». بعد از آن فرموده: بنگريد بفرموده آن حضرت عليه السلام كه «او كسى است كه همت هاى دور كه به هر چيز دورى رسيده، به او نمى رسند و فطانت هاى فرو رونده او را نمى يابند، و برتر است آن كه او را هنگامى نيست كه به شماره در آيد و مدتى ندارد كه به سر آيد و نعت و صفتى نه، كه به اندازه اى معين شود». بعد از آن، به فرموده آن حضرت صلى الله عليه و آله كه «در چيزها حلول نكرده، تا توان گفت كه آن جناب در آنهاست، و از آنها دور نشده، تا توان گفت كه از آنها جداست»، كه به اين دو سخن و دو فقره، صفت اعراض و اجسام را از آن جناب نفى فرموده؛ زيرا كه از جمله صفات اجسام، دورى و جدايى از يكديگر است، و از جمله صفات اعراض، بودن در اجسام است به واسطه حلول به طريقه اى كه هيچ يك از آنها به هم نمى رسند، و با اجسام از يكديگر جدا نمى باشند، با تراخى و دورى مسافت كه در ميانه فاصله باشد. بعد از آن فرموده است كه: «ليكن علم آن جناب به چيزها احاطه فرموده و صنعتش آنها را استوار كرده»، يعنى: آن جناب در هر چيز است به طريقه احاطه و تدبير، بدون آن كه يكديگر را لمس نموده باشند.

.

ص: 432

. .

ص: 433

. .

ص: 434

1228.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد بن مَسلَمَه ، در يادكردِ اجتماع ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ تَبَارَكَ اسْمُهُ، وَتَعَالى ذِكْرُهُ، وَجَلَّ ثَنَاؤُهُ سُبْحَانَهُ وَتَقَدَّسَ وَتَفَرَّدَ وَتَوَحَّدَ، وَلَمْ يَزَلْ وَلَا يَزَالُ ، وَ «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْاخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» ، فَلَا أَوَّلَ لِأَوَّلِيَّتِهِ، رَفِيعاً فِي أَعْلى عُلُوِّهِ، شَامِخُ الْأَرْكَانِ، رَفِيعُ الْبُنْيَانِ، عَظِيمُ السُّلْطَانِ، مُنِيفُ الْا لَاءِ، سَنِيُّ الْعَلْيَاءِ، الَّذِي يَعْجِزُ الْوَاصِفُونَ عَنْ كُنْهِ صِفَتِهِ، وَلَا يُطِيقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَةِ إِلهِيَّتِهِ، وَلَا يَحُدُّونَ حُدُودَهُ؛ لِأَنَّهُ بِالْكَيْفِيَّةِ لَا يُتَنَاهى إِلَيْهِ». .

ص: 435

1229.تاريخ الطبري عن سفيان بن أبي العوجاء :على بن محمد، از صالح بن ابى حمّاد، از حسين بن يزيد، از حسن بن على بن ابى حمزه، از ابراهيم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«خداى تعالى نامش بزرگوار و كثير البركات و از عيوب و نقايص مبرّاست، و آوازه اش برتر از بيان مدح، و ثنايش بزرگ است و پاك و منزه و پاكيزه است، و متفرّد است در الوهيت و متوحّد است به ربوبيت. و هميشه بوده و خواهد بود «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ» (1) ؛ «و اوست اول (كه پيش از او چيزى نبوده)، و آخر (كه بعد از او چيزى نمى باشد)، و ظاهر و هويداست (به حسب آثار و آيات)، و باطن و نهان است» (به حسب ذات). پس اوّليت او را اوّلى نيست، در حالى كه در اعلا علوّ خود، بلندى و بزرگوارى دارد، و اركان آن جناب (كه مراد از آن، علم و قدرت و امثال آن است)، در غايت علو و ارتفاع است (چون كوه هاى بلند كه انظار عقول عاليه به آن نمى رسند، و بنياد ديوار ربوبيتش در نهايت رفعت است، كه ديده هاى اوهام آن را نمى بينند) و تسلط و قهرش عظيم (يا حجت و برهانش بزرگ)، و نعمت هايش افزون (و از حد حصر بيرون) است. و مكان بلند و مرتبه ارجمندش در نهايت بلندى است (كه بر همه چيز مشرف است). آن كه همه وصف كنندگان از وصف كُنه صفتش عاجز و درمانده اند و نمى توانند كه بار معرفت خدايى او را بردارند، و حدودش را بيان نمى توانند كرد؛ زيرا كه به سبب كيفيت و چگونگى به او نمى توان رسيد» (كه كُنهش ادراك شود). .


1- . حديد، 3.

ص: 436

1230.تاريخ الطبري عن محمّد بن السائب الكلبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُخْتَارِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيِّ، قَالَ :ضَمَّنِي وَأَبَا الْحَسَنِ عليه السلام الطَّرِيقُ فِي مُنْصَرَفِي مِنْ مَكَّةَ إِلى خُرَاسَانَ، وَهُوَ سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «مَنِ اتَّقَى اللّه َ يُتَّقى؛ وَمَنْ أَطَاعَ اللّه َ، يُطَاعُ» فَتَلَطَّفْتُ فِي الْوُصُولِ إِلَيْهِ، فَوَصَلْتُ، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ ، ثُمَّ قَالَ:

«يَا فَتْحُ، مَنْ أَرْضَى الْخَالِقَ، لَمْ يُبَالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقِ؛ وَمَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ، فَقَمَنٌ أَنْ يُسَلِّطَ اللّه ُ عَلَيْهِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِ، وَإِنَّ الْخَالِقَ لَا يُوصَفُ إِلَا بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأَنّى يُوصَفُ الَّذِي تَعْجِزُ الْحَوَاسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ، وَالْأَوْهَامُ أَنْ تَنَالَهُ، وَالْخَطَرَاتُ أَنْ تَحُدَّهُ، وَالْأَبْصَارُ عَنِ الْاءِحَاطَةِ بِهِ؟ جَلَّ عَمَّا وَصَفَهُ الْوَاصِفُونَ، وَتَعَالى عَمَّا يَنْعَتُهُ النَّاعِتُونَ، نَأى فِي قُرْبِهِ، وَقَرُبَ فِي نَأْيِهِ، فَهُوَ فِي نَأْيِهِ قَرِيبٌ، وَفِي قُرْبِهِ بَعِيدٌ، كَيَّفَ الْكَيْفَ، فَلَا يُقَالُ: كَيْفَ؟ وَأَيَّنَ الْأَيْنَ، فَلَا يُقَالُ: أَيْنَ؟ إِذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفُوفِيَّةِ وَالْأَيْنُونِيَّةِ».1229.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از سفيان بن ابى عَوجاء _ ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَخْطُبُ عَلى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ _ يُقَالُ لَهُ: ذِعْلِبٌ _ ذُو لِسَانٍ بَلِيغٍ فِي الْخُطَبِ ، شُجَاعُ الْقَلْبِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟ قَالَ: وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ، وَلكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْاءِيمَانِ ، وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اللَّطَافَةِ لَا يُوصَفُ بِاللُّطْفِ، عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ، كَبِيرُ الْكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ، جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالْغِلَظِ، قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، لَا يُقَالُ: شَيْءٌ قَبْلَهُ، وَبَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ، لَا يُقَالُ: لَهُ بَعْدٌ، شَاءَ الْأَشْيَاءَ لَا بِهِمَّةٍ، دَرَّاكٌ لَا بِخَدِيعَةٍ، فِي الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا، غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا، وَلَا بَائِنٍ مِنْهَا، ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِيلِ الْمُبَاشَرَةِ، مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْيَةٍ، نَاءٍ لَا بِمَسَافَةٍ، قَرِيبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ، لَطِيفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ، فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ، مُقَدِّرٌ لَا بِحَرَكَةٍ، مُرِيدٌ لَا بِهَمَامَةٍ، سَمِيعٌ لَا بِآلَةٍ، بَصِيرٌ لَا بِأَدَاةٍ، لَا تَحْوِيهِ الْأَمَاكِنُ، وَلَا تَضَمَّنُهُ الْأَوْقَاتُ، وَلَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ، وَلَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ، سَبَقَ الْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ، وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَالِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ، بِتَشْعِيرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ، وَبِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ، وَبِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ، وَبِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ، ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَالْيُبْسَ بِالْبَلَلِ، وَالْخَشِنَ بِاللَّيِّنِ، وَالصَّرْدَ بِالْحَرُورِ، مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا، وَمُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا، دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلى مُفَرِّقِهَا، وَبِتَأْلِيفِهَا عَلى مُؤلِّفِهَا، وَذلِكَ قَوْلُهُ تَعَالى : «وَ مِن كُلِّ شَىْ ءٍخَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» فَفَرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَبَعْدٍ؛ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَلَا بَعْدَ لَهُ، شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لَا غَرِيزَةَ لِمُغْرِزِهَا، مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا، حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ؛ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ، كَانَ رَبّاً إِذْ لَا مَرْبُوبَ، وَإِلهاً إِذْ لَا مَأْلُوهَ، وَعَالِماً إِذْ لَا مَعْلُومَ، وَسَمِيعاً إِذْ لَا مَسْمُوعَ». .

ص: 437

1230.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد بن سائب كلبى _ ) على بن ابراهيم، از مختار بن محمد بن مختار و محمد بن حسن، از عبداللّه بن حسن علوى هر دو روايت كرده اند از فتح بن يزيد جُرجانى كه گفت: در راه با حضرت امام رضا عليه السلام به هم رسيديم، در آن هنگام كه از مكه معظمه بر مى گشتيم و به جانب خراسان مى رفتيم و آن حضرت به سوى عراق تشريف مى برد، پس شنيديم از او كه مى فرمود:«هر كه از خدا بترسد، همه چيز از او مى ترسند. و هر كس خدا را اطاعت كند، همه مخلوقات او را اطاعت كنند». پس دقت نمودم و راه ادب و آداب پيمودم كه به خدمت آن حضرت مشرف شوم، چون رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم، جواب سلام مرا باز داد و فرمود:

«اى فتح، هر كه خدا را راضى و خشنود گرداند، از ناخشنودى خلق پروا نمى كند، و هر كه خدا را به خشم آورد، سزاوار آن است كه خدا غضب مخلوق را بر او مسلط گرداند. و به درستى كه خدا را وصف نمى توان نمود، مگر به آنچه خودْ خويش را به آن وصف فرموده، و كجا ميسر مى شود كه به وصف در آيد آن كه حواس از دريافتش عاجز و درمانده اند و خيال ها نمى توانند كه به او رسند و انديشه ها كه از دل سر مى زنند، قدرت ندارند كه حدّى از برايش قرار دهند، و چشم ها كندند كه به جنابش احاطه نمايند؟ بزرگوارتر است از آنچه وصف كنندگان او را به آن وصف نمودند. و برتر است از آنچه نعت كنندگان در نعت او گفتند. با نزديكى كه دارد، دور شده، و با دورى كه دارد نزديك شده.

پس آن جناب با دورى خويش نزديك است، و با نزديكى خويش دور است. حقيقت كيفيت و چگونگى را به وجود آورده و كيفيت كرده، پس نمى توان گفت كه چگونه است و أينيت و كجا بودن را ثبوت داده و أينيت نموده، پس نمى توان گفت كه در كجا است؛ زيرا كه كيفوفيت و أينونيت _ كه از كيف و أين است _ از او بريده و منقطع گرديده».1231.تاريخ الإسلام عن ابن الزبير وابن عبّاس :محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«در بين خطبه خواندن امير المؤمنين عليه السلام بر منبر مسجد كوفه، مردى به سوى او برخاست كه او را ذِعْلب مى گفتند (و ذعلب مردى بود زبان آور و صاحب بلاغت در خطبه ها و دلير و قوى دل) عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، آيا پروردگار خود را ديده اى؟ حضرت فرمود: واى بر تو اى ذِعلب، من هرگز چنان نبوده ام كه پروردگارى را عبادت كنم كه او را نديده باشم .

عرض كرد: يا امير المؤمنين، او را وصف كن كه چگونه ديدى؟ فرمود: واى بر تو اى ذِعلب، چشم ها او را نديده و نمى تواند ديد به مشاهده ديدن با ديدْها، وليكن دل ها او را به حقايق ايمان، كه اركان آن است، ديده. واى بر تو اى ذعلب، به درستى كه پروردگار من، در غايت لطافت است، وليكن او را به لطافت معروفه وصف نمى توان كرد. و در نهايت عظمت و بزرگى است، وليكن او را به عظمت معهوده شرح نمى توان كرد. و كبريايى و بزرگوارى و فرمان روايى او به منتهى رسيده، وليكن به بزرگى و پيرى متصف نمى شود. و جلالتش به اعلا مرتبه رسيده، وليكن به غلظت و گندكى وصف نمى شود. پيش از هر چيزى بوده است، به وضعى كه نمى توان گفت كه چيزى پيش از اوست، و بعد از هر چيزى خواهد بود، به طورى كه نمى توان گفت كه او را بعدى مى باشد. چيزها را (كه موجودات اند) خواسته، نه به قصد تازه و آهنگى كه ديگران دارند، و همه را درك مى كند و مى يابد، نه به تدبير و كار كردن در آن، چنانچه غير او چنين مى كند. در همه چيز است، اما با آنها ممازجت و آميزش ندارد، و از آنها جدايى نيز ندارد. و ظاهر و هويدا است، نه به تأويل مباشرت كه با كسى روبه رو شود. و آشكار است، نه به آشكارايى رؤيت كه كسى او را ببيند. و دور است، نه به مسافت مكانى و نزديك است، نه به مدانات (كه به واسطه قلّت مسافت به چيزى نزديك شده باشد، بلكه قرب و بُعد آن جناب از مكوّنات، به اعتبار صفات و ذات است)، و لطيف است، نه به اعتبار تجسم (كه جسمى داشته باشد، كوچك و لاغر و نازك، بلكه لطافتش به اعتبار آفريدن اينها است).

و موجود است، نه بعد از عدم (كه در زمانى نبوده و به هم رسيده باشد، بلكه هميشه بوده)، و كارها مى كند، نه به اضطرار و ناچارى (بلكه آنچه مى كند از روى اختيار است، كه اگر نخواهد، نمى كند) و تقدير مى كند، و هر چيزى را اندازه مى دهد، نه به وساطت حركت (چنانچه صانعان به حركت ذهن و بدن محتاج اند)، شنوا است، نه به توسط آلت (كه گوش داشته باشد)، و بيناست، نه به اعتبار ادات (كه چشم داشته باشد) مكان ها او را فرا نمى توانند گرفت، و زمان ها او را در بر نمى توانند كشيد، و صفات او را محدود نمى توانند ساخت، و پينكى ها او را فرا نمى گيرند.

هستى آن جناب بر زمان ها پيشى گرفته و در وجودش بر نيستى سبقت يافته، و هميشگى او، از ابتدا و اول، گوى سبقت ربوده. به واسطه قرار داد مشاعر و حواس از براى خلائق، معلوم شد كه او را مشعر و حاسّه اى نيست، و با ايجاد ماهيات جواهر، شناخته شد كه او را جوهرى نيست. و به واسطه آن كه در ميان چيزها ضديت و مخالفت افكنده، مردم دانستند كه ضدى ندارد، و به اعتبار مقارنت و مصاحبت و وابستگى كه در ميانه چيزها قرار داده، فهميدند كه قرين و ياورى ندارد.

روشنى را با تاريكى دشمنى داده، و همچنين خشكى را باترى، و درشتى را با نرمى، و سردى را با گرمى، در حالتى كه در ميانه چيزى چند كه با هم دشمنى دارند (چون عناصر اربعه) تأليف داده كه به هم ضمّ شده اند، و در ميانه چيزى چند كه به هم نزديكند ، تفريق و جدايى افكنده، (چون تفريق اجزاى عناصر و كليات آنها به جهت تركيب) ، و هر يك از اينها به سبب تفريق و جدايى كه دارند، بر آن كه اينها را از هم جدا ساخته، و به علت تأليف و انضمامى كه دارند، بر آن كه اينها را به هم ضمّ نموده، دلالت دارند، و اين است معنى فرموده خداى تعالى: «وَ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » (1) ، يعنى: و از هر چيزى از اصناف و موجودات آفريديم دو فرد، كه هر يكى جفت ديگرى است» (از حيثيت شكل؛ مانند مرد و زن و نر و ماده هر چيز، يا به جهت تعارف، چون شب و روز و ماه و آفتاب و پاييز و بهار و زمستان و تابستان، و يا به جهت مخالفت ذاتى، چون روشنى و تاريكى و تر و خشك و زمين نرم و دشت و كوه. و بر اين قياس، آسمان و زمين و بيابان و دريا و جن و انسان و غير آن، و يا به طريق مخالفت صفاتى، چون پرخاش و بردبارى و تندرستى و بيمارى و بى نيازى و درويشى و خنده و گريه و شادى و غم، و زندگى و مردگى. حاصل معنى، آن كه آنچه را آفريديم، جفت آفريديم، تا باشد كه شما پندپذير شويد و بدانيد كه تعدد، از خواص ممكنات است و واجب بالذات، قابل تعدد و كثرت و انقسام نيست و به جهت آن، به خالق راه بريد و او را پرستش كنيد) .

و حضرت فرمود كه: «پس در ميانه پيش و بعد، جدايى انداخته، تا معلوم شود كه او را پيش و بعدى نيست، و همه اينها به طبائع خويش و سرشت ها و مزاجى كه دارند، گواهى مى دهند كه آن كه اين طبيعت ها را به ايشان عطا فرموده، خودْ طبيعت و مزاجى ندارد، و به واسطه وقتى كه دارند، خبر مى دهد كه آن كه وقت را از براى اينها پيدا كرده، خود وقتى ندارد، و پاره اى از اينها را بر پاره اى پوشانيده و مستور ساخته، تا معلوم شود كه در ميانه او و آفريدگانش، حجاب و پرده اى نيست (چه نديدنش، به واسطه نقص امكان است كه عين ايشان است) . و آن جناب، پروردگارى داشت در هنگامى كه هيچ مربوبى نبود كه قابل تربيت باشد، و معبوديّت داشت، در زمانى كه هيچ عبادت كننده اى نبود كه عبادت كند، و عالم بود در حينى كه هيچ معلومى نبود كه علم به آن تعلق گيرد، و شنوايى داشت در وقتى كه هيچ مسموعى نبود كه قابليت شنيدن داشته باشد». .


1- . ذاريات، 49

ص: 438

. .

ص: 439

. .

ص: 440

. .

ص: 441

. .

ص: 442

1231.تاريخ الإسلام ( _ به نقل از ابن زبير و ابن عبّاس _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ _ وَاسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِيدِ _ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، قَالَ :حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ قُتَيْبَةَ، قَالَ : دَخَلْتُ أَنَا وَعِيسى شَلَقَانُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فَابْتَدَأَنَا، فَقَالَ: «عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَدَّعُونَ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مَا لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ قَطُّ، خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام النَّاسَ بِالْكُوفَةِ، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ، وَفَاطِرِهِمْ عَلى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ، الدَّالِّ عَلى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ، وَبِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلى أَزَلِهِ، وَبِاشْتِبَاهِهِمْ عَلى أَنْ لَا شِبْهَ لَهُ ، الْمُسْتَشْهِدِ بِآيَاتِهِ عَلى قُدْرَتِهِ، الْمُمْتَنِعَةِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ، وَمِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ، وَمِنَ الْأَوْهَامِ الْاءِحَاطَةُ بِهِ، لَا أَمَدَ لِكَوْنِهِ، وَلَا غَايَةَ لِبَقَائِهِ، لَا تَشْمُلُهُ الْمَشَاعِرُ، وَلَا تَحْجُبُهُ الْحُجُبُ، وَالْحِجَابُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ؛ لِامْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ، وَلِاءِمْكَانٍ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ، وَلِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ مِنَ الْمَصْنُوعِ، وَالْحَادِّ مِنَ الْمَحْدُودِ، وَالرَّبِّ مِنَ الْمَرْبُوبِ، الْوَاحِدُ بِلَا تَأْوِيلِ عَدَدٍ، وَالْخَالِقُ لَا بِمَعْنى حَرَكَةٍ، وَالْبَصِيرُ لَا بِأَدَاةٍ، وَالسَّمِيعُ لَا بِتَفْرِيقِ آلَةٍ، وَالشَّاهِدُ لَا بِمُمَاسَّةٍ، وَالْبَاطِنُ لَا بِاجْتِنَانٍ، وَالظَّاهِرُ الْبَائِنُ لَا بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ، أَزَلُهُ نُهْيَةٌ لِمَجَاوِلِ الْأَفْكَارِ، وَدَوَامُهُ رَدْعٌ لِطَامِحَاتِ الْعُقُولِ، قَدْ حَسَرَ كُنْهُهُ نَوَافِذَ الْأَبْصَارِ، وَقَمَعَ وُجُودُهُ جَوَائِلَ الْأَوْهَامِ، فَمَنْ وَصَفَ اللّه َ، فَقَدْ حَدَّهُ؛ وَمَنْ حَدَّهُ، فَقَدْ عَدَّهُ؛ وَمَنْ عَدَّهُ، فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: أَيْنَ؟ فَقَدْ غَيَّاهُ؛ وَمَنْ قَالَ: عَلَامَ؟ فَقَدْ أَخْلى مِنْهُ؛ وَمَنْ قَالَ: فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ». .

ص: 443

1232.الفتوح ( _ في ذِكرِ استِنصارِ عُثمانَ عُمَّالَهُ لَمّا أيِ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از شَباب صيرفى - و نامش محمد بن وليد است - از على بن سيف بن عميره روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا اسماعيل بن قُتيبه و گفت كه: من و عيسى شَلَقان بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم، پس آن حضرت در ابتدا به ما فرمود كه:«تعجب دارم از گروهى چند كه بر امير المؤمنين عليه السلام چيزى را ادّعا مى كنند كه آن حضرت هرگز به آن تكلم نفرموده. آن حضرت عليه السلام در مسجد كوفه از براى مردم خطبه خواند و فرمود كه: سپاس و ستايش از براى خدا است كه ستايش خود را به بندگان خويش الهام فرموده، و در دل ايشان انداخته تا بفهمند، و ايشان را بر فطرت معرفت ربوبيت و شناخت پروردگارى خويش آفريده، كه اگر ايشان را گمراه نكنند، و بر آنچه مخلوق شده اند واگذارند، هر آينه او را بشناسند، و التزام معرفتش نمايند؛ خدايى كه به آفريدن خلائق (يا با آفريدگان خويش)، بر وجود خود رهنمايى نموده، و به حدوث ايشان بر هميشگى و ازليت خويش دلالت فرموده، و به واسطه شباهت ايشان به يكديگر، بر آن كه او را مانند و نظيرى نيست، رهبرى كرده، و به آيات و علاماتى كه قرار داده، ايشان را بر قدرت و توانايى خود گواه گرفته، آن كه ذات مقدسش از صفات زائده بر آن، امتناع دارد، و ديدنش از چشم ها ابا دارد، و احاطه به او، از خيال ها سر باز مى زند؛ چه چشم ها او را نمى تواند ديد، و خيال ها به او نمى توانند رسيد.

هستى او را مدتى نيست كه تمام شود، و بقاى او را غايتى نه كه به انجام رسد. مشاعر و حواس او را فرا نگيرد، و پرده هاى جسمانى او را نپوشانند، و پرده ميان او و آفريدگانش كه مانع ديدن است، آن است كه ايشان را آفريده؛ زيرا كه آن جناب از آنچه در ذات ايشان ممكن است، امتناع فرموده، و ايشان از آنچه ذات واجب از اتصاف به آن ابا دارد، سرباز نمى زنند؛ زيرا كه ممكن است در ذات ايشان، صفاتى چند از رنگ و روشنى و چند و چون كه در واجب نيست، و نيز به جهت آن كه صانع و مصنوع و حاد و محدود و رب و مربوب از يكديگر جدا شوند، آن كه يكى است بى تأويل عدد و شماره (به اين كه بگويى كه خدا واحد است، يعنى يكمين است؛ چه اين، دلالت بر اين دارد كه دومى هست كه او يكمين آن است، يا بگويى كه: يكى از جنسى است؛ چنانچه مى گويند كه زيد، يكى از افراد انسان است، بلكه معنى وحدت آن جناب، اين است كه: يگانه است در كمالات كه عديل و نظير ندارد، چنانچه مى گويند كه فلانى، يگانه دوران است، يا واحد المعنى است كه انقسام پذير نيست؛ نه در ذهن و نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم).

و آفريننده است، نه به معنى حركت (چنانچه خلائق در صنعت اشيا مى كنند). و بيناست، وليكن نه به واسطه ادات (كه چشم باشد) و شنوا است اما نه به تفريق آلت (كه گوش باشد. و مراد از تفريق آن، تفريق هواى متكيف است در سوراخ گوش و دخول آن در مسامات خُلل و فُرجى كه دارد. يا مراد، تقسيم قوه سامعه است بر مسموعات كه يك مرتبه آن را متوجه شنيدن اين و يك بار مهياى شنيدن آن گرداند).

و در همه جا حاضر است، نه به طورى كه با خلائق يكديگر را مس كنند، كه عضوى را به عضوى رسانند. و از هر چيزى پنهان است، نه به طريق پنهان شدن و دفن كردن چيزها، و ظاهر و هويداست، كه از هر چيزى جدا است، اما نه به وضع دورى مسافتى كه در ميان، فاصله اى باشد. ازل و هميشگى اش، افكار جولان كار را كه در هر جا مى گردند و سير مى كنند، نهى نموده و دوام و هميشه بودنش، عقولى را كه به اعلا مدارج كمال مى نگرند، منع فرموده.

كُنه حقيقتش بينايى هايى را كه در هر چيزى فرو مى روند و در آن روان و جارى مى شوند، خسته كرده، و وجودش خيالاتى را كه جولان مى زنند، از ريشه برآورده. پس هر كه خدا را وصف كند به كنه، حقيقت او را به اندازه در آورده، و حدى از برايش قرار داده، و هر كه او را به اندازه در آورده، او را به شماره در آورده (چه حد و اندازه، كثرت را لازم دارد؛ زيرا كه آن مركب است از جنس و فصل)، و هر كه او را به شماره در آورد و جزء از برايش قرار دهد، ازليت او را باطل گردانيده (چه جزء داشتن با آن منافات دارد). و هر كه بگويد كه: خدا، در كجا است؟ از برايش غايتى قرار داده (چه هر چه در مكانى باشد، آن را اطراف و غايات و نهايات لازم است) و هر كه بگويد كه: بر روى چيست؟ بعضى از مكان ها را از او خالى ساخته، و او را اختصاص به مكانى داده. و هر كه بگويد كه: در چه چيز است؟ او را در ضمن چيزى قرار داده و محيط را محاط ساخته». .

ص: 444

. .

ص: 445

. .

ص: 446

1233.تاريخ اليعقوبي :وَرَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ، عَنْ فَتْحِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ مَوْلى بَنِي هَاشِمٍ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلى أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَسْأَلُهُ عَنْ شَيْءٍ مِنَ التَّوْحِيدِ، فَكَتَبَ إِلَيَّ بِخَطِّهِ: «الْحَمْدُ لِلّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ». وَ ذَكَرَ مِثْلَ مَا رَوَاهُ سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ إِلى قَوْلِهِ: «وَقَمَعَ وُجُودُهُ جَوَائِلَ الْأَوْهَامِ». ثُمَّ زَادَ فِيهِ :

«أَوَّلُ الدِّيَانَةِ بِهِ مَعْرِفَتُهُ، وَكَمَالُ مَعْرِفَتِهِ تَوْحِيدُهُ، وَكَمَالُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ؛ بِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَشَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ، وَشَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً بِالتَّثْنِيَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهُ الْأَزَلُ، فَمَنْ وَصَفَ اللّه َ، فَقَدْ حَدَّهُ؛ وَمَنْ حَدَّهُ، فَقَدْ عَدَّهُ؛ وَمَنْ عَدَّهُ، فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: كَيْفَ؟ فَقَدِ اسْتَوْصَفَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ؛ وَمَنْ قَالَ: عَلَامَ؟ فَقَدْ جَهِلَهُ؛ وَمَنْ قَالَ : أَيْنَ؟ فَقَدْ أَخْلى مِنْهُ؛ وَمَنْ قَالَ: مَا هُوَ؟ فَقَدْ نَعَتَهُ؛ وَمَنْ قَالَ إِلَامَ ؟ فَقَدْ غَايَاهُ، عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ، وَخَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ، وَرَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ، وَكَذلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا ، وَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ». .

ص: 447

1232.الفتوح ( _ در يادكردِ يارى خواستن عثمان از كارگزارانش ، هن ) و محمد بن حسين، از صالح بن حمزه، از فتح بن عبداللّه _ مولاى بنى هاشم _ همين را روايت كرده و گفته است كه: به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام نوشتم و آن حضرت را از چيزى از توحيد خدا سؤال كردم. پس به خط مبارك خود به من نوشت كه:«حمد از براى خدا است، كه حمد خود را به بندگان خويش الهام فرموده». و محمد، يا فتح، مثل آنچه را كه سهل بن زياد روايت كرده است، ذكر نموده، تا فرموده آن حضرت كه «وجودش، خيالات جولان زننده را از ريشه برآورده». بعد از آن، در آن زياد نموده كه: «اول دين دارى و انقياد و فرمان بردارى خدا، معرفت و شناخت اوست، و كمال معرفتش، توحيد و اقرار به يگانگى اوست، و كمال توحيدش، نفى و دورى صفات زائده بر اصل ذات، از اوست، به سبب آن كه هر صفتى گواهى مى دهد كه غير موصوفش است، و موصوف كه آن را به صفتى وصف نمودى، شهادت مى دهد كه غير صفت است، و هر دو شهادت مى دهند به دوئيت و دو تا بودن كه ازليت به علت آن محال و ممتنع است (چه، هرگاه كثرت و تعدد در او باشد، اجزا بر او پيشى دارند و اين، مستلزم حدوث است).

پس هر كه خدا را (به ما به الاشتراك و ما به الامتياز) وصف كند، حدى از برايش قرار داده، و هر كه حدى از براى او قرار دهد، او را به عدد و شماره در آورده، و هر كه او را به شماره در آورد، ازليت او را باطل گردانيده، و هر كه بگويد كه: چگونه است و چه كيفيت دارد؟ او را در معرض صفات زائده و صفات ممكنات در آورده، و هر كه بگويد كه: در چه چيز است؟ او را در ضمن چيزى قرار داده (كه او را در بر گرفته، مانند ظرف و مظروف) و هر كه بگويد كه: بر روى چيست؟ او را محمول قرار داده (كه چيزى حامل اوست و او را برداشته)، و هر كه بگويد: در كجا است؟ بعضى از مكان ها را از او خالى فرض نموده، و هر كه بگويد كه: آن جناب چيست و حقيقتش چون است؟ او را به حد و اندازه وصف كرده، و هر كه بگويد كه: تا چه زمان مى باشد؟ غايت و نهايتى از برايش توهم كرده.

عالم بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود، و خالق بود در وقتى كه هيچ مخلوقى نبود، و پروردگار بود در زمانى كه هيچ پرورده اى نبود كه توانايى آن را داشت. و پروردگار ما را چنين وصف مى بايد كرد و آن جناب بالاتر از آن است كه وصف كنندگان او را به آن وصف مى نمايند». .

ص: 448

1233.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ وَغَيْرِهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ، عَنْ رَجُلٍ سَمَّاهُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ، عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ، قَالَ :خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَوْما خُطْبَةً بَعْدَ الْعَصْرِ، فَعَجِبَ النَّاسُ مِنْ حُسْنِ صِفَتِهِ وَمَا ذَكَرَهُ مِنْ تَعْظِيمِ اللّه ِ جَلَّ جَلَالُهُ؛ قَالَ أَبُو إِسْحَاقَ: فَقُلْتُ لِلْحَارِثِ: أَ وَمَا حَفِظْتَهَا؟ قَالَ: قَدْ كَتَبْتُهَا، فَأَمْلَاهَا عَلَيْنَا مِنْ كِتَابِهِ:

«الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَا يَمُوتُ، وَلَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ؛ لِأَنَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ مِنْ إِحْدَاثِ بَدِيعٍ لَمْ يَكُنِ، الَّذِي لَمْ يَلِدْ؛ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً، وَلَمْ يُولَدْ؛ فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً، وَلَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ؛ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحاً مَاثِلاً، وَلَمْ تُدْرِكْهُ الْأَبْصَارُ؛ فَيَكُونَ بَعْدَ انْتِقَالِهَا حَائِلاً، الَّذِي لَيْسَتْ فِي أَوَّلِيَّتِهِ نِهَايَةٌ ، وَلَا لِاخِرِيَّتِهِ حَدٌّ وَلَا غَايَةٌ، الَّذِي لَمْ يَسْبِقْهُ وَقْتٌ، وَلَمْ يَتَقَدَّمْهُ زَمَانٌ، وَلَا يَتَعَاوَرُهُ زِيَادَةٌ وَلَا نُقْصَانٌ، وَلَا يُوصَفُ بِأَيْنٍ وَلَا بِمَ وَلَا مَكَانٍ، الَّذِي بَطَنَ مِنْ خَفِيَّاتِ الْأُمُورِ، وَظَهَرَ فِي الْعُقُولِ بِمَا يُرى فِي خَلْقِهِ مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ، الَّذِي سُئِلَتِ الْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَلَا بِبَعْضٍ ، بَلْ وَصَفَتْهُ بِفِعَالِهِ، وَدَلَّتْ عَلَيْهِ بِآيَاتِهِ، لَا تَسْتَطِيعُ عُقُولُ الْمُتَفَكِّرِينَ جَحْدَهُ؛ لِأَنَّ مَنْ كَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ فِطْرَتَهُ وَمَا فِيهِنَّ وَمَا بَيْنَهُنَّ وَهُوَ الصَّانِعُ لَهُنَّ، فَلَا مَدْفَعَ لِقُدْرَتِهِ، الَّذِي نَأى مِنَ الْخَلْقِ، فَلَا شَيْءَ كَمِثْلِهِ، الَّذِي خَلَقَ خَلْقَهُ لِعِبَادَتِهِ، وَأَقْدَرَهُمْ عَلى طَاعَتِهِ بِمَا جَعَلَ فِيهِمْ، وَقَطَعَ عُذْرَهُمْ بِالْحُجَجِ، فَعَنْ بَيِّنَةٍ هَلَكَ مَنْ هَلَكَ، وَبِمَنِّهِ نَجَا مَنْ نَجَا، وَلِلّهِ الْفَضْلُ مُبْدِئاً وَمُعِيداً.

ثُمَّ إِنَّ اللّه َ _ وَلَهُ الْحَمْدُ _ افْتَتَحَ الْحَمْدَ لِنَفْسِهِ ، وَخَتَمَ أَمْرَ الدُّنْيَا وَمَحَلَّ الْاخِرَةِ بِالْحَمْدِ لِنَفْسِهِ، فَقَالَ: «وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ» .

الْحَمْدُ لِلّهِ اللَابِسِ الْكِبْرِيَاءِ بِلَا تَجْسِيدٍ، وَالْمُرْتَدِي بِالْجَلالِ بِلَا تَمْثِيلٍ، وَالْمُسْتَوِي عَلَى الْعَرْشِ بِغَيْرِ زَوَالٍ ، وَالْمُتَعَالِي عَلَى الْخَلْقِ بِلَا تَبَاعُدٍ مِنْهُمْ وَلَا مُلَامَسَةٍ مِنْهُ لَهُمْ، لَيْسَ لَهُ حَدٌّ يُنْتَهى إِلى حَدِّهِ ، وَ لَا لَهُ مِثْلٌ؛ فَيُعْرَفَ بِمِثْلِهِ، ذَلَّ مَنْ تَجَبَّرَ غَيْرَهُ، وَصَغُرَ مَنْ تَكَبَّرَ دُونَهُ، وَتَوَاضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لِعَظَمَتِهِ، وَانْقَادَتْ لِسُلْطَانِهِ وَعِزَّتِهِ، وَكَلَّتْ عَنْ إِدْرَاكِهِ طُرُوفُ الْعُيُونِ، وَقَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ، الْأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا قَبْلَ لَهُ، وَالْاخِرِ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا بَعْدَ لَهُ ، الظَّاهِرِ عَلى كُلِّ شَيْءٍ بِالْقَهْرِ لَهُ، وَالْمُشَاهِدِ لِجَمِيعِ الْأَمَاكِنِ بِلَا انْتِقَالٍ إِلَيْهَا، لَا تَلْمِسُهُ لَامِسَةٌ، وَلَا تَحُسُّهُ حَاسَّةٌ «هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ» أَتْقَنَ مَا أَرَادَ مِنْ خَلْقِهِ مِنَ الْأَشْبَاحِ كُلِّهَا، لَا بِمِثَالٍ سَبَقَ إِلَيْهِ، وَلَا لُغُوبٍ دَخَلَ عَلَيْهِ فِي خَلْقِ مَا خَلَقَ لَدَيْهِ، ابْتَدَأَ مَا أَرَادَ ابْتِدَاءَهُ، وَأَنْشَأَ مَا أَرَادَ إِنْشَاءَهُ عَلى مَا أَرَادَ مِنَ الثَّقَلَيْنِ: الْجِنِّ وَالْاءِنْسِ؛ لِيَعْرِفُوا بِذلِكَ رُبُوبِيَّتَهُ، وَتَمَكَّنَ فِيهِمْ طَاعَتُهُ، نَحْمَدُهُ بِجَمِيعِ مَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلى جَمِيعِ نَعْمَائِهِ كُلِّهَا، وَنَسْتَهْدِيهِ لِمَرَاشِدِ أُمُورِنَا، وَنَعُوذُ بِهِ مِنْ سَيِّئَاتِ أَعْمَالِنَا، وَنَسْتَغْفِرُهُ لِلذُّنُوبِ الَّتِي سَبَقَتْ مِنَّا، وَنَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّه ُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، بَعَثَهُ بِالْحَقِّ نَبِيّاً دَالًا عَلَيْهِ، وَهَادِياً إِلَيْهِ، فَهَدى بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ، وَاسْتَنْقَذَنَا بِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ؛ «مَنْ يُطِعِ اللّه َ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً» وَنَالَ ثَوَاباً جَزِيلاً؛ وَمَنْ يَعْصِ اللّه َ وَرَسُولَهُ، فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِيناً، وَاسْتَحَقَّ عَذَاباً أَلِيماً، فَأَنْجِعُوا بِمَا يَحِقُّ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ وَإِخْلَاصِ النَّصِيحَةِ وَحُسْنِ الْمُؤَازَرَةِ ، وَأَعِينُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ بِلُزُومِ الطَّرِيقَةِ الْمُسْتَقِيمَةِ، وَهَجْرِ الْأُمُورِ الْمَكْرُوهَةِ، وَتَعَاطَوُا الْحَقَّ بَيْنَكُمْ، وَتَعَاوَنُوا بِهِ دُونِي، وَخُذُوا عَلى يَدِ الظَّالِمِ السَّفِيهِ، وَمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ، وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ، وَاعْرِفُوا لِذَوِي الْفَضْلِ فَضْلَهُمْ، عَصَمَنَا اللّه ُ وَإِيَّاكُمْ بِالْهُدى، وَثَبَّتَنَا وَإِيَّاكُمْ عَلَى التَّقْوى، وَأَسْتَغْفِرُ اللّه َ لِي وَلَكُمْ». .

ص: 449

1234.تاريخ المدينة عن جعفر بن سليمان الضّبعي :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از احمد بن نَضْر، و غير او از آن كه او را ذكر كرده، از عمرو بن ثابت، از مردى كه او را نام برده، از ابو اسحاق سبيعى، از حارث اعور كه گفت: روزى امير المؤمنين عليه السلام بعد از نماز عصر خطبه اى ادا فرمود و مردم از حُسن وصف كردن آن حضرت و آنچه را كه ذكر فرمود از تعظيم خداى _ جلّ جلاله _ تعجب كردند. ابو اسحاق مى گويد كه: به حارث گفتم: آيا تو آن خطبه را حفظ نكردى؟ گفت: حفظ نكردم، وليكن آن را نوشته ام.

پس آن را از روى كتاب و نوشته خويش بر ما خواند و ما نوشتيم كه:«حمد از براى خدايى است كه نمى ميرد، و عجايب و غرائبش تمام نمى شود و به آخر نمى رسد؛ زيرا كه آن جناب هر روز و هر زمان، در كارى است؛ از پديد آوردن تازه اى كه پيش از آن نبوده. آن كه نزاد كسى را تا آن كه در عزت شريكى به هم رساند (چه فرزند عزيز عادتا عزيز است). و كسى او را نزاد تا آن كه از او ميراث برند بعد از مردن او (چه در عادت، آن كه متولد مى شود، عاقبت مى ميرد. تا آن كه شعرا در اشعار خويش اين مضمون را بسته اند كه: بزاييد براى مردن. در ديوان منسوب به امير المؤمنين _ صلوات اللّه و سلامه عليه _ شعرى مذكور است كه ترجمه آن اين است كه:

خدا را فرشته اى است كه در هر روز آواز مى دهد كه: بزاييد از براى مردن و بسازيد از براى ويران شدن. و در نهج البلاغه عكس آنچه در اينجا است، مسطور است. به اين روش كه كسى خداى سبحانه را نزاد تا آن كه در عزت شريكى داشته باشد، و كسى را نزاد تا آن كه از او، ارث برده شود و هلاك گردد و اين انسب است). و خيال ها بر او واقع نمى توانند شد، تا آن كه او را شبحى ايستاده فرض كنند. (1) و ديده ها خدا را درنيابد، تا آن كه بعد از انتقال آنها از وى، متغير گردد و منقلب شود از حالتى كه در نزد ديدن داشت (و آن محاذات و مقابله است). آن كه در اوليتش نهايتى نيست (چه عدم، وجود ازلى را پيشى نگرفته) و آخريتش را اندازه و غايتى نيست (چه نيستى به هستى ازلى راهى ندارد). و آن كه وقتى بر او سبقت نگرفته، و زمانى بر او تقدم نجسته است. و زياده و نقصان او را بر سبيل تناوب و تبادل فرا نگرفته اند (كه گاهى اين بر او وارد شود و گاهى آن). و او را وصف نمى توان كرد كه در كجا است؟ و نه به آن كه چه چيز است؟ و نه به مكانى كه جاى معينى از برايش قرار دهند.

آن كه باطن امور پوشيده را ادراك نموده، و علمش در آن نفوذ فرموده، تا به امور ظاهره چه رسد (و بعضى گفته اند كه: احتمال دارد كه مراد از آنها، مجردات باشد. به اين معنى كه آن جناب از مجردات پوشيده و پنهان است تا به ماديات چه رسد). و در عقول، كمال ظهور دارد، به واسطه آنچه در خلقتش ديده مى شود از علامات تدبير. آن كه پيغمبران را از او سؤال كردند، پس او را به حد و بعض وصف نكردند، بلكه او را به كردار نيكى كه دارد، وصف فرمودند و به آيات و علامات آن جناب بر او دلالت نمودند. عقل هاى صاحبان انديشه نمى توانند كه او را انكار نمايند؛ زيرا كه هر كه در آسمان ها و زمين و آنچه در اينها و آنچه در ميانه اينهاست، همه آفرينش اوست، و اوست صانع اينها كه همه اينها را آفريده. پس چيزى نيست كه دفع نمايد قدرت او را. آن كه از خلق، به وساطت عدم مشابهت دور شده، پس هيچ چيز مانند او نيست، و آن كه خلق را براى عبادت و بندگى خويش آفريده و ايشان را بر طاعت خود توانايى داده، به سبب آنچه در ايشان قرار داده از شرايط تكليف، مانند عقل و علم و غير آن و به جهت ها عذر و بهانه ايشان را قطع فرموده، پس از روى حجتى ظاهر هلاك شد، هر كه هلاك شد، و به عطاى او نجات يافت، آن كه نجات يافت. و از براى خدا است فضل و احسان در حال ايجاد و اعاده ايشان (بعد از فنا در دنيا و آخرت و بعد از اينها).

به درستى كه خدا و او راست سپاس و ستايش، كتاب خويش را به حمد خود گشوده (يا به آن مطلقا آغاز نموده)، و امر دنيا و آبله آخرت را (كه مراد از آن شدت و مصيبت است) به حمد ذات مقدس خود ختم فرموده و فرموده: «وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَ__لَمِينَ » (2) ، يعنى: و حكم كرده شود كه خداى تعالى حكم كند ميان بندگان خود. به راستى كه هر كس را به مقام و منزلى كه در خور حال او باشد، از بهشت و دوزخ، فرود آورد و گفته شود (يعنى: مؤمنان مى گويند كه): سپاس از براى خدا است كه پروردگار عالميان است» (بر حكم كردن او ميان ما به حق و فرود آوردن هر يك از ما به منزلى كه فراخور حال و درخور اعمال اوست بنا بر بعضى از تفاسير).

بعد از آن حضرت فرمود كه: «حمد از براى خدا است كه بزرگوارى و پادشاهى را در پوشيده، بى آن كه صاحب تن باشد، و جلال و بزرگى را رداى خويش ساخته، بدون آن كه مانند چيزى از جسمانيات باشد، و بر عرش مملكت خويش مستولى است، بدون زوالى كه به او رو آورد و بر خلائق برترى دارد، اما بى آن كه ايشان از آن جناب دور باشند، يا آن جناب ايشان را سوده و لمس نموده باشد. و آن جناب را حدى نيست كه به آن حدّ و اندازه منتهى شود و به پايان رسد، و او را مانند و نظيرى نه، تا به مانند خويش شناخته شود.

هر كه غير از خدا جبروت را به خود بست، خوار و بى مقدار گرديد، و هر كه غير از آن جناب اظهار بزرگى نمود، كوچك شد. همه چيز به جهت عظمت آن جناب فروتنى نمودند، و از براى سلطنتش و عزتش، طريقه انقياد پيمودند. چشم هايى كه به كرانه مى نگرند، از دريافتش كلال (3) به هم رسانيده، و خيالات خلائق به صفتش نرسيده، ايستاده اند. آن كه اول و پيش از هر چيزى است و او را پيشى نيست، و آخر است بعد از هر چيزى، و او را بعدى نيست (كه قبل و بعد عارض ذات مقدسش نمى شود). و بر همه چيز غالب است، به واسطه غلبه و قهرى كه بر وجود و فناى آنها دارد. و همه مكان ها را مشاهده مى كند، و در آنها حضور دارد، بى آن كه به سوى آنها منتقل شود. هيچ صاحب لمسى او را لمس نكند، و هيچ حاسه اى او را در نيابد «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَ_هٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَ_هٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ » (4) ؛ «اوست آن كه در آسمان خدا است و در زمين خدا است، و اوست راست كار و درست كردار در تدبير امر خلائق، و دانا به مصالح ايشان» محكم ساخته آنچه را كه خواسته نسبت به خلق خويش از همه اشخاص و صور كه غير يكديگرند، وليكن نه به واسطه مثالى كه پيشى گرفته شده باشد به سوى آن (و بعضى گفته اند كه مراد از مثال، صورت علميه است، يعنى: خلق فرمود آنچه را كه اراده نموده) ، نه به صورت علميه زائده كه به سوى مراد، پيشى گرفته باشد (چه علم آن جناب انفعالى نيست و ماندگى و ملالى بر او داخل نشد. و در آفريدن آنچه آفريده در نزد خويش، و مراد، مانند عرش و كرسى است، تا به غير اينها چه رسد. و احتمال دارد كه مراد، جميع آفريدگان باشد و آخر كلام به جهت سجع زياد شده باشد).

ابتدا فرمود به آنچه ابتداى به آن را اراده نمود، و موجود ساخت آنچه ايجاد آن را خواست . آنچه خواست بر وفق اراده كامله و حكمت بالغه از دو گروه سنگين عظيم القدر كه جن و انس اند، تا آن كه به سبب اين آفرينش پروردگارى او را بشناسند، و فرمان بردارى او در ايشان جاى گيرد. ستايش مى كنيم آن جناب را به همه ستايش ها كه يكى از آن بيرون نباشد بر تمام نعمت هاى او (به وضعى كه فردى از آن ياد نرود)، و از او طلب و خواهش مى نماييم كه ما را به راه هاى راست كه به امور مطلوبه ما (كه مراد از آن، مصادف با احكام و اخلاق است)، مى رساند، هدايت فرمايد، و از بدى هاى اعمال خود به او پناه مى بريم، و به جهت گناهانى كه از ما پيش از اين سر زده، آرزوى طلب آمرزش مى نماييم، و توبه مى كنيم.

و گواهى مى دهيم كه خدايى نيست، مگر خداى تعالى كه تنهاست، و آن كه محمد، بنده و رسول اوست، كه او را به حق و راستى پيغمبرى فرستاده تا بر او دلالت نمايد، و همه را به سوى او هدايت فرمايد. پس به وساطت آن حضرت ما را از ضلالت هدايت فرموده، از گمراهى به راه رسانيد، و به سبب او ما را از جهالت و نادانى خلاصى داد و رهانيد. و هر كه خدا و رسول او را فرمان بردارى كند، رستگارى يافته؛ رستگارى بزرگ و به ثواب عظيمى رسيده. و هر كه خدا و رسول او را نافرمانى نمايد، زيان كرده؛ زيانى هويدا و سزاوار عذابى دردناك، يا درد آورنده شده.

پس مبالغه نماييد در جا آوردن آنچه بر شما واجب و لازم است، از شنيدن و قبول كردن و فرمان بردن، و خيرخواهى را پاك و پاكيزه نمودن، به وضعى كه شائبه غشّ و خيانت در آن نباشد، و بار سنگين از دوش يكديگر برداشتن و به دوش خود گرفتن، به طور خوشى كه هيچ دلتنگى و منت در آن نباشد، و در اينها بر نفس خويش غالب شويد و آن را بكشيد، و خويش را بر نفس هاى خود يارى دهيد، به ملازمت راه راست (كه از آن دست بر نداريد)، و به دورى كردن از امور ناخوش (كه پيرامون آن نگرديد)، و حق را در ميان خويش جارى سازيد، و در آن يكديگر را يارى كنيد، پيش از آن كه به من رسد (يا آن كه در باب حق، يارى شما به من نرسد كه من به آن احتياج ندارم)، و دست هاى ظالم بى عقل را بگيريد و آن را از سر مظلوم كوتاه كنيد. و امر به معروف و نهى از منكر را به عمل آوريد، و فضل صاحبان را بشناسيد. خدا ما و شما را به سبب هدايت، از بدى ها نگاه دارد، و ما و شما را پرهيزگارى ثابت بدارد، و از براى خود و شما طلب آمرزش مى كنم از خدا». .


1- . و شبح، كالبد و تن را گويند. و نيز سياهى كه از دور زند. (مترجم)
2- . زمر، 75.
3- . ناتوانى و رنجورى.
4- . زخرف، 84 .

ص: 450

. .

ص: 451

. .

ص: 452

. .

ص: 453

. .

ص: 454

. .

ص: 455

. .

ص: 456

23 _ بَابُ النَّوَادِرِ1236.الإمامة والسياسة ( _ في كِتابِ أبي أيّوبَ إلى مُعاوِيَةَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّصْرِيِّ، قَالَ :سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» فَقَالَ: «مَا يَقُولُونَ فِيهِ؟» قُلْتُ: يَقُولُونَ: يَهْلِكُ كُلُّ شَيْءٍ إِلَا وَجْهَ اللّه ِ، فَقَالَ: «سُبْحَانَ اللّه ِ! لَقَدْ قَالُوا قَوْلاً عَظِيماً، إِنَّمَا عَنى بِذلِكَ وَجْهَ اللّه ِ الَّذِي يُؤْتى مِنْهُ».1237.سير أعلام النبلاء عن جويرية بن أسماء :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» قَالَ:«مَنْ أَتَى اللّه َ بِمَا أُمِرَ بِهِ مِنْ طَاعَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَهُوَ الْوَجْهُ الَّذِي لَا يَهْلِكُ، وَكَذلِكَ قَالَ: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» ». .

ص: 457

23. باب نوادر

23. باب نوادر1235.تاريخ المدينة ( _ به نقل از غَسّان بن عبد الحميد _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن نعمان، از سيف بن عَميره، از آن كه او را ذكر كرده، از حارث بن مُغيره نصرى روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال شد از تفسير قول خداى عزّوجلّ «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» (1) (كه مفسرين آن را ترجمه نموده اند به چند وجه: اولى آن كه هر چيز فانى است و نيست شونده، مگر ذات او سبحانه. دوم آن كه هر چيز به اعتبار امكان ذاتى فى حد ذاته هالك و معدوم است. سوم آن كه هر عمل باطل است، مگر آن عمل كه به جهت رضاى خدا قربة الى اللّه باشد. چهارم آن كه هر صاحب عملى باطل و ضائع است، مگر آن كس كه غرضش در عمل وجه اللّه باشد. و گفته اند كه تعبير كردن از ذات، به وجه (كه عبارت است از رو) در كلام عرب بسيار است. و نيز تفسير شده است به اين كه هر چيزى نابود مى شود، مگر اصل و حقيقت آن چيز كه عبارت از هويت آن است. بنابر آن كه ضمير در وجهه به شى ء كه به معنى چيزى است برگردد، و نه آن كه به سوى خدا راجع باشد، چنانچه اكثر علما چنين فهميده اند، و ظاهر آيه نيز آن است).

راوى مى گويد كه: حضرت فرمود كه:«سنيان در آن، چه مى گويند؟» عرض كردم كه مى گويند: هر چيزى هلاك مى شود، مگر روى خدا. حضرت فرمود: «سبحان اللّه ! پاك و منزه است خدا از امثال اين نقايص. هر آينه گفته بزرگى را گفته اند جز اين نيست كه مقصود از اين وجه، وجه خدا است كه مردم از آن رو به خدا مى روند». (2) (و مراد حضرت از وجه مذكور، حضرات معصومين اند كه ابواب ايمانند، و مردم را به خدا مى رسانند. و از جمله لطايف آن كه، عدد وجه به حساب جمل، چهارده است چون عدد معصومين _ صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين _).1236.الإمامة و السياسة ( _ در نامه ابو ايّوب به معاويه _ ) چند نفر از اصحاب ما، از احمد بن محمد بن خالد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از صفوان جمّال، از امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير قول خداى عزّوجلّ «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَا وَجْهَهُ» كه آن حضرت فرمود:«هر كه بيايد خدا را به آنچه به آن امر فرموده از فرمان بردارى محمد صلى الله عليه و آله ، آن وجهى است كه هلاك نمى شود. و همچنين فرمود كه: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» (3) ، يعنى: هر كه فرمان برد رسول خدا را _ كه محمد است صلى الله عليه و آله _ پس به حقيقت كه خدا را فرمان برده» .

(و ابن بابويه رحمه اللهدر كتاب توحيد همين حديث را ذكر كرده و بعد از ذكر محمد، ائمه بعد از آن حضرت عليهم السلام را نيز ذكر كرده و آخر حديث در آن به اين طريق است كه پس حضرت خواند: « مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» . و اين ظاهرتر است).

.


1- . قصص، 88 .
2- . و وجه در لغت، به معنى رو است، و طور و طريقه و برابر و اول روز و آنچه مدد معاش از سلاطين و ملوك متعين مى شود. (مترجم)
3- . نساء، 80 .

ص: 458

1237.سير أعلام النبلاء ( _ به نقل از جويرية بن اسماء _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي سَلَامٍ النَّخَّاسِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَحْنُ الْمَثَانِي الَّتِي أَعْطَاها اللّه ُ نَبِيَّنَا مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، وَ نَحْنُ وَجْهُ اللّه ِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، وَنَحْنُ عَيْنُ اللّه ِ فِي خَلْقِهِ، وَيَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلى عِبَادِهِ، عَرَفْنَا مَنْ عَرَفَنَا، وَجَهِلْنَا مَنْ جَهِلَنَا وَإِمَامَةَ الْمُتَّقِينَ». .

ص: 459

1238.تاريخ الخلفاء عن أبي الطُّفيل عامِر بن واثِلة الصمحمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن سِنان، از ابو سلّام نَخّاس، از بعضى از اصحاب ما، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«ماييم دوتا دوتاهايى كه خدا به پيغمبر ما محمد صلى الله عليه و آله عطا فرموده».

(و مراد آن حضرت، تفسير قول خداى تعالى است كه: « وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَ_كَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِى وَ الْقُرْءَانَ الْعَظِيمَ » (1) ، يعنى: «و هر آينه به حقيقت كه داديم تو را هفت از دو تا دو تاها كه مكرر شده اند، و قرآن بزرگ و بزرگوار را» . و اكثر مفسرين اين هفت را به هفت آيه تفسير كرده اند، و گفته اند كه: مراد از آن، سوره حمد است؛ چه آن، هفت آيه است و لهذا آن سوره را سبع المثانى نيز مى گويند. و در وجه دوئيت آن گفته اند كه، از آن راه است كه در نماز لا اقل دو بار خوانده مى شود، و خروج نماز وتر بر فرضى كه از شفع جدا باشد، ضررى ندارد، يا به جهت آن است كه اكثر الفاظ آن مكرر واقع شده، يا به جهت تكرار نزول آن است كه يك بار در مكه نازل شده و يك بار در مدينه. و بنا بر آنچه آن حضرت فرموده مى تواند كه وجه هفت بودن ايشان، اين باشد كه نام هاى ايشان هفت است: على و فاطمه و حسن و حسين و محمد و جعفر و موسى _ سلام اللّه عليهم _ و تتمه، مكرر است و وجه تكرار و دوئيت از اينجا معلوم مى شود، يا دوئيت ايشان به اعتبار انضمام ايشان با قرآن باشد و احتمال دارد كه مثانى از ثناء باشد؛ زيرا كه ايشان ثناى خدا را به جا آوردند؛ چنانچه حق ثناى اوست به حسب طاقت بشرى. تتمه حديث آن كه: حضرت فرمود :) «و ماييم روى خدا و راه او (چه، خلائق به وساطت ما به خدا مى رسند، و متوجه معارف الهى مى شوند). و با اين حال در ميان شما مى گرديم. و ماييم چشم خدا در ميان آفريدگانش (كه به واسطه ما به سوى ايشان مى نگرند، نه چنانچه كند چشمان به وساطت عينك به خطوط نظر مى كنند). و ماييم دست خدا كه بر بندگان خويش به رحمت گشوده. مى شناسيم هر كه ما را شناسد، و نمى شناسيم هر كه ما را نمى شناسد (و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه: هر كه پيش از اين در عالم ذرّ، ما را شناخت امروز نيز ما را مى شناسد و هر كه در آنجا ما را نشناخت، در اينجا نيز ما را نمى شناسد. و مى تواند كه مراد اين باشد كه: اين اوصاف از براى ما ثابت است؛ خواه مردم ما را به اين اوصاف بشناسند و خواه نشناسند).

و پيشوايى پرهيزگاران از براى ما است» (كه اهل تقوى به ما اقتدا مى كنند در امور دين. و ظاهر اين است كه اين فقره، تصحيف باشد كه امامة اليقين به امامة المتقين بدل شده باشد.

على بن ابراهيم در تفسير خود، همين حديث را به سندى ديگر از آن حضرت روايت كرده از اول حديث تا آن كه ذكر فرموده كه: «هر كه ما را شناسد، ما او را شناسيم. پس هر كه ما را شناخت، يقين در پيش روى اوست و هر كه ما را نشناسد، ما او را نشناسيم. پس هر كه ما را نشناخت، آتش افروخته در پيش روى اوست». و مراد از يقين، مرگ است؛ چه آن، تحفه مؤمن است كه از رنج دنيا خلاص مى شود و به اين شناخت منتفع مى گردد و در بهشت جاودانى قرار مى گيرد. و بعضى احتمال داده اند كه مراد، اين باشد كه اين معرفت كه به دليل حاصل شده به مشاهده و عين اليقين، از براى او حاصل خواهد شد. و به قرينه مقابله، اول ظاهرتر است.

و در توحيد صدوق همين حديث به سندى ديگر مذكور است، و در آخر آن چنين است كه: «هر كه ما را شناسد، ما او را شناسيم و هر كه ما را نشناسد، يقين در پيش روى اوست». و معنى احتمالى بنا بر آنچه در توحيد است، مناسبت تمام دارد). .


1- . حجر، 87 .

ص: 460

1238.تاريخ الخلفاء ( _ درباره ابو طُفَيل ، عامر بن واثله صحابى _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» قَالَ :«نَحْنُ _ وَاللّه ِ _ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللّه ُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلاً إِلَا بِمَعْرِفَتِنَا». .

ص: 461

1027.تاريخ اليعقوبي :حسين بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده اند از احمد بن اسحاق، از سَعدان بن مسلم، از معاوية بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» (1)

، يعنى:«خدا راست نام هاى نيكوتر، پس بخوانيد او را به آنها»، كه حضرت فرمود: «به خدا سوگند، ماييم نام هاى نيكوتر خدا كه خدا از بندگان عملى را قبول نمى فرمايد، مگر به معرفت ما» (چه هر نامى، نشانه صاحب نام است و ذوات قدسيه ايشان نشانه هاى هويداست براى وجود ذات و صفات آن جناب). .


1- . اعراف، 180.

ص: 462

1028.تاريخ الطبري عن محمّد بن إبراهيم بن الحارث :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ صَبَّاحٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ خَلَقَنَا، فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا؛ وَصَوَّرَنَا، فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا؛ وَجَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ، وَلِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ، وَيَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلى عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ، وَوَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتى مِنْهُ، وَبَابَهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ، وَخُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَأَرْضِهِ؛ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ، وَأَيْنَعَتِ الثِّمَارُ، وَجَرَتِ الْأَنْهَارُ؛ وَبِنَا يَنْزِلُ غَيْثُ السَّمَاءِ ، وَيَنْبُتُ عُشْبُ الْأَرْضِ؛ وَبِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللّه ُ، وَلَوْ لا نَحْنُ مَا عُبِدَ اللّه ُ».1239.أنساب الأشراف :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ» فَقَالَ:«إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يَأْسَفُ كَأَسَفِنَا، وَلكِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِيَاءَ لِنَفْسِهِ يَأْسَفُونَ وَيَرْضَوْنَ وَهُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ، فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ ، وَسَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ؛ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ، وَالْأَدِلَاءَ عَلَيْهِ، فَلِذلِكَ صَارُوا كَذلِكَ، وَلَيْسَ أَنَّ ذلِكَ يَصِلُ إِلَى اللّه ِ كَمَا يَصِلُ إِلى خَلْقِهِ، لكِنْ هذَا مَعْنى مَا قَالَ مِنْ ذلِكَ، وَقَدْ قَالَ : «مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً، فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ، وَدَعَانِي إِلَيْهَا» وَقَالَ: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» وَقَالَ: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» فَكُلُّ هذَا وَشِبْهُهُ عَلى مَا ذَكَرْتُ لَكَ، وَهكَذَا الرِّضَا وَالْغَضَبُ وَغَيْرُهُمَا مِنَ الْأَشْيَاءِ مِمَّا يُشَاكِلُ ذلِكَ، وَلَوْ كَانَ يَصِلُ إِلَى اللّه ِ الْأَسَفُ وَالضَّجَرُ _ وَهُوَ الَّذِي خَلَقَهُمَا وَأَنْشَأَهُمَا _ لَجَازَ لِقَائِلِ هذَا أَنْ يَقُولَ: إِنَّ الْخَالِقَ يَبِيدُ يَوْماً مَا؛ لِأَنَّهُ إِذَا دَخَلَهُ الْغَضَبُ وَالضَّجَرُ، دَخَلَهُ التَّغَيُّرُ ، وَإِذَا دَخَلَهُ التَّغَيُّرُ لَمْ يُؤْمَنْ عَلَيْهِ الْاءِبَادَةُ، ثُمَّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُكَوِّنُ مِنَ الْمُكَوَّنِ ، وَلَا الْقَادِرُ مِنَ الْمَقْدُورِ عَلَيْهِ، وَلَا الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِ، تَعَالَى اللّه ُ عَنْ هذَا الْقَوْلِ عُلُوّاً كَبِيراً؛ بَلْ هُوَ الْخَالِقُ لِلْأَشْيَاءِ لَا لِحَاجَةٍ، فَإِذَا كَانَ لَا لِحَاجَةٍ، اسْتَحَالَ الْحَدُّ وَالْكَيْفُ فِيهِ، فَافْهَمْ إِنْ شَاءَ اللّه ُ تَعَالى». .

ص: 463

1240.الفتوح عن معاوية :محمد بن ابى عبداللّه ، از محمد بن اسماعيل، از حسين بن حسن، از بكر بن صالح، از حسن بن سعيد، از هَيثم بن عبداللّه ، از مروان بن صبّاح روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«خداى تعالى ما را آفريد، پس آفرينش ما را نيكو گردانيد، و ما را تصوير نمود و نگاشت. پس صورت هاى ما را نيكو ساخت و ما را در ميان بندگان خود چشم خويش گردانيد، و زبان گوياى خويش در ميانه خلائق (چه، ايشان چون زبان اوامر و نواهى او را به مردمان مى رسانند) و دست خود كه بر بندگانش به رأفت و رحمت گشوده، و وجه خود كه مردم از آن رو به او مى روند، و به جنابش مى رسند، و درهاى معرفت خويش كه بر او دلالت مى كنند، و خزينه داران خويش درآسمان و زمين، و به واسطه ما درختان ميوه آوردند و ميوه ها رسيدند، و جوى ها روان شدند، و به ما باران از آسمان (يا از جانب آن)، فرود مى آيد، و گياه از زمين مى رويد، و به عبادت ما خدا معبود شد. و اگر ما نمى بوديم، كسى خدا را عبادت نمى نمود» (چه، اساس بندگى را ايشان به مردم تعليم دادند).1241.شرح نهج البلاغة ( _ في كِتابِ ابنِ عَبّاسٍ إلى مُعاوِيَةَ _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل بن بَزيع، از عمويش حمزة بن بزيع، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى عزّوجلّ: «فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ» (1) ، يعنى:«پس آن هنگام كه ما را سخت خشمناك و اندوهگين ساختند، از ايشان كينه كشيديم»، كه آن حضرت فرمود: «خداى عزّوجلّ اندوه نمى خورد و خشم نمى گيرد چون اندوه و خشم ما، وليكن آن جناب دوستانى چند را از براى خود آفريده كه اندوه مى خورند و خشم مى گيرند و خشنود مى گردند، و ايشان آفريدگانى چنداند كه خدا ايشان را پرورش داده و مى دهد. پس خدا خشنودى ايشان را خشنودى خويش و خشم ايشان را خشم خويش گردانيده؛ زيرا كه آن جناب ايشان را خوانندگان مردمان به سوى خويش و رهنمايان بر خويش قرار داده، و از براى همين، چنين بلند مرتبه شده اند كه به مرتبه اتحاد و يگانگى رسيده اند.

و مقصود خدا اين نيست كه اين اندوه و خشم، به خدا مى رسد چنانچه به آفريدگانش مى رسد، وليكن همين كه مذكور شد، معنى آن چيزى است كه فرموده. و در حديث قدسى فرموده كه: هر كه دوستى از دوستان مرا اهانت رساند و خوار گرداند، پس به حقيقت كه با من مبارزه نموده است، (2) به جنگ با من، و مرا به سوى آن خوانده (حاصل آن كه مُهين (مَهين)، به ميدان من آمده و مرا مبارز مى طلبد) و فرموده است كه: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ» (3) . و فرموده كه: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» (4) ، يعنى: «به درستى كه آنان كه با تو بيعت مى كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند. دست خدا در بالاى دست هاى ايشان است» (و مراد، دست پيغمبر است كه در حكم دست خدا است. چه، آن جناب منزه است از اعضا و جوارح كه از صفات اجسام است).

پس اين و هر چه مانند اين باشد، بر وجهى است كه براى تو ذكر كردم. و همچنين است خشنودى و خشم خدا و غير اينها، از هر چه باشد كه به اين شباهت داشته باشد در اين كه اتصاف خدا به آن روا نباشد، و اگر چنين باشد كه خشم و اندوه و دلتنگى به خدا رسد، با آن كه آن جناب همان است كه اينها را آفريده و ايجاد فرموده، هر آينه جايز است از براى آن كه اين سخن را مى گويد كه بگويد كه: حضرت آفريدگار در روزگارى هلاك مى گردد، و نيست و نابود مى شود؛ زيرا كه چون خشم و دلتنگى بر او داخل گردد، تغيير مزاجى در او راه يابد، و چون تغيير در او راه يابد، بر او ايمن نمى توان بود از هلاكت. بعد از اينها ناخوشى ديگر لازم مى آيد كه هستى دهنده از آن كه او را هستى داده، و قادر و توانا از آن كه بر او توانايى مى توان داشت، و آفريدگار از آفريده شده شناخته نشود، و كسى نتواند كه او و ايشان را از يكديگر تميز دهد. خدا برتر است از اين گفتار و اعتقاد؛ برترى بزرگ. بلكه اوست كه چيزها را آفريده، بى آن كه حاجتى به آنها داشته باشد. پس هرگاه آفرينش براى احتياج نباشد، بايد كه اندازه و چون و چگونگى را در باب آن جناب ممتنع و محال شمرد. پس بفهم اگر خداى تعالى خواسته باشد». .


1- . زخرف، 55.
2- . و مبارزه از ميان صف بيرون شدن است از براى جنگ. (مترجم)
3- . نساء، 88 .
4- . فتح، 10.

ص: 464

1242.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ في جَوابِ مُعاوِيَةَ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ أَسْوَدَ بْنِ سَعِيدٍ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَأَنْشَأَ يَقُولُ _ ابْتِدَاءً مِنْهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ أَسْأَلَهُ _: «نَحْنُ حُجَّةُ اللّه ِ ، وَنَحْنُ بَابُ اللّه ِ، وَنَحْنُ لِسَانُ اللّه ِ، وَ نَحْنُ وَجْهُ اللّه ِ، وَنَحْنُ عَيْنُ اللّه ِ فِي خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللّه ِ فِي عِبَادِهِ». .

ص: 465

1239.أنساب الأشراف :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر، از محمد بن حمران، از اسود بن سعيد كه گفت در خدمت امام محمد باقر عليه السلام بودم پس آن حضرت شروع فرمود كه - مى فرمود از روى ابتدا كه خود آغاز نمود بى آن كه من او را سؤال كنم كه -:«ماييم حجت خدا، و ماييم درِ علم و توحيد خدا، و ماييم زبان خدا، و ماييم روى خدا، و ماييم چشم خدا در ميانه آفريدگانش، و ماييم واليان امر خدا در ميان بندگانش». .

ص: 466

1240.الفتوح ( _ به نقل از معاويه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ حَسَّانَ الْجَمَّالِ، قَالَ :حَدَّثَنِي هَاشِمُ بْنُ أَبِي عَمَّارٍ الْجَنْبِيُّ، قَالَ : سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: «أَنَا عَيْنُ اللّه ِ، وَأَنَا يَدُ اللّه ِ، وَأَنَا جَنْبُ اللّه ِ، وَأَنَا بَابُ اللّه ِ» .1241.شرح نهج البلاغة ( _ در نامه ابن عبّاس به معاويه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ، عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلامفِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «يَاحَسْرَتَى عَلَى مَافَرَّطتُ فِى جَنبِ اللَّهِ» قَالَ:«جَنْبُ اللّه ِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَكَذلِكَ مَا كَانَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ بِالْمَكَانِ الرَّفِيعِ إِلى أَنْ يَنْتَهِيَ الْأَمْرُ إِلى آخِرِهِمْ».1242.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش در پاسخ به معاويه _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الصَّلْتِ، عَنِ الْحَكَمِ وَإِسْمَاعِيلَ ابْنَيْ حَبِيبٍ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «بِنَا عُبِدَ اللّه ُ، وَبِنَا عُرِفَ اللّه ُ، وَبِنَا وُحِّدَ اللّه ُ تَبَارَكَ وَتَعَالى، وَمُحَمَّدٌ حِجَابُ اللّه ِ تَبَارَكَ وَتَعَالى».1030.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از قيس _ ) بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ بِشْرٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ قَادِمٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ مَا ظَ_لَمُونَا وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ» قَالَ: «إِنَّ اللّه َ تَعَالى أَعْظَمُ وَأَعَزُّ وَأَجَلُّ وَأَمْنَعُ مِنْ أَنْ يُظْلَمَ، وَلكِنَّهُ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ، وَوَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ؛ حَيْثُ يَقُولُ: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ» يَعْنِي الْأَئِمَّةَ مِنَّا». ثُمَّ قَالَ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ: «وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ. .

ص: 467

1031.الإمامة و السياسة ( _ درباره نوشتن جانشينى عمر _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حسّان جمّال روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا هاشم بن ابى عمّار جَنبى و گفت: شنيدم از امير المؤمنين عليه السلام كه مى فرمود:«منم چشم خدا، و منم دست خدا، و منم جنب و پهلوى خدا، و منم درِ علم و توحيد خدا».1032.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از عمويش حمزة بن بزيع، از على بن سُويد، از ابوالحسن حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامروايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «يَ_حَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَن_بِ اللَّهِ» (1) ، يعنى:«به جهت كراهت و نخواستن آن كه در نزد ديدن عذاب نفسى، بگويد كه: اى افسوس و پشيمانى بر تقصير و كوتاهى كردن من در باب جنب خدا» (يعنى: در جانب و حق او، يا در امر يا در طلب قرب جوار او، يا طريقه اى كه موصل به رضاى او باشد) ، كه آن حضرت فرمود: «جنب خدا، امير المؤمنين عليه السلام است و همچنين آنچه بعد از او بوده، از اوصياى پيغمبر در اين مكان بلند و مرتبه ارجمندند تا آن كه امر به آخر ايشان منتهى شود» (و چه مرتبه از اين بلندتر كه كسى، جنب اللّه باشد كه تفريط در شأن او موجب حسرت باشد در روز قيامت. و جنب، در لغت، به معنى امير نيز آمده؛ چه ايشان از جانب ملك الملوك امراءند بر مملوكين او).1033.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في ذِكرِ السَّقيفَةِ ومابَعدَها _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جُمهور، از على بن صَلت، از حَكم و اسماعيل _ پسران حبيب _، از بُريد عِجلى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«خدا به وساطت ما پرستيده شد، و به سبب ما شناخته شد، و به جهت ما به يگانگى او _ تبارك و تعالى _ اقرار شد، و محمد، حجاب و پرده خداى تبارك و تعالى است كه واسطه ميان او و خلائق است».1033.امام على عليه السلام ( _ درباره سقيفه و ماجراهاى پس از آن _ ) بعضى از اصحاب ما، از محمد بن عبداللّه ، از عبدالوهّاب بن بِشر، از موسى بن قادم، از سليمان، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه گفت: آن حضرت را از قول خداى عزّوجلّ سؤال كردم كه: «وَ مَا ظَ_لَمُونَا وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ » (2) ، يعنى:«و بر ما ستم نكردند در ستمى كه كردند، وليكن عادت ايشان اين بود كه بر نفس هاى خويش ستم كنند». حضرت فرمود: «خدا از آن بزرگ تر و بزرگوارتر و استوارتر است كه مظلوم شود؛ كه كسى بر او ظلم و ستم تواند نمود، وليكن آن جناب ما را به نفس خود آميخته و مخلوط گردانيده. پس ستمى را كه بر ما واقع شود، ستم بر خود و ولايت و دوستى با ما را دوستى با خود قرار داده، از آنجا كه مى فرمايد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ» (3) ، يعنى: جز اين نيست كه صاحب اختيار و اولى به تصرف و حاكم بر امور دينى و دنيوى شما، خدا است و رسول او _ كه محمد است _ و آن كسانى كه ايمان آوردند»، حضرت فرمود: «يعنى ائمه از ما بعد از آن». در موضع ديگر فرمود: «وَ مَا ظَ_لَمُونَا وَ لَ_كِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْ_لِمُونَ » پس مثل آن را ذكر فرمود. .


1- . زمر، 56.
2- . بقره، 57.
3- . مائده، 55.

ص: 468

24 _ بَابُ الْبَدَاءِ1035.المستدرك على الصحيحين عن عمر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ثَعْلَبَةَ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ :«مَا عُبِدَ اللّه ُ بِشَيْءٍ مِثْلِ الْبَدَاءِ».1036.فضائل الصحابة عن سعيد بن المُسَيّب :وَ فِي رِوَايَةِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام :«مَا عُظِّمَ اللّه ُ بِمِثْلِ الْبَدَاءِ».1034.تاريخ الإسلام ( _ به نقل از عمر _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَحَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَغَيْرِهِمَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ فِي هذِهِ الْايَةِ: «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ» قَالَ: فَقَالَ:«وَهَلْ يُمْحى إِلَا مَا كَانَ ثَابِتاً؟ وَهَلْ يُثْبَتُ إِلَا مَا لَمْ يَكُنْ؟». .

ص: 469

24. باب در بيان جواز بداء بر خدا

24. باب در بيان جواز بداء بر خدا (1)1036.فضائل الصحابة ( _ به نقل از سعيد بن مُسَيَّب _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حجّال، از ابو اسحاق (يعنى ثَعلبه) از زراره، از امام محمد باقر، يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا پرستيده نشد به چيزى مانند بداء و تصديق به جواز و وقوع آن».1037.الكافي عن عمر :و در روايت ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام چنين است كه آن حضرت فرمود:«تعظيم خدا نشد به چيزى كه مانند بداء باشد».1038.المستدرك على الصحيحين عن سعيد بن المُسَيَّب:على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم و حَفص بن بَخترى و غير ايشان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت در اين آيه «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ» (2) ، يعنى:«پاك مى كند خدا نقش آنچه را خواسته باشد و صلاح بداند، از لوح محو و اثبات مى نمايد در آن، صورتِ آنچه را كه خواسته و مصلحت بيند». فرمود كه: «آيا محو مى شود مگر آنچه ثابت باشد، و آيا اثبات مى توان نمود، مگر آنچه نباشد».

.


1- . و بداء بر وزن سلام، به معنى ظاهر شدن چيزى است كه پيش از آن، پوشيده و پنهان باشد و آن، بر خدا روا نيست، وليكن چون در لوح محو و اثبات، تغيير و تبديل در امور به هم مى رسد، اين تغيير را بداء مى گويند و بر خدا روا است، چون اين تغيير، در حقيقت بداء نيست، بلكه بداء نما است و آنچه در احاديث در باب جواز بداء بر خدا وارد شده، مراد از آن، قسم دوم است. و اما قسم اول در امتناع آن در باب خدا، اشكالى نيست؛ زيرا كه مستلزم جهل است و جهل بر خدا محال است. (مترجم)
2- . رعد، 39.

ص: 470

1037.الكافى ( _ به نقل از عمر _ ) عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا بَعَثَ اللّه ُ نَبِيّاً حَتّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ: الْاءِقْرَارَ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ، وَخَلْعَ الْأَنْدَادِ، وَأَنَّ اللّه َ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ ، وَيُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ».1038.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از سعيد بن مُسَيَّب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» قَالَ : «هُمَا أَجَلَانِ: أَجَلٌ مَحْتُومٌ، وَأَجَلٌ مَوْقُوفٌ».1039.تاريخ اليعقوبي :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ: «أَوَ لَمْ يَرَ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئا» قَالَ: فَقَالَ: «لَا مُقَدَّراً وَلَا مُكَوَّناً».

قَالَ: وَسَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ : «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا» فَقَالَ: «كَانَ مُقَدَّراً غَيْرَ مَذْكُورٍ». .

ص: 471

1040.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ وقَد شاوَرَهُ عُمَرُ بنُ الخَطّ ) على، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از هشام بن سالم، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا هيچ پيغمبرى را به پيغمبرى مبعوث نمى گردانيد، مگر آن كه در باب سه خصلت از او عهد و پيمان مى گرفت: يكى آن كه اقرار داشته باشد از براى او به بندگى و پرستش، و ديگر آن كه (به يگانگى آن جناب قائل باشد و) شريك ها از براى او قرار ندهد (و از آنها دست بردارد، به وضعى كه هرگز رو به ايشان نرود)، و آن كه اعتراف كند كه خدا هر چه را كه خواهد پيش اندازد، مى اندازد، و هر چه را كه خدا به تأخير افكند، مى افكند».1039.تاريخ اليعقوبى :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابن بُكير، از زراره، از حمران، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ» (1) ، يعنى:«خدا حكم فرموده مدتى را و مدتى نام برده شده در نزد اوست». حضرت فرمود كه: «اجل، بر دو قسم است: يكى اجل محتوم (كه خدا آن را واجب ساخته و محكم گردانيده و حكم فرموده)، و ديگرى، اجل موقوف است» (كه توقف دارد بر هستى و نيستى چيزى).1243.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ ) احمد بن مِهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از على بن اسباط، از خَلف بن حمّاد، از ابن مُسكان، از مالك جُهَنى روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ:«أَوَ لَمْ يَرَ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْ_?ا» (2) (و در قرآن به جاى «أوَلم ير الانسان» : «أو لا يذكر» واقع است و اين اشتباه بايد كه از غير راوى اصل، كه مالك است، ناشى شده باشد؛ چه تقرير قولى معصوم در حكم قول معصوم است و حمل آن بر اشاره اى به سوى مضمون آيه به بعيد است). و ترجمه آن بنا بر آنچه در قرآن است، اين است كه: «آيا نمى انديشد و ياد نمى كند آدمى آن كه ما آفريديم او را پيش از اين و حال آن كه چيزى نبود».

راوى مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «نه مقدّر بود، و نه مكوّن» (يعنى خدا او را تقدير و اندازه نفرموده بود و هستى و وجود نداده بود).

و مالك گفت كه: از آن حضرت سؤال كردم از تفسير قول خداى تعالى: «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَ_نِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورًا» (3) ، يعنى: «آيا آمد (و مراد، اين است كه به تحقيق آمد) بر آدمى هنگامى از روزگار كه نبود چيزى ياد شده؟» (كه كسى او را ياد نمى نمود)، پس حضرت فرمود كه: «مقدّر الوجود بود (كه در لوح محفوظ تقدير وجود او شده بود)، وليكن مذكور نبود» (و كسى او را ياد نمى نمود). .


1- . انعام، 2.
2- . نص قرآن سوره مريم ، آيه 67 چنين است : « أَوَ لَا يَذْكُرُ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْ_?ا » و در سوره يس ، آيه 77 چنين است : « أَوَ لَمْ يَرَ الْاءِنسَ_نُ أَنَّا خَلَقْنَ_هُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ » .
3- . انسان، 1.

ص: 472

1244.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُعاوِيَةَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ: فَعِلْمٌ عِنْدَ اللّه ِ مَخْزُونٌ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ؛ وَعِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ، فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكُونُ؛ لَا يُكَذِّبُ نَفْسَهُ وَلَا مَلَائِكَتَهُ وَلَا رُسُلَهُ؛ وَعِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ، يُقَدِّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ، وَيُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ، وَيُثْبِتُ مَا يَشَاءُ».1245.تاريخ المدينة عن يحيى بن سعيد الأنصاري :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ رِبْعِىٍّ، عَنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «مِنَ الْأُمُورِ أُمُورٌ مَوْقُوفَةٌ عِنْدَ اللّه ِ، يُقَدِّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ، وَيُؤَخِّرُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ».1243.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به معاويه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ؛ وَوُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ عِلْمَيْنِ: عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَا هُوَ، مِنْ ذلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ؛ وَعِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ وَأَنْبِيَاءَهُ، فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ».1042.امام على عليه السلام ( _ خطاب به عمر ، هنگامى كه او از مردم ، درباره همر ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا بَدَا لِلّهِ فِي شَيْءٍ إِلَا كَانَ فِي عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ يَبْدُوَ لَهُ». .

ص: 473

1043.الإرشاد عن أبي بكر الهُذَلِيّ :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه ، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«علم، بر دو قسم است: يكى علمى است كه در نزد خدا مخزون است، كه هيچ كس را برآن مطلع نساخته و ديگر، علمى است كه به فرشتگان و رسولان خويش تعليم فرموده. پس آنچه به فرشتگان و رسل خويش آموخته، البته در خارج موجود مى شود و خدا خود و فرشته ها و رسول هاى خود را به دروغ نمى اندازد (و چنان نمى كند كه در نزد غير، دروغ گو در آيند). و علمى كه در نزد خودش مخزون است، آنچه خواهد از آن مقدّم مى دارد، و آنچه خواهد از آن به تأخير مى اندازد، و آنچه خواهد ثابت مى گرداند».1043.الإرشاد ( _ به نقل از ابو بكر هُذَلى _ ) و به همين اسناد، از حمّاد، از رِبعى، از فُضيل روايت است كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:«از جمله امور، امورى چند است كه موقوف است در نزد خدا كه مقدم مى دارد از آنها و مؤخر مى اندازد از آنها، آنچه را كه خواسته باشد».1044.الفتوح :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى عُمير، از جعفر بن عثمان، از سَماعه، از ابو بصير و وُهيب بن حَفص، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«خدا را دو علم است: يكى علم مكنون و مخزون (كه از غير خويش پوشيده)، و كسى آن را نمى داند، مگر آن جناب و بداء از اين علم تحقق مى يابد. و ديگر، علمى است كه به فرشتگان و رسولان و پيغمبران خويش تعليم داده، و ما آن را مى دانيم».1044.الفتوح :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حسن بن محبوب، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا را در چيزى بداء به هم نرسيد، مگر آن كه در علم آن جناب بود كه بداء به هم مى رسد و آن را تغيير مى دهد، پيش از آن كه بداء از براى او به هم رسد». .

ص: 474

1045.تاريخ اليعقوبي:عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ الْجُهَنِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ لَمْ يَبْدُ لَهُ مِنْ جَهْلٍ».1046.نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : هَلْ يَكُونُ الْيَوْمَ شَيْءٌ لَمْ يَكُنْ فِي عِلْمِ اللّه ِ بِالْأَمْسِ؟ قَالَ: «لَا ،مَنْ قَالَ هذَا، فَأَخْزَاهُ اللّه ُ» . قُلْتُ: أَ رَأَيْتَ، مَا كَانَ وَمَا هُوَ كَائِنٌ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَ لَيْسَ فِي عِلْمِ اللّه ِ؟ قَالَ: «بَلى، قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ».1045.تاريخ اليعقوبى :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِي الْقَوْلِ بِالْبَدَاءِ مِنَ الْأَجْرِ، مَا فَتَرُوا عَنِ الْكَلَامِ فِيهِ».1046.نهج البلاغة :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الْكُوفِيِّ أَخِي يَحْيى، عَنْ مُرَازِمِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «مَا تَنَبَّأَ نَبِيٌّ قَطُّ حَتّى يُقِرَّ لِلّهِ بِخَمْسِ خِصَالٍ: بِالْبَدَاءِ، وَالْمَشِيئَةِ، وَالسُّجُودِ، وَالْعُبُودِيَّةِ، وَالطَّاعَةِ».1047.تاريخ الطبري عن ابن عمر :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ جَهْمِ بْنِ أَبِي جَهْمَةَ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَخْبَرَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِمَا كَانَ مُنْذُ كَانَتِ الدُّنْيَا، وَبِمَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ الدُّنْيَا، وَأَخْبَرَهُ بِالْمَحْتُومِ مِنْ ذلِكَ، وَاسْتَثْنى عَلَيْهِ فِيمَا سِوَاهُ». .

ص: 475

1047.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن عمر _ ) از او، از حسن بن على بن فضّال، از داود بن فَرقد، از عمرو بن عثمان جُهَنى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه از براى خدا، بداء نمى شود از جهل» (يعنى: در آنچه تغيير مى دهد، جهالتى نداشته كه بعد از آن دانسته باشد، بلكه تغيير از روى مصلحت است).1048.الطبقات الكبرى عن المِسوَرِ بن مَخرَمَةِ :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه: آيا مى شود كه امروز چيزى موجود شود كه ديروز در علم خدا نبوده باشد؟ حضرت فرمود:«نه، هر كه اين سخن را بگويد، خدا او را خوار و رسوا گرداند».

عرض كردم كه: مرا خبر ده كه آيا چنين نيست كه آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قيامت، همه در علم خدا باشد؟ فرمود: «بلى، چنين است و چنين بود پيش از آن كه خلائق را بيافريند».1049.الكامل في التاريخ عن عمر بن الخطّاب ( _ قَبلَ الوَفاةِ _ ) على، از محمد، از يونس، از مالك جُهنى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اگر مردم مى دانستند كه در قول به بداء و اعتقاد داشتن به جواز آن، چه قدر ثواب است، از سخن گفتن در آن سستى نمى ورزيدند».1048.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از بعضى از اصحاب ما، از محمد بن عمرو كوفى _ برادر يحيى _ از مُرازِم بن حكيم كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«هرگز هيچ پيغمبرى به منصب پيغمبرى نمى رسيد (يا آن كه خدا او را به پيغمبرى نمى فرستاد)، تا آن كه از براى خدا پنج خصلت اقرار مى كرد و آن: اقرار به بداء است و مشيت و سجود و عبوديت و طاعت».1049.الكامل فى التاريخ ( _ به نقل از عمر بن خطّاب ، پيش از وفاتش _ ) و به همين اسناد، از احمد بن محمد، از جعفر بن محمد، از يونس، از جَهم بن ابى جَهمه، از آن كه او را حديث كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ محمد صلى الله عليه و آله را خبر داد به آنچه بوده، از آن زمان كه دنيا بر پا شده، و به آنچه خواهد بود تا آن كه دنيا تمام شود. و خبر داد او را به محتوم از آنها كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد، و در آنچه غير آن بوده بر آن، استثنا فرمود» (يعنى: فرمود كه: اگر خواسته باشم چنين خواهد بود، و اگر نخواهم تغيير مى دهم). .

ص: 476

1050.تاريخ اليعقوبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ: «مَا بَعَثَ اللّه ُ نَبِيّاً قَطُّ إِلَا بِتَحْرِيمِ الْخَمْرِ، وَأَنْ يُقِرَّ لِلّهِ بِالْبَدَاءِ».1050.تاريخ اليعقوبى :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ :سُئِلَ الْعَالِمُ عليه السلام : كَيْفَ عِلْمُ اللّه ِ؟ قَالَ: «عَلِمَ وَشَاءَ، وَأَرَادَ وَقَدَّرَ، وَقَضى وَأَمْضى ؛ فَأَمْضى مَا قَضى، وَقَضى مَا قَدَّرَ، وَقَدَّرَ مَا أَرَادَ؛ فَبِعِلْمِهِ كَانَتِ الْمَشِيئَةُ، وَبِمَشِيئَتِهِ كَانَتِ الْاءِرَادَةُ، وَبِإِرَادَتِهِ كَانَ التَّقْدِيرُ، وَبِتَقْدِيرِهِ كَانَ الْقَضَاءُ ، وَبِقَضَائِهِ كَانَ الْاءِمْضَاءُ ، وَالْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِيئَةِ، وَالْمَشِيئَةُ ثَانِيَةٌ، وَالْاءِرَادَةُ ثَالِثَةٌ، وَالتَّقْدِيرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْاءِمْضَاءِ؛ فَلِلّهِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ الْبَدَاءُ فِيمَا عَلِمَ مَتى شَاءَ، وَفِيمَا أَرَادَ لِتَقْدِيرِ الْأَشْيَاءِ، فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْاءِمْضَاءِ، فَلَا بَدَاءَ، فَالْعِلْمُ بِالْمَعْلُومِ قَبْلَ كَوْنِهِ، وَالْمَشِيئَةُ فِي الْمُنْشَاَ?قَبْلَ عَيْنِهِ، وَالْاءِرَادَةُ فِي الْمُرَادِ قَبْلَ قِيَامِهِ، وَالتَّقْدِيرُ لِهذِهِ الْمَعْلُومَاتِ قَبْلَ تَفْصِيلِهَا وَتَوْصِيلِهَا عِيَاناً وَوَقْتاً، وَالْقَضَاءُ بِالْاءِمْضَاءِ هُوَ الْمُبْرَمُ مِنَ الْمَفْعُولاتِ ذَوَاتِ الْأَجْسَامِ الْمُدْرَكَاتِ بِالْحَوَاسِّ مِنْ ذَوِي لَوْنٍ وَرِيحٍ وَوَزْنٍ وَكَيْلٍ، وَمَا دَبَّ وَدَرَجَ مِنْ إِنْسٍ وَجِنٍّ وَطَيْرٍ وَسِبَاعٍ ، وَغَيْرِ ذلِكَ مِمَّا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، فَلِلّهِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ فِيهِ الْبَدَاءُ مِمَّا لَا عَيْنَ لَهُ، فَإِذَا وَقَعَ الْعَيْنُ الْمَفْهُومُ الْمُدْرَكُ، فَلَا بَدَاءَ، وَاللّه ُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ؛ فَبِالْعِلْمِ عَلِمَ الْأَشْيَاءَ قَبْلَ كَوْنِهَا؛ وَبِالْمَشِيئَةِ عَرَّفَ صِفَاتِهَا وَحُدُودَهَا، وَأَنْشَأَهَا قَبْلَ إِظْهَارِهَا؛ وَبِالْاءِرَادَةِ مَيَّزَ أَنْفُسَهَا فِي أَلْوَانِهَا وَصِفَاتِهَا؛ وَبِالتَّقْدِيرِ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَعَرَّفَ أَوَّلَهَا وَآخِرَهَا؛ وَبِالْقَضَاءِ أَبَانَ لِلنَّاسِ أَمَاكِنَهَا، وَدَلَّهُمْ عَلَيْهَا؛ وَبِالْاءِمْضَاءِ شَرَحَ عِلَلَهَا، وَأَبَانَ أَمْرَهَا، وَذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ». .

ص: 477

1051.صحيح البخاري عن عمرو بن ميمون :على بن ابراهيم، از پدرش، از رَيّان بن صَلت روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود:«خدا هرگز پيغمبرى را مبعوث نگردانيد، مگر با تحريم شراب (كه آن را حرام داند) و با اقرار به بداء از براى خدا».1052.تاريخ اليعقوبي :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد روايت كرده است كه از امام على نقى عليه السلام سؤال شد كه علم خدا چگونه است؟ حضرت فرمود كه:«دانست و خواست و اراده نمود، و تقدير كرد و اندازه فرمود (كه طول و عرض و عمق و باقى مشخصات آن مقدّر را معيّن گردانيد)، و حكم فرمود به وجود، و امضاى حكم خويش نمود (كه آن را نافذ و جارى ساخت)، پس امضا فرمود آنچه را حكم فرموده بود، و حكم كرد به آنچه تقدير كرده بود، و تقدير نمود آنچه را كه اراده نموده بود، و همچنين اراده نمود آنچه را كه خواسته بود. پس به سبب علم آن جناب، مشيت و خواست تحقق يافت، و به مشيت او، اراده به هم رسيد و به اراده اش تقدير موجود شد، و به تقدير وى، قضا حادث گرديد، و به قضايى كه فرمود، امضا به عمل آمد، و علم بر مشيت پيشى دارد، و مشيت در مرتبه دوم و اراده در مرتبه سوم است، و تقدير واقع مى شود بر آن قضا كه با امضا باشد.

پس از براى خدا _ تبارك و تعالى _ بداء جايز است و آنچه دانسته در هر زمان كه خواسته باشد، و در آنچه اراده فرموده به جهت تقدير فرمودن چيزها. پس چون قضايى كه با امضاست واقع شود، بدائى بعد از آن نباشد. پس علم تعلق به معلوم مى گيرد، پيش از بودن آن، و مشيت تعلق دارد به آنچه ايجاد آن را خواسته، پيش از وجود آن در خارج، و اراده متعلق است به مراد، پيش از قيام و بر پاشدنش در آن و تقدير اين معلومات پيش از آن است كه بعضى از آنها از بعضى جدا شود، يا پاره اى از آنها به پاره اى پيوند شود و بچسبد در خارج و در وقتى از اوقات».

(مثال آنچه حضرت فرموده، چون بلندى آسمان، و پستى زمين، و قرار دادن بعضى چيزها در زمانى و بعضى از آن در زمان ديگر، و اتصال بعضى از اجسام به بعضى، و ايجاد چيزهاى بسيار در يك زمان) و حضرت فرمود: «قضايى كه با امضا باشد، محكم و در هم بافته است (كه تغيير و تبديل در آن نمى شود، از هر چه باشد) از مفعولات و معمولات محكمه كه به عمل آمده، و صاحبان اجسام اند كه به حواس درك مى شوند از صاحبان رنگ و بو و وزن و كيل و پيمانه و آنچه بجنبد بر روى زمين و آنچه آن را در نوردد؛ از آدميان و جنيان و مرغان و درندگان و غير آن، از آنچه به حواس، درك آن ممكن باشد كه از براى خداى تبارك و تعالى در هر يك از آن بداء جائز است، مادام كه در خارج موجود نباشد.

پس هرگاه آن مفهوم كه ادراك مى شود، در خارج واقع شود، بدائى نمى باشد و خدا مى كند آنچه را كه خواسته باشد؛ از بداء و امضا. پس خدا به علم، همه چيز را دانسته، پيش از بودن آنها و به مشيت، صفات و حدود و كيفيت ايجاد آنها را پيش از بروز دادن آنها شناخته كه به آن وضعى كه خواسته، قرار داد فرموده و به اراده آنها را در رنگ ها و صفاتى كه دارند، تميز داده، و به حسب اين، بعضى را از بعضى ممتاز و جدا ساخته و به تقدير، روزى هاى آنها را معيّن و مقدّر ساخته، و اول و آخر آنها را به حسب زمان شناخته، و به قضا، مكان هاى ايشان را براى مردمان ظاهر گردانيده، و ايشان را بر آن دلالت فرموده، و به امضا علت هاى آن را (از علت مادى و فاعلى و صورى) شرح و بيان نموده، و امر آنها را ظاهر و هويدا كرده و اين ايجاد (به ترتيب امور شش گانه) تقدير و اندازه اى است كه خداوند غالب بر همه چيز و دانا به همه آنها مقرر فرموده». .

ص: 478

25 _ بَابٌ فِي أنَّهُ لَا يَكُونُ شَيْءٌ فِي السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِلَابِسَبْعَةٍ1052.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَمُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِيعاً، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ وَعَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُسْكَانَ جَمِيعاً، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ :«لَا يَكُونُ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ إِلَا بِهذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ: بِمَشِيئَةٍ، وَإِرَادَةٍ، وَقَدَرٍ، وَقَضَاءٍ ، وَإِذْنٍ ، وَكِتَابٍ، وَأَجَلٍ، فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَقْدِرُ عَلى نَقْضِ وَاحِدَةٍ، فَقَدْ كَفَرَ».

وَ رَوَاهُ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ، عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ وَابْنِ مُسْكَانَ مِثْلَهُ. .

ص: 479

25. باب در بيان آن كه در آسمان و زمين چيزى نمى باشد، مگر به هفت چيز

25. باب در بيان آن كه در آسمان و زمين چيزى نمى باشد، مگر به هفت چيز1053.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد و محمد بن خالد، همه، از فَضالة بن ايّوب، از محمد بن عُماره، از حريز بن عبداللّه و عبداللّه بن مُسكان، هر دو از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«چيزى موجود نمى شود در زمين و نه در آسمان، خواه از افعال خدا باشد و خواه از افعال بندگان، مگر به اين خصلت هاى هفت گانه كه عبارت است از: مشيت و اراده و قدر و قضا و اذن (يعنى منع و زجر نفرمودن) و نوشته (كه ثبوت در لوح محفوظ است) و اجل (كه مراد از آن وقت معين است). پس هر كه گمان كند كه قدرت دارد بر آن كه يكى از اينها را به هم زند، يا كم كند، كافر است».

و على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن حَفص، از محمد بن عُماره، از حريز بن عبداللّه و ابن مُسكان مثل اين را روايت كرده است.

.

ص: 480

1244.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به معاويه _ ) وَرَوَاهُ أَيْضاً عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ عِمْرَانَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، قَالَ :«لَا يَكُونُ شَيْءٌ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ إِلَا بِسَبْعٍ: بِقَضَاءٍ، وَقَدَرٍ، وَإِرَادَةٍ، وَمَشِيئَةٍ، وَكِتَابٍ، وَأَجَلٍ، وَإِذْنٍ، فَمَنْ زَعَمَ غَيْرَ هذَا، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ، أَوْ رَدَّ عَلَى اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ».26 _ بَابُ الْمَشِيئَةِ وَ الْاءِرَادَةِ1056.الطبقات الكبرى عن عمرو بن ميمون :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْهَاشِمِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليهماالسلام يَقُولُ: «لَا يَكُونُ شَيْءٌ إِلَا مَا شَاءَ اللّه ُ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى».

قُلْتُ: مَا مَعْنى «شَاءَ»؟ قَالَ: «ابْتِدَاءُ الْفِعْلِ».

قُلْتُ: مَا مَعْنى «قَدَّرَ»؟ قَالَ : «تَقْدِيرُ الشَّيْءِ مِنْ طُولِهِ وَعَرْضِهِ».

قُلْتُ: مَا مَعْنى «قَضى»؟ قَالَ : «إِذَا قَضى أَمْضَاهُ، فَذلِكَ الَّذِي لَا مَرَدَّ لَهُ».1054.المصنَّف ( _ به نقل از عبد الرحمان قارى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : شَاءَ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: وَأَحَبَّ؟ قَالَ: «لَا». قُلْتُ: وَكَيْفَ شَاءَ وَأَرَادَ ، وَقَدَّرَ وَقَضى وَلَمْ يُحِبَّ؟! قَالَ:

«هكَذَا خَرَجَ إِلَيْنَا».1055.الإمامة و السياسة ( _ به نقل از عمر بن خطّاب ، درباره ماجراى شورا _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «أَمَرَ اللّه ُ وَلَمْ يَشَأْ، وَشَاءَ وَلَمْ يَأْمُرْ؛ أَمَرَ إِبْلِيسَ أَنْ يَسْجُدَ لِادَمَ، وَشَاءَ أَنْ لَا يَسْجُدَ، وَلَوْ شَاءَ لَسَجَدَ ، وَنَهى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ، وَشَاءَ أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا، وَلَوْ لَمْ يَشَأْ لَمْ يَأْكُلْ». .

ص: 481

26. باب در بيان مشيت و اراده خدا

1056.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عمرو بن ميمون _ ) و نيز روايت كرده از پدرش، از محمد بن خالد، از زكريّا بن عِمران، از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام كه فرمود:«چيزى موجود نمى شود در آسمان ها و نه در زمين، مگر به هفت چيز: به قضا و قدر و اراده و مشيت و كتاب و اجل و اذن (به آن معانى كه مذكور شد). پس هر كه غير از اين را گمان كند، بر خدا دروغ گفته»، يا فرموده كه: «بر خداى عزّوجلّ رد كرده است».26. باب در بيان مشيت و اراده خدا (1)1057.صحيح البخارى ( _ به نقل از عمرو بن ميمون _ ) على بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن عبداللّه ، از پدرش، از محمد بن سليمان ديلمى، از على بن ابراهيم هاشمى روايت كرده است كه گفت: از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهماالسلامشنيدم كه مى فرمود:«چيزى نمى باشد، مگر آنچه خدا خواست و اراده نمود و اندازه فرمود و حكم كرد». عرض كردم كه: معنى خواست چيست؟ فرمود: «ابتدا فرمودن به فعل». عرض كردم كه معنى اندازه و قدر چه چيز است؟ فرمود: «اندازه نمودن چيزى از درازى و پهناى آن». عرض كردم كه معنى حكم كرد چيست؟ فرمود كه: «چون حكم كند، امضا و اجراى آن مى فرمايد. پس اين قضا و حكم، چيزى است كه آن را رد نمى توان نمود» (چه قضا عبارت است از عزمى كه فعل از آن جدا نمى باشد).1058.تاريخ الطبري :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از ابان، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه آنچه واقع مى شود، خدا آن را خواسته و اراده نموده و تقدير فرموده و حكم كرده؟ فرمود:«بلى». عرض كردم كه با همه اينها آن را دوست داشته؟ فرمود: «نه». عرض كردم: و چگونه خواسته و اراده نموده و تقدير فرموده و حكم كرده و دوست نداشته؟ فرمود كه: «همچنين به سوى ما بيرون آورده و به ما رسيده است».1058.تاريخ الطبرى :على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن مَعبد، از واصل بن سليمان، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«خدا، به چيزى امر فرموده و آن را نخواسته، و چيزى را خواسته و به آن امر نفرموده (يعنى: نهى فرموده) . شيطان را امر فرمود كه به جهت آدم سجده به جا آورد، و خواست كه سجده نكند، و اگر مى خواست كه سجده كند (يعنى به خواست حتمى و جبرى) ، هر آينه شيطان سجده مى كرد. و آدم را نهى نمود از خوردن آن درخت معهود، و خواست كه از آن بخورد (يعنى: به خواست تخييرى)، و اگر مى خواست به خواست حتمى آدم آن را نمى خورد».

.


1- . هر دو به معنى خواستن است، وليكن در ميانه اين دو فرقى هست؛ چه ممكن است كه مشيت باشد و اراده نباشد، چنانچه در باب روزه دار پرهيزگارى كه گرسنه و تشنه باشد در روز ماه مبارك رمضان ظاهر است؛ زيرا كه طعام و شراب مى خواهد و اراده ندارد. (مترجم)

ص: 482

1059.الكامل في التاريخ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِيِّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِيِّ جَمِيعاً، عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ اِءِرَادَتَيْنِ وَمَشِيئَتَيْنِ: إِرَادَةَ حَتْمٍ، وَإِرَادَةَ عَزْمٍ، يَنْهى وَهُوَ يَشَاءُ، وَيَأْمُرُ وَهُوَ لَا يَشَاءُ؛ أَ وَمَا رَأَيْتَ أَنَّهُ نَهى آدَمَ وَزَوْجَتَهُ أَنْ يَأْكُلَا مِنَ الشَّجَرَةِ وَشَاءَ ذلِكَ؟ وَلَوْ لَمْ يَشَأْ أَنْ يَأْكُلَا، لَمَا غَلَبَتْ مَشِيئَتُهُمَا مَشِيئَةَ اللّه ِ تَعَالى، وَأَمَرَ إِبْرَاهِيمَ أَنْ يَذْبَحَ إِسْحَاقَ وَلَمْ يَشَأْ أَنْ يَذْبَحَهُ، وَلَوْ شَاءَ، لَمَا غَلَبَتْ مَشِيئَةُ إِبْرَاهِيمَ مَشِيئَةَ اللّه ِ تَعَالى».1059.الكامل فى التاريخ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «شَاءَ وَأَرَادَ، وَلَمْ يُحِبَّ وَلَمْ يَرْضَ؛ شَاءَ أَنْ لَا يَكُونَ شَيْءٌ إِلَا بِعِلْمِهِ، وَأَرَادَ مِثْلَ ذلِكَ، وَلَمْ يُحِبَّ أَنْ يُقَالَ: ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ، وَلَمْ يَرْضَ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ». .

ص: 483

1060.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم روايت كرده است، از مختار بن محمد همْدَانى و محمد بن حسن، از عبداللّه بن حسن علوى، هر دو، از فتح بن يزيد جُرجانى، از امام رضا عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«خدا را دو اراده و دو مشيت است: يكى اراده حتمى (و حتم به معنى محتوم است، يعنى: محكم ساخته و واجب گردانيده و به آن حكم فرموده) ، و ديگرى اراده عزمى (و مراد از آن، اين است كه اراده فرموده كه مكلف افعال خويش را به اختيار خود به جا آورد، نه به جبر). و به اين اراده، گاهى نهى از چيزى مى فرمايد و حال آن كه مى خواهد كه به عمل آيد، و به چيزى امر مى كند و نمى خواهد كه به عمل آيد. آيا نديدى و ندانستى كه آن جناب آدم و زن او را نهى فرمود كه از آن درخت معهود بخورند، و آن را مى خواست، و اگر نمى خواست كه بخورند، مشيت و خواست ايشان بر خواست خداى تعالى غالب نمى شد. و ابراهيم را امر فرمود كه اسحاق را سر بُرد و نمى خواست كه او را سر بُرد و اگر مى خواست، خواست ابراهيم بر خواست خداى تعالى غالب نمى گرديد».

(آنچه در اين حديث مذكور است از امر به سر بريدن اسحاق، خلاف مشهور است و شايد كه وجه آن، تقيه باشد و احتمال غير از اين در آن مى رود. و حق آن است كه امر به سر بريدن اسماعيل بود).1060.تاريخ اليعقوبى :على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن مَعبد، از دُرست بن ابى منصور، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«گاه است كه خدا خواسته و اراده فرموده، وليكن دوست نداشته و نپسنديده. و بيان اين آن است كه: خواسته كه چيزى نباشد مگر به علم او (به اين كه آنچه نمى داند نباشد، و آنچه نمى داند آن است كه نباشد، چون شريك و فرزند و زن از براى آن جناب) ، و مثل اين را اراده فرموده و دوست نداشته كه گفته شود كه خدا يكى از سه خدا است (چنانچه طائفه نسطوريه از نصارى مى گويند و عيسى و مريم مادرش را نيز خدا مى دانند). و كفر را از براى بندگان خويش نپسنديده است». .

ص: 484

1061.الأمالي للطوسي عن محمّد بن عمرو بن حزم :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عن أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : «قَالَ اللّه ُ : ابْنَ آدَمَ ، بِمَشِيئَتِي كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي تَشَاءُ لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ، وَبِقُوَّتِي أَدَّيْتَ فَرَائِضِي، وَبِنِعْمَتِي قَوِيتَ عَلى مَعْصِيَتِي، جَعَلْتُكَ سَمِيعاً بَصِيراً قَوِيّاً «مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه ِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» وَذَاكَ أَنِّي أَوْلى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ، وَأَنْتَ أَوْلى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي، وَذَاكَ أَنَّنِي لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ».27 _ بَابُ الِابْتِلَاءِ وَ الِاخْتِبَارِ1061.الأمالى ، طوسى به نقل از محمّد بن عمرو بن حزم _ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ قَبْضٍ وَلَا بَسْطٍ إِلَا وَلِلّهِ فِيهِ مَشِيئَةٌ وَقَضَاءٌ وَابْتِلَاءٌ».1062.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از ابو وائل _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ فِيهِ قَبْضٌ أَوْ بَسْطٌ _ مِمَّا أَمَرَ اللّه ُ بِهِ أَوْ نَهى عَنْهُ _ إِلَا وَفِيهِ لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ ابْتِلَاءٌ وَقَضَاءٌ» . .

ص: 485

27. باب در بيان ابتلا و اختيار (كه به معنى آزمودن است)

1063.الأمالي للطوسي عن أبي ذرّ :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام فرمود:«خدا (در حديث قدسى) فرموده كه: اى فرزند آدم، به خواست من، تو چنان شدى كه مى خواهى از براى خويش آنچه مى خواهى (يعنى: خواست تو، از خواست من است) و به قوت و توانايى كه به تو دادم، فريضه ها و واجبات مرا به جا آوردى و به نعمت من بر نافرمانى من توانايى به هم رسانيدى؛ چرا كه من تو را شنوا و بينوا و توانا گردانيدم «مَّآ أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ» (1) ، يعنى: «آنچه به تو رسد از نيكى، پس از جانب خدا است و آنچه به تو رسد از بدى پس از نفس تو است». و اين كه مذكور شد، از براى آن است كه من سزاوارترم به حسنات و نيكى هاى تو از تو، و تو سزاوارترى به بدى ها و گناهان خويش از من، و آن، به اين سبب است كه من سؤال كرده نمى شوم، از آنچه مى كنم (يعنى: بندگان نمى توانند كه از من بپرسند كه چرا چنين كردى؟ چه، هر چه كنم عين حكمت و مصلحت است). و ايشان پرسيده شوند از آنچه مى كنند».27. باب در بيان ابتلا و اختيار (كه به معنى آزمودن است)1064.تاريخ دمشق عن المنهال بن عمرو وعباد بن عبد اللّهعلى بن ابراهيم بن هاشم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حمزة بن محمد طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هيچ همّ و غمّ و تنگ گيرى و تنگى و هيچ شادى و خرّمى و گشايشى نيست، مگر آن كه خدا را در آن مشيت و قضا و آزمايشى است كه با بندگان به طريق اهل امتحان رفتار مى كند».1064.تاريخ دمشق ( _ به نقل از منهال بن عمرو و عَبّاد بن عبد اللّه ا ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از فَضالة بن ايّوب، از حمزة بن محمد بن طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«چيزى نيست از آنچه خدا به آن امر فرموده، يا از آن نهى نموده، كه در آن گرفتگى يا گشايشى باشد، مگر آن كه خداى عزّوجلّ را در آن آزمايش و قضايى هست».

.


1- . نساء، 79.

ص: 486

28 _ بَابُ السَّعَادَةِ وَ الشَّقَاءِ1066.الإمام عليّ عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ خَلَقَ السَّعَادَةَ وَالشَّقَاءَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ خَلْقَهُ، فَمَنْ خَلَقَهُ اللّه ُ سَعِيداً، لَمْ يُبْغِضْهُ أَبَداً ، وَإِنْ عَمِلَ شَرّاً ، أَبْغَضَ عَمَلَهُ وَلَمْ يُبْغِضْهُ، وَإِنْ كَانَ شَقِيّاً، لَمْ يُحِبَّهُ أَبَداً، وَإِنْ عَمِلَ صَالِحاً، أَحَبَّ عَمَلَهُ وَأَبْغَضَهُ؛ لِمَا يَصِيرُ إِلَيْهِ، فَإِذَا أَحَبَّ اللّه ُ شَيْئاً، لَمْ يُبْغِضْهُ أَبَداً، وَإِذَا أَبْغَضَ شَيْئاً، لَمْ يُحِبَّهُ أَبَداً» .1067.شرح نهج البلاغة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ، عَنْ شُعَيْبٍ الْعَقَرْقُوفِيِّ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :كُنْتُ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام جَالِساً وَقَدْ سَأَلَهُ سَائِلٌ، فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ، مِنْ أَيْنَ لَحِقَ الشَّقَاءُ أَهْلَ الْمَعْصِيَةِ حَتّى حَكَمَ اللّه ُ لَهُمْ فِي عِلْمِهِ بِالْعَذَابِ عَلى عَمَلِهِمْ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «أَيُّهَا السَّائِلُ، حُكْمُ اللّه ِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَا يَقُومُ لَهُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ بِحَقِّهِ، فَلَمَّا حَكَمَ بِذلِكَ، وَهَبَ لِأَهْلِ مَحَبَّتِهِ الْقُوَّةَ عَلى مَعْرِفَتِهِ، وَوَضَعَ عَنْهُمْ ثِقَلَ الْعَمَلِ بِحَقِيقَةِ مَا هُمْ أَهْلُهُ، وَوَهَبَ لِأَهْلِ الْمَعْصِيَةِ الْقُوَّةَ عَلى مَعْصِيَتِهِمْ؛ لِسَبْقِ عِلْمِهِ فِيهِمْ، وَمَنَعَهُمْ إِطَاقَةَ الْقَبُولِ مِنْهُ، فَوَاقَعُوا مَا سَبَقَ لَهُمْ فِي عِلْمِهِ، وَلَمْ يَقْدِرُوا أَنْ يَأْتُوا حَالاً تُنْجِيهِمْ مِنْ عَذَابِهِ؛ لِأَنَّ عِلْمَهُ أَوْلى بِحَقِيقَةِ التَّصْدِيقِ وَهُوَ مَعْنى «شَاءَ مَا شَاءَ» وَهُوَ سِرُّهُ».1065.شرح نهج البلاغة ( _ در يادكردِ حوادث بيعت يوم الدار (روز برگزارى شو ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ، عَنْ مُعَلّى أَبِي عُثْمَانَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ :«يُسْلَكُ بِالسَّعِيدِ فِي طَرِيقِ الْأَشْقِيَاءِ حَتّى يَقُولَ النَّاسُ: مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ، بَلْ هُوَ مِنْهُمْ! ثُمَّ يَتَدَارَكُهُ السَّعَادَةُ . وَقَدْ يُسْلَكُ بِالشَّقِيِّ طَرِيقَ السُّعَدَاءِ حَتّى يَقُولَ النَّاسُ: مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ، بَلْ هُوَ مِنْهُمْ! ثُمَّ يَتَدَارَكُهُ الشَّقَاءُ؛ إِنَّ مَنْ كَتَبَهُ اللّه ُ سَعِيداً _ وَإِنْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَا فُوَاقُ نَاقَةٍ _ خَتَمَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ». .

ص: 487

28. باب در بيان سعادت و شقاوت (كه به معنى نيك بختى و بد بختى است)

28. باب در بيان سعادت و شقاوت (كه به معنى نيك بختى و بد بختى است)1067.شرح نهج البلاغة :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از منصور بن حازم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا نيك بختى و بد بختى را آفريد، پيش از آن كه خلق خود را بيافريند. پس هر كه خدا او را نيك بخت آفريد، هرگز او را دشمن ندارد، و اگر بدى را به عمل آورد، عمل او را دشمن دارد و او را دشمن ندارد، و اگر آن آفريده بدبخت باشد، هرگز او را دوست ندارد، و اگر كردار شايسته از او سر زند، آن كردار را دوست دارد، و او را دشمن دارد، به جهت آنچه به سوى آن باز مى گردد. پس هرگاه خدا چيزى را دوست دارد، هرگز آن را دشمن ندارد و هرگاه چيزى را دشمن دارد، هرگز آن را دوست ندارد».1245.تاريخ المدينة ( _ به نقل از يحيى بن سعيد انصارى _ ) و على بن محمد روايت كرده و آن را مرفوع ساخته، از شعيب عَقرقوفى، از ابوبصير كه گفت: در پيش روى امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم كه كسى آن حضرت را سؤال نمود و عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، فداى تو گردم، از كجا شقاوت و بدبختى اهل معصيت را دريافته، يا خدا آن را با ايشان ملحق ساخته، تا آن كه حكم فرموده از براى ايشان در علم خويش، به آن كه ايشان را بر كارشان عذاب فرمايد؟ حضرت عليه السلام فرمود كه:«اى سائل، حكم خداى عزّوجلّ چنان است كه كسى از خلائق براى آن، به حقى كه دارد قيام نمى تواند نمود. پس چون به اين حكم فرمود (يعنى در تكليف اول در روز ميثاق)، توانايى بر معرفت خويش را به اهل محبت و دوستان خود بخشيد، و سنگينى عمل را از ايشان برداشت، به حقيقت آنچه ايشان اهل و سزاوار آن بودند، و بخشيد به اهل معصيت توانايى معصيتى كه از ايشان سر مى زند، به جهت سبقت علم آن جناب در باب ايشان و منع فرمود از ايشان توانستن و سهولت قبول را كه از او بپذيرند. پس موافقت نمودند با آنچه از براى ايشان در علم خدا پيشى گرفته بود و نتوانستند كه حالتى را بياورند كه ايشان را از عذاب خدا برهاند (به اين كه حقيقت و ماهيت خويش را بگردانند و ارواح خود را از جنس ارواح نيك بختان قرار دهند) زيرا كه علم آن جناب به حقيقت تصديق (كه تغيير در آن به هم نرسد)، سزاوارتر است و همين بخشش مذكور به هر دو گروه، معنى آن است كه «خدا خواست آنچه خواست». و اين سرّ خدا است» (كه هر كسى آن را نمى فهمد).1069.تاريخ الطبري :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از نضر بن سُويد، از يحيى بن عمران حلبى، از مُعلّى بن ابى عثمان، از على بن حَنظله، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«گاه است كه نيك بخت در آورده مى شود در راه بدبختان؛ به مرتبه اى كه مردمان مى گويند كه: چه بسيار شباهت به بدبختان دارد، بلكه او از جمله ايشان است. بعد از آن، نيك بختى او را در مى يابد. و گاه است كه بدبخت در آورده مى شود در راه نيك بختان، به مرتبه اى كه مردمان مى گويند كه: چه بسيار شباهت دارد به نيك بختان، بلكه او از جمله ايشان است. بعد از آن، بدبختى او را دريابد. به درستى كه هر كه خدا او را نيك بخت نوشته باشد، ختم مى شود از براى او به نيك بختى و آخر كارش به سعادت منتهى مى گردد؛ و هر چند كه از دنيا باقى نماند از براى او، مگر زمانى اندك كه عبارت است از زمان مابين دو بار دوشيدن شتر در يك ساعت. (و در طرف بدبختى نيز چنين است و به جهت وضوح، به قرينه مقابله، حضرت آن را بيان نفرموده است) .

.

ص: 488

29 _ بَابُ الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ1069.تاريخ الطبرى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَعَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ مِمَّا أَوْحَى اللّه ُ إِلى مُوسى عليه السلام ، وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ فِي التَّوْرَاةِ: أَنِّي أَنَا اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا ، خَلَقْتُ الْخَلْقَ، وَخَلَقْتُ الْخَيْرَ، وَأَجْرَيْتُهُ عَلى يَدَيْ مَنْ أُحِبُّ، فَطُوبى لِمَنْ أَجْرَيْتُهُ عَلى يَدَيْهِ، وَأَنَا اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا، خَلَقْتُ الْخَلْقَ، وَخَلَقْتُ الشَّرَّ، وَأَجْرَيْتُهُ عَلى يَدَيْ مَنْ أُرِيدُهُ، فَوَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُهُ عَلى يَدَيْهِ» .1070.الإرشاد عن أبي صادِق :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ فِي بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللّه ُ مِنْ كُتُبِهِ: أَنِّي أَنَا اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا، خَلَقْتُ الْخَيْرَ، وَخَلَقْتُ الشَّرَّ، فَطُوبى لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الْخَيْرَ، وَوَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الشَّرَّ، وَوَيْلٌ لِمَنْ يَقُولُ: كَيْفَ ذَا؟ وَكَيْفَ ذَا؟». .

ص: 489

29. باب در بيان خير و شر (كه به معنى خوبى و بدى است)

29. باب در بيان خير و شر (كه به معنى خوبى و بدى است)1070.الإرشاد ( _ به نقل از ابو صادق _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده از احمد بن محمد بن خالد، از ابن محبوب و على بن حَكم، از معاوية بن وَهْب كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه از جمله آنچه خدا به سوى موسى عليه السلام وحى فرمود و بر او در تورات فرو فرستاد، اين بود كه: منم خدا كه هيچ خدايى نيست، مگر من. خلائق را آفريدم، و خير را خلق كردم، و آن را جارى ساختم بر دست هاى آن كه او را دوست داشتم، و اجراى آن بر دست او خواستم. پس خوشا حال كسى كه من آن را بر دست هاى او جارى ساختم. و منم خدا كه هيچ خدايى نيست، مگر من. خلائق را آفريدم، و شرّ را خلق كردم و آن را جارى ساختم بر دست هاى آن كه او را اراده كردم. پس واى بر كسى كه من آن را بر دست هاى او جارى ساختم».1071.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از قُطب راوندى _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن حكيم، از محمد بن مسلم كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه در بعضى از آنچه خدا فرو فرستاده از كتاب هاى خويش، مذكور است كه: منم خدا، كه خدايى نيست غير از من. خير و شر را آفريدم. پس خوشا حال كسى كه خير را بر دست او جارى كنم، و واى بر آن كس كه شر را بر دست او روان گردانم. و واى بر آن كه بگويد كه: اين چگونه مى شود و اين چگونه مى شود؟» (يعنى از روى انكار چنانچه بيايد).

.

ص: 490

1072.تاريخ الطبري :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ بَكَّارِ بْنِ كَرْدَمٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَعَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّه ُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ : أَنَا اللّه ُ لَا إِلهَ إِلَا أَنَا، خَالِقُ الْخَيْرِ وَالشَّرِّ، فَطُوبى لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الْخَيْرَ، وَوَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلى يَدَيْهِ الشَّرَّ، وَوَيْلٌ لِمَنْ يَقُولُ: كَيْفَ ذَا؟ وَكَيْفَ هذَا؟».

قَالَ يُونُسُ: يَعْنِي مَنْ يُنْكِرُ هذَا الْأَمْرَ بِتَفَقُّهٍ فِيهِ.30 _ بَابُ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ وَ الْأَمْرِ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ1074.عنه عليه السلام ( _ في عُمَرَ وجَعلِهِ الخِلافَةَ في سِتَّةِ أشخاصٍ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَإِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَغَيْرِهِمَا رَفَعُوهُ، قَالَ :«كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام جَالِساً بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ صِفِّينَ إِذْ أَقْبَلَ شَيْخٌ فَجَثَا بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَخْبِرْنَا عَنْ مَسِيرِنَا إِلى أَهْلِ الشَّامِ، أَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللّه ِ وَقَدَرٍ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَجَلْ يَا شَيْخُ، مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً وَلَا هَبَطْتُمْ بَطْنَ وَادٍ إِلَا بِقَضَاءٍ مِنَ اللّه ِ وَقَدَرٍ.

فَقَالَ لَهُ الشَّيْخُ: عِنْدَ اللّه ِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَقَالَ لَهُ: مَهْ يَا شَيْخُ، فَوَ اللّه ِ، لَقَدْ عَظَّمَ اللّه ُ لَكُمُ الْأَجْرَ فِي مَسِيرِكُمْ وَأَنْتُمْ سَائِرُونَ، وَفِي مُقَامِكُمْ وَأَنْتُمْ مُقِيمُونَ، وَفِي مُنْصَرَفِكُمْ وَأَنْتُمْ مُنْصَرِفُونَ، وَلَمْ تَكُونُوا فِي شَيْءٍ مِنْ حَالَاتِكُمْ مُكْرَهِينَ، وَلَا إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ.

فَقَالَ لَهُ الشَّيْخُ: وَكَيْفَ لَمْ نَكُنْ فِي شَيْءٍ مِنْ حَالَاتِنَا مُكْرَهِينَ، وَلَا إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ ، وَكَانَ بِالْقَضَاءِ وَالْقَدَرِ مَسِيرُنَا وَمُنْقَلَبُنَا وَمُنْصَرَفُنَا؟!

فَقَالَ لَهُ: وَتَظُنُّ أَنَّهُ كَانَ قَضَاءً حَتْماً ، وَقَدَراً لَازِماً؛ إِنَّهُ لَوْ كَانَ كَذلِكَ، لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ، وَالْأَمْرُ وَالنَّهْيُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللّه ِ، وَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعْدِ وَالْوَعِيدِ، فَلَمْ تَكُنْ لَائِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ، وَلَا مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ، وَلَكَانَ المُذْنِبُ أَوْلى بِالْاءِحْسَانِ مِنَ الْمُحْسِنِ، وَلَكَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ، تِلْكَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ، وَخُصَمَاءِ الرَّحْمنِ، وَحِزْبِ الشَّيْطَانِ، وَقَدَرِيَّةِ هذِهِ الْأُمَّةِ وَمَجُوسِهَا، إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ كَلَّفَ تَخْيِيراً، وَنَهى تَحْذِيراً، وَأَعْطى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً، وَلَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَلَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً، وَلَمْ يُمَلِّكْ مُفَوِّضاً، وَلَمْ يَخْلُقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً، وَلَمْ يَبْعَثِ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ عَبَثاً «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» ،

فَأَنْشَأَ الشَّيْخُ يَقُولُ:

أَنْتَ الْاءِمَامُ الَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِيَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمنِ غُفْرَاناً أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساًجَزَاكَ رَبُّكَ بِالْاءِحْسَانِ إِحْسَاناً». .

ص: 491

30. باب در بيان ابطال جبر و قدر و اثبات امر بين الامرين

1075.تاريخ الطبري عن المِسوَر بن مَخرَمَة عن الإمام عل ( _ في خُطبَتِهِ في قَضِيَّةِ الشّورى _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از بكّار بن كَرْدَم، از مفضّل بن عمر و عبدالمؤمن انصارى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خداى عزّوجلّ فرموده كه: منم خدا، كه نيست خدايى مگر من، كه خالق خير و شرم. پس خوشا حال كسى كه خير بر دست هاى او جارى سازم، و واى بر كسى كه شر بر دست هاى او جارى كنم. و واى بر كسى كه مى گويد: اين چگونه مى شود؟».

يونس كه از جمله راويان اين حديث است گفته كه: يعنى آن كه اين را انكار مى كند؛ نه آن كه در آن تفقه و طلب دانش مى نمايد.30. باب در بيان ابطال جبر و قدر و اثبات امر بين الامرين (1)1073.امام على عليه السلام ( _ در بخشى از سخنش ، هنگامى كه اعضاى شورا تصميم به ) على بن محمد روايت كرده است، از سهل بن زياد و اسحاق بن محمد و غير ايشان و آن را مرفوع ساخته اند، كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام بعد از مراجعت از جنگ صفين، در مسجد كوفه نشسته بود كه ناگاه مرد پيرى رو آورد و به خدمت آن حضرت آمد و در پيش رويش به زانو در آمده، بر هيئت نشستن خصوم (2) در نزد قاضيان، بر سر پا نشست. پس به آن حضرت عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، ما را خبر ده از رفتن ما به سوى مردم شام و جنگ با ايشان كه آيا به قضا و قدر خدا بود يا نه؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود:«بلى اى شيخ، بر تلّى بالا نرفتيد و در درون رودخانه اى فرود نيامديد، مگر به قضا و قدر خداى عزّوجلّ».

آن شيخ عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، رنج و مشقت من در اين باب در نزد خدا محسوب نخواهد شد و مزدى ندارم؛ چه اين فعل به اختيار من نبوده، بلكه به قضا و قدر خدا بوده. حضرت فرمود كه: «بس كن اى شيخ، پس به خدا سوگند كه خدا، مزد شما را بزرگ گردانيد در باب رفتن شما و شما خود مى رفتيد، و در باب ايستادن شما در جنگ، گاه خود در آن ايستادگى داشتيد، و در باب بازگشتن شما از جنگ، و خود باز مى گشتيد. چه، كسى شما را بر اين افعال جبر نكرد و در هيچ حالت از حالات خويش چنان نبوديد كه خدا به جبر شما را بر آن داشته باشد، يا شما را به سوى آن ناچار نموده باشد».

آن شيخ عرض كرد كه: چگونه ما در حالتى از حالات مجبور و به سوى آن مضطر و ناچار نبوديم، با آن كه رفتن و گشتن و بازگشتن ما، همه به قضا و قدر خدا بود؟ حضرت فرمود كه: «آيا چنان گمان مى كنى كه آن قضا و قدر كه گفتم، قضاى حتمى و قدر لازمى است كه خواهى نخواهى بايد به عمل آيد؟ اگر امر چنين باشد، هر آينه ثواب و عقاب و امر و نهى و زجر، كه از جانب خدا به ما رسيده، باطل خواهد بود، و معنى وعده نيك و بدى كه فرموده، ساقط مى شود و گناه كار را سرزنشى و نيكوكار را ستايشى نباشد. و هر آينه گناه كار به احسان، از نيكوكار سزاوارتر و نيكوكار به عقوبت، از گناه كار سزاوارتر بود. آنچه گفتى سخن بت پرستان و دشمنان خداوند رحمان و لشكران شيطان و جماعت قَدَريه اين امت و كُبرايشان است. به درستى كه خداى تبارك و تعالى، تكليف نموده از روى تخيير (كه مكلفان را مختار گردانيده) و نهى فرموده از روى تحذير (كه ايشان را ترسانيده) و بر عمل اندك ثواب بسيار عطا فرموده، و كسى كه او را نافرمانى كرده، او را مغلوب و منكوب نساخته و كسى كه او را فرمان بردارى نموده، خدا او را بر آن جبر و اكراه نفرموده؛ چه، مطيع بر نكردن طاعت، توانا، چنانچه آن جناب بر منع عاصى از معصيت، قادر است. و كسى را كه مالك چيزى ساخته، امر را به او وانگذاشته كه آنچه خواهد كند، و آسمان ها و زمين و آنچه را كه در ميان آنها است، نيافريده آفريدنى باطل و بيهوده (كه غرضى بر آن مترتب نباشد و حكمت و مصلحتى در آن نباشد ، بلكه براى آن است كه استدلال كنند بر وجود واجب الوجود و قدرت كامله و حكمت شامله آن جناب و هر يك از اينها را خاصيتى، بلكه خاصيت ها است) . و نفرستاده پيغمبران را مژده دهندگان و بيم كنندگان، به عبث و بى فايده (يعنى آن آفريدن چيزها بر وجه باطل كه حكمت و مصلحتى در آن نباشد و همچنين فرستادن پيغمبران كه عبث و بى فايده باشد) «ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ» (3) ، يعنى: آن آفريدن چيزها بر وجه باطل (كه حكمت و مصلحتى درآن نباشد، و همچنين فرستادن پيغمبران كه عبث و بى فايده باشد)، گمان آنان است كه كافر شدند و به حكمت آن نگرويدند. پس واى بر آنها كه نگرويدند و گمان باطل بردند از آتش دوزخ».

پس آن شيخ شروع كرد كه مى گفت.

أنت الامام الّذى نرجوا به طاعته يومالنجاة من الرحمن غفرانا أوضحت من أمرنا ما كان ملتبساجزاك ربّك بالإحسان احساناً

يعنى: تويى پيشوايى كه ما اميد داريم به واسطه فرمان بردارى او در روز رهايى يافتن از سختى ها كه روز قيامت است، آمرزش را از خداوند بخشاينده. روشن ساختى از امر ما آنچه را كه مشتبه و پوشيده بود. پروردگارت تو را جزاى نيكو عطا فرمايد به اين نيكى كه با ما كردى.

.


1- . جبر، معروف است و قدْر به فتح دال، گاهى به معنى تقدير كردن حق تعالى چيزى را و آفريدن و نوشتن و واجب گردانيدن است، و اين مرادف جبر است. و گاهى به معنى توانايى است، و اين مرادف اختيار و تفويض است. و مراد از عنوان، معنى دوم است و هر چند كه در تضاعيف باب به هر دو معنى مذكور است. و امر ميانه اين دو امر، آن است كه نه صرف جبر باشد و نه محض قدر و تفويض؛ بلكه امر ثالثى است كه به شكستن سورت هر يك مزاجى يافته، غير از مزاج هر يك، نظير سكنجبين نسبت به سركه و انگبين، نه آن كه قدرى از آن است و قدرى از اين. (مترجم)
2- . مدعى و منازع.
3- . ص ، 27.

ص: 492

. .

ص: 493

. .

ص: 494

1074.امام على عليه السلام ( _ درباره عمر و قرار دادن خلافت در ميان شش نفر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الْخَيْرَ وَالشَّرَّ إِلَيْهِ ، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ».1075.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه ، از امام على عليه ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ، فَقُلْتُ: اللّه ُ فَوَّضَ الْأَمْرَ إِلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: «اللّه ُ أَعَزُّ مِنْ ذلِكَ».

قُلْتُ: فَجَبَرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي؟ قَالَ: «اللّه ُ أَعْدَلُ وَأَحْكَمُ مِنْ ذلِكَ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ: «قَالَ اللّه ُ: يَا ابْنَ آدَمَ، أَنَا أَوْلى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ ، وَأَنْتَ أَوْلى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي؛ عَمِلْتَ الْمَعَاصِيَ بِقُوَّتِيَ الَّتِي جَعَلْتُهَا فِيكَ».1076.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : «يَا يُونُسُ، لَا تَقُلْ بِقَوْلِ الْقَدَرِيَّةِ؛ فَإِنَّ الْقَدَرِيَّةَ لَمْ يَقُولُوا بِقَوْلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَلَا بِقَوْلِ أَهْلِ النَّارِ، وَلَا بِقَوْلِ إِبْلِيسَ؛ فَإِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ قَالُوا: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى هَدَينَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلآَ أَنْ هَدَينَا اللّهُ» وَقَالَ أَهْلُ النَّارِ : «رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَآلِّينَ» وَقَالَ إِبْلِيسُ: (رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِى)» .

فَقُلْتُ: وَاللّه ِ، مَا أَقُولُ بِقَوْلِهِمْ، وَلكِنِّي أَقُولُ: لَا يَكُونُ إِلَا بِمَا شَاءَ اللّه ُ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى، فَقَالَ: «يَا يُونُسُ ، لَيْسَ هكَذَا، لَا يَكُونُ إِلَا مَا شَاءَ اللّه ُ وَأَرَادَ، وَقَدَّرَ وَقَضى؛ يَا يُونُسُ، تَعْلَمُ مَا الْمَشِيئَةُ؟» ، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الذِّكْرُ الْأَوَّلُ، فَتَعْلَمُ مَا الْاءِرَادَةُ؟» ، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الْعَزِيمَةُ عَلى مَا يَشَاءُ، فَتَعْلَمُ مَا الْقَدَرُ؟» ، قُلْتُ: لَا، قَالَ : «هِيَ الْهَنْدَسَةُ ، وَوَضْعُ الْحُدُودِ مِنَ الْبَقَاءِ وَالْفَنَاءِ».

قَالَ : ثُمَّ قَالَ: «وَالْقَضَاءُ هُوَ الْاءِبْرَامُ وَإِقَامَةُ الْعَيْنِ». قَالَ: فَاسْتَأْذَنْتُهُ أَنْ أُقَبِّلَ رَأْسَهُ، وَقُلْتُ: فَتَحْتَ لِي شَيْئاً كُنْتُ عَنْهُ فِي غَفْلَةٍ. .

ص: 495

1077.الإرشاد عن جُندب بن عبد اللّه :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هر كه گمان كند كه خدا امر مى فرمايد به زشتى و نا پسندى در گفتار، يا كردار، بر خدا دروغ گفته، و هر كه گمان كند كه خوبى و بدى به سوى خدا منسوب است، بر خدا دروغ گفته است».1246.تاريخ اليعقوبي :حسين، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم و عرض كردم كه: آيا خدا امر را به سوى بندگان تفويض فرموده و آن را به ايشان واگذاشته كه آنچه خواهند مى كنند؟ و فرمود كه:«خدا از آن عزيزتر و غلبه اش بر بندگان بيشتر است كه امر را به ايشان مفوّض فرمايد».

عرض كردم كه: پس ايشان را بر معصيت ها جبر فرموده؟ فرمود كه: «خدا از اين عادل تر و محكم كارتر است كه ايشان را بر گناهان جبر نمايد، وانگهى ايشان را بر آن عقاب فرمايد». حسن مى گويد كه: پس آن حضرت فرمود كه: «خداى عزّوجلّ فرموده است كه: اى فرزند آدم، من به حسنات تو از تو سزاوارترم و تو از من به بدى ها و گناهان خويش سزاوارترى. معصيت ها را به عمل آوردى به توانايى من، كه آن را در تو قرار دادم».1077.الإرشاد ( _ به نقل از جُندَب بن عبد اللّه _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از اسماعيل بن مَرّار، از يونس بن عبدالرحمان روايت كرده است كه گفت: ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام به من فرمود كه:«اى يونس، قائل مشو به گفتار طائفه قَدَريه (كه همه چيز را به قضا و قدر مى دانند و بندگان را در فعل و ترك آن مجبور)؛ زيرا كه قدريه، نه به گفتار اهل بهشت قائل اند، نه به گفتار اهل جهنّم و نه به گفتار شيطان؛ زيرا كه اهل بهشت (چون منازل خويش را بينند) مى گويند كه: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَنَا لِهَ_ذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلآَ أَنْ هَدَنَا اللَّهُ» (1) ، يعنى: «حمد و ثنا خداى راست كه راه راست نمود ما را به اين مقام و نبوديم ما كه راه راست يابيم (به قوت خود، بى توفيق و لطف او به اين منازل) اگر نه اين بود كه خدا ما را هدايت فرموده بود». و اهل جهنّم در جهنّم مى گويند كه: «رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَآلِّينَ» (2) ، يعنى: «اى پروردگار ما، غالب شد بر ما بدبختى ما و بوديم گروهى گمراهان از راه حق». و شيطان (در هنگامى كه ملعون شد به نافرمانى)، به خدا عرض كرد كه: «رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِى...» (3) ، يعنى: پروردگارا، به سبب آن كه مرا اغوا كردى و گمراه ساختى» (هر آينه بيارايم گناهان را از براى فرزندان آدم و همه ايشان را گمراه گردانم).

راوى مى گويد: پس به آن حضرت عرض كردم: به خدا سوگند كه من به گفته قدريه قائل نيستم، وليكن مى گويم كه: چيزى موجود نمى شود، مگر به سبب مشيت و اراده و قدر و قضاى خدا. فرمود كه: «اى يونس، امر چنان نيست كه تو مى گويى كه چيزى نمى باشد، مگر آنچه خدا خواسته و اراده نموده و تقدير فرموده و حكم كرده (يا معنى آن است كه البته هيچ چيز موجود نمى شود، مگر آنچه متعلق خواست و اراده و تقدير و حكم او باشد). وليكن اى يونس، مى دانى كه مشيت و خواست خدا چيست؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «مشيت، همان ياد كردن أول است. پس مى دانى كه اراده چه چيز است؟» عرض كردم: نه. فرمود: «اراده، همان عزيمت است بر آنچه خواسته باشد. پس مى دانى كه قدر چه چيز است؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «قدر، همان اندازه كردن و قرار داد حدود و اندازه ها است از باقى ماندن و فانى شدن و مقدار آنها».

(و صاحب شرح عده لغت در شرح و بيان الفاظى كه دلالت بر ظن و تخمين دارند، مى گويد كه: تقدير بر معروف است، يعنى: همه كس آن را مى شناسند و آن تقدير كردن چيزى و اندازه نمودن آن بعد از آن عمل كردن آن است).

راوى مى گويد كه: حضرت بعد از آن فرمود كه: «قضا، همان استوار كردن و بر پا كردن هستى آن است كه در خارج، آن را ثابت گرداند». يونس گفت كه: از آن حضرت سؤال كردم و دستورى خواستم كه مرا مرخص فرمايد و در اين كه سر او را ببوسم و عرض كردم كه: گشادى از براى من، چيزى را كه من در بى خبرى از آن بودم. و مشيت و اراده و قضا و قدر را اسباب فعل مى دانستم. .


1- . اعراف، 43.
2- . مؤمنون، 106.
3- . حجر، 39.

ص: 496

. .

ص: 497

. .

ص: 498

1078.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَه عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ خَلَقَ الْخَلْقَ، فَعَلِمَ مَا هُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ، وَأَمَرَهُمْ وَنَهَاهُمْ، فَمَا أَمَرَهُمْ بِهِ مِنْ شَيْءٍ، فَقَدْ جَعَلَ لَهُمُ السَّبِيلَ إِلى تَرْكِهِ، وَلَا يَكُونُونَ آخِذِينَ وَلَا تَارِكِينَ إِلَا بِإِذْنِ اللّه ِ».1078.امام على عليه السلام ( _ در يكى از خطبه هايش _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ حَفْصِ بْنِ قُرْطٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّه َ يَأْمُرُ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الْخَيْرَ وَالشَّرَّ بِغَيْرِ مَشِيئَةِ اللّه ِ، فَقَدْ أَخْرَجَ اللّه َ مِنْ سُلْطَانِهِ؛ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الْمَعَاصِيَ بِغَيْرِ قُوَّةِ اللّه ِ، فَقَدْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ؛ وَمَنْ كَذَبَ عَلَى اللّه ِ، أَدْخَلَهُ اللّه ُ النَّارَ» .1079.مروج الذهب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، قَالَ :كَانَ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَتَكَلَّمُ فِي الْقَدَرِ وَالنَّاسُ مُجْتَمِعُونَ، قَالَ: فَقُلْتُ: يَا هذَا، أَسْأَلُكَ؟ قَالَ: سَلْ ، قُلْتُ: يَكُونُ فِي مُلْكِ اللّه ِ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ مَا لَا يُرِيدُ؟ قَالَ: فَأَطْرَقَ طَوِيلاً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ ، فَقَالَ: يَا هذَا، لَئِنْ قُلْتُ: إِنَّهُ يَكُونُ فِي مُلْكِهِ مَا لَا يُرِيدُ، إِنَّهُ لَمَقْهُورٌ، وَلَئِنْ قُلْتُ: لَا يَكُونُ فِي مُلْكِهِ إِلَا مَا يُرِيدُ، أَقْرَرْتُ لَكَ بِالْمَعَاصِي، قَالَ: فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : سَأَلْتُ هذَا الْقَدَرِيَّ، فَكَانَ مِنْ جَوَابِهِ كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ: «لِنَفْسِهِ نَظَرَ، أَمَا لَوْ قَالَ غَيْرَ مَا قَالَ، لَهَلَكَ». .

ص: 499

1080.الطبقات الكبرى عن عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عُتبمحمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا، خلائق را آفريد، پس دانست آنچه را به سوى آن باز خواهند گشت از خوبى و بدى، و ايشان را امر و نهى فرمود. پس هر چيزى كه خدا ايشان را به آن امر فرموده، از براى ايشان راهى به سوى ترك آن قرار داده كه توانند آن را ترك نمايند و چيزى را عمل نمى كنند و وانمى گذارند، مگر به اذن خدا و توفيق و خذلان او».1079.مروج الذهب :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حَفْص بن قُرْط، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه گمان كند كه خدا امر مى فرمايد به چيز بد و زشت و ناپسند، بر خدا دروغ گفته، و هر كه گمان كند كه خير و شر بى خواست خدا است، خدا را از سلطنت و پادشاهى كه دارد بيرون كرده، و هر كه گمان كند كه معصيت ها به غير توانايى است كه خدا داده، بر خدا دروغ گفته، و هر كه بر خدا دروغ گويد، خدا او را داخل جهنم گرداند».1080.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبه _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى، از اسماعيل بن جابر كه گفت:در مسجد مدينه مردى بود كه در باب مسأله قدر تكلم مى نمود و مردم در نزد او جمع شده بودند. من گفتم كه: اى مرد، مى خواهم از تو چيزى بپرسم. گفت: بپرس. گفتم: در مملكت خداى تبارك و تعالى چيزى به هم مى رسد كه خدا آن را اراده نداشته باشد؟ اسماعيل مى گويد كه: آن قدَرى مذهب، زمانى طولانى سر به زير افكند، بعد از آن سر خود را به سوى من بالا كرد و گفت: اى مرد، اگر بگويم كه در ملك خدا مى باشد آنچه خدا نمى خواهد، لازم مى آيد كه خدا مقهور و مغلوب باشد، و اگر بگويم كه در ملك او نمى باشد، مگر آنچه مى خواهد، از براى تو به گناهان بندگان اقرار كرده ام. اسماعيل مى گويد كه: بعد از اين، به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: از اين قَدَرى مذهب سؤال كردم و چنين و چنين جواب داد.

حضرت فرمود كه: «از براى خويش فكر كرده و خود را از هلاكت محافظت نموده. بدان و آگاه باش كه اگر غير آنچه گفت، مى گفت، هلاك مى شد». .

ص: 500

1081.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن عامر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ زَعْلَانَ، عَنْ أَبِي طَالِبٍ الْقُمِّيِّ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ : أَجْبَرَ اللّه ُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي؟ قَالَ: «لَا». قال: قُلْتُ: فَفَوَّضَ إِلَيْهِمُ الْأَمْرَ؟ قَالَ: «لَا». قَالَ: قُلْتُ : فَمَا ذَا؟ قَالَ: «لُطْفٌ مِنْ رَبِّكَ بَيْنَ ذلِكَ».1082.أنساب الأشراف عن سُلَيم أبي عامر :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليهماالسلام، قَالَا:«إِنَّ اللّه َ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ يُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنُوبِ، ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيْهَا، وَاللّه ُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرِيدَ أَمْراً؛ فَلَا يَكُونَ».

قَالَ: فَسُئِلَا عليهماالسلام: هَلْ بَيْنَ الْجَبْرِ وَالْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ؟ قَالَا: «نَعَمْ، أَوْسَعُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ».1083.الطبقات الكبرى عن محمّد بن ربيعة بن الحارث :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سُئِلَ عَنِ الْجَبْرِ وَالْقَدَرِ، فَقَالَ: «لَا جَبْرَ وَلَا قَدَرَ، وَلكِنْ مَنْزِلَةٌ بَيْنَهُمَا فِيهَا الْحَقُّ؛ الَّتِي بَيْنَهُمَا لَا يَعْلَمُهَا إِلَا الْعَالِمُ، أَوْ مَنْ عَلَّمَهَا إِيَّاهُ الْعَالِمُ».1084.الصواعق المحرقة :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ عِدَّةٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لَهُ رَجُلٌ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَجْبَرَ اللّه ُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي؟ فَقَالَ: «اللّه ُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ يُجْبِرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي ، ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيْهَا».

فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَفَوَّضَ اللّه ُ إِلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: فَقَالَ: «لَوْ فَوَّضَ إِلَيْهِمْ، لَمْ يَحْصُرْهُمْ بِالْأَمْرِ وَالنَّهْيِ».

فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَبَيْنَهُمَا مَنْزِلَةٌ؟ قَالَ : فَقَالَ: «نَعَمْ، أَوْسَعُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ».1085.الأخبار الموفّقيّات عن الزُّهري :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ وَغَيْرُهُ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : إِنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا يَقُولُ بِالْجَبْرِ، وَبَعْضَهُمْ يَقُولُ بِالِاسْتِطَاعَةِ، قَالَ: فَقَالَ عليه السلام لِي: «اكْتُبْ: بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام: قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ : يَا ابْنَ آدَمَ، بِمَشِيئَتِي كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي تَشَاءُ، وَبِقُوَّتِي أَدَّيْتَ إِلَيَّ فَرَائِضِي، وَبِنِعْمَتِي قَوِيتَ عَلى مَعْصِيَتِي؛ جَعَلْتُكَ سَمِيعاً بَصِيراً «مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّه ِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» ، وَذلِكَ أَنِّي أَوْلى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ، وَأَنْتَ أَوْلى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي، وَذلِكَ أَنِّي لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ، قَدْ نَظَمْتُ لَكَ كُلَّ شَيْءٍ تُرِيدُ». .

ص: 501

1081.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد اللّه بن عامر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن حسن زَعلان، از ابوطالب قمّى، از مردى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: آيا خدا بندگان خويش را بر گناهان جبر فرموده؟ فرمود:«نه». عرض كردم كه: پس امر را به ايشان تفويض كرده؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: پس چه وضع است و كيفيت امر چيست؟ فرمود: «امر دقيق و باريكى است از جانب پروردگار تو در ميان اين و آن».1082.أنساب الأشراف ( _ به نقل از سليم ، ابو عامر _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از چندين نفر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلامروايت كرده است كه فرمودند:«خدا به خلق خود از آن مهربان تر است كه ايشان را جبر كند بر گناهان، بعد از آن ايشان را بر آنها عذاب كند. و خدا از اين عزيزتر و غالب تر است كه چيزى را اراده فرمايد و آن چيز موجود نشود». بعد از آن، از ايشان سؤال شد كه آيا ميان جبر و قَدَر منزله اى هست كه سوم باشد؟ فرمودند: «بلى، مرتبه اى است وسيع تر از مسافتى كه در ميان آسمان و زمين است».1083.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از محمّد بن ربيعة بن حارث _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از صالح بن سهل، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: سؤال شد از آن حضرت از جبر و قَدَر، فرمود:«نه جبر است، و نه قدر، وليكن در ميان اين دو، منزله اى است كه حق در آن است و آن منزله را نمى داند مگر عالم، يا آن كه عالم آن منزله را به او تعليم فرموده باشد» (و مراد از عالم در اينجا، معصوم است؛ چه هر عالمى آن را نمى داند مگر آن كس كه آن را از اخبار ايشان استفاده نموده باشد).1084.الصواعق المُحرِقة :على بن ابراهيم، از محمد، از يونس، از چند نفر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است و گفته است كه: مردى به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، آيا خدا بندگان خود را بر گناهان جبر فرموده؟ فرمود كه:«خدا از آن عادل تر است كه ايشان را بر گناهان جبر فرمايد، بعد از آن، ايشان را بر آنها عذاب كند». عرض كرد كه: فداى تو گردم، پس خدا امر را به ايشان واگذاشته؟ فرمود كه: «اگر امر را به ايشان واگذاشته بود، ايشان را به امر و نهى محصور و ممنوع نمى نمود و تكليف نمى فرمود». عرض كرد كه: فداى تو گردم، پس در ميانه اين دو منزله اى هست كه سوم باشد؟ حضرت فرمود: «بلى، وسيع تر از آنچه در ميان آسمان تا زمين است».1085.الأخبار الموفّقيّات ( _ به نقل از زُهْرى _ ) محمد بن ابى عبداللّه و غير او، از سهل بن زياد، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده اند كه گفت: به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: بعضى از اصحاب ما به جبر قائل اند و بعضى قائل اند به استطاعت (و توانايى بر فعل و ترك به طور استقلال كه مرادف تفويض است). محمد مى گويد كه: حضرت به من فرمود كه:«بنويس: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ » ، حضرت على بن الحسين عليهماالسلامفرمود كه: خداى عزّوجلّ فرموده است كه: اى فرزند آدم، به خواست من چنان شدى كه مى خواهى، و به قوت من فرايض و واجبات مرا به سوى من رسانيدى، و آنها را به جا آوردى، و به نعمت من بر نافرمانى من قوت به هم رسانيدى. من تو را شنوا و بينا گردانيدم. آنچه به تو رسد از نيكى، پس از جانب خدا است و آنچه به تو رسد از بدى، پس از نفس تو است. و اين، به جهت آن است كه من به حسنات تو از تو سزاوارترم و تو به گناهان و بدى هاى خود از من سزاوارترى. و آن، براى اين است كه من پرسيده نمى شوم از آنچه مى كنم و بندگان پرسيده مى شوند. به حقيقت كه هر خوبى را كه خواسته باشى براى تو در رشته كشيدم و به هم پيوند نمودم».

(و اين فقره از كلام امام رضا عليه السلام است كه به محمد بن ابى نصر فرمود و از تتمه حديث قدسى نيست، چنانچه همين حديث در باب مشيت و ارادت گذشت و در آخر آن، اين فقره نبود). .

ص: 502

1086.تاريخ اليعقوبي :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا جَبْرَ وَلَا تَفْوِيضَ، وَلكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ».

قَالَ: قُلْتُ: وَمَا أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ؟ قَالَ: «مَثَلُ ذلِكَ: رَجُلٌ رَأَيْتَهُ عَلى مَعْصِيَةٍ، فَنَهَيْتَهُ، فَلَمْ يَنْتَهِ، فَتَرَكْتَهُ، فَفَعَلَ تِلْكَ الْمَعْصِيَةَ؛ فَلَيْسَ حَيْثُ لَمْ يَقْبَلْ مِنْكَ فَتَرَكْتَهُ كُنْتَ أَنْتَ الَّذِي أَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِيَةِ».1087.دول الإسلام ( _ فِي الثَّورَةِ عَلى عُثمانَ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«اللّه ُ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُكَلِّفَ النَّاسَ مَا لَا يُطِيقُونَ، وَاللّه ُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يَكُونَ فِي سُلْطَانِهِ مَا لَا يُرِيدُ». .

ص: 503

1088.العِقد الفريد :محمد بن ابى عبداللّه ، از حسين بن محمد، از محمد بن عيسى يا يحيى، از آن كه او را حديث كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«نه جبر است و نه تفويض؛ كه امر به بندگان واگذاشته باشد، يا هيچ اختيار نداشته باشند، وليكن امرى است ميان دو امر». عرض كردم كه: امر ميانه دو امر چيست؟ فرمود كه: «مَثل اين، آن است كه مردى را ديدى كه مشغول گناهى است، يا اراده آن را داشته و بر كردن آن گناه مصمم شده بود، پس او را نهى نمودى و كيفيتى كه اين را به عمل مى آورد و آن گناه كار از گفته تو از آن باز نايستاد. و پس او را واگذاشتى و آن گناه را كرد. پس چنان نيست كه تو چنان باشى كه او را امر كرده باشى به آن گناه، از آنجا كه از تو قبول نكرده باشد و تو او را واگذاشته باشى».1086.تاريخ اليعقوبى :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از على بن حَكم، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«خدا از آن كريم تر است كه مردم را تكليف كند به آنچه طاقت آن را ندارند و نتوانند كه آن را به جا آورند. و خدا از اين عزيزتر است كه در سلطنت او آنچه نمى خواهد، تحقق يابد و موجود شود». .

ص: 504

31 _ بَابُ الِاسْتِطَاعَةِ1088.العِقد الفريد :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ، فَقَالَ: «يَسْتَطِيعُ الْعَبْدُ بَعْدَ أَرْبَعِ خِصَالٍ: أَنْ يَكُونَ مُخَلَّى السَّرْبِ، صَحِيحَ الْجِسْمِ، سَلِيمَ الْجَوَارِحِ، لَهُ سَبَبٌ وَارِدٌ مِنَ اللّه ِ».

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَسِّرْ لِي هذَا، قَالَ: «أَنْ يَكُونَ الْعَبْدُ مُخَلَّى السَّرْبِ، صَحِيحَ الْجِسْمِ، سَلِيمَ الْجَوَارِحِ يُرِيدُ أَنْ يَزْنِيَ، فَلَا يَجِدُ امْرَأَةً ثُمَّ يَجِدُهَا، فَإِمَّا أَنْ يَعْصِمَ نَفْسَهُ، فَيَمْتَنِعَ كَمَا امْتَنَعَ يُوسُفُ عليه السلام ، أَوْ يُخَلِّيَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ إِرَادَتِهِ، فَيَزْنِيَ ، فَيُسَمّى زَانِياً، وَلَمْ يُطِعِ اللّه َ بِإِكْرَاهٍ، وَلَمْ يَعْصِهِ بِغَلَبَةٍ».1089.أنساب الأشراف عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ جَمِيعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ وَعَبْدِ اللّه ِ بْنِ يَزِيدَ جَمِيعاً، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ، فَقَالَ: «أَ تَسْتَطِيعُ أَنْ تَعْمَلَ مَا لَمْ يُكَوَّنْ؟» ، قَالَ: لَا، قَالَ: «فَتَسْتَطِيعُ أَنْ تَنْتَهِيَ عَمَّا قَدْ كُوِّنَ؟» قَالَ: لَا، قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «فَمَتى أَنْتَ مُسْتَطِيعٌ؟» ، قَالَ: لَا أَدْرِي.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «إِنَّ اللّه َ خَلَقَ خَلْقاً، فَجَعَلَ فِيهِمْ آلَةَ الِاسْتِطَاعَةِ، ثُمَّ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِمْ، فَهُمْ مُسْتَطِيعُونَ لِلْفِعْلِ وَقْتَ الْفِعْلِ مَعَ الْفِعْلِ إِذَا فَعَلُوا ذلِكَ الْفِعْلَ، فَإِذَا لَمْ يَفْعَلُوهُ فِي مُلْكِهِ، لَمْ يَكُونُوا مُسْتَطِيعِينَ أَنْ يَفْعَلُوا فِعْلاً لَمْ يَفْعَلُوهُ ؛ لِأَنَّ اللّه َ _ عَزَّ وجَلَّ _ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُضَادَّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ».

قَالَ الْبَصْرِيُّ: فَالنَّاسُ مَجْبُورُونَ؟ قَالَ : «لَوْ كَانُوا مَجْبُورِينَ، كَانُوا مَعْذُورِينَ». قَالَ: فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ؟ قَالَ : «لَا» . قَالَ : فَمَا هُمْ؟ قَالَ: «عَلِمَ مِنْهُمْ فِعْلاً، فَجَعَلَ فِيهِمْ آلَةَ الْفِعْلِ، فَإِذَا فَعَلُوا كَانُوا مَعَ الْفِعْلِ مُسْتَطِيعِينَ».

قَالَ الْبَصْرِيُّ: أَشْهَدُ أَنَّهُ الْحَقُّ، وَأَنَّكُمْ أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَالرِّسَالَةِ. .

ص: 505

31. باب در بيان استطاعت

31. باب در بيان استطاعت (1)1091.أنساب الأشراف عن عبد اللّه بن الزُّبير :على بن ابراهيم، از حسن بن محمد، از على بن محمد قاسانى، از على بن اسباط روايت كرده است كه گفت: از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از استطاعت و توانايى بندگان. فرمود كه:«بنده خدا، استطاعت به هم مى رساند، بعد از چهار خصلت: يكى آن كه گشاده راه باشد كه از آنچه او را منع كند، خالى باشد. دوم آن كه تندرست باشد كه بيمار نباشد. سوم آن كه اعضا و جوارح او سالم باشد كه موقوف نباشد. چهارم آن كه او را سببى باشد كه بر او وارد شود و استطاعت موقوف بر آن باشد».

على مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم، اين سبب را براى من تفسير و بيان فرما، حضرت فرمود كه: «بنده خدا، گشاده راه و تندرست و سليم الاعضا مى باشد و مى خواهد كه زنا كند، ليكن زنى را نمى يابد كه با او زنا كند، بعد از آن، آن را مى يابد. پس يا اين است كه خدا او را نگاه مى دارد و از زنا امتناع مى كند؛ چنانچه يوسف عليه السلام از آن امتناع فرمود، يا او را وا مى گذارد، ميان او و اراده اش، پس زنا مى كند و ناميده مى شود به زانى (كه او را زناكار مى گويند)، و خدا را با اكراه و جبر اطاعت نكرده؛ چه او نفس خود را با همه اسباب نگاه داشته و آن جناب را به غلبه بر او نافرمانى نكرده» (چه غلبه در صورت اراده نداشتن، گناه است به اراده حتمى).1089.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) محمد بن يحيى و على بن ابراهيم هر دو روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حَكم و عبداللّه بن يزيد و هر دو، از مردى از اهل بصره كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از استطاعت و توانايى. حضرت عليه السلام فرمود كه:«آيا مى توانى كه به عمل آورى آنچه را كه خدا آن را هستى نداده» (و در لوح محفوظ نوشته نشده و مقدّر نفرموده، يا مراد آن است كه مى توانى بكنى آنچه را كه اسباب وجودش تمام نشده باشد؟) عرض كرد: نه. حضرت فرمود: «پس مى توانى كه باز ايستى از آنچه خدا آن را هستى داده؟» (و در لوح محفوظ ثبت فرموده و مقدّر نموده، يا اسباب وجودش به حصول پيوسته) عرض كرد: نه.

حضرت عليه السلام فرمود كه: «پس تو در چه زمان توانايى دارى؟» عرض كرد: نمى دانم. حضرت عليه السلام فرمود: «به درستى كه خدا آفريدگانى چند را آفريد، پس آلت استطاعت را در ايشان قرار داد و كار را به ايشان وانگذاشت، پس ايشان صاحب استطاعت اند و مى توانند كه فعل را به جا آورند، و در وقت فعل با فعل. (يعنى: هرگاه آن فعل را به جا آورند). پس هرگاه آن را به جا نياورند، در پادشاهى و ولايت خدا چنان نيستند كه توانايى داشته باشند كه كارى را كه نكرده اند بكنند؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ از اين عزيزتر است كه كسى در مملكت و پادشاهى او، با او دشمنى و برابرى تواند نمود».

بصرى عرض كرد كه: پس مردم مجبورند؟ حضرت فرمود كه: «اگر مجبور بودند، معذور مى بودند، كه خدا بهانه ايشان را مى پذيرفت و بدى ايشان را محو مى نمود و عقوبت و عذاب از ايشان بر مى داشت؛ چه عذاب كردن بر فعلى كه اختيارى نباشد زشت است و خدا از آن منزه است». عرض كرد كه: پس امر را به ايشان واگذاشته؟ حضرت فرمود: «نه». بصرى عرض كرد كه: هر گاه مردم مجبور نباشند و امر به ايشان مفوّض نباشد، پس حال ايشان چه خواهد بود و بر چه صفت هستند؟ حضرت فرمود كه: «خدا دانست كارى را كه از ايشان سر مى زند، پس آلت و اسباب آن كار را در ايشان قرار داد. پس هرگاه آن را بكنند، استطاعت دارند با آن فعل كه به جا مى آورند».

بصرى گفت كه: گواهى مى دهم كه اين كه فرمودى، حق و درست است و آن كه شما خاندان پيغمبرى و رسالت خداييد.

.


1- . كه به معنى توانايى است و بيان بطلان آن در حق بندگان و اثبات آن در باره ايشان به اعتبار اختلاف معنى و مراد از آن. (مترجم)

ص: 506

1090.تاريخ اليعقوبى :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ؛ وَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ صَالِحٍ النِّيلِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : هَلْ لِلْعِبَادِ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ شَيْءٌ؟ قَالَ: فَقَالَ لِي: «إِذَا فَعَلُوا الْفِعْلَ، كَانُوا مُسْتَطِيعِينَ بِالِاسْتِطَاعَةِ الَّتِي جَعَلَهَا اللّه ُ فِيهِمْ».

قَالَ: قُلْتُ: وَمَا هِيَ؟ قَالَ: «الْالَةُ مِثْلُ الزَّانِي إِذَا زَنى، كَانَ مُسْتَطِيعاً لِلزِّنى حِينَ زَنى : وَلَوْ أَنَّهُ تَرَكَ الزِّنى وَلَمْ يَزْنِ، كَانَ مُسْتَطِيعاً لِتَرْكِهِ إِذَا تَرَكَ».

قَالَ: ثُمَّ قَالَ : «لَيْسَ لَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ قَبْلَ الْفِعْلِ قَلِيلٌ وَلَا كَثِيرٌ، وَلكِنْ مَعَ الْفِعْلِ وَالتَّرْكِ كَانَ مُسْتَطِيعاً».

قُلْتُ: فَعَلى مَا ذَا يُعَذِّبُهُ؟ قَالَ: «بِالْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ وَالْالَةِ الَّتِي رَكَّبَ فِيهِمْ؛ إِنَّ اللّه َ لَمْ يُجْبِرْ أَحَداً عَلى مَعْصِيَتِهِ، وَلَا أَرَادَ _ إِرَادَةَ حَتْمٍ _ الْكُفْرَ مِنْ أَحَدٍ، وَلكِنْ حِينَ كَفَرَ كَانَ فِي إِرَادَةِ اللّه ِ أَنْ يَكْفُرَ، وَهُمْ فِي إِرَادَةِ اللّه ِ وَفِي عِلْمِهِ أَنْ لَا يَصِيرُوا إِلى شَيْءٍ مِنَ الْخَيْرِ».

قُلْتُ: أَرَادَ مِنْهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا؟ قَالَ: «لَيْسَ هكَذَا أَقُولُ، وَلكِنِّي أَقُولُ: عَلِمَ أَنَّهُمْ سَيَكْفُرُونَ، فَأَرَادَ الْكُفْرَ ؛ لِعِلْمِهِ فِيهِمْ، وَلَيْسَتْ هِيَ إِرَادَةَ حَتْمٍ، إِنَّمَا هِيَ إِرَادَةُ اخْتِيَارٍ». .

ص: 507

1091.أنساب الأشراف ( _ به نقل از عبد اللّه بن زبير _ ) محمد بن ابى عبداللّه روايت كرده است، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم، از احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، همه، از على بن حَكم، از صالح نيلى كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه: آيا بندگان را چيزى از استطاعت هست كه توانايى بر كارى داشته باشند؟ حضرت فرمود كه:«هر گاه فعل را به جا آورند، صاحبان استطاعت اند؛ به آن استطاعتى كه خدا آن را در ايشان قرار داده». صالح مى گويد كه: عرض كردم كه: آن استطاعت چه چيز است؟ حضرت فرمود كه: «آلت و اسبابى كه فعل از آن حاصل مى شود؛ مانند زناكار هرگاه زنا كند، مى تواند كه زنا را به عمل آورد، در هنگامى كه زنا مى كند و اگر آن زانى زنا را ترك مى كرد و زنا نمى كرد، مى توانست كه آن را ترك كند، هرگاه ترك مى كرد».

بعد از آن حضرت فرمود كه: «او را پيش از فعل، هيچ استطاعتى و توانايى نيست؛ نه كم و نه بسيار، وليكن با فعل و ترك تواناست». عرض كرد كه: هرگاه چنين باشد، پس خدا او را بر چه چيز عذاب مى فرمايد؟ فرمود: «به حجّت رسا (كه به نهايت صحت و متانت و قوت بر اثبات حقّ و ابطال رسيده؛ از ارسال رسل و انزال كتب و اوامر و نواهى جناب اقدس الهى و حضرت رسالت پناهى كه به ماه تا به ماهى رسيده همه مكلفين به آن آگهى به هم رسانيده اند)، و به آلت و اسبابى كه خدا در ايشان تركيب كرده (و در ايشان موجود است؛ چون قوا و جوارح و استعدادى كه به ايشان داده).

به درستى كه خدا هيچ كس را بر گناه جبر نفرموده و از كسى كفر را اراده ننموده به اراده حتمى، وليكن در هنگامى كه كافر شده، در اراده خدا بود كه كافر شود، و حال آن كه ايشان در اراده خدا و در علم او چنانند كه به سوى هيچ خير و خوبى باز نمى گردند و به آن ميل نمى كنند». عرض كردم كه: از ايشان خواسته و اراده فرموده كه: كافر شوند؟

حضرت فرمود كه: «من چنين نمى گويم، وليكن مى گويم كه: خدا دانست كه زود باشد كه ايشان كافر شوند، پس كفر را اراده فرمود، به جهت علم خويش در باب ايشان؛ چه علم آن جناب تابع معلومات است، نه علت آنها. و اين اراده اراده حتمى نيست كه خدا البته كفر را از ايشان خواسته باشد، بلكه اراده اختيارى است كه بعد از علم به كفر ايشان، ايشان را به خود واگذاشته و بر ترك آن ايشان را جبر نفرموده». .

ص: 508

1092.تاريخ أبي الفداء :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ :حَدَّثَنِي حَمْزَةُ بْنُ حُمْرَانَ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ فَلَمْ يُجِبْنِي، فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ دَخْلَةً أُخْرى ، فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، إِنَّهُ قَدْ وَقَعَ فِي قَلْبِي مِنْهَا شَيْءٌ لَا يُخْرِجُهُ إِلَا شَيْءٌ أَسْمَعُهُ مِنْكَ، قَالَ: «فَإِنَّهُ لَا يَضُرُّكَ مَا كَانَ فِي قَلْبِكَ».

قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّه ُ، إِنِّي أَقُولُ: إِنَّ اللّه َ _ تَبَارَكَ وَتَعَالى _ لَمْ يُكَلِّفِ الْعِبَادَ مَا لَا يَسْتَطِيعُونَ، وَلَمْ يُكَلِّفْهُمْ إِلَا مَا يُطِيقُونَ، وَأَنَّهُمْ لَا يَصْنَعُونَ شَيْئاً مِنْ ذلِكَ إِلَا بِإِرَادَةِ اللّه ِ وَمَشِيئَتِهِ وَقَضَائِهِ وَقَدَرِهِ، قَالَ: فَقَالَ: «هذَا دِينُ اللّه ِ الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ وَآبَائِي». أَوْ كَمَا قَالَ. .

ص: 509

1093.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى روايت كرده است از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از بعضى از اصحاب ما، از عبيد بن زراره كه گفت: حديث كرد مرا حمزة بن حمران و گفت كه: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از استطاعت و توانايى بندگان و آن حضرت مرا جواب نفرمود، بعد از آن در نوبت ديگر كه بر آن حضرت داخل شدم، عرض كردم كه: خدا امور تو را به اصلاح آورد، در دل من از استطاعت چيزى واقع شده كه آن را از دل من بيرون نمى كند، مگر چيزى كه آن را از تو بشنوم. حضرت فرمود كه:«آنچه در دل تو است، تو را ضرر نمى رساند».

عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، من مى گويم كه: خداى تبارك و تعالى بندگان را تكليف نفرموده به چيزى كه نتوانند آن را به جا آورند، و ايشان را تكليف نفرموده مگر آنچه را كه طاقت و توانايى دارند. و مى گويم كه ايشان چيزى از آن را نمى كنند، مگر به اراده و مشيت و قضا و قدر خدا. حمزه مى گويد كه: بعد از آن كه من اعتقاد خويش را عرض كردم، حضرت فرمود كه: «اين، دين خدا است كه من و پدران من بر آنيم» يا مثل اين را فرمود. .

ص: 510

32 _ بَابُ الْبَيَانِ وَ التَّعْرِيفِ وَ لُزُومِ الْحُجَّةِ1252.تاريخ الطبري عن أسد بن عبد اللّه عمّن أدرك من أهلمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَغَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنِ ابْنِ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ احْتَجَّ عَلَى النَّاسِ بِمَا آتَاهُمْ وَعَرَّفَهُمْ».

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، مِثْلَهُ.1252.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از اسد بن عبد اللّه ، از عالِمى كه محضرش ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَغَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : الْمَعْرِفَةُ مِنْ صُنْعِ مَنْ هِيَ؟ قَالَ: «مِنْ صُنْعِ اللّه ِ، لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ».1253.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في دِفاعِهِ عَن عُثمانَ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ» ، قَالَ :«حَتّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَمَا يُسْخِطُهُ».

وَقَالَ: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» ، قَالَ: «بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَمَا تَتْرُكُ».

وَقَالَ: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا» ، قَالَ: «عَرَّفْنَاهُ ، إِمَّا آخِذٌ وَإِمَّا تَارِكٌ».

وَعَنْ قَوْلِهِ: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّواْ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى» ، قَالَ: «عَرَّفْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى وَهُمْ يَعْرِفُونَ».

وَفِي رِوَايَةٍ: «بَيَّنَّا لَهُمْ». .

ص: 511

32. باب در بيان لزوم و تعريف حجت بر خدا (تا حجت بر بندگان تمام شود)

32. باب در بيان لزوم و تعريف حجت بر خدا (تا حجت بر بندگان تمام شود)1253.امام على عليه السلام ( _ در دفاعش از عثمان _ ) محمد بن يحيى و غير او روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از ابن ابى عُمير، از جميل بن درّاج، از ابن طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا حجت را بر مردم تمام فرموده، به آنچه ايشان را عطا نموده و آن را به ايشان شناسانيده».

محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از ابن ابى عُمير، از جميل بن درّاج مثل اين را روايت كرده است.1254.امام زين العابدين عليه السلام :محمد بن يحيى و غير او روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن ابى عُمير، از محمد بن حكيم كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: شناخت، از صنع و كاريگرى كيست؟ حضرت فرمود كه:«از كاريگرى خدا است كه بندگان را در آن هيچ كاريگرى نيست» (چه خدا مسائل را به بنده خويش مى شناساند به سخن خويش، يا زبان پيغمبر، يا به حمل كردن او را بر فكر، با آن كه اعطاى قدرت و تمكين و قوا و آلات همه از خدا است؛ خصوصا بنا بر مذهب حق كه نتيجه از جانب خدا بر بندگان فائض مى شود، و ترتيب دادن مقدمات، فيضان نتيجه را آماده و مهيا مى سازد و حمل حديث بر اين كه عقول مفيد كمال معرفت نيستند، بلكه آن به تعريف خدا است نه اصل معرفت، دور است).1255.تاريخ الطبري عن حكيم بن جابر :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از ابن فضّال، از ثَعلبه بن ميمون، از حمزة بن محمد طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ» (1) ، يعنى:«و نيست خدا كه اضلال فرمايد (مراد آن است كه در حكمت آن جناب روا نيست كه گروهى را باطل و هلاك و ضايع گرداند كه نام ضلالت و گمراهى را بر ايشان گذارد) و بعد از آن كه ايشان را راه راست نموده باشد (و به اسلام هدايت فرموده باشد)، تا روشن سازد از براى ايشان آنچه را كه واجب است كه از آن پرهيز كنند»، كه آن حضرت فرمود: «معنى آن است كه تا بشناساند به ايشان آنچه او را خشنود مى گرداند، و آنچه او را به خشم مى آورد» (يعنى آنچه پرهيز از آن بايد نمود؛ خواه پرهيز از فعل آن باشد؛ چون شرب خمر و لواط و زنا و غير آن، از محرمات و خواه پرهيز از ترك آن باشد؛ چون نماز و روزه و خمس و زكات و حج و غير آن، از واجبات). و فرموده است كه: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَهَا» (2) ؛ «پس الهام داد خدا نفس را نابكارى و بى باكى آن و پرهيزگارى و نيكوكارى و فرمان بردارى آن را».

حضرت فرمود: «يعنى بيان فرمود از براى نفس، آنچه را كه مى آورد و آنچه را كه وا مى گذارد» (يعنى آنچه بايد كه بياورد و واگذارد، او را اعلام فرموده، و راه خير و شر و طريق طاعت و معصيت را به او شناسانيده و او را در ميان اين دو راه مخير ساخته تا اگر خواهد اختيار خير كند، مستحق ثواب شود، يا اختيار شر كند، مستوجب عذاب و عقاب گردد). و فرموده كه: «إِنَّا هَدَيْنَ_هُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا» (3) ، يعنى: «به درستى كه ما راه راست به آدمى نموديم (به بيان و ارشاد و انواع الطاف تا راه حق را از راه باطل بداند و صواب را از خطا و خير را از شر تميز دهد، به اعطاى سمع و بصر كه آلت ادراك آنها است. و اشاره است به هر دو قسم دليل از نقلى و عقلى)، در حالتى كه اين آدمى يا شكر كننده يا كافر است».

و حضرت فرمود كه: «آدمى را تعريف كرديم و خير و شر را به او شناسانيدم و آدمى، يا فراگيرنده و يا واگذارنده است». و حمزه مى گويد كه: آن حضرت را سؤال كردم از قول آن جناب «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَ_هُمْ فَاسْتَحَبُّواْ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى» (4) ، يعنى: «و اما قبيله ثمود _ كه قوم صالح اند _ پس راه راست را به ايشان نموديم و ايشان را هدايت فرموديم، پس ايشان نابينايى ضلالت كفر را بر هدايت و راه راست ايمان برگزيدند».

و حضرت فرمود كه: «يعنى ايشان را شناسا گردانيديم، پس كورى را بر هدايت برگزيدند و حال آن كه مى شناختند و مى دانستند».

در روايتى، به جاى عَرَّفناهم (كه ترجمه آن گذشت)، بَييَّنَّا لَهم، كه ترجمه آن اين است كه: «بيان و روشن كرديم از براى ايشان»، واقع شده (و به حسب اصل معنى، تفاوتى ندارند) .

.


1- . توبه، 115.
2- . شمس، 8 .
3- . دهر، 2.
4- . فصّلت، 17.

ص: 512

1256.تاريخ المدينة عن الكلبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ» قَالَ: «نَجْدَ الْخَيْرِ وَالشَّرِّ». .

ص: 513

1255.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از حكيم بن جابر _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از ابن بُكير، از حمزة بن محمد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ هَدَيْنَ_هُ النَّجْدَيْنِ» (1) ، يعنى:«و هدايت نموديم آدمى را به دو راه». حضرت فرمود كه: «يعنى نجد خير و شر» (و نجد در لغت به معنى راه بلند و زمين بلند است و اكثر مفسرين نيز نجدين را به دو طريق _ كه طريق خير و راه شر است _ تفسير كرده اند و اگر چه در شر، بلندى و علوّى نيست، ليكن به جهت تغليب، آن را بلند ناميده، چنانچه عرب بامداد و شبانگاه را جديدين و عصرين و بَردين مى گويد. و نظير اين كلام ايشان بسيار است و در تفسير حضرت نيز اشعارى است به اين؛ چه، در شر، ذكر نجد ننموده و به آوردن آن در خير اكتفا فرموده و در آن غير وجهى كه ذكر شد نيز گفته اند). .


1- . بلد، 10.

ص: 514

1256.تاريخ المدينة ( _ به نقل از كلبى _ ) وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : أَصْلَحَكَ اللّه ُ، هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: فَقَالَ: «لَا».

قُلْتُ: فَهَلْ كُلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: «لَا، عَلَى اللّه ِ الْبَيَانُ «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَاوُسْعَهَا» وَ «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا مَآ ءَاتَاهَا» ».

قَالَ: وَسَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْما بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ» قَالَ: «حَتّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَمَا يُسْخِطُهُ».1257.تاريخ المدينة عن الشَّعبي :وَبِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ سَعْدَانَ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّه َ لَمْ يُنْعِمْ عَلى عَبْدٍ نِعْمَةً إِلَا وَقَدْ أَلْزَمَهُ فِيهَا الْحُجَّةَ مِنَ اللّه ِ، فَمَنْ مَنَّ اللّه ُ عَلَيْهِ فَجَعَلَهُ قَوِيّاً، فَحُجَّتُهُ عَلَيْهِ الْقِيَامُ بِمَا كَلَّفَهُ، وَاحْتِمَالُ مَنْ هُوَ دُونَهُ مِمَّنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُ؛ وَمَنْ مَنَّ اللّه ُ عَلَيْهِ فَجَعَلَهُ مُوَسَّعاً عَلَيْهِ، فَحُجَّتُهُ عَلَيْهِ مَالُهُ ، ثُمَّ تَعَاهُدُهُ الْفُقَرَاءَ بَعْدُ بِنَوَافِلِهِ؛ وَمَنْ مَنَّ اللّه ُ عَلَيْهِ فَجَعَلَهُ شَرِيفاً فِي بَيْتِهِ، جَمِيلاً فِي صُورَتِهِ، فَحُجَّتُهُ عَلَيْهِ أَنْ يَحْمَدَ اللّه َ تَعَالى عَلى ذلِكَ، وَأَنْ لَا يَتَطَاوَلَ عَلى غَيْرِهِ؛ فَيَمْنَعَ حُقُوقَ الضُّعَفَاءِ لِحَالِ شَرَفِهِ وَجَمَالِهِ». .

ص: 515

1258.الإمامة والسياسة :و به همين اسناد، از يونس، از حمّاد، از عبدالاعلى روايت است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا كارهاى تو را به اصلاح آورد، آيا خدا در مردم ادات و آلت حصولى قرار داده كه به سبب آن، معرفت و شناخت را بيابند؟ حضرت فرمود:«نه». عرض كردم كه: پس مكلف اند كه تمام اسباب معرفت را تحصيل كنند؟ (تا معرفت به هم رسانند بدون تعريف خدا؟) فرمود: «نه، بر خدا لازم است كه بيان فرمايد. «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا وُسْعَهَا» (1) ، يعنى: «تكليف نمى فرمايد خداى تعالى و در رنج نمى افكند هيچ تنى را، مگر آن مقدار كه طاقت و توانايى و قدرت و گنجايش آن باشد» (بلكه آن را كم تر از قدر طاقت تكليف فرموده، چه طاقت فوق وسع است) . «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَا مَآ ءَاتَ_هَا» (2) ، يعنى: و تكليف نكند خداى تعالى هيچ نفسى را، مگر آنچه او را عطا فرموده و شناختن آن را به نفس داده» .

و حمزه گفت كه: آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى تعالى: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ» (3) . حضرت فرمود: «تا بشناساند و آگاه گرداند ايشان را آنچه او را خشنود مى سازد، و آنچه او را به خشم مى آورد». (و همين حديث بسند ديگر در اين باب گذشت).1257.تاريخ المدينة ( _ به نقل از شعبى _ ) و به همين اسناد، از يونس، از سعدان روايت است و آن را مرفوع ساخته، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«خدا هيچ نعمتى را بر بنده اى از بندگان انعام نفرموده، مگر آن كه در باب آن، حجتى از جانب خود بر او لازم آورده، و از آن سؤال خواهد فرمود. پس هر كه خدا بر او منّت گذاشت، و او را توانا ساخت، حجتش بر او قيام به آنچه او را تكليف فرموده و محافظت آن است، و قيام به تحمل مشقت آن كه از او پست تر است به حسب مرتبه؛ از آنان كه از او ضعيف تراند. و هر كه خدا بر او منت گذاشت و او را توانگر ساخت، حجتش بر او (آنچه از براى خدا است از حقوق واجبه، چون زكات و خمس، يا حجت خدا بر اين بنده) اموال اوست (و اين معنى ظاهرتر است).

بعد از آن تعهد و بازجويى فقرا و احوال ايشان، بعد از اداى واجبات به مستحبات و نوافلى كه دارد. و هر كه خدا بر او منت گذاشت، و او را بزرگوار گردانيد در خانه خويش (كه مراد از آن، قبيله و عشيره است) و او را صاحب جمال گردانيد (در صورتى كه دارد، يعنى در نزد مردم معروف و روشناس شد) حجت خدا بر او، آن است كه خدا را حمد و ثنا كند بر اين نعمت و بر غير خويش ترفّع نورزد، و گردن نكشد، و حقوق ضعفا و ناتوانان را منع نكند، به جهت شرف و بزرگوارى و جمال و شهرتى كه دارد». .


1- . بقره، 286 .
2- . طلاق، 7 .
3- . توبه، 115.

ص: 516

33 _ بَابُ اخْتِلَافِ الْحُجَّةِ عَلى عِبَادِهِ1259.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِعَبدِ اللّه ِ بنِ العَبّاسِ وقَد جاءَهُ بِرِس ) مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«سِتَّةُ أَشْيَاءَ لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهَا صُنْعٌ: الْمَعْرِفَةُ، وَالْجَهْلُ، وَالرِّضَا، وَالْغَضَبُ، وَالنَّوْمُ، وَالْيَقَظَةُ».34 _ بَابُ حُجَجِ اللّه ِ عَلى خَلْقِهِ1259.امام على عليه السلام ( _ خطاب به عبد اللّه بن عبّاس ، هنگامى كه نامه اى ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَبِي شُعَيْبٍ الْمَحَامِلِيِّ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ أَنْ يَعْرِفُوا، وَلِلْخَلْقِ عَلَى اللّه ِ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ، وَلِلّهِ عَلَى الْخَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ أَنْ يَقْبَلُوا». .

ص: 517

33. باب در بيان حجت هاى خدا در خلق خود

34. باب در بيان حجت هاى خدا بر خلق خود

33. باب در بيان حجت هاى خدا در خلق خود1261.تاريخ المدينة عن مولى سهل بن يسار عن أبيه ( _ بَعدَ كَلامِ عُثمانَ وإمساكِ النّاسِ عَن قَتلِه ) محمد بن ابى عبداللّه ، از سهل بن زياد، از على بن اسباط ، از حسين بن زيد، از دُرست بن ابى منصور، از آن كه او را حديث كرده، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«شش چيز است كه بندگان را در آنها هيچ صنعت و كاريگرى نيست (يعنى از صنعت خدا است، نه آن كه صانعى ندارد): يكى معرفت و شناخت (چنانچه مذكور شد) دوم جهل و نادانى (كه مقابل عقل يا علم است و اولى اصل است، و صاحب جند و دوم از جمله جنود اوست و بعضى گمان كرده اند كه مراد از آن، فراموشى است به گمان آن كه آن، امرى است عدمى و احتياج به صانع ندارد). سوم و چهارم رضا و غضب (يعنى عروض صفت خشنودى و خشم، و اما مقتضاى آنها، به اختيار بندگان). و پنجم و ششم خواب و بيدارى».34. باب در بيان حجت هاى خدا بر خلق خود1261.تاريخ المدينة ( _ به نقل از آزادشده سهل بن يسار ، از پدرش ، پس از ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابو شعيب مَحاملى، از دُرست بن ابى منصور، از بُريد بن معاويه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«خدا را بر آفريدگان خويش، حق شناختن نيست كه خودْ معرفت به هم رسانند و خلق را بر خدا حق تعريف است كه آن جناب ايشان را شناسا گرداند، وليكن خدا را بر خلق، آن حق است كه چون به ايشان شناساند، و ايشان را آگاه گرداند، قبول كنند و مطيع و منقاد شوند».

.

ص: 518

1262.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابو حفصه يمانى {-1-} _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : مَنْ لَمْ يَعْرِفْ شَيْئاً هَلْ عَلَيْهِ شَيْءٌ؟ قَالَ: «لَا».1263.مروج الذهب :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا حَجَبَ اللّه ُ عَنِ الْعِبَادِ، فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ».1263.مروج الذهب :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانِ الْأَحْمَرِ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي: «اكْتُبْ»، فَأَمْلى عَلَيَّ: «إِنَّ مِنْ قَوْلِنَا: إِنَّ اللّه َ يَحْتَجُّ عَلَى الْعِبَادِ بِمَا آتَاهُمْ وَعَرَّفَهُمْ، ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهِمْ رَسُولاً، وَأَنْزَلَ عَلَيْهِمُ الْكِتَابَ، فَأَمَرَ فِيهِ وَنَهى: أَمَرَ فِيهِ بِالصَّلَاةِ وَالصِّيَامِ، فَنَامَ رَسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَنِ الصَّلَاةِ ، فَقَالَ: أَنَا أُنِيمُكَ، وَأَنَا أُوقِظُكَ ، فَإِذَا قُمْتَ فَصَلِّ؛ لِيَعْلَمُوا إِذَا أَصَابَهُمْ ذلِكَ كَيْفَ يَصْنَعُونَ، لَيْسَ كَمَا يَقُولُونَ: إِذَا نَامَ عَنْهَا هَلَكَ ؛ وَكَذلِكَ الصِّيَامُ، أَنَا أُمْرِضُكَ، وَأَنَا أُصِحُّكَ، فَإِذَا شَفَيْتُكَ فَاقْضِهِ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «وَكَذلِكَ إِذَا نَظَرْتَ فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ، لَمْ تَجِدْ أَحَداً فِي ضِيقٍ، وَلَمْ تَجِدْ أَحَداً إِلَا وَلِلّهِ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ، وَلِلّهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ، وَلَا أَقُولُ: إِنَّهُمْ مَا شَاؤُوا صَنَعُوا».

ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ اللّه َ يَهْدِي وَيُضِلُّ» . وَقَالَ: «وَمَا أُمِرُوا إِلَا بِدُونِ سَعَتِهِمْ، وَكُلُّ شَيْءٍ أُمِرَ النَّاسُ بِهِ، فَهُمْ يَسَعُونَ لَهُ، وَكُلُّ شَيْءٍ لَا يَسَعُونَ لَهُ، فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُمْ، وَلكِنَّ النَّاسَ لَا خَيْرَ فِيهِمْ».

ثُمَّ تَلَا عليه السلام : «لَّيْسَ عَلَى الضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ» فَوُضِعَ عَنْهُمْ «عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ» قَالَ: «فَوُضِعَ عَنْهُمْ؛ لِأَنَّهُمْ لَا يَجِدُونَ». .

ص: 519

1264.تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن أبزي :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از حجّال، از ثَعلبة بن ميمون، از عبدالاعلى بن اعيَن كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم كه: هر كه خودْ چيزى را نشناسد، يا خدا او را نشناساند و تعريف نفرمايد، به هر وضع كه باشد، به واسطه يا بى واسطه، آيا بر او چيزى هست از وجوب و مؤاخذه بر آن، يا سؤال از آن و عقاب به سبب ترك آن؟ حضرت فرمود:«نه».1265.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن فضّال، از داود بن فرقد، از ابوالحسن زكريّا بن يحيى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«آن چيزى كه خدا از بندگان پوشيده، از ايشان بر داشته شده و در آن تكليفى ندارند».1266.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ في قَتلِ عُثمانَ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن خالد، از على بن حكم، از ابان احمر، از حمزة بن طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: آن حضرت به من فرمود كه:«بنويس». پس به قلم من داد (يعنى فرمود و من نوشتم) كه: «از قول و اعتقاد ما، آن است كه خدا بر بندگان حجت مى آورد به آنچه ايشان را آورده و عطا فرموده و به ايشان شناسانيده . پس رسولى را به سوى ايشان فرستاد و كتاب خويش را بر ايشان فرود آورد و در آن، امر و نهى فرمود، امر فرمود در آن به نماز و روزه.

بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله از خواب بر نخاست و نمازش قضا شد، پس خدا فرمود كه: من تو را به خواب مى كنم و من تو را بيدار مى كنم. پس چون از خواب برنخاستى، نماز كن تا مردم بدانند كه هرگاه چنين امرى به ايشان برسد، ايشان را چه بايد كرد و امر چنان نيست كه مى گويند: هرگاه بخوابد و نمازش قضا شود، هلاك شده. و همچنين است امر در باب روزه كه من تو را بيمار مى كنم و من تو را تندرست مى گردانم. پس چون تو را از بيمارى شفا دادم، آن را بعد از آن قضا كن».

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «و همچنين هرگاه نظر كنى در همه چيزها، هيچ كس را در تنگى نيابى و نيابى هيچ كس را مگر آن كه خدا را بر او حجتى است تمام و خدا را در باب او مشيت و خواستى است. و نمى گويم كه ايشان آنچه مى خواهند، مى كنند». بعد از آن فرمود: «به درستى كه خدا راه راست مى نمايد و گمراه مى گرداند» (يعنى به خود وا مى گذارد) و فرمود كه: «مردم مأمور نشده اند، مگر به چيزى كه پست تر و كم تر از طاقت ايشان است. و هر چيزى كه مردم به آن مأمور شده اند، مى توانند كه آن را به جا آورند، و هر چيزى كه طاقت آن را ندارند، از ايشان برداشته شده، وليكن مردم هيچ خوبى در ايشان نيست».

پس آن حضرت عليه السلام اين آيه را خواند: «لَّيْسَ عَلَى الضُّعَفَآءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ» ، يعنى: «نيست بر ناتوانان و عاجزان، و نه بيماران، و نه بر آنان كه نيابد چيزى را كه خرج كنند، حرجى و گناهى». حضرت فرمود: «پس خدا تكليف را از ايشان برداشته . «مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ * وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ» (1) ، يعنى: نيست بر نيكوكاران هيچ راه ملامتى و عتابى و خدا آمرزنده و مهربان است. و نيز حرجى و گناهى نيست بر آنها كه از درماندگى چون آمدند به سوى تو تا ايشان را سوار كنى». حضرت فرمود: «پس تكليف را از ايشان برداشته ؛ زيرا كه ايشان حيوانى را نمى يافتند» (كه بر آن سوار شوند و وسعت نداشتند كه آن را بخرند، يا پياده به جهاد روند. و حضرت عليه السلام قدرى از ميان آيه اول و قدرى از آخر آيه دوم را ذكر نفرموده، بلكه آنچه محل استشهاد بوده بر همان اقتصار نموده). .


1- . توبه، 91 و 92.

ص: 520

35 _ بَابُ الْهِدَايَةِ أَنَّهَا مِنَ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ1264.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن اَبزى _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ ثَابِتٍ أَبِي سَعِيدٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : «يَا ثَابِتُ، مَا لَكُمْ وَلِلنَّاسِ، كُفُّوا عَنِ النَّاسِ، وَلَا تَدْعُوا أَحَداً إِلى أَمْرِكُمْ؛ فَوَ اللّه ِ، لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَأَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلى أَنْ يَهْدُوا عَبْداً يُرِيدُ اللّه ُ ضَلَالَتَهُ، مَا اسْتَطَاعُوا عَلى أَنْ يَهْدُوهُ؛ وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَأَهْلَ الْأَرَضِينَ اجْتَمَعُوا عَلى أَنْ يُضِلُّوا عَبْداً يُرِيدُ اللّه ُ هِدَايَتَهُ، مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ يُضِلُّوهُ، كُفُّوا عَنِ النَّاسِ، وَلَا يَقُولُ أَحَدٌ: عَمِّي وَأَخِي وَابْنُ عَمِّي وَجَارِي؛ فَإِنَّ اللّه َ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً، طَيَّبَ رُوحَهُ، فَلَا يَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَا عَرَفَهُ، وَلَا مُنْكَراً إِلَا أَنْكَرَهُ، ثُمَّ يَقْذِفُ اللّه ُ فِي قَلْبِهِ كَلِمَةً يَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ». .

ص: 521

35. باب در بيان آن كه هدايت از جانب خداى عزّوجلّ است

35. باب در بيان آن كه هدايت از جانب خداى عزّوجلّ است (1)1266.امام على عليه السلام ( _ درباره كشته شدن عثمان _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن اسماعيل، از اسماعيل سرّاج، از ابن مُسكان، از ثابت بن ابى سعيد كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى ثابت، شما را با مردمان چه كار است؟ دست از دلالت ايشان برداريد و كسى را به سوى امر خويش مخوانيد. پس به خدا سوگند كه اگر همه اهل آسمان ها و اهل زمين ها اجتماع كنند بر آن كه هدايت كنند بنده اى را كه خدا ضلالت او را خواسته باشد، نتوانند كه او را هدايت كنند.

و اگر اهل آسمان ها و اهل زمين ها اجتماع كنند بر آن كه گمراه گردانند بنده اى را كه خدا هدايت او را خواسته باشد، نتوانند كه او را گمراه كنند. دست از مردم برداريد و هيچ كس نگويد كه اين عموى من است، يا برادر من، يا پسر عموى من، يا همسايه من، پس بايد كه در باب هدايت او سعى خويش را به عمل آورم؛ زيرا كه خدا هرگاه خوبى را به بنده اى اراده كند، روح او را پاكيزه گرداند. پس هيچ نيكى و معروفى را نشنود، مگر آن كه آن را بشناسد و فراگيرد، و هيچ منكرى و ناشايسته اى را نشنود مگر آن كه آن را انكار كند و واگذارد. پس خدا سخنى را در دل او اندازد كه به سبب آن، امر او را جمع گرداند و همان باعث توفيق او گردد».

.


1- . هدايت در لغت، به معنى ارشاد و دلالت است بر جاده راست كه كجى و اعوجاجى در آن نباشد و تواند كه اين كس را به مقصد برساند. (مترجم)

ص: 522

1267.نثر الدرّ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ، وَفَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ، وَوَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ، وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً، نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ ، وَسَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ ، وَوَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ».

ثُمَّ تَلَا هذِهِ الْايَةَ: «فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاءِسْلَامِ وَمَن يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى السَّمَآءِ» .1268.نثر الدرّ :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: «اجْعَلُوا أَمْرَكُمْ لِلّهِ ، وَلَا تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ؛ فَإِنَّهُ مَا كَانَ لِلّهِ ، فَهُوَ لِلّهِ ؛ وَمَا كَانَ لِلنَّاسِ، فَلَا يَصْعَدُ إِلَى اللّه ِ، وَلَا تُخَاصِمُوا النَّاسَ لِدِينِكُمْ؛ فَإِنَّ الْمُخَاصَمَةَ مَمْرَضَةٌ لِلْقَلْبِ؛ إِنَّ اللّه َ تَعَالى قَالَ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «إِنَّكَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَ_كِنَّ اللّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ»

وَقَالَ: «أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ» ذَرُوا النَّاسَ؛ فَإِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا عَنِ النَّاسِ ، وَإِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، إِنِّي سَمِعْتُ أَبِي عليه السلام يَقُولُ : إِنَّ اللّه َ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا كَتَبَ عَلى عَبْدٍ أَنْ يَدْخُلَ فِي هذَا الْأَمْرِ، كَانَ أَسْرَعَ إِلَيْهِ مِنَ الطَّيْرِ إِلى وَكْرِهِ». .

ص: 523

1269.تاريخ الطبري عن عبد الرحمن بن عبيد ( _ في حَربِ صِفّينَ _ ) على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن حمران، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود:«به درستى كه خدا، هرگاه خوبى را به بنده اى اراده كند، در دلش نشانه اى را از نور پديد آورد، و گوش هاى دل او را بگشايد و فرشته اى را بر او بگمارد كه او را به راستى و صواب بدارد. و هرگاه بدى را به بنده اى اراده فرمايد، در دلش نشانه سياهى را پديد آورد، و گوش هاى دل او را ببندد، و شيطانى را بر او بگمارد كه او را گمراه گرداند». پس اين آيه را تلاوت فرمود: «فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاءِسْلَ_مِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى السَّمَآءِ» (1) ، يعنى: «پس هر كه خدا خواهد او را راه راست نمايد، مى گشايد براى او سينه او را از براى قبول اسلام. و هر كه خدا خواهد كه او [را ]گمراه كند (يعنى او را فروگذارد) ، مى گرداند سينه او را تنگ، بسيار تنگ كه گويا بالا مى رود در آسمان».1268.نثر الدرّ :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از على بن عُقبه، از پدرش، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«كار خويش را از براى خدا و رضاى او قرار دهيد، و آن را از براى مردم و نمودن به ايشان قرار مدهيد؛ زيرا كه آنچه از براى خدا باشد، از براى خدا است (يعنى خدا آن را قبول مى فرمايد و به او نفع مى رساند). و آنچه از براى مردم باشد، به سوى خدا بالا نمى رود. و با مردم به جهت دين خويش مخاصمه و گفت وگو مكنيد؛ زيرا كه مخاصمه، دل را بيمار مى گرداند.

به درستى كه خداى تبارك و تعالى به پيغمبرش صلى الله عليه و آله فرمود: «إِنَّكَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَ_كِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ» (2) ، يعنى: «به درستى كه تو هدايت نمى كنى هر كه را كه دوست دارى، وليكن خدا هدايت مى كند هر كه را مى خواهد». و فرموده كه: «أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ» (3) ، يعنى: آيا پس تو اكراه مى كنى مردمان را تا مؤمن شوند و ايمان آورند». و حضرت فرمود كه: «مردم را واگذاريد؛ زيرا كه مردم، دين خويش را از مردم گرفتند و شما آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله گرفتيد .

و به درستى كه از پدرم عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: هرگاه خداى عزّوجلّ بنويسد و واجب كند بر بنده اى كه در اين امر (كه تشيع است) داخل شود، به سوى آن شتابان تر باشد از مرغ به سوى آشيانه خويش». .


1- . انعام، 125.
2- . قصص، 56 .
3- . يونس، 99.

ص: 524

1269.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبد الرحمان بن عبيد ، در جنگ صفّين _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام : نَدْعُو النَّاسَ إِلى هذَا الْأَمْرِ؟ فَقَالَ: «لَا ، يَا فُضَيْلُ، إِنَّ اللّه َ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً، أَمَرَ مَلَكاً فَأَخَذَ بِعُنُقِهِ، فَأَدْخَلَهُ فِي هذَا الْأَمْرِ طَائِعاً أَوْ كَارِهاً».تَمَّ كِتَابُ الْعَقْلِ وَالْعِلْمِ وَالتَّوْحِيدِ مِنْ كِتَابِ الْكَافِي، وَيَتْلُوهُ كِتَابُ الْحُجَّةِ فِي الْجُزْءِ الثَّانِي مِنْ كِتَابِ الْكَافِي تَأْلِيفِ الشَّيْخِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيِّ رَحْمَةُ اللّه ِ عَلَيْهِ.

.

ص: 525

1271.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن ك_تابٍ لَ_هُ إل_ى مُ_عاوِيَةَ _ ) ابو على اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از محمد بن مروان، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مردم را به سوى تشيع بخوانيم؟ حضرت فرمود:«نه اى فضيل. به درستى كه هرگاه خداى عزّوجلّ خيرى را خواست به بنده اراده داشته باشد، فرشته اى را امر فرمايد كه گردن او را بگيرد و او را در اين امر داخل گرداند؛ خواه رغبت داشته باشد و خواه كراهت».تمام شد كتاب عقل و توحيد از كتاب كافى، و در پهلوى آن در مى آيد كتاب حجت در جزء دوم از كتاب كافى كه تأليف شيخ ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى است. رحمت خدا بر او باد.

.

ص: 526

. .

ص: 527

[4] كتاب حجت

اشاره

( 4 ) كتاب حجت

.

ص: 528

[ 4 ] كِتَابُ الْحُجَّةِبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

1 _ بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّةِ1273.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه سعد بن ابى وقّاص به نزدش آمد و از او ) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ، مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ، مُصَنِّفُ هذَا الْكِتَابِ رَحِمَهُ اللّهُ : حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَيْمِيِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ الَّذِي سَأَلَهُ: مِنْ أَيْنَ أَثْبَتَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الرُّسُلَ؟ قَالَ :«إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً، صَانِعاً، مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ، وَ كَانَ ذلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً، لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُ_لَامِسُوهُ؛ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ، وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ، ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ، وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ، فَثَبَتَ الْامِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ، وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ، وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ عليهم السلام وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ، حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ، مَبْعُوثِينَ بِهَا، غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ _ عَلى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ _ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ، مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ، ثُمَّ ثَبَتَ ذلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ؛ لِكَيْ_لَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ». .

ص: 529

1. باب در بيان اضطرار (و ناچار بودن خلائق به سوى حجت)

(4) كتاب حجت (1)بسم اللّه الرحمن الرحيم

1. باب در بيان اضطرار (و ناچار بودن خلائق به سوى حجت)1275.العقد الفريد ( _ به نقل از محمّد بن سيرين _ ) ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى رضى الله عنهمصنف اين كتاب (يعنى كتاب كافى كه اين كتاب ترجمه آن است) فرمود كه: حديث كرد ما را على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو فُقَيمى، از هشام بن حكم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت عليه السلام به زنديقى كه او را سؤال نمود كه از كجا و به چه دليل پيغمبران و رسولان خدا را اثبات كردى؟

فرمود كه:«ما چون ثابت كرديم كه ما را آفريننده اى هست كه ما را ساخته و برترى دارد از ما و صفات ما و از همه آنچه آفريده، و اين صانع، حكيمى است برتر از حكيمان، كه بناى تمام امورش بر وفق حكمت و مصلحت است، و جايز نبود كه خلائق او را مشاهده نمايند و او را لمس كنند (كه دست يا غير آن از اعضاى خويش را به او بمالند)، تا توانند كه با يكديگر روبه رو شوند و با هم مكالمه و محاجّه و گفت وگو كنند، ثابت شد كه آن جناب را ايل چيانى (2) هستند در ميان خلائق، كه امور ايشان را به اصلاح مى آورند، و از جانب آن جناب، تعبير مى كنند و فرمان او را به سوى خلائق و بندگانش مى رسانند، و ايشان را راهنمايى مى نمايند بر آنچه مصلحت ايشان در آن و آنچه باعث نفع ايشان است، و دلالت مى فرمايند بر چيزى كه بقاى ايشان به واسطه آن و در ترك آن، فناى ايشان است.

پس ثابت شد كه بايد جماعتى باشند كه از جانب خداوند حكيم عليم در ميانه خلائق، مردم را امر و نهى فرمايند. پس آنان كه از جانب خداى جلّ و عزّ تعبير مى كنند و آنچه مى فرمايد به مردم مى فرمايند، پيغمبران و برگزيدگان خدايند، از خلائق كه حكيمان و تأديب دهندگان مردمانند به حكمت، و با آن مبعوث شده اند و با وجودى كه در آفرينش و صورت و تركيب، با عامه مردمان شركت دارند در چيزى از احوال، از اخلاق و صفات با ايشان مشاركت ندارند، و از نزد خداوند حكيم عليم مؤيدند به حكمت، كه ايشان را (به معجزات و دلايل و براهين و شواهد، كه بر حقيقت ايشان شهادت مى دهند) يارى نموده و تقويت فرموده.

بعد از آن (همين كه مذكور شد) در هر روزگار و زمانى از زمان ها، ثابت گرديد به آنچه رسولان و پيغمبران آورده اند از دلايل و براهين (كه جحت هاى خدا و ايشان را بر خلائق روشن ساخته و مى سازد)، تا آن كه زمين خدا خالى نباشد از حجتى كه با او علمى باشد، كه بر راستى گفتارش در دعوت و روايى عدالتش دلالت داشته باشد».

.


1- . و حجت، گواه بر دعوى است و سخن درست و طريقه اى كه به واسطه آن در خصومت بر خصم ظفر يابند. و مراد از آن در اينجا، چيزى است كه خدا حجت را بر خلق خود تمام فرموده؛ خواه پيغمبر باشد و خواه امام و خواه سخن ايشان باشد و خواه غير آن. (مترجم)
2- . سفير و فرستادگان.

ص: 530

1276.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى أهلِ الكوفَةِ عِندَ مَسيرِهِ مِ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ ، بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ».

قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً، وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ، فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذَا لَقِيَهُمْ، عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ؛ وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ: تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ؟ قَالُوا: بَلى.

قُلْتُ: فَحِينَ مَضى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلى خَلْقِهِ؟ فَقَالُوا: الْقُرْآنُ، فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ، فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ، فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَا بِقَيِّمٍ، فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، كَانَ حَقّاً، فَقُلْتُ لَهُمْ : مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا: ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ، وَ عُمَرُ يَعْلَمُ، وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ، قُلْتُ: كُلَّهُ؟ قَالُوا: لَا ، فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ: إِنَّهُ يَعْرِفُ ذلِكَ كُلَّهُ إِلَا عَلِيّاً عليه السلام ، وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ ، فَقَالَ هذَا:لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا : لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: أَنَا أَدْرِي، فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ، فَهُوَ حَقٌّ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ». .

ص: 531

1277.عنه عليه السلام :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا از آن بزرگوارتر و كرامتش از اين بيشتر است كه به واسطه خلق خود و مشابهت به ايشان، شناخته شود، بلكه خلق به آن جناب شناخته مى شوند. و حضرت فرمود كه:«راست گفتى».

عرض كردم كه : هر كه بشناسد و بداند كه او را پروردگارى هست، سزاوار است از براى او كه بداند كه اين پروردگار را خشنودى و غضبى مى باشد، و بداند كه او نمى تواند كه خشنودى و غضب آن جناب را بشناسد، مگر به وحى يا به وساطت رسول. هر كه وحى بر او نازل نشود و پيغمبر نباشد، او را سزاوار است كه رسولان را طلب كند و جستجو و تفحص نمايد، پس چون ايشان را ملاقات نمود، مى فهمد كه ايشان حجت خدا بر خلائق اند و از براى ايشان است فرمان بردارى خلائق كه خدا آن را واجب گردانيده. و به مردم گفتم كه: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجت بود از جانب خدا بر تمام خلائق؟ گفتند: بلى.

گفتم: پس در آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، حجت بر خلق از جانب خدا كه بود؟ گفتند: قرآن. پس من در قرآن نظر كردم ديدم كه مرجئه و قَدَرى و زنديقى كه به آن ايمان نياورده و اعتقاد ندارد، به آن، مخاصمه و گفت وگو مى كنند و آن را دليل مى آورند بر صحت مذهب خويش، به مرتبه اى كه چنين زنديق بى ايمان به خصومت خويش يا به وساطت خصومت كردن به قرآن، بر مردان غالب مى شود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى تواند بود مگر با قيّم و نگهبانى كه بر اسرار آن مطلع باشد (كه آنچه در آن بفرمايد حق و درست باشد).

به ايشان گفتم كه: قيّم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود آن را مى دانست، و عمر مى دانست، و حذيفه مى دانست. گفتم: همه آن را مى دانستند؟ گفتند: نه. پس كسى را نيافتم كه در باب او گفته شود كه همه آن را مى داند، مگر على بن ابى طالب _ صلوات اللّه عليه _. و هرگاه چيزى باشد كه در ميانه گروهى دعوى و نزاع باشد و اين بگويد كه: من نمى دانم و آن بگويد كه: من نمى دانم، و يكى بگويد كه: من مى دانم، معلوم مى شود كه حق با اوست (چه، مفروض اين است كه بايد يك نفر در ميان ايشان باشد كه آن را بداند و همه به جهل خويش معترف اند، مگر يك نفر كه مى گويد من آن را مى دانم. و لهذا راوى قيموميت على عليه السلام را جزاى شرط اختلاف قرار داد و به حضرت عرض كرد _ در آنچه عرض مى نمود _ كه:) هرگاه چنين باشد، پس من گواهى مى دهم كه على عليه السلام قيّم قرآن بوده، و اطاعتش بر همه كس واجب و حجت خدا بوده بر مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و هر چه در [مورد] قرآن فرموده راست و درست است. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند» . .

ص: 532

1276.امام على عليه السلام ( _ در نامه اى به كوفيان ، هنگام حركت از مدينه به س ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ :كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّيَّارُ ، وَجَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ هُوَ شَابٌّ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا هِشَامُ، أَ لَا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ؟ وَ كَيْفَ سَأَلْتَهُ؟» فَقَالَ هِشَامٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، إِنِّي أُجِلُّكَ وَ أَسْتَحْيِيكَ، وَ لَا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ، فَافْعَلُوا».

قَالَ هِشَامٌ: بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ، فَعَظُمَ ذلِكَ عَلَيَّ، فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ، فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ، وَ عَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ، وَ شَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ، فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ، فَأَفْرَجُوا لِي ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلى رُكْبَتَيَّ.

ثُمَّ قُلْتُ: أَيُّهَا الْعَالِمُ، إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ؟ فَقَالَ لِي: نَعَمْ، فَقُلْتُ لَهُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ، أَيُّ شَيْءٍ هذَا مِنَ السُّؤَالِ؟ وَ شَيْءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ؟! فَقُلْتُ: هكَذَا مَسْأَلَتِي، فَقَالَ: يَا بُنَيَّ، سَلْ وَ إِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ، قُلْتُ: أَجِبْنِي فِيهَا، قَالَ لِي: سَلْ.

قُلْتُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَرى بِهَا الْأَلْوَانَ وَ الْأَشْخَاصَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أَنْفٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ فَمٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أُذُنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ قَلْبٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلى هذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ.

قُلْتُ: أَ وَ لَيْسَ فِي هذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ؟ فَقَالَ: لَا.

قُلْتُ: وَ كَيْفَ ذلِكَ وَ هِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ؟! قَالَ: يَا بُنَيَّ، إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ، رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَتَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ، وَ تُبْطِلُ الشَّكَ.

قَالَ هِشَامٌ: فَقُلْتُ لَهُ: فَإِنَّمَا أَقَامَ اللّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ: نَعَمْ.

قُلْتُ: لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ، وَ إِلَا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ؟ قَالَ: نَعَمْ.

فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا مَرْوَانَ، فَاللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ، وَ تَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شَكَّتْ فِيهِ، وَ يَتْرُكُ هذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ ، لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ، وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ؟

قَالَ: فَسَكَتَ، وَ لَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ، فَقَالَ لِي: أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ؟ فَقُلْتُ: لَا، قَالَ: أَ مِنْ جُلَسَائِهِ؟ قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ؟ قَالَ: قُلْتُ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ، ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ، وَ أَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ، وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ، وَ مَا نَطَقَ حَتّى قُمْتُ.

قَالَ: فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ قَالَ: «يَا هِشَامُ، مَنْ عَلَّمَكَ هذَا؟» قُلْتُ: شَيْءٌ أَخَذْتُهُ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ، فَقَالَ : «هذَا وَاللّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسى». .

ص: 533

1277.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن ابراهيم، از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت: گروهى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام در خدمت آن حضرت بودند _ كه از جمله ايشان حمران بن اعين و محمد بن نُعمان و هشام بن سالم و طيّار و جماعتى بودند _ و هشام بن حكم در ميان ايشان بود و او در سن شباب بود. حضرت عليه السلام فرمود كه:«اى هشام، آيا مرا خبر نمى دهى كه با عمرو بن عُبيد چه كردى و چگونه از او سؤال نمودى؟» هشام عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، من تو را اجلال و تعظيم مى نمايم، و از تو شرم مى كنم و زبانم ياراى آن ندارد كه در حضور تو چيزى بگويد و به سخن در آيد. حضرت عليه السلام فرمود كه: «چون شما را به چيزى امر كنم، به عمل آوريد» (چه اطاعت من بر شما واجب است) .

هشام عرض كرد كه: آوازه عمرو بن عُبيد و آنچه در آن اشتغال داشت از ترويج مذهب معتزله، به من رسيد و شنيدم كه در مسجد بصره مى نشيند و كتب معتزله را درس مى گويد. اين امر بر من بزرگ و گران آمد، بيرون رفتم كه به نزد او روم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد بصره رفتم، ناگاه ديدم كه مردم بسيارى حلقه دور نشسته اند و عمرو بن عُبيد در ميان آن حلقه نشسته و بر او دو جامه سياه بود از پشم: يكى را لنگ كرده و ديگرى را ردا، و مردم از او سؤال مى كردند. خواستم كه مردم را از يكديگر دور كنم تا شكافى به هم رسد كه به نزد او روم. به ايشان گفتم كه: راه دهيد مرا. راه دادند و داخل آن مجلس شدم، و در آخر آن گروه بر سر زانوى خويش نشستم و به عمرو گفتم:

اى عالم، من مرد غريبم، مرا رخصت مى دهى در باب مسأله اى كه مى خواهم از تو سؤال كنم؟ گفت: بلى. با وى گفتم كه: چشم دارى؟ گفت: اى فرزند من، اين چه دخلى به سؤال دارد و اين چه سؤال است كه مى كنى و چيزى را كه مى بينى چگونه از آن مى پرسى؟ گفتم كه: سؤال من همچنين است. گفت: اى فرزند من، بپرس و هر چند كه سؤال تو سؤال احمقانه باشد. گفتم: مرا جواب كو در آن مسأله اى كه از تو پرسيدم؟ گفت: بار ديگر بپرس. گفتم: چشم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: رنگ ها و شخص ها را با آن مى بينم. گفتم: بينى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: بوى چيزها را با آن مى بويم. گفتم: دهان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: مزه چيزها را با آن مى چشم. گفتم: گوش دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: با آن آواز مى شنوم. گفتم: آيا دل دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مى كنى؟ گفت: با آن تميز مى كنم ميان هر چه وارد شود بر اين اعضا و جوارح و حواس و مشاعر. گفتم: آيا اين جوارح از دل بى نياز نيستند؟ گفت: نه. گفتم: چگونه مى شود كه اين اعضا و جوارح به دل احتياج داشته باشد با آن كه اينها صحيح و سالم اند و در كار خود تمام اند و نقصى ندارند؟ گفت: اى فرزند من، به درستى كه اين جوارح، چون شك كنند در چيزى كه آن را بوييده باشند، يا ديده باشند، يا چشيده باشند، يا شنيده باشند، آن را به سوى دل بر مى گردانند، و از استفساره مى نمايند. پس دل يقين را متيقن و بى شك مى سازد و شك را باطل مى گرداند.

هشام مى گويد كه: گفتم: هرگاه امر بر اين منوال باشد، پس خدا دل را در بدن به پا داشته و آن را مقرر ساخته براى رفع شك اعضا و جوارح؟ گفت: بلى. گفتم: پس ناچار بايد كه دل در كالبد باشد و اگر نباشد، جوارح را چيزى محقق و معلوم نمى شود و امور آنها منسّق و منتظم نمى گردد؟ گفت: بلى. گفتم: اى ابو مروان، پس بنا بر اين، خداى تبارك و تعالى اعضا و جوارح تو را وانگذاشته تا آن كه از براى آنها امامى قرار داده كه آنچه را كه درست يافته اند، تصديق آنها مى كند و حكم مى نمايد به صحت آن و آنچه را كه در آن شك داشته باشند به واسطه آن، متيقن مى شود و شكى كه دارند، بر طرف مى گردد، و همه اين خلق را در حيرت و سرگردانى و شك و اختلافى كه دارند، وامى گذارد و امامى از براى ايشان اقامه نمى كند كه شك و حيرت خود را به سوى او بازگردانند كه آنها را از ايشان رفع كند و از براى تو جوارحى كه دارى، امامى بر پا مى كند كه حيرت و شك خويش را به سوى آن برگردانى؟

هشام مى گويد: پس عمرو بن عُبيد ساكت شد و هيچ نگفت. بعد از آن، به جانب من ملتفت شد و گفت: تو هشام بن حكمى؟ گفتم: نه. گفت: آيا تو از هم نشينان اويى؟ گفتم: نه. گفت: پس تو از اهل كجايى و مردم كدام شهرى؟ گفتم: از اهل كوفه ام. گفت: هر گاه چنين باشد، البته تو هشامى، پس مرا در بر گرفت و به جاى خويش نشانيد، و از جاى خود بيرون رفت و سخن نگفت تا من برخاستم.

حضرت صادق عليه السلام خنديد و فرمود كه: «اى هشام، كه اين را به تو تعليم كرد؟» عرض كردم كه: اين چيزى است كه از تو فرا گرفتم و خود آن را تأليف كردم و به هم ضمّ نمودم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند، كه همين استدلال در صحف ابراهيم و موسى عليهماالسلام نوشته است». .

ص: 534

. .

ص: 535

. .

ص: 536

1278.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى طَلحَةَ والزُّبَيرِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، فَقَالَ: إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَ_لَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ، وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «كَ_لَامُكَ مِنْ كَ_لَامِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَوْ مِنْ عِنْدِكَ؟» فَقَالَ: مِنْ كَ_لَامِ رَسُولِ اللّهِ عليه السلام وَ مِنْ عِنْدِي، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «فَأَنْتَ إِذاً شَرِيكَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟» قَالَ : لَا، قَالَ : «فَسَمِعْتَ الْوَحْيَ عَنِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يُخْبِرُكَ؟» قَالَ: لَا، قَالَ: «فَتَجِبُ طَاعَتُكَ كَمَا تَجِبُ طَاعَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟» قَالَ: لَا.

فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِلَيَّ، فَقَالَ: «يَا يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ، هذَا قَدْ خَصَمَ نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ يَتَكَلَّمَ». ثُمَّ قَالَ: «يَا يُونُسُ، لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَ_لَامَ كَلَّمْتَهُ». قَالَ يُونُسُ: فَيَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنِّي سَمِعْتُكَ تَنْهى عَنِ الْكَ_لَامِ، وَ تَقُولُ: وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَ_لَامِ؛ يَقُولُونَ: هذَا يَنْقَادُ وَ هذَا لَا يَنْقَادُ، وَ هذَا يَنْسَاقُ وَ هذَا لَا يَنْسَاقُ، وَ هذَا نَعْقِلُهُ وَ هذَا لَا نَعْقِلُهُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّمَا قُلْتُ: فَوَيْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ، وَ ذَهَبُوا إِلى مَا يُرِيدُونَ».

ثُمَّ قَالَ لِي: «اخْرُجْ إِلَى الْبَابِ، فَانْظُرْ مَنْ تَرى مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَأَدْخِلْهُ». قَالَ: فَأَدْخَلْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ وَكَانَ يُحْسِنُ الْكَ_لَامَ ، وَأَدْخَلْتُ الْأَحْوَلَ وَ كَانَ يُحْسِنُ الْكَ_لَامَ ، وَأَدْخَلْتُ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَكَانَ يُحْسِنُ الْكَ_لَامَ ، وَأَدْخَلْتُ قَيْسا الْمَاصِرَ وَكَانَ عِنْدِي أَحْسَنَهُمْ كَ_لَاماً، وَ كَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْكَ_لَامَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام .

فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِنَا الْمَجْلِسُ _ وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَبْلَ الْحَجِّ يَسْتَقِرُّ أَيَّاماً فِي جَبَلٍ فِي طَرَفِ الْحَرَمِ فِي فَازَةٍ لَهُ مَضْرُوبَةٍ _ قَالَ: فَأَخْرَجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام رَأْسَهُ مِنْ فَازَتِهِ، فَإِذَا هُوَ بِبَعِيرٍ يَخُبُّ، فَقَالَ: «هِشَامٌ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ». قَالَ: فَظَنَنَّا أَنَّ هِشَاماً رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ عَقِيلٍ كَانَ شَدِيدَ الْمَحَبَّةِ لَهُ ، قَالَ: فَوَرَدَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ، وَهُوَ أَوَّلَ مَا اخْتَطَّتْ لِحْيَتُهُ، وَ لَيْسَ فِينَا إِلَا مَنْ هُوَ أَكْبَرُ سِنّاً مِنْهُ، قَالَ : فَوَسَّعَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ قَالَ: «نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ».

ثُمَّ قَالَ: «يَا حُمْرَانُ، كَلِّمِ الرَّجُلَ». فَكَلَّمَهُ، فَظَهَرَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ.

ثُمَّ قَالَ: «يَا طَاقِيُّ، كَلِّمْهُ». فَكَلَّمَهُ، فَظَهَرَ عَلَيْهِ الْأَحْوَلُ.

ثُمَّ قَالَ: «يَا هِشَامَ بْن سَالِمٍ، كَلِّمْهُ». فَتَعَارَفَا.

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لِقَيْسٍ الْمَاصِرِ : «كَلِّمْهُ». فَكَلَّمَهُ، فَأَقْبَلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَضْحَكُ مِنْ كَ_لَامِهِمَا مِمَّا قَدْ أَصَابَ الشَّامِيَّ، فَقَالَ لِلشَّامِيِّ: «كَلِّمْ هذَا الْغُ_لَامَ» يَعْنِي هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ، فَقَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ لِهِشَامٍ: يَا غُ_لَامُ ، سَلْنِي فِي إِمَامَةِ هذَا، فَغَضِبَ هِشَامٌ حَتَّى ارْتَعَدَ، ثُمَّ قَالَ لِلشَّامِيِّ: يَا هذَا، أَرَبُّكَ أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ أَمْ خَلْقُهُ لِأَنْفُسِهِمْ؟ فَقَالَ الشَّامِيُّ: بَلْ رَبِّي أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ، قَالَ: فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُمْ مَا ذَا؟ قَالَ: أَقَامَ لَهُمْ حُجَّةً وَ دَلِيلًا كَيْ_لَا يَتَشَتَّتُوا، أَوْ يَخْتَلِفُوا، يَتَأَلَّفُهُمْ، وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ، وَ يُخْبِرُهُمْ بِفَرْضِ رَبِّهِمْ، قَالَ: فَمَنْ هُوَ؟ قَالَ: رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَالَ هِشَامٌ: فَبَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ؟ قَالَ: الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ، قَالَ هِشَامٌ: فَهَلْ نَفَعَنَا الْيَوْمَ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ فِي رَفْعِ الِاخْتِ_لَافِ عَنَّا؟ قَالَ الشَّامِيُّ: نَعَمْ، قَالَ: فَلِمَ اخْتَلَفْنَا أَنَا وَ أَنْتَ، وَ صِرْتَ إِلَيْنَا مِنَ الشَّامِ فِي مُخَالَفَتِنَا إِيَّاكَ؟

قَالَ: فَسَكَتَ الشَّامِيُّ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام لِلشَّامِيِّ: «مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ؟» قَالَ الشَّامِيُّ: إِنْ قُلْتُ : لَمْ نَخْتَلِفْ ، كَذَبْتُ؛ وَإِنْ قُلْتُ: إِنَّ الْكِتَابَ وَ السُّنَّةَ يَرْفَعَانِ عَنَّا الِاخْتِ_لَافَ، أَبْطَلْتُ؛ لِأَنَّهُمَا يَحْتَمِ_لَانِ الْوُجُوهَ؛ وَ إِنْ قُلْتُ: قَدِ اخْتَلَفْنَا وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا يَدَّعِي الْحَقَّ، فَلَمْ يَنْفَعْنَا إِذَنِ الْكِتَابُ وَ السُّنَّةُ إِلَا أَنَّ لِي عَلَيْهِ هذِهِ الْحُجَّةَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «سَلْهُ تَجِدْهُ مَلِيّاً».

فَقَالَ الشَّامِيُّ: يَا هذَا، مَنْ أَنْظَرُ لِلْخَلْقِ؟ أَ رَبُّهُمْ أَوْ أَنْفُسُهُمْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: رَبُّهُمْ أَنْظَرُ لَهُمْ مِنْهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ، فَقَالَ الشَّامِيُّ: فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ يَجْمَعُ لَهُمْ كَلِمَتَهُمْ، وَ يُقِيمُ أَوَدَهُمْ، وَ يُخْبِرُهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ؟ قَالَ هِشَامٌ : فِي وَقْتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَوِ السَّاعَةِ؟ قَالَ الشَّامِيُّ: فِي وَقْتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ السَّاعَةِ مَنْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: هذَا الْقَاعِدُ الَّذِي تُشَدُّ إِلَيْهِ الرِّحَالُ، وَ يُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَدٍّ.

قَالَ الشَّامِيُّ: فَكَيْفَ لِي أَنْ أَعْلَمَ ذلِكَ؟ قَالَ هِشَامٌ: سَلْهُ عَمَّا بَدَا لَكَ، قَالَ الشَّامِيُّ: قَطَعْتَ عُذْرِي فَعَلَيَّ السُّؤَالُ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا شَامِيُّ، أُخْبِرُكَ كَيْفَ كَانَ سَفَرُكَ، وَ كَيْفَ كَانَ طَرِيقُكَ، كَانَ كَذَا وَ كاَنَ كَذَا».

فَأَقْبَلَ الشَّامِيُّ يَقُولُ: صَدَقْتَ، أَسْلَمْتُ لِلّهِ السَّاعَةَ .

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «بَلْ آمَنْتَ بِاللّهِ السَّاعَةَ؛ إِنَّ الْاءِسْ_لَامَ قَبْلَ الْاءِيمَانِ، وَ عَلَيْهِ يَتَوَارَثُونَ وَ يَتَنَاكَحُونَ ، وَ الْاءِيمَانُ عَلَيْهِ يُثَابُونَ» . فَقَالَ الشَّامِيُّ: صَدَقْتَ، فَأَنَا السَّاعَةَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، وَ أَنَّكَ وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ.

ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِلى حُمْرَانَ، فَقَالَ: «تُجْرِي الْكَ_لَامَ عَلَى الْأَثَرِ فَتُصِيبُ».

وَ الْتَفَتَ إِلى هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، فَقَالَ: «تُرِيدُ الْأَثَرَ وَ لَا تَعْرِفُهُ».

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْأَحْوَلِ ، فَقَالَ: «قَيَّاسٌ رَوَّاغٌ ، تَكْسِرُ بَاطِلاً بِبَاطِلٍ ، إِلَا أَنَّ بَاطِلَكَ أَظْهَرُ».

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلى قَيْسٍ الْمَاصِرِ، فَقَالَ: «تَتَكَلَّمُ، وَ أَقْرَبُ مَا يَكُونُ مِنَ الْخَبَرِ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَبْعَدُ مَا يَكُونُ مِنْهُ، تَمْزُجُ الْحَقَّ مَعَ الْبَاطِلِ، وَ قَلِيلُ الْحَقِّ يَكْفِي عَنْ كَثِيرِ الْبَاطِلِ، أَنْتَ وَ الْأَحْوَلُ قَفَّازَانِ حَاذِقَانِ».

قَالَ يُونُسُ: فَظَنَنْتُ _ وَ اللّهِ _ أَنَّهُ يَقُولُ لِهِشَامٍ قَرِيباً مِمَّا قَالَ لَهُمَا، ثُمَّ قَالَ: «يَا هِشَامُ، لَا تَكَادُ تَقَعُ، تَلْوِي رِجْلَيْكَ إِذَا هَمَمْتَ بِالْأَرْضِ طِرْتَ، مِثْلُكَ فَلْيُكَلِّمِ النَّاسَ، فَاتَّقِ الزَّلَّةَ، وَ الشَّفَاعَةُ مِنْ وَرَائِهَا إِنْ شَاءَ اللّهُ». .

ص: 537

1279.الفتوح :على بن ابراهيم، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده، از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و عرض كرد كه: من مردى هستم، صاحب كلام و فقه و فرائض (كه علم كلام و فقه و واجبات يا مواريث را مى دانم)، و آمده ام كه با اصحاب تو مباحثه و گفت وگو نمايم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:«سخن تو از سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله است، يا از پيش خود مى گويى؟» عرض كرد كه: از سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و از پيش خود؛ هر دو مى گويم. حضرت عليه السلام فرمود: «پس تو در اين هنگام شريك رسول خدايى صلى الله عليه و آله ؟» عرض كرد: نه. حضرت فرمود: «پس وحى را از جانب خدا شنيده اى كه تو را خبر دهد؟» عرض كرد: نه. فرمود: «پس فرمان بردارى تو واجب است؛ چنانچه فرمان بردارى رسول خدا صلى الله عليه و آله واجب است؟» عرض كرد: نه. حضرت عليه السلام به جانب من التفات فرمود و فرمود كه: «اى يونس بن يعقوب، اين مرد با خود خصومت نمود و سخن خويش را باطل ساخت، پيش از آن كه سخن گويد». بعد از آن فرمود كه: «اى يونس، اگر علم كلام را نيكو مى دانستى، با او تكلم مى كردى».

يونس عرض كرد: زهى حسرت و ندامت بر جهالت من به آن. يونس مى گويد كه: بعد از آن به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، من از تو شنيدم كه از علم كلام نهى مى فرمودى و مى فرمودى كه: «واى بر اصحاب كلام! مى گويند كه: اين منقاد و رام مى شود و اين منقاد نمى شود و اين منساق و روان مى گردد و اين منساق نمى گردد، و اين را تعقل مى كنيم و مى فهمم و اين را تعقل نمى كنيم» (يعنى: پس بسيار بحث و جدال مى كنند و از پيش خود سخنان مى گويند و اثبات و نفى مى كنند. و بعضى گفته اند كه: معنى آن، اين است كه اصحاب كلام مى گويند كه چاره اى نيست از قبول و اذعان به اين كه همه افعال از خداى تعالى است، و واجب نيست اذعان به اين كه بنده را فعل اختيارى مى باشد. و مى گويند كه: قياس در اين موضع جارى مى شود، و در اين موضع جارى نمى شود. و اين در نزد عقل مستحسن است (كه عقل آن را نيكو مى شمارد)، و اين، در نزد عقل مستحسن نيست. مجملا آن كه، ايشان به جبر و قياس و استحسان قائل اند).

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «جز اين نيست كه من گفتم. واى بر ايشان، اگر ترك كنند آنچه را كه من مى گويم و بروند به سوى آنچه خود مى خواهند». بعد از آن به من فرمود كه: «بيرون رو تا درِ خانه و نظر كن هر كه را از متكلمان كه ديدى، بياور». يونس گفت كه: حمران بن اعين و ابو جعفر احول و هشام بن سالم و قيس ماصر را داخل كردم و همه علم كلام را خوب مى دانستند و در آن صاحب تسلط بودند، و قيس ماصر به اعتقاد من، از همه ايشان متكلم تر بود و علم كلام را بهتر مى دانست و آن را از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامتعليم گرفته بود. و ما چون در مجلس نشستيم، در آن مكانى بود در منا و عادت آن حضرت چنين بود كه پيش از وقت حج چند روزى در كوهى كه در طرف حرم است، در خيمه كوچكى كه از براى آن حضرت برپا مى كردند، مى نشست. حضرت عليه السلام سر خود را از خيمه بيرون كرد، ديد كه شترى به شتاب مى آيد، فرمود كه: «به پروردگار خانه كعبه سوگند مى خورم كه هشام است كه مى آيد». ما گمان كرديم كه هشام، يكى از فرزندان عقيل است كه بسيار او را دوست مى دارد.

راوى مى گويد كه: بعد از آن، هشام بن حكم وارد شد و او جوانى بود كه خطش تازه دميده بود، و در ميانه ما كسى نبود كه سنش از او بيشتر نباشد. حضرت جاى او را نمود، و فرمود كه: «هشام، ياور ما است به دل و زبان و دست خويش». بعد از آن فرمود كه: «اى حمران، با اين مرد شامى گفت وگو كن». حمران با شامى گفت وگو كرد و بر او غالب آمد. و بعد از آن، فرمود كه: «اى طاقى (كه مراد از آن ابوجعفر احول است)، با او گفت وگو كن». أحول با وى گفت وگو نمود و بر او نيز بر او غالب شد. بعد از آن، فرمود كه: «اى هشام بن سالم، با اين مرد تكلم نما». پس هشام بن سالم و شامى در بحث قرين يكديگر بودند، و هيچ يك بر ديگرى غالب نشدند (و بنابر بعضى از نسخ كافى، معنى اين است كه يكديگر را شناختند و قدر علم هر يك بر ديگرى معلوم شد). بعد از آن به قيس ماصر فرمود كه: «با اين شامى مباحثه كن». قيس با وى تكلم نمود و حضرت عليه السلام شروع فرمود به خنديدن (كه از سخنان ايشان مى خنديد) چه، در آن غلط و اشتباه بسيارى بود و از خجالتى كه به شامى رسيد، يا بر قيس غالب گرديد.

بعد از آن به شامى فرمود كه: «با اين غلام _ يعنى هشام بن حكم _ سخن بگو». عرض كرد. آرى، با او سخن مى گويم. پس شامى به هشام گفت كه: اى پسر، در باب امامت اين، از من سؤال كن. هشام به خشم آمد، به مرتبه اى كه بر خود لرزيد، بعد از آن، به شامى گفت: اى مرد، آيا پروردگار تو مصلحت خلق خود را بهتر مى داند يا خلق آن را بهتر مى دانند؟ شامى گفت: بلكه پروردگار من آن را بهتر مى داند از ايشان. هشام گفت: پس با اعلميت به صلاح حال ايشان، با ايشان چه كرده؟ گفت: حجت و دليلى از براى ايشان بر پا كرده، تا آن كه آن را پراكنده نشوند، و اختلاف در ميانه ايشان به هم نرسد، و ايشان را با يكديگر الفت و آميزش دهد، و كجى ايشان را راست كند، و ايشان را خبر دهد به واجبات خداى تعالى.

هشام گفت كه: كيست آن كه مى گويى؟ گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله است. هشام گفت كه: بعد از رسول خدا كيست؟ گفت: كتاب و سنت پيغمبر. هشام گفت: پس آيا كتاب و سنت امروز به ما نفع مى رسانند در رفع اختلاف از ما؟ شامى گفت: بلى. گفت: پس چرا من و تو با هم اختلاف داريم؟ و تو از شام به نزد ما آمده اى در باب مخالفت ما با تو. شامى ساكت شد و هيچ نگفت.

حضرت صادق عليه السلام به شامى فرمود كه: «تو را چه شد كه سخن نمى گويى؟» عرض كرد كه: اگر بگويم كه اختلاف نداريم، دروغ گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنت اختلاف را از ميانه ما بر مى دارند، سخن باطلى گفته ام؛ زيرا كه كتاب و سنت، احتمال وجوه و معانى بسيار دارند. و اگر بگويم كه با هم اختلاف داريم و هر يك از ما حق را ادعا مى كند، و در اين هنگام كتاب و سنت به ما نفع نمى بخشد، مگر آن كه مرا بر او همان حجتى است كه به آن اشاره شد، بى زياده و نقصان .

حضرت عليه السلام فرمود كه: «از او سؤال كن كه او را استوار و عالم مى يابى، و هر چه مى خواهى در نزد او هست و مى تواند كه از عهده برآيد». شامى به هشام گفت كه: اى پسر، كه مصلحت خلق را بهتر مى داند، پروردگار ايشان يا خود ايشان؟ هشام گفت: پروردگار ايشان مصلحت ايشان را از خود ايشان بهتر مى داند. شامى گفت كه: آيا كسى را براى ايشان بر پا كرده كه ايشان را بر يك قول بدارد كه با هم اختلاف نكنند و كجى ايشان را راست و درست نمايد و ايشان را به حق و باطل كه در دست دارند، خبر دهد؟

هشام گفت: در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله يا در اين زمان؟ شامى گفت: در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و در اين زمان كيست؟ هشام گفت كه: همين كه نشسته است و همه كس، از همه جا، بارها مى بندند و به خدمتش مى آيند، و ما را به خبرهاى آسمان خبر مى دهد، و اين را ابا عن جدٍّ ميراث دارد. شامى گفت: مرا چگونه ميسر مى شود كه اين را بدانم؟

هشام گفت: او را سؤال كن از آنچه خواسته باشى و در ذهن تو در آيد. شامى گفت: عذر مرا قطع كردى (كه ديگر بهانه اى ندارم). پس بر من واجب است كه از او سؤال كنم. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «اى شامى، تو را خبر دهم كه سفرت چگونه بود و راهى كه آمدى به چه كيفيت بود، يا در آنچه اتفاقى افتاد؟» و حضرت فرمود كه: «چنين و چنين بود» و تفصيل اين اجمال را بيان فرمود. شامى شروع كرد به تصديق كردن آن حضرت و مى گفت: راست گفتى. و من مسلمان شدم و گردن نهادم از براى خدا در اين زمان.

حضرت عليه السلام فرمود: «بلكه در آن زمان به خدا ايمان آوردى؛ چه پيش از اين مسلمان بودى؛ زيرا كه اسلام، پيش از ايمان است و مردم بر آن از يكديگر ميراث مى برند، و دختر و زن را از يكديگر مى گيرند، و مناكحه در ميان ايشان واقع مى شود، وليكن بر ايمان ثواب داده مى شوند، كه خدا بدون آن ثواب عطا نمى فرمايد».

شامى گفت: راست گفتى و من در اين ساعت شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خدا و آن كه محمد رسول خداست و آن كه تو وصى و جانشين اوصياى پيغمبرى. پس حضرت عليه السلام به جانب حمران التفات نمود و فرمود كه: «سخن را مطابق حديث رسول جارى مى سازى و درست مى گويى و خطا نمى كنى». و به جانب هشام بن سالم ملتفت شد و فرمود كه: «تو مى خواهى كه موافق حديث رسول صلى الله عليه و آله سخن كنى، وليكن آن را نمى شناسى و نمى دانى». بعد از آن به سوى احول متوجه شد و فرمود كه: «تو بسيار قياس مى كنى و به آن عمل مى نمايى و روباه بازى در مى آورى (و به مكر و حيله سخن مى گويى)، و سخن باطل را به باطلى ديگر مى شكنى و باطل مى سازى، مگر اين كه باطل تو را از باطل خصم ظاهرتر و قوى تر است». پس به سوى قيس ماصر التفات فرمود و فرمود كه: «تو تكلم مى كنى و خبرى كه به اعتقاد تو از همه خبرها كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده، نزديك تر باشد، از هر چيزى به آن دورتر است (يعنى: آنچه در بحث و جدل ذكر مى نمايى، به اعتقاد خود به قول رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك مى دانى، وليكن در واقع از همه چيز نسبت به آن دوريش بيشتر است). و حق را با باطل ممزوج مى سازى، و كمى از حق، از بسيارى از باطل كفايت مى كند (كه به آن حاجتى نباشد)، و تو و احول بسيار بر مى جهيد (و از جاى خود به در مى رويد و از شاخ به شاخى مى دويد و بر چيزى قرار نمى گيريد)، وليكن در جدل استاد و صاحب وقوفيد».

يونس مى گويد: به خدا سوگند كه گمان كردم كه آن حضرت به هشام بن حكم مى فرمايد نزديك است به آنچه به هشام بن سالم و ابوجعفر احول فرموده بود. پس فرمود: «اى هشام، نزديك نمى شوى به فرود آمدن بر زمين و پاى هاى خويش را مى پيچى و به هم ضمّ مى كنى و چون قصد مى نمايى كه به مكانى روى، پرواز مى كنى (و اين كنايه است از كمال ثبات او در مقام جدال و سرعت در بحث و جواب كه خصم را مغلوب و منكوب مى سازد). و بايد كه مردم، چون تو گفت وگو كنند، يا چون تو بايد كه با مردم گفت وگو نمايد. پس، از لغزش بپرهيز و شفاعت ما بعد از وقوع آن خواهد بود اگر خداى تعالى خواسته باشد». .

ص: 538

. .

ص: 539

. .

ص: 540

. .

ص: 541

. .

ص: 542

. .

ص: 543

. .

ص: 544

1280.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَتِهِ بَعدَ البَيعَةِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانٍ، قَالَ :أَخْبَرَنِي الْأَحْوَلُ أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام بَعَثَ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ، قَالَ: فَأَتَيْتُهُ، فَقَالَ لِي: يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا؟ أَ تَخْرُجُ مَعَهُ؟ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: إِنْ كَانَ أَبَاكَ أَوْ أَخَاكَ، خَرَجْتُ مَعَهُ، قَالَ: فَقَالَ لِي: فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هؤُلَاءِ الْقَوْمَ، فَاخْرُجْ مَعِي، قَالَ: قُلْتُ: لَا، مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ.

قَالَ: فَقَالَ لِي: أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّي؟ قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّمَا هِيَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ، فَإِنْ كَانَ لِلّهِ فِي الْأَرْضِ حُجَّةٌ، فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ نَاجٍ، وَ الْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكَ، وَ إِنْ لَا يَكُنْ لِلّهِ حُجَّةٌ فِي الْأَرْضِ، فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ.

قَالَ: فَقَالَ لِي: يَا أَبَا جَعْفَرٍ، كُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِي عَلَى الْخِوَانِ، فَيُلْقِمُنِي الْبَضْعَةَ السَّمِينَةَ، وَ يُبَرِّدُ لِيَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتّى تَبْرُدَ؛ شَفَقَةً عَلَيَّ وَ لَمْ يُشْفِقْ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذْ أَخْبَرَكَ بِالدِّينِ وَ لَمْ يُخْبِرْنِي بِهِ؟ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ، خَافَ عَلَيْكَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ، فَتَدْخُلَ النَّارَ، وَ أَخْبَرَنِي أَنَا، فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ، وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ يُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ.

ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِيَاءُ؟ قَالَ: بَلِ الْأَنْبِيَاءُ، قُلْتُ: يَقُولُ يَعْقُوبُ لِيُوسُفَ: «يَا بُنَىَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً» ، لِمَ لَمْ يُخْبِرْهُمْ حَتّى كَانُوا لَا يَكِيدُونَهُ؟ وَ لكِنْ كَتَمَهُمْ ذلِكَ، فَكَذَا أَبُوكَ كَتَمَكَ؛ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَيْكَ.

قَالَ: فَقَالَ: أَمَا وَاللّهِ، لَئِنْ قُلْتَ ذلِكَ لَقَدْ حَدَّثَنِي صَاحِبُكَ بِالْمَدِينَةِ أَنِّي أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْكُنَاسَةِ، وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِيفَةً فِيهَا قَتْلِي وَ صَلْبِي، فَحَجَجْتُ، فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ، فَقَالَ لِي : «أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ، وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً يَسْلُكُهُ». .

ص: 545

1278.امام على عليه السلام ( _ در نامه اى به طلحه و زبير _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حكم از ابان كه گفت: ابوجعفر احول مرا خبر داد كه: زيد بن على الحسين عليهماالسلام به سوى او فرستاد، و زيد خويش را از دشمنان پنهان ساخته بود. احول گفت: به نزد او آمدم، به من گفت: اى ابو جعفر، چه مى گويى اگر درْ كوبنده اى از ما، درِ خانه تو را بكوبد، يا شب در آينده اى از ما، در شب به نزد تو آيد؟ (حاصل معنى، آن كه اگر يكى از ما، يا فرستادگان ما به نزد تو آيد و خواسته باشد كه با او بيرون آيى، آيا با او بيرون مى آيى و بر دشمن ما خروج مى كنى يا نه؟).

احول مى گويد: به زيد گفتم كه: اگر آن كس پدر، يا برادر تو باشد، با او بيرون مى آيم و خروج مى كنم. زيد گفت: من مى خواهم كه خروج نمايم و با اين گروه، مجاهده و كارزار كنم. پس تو با من بيرون آى. گفتم: نه، اين را نخواهم كرد، فداى تو گردم. زيد گفت: آيا خوددارى و تن پرورى مى كنى و جان خويش را از من مضايقه مى نمايى؟ گفتم: جز اين نيست كه اين نفس، يك نفس است (يعنى من يك نفرم و از اين تن تنها، چه آيد در اين امر عظيمى كه تو در نظر دارى؟ يا مراد اين است كه نفس، يكى است و او را چاره اى نيست از فرمان بردارى خدا و متعدد نيست كه اگر به يكى از نافرمانى به عمل آيد، به ديگرى تدارك آن شود. و اين معنى اَنسب است به آنچه بعد از اين مى گويد كه:) پس اگر براى خدا در زمين، حجتى باشد، آن كه از تو تخلّف ورزيده و بازمانده، رستگار، و آن كه با تو خروج نموده، هلاك گرديده است. و اگر خدا را در زمين حجتى نباشد، آن كه از تو تخلف ورزيده و آن كه همراه تو آمده، با هم برابرند.

زيد گفت كه: اى ابوجعفر، من با پدرم بر سر سفره مى نشستم و پدرم پارچه گوشت فربه و پاكيزه را به من لقمه مى داد و لقمه اى كه گرم بود، براى من سرد مى نمود، و بعد از آن كه سرد مى شد، به من عطا مى فرمود از روى شفقت (و مهربانى كه نسبت به من داشت و مى ترسيد كه طعام گرم مرا اذيت رساند). آيا با اين مهربانى كه با من داشت، شفقت نداشت و بر من نترسيد از آتش جهنّم كه مرا اذيت كند در هنگامى كه تو را به امر دين خبر داد، و مرا به آن خبر نداد؟ گفتم كه: فداى تو گردم، از شفقت آن جناب با تو و از ترس گرمى آتش جهنم، تو را خبر نداده؛ زيرا كه بر تو ترسيده كه آن را قبول نكنى، و به اين سبب داخل جهنّم شوى و مرا خبر داد؛ زيرا كه با من چنان نبود كه با تو بود. پس اگر قبول كنم، نجات يابم و اگر قبول نكنم، پروايى ندارد كه من داخل جهنّم شوم.

بعد از آن، به زيد گفتم كه: فداى تو گردم، آيا شما بهتريد يا پيغمبران؟ گفت: بلكه پيغمبران بهترند. گفتم كه: يعقوب به يوسف مى فرمايد كه: «يَ_بُنَىَّ لَا تَقْصُصْ رُءْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا» (1) ، يعنى:«اى فرزند من، قصّه مكن خواب خويش را بر برادران خود (و آن را به ايشان نقل مكن)، پس حيله كنند از براى تو؛ حيله كردنى به غايت». آيا مى دانى كه چرا ايشان را خبر نداد به پيغمبرى و مرتبه يوسف، تا آن كه برادران او با حيله و مكرى ننمايند (يا معنى، آن است كه چرا ايشان را خبر نداد تا باشد كه با وى مكر نكنند)، وليكن اين امر را از ايشان پوشيد (نه از راه عداوت با يوسف و رضا به آنچه با او كردند، و محبت با پسران ديگر و رضا به فعل ايشان، بلكه چون مى دانست كه اگر ايشان را خبر دهد، هر آينه با يوسف مى كنند با علم پيغمبرى او، آنچه با او كردند با جهل به آن، كه اگر مى دانستند موجب كفر ايشان بود). پس همچنين پدرت از تو كتمان كرده و پوشيد؛ زيرا كه آن حضرت بر تو ترسيده كه اگر بگويد، قبول نكنى.

احول مى گويد كه: زيد گفت: به خدا سوگند كه هر آينه اگر اين سخن را مى گويى و در مادّه من اين گمان مى نمايى، بدان كه صاحب تو (حضرت باقر، يا صادق عليهماالسلام) در مدينه مرا خبر داد كه: من كشته مى شوم و در كُناسه كوفه، مرا به دار مى كشند. و مرا خبر داد كه صحيفه اى در نزد اوست كه خبر كشته شدن و بر دار زدن من، در آن است (يعنى: اگر تو آنچه را گفتى براى اين مى گويى كه من طالب رياست نباشم، يا از خروج ممنوع شوم و قتال نكنم، فايده ندارد؛ زيرا كه من بالاتر از اين را دانسته و شنيده ام و ممنوع نشدم، و آن همان است كه از باقر، يا صادق عليهماالسلامشنيدم كه كشته مى شوم و بر دار مى روم، و با آن كه صدق گفتار ايشان را مى دانم و به امامت ايشان اقرار و اعتراف دارم؛ چه مجاهده من به جهت طلب رياست نيست، بلكه به جهت رفع و دفع دشمنان دين است و لهذا از كشته شدن و بر دار رفتن پروا ندارم).

احول مى گويد كه: بعد از آن، به حجّ رفتم و امام جعفر صادق عليه السلام خبر دادم و به گفتار زيد و آنچه من با او گفته بودم، و حضرت فرمود كه: «او را گرفته اى از همه اطرافش از پيش رو و از پشت سر و از جانب راست و جانب چپ و از بالاى سر و از زير پاى ها و از براى او، راهى را وانگذاشته اى كه در آن تواند رفت» (و آنچه حضرت صادق عليه السلام به احول فرمود، از قبيل آن است كه در حديث سابق فرمود، نه تصويب و اظهار رضامندى به آنچه با زيد رضى الله عنه كرده است؛ چنانچه مطلع بر حال زيد، پوشيده نيست). .


1- . يوسف، 5 .

ص: 546

. .

ص: 547

. .

ص: 548

2 _ بَابُ طَبَقَاتِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1280.امام على عليه السلام ( _ در سخنرانى اش پس از بيعت _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْهُ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «الْأَنْبِيَاءُ وَ الْمُرْسَلُونَ عَلى أَرْبَعِ طَبَقَاتٍ: فَنَبِيٌّ مُنَبَّأٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهَا؛ وَ نَبِيٌّ يَرى فِي النَّوْمِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَلَا يُعَايِنُهُ فِي الْيَقَظَةِ، وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلى أَحَدٍ، وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مِثْلُ مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ عَلى لُوطٍ عليهماالسلام؛ وَ نَبِيٌّ يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ يُعَايِنُ الْمَلَكَ وَ قَدْ أُرْسِلَ إِلى طَائِفَةٍ قَلُّوا أَوْ كَثُرُوا كَيُونُسَ _ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ _ لِيُونُسَ : «وَ أَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» قَالَ: يَزِيدُونَ ثَ_لَاثِينَ أَلْفاً، وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ؛ وَ الَّذِي يَرى فِي نَوْمِهِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ يُعَايِنُ فِي الْيَقَظَةِ ، وَ هُوَ إِمَامٌ مِثْلُ أُولِي الْعَزْمِ ، وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام نَبِيّاً، وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ حَتّى قَالَ اللّهُ : «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى» فَقَالَ اللّهُ : «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِينَ» مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً، لَا يَكُونُ إِمَاماً». .

ص: 549

2. باب در بيان طبقات و مراتب انبيا و رسل و ائمه عليهم السلام (كه به معنى

2. باب در بيان طبقات و مراتب انبيا و رسل و ائمه عليهم السلام (كه به معنى پيغمبران و فرستادگان و پيشوايانند و بيان تفاوت مراتب ايشان در پستى و بلندى نسبت به يكديگر)1282.تاريخ الطبري عن محمّد وطَلحَة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابو يحيى واسطى، از هشام بن سالم و دُرست بن ابى منصور، از او روايت كرده اند كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«انبيا و رسولان، بر چهار طبقه اند: اول، پيغمبرى است كه خبر داده مى شود در باب احكام و بر نفس خويش، بر سبيل الهام و پيغمبر خود است (كه در او انحصار دارد)، و از خود به غير تجاوز نمى كند. دوم، پيغمبرى است كه اوامر و نواهى، در عالم خواب به او مى رسد (يا فرشته را در خواب مى بيند)، و او از او در بيدارى مى شنود، وليكن او را معاينه نمى بيند (كه با يكديگر روبه رو شوند و هر يك به چشم خود ديگرى را ببيند)، و به سوى كسى مبعوث نشده و بر او امامى گماشته كه پيشواى اوست كه در تمام امور، به او اقتدا مى كند، (1) چون امامت ابراهيم عليه السلام بر لوط. و سوم، پيغمبرى است كه در خواب مى بيند آنچه را كه مذكور شد، و در بيدارى آواز را مى شنود، و فرشته را معاينه مى بيند، و خدا او را به سوى گروهى فرستاده؛ خواه آن گروه كم باشند و خواه بسيار، چون يونس و خدا در باب يونس فرموده: «وَ أَرْسَلْنَ_هُ إِلَى مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» (2) ، يعنى: فرستاديم او را _ يعنى يونس را _ ديگر باره، بعد از بيرون آمدن از شكم ماهى به سوى صد هزار كس، يا زياده از آن بودند» .

و حضرت عليه السلام فرمود كه: «سى هزار از صد هزار زياده بودند (و آن كه گفته كه، يعنى گفتيم به يونس كه: مخيّرى در رفتن به سوى گروهى كه صد هزار نفرند، يا به سوى جمعى كه از آن بيشترند، خلاف ظاهرى را مرتكب شده، و در باب ترديدى كه مفاد لفظ اوست، كه در آيه وقوع يافته، وجوه بسيار گفته اند، و اقوى و اظهر آنها، اين است كه از براى ابهام باشد. و اين كلام، اشاره است به كثرت عدد ايشان در رأى العين)، و بر آن حضرت امامى گماشته بود كه به او اقتدا مى نمود. و چهارم، آن است كه در خواب مى بيند، و در بيدارى آواز را مى شنود، و فرشته را معاينه مى بيند، و حال آن كه او امام است، چون پيغمبران اولوالعزم (كه به معنى صاحبان صبر و ثبات و جدّ و جهد است و ايشان، اصحاب شريعت هاى تازه اند كه در تأسيس و تقرير آنها سعى تمام نموده اند، و بر تحمل مشقت ها و جهاد و مقاتله و آزار كشيدن از سفيهان امت، مراسم صبر و شكيبايى به تقديم رسانيده اند. و آنها پنج اند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد _ صلوات اللّه عليه و عليهم _ چنانچه بيايد). و حضرت ابراهيم عليه السلام پيغمبر بود و امام نبود، تا آن كه خدا به او فرمود كه: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» ، يعنى: «به درستى كه من گرداننده ام تو را از براى مردمان پيشوايى در دين» (كه همه به تو اقتدا نمايند). «قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى» ، يعنى: «ابراهيم به خدا عرض كرد كه: و بعضى از فرزندان و نبيرگان مرا نيز امام گردان». «قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ » (3) ، يعنى: حق تعالى در جواب ابراهيم فرمود كه: نمى رسد عهد من (كه امامت است) به ستم كاران». و حضرت صادق عليه السلام فرمود: «يعنى هر كه صنم و وثنى را پرستش نمود، امام نمى باشد». (4)

.


1- . چه امام، در اصل، رشته، يا چوبكى است كه بنّايان با آن بنا را راست دارند. (مترجم)
2- . صافات، 147.
3- . بقره، 124.
4- . و صنم و وَثَن _ به تحريك _ هر دو، بت است و فرق ميان آن دو، آن است كه صنم، آن است كه صورتى داشته باشد و وثن، آن است كه او را جثّه اى باشد؛ خواه آن جثّه از چوب باشد و خواه از سنگ و خواه از مس باشد و خواه از طلا و نقره يا جوهر. (مترجم)

ص: 550

. .

ص: 551

. .

ص: 552

1281.تاريخ الطبرى ( _ از ابو بشير عابدى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً، وَ إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولاً، وَ إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلاً، وَ إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلاً قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً، فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْيَاءَ، قَالَ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» قَالَ: «فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» »، قَالَ: «لَا يَكُونُ السَّفِيهُ إِمَامَ التَّقِيِّ».1282.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمد و طلحه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيِّ، عَنْ هِشَامٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «سَادَةُ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ خَمْسَةٌ ، وَ هُمْ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ عَلَيْهِمْ دَارَتِ الرَّحى: نُوحٌ، وَ إِبْرَاهِيمُ، وَ مُوسى، وَ عِيسى، وَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ».1283.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ لَمّا أرادَهُ النّاسُ عَلَى الب ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ أَبِي السَّفَاتِجِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً، وَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا، وَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا، وَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً، فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هذِهِ الْأَشْيَاءَ وَ قَبَضَ يَدَهُ ، قَالَ لَهُ: يَا إِبْرَاهِيمُ «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ : يَا رَبِّ «وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» ». .

ص: 553

1284.تاريخ الطبري عن محمّد ابن الحنفيّة :محمد بن حسن، از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن خالد، از محمد بن سِنان، از زيد شحّام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده خود گردانيد، پيش از آن كه او را پيغمبر گرداند، و او را پيغمبر گردانيد، پيش از آن كه او را رسول گرداند، و او را رسول گردانيد، پيش از آن كه او را خليل گرداند، (1) و او را خليل خود گردانيد، پيش از آن كه او را امام گرداند. پس چون خدا همه چيز را از براى او جمع فرمود، فرمود كه: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» ؛ به درستى من تو را از براى مردمان پيشوا مى گردانم، كه همه به تو اقتدا كنند».

حضرت فرمود كه: «پس به جهت بزرگى امامت و بلندى مرتبه آن در چشم حضرت ابراهيم گفت: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ » ؛ و بعضى از ذريه مرا نيز امام و پيشواى مردم گردان. خدا فرمود كه: عهد من (كه امامت است) به ستم كاران نمى رسد». حضرت فرمود كه: «سفيه نادان و ضعيف زبون، امام و پيشواى پرهيزگاران نمى باشد».1285.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ في جَوابِ طَلحَةَ والزُّبَيرِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن يحيى خَثعمى، از هشام، از ابن ابى يعفور كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«سادات و رؤساى پيغمبران و رسولان، پنج اند (و ايشان، صاحبان صبر و ثبات و جد و جهد از رسولان خدايند، كه شريعت هاى تازه داشته اند، و در تأسيس و تقرير آنها سعى تمام نموده اند، و بر تحمل سختى ها و جهاد و آزار كشيدن از سفيهان امت، مراسم صبر و شكيبايى به تقديم رسانيده اند)، و آسياى شريعت خدا بر سر ايشان گرديده، و ايشان: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمداند _ صلى اللّه عليه و آله و على جميع الأنبياء _ ».1283.امام على عليه السلام ( _ از سخنان وى هنگامى كه پس از كشته شدن عثمان ، مر ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن حسين، از اسحاق بن عبدالعزيز _ كه ابوالسفاتج است _ ، از جابر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:«به درستى كه خدا، ابراهيم را بنده خود گردانيد، پيش از آن كه او را پيغمبر گرداند، و او را پيغمبر گردانيد، پيش از آن كه او را رسول گرداند، و او را رسول گردانيد، پيش از آن كه او را خليل گرداند، و او را خليل گردانيد، پيش از آن كه او را امام گرداند. پس چون اين مراتب را از براى او جمع نمود، دست او را گرفت (كه او را بلند مرتبه ساخت، يا خدا دست خود را نگاه داشت؛ به اين كه صنعت خويش را در باب او كامل گردانيد)، به ابراهيم فرمود كه: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» ؛ «اى ابراهيم، به درستى كه من تو را پيشواى مردمان مى گردانم». پس به جهت بزرگى امامت در چشم ابراهيم، عرض كرد كه: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى» ؛ «اى پروردگار من، و بعضى از ذريه مرا نيز امام گردان». خدا فرمود كه: «قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّ__لِمِينَ » ؛ عهد من به ستم كاران نمى رسد». .


1- . و خُلّت، خالى ساختن دل باشد از غير خدا، يا مخصوص كردن كسى را به دوستى، و اين مرتبه، از رسالت بلندتر است. (مترجم)

ص: 554

3 _ بَابُ الْفَرْقِ بَيْنَ الرَّسُولِ وَالنَّبِيِّ وَالْمُحَدَّثِ1285.امام على عليه السلام ( _ از سخنان وى در پاسخ طلحه و زبير _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا» : مَا الرَّسُولُ؟ وَ مَا النَّبِيُّ؟ قَالَ: «النَّبِيُّ: الَّذِي يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ لَا يُعَايِنُ الْمَلَكَ. وَ الرَّسُولُ: الَّذِي يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ يَرى فِي الْمَنَامِ، وَ يُعَايِنُ الْمَلَكَ».

قُلْتُ: الْاءِمَامُ مَا مَنْزِلَتُهُ؟ قَالَ: «يَسْمَعُ الصَّوْتَ ، وَ لَا يَرى، وَ لَا يُعَايِنُ الْمَلَكَ». ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ (وَلَا مُحَدَّثٍ)» . .

ص: 555

3. باب در بيان فرق ميان رسول و نبى و محدث

3. باب در بيان فرق ميان رسول و نبى و محدث (1)1286.امام على عليه السلام ( _ از سخنان او به هنگام حركت به سوى ذى قار _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از ثعلبة بن ميمون، از زراره كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا » (2) ، يعنى: «و بود موسى فرستاده اى از نزد حضرت عزت» (كه خبر دهنده خلق بود از جانب جناب احديت با بلندى قدر و علو منزلت). كه رسول چيست و نبى چه معنى دارد؟ و حضرت فرمود كه:«نبى، آن است كه فرشته را در خواب مى بيند، و در بيدارى آواز را مى شنود، و فرشته را معاينه نمى بيند، و رسول، آن است كه آواز را مى شنود، و فرشته را در خواب مى بيند، و در بيدارى معاينه او را مى بيند» .

عرض كردم كه: منزلت امام چيست كه در بيدارى آواز را مى شنود، و فرشته را در خواب نمى بيند، و در بيدارى او را معاينه نمى نمايد؟ پس اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ» 3 ولا محدّث، يعنى: «و نفرستاديم پيش از فرستادن تو، هيچ رسولى و هيچ پيغمبرى و هيچ محدثى را، مگر آن كه چون تلاوت مى كرد، يا آرزو مى نمود، مى افكند شيطان در تلاوت، يا آرزوى او، آنچه را كه مى خواست».

.


1- . محدّث، بر وزن محمّد، در لغت آن است كه ظنّ صائبى داشته باشد كه هر چه گمان كند، درست باشد؛ كه گويا كسى او را به آن خبر داده، وليكن مراد از محدّث، در اينجا آن است كه مَلك او را حديث كند از جانب خدا، چون فاطمه زهرا و ائمه معصومين - سلام اللّه عليهم اجمعين -. (مترجم)
2- . مريم، 51.

ص: 556

1287.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، قَالَ :كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ الْعَبَّاسِ الْمَعْرُوفِيُّ إِلَى الرِّضَا عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَخْبِرْنِي: مَا الْفَرْقُ بَيْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْاءِمَامِ؟ قَالَ: فَكَتَبَ أَوْ قَالَ: «الْفَرْقُ بَيْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْاءِمَامِ أَنَّ الرَّسُولَ: الَّذِي يَنْزِلُ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ، فَيَرَاهُ، وَ يَسْمَعُ كَ_لَامَهُ، وَ يَنْزِلُ عَلَيْهِ الْوَحْيُ، وَ رُبَّمَا رَأى فِي مَنَامِهِ نَحْوَ رُؤْيَا إِبْرَاهِيمَ عليه السلام . وَ النَّبِيُّ رُبَّمَا سَمِعَ الْكَ_لَامَ، وَ رُبَّمَا رَأَى الشَّخْصَ وَ لَمْ يَسْمَعْ. وَ الْاءِمَامُ هُوَ الَّذِي يَسْمَعُ الْكَ_لَامَ، وَ لَا يَرَى الشَّخْصَ».1288.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ يُبَيِّنُ سَبَبَ طَلَبِهِ الحُك ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْأَحْوَلِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْمُحَدَّثِ، قَالَ: «الرَّسُولُ: الَّذِي يَأْتِيهِ جَبْرَئِيلُ قُبُلاً، فَيَرَاهُ، وَ يُكَلِّمُهُ، فَهذَا الرَّسُولُ.

وَ أَمَّا النَّبِيُّ، فَهُوَ الَّذِي يَرى فِي مَنَامِهِ نَحْوَ رُؤْيَا إِبْرَاهِيمَ، وَ نَحْوَ مَا كَانَ رَأى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ أَسْبَابِ النُّبُوَّةِ قَبْلَ الْوَحْيِ حَتّى أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام مِنْ عِنْدِ اللّهِ بِالرِّسَالَةِ، وَ كَانَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله _ حِينَ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّةُ ، وَ جَاءَتْهُ الرِّسَالَةُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ _ يَجِيئُهُ بِهَا جَبْرَئِيلُ، وَ يُكَلِّمُهُ بِهَا قُبُلًا، وَ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مَنْ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّةُ، وَ يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ يَأْتِيهِ الرُّوحُ، وَ يُكَلِّمُهُ، وَ يُحَدِّثُهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ يَرى فِي الْيَقَظَةِ.

وَ أَمَّا الْمُحَدَّثُ، فَهُوَ الَّذِي يُحَدَّثُ، فَيَسْمَعُ، وَ لَا يُعَايِنُ، وَ لَا يَرى فِي مَنَامِهِ».1289.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَة إِلَيهِ _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَعْقُوبَ الْهَاشِمِيِّ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ بُرَيْدٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ (وَلَا مُحَدَّثٍ)» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ، لَيْسَتْ هذِهِ قِرَاءَتَنَا، فَمَا الرَّسُولُ وَ النَّبِيُّ وَ الْمُحَدَّثُ؟قَالَ: «الرَّسُولُ: الَّذِي يَظْهَرُ لَهُ الْمَلَكَ، فَيُكَلِّمُهُ. وَ النَّبِيُّ هُوَ الَّذِي يَرى فِي مَنَامِهِ، وَ رُبَّمَا اجْتَمَعَتِ النُّبُوَّةُ وَ الرِّسَالَةُ لِوَاحِدٍ. وَ الْمُحَدَّثُ: الَّذِي يَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ لَا يَرَى الصُّورَةَ».

قَالَ: قُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّ الَّذِي رَأى فِي النَّوْمِ حَقٌّ، وَ أَنَّهُ مِنَ الْمَلَك؟

قَالَ: «يُوَفَّقُ لِذلِكَ حَتّى يَعْرِفَهُ، لَقَدْ خَتَمَ اللّهُ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ، وَ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ الْأَنْبِيَاءَ». .

ص: 557

1287.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از اسماعيل بن مرّار روايت كرده است كه گفت: حسن بن عباس معروفى، به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام نوشت كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده كه فرق ميان رسول و نبى و امام چه چيز است؟ گفت كه: پس آن حضرت نوشت كه _ يا زبانى فرمود كه _ :«فرق ميان رسول و نبى و امام، آن است كه رسول، آن است كه جبرئيل بر او فرود آيد، و او جبرئيل را ببيند، و سخن او را بشنود، و وحى بر او نازل شود، و بساست كه در خواب ديده، مانند خواب ديدن ابراهيم عليه السلام كه فرزند خود را سر بُرد. و نبى، بسا است كه سخن فرشته را مى شنود، و بساست كه شخص و جثّه او را ديده و چيزى نشنيده. و امام، آن است كه سخن را مى شنود و شخص را نمى بيند».1288.امام على عليه السلام ( _ از سخنان او كه اسباب پذيرش حكومت را بيان مى دار ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از احول روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از رسول و نبى و محدّث. حضرت فرمود كه:«رسول، آن است كه جبرئيل به نزد او مى آيد روبه رو، پس او را مى بيند، و با او تكلم مى كند. پس چنين كسى رسول است. و اما نبى، آن است كه در خواب بيند، چون خواب ديدن ابراهيم و مثل آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب مى ديد از اسباب پيغمبرى پيش از وحى تا جبرئيل از جانب خدا به نزد او آمد و رسالت را از برايش آورد، و محمد در هنگامى كه اسباب نبوت از برايش جمع شد و رسالت از جانب خدا به او رسيد، جبرئيل به وساطت آن، به خدمت آن حضرت مى آمد و به سبب آن، با او روبه رو سخن مى گفت و از جمله پيغمبران، پيغمبرى بود كه اسباب پيغمبرى از برايش جمع شده بود و در خواب مى ديد و روح (كه فرشته بزرگى است) به نزد او مى آمد و با او سخن مى گفت و او را حديث مى كرد، و خبر مى داد در بيدارى، بى آن كه او را ببيند. و اما محدث، كسى است كه فرشته او را خبر مى دهد و به او حديث مى كند و صحبت مى دارد. پس آواز را مى شنود، وليكن او را معاينه نمى بيند و در خواب نمى بيند».1289.امام على عليه السلام ( _ از حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) احمد بن محمد (يا على بن محمد) و محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از على بن حسّان، از ابن فضّال، از على بن يعقوب هاشمى، از مروان بن مسلم، از بُريد، از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت كرده اند كه در قول خداى عزّوجلّ، همچنين فرمودند كه: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ» (1) ولا محدّث . بريد مى گويد كه: عرض كردم كه فداى تو گردم، اين قرائت، قرائت ما نيست (و ما با اين وضع نمى خوانيم؛ چه در قرآن لفظ ولا محدّث وجود ندارد، و شايد كه در قرآن اهل بيت چنين بوده). بُريد، عرض كرد كه: پس رسول و نبى و محدّث كيانند و صفت ايشان چيست؟ حضرت فرمود كه:«رسول، آن است كه فرشته از برايش ظاهر مى شود، و با او سخن مى گويد. و نبى، آن است كه در خواب مى بيند و بسا است كه نبوت و رسالت از براى يكى جمع مى شود. و محدّث آن است كه آواز فرشته را مى شنود و صورت او را نمى بيند».

بريد مى گويد كه: عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، چگونه مى داند كه آنچه در خواب ديده، حق و درست است و اين كه آن سخن از فرشته است؟ حضرت فرمود كه: «خدا او را توفيق مى دهد از براى آن تا آن را بشناسد و بداند كه از جانب خداست. و هر آينه خدا، كتاب هاى آسمانى را به كتاب شما _ كه قرآن است _ ختم نمود (كه قرآن، آخر كتاب ها است كه بعد از آن، كتابى از آسمان فرود نيايد)، و پيغمبر شما _ كه محمد است _ پيغمبران را ختم فرموده» (كه آخرين ايشان است كه بعد از او پيغمبرى مبعوث نشود). .


1- . حج، 52.

ص: 558

4 _ بَابُ أَنَّ الْحُجَّةَ لَا تَقُومُ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ إِلَا بِإِمَامٍ1291.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ، عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْحُجَّةَ لَا تَقُومُ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ إِلَا بِإِمَامٍ حَتّى يُعْرَفَ».1292.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى أهلِ الكوفَةِ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُجَّةَ لَا تَقُومُ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلى خَلْقِهِ إِلَا بِإِمَامٍ حَتّى يُعْرَفَ». .

ص: 559

4. باب در بيان اين كه حجت برپا نمى شود از براى خدا بر خلائق، مگر به واسطه امام

4. باب در بيان اين كه حجت برپا نمى شود از براى خدا بر خلائق، مگر به واسطه امام1530.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به يكى از كارگزاران كه او را براى گر ) محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن محمد بن عيسى، از ابن ابى عُمير، از حسن بن محبوب، از داود رقّى، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«حجت برپا نمى شود از براى خدا بر آفريدگانش (كه در روز قيامت ايشان را بازخواست كند، كه چرا چنين كرديد و چرا چنان نكرديد؟) مگر به واسطه امام، تا خدا با امام شناخته شود، يا شناسانيده شود» (كه امام عليه السلام او را به مردم بشناساند، يا او امام را به مردم بشناساند تا بشناساند به ايشان آنچه را كه در دين ضرور است. و كلام احتمال غير اين را نيز دارد و اظهر احتمالات، احتمال دوم است؛ زيرا كه در بعضى از نسخه هاى كافى، به جاى حتى يعرف، حىّ يعرف است و ترجمه آن، اين است كه مگر با امام زنده اى كه معروف باشد و مردم او را بشناسند).1529.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، در بيان طبقات م ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام رضا عليه السلام كه مى فرمود:«امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: حجت برپا نمى شود از براى خداى عزّوجلّ بر خلقش، مگر با امام، تا شناخته شود» (يا با امام زنده اى كه معروف باشد؛ چنانچه گذشت).

.

ص: 560

1528.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (بر پايه گزارش تح ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْحُجَّةَ لَا تَقُومُ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ إِلَا بِإِمَامٍ حَتّى يُعْرَفَ».1531.دعائم الإسلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَرْقِيِّ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ، وَ مَعَ الْخَلْقِ، وَ بَعْدَ الْخَلْقِ».5 _ بَابُ أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ1529.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ ، وهُوَ في بَيا ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : تَكُونُ الْأَرْضُ لَيْسَ فِيهَا إِمَامٌ؟ قَالَ:«لَا». قُلْتُ: يَكُونُ إِمَامَانِ؟ قَالَ: «لَا، إِلَا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ».1528.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ (في روايَةِ تُح ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ وَ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو إِلَا وَ فِيهَا إِمَامٌ، كَيْمَا إِنْ زَادَ الْمُؤْمِنُونَ شَيْئاً، رَدَّهُمْ، وَ إِنْ نَقَصُوا شَيْئاً، أَتَمَّهُ لَهُمْ».1527.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ رَبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْعَامِرِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا زَالَتِ الْأَرْضُ إِلَا وَ لِلّهِ فِيهَا الْحُجَّةُ، يُعَرِّفُ الْحَ_لَالَ وَ الْحَرَامَ، وَ يَدْعُو النَّاسَ إِلى سَبِيلِ اللّهِ». .

ص: 561

5. باب در بيان اين كه زمين از حجت خدا خالى نمى باشد

1526.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به قثم بن عباس _ ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از عبّاد بن سليمان، از سعد بن سعد، از محمد بن عُمارة، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«حجّت برپا نمى شود از براى خدا بر خلقش، مگر با امامى تا بشناساند» (يا امام زنده اى كه معروف باشد؛ چنانچه كه معلوم شد).1527.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از برقى، از خلف بن حمّاد، از ابان بن تغلب روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«حجت پيش از خلق و با خلق و بعد از خلق بوده و هست و خواهد بود».5. باب در بيان اين كه زمين از حجت خدا خالى نمى باشد1525.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از محمد بن ابى حمزه ، از مردى كه اميرمؤم ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن ابى عُمير، از حسين بن ابى العلاء كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: آيا مى شود كه زمين باشد و امامى در آن نباشد؟ حضرت فرمود:«نه». عرض كردم كه دو امام، در آن مى باشند؟ فرمود: «نه، مگر آن كه يكى از اين دو امام، ساكت باشد» (يعنى از دعوت و تعريف از پيش خود).1524.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن ابى عُمير، از منصور بن يونس و سعدان بن مسلم، از اسحاق بن عمار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«به درستى كه زمين از خلائق خالى نمى گردد، مگر آن كه در آن امامى هست، تا آن كه اگر مؤمنان چيزى را در دين زياد كنند، ايشان را بر گرداند، و اگر چيزى را كم كنند، آن را از براى ايشان تمام گرداند».1523.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از على بن حَكم، از ربيع بن محمد مُسْلى، از عبداللّه بن سليمان عامرى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«زمين از حالى به حالى نمى گردد، مگر آن كه خدا را در آن حجتى است كه حلال و حرام را به مردم مى شناساند، و ايشان را به سوى راه خدا مى خواند».

.

ص: 562

1522.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لَا».1525.تهذيب الأحكام عن محمّد بن أبي حمزة عن رجل بلغ بهعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ اللّهَ لَمْ يَدَعِ الْأَرْضَ بِغَيْرِ عَالِمٍ، وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَمْ يُعْرَفِ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ».1524.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَتْرُكَ الْأَرْضَ بِغَيْرِ إِمَامٍ عَادِلٍ».1523.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ؛ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أُسَامَةَ وَ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَمَّنْ يَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ: «اللَّهُمَّ، إِنَّكَ لَا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلى خَلْقِكَ».1522.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «وَ اللّهِ، مَا تَرَكَ اللّهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ آدَمَ عليه السلام إِلَا وَ فِيهَا إِمَامٌ يُهْتَدى بِهِ إِلَى اللّهِ، وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلى عِبَادِهِ، وَ لَا تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلى عِبَادِهِ».1521.امام على عليه السلام ( _ درباره گروهى از مردمان مدينه كه به معاويه پيوست ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَلِيِّ بْنِ رَاشِدٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام : «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ، وَ أَنَا وَ اللّهِ ذلِكَ الْحُجَّةُ».1520.امام على عليه السلام ( _ در نكوهش ياران نافرمانش _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ، لَسَاخَتْ». .

ص: 563

1519.الغارات ( _ به نقل از مغيره ضبّى _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على، از حسين بن ابى العلاء، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: زمين بى امام باقى مى ماند؟ حضرت فرمود:«نه».1521.عنه عليه السلام ( _ في قَومٍ مِن أهلِ المَدينَةِ لَحِقوا بِمُعاوِيَ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از ابن مُسكان، از ابو بصير، از امام محمد باقر عليه السلام يا امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«خداى عزّوجلّ، زمين را بى عالم _ كه مراد از آن، امام و حجت خداست _ وانگذاشته و اگر اين عالم نمى بود، حق از باطل شناخته نمى شد».1520.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في ذَمِّ العاصينَ مِن أصحابِهِ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«خدا از آن جليل تر و عظيم تر است كه زمين را بى عالم واگذارد».1519.الغارات عن المغيرة الضَّبّيّ :على بن محمد، از سهل بن زياد، از حسن بن محبوب، از ابو اسامه و على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن محبوب، از ابو اسامه و هشام بن سالم، از ابوحمزه، از ابو اسحاق، از آن كه بر او وثوق و اعتمادى داشته، از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده اند كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«بار خدايا، به درستى كه تو زمين خويش را خالى نمى گذارى از حجتى كه از براى تو باشد بر آفريدگانت».1518.الجمل :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود:«به خدا سوگند كه خدا زمين را وانگذاشته از وقتى كه قبض روح آدم فرموده تا امروز، مگر آن كه در آن، امام و پيشوا بوده كه به سبب او راه يافتن به سوى خدا به عمل آيد. و امام، و حجت خداست بر بندگان او و زمين باقى نمى ماند بدون امامى كه حجت است از براى خدا بر بندگانش».1517.مروج الذهب ( _ در گزارش جنگ جمل _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از ابو على بن راشد روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام فرمود:«به درستى كه زمين از حجتى خالى نمى باشد. و من، به خدا سوگند كه همان حجتم».1516.مروج الذهب :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از محمد بن فُضيل، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: آيا زمين بى امام باقى مى ماند؟ فرمود كه:«اگر زمين بى امام باقى مى ماند، فرو مى رفت و پنهان مى شد» (و شايد كه اين كنايه باشد از هلاكت اهل زمين). .

ص: 564

1518.الجمل :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لَا» . قُلْتُ: فَإِنَّا نُرَوّى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهَا لَا تَبْقى بِغَيْرِ إِمَامٍ إِلَا أَنْ يَسْخَطَ اللّهُ تَعَالى عَلى أَهْلِ الْأَرْضِ، أَوْ عَلَى الْعِبَادِ؟ فَقَالَ: «لَا، لَا تَبْقى ، إِذاً لَسَاخَتْ».1517.مروج الذهب ( _ في ذِكرِ حَربِ الجَمَلِ _ ) عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْمُؤْمِنِ، عَنْ أَبِي هَرَاسَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَوْ أَنَّ الْاءِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَةً، لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ».1516.مُروج الذَّهَب :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : هَلْ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لَا». قُلْتُ: إِنَّا نُرَوّى أَنَّهَا لَا تَبْقى إِلَا أَنْ يَسْخَطَ اللّهُ _ عَزَّوَجَلَّ _ عَلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: «لَا تَبْقى ، إِذاً لَسَاخَتْ».6 _ بَابُ أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الْأَرْضِ إِلَا رَجُ_لَانِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَاالْحُجَّةَ1514.تاريخ دمشق ( _ به نقل از كليب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ الطَّيَّارِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الْأَرْضِ إِلَا اثْنَانِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ».1513.المناقب ، ابن شهر آشوب ( _ به نقل از حكيم بن اوس _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى جَمِيعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَوْ بَقِيَ اثْنَانِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ عَلى صَاحِبِهِ».

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى؛ مِثْلَهُ. .

ص: 565

6. باب در بيان اين كه اگر در زمين باقى نمانند مگر دو مرد، البته يكى از

1512.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از فضالة بن عبدالملك ، از كريمه ، دختر ه ) على بن ابراهيم، از محمد عيسى، از محمد بن فُضيل، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: آيا زمين بى امام باقى مى ماند؟ فرمود:«نه». عرض كردم كه: روايت به ما رسيده از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرموده است كه: «زمين، بى امام باقى نمى ماند، مگر اين كه خدا غضب كند بر اهل زمين يا بر بندگان». حضرت فرمود: «نه، چنان باقى نخواهد ماند، و در آن هنگام كه امام عليه السلام در آن نباشد، هر آينه فرو مى رود».1515.الغارات عن كُلَيب الجَرمِيّ :على از محمد بن عيسى، از ابو عبداللّه مؤمن، از ابو هَراسه ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«اگر امام يك ساعت از زمين برداشته شود (كه در آن نباشد)، هر آينه زمين به موج در آيد و اهلش در آن فرو روند؛ چنانچه دريا به موج مى آيد و اهل خويش را غرق مى كند».1514.تاريخ دمشق عن كليب :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء روايت كرده است كه گفت: از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم كه: آيا زمين بى امام مى ماند؟ فرمود:«نه». عرض كردم كه: روايت به ما مى رسد كه زمين، باقى نمى ماند (يعنى بى امام) ، مگر آن كه خداى عزّوجلّ بر بندگان خشم گيرد. حضرت فرمود كه: «باقى نمى ماند و در هنگامى كه امام در آن نباشد، هر آينه فرو خواهد رفت» .6. باب در بيان اين كه اگر در زمين باقى نمانند مگر دو مرد، البته يكى از اين دو حجت خواهد بود1512.فضائل الصحابة لابن حنبل عن فَضالَة بن عبد المَلِكمحمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن سِنان، از ابن طيّار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اگر در زمين باقى نماند مگر دو نفر، هر آينه يكى از اين دو حجت است».1511.أنساب الأشراف ( _ به نقل از حارث _ ) احمد بن ادريس و محمد بن يحيى، هر دو روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن عيسى بن عُبيد، از محمد بن سِنان، از حمزة بن طيّار، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«اگر دو نفر در دنيا باقى بمانند، هر آينه يكى از اين دو، حجت است بر صاحب و رفيق خود».

محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، مثل اين را روايت كرده است.

.

ص: 566

1510.أنساب الأشراف ( _ به نقل از مصعب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ كَرَّامٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَوْ كَانَ النَّاسُ رَجُلَيْنِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْاءِمَامَ». وَ قَالَ: «إِنَّ آخِرَ مَنْ يَمُوتُ الْاءِمَامُ؛ لِئَلَا يَحْتَجَّ أَحَدٌ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ __ أَنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلَيْهِ».1509.أنساب الأشراف ( _ به نقل از حارث _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الْأَرْضِ إِلَا اثْنَانِ، لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ ، أَوْ الثَّانِي الْحُجَّةَ».

الشَّكُّ مِنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ.1511.أنساب الأشراف عن الحارث :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنِ النَّهْدِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْأَرْضِ إِلَا اثْنَانِ، لَكَانَ الْاءِمَامُ أَحَدَهُمَا».7 _ بَابُ مَعْرِفَةِ الْاءِمَامِ وَ الرَّدِّ إِلَيْهِ1509.أنساب الأشراف عن الحارث :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، قَالَ :حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّمَا يَعْبُدُ اللّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللّهَ، فَأَمَّا مَنْ لَا يَعْرِفُ اللّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ هكَذَا ضَ_لَالاً».

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَمَا مَعْرِفَةُ اللّهِ؟ قَالَ: «تَصْدِيقُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَ مُوَالَاةُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدى عليهم السلام ، وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ، هكَذَا يُعْرَفُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».1508.الغارات ( _ به نقل از ابو اسحاق همدانى _ ) الْحُسَيْنُ، عَنْ مُعَلّىً، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، قَالَ :حَدَّثَنَا غَيْرُ وَاحِدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام أَنَّهُ قَالَ: «لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتّى يَعْرِفَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ، وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ، وَ يُسَلِّمَ لَهُ». ثُمَّ قَالَ: «كَيْفَ يَعْرِفُ الْاخِرَ وَ هُوَ يَجْهَلُ الْأَوَّلَ؟!». .

ص: 567

7. باب در بيان معرفت و شناخت امام و وجوب رد كردن امر به سوى او

1507.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به حذيفة بن يمان ، فرماندار مدائن _ ) محمد بن يحيى، از آن كه او را ذكر كرده، از حسن بن موسى خشّاب، از جعفر بن محمد، از كرّام روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اگر مردم همه دو نفر باشند، كه يكى از اين دو نفر البته امام خواهد بود». و فرمود كه: «به تحقيق كه آخر كسى كه مى ميرد، امام است تا آن كه كسى بر خداى عزّوجلّ حجت نتواند آورد، كه او را واگذاشته بى آن كه حجت خدا بر او تمام باشد».1506.امام على عليه السلام ( _ از نامه او به مصقلة بن هبيره شيبانى ، كارگزارش ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد برقى، از على بن اسماعيل، از ابن سِنان، از حمزة بن طيّار كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«اگر در زمين باقى نماند مگر دو نفر، يكى از اين دو، حجت خواهد بود». يا فرمود كه: «دوم، حجت است». و شك از احمد بن محمد ناشى شده است.1505.امام على عليه السلام ( _ از سخنرانى وى هنگامى كه بر تقسيم برابر ثروت ها ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از نَهدى، از پدرش، از يونس بن يعقوب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«اگر در زمين هيچ كس نباشد مگر دو نفر، البته امام يكى از اين دو خواهد بود».7. باب در بيان معرفت و شناخت امام و وجوب رد كردن امر به سوى او1507.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى حُذَيفَةَ بنِ اليَمانِ والِي ا ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن فُضيل، از ابوحمزه كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه:«خدا را عبادت و بندگى نمى كند، مگر آن كس كه خدا را بشناسد. اما آن كس كه خدا را نمى شناسد، جز اين نيست كه عبادت مى كند همچنين كه مى بيند از مردم از روى ضلالت و گمراهى، يا در حالى كه گمراه است». عرض كردم كه: فداى تو گردم، پس شناخت خدا چه چيز است؟ حضرت فرمود كه: «تصديق كردن خداى عزّوجلّ و تصديق رسول او در آنچه آن جناب فرموده. و آن حضرت آورده، و موالات و دوستى با على، و اقتداى به آن حضرت در اعتقاد و گفتار و كردار، و به ائمه هدى عليهم السلام ، و برائت و بيزارى به سوى خداى عزّوجلّ از دشمنان ايشان. و خداى عزّوجلّ همچنين شناخته مى شود».1506.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى مُصقَلَةَ بنَ هُبَيرةَ الشَّيب ) حسين ، از مُعلّى ، از حسن بن على، از احمد بن عائذ، از پدرش، از ابن اُذينه روايت كرده است كه گفت: حديث كردند ما را چندين نفر، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام كه آن حضرت فرمود كه:«بنده خدا مؤمن نمى باشد تا آن كه خدا و رسول خدا و همه ائمه هدى را بشناسد، و امام زمان خويش را بشناسد، و مشكلاتى كه دارد به سوى او برگرداند، و در معضلات به او رجوع نمايد، و او را تصديق نمايد در آنچه مى فرمايد». بعد از آن فرمود كه: «چگونه آخر را مى شناسد و حال آن كه او اول را نمى داند، و معرفتى به حالش ندارد؟» (و شايد كه مراد از اول، خدا و رسول باشد. پس مراد از آخر، ائمه باشد. و مى تواند كه مراد از آخر، امام زمان باشد، و بنابر اين، مراد از اول، امامان پيش از او باشد. و معنى دوم در نزد حقير ظاهرتر است).

.

ص: 568

1505.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن خُطبَةٍ لَهُ عِندما عوتِبَ عَلَى التَّسوِيَ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ :قُلْتُ: لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَخْبِرْنِي عَنْ مَعْرِفَةِ الْاءِمَامِ مِنْكُمْ وَاجِبَةٌ عَلى جَمِيعِ الْخَلْقِ؟ فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله إِلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ رَسُولًا وَ حُجَّةً لِلّهِ عَلى جَمِيعِ خَلْقِهِ فِي أَرْضِهِ، فَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّهِ، وَ اتَّبَعَهُ، وَ صَدَّقَهُ، فَإِنَّ مَعْرِفَةَ الْاءِمَامِ مِنَّا وَاجِبَةٌ عَلَيْهِ؛ وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ، وَ لَمْ يَتَّبِعْهُ وَ لَمْ يُصَدِّقْهُ وَ يَعْرِفْ حَقَّهُمَا، فَكَيْفَ يَجِبُ عَلَيْهِ مَعْرِفَةُ الْاءِمَامِ وَ هُوَ لَا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ يَعْرِفُ حَقَّهُمَا؟!»

قَالَ: قُلْتُ: فَمَا تَقُولُ فِيمَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ يُصَدِّقُ رَسُولَهُ فِي جَمِيعِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ؟ أَيَجِبُ عَلى أُولئِكَ حَقُّ مَعْرِفَتِكُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ، أَ لَيْسَ هؤُلَاءِ يَعْرِفُونَ فُ_لَاناً وَ فُ_لَاناً؟» قُلْتُ: بَلى، قَالَ: «أَ تَرى أَنَّ اللّهَ هُوَ الَّذِي أَوْقَعَ فِي قُلُوبِهِمْ مَعْرِفَةَ هؤُلَاءِ؟ وَ اللّهِ، مَا أَوْقَعَ ذلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ إِلَا الشَّيْطَانُ ، لَا وَاللّهِ، مَا أَلْهَمَ الْمُؤْمِنِينَ حَقَّنَا إِلَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ». .

ص: 569

1504.الكافى ( _ به نقل از ابو مخنف _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از هشام بن سالم، از زراره روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: مرا خبر ده كه آيا شناختن امامى كه از شما اهل بيت باشد، بر همه خلائق واجب است؟ حضرت فرمود كه:«خداى عزّوجلّ محمد صلى الله عليه و آله را به سوى همه مردمان مبعوث فرمود، تا آن كه رسول و حجتى باشد از براى خدا بر تمام خلق در زمين، كه سكنى دارند. پس هر كه به خدا ايمان آورد و به محمد (كه رسول خداست صلى الله عليه و آله ) ايمان آورد، و او را پيروى كند و تصديق نمايد، معرفت امامى كه از ما باشد، بر او واجب است. و هر كه به خدا ايمان نياورده، و بر رسول خدا نگرويده، و او را پيروى ننموده و تصديق نكرده، و حق خدا و رسول را نشناخته، چگونه معرفت امام بر او واجب است؟ با آن كه به خدا و رسول خدا ايمان ندارد، و حق ايشان را نمى شناسد» (چه معرفت امام، فرع معرفت ايشان است و آنچه اوّلاً و بالذات واجب است، معرفت خدا و رسول و ايمان به ايشان است، و بعد از آن، معرفت امام عليه السلام واجب مى شود).

زراره مى گويد كه عرض كردم: پس چه مى فرمايى در باب كسى كه به خدا و رسول خدا ايمان مى آورد، و رسول خدا را تصديق مى كند در تمام آنچه خدا بر او فرو فرستاده، آيا بر اين گروه واجب است كه شما را چنانچه بايد بشناسد؟ (يعنى با اين حال به سوى امام چه حاجت است؟ و گويا زراره قول امام عليه السلام را كه پيغمبر را تصديق كند، حمل نموده بر تصديق اجمالى به آنچه آن حضرت آورده، و لهذا تصديق تفصيلى را مورد سؤال كرده از احتياج به امام، با اين حال سؤال كرد). و حضرت اشاره به جهت احتياج فرمود و فرمود كه: «آرى. آيا چنين نيست كه اين گروه مخالفان فلان و فلان را بشناسد و اعتقاد به خلافت و امامت اينها داشته باشند؟» عرض كردم: بلى. فرمود كه: «آيا گمان دارى كه خدا كسى است كه معرفت اين خلفاى جور را در دل هاى ايشان افكنده باشد؟ به خدا سوگند، كه اين را در دل هاى ايشان نينداخته، مگر شيطان؛ چه اين عارفان تصديق را داشتند و شيطان ايشان را گمراه گردانيد تا آن كه كردند آنچه كردند (پس صاحب تصديق از اضلال شيطان، ايمن نيست و بايد كه امامى باشد كه در مقابل ضلالت آن ملعون، مردم را هدايت فرمايد. و مى تواند كه سؤال زراره در مرتبه دوم از وجود امام و وجوب معرفت او باشد، بر هر كه ايمان به خدا و رسول آورد تا روز قيامت. و سؤال اول از حال گذشتگان باشد و جواب حضرت محمول باشد بر اين كه همه امت اتفاق دارند بر وجوب وجود امام، مگر آن كه مخالفان در تعيين آن خطا و غلط كرده اند به علت اغواى شيطان. و مؤيد اين وجه است آنچه حضرت در آخر حديث فرمود كه:) به خدا سوگند كه به مؤمنين حق ما را كسى الهام نكرده، مگر خداى عزّوجلّ». .

ص: 570

1503.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از ابراهيم بن صالح انماطى _ ) عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّمَا يَعْرِفُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ يَعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اللّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ؛ وَ مَنْ لَا يَعْرِفِ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ لَا يَعْرِفِ الْاءِمَامَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَإِنَّمَا يَعْرِفُ وَ يَعْبُدُ غَيْرَ اللّهِ هكَذَا _ وَ اللّهِ _ ضَ_لَالاً».1502.الاختصاص ( _ در توصيف خصلت ها وفضيلت هاى امام على عليه السلا ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ ذَرِيحٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْأَئِمَّةِ بَعْدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ: «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِمَاماً، ثُمَّ كَانَ الْحَسَنُ عليه السلام إِمَاماً، ثُمَّ كَانَ الْحُسَيْنُ عليه السلام إِمَاماً، ثُمَّ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام إِمَاماً، ثُمَّ كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عليهماالسلامإِمَاماً، مَنْ أَنْكَرَ ذلِكَ، كَانَ كَمَنْ أَنْكَرَ مَعْرِفَةَ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ وَ مَعْرِفَةَ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ».

ثُمَّ قَالَ: قُلْتُ: ثُمَّ أَنْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَأَعَدْتُهَا عَلَيْهِ ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ، فَقَالَ لي : «إِنِّي إِنَّمَا حَدَّثْتُكَ لِتَكُونَ مِنْ شُهَدَاءِ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فِي أَرْضِهِ».1504.الكافي عن أبي مِخنَف :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي لَيْلى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتّى تَعْرِفُوا ، وَ لَا تَعْرِفُوا حَتّى تُصَدِّقُوا، وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتّى تُسَلِّمُوا أَبْوَاباً أَرْبَعَةً لَا يَصْلُحُ أَوَّلُهَا إِلَا بِآخِرِهَا، ضَلَّ أَصْحَابُ الثَّ_لَاثَةِ، وَ تَاهُوا تَيْهاً بَعِيداً؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَا يَقْبَلُ إِلَا الْعَمَلَ الصَّالِحَ، وَ لَا يَقْبَلُ اللّهُ إِلَا الْوَفَاءَ بِالشُّرُوطِ وَ الْعُهُودِ، فَمَنْ وَفى لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِشَرْطِهِ، وَ اسْتَعْمَلَ مَا وَصَفَ فِي عَهْدِهِ، نَالَ مَا عِنْدَهُ، وَ اسْتَكْمَلَ وَعْدَهُ؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَخْبَرَ الْعِبَادَ بِطُرُقِ الْهُدى، وَ شَرَعَ لَهُمْ فِيهَا الْمَنَارَ، وَ أَخْبَرَهُمْ كَيْفَ يَسْلُكُونَ، فَقَالَ: «وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَنْ تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى» وَ قَالَ: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» فَمَنِ اتَّقَى اللّهَ فِيمَا أَمَرَهُ، لَقِيَ اللّهَ مُؤْمِناً بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، فَاتَ قَوْمٌ، وَ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يَهْتَدُوا، وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ آمَنُوا ، وَ أَشْرَكُوا مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ؛ إِنَّهُ مَنْ أَتَى الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا، اهْتَدى؛ وَ مَنْ أَخَذَ فِي غَيْرِهَا، سَلَكَ طَرِيقَ الرَّدى؛ وَصَلَ اللّهُ طَاعَةَ وَلِيِّ أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ، وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ، فَمَنْ تَرَكَ طَاعَةَ وُلَاةِ الْأَمْرِ، لَمْ يُطِعِ اللّهَ وَ لَا رَسُولَهُ، وَ هُوَ الْاءِقْرَارُ بِمَا أُنْزِلَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ» ، وَ الْتَمِسُوا الْبُيُوتَ الَّتِي أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ؛ فَإِنَّهُ أَخْبَرَكُمْ أَنَّهُمْ «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقَامِ الصَّلوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَارُ» إِنَّ اللّهَ قَدِ اسْتَخْلَصَ الرُّسُلَ لِأَمْرِهِ، ثُمَّ اسْتَخْلَصَهُمْ مُصَدِّقِينَ بِذلِكَ فِي نُذُرِهِ، فَقَالَ: «وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ» تَاهَ مَنْ جَهِلَ، وَ اهْتَدى مَنْ أَبْصَرَ وَ عَقَلَ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ: «فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لَ_كِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» وَ كَيْفَ يَهْتَدِي مَنْ لَمْ يُبْصِرْ؟! وَ كَيْفَ يُبْصِرُ مَنْ لَمْ يَتَدَبَّرْ؟! اتَّبِعُوا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أَهْلَ بَيْتِهِ عليهم السلام ، وَ أَقِرُّوا بِمَا نَزَلَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ، وَ اتَّبِعُوا آثَارَ الْهُدى؛ فَإِنَّهُمْ عَ_لَامَاتُ الْأَمَانَةِ وَ التُّقى.

وَ اعْلَمُوا: أَنَّهُ لَوْ أَنْكَرَ رَجُلٌ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ عليه السلام ، وَ أَقَرَّ بِمَنْ سِوَاهُ مِنَ الرُّسُلِ، لَمْ يُؤْمِنْ؛ اقْتَصُّوا الطَّرِيقَ بِالْتِمَاسِ الْمَنَارِ، وَ الْتَمِسُوا مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ الْاثَارَ؛ تَسْتَكْمِلُوا أَمْرَ دِينِكُمْ، وَ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ». .

ص: 571

1503.الأمالي للطوسي عن إبراهيم بن صالح الأنماطي رفعه :از او، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از عمرو بن ابى المِقدام، از جابر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«جز اين نيست كه خدا را مى شناسد و او را عبادت مى كند، هر كه خدا و امام او را از ما اهل بيت شناخته باشد. و هر كه خداى عزّوجلّ را نشناسد و امامى را كه از ما اهل بيت باشد، نداند، همچنين به خدا سوگند، غير خدا را مى شناسد و مى پرستد از روى گمراهى».1502.الاختصاص ( _ في بَيانِ خِصالِ وفَضائِلِ الإِمامِ عَلِيٍّ علي ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از فَضالة بن ايّوب، از معاوية بن وهْب، از ذَريح روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را از امامان بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله سؤال كردم . حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام امام بود، پس امام حسن، بعد از آن امام حسين، بعد از آن حضرت على الحسين، بعد از آن حضرت محمد بن على امام بودند. و هر كه اين را انكار كند، چون كسى است كه معرفت خداى تبارك و تعالى و معرفت رسول صلى الله عليه و آله را انكار كرده باشد».

ذَريح مى گويد كه: من عرض كردم كه: بعد از آن، امام تويى _ پس سه مرتبه اين مقاله را مكرر كردم _ حضرت فرمود كه: «تو را حديث نكردم مگر به جهت آن كه تو از جمله گواهان خداى تبارك و تعالى، يا شهيدان راه او باشى در زمين» (چه مؤمنان در نزد خدا شهيدان و به منزله ايشانند).1501.الدعوات :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن خالد، از پدرش، از آن كه او را ذكر كرده، از محمد بن عبدالرحمان بن ابى ليلى، از پدرش، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«صالح و نيكو نمى باشيد تا عارف شويد و خدا را بشناسيد، و عارف نمى باشيد تا تصديق كنيد، و تصديق نمى كنيد تا تسليم كنيد و گردن گذاريد درهاى چهارگانه را (كه عبارت است از: توبه كردن از شرك، و ايمان به وحدانيت، و عمل صالح، و هدايت يافتن به حجت هاى خدا كه در آيه بعد مذكور است. و بعضى گمان كرده اند كه درهاى چهارگانه: محمد و على و حسن و حسين اند _ صلوات اللّه عليهم _ ) و اول اين درها، صلاحيت ندارد مگر به آخر آن، و تسليم آن، بدون تسليم باقى نفع نمى بخشد، و اصحاب سه در از اين چهار در _ كه مخالفانند كه درِ حجت را ندارند _ گمراه شده اند و حيران گرديده اند؛ حيرانى دورى (تا به آنان كه صاحب هيچ درْ يا يك درْ و يا دو درند چه رسد). و به درستى كه خداى تبارك و تعالى قبول نمى فرمايد، مگر عملى را كه شايسته باشد، و نمى پذيرد از بندگان، مگر وفاى به شرط ها و عهدهاى آن جناب (كه كنايه است از امور چهارگانه كه شروط آمرزش اند).

پس هر كه با خداى عزّوجلّ به آن شروطى كه مقرر فرموده، وفا كند، و كار كند آنچه را كه در عهد و كتاب خويش وصف نموده، مى رسد به آنچه در نزد خداست از درجات بلند و آنچه را كه به او وعده داده، تمام آن را مى گيرد. به درستى كه خداى تبارك و تعالى بندگان خويش را به راه هاى هدايت خبر كرده، و در آن راه ها نشانه را از براى ايشان قرار داده، كه راستى آنها را با آن نشانه ها بفهمد، و ايشان را خبر داده كه چگونه سلوك كنند، و به چه وضع در آن راه روند .

پس فرمود: «وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَ__لِحًا ثُمَّ اهْتَدَى» (1) ، يعنى: «به درستى كه من هر آينه به غايت آمرزنده ام كسى را كه توبه نمود از شرك، و از آن بازگشت و ايمان آورد به وحدانيت من و به آنچه پيغمبران من از نزد من آورده اند، و عمل شايسته اى را به جا آورد. پس راه راست يافت». و فرموده كه: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (2) ، يعنى: «جز اين نيست كه خداى تعالى عمل را قبول مى فرمايد از پرهيزگاران». پس هر كه از خدا پرهيز كند و بترسد از مخالفت او، در باب آنچه او را به آن امر فرموده، خدا را ملاقات كند و حال آن كه مؤمن باشد به آنچه محمد صلى الله عليه و آله آورده، وليكن اين پرهيزگارى و ملاقات بسيار دور است. و گروهى مردند و مردند پيش از آن كه راه راست يابند، و گمان كردند كه ايمان آورده اند و شرك آورده بودند، از آنجا كه نمى دانستند كه آن شرك است. به درستى كه هر كه در آيد به خانه ها از درهاى آن، راه راست يافته و هر كه در غير آن رفته، در راه هلاكت سلوك نموده. خدا طاعت و فرمان بردارى ولى و صاحب امر خود را به طاعت رسول خويش پيوند نموده، و طاعت رسول خويش را به طاعت خود وصل فرموده. پس هر كه طاعت واليان امر خدا را ترك كند، خدا و رسول او را اطاعت نكرده، و آن طاعت اقرار و اعتراف است به آنچه از نزد خداى عزّوجلّ فرود آمده: «خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ» (3) ، يعنى: «فراگيريد آرايش خويش را در نزد هر مسجدى» (و مراد امام عليه السلام ، اين است كه در نزد هر عبادتى، معرفت امام را داشته باشيد، و خود را به آن زينت دهيد). و بجوييد خانه هايى را كه خدا اذن داده و امر فرموده به آن كه برداشته شود و بلند گردد كه به تعظيم، آن را بلند قدر و بزرگ دانند و در آنها نام خدا ياد شود و احكام و آيات او را در آن خانه ها مذكور سازند.

پس به درستى كه خدا شما را خبر داده: «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَ_رَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَ_رُ » (4) ، يعنى: «در سوره نور كه ايشان _ يعنى صاحبان آن خانه ها _ مردانى چنداند كه از غايت استغراق در عبادت و انقياد امر او سبحانه، مشغول نمى سازد و باز نمى دارد ايشان را تجارت و بازرگانى، از ياد كردن خدا و به پا داشتن نماز و از دادن زكات، و با وجود مبادرت به طاعت و استغراق در بندگى و عبادت، مى ترسند از روزى كه دل ها بگردند در آن از دريافتن، و ديده ها از ديدن» (يا از هر طرف گردند تا بلكه بدانند كه چاره چيست، و ببينند كه نامه ايشان از كجا به ديد مى آيد، و اين ترجمه آيه اى است كه حضرت به طريق اقتباس در كلام خويش تضمين فرموده و نظم آيه چنين است).

به درستى كه خدا رسولان را براى امر خويش خالص گردانيده (كه از غير او فارغند). بعد از آن، ايشان را خالص گردانيده؛ در حالتى كه تصديق شدگان بودند به سبب خلوص و اخلاص در باب انذارات خدا و ترسى كه به مردم مى دادند (از عقوبت هاى دنيوى و اخروى به معجزات يا اين كه هر يك از اين رسولان، تصديق همه را مى نمودند در ميانه پيغمبران منذر كه خدا ايشان را براى ترسانيدن خلائق فرستاد). پس فرمود: «وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ» (5) ، يعنى: «و نيست هيچ امتى از امم سابقه، مگر آن كه گذشت در ميان ايشان به پيغمبرى بيم كننده كه مردم را مى ترساند». و هر كه جاهل باشد و امام خود را نشناسد، سرگردان و متحير است، و هر كه بينا و عاقل باشد، و امام خويش را بشناسد، راه راست يافته است.

به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَ_رُ وَ لَ_كِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ» (6) ، يعنى: «پس به درستى كه قصه اين است كه: كور و نابينا نيست ظاهر ايشان؛ چه همه چيز را مى بينند، وليكن نابينا است از مشاهده اعتبار دل هايى كه در سينه هاى ايشان است». چگونه راه راست يابد آن كه بينايى ندارد؟ و چگونه بينايى به هم رساند آن كه تدبر و عاقبت انديشى نمى كند؟ پيروى كنيد رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او را و اقرار كنيد به آنچه از نزد خدا فرود آمده و آثار هدايت را (كه آثار ائمه هدى است) پيروى نماييد؛ زيرا كه ايشان نشانه هاى امانت و پرهيزگارى اند.

و بدانيد كه اگر مردى عيسى، پسر مريم را انكار كند و به هر كه غير او باشد از پيغمبران، اقرار داشته باشد، ايمان ندارد. و راه الهى را پيروى كنيد، به جستن نشانه آن (كه ائمه اند) و آثار ايشان را بجوييد از پس پرده هاى ظلمانى (كه عنكبوت، زبان مخالفان آن را تنيده)، تا امر دين خود را كامل گردانيد و به خدا كه _ پروردگار شما است _ ايمان آوريد». .


1- . طه، 82 .
2- . مائده، 27.
3- . اعراف، 31.
4- . نور، 37.
5- . فاطر، 24.
6- . حج، 46 .

ص: 572

. .

ص: 573

. .

ص: 574

. .

ص: 575

. .

ص: 576

1500.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو صالح سمّان _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ صَغِيرٍ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ :«أَبَى اللّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَا بِأَسْبَابٍ؛ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ سَبَباً، وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً، وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلْماً، وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً ، عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ، ذَاكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَنَحْنُ».1501.الدعوات :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «كُلُّ مَنْ دَانَ اللّه _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللّهِ، فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ ، وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ، وَ اللّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ، وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِيهَا وَ قَطِيعِهَا، فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وَ جَائِيَةً يَوْمَهَا، فَلَمَّا جَنَّهَا اللَّيْلُ، بَصُرَتْ بِقَطِيعِ غَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا ، فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا، فَبَاتَتْ مَعَهَا فِي مَرْبِضِهَا، فَلَمَّا أَنْ سَاقَ الرَّاعِي قَطِيعَهُ ، أَنْكَرَتْ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا، فَهَجَمَتْ مُتَحَيِّرَةً تَطْلُبُ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا، فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا ، فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا، فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِي: الْحَقِي بِرَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ؛ فَأَنْتِ تَائِهَةٌ مُتَحَيِّرَةٌ عَنْ رَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ، فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَيِّرَةً تَائِهَةً لَا رَاعِيَ لَهَا يُرْشِدُهَا إِلى مَرْعَاهَا أَوْ يَرُدُّهَا، فَبَيْنَا هِيَ كَذلِكَ إِذَا اغْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَيْعَتَهَا، فَأَكَلَهَا .

وَ كَذلِكَ وَ اللّهِ يَا مُحَمَّدُ، مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ظَاهِرٌ عَادِلٌ، أَصْبَحَ ضَالًا تَائِهاً، وَ إِنْ مَاتَ عَلى هذِهِ الْحَالَةِ، مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ.

وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ، إِنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللّهِ، قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا؛ فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا «كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَىْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّ_لَالُ الْبَعِيدُ» » . .

ص: 577

1500.تاريخ دمشق عن أبي صالح السمّان :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن حسين بن صغير، از آن كه او را حديث كرده، از رِبعى بن عبداللّه ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«خدا ابا و امتناع فرموده از آن كه چيزها جارى و موجود شوند، مگر به اسباب. پس از براى هر چيزى از ممكنات، سببى قرار داده و براى هر سببى شرحى قرار داده (كه عبارت است از حد و رسم، و مسمّى است به قول شارح)، و هر شرحى را علم و دانشى قرار داده، و هر علمى را درى و حجتى ناطق قرار داده (كه سخن گويد)، و هر كه آن در را شناخته، شرح و علم را شناخته، و هر كه آن را نشناخته، اين را نيز نشناخته و اين علم و در، رسول خدا صلى الله عليه و آله و ماييم» (كه منم شهر علم و على در آن شهر است).1499.امام باقر عليه السلام :محمد ين يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از علاء بن رزين، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«هر كه خداى عزّوجلّ را اطاعت و عبادت كند، به عبادتى كه نفس خود را در آن به زحمت و مشقت اندازد، و او را امامى از جانب خدا نباشد، سعى و كوشش كه كرده، مقبول نمى گردد، و حال آن كه او گمراه و سرگردان و حيران است و خدا اعمال او را دشمن مى دارد و داستان اين كس، چون داستان گوسفندى است كه راه غلط كرد، و از شبان و گله خود دور افتاد، پس ناگاه مى رفت و مى آمد و آرام نمى گرفت، و در همه آن روز در حركت بود. پس چون پرده شب او را پوشيد و جهان تيره و تار گرديد، گله گوسفندى را ديد كه با شبان خود مى روند، پس به سوى آن گله ميل نمود و بى جستجو با آن همراه شد، به گمان آن كه اين گله و شبان اوست، و به واسطه آن فريفته شد و گول خورد. پس با آنها شب به روز آورد در آرامگاه و آغلى كه داشتند. پس چون هوا روشن شد و آن شبان گلّه خويش را بيرون كرد و راند كه آنها را به چراگاه برد، اين گوسفند ديد كه اين شبان و گله را نمى شناسد، رم برداشت و ناگاه به اين طرف و آن طرف مى دويد حيران و سرگردان و شبان و گله خود را مى طلبيد. پس گله ديگرى را ديد كه با شبان خود مى رفتند، به سوى آن ميل كرد و به آن نيز فريفته شد، آن شبان بر او بانگ زد و گفت: به شبان و گله خود ملحق شو كه تو عبث در زمين مى گردى و حيران و سرگردانى؛ زيرا كه از شبان و گله خود دور افتاده اى، باز رم برداشت و ترسان و حيران بود و در زمين مى گشت و او را شبانى نبود كه او را راهنمايى كند به سوى چراگاهى كه در آن چراكند، يا او را به سوى گله خود برگرداند. پس در بين اين كه آن گوسفند همچنين سرگشته و حيران بود، ناگاه گرگ تلف و هلاكت آن را غنيمت شمرد و آن را خورد.

و همچنين به خدا سوگند اى محمد، هر كه از اين امت چنان شود كه او را امامى نباشد از جانب خداى عزّوجلّ كه پاك باشد از گناهان، يا ظاهر باشد (يعنى وجودش هويدا باشد، و هر چند كه به حسب شخص پيدا نباشد، يا شخصش ظاهر باشد و اگر چه در بعضى از اوقات از براى پاره اى از اشخاص باشد، يا غالب باشد بر تمام خلق در علم و عمل و غير آن) و عادل باشد، صبح مى كند با گمراهى و سرگردانى. و اگر بر اين حال بميرد، بر كفر و نفاق مرده.

و بدان اى محمد، كه ائمه جور و پيشوايان ستم و پيروان ايشان، هر آينه دور شدگانند از دين خدا و خود گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند. پس كردارهاى ايشان كه آنها را به جا مى آورند، چون خاكسترى است كه باد آن را سخت بگيرد، و به او برخورد در روزِ صاحب باد تند و آن را به نوعى پراكنده سازد كه اثرى از آن باقى نماند، در حالى كه توانايى ندارد از آنچه كار كرده اند بر چيزى (يعنى مطلقا و اصلا بر آن ثوابى نيابد). اين كه مذكور شد، همان گمراهى دور است» (و اين، ترجمه آيه اى است كه حضرت به طور اقتباس در كلام خود تضمين فرموده، و نظم آيه در سوره ابراهيم، چنين است كه: «مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَىْ ءٍ ذَ لِكَ هُوَ الضَّلَ_لُ الْبَعِيدُ» (1) ). .


1- . ابراهيم، 18 .

ص: 578

. .

ص: 579

. .

ص: 580

1498.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از شعبى _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ، عَنْ مُقَرِّنٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «جَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ «وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَا بِسِيمَاهُمْ» ؟ فَقَالَ: نَحْنُ عَلَى الْأَعْرَافِ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ؛ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا؛ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ؛ فَ_لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ؛ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ لَوْ شَاء، لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ، وَ لكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتى مِنْهُ، فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا، أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا، فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ ، فَ_لَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ، وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يَفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ، وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا، لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ». .

ص: 581

1497.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از عبدالرحمان بن عجلان _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از عبداللّه بن عبدالرحمان، از هيثم بن واقد، از مُقرّن روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ابن كّواء به خدمت امير المؤمنين آمد و عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، « وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَا بِسِيمَاهُمْ» (1) ، يعنى: «و بر اعراف و اعالى، مردانى چند باشد كه بشناسند هر يك از اهل بهشت و دوزخ را به نشانى كه در روى ايشان باشد» (چه، بهشتيان سفيد رو باشند و دوزخيان سياه رو ، و چون مقصود ابن كواء سؤال از هر يك از رجال و اعراف بود، كه در آيه مذكور است حضرت او را جواب فرمود به بيان كردن مقصود از رجال و اشاره نمودن به معانى اعراف (2) ).

پس فرمود كه: ما بر اعراف و باروى ميان بهشت و دوزخيم، و ياوران خويش را به نشانه اى كه در روى ايشان است مى شناسيم. و ماييم اعراف و كارگزاران مردم كه خداى عزّوجلّ را نشناسد، مگر به راه معرفت و شناخت ما (بنا بر آن كه اعراف، جمع عريف بر وزن شريف باشد و آن به معنى كارگزار قوم و نقيب مردم است و به معنى دوم رئيس و دانا و شناسنده نيز مى باشد، و ايشان حامل معرفت خدا و در آن اصيل اند و غير به وساطت ايشان خدا را مى شناسند). و ماييم اعراف و معرفتى كه آنچه مقصود است به معرفت آن به عمل مى آيد، و خداى عزّوجلّ در روز قيامت بر روى جسر (3) جهنّم ما را شناسا مى گرداند. پس داخل بهشت نمى شود مگر آن كه ما را شناسد، و ما او را شناسيم، و داخل جهنم نشود مگر آن كس كه ما را نشناسد، و ما او را نشناسيم. به درستى كه خداى تبارك و تعالى اگر مى خواست خويش را به بندگان مى شناسانيد، وليكن ما را درها و راه هاى خويش قرار داده، و وجهى كه آمدن به سوى او از آن است. پس آنان كه از ولايت و دوستى ما ميل كنند، يا غير ما را بر ما تفضيل و زيادتى دهند، از راه برگشتگانند.

و پس برابر نيستند آنان كه مردم به ايشان چنگ در زدند و مساوات ندارند؛ زيرا كه اكثر مردم رفته اند به سوى چشمه هاى تيره و ناصاف، كه به جهت كثرت امتلا، پاره اى از آنها از پاره اى مى ريزد، و هر كه به سوى ما آمده، به سوى چشمه هاى صاف آمده كه به فرمان پروردگار خود روان مى شوند، و آنها را نيستى و بريدگى نمى باشد». .


1- . اعراف، 46.
2- . و اعراف، بارويى است در ميان بهشت و دوزخ، و در غير آن نيز، استعمال مى شود؛ چنانچه بيايد. (مترجم)
3- . پل.

ص: 582

1499.الإمام الباقر عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا أَبَا حَمْزَةَ، يَخْرُجُ أَحَدُكُمْ فَرَاسِخَ، فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلاً، وَ أَنْتَ بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ، فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلاً».1498.شرح نهج البلاغة عن الشَّعبي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خيرا كَثِيرًا» فَقَالَ:«طَاعَةُ اللّهِ، وَمَعْرِفَةُ الْاءِمَامِ».1497.شرح نهج البلاغة عن عبد الرحمن بن عَجلان :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «هَلْ عَرَفْتَ إِمَامَكَ؟» قَالَ: قُلْتُ: إِي وَ اللّهِ، قَبْلَ أَنْ أَخْرُجَ مِنَ الْكُوفَةِ، فَقَالَ: «حَسْبُكَ إِذاً».1496.الغارات ( _ به نقل از ضحاك بن مزاحم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ بُرَيْدٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» فَقَالَ: «مَيْتٌ لَا يَعْرِفُ شَيْئاً» ،وَ «نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» : «إِمَاماً يُؤْتَمُّ بِهِ»، «كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا» قَالَ: «الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْاءِمَامَ». .

ص: 583

1495.الأمالى ، طوسى ( _ به نقل از هلال بن مسلم جحدرى _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن محمد، از بكر بن صالح از ريّان بن شبيب، از يونس، از أبو ايّوب خرّاز، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اى ابوحمزه، يكى از شما بيرون مى رود و چند فرسنگى در نظر دارد، پس براى خود بلدى طلب مى كند. و تو به راه هاى آسمان از خود نادان ترى بر راه هاى زمين، پس براى خود بلدى طلب كن».1494.مروج الذهب ( _ در ذكر حوادث سال 38 هجرى _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از أيّوب بن حرّ، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» (1) ، كه آن حضرت فرمود كه:«حكمت، فرمان بردن خدا و شناختن امام است» (و آيه در باب عقل گذشت).1496.الغارات عن الضحّاك بن مزاحم عن الإمام عليّ عليه امحمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد، از على بن حكم، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه:«آيا امام خود را شناخته اى؟» عرض كردم: بلى، به خدا سوگند پيش از آن كه از كوفه بيرون روم. حضرت فرمود: «در اين هنگام تو را بس است».1495.الأمالي للطوسي عن هلال بن مسلم الجَحدَريّ :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن اسماعيل، از منصور بن يونس، از بُريد روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه تكلم مى فرمود در تفسير قول خداى تبارك و تعالى «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَ_هُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ» (2) ، يعنى:«آيا آن كس كه مرده بود، پس زنده كرديم او را و قرار داديم او را نور و روشنى كه مى رود به آن نور در ميان مردمان» [چون كسى است كه داستانش يا خودش در تاريكى ها مانده چنان نباشد كه بيرون آيد از آن].

پس حضرت فرمود كه: «مرده در اين آيه، كسى است كه چيزى را نمى شناسد». و نورى كه به آن در ميان مردمان مى رود، «امامى است كه به او اقتدا مى شود» «كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّ_لُمَ_تِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا» (3) (كه ترجمه شد با صدر آيه). حضرت فرمود كه: «كسى است كه امام را نمى شناسد». .


1- . بقره، 269.
2- . انعام، 122.
3- . انعام، 122.

ص: 584

1494.مروج الذهب ( _ في حَوادِثِ سَنَةِ 38 ه _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : دَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ الْجَدَلِيُّ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ عليه السلام : يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ، أَ لَا أُخْبِرُكَ، بِقَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَ_ئِذٍ ءَامِنُونَ وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ؟ قَالَ: بَلى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَقَالَ: الْحَسَنَةُ: مَعْرِفَةُ الْوَلَايَةِ وَحُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَالسَّيِّئَةُ: إِنْكَارُ الْوَلَايَةِ وَ بُغْضُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، ثُمَّ قَرَأَ عَلَيْهِ هذِهِ الْايَةَ».8 _ بَابُ فَرْضِ طَاعَةِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1492.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از مجمّع التيمى _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمنِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ الطَّاعَةُ لِلْاءِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ». ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَقُولُ: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَآ أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا» ». .

ص: 585

8. باب در بيان وجوب فرمان بردارى ائمه عليهم السلام

1491.الغارات ( _ به نقل از مجمّع التيمى _ ) حسين بن محمد روايت كرده است، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه و محمد بن عبداللّه ، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: ابو عبداللّه جدلى بر امير المؤمنين عليه السلام داخل شد، حضرت فرمود كه: اى ابو عبداللّه ، مى خواهى تو را خبر دهم به تفسير قول خداى عزّوجلّ «مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ * وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (1) . ابوعبداللّه عرض كرد: [بله] يا امير المؤمنين، فداى تو گردم. امير المؤمنين فرمود كه: حسنه در آيه، شناختن ولايت و دوستى ما اهل بيت و سيئه، انكار ولايت و دشمنى ما اهل بيت است. بعد از آن ، حضرت اين آيه را بر او خواند». و ترجمه آيه، اين است كه: «هر كه بياورد حسنه و خصلت نيكى را، پس او را جزايى است بهتر از آن و از فضل آن، و ايشان كه حسنه از ايشان صادر شده از ترس و هول عظيم، در روز قيامت ايمنند، و هر كه بياورد سيئه و خصلت بدى را، پس نگون سار شود روى هاى ايشان در آتش (كه ايشان را سرنگون به آتش دوزخ اندازند)، پس خازنان دوزخ به ايشان گويند كه: آيا جزا داده مى شويد؟ (يعنى: خدا جزا نداد شما را) مگر جزاى آنچه بوديد در دنيا كه مى كرديد» (و آن را به جا مى آورديد).8. باب در بيان وجوب فرمان بردارى ائمه عليهم السلام1489.أنساب الأشراف ( _ به نقل از ابو صالح سمّان _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از حريز، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«بالاترين موضع امر و كوهان و ميان و كليد آن، و در و باب چيزها، و خشنودى خداوند رحمن _ تبارك و تعالى _ طاعت امام است، بعد از معرفت خدا». بعد از آن فرمود كه: «خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَآ أَرْسَلْنَ_كَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا» (2) ، يعنى: هر كه فرمان برد رسول خدا را، پس به حقيقت كه فرمان برده خدا را، و هر كه اعراض كند از فرمان، پس نفرستاديم تو را بر ايشان نگاهبانى كه به جبر و اكراه ايشان را از گناهان باز دارى» .

.


1- . نمل، 89 و 90.
2- . نساء، 80.

ص: 586

1493.تاريخ دمشق عن أبي حكيم صاحب الحفاء عن أبيه :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ، قَالَ :أَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ الْحَسَنَ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ».1492.فضائل الصحابة لابن حنبل عن مُجَمِّعٍ التَّيميّ :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، قَالَ :حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ عُثْمَانَ، عَنْ بَشِيرٍ الْعَطَّارِ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَنَا، وَ أَنْتُمْ تَأْتَمُّونَ بِمَنْ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِهِ».1491.الغارات عن مُجَمِّعٍ التَّيميّ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» قَالَ:«الطَّاعَةُ الْمَفْرُوضَةُ».1490.الغارات عن بكر بن عيسى ( _ في ذِكرِ سِيرَةِ الإِمامِ عَليِّ عليه السلام _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْعَطَّارِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «أُشْرِكَ بَيْنَ الْأَوْصِيَاءِ وَ الرُّسُلِ فِي الطَّاعَةِ». .

ص: 587

1489.أنساب الأشراف عن أبي صالح السَّمّان :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از اَبان بن عثمان، از ابوالصبّاح روايت كرده است كه گفت: گواهى مى دهم كه شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«شهادت مى دهم كه على، امامى است كه خدا طاعت و فرمان بردارى او را واجب گردانيده، و آن كه امام حسن، امامى است كه خدا طاعت او را واجب گردانيده، و آن كه امام حسين، امامى است كه خدا طاعت او را واجب گردانيده، و آن كه حضرت على بن الحسين، امامى است كه خدا طاعت او را واجب گردانيده، و آن كه حضرت محمد بن على، امامى است كه خدا طاعت او را واجب گردانيده است».1488.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (بر پايه گزارش تح ) و به همين اسناد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را حمّاد بن عثمان، از بشير عطّار كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ما گروهى هستيم كه خدا، طاعت ما را واجب گردانيده، و شما اقتدا مى كنيد به كسى كه مردم به جهالت و نادانى در باب او، معذور نيستند، و خدا بهانه ايشان را از ايشان نمى پذيرد».1488.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكِ الأَشتَرِ (في رِوايَةِ تُ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از حسين بن مختار، از بعضى از اصحاب ما، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى عزّوجلّ: «وَءَاتَيْنَ_هُم مُّلْكًا عَظِيمًا» (1) ، يعنى:«و داديم اولاد ابراهيم را پادشاهى بزرگى». كه آن حضرت فرمود كه: «آن، طاعت مفروضه است» (كه خدا فرمان بردارى ما را بر مردم واجب گردانيده).1487.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن سِنان، از ابو خالد قمّاط ، از ابوالحسن عطّار كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«شركت قرار ده در ميانه اوصيا و پيغمبران در وجوب فرمان بردارى» (و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه: «خدا شركت قرار داده، يا من قرار مى دهم». و بنا بر جميع احتمالات، قرار داد شركت بر تمام رعيت آن حضرت، واجب است). .


1- . نساء، 54.

ص: 588

1487.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرٍ _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ طَاعَتَنَا، لَنَا الْأَنْفَالُ، وَ لَنَا صَفْوُ الْمَالِ، وَ نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ: «يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ» ».1486.امام على عليه السلام ( _ از سفارشى كه براى كارگزاران ماليات ها مى نگاشت ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ، قَالَ :ذَكَرْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَوْلَنَا فِي الْأَوْصِيَاءِ: إِنَّ طَاعَتَهُمْ مُفْتَرَضَةٌ، قَالَ: فَقَالَ: «نَعَمْ، هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا» ».1485.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به يكى از كارگزاران كه او را براى ما ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ، قَالَ :سَأَلَ رَجُلٌ فَارِسِيٌّ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام ، فَقَالَ: طَاعَتُكَ مُفْتَرَضَةٌ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ» . قَالَ: مِثْلُ طَاعَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ».1486.عنه عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّةٍ لَهُ كانَ يَكتُبُها لِمَن يَستَعم ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَئِمَّةِ : هَلْ يَجْرُونَ فِي الْأَمْرِ وَ الطَّاعَةِ مَجْرىً وَاحِدا؟ قَالَ عليه السلام : «نَعَمْ». .

ص: 589

1485.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن عَهدِهِ إلى بَعضِ عُمّالِهِ وقَد بَعَثَهُ ع ) از احمد بن محمد (و در بعضى از نسخ كافى، چنين است كه از ايشان ، از احمد بن محمد) از محمد بن ابى عُمير، از سيف بن عَميره، از ابوالصبّاح كِنانى روايت است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«ما گروهى هستيم كه خداى عزّوجلّ فرمان بردارى ما را واجب گردانيده و از براى ما است انفال (و انفال غنيمت هاست كه از كافران حربى دچار مى شود و غير آن از آنچه فقها _ رضوان اللّه عليهم _ در كتاب خمس ذكر كرده اند). و از براى ما است، مال هاى پاكيزه و نفيس (كه قطعه باشد و پادشاه كافران حربى آنها را برگزيده باشد). و ماييم راسخون در علم (كه خدا در قرآن ذكر فرموده و در دانستن تأويل متشابهات با خود قرين نموده و آيه آن مذكور گرديد). و ماييم حسد برده شدگان (كه مردم به ما حسد ورزيدند). و آنان كه خدا در باب ايشان فرموده: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَ_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» (1) ، يعنى: بلكه آيا حسد مى برند مردم را بر آنچه خدا داده ايشان را از فضل خود».1484.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبدالملك بن عمير _ ) احمد بن محمد، از على بن حَكم، از حسين بن ابى العلاء روايت كرده است كه گفت: اعتقاد خويش را در باب اوصيا براى امام جعفر صادق عليه السلام ذكر كردم و عرض كردم كه: اعتقاد ما اين است كه: طاعت ايشان، واجب است. حضرت فرمود:«آرى، ايشان آنانند كه خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (2) ، يعنى: «فرمان بريد خدا را و فرمان بريد رسول او را (كه محمد است) و خداوندان امر امامت را از خودتان» (كه ائمه هدايند _ صلوات اللّه عليهم اجمعين _ . بنابر مذهب شيعيان، و سنيان اولى الامر را پادشاهان مى دانند). و حضرت عليه السلام فرمود: «و ايشان، آنانند كه خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا» (3) » (كه ترجمه آن گذشت).1484.تاريخ دمشق عن عبد المَلِك بن عُمَير :و به همين اسناد از احمد بن محمد، از مُعمّر بن خلّاد روايت است كه گفت: مرد فارسى زبانى از امام موسى كاظم عليه السلام سؤال نمود و عرض كرد كه: فرمان بردارى تو واجب است؟ فرمود:«آرى». عرض كرد كه: مثل طاعت على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «آرى».1483.السنن الكبرى ( _ به نقل از عبدالملك بن عمير _ ) احمد بن محمد، از على بن حكم، از على بن ابى حمزه، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از امامان كه: آيا در فرمان و طاعت، به يك روش جارى مى شوند؟ فرمود:«آرى». .


1- . نساء، 54.
2- . نساء، 59.
3- . مائده، 55.

ص: 590

1482.الكافى ( _ به نقل از مهاجر ، از مردى از قبيله ثقيف _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الطَّبَرِيِّ، قَالَ :كُنْتُ قَائِماً عَلى رَأْسِ الرِّضَا عليه السلام بِخُرَاسَانَ _ وَ عِنْدَهُ عِدَّةٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ فِيهِمْ إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى بْنِ عِيسَى الْعَبَّاسِيُّ _ فَقَالَ: «يَا إِسْحَاقُ، بَلَغَنِي أَنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ: إِنَّا نَزْعُمُ أَنَّ النَّاسَ عَبِيدٌ لَنَا، لَا وَ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَا قُلْتُهُ قَطُّ، وَ لَا سَمِعْتُهُ مِنْ أَحَدٍ مِنْ آبَائِي قَالَهُ، وَ لَا بَلَغَنِي عَنْ أَحَدٍ مِنْ آبَائِي قَالَهُ، وَ لكِنِّي أَقُولُ: النَّاسُ عَبِيدٌ لَنَا فِي الطَّاعَةِ، مَوَالٍ لَنَا فِي الدِّينِ، فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ».1483.السنن الكبرى عن عبد الملك بن عمير :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «نَحْنُ الَّذِينَ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَنَا، لَا يَسَعُ النَّاسَ إِلَا مَعْرِفَتُنَا، وَ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا؛ مَنْ عَرَفَنَا، كَانَ مُؤْمِناً؛ وَ مَنْ أَنْكَرَنَا، كَانَ كَافِراً؛ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ يُنْكِرْنَا، كَانَ ضَالّاً حَتّى يَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِي افْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ، فَإِنْ يَمُتْ عَلى ضَ_لَالَتِهِ، يَفْعَلِ اللّهُ بِهِ مَا يَشَاءُ».1482.الكافي عن مهاجر عَن رَجُلٍ مِن ثَقيفٍ :عَلِيٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ أَفْضَلِ مَا يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبَادُ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، قَالَ: «أَفْضَلُ مَا يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبَادُ إِلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ طَاعَةُ اللّهِ وَ طَاعَةُ رَسُولِهِ وَ طَاعَةُ أُولِي الْأَمْرِ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : حُبُّنَا إِيمَانٌ، وَ بُغْضُنَا كُفْرٌ».1481.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به مأموران ماليات _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَعْرِضُ عَلَيْكَ دِينِيَ الَّذِي أَدِينُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ؟ قَالَ: فَقَالَ : «هَاتِ». قَالَ: فَقُلْتُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الْاءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ، وَ أَنَّ عَلِيّاً كَانَ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، ثُمَّ كَانَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، ثُمَّ كَانَ بَعْدَهُ الْحُسَيْنُ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، ثُمَّ كَانَ بَعْدَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ حَتَّى انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَيْهِ، ثُمَّ قُلْتُ: أَنْتَ يَرْحَمُكَ اللّهُ، قَالَ: فَقَالَ: «هذَا دِينُ اللّهِ وَ دِينُ مَ_لَائِكَتِهِ». .

ص: 591

1481.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى اُمَراءِ الخَراجِ _ ) و به همين اسناد، از مَروَك بن عُبيد، از محمد بن زيد طبرى روايت است كه گفت: در خراسان بر بالاى سر امام رضا عليه السلام ايستاده بودم و نزد آن حضرت چند نفر از بنى هاشم بودند و اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى در ميان ايشان بود. پس حضرت فرمود كه:«اى اسحاق، به من خبر رسيده كه مردم مى گويند كه: ما گمان داريم كه همه مردمان بندگان مايند. نه، به حق خويشى كه من با رسول خدا دارم، سوگند مى خورم كه من، هرگز اين را نگفته ام، و اين را از يكى از پدران خود نشنيده ام كه بگويد، و به من نيز نرسيده از يكى از پدران خود كه اين را گفته باشد، وليكن مى گويم كه: مردمان، بندگان مايند در فرمان بردارى و مواليان مايند در باب دين. پس بايد كه آن كه حاضر است به غائب برساند».1480.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) على بن ابراهيم، از صالح بن سِندى، از جعفر بن بشير، از ابو سلمه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ماييم آنان كه خدا اطاعت ما را واجب گردانيده، و مردم را نمى رسد و جائز نيست مگر معرفت ما، و مردم به جهالتى كه در باب ما داشته باشند، معذور نباشند. هر كه ما را شناسد، مؤمن است و هر كه ما را نشناسد و انكار كند، كافر است. و هر كه ما را نشناسد و انكار نكند، گمراه است تا برگردد به سوى راه راستى كه خدا بر او واجب گردانيده، از فرمان بردارى ما كه واجب است. پس اگر بميرد با اين گمراهى كه دارد، خدا به او آنچه خواهد، مى كند».1479.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به رفاعه _ ) على، از محمد بن عيسى، از يونس، از محمد بن فُضيل روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم او را از بهتر چيزى كه بندگان به وساطت آن به سوى خداى عزّوجلّ تقرب مى جويند فرمود كه:«بهتر چيزى كه بندگان به آن تقرب مى جويند به سوى خداى عزّوجلّ، اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت صاحبان امر از شما است. _ امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: دوستى ما، ايمان و دشمنى ما، كفر است».1478.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از يزيد بن عدى بن عثمان _ ) محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن عيسى، از فَضالة بن ايّوب، از ابان، از عبداللّه بن سِنان، از اسماعيل بن جابر روايت كرده است كه به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: مى خواهم بر تو عرض كنم دين خود را كه خداى عزّوجلّ را به آن دين اطاعت و دين دارى مى نمايم. حضرت فرمود:«بيار آنچه دارى». اسماعيل مى گويد كه: پس عرض كردم كه: شهادت مى دهم كه نيست خدايى مگر خدا، در حالى كه تنهاست و او را شريكى نيست، و آن كه محمد، بنده و رسول اوست، با آن كه اقرار دارم به آنچه آن را از نزد خدا آورده است، و آن كه على عليه السلام ، امامى بوده كه خدا اطاعت او را واجب فرموده، و بعد از آن حضرت امام حسن عليه السلام ، امامى بوده كه خدا اطاعت او را واجب فرموده، و بعد از آن امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام ، امامى بوده كه خدا اطاعت او را واجب فرموده، و بعد از امام حسين عليه السلام ، حضرت على بن الحسين عليه السلام ، امامى بوده كه خدا اطاعت او را واجب فرموده، تا آن كه امر امامت و خلافت به سوى آن حضرت منتهى شد. بعد از آن، عرض كردم كه: تو امامى به طريق مزبور _ خدا تو را رحمت كند _ حضرت فرمود كه: «اين دين خدا و دين فرشتگان اوست». .

ص: 592

1480.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللّهُ بِهِ، وَ طَاعَتَهُ مَكْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ، مَمْحَاةٌ لِلسَّيِّئَاتِ، وَ ذَخِيرَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ، وَ رِفْعَةٌ فِيهِمْ فِي حَيَاتِهِمْ، وَ جَمِيلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ».1479.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى رِفاعَةَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ، بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ».

قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً، وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ، فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ، فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذَا لَقِيَهُمْ، عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ.

فَقُلْتُ لِلنَّاسِ: أَ لَيْسَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ؟ قَالُوا: بَلى، قُلْتُ : فَحِينَ مَضى صلى الله عليه و آله مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ؟ قَالُوا: الْقُرْآنُ، فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ _ الَّذِي لَا يُؤْمِنُ بِهِ حَتّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ _ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لَا يَكُونُ حُجَّةً إِلَا بِقَيِّمٍ، فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، كَانَ حَقّاً .

فَقُلْتُ لَهُمْ: مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا: ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ، وَ عُمَرُ يَعْلَمُ، وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ، قُلْتُ: كُلَّهُ؟ قَالُوا: لَا، فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ: إِنَّهُ يَعْلَمُ الْقُرْآنَ كُلَّهُ إِلَا عَلِيّاً صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ، وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ، فَقَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لَا أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: أَنَا أَدْرِي، فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ».

فَقُلْتُ: إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام ، لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، كَمَا تَرَكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ، وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُسَيْنُ عليه السلام ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ». فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَ قُلْتُ : وَ أَشْهَدُ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ». فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَقُلْتُ: وَ أَشْهَدُ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ».

قُلْتُ : أَعْطِنِي رَأْسَكَ حَتّى أُقَبِّلَهُ ، فَضَحِكَ.

قُلْتُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ، قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاكَ لَمْ يَذْهَبْ حَتّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ، وَ أَشْهَدُ بِاللّهِ أَنَّكَ أَنْتَ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ طَاعَتَكَ مُفْتَرَضَةٌ، فَقَالَ: «كُفَّ رَحِمَكَ اللّهُ».

قُلْتُ : أَعْطِنِي رَأْسَكَ أُقَبِّلْهُ، فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، فَضَحِكَ، وَ قَالَ: «سَلْنِي عَمَّا شِئْتَ، فَ_لَا أُنْكِرُكَ بَعْدَ الْيَوْمِ أَبَداً». .

ص: 593

1478.تاريخ الطبري عن يزيد بن عدي بن عثمان :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابوحمزه، از ابو اسحاق، از بعضى از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«بدانيد كه صحبت با عالم - يعنى امام - و پيروى كردن او، دينى است كه خدا به آن اطاعت مى شود و اطاعت امام، محل و آلت است از براى كسب حسنات و نيكى ها و مكان و آلت محو سيئات است (كه گناهان را از نامه عمل پاك مى كند)، و ذخيره اى است از براى مؤمنان (كه در روز قيامت ايشان را نفع مى بخشد)، و رفعت است در مقام ايشان (كه با آن، به مقامات بلند مى رسند در زمان حيات ايشان)، و زينت تمامى است بعد از مردن ايشان».1477.مكارم الأخلاق ( _ به نقل از مختار تمّار _ ) محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا، از آن بزرگوارتر و كرامتش از اين بيشتر است كه به واسطه خلق خود و مشابهت به ايشان، شناخته شود، بلكه خلق به آن جناب شناخته مى شوند. و حضرت فرمود كه:«راست گفتى».

عرض كردم كه هر كه بشناسد و بداند كه او را پروردگارى هست، سزاوار است از براى او كه بداند كه اين پروردگار را خشنودى و غضبى مى باشد، و بداند كه او نمى تواند كه خشنودى و غضب آن جناب را بشناسد، مگر به وحى يا به وساطت رسول. هر كه وحى بر او نازل نشود و پيغمبر نباشد، او را سزاوار است كه رسولان را طلب كند و جستجو و تفحص نمايد، پس چون ايشان را ملاقات نمود، مى فهمد كه ايشان حجت خدا بر خلائق اند و از براى ايشان است فرمان بردارى خلائق كه خدا آن را واجب گردانيده. و به مردم گفتم كه: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجت بود از جانب خدا بر تمام خلائق؟ گفتند: بلى.

گفتم: پس در آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، حجت بر خلق از جانب خدا كه بود؟ گفتند: قرآن. پس من در قرآن نظر كردم ديدم كه مرجئه و قَدَرى و زنديقى كه به آن ايمان نياورده و اعتقاد ندارد، به آن، مخاصمه و گفت وگو مى كنند و آن را دليل مى آورند بر صحت مذهب خويش، به مرتبه اى كه چنين زنديق بى ايمان به خصومت خويش يا به وساطت خصومت كردن به قرآن، بر مردان غالب مى شود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى تواند بود مگر با قيّم و نگهبانى كه بر اسرار آن مطلع باشد (كه آنچه در آن بفرمايد حق و درست باشد) .

به ايشان گفتم كه: قيّم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود آن را مى دانست، و عمر مى دانست، و حذيفه مى دانست. گفتم: همه آن را مى دانستند؟ گفتند: نه. پس كسى را نيافتم كه در باب او گفته شود كه همه آن را مى داند، مگر على بن ابى طالب _ صلوات اللّه عليه _. و هرگاه چيزى باشد كه در ميانه گروهى دعوى و نزاع باشد و اين بگويد كه: من نمى دانم و آن بگويد كه: من نمى دانم، و يكى بگويد كه: من مى دانم، معلوم مى شود كه حق با اوست (چه، مفروض اين است كه بايد يك نفر در ميان ايشان باشد كه آن را بداند و همه به جهل خويش معترف اند، مگر يك نفر كه مى گويد من آن را مى دانم. و لهذا راوى قيموميت على عليه السلام را جزاى شرط اختلاف قرار داد و به حضرت عرض كرد _ در آنچه عرض مى نمود _ كه:) هرگاه چنين باشد، پس من گواهى مى دهم كه على عليه السلام قيّم قرآن بوده، و اطاعتش بر همه كس واجب و حجت خدا بوده بر مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و هر چه در قرآن فرموده راست و درست است. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند». (1)

(و كلينى رضى الله عنه در اينجا ذكر كرده آنچه را كه در باب اضطرار خلق به سوى حجت ذكر كرده، و ترجمه آن مذكور شد؛ بدون زياده و نقصان و لهذا حقير در آنجا آن را ترجمه ننموده به آنجا حواله نمود، اما حديث را تتمه هست كه در آنجا ذكر نفرموده و در اينجا مذكور است و آن، اين است كه منصور مى گويد).

پس به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه: على عليه السلام از دنيا نرفت تا آن كه حجتى را بعد از خويش واگذاشت، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله واگذاشت و گواهى مى دهم كه: حجت خدا بر خلائق بعد از على عليه السلام ، حسن بن على است و شهادت مى دهم بر امام حسن كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن كه حجتى را بعد از خود وا گذاشت، چنانچه پدر و جدش واگذاشتند، و گواهى مى دهم كه حجت خدا بعد از امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام است و اطاعت آن حضرت واجب بود. حضرت فرمود كه:«تو را خدا رحمت كند». پس سر آن حضرت را بوسيدم و عرض كردم كه: نيز گواهى مى دهم بر حضرت امام حسين عليه السلام ، كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن كه بعد از خود حجتى را واگذاشت، و آن حجت حضرت على بن حسين عليه السلام است و اطاعت آن حضرت واجب بود . حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند» .

پس سر آن حضرت را بوسيدم و گفتم كه: نيز شهادت مى دهم بر حضرت على بن الحسين عليهماالسلام، كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن كه بعد از خود، حجتى را واگذاشت و آن حجت، حضرت ابو جعفر محمد بن على عليه السلام است و اطاعت آن حضرت، واجب بود. فرمود: «خدا تو را رحمت كند». عرض كردم كه: سر خويش را به من عطا فرما تا آن را ببوسم. حضرت خنديد. عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، به حقيقت دانستم كه پدر تو از دنيا نرفت، تا واگذاشت حجتى را بعد از خود، چنانچه پدرش واگذاشت. و گواهى مى دهم به خدا، كه تويى حجت خدا و اين كه اطاعت تو واجب است. حضرت فرمود كه: «باز ايست و ساكت شو، خدا تو را رحمت كند». عرض كردم كه: سر خود را به من ده تا آن را ببوسم. پس سر آن حضرت را بوسيدم. حضرت خنديد و فرمود كه: «مرا از هر چه خواهى بپرس كه بعد از امروز، هرگز تو را انكار نخواهم كرد» (كه حق تو را نشناسم و استحقاق تو را ندانم كه قابليت جواب حق و صريح بدون تقيه دارى و چيزى را از تو پنهان نمى دارم). .


1- . همان گونه كه مترجم - رحمه اللّه - يادآورى كرده، از آغاز حديث تا اين بخش را به دليل تكرارى بودن، ترجمه نكرده، كه از ترجمه همان حديث به اينجا منتقل شد.

ص: 594

. .

ص: 595

. .

ص: 596

1476.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ از ابو مطر بصرى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الْأَوْصِيَاءُ طَاعَتُهُمْ مُفْتَرَضَةٌ؟ قَالَ: «نَعَمْ، هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ» ». .

ص: 597

1477.مكارم الأخلاق عن مُختار التمّار :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن خالد برقى، از قاسم بن محمد جوهرى، از حسين بن ابى العلاء روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: اوصيا، اطاعت ايشان بر مردم از جانب خدا واجب است؟ فرمود:«آرى، ايشان، آنانند كه خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» (1) و ايشان، آنانند كه خداى عزّوجلّ فرموده: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ» (2) (و ترجمه صدر آيه در باب نوادر باب جوامع توحيد گذشت و ترجمه تتمه آن اين است كه:) همانا ولى شما، خدا و رسول اوست و كسانى [كه] ايمان آورده اند؛ آنان كه متصف اند به اين كه به پا مى دارند نماز را (با شرايط و اركان)، و مى دهند زكات را و حال آن كه ايشان ركوع كنندگانند».

(و عطا فرمودن امير المؤمنين انگشتر خويش را به سائل در حال ركوع، و نزول اين آيه در شأن او در ميان عامه و خاصه، مشهور و در كتب حديث و تفاسير فريقين مدون و مسطور است، و نسبت آن به سائر ائمه، يا بر سبيل مجاز است؛ چه، هر گاه فعلى از بعضى از قومى سر زند، جايز است كه آن را نسبت به همه آن قوم دهند، و مدار كلام خدا، بلكه لغت عرب، اكثر اوقات بر اين است. يا اين نسبت به طريق حقيقت است، به اعتبار وقوع اين فعل از هر يك از ايشان. و در روايتى ديدم كه هر يك از حضرات، در ركوع انگشتر خويش را به سائل دادند و آن سائل، فرشته بود كه خدا او را فرستاده بود. و حديث حله، مى آيد). .


1- . نساء، 59.
2- . مائده، 55.

ص: 598

1476.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي مَطَرٍ البصري :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ أَبْوَابُ الْخَيْرِ ، السَّامِعُ الْمُطِيعُ لَا حُجَّةَ عَلَيْهِ، وَ السَّامِعُ الْعَاصِي لَا حُجَّةَ لَهُ، وَ إِمَامُ الْمُسْلِمِينَ تَمَّتْ حُجَّتُهُ وَ احْتِجَاجُهُ يَوْمَ يَلْقَى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» ثُمَّ قَالَ: «يَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِمْ» ».9 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام شُهَدَاءُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلى خَلْقِهِ1474.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از جرموز _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّة بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَ_ؤُلَاءِ شَهِيدًا» قَالَ : «نَزَلَتْ فِي أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله خَاصَّةً، فِي كُلِّ قَرْنٍ مِنْهُمْ إِمَامٌ مِنَّا شَاهِدٌ عَلَيْهِمْ، وَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله شَاهِدٌ عَلَيْنَا». .

ص: 599

9. باب در بيان آن كه ائمه عليهم السلام گواهان خداى عزّوجلّ اند بر خلق

1473.مكارم الأخلاق ( _ به نقل از وشيكه _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حمّاد، از عبدالأعلى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«شنيدن و فرمان بردن، درهاى خير و خوبى است. آن كه بشنود و فرمان برد، بر او حجتى نيست، و آن كه بشنود و فرمان نبرد، او را حجتى نيست. و امام و پيشواى مسلمانان، حجت و حجت آوردن او تمام است در روزى كه خداى عزّوجلّ را ملاقات نمايد».

بعد از آن فرمود كه: «خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَ_مِهِمْ» (1) ، يعنى: ياد كن روزى را كه مى خوانيم هر گروهى از مردمان را به پيشواى ايشان كه در مذهب پيروى او نموده باشند» (چنانكه مى گويند: اى شيعيان على عليه السلام ، بياييد. اى سنيان، اى حنفيان، اى شافعيان، بياييد و امثال اينها. يا ظاهر گروهى را با امام ايشان مى خوانيم و همه را در موقف حساب در مى آوريم).9. باب در بيان آن كه ائمه عليهم السلام گواهان خداى عزّوجلّ اند بر خلق1475.مكارم الأخلاق عن عبد اللّه بن عبّاس :از على بن محمد، از سهل بن زياد، از يعقوب بن يزيد، از زياد قندى (يعنى قندهارى)، از سَماعه روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام در شرح قول خداى عزّوجلّ: «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةِ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَ_ؤُلَاءِ شَهِيدًا» (2) ، فرمود كه:«اين آيه در شأن امت محمد صلى الله عليه و آله نازل شده، در حالتى كه اختصاص به ايشان دارد (و عام نيست در ايشان و ساير امم سابقه كه همه را فرا گيرد، و هر امت كه در آيه مذكور است، محمول است بر هر جماعت موجوده از امت آن حضرت، در هر قرن و زمان معينى از براى رياست امامى از ائمه . و به سوى اين اشاره فرموده مى فرمايد كه:) در هر قرنى از ايشان (يعنى امت محمد صلى الله عليه و آله ) امامى از ما هست كه گواه است بر ايشان، و محمد صلى الله عليه و آله گواه است بر ما» .

پس ترجمه آيه اين مى شود: «پس چگونه باشد و چه نوع بود حال كافران و ظالمان، وقتى كه بياوريم از هر گروهى از امت هاى تو يا محمد، گواهى را (و آن امام ايشان خواهد بود كه بر افعال و اعمال قبيحه و حسنه و عقايد فاسده و حقه ايشان گواهى مى دهد) و بياوريم تو را بر اين گواهان (كه امامان امت تواند) گواه، تا گواهى دهى بر ايشان» (در باب رسانيدن آنچه بايد به مردم برسانند).

.


1- . اسرا، 71 .
2- . نساء، 41.

ص: 600

1474.الطبقات الكبرى عن جُرموز :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عليه السلام عَزَّ وَ جَلَّ : «وَكَذ لِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ» فقَالَ: «نَحْنُ الْأُمَّةُ الْوُسْطى، وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فِي أَرْضِهِ».

قُلْتُ: قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ» ؟ قَالَ: «إِيَّانَا عَنى خَاصَّةً ، «هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ» فِي الْكُتُبِ الَّتِي مَضَتْ «وَ فِى هَ_ذَا» الْقُرْآنِ «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ» ؛ فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الشَّهِيدُ عَلَيْنَا بِمَا بَلَّغَنَا عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ، فَمَنْ صَدَّقَ، صَدَّقْنَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ مَنْ كَذَّبَ، كَذَّبْنَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». .

ص: 601

1473.مكارم الأخلاق عن وشيكة :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از عمر بن اُذينه، از بُريد عِجلى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از تفسير قول خداى عزّوجلّ: «وَكَذَ لِكَ جَعَلْنَ_كُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ» (1) ، پس حضرت فرمود كه:«ماييم امّت و گروهى كه افضل امّت ها و اشرف ايشانيم. و ماييم گواهان خدا بر خلقش و حجت هاى او در زمينش». و ترجمه آيه بنابر اين، آن است كه: «و هم چنان كه شما را از راه يافتگان گردانيديم، گردانيديم شما را گروهى برگزيده و بزرگوار و ميانه و راست (كه اعوجاجى در اعتقاد و فعل و قول شما نيست. و اين، مرادف عصمت است). تا باشيد گواهان بر مردمان» (كه امت محمداند) .

بريد مى گويد كه: عرض كردم كه قول خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ» (2) ، كه ترجمه آن اين است كه: «مانند واسع گردانيدن كيش پدر شما كه ابراهيم است» و تنگ گيرى نكردن در آن (يعنى در دين اسلام، تنگ گيرى نيست، چنانكه در ملت ابراهيم نيست. و يا در تقدير، آن است كه پيروى كنيد و لازم خود گردانيد ملت پدر خويش، ابراهيم را. مقصود خدا از مخاطبين كه به ايشان فرموده كه: پدر شما كيانند). حضرت فرمود كه: «ما را قصد فرموده بخصوص» (يعنى: نه جميع امت، به اعتبار آن كه آن حضرت پدر حضرت پيغمبر است و پيغمبر، پدر امت و پدر پدر، در حكم پدر است. يا به اعتبار تخصيص خطاب به عرب كه اكثر ايشان از ذريه اويند، و در آن تغليب باشد، چنانچه اكثر مفسرين گفته اند).

«هُوَ سَمَّ_كُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ» (3) ، يعنى: «خدا، ناميده شما را مسلمانان پيش از اين».

حضرت فرمود: «در كتاب هايى كه گذشته است». «وَ فِى هَ_ذَا» . و در اين قرآن (و اين آيه، در سوره حج است، و لفظ «عَلَيْكُمْ» در آن، بعد از «شَهِيدًا» واقع شده، وليكن در آنچه از نُسخ كافى كه به نظر رسيد، لفظ پيش است و اين اشتباه، از راوى يا ناسخ است. و بعضى گفته اند كه اين آيه نيست، بلكه اشاره به مضمون آيه است، و از اين جهت همه آيه را ذكر نفرموده، و به فهم مخاطب حواله نموده، و نظير اين در اين كتاب بسيار است). و ترجمه آن، بنابر نظم قرآن، اين است كه: «تا باشد رسول (كه محمد صلى الله عليه و آله است) گواه بر شما».

حضرت فرمود: «پس رسول خدا صلى الله عليه و آله گواه است بر ما (به آنچه به ما رسيده از جانب خداى عزّوجلّ، يا) به آنچه ما به امت رسانيديم از جانب آن جناب، به وساطت آن حضرت. و ماييم گواهان خدا بر مردمان به طاعت، و هر كه تكذيب كند (و ما را به دروغ نسبت دهد)، او را در روز قيامت تكذيب مى كنيم. پس هر كه ما را تصديق كند، او را در روز قيامت تصديق مى كنيم». .


1- . بقره، 143.
2- . حج، 78.
3- . حج، 78 .

ص: 602

1472.تاريخ دمشق عن زاذان :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَالِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ» فَقَالَ: «أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ الشَّاهِدُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ».1471.ربيع الأبرار :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : قَوْلُ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا» ؟

قَالَ: «نَحْنُ الْأُمَّةُ الْوَسَطُ، وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَلى خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فِي أَرْضِهِ».

قُلْتُ: قَوْلُهُ تَعَالى: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ارْكَعُواْ وَ اسْجُدُواْ وَ اعْبُدُواْ رَبَّكُمْ وَ افْعَلُواْ الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ جَاهِدُواْ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ» .

قَالَ: «إِيَّانَا عَنى، وَ نَحْنُ الْمُجْتَبَوْنَ، وَ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ، فَالْحَرَجُ أَشَدُّ مِنَ الضِّيقِ «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ» : إِيَّانَا عَنى خَاصَّةً وَ «هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ» : اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ سَمَّانَا الْمُسْلِمِينَ «مِنْ قَبْلُ» فِي الْكُتُبِ الَّتِي مَضَتْ «وَ فِى هَ_ذَا» الْقُرْآنِ «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ» فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الشَّهِيدُ عَلَيْنَا بِمَا بَلَّغَنَا عَنِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى، وَ نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ، فَمَنْ صَدَّقَ، يَوْمَ الْقِيَامَةِ صَدَّقْنَاهُ، وَ مَنْ كَذَّبَ كَذَّبْنَاهُ». .

ص: 603

1470.تاريخ دمشق ( _ به نقل از ابو سعيد _ ) به همين اسناد ، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على، از احمد بن عمر حلّال روايت است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام را سؤال كردم از معنى قول خداى عزّوجل: «أ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» (1) . حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام ، شاهد و گواه بر رسول خداست، و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر برهانى روشن از جانب پروردگار خويش قرار و استقرار دارد». و ترجمه آيه اين است كه: «آيا پس آن كسى كه بر برهانى روشن باشد از جانب پروردگار خويش (كه معجزه است) و در پهلو در آيد او را گواهى از خدا (كه به صحتش گواهى دهد)، برابر است با آن كس كه چنين نيست».1469.دعائم الإسلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از بُريد عِجلى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه قول خداى تبارك و تعالى: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطا لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا» (2) ، (كه ترجمه آن گذشت). مراد از امّت و گواهان كه در آن مذكور است، كيانند؟ حضرت فرمود كه:«ماييم امّت و گروهى كه افضل امّت ها و اشرف ايشانيم. و ماييم گواهان خدا بر خلق او و حجّت هاى او در زمين او» (و همين جزو حديث به سندى ديگر گذشت).

بُريد مى گويد كه: عرض كردم كه: كيست مقصود از قول خداى تعالى: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جاهِدُوا فى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ» (3) ، يعنى: «اى كسانى كه گرويده ايد و ايمان آورده ايد، ركوع كنيد و سجود كنيد و بپرستيد پروردگار خويش را در تمام آنچه به آن متعبديد؛ از نماز و روزه و حج و غير آن. بكنيد نيكويى را (يعنى كارى را كه در شرع پسنديده باشد؛ چون نوافل و طاعات و صله ارحام و مكارم اخلاق و امثال آن)، شايد كه شما رستگار شويد. و جهاد و كارزار كنيد با كافران، در راه خدا (و محض فرمان بردارى)؛ چنانچه سزاوار جهاد او باشد (و قابليت ساحت ميدان عزّت و جلالت او را داشته باشد كه كمال جدّ و جهد در آن باشد، و خالص باشد از براى رضاى خدا، و غبار غير بر آن ديده نشود). او سبحانه، برگزيد شما را براى دين خود و نصرت آن».

آن حضرت فرمود كه: «ما را قصد فرموده. و ماييم برگزيدگان خدا» و حضرت اشاره به شرح مضمون «وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ» كه بعد از آنچه گذشت واقع شده، فرموده، مى فرمايد كه: «و قرار نداده خداى تبارك و تعالى در دين هيچ ضيق و تنگى را (پس حرج از ضيق سخت تر و شدّتش بيشتر است). «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَ هِيمَ» » . حضرت فرمود كه: «ما را بخصوص قصد فرموده». و همچنين و «هُوَ سَمَّ_كُمُ الْمُسْلِمِينَ» ، (اشاره به مضمون آيه است، والا آيه، واو ندارد، بلكه هو به جاى واو است) و فرمود كه: «خداى عزّوجل ما را مسلمانان ناميده». «مِن قَبْلُ» ، يعنى: «پيش از قرآن». حضرت فرمود: «در كتاب هايى كه گذشته». «وَ فِى هَ_ذَا» . «يعنى در اين قرآن» و همچنين «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ» (4) (كه ترجمه آن گذشت. و وجه تقديم و تأخير كه در آن است، مذكور شد. و حضرت در اين حديث، فرموده آنچه در حديث سابق گذشت كه) «پس رسول خدا صلى الله عليه و آله گواه است بر ما، به آنچه به ما رسيده از جانب خداى تبارك و تعالى (يا به آنچه ما به امت رسانيديم از جانب آن جناب، به وساطت آن حضرت) . و ماييم گواهان بر مردمان در روز قيامت. پس هر كه تصديق نموده او را تصديق نماييم، و هر كه تكذيب كرده او را تكذيب فرماييم». .


1- . هود، 17.
2- . بقره، 143.
3- . حج، 77 و 78.
4- . حج، 78.

ص: 604

. .

ص: 605

. .

ص: 606

1468.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از ابوالصهباء _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِ_لَالِيِّ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا، وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلى خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ، وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ، وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا، لَا نُفَارِقُهُ، وَ لَا يُفَارِقُنَا».10 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام هُمُ الْهُدَاةُ1470.تاريخ دمشق عن أبي سعيد :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ وَ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَقَالَ : «كُلُّ إِمَامٍ هَادٍ لِلْقَرْنِ الَّذِي هُوَ فِيهِمْ».1469.دعائم الإسلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَقَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُنْذِرُ ، وَ لِكُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ يَهْدِيهِمْ إِلى مَا جَاءَ بِهِ نَبِيُّ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيٌّ، ثُمَّ الْأَوْصِيَاءُ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ». .

ص: 607

10. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام راهنمايان همه خلق اند به راه راست

1468.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي الصَّهباء :على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از سليم بن قيس هلالى، از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خداى تبارك و تعالى ما را پاك و پاكيزه گردانيده از آنچه نبايد كرد، و نگاه داشته از آن كه نشايد به جا آورد، و ما را گواهان خود بر خلق خود و حجّت خود در زمين خود ساخته، و ما را با قرآن قرار داده و قرآن را با ما قرار داده» (كه ما از آن جدا نمى شويم و آن از ما جدا نمى شود) .10. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام راهنمايان همه خلق اند به راه راست1467.الإمام الحسين عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد از نضر بن سُويد و فَضالة بن ايّوب، از موسى بن بكر، از فُضيل كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از تفسير قول خداى عزّوجل «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (1) (كه ترجمه آن در حديث بعدى مى آيد)، پس حضرت فرمود كه:«هر امامى، راه نماينده است قرنى را كه آن امام، در ميان ايشان است». (2)1466.امام باقر عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن ابى عمير، از ابن اُذينه ، از بريد عجلى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در شرح قول خداى عزّوجل «إنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (3) كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله منذر و ترساننده اى است كه خدا فرموده، و مردم هر زمانى را هادى و راه نماينده اى از ما هست كه ايشان را راهنمايى مى كند به سوى آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله آن را آورده. پس رهنمايان بعد از آن حضرت، على عليه السلام است و اوصياى بعد از او يك به يك».

و ترجمه آيه اين است كه: «جز اين نيست كه تو بيم كننده و ترساننده اى (كه مردم را از عذاب خدا مى ترسانى. يعنى فرستاده شده براى ترسانيدن و بر تو همين بلاغ و رسانيدن است و بس؛ به اظهار معجزات دالّه بر صدق تو، و تو را به آيات مقترحه كه كفّار خواهش دارند، و به اظهار آن بدون اراده ما چه كار؟) و هر گروهى را ره نماينده اى است كه ايشان را راهنمايى مى كند» .

.


1- . رعد، 7.
2- . و قرن، اهل و مردم هر روزگارى است، و نيز مقدار عمر اهل آن است به طور متوسط، و غير از اين در معنى قرن گفته اند. (مترجم)
3- . رعد، 7.

ص: 608

1465.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (بر پايه گزارش تح ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ سَعْدَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» ؟ فَقَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُنْذِرُ، وَ عَلِيٌّ الْهَادِي، يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، هَلْ مِنْ هَادٍ الْيَوْمَ؟» قُلْتُ: بَلى جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا زَالَ مِنْكُمْ هَادٍ مِنْ بَعْدِ هَادٍ حَتّى دُفِعَتْ إِلَيْكَ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، لَوْ كَانَتْ إِذَا نَزَلَتْ آيَةٌ عَلى رَجُلٍ، ثُمَّ مَاتَ ذلِكَ الرَّجُلُ مَاتَتِ الْايَةُ، مَاتَ الْكِتَابُ، وَ لكِنَّهُ حَيٌّ يَجْرِي فِيمَنْ بَقِيَ كَمَا جَرى فِيمَنْ مَضى».1464.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَقَالَ:«رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُنْذِرُ، وَ عَلِيٌّ الْهَادِي، أَمَا وَ اللّهِ، مَا ذَهَبَتْ مِنَّا، وَ مَا زَالَتْ فِينَا إِلَى السَّاعَةِ». .

ص: 609

1466.الإمام الباقر عليه السلام :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جُمهور، از محمد بن اسماعيل، از سَعدان، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: «إنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» يعنى چه؟ فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله ترساننده اى است كه خدا فرموده، و على - صلوات اللّه عليه - همان رهنما است كه در آيه مذكور است. اى ابو محمد! آيا امروز هيچ رهنمايى هست؟» عرض كردم: بلى! فداى تو گردم، هميشه از شما رهنمايى بعد از رهنمايى بوده، تا آن كه هدايت به تو داده شد، و خلافت به تو رسيد.

حضرت فرمود: «خدا تو را رحمت كند اى ابو محمد! اگر قصّه چنان باشد كه هرگاه آيه اى بر مردى فرود آيد، پس آن مرد بميرد، آن آيه بميرد (و مصداق خارجى نداشته باشد)، كتاب خدا مى ميرد و معطّل و بيكار مى ماند و بيانش فوت مى شود (چه بنابر اين فرض، رهنمايى نيست كه مردم را به سوى احكام و اسرار آن راهنمايى كند). وليكن اين كتاب خدا زنده است كه جارى مى شود در كسانى كه باقى مانده اند؛ چنانچه در آنان كه در گذشته اند جارى شده و امر و نهى آن به همه رسيده و مى رسد».1465.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ (في روايَةِ تُح ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از صَفوان، از منصور، از عبدالرّحيم قصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در تفسير قول خداى تبارك و تعالى: «إنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» ، كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا، ترساننده است و على عليه السلام ، رهنماينده كه در اين آيه مذكوراند. بدان و آگاه باش! كه اين هدايت و رهنمايى، با آيه مذكوره از ما نرفته، و حكم آن، نسبت به ما برطرف نشده و هميشه در شأن ما جارى بوده تا اين ساعت كه در آنيم» (يا جارى است تا قيامت). .

ص: 610

11 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام وُلَاةُ أَمْرِ اللّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِهِ1463.امام على عليه السلام ( _ به مسلمان غير عرب _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسى، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللّهِ، وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللّهِ، وَ عَيْبَةُ وَحْيِ اللّهِ».1462.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَبِيهِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ سَوْرَةَ بْنِ كُلَيْبٍ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «وَ اللّهِ، إِنَّا لَخُزَّانُ اللّهِ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ، لَا عَلى ذَهَبٍ، وَ لَا عَلى فِضَّةٍ ، إِلَا عَلى عِلْمِهِ».1461.تفسير العياشى ( _ به نقل از محمد بن خالد ضَبّى _ ) عَلِيُّ بْنُ مُوسى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ رَفَعَهُ، عَنْ سَدِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا أَنْتُمْ؟ قَالَ: «نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللّهِ، وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْيِ اللّهِ، وَ نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ».1460.الكافى ( _ به نقل از امّ حسن نخعى _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : قَالَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ : اسْتِكْمَالُ حُجَّتِي عَلَى الْأَشْقِيَاءِ مِنْ أُمَّتِكَ مِنْ تَرْكِ وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِكَ؛ فَإِنَّ فِيهِمْ سُنَّتَكَ وَ سُنَّةَ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ قَبْلِكَ، وَ هُمْ خُزَّانِي عَلى عِلْمِي مِنْ بَعْدِكَ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَقَدْ أَنْبَأَنِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ».1459.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ، إِنَّ اللّهَ وَاحِدٌ، مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ، فَخَلَقَ خَلْقاً فَقَدَّرَهُمْ لِذلِكَ الْأَمْرِ، فَنَحْنُ هُمْ يَا ابْنَ أَبِي يَعْفُورٍ، فَنَحْنُ حُجَجُ اللّهِ فِي عِبَادِهِ، وَ خُزَّانُهُ عَلى عِلْمِهِ، وَ الْقَائِمُونَ بِذلِكَ». .

ص: 611

11. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام واليان امر خدا و خزانه داران علم اويند

11. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام واليان امر خدا و خزانه داران علم اويند1462.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى عطّار، از احمد بن ابى زاهر، از حسن بن موسى، از على بن حسّان، از عبد الرحمان بن كثير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ماييم واليان امر خدا و خزانه داران علم خدا و صندوق وحى خدا».1461.تفسير العيّاشي عن محمّد بن خالد الضَّبِّيّ :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از على بن اسباط، از پدرش اسباط ، از سَورة بن كُليب كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه:«به خدا سوگند، هر آينه ما خزانه داران خداييم در آسمان و زمين او، اما نه بر طلا و نه بر نقره، ليكن بر علم آن جناب».1460.الكافي عن اُمّ الحسن النَّخَعِيَّة :على بن موسى روايت كرده است از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد و محمد بن خالد برقى، از نضر بن سُويد كه آن را مرفوع ساخته از سَدير، از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، شما چه صفت داريد؟ فرمود:«ماييم خزانه داران علم خدا و ماييم ترجمه هاى وحى خدا و ترجمان هاى آن. (1) و ماييم حجّت بالغه خدا و رسا بر هر كه در زير آسمان و هر كه در بالاى زمين است».1459.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) محمد بن يحيى ، از محمد بن حسين، از نَضر بن شُعيب، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: تمام كردن حجت من به غايت بر بدبختان از امّت تو است. و ايشان، آنانند كه ولايت على و اوصياى بعد از تو را ترك كنند؛ زيرا كه در ايشان است سنّت و طريقه تو و راه و روش پيغمبران پيش از تو، و ايشان خازنان علم منند بعد از تو. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل عليه السلام مرا خبر داد به نام هاى ايشان و نام هاى پدران ايشان عليهم السلام ».1458.امام على عليه السلام :احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از محمد بن خالد ، از فَضالة بن ايّوب، از عبداللّه بن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى پسر ابى يعفور، به درستى كه خدا يكى است و يگانه و متفرّد به يگانگى، و تنهاست به امر خويش (كه امر شريعت است، يا امر خلافت) كه در تعيين و تقدير و نصب آن شريكى ندارد. پس خلقى را آفريد و ايشان را براى اين امر و توضيح و بيان آن، معيّن فرمود. پس ما همان خلق معيّن و مقدّريم كه خدا تقدير و تعيين نموده. اى پسر ابى يعفور، پس ما حجت هاى خداييم در ميان بندگانش و خزانه داران بر علمش و نگهبانيم به اين حجّت».

.


1- . و ترجمه به فتح تا و جيم، بيان كردن لغتى است به لغتى ديگر و لغتى كه بيان لغتى ديگر باشد. و تُرجمان به ضم تا و جيم، و به فتح هر دو و به ضم يكى و فتح ديگرى، معنى است كه معنى لغت ديگر باشد؛ چون ترجمه و بيان كننده زبانى به زبانى ديگر چون مترجم. و ابن اثير در نهايه مى گويد كه: ترجمان، به ضمّ و فتح، كسى است كه سخن را ترجمه مى كند و آن را نقل مى كند از لغتى به لغتى ديگر و جمع آن تراجم است. (مترجم)

ص: 612

1457.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُعَاوِيَةَ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا، وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا، وَ جَعَلَنَا خُزَّانَهُ فِي سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ، وَ لَنَا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ، وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللّهُ».12 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام خُلَفَاءُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَرْضِهِ وَ أَبْوَابُهُ الَّتِيمِنْهَا يُؤْتى1455.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي مَسْعُودٍ، عَنِ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ: «الْأَئِمَّةُ خُلَفَاءُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي أَرْضِهِ».1458.عنه عليه السلام :عَنْهُ، عَنْ مُعَلىًّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «الْأَوْصِيَاءُ هُمْ أَبْوَابُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الَّتِي يُؤْتى مِنْهَا، وَلَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ بِهِمُ احْتَجَّ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَلى خَلْقِهِ». .

ص: 613

12. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام ، خليفه هاى خداى عزّوجلّ اند در زمين و

1457.الإمام عليّ عليه السلام :على بن محمد، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم بن معاويه و محمد بن يحيى، از عَمْرَكَى بن على هر دو، روايت كرده اند، از على بن جعفر، از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام كه فرمود كه:«امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: خداى عزّوجلّ ما را آفريد، پس آفرينش ما را نيكو گردانيد، و ما را تصوير نمود و نگاشت، پس صورت هاى ما را نيكو ساخت، و ما را در آسمان و زمين، خزانه داران خود گردانيد و درخت از براى ما سخن گفت و به عبادت و بندگى كردن ما، خدا معبود و پرستيده شد. و اگر ما نمى بوديم، خداى عزّوجلّ معبود نمى شد» (چه مردم نمى دانستند كه چه بايد كرد).12. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام ، خليفه هاى خداى عزّوجلّ اند در زمين و درهاى اويند كه از آنها آمده مى شود (1)1455.عنه عليه السلام :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از احمد بن محمد، از ابى مسعود، از جعفرى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود:«ائمه هدى، جانشينان خدايند در زمين».1454.امام على عليه السلام :از او، از مُعلّى ، از محمد بن جمهور ، از سليمان بن سَماعه، از عبداللّه بن قاسم، از ابوبصير روايت است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اوصياى پيغمبر، درهاى خداى عزوّجلّ اند كه از آنها آمده مى شود (كه بايد مردم از آن در به سوى خدا روند و از آن راه به معرفتش رسند و احكام آن را بدانند و راه بهشت پيمايند). و اگر ايشان نمى بودند، خداى عزّوجلّ شناخته نمى شد، و به ايشان خداى تبارك و تعالى حجّت را بر خلق خود تمام كرده است».

.


1- . خليفه، به معنى پادشاه و قائم مقام است؛ چه خِلافت به كسر خا، به جاى كسى بودن است در كارى، و مراد از در، راه به سوى شناختن خداست و دانستن احكام او و به سوى بهشت. (مترجم)

ص: 614

1453.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ جَلَّ جَ_لَالُهُ : «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ» قال: «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ».13 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام نُورُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ1451.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ، قَالَ :حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ يَحْيى وَ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» فَقَالَ: «يَا أَبَا خَالِدٍ، النُّورُ وَ اللّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَهُمْ وَاللّهِ نُورُ اللّهِ الَّذِي أَنْزَلَ، وَ هُمْ وَ اللّهِ نُورُ اللّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ، وَاللّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ، لَنُورُ الْاءِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ، وَهُمْ وَاللّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ يَحْجُبُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ، فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ، وَ اللّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ، لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَانَا حَتّى يُطَهِّرَ اللّهُ قَلْبَهُ، وَ لَا يُطَهِّرُ اللّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتّى يُسَلِّمَ لَنَا، وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا، فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ، وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ».1454.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بِإِسْنَادِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَالإِْنجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ _ إِلى قَوْلِهِ _ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَ_ئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» قَالَ:«النُّورُ فِي هذَا الْمَوْضِعِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ». .

ص: 615

13. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام نور خداى عزّوجلّ اند

1453.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّا، از عبداللّه بن سِنان روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام جعفر صادق عليه السلام از معنى قول خداى جلّ جلاله: «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى اْلأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (1)

، كه حضرت فرمود كه:«ايشان ائمّه اند». و ترجمه آيه اين است كه: «وعده داد خدا آنان را كه ايمان آورده اند از شما و كردند كارهاى شايسته را، كه هر آينه خليفه گرداند البته ايشان را در زمين، چنانكه خليفه گردانيد آنان را كه پيش از ايشان بوده اند» (يا چنانچه خليفه گردانيده شدند) .13. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام نور خداى عزّوجلّ اند1451.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إِلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن مِرداس روايت كرده است كه گفت: حديث كردند ما را صفوان بن يحيى و حسن بن محبوب، از ابو ايّوب، از ابو خالد كابلى كه گفت: سؤال كردم از امام محمد باقر عليه السلام از قول خداى عزّوجلّ: «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذى أنْزَلْنا» (2) ، يعنى:«پس ايمان آوريد و بگرويد به خدا و فرستاده او (كه محمد است) و آن، نور و روشنى كه فرو فرستاديم».

حضرت فرمود كه: «اى ابو خالد، به خدا سوگند كه اين، نور امامان از اولاد محمداند صلى الله عليه و آله تا روز قيامت. و به خدا سوگند، كه ايشان، نور خدايند كه آن را فرو فرستاده. و به خدا سوگند، كه ايشان نور خدايند در آسمان ها و زمين. اى ابو خالد، به خدا سوگند، هر آينه نور امام در دل هاى مؤمنان روشن تر است از آفتاب روشنى بخش درخشان در روز. و به خدا سوگند، كه ايشان دل هاى مؤمنان را روشن مى سازند و خداى عزّوجلّ نور ايشان را مى پوشد از هر كه مى خواهد، پس دل هاى ايشان تاريك مى شود.

اى ابو خالد، به خدا سوگند كه هيچ بنده اى ما را دوست ندارد و با ما موالات نورزد، تا خدا دل او را پاك و پاكيزه گرداند از عقايد فاسده و خدا دل بنده را پاك نمى گرداند تا تسليم كند از براى ما و منقاد ما باشد در همه حال و در همه چيز و با ما در مقام آشتى باشد. پس چون با ما در مقام آشتى باشد و در مقام جنگ و نزاع نباشد، خدا او را از حساب سخت سالم بدارد و ايمن گرداند او را از ترس بزرگ تر روز قيامت تا به بزرگ و كوچك آنچه رسد».1450.شرح نهج البلاغة ( _ در گزارش صدقه هاى امير مؤمنان _ ) على بن ابراهيم، به اسناد خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذى يَجِدُونَهُ مَكْتُوبا عِنْدَهُمْ فى التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ» تا قول آن جناب «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذى اُنْزِلَ مَعَهُ اُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ، كه آن حضرت فرمود كه:«نور در اين موضع، امير المؤمنين على و امامانند عليهم السلام ». (و آنچه از آيه ذكر نشده، اين است كه: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ» (3) ). و ترجمه آن به ترتيب آيه اين است كه: «پرهيزكاران و مؤمنان كه رحمت براى ايشان مى فرستيم، آنانند كه پيروى مى كنند فرستاده خدا را كه محمد است. و صفتش اين است كه پيغمبرى است نانويسنده و ناخواننده (يا منسوب است به مكّه كه امّ القرى است كه در مكّه متولّد گرديده). آن كه مى يابند او را (يعنى نام و وصف او را) نوشته نزد ايشان در تورات موسى و در انجيل عيسى. امر مى فرمايد ايشان را به نيكى (كه توحيد است و توابع آن) و باز مى دارد ايشان را از كار ناشايست (كه شرك است و لوازم آن)، و حلال مى كند از براى ايشان چيزهاى پاكيزه را، و حرام مى گرداند بر ايشان چيزهاى پليد را، و وضع مى كند از ايشان، بار گران ايشان را (كه تكاليف شاقّه را از ايشان برمى دارد و نيز بر مى دارد از ايشان غل ها و بندهايى كه بود بر ايشان، چون تعيين قصاص در قتل، بدون جواز عفو و ديه و غير آن از آنچه در زمان موسى عليه السلام بود كه آنها را مانند غل ها در گردن داشتند). پس آنان كه ايمان آوردند به اين پيغمبر، و تعظيم كردند او را، و يارى دادند او را بر دشمنان، و پيروى نمودند آن نورى را كه فرو فرستاده شد با او، اين گروه مذكورين، ايشانند رستگاران از عذاب و رسندگان به رحمت و ثواب».

.


1- . نور، 55.
2- . تغابن، 8.
3- . اعراف ، 157.

ص: 616

1449.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ، عَنْ أَبِي الْجَارُودِ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : لَقَدْ آتَى اللّهُ أَهْلَ الْكِتَابِ خَيْراً كَثِيراً، قَالَ: «وَ مَا ذَاكَ؟» قُلْتُ: قَوْلُ اللّهِ تَعَالى : «الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ _ إِلى قَوْلِهِ _ أُوْلَ_ئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا» قَالَ: فَقَالَ: «قَدْ آتَاكُمُ اللّهُ كَمَا آتَاهُمْ» ثُمَّ تَ_لَا: «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ» «يَعْنِي إِماما تَأْتَمُّونَ بِهِ». .

ص: 617

1448.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به فرزندش حسن عليه السلام _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبد الجبّار، از ابن فَضّال، از ثعلبة بن ميمون، از ابوالجارود روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه هر آينه به حقيقت كه خدا اهل كتاب را خير و نيكى بسيارى عطا فرموده است. حضرت فرمود كه:«آن چه چيز است؟» عرض كردم كه: قول خداى عزّوجلّ: «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ» تا قول آن جناب «اُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا» (1) (و آنچه در ميانه دو آيه است كه ذكر نشده، اين است كه: «وَ إذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنّا بِهِ إنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إنّا كُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمينَ» (2) )، يعنى: «آنان كه داديم ايشان را تورات، يا انجيل پيش از قرآن، ايشان به قرآن مى گروند و چون خوانده شود قرآن بر ايشان، گويند كه ايمان آورديم به آن و دانستيم كه آن، كلام خداست. به درستى كه آن راست و درست است كه فرود آمده از جانب پروردگار ما. به درستى كه ما بوديم پيش از نزول آن، يا پيش از تلاوت آن بر ما، گردن نهادگان. اين گروه از اهل تورات، يا انجيل داده مى شوند (يعنى خدا مى دهد به ايشان ، مزد ايشان را دو بار ، به سبب صبر و شكيبايى ايشان بر ايمان» (به تورات يا انجيل و قرآن، يا بر ايمان به قرآن، پيش از نزول، يا تلاوت آن يا بر دين خود يا اذيّت كافران).

ابوالجارود مى گويد كه پس حضرت فرمود كه: «خدا شما را عطا فرموده، چنانچه ايشان را عطا نموده». پس اين آيه را خواند: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ» (3) ، يعنى: «اى آنان كه گرويده ايد به رسولان گذشته، بترسيد از خدا و ايمان آوريد به رسول او (كه محمد صلى الله عليه و آله است) تا بدهد شما را دو نصيب بزرگ از بخشايش خويش (يكى براى ايمان به پيغمبران گذشته، و يكى براى ايمان به محمد صلى الله عليه و آله ) ، و تا قرار دهد از براى شما نور و روشنى را كه برويد به آن».

و حضرت فرمود كه: «يعنى امامى كه به او اقتدا كنيد». .


1- . قصص، 52 _ 54.
2- . قصص، 53.
3- . حديد، 28.

ص: 618

1447.امام على عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالى: «فَئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» .

فَقَالَ: «يَا أَبَا خَالِدٍ، النُّورُ وَاللّهِ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ؛ يَا أَبَا خَالِدٍ، لَنُورُ الْاءِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ، وَ هُمُ الَّذِينَ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ يَحْجُبُ اللّهُ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ، فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ، وَ يَغْشَاهُمْ بِهَا».1450.شرح نهج البلاغة ( _ فيذِكرِ صَدَقاتِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ الْهَمْدَانِيِّ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى : «اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ» : «فَاطِمَةُ عليهاالسلام» «فِيهَا مِصْبَاحٌ» : «الْحَسَنُ» «الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ» : «الْحُسَيْنُ» «الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ» : «فَاطِمَةُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ بَيْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْيَا» «يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ» : «إِبْرَاهِيمُ عليه السلام » «زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ» : «لَا يَهُودِيَّةٍ وَلَا نَصْرَانِيَّةٍ» «يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ» : «يَكَادُ الْعِلْمُ يَنْفَجِرُ بِهَا» «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ» : «إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ» «يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَآءُ» : «يَهْدِي اللّهُ لِلْأَئِمَّةِ عليهم السلام مَنْ يَشَاءُ «وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ» ».

قُلْتُ: «أَوْ كَظُ_لُمَاتٍ» ؟

قَالَ: «الْأَوَّلُ وَ صَاحِبُهُ ، «يَغْشَاهُ مَوْجٌ» : الثَّالِثُ «مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ [مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ]ظُ_لُمَاتٌ» الثَّانِي «بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» : مُعَاوِيَةُ لَعَنَهُ اللّه ُ وَ فِتَنُ بَنِي أُمَيَّةَ «إِذَآ أَخْرَجَ يَدَهُ» الْمُؤْمِنُ فِي ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ «لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا» : إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام «فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ» : إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».

وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم» : «أَئِمَّةُ الْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَسْعى بَيْنَ يَدَيِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِأَيْمَانِهِمْ حَتّى يُنْزِلُوهُمْ مَنَازِلَ أَهْلِ الْجَنَّةِ».

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام ، عَنْ أَخِيهِ مُوسى عليه السلام ، مِثْلَهُ. .

ص: 619

1449.عنه عليه السلام :احمد بن مهران روايت كرده است كه از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از على بن اسباط و حسن بن محبوب، از ابو ايّوب، از ابو خالد كابلى كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذى أنْزَلْنا» (1) . حضرت فرمود كه:«اى ابو خالد، به خدا سوگند كه اين نور، ائمه عليهم السلام اند. اى ابو خالد، هر آينه نور امام در دل هاى مؤمنان روشن تر است از آفتاب و روشنى بخش درخشان در روز. ايشان كسانى هستند كه دل هاى مؤمنان را روشن مى سازند و خدا نور ايشان را مى پوشد از هر كه مى خواهد. پس دل هاى ايشان تيره و تار مى گردد و ايشان را به آن تاريكى فرو گرفته، ايشان را مى پوشد و آن ظلمت به ايشان احاطه مى كند».1448.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ لابنِهِ الحَسَن عليه السلام _ ) على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن حسن بن شمّون، از عبداللّه بن عبدالرحمان أصمّ، از عبداللّه بن قاسم، از صالح بن سهل همدانى روايت كرده اند كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:«در قول خداى عزّوجلّ «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ» ، كه مراد از مشكات، فاطمه عليهاالسلام است». (2) و ترجمه «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ» اين است كه: «خداوند نور آسمان ها و زمين است. داستان نور خدا (و قصّه غريبه و صفت عجيبه آن)، مانند روزنه يا قنديلى است كه «فيها مِصْباحٌ» ، يعنى: در آن مشكات چراغى است افروخته و به غايت روشن».

و حضرت فرمود كه: «مراد از مصباح، حضرت امام حسن است». «الْمِصْباحُ فى زُجاجَةٍ» ، يعنى كه: «آن چراغ در قنديلى است از آبگينه كه چراغ در آن نورانى تر و صاف تر است» (و باد مانع آن نمى شود). و حضرت فرمود كه: «مراد از المصباح، حضرت امام حسين است».

(پس بايد كه الف و لام در آن، از براى عهد نباشد، تا با مصباح اوّل يكى نشود. و ممكن است كه از براى عهد باشد، و وجه اتّحاد، اين باشد كه هر دو فى الحقيقَه، يك نورند، و مؤيّد اين آن است كه در زيارتى از زيارات على بن الحسين عليه السلام مذكور است كه: سلام بر تو اى پسر حضرت امام حسن و امام حسين عليهم السلام ). «الزُّجاجَةُ كَأنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيُّ» ، يعنى: «آن آبگينه از غايت لطافت و صفا گويا ستاره اى است درخشنده» (كه دفع تاريكى از خود مى كند، يا منسوب است به سوى دو دُرّ صفا و تلألؤ و آبدارى).

و حضرت فرمود كه: «فاطمه، ستاره اى است درخشان در ميان زنان و مردمان جهان». «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ» ، يعنى: «افروخته مى شود آن زجاجه و قنديل و چراغى كه در آن است، از درخت پر نفع و با بركت» (كه ابتداى افروختگى و روشنى آن از آن درخت است. و فتيله آن در روغن آن درخت سرشته است).

و حضرت فرمود كه: «مراد از اين درخت، ابراهيم عليه السلام است» (يعنى كه فاطمه عليهاالسلام، از نسل آن حضرت است). «زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ» ، (3) يعنى: «آن درخت، درخت زيتونى است كه نه در جانب شرقى معموره است (چون درياى چين و خطا (4) ) و نه در طرف غربى معموره است» (چون طرطوس (5) و قيروان (6) ، بلكه در وسط معموره است، كه آن اراضى و جبال ولايت شام است كه زيتون آن، اجود زيتون است. و يا آن كه معنى آن است كه: نه در شرق است و نه در غرب، كه آفتاب در آن در بعضى از اوقات روز باشد كه آن وقت شروق و غروب است، بلكه در همه طول نهار آفتاب بر آن مى تابد، مانند زيتونى كه در سر كوه يا در صحراى واسع و هامون (7) است و به جهت آن، ميوه آن پخته تر است و روغن آن صافى تر. و يا نه دائم در آفتاب است تا بسوزد و نه هميشه در سايه است تا ميوه آن، خام بماند، بلكه هم از شعاع آفتاب بهره مند و هم از حمايت سايه محفوظ است).

و حضرت فرمود كه: «آن درخت (يعنى ابراهيم عليه السلام )، نه يهودى است و نه نصرانى» (و اين اشاره است به آنچه خداى تعالى در شأن آن حضرت فرموده كه: «ما كانَ إبْراهيمُ يَهُودِيّا وَ لا نَصْرانِيّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفا مُسْلِما وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ» (8) . پس مراد، آن است كه آن حضرت عليه السلام ، چكيده اهل توحيد است). «يَكادُ زَيْتُها يُضى ءُ» ، يعنى: «نزديك است كه زيت و روغن آن درخت، خود روشن شود و روشنى دهد». و حضرت فرمود كه: «نزديك است كه علم جارى و روان شود از آن حضرت و به سبب او». «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ» ، يعنى: «و اگر چه نرسيده باشد به آن زيت، آتشى (يعنى از غايت صفا و درخشندگى به مرتبه اى است كه نزديك است كه بى آتش، روشن شود و روشنايى بخشد) و اين نور و روشنى است افزوده بر روشنى و بر بالاى آن» .

و حضرت فرمود كه: «مراد، امامى است كه از آن حضرت عليه السلام به هم مى رسد بعد از امامى ديگر». «يَهْدى اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ» ، يعنى: «راه مى نمايد خدا به نور خويش هر كه را كه مى خواهد». و حضرت فرمود كه: «خدا راه مى نمايد به ائمّه عليهم السلام ، هر كه را مى خواهد». «وَ يَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ» (9) ، يعنى: «و بيان مى كند خدا اين مثل ها را از براى مردمان» (و معقولات را در صورت محسوسات در مى آورد، تا همه مردمان بفهمند).

صالح راوى مى گويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: «أوْ كَظُلُماتٍ» (يعنى چه اراده شده از قول خداى تعالى: «أوْ كَظُلُماتٍ فى بَحْرٍ لُجِّيِّ» ؟ كه ترجمه آن اين است كه: يا كردارهاى كافران مانند تاريكى هاى متراكم است و در درياى عميق بسيار آب) . حضرت فرمود كه: «مراد از ظلمات، اوّلى، و رفيق اوست» «يَغْشاهُ مَوْجٌ» ، يعنى: «آن دريايى كه دَمْبِدَمْ مى پوشد آن را موجى».

حضرت فرمود كه: «موج، سيُم است» . «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ، يعنى: «از زير موج دويم، ابرى است كه روشنى ستاره ها را مى پوشد تاريكى ها كه پاره اى از آن، در بالاى پاره اى است». حضرت فرمود كه: «ظلمات، دويم كه در مرتبه دويم ذكر شده، و بعضى از آن، در بالاى بعضى است، معاويه و فتنه هاى بنى اميّه است».

«إذا أخْرَجَ يَدَهُ» . حضرت فرمود كه: «چون مؤمن دست خويش را در تاريكى فتنه ايشان بيرون آورد». «لَمْ يَكَدْ يَراها» ، يعنى: «نزديك نباشد كه آن را ببيند» (و هرگاه دست خود را كه اقرب اعضايى است كه ديده مى شوند، نبيند، به طريق اولى غير آن را نبيند. و حضرت در اين حديث، تفسير سحاب را نفرمودند و مى تواند كه ظلمات دويم، بدل آن باشد. و مى تواند ... كه جنگ جمل را بر پا كردند).

«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا» ، يعنى: «و هر كه قرار نداد خدا از براى او روشنى را». حضرت فرمود: «يعنى امامى را از فرزندان فاطمه عليهاالسلام». «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (10) ؛ «پس نيست از براى او هيچ نورى». فرمود: «يعنى امامى در روز قيامت» .

و در تفسير قول آن جناب كه: «يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أيْديهِمْ وَ بِأيْمانِهِمْ» (11) ، يعنى: «نور آنان كه ايمان آورده اند، با پيغمبر مى شتابد و مى رود در پيش روى و به جانب راست ايشان». فرمود كه: «نور امامان فرقه مؤمنانند، كه در روز قيامت مى شتابند در پيش روى مؤمنان و به جانب راست ايشان، تا آن كه ايشان را در منازل و درجاتى كه اهل بهشت دارند، فرود آورند».

على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم بَجَلى؛

و محمد بن يحيى، از عَمْرَكى بن على، همه از على بن جعفر، از برادرش حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مثل اين را روايت كرده اند. .


1- . تغابن، 8.
2- . و مشكات، لفظى است عربى. و بعضى گفته اند كه هندى است، و در معنى آن نيز خلاف است. بعضى گفته اند كه روزنه اى است در ديوار، كه نهايت آن به بيرون راه نداشته باشد، مانند طاقچه بُن بسته. و بعضى گفته اند كه چراغ دان است، چون فانوس و قنديل. و بعضى گفته اند كه انبونه و بندى از آهن است كه در وسط قنديل باشد. و بنابر دو معنى اوّل، مراد از مصباح كه بعد از اين مذكور است، چراغ است و بنا بر معنى اخير، فتيله آن است كه روشن باشد. (مترجم)
3- . نور ، 35 .
4- . نام شهرى است در تركستان و مشك خيز. همه مرز چين با خطا و ختن/ گرفتش به بازوى شمشير زن.
5- . شهرى است در شام و مشرف بر دريا، نزديك مرقب و عكا.
6- . اطراف مجموعه عالم. و يا شهرى كه در زمان معاويه به صورت شهر در آمده و در اقليم سوم عالم قرار دارد و طول آن 31 درجه و عرض آن 30 درجه و 40 دقيقه است.
7- . دشت و صحرا و بيابان هموار و خالى از بلندى و پستى.
8- . آل عمران، 67.
9- . نور، 35.
10- . نور، 40.
11- . حديد، 12.

ص: 620

. .

ص: 621

. .

ص: 622

. .

ص: 623

. .

ص: 624

1429.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ پرسش كننده اى كه از مشكلى پرسيده بود _ ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُوسَى بْنِ عُمَرَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ» قَالَ: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بِأَفْوَاهِهِمْ».

قُلْتُ: قَوْلُهُ تَعَالى : «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» ؟ قَالَ: «يَقُولُ: وَ اللّهُ مُتِمُّ الْاءِمَامَةِ، وَ الْاءِمَامَةُ هِيَ النُّورُ، وَ ذلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا» »، قَالَ: «النُّورُ هُوَ الْاءِمَامُ». .

ص: 625

1432.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ (في روايَةِ تُح ) احمد بن ادريس روايت كرده است، از حسين بن عبيداللّه ، از محمد بن حسين و موسى بن عُمر، از حسن بن محبوب، از محمد بن فُضيل، از امام موسى كاظم عليه السلام كه گفت: سؤال كردم آن حضرت را از قول خداى تبارك و تعالى: «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأفْواهِهِمْ» ، يعنى: «البته مى خواهند آن كه فرو نشانند نور خدا را به دهان هاى خويش». حضرت فرمود كه:«مى خواهند آن كه فرو نشانند ولايت امير المؤمنين عليه السلام را به دهان هاى خويش» .

عرض كردم كه: قول آن جناب «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» (1) يعنى چه؟ فرمود كه: «مى فرمايد: و خدا تمام گرداننده امامت است، كه آن را پرورش مى دهد و آن را به نهايت مى رساند تا روز قيامت. و امامت است كه نور خداست» و دليل بر اين ، فرموده اوست كه: «فآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذى أنْزَلْنا» (2)

» . و آن حضرت فرمود كه: «نور، امام است» (و همين آيه در صدر باب گذشت با ذكر فاء در فآمِنُوا و در قرآن نيز چنين است). .


1- . صف، 8 .
2- . تغابن، 8.

ص: 626

14 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام هُمْ أَرْكَانُ الْأَرْضِ1430.عنه عليه السلام ( _ لِرَجُلٍ سَأَلَهُ رَجُلٌ أن يُعَرِّفَهُ الإِيما ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«مَا جَاءَ بِهِ عَلِيٌّ عليه السلام آخُذُ بِهِ، وَ مَا نَهى عَنْهُ أَنْتَهِي عَنْهُ، جَرى لَهُ مِنَ الْفَضْلِ مِثْلُ مَا جَرى لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله الْفَضْلُ عَلى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، الْمُتَعَقِّبُ عَلَيْهِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْكَامِهِ كَالْمُتَعَقِّبِ عَلَى اللّهِ وَ عَلى رَسُولِهِ، وَ الرَّادُّ عَلَيْهِ فِي صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ؛ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بَابَ اللّهِ الَّذِي لَا يُؤْتى إِلَا مِنْهُ، وَ سَبِيلَهُ الَّذِي مَنْ سَلَكَ بِغَيْرِهِ هَلَكَ، وَ كَذلِكَ يَجْرِي لِأَئِمَّةِ الْهُدى وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ، جَعَلَهُمُ اللّهُ أَرْكَانَ الْأَرْضِ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا، وَ حُجَّتَهُ الْبَالِغَةَ عَلى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى.

وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ كَثِيراً مَا يَقُولُ: أَنَا قَسِيمُ اللّهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَكْبَرُ، وَ أَنَا صَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِيسَمِ، وَ لَقَدْ أَقَرَّتْ لِي جَمِيعُ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحُ وَ الرُّسُلُ بِمِثْلِ مَا أَقَرُّوا بِهِ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ لَقَدْ حُمِلْتُ عَلى مِثْلِ حَمُولَتِهِ وَ هِيَ حَمُولَةُ الرَّبِّ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُدْعى فَيُكْسى وَأُدْعى فَأُكْسى، وَ يُسْتَنْطَقُ وَ أُسْتَنْطَقُ، فَأَنْطِقُ عَلى حَدِّ مَنْطِقِهِ، وَ لَقَدْ أُعْطِيتُ خِصَالاً مَا سَبَقَنِي إِلَيْهَا أَحَدٌ قَبْلِي: عُلِّمْتُ الْمَنَايَا وَ الْبَ_لَايَا وَ الْأَنْسَابَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ، فَلَمْ يَفُتْنِي مَا سَبَقَنِي، وَ لَمْ يَعْزُبْ عَنِّي مَا غَابَ عَنِّي، أُبَشِّرُ بِإِذْنِ اللّهِ، وَ أُؤَدِّي عَنْهُ، كُلُّ ذلِكَ مِنَ اللّهِ، مَكَّنَنِي فِيهِ بِعِلْمِهِ».

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْمُفَضَّلُ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ، ثُمَّ ذَكَرَ الْحَدِيثَ الْأَوَّلَ. .

ص: 627

14. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام ركن هاى زمين اند

14. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام ركن هاى زمين اند (1)1419.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى بَعضِ عُمّالِهِ _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد هر دو روايت كرده اند، از محمد بن سِنان، از مُفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«آنچه على عليه السلام آن را آورده، به آن عمل مى كنم و آن را فرا مى گيرم، و از آنچه نهى فرموده، باز مى ايستم از آن. و جارى است از براى او فضل و افزونى، مانند آنچه از براى محمد صلى الله عليه و آله جارى بوده، و محمد را زيادتى است بر تمام آنها كه خداى عزّوجلّ ايشان را آفريده. آن كه پاپى آن حضرت شود، در حكمى از احكام كه مى فرمايد به اين كه طالب وجه آن باشد، بى آن كه در حقيقت آن، يقين داشته باشد، چون كسى است كه پاپى خدا و رسول شود در آنچه فرموده اند. و آن كه بر او رد كند در چيزى، خواه آن چيز كوچك باشد و خواه بزرگ، بر حدّ شرك به خداست (چه اسلام واسطه ميان ايمان و شرك است و متاخم (2) است با هر يك از اينها. و آن كه ردّ امام عليه السلام مى كند، از درجه ايمان تنزّل كرده به درجه اسلام مى رسد و به واسطه متأخمه آن با شرك، به اغواى شياطين، بساست كه در شرك مى افتد).

و امير المؤمنين على عليه السلام ، درى از درهاى خدا بود كه نمى توان به نزد خدا رفت، مگر از آن در، و راهى كه هر كه در غير آن در آيد، هلاك مى گردد. و همچنين اين حكم از براى ائمّه هدى، يك به يك، به ترتيب جارى و روان است. و خدا ايشان را ركن هاى زمين گردانيده، تا اهل خويش را نجنباند، و يا به جهت كراهت آن كه حركت كند و ساكنان خود را متحرّك سازد. و حجّت رساى خداست بر هر كه در بالاى زمين و هر كه در زير خاك است.

و امير المؤمنين عليه السلام در بسيارى از اوقات مى فرمود كه: منم قسمت كننده از جانب خدا در ميانه بهشت و دوزخ. و منم فاروق بزرگ تر كه در ميانه حق و باطل، به غايت فرق مى كنم و جدايى مى افكنم. و منم صاحب عصاى موسى و داعى و آلت نشان (يا انگشتر سليمان كه در زمان رجعت، آن را ميان دو چشم كافر يا بينى او، مى زند كه نقش مى بندد كه: اين كافر است. يا رويش سياه مى شود؛ چنانكه در احاديث مذكور است). و هر آينه اقرار كردند از براى من، همه فرشتگان و روح القدس (يا روح الأمين، يا روح مؤمنان) و تمام رسولان خدا، به مثل آنچه از براى محمد صلى الله عليه و آله به آن اقرار نمودند (يعنى چنانچه از براى محمد صلى الله عليه و آله به رسالت و تقدّم و شرافت آن حضرت بر همه ايشان اقرار نمودند، از براى من نيز اقرار به ولايت و امامت و تقدّم و شرافت من بر همه ايشان كردند).

و هر آينه بار شدم بر حموله اى كه مثل حموله آن حضرت است. (3) (و بنابراين، معنى عبارت آن است كه بار شده است بر من، بارها كه مانند بارهايى است كه بر آن حضرت بار شده بود). در اين حموله، حموله اى است كه به سوى پروردگار منسوب است (و مراد از آن، معارف الهيّه، يا خلافت و تكاليف و علوم است و اينها از راه كه صاحب خويش را به مقام انس و منزل قرب مى رسانند، حامل و بار كشند و از آن راه كه حالتى هستند در مكلّف و صفتى از صفات او، محمول اند كه مكلّف آنها را بر مى دارد).

و به درستى كه خدا، رسول صلى الله عليه و آله خود را مى طلبد و او را خلعت كرامت مى پوشاند، و مرا نيز مى طلبد و خلعت مى پوشاند و او را امر مى فرمايد كه سخن گويد و مرا نيز مى فرمايد كه سخن گويم. پس من سخن مى گويم به وضع سخن گفتن آن حضرت. و هر آينه خدا خصلت هاى چند را به من عطا فرموده كه كسى كه پيش از من، مرا به سوى آنها پيشى نگرفته، و آنها اين است كه: علم مرگ ها و بلاها و نسب هاى مردمان و فصل خطاب را به من تعليم داده (كه مى دانم كه: هر كسى در چه وقت مى ميرد و هر كسى را چه بلا و ناخوشى مى رسد، و حلال زاده و حرام زاده را مى شناسم. و مى دانم كه هر كسى پسر كيست و به كه منسوب است و فصل الخطاب را مى دانم. (4) و حاصل مراد، آن كه علم احكام قضايا و حكومت و تدبيرات ملكى و سياست را مى دانم و حكم مى كنم در ميان خلائق و حق را از باطل جدا مى كنم).

پس آنچه از من پيشى گرفته، از من فوت نشده و آنچه از من غائب و پنهان است، از من پوشيده و دور نيست. مژده مى دهم به اذن خدا، آن را كه اهل مژده باشد، و از جانب او به هر كه بايد مى رسانم، و به جا مى آورم. و همه اينها از خداست كه مرا از آن تمكين و دست رس داده به علم خويش».

حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور عمّى، از محمد بن سِنان روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را مُفضّل و گفت كه: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود، و حديث اول را ذكر كرده است.

.


1- . ركن به ضمّ را و سكون كاف، جزء و جانب قوى تر از هر چيز است كه بقاى آن، چيز بدون آن ممكن نباشد. و زمين، به ايشان بر پاست و اگر ايشان نمى بودند زمين و اهل آن هلاك و ويران مى شدند. (مترجم)
2- . آنچه كه حدش به حدّ ديگر متصل است.
3- . و حَموله، به فتح حا و ضمّ ميم، شتر است و غير آن، از هر چه بر آن بار كنند. و به ضمّ حا، بارها را گويند. (مترجم)
4- . و فصل الخطاب، كلامى است كه فصيح و روشن و خالص و پاكيزه باشد از التباس و شبهه، كه مخاطب بر وجه سهولت، مقصود را از آن بفهمد، و يا سخنى كه جدا كننده خصمان باشد؛ به سبب تميز صواب از خطا و حق از باطل و صحيح از فاسد؛ چه فصل، به معنى بريدن و جدا كردن و جدا شدن است، و لهذا يك بخش از سخن و غير آن و سخن راست و ظاهر و حكم درست و فاصل ميان حقّ و باطل و موسمى از چهار موسم سال را فصل گويند. و خطاب به معنى گفتن و گفت وگو است. و اين كه امّا بعد را فصل الخطاب مى گويند، به جهت آن است كه آن، كلمه اى است كه فاصله است ميان حمد جناب الهى و نعت حضرت رسالت پناهى و ميان غرضى كه مقصود است از كتاب. (مترجم)

ص: 628

. .

ص: 629

. .

ص: 630

1410.دعائم الإسلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ، قَالَ :حَدَّثَنَا سَعِيدٌ الْأَعْرَجُ، قَالَ : دَخَلْتُ أَنَا وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَابْتَدَأَنَا، فَقَالَ: «يَا سُلَيْمَانُ، مَا جَاءَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يُؤْخَذُ بِهِ، وَ مَا نَهى عَنْهُ يُنْتَهى عَنْهُ، جَرى لَهُ مِنَ الْفَضْلِ مَا جَرى لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْفَضْلُ عَلى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اللّهُ، الْمُعَيِّبُ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْكَامِهِ كَالْمُعَيِّبِ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ عَلى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ، وَ الرَّادُّ عَلَيْهِ فِي صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ؛ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام بَابَ اللّهِ الَّذِي لَا يُؤْتى إِلَا مِنْهُ، وَ سَبِيلَهُ الَّذِي مَنْ سَلَكَ بِغَيْرِهِ هَلَكَ، وَ بِذلِكَ جَرَتِ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ، جَعَلَهُمُ اللّهُ أَرْكَانَ الْأَرْضِ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ، وَ الْحُجَّةَ الْبَالِغَةَ عَلى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى».

وَ قَالَ: «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَنَا قَسِيمُ اللّهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَكْبَرُ، وَ أَنَا صَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِيسَمِ، وَ لَقَدْ أَقَرَّتْ لِي جَمِيعُ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحُ بِمِثْلِ مَا أَقَرَّتْ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ لَقَدْ حُمِلْتُ عَلى مِثْلِ حَمُولَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ هِيَ حَمُولَةُ الرَّبِّ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله يُدْعى فَيُكْسى وَ يُسْتَنْطَقُ، وَ أُدْعى فَأُكْسى وَأُسْتَنْطَقُ، فَأَنْطِقُ عَلى حَدِّ مَنْطِقِهِ، وَ لَقَدْ أُعْطِيتُ خِصَالًا لَمْ يُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلِي: عُلِّمْتُ عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَ_لَايَا وَ الْأَنْسَابَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ، فَلَمْ يَفُتْنِي مَا سَبَقَنِي، وَ لَمْ يَعْزُبْ عَنِّي مَا غَابَ عَنِّي، أُبَشِّرُ بِإِذْنِ اللّهِ، وَ أُؤَدِّي عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، كُلُّ ذلِكَ مَكَّنَنِيَ اللّهُ فِيهِ بِإِذْنِهِ». .

ص: 631

1409.الاستيعاب :على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد _ كه شباب صيرفى است _ روايت كرده اند كه گفت: سعيد اعرج ما را حديث كرد و گفت كه: من و سليمان بن خالد بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم، پس ما را ابتدا فرمود به سخن كردن بى آن كه ما از آن حضرت سؤال كنيم، و فرمود كه:«اى سليمان، آنچه از امير المؤمنين آمده و روايت شده، بايد كه مردم آن را بگيرند و به آن عمل كنند. و آنچه از آن نهى و منع فرموده، بايد كه از آن باز ايستند. جارى است از براى آن حضرت از فضل و افزونى، مانند آنچه از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله جارى است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله را زيادتى است بر تمام آنها كه خدا ايشان را آفريده.

آن كه بر امير المؤمنين عليه السلام عيب كند در حكمى از احكام آن حضرت، و چيزى از آن را زشت شمارد، مانند كسى است كه بر خداى عزّوجلّ و بر رسول او صلى الله عليه و آله عيب كرده (و بنابر بعضى از نسخ كافى، معنى آن، چنان است كه در حديث سابق گذشت). و آن كه بر اورد كند در چيزى؛ خواه آن چيز كوچك باشد و خواه بزرگ، بر حدّ شرك به خداست. و امير المؤمنين عليه السلام ، درى از درهاى خدا بود كه نمى توان به نزد او رفت، مگر از آن در. و نيز راه خدا بود كه هر كه در غير آن در آمد، هلاك گرديد. و به اين روش احوال ائمّه عليهم السلام جارى شده يك به يك، به ترتيب. و خدا ايشان را ركن هاى زمين گردانيده تا اهل خويش را به حركت نياورد. و نيز آن حضرت حجّت رساى خداست (يا خدا حضرات ائمّه را حجّت رساى خود گردانيده)، بر هر كه در بالاى زمين و هر كه در زير خاك است».

و حضرت فرمود كه: «امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: منم قسمت كننده از جانب خدا در ميان بهشت و دوزخ، و منم فاروق اكبر، و منم صاحب عصا و ميسم. و هر آينه همه فرشتگان و روح اقرار كردند براى من، مثل آنچه براى محمد صلى الله عليه و آله اقرار كردند. هر آينه بار شدم بر مركوب بار بردارنده كه مانند مركوب محمد است (يا بار شده است بر من بارها كه مثل بارهاست كه بر آن حضرت بار شده بود)، و اين بارها است (يا باربردارى است) كه منسوب است به سوى پروردگار.

و به درستى كه خدا محمد را صلى الله عليه و آله مى خواند و خلعت مى پوشاند و مى فرمايد كه سخن گويد و مرا نيز مى خواند و خلعت مى پوشاند و مى فرمايد كه سخن گويم. پس من سخن مى گويم بر اندازه گفتار آن حضرت و هر آينه خدا خصلت هاى چند را به من عطا فرموده كه آنها را به كسى كه پيش از من بوده، عطا نفرموده و آنها اين است كه، علم مرگ ها و بلاها و نسب هاى مردم و فصل خطاب را به من تعليم داده. پس آنچه مرا پيشى گرفته، از من در نگذشته، و آنچه از من پنهان است در ظاهر، در حقيقت از من دور نيست. مژده مى دهم به اذن خدا و از جانب خداى عزّوجلّ مى رسانم و خدا، مرا در همه اينها به اذن خويش تمكين و دست رس داده است». .

ص: 632

1396.نثر الدرّ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ الرِّيَاحِيُّ، عَنْ أَبِي الصَّامِتِ الْحُلْوَانِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «فَضْلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَا جَاءَ بِهِ آخُذُ بِهِ، وَ مَا نَهى عَنْهُ أَنْتَهِي عَنْهُ، جَرى لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَا لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ الْفَضْلُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، الْمُتَقَدِّمُ بَيْنَ يَدَيْهِ كَالْمُتَقَدِّمِ بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ الْمُتَفَضِّلُ عَلَيْهِ كَالْمُتَفَضِّلِ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ الرَّادُّ عَلَيْهِ فِي صَغِيرَةٍ أَوْ كَبِيرَةٍ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بَابُ اللّهِ الَّذِي لَا يُؤْتى إِلَا مِنْهُ، وَ سَبِيلُهُ الَّذِي مَنْ سَلَكَهُ وَصَلَ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ كَذلِكَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مِنْ بَعْدِهِ، وَ جَرى لِلْأَئِمَّةِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ .

جَعَلَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَرْكَانَ الْأَرْضِ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا، وَ عُمُدَ الْاءِسْ_لَامِ، وَ رَابِطَةً عَلى سَبِيلِ هُدَاهُ، لَا يَهْتَدِي هَادٍ إِلَا بِهُدَاهُمْ، وَ لَا يَضِلُّ خَارِجٌ مِنَ الْهُدى إِلَا بِتَقْصِيرٍ عَنْ حَقِّهِمْ، أُمَنَاءُ اللّهِ عَلى مَا أَهْبَطَ مِنْ عِلْمٍ أَوْ عُذُرٍ أَوْ نُذُرٍ، وَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلى مَنْ فِي الْأَرْضِ، يَجْرِي لِاخِرِهِمْ مِنَ اللّهِ مِثْلُ الَّذِي جَرى لِأَوَّلِهِمْ، وَ لَا يَصِلُ أَحَدٌ إِلى ذلِكَ إِلَا بِعَوْنِ اللّهِ.

وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : أَنَا قَسِيمُ اللّهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، لَا يَدْخُلُهَا دَاخِلٌ إِلَا عَلى حَدِّ قَسْمِي، وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَكْبَرُ، وَ أَنَا الْاءِمَامُ لِمَنْ بَعْدِي، وَ الْمُؤَدِّي عَمَّنْ كَانَ قَبْلِي، لَا يَتَقَدَّمُنِي أَحَدٌ إِلَا أَحْمَدُ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنِّي وَ إِيَّاهُ لَعَلى سَبِيلٍ وَاحِدٍ ، إِلَا أَنَّهُ هُوَ الْمَدْعُوُّ بِاسْمِهِ، وَ لَقَدْ أُعْطِيتُ السِّتَّ: عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَ_لَايَا وَ الْوَصَايَا وَ فَصْلَ الْخِطَابِ، وَ إِنِّي لَصَاحِبُ الْكَرَّاتِ وَ دَوْلَةِ الدُّوَلِ، وَ إِنِّي لَصَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِيسَمِ، وَ الدَّابَّةُ الَّتِي تُكَلِّمُ النَّاسَ». .

ص: 633

1388.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى و احمد بن محمد هر دو روايت كرده اند، از محمد بن حسن، از على بن حسّان كه گفت: ابوعبداللّه رياحى مرا حديث كرد، از ابوصامت حُلوانى، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام بر ساير خلق زيادتى دارد (يا او را بر ايشان زيادتى ده) در همه چيز آنچه را كه آورده، آن را فرا مى گيرم، و به آن عمل مى نمايم، و از آنچه نهى فرموده، از آن باز مى ايستم، و جارى است از براى او، از وجوب فرمان بردارى بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، آنچه از براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ثابت و جارى بود، و محمد را صلى الله عليه و آله بر او زيادتى است و غير از محمد كسى بر او زيادتى ندارد (و يا همان فضيلت كه از براى آن حضرت ثابت است، فضيلتى است كه از براى محمد است؛ چه ايشان به منزله يك نفس اند). و آن كه در پيش روى او تقدّم جويد در رفتار و گفتار و كردار و مرتبه، چون كسى است كه در پيش روى خدا و رسول او تقدّم جسته. و هر كه خود را بر او زيادتى دهد و آن را بر خود ببندد، مانند كسى است كه اظهار زيادتى خويش بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نموده، و آن كه بر او ردّ مى كند در چيزى؛ كه كوچك يا بزرگ باشد، بر حدّ شرك به خداست؛ زيرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دَرِ معرفت خداست، كه نمى توان به نزد خدا رفت و او را شناخت، مگر از آن دَر و راه آن جناب است كه هر كه در آن، دَر آيد، به خداى عزّوجلّ مى رسد.

و امير المؤمنين عليه السلام نيز همچنين بود بعد از آن حضرت. و همين حكم جارى است از براى ائمّه، هر يك بعد از ديگرى. و خداى عزّوجلّ ايشان را ركن هاى زمين گردانيده، تا اهل خويش را به حركت در نياورد، و نيز ايشان را ستون هاى دين اسلام و رابطه (يا رابط خويش) بر راه هدايت قرار داده. (1) (حاصل آن كه خدا، ايشان را گروهى قرار داده كه لازمِ راه هدايت اند و از آن، دست بر نمى دارند. يا جماعتى كه بر سر راه هدايت نشسته، نمى گذارند كه شيطان و اتباع او در آن در آيند و فساد و خرابى در آن به هم رسانند؛ چنانچه مستحفظين سرْ حدّ دم دهنه را گرفته، مملكت را از داخل شدن غير، محافظت مى نمايند با نهايت دليرى و آرميدگى).

هيچ راه راست گيرنده، به راه راست نمى رسد، مگر به رهنماى ايشان و هيچ بيرون رونده از راه راست، گمراه نمى شود، مگر به سبب كوتاهى كردن در حق ايشان. و امينان خدايند بر آنچه فرو فرستاده (كه زياد و كم نمى كنند)، خواه علم باشد (چون معارف الهى و اسرار پروردگارى و غير آن، از آنچه تعلّق به مصالح دنيا و آخرت داشته باشد) و خواه محو بدى محقّان درست كردار، يا بيم كردن مبطلان تبه روزگار باشد. و حجت بالغه اويند بر هر كه در زمين ساكن اند. و از جانب خدا جارى مى شود از براى آخر ايشان، مثل آنچه از براى اوّل ايشان جارى شده (كه هر حكمى از براى اوّل ايشان است، از براى آخر نيز مى باشد. و در آن، همه با هم برابرند). و هيچ كس به اين مرتبه نمى رسد، مگر به يارى خداى تعالى.

و امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: منم قسمت كننده از جانب خدا ميان بهشت و دوزخ (كه كسى داخل آنها نمى شود، مگر بر اندازه قسمت من). و منم فاروق اكبر. و منم امام هر كه بعد از من است (كه امامت من منسوخ نمى شود و تا قيامت باقى است). و به امّت مى رسانم از جانب آن كه پيش از من بوده است (و ظاهر اين است كه مراد، رسول صلى الله عليه و آله باشد). و هيچ كس بر من پيشى ندارد، مگر احمد صلى الله عليه و آله . و به درستى كه من و آن حضرت بر يك راهيم (مگر اين كه احمد را به نام مختص آن حضرت مى خوانند، چون رسول و نبى و مراد اين است كه فرق ميان من و محمد صلى الله عليه و آله ، دو صفت پيغمبرى است كه آن حضرت به اين وصف متّصف مى شود و من آن را ندارم، و امّا در ساير صفات كماليّه فرقى نداريم).

و هر آينه شش چيز به من عطا شده است: يكى دانستن مرگ ها و بلاها و وصيّت ها (كه تمام وصيّت ها كه پيغمبران به اوصياى خويش كردند، مى دانم. و اين، مى تواند كه وصاياى دويم، شش چيز باشد كه تمام وصيتّ هاى ايشان به آن حضرت عطا شده باشد. يا مراد، وصيّت هاى رسول صلى الله عليه و آله باشد و جمع آن، به اعتبار و تعدّد و كثرت متعلّقات آن باشد) و فصل خطاب . و ديگر آن كه، منم صاحب برگشتن ها (كه چند نوبت به دنيا برخواهم گشت. يا صاحب حمله ها در جنگ، يا فيروزى ها و غلبه ها كه بر دشمنان مكرر غالب شده ام، و نيز غالب خواهم شد. و در شرح اين كلام، غير از اين نيز گفته اند وليكن اظهر معنى اوّل است). و دولت دول (2) . يعنى و منم صاحب دولت دولت ها (و آن دولتى است كه از همه دولت ها بالاتر است (3) ).

و به درستى كه منم صاحب عصا و ميسم، و منم آن دابّه و جنبنده كه با مردم سخن مى گويد» (و اين، اشاره است به قول خداى تعالى كه: «وَ إذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اْلأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ» (4) ، يعنى: «و چون واقع شود گفتار، كه آن وعده عذاب است، بر ايشان بيرون آوريم از براى ايشان جنبنده را از زمين كه سخن گويد با ايشان، آن كه مردمان چنان بودند كه به آيات و دلايل ما متيّقن نمى شدند، و از روى يقين تصديق آنها نمى كردند».

و در حديثى مذكور است كه حضرت عليه السلام فرمود: أنا دابّة الارض (5) ، يعنى: «منم جنبنده در زمين». و ناميدن آن حضرت عليه السلام به اين نام، به جهت آن است كه چون حكم خدا به خروج او صادر شود، فى الفور از مَكمن غيب خود بيرون آيد، و در رفتن شتاب فرمايد، و در اندك زمانى، روى زمين را احاطه نمايد، و احاديث در باب اين كه دابة آن حضرت است، بسيار است. پس آن كه گمان كرده كه دابّة در حديث، عطف بر عصاست، معنى اين مى شود كه «منم صاحب آن دابة كه با مردم سخن مى گويد»، اشتباه كرده است). .


1- . و رابطه و رابط، هر دو به معنى، چيزى است كه به واسطه آن چيزى را به چيزى باز بندند. و رابط، به معنى سخت دل و آرميده دل نيز مى باشد و رابطه جماعتى اند كه چنين باشند. و ممكن است كه از رباط و مرابطه باشد، و آن مقيم بودن است در سر حد و جاى ترس و گذرگاه دشمن كه تعبير مى شود از آن، به دهنه و دندانه. (مترجم)
2- . بر وزن زُحل عطف است بر كرات. (مترجم)
3- . و دولت به فتح دال و به ضمّ آن، در نزد بعضى به يك معنى است. و ديگران گفته اند كه به فتح دال، گردش زمانه است به يكى و اقبال و ظفر و غالب شدن يكى از دو گروه بر ديگرى در جنگ و اقبال. و به ضمّ آن، به بى نيازى و مالدارى است، و آنچه در ميان مردمان گردش دارد، چون عاريه كه هر روز نوبت كسى است. و بعضى گفته اند كه اوّل، در ملك و پادشاهى استعمال مى شود و دويم، در مال. (مترجم)
4- . نمل، 82.
5- . بحارالانوار، ج39، ص243، ج53، ص48، 100، 110، 117؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج2، ص297.

ص: 634

. .

ص: 635

. .

ص: 636

. .

ص: 637

. .

ص: 638

15 _ بَابٌ نَادِرٌ جَامِعٌ فِي فَضْلِ الْاءِمَامِ عليه السلام وَ صِفَاتِهِ1377.عنه عليه السلام ( _ في وَصِيَّتِهِ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسل ) أَبُو مُحَمَّدٍ الْقَاسِمُ بْنُ الْعَ_لَاءِ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ رَفَعَهُ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :كُنَّا مَعَ الرِّضَا عليه السلام بِمَرْوَ، فَاجْتَمَعْنَا فِي الْجَامِعِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فِي بَدْءِ مَقْدَمِنَا، فَأَدَارُوا أَمْرَ الْاءِمَامَةِ، وَ ذَكَرُوا كَثْرَةَ اخْتِ_لَافِ النَّاسِ فِيهَا، فَدَخَلْتُ عَلى سَيِّدِي عليه السلام ، فَأَعْلَمْتُهُ خَوْضَ النَّاسِ فِيهِ، فَتَبَسَّمَ عليه السلام ، ثُمَّ قَالَ:

«يَا عَبْدَ الْعَزِيزِ، جَهِلَ الْقَوْمُ، وَ خُدِعُوا عَنْ آرَائِهِمْ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله حَتّى أَكْمَلَ لَهُ الدِّينَ، وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ، فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ، بَيَّنَ فِيهِ الْحَ_لَالَ وَ الْحَرَامَ ، وَ الْحُدُودَ وَ الْأَحْكَامَ ، وَ جَمِيعَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ كَمَلاً، فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: «مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْ ءٍ» وَ أَنْزَلَ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ _ وَ هِيَ آخِرُ عُمُرِهِ صلى الله عليه و آله _ : «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْاءِسْلَامَ دِينًا» وَ أَمْرُ الْاءِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّينِ، وَ لَمْ يَمْضِ صلى الله عليه و آله حَتّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِمْ، وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُمْ، وَ تَرَكَهُمْ عَلى قَصْدِ سَبِيلِ الْحَقِّ، وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِيّاً عليه السلام عَلَماً وَ إِمَاماً، وَ مَا تَرَكَ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَا بَيَّنَهُ، فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ، فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللّهِ، وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اللّهِ، فَهُوَ كَافِرٌ بِهِ.

هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الْاءِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ؛ فَيَجُوزَ فِيهَا اخْتِيَارُهُمْ؟ إِنَّ الْاءِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً، وَ أَعْظَمُ شَأْناً، وَ أَعْلى مَكَاناً، وَ أَمْنَعُ جَانِباً، وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ، أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ، أَوْ يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ .

إِنَّ الْاءِمَامَةَ خَصَّ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهَا إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ عليه السلام بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً، وَ فَضِيلَةً شَرَّفَهُ بِهَا، وَ أَشَادَ بِهَا ذِكْرَهُ، فَقَالَ: «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» فَقَالَ الْخَلِيلُ عليه السلام سُرُوراً بِهَا: «وَ مِن ذُرِّيَّتِى» قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» فَأَبْطَلَتْ هذِهِ الْايَةُ إِمَامَةَ كُلِّ ظَالِمٍ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ صَارَتْ فِي الصَّفْوَةِ.

ثُمَّ أَكْرَمَهُ اللّهُ تَعَالى بِأَنْ جَعَلَهَا فِي ذُرِّيَّتِهِ أَهْلِ الصَّفْوَةِ وَ الطَّهَارَةِ، فَقَالَ : «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُواْ لَنَا عَابِدِينَ» .

فَلَمْ تَزَلْ فِي ذُرِّيَّتِهِ، يَرِثُهَا بَعْضٌ عَنْ بَعْضٍ قَرْناً فَقَرْناً حَتّى وَرَّثَهَا اللّهُ تَعَالَى النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ جَلَّ وَ تَعَالى: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَ هِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَ_ذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَاللَّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنِينَ» فَكَانَتْ لَهُ خَاصَّةً، فَقَلَّدَهَا صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام بِأَمْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلى رَسْمِ مَا فَرَضَ اللّهُ، فَصَارَتْ فِي ذُرِّيَّتِهِ الْأَصْفِيَاءِ الَّذِينَ آتَاهُمُ اللّهُ الْعِلْمَ وَ الْاءِيمَانَ بِقَوْلِهِ تَعَالى: «وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ الْاءِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ» فَهِيَ فِي وُلْدِ عَلِيٍّ عليه السلام خَاصَّةً إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ إِذْ لَا نَبِيَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَمِنْ أَيْنَ يَخْتَارُ هؤُلَاءِ الْجُهَّالُ؟

إِنَّ الْاءِمَامَةَ هِيَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِيَاءِ ، إِنَّ الْاءِمَامَةَ خِ_لَافَةُ اللّهِ وَ خِ_لَافَةُ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ، وَ مَقَامُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَ مِيرَاثُ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عليهماالسلام.

إِنَّ الْاءِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ، وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ، وَ صَ_لَاحُ الدُّنْيَا، وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ ؛ إِنَّ الْاءِمَامَةَ أُسُّ الْاءِسْ_لَامِ النَّامِي، وَ فَرْعُهُ السَّامِي؛ بِالْاءِمَامِ تَمَامُ الصَّ_لَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ، وَ تَوْفِيرُ الْفَيْءِ وَ الصَّدَقَاتِ، وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ، وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ.

الْاءِمَامُ يُحِلُّ حَ_لَالَ اللّهِ، وَ يُحَرِّمُ حَرَامَ اللّهِ، وَ يُقِيمُ حُدُودَ اللّهِ، وَ يَذُبُّ عَنْ دِينِ اللّهِ، وَ يَدْعُو إِلى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ الْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ.

الْاءِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ، الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ، وَ هِيَ فِي الْأُفُقِ بِحَيْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَارُ.

الْاءِمَامُ : الْبَدْرُ الْمُنِيرُ، وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ، وَ النُّورُ السَّاطِعُ، وَ النَّجْمُ الْهَادِي فِي غَيَاهِبِ الدُّجى، وَ أَجْوَازِ الْبُلْدَانِ وَ الْقِفَارِ، وَ لُجَجِ الْبِحَارِ.

الْاءِمَامُ : الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَاَ? وَ الدَّالُّ عَلَى الْهُدى، وَ الْمُنْجِي مِنَ الرَّدى.

الْاءِمَامُ : النَّارُ عَلَى الْيَفَاعِ، الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلى بِهِ، وَ الدَّلِيلُ فِي الْمَهَالِكِ، مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِكٌ.

الْاءِمَامُ : السَّحَابُ الْمَاطِرُ، وَ الْغَيْثُ الْهَاطِلُ، وَ الشَّمْسُ الْمُضِيئَةُ، وَ السَّمَاءُ الظَّلِيلَةُ، وَ الْأَرْضُ الْبَسِيطَةُ، وَ الْعَيْنُ الْغَزِيرَةُ، وَ الْغَدِيرُ وَ الرَّوْضَةُ.

الْاءِمَامُ : الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ، وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ، وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ، وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ، وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدَّاهِيَةِ النَّآدِ.

الْاءِمَامُ : أَمِينُ اللّهِ فِي خَلْقِهِ، وَ حُجَّتُهُ عَلى عِبَادِهِ، وَ خَلِيفَتُهُ فِي بِ_لَادِهِ، وَ الدَّاعِي إِلَى اللّهِ، وَ الذَّابُّ عَنْ حُرَمِ اللّهِ.

الْاءِمَامُ : الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ الْمُبَرَّأُ عَنِ الْعُيُوبِ، الْمَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ، الْمَوْسُومُ بِالْحِلْمِ، نِظَامُ الدِّينِ، وَ عِزُّ الْمُسْلِمِينَ، وَ غَيْظُ الْمُنَافِقِينَ، وَ بَوَارُ الْكَافِرِينَ.

الْاءِمَامُ : وَاحِدُ دَهْرِهِ، لَا يُدَانِيهِ أَحَدٌ، وَ لَا يُعَادِلُهُ عَالِمٌ، وَ لَا يُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ، وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِيرٌ، مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ، بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ.

فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْاءِمَامِ، أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ؟ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، ضَلَّتِ الْعُقُولُ، وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ، وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ، وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ، وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ، وَ تَحَيَّرَتِ الْحُكَمَاءُ، وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ، وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ، وَ جَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ، وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ، وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ، وَ عَيِيَتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ، أَوْ فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ، وَ أَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِيرِ، وَ كَيْفَ يُوصَفُ بِكُلِّهِ، أَوْ يُنْعَتُ بِكُنْهِهِ، أَوْ يُفْهَمُ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِهِ، أَوْ يُوجَدُ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ، وَ يُغْنِي غِنَاهُ؟ لَا، كَيْفَ؟ وَ أَنّى؟ وَ هُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُِ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ، وَ وَصْفِ الْوَاصِفِينَ، فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هذَا؟ وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هذَا؟ وَ أَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هذَا؟

أَ تَظُنُّونَ أَنَّ ذلِكَ يُوجَدُ فِي غَيْرِ آلِ الرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟ كَذَبَتْهُمْ وَاللّهِ أَنْفُسُهُمْ، وَ مَنَّتْهُمُ الْأَبَاطِيلَ، فَارْتَقَوْا مُرْتَقاً صَعْباً دَحْضاً تَزِلُّ عَنْهُ إِلَى الْحَضِيضِ أَقْدَامُهُمْ، رَامُوا إِقَامَةَ الْاءِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَةٍ بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ، وَ آرَاءٍ مُضِلَّةٍ، فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنْهُ إِلَا بُعْداً ، قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ .

وَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً، وَ قَالُوا إِفْكاً، وَ ضَلُّوا ضَ_لَالاً بَعِيداً، وَ وَقَعُوا فِي الْحَيْرَةِ إِذْ تَرَكُوا الْاءِمَامَ عَنْ بَصِيرَةٍ، وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ، فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كَانُوا مُسْتَبْصِرِينَ .

رَغِبُوا عَنِ اخْتِيَارِ اللّهِ وَ اخْتِيَارِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ أَهْلِ بَيْتِهِ إِلَى اخْتِيَارِهِمْ، وَ الْقُرْآنُ يُنَادِيهِمْ: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» مِنْ أَمْرِهِمْ «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» الْايَةَ، وَ قَالَ: «مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ أَمْ لَكُمْ أَيْمَانٌ عَلَيْنَا بَالِغَةٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَمَا تَحْكُمُونَ سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَ لِكَ زَعِيمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَكَآءُ فَلْيَأْتُواْ بِشُرَكَآئِهِمْ إِن كَانُواْ صَادِقِينَ» .

وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ» أَمْ «طُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ» أَمْ «قَالُواْ سَمِعْنَا وَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْرا لأََّسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ» أَمْ «قَالُواْ سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا» بَلْ هُوَ «فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» فَكَيْفَ لَهُمْ بِاخْتِيَارِ الْاءِمَامِ؟!

وَ الْاءِمَامُ : عَالِمٌ لَا يَجْهَلُ، وَ رَاعٍ لَا يَنْكُلُ، مَعْدِنُ الْقُدْسِ وَ الطَّهَارَةِ، وَ النُّسُكِ وَ الزَّهَادَةِ، وَ الْعِلْمِ وَ الْعِبَادَةِ، مَخْصُوصٌ بِدَعْوَةِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ، وَ نَسْلِ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ، لَا مَغْمَزَ فِيهِ فِي نَسَبٍ، وَ لَا يُدَانِيهِ ذُو حَسَبٍ، فِي الْبَيْتِ مِنْ قُرَيْشٍ، وَ الذِّرْوَةِ مِنْ هَاشِمٍ، وَ الْعِتْرَةِ مِنَ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله ، وَ الرِّضَا مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، شَرَفُ الْأَشْرَافِ، وَ الْفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنَافٍ، نَامِي الْعِلْمِ، كَامِلُ الْحِلْمِ، مُضْطَلِعٌ بِالْاءِمَامَةِ، عَالِمٌ بِالسِّيَاسَةِ، مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ، قَائِمٌ بِأَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللّهِ، حَافِظٌ لِدِينِ اللّهِ.

إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ _ يُوَفِّقُهُمُ اللّهُ، وَ يُؤْتِيهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِكَمِهِ مَا لَا يُؤْتِيهِ غَيْرَهُمْ؛ فَيَكُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ الزَّمَانِ ، فِي قَوْلِهِ تَعَالَى :

«أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهِدِّى إِلَا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» وَ قَوْلِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى: «وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا» وَ قَوْلِهِ فِي طَالُوتَ: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَن يَشَآءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ» وَ قَالَ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «وَأَنزَلَ] اللَّهُ] عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا» وَ قَالَ فِي الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ وَ عِتْرَتِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ : «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا» .

وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِأُمُورِ عِبَادِهِ، شَرَحَ صَدْرَهُ لِذلِكَ، وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ، وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاماً؛ فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ، وَ لَا تَحَيَّزَ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ؛ فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ، مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ، قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَأِ وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ، يَخُصُّهُ اللّهُ بِذلِكَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلى عِبَادِهِ، وَ شَاهِدَهُ عَلى خَلْقِهِ، وَ «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ، وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» .

فَهَلْ يَقْدِرُونَ عَلى مِثْلِ هذَا فَيَخْتَارُونَهُ ؟ أَوْ يَكُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهذِهِ الصِّفَةِ فَيُقَدِّمُونَهُ؟ تَعَدَّوْا _ وَ بَيْتِ اللّهِ _ الْحَقَّ، وَ نَبَذُوا كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ، وَ فِي كِتَابِ اللّهِ الْهُدى وَ الشِّفَاءُ، فَنَبَذُوهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ، فَذَمَّهُمُ اللّهُ وَ مَقَّتَهُمْ وَ أَتْعَسَهُمْ، فَقَالَ جَلَّ وَ تَعَالى: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» وَ قَالَ: «فَتَعْسًا لَّهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ» وَ قَالَ: «كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبٍ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» وَ صَلَّى اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً». .

ص: 639

15. باب نادر جامعى كه در بيان فضل امام عليه السلام و صفات اوست

15. باب نادر جامعى كه در بيان فضل امام عليه السلام و صفات اوست1371.حلية الأولياء عن عبد الواحد الدمشقي :ابو محمد كه قاسم بن علاء - رحمه اللّه - است، روايت كرده و آن را مرفوع ساخته از عبدالعزيز بن مسلم كه گفت: با حضرت امام رضا عليه السلام در مرو بوديم و در روز جمعه در مسجد جامع مرو در ابتداى ورود خويش، جمع شديم، پس مردم امر امامت را در ميان آوردند، و آن را دست به دست گردانيدند، كه هر يك در آن سخنى گفتند، و كثرت اختلاف مردمان را در آن ذكر كردند، بعد از آن، من بر آقاى خود حضرت امام رضا عليه السلام داخل شدم و آن حضرت را فرو رفتن مردم و گفت وگوى ايشان را در امر امامت اعلام نمودم. پس تبسّم فرمود و فرمود كه:«اى عبدالعزيز، اين گروه ندانستند و گول خوردند كه به رأى هاى خويش عمل كردند.

به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبر خويش صلى الله عليه و آله را از دنيا نبرد، تا آن كه دين خود را از براى آن حضرت كامل و تمام گردانيد، و قرآن را بر او فرو فرستاد كه بيان هر چيزى در آن است. و در آن حلال و حرام و حدود و احكام و هر چه مردم به سوى آن احتياج دارند، تمام و كمال بيان فرمود، پس فرمود: «ما فَرَّطْنا فى الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» (1)

، يعنى: «فرو نگذاشتيم در اين كتاب (كه قرآن است) هيچ چيز را». و در حجة الوداع - و آن، آخر عمر آن حضرت صلى الله عليه و آله بود كه بعد از آن، از دنيا رحلت فرمود - اين آيه فرو فرستاده شد كه: «الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينا» (2) ، يعنى: «امروز كامل گردانيدم از براى شما، دين شما را و تمام كردم بر شما، نعمت خويش را و پسنديدم از براى شما، اسلام و مسلمانى را» (دينى پاكيزه از همه دين ها كه نزد من، همين دين باشد تا قيام قيامت، نه دين ديگر) ، و امر امامت، از تمامى دين است .

و آن حضرت صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت تا بيان فرمود از براى امّت خويش معالم و نشان هاى دين ايشان را و راه ايشان را براى ايشان روشن ساخت، و ايشان را بر راه ميانه (كه به سبيل حقّ و راه درست است)، واگذاشت و على عليه السلام را از براى ايشان نصب فرمود كه نشانه هدايت و امام و پيشواى ايشان باشد. و چيزى را وانگذاشت كه امّت آن حضرت به آن احتياج داشته باشند، مگر آن كه آن را بيان فرمود و آشكار نمود.

پس هر كه گمان كند كه خداى عزّوجلّ دين خود، يا او را كامل نگردانيده، كتاب خدا را ردّ كرده است. و هر كه كتاب خدا را ردّ نمود، كافر است. آيا مردم قدر امامت را مى شناسند و جاى قابليّت آن را از امّت مى دانند تا اختيار ايشان در آن مجوّز باشد و آن كس را كه از براى امامت اختيار مى كنند، خدا قبول فرمايد؟ (يعنى: البته چنين نيست كه ايشان توانند كه آن را بشناسند؛ زيرا كه) امامت، قدرش جليل تر و شأنش عظيم تر و مكانش عالى تر و جانبش منيع تر و كُنهش دورتر از اين است كه مردم به عقل هاى خويش به آن توانند رسيد، و با رأى هاى خود آن را توانند يافت، يا به اختيار خويش امامى را نصب توانند كرد.

به درستى كه امامت، مرتبه اى است كه خداى عزّوجلّ ابراهيم خليل عليه السلام را به آن مخصوص گردانيد، بعد از مرتبه پيغمبرى و خُلّت (كه دوستى و آشنايى است) و آن مرتبه سيم است كه از پيغمبرى و دوستى بالاتر است، و فضيلتى است كه خدا او را به سبب آن مشرّف گردانيد، و آوازه او را به آن بلند ساخت، پس فرمود: «إنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماما» ؛ «من تو را امام مردم مى كنم». ابراهيم خليل عليه السلام از روى سرور و شادى به اين مرتبه امامت عرض كرد: «و مِنْ ذُرِّيَّتى» ؛ «و بعضى از فرزندان مرا نيز امام گردان». خداى تبارك و تعالى فرمود: «لا يَنالُ عَهْدى الظّالِمينَ» (3) ؛ «امامت به ستم كاران نمى رسد». پس اين آيه، امامت هر ستم كارى را تا روز قيامت باطل گردانيد (چه در صدق مشتق مطلقا، يا در امثال اين مقامات بقاى مبدأ شرط نيست). و امامت در برگزيدگان، كه از گناهان پاك و پاكيزه اند، قرار گرفت.

بعد از آن خداى تعالى ابراهيم عليه السلام را گرامى داشت به اين كه امامت را در نسل او، كه اهل صفوت و طهارت بودند، قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحينَ * وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمْرِنا وَ أوْحَيْنا إلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ» (4) ، يعنى: «و بخشيديم ابراهيم را پسرى اسحاق نام و نبيره اى كه يعقوب، نام داشت؛ در حالتى كه هر دو محض عطيّه بودند از جانب ما (يا در حالتى كه يعقوب نبيره آن حضرت بود). و همه ايشان را گردانيديم نيكان و شايستگان، و گردانيديم ايشان را امامان و پيشوايانى چند، كه مردمان در گفتار و كردار به ايشان اقتدا كنند. و كار ايشان، اين بود كه مردم را راه راست مى نمودند به فرمان ما و وحى كرديم به سوى ايشان، كردن نيكويى ها و به پا داشتن نماز و دادن زكات را و بودند ما را پرستندگان» (نه غير ما را).

پس هميشه امامت در ذريّه آن حضرت بود كه بعضى از ايشان از بعضى ميراث مى برد در قرن و زمانى تا آن كه خداى عزّوجلّ آن را به پيغمبر ميراث داد و فرمود جلّ و تعالى: «إنَّ أوْلَى النّاسِ بِإبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ» (5) ، يعنى: «به درستى كه سزاوارترين مردمان به ابراهيم و دين او، هر آينه آنانند كه پيروى نمودند او را و ديگر، اين پيغمبر است و آنان كه ايمان آورده اند به او و خدا دوست مؤمنان و سازنده كار ايشان و يارى دهنده و صاحب اختيار ايشان است». و اين امامت، از براى آن حضرت بخصوص ثابت بود. پس آن را به گردن على عليه السلام انداخت به امر خداى عزّوجلّ، بنابر نشانه اى كه عبارت است از آنچه خدا واجب گردانيده در امام و امامت، در آن حضرت.

پس امامت در ذريّه آن حضرت _ كه پاكيزگانند _ قرار گرفت و ايشان كسانى اند كه خدا علم و ايمان را به ايشان عطا فرموده به فرموده خويش جلّ و علا: «وَ قالَ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتابِ اللّهِ إلى يَوْمِ الْبَعْثِ» (6) ، يعنى: «و گويند آنان كه داده شدند علم و ايمان را كه: هر آينه به حقيقت درنگ نموديد در كتاب خدا (كه قبر است)، روز بر انگيختن» (كه روز قيامت است، يا درنگ كرديد در دنيا در لوح محفوظ، يا در قرآن، يا در علم خدا، يا قضاى او كه در اينها مكث شما در دنيا ثبت شده است. و على بن ابراهيم در تفسير خود در اين آيه به تقديم و تأخيرى قايل شده است. و بنابر آن، ترجمه اين مى شود كه: مى گويند كسانى كه داده شدند علم و ايمان را در كتاب خدا كه درنگ نموديد تا روز بعث).

پس امامت در ميان فرزندان على عليه السلام و مخصوص ايشان است تا روز قيامت؛ زيرا كه بعد از محمد صلى الله عليه و آله ، هيچ پيغمبرى نمى باشد. پس اين گروه جاهلان از كجا اختيار امامت مى كنند؟ (يا به چه دليل از براى امامت برگزيده مى شوند؟. يعنى البته ايشان را ميسّر نشود؛ زيرا كه) امامت مرتبه پيغمبران و ميراث اوصياى ايشان است .

به درستى كه امامت، خلافت و جانشينى خدا و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مقام امير المؤمنين و ميراث امام حسن و امام حسين عليهم السلام است.

و به درستى كه امامت، مهار و افسار دين است؛ چه ضبط و حفظ آن به امامت مى شود و نظام مسلمانان است. (7) و امامت صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است (چه اگر امام نباشد، هرج و مرج و قتل و غارت دنيا را تباه مى كند. و خدا بى خبران مؤمنان را كه از خدا مى ترسند، ذليل مى گرداند). و به درستى كه امامت، اصل و بنيان اسلامى است كه مى بالد و شاخه آن است كه بلند مى شود. و به امام، نماز و زكات روزه و حجّ و جهاد تمام مى شود، و غنيمت و صدقات، بر وفق قانون شرع تقسيم مى شود (كه حيف و ميلى در آن نباشد)، و اجراى حدود خدا و احكام او به عمل مى آيد، و سدّ ثغور و اطراف مى شود كه رخنه ها بسته گردد (تا دشمنان دين در ولايت اسلام دست بُردى نكنند).

و امام حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى گرداند، و حدود خدا را بر پاى مى دارد، و از دين خدا دفع مى كند آنچه را كه موجب تضييع آن باشد (يا لايق آن نباشد). و مردم را مى خواند به راه پروردگار خويش (كه دين حق، اسلام است) به دليلى كه حقّ را ثابت كند، و شبهه ها را زايل گرداند، و به پند نيكو و سخنان نافع و حجّت كامل (كه در آن كوتاهى نباشد).

و امام، چون آفتابى است براينده كه جهان را به نور خود پوشانيده (يا روشن ساخته)، و حال آن كه آن آفتاب در كران آسمان است و به وضعى است كه دست هاى بندگان به آن نتواند رسيد، و چشم هاى ايشان آن را نتواند ديد (چه امام در كران آسمان عقلى، چون آفتاب بر آمده، جهان عقل را به نور خويش روشن ساخته، دست هاى وهم و خيال به او نمى رسد و چشم هاى عقول او را نمى تواند ديد).

و امام، مانند ماه شب چهاردهى است تابنده، و چراغى است درخشنده، و نورى است بالا رونده، و ستاره اى است راه نماينده در تاريكى هاى شب و ميان هاى شهرهاى خراب و گرداب هاى درياها.

و امام، چون آب شيرين خوش گوارا است بعد از تشنگى كه لب ها به آن خشكيده باشد، و امام دلالت مى كند به راه راست و از هلاكت نجات مى بخشد.

و امام چون آتشى است كه بر بالاى بلندى باشد، كه همه كس آن را ببينند، و گرم كند هر كس را كه اراده داشته باشد كه به او گرم شود (چه امام خنكى عقلى را كه از باد سرد نفس دشمنان دين به هم رسيده، دفع مى فرمايد). و امام رهنما است در مواضع هلاكت. هر كه از امام جدا شود، البتّه هلاك مى شود.

و امام چون ابرى است صاحب باران، و بارانى است ريزان، و آفتابى است درخشان، و آسمانى است هميشه سايه كننده، و زمينى است گسترده، و چشمه اى است پر آب، و سنگ آبى است كه هميشه آب خوشگوار در آن ايستاده، و در حصول فرح و شادى به ديدنش چون بوستان و مرغزار است.

و امام، انيسى است چون يار موافق و پدر مشفق و مادر بسيار مهربان به فرزند خود، و پناه بندگان در سختى زمانه، و امر عظيمى كه بسيار سخت باشد.

و امام، امين خداست در ميانه خلائق، و حجّت اوست در ميان بندگان، و خليفه اوست در تمام شهرها، و مردم را به سوى خدا مى خواند، و دفع مى كند از حرم خدا (كه خانه كعبه است. يا هر چه صاحب حرمت باشد از جانب خدا آنچه را كه به آن لايق نباشد).

و امام، از همه گناهان پاك و پاكيزه است (خواه آن گناه كوچك باشد و خواه بزرگ، و خواه علمى باشد و خواه عملى) و مبرّا است از جميع عيب ها، و مخصوص است به علم، و موسوم است به حلم، و نظام دين و عزّت مسلمين، و موجب خشم منافقين و هلاك كافرين است.

و امام، يگانه عصر خود است، كه هيچ كس به او نزديك نشود، و هيچ عالمى با او برابرى نكند (چه از همه كس اعلم باشد و در زمان حياتش، بدلى از او يافت نشود كه استحقاق امامت و خلافت داشته باشد). با وجود او، او را مانندى در شرف ذاتى و نسبى و نظيرى در فضل و كمال نباشد، و مخصوص باشد به همه فضيلت ها، بى آن كه آن را طلب نموده باشد (به اين كه به درس خواندن و شنيدن از علما و امثال آن حاصل نموده باشد). و بدون آن كه به اجتهاد و استنباط آن را كسب نموده باشد، بلكه آن اختصاصى است از جانب خداوند صاحب تفضّل بسيار بخشاينده كه او را به آن مخصوص ساخته و برگزيده.

پس، كه مى تواند به معرفت امام برسد؟ يا اختيار امام او را ممكن و ميّسر باشد؟ اين معرفت و اختيار بسيار دور است، و عقل هاى بسيار متين و خالص، همه گمراه و سرگردان و حيران شده اند از وصف كردن حالى از احوال امام، يا فضيلتى از فضايل او، و همچنين همه چشم ها از آن خيرگى كرده اند، و بزرگان كوچك شده اند، و حكيمان متحيّر گرديده اند، و حليمان باز مانده اند و سخنوران اظهار عجز نموده اند، و عاقلان جاهل گشته اند، و شاعران كلال به هم رسانيده اند، و هنرمندان كه به قوانين عقل و نقل عارف اند درمانده اند، و صاحبان بلاغت به تنگ آمده اند، و همگى اقرار به عجز و تقصير خويش از وصف كردن حالى از احوال، يا فضيلتى از فضايل امام نموده اند. و چگونه به همه فضائل خويش به وصف در آيد، يا به كُنه و پايانش منعوت گردد، يا چيزى از امر وى مفهوم شود، يا كسى يافت شود كه به جاى او بايستد، و فائده اى كه چون فائده او باشد به مردم برساند، كه ايشان را كفايت كند و در امرى از امور معطّل نباشند؟ چنين نيست. و چگونه و از كجا به اين طريق موصوف و منعوت و مفهوم و مبدّل مى تواند شد؟ و حال آن كه امام، در علوّ قدر و منزلت در مكان ستاره آسمان است نسبت به دست آنها كه مى خواهند او را فرا گيرند، و نسبت به وصف كسانى كه اراده دارند كه او را وصف نمايند و چنانچه دست كسى به آن نمى رسد، به امام نيز نخواهد رسيد. پس اختيار مردم به امامت، چه نسبت دارد؟ و عقول را در باب آن، چه دخل و تصرّف باشد؟ و در كجا مثل امام يافت مى تواند شد؟

آيا گمان مى كنند كه امام و امامت در غير اولاد رسول خدا (محمد صلى الله عليه و آله ) يافت مى شود؟ به خدا سوگند كه نفس هاى ايشان، ايشان را تكذيب مى كند؛ چه خود مى دانند كه آن كه را كه امام كرده اند از غير اولاد رسول صلى الله عليه و آله ، امام نيست و سخنانى كه هيچ اصل نداشت ايشان را از برگشتِ به حق، سُست گردانيد، يا ايشان را در آرزوهاى فاسد افكند. پس به جاى بلند دشوارى بالا رفتند كه پاى هاى ايشان در آن به جايى بند نمى شود، و از آن به جانب نشيب مى لغزد. و قصد كردند كه امام را نصب كنند به واسطه عقل هاى حيرانِ نابودِ تباه كه هيچ منفعت در آنها نبود و در مرتبه خود نيز ناتمام بودند، و بر رأى هايى كه ايشان را گمراه نمود. پس نيفزودند چيزى را مگر دورى از امام. «قاتَلَهُمُ اللّهُ أنّى يُؤْفَكُونَ» (8) ، يعنى: «خدا ايشان را بكشد (و هلاك گرداند ايشان را و ايشان را لعنت كند و رسواى دنيا و آخرت گرداند) چگونه برگردانيده مى شوند از راه حق» (با وجود كثرت دلائل هاديه).

و هر آينه به تحقيق كه كار دشوارى را قصد كردند و دروغ بزرگى گفتند، و گمراه شدند؛ گمراهى دورى كه به راه رسيدن ايشان مشكل باشد. و در سرگردانى افتادند؛ زيرا كه امام را از روى بينايى وا گذاشتند. «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرينَ» (9) ، يعنى: «و شيطان بياراست از براى ايشان كردارهاى ايشان را، پس باز داشت ايشان را از راه حق و حال آن كه بينايان بودند». و از اختيار و مختار خدا و اختيار رسول صلى الله عليه و آله گردانيدند، و به سوى اختيار خويش رو آوردند، و قرآن ايشان را آواز مى كند كه: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ» (10) ، يعنى: «و پروردگار تو مى آفريند هر چه را كه مى خواهد و بر مى گزيند (يعنى از براى امامت)، هر كه را كه مى خواهد. نيست و نباشد ايشان را اختيار آن». «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ» ؛ «منزه و پاك مى شمارم خدا را از آن كه او را شريك و منازعى در خلق به هم رسد» (و از آن كه در بالاى اختيارى او اختيارى باشد. يا كسى بر او جرأت نمايد اختيار كردن آنچه آن جناب اختيار آن نفرموده، و بلندمرتبه و برتر است از مشاركت آنچه با او شريك مى سازند، يا از اشراك مشركان).

و خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أمْرًا أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أمْرِهِمْ» (11) (تا آخر آيه). «كه نيست و نباشد (يعنى: نسزد و نرسد) هيچ مرد مؤمن و نه هيچ زن مؤمنه را چون حكم كنند خدا و رسول او (كه محمد است صلى الله عليه و آله ) كارى را آن كه اختيار از براى ايشان بوده باشد از كار خويش (بلكه بايد كه خود را تابع خدا و رسول صلى الله عليه و آله سازند). و هر كه نافرمانى كند خدا و رسول او را، پس به حقيقت كه گمراه شده؛ گمراهى هويدا».

و فرموده است كه: «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ * أمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ * إنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّرُونَ * أمْ لَكُمْ أيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ * سَلْهُمْ أيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ * أمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إنْ كانُوا صادِقينَ» (12) ، يعنى: «چيست شما را و شما را چه مى شود و چگونه حكم مى كنيد؟ آيا شما راست كتاب و نوشته اى كه از آسمان آمده باشد كه در آن اين را بخوانيد كه: به درستى كه شما راست در آن، هر آينه آنچه را كه اختيار كنيد و برگزينيد و تمنّا نماييد (يعنى كتابى كه اين مضمون در آن نوشته باشد). يا شما را است عمود و مواثيق مؤكّده به سوگندها بر ما، كه خداوند شماييم كه رسنده باشد به نهايت تأكيد تا روز قيامت كه: به درستى كه شما راست آنچه حكم كنيد. بپرس ايشان را كه كدام يك از ايشان به اين حكم كفيل و ضامن است (كه در آخرت از عهده آن بيرون آيد كه قيام نمايد بر امضاى آن، و احتجاج بر صحّت آن، چون كسى كه از جانب جماعتى سخن گويد و متكفّل امور ايشان باشد)، يا ايشان را است شريكانى چند. پس بايد كه بياورند شريكان خويش را (تا با ايشان موافقت نمايند، يا تصديق ايشان كنند)، اگر هستند راست گويان» (و مراد حقّ تعالى نفى هر چيزى است كه به آن تمسّك توان جست از دليل عقلى و نقلى، تا بر ايشان ظاهر شود كه در دعوى خويش، غير از تقليد كه از توهّم و تخيّل نفسانى و تسويل شيطانى برخواسته، چيزى ندارند).

و حضرت فرمود كه: «خداى تعالى فرموده است: «أ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أمْ عَلى قُلُوبٍ أقْفالُها» (13) ، يعنى: «آيا پس تفكّر نمى كنند در قرآن (و مواعظ و زواجر آن را به سمع قبول اصغا (14) نمى نمايند، و به ديده اعتبار نمى نگرند؟ تا به راه راست، شناختى پيدا كرده، از باديه گمراهى رهايى يابند) ، بلكه بر دل هاى پاره اى از ايشان، قفل هاى آنهاست» (كه با قفل هاى متعارف مناسبتى ندارد؛ چه قفل هاى متعارف، به كليدى كه دارند، گشوده مى شوند، و قفل دل هاى ايشان به هيچ چيز گشوده نشود و آن عبارت از ختم و طبعى كه مانع است از دخول حقّ در آنهاست) . «فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ» (15) ؛ «يا بلكه مهر زده است خدا بر دل هاى ايشان (يعنى نشانى در آنها پديد آورده است تا فرشتگان به آن نشان، علم به كفر و نفاق ايشان پيدا كنند و بر ايشان لعنت كنند. و يا آن كه چون با وجود ظهور آيات داله بر حقيّت حق، قبول حق نمى كنند، به جهت فرط عناد و جحود، پس گويا خداى تعالى بر دل هاى ايشان مهر زده) پس ايشان هيچ چيز را نمى فهمند» .

[أم] «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ * إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ * وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» ؛ «يا بلكه گفتند : شنيديم، و حال آن كه ايشان نمى شوند؛ شنيدنى كه به آن، نفع يابند. پس گويا نمى شنوند. به درستى كه بدترين جنبندگان روى زمين و حيوانات در نزد خداى تعالى، كر از شنيدن حقّ، كه گنگانند در گفتن آن؛ آنان كه در نمى يابند (يعنى خود را بر اين مى دارند كه حقّ را نفهمند). و اگر خداى تعالى دانستى در ايشان خوبى را كه آن نفع يافتن است، هر آينه ايشان را شنوا مى كرد، و لطف و توفيق به ايشان ارزانى مى فرمود. و اگر ايشان را به واسطه لطف، شنوا مى گردانيد، هر آينه بر مى گشتند از آن و ايشان، اعراض كنندگان بودند» (يا گروهى اند كه عادت ايشان رو گردانيدن از حقّ و قبول آن است . يعنى چون لطف، فائده به ايشان نمى رسانيد، ما ايشان را واگذاشتيم) ، يا «قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا» «بلكه گفتند كه: شنيديم و نافرمانى نموديم». بلكه هر يك از امامت و معرفت آن و شنيدن آن به سمع قبول «فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» «مزيّت نعمت و افزونى كرم خداى تعالى است كه مى دهد آن را بر سبيل تفضّل، هر كه را كه مى خواهد از بندگان (كه به آن، از غير، ممتاز و سرافراز مى گردد) و خداى تعالى، خداوند فضل بزرگ است» (كه نعم دنيا و آخرت در جنب آن، مُحقّر و مختصر مى نمايد. و تا از اينجا ترجمه آياتى است كه حضرت عليه السلام آنها را ذكر فرموده به طريق اقتباس و تضمين در كلام خويش، و چون فى الجمله تصرّفى در آيات شده بود، كه با ذكر آن، موهم اين بود كه آيه چنين باشد و بدون آن درست نبود، لهذا حقير به ترجمه آن اكتفا نمود). (16)

بعد از آن، حضرت فرمود كه: «پس چگونه ايشان را دخلى به اختيار امام و نصب كردن او باشد؟ و حال آن كه امام، عالمى است كه جهل ندارد (و همه چيز را مى داند از آنچه امّت به آن محتاج باشند، يا نباشند مگر آنچه علمش مخصوص خدا باشد) . و امّت را مى خواند به سوى حقّ، يا حافظ ايشان است، چون شبان (كه گلّه را محافظت مى كند). و جُبن و بيدلى نورزد، و ناتوانى و ضعف ندارد (كه از اجراى امور عاجز شود)، و معدن پاكيزگى و پاكى است (كه تقدّس و طهارت از عيب ها و گناهان، از او جدا نمى شود)، و محلّ خداپرستى و بى رغبتى در دنيا، و معدن علم و عبادت است، و مخصوص است به آن كه رسول صلى الله عليه و آله ، او را به سوى امامت خوانده باشد (نه آن كه خلق او را به سوى آن خوانده باشند. و مى تواند كه معنى اين باشد كه: مخصوص باشد به دعاى پيغمبر؛ مثل آنچه در غدير خم در باب على عليه السلام فرمود كه: بار خدايا، دوست دار هر كه او را دوست دارد، و غير از اين، از آنچه فرمود. يا معنى آن است كه، به سوى رسول صلى الله عليه و آله منسوب باشد). و بايد كه از نسل فاطمه طاهره بتول باشد (كه خدا او را از جميع گناهان پاك نموده، و از زنان منقطع گرديده) از روى فضل و دين و حسب، و از دنيا بريده شده، هميشه روى نياز به درگاه خدا داشت، و چيزى در نسب او نباشد كه محلّ طعن در او باشد (يعنى حرام زاده يا از اولاد حرام زاده نباشد، و ولد شبهه نيز نباشد). و هيچ صاحب حسبى با او نزديك نمى تواند شد». (17)

و حضرت فرمود كه: «امام بايد در خانه آباد قريش و بلندترين از همه نسل هاشم باشد (كه بر جميع قريش، و از همه ايشان بلندترند) و از عترت رسول صلى الله عليه و آله باشد. (18) و از نزد خداى عزّوجلّ مرضى و پسنديده باشد، و از هر شريفى شريف تر، و از فرزندان عبد مناف باشد، و علمش بيفزايد (به واسطه آن كه محدَّث است كه فرشته او را از جانب خدا حديث مى كند، يا آن را به امّت برساند از هر چه بايد رسانيد). و حلمش كامل باشد، و قوّت داشته باشد (كه بار سنگين امامت را بر دارد). و عالم باشد به سياست (و قهر كردن بر بدكار، كه به واسطه آن امور امّت منسّق و منتظم گردد). و فرمان بردارى او از جانب خدا، واجب و لازم باشد، و قائم باشد به فرمان خداى عزّوجلّ (كه در آن، نهايت سعى و اهتمام داشته باشد). و بندگان خدا را خير خواه باشد، و دين خدا را حفظ كند.

به درستى كه خدا، پيغمبران و امامان عليهم السلام توفيق مى دهد و به ايشان عطا مى فرمايد از مخزون علم و حكمت هاى خويش، آنچه را كه به غير ايشان نمى دهد. پس علم ايشان بالاى علم اهل زمان ايشان، و بيشتر از آن مى باشد در فرموده آن جناب جلّ و تعالى است كه: «أ فَمَنْ يَهْدى إلَى الْحَقِّ أحَقُّ أنْ يُتَّبَعَ أمَّنْ لا يَهِدّى إلاّ أنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (19) ، يعنى: «آيا پس آن كه رهنمايى مى كند به سوى حقّ و راستى، سزاوارتر است به آن كه پيروى شود، يا آن كه راه راست نيابد مگر آن كه رهنموده شود؟ (كه كسى او را راه راست نمايد). پس چيست از براى شما؟ (و شما را چه مى شود؟) چگونه حكم و داورى مى كنيد در تسويه ميان اين دو؟» در فرموده آن جناب تبارك و تعالى است كه: «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْرًا كَثيرًا» (20) . و در قول اوست در شأن طالوت كه: «إنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ» (21) ، يعنى: «به درستى كه خدا برگزيد طالوت را بر شما و افزونى داد او را به گشادگى و بسيارى در دانش و در تن (چه طالوت، مرد نمايان و با جمال بود، و به يك سر و گردن از اهل زمان خود بلندتر، و در سياست و تدبير مملكت دارى و در حفظ عدالت ميان رعيّت، عديل و نظير نداشت). و خدا كه مالك است، ملك و مملكت خويش را مى دهد به هر كه مى خواهد (ومى داند كه او را صلاحيّت ملك دارى هست).وخدا بسيار فضل وداناست».

و به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله فرموده كه: «أنْزَلَ [اللّهُ ]عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيما» (22) . (و در قرآن چنين است كه: «و انزل اللّه عليك الكتاب») ، يعنى: «و فرو فرستاد خدا بر تو قرآن و حكمت را كه بيان احكام آن است، و آموخت تو را آنچه نبودى كه به خودى خود بدانى، و فضل خدا بر تو بزرگ است» (كه علوم غير متناهيه را به تو تعليم داده). و در شأن ائمّه از اهل بيت پيغمبر خويش و عترت و ذرّيّه او فرموده است كه: «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما * فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيرًا» (23) .

و به درستى كه چون خداى عزّوجلّ بنده را بر گزيند براى امور بندگان خويش، سينه او را از براى آن بگشايد، و چشمه هاى حكمت را در دل او بسپارد، و علم را به او الهام فرمايد؛ چنان الهامى كه بعد از آن، از جواب چيزى در نماند و در آن جوابى نگويد كه از طريقه صواب مائل باشد. پس او معصوم است كه خدا او را از همه گناهان نگاه داشته، و مؤيّد است (كه او را تقويت داده و يارى نموده) و موفّق است (كه توفيق هر خوبى به او عطا فرموده) و مسدّد است (كه او را راست و درست نموده، كه هيچ كجى در او و در كار او نيست)، و از خطا و لغزش و به سر در آمدن، ايمن است، و خدا او را به اين مخصوص مى سازد تا آن كه حجّت او باشد بر بندگانش، و گواه او باشد بر آفريدگانش. و «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ» (24) .

پس آيا مردم قدرت دارند بر شناختن مثل اين امام كه مذكور شد، تا او را اختيار نمايند؟ يا برگزيده ايشان به اين صفت باشد، تا او را بر همه كس مقدم دارند؟ به خانه خدا سوگند، كه از حقّ در گذشتند، و كتاب خدا را (كه قرآن است) در پس پشت هاى خويش افكندند، كه گويا نمى دانند كه آن كتاب خداست.

و در كتاب خداست، راه راست و شفا از هر ناخوشى. پس آن را انداختند و خواهش هاى خود را پيروى كردند. بعد از آن، خدا ايشان را مذمّت فرمود و ايشان را به غايت دشمن داشت و هلاك گردانيد، پس فرمود جلّ و تعالى: «وَ مَنْ أضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللّهِ إنَّ اللّهَ لا يَهْدى الْقَوْمَ الظّالِمينَ» (25) ، يعنى: «و كيست گمراه تر از آن كس كه پيروى نمود خواهش خويش را بى راهنمونى، و بيان و بصيرتى از جانب خدا؟ (يعنى: هيچ كس گمراه تر از چنين كسى نيست). به درستى كه خدا راه را نمى نمايد و به سر منزل نجات نمى رساند گروه ستمكاران را».

و فرموده است كه: «فَتَعْسا لَهُمْ وَ أضَلَّ أعْمالَهُمْ» (26) ، يعنى: «پس خدا ايشان را هلاك گردانيد؛ هلاكتى سخت، و كردارهاى ايشان را نابود ساخت» (يا خدا ايشان را هلاك سازد . و كردارهاى ايشان را نابود گرداند) . و فرموده است كه: «كَبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ» (27) ، يعنى: «بسيار بزرگ است از روى دشمنى، مجادله ايشان در آيات خدا، بى حجّت و برهانى كه آمده باشد به ايشان در نزد خدا و نزد آنان كه ايمان آورده اند، همچنان كه مهر گذاشت بر دل هاى اين گروه، مهر مى گذارد خدا بر همه دل هر متكّبرى كه از فرمان بردارى سر كشيده باشد و گردن كشى نمايد» (كه خود را برتر داند). و خدا رحمت فرستد بر محمد و آل او و درود فرستد بر ايشان؛ درود فرستادنى فراوان».

.


1- . انعام، 38.
2- . مائده، 3.
3- . بقره، 124.
4- . انبيا، 72 و 73.
5- . آل عمران، 68.
6- . روم، 56.
7- . و نِظام به كسر نون، رشته اى است كه مُهره در آن كشند و صلاح كار و راستى آن و آن كه كار به او منتظم و راست شود. (مترجم)
8- . توبه، 30.
9- . عنكبوت، 38.
10- . قصص، 68.
11- . احزاب، 36.
12- . قلم، 36 تا 42.
13- . محمّد، 24.
14- . گوش فرا دادن.
15- . منافقون ، 3.
16- . مترجم - رحمه اللّه - آيات را كه در متن فعلى هست، و احتمالاً با نسخه اى كه در نزدش بوده، متفاوت بوده و منطبق با آيات قرآن نبوده، ذكر نكرده، و به ترجمه آنها بسنده كرده كه با توجه به نسخه فعلى، در داخل پرانتز آورده شد.
17- . و حسب، شمردن افعال و مآثر جميله است، و حسب هر مردى مآثر پدران اوست. و خليل بن احمد گفته است كه: شرف و بزرگوارى است كه در پدران ثابت باشد، و اصل از آن، حساب است، به معنى شمار؛ چه هرگاه مردم تفاخر كنند هر يك مناقب خويش، مفاخر پدران را مى شمارند. (مترجم)
18- . و عترت در لغت، فرزندان و خويشان نزديكند؛ چون پسران عمّ. (مترجم)
19- . يونس، 35.
20- . بقره، 269.
21- . بقره، 247.
22- . نساء، 113.
23- . نساء، 54 و 55.
24- . حديد، 21.
25- . قصص، 50.
26- . محمّد ، 8 .
27- . غافر، 35.

ص: 640

. .

ص: 641

. .

ص: 642

. .

ص: 643

. .

ص: 644

. .

ص: 645

. .

ص: 646

. .

ص: 647

. .

ص: 648

. .

ص: 649

. .

ص: 650

. .

ص: 651

. .

ص: 652

. .

ص: 653

. .

ص: 654

. .

ص: 655

. .

ص: 656

. .

ص: 657

. .

ص: 658

. .

ص: 659

. .

ص: 660

1364.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي خُطْبَةٍ لَهُ يَذْكُرُ فِيهَا حَالَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام وَ صِفَاتِهِمْ:«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْضَحَ بِأَئِمَّةِ الْهُدى مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّنَا عَنْ دِينِهِ، وَ أَبْلَجَ بِهِمْ عَنْ سَبِيلِ مِنْهَاجِهِ، وَ فَتَحَ بِهِمْ عَنْ بَاطِنِ يَنَابِيعِ عِلْمِهِ؛ فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَاجِبَ حَقِّ إِمَامِهِ، وَجَدَ طَعْمَ حَ_لَاوَةِ إِيمَانِهِ، وَ عَلِمَ فَضْلَ طُ_لَاوَةِ إِسْ_لَامِهِ؛ لِأَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ نَصَبَ الْاءِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ حُجَّةً عَلى أَهْلِ مَوَادِّهِ وَ عَالَمِهِ، وَ أَلْبَسَهُ اللّهُ تَاجَ الْوَقَارِ، وَ غَشَّاهُ مِنْ نُورِ الْجَبَّارِ، يَمُدُّ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ، لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ مَوَادُّهُ ، وَ لَا يُنَالُ مَا عِنْدَ اللّهِ إِلَا بِجِهَةِ أَسْبَابِهِ، وَ لَا يَقْبَلُ اللّهُ أَعْمَالَ الْعِبَادِ إِلَا بِمَعْرِفَتِهِ؛ فَهُوَ عَالِمٌ بِمَا يَرِدُ عَلَيْهِ مِنْ مُلْتَبِسَاتِ الدُّجى، وَ مُعَمِّيَاتِ السُّنَنِ، وَ مُشَبِّهَاتِ الْفِتَنِ .

فَلَمْ يَزَلِ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَخْتَارُهُمْ لِخَلْقِهِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ عليه السلام مِنْ عَقِبِ كُلِّ إِمَامٍ يَصْطَفِيهِمْ لِذلِكَ وَ يَجْتَبِيهِمْ، وَ يَرْضى بِهِمْ لِخَلْقِهِ وَ يَرْتَضِيهِمْ، كُلَّمَا مَضى مِنْهُمْ إِمَامٌ، نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاماً عَلَماً بَيِّناً، وَ هَادِياً نَيِّراً، وَ إِمَاماً قَيِّماً، وَ حُجَّةً عَالِماً، أَئِمَّةً مِنَ اللّهِ، يَهْدُونَ بِالْحَقِّ، وَ بِهِ يَعْدِلُونَ، حُجَجُ اللّهِ وَ دُعَاتُهُ وَ رُعَاتُهُ عَلى خَلْقِهِ، يَدِينُ بِهَدْيِهِمُ الْعِبَادُ، وَ تَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِ_لَادُ، وَ يَنْمُو بِبَرَكَتِهِمُ التِّ_لَادُ، جَعَلَهُمُ اللّهُ حَيَاةً لِلْأَنَامِ، وَ مَصَابِيحَ لِلظَّ_لَامِ، وَ مَفَاتِيحَ لِلْكَ_لَامِ، وَ دَعَائِمَ لِلْاءِسْ_لَامِ، جَرَتْ بِذلِكَ فِيهِمْ مَقَادِيرُ اللّهِ عَلى مَحْتُومِهَا.

فَالْاءِمَامُ هُوَ الْمُنْتَجَبُ الْمُرْتَضى، وَ الْهَادِي الْمُنْتَجى، وَ الْقَائِمُ الْمُرْتَجَى، اصْطَفَاهُ اللّهُ بِذلِكَ، وَ اصْطَنَعَهُ عَلى عَيْنِهِ فِي الذَّرِّ حِينَ ذَرَأَهُ، وَ فِي الْبَرِيَّةِ حِينَ بَرَأَهُ ظِلاًّ قَبْلَ خَلْقِ نَسَمَةٍ، عَنْ يَمِينِ عَرْشِهِ، مَحْبُوّاً بِالْحِكْمَةِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ، اخْتَارَهُ بِعِلْمِهِ، وَ انْتَجَبَهُ لِطُهْرِهِ؛ بَقِيَّةً مِنْ آدَمَ عليه السلام ، وَ خِيَرَةً مِنْ ذُرِّيَّةِ نُوحٍ، وَ مُصْطَفىً مِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ ، وَ سُ_لَالَةً مِنْ إِسْمَاعِيلَ، وَ صَفْوَةً مِنْ عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، لَمْ يَزَلْ مَرْعِيّاً بِعَيْنِ اللّهِ يَحْفَظُهُ وَ يَكْلَؤُهُ بِسِتْرِهِ، مَطْرُوداً عَنْهُ حَبَائِلُ إِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ ، مَدْفُوعاً عَنْهُ وُقُوبُ الْغَوَاسِقِ، وَ نُفُوثُ كُلِّ فَاسِقٍ، مَصْرُوفاً عَنْهُ قَوَارِفُ السُّوءِ ، مُبَرَّأً مِنَ الْعَاهَاتِ، مَحْجُوباً عَنِ الْافَاتِ، مَعْصُوماً مِنَ الزَّلَاتِ، مَصُوناً عَنِ الْفَوَاحِشِ كُلِّهَا، مَعْرُوفاً بِالْحِلْمِ وَ الْبِرِّ فِي يَفَاعِهِ، مَنْسُوباً إِلَى الْعَفَافِ وَ الْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ عِنْدَ انْتِهَائِهِ، مُسْنَداً إِلَيْهِ أَمْرُ وَالِدِهِ، صَامِتاً عَنِ الْمَنْطِقِ فِي حَيَاتِهِ.

فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّةُ وَالِدِهِ، إِلى أَنِ انْتَهَتْ بِهِ مَقَادِيرُ اللّهِ إِلى مَشِيئَتِهِ، وَ جَاءَتِ الْاءِرَادَةُ مِنَ اللّهِ فِيهِ إِلى مَحَبَّتِهِ، وَ بَلَغَ مُنْتَهى مُدَّةِ وَالِدِهِ عليه السلام ، فَمَضى وَ صَارَ أَمْرُ اللّهِ إِلَيْهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ قَلَّدَهُ دِينَهُ، وَ جَعَلَهُ الْحُجَّةَ عَلى عِبَادِهِ، وَ قَيِّمَهُ فِي بِ_لَادِهِ، وَ أَيَّدَهُ بِرُوحِهِ، وَ آتَاهُ عِلْمَهُ، وَ أَنْبَأَهُ فَصْلَ بَيَانِهِ، وَ اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ، وَ انْتَدَبَهُ لِعَظِيمِ أَمْرِهِ، وَ أَنْبَأَهُ فَضْلَ بَيَانِ عِلْمِهِ، وَ نَصَبَهُ عَلَماً لِخَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ حُجَّةً عَلى أَهْلِ عَالَمِهِ، وَ ضِيَاءً لِأَهْلِ دِينِهِ، وَ الْقَيِّمَ عَلى عِبَادِهِ، رَضِيَ اللّهُ بِهِ إِمَاماً لَهُمُ، اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ، وَ اسْتَحْفَظَهُ عِلْمَهُ، وَ اسْتَخْبَأَهُ حِكْمَتَهُ، وَ اسْتَرْعَاهُ لِدِينِهِ،وَ انْتَدَبَهُ لِعَظِيمِ أَمْرِهِ، وَ أَحْيَا بِهِ مَنَاهِجَ سَبِيلِهِ، وَ فَرَائِضَهُ وَ حُدُودَهُ، فَقَامَ بِالْعَدْلِ عِنْدَ تَحْيِيرِ أَهْلِ الْجَهْلِ ، وَ تَحْبِيرِ أَهْلِ الْجَدَلِ، بِالنُّورِ السَّاطِعِ ، وَ الشِّفَاءِ النَّافِعِ، بِالْحَقِّ الْأَبْلَجِ، وَ الْبَيَانِ اللَائِحِ مِنْ كُلِّ مَخْرَجٍ، عَلى طَرِيقِ الْمَنْهَجِ، الَّذِي مَضى عَلَيْهِ الصَّادِقُونَ مِنْ آبَائِهِ عليهم السلام ، فَلَيْسَ يَجْهَلُ حَقَّ هذَا الْعَالِمِ إِلَا شَقِيٌّ، وَ لَا يَجْحَدُهُ إِلَا غَوِيٌّ، وَ لَا يَصُدُّ عَنْهُ إِلَا جَرِيٌّ عَلَى اللّهِ جَلَّ وَ عَ_لَا». .

ص: 661

1359.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به مصريان هنگامى كه اشتر را بر آنان ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از اسحاق بن غالب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت _ در خطبه اى از خطبه هاى خويش كه در آن، حال ائمّه عليهم السلام و صفات ايشان را ياد مى فرمايد _ فرمود كه:«خداى عزّوجلّ به واسطه ائمّه هدى از اهل بيت پيغمبر ما، دين خويش را روشن ساخت، و پرده را از روى آن برداشت. و به سبب ايشان شارع، راه راست خود را ظاهر و هويدا گردانيد. و به ايشان چشم هاى علم نهانى خويش را گشود، و از پوشيدگى بيرون آورد (و بنابر بعضى از نسخ كافى، آن را به ايشان عطا فرمود، يا به مردم به سبب ايشان بخشيد).

پس هر كه از امّت محمد صلى الله عليه و آله كه حقّ واجب امام خويش را شناسد، مزه شيرينى ايمان خود را بيابد، و افزونى صفا و مقبولى اسلام خويش را بداند؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى، امام را نصب فرموده كه نشانه اى باشد از براى خلق او. يعنى از براى شناختن راه خدا و او را حجّت بر اهل موادّ و جهان خويش گردانيده (بعضى گفته اند كه: مراد از موادّ خدا، فيض هاى اوست كه از او به اهل آن مى رسد و اهل موادّ، آنانند كه ايشان را زيادتى اختصاص به فيض هاى آن جناب باشد، از صاحبان عقول خالصه. و عالم، مجموع خلائق اند؛ خواه آسمانى باشند و خواه زمينى و خواه از علويّات (1) باشند و خواه از سفليّات، (2) يا آنچه در تحت افلاكند، و مراد از عالِم خدا، كسى است كه او را زيادتى ارتباط و اختصاص به خداى سبحانه باشد، و ايشان صاحبان عقول اند. يا مراد، عالمى است كه صدور و وجود آن، مستند به سوى خداى سبحانه است. و بعضى گفته اند كه مراد از اهل موادّ، عقول است كه ماده هاى معرفت اويند. و مراد از جهان يا اهل آن، غير عقول است؛ زيرا كه امام، بر جميع مخلوقات حجّت است. و احتمال داده اند كه مراد از اوّل عالم، زمانيّات و جسمانيّات و از دويم، عالم مجرّدات و روحانيّات باشد. و بعضى موادّ را جمع مودّة گرفته اند كه به معنى دوستى است و عالم را بر غير ايشان حمل كرده اند. و بعضى دويم را عين اوّل و تفسير آن دانسته اند).

و خداى تعالى امام را تاج تعظيم و توقير در پوشانيده، و او را از نور و علم خداوند جبّار پوشانيده؛ در حالتى كه كشيده مى شود به ريسمانى به سوى آسمان (يا خدا او را به آن ريسمان يا راهى از راه ها به سوى آسمان مى كشد). و مواد آن نور، از امام _ يا از نور او _ بريده نشود (حاصل معنى، آن كه خداى تعالى راهى به عالم علوى از براى امام عليه السلام قرار مى دهد كه افاضه علوم از آنجا به او مى شود؛ آنا فآنا). و كسى نتواند كه برسد به آنچه در نزد خداست، از فضل و كرامت و ثواب، مگر به جهت اسباب و طرق و ابواب مقرّره آن جناب (كه از جمله آنها، امام است) و خدا اعمال بندگان را قبول نمى فرمايد، مگر به معرفت امام، و امام داناست به آنچه بر او وارد مى شود، از امور مشتبهه (كه در هم آميخته باشد و تاريكى اشكال آن را فرا گرفته باشد، كه فرق ميان آنها بسيار دشوار باشد). و داناست به سنت هاى پيغمبر كه بسيار خفا داشته باشد (و اسرارى باشد كه كسى آن را نداند، مگر به تعليم پيغمبر يا به الهام خدا) و به فتنه هايى كه امور باطله آن، شباهت به حقّ دارد.

پس هميشه خداى تبارك و تعالى ايشان را از براى خلق خود بر مى گزيند از فرزندان حضرت امام حسين عليه السلام از نسل هر امامى، و ايشان را از براى اين امر بر مى گزيند، و همه خوبى ها را در ايشان جمع مى كند، و به ايشان از براى بندگان خويش راضى مى گردد، و ايشان را مى پسندد، و در هر زمان كه امامى از ايشان در گذرد، از براى خلق خود امامى ديگر را از نسل آن حضرت نصب كند تا نشانه باشد آشكارا و رهنمايى روشن بخش، چون خورشيد عالم آرا و پيشوايى مستقيم در عقايد و كردار و گفتار، يا قائم به امر امامت و امّت، و تا حجّتى باشد دانا. و ايشان امامانى چنداند كه خلائق را رهنمايى مى كنند به حقّ (كه دين اسلام است) و حدود آن - و به حق - عدالت مى كنند در احكام آن، و حجّت هاى خدايند بر خلق او و داعيان اويند بر ايشان، و حافظان اويند كه مردم را از مكاره و قبايح محافظت مى كنند و ايشان را به سوى معرفت و محاسن و مصالح مى خوانند و خدا، به همين حجّت، خويش را بر خلائق تمام مى كند، و بندگان خدا به هدايت ايشان، دين دارى مى كنند، و جميع شهرها به نور ايشان روشن مى شود، و مال هاى قديمى به بركت ايشان افزون مى شود، و خدا ايشان را حيات خلائقى كه بر روى زمين اند و چراغ ها از براى رفع تاريكى جهالت و ضلالت و كليدها از براى سخن گفتن و ستون هاى دين اسلام گردانيده، و تقديرات خدا به اين نصب در ايشان، جارى شده، در حالتى كه بر محتوم و واجب آنها _ كه مستلزم حصول امضاست _ قرار و استقرار دارد كه تغيير و تبديل در آن راه نيابد.

پس امام، برگزيده خداست، و پسنديده او و رهنمايى است كه مخصوص است به هم رازى آن جناب، و به امر خلائق قيام دارد، و ايشان، در جلب منفعت و دفع مضرّت، از او اميدوارى دارند، و خدا او را به اين برگزيده و او را بر چشم خود ساخته و آفريده (يعنى منظور نظر، تربيت آن جناب بوده و بر نگهداشتى و محافظت او، پروريده شده، در عالم ذر _ كه خدا خلائق را تفريق نمود و ايشان را از صلب آدم چون مورچگان كوچك بيرون آورد _) در هنگامى كه او را آفريد، و در ميان مخلوقات، در وقتى كه او را ساخت، و حال آن كه روحى بود پيش از آن كه جسم او را خلق كند، از طرف راست عرش خويش و حكمت به او عطا شده بود در علم غيب در نزد خدا، و خدا، او را اختيار فرمود به سبب علمى كه داشت، و او را برگزيد به جهت اتّصاف او به پاكى و پاكيزگى از جميع رذائل و صفات ناپسنديده.

و امام، باقى مانده اى است از آدم عليه السلام و برگزيده، يا ذخيره اى است از نسل نوح، و مختارى است از اولاد ابراهيم، و سلاله اى است از اسماعيل (3) ، و صفوه اى است از عترت محمد صلى الله عليه و آله (4) و هميشه به عين عنايت خدا مراعات او، منظور است (كه او را حفظ و حراست مى فرمايد) به پرده خويش (كه عبارت است از قوّه نفسانيّه كه ميانه آن حضرت و معصيت مانع است و تعبير مى شود از آن، به عصمت).

و دام هاى شيطان و لشكران او، از امام دور شده، و در آمدن موذيات كه ناگاه ضرر مى رسانند، از او دفع شده، و همچنين دميدن هر فاسقى كه بر سبيل سِحر بر چيزى مى دمد (و محتمل است كه مراد از اين فقره، محفوظ بودن امام باشد از شرّ شياطين انس؛ چنانچه فقره سابقه در باب محفوظيّتش از شياطين جنّ است، و كسب هاى بد و آنچه او را به سوى آنها كشد از او گردانيده). و از جميع عاهات و آفات مبّرا و محجوب است. (5) و از لغزش ها معصوم و از همه بدى ها و زشتى ها و آنچه ناشايست باشد، مصون و محفوظ باشد، و معروف باشد به بردبارى و نيكوكارى در اوايل بلوغ (كه به حدّ مردى رسد يا قريب به آن) و منسوب باشد به سوى عفّت و علم و فضل در نزد انتهاى عمرش (يا مراد از فقره اوّل، اين است كه با علوّ و شرف و غلبه اى كه دارد، حليم و بردبار باشد. و از فقره دويم، اين كه اين صفات جميله در او بر وجه كمال باشد). و امر پدرش كه عبارت از امامت است، مسند به سوى او باشد و در ايّام حيات پدر خويش، از سخن گفتن بر وجه استقلال از جانب خود، ساكت باشد.

پس هرگاه مدّت امامت پدر بزرگوارش به سر آيد، تا آن كه تقديرات خدا، او را منتهى سازد به سوى مشيّت و خواست او و اراده خدا به حجيّت فرزند تعلّق گيرد، و منتهاى مدّت پدرش صلى الله عليه و آله برسد، پس در گذرد و از دنيا رحلت نمايد، و امر خدا بعد از وفات پدرش به سوى او منتقل شود، و خدا دين خود را به گردن او اندازد، و او را حجّت بر بندگان خود و قيّم خويش در جميع شهرها گرداند، و او را به روح خود تأييد فرمايد - چنانچه شرح آن بيايد _ و علم خويش را به او عطا نمايد، و او را خبر دهد به فضل بيان خويش كه در ميانه حقّ و باطل چگونه تفريق بايد نمود، و اسرار و رازهاى نهان خويش را به او بسپارد، و او را چنان قرار دهد كه به سوى امر عظيم خدا كه رياست عامّه خلق و تحملّ تَعب و مشقّت آن است، شتابد، و آن جناب را اجابت كند و به زيادتى بيان علم خويش، او را خبر دهد، و او را نصب كند كه نشانه باشد از براى آفريدگانش، و او را حجّت گرداند بر مردم جهان و روشنى از براى اهل دين، و قيّم بر بندگان خويش، و به او راضى شود كه امامى باشد از براى ايشان كه راز خويش را به او سپرده، و او را حافظ علم خود ساخته، و حكمت خود را به او عطا فرموده، و او را نگاه به آن دين خود گردانيده، و او را شتابان به سوى كار بزرگ خود كرده، و راه هاى راست و واجبات و حدود خويش را به او زنده گردانيده و روشن ساخته.

پس آن امام بر پا شود با عدل در نزد سرگردانى اهل جهل، و تحيّر اهل جدل، به سبب و دستيارى نور ساطع (علم لامع كه به آسمان بالا مى رود)، و شفاى نافع (برهان قاطع كه سود مى دهد)، با حقّ روشنى كه بر كسى مشتبه نشود، و با بيان هر موضع كه حقّ از آن بيرون مى رود از براى قاصرين، و قيامش بر راه حقّى باشد كه راست گويان از پدرانش عليهم السلام بر آن رفته اند. پس هيچ كس حقّ اين عالم را جاهل نباشد، مگر بدبخت و او را انكار نكند، مگر گمراه و از او باز ندارد، مگر آن كه بر خداى جلّ و علا جرأت كند و از او نترسد». .


1- . موجودات عالم بالا.
2- . موجودات مادى كه در عالم ماده قرار دارند.
3- . و سُلاله به ضم سين، در لغت، به معنى نطفه است و آنچه بيرون كشيده شود از چيزى و مراد از آن، فرزند است در اينجا. (مترجم)
4- . و صفوه، به هر سه حركت، به معنى برگزيده است و آنچه از تيرگى غشّ، صافى باشد. (مترجم)
5- . و عاهت و آفت، به يك معنى است، و آن، عبارت است از بيرون رفتن عضو از مزاج طبيعى خود. و ممكن است كه از يكى، تمام امراض نفسانى مقصود باشد و از ديگرى، بعضى از امراض بدنى؛ چون خوره و پيسى و لنگى و امثال آن. (مترجم)

ص: 662

. .

ص: 663

. .

ص: 664

. .

ص: 665

. .

ص: 666

. .

ص: 667

. .

ص: 668

16 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام وُلَاةُ الْأَمْرِ وَ هُمُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ1357.امام على عليه السلام ( _ در جنگ صفّين _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ :حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْوَشَّاءُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ» فَكَانَ جَوَابُهُ:

« «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَ_ؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلاً» يَقُولُونَ لِأَئِمَّةِ الضَّ_لَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ: هؤُلاءِ أَهْدى مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ سَبِيلًا «أُوْلَ_ئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ» يَعْنِي الْاءِمَامَةَ وَ الْخِ_لَافَةَ «فَإِذًا لَا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا» نَحْنُ النَّاسُ الَّذِينَ عَنَى اللّهُ. وَ النَّقِيرُ : النُّقْطَةُ الَّتِي فِي وَسَطِ النَّوَاةِ «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» نَحْنُ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ عَلى مَا آتَانَا اللّهُ مِنَ الْاءِمَامَةِ دُونَ خَلْقِ اللّهِ أَجْمَعِينَ «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» يَقُولُ: جَعَلْنَا مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ، فَكَيْفَ يُقِرُّونَ بِهِ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟! «فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِئايَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا» ». .

ص: 669

16. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام واليان امر خدايند و ايشان مردمانى هستند كه

16. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام واليان امر خدايند و ايشان مردمانى هستند كه مردم بر ايشان حسد برده اند كه خداى عزّوجلّ ايشان را ذكر فرموده است1359.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى أهلِ مِصرَ لَمّا وَلّى عَلَيهِ ) حسين بن محمد بن عامر اشعرى، از مُعلّى بن محمد روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابن اُذَينه، از بُريد عِجلى كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از تفسير قول خداى عزّوجلّ: «أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» (1) . پس جواب آن حضرت از سؤال من، اين آيه بود كه: «أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ اُوتُوا نَصيبا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً» ، يعنى:«آيا نمى نگرى به سوى كسانى كه داده شده اند بهره اى از كتاب (يعنى قرآن، چنانچه بيايد) ايمان مى آورند به دو بت قريش، كه جبت و طاغوت اند، و مى گويند براى آنان كه كافر شدند (يعنى در باب ايشان مى گويند در حال غيبت، چنانچه گويا در نزد ايشان حاضرند) كه اين گروه كفّار، راه ايشان راست تر است از راه آنان كه ايمان آورده اند».

و حضرت فرمود كه: «مى گويند براى پيشوايان گمراهى و خوانندگان مردم به سوى آتش جهنّم، كه اين گروه، راه يافته تراند از آل محمد و راه ايشان راست تر است از راه ايشان. «اُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا * أمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ» ، يعنى: اين گروه معاندين، آنانند كه خدا ايشان را لعنت فرموده و از رحمت خود دور ساخته، و هر كه را خدا لعنت كند و براند، پس نمى يابى او را يارى دهنده اى كه او را يارى دهد، بلكه آيا ايشان راست بهره اى از پادشاهى». و حضرت فرمود: «يعنى امامت و خلافت».

«فَإذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا» ، يعنى: «پس آن هنگام كه بهره اى از آن داشته باشد، نمى دهند مردمان را آن مقدار كوى» (2) (كه بر پشت دانه خرما است ، به شكل ناوه) (3) . و حضرت فرمود كه: «ماييم مردمان، كه خدا قصد فرموده». «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» حضرت فرمود: «ماييم ناس و مردمان، كه مردم بر ما حسد برده اند بر آنچه خدا به ما عطا فرموده از امامت؛ نه همه خلق خدا». «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما» حضرت فرمود كه: «مى فرمايد از ايشان رسولان و پيغمبران و امامان قرار داديم. پس چگونه به آن اقرار مى كنند در اولاد ابراهيم و آن را در آل محمد انكار مى كنند؟ «فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيرًا * إنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ نارًا كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكيما» (4) ، يعنى: پس از جمله ايشان كسى هست كه به آن ايمان آورده و از ايشان كسى هست كه از آن اعراض كرده و ايمان نياورده و كافى است جهنّم، آتشى افروخته، براى اعراض كنندگان. به درستى كه آنان كه كافر شدند به آيات ما، زود باشد كه در آوريم ايشان را در آتشى بزرگ (كه آتش دوزخ است) در هر زمان كه پخته شود پوست هاى ايشان، يا بسوزد، بدل كنيم ايشان را پوست هايى غير از آنها (يعنى پوستى چند را غير از پوست هايى كه پخته و سوخته اند به ايشان دهيم بر صورت ديگر) تا بچشند عذاب را پى در پى. به درستى كه خدا غالب و داناست به عقوبت اهل جهنّم، بر وجه حكمت» (و كسى او را بر تعذيب ايشان منع نمى تواند نمود).

.


1- . نساء، 59.
2- . غلاف نازك روى هسته خرما.
3- . و نقير، نقطه اى است در ميان استخوان خرما. و بعضى احتمال داده اند كه مراد از نقطه، همان كو باشد. (مترجم)
4- . نساء، 51 _ 56 .

ص: 670

. .

ص: 671

. .

ص: 672

1358.عنه عليه السلام ( _ فِي الشَّكوى مِمَّن يَميلُ إلى مُعاوِيَةَ مِن أ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» قَالَ:«نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ».1357.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في حَربِ صِفّينَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْأَحْوَلِ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ» ؟ فَقَالَ: «النُّبُوَّةَ». قُلْتُ : «وَالْحِكْمَةَ» ؟ قَالَ : «الْفَهْمَ وَ الْقَضَاءَ». قُلْتُ: «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» ؟ فَقَالَ: «الطَّاعَةَ».1356.الإرشاد :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» فَقَالَ: «يَا أَبَا الصَّبَّاحِ، نَحْنُ وَاللّهِ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ». .

ص: 673

1355.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن فُضيل از امام موسى كاظم عليه السلام در قول خداى تبارك و تعالى: «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» كه آن حضرت فرمود:«ماييم كه بر ما حسد برده اند».1354.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از محمد احول، از حمران بن اعيَن روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيست معنى قول خداى عزّوجلّ: «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ» ؟ حضرت فرمود كه:«كتاب، پيغمبرى است». عرض كردم كه: حكمت چيست؟ فرمود: «فهم و حكم كردن». عرض كردم كه: «وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما» ؟ حضرت فرمود كه:«ملك عظيم، فرمان بردارى مردم است از براى ايشان» (و بعضى از مفسرين، اين آيه را به اين روش ترجمه نموده كه: پس به درستى كه ما عطا كرديم اولاد ابراهيم را _ كه موسى و داود و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله است _ تورات و زبور و انجيل و فرقان و علم حلال و حرام، و داديم ايشان را پادشاهى بزرگ كه نبوّت است يا مملكت دارى).1356.الإرشاد :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از ابوالصبّاح روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» . فرمود كه:«اى ابو الصبّاح، به خدا سوگند كه ماييم آن مردمان كه مردم بر ايشان حسد برده اند». .

ص: 674

1355.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» قَالَ:«جَعَلَ مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ، فَكَيْفَ يُقِرُّونَ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ؟!» قَالَ: قُلْتُ: «وَءَاتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا» ؟ قَالَ: «الْمُلْكُ الْعَظِيمُ أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطَاعَ اللّهَ؛ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللّهَ؛ فَهُوَ الْمُلْكُ الْعَظِيمُ».17 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام هُمُ الْعَ_لَامَاتُ الَّتِي ذَكَرَهَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ1353.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ، قَالَ :حَدَّثَنَا دَاوُدُ الْجَصَّاصُ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «وَ عَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» فَقَالَ : «النَّجْمُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ الْعَ_لَامَاتُ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ».1352.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ :سَأَلَ الْهَيْثَمُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ وَ أَنَا عِنْدَهُ _ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ عَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» فَقَالَ : «رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النَّجْمُ، وَ الْعَ_لَامَاتُ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ».1351.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَ عَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» قَالَ: «نَحْنُ الْعَ_لَامَاتُ، وَ النَّجْمُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ». .

ص: 675

17. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام علامات و نشانه هايى اند كه خداى عزّوجلّ آنها را

1350.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن ابى عُمير، از عمر بن اُذَينه، از بُريد عِجلى از امام محمد باقر در قول خداى عزّوجلّ: «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما» . روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«از ايشان، رسولان و پيغمبران و امامان قرار داد. پس چگونه اقرار مى كنند در اولاد ابراهيم عليه السلام و در آل محمد صلى الله عليه و آله آن را انكار مى كنند؟».

بريد مى گويد كه: عرض كردم: «وَ آتَيْناهُمْ مُلْكا عَظيما» ؟ حضرت فرمود كه: «ملك عظيم و پادشاهى بزرگ، آن است كه در ايشان، امامانى چند قرار داده كه هر كه ايشان را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده، و هر كه ايشان را نافرمانى كند، خدا را نافرمانى كرده. پس اين است آن پادشاهى بزرگ كه خدا فرموده است».17. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام علامات و نشانه هايى اند كه خداى عزّوجلّ آنها را در كتاب خويش ذكر فرموده است1352.عنه عليه السلام :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از ابو داود مُستَرِق روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را داود جصّاص و گفت كه: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (1) ، يعنى:«و خدا پيدا نمود نشانه هاى راه براى روندگان (تا در بيابان ها هلاك نشوند و به سر منزل مراد برسند) و به ستاره ايشان راه يابند». و حضرت فرمود كه: «اين ستاره، رسول خداست صلى الله عليه و آله و اين نشانه ها، ائمّه عليهم السلام اند».1351.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از اسباط بن سالم روايت كرده است كه گفت: هيثم از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كرد _ و من در خدمت آن حضرت بودم _ از قول خداى عزّوجلّ: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» ، فرمود كه:«رسول خدا، نجم است و علامات، ائمّه عليهم السلام اند».1350.الإمام عليّ عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجل: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» ، فرمود كه:«ماييم علامات، و نجم، رسول خداست».

.


1- . نحل، 16.

ص: 676

18 _ بَابُ أَنَّ الْايَاتِ الَّتِي ذَكَرَهَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي كِتَابِهِ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1340.امام على عليه السلام ( _ پس از آن كه با او بيعت شد و گروهى از صحابيان به ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِ_لَالٍ، عَنْ أُمَيَّةَ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ مَا تُغْنِى الْايَاتُ وَ النُّذُرُ عَن قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ» قَالَ : « الْايَاتُ هُمُ الْأَئِمَّةُ، وَ النُّذُرُ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ».1331.الطبقات الكبرى عن سيف المازِنِيّ :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدٍ الْعِجْلِيِّ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «كَذَّبُواْ بِ_آيَاتِنَا كُلِّهَا» :«يَعْنِي الْأَوْصِيَاءَ كُلَّهُمْ».1330.الطبقات الكبرى عن نافع :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ أَوْ غَيْرِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّ الشِّيعَةَ يَسْأَلُونَكَ عَنْ تَفْسِيرِ هذِهِ الْايَةِ : «عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» ؟ قَالَ: «ذلِكَ إِلَيَّ إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ، وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُمْ» ثُمَّ قَالَ: «لكِنِّي أُخْبِرُكَ بِتَفْسِيرِهَا».

قُلْتُ: «عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ» ؟ قَالَ: فَقَالَ : «هِيَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ ، كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ : مَا لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي، وَ لَا لِلّهِ مِنْ نَبَأٍ أَعْظَمُ مِنِّي». .

ص: 677

18. باب در بيان اين كه آيات و معجزاتى كه خداى عزّوجلّ آنها را در كتاب

18. باب در بيان اين كه آيات و معجزاتى كه خداى عزّوجلّ آنها را در كتاب خويش ذكر فرموده، ائمّه عليهم السلام اند1322.تاريخ الطبري :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از احمد بن هلال، از اميّه بن على، از داود رِقّى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ ما تُغْنى اْلآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ» (1) ، يعنى:«و دفع نمى كنند آيه ها و نشانه هاى خدا و ترس ها (يا ترسانندگان او كه مردم را از عذاب حقّ تعالى مى ترسانند)، از گروهى كه ايمان نمى آورند» (و بر كفر خواهند مرد). حضرت فرمود كه: «آيات، ائمّه اند و نُذُر، پيغمبرانند. - صلوات اللّه عليهم اجمعين -».1321.شرح نهج البلاغة :احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از موسى بن محمد عِجلى، از يونس بن يعقوب روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته از امام محمد باقر عليه السلام كه در قول خداى عزّوجل: «كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها» (2) ، يعنى:«تكذيب نمودند به همه آيت هاى ما و آنها را قبول نكردند». فرمود كه: «مقصود از آيات، همه اوصيايند».1321.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى عُمير، يا از غير او، از محمد بن فُضيل، از ابو حمزه، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، به درستى كه شيعيان، تو را از تفسير اين آيه سؤال مى كنند كه: «عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإ الْعَظيمِ» (3) ، يعنى:«از چه چيز يكديگر را سؤال مى كنند؟ از چيزى بزرگ». حضرت فرمود كه: «تفسير كردن اين آيه به من وا گذاشته است، اگر خواهم ايشان را خبر مى دهم، و اگر خواهم ايشان را خبر نمى دهم». بعد از آن، فرمود: «ليكن تو را به تفسير آن خبر مى دهم».

عرض كردم معنى «عَمَّ يَتَساءَلُونَ» چيست؟ ابوحمزه مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «اين آيه، در شأن امير المؤمنين است. و امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود كه: خداى عزّوجلّ را هيچ آيه اى نيست كه از من بزرگ تر باشد و نيز خدا را خبرى نيست كه از من عظيم تر باشد».

.


1- . يونس، 101.
2- . نبأ، 28.
3- . نبأ، 1 و 2.

ص: 678

19 _ بَابُ مَا فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ رَسُولُهُ صلى الله عليه و آله مِنَ الْكَوْنِ مَعَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1320.تاريخ الطبري عن أبي المليح ( _ في ذِكرِ بَعضِ ما جَرى عِندَ بَيعَةِ الإِمامِ ع ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» قَالَ: «إِيَّانَا عَنى».1319.الجمل ( _ به نقل از ابو مخنف _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يَ_أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» قَالَ عليه السلام : «الصَّادِقُونَ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام وَ الصِّدِّيقُونَ بِطَاعَتِهِمْ».1311.الطبقات الكبرى :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحسَنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَحْيَا حَيَاةً تُشْبِهُ حَيَاةَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ يَمُوتَ مِيتَةً تُشْبِهُ مِيتَةَ الشُّهَدَاءِ، وَ يَسْكُنَ الْجِنَانَ الَّتِي غَرَسَهَا الرَّحْمنُ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً، وَ لْيُوَالِ وَلِيَّهُ، وَ لْيَقْتَدِ بِالْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِي ، خُلِقُوا مِنْ طِينَتِي ؛ اللّهُمَّ ارْزُقْهُمْ فَهْمِي وَ عِلْمِي، وَ وَيْلٌ لِلْمُخَالِفِينَ لَهُمْ مِنْ أُمَّتِي؛ اللّهُمَّ لَا تُنِلْهُمْ شَفَاعَتِي». .

ص: 679

19. باب در بيان آنچه خداى عزّوجلّ و رسول او واجب گردانيده اند از بودن با ائمّه عليهم السلام

19. باب در بيان آنچه خداى عزّوجلّ و رسول او واجب گردانيده اند از بودن با ائمّه عليهم السلام1309.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ نامه معاويه _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى ابن محمد، از وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابن اُذينه، از بُريد بن معاويه عِجلى روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ» (1) ، حضرت فرمود كه:«از صادقين، ما را قصد فرمود».1311.الطبقات الكبرى :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر، از حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ» ، يعنى:«اى گروه مؤمنان، بپرهيزيد از عذاب خداوند عالميان و باشيد با راست گويان».

حضرت فرمود كه: «راست گويان، امامانند و صدّيقان، به فرمان بردارى ايشان» (و صِدّيق، به كسر صاد و دال مشدّد آن كه بسيار راست گو باشد و آن كه گفتار خويش را به كردار، راست گرداند و آن كه به غايت كسى را تصديق كند. پس اگر مراد از آن، ائمّه عليهم السلام باشد، معنى حديث اين مى شود كه صادقان _ كه خدا امر به بودن با ايشان فرموده _ صدّيقانند؛ به هر سه معنى به سبب فرمان بردارى ايشان خدا و رسول را و در اين، اشعارى است به دليل انحصار صادقين در ايشان؛ چه اگر صدق فى الجمله كفايت كند، بايد كه مؤمنين، يا همه كس باشند؛ زيرا كه كم كسى است كه فى الجمله راست نگويد، بلكه وجود ندارد و غير از ائمّه معصومين، كسى نيست كه در همه چيز و در همه حال و در هر زمان، صادق باشد. و اگر مراد از صديق، غير امام باشد، از آنها كه به غايت تصديق ائمّه مى نموده اند، چون سلمان و ابوذر و مانند ايشان، پس امر به بودن با ايشان، به اعتبار آن است كه ايشان با ائمّه اند. و بعضى گفته اند كه معنى حديث، اين است كه صديقان، به سبب طاعت ائمّه صديق شده اند).1310.الفتوح :احمد بن محمد و محمد بن يحيى روايت كرده اند، از محمد بن حسن ، از محمد بن عبدالحميد، از منصور بن يونس، از سعد بن طَريف، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه دوست دارد كه زندگانى كند، آن زندگانى كه شباهت به زندگانى پيغمبران داشته باشد، و بميرد آن مردنى كه به مردن شهيدان ماند، و ساكن شود در بهشت هايى كه خداوند رحمان درخت هاى آن را نشانيده، پس بايد كه على عليه السلام را دوست دارد و با دوست او دوست باشد، و به امامان بعد از او، اقتدا كند، و در همه چيز پيرو ايشان باشد. پس به درستى كه ايشان عترت من اند كه از طينت و سرشت من خلق شده اند. بار خدايا، فهم و علم مرا به ايشان روزى كن. و واى بر آنها كه ايشان را مخالفت كنند از امّت من. بار خدايا، شفاعت مرا به ايشان مرسان».

.


1- . توبه، 119.

ص: 680

1309.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في جَوابِ كِتابِ مُعاوِيَةَ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَقُولُ: اسْتِكْمَالُ حُجَّتِي عَلَى الْأَشْقِيَاءِ مِنْ أُمَّتِكَ: مَنْ تَرَكَ وَلَايَةَ عَلِيٍّ، وَ وَالى أَعْدَاءَهُ، وَأَنْكَرَ فَضْلَهُ وَ فَضْلَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ ، فَإِنَّ فَضْلَكَ فَضْلُهُمْ، وَ طَاعَتَكَ طَاعَتُهُمْ، وَحَقَّكَ حَقُّهُمْ، وَ مَعْصِيَتَكَ مَعْصِيَتُهُمْ، وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِكَ، جَرى فِيهِمْ رُوحُكَ ، وَ رُوحُكَ مَا جَرى فِيكَ مِنْ رَبِّكَ، وَ هُمْ عِتْرَتُكَ مِنْ طِينَتِكَ وَ لَحْمِكَ وَ دَمِكَ، وَ قَدْ أَجْرَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهِمْ سُنَّتَكَ وَ سُنَّةَ الْأَنْبِيَاءِ قَبْلَكَ، وَ هُمْ خُزَّانِي عَلى عِلْمِي مِنْ بَعْدِكَ، حَقٌّ عَلَيَّ لَقَدِ اصْطَفَيْتُهُمْ وَ انْتَجَبْتُهُمْ وَ أَخْلَصْتُهُمْ وَ ارْتَضَيْتُهُمْ، وَنَجَا مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ وَالَاهُمْ وَ سَلَّمَ لِفَضْلِهِمْ، وَ لَقَدْ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ أَحِبَّائِهِمْ وَ الْمُسَلِّمِينَ لِفَضْلِهِمْ».1295.الجمل ( _ به نقل از زيد بن اَسلَم _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ أَرَادَ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي، وَ يَمُوتَ مِيتَتِي ، وَ يَدْخُلَ جَنَّةَ عَدْنٍ الَّتِي غَرَسَهَا اللّهُ رَبِّي بِيَدِهِ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ، وَ لْيَتَوَلَّ وَلِيَّهُ، وَلْيُعَادِ عَدُوَّهُ، وَ لْيُسَلِّمْ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِي مِنْ لَحْمِي وَ دَمِي، أَعْطَاهُمُ اللّهُ فَهْمِي وَ عِلْمِي، إِلَى اللّهِ أَشْكُو أَمْرَ أُمَّتِي الْمُنْكِرِينَ لِفَضْلِهِمْ، الْقَاطِعِينَ فِيهِمْ صِلَتِي، وَ ايْمُ اللّهِ، لَيَقْتُلُنَّ ابْنِي، لَا أَنَالَهُمُ اللّهُ شَفَاعَتِي». .

ص: 681

1294.الكامل فى التاريخ :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از نضر بن شُعيب، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه ثُمالى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: تمام كردن حجّت من به غايت بر بدبختان از امّت تو است. و ايشان كسانى هستند كه ولايت على بن ابى طالب را ترك كنند، و دشمنان او را دوست دارند، و فضل او و فضل اوصياى بعد از او را انكار كنند (كه ايشان را بهترين خلق خدا ندانند). زيرا كه فضل تو، فضل ايشان، و فرمان بردارى تو، و فرمان بردارى ايشان، و حقّ تو، حقّ ايشان، و نافرمانى تو، نافرمانى ايشان است. و ايشانند پيشوايانى كه راه راست نمايند، كه آنانند بعد از تو، و روح تو در ايشان جارى شده و روح تو آن است كه در تو روان شده از جانب پروردگار تو، و ايشان عترت تواند كه از سرشت و طينت تو خلق شده اند و از گوشت و خون تو، به هم رسيده اند.

و به حقيقت كه خداى عزّوجلّ سنّت و طريقه تو و طريقه پيغمبران پيش از تو را در ايشان جارى ساخته، كه جميع كمالات تو و ايشان غير از پيغمبرى هم در ايشان است و ايشان، خزانه داران منند بر علم من بعد از تو. به حقّ خود سوگند ياد مى كنم كه هر آينه به حقيقت كه ايشان را برگزيدم به انواع برگزيدگى و ايشان را خالص گردانيدم (از غير خويش، در باب توحيد كه آميزشى در ايشان نيست). و ايشان را پسنديدم، و هر كه ايشان را دوست داشت و با ايشان دوستى ورزيد، و فضل ايشان را تسليم نمود، نجات يافت.

و پيغمبر صلى الله عليه و آله خود فرمود كه: هر آينه جبرئيل به نزد من آمد و نام هاى ايشان را با نام هاى پدران ايشان و دوستان ايشان و آنان كه افزونى ايشان را بر خلائق مسلّم دارند، به نزد من آورد».1295.الجمل عن زيد بن أسلم :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از فَضالة بن ايّوب، از ابو المغراء ، از محمد بن سالم، از ابان بن تغلب كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه خواسته باشد كه به روش زندگانى من زندگانى كند، و به روش مردن من بميرد، و داخل شود در جنّت عدن (كه بهشتى است كه محلّ اقامه پرهيزكاران است و خدا درختان آن را به دست قدرت خويش نشانيده)، پس بايد كه على بن ابى طالب را عليه السلام دوست دارد و با دوست او، دوستى كند، و با دشمن او، دشمنى ورزد، و به امامت اوصياى بعد از او، قائل باشد .

پس به درستى كه ايشان عترت منند كه از گوشت و خون من به هم رسيده اند. خدا فهم و علم مرا به ايشان عطا كند (يا آن را به ايشان عطا فرموده). و به سوى خدا شكايت مى كنم از امّت خويش كه فضل ايشان را انكار مى كنند، و جائزه مرا (كه خلافت است)، در باب ايشان قطع مى كنند، و نمى گذارند كه به ايشان برسد (يا صله و پيوند مرا در حقّ ايشان قطع مى كنند و آن را رعايت نمى كنند). و به خدا سوگند، كه پسر مرا خواهند كشت، خدا شفاعت مرا به ايشان نرساند» . .

ص: 682

1294.الكامل في التاريخ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ عَبْدِ الْقَهَّارِ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي، وَ يَمُوتَ مِيتَتِي ، وَ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّتِي وَعَدَنِيهَا رَبِّي، وَ يَتَمَسَّكَ بِقَضِيبٍ غَرَسَهُ رَبِّي بِيَدِهِ، فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام وَ أَوْصِيَاءَهُ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِنَّهُمْ لَا يُدْخِلُونَكُمْ فِي بَابِ ضَلَالٍ، وَ لَا يُخْرِجُونَكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى، فَ_لَا تُعَلِّمُوهُمْ؛ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ، وَ إِنِّي سَأَلْتُ رَبِّي أَلَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْكِتَابِ حَتّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ هكَذَا _ وَ ضَمَّ بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ _ وَ عَرْضُهُ مَا بَيْنَ صَنْعَاءَ إِلى أَيْلَةَ، فِيهِ قُدْحَانُ فِضَّةٍ وَ ذَهَبٍ عَدَدَ النُّجُومِ». .

ص: 683

1293.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از موسى بن سعدان، از عبداللّه بن قاسم، از عبد القهّار ، از جابر جُعفى، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: هر كه او را شاد گرداند كه به روش زندگى من زندگى كند، و به روش مردن من بميرد، و داخل شود در آن بهشتى كه پروردگار من مرا وعده فرموده، و چنگ زند به شاخ درختى كه پروردگار من آن را به دست قدرت خود غَرس فرموده، پس بايد كه على بن ابى طالب عليه السلام و اوصياى بعد از او را دوست دارد.

پس به درستى كه ايشان شما را در راه گمراهى داخل نمى كنند، و شما را از درِ راه راست، بيرون نمى برند. پس ايشان را تعليم مدهيد؛ زيرا كه ايشان، از شما داناترند. و به درستى كه من، از پروردگار خويش درخواستم كه در ميانه ايشان و كتاب خود (كه قرآن است) جدايى نيندازد، تا در نزد حوض كوثر بر من وارد شوند همچنين _ و حضرت دو انگشت سبابه خويش را به هم ضمّ فرمود _ و فرمود كه: پهناى آن حوض به قدر مسافت ميان صنعاء و اَيله است. (1) (و به هر تقدير، مراد حضرت عليه السلام بيان وسعت آن حوض است، نه تقدير اندازه آن؛ زيرا كه اندازه آن بسيار بيش از اين است). و در كنار آن حوض، قدح هاى نقره و طلا است، به شماره ستارگان». .


1- . و صنعاء شهرى است در يمن. و أيله به فتح همزه، كوهى است در ميانه مكّه و مدينه، و شهرى است در ميانه يَنْبُعْ و مصر و به كسر همزه، دهى است در باخرز. (مترجم)

ص: 684

1292.امام على عليه السلام ( _ در نامه ايشان به كوفيان _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ وَ الْفَلْجَ وَ الْعَوْنَ وَ النَّجَاحَ وَ الْبَرَكَةَ وَ الْكَرَامَةَ وَ الْمَغْفِرَةَ وَ الْمُعَافَاةَ وَ الْيُسْرَ وَ الْبُشْرى وَ الرِّضْوَانَ وَ الْقُرْبَ وَ النَّصْرَ وَ التَّمَكُّنَ وَ الرَّجَاءَ وَ الْمَحَبَّةَ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَنْ تَوَلّى عَلِيّاً وَ ائْتَمَّ بِهِ، وَ بَرِئَ مِنْ عَدُوِّهِ، وَ سَلَّمَ لِفَضْلِهِ وَ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ، حَقّاً عَلَيَّ أَنْ أُدْخِلَهُمْ فِي شَفَاعَتِي، وَ حَقٌّ عَلى رَبِّي _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَنْ يَسْتَجِيبَ لِي فِيهِمْ؛ فَإِنَّهُمْ أَتْبَاعِي، وَ مَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي».20 _ بَابُ أَنَّ أَهْلَ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللّهُ الْخَلْقَ بِسُؤَالِهِمْ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1290.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَجْ_لَانَ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : الذِّكْرُ أَنَا ، وَ الْأَئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْرِ».

وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «نَحْنُ قَوْمُهُ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».1293.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ؟ قَالَ: «الذِّكْرُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، وَ نَحْنُ أَهْلُهُ الْمَسْؤُولُونَ».

قَالَ: قُلْتُ: قَوْلُهُ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» ؟ قَالَ: «إِيَّانَا عَنى، وَ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ». .

ص: 685

20. باب در بيان اين كه اهل ذكر كه خدا خلائق را امر فرموده به سؤال كردن از

1575.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از فَضالة بن ايّوب، از حسن بن زياد، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«رَوح و راحت و رستگارى و اعانت، و بر آمدن حاجت، و زيادى و بركت، و كرامت و عزّت و حرمت و مغفرت، و عافيت و آسانى، و بشارت و خشنودى، و قرب و نصرت و تمكّن و اقتدار و اميدوارى، و محبّت از جانب خداى عزّوجلّ، از براى كسى است كه على عليه السلام را دوست دارد، و به آن حضرت اقتدا كند، و از دشمنان او بيزار باشد، و فضل او را مسلّم دارد، و اوصياى بعد از او را تصديق كند، و با ايشان در مقام تسليم باشد.

واجب است بر من كه ايشان را در شفاعت خود داخل گردانم، و بر پروردگار من _ تبارك و تعالى _ واجب و سزاوار است كه مرا در باب شفاعت، اجابت فرمايد؛ زيرا كه ايشان پيروان منند و هر كه مرا پيروى كند، از من است».20. باب در بيان اين كه اهل ذكر (1) كه خدا خلائق را امر فرموده به سؤال كردن از ايشان، ائمّه عليهم السلام اند (نه غير ايشان)1573.امام على عليه السلام ( _ از سخنش به هنگامى كه بر برابرى در بخشش ، سرزنش ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از عبداللّه بن عَجْلان، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در شرح قول خداى عزّوجلّ: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (2) ، يعنى:«پس بپرسيد از اهل ذكر اگر هستيد كه نمى دانيد»، كه آن حضرت فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: ذكر، منم و ائمّه عليهم السلام ، اهل ذكرند». و در قول آن جناب عزّوجلّ: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» (3) ، يعنى: «و به درستى كه آن وحى (يعنى قرآن) هر آينه شرف و عزّتى است تو را و قوم تو را كه گروه مخصوصى هستند و زود باشد كه پرسيده شويد». از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم. فرمود كه: «ما قوم آن حضرتيم و ماييم سؤال شدگان» (كه پرسيده خواهيم شد).1572.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به محمد بن ابى بكر ، هنگامى كه ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمَه، از على بن حسّان، از عمويش عبدالرحمان بن كثير روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (4) . حضرت فرمود كه:«ذكر، محمد است صلى الله عليه و آله ، و ما، اهل اوييم كه سؤال مى شويم» (يعنى بايد كه از ما سؤال شود). راوى مى گويد كه: عرض كردم كه: مقصود از قول آن جناب: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» (5) ، كيست؟ حضرت فرمود كه: «ما را قصد فرموده و ما اهل ذكريم، و ماييم سؤال شدگان».

.


1- . و ذكر، به كسر ذال و سكون كاف، ثنا است و شرف و آوازه، و ياد گرفتن و ياد آوردن. و محمد صلى الله عليه و آله و قرآن را نيز ذكر گويند و ائمّه هدى عليهم السلام ، اهليت همه را دارند. (مترجم)
2- . نحل، 43.
3- . زخرف، 44.
4- . نحل، 43.
5- . زخرف، 44.

ص: 686

1571.امام على عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ؟ فَقَالَ: «نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».

قُلْتُ: فَأَنْتُمُ الْمَسْؤُولُونَ، وَ نَحْنُ السَّائِلُونَ؟ قَالَ: «نَعَمْ».

قُلْتُ: حَقّاً عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ».

قُلْتُ: حَقّاً عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا؟ قَالَ: «لَا، ذَاكَ إِلَيْنَا، إِنْ شِئْنَا فَعَلْنَا، وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نَفْعَلْ، أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «هَ_ذَا عَطَ_آؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ» ؟».1574.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» :«فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الذِّكْرُ، وَ أَهْلُ بَيْتِهِ عليهم السلام الْمَسْئُولُونَ ، وَ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ». .

ص: 687

1573.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ لَمّا عوتِبَ عَلَى التَّسوِيَةِ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم و عرض كردم كه: فداى تو گردم «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ، حضرت فرمود:«ما اهل ذكريم، و ماييم سؤال شدگان». عرض كردم: پس شماييد سؤال شدگان و ماييم سؤال كنندگان؟ فرمود: «آرى». عرض كردم كه: بر ما واجب است كه از شما سؤال كنيم؟ فرمود: «آرى». عرض كردم كه: واجب است بر شما كه ما را جواب فرماييد؟ فرمود: «نه، اختيار اين، با ما است ؛ اگر خواهيم مى كنيم، و اگر خواهيم نمى كنيم. آيا قول خداى عزّوجلّ را نمى شنوى كه مى فرمايد: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» (1) ، يعنى: اين پادشاهى، به اين عظمت و شوكت، بخشش ما است به تو. پس عطا كن از آن به هر كه خواهى، يا منع بخشش كن و باز دار آن را از هر كه خواهى» (يعنى تصرّف در آن، بسته به خواست تو است. در حالتى كه اين عطا، از شمار بيرون است، يا منّت و امساك تو در روز حساب، بر آن حسابى نيست. و هر چند كه نزول اين آيه در شأن سليمان است، ليكن در باب پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه جارى است).1572.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ حينَ قَل ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از عاصم بن حُميد، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه در قول خداى عزّوجلّ: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» ، فرمود كه:«پس رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ذكر است و اهل بيت او عليهم السلام ، سؤال شوندگانند و ايشان، اهل ذكرند» (و در تفريع ذكر بودن پيغمبر صلى الله عليه و آله بر آيه، اشكالى هست تا آن كه بعضى گمان كرده اند كه از حديث چيزى افتاده يا اين آيه به جاى آيه «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ» ، واقع شده؛ به اشتباه راوى، يا كاتب. و بعضى توجيه آن را به اين وضع نموده اند كه معنى اين كه قرآن ذكر است، آن است كه مذكَّر است بر وزن محمد، يعنى به ياد آورده شده. پس معنى ذكر بودن محمد اين است كه مذكِّر است بر وزن محدِّث، يعنى به ياد آورنده. و نيز گفته اند كه هرگاه قرآن، ذكر شده باشد، لازم مى آيد كه رسول نيز ذكر باشد، به جهت شدّت ارتباط و اختصاصى كه به يكديگر دارند). .


1- . ص، 39.

ص: 688

1571.عنه عليه السلام :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ رِبْعِيٍّ، عَنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئلُونَ» قَالَ:«الذِّكْرُ : الْقُرْآنُ، وَ نَحْنُ قَوْمُهُ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».1570.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به اسود بن قطبه ، فرمانده لشكر حُلْو ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام وَ دَخَلَ عَلَيْهِ الْوَرْدُ أَخُو الْكُمَيْتِ، فَقَالَ: جَعَلَنِيَ اللّهُ فِدَاكَ، اخْتَرْتُ لَكَ سَبْعِينَ مَسْأَلَةً مَا تَحْضُرُنِي مِنْهَا مَسْأَلَةٌ وَاحِدَةٌ، قَالَ: «وَ لَا وَاحِدَةٌ يَا وَرْدُ؟» قَالَ: بَلى ، قَدْ حَضَرَنِي مِنْهَا وَاحِدَةٌ، قَالَ: «وَ مَا هِيَ؟» قَالَ: قَوْلُ اللّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالى : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» : مَنْ هُمْ؟ قَالَ: «نَحْنُ». قَالَ: قُلْتُ: عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا؟ قَالَ : «ذَاكَ إِلَيْنَا».1569.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنِ الْعَ_لَاءِ بْنِ رَزِينٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» أَنَّهُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارى؟ قَالَ : «إِذاً يَدْعُونَكُمْ إِلى دِينِهِمْ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ: «نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ». .

ص: 689

1568.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به ابن عباس _ ) احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد، از رِبعى، از فُضيل، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «وَ إنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» ، كه فرمود:«ذكر، قرآن است، و ما قوم پيغمبريم، و ماييم سؤال شوندگان».1570.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلَى الأَسوَدِ بنِ قُطبَةَ صاحِبِ ج ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل، از منصور بن يونس، از ابوبكر حضرمى روايت كرده است كه گفت: در نزد امام محمد باقر عليه السلام بودكه وَرد _ برادر كُميت _ بر آن حضرت داخل شد و عرض كرد كه: خدا مرا فداى تو گرداند، هفتاد مسأله را اختيار كردم براى تو كه آنها را از تو بپرسم. يك مسأله از آنها در خاطرم نيست، و همه را فراموش كرده ام. حضرت فرمود كه:«اى وَرد، يك مسأله را نيز در خاطر ندارى؟» عرض كرد: بلى، يكى از آنها به خاطرم آمد. فرمود كه: «آن يكى كدام است؟» عرض كرد كه: قول خداى تبارك و تعالى «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ايشان كيستند؟ حضرت فرمود كه: «ماييم». ابوبكر مى گويد كه: من عرض كردم كه: بر ما است كه از شما سؤال كنيم؟ فرمود: «آرى». عرض كردم كه: بر شما واجب است كه ما را جواب بفرماييد؟ فرمود كه: «اين با ما است» .1569.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از علاء بن رَزين، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه به آن حضرت عرض كردم كه: كسانى كه نزد ما هستند، گمان مى كنند كه قول خداى عزّوجلّ: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ، اهل ذكرى كه در آن مذكورند، يهود و نصارايند (يعنى علماى ايشان _ چنانچه جمهور مفسرين به اين وضع تفسير نموده اند _ ). حضرت فرمود:«در اين هنگام كه مراد ايشان باشند، شما را به سوى دين خويش مى خوانند» (چه، معلوم است كه ايشان طالب زوال دين اسلام بوده و مى باشند، و در هنگامى كه مقبول القول و مسئول مسلمانان باشند، اسباب اضلال در اعلا مرتبه مهيّايى خواهد بود). راوى مى گويد كه: پس حضرت به دست خويش اشاره به سينه مبارك خود فرمود، و فرمود كه: «ماييم اهل ذكر و ماييم سؤال شدگان». .

ص: 690

1568.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ لِابنِ عَبّاسٍ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام : عَلَى الْأَئِمَّةِ مِنَ الْفَرْضِ مَا لَيْسَ عَلى شِيعَتِهِمْ، وَ عَلى شِيعَتِنَا مَا لَيْسَ عَلَيْنَا، أَمَرَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يَسْأَلُونَا، قَالَ: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَسْأَلُونَا، وَ لَيْسَ عَلَيْنَا الْجَوَابُ، إِنْ شِئْنَا أَجَبْنَا، وَ إِنْ شِئْنَا أَمْسَكْنَا».1567.الغارات ( _ به نقل از ابو رجاء _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ، قَالَ :كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا عليه السلام كِتَاباً، فَكَانَ فِي بَعْضِ مَا كَتَبْتُ: قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» وَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» فَقَدْ فُرِضَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْأَلَةُ، وَ لَمْ يُفْرَضْ عَلَيْكُمُ الْجَوَابُ؟ قَالَ: «قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَآءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ» ». .

ص: 691

1566.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عبدالرحمان بن ابى بكره _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از وشّاء، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«حضرت على بن الحسين عليهم السلام فرمود كه: از جمله واجبات بر ائمّه، چيزى است كه بر شيعيان ايشان واجب نيست. و بر شيعيان ما گروه ائمّه، چيزى واجب است كه بر ما واجب نيست. خداى عزّوجلّ ايشان را امر فرموده كه از ما سؤال كنند، و فرموده كه: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ، پس ايشان را امر فرموده كه از ما بپرسند و جواب ايشان بر ما واجب نيست. اگر خواهيم جواب مى دهيم و اگر خواهيم باز مى ايستيم».1567.الغارات عن أبي رجاء :احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت كرده است كه گفت: عريضه اى به خدمت امام رضا عليه السلام نوشتم و در بعضى از آنچه نوشتم، اين بود كه: خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ، و باز خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إذا رَجَعُوا إلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (1) ، يعنى:«و روا نيست و نشايد مؤمنان را كه بيرون روند همه ايشان» (2) (تا آخر آنچه در باب فرض علم گذشت). پس سؤال كردن بر ايشان واجب شده، و حال آن كه جواب ايشان بر شما واجب نيست؟ حضرت فرمود كه: «خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «فَإنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أنَّما يَتَّبِعُونَ أهْواءَهُمْ وَ مَنْ أضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ» (3) ، يعنى: پس اگر اجابت نكنند تو را، پس بدان كه جز اين نيست كه ايشان پيروى مى كنند خواهش هاى خويش را. چه كسى گمراه تر است از آن كه پيروى كند خواهش خويش را» (و مقصود حضرت از ذكر آيه، اين است كه از اين آيه معلوم مى شود كه كسانى هستند كه اجابت نمى كنند، و پيروى حقّ نمى نمايند، و آن را قبول نخواهند كرد، پس جواب عبث است و حكيم، فعل عبث از او سر نمى زند. و از مفهوم آيه و منطوق غير آن، محقّق مى شود كه جواب آنان را كه اجابت مى نموده اند، مى فرموده اند، مگر آن كه در ضمن آن، مفسده بوده) . .


1- . توبه، 122.
2- . اما چرا تعدادى از آنها بيرون نروند، و كوچ نكنند تا در دين تفقه كنند، و قوم خودشان را پس از آن كه به سوى قومشان بازگشتند، انذار نمايند، تا شايد كه قومشان حذر كنند.
3- . قصص، 50.

ص: 692

21 _ بَابُ أَنَّ مَنْ وَصَفَهُ اللّهُ تَعَالى فِي كِتَابِهِ بِالْعِلْمِ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1565.الاختصاص ( _ در گزارش غذاى امام على عليه السلام _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ بْنِ الْقَاسِمِ الْأَنْصَارِيِّ، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام :«إِنَّمَا نَحْنُ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ، وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ عَدُوُّنَا، وَ شِيعَتُنَا أُولُو الْأَلْبَابِ».1565.الاختصاص ( _ في ذِكرِ طعامِ الإِمامِ عَلِيٍّ عليه السلام _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَ_بِ» قال :«نَحْنُ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ ، وَعَدُوُّنَا الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ، وَ شِيعَتُنَا أُولُو الْأَلْبَابِ».22 _ بَابُ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1563.تاريخ دمشق ( _ به نقل از عنتره _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَ عِمْرَانَ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ».1562.الجمل ( _ به نقل از ابو مِخْنَف لوط بن يحيى ، از استادانش ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ أَحَدِهِمَا عليهماالسلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ» :«فَرَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ، قَدْ عَلَّمَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيْهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأْوِيلِ، وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُنْزِلَ عَلَيْهِ شَيْئاً لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ، وَ أَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُونَهُ كُلَّهُ، وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ تَأْوِيلَهُ إِذَا قَالَ الْعَالِمُ فِيهِمْ بِعِلْمٍ، فَأَجَابَهُمُ اللّهُ بِقَوْلِهِ: «يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» وَ الْقُرْآنُ خَاصٌّ وَ عَامٌّ، وَ مُحْكَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ، وَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ، فَالرَّاسِخُونُ فِي الْعِلْمِ يَعْلَمُونَهُ». .

ص: 693

21. باب در بيان اين كه كسانى كه خدا ايشان را به علم وصف فرموده در كتاب

22. باب در بيان اين كه راسخين در علم، ائمّه عليهم السلام اند

21. باب در بيان اين كه كسانى كه خدا ايشان را به علم وصف فرموده در كتاب خويش، ائمّه عليهم السلام اند1564.الغارات عن زاذان :على بن ابراهيم، از پدرش، از عبداللّه بن مغيره، از عبدالمؤمن بن قاسم انصارى، از سعد، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى عزّوجلّ: «هَلْ يَسْتَوى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا اْلأَلْبابِ» (1) ، كه آن حضرت عليه السلام فرمود كه:«جز اين نيست كه ماييم آنان كه مى دانند، و آنان كه نمى دانند، دشمنان مايند. و شيعيان ما، صاحبان عقل هاى خالص اند».1563.تاريخ دمشق عن عَنتَرَة :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «هَلْ يَسْتَوى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا اْلأَلْبابِ» ، آن حضرت فرمود كه:«ماييم آنان كه مى دانند، و دشمنان ما، آنانند كه نمى دانند. و شيعيان ما، صاحبان عقول خالص اند» .22. باب در بيان اين كه راسخين در علم، ائمّه عليهم السلام اند (2)1561.الغارات عن بكر بن عيسى :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از ايّوب بن حُرّ و عمران بن على، از ابو بصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«ماييم راسخون در علم كه خدا فرموده، و ما تأويل آن را مى دانيم» (و تأويل، تفسير و بيان باشد. و اگر مراد از آن، احتمال مرجوح از لفظ باشد، معنى اين مى شود كه: تأويل متشابه را مى دانيم).1560.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از اَعمش _ ) على بن محمد، از عبداللّه بن على، از ابراهيم بن اسحاق، از عبداللّه بن حمّاد، از بُريد بن معاويه، از امام محمد باقر، يا امام جعفر صادق عليهماالسلامدر قول خداى عزّوجلّ: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فى الْعِلْمِ» (3) ، روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«پس رسول خدا صلى الله عليه و آله ، افضل راسخين در علم است كه خداى عزّوجلّ همه آنچه را كه به سوى او فرو فرستاده، از تنزيل و تأويل، به او تعليم فرمود، و خدا چنين نبود كه بر او فرو فرستد چيزى را كه تأويل و معنى آن را به او تعليم نفرمايد، و اوصياى پيغمبر صلى الله عليه و آله بعد از آن حضرت (كه بهترين راسخين در علم اند، يا ايشان بعد از آن حضرت)، همه آن را مى دانند. و كسانى كه تأويل آن را نمى دانند، هرگاه عالم راسخ در علم (كه مراد از آن، امام عليه السلام است)، در باب ايشان (يا تأويل از روى علم) سخنى بفرمايد، خدا ايشان را از جانب نادانانِ به تأويل، جواب فرموده (يا اين نادان را قبول نموده و مدح فرموده به فرموده خويش)، كه «يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلُّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» (4) » (و حاصل مراد آن كه: شيعيان كه تأويل متشابه را نمى دانند، در مقام تصديق و قبول اند در باب تأويل كه از پيغمبر يا ائمّه عليهم السلام مى شنوند).

و حضرت فرمود كه: «قرآن خاص و عام و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ است (كه بر جميع اينها مشتمل است). و راسخين در علم، همه آنها را مى دانند».

.


1- . زمر، 9.
2- . و راسخ، استوار و ثابت و پا بر جاى را گويند. (مترجم)
3- . آل عمران، 7.
4- . آل عمران ، 7 .

ص: 694

1559.مكارم الأخلاق ( _ به نقل از عقيل بن عبد الرحمان خولانى _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ : أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ عليهم السلام ».23 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام قَدْ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ أُثْبِتَ فِي صُدُورِهِمْ1557.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به كارگزارانش _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ فِي هذِهِ الْايَةِ: «بَلْ هُوَ ءَايَات بَيِّنَ_تٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ.1560.فضائل الصحابة لابن حنبل عن الأعمش :عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعَبْدِيِّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلامفِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بَلْ هُوَ ءَايَات بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» قَالَ: «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ». .

ص: 695

23. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام علم را عطا شده اند و خدا آن را در

1559.مكارم الأخلاق عن عقيل بن عبد الرحمن الخَولانيّ :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«راسخين در علم، امير المؤمنين و امامان بعد از اواند عليهم السلام ».23. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام علم را عطا شده اند و خدا آن را در سينه هاى ايشان ثابت فرمود1557.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى عُمّالِهِ _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على، از حمّاد بن عيسى، از حسين بن مختار، از ابو بصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه تكلّم مى فرمود در اين آيه شريفه «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» (1) ، يعنى:«بلكه قرآن آيت هاى روشن است در سينه هاى آنان كه داده شدند علم را». پس حضرت به دست خود اشاره به سينه خويش فرمود.1556.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از اُمّ عثمان كه كنيزى صاحب فرزندْ از عل ) از او، از محمد بن على، از ابن محبوب، از عبدالعزيز عبدى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است در قول خداى عزّوجلّ: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» ، كه آن حضرت فرمود كه:«ايشان، ائمّه عليهم السلام اند».

.


1- . عنكبوت، 49.

ص: 696

1555.الاختصاص:وَ عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِي هذِهِ الْايَةِ : «بَلْ هُوَ ءَايَات بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» ثُمَّ قَالَ: «أَمَا وَ اللّهِ، يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، مَا قَالَ: بَيْنَ دَفَّتَيِ الْمُصْحَفِ» . قُلْتُ: مَنْ هُمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ: «مَنْ عَسى أَنْ يَكُونُوا غَيْرَنَا؟!».1556.المصنّف لابن أبي شيبة عن اُمّ عثمان اُمّ ولد لعلِمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ يَزِيدَ شَعَرٍ، عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «بَلْ هُوَ ءَايَ_ت بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» قَالَ: «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام خَاصَّةً».1555.الاختصاص :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بَلْ هُوَ ءَايَ_ت بَيِّنَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» قَالَ : «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام خَاصَّةً».24 _ بَابٌ فِي أَنَّ مَنِ اصْطَفَاهُ اللّهُ مِنْ عِبَادِهِ وَ أَوْرَثَهُمْ كِتَابَهُ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1553.الغارات ( _ به نقل از حبيب بن ابى ثابت _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ، عَنْ سَالِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَافَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُم بِالْخَيْرَ تِ بِإِذْنِ اللَّهِ» قَالَ : «السَّابِقُ بِالْخَيْرَاتِ: الْاءِمَامُ، وَ الْمُقْتَصِدُ: الْعَارِفُ لِلْاءِمَامِ، وَ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ: الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْاءِمَامَ». .

ص: 697

24. باب در بيان اين كه كسانى كه خدا ايشان را برگزيده و كتاب خويش را به

1554.أنساب الأشراف عن مسلم صاحب الحناء :و از او، از محمد بن على، از عثمان بن عيسى، از سَماعه، از ابوبصير روايت است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اين آيه «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» ، دليل علم ما است و آن كه ما، حافظ قرآنيم». يا اين آيه را خواند و بعد از آن فرمود كه: «اى ابا محمد، به خدا سوگند كه خدا نفرموده كه اين قرآن، آيت هاى روشن است در ميان دو پهلوى مصحف؛ چه، در آيه است كه در سينه هاى اهل علم است».

ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، ايشان كيانند؟ حضرت فرمود كه: «كيست كه احتمال دهد كه ايشان غير ما باشند؟».1553.الغارات عن حبيب بن أبي ثابت :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از يزيد شَعر، از هارون بن حمزه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» ، و فرمود كه:«ايشان، ائمّه عليهم السلام بخصوص اند و غير ايشان را شامل نيست».1552.المناقب ، ابن شهر آشوب :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن فُضيل كه گفت: از او سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فى صُدُورِ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» ، فرمود كه:«ايشان، ائمّه عليهم السلام اند بخصوص و غير ايشان مراد نيست».24. باب در بيان اين كه كسانى كه خدا ايشان را برگزيده و كتاب خويش را به ايشان ميراث داده، ائمّه عليهم السلام اند (نه غير ايشان)1551.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از حمّاد بن عيسى، از عبدالمؤمن، از سالم روايت كرده است كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «ثُمَّ أوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإذْنِ اللّهِ» (1) ، يعنى:«بعد از آن كه ما به سوى تو وحى فرموديم، ميراث داديم و عطا نموديم اين كتاب كامل را (كه قرآن است) به آنان كه برگزيديم ايشان را بندگان از خويش، پس پاره اى از ايشان، ستم كار است بر نفس خويش، و برخى از ايشان، متوسط الحال و ميانه رو است، و بعضى از ايشان، پيشى گيرنده است به جميع خوبى ها» (كه پيوسته عمل به احكام اين كتاب مى نمايد). حضرت فرمود كه: «آن كه به خوبى ها پيشى گرفته، امام است و آن كه ميانه رو است، كسى است كه امام را بشناسد، و ستم كار بر نفس خويش، آن است كه امام را نمى شناسد».

.


1- . فاطر، 32.

ص: 698

1550.امام صادق عليه السلام :الْحُسَيْنُ، عَنْ مُعَلّىً، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالى : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» ؟ فَقَالَ: «أَيَّ شَيْءٍ تَقُولُونَ أَنْتُمْ؟» قُلْتُ : نَقُولُ: إِنَّهَا فِي الْفَاطِمِيِّينَ، قَالَ: «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ، لَيْسَ يَدْخُلُ فِي هذَا مَنْ أَشَارَ بِسَيْفِهِ، وَ دَعَا النَّاسَ إِلى خِ_لَافٍ».

فَقُلْتُ: فَأَيُّ شَيْءٍ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ؟ قَالَ: «الْجَالِسُ فِي بَيْتِهِ لَا يَعْرِفُ حَقَّ الْاءِمَامِ، وَ الْمُقْتَصِدُ: الْعَارِفُ بِحَقِّ الْاءِمَامِ، وَ السَّابِقُ بِالْخَيْرَاتِ: الْاءِمَامُ».1551.الإمام عليّ عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» الْايَةَ ، قَالَ: فَقَالَ: «وُلْدُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، وَ السَّابِقُ بِالْخَيْرَاتِ: الْاءِمَامُ، وَ الْمُقْتَصِدُ: الْعَارِفُ بِالْاءِمَامِ، وَ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ: الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْاءِمَامَ».1550.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِي وَلَادٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلَ_ئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ» قَالَ : «هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ». .

ص: 699

1549.تهذيب الأحكام ( _ به نقل از على بن ابى رافع _ ) حسين، از مُعلّى ، از وشّاء، از عبدالكريم، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از قول خداى تعالى: «ثُمَّ أوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» ، فرمود:«شما در تفسير آن، چه چيز مى گوييد؟» عرض كردم كه: مى گوييم كه اين آيه، در شأن همه فرزندان فاطمه عليهاالسلام است. حضرت فرمود كه: «امر، چنان نيست كه تو به سوى آن رفته اى (كه در همه فرزندان آن حضرت باشد). و آن كس كه به شمشير خود اشاره نموده و به آن خروج كرده و مردم را به سوى مخالفت يا ضلالت خوانده، در برگزيدگان داخل نمى باشد».

عرض كردم كه: پس معنى ستم كار بر نفس خويش، چه چيز است و مراد از آن كيست؟ فرمود كه: «آن كه در خانه خود نشسته، حقّ امام را نمى شناسد. و ميانه رو، آن است كه عارف است به حقّ امام، و پيشى گيرنده به خوبى ها، امام است».1548.المصنَّف ، ابن ابى شيبه ( _ به نقل از ابورافع _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد ، از حسن، از احمد بن عمر روايت كرده است كه گفت: از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «ثُمَّ أوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» تا آخر آيه. راوى مى گويد كه: پس حضرت فرمود كه:«ايشان، فرزندان فاطمه عليهاالسلاماند و پيشى گيرنده به خوبى ها، امام است. و ميانه رو، عارف به امام است. و ستم كار بر نفس خود، كسى است كه امام را نمى شناسد».1547.الاختصاص :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابو ولّاد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ اُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِه» (1) ، يعنى:«آنان كه عطا كرديم به ايشان اين كتاب را (كه قرآن است) آن را مى خوانند و پيروى آن مى نمايند؛ چنان كه حقّ خواندن و پيروى كردن آن است (بدون تقصير و تغيير)، اين گروه ايمان مى آورند به آن» (و پيوسته در اين فضل اند). حضرت فرمود كه: «ايشان، ائمّه عليهم السلام اند». .


1- . بقره، 121.

ص: 700

25 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللّهِ إِمَامَانِ: إِمَامٌ يَدْعُو إِلَى اللّهِ، وَإِمَامٌ يَدْعُو إِلَى النَّارِ1549.تهذيب الأحكام عن عليّ بن أبي رافع :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ غَالِبٍ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «لَمَّا نَزَلَتْ هذِهِ الْايَةُ : «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِمْ» ، قَالَ الْمُسْلِمُونَ: يَا رَسُولَ اللّهِ، أَ لَسْتَ إِمَامَ النَّاسِ كُلِّهِمْ أَجْمَعِينَ؟ قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَنَا رَسُولُ اللّهِ إِلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ، وَ لكِنْ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ عَلَى النَّاسِ مِنَ اللّهِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يَقُومُونَ فِي النَّاسِ، فَيُكَذَّبُونَ، وَ يَظْلِمُهُمْ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ وَ الضَّ_لَالِ وَ أَشْيَاعُهُمْ، فَمَنْ وَالَاهُمْ وَ اتَّبَعَهُمْ وَ صَدَّقَهُمْ، فَهُوَ مِنِّي وَ مَعِي وَ سَيَلْقَانِي، أَلَا وَ مَنْ ظَلَمَهُمْ وَ كَذَّبَهُمْ، فَلَيْسَ مِنِّي وَ لَا مَعِي، وَ أَنَا مِنْهُ بَرِيءٌ».1548.المصنَّف لابن أبي شيبة عن أبي رافع :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيى، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ: «إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِمَامَانِ ، قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» لَا بِأَمْرِ النَّاسِ، يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ، وَ حُكْمَ اللّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ، قَالَ: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» يُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللّهِ، وَ حُكْمَهُمْ قَبْلَ حُكْمِ اللّهِ ، وَ يَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِ_لَافَ مَا فِي كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».26 _ بَابُ أَنَّ الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلْاءِمَامِ1546.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَ لِىَ مِمَّا تَرَكَ الْوَ لِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ» قَالَ: «إِنَّمَا عَنى بِذلِكَ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام ، بِهِمْ عَقَدَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَيْمَانَكُمْ». .

ص: 701

25. باب در بيان اين كه امامان در كتاب خدا بر دو قسم اند: امامى است كه مردم

26. باب [در بيان اين كه قرآن به امامان هدايت مى كند]

25. باب در بيان اين كه امامان در كتاب خدا بر دو قسم اند: امامى است كه مردم را به سوى خدا مى خواند، و امامى است كه ايشان را به سوى آتش جهنم مى خواند1544.فضائل الصحابة ، ابن حنبل ( _ به نقل از ابو صالح _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از عبداللّه بن غالب، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«چون اين آيه نازل شد: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِإمامِهِمْ» (1) ، مسلمانان گفته اند كه: يا رسول اللّه ، آيا تو امام و پيشواى همه مردمان نيستى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: منم رسول خدا به سوى همه مردمان، وليكن زود باشد كه بعد از من، امامانى چند از اهل بيت من باشند، كه از جانب خدا بر مردم گماشته باشند. پس ايشان را تكذيب كنند و پيشوايان كفر و ضلالت و پيروان ايشان بر ايشان ستم كنند. پس هر كه ايشان را دوست دارد، و پيروى و تصديق نمايد، ايشان را از من و با من است، و زود باشد كه مرا ملاقات كند. و بدانيد كه هر كه بر ايشان ستم كند، و تكذيب كند ايشان را، از من نيست و با من نخواهد بود و من از او بيزارم».1543.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از خالد بن معمر سدوسى، خطاب به علباء بن ) محمد بن يحيى روايت كرده است، از احمد بن محمد و محمد بن حسين، از محمد بن يحيى، از طلحة بن زيد، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«امامان در كتاب خداى عزّوجلّ دو قسم اند: خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمْرِنا» (2) كه هدايت كردن ايشان به امر ما است ، نه به امر مردمان، و امر خدا را مقدّم مى دارند پيش از امر ايشان، و حكم خدا را پيش از حكم ايشان، و فرموده است كه: «وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّةً يَدْعُونَ إلَى النّارِ» (3) ، يعنى: «و گردانيديم ايشان را امامانى كه مى خوانند مردم را به سوى آتش دوزخ». و ايشان امر خويش را مقدّم مى دارند پيش از امر خدا، و حكم خويش را پيش از حكم خدا، و به خواهش هاى خويش، خلاف آنچه را كه در كتاب خداى عزّوجلّ است، مى گيرند و به آن عمل مى كنند».26. باب [در بيان اين كه قرآن به امامان هدايت مى كند]1544.فضائل الصحابة لابن حنبل عن أبي صالح :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب روايت كرده است كه گفت: امام موسى كاظم عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «وَ لِكُلِّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أيْمانُكُمْ» (4) . حضرت فرمود كه:«جز اين نيست كه خداى عزّوجلّ قصد فرموده به اين آيه، ائمّه عليهم السلام را كه به ايشان، عهدها و قسم هاى شما را بسته». و بنابراين، ظاهر در ترجمه، اين است كه: و براى هر شخصى معيّن گردانيديم ميراث برندگان و اولى به تصرّفى چند را (كه به جهت خويشى و ولايت، تصرّف در نصيب خود كنند از آنچه واگذاشته بعد از مردن خويش) و ايشان، پدر و مادرند و خويشان نزديك تر و كسانى كه دست هاى راست شما با ايشان عقد بيعت بر امامت ايشان بسته (و تأخير ائمّه از وارثان ديگر در ذكر، به جهت تأخير ايشان است در حكم؛ زيرا كه امام وارث كسى است كه او را وارثى غير از امام عليه السلام نباشد) .

.


1- . اسرا، 71.
2- . انبيا، 73.
3- . قصص، 41.
4- . نساء، 33.

ص: 702

1543.شرح نهج البلاغة عن خالد بن مُعَمَّر السَّدوسيّ ( _ لِعِلباء بنِ الهَيثَمِ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ مُوسَى بْنِ أُكَيْلٍ النُّمَيْرِيِّ، عَنِ الْعَ_لَاءِ بْنِ سَيَابَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «إِنَّ هَ_ذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ» قَالَ:«يَهْدِي إِلَى الْاءِمَامِ».27 _ بَابُ أَنَّ النِّعْمَةَ الَّتِي ذَكَرَهَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام1541.الاختصاص ( _ در گزارش مناقب امير مؤمنان عليه السلام _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بِسْطَامَ بْنِ مُرَّةَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ حَسَّانَ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَبْدِيِّ، عَنْ سَعْدٍ الْاءِسْكَافِ، عَنِ الْأَصْبَغِ ، قَالَ :قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «مَا بَالُ أَقْوَامٍ غَيَّرُوا سُنَّةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ عَدَلُوا عَنْ وَصِيِّهِ، لَا يَتَخَوَّفُونَ أَنْ يَنْزِلَ بِهِمُ الْعَذَابُ؟» ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ جَهَنَّمَ» ثُمَّ قَالَ : «نَحْنُ النِّعْمَةُ الَّتِي أَنْعَمَ اللّهُ بِهَا عَلى عِبَادِهِ، وَ بِنَا يَفُوزُ مَنْ فَازَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». .

ص: 703

27. باب در بيان اين كه نعمتى كه خداى عزّوجلّ آن را در كتاب

1540.الاستيعاب :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابراهيم بن عبدالحميد، از موسى بن اُكيل نُميرى، از علاء بن سيابه ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى تعالى: «إنَّ هذا الْقُرْآنَ يَهْدى لِلَّتى هِيَ أقْوَمُ» (1) ، يعنى:«به درستى كه اين قرآن، رهنمايى مى كند مردم را به سوى فرقه اى كه از ايشان، راست ترى نيست و پاينده ترند از همه كس». حضرت فرمود كه: «رهنمايى مى كند به سوى امام».27. باب در بيان اين كه نعمتى كه خداى عزّوجلّ آن را در كتاب خويش ذكر فرموده، ائمّه عليهم السلام اند1541.الاختصاص ( _ في ذِكرِ مَناقِبِ الإِمامِ أميرِ المُؤمِنينَ عل ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از بِسطام بن مُرّه، از اسحاق بن حسّان، از هيثم بن واقد، از على بن حسين عبدى، از سعد إسكاف، از اصبغ روايت كرده است كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«چيست حال گروهى چند كه طريقه رسول خدا صلى الله عليه و آله را تغيير داده اند، و از وصيّت او تجاوز نموده اند، و نمى ترسند كه عذاب خدا بر ايشان فرود آيد؟» بعد از آن، اين آيه را تلاوت فرمود: «أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْرًا وَ أحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ * جَهَنَّمَ» (2) ، يعنى: «آيا نظر نكردى به سوى كسانى كه تبديل كردند نعمت خدا را به كفر و ناسپاسى و فرود آوردند قوم خويش را (يعنى پيروان خود را) در خانه هلاكت كه دوزخ است؟»، پس حضرت فرمود كه: «ماييم آن نعمتى كه خدا به آن، بر بندگان خود انعام فرموده، و به ما رستگار مى شود هر كه رستگار شده در روز قيامت».

.


1- . اسرا، 9.
2- . ابراهيم، 28 و 29.

ص: 704

1540.الاستيعاب :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ،رَفَعَهُ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَبِأَىِّ ءَالَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» :«أَ بِالنَّبِيِّ، أَمْ بِالْوَصِيِّ تُكَذِّبَانِ؟» نَزَلَتْ فِي «الرَّحْمنِ».1539.دعائم الإسلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ، عَنْ أَبِي يُوسُفَ الْبَزَّازِ، قَالَ :تَ_لَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام هذِهِ الْايَةَ : «فَاذْكُرُواْ ءَالآَءَ اللَّهِ» قَالَ: «أَ تَدْرِي مَا آلَاءُ اللّهِ؟» قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ أَعْظَمُ نِعَمِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ وَ هِيَ وَلَايَتُنَا».1538.امام على عليه السلام ( _ از سخن وى با عبداللّه بن زمعه كه از پيروان او ب ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا» الْايَةَ، قَالَ: «عَنى بِهَا قُرَيْشاً قَاطِبَةً، الَّذِينَ عَادَوْا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ نَصَبُوا لَهُ الْحَرْبَ، وَ جَحَدُوا وَصِيَّةَ وَصِيِّهِ».28 _ بَابُ أَنَّ الْمُتَوَسِّمِينَ _ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللّهُ تَعَالى فِي كِتَابِهِ _ هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام وَ السَّبِيلُ فِيهِمْ مُقِيمٌ1539.دعائم الإسلام :أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، قَالَ :أَخْبَرَنِي أَسْبَاطٌ بَيَّاعُ الزُّطِّيِّ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَايَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ وَ إِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ» قَالَ: فَقَالَ: «نَحْنُ الْمُتَوَسِّمُونَ، وَ السَّبِيلُ فِينَا مُقِيمٌ». .

ص: 705

28. باب در بيان اين كه متوسمّين (و به فراست دريابندگانى) كه خداى عزّوجلّ

1538.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ كَلَّمَ بِهِ عَبدَ اللّه ِ بن ز ) حسين بن محمد روايت كرده است از مُعلّى بن محمد كه آن را مرفوع ساخته در قول خداى عزّوجلّ: «فَبِأيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» (1) ، يعنى:«پس به كدام نعمت از نعمت هاى پروردگار خود تكذيب و انكار مى كنيد؟»، كه گفت: «آيا به پيغمبر تكذيب مى كنيد، يا به وصيى پيغمبر؟» و اين آيه در سوره الرحمن فرود آمد .1537.الإمام عليّ عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از عبداللّه بن عبدالرّحمان، از هيثم بن واقد، از ابو يوسف بزّاز روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: «فَاذْكُرُوا آلاء اللّهَ» (2) ، يعنى:«و به ياد آوريد نعمت هاى خدا را». حضرت فرمود كه: «آيا مى دانى كه نعمت هاى خدا چيست؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «آن بزرگ ترين نعمت هاى خداست بر خلق خويش و آن، ولايت و دوستى ما است».1536.كشف اليقين :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن اُورَمه، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْرًا وَ أحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ» (3) . حضرت فرمود كه:«مقصود از آن، همه قريش اند؛ آنان كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله دشمنى نمودند، و براى او جنگ بر پا كردند، و وصيّت وصىّ او را انكار كردند» .28. باب در بيان اين كه متوسمّين (و به فراست دريابندگانى) كه خداى عزّوجلّ ايشان را در كتاب خويش ذكر فرموده، ائمّه عليهم السلام اند و سبيل امامت در ايشان ثابت و لازم است1535.المناقب ، ابن شهر آشوب :احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از ابن ابى عُمير روايت كرده است كه گفت: خبر داد مرا اسباط زُطّى فروش (4) و اسباط گفت كه: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم، پس سائلى آن حضرت را سؤال كرد از قول خداى عزّوجلّ: «فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ * وَ إنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ» (5) ، يعنى:«به درستى كه در اين (يعنى هلاك كردن ما قوم لوط را) هر آينه نشان هاست از براى عبرت و پند صاحبان فراست را (كه به فطانت در چيزها نگرند و حقيقت و علامت آن را بشناسند). و به درستى كه شهرهاى مؤتفكه هر آينه در سر راهى است دائم السلوك و ممّر قافله». اسباط مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «ماييم متوسمّين (كه در چيزها مى نگريم و هر چه در آنهاست مى بينيم) و اين راه (كه امامت يا فراست است) در ما ثابت و دايم است».

.


1- . الرحمن، 13.
2- . اعراف، 69.
3- . ابراهيم، 28.
4- . و زطّى، جامه اى است منسوب به سوى زُطّ، به ضمّ زاى معجمه و تشديد طاى مهمله، كه طائفه اى از اهل هندند. (مترجم)
5- . حجر، 75 و 76.

ص: 706

1534.أنساب الأشراف ( _ به نقل از حَكَم _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ يَحْيَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَسْبَاطُ بْنُ سَالِمٍ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ هِيتَ، فَقَالَ لَهُ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، مَا تَقُولُ فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» ؟ قَالَ: «نَحْنُ الْمُتَوَسِّمُونَ ، وَ السَّبِيلُ فِينَا مُقِيمٌ».1535.المناقب لابن شهر آشوب :مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَايَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» قَالَ:«هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام ، قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ؛ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فِي قَوْلِ اللّهِ تَعَالى: «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأيَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» ».1534.أنساب الأشراف عن الحَكَم :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ، عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأيَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» فَقَالَ :«هُمُ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام » ، «وَ إِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ» قَالَ: «لَا يَخْرُجُ مِنَّا أَبَداً».1533.ربيع الأبرار ( _ به نقل از ابوطفيل _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ» قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُتَوَسِّمَ، وَ أَنَا مِنْ بَعْدِهِ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِي الْمُتَوَسِّمُونَ».

وَ فِي نُسْخَةٍ أُخْرى: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَيُّوبَ بِإِسْنَادِهِ، مِثْلُهُ. .

ص: 707

1532.الكافى ( _ به نقل از حبيب بن ابى ثابت _ ) محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از يحيى بن ابراهيم روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا اسباط ابن سالم و گفت كه: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهل هيت (1) بر آن حضرت داخل شد، و به حضرت عرض كرد كه: خدا تو را به اصلاح آورد، چه مى فرمايى در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ؟ حضرت فرمود كه:«ماييم متوسمّين و اين راه در ما مقيم و ثابت است».1533.ربيع الأبرار عن أبي الطُّفيل :محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از حمّاد بن عيسى، از رِبْعى بن عبداللّه ، از محمد بن مسلم، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ، كه آن حضرت فرمود كه:«ايشان، ائمّه عليهم السلام اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: بپرهيزيد از فراست مؤمن و نيك نگريستن او براى دريافت چيزى؛ زيرا كه مؤمن در چيزها نظر مى كند به نور خداى عزّوجلّ در فرموده خداى عزّوجلّ است كه: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ».1532.الكافي عن حبيب بن أبي ثابت :محمد بن يحيى، از حسن بن على كوفى، از عُبيس بن هشام، از عبداللّه بن سليمان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ، كه فرمود:«ايشان، ائمه اند». و در «إنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ» ، فرمود كه: «اين سبيل، هرگز از ما بيرون نمى رود».1576.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسلم، از ابراهيم بن ايّوب، از عمرو بن شمر، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ» ، فرمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله متوسّم و دانا به نشانه و علامت هر چيزى بود، و من بعد از آن حضرت و امامان از فرزندان من، همه متوسميم».

و كلينى _ رضى اللّه عنه _ فرمود كه: و در نسخه ديگر و يكى، يعنى از اصول چهار صد گانه، از احمد بن مهران، از محمد بن على، از محمد بن اسلم، از ابراهيم بن ايّوب به اسناد خويش مثل اين روايت شده است. .


1- . هِيت، شهرى در حوالى بغداد، بالاتر از انبار و در كنار رود فرات.

ص: 708

29 _ بَابُ عَرْضِ الْأَعْمَالِ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1578.الكامل في التاريخ ( _ في ذِكرِ عُبَيدِ اللّه ِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«تُعْرَضُ الْأَعْمَالُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ أَعْمَالُ الْعِبَادِ _ كُلَّ صَبَاحٍ: أَبْرَارُهَا وَ فُجَّارُهَا؛ فَاحْذَرُوهَا، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ تَعَالى: «اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ» » وَ سَكَتَ.1575.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ،عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» قَالَ: «هُمُ الْأَئِمَّةُ».1576.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ:«مَا لَكُمْ تَسُوؤُونَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟» فَقَالَ رَجُلٌ: كَيْفَ نَسُوؤُهُ؟ فَقَالَ: «أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ أَعْمَالَكُمْ تُعْرَضُ عَلَيْهِ ، فَإِذَا رَأى فِيهَا مَعْصِيَةً سَاءَهُ ذلِكَ؟ فَ_لَا تَسُوؤُوا رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ سُرُّوهُ». .

ص: 709

29. باب در بيان عرض اعمال بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام (و نمودن آنها به ايشان)

29. باب در بيان عرض اعمال بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام (و نمودن آنها به ايشان)1578.الكامل فى التاريخ ( _ در گزارش از عبيد اللّه بن حرّ جُعفى {-1-} _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابوبصير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«جميع اعمال بر رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض مى شود و در هر بامداد، اعمال بندگان به آن حضرت عرض مى شود؛ خواه آن اعمال نيكويى ها و طاعات باشد، و خواه بدى ها و معاصى (و مى تواند كه معنى اين باشد كه: خواه آن بندگان نيكوكار باشند و خواه نابكار). پس، از اعمال زشت حذر كنيد. و همين معنى فرموده خداى عزّوجلّ است كه: «اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ» (1) ، يعنى: عمل كنيد اى تائبان، يا هر كار كه خواهيد بكنيد اى بندگان، پس زود باشد كه خدا و رسول او، كار شما را ببينند». و حضرت ساكت شد (و مؤمنان را كه مراد از آن، ائمّه عليهم السلام است، ذكر نفرمود؛ به جهت مصلحتى، كه ظاهر اين است كه تقيّه باشد).1579.تاريخ اليعقوبي عن الزُّهري :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از عبدالحميد طائى، از يعقوب بن شعيب كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را از قول خداى عزّوجلّ: «اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» ، سؤال كردم. حضرت فرمود كه:«ايشان (يعنى مؤمنان كه در آيه مذكورند)، ائمّه عليهم السلام اند».1296.الإمامة والسياسة ( _ في ذِكرِ بَيعَةِ الإِمامِ عَليٍّ عليه السلام _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از عثمان بن عيسى، از سَماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«چيست شما را و شما را چه مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را غمناك مى كنيد؟» كسى به آن حضرت عرض كرد كه: چگونه او را غمگين مى كنيم؟ فرمود كه: «آيا نمى دانيد كه اعمال شما بر آن حضرت عرض مى شود. پس چون گناهى را در ميان آنها ببيند، همين او را غمگين كند، و از ديدن آن او را بد آيد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله را غمگين مكنيد و او را شاد و خوشحال گردانيد».

.


1- . توبه، 105.

ص: 710

1297.العِقد الفريد :عَلِيٌّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الزَّيَّاتِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبَانٍ الزَّيَّاتِ _ وَ كَانَ مَكِيناً عِنْدَ الرِّضَا عليه السلام _ قَالَ :قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : ادْعُ اللّهَ لِي وَ لِأَهْلِ بَيْتِي، فَقَالَ: «أَ وَ لَسْتُ أَفْعَلُ؟ وَ اللّهِ، إِنَّ أَعْمَالَكُمْ لَتُعْرَضُ عَلَيَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ» . قَالَ: فَاسْتَعْظَمْتُ ذلِكَ، فَقَالَ لِي : «أَ مَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» ؟» قَالَ: «هُوَ وَاللّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ».1296.الامامة و السياسة ( _ در گزارش بيعت امام على عليه السلام _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الصَّامِتِ، عَنْ يَحْيَى بْنِ مُسَاوِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : أَنَّهُ ذَكَرَ هذِهِ الْايَةَ: «فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» قَالَ:«هُوَ وَ اللّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ».1297.العقد الفريد :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ :سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ الْأَعْمَالَ تُعْرَضُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَبْرَارَهَا وَ فُجَّارَهَا».30 _ بَابُ أَنَّ الطَّرِيقَةَ الَّتِي حُثَّ عَلَى الِاسْتِقَامَةِ عَلَيْهَا وَلَايَهُ عَلِيٍّ عليه السلام1298.المناقب ، خوارزمى ( _ به نقل از سعيدبن مسيّب _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِيِّ، عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى: «وَ أَنْ لَّوِ اسْتَقَامُواْ عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّآءً غَدَقًا» قَالَ:«يَعْنِي لَوِ اسْتَقَامُوا عَلى وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِهِ عليه السلام ، وَ قَبِلُوا طَاعَتَهُمْ فِي أَمْرِهِمْ وَ نَهْيِهِمْ «لَأَسْقَيْنَاهُم مَّآءً غَدَقًا» يَقُولُ: لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْاءِيمَانَ. وَ الطَّرِيقَةُ هِيَ الْاءِيمَانُ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ عليهم السلام ». .

ص: 711

30. باب در بيان اين كه راهى كه تشويق به استقامت در آن شده، ولايت على عليه السلام است

1299.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في وَصفِ بَيعَتِهِ _ ) على روايت كرده از پدرش، از قاسم بن محمد زيّات، از عبداللّه بن ابان زيّات و او در نزد امام رضا عليه السلام صاحب قدر و جاه بود كه گفت: به خدمت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه دعا كن براى من و براى اهل خانه من. حضرت فرمود كه:«آيا من چنانم كه اين را نكنم؟ به خدا سوگند كه اعمال شما در هر روز و هر شب بر من عرض مى شود». راوى مى گويد كه: من اين را بسيار بزرگ شمردم. حضرت به من فرمود كه: «آيا كتاب خداى عزّوجل را نمى خوانى: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» ؟» فرمود: «به خدا سوگند كه مؤمن، على بن ابى طالب عليه السلام است» (و باقى امامان نيز مؤمنانند كه در آيه مذكورند و چون امير المؤمنين عليه السلام رأس و رئيس ايشان است، و علاوه بر اين، آنچه از براى آن حضرت ثابت است، از راه امامت از براى ايشان نيز ثابت است، لهذا حضرت به ذكر آن حضرت اكتفا نمود. و قطع نظر از اين كرده، اختصاص با مطلوب و صدر حديث، منافات دارد).1299.امام على عليه السلام ( _ در توصيف بيعت خود _ ) احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابوعبداللّه صامت، از يحيى بن مُساور، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت اين آيه را ذكر فرمود كه: «فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» ، و فرمود:«به خدا سوگند كه مؤمن، على ابن ابى طالب عليه السلام است».1300.عنه عليه السلام ( _ في صِفَةِ النّاسِ عِندَ بَيعَتِهِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از وشّاء كه گفت: شنيدم كه امام رضا عليه السلام مى فرمود:«اعمال شما بر رسول خدا عرضه مى شود؛ خواه آن اعمال نيكويى ها و طاعات باشد و خواه بدى ها و معاصى».30. باب در بيان اين كه راهى كه تشويق به استقامت در آن شده، ولايت على عليه السلام است (و در بعضى از نسخ كافى، چنين است كه: باب در بيان تفسير بعضى از آيات كه در شأن ائمّه فرود آمده است).1302.عنه عليه السلام ( _ في ذِكرِ نَكثِ طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ بَيعَتَهُ _ ) احمد بن مهران، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، از موسى بن محمد، از يونس بن يعقوب، از آن كه او را ذكر كرده، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «وَ أنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا» (1) ، يعنى:«و ديگر وحى شده است به سوى من، آن كه، اگر مستقيم مى بودند و راست مى ايستادند بر راه حق، هر آينه ايشان را آب مى داديم؛ آبى بسيار» (و مراد آن است كه بر ايشان در روزى وسعت مى داديم). و حضرت فرمود كه: «يعنى اگر بر ولايت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و اوصياى از فرزندان آن حضرت عليهم السلام ، استقامت مى داشتند، و فرمان بردارى ايشان را در امر و نهى كه مى فرمودند، قبول مى كردند، هر آينه ايشان را آب بسيارى مى داديم». فرمود كه: مى فرمايد كه: «هر آينه ايمان را به دل هاى ايشان مى نوشانيديم، بر وجهى كه از آن بيرون نرود و اين طريقه، همان ايمان است به ولايت على و اوصياى آن حضرت».

.


1- . جن، 16.

ص: 712

1303.عنه عليه السلام ( _ في وَصفِ بَيعَتِهِ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُواْ» فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «اسْتَقَامُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ وَاحِدًا بَعْدَ وَاحِدٍ «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَئِكَةُ أَلَا تَخافُوا وَ لَا تَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ» » .31 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لَائِكَةِ1301.امام على عليه السلام ( _ در گزارش بيعت {-1-} _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْجَارُودِ، قَالَ :قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام : «مَا يَنْقِمُ النَّاسُ مِنَّا؛ فَنَحْنُ وَ اللّهِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ بَيْتُ الرَّحْمَةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لَائِكَةِ». .

ص: 713

31. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام معدن علم و درخت پيغمبرى و محلّ تردد و

1302.امام على عليه السلام ( _ به هنگام گزارش بيعت شكنى طلحه و زبير _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از فَضالة بن ايّوب، از حسين بن عثمان، از ابو ايّوب، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «الَّذينَ قالُوا رَبُّنا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» ، يعنى:«به درستى كه آنان كه گفتند كه: پروردگار ما، خداى به حقّ است، پس استقامت به هم رسانيدند» (كه بر اين اعتقاد راست ايستادند. و اصلاً منحرف نگشتند). و حضرت صادق عليه السلام فرمود: «يعنى مستقيم شدند بر ائمّه عليهم السلام و اقرار به ايشان و متابعت ايشان يك به يك به ترتيب «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ ألاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (1) ، يعنى: فرود مى آيند بر ايشان فرشتگان (در نزد مردن يا برزخ، يا در هنگام بيرون آمدن از قبر، يا در قيامت) و مى گويند كه: مترسيد و اندوهناك مباشيد، و مژده باد شما را به آن بهشتى كه بوديد كه وعده داده مى شديد پيش از اين».31. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام معدن علم و درخت پيغمبرى و محلّ تردد و آمد و شد فرشتگانند (2)1304.وقعة صفّين عن خفاف بن عبد اللّه :احمد بن مهران، از محمد بن على، از چندين نفر، از حمّاد بن عيسى، از رِبعى بن عبداللّه بن جارود روايت كرده است كه گفت: حضرت على بن الحسين عليهم السلام فرمود كه:«مردم (يعنى سنيان)، چه چيز از ما را مى توانند كه انكار و بر ما عيب كنند؟ پس به خدا سوگند، كه ماييم درخت پيغمبرى و خانه رحمت و مهربانى (كه عطوفت و احسان خداست. و آنچه ايشان را روزى فرموده، يا مراد، رحمت ايشان نسبت به ديگران است). و ماييم معدن و جاى علم تردّد و آمد و شد فرشتگان».

.


1- . فصّلت، 30.
2- . معدِن، به كسر دال، جاى عَدَن است و عدن، به معنى دوام اقامه و هميشه بر جاى بودن است. (مترجم)

ص: 714

1305.شرح نهج البلاغة عن ابن عبّاس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِيهِ عليهماالسلام ، قَالَ :«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : إِنَّا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لَائِكَةِ، وَ بَيْتُ الرَّحْمَةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ».1306.الفتوح :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْخَشَّابِ، قَالَ :حَدَّثَنَا بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ خَيْثَمَةَ، قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا خَيْثَمَةُ، نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ بَيْتُ الرَّحْمَةِ، وَ مَفَاتِيحُ الْحِكْمَةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ، وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لَائِكَةِ، وَ مَوْضِعُ سِرِّ اللّهِ؛ وَ نَحْنُ وَدِيعَةُ اللّهِ فِي عِبَادِهِ؛ وَ نَحْنُ حَرَمُ اللّهِ الْأَكْبَرُ؛ وَ نَحْنُ ذِمَّةُ اللّهِ؛ وَ نَحْنُ عَهْدُ اللّهِ؛ فَمَنْ وَفى بِعَهْدِنَا، فَقَدْ وَفى بِعَهْدِ اللّهِ؛ وَ مَنْ خَفَرَهَا، فَقَدْ خَفَرَ ذِمَّةَ اللّهِ وَ عَهْدَهُ».32 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام وَرَثَةُ الْعِلْمِ يَرِثُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً الْعِلْمَ1305.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ عَالِماً، وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ، وَ لَنْ يَهْلِكَ عَالِمٌ إِلَا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ عِلْمَهُ ، أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ».1306.الفتوح :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ حَرِيزٍ، عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَمْ يُرْفَعْ، وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ، وَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام عَالِمَ هذِهِ الْأُمَّةِ، وَ إِنَّهُ لَمْ يَهْلِكْ مِنَّا عَالِمٌ قَطُّ إِلَا خَلَفَهُ مِنْ أَهْلِهِ مَنْ عَلِمَ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ» . .

ص: 715

32. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام ، وارثان علم اند كه بعضى از ايشان علم را

1307.الجمل عن عبد الحَميد بن عبد الرحمن عن ابنِ أبزى :محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد بن عيسى، از پدرش، از عبداللّه بن مغيره، از اسماعيل بن ابى زياد، از جعفر بن محمد عليهماالسلام، از پدرش، روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: ما اهل بيت، درخت نبوّت و موضع رسالت و آمد و شد فرشتگان و خانه رحمت و معدن علميم».1308.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى مُعاوِيَة _ ) احمد بن محمد، از محمد بن حسين، از عبداللّه بن محمد، از خشّاب روايت كرده است كه گفت: حديث كرد ما را بعضى از اصحاب ما، از خيثمه كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه:«اى خيثمه، ماييم درخت نبوّت و خانه رحمت، و كليدهاى حكمت، و معدن علم، و موضع رسالت، و محلّ تردّد فرشتگان، و موضع سرّ خدا (كه رازهاى خويش را به ما سپرده). و ماييم امانت خدا در ميانه بندگان آن جناب (كه ما را به ايشان سپرده). و ماييم حرم بزرگ تر خدا (كه ما را پيش از همه خلائق تعظيم نموده، و حمايت فرموده و هتك حرمت ما را روا نداشته). و ماييم امان و زنهار خدا، و ماييم عهد خدا (كه با مردمان بسته). پس هر كه به عهد ما وفا كند، به عهد خدا وفا نموده، و هر كه آن را بشكند، امان خدا و عهد او را شكسته است».32. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام ، وارثان علم اند كه بعضى از ايشان علم را به بعضى ميراث مى دهند1308.امام على عليه السلام ( _ از نامه اى به معاويه _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از بُريد بن معاويه، از محمد بن مسلم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«على عليه السلام عالم بود. و علم، از يكديگر ميراث برده مى شود، و هرگز عالمى نميرد، مگر آن كه بعد از او، كسى باقى مى ماند كه آنچه را كه او مى دانسته، مى داند، يا آنچه خدا خواسته باشد» (كه بر علم سابق زياد باشد).1580.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في صِفّينَ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از حمّاد بن يحيى، از حريز، از زراره و فُضيل، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«آن علم كه با آدم عليه السلام فرود آمد (خدا آن را بر نداشت، يا) به آسمان بالا نرفت. و علم از يكديگر ميراث برده مى شود، و على عليه السلام ، عالم اين امّت بود. و به درستى كه هرگز عالمى از ما از دنيا نرفت، مگر آن كه خدا خليفه او گردانيد از اهلش كسى را كه مثل علم او را مى دانست، يا به آنچه خدا مى خواست» كه بر علم او زياد مى نمود) .

.

ص: 716

1579.تاريخ اليعقوبى ( _ به نقل از زهرى _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ، عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ فِي عَلِيٍّ عليه السلام سُنَّةَ أَلْفِ نَبِيٍّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَمْ يُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ؛ وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ».1580.امام على عليه السلام ( _ در صفّين _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَمْ يُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ».1581.عنه عليه السلام :مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَمُصُّونَ الثِّمَادَ، وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ». قِيلَ لَهُ : وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ؟ قَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللّهُ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله سُنَنَ النَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ _ وَ هَلُمَّ جَرّاً _ إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله » .

قِيلَ لَهُ: وَ مَا تِلْكَ السُّنَنُ؟ قَالَ: «عِلْمُ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَيَّرَ ذلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام » .

فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «اسْمَعُوا مَا يَقُولُ؟! إِنَّ اللّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ؛ إِنِّي حَدَّثْتُهُ: أَنَّ اللّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله عِلْمَ النَّبِيِّينَ، وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ هُوَ يَسْأَلُنِي: أَ هُوَ أَعْلَمُ ، أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ؟». .

ص: 717

1581.امام على عليه السلام :ابوعلى اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان، از موسى بن بكر، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه على عليه السلام ، كمالات هزار پيغمبر از پيغمبران گذشته بود. و آن علم كه با آدم عليه السلام فرود آمد، برداشته نشد، يا به آسمان بالا نرفت، و هيچ عالمى از ما از دنيا نرفت كه علمش ضايع شود. و علم از يكديگر ميراث برده مى شود».1582.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از فَضالة بن ايّوب، از عُمَر بن ابان روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«آن علم كه با آدم عليه السلام فرود آمد، مرفوع نشد و هيچ عالمى نمرد كه علمش ضايع شود».1312.تاريخ اليعقوبي ( _ بَعدَ ذِكرِ بَيعَةِ النّاسِ لِعَلِيٍّ عليه السل ) محمد، از احمد، از على بن نعمان روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته از امام محمد باقر عليه السلام كه گفت: آن حضرت عليه السلام فرمود كه:«مردم، آب كمى را كه هيچ مادّه اى ندارد مى مكند، و جوى بزرگ را وا مى گذارند». به آن حضرت عرض شد كه جوى بزرگ چيست؟ فرمود كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و آن علم كه خدا به او عطا فرموده.

به درستى كه خداى عزّوجلّ جمع فرمود از براى محمد صلى الله عليه و آله ، همه سنّت هاى پيغمبران را از آدم، و بكش بيا تا محمد صلى الله عليه و آله ». به آن حضرت عرض شد كه: اين سنّت ها چيست؟ فرمود كه: «جميع علوم پيغمبران. و به درستى كه رسول صلى الله عليه و آله ، همه آنها را به امير المؤمنين عليه السلام منتقل ساخت، و او را تعليم نمود».

مردى به آن حضرت عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، پس امير المؤمنين عليه السلام ، اعلم و افضل بوده، يا بعضى از پيغمبران؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: «بشنويد آنچه مى گويد. به درستى كه خدا، گوش هاى هر كه خواهد مى گشايد، من او را خبر مى دهم كه خدا، علم همه پيغمبران را از براى محمد صلى الله عليه و آله جمع فرموده، و آن حضرت، همه آنها را نزد امير المؤمنين جمع نموده، و اين مرد، از من مى پرسد كه آيا آن حضرت داناتر است يا بعضى از پيغمبران؟». .

ص: 718

1312.تاريخ اليعقوبى ( _ پس از گزارش بيعت مردم با على عليه السلام _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَرْقِيِّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ الْعِلْمَ يُتَوَارَثُ؛ فَ_لَا يَمُوتُ عَالِمٌ إِلَا تَرَكَ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ ، أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ».1313.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامِهِ حينَ تَخَلَّفَ عَن بَيعَتِهِ عَبدُ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عليه السلام لَمْ يُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ إِلَا وَ قَدْ وَرَّثَ عِلْمَهُ؛ إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَبْقى بِغَيْرِ عَالِمٍ».33 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ وَرِثُوا عِلْمَ النَّبِيِّ وَ جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَالْأَوْصِيَاءِ عليهم السلام الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ1313.امام على عليه السلام ( _ از سخنان ايشان به هنگام سر باز زدن عبداللّه بن ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ، أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا عليه السلام :«أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله كَانَ أَمِينَ اللّهِ فِي خَلْقِهِ، فَلَمَّا قُبِضَ عليه السلام كُنَّا _ أَهْلَ الْبَيْتِ _ وَرَثَتَهُ؛ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللّهِ فِي أَرْضِهِ، عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَ_لَايَا وَالْمَنَايَا، وَ أَنْسَابُ الْعَرَبِ ، وَ مَوْلِدُ الْاءِسْ_لَامِ، وَ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْاءِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ، وَ إِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ، أَخَذَ اللّهُ عَلَيْنَا وَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ، يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا، وَ يَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا، لَيْسَ عَلى مِلَّةِ الْاءِسْ_لَامِ غَيْرُنَا وَ غَيْرُهُمْ، نَحْنُ النُّجَبَاءُ النُّجَاةُ، وَ نَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ، وَ نَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ، وَ نَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ نَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِكِتَابِ اللّهِ ، وَنَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ نَحْنُ الَّذِينَ شَرَعَ اللّهُ لَنَا دِينَهُ، فَقَالَ فِي كِتَابِهِ: «شَرَعَ لَكُم» يَا آلَ مُحَمَّدٍ «مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا» قَدْ وَصَّانَا بِمَا وَصّى بِهِ نُوحا «وَ الَّذِى أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ» يَا مُحَمَّدُ «وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى» ، فَقَدْ عَلَّمَنَا وَ بَلَّغَنَا عِلْمَ مَا عَلَّمَنَا، وَ اسْتَوْدَعَنَا عِلْمَهُمْ، نَحْنُ وَرَثَةُ أُولِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ «أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ» يَا آلَ مُحَمَّدٍ «وَ لَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِ» وَ كُونُوا عَلى جَمَاعَةٍ « كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ» : مَنْ أَشْرَكَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ «مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ إِنَّ «اللَّهُ» يَا مُحَمَّدُ «يَهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ» : مَنْ يُجِيبُكَ إِلى وَلَايَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ». .

ص: 719

33. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام ميراث بردند علم پيغمبر صلى الله عليه و آله را و علم همه پيغمبران و

1314.مُروج الذهب :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از برقى، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از عبدالحميد طائى، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«علم، از يكديگر ميراث برده مى شود. پس عالمى نمى ميرد، مگر آن كه كسى را وا مى گذارد كه مثل علم او را مى داند، يا آنچه خدا خواهد كه زياد باشد».1315.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از حارث بن مُغيره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه آن علم كه با آدم عليه السلام فرود آمد، بالا نرفت، و هيچ عالمى نمرد، مگر آن كه علمش ميراث برده شد. به درستى كه زمين باقى نمى ماند بى عالمى كه در آن باشد».33. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام ميراث بردند علم پيغمبر صلى الله عليه و آله را و علم همه پيغمبران و اوصياى ايشان عليهم السلام كه پيش از ايشان بوده اند1316.تاريخ الطبري عن عبد اللّه بن الحسن :على بن ابراهيم، از پدرش، از عبدالعزيز بن مهتدى، از عبداللّه بن جُندب روايت كرده است كه حضرت امام رضا عليه السلام به سوى او نوشت كه:«امّا بعد، به درستى كه محمد صلى الله عليه و آله ، امين خدا بود در خلق او. پس چون قبض روح آن حضرت عليه السلام شد، ما _ گروه اهل بيت _ ميراث برندگان او بوديم. پس ماييم امينان خدا در زمين او، و در نزد ما است علم بلاها و مرگ ها و نسب هاى عرب (كه صحيح و فاسد آن را مى دانيم)، و موضع تولّد اسلام و محلّ ظهور آن را آگاهيم (چه ايشان مى دانند كه اسلام از كه ظاهر مى شود، و همچنين كفر).

و به درستى كه ما، هر مردى را مى شناسيم، چون آن را ببينيم به حقيقت ايمان و حقيقت نفاق (كه بدانيم كه او مؤمن است، يا منافق)، زيرا كه نام هاى شيعيان ما نوشته شده است (يعنى در نامه مخصوصى) و نام هاى پدران ايشان. و خدا بر ما و بر ايشان پيمان گرفته كه ما تبليغ احكام او نماييم، و ايشان از ما قبول كنند و ايشان وارد مى شوند در جايى كه ما وارد مى شويم، و داخل مى شوند در آنچه ما داخل مى شويم، و غير از ما و ايشان، كسى بر ملّت و كيش اسلام نيست.

و ماييم برگزيدگان و بزرگواران و پُرمايگان و رستگاران، و ماييم پيشروان پيغمبران به سوى كرامت خداى تعالى، و ماييم پسران اوصياى پيغمبران، و ماييم مخصوص (به مدح، يا امامت) در كتاب خداى عزّوجلّ. و ماييم سزاوارترين مردمان به كتاب خدا، و ما سزاوارترين مردمانيم به رسول خدا صلى الله عليه و آله . و ماييم آنان كه خدا دين خويش را از براى ما بيان فرموده، و واضح و روشن نموده، پس در كتاب خويش فرموده كه: «شَرَعَ لَكُمْ» ؛ يعنى : «بيان و روشن كرد خداى تعالى از براى شما» (و حضرت، مخاطبين را بيان فرمود و فرمود:) اى فرزندان محمد، «مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحا» ؛ از دينى كه به آن متمسّك شديد، آنچه امر فرمود به آن نوح را».

و حضرت فرمود: «به تحقيق كه ما را امر فرمود، به آنچه نوح را به آن امر فرمود. «وَ الَّذى أوْحَيْنا إلَيْكَ» ؛ و آنچه را كه وحى كرديم به سوى تو». و حضرت فرمود: «يا محمد، «وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى» ؛ و آنچه را كه امر فرموديم به آن، ابراهيم و موسى و عيسى را» .

و حضرت فرمود: «پس به تحقيق كه مردم را تعليم داديم و به ايشان رسانيديم علم آنچه به ما تعليم داد، و علم ايشان را به وديعت به ما سپرد. و ماييم وارثان پيغمبران اولوالعزم (يعنى آنان كه در آيه مذكورند). «أنْ أقيمُوا الدّينَ» ، يعنى: (و مضمون آن وصيّت و امر، اين است كه:) به پاى داريد دين اسلام را». و حضرت فرمود: «اى اولاد محمد، «وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ» ؛ و پراكنده مشويد در آن». حضرت فرمود: «بر يك امر جمع و متّفق باشيد . «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ» ؛ بزرگ و دشوار و گران است بر مشركين». و حضرت فرمود كه: «آنان كه شرك آورده اند به ولايت على عليه السلام «ما تَدْعُوهُمْ إلَيْهِ» ؛ آنچه مى خوانيد ايشان را به سوى آن». فرمود: «از ولايت على عليه السلام . يا محمد، به درستى كه خدا راه مى نمايد به سوى خويش هر كه را كه باز كرد، و رو به سوى حقّ آورد كه تو را اجابت كند به سوى ولايت على عليه السلام » (و حضرت بعضى از آيه را ذكر نفرموده و آن اين است كه: «اللّهُ يَجْتَبى إلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى إلَيْهِ مَنْ يُنيبُ» (1) . به اين سبب، تغيير سياق داده مضمون آن را ذكر فرموده تا بدانند كه آن حضرت به جهت غرضى انداخته، آنچه را كه از آيه انداخته؛ زيرا كه غرض به شرح آن تعلّق نگرفته . و ترجمه آن اين است كه: «خدا بر مى گزيند براى خود به جهت رسالت از رسولان خويش، هر كه را كه خواسته باشد» ، بنا بر احد التّفسيرين).

.


1- . شورا ، 13 .

ص: 720

1317.وقعة صفّين عن عمر بن سعد :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : إِنَّ أَوَّلَ وَصِيٍّ كَانَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ هِبَةُ اللّهِ بْنُ آدَمَ ، وَ مَا مِنْ نَبِيٍّ مَضى إِلَا وَ لَهُ وَصِيٌّ. وَ كَانَ جَمِيعُ الْأَنْبِيَاءِ مِائَةَ أَلْفِ نَبِيٍّ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ نَبِيٍّ، مِنْهُمْ خَمْسَةٌ أُولُو الْعَزْمِ: نُوحٌ، وَ إِبْرَاهِيمُ، وَ مُوسى، وَ عِيسى، وَ مُحَمَّدٌ عليهم السلام ، وَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام كَانَ هِبَةَ اللّهِ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ وَرِثَ عِلْمَ الْأَوْصِيَاءِ وَ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، أَمَا إِنَّ مُحَمَّداً وَرِثَ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ؛ عَلى قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَكْتُوبٌ: حَمْزَةُ أَسَدُ اللّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ؛ وَ فِي ذُؤَابَةِ الْعَرْشِ : عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ؛ فَهذِهِ حُجَّتُنَا عَلى مَنْ أَنْكَرَ حَقَّنَا وَ جَحَدَ مِيرَاثَنَا، وَمَا مَنَعَنَا مِنَ الْكَ_لَامِ وَ أَمَامَنَا الْيَقِينُ؟ فَأَيُّ حُجَّةٍ تَكُونُ أَبْلَغَ مِنْ هذَا؟». .

ص: 721

1316.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از عبداللّه بن حسن _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از عبدالرّحمان بن كثير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اوّل وصييى كه بر روى زمين بود، هبة اللّه پسر آدم بود» (كه مسمّى است به شيث). و فرمود كه: «هيچ پيغمبرى از دنيا نرفته، مگر آن كه او را وصيى بوده، و همه پيغمبران صد و بيست هزار پيغمبر بودند، و پنج تن از ايشان، اولوالعزم اند (كه معنى آن گذشت): نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد عليهم السلام . و به درستى كه على بن ابى طالب، بخشش خدا بود براى محمد صلى الله عليه و آله (يا از براى محمد صلى الله عليه و آله به منزله هبة اللّه بود از براى آدم)، و علم همه اوصيا را ميراث برد، و همچنين علم كسانى را كه پيش از او بوده اند. و آگاه باشيد كه: محمد صلى الله عليه و آله ميراث برده علم آنها را كه پيش از او بوده اند از پيغمبران و رسولان.

و بر ساق عرش نوشته كه: حمزه، شير خدا و شير رسول خدا و سيّد شهيدان است، و در پيشانى يا بالاى عرش نوشته كه: على، پادشاه مؤمنان است. پس اين حجّت ما است بر هر كه حقّ ما را انكار كرد، و ميراث ما را دانسته اقرار نكرده. چه چيز ما را منع كرده از سخن گفتن و اظهار حقّ خود كردن؟ و حال آن كه ما، مرگ را در پيش داريم. پس چه حجّت از اين رساتر مى تواند بود؟». .

ص: 722

1317.وقعة صفّين ( _ به نقل از عمر بن سعد _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ زُرْعَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ سُلَيْمَانَ وَرِثَ دَاوُدَ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً وَرِثَ سُلَيْمَانَ، وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً، وَ إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ التَّوْرَاةِ وَ الْاءِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ، وَ تِبْيَانَ مَا فِي الْأَلْوَاحِ» .

قَالَ: قُلْتُ: إِنَّ هذَا لَهُوَ الْعِلْمُ.

قَالَ: «لَيْسَ هذَا هُوَ الْعِلْمَ؛ إِنَّ الْعِلْمَ: الَّذِي يَحْدُثُ يَوْماً بَعْدَ يَوْمٍ وَ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ».1318.المستدرك على الصحيحين ( _ بَعدَ ذِكرِ الأَخبارِ الوارِدَةِ في بَيعَةِ الن ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ شُعَيْبٍ الْحَدَّادِ، عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ عِنْدَهُ أَبُو بَصِيرٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ دَاوُدَ وَرِثَ عِلْمَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ إِنَّ سُلَيْمَانَ وَرِثَ دَاوُدَ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَرِثَ سُلَيْمَانَ، وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّ عِنْدَنَا صُحُفَ إِبْرَاهِيمَ وَ أَلْوَاحَ مُوسى».

فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ: إِنَّ هذَا لَهُوَ الْعِلْمُ.

فَقَالَ: «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، لَيْسَ هذَا هُوَ الْعِلْمَ، إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْماً بِيَوْمٍ، وَ سَاعَةً بِسَاعَةٍ». .

ص: 723

1319.الجمل عن أبي مِخنَف :محمد بن يحيى، از سلمة بن خَطّاب، از عبداللّه بن محمد، از عبداللّه بن قاسم، از زُرعة بن محمد، از مُفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«سليمان از داود ارث برد، و محمد صلى الله عليه و آله از سليمان ارث برد، و ما از محمد ارث برديم. و به درستى كه در نزد ما است علم تورات و انجيل و زبور و قرآن و بيان آنچه در الواح موسى است».

مفّضل مى گويد كه: عرض كردم كه: علم كامل همين است، و منحصر است در اين. حضرت فرمود كه: «اين علم، آن علم كه تو گمان كرده اى نيست؛ زيرا كه آن علم، علمى است كه تازه به هم مى رسد، روز به روز و ساعت به ساعت».1318.المستدرك على الصحيحين ( _ پس از نقل روايت هايى در باب بيعت مردم با امير م ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از شعيب حدّاد، از ضُريس كُناسىّ روايت كرده است كه گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم و ابوبصير در خدمت آن حضرت بود. حضرت عليه السلام فرمود كه:«داود وارث علم پيغمبران بود، و سليمان وارث علم داود، و محمد وارث سليمان، و ما از محمد صلى الله عليه و آله ميراث برديم. و به درستى كه در نزد ما است صُحف ابراهيم و لوح هاى موسى».

ابوبصير عرض كرد به آن حضرت كه: علم كامل همين است و منحصر است در اين؟ حضرت فرمود كه: «اى ابا محمد، اين علم، آن علم كه تو گمان نموده اى نيست. جز اين نيست كه آن علم، علمى است كه در شب و روز حادث مى شود؛ روز به روز و ساعت به ساعت». .

ص: 724

1583.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي: «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يُعْطِ الْأَنْبِيَاءَ شَيْئاً إِلَا وَ قَدْ أَعْطَاهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله ». قَالَ: «وَ قَدْ أَعْطى مُحَمَّداً جَمِيعَ مَا أَعْطَى الْأَنْبِيَاءَ، وَ عِنْدَنَا الصُّحُفُ الَّتِي قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «صُحُفِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى» ».

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، هِيَ الْأَلْوَاحُ ؟ قَالَ: «نَعَمْ».1584.عنه عليه السلام :مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ» : مَا الزَّبُورُ؟ وَ مَا الذِّكْرُ؟ قَالَ:«الذِّكْرُ عِنْدَ اللّهِ، وَ الزَّبُورُ: الَّذِي أُنْزِلَ عَلى دَاوُدَ؛ وَ كُلُّ كِتَابٍ نَزَلَ فَهُوَ عِنْدَ أَهْلِ الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ هُمْ».1585.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ أَوْ غَيْرِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ أَخِيهِ أَحْمَدَ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَخْبِرْنِي عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَرِثَ النَّبِيِّينَ كُلَّهُمْ؟ قَالَ : «نَعَمْ».

قُلْتُ: مِنْ لَدُنْ آدَمَ حَتَّى انْتَهى إِلى نَفْسِهِ؟ قَالَ: «مَا بَعَثَ اللّهُ نَبِيّاً إِلَا وَمُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله أَعْلَمُ مِنْهُ».

قَالَ: قُلْتُ: إِنَّ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ كَانَ يُحْيِي الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ»، وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ كَانَ يَفْهَمُ مَنْطِقَ الطَّيْرِ، وَ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقْدِرُ عَلى هذِهِ الْمَنَازِلِ؟

قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ قَالَ لِلْهُدْهُدِ حِينَ فَقَدَهُ وَ شَكَّ فِي أَمْرِهِ، فَقَالَ: «مَا لِىَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَآئِبِينَ» حِينَ فَقَدَهُ ، فَغَضِبَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ» وَ إِنَّمَا غَضِبَ لِأَنَّهُ كَانَ يَدُلُّهُ عَلَى الْمَاءِ، فَهذَا _ وَ هُوَ طَائِرٌ _ قَدْ أُعْطِيَ مَا لَمْ يُعْطَ سُلَيْمَانُ، وَ قَدْ كَانَتِ الرِّيحُ وَ النَّمْلُ وَ الْاءِنْسُ وَ الْجِنُّ وَ الشَّيَاطِينُ الْمَرَدَةُ لَهُ طَائِعِينَ ، وَ لَمْ يَكُنْ يَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ، وَ كَانَ الطَّيْرُ يَعْرِفُهُ، وَ إِنَّ اللّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى» . وَ قَدْ وَرِثْنَا نَحْنُ هذَا الْقُرْآنَ الَّذِي فِيهِ مَا تُسَيَّرُ بِهِ الْجِبَالُ، وَ تُقَطَّعُ بِهِ الْبُلْدَانُ، وَ تُحْيَا بِهِ الْمَوْتى، وَ نَحْنُ نَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ، وَ إِنَّ فِي كِتَابِ اللّهِ لَايَاتٍ مَا يُرَادُ بِهَا أَمْرٌ إِلَا أَنْ يَأْذَنَ اللّهُ بِهِ مَعَ مَا قَدْ يَأْذَنُ اللّهُ مِمَّا كَتَبَهُ الْمَاضُونَ، جَعَلَهُ اللّهُ لَنَا فِي أُمِّ الْكِتَابِ؛ إِنَّ اللّهَ يَقُولُ: «وَ مَا مِنْ غَآئِبَةٍ فِى السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِلَا فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ» ثُمَّ قَالَ: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» فَنَحْنُ الَّذِينَ اصْطَفَانَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَأَوْرَثَنَا هذَا الَّذِي فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ». .

ص: 725

1586.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن عبدالجبّار از محمد بن اسماعيل، از على بن نُعمان، از ابن مُسكان از ابوبصير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت به من فرمود كه:«اى ابا محمد، به درستى كه خداى عزّوجل به پيغمبران چيزى را عطا نكرد، مگر آن كه همان را به محمد عطا فرموده» و فرمود كه: «خدا به محمد عطا فرمود تمام آنچه به همه پيغمبران عطا فرمود، و در نزد ما است آن صحيفه ها كه خداى عزّوجلّ فرموده كه: «صُحُفِ إبْراهيمَ وَ مُوسى» (1) ، يعنى: صحيفه هاى ابراهيم خليل عليه السلام (كه ده است). و صحيفه هاى موسى» .

ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه فداى تو گردم، صحيفه هاى موسى، همان الواح است كه در قرآن مذكور است؟ حضرت فرمود: «آرى».1587.عنه عليه السلام :محمد، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از عبداللّه بن سِنان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه عبداللّه آن حضرت را سؤال كرد از قول خداى عزّوجلّ: «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ» (2) ، يعنى:«و هر آينه به حقيقت كه نوشتيم در زبور بعد از ذكر» (كه زبور كدام است و ذكر چيست). فرمود كه: «ذكر، نزد خداست و زبور، آن چيزى است كه بر داود فرود آمد، و هر كتابى كه از آسمان فرود آمده در نزد اهل علم است، و ماييم اهل همان علم».1582.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر يا غير او، از محمد بن حمّاد، از برادرش احمد بن حمّاد، از ابراهيم، از پدرش، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده از پيغمبر صلى الله عليه و آله كه از همه پيغمبران ميراث برد؟ فرمود:«آرى». عرض كردم كه: از نزد آدم تا آن كه به خودش منتهى شد؟ فرمود كه: «خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانيد، مگر آن كه محمد صلى الله عليه و آله از او داناتر است» .

راوى مى گويد كه: عرض كردم كه: عيسى بن مريم، مردگان را به اذن خدا زنده مى گردانيد. فرمود: «راست گفتى». و عرض كردم كه: سليمان بن داود گفتار مرغان را مى فهميد. و آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين مراتب قدرت داشت؟ حضرت فرمود كه: «سليمان بن داود در باب هدهد تكلّم نمود در هنگامى كه او را نيافت و در كار آن شك داشت. «فَقالَ ما لِيَ لا أرَى الْهُدْهُدَ أمْ كانَ مِنَ الْغائِبينَ» (3) ، يعنى: «پس سليمان گفت: چيست مرا و مرا چه مى شود كه در ميان مرغان هدهد را نمى بينم؟ (آيا به جهت ساترى چشم من به وى نمى اُفتد؟) يا هست از غايب شدگان؟» (كه از نظر پنهان شده)، و در آن هنگام كه او را نيافت و غيبت آن بر او متحقّق شد، و بر او خشم گرفت، پس فرمود: «لأُعَذِّبَنَّهُ عَذابا شَديدًا أوْ َلأَذْبَحَنَّهُ أوْ لَيَأْتِيَنّى بِسُلْطانٍ مُبينٍ» (4) ، يعنى: «به خدا سوگند، هر آينه عذاب كنم او را عذابى سخت، يا او را سر برم، يا بياورد مرا حجّتى روشن (كه سبب غيبت او چه بوده)، تا باعث عذر او شود در غيبت».

و جز اين نيست كه سليمان، خشم گرفت براى آن كه هدهد او را بر آب دلالت مى نمود. پس اين هدهد مرغى است كه خدا به او عطا فرموده بود آنچه را كه به سليمان عطا نفرموده بود، و حال آن كه باد و مورچه و آدميان و جنّيان و شياطين و همه سركشان، او را فرمان مى بردند، و آب را در زير زمين نمى شناخت (و نمى دانست كه آن در كجاست) و آن مرغ اين را مى شناخت. و به درستى كه خدا در كتاب خويش مى فرمايد: «وَ لَوْ أنَّ قُرْآنا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أوْ قُطِّعَتْ بِهِ اْلأَرْضُ أوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى» (5) ، يعنى: «و اگر در عالم پاره اى از قرآن باشد كه كوه ها به آن و خواندن آن بر آن، روان گردانيده شوند، بعد از كنده شدن از جاى خويش، بر روى زمين، يا در هوا، يا شكافته شود زمين به واسطه آن و پاره پاره گردد، يا مردگان به تلاوت آن به سخن در آورده شوند، هر آينه اين قرآن، خواهد بود» (به جهت عظمت محلّ و علوّ امر و جلالت قدرى كه دارد).

و به تحقيق كه ما ميراث برديم اين قرآن را كه در آن است آنچه كوه ها به سبب آن روان گردد، و شهرها به وساطت آن ويران شود، و مردگان به آن زنده شوند، و ما آب را در زير زمين مى شناسيم. و به درستى كه در كتاب خدا آياتى چند هست كه هيچ كار مشكلى به استعانت به آن، اراده نمى شود مگر آن كه خدا به آن دستورى مى دهد و آن را سهل و آسان مى گرداند با آنچه كه هست، كه خدا به واسطه آن در حصول مشكلات اذن مى دهد و آسان مى سازد، از آنچه گذشتگان آن را نوشته اند. كه خدا آن را از براى ما قرار داده در اصل كتاب (كه عبارت است از: لوح محفوظ، يا قرآن، يا سوره حمد). به درستى كه خدا مى فرمايد: «وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فى السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إلاّ فى كِتابٍ مُبينٍ» (6) ، يعنى: «و نيست هيچ پوشيده اى كه پوشيدگى و خفاى آن بسيار و سخت باشد از حوادث و نوازل و غير آن در آسمان و زمين، مگر آن كه در كتاب مبين است (كه عبارت است از قرآن) و نوشته اى است روشن يا روشن كننده». بعد از آن فرمود كه: «ثُمَّ أوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» (7) ؛ پس ماييم آنان كه خداى عزّوجل ما را برگزيده و به ما ميراث داده، اين كتابى را كه در اوست بيان هر چيزى» . .


1- . اَعلى، 19.
2- . انبيا، 105.
3- . نمل، 20.
4- . نمل، 21.
5- . رعد، 31.
6- . نمل، 75.
7- . فاطر، 32.

ص: 726

. .

ص: 727

. .

ص: 728

34 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام عِنْدَهُمْ جَمِيعُ الْكُتُبِ الَّتِي نَزَلَتْ مِنْ عِنْدِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَأَنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا عَلَى اخْتِ_لَافِ أَلْسِنَتِهَا1324.الطبقات الكبرى عن أبي حصين :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ يُونُسَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، فِي حَدِيثِ بُرَيْهٍ أَنَّهُ لَمَّا جَاءَ مَعَهُ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَلَقِيَ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَحَكى لَهُ هِشَامٌ الْحِكَايَةَ، فَلَمَّا فَرَغَ، قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام لِبُرَيْهٍ :«يَا بُرَيْهُ، كَيْفَ عِلْمُكَ بِكِتَابِكَ؟» ، قَالَ: أَنَا بِهِ عَالِمٌ، ثُمَّ قَالَ: «كَيْفَ ثِقَتُكَ بِتَأْوِيلِهِ؟» قَالَ: مَا أَوْثَقَنِي بِعِلْمِي فِيهِ! قَالَ: فَابْتَدَأَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام يَقْرَأُ الْاءِنْجِيلَ ، فَقَالَ بُرَيْهٌ : إِيَّاكَ كُنْتُ أَطْلُبُ مُنْذُ خَمْسِينَ سَنَةً أَوْ مِثْلَكَ.

قَالَ: فَآمَنَ بُرَيْهٌ، وَ حَسُنَ إِيمَانُهُ، وَ آمَنَتِ الْمَرْأَةُ الَّتِي كَانَتْ مَعَهُ، فَدَخَلَ هِشَامٌ وَ بُرَيْهٌ وَ الْمَرْأَةُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَحَكَى لَهُ هِشَامٌ الْكَ_لَامَ الَّذِي جَرى بَيْنَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام وَ بَيْنَ بُرَيْهٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : « «ذُرِّيَّة بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» ».

فَقَالَ بُرَيْهٌ: أَنّى لَكُمُ التَّوْرَاةُ وَ الْاءِنْجِيلُ وَ كُتُبُ الْأَنْبِيَاءِ؟ قَالَ: «هِيَ عِنْدَنَا وِرَاثَةً مِنْ عِنْدِهِمْ، نَقْرَؤُهَا كَمَا قَرَؤُوهَا، وَ نَقُولُهَا كَمَا قَالُوا؛ إِنَّ اللّهَ لَا يَجْعَلُ حُجَّةً فِي أَرْضِهِ يُسْأَلُ عَنْ شَيْءٍ، فَيَقُولُ: لَا أَدْرِي». .

ص: 729

34. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام در نزد ايشان است همه آن كتاب ها كه از نزد خداى عزّوجلّ

34. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام در نزد ايشان است همه آن كتاب ها كه از نزد خداى عزّوجلّ فرود آمده و بيان اين كه آن آنها را با اختلاف لغات آنها مى دانند1323.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از محمّد و طلحه _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن ابراهيم، از يونس، از هشام بن حكم در حديث بريه (1) روايت كرده است كه چون بريه با هشام به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمد، بعد از آن با ابوالحسن حضرت موسى بن جعفر عليهم السلام ملاقات نمود و هشام اين حكايت را به آن حضرت عرض نمود (و كلينى ذكر نفرموده كه آن حكايت چيست. و بعضى گفته اند كه شايد مراد از آن، حكايتِ علم و نصرانيّت او باشد، و تمام آن در توحيد صدوق است (2) ). هشام چون فارغ شد، حضرت عليه السلام به بريه فرمود كه:«اى بريه، دانش تو به كتاب خويش (كه انجيل است) چگونه است؟ آيا آن را مى دانى؟» گفت كه: من دانايم به آن. بعد از آن، حضرت فرمود كه: «اعتماد تو بر تأويل و تفسير آنچه قدر است؟» عرض كرد: بسيار بر خود اعتماد دارم به دانشى كه در آن دارم.

هشام مى گويد كه پس حضرت كاظم عليه السلام شروع فرمود كه: انجيل را مى خواند. بريه عرض كرد كه: مدّت پنجاه سال است كه تو يا مثل تو را طلب مى كردم، پس بريه ايمان آورد و مؤمن بسيار خوبى شد، و آن زنى كه با او بود نيز ايمان آورد. بعد از آن، هشام و بريه و آن زن، به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمدند و هشام آن سخنى را كه در ميان ابوالحسن حضرت امام موسى عليه السلام و بريه جارى شده بود، از براى آن حضرت حكايت نمود، حضرت فرمود: « «ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ» (3) ، يعنى: ايشان فرزندانى اند كه بعضى از ايشان از بعضى ديگر زاده شده اند (يعنى اولاد پسنديده از پدران برگزيده)، و خدا شنواست به اقوال مردمان، داناست به اعمال ايشان».

بريه عرض كرد كه: از كجا شما را تورات و انجيل و كتاب هاى پيغمبران و علم به آنها دست به هم داده؟ حضرت فرمود كه: «اينها در نزد ما است به طريقه ميراث از نزد ايشان و اينها را مى خوانيم؛ چنانچه ايشان خوانده اند و اينها را مى گوييم و تفسير مى نماييم؛ چنانچه ايشان گفته اند. به درستى كه خدا در زمين خويش حجّتى را قرار نمى دهد كه از چيزى سؤال شود، پس بگويد كه نمى دانم».

.


1- . بر وزن قريه، يا بُريه بر وزن حسين كه تصغير ابراهيم است. و در بعضى از نسخ كافى، بُريهه بر وزن غفيله، مردى بود نصرانى كه عالم بود به انجيل و مسلمان شد؛ چنانچه مذكور خواهد شد. (مترجم)
2- . التوحيد، ص 275، باب الرد (37) ح 1.
3- . آل عمران، 34.

ص: 730

1324.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از ابو حصين _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ :أَتَيْنَا بَابَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْاءِذْنَ عَلَيْهِ، فَسَمِعْنَاهُ يَتَكَلَّمُ بِكَ_لَامٍ لَيْسَ بِالْعَرَبِيَّةِ، فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، ثُمَّ بَكى فَبَكَيْنَا لِبُكَائِهِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَيْنَا الْغُ_لَامُ، فَأَذِنَ لَنَا ، فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ، فَقُلْتُ: أَصْلَحَكَ اللّهُ، أَتَيْنَاكَ نُرِيدُ الْاءِذْنَ عَلَيْكَ، فَسَمِعْنَاكَ تَتَكَلَّمُ بِكَ_لَامٍ لَيْسَ بِالْعَرَبِيَّةِ، فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، ثُمَّ بَكَيْتَ فَبَكَيْنَا لِبُكَائِكَ.

فَقَالَ: «نَعَمْ، ذَكَرْتُ إِلْيَاسَ النَّبِيَّ ، وَ كَانَ مِنْ عُبَّادِ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ ، فَقُلْتُ كَمَا كَانَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ» .

ثُمَّ انْدَفَعَ فِيهِ بِالسُّرْيَانِيَّةِ، فَ_لَا وَ اللّهِ ، مَا رَأَيْنَا قَسّاً وَ لَا جَاثَلِيقاً أَفْصَحَ لَهْجَةً مِنْهُ بِهِ.

ثُمَّ فَسَّرَهُ لَنَا بِالْعَرَبِيَّةِ، فَقَالَ: «كَانَ يَقُولُ فِي سُجُودِهِ: أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَظْمَأْتُ لَكَ هَوَاجِرِي؟ أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ عَفَّرْتُ لَكَ فِي التُّرَابِ وَجْهِي؟ أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدِ اجْتَنَبْتُ لَكَ الْمَعَاصِيَ؟ أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي وَ قَدْ أَسْهَرْتُ لَكَ لَيْلِي».

قَالَ: «فَأَوْحَى اللّهُ إِلَيْهِ: أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ؛ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ» .

قَالَ: «فَقَالَ: إِنْ قُلْتَ: لَا أُعَذِّبُكَ ثُمَّ عَذَّبْتَنِي مَا ذَا؟ أَ لَسْتُ عَبْدَكَ وَ أَنْتَ رَبِّي؟» .

قَالَ: «فَأَوْحَى اللّهُ إِلَيْهِ: أَنِ ارْفَعْ رَأْسَكَ؛ فَإِنِّي غَيْرُ مُعَذِّبِكَ؛ إِنِّي إِذَا وَعَدْتُ وَعْداً وَفَيْتُ بِهِ». .

ص: 731

1325.الاستيعاب :على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند، از سهل بن زياد، از بكر بن صالح، از محمد بن سنان، از مُفضّل بن عُمر كه گفت:بر در خانه امام جعفر صادق عليه السلام آمديم و ما مى خواستيم كه اذن بگيريم كه به خدمت آن حضرت برسيم، پس آواز آن حضرت را شنيديم كه تكلّم مى فرمود به كلامى كه لغت عرب نبود، و ما توهّم كرديم كه آن لغت سُريانى است. پس آن حضرت گريست و ما نيز به جهت گريه او، گريستيم. بعد از آن، غلام آن حضرت به سوى ما بيرون آمد و ما را اذن داد، پس بر آن حضرت داخل شديم، من عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، بر در خانه تو آمديم و مى خواستيم كه اذن حاصل كنيم تا بر تو داخل شويم، پس آواز تو را شنيديم كه تكلّم مى فرمودى به كلامى كه لغت عرب نبود، و ما توهّم كرديم كه آن لغت سُريانى است، بعد از آن گريستى و ما نيز به جهت گريه تو گريستيم.

حضرت فرمود: «بلى، الياس پيغمبر را به خاطر آوردم، و آن حضرت از جمله عبّاد پيغمبران بنى اسرائيل بود، و چنانچه در سجده خويش تكلّم مى كرد و دعا مى كرد، من تكلّم نمودم». بعد از آن، حضرت از عربى رفت به سريانى و شروع نمود به زبان سريانى حرف زدن در اين باب، پس به خدا سوگند، كه هيچ قسّ و جاثليقى را نديدم كه لهجه و زبانش از آن حضرت فصيح تر باشد (و قَسّ به فتح قاف و تشديد سين و جاثليق، دو رئيس اند از رؤساى نصارى در علم، و جاثليق از همه بالاتر است، و بعد از او مطران است، و بعد از او اُسقف، و بعد از او قَسّ كه او را قسيّس نيز گويند، و بعد از او شيماس كه از همه پست تر است).

بعد از آن، حضرت كلام اِلياس را به زبان عربى از براى ما تفسير فرمود و فرمود كه: «در سجده مى گفت كه: «أتُراكَ مُعَذِّبى وَ قَدْ اَظْمَاَتُ لك هواجري؟ أتراك معذّبى و قد عفّرتُ لك فى التراب وجهى؟ أتراك معذّبى و قد اجتنبتُ لك المعاصى؟ أتراك معذّبى و قد أسهرتُ لك ليلى» ، يعنى: آيا خود را چنان مى بينى كه مرا عذاب كنى و حال آن كه ساعت هاى بسيار گرم (كه ساعت پنجم از روز است) مرا براى رضاى تو تشنه گردانيده؟ (و بعضى گفته اند كه هاجره كه جمع آن هواجر است، نصف النّهار است در نزد سخت شدن گرما در نزد زوال آفتاب، يا از آن وقت تا عصر. و مى تواند كه معنى اين باشد كه به جهت تو تشنگى كشيدم در ساعت هاى گرم كه هوا در غايت گرمى بوده. و به هر تقدير، كنايه است از روزه شدن آن حضرت در تابستان). آيا خود را چنان مى بينى كه مرا عذاب كنى با آن كه روى خويش را به جهت تو در خاك ماليدم؟ آيا خود را چنان مى بينى كه مرا عذاب كنى و من به جهت تو از جميع گناهان دورى گزيدم؟ آيا خود را چنان مى بينى كه مرا عذاب كنى و من به جهت تو شب خويش را بيدار كردم؟ يا در آن بيدار خوابى كشيدم».

حضرت فرمود كه: «پس خدا به سوى او وحى فرمود كه: سر خويش را بردار كه من تو را عذاب نخواهم كرد». حضرت فرمود كه: «الياس عرض كرد كه اگر بفرمايى كه تو را عذاب نمى كنم و بعد از آن مرا عذاب كنى، چه شود و من چه كنم؟ آيا من بنده تو نيستم و تو پروردگار من نيستى؟» (يعنى: كه تو پرودگار منى و من بنده توام و بنده را بر آقا چه اعتراض مى تواند بود اگر آقا به آنچه فرموده عمل نكند؟ و اين را در مقام عجز و اظهار عبوديّت مى گفت، يا احتمال مى داد كه وعده خدا در حقيقت و نفس الأمر، مشروط به شرطى باشد؛ نه آن كه به وعده خدا اعتماد نداشت). حضرت فرمود كه: «خدا به سوى او وحى فرمود كه: سر خود را بر دار كه من تو را عذاب نمى كنم؛ زيرا كه من چون چيزى را وعده دهم، به آن وفا مى كنم». .

ص: 732

35 _ بَابُ أَنَّهُ لَمْ يَجْمَعِ الْقُرْآنَ كُلَّهُ إِلَا الْأَئِمَّةُ عليهم السلام وَ أَنَّهُمْ يَعْلَمُونَ عِلْمَهُ كُلَّهُ1327.فتح الباري :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «مَا ادَّعى أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ كُلَّهُ كَمَا أُنْزِلَ إِلَا كَذَّابٌ، وَ مَا جَمَعَهُ وَ حَفِظَهُ كَمَا نَزَّلَهُ اللّهُ تَعَالى إِلَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ عليهم السلام ». .

ص: 733

35. باب در بيان اين كه هيچ كس همه قرآن و علم آن را جمع نكرده، مگر ائمه عليهم السلام كه

35. باب در بيان اين كه هيچ كس همه قرآن و علم آن را جمع نكرده، مگر ائمه عليهم السلام كه ايشان همه علوم آن را مى دانند1326.مسند ابن حنبل ( _ به نقل از نافع _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از عَمرو بن ابى المِقدام، از جابر روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود كه:«از مردمان هيچ كس ادّعا نكرده كه همه قرآن را جمع نموده، چنانچه فرو فرستاده شده، مگر آن كه به غايت دروغ گو باشد و آن را چنانچه خدا فرو فرستاده، جمع و حفظ نكرده، مگر على بن ابى طالب و امامان بعد از آن حضرت عليهم السلام » .

.

ص: 734

1327.فتح البارى :مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنِ الْمُنَخَّلِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، أَنَّهُ قَالَ :«مَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يَدَّعِيَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ الْقُرْآنِ كُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ».1328.صحيح البخاري عن عبد اللّه بن دينار :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ الصَّيْرَفِيِّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ مِنْ عِلْمِ مَا أُوتِينَا تَفْسِيرَ الْقُرْآنِ، وَ أَحْكَامَهُ، وَ عِلْمَ تَغْيِيرِ الزَّمَانِ وَ حَدَثَانِهِ، إِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ خَيْراً، أَسْمَعَهُمْ، وَ لَوْ أَسْمَعَ مَنْ لَمْ يَسْمَعْ، لَوَلّى مُعْرِضاً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْ» . ثُمَّ أَمْسَكَ هُنَيْئَةً، ثُمَّ قَالَ: «وَ لَوْ وَجَدْنَا أَوْعِيَةً أَوْ مُسْتَرَاحاً لَقُلْنَا، وَ اللّهُ الْمُسْتَعَانُ».1583.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْمُؤْمِنِ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى مَوْلى آلِ سَامٍ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «وَ اللّهِ، إِنِّي لَأَعْلَمُ كِتَابَ اللّهِ مِنْ أَوَّلِهِ إِلى آخِرِهِ كَأَنَّهُ فِي كَفِّي، فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ ، وَ خَبَرُ الْأَرْضِ ، وَ خَبَرُ مَا كَانَ، وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ». .

ص: 735

1584.امام على عليه السلام :محمد بن حسين، از محمد بن حسين، از محمد بن سِنان، از عمّار بن مروان، از مُنَخَّل، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هيچ كس نمى تواند كه ادّعا نمايد كه تمام قرآن و همه ظاهر و باطن آن، نزد اوست، و آنها را مى داند غير از اوصياى پيغمبر».1585.امام على عليه السلام :على بن محمد، و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از قاسم بن ربيع، از عبيد بن عبداللّه بن ابى هاشم صَيرفى، از عمرو بن مُصعب، از سلمة بن مُحْرِز روايت كرده است كه گفت: شنيدم: از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«از جمله علم آنچه به ما عطا شده، تفسير قرآن و احكام آن، و علم تغيير زمان و انتقال و انقلاب آن از حالى به حالى و از وصفى به وصفى، و واقعه تازه يا نوىِ و تازگى آن است. و چون خدا به گروهى خوبى را اراده فرمايد، ايشان را شنوا گرداند، و اگر شنوا گرداند، به گوش هاى ظاهرى آن كه را كه نمى شنود، به گوش باطن هر آينه پشت بگرداند و اعراض كند، به مرتبه اى كه گويا نشنيده است».

پس حضرت اندكى ساكت شد بعد از آن فرمود: «و اگر مى يافتيم ظرف ها و جاى استراحت و آسايش را (كه مراد از آن، دل هاى گشاده كه حافظ معارف حقيقيّه است و دلى كه خالى باشد، از مشاغلى كه مانع از ادراك حقّ و قبول آن باشد)، هر آينه مى گفتيم آنچه مى گفتيم (كه زبان تاب گفتن و گوش طاقت شنيدن آن را ندارد)، و خدا يارى خواسته شده است (كه در همه امور از او يارى مى جوييم).1328.صحيح البخارى ( _ به نقل از عبداللّه بن دينار _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن عيسى، از ابوعبداللّه مؤمن، از عبدالأعلى _ مولاى آل سام _ روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به خدا سوگند، كه من كتاب خدا را از اوّل تا آخر آن مى دانم، كه گويا همه آن در كف دست من نوشته است، و در آن است خبر آسمان و زمين و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود. خداى عزّوجلّ فرموده است: «فيه تِبْيان لِكُلِّ شَيْءٍ» ».

(در باب وجوب ردّ به سوى كتاب خدا و سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله نظير اين حديث مذكور شد، و مذكور شد كه اين آيه در قرآن نيست، و با توجيه آن). .

ص: 736

1329.شرح نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ، عَنِ الْخَشَّابِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :« «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» » قَالَ: فَفَرَّجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بَيْنَ أَصَابِعِهِ ، فَوَضَعَهَا فِي صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: «وَ عِنْدَنَا وَاللّهِ ، عِلْمُ الْكِتَابِ كُلِّهِ».1330.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از نافع _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ جَمِيعاً، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، قَالَ:قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَا بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» قَالَ : «إِيَّانَا عَنى، وَ عَلِيٌّ عليه السلام أَوَّلُنَا وَ أَفْضَلُنَا وَ خَيْرُنَا بَعْدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ».36 _ بَابُ مَا أُعْطِيَ الْأَئِمَّةُ عليهم السلام مِنِ اسْمِ اللّهِ الْأَعْظَمِ1332.المستدرك على الصحيحين عن عبد اللّه بن عمر :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ غَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، قَالَ :أَخْبَرَنِي شُرَيْسٌ الْوَابِشِيُّ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اسْمَ اللّهِ الْأَعْظَمَ عَلى ثَ_لَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً، وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ، فَتَكَلَّمَ بِهِ ، فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ حَتّى تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ، ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ، وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللّهِ _ تبارك و تَعَالى _ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَا بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». .

ص: 737

36. باب در بيان آنچه ائمّه عليهم السلام عطا شده اند از اسم اعظم خدا

1333.الطبقات الكبرى عن حبيب بن أبي ثابت :محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از خشّاب، از على بن حسّان، از عبدالرّحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :« «قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أنا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ» (1) ، يعنى: گفت آن كسى كه در نزد او دانش كمى از كتاب بود (و آن آصف بن برخيا است و زير سليمان و خواهرزاده و ولىّ عهد و خليفه او كه كتب الهى را خوانده بود، و بعضى از اسم اعظم را مى دانست ) كه گفت: من مى آورم تخت بلقيس را در نزد تو، پيش از آن كه چشم تو به سوى تو باز گردد» .

راوى مى گويد كه: حضرت صادق عليه السلام انگشتان خويش را گشود و در ميانه آنها فرجه قرار داد، بعد از آن، آنها را بر سينه خود گذاشت و فرمود: «به خدا سوگند، كه در نزد ما است علم همه كتاب».1332.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از عبداللّه بن عمر _ ) على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از آن كه او را ذكر كرده، هر دو، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از بُريد بن معاويه، روايت كرده اند كه گفت: به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: «قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» (2) ، يعنى:«بگو كه خداى تعالى كافى است در حالتى كه گواه ميان من و شما باشد (در اين كه من رسول اويم)، و ديگر كسى كه در نزد اوست علم كتاب» (كه همه آن را مى داند). حضرت فرمود كه: «ما را قصد فرموده، و على اوّل و افضل و بهتر ما است بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله » .36. باب در بيان آنچه ائمّه عليهم السلام عطا شده اند از اسم اعظم خدا1334.المستدرك على الصحيحين عن خَيثَمَة بن عبد الرحمن :محمد بن يحيى و غير او، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از محمد بن فُضيل روايت كرده اند كه گفت: خبر داد مرا شُرَيس وابشى، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«اسم اعظم خدا، هفتاد و سه اسم است و جز اين نيست كه يك اسم از آنها در نزد آصف بود و به آن تكلّم نمود، پس زمينى كه در مسافت ميان او و تخت بلقيس بود، پيچيده شد و ناقص گرديد، تا آن كه آصف، آن تخت را به دست خويش گرفت. بعد از آن، زمين چنانچه بود، گرديد در زمانى كه از يك چشم بر هم زدن سريع تر بود. و ما هفتاد و دو اسم از اسم اعظم را مى دانيم، و يك اسم در نزد خداى سبحانه است كه خويش را به آن تخصيص داده در علم غيبى كه نزد اوست، و هيچ كس بر آن مطلع نيست، و حول و قوتى نيست، مگر به خدايى كه على و عظيم است» .

.


1- . نمل، 40.
2- . رعد، 43.

ص: 738

1335.مُروج الذَّهَب عن ابن عائشة وغيره ( _ بَعدَ أن مَدَحَ سَعدٌ عَلِيّا عليه السلام وذَكَ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ عِمْرَانَ الْقُمِّيِّ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام _ لَمْ أَحْفَظ اسْمَهُ _ قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ: «إِنَّ عِيسَى بْنَ مَرْيَمَ عليه السلام أُعْطِيَ حَرْفَيْنِ كَانَ يَعْمَلُ بِهِمَا، وَ أُعْطِيَ مُوسى أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ، وَ أُعْطِيَ إِبْرَاهِيمُ ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ، وَ أُعْطِيَ نُوحٌ خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً، وَ أُعْطِيَ آدَمُ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً، وَ إِنَّ اللّهَ تَعَالى جَمَعَ ذلِكَ كُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّ اسْمَ اللّهِ الْأَعْظَمَ ثَ_لَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً ، أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً، وَ حُجِبَ عَنْهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ».1334.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از خيثمة بن عبدالرحمان _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيِّ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْكَرِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «اسْمُ اللّهِ الْأَعْظَمُ ثَ_لَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، كَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ، فَتَكَلَّمَ بِهِ، فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَبَاً? فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِيسَ حَتّى صَيَّرَهُ إِلى سُلَيْمَانَ، ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ؛ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللّهِ مُسْتَأْثِرٌ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ».37 _ بَابُ مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ آيَاتِ الْأَنْبِيَاءِ عليهم السلام1336.المستدرك على الصحيحين عن عُروَة عن صفيّة بنت عبدمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مَنِيعِ بْنِ الْحَجَّاجِ الْبَصْرِيِّ ، عَنْ مُجَاشِعٍ ، عَنْ مُعَلًّى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَيْضِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَتْ عَصَا مُوسى لِادَمَ عليه السلام ، فَصَارَتْ إِلى شُعَيْبٍ ، ثُمَّ صَارَتْ إِلى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ، وَ إِنَّهَا لَعِنْدَنَا ، وَ إِنَّ عَهْدِي بِهَا آنِفاً ، وَ هِيَ خَضْرَاءُ كَهَيْئَتِهَا حِينَ انْتُزِعَتْ مِنْ شَجَرَتِهَا ، وَ إِنَّهَا لَتَنْطِقُ إِذَا اسْتُنْطِقَتْ ، أُعِدَّتْ لِقَائِمِنَا عليه السلام يَصْنَعُ بِهَا مَا كَانَ يَصْنَعُ مُوسى ، وَ إِنَّهَا لَتُرَوِّعُ وَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ ، وَ تَصْنَعُ مَا تُؤْمَرُ بِهِ ، إِنَّهَا _ حَيْثُ أَقْبَلَتْ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ _ يُفْتَحُ لَهَا شُعْبَتَانِ : إِحْدَاهُمَا فِي الْأَرْضِ ، وَ الْأُخْرى فِي السَّقْفِ ، وَ بَيْنَهُمَا أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً ، تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ بِلِسَانِهَا» . .

ص: 739

37. باب در بيان آنچه در نزد ائمّه عليهم السلام است از آيات و اسباب معجزات پيغمبران عليهم السلام

1336.المستدرك على الصحيحين ( _ به نقل از عروه ، از صفيه دختر عبدالمطّلب _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد و محمد بن خالد، از زكريّا بن عمران قمىّ، از هارون بن جَهم، از مردى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام كه _ كه نام او در نظرم نيست _ روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به عيسى بن مريم دو اسم اعظم عطا شده بود و به آن دو اسم، عمل مى نمود و به موسى چهار اسم، و به ابراهيم هشت اسم، و به نوح پانزده اسم، و به آدم بيست و پنج اسم، عطا شده بود. و به درستى كه خداى تبارك و تعالى همه آنها را براى محمد جمع فرموده كه همه آن پنجاه و چهار اسم را به او عطا فرمود. و اسم اعظم، هفتاد و سه اسم است، و خدا هفتاد و دو اسم را به محمد صلى الله عليه و آله عطا كرد و يك اسم از او پوشيده شد» (كه آن را نمى دانست) .1337.شرح نهج البلاغة عن أبي جعفر الإِسكافيّ :حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از احمد بن محمد بن عبداللّه ، از على بن محمد نوفلى، از امام على نقّى عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«اسم اعظم خدا، هفتاد و سه اسم است، و در نزد آصف، يك اسم بود و به آن تكلّم نمود، پس زمينى كه در ما بين او و شهر سبا بود براى او شكافت و آصف تخت بلقيس را برداشت تا آن را به نزد سليمان آورد. بعد از آن، زمين گسترده شد در زمانى كه از يك چشم بر هم زدن كم تر بود، و در نزد ما هفتاد و دو اسم از اسم اعظم است، و يك اسم در نزد خداست كه در علم غيب به آن مخصوص شده».37. باب در بيان آنچه در نزد ائمّه عليهم السلام است از آيات و اسباب معجزات پيغمبران عليهم السلام1338.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في أوَّلِ خُطبَةٍ خَطَبَها بَعدَ بَيعَةِ النّاس ) محمد بن يحيى، از سَلمة بن خطّاب، از عبداللّه بن محمد، از مَنيع بن حجّاج بصرى، از مُجاشع، از مُعلّى ، از محمد بن فيض، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«عصاى موسى عليه السلام در نزد آدم عليه السلام بود، بعد از آن به شعيب منتقل شد، پس به موسى بن عمران رسيد. و به درستى كه آن عصا نزد ما است ، و من در اين نزديكى آن را ديدم، به مرتبه اى سبز و تازه بود كه گويا الحال از درخت خود جدا شده بود. و به درستى كه اين عصا، سخن مى گويد چون مأمور شود به سخن گفتن، و براى قائم ما مهيّا و آماده شده، و قائم ما به آن عصا مى كند آنچه موسى به آن مى كرد. و به درستى كه اين عصا، به ترس مى افكند هر كه آن را ببيند و فرو مى برد آنچه دشمنان ما تزوير مى كنند و به دروغ آن را به خلق مى نمايند، و مى كند آنچه را كه به آن مأمور شود. به درستى كه اين عصا، كه در آنجا كه شروع كرد كه فرو برد آنچه را كه به دروغ به مردم مى نمودند، و همان را باز مى كرد و آن را دو شعبه (يعنى: دو طرف) بود: بالا و پايين. و يكى از دو شعبه، در زمين و ديگرى در سقف بود، و ميانه لب بالا و پايين آن چهل ذراع بود. (1) و به زبان خويش، آنچه را كه به تزوير و حيله ساخته بودند، فرو مى برد».

.


1- . و ذِراع به كسر ذال، به معنى گز و ساق دست است، و به فتح ذال، به معنى مسافت دو دست چون باز كنند نيز مى باشد. (مترجم)

ص: 740

1338.امام على عليه السلام ( _ در نخستين سخنرانى اش پس از بيعتِ مردم و كشته شد ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «أَلْوَاحُ مُوسى عليه السلام عِنْدَنَا ، وَ عَصَا مُوسى عِنْدَنَا ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ النَّبِيِّينَ».1339.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامِهِ لَمّا بويِعَ فِي المَدينَةِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُرَاسَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، إِنَّ الْقَائِمَ إِذَا قَامَ بِمَكَّةَ وَ أَرَادَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى الْكُوفَةِ ، نَادى مُنَادِيهِ : أَلَا لَا يَحْمِلْ أَحَدٌ مِنْكُمْ طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً ، وَ يَحْمِلُ حَجَرَ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام وَ هُوَ وِقْرُ بَعِيرٍ ، فَ_لَا يَنْزِلُ مَنْزِلًا إِلَا انْبَعَثَ عَيْنٌ مِنْهُ ، فَمَنْ كَانَ جَائِعاً ، شَبِعَ ؛ وَ مَنْ كَانَ ظَامِئاً ، رَوِيَ ؛ فَهُوَ زَادُهُمْ حَتّى يَنْزِلُوا النَّجَفَ مِنْ ظَهْرِ الْكُوفَةِ».1339.امام على عليه السلام ( _ از سخنرانى اش در مدينه به هنگامى كه با او بيعت ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَسَدِيِّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«خَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ذَاتَ لَيْلَةٍ بَعْدَ عَتَمَةٍ وَ هُوَ يَقُولُ _ هَمْهَمَةً هَمْهَمَةً ، وَ لَيْلَةً مُظْلِمَةً _ : خَرَجَ عَلَيْكُمُ الْاءِمَامُ عَلَيْهِ قَمِيصُ آدَمَ ، وَ فِي يَدِهِ خَاتَمُ سُلَيْمَانَ وَ عَصَا مُوسى عليهماالسلام». .

ص: 741

1340.عنه عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ بَعدَما بويِعَ بِالخِلافَةِ ، و ) احمد بن ادريس، از عمران بن موسى، از موسى بن جعفر بغدادى، از على بن اسباط، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه ثُمالى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«الواح موسى عليه السلام ، در نزد ما است ، و عصاى موسى در نزد ما است ، و ماييم وارث هاى پيغمبران».1586.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از موسى بن سعدان، از عبداللّه بن قاسم، از ابوسعيد خراسانى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: قائم ما چون در مكّه قيام كند، و اراده نمايد كه متوجه كوفه گردد، جارچى آن حضرت جار كند كه: هيچ از شما طعام و شراب و آب و نان را بر ندارد، و سنگ موسى بن عمران را بردارد، و آن يك بار شتر است. پس در هيچ منزلى فرود نيايد، مگر آن كه از آن سنگ چشمه جارى شود. پس هر كه از آن بخورد و گرسنه باشد، سير شود و هر كه تشنه باشد سيراب گردد، و همان توشه ايشان است تا در نجف اشرف فرود آيد از پشت كوفه».1341.تاريخ اليعقوبي :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از موسى بن سعدان، از ابوالحسن اسدى، از ابوبصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امير المؤمنين عليه السلام در ساعتى از شب از خانه بيرون آمد، بعد از عَتمَهٍ (1) ، و آن حضرت مى فرمود كه: اين كه مى گويم: همهمه اى است كه در عالم، همهمه كمال آهستگى دارد (2) ، و امشب شبى است است تاريك، امام شما بيرون آمده به سوى شما با عُلوّى كه نسبت به شما دارد، و پيراهن آدم عليه السلام را پوشيده و انگشتر سليمان و عصاى موسى در دست اوست». .


1- . كه ساعت سيم از شب است يا بعد از نماز خفتن. (مترجم)
2- . و همهمه، آواز گردانيدن است در حلق. (مترجم)

ص: 742

1342.الاختصاص :مُحَمَّدٌ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ ، عَنْ بِشْرِ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «أَ تَدْرِي مَا كَانَ قَمِيصُ يُوسُفَ عليه السلام ؟» . قَالَ : قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام لَمَّا أُوقِدَتْ لَهُ النَّارُ ، أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام بِثَوْبٍ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ ، فَأَلْبَسَهُ إِيَّاهُ ، فَلَمْ يَضُرَّهُ مَعَهُ حَرٌّ وَ لَا بَرْدٌ ، فَلَمَّا حَضَرَ إِبْرَاهِيمَ الْمَوْتُ ، جَعَلَهُ فِي تَمِيمَةٍ وَ عَلَّقَهُ عَلى إِسْحَاقَ ، وَ عَلَّقَهُ إِسْحَاقُ عَلى يَعْقُوبَ ، فَلَمَّا وُلِدَ يُوسُفُ عليه السلام عَلَّقَهُ عَلَيْهِ ، فَكَانَ فِي عَضُدِهِ حَتّى كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ ، فَلَمَّا أَخْرَجَهُ يُوسُفُ بِمِصْرَ مِنَ التَّمِيمَةِ ، وَجَدَ يَعْقُوبُ رِيحَهُ ، وَ هُوَ قَوْلُهُ : «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» فَهُوَ ذلِكَ الْقَمِيصُ الَّذِي أَنْزَلَهُ اللّهُ مِنَ الْجَنَّةِ».

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَإِلى مَنْ صَارَ ذلِكَ الْقَمِيصُ ؟ قَالَ : «إِلى أَهْلِهِ». ثُمَّ قَالَ : «كُلُّ نَبِيٍّ وَرِثَ عِلْماً أَوْ غَيْرَهُ ، فَقَدِ انْتَهى إِلى آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ».38 _ بَابُ مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام مِنْ سِ_لَاحِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مَتَاعِهِ1341.تاريخ اليعقوبى :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ سَعِيدٍ السَّمَّانِ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُ_لَانِ مِنَ الزَّيْدِيَّةِ ، فَقَالَا لَهُ : أَ فِيكُمْ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «لَا».

قَالَ : فَقَالَا لَهُ : قَدْ أَخْبَرَنَا عَنْكَ الثِّقَاتُ أَنَّكَ تُفْتِي وَ تُقِرُّ وَ تَقُولُ بِهِ ، وَنُسَمِّيهِمْ لَكَ : فُ_لَانٌ وَ فُ_لَانٌ ، وَ هُمْ أَصْحَابُ وَرَعٍ وَ تَشْمِيرٍ ، وَ هُمْ مِمَّنْ لَا يَكْذِبُ . فَغَضِبَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، وَقَالَ : «مَا أَمَرْتُهُمْ بِهذَا». فَلَمَّا رَأَيَا الْغَضَبَ فِي وَجْهِهِ ، خَرَجَا .

فَقَالَ لِي : «أَ تَعْرِفُ هذَيْنِ ؟» ، قُلْتُ : نَعَمْ ، هُمَا مِنْ أَهْلِ سُوقِنَا ، وَ هُمَا مِنَ الزَّيْدِيَّةِ ، وَ هُمَا يَزْعُمَانِ أَنَّ سَيْفَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله عِنْدَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ ، فَقَالَ : «كَذَبَا _ لَعَنَهُمَا اللّهُ _ وَ اللّهِ مَا رَآهُ عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِعَيْنَيْهِ ، وَ لَا بِوَاحِدَةٍ مِنْ عَيْنَيْهِ ، وَ لَا رَآهُ أَبُوهُ ، اللّهُمَّ إِلَا أَنْ يَكُونَ رَآهُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَإِنْ كَانَا صَادِقَيْنِ ، فَمَا عَ_لَامَةٌ فِي مَقْبِضِهِ ؟ وَ مَا أَثَرٌ فِي مَوْضِعِ مَضْرَبِهِ ؟

وَ إِنَّ عِنْدِي لَسَيْفَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّ عِنْدِي لَرَايَةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ دِرْعَهُ وَ لَامَتَهُ وَ مِغْفَرَهُ ، فَإِنْ كَانَا صَادِقَيْنِ ، فَمَا عَ_لَامَةٌ فِي دِرْعِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ وَ إِنَّ عِنْدِي لَرَايَةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُغَلَّبَةَ ، وَ إِنَّ عِنْدِي أَلْوَاحَ مُوسى وَ عَصَاهُ ، وَ إِنَّ عِنْدِي لَخَاتَمَ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عليه السلام ، وَ إِنَّ عِنْدِي الطَّسْتَ الَّذِي كَانَ مُوسى يُقَرِّبُ بِهِ الْقُرْبَانَ ، وَ إِنَّ عِنْدِي الِاسْمَ الَّذِي كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِذَا وَضَعَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُشْرِكِينَ ، لَمْ يَصِلْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِلَى الْمُسْلِمِينَ نُشَّابَةٌ ، وَ إِنَّ عِنْدِي لَمِثْلَ الَّذِي جَاءَتْ بِهِ الْمَ_لَائِكَةُ .

وَ مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا كَمَثَلِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ فِي أَيِّ أَهْلِ بَيْتٍ وُجِدَ التَّابُوتُ عَلى أَبْوَابِهِمْ أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، وَ مَنْ صَارَ إِلَيْهِ السِّ_لَاحُ مِنَّا أُوتِيَ الْاءِمَامَةَ ، وَ لَقَدْ لَبِسَ أَبِي دِرْعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَخَطَّتْ عَلَى الْأَرْضِ خَطِيطاً ، وَ لَبِسْتُهَا أَنَا ، فَكَانَتْ وَ كَانَتْ ، وَ قَائِمُنَا مَنْ إِذَا لَبِسَهَا مَلَأَهَا إِنْ شَاءَ اللّهُ». .

ص: 743

38. باب در بيان آنچه در نزد ائمّه عليهم السلام است از سلاح و آلت كارزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و

1342.الاختصاص :محمد، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل، از ابو اسماعيل سرّاج، از بِشر بن جعفر، از مُفضّل بن عُمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«آيا مى دانى كه پيراهن يوسف عليه السلام چه بود؟» عرض كردم: نه. حضرت فرمود كه: «چون آتش را از براى ابراهيم عليه السلام افروختند، جبرئيل عليه السلام جامه اى از جامه هاى بهشت را به نزد آن حضرت آورد و آن را بر او پوشانيد. بعد از آن، تا آن جامه با آن حضرت بود، گرما و سرما او را ضرر نرسانيد، و چون ابراهيم را مرگ در رسيد، آن را در بازوبندى قرار داد و بر اسحاق آويخت، و اسحاق آن را بر يعقوب آويخت. پس چون يوسف متولّد شد، يعقوب آن را بر يوسف آويخت، و آن پيراهن در بازوى او بسته بود، تا واقع شد از امر او، آنچه واقع شد، و بود آنچه بود از پادشاهى و سلطنت، و آنچه خدا به او عطا فرمود. پس چون يوسف در شهر مصر آن را از بازوبند بيرون آورد، يعقوب در كنعان به وى آن را يافت. و اين است معنى قول خداى تعالى كه از يعقوب حكايت مى فرمايد كه: «إنّى َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أنْ تُفَنِّدُونِ» (1) ، يعنى: «به درستى كه من، هر آينه بوى يوسف را مى يابم، اگر مرا به نقصان عقل نسبت نكنيد» (و نگوييد كه من پير شده ام و مرا خرافت رسيده). و اين پيراهن يوسف، همان پيراهنى است كه خدا آن را از بهشت فرو فرستاده».

راوى مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم ،آن پيراهن به كه منتقل شد؟ فرمود: «به سوى آن كه اهل آن بود». بعد از آن فرمود كه: «هر پيغمبرى كه علم يا غير آن را ميراث گذاشت، همه آنها به سوى آل محمد صلى الله عليه و آله منتهى شد و به ايشان رسيد».38. باب در بيان آنچه در نزد ائمّه عليهم السلام است از سلاح و آلت كارزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و متاع آن حضرت (از رخت و غير آن)1344.تاريخ الطبري عن ابن عبّاس :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن حَكم، از معاوية بن وهْب، از سعيد سمّان كه گفت: نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه ناگاه دو نفر از طايفه زيديّه بر آن حضرت داخل شدند، و به آن حضرت گفتند كه: آيا در ميان شما امامى هست كه طاعت او واجب باشد؟ حضرت فرمود:«نه». گفتند كه: چند نفر از معتمدين ما را از جانب تو خبر دادند كه تو به آن فتوا مى دهى، و به آن اقرار و اعتقاد دارى، و ما نام هاى ايشان را براى تو ذكر مى كنيم فلانى و فلانى، و ايشان اصحاب ورع و پارسايى اند، و در عبادت، دامن هاى خويش را بر زده، كمال جدّ و جهد دارند، و از كسانى هستند كه دروغ نمى گويند.

پس حضرت غضبناك شد و فرمود كه: «من ايشان را به اين امر نكرده ام». چون آثار غضب در روى مبارك آن حضرت ديدند، بيرون رفتند. حضرت به من فرمود كه: «اين دو مرد را مى شناسى؟» عرض كردم: آرى، اينها از اهل بازار و هم چراغ هاى ما مى باشند. و ايشان از طايفه زيديّه اند و گمان دارند كه شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله در نزد عبداللّه پسر حسن است (يعنى حسن مثنّى ).

حضرت فرمود: «دروغ گفتند. خدا ايشان را لعنت كند، به خدا سوگند كه عبداللّه پسر حسن، آن شمشير را به دو چشم خود و به يك چشم از دو چشم خود نديده. و پدرش (يعنى حسن مثنّى) نيز آن را نديده. بار خدايا، مگر آن كه آن را در نزد على بن الحسين ديده باشد. پس اگر اين دو مرد راست گويند، بگويند كه نشانه دسته آن چيست و اثرى كه در موضع دم آن است چيست؟ و به درستى كه در نزد من است شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله و در نزد من است، رايت و عَلَم رسول صلى الله عليه و آله ، و زره و چهار آينه و كلاه خُود آن حضرت. پس اگر راست گويند، بگويند كه چيست آن نشانه كه در زره رسول خدا صلى الله عليه و آله است؟ و به درستى كه در نزد من است آن عَلَمْ رسول خدا كه خدا آن را منشأ غلبه و بر خصم قرار داده، و در نزد من است الواح موسى و عصاى او، و در نزد من است انگشتر سليمان پسر داود، و در نزد من است آن طشتى كه موسى در آن گوسفند قربانى را قربانى مى كرد، و در نزد من است آن نامى كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را در ميان مسلمانان و مشركان مى گذاشت، تير مشركان به مسلمانان نمى رسيد و در نزد من است مانند آنچه فرشتگان آن را آوردند و بر مى داشتند (يعنى تابوت).

و داستان سلاح رسول خدا در ميان ما چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل، كه در هر خاندانى كه آن تابوت بر درِ خانه هاى ايشان يافت مى شد، پيغمبرى به ايشان عطا مى شد، و هر كه از ما كه اين سلاح به او منتقل شد، امامت به او رسيد. و هر آينه پدرم زره رسول خدا صلى الله عليه و آله را پوشيد و چون از اندام آن حضرت زياد بود، آن را بر زمين مى كشيد و به واسطه زيادتى، آن زره، بر روى زمين خطى را هويدا نمود و من نيز آن را پوشيدم پس به همان وضعى كه نسبت به پدرم بود، با من نيز چنان بود. و قائم ما كسى است كه چون آن را بپوشد، پر كند آن را و بر قامتش راست آيد. ان شاءاللّه تعالى».

.


1- . يوسف، 94.

ص: 744

. .

ص: 745

. .

ص: 746

1344.تاريخ الطبرى ( _ به نقل از ابن عبّاس _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «عِنْدِي سِ_لَاحُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَا أُنَازَعُ فِيهِ».

ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ السِّ_لَاحَ مَدْفُوعٌ عَنْهُ ، لَوْ وُضِعَ عِنْدَ شَرِّ خَلْقِ اللّهِ ، لَكَانَ خَيْرَهُمْ». ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ هذَا الْأَمْرَ يَصِيرُ إِلى مَنْ يُلْوى لَهُ الْحَنَكُ ، فَإِذَا كَانَتْ مِنَ اللّهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ خَرَجَ ، فَيَقُولُ النَّاسُ : مَا هذَا الَّذِي كَانَ ؟! وَ يَضَعُ اللّهُ لَهُ يَداً عَلى رَأْسِ رَعِيَّتِهِ».1345.شرح نهج البلاغة عن المدائني ( _ في ذِكرِ مَجلِسٍ حَضَرَ فيهِ ابنُ عَبّاسٍ ومُعا ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «تَرَكَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي الْمَتَاعِ سَيْفاً وَ دِرْعاً وَ عَنَزَةً وَ رَحْلاً وَ بَغْلَتَهُ الشَّهْبَاءَ ، فَوَرِثَ ذلِكَ كُلَّهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ».1345.شرح نهج البلاغة ( _ به نقل از مدائنى در گزارش جلسه اى كه در آن ، اب ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قَالَ :«لَبِسَ أَبِي دِرْعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ذَاتَ الْفُضُولِ ، فَخَطَّتْ ، وَ لَبِسْتُهَا أَنَا فَفَضَلَتْ» . .

ص: 747

1346.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كَلامٍ لَهُ فيما رَدَّهُ عَلَى المُسلِمينَ ) حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از عبدالأعلى بن اعيَن روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«در نزد من است سلاح رسول خدا، و كسى نمى تواند كه با من در باب آن منازعه كند». بعد از آن فرمود كه: «از اين سلاح دفع شده (هر معصيت كارى كه مالك آن نمى تواند شد)، و اگر در نزد بدترين خلق خدا گذاشته بود، بهترين ايشان بود». پس فرمود كه: «اين امر (يعنى امامت) منتقل مى شود به سوى كسى كه زير زنخ ها به جهت او پيچيده شود (و مراد آن است كه مردمان در نزد او گردن ها را كج كنند؛ زيرا كه در كج كردن گردن، پيچى در حَنك به هم مى رسد). پس چون از جانب خداى عزّوجلّ در باب او مشيّت واقع شود، بيرون آيد، و مردم از روى تعجّب مى گويند كه: اين كس كه تازه به هم رسيده، كيست و چه كاره است؟ (يا اين، آن كه بود، نيست، يعنى: پيش از اين چنين نبود). و خدا به جهت او دست حمايت بر سر رعيّتش گذارد».1347.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از ابن مُسكان، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان متاع (يا از جمله متاع خويش)، شمشيرى وا گذاشت، و همچنين زرهى، و نيز عصا و پالان و استر شهباى خود (كه سفيدى آن بر سياهى غالب بود). پس همه آنها را به على بن ابى طالب عليه السلام ميراث داد».1346.امام على عليه السلام ( _ از سخنان او درباره بازگرداندن زمين هايى كه عثما ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از ابان بن عثمان، از فضيل بن يَسار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«پدرم، زره گشاد رسول خدا صلى الله عليه و آله را پوشيد (يا معنى آن است كه آن زرهى را پوشيد كه مُسمّى بود به ذات الفضول، پس آن زره به واسطه بلندى كه داشت)، خطّى را در زمين احداث نمود، و من آن را پوشيدم پس زياد آمد» (يا در درازى و يا در پهنى و احتمال دارد كه معنى اين باشد كه خطّى كه در هنگام پوشيدن من احداث نمود، زياد بود از آن خطّى كه در وقت پوشيدن پدرم به هم رسيد. و اظهر اين است كه معنى اين باشد كه: زيادتى به مرتبه اى نبود كه موجب احداث خطّ باشد، و هر چند كه موافق نبود). .

ص: 748

1347.شرح نهج البلاغة ( _ اين سخنرانى را كلبى به صورت روايتى مرفوع ، به ا ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ ذِي الْفَقَارِ سَيْفِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : مِنْ أَيْنَ هُوَ ؟ قَالَ : «هَبَطَ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام مِنَ السَّمَاءِ ، وَ كَانَتْ حِلْيَتُهُ مِنْ فِضَّةٍ وَ هُوَ عِنْدِي» .1348.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ ، عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ، قَالَ :«السِّلَاحُ مَوْضُوعٌ عِنْدَنَا ، مَدْفُوعٌ عَنْهُ ، لَوْ وُضِعَ عِنْدَ شَرِّ خَلْقِ اللّهِ ، لَكَانَ خَيْرَهُمْ ، لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي أَنَّهُ حَيْثُ بَنى بِالثَّقَفِيَّةِ _ وَ كَانَ قَدْ شُقَّ لَهُ فِي الْجِدَارِ _ فَنُجِّدَ الْبَيْتُ ، فَلَمَّا كَانَتْ صَبِيحَةُ عُرْسِهِ ، رَمى بِبَصَرِهِ فَرَأى حَذْوَهُ خَمْسَةَ عَشَرَ مِسْمَاراً ، فَفَزِعَ لِذلِكَ ، وَ قَالَ لَهَا : تَحَوَّلِي ؛ فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَدْعُوَ مَوَالِيَّ فِي حَاجَةٍ ، فَكَشَطَهُ ، فَمَا مِنْهَا مِسْمَارٌ إِلَا وَجَدَهُ مُصْرَفاً طَرَفُهُ عَنِ السَّيْفِ، وَمَا وَصَلَ إِلَيْهِ مِنْهَا شَيْءٌ».1349.الكافي عن سُلَيم بن قيس :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ حُجْرٍ ، عَنْ حُمْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَمَّا يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّهُ دُفِعَتْ إِلى أُمِّ سَلَمَةَ صَحِيفَةٌ مَخْتُومَةٌ ، فَقَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا قُبِضَ ، وَرِثَ عَلِيٌّ عليه السلام عِلْمَهُ وَ سِ_لَاحَهُ وَ مَا هُنَاكَ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحَسَنِ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَلَمَّا خَشِيَنَا أَنْ نُغْشَى ، اسْتَوْدَعَهَا أُمَّ سَلَمَةَ ، ثُمَّ قَبَضَهَا بَعْدَ ذلِكَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام ». قَالَ : فَقُلْتُ : نَعَمْ ، ثُمَّ صَارَ إِلى أَبِيكَ ، ثُمَّ انْتَهى إِلَيْكَ ، وَ صَارَ بَعْدَ ذلِكَ إِلَيْكَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ». .

ص: 749

1348.امام على عليه السلام :احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از محمد بن عيسى، از احمد بن ابى عبداللّه ، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده اند كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از ذوالفقار شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از كجا آمد؟ حضرت فرمود كه:«جبرئيل آن را از آسمان فرود آورد، و زيور آن نقره بود، و آن شمشير در نزد من است».1587.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از محمد بن حكيم، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«سلاح رسول خدا، در نزد ما گذاشته، و هر بدكارى از آن دفع شده، كه اگر در نزد بدترين خلق خدا گذاشته شود، بهترين ايشان باشد.

و پدرم حضرت صادق عليه السلام مرا خبر داد كه: در زمانى كه زنى از قبيله ثقيف را كه تزويج كرده بود به خانه آورد و پيش از آن، ديوار خانه را شكافته بود و آن شمير را در ميان آن شكاف گذارده، روى آن را پوشيده بود، و زنان به جهت عروسى خانه را از آرايش كردند، چون صبح دامادى آن حضرت شد، چشم آن حضرت بر آن موضع افتاد، ديد كه در مُحاذى آن موضع، پانزده ميخ آهنين كوبيده اند از براى آن كه پرده ها را بياويزند. حضرت به جهت آن بسيار مشوّش شد كه مبادا آن ميخ به شمشير ضررى رسانيده باشد، به زن خويش فرمود كه: از اينجا بيرون رو كه من اراده دارم كه بعضى از خدمت كاران خود را طلب كنم و ايشان را كار دارم. چون آن زن بيرون رفت، حضرت آن موضع را شكافت، هيچ ميخى از آن ميخ ها را نديد، مگر آن كه ديد كه سر آن از شمشير ميل كرده و برگرديده و هيچ يك از آنها به شمشير نرسيده بود».1588.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان بن يحيى، از ابن مُسكان، از حُجْر، از حُمران، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: از آن حضرت سؤال كردم از بيان آنچه در ميان مردم مشهور است و همه مى گويند كه نامه سر به مهرى به امّ سَلمه دفع شده است. حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله چون از دنيا رفت، على عليه السلام ، علم آن حضرت و سلاح او و آنچه را كه در اينجا بود، به ميراث برد. پس آنها به امام حسن عليه السلام منتقل شد، بعد از آن به امام حسين عليه السلام رسيد، و چون آن حضرت بر ما ترسيد كه هلاك و مغلوب شويم و آنها را از ما بگيرند، آنها را به امّ سلمه سپرد (يعنى: پيش از بيرون آمدن از مدينه مشرّفه؛ زيرا كه آن حضرت عليه السلام از شهادت خويش و اسير شدن امام زين العابدين عليه السلام و ساير منسوبان كه همراه آن حضرت بودند و به غارت رفتن آنچه را كه با خود داشت، خبر داشت). و بعد از آن، حضرت على بن الحسين عليهماالسلام آنها را قبض فرمود و در حيطه تصرّف خود در آورد». حمران مى گويد كه: عرض كردم: آرى، چنين است. بعد از آن، به پدر تو منتقل شد، بعد از آن، امر به تو منتهى شد و آنها به تو رسيد؟ فرمود: «آرى». .

ص: 750

1589.عنه عليه السلام :مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ فَضَالَةَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَمَّا يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّهُ دُفِعَ إِلى أُمِّ سَلَمَةَ صَحِيفَةٌ مَخْتُومَةٌ ، فَقَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا قُبِضَ وَرِثَ عَلِيٌّ عليه السلام عِلْمَهُ وَ سِ_لَاحَهُ وَ مَا هُنَاكَ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحَسَنِ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليهماالسلام» . قَالَ : قُلْتُ : ثُمَّ صَارَ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، ثُمَّ صَارَ إِلَى ابْنِهِ ، ثُمَّ انْتَهى إِلَيْكَ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ» .1590.عنه عليه السلام ( _ بَعدَ سَماعِهِ لِأَمرِ الحَكَمَينِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْوَفَاةُ ، دَعَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ : يَا عَمَّ مُحَمَّدٍ ، تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ ، وَ تَقْضِي دَيْنَهُ ، وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ ؟ فَرَدَّ عَلَيْهِ ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللّهِ ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، شَيْخٌ كَثِيرُ الْعِيَالِ ، قَلِيلُ الْمَالِ ، مَنْ يُطِيقُكَ وَ أَنْتَ تُبَارِي الرِّيحَ؟» .

قَالَ : «فَأَطْرَقَ صلى الله عليه و آله هُنَيْئَةً ، ثُمَّ قَالَ : يَا عَبَّاسُ ، أَ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ ، وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ وَ تَقْضِي دَيْنَهُ ؟ فَقَالَ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، شَيْخٌ كَثِيرُ الْعِيَالِ ، قَلِيلُ الْمَالِ ، وَ أَنْتَ تُبَارِي الرِّيحَ .

قَالَ : أَمَا إِنِّي سَأُعْطِيهَا مَنْ يَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا ، ثُمَّ قَالَ : يَا عَلِيُّ ، يَا أَخَا مُحَمَّدٍ ، أَتُنْجِزُ عِدَاتِ مُحَمَّدٍ ، وَ تَقْضِي دَيْنَهُ ، وَ تَقْبِضُ تُرَاثَهُ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، ذاكَ عَلَيَّ وَ لِي ، قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَيْهِ حَتّى نَزَعَ خَاتَمَهُ مِنْ إِصْبَعِهِ ، فَقَالَ : تَخَتَّمْ بِهذَا فِي حَيَاتِي ، قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ حِينَ وَضَعْتُهُ فِي إِصْبَعِي ، فَتَمَنَّيْتُ مِنْ جَمِيعِ مَا تَرَكَ الْخَاتَمَ .

ثُمَّ صَاحَ : يَا بِ_لَالُ ، عَلَيَّ بِالْمِغْفَرِ وَ الدِّرْعِ وَ الرَّايَةِ وَ الْقَمِيصِ وَ ذِي الْفَقَارِ وَ السَّحَابِ وَ الْبُرْدِ وَ الْأَبْرَقَةِ وَ الْقَضِيبِ ، قَالَ : فَوَ اللّهِ ، مَا رَأَيْتُهَا غَيْرَ سَاعَتِي تِلْكَ _ يَعْنِي الْأَبْرَقَةَ _ فَجِيءَ بِشِقَّةٍ كَادَتْ تَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ، فَإِذَا هِيَ مِنْ أَبْرُقِ الْجَنَّةِ ، فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَانِي بِهَا ، وَ قَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، اجْعَلْهَا فِي حَلْقَةِ الدِّرْعِ ، وَ اسْتَذْفِرْ بِهَا مَكَانَ الْمِنْطَقَةِ .

ثُمَّ دَعَا بِزَوْجَيْ نِعَالٍ عَرَبِيَّيْنِ جَمِيعاً : أَحَدُهُمَا مَخْصُوفٌ ، وَ الْاخَرُ غَيْرُ مَخْصُوفٍ ، وَ الْقَمِيصَيْنِ : الْقَمِيصِ الَّذِي أُسْرِيَ بِهِ فِيهِ ، وَ الْقَمِيصِ الَّذِي خَرَجَ فِيهِ يَوْمَ أُحُدٍ ، وَالْقَ_لَانِسِ الثَّ_لَاثِ : قَلَنْسُوَةِ السَّفَرِ ، وَ قَلَنْسُوَةِ الْعِيدَيْنِ وَ الْجُمَعِ ، وَ قَلَنْسُوَةٍ كَانَ يَلْبَسُهَا وَ يَقْعُدُ مَعَ أَصْحَابِهِ .

ثُمَّ قَالَ : يَا بِ_لَالُ ، عَلَيَّ بِالْبَغْلَتَيْنِ : الشَّهْبَاءِ ، وَ الدُّلْدُلِ ؛ وَ النَّاقَتَيْنِ : الْعَضْبَاءِ ، وَ الْقَصْوَاءِ ؛ وَ الْفَرَسَيْنِ : الْجَنَاحِ _ كَانَتْ تُوقَفُ بِبَابِ الْمَسْجِدِ لِحَوَائِجِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَبْعَثُ الرَّجُلَ فِي حَاجَتِهِ ، فَيَرْكَبُهُ فَيَرْكُضُهُ فِي حَاجَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله _ وَ حَيْزُومٍ _ وَ هُوَ الَّذِي كَانَ يَقُولُ : أَقْدِمْ يَا حَيْزُومُ _ وَ الْحِمَارِ عُفَيْرٍ ، فَقَالَ : اقْبِضْهَا فِي حَيَاتِي .

فَذَكَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّ أَوَّلَ شَيْءٍ مِنَ الدَّوَابِّ تُوُفِّيَ عُفَيْرٌ سَاعَةَ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، قَطَعَ خِطَامَهُ ، ثُمَّ مَرَّ يَرْكُضُ حَتّى أَتى بِئْرَ بَنِي خَطْمَةَ بِقُبَا ، فَرَمى بِنَفْسِهِ فِيهَا ، فَكَانَتْ قَبْرَهُ».

وَ رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ : «إِنَّ ذلِكَ الْحِمَارَ كَلَّمَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَالَ : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ كَانَ مَعَ نُوحٍ فِي السَّفِينَةِ ، فَقَامَ إِلَيْهِ نُوحٌ ، فَمَسَحَ عَلى كَفَلِهِ ، ثُمَّ قَالَ : يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ هذَا الْحِمَارِ حِمَارٌ يَرْكَبُهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ خَاتَمُهُمْ ، فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَنِي ذلِكَ الْحِمَارَ». .

ص: 751

1591.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) محمد، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از فضاله، از عمر بن ابان روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از آنچه در ميان مردم مشهور است كه نامه سر به مهرى به امّ سلمه دفع شده است. حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله چون رحلت نمود، على عليه السلام ، علم و سلاح آن حضرت و آنچه را كه در آنجا بود، ميراث برد. بعد از آن، به امام حسن عليه السلام منتقل شد، بعد از آن به امام حسين عليه السلام ». عمر مى گويد كه: عرض كردم كه: بعد از آن، به حضرت على بن الحسين عليهماالسلام منتقل شد، بعد از آن به پسرش امام محمد باقر عليه السلام رسيد، بعد از آن به تو منتهى شد؟ فرمود: «آرى».1592.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد _ كه شباب صيرفى است _ از ابان بن عثمان، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود:«چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را هنگام وفات رسيد، عبّاس بن عبدالمطّلب و امير المؤمنين عليه السلام را طلبيد. پس به عباس فرمود كه: اى عموى محمد، ميراث محمد را مى گيرى، و قرض او را ادا مى نمايى، و وعده هاى او به زودى وفا مى كنى. عبّاس بر آن حضرت رد نمود و وصيّتش را قبول نكرد، و عرض كرد: يا رسول اللّه ، پدر و مادرم فداى تو باد، من پيرم و عيال بسيارى دارم، و مالى ندارم يا مال كمى دارم، و كه را طاقت آن است كه حقوق تو را ادا كند و حال آن كه تو با باد (كه به كثرت سخاوت مشهور است)، معارضه دارى؟» (و آنچه او مى كند نيز تو مى كنى. و مراد آن است كه تو باد دستى و سخاوت بسيار دارى، و چيز من وفا به وعده ها و بخشش ها و قرض تو نمى كند).

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «پيغمبر صلى الله عليه و آله اندك زمانى سر خويش را به زير افكند، بعد از آن فرمود كه: اى عبّاس، آيا ميراث محمد را مى گيرى و وعده هاى او را به زودى به عمل مى آورى و قرض او را ادا مى كنى؟ عباس عرض كرد كه: پدرم و مادرم فداى تو باد، پيرم و عيال بسيارى دارم و مالى ندارم و تو سخى و باد دستى. پيغمبر فرمود كه: بدان و آگاه باش كه من اينها (يا وصيّت) را به كسى دهم كه آن را بگيرد و قبول كند؛ چنانچه حقّ قبول و سزاوار آن باشد. بعد از آن فرمود كه: يا على، اى برادر محمد، آيا به وعده هاى محمد به زودى وفا مى نمايى و قرض او را ادا مى كنى و ميراث او را مى گيرى؟ عرض كرد: آرى، پدر و مادرم فداى تو باد. حقوق تو بر من و ميراث تو براى من. امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد كه: پس به سوى آن حضرت نظر كردم تا آنكه انگشتر خويش از انگشت مباركش بيرون كرد و فرمود: همين انگشتر را در زمان من بپوش. امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: نظر كردم به سوى آن انگشتر در هنگامى كه آن را در انگشت خويش كردم، پس از همه متروكات آن حضرت آن انگشتر را آرزو داشتم، ودر دل خويش مى گفتم كه: اگر متروكات آن حضرت، غير از اين انگشتر نبود، مرا كفايت مى نمود و همان شرف و عزّت و فخر مرا بس بود.

(حاصل آن كه با عطاى انگشتر، بسيار شاد و خوشحال گرديدم؛ چنانچه آن كه آرزوى چيزى دارد بعد از حصول آن از برايش شاد و خوشحال مى گردد). بعد از آن، پيغمبر آواز داد كه: اى بلال، خود و زره و علم و پيراهن و ذوالفقار و عمّامه سحاب نام، و ردا و كمربند سياه و سفيد و چوب دست مرا بياور. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند كه من، آن كمربند را پيش از آن ساعت نديده بودم. پس بلال پارچه اى را آورد كه نزديك بود كه چشم ها را بربايد، چون نيك نظر كردم ديدم كه آن كمربند، از پارچه هاى بهشت بود. پيغمبر فرمود كه: يا على، جبرئيل اين را به نزد من آورد و گفت: يا محمد، اين را در حلقه زره خود قرار ده و به جاى كمربند بر كمر بند. بعد از آن، هر دو جفت كفش عربى را طلبيد كه يكى از آنها پينه خورده بود و ديگرى پينه نخورده، و دو پيراهن يكى پيراهنى كه در بر داشت و او را به آسمان بردند در شب معراج و ديگر پيراهنى كه در روز جنگ احد پوشيده بود، و سه كلاه، يكى كلاهى كه در سفر مى پوشيد، و يكى كلاهى كه در دو عيد (كه عيد فطر است و عيد اضحى) و در روز جمعه ها مى پوشيد، و يكى كلاهى كه آن را مى پوشيد و با اصحاب خود مى نشست.

بعد از آن فرمود كه: اى بلال، به نزد من آور دو استر مرا يكى شهبا و ديگرى دلدل، و دو شتر مرا يكى عضبا و ديگرى قصوا، و دو اسب مرا يكى جناح و آن اسبى بود كه هميشه بر در مسجد ايستاده بود براى حوائج رسول خدا صلى الله عليه و آله ، كه چون كسى را در پى كار خويش مى فرستاد بر آن سوار مى شد، و آن را مى دوانيد در باب فيصل دادن شغل رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و ديگرى حَيزوم و آن اسبى بود كه پيغمبر مى فرمود دلير شو و پيش رو اى حيزوم، و دراز گوش مرا عُفير.

بعد از آن، به امير المؤمنين فرمود كه: بگير اينها را در زمان حيات من و امير المؤمنين عليه السلام ذكر فرمود كه: اوّل حيوانى كه از حيوانات آن حضرت وفات كرد، عُفير بود در همان ساعت كه قبض روح رسول خدا شد، عُفير افسار خويش را پاره كرد و بيرون آمد و مى دويد تا بر سر چاه بنى خَطمَه كه در قباست، رسيد پس خود را در آن چاه انداخت و همان چاه قبر او گرديد» .

و روايت شده است كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: «اين درازگوش، با رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن گفت و عرض كرد كه: پدرم و مادرم فداى تو باد، به درستى كه پدرم حديث كرد مرا از پدرش، از جدّش، از پدرش كه با حضرت نوح در كشتى بود، پس نوح برخواست و به نزد او آمد و دست بر كَفَلش ماليد و فرمود كه: از صلب اين درازگوش، دراز گوشى بيرون آيد كه سيّد رسولان و پيغمبران و خاتم ايشان بر آن سوار شود. پس سپاس و ستايش خداى را كه مرا آن درازگوش گردانيد». .

ص: 752

. .

ص: 753

. .

ص: 754

39 _ بَابُ أَنَّ مَثَلَ سِ_لَاحِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ1589.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ سَعِيدٍ السَّمَّانِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ أَيُّ أَهْلِ بَيْتٍ وُجِدَ التَّابُوتُ عَلى بَابِهِمْ أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، فَمَنْ صَارَ إِلَيْهِ السِّ_لَاحُ مِنَّا أُوتِيَ الْاءِمَامَةَ» .1590.امام على عليه السلام ( _ پس از شنيدن داستان حَكَميت _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السُّكَيْنِ ، عَنْ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، حَيْثُمَا دَارَ التَّابُوتُ دَارَ الْمُلْكَ ، فَأَيْنَمَا دَارَ السِّ_لَاحُ فِينَا دَارَ الْعِلْمُ».1591.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، حَيْثُمَا دَارَ التَّابُوتُ أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، وَ حَيْثُمَا دَارَ السِّ_لَاحُ فِينَا فَثَمَّ الْأَمْرُ». قُلْتُ : فَيَكُونُ السِّ_لَاحُ مُزَايِلاً لِلْعِلْمِ ؟ قَالَ : «لَا» . .

ص: 755

39. باب در بيان آن كه داستان سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله چون داستان تابوت و

39. باب در بيان آن كه داستان سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله چون داستان تابوت و صندوق است در ميانه بنى اسرائيل1593.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از معاوية بن وهْب، از سعيد سمّان كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«جز اين نيست كه داستان سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان ما، چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل، و هر خاندانى كه از بنى اسرائيل كه چنان بودند كه آن تابوت بر در خانه ايشان يافت شد، پيغمبرى به ايشان عطا شد. پس هر كه از ما سلاح به او منتقل شد، امامت به او رسيد».1594.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از محمد بن سُكين، از نوح بن دَرّاج، از عبداللّه بن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود كه:«جز اين نيست كه داستان سلاح در ميان ما، چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل، در هر جا كه آن تابوت مى گرديد، پادشاهى دور مى زد. پس در هر جا كه سلاح در ميان ما دور زند، علم و امامت دور زند».1593.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از صفوان ،از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام مى فرمود كه: جز اين نيست كه داستان سلاح در ميان ما چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل، در هر جا كه تابوت دور مى زد، به پيغمبرى مى رسيدند، و در هر جا كه سلاح دور زند، امر امامت در آنجاست». عرض كردم كه مى شود كه سلاح از علم جدا شود كه هر يك از نزد كسى باشند؟ فرمود: «نه».

.

ص: 756

1594.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لَاحِ فِينَا كَمَثَلِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، أَيْنَمَا دَارَ التَّابُوتُ دَارَ الْمُلْكُ ، وَ أَيْنَمَا دَارَ السِّ_لَاحُ فِينَا دَارَ الْعِلْمُ» .40 _ بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الصَّحِيفَةِ وَ الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَةِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام1596.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْحَجَّالِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ ، هَاهُنَا أَحَدٌ يَسْمَعُ كَ_لَامِي ؟ قَالَ : فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام سِتْراً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ بَيْتٍ آخَرَ ، فَاطَّلَعَ فِيهِ ، ثُمَّ قَالَ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّ شِيعَتَكَ يَتَحَدَّثُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلَّمَ عَلِيّاً عليه السلام بَاباً يُفْتَحُ لَهُ مِنْهُ أَلْفُ بَابٍ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام أَلْفَ بَابٍ يُفْتَحُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ».

قَالَ : قُلْتُ : هذَا وَاللّهِ الْعِلْمُ ، قَالَ : فَنَكَتَ سَاعَةً فِي الْأَرْضِ ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ مَا هُوَ بِذَاكَ».

قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَامِعَةُ ؟» .

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَ مَا الْجَامِعَةُ ؟ قَالَ : «صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِمْ_لَائِهِ مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطِّ عَلِيٍّ عليه السلام بِيَمِينِهِ ، فِيهَا كُلُّ حَ_لَالٍ وَ حَرَامٍ ، وَ كُلُّ شَيْءٍ يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ» . وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَيَّ ، فَقَالَ : «تَأْذَنُ لِي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ؟» .

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، إِنَّمَا أَنَا لَكَ ، فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ ، قَالَ : فَغَمَزَنِي بِيَدِهِ ، وَ قَالَ : «حَتّى أَرْشُ هذَا» كَأَنَّهُ مُغْضَبٌ .

قَالَ : قُلْتُ : هذَا وَ اللّهِ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ لَيْسَ بِذَاكَ».

ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ؟ » قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا الْجَفْرُ ؟ قَالَ : «وِعَاءٌ مِنْ أَدَمٍ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَ الْوَصِيِّينَ ، وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِينَ مَضَوْا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ» .

قَالَ : قُلْتُ : إِنَّ هذَا هُوَ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ لَيْسَ بِذَاكَ».

ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «وَ إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ؟» . قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ؟ قَالَ : «مُصْحَفٌ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هذَا ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ ، وَ اللّهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ».

قَالَ : قُلْتُ : هذَا وَ اللّهِ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ مَا هُوَ بِذَاكَ» .

ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا كَانَ ، وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا وَ اللّهِ هُوَ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ لَيْسَ بِذَاكَ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَأَيُّ شَيْءٍ الْعِلْمُ ؟ قَالَ : «مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ، الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِ الْأَمْرِ ، وَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» . .

ص: 757

40. اين باب بابى است كه ذكر جفر و جامعه و مصحف فاطمه عليهاالسلام در آن است

1597.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى قُثَمِ بنِ العَبّاسِ وهُوَ عام ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام كه آن حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: جز اين نيست كه داستان سلاح در ميان ما، چون داستان تابوت است در ميان بنى اسرائيل. در هر جا كه آن تابوت دور مى زد، پادشاهى دور مى زد. و در هر جا كه سلاح دور زند، علم دور مى زند».40. اين باب بابى است كه ذكر جفر و جامعه و مصحف فاطمه عليهاالسلامدر آن است1596.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از عبداللّه حجّال، از احمد بن عمر حلبى، از ابوبصير كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم و عرض كردم كه: فداى تو گردم، مى خواهم كه تو را از مسأله اى سؤال كنم. آيا در اينجا كسى هست كه سخن مرا بشنود؟ ابوبصير مى گويد كه: پس حضرت عليه السلام پرده اى را كه در ميان او و اطاقى ديگر بود، بالا گرفت و در آن نگريست، بعد از آن فرمود كه:«اى ابا محمد، بپرس از هر چه به خاطرت رسيده» .

ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، به درستى كه شيعيان تو حديث مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درى از علم را به على عليه السلام تعليم داد كه هزار در از براى او گشوده مى شد. حضرت فرمود كه: «اى ابا محمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام هزار در را تعليم داد كه از هر درى هزار در از برايش گشوده مى شد». ابوبصير مى گويد: گفتم: به خدا سوگند كه علم، همين است و منحصر است در اين. حضرت ساعتى سر انگشت يا طرف عصا را بر زمين زد و متفكّرانه بود، پس فرمود كه: «اين، علم كاملى است، وليكن اين علم، آنچه ما مى دانيم نيست». بعد از آن فرمود كه: «اى ابا محمد، به درستى كه جامعه در نزد ما است ، و ايشان چه مى دانند كه جامعه چيست؟»

عرض كردم كه: فداى تو گردم، جامعه چه چيز است؟ فرمود كه: «صحيفه اى است كه طول آن هفتاد ذراع است، به ذراع رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و رسول آن را بالا داده از شكاف دهان خويش، و على عليه السلام به دست راست خود نوشته (يا به املاى رسول و خط على است)، و در آن است هر حلال و حرامى، و هر چيزى كه مردمان به آن احتياج دارند، حتّى ديه اى كه در خَراش است». و دست خويش را به سوى من آورد و بر بعضى از اعضاى من گذاشت، بعد از آن به من فرمود كه: «اى ابا محمد، اذن مى دهى كه به دست خويش تو را فشارى دهم؟» ابوبصير مى گويد: كه عرض كردم كه: فداى تو گردم، جز اين نيست كه من بنده توام، پس بكن آنچه خواهى. پس به دست خويش مرا فشارى داد و فرمود كه: «حتّى ديه اين در آن است». در حالتى كه گويا كسى آن حضرت را به خشم آورده بود (يعنى: حضرت در وقت گفتن اين قول، به كسى مى مانست كه غضب داشته باشد؛ زيرا كه در نزد تذكّر اينها و ملاحظه انكار خلق و احوال ايشان اسباب تغيّر و غيظ در سر حدّ كمال است).

ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم: به خدا سوگند كه علم، همين است و منحصر است در اين. فرمود كه: «اين، علم كاملى است، وليكن اين علم آنچه ما مى دانيم نيست». پس ساعتى ساكت شد، بعد از آن فرمود كه: «جفر، در نزد ما است ، و ايشان چه مى دانند كه جفر چه چيز است؟» ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه جفر چيست؟ فرمود: «ظرفى است از پوست، كه علم همه پيغمبران و اوصياى ايشان و علم علماى از بنى اسرائيل كه در گذشته اند، همه در آن است». عرض كردم كه: اين علم، همان علمى است كه شما داريد؟ حضرت فرمود كه: «اين، علم تمامى است، وليكن اين علم آن نيست». پس ساعتى ساكت شد، بعد از آن فرمود: «مصحف فاطمه عليهاالسلام، در نزد ما است ، و ايشان چه مى دانند كه مصحف فاطمه چه چيز است؟» ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم كه: مصحف فاطمه چيست؟ حضرت فرمود كه: «مصحفى است كه در آن است سه برابر همين قرآنى كه شما داريد. و به خدا سوگند، كه يك حرف از قرآن شما در آن نيست» (يعنى: به طور آيه و طريق قرآنيّت).

ابوبصير مى گويد كه: گفتم: به خدا سوگند، كه علم منحصر است در اين. حضرت فرمود كه: «اين، علم كاملى است، وليكن اين علم آن نيست كه ما مى دانيم». پس ساعتى ساكت شد، بعد از آن فرمود كه: «نزد ما است علم آنچه بوده، و علم آنچه خواهد بود تا قيامت برپا شود». ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم، به خدا سوگند كه اين، آن علمى است كه شما را باشد. فرمود كه: «اين، علم بسيار كاملى است، وليكن اين علم آن نيست كه ما مى دانيم». ابوبصير مى گويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم، پس از علم كه شما داريد چه چيز است؟ فرمود: «آنچه در شب و روز به هم مى رسد، امرى بعد از امر ديگر، و چيزى بعد از چيزى ديگر تا روز قيامت».

.

ص: 758

. .

ص: 759

. .

ص: 760

1597.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به قثم بن عباس ، كارگزارش در مكّه _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «تَظْهَرُ الزَّنَادِقَةُ فِي سَنَةِ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ ، وَ ذلِكَ أَنِّي نَظَرْتُ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام» .

قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ؟ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ تَعَالى لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله ، دَخَلَ عَلى فَاطِمَةَ عليهاالسلام مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لَا يَعْلَمُهُ إِلَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَأَرْسَلَ اللّهُ إِلَيْهَا مَلَكاً يُسَلِّي غَمَّهَا ، وَ يُحَدِّثُهَا ، فَشَكَتْ ذلِكَ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهَا : إِذَا أَحْسَسْتِ بِذلِكَ وَ سَمِعْتِ الصَّوْتَ ، قُولِي لِي ، فَأَعْلَمَتْهُ بِذلِكَ ، فَجَعَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَكْتُبُ كُلَّ مَا سَمِعَ حَتّى أَثْبَتَ مِنْ ذلِكَ مُصْحَفاً». قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ مِنَ الْحَ_لَالَ وَ الْحَرَامِ ، وَ لكِنْ فِيهِ عِلْمُ مَا يَكُونُ».1598.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ لِاُمَراءِ الخَراجِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ عِنْدِي الْجَفْرَ الْأَبْيَضَ».

قَالَ : قُلْتُ : فَأَيُّ شَيْءٍ فِيهِ ؟ قَالَ : «زَبُورُ دَاوُدَ ، وَ تَوْرَاةُ مُوسى ، وَ إِنْجِيلُ عِيسى ، وَ صُحُفُ إِبْرَاهِيمَ ، وَ الْحَ_لَالُ وَ الْحَرَامُ ، وَ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، مَا أَزْعُمُ أَنَّ فِيهِ قُرْآناً ، وَ فِيهِ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْنَا وَ لَا نَحْتَاجُ إِلى أَحَدٍ ، حَتّى فِيهِ الْجَلْدَةُ وَ نِصْفُ الْجَلْدَةِ ، وَ رُبُعُ الْجَلْدَةِ ، وَ أَرْشُ الْخَدْشِ ؛ وَ عِنْدِي الْجَفْرَ الْأَحْمَرَ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ أَيُّ شَيْءٍ فِي الْجَفْرِ الْأَحْمَرِ ؟ قَالَ : «السِّ_لَاحُ ، وَ ذلِكَ إِنَّمَا يُفْتَحُ لِلدَّمِ ، يَفْتَحُهُ صَاحِبُ السَّيْفِ لِلْقَتْلِ».

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنُ أَبِي يَعْفُورٍ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، أَ يَعْرِفُ هذَا بَنُو الْحَسَنِ ؟ فَقَالَ : «إِي وَ اللّهِ ، كَمَا يَعْرِفُونَ اللَّيْلَ أَنَّهُ لَيْلٌ ، وَ النَّهَارَ أَنَّهُ نَهَارٌ ، وَ لكِنَّهُمْ يَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ وَ طَلَبُ الدُّنْيَا عَلَى الْجُحُودِ وَ الْاءِنْكَارِ ، وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ بِالْحَقِّ ، لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ» . .

ص: 761

1360.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از عمر بن عبدالعزيز، از حمّاد بن عثمان كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«زنادقه، در سال صد و بيست و هشت از هجرت، ظاهر خواهند شد و اين كه مى گويم، به سبب آن است كه من در مصحف فاطمه عليهاالسلام نظر كردم، و اين را در آن ديدم». حمّاد مى گويد كه: عرض كردم كه مصحف فاطمه چيست؟ فرمود: «چون خدا روح پيغمبر خويش را قبض فرمود، بر حضرت فاطمه عليهاالسلام از وفات آن حضرت آن قدر از اندوه داخل شد كه هيچ كس اندازه آن را نمى دانست، مگر خداى عزّوجلّ. پس خدا فرشته اى را به سوى او فرستاد كه او را دلخوشى دهد و اندوه را از دل او بيرون برد و او را خبر دهد (يعنى: به مصائب و مِحَن و آنچه بر اعداى ايشان واقع خواهد شد از عذاب ها، و هر كه در اين امّت دولت و سلطنتى به حق يا باطل خواهد يافت تا روز قيامت). پس فاطمه عليهاالسلاماين مطلب را به امير المؤمنين عليه السلام شكايت كرد (چه آن حضرت بر محافظت تمام اين امور قدرت نداشت؛ چنان چه كه گفته اند، و ظاهر اين است كه شكايت، به جهت احتياط از خوف فوات آن بود). آن حضرت به فاطمه فرمود كه: چون اين را احساس كنى و آمدن فرشته را دريابى و بدانى و آواز را بشنوى، به من بگو. بعد از آن فاطمه آن حضرت را به آمدن فرشته اعلام كرد. پس امير المؤمنين عليه السلام شروع فرمود كه مى نوشت، هر چه را كه از آن فرشته مى شنيد، تا آن كه مصحفى را از آن نوشت».

حمّاد مى گويد كه: بعد از آن، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «امّا بدانيد كه چيزى از حلال و حرام خدا در آن نيست، وليكن در آن است علم آنچه خواهد بود».1361.عنه عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از حسين بن ابى العلاء كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه در نزد من است جفر سفيد». راوى مى گويد كه عرض كردم كه: چه چيز در آن است؟ حضرت فرمود كه: «زبور داود، و تورات موسى، و انجيل عيسى، و صحيفه هاى ابراهيم، و حلال و حرام خدا، و مصحف فاطمه، و گمان ندارم (يعنى: چنان مى دانم) كه قرآن در جفر سفيد نيست، و در آن است آنچه مردم به سوى ما احتياج دارند، و ما به كسى محتاج نيستيم، حتّى آن كه حكم يك تازيانه زدن و نصف يك تازيانه و چهار يك تازيانه و ديه خراش در آن است، و در نزد من است جفر سرخ».

راوى مى گويد: عرض كردم كه: در جفر سرخ چه چيز است؟ فرمود كه: «سلاح رسول خدا. و جز اين نيست كه اين جفر سرخ گشوده مى شود براى خود و در هنگام ريختن آن و صاحب شمشير (كه صاحب الامر عليه السلام است) آن را خواهد گشود براى كشتن». پس عبداللّه بن ابى يعفور به آن حضرت عرض كرد كه: خدا تو را به اصلاح آورد، آيا پسران امام حسن عليه السلام اين را مى شناسند؟ (يعنى: مى دانند كه اين در نزد شما است و با وجود اين، ادّعاى امامت مى كنند؟) حضرت فرمود: «بلى، به خدا سوگند كه مى دانند؛ چنانچه شب را مى شناسند كه شب است، و روز را مى شناسند كه روز است، وليكن حسد و طلب دنيا ايشان را بر عدم اقرار و بر انكار حق مى دارد، و اگر حقّ را به حقّ و راستى طلب مى كردند، از براى ايشان بهتر بود». .

ص: 762

1362.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَمَّنْ ذَكَرَهُ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّ فِي الْجَفْرِ الَّذِي يَذْكُرُونَهُ لَمَا يَسُوؤُهُمْ ؛ لِأَنَّهُمْ لَا يَقُولُونَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ فِيهِ ، فَلْيُخْرِجُوا قَضَايَا عَلِيٍّ وَ فَرَائِضَهُ إِنْ كَانُوا صَادِقِينَ ، وَ سَلُوهُمْ عَنِ الْخَالَاتِ وَ الْعَمَّاتِ ، وَ لْيُخْرِجُوا مُصْحَفَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ؛ فَإِنَّ فِيهِ وَصِيَّةَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام ، وَ مَعَهُ سِ_لَاحُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : «(فَأْتُواْ) بِكِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَ_ذَآ أَوْ أَثَ_رَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» » . .

ص: 763

1363.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از آن كه او را ذكر كرده، از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«در جفرى كه پسران امام حسن عليه السلام آن را ذكر مى كنند و ادّعا دارند كه در نزد ايشان است، هر آينه چيزى است كه ايشان را مكدّر و غمگين مى سازد؛ زيرا كه ايشان حقّ نمى گويند و حال آن كه حق در جفر است. پس ايشان قضايا و احكام على عليه السلام و فريضه هاى او را در باب ميراث بيرون آورند، اگر در اين ادّعا راست گويانند (چه تمام احكام و فرايض آن حضرت در آن موجود است). و ايشان را سؤال كنيد از عمّه ها و خاله ها» (چه حكم ايشان در باب عمّه و خاله با حكم آن حضرت مخالفت دارد؛ زيرا كه ايشان عمّه و همچنين خالو و خاله را از خويشان قرار مى دهند كه مرتبه عُصبه است و عمو را از عصبه مى دانند و مى گويند كه: بودن عمّو از عصبه، باعث اين نمى شود كه خواهرش نيز از عصبه باشد). و حضرت فرمود كه: «بايد مصحف فاطمه عليهاالسلام را نيز بيرون آورند؛ زيرا كه وصيّت فاطمه عليهاالسلام در آن است (و مراد آن وصيّتى است كه به على عليه السلام كرد كه او را در شب دفن كند). و سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله با مصحف فاطمه است، و از يكديگر جدا نمى شود. به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «[فأتُونى ]بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أوْ أثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» » (1) (و در قرآن چنين نيست، بلكه در آن «ائْتُونى بِكِتابٍ» است. پس يا از قبيل نقل به معنى است، يا اشتباه از راوى يا كاتب است). و ترجمه آيه چنانچه در قرآن است: «بياريد مرا كتابى كه فرود آمده باشد، پيش از آمدن اين كتاب (كه قرآن است) يا بياريد بقيّه اى از اثر علم (يعنى: خطى كه باقى مانده باشد) از علوم پيشينيان (يا روايتى از انبياى سابقه) اگر شما راست گويان هستيد در دعوى خود» (و نزول اين آيه براى الزام مشركين بود كه به تعدّد خدا قايل بودند، و خدا بعد از الزام به دليل عقلى ايشان را به دليل نقلى نيز الزام نمود، و حضرت عليه السلام در الزام پسران حضرت امام حسن عليه السلام همين طريقه را سلوك نمود). .


1- . احقاف، 4.

ص: 764

1599.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ عليه السلام إلى اُمَرائِهِ عَلَى ا ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ ، قَالَ :سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْجَفْرِ ، فَقَالَ : «هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً».

قَالَ لَهُ : فَالْجَامِعَةُ ؟ قَالَ : «تِلْكَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِي عَرْضِ الْأَدِيمِ مِثْلُ فَخِذِ الْفَالِجِ ، فِيهَا كُلُّ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ ، وَ لَيْسَ مِنْ قَضِيَّةٍ إِلَا وَ هِيَ فِيهَا حَتّى أَرْشُ الْخَدْشِ».

قَالَ : فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ ؟ قَالَ : فَسَكَتَ طَوِيلاً ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّكُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِيدُونَ وَ عَمَّا لَا تُرِيدُونَ ، إِنَّ فَاطِمَةَ عليهاالسلاممَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً ، وَ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلى أَبِيهَا ، وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام يَأْتِيهَا ، فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلى أَبِيهَا ، وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا ، وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ ، وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا ، وَ كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام يَكْتُبُ ذلِكَ ، فَهذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليهاالسلام» .1365.الغارات ( _ في ذِكرِ النَّجاشِي الشّاعِرِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي بِشْرٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ كَرِبٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ عِنْدَنَا مَا لَا نَحْتَاجُ مَعَهُ إِلَى النَّاسِ ، وَ إِنَّ النَّاسَ لَيَحْتَاجُونَ إِلَيْنَا ، وَ إِنَّ عِنْدَنَا كِتَاباً إِمْ_لَاءُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ خَطُّ عَلِيٍّ عليه السلام ، صَحِيفَةً فِيهَا كُلُّ حَ_لَالٍ وَ حَرَامٍ ، وَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَّا بِالْأَمْرِ ، فَنَعْرِفُ إِذَا أَخَذْتُمْ بِهِ ، وَ نَعْرِفُ إِذَا تَرَكْتُمُوهُ». .

ص: 765

1361.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از ابو عُبيده روايت كرده است كه گفت: بعضى از اصحاب ما امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كرد از جفر. حضرت فرمود كه:«جفر، پوست گاوى است كه پر است از علم». سائل عرض كرد كه: جامعه را نيز بيان فرما كه چيست؟ فرمود كه: «جامعه صحيفه اى است كه طول آن، هفتاد ذراع است و عرضش به قدر عرض پوست گاو است، و مانند ران شتر تنومند دو كوهانى است (يعنى: چون پيچيده شود ضخامت آن به قدر ضخامت اين مى شود). و در آن است هر چه مردمان به آن احتياج داشته باشند. و هيچ حكمى نيست مگر آن كه در آن مذكور است؛ حتّى ديه خراش» .

سائل عرض كرد كه: مصحف فاطمه را نيز تفسير فرما. حضرت مدّتى طولانى سكوت نمود، بعد از آن فرمود كه: «شما تفحّص و كاوش مى كنيد از آنچه مى خواهيد و از آنچه نمى خواهيد (يعنى: بحث مى كنيد از آنچه دانستن آن ضرور باشد و به كار شما آيد، و از آنچه دانستن آن ضرور نيست و به كار شما نيايد). به درستى كه فاطمه عليهاالسلام، بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله ، هفتاد و پنج روز در دنيا ماند، و آن حضرت را اندوه سختى بر وفات پدر بزرگوارش رخ نموده بود، و جبرئيل عليه السلام به نزد او مى آمد و او را بر مصيبت پدرش تسلّى مى داد، به وضع خوبى و دل او را خوش مى داشت، و او را خبر مى داد از پدرش و از قرب و منزلت و جاه و مرتبت آن حضرت در نزد حضرت عزت، و خبر مى داد او را به آنچه بعد از او و ذريّه آن حضرت خواهد بود، و على عليه السلام آن را مى نوشت و مصحف فاطمه عليهاالسلاماين است».1362.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از صالح بن سعيد، از احمد بن ابى بِشْر ، از بكر بن كَرِب صيرفى كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:«در نزد ما است آنچه ما به آن، به سوى مردمان احتياجى نداريم، و همه مردم به ما احتياج دارند. و به درستى كه در نزد ما است كتابى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله املاء فرموده و بالا داده و على عليه السلام آن را نوشته، و صحيفه اى كه هر حلال و حرامى در آن است. و به درستى كه شما امرى را به جا مى آوريد، پس ما مى شناسيم هرگاه شما آن را فرا گيريد، و مى شناسيم هرگاه آن را ترك نماييد» (و مراد اين است كه جزئيات و كليّات امور شما در آن صحيفه مكتوب است و ما همه را مى دانيم). .

ص: 766

1363.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ وَ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ زُرَارَةَ ، أَنَّ عَبْدَ الْمَلِكِ بْنَ أَعْيَنَ قَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :إِنَّ الزَّيْدِيَّةَ وَ الْمُعْتَزِلَةَ قَدْ أَطَافُوا بِمُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، فَهَلْ لَهُ سُلْطَانٌ؟ فَقَالَ : «وَ اللّهِ ، إِنَّ عِنْدِي لَكِتَابَيْنِ فِيهِمَا تَسْمِيَةُ كُلِّ نَبِيٍّ وَ كُلِّ مَلِكٍ يَمْلِكُ الْأَرْضَ ؛ لَا وَ اللّهِ ، مَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ فِي وَاحِدٍ مِنْهُمَا» .1364.امام باقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ سُكَّرَةَ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : فَقَالَ : «يَا فُضَيْلُ ، أَ تَدْرِي فِي أَيِّ شَيْءٍ كُنْتُ أَنْظُرُ قُبَيْلُ ؟» قَالَ : قُلْتُ : لَا ، قَالَ : «كُنْتُ أَنْظُرُ فِي كِتَابِ فَاطِمَةَ عليهاالسلام لَيْسَ مِنْ مَلِكٍ يَمْلِكُ الْأَرْضَ إِلَا وَ هُوَ مَكْتُوبٌ فِيهِ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ ، وَ مَا وَجَدْتُ لِوُلْدِ الْحَسَنِ فِيهِ شَيْئاً» .41 _ بَابٌ فِي شَأْنِ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» وَ تَفْسِيرِهَا1366.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْحَرِيشِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام ، قَالَ عليه السلام :«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : بَيْنَا أَبِي عليه السلام يَطُوفُ بِالْكَعْبَةِ إِذَا رَجُلٌ مُعْتَجِرٌ قَدْ قُيِّضَ لَهُ ، فَقَطَعَ عَلَيْهِ أُسْبُوعَهُ حَتّى أَدْخَلَهُ إِلى دَارٍ جَنْبَ الصَّفَا ، فَأَرْسَلَ إِلَيَّ فَكُنَّا ثَ_لَاثَةً ، فَقَالَ : مَرْحَباً يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأْسِي ، وَ قَالَ : بَارَكَ اللّهُ فِيكَ يَا أَمِينَ اللّهِ بَعْدَ آبَائِهِ .

يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، إِنْ شِئْتَ فَأَخْبِرْنِي ، وَ إِنْ شِئْتَ فَأَخْبَرْتُكَ ، وَ إِنْ شِئْتَ سَلْنِي ، وَ إِنْ شِئْتَ سَأَلْتُكَ ، وَ إِنْ شِئْتَ فَاصْدُقْنِي، وَإِنْ شِئْتَ صَدَقْتُكَ ، قَالَ: كُلَّ ذلِكَ أَشَاءُ.

قَالَ : فَإِيَّاكَ أَنْ يَنْطِقَ لِسَانُكَ عِنْدَ مَسْأَلَتِي بِأَمْرٍ تُضْمِرُ لِي غَيْرَهُ ، قَالَ : إِنَّمَا يَفْعَلُ ذلِكَ مَنْ فِي قَلْبِهِ عِلْمَانِ يُخَالِفُ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ ، وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَبى أَنْ يَكُونَ لَهُ عِلْمٌ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ .

قَالَ : هذِهِ مَسْأَلَتِي وَ قَدْ فَسَّرْتَ طَرَفاً مِنْهَا ، أَخْبِرْنِي عَنْ هذَا الْعِلْمِ _ الَّذِي لَيْسَ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ _ مَنْ يَعْلَمُهُ ؟

قَالَ : أَمَّا جُمْلَةُ الْعِلْمِ ، فَعِنْدَ اللّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ . وَ أَمَّا مَا لَا بُدَّ لِلْعِبَادِ مِنْهُ ، فَعِنْدَ الْأَوْصِيَاءِ .

قَالَ : فَفَتَحَ الرَّجُلُ عَجِيرَتَهُ ، وَ اسْتَوى جَالِساً ، وَ تَهَلَّلَ وَجْهُهُ ، وَ قَالَ : هذِهِ أَرَدْتُ ، وَ لَهَا أَتَيْتُ ، زَعَمْتَ أَنَّ عِلْمَ مَا لَا اخْتِ_لَافَ فِيهِ مِنَ الْعِلْمِ عِنْدَ الْأَوْصِيَاءِ ؛ فَكَيْفَ يَعْلَمُونَهُ ؟

قَالَ : كَمَا كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَعْلَمُهُ ، إِلَا أَنَّهُمْ لَا يَرَوْنَ مَا كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَرى ؛ لِأَنَّهُ كَانَ نَبِيّاً وَ هُمْ مُحَدَّثُونَ ؛ وَ أَنَّهُ كَانَ يَفِدُ إِلَى اللّهِ جَلَّ جَلَالُهُ ، فَيَسْمَعُ الْوَحْيَ ، وَ هُمْ لَا يَسْمَعُونَ .

فَقَالَ : صَدَقْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، سَآتِيكَ بِمَسْأَلَةٍ صَعْبَةٍ : أَخْبِرْنِي عَنْ هذَا الْعِلْمِ ، مَا لَهُ لَا يَظْهَرُ كَمَا كَانَ يَظْهَرُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

قَالَ : فَضَحِكَ أَبِي عليه السلام ، وَ قَالَ : أَبَى اللّهُ أَنْ يُطْلِعَ عَلى عِلْمِهِ إِلَا مُمْتَحَناً لِلْاءِيمَانِ بِهِ ، كَمَا قَضى عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَنْ يَصْبِرَ عَلى أَذى قَوْمِهِ ، وَ لَا يُجَاهِدَهُمْ إِلَا بِأَمْرِهِ ، فَكَمْ مِنِ اكْتِتَامٍ قَدِ اكْتَتَمَ بِهِ حَتّى قِيلَ لَهُ : «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ» وَ ايْمُ اللّهِ أَنْ لَوْ صَدَعَ قَبْلَ ذلِكَ لَكَانَ آمِناً ، وَ لكِنَّهُ إِنَّمَا نَظَرَ فِي الطَّاعَةِ وَ خَافَ الْخِ_لَافَ ، فَلِذلِكَ كَفَّ ، فَوَدِدْتُ أَنَّ عَيْنَكَ تَكُونُ مَعَ مَهْدِيِّ هذِهِ الْأُمَّةِ ، وَ الْمَ_لَائِكَةُ بِسُيُوفِ آلِ دَاوُدَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ تُعَذِّبُ أَرْوَاحَ الْكَفَرَةِ مِنَ الْأَمْوَاتِ ، وَ تُلْحِقُ بِهِمْ أَرْوَاحَ أَشْبَاهِهِمْ مِنَ الْأَحْيَاءِ .

ثُمَّ أَخْرَجَ سَيْفاً ، ثُمَّ قَالَ : هَا ، إِنَّ هذَا مِنْهَا ، قَالَ : فَقَالَ أَبِي : إِي وَ الَّذِي اصْطَفى مُحَمَّداً عَلَى الْبَشَرِ .

قَالَ : فَرَدَّ الرَّجُلُ اعْتِجَارَهُ ، وَ قَالَ : أَنَا إِلْيَاسُ ، مَا سَأَلْتُكَ عَنْ أَمْرِكَ وَ بِي مِنْهُ جَهَالَةٌ ، غَيْرَ أَنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ يَكُونَ هذَا الْحَدِيثُ قُوَّةً لِأَصْحَابِكَ ، وَ سَأُخْبِرُكَ بِآيَةٍ أَنْتَ تَعْرِفُهَا ، إِنْ خَاصَمُوا بِهَا فَلَجُوا .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ أَبِي : إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُكَ بِهَا ، قَالَ : قَدْ شِئْتُ ، قَالَ : إِنَّ شِيعَتَنَا إِنْ قَالُوا لِأَهْلِ الْخِ_لَافِ لَنَا : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ لِرَسُولِهِ صلى الله عليه و آله : «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» إِلى آخِرِهَا فَهَلْ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَعْلَمُ مِنَ الْعِلْمِ شَيْئاً لَا يَعْلَمُهُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ ، أَوْ يَأْتِيهِ بِهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فِي غَيْرِهَا ؟ فَإِنَّهُمْ سَيَقُولُونَ : لَا ، فَقُلْ لَهُمْ : فَهَلْ كَانَ لِمَا عَلِمَ بُدٌّ مِنْ أَنْ يُظْهِرَ ؟ فَيَقُولُونَ : لَا ، فَقُلْ لَهُمْ : فَهَلْ كَانَ فِيمَا أَظْهَرَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ عِلْمِ اللّهِ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ اخْتِ_لَافٌ ؟

فَإِنْ قَالُوا : لَا ، فَقُلْ لَهُمْ : فَمَنْ حَكَمَ بِحُكْمِ اللّهِ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ، فَهَلْ خَالَفَ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَيَقُولُونَ : نَعَمْ _ فَإِنْ قَالُوا : لَا ، فَقَدْ نَقَضُوا أَوَّلَ كَ_لَامِهِمْ _ فَقُلْ لَهُمْ : «مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَا اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» .

فَإِنْ قَالُوا : مَنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ؟ فَقُلْ : مَنْ لَا يَخْتَلِفُ فِي عِلْمِهِ .

فَإِنْ قَالُوا : فَمَنْ هُوَ ذَاكَ ؟ فَقُلْ : كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَاحِبَ ذلِكَ ، فَهَلْ بَلَّغَ أَوْ لَا ؟ فَإِنْ قَالُوا : قَدْ بَلَّغَ ، فَقُلْ : فَهَلْ مَاتَ صلى الله عليه و آله وَ الْخَلِيفَةُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُ عِلْماً لَيْسَ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ؟ فَإِنْ قَالُوا : لَا ، فَقُلْ : إِنَّ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مُؤَيَّدٌ ، وَ لَا يَسْتَخْلِفُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَا مَنْ يَحْكُمُ بِحُكْمِهِ ، وَ إِلَا مَنْ يَكُونُ مِثْلَهُ إِلَا النُّبُوَّةَ ، وَ إِنْ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمْ يَسْتَخْلِفْ فِي عِلْمِهِ أَحَداً ، فَقَدْ ضَيَّعَ مَنْ فِي أَصْ_لَابِ الرِّجَالِ مِمَّنْ يَكُونُ بَعْدَهُ .

فَإِنْ قَالُوا لَكَ : فَإِنَّ عِلْمَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ مِنَ الْقُرْآنِ ، فَقُلْ : «حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» إِلى قَوْلِهِ : «إِنّا كُنّا مُرْسِلِينَ» .

فَإِنْ قَالُوا لَكَ : لَا يُرْسِلُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا إِلى نَبِيٍّ ، فَقُلْ : هذَا الْأَمْرُ الْحَكِيمُ _ الَّذِي يُفْرَقُ فِيهِ _ هُوَ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحِ الَّتِي تَنْزِلُ مِنْ سَمَاءٍ إِلى سَمَاءٍ ، أَوْ مِنْ سَمَاءٍ إِلى أَرْضٍ ؟

فَإِنْ قَالُوا : مِنْ سَمَاءٍ إِلى سَمَاءٍ ، فَلَيْسَ فِي السَّمَاءِ أَحَدٌ يَرْجِعُ مِنْ طَاعَةٍ إِلى مَعْصِيَةٍ ، فَإِنْ قَالُوا : مِنْ سَمَاءٍ إِلى أَرْضٍ، وَأَهْلُ الْأَرْضِ أَحْوَجُ الْخَلْقِ إِلى ذلِكَ، فَقُلْ : فَهَلْ لَهُمْ بُدٌّ مِنْ سَيِّدٍ يَتَحَاكَمُونَ إِلَيْهِ ؟ فَإِنْ قَالُوا : فَإِنَّ الْخَلِيفَةَ هُوَ حَكَمُهُمْ ، فَقُلْ : «اللّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» إِلى قَوْلِهِ «خالِدُونَ» لَعَمْرِي ، مَا فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ وَلِيٌّ لِلّهِ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ إِلَا وَ هُوَ مُؤَيَّدٌ ، وَ مَنْ أُيِّدَ لَمْ يُخْطِ ؛ وَ مَا فِي الْأَرْضِ عَدُوٌّ لِلّهِ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ إِلَا وَ هُوَ مَخْذُولٌ ، وَ مَنْ خُذِلَ لَمْ يُصِبْ ، كَمَا أَنَّ الْأَمْرَ لَا بُدَّ مِنْ تَنْزِيلِهِ مِنَ السَّمَاءِ يَحْكُمُ بِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ ، كَذلِكَ لَا بُدَّ مِنْ وَالٍ .

فَإِنْ قَالُوا : لَا نَعْرِفُ هذَا ، فَقُلْ لَهُمْ : قُولُوا مَا أَحْبَبْتُمْ ، أَبَى اللّهُ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أَنْ يَتْرُكَ الْعِبَادَ وَ لَا حُجَّةَ عَلَيْهِمْ .

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : ثُمَّ وَقَفَ ، فَقَالَ : هَاهُنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ بَابٌ غَامِضٌ ، أَ رَأَيْتَ إِنْ قَالُوا : حُجَّةُ اللّهِ الْقُرْآنُ ؟ قَالَ : إِذَنْ أَقُولَ لَهُمْ : إِنَّ الْقُرْآنَ لَيْسَ بِنَاطِقٍ يَأْمُرُ وَ يَنْهى ، وَ لكِنْ لِلْقُرْآنِ أَهْلٌ يَأْمُرُونَ وَ يَنْهَوْنَ .

وَ أَقُولَ : قَدْ عَرَضَتْ لِبَعْضِ أَهْلِ الْأَرْضِ مُصِيبَةٌ مَا هِيَ فِي السُّنَّةِ وَ الْحُكْمِ الَّذِي لَيْسَ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ، وَ لَيْسَتْ فِي الْقُرْآنِ ، أَبَى اللّهُ _ لِعِلْمِهِ بِتِلْكَ الْفِتْنَةِ _ أَنْ تَظْهَرَ فِي الْأَرْضِ ، وَ لَيْسَ فِي حُكْمِهِ رَادٌّ لَهَا وَ مُفَرِّجٌ عَنْ أَهْلِهَا .

فَقَالَ : هَاهُنَا تَفْلُجُونَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، أَشْهَدُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ قَدْ عَلِمَ بِمَا يُصِيبُ الْخَلْقَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ ، أَوْ فِي أَنْفُسِهِمْ مِنَ الدِّينِ أَوْ غَيْرِهِ ، فَوَضَعَ الْقُرْآنَ دَلِيلاً .

قَالَ : فَقَالَ الرَّجُلُ : هَلْ تَدْرِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، دَلِيلُهُ مَا هُوَ ؟

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : نَعَمْ ، فِيهِ جُمَلُ الْحُدُودِ ، وَ تَفْسِيرُهَا عِنْدَ الْحَكَمِ ، فَقَالَ : أَبَى اللّهُ أَنْ يُصِيبَ عَبْداً بِمُصِيبَةٍ فِي دِينِهِ أَوْ فِي نَفْسِهِ أَوْ مَالِهِ لَيْسَ فِي أَرْضِهِ مَنْ حُكْمُهُ قَاضٍ بِالصَّوَابِ فِي تِلْكَ الْمُصِيبَةِ .

قَالَ : فَقَالَ الرَّجُلُ : أَمَّا فِي هذَا الْبَابِ ، فَقَدْ فَلَجْتَهُمْ بِحُجَّةٍ إِلَا أَنْ يَفْتَرِيَ خَصْمُكُمْ عَلَى اللّهِ ، فَيَقُولَ : لَيْسَ لِلّهِ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ حُجَّةٌ .

وَلكِنْ أَخْبِرْنِي عَنْ تَفْسِيرِ «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ» : مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِيٌّ عليه السلام «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» قَالَ : فِي أَبِي فُ_لَانٍ وَ أَصْحَابِهِ ، وَاحِدَةٌ مُقَدِّمَةٌ ، وَ وَاحِدَةٌ مُؤَخِّرَةٌ «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ» مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِيٌّ عليه السلام «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» مِنَ الْفِتْنَةِ الَّتِي عَرَضَتْ لَكُمْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

فَقَالَ الرَّجُلُ : أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَصْحَابُ الْحُكْمِ الَّذِي لَا اخْتِ_لَافَ فِيهِ ، ثُمَّ قَامَ الرَّجُلُ وَ ذَهَبَ ، فَلَمْ أَرَهُ». .

ص: 767

41. باب در شأن سوره (إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ) و تفسير و بيان آن

1367.الإمام عليّ عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از عمر بن اُذينه ، از فُضيل بن يسار و بُريد بن معاويه و زراره روايت كرده است كه عبدالملك بن اعين به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه: طايفه زيديّه و معتزله، دور محمد بن عبداللّه را گرفته اند، آيا او را هيچ سلطنت و پادشاهى هست؟ حضرت فرمود:«به خدا سوگند كه در نزد من، دو كتاب است كه در آنها نام هر پيغمبرى و هر پادشاهى كه زمين را مالك مى شود، مذكور است. به خدا سوگند، كه محمد بن عبداللّه در هيچ يك از آنها مذكور نيست» (و همين محمد، محمد بن عبداللّه بن حسن است كه ملّقب است به نفس زكيّه، كه بر منصور دوانيقى كه دويم خلفاى بنى عبّاس است، خروج نمود).1368.عنه عليه السلام ( _ لَمّا أرادَهُ النّاسُ عَلَى البَيعَةِ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از عبدالصّمد بن بشير، از فضيل بن سُكَّره روايت كرده است كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم، فرمود كه:«اى فضيل، آيا مى دانى كه در اندك زمانى پيش از اين، در چه چيز نظر مى كردم؟» فضيل مى گويد كه: عرض كردم: نه. حضرت فرمود: «نظر مى كردم در كتاب فاطمه عليهاالسلام و هيچ پادشاهى نيست كه پادشاه شود، مگر آن كه نام او و نام پدرش در آن نوشته، و در آن، از براى فرزندان امام حسن عليه السلام چيزى را نيافتم».41. باب در شأن سوره «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» و تفسير و بيان آن1367.امام على عليه السلام :محمد بن ابى عبداللّه و محمد بن حسن، از سهل بن زياد و محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، همه روايت كرده اند، از حسن بن عبّاس بن حَريش، از امام محمد تقى عليه السلام كه فرمود:«امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: در بين آن كه پدرم امام محمد باقر در دور خانه كعبه طواف مى نمود، ناگاه مردى نقاب بسته پيدا شد، كه او را مقدّر شده بود (يعنى: خدا آن نقابْ بسته را به نزد پدرم آورده بود و از براى آن حضرت چنين مقدّر فرموده بود. و مراد اين است كه آن ملاقات، از اتّفاقات خدايى بود كه كسى آن را گمان نداشت). پس هفت شوط طواف را بر پدرم قطع نمود (و نگذاشت كه آن را تمام كند)، تا آن كه او را در خانه اى كه در پهلوى صفا بود، داخل گردانيد. بعد از آن به سوى من فرستاد و من كه رفتم، همه سه نفر بوديم: من و آن مرد و پدرم. پس گفت: مرحبا خوش آمدى يا ابن رسول اللّه ، بعد از آن دست خويش را بر سر من گذاشت و گفت: خدا در تو بركت دهد و خير تو را زياد گرداند اى امين خدا، بعد از پدران خويش. و بعد از آن كه از اين فارغ شد، به حضرت پدرم عرض كرد كه: اى ابوجعفر، اگر خواهى تو مرا خبر ده، و اگر خواهى من تو را خبر دهم، و اگر خواهى تو از من سؤال كن، و اگر خواهى من از تو سؤال مى كنم، و اگر خواهى تو به من راست بگو، و اگر خواهى من به تو راست گويم.

پدرم فرمود كه: هر يك از اين را مى خواهم. آن مرد گفت كه: پس بپرهيز از آن كه زبانت سخن كند در نزد سؤال من، به امرى كه غير آن را براى من در دل پنهان مى دارى (يعنى: به جهت تقيّه به خلاف اعتقاد خويش با من سخن مگو). پدرم فرمود كه: جز اين نيست كه اين را كسى مى كند كه در دل او دو علم باشد كه يكى از آنها با صاحب خود مخالفت داشته باشد؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ اِبا فرموده است از آن كه او را علمى باشد كه در آن اختلاف باشد.

آن مرد گفت كه: سؤال من همين است و تو قدرى از آن را بيان نمودى (يعنى: سؤال من مركّب است از دو چيزى كه آن كه در علم خدا اختلاف جائز است يا نه و بر تقدير عدم جواز اين، علم در نزد كيست)، و خبر ده مرا از اين علم كه در او اختلافى نيست، كيست كه آن را مى داند؟

پدرم عليه السلام فرمود كه: امّا مجموع علم در نزد خداست _ جلّ ذكره _ و امّا آنچه بندگان را از آن چاره اى نيست كه امر ايشان بى آن منسّق و منتظم نمى شود، در نزد اوصياست. حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: پس آن مرد، نقاب خود را گشود و روى خويش را باز نمود و درست نشست، و آثار بشاشت و سرور در روى او ظاهر گرديد، و گفت: همين را مى خواستم و براى همين آمده ام. تو گمان كردى كه دانش آنچه در آن اختلافى نيست از علم، در نزد اوصياست، پس بگو كه اوصيا چگونه آن علم را مى دانند و طريق آموختن و حُصُول آن، چه وضع مى باشد؟

پدرم فرمود كه: چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را مى دانست كه از فرشتگان مى شنيد، مگر آن كه ايشان نمى بينند آنچه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى ديد (چه، آن حضرت جبرئيل و ساير فرشتگان را مى ديد و اوصيا ايشان را نمى ديدند، بلكه آواز ايشان را مى شنيدند) ؛ زيرا كه آن حضرت پيغمبر بود و ايشان محدّث بودند. و مگر آن كه پيغمبر به سوى خداى جلّ جلاله مى خراميد و بر او وارد مى شد، پس وحى را مى شنيد (يعنى: بلاواسطه) و ايشان نمى شنوند. آن مرد گفت: راست گفتى يا ابن رسول اللّه ، ليكن زود باشد كه مسأله دشوارى را به نزد تو آورم. مرا خبر ده از اين علم كه با اوصياست، آن را چه مى شود كه ظاهر نمى شود، چنانچه با رسول خدا صلى الله عليه و آله ظاهر مى شد؟

حضرت فرمود كه: پس پدرم عليه السلام خنديد و فرمود كه: خدا اِبا فرموده كه مطّلع سازد بر علم خويش، مگر آن كس را كه براى ايمان به او آزموده باشد، چنانچه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله واجب گردانيد و حكم فرمود كه: بر اذيّت و آزار قوم خويش صبر كند، و با ايشان جهاد نكند، مگر به امر آن جناب. پس چه بسيار از امور مكتومه بود كه پيغمبر آن را پوشيد تا آن كه به آن حضرت گفته شد كه: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ» (1) ، يعنى: «پس آشكارا كن آنچه را كه به آن امر مى شوى (و امر را چنان آشكارا كن كه محو نشود (چنانچه شكاف آبگينه سر به هم نمى آورد. چه، صدع در اصل لغت، به معنى شكستن شيشه است) و رويگردان از شرك آورندگان» (و به سخن ايشان التفات مكن). و به خدا سوگند، كه اگر پيش از آن، حق را آشكارا مى نمود، هر آينه ايمن بود، وليكن آن حضرت در طاعت خدا نظر مى نمود، و از مخالفت آن جناب مى ترسيد. پس براى همين باز ايستاد و من بسيار دوست مى دارم كه چشم هاى تو با مهدى اين امّت باشد، و بر آن حضرت افتد، و ببينى كه فرشتگان با شمشيرهاى آل داود در ميان آسمان و زمين ارواح كافرانى را كه مرده باشند، عذاب كنند و ارواح امثال ايشان را از زندگان، به ايشان ملحق سازند.

بعد از آن، مرد شمشيرى را بيرون آورد و عرض كرد كه بگير (يا بيا). به درستى كه اين شمشير، از آنهاست. حضرت فرمود كه: پدرم فرمود، يا فرمود در حالتى كه متوجّه به سوى من بود: بلى، چنين است، قسم به آن كسى كه محمد صلى الله عليه و آله را بر تمام آدميان برگزيد.

حضرت فرمود كه: پس آن مرد نقابْ بسته، نقاب خويش را برگردانيد و گفت: منم الياس و تو را از امر تو سؤال نكردم، و حال آن كه با من در باب آن، جهالتى باشد، غير از آن كه من دوست داشتم كه اين حديث قوّتى باشد براى اصحاب تو در مناظره با خصم، و زود باشد كه تو را خبر دهم به آيه اى كه تو آن را مى شناسى و مى دانى كه اگر اصحاب تو به آن آيه، با خصم گفت وگو كنند، بر ايشان ظفر يابند و غالب شوند.

حضرت فرمود كه: پدرم به الياس فرمود كه: اگر مى خواهى تو را به آن آيه اى كه اراده دارى خبر دهم و بگويم كه چه آيه است؟ الياس گفت: خواهان آن هستم. پدرم گفت: به درستى كه شيعيان ما، اگر به مخالفان ما بگويند كه خداى عزّوجلّ به رسول خويش مى فرمايد: «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ، تا آخر سوره (2) . «به درستى كه ما فرو فرستاديم اين قرآن مشهور و معروف را (از لوح محفوظ به آسمان دنيا) در شب قدر (كه شب نوزدهم يا بيست و يكم يا بيست و سيّم ماه مبارك رمضان است، و در بيت المعمور، سپرده روح الأمين در مدّت بيست و سه سال، كه زمان رسالت پيغمبر بود، كه در آن زنده بود آيه آيه و سوره سوره به حسب مصالح، بر آن حضرت فرود آورد، يا ابتداى نزول آن از لوح به دنيا در اين شب بود، و اين قول با بودن مبعث روز بيست و هفتم رجب و نزول قرآن در آن درست نمى آيد) و چه چيز دانا گردانيد تو را تا بدانى كه چيست شب قدر؟ شب قدر بهتر است از هزار ماه (كه عبارت است از هشتاد و سه سال و چهار ماه كه ايّام سلطنت بنى اميّه لعنهم اللّه است)، فرود آيند (بر سبيل استمرار در هر سال) فرشتگان و روح (كه فرشته اى است بزرگ تر از روح الأمين چنان كه گفته اند، يا روح الأمين) در آن شب به زمين به فرمان پروردگار خويش از براى هر كارى كه حق تعالى قضا فرموده، نيست اين شب، مگر سلامتى» (يا سلام، به جهت كثرت سلام فرشتگان در آن تا دميدن سفيده صبح).

پس آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى مى دانست كه آن را در اين شب نداند، يا جبرئيل عليه السلام آن را در غير اين شب به نزد او آورد؟ (حاصل مراد، آن كه علم رسول خدا صلى الله عليه و آله همه از نزد خداى تعالى بود كه به او مى رسيد يا در شب قدر يا در غير آن و غير از آن حضرت را علمى نبود كه از غير خدا باشد). پس به درستى كه مخالفان زود باشد كه بگويند: نه (چه، ايشان اعتراف دارند كه آن حضرت آنچه مى دانست، يا در شب قدر به او تعليم مى شد، يا در غير آن از ساير اوقات در سال، به وساطت جبرئيل عليه السلام . پس اگر بگويند: نه) به ايشان بگو كه: آيا آنچه را دانست چاره اى از اظهار آن بود (و مى توانست كه آن را اظهار نكند؟) پس خواهند گفت: نه، و چون اين را گفتند، به ايشان بگو كه: اختلافى بود در آنچه رسول خدا از علم خداى عزّ ذكره اظهار نمود؟

پس اگر بگويند: نه، پس به ايشان بگو كه: هر كه به حكم خدا حكم كند كه در آن حكمى كه كرده، اختلافى باشد، آيا با رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالفت كرده؟ خواهند گفت: آرى، پس اگر بگويند: نه، سخن اوّل خويش را باطل كرده اند (چه در اوّل گفتند كه در كلام رسول خدا اختلافى نبود). پس به ايشان بگو كه: «ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فى الْعِلْمِ» (3) ، يعنى: «تأويل و تفسير متشابه را (كه منشأ اختلاف است)، كسى نمى داند، مگر خدا و مگر راسخين در علم». پس اگر بگويند كه راسخين در علم كيانند؟ بگو كه: آن كه در علمش مختلَف نباشند (به اين كه در امرى در زمانى حكمى از او صادر نشود، و بعد از آن، در همان امر و همان زمان، حكمى ديگر كه مخالف حكم اوّل باشد از او سر زند).

پس اگر بگويند كه: آن كه در علم او اصلاً اختلافى نيست، كيست؟ بگو كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله صاحب چنين علمى بود. پس آيا رسول صلى الله عليه و آله اين علم را به مردم رسانيد يا نرسانيد؟ پس اگر بگويند كه: رسانيد، بگو كه: آيا كه پيغمبر صلى الله عليه و آله كه رحلت نمود، خليفه بعد از او مى دانست علمى را كه در آن اختلاف نباشد، پس اگر بگويند: نه، بگو كه: خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله بايد كه من عنداللّه مؤيد باشد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله خليفه خود نمى گرداند مگر آن كس را كه به حكم او حكم كند، و مگر آن كه را كه مثل او باشد در جميع صفات، مگر پيغمبرى. و اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين بوده كه در علم خويش كسى را خليفه نفرموده، كسانى را كه در اصلاب مردان بوده اند از آنان كه بعد از او موجود شده و مى شوند، ضايع نموده.

پس اگر به تو بگويند كه: علم رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرآن بوده، بگو: «حم * وَ الْكِتابِ الْمُبينِ * إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إنّا كُنّا مُنْذِرينَ * فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ * أمْرًا مِنْ عِنْدِنا إنّا كُنّا [مُرْسِلينَ]» (و آنچه از قرآن كه طىّ ذكر آن در اينجا شده، اين است كه: «إنّا كُنّا مُنْذِرينَ * فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ * أمْرًا مِنْ عِنْدِنا» (4) )، يعنى: «سوگند به حكمت و حلم و حمايت و ملك و مجد و منّت ما (بنابر بعضى از تفاسير)، و به اين كتاب روشن يا روشنى بخش (يعنى: قرآن) كه به درستى و حقيقت كه ما فرو فرستاديم آن را در شبى با بركت و عظمت (كه شب قدر است). به درستى كه ما هستيم بيم كنندگان. در آن شب جدا كرده شود و فيصل داده شود هر كارى كه حكم كرده شده (و محكم گرديده شده در همه سال، در هر سال بر سبيل استمرار و اتّصال؛ زيرا كه فعل مضارع (يعنى: يفرق) دلالت بر تجدّد و حدوث دارد، و آن مستلزم استمرار است) در حالتى كه اين امر، حكيم (يا مقصود از آن) امرى است كه حاصل است از نزد ما. به درستى كه ما هستيم فرستندگان».

پس اگر به تو بگويند كه: خداى عزّوجلّ فرشتگان را نمى فرستد مگر به سوى آن كه پيغمبر باشد، بگو كه: اين امر حكيم، كه در آن شب جدا مى شود از فرشتگان و روح كه فرود مى آيند به حكم آيه كريمه سوره قدر، آيا از آسمان به سوى آسمانى ديگر، يا از آسمان به سوى زمين است؟ پس اگر بگويند كه: از آسمان به سوى آسمانى ديگر فرود مى آيد، فاسد است؛ زيرا كه در آسمان، كسى نيست كه از طاعت به سوى معصيت رجوع كند؛ چه اهل آن فرشتگانند و مرتكب معصيت نمى شوند كه محتاج به منع و زجر باشند. پس اگر بگويند كه: از آسمان به سوى زمين فرود مى آيد، و حال آن كه اهل زمين، محتاج ترين خلائق اند به سوى اين، بگو كه: آيا ايشان را چاره اى مى باشد از سيّد و بزرگى كه به سوى او محاكمه كنند.

پس اگر بگويند كه: خليفه (يعنى: سلطان عصر و خلفاى جور حاكم ايشان است) ، بگو كه: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَى النُّورِ» تا «خالِدُونَ» (5) ، يعنى: «خدا دوست و يار كسانى است كه ايمان آورده اند و متولىّ امر ايشان است، بيرون مى آورد ايشان را به توفيق و هدايت، از تاريكى هاى كفر و ضلالت به سوى نور ايمان (كه هدايت به آن است)، و آنان كه كافر شده اند (و حقّ را پوشيده اند)، دوستان ايشان شياطين اند، و ساير اهل ضلالت و غوايت (كه طاغوت بر ايشان اطلاق مى شود)، بيرون مى آورند اين طواغيت، كافران را از نور ايمان به سوى تاريكى هاى كفر و ضلالت (اين گروه طاغوت، با كافران ملازمان آتش دوزخ اند) و ايشان در آن آتش جاويد مانندگانند» (كه از آن بيرون نخواهند آمد).

و حضرت فرمود كه: به جان خودم سوگند كه در زمين و در آسمان، هيچ ولىّ و دوستى از براى خداى عزّ ذكره نيست، مگر آن كه مؤيّد است (كه خدا او را تأييد و تقويت فرموده)، و هر كه مؤيّد شد، خطا نمى كند، و هيچ دشمنى از براى خداى عزّ ذكره در زمين نيست، مگر آن كه مخذول است (كه خدا او را به خود واگذاشته)، و هر كه مخذول شد، درست نمى رود و صواب نمى گويد. و چنانچه ناچار است كه امر از آسمان فرود آيد تا اهل زمين به آن حكم كنند، همچنين چاره اى نيست از اين كه بايد والى و حافظى باشد.

پس اگر بگويند كه ما، اين والى را نمى شناسيم (يا اين مطلب را نمى فهميديم)، به ايشان بگو كه: هر چه دوست داريد و خواهيد، بگوييد كه: خدا، اِبا فرموده بعد از محمد كه بندگان راوا گذارد، و حال آن كه حجّتى بر ايشان نباشد.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: پس الياس ايستاد (به جهت تعظيم و رعايت ادب)، يا توقّفى كرد، بعد از آن گفت: يا ابن رسول اللّه ، در اينجا بابى است كه خفايى دارد، مرا خبر ده، كه اگر بگويند كه: قرآن، حجت خداست، چه جواب مى گويى؟ پدرم فرمود كه: در اين هنگام به ايشان مى گويم كه: قرآن، سخن گو نيست كه امر و نهى كند، وليكن قرآن را اهلى است كه امر و نهى مى كنند، و نيز مى گويم كه: بعضى از اهل زمين را مصيبتى رسيده (يعنى: قضيّه مشكله و مسأله معظله روى داده) كه حكم آن در سنّت پيغمبر و در حكم اتّفاقى كه در آن اختلاف نباشد، نيست و در قرآن نيز مذكور نيست، و خدا به جهت علمى كه به اين فتنه و آزمايش دارد، اِبا فرموده كه چنين چيزى در زمين ظاهر شود، و در حكم خدا چيزى كه آن را ردّ كند و اندوه را از اهل آن برطرف نمايد، نباشد.

الياس گفت: در اينجا بر خصم غالب مى شويد. يا ابن رسول اللّه ، گواهى مى دهم كه خداى عزّ ذكره به يقين دانسته و علم دارد به آنچه به خلق مى رسد از هر مصيبتى در زمين كه خارج از نفس ايشان است، چون مال يا در نفس هاى ايشان از دين يا غير آن، پس قرآن را وضع نموده تا دليل بر آن و حكم آن باشد. بعد از آن، الياس گفت كه: يا ابن رسول اللّه ، آيا مى دانى كه قرآن دليل چيست؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: آرى، مجمل همه حدود خدا در آن است، و تفسير و بيان آنها نزد حاكم و امام است. بعد از آن فرمود كه: خدا اِبا فرموده از اين كه بنده اى را مبتلا گرداند به مصيبتى در دين، يا در نفس، يا در مال آن بنده و در زمين خدا، حاكمى از جانب او نباشد كه در اين مصيبت به صواب حكم كند.

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: الياس به پدرم گفت كه: امّا در اين باب كه اثبات امام است به سوره قدر و غير آن، از آنچه مذكور شد، بر دشمن غالبيد به حجّتى كه داريد، مگر آن كه دشمن شما بر خدا افترا بندد، و بگويد كه: خداى جلّ ذكره را حجّتى نيست، وليكن مرا خبر ده از تفسير «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ» (6) ، يعنى: [«نرسيده و نخواهد رسيد هيچ بليّه در زمين و نه در نفس هاى شما، مگر آن كه در لوح محفوظ ثبت شده، پيش از آن كه نفسها يا آن مصيبت را بيافرينيم] تا اندوهگين نشويد و غم نخوريد بر آنچه از شما فوت شده». حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: اين آيه، از جمله آن چيزهاست كه على عليه السلام به آن مخصوص گرديده (و مراد، اين است كه على عليه السلام مخاطب است به اين خطاب كه در باب فوت امامت ظاهرى و اظهار حق باطنى اندوه نخورد). «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» (7) ، يعنى: «شادمان مگرديد به آنچه داد شما را».

حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: اين آيه نازل شد در شأن ابى فلان (يعنى... و ياران او...) يكى مقدّم است و يكى مؤخّر (اما مقدّم، خلافت على است كه پيش از فوت رسول تصريح به آن شد، و امّا مؤخّر، فتنه خلافت... است كه بعد از وفات رسول برپا كردند و حضرت هر دو را بيان فرموده و مى فرمايد:) غم مخوريد بر آنچه شما را فوت شده از آنچه على عليه السلام به آن مخصوص بود، و شاد مشويد به آنچه به شما داده از آن فتنه اى كه بعد از رسول خدا شما را عارض شد .

پس الياس گفت كه: شهادت مى دهم به اين كه شما صاحبان حكمى هستيد كه اختلافى در آن نيست. بعد از آن، بر خاست و رفت و او را نديدم» (يعنى: از نظر غايب شد).

.


1- . حجر، 94.
2- . قدر، 1 - 5.
3- . آل عمران، 6.
4- . دخان، 1 _ 5.
5- . بقره، 257.
6- . حديد، 23.
7- . همان.

ص: 768

. .

ص: 769

. .

ص: 770

. .

ص: 771

. .

ص: 772

. .

ص: 773

. .

ص: 774

. .

ص: 775

. .

ص: 776

. .

ص: 777

. .

ص: 778

. .

ص: 779

. .

ص: 780

1368.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه مردم ، او را براى بيعت خواستند _ ) وَعَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«بَيْنَا أَبِي جَالِسٌ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ إِذَا اسْتَضْحَكَ حَتَّى اغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ دُمُوعاً ، ثُمَّ قَالَ : هَلْ تَدْرُونَ مَا أَضْحَكَنِي ؟ قَالَ : فَقَالُوا : لَا ، قَالَ : زَعَمَ ابْنُ عَبَّاسٍ أَنَّهُ مِنَ «الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» ، فَقُلْتُ لَهُ : هَلْ رَأَيْتَ الْمَ_لَائِكَةَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، تُخْبِرُكَ بِوَلَايَتِهَا لَكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْاخِرَةِ مَعَ الْأَمْنِ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْحُزْنِ ؟ قَالَ : فَقَالَ : إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ يَقُولُ : «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» وَ قَدْ دَخَلَ فِي هذَا جَمِيعُ الْأُمَّةِ ، فَاسْتَضْحَكْتُ .

ثُمَّ قُلْتُ : صَدَقْتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، أَنْشُدُكَ اللّهَ هَلْ فِي حُكْمِ اللّهِ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ اخْتِ_لَافٌ ؟ قَالَ : فَقَالَ : لَا ، فَقُلْتُ : مَا تَرى فِي رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلاً أَصَابِعَهُ بِالسَّيْفِ حَتّى سَقَطَتْ ، ثُمَّ ذَهَبَ وَ أَتى رَجُلٌ آخَرُ ، فَأَطَارَ كَفَّهُ ، فَأُتِيَ بِهِ إِلَيْكَ وَ أَنْتَ قَاضٍ ، كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ ؟

قَالَ : أَقُولُ لِهذَا الْقَاطِعِ : أَعْطِهِ دِيَةَ كَفِّهِ ، وَ أَقُولُ لِهذَا الْمَقْطُوعِ : صَالِحْهُ عَلى مَا شِئْتَ ، وَ ابْعَثْ بِهِ إِلى ذَوَيْ عَدْلٍ .

قُلْتُ : جَاءَ الِاخْتِ_لَافُ فِي حُكْمِ اللّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ ، وَ نَقَضْتَ الْقَوْلَ الْأَوَّلَ ، أَبَى اللّهُ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ أَنْ يُحْدِثَ فِي خَلْقِهِ شَيْئاً مِنَ الْحُدُودِ لَيْسَ تَفْسِيرُهُ فِي الْأَرْضِ ؛ اقْطَعْ قَاطِعَ الْكَفِّ أَصْلاً ، ثُمَّ أَعْطِهِ دِيَةَ الْأَصَابِعِ ، هكَذَا حُكْمُ اللّهِ لَيْلَةً يَنْزِلُ فِيهَا أَمْرُهُ ، إِنْ جَحَدْتَهَا بَعْدَ مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَدْخَلَكَ اللّهُ النَّارَ ، كَمَا أَعْمى بَصَرَكَ يَوْمَ جَحَدْتَهَا عَلَى ابْنِ أَبِي طَالِبٍ ، قَالَ : فَلِذلِكَ عَمِيَ بَصَرِي ، قَالَ : وَ مَا عِلْمُكَ بِذلِكَ ؟ فَوَ اللّهِ ، إِنْ عَمِيَ بَصَرُهُ إِلَا مِنْ صَفْقَةِ جَنَاحِ الْمَلَكِ ، قَالَ : فَاسْتَضْحَكْتُ ، ثُمَّ تَرَكْتُهُ يَوْمَهُ ذلِكَ لِسَخَافَةِ عَقْلِهِ .

ثُمَّ لَقِيتُهُ ، فَقُلْتُ : يَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، مَا تَكَلَّمْتَ بِصِدْقٍ مِثْلِ أَمْسِ ، قَالَ لَكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ : إِنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فِي كُلِّ سَنَةٍ ، وَ إِنَّهُ يَنْزِلُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ ، وَ إِنَّ لِذلِكَ الْأَمْرِ وُلَاةً بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقُلْتَ : مَنْ هُمْ ؟ فَقَالَ : أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِي أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ ، فَقُلْتَ : لَا أَرَاهَا كَانَتْ إِلَا مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَتَبَدّى لَكَ الْمَلَكُ الَّذِي يُحَدِّثُهُ ، فَقَالَ : كَذَبْتَ يَا عَبْدَ اللّهِ ، رَأَتْ عَيْنَايَ الَّذِي حَدَّثَكَ بِهِ عَلِيٌّ _ وَ لَمْ تَرَهُ عَيْنَاهُ ، وَ لكِنْ وَعى قَلْبُهُ ، وَ وُقِرَ فِي سَمْعِهِ _ ثُمَّ صَفَقَكَ بِجَنَاحِهِ فَعَمِيتَ .

قَالَ : فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : مَا اخْتَلَفْنَا فِي شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللّهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : فَهَلْ حَكَمَ اللّهُ فِي حُكْمٍ مِنْ حُكْمِهِ بِأَمْرَيْنِ ؟ قَالَ : لَا ، فَقُلْتُ : هَاهُنَا هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ» . .

ص: 781

1369.عنه عليه السلام :از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:«در بين اين كه پدرم حضرت باقر عليه السلام نشسته بود و در نزد آن حضرت جماعتى بودند، ناگاه به خنده افتاد و چنان خنديد كه چشم هاى آن حضرت پر از اشك شد، بعد از آن فرمود كه: آيا مى دانيد كه چه چيز مرا به خنده آورده؟». امام صادق فرمود كه: «آن جماعت عرض كردند: نه، پدرم فرمود كه: ابن عبّاس گمان كرده بود كه از جمله كسانى است كه گفتند: پروردگار ما خداست، بعد از آن استقامت به هم رسانيدند. (1) به او گفتم كه: اى پسر عباس، آيا فرشتگان را ديده اى كه تو را خبر دهند به دوستى خويش با تو در دنيا و آخرت با ايمنى از ترس و اندوه؟ حضرت فرمود كه: ابن عباس گفت: به درستى كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: «إنَّما الْمُؤْمِنُونَ إخْوَةٌ» (2) ، يعنى: «جز اين نيست كه مؤمنان برادرانند». و همه امت در اين حكم داخل اند. پس من خنديدم. چه، آيه بر مطلب دلالت نمى كند. بعد از آن، گفتم: راست گفتى كه مؤمنان برادرانند، يا در آنچه گمان كرده اى بر سبيل تسليم. اى پسر عبّاس، خدا را به خاطر تو مى آورم و تو را به او سوگند مى دهم كه آيا در حكم خداى جلّ ذكره اختلافى هست؟

ابن عبّاس گفت: نه. گفتم: چه مى بينى در باب مردى كه شمشير به انگشتان مردى بزند تا آن كه آنها بيفتد بعد از آن برود و مردى ديگر بيايد و كف دست او را بپراند و جدا كند، و اين مرافعه را به نزد تو آورند، و تو قاضى و حاكم باشى، چه خواهى كرد؟ ابن عبّاس گفت كه: به اين قطع كننده كف مى گويم كه: ديه كف دست او را بده و به اين مقطوع كه كف او جدا شده، مى گويم كه: با او مصالحه كن بر آنچه خواهى، و او را مى فرستم به سوى دو خداوند عدل. من گفتم كه: اختلاف در حكم خداى عزّ ذكره لازم آمد، و قول اوّل را بر هم زدى (چه، در اوّل به مطالحه امر كرد و دويم حواله به دو عادل نمود، و در رجوع به سوى دو خداوندان عدل، اختلاف لازم مى آيد، به جهت اختلاف تقويم مقوّمين.

و اگر مراد ابن عبّاس حكومت باشد كه آزاده را در اين باب تابع بنده قرار دهد، وجه اختلاف، ظاهر است؛ زيرا كه حكومت و حكم به اعطاى ديه هر يك، مستلزم قدر معين اند و مصالحه بر خلاف آن است). و خدا اِبا فرموده از اين كه در خلق خود چيزى از حدود را احداث فرمايد كه تفسير و بيان آن در زمين نباشد. آن كه اصل كف را قطع كرده، كف او را قطع كن، بعد از آن ديه انگشتان را به او بده. و اين حكم خداست در شبى كه امر او در آن فرود مى آيد (كه عبارت است از شب قدر) كه اگر آن را انكار كنى بعد از آن كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده اى، خدا تو را داخل جهنم گرداند، چنان كه چشم تو را كور گردانيد در روزى كه آن شب را انكار كردى در نزد على بن ابى طالب عليه السلام .

ابن عبّاس از روى انكار و تعجّب يا تصديق آن حضرت، گفت كه: به جهت همين انكار (يعنى: انكار شب قدر) چشم من كور شد؟ و حضرت فرمود كه: تو علم به اين ندارى، پس به خدا سوگند، كه كورى چشم ابن عبّاس نبود، مگر از زدن بال فرشته . و حضرت فرمود كه: پس خنديدم و او را وا گذاشتم آن روز، به جهت آن كه عقل پا بر جايى نداشت. بعد از آن، او را ملاقات كردم و گفتم: اى پسر عبّاس، هرگز تكلّم به سخن راستى نكردى، چون ديروز كه اقرار نمودى كه كورى چشمت براى انكار شب قدر است، على بن ابى طالب عليه السلام به تو فرمود كه: شب قدر در هر سالى هست، و در آن شب، همه امرى كه در سال اتّفاق مى افتد، فرود مى آيد و بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، اين امر را واليان چنداند. تو به آن حضرت عرض كردى كه: ايشان كيانند؟

فرمود كه: من و يازده تن از صلب من كه امامان محدّث اند. تو عرض كردى كه: شب قدر را اعتقاد ندارم كه بوده باشد، مگر با رسول خدا صلى الله عليه و آله (كه چون آن حضرت از دنيا رفت، شب قدر تمام شد) . پس آن فرشته كه على عليه السلام را حديث مى كرد، از براى تو ظاهر شد و گفت: اى عبداللّه ، دروغ گفتى، چشم هاى من ديد آنچه را كه على عليه السلام تو را به آن خبر داد و چشم هاى آن حضرت آن را نديد (يعنى: من آن فرشته كه على را حديث مى كرد، ديدم و على عليه السلام او را نديد وليكن آنچه آن فرشته گفت در دل آن حضرت جا كرد و در گوش او قرار گرفت). بعد از آن، آن فرشته بال خويش را به تو زد و به اين سبب كور شدى.

حضرت فرمود كه: پس ابن عبّاس گفت كه: آنچه ما در آن اختلاف كرديم، حكم آن مفوّض است به خدا. من به او گفتم كه: آيا خدا در حكمى از احكام خود به دو امر حكم فرموده؟ گفت: نه. گفتم: در اينجا خود هلاك شدى و ديگران را هلاك گردانيدى». .


1- . الَّذينَ قالُوا رَبُّنا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا (فصّلت، 30).
2- . حجرات، 10.

ص: 782

. .

ص: 783

. .

ص: 784

1370.عنه عليه السلام :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ : «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» يَقُولُ : يَنْزِلُ فِيهَا كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ . وَ الْمُحْكَمُ لَيْسَ بِشَيْئَيْنِ ، إِنَّمَا هُوَ شَيْءٌ وَاحِدٌ ، فَمَنْ حَكَمَ بِمَا لَيْسَ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ، فَحُكْمُهُ مِنْ حُكْمِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ وَ مَنْ حَكَمَ بِأَمْرٍ فِيهِ اخْتِ_لَافٌ ، فَرَأى أَنَّهُ مُصِيبٌ ، فَقَدْ حَكَمَ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ ؛ إِنَّهُ لَيَنْزِلُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ إِلى وَلِيِّ الْأَمْرِ تَفْسِيرُ الْأُمُورِ سَنَةً سَنَةً ، يُؤْمَرُ فِيهَا فِي أَمْرِ نَفْسِهِ بِكَذَا وَ كَذَا ، وَ فِي أَمْرِ النَّاسِ بِكَذَا وَ كَذَا ، وَ إِنَّهُ لَيَحْدُثُ لِوَلِيِّ الْأَمْرِ سِوى ذلِكَ كُلَّ يَوْمٍ عِلْمُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْخَاصُّ وَ الْمَكْنُونُ الْعَجِيبُ الْمَخْزُونُ مِثْلُ مَا يَنْزِلُ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنَ الْأَمْرِ». ثُمَّ قَرَأَ : «وَ لَوْ أَنَّ ما فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» . .

ص: 785

1600.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى قَيسِ بنِ سَعدٍ _ ) و به همين اسناد از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه فرمود:«خداى عزّوجلّ در باب شب قدر فرموده است كه: «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أمْرٍ حَكيمٍ» (1) ». حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه: هر امر محكمى در شب قدر فرود مى آيد. و محكم، دو چيز نيست، بلكه آن يك چيز است. پس هر كه حكم كند به چيزى كه در آن اختلافى نباشد ، به حكم خداى عزّوجلّ حكم كرده است . پس هر كه حكم كند به چيزى كه در آن اختلافى باشد و چنان بيند كه صوابْ كار است، به حكم طاغوت حكم كرده است. به درستى كه در شب قدر، تفسير همه امور، سال به سال، بر ولىّ اين امر (كه امام است) فرود مى آيد، و در آن مأمور مى شود در امر خويش به امورى چند كه چنين و چنين (كنايه است از آن) و در امر مردم، به امورى چند همچنين.

و به درستى كه حادث مى شود از براى ولىّ اين امر، علم خاصّ خداى عزّوجلّ و آنچه مكنون و عجيب و مخزون است در هر روز غير از اين، به قدر آنچه در اين شب فرود مى آيد از امر». بعد از آن، اين آيه را خواند كه: «وَ لَوْ أنَّ ما فى اْلأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ» (2) ، يعنى: «و اگر بودى آنچه در زمين است از درختان، قلم ها و درياى محيط (با وسعتى كه دارد) مداد دهد آن را از پس آن، و بعد از فناى آب مداد شده آن، هفت درياى ديگر مانند آن، و به آن قلم ها و اين مدادها كتابت كنند، علوم خدا به پايان نرسد و تمام نشود. به درستى كه خدا، غالب است بر هر چيز و داناست به همه چيز» (كه چيزى از فرمان و علم و حكمت او بيرون نيست). .


1- . دخان، 4.
2- . لقمان، 27.

ص: 786

1372.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِ _ يَقُولُ : «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» صَدَقَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، أَنْزَلَ اللّهُ الْقُرْآنَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ «وَما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَا أَدْرِي .

قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» لَيْسَ فِيهَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ ، قَالَ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وَ هَلْ تَدْرِي لِمَ هِيَ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : لِأَنَّهَا «تَنَزَّلُ الْمَلَ_ئِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ» وَ إِذَا أَذِنَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِشَيْءٍ ، فَقَدْ رَضِيَهُ.

«سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» يَقُولُ : تُسَلِّمُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ ، مَ_لَائِكَتِي وَ رُوحِي بِسَ_لَامِي مِنْ أَوَّلِ مَا يَهْبِطُونَ إِلى مَطْلَعِ الْفَجْرِ.

ثُمَّ قَالَ فِي بَعْضِ كِتَابِهِ : «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً» فِي «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ، وَ قَالَ فِي بَعْضِ كِتَابِهِ «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللّهُ الشّاكِرِينَ» .

يَقُولُ فِي الْايَةِ الْأُولى : إِنَّ مُحَمَّداً حِينَ يَمُوتُ يَقُولُ أَهْلُ الْخِ_لَافِ لِأَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : مَضَتْ لَيْلَةُ الْقَدْرِ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ فَهذِهِ فِتْنَةٌ أَصَابَتْهُمْ خَاصَّةً ، وَ بِهَا ارْتَدُّوا عَلى أَعْقَابِهِمْ ؛ لِأَنَّهُمْ إِنْ قَالُوا : لَمْ تَذْهَبْ ، فَ_لَا بُدَّ أَنْ يَكُونَ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِيهَا أَمْرٌ ، وَ إِذَا أَقَرُّوا بِالْأَمْرِ ، لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ صَاحِبٍ بُدٌّ» . .

ص: 787

1369.امام على عليه السلام :و به همين اسناد از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:«حضرت على بن الحسين عليه السلام مى فرمود: «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ، راست گفته است خداى عزّوجلّ كه قرآن را در شب قدر فرو فرستاده است. «وَ ما أدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (1) ، رسول خدا فرمود: نمى دانم كه شب قدر چيست و چه حكم دارد؟ خداى عزّوجلّ فرمود كه: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ» (2) ، يعنى: «شب قدر بهتر است از هزار ماهى كه شب قدر در آن نباشد» . خدا به رسول خود فرمود كه: آيا مى دانى كه چرا اين شب از هزار ماه بهتر است؟ رسول عرض كرد: نه، خدا فرمود كه: از براى اين كه اين شب چنان است كه فرشتگان و روح در آن فرود مى آيند به اذن پروردگار خويش، از هر كارى. و هرگاه خدا در چيزى اذن دهد، البته آن را پسنديده و به آن راضى است. «سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» خدا مى فرمايد كه: فرشتگان و روح من سلام مى كنند بر تو يا محمد، به سلام من (يعنى: سلام مرا به تو مى رسانند)، از اوّل فرود آمدن ايشان تا طلوع صبح بعد از آن.

در بعضى از كتاب خويش (كه قرآن است) يا در بعضى از مواضع آن، فرموده است كه: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً» (3) ، يعنى: «و بپرهيزيد فتنه را كه البته نمى رسد به كسانى كه ستم كرده اند از شما در حالتى كه اختصاص داشته باشد به ايشان» (بلكه عام باشد و به ظالم و غير ظالم اثر آن برسد، و شآمت آن به همه سرايت كند. و گمان فقير چنان است كه ناسخين اين آيه را غلط نوشته اند و در روايت لتصيبنّ بوده، چنانچه آخر روايت صريح است در اين. و در مجمع البيان اين قرائت را نسبت به امير المؤمنين و امام محمد باقر عليه السلام و ربيع بن انس و زيد بن ثابت و ابوالعاليه داده، و اين روايت دلالت مى كند بر اين كه حضرت سيّد السّاجدين زين العابدين عليه السلام نيز چنين قرائت مى فرموده و ناسخين كه لا تصيبن نوشته اند، منشأ اشتباه ايشان آن است كه در قرآن، لا تصيبّن مكتوب است و قرائت مشهوره نيز آن است، و در رسم الخط قرآنى، بنابر طريقه عثمانى كه در نوشتن قرآن معمول بوده، امثال اين الف نوشته نمى شده و لا تصيبّن و لتصيبّن در صورت كتابت، با هم فرقى نداشته اند، بلكه فرق در تلفّظ و إعراب آن بوده، كه در اوّل، بر سر لام، خنجرى مى گذاشتند و در دويم، فتحه. و بنابر اين معنى آيه اين مى شود كه: آن فتنه عموم ندارد بلكه مخصوص ظالمان است).

و حضرت فرمود كه: «اين آيه و فتنه اى كه در آن مذكور است، در باب «إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» است و خدا در بعضى از مواضع كتاب خويش فرموده: «وَ ما مُحَمَّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أ فَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئا وَ سَيَجْزى اللّهُ الشّاكِرينَ» (4) ، يعنى: و نيست محمد (كه بنده ستوده خداست)، مگر فرستاده اى از نزد خدا كه فرستادگان بسيار پيش از او گذشته اند. پس مردن بر او محال نيست، و او نيز در گذرد. آيا پس اگر محمد بميرد يا كشته شود، باز مى گرديد بر پاشنه هاى خويش؟ (يعنى: مرتد مى شويد؟) و هر كه باز گردد بر پاشنه هاى خويش، پس هرگز خدا را ضرر نرساند به چيزى از ضرر و زود باشد كه خدا شكر كنندگان را جزا دهد».

و حضرت فرمود كه: «خدا در آيه اوّل مى فرمايد كه: در هنگامى كه محمد صلى الله عليه و آله مى ميرد، آنها كه مخالفت امر خداى عزّوجلّ مى كنند، مى گويند كه شب قدر با رسول خدا گذشت و به مردن آن حضرت برطرف شد. پس همين فتنه و آزمايشى است كه به ايشان رسيد؛ در حالتى كه اختصاص به ايشان داشت و به همين فتنه بر پاشنه هاى خويش بر گشتند و مرتد شدند؛ زيرا كه ايشان اگر بگويند كه شب قدر نرفته، بلكه در هر سال هست، پس چاره اى نيست از اين كه خداى عزّوجلّ را در آن امرى مى باشد و چون به امر اقرار كنند، آن را چاره اى نيست از صاحبى و بايد كه امر به صاحب امر برسد». .


1- . قدر، 1 و 2.
2- . قدر، 3.
3- . انفال، 25.
4- . آل عمران، 144.

ص: 788

1370.امام على عليه السلام :وَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام كَثِيراً مَا يَقُولُ : اجْتَمَعَ التَّيْمِيُّ وَ الْعَدَوِيُّ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ هُوَ يَقْرَأُ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» بِتَخَشُّعٍ وَ بُكَاءٍ، فَيَقُولَانِ : مَا أَشَدَّ رِقَّتَكَ لِهذِهِ السُّورَةِ! فَيَقُولُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لِمَا رَأَتْ عَيْنِي ، وَ وَعى قَلْبِي ، وَ لِمَا يَرى قَلْبُ هذَا مِنْ بَعْدِي .

فَيَقُولَانِ : وَ مَا الَّذِي رَأَيْتَ ؟ وَ مَا الَّذِي يَرى ؟

قَالَ : فَيَكْتُبُ لَهُمَا فِي التُّرَابِ : «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» قَالَ : ثُمَّ يَقُولُ : هَلْ بَقِيَ شَيْءٌ بَعْدَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «كُلِّ أَمْرٍ» ؟ فَيَقُولَانِ : لَا ، فَيَقُولُ : هَلْ تَعْلَمَانِ مَنِ الْمُنْزَلُ إِلَيْهِ بِذلِكَ ؟ فَيَقُولَانِ : أَنْتَ يَا رَسُولَ اللّهِ ، فَيَقُولُ : نَعَمْ .

فَيَقُولُ : هَلْ تَكُونُ لَيْلَةُ الْقَدْرِ مِنْ بَعْدِي ؟ فَيَقُولَانِ : نَعَمْ ، قَالَ : فَيَقُولُ : فَهَلْ يَنْزِلُ ذلِكَ الْأَمْرُ فِيهَا ؟ فَيَقُولَانِ : نَعَمْ ، قَالَ : فَيَقُولُ : إِلى مَنْ؟ فَيَقُولَانِ : لَا نَدْرِي ، فَيَأْخُذُ بِرَأْسِي وَ يَقُولُ : إِنْ لَمْ تَدْرِيَا فَادْرِيَا ، هُوَ هذَا مِنْ بَعْدِي .

قَالَ : فَإِنْ كَانَا لَيَعْرِفَانِ تِلْكَ اللَّيْلَةَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ شِدَّةِ مَا يُدَاخِلُهُمَا مِنَ الرُّعْبِ» . .

ص: 789

1371.حلية الأولياء ( _ به نقل از عبد الواحد دمشقى _ ) و از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«على عليه السلام ، در بسيارى از اوقات مى فرمود كه: تيمى و عدوى (كه ابوبكر و عمراند)، در نزد رسول خدا جمع مى شدند، و آن حضرت سوره انّا انزلناه را مى خواند، با خشوع و نهايت فروتنى و گريه، پس به آن حضرت گفتند كه: چه چيز رقّت تو را سخت گردانيده يا چه سخت است رقّت و گريه تو براى اين سوره؟ رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: گريه من براى آن چيزى است كه چشم من ديده، و در دل من جا گرفته، و به جهت آن چيزى است كه دل اين (يعنى: على عليه السلام )، مى بيند كه بعد از من، چه خواهد شد.

ايشان گفتند كه آنچه تو ديده اى و آنچه او مى بيند چه چيز است؟ حضرت فرمود كه: پيغمبر اين آيه را كه «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أمْرٍ» است، از براى آن ابوبكر و عمر در خاك با انگشت نوشت، بعد از آن فرمود كه: آيا چيزى باقى مانده كه فرود نيامده باشد بعد از قول خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: «كُلِّ أمْرٍ» ، يعنى: «هر امرى و هر چيزى». آن دو گفتند: نه. پيغمبر فرمود: آيا مى دانيد كه كيست آن كه اين امر به سوى او فرود آورده مى شود؟ گفتند كه: تويى اى رسول خدا. پيغمبر فرمود: آرى، بعد از آن، فرمود كه: آيا شب قدر بعد از من مى باشد؟ گفتند: آرى. پيغمبر فرمود كه: آيا اين امر، در آن فرود مى آيد؟ گفتند: آرى. فرمود كه: به سوى كى فرود مى آيد؟ گفتند: نمى دانيم. پس پيغمبر سر مرا گرفت و فرمود؟ اگر نمى دانيد، بدانيد كه آن كه اين امر بر او فرود مى آيد بعد از من، همين است .

حضرت فرمود كه: ابوبكر و عمر به يقين اين شب قدر را مى شناختند و مى دانستند از سختى آنچه در دل ايشان داخل مى شد از كمال خوف» (يعنى: در شب قدر). .

ص: 790

1372.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ ، خَاصِمُوا بِسُورَةِ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» تَفْلُجُوا ، فَوَ اللّهِ ، إِنَّهَا لَحُجَّةُ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَلَى الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ إِنَّهَا لَسَيِّدَةُ دِينِكُمْ ، وَ إِنَّهَا لَغَايَةُ عِلْمِنَا .

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ ، خَاصِمُوا بِ «حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ» فَإِنَّهَا لِوُلَاةِ الْأَمْرِ خَاصَّةً بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ ، يَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلّا خَلا فِيها نَذِيرٌ» » .

قِيلَ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، نَذِيرُهَا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله ، قَالَ : «صَدَقْتَ ، فَهَلْ كَانَ نَذِيرٌ _ وَ هُوَ حَيٌّ _ مِنَ الْبَعَثَةِ فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ ؟» فَقَالَ السَّائِلُ : لَا ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «أَ رَأَيْتَ بَعِيثَهُ ، أَ لَيْسَ نَذِيرَهُ ، كَمَا أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي بِعْثَتِهِ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَذِيرٌ ؟» فَقَالَ : بَلى ، قَالَ : «فَكَذلِكَ لَمْ يَمُتْ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله إِلَا وَ لَهُ بَعِيثٌ نَذِيرٌ».

قَالَ : «فَإِنْ قُلْتُ : لَا ، فَقَدْ ضَيَّعَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ فِي أَصْ_لَابِ الرِّجَالِ مِنْ أُمَّتِهِ» . قَالَ : وَ مَا يَكْفِيهِمُ الْقُرْآنُ؟ قَالَ : «بَلى ، إِنْ وَجَدُوا لَهُ مُفَسِّراً». قَالَ : وَ مَا فَسَّرَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ قَالَ : «بَلى ، قَدْ فَسَّرَهُ لِرَجُلٍ وَاحِدٍ ، وَ فَسَّرَ لِلْأُمَّةِ شَأْنَ ذلِكَ الرَّجُلِ ، وَهُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام ».

قَالَ السَّائِلُ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، كَأَنَّ هذَا أَمْرٌ خَاصٌّ لَا يَحْتَمِلُهُ الْعَامَّةُ ؟ قَالَ : «أَبَى اللّهُ أَنْ يُعْبَدَ إِلَا سِرّاً حَتّى يَأْتِيَ إِبَّانُ أَجَلِهِ الَّذِي يَظْهَرُ فِيهِ دِينُهُ ، كَمَا أَنَّهُ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَعَ خَدِيجَةَ مُسْتَتِراً حَتّى أُمِرَ بِالْاءِعْ_لَانِ».

قَالَ السَّائِلُ : يَنْبَغِي لِصَاحِبِ هذَا الدِّينِ أَنْ يَكْتُمَ ؟ قَالَ : «أَ وَ مَا كَتَمَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام يَوْمَ أَسْلَمَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَتّى ظَهَرَ أَمْرُهُ ؟» قَالَ : بَلى ، قَالَ : «فَكَذلِكَ أَمْرُنَا حَتّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ». .

ص: 791

1373.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى اُمَراءِ الخَراجِ _ ) و از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«اى گروه شيعيان، با مخالفان گفت وگو كنيد به سوره انّا انزلناه تا برايشان غالب شويد. پس به خدا سوگند كه اين سوره حجّت خداى تبارك و تعالى است بر جميع خلائق بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله . و به درستى كه اين سوره، سيّد و بزرگ دين شما است و اين سوره، غايت و منتهاى علم ما است (چه در شب قدر، تفصيل امور محتومه كه در عرض سال حادث مى شود به ايشان تعليم مى شود).

اى گروه شيعيان، گفت وگو كنيد با دشمنان ما به «حم * وَ الْكِتابِ الْمُبينِ * إنّا أنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إنّا كُنّا مُنْذِرينَ» (1) ؛ زيرا كه اين شب، از براى واليان امر امامت است؛ بخصوص بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله .

اى گروه شيعيان، خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه: «وَ إنْ مِنْ اُمَّةٍ إلّا خَلا فيها نَذيرٌ» (2) ». به حضرت عرض شد كه: يا ابا جعفر، نذير و ترساننده اين امّت، محمد صلى الله عليه و آله است. حضرت فرمود كه: «راست گفتى، پس آيا نذيرى بود در حال حيات آن حضرت از جهت فرستادن يا از فرستادگان او در اطراف زمين؟» سائل عرض كرد: نه. حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «مرا خبر ده كه آيا فرستاده آن حضرت نذير نبود از جانب او، چنانچه رسول صلى الله عليه و آله در بعثت خويش از جانب خداى عزّوجلّ نذير بود؟» سائل عرض كرد: بلى، نذير بود. حضرت فرمود: «پس همچنين محمد صلى الله عليه و آله از دنيا نرفت، مگر آن كه او را فرستاده اى است كه نذير است».

و فرمود كه: «اگر بگويى: نه، لازم مى آيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ضايع گذاشته باشد كسانى را كه در صلب هاى مردانند از امّت خود». سائل عرض كرد كه: قرآن ايشان را كفايت نمى كند؟ حضرت فرمود: «بلى، كفايت مى كند، وليكن اگر از براى آن مفسّرى را بيابند كه آن را تفسير كند». سائل عرض كرد كه: رسول خدا آن را تفسير نفرمود؟ فرمود: «بلى، تفسير فرمود، امّا آن را از براى يك كس تفسير فرمود و براى امّت حال و فضايل آن كس را بيان فرمود و آن، على بن ابى طالب است». سائل عرض كرد كه: يا ابا جعفر، گويا اين امرى است كه سنّيان آن را قبول ندارند. حضرت فرمود كه: «خدا اِبا فرموده از آن كه پرستيده شود مگر از روى پنهانى، تا آن كه بيابد زمان حلول مدّتى كه خدا قرار داده كه دين آن جناب در آن هويدا گردد، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله با خديجه عليهاالسلاماسلام را از مشركان پنهان مى نمود، تا به آشكار كردن آن مأمور شد».

سائل عرض كرد كه: صاحب اين دين را سزاوار است كه كتمان كند؟ حضرت فرمود كه: «آيا على بن ابى طالب عليه السلام كتمان نفرمود در روزى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله اسلام آورد تا امر آن حضرت ظاهر گرديد؟» سائل عرض كرد: بلى، حضرت فرمود كه: «پس همچنين است كار ما (يا ما چنين مأمور شده ايم و امر مى فرماييم) «حَتّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أجَلَهُ» (3) ، يعنى: تا برسد كتاب (يعنى: آنچه خدا آن را نوشته و واجب گردانيده)، به غايت مدّت خود» (و مدّت آن منقتضى گردد). .


1- . دخان، 1 _ 3.
2- . فاطر، 24.
3- . بقره، 235.

ص: 792

1374.عنه عليه السلام :وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ لَيْلَةَ الْقَدْرِ أَوَّلَ مَا خَلَقَ الدُّنْيَا ؛ وَ لَقَدْ خَلَقَ فِيهَا أَوَّلَ نَبِيٍّ يَكُونُ ، وَ أَوَّلَ وَصِيٍّ يَكُونُ ؛ وَ لَقَدْ قَضى أَنْ يَكُونَ فِي كُلِّ سَنَةٍ لَيْلَةٌ يَهْبِطُ فِيهَا بِتَفْسِيرِ الْأُمُورِ إِلى مِثْلِهَا مِنَ السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ ؛ مَنْ جَحَدَ ذلِكَ ، فَقَدْ رَدَّ عَلَى اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَهُ ؛ لِأَنَّهُ لَا يَقُومُ الْأَنْبِيَاءُ وَ الرُّسُلُ وَ الْمُحَدَّثُونَ إِلَا أَنْ تَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةٌ بِمَا يَأْتِيهِمْ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مَعَ الْحُجَّةِ الَّتِي يَأْتِيهِمْ بِهَا جَبْرَئِيلُ عليه السلام ».

قُلْتُ : وَ الْمُحَدَّثُونَ أَيْضاً يَأْتِيهِمْ جَبْرَئِيلُ أَوْ غَيْرُهُ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ عليهم السلام ؟

قَالَ : «أَمَّا الْأَنْبِيَاءُ وَ الرُّسُلُ _ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمْ _ فَ_لَا شَكَّ ، وَ لَا بُدَّ لِمَنْ سِوَاهُمْ _ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ خُلِقَتْ فِيهِ الْأَرْضُ إِلى آخِرِ فَنَاءِ الدُّنْيَا _ أَنْ يَكُونَ عَلى أَهْلِ الْأَرْضِ حُجَّةٌ ، يَنْزِلُ ذلِكَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ إِلى مَنْ أَحَبَّ مِنْ عِبَادِهِ .

وَ ايْمُ اللّهِ ، لَقَدْ نَزَلَ الرُّوحُ وَ الْمَ_لَائِكَةُ بِالْأَمْرِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ عَلى آدَمَ ؛ وَ ايْمُ اللّهِ ، مَا مَاتَ آدَمُ إِلَا وَ لَهُ وَصِيٌّ ، وَ كُلُّ مَنْ بَعْدَ آدَمَ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ قَدْ أَتَاهُ الْأَمْرُ فِيهَا ، وَ وَضَعَ لِوَصِيِّهِ مِنْ بَعْدِهِ .

وَ ايْمُ اللّهِ ، إِنْ كَانَ النَّبِيُّ لَيُؤْمَرُ فِيمَا يَأْتِيهِ مِنَ الْأَمْرِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ آدَمَ إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله : أَنْ أَوْصِ إِلى فُ_لَانٍ ، وَ لَقَدْ قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي كِتَابِهِ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله خَاصَّةً : «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» إِلى قَوْلِهِ : «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» يَقُولُ : أَسْتَخْلِفُكُمْ لِعِلْمِي وَ دِينِي وَ عِبَادَتِي بَعْدَ نَبِيِّكُمْ كَمَا اسْتَخْلَفَ وُصَاةَ آدَمَ مِنْ بَعْدِهِ حَتّى يَبْعَثَ النَّبِيَّ الَّذِي يَلِيهِ «يَعْبُدُونَنِى لا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً» يَقُولُ : يَعْبُدُونَنِي بِإِيمَانٍ لَا نَبِيَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، فَمَنْ قَالَ غَيْرَ ذلِكَ «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» .

فَقَدْ مَكَّنَ وُلَاةَ الْأَمْرِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِالْعِلْمِ ، وَ نَحْنُ هُمْ ؛ فَاسْأَلُونَا ، فَإِنْ صَدَقْنَاكُمْ فَأَقِرُّوا ، وَ مَا أَنْتُمْ بِفَاعِلِينَ ؛ أَمَّا عِلْمُنَا فَظَاهِرٌ ؛ وَ أَمَّا إِبَّانُ أَجَلِنَا _ الَّذِي يَظْهَرُ فِيهِ الدِّينُ مِنَّا حَتّى لَا يَكُونَ بَيْنَ النَّاسِ اخْتِ_لَافٌ _ فَإِنَّ لَهُ أَجَلاً مِنْ مَمَرِّ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ إِذَا أَتى ظَهَرَ ، وَ كَانَ الْأَمْرُ وَاحِداً .

وَ ايْمُ اللّهِ ، لَقَدْ قُضِيَ الْأَمْرُ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ اخْتِ_لَافٌ ، وَ لِذلِكَ جَعَلَهُمْ شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ لِيَشْهَدَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله عَلَيْنَا ، وَ لِنَشْهَدَ عَلى شِيعَتِنَا ، وَ لِتَشْهَدَ شِيعَتُنَا عَلَى النَّاسِ ، أَبَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يَكُونَ فِي حُكْمِهِ اخْتِ_لَافٌ ، أَوْ بَيْنَ أَهْلِ عِلْمِهِ تَنَاقُضٌ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «فَضْلُ إِيمَانِ الْمُؤْمِنِ بِجُمْلَةِ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» وَ بِتَفْسِيرِهَا عَلى مَنْ لَيْسَ مِثْلَهُ فِي الْاءِيمَانِ بِهَا كَفَضْلِ الْاءِنْسَانِ عَلَى الْبَهَائِمِ ، وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَيَدْفَعُ بِالْمُؤْمِنِينَ بِهَا عَنِ الْجَاحِدِينَ لَهَا فِي الدُّنْيَا _ لِكَمَالِ عَذَابِ الْاخِرَةِ لِمَنْ عَلِمَ أَنَّهُ لَا يَتُوبُ مِنْهُمْ _ مَا يَدْفَعُ بِالْمُجَاهِدِينَ عَنِ الْقَاعِدِينَ ، وَ لَا أَعْلَمُ أَنَّ فِي هذَا الزَّمَانِ جِهَاداً إِلَا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ وَ الْجِوَارَ» . .

ص: 793

1375.عنه عليه السلام :و از امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود كه:«هر آينه خداى جلّ ذكره شب قدر را آفريد در اوّل آفريدن دنيا، و آفريد در آن شب، اول پيغمبرى را كه موجود مى شد، و اوّل جانشين پيغمبرى را كه به هم مى رسيد. و به تحقيق كه خدا حكم فرموده كه در هر سال، شبى باشد كه فرشتگان در آن فرود آيند با بيان تمام امور كه اتّفاق مى افتد تا مثل آن شب از سال آينده. و هر كه اين را انكار كند، علم خداى عزّوجلّ را بر او ردّ كرده است؛ زيرا كه پيغمبران و رسولان و محدّثان برپا نمى باشند، مگر اين كه بر ايشان حجّتى باشد به وساطت آنچه به ايشان مى رسد در اين شب، يا حجّتى كه جبرئيل عليه السلام در اوقات ديگر به نزد ايشان مى آورد».

راوى مى گويد كه: گفتم: محدَّثان نيز جبرئيل عليه السلام ، يا غير او از فرشتگان به نزد ايشان مى آيند؟ حضرت فرمود كه: «امّا پيغمبران و رسولان، پس شكّى در نزول جبرئيل و فرشتگان بر ايشان نيست، و چاره اى نيست كسى را كه غير ايشان باشد از روز اوّل كه زمين در آن خلق شده تا آخر تمام شدن دنيا از اين كه بر اهل زمين حجّتى باشد، و اين حجّت در آن شب فرود مى آيد به سوى كسى كه محبوب تر است از بندگان خدا (كه خدا او را از جميع بندگان خويش دوست تر مى دارد). و هر آينه به خدا سوگند، كه روح و فرشتگان در شب قدر فرود آمدند با امر بر حضرت آدم. و به خدا سوگند، كه آدم از دنيا نرفت مگر آن كه او را وصيى بود، و هر كه بعد از آدم بود از پيغمبران، او را در اين شب آن امر آمده، و آن را از براى وصى خويش، وضع فرموده و قرار داد نموده، و به خدا سوگند، كه هر پيغمبرى از آدم تا محمد صلى الله عليه و آله ، مأمور مى گرديد و در آنچه از امر در اين شب بر او وارد مى شد، كه وصيّت كن به سوى فلان و او را جانشين خود گردان.

و هر آينه به حقيقت كه خداى عزّوجلّ در كتاب خويش، به واليان امر بعد از محمد صلى الله عليه و آله ، بخصوص فرموده كه: «وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى اْلأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ» تا فرموده آن جناب: «فَاُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» » (و آنچه از وسط آيه شريفه ذكر نشده اين است كه: «الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أمْنا يَعْبُدُونَنى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئا وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ» (1) )؛ «خداوند به كسانى از شما كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده داده است كه هر آينه حتما آنها را در زمين خليفه گرداند، همان طور كه قبل تر از آنها را خليفه قرار داد. هر آينه متمكّن و ثابت و پا بر جاى گرداند از براى ايشان دين ايشان را، آن دينى كه خدا پسنديده براى ايشان، و هر آينه بدل دهد ايشان را از پس ترس ايشان ايمنى، در حالتى كه بترسند مرا (كه شريك نسازند به من چيزى را). و هر كه كافر شود بعد از اين، پس آن گروه كه كافر شده اند، ايشان كاملان در فسق اند». و حضرت فرمود كه: «خدا مى فرمايد كه: شما را خليفه مى گردانم براى علم و دين و عبادت خويش، بعد از پيغمبر شما؛ چنانچه خليفه گردانيده شدند اوصياى آدم بعد از آدم تا برانگيخته مى شد آن پيغمبرى كه او را در پهلو در مى آمد و بعد از او بود».

حضرت در بيان «يَعْبُدُونَنى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئا» ، فرمود كه: «مى فرمايد: مرا عبادت مى كنند، با ايمان به اين كه هيچ پيغمبرى بعد از محمد صلى الله عليه و آله نيست. پس هر كه غير اين را بگويد، پس آن گروه كاملانِ در فسق اند.

پس به حقيقت كه خدا واليان امر را بعد از محمد صلى الله عليه و آله ، تمكن و دسترس داده است به علم. و ماييم آن واليان كه به علم آراسته ايم. پس از ما سؤال كنيد اگر ما را راست گو يافتيد، به ولايت ما اقرار كنيد، و حال آن كه شما كننده اين كار نيستيد، و اقرار نخواهيد كرد، امّا علم ما ظاهر و هويداست، و امّا زمان حلول مدّت ما كه دين خدا در آن زمان از ما ظاهر مى گردد، به مرتبه اى كه در ميان مردمان اختلافى نباشد، و آن را وقتى است و نهايتى كه از گذشتن شب ها و روزها به هم خواهد رسيد، و چون آن زمان بيايد، دين خدا ظاهر شود و امر، يكى گردد.

و به خدا سوگند كه كارى كه حكم خدا به آن تعلّق گرفته، گذارده شده و آن امر، اين است كه در ميان مؤمنان، اختلافى نباشد. و براى همين، خدا ايشان را گواهان بر مردمان گردانيده تا آن كه محمد صلى الله عليه و آله بر ما گواهى دهد، و ما بر شيعيان خويش گواهى دهيم، و شيعيان ما بر ساير مردم گواهى دهند، و خداى عزّوجلّ اِبا و امتناع فرموده از اين كه در حكمش اختلافى باشد، يا در ميانه اهل علمش، تناقص باشد» (كه با يكديگر ضدّيت داشته باشند).

بعد از آن حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «افزونى ايمان مؤمن به تمام سوره انّا انزلناه (يا بر وجه كلّى كه بر جزئيّات آن منطبق شود، يا به مجمل آن) و تفسير آن بر كسى كه در ايمان به آن، مثل او نباشد، چون افزونى انسان بر چهارپايان است.

(و در بعضى از نُسَخ كافى به جاى بجملة انّا انزلناه. بحمله انّا انزلناه به حاى حطىّ و اضافه به ضمير غايب، كه راجع به مؤمن است، واقع شده و معنى آن اين است كه: اين فضيلت، به سبب حمل انّا انزلناه و اعتقاد به آن است).

و به درستى كه خداى عزّوجلّ به وساطت آنها كه به اين سوره ايمان دارند، در دنيا عذاب را دفع مى كنند از كسانى كه اين سوره را انكار دارند، تا عذاب آخرت كامل باشد براى آن كسى كه خدا مى داند كه توبه نخواهد كرد از اين جماعت منكرين، به اندازه آنچه به سبب آنان كه در راه خدا جهاد مى كنند، از آنان كه تخلّف ورزيده به جهاد نمى روند، دفع مى نمايد و عذاب نمى فرمايد. و چنان نمى دانم كه در اين زمان جهادى بوده باشد، مگر حج كردن و عمره به جا آوردن و كسى را زنهار و امان دادن» (يا در مسجد معتكف شدن، يا درست همسايگى كردن ، كه به همسايگان ضرر نرساند و اوّل از اين سه معنى ظاهرتر است) . .


1- . نور ، 55 .

ص: 794

. .

ص: 795

. .

ص: 796

. .

ص: 797

. .

ص: 798

1601.عنه عليه السلام :قَالَ :وَ قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، لَا تَغْضَبْ عَلَيَّ ، «لِمَا ذَا ؟» لِمَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ ، «قُلْ». وَ لَا تَغْضَبُ ؟ «وَ لَا أَغْضَبُ» . أَ رَأَيْتَ قَوْلَكَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ تَنَزُّلِ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحِ فِيهَا إِلَى الْأَوْصِيَاءِ : يَأْتُونَهُمْ بِأَمْرٍ لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ عَلِمَهُ ، أَوْ يَأْتُونَهُمْ بِأَمْرٍ كَانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَعْلَمُهُ ، وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَاتَ وَ لَيْسَ مِنْ عِلْمِهِ شَيْءٌ إِلَا وَ عَلِيٌّ عليه السلام لَهُ وَاعٍ ؟

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «مَا لِي وَ لَكَ أَيُّهَا الرَّجُلُ ؟ وَ مَنْ أَدْخَلَكَ عَلَيَّ ؟» أَدْخَلَنِي عَلَيْكَ الْقَضَاءُ لِطَلَبِ الدِّينِ .

«فَافْهَمْ مَا أَقُولُ لَكَ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ ، لَمْ يَهْبِطْ حَتّى أَعْلَمَهُ اللّهُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ عِلْمَ مَا قَدْ كَانَ وَ مَا سَيَكُونُ ، وَ كَانَ كَثِيرٌ مِنْ عِلْمِهِ ذلِكَ جُمَلاً يَأْتِي تَفْسِيرُهَا فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ، وَ كَذلِكَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام قَدْ عَلِمَ جُمَلَ الْعِلْمِ ، وَ يَأْتِي تَفْسِيرُهُ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ كَمَا كَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».

قَالَ السَّائِلُ : أَ وَ مَا كَانَ فِي الْجُمَلِ تَفْسِيرٌ ؟

«بَلى ، وَ لكِنَّهُ إِنَّمَا يَأْتِي بِالْأَمْرِ مِنَ اللّهِ تَعَالى فِي لَيَالِي الْقَدْرِ إِلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ إِلَى الْأَوْصِيَاءِ : افْعَلْ كَذَا وَ كَذَا ، لِأَمْرٍ قَدْ كَانُوا عَلِمُوهُ ، أُمِرُوا كَيْفَ يَعْمَلُونَ فِيهِ».

قُلْتُ فَسِّرْ لِي هذَا . «لَمْ يَمُتْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَا حَافِظاً لِجُمْلَةِ الْعِلْمِ وَ تَفْسِيرِهِ».

قُلْتُ : فَالَّذِي كَانَ يَأْتِيهِ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ عِلْمُ مَا هُوَ ؟

«الْأَمْرُ وَ الْيُسْرُ فِيمَا كَانَ قَدْ عَلِمَ».

قَالَ السَّائِلُ : فَمَا يَحْدُثُ لَهُمْ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ عِلْمٌ سِوى مَا عَلِمُوا ؟

«هذَا مِمَّا أُمِرُوا بِكِتْمَانِهِ ، وَ لَا يَعْلَمُ تَفْسِيرَ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ إِلَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».

قَالَ السَّائِلُ : فَهَلْ يَعْلَمُ الْأَوْصِيَاءُ مَا لَا يَعْلَمُ الْأَنْبِيَاءُ ؟

«لَا ، وَ كَيْفَ يَعْلَمُ وَصِيٌّ غَيْرَ عِلْمِ مَا أُوصِيَ إِلَيْهِ؟!» .

قَالَ السَّائِلُ : فَهَلْ يَسَعُنَا أَنْ نَقُولَ : إِنَّ أَحَداً مِنَ الْوُصَاةِ يَعْلَمُ مَا لَا يَعْلَمُ الْاخَرُ ؟

«لَا ، لَمْ يَمُتْ نَبِيٌّ إِلَا وَ عِلْمُهُ فِي جَوْفِ وَصِيِّهِ ، وَ إِنَّمَا تَنَزَّلُ الْمَ_لَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ بِالْحُكْمِ الَّذِي يَحْكُمُ بِهِ بَيْنَ الْعِبَادِ».

قَالَ السَّائِلُ : وَ مَا كَانُوا عَلِمُوا ذلِكَ الْحُكْمَ ؟

«بَلى ، قَدْ عَلِمُوهُ ، وَ لكِنَّهُمْ لَا يَسْتَطِيعُونَ إِمْضَاءَ شَيْءٍ مِنْهُ حَتّى يُؤْمَرُوا فِي لَيَالِي الْقَدْرِ كَيْفَ يَصْنَعُونَ إِلَى السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ».

قَالَ السَّائِلُ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، لَا أَسْتَطِيعُ إِنْكَارَ هذَا ؟

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «مَنْ أَنْكَرَهُ فَلَيْسَ مِنَّا».

قَالَ السَّائِلُ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، أَ رَأَيْتَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله هَلْ كَانَ يَأْتِيهِ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ شَيْءٌ لَمْ يَكُنْ عَلِمَهُ ؟

«لَا يَحِلُّ لَكَ أَنْ تَسْأَلَ عَنْ هذَا ، أَمَّا عِلْمُ مَا كَانَ وَ مَا سَيَكُونُ ، فَلَيْسَ يَمُوتُ نَبِيٌّ وَ لَا وَصِيٌّ إِلَا وَ الْوَصِيُّ الَّذِي بَعْدَهُ يَعْلَمُهُ ، أَمَّا هذَا الْعِلْمُ الَّذِي تَسْأَلُ عَنْهُ ، فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ عَلَا _ أَبى أَنْ يُطْلِعَ الْأَوْصِيَاءَ عَلَيْهِ إِلَا أَنْفُسَهُمْ».

قَالَ السَّائِلُ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، كَيْفَ أَعْرِفُ أَنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ تَكُونُ فِي كُلِّ سَنَةٍ ؟

«إِذَا أَتى شَهْرُ رَمَضَانَ ، فَاقْرَأْ سُورَةَ الدُّخَانِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ ، فَإِذَا أَتَتْ لَيْلَةُ ثَ_لَاثٍ وَ عِشْرِينَ ، فَإِنَّكَ نَاظِرٌ إِلى تَصْدِيقِ الَّذِي سَأَلْتَ عَنْهُ». .

ص: 799

1602.الإمام عليّ عليه السلام :راوى گفت كه: مردى به خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، بر من غضب مكن. حضرت فرمود كه:«براى چه غضب كنم؟» عرض كرد كه: به جهت آنچه مى خواهم كه تو را از آن سؤال كنم. فرمود كه: «آنچه مى خواهى سؤال كنى، بگو». عرض كرد كه: غضب نمى فرمايى؟ فرمود كه: «سؤال كن كه غضب نمى كنم». آن مرد عرض كرد كه: مرا خبر ده از فرموده خويش در باب شب قدر و فرود آمدن فرشتگان و روح به سوى اوصياى پيغمبر، كه آيا آن امرى را كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله نمى دانسته، به نزد ايشان مى آورند، يا امرى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى دانسته، به نزد ايشان مى آورند و حال آن كه من مى دانم يا تو مى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و چيزى از علم آن حضرت نبود كه على عليه السلام آن را حفظ نكرده باشد و در دل خويش جا نداده باشد.

حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «اى مرد، من و تو را چه فايده از اين سؤال و جواب آن حاصل مى شود كه باعث شده كه تو بر من داخل شوى؟» (يعنى: كى تو را به اينجا فرستاده كه از اين مقوله سؤال كنى؟).

سائل عرض كرد كه: قضاى خدا مرا بر تو داخل كرده براى طلب كردن دين. حضرت فرمود: «چون چنين است، پس بفهم آنچه را كه به تو مى گويم. به درستى كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله را به آسمان بردند، فرود نيامد تا آن كه خداى جلّ ذكره، علم آنچه را كه بود و آنچه خواهد بود، او را اعلام فرمود، و بسيارى از اين علوم كه به آن حضرت تعليم داده، مجملات بود كه تفسير و بيان آنها در شب قدر مى آمد. و على بن ابى طالب نيز همچنين بود كه مجملات علم را دانسته بود و تفسير آنها در شب هاى قدر مى آمد؛ چنانچه آن علم با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و به همين طريق كه از خدا تعليم گرفته بود، به على عليه السلام تعليم داد».

سائل عرض كرد كه: آيا در مجملات تفسيرى نبود؟ حضرت فرمود: «بلى، تفسير بود، وليكن جز اين نيست كه اين تفسير با امرى بود كه از جانب خداى تبارك و تعالى مى آمد در شب هاى قدر به سوى پيغمبر و اوصياى او كه چنين و چنين بكن، ايشان آن امر را دانسته بودند وليكن مأمور شدند كه در آن، به چه كيفيّت عمل كنند».

سائل مى گويد كه: عرض كردم كه: اين را از براى من بيان فرما. حضرت فرمود كه: «رسول خدا از دنيا نرفت، مگر در حالتى كه حافظ مجمل علم و تفسير آن بود». عرض كردم كه: پس آنچه در شب هاى قدر به او مى رسيد، علم چه چيز بود؟ حضرت فرمود كه: «امر و آسانى در آنچه دانسته بود» (ملخص بيان تفسير آن حضرت، آن كه حضرت رسول، علم كلّى داشت و در شب قدر تشخيص و تعيين آن مى شد، و وضع مى گرديد كه او را ميّسر مى گرديد كه به مردم بفهماند. و داستان اين، چون داستان متعلّم است كه علم را تعليم مى كند و مى فهمد، وليكن او را ميّسر نيست كه آن را به غير تعليم دهد، امّا چون در ذهن او متعيّن شود به طور جزئيّت و به اطراف آن احاطه نمايد، او را تعليم غير ممكن مى شود).

سائل عرض كرد كه: پس آنچه ايشان را در شب هاى قدر حادث مى شود، علمى است غير از آنچه پيش دانسته اند؟ حضرت فرمود كه: «اين از جمله آنهاست كه پيغمبر و ائمه مأمورند به كتمان آن، و بايد كه به كسى نگويند و تفسير آنچه را كه از آن سؤال كردى، غير از خداى عزّوجلّ كسى نمى داند». سائل عرض كرد كه: آيا اوصيا مى دانند آنچه را كه پيغمبران ايشان نمى دانند؟ حضرت فرمود: «نه، زيرا كه چگونه مى شود كه وصيّى غير علم آنچه را كه به سوى او وصيت شده، بداند».

سائل عرض كرد كه: آيا ما را مى رسد كه بگوييم كه: يكى از اوصيا مى داند آنچه را كه ديگرى از ايشان نمى داند؟ حضرت فرمود: «نه، هيچ پيغمبرى از دنيا نرفت، مگر آن كه علمى كه داشت، در جوف وصى او (كه مراد از آن نفس ناطقه است) قرار گرفت. و جز اين نيست كه فرشتگان و روح، در شب قدر فرود مى آيند، با آن حكمى كه در ميان بندگان، به آن حكم مى شود». سائل عرض كرد كه: آيا اين حكم را دانسته بودند؟ حضرت فرمود: «بلى، آن را دانسته بودند، وليكن بر امضا و اجراى چيزى از آن استطاعت آن نداشتند تا آن كه در شب هاى قدر، مأمور شوند كه به چه كيفيت كار كنند تا سال آينده».

سائل عرض كرد كه: يا ابا جعفر، نمى توانم كه اين را انكار كنم. حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «هر كه اين را انكار كند، از ما نيست». سائل عرض كرد كه: يا اباجعفر، مرا خبر ده كه آيا پيغمبر را در شب هاى قدر چيزى مى آمد كه آن را ندانسته باشد؟ حضرت فرمود كه: «حلال نيست تو را كه از اين سؤال كنى، امّا علم آنچه بوده و آنچه خواهد بود . هيچ پيغمبرى و وصيّى نمى ميرد، مگر آن كه وصيّيى كه بعد از اوست، آن را مى داند و امّا اين علم كه تو از آن سؤال مى كنى (كه عبارت است از علم به خصوصيات شب قدر، از محتوميّت آنچه محتوم نبوده و بدا) به درستى كه خداى عزّوجلّ اِبا و امتناع فرموده از آن كه، غير از پيغمبران و اوصيا را بر آن مطلّع گرداند».

سائل عرض كرد كه: يا ابن رسول اللّه ، چگونه بشناسم كه شب قدر در هر سال مى باشد؟ حضرت فرمود كه: «چون ماه رمضان بيايد، سوره دخان را در هر شب، صد مرتبه بخوان. پس چون شب بيست و سيم بيايد، البته تو نظر خواهى كرد به سوى آنچه موجب تصديق اين باشد، كه از آن سؤال كردى». .

ص: 800

. .

ص: 801

. .

ص: 802

1378.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) وَ قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «لَمَا تَرَوْنَ مَنْ بَعَثَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِلشَّقَاءِ عَلى أَهْلِ الضَّ_لَالَةِ مِنْ أَجْنَادِ الشَّيَاطِينِ وَ أَزْوَاجِهِمْ أَكْثَرُ مِمَّا تَرَوْنَ خَلِيفَةَ اللّهِ الَّذِي بَعَثَهُ لِلْعَدْلِ وَ الصَّوَابِ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ».

قِيلَ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، وَ كَيْفَ يَكُونُ شَيْءٌ أَكْثَرَ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ؟

قَالَ : «كَمَا شَاءَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».

قَالَ السَّائِلُ : يَا أَبَا جَعْفَرٍ ، إِنِّي لَوْ حَدَّثْتُ بَعْضَ الشِّيعَةِ بِهذَا الْحَدِيثِ ، لَأَنْكَرُوهُ .

قَالَ : «كَيْفَ يُنْكِرُونَهُ ؟» قَالَ : يَقُولُونَ : إِنَّ الْمَ_لَائِكَةَ أَكْثَرُ مِنَ الشَّيَاطِينِ .

قَالَ : «صَدَقْتَ ، افْهَمْ عَنِّي مَا أَقُولُ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ يَوْمٍ وَ لَا لَيْلَةٍ إِلَا وَ جَمِيعُ الْجِنِّ وَ الشَّيَاطِينِ تَزُورُ أَئِمَّةَ الضَّ_لَالَةِ ، وَ يَزُورُ إِمَامَ الْهُدى عَدَدُهُمْ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ، حَتّى إِذَا أَتَتْ لَيْلَةُ الْقَدْرِ فَيَهْبِطُ فِيهَا مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ إِلى وَلِيِّ الْأَمْرِ ، خَلَقَ اللّهُ _ أَوْ قَالَ : قَيَّضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الشَّيَاطِينِ بِعَدَدِهِمْ ، ثُمَّ زَارُوا وَلِيَّ الضَّ_لَالَةِ ، فَأَتَوْهُ بِالْاءِفْكَ وَ الْكَذِبِ حَتّى لَعَلَّهُ يُصْبِحُ فَيَقُولُ : رَأَيْتُ كَذَا وَ كَذَا ، فَلَوْ سَأَلَ وَلِيَّ الْأَمْرِ عَنْ ذلِكَ ، لَقَالَ : رَأَيْتَ شَيْطَاناً أَخْبَرَكَ بِكَذَا وَ كَذَا حَتّى يُفَسِّرَ لَهُ تَفْسِيراً ، وَ يُعْلِمَهُ الضَّ_لَالَةَ الَّتِي هُوَ عَلَيْهَا .

وَ ايْمُ اللّهِ ، إِنَّ مَنْ صَدَّقَ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ لَيَعْلَمُ أَنَّهَا لَنَا خَاصَّةً ؛ لِقَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ عليه السلام حِينَ دَنَا مَوْتُهُ : هذَا وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِي ، فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُ رَشَدْتُمْ ، وَ لكِنْ مَنْ لَا يُؤْمِنُ بِمَا فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مُنْكِرٌ ، وَ مَنْ آمَنَ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ _ مِمَّنْ عَلى غَيْرِ رَأْيِنَا _ فَإِنَّهُ لَا يَسَعُهُ فِي الصِّدْقِ إِلَا أَنْ يَقُولَ : إِنَّهَا لَنَا ، وَ مَنْ لَمْ يَقُلْ فَإِنَّهُ كَاذِبٌ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُنَزِّلَ الْأَمْرَ مَعَ الرُّوحِ وَ الْمَ_لَائِكَةِ إِلى كَافِرٍ فَاسِقٍ .

فَإِنْ قَالَ : إِنَّهُ يُنَزِّلُ إِلَى الْخَلِيفَةِ الَّذِي هُوَ عَلَيْهَا ، فَلَيْسَ قَوْلُهُمْ ذلِكَ بِشَيْءٍ .

وَ إِنْ قَالُوا : إِنَّهُ لَيْسَ يُنَزِّلُ إِلى أَحَدٍ ، فَ_لَا يَكُونُ أَنْ يُنَزَّلَ شَيْءٌ إِلى غَيْرِ شَيْءٍ .

وَ إِنْ قَالُوا _ وَ سَيَقُولُونَ _ : لَيْسَ هذَا بِشَيْءٍ ، فَقَدْ ضَلُّوا ضَ_لَالاً بَعِيداً» . .

ص: 803

1373.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به سرپرستان خراج _ ) و راوى گفت كه: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«هر آينه مى بينيد كسانى را كه خداى عزّوجلّ ايشان را مبعوث گردانيده براى بدبختى بر اهل ضلالت از لشكرهاى شياطين و ارواح ايشان، كه بيشترند از آنچه مى بينيد، با خليفه خدا كه خدا او را مبعوث گردانيده از براى عدل و داد و صواب، كه ظلم و خطا از او سر نزند از فرشتگان».

به آن حضرت عرض شد كه: يا ابا جعفر، چگونه چيزى بيشتر از فرشتگان مى باشد؟ فرمود: «چنانچه خداى عزّوجلّ خواسته». سائل عرض كرد كه: يا اباجعفر، اگر من، بعضى از شيعيان را به اين حديث، حديث كنم، هر آينه آن را انكار مى نمايند. حضرت فرمود كه: «چگونه اين را انكار مى كنند؟» عرض كرد كه: مى گويند كه: فرشتگان، از شياطين بيشترند. حضرت فرمود: «راست گفتى. بفهم از من آنچه را كه مى گويم. به درستى كه هيچ روز و شبى نيست، مگر آن كه همه جنّيان و شياطين، پيشوايان ضلالت را زيارت و ديدن مى كنند و به شماره ايشان از فرشتگان پيشواى هدايت را زيارت مى كنند، تا آن كه چون شب قدر بيايد، پس فرشتگان يا بعضى از ايشان در آن شب به سوى ولىّ امر (كه امام است)، فرود آيند، خدا خلق كند، يا آن كه آن حضرت فرمود كه: خداى عزّوجلّ مقدّر گرداند از شياطين، به شماره فرشتگان، بعد از آن ولىّ ضلالت را زيارت كنند و انواع دروغ به نزد او آورند، و او را به آنها رهنمايى كنند تا آن كه شايد كه اين صاحب ضلالت، صبح مى كند و مى گويد كه: چنين و چنين ديدم.

پس اگر از ولىّ امر از آنچه شياطين به نزد او آورده اند، سؤال كند، هر آينه به او مى گويد كه: تو شيطانى را ديده اى كه تو را به چنين و چنين خبر داده، تا آن كه بيان كند براى او بيانى كه كافى باشد و او را اعلام كند به آن گمراهى كه ولّى ضلالت به آن قرار و استقرار دارد. و به خدا سوگند، كه هر كه به شب قدر، تصديق كند، بايد كه بداند، يا مى داند كه آن شب، از براى ما و مخصوص ما است ؛ به جهت فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام در هنگامى كه وفاتش نزديك شد. كه: اين ولىّ و صاحب اختيار شما است بعد از من. پس اگر او را اطاعت كنيد، راه راست يابيد، وليكن هر كه به آنچه در شب قدر است ايمان نياورد، انكار خواهد كرد، و هر كه ايمان آورد به شب قدر، از كسانى كه بر غير اعتقاد ما هستند، جايز نيست كه در ايمان تصديق او كنند، مگر آن كه اعتقاد كند كه آن شب از براى ما است و هر كه به آن قائل نباشد، دروغ گوست.

به درستى كه خداى عزوجل از اين بزرگ تر است كه امر را به ارواح و فرشتگان، به سوى كافر فاسقى فرود آورد. پس اگر بگويد به سوى خليفه فرود مى آيد، آنچه خليفه بر آن استقرار دارد از امور رياست، همين گفته ايشان چيزى نيست كه جواب داشته باشد (و لهذا حضرت نفى شيئيت از آن فرموده، جواب از آن نفرمود). پس اگر بگويند كه: چنان نيست كه به سوى كسى فرود آيد، پس ممكن نيست كه چيزى فرود آيد به سوى هيچ، كه چيزى نباشد. و اگر از رهگذر بى فكرى اين را بگويند، زود باشد كه قائل و معترف شوند كه: اين كه گفته اند هيچ نيست، پس به حقيقت كه گمراه شده اند؛ گمراهى دورى». .

ص: 804

42 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَزْدَادُونَ فِي لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ1375.امام على عليه السلام :حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ الْقُمِّيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الصَّنْعَانِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي : «يَا أَبَا يَحْيى ، إِنَّ لَنَا فِي لَيَالِي الْجُمُعَةِ لَشَأْناً مِنَ الشَّأْنِ».

قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، وَ مَا ذَاكَ الشَّأْنُ ؟

قَالَ : «يُؤْذَنُ لِأَرْوَاحِ الْأَنْبِيَاءِ الْمَوْتى عليهم السلام ، وَ أَرْوَاحِ الْأَوْصِيَاءِ الْمَوْتى ، وَ رُوحِ الْوَصِيِّ الَّذِي بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ يُعْرَجُ بِهَا إِلَى السَّمَاءِ حَتّى تُوَافِيَ عَرْشَ رَبِّهَا ، فَتَطُوفَ بِهِ أُسْبُوعاً ، وَ تُصَلِّيَ عِنْدَ كُلِّ قَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ رَكْعَتَيْنِ ، ثُمَّ تُرَدُّ إِلَى الْأَبْدَانِ الَّتِي كَانَتْ فِيهَا ، فَتُصْبِحُ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ قَدْ مُلِئُوا سُرُوراً ، وَ يُصْبِحُ الْوَصِيُّ الَّذِي بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ وَ قَدْ زِيدَ فِي عِلْمِهِ مِثْلُ جَمِّ الْغَفِيرِ». .

ص: 805

42. باب در بيان اين كه علم ائمه عليهم السلام در شب جمعه زياد مى شود

42. باب در بيان اين كه علم ائمه عليهم السلام در شب جمعه زياد مى شود1377.امام على عليه السلام ( _ در سفارشى به حسن و حسين عليهماالسلامهنگامى كه ا ) حديث كردند مرا احمد بن ادريس قمّى و محمد بن يحيى، از حسن بن على كوفى، از موسى بن سعدان، از عبداللّه بن ايّوب، از ابو يحيى صنعانى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه گفت: آن حضرت به من فرمود كه:«اى ابو يحيى، به درستى كه ما را در شب هاى جمعه حالتى است از حالات، و شأن و عظمتى داريم كه در ساير اوقات هفته نداريم». راوى مى گويد كه: عرض كردم كه فداى تو گردم، آن شأنى كه مى فرمايى، چيست؟ حضرت فرمود كه: «خدا اذن مى دهد ارواح پيغمبرانِ مردگان و ارواح اوصياى ايشان را كه مرده اند، و روح وصييى كه در ميانه شما است ، با ارواح اوصيا و انبيا به سوى آسمان عروج مى كنند و بالا مى روند، تا آن كه به عرش پروردگار خويش مى رسند، پس هفت مرتبه به دور عرش مى گردند، و در نزد هر پايه اى از پايه هاى عرش، دو ركعت نماز مى كنند، بعد از آن خدا آن ارواح را به سوى بدن هاى اصلى (يا مثالى كه در آنها بوده اند)، بر مى گرداند. پس انبيا و اوصيا صبح مى كنند، و حال آن كه مملوّند از سرور و شادى، و وصييى كه در ميان شما است صبح مى كند و در علم او زياد شده، مانند اين جمع كثير» (از انبيا و اوصيا) .

.

ص: 806

1378.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ ، عَنْ يُوسُفَ الْأَبْزَارِيِّ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ذَاتَ يَوْمٍ _ وَ كَانَ لَا يُكَنِّينِي قَبْلَ ذلِكَ _ : «يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ». قَالَ : قُلْتُ : لَبَّيْكَ ، قَالَ : «إِنَّ لَنَا فِي كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ سُرُوراً». قُلْتُ : زَادَكَ اللّهُ ، وَ مَا ذَاكَ؟ قَالَ : «إِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ ، وَافى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْعَرْشَ ، وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ عليهم السلام مَعَهُ ، وَ وَافَيْنَا مَعَهُمْ ، فَ_لَا تُرَدُّ أَرْوَاحُنَا إِلى أَبْدَانِنَا إِلَا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَأَنْفَدْنَا».1379.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمِنْقَرِيِّ ، عَنْ يُونُسَ أَوِ الْمُفَضَّلِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مِنْ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلَا وَ لِأَوْلِيَاءِ اللّهِ فِيهَا سُرُورٌ» .

قُلْتُ : كَيْفَ ذلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟

قَالَ : «إِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ ، وَافى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْعَرْشَ ، وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ ، وَ وَافَيْتُ مَعَهُمْ ، فَمَا أَرْجِعُ إِلَا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَنَفِدَ مَا عِنْدِي» .43 _ بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ1381.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ : «كَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام يَقُولُ : لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام مِثْلَهُ .1382.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى رِفاعَةَ قاضِيهِ عَلَى الأَهوا ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ ، قَالَ :قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا ذَرِيحُ ، لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا» . .

ص: 807

43. باب در بيان اين كه اگر علم ائمّه عليهم السلام زياد نمى شد آنچه در نزد ايشان بود تمام مى شد

1379.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از جعفر بن محمد كوفى، از يوسف ابزارى، از مفضّل روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام روزى به من فرمود كه:«اى ابو عبداللّه » - و پيش از آن مرا به كنيت نمى خواند _ مفضّل مى گويد كه: عرض كردم: لبيك، به خدمت تو ايستاده ام. فرمود كه: «ما را در هر شب جمعه، سرور و شادى است». عرض كردم كه: خدا سرور تو را زياد كند و آن سرورى كه مى فرمايى، چيست؟ فرمود كه: «چون شب جمعه مى شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله به عرش مى آيد، و ائمّه عليهم السلام با آن حضرت مى آيند، و ما با ايشان مى آييم، پس ارواح ما ردّ نمى شود به سوى بدن هاى ما، مگر با علمى كه استفاده شده و اگر اين نبود، ما بى علم مى شديم».1380.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از سلمة بن خطّاب، از عبداللّه بن محمد، از حسين بن احمد منقرى، از يونس، يا از مفضّل، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هيچ شب جمعه نيست، مگر آن كه دوستان خدا را در آن سرورى است عظيم». عرض كردم كه: اين سرور، چگونه است؟ فداى تو گردم، فرمود كه: «چون شب جمعه مى شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله به عرش مى رود، و ائمّه نيز مى روند، و من با ايشان مى روم، پس بر نمى گردم، مگر با علمى كه استفاده نموده ام و اگر اين نبود، آنچه نزد من بود تمام مى شد» .43. باب در بيان اين كه اگر علم ائمّه عليهم السلام زياد نمى شد آنچه در نزد ايشان بود تمام مى شد1382.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به رفاعه ، قاضى او در اهواز _ ) على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند، از سهل بن زياد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از صفوان بن يحيى كه گفت: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود:«جعفر بن محمد عليه السلام مى فرمود كه: اگر نه اين بود كه علم ما زياد مى شود، هر آينه بى علم مى شديم».

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن خالد، از صفوان، از امام موسى كاظم عليه السلام مثل اين را روايت كرده است.1383.عنه عليه السلام ( _ يَصِفُ الإِمامَ الحَقَّ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد از ابن ، از حسين بن سعيد، از نضر بن سُويد، از يحيى حلبى، از ذَريح مُحاربى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى ذَريح، اگر نه اين بود كه علم ما زياد مى شود، هر آينه بى علم مى شديم».

.

ص: 808

1384.عنه عليه السلام ( _ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا». قَالَ : قُلْتُ : تَزْدَادُونَ شَيْئاً لَا يَعْلَمُهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟

قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ إِذَا كَانَ ذلِكَ ، عُرِضَ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ عَلَى الْأَئِمَّةِ ، ثُمَّ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَيْنَا» .1385.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَيْسَ يَخْرُجُ شَيْءٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَتّى يَبْدَأَ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، ثُمَّ بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ ؛ لِكَيْ_لَا يَكُونَ آخِرُنَا أَعْلَمَ مِنْ أَوَّلِنَا» .44 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَعْلَمُونَ جَمِيعَ الْعُلُومِ الَّتِي خَرَجَتْ إِلَى الْمَ_لَائِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ عليهم السلام1598.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به مأموران خراج _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ سَمَاعَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عِلْمَيْنِ : عِلْماً أَظْهَرَ عَلَيْهِ مَ_لَائِكَتَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ ، فَمَا أَظْهَرَ عَلَيْهِ مَ_لَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ ، وَ عِلْماً اسْتَأْثَرَ بِهِ ؛ فَإِذَا بَدَا لِلّهِ فِي شَيْءٍ مِنْهُ ، أَعْلَمَنَا ذلِكَ ، وَ عَرَضَ عَلَى الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ كَانُوا مِنْ قَبْلِنَا» .

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، مِثْلَهُ .1599.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به فرماندهان ارتش _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَيْنِ : عِلْماً عِنْدَهُ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ ، وَ عِلْماً نَبَذَهُ إِلى مَ_لَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ ، فَمَا نَبَذَهُ إِلى مَ_لَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ ، فَقَدِ انْتَهى إِلَيْنَا» . .

ص: 809

44. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام مى دانند همه علومى را كه بيرون آيد به سوى فرشتگان و

1383.امام على عليه السلام ( _ در توصيف پيشواى حق _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد ابى نصر، از ثعلبه، از زراره روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«اگر نه اين بود كه علم ما زياد مى شود، هر آينه بى علم مى شديم». زراره مى گويد كه: عرض كردم كه: شما زياد مى شويد چيزى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را نداند؟ حضرت فرمود كه: «آگاه باش كه چون اين علم به هم رسد، اوّل به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض مى شود، بعد از آن بر ائمّه، پس امر به سوى ما منتهى مى شود».1384.امام على عليه السلام ( _ از حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرّحمان، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«نيست چيزى كه از نزد خداى عزّوجلّ بيرون آيد، مگر آن كه ابتدا مى شود به رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بعد از آن به امير المؤمنين عليه السلام ، پس يك به يك از ائمّه به ترتيب تا آن كه آخر ما داناتر از اوّل ما نباشد».44. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام مى دانند همه علومى را كه بيرون آيد به سوى فرشتگان و پيغمبران و رسولان عليهم السلام1386.امام على عليه السلام :على بن محمد و محمد بن حسن روايت كرده اند، از سهل بن زياد، از محمد بن حسن بن شموّن، از عبداللّه بن عبدالرّحمان، از عبداللّه بن قاسم، از سَماعه، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود:«به درستى كه خداى تبارك و تعالى را دو علم است: يكى علمى است كه فرشتگان و پيغمبران و رسولان خويش را بر آن مطلّع گردانيده، پس آنچه فرشتگان و رسولان و پيغمبران خويش را بر آن مطلّع ساخته، ما آن را دانستيم (يا خدا آن را به ما تعليم داد)، و ديگر علمى است كه مخصوص خود ساخته، پس چون خدا را در چيزى از آن بدا واقع شود، آن را به ما اعلام مى فرمايد، و اوّل عرض مى شود بر امامانى كه پيش از ما بوده اند».

على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم و محمد بن يحيى، از عَمْركى بن على، همه از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر عليهماالسلام مثل اين را روايت كرده اند.1387.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از قاسم بن محمد، از على بن ابى حمزه، از ابوبصير، از امام جعفر صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ را دو علم است: علمى است در نزد او كه كسى از خلق خود را بر آن مطلّع نساخته، و علمى است كه آن را به سوى فرشتگان و رسولان خويش افكنده. پس آنچه را كه به سوى فرشتگان و رسولان خويش افكنده، به ما منتهى شده است».

.

ص: 810

1388.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ ، عَنْ ضُرَيْسٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَيْنِ : عِلْمٌ مَبْذُولٌ ، وَ عِلْمٌ مَكْفُوفٌ . فَأَمَّا الْمَبْذُولُ ، فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْءٍ تَعْلَمُهُ الْمَ_لَائِكَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَا نَحْنُ نَعْلَمُهُ . وَ أَمَّا الْمَكْفُوفُ ، فَهُوَ الَّذِي عِنْدَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِي أُمِّ الْكِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ» .1389.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ سُوَيْدٍ الْقَلَاءِ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَيْنِ : عِلْمٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَا هُوَ ، وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَ_لَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ ، فَمَا عَلَّمَهُ مَ_لَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ عليهم السلام فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ» .45 _ بَابٌ نَادِرٌ فِيهِ ذِكْرُ الْغَيْبِ1391.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَادٍ ، قَالَ :سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ ، فَقَالَ لَهُ : أَ تَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ؟ فَقَالَ : «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : يُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ ، فَنَعْلَمُ ، وَ يُقْبَضُ عَنَّا ، فَ_لَا نَعْلَمُ ، وَ قَالَ : سِرُّ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَسَرَّهُ إِلى جَبْرَئِيلَ عليه السلام ، وَ أَسَرَّهُ جَبْرَئِيلُ إِلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ إِلى مَنْ شَاءَ اللّهُ» .1389.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ يَسْأَلُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا بِعِلْمِهِ عَلى غَيْرِ مِثَالٍ كَانَ قَبْلَهُ ، فَابْتَدَعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ ، وَ لَمْ يَكُنْ قَبْلَهُنَّ سَمَاوَاتٌ وَ لَا أَرَضُونَ ، أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالى : «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» ؟»

فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ : أَ رَأَيْتَ قَوْلَهُ جَلَّ ذِكْرُهُ : «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً» ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : « «إِلّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» وَ كَانَ وَاللّهِ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ .

وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «عالِمُ الْغَيْبِ» فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَالِمٌ بِمَا غَابَ عَنْ خَلْقِهِ _ فِيمَا يُقَدِّرُ مِنْ شَيْءٍ ، يَقْضِيهِ فِي عِلْمِهِ _ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَهُ وَ قَبْلَ أَنْ يُفْضِيَهُ إِلَى الْمَ_لَائِكَةِ ؛ فَذلِكَ يَا حُمْرَانُ ، عِلْمٌ مَوْقُوفٌ عِنْدَهُ ، إِلَيْهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ ، فَيَقْضِيهِ إِذَا أَرَادَ ، وَ يَبْدُو لَهُ فِيهِ ، فَ_لَا يُمْضِيهِ ؛ فَأَمَّا الْعِلْمُ الَّذِي يُقَدِّرُهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ويَقْضِيهِ وَ يُمْضِيهِ ، فَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِي انْتَهى إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ إِلَيْنَا» . .

ص: 811

45. باب نادرى كه ذكر غيب در آن است

1390.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به كعب بن مالك {-1-} _ ) على بن ابراهيم، از صالح بن سندى، از جعفر بن بشير، از ضُريس روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ را دو علم است: علمى است كه آن را بذل و بخشش فرموده، و علمى است كه آن را از خلائق پوشيده. امّا آنچه بذل فرموده، چيزى نيست كه فرشتگان و رسولان آن را بدانند، مگر آن كه ما آن را مى دانيم. و امّا آنچه از خلائق مستور است، آن علمى است كه در نزد خداى عزّوجلّ است در لوح محفوظ كه چون بيرون آيد نافذ و جارى است».1391.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) ابوعلى اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از محمد بن اسماعيل، از على بن نعمان، از سُويد قَلّاء ، از ابو ايّوب، از ابوبصير، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ را دو علم است: علمى كه غير از او كسى آن را نمى داند، و علمى كه آن را به فرشتگان و رسولان خويش تعليم فرموده. پس آنچه را كه به فرشتگان و رسولان خويش تعليم فرموده، ما آن را مى دانيم».45. باب نادرى كه ذكر غيب در آن است1393.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد بن عيسى، از مُعمّر بن خلّاد كه گفت: مردى از اهل فارس، از امام موسى كاظم عليه السلام سؤال نمود و به آن حضرت عرض كرد كه: شما غيب را مى دانيد؟ حضرت فرمود كه:«امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: علم از براى ما گشايش به هم مى رساند، پس مى دانيم و از ما قبض و گرفته مى شود، پس نمى دانيم . و فرمود كه: غيب، راز خداى عزّوجلّ است كه خدا آن را پنهان به جبرئيل عليه السلام رسانيد، و جبرئيل آن را پنهان به محمد صلى الله عليه و آله رسانيد، و محمد آن را پنهان به هر كه خدا مى خواست رسانيد».1394.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، از عبداللّه بن محمد بن عيسى، از حسن بن محبوب، از على بن رئاب، از سَدير صَيرفى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از حُمران بن أَعْيَن كه از امام محمد باقر عليه السلام سؤال مى كرد از قول خداى عزّوجلّ: «بَديعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ» (1) ، يعنى:«اوست كه از نو پديد آورنده آسمان ها و زمين است» (يا پديد آورنده آسمان ها و زمين است).

حضرت باقر عليه السلام فرمود: «به درستى كه خداى عزّوجلّ، همه چيزها را اختراع فرمود به علم خويش، بر غير مثال و صورتى كه پيش از آن بوده باشد. پس آسمان ها و زمين ها را اختراع فرمود و آسمان ها و زمين هايى پيش از اينها نبود. آيا گوش نمى دهى به قول خداى تعالى كه مى فرمايد: «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» (2) ؟». حُمران به آن حضرت عرض كرد كه: مرا خبر ده از خداى جلّ ذكره: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أحَدًا» (3) ، يعنى: «خداست داناى غيب و پوشيده ها، پس مطلّع نگرداند بر غيب خويش يكى را». حضرت باقر عليه السلام به حمران فرمود كه: « «إلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ» (4) ، يعنى: مگر آن كه را كه پسنديده و برگزيده باشد از رسول و فرستاده خويش» (كه مراد از آن، محمد است يا همه رسولان).

و حضرت فرمود: «به خدا سوگند، كه محمد، از كسانى بود كه خدا ايشان را برگزيده و پسنديده بود. و امّا فرموده خدا كه خدا، داناى غيب است، پس به درستى كه خداى عزّوجلّ داناست به آنچه از خلق او پنهان باشد، در حال تقدير و قضاى چيزى در علم خويش، پيش از آن كه آن را خلق كند و پيش از آن كه آن را به فرشتگان برساند. اى حمران، اين كه مذكور شد، علمى است كه موقوف است در نزد خدا، كه مشيّت در آن به سوى او مفوّض است، پس آن را حكم مى فرمايد و به جا مى آورد، هرگاه خواسته باشد. و از براى آن جناب در آن، بدا مى شود، پس آن را مُمْضى نمى دارد. و امّا آن علمى كه به آن تقدير مى فرمايد و آن را به جا مى آورد و مُمضى مى دارد، آن علمى است كه به سوى رسول صلى الله عليه و آله منتهى شده، بعد از آن به سوى ما».

.


1- . بقره 117.
2- . هود، 7.
3- . جن، 26.
4- . جن، 27.

ص: 812

1392.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (درباره نظارت بر ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ سَدِيرٍ ، قَالَ :كُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ يَحْيَى الْبَزَّازُ وَ دَاوُدُ بْنُ كَثِيرٍ فِي مَجْلِسِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام إِذْ خَرَجَ إِلَيْنَا وَ هُوَ مُغْضَبٌ ، فَلَمَّا أَخَذَ مَجْلِسَهُ ، قَالَ : «يَا عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ ، مَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِيَتِي فُ_لَانَةَ ، فَهَرَبَتْ مِنِّي ، فَمَا عَلِمْتُ فِي أَيِّ بُيُوتِ الدَّارِ هِيَ ؟» .

قَالَ سَدِيرٌ : فَلَمَّا أَنْ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ صَارَ فِي مَنْزِلِهِ ، دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ مُيَسِّرٌ ، وَ قُلْنَا لَهُ : جُعِلْنَا فِدَاكَ ، سَمِعْنَاكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ كَذَا وَ كَذَا فِي أَمْرِ جَارِيَتِكَ ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّكَ تَعْلَمُ عِلْماً كَثِيراً ، وَ لَا نَنْسُبُكَ إِلى عِلْمِ الْغَيْبِ .

قَالَ : فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، أَ لَمْ تَقْرَأِ الْقُرْآنَ ؟» قُلْتُ : بَلى .

قَالَ : «فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» ؟» قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، قَدْ قَرَأْتُهُ .

قَالَ : «فَهَلْ عَرَفْتَ الرَّجُلَ ؟ وَ هَلْ عَلِمْتَ مَا كَانَ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ ؟» قَالَ : قُلْتُ : أَخْبِرْنِي بِهِ.

قَالَ : «قَدْرُ قَطْرَةٍ مِنَ الْمَاءِ فِي الْبَحْرِ الْأَخْضَرِ ، فَمَا يَكُونُ ذلِكَ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ ؟» قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا أَقَلَّ هذَا !

فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، مَا أَكْثَرَ هذَا أَنْ يَنْسُبَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَى الْعِلْمِ الَّذِي أُخْبِرُكَ بِهِ . يَا سَدِيرُ ، فَهَلْ وَجَدْتَ فِيمَا قَرَأْتَ مِنْ كِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَيْضاً : «قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» ؟» . قَالَ : قُلْتُ : قَدْ قَرَأْتُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ .

قَالَ : «فَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ أَفْهَمُ ، أَمْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ بَعْضُهُ ؟» قُلْتُ : لَا ، بَلْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ كُلُّهُ ، قَالَ : فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ ، وَ قَالَ : «عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا ، عِلْمُ الْكِتَابِ وَ اللّهِ كُلُّهُ عِنْدَنَا» . .

ص: 813

1393.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، هنگامى كه او را ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از عبّاد بن سليمان، از محمد بن سليمان، از پدرش، از سَدير روايت كرده است كه گفت: من و ابوبصير و يحيى بزّاز و داود بن كثير، در مجلس امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بوديم كه ناگاه آن حضرت به سوى ما بيرون آمد و كسى آن حضرت را به خشم آورده بود، چون در جاى خود نشست، فرمود:«زهى تعجّب از گروهى چند كه گمان مى كنند كه ما غيب را مى دانيم، و غيب را نمى داند مگر خداى عزّوجلّ . هر آينه قصد كردم كه كنيز خود فلانه را بزنم، از من گريخت، پس من ندانستم كه آن كنيز در كدام يك از اطاق هاى خانه پنهان است».

سدير مى گويد كه: چون حضرت از جاى خويش برخاست و در منزل خود تشريف برد، من و ابوبصير و ميّسر بر آن حضرت داخل شديم و عرض كرديم كه: فداى تو گرديم، از تو شنيديم كه در باب كنيز خويش چنين و چنين مى فرمودى، ما مى دانيم كه علم بسيارى را مى دانى، و تو را به علم غيب نسبت نمى دهيم. سدير مى گويد كه: حضرت فرمود كه: «اى سدير آيا قرآن را نخوانده اى؟» عرض كردم كه: خوانده ام. فرمود كه: «آيا در آنچه از كتاب خداى عزّوجلّ خواندى، اين را يافتى كه: «قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أنا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ» (1) ». سدير مى گويد كه: عرض كردم كه فداى تو گردم، اين را خوانده ام. فرمود كه: «آيا آن كسى كه چيزى از علم كتاب در نزد او بوده، شناختى كه كيست و آيا دانستى كه چقدر از علم كتاب در نزد او بوده است؟»

سدير مى گويد كه: عرض كردم كه: مرا به آن خبر ده. حضرت فرمود كه: «آنچه دانسته بود، به قدر قطره اى از آب بود نسبت به بحر اخضر (آن درياى سياه است و ناميدن آن دريا به اين اسم، به جهت سياهى آب آن و دورى تك آن است و مراد از آن _ چنان كه گفته اند _ درياى محيط است و اهل هيئات، آن را خليج و شعبه اى از خليج هاى بحر اعظم مى دانند و بعضى از اهل لغت گفته كه بحر اخضر، نام درياى عظيم است). پس اين علم، (يعنى: علم آصف) چقدر مى باشد، نسبت به علم همه كتاب؟» سدير مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين علم چه بسيار كم است؟ حضرت فرمود كه: «اى سدير، اين علم چه بسيار است؛ زيرا كه خداى عزّوجلّ آن را نسبت داده به سوى علمى كه من تو را به آن خبر مى دهم (يا آصف را نسبت داده به آن علم كه تو را در كتاب خويش به اثر آن خبر داده كه به واسطه آن، تخت بلقيس را در زمان كمى با دورى مسافت به نزد حضرت سليمان حاضر ساخت) . اى سدير، آيا در آنچه از كتاب خداى عزّوجلّ خوانده اى، اين را نيز يافته اى كه: «قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» (2) ؟».

سدير مى گويد كه: عرض كردم كه: فداى تو گردم، اين را خوانده ام. فرمود كه: «پس كسى كه علم همه كتاب در نزد او باشد، فهمش بيشتر است، يا آنكه در نزد او علم بعضى از كتاب باشد؟» عرض كردم: نه، بلكه آن كس كه علم همه كتاب در نزد او باشد، فهمش بيشتر است. پس حضرت به دست خود به سينه خويش اشاره فرمود و دو مرتبه فرمود: «به خدا سوگند، كه علم همه كتاب در نزد ما است». .


1- . نمل، 40.
2- . رعد، 43.

ص: 814

. .

ص: 815

. .

ص: 816

1394.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْاءِمَامِ : يَعْلَمُ الْغَيْبَ ؟ فَقَالَ : «لَا ، وَ لكِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَعْلَمَ الشَّيْءَ ، أَعْلَمَهُ اللّهُ ذلِكَ» .46 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام إِذَا شَاؤُوا أَنْ يَعْلَمُوا عُلِّمُوا1600.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به كارگزارش ، قيس بن سعد _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ بَدْرِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْاءِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ ، عُلِّمَ» .1395.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به اشعث بن قيس ، كارگزار آذربايجان _ ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ بَدْرِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْاءِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ ، أُعْلِمَ» .1396.نثر الدرّ :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ الْمَدَائِنِيِّ ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْمَدَائِنِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا أَرَادَ الْاءِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاً ، أَعْلَمَهُ اللّهُ ذلِكَ» .47 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَعْلَمُونَ مَتى يَمُوتُونَ ، وَ أَنَّهُمْ لَا يَمُوتُونَ إِلَا بِاخْتِيَارٍ مِنْهُمْ1398.أنساب الأشراف :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْبَطَلِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «أَيُّ إِمَامٍ لَا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلى مَا يَصِيرُ ، فَلَيْسَ ذلِكَ بِحُجَّةٍ لِلّهِ عَلى خَلْقِهِ» . .

ص: 817

46. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام هرگاه خواسته باشند بدانند (مى دانند، يا) به ايشان

47. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام مى دانند كه كى مى ميرند، و بيان اين كه ايشان

1399.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى زِيادٍ ، وكانَ عامِلَهُ عَلى فا ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از احمد بن حسن بن على، از عمرو بن سعيد، از مصدّق بن صَدقه، از عمّار ساباطى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از امام كه آيا غيب را مى داند؟ فرمود:«نه، وليكن هرگاه خواسته باشد كه چيزى را بداند، خدا آن را به او اعلام فرمايد».46. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام هرگاه خواسته باشند بدانند (مى دانند، يا) به ايشان تعليم (يا اعلام) مى شود (بنابر اختلاف نسخ كافى و احتمالى كه در لفظ عنوان مى رود)1398.أنساب الأشراف :على بن محمد و غير او، از سهل بن زياد، از ايّوب بن نوح، از صفوان بن يحيى، از ابن مُسكان، از بدر بن وليد، از ابوالربيع شامى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:«به درستى كه امام، چون خواهد كه بداند (مى داند، يا) تعليم او مى شود».1399.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به زياد كه فرماندار وى در فارس بود _ ) ابوعلى اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان، از ابن مُسكان، از بدر بن وليد، از ابوالرّبيع، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه امام، چون خواهد كه بداند، به او اعلام مى شود».1400.نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از عمران بن موسى، از موسى بن جعفر، از عمرو بن سعيد مدائنى، از ابوعبيده مدائنى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:«چون امام اراده كند كه چيزى را بداند، خدا آن را به او اعلام كند».47. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام مى دانند كه كى مى ميرند، و بيان اين كه ايشان نمى ميرند مگر به اين كه خود آن را اختيار كنند1401.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِمّا كَتَبَهُ إلى عَبدِ اللّه ِ بنِ عَبّاسٍ ، ) محمد بن يحيى، از سلمة بن خطّاب، از سليمان بن سَماعه و عبداللّه بن محمد، از عبداللّه بن قاسم بَطَل، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«هر امامى كه نمى داند او را چه مى رسد، و بازگشت و مآل امر او به سوى چه خواهد بود، چنين امامى حجّت نيست از براى خدا بر خلائق».

.

ص: 818

1401.امام على عليه السلام ( _ از نامه اى كه به عبد اللّه بن عبّاس ، كارگزارش ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَهْلِ قَطِيعَهِ الرَّبِيعِ مِنَ الْعَامَّةِ بِبَغْدَادَ مِمَّنْ كَانَ يُنْقَلُ عَنْهُ ، قَالَ : قَالَ لِي : قَدْ رَأَيْتُ بَعْضَ مَنْ يَقُولُونَ بِفَضْلِهِ مِنْ أَهْلِ هذَا الْبَيْتِ ، فَمَا رَأَيْتُ مِثْلَهُ قَطُّ فِي فَضْلِهِ وَ نُسُكِهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : مَنْ ؟ وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ ؟ قَالَ :

جُمِعْنَا أَيَّامَ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ ثَمَانِينَ رَجُلاً مِنَ الْوُجُوهِ الْمَنْسُوبِينَ إِلَى الْخَيْرِ ، فَأُدْخِلْنَا عَلى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، فَقَالَ لَنَا السِّنْدِيُّ : يَا هؤُلَاءِ ، انْظُرُوا إِلى هذَا الرَّجُلِ هَلْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ ؟ فَإِنَّ النَّاسَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ قَدْ فُعِلَ بِهِ ، وَ يُكْثِرُونَ فِي ذلِكَ ، وَ هذَا مَنْزِلُهُ وَ فِرَاشُهُ مُوَسَّعٌ عَلَيْهِ غَيْرُ مُضَيَّقٍ ، وَ لَمْ يُرِدْ بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ سُوءاً ، وَ إِنَّمَا يَنْتَظِرُ بِهِ أَنْ يَقْدَمَ فَيُنَاظِرَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ هذَا هُوَ صَحِيحٌ ، مُوَسَّعٌ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ ، فَسَلُوهُ .

قَالَ : وَ نَحْنُ لَيْسَ لَنَا هَمٌّ إِلَا النَّظَرُ إِلَى الرَّجُلِ وَ إِلى فَضْلِهِ وَ سَمْتِهِ ، فَقَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليهماالسلام : «أَمَّا مَا ذَكَرَ مِنَ التَّوْسِعَةِ وَ مَا أَشْبَهَهَا ، فَهُوَ عَلى مَا ذَكَرَ ، غَيْرَ أَنِّي أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّفَرُ ، أَنِّي قَدْ سُقِيتُ السَّمَّ فِي سَبْعِ تَمَرَاتٍ ، وَ أَنَا غَداً أَخْضَرُّ ، وَ بَعْدَ غَدٍ أَمُوتُ».

قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَى السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ يَضْطَرِبُ ، وَ يَرْتَعِدُ مِثْلَ السَّعَفَةِ . .

ص: 819

1402.عنه عليه السلام _ مِن كِتابِهِ إلَى ابنِ عَبّاسٍعلى بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از حسن بن محمد بن بشّار روايت كرده است كه گفت: شيخى از سنّيان، كه از اهل قطيعة الرّبيع بود (1) در بغداد، مرا خبر داد و از كسانى بود كه از ايشان نقل مى شد (يعنى: از معتبرين و عدول بود كه مردم بر او اعتماد داشتند و از او روايت مى كردند) و محمد مى گويد كه: آن شيخ، به من گفت كه: ديدم بعضى از آنان را كه شيعيان به فضل ايشان قائل اند از اهل بيت پيغمبر، پس هرگز مثل او را در فضل و عبادتى كه داشته نديدم. به آن شيخ گفتم كه: كه را ديدى؟ و او را چگونه ديدى؟ گفت كه: ايّام سندى بن شاهك ما را جمع نمود (يا در ايّام او ما را جمع كردند) و ما هشتاد مرد بوديم از مشاهير و اعيان كه به سوى خير و خوبى منسوب بوديم (كه همه كس ما را به خوبى ياد مى كردند)، بعد از آن ما را بر موسى بن جعفر عليه السلام داخل كردند، پس سندى به ما گفت كه: اى جماعت معتبرين، به سوى اين مرد نظر كنيد و ببينيد كه آيا آسيبى به او رسيده؟ زيرا كه مردم گمان مى كنند كه نسبت به او بدى و ناخوشى شده كه موجب هلاك و تلف اوست، و در اين باب بسيار سخن مى گويند، و اين منزل و فرش اوست كه مى بينيد، و بر او توسعه داده ايم و تنگ گيرى نمى كنيم، و امير المؤمنين (يعنى: هارون الرّشيد) نسبت به او بدى و ناخوشى را اراده ندارد، و او را براى همين نگاه داشته كه بيايد و با امير المؤمنين گفت وگو كند و صحبت بدارد، و اينك همان است كه مى بينيد، صحيح و سالم نشسته و هيچ ناخوشى ندارد، و در تمام امور خويش، توسعه دارد (كه در هيچ باب، بر او تنگ گيرى نشده)، پس از او بپرسيد.

آن شيخ گفت كه: در تمام مجلس قصد و همّت ما مصروف بود در نظر كردن به سوى آن مرد و به سوى فضل و آثار خير و خوبى و نجابت كه در او ظاهر بود و ما را قصدى و همّتى غير از اين نبود. پس موسى بن جعفر عليه السلام فرمود كه:«امّا آنچه ذكر كرد از توسعه و آنچه مانند آن باشد، بر آن وضعى است كه ذكر كرد، مگر اين كه من شما را خبر مى دهم. اى گروه، كه مرا زهر خورانيده اند در هفت دانه خرما، و من فردا (محتضر مى شوم يا) رنگم سبز مى شود، و پس فردا مى ميرم» .

آن شيخ گفت: پس نظر كردم به سوى سندى بن شاهك، ديدم كه مضطرب است و مانند شاخه درخت خرما مى لرزد. .


1- . محلّى است در بغداد. (مترجم)

ص: 820

1403.الإمام عليّ عليه السلام _ مِن كِتابٍ لَهُ إلى عُثمُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ ، قَالَ :حَدَّثَنِي أَخِي ، عَنْ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِيهِ : «أَنَّهُ أَتى عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام لَيْلَةً قُبِضَ فِيهَا بِشَرَابٍ ، فَقَالَ : يَا أَبَتِ ، اشْرَبْ هذَا ، فَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، إِنَّ هذِهِ اللَّيْلَةُ الَّتِي أُقْبَضُ فِيهَا ، وَ هِيَ اللَّيْلَةُ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».1402.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به ابن عبّاس _ ) عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، قَالَ :قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام : إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَدْ عَرَفَ قَاتِلَهُ ، وَ اللَّيْلَةَ الَّتِي يُقْتَلُ فِيهَا ، وَ الْمَوْضِعَ الَّذِي يُقْتَلُ فِيهِ ؛ وَ قَوْلُهُ _ لَمَّا سَمِعَ صِيَاحَ الْاءِوَزِّ فِي الدَّارِ _ : «صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِحُ» وَ قَوْلُ أُمِّ كُلْثُومٍ : لَوْ صَلَّيْتَ اللَّيْلَةَ دَاخِلَ الدَّارِ ، وَ أَمَرْتَ غَيْرَكَ يُصَلِّي بِالنَّاسِ ؛ فَأَبى عَلَيْهَا ، وَ كَثُرَ دُخُولُهُ وَ خُرُوجُهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ بِ_لَا سِ_لَاحٍ ، وَ قَدْ عَرَفَ عليه السلام أَنَّ ابْنَ مُلْجَمٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ _ قَاتِلُهُ بِالسَّيْفِ ، كَانَ هذَا مِمَّا لَمْ يَجُزْ تَعَرُّضُهُ .

فَقَالَ : «ذلِكَ كَانَ ، وَ لكِنَّهُ خُيِّرَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ ؛ لِتَمْضِيَ مَقَادِيرُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ». .

ص: 821

1403.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به عثمان بن حنيف انصارى كه كارگزارش ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابى جميله، از عبداللّه بن امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا برادرم، از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش عليه السلام كه :«در شبى كه حضرت على بن الحسين عليه السلام از دنيا رحلت نمود، و روح مطهّرش در آن قبض شد، شربتى به نزد آن حضرت آوردند، امام محمد باقر عليه السلام عرض كرد كه: اى پدر بزگوار، اين شربت را بنوش. حضرت فرمود كه: اى فرزند عزيز من، به درستى كه امشب، شبى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن از دنيا رفته است».1404.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى قُدامَةَ بنِ عَجلانَ عامِلِهِ ع ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن عبدالحميد، از حسن بن جَهم روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: امير المؤمنين عليه السلام كشنده خويش را مى شناخت، و شبى را كه در آن كشته مى شد و موضعى را كه در آن شهيد مى گرديد، مى دانست؟ با آن كه چون بانگ و فرياد مرغابيانى را كه در خانه بودند، شنيد، فرمود كه:«اينها فريادكنندگان چنداند كه نوحه كنندگان از پى ايشان خواهند بود». و قول امّ كلثوم كه به آن حضرت عرض نمود كه: كاش امشب نماز را در اندرون خانه به جا مى آورد و غير از خود كسى را امر مى فرمودى كه با مردم نماز كند. پس آن حضرت اِبا و امتناع فرمود كه تمنّاى امّ كلثوم را به عمل آورد، و در آن شب، بسيار از خانه بيرون مى رفت و داخل مى شد بى سلاح و حربه، و حال آن كه آن حضرت عليه السلام مى دانست كه ابن ملجم _ لعنه اللّه _ كشنده اوست با شمشير. گويا آنچه كرد از جمله چيزهاست كه تعرّض و توجّه آن جائز نبود (و در بعضى از نُسَخ كافى، چنين است كه خوش نبود و در بعضى، اين است كه حلال نبود، يا وقت آن نيامده بود و همه در اصل مقصود راوى شريكند كه آنچه از حضرت سر زد، خلاف تقيّه و حفظ نفس بود).

پس حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه: «اينها اتّفاق افتاد، وليكن آن حضرت در آن شب مخيّر شده بود (يعنى در ماندن ميان دنيا و رفتن به سوى رفيق اعلى)، تا امضاى تقديرات خداى عزّوجلّ به عمل آيد» (چه، آن حضرت از دنيا به تنگ آمده بود و به محض تخيير به اسقاط وجوب حفظ نفس، يقين است كه اختيار شهادت مى فرمود؛ چنانچه در روايت وارد شده كه در شبى كه در صبح آن ضربت خورد، در صحراى نجف اشرف با خداى تعالى مناجات مى نمود، و از جمله آنچه مى گفت اين بود كه: «مرا نمانده است، مگر يك چيز كه انتظار مى برم كه اين ملجم مرادى بيايد و آن را به عمل آورد. خداوندا، شقاوت او را نزديك گردان و مرا به سعادت شهادت برسان. خداوندا، پيغمبر تو مرا وعده داده بود كه هرگاه من از تو لقاى تو را سؤال كنم، تو مرا به لقاى خود برسانى. خداوندا، از دنيا به تنگ آمده ام و سعادت لقاى تو را مى خواهم».

و در بعضى از نُسَخ كافى، به جاى خيّر كه ترجمه و شرح آن مذكور شد، حيّر به حاى حطّى واقع شده و معنى آن، اين است كه در آن شب، متحيّر و سرگشته بود، امّا نه حيرتى كه اهل دنيا در امور خويش دارند، بلكه حيران جمال خدا كه در نظر انورش جلوه نموده بود كه ديده آن حضرت را از جا به در آورده بود با ديدن امور آخرت و ارواح مقربين ملأ اَعلى كه به استقبال روح آن حضرت و غير او و از اوصيا مى آيند، كه وصى را بالكليّه متوجّه عالم بالا مى نمايند، كه به هيچ وجه، متلفت دنيا و امور آن نباشد.

و در بعضى از نسخ حيّن با حاء حطّى و نون كلمن واقع شده، و آن، مشتق است از حين به كسر حا، كه به معنى زمان است. و ممكن است كه از حَين به فتح حا باشد كه به معنى هلاكت و مردن است، و معنى آن اين مى شود كه: وفات آن حضرت در آن شب مقدّر شده بود، و تقدير خدا البته جارى مى گرديد.

و در بعضى از نسخ جبّن، و جيم و باى ابجد واقع شده كه از جُبن بر وزن قُفل باشد، و آن به معنى ترس و بى دلى است، يعنى: كه آن حضرت در آن شب بى دل شده بود و مى ترسيد و اگرچه در حديث وارد شده كه چون امّ كلثوم دختر آن حضرت رضى الله عنهاحوال آن حضرت را مشاهده نمود و بى آرامى او را ديد، و عرض كرد كه: اى پدر، چرا امشب خواب بر تو حرام گرديده و استراحت نمى فرمايى؟ فرمود كه: «اى دختر، با شجاعان بسيار جنگ كرده ام و خود را به اهوال عظيم افكنده ام و هرگز رعبى و ترسى در دلم به هم نرسيده و امشب بسيار ترسانم». وليكن با علّت امضاى تقدير و آنچه پيش از آن است، در ظاهر نمى سازد، مگر به اعانتى كه به آن منضمّ شود.

و در بعضى از نُسَخ غير اين چهار وجه نيز واقع شده، وليكن على الظّاهر آنچه در نسخه اوّل است، صحيح تر است به قرينه عنوان باب و احاديثى كه بعد از اين مى آيد). .

ص: 822

1405.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مَصقَلَةَ بنِ هُبَيرَةَ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ ، فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ ، فَوَقَيْتُهُمْ _ وَ اللّهِ _ بِنَفْسِي» . .

ص: 823

1404.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به قدامة بن عجلان ، كارگزار وى در كَ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از بعضى از اصحاب ما، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«خداى عزّوجلّ بر شيعيان غضب كرد بعد از آن مرا مخيّر گردانيد در ميان هلاك نفس خودم، يا ايشان. پس - به خدا سوگند كه - من ايشان را به جان خويش نگاهدارى نمودم» (كه اختيار هلاك خويش كردم تا آسيبى به ايشان نرسد) . .

ص: 824

1405.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به مصقلة بن هبيره _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُسَافِرٍ ، أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام قَالَ لَهُ :«يَا مُسَافِرُ ، هذِهِ الْقَنَاةُ فِيهَا حِيتَانٌ ؟» قَالَ : نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَقَالَ : «إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْبَارِحَةَ وَ هُوَ يَقُولُ : يَا عَلِيُّ ، مَا عِنْدَنَا خَيْرٌ لَكَ» .1406.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مَصقَلَة _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي فِي الْيَوْمِ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ ، فَأَوْصَانِي بِأَشْيَاءَ فِي غُسْلِهِ وَ فِي كَفْنِهِ وَ فِي دُخُولِهِ قَبْرَهُ ، فَقُلْتُ : يَا أَبَاهْ ، وَ اللّهِ ، مَا رَأَيْتُكَ مُنْذُ اشْتَكَيْتَ أَحْسَنَ مِنْكَ الْيَوْمَ ، مَا رَأَيْتُ عَلَيْكَ أَثَرَ الْمَوْتِ ، فَقَالَ : يَا بُنَيَّ ، أَ مَا سَمِعْتَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميُنَادِي مِنْ وَرَاءِ الْجِدَارِ : يَا مُحَمَّدُ ، تَعَالَ ، عَجِّلْ؟» .1407.الغارات عن ذُهَل بن الحارِث :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ النَّصْرَ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام حَتّى كَانَ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ، ثُمَّ خُيِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللّهِ ، فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».48 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام يَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ ، وَ أَنَّهُ لَا يَخْفى عَلَيْهِمُ الشَّيْءُ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ1407.الغارات ( _ به نقل از ذهل بن حارث _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ ، قَالَ :كُنَّا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام جَمَاعَةً مِنَ الشِّيعَةِ فِي الْحِجْرِ ، فَقَالَ : «عَلَيْنَا عَيْنٌ؟» فَالْتَفَتْنَا يَمْنَةً وَ يَسْرَةً ، فَلَمْ نَرَ أَحَداً ، فَقُلْنَا : لَيْسَ عَلَيْنَا عَيْنٌ ، فَقَالَ : «وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ رَبِّ الْبَنِيَّةِ _ ثَ_لَاثَ مَرَّاتٍ _ لَوْ كُنْتُ بَيْنَ مُوسى وَ الْخَضِرِ ، لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّي أَعْلَمُ مِنْهُمَا ، وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَيْسَ فِي أَيْدِيهِمَا ؛ لِأَنَّ مُوسى وَ الْخَضِرَ عليهماالسلام أُعْطِيَا عِلْمَ مَا كَانَ ، وَ لَمْ يُعْطَيَا عِلْمَ مَا يَكُونُ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ حَتّى تَقُومَ السَّاعَةُ ، وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وِرَاثَةً» . .

ص: 825

48. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام آنچه را كه بوده و آنچه خواهد بود مى دانند و

1408.أنساب الأشراف :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از وشّاء، از مسافر روايت كرده است كه گفت: حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام به او گفت كه:«اى مسافر، ماهيان در اين چشمه بسيارند؟» عرض كرد: آرى، فداى تو گردم. حضرت فرمود كه: «ديشب رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم، و آن حضرت مى فرمود كه: يا على، آنچه در نزد ما است ، از براى تو بهتر است».1408.أنساب الأشراف :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابو خديجه، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«در نزد پدرم امام محمد باقر عليه السلام بودم در روزى كه در آن وفات فرمود و مرا وصيّت نمود به چيزى چند در باب غسل و در خصوص كفن و در امر دخول آن حضرت در قبر. عرض كردم كه: اى پدر بزرگوار، به خدا سوگند كه از آن زمان كه بيمار شدى، هيچ روز تو را از امروز بهتر نديدم، و اثر مردن را در تو نمى بينم. فرمود كه: اى فرزند عزيز من، آيا نشنيدى كه على بن الحسين عليه السلام از پس ديوار آواز مى داد كه: يا محمد بيا و تعجيل كن».1601.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از على بن حكم، از سيف بن عَميره، از عبدالملك بن اعيَن، از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«خداى عزّوجلّ اسباب يارى را بر امام حسين عليه السلام فرو فرستاد، به مرتبه اى كه ما بين آسمان و زمين از فرشتگان پر شد. بعد از آن حضرت مخيّر شد در ميان اين كه هر يك از نصرت، يا لقاى خدا را كه مى خواهد، اختيار كند. پس آن حضرت، لقاى خداى عزّوجلّ را اختيار كرد».48. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام آنچه را كه بوده و آنچه خواهد بود مى دانند، و بيان اين كه چيزى بر ايشان پوشيده و پنهان نمى باشد _ صلوات اللّه عليهم _1409.الاستيعاب :احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابراهيم بن اسحاق احمر، از عبداللّه بن حمّاد، از سيف تمّار روايت كرده اند كه گفت: با حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بوديم در حِجْر اسماعيل و ما گروهى بوديم از شيعيان، حضرت فرمود كه:«جاسوسى متوجّه ما است» . به طرف راست و چپ نظر كرديم و كسى را نديديم . عرض كرديم كه: جاسوسى را نمى بينيم كه متوجّه ما باشد. حضرت سه مرتبه فرمود كه: «سوگند به پرودگار كعبه و پروردگار بَنيّه (يعنى: كعبه) كه اگر در ميان خضر و موسى مى بودم، هر آينه ايشان را خبر مى دادم به اين كه من از ايشان داناترم، و هر آينه ايشان را خبر مى دادم به آنچه در دست ايشان نبود و آن را نمى دانستند؛ زيرا كه به موسى و خضر، عطا شده بود علم آنچه پيش از ايشان بود و به ايشان علم آنچه هست و آنچه خواهد بود تا قيامت بر پا شود، عطا نشده بود و ما آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله ميراث برده ايم، و همه آن به طريق وراثت به ما رسيده».

.

ص: 826

1410.دعائم الإسلام:عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا _ مِنْهُمْ : عَبْدُ الْأَعْلى وَ أَبُو عُبَيْدَةَ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ _ سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ ، وَ أَعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ ، وَ أَعْلَمُ مَا فِي النَّارِ ، وَ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ» .

قَالَ : ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً ، فَرَأى أَنَّ ذلِكَ كَبُرَ عَلى مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ ، فَقَالَ : «عَلِمْتُ ذلِكَ مِنْ كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ يَقُولُ : فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ» .1411.الفصول المُهِمّة :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ ، عَنْ جَمَاعَةَ بْنِ سَعْدٍ الْخَثْعَمِيِّ ، أَنَّهُ قَالَ :كَانَ الْمُفَضَّلُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ الْمُفَضَّلُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، يَفْرِضُ اللّهُ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَى الْعِبَادِ وَ يَحْجُبُ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ ؟

قَالَ : «لَا ، اللّهُ أَكْرَمُ وَ أَرْحَمُ وَ أَرْأَفُ بِعِبَادِهِ مِنْ أَنْ يَفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَى الْعِبَادِ ، ثُمَّ يَحْجُبَ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً» .1411.الفصول المهمة ( _ از سوده دختر عماره همدانيه كه پس از مرگ على علي ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ _ وَ عِنْدَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ _ : «عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ يَتَوَلَّوْنَا ، وَ يَجْعَلُونَا أَئِمَّةً ، وَ يَصِفُونَ أَنَّ طَاعَتَنَا مُفْتَرَضَةٌ عَلَيْهِمْ كَطَاعَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ يَكْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ ، وَ يَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ ، فَيَنْقُصُونَا حَقَّنَا ، وَ يَعِيبُونَ ذلِكَ عَلى مَنْ أَعْطَاهُ اللّهُ بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَ التَّسْلِيمَ لِأَمْرِنَا ؛ أَ تَرَوْنَ أَنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِيَائِهِ عَلى عِبَادِهِ ، ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ، وَ يَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ ؟» .

فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ قِيَامِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهم السلام ، وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِيَامِهِمْ بِدِينِ اللّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ ، وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِيتِ إِيَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا حُمْرَانُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذلِكَ عَلَيْهِمْ ، وَ قَضَاهُ ، وَ أَمْضَاهُ ، وَ حَتَمَهُ عَلى سَبِيلِ الِاخْتِيَارِ ، ثُمَّ أَجْرَاهُ ، فَبِتَقَدُّمِ عِلْمٍ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عليهم السلام ، وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا ؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ يَا حُمْرَانُ حَيْثُ نَزَلَ بِهِمْ مَا نَزَلَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ إِظْهَارِ الطَّوَاغِيتِ عَلَيْهِمْ ، سَأَلُوا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ يَدْفَعَ عَنْهُمْ ذلِكَ ، وَ أَلَحُّوا عَلَيْهِ فِي طَلَبِ إِزَالَةِ مُلْكِ الطَّوَاغِيتِ وَ ذَهَابِ مُلْكِهِمْ ، إِذاً لَأَجَابَهُمْ ، وَ دَفَعَ ذلِكَ عَنْهُمْ ، ثُمَّ كَانَ انْقِضَاءُ مُدَّةِ الطَّوَاغِيتِ وَ ذَهَابُ مُلْكِهِمْ أَسْرَعَ مِنْ سِلْكِ مَنْظُومٍ انْقَطَعَ فَتَبَدَّدَ ، وَ مَا كَانَ ذلِكَ الَّذِي أَصَابَهُمْ _ يَا حُمْرَانُ _ لِذَنْبٍ اقْتَرَفُوهُ ، وَ لَا لِعُقُوبَةِ مَعْصِيَةٍ خَالَفُوا اللّهَ فِيهَا ، وَ لكِنْ لِمَنَازِلَ وَ كَرَامَةٍ مِنَ اللّهِ أَرَادَ أَنْ يَبْلُغُوهَا ؛ فَ_لَا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ فِيهِمْ». .

ص: 827

1412.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لَمَّا استَدرَكَ عَلَى ابنِ هَرمَةَ خِيانَةً ، ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از يونس بن يعقوب ، از حارث بن مغيره و چند نفر از اصحاب ما كه از جمله ايشانند : عبدالاعلى و ابو عُبيده و عبداللّه بن بِشْر خَثعمى كه شنيدند از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«من آنچه را كه در آسمان ها و آنچه را كه در زمين است مى دانم، و آنچه در بهشت است مى دانم، و آنچه در جهنّم است مى دانم، و آنچه بوده و آنچه خواهد بود مى دانم». راوى مى گويد كه: پس حضرت اندك زمانى درنگ فرمود و ديد كه آن سخن بر كسانى كه اين را از او شنيدند، گران آمد، پس فرمود كه: «اين را از كتاب خداى عزّوجلّ دانستم. به درستى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد كه: «تِبْيانا لِكُلِّ شَيْءٍ» (1) ؛ در آن بيان هر چيزى هست».1412.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه آن حضرت ، خيانت ابن هَرمَه ، مأمور با ) على بن محمد، از سهل، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از عبدالكريم، از جماعة بن سعد خثعمى (چنان كه در نُسَخ كافى است، و جعفى، چنانچه در كتب رجال است) روايت كرده است كه گفت: مفضّل در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بود، پس به آن حضرت عرض نمود كه: فداى تو گردم، آيا خدا اطاعت بنده اى را بر تمام بندگان خود واجب مى گرداند با آن كه خبر آسمان را از او پوشيده و پنهان دارد؟ حضرت فرمود:«نه، خدا از اين كريم تر و رحيم تر و مهربان تر است كه اطاعت بنده اى را بر بندگان واجب گرداند، بعد از آن خبر آسمان را از او در هر صبح و شام پوشيده دارد».1413.عنه عليه السلام ( _ مِن عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ في مُراقَبَةِ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابن رئاب، از ضُريس كُناسى روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود _ و در نزد آن حضرت گروهى از اصحابش بودند _ كه:«تعجب دارم از گروهى كه ما را دوست مى دارند، و ما را ائمّه قرا رمى دهند، و اعتقاد به امامت ما دارند، و وصف مى كنند كه اطاعت ما بر ايشان واجب است، مانند وجوب اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بعد از آن، حجّت خويش را مى شكنند و باطل مى كنند و با خويش خصومت مى كنند، به واسطه ضعف دل ها و عقول ايشان. پس حقّ ما را كم مى كنند و عيب مى كنند بر آن كه خداى تعالى او را برهان و دليل قاطع از براى شناخت ما چنانچه بايد و مسلّم داشتن امر ما عطا فرموده، و بر او طعن مى زنند كه اعتقاد كرده به دانش ما به آنچه بوده و خواهد بود. آيا اعتقاد مى كنيد كه خداى تبارك و تعالى اطاعت دوستان خود را بر بندگان خود واجب گرداند، بعد از آن، خبرهاى آسمان ها و زمين را از ايشان پوشيده و پنهان دارد، و مادّه علم را از ايشان قطع كند در آنچه بر ايشان وارد مى شود از آنچه قوام دين ايشان در آن است كه دين بى آن بر پا نشود و منسّق و منتظم نگردد؟».

حُمران به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده از آنچه اتّفاق افتاد از امر قيام على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و خروج و قيام ايشان به دين خداى عزّ ذكره و آنچه به ايشان رسيد از اين كه رؤساى اهل كفر و شياطين انس، ايشان را كشتند، و بر ايشان ظفر يافتند، به مرتبه اى كه مقتول و مغلوب شدند. امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: «اى حُمران، به درستى كه خداى تبارك و تعالى چنان بود كه اين را بر ايشان مقدّر كرده بود، و قضا و امضاى آن به عمل آمده بود، و آن را بر سبيل امتحان واجب گردانيده بود، بعد از آن، آن را جارى ساخت. پس على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام به سبب پيشى گرفتن علمى از جانب رسول خدا به امر دين و جهاد قيام نمودند، و هر كه از ما ساكت شد، به سبب همين علم ساكت شد (حاصل آن كه قيام و قعود و نطق و سكوت ما ائمّه، به امر خدا و رسول است و در جميع امور خويش تابع ايشانيم، و از پيش خود امرى از ما سر نمى زند).

اى حُمران، اگر ايشان در آن زمان كه فرود آمد بر ايشان، آنچه فرود آمد از امر خداى عزّوجلّ و غالب گردانيدن جماعت طاغوت كه در عصيان خدا كوتاهى نمى كردند بر ايشان، از خداى عزّوجلّ سؤال مى كردند كه اين بلا را از ايشان دفع كند و در بر طرف كردن اين جماعت طاغوت بر آن جناب مبالغه مى كردند، و در اين باب ايستادگى مى نمودند، و رفتن پادشاهى ايشان را خواهش مى نمودند، البته ايشان را اجابت مى فرمود، و آن بلا را از ايشان دفع مى نمود، و نمى گذاشت كه به ايشان برسد، و به سر آمدن مدّت اين جماعت طاغوت و تمام شدن پادشاهى ايشان، سريع تر بود از زمانى كه رشته مرواريد و غير آن از هر چه در رشته كشيده باشد پاره شود، و آن رشته كشيده پراكنده شود.

اى حُمران، آنچه به ايشان رسيد، به جهت گناهى نبود كه به جا آورده باشند، و نه به جهت معصيتى كه در آن با خدا مخالفت كرده باشند، وليكن اينها به جهت درجات و كرامتى از جانب خداى عزّوجلّ بود كه خواست به آنها برسند، پس بايد كه مذهب هاى فاسد و گمان هاى بد در حقّ ايشان تو را به راهى كه كج باشد، نبرد». .


1- . نحل، 89.

ص: 828

. .

ص: 829

. .

ص: 830

1414.الإمام عليّ عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بِمِنى عَنْ خَمْسِمِائَةِ حَرْفٍ مِنَ الْكَ_لَامِ ، فَأَقْبَلْتُ أَقُولُ : يَقُولُونَ كَذَا وَ كَذَا ، قَالَ : فَيَقُولُ : «قُلْ كَذَا وَ كَذَا». قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، هذَا الْحَ_لَالُ وَ هذَا الْحَرَامُ أَعْلَمُ أَنَّكَ صَاحِبُهُ ، وَ أَنَّكَ أَعْلَمُ النَّاسِ بِهِ ، وَ هذَا هُوَ الْكَ_لَامُ ، فَقَالَ لِي : «وَيْكَ يَا هِشَامُ ، لَا يَحْتَجُّ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ عَلى خَلْقِهِ بِحُجَّةٍ لَا يَكُونُ عِنْدَهُ كُلُّ مَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ» .1415.أخبار القُضاة عن عليّ بن ربيعة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «لَا وَ اللّهِ ، لَا يَكُونُ عَالِمٌ جَاهِلاً أَبَداً : عَالِماً بِشَيْءٍ ، جَاهِلًا بِشَيْءٍ». ثُمَّ قَالَ : «اللّهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يَفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ يَحْجُبُ عَنْهُ عِلْمَ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ» ، ثُمَّ قَالَ : «لَا يَحْجُبُ ذلِكَ عَنْهُ» .49 _ بَابُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ يُعَلِّمْ نَبِيَّهُ عِلْماً إِلَا أَمَرَهُ أَنْ يُعَلِّمَهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ أَنَّهُ كَانَ شَرِيكَهُ فِي الْعِلْمِ عليهماالسلام1414.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام أَتى رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِرُمَّانَتَيْنِ ، فَأَكَلَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِحْدَاهُمَا ، وَ كَسَرَ الْأُخْرى بِنِصْفَيْنِ ، فَأَكَلَ نِصْفاً ، وَ أَطْعَمَ عَلِيّاً عليه السلام نِصْفاً ، ثُمَّ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا أَخِي ، هَلْ تَدْرِي مَا هَاتَانِ الرُّمَّانَتَانِ ؟ قَالَ : لَا ، قَالَ : أَمَّا الْأُولى فَالنُّبُوَّةُ ، لَيْسَ لَكَ فِيهَا نَصِيبٌ ؛ وَ أَمَّا الْأُخْرى فَالْعِلْمُ ، أَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ».

فَقُلْتُ : أَصْلَحَكَ اللّهُ ، كَيْفَ كَانَ يَكُونُ شَرِيكَهُ فِيهِ ؟ قَالَ : «لَمْ يُعَلِّمِ اللّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عِلْماً إِلَا وَ أَمَرَهُ أَنْ يُعَلِّمَهُ عَلِيّاً عليه السلام ». .

ص: 831

49. باب در بيان اين كه خداى عزّوجلّ هيچ علمى را به پيغمبر صلى الله عليه و آله خود تعليم نفرمود،

1415.أخبار القضاة ( _ به نقل از على بن ربيعه آورده است _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از على بن معبد، از هشام بن حكم روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را در منا از پانصد مسأله از علم كلام سؤال كردم، پس شروع مى كردم كه بگويم كه متكلمين چنين و چنين مى گويند كه حضرت مى فرمود:«كه چنين و چنين بگو». عرض كردم: كه فداى تو گردم، اين حلال و حرامى كه هست، مى دانم كه تو صاحب آنى، و مى دانم كه به آن، از همه مردمان داناترى، و اين مسائل كه من عرض كردم، علم كلام است. حضرت به من فرمود كه: «اى هشام، آيا خداى تبارك و تعالى بر خلق خود حجّت را تمام مى كند به حجّتى كه هر چه خلق به آن محتاج باشند در نزد او نباشد؟».1416.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في خُطبَةٍ ذَكَرَ فيها تَعامُلَهُ مَعَ عَقيلٍ ع ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از عمر بن عبد العزيز، از محمد بن فُضيل، از ابوحمزه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«نه، به خدا سوگند عالمى (يعنى: امامى) هرگز جاهل نمى باشد كه به چيزى عالم و به چيزى جاهل باشد» . بعد از آن فرمود كه: «خدا از اين جليل تر و عزيزتر و كريم تر است كه واجب گرداند اطاعت بنده اى را، كه خبر آسمان و زمين خويش را از او مى پوشد»، پس فرمود كه:«اين خبر از او پوشيده نمى شود» (يا خدا اين را از او نمى پوشاند).49. باب در بيان اين كه خداى عزّوجلّ هيچ علمى را به پيغمبر صلى الله عليه و آله خود تعليم نفرمود، مگر آن كه او را امر فرمود كه آن را به امير المؤمنين عليه السلام تعليم نمايد، و بيان اين كه شريك آن حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در علم بود1418.تاريخ اليعقوبي :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از ابن اُذينه، از عبداللّه بن سليمان، از حمران بن اعيَن، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام دو انار به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از آنها را شكافت و تناول فرمود و ديگرى را دو نصف كرد و نصفى را خود تناول فرمود، نصف ديگر را به على عليه السلام داد تا تناول فرمود. بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود كه: اى برادر من، آيا مى دانى كه اين دو انار چه بود؟ على عليه السلام عرض كرد: نه، پيغمبر فرمود: امّا انار اوّل، پيغمبرى بود كه تو را در آن بهره اى نيست و امّا انار ديگر، علم بود كه تو در آن شريك منى».

حمران مى گويد كه: به حضرت عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، چگونه مى شود كه على عليه السلام شريك آن حضرت باشد در علم؟ حضرت فرمود كه: «خدا هيچ علمى را به محمد صلى الله عليه و آله تعليم نفرمود، مگر آن كه او را امر فرمود كه: آن را به على عليه السلام تعليم كند».

.

ص: 832

1416.امام على عليه السلام ( _ از سخنرانى وى كه در آن ، برخوردش را با عقيل بيا ) عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِرُمَّانَتَيْنِ مِنَ الْجَنَّةِ ، فَأَعْطَاهُ إِيَّاهُمَا ، فَأَكَلَ وَاحِدَةً ، وَ كَسَرَ الْأُخْرى بِنِصْفَيْنِ ، فَأَعْطى عَلِيّاً عليه السلام نِصْفَهَا ، فَأَكَلَهَا ، فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، أَمَّا الرُّمَّانَةُ الْأُولَى الَّتِي أَكَلْتُهَا فَالنُّبُوَّةُ ، لَيْسَ لَكَ فِيهَا شَيْءٌ ؛ وَ أَمَّا الْأُخْرى فَهُوَ الْعِلْمُ ، فَأَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ» .1417.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به يكى از كارگزارانش _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِرُمَّانَتَيْنِ مِنَ الْجَنَّةِ ، فَلَقِيَهُ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَقَالَ : مَا هَاتَانِ الرُّمَّانَتَانِ اللَّتَانِ فِي يَدِكَ ؟ فَقَالَ : أَمَّا هذِهِ فَالنُّبُوَّةُ ، لَيْسَ لَكَ فِيهَا نَصِيبٌ ، وَ أَمَّا هذِهِ فَالْعِلْمُ ، ثُمَّ فَلَقَهَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِنِصْفَيْنِ ، فَأَعْطَاهُ نِصْفَهَا ، وَ أَخَذَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله نِصْفَهَا ، ثُمَّ قَالَ : أَنْتَ شَرِيكِي فِيهِ ، وَ أَنَا شَرِيكُكَ فِيهِ».

قَالَ : «فَلَمْ يَعْلَمْ وَ اللّهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَرْفاً مِمَّا عَلَّمَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَا وَ قَدْ عَلَّمَهُ عَلِيّاً عليه السلام ، ثُمَّ انْتَهَى الْعِلْمُ إِلَيْنَا».

ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدْرِهِ.50 _ بَابُ جِهَاتِ عُلُومِ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1603.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ عَلِيٍّ السَّائِيِّ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ مُوسى عليه السلام ، قَالَ :قَالَ : «مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلى ثَ_لَاثَةِ وُجُوهٍ : مَاضٍ ، وَ غَابِرٍ ، وَ حَادِثٍ ؛ فَأَمَّا الْمَاضِي ، فَمُفَسَّرٌ ؛ وَ أَمَّا الْغَابِرُ ، فَمَزْبُورٌ ؛ وَ أَمَّا الْحَادِثُ ، فَقَذْفٌ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا ، وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا» . .

ص: 833

50. باب در بيان جهات و وجوه علوم ائمه عليهم السلام

1419.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به يكى از كارگزارانش _ ) على، از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابن اُذينه، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«جبرئيل عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله فرود آمد با دو انار بهشت، و هر دو را به پيغمبر داد. پيغمبر يكى از آنها را تناول فرمود، و ديگرى را نصف نمود و نصف آن را به على عليه السلام عطا فرمود، و آن حضرت آن را تناول نمود. پيغمبر فرمود كه: يا على، امّا انار اوّل كه من آن را خوردم، پيغمبرى است كه تو را در آن بهره اى نيست، و امّا انار ديگر، علم است كه تو در آن شريك منى».1420.الإمام عليّ عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از محمد بن عبدالحميد، از منصور بن يونس، از ابن اُذينه، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود:«جبرئيل عليه السلام بر محمد صلى الله عليه و آله فرود آمد با دو انار بهشت، على عليه السلام آن حضرت را ملاقات كرد و عرض كرد كه: اين دو انار چيست كه در دست تو است؟ فرمود كه: امّا اين انار، پيغمبرى است كه تو را در آن بهره اى نيست و امّا اين انار، علم است. بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله ، آن انار را شكافت و دو نصف كرد و يك نصف آن را به على عليه السلام عطا فرمود و نصف ديگر را رسول خدا صلى الله عليه و آله خود برداشت. پس فرمود كه: تو شريك منى در علم و من در آن شريك توام. و به خدا سوگند، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ندانست يك حرف را از آنچه خداى عزّوجلّ به او تعليم كرد، مگر آن كه آن را به على عليه السلام تعليم كرد، بعد، از آن، علم به سوى ما منتهى شد». پس دست خود را بر سينه خويش گذاشت.50. باب در بيان جهات و وجوه علوم ائمه عليهم السلام1422.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن اسماعيل، از عمويش حمزة بن بَزيع، از على سائى، از ابوالحسن اوّل حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت فرمود كه:«نهايت و غايت رسيدن علم ما بر سه وجه است: گذشته و آينده و آنچه حادث و متجدّد مى شود آنا فَآنا.

امّا آنچه گذشته، از براى ما تفسير و بيان شده، و امّا آينده و آنچه آمدنش بر سبيل حتم و وجوب باشد كه در مستقبل واقع شود، نوشته شده (يعنى: در جفر و جامعه و غير آن) و امّا آنچه در حال حادث مى شود، انداختنى است در دل ها و دميدنى است در گوش ها» (يعنى: در هر زمان در دل ما مى افتد و فرشته در گوش ما مى گويد كه چنين و چنين اتّفاق افتاد كه تمام حوادث به طريق الهام و تحديث مى دانيم). و حضرت فرمود كه: «اين علم، از همه علوم ما افضل است و هيچ پيغمبرى بعد از پيغمبر ما نيست».

.

ص: 834

1423.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسى ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ : أَخْبِرْنِي عَنْ عِلْمِ عَالِمِكُمْ ، قَالَ : «وِرَاثَةٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ مِنْ عَلِيٍّ عليه السلام » .

قَالَ : قُلْتُ : إِنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ يُقْذَفُ فِي قُلُوبِكُمْ ، وَ يُنْكَتُ فِي آذَانِكُمْ ؟ قَالَ : «أَوْ ذَاكَ».1424.إرشاد القلوب :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : رُوِّينَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ : «إِنَّ عِلْمَنَا غَابِرٌ ، وَ مَزْبُورٌ ، وَ نَكْتٌ فِي الْقُلُوبِ ، وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ»، فَقَالَ : «أَمَّا الْغَابِرُ ، فَمَا تَقَدَّمَ مِنْ عِلْمِنَا ؛ وَ أَمَّا الْمَزْبُورُ ، فَمَا يَأْتِينَا ؛ وَ أَمَّا النَّكْتُ فِي الْقُلُوبِ ، فَإِلْهَامٌ ؛ وَ أَمَّا النَّقْرُ فِي الْأَسْمَاعِ ، فَأَمْرُ الْمَلَكِ» . .

ص: 835

1420.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از على بن موسى، از صفوان بن يحيى، از حارث بن مغيره از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: مرا خبر ده از علم عالم شما. فرمود كه:«از راه وراثت است از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و از على عليه السلام ». حارث مى گويد كه: عرض كردم كه: ما يكديگر را حديث مى كنيم كه علم در دل هاى شما افكنده مى شود و در گوش هاى شما دميده مى شود (و در بعضى از نُسَخ كافى به جاى شما، ايشان است و هر دو، به يك معنى است و اختلاف در خطاب و غيبت به اعتبار خطاب و حكايت است). حضرت فرمود كه: «يا اين» (يعنى: علم ما بر دو قسم است: يكى به طريق وراثت از رسول و على ؛ و ديگرى، به طريق الهام و تحديث).1421.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از آن كه او را حديث كرده ، از مُفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: به امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: از امام جعفر صادق عليه السلام روايت به ما رسيده كه آن حضرت فرمود كه:«علم ما گذشته و نوشته و زدنى است در دل ها و دميدنى است در گوش ها». حضرت فرمود: «امّا گذشته، آن چيزى است كه تقدّم يافته از علم ما، و امّا نوشته، آن چيزى است كه ما را مى آيد، و امّا زدن در دل ها، الهام است كه خدا آن را در دل ما مى اندازد، و امّا دميدن در گوش ها، كار فرشته است كه در گوش ما مى گويد». .

ص: 836

51 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام لَوْ سُتِرَ عَلَيْهِمْ لَأَخْبَرُوا كُلَّ امْرِئً بِمَا لَهُ وَ عَلَيْهِ1423.امام باقر عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «لَوْ كَانَ لِأَلْسِنَتِكُمْ أَوْكِيَةٌ ، لَحَدَّثْتُ كُلَّ امْرِىً?بِمَا لَهُ وَ عَلَيْهِ».1424.إرشاد القلوب :وَ بِهذَا الْاءِسْنَادِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْكَانَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا بَصِيرٍ يَقُولُ : قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مِنْ أَيْنَ أَصَابَ أَصْحَابَ عَلِيٍّ عليه السلام مَا أَصَابَهُمْ مَعَ عِلْمِهِمْ بِمَنَايَاهُمْ وَ بَ_لَايَاهُمْ ؟ قَالَ : فَأَجَابَنِي _ شِبْهَ الْمُغْضَبِ _ : «مِمَّنْ ذلِكَ إِلَا مِنْهُمْ ؟!» .

فَقُلْتُ : مَا يَمْنَعُكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟

قَالَ : «ذلِكَ بَابٌ أُغْلِقَ إِلَا أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمَا _ فَتَحَ مِنْهُ شَيْئاً يَسِيراً» ، ثُمَّ قَالَ : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ أُولئِكَ كَانَتْ عَلى أَفْوَاهِهِمْ أَوْكِيَةٌ». .

ص: 837

51. باب در بيان اين كه اگر مردم بر ائمّه عليهم السلام مى پوشيدند و سخن ايشان را فاش

51. باب در بيان اين كه اگر مردم بر ائمّه عليهم السلام مى پوشيدند و سخن ايشان را فاش نمى كردند، هر آينه هر فردى را به آنچه براى او و بر او بود، خبر مى دادند1426.الغارات عن سالِم بن أبِي الجَعد :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از فَضالة بن ايّوب، از ابان بن عثمان، از عبدالواحد بن مختار كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اگر زبان هاى شما را بندها مى بود، هر آينه حديث مى كردم هر مردى را به آنچه باعث نفع و موجب ضرر او باشد» (و بند زبان داشتن، كنايه است از آن كه آنچه مى شنود، به كسى نگويد).1427.شرح نهج البلاغة :و به همين اسناد، از احمد بن محمد، از ابن سِنان، از عبداللّه بن مُسكان روايت است كه گفت: شنيدم از ابوبصير كه مى گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: از كجا به اصحاب على عليه السلام رسيد آنچه به ايشان رسيد با دانش ايشان به مرگ ها و بلاهاى خويش (و مراد از آن، امور غريبه اى است كه حضرت ايشان را به آن خبر داده بود، در حالى كه زائد بر آن، علم به مرگ و بلاى خويش داشتند. و بعضى گمان كرده اند كه مراد، استبعاد سائل است كه با وجود علم به مرگ و بلا، چگونه رسيد به ايشان آنچه رسيد. حضرت فرمود كه:«از بدى خود ايشان بود». و عنوان و آخر حديث، هر دو، دلالت بر ردّ اين توهم مى كنند. و مراد از اصحاب آن حضرت، خواصّ اصحاب اند كه قابل اين علوم بودند) .

ابوبصير مى گويد كه: پس آن حضرت مرا جواب فرمود مانند كسى كه به خشم آمده باشد و فرمود كه: «اين امر از كه بود؟» و خود جواب خويش را فرمود و فرمود كه: «از خود ايشان بود» (و بنابر بعضى از نُسَخ از كه بود اين امر، مگر از خودشان، يعنى: چيزى چند در ايشان بود كه باعث قابليّت تعليم ايشان بود). ابوبصير مى گويد كه عرض كردم كه: چه چيز تو را منع مى كند از اظهار آنچه على عليه السلام بر اصحاب خود اظهار فرمود، فداى تو گردم؟ حضرت فرمود كه: «اين درى است كه بسته شده بود، مگر آن كه حسين بن على عليه السلام چيز كمى را از آن گشود». بعد از آن فرمود كه: «اى ابا محمد، به درستى كه آن گروه، بندها بر دهان هاى ايشان بود».

.

ص: 838

52 _ بَابُ التَّفْوِيضِ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ عليهم السلام فِي أَمْرِ الدِّينِ1425.الطبقات الكبرى ( _ به نقل از علباء بن احمر _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ النَّحْوِيِّ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلى مَحَبَّتِهِ ، فَقَالَ : «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» ، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ ، فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ، وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ» » .

قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «وَ إِنَّ نَبِيَّ اللّهِ فَوَّضَ إِلى عَلِيٍّ وَ ائْتَمَنَهُ ، فَسَلَّمْتُمْ وَ جَحَدَ النَّاسُ ؛ فَوَ اللّهِ لَنُحِبُّكُمْ أَنْ تَقُولُوا إِذَا قُلْنَا ، وَ أَنْ تَصْمُتُوا إِذَا صَمَتْنَا ، وَ نَحْنُ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ مَا جَعَلَ اللّهُ لِأَحَدٍ خَيْراً فِي خِ_لَافِ أَمْرِنَا».

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ ، ثُمَّ ذَكَرَ نَحْوَهُ . .

ص: 839

52. باب در بيان تفويض به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و به سوى ائمّه عليهم السلام در امر دين

52. باب در بيان تفويض به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و به سوى ائمّه عليهم السلام در امر دين 11427.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از على بن اسماعيل، از صفوان بن يحيى، از عاصم بن حُميد، از ابواسحاق نحوى روايت كرده است كه گفت: بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم، پس شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبر خويش را ادب كرد، و آنچه را كه داعى بود به مَحامد از اعمال صالحه و اخلاق فاضله، به آن حضرت تعليم فرمود؛ در حالتى كه بر دوستى آن حضرت صلى الله عليه و آله قائم بود (يا آن حضرت بر دوستى آن جناب _ تقدّس و تعالى _ قرار و استقرار داشت). پس فرمود: «وَ إنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (1) ، يعنى: «و به درستى كه تو هر آينه بر خو و عادت بزرگى استقرار دارى» (كه كسى غير تو بر آن نيست). بعد از آن، به وى تفويض نمود، پس آن جناب _ عزّوجلّ _ فرمود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (2) (و آيه در باب اختلاف حديث مذكور شد) و نيز خداى عزّوجلّ فرموده: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أطاعَ اللّهَ» (3) » بعد از آن، حضرت صادق عليه السلام فرمود: «و به درستى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله ، به على عليه السلام تفويض نمود، و او را امين داشت. پس شما را تسليم كرديد و قبول نموديد و مردم دانسته انكار كردند. پس به خدا سوگند كه شما را دوست مى داريم كه بگوييد، چون ما بگوييم، و اين كه ساكت شويد، چون ما ساكت شويم (و ممكن است كه معنى اين باشد كه: ما شما را دوست مى داريم، اگر چنين باشيد كه در سخن گفتن و نگفتن پيرو ما باشيد). و ما واسطه ايم در ما بين شما و خداى عزّوجلّ و خدا از براى هيچ كس خوبى را در مخالفت امر ما قرار نداده».

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از ابن ابى نجران، از عاصم بن حُميد، از ابو اسحاق كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود. بعد از آن مثل حديث سابق را ذكر كرده است.

.


1- . قلم، 4.
2- . حشر، 7.
3- . نساء، 80.

ص: 840

1428.امام على عليه السلام ( _ از نامه وى به قُثَم بن عباس كه كارگزار وى در مك ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي عِمْرَانَ ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ بَكَّارِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ ، عَنْ مُوسَى بْنِ أَشْيَمَ ، قَالَ :كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَأَخْبَرَهُ بِهَا ، ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ دَاخِلٌ ، فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْايَةِ ، فَأَخْبَرَهُ بِخِ_لَافِ مَا أَخْبَرَ بِهِ الْأَوَّلَ، فَدَخَلَنِي مِنْ ذلِكَ مَا شَاءَ اللّهُ حَتّى كَأَنَّ قَلْبِي يُشْرَحُ بِالسَّكَاكِينِ ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : تَرَكْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا يُخْطِئُ فِي الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ ، وَ جِئْتُ إِلى هذَا يُخْطِئُ هذَا الْخَطَأَ كُلَّهُ ، فَبَيْنَا أَنَا كَذلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ آخَرُ ، فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْايَةِ ، فَأَخْبَرَهُ بِخِ_لَافِ مَا أَخْبَرَنِي وَ أَخْبَرَ صَاحِبَيَّ ، فَسَكَنَتْ نَفْسِي ، فَعَلِمْتُ أَنَّ ذلِكَ مِنْهُ تَقِيَّةٌ .

قَالَ : ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ ، فَقَالَ لِي : «يَا ابْنَ أَشْيَمَ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَوَّضَ إِلى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عليه السلام ، فَقَالَ : «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكَ بِغَيْرِ حِسابٍ» ، وَ فَوَّضَ إِلى نَبِيِّهِ عليه السلام ، فَقَالَ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» فَمَا فَوَّضَ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا». .

ص: 841

1604.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) على بن ابراهيم، از پدرش، از يحيى بن ابى عمران، از يونس، از بكّار بن ابى بكر، از موسى بن اَشيم روايت كرده است كه گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم، پس مردى از آن حضرت سؤال كرد از معنى آيه اى از كتاب خداى عزّوجلّ و آن حضرت او را به آن، خبر و جواب داد. و بعد از آن، ديگرى بر آن حضرت داخل شد و او را از همان آيه سؤال نمود، پس حضرت او را خبر داد به خلاف آنچه اوّل را خبر داده بود. پس در من از ديدن اين مخالفت، داخل شد آنچه خدا خواست، يعنى: اندوه بسيار در دلم به هم رسيد، به مرتبه اى كه گويا دل من به كاردها بريده و پاره پاره مى شد. در دل خود گفتم كه ابو قتاده را در شام وا گذاشتم كه در واو و مانند آن خطا نمى كند، و آمدم به سوى اين مرد كه اين نوع خطا از او سر مى زند كه همه مطلب را خطا مى كند. پس در بين اين كه من همچنين محزون و متفكّر بودم، ناگاه ديگرى بر او داخل شد، و او را از همان آيه سؤال كرد، پس او را خبر داد به خلاف آنچه مرا خبر داده بود (يعنى: اعلام فرموده بود؛ زيرا كه حضرت او را جواب و خبرى نداده بود و به خلاف آنچه رفيق مرا خبر داده بود). پس دل من آرام گرفت و دانستم كه اين نوع رفتار و گفتار كه از آن حضرت سر مى زند، تقيّه است.

موسى مى گويد كه: بعد از آن، حضرت به جانب من التفات نمود و فرمود كه:«اى پسر اشيم، به درستى كه خداى عزّوجلّ به سليمان بن داود عليه السلام تفويض نمود، پس فرمود كه: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» (1) (كه در باب اهل ذكر گذشت) و خدا به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله تفويض نمود، بعد از آن فرمود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (2) . پس آنچه به رسول خدا تفويض شد، آن را به ما تفويض فرمود» . .


1- . ص، 39.
2- . حشر، 7.

ص: 842

1605.عنه عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام يَقُولَانِ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَوَّضَ إِلى نَبِيِّهِ عليه السلام أَمْرَ خَلْقِهِ لِيَنْظُرَ كَيْفَ طَاعَتُهُمْ». ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .1606.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَدَّبَ نَبِيَّهُ ، فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ ، فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ ، قَالَ : «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» ، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ ، فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً ، مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ ، لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ ، فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللّهِ .

ثُمَّ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَرَضَ الصَّ_لَاةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ ، فَأَضَافَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ ، وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً ، فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَةِ، لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَا فِي السَّفَرِ ، وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِي الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ ، فَأَجَازَ اللّهُ لَهُ ذلِكَ كُلَّهُ ، فَصَارَتِ الْفَرِيضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَةً .

ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَ_لَاثِينَ رَكْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ ، فَأَجَازَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ ذلِكَ ، وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدى وَ خَمْسُونَ رَكْعَةً ، مِنْهَا رَكْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدَّانِ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتْرِ .

وَ فَرَضَ اللّهُ فِي السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ . وَ سَنَّ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله صَوْمَ شَعْبَانَ وَ ثَ_لَاثَةَ أَيَّامٍ فِي كُلِّ شَهْرٍ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ ، فَأَجَازَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ ذلِكَ .

وَ حَرَّمَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْخَمْرَ بِعَيْنِهَا ، وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُسْكِرَ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ ، فَأَجَازَ اللّهُ لَهُ ذلِكَ .

وَ عَافَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَشْيَاءَ وَ كَرَّهَهَا ، لَمْ يَنْهَ عَنْهَا نَهْيَ حَرَامٍ ، إِنَّمَا نَهى عَنْهَا نَهْيَ إِعَافَةٍ وَ كَرَاهَةٍ ، ثُمَّ رَخَّصَ فِيهَا ، فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ كَوُجُوبِ مَا يَأْخُذُونَ بِنَهْيِهِ وَ عَزَائِمِهِ ، وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِيمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ ، وَ لَا فِيمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لَازِمٍ ، فَكَثِيرُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ ، لَمْ يُرَخِّصْ فِيهِ لِأَحَدٍ ، وَ لَمْ يُرَخِّصْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضَمَّهُمَا إِلى مَا فَرَضَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذلِكَ إِلْزَاماً وَاجِباً ، لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِي شَيْءٍ مِنْ ذلِكَ إِلَا لِلْمُسَافِرِ ، وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَمْرَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى» . .

ص: 843

1607.عنه عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حجّال، از ثعلبه، از زراره كه گفت: شنيدم از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام كه مى فرمودند:«خداى عزّوجلّ به سوى پيغمبر خويش، امر خلق خود را تفويض فرمود تا نظر كند كه فرمان بردارى ايشان، چگونه است» پس اين آيه را تلاوت نمود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .1608.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عُمير، از عمر بن اُذينه، از فُضيل بن يسار روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه به بعضى از اصحاب قيس ماصر مى فرمود كه:«خداى عزّوجلّ پيغمبر خويش را ادب آموخت و ادب او را نيكو ساخت. پس چون ادب را از براى او كامل گردانيد، فرمود: «إنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (1) ، بعد از آن، امر دين و امّت را به او تفويض فرمود تا بندگان او را سياست كند، و متوجّه امور ايشان باشد، و خداى عزّوجلّ فرمود كه: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» . و به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بر راه راست بود كه خدا او را تسديد فرموده بود، و موفّق و مؤيّد بود به روح القدس، كه لغزش نمى نمود و خطا نمى كرد در چيزى، از آنچه خلائق را به آن سياست و ادب مى فرمود، و به آداب خدا ادب مند گرديد.

پس به درستى كه خداى عزّوجلّ نماز را دو ركعت دو ركعت واجب گردانيد كه همه آن ده ركعت بود. بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى آن دو ركعت، دو ركعت ديگر و به سوى نماز شام، يك ركعت ديگر را اضافه فرمود، و اضافه آن حضرت، همتاى فريضه شد در وجوب كه ترك آنها جائز نيست، مگر در سفر و يك ركعت را در نماز شام زياد كرد، و آن را ثابت و برپا قرار داد در سفر و حضر كه ترك آن، در هيچ يك تجويز نكرد. پس خدا همه اينها را از براى او اجازه فرمود و ممضى داشت و به اين سبب، نماز فريضه هفده ركعت شد.

بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله نمازهاى نافله و مستحبّه را سى و چهار ركعت قرار داد، و برابر فريضه، و خداى عزّوجلّ اين را از براى او اجازه فرمود و همه فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت است كه از جمله آنهاست دو ركعت بعد از نماز خفتن كه مصلّى آن را نشسته به جا مى آورد كه به يك ركعت حساب مى شود و به جاى وتر است، و خدا در سال، روزه ماه رمضان را واجب گردانيد و رسول خدا صلى الله عليه و آله روزه شعبان را و سه روز در هر ماهى قرار داد به طريق استحباب كه دو چند فريضه باشد، و خداى عزّوجلّ اين را از براى او اجازه فرمود.

و خداى عزّوجلّ شراب انگور را به خصوص حرام گردانيد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله مست كننده اى از هر شرابى را حرام گرانيد و خدا اين را از براى او اجازه فرمود. و رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى چند را مرتكب نشد و آنها را ناخوش داشت و از آنها نهى نفرمود به نهيى كه مستلزم حرمت آن باشد، بلكه نهى كرد از آنها به نهيى كه موجب دورى و كراهت است. بعد از آن، در آنها رخصت داد. پس عمل كردن به رخصت، واجب شد بر بندگان، مانند وجوب عمل كردن به نهى و عزيمت هاى او (كه مراد محرّمات و واجبات است)، و رسول خدا صلى الله عليه و آله ايشان را رخصت نداد در آنچه ايشان را از آن نهى فرمود به نهيى كه مفيد حرمت است و نه در آنچه امر فرمود به امرى كه دلالت بر وجوب كند، و لزوم داشته باشد. پس بسيار از مست كننده از همه شراب ها كه ايشان را از آن نهى فرمود به نهى تحريمى، و هيچ كس را در آن رخصت نداد، و همچنين در اندك آن، اگرچه به قدر سر سوزنى باشد (و ظاهر عبارت حديث، كه دلالت مى كند بر رخصت در خوردن كمى از مست كننده، متروك است بالنص و الأجماع).

و رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ كس را رخصت نداد در تقصير كردن دو ركعتى كه آنها را ضمّ فرمود به سوى آنچه خداى عزّوجلّ واجب گردانيده، بلكه آن را بر ايشان الزام فرمود؛ الزامى واجب كه هيچ كس را در چيزى از آن، رخصت نداد، مگر از براى مسافر و كسى را نمى رسد كه رخصت دهد آنچه را كه رسول صلى الله عليه و آله آن را رخصت نداده. پس امر و نهى رسول خدا صلى الله عليه و آله با امر و نهى خداى عزّوجلّ موافق آمد، و بر بندگان واجب است كه پيغمبر امر او را تسليم كنند، مانند تسليم كردن ايشان خداى تبارك و تعالى و امر او را». .


1- . قلم، 4.

ص: 844

1430.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ مردى كه از او خواست تا ايمان را برايش م ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام يَقُولَانِ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ فَوَّضَ إِلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله أَمْرَ خَلْقِهِ ؛ لِيَنْظُرَ كَيْفَ طَاعَتُهُمْ»، ثُمَّ تَ_لَا هذِهِ الْايَةَ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، مِثْلَهُ . .

ص: 845

1431.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) ابوعلى اشعرىّ، از محمد بن عبدالجّبار، از ابن فضّال، از ثعلبة بن ميمون، از زراره روايت كرده است كه شنيد از امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمودند كه:«خداى تبارك و تعالى امر خلق خود را به سوى پيغمبر خويش صلى الله عليه و آله تفويض فرمود، تا نظر كند كه فرمان بردارى ايشان چگونه است». پس اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حجّال، از ثعلبة بن ميمون، از زراره مثل اين را روايت كرده است. .

ص: 846

1432.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر (طبق گزارش تحف ال ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَدَّبَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله ، فَلَمَّا انْتَهى بِهِ إِلى مَا أَرَادَ ، قَالَ لَهُ : «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» ، فَفَوَّضَ إِلَيْهِ دِينَهُ ، فَقَالَ : «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَرَضَ الْفَرَائِضَ ، وَ لَمْ يَقْسِمْ لِلْجَدِّ شَيْئاً ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أَطْعَمَهُ السُّدُسَ ، فَأَجَازَ اللّهُ _ جَلَّ ذِكْرُهُ _ لَهُ ذلِكَ ؛ وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكَ بِغَيْرِ حِسابٍ» » .1433.الإمام عليّ عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«وَضَعَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله دِيَةَ الْعَيْنِ وَ دِيَةَ النَّفْسِ ، وَ حَرَّمَ النَّبِيذَ وَ كُلَّ مُسْكِرٍ». فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ : وَضَعَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ جَاءَ فِيهِ شَيْءٌ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، لِيُعْلَمَ مَنْ يُطِيعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَعْصِيهِ» .1434.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، قَالَ :وَجَدْتُ فِي نَوَادِرِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «لَا وَ اللّهِ ، مَا فَوَّضَ اللّهُ إِلى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِلَا إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ عليهم السلام ، قَالَ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ» ، وَ هِيَ جَارِيَةٌ فِي الْأَوْصِيَاءِ عليهم السلام ». .

ص: 847

1433.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد ، از محمد بن سنان، از اسحاق بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود كه:«خداى تبارك و تعالى، پيغمبر خود صلى الله عليه و آله را تأديب فرمود و چون او را به منتهاى آنچه مى خواست رسانيد، به او فرمود كه: «إنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (1) . پس دين خود را به او مفوّض فرمود و فرمود كه: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» . به درستى كه خداى عزّوجلّ در باب ميراث ، فرائض و سهامى چند را واجب گردانيد و از براى جد (كه پدر پدر، يا پدر مادر ميّت است)، چيزى را قسمت نفرمود.

به تحقيق كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شش يكِ اصل مال را به او طعمه داد و خداى جلّ ذكره آن را از براى او اجازه فرمود. و اين است معنى قول خداى عزّوجلّ: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» (2) ».1434.امام صادق عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از وشّاء، از حمّاد بن عثمان، از زراره، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ديه چشم و ديه نفس و تن را وضع نمود، و قرار داد فرمود و شراب خرما و هر مست كننده اى را حرام گردانيد». كسى به آن حضرت عرض نمود كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله وضع فرمود بى آن كه چيزى در باب آن آمده باشد (يعنى: از جانب خدا در قرآن يا غير آن خصوصا). حضرت فرمود: «آرى، تا خدا بداند آن كه را كه رسول را فرمان مى برد، از آن كه او را فرمان نمى برد» (يعنى: تا هر يك را جزاى عالم به حال ايشان بدهد، يا اين دو فرقه را تميز دهد و از هم جدا كند تا مردم بدانند و ايشان را از هم جدا كنند. و بنابر بعضى از نسخ كافى، معنى اين است كه: تا بداند كه كى رسول را اطاعت مى كند و كى او را معصيت مى نمايد).1435.نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از محمد بن حسن روايت كرده است كه گفت: در نوادر محمد بن سنان يافتم كه روايت كرده بود از عبداللّه بن سنان كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:«نه، به خدا سوگند كه خدا به سوى هيچ يك از خلق خود تفويض نفرمود، مگر به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و به سوى ائمّه عليهم السلام . خداى عزّوجلّ فرموده است كه: «إنّا أنْزَلْنا إلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أراكَ اللّهُ» (3) ، يعنى: به درستى كه ما فرو فرستاديم به سوى تو اين كتاب كامل را كه (قرآن است) به درستى و راستى تا حكم كنى در ميان مردمان به آنچه خدا آن را براى تو رأى گردانيده».

و حضرت فرمود كه: «اين آيه، در اوصياى پيغمبر صلى الله عليه و آله جارى است» (و بعضى از سنّيان، اين آيه را دليل بر اين گرفته كه پيغمبر صلى الله عليه و آله متعبّد بود به اجتهاد كردن به آن وضعى كه به آن استدلال كرده اند، و با وجود ضعف دلالت آيه بر مطلب ايشان، ظهورش از دلالت آن بر تفويض بيشتر است؛ چه معلّل كردن انزال قرآن به حكم كردن به قرار داد خويش، با هم نمى سازند. پس بايد كه اين حديث فى الحقيقه از معصوم نباشد، يا اگر از معصوم باشد، در آن خلاف ظاهرى را مرتكب شده باشد، به طريقه تأويل كه خود آن را مى داند . و معنى آيه بنابر ظاهر لفظ آن، اين است كه: تا حكم كنى به آنچه خدا آن را به تو نموده و وحى فرموده، يا به نمودن و اعلام خدا تو را كه چگونه حكم كنى در ميان مردمان) . .


1- . قلم، 4.
2- . ص ، 39.
3- . نساء، 105.

ص: 848

1436.نهج البلاغة :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتّى قَوَّمَهُ عَلى مَا أَرَادَ ، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ ، فَقَالَ عَزَّ ذِكْرُهُ : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» فَمَا فَوَّضَ اللّهُ إِلى رَسُولِهِ ، فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا».1437.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ صَنْدَلٍ الْخَيَّاطِ ، عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالى : «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكَ بِغَيْرِ حِسابٍ» قَالَ : «أَعْطى سُلَيْمَانَ مُلْكاً عَظِيماً ، ثُمَّ جَرَتْ هذِهِ الْايَةُ فِي رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَكَانَ لَهُ أَنْ يُعْطِيَ مَا شَاءَ مَنْ شَاءَ ، وَ يَمْنَعَ مَنْ شَاءَ ، وَ أَعْطَاهُ اللّهُ أَفْضَلَ مِمَّا أَعْطى سُلَيْمَانَ ؛ لِقَوْلِهِ تَعَالى : «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ». .

ص: 849

1435.نهج البلاغه :محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از يعقوب بن يزيد، از حسن بن زياد، از محمد بن حسن ميثمى ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«به درستى كه خداى عزّوجلّ پيغمبر خود را تأديب كرد تا آن كه او را راست گردانيد بر آن وضعى كه اراده داشت. بعد از آن، به سوى او تفويض كرد و آن جناب _ عزّ ذكره _ فرمود كه: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» . پس آنچه خدا به سوى پيغمبر خود تفويض فرمود، همان را به سوى ما تفويض فرمود».1436.نهج البلاغه :على بن محمد، از بعضى از اصحاب ما، از حسين بن عبدالرّحمان، از صَنْدل خيّاط، از زيد شحّام روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم در باب قول خداى تعالى: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أوْ أمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» . حضرت فرمود كه:«پادشاهى بزرگى به سليمان عطا شده بود، بعد از آن، اين آيه در باب رسول خدا صلى الله عليه و آله جارى گرديد. پس آن حضرت را مى رسيد كه عطا كند به هر كه خواهد، آنچه را كه خواهد، و منع كند هر كه را كه خواهد، و خدا به او عطا فرمود، بهتر از آنچه سليمان را عطا فرموده بود، به جهت فرموده آن جناب: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ». .

ص: 850

53 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام بِمَنْ يُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضى وَ كَرَاهِيَةِ الْقَوْلِ فِيهِمْ بِالنُّبُوَّةِ1438.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ بَعدَ ذِكرِ خَص ) أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام : مَا مَوْضِعُ الْعُلَمَاءِ ؟ قَالَ : «مِثْلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ ، وَ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ ، وَ صَاحِبِ مُوسى عليهم السلام » .1439.عنه عليه السلام ( _ في جَوابِ مَن قالَ : أنتَ أميرُنا ونَحنُ رَعِيّ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «إِنَّمَا الْوُقُوفُ عَلَيْنَا فِي الْحَ_لَالِ وَ الْحَرَامِ ، فَأَمَّا النُّبُوَّةُ فَ_لَا» .1438.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، پس از بازگويى و ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْبَرْقِيِّ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ ذِكْرُهُ _ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ ؛ فَ_لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً ، وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ ؛ فَ_لَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً ، وَ أَنْزَلَ فِيهِ : تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ ، وَ خَلْقَكُمْ ، وَ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ، وَ نَبَأَ مَا قَبْلَكُمْ ، وَ فَصْلَ مَا بَيْنَكُمْ ، وَ خَبَرَ مَا بَعْدَكُمْ ، وَ أَمْرَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ ، وَ مَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ» .1439.امام على عليه السلام ( _ در پاسخ كسى كه گفت : تو امير مايى و ما فرمانبرا ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ مُحَدَّثاً» ، فَقُلْتُ : فَتَقُولُ : نَبِيٌّ ؟ قَالَ : فَحَرَّكَ بِيَدِهِ هكَذَا ، ثُمَّ قَالَ : «أَوْ كَصَاحِبِ سُلَيْمَانَ ، أَوْ كَصَاحِبِ مُوسى ، أَوْ كَذِي الْقَرْنَيْنِ ، أَ وَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ : وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ؟!» . .

ص: 851

53. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام به كدام يك از اوصياى گذشتگان شباهت دارند، و

53. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام به كدام يك از اوصياى گذشتگان شباهت دارند، و حرمت قول به پيغمبرى در باب ايشان1440.الأمالى ، مفيد ( _ به نقل از اصبغ بن نباته _ ) ابو على اشعرى، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از حُمران بن اعين، روايت كرده است كه گفت: به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه: مرتبه علما (يعنى: ائمّه) چيست؟ فرمود كه:«ايشان مانند ذوالقرنين و صاحب سليمان و صاحب موسى عليهم السلام اند» (يعنى: اسكندر و آصف بن برخيا و يوشع بن نون. و بعضى گمان كرده اند كه مراد از اخير، خضر يا هرون است و اوّل اصحّ است؛ زيرا كه مقصود اثبات وصايت است و نفى نبوّت و خضر و هرون هر دو پيغمبر بودند).1441.البيان والتبيين :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير ، از حسين بن ابى العلاء، روايت كرده است كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«جز اين نيست كه وقوف بر ما (يعنى: مقيم شدن در درگاه ما) و رجوع به سوى ما در باب حلال و حرام است (و اين حصر، نسبى است، نسبت به پيغمبرى و لهذا بعد از اين مى فرمايد كه:) امّا پيغمبرى را ما نداريم».1441.البيان والتبيين :محمد بن يحيى اشعرى، از احمد بن محمد، از برقى، از نضربن سُويد، از يحيى بن عمران حلبى، از ايّوب بن حرّ روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«به درستى كه خداى عزّ ذكره پيغمبران را به پيغمبر شما ختم نمود. كه هيچ پيغمبرى هرگز بعد از آن حضرت نخواهد بود، و به كتاب شما (كه قرآن است) همه كتاب ها را ختم فرمود، كه هرگز كتابى بعد از آن نخواهد بود. و فرو فرستاد در آن بيان هر چيزى و كيفيّت آفريدن شما و آفريدن آسمان ها و زمين و خبر آنچه پيش از شما بوده، و جدا ساختن حقّ از باطن، در آنچه در ميانه شما است و خبر آنچه بعد از شما خواهد بود، و امر بهشت و دوزخ و آنچه شما به سوى آن باز خواهيد گشت».1442.الإمام عليّ عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از حسين بن مختار، از حارث بن مغيره كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«على عليه السلام ، محدّث بود». پس من عرض كردم كه: بگوييم كه پيغمبر بود؟ حارث مى گويد كه: حضرت دست خويش را همچنين حركت داد (يعنى: به آن اشاره فرمود كه: نه)، بعد از آن، فرمود كه: «يا آن حضرت مانند صاحب سليمان، يا چون صاحب موسى، يا مثل ذوالقرنين بود. آيا به شما نرسيده كه آن حضرت در قصّه ذوالقرنين فرمود كه: در ميان شما مثل او هست».

.

ص: 852

1443.عنه عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليهماالسلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : مَا مَنْزِلَتُكُمْ ؟ وَ مَنْ تُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضى ؟ قَالَ : «صَاحِبَ مُوسى وَ ذَا الْقَرْنَيْنِ كَانَا عَالِمَيْنِ ، وَلَمْ يَكُونَا نَبِيَّيْنِ» .1444.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ أَبِي طَالِبٍ ، عَنْ سَدِيرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ آلِهَةٌ ، يَتْلُونَ عَلَيْنَا بِذلِكَ قُرْآناً «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ» ؟

فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ شَعْرِي مِنْ هؤُلَاءِ بَرَاءٌ ، وَ بَرِئَ اللّهُ مِنْهُمْ ، مَا هؤُلَاءِ عَلى دِينِي ، وَ لَا عَلى دِينِ آبَائِي ؛ وَ اللّهِ ، لَا يَجْمَعُنِي اللّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ».

قَالَ : قُلْتُ : وَ عِنْدَنَا قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ رُسُلٌ ، يَقْرَؤُونَ عَلَيْنَا بِذلِكَ قُرْآناً: «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّى بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ» ؟

فَقَالَ : «يَا سَدِيرُ ، سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي مِنْ هؤُلَاءِ بَرَاءٌ ، وَ بَرِئَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ رَسُولُهُ ، مَا هؤُلَاءِ عَلى دِينِي ، وَ لَا عَلى دِينِ آبَائِي ؛ وَ اللّهِ ، لَا يَجْمَعُنِي اللّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ».

قَالَ : قُلْتُ : فَمَا أَنْتُمْ ؟

قَالَ : «نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللّهِ ، نَحْنُ تَرَاجِمَةُ أَمْرِ اللّهِ ، نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ ، أَمَرَ اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ بِطَاعَتِنَا ، وَ نَهى عَنْ مَعْصِيَتِنَا ، نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ» . .

ص: 853

1445.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابن اُذنيه، از بريد بن معاويه، از امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه به آن حضرت عرض كردم كه: مرتبه شما چه قدر است و به كه شباهت داريد از آنان كه در گذشته اند؟ فرمود كه:«صاحب موسى و ذوالقرنين كه هر دو عالم بودند و پيغمبر نبودند».1446.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از برقى، از ابوطالب، از سَدير روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: گروهى گمان مى كنند كه شما خدايانيد، و در اين باب آيه اى از قرآن را بر ما مى خوانند كه: «وَ هُوَ الَّذى فى السَّماءِ إلهٌ وَ فى اْلأَرْضِ إلهٌ» (1) . فرمود كه:«اى سدير، گوش و چشم و گوشت و بشره و خون و موى من، از اين گروه بيزار است، و خدا از ايشان بيزار باشد (يا بيزار است). اين گروه بر دين من و بر دين پدران من نيستند، و خدا مرا با ايشان جمع نمى فرمايد در روز قيامت، مگر در حالى كه بر ايشان خشمناك باشد».

سدير مى گويد كه: عرض كردم: و در نزد ما گروهى ديگر هستند كه گمان مى كنند كه شما رسولان و فرستادگان خداييد، و در اين باب بر ما آيه اى را از قرآن مى خوانند كه: «يا أيُّها الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحا إنّى بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ» (2) ، يعنى: «اى گروه رسولان و فرستادگان خدا، بخوريد از طعام هاى پاكيزه و حلال و كار نيكو و شايسته را بكنيد. به درستى كه من به آنچه شما مى كنيد دانايم».

حضرت فرمود كه: «اى سدير، گوش و چشم و مو و بشره و گوشت و خون من، از اين گروه بيزار است، خدا و رسول او از ايشان بيزار باشند. اين گروه، بر دين من و بر دين پدران من نيستند. و خدا مرا با ايشان در روز قيامت جمع نخواهد فرمود، مگر در حالى كه بر ايشان خشمناك باشد».

سدير مى گويد كه: عرض كردم پس شما چه چيزيد؟ (يعنى: چه صفت داريد و به چه منصب آراسته ايد؟) فرمود: «ما خزانه داران علم خداييم، و ماييم ترجمان هاى امر خدا (كه آن را براى مردم بيان مى كنيم). و ماييم گروه معصومين كه خدا ما را از گناهان نگاه داشته، و خداى تبارك و تعالى امر فرموده به فرمان بردارى ما و از نافرمانى ما نهى فرموده. و ماييم حجت بالغه خدا بر هر كه در زير آسمان و در بالاى زمين است». .


1- . زخرف، 84.
2- . مؤمنون، 51.

ص: 854

1442.امام على عليه السلام :عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بَحْرٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «الْأَئِمَّةُ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلَا أَنَّهُمْ لَيْسُوا بِأَنْبِيَاءَ ، وَ لَا يَحِلُّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَا يَحِلُّ لِلنَّبِيِّ ، فَأَمَّا مَا خَ_لَا ذلِكَ ، فَهُمْ فِيهِ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ».54 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ1444.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ :أَرْسَلَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِلى زُرَارَةَ : أَنْ يُعْلِمَ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ : «أَنَّ أَوْصِيَاءَ مُحَمَّدٍ _ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّ_لَامُ _ مُحَدَّثُونَ» .1445.امام على عليه السلام :مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ زِيَادِ بْنِ سُوقَةَ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ ، قَالَ :دَخَلْتُ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلاميَوْماً ، فَقَالَ : «يَا حَكَمُ ، هَلْ تَدْرِي الْايَةَ الَّتِي كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام يَعْرِفُ قَاتِلَهُ بِهَا ، وَ يَعْرِفُ بِهَا الْأُمُورَ الْعِظَامَ الَّتِي كَانَ يُحَدِّثُ بِهَا النَّاسَ ؟» .

قَالَ الْحَكَمُ : فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : قَدْ وَقَعْتُ عَلى عِلْمٍ مِنْ عِلْمِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، أَعْلَمُ بِذلِكَ تِلْكَ الْأُمُورَ الْعِظَامَ ، قَالَ : فَقُلْتُ : لَا وَ اللّهِ ، لَا أَعْلَمُ ، قَالَ : ثُمَّ قُلْتُ : مَا الْايَةُ ؟ تُخْبِرُنِي بِهَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ؟

قَالَ : «هُوَ وَ اللّهِ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ : «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِىٍّ (وَ لَا مُحَدَّثٍ)» وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام مُحَدَّثاً».

فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ _ يُقَالُ لَهُ : عَبْدُ اللّهِ بْنُ زَيْدٍ ، كَانَ أَخَا عَلِيٍّ لِأُمِّهِ _ : سُبْحَانَ اللّهِ! مُحَدَّثاً ؟ كَأَنَّهُ يُنْكِرُ ذلِكَ ، فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام ، فَقَالَ : «أَمَا وَاللّهِ إِنَّ ابْنَ أُمِّكَ بَعْدُ قَدْ كَانَ يَعْرِفُ ذلِكَ».

قَالَ : فَلَمَّا قَالَ ذلِكَ سَكَتَ الرَّجُلُ ، فَقَالَ : «هِيَ الَّتِي هَلَكَ فِيهَا أَبُوالْخَطَّابِ ، فَلَمْ يَدْرِ مَا تَأْوِيلُ الْمُحَدَّثِ وَ النَّبِيِّ» . .

ص: 855

54. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام محدّث و مفهّم اند (كه فرشته ايشان را تحديث مى نمايد و

1446.امام على عليه السلام :چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از عبداللّه بن بحر، از ابن مُسكان، از عبدالرحمان بن ابى عبداللّه ، از محمد بن مسلم كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«ائمّه، به منزله رسول خدا صلى الله عليه و آله اند، مگر آن كه ايشان پيغمبر نيستند و ايشان را حلال نيست از زنان آنچه پيغمبر را حلال مى بود» (يعنى: بيش از چهار زن به نكاح دوام بر سبيل اجتماع، و نيز زنى كه خويش را به پيغمبر مى بخشيد، و به محض اين، بر آن حضرت حلال مى شد بدون اجراى صيغه نكاح. و اين مخصوص آن حضرت بود؛ چنانچه حق تعالى در قرآن تصريح به آن فرموده). و حضرت فرمود كه: «امّا آنچه غير از اين باشد، ايشان در آن به منزله رسول خدايند».54. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام محدّث و مفهّم اند (كه فرشته ايشان را تحديث مى نمايد و خبر مى دهد و ايشان را تفهيم مى نمايد و مى فهماند)1609.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد ، از حجّال، از قاسم بن محمد، از عبيد بن زراره روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به سوى زراره فرستاد كه حَكَم بن عُتيبه را اعلام كند كه :«اوصياى محمد - عليه و عليهم السلام - محدّث اند» .1610.عنه عليه السلام ( _ فيما كَتَبَهُ لِحُذَيفَةَ بنَ اليمانِ _ ) محمد، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از جميل بن صالح، از زياد بن سوقه، از حكم بن عُتيبه روايت كرده است كه گفت: روزى بر حضرت على بن الحسين عليه السلام داخل شدم، پس فرمود كه:«اى حكم، آيا مى دانى آن آيه را كه على بن ابى طالب عليه السلام كشنده خود را به آن مى شناخت، و مى شناخت به آن امور عظيمه اى را كه مردمان را به آن حديث مى كرد؟» حكم مى گويد كه: من با خود گفتم كه بر علمى از علوم على بن الحسين مطلّع شدم كه به واسطه آن همه اين امور عظيمه را خواهم دانست (يعنى: از كلام آن حضرت چنين مستفاد مى شود كه او نيز اين آيه را مى داند، از او استدعا مى كنم كه آن را به من تعليم كند).

حكم مى گويد كه: پس عرض كردم: نه، به خدا سوگند، كه من آن آيه را نمى دانم. و گفت كه: بعد از آن، عرض كردم كه: يا ابن رسول اللّه ، آيه اى كه فرمودى، مرا به آن خبر مى دهى كه چه آيه بود؟ حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه آن آيه، فرموده خداى عزّوجلّ است كه: «وَ ما أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيِّ» (1) [و لا محدّث]. و على بن ابى طالب عليه السلام محدّث بود» .

مردى كه او را عبداللّه بن زيد مى گفتند و برادر مادرى على بن الحسين بود (يعنى: مادرش مادرخوانده آن حضرت بود. و بعضى گفته اند كه مادر رضاعى آن حضرت بود و به هر تقدير). عبداللّه به حضرت عرض كرد از روى تعجّب كه: سبحان اللّه ، على عليه السلام ، محدّث بود؟ گويا كه اين را انكار داشت . حضرت امام محمد باقر عليه السلام رو به او آورد و فرمود كه: «بدان كه به خدا سوگند كه پسر مادرت بعد از آن حضرت اين را مى شناسد». حكم مى گويد كه چون حضرت اين سخن را فرمود، عبداللّه ساكت شد. پس فرمود كه: «همين آيه است كه ابوالخّطاب (كه محمد بن مقلاص است) در آن هلاك گرديد؛ زيرا كه ندانست كه تفسير محدّث و نبى چيست» (و هر دو را يكى دانست) .

.


1- . حج، 52.

ص: 856

1611.عنه عليه السلام ( _ فيما كَتَبَهُ إلى أهلِ المَدائِنِ _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يَقُولُ : «الْأَئِمَّةُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ، مُفَهَّمُونَ ، مُحَدَّثُونَ» .1603.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :ذُكِرَ الْمُحَدَّثُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَقَالَ : «إِنَّهُ يَسْمَعُ الصَّوْتَ ، وَ لَا يَرَى الشَّخْصَ» . فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ، كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّهُ كَ_لَامُ الْمَلَكِ ؟ قَالَ : «إِنَّهُ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ حَتّى يَعْلَمَ أَنَّهُ كَ_لَامُ مَلَكٍ» .1604.امام على عليه السلام ( _ در حكمت هاى منسوب به ايشان _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ ، قَالَ :قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ مُحَدَّثاً». فَخَرَجْتُ إِلى أَصْحَابِي ، فَقُلْتُ : جِئْتُكُمْ بِعَجِيبَةٍ ، فَقَالُوا : وَ مَا هِيَ ؟ فَقُلْتُ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ : «كَانَ عَلِيٌّ عليه السلام مُحَدَّثاً» . فَقَالُوا : مَا صَنَعْتَ شَيْئاً ، أَلَا سَأَلْتَهُ : مَنْ كَانَ يُحَدِّثُهُ؟

فَرَجَعْتُ إِلَيْهِ ، فَقُلْتُ : إِنِّي حَدَّثْتُ أَصْحَابِي بِمَا حَدَّثْتَنِي، فَقَالُوا : مَا صَنَعْتَ شَيْئاً ، أَلَا سَأَلْتَهُ : مَنْ كَانَ يُحَدِّثُهُ ؟ فَقَالَ لِي : «يُحَدِّثُهُ مَلَكٌ». قُلْتُ : تَقُولُ : إِنَّهُ نَبِيٌّ ؟ قَالَ : فَحَرَّكَ يَدَهُ هكَذَا : «أَوْ كَصَاحِبِ سُلَيْمَانَ ، أَوْ كَصَاحِبِ مُوسى ، أَوْ كَذِي الْقَرْنَيْنِ ؛ أَوَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ : وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ؟!» . .

ص: 857

1605.امام على عليه السلام :احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسن، از يعقوب بن يزيد، از محمد بن اسماعيل روايت كرده اند كه گفت: شنيدم از امام موسى كاظم عليه السلام كه مى فرمود:«ائمّه، علماى راست گويان و تفهيم شدگان محدّث اند».1606.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از مردى، از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت: محدَّث در نزد امام جعفر صادق عليه السلام مذكور شد، فرمود كه:«محدَّث، آواز فرشته را مى شنود و شخص را نمى بيند». به آن حضرت عرض كردم كه: فداى تو گردم، چگونه مى داند كه آن سخن فرشته است؟ فرمود كه: «خدا او را آسايش و آرامى عطا مى فرمايد كه هيچ تشكيك و تزلزل با او نمى باشد تا آن كه مى داند كه آن سخن فرشته است».1607.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از حسين بن مختار، از حارث بن مغيره، از حُمران بن اعيَن، روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«على عليه السلام ، محدَّث بود». پس من بيرون آمدم و به ياران خويش گفتم كه قصه عجيبه اى را براى شما آورده ام. گفتند كه: آن قصه چه چيز است؟ گفتم كه: شنيدم از امام محمد باقر عليه السلام كه مى فرمود: «على عليه السلام ، محدّث بود». گفتند كه: كار خوبى نكردى. چرا از آن حضرت سؤال نكردى كه كى او را حديث مى كند؟ پس من به سوى آن حضرت برگشتم و عرض كردم كه: من ياران خويش را خبر دادم به آنچه مرا به آن خبر داده بودى، گفتند كه كار خوبى نكردى، چرا از او سؤال نكردى كه كى آن حضرت را حديث مى كند و به او خبر مى دهد؟ حضرت به من فرمود كه: «فرشته اى او را حديث مى كند». عرض كردم كه: مى فرمايى كه آن حضرت، پيغمبر است؟ حضرت دست خويش را همچنين حركت داد و فرمود كه:«يا آن حضرت مانند صاحب سليمان، يا چون صاحب موسى، يا مثل ذوالقرنين بود. آيا به شما نرسيده كه آن حضرت در قصه ذوالقرنين فرموده: در ميان شما است مثل او». .

ص: 858

55 _ بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِي فِي الْأَئِمَّةِ عليهم السلام1609.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ ، قَالَ :قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا جَابِرُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ خَلَقَ الْخَلْقَ ثَ_لَاثَةَ أَصْنَافٍ ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » .

فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللّهِ عليهم السلام وَ خَاصَّةُ اللّهِ مِنْ خَلْقِهِ ، جَعَلَ فِيهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ : أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ ، فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْيَاءَ ؛ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْاءِيمَانِ ، فَبِهِ خَافُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ ، فَبِهِ قَدَرُوا عَلى طَاعَةِ اللّهِ ؛ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ ، فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ كَرِهُوا مَعْصِيَتَهُ ؛ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي بِهِ يَذْهَبُ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ .

وَ جَعَلَ فِي الْمُؤْمِنِينَ _ أَصْحَابِ الْمَيْمَنَةِ _ رُوحَ الْاءِيمَانِ ، فَبِهِ خَافُوا اللّهَ ؛ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ ، فَبِهِ قَدَرُوا عَلى طَاعَةِ اللّهِ ؛ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللّهِ ؛ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي بِهِ يَذْهَبُ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ». .

ص: 859

55. بابى كه در آن ذكر ارواحى است كه در ائمّه عليهم السلام است

55. بابى كه در آن ذكر ارواحى است كه در ائمّه عليهم السلام است1611.امام على عليه السلام ( _ در ضمن نامه اى كه براى مردمان مدائن نگاشت _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عمر يمانى، از جابر جعفى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:«اى جابر، به درستى كه خداى تبارك و تعالى خلق را سه قسم آفريد و اين است معنى قول خداى عزّوجلّ: «وَ كُنْتُمْ أزْواجا ثَلاثَةً * فَأصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ أصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * اُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» (1) ، يعنى: و بوديد، يا خواهيد بود اصناف سه گانه، هر صنفى بر مرتبه اى: پس اصحاب دست راست، چه اند اصحاب دست راست؟ و اصحاب دست چپ، چه اند اصحاب دست چپ؟ و پيشى گيرندگان، پيشى گيرندگانند اين گروه پيشى گيرندگان. نزديك گردانيده شده اند از روى درجه و مرتبه».

حضرت فرمود كه: «پس پيشى گيرندگان، رسولان خدا عليهم السلام اند و خاصه هاى خدا از خلق او كه به آن جناب اختصاص دارند، و ديگرى را در ايشان هيچ مدخليّتى نيست، و خدا پنج روح را در ايشان قرار داده است، و ايشان را تقويت فرموده به روح القدس كه به آن، همه چيز را شناختند، و ايشان را تقويت فرموده و به روح ايمان كه به آن، از خداى عزّوجلّ ترسيدند، و ايشان را تقويت فرموده به روح قوّت و قدرت كه به آن، بر طاعت خداى عزّوجلّ توانايى به هم رسانيدند، و ايشان را تقويت فرموده به روح و شهوت و خواهش كه به آن، خواهش طاعت و فرمان بردارى خداى عزّوجلّ به هم رسانيدند، و نافرمانى او را ناخوش داشتند، و روح حركت كردن و در نورديدن و رفتن را در ايشان قرار داده و آن، روحى است كه مردمان به آن مى روند و مى آيند.

و در مؤمنان كه اصحاب دست راست اند، روح ايمان را قرار داد كه به آن، از خدا ترسيدند، و روح قوّت را در ايشان قرار داد كه به آن، بر طاعت خدا قوّت و قدرت به هم رسانيدند و روح شهوت را در ايشان قرار داد كه به آن، خواهشمند طاعت خدا شدند، و روح حركت كردن و درنورديدن و رفتن را در ايشان قرار داد كه مردمان به آن، مى روند و مى آيند».

.


1- . واقعه، 7 _ 11.

ص: 860

1612.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّد بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنِ الْمُنَخَّلِ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ ، فَقَالَ لِي : «يَا جَابِرُ ، إِنَّ فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ : رُوحَ الْقُدُسِ ، وَ رُوحَ الْاءِيمَانِ ، وَ رُوحَ الْحَيَاةِ ، وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، فَبِرُوحِ الْقُدُسِ يَا جَابِرُ ، عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلى مَا تَحْتَ الثَّرى».

ثُمَّ قَالَ : «يَا جَابِرُ ، إِنَّ هذِهِ الْأَرْبَعَةَ أَرْوَاحٌ يُصِيبُهَا الْحَدَثَانُ إِلَا رُوحَ الْقُدُسِ ؛ فَإِنَّهَا لَا تَلْهُو وَ لَا تَلْعَبُ» .1613.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْاءِمَامِ بِمَا فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هُوَ فِي بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ ، فَقَالَ : «يَا مُفَضَّلُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ جَعَلَ فِي النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ : رُوحَ الْحَيَاةِ ، فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ ؛ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، فَبِهِ نَهَضَ وَ جَاهَدَ ؛ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَ_لَالِ ؛ وَ رُوحَ الْاءِيمَانِ ، فَبِهِ آمَنَ وَ عَدَلَ ؛ وَ رُوحَ الْقُدُسِ ، فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ ؛ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ ، فَصَارَ إِلَى الْاءِمَامِ ، وَ رُوحُ الْقُدُسِ لَا يَنَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو ، وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحِ تَنَامُ وَ تَغْفُلُ وَ تَزْهُو وَ تَلْهُو ، وَ رُوحُ الْقُدُسِ كَانَ يَرى بِهِ» . .

ص: 861

1614.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از موسى بن عمر، از محمد بن سِنان، از عمّار بن مروان، از مُنخَّل، از جابر، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را از علم عالم (يعنى: امام عليه السلام ) سؤال كردم. به من فرمود كه:«اى جابر، به درستى كه در پيغمبران و اوصياى ايشان، پنج روح است: روح القدس، و روح ايمان، و روح حيات، و روح قوّت، و روح شهوت. اى جابر، پس ايشان به روح القدس شناختند آنچه را كه در زير عرش است، تا آنچه در زير خاك مى باشد». بعد از آن، فرمود كه: «اى جابر، به درستى كه اين ارواح چهارگانه، ارواحى چنداند كه حوادث به ايشان مى رسد، مگر روح القدس؛ زيرا كه روح القدس مشغول لهو و لعب نمى گردد».1615.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن وَصِيَّتِهِ لِابنِ عَبّاسٍ عِندَ استِخلافِه ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از عبداللّه بن ادريس، از محمد بن سنان، از مُفضّل بن عمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت را سؤال كردم از وجه دانستن امام به آنچه در اطراف زمين واقع مى شود، و حال آن حضرت در خانه خود نشسته و پرده بر او آويخته است.

حضرت فرمود كه:«اى مفضّل، به درستى كه خداى تبارك و تعالى در پيغمبر صلى الله عليه و آله پنج روح را قرار داد: روح حيات كه به آن حركت نمود و راه پيمود، و روح قوّت كه به آن برخاست و جهاد فرمود، و روح شهوت كه به آن خورد و آشاميد و با زنان از حلال مجامعت نمود، و روح ايمان كه به آن ايمان آورد و عدالت كرد، و روح القدس كه به آن بار نبوّت را برداشت، و چون قبض روح مُطهّر پيغمبر شد، روح القدس از آن حضرت منتقل شد و به سوى امام آمد، و روح القدس خواب نمى كند و غافل نمى شود، و مشغول لهو و لعب نمى گردد، و فخر و تكبّر ندارد. و چهار روح ديگر، خواب مى كنند و غافل مى شوند، و مشغول لهو و لعب مى گردند، و فخر و تكبّر دارند. و امام به روح القدس مى بيند و مى داند».

(و مراد حضرت عليه السلام از روح القدس، اگر غير فرشته باشد، مراد از انتقال آن، به امام عليه السلام ، انتقال مثل آن است؛ زيرا كه تناسخ باطل است و اگر مراد از آن، فرشته باشد، انتقال خود آن است). .

ص: 862

56 _ بَابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللّهُ بِهَا الْأَئِمَّةَ عليهم السلام1617.عنه عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ ، عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ ، عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْاءِيمانُ» قَالَ : «خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ ، كَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُخْبِرُهُ ، وَ يُسَدِّدُهُ ، وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ» .1612.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ ، قَالَ :سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ هِيتَ _ وَ أَنَا حَاضِرٌ _ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» ، فَقَالَ : «مُنْذُ أَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ذلِكَ الرُّوحَ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مَا صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ ، وَ إِنَّهُ لَفِينَا» .1613.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى» ، قَالَ : «خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ ، كَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ ، وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكُوتِ» . .

ص: 863

56. باب در ذكر روحى كه خدا ائمّه عليهم السلام را به آن تسديد مى فرمايد

56. باب در ذكر روحى كه خدا ائمّه عليهم السلام را به آن تسديد مى فرمايد (1)1615.امام على عليه السلام ( _ از سفارشش به ابن عباس ، هنگامى كه او را در بصره ) چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند، از احمد بن محمد، از حسين سعيد، از نضر بن سُوَيد، از يحيى حلبى، از ابوالصّباح كِنانى، از ابوبصير كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از قول خداى تبارك و تعالى: «وَ كَذلِكَ أوْحَيْنا إلَيْكَ رُوحا مِنْ أمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرى ما الْكِتابُ وَ لاَ اْلإيمانُ» (2) ، يعنى:«و همچنان كه وحى كرديم به سوى پيغمبران پيش از تو، وحى كرديم به سوى تو روحى را از فرمان خدا، نبودى كه بدانى پيش از وحى كه كتاب، چه چيز است و نمى دانستى كه ايمان چيست» (و به دعوت كردن به آن يا به شرايع و احكام آن عالم نبودى).

حضرت فرمود كه: «روح، آفريده اى است از آفريدگان خداى عزّوجلّ كه از جبرئيل و ميكائيل و بزرگ تر است، و با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، كه او را خبر مى داد و تسديد آن حضرت مى نمود (كه هيچ كجى در امر او نباشد) و آن روح بعد از پيغمبر با ائمّه عليهم السلام است».1616.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از على بن اسباط، از اسباط بن سالم روايت كرده است كه گفت: مردى از اهل هيت از آن حضرت سؤال كرد از قول خداى عزّوجلّ: «وَ كَذلِكَ أوْحَيْنا إلَيْكَ رُوحا مِنْ أمْرِنا» ، و من حاضر بودم، حضرت فرمود كه:«از آن زمان كه خداى عزّوجلّ اين روح را بر محمد فرو فرستاده، به سوى آسمان بالا نرفته و به درستى كه آن روح، در ما قرار دارد».1617.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از ابن مُسكان، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبّى» (3) ، يعنى:«مى پرسند تو را از روح، بگو كه: روح، از امر پروردگار من است».

حضرت فرمود كه: «روح، آفريده اى است بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و آن روح، با ائمّه است و آن روح، از ملكوت است» (يعنى: عالم ارواح و غيب).

.


1- . و تسديد در لغت، راست گردانيدن و توفيق دادن است براى راستى و صواب. (مترجم)
2- . شورا، 52.
3- . اسرا، 85.

ص: 864

1618.عنه عليه السلام ( _ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ _ ) عَلِيٌّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» قَالَ : «خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ ، لَمْ يَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضى غَيْرِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يُسَدِّدُهُمْ ، وَ لَيْسَ كُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ» .1619.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسى ، عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْعِلْمِ : أَ هُوَ عِلْمٌ يَتَعَلَّمُهُ الْعَالِمُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ ، أَمْ فِي الْكِتَابِ عِنْدَكُمْ تَقْرَؤُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ ؟

قَالَ : «الْأَمْرُ أَعْظَمُ مِنْ ذلِكَ وَ أَوْجَبُ ؛ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْاءِيمانُ» ؟» .

ثُمَّ قَالَ : «أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكُمْ فِي هذِهِ الْايَةِ ؟ أَ يُقِرُّونَ أَنَّهُ كَانَ فِي حَالٍ لَا يَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْاءِيمَانُ ؟» .

فَقُلْتُ : لَا أَدْرِي جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا يَقُولُونَ .

فَقَالَ : «بَلى ، قَدْ كَانَ فِي حَالٍ لَا يَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْاءِيمَانُ حَتّى بَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الرُّوحَ الَّتِي ذَكَرَ فِي الْكِتَابِ ، فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعِلْمَ وَ الْفَهْمَ ، وَ هِيَ الرُّوحُ الَّتِي يُعْطِيهَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَنْ شَاءَ ، فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ» . .

ص: 865

1620.عنه عليه السلام :على، از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابو ايّوب خزّاز، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه اين آيه را مى خواند: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبّى» و فرمود كه:«روح، خلقى است بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل، و با هيچ يك از كسانى كه در گذشته اند، نبوده غير از محمد صلى الله عليه و آله و آن روح، با ائمّه است كه ايشان را تسديد مى كند و راست و درست مى دارد، و هر چه طلب مى شود، چنان نيست كه يافت شود» (و مراد حضرت اين است كه: اين روح كه با محمد بوده و با ما هست، چنان نيست كه نبودنش با غير ما، به جهت طلب نكردن آن باشد، بلكه غير از ما كسى قابليّت آن را ندارد).1621.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، از عمران بن موسى، از موسى بن جعفر، از على بن اسباط، از محمد بن فُضيل، از ابو حمزه روايت كرده است كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردم از علم امام كه آيا آن علم چيزى است كه عالم (يعنى: امام) آن را از دهان هاى مردان تعليم مى گيرد، و از استادان مى شنود، يا آن را مى خوانيد در كتابى كه در نزد شما است ؟ (يعنى: مطالعه مى كنيد و از آن علم به هم مى رسانيد؟).

حضرت فرمود كه:«امر علم ما، از اين بزرگ تر و سزاوارتر است كه به درس خواندن و مطالعه كردن حاصل شود. آيا قول خداى عزّوجلّ را نشنيده اى كه مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ أوْحَيْنا إلَيْكَ رُوحا مِنْ أمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرى ما الْكِتابُ وَ لاَ اْلإيمانُ» ». بعد از آن فرمود كه: «اصحاب شما در اين آيه، چه چيز مى گويند، آيا اقرار مى كنند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در حالى چنان بود كه نمى دانست كه كتاب و ايمان چيست؟». من عرض كردم كه: فداى تو گردم، نمى دانم كه ايشان چه مى گويند؟ حضرت فرمود: «بلى، پيغمبر در حالى چنان بود كه نمى دانست كه كتاب و ايمان چيست، تا آن كه خداى عزّوجلّ مبعوث گردانيد آن روح را كه در كتاب خود ذكر فرموده، و چون آن روح را به سوى آن حضرت وحى فرمود، به واسطه آن، علم و فهم را دانست و آن، روحى است كه خداى عزّوجلّ به هر كه خواهد، آن را عطا مى فرمايد. پس چون آن را به بنده اى عطا كند، فهم را به او تعليم دهد». .

ص: 866

1622.الإمام عليّ عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَ_لَاءِ ، عَنْ سَعْدٍ الْاءِسْكَافِ ، قَالَ :أَتى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَسْأَلُهُ عَنِ الرُّوحِ أَ لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام :«جَبْرَئِيلُ عليه السلام مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ» فَكَرَّرَ ذلِكَ عَلَى الرَّجُلِ .

فَقَالَ لَهُ : لَقَدْ قُلْتَ عَظِيماً مِنَ الْقَوْلِ ، مَا أَحَدٌ يَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ .

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «إِنَّكَ ضَالٌّ ، تَرْوِي عَنْ أَهْلِ الضَّ_لَالِ ، يَقُولُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِنَبِيِّهِ عليه السلام : «أَتى أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ» وَ الرُّوحُ غَيْرُ الْمَ_لَائِكَةِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ» .57 _ بَابُ وَقْتِ مَا يَعْلَمُ الْاءِمَامُ جَمِيعَ عِلْمِ الْاءِمَامِ الَّذِي قَبْلَهُ عَلَيْهِمْ جَمِيعا السَّلَامُ1619.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : مَتى يَعْرِفُ الْأَخِيرُ مَا عِنْدَ الْأَوَّلِ؟ قَالَ : «فِي آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقى مِنْ رُوحِهِ» .1620.امام على عليه السلام :مُحَمَّدٌ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ وَ جَمَاعَةٍ مَعَهُ ، قَالُوا : سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ :«يَعْرِفُ الَّذِي بَعْدَ الْاءِمَامِ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ فِي آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقى مِنْ رُوحِهِ» . .

ص: 867

57. باب در بيان وقت دانستن امام تمام علم امامى كه پيش از اوست _ عليهم جميعا السلام _

1621.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از على بن اسباط، از حسين بن ابى العلاء، از سعد اسكاف روايت كرده است كه گفت: مردى به خدمت امير المؤمنين عليه السلام آمد و آن حضرت را از روح سؤال مى كرد كه: آيا روح، جبرئيل نيست؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه:«جبرئيل عليه السلام ، از فرشتگان است و روح، غير جبرئيل است». و اين را بر آن مرد تكرار فرمود. آن مرد به حضرت عرض كرد كه: قول بزرگى را گفتى، و كسى نيست كه گمان داشته باشد كه روح، غير جبرئيل است. امير المؤمنين عليه السلام به آن مرد فرمود: «به درستى كه تو گمراهى و از اهل ضلالت روايت مى كنى. خداى عزّوجلّ به پيغمبر خويش صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه: «أتى أمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ * يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ» (1) ، يعنى: «آمد (و مراد، اين است كه نزديك است كه بيايد) فرمان خدا، پس شتافتن آن را نخواهيد. پاك و منزه است آن جناب و برترى دارد از آنچه ايشان شريك او مى گردانند (يا از شريك ساختن ايشان)، فرو مى فرستد فرشتگان را با روح». پس روح غير فرشتگان است - صلوات اللّه عليهم اجمعين _» (چه، اگر از فرشتگان باشد، بالرّوح زياد و بى مصرف بلكه بى معنى است؛ زيرا كه فرود آمدن چيزى با خود آن چيز، غلط است و بودن آن، از قبيل ذكر خاص بعد از عام، در صورتى صورت دارد كه اتّحاد جنس معلوم و محقق باشد).57. باب در بيان وقت دانستن امام تمام علم امامى كه پيش از اوست _ عليهم جميعا السلام _1623.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از على بن اسباط، از حكم بن مسكين، از بعضى از اصحاب ما روايت كرده است كه گفت: به امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: در چه زمان امام آخر آنچه را كه در نزد امام اوّل است، مى داند فرمود كه:«در دقيقه آخر كه از جان اوّل باقى مانده باشد».1624.عنه عليه السلام :محمد، از محمد بن حسين، از على بن اسباط، از حكم بن مسكين، از عبيد بن زراره و جماعتى كه با او بودند روايت كرده است كه گفتند: شنيديم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«آن امامى كه بعد از امام اوّل است، علم آن كسى را كه پيش از اوست، مى داند در دقيقه آخر كه از جان امام پيش باقى مانده باشد».

.


1- . نحل، 1 و 2.

ص: 868

1625.عنه عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : الْاءِمَامُ مَتى يَعْرِفُ إِمَامَتَهُ ، وَ يَنْتَهِي الْأَمْرُ إِلَيْهِ؟ قَالَ : «فِي آخِرِ دَقِيقَةٍ مِنْ حَيَاةِ الْأَوَّلِ» .58 _ بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام فِي الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاءٌ1627.الإمام الباقر عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ ، عَنِ الْخَشَّابِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«قَالَ اللّهُ تَعَالى : «الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ» » ، قَالَ : «الَّذِينَ آمَنُوا : النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ؛ وَ ذُرِّيَّتُهُ : الْأَئِمَّةُ وَ الْأَوْصِيَاءُ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ ، أَلْحَقْنَا بِهِمْ ، وَ لَمْ نَنْقُصْ ذُرِّيَّتَهُمُ الْحُجَّةَ الَّتِي جَاءَ بِهَا مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله فِي عَلِيٍّ عليه السلام وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ ، وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ» .1623.امام على عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ دَاوُدَ النَّهْدِيِّ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لِي : «نَحْنُ فِي الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ ، وَ فِي الْعَطَايَا عَلى قَدْرِ مَا نُؤْمَرُ» . .

ص: 869

58. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام در علم و شجاعت و وجوب طاعت برابرند

1624.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از يعقوب بن يزيد، از على بن اسباط، از بعضى از اصحاب خويش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض كردم كه: امام كى امامت خود را مى داند و امر امامت به سوى او منتهى مى شود؟ فرمود كه:«در دقيقه آخر از زندگى امام اوّل».58. باب در بيان اين كه ائمه عليهم السلام در علم و شجاعت و وجوب طاعت برابرند1626.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن ابى زاهر، از خشّاب، از على بن حسّان، از عبدالرحمان بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: آن حضرت اين آيه را خواند كه: «الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ ألْحَقْنا بِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ ما ألَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ» (1) و فرمود كه:«مراد از الذّين آمنوا پيغمبر و امير المؤمنين عليهماالسلاماست و مراد از ذريّه آن حضرت ائمّه و اوصيايند عليهم السلام » (و ضمير در ألحقنا بهم اگر چه حضرت در آن چيزى نفرموده، وليكن معلوم است كه راجع است به الذّين امنوا كه مراد از آن، رسول و امير المؤمنين عليهماالسلام است و آنچه گمان كرده كه ظاهر ضمير تثنيه بود كه بهما باشد، اشتباه كرده است، و ضمير در ألتناهم را راجع به سوى ذريّه فرموده)، مى فرمايد كه: «و كم نكرديم از فرزندان ايشان آن حجّتى را كه محمد صلى الله عليه و آله با آن آمد در باب على عليه السلام و حجّت ايشان (يعنى: رسول و ائمّه يا ائمّه) يكى و فرمان بردارى ايشان يكى است».

(و بنابراين، ترجمه آيه اين مى شود كه: آن كسانى كه ايمان آوردند و فرزندان ايشان، ايشان را پيروى نمودند به ايمان، در رسانيديم فرزندان ايشان را به ايشان و كم نكرديم از كردار و حجّت و طاعت فرزندان چيزى را) .1627.امام باقر عليه السلام :على بن محمد بن عبداللّه ، از پدرش، از محمد بن عيسى، از داود نهدى، از على بن جعفر، از امام موسى كاظم عليه السلام روايت كرده است كه به من فرمود كه:«ما در علم و شجاعت برابريم، و در بخشش ها كه به مردم عطا مى كنيم، بر اندازه آن چيزى است كه به آن مأمور شويم» (و مراد، اين است كه جواب هاى ما از سؤال مردم به وضعى است كه خدا ما را امر مى فرمايد و اختلاف آنها به اعتبار تفاوت مراتب قابليّت و استعداد اشخاص است. و مى تواند كه بخشش مال مراد باشد).

.


1- . طور، 21.

ص: 870

1628.الاختصاص :أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :سَمِعْتُهُ يَقُولُ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : نَحْنُ فِي الْأَمْرِ وَ الْفَهْمِ وَ الْحَ_لَالِ وَ الْحَرَامِ نَجْرِي مَجْرًى وَاحِداً . فَأَمَّا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَ عَلِيٌّ عليه السلام ، فَلَهُمَا فَضْلُهُمَا» .59 _ بَابُ أَنَّ الْاءِمَامَ يَعْرِفُ الْاءِمَامَ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ ، وَ أَنَّ قَوْلَ اللّهِ تَعَالى : «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا» فِيهِمْ عليهم السلام نَزَلَتْ1629.الكافي عن أسيد بن صَفوانَ صاحبِ رسولِ اللّه صلى االْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ ، عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلَى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» .

قَالَ : «إِيَّانَا عَنى ، أَنْ يُؤَدِّيَ الْأَوَّلُ إِلَى الْاءِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ الْكُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ السِّ_لَاحَ «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» الَّذِي فِي أَيْدِيكُمْ ؛ ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ : «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» إِيَّانَا عَنى خَاصَّةً ؛ أَمَرَ جَمِيع َ الْمُؤْمِنِينَ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِطَاعَتِنَا «فَإِنْ خِفْتُمْ تَنَازُعاً فِي أَمْرٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» كَذَا نَزَلَتْ ، وَ كَيْفَ يَأْمُرُهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِطَاعَةِ وُلَاةِ الْأَمْرِ ، وَ يُرَخِّصُ فِي مُنَازَعَتِهِمْ ؟! إِنَّمَا قِيلَ ذلِكَ لِلْمَأْمُورِينَ الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ : «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ» ». .

ص: 871

59. باب در بيان اين كه امام عليه السلام ، امامى را كه بعد از اوست مى شناسد، و

1629.الكافى ( _ به نقل از اُسيد بن صفوان ، صحابى پيامبر خدا صلى ) احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از على بن اسماعيل، از صفوان بن يحيى، از ابن مسكان، از حارث بن مغيره از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود:«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: ما در امر آنچه امّت به آن محتاج باشند، و در فهم و حلال و حرام، جارى مجراى يك نفريم. و امّا رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام ، ايشان را آن فضيلت و زيادتى است كه دارند».59. باب در بيان اين كه امام عليه السلام ، امامى را كه بعد از اوست مى شناسد، و بيان اين كه قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها» در شأن ايشان نازل شد1631.الأوائل لأبي هلال عن محمّد بنِ سيرينَ :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عائذ، از ابن اُذينه، از بُريد عِجلى روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از امام محمد باقر عليه السلام از قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها وَ إذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» (1) ، يعنى:«به درستى كه خدا امر مى فرمايد شما را به آن كه ادا كنيد امانت ها را به سوى اهل آنها (كه آنها را به صاحبان آنها برسانيد) و چون خواهيد كه حكم كنيد در ميان مردمان به آن كه حكم كنيد، به راستى و انصاف» (كه بر طريقه شريعت مقدّسه باشد و خالى باشد از شائبه حيف و ميل).

حضرت فرمود كه: «خدا ما را قصد فرموده و امر نموده كه امام اوّل برساند به امامى كه بعد از اوست، كتاب ها و علم و سلاح پيغمبر را و چون حكم كنيد در ميان مردمان به آن كه حكم كنيد به آن عدل و راستى كه در دست شما است . بعد از آن به مردمان فرموده كه: «يا أيُّها الَّذينَ آمَنُوا أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» » (كه ترجمه آن گذشت) و حضرت فرمود كه: «خدا ما را به خصوص قصد نموده و همه مؤمنان را تا روز قيامت به طاعت و فرمان بردارى ما امر فرموده، و بعد از آنچه مذكور شد در قرآن چنين است كه: «فَإنْ تَنازَعْتُمْ فى شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ» ، يعنى: «پس اگر با هم نزاع و خلافى داشته باشيد در چيزى _ از امور دينيّه _ پس باز گردانيد آن را به سوى خدا و فرستاده او كه محمد است» (يعنى: به حكم خدا و محمد رجوع كنيد. و چون سنيّان مخاطبين تنازعتم و ما بعد آن را واليان امر و ساير امّت گرفته اند، حضرت اشاره به ردّ ايشان و دليل آن فرموده، مى فرمايد آنچه را كه در روايت ذكر شده كه: فان خفتم تنازعا فى امر فردّوه الى اللّه و الى الرّسول و الى اولى الأمر منكم، يعنى: «پس اگر از تنازع و دشمنى در امرى ترسيد، پس آن را باز گردانيد به سوى خدا و به سوى رسول او و به سوى صاحبان امر از خود».

و فرمود كه: «آيه همچنين نازل شد، و چگونه خداى عزّوجلّ ايشان را امر مى فرمايد به فرمان بردارى واليان امر و ايشان را در منازعه با ايشان رخصت مى دهد؟ جز اين نيست كه خدا اين را به مأمورينى فرموده كه به ايشان فرموده كه: «أطيعُوا اللّهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» (2) ».

.


1- . نساء، 58.
2- . نساء، 59.

ص: 872

1632.شرح نهج البلاغة :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها» قَالَ : «هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، أَنْ يُؤَدِّيَ الْاءِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلى مَنْ بَعْدَهُ ، وَ لَا يَخُصَّ بِهَا غَيْرَهُ ، وَ لَا يَزْوِيَهَا عَنْهُ» .1633.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِأَصحابِهِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام فِي قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها» قَالَ :«هُمُ الْأَئِمَّةُ يُؤَدِّي الْاءِمَامُ إِلَى الْاءِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ ، وَ لَا يَخُصُّ بِهَا غَيْرَهُ ، وَ لَا يَزْوِيهَا عَنْهُ».1634.الإمام عليّ عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، قَالَ :سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها» قَالَ : «أَمَرَ اللّهُ الْاءِمَامَ الْأَوَّلَ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى الْاءِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ كُلَّ شَيْءٍ عِنْدَهُ» .1630.صبح الأعشى :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْعَ_لَاءِ بْنِ رَزِينٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا يَمُوتُ الْاءِمَامُ حَتّى يَعْلَمَ مَنْ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ ، فَيُوصِيَ إِلَيْهِ» . .

ص: 873

1631.الأوائل ، ابو هلال ( _ به نقل از محمد بن سيرين _ ) حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، از احمد بن عمر روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام رضا عليه السلام سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها» (1) ، فرمود كه:«ايشان ائمّه از آل محمدند صلى الله عليه و آله كه خدا امر فرموده كه امام، امامت را برساند به آن كه بعد از اوست، و غير او را به آن مخصوص نسازد، و امامت را از اهل آن باز نگيرد، و پنهان ننمايد».1632.شرح نهج البلاغة :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از محمد بن فضيل، از حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام روايت كرده است در قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها» ، كه آن حضرت فرمود كه:«ايشان، ائمّه اند و امام مى رساند به سوى امامى كه بعد از اوست، و غير را به آن امانت مخصوص نمى گرداند، و آن را از امام بعد ازخود نمى پوشاند».1633.امام على عليه السلام ( _ به يارانش _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از اسحاق بن عمّار، از ابن ابى يعفور، از مُعلّى بن خُنيس روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عزّوجلّ: «إنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إلى أهْلِها» ، حضرت فرمود كه:«خدا امام اوّل را امر فرموده كه دفع كند به سوى امامى كه بعد از اوست، هر چيزى را كه در نزد او باشد».1634.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن محبوب، از علاء بن رزين، از عبداللّه بن ابى يعفور، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«امام نمى ميرد تا بداند كسى را كه بعد از او امام مى باشد، پس او را وصىّ خود مى گرداند». .


1- . نساء، 58.

ص: 874

1635.الإمام عليّ عليه السلام ( _ مِن كتابٍ لَهُ إلى أبي موسَى الأَشعَرِيِّ جَواب ) أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى ، عَنْ مُعَلّى أَبِي عُثْمَانَ ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْاءِمَامَ يَعْرِفُ الْاءِمَامَ الَّذِي مِنْ بَعْدِهِ ، فَيُوصِي إِلَيْهِ» .1636.عنه عليه السلام ( _ في التَّحذيرِ مِنَ الفِتَنِ _ ) أَحْمَدُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْبَرْقِيِّ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«مَا مَاتَ عَالِمٌ حَتّى يُعْلِمَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى مَنْ يُوصِي» .60 _ بَابُ أَنَّ الْاءِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلى وَاحِدٍ عليهم السلام1635.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به ابو موسى اشعرى ، در پاسخ به مسئله ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ أَبَانٍ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ : كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، فَذَكَرُوا الْأَوْصِيَاءَ ، وَ ذَكَرْتُ إِسْمَاعِيلَ ، فَقَالَ : «لَا وَ اللّهِ ، يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، مَا ذَاكَ إِلَيْنَا ، وَ مَا هُوَ إِلَا إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، يُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ» .1636.امام على عليه السلام ( _ در پرهيز دادن از فتنه ها _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «أَ تَرَوْنَ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلى مَنْ يُرِيدُ ؟ لَا وَ اللّهِ ، وَ لكِنْ عَهْدٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتّى يَنْتَهِيَ الْأَمْرُ إِلى صَاحِبِهِ» .

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مِنْهَالٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، مِثْلَهُ . .

ص: 875

60. باب در بيان اين كه امامت عهد و پيمانى است از جانب خداى عزّوجلّ كه معهود و

1637.امام على عليه السلام ( _ از سخنش با خوارج _ ) احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبّار، از صفوان بن يحيى، از معلّى ابى عثمان، از مُعلّى بن خُنيس، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«به درستى كه امام مى شناسد امامى را كه بعد از اوست، پس به سوى او وصيّت مى كند».1638.عنه عليه السلام :احمد، از محمد بن عبدالجبّار، از ابوعبداللّه برقى، از فَضالة بن ايّوب، از سليمان بن خالد، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«هيچ امامى نمى ميرد تا آن كه خداى عزّوجلّ او را اعلام فرمايد كه به سوى كى وصيّت كند و كه را جانشين خود گرداند».60. باب در بيان اين كه امامت عهد و پيمانى است از جانب خداى عزّوجلّ كه معهود و معروف است از امامى به سوى امامى ديگر عليهم السلام1640.عنه عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از حسن بن على وشّاء، روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا عمر بن ابان، از ابوبصير كه گفت: در نزد امام جعفر صادق عليه السلام بودم، پس اوصيا را ذكر كردند و من اسماعيل را ذكر كردم (يعنى: گفتم كه اسماعيل پسر آن حضرت، امام خواهد بود)، حضرت فرمود:«نه، به خدا سوگند اى ابا محمد، تعيين امام به سوى ما تفويض نشده، و نيست اين امر، مگر مفوّض به سوى خداى عزّوجلّ كه يك به يك را به ترتيب در جاى خويش فرود مى آورد».1641.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از ابن ابى عمير، از حمّاد بن عثمان، از عمرو بن اشعث روايت كرده است كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«آيا چنان مى دانيد كه وصيّت كننده از ما امامان، به سوى هر كه اراده داشته باشد وصيّت مى كند، نه، به خدا سوگند كه چنين نيست، وليكن عهد و پيمانى است از جانب خدا و رسول او صلى الله عليه و آله ، براى مردانى چند به ترتيب تا آن كه منتهى شود به صاحب آن» (يعنى: صاحب الأمر _ عجّل اللّه ظهوره _ ).

حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از محمد بن جمهور، از حمّاد بن عيسى، از منهال، از عمرو بن اشعث، از امام جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است.

.

ص: 876

1642.عنه عليه السلام :الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ ، عَنْ عَيْثَمِ بْنِ أَسْلَمَ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْاءِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ ، لَيْسَ لِلْاءِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ الَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ .

إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ أَوْحى إِلى دَاوُدَ عليه السلام : أَنِ اتَّخِذْ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِكَ ؛ فَإِنَّهُ قَدْ سَبَقَ فِي عِلْمِي أَنْ لَا أَبْعَثَ نَبِيّاً إِلَا وَ لَهُ وَصِيٌّ مِنْ أَهْلِهِ ، وَ كَانَ لِدَاوُدَ عليه السلام أَوْلَادٌ عِدَّةٌ ، وَ فِيهِمْ غُ_لَامٌ كَانَتْ أُمُّهُ عِنْدَ دَاوُدَ ، وَ كَانَ لَهَا مُحِبّاً ، فَدَخَلَ دَاوُدُ عليه السلام عَلَيْهَا حِينَ أَتَاهُ الْوَحْيُ ، فَقَالَ لَهَا : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْحى إِلَيَّ يَأْمُرُنِي أَنْ أَتَّخِذَ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِي ، فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ : فَلْيَكُنِ ابْنِي ، قَالَ : ذَاكَ أُرِيدُ ، وَ كَانَ السَّابِقُ فِي عِلْمِ اللّهِ الْمَحْتُومِ عِنْدَهُ أَنَّهُ سُلَيْمَانُ .

فَأَوْحَى اللّهُ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ إِلى دَاوُدَ : أَنْ لَا تَعْجَلْ دُونَ أَنْ يَأْتِيَكَ أَمْرِي ، فَلَمْ يَلْبَثْ دَاوُدُ أَنْ وَرَدَ عَلَيْهِ رَجُ_لَانِ يَخْتَصِمَانِ فِي الْغَنَمِ وَ الْكَرْمِ ، فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى دَاوُدَ : أَنِ اجْمَعْ وُلْدَكَ ، فَمَنْ قَضى بِهذِهِ الْقَضِيَّةِ فَأَصَابَ ، فَهُوَ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ .

فَجَمَعَ دَاوُدُ عليه السلام وُلْدَهُ ، فَلَمَّا أَنْ قَصَّ الْخَصْمَانِ ، قَالَ سُلَيْمَانُ عليه السلام : يَا صَاحِبَ الْكَرْمِ ، مَتى دَخَلَتْ غَنَمُ هذَا الرَّجُلِ كَرْمَكَ ؟ قَالَ : دَخَلَتْهُ لَيْلًا ، قَالَ : قَدْ قَضَيْتُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الْغَنَمِ ، بِأَوْلَادِ غَنَمِكَ وَ أَصْوَافِهَا فِي عَامِكَ هذَا .

ثُمَّ قَالَ لَهُ دَاوُدُ: فَكَيْفَ لَمْ تَقْضِ بِرِقَابِ الْغَنَمِ ، وَ قَدْ قَوَّمَ ذلِكَ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ، وَ كَانَ ثَمَنُ الْكَرْمِ قِيمَةَ الْغَنَمِ؟

فَقَالَ سُلَيْمَانُ : إِنَّ الْكَرْمَ لَمْ يُجْتَثَّ مِنْ أَصْلِهِ ، وَ إِنَّمَا أُكِلَ حِمْلُهُ وَ هُوَ عَائِدٌ فِي قَابِلٍ .

فَأَوْحَى اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلى دَاوُدَ : إِنَّ الْقَضَاءَ فِي هذِهِ الْقَضِيَّةِ مَا قَضى سُلَيْمَانُ بِهِ ؛ يَا دَاوُدُ ، أَرَدْتَ أَمْراً وَ أَرَدْنَا أَمْراً غَيْرَهُ .

فَدَخَلَ دَاوُدُ عَلَى امْرَأَتِهِ ، فَقَالَ : أَرَدْنَا أَمْراً وَ أَرَادَ اللّهُ أَمْراً غَيْرَهُ ، وَ لَمْ يَكُنْ إِلَا مَا أَرَادَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَقَدْ رَضِينَا بِأَمْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ سَلَّمْنَا ؛ وَ كَذلِكَ الْأَوْصِيَاءُ عليهم السلام لَيْسَ لَهُمْ أَنْ يَتَعَدَّوْا بِهذَا الْأَمْرِ ، فَيُجَاوِزُونَ صَاحِبَهُ إِلى غَيْرِهِ» . .

ص: 877

1638.امام على عليه السلام :حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن محمد، از بكر بن صالح، از محمد بن سليمان، از عَيثم بن اسلم، از معاوية بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امامت، وصيّت و پيمانى است از جانب خداى عزّوجلّ كه معروف است، و هميشه رعايت آن شده و مى شود از براى مردانى چند كه نام برده شده اند و معهود و معيّن اند. و امام پيش را نمى رسد كه آن را دور گرداند و منع كند از آن امامى كه بعد از او مى باشد. به درستى كه خداى تبارك و تعالى به سوى داود عليه السلام وحى فرمود كه: وصيّى را از اهل خود فراگير؛ زيرا كه در علم من، سبقت گرفته كه هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانم، مگر آن كه او را وصيّى باشد از اهلش. و داود را چندين اولاد بود و در ميان ايشان پسرى بود كه مادرش در نزد داود عليه السلام بود، و داود آن زن را دوست مى داشت، بعد از آن داود عليه السلام بر آن زن داخل شد در هنگامى كه او را وحى آمده بود و به آن زن فرمود كه: خداى عزّوجلّ به سوى من وحى فرموده كه وصى را از اهل خود فرا گيرم. زن داود به آن حضرت عرض نمود كه: بايد آن وصى پسر من باشد. داود فرمود كه: من نيز همين را اراده دارم، و آنچه در علم خدا پيشى گرفته بود و در نزد او محتوم بود كه تغيير و تبديل آن ممكن نبود، اين بود كه وصىّ داود، سليمان باشد.

پس خداى تبارك و تعالى وحى فرمود به سوى داود كه: شتاب مكن پيش از آن كه امر من به تو آيد. بعد از آن، داود مكثى نفرمود، كه دو مرد بر او وارد شدند كه با هم گفت وگو و دعوى داشتند در باب گوسفندان و تاك انگور كه گوسفندان آن را خورده بودند.

خداى عزّوجلّ به سوى داود وحى فرمود كه: پسران خود را جمع كن، پس هر كه در اين قضيّه حكم كند و درست بگويد، وصىّ تو است بعد از تو. بعد از آن، داود عليه السلام پسران خود را جمع نمود، چون مدّعى و مدّعى عليه، ماجرا را حكايت كردند، سليمان عليه السلام فرمود كه: اى صاحب تاك انگور، گوسفندان اين مرد در چه وقت داخل تاك تو شده اند؟ عرض كرد كه: در شب داخل آن شده اند. سليمان فرمود كه: اى صاحب گوسفندان، حكم كردم بر تو، كه فرزندان و پشم هاى گوسفندان خود را كه در اين سال حاصل شود، به صاحب تاك دهى.

پس داود به سليمان فرمود كه: چگونه حكم نكردى كه اصل گوسفندان را به صاحب تاك دهد و حال آن كه همه علماى بنى اسرائيل اين را قيمت كردند، و بهاى تاك، قيمت گوسفندان بود. سليمان عرض كرد كه: تاك، از ريشه برآورده نشده و جز اين نيست كه بار و ميوه آن خورده شده و اين بار، در سال آينده عود خواهد كرد.

بعد از آن، خداى عزّوجلّ به سوى داود وحى فرمود كه: حكم در اين واقعه، همان است كه سليمان به آن حكم نمود. اى داود، تو امرى را اراده نمودى و ما امرى غير از آن را اراده كرديم. پس داود عليه السلام ، بر زن خود داخل شد و فرمود كه: ما امرى را اراده كرديم، و خدا امرى غير از آن را اراده نمود. و نبود مگر آنچه خداى عزّوجلّ اراده فرمود و ما به امر خداى عزّوجلّ راضى شديم و تسليم گشتيم.

و همچنين اوصياى عليهم السلام ايشان را جايز نيست كه در اين امر خلافت، تعدّى كنند و از صاحب آن در گذرند به سوى غير او» (كه آن را از براى غير قرار دهند). .

ص: 878

قَالَ الْكُلَيْنِيُّ : مَعْنَى الْحَدِيثِ الْأَوَّلِ أَنَّ الْغَنَمَ لَوْ دَخَلَتِ الْكَرْمَ نَهَاراً ، لَمْ يَكُنْ عَلى صَاحِبِ الْغَنَمِ شَيْءٌ ؛ لِأَنَّ لِصَاحِبِ الْغَنَمِ أَنْ يُسَرِّحَ غَنَمَهُ بِالنَّهَارِ تَرْعَى ، وَ عَلى صَاحِبِ الْكَرْمِ حِفْظُهُ ، وَ عَلى صَاحِبِ الْغَنَمِ أَنْ يَرْبِطَ غَنَمَهُ لَيْلًا ، وَ لِصَاحِبِ الْكَرْمِ أَنْ يَنَامَ فِي بَيْتِهِ .

1640.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ وَ جَمِيلٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ ، قَالَ :سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام يَقُولُ : «أَ تَرَوْنَ أَنَّ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلى مَنْ يُرِيدُ ؟ لَا وَ اللّهِ ، وَ لكِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إِلى رَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتّى انْتَهى إِلى نَفْسِهِ» .61 _ بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام لَمْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ لَا يَفْعَلُونَ إِلَا بِعَهْدٍ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لَا يَتَجَاوَزُونَهُ1642.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ الْوَصِيَّةَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ عَلى مُحَمَّدٍ كِتَاباً لَمْ يَنْزِلْ عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كِتَابٌ مَخْتُومٌ إِلَا الْوَصِيَّةُ ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام : يَا مُحَمَّدُ ، هذِهِ وَصِيَّتُكَ فِي أُمَّتِكَ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِكَ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : أَيُّ أَهْلِ بَيْتِي يَا جَبْرَئِيلُ ؟ قَالَ : نَجِيبُ اللّهِ مِنْهُمْ وَ ذُرِّيَّتُهُ ، لِيَرِثَكَ عِلْمَ النُّبُوَّةِ كَمَا وَرِثَهُ إِبْرَاهِيمُ صلى الله عليه و آله ، وَ مِيرَاثُهُ لِعَلِيٍّ عليه السلام وَ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ».

قَالَ : «وَ كَانَ عَلَيْهَا خَوَاتِيمُ» قَالَ : «فَفَتَحَ عَلِيٌّ عليه السلام الْخَاتَمَ الْأَوَّلَ ، وَ مَضى لِمَا فِيهَا ؛ ثُمَّ فَتَحَ الْحَسَنُ عليه السلام الْخَاتَمَ الثَّانِيَ ، وَ مَضى لِمَا أُمِرَ بِهِ فِيهَا ؛ فَلَمَّا تُوُفِّيَ الْحَسَنُ عليه السلام وَ مَضى فَتَحَ الْحُسَيْنُ عليه السلام الْخَاتَمَ الثَّالِثَ ، فَوَجَدَ فِيهَا : أَنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَتُقْتَلُ ، وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ ، لَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَا مَعَكَ» قَالَ : «فَفَعَلَ عليه السلام ؛ فَلَمَّا مَضى دَفَعَهَا إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلامقَبْلَ ذلِكَ ، فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الرَّابِعَ ، فَوَجَدَ فِيهَا : أَنِ اصْمُتْ وَ أَطْرِقْ ؛ لِمَا حُجِبَ الْعِلْمُ ؛ فَلَمَّا تُوُفِّيَ وَ مَضى ، دَفَعَهَا إِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الْخَامِسَ ، فَوَجَدَ فِيهَا : أَنْ فَسِّرْ كِتَابَ اللّهِ تَعَالى ، وَ صَدِّقْ أَبَاكَ ، وَ وَرِّثِ ابْنَكَ ، وَ اصْطَنِعِ الْأُمَّةَ ، وَ قُمْ بِحَقِّ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ قُلِ الْحَقَّ فِي الْخَوْفِ وَ الْأَمْنِ ، وَ لَا تَخْشَ إِلَا اللّهَ ؛ فَفَعَلَ ، ثُمَّ دَفَعَهَا إِلَى الَّذِي يَلِيهِ».

قَالَ : قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَأَنْتَ هُوَ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «مَا بِي إِلَا أَنْ تَذْهَبَ يَا مُعَاذُ ، فَتَرْوِيَ عَلَيَّ».

قَالَ : فَقُلْتُ : أَسْأَلُ اللّهَ _ الَّذِي رَزَقَكَ مِنْ آبَائِكَ هذِهِ الْمَنْزِلَةَ _ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ مِثْلَهَا قَبْلَ الْمَمَاتِ ، قَالَ: «قَدْ فَعَلَ اللّهُ ذلِكَ يَا مُعَاذُ»، قَالَ : فَقُلْتُ : فَمَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاكَ ؟ قَالَ : «هذَا الرَّاقِدُ» وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ . .

ص: 879

61. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام چيزى را به جا نياورده و نمى آورند، مگر به عهد و

و كلينى رضى الله عنه بعد از ذكر حديث، مى فرمايد كه: كلينى گفته است كه: معنى حديث اوّل (يعنى جزء اول آن، كه حضرت سليمان عليه السلام سؤال كرد كه گوسفندان در چه زمان داخل تاك شده اند) اين است كه گوسفندان، اگر در روز داخل تاك شده بودند، بر صاحب گوسفندان چيزى نبود؛ زيرا كه صاحب گوسفندان را جايز است كه گوسفندان خويش را در روز رها كند كه بچرند و بر صاحب تاك واجب است كه تاك را محافظت كند، و بر صاحب گوسفندان واجب است كه در شب، گوسفندان خويش را ببندد و صاحب تاك را جايز است كه در خانه خود بخوابد.

1643.امام على عليه السلام ( _ در پرهيز دادن امّت از پراكندگى _ ) محمد بن يحيى روايت كرده است، از احمد بن محمد، از ابن ابى عُمير، از ابن بُكير و جميل، از عمرو بن مصعب كه گفت: شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود:«آيا چنان مى دانيد كه وصيّت كننده اى از ما وصيّت مى كند به سوى آن كه اراده دارد؟ نه، به خدا سوگند كه چنين نيست، وليكن آن عهد و پيمانى است از رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى مردانى چند _ و شمرد تا به خود آن حضرت منتهى شد _».61. باب در بيان اين كه ائمّه عليهم السلام چيزى را به جا نياورده و نمى آورند، مگر به عهد و وصيّتى از جانب خداى عزّوجلّ و امرى از جانب آن جناب كه از آن تجاوز نمى كردند1645.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) محمد بن يحيى، و حسين بن محمد، از جعفر بن محمد، از على بن حسين بن على، از اسماعيل بن مهران، از ابو جميله، از معاذ بن كثير، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«وصيّت، از آسمان فرود آمد بر محمد صلى الله عليه و آله ، در حالى كه نوشته اى بود سر به مهر. و هيچ نوشته اى سر به مهرى بر محمد صلى الله عليه و آله فرود نيامد، مگر وصيّت نامه. پس جبرئيل عليه السلام عرض كرد كه: يا محمد، اين وصيّت نامه تو است در باب امّت تو كه به وديعه در نزد بهترين اهل بيت تو بايد باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اى جبرئيل، كدام يك از اهل بيت من؟ جبرئيل عرض كرد: نجيب خدا (و آن كه از جانب خدا نجابت دارد) از ايشان و فرزندان او، تا آن كه علم پيغمبرى را از تو ميراث برد؛ چنانچه ابراهيم عليه السلام علم را به ميراث گذاشت، و ميراث ابراهيم (يا علم پيغمبرى) از براى على و فرزندان تو است از صلب او» .

حضرت فرمود كه: «بر آن وصيّت نامه چندين مهر زده بود»، و فرمود كه: «بعد از آن، على عليه السلام مهر اوّل را گشود و به آنچه در آن وصيّت نامه بود، عمل فرمود. بعد از آن، حضرت امام حسن مهر دويم را گشود و به آنچه در آن به آن مأمور شده بود، عمل نمود. و چون ايّام حياتش تمام شد و از دنيا درگذشت، حضرت امام حسين عليه السلام مهر سيم را گشود و يافت كه در آن، چه نوشته بود كه مقاتله و محاربه كن و بكش و تو كشته خواهى شد، و بيرون رو با گروهى چند از براى شهادت كه ايشان را شهادتى نيست مگر با تو، و البته بايد كه با تو شهيد شوند».

و حضرت فرمود كه: «حضرت امام حسين آن را به جا آورد و چون درگذشت، و آن وصيّت نامه را پيش از آن به حضرت على بن الحسين عليه السلام دفع نموده بود، حضرت مهر چهارم را گشود و يافت كه در آن نوشته بود كه: خاموش باش و سر در پيش افكن در هنگامى كه علم محجوب باشد (و بنابر بعضى از نُسَخ كافى، به جهت محجوب شدن علم و اين ظاهرتر است). و چون مدّت زندگانى اش تمام شد و از دنيا در گذشت، آن را به حضرت محمد بن على عليه السلام داد و حضرت مهر پنجم را گشود، يافت كه در آن نوشته بود كه كتاب خدا را تفسير و بيان كن، و پدران خويش را تصديق نما، و پسر خود را ميراث بده، و با امّت نيكويى كن، و ايشان را تربيت ده، و به حقّ خداى عزّوجلّ قيام نما، و در حال ترس و ايمنى آنچه را كه حق باشد، بگو، و از غير خدا مترس. پس آن حضرت، همه اينها را به جا آورد، بعد از آن، وصيّت نامه را دفع كرد به كسى كه بعد از او بود».

معاذ مى گويد كه: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، تو همانى كه وصيّت نامه به او رسيده؟ حضرت فرمود كه: «با من هيچ مانعى نيست كه مرا از اظهار حقّ منع كند، مگر اين كه مى ترسم اى معاذ كه، بروى و روايت كنى به وضعى كه از براى من ضررى داشته باشد».

معاذ مى گويد كه: عرض كردم كه سؤال مى كنم از خدا كه تو را اين مرتبه از پدرانت روزى نموده آن كه مثل اين مرتبه را از فرزندت به تو روزى كند پيش از آن كه از دنيا رحلت كنى. حضرت فرمود كه: «اى معاذ، خدا اين را به عمل آورده است». معاذ مى گويد كه: عرض كردم كه: كيست آن كه مى فرمايى فداى تو گردم؟ حضرت فرمود كه: «همين خفته» و به دست خود، به سوى امام موسى كاظم عليه السلام اشاره فرمود و آن حضرت خفته بود .

.

ص: 880

. .

ص: 881

. .

ص: 882

1644.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْكِنَانِيِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ نَجِيحٍ الْكِنْدِيِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عُبَيْدِ اللّهِ الْعُمَرِيِّ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْزَلَ عَلى نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله كِتَاباً قَبْلَ وَفَاتِهِ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ ، هذِهِ وَصِيَّتُكَ إِلَى النُّجَبَةِ مِنْ أَهْلِكَ ، قَالَ : وَ مَا النُّجَبَةُ يَا جَبْرَئِيلُ ؟ فَقَالَ : عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ وُلْدُهُ عليهم السلام .

وَ كَانَ عَلَى الْكِتَابِ خَوَاتِيمُ مِنْ ذَهَبٍ ، فَدَفَعَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، وَ أَمَرَهُ أَنْ يَفُكَّ خَاتَماً مِنْهُ ، وَ يَعْمَلَ بِمَا فِيهِ ، فَفَكَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام خَاتَماً ، وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام ، فَفَكَّ خَاتَماً ، وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَفَكَّ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِيهِ : أَنِ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إِلَى الشَّهَادَةِ ؛ فَ_لَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَا مَعَكَ ، وَ اشْرِ نَفْسَكَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَفَعَلَ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام ، فَفَكَّ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِيهِ : أَنْ أَطْرِقْ وَاصْمُتْ ، وَ الْزَمْ مَنْزِلَكَ ، وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ ، فَفَعَلَ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسلام ، فَفَكَ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِيهِ : حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ ، وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ فَإِنَّهُ لَا سَبِيلَ لِأَحَدٍ عَلَيْكَ ، فَفَعَلَ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرٍ ، فَفَكَّ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِيهِ : حَدِّثِ النَّاسَ ، وَ أَفْتِهِمْ ، وَ انْشُرْ عُلُومَ أَهْلِ بَيْتِكَ ، وَ صَدِّقْ آبَاءَكَ الصَّالِحِينَ ، وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ أَنْتَ فِي حِرْزٍ وَ أَمَانٍ ، فَفَعَلَ .

ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُوسى عليه السلام ، وَ كَذلِكَ يَدْفَعُهُ مُوسى إِلَى الَّذِي بَعْدَهُ ، ثُمَّ كَذلِكَ إِلى قِيَامِ الْمَهْدِيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ» . .

ص: 883

1645.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) احمد بن محمد و محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از احمد بن محمد، از ابوالحسن كِنانى، از جعفر بن نَجيح كِنْدى، از محمد بن احمد بن عبيداللّه عُمَرى، از پدرش، از جدّش، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود كه:«خداى عزّوجلّ بر پيغمبر خود نامه اى را فرو فرستاد پيش از وفات آن حضرت و فرمود كه: يا محمد، اين وصيّت تو است به نُجَبه (بر وزن هُمَزه، يعنى: برگزيده و بزگوار) از اهلت. پيغمبر فرمود كه: اى جبرئيل، نُجبه كيست؟ جبرئيل عرض كرد كه: على بن ابى طالب و فرزندان آن حضرت عليهم السلام (و در بعضى از نُسَخ كافى نجبا به جاى نجبه واقع شده، و معنى آن برگزيدگان و بزرگواران است) و بر آن نامه مهرها بود از طلا.

پس پيغمبر صلى الله عليه و آله آن نامه را به امير المؤمنين عليه السلام داد و او را امر فرمود كه: يك مهر از آن را برگيرد و به آنچه در آن است عمل نمايد. پس امير المؤمنين عليه السلام يك مهر را برگرفت و به آنچه در آن بود، عمل نمود. بعد از آن، آن را به پسرش حضرت امام حسن عليه السلام تسليم نمود، و آن حضرت يك مهر را برگرفت و به آنچه در آن بود، عمل نمود. بعد از آن، آن را به سوى حضرت امام حسين عليه السلام دفع كرد، پس آن حضرت مهرى را برگرفت و يافت كه در آن نوشته بود كه بيرون رو با گروهى به سوى شهادت، كه ايشان را شهادتى نيست مگر با تو، و البتّه بايد كه با تو شهيد شوند و جان خويش را به جهت رضاى خداى عزّوجلّ بفروش، و آن را در راه او در باز، و آن حضرت چنين كرد.

بعد از آن، نامه را به حضرت على بن الحسين عليه السلام داد و آن حضرت مهرى را برگرفت و يافت كه در آن نوشته بود كه: سر در پيش افكن و خاموش باش، و ملازم منزل خود باش، و پروردگار خود را عبادت كن تا تو را مرگ در رسد، پس آن حضرت چنين كرد. بعد از آن، نامه را به حضرت محمد بن على عليه السلام داد و آن حضرت مهرى را برگرفت و يافت كه در آن نوشته بود كه مردمان را حديث كن، و ايشان را فتوا بده، و البتّه از غير خداى عزّوجلّ مترس، كه كسى را بر تو راهى و تسلّطى نيست. بعد از آن، نامه را به پسرش حضرت امام جعفر عليه السلام سپرد و آن حضرت مهرى را برگرفت و يافت كه در آن نوشته بود كه: مردمان را حديث كن، و ايشان را فتوا بده، و علوم اهل بيت خود را پهن كن، و پدران شايسته خويش را تصديق كن، و البتّه از غير خداى عزّوجلّ مترس، و تو در حِرز و اَمانى (كه هيچ كس تو را ضررى نمى تواند رسانيد)، پس آن حضرت، چنين كرد و آن نامه را به سوى پسرش حضرت امام موسى عليه السلام دفع نمود، و همچنين حضرت امام موسى آن را مى دهد به آن كسى كه بعد از اوست. بعد از آن، هميشه همچنين است كه هر يك، آن را به ديگرى تسليم نمايد، تا قيام حضرت مهدى آل محمد صلى الله عليه و آله ». .

ص: 884

1646.الإمام عليّ عليه السلام ( _ في عَهدِهِ إلى مالِكٍ الأَشتَرِ _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :قَالَ لَهُ حُمْرَانُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَرَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهم السلام وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِيَامِهِمْ بِدِينِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِيتِ إِيَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : «يَا حُمْرَانُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذلِكَ عَلَيْهِمْ وَ قَضَاهُ ، وَ أَمْضَاهُ ، وَ حَتَمَهُ ، ثُمَّ أَجْرَاهُ ؛ فَبِتَقَدُّمِ عِلْمِ ذلِكَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عليهم السلام ، وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا» .1647.الإمام عليّ عليه السلام ( _ لِشُرَيحٍ _ ) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَقْطِينٍ ، عَنْ عِيسَى بْنِ الْمُسْتَفَادِ أَبِي مُوسَى الضَّرِيرِ ، قَالَ :حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليهماالسلام ، قَالَ :«قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَ لَيْسَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَاتِبَ الْوَصِيَّةِ ، وَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْمُمْلِي عَلَيْهِ ، وَ جَبْرَئِيلُ وَ الْمَ_لَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ عليهم السلام شُهُودٌ ؟» .

قَالَ : «فَأَطْرَقَ طَوِيلاً ، ثُمَّ قَالَ : يَا أَبَا الْحَسَنِ ، قَدْ كَانَ مَا قُلْتَ ، وَ لكِنْ حِينَ نَزَلَ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله الْأَمْرُ نَزَلَتِ الْوَصِيَّةُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ كِتَاباً مُسَجَّلاً ، نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مَعَ أُمَنَاءِ اللّهِ _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ مِنَ الْمَ_لَائِكَةِ ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : يَا مُحَمَّدُ ، مُرْ بِإِخْرَاجِ مَنْ عِنْدَكَ إِلَا وَصِيَّكَ ؛ لِيَقْبِضَهَا مِنَّا ، وَ تُشْهِدَنَا بِدَفْعِكَ إِيَّاهَا إِلَيْهِ ، ضَامِناً لَهَا _ يَعْنِي عَلِيّاً عليه السلام _ فَأَمَرَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِإِخْرَاجِ مَنْ كَانَ فِي الْبَيْتِ مَا خَ_لَا عَلِيّاً ، وَ فَاطِمَةُ فِيمَا بَيْنَ السِّتْرِ وَ الْبَابِ .

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : يَا مُحَمَّدُ ، رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّ_لَامَ ، وَ يَقُولُ : هذَا كِتَابُ مَا كُنْتُ عَهِدْتُ إِلَيْكَ ، وَ شَرَطْتُ عَلَيْكَ ، وَ شَهِدْتُ بِهِ عَلَيْكَ ، وَ أَشْهَدْتُ بِهِ عَلَيْكَ مَ_لَائِكَتِي ، وَ كَفى بِي يَا مُحَمَّدُ شَهِيداً .

قَالَ : فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وَقَالَ : يَا جَبْرَئِيلُ ، رَبِّي هُوَ السَّ_لَامُ ، وَ مِنْهُ السَّ_لَامُ ، وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّ_لَامُ ، صَدَقَ عَزَّ وَ جَلَّ وَبَرَّ ، هَاتِ الْكِتَابَ ، فَدَفَعَهُ إِلَيْهِ ، وَ أَمَرَهُ بِدَفْعِهِ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ، فَقَالَ لَهُ : اقْرَأْهُ ، فَقَرَأَهُ حَرْفاً حَرْفاً ، فَقَالَ : يَا عَلِيُّ ، هذَا عَهْدُ رَبِّي _ تَبَارَكَ وَ تَعَالى _ إِلَيَّ ، وَ شَرْطُهُ عَلَيَّ وَ أَمَانَتُهُ ، وَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ وَ أَدَّيْتُ .

فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : وَ أَنَا أَشْهَدُ لَكَ _ بِأَبِي وَ أُمِّي أَنْتَ _ بِالْبَ_لَاغِ وَ النَّصِيحَةِ وَ التَّصْدِيقِ عَلى مَا قُلْتَ ، وَ يَشْهَدُ لَكَ بِهِ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ عليه السلام : وَ أَنَا لَكُمَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشَّاهِدِينَ .

فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، أَخَذْتَ وَصِيَّتِي وَ عَرَفْتَهَا وَ ضَمِنْتَ لِلّهِ وَ لِيَ الْوَفَاءَ بِمَا فِيهَا ؟ فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : نَعَمْ _ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي _ عَلَيَّ ضَمَانُهَا ، وَ عَلَى اللّهِ عَوْنِي وَ تَوْفِيقِي عَلى أَدَائِهَا .

فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : يَا عَلِيُّ ، إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُشْهِدَ عَلَيْكَ بِمُوَافَاتِي بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ ، فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : نَعَمْ أَشْهِدْ ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : إِنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ الْانَ ، وَ هُمَا حَاضِرَانِ ، مَعَهُمَا الْمَ_لَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ لِأُشْهِدَهُمْ عَلَيْكَ ، فَقَالَ : نَعَمْ ، لِيَشْهَدُوا ، وَ أَنَا _ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي _ أُشْهِدُهُمْ ، فَأَشْهَدَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله .

وَ كَانَ فِيمَا اشْتَرَطَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ بِأَمْرِ جَبْرَئِيلَ فِيمَا أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ قَالَ لَهُ : يَا عَلِيُّ ، تَفِي بِمَا فِيهَا ؛ مِنْ مُوَالَاةِ مَنْ وَالَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ الْبَرَاءَةِ وَ الْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ عَلَى الصَّبْرِ مِنْكَ ، وَ عَلى كَظْمِ الْغَيْظِ ، وَ عَلى ذَهَابِ حَقِّكَ وَ غَصْبِ خُمُسِكَ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ؟

فَقَالَ : نَعَمْ ، يَا رَسُولَ اللّهِ .

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ ، لَقَدْ سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ عليه السلام يَقُولُ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : يَا مُحَمَّدُ ، عَرِّفْهُ أَنَّهُ يُنْتَهَكُ الْحُرْمَةُ ، وَ هِيَ حُرْمَةُ اللّهِ وَ حُرْمَةُ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ عَلى أَنْ تُخْضَبَ لِحْيَتُهُ مِنْ رَأْسِهِ بِدَمٍ عَبِيطٍ .

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : فَصَعِقْتُ حِينَ فَهِمْتُ الْكَلِمَةَ مِنَ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ حَتّى سَقَطْتُ عَلى وَجْهِي ، وَ قُلْتُ : نَعَمْ ، قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ وَ إِنِ انْتَهَكَتِ الْحُرْمَةُ ، وَ عُطِّلَتِ السُّنَنُ ، وَ مُزِّقَ الْكِتَابُ ، وَ هُدِّمَتِ الْكَعْبَةُ ، وَ خُضِبَتْ لِحْيَتِي مِنْ رَأْسِي بِدَمٍ عَبِيطٍ صَابِراً مُحْتَسِباً أَبَداً حَتّى أَقْدَمَ عَلَيْكَ .

ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ، وَ أَعْلَمَهُمْ مِثْلَ مَا أَعْلَمَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، فَقَالُوا مِثْلَ قَوْلِهِ ، فَخُتِمَتِ الْوَصِيَّةُ بِخَوَاتِيمَ مِنْ ذَهَبٍ لَمْ تَمَسَّهُ النَّارُ ، وَ دُفِعَتْ إِلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ».

فَقُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ، أَ لَا تَذْكُرُ مَا كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ ؟ فَقَالَ : «سُنَنُ اللّهِ وَ سُنَنُ رَسُولِهِ».

فَقُلْتُ : أَ كَانَ فِي الْوَصِيَّةِ تَوَثُّبُهُمْ وَ خِ_لَافُهُمْ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ؟

فَقَالَ : «نَعَمْ وَ اللّهِ ، شَيْئاً شَيْئاً ، وَ حَرْفاً حَرْفاً ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» وَ اللّهِ ، لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ عليهاالسلام : أَ لَيْسَ قَدْ فَهِمْتُمَا مَا تَقَدَّمْتُ بِهِ إِلَيْكُمَا وَ قَبِلْتُمَاهُ ؟ فَقَالَا : بَلى ، وَ صَبَرْنَا عَلى مَا سَاءَنَا وَ غَاظَنَا» . .

ص: 885

1646.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن محبوب، از ابن رئاب ، از ضُريس كُناسى ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه گفت: حُمران به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، مرا خبر ده از آنچه اتّفاق افتاد از امر على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و خروج و قيام كه ايشان به دين خداى عزّوجلّ و آنچه به ايشان رسيد، از آن كه جماعت طاغوت ايشان را كشتند، و بر ايشان ظفر يافتند، به مرتبه اى كه مقتول و مغلوب شدند.

امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه:«اى حُمران، به درستى كه خداى تبارك و تعالى چنان بود كه اين را بر ايشان مقدّر كرده بود، و قضا و امضاى آن به عمل آمده بود، و آن را واجب گردانيده بود، بعد از آن، جارى ساخت، پس به واسطه پيشى گرفتن علم، اين امر به سوى ايشان از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام قيام نمودند، و به سبب علم، ساكت شد هر كه ساكت شد از ما» (و همين حديث با سند مذكور، و پيش و بعد آن مذكور شد).1647.امام على عليه السلام ( _ به شريح _ ) حسين بن محمد اشعرى، از مُعلّى بن محمد، از احمد بن محمد از حارث بن جعفر، از على بن اسماعيل بن يقطين، از عيسى بن مستفاد - كه ابوموسى ضرير است - روايت كرده كه گفت: حديث كرد مرا حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام و فرمود كه:«به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: آيا چنين نبود كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام ، نويسنده وصيّت نامه خود بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بر آن حضرت املاء مى فرمود، كه او فرمود، و او نوشت، و جبرئيل و فرشتگان مقرّب عليهم السلام ، گواه بودند».

حضرت امام موسى مى فرمايد كه: «حضرت صادق عليه السلام مدّتى طولانى سر به زير افكند، بعد از آن، فرمود كه: اى ابوالحسن، آنچه گفتى، واقع شد، وليكن در هنگامى كه امر خدا _ كه عبارت است از مردن _ بر رسول خدا صلى الله عليه و آله فرود آمد، و هنگام وفات آن حضرت رسيد، وصيّت نامه از نزد خدا فرود آمد، در حالتى كه نوشته بود محكم، و جبرئيل آن را فرود آورد، و با امينان خداى تبارك و تعالى از فرشتگان. پس جبرئيل عليه السلام عرض كرد كه: يا محمد صلى الله عليه و آله ، بفرما كه هر كه را نزد تو است، بيرون كنند، مگر وصىّ تو تا وصيّت نامه را از ما بگيرد، و تو ما را شاهد بگيرى به اين كه آن نامه را به سوى او دفع نمودى و او ضامن شد كه عمل كند به آنچه در آن است و مقصود جبرئيل عليه السلام از وصىّ، على عليه السلام بود.

پس پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمود كه: هر كه را كه در آن اطاق يا خانه بود، بيرون كردند، غير از على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام در ميانه پرده و در بود. پس جبرئيل عليه السلام عرض نمود كه: يا محمد، پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه: اين نوشته آن چيزى است كه پيش از اين با تو عهد كرده بودم و خبر داده بودم، و بر تو شرط كرده بودم و به اين نوشته بر تو شاهد شدم، و فرشتگان خود را در باب آن بر تو شاهد گرفتم، و من يا محمد، كافيم كه شاهد باشم.

حضرت فرمود كه: پس جميع مفاصل و بندهاى پيغمبر صلى الله عليه و آله به لرزه در آمد و رعشه در اندامش افتاد و فرمود كه: اى جبرئيل، پروردگار من است كه سلام است (يعنى: سالم از عيب ها و نقائص) و سلامتى ها تمام از اوست، و همه سلام ها و تحيّت ها به سوى او بر مى گردد. راست فرموده پروردگار من عزّوجلّ، و نيك وفا به وعده نموده، نامه را بياور. پس جبرئيل نامه را تسليم آن حضرت نمود، و او را از جانب خدا امر فرمود كه: به حضرت امير المؤمنين عليه السلام تسليم نمايد. چون پيغمبر نامه را تسليم امير المؤمنين عليه السلام نمود، فرمود كه: اين را بخوان. پس امير المؤمنين آن را حرف به حرف خواند. پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: يا على، اين عهد و وصيّت پروردگار من تبارك و تعالى است كه با من كرده بود، و پيمان شرطى است كه بر من گرفته، و امانت اوست كه در نزد من بود، و من تبليغ رسالت كردم و خيرخواهى نمودم، و اداى امانت كردم.

پس على عليه السلام عرض كرد كه: و من شهادت مى دهم از براى تو، پدر و مادرم فداى تو باد، به آن كه تو تبليغ رسالت خدا كردى، و خيرخواهى نمودى، و تصديق كردى بر آنچه فرمودى، و شهادت مى دهد به اين، از براى تو گوش و چشم و گوشت و خون من. جبرئيل عرض كرد كه: و من از براى شما هر دو بر اين مطلب و راستى آن، از جمله گواهانم. بعد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: يا على، وصيّت مرا گرفتى و شناختى آن را و ضامن شدى براى خدا و براى من كه وفا كنى به آنچه در آن است.

على عليه السلام عرض كرد: آرى، پدر و مادرم فداى تو باد، بر من است ضمان آن و بر خداست كه مرا يارى كند و توفيق دهد، كه آنها را به جا آورم. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: يا على، من اراده دارم كه بر تو شاهد بگيرم تا در روز قيامت براى من شهادت دهند كه من آن را به تو تسليم كردم، و از تو پيمان گرفتم.

على عليه السلام عرض كرد: آرى، شاهد بگير. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل و ميكائيل اكنون در اين كارند كه ميان من و تو است، و مشغول تنسيق و انتظام آنند و هر دو حضور دارند، و فرشتگان مقرّب با ايشانند، و هر آينه ايشان را بر تو شاهد مى گيرم. على عليه السلام عرض كرد: آرى، بايد كه ايشان شاهد باشند و من نيز ايشان را شاهد مى گيرم، پدر و مادرم فداى تو باد.

پس رسول خدا صلى الله عليه و آله ايشان را شاهد گرفت و در آنچه پيغمبر بر على شرط نمود به امر جبرئيل در آنچه خداى عزّوجلّ او را امر فرموده بود، اين بود كه به آن حضرت فرمود كه: يا على، وفا مى كنى به آنچه در اين وصيّت نامه نوشته شده است از: دوستى هر كه خدا و رسول او را دوست دارد، و بيزارى و دشمنى با هر كه خدا و رسول او را دشمن دارد، و تبرّى نمودن از ايشان، در حالتى كه قرار داشته باشى بر صبرى كه از تو ناشى شود، بر فرو خوردن خشم، و بر رفتن حقّت، و غصب كردن خمست، و دريدن پرده حرمتت (كه آن را رعايت نكنند).

عرض كرد: آرى، يا رسول اللّه ، قبول كردم. پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: سوگند ياد مى كنم به آن كسى كه دانه را شكافته و گياه را بيرون آورده و بندگان را آفريده، كه هر آينه شنيدم كه جبرئيل عليه السلام به حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مى گفت كه: يا محمد، به على بشناسان و او را اعلام كن كه هتك حرمت او خواهد شد و حرمت او حرمت خدا و حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و او را مطلّع كن بر اين كه ريشش به خون تازه كه از سرش مى آيد، رنگ خواهد شد. امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه: در هنگامى كه اين سخن را از امين خدا جبرئيل عليه السلام فهميدم، مدهوش گرديدم، به مرتبه اى كه بر رو در افتادم و گفتم: آرى، قبول كردم و راضى شدم، و هر چند كه هتك حرمت من شود و سنّت هاى پيغمبر معطّل و بيكاره گردد، و كتاب خدا دريده و پاره پاره شود، و خانه كعبه خراب شود، و ريشم به خون تازه كه از سرم آيد، رنگ شود. و صبر خواهم كرد، و رضاى خدا را طلب خواهم نمود تا بر تو وارد شوم.

بعد از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام را طلبيد، و بر ايشان اعلام فرمود مثل آنچه را كه به امير المؤمنين اعلام فرموده بود، و ايشان، مثل آنچه آن حضرت عرض كرده بود، عرض كردند. پس وصيّت نامه مهر شده به مهرهايى از طلا كه آتش به آن نرسيده بود، تسليم امير المؤمنين عليه السلام شد».

عيسى مى گويد كه: به خدمت حضرت امام موسى عليه السلام عرض كردم كه: پدر و مادرم فداى تو باد، آيا ذكر نمى فرمايى كه در آن وصيّت نامه چه بود؟ حضرت فرمود كه: «سنّت هاى خدا و سنّت هاى رسول او». عرض كردم كه: آيا در وصيّت نامه بود كه بر امير المؤمنين عليه السلام مستولى خواهند شد، و با آن حضرت عليه السلام مخالفت خواهند كرد؟ حضرت فرمود: «آرى، به خدا سوگند كه چيز به چيز و حرف به حرف در آن بود (يعنى: تمام گفتار و كردار ايشان، يا تمام وقايع كلّى و جزئى در آن درج بود). آيا قول خداى عزّوجلّ را نشنيده اى كه مى فرمايد: «إنّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْناهُ في إمامٍ مُبينٍ» (1) ، يعنى: و به درستى كه ما زنده مى گردانيم مردگان را و مى نويسيم آنچه را كه پيش فرستاده اند و نشانه هاى قدم هاى ايشان را (يا آنچه را كه بعد از ايشان بماند از اثر افعال ايشان)، و هر چيزى را شمرده ايم، و آن را بيان كرده ايم» (يعنى: نوشته ايم در دفترى كه پيشواى روشن است كه سر دفتر تمام دفترهاست. و در امام مبين خلاف است و بعضى آن را لوح محفوظ مى دانند، و بعضى نامه اعمال و به امير المؤمنين عليه السلام نيز تفسير شده، وليكن ظاهر اين حديث، وصيّت نامه است). و حضرت فرمود: «به خدا سوگند، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلامفرمود كه: آيا چنين نيست كه فهميده باشيد آنچه را كه پيش داشتم به سوى شما و آن را قبول كرده باشيد؟ عرض كردند: بلى، فهميديم و قبول نموديم و صبر كرديم بر آنچه ما را اندوهناك گردانيد و به خشم آورد ما را». .


1- . يس، 12.

ص: 886

. .

ص: 887

. .

ص: 888

. .

ص: 889

. .

ص: 890

1648.الكافي عن أحمد بن أبي عبد اللّه رفعه :وَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ زِيَادَةٌ :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْأَصَمِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ الْبَزَّازِ ، عَنْ حَرِيزٍ ، قَالَ :

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، مَا أَقَلَّ بَقَاءَكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ، وَ أَقْرَبَ آجَالَكُمْ بَعْضَهَا مِنْ بَعْضٍ مَعَ حَاجَةِ النَّاسِ إِلَيْكُمْ!

فَقَالَ : «إِنَّ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنَّا صَحِيفَةً ، فِيهَا مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ أَنْ يَعْمَلَ بِهِ فِي مُدَّتِهِ ، فَإِذَا انْقَضى مَا فِيهَا مِمَّا أُمِرَ بِهِ ، عَرَفَ أَنَّ أَجَلَهُ قَدْ حَضَرَ ، فَأَتَاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَنْعى إِلَيْهِ نَفْسَهُ ، وَ أَخْبَرَهُ بِمَا لَهُ عِنْدَ اللّهِ ، وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السلام قَرَأَ صَحِيفَتَهُ الَّتِي أُعْطِيَهَا ، وَ فُسِّرَ لَهُ مَا يَأْتِي بِنَعْيٍ ، وَ بَقِيَ فِيهَا أَشْيَاءُ لَمْ تُقْضَ ، فَخَرَجَ لِلْقِتَالِ .

وَ كَانَتْ تِلْكَ الْأُمُورُ الَّتِي بَقِيَتْ : أَنَّ الْمَ_لَائِكَةَ سَأَلَتِ اللّهَ فِي نُصْرَتِهِ ، فَأَذِنَ لَهَا ، وَمَكَثَتْ تَسْتَعِدُّ لِلْقِتَالِ ، وَ تَتَأَهَّبُ لِذلِكَ حَتّى قُتِلَ ، فَنَزَلَتْ وَ قَدِ انْقَطَعَتْ مُدَّتُهُ وَقُتِلَ عليه السلام ، فَقَالَتِ الْمَ_لَائِكَةُ : يَا رَبِّ ، أَذِنْتَ لَنَا فِي الِانْحِدَارِ ، وَ أَذِنْتَ لَنَافِي نُصْرَتِهِ ، فَانْحَدَرْنَا وَ قَدْ قَبَضْتَهُ ، فَأَوْحَى اللّهُ إِلَيْهِمْ : أَنِ الْزَمُوا قَبْرَهُ حَتّى تَرَوْهُ وَ قَدْ خَرَجَ ، فَانْصُرُوهُ وَ ابْكُوا عَلَيْهِ وَ عَلى مَا فَاتَكُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ ؛ فَإِنَّكُمْ قَدْ خُصِّصْتُمْ بِنُصْرَتِهِ وَ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ ، فَبَكَتِ الْمَ_لَائِكَةُ تَعَزِّياً وَ حُزْناً عَلى مَا فَاتَهُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ ، فَإِذَا خَرَجَ ، يَكُونُونَ أَنْصَارَهُ» . .

ص: 891

1648.الكافى ( _ به نقل از احمد بن ابى عبداللّه (به صورت مرفوع) ) كلينى رضى الله عنه فرموده است: و در نسخه صفوان زيادتى هست (و مراد از صفوانى، محمد بن احمد بن عبداللّه بن قضاعة بن صفوان بن مهران جمّال است):

على بن ابراهيم، از پدرش، از عبداللّه بن عبدالرّحمان اصمّ، از ابوعبداللّه بزّاز، از حَريز روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، چه كم است بقاى شما اهل بيت و چه نزديك است بعضى از اجل هاى ما به بعضى ديگر، با آن كه مردم به شما احتياج دارند؟

حضرت فرمود:«به درستى كه هر يك از ما را صحيفه اى است كه آنچه به آن محتاج است كه در مدّت حيات خويش به آن عمل كند، در آن صحيفه هست و چون آنچه در آن نوشته از آنچه به آن مأمور گرديده تمام مى شود، مى فهمد كه اجلش در رسيده، و وقت آن شده كه به سراى باقى ارتحال فرمايد. پس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به نزد او مى آيد و وى را خبر مى دهد كه هنگام وفاتش رسيده و به آنچه از براى اوست در نزد خدا از مثوبات و رفعت درجه، او را خبر مى دهد.

و به درستى كه حضرت امام حسين عليه السلام خواند آن صحيفه را كه به آن حضرت عطا شده بود و در آن، آنچه به آن حضرت مى رسيد و بايست كه به آن عمل كند، بيان شده بود با خبر دادن وفات آن حضرت و حال آن كه در آن صحيفه، چيزى باقى مانده بود كه هنوز از قوّه به فعل نيامده بود. پس آن حضرت به سوى قتال و براى جنگ بيرون رفت و آن امور كه باقى مانده بود، اين بود كه فرشتگان در باب يارى كردن آن حضرت از خدا مسئلت نمودند، و خدا ايشان را رخصت داد.

پس فرشتگان درنگ نمودند كه مستعدّ قتال گردند، و خويشتن را بسازند، و اسباب آن را آماده نموده مهيّاى جنگ شوند، تا آن كه حضرت شهيد شد. پس فرشتگان فرود آمدند و حال آن كه مدّت جنگ منقطع گرديده (يا زمان حيات آن حضرت بريده گشته) و آن حضرت عليه السلام شهيد شده بود. فرشتگان به درگاه خدا عرض كردند كه: اى پروردگار، ما را رخصت دادى در فرود آمدن به سوى زمين، و اذن دادى ما را در يارى نمودن آن حضرت، پس ما فرود آمديم و تو روح مقدّس او را قبض فرموده اى؟ خداى تعالى به سوى ايشان وحى فرمود كه: ملازم قبر او باشيد تا او را ببينيد كه از قبر بيرون آمده، و در آن هنگام او را يارى كنيد، و بگرييد بر او و بر آنچه شما را فوت شد از نصرت او؛ زيرا كه شما مخصوص گرديده ايد به نصرت آن حضرت و گريستن بر او. پس فرشتگان گريستند به جهت تعزيه و اندوه بر آنچه ايشان را فوت شد از نصرت آن حضرت و چون از قبر بيرون آيد (يعنى: در وقت رجعت) آن فرشتگان ياوران او خواهند بود». .

ص: 892

. .

ص: 893

. .

ص: 894

62 _ بَابُ الْأُمُورِ الَّتِي تُوجِبُ حُجَّةَ الْاءِمَامِ عليه السلام1650.عنه عليه السلام ( _ مِن كِتابِهِ إلى رِفاعَةَ لَمَّا استَقضاهُ عَلَ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام : إِذَا مَاتَ الْاءِمَامُ بِمَ يُعْرَفُ الَّذِي بَعْدَهُ ؟ فَقَالَ : «لِلْاءِمَامِ عَ_لَامَاتٌ : مِنْهَا أَنْ يَكُونَ أَكْبَرَ وُلْدِ أَبِيهِ ، وَ يَكُونَ فِيهِ الْفَضْلُ وَ الْوَصِيَّةُ ، وَ يَقْدَمَ الرَّكْبُ ، فَيَقُولَ : إِلى مَنْ أَوْصى فُ_لَانٌ ؟ فَيُقَالَ : إِلى فُ_لَانٍ ؛ وَ السِّ_لَاحُ فِينَا بِمَنْزِلَةِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، تَكُونُ الْاءِمَامَةُ مَعَ السِّ_لَاحِ حَيْثُمَا كَانَ» .1649.امام على عليه السلام ( _ هنگامى كه به وى خبر رسيد كه شريح در خانه اش داو ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ يَزِيدَ شَعَرٍ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ ، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلى ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : الْمُتَوَثِّبُ عَلى هذَا الْأَمْرِ ، الْمُدَّعِي لَهُ ، مَا الْحُجَّةُ عَلَيْهِ ؟

قَالَ : «يُسْأَلُ عَنِ الْحَ_لَالِ وَ الْحَرَامِ» . قَالَ : ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ ، فَقَالَ : «ثَ_لَاثَةٌ مِنَ الْحُجَّةِ لَمْ تَجْتَمِعْ فِي أَحَدٍ إِلَا كَانَ صَاحِبَ هذَا الْأَمْرِ : أَنْ يَكُونَ أَوْلَى النَّاسِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ ، وَ يَكُونَ عِنْدَهُ السِّ_لَاحُ ، وَ يَكُونَ صَاحِبَ الْوَصِيَّةِ الظَّاهِرَةِ الَّتِي إِذَا قَدِمْتَ الْمَدِينَةَ سَأَلْتَ عَنْهَا الْعَامَّةَ وَ الصِّبْيَانَ : إِلى مَنْ أَوْصى فُ_لَانٌ؟ فَيَقُولُونَ : إِلى فُ_لَانِ بْنِ فُ_لَانٍ» .1650.امام على عليه السلام ( _ از نامه اش به رفاعه ، هنگامى كه او را براى داور ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قِيلَ لَهُ : بِأَيِّ شَيْءٍ يُعْرَفُ الْاءِمَامُ ؟ قَالَ : «بِالْوَصِيَّةِ الظَّاهِرَةِ ، وَ بِالْفَضْلِ ؛ إِنَّ الْاءِمَامَ لَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يَطْعُنَ عَلَيْهِ فِي فَمٍ وَ لَا بَطْنٍ وَ لَا فَرْجٍ ؛ فَيُقَالَ : كَذَّابٌ ، وَ يَأْكُلُ أَمْوَالَ النَّاسِ ، وَ مَا أَشْبَهَ هذَا» . .

ص: 895

62. باب در بيان امورى كه حجّت امام عليه السلام را ثابت مى گرداند

62. باب در بيان امورى كه حجّت امام عليه السلام را ثابت مى گرداند1652.عنه عليه السلام ( _ في كِتابِهِ إلى مُحَمَّدِ بنِ أبي بَكرٍ _ ) محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن ابى نصر روايت كرده است كه گفت: به خدمت ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: چون امام از دنيا برود، امامى كه بعد از اوست، به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود كه:«امام را علاماتى چند است: از جمله آنها، آن است كه از همه فرزندان پدرش بزرگ تر باشد، و در او فضل (كه مراد از آن، صلاح و كمال نفس و علم به شرايع است) باشد، و وصيّت ظاهره به او تعلّق گرفته باشد، و سواران كه وارد شهر مى گردند و مى گويند كه فلان كس به سوى كى وصيّت كرده، همه كس بگويند كه: به سوى فلان. و سلاح پيغمبر در ميان ما، به منزله تابوت است در ميان بنى اسرائيل، و امامت با سلاح مى باشد، در هر جا كه باشد».1653.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از يزيد شَعَر، از هارون بن حمزه، از عبدالأعلى روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: آن كه بر اين امر مستولى مى شود و آن را ادّعا مى نمايد، چه حجّت بر او مى توان آورد كه امامتش معلوم شود؟ فرمود كه:«از او سؤال مى شود از حلال و حرام خدا». راوى مى گويد كه: بعد از آن، حضرت رو به من آورد و فرمود كه: «سه حجّت است كه در كسى جمع نمى شود، مگر اين كه آن كس صاحب امر امامت باشد: يكى آن كه سزاوارترين مردمان باشد نسبت به آن كه پيش از او بوده (يعنى: از همه كس به او نزديك تر باشد). دويم آن كه سلاح رسول صلى الله عليه و آله در نزد او باشد. سيم آن كه صاحب وصيّت ظاهره باشد، كه چون در مدينه رسول صلى الله عليه و آله يا در شهر او، وارد شوى، سؤال كنى، عامّه مردمان و كودكان را از امامت، كه فلان كس به سوى كى وصيّت كرده، بگويند كه: به سوى فلان پسر فلان».1654.عنه عليه السلام :على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از هشام بن سالم و حفص بن بخترى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به آن حضرت عرض شد كه: امام به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود:«به وصيّت ظاهره، و به فضل (به آن معنى كه مذكور شد). به درستى كه امام، بايد كه چنان باشد كه كسى نتواند كه بر او طعنه زند در باب دهان و شكم و فرج، كه گفته شود كه: دروغ گو است، و مال هاى مردم را مى خورد، و آنچه شباهت به اين داشته باشد» (و به جهت شدّت عفّت و طيب ازار، متعلّق به فرج را كه زنا و لواط است ذكر نفرموده، و به مجمل شباهت اكتفا فرموده).

.

ص: 896

1655.الإمام الصادق عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام : مَا عَ_لَامَةُ الْاءِمَامِ الَّذِي بَعْدَ الْاءِمَامِ؟ فَقَالَ : «طَهَارَةُ الْوِلَادَةِ ، وَ حُسْنُ الْمَنْشَاَ?، وَ لَا يَلْهُو ، وَ لَا يَلْعَبُ» .1656.عوالي اللآلي :عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام ، قَالَ :سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّلَالَةِ عَلى صَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ ، فَقَالَ : «الدَّلَالَةُ عَلَيْهِ : الْكِبَرُ ، وَ الْفَضْلُ ، وَ الْوَصِيَّةُ ، إِذَا قَدِمَ الرَّكْبُ الْمَدِينَةَ فَقَالُوا : إِلى مَنْ أَوْصى فُ_لَانٌ ؟ قِيلَ : إِلى فُ_لَانِ بْنِ فُ_لَانٍ ، وَ دُورُوا مَعَ السِّ_لَاحِ حَيْثُمَا دَارَ ؛ فَأَمَّا الْمَسَائِلُ ، فَلَيْسَ فِيهَا حُجَّةٌ» .1651.امام على عليه السلام ( _ به رفاعه _ ) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :«إِنَّ الْأَمْرَ فِي الْكَبِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ بِهِ عَاهَةٌ» .1652.امام على عليه السلام ( _ در نامه اش به محمّد بن ابى بكر _ ) أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ ، قَالَ :قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ، بِمَ يُعْرَفُ الْاءِمَامُ؟ قَالَ : فَقَالَ : «بِخِصَالٍ: أَمَّا أَوَّلُهَا ، فَإِنَّهُ بِشَيْءٍ قَدْ تَقَدَّمَ مِنْ أَبِيهِ فِيهِ وَأَشَارَ إِلَيْهِ لِيَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةً ؛ وَ يُسْأَلُ فَيُجِيبُ ؛ وَ إِنْ سُكِتَ عَنْهُ ابْتَدَأَ ؛ وَ يُخْبِرُ بِمَا فِي غَدٍ ؛ وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ بِكُلِّ لِسَانٍ».

ثُمَّ قَالَ لِي : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، أُعْطِيكَ عَ_لَامَةً قَبْلَ أَنْ تَقُومَ» فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ دَخَلَ عَلَيْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ ، فَكَلَّمَهُ الْخُرَاسَانِيُّ بِالْعَرَبِيَّةِ ، فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام بِالْفَارِسِيَّةِ ، فَقَالَ لَهُ الْخُرَاسَانِيُّ : وَ اللّهِ _ جُعِلْتُ فِدَاكَ _ مَا مَنَعَنِي أَنْ أُكَلِّمَكَ بِالْخُرَاسَانِيَّةِ غَيْرُ أَنِّي ظَنَنْتُ أَنَّكَ لَا تُحْسِنُهَا ، فَقَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! إِذَا كُنْتُ لَا أُحْسِنُ أُجِيبُكَ ، فَمَا فَضْلِي عَلَيْكَ ؟» .

ثُمَّ قَالَ لِي : «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ الْاءِمَامَ لَا يَخْفى عَلَيْهِ كَ_لَامُ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ ، وَ لَا طَيْرٍ ، وَ لَا بَهِيمَةٍ ، وَ لَا شَيْءٍ فِيهِ الرُّوحُ ، فَمَنْ لَمْ تَكُنْ هذِهِ الْخِصَالُ فِيهِ ، فَلَيْسَ هُوَ بِإِمَامٍ» . .

ص: 897

1653.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن اسماعيل، از على بن حكم، از معاوية بن وهب روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: چيست علامت امامى كه بعد از امام است؟ فرمود كه:«حلال زادگى، و حسن منشأ (كه نشو و نماى او در تقوا و صلاح باشد. و مى تواند كه معنى اين باشد كه، از سلسله اى عظيم الشّأن باشد)، و از ياد خدا غافل نشود، و كارى كه نفعى بر آن مترتّب نشود، از او سر نزند».1654.امام على عليه السلام :على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از احمد بن عمر، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه گفت: سؤال كردم از آن حضرت از آنچه دلالت بر صاحب اين امر مى كند. فرمود كه:«دليل بر او، بزرگى است به اعتبار سال و فضل و وصيّت، كه چون سواران وارد مدينه شوند و بگويند كه: فلان كس به سوى كى وصيّت نمود، گفته شود كه: به سوى فلان پسر فلان، و بگرديد با سلاح پيغمبر صلى الله عليه و آله در هر جا كه بگردد (يعنى: در هر جا كه سلاح باشد صاحب آن را امام دانيد) و امّا مسائل حجّتى در آن نيست» (يعنى: از براى عوام؛ زيرا كه عقول و افهام ايشان، درك حقّ و باطل جوابى كه مى شنوند، نمى توانند كرد).1655.امام صادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابو يحيى واسطى، از هشام بن سالم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه:«امر امامت در پسر بزرگ تر است، مادام كه آفتى با او نباشد» (و آفت، شامل آفت ظاهرى و باطنى هر دو مى باشد).1656.عوالى اللآلى :احمد بن مهران، از محمد بن على، از ابوبصير روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام موسى كاظم عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم، امام به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود:«به چند خصلت: امّا اوّل آنها به سبب چيزى است كه از پدرش در باب او پيشى گرفته، و به سوى آن اشاره فرموده (يعنى: وصيّت) تا آن كه حجّت بر مردم ثابت شود، و از او سؤال كه مى شود جواب گويد و عاجز نشود. و اگر از پرسيدن از او سكوت شود، خود ابتدا فرمايد و مطلب ايشان را بيان كند، و خبر دهد به آنچه در فردا (يعنى: آينده) واقع خواهد شد و با مردم به هر زبانى سخن گويد».

بعد از آن، به من فرمود كه: «اى اَبا محمد، تو را علامتى از اينها عطا كنم، پيش از آن كه برخيزى» . پس درنگ نكردم كه مردى از اهل خراسان بر ما داخل شد، پس آن خراسانى به زبان عربى با آن حضرت سخن گفت و آن حضرت عليه السلام او را به زبان فارسى جواب داد. آن خراسانى عرض كرد كه: فداى تو گردم، به خدا سوگند كه چيزى مرا مانع نشد از اين كه با تو به زبان خراسانى سخن كنم، مگر آن كه من گمان كردم كه تو آن را نيك نمى دانى. حضرت فرمود: «سبحان اللّه ، هرگاه من چنان باشم كه نتوانم تو را درست جواب دهم به زبان تو، پس زيادتى من بر تو چه چيز است؟» بعد از آن، به من فرمود كه: «اى ابا محمد، به درستى كه امام، سخن هيچ يك از مردمان و مرغان و چهارپايان و چيزى كه روح در آن باشد، بر او پوشيده نباشد. پس هر كه اين خصلت ها در او نباشد، البتّه آن كس امام نيست». .

ص: 898

63 _ بَابُ ثَبَاتِ الْاءِمَامَةِ فِي الْأَعْقَابِ ، وَ أَنَّهَا لَا تَعُودُ فِي أَخٍ وَ لَا عَمٍّ وَ لَا غَيْرِهِمَا مِنَ الْقَرَابَاتِ1658.عنه عليه السلام ( _ لِشُرَيحٍ _ ) عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ يُونُسَ ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِي فَاخِتَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«لَا تَعُودُ الْاءِمَامَةُ فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ أَبَداً ، إِنَّمَا جَرَتْ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ كَمَا قَالَ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالى : «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ» فَ_لَا تَكُونُ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلَا فِي الْأَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ» .1659.الإمام الصادق عليه السلام :عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ :«أَبَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَهَا لِأَخَوَيْنِ ، بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام» .1660.الإمام عليّ عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام :أَنَّهُ سُئِلَ : أَ تَكُونُ الْاءِمَامَةُ فِي عَمٍّ أَوْ خَالٍ ؟ فَقَالَ : «لَا» ، فَقُلْتُ : فَفِي أَخٍ ؟ قَالَ : «لَا»، قُلْتُ : فَفِي مَنْ ؟ قَالَ : «فِي وَلَدِي» وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ لَا وَلَدَ لَهُ . .

ص: 899

63. باب در بيان ثبوت امامت در فرزندان، و بيان اين كه امامت بر نمى گردد در برادر و

63. باب در بيان ثبوت امامت در فرزندان، و بيان اين كه امامت بر نمى گردد در برادر و نه در عمو و نه غير ايشان از خويشان، وليكن در غير امام حسن و امام حسين عليهماالسلامچنانچه بيايد1657.امام على عليه السلام ( _ در سفارش نامه اش به مالك اشتر ، پس از آن كه چگو ) على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از حسين بن ثُوير بن ابى فاخته، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:«امامت، هرگز در دو برادر بر نمى گردد (كه يك مرتبه، آن برادر امام باشد و يك مرتبه ديگر، برادر ديگر) بعد از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام. جز اين نيست كه امامت فرزند بعد از پدر به طريق استمرار جارى شده است از حضرت على بن الحسين عليه السلام ، چنانچه خداى تبارك و تعالى فرموده است كه: «وَ اُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ» (1) ، يعنى: و صاحبان خويشى ها بعضى از ايشان سزاوارترند به بعضى ديگر از غير ايشان در ميراث بردن در كتاب خدا» (كه لوح محفوظ است، يا قرآن، يا در حكم خدا ) و حضرت فرمود كه: «امامت بعد از على بن الحسين نمى باشد مگر در فرزندان و فرزندان آن فرزندان».1658.امام على عليه السلام ( _ به شريح _ ) على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن وليد، از يونس بن يعقوب، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه يونس از آن حضرت شنيد كه مى فرمود:«خدا اِبا فرموده است كه امامت را از براى دو برادر قرار دهد، بعد از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام».1659.امام صادق عليه السلام :محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از ابوالحسن حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال شد كه: آيا امامت در عمو يا خالو مى باشد؟ فرمود:«نه». راوى مى گويد كه: من عرض كردم كه در برادر مى باشد؟ فرمود: «نه». عرض كردم كه: پس در كه مى باشد؟ فرمود كه: «در فرزند من». و آن حضرت در آن روز كه اين سخن را فرمود، هنوز او را فرزندى نبود.

.


1- . انفال، 85.

ص: 900

1660.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسى ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ :«لَا تَجْتَمِعُ الْاءِمَامَةُ فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ، إِنَّمَا هِيَ فِي الْأَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ» .1661.امام على عليه السلام :مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ ، عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ ، عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :قُلْتُ لَهُ : إِنْ كَانَ كَوْنٌ _ وَ لَا أَرَانِي اللّهُ _ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ؟ فَأَوْمَأَ إِلَى ابْنِهِ مُوسى عليه السلام . قَالَ : قُلْتُ : فَإِنْ حَدَثَ بِمُوسى حَدَثٌ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ». قُلْتُ : فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ ، وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً ، فَبِمَنْ أَئْتَمُّ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ ، ثُمَّ وَاحِداً فَوَاحِداً».

وَ فِي نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ : «ثُمَّ هكَذَا أَبَداً» . .

ص: 901

1662.عنه عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از عبدالرّحمان بن ابى نجران، از سليمان بن جعفر جعفرى، از حمّاد بن عيسى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه:«امامت در دو برادر جمع نمى شود، بعد از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، جز اين نيست كه امامت در فرزندان و فرزندان آن فرزندان است».1662.امام على عليه السلام :محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابن ابى نجران، از عيسى بن عبداللّه بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به خدمت آن حضرت عرض كردم كه: اگر حادثه روى دهد و خدا آن را به من ننمايد، به كه اقتدا كنم؟ پس حضرت اشاره فرمود به سوى پسرش حضرت امام موسى عليه السلام . راوى مى گويد كه: عرض كردم كه: اگر حادثه اى به حضرت موسى عليه السلام رخ نمايد، به كه اقتدا نمايم؟ فرمود:«به فرزندش». عرض كردم كه: اگر به فرزندش حادثه اى رو آورد و برادر بزرگى و پسر كوچكى را واگذارد، به كه اقتدا كنم؟ فرمود: «به فرزندش، بعد از آن يك به يك به ترتيب» .

كلينى رضى الله عنه فرموده كه در نسخه صفوانى است كه: «بعد از آن، هميشه همچنين است». .

ص: 902

. .

ص: 903

فهرست .

ص: 904

. .

ص: 905

. .

ص: 906

. .

ص: 907

. .

ص: 908

. .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109