اصول كافي با ترجمه و شرح فارسی محمدباقر کمره ای جلد 5

مشخصات كتاب

عنوان قراردادی:الکافی .اصول .فارسی .برگزیده

اصول الکافی

عنوان و نام پديدآور:اصول کافی/ تالیف ثقة الاسلام کلینی(رحمه الله)؛ با ترجمه و شرح فارسی محمدباقر کمره ای.

مشخصات نشر:[تهران]: سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه، 13 -

مشخصات ظاهری:6ج.

شابک:125000 ریال: دوره 964-6066-74-7 : ؛ ج. 1 964-6066-75-5 : ؛ ج. 2 964-6066-76-3 : ؛ 125000 ریال (ج. 2، چاپ چهارم) ؛ ج. 3 964-6066-77-1 : ؛ 125000 ریال (ج.3، چاپ چهارم) ؛ 125000 ریال ج. 4، چاپ چهارم 964-6066-78-X : ؛ ج. 5 964-6066-79-8 : ؛ 125000ریال (ج.5، چاپ چهارم) ؛ ج. 6 964-6066-80-1 : ؛ 12500 ریال (ج.6، چاپ چهارم)

يادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد چهارم، 1370.

يادداشت:چاپ چهارم.

يادداشت:ج.3 - 6 (چاپ چهارم: 1379).

مندرجات:ج. 1. کتاب عقل و جهل - کتاب فضل علم - کتاب توحید-. ج. 2. کتاب حجت (1)-. ج. 3. کتاب حجت (2)-. ج. 4. کتاب ایمان و کفر-. ج. 5. کتاب ایمان و کفر-. ج. 6. کتاب دعا - کتاب فضل قرآن - کتاب عشرت.

موضوع:احادیث شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده:کمره ای، محمد باقر، 1283 - 1374.، مترجم

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه. انتشارات اسوه

رده بندی کنگره:BP129/ک 8ک 22041 1300ی

رده بندی دیویی:297/212

شماره کتابشناسی ملی:م 79-11569

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

فهرست مطالب

باب مؤمن و نشانه ها و صفات او 15

باب در كمى عدد مؤمنان 55

باب رضا به موهبت ايمان و صبر بر هر چه بعد از آن 63

باب در خاطر جمعى و آرامشِ دل مؤمن به مؤمن 67

باب در آنچه خدا به واسطه مؤمن دفع مى كند 69

باب در اينكه مؤمن دو صنف است 69

باب اندازه مسئوليّتِ مؤمن براى صبر بر گرفتارى خود 73

باب سختى بلاى مؤمن 81

باب فضل فقراء مسلمانان 99

باب 111

باب در اينكه دل دو گوش دارد كه فرشته و شيطان در آنها مى دمند 113

باب در آن روحى كه مؤمن بدان تأييد مى شود 115

باب گناهان 117

ص: 7

باب گناهان كبيره 135

باب خُرد شمردن گناهان 161

باب اصرار بر گناهان 165

باب در اصول كفر و اركان آن 167

باب ريا و خودنمائى 175

باب رياست طلبى 185

باب حيله گرى در طلب دنيا به وسيله دين 189

باب در حال كسى كه دم از عدالت زند و عمل ديگر كند 191

باب در خودنمائى در بحث و ستيزه و دشمنى با مردان 193

باب غضب 199

باب حسد 207

باب عصبيّت 211

باب كبر 215

باب عُجب و خود بينى 225

باب دوستى دنيا و حرص بر دنيا 231

باب طمع 243

باب ناسازگارى 245

باب بد خلقى 247

باب سفاهت 249

باب بى شرمى 251

باب كسى كه پرهيز كنند از وى براى بدى او 259

ص: 8

باب ستمگرى و سرفرازى 261

باب فخر و كبر 265

باب قساوت و سخت دلى 267

باب ظلم و ستمكارى 269

باب پيروى از هوس 281

باب مكر و پيمان شكنى و فريب كارى 283

باب دروغ 287

باب دو زبان 299

باب قهر كردن از برادر دينى و ترك او 301

باب قطع رحم 305

باب عقوق و ناسپاسى (پدر و مادر) 311

باب انكار نسب و نژاد 315

باب در كسى كه مسلمانان را آزار كند و خوار شمارد 317

باب در كسى كه از لغزش و عيب مؤمنان جستجو كند 325

باب سرزنش 329

باب غيبت و بدگوئى در پشت سر و بهتان زدن 331

باب در نقل حكايت بر ضرر مؤمن 335

باب شماتت (و شادكامى به گرفتارى مؤمن) 337

باب دشنام 337

باب تهمت و بدگمانى 343

باب در كسى كه براى برادر مؤمن خود خيرخواهى نكرده 345

ص: 9

باب خلف وعده 347

باب در كسى كه در را به روى برادر مؤمن خود ببندد 349

باب در كسى كه برادر دينى از او كمك خواهد و او را كمك ندهد 355

باب در كسى كه مانع مؤمنى شود از چيز خود يا ديگرى 357

باب در كسى كه مؤمن را بترساند 361

باب در سخن چينى 363

باب فاش كردن (اسرار مذهب) براى تقيّه و حفظ اسرار 365

باب در كسى كه مخلوق را فرمانبرد به نافرمانى از خالق 371

باب در عقوبت سريع گناهان 373

باب همنشينى با گنهكاران 377

باب اصناف مردم 389

باب كفر 395

باب وجوه كفر 409

باب ستون هاى كفر 413

باب صفت نفاق و منافق 417

باب شرك 425

باب شكّ 431

باب گمراهى و گمراهان 437

باب مستضعف 445

باب «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» آنها كه كارشان با خدا است 453

باب اصحاب اعراف 455

ص: 10

باب در بيان اصناف مخالفان و ذكر قدريّه و خوارج و مرجئه و بيان حال اهالى كشورها و بلاد 457

باب مؤلّفَة قلوبهم 461

باب در ذكر منافقين و گمراهان و ابليس در دعوت اليه 467

باب در بيان قول خدا تعالى: «و من الناس من يعبد الله على حرف» 469

باب كمتر چيزى كه به وسيله آن بنده، مؤمن باشد و يا كافر گردد و يا گمراه شمرده شود 473

باب 475

باب ثبوت ايمان و بحث در اينكه آيا روا هست خدا ايمان را از كسى بگيرد 477

باب صاحبان ايمان عاريه 479

باب در نشانه عاريت دارِ ايمان 483

باب سهو دل 483

باب در تيرگى دل منافق گرچه زبان آور باشد و روشنى دل مؤمن گرچه زبانش كوته باشد 489

باب در تغييرات احوال دل 491

باب وسوسه و حديث نفس 495

باب اعتراف به گناه و پشيمانى از آن 499

باب نهان داشتن گناه 503

باب در كسى كه قصد حسنه كند يا سيّئه 505

باب توبه 509

ص: 11

باب استغفار از گناه 519

باب در آنچه خدا عز و جل به آدم (علیه السّلام) داد هنگام توبه 525

باب لَمَم 529

باب در اينكه گناهان سه اند 533

باب شتاب در كيفر گناه 537

باب در تفسير ذنوب (گناهان) 545

باب نادر 547

باب نادر ديگر 549

باب در اينكه خدا به وسيله عمل كننده از تارك عمل دفاع مى كند 553

باب در اينكه نكردن گناه آسان تر است از توبه كردن 553

باب استدراج و نعمت گير كردن 555

باب محاسبه عمل 557

باب در كسى كه عيب مردم گويد 575

باب در اينكه مسلمان بدان چه در جاهليت (پيش از مسلمانى) كرده مؤاخذه نشود 577

باب در اينكه كفر با توبه و برگشت از آن عمل سابق را باطل نمى كند 579

باب كسانى از بلا معاف باشند 581

باب در آنچه از امت برداشته شده است و از آن معاف شده اند 583

باب در اينكه با وجود ايمان، هيچ گناهى زيان ندارد و با كفر هيچ حسنه اى سود ندهد 585

شرح هاى كتاب ايمان و كفر 593

ص: 12

ص: 13

ادامه كتاب ايمان و كفر

اشاره

بَابُ الْمُوءْمِنِ وَعَلاَمَاتِهِ وَصِفَاتِهِ (1)

1 . مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ(2) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ دَاهِرٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ یَحْیی ، عَنْ قُثَمَ بْنِ أَبِی قَتَادَةَ الْحَرَّانِیِّ(3) ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ یُونُسَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَامَ رَجُلٌ _ یُقَالُ لَهُ : هَمَّامٌ ، وَکَانَ عَابِداً نَاسِکاً مُجْتَهِداً _ إِلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام وَهُوَ یَخْطُبُ ، فَقَالَ : یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ(4) ، صِفْ لَنَا(5) صِفَةَ الْمُوءْمِنِ کَأَنَّنَا نَنْظُرُ إِلَیْهِ .

فَقَالَ : یَا هَمَّامُ ، الْمُوءْمِنُ هُوَ الْکَیِّسُ(6) الْفَطِنُ(7) ، بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ ، وَحُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ ، أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً ، وَأَذَلُّ شَیْءٍ نَفْساً ، زَاجِرٌ عَنْ کُلِّ فَانٍ ، حَاضٌّ(8) عَلی کُلِّ حَسَنٍ ، لاَ حَقُودٌ وَلاَ حَسُودٌ ، وَلاَ وَثَّابٌ(9) وَلاَ سَبَّابٌ ،

ص: 14


1- فی «ه ، بر» : «وصفاته وعلاماته» .
2- فی «ز ، ه» وحاشیة «بر» والبحار : «محمّد بن یحیی» . وفی «ص» : «محمّد بن یحیی ، عن جعفر» . وکلاهما سهو ؛ فإنّ محمّد بن جعفر هذا ، هو محمّد بن جعفر الأسدی الکوفی الذی یقال له : محمّد بن أبیعبداللّه ؛ روی هو کتاب محمّد بن إسماعیل البرمکی ، والبرمکی روی کتاب عبداللّه بن داهر الأحمری . راجع : رجال النجاشی ، ص228 ، الرقم602 ؛ وص341 ، الرقم915 ؛ و ص373 ، الرقم1020 . ثمّ إنّ ماورد فی التوحید للصدوق ، ص308 ، ح2 من توسّط الحسین بن الحسن بین محمّد بن إسماعیل البرمکی وعبداللّه بن داهر ، فاحتمال وقوع الخلل فیه غیر منفیّ ؛ فقد روی محمّد بن إسماعیل البرمکی ، عن عبداللّه بن داهر فی علل الشرائع ، ص161 ، ح1 ؛ والخصال ، ص58 ، ذیل ح78 أیضا مباشرة .
3- هکذا فی «ب ، ف ، جر» . وفی «ج ، د ، ز ، ه ، بر ، بس ، بف» والمطبوع : «قثم أبیقتادة الحرّانی» . والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه ؛ فقد ذکر ابن حبّان فی کتابه الثقات ، ج9 ، ص25 ، قثم بن أبیقتادة ، أبا اُسامة الحرّانی ، وأما قثم أبوقتادة فلم نجده فی موضع ، مع الفحص الأکید . یؤیّد ما استظهرناه ما ورد فی الطبعة الحجریّة من الکتاب ؛ من «قسم بن أبیقتادة الحرّانی» . وکذا ماورد فی التوحید ، ص308 ، ح3 من روایة عبداللّه بن داهر عن الحسین بن یحیی الکوفی ، عن قثم بن قتادة ، عن عبداللّه بن یونس . ثمّ إنّ أباقتادة الحرّانی لیس إلاّ واحدا ، وهو عبداللّه بن واقد الحرّانی . راجع : تهذیب الکمال ، ج16 ، ص259 ، الرقم3638 ؛ وج34 ، ص197 ، وهذا مؤیّد آخر لصحّة ما أثبتناه .
4- فی «بف» : - «یا أمیرالمؤمنین» .
5- فی «بف» : «لی» .
6- «الکیّس» : العاقل . وقد کاس یکیس کَیْسا . والکَیْس : العقل . النهایة ، ج4 ، ص217 (کیس) .
7- «الفِطْنَة» : الحِذق ، وضدّه : الغَباوة . وقیل : الفِطْنة : الفهم . وقیل : الفَطانة : جودة استعدادِ الذهن لإدراک ما یرد علیه من الغیر . تاج العروس ، ج18 ، ص434 (فطن) .
8- «حضّه» : حثّه . الصحاح ، ج2 ، ص1071 (حضض) .
9- قوله علیه السلام : «ولاوثّاب» ، أی لایثب ولایطفر فی وجوه الناس بالمنازعة والمعارضة ؛ من الوَثْب ، وهو الطَفْر ، وحیث إنّ هذه الصفة من لوازم الحمق وخفّة العقل فسّره العلاّمة الفیض بالطیش ، حیث قال : «الوثبة : الطیش» . راجع : لسان العرب ، ج 1 ، ص 793 (وثب) .

باب مؤمن و نشانه ها و صفات او

1- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه:

مردى به نام همّام، عابد و خداپرست و رياضت كش، برابر امير المؤمنين (علیه السّلام) كه سخنرانى مى كرد، برخاست و گفت:

يا امير المؤمنين، براى من، مؤمن را وصف كن و صفت او را شرح بده تا گويا او را به چشمِ خود مى نگرم، در پاسخش فرمود:

اى همّام، مؤمن همان زيرك و هوشمند است، شاديش در چهره او است و اندوهش در دل، دلش از همه چيز پهناورتر است و نزد خود از همه كس خوارتر، از هر چه نابود شود و به هر چه خوب باشد پويان، نه كينه ورز است و نه حسود و نه جهنده و نه دشنام گو و نه عيب جو و نه پشت سر بدگو، گردن فرازى را بد دارد و شهرت را دشمن شمارد، غمش طولانى است، و همتش بلند و دور زن، بسيار خموش است و با وقار و يادآور و شكيبا و شكرگزار، از انديشه در آينده خود غمناك است و از نداشتن مال دنيا شاد، خلقش هموار و

ص: 15

وَلاَ عَیَّابٌ وَلاَ مُغْتَابٌ ، یَکْرَهُ الرِّفْعَةَ ، وَیَشْنَأُ السُّمْعَةَ(1) ، طَوِیلُ الْغَمِّ(2) ، بَعِیدُ(3) الْهَمِّ ، کَثِیرُ الصَّمْتِ ، وَقُورٌ(4) ، ذَکُورٌ ، صَبُورٌ ، شَکُورٌ ، مَغْمُومٌ بِفِکْرِهِ ، مَسْرُورٌ(5) بِفَقْرِهِ ، سَهْلُ الْخَلِیقَةِ(6) ، لَیِّنُ الْعَرِیکَةِ(7) ، رَصِینُ(8) الْوَفَاءِ ، قَلِیلُ الاْءَذی ، لاَ مُتَأَفِّکٌ(9) وَلاَ مُتَهَتِّکٌ(10) .

إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَخْرَقْ(11) ، وَإِنْ غَضِبَ لَمْ یَنْزَقْ(12) ؛ ضِحْکُهُ تَبَسُّمٌ ، وَاسْتِفْهَامُهُ تَعَلُّمٌ ، وَمُرَاجَعَتُهُ تَفَهُّمٌ ، کَثِیرٌ عِلْمُهُ ، عَظِیمٌ حِلْمُهُ ، کَثِیرُ الرَّحْمَةِ ، لاَ یَبْخَلُ(13) ، وَلاَ یَعْجَلُ ، وَلاَ یَضْجَرُ(14) ، وَلاَ یَبْطَرُ(15) ، وَلاَ یَحِیفُ(16) فِی حُکْمِهِ ، وَلاَ یَجُورُ(17) فِی عِلْمِهِ ، نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ(18) ، وَمُکَادَحَتُهُ(19) أَحْلی مِنَ الشَّهْدِ ، لاَ جَشِعٌ(20) ، وَلاَ هَلِعٌ(21) ، وَلاَ عَنِفٌ(22) ، وَلاَ صَلِفٌ(23) ، وَلاَ مُتَکَلِّفٌ ، وَلاَ مُتَعَمِّقٌ(24) ، جَمِیلُ الْمُنَازَعَةِ(25) ، کَرِیمُ الْمُرَاجَعَةِ ، عَدْلٌ إِنْ غَضِبَ ، رَفِیقٌ إِنْ طَلَبَ(26) ، لاَ یَتَهَوَّرُ(27) ، وَلاَ یَتَهَتَّکُ ، وَلاَ یَتَجَبَّرُ ، خَالِصُ الْوُدِّ ، وَثِیقُ الْعَهْدِ ، وَفِیُّ الْعَقْدِ ، شَفِیقٌ ، وَصُولٌ ، حَلِیمٌ ، خَمُولٌ(28) ، قَلِیلُ الْفُضُولِ(29) ، رَاضٍ عَنِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، مُخَالِفٌ لِهَوَاهُ ، ··· î لاَ یَغْلُظُ(30) عَلی مَنْ دُونَهُ(31) ، وَلاَ یَخُوضُ فِیمَا لاَ یَعْنِیهِ ، نَاصِرٌ لِلدِّینِ ، مُحَامٍ عَنِ(32)

الْمُوءْمِنِینَ ، کَهْفٌ لِلْمُسْلِمِینَ ، لاَ یَخْرِقُ(33) الثَّنَاءُ سَمْعَهُ ، وَلاَ یَنْکِی(34) الطَّمَعُ قَلْبَهُ ، وَلاَ یَصْرِفُ اللَّعِبُ حُکْمَهُ(35) ، وَلاَ یُطْلِعُ(36) الْجَاهِلَ عِلْمَهُ ، قَوَّالٌ ، عَمَّالٌ ، عَالِمٌ ، حَازِمٌ(37) ، لاَ بِفَحَّاشٍ ، وَلاَ بِطَیَّاشٍ(38) ،

ص: 16


1- أی یبغض الریاء .
2- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 204 : «طویل الغمّ ، أی لما تستقبله من سکرات الموت وأحوال القبر وأهوال الآخرة . «بعید الهمّ» إمّا تأکید للفقرة السابقة ، فإنّ الهمّ والغمّ متقاربان ، أی یهتمّ للاُمور البعیدة عنه من اُمور الآخرة . أو المراد بالهمّ القصد ، أی هو عالی الهمّة لایرضی بالدون من الدنیا» .
3- فی «بف» : «کثیر» .
4- فی المرآة : «أی ذو وقار ورزانة ، لایستعجل فی الاُمور ، ولایبادر فی الغضب ، ولا تجرّه الشهوات إلی ما لاینبغی فعله» .
5- فی «ه» : «مشهور» . وفی المرآة : «مغموم بفکره ، أی بسبب فکره فی اُمور الآخرة . «مسرور بفقره» لعلمه بقلّة خطره ، ویسر الحساب فی الآخرة ، وقلّة تکالیف اللّه فیه» .
6- «الخلیقة» : الخُلُق ، والخلیقة : الطبیعة . والجمع : الخلائق . أی لیس فی طبعه خشونة وغلظة . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج1 ، ص521 (خلق) .
7- «العَریکة» : الطبیعة . وفلان لیِّن العریکة : إذا کان سلسا مطاوعا منقادا قلیل الخلاف والنُّفور . النهایة ، ج3 ، ص222 (عرک) .
8- رصنتُ الشیءَ أرصنُه رَصنا : أکملتُه . وأرصنته : أحکمتُه . والرَّصین : المحکم الثابت . الصحاح ، ج5 ، ص2144 (رصن) . وقال فی المرآة : «وما فی بعض نسخ الکافی بالضاد المعجمة تصحیف» .
9- فی حاشیة «بف» : «مُتَفتِّک» . و«المتأفّک» : من لا یبالی أن ینسب إلیه الإفک ، أی الکذب ؛ قاله المازندرانی . وأمّا المجلسی ، فإنّه قال : «کأنّه مبالغة فی الإفک بمعنی الکذب ، أی لا یکذب کثیرا ، أو المعنی لا یکذب علی الناس . وفی بعض النسخ : لا مستأفک ، أی لا یکذب علی الناس فیکذبوا علیه ، فکأنّه طلب منهم الإفک» . راجع : شرح المازندرانی ، ج9 ، ص130 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص206 .
10- هتک السِّترَ وغیرَه یَهْتکه فانهتک وتهتّک : جذبه فقطعه من موضعه ، أو شقّ منه جزءا فبدا ماوراءه . ورجل مُنْهَتِکٌ ومُتَهتِّک ومُسْتَهْتِکٌ : لا یبالی أن یُهتَک ستره . القاموس المحیط ، ج2 ، ص1267 (هتک) .
11- «لم یخرق» من الخَرْق بمعنی الشقّ ، والمعنی : إن ضحک لم یشقّ فاه ولم یفتحه کثیرا حتّی یبلغ القهقهة کما هو شأن الکرماء ، أو من الخُرْق والخَرَق بمعنی الحمق ، والمعنی : لا یبالغ فی الضحک حتّی ینتهی إلی الخرق والسفه والحمق ، بل یقتصر علی التبسّم . راجع : القاموس المحیط ، ج2 ، ص1167 (خرق) .
12- «النَّزق» : خِفّةٌ فی کلّ أمر ، وعجلة فی جهل وحمق . ترتیب الکتاب العین ، ج3 ، ص1780 (نزق) .
13- فی حاشیة «ج» : «ولا یبخل» . وفی مرآة العقول : «وربّما یقرأ بالنون ثمّ الجیم من النجل ، وهو الرمی بالشیء ، أی لا یرمی بالکلام من غیر رویّة . وهو تصحیف» . راجع أیضا : البحار ، ج67 ، ص371 .
14- الضَجْر : القلق والاضطراب من الغمّ ، یقال : ضجر من الشیء ، أی اغتمّ وقلق واضطرب منه . راجع : الصحاح ، ج 2 ، ص 719 ؛ مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 371 (ضجر) .
15- البَطَر : الأَشَر ، وهو شدّة الفرح ، والنشاط ، وقلّة احتمال النعمة ، والدهش ، والحیرة ، والطغیان عند النعمة وطول الغنی ، وکراهیة الشیء من غیر أن یستحقّ الکراهة ؛ وفعل الکلّ : کفرح . راجع : الصحاح ، ج 2 ، ص 592 ؛ النهایة ، ج 1 ، ص 135 ؛ القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 503 (بطر) .
16- حاف یحیف حَیْفا : جار وظَلَم ، وسواء کان حاکما أو غیر حاکم ، فهو حائف . المصباح المنیر ، ص159 (حیف) .
17- فی مرآة العقول : «أی لایظلم أحدا بسبب علمه وربّما یقرأ : یجوز ، بالزای ، أی لا یتجاوز عن العلم الضروری إلی غیره» .
18- حجرٌ صَلْد : صُلْب أملس . کنایة عن شدّة تحمّله للمیثاق ، أو عن عدم عدوله عن الحقّ . راجع : الصحاح ، ج2 ، ص498 (صلد) .
19- «الکَدْح» : العمل والسعی والکسب ، یقال : هو یَکدَح فی کذا ، أی یَکِدّ . وهو یکدح لعیاله وتکتدح ، أی یکتسب لهم . الصحاح ، ج1 ، ص398 (کدح) . فی شرح المازندرانی : «وصف عمله ومبالغته فی الخیرات بأنّه أحلی من العسل فی مذاقه ، ومیل طبعه اللطیف إلیه» ، وقال الفیض فی الوافی : «الکدح : الکدّ والسعی ، وحلاوة مکادحته لحلاوة ثمرتها ویقینه فی نیلها ؛ فإنّ التعب فی سبیل المحبوب راحة» ، وقال المجلسی فی مرآة العقول : «قیل : المکادحة : المنازعة ، أی منازعته لرفقه فیها أحلی من العسل ، وأقول : یحتمل أن یکون المعنی أنّ سعیه فی تحصیل المعیشة والاُمور الدنیویّة لمساهلته فیها حسن لطیف» .
20- «الجَشَعُ» : أشدّ الحِرص وأسوَؤه ، أو أن تأخذ نصیبک وتطمع فی نصیب غیرک . القاموس المحیط ، ج2 ، ص954 (جشع) .
21- «الهلع» : أشدّ الجزع والضَّجَر . ورجل هَلِعٌ هَلُوعٌ هِلواع وهِلْواعَة : جَزوع حریص . النهایة ، ج5 ، ص269 ؛ ترتیب کتاب العین ، ج3 ، ص1894 (هلع) .
22- عَنُف به وعلیه عُنْفا : إذا لم یَرفُق به . وکلّ ما فی الرِّفق من الخیر ففی العنف من الشرّ مثله . المصباح المنیر ، ص432 ؛ النهایة ، ج3 ، ص309 (عنف) .
23- «الصَّلَف» : التکلّم بما یکرهه صاحبک ، والتمدّح بما لیس عندک ، أو مجاوزة قدر الظرف والادّعاء فوق ذلک تکبّرا ، وهو صَلِف من صلافی وصُلَفاء وصَلِفین . القاموس المحیط ، ج2 ، ص1104 (صلف) .
24- «المتعمّق» : المبالغ فی الأمر ، المتشدّد فیه ، الذی یطلب أقصی غایته . والمراد عدم المبالغة فی الاُمور الدنیویّة . راجع : النهایة ، ج3 ، ص299 (عمق) .
25- «التنازع» و«المنازعة» : المجاذبة . ویعبَّر بهما عن المخاصمة والمجادلة . المفردات للراغب ، ص 798 (نزع) .
26- احتمل فی «طلب» البناء للفاعل والمفعول باعتبارین . راجع : شرح المازندرانی ، ج9 ، ص132 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص209 .
27- «التَّهَوُّر» : الوقوع فی الشیء بقلّة مبالاة . الصحاح ، ج2 ، ص856 (هور) .
28- فی «د ، بس» والوافی والبحار : «حمول» بالمهملة . وفی المرآة : «فی أکثر النسخ بالخاء المعجمة ، وفی بعضها بالحاء المهملة ؛ فعلی الأوّل المعنی أنّه خامل الذکر ، غیر مشهور بین الناس ، وکأنّه محمول علی أنّه لایحبّ الشهرة ولا یسعی فیها ، لا أنّ الشهرة مطلقا مذمومة . وعلی الثانی : إمّا المراد به الحلم تأکیدا ، أو المراد بالحلیم : العاقل ؛ أو أنّه یتحمّل المشاقّ للمؤمنین . والأوّل أظهر» .
29- فَضَل فَضْلاً : زاد . وخُذِ الفضل ، أی الزیادة . والجمع : فُضول . وقد استُعمل الجمع استعمال المفرد فیما ï لا خیر فیه . والمراد : زیادات القول والفعل . راجع : المصباح المنیر ، ص475 (فضل) .
30- فی «ج» : «لا یغلِّظ» . وفی مرآة العقول : «لا یغلظ ، علی بناء الإفعال . یقال : أغلظ له فی القول ، أی خشن . أو علی بناء التفعیل . أو علی بناء المجرّد ، ککَرُم» . وهو الظاهر من شرح المازندرانی.
31- فی «ه ، بر» وحاشیة «د» والوافی : «من یؤذیه» .
32- فی «بس» : + «المسلمین» .
33- فی شرح المازندرانی : «أی لا یشقّه ولا یدخل فیه ؛ لأنّه یتأبّی من استماعه ویستکرهه» . وقال الفیض فی الوافی : «نفی الخرق والنکایة کنایة عن عدم التأثّر بهما» . وفی مرآة العقول : «کأنّ المراد بالخرق الشقّ ، وعدمه کنایة عن عدم التأثیر فیه کأنّه لم یسمعه . وما قیل من أنّه علی بناء الإفعال ، أی لا یصیر سمعه ذا خرق وأحمق ، فلا یخفی بعده» . وخرقتُ الثوب : إذا شققته ، وخرقتُ الأرض : إذا قطعتها فبلغت أقصاها . ترتیب کتاب العین ، ج1 ، ص479 (خرق) .
34- فی مرآة العقول : «یمکن أن یقرأ مهموزا وغیر مهموز» . یقال : نکیت فی العدوّ أنکی نِکایةً فأنا ناکٍ ، إذا أکثرت فیهم الجراح والقتل فوهنوا لذلک . وقد یهمزلغة فیه . یقال : نکأتُ القَرْحة أنکَؤُها : إذا قشرتها . والمراد : عدم تأثیر الطمع وعدم استقراره فی قلبه . راجع : النهایة ، ج5 ، ص117 (نکا) .
35- فی «ب» : «حِکمَه» علی صیغة الجمع .
36- قال المازندرانی : «أی لا یعلم الجاهل علمه ، یقال : اطّلعه علی افتعله إذا علمه ، أو لا یعلو الجاهل علمه ولا یبلغ مبلغه ، من طلع الجبل کمنع ونصر وعلم إذا علاه ، وذلک لأنّه حکیم یضع علمه وحکمته فی موضعه ویمنعه عن غیر أهله» . وصرّح المجلسی بکونه من باب الإفعال . وطلع الکوکب طلوعا ومَطْلِعا : ظهر ، کأطلع ، وعلی الأمر طلوعا : علمه . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 997 (طلع) .
37- فی «د» : «جازم» .
38- «الطَّیش» : النَّزَقُ والخفّة . والرجل طیّاش . الصحاح ، ج 3 ، ص 1009 (طیش) .

طبعش خاكسار و وفايش پايدار و خودش كم آزار است، نه دروغزن باشد و نه آبرو ريز.

اگر بخندد، به سبك سرى و آبرودرى نرساند و اگر خشم كند، از جاى بدر نرود، خنده اش به قهقهه نرسد و بر لبان نقش بندد، و پرسش او براى آموختن باشد و مراجعه او براى فهميدن است، دانشش بسيار و بردباريش بزرگوار است، پر مهربان است و بى دريغ نشتابد و دل تنگ نشود و بدمستى و سركشى نكند، در قضاوت خلافِ حق نگويد، و در علمِ خود راه بى دادگرى نپويد، چون سنگ خارا سخت است (به آسانى تحت نفوذ قرار نگيرد و خلفِ وعده و خلاف وظيفه نكند) و رنجبرى و كوشش در كام او شيرين تر از عسل است، نه آزمند است و نه بيتاب و نه سخت و نه لاف زن و نه باربرِ ديگران و نه در جستجوى اسرار ديگران، به خوشى ستيزه كند و به ارجمندى مراجعه نمايد (يعنى با ادب و مردانگى به موارد نياز خود رجوع كند كه مهمتر آنها به درگاه خدا است براى توبه از گناه و تحصيل مقام بندگى) اگر خشم ورزد از عدالت به در نرود، و اگر چيزى خواهد به راه نرمش گرايد، نه بيباك است و نه هتّاك و نه زورگو، پاك دوستى و سخت پيمان و عهد نگسل است، مهربان و چسبان و بردبار و گمنام و كم زوائد است، از خدا عز و جل خشنود است و با هواى نفسش مخالف، بر زير دست سختى نكند و در آنچه به كارش نيايد در نيالايد، ياور دين است و مدافع از مؤمنين و پناه براى مسلمين، ستايش گوشش را ندرد (در او سوء تأثير نكند) و طمع در دلش ننشيند و فرو نرود و بازيچه او را از قضاوت حكيمانه برنگرداند و نادان بر دانش او مطّلع نشود.

بسيار به جا گويد، و بسيار كارگر است، دانشمندى است

ص: 17

وَصُولٌ فِی غَیْرِ عُنْفٍ ، بَذُولٌ فِی غَیْرِ سَرَفٍ ، لاَ بِخَتَّالٍ(1) ، وَلاَ بِغَدَّارٍ ، وَلاَ یَقْتَفِی أَثَراً(2) ، وَلاَ یَحِیفُ(3) بَشَراً ، رَفِیقٌ بِالْخَلْقِ ، سَاعٍ(4) فِی الاْءَرْضِ ، عَوْنٌ لِلضَّعِیفِ ، غَوْثٌ لِلْمَلْهُوفِ(5) ، لاَ(6) یَهْتِکُ سِتْراً ، وَلاَ یَکْشِفُ سِرّاً ، کَثِیرُ الْبَلْوی ، قَلِیلُ الشَّکْوی .

إِنْ رَأی خَیْرا ذَکَرَهُ ، وَإِنْ عَایَنَ(7) شَرّا سَتَرَهُ ، یَسْتُرُ الْعَیْبَ ، وَیَحْفَظُ الْغَیْبَ ، وَیُقِیلُ(8) الْعَثْرَةَ ، وَیَغْفِرُ الزَّلَّةَ ، لاَ یَطَّلِعُ عَلی نُصْحٍ فَیَذَرَهُ(9) ، وَلاَ یَدَعُ جِنْحَ(10) حَیْفٍ فَیُصْلِحَهُ ، أَمِینٌ ، رَصِینٌ(11) ، تَقِیٌّ ، نَقِیٌّ ، زَکِیٌّ(12) ، رَضِیٌّ ، یَقْبَلُ الْعُذْرَ ، وَیُجْمِلُ(13) الذِّکْرَ ، وَیُحْسِنُ بِالنَّاسِ الظَّنَّ ، وَیَتَّهِمُ عَلَی الْعَیْبِ(14) نَفْسَهُ ، یُحِبُّ فِی اللّهِ بِفِقْهٍ وَعِلْمٍ ، وَیَقْطَعُ فِی اللّهِ بِحَزْمٍ(15) وَعَزْمٍ ، لاَ یَخْرَقُ بِهِ فَرَحٌ(16) ، وَلاَ یَطِیشُ(17) بِهِ مَرَحٌ(18) ، مُذَکِّرٌ لِلْعَالِمِ ، مُعَلِّمٌ لِلْجَاهِلِ ، لاَ یُتَوَقَّعُ لَهُ بَائِقَةٌ(19) ، وَلاَ یُخَافُ لَهُ(20) غَائِلَةٌ(21) ، کُلُّ سَعْیٍ أَخْلَصُ عِنْدَهُ مِنْ سَعْیِهِ ، وَکُلُّ نَفْسٍ أَصْلَحُ عِنْدَهُ(22) مِنْ نَفْسِهِ ، عَالِمٌ بِعَیْبِهِ ، شَاغِلٌ بِغَمِّهِ ، لاَ یَثِقُ بِغَیْرِ رَبِّهِ ، غَرِیبٌ(23) ، وَحِیدٌ ، جَرِیدٌ(24) ، حَزِینٌ(25) ، یُحِبُّ فِی اللّهِ ، وَیُجَاهِدُ فِی اللّهِ لِیَتَّبِعَ(26) رِضَاهُ ، وَلاَ یَنْتَقِمُ لِنَفْسِهِ بِنَفْسِهِ ، وَلاَ یُوَالِی فِی سَخَطِ رَبِّهِ ، مُجَالِسٌ لاِءَهْلِ الْفَقْرِ ، مُصَادِقٌ لاِءَهْلِ الصِّدْقِ ، مُوءَازِرٌ(27) لاِءَهْلِ

ص: 18


1- فی «ج» والبحار : «ولا بختّال» . وخَتَله یَختِله : خدعه وراوغَه . النهایة ، ج2 ، ص9 (ختل) .وفی الوافی ومرآة العقول : «ولا بختّارٍ» . والختر : الغدر والخدیعة .
2- فی الوافی : «نفی اقتفاء الأثر کنایة عن عدم التجسّس لعیوب الناس» .
3- فی «ص ، ه» والبحار : «لا یخیف» . وفی «ض» : «لا یجیف» .
4- فی «ض» : «وساع» .
5- «الملهوف» : المکروب . النهایة ، ج4 ، ص282 (لهف) .
6- فی «ز ، بس» : «ولا» .
7- فی «ف» : «عابر» .
8- فی «ج» : «یقبل» . وأقال اللّه عثرته : رفعه من سقوطه . ومنه الإقالة فی البیع ؛ لأنّها رفع العقد . المصباح المنیر ، ص521 (قیل) .
9- فی مرآة العقول : «أی إذا اطّلع علی نصح لأخیه لایترکه ، بل یذکره له» .
10- فی مرآة العقول: «الحاصل أنّه لا یدع شیئا من الظلم یقع منه، أو من غیره علی أحد ؛ بل یصلحه، أو لا یصدر منه شیء من الظلم، فیحتاج إلی أن یصلحه. وفی بعض النسخ: جنف، بالجیم والنون، وهو محرّکة: المیل والجور». و «الجِنح»: الجانب والکَنَف والناحیة. ومن اللیل: الطائفة. ویضمّ. القاموس المحیط ، ج1، ص329 (جنح).
11- فی «ب ، ج ، د ، ض ، ف ، ه ، بر ، بس» : «رضین» بالضاد المعجمة . و«الرصین» : المحکم الثابت . راجع : الصحاح ، ج 5 ، ص 2124 ؛ لسان العرب ، ج 13 ، ص 181 (رصن) .
12- فی حاشیة «د» : «ذکیّ» بالذال . و«زکیّ» أی طاهر من العیوب . و«ذکیّ» أی یدرک المطالب العلیّة من المبادی الخفیّة بسهولة .
13- فی «بر» : «ویجمّل» بالتشدید . وفی «بس» : «ویحمل» .
14- هکذا فی «ف» ومرآة العقول والوافی . ویکون «علی» بمعنی الباء ، أی یتّهم بالعیب نفسه . وفی أکثر النسخ والمطبوع : «الغیب» بالغین المعجمة ، فیکون «علی» بمعنی «فی» .
15- فی «د ، ه ،» : «یجزم» .
16- فی «بر» : «فرج» بالجیم المعجمة . وفی مرآة العقول : «أی لایصیر الفرح سببا لخرقه وسفهه» .
17- فی «ض» : «ولا یبطش» . وطاش السَّهم عن الهدف طَیْشا : انحرف عنه فلم یصبْه ، فهو طائش وطیّاش . المصباح المنیر ، ص383 (طیش) . وفی مرآة العقول : «أی لا یصیر شدّة فرحه سببا لنزقه وخفّته وذهاب عقله أو عدوله عن الحقّ ومیله إلی الباطل» .
18- فی «بر» وحاشیة «ج» : «ترح» . ومَرِحَ مَرَحا فهو مَرِح ، مثل فَرِحَ ، وزنا ومعنی . وقیل : أشدّ من الفرح . المصباح المنیر ، ص568 (مرح) .
19- «البائقة» : النازلة ، وهی الداهیة والشَّرّ الشدید . وجمعها : بوائق . المصباح المنیر ، ص66 ؛ القاموس المحیط ، ج2 ، ص1156 (بوق) .
20- فی «ه» : «علیه» .
21- «الغائلة» : الفساد والشرّ . وغائلة العبد : إباقُه وفجوره ونحو ذلک . والجمع : الغوائل . وقال الکسائی : الغوائل : الدواهی . المصباح المنیر ، ص457 (غول) .
22- فی «ص ، ض ، ف ، ه ، بف» : «عنده أصلح» .
23- فی «ج ، ز ، ص ، ف» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول والبحار : «قریب» . ولکن استظهر المجلسی فی البحار والمرآة : «غریب» .
24- فی «ض ، ه ، بر» والوافی ومرآة العقول والبحار : - «جرید» .
25- فی «ج ، د ، ف ، بس» وشرح المازندرانی : - «حزین» .
26- فی «بر» والوافی : «لیبتغ» .
27- «آزره» : ظاهره وعاونه علی أمر . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 80 (أزر) .

عاقبت انديش، نه هرزه است و نه در جست و خيز، بسيار پيوند است و بى زحمت، بسيار بخشش است در جاى خود، نه به خود بالد و نه دغل باشد، نه پيگردى از عيبِ ديگران كند و نه به كسى ستم روا دارد، اخلاقش خوش است و در زمين به كوشش است، كمك ناتوان است و دادرسِ بيچارگان، پرده آبروئى ندرد و رازى را فاش نكند، بلا بسيار كشد و شكايت اندك كند، اگر خوبى كند به يادش آرد و اگر بدى بيند نهانش كند، عيب را پوشد و حفظ الغيب كند، از لغزش درگذرد و از نكوهش، چشم پوشد، بر اندرزى مطّلع نگردد كه آن را از دست بنهد (چه در باره خودش از ديگران و چه در باره يادآورى آن به ديگران) و ناهموارى و ستمى را وانگذارد كه اصلاحش نكند استوار است، پايدار است، پرهيزكار است، پاك است، شسته است، پسنديده است، عذرپذير، و خوب گويد، و به مردم خوش بين باشد و در ناديده، خود را متّهم سازد (خود را به عيب، متّهم سازد خ ل) از روى فهم و دانش براى رضاى خدا دوست گردد و به دور انديشى و تصميم براى رضاى خدا دوستى را ببرد، شادى او را به بد مستى نكشاند، و شادمانى او را از جا بدر نبرد، ياد آور دانا باشد و آموزنده به نادان، نيرنگ از او توقّع ندارند و از دست برد او نترسند، هر كوششى نزد او از كوشش خودش پاكتر است و هر كس در بر او از خودش شايسته تر، عيب خود داند و به غم خود اندر است.

جز به پروردگارش اعتماد ندارد، آواره است، تنها است، بى علاقه است، (غمناك است)، براى خدا دوست دارد و در راه خدا جهاد كند تا خشنودى او را پيروى كند، براى دلِ خود انتقام نجويد، و در مورد خشم پروردگارش دوستى نكند، همنشين فقراء است، و

ص: 19

الْحَقِّ ، عَوْنٌ لِلْغَرِیبِ(1) ، أَبٌ لِلْیَتِیمِ ، بَعْلٌ لِلاْءَرْمَلَةِ(2) ، حَفِیٌّ(3) بِأَهْلِ(4) الْمَسْکَنَةِ ، مَرْجُوٌّ لِکُلِّ کَرِیهَةٍ(5) ، مَأْمُولٌ لِکُلِّ ··· î شِدَّةٍ(6) ، هَشَّاشٌ(7) ، بَشَّاشٌ(8) ، لاَ بِعَبَّاسٍ وَلاَ بِجَسَّاسٍ(9) ، صَلِیبٌ ، کَظَّامٌ ، بَسَّامٌ(10) ، دَقِیقُ النَّظَرِ ، عَظِیمُ الْحَذَرِ .

لاَ یَجْهَلُ ، وَإِنْ جُهِلَ عَلَیْهِ(11) یَحْلُمُ(12) ، لاَ یَبْخَلُ(13) ، وَإِنْ بُخِلَ(14) عَلَیْهِ(15) صَبَرَ ، عَقَلَ فَاسْتَحْیَا ، وَقَنِعَ فَاسْتَغْنی ، حَیَاوءُهُ(16) یَعْلُو شَهْوَتَهُ ، وَوُدُّهُ یَعْلُو حَسَدَهُ(17) ، وَعَفْوُهُ یَعْلُو حِقْدَهُ ، لاَ یَنْطِقُ بِغَیْرِ صَوَابٍ ، وَلاَ یَلْبَسُ إِلاَّ الاِقْتِصَادَ ، مَشْیُهُ(18) التَّوَاضُعُ ، خَاضِعٌ(19) لِرَبِّهِ بِطَاعَتِهِ ، رَاضٍ(20) عَنْهُ فِی کُلِّ حَالاَتِهِ ، نِیَّتُهُ خَالِصَةٌ ، أَعْمَالُهُ لَیْسَ فِیهَا غِشٌّ(21) وَلاَ خَدِیعَةٌ ، نَظَرُهُ عِبْرَةٌ ، وسُکُوتُهُ(22) فِکْرَةٌ ، وَکَلاَمُهُ حِکْمَةٌ ، مُنَاصِحا مُتَبَاذِلاً مُتَوَاخِیا ، نَاصِحٌ فِی السِّرِّ وَالْعَلاَنِیَةِ ، لاَ یَهْجُرُ أَخَاهُ وَلاَ یَغْتَابُهُ ، وَلاَ یَمْکُرُ بِهِ ، وَلاَ یَأْسَفُ عَلی مَا فَاتَهُ ، وَلاَ یَحْزَنُ عَلی مَا أَصَابَهُ ، وَلاَ یَرْجُو مَا لاَ یَجُوزُ لَهُ الرَّجَاءُ ، وَلاَ یَفْشَلُ فِی الشِّدَّةِ(23) ، وَلاَ یَبْطَرُ(24)

فِی الرَّخَاءِ(25) ، یَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ(26) ، وَالْعَقْلَ بِالصَّبْرِ .

تَرَاهُ بَعِیدا کَسَلُهُ ، دَائِما نَشَاطُهُ ، قَرِیبا أَمَلُهُ ، قَلِیلاً(27) زَلَلُهُ ، مُتَوَقِّعا لاِءَجَلِهِ ، خَاشِعا قَلْبُهُ ، ذَاکِرا رَبَّهُ ، قَانِعَةً(28) نَفْسُهُ ، مَنْفِیّا جَهْلُهُ ، سَهْلاً أَمْرُهُ ، حَزِینا لِذَنْبِهِ ، مَیِّتَةً

ص: 20


1- هکذا فی «د ، ج ، ص ، ف ، ه» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول والبحار . وفی سائر النسخ والمطبوع : «للقریب» .
2- «الأرملة» : المرأة التی مات زوجها ، سواء کانت غنیّة أو فقیرة ، أو هی المحتاجة المسکینة . راجع : النهایة ، ج 2 ، ص 266 ؛ القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1332 (رمل) .
3- «الحفیّ» : البَرُّ اللطیف . ویقال : حفیتُ بفلان وتحفّیت به ، إذا عُنیتَ بإکرامه . المفردات للراغب ، ص246 (حفی) .
4- فی شرح المازندرانی : «لأهل» .
5- فی الوافی : «کریمة» . و«الکریهة» : الشدّة فی الحرب . الصحاح ، ج6 ، ص2247 (کره) .
6- فی «ف ، ه» : «شدیدة» .
7- «الهَشّ» : کلّ شیء فیه رَخاوة . ورجل هشّ : إذا هشَّ إلی إخوانه . والمشاشة : الارتیاح والخفّة للمعروف . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1887 (هشّ) .
8- فی «بر» : «بشّاش هشّاش» . و«البشّ» : اللطف فی المسألة والإقبال علی أخیک . ورجل هشّ بشّ . والبشاشة : طلاقة الوجه . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 165 (بشّ) .
9- جسّ الأخبار وتجسّسها : تتبّعها . ومنه الجاسوس ؛ لأنّه یتتبّع الأخبار ویفحص عن بواطن الاُمور . المصباح المنیر ، ص101 (جسس) .
10- «البسّام» : کثیر التبسّم ، وهو أقلّ الضحک وأحسنه . راجع : الصحاح ، ج 5 ، ص 1872 ؛ لسان العرب ، ج 12 ، ص 50 (بسم) .
11- هو یجهل علی قومه : یُتسافَه علیهم . أساس البلاغة ، ص67 (جهل) .
12- فی «ب ، ج ، د ، ض ، ف ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی والبحار : - «لا یجهل ، وإن جهل علیه یحلم» . وفی «ز ، ص» : - «یحلم» .
13- فی «بس» : «لا یتحمّل» .
14- فی «بس» : «وإن یخل» . وفی شرح المازندرانی : «لاینجل ، وإن نجل» من النجل وهو اظهار العیب ونحوه ، والطعن بمقدم الرجل لیسقطه کما یفعله المصارع ، والرمی بالشیء .
15- فی «بس» وحاشیة «د ، ز ، بف» : «عنه» .
16- فی «ه» : «حیاه» بحذف الهمزة تخفیفا .
17- فی «بس» : «جسده» .
18- فی «ب» : «مشیّته» . وفی مرآة العقول : «ومشیه» .
19- فی «ف» : «خاض» .
20- فی «ف» : «راضیا» .
21- فی «ه» : «مکر» .
22- هکذا فی «ب ، ص ، ض ، ف ، ه ، بر ، بف» والوافی ومرآة العقول والبحار. وفی سائر النسخ والمطبوع : «سکوته» بدون الواو .
23- فی «ز» : + «ولا یفرح بما أتاه» .
24- فی «ف» : «ولا ینظر» . و «البَطَر» فی معنیً : کالحیرة والدَّهش . یقال : لا یُبْطِرَنّ جهلُ فلان حلمک ، أی لا یُدهشک . وفی معنیً : کالأشِرو غَمْطِ النِّعمة . یقال : بطر فلان نعمة اللّه ، أی کأنّه مَرِح حتّی جاوز الشُّکرَ فترکه وراءه . ترتیب کتاب العین ، ج 1، ص 170 (بطر) .
25- فی «بس» : «الرجاء» .
26- فی «ز» وحاشیة «ف» والوافی ومرآة العقول : «العلم بالحلم» .
27- فی «ه» : «قلیل» ، أی هو قلیل . وکذا فیما یأتی .
28- فی حاشیة «ف» : «قانعا» .

هم آهنگ راستگويان، و هم پشت و هم دست با اهل حق، كمكِ نزديك است، و پدر براى يتيم و شوهر براى بيوه زنان، به مستمندان مهربان است، و براى هر ناگوارى اميد به او است، براى هر سختى آرزومند اويند، با نشاط است، و خوشرو و نه چهره در هم و عيب جو، سخت است، و بسيار خشم فرو خور و بسيار خنده رو. نازك بين است و پُر حذر (نادانى نكند و اگر به او نادانى شود بردبارى كند)، بخل نورزد و اگر هم از او دريغ دارند صبر كند، تعقّل دارد و آزرم كند و قناعت دارد و بى نياز است، حيايش بر شهوت او برترى دارد و دوستيش بر حسدش و گذشتش بر كينه اش، نادرست نگويد، جز راه اقتصاد نپويد، رفتارش فروتنى است.

براى پروردگارش خاضع است و از او در هر حال خشنود است، نيّتش پاك است و كردارش بى دغلى است و فريب، نگاهش عبرت است و خموشيش انديشه و گفتارش حكمت، خيرخواه و بخشش كن و برادر، در نهان و عيان خيرخواه است، از برادر خود قهر نكند و غيبت او ننمايد و به او نيرنگ نزند، بر آنچه از دستش رفته افسوس نخورد، و به هر مصيبتى بيند، اندوه نخورد به آنچه برايش روا نيست اميد نبندد، در سختى و تنگدستى سست نشود و در خوشى و فراوانى سست نگردد، بردبارى را با دانش در آميزد و خرد را با شكيبائى، ببينى كه تنبلى از او دور است و نشاط او پيوسته است، آرزوى كوتاه دارد و لغزش اندك و انتظار مرگ، دلش لرزان است و در ياد پروردگار خود است، نفسش قانع و جهلش منفى و كارش آسان است، براى گناهش غمنده است و شهوت خود را كشته، خشمش را به خوبى فرو خورد و خلقش را مصفّا نمايد، همسايه از او آسوده است و سر بزرگى ندارد، بدان چه به او رسد قانع است و پايه

ص: 21

شَهْوَتُهُ ، کَظُوما غَیْظَهُ ، صَافِیا(1) خُلُقُهُ ، آمِنا مِنْهُ(2) جَارُهُ ، ضَعِیفا کِبْرُهُ ، قَانِعا بِالَّذِی قُدِّرَ لَهُ ، مَتِینا(3) صَبْرُهُ ، مُحْکَماً أَمْرُهُ ، کَثِیراً ذِکْرُهُ ، یُخَالِطُ النَّاسَ لِیَعْلَمَ ، وَیَصْمُتُ لِیَسْلَمَ ، وَیَسْأَلُ لِیَفْهَمَ ، وَیَتَّجِرُ(4) لِیَغْنَمَ ، لاَ یُنْصِتُ(5) لِلْخَبَرِ(6) لِیَفْخَرَ(7) بِهِ(8) ، وَلاَ یَتَکَلَّمُ لِیَتَجَبَّرَ بِهِ(9) عَلی مَنْ سِوَاهُ ، نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاءٍ ، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ ، أَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِآخِرَتِهِ ، فَأَرَاحَ(10) النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ ، إِنْ بُغِیَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتّی یَکُونَ اللّهُ الَّذِی یَنْتَصِرُ لَهُ ، بُعْدُهُ مِمَّنْ(11) تَبَاعَدَ مِنْهُ بُغْضٌ وَنَزَاهَةٌ(12) ، وَدُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِینٌ وَرَحْمَةٌ ، لَیْسَ تَبَاعُدُهُ تَکَبُّراً وَلاَ عَظَمَةً ، وَلاَ دُنُوُّهُ(13) خَدِیعَةً وَلاَ خِلاَبَةً(14) ، بَلْ یَقْتَدِی بِمَنْ کَانَ قَبْلَهُ مِنْ أَهْلِ الْخَیْرِ ، فَهُوَ إِمَامٌ لِمَنْ بَعْدَهُ مِنْ أَهْلِ الْبِرِّ».

قَالَ : «فَصَاحَ هَمَّامٌ صَیْحَةً ، ثُمَّ وَقَعَ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ ، فَقَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : أَمَا وَاللّهِ ، لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَیْهِ ، وَقَالَ : هکَذَا تَصْنَعُ الْمَوْعِظَةُ(15) الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا ، فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ : فَمَا بَالُکَ یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ؟ فَقَالَ : إِنَّ لِکُلٍّ أَجَلاً لاَ یَعْدُوهُ(16) ، وَسَبَباً لاَ یُجَاوِزُهُ ، فَمَهْلاً لاَ تُعِدْ(17) ، فَإِنَّمَا نَفَثَ(18) عَلی لِسَانِکَ شَیْطَانٌ(19)» .(20)

ص: 22


1- فی «بس» : «ماقیا» .
2- فی «ج» : - «منه» .
3- فی «د ، ص ، ه» : «مبینا» . وفی «ض» : «متبیّنا» .
4- فی «ض» : «ویتجبّر» .
5- فی «ب» : «لا ینصب» .
6- فی «ب ، ج ، د ، ص ، ض ، ه ، بف» والوافی والبحار : «للخیر» . وفی «بس» : «للجزء» .
7- هکذا فی «ب ، د . ز ، ه ، بف» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول والبحار . وفی سائر النسخ والمطبوع : «لیفجر» .
8- فی حاشیة «ج» : - «به» .
9- فی شرح المازندرانی : - «به» .
10- فی «ه» : «وأراح» .
11- فی حاشیة «ج» : «ممّا» .
12- فی نهج البلاغه وکتاب سلیم : «ممّن تباعد عنه زهد ونزاهة» .
13- فی «ه» : + «بمکر و» .
14- «الخلابة» : المخادعة . ترتیب کتاب العین ، ج1 ، ص512 (خلب) .
15- فی «ج ، د ، ف» وحاشیة «ض» وشرح المازندرانی ومرآة العقول والبحار : «المواعظ» .
16- فی «ج ، ز ، ف ، بر ، بف» وحاشیة «ه» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول والبحار : «لن یعدوه» .
17- فی الوافی : «ولا تعد» .
18- أی ألقی ؛ من النَّفْث بالفم ، وهو شبیه بالنفخ ، وهو أقلّ من التَّفْل ؛ لأنّ التفل لا یکون إلاّ ومعه شیء من الریق . النهایة ، ج5 ، ص88 (نفث) .
19- فی «ف» : «الشیطان» . وفی الوافی : «قول السائل : «فما بالک» أی لم تقع مغشیّا علیک ؟ أو ذکرت له ذلک مع خوفک علیه الموت ؟ فأجابه علیه السلام بالإشارة إلی السبب البعید ، وهو الأجل المحکوم به القضاء الإلهی . وهو جواب مقنع للسامع ، مع أنّه حقّ وصدق . وأمّا السبب القریب للفرق بینه وبین همّام ونحوه ، فقوّة نفسه القدسیّة علی قبول الواردات الإلهیّة وتعوّده بها وبلوغ ریاضته حدّ السکینة عند ورود أکثرها ، وضعف نفس همّام عمّا ورد علیه من خوف اللّه ورجائه ، وأیضا فإنّه علیه السلام کان متّصفا بهذه الصفات لم یفقدها حتّی یتحسّر علی فقدها . قیل : ولم یجب علیه السلام بمثل هذا الجواب ؛ لاستلزامه تفضیل نفسه ، أو لقصور فهم السائل ونهیه له عن مثل هذا السؤال ، والتنفیر عنه بکونه من نفثات الشیطان لوضعه له فی غیر موضعه ، وهو من آثار الشیطان ، وباللّه العصمة والتوفیق . إن قیل : کیف جاز منه علیه السلام أن یجیبه مع غلبة ظنّه بهلاکه ، وهو کالطبیب یعطی کلاًّ من المرضی بحسب احتمال طبیعته من الدواء ؟ قلت : إنّه لم یکن یغلب علی ظنّه إلاّ الصعقة عن الوجد الشدید ، فأمّا أنّ تلک الصعقة فیها موته ، فلم یکن مظنونا له ؛ کذا قاله ابن میثم رحمه الله » .
20- الأمالی للصدوق ، ص572 ، المجلس 84 ، ح2 ؛ وصفات الشیعة ، ص23 ، ح35 ، بسند آخر عن جعفر بن ï محمّد ، عن أبیه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام . کتاب سلیم بن قیس ، ص849 ، ح43 ، عن أبان بن أبیعیّاش ، عن سلیم ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام . نهج البلاغة ، ص303 ، الخطبة 193 ، وفی کلّها مع اختلاف . وفی نهج البلاغه ، ص 533 ، الحکمة 333 ، قطعة منه . تحف العقول ، ص159 ، مع اختلاف وتقدّم وتأخّر فی بعض فقراته الوافی ، ج4 ، ص153 ، ح1747 ؛ البحار ، ج67 ، ص365 ، ح70 .

صبرش استوار، كارش محكم است و ذكرش بسيار.

با مردم در آميزد تا دانش آموزد و دم بندد تا سالم زيد و بپرسد تا بفهمد، تجارت كند تا سود برد، به خبر خوب گوش ندهد تا بدان بنازد (يعنى آن را ياد گيرد و به نقل آن افتخار كند) (منصب خوب را نپذيرد تا به وسيله آن بد كارى كند يعنى از مقام خود سوء استفاده كند و هرزگى پيش گيرد خ ل) سخن نگويد تا بر ديگران زورنمائى كند، خودش از خويش در رنج است و مردم از او در آسايش، خود را براى ديگر سرايش در رنج اندازد و مردم را از خود آسوده سازد، اگر به او ستم شود شكيبا باشد تا خدا براى او انتقام كشد، دوريش از هر كه كناره كند ناخواهى و پاكدامنى است و نزديكيش به هر كس نزديك شود نرمى و مهربانى است، دورى كردنش از راه بزرگ منشى و تكبّر نيست و نزديكيش فريب و نيرنگ نيست بلكه به اهل خيرى كه پيش او بودند، اقتداء كند و پيشواى نيكان پس از خود باشد.

گويد: همّام، پس از شنيدن بيانات امام، جيغى زد و بى هوش افتاد، پس امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

هلا به خدا كه من از همين بيتابى بر او مى ترسيدم و فرمود:

پندهاى رسا و عميق با اهل خود چنين كنند، گوينده اى به آن حضرت گفت: پس اى امير المؤمنين، تو را چه در نهاد است؟ (يعنى چرا با توجه به اين پندها جيغ نزنى و بى هوش نشوى؟) فرمود:

راستى براى هر كس، اجل مقررى است كه از آن در نگذرد و آن اجل را سبب معينى است كه از آن تجاوز نكند، آرام باش، پيش نيافت (باز مگرد خ ل) همانا شيطان بر زبانت دميد (يعنى اين اعتراض تو يك القاء شيطانى است كه گستاخانه به من عرض داشتى و براى خود حق اعتراض پنداشتى).

ص: 23

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ(1) بْنِ غَالِبٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «یَنْبَغِی لِلْمُوءْمِنِ أَنْ یَکُونَ فِیهِ ثَمَانُ(2) خِصَالٍ : وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزَاهِزِ(3) ، صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلاَءِ ، شَکُورٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ ، قَانِعٌ(4) بِمَا رَزَقَهُ اللّهُ ، لاَ یَظْلِمُ الاْءَعْدَاءَ ، وَلاَ یَتَحَامَلُ(5) لِلاْءَصْدِقَاءِ ، بَدَنُهُ مِنْهُ فِی تَعَبٍ(6) وَالنَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ ، إِنَّ الْعِلْمَ(7) خَلِیلُ الْمُوءْمِنِ ، وَالْحِلْمَ(8) وَزِیرُهُ ، وَالصَّبْرَ(9) أَمِیرُ جُنُودِهِ ، وَالرِّفْقَ أَخُوهُ ، وَاللِّینَ(10) وَالِدُهُ» .(11)

3 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ : عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، قَالَ : «الْمُوءْمِنُ یَصْمُتُ(12) لِیَسْلَمَ ، وَیَنْطِقُ لِیَغْنَمَ(13) ، لاَ یُحَدِّثُ أَمَانَتَهُ الاْءَصْدِقَاءَ ، وَلاَ یَکْتُمُ شَهَادَتَهُ مِنَ الْبُعَدَاءِ(14) ، وَلاَ یَعْمَلُ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ رِیَاءً ، وَلاَ یَتْرُکُهُ حَیَاءً ، إِنْ(15) زُکِّیَ خَافَ مِمَّا(16) یَقُولُونَ ، وَیَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِمَا(17) لاَ یَعْلَمُونَ ، لاَ یَغُرُّهُ(18) قَوْلُ مَنْ جَهِلَهُ ، وَیَخَافُ إِحْصَاءَ مَا عَمِلَهُ» .(19)

4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ:

رَفَعَهُ إِلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «الْمُوءْمِنُ(20) لَهُ قُوَّةٌ فِی دِینٍ(21) ، وَحَزْمٌ فِی لِینٍ ، وَإِیمَانٌ فِی یَقِینٍ ، وَحِرْصٌ فِی فِقْهٍ ، وَنَشَاطٌ فِی هُدًی ، وَبِرٌّ فِي

ص: 24


1- تقدّم الخبر فی الکافی ، ح 1539، بسند آخر عن الحسن بن محبوب ، عن جمیل بن صالح ، عن عبدالملک بن غالب . وتکلّمنا هناک حول الصواب فی العنوان ، فلاحظ .
2- فی الکافی ، ح 1539 : «ثمانی» .
3- «الهزاهز» : الفتن یهتزّ فیها الناس . المصباح المنیر ، ص637 (هزز) .
4- فی «ج» ، بس» : «قانعا» .
5- فی حاشیة «بر» : «ولا یتجاهل» . وتحامَلَ الشیء : تکلّفه علی مشقّة ، وتحامل فی الأمر وبه : تکلّفه علی مشقّة ، وعلیه : کلّفه ما لا یطیق . قال المجلسی : «أی لا یحمل الوزر لأجلهم ، أو لا یتحمّل عنهم ما لا یطیق الإتیان به من الاُمور الشاقّة فیعجز عنها ، والأوّل أظهر معنی ، والثانی لفظا» . راجع : النهایة ، ج1 ، ص443 ؛ القاموس المحیط ، ج2 ، ص1306 (حمل) ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص225 .
6- فی «ه» : «التعب» .
7- فی «ه» : «العلیم» .
8- فی «ه» : «والعلم» .
9- فی الکافی ، ح 1539 : «والعقل» .
10- فی حاشیة «ج» : «والدین» . وفی الکافی ، ح 1539 والبحار : «والبرّ» . وفی مرآة العقول : «وقرأ بعض الأفاضل : والدین ، مکان قوله : واللین ، أی هو والده الروحانی ؛ فإنّ الوالد سبب للحیاة الجسمانیّة الفانیّة ، والدین سبب للحیاة الروحانیّة الأبدیّة . وهذا أظهر وأنسب» .
11- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب خصال المؤمن ، ح 1539 ؛ والأمالی للصدوق ، ص592 ، المجلس 86 ، ح17 ؛ والخصال ، ص406 ، ح1 ، بسند آخر عن الحسن بن محبوب . وفی الفقیه ، ج4 ، ص352 ، ح5762 ، ضمن وصایا النبیّ صلی الله علیه و آله لعلیّ علیه السلام ؛ والخصال ، ص 406 ، باب الثمانیة ، ح2 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، إلی قوله : «والناس منه فی راحة» . تحف العقول ، ص361 الوافی ، ج4 ، ص158 ، ح1748 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص185 ، ذیل ح20235 ؛ البحار ، ج67 ، ص268 ، ح1 .
12- فی الوسائل : «یُنصِتُ» .
13- فی «ف ، ه» وحاشیة «بر ، بف» : «لیعلم» . وفی حاشیة «ه» : «لیفهم» .
14- فی «ز» : «الأعداء» . وفی «ص» : + «من الأعداء» .
15- فی «ب» : «وإن» .
16- فی الوسائل : «ما» .
17- فی «ه» : «ممّا» .
18- فی «ض» : «ولا یغرّه» . وفی «ف ، بف» : «لا یعزّه» . وفی «ه» : «لا یغیّره» .
19- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الحلم ، ح 1812 ، بسند آخر عن أبی حمزة ، من دون الإسناد إلی المعصوم علیه السلام ؛ الأمالی للصدوق ، ص493 ، المجلس 74 ، ضمن ح 12 ، بسند آخر عن أبیحمزة الثمالی ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص158 ، ح1749 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص186 ، ح20238 ؛ البحار ، ج67 ، ص270 ، ح2 .
20- فی «ف» : + «من» .
21- فی «ف» : + «اللّه» .

2- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

شايسته است كه مؤمن هشت خصلت داشته باشد: در پيشامدهاى لرزاننده خوددار باشد، در موقع بلاء شكيبا باشد، در نعمت و فراوانى شكرگزار باشد، بدان چه خدا روزيش كرده قانع باشد، بر دشمنان خود ستم نكند، سرباز بر دوستان نباشد (به خاطر دوستان زير بار گناه نرود، به خاطر دوستان پيش از توان خود باربر ندارد خ ل) تنِ خود را رنج دهد و مردم از او آسوده باشند، به راستى دوستِ جانى مؤمن است و بردبارى وزير او است و شكيبائى فرمانده لشكر او، نرمش برادر او است و خوش پذيرشى پدر او.

3- از على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود:

مؤمن دم بندد تا سالم ماند و سخن راند تا بهره اى ستاند، سپرده خود را به دوستان باز نگويد و گواهى حق خود را از دوران (دشمنان خ ل) نهان نسازد هيچ كار خيرى را براى خودنمائى نكند و از روى حياء آن را واننهد، اگر او را به خوبى ستايند از آنچه در باره او گويند بيم دارد و از آنچه كه در باره او ندانند آمرزش خواهد، گفتار كسى كه به باطن او نادان است گولش نزند و از آمار كردار خود بيم دارد.

4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

مؤمن داراى نيرو است در دين دارى، و احتياط كارى در خوش پذيرائى و ايمان با يقين و اطمينان، و حرص در فهم احكام و نشاط در راه حق، و نيك رفتارى با استوارى در دين، و دانش در بردبارى و زيركى با نرمش، و سخاوت در جاى شايسته، و ميانه روى

ص: 25

اسْتِقَامَةٍ ، وَعِلْمٌ فِی حِلْمٍ ، وَکَیْسٌ(1) فِی رِفْقٍ ، وَسَخَاءٌ فِی حَقٍّ ، وَقَصْدٌ فِی غِنًی ، وَتَجَمُّلٌ(2) فِی فَاقَةٍ ، وَعَفْوٌ فِی قُدْرَةٍ ، وَطَاعَةٌ لِلّهِ(3) فِی نَصِیحَةٍ ، وَانْتِهَاءٌ فِی شَهْوَةٍ ، وَوَرَعٌ فِی رَغْبَةٍ ، وَحِرْصٌ(4) فِی جِهَادٍ(5) ، وَصَلاَةٌ فِی شُغُلٍ(6) ، وَصَبْرٌ فِی شِدَّةٍ ، وَفِی الْهَزَاهِزِ وَقُورٌ ، وَ(7) فِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ ، وَفِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ ، وَ(8) لاَ یَغْتَابُ وَلاَ یَتَکَبَّرُ ، وَلاَ یَقْطَعُ الرَّحِمَ ، وَلَیْسَ بِوَاهِنٍ وَلاَ فَظٍّ(9) وَلاَ غَلِیظٍ ، وَ(10) لاَ یَسْبِقُهُ بَصَرُهُ(11) ، وَلاَ یَفْضَحُهُ بَطْنُهُ ، وَلاَ یَغْلِبُهُ فَرْجُهُ ، وَلاَ یَحْسُدُ النَّاسَ ، یُعَیَّرُ وَلاَ یُعَیِّرُ ، وَلاَ یُسْرِفُ(12) ، یَنْصُرُ الْمَظْلُومَ ، وَیَرْحَمُ الْمِسْکِینَ ، نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاءٍ ، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ ، لاَ یَرْغَبُ فِی عِزِّ(13) الدُّنْیَا ، وَلاَ یَجْزَعُ مِنْ ذُلِّهَا(14) ، لِلنَّاسِ هَمٌّ قَدْ أَقْبَلُوا عَلَیْهِ ، وَ(15) لَهُ هَمٌّ قَدْ شَغَلَهُ ، لاَ یُری فِی حُکْمِهِ(16) نَقْصٌ ، وَلاَ(17) فِی رَأْیِهِ وَهْنٌ ، وَلاَ فِی دِینِهِ ضَیَاعٌ(18) ، یُرْشِدُ مَنِ اسْتَشَارَهُ ، وَیُسَاعِدُ مَنْ سَاعَدَهُ ، وَیَکِیعُ(19) عَنِ الْخَنَا(20) وَالْجَهْلِ» .(21)

ص: 26


1- فی الخصال وصفات الشیعة : «وشکر» . و «الْکَیْس» : العقل . والکیس فی الاُمور ، یجری مجری الرفق فیها . النهایة ، ج4 ، ص217 (کیس) .
2- فی «بر ، بف» والوسائل : «وتحمّل» بالحاء المهملة . وفی مرآة العقول : «وقد یقرأ بالحاء المهملة ، أی تحمّل وصبر فی الفقر ».
3- وفی الخصال وصفات الشیعة : - «للّه» .
4- فی «ف» : «وحصن» .
5- فی «ض ، ه» وحاشیة «ز» : «اجتهاد» .
6- فی الوافی : «لعلّ المراد بالصلاة فی الشغل ذکر اللّه فی أشغاله، أو أنّ المراد أنّه لایشغله أشغاله عن إتیان الصلاة ، بل یدع الشغل ویأتی الصلاة ثمّ یعود إلیه ؛ ویشملهما قوله سبحانه: «رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تَجَ_رَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ». [النور (24) : 37]» .
7- فی «ز» : - «و» .
8- فی «ه» وشرح المازندرانی : - «و» .
9- رجل فظّ : أی سیِّئ الخلق ، وفلان أفظّ من فلان ، أی أصعب خُلُقا وأشرس . النهایة ، ج3 ، ص459 (فظظ) .
10- فی «ج ، ص ، بف» : - «و» .
11- فی «ف» : «بسوء» . وفی صفات الشیعة : «بطره» .
12- فی الوافی : «وفی بعض النسخ : لا یحسد الناس بعزّ _ أی بسبب عزّه _ ولا یقتر ولا یسرف . ولعلّه الأصحّ» . وکذا قاله فی مرآة العقول ، إلاّ أنّ فیه : «ولعلّه أصوب» .
13- فی «ف» : «غنی» .
14- فی «ب» : «فی ذلّها» . وفی الخصال : «من ألمها» .
15- فی «بر ، بف» : - «و» .
16- فی «ج ، د ، ص» وحاشیة «بر» : «علمه» . وفی الوسائل والخصال وصفات الشیعة : «حلمه» .
17- فی «د» : «ولا یری» .
18- فی مرآة العقول : «أی دینه قویّ متین ، لایضیّع بالشکوک والشبهات ولا بارتکاب المعاصی» .
19- فی «ص» وحاشیة «د» : «یکنع» وفی الوافی : «یکتع» والکلّ متقاربة المعنی . و «یکیع» أی یهاب ویَجبُن . القاموس المحیط ، ج2 ، ص1018 (کیع) .
20- «الخنا» : الفحش فی القول . النهایة ، ج2 ، ص86 (خنا) .
21- الخصال ، ص571 ، أبواب الخمسین ومافوقه ، ح2 ، بسنده عن الحسن بن علیّ ، عن أبی سلیمان الحلوانی ، أو عن رجل عنه ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ؛ صفات الشیعة ، ص34 ، ح54 ، بسنده عن محمّد بن أحمد ، عن رجل ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص159 ، ح1751 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص187 ، ح20240 ؛ البحار ، ج67 ، ص271 ، ح3 .

در توانگرى، و تجمّل در ندارى، و گذشت در حال قدرت بر انتقام، و طاعت خدا با خير خواهى (نسبت به خدا و ائمه مسلمانان يا نسبت به مؤمنان يا بطور كلّى و نصيحت براى خدا كردار با اخلاص است براى او چنانچه در خبر است كه: در سه چيز، دل مرد مسلمان دغلى نكند: اخلاص در عمل براى خدا، و خيرخواهى براى ائمه مسلمين، و ملازمت جماعت آنان، و در نهايه گفته است: دين، نصيحت براى خدا و رسول خدا و كتاب خدا و ائمه مسلمانان و همه مسلمانان است- از مجلسى (رحمه الله) و باز ايستادن از كارهاى زشت است با وجود شهوت و ميل (زيرا در صورت عدم شهوت، ترك عمل، اهميّتى ندارد، چون كودك خردسالى كه زنا نكند) و پارسائى و خوددارى از محرّمات با وجود رغبت بدانها، و حرص در كار خير با سختى و مشقّت، و نماز خواندن با گرفتارى، و شكيبائى در حال سختى.

مؤمن در پيش آمدهاى لرزاننده با وقار و پايدار است و در ناگواريها شكيبا است و در حال نعمت و فراوانى شكرگزار، نه غيبت كند و نه بزرگى فروشد و نه قطع رحم كند، مؤمن نه سست است و نه تندخو و نه سخت دل، چشم او از او پيش نيفتد و بى اختيار به هرجا ننگرد و شكمش او را رسوا نكند و فرجش در شهوت بر او چيره نگردد، به مردم حسد نبرد، سرزنش شنود و سرزنش نكند، اسراف نورزد، ستمديده را يارى كند و به مستمندان مهربانى كند، خودش را در رنج اندازد و مردم از او در آسايشند، در عزّت دنيا رغبت ندارد و از خوارى آن بيتابى نكند، مردم همه را وجهه همّتى است كه روى بدان آورند و او هم وجهه همتى دارد كه بدان اندر است، در قضاوتش كاستى ديده نشود و در رأى او سستى نباشد و در دينش گمشده نيست، هر كه از او مشورت جويد، به راه راستش رهبرى كند و هر كه از او كمك خواهد، به او كمك رساند و از هرزه گوئى و نادانى بهراسد.

ص: 27

5 . عَنْهُ(1) ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ : عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام ، قَالَ : «مَرَّ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام بِمَجْلِسٍ مِنْ قُرَیْشٍ ، فَإِذَا(2) هُوَ بِقَوْمٍ(3) بِیضٍ(4) ثِیَابُهُمْ ، صَافِیَةٍ أَلْوَانُهُمْ ، کَثِیرٍ ضِحْکُهُمْ ، یُشِیرُونَ بِأَصَابِعِهِمْ إِلی مَنْ یَمُرُّ(5) بِهِمْ ، ثُمَّ مَرَّ علیه السلام بِمَجْلِسٍ لِلاْءَوْسِ(6) وَالْخَزْرَجِ ، فَإِذَا قَوْمٌ(7) بُلِیَتْ مِنْهُمُ الاْءَبْدَانُ ، وَدَقَّتْ مِنْهُمُ الرِّقَابُ ، وَاصْفَرَّتْ مِنْهُمُ الاْءَلْوَانُ ، وَقَدْ تَوَاضَعُوا(8) بِالْکَلاَمِ ، فَتَعَجَّبَ(9) عَلِیٌّ علیه السلام مِنْ ذلِکَ ، وَدَخَلَ(10) عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَ : بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی ، إِنِّی(11) مَرَرْتُ بِمَجْلِسٍ لاِآلِ(12) فُلاَنٍ ، ثُمَّ وَصَفَهُمْ ، وَ(13) مَرَرْتُ بِمَجْلِسٍ لِلاْءَوْسِ(14) وَالْخَزْرَجِ ، فَوَصَفَهُمْ . ثُمَّ قَالَ علیه السلام : وَجَمِیعٌ مُوءْمِنُونَ ، فَأَخْبِرْنِی یَا رَسُولَ اللّهِ ، بِصِفَةِ الْمُوءْمِنِ .

فَنَکَسَ(15) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (16) ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ(17) ، فَقَالَ : عِشْرُونَ خَصْلَةً(18) فِی الْمُوءْمِنِ ، فَإِنْ لَمْ تَکُنْ(19) فِیهِ لَمْ یَکْمُلْ إِیمَانُهُ .

إِنَّ مِنْ أَخْلاَقِ الْمُوءْمِنِینَ یَا عَلِیُّ : الْحَاضِرُونَ الصَّلاَةَ(20) ، وَالْمُسَارِعُونَ(21) إِلَی الزَّکَاةِ ،

ص: 28


1- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
2- فی «ض ، ه» : «وإذا» .
3- فی «ض ، ه» : «هم قوم» بدل «هو بقوم» .
4- فی مرآة العقول : «ویحتمل فیه وفی نظائره الجرّ والرفع» .
5- فی «ص ، ض ، ه ، بف» : «مرّ» . وفی مرآة العقول : «یشیرون بأصابعهم ، استهزاءٌ وإشارة إلی عیوبهم» .
6- فی «ب ، بف» : «الأوس» .
7- فی «ز ، ص ، ض ، ف ، ه ، بف» والوافی والبحار : «أقوام» .
8- فی «ص ، ه» : «تواصفوا» .
9- فی «ب» : + «أمیرالمؤمنین» . وفی حاشیة «د» : «فعجب» .
10- فی «ض» : «فدخل» .
11- فی «ه» : - «إنّی» .
12- فی «ه» : «آل» .
13- فی «بس» : «ثمّ» .
14- فی «ب» : «الأوس» . وفی «ف» : «لآل أوس» .
15- فی «ه» : «فنکّس» بالتشدید .
16- فی «ب ، ه» : + «رأسه» .
17- فی «ه» : - «رأسه» .
18- المعدود من الخصال تسع عشرة ، وکأنّ واحدة منها سقطت من قلم النسّاخ أو الرواة ، قال الفیض : «ولا یبعد أن یکون تلک : رحماء بینهم» ، وقال المجلسی : «إلاّ أن یقال : المطهّرون أطمارهم ، مشتملة علی خصلتین : التطهیر ولبس أخلاق الثیاب ، وقیل : الدعاء فی آخر الخبر إشارة إلی العشرین وهی التقوی» . راجع : الوافی ، ج4 ، ص161 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص236 .
19- فی «ب ، ص ، بر ، بس ، بف» والبحار : «لم یکنّ» .
20- فی «ه» : «لصلاة» .
21- فی «ب» : «والسارعون» .

5- يكى از دو امام (امام باقر يا امام صادق (علیه السّلام) فرمايد:

امير المؤمنين (علیه السّلام) به انجمنى از مردم قريش گذر كرد، بر خلاف انتظار، ديد همه جامهاى سفيد در بر دارند و رنگ و روى آنها با صفا است، پر مى خندند، و هر كس به آنها مى گذرد او را انگشت نما مى سازد (او را مسخره مى كنند و وسيله تفريح خود نمايند) سپس به انجمنى از اوس و خزرج (انصار مدينه) گذر كرد، ديد مردمى هستند فرسوده تن، گردنِ آنها لاغر شده و رنگ آنها از رياضت زرد است و در سخن و گفتارِ خود با تواضع هستند.

على (علیه السّلام) از اين دو انجمن در شگفت شد (چون قدرت انصار براى زندگى بيشتر بود و بهتر مى توانستند خوشگذرانى كنند زيرا در وطن خود بودند و داراى ثروت و نسبت به دين از قريش دورتر بودند و دين اسلام از قريش براى آنها به ارمغان آمده بود و در حقيقت تأثير ديانت و توجه به دين اسلام، انصار را چنين كرده بود و قريش از بى توجهى به دين به آن صورت شده بودند و اين خود مايه تعجّب على (علیه السّلام) گرديد) آن حضرت، خدمت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسيد و گفت: پدر و مادرم بقربانت، من به انجمنى از آل فلان رسيدم، و حال آنها را شرح داد، و به انجمنى از اوس و خزرج رسيدم، و حال آنها را شرح داد، سپس عرض كرد: همه اينها هم در شمار مؤمنان هستند؟

يا رسول اللَّه! به من وصف مؤمن را خبر بده. رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سر بزير افكند و سپس سر برداشت و فرمود:

در مؤمن بيست خصلت است و اگر آنها در وى نباشند، ايمانش كامل نيست، به راستى اى على، از اخلاق مؤمنان است كه:

1- در نماز جماعت حاضرند 2- به پرداخت زكاة شتابانند 3- به مستمندان خوراك دهند 4- دست مهر بر سر يتيم كشند 5- جامه هاى خود را پاكيزه دارند 6- كمر خود را محكم بندند

ص: 29

وَالْمُطْعِمُونَ الْمِسْکِینَ(1)، الْمَاسِحُونَ رَأْسَ(2) الْیَتِیمِ، الْمُطَهِّرُونَ أَطْمَارَهُمْ(3)، الْمُتَّزِرُونَ(4) عَلی أَوْسَاطِهِمُ ؛ الَّذِینَ إِنْ(5) حَدَّثُوا لَمْ یَکْذِبُوا(6) ، ··· î وَإِذَا(7) وَعَدُوا لَمْ یُخْلِفُوا ، وَإِذَا(8) ائْتُمِنُوا لَمْ یَخُونُوا ، وَإِذَا(9) تَکَلَّمُوا صَدَقُوا ، رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ(10) ، أُسُدٌ(11) بِالنَّهَارِ(12) ، صَائِمُونَ النَّهَارَ ، قَائِمُونَ اللَّیْلَ(13) ، لاَ یُوءْذُونَ جَارا ، وَلاَ یَتَأَذّی بِهِمْ جَارٌ ؛ الَّذِینَ مَشْیُهُمْ(14) عَلی الاْءَرْضِ هَوْنٌ(15) ، وَخُطَاهُمْ إِلی بُیُوتِ الاْءَرَامِلِ(16) ، وَعَلی أَثَرِ الْجَنَائِزِ ؛ جَعَلَنَا اللّهُ وَإِیَّاکُمْ مِنَ الْمُتَّقِینَ» .(17)

6. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ ، عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَسَاءَتْهُ سَیِّئَتُهُ(18) ، ··· î فَهُوَ مُوءْمِنٌ» .(19)

7. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ زَعْلاَنَ(20) ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ الْخُرَاسَانِیِّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَیْعٍ الْعَبْدِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «شِیعَتُنَا(21) الشَّاحِبُونَ(22) الذَّابِلُونَ(23) النَّاحِلُونَ(24) ، الَّذِینَ إِذَا جَنَّهُمُ(25) اللَّیْلُ(26) ، اسْتَقْبَلُوهُ بِحُزْنٍ(27)» .(28)

ص: 30


1- فی الوسائل : «للمسکین» . وفی البحار : «المساکین» .
2- فی «ج» : «والماسحون» . وفی الوسائل : «لرأس» .
3- «الطمر» : الثوب الخَلَق ، أو الکساء البالی من غیر الصوف . وجمعه : أطمار . القاموس المحیط ، ج1 ، ص604 (طمر) .
4- فی «ه» : «المؤتزرون» . وفی الوافی : «إمّا کنایة عن اجتهادهم البلیغ فی العبادة ، أو محمول علی ظاهره» . وفی مرآة العقول : «أی یشدّون المئزر علی وسطهم احتیاطا لستر العورة ، فإنّهم کانوا لایلبسون السراویل . أو المراد شدّ الوسط بالإزار کالمنطقة لیجمع الثیاب ...» . و «اتّزرتُ» : لبست الإزار . وأصله بهمزتین ، الاُولی همزة وصل ، والثانیة فاء افتعلت . راجع : النهایة ، ج1 ، ص44 ؛ و مصباح المنیر ، ص 13 ؛ و القاموس المحیط ، ج1 ، ص491 (أزر) .
5- فی «ه» : «إذا» . وفی مرآة العقول : «وإن» .
6- «إن حدّثوا لم یکذبوا» ، کأنّه تأکید لجملة «وإذا تکلّموا صدقوا» ففیه شائبة تکرار ، ولکن یمکن أن یراد بالتحدیث نقل الأحادیث والأخبار ، وبالتکلّم غیره ، أو یقرأ : حدّثوا علی بناء المجهول من التفعیل ، ولم یکذّبوا علی بناء المعلوم من التفعیل . راجع : شرح المازندرانی ، ج9 ، ص149 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص235 .
7- فی «د ، بس» وحاشیة «ض ، ف» والوسائل : «وإن» .
8- فی «ج ، د ، بس» وحاشیة «ف» والوسائل : «وإن» .
9- فی «ج ، د ، ز ، ض ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی : «وإن» .
10- فی «د ، ض ، ف» وحاشیة «ج» والوسائل : «اللیل» . وفی مرآة العقول : «رهبان باللیل ، أی یمضون إلی الخلوات ویتضرّعون رهبة من اللّه ، أو یتحمّلون مشقّة السهر والعبادة کالرهبان . وفسّر الرهبانیّة فی قوله تعالی : «وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا» [الحدید (57) : 27 [بصلاة اللیل» .
11- فی «بر» : «أشدّاء» .
12- فی حاشیة «ج» : «النهار» .
13- فی مرآة العقول : «الفرق بینه وبین رهبان اللیل أنّ الرهبان إشارة إلی التضرّع والرهبة ، أو التخلّی والترهّب . وقیام اللیل للصلاة لایستلزم شیئا من ذلک» .
14- فی «ص ، ف» : «یمشون» .
15- فی «ص ، ف ، ه» : «هونا» . و «الهَوْن» : مصدر الهیِّن فی معنی السکینة والوقار . ترتیب کتاب العین ، ج3 ، ص1909 (هون) .
16- عن ابن السکّیت : «الأرامل : المساکین من رجال ونساء ، ویقال لهم وإن لم یکن فیهم نساء» . وقال ابن الأثیر : «الأرامل : المساکین من رجال ونساء ، ویقال لکلّ واحد من الفریقین علی انفراده : أرامل ، وهو بالنساء أخصّ وأکثر استعمالاً ، والواحد : أرمل وأرملة ... فالأرمل : الذی ماتت زوجته ، والأرملة : التی مات زوجها ، وسواء کانا غنیّین أو فقیرین . راجع : الصحاح ، ج 4 ، ص 1713 ؛ النهایة ، ج 2 ، ص 266 (رمل) .
17- الأمالی للصدوق ، ص547 ، المجلس 81 ، ح16 ، بسند آخر عن الأصبغ بن نباتة ، عن أمیر المؤمنین علیه السلام ، من قوله : «فأخبرنی یا رسول اللّه بصفة المؤمن» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص160 ، ح1752 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص188 ، ح20241 ، من قوله : «فأخبرنی یا رسول اللّه بصفة المؤمن» ؛ البحار ، ج67 ، ص276 ، ح4 .
18- فی «ج ، بر» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول والبحار وصفات الشیعة : «من سرّته حسنة وساءته سیّئة» .
19- التوحید ، ص407 ، ضمن الحدیث الطویل 6 ، عن أحمد بن زیاد بن جعفر الصمدانی ، عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم ، عن أبیه ، عن محمّد بن أبیعمیر ، عن موسی بن جعفر علیه السلام . وفی الأمالی للصدوق ، ص199 ، المجلس 36 ، ذیل ح8 ؛ وصفات الشیعة ، ص32 ، ح44 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر . الخصال ، ص47 ، باب الاثنین ، ح49 ؛ عیون الأخبار ، ج1 ، ص137 ، ضمن ح35 ، مع زیادة فی آخره ، وفیهما مرسلاً عن النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی ، ج4 ، ص161 ، ح1753 ؛ الوسائل ، ج1 ، ص106 ، ح259 ؛ و ج16 ، ص61 ، ح20982 ؛ البحار ، ج67 ، ص350 ، ح53 .
20- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ض ، بر، بس» والوسائل : «محمّد بن الحسن بن علاّن» . وفی «ص ، ه» والبحار «محمّد بن الحسن زعلان» . وفی «بف» : «محمّد بن الحسن علان» .
21- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ض ، ف ، ه ، بر ، بس ، بف» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول . وفی المطبوع : + «هم» .
22- فی «ه» : «السیّاحون» . وفی «بف» والوافی : «السائحون» أی الملازم للمساجد ، والسیح : الذهاب فی الأرض للعبادة . وفی حاشیة «ب ، بر» : «الشاحون» . وشَحِبَ یشحَبُ شحوبا، أی تغیّر من سفر أو هُزال أو عملٍ أو جوع . ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 892 ؛ القاموس المحیط ، ج1 ، ص181 (شحب) .
23- الذابل : من قَلَّ ماء بشرته وذهبت نُدُوّته ونَضارته ، یقال : ذبلت بشرته ، أی قلّ ماء جلده وذهبت نضارته ، أو هو الیابس الشفه ، یقال : ذبل فوه یذبُل ، إذا جفّ ویبس ریقه ، وذبل النبات ، إذا ذوی ، أی یبس من الحرّ . راجع : النهایة ، ج 2 ، ص 155 ؛ لسان العرب ، ج 11 ، ص 255 (ذبل) .
24- نحل الجسم یَنْحَلُ نحولاً فهو ناحل ، وأنحله الهمّ ، أی أهزله . ترتیب کتاب العین ، ج3 ، ص1767 (نحل) .
25- فی «ض» : «أجنّهم» . یقال : أجَنّه اللیل ، وجنّ علیهم اللیل : إذا أظلم حتّی یستره بظلمة . ترتیب کتاب العین ، ج1 ، ص324 (جنّ) .
26- فی «ز» : + «علیهم» .
27- فی «ز» : «الحزن» .
28- الخصال ، ص444 ، باب العشرة ، ح40 ؛ وصفات الشیعة ، ص10 ، ح19 ، بسند آخر عن أبیجعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة . وفیه ، ص13 ، ح24 ، بسند آخر عن أبیجعفر علیه السلام ، إلی قوله : «الذابلون الناحلون» ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج4 ، ص169 ، ح1774 ؛ الوسائل ، ج1 ، ص86 ، ح 203 ؛ البحار ، ج 68 ، ص 186 ، ح40 .

7- آن كسانى كه اگر خبرى گويند، دروغ نگويند 8- اگر وعده كنند تخلّف نكنند. 9- اگر امانتى گيرند، در آن خيانت نورزند 10- چون سخن كنند، راست گويند 11- در شب، چون راهبان، عبادت كنند 12- در روز، چون شيران دلير باشند 13- روزها روزه دارند 14- و شبها را به عبادت گذرانند 15- همسايه نيازارند 16- همسايه از آنها آزار نكشد (فرق ميان اين و پيشتر اين است كه مقصود از همسايه در اول، پناهنده است و در دوّم، همسايه خانه، يا در اوّل، همسايه خانه است و در دوّم، همسايه در مجلس و مركب، يا مقصود از اوّلى، آزار بى واسطه است و از دوّمى، آزار بواسطه خدم و اعوان- از مجلسى ره- ولى ظاهر اين است كه مقصود از اوّل، تعدّى به حقوق همسايه است و مقصود از دوّم اينكه وضعى دارد مناسب با حال همسايه مؤمن خود و كارهايى را هم كه تعدّى به حقّ همسايه نيست ولى بسا مايه آزار او است، مرتكب نمى شود) 17- آنها كه آرام بر زمين راه مى روند 18- به خانه بيوه زنان سركشى كنند 19- دنباله جنازه مردگان بروند 20- خدا ما و شما را از متّقيان سازد (از اين جمله برآيد كه وصف بيستم مؤمن، همان تقوى است، فتدبّر).

6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه از حسنه خود شاد گردد و از كردار بد خود بدش آيد، مؤمن است.

7- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

شيعه ما، رنگ پريده هايند (از بيم دشمن و از رياضت)، لب خشكهايند (از روزه)، لاغرهايند (از كم خورى)، آن كسانى كه چون شب آيد با اندوه از آن استقبال كنند (براى توجه به حق و درك مسئوليتِ خود).

ص: 31

8 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ ، عَنْ رَجُلٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «شِیعَتُنَا أَهْلُ الْهُدی ، وَأَهْلُ(1) التُّقی(2) ، وَأَهْلُ الْخَیْرِ ، وَأَهْلُ الاْءِیمَانِ ، وَأَهْلُ الْفَتْحِ وَ(3) الظَّفَرِ» .(4)

9 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ مَنْصُورٍ بُزُرْجَ ، عَنْ مُفَضَّلٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِیَّاکَ(5) وَالسَّفِلَةَ(6) ، فَإِنَّمَا(7) شِیعَةُ(8) عَلِیٍّ علیه السلام مَنْ عَفَّ(9) بَطْنُهُ وَفَرْجُهُ ، وَاشْتَدَّ جِهَادُهُ(10) ، وَعَمِلَ لِخَالِقِهِ ، وَرَجَا ثَوَابَهُ ، وَخَافَ عِقَابَهُ ، فَإِذَا رَأَیْتَ أُولئِکَ ، فَأُولئِکَ شِیعَةُ جَعْفَرٍ علیه السلام » .(11)

10. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ شِیعَةَ عَلِیٍّ علیه السلام کَانُوا خُمْصَ(12) الْبُطُونِ ، ذُبُلَ الشِّفَاهِ(13) ، أَهْلَ(14) رَأْفَةٍ وَعِلْمٍ وَحِلْمٍ ، یُعْرَفُونَ(15) بِالرَّهْبَانِیَّةِ(16) ، فَأَعِینُوا عَلی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِالْوَرَعِ وَالاِجْتِهَادِ» .(17)

11. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّمَا الْمُوءْمِنُ الَّذِی(18) إِذَا غَضِبَ ، لَمْ یُخْرِجْهُ غَضَبُهُ مِنْ(19) حَقٍّ ؛ وَإِذَا رَضِیَ ، لَمْ یُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِی بَاطِلٍ ؛ وَإِذَا قَدَرَ ، لَمْ یَأْخُذْ أَکْثَرَ مِمَّا لَهُ(20)» .(21)

12. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ

ص: 32


1- فی «ه» : - «أهل» .
2- فی «ب ، ف ، بر ، بف» والوافی : «التقوی» .
3- فی «ه» : + «أهل» .
4- الوافی ، ج4 ، ص170 ، ح1775 ؛ البحار ، ج68 ، ص186 ، ح41 .
5- فی شرح المازندرانی : «وإیّاک» .
6- فی مرآة العقول : «أقول : ربما یقرأ : سَفَلة ، بالتحریک ، جمع سافل» . و «السَّفِلَة» : السُقاط من الناس . یقال : هو من السَّفِلَة ، ولا یقال : هو سَفِلَة . النهایة ، ج2 ، ص376 (سفل) .
7- فی «ز» : «وإنّما» .
8- فی حاشیة «بر» : «شیعتنا» .
9- عفّ عن الحرام یَعِفّ عفّا وعِفّةً وعفافا وعفافَةً ، أی کفّ ، فهو عَفٌّ وعفیف . الصحاح ، ج4 ، ص1405 (عفف) .
10- فی حاشیة «ب» : «اجتهاده» .
11- الخصال ، ص295 ، باب الخمسة ، ح63 ، بسند آخر عن المفضّل بن عمر ؛ صفات الشیعة ، ص11 ، ح21 ، بسند آخر عن المفضّل . وفیه ، ص7 ، ح12 ، بسنده عن أحمد بن عبداللّه یرفعه ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، إلی قوله : «وخاف عقابه» مع اختلاف یسیر ، وفی کلّها : «إنّما شیعة جعفر علیه السلام » . وفی الکافی، کتاب الإیمان والکفر ، باب الورع ، ذیل ح1633 ، بسند آخر ، وفیه : «إنّما أصحابی من اشتدّ ورعه ، وعمل لخالقه ، ورجا ثوا به ، فهؤلاء أصحابی» الوافی ، ج4 ، ص170 ، ح1776 ؛ الوسائل ، ج1 ، ص86 ، ح204 ؛ البحار ، ج68 ، ص187 ، ح42 .
12- قرأ المازندرانی : خَمْص مصدرا أو خَمِص وصفا ، وکذا فی ذبل ، ثمّ قال : «وهما هنا إمّا مصدران والحمل للمبالغة ، أو صفتان والإفراد لإسنادهما إلی الظاهر ، وأمّا قراءة خُمُص بضمّتین جمع خمیص ، کرغف جمع رغیف ، وقراءة ذُبَّل بالضمّ وفتح الباء المشدّدة جمع ذابل کطُلَّبَ جمع طالب فبعیدة» . وأمّا المجلسی ، فإنّه قال : «والخمص _ بالضمّ _ : أخمص ، أو بالفتح : مصدر ، والحمل للمبالغة . وربّما یقرأ خُمُصا بضمّتین جمع خمیص کرغف ورغیف . والذبل قد یقرأ بالفتح مصدرا ، والحمل کما مرّ ، أو بالضمّ أو بضمّتین أو کرکّع والجمیع جمع ذابل» . راجع : شرح المازندرانی ، ج9 ، ص151 _ 152 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص240 . ورجل خُمصان وخمیص الحشا ، أی ضامر البطن . والجمع : خِماص . وامرأة خمیصة وخمصانة . وفلان خمیص البطن من أموال الناس ، أی عفیف عنها ، وهم خُماص البطون . الصحاح ، ج3 ، ص38 ؛ ترتیب کتاب العین ، ج1 ، ص528 (خمص) .
13- الذُبُل : جمع ذابِل ، وذابل الشفه : یابسها ، یقال : ذبل فوه یذبُل ، أی جفّ وذهب ریقه ، وذبل النبات ، إذا ذوی ، أی یبس من الحرّ . راجع : النهایة ، ج 2 ، ص 155 ؛ لسان العرب ، ج 11 ، ص 255 (ذبل) .
14- فی «ض» وصفات الشیعة : «وأهل» .
15- فی «ز» : «تعرفون» .
16- هی من رَهْبَنة النصاری . وأصلها من الرَّهبة : الخوف . کانوا یترهّبون بالتخلّی من أشغال الدنیا ، وترک ملاذّها ، والزهد فیها . النهایة ، ج2 ، ص280 (رهب) .
17- صفات الشیعة ، ص9 ، ح18 ، بسند آخر الوافی ، ج4 ، ص170 ، ح1777 ؛ الوسائل ، ج1 ، ص 87 ، ح205 ؛ و ج15 ، ص189 ، ح20242 ؛ البحار ، ج68 ، ص188 ، ح43 .
18- فی «ز» : - «الذی» .
19- فی «ف» : «عن» .
20- فی «د ، ف ، ه» وصفات الشیعة : «من ماله» ، واختلاف النسخة یتوقّف علی وصل «من» وفصله . راجع : مرآة العقول ، ج9 ، ص241 .
21- صفات الشیعة ، ص26 ، ح36 ، عن أبیه ، عن سعد بن عبداللّه ، عن صفوان بن مهران ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص161 ، ح1754 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص358 ، ح20731 ؛ البحار ، ج67 ، ص354 ، ح55 .

8- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

شيعه ما اهل هدايت، أهل تقوى، أهل خير، أهل ايمان، أهل فتح و ظفر مى باشند.

9- از مفضل، كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

بپرهيز از مردم پست و اراذل، همانا شيعه على كسى است كه شكم و فرج پارسا دارد و سخت مى كوشد و براى خالقِ خود كار مى كند و اميد ثواب او دارد و از كيفر او مى ترسد، هر گاه آنها را ديدى آنانند شيعه جعفر.

10- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

به راستى شيعه على شكم به پشت چسبنده ها (از روزه و رياضت) و لب خشكها بودند كه اهل رأفت و دانش و بردبارى بودند و به گوشه گيرى شناخته مى شدند، كمك كنيد بدان عقيده اى كه داريد، به ورع و اجتهاد.

11- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

همانا مؤمن كسى است كه چون خشم گيرد، خشمش او را از حق بدر نبرد و چون بپسندد، پسندش او را به باطل نكشاند و چون توانست بيش از آنچه از او است بر نگيرد.

12- از سليمان بن خالد كه امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

ص: 33

عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام (1) : «یَا سُلَیْمَانُ ، أَ تَدْرِی(2) مَنِ الْمُسْلِمُ؟» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، أَنْتَ أَعْلَمُ ، قَالَ : «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ(3)».

ثُمَّ قَالَ : «وَ تَدْرِی(4) مَنِ الْمُوءْمِنُ؟» قَالَ(5) : قُلْتُ : أَنْتَ أَعْلَمُ ، قَالَ(6) : «الْمُوءْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ(7) عَلی أَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ ، وَالْمُسْلِمُ حَرَامٌ عَلَی الْمُسْلِمِ أَنْ یَظْلِمَهُ ، أَوْ یَخْذُلَهُ(8) ، أَوْ یَدْفَعَهُ دَفْعَةً تُعَنِّتُهُ(9)» .(10)

13 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّمَا الْمُوءْمِنُ الَّذِی إِذَا رَضِیَ ، لَمْ یُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِی إِثْمٍ وَلاَ بَاطِلٍ ؛ وَإِذَا(11) سَخِطَ ، لَمْ یُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ ؛ وَالَّذِی إِذَا قَدَرَ ، لَمْ تُخْرِجْهُ(12)

قُدْرَتُهُ إِلَی التَّعَدِّی إِلی مَا لَیْسَ لَهُ بِحَقٍّ» .(13)

14 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ رَفَعَهُ(14) ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «الْمُوءْمِنُونَ هَیِّنُونَ(15) لَیِّنُونَ(16) ، کَالْجَمَلِ الاْءَنِفِ(17) ، إِنْ(18) قِیدَ انْقَادَ ، وَإِنْ أُنِیخَ عَلی صَخْرَةٍ اسْتَنَاخَ» .(19)

15. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ ، عَنِ السَّکُونِیِّ :

ص: 34


1- فی «ه » : - «قال أبو جعفر علیه السلام » .
2- فی «ف ، ه» : «تدری» بدون الهمزة .
3- فی «ه» : «یده ولسانه» .
4- فی «ص» : «أوَتدری» .
5- فی «ص ، ه» : - «قال» .
6- هکذا فی النسخ والوافی . وفی المطبوع : + «[إنّ]» .
7- فی شرح المازندرانی : «المؤمنون» .
8- فی «بس» : «أن یخذله أو یظلمه» . وفی مرآة العقول : «ولا یخذله ، أی لا یترک نصرته مع القدرة علیها» .
9- فی مرآة العقول : «أی إذا لم یقدر علی نصرته یجب علیه أن یعتذر منه ، ویردّه بردّ جمیل ، ولا یدفعه دفعة تلقیه تلک الدفعة فی العنت والمشقّة» . و«العَنَت» : المشقّة . وتعنّته : أدخل علیه الأذی . المصباح المنیر ، ص431 (عنت) .
10- معانی الأخبار ، ص239 ، ح1 ، بسند آخر ، وتمام الروایة فیه : «المسلم من سلم الناس من یده ولسانه ، والمؤمن من ائتمنه الناس علی أموالهم وأنفسهم» الوافی ، ج4 ، ص161 ، ح1755 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص278 ، ذیل ح16300 ؛ البحار ، ج67 ، ص354 ، ح56 .
11- فی الوسائل : «وإن» .
12- فی «ج ، ز ، ف» والوافی والبحار ، ج67 : «لم یخرجه» .
13- الخصال ، ص105 ، باب الثلاثة ، ح65 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج4 ، ص162 ، ح1757 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص192 ، ح20252 ؛ البحار ، ج67 ، ص355 ، ح57 ؛ و ج75 ، ص 235 .
14- فی «بس» : - «رفعه» .
15- هان الشیء هونا : لان وسَهُل ، فهو هیّن . ویجوز التخفیف فیقال : هَیْن ، لین . وأکثر ماجاء المدح بالتخفیف .
16- «هینون ولینون» بالتخفیف تخفیف الهَیِّن واللَیِّن وبالتشدید ، قیل : هما فی کلا الحالین بمعنی واحد ، وقال ابن الأثیر : «قال ابن الأعرابی : العرب تمدح بالهَیْن اللین مخفّفین ، وتذمّ بهما مثقّلین . وهَیِّن : فَیْعل من الهَوْن ، وهو السکینة والوقار والسهولة فعینه واو ، وشیء هَیْنٌ وهَیِّنٌ ، أی سهل» . واللین : ضدّ الخشونة . قال المازندرانی «والمقصود بیان حسن أخلاقهم وأنّهم سهل الانقیاد لحکم اللّه تعالی فیما أمر ونهی» . راجع : الصحاح ، ج6 ، ص2198 ؛ النهایة ، ج5 ، ص289 ؛ شرح المازندرانی ، ج9 ، ص153 ؛ الوافی ، ج 4 ، ص 163 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص243 .
17- فی «ب ، ج ، ص ، ف ، ه» والوافی : «الالف» من الاُلفة ، أی الذی لایکون وحشیّا . وفی «د ، ض ، بر» والوسائل : «الآلف» . و«الأنف» : المألوف ، وهو الذی عقر الخِشاش أنفه ، فهو لا یمتنع علی قائده للوجع الذی به . وقیل : الأنف : الذَّلول ، یقال : أنف البعیر أنَفَا ، فهو أنف : إذا اشتکی أنفه من الخِشاش . ویروی : کالجمل الآنف ، بالمدّ وهو بمعناه . النهایة ، ج1 ، ص75 (أنف) .
18- هکذا فی النسخ والوافی ومرآة العقول والوسائل والبحار . وفی المطبوع : «إذا» .
19- الجعفریّات ، ص170 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «المؤمنون هیّنون لیّنون کالجمل الأنوف إن استَنَخْتَه أناخ» الوافی ، ج4 ، ص162 ، ح1758 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص159 ، ح15944 ؛ البحار ، ج67 ، ص355 ، ح58 .

اى سليمان، تو مى دانى كه مسلمان كيست؟ گفتم: شما بهتر مى دانيد، فرمود:

مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دستش سالم بمانند، سپس فرمود: مى دانى مؤمن كيست؟ گويد: گفتم: شما داناتريد، فرمود: راستى مؤمن كسى است كه مسلمانان مال و جانشان را به او بسپارند، بر مسلمان حرام است كه به مسلمان ديگر ستم كند يا او را واگذارد و يارى نكند، يا او را از خود براند بطورى كه در رنج اندازد.

13- از امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

همانا مؤمن كسى است كه چون بپسندد، پسندش او را به گناه و باطل نكشد و هر گاه خشم گيرد، خشمش او را از گفتار حق بدر نبرد و آنكه هر گاه توانا شود توانائى وى او را به تعدّى بدان چه حق او نيست نكشاند.

14- از ابى البخترى (وهب بن وهب قرشى است كه از امام صادق (علیه السّلام) روايت كند، عامى و ضعيف است، و امام صادق (علیه السّلام) مادرش را بزنى گرفته، و ظاهراً ضمير (سمعته) به امام صادق (علیه السّلام) برگردد) گويد: شنيدمش مى فرمود:

مؤمنان هموار و خوش پذيرايند مانند شتر مهار در بينى نشسته، هر وقت او را بكشند مى رود و هر گاه بر سر سنگش بخوابانند همان جا بخوابد.

15- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: سه تا از نشانه هاى مؤمن است:

ص: 35

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «ثَلاَثَةٌ مِنْ عَلاَمَاتِ الْمُوءْمِنِ : الْعِلْمُ بِاللّهِ ، وَمَنْ یُحِبُّ ، وَمَنْ یَکْرَهُ(1)» .(2)

16 . وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ ، قَالَ(3) : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : الْمُوءْمِنُ کَمِثْلِ شَجَرَةٍ(4) لاَ یَتَحَاتُّ(5) وَرَقُهَا فِی شِتَاءٍ وَلاَ(6) صَیْفٍ ، قَالُوا : یَا رَسُولَ اللّهِ ، وَ(7) مَا هِیَ؟ قَالَ : النَّخْلَةُ(8)» .(9)

17 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ الاْءَعْجَمِیِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «الْمُوءْمِنُ حَلِیمٌ لاَ یَجْهَلُ ، وَإِنْ جُهِلَ عَلَیْهِ یَحْلُمُ(10) ؛ وَلاَ یَظْلِمُ ، وَإِنْ ظُلِمَ غَفَرَ ؛ وَلاَ یَبْخَلُ(11) ، وَإِنْ بُخِلَ(12) عَلَیْهِ صَبَرَ» .(13)

18 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ مُنْذِرِ بْنِ جَیْفَرٍ(14) ، عَنْ آدَمَ أَبِی الْحُسَیْنِ(15) اللُّوءْلُوءِیِّ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «الْمُوءْمِنُ مَنْ طَابَ مَکْسَبُهُ ، وَحَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ ، وَصَحَّتْ سَرِیرَتُهُ ، وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ ، وَأَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ کَلاَمِهِ ، وَکَفَی النَّاسَ شَرَّهُ(16) ، وَأَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ» .(17)

19. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ الْحَسَنِ(18) بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ أَبِی کَهْمَسٍ(19) ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ :

ص: 36


1- فی «ه » : «یکرم» . وفی الکافی ، ح 1885 والمحاسن : «یبغض» .
2- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الحبّ فی اللّه والبغض فی اللّه ، ح1885 ؛ والمحاسن ، ص263 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح332 ؛ وصفات الشیعة ، ص30 ، ح42 ، بسند آخر . الجعفریّات ، ص231 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص163 ، ح1760 ؛ الوسائل ، ج16 ، ص168 ، ح21255 ؛ البحار ، ج67 ، ص357 ، ح60 .
3- الضمیر المستتر فی «قال» راجع إلی أبی عبداللّه علیه السلام ، فیُعلم المراد من «بهذا الإسناد».
4- فی مرآة العقول ، ج9 ، ص244 : «کمثل شجرة ، بالتحریک ، أی مثل المؤمن کمثلها . أو بکسر المیم ، فالکاف زائدة» .
5- فی «ج ، ص ، ف ، بس» ومرآة العقول : «تتحاتّ» وهو باعتبار جنس الورق لا بأس به . وتحاتّت الشجرة : تساقط ورَقها . المصباح المنیر ، ص120 (حتت) .
6- فی «ف» : + «فی» .
7- فی «ز» : - «و» .
8- فی «ف» : «هی النخلة» . وفی الوافی : «یعنی أنّه مستقیم الأحوال ، ینتفع منه دائما» .
9- الجعفریّات ، ص193 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی ، ج4 ، ص163 ، ح1761 .
10- فی «ه » : «تحلّم» .
11- فی «ف» : «ولا یبجل» . وفی حاشیة «ف» وشرح المازندرانی ومرآة العقول : «لا ینجل» ، أی لا یطعن .
12- فی «ف» : «و إن بجل» . وفی حاشیة «ف» وشرح المازندرانی : «و إن نجل» .
13- الوافی ، ج4 ، ص164 ، ح1762 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص189 ، ح20243 ؛ البحار ، ج67 ، ص358 ، ح61 .
14- فی «د ، بر ، بس ، بف» : «خنفر» . وفی «ص» : «خُنْفَر» . وهو سهو ؛ فقد ذکر الشیخ الطوسی فی الفهرست ، ص467 ، الرقم 767 ؛ وفی کتابه الرجال ، ص309 ، الرقم 4565 : منذر بن جیفر العبدی .
15- فی النسخ والبحار : «الحسن» . والظاهر أنّ آدم هذا ، هو آدم بن المتوکّل أبوالحسین بیّاع اللؤلؤ . راجع : رجال النجاشی ، ص104 ، الرقم 260 .
16- فی الخصال : «من شرّه» .
17- الخصال ، ص351 ، باب السبعة ، ح30 ، عن محمّد بن الحسن ، عن محمّد بن یحیی العطّار ، عن محمّد بن یحیی ، عن أحمد بن محمّد وغیره ، بإسناده رفعاه إلی أمیر المؤمنین علیه السلام الوافی ، ج4 ، ص164 ، ح1763 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص189 ، ح20244 ؛ البحار ، ج67 ، ص293 ، ذیل ح16 .
18- فی الوسائل : «الحسین» . وهو سهو ظاهرا . والمراد من الحسن بن علیّ هو [الحسن بن علیّ] بن فضّال الراوی عن أبی کهمس فی التهذیب ، ج 4 ، ص 37 ، ح 95 ، والمحاسن ، ص 160 ، ح 103 .
19- فی البحار : «کهمش» . والمتکرّر فی الأسناد والمذکور فی رجال النجاشی ، ص 436 ، الرقم 1170 ، والفهرست للطوسی ، ص 541 ، الرقم 888 ، ورجال البرقی ، ص 43 هو أبو کهمس . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 22 ، ص 209_211 .

علم به خدا، و علم به هر كه را خدا دوست دارد، و هر كه را بد دارد.

16- رسول خدا (علیه السّلام) فرمود:

مؤمن چون درختى است كه برگ آن نريزد نه در زمستان و نه در تابستان، گفتند: يا رسول اللَّه، آن درخت كدام است؟ فرمود:

نخل خرما (يعنى مؤمن هميشه سرسبز و بارور و مورد استفاده است و در يك حال است).

17- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

مؤمن بردبارى است كه نادانى نورزد و اگر به او نادانى كنند بردبار باشد و ستم نكند و اگر ستم شود گذشت كند، بخل نكند و اگر از او دريغ كنند صبر كند.

18- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

مؤمن كسى است كه كسبش پاك باشد و اخلاقش خوش باشد و درونش نيكو باشد و فزونى مال خود را انفاق كند و از سخنِ زيادى خوددار باشد و مردم از شرّ او محفوظ باشند و از طرف خود به مردم حق بدهد.

19- از امام باقر (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

آيا شما را از مؤمن آگاه نكنم؟ كسى است كه مردم او را نسبت به جان و مال خود امين شمارند، آيا شما را آگاه نكنم از

ص: 37

«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَ لاَ أُنَبِّئُکُمْ بِالْمُوءْمِنِ(1)؟ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُوءْمِنُونَ(2) عَلی أَنْفُسِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ(3) ؛ أَ لاَ أُنَبِّئُکُمْ بِالْمُسْلِمِ(4)؟ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ(5) ؛ وَالْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ(6) السَّیِّئَاتِ وَتَرَکَ مَا حَرَّمَ اللّهُ(7) ، وَالْمُوءْمِنُ حَرَامٌ عَلَی الْمُوءْمِنِ أَنْ یَظْلِمَهُ ، أَوْ یَخْذُلَهُ ، أَوْ یَغْتَابَهُ ، أَوْ یَدْفَعَهُ دَفْعَةً» .(8)

20 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْعَطَّارِ ، عَنْ جَابِرٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّمَا شِیعَةُ عَلِیٍّ علیه السلام الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ(9) ، الذُّبُلُ الشِّفَاهِ ، تُعْرَفُ(10) الرَّهْبَانِیَّةُ عَلی(11) وُجُوهِهِمْ» .(12)

21 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، 2 / 165

عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «صَلّی(13) أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام بِالنَّاسِ الصُّبْحَ بِالْعِرَاقِ ، فَلَمَّا(14) انْصَرَفَ وَعَظَهُمْ ، فَبَکی وَأَبْکَاهُمْ مِنْ خَوْفِ اللّهِ ، ثُمَّ قَالَ : أَمَا وَاللّهِ ، لَقَدْ عَهِدْتُ أَقْوَاماً عَلی عَهْدِ خَلِیلِی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ(15) إِنَّهُمْ لَیُصْبِحُونَ وَیُمْسُونَ شُعْثا(16) غُبْرا(17) خُمْصا(18) ، بَیْنَ أَعْیُنِهِمْ کَرُکَبِ(19) الْمِعْزی(20) ، یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدا وَقِیَاما ، یُرَاوِحُونَ بَیْنَ أَقْدَامِهِمْ وَجِبَاهِهِمْ(21) ، یُنَاجُونَ رَبَّهُمْ ، وَیَسْأَلُونَهُ(22) فَکَاکَ رِقَابِهِمْ مِنَ النَّارِ ، وَاللّهِ لَقَدْ رَأَیْتُهُمْ مَعَ(23) هذَا وَهُمْ خَائِفُونَ مُشْفِقُونَ» .(24)

22. عَنْهُ(25) ، عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّلْتِ ، عَنْ

ص: 38


1- فی «د ، ز ، ف ، بف» : + «المؤمن» . وفی «ج» : «المؤمن» بدون الباء . وفی حاشیة «بر» : «بالمسلم» . وفی الوسائل : «المؤمن» بدل «ألا اُنبّئکم بالمؤمن» .
2- فی «ب» وحاشیة «ض ، ف» : «المسلمون» .
3- فی «ز ، ف» : «أموالهم وأنفسهم» .
4- فی «ج ، د ، ز ، ف ، بف» : «المسلم» .
5- فی «ب ، ه» والوسائل : «یده ولسانه» .
6- فی «ز ، ف» : «هاجر» .
7- فی «ز ، بف» : + «علیه» .
8- المحاسن ، ص285 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح426 ، بسند آخر عن أبیالنعمان ، عن أبیجعفر علیه السلام . الفقیه ، ج4 ، ص362 ، ح5762 ، ضمن وصایا النبیّ لعلیّ علیه السلام ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . صفات الشیعة ، ص31 ، ح43 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . علل الشرائع ، ص523 ، ضمن ح 2 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهماالسلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفی کلّها إلی قوله : «وترک ما حرّم اللّه» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص162 ، ح1756 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص278 ، ح16300 ؛ البحار ، ج67 ، ص358 ، ح62 .
9- فی شرح المازندرانی : «العلماء الحلماء» .
10- فی «بر» : «یعرف» .
11- فی «ص» : «عن» .
12- الوافی ، ج4 ، ص171 ، ح1778 ؛ البحار ، ج68 ، ص189 ، ح44 .
13- فی «ب» : + «علیّ» .
14- فی «ه» : + «أن» .
15- فی «ض» : - «و» .
16- الشُّعْثُ ، بضمّ الشین وسکون العین : جمع الأشعث ، قال العلاّمة المازندرانی فی شرحه : «والأشعث : المنتشر أمره ، والمتغیّر لونه ، والمتلبّد شعره لقلّه تعهّده بالدهن ، والمتّسخ ثوبه من غیر استحداد ولا تنظّف» . راجع : المصباح المنیر ، ص 314 (شعث) . وفی مرآة العقول : «فإن قیل : التمشّط والتدهّن والتنظّف کلّها مستحبّة مطلوبة للشارع ، فکیف مدحهم علیهم السلام بترکها ؟ قلنا : یحتمل أن یکون تلک الأحوال لفقرهم وعدم قدرتهم علی إزالتها ، فالمدح علی صبرهم علی الفقر . أو المعنی أنّهم لایهتمّون بإزالتها زائدا علی المستحبّ ، أو یقال : إذا کان ترکها لشدّة الاهتمام بالعبادة وغلبة خوف الآخرة یکون ممدوحا» .
17- الغُبْر» بضمّ الغین وسکون الباء : جمع الأغبر ، وهو المتلطّخ بالغبار ، أو هو الذی لونه الغُبْرة ، وهو لون الغبار . راجع : لسان العرب ، ج 5 ، ص 5 (غبر) .
18- فی الأمالی : «یمشون شعثاء غبراء خمصاء» بدل «یمسون _ إلی _ خمصا» . و«الخمص» بضمّتین : جمع الخمیص ، وهو الجائع ، اختاره العلاّمة المازندرانی ، أو بضمّ الأوّل وسکون الثانی : جمع الأخمص ، وهو ضامر البطن ؛ من الخَمْص . والخَمَص والمخمصة : الجوع ، وهو خلاء البطن من الطعام ؛ اختاره العلاّمة المجلسی ، ثمّ قال : «أی بطونهم خالیة إمّا للصوم أو للفقر ، أو لایشبعون لئلاّ یکسلوا فی العبادة ، وقد مرّ» . راجع : الصحاح ، ج 3 ، ص 38 ؛ لسان العرب ، ج 7 ، ص 30 (خمص) . هذا وقد نقلنا وجوها فی ضبط هذه الکلمة ونظائرها ذیل الحدیث 10 من هذا الباب .
19- فی «ز» : «فکرکب» . و«الرُّکَب» : جمع الرُّکْبَة ، و هو موصل ما بین أسافل أطراف الفخذ و أطراف الساق ، أو موصل الوظیف والذراع ، أو مرفق الذراع من کلّ شیء . راجع : لسان العرب ، ج 1 ، ص 433 ؛ القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 170 (رکب) .
20- «المَعْز» : اسم جنس لا واحد له من لفظه ، وهو اسم جامع لذوات الشعر من الغنم ، والواحدة : شاة وکذلک المِعْزی ، وألفها للإلحاق ، لا للتأنیث ولهذا ینوّن فی النکرة ویصغّر علی مُعَیز ، ولو کانت الألف للتأنیث لم تحذف . وقال الفرّاء : المعزی مؤنّثة . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1714 ؛ الصحاح ، ج 3 ، ص 890 ؛ المصباح المنیر ، ص 575 (معز) .
21- فی «ز ، ف» : «جباههم وأقدامهم» . وفی الوافی : «المراوحة بین الأقدام والجباه أن یقوم علی القدمین مرّة ، ویضع جبهته علی الأرض اُخری» .
22- فی «ج» : «ویسألون» .
23- فی «ب» : «علی» .
24- الأمالی للطوسی ، ص102 ، المجلس 4 ، ح11 ، بسند آخر عن أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن الحسن بن محبوب ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص174 ، ح1784 ؛ الوسائل ، ج1 ، ص87 ، ح206 ؛ البحار ، ج69 ، ص303 ، ح25 .
25- الظاهر رجوع الضمیر إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق ؛ فقد روی هو بعنوان أحمد بن أبیعبداللّه کتاب سندی بن محمّد . راجع : الفهرست للطوسی ، ص228 ، الرقم 341 .

مسلمان؟ كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش سالم باشند و آزار نكشند، مهاجر كسى است كه از بدكاريها دورى كرده و آنچه را خدا حرام كرده ترك نموده، و مؤمن آن كسى است كه حرام است بر مؤمن به او ستم كند و او را واگذارد يا غيبت كند يا يك باره از خود براند.

20- امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

همانا شيعه على (علیه السّلام) حليمانند، دانشمندانند، و لب بستگانند كه اثر عبادت از چهره آنها شناخته شود.

21- امام باقر (علیه السّلام) فرمود كه:

امير المؤمنين (علیه السّلام) در عراق نماز بامداد را با مردم خواند و چون رو برگرداند آنها را پند داد و گريست و آنها را گرياند از خوف خدا، سپس فرمود: به خدا در عهد دوستم رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مردمى را به ياد دارم كه بام و شام مى كردند ژوليده و گرد آلود و گرسنه، ميان دو چشمشان چون سر زانوى گوسپند داغ سجده داشت، با سجده و عبادتِ پروردگار شب را به سر مى برند و به نوبت گام و پيشانى بر زمين مى سائيدند، با پروردگار خود مناجات مى كردند و از او درخواست مى كردند آنها را از دوزخ آزاد كند، به خدا ديدم كه آنها با اين حال ترسان و نگران بودند.

22- از على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود:

ص: 39

أَبِی حَمْزَةَ : عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، قَالَ : «صَلّی أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام الْفَجْرَ ، ثُمَّ لَمْ یَزَلْ فِی مَوْضِعِهِ حَتّی صَارَتِ الشَّمْسُ عَلی(1) قِیدِ(2) رُمْحٍ ، وَأَقْبَلَ(3) عَلَی النَّاسِ بِوَجْهِهِ ، فَقَالَ : وَاللّهِ لَقَدْ أَدْرَکْتُ أَقْوَاما یَبِیتُونَ(4) لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِیَاماً ، یُخَالِفُونَ(5) بَیْنَ جِبَاهِهِمْ وَرُکَبِهِمْ ، کَأَنَّ زَفِیرَ النَّارِ فِی آذَانِهِمْ ؛ إِذَا(6) ذُکِرَ اللّهُ عِنْدَهُمْ مَادُوا(7) کَمَا یَمِیدُ(8) الشَّجَرُ ، کَأَنَّمَا(9) الْقَوْمُ بَاتُوا(10) غَافِلِینَ» .

قَالَ : «ثُمَّ قَامَ ، فَمَا رُئِیَ ضَاحِکا حَتّی قُبِضَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ» .(11)

23 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ ، عَنِ

الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْرِفَ أَصْحَابِی ، فَانْظُرْ(12) مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ ، وَخَافَ خَالِقَهُ ، وَرَجَا ثَوَابَهُ ، فَإِذَا(13) رَأَیْتَ هوءُلاَءِ ، فَهوءُلاَءِ أَصْحَابِی» .(14)

24 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الاْءَشْعَثِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ الاْءَنْصَارِیِّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ ، عَنْ أَبِیهِ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : شِیعَتُنَا الْمُتَبَاذِلُونَ فِی وَلاَیَتِنَا ، الْمُتَحَابُّونَ فِی مَوَدَّتِنَا ، الْمُتَزَاوِرُونَ(15) فِی إِحْیَاءِ أَمْرِنَا ؛ الَّذِینَ إِنْ(16) غَضِبُوا لَمْ یَظْلِمُوا ، وَإِنْ رَضُوا لَمْ یُسْرِفُوا ، بَرَکَةٌ عَلی مَنْ جَاوَرُوا ، سِلْمٌ لِمَنْ خَالَطُوا» .(17)

25 . عَنْهُ(18) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ

ص: 40


1- فی «ب» : «فی» .
2- فی «ص ، ه» وشرح المازندرانی : «قدر» . والقید : المقدار . راجع : لسان العرب ، ج 5 ، ص 196 (قید) .
3- فی «ه» : «فأقبل» .
4- فی «ب» : «تبیتون» .
5- فی شرح المازندرانی : «أی یضعون جباههم علی التراب خلف وضع رُکبهم علیه ، یأتون بأحدهما عقب الآخر» .
6- فی شرح المازندرانی : «وإذا» .
7- ماد یمید : مال وتحرّک . النهایة ، ج4 ، ص379 (مید) . وفی مرآة العقول : «مادوا ، أی اضطربوا وتحرّکوا واقشعرّوا من الخوف» .
8- فی «ه ، بس» : «تمید» باعتبار جنس الشجر .
9- فی «ه» : «کأنّ» .
10- فی البحار : «ماباتوا» . وفی مرآة العقول : «وفی بعض النسخ : ماتوا ، أی کأنّهم بسبب غفلتهم أموات غیر أحیاء» .
11- الزهد ، ص84 ، ح53 ؛ والأمالی للمفید ، ص196 ، المجلس 23 ، ح30 ، بسند آخر عن أمیرالمؤمنین علیه السلام . الإرشاد ، ج1 ، ص236 ، مرسلاً عن صعصعة بن صوحان العبدی ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف الوافی ، ج4 ، ص174 ، ح1785 ؛ البحار ، ج41 ، ص24 ، ح17 ؛ و ج42 ، ص247 ، ح49 ؛ و ج 67 ، ص360 ، ح63 .
12- هکذا فی النسخ والوافی . وفی المطبوع : + «إلی» .
13- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ص ، ض ، ف ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی والبحار . وفی «ز» والمطبوع : «وإذا» .
14- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الورع ، ذیل ح 1633 ، بسند آخر مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص171 ، ح1780 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص244 ، ح20398 ؛ البحار ، ج68 ، ص189 ، ح45 .
15- فی حاشیة «ف» : «المتوازرون» . والتزاور : زیارة بعضهم بعضا .
16- فی «ب ، بر» : «إذا» .
17- الخصال ، ص397 ، باب السبعة ، ح104 ، بسند آخر عن ظریف بن ناصح ، عن عمرو بن أبیالمقدام ، عن محمّد بن علیّ علیه السلام . صفات الشیعة ، ص13 ، ح23 ، بسند آخر عن ظریف بن ناصح ، رفعه إلی محمّد بن علیّ علیه السلام . تحف العقول ، ص300 ، عن الباقر علیه السلام ، وفی کلّها من دون الإسناد إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص171 ، ح1781 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص190 ، ح20245 ؛ البحار ، ج68 ، ص190 ، ح46 .
18- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .

امير المؤمنين (علیه السّلام) نماز فجر را خواند و در جاى خود ماند تا خورشيد تا اندازه يك نيزه برآمد و رو به مردم كرد و فرمود:

به خدا مردمى را ديدم كه براى پروردگارِ خود همه شب را به سجده و عبادت به سر مى كردند و پيشانيها و زانوهاى خود را به دنبال هم (به نوبت) بر خاك مى نهادند، گويا نفس زدن دوزخ در گوش آنها بود و هر گاه نام خدا در بر آنها برده مى شد ميلرزيدند چنانچه درخت به لرزه آيد، گويا آن مردم خود باخته حق بودند (گويا اين مردم در خوابِ مرگ، عمر مى گذرانند خ ل) فرمود: سپس از جا برخاست و خندان ديده نشد تا وفات كرد صلوات اللَّه عليه.

23- از مفضل بن عمر كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر گاه بخواهى يارانِ مرا بشناسى، بنگر به كسى كه سخت پارسا است و از آفريدگارِ خود بيمناك است و به ثوابِ او اميدوار است و هر گاه اينان را ديدار كردى، هم آنان ياران منند.

24- از امام باقر (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

شيعه ما آنهايند كه در دوستى ما به يك ديگر بخشش كنند و در مهرِ ما يك ديگر را دوست دارند و براى زنده داشتن كارِ ما از هم ديدن كنند، آن كسانى كه اگر خشم كنند ستم نكنند و اگر بپسندند از حدّ بدر نروند، بركت باشند براى هر كه همسايه اند و هر كه در آميزند بسازند.

25- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

ص: 41

عِیسَی النَّهْرِتِیرِیِّ(1): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ عَرَفَ اللّهَ وَعَظَّمَهُ(2) مَنَعَ فَاهُ مِنَ الْکَلاَمِ ، وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعَامِ ، وَعَفَا(3) نَفْسَهُ بِالصِّیَامِ وَالْقِیَامِ .

قَالُوا : بِآبَائِنَا(4) وَأُمَّهَاتِنَا یَا رَسُولَ اللّهِ(5) ، هوءُلاَءِ أَوْلِیَاءُ اللّهِ؟

قَالَ : إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللّهِ سَکَتُوا ؛ فَکَانَ سُکُوتُهُمْ ذِکْرا(6) ، وَنَظَرُوا ؛ فَکَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً ، وَنَطَقُوا ؛ فَکَانَ نُطْقُهُمْ حِکْمَةً ، وَمَشَوْا ؛ فَکَانَ مَشْیُهُمْ بَیْنَ النَّاسِ بَرَکَةً ، لَوْ لاَ الاْآجَالُ الَّتِی قَدْ کُتِبَتْ(7) عَلَیْهِمْ ، لَمْ تَقِرَّ(8) أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ ؛ خَوْفا مِنَ الْعَذَابِ(9) ، وَشَوْقاً إِلَی الثَّوَابِ» .(10)

26 . عَنْهُ(11) ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ مِنَ الْعِرَاقِیِّینَ رَفَعَهُ ، قَالَ : خَطَبَ النَّاسَ(12) الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمَا ، فَقَالَ : «أَیُّهَا النَّاسُ ، أَنَا(13) أُخْبِرُکُمْ عَنْ أَخٍ(14) لِی کَانَ مِنْ(15) أَعْظَمِ النَّاسِ فِی عَیْنِی ، وَکَانَ رَأْسُ مَا عَظُمَ بِهِ(16) فِی عَیْنِی صِغَرَ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ ، کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ ؛ فَلاَ یَشْتَهِی(17) مَا لاَ یَجِدُ ، وَلاَ یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ ، کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ فَرْجِهِ ؛ فَلاَ یَسْتَخِفُّ(18) لَهُ عَقْلَهُ وَلاَ رَأْیَهُ ، کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ الْجَهَالَةِ ؛ فَلاَ یَمُدُّ یَدَهُ إِلاَّ عَلی ثِقَةٍ لِمَنْفَعَةٍ(19) ، کَانَ لاَ یَتَشَهّی(20) وَلاَ یَتَسَخَّطُ وَلاَ یَتَبَرَّمُ(21)، کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَمَّاتا(22) ، فَإِذَا قَالَ ، بَذَّ(23) الْقَائِلِینَ ، کَانَ لاَ یَدْخُلُ فِی مِرَاءٍ(24) ، وَلاَ یُشَارِکُ فِی دَعْوًی ، وَلاَ یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتّی یَری(25) قَاضِیا ، وَ(26) کَانَ لاَ یَغْفُلُ عَنْ إِخْوَانِهِ ، وَ لاَ یَخُصُّ نَفْسَهُ بِشَیْءٍ دُونَهُمْ ،

ص: 42


1- هکذا فی «جص» وحاشیة «بع» . وفی «د، ز، ض، بر، بس، بف»: «النهربیری» . وفی «ص» : «البهربیری» . ï وفی «ه» : «النهرنیری» . وفی حاشیة «د» : «النهری» . وفی حاشیة «ض» والوسائل : «النهرسیری» . وفی المطبوع والبحار : «النهریری» . والمذکور من هذه الألقاب فی ما یترقّب منه ذلک هو النهری والنهرتیری . أمّا النهری ، فلا نتکلّم حوله لاتّفاق النسخ علی خلافه . وأمّا النهرتیری فقد ذکره السمعانی فی کتابه الأنساب ، ج 5 ، ص 435 وقال : «هذه النسبة إلی قریة یقال لها : نهرُتیری بنواحی البصرة» . والمذکور فی رجال الطوسی ، ص 258 ، الرقم 3654 ، أیضا ، هو عیسی النهرتیری . ویؤکّد ذلک أنّ المجلسی نقل فی مرآة العقول ، من بعض نسخ الکافی : «النهرتیری» .
2- فی شرح المازندرانی : «وعظمته» .
3- فی «ب ، بف» : «وعفّی» . وفی «ج ، د» والوافی ومرآة العقول والوسائل والأمالی ، ص303 و 552 : «عنّی» من «عنی» ، أی آذاها وکلّفها ما یشقّ علیها . وفی «ه» : «عنی» ، أی شغلها بالصیام والقیام . وعفا الشیء : درس ولم یبقَ له أثر ، وعفا الشیء یعفو : صفا وخَلُص . والعَفو من البلاد : مالا أثر لأحدٍ فیها بملک . وعفت الإبل المرعی : تناولَته قریبا . النهایة ، ج3 ، ص266 ؛ القاموس المحیط ، ج2 ، ص1721 (عفو) .
4- فی «ه» : + «نفدیک» .
5- فی «ه» : + «صلّی اللّه علیک» .
6- فی الأمالی ، ص 303 : «فکان سکوتهم فکرا ، وتکلّموا فکان کلامهم ذکرا» بدل «فکان سکوتهم ذکرا» .
7- فی البحار : «کتب اللّه» .
8- فی الأمالی ، ص303 و 552 «لم تستقرّ» .
9- فی الوسائل : «العقاب» .
10- الأمالی للصدوق ، ص303 ، المجلس 50 ، ح7 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن محمّد بن علیّ الکوفی ، عن محمّد بن سنان ، عن عیسی النهریری ، عن الصادق ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ و فیه ، ص552 ، المجلس 82 ، ح6 ، بسنده عن محمّد بن علیّ الکوفی ، عن محمّد بن سنان ، عن عیسی النهریزی ، عن الصادق ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی ، ج4 ، ص175 ، ح1786 ؛ الوسائل ، ج1 ، ص87 ، ح207 ؛ البحار ، ج69 ، ص288 ، ح23 .
11- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد .
12- فی «ض ، ه» : - «الناس» .
13- فی «ب» : «أما» . وفی «ز ، ف» والبحار : «إنّما» .
14- فی «ف» وحاشیة «ج ، د» : «بأخ» .
15- فی «ه» : - «من» .
16- فی «ض» : - «به» .
17- فی «بس» : «فلا یشهی» .
18- قال فی مرآة العقول ، ج9 ، ص260 : «هذه الفقرة تحتمل وجوها : ... الثالث : أن یقرأ : یستخفّ ، علی بناء المجهول وعقله ورأیه مرفوعین وضمیر له إمّا راجع إلی الأخ أو إلی الفرج . وماقیل : إنّ یستخفّ علی بناء المعلوم ، وعقله ورأیه مرفوعان ، وضمیر له للأخ ، فلا یساعده ما مرّ من معانی الاستخفاف» .
19- فی مرآة العقول : «فلا یمدّ یده ، أی إلی أخذ شیء ؛ کنایة عن ارتکاب الاُمور «إلاّ علی ثقة» واعتماد بأنّه ینفعه نفعا عظیما فی الآخرة أو فی الدنیا أیضا إذا لم یضرّ بالآخرة» .
20- فی «بس» : «لا یشتهی» . وفی المرآة : «لایتشهّی ، أی لایکثر شهوة الأشیاء . ولایتسخّط ، أی لایسخط کثیرا لفقد المشتهیات ، أو لایغضب لإیذاء الخلق له أو لقلّة عطائهم» .
21- فی «ه» : «لا یبترم و» . وبَرِمت بکذا ، أی ضَجِرتُ منه بَرَما . ومنه التبرّم . وأبرمنی فلان : أضجرنی . والمعنی : أی لایضجر ولایملّ من حوائج الخلق وکثرة سؤالهم وسوء معاشرتهم . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص76 (برم) .
22- فی «ه» : «صامتا» . وقال فی مرآة العقول : «وقرئ بضمّ الصاد وتخفیف المیم مصدرا ، فالحمل للمبالغة» .
23- أی سبقهم وغلبهم . النهایة ، ج1 ، ص110 (بذذ) .
24- ماریته اُماریه مماراةً ومِراءً : جادلته . المصباح المنیر ، ص570 (مری) .
25- فی : «ه» : «یعطی» . وقرأه بعض الأفاضل : یُرِی ، علی بناء الإفعال ، علی ما نقل عنه المجلسی فی مرآة العقول ، ثمّ قال : «وفسّر القاضی بالبرهان القاطع الفاصل بین الحقّ والباطل ، أی کان لا یتعرّض للدعوی إلاّ أن یظهر حجّة قاطعة» .
26- فی «ه» : - «و» .

هر كه خدا را شناخت و بزرگوار دانست، دهانش را از سخن ببندد و شكمش را از خوراك، و خود را به روزه و عبادت فرسوده سازد، گفتند: يا رسول اللَّه، پدران و مادران ما قربانت، اينان اولياء خدايند؟

فرمود: راستى كه اولياء خدا خموشى گيرند و خموشى آنها ياد خدا است، نگاه كنند و نگاهشان عبرت است، و سخن گويند و سخنشان حكمت است، در راه روند و راه رفتن آنها ميان مردم بركت است، اگر نبود عمر مقدّرى كه بر ايشان نوشته شده، جانشان در كالبدشان بر جا نمى ماند از بيم عذاب و از شوق ثواب.

26- حسن بن على (علیه السّلام) براى مردم خطبه خوانده و فرمود:

أيا مردم، به شما گزارش مى دهم از برادرى كه داشتم و بزرگترين مردمش در چشمِ خود مى پنداشتم و سرآمد بزرگوارى او در چشم من زبونى و كوچكى دنيا بود در چشم او، او از تسلط شكم خود بدر بود، آنچه را نداشت نمى خواست و آنچه را هم داشت بسيار نمى خورد، از تسلط فرجِ خود هم به در بود و خرد و رأيش به خاطر آن سبك و كم وزن نمى شدند، از تسلط و نادانى بدر بود و دست دراز نمى كرد مگر نزد معتمدى براى سودى، شيوه اش اين بود كه دل نمى داد و خشم نمى گرفت و خسته نمى شد، بيشتر روزگارش خاموش بود و چون زبان به گفتار مى گشود، گوى سبقت از گوينده ها مى ربود، در بحث و مناقشه علمى وارد نمى شد و در دعوى ديگران، شركت نمى كرد و حجّتى نمى آورد تا قاضى را ببيند (تا خود را در مسند قضاوت بيند خ ل).

شيوه اش اين بود كه از برادرانش غفلت نمى نمود و خود را به

ص: 43

کَانَ ضَعِیفا مُسْتَضْعَفا ، فَإِذَا(1) جَاءَ الْجِدُّ(2) کَانَ لَیْثا عَادِیا(3) ، کَانَ لاَ یَلُومُ أَحَداً فِیمَا یَقَعُ الْعُذْرُ فِی مِثْلِهِ حَتّی یَرَی اعْتِذَاراً(4) ، کَانَ(5) یَفْعَلُ مَا یَقُولُ ، وَیَفْعَلُ مَا لاَ یَقُولُ ، کَانَ(6) إِذَا ابْتَزَّهُ(7) أَمْرَانِ لاَ یَدْرِی أَیُّهُمَا أَفْضَلُ ، نَظَرَ إِلی أَقْرَبِهِمَا إِلَی الْهَوی فَخَالَفَهُ ، کَانَ(8) لاَ یَشْکُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ مَنْ یَرْجُو عِنْدَهُ الْبُرْءَ، وَلاَ یَسْتَشِیرُ إِلاَّ مَنْ یَرْجُو عِنْدَهُ النَّصِیحَةَ ، کَانَ لاَ یَتَبَرَّمُ وَلاَ یَتَسَخَّطُ وَلاَ یَتَشَکّی وَلاَ یَتَشَهّی وَلاَ یَنْتَقِمُ ، وَلاَ یَغْفُلُ عَنِ الْعَدُوِّ ؛ فَعَلَیْکُمْ بِمِثْلِ هذِهِ الاْءَخْلاَقِ الْکَرِیمَةِ إِنْ أَطَقْتُمُوهَا ، فَإِنْ(9) لَمْ تُطِیقُوهَا کُلَّهَا(10) ، فَأَخْذُ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ ، وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ» .(11)

27 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ مِهْزَمٍ؛ وَبَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ الْکَاهِلِیِّ؛ وَ أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ رَبِیعِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً ، عَنْ مِهْزَمٍ الاْءَسَدِیِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَا مِهْزَمُ ، شِیعَتُنَا(12) مَنْ لاَ یَعْدُو(13) صَوْتُهُ سَمْعَهُ ، وَلاَ شَحْنَاوءُهُ(14) بَدَنَهُ(15) ، وَلاَ یَمْتَدِحُ(16) بِنَا مُعْلِنا ، وَلاَ یُجَالِسُ لَنَا عَائِبا(17) ، وَلاَ یُخَاصِمُ لَنَا قَالِیا(18) ؛ إِنْ لَقِیَ مُوءْمِناً أَکْرَمَهُ ، وَإِنْ لَقِیَ جَاهِلاً هَجَرَهُ».

قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَکَیْفَ أَصْنَعُ(19) بِهوءُلاَءِ الْمُتَشَیِّعَةِ؟

قَالَ(20) : «فِیهِمُ التَّمْیِیزُ(21) ، وَفِیهِمُ التَّبْدِیلُ ، وَفِیهِمُ التَّمْحِیصُ(22) ، تَأْتِی(23)

ص: 44


1- فی مرآة العقول : «وإذا» .
2- الجِدُّ فی الأمر : الاجتهاد . وهو مصدر ، یقال منه : جدّ یجدّ . والاسم : الجِدّ . وجدّ فی کلامه جِدّا : ضدّ هزل . والاسم منه : الجِدّ أیضا . المصباح المنیر ، ص92 (جدد) . والمراد به هنا المحاربة والمجاهدة . شرح المازندرانی ، ج9 ، ص162 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص263 .
3- فی «ض ، ف» : «غادیا» بالغین المعجمة ، أی باکرا . وفی شرح المازندرانی: «وقرئ : غادیا ، بالغین المعجمة أیضا» . والسَّبُع العادی ، أی الظالم الذی یفترس الناس . النهایة ، ج3 ، ص193 (عدا) . وفی شرح المازندرانی : «یعنی إن کان وقت المجاهدة مع أعداء الدین فهو بمنزلة الأسد فی الهیبة والقوّة والصولة» .
4- فی شرح المازندرانی : «أی کان من عادته الحسنة أن لایسرع بملامة أحد إذا قصّر فی حقّه ؛ لإمکان أن یکون له عذر . ولیس المقصود اللوم بعد الاعتذار» .
5- فی مرآة العقول : «وکان» .
6- فی «ج» : «وکان» .
7- فی مرآة العقول : « أی استلبه وغلبه وأخذه قهرا ؛ کنایة عن شدّة میله إلیهما وحصول الدواعی فی کلّ منهما . ولا یبعد أن یکون فی الأصل : انبراه ، بالنون والباء الموحّدة علی الحذف والإیصال ، أی اعتراض له» . و«البَزّ» : الغلبة ، کالابتزاز . القاموس المحیط ، ج1 ، ص695 (بزز) .
8- فی البحار : «وکان» .
9- فی «ه» : «وإن» .
10- فی «ز» : - «کلّها» .
11- تحف العقول ، ص 234 ، عن الحسن بن علیّ علیه السلام . نهج البلاغة ، ص526 ، الحکمة 289 ، وفیهما مع اختلاف الوافی ، ج4 ، ص176 ، ح1787 ؛ البحار ، ج69 ، ص294 ، ح24 .
12- فی «ص» : «شیعتنا یا مهزم» .
13- فی «د» وحاشیة «بف» : «لا یعلو» . وفی مرآة العقول ، ج9 ، ص267 : «من لا یعدو ، أی یتجاوز . وفی بعض النسخ : لا یعلو صوته سمعه ، کأنّه کنایة عن عدم رفع الصوت کثیرا ، ویحمل علی ما إذا لم یحتج إلی الرفع لسماع الناس ... أو علی الدعاء والتلاوة والعبادة ؛ فإنّ خفض الصوت فیها أبعد من الریاء . ویمکن أن یکون المراد بالسمع الإسماع کما ورد فی اللغة ، أو یکون بالإضافة إلی المفعول ، أی السمع منه ، أی لا یرفع الصوت زائدا علی إسماع الناس ، أو یکون بضمّ السین وتشدید المیم المفتوحة جمع سامع ، أی لا یتجاوز صوته السامعین منه . وقرئ السمع بضمّتین جمع سموع بالفتح ، أی لا یقول شیئا إلاّ لمن یسمع قوله ویقبل منه» .
14- فی «ج» : «شحناه» بتخفیف الهمزة . و «الشحناء» : العداوة والبغضاء . وشحِنت علیه شَحْنا : حقدت وأظهرت العداوة . المصباح المنیر ، ص306 (شحن) . وفی مرآة العقول : «أی لا یتجاوز عداوته بدنه ، أی یعادی نفسه ولا یعادی غیره ، وإن عادی غیره فی اللّه لا یظهره تقیّة» .
15- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ض ، ف ، بر ، بس» وشرح المازندرانی والوسائل : «یدیه» ، أی لاتغلب علیه عداوته ، بل هی بیده واختیاره .
16- فی «ه» : «ولا یمدح» . وفی «بر» وحاشیة «ج ، بف» والوافی : «ولا یتمدّح» .
17- فی «ز» : «غالیا» . وفی الغیبة للنعمانی : «ولا یمدح بنا معلنا ، ولایخاصم بنا قالیا ولا یجالس لنا غائبا» بدل «ولا یمتدح _ إلی _ قالیا» .
18- فی «ز» : - «ولا یخاصم لنا قالیا» . وفی الوسائل : + «و» . و «القِلی» : البُغض . یقال : قلاه یقلیه قِلًی وقَلًی : ï إذا أبغضه . النهایة ، ج4 ، ص105 (قلا) .
19- فی «ب» : «یصنع» .
20- فی «ز ، ص ، ف» وحاشیة «بر» : «فقال» .
21- فی حاشیة «ض» : «التمیز» .
22- فی «ف» : «فیهم التمحیص وفیهم التبدیل» .
23- فی «ص» والوافی : «یأتی» .

چيزى در برابر آنها اختصاص نمى داد، در شيوه خود سست و ناتوان مى نمود، ولى چون روزِ مردى مى رسيد شيرى جهنده بود، كسى را در آنچه عذرپذير بود، سرزنش نمى كرد تا عذر او را منظور دارد، شيوه اش اين بود كه مى كرد هر چه را مى گفت، و مى كرد هر چه را هم نمى گفت، چون دو كار برايش پيشآمد مى كرد كه نمى دانست كدام بهتر است، هر كدام مخالف هواى نفس او بود منظور مى داشت، شيوه داشت كه از دردى نمى ناليد جز در نزد كسى كه ديدِ بهبودى از او داشت و با كسى مشورت نمى كرد جز آنكه اميد خيرخواهى از او مى برد، شيوه اش اين بود كه دل تنگى نمى كرد و خشم نمى ورزيد و نمى ناليد و دل نمى داد و انتقام نمى ستاد و از دشمن غفلت نمى كرد، بر شما باد به مانند اين اخلاق ارجمند اگر تاب آنها را داريد، و اگر تاب همه را نداريد، دريافت اندك به از واگذاشتن هر يك است، و جنبش و توانائى نيست جز به خدا.

27- مهزم اسدى گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

اى مهزم شيعه ما كسى است كه: آوازش تا آنجا آهسته است كه از گوشش برنگذرد، و دشمنيش از كالبد خودش به ديگرى تجاوز نكند، ما را آشكارا مدح نگويد، و با عيبگوى ما همنشينى نكند، و با دشمن ما ستيزه ننمايد، اگر مؤمنى را برخورد او را گرامى دارد، و اگر به نادانى برخورد از او دورى كند، گفتم: قربانت، پس من چه كنم با اين شيعه مآبها (كه خود را به شيعه بندند و از حقيقت آن بى خبرند) فرمود: در آنها تشخيص و تبديل و آزمايش، حكم فرما است، دچار قحطى شوند و نابود گردند يا طاعونى آنها را بكشد يا اختلاف و دودسته گى آنها را پراكنده و نابود كند، شيعه ما كسى است كه: چون سگان زوزه نكشد و چون كلاغان طمع نورزد و اگر

ص: 45

عَلَیْهِمْ سِنُونَ(1) تُفْنِیهِمْ ، وَطَاعُونٌ یَقْتُلُهُمْ ، وَاخْتِلاَفٌ یُبَدِّدُهُمْ ؛ شِیعَتُنَا مَنْ لاَ یَهِرُّ(2) هَرِیرَ الْکَلْبِ ، وَلاَ یَطْمَعُ طَمَعَ الْغُرَابِ ، وَلاَ یَسْأَلُ عَدُوَّنَا وَإِنْ مَاتَ جُوعاً».

قُلْتُ(3) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَأَیْنَ أَطْلُبُ هوءُلاَءِ؟

قَالَ : «فِی أَطْرَافِ الاْءَرْضِ ، أُولئِکَ الْخَفِیضُ(4) عَیْشُهُمْ ، الْمُنْتَقِلَةُ(5) دِیَارُهُمْ ؛ إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا ، وَإِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا ، وَ(6) مِنَ الْمَوْتِ لاَ یَجْزَعُونَ، وَفِی الْقُبُورِ یَتَزَاوَرُونَ ، وَ(7) إِنْ لَجَأَ إِلَیْهِمْ ذُو حَاجَةٍ مِنْهُمْ رَحِمُوهُ ، لَنْ تَخْتَلِفَ(8) قُلُوبُهُمْ وَإِنِ اخْتَلَفَ(9) بِهِمُ الدَّارُ(10)».

ثُمَّ قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَنَا الْمَدِینَةُ(11) وَعَلِیٌّ علیه السلام الْبَابُ ، وَکَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَدْخُلُ الْمَدِینَةَ لاَ مِنْ قِبَلِ الْبَابِ ، وَکَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی وَیُبْغِضُ عَلِیّاً صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ» .(12)

28. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قَالَ : «مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ یَظْلِمْهُمْ(13) ، وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یَکْذِبْهُمْ ، وَوَعَدَهُمْ(14) فَلَمْ یُخْلِفْهُمْ(15) ، کَانَ مِمَّنْ حُرِّمَتْ غِیبَتُهُ ، وَکَمَلَتْ مُرُوءَتُهُ(16) ، وَظَهَرَ عَدْلُهُ ، وَوَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ» .(17)

29 . عَنْهُ(18) ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ(19) : عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ(20) الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ(21) علیهماالسلام ، قَالَ(22) : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «ثَلاَثُ

ص: 46


1- السِنون : جمع السَّنَة ، وهی الجَدْب والقَحْط . راجع : المصباح المنیر ، ص 292 ؛ القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1701 (سنو) .
2- هرّ الکلبُ إلیه یَهِرُّ هَریرا : هو صوتُه دون نُباحه من قلّة صبره علی البرد . القاموس المحیط ، ج1 ، ص687 (هرر) . وفی مرآة العقول : «أی لا یجزع عند المصائب أو لا یصول علی الناس بغیر سبب کالکلب» .
3- فی «ز ، ف» : «فقلت» .
4- خَفُضَ عَیشُه : سهل ووَطُؤ ، یخفُض خفضا ، وهو فی خفضٍ من العیش ، ومخفوض وخفیض . أساس البلاغة ، ص116 (خفض) .
5- فی «ف» : «المتنقّلة» .
6- فی «ز» : - «و» .
7- فی «ه» : - «و» .
8- فی «ج ، ض ، ه ، بر» : «لن یختلف» . وفی «ص» : «لن یخلف» . وفی «ف» : «لن یتخلّف» .
9- فی «ج ، د ، ض ، ه ، بف» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول : «و إن اختلفت» .
10- فی «ب ، ه ، بر» وحاشیة «ف» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول : «الدیار» .
11- فی «ب ، ز» : «أنا مدینة العلم» .
12- الغیبة للنعمانی ، ص203 ، ح4 ، بسند آخر ، مع زیادة . تحف العقول ، ص378 ، وفیهما إلی قوله : «وإن اختلفت بهم الدار» مع اختلاف یسیر . صفات الشیعة ، ص17 ، ح34 ، بسند آخر ؛ وفیه ، ص13 ، ح25 ، بسند آخر عن أبیجعفر علیه السلام ، وفیهما إلی قوله : «وفی القبور یتزاورون» مع اختلاف الوافی ، ج4 ، ص172 ، ح1782 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص192 ، ح20253 ، إلی قوله : «ولا یسأل عدوّنا وإن مات جوعا» ؛ البحار ، ج68 ، ص180 ، ح39 .
13- فی «ه» : «فلن یظلمهم» . وفی حاشیة «بس» : «فلا یظلمهم» .
14- فی الوسائل ، ح 10772 : «وواعدهم» .
15- فی «ه» : «فلن یخلفهم» .
16- فی حاشیة «بر» : «مودّته» .
17- الخصال ، ص208 ، باب الأربعة ، ح29 ، بسند آخر . وفیه ، ص208 ، ح28 ؛ وعیون الأخبار ، ج2 ، ص30 ، ح34 ؛ وصحیفة الرضا علیه السلام ، ص47 ، ح30 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص57 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص569 ، ح2589 ؛ الوسائل ، ج8 ، ص315 ، ح10772 ؛ و ج12 ، ص278 ، ح16301 ؛ البحار ، ج75 ، ص236 .
18- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
19- فی «ه» : «الحسین» . وهو سهو ؛ فإنّ عبداللّه هذا ، هو عبداللّه المحض ابن الحسن بن الحسن بن علیّ بن ï أبیطالب ، واُمّه هی فاطمة بنت الحسین بن علیّ بن أبیطالب . راجع : تهذیب الأنساب ، ص34 .
20- فی «ه» : «ابنة» .
21- الظاهر سقوط الواسطة من السند ؛ فقد روی الصدوق الخبر فی الخصال ، ص105 ، ح66 ، بسنده عن فاطمة بنت الحسین بن علیّ علیهاالسلام ، عن أبیها علیه السلام ، قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله . وکذا الشیخ الطوسی رواه فی أمالیه ، ص603 ، المجلس 27 ، ح1249 ، بسنده عن فاطمة بنت الحسین علیهاالسلام ، عن أبیها الحسین ، عن أبیه علیهماالسلام ، قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله .
22- کذا فی النسخ . وهو یؤیّد أنّ الناقل عن النبیّ صلی الله علیه و آله غیرها . وفی المحاسن : «قالت» .

از گرسنگى بميرد از دشمن ما گدائى و خواهش نكند، گفتم: قربانت، از كجا اينان را بجويم؟ فرمود: در اطراف زمين، آنانند كه زندگى پستى دارند، و آواره به سر مى برند، و از جايى به جايى كوچ مى كنند، اگر حاضر باشند سرشناس نيستند، و اگر غايب باشند از آنها جستجو نشود، و از مرگ بى تابى نكنند، و در گورها از هم ديدن كنند، و اگر حاجتمندى به آنها رو كند به او مهربانى و ترّحم كنند، دلشان از هم جدا نيست و اگر چه خانه شان از هم دور باشد، سپس فرمود:

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است: منم شهر، و على درِ آن است، دروغ گويد كسى كه پندارد در شهر درآيد نه از سوى درِ آن، و دروغ گويد كسى كه پندارد مرا دوست مى دارد و على را دشمن است- صلوات اللَّه عليه.

28- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

هر كه با مردم داد و ستد كند و به آنها ستم نكند و به آنها حديث گويد و به آنها دروغ نگويد و به آنها وعده دهد و خلف وعده نكند، از كسانى نيست كه غيبت او حرام است و مردانگى او تمام است و عدالت او عيان است و برادرى با او واجب است.

29- از عبد اللَّه بن الحسن، از مادرش فاطمه بنت الحسين (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

سه خصلت در هر كه باشند، خصال ايمان در او كاملند: چون

ص: 47

خِصَالٍ مَنْ کُنَّ فِیهِ اسْتَکْمَلَ(1) خِصَالَ الاْءِیمَانِ(2) : إِذَا رَضِیَ لَمْ یُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِی بَاطِلٍ(3) ، وَإِذَا(4) غَضِبَ لَمْ یُخْرِجْهُ الْغَضَبُ(5) مِنَ الْحَقِّ ، وَإِذَا قَدَرَ لَمْ یَتَعَاطَ(6) مَا لَیْسَ لَهُ» .(7)

30. عَنْهُ(8) ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : إِنَّ لاِءَهْلِ الدِّینِ عَلاَمَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا : صِدْقَ الْحَدِیثِ ، وَأَدَاءَ الاْءَمَانَةِ ، وَوَفَاءً بِالْعَهْدِ(9) ، وَصِلَةَ الاْءَرْحَامِ ، وَرَحْمَةَ الضُّعَفَاءِ ، وَقِلَّةَ الْمُرَاقَبَةِ(10) لِلنِّسَاءِ _ أَوْ قَالَ(11) : قِلَّةَ الْمُوَاتَاةِ(12) لِلنِّسَاءِ(13) _ وَبَذْلَ الْمَعْرُوفِ ، وَحُسْنَ الْخُلُقِ(14) ، وَسَعَةَ الْخُلُقِ ، وَاتِّبَاعَ الْعِلْمِ وَمَا یُقَرِّبُ(15) إِلَی اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ زُلْفی(16) ، طُوبی لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ؛ وَطُوبی(17) شَجَرَةٌ فِی الْجَنَّةِ أَصْلُهَا فِی دَارِ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ(18) صلی الله علیه و آله ، وَلَیْسَ مِنْ(19) مُوءْمِنٍ إِلاَّ وَفِی دَارِهِ غُصْنٌ مِنْهَا ، لاَ یَخْطُرُ(20) عَلی قَلْبِهِ شَهْوَةُ شَیْءٍ إِلاَّ أَتَاهُ بِهِ ذلِکَ(21) ، وَلَوْ أَنَّ رَاکِبا مُجِدّا سَارَ فِی ظِلِّهَا مِائَةَ عَامٍ ، مَا خَرَجَ مِنْهُ(22) ؛ وَلَوْ طَارَ مِنْ أَسْفَلِهَا 2 / 169

غُرَابٌ ، مَا بَلَغَ أَعْلاَهَا حَتّی یَسْقُطَ هَرِما ، أَلاَ فَفِی هذَا فَارْغَبُوا ، إِنَّ الْمُوءْمِنَ مِنْ(23) نَفْسِهِ(24)

فِی شُغُلٍ وَالنَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ ؛ إِذَا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ افْتَرَشَ وَجْهَهُ ، وَسَجَدَ لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِمَکَارِمِ بَدَنِهِ ، یُنَاجِی الَّذِی خَلَقَهُ فِی فَکَاکِ رَقَبَتِهِ ، أَلاَ(25) فَهکَذَا کُونُوا(26)» .(27)

31 .عَنْهُ(28) ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ عَمْرٍو(29) النَّخَعِیِّ ؛ قَالَ(30) : وَحَدَّثَنِی(31) الْحُسَیْنُ بْنُ سَیْفٍ ،

ص: 48


1- فی المحاسن : «لیستکمل» .
2- فی «بس» : + «إیمانه» . وفی المحاسن والخصال والاختصاص والأمالی للطوسی وتحف العقول : + «الذی» .
3- فی الخصال : «فی إثم ولا باطل» .
4- فی حاشیة «ف» : «وإن» .
5- فی المحاسن والاختصاص : «غضبه» .
6- التعاطی : تناول ما لا یحقّ ولایجوز تناوله . لسان العرب ، ج 15 ، ص 69 (عطا) .
7- المحاسن ، ص6 ، کتاب القرائن ، ح12 ، عن ابن فضّال ، عن عاصم بن حمزة ، عن عبداللّه بن الحسن ، عن اُمّه فاطمة بنت الحسین ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الخصال ، ص105 ، باب الثلاثة ، ح66 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن الحسن بن علیّ بن فضّال ، ... عن اُمّه فاطمة بنت الحسین بن علی ، عن أبیها علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ الأمالی للطوسی ، ص603 ، المجلس 27 ، ح5 ، بسنده عن الحسن بن علیّ بن فضّال ، عن عاصم بن حمید الحنّاط ، عن أبیحمزة ثابت بن أبیصفیّة ، عن أبیجعفر محمّد بن علیّ، عن آبائه علیهم السلام ، قال عاصم : وحدّثنی أبوحمزة عن عبداللّه بن الحسن بن الحسن ، عن اُمّه فاطمة بنت الحسین علیه السلام عن أبیها الحسین ، عن أبیه علیهماالسلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ الاختصاص ، ص233 ، مرسلاً عن أبیحمزة ، عن فاطمة بنت الحسین علیه السلام . الخصال ، ص106 ، باب الثلاثة ح67 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام . تحف العقول ، ص43 . راجع : الفقیه ، ج4 ، ص407 ، ح5882 ؛ والأمالی للصدوق ، ص20 ، المجلس 6 ، ح3 ؛ ومعانی الأخبار ، ص366 ، ح1 الوافی ، ج4 ، ص164 ، ح1764 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص190 ، ح20246 ؛ البحار ، ج67 ، ص300 ، ذیل ح28 .
8- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد .
9- فی الوافی والوسائل : «العهد» .
10- فی «ه» : «المنافثة» . وفی الوسائل : «المواقعة» .
11- فی الأمالی وصفات الشیعة : - «قلّة المراقبة للنساء ، أو قال» . وفی الوسائل : + «و» .
12- فی «بر» : «المواساة» . والمواتاة : المطاوعة والموافقة .
13- فی «بس» : - «للنساء» .
14- فی مرآة العقول ، ج9 ، ص275 : «الظاهر أنّ الخلق بالضمّ فی الموضعین ... وربّما یقرأ الأوّل بالفتح ؛ فإنّ الظاهر عنوان الباطل ، لکن هذا لیس کلّیّا ؛ فإنّ حسن الخلق قد یوجد فی غیر أهل الدین ... وقیل : المراد حسن الأعضاء الظاهرة بالأعمال الفاضلة ؛ فإنّه من علامات أهل الدین» . وفی الوسائل : «الجوار» .
15- فی «ز» : «تقرّب» باعتبار المعنی المراد من الموصول . وفی مرآة العقول : «یقرّبهم» .
16- فی الأمالی وصفات الشیعة : - «زلفی» .
17- فی الوافی : «تأویل طوبی : العلم ؛ فإنّ لکلّ نعیم من الجنّة مثالاً فی الدنیا ، ومثال طوبی شجرة العلوم الدینیّة التی أصلها فی دار النبیّ صلی الله علیه و آله الذی هو مدینة العلم ، وفی دار کلّ مؤمن غصن منها ، وإنّما شهوات المؤمن ومثوباته فی الآخرة فروع معارفه وأعماله الصالحة فی الدنیا ، فإنّ المعرفة بذر المشاهدة ، والعمل الصالح غرس النعیم ، إلاّ أنّ من لم یذق لم یعرف ، ولا یذوق إلاّ من أخلص دینه للّه وقوی إیمانه باللّه بأن یتّصف بصفات المؤمن المذکورة فی هذا الباب» .
18- فی «ب ، ص ، ه» والوافی والأمالی وصفات الشیعة : - «محمّد» .
19- فی صفات الشیعة : - «من» .
20- فی الأمالی : «لا تخطر» .
21- فی الأمالی وصفات الشیعة : + «الغُصن» .
22- فی «بر» وحاشیة «ف» والأمالی : «منها» .
23- قال فی مرآة العقول : «من ، بکسر المیم ، وقد یقرأ بالفتح اسم موصول ، أی مشغول بإصلاح نفسه لا یلتفت إلی عیوب غیره ، ولا إلی التعرّض لضررهم» .
24- فی الوسائل والأمالی وصفات الشیعة : «نفسه منه» بدل «من نفسه» .
25- فی «ه» : - «ألا» .
26- فی «ج ، د ، ض ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی والوسائل : «فکونوا» .
27- الأمالی للصدوق ، ص221 ، المجلس 59 ، ح7 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن أبیه ، عن عبداللّه بن قاسم ؛ صفات الشیعة ، ص46 ، ح66 ، بسنده عن أبی بصیر ، وفیهما : «عن أبیعبداللّه ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام » . الخصال ، ص483 ، ح56 ، بسند آخر عن أبیبصیر ، عن أبیجعفر ، عن أمیرالمؤمنین علیهماالسلام . تفسیر العیّاشی ، ج2 ، ص213 ، ح50 ، عن أبیبصیر ، عن أبیجعفر ، عن أمیرالمؤمنین علیهماالسلام . تحف العقول ، ص211 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، إلی قوله : «طوبی لهم وحسن مآب» ، وفی الثلاثة الأخیرة مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص165 ، ح1765 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص190 ، ح20247 ؛ البحار ، ج69 ، ص364 ، ح1 .
28- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد .
29- فی «ز ، ص ، ف ، ه» والوسائل : «عمر» . إلاّ أنّ فی الوسائل بإسقاط «النخعی» . وهو سهو ؛ فإنّ المذکور فی کتب الرجال هو سلیمان بن عمرو النخعی . راجع : رجال البرقی ، ص32 ؛ رجال الطوسی ، ص217 ، الرقم 2864 . وتبیّن بذلک وقوع التصحیف فی ماورد فی الأمالی للصدوق ، ص19 ، المجلس 3 ، ح4 ؛ والخصال ، ص317 ، ح99 ؛ من نقل الصدوق الخبر بسنده عن أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی ، عن إسماعیل بن مهران ، عن سیف بن عمیرة ، عن سلیمان بن جعفر النخعی .
30- الضمیر المستتر فی «قال» راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد ؛ فقد روی هو عن الحسین بن سیف فی کتابه المحاسن ، ص27 ، ح 7 ؛ و ص356 ، ح59 ؛ و ص 485 ، ح533 ؛ و ص486 ، ح542 . ووردت روایته عن الحسین بن سیف ، عن أخیه علیّ ، عن سلیمان بن عمرو فی المحاسن ، ج2 ، ص486 ، ح543 . فعلیه ، فی السند تحویل .
31- فی «ه» : + «به» .

پسندد، پسندش او را در باطل نكشاند، و هر گاه خشم كند خشمش او را از حق بدر نبرد، و هر گاه توانست، ب دانچه از آنِ او نيست، دست نيازد.

30- از امام صادق (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

راستى، اهل دين نشانه هائى دارند كه بدان ها شناخته شوند:

راستگوئى، امانت پردازى، پيمان نگهدارى، خويش نوازى، مهرورزى با بى نوايان، كم دنبال كردنِ زنان- يا فرمود: كم آميختن با زنان، بخشيدن خوبى، خوش خلقى، خوش رفتارى، پيروى از: علم و آنچه به خداى عز و جل نزديك سازد.

خوشا بر آنها و چه خوش سرانجامى، طوبى درختى است در بهشت، بيخ آن در خانه پيغمبر است، و مؤمنى نيست جز آنكه در خانه اش شاخه اى از آن است، چيزى دلش نخواهد جز آنكه برايش بيارد، و اگر سوار تندروى، صد سال در سايه آن برود، از آن بدر نرود، و اگر كلاغى از پائين آن به بالايش پرواز كند، بدان نرسد تا از پيرى به زير افتد، هلا در اين نعمت رغبت كنيد، به راستى كه مؤمن:

به خود مشغول است، و مردم از او در آسايشند، چون شب او را فرا گيرد، روى بر زمين نهد و براى خدا عز و جل با شريفترين اندامِ خود سجده كند، با آنكه او را آفريده در باره آزاد كردنش راز گويد، هلا چنين باشيد.

31- از امام باقر (علیه السّلام) كه از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پرسش شد از بنده هاى نيك، در پاسخ فرمود:

ص: 49

عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ ، عَنْ سُلَیْمَانَ ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «سُئِلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَنْ خِیَارِ الْعِبَادِ ، فَقَالَ : الَّذِینَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا ، وَإِذَا أَسَاوءُوا اسْتَغْفَرُوا ، وَإِذَا أُعْطُوا شَکَرُوا ، وَإِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا ، وَإِذَا غَضِبُوا غَفَرُوا» .(1)

32 . وَ بِإِسْنَادِهِ(2) : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : إِنَّ خِیَارَکُمْ(3) أُولُو النُّهی ، قِیلَ : یَا(4) رَسُولَ اللّهِ ، وَمَنْ(5) أُولُو النُّهی؟ قَالَ : هُمْ أُولُو الاْءَخْلاَقِ الْحَسَنَةِ ، وَالاْءَحْلاَمِ الرَّزِینَةِ(6) ، وَصَلَةُ الاْءَرْحَامِ(7)، وَالْبَرَرَةُ بِالاْءُمَّهَاتِ وَالاْآبَاءِ، وَالْمُتَعَاهِدُونَ (8) لِلْفُقَرَاءِ وَ (9) الْجِیرَانِ وَالْیَتَامی، وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ ، وَیُفْشُونَ(10) السَّلاَمَ فِی الْعَالَمِ ، وَیُصَلُّونَ وَالنَّاسُ نِیَامٌ غَافِلُونَ» .(11)

33. عَنْهُ ، عَنِ الْهَیْثَمِ النَّهْدِیِّ(12) ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ(13) ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَیُّ الْخِصَالِ بِالْمَرْءِ أَجْمَلُ؟

فَقَالَ : «وَقَارٌ بِلاَ مَهَابَةٍ ، وَسَمَاحٌ بِلاَ طَلَبِ مُکَافَأَةٍ ، وَتَشَاغُلٌ بِغَیْرِ مَتَاعِ الدُّنْیَا» .(14)

34 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِی وَلاَّدٍ الْحَنَّاطِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام یَقُولُ : إِنَّ الْمَعْرِفَةَ بِکَمَالِ دِینِ

ص: 50


1- الأمالی للصدوق ، ص10 ، المجلس 3 ، ح4 ؛ والخصال ، ص317 ، باب الخمسة ، ح99 ، عن محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید ، عن محمّد بن الحسن الصفّار ، عن أحمد بن أبیعبداللّه البرقی ، عن إسماعیل بن مهران ، عن سیف بن عمیرة ، عن سلیمان بن جعفر النخعی ، عن محمّد بن مسلم وغیره ، عن أبیجعفر علیه السلام . صفات الشیعة ، ص45 ، ح64 ، بسند آخر ومع اختلاف یسیر . تحف العقول ، ص445 ، عن الرضا علیه السلام ؛ فقه الرضا علیه السلام ، ص 354 . وفی الکافی ، کتاب الصیام، باب کراهیة الصوم فی السفر ، ح6499 ؛ والفقیه ، ج2 ، ص141 ، ح1978 ، بسند آخر هکذا : «خیار اُمّتی الذین إذا سافروا أفطروا وقصّروا ، وإذا أحسنوا استبشروا ، وإذا أساؤوا استغفروا» مع زیادة فی آخره الوافی ، ج4 ، ص166 ، ح1766 ؛ الوسائل ، ج1 ، ص106 ، ح260 ؛ و ج15 ، ص191 ، ح20248 ؛ البحار ، ج69 ، ص305 ، ح26 .
2- الظاهر أنّ المراد من «بإسناده» ، هو الإسناد المتقدّم فی الحدیث السابق ، إلی أبیجعفر علیه السلام .
3- فی «ه» : «أخیارکم» .
4- فی «ف» : - «یا» .
5- فی «ب ، ج ، د ، بف» والوافی والوسائل : «من» بدون الواو . وفی «ف» : «وما» .
6- «الأحلام الرزینة» أی العقول المتینة .
7- فی مرآة العقول : «وصلة الأرحام ، عطف علی الأحلام . ویمکن أن تکون الواو جزء الکلمة ، والصاد مفتوحة جمع واصل ... ویمکن علی الاحتمال الثانی ... نصب «الوصلة» علی المدح» .
8- هکذا فی «د ، ض» والوافی والوسائل ، وهو مقتضی السیاق . وفی سائر النسخ والمطبوع : «والمتعاهدین» . و قال فی مرآة العقول : «والمتعاهدین ، فی أکثر النسخ بالنصبِ ، فیکون نصبا علی المدح» .
9- فی الوسائل : - «للفقراء و» .
10- فَشَت ، أی کَثُرت وانتشرت . النهایة ، ج3 ، ص449 (فشا) .
11- الکافی ، کتاب الزکاة ، باب فضل إطعام الطعام ، ح 6197 ، بسنده آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، من قوله : «ویطعمون الطعام» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص166 ، ح1767 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص191 ، ح20249 ؛ البحار ، ج69 ، ص305 ، ح27 .
12- الهیثم النهدی هو الهیثم بن أبیمسروق عبداللّه النهدی ، کما فی رجال النجاشی ، ص437 ، الرقم 1175 . وروی أحمد بن محمّد بن خالد فی المحاسن ، ص144 ، ح47 عن الهیثم بن عبداللّه النهدی ، فالضمیر فی «عنه» راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المصرّح باسمه فی سند الحدیث 28 .
13- فی «بف» : «أصحابنا» .
14- الأمالی للصدوق ، ص289 ، المجلس 48 ، ح8 ؛ والخصال ، ص92 ، باب الثلاثة ، ح36 ، بسند آخر عن الهیثم بن أبی مسروق النهدی ، عن عبدالعزیز بن عمر ، عن أحمد بن عمر الحلبی ، عن أبیعبداللّه علیه السلام . فقه الرضا علیه السلام ، ص354 الوافی ، ج4 ، ص167 ، ح1768 ؛ البحار ، ج69 ، ص367 ، ح2 .

آنهايند كه هر گاه نيكى كنند شادمان شوند، و چون بدى كنند آمرزش خواهند، و اگر چيزى به آنها داده شود، شكرگزارند، و اگر گرفتار شوند صبر كنند، و هر گاه خشم گيرند درگذرند.

32- فرمود (علیه السّلام) كه: پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

به راستى، خوبانِ شما: خردمندانند، گفته شد: يا رسول اللَّه، خردمندان چه كسانند؟ فرمود: ايشان صاحبان اخلاق خوش، و آرمانهاى سنگين و درست، و خويش نواز، و به مادر و پدر مهرورز، و از فقراء و همسايه ها و يتيمها احوال پرسند، اطعام كنند، و سلام را فاش گويند در جهان، و نماز بخوانند در حالى كه مردم خوابند و در غفلت به سر مى برند.

33- از يحيى بن عمران حلبى، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: كدام خصلتها براى مرد زيباتر است؟ در پاسخ فرمود:

وقار بى مهابت و قلدر مآبى، و بخشش بى عوض جوئى، و اشتغال به كارى جز بهره ورى از دنيا.

34- از امام صادق (علیه السّلام) كه على بن الحسين (علیه السّلام) بارها مى فرمود:

راستى، شناسائى كمال ديانت مسلمان در ترك سخن بيهوده است، و كم مناقشه و جدال كردن، و در بردبارى و شكيبائى

ص: 51

الْمُسْلِمِ تَرْکُهُ الْکَلاَمَ فِیمَا لاَ یَعْنِیهِ ، وَقِلَّةُ مِرَائِهِ(1) ، وَحِلْمُهُ ، وَصَبْرُهُ ، وَحُسْنُ خُلُقِهِ» .(2)

35. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : أَ لاَ أُخْبِرُکُمْ بِأَشْبَهِکُمْ بِی؟ قَالُوا : بَلی یَا رَسُولَ اللّهِ(3) ، قَالَ : أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً ، وَأَلْیَنُکُمْ کَنَفا(4) ، وَأَبَرُّکُمْ بِقَرَابَتِهِ ، وَأَشَدُّکُمْ حُبّاً لاِءِخْوَانِهِ فِی دِینِهِ ، وَأَصْبَرُکُمْ عَلَی الْحَقِّ ، وَأَکْظَمُکُمْ لِلْغَیْظِ ، وَأَحْسَنُکُمْ عَفْواً ، وَأَشَدُّکُمْ مِنْ نَفْسِهِ إِنْصَافاً فِی الرِّضَا وَالْغَضَبِ» .(5)

36 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ : عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، قَالَ : «مِنْ أَخْلاَقِ الْمُوءْمِنِ الاْءِنْفَاقُ عَلی قَدْرِ الاْءِقْتَارِ ، وَالتَّوَسُّعُ(6) عَلی قَدْرِ التَّوَسُّعِ ، وَإِنْصَافُ النَّاسِ(7) ، وَابْتِدَاوءُهُ(8) إِیَّاهُمْ بِالسَّلاَمِ عَلَیْهِمْ» .(9)

37. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «الْمُوءْمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ ، الْجَبَلُ(10) ··· یُسْتَقَلُّ(11) مِنْهُ ، وَالْمُوءْمِنُ لاَ یُسْتَقَلُّ مِنْ دِینِهِ شَیْءٌ» .(12)

38. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ

ص: 52


1- «المراء» : الجدال . والتماری والمماراة : المجادلة علی مذهب الشکّ والریبة . ویقال للمناظرة : مماراة ؛ لأنّ کلّ واحد منهما یستخرج ما عند صاحبه ویمتریه کما یمتری الحالبُ اللبن من الضرع . النهایة ، ج4 ، ص322 (مرا) . وفی الوافی : «المراء : المجادلة والاعتراض علی کلام من غیر غرض دینی» .
2- الخصال ، ص290 ، باب الخمسة ، ح50 ، بسند آخر عن أحمد بن محمّد بن عیسی . الأمالی للمفید ، ص34 ، المجلس 4 ، ح9 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن أبیه ، عن علیّ بن الحسین علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «من حسن إسلام المرء ترکه الکلام فیما لا یعنیه» . تحف العقول ، ص279 ، عن علیّ بن الحسین علیه السلام الوافی ، ج4 ، ص167 ، ح1769 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص191 ، ح20250 ؛ البحار ، ج67 ، ص361 ، ح64 .
3- هکذا فی جمیع النسخ والمصادر والشروح . وفی المطبوع : - «رسول اللّه» .
4- «الکنف» : الجانب . وکنفا الطائر : جناحاه . الصحاح ، ج4 ، ص1424 (کنف) . قال فی مرآة العقول ، ج9 ، ص279 : «واُلینکم کنفا ، أی لا یتأذّی من مجاورتهم ومجالستهم ومن ناحیتهم أحد ... وفی النهایة ، فیه : ألا اُخبرکم بأحبّکم إلیّ وأقربکم منّی مَجالِسَ یوم القیامة؟ اُحاسنکم أخلاقا ، الموطّؤون أکنافا ، الذین یألفون ویؤلفون . هذا مثل ، وحقیقته من التوطئة ، وهی التمهید والتذلیل . وفراش وَطیء : لا یؤذی جنب النائم . والأکناف : الجوانب . أراد الذین جوانبهم وطیئة یتمکّن فیها من یصاحبهم ولا یتأذّی» . راجع : النهایة ، ج5 ، ص201 (وطأ) ، وراجع أیضا : أساس البلاغة ، ص419 (لین) .
5- الفقیه ، ج4 ، ص368 ، ح5762 ، ضمن وصایا النبیّ صلی الله علیه و آله لعلیّ علیه السلام ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص48 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیهما مع اختلاف الوافی ، ج4 ، ص167 ، ح1770 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص193 ، ح20254 ؛ البحار ، ج69 ، ص306 ، ح28 .
6- فی «ه» : «والوسع» .
7- فی «ب ، ض ، ه» وحاشیة «ف ، بر» والوافی : + «من نفسه» .
8- فی «ب» : «و ابتداء» .
9- تحف العقول ، ص282 الوافی ، ج4 ، ص168 ، ح1771 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص55 ، ح15632 ؛ و ج15 ، ص192 ، ح20251 ؛ البحار ، ج67 ، ص361 ، ح65 .
10- فی البحار : - «الجبل» .
11- فی «ه» والوافی : «یستفلّ» فی الموضعین . وفی البحار : «تستقلّ» . وفی مرآة العقول : «من القلّة ، أی ینقص ویؤخذ منه بعضا بالفأس والمعول ونحوهما» .
12- الکافی ، کتاب الجهاد ، باب کراهة التعرّض لما لا یطیق ، ح8346 ؛ والتهذیب ، ج6 ، ص179 ، ح367 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله . وفی صفات الشیعة ، ص30 ، ذیل ح42 ؛ وعلل الشرائع ، ص557 ، ذیل ح1 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام . تفسیر العیّاشی ، ج2 ، ص301 ، ذیل ح111 ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، وفی الثلاثة الأخیرة مع اختلاف الوافی ، ج5 ، ص819 ، ح3088 ؛ البحار ، ج67 ، ص362 ، ح66 .

و خوش خلقى.

35- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

آيا من شما را خبر ندهم به ماننده ترين شماها به من؟ گفتند:

چرا يا رسول اللَّه، فرمود:

خوش خلق تر، و خوش پذيراتر از شماها نسبت به واردين، و خويش نوازتر شماها، و هر كه برادر دينى خود را سخت دوست دارد، و شكيباتر شماها به حق، و خشم فروخورتر شماها، و خوش گذشت تر شماها، و آنكه از طرف خود محكمتر به ديگران حق دهد در حال خشنودى و در حال غضب.

36- از على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود: از اخلاق مؤمن است كه:

در تنگدستى به فراخور آن انفاق مى كند و در وسعت رزق به اندازه آن، با مردم انصاف دارد و به سلام بدانها پيشى مى گيرد.

37- از امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

مؤمن از كوه سخت تر است، از كوه برگرفته شود تا كم گردد و از دين مؤمن برگرفته نشود تا كاسته گردد.

38- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ص: 53

بَشِیرٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «الْمُوءْمِنُ حَسَنُ الْمَعُونَةِ ، خَفِیفُ الْمَوءُونَةِ ، جَیِّدُ التَّدْبِیرِ لِمَعِیشَتِهِ(1) ، لاَ یُلْسَعُ(2) مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ» .(3)

39 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ الْحَارِثِ(4) : عَنِ الدِّلْهَاثِ مَوْلَی الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ : «لاَ یَکُونُ الْمُوءْمِنُ مُوءْمِنا حَتّی یَکُونَ(5) فِیهِ ثَلاَثُ خِصَالٍ : سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ ، وَسُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ ، وَسُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ .

فَأَمَّا(6) السُّنَّةُ(7) مِنْ رَبِّهِ ، فَکِتْمَانُ(8) سِرِّهِ ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ»(9) .

وَ أَمَّا السُّنَّةُ(10) مِنْ نَبِیِّهِ ، فَمُدَارَاةُ النَّاسِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ أَمَرَ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله بِمُدَارَاةِ النَّاسِ ، فَقَالَ : «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ»(11) .

وَ أَمَّا السُّنَّةُ(12) مِنْ وَلِیِّهِ ، فَالصَّبْرُ فِی(13) الْبَأْسَاءِ(14) وَالضَّرَّاءِ(15)» .(16)

بَابٌ فِی(17) قِلَّةِ عَدَدِ الْمُوءْمِنِینَ(18)

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ قُتَیْبَةَ الاْءَعْشی ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «الْمُوءْمِنَةُ أَعَزُّ(19) مِنَ الْمُوءْمِنِ ، وَ(20)الْمُوءْمِنُ أَعَزُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الاْءَحْمَرِ(21) ؛ فَمَنْ رَأی مِنْکُمُ

ص: 54


1- فی «ج» : «لعیشه» . وفی «ه» : «للمعیشة» .
2- فی الوسائل : + «ولایلسع» . ولَسَعتْه العقرب والزنبور : وهو الضرب بالذَنَب واللَّدغ بالفم . و «الجُحْر» : ثقب الحیّة . وهو استعارة هاهنا ، أی لا یُدهی المؤمن من جهة واحدة مرّتین ؛ فإنّه بالاُولی یعتبر . أساس البلاغة ، ص408 ؛ النهایة ، ج4 ، ص248 (لسع) .
3- الفقیه ، ج4 ، ص378 ، ح5785 ؛ علل الشرائع ، ص49 ، ذیل الحدیث الطویل 1 ، وفیهما مرسلاً عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، هکذا : «لا یلسع المؤمن من جحر مرّتین» ؛ تنزیه الأنبیاء علیهم السلام ، ص74 ، مرسلاً عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «لن یلدغ المؤمن من جحر مرّتین» ؛ الاختصاص ، ص245 ، مرسلاً عن الصادق علیه السلام ، وتمام الروایة فیه : «لا یلسع العاقل من جحر مرّتین» الوافی ، ج4 ، ص168 ، ح1772 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص193 ، ح20255 ؛ البحار ، ج67 ، ص362 ، ح67 .
4- لم نجد عنوان سهل بن الحارث فی ما تتبّعنا من الأسناد وکتب الرجال ، والخبر رواه الشیخ الصدوق فی الخصال ، ص82 ، ح7 ؛ وفی عیون الأخبار ، ج1 ، ص252 ، ح9 ، بسنده عن محمّد بن أحمد [بن یحیی بن عمران الأشعری [قال : حدّثنی سهل بن زیاد ، عن الحارث بن الدلهاث مولی الرضا علیه السلام ، قال : سمعت أبا الحسن علیه السلام یقول . فعلیه ، الظاهر وقوع التحریف فی ما نحن فیه ، والصواب «سهل ، عن الحارث بن الدلهاث مولی الرضا» . یؤیّد ذلک أنّ الخبر رواه الشیخ الصدوق فی معانی الأخبار ، ص184 ، ح1 ؛ وفی الأمالی ، ص270 ، المجلس 53 ، ح8 ، بسند آخر عن سهل بن زیاد الآدمی عن مبارک مولی الرضا .
5- فی «ص ، ه ، بر» : «تکون» .
6- فی «بر» : «وأمّا» .
7- فی «ض ، ه» : + «التی» .
8- فی الخصال وصفات الشیعة والعیون : «کتمان» .
9- الجنّ (72) : 26 و 27.
10- فی «ض ، ه» : + «التی» .
11- الأعراف (7) : 199 . وفی «ب ، ج ، بس» ومرآة العقول : «بالمعروف» . قال فی المرآة : «وأقول : روی الصدوق _ قدّس سرّه _ فی العیون هذا الخبر عن هذا الراوی «وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَ_هِلِینَ» موجود فیه . وزاد فی آخره أیضا : قال اللّه عزّ وجلّ:«وَ الصَّ_بِرِینَ فِی الْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ» [البقرة (2) : 177] وکأنّه سقط من النسّاخ» . وفی الأمالی والخصال وصفات الشیعة والعیون والمعانی : + «وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَ_هِلِینَ» .
12- فی «ض ، ه» : + «التی» .
13- فی «ه» : «علی» .
14- «البأساء» : الشدّة . الصحاح ، ج3 ، ص907 (بأس) .
15- فی الأمالی والمعانی : + «یقول اللّه عزّ وجلّ : «وَ الصَّ_بِرِینَ فِی الْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ ... وَ أُوْلَ_آل_ءِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ » » . وفی الخصال وصفات الشیعة والعیون : + «فإنّ اللّه عزّ وجلّ یقول : «وَ الصَّ_بِرِینَ فِی الْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ» » . و «الضرّاء» : الزَّمانة والشدّة ، والنقص فی الأموال والأنفس . القاموس المحیط ، ج1 ، ص601 (ضرر) .
16- الخصال ، ص82 ، باب الثلاثة ، ح7 ؛ وصفات الشیعة ، ص37 ، ح61 ؛ وعیون الأخبار ، ج1 ، ص256 ، ح9 ، بسند آخر عن سهل بن زیاد ، عن الحارث بن الدلهاث . وفی الأمالی للصدوق ، ص329 ، المجلس 53 ، ح8 ؛ ومعانی الأخبار ، ص184 ، ح1 ، بسند آخر عن سهل بن زیاد الآدمی ، عن مبارک مولی الرضا علیه السلام . تحف العقول ، ص442 ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج4 ، ص168 ، ح1773 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص193 ، ح20256 ؛ البحار ، ج24 ، ص39 ، ذیل ح17 ؛ و ج67 ، ص280 ، ذیل ح5 .
17- فی «ض» ومرآة العقول : - «فی» .
18- فی شرح المازندرانی : «باب فی قلّة المؤمن» .
19- عزّ الشیء : قلّ فلا یکاد یوجد ، فهو عزیز . القاموس المحیط ، ج1 ، ص712 (عزز) .
20- فی «ض» : - «و» .
21- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 285 : «المشهور أنّ الکبریت الأحمر هو الجوهر الذی یطلبه أصحاب الکیمیا ، وهو الإکسیر» .

مؤمن، خوب كمك مى دهد و كم خرج است، زندگى را خوب مى چرخاند، از يك سوراخ دو بار گزيده نمى شود.

39- امام رضا (علیه السّلام) مى فرمود:

مؤمن، مؤمن نباشد تا سه خصلت داشته باشد:

يك خصلت از پروردگارِ خودش، و يك خصلت از پيغمبرش، و يك خصلت از امامش، امّا خصلتى كه از پروردگارِ او است: راز نگهدارى است، خدا عزّوجل فرمايد (25- 26 سوره جنّ):

«غيبت دانست و بر غيبِ خود احدى را مطّلع نسازد جز رسولى را كه بپسندد» و امّا سنّت و روش پيغمبرش: مدارا و سازگارى با مردم است، زيرا خدا عزّوجل به پيغمبرِ خود دستور داده كه با مردم مدارا كند و فرموده است (199 سوره اعراف): «گذشت را پيش گير و به خوبى فرمان دِه» و امّا سنّت امامش صبر است و شكيبائى در حال تنگدستى و سخت حالى.

باب در كمى عدد مؤمنان

1- از قتيبه اعشى، گويد:

شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

زن با ايمان از مرد با ايمان كمتر است، و مرد با ايمان از كبريت

ص: 55

الْکِبْرِیتَ الاْءَحْمَرَ؟» .(1)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ مُثَنًّی الْحَنَّاطِ ، عَنْ کَامِلٍ التَّمَّارِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : «النَّاسُ کُلُّهُمْ بَهَائِمُ _ ثَلاَثاً _ إِلاَّ قَلِیلاً(2) مِنَ الْمُوءْمِنِینَ ، وَالْمُوءْمِنُ غَرِیبٌ(3) _ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ _ » .(4)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ(5) ···

عَنِ(6) ابْنِ رِئَابٍ قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ لاِءَبِی بَصِیرٍ : «أَمَا وَاللّهِ، لَوْ أَنِّی أَجِدُ مِنْکُمْ ثَلاَثَةَ(7) مُوءْمِنِینَ یَکْتُمُونَ حَدِیثِی ، مَا اسْتَحْلَلْتُ أَنْ أَکْتُمَهُمْ(8) حَدِیثا» .(9)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ(10) وَعَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ الاْءَنْصَارِیِّ ، عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ : وَاللّهِ(11) مَا یَسَعُکَ الْقُعُودُ ، فَقَالَ(12): «وَ(13) لِمَ یَا سَدِیرُ؟» قُلْتُ : لِکَثْرَةِ مَوَالِیکَ وَشِیعَتِکَ وَأَنْصَارِکَ ؛ وَاللّهِ لَوْ کَانَ لاِءَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام مَا لَکَ مِنَ الشِّیعَةِ وَالاْءَنْصَارِ وَالْمَوَالِی ، مَا طَمِعَ فِیهِ تَیْمٌ وَلاَ عَدِیٌّ ، فَقَالَ : «یَا سَدِیرُ ، وَکَمْ عَسی(14) أَنْ یَکُونُوا»(15)

ص: 56


1- الوافی ، ج5 ، ص727 ، ح2937 ؛ البحار ، ج67 ، ص159 ، ح3 .
2- هکذا فی حاشیة «بج» ومرآة العقول عن بعض النسخ ، وهو الصواب . وفی معظم النسخ والمطبوع والمصادر : «قلیل» ، ولاتساعده القواعد النحویّة . وفی «ه» وحاشیة «ض» : «القلیل» .
3- فی «ب ، ج ، د ، ه ، بس» وحاشیة «ض ، ف ، بف» وشرح المازندرانی : «عزیز» .
4- بصائر الدرجات ، ص522 ، ذیل ح 13 ، بسنده آخر عن کامل التمّار ، مع اختلاف یسیر. راجع : المحاسن ، ص271 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح366 ؛ و ص272 ، ح 367 الوافی ، ج5 ، ص727 ، ح2938 ؛ البحار ، ج67 ، ص 159 ، ح4 .
5- فی «ه» : - «عن ابن محبوب» . وهو سهو ؛ فقد توسّط [الحسن] بن محبوب بین إبراهیم بن هاشم وبین [علیّ [بن رئاب فی غیر واحدٍ من الأسناد . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 5 ، ص 339 ، ص 359 _ 361 ؛ و ج 23 ، ص 244 _ 245 ؛ و ص270 _ 271 .
6- فی حاشیة «بر» : + «علیّ» .
7- فی مرآة العقول : «ثلاثة ، إمّا بالتنوین و«مؤمنین» صفتها أو بالإضافة ، فمؤمنین تمیز» .
8- فی «ب» : «أن أکتم» .
9- الوافی ، ج5 ، ص727 ، ح2939 ؛ البحار ، ج67 ، ص160 ، ح5 .
10- فی حاشیة «بف» : + «الصفّار» ، والظاهر أنّه تفسیر لمحمّد بن الحسن .
11- فی «ف» : - «واللّه» .
12- فی «ف ، بف» والبحار : «وقال» .
13- فی البحار ، ج67 : - «و» .
14- فی «ه» : «تری» .
15- فی «ج ، ز» والوافی والبحار ، ج47 : «أن تکونوا» .

احمر كم ياب تر است، كدامِ شما كبريت احمر را ديده است؟ 2- از كامل تمّار، گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود (تا سه بار):

همه مردم چون بهائمند، جز اندكى از مؤمنان، و (سه بار) فرمود: غريب است.

3- از ابن رئاب، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود به ابى بصير:

هلا به خدا، اگر من سه تن شماها را مؤمن كامل مى دانستم كه حديث مرا نهان نگاه مى دارند، روا نمى دانستم كه از آنها هيچ حديثى را نهان دارم.

4- از سدير صيرفى كه گويد: نزد امام صادق (علیه السّلام) رفتم، و به آن حضرت گفتم: به خدا، براى شما روا نيست كه خانه نشين باشيد.

در پاسخ فرمود: اى سدير، چرا؟ گفتم: براى بسيارى دوستان و شيعيانِ شما و ياوران شما، به خدا اگر امير المؤمنين (علیه السّلام) به اندازه شما شيعه و يار و دوستدار داشت، تَيم و عَدِىّ (ابو بكر و عمر) در بردن حقِ او طمع نمى كردند، فرمود: اى سدير، اميد است كه چه اندازه باشند؟ گفتم: صد هزار، فرمود: صد هزار؟ گفتم: آرى، و دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟ گفتم: آرى، و نيمى از دنيا، گويد:

ص: 57

قُلْتُ : مِائَةَ أَلْفٍ ، قَالَ : «مِائَةَ أَلْفٍ ؟ !» قُلْتُ : نَعَمْ ، وَمِائَتَیْ أَلْفٍ ، قَالَ(1): «مِائَتَیْ أَلْفٍ؟!» قُلْتُ: نَعَمْ ، وَنِصْفَ الدُّنْیَا .

قَالَ : فَسَکَتَ عَنِّی ، ثُمَّ قَالَ : «یَخِفُّ عَلَیْکَ أَنْ تَبْلُغَ مَعَنَا إِلی یَنْبُعَ ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، فَأَمَرَ بِحِمَارٍ وَبَغْلٍ أَنْ یُسْرَجَا(2)، فَبَادَرْتُ ، فَرَکِبْتُ الْحِمَارَ ، فَقَالَ : «یَا سَدِیرُ ، تَری(3) أَنْ تُوءْثِرَنِی بِالْحِمَارِ ؟» قُلْتُ : الْبَغْلُ أَزْیَنُ وَأَنْبَلُ(4) ، قَالَ: «الْحِمَارُ أَرْفَقُ بِی(5)» . فَنَزَلْتُ ، فَرَکِبَ الْحِمَارَ ، وَرَکِبْتُ(6) الْبَغْلَ ، فَمَضَیْنَا ، فَحَانَتِ(7) الصَّلاَةُ ، فَقَالَ : «یَا سَدِیرُ ، انْزِلْ بِنَا نُصَلِّ(8)» .

ثُمَّ قَالَ : «هذِهِ أَرْضٌ سَبِخَةٌ(9) لاَ تَجُوزُ(10) الصَّلاَةُ فِیهَا» فَسِرْنَا حَتّی صِرْنَا إِلی أَرْضٍ حَمْرَاءَ ، وَنَظَرَ إِلی غُلاَمٍ یَرْعی جِدَاءً ، فَقَالَ : «وَ اللّهِ یَا سَدِیرُ(11) ، لَوْ کَانَ لِی شِیعَةٌ بِعَدَدِ هذِهِ الْجِدَاءِ ، مَا(12) وَسِعَنِی الْقُعُودُ» وَنَزَلْنَا وَصَلَّیْنَا ، فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الصَّلاَةِ ، عَطَفْتُ عَلَی(13) الْجِدَاءِ ، فَعَدَدْتُهَا ، فَإِذَا هِیَ سَبْعَةَ عَشَرَ .(14)

5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ ، قَالَ : قَالَ لِی عَبْدٌ صَالِحٌ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ : «یَا سَمَاعَةُ ، أَمِنُوا(15) عَلی فُرُشِهِمْ وَأَخَافُونِی(16) ، أَمَا وَاللّهِ ، لَقَدْ کَانَتِ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا(17) إِلاَّ وَاحِدٌ یَعْبُدُ اللّهَ ،

ص: 58


1- فی «ج ، ز ، ف ، بر» والوافی : «فقال» . وفی «ض» والبحار : «فقال و» .
2- فی «ج» : «أن یسرّجا» بالتشدید .
3- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والبحار . وفی المطبوع : «أتری» .
4- النُّبل _ بالضمّ _ : الذکاء والنجابة . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1399 (نبل) .
5- فی «ه» : «لی» .
6- فی «ف» : «فرکبت» .
7- فی «ج ، ز ، بف» وحاشیة «بر» : «فجاءت» .
8- هکذا فی جمیع النسخ التی قوبلت . وفی المطبوع والبحار : «نصلّی» .
9- قال الخلیل : «أرضٌ سَبِخَةٌ ، أی ذات ملح ونزّ» ، والنزّ : ما یتحلّب من الأرض من الماء ، وقال ابن الأثیر : «هی الأرض التی تعلوها المُلُوحة ولا تکاد تنبت إلاّ بعض الشجر» . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 782 ؛ النهایة ، ج 2 ، ص 333 (سبخ) .
10- فی «ص ، ه ، بر» والبحار : «لا یجوز» .
11- فی «ه» : - «یا سدیر» .
12- فی «ز ، بف» : «لما» .
13- فی «ب» : - «علی» . وفی «ج ، د ، ز ، ص ، ف ، ه ، بر» والوافی والبحار : «إلی» .
14- الوافی ، ج5 ، ص728 ، ح2940 ؛ البحار ، ج47 ، ص372 ، ح93 ؛ وج67 ، ص160 ، ح6 .
15- فی «ز» : «آمنوا» .
16- فی المرآة : «وأخافونی ، أی بالإذاعة وترک التقیّة . والضمیر فی «آمنوا» راجع إلی المدّعین للتشیّع الذین لم یطیعوا أئمّتهم» .
17- «وما فیها» ، الواو حالیّة ، و«ما» نافیة ، و«کانت» تامّة .

امام دم بست و سپس فرمود:

بر تو آسان است كه باما خود را تا (يَنبُع) برسانى؟ گفتم:

آرى، فرمود: يك رأس الاغ سوارى و يك استر زين كردند، من پيشى گرفتم و سوار الاغ شدم، فرمود: اى سدير، ميل دارى كه الاغ را به من واگذارى؟ گفتم: استر زيباتر و آبرومندتر است، فرمود: الاغ براى من هموارتر و آسان تر است، آن حضرت سوار الاغ شد و من سوار بر استر و به راه افتاديم و رفتيم تا وقت نماز رسيد و فرمود: اى سدير، پياده شويم (ما را پياده كن خ ل) تا نماز بخوانيم، باز فرمود:

اين جا زمين شوره زار و نمكى است و نماز در آن روا نيست و رفتيم تا رسيديم به يك زمين سرخه و آن حضرت به غلامى نگاه كرد كه چند بزغاله را مى چرانيد و به من فرمود:

اى سدير، اگر من به شماره اين بزغاله ها شيعه با اخلاص داشتم، براى من گوشه نشينى روا نبود، و پياده شديم و نماز خوانديم و چون از نماز فارغ شديم، من رو به سوى آن بزغاله ها كردم و آنها را شمردم، بر خلاف انتظار 17 تا بودند.

5- از سماعة بن مهران، گويد: امام كاظم (علیه السّلام) به من فرمود:

اى سماعه، در بسترِ خود آسودند و مرا به ترس انداختند، هلا به خدا سوگند، جهانى بود كه در آن جز يك تن خدا پرست نبود و اگر مى بود، خدا عز و جل او را هم نام مى برد آنجا كه مى فرمايد (120 سوره نحل): «به راستى ابراهيم يك امّت بود خداشناس

ص: 59

وَلَوْ کَانَ مَعَهُ غَیْرُهُ لاَءَضَافَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلَیْهِ حَیْثُ یَقُولُ(1) : « إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ حَنِیفاً وَلَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ »(2) فَغَبَرَ(3) بِذلِکَ مَا شَاءَ اللّهُ.

ثُمَّ إِنَّ اللّهَ آنَسَهُ بِإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ ، فَصَارُوا ثَلاَثَةً ، أَمَا وَاللّهِ ، إِنَّ الْمُوءْمِنَ لَقَلِیلٌ ، وَإِنَّ أَهْلَ الْکُفْرِ(4) لَکَثِیرٌ(5) ، أَ تَدْرِی لِمَ ذَاکَ(6) ؟» فَقُلْتُ : لاَ أَدْرِی جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَقَالَ : «صُیِّرُوا أُنْساً لِلْمُوءْمِنِینَ(7) ، یَبُثُّونَ إِلَیْهِمْ مَا(8) فِی صُدُورِهِمْ ، فَیَسْتَرِیحُونَ إِلی ذلِکَ ، وَیَسْکُنُونَ إِلَیْهِ» .(9)

6 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ ، عَنِ النَّضْرِ ، عَنْ یَحْیی ، عَنْ(10) أَبِی خَالِدٍ الْقَمَّاطِ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، مَا أَقَلَّنَا ؟! لَوِ اجْتَمَعْنَا عَلی شَاةٍ مَا أَفْنَیْنَاهَا ، فَقَالَ : «أَ لاَ أُحَدِّثُکَ بِأَعْجَبَ مِنْ ذلِکَ ؟ الْمُهَاجِرُونَ وَالاْءَنْصَارُ ذَهَبُوا إِلاَّ _ وَ(11) أَشَارَ بِیَدِهِ(12) _ ثَلاَثَةً» .

قَالَ حُمْرَانُ : فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ(13) ، مَا حَالُ عَمَّارٍ ؟

قَالَ(14): «رَحِمَ اللّهُ عَمَّارا(15) أَبَا الْیَقْظَانِ بَایَعَ وَقُتِلَ شَهِیدا» . فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : مَا شَیْءٌ أَفْضَلَ مِنَ الشَّهَادَةِ ، فَنَظَرَ إِلَیَّ ، فَقَالَ : «لَعَلَّکَ تَری أَنَّهُ مِثْلُ الثَّلاَثَةِ ، أَیْهَاتَ أَیْهَاتَ(16)» .(17)

7 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام

ص: 60


1- فی «بر» : «قال» .
2- النحل (16) : 120 .
3- فی «ج» وحاشیة «ب ، ص ، ض ، ف ، بر» والبحار وتفسیر العیّاشی : «فصبر» . وفی «ز» : «فصیر» . وفی «ه» : «فعمل» . وفی مرآة العقول عن بعض النسخ : «فعبر» . و«غبر» ، أی مضی ، فهو الغابر ، أی الماضی وقد یکون بمعنی الباقی ، فهو من الأضداد ، وعن الأزهری : المعروف الکثیر أنّ الغابر الباقی ، وقال غیر واحد من الأئمّة : إنّه یکون بمعنی الماضی . راجع : الصحاح ، ج 2 ، ص 765 ؛ النهایة ، ج 3 ، ص 337 (غبر) .
4- فی الوافی : «یعنی بهم من کان فی زیّ المؤمنین وفی عدادهم» . وفی المرآة : «الکفر هنا مقابل الإیمان الکامل» .
5- فی «ب ، د ، ص ، ض ، بس ، بف» ومرآة العقول والبحار : «کثیر» .
6- فی «ز ، ض ، ه» ومرآة العقول : «ذلک» .
7- فی شرح المازندرانی : «للمؤمن» .
8- فی «بف» : «عمّا» .
9- تفسیر العیّاشی ، ج2 ، ص274 ، ح84 ، عن سماعة بن مهران ، إلی قوله : «فصاروا ثلاثة» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص728 ، ح2941 ؛ البحار ، ج47 ، ص373 ، ح94 ؛ وج67 ، ص162 ، ح7 .
10- هکذا فی حاشیة «ض ، ف» . وفی النسخ والمطبوع : «بن» . والصواب ما أثبتناه . والمراد من «النضر ، عن یحیی» هو «النضر بن سوید ، عن یحیی بن عمران الحلبی» ؛ فإنّ النضر بن سوید روی کتاب یحیی الحلبی ، وروایته عنه فی الأسناد کثیرة . راجع : الفهرست للطوسی ، ص501 ، الرقم 790 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج19 ، ص387 _ 389 . هذا ، وقد روی النضر بن سوید ، عن یحیی بن عمران الحلبی ، عن أبیخالد القمّاط ، عن حمران بن أعین ، فی المحاسن ، ص232 ، ح183 ، والخبر تقدّم فی الکافی ، ح 2224 بنفس السند . فراجع . وأمّا روایة محمّد بن اُورمة عن النضر بن سوید ، فقد وردت فی الکافی ، ح 3006 ؛ وکامل الزیارات ، ص322 ، ح13 .
11- فی حاشیة «بر» : «وقد» .
12- یعنی أشار علیه السلام بثلاث أصابع من یده . والمراد بالثلاثة : سلمان وأبوذرّ ومقداد . وللمزید راجع : رجال الکشّی ، ص 8 ، ح 17 ؛ و ص 11 ، ح 24 .
13- فی «ب» : «قلت» بدل «قال حمران : فقلت : جعلت فداک» .
14- فی «د ، ه» : «فقال» . وفی «ف» : + «فقال» .
15- فی «ه» : + «رضی اللّه عنه» .
16- فی «ج» : «هیهات هیهات» . و«أیهات» : لغة فی هیهات . ومعناها البعد . القاموس المحیط ، ج2 ، ص1632 و1649 (أیه) و(هیه) .
17- راجع : رجال الکشّی ، ص 11 ، ح 24 الوافی ، ج5 ، ص729 ، ح2943 ؛ البحار ، ج22 ، ص344 ، ح54 ؛ وج67 ، ص164 ، ح8 .

و يگانه پرست بود و از مشركين نبود» تا خدا تنها عمر گذرانيد و سپس راستى كه خدا او را به اسماعيل و اسحاق مأنوس ساخت و سه تن يگانه پرست شدند، هلا به خدا كه مؤمن كم است و أهل كفر بسيارند، آيا مى دانى براى چه؟ گفتم: نمى دانم قربانت، فرمود: اين مسلمان نماها و شيعه مآبان وسيله انس و آرامش دل مؤمنان حقيقى هستند، آنچه در سينه دارند به آنها بگويند و به اين وسيله راحت مى شوند و آرام مى گردند.

6- از حمران بن أعين، گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم:

قربانت، ما چه بسيار كم هستيم، اگر همه بر سر يك گوسفند فراهم شويم، آن را تمام نمى كنيم؟ فرمود:

من براى تو شگفت آورتر از اين را بازنگويم؟ همه مهاجر و انصار (از حقيقت ايمان) بدر رفتند جز- با دستِ خود اشاره كرد- سه تا، حمران گويد: من گفتم: قربانت، حال عمّار چون است؟

فرمود:

خدا رحمت كند عمّار را، أبا اليقظان بيعت كرد و شهيد كشته شد، من با خود گفتم: چيزى از شهادت بهتر نيست، فرمود: تو پندارى كه او هم چون آن سه تن بود؟ أيهات، أيهات.

7- از على بن جعفر، گويد: امام كاظم (علیه السّلام) فرمود:

نه هر كس معتقد به ولايتِ ما است مؤمن است ولى مايه

ص: 61

یَقُولُ : «لَیْسَ کُلُّ مَنْ قَالَ(1) بِوَلاَیَتِنَا مُوءْمِناً ، وَلکِنْ جُعِلُوا(2) أُنْساً لِلْمُوءْمِنِینَ(3)» .(4)

بَابُ الرِّضَا بِمَوْهِبَةِ الاْءِیمَانِ وَالصَّبْرِ عَلی کُلِّ شَیْءٍ بَعْدَهُ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(5) ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ الاْءَنْصَارِیِّ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «یَا عَبْدَ الْوَاحِدِ ، مَا یَضُرُّ(6) رَجُلاً _ إِذَا کَانَ عَلی ذَا(7) الرَّأْیِ _ مَا قَالَ النَّاسُ لَهُ وَلَوْ قَالُوا : مَجْنُونٌ ؛ وَمَا(8) یَضُرُّهُ وَلَوْ کَانَ عَلی رَأْسِ جَبَلٍ یَعْبُدُ اللّهَ حَتّی یَجِیئَهُ الْمَوْتُ» .(9)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَالَ اللّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالی : لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الاْءَرْضِ إِلاَّ مُوءْمِنٌ وَاحِدٌ ، لاَسْتَغْنَیْتُ بِهِ(10) عَنْ جَمِیعِ خَلْقِی ، وَلَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ إِیمَانِهِ أُنْساً لاَ یَحْتَاجُ(11) إِلی أَحَدٍ» .(12)

3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسی ، عَنِ الْفُضَیْلِ(13) بْنِ یَسَارٍ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «مَا یُبَالِی(14) مَنْ عَرَّفَهُ اللّهُ هذَا الاْءَمْرَ

ص: 62


1- فی حاشیة «ض ، بر» والبحار : «یقول» .
2- فی «ز» : «جعل» .
3- فی «ف» : «للمسلمین» .
4- الوافی ، ج5 ، ص729 ، ح2942 ؛ البحار ، ج67 ، ص165 ، ح9 .
5- فی البحار : «العدّة ، عن البرقی ، عن أحمد بن محمّد» . وهو سهو واضح .
6- فی مرآة العقول ، ج9 ، ص292 : «ما یضرّ ، ما نافیة ، ویحتمل الاستفهام علی الإنکار» ، وکذا فی «ما یضرّه» حیث قال : «وهو أیضا یحتمل الاستفهام» .
7- فی «ذ ، ه» : «هذا» . وفی المرآة : «علی ذا الرأی ، أی علی هذا الرأی ، وهو التشیّع» .
8- فی «ز» : «ولا» .
9- الوافی ، ج5 ، ص741 ، ح2957 ؛ البحار ، ج67 ، ص153 ، ح12 .
10- فی «ه» : - «به» .
11- فی المحاسن : + «معه» . وفی المؤمن : + «فیه» .
12- المحاسن ، ص159 ، کتاب الصفوة ، ح 99 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام ؛ المؤمن ، ص36 ، ح80 ، عن أبیجعفر علیه السلام ، وفیهما مع زیادة فی أوّله . الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب من آذی المسلمین واحتقرهم ، ح2735 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف ، وفی کلّها من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی ، ج5 ، ص741 ، ح2956 ؛ البحار ، ج67 ، ص154 ، ح13 .
13- هکذا فی النسخ والطبعة القدیمة . وفی المطبوع : «فضیل» .
14- فی «ه» : «ماضرّ» . وفی المرآة : «ما یبالی ، خبر . أو المعنی : ینبغی أن لایبالی من عرّفه اللّه هذا الأمر ، أی دین الإمامیّة» .

آرامش و انسِ مؤمنان شده اند.

باب رضا به موهبت ايمان و صبر بر هر چه بعد از آن

1- از عبد الواحد بن مختار انصارى، گويد: امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

اى عبد الواحد، زيان ندارد مردى را كه بدين مذهب باشد (مذهب تشيّع) آنچه در باره او مردم گويند، و گر چه گويند:

ديوانه است، و به او زيانى نرساند گرچه بر سر كوهى بگذراند و خدا را عبادت كند تا مرگش برسد.

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

خدا تبارك و تعالى فرمايد: اگر نباشد در روى زمين جز يك مؤمن، من به وجود او از همه خلقِ خود بى نيازم و از ايمانش براى او انسانى (آرامش خ) بسازم كه نياز به احدى نداشته باشد.

3- از امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

هر كه از طرف خدا اين امر را شناخت (يعنى پيروى از امامان معصوم را) باكى ندارد كه بر سر كوهى باشد و از گياه زمين بخورد

ص: 63

أَنْ یَکُونَ عَلی قُلَّةِ جَبَلٍ یَأْکُلُ مِنْ نَبَاتِ الاْءَرْضِ حَتّی یَأْتِیَهُ الْمَوْتُ» .(1)

4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ کُلَیْبِ بْنِ مُعَاوِیَةَ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «مَا یَنْبَغِی(2) لِلْمُوءْمِنِ أَنْ یَسْتَوْحِشَ إِلی أَخِیهِ فَمَنْ دُونَهُ(3) ، الْمُوءْمِنُ عَزِیزٌ فِی دِینِهِ» .(4)

5 . عَنْهُ(5) ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ وَسَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ ، قَالَ :

دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی مَرْضَةٍ مَرِضَهَا لَمْ یَبْقَ مِنْهُ إِلاَّ رَأْسُهُ علیه السلام ، فَقَالَ : «یَا فُضَیْلُ ، إِنَّنِی(6) کَثِیراً مَا أَقُولُ : مَا عَلی رَجُلٍ(7) عَرَّفَهُ اللّهُ هذَا الاْءَمْرَ لَوْ کَانَ فِی(8) رَأْسِ جَبَلٍ حَتّی یَأْتِیَهُ الْمَوْتُ .

یَا فُضَیْلَ بْنَ یَسَارٍ ، إِنَّ النَّاسَ أَخَذُوا یَمِیناً وَشِمَالاً ، وَإِنَّا وَشِیعَتَنَا هُدِینَا(9) الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ؛ یَا فُضَیْلَ بْنَ یَسَارٍ ، إِنَّ الْمُوءْمِنَ لَوْ أَصْبَحَ لَهُ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ ، کَانَ ذلِکَ خَیْراً لَهُ ، وَلَوْ أَصْبَحَ مُقَطَّعاً أَعْضَاوءُهُ(10)، کَانَ ذلِکَ خَیْراً لَهُ .

یَا فُضَیْلَ بْنَ یَسَارٍ ، إِنَّ اللّهَ لاَ یَفْعَلُ بِالْمُوءْمِنِ إِلاَّ مَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ ؛ یَا فُضَیْلَ بْنَ یَسَارٍ ، لَوْ عَدَلَتِ الدُّنْیَا عِنْدَ اللّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ ، مَا سَقی عَدُوَّهُ مِنْهَا(11) شَرْبَةَ مَاءٍ(12) ؛ یَا فُضَیْلَ بْنَ یَسَارٍ(13) ، إِنَّهُ مَنْ کَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً(14) ، کَفَاهُ(15) اللّهُ(16) هَمَّهُ ؛ وَمَنْ کَانَ هَمُّهُ فِی کُلِّ وَادٍ ، لَمْ یُبَالِ اللّهُ بِأَیِّ وَادٍ هَلَکَ» .(17)

ص: 64


1- الوافی ، ج5 ، ص741 ، ح2958 ؛ البحار ، ج67 ، ص154 ، ح14 .
2- فی «ص ، ض ، ه» : «لا ینبغی» .
3- فی المرآة : «وأقول : فی بعض النسخ : عمّن دونه ، وفی بعضها : عن دونه ، فهو صلة للاستیحاش ، أی یأنس بأخیه مستوحشا عمّن هو غیره» . وفی الوافی : «ضمَّن الاستیحاش معنی الاستیناس ، فعدّاه ب «إلی» . وإنّما لاینبغی له ذلک لأنّه ذلّ ، فلعلّ أخاه الذی لیس فی مرتبته لایرغب فی صحبته» .
4- مصادقة الإخوان ، ص48 ، وفیه : «عن یونس بن عبدالرحمن ، عن کلیب بن معاویة ، قال : سمعته یقول ...» الوافی ، ج5 ، ص743 ، ح2963 ؛ البحار ، ج67 ، ص150 ، ح10 .
5- الظاهر رجوع الضمیر إلی علیّ بن إبراهیم المذکور فی السند السابق ؛ فقد روی علیّ بن إبراهیم ، عن أحمد بن محمّد ، عن محمّد بن خالد فی الکافی ، ح 1134 و 5736 و 15252 .
6- فی «ه» : «إنّی» .
7- فی مرآة العقول : «ما ، فی قوله : ما علی رجل ، نافیة ، أو استفهامیّة للإنکار . وحاصلهما واحد ، أی لا ضرر أو لا وحشة علیه» .
8- فی «ب» : «علی» .
9- فی «ص» : + «معا» .
10- فی «ص ، ه» : «أعضاءً» . وفی مرآة العقول : «ومنهم من قرأ : أعضاءً ، بالنصب علی التمییز» .
11- فی «ض ، ه» : «منها عدوّه» .
12- فی «ب ، د ، ز ، ه ، بف» : - «ماء» .
13- فی «ه» : - «بن یسار» .
14- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 296 : «من کان مقصوده أمرا واحدا وهو طلب دین الحقّ ورضاء اللّه تعالی وقربه وطاعته ولم یخلطه بالأغراض النفسانیّة والأهواء الباطلة ، فإنّ الحقّ واحد وللباطل شعب کثیرة «کفاه اللّه همّه» أی أعانه علی تحصیل ذلک المقصود ونصره علی النفس والشیطان وجنود الجهل «ومن کان همّه فی کلّ وادٍ» من أودیة الضلالة والجهالة «لم یبال اللّه بأیّ واد هلک» أی صرف اللّه لطفه وتوفیقه عنه ، وترکه مع نفسه وأهوائها حتّی یهلک باختیار واحد من الأدیان الباطلة» .
15- فی «بر» وحاشیة «ص» والوافی : «کفی» .
16- فی «ه» : + «کلّ» .
17- راجع : الفقیه ، ج4 ، ص362 ، ح5762 ، ضمن وصایا النبیّ صلی الله علیه و آله لعلیّ علیه السلام ؛ والأمالی للصدوق ، ص234 ، المجلس 41 ، ذیل ح7 ؛ والأمالی للطوسی ، ص531 ، المجلس 19 ، ح1 ، ضمن وصایا النبیّ صلی الله علیه و آله لأبیذرّ رضی الله عنه ؛ الاختصاص ، ص243 وفی کلّها قطعة : «لو عدلت الدنیا عند اللّه _ إلی _ شربة ماء» الوافی ، ج5 ، ص741 ، ح2959 ؛ البحار ، ج67 ، ص150 ، ح11 .

تا مرگش در رسد.

4- از كليب بن معاويه، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

سزاوار نيست براى مؤمن كه از هراس به سوى برادرش يا كمتر از او پناه برد، مؤمن به كيشِ خود عزيز است.

5- از فضيل بن يسار، گويد: خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيدم در يك حال بيمارى آن حضرت كه از بس او را لاغر كرده بود، جز سر او چيزى به جا نگذاشته بود، پس به من فرمود:

اى فضيل! من بسيار شود كه بگويم: بر مردى كه اين امر امامت را شناخته هيچ زيانى نيست كه بر سر كوهى بماند تا بميرد، اى فضيل بن يسار! به راستى مردم به راست و چپ راه زدند و ما و شيعيان ما به راه راست رهبرى شديم، اى فضيل بن يسار! راستى مؤمن اگر صبح كند و از مشرق تا مغرب از آن او باشد، همان برايش خوب است و اگر صبح كند و او را تيكه تيكه كنند، همان برايش خوب است، اى فضيل بن يسار! خدا با مؤمن نكند جز آنچه خير او است، اى فضيل بن يسار! اگر دنيا نزد خداى عز و جل برابر بال مگسى ارزش داشت به دشمنِ خود از آن شربت آبى نمى داد، راستش اين است كه هر كه همّت او متوجّه يك چيز است (كه دين حق باشد) خدا كفايت كار او را مى كند و هر كس همّت او متوجّه هر چيز است، خدا باك ندارد كه در چه درّه اى نابود شود.

ص: 65

6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ مَنْصُورٍ الصَّیْقَلِ وَالْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ ، قَالاَ : سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : مَا تَرَدَّدْتُ(1) فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ(2) عَبْدِیَ الْمُوءْمِنِ ، إِنَّنِی(3) لاَءُحِبُّ لِقَاءَهُ، وَ(4) یَکْرَهُ الْمَوْتَ ، فَأَصْرِفُهُ(5) عَنْهُ ؛ وَإِنَّهُ لَیَدْعُونِی ، فَأُجِیبُهُ ؛ وَإِنَّهُ(6) لَیَسْأَلُنِی ، فَأُعْطِیهِ ، وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیَا إِلاَّ وَاحِدٌ مِنْ عَبِیدِی مُوءْمِنٌ ، لاَسْتَغْنَیْتُ بِهِ عَنْ جَمِیعِ خَلْقِی ، وَلَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ إِیمَانِهِ أُنْساً لاَ یَسْتَوْحِشُ(7) إِلی أَحَدٍ» .(8)

بَابٌ فِی سُکُونِ الْمُوءْمِنِ إِلَی الْمُوءْمِنِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ ، عَنْ یُونُسَ ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الْمُوءْمِنَ لَیَسْکُنُ إِلَی الْمُوءْمِنِ ، کَمَا یَسْکُنُ الظَّمْآنُ إِلَی الْمَاءِ الْبَارِدِ» .(9)

ص: 66


1- فی المرآة : «هذا الحدیث من الأحادیث المشهورة بین الفریقین ، ومن المعلوم أنّه لم یرد التردّد المعهود من الخلق فی الاُمور التی یقصدونها فیتردّدون فی إمضائها إمّا لجهلم بعواقبها أو لقلّة ثقتهم بالتمکّن منها لمانع ونحوه ، ولهذا قال : «أنا فاعله» أی لامحالة أنا أفعله لحتم القضاء بفعله ، أو المراد به التردّد فی التقدیم والتأخیر ، لا فی أصل الفعل . وعلی التقدیرین فلابدّ فیه من تأویل ، وفیه وجوه عند الخاصّة والعامّة» وللمزید راجع : مرآة العقول ، ج 9 ، ص 297 .
2- فی حاشیة «ج ، بر» : «قبض روح» .
3- فی «ض ، ه» والمؤمن ، ص33 والمصادقة : «إنّی» .
4- فی المصادقة : «وهو» .
5- فی «ض ، ه» : «وأصرفه» .
6- فی «ف» : «فإنّه» .
7- فی «ز» : + «به» . وضمّن الاستیحاش معنی الاستیناس لتعدیته بإلی . راجع : الوافی ، ج 5 ، ص 743 .
8- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر، باب من آذی المسلمین واحتقرهم ، ح 2745 ، بسند آخر عن ابن مسکان ، عن معلّی بن خنیس ، إلی قوله : «وإنّه لیدعونی فاُجیبه» مع اختلاف یسیر ؛ مصادقة الإخوان ، ص74 ، ح1 ، عن منصور الصیقل والمعلّی بن خنیس ؛ المؤمن ، ص33 ، ح63 ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، وفی کلّها مع زیادة فی أوّله . المحاسن ، ص159 _ 160 ، کتاب الصفوة ، ح99 و100 ، بسند آخر . المؤمن ، ص36 ، ح80 ، عن أبیجعفر علیه السلام ، وفی الثلاثة الأخیرة مع اختلاف یسیر . وفی الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب من آذی المسلمین واحتقرهم ، ح2741 ؛ والمحاسن ، ص291 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح443 ، بسند آخر ، مع زیادة فی أوّله . المؤمن ، ص32 ، ضمن ح61 ، وفیه : «عن أبیعبداللّه علیه السلام قال : نزل جبرئیل علی النبیّ صلی الله علیه و آله فقال ...» وفی الثلاثة الأخیرة إلی قوله : «ویکره الموت فأصرفه عنه» مع اختلاف یسیر . وفی المؤمن ، ح62 ، عن أبیجعفر علیه السلام ؛ وفی الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب من آذی المسلمین واحتقرهم ، ضمن ح2742 ، بسند آخر عن أبیجعفر علیه السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . وفی التوحید ، ص398 ، ضمن ح1 ؛ وعلل الشرائع ، ص12 ، ضمن ح7 ، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفی الأربعة الأخیرة إلی قوله : «وإنّه لیسألنی فاُعطیه» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص742 ، ح2960 ؛ البحار ، ج67 ، ضمن 154 ، ح15 .
9- الجعفریّات ، ص197 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی ، ج5 ، ص743 ، ح2962 ؛ البحار ، ج67 ، ص165 ، ح10 .

6- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

خدا عز و جل فرمايد: من هر چه كنم، ترديدى ندارم چون ترديد در مرگ بنده مؤمنم، راستى كه من ملاقاتش را دوست دارم و او مرگ را بد دارد و مرگ را از او بگردانم و راستى كه او مرا خواند و منش اجابت كنم و راستى كه از من خواهش كند و به او بدهم و اگر نباشد در دنيا جز يك بنده مؤمن، من به او از همه خلقم بى نياز باشم و براى او از ايمانش وسيله أُنس و آرامشى بسازم كه از آن به هيچ كس نهراسد.

باب در خاطر جمعى و آرامشِ دل مؤمن به مؤمن

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

راستى كه مؤمن خاطر جمعى و آرامشِ دل دارد نسبت به مؤمن چنانچه تشنه آرامش دل دارد از آب سرد.

ص: 67

بَابٌ فِیمَا یَدْفَعُ اللّهُ بِالْمُوءْمِنِ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ (1)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ زُرَارَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ لَیَدْفَعُ بِالْمُوءْمِنِ الْوَاحِدِ عَنِ الْقَرْیَةِ الْفَنَاءَ» . (2)

2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ

سِنَانٍ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «لاَ یُصِیبُ قَرْیَةً عَذَابٌ وَفِیهَا سَبْعَةٌ مِنَ الْمُوءْمِنِینَ» .(3)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قِیلَ لَهُ فِی الْعَذَابِ : إِذَا نَزَلَ بِقَوْمٍ یُصِیبُ(4) الْمُوءْمِنِینَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، وَلکِنْ یَخْلُصُونَ(5) بَعْدَهُ(6)» .(7)

بَابٌ فِی أَنَّ الْمُوءْمِنَ (8)صِنْفَانِ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ (9) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ

ص: 68


1- فی «ز» وحاشیة «بر» : «المیثمی» . وهو سهو ؛ فإنّ علیّ بن الحسن الراوی عن محمّد بن عبداللّه بن زرارة ، هو علیّ بن الحسن بن فضّال ، وهو یلقّب فی أسناده تارة بالتیمی ، واُخری بالتیمُلی ؛ لأنّهم من موالی تیم اللّه ، کما ورد فی ترجمة أبیه . راجع : رجال النجاشی ، ص34 ، الرقم 72 ؛ رجال البرقی ، ص54 ؛ الفهرست للطوسی ، ص123 ، الرقم 164 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج11 ، ص345 ، الرقم 8016 ، وص346 ، الرقم 8017 ، وص566 ؛ الأنساب للسمعانی ، ج1 ، ص 497 _ 498 .
2- الوافی ، ج5 ، ص755 ، ح2978 ؛ البحار ، ج67 ، ص143 ، ح1 .
3- الاختصاص ، ص30 ، وفیه : «عن ربعی ، عن عمر بن یزید ، قال : سمعت أباعبداللّه علیه السلام یقول : ما عذّب اللّه قریة فیها سبعة من المؤمنین» الوافی ، ج5 ، ص755 ، ح2979 ؛ البحار ، ج67 ، ص143 ، ح2 .
4- فی «ز» : «أیصیب» .
5- فی حاشیة «ز ، ه» : «یخلّصون» بالتشدید .
6- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 302 : «بعده ، أی فی البرزخ والقیامة ... ویشکل الجمع بینه وبین الخبرین السابقین ، ویمکن الجمع بوجوه : الأوّل : حمل العذاب فی الأوّلین علی نوع منه کعذاب الاستیصال ، کما أنّه سبحانه أخرج لوطا وأهله من بین قومه ثمّ أنزل العذاب علیهم ، وهذا الخبر علی نوع آخر کالوباء والقحط . الثانی : أن یحمل هذا علی النادر ، وما مرّ علی الغالب علی بعض الوجوه . الثالث : حمل هذا علی أقلّ من السبعة ، وحمل الواحد علی النادر . وما قیل من أنّ المراد بالخلاص الخلاص فی الدنیا فهو بعید ، مع أنّه لاینفع فی رفع التنافی» .
7- الوافی ، ج5 ، ص777 ، ح3029 ؛ البحار ، ج67 ، ص144 ، ح3 .
8- فی «ب ، ج ، د ، ص ، ه» : «المؤمنین» .
9- فی «ض ، بر» : - «بن محمّد» .

باب در آنچه خدا به واسطه مؤمن دفع مى كند

1- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

راستى كه خدا به يك مؤمن يك شهرى و دهى را از فنا نگهدارى مى كند.

2- امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

خدا به قريه اى كه هفت مؤمن در آن باشد عذاب نازل نمى كند.

3- از امام صادق (علیه السّلام) سؤال شد، چون بلا نازل شد، به مؤمنان هم مى رسد؟

فرمود: آرى، ولى پس از آن خلاص مى شوند.

باب در اينكه مؤمن دو صنف است

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

ص: 69

سِنَانٍ ، عَنْ نُصَیْرٍ أَبِی الْحَکَمِ الْخَثْعَمِیِّ (1): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «الْمُوءْمِنُ مُوءْمِنَانِ : فَمُوءْمِنٌ صَدَقَ(2) بِعَهْدِ اللّهِ(3) ، وَوَفی بِشَرْطِهِ ، وَذلِکَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ »(4) فَذلِکَ الَّذِی(5) لاَ تُصِیبُهُ(6) أَهْوَالُ الدُّنْیَا وَلاَ أَهْوَالُ الاْآخِرَةِ ، وَذلِکَ مِمَّنْ یَشْفَعُ(7) وَلاَ یُشْفَعُ لَهُ ؛ وَمُوءْمِنٌ کَخَامَةِ(8) الزَّرْعِ تَعْوَجُّ(9) أَحْیَاناً ، وَتَقُومُ(10) أَحْیَاناً ، فَذلِکَ(11) مِمَّنْ تُصِیبُهُ(12) أَهْوَالُ الدُّنْیَا وَأَهْوَالُ الاْآخِرَةِ ، وَذلِکَ مِمَّنْ یُشْفَعُ لَهُ وَلاَ یَشْفَعُ(13)» .(14)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ خَالِدٍ الْعَمِّیِّ(15) ، عَنْ خَضِرِ بْنِ عَمْرٍو :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «الْمُوءْمِنُ مُوءْمِنَانِ : مُوءْمِنٌ وَفی لِلّهِ(16) بشُرُوطِهِ الَّتِی اشْتَرَطَهَا(17) عَلَیْهِ ، فَذلِکَ(18) مَعَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ ، وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ، وَذلِکَ(19) مِمَّنْ(20) یَشْفَعُ وَلاَ یُشْفَعُ لَهُ ، وَذلِکَ مِمَّنْ لاَ تُصِیبُهُ(21) أَهْوَالُ الدُّنْیَا ، وَلاَ أَهْوَالُ الاْآخِرَةِ ؛ وَمُوءْمِنٌ زَلَّتْ بِهِ قَدَمٌ ، فَذلِکَ کَخَامَةِ الزَّرْعِ ، کَیْفَمَا کَفَأَتْهُ(22) الرِّیحُ انْکَفَأَ ، وَذلِکَ مِمَّنْ(23) تُصِیبُهُ(24) أَهْوَالُ الدُّنْیَا وَ(25) الاْآخِرَةِ ، وَیُشْفَعُ لَهُ وَهُوَ عَلی خَیْرٍ» .(26)

3. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ ، عَنْ أَبِی مَرْیَمَ الاْءَنْصَارِیِّ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «قَامَ رَجُلٌ بِالْبَصْرَةِ إِلی أَمِیرِ

ص: 70


1- استظهرنا فیما قدّمناه فی الکافی ، ذیل ح 198 اتّحاد نصیر هذا ، مع نصر أبیالحکم الخثعمی المذکور فی أصحاب الصادق علیه السلام ، فراجع .
2- فی «ه» : «صدّق» بالتشدید .
3- فی «ص» : «صدق اللّه بعهده» وفی مرآة العقول ، ج9 ، ص304 : «قیل : الباء بمعنی فی ، أی فی عهد اللّه . فقوله : صدق ، کنصر بالتخفیف ... ویمکن أن یقرأ : صدّق ، بالتشدید ، بیانا لحاصل معنی الآیة ، أی صدّقوا بعهد اللّه وماوعدهم من الثواب وما اشترط فی الثواب من الإیمان والعمل الصالح . والأوّل أظهر» .
4- الأحزاب (33) : 23 .
5- فی «ض ، ه» : - «الذی» .
6- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ض ، ف ، ه ، بر ، بس» والوافی : «لا یصیبه» .
7- فی «ب ، ف» : «یشفّع» بالتشدید .
8- «الخامة» : الطاقة الغَضّة اللَّیّنَةُ من الزرع ، وأوّل ما نبت علی ساق . راجع : النهایة ، ج2 ، ص89 (خوم) .
9- فی «ز ، ه» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول : «یعوّج» .
10- فی «ز ، ه» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول علی ما یظهر منه : «ویقوم» .
11- فی «ب» : «وذلک» .
12- فی «د ، ز ، ص ، ض ، ف ، ه ، بف» : «یصیبه» .
13- فی «د» : «ولا یشفّع» بالتشدید .
14- الوافی ، ج5 ، ص 753 ، ح2976 ؛ البحار ، ج67 ، ص189 ، ح1 .
15- فی «ج ، ه ، بر ، بف ، جر» والبحار : «القمّی» .
16- فی «ز ، ص» : «اللّه» بدون اللام .
17- هکذا فی «ب ، د ، ص ، ض ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی والبحار . وفی سائر النسخ والمطبوع : «شرطها» .
18- فی «ض» : «فلذلک» .
19- فی «ه» : «فذلک» .
20- هکذا فی «ب ، ز ، ص ، ض ، بر ، بس ، بف» والوافی والبحار . وفی سائر النسخ والمطبوع : «من» .
21- فی «ج ، ز ، ض ، ه ، بر ، بف» والبحار : «لا یصیبه» .
22- فی «ب» : «کفاه» . وفی حاشیة «ب ، ص» والبحار : «کفته» . وکَفَأَه : قَلَبَه . لسان العرب ، ج 1 ، ص 140 (کفأ) .
23- فی البحار : «من» .
24- فی «ه» : «یصیبه» .
25- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ض ، بر» والبحار : + «أهوال» .
26- الوافی ، ج5 ، ص753 ، ح2977 ؛ البحار ، ج67 ، ص192 ، ح2 .

مؤمن دو جور مؤمن است، يك مؤمنى كه به عهد خدا عمل كرده و به شرط خدا وفا كرده است و اين است مورد قول خدا عزّوجل (23 سوره احزاب): «مردانى كه عمل كردند بدان چه با خدا در باره آن عهد بستند» اين همان است كه هراسهاى دنيا و نه هراسهاى آخرت بدو نرسد و او است كه شفاعت كند و نيازى به شفاعت ندارد و يك مؤمنى كه چون زراعت تازه روئيده و لطيف است، گاهى كج مى شود و گاهى راست و آن است كه دچار هراس آخرت مى شود و اين از كسانى نيست كه از او شفاعت شود و شفاعت از كسى نكند.

2- از خضر بن عمرو كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

مؤمن دو مؤمن است، يك مؤمنى كه به هر شرط و قرارى كه خدا با او داده عمل كرده است پس آن است كه با پيمبران و صديقان و شهيدان و نيكان است و چه خوب رفيقهائى هستند، اينها اين است كه شفاعت كند و نيازى به شفاعت ندارد و اين از كسانى است كه هراسهاى دنيا و هراسهاى آخرت به او نرسد و مؤمنى كه لغزش كرده چون زراعت تازه و لطيف است و هر جور كه باد او را سرازير كند سرازير مى شود و اين است كه هراسهاى دنيا و آخرت به او مى رسد و براى او شفاعت مى شود و عاقبتش به خير است.

3- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

مردى در بصره خدمت امير المؤمنين (علیه السّلام) قيام كرد و گفت:

يا امير المؤمنين! از اخوان به ما خبر بده، در پاسخ فرمود: برادران دو

ص: 71

الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَقَالَ : یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، أَخْبِرْنَا عَنِ الاْءِخْوَانِ ، فَقَالَ علیه السلام : الاْءِخْوَانُ صِنْفَانِ : إِخْوَانُ الثِّقَةِ ، وَإِخْوَانُ الْمُکَاشَرَةِ(1) .

فَأَمَّا إِخْوَانُ الثِّقَةِ ، فَهُمُ : الْکَفُّ ، وَالْجَنَاحُ(2) ، وَالاْءَهْلُ ، وَالْمَالُ ، فَإِذَا(3) کُنْتَ مِنْ أَخِیکَ عَلی حَدِّ الثِّقَةِ ، فَابْذُلْ لَهُ مَالَکَ وَبَدَنَکَ(4) ، وَصَافِ مَنْ صَافَاهُ ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ، وَاکْتُمْ سِرَّهُ وَعَیْبَهُ(5) ، وَأَظْهِرْ مِنْهُ الْحَسَنَ ، وَاعْلَمْ أَیُّهَا السَّائِلُ أَنَّهُمْ أَقَلُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الاْءَحْمَرِ .

وَ أَمَّا إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَةِ ، فَإِنَّکَ تُصِیبُ لَذَّتَکَ مِنْهُمْ ، فَلاَ تَقْطَعَنَّ ذلِکَ مِنْهُمْ ، وَلاَ تَطْلُبَنَّ مَا وَرَاءَ ذلِکَ مِنْ(6) ضَمِیرِهِمْ ، وَابْذُلْ لَهُمْ مَا بَذَلُوا لَکَ مِنْ(7) طَلاَقَةِ الْوَجْهِ وَحَلاَوَةِ اللِّسَانِ» .(8)

بَابُ مَا أَخَذَهُ اللّهُ عَلَی الْمُوءْمِنِ مِنَ الصَّبْرِ عَلی مَا یَلْحَقُهُ فِیمَا ابْتُلِیَ بِهِ(9)

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ الْمُوءْمِنِ عَلی أَنْ لاَ تُصَدَّقَ(10) مَقَالَتُهُ ، وَلاَ یَنْتَصِفَ(11) مِنْ عَدُوِّهِ ، وَمَا مِنْ مُوءْمِنٍ یَشْفِی(12) نَفْسَهُ إِلاَّ بِفَضِیحَتِهَا ؛ لاِءَنَّ کُلَّ مُوءْمِنٍ مُلْجَمٌ(13)» .(14)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ

ص: 72


1- «الکشْر» : ظهور الأسنان للضحک . وکاشره : إذا ضحک فی وجهه وباسطه . النهایة ، ج4 ، ص176 (کشر) .
2- فی «ه» : «الجناح والید» بدل «الکفّ والجناح» .
3- فی «بس» والمصادقة : «وإذا» .
4- فی المصادقة وتحف العقول : «ویدک» .
5- فی المصادقة : «وأعنه» .
6- فی «بر» والوافی : «عن» .
7- فی مرآة العقول : «منهم» .
8- الخصال ، ص49 ، باب الاثنین ، ح56 ، بسنده عن إسماعیل بن مهران ، عن محمّد بن حفص ، عن یعقوب بن بشیر ، عن جابر ، عن أبیجعفر علیه السلام ؛ مصادقة الإخوان ، ص29 ، ح1 ، بسنده عن یونس بن عبدالرحمن ، عن أبیجعفر الثانی علیه السلام ؛ الاختصاص ، ص251 ، عن یونس بن عبدالرحمن ، عن أبیمریم . تحف العقول ، ص204 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص569 ، ح2590 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص13 ، ذیل ح15515 ؛ البحار ، ج67 ، ص193 ، ح3 .
9- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 311 : «أی ما یلحقه من الهمّ والغمّ فیما ابتلی به من الاُمور الأربعة المذکورة فی الأخبار ، أو ما یلحقه من معاشرة الخلق» .
10- فی «ب ، ص ، بف» : «لا یصدّق» .
11- «لا ینتصف» ، أی لا ینتقم . وقراءته مبنیّا للمفعول أیضا صحیحة .
12- فی «ب» والوافی : «یشفّی» بالتشدید .
13- فی الوافی : «یعنی إذا أراد المؤمن أن یُشفّی غیظه بالانتقام من عدوّه افتضح ، وذلک لأنّه لیس بمطلق العنان ، خلیع العذار ، یقول ما یشاء ویفعل ما یرید ؛ إذ هو مأمور بالتقیّة والکتمان ، والخوف من العصیان ، والخشیة من الرحمن ، ولأنّ زمام أمره بیداللّه سبحانه ؛ لأنّه فوّض أمره إلیه ، فیفعل به ما یشاء ممّا فیه مصلحته» .
14- الخصال ، ص229 ، باب الأربعة ، ح69 ؛ وعلل الشرائع ، ص605 ، ح77 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر . المؤمن ، ص25 ، ح38 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، إلی قوله : «ولا ینتصف من عدوّه» الوافی ، ج5 ، ص757 ، ح2981 ؛ البحار ، ج68 ، ص215 ، ح5 .

جورند، برادران مورد اعتماد و برادران خنده رو، امّا برادران مورد اعتماد هم آنها دست و بال و اهل و مال هستند و چون تو به برادرِ خود اطمينان و وثوق دارى مال و تنت را به او ببخش و با هر كه صفا دارد صفا كن و با هر كه دشمن است دشمن باش و راز او و عيب او را بپوش و خوبى او را ترويج كن، و بدان اى سئوال كننده كه اينان از كبريت احمر كمترند، و أمّا برادران خنده رو تو همان لذّتى كه از آنها برى، آن را از آنها مبر و بيش از آن هم از آنها مجو و به آنها بده آنچه را به تو مى دهند از خوشروئى و شيرين زبانى.

باب اندازه مسئوليّتِ مؤمن براى صبر بر گرفتارى خود

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

خدا پيمان از مؤمن برگرفته كه گفتارش را باور ندارند و از دشمنِ خود انتقام نجويد، هيچ مؤمنى دلِ خود را شفا نبخشد جز به رسوائى او تمام شود زيرا هر مؤمنى لجام بر زبان دارد.

2- از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه فرمود:

خدا از مؤمن پيمان گرفته براى صبر بر چهار بلا كه آسانتر

ص: 73

الثُّمَالِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ اللّهَ أَخَذَ مِیثَاقَ الْمُوءْمِنِ عَلی بَلاَیَا أَرْبَعٍ أَیْسَرُهَا(1) عَلَیْهِ مُوءْمِنٌ یَقُولُ بِقَوْلِهِ یَحْسُدُهُ(2) ، أَوْ(3) مُنَافِقٌ یَقْفُو(4) أَثَرَهُ ، أَوْ(5) شَیْطَانٌ یُغْوِیهِ(6) ، أَوْ کَافِرٌ یَری جِهَادَهُ ، فَمَا بَقَاءُ الْمُوءْمِنِ بَعْدَ هذَا؟» .(7)

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَا أَفْلَتَ(8) الْمُوءْمِنُ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْ ثَلاَثٍ(9) _ وَ لَرُبَّمَا اجْتَمَعَتِ الثَّلاَثُ(10) عَلَیْهِ _ : إِمَّا بُغْضُ(11) مَنْ یَکُونُ مَعَهُ فِی الدَّارِ یُغْلِقُ عَلَیْهِ بَابَهُ یُوءْذِیهِ(12) ، أَوْ جَارٌ(13) یُوءْذِیهِ ، أَوْ مَنْ فِی طَرِیقِهِ إِلی حَوَائِجِهِ یُوءْذِیهِ ؛ وَلَوْ أَنَّ مُوءْمِناً عَلی قُلَّةِ جَبَلٍ ، لَبَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِلَیْهِ(14) شَیْطَاناً یُوءْذِیهِ(15) ، وَیَجْعَلُ اللّهُ(16) لَهُ مِنْ إِیمَانِهِ أُنْساً لاَ یَسْتَوْحِشُ مَعَهُ إِلی أَحَدٍ» .(17)

4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «أَرْبَعٌ(18) لاَ یَخْلُو مِنْهُنَّ(19) الْمُوءْمِنُ ، أَوْ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ : مُوءْمِنٌ یَحْسُدُهُ _ وَ هُوَ أَشَدُّهُنَّ(20) عَلَیْهِ _ وَمُنَافِقٌ یَقْفُو أَثَرَهُ ، أَوْ(21) عَدُوٌّ یُجَاهِدُهُ ، أَوْ شَیْطَانٌ یُغْوِیهِ» .(22)

5. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی(23) ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ(24) ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ جَعَلَ وَلِیَّهُ فِی الدُّنْیَا غَرَضاً(25) لِعَدُوِّهِ» .(26)

ص: 74


1- فی «ب ، ه» وحاشیة «د ، ض ، بر ، بس» والوافی ومرآة العقول والوسائل والبحار : «أشدّها» .
2- فی مرآة العقول : «یقول بقوله ، أی یعتقد مذهبه ویدّعی التشیّع ، لکنّه لیس بمؤمن کامل ، بل یغلبه الحسد» .
3- فی «ه» : «و» .
4- قفوتُ أثره : تَبِعْته . المصباح المنیر ، ص512 (قفو) .
5- فی «ه» : «و» .
6- فی مرآة العقول : «وربّما یقرأ : یغوّیه ، علی بناء التفعیل ، أی ینسبه إلی الغوایة . وهو بعید» .
7- الأمالی للصدوق ، ص492 ، المجلس 74 ، ح9 ؛ والخصال ، ص229 ، باب الأربعة ، ح70 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله . المؤمن ، ص21 ، ح20 ، عن أبیحمزة ، عن أبیجعفر علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف وزیادة الوافی ، ج5 ، ص757 ، ح2982 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص181 ، ح16019 ؛ البحار ، ج68 ، ص216 ، ح6 .
8- الإفلات : التخلّص من الشیء فجأة من غیر تمکّث . راجع : النهایة ، ج 3 ، ص 467 (فلت) .
9- فی الوسائل : «ثلاثة» .
10- فی «ج ، د ، بف» وشرح المازندرانی والبحار : «الثلاثة» .
11- فی «ج ، د ، ز ، ص ، بر» وشرح المازندرانی ومرآة العقول والبحار : «بعض» . قال فی المرآة : «والظاهر أنّ «بعض» مبتدأ ، و«یؤذیه» خبره . ویحتمل أن یکون «بعض» خبر مبتدأ محذوف ، و«یؤذیه» صفة أو حالاً» .
12- فی الوافی : - «یؤذیه» .
13- فی «ه» والبحار : «جاره» .
14- فی «ض» وحاشیة «د ، بر» : «علیه» .
15- فی المرآة : «وذکروا لتسلیط الشیاطین والکفرة علی المؤمنین وجوها من الحکمة : الأوّل : أنّه لکفّارة ذنوبه . الثانی : أنّه لاختبار صبره وإدراجه فی الصابرین . الثالث : أنّه لتزهیده فی الدنیا لئلاّ یفتتن بها ویطمئنّ إلیها ، فیشقّ علیه الخروج منها . الرابع : توسّله إلی جناب الحقّ سبحانه فی الضرّاء وسلوکه مسلک الدعاء لدفع ما یصیبه من البلاء ، فترتفع بذلک درجته . الخامس : وحشته عن المخلوقین واُنسه بربّ العالمین ... والغرض من هذا الحدیث وأمثاله حثّ المؤمن علی الاستعداد لتحمّل النوائب والمصائب وأنواع البلاء بالصبر والشکر والرضا بالقضاء» .
16- فی «ه» والوسائل : - «اللّه» .
17- علل الشرائع ، ص44 ، ذیل ح2 ، بسند آخر ؛ وفیه ، ح3 ، بسند آخر عن علیّ بن الحسین ، عن أبیه علیهماالسلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع زیادة فی أوّله ، وفیهما من قوله : «ولو أنّ مؤمنا» إلی قوله : «شیطانا یؤذیه» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص757 ، ح2983 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص122 ، ح15826 ؛ البحار ، ج68 ، ص218 ، ح7 .
18- فی «ه» : «أربعة» .
19- فی «ه» : «منها» .
20- فی حاشیة «ج ، ض» : «أیسرهنّ» .
21- فی مرآة العقول : «و» .
22- الأمالی للصدوق ، ص492 ، المجلس 74 ، ح9 ؛ والخصال ، ص229 ، باب الأربعة ، ح70 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج5 ، ص758 ، ح2984 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص181 ، ح16020 ؛ البحار ، ج68 ، ص219 ، ح8 .
23- فی «ه» : - «بن عیسی» .
24- فی «ص ، ه» : + «عن محمّد بن سنان» .
25- «الغَرَض» : الهَدَف الذی یُرمی إلیه . والجمع : أغراض . وتقول : غَرَضُه کذا ، علی التشبیه بذلک ، أی مرماه الذی یقصده . المصباح المنیر ، ص445 (غرض) . وقال فی المرآة : «أی جعل محبّه فی الدنیا هدفا لسهام عداوة عدوّه وحیله وشروره» .
26- المؤمن ، ص20 ، ح17 ، عن سماعة الوافی ، ج5 ، ص759 ، ح2990 ؛ البحار ، ج68 ، ص221 ، ح10 .

همه: مؤمنى است هم عقيده او و به او حسد مى ورزد يا منافقى كه دنبال او را دارد (و براى عيب جوئى و آزارش فرصت جوئى مى كند) يا شيطانى كه او را گمراه مى سازد يا كافرى كه رأيش جنگيدن با او است، پس از اين چه از مؤمن مى ماند؟ (چگونه مؤمن به ايمانش مى ماند خ ل).

3- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

مؤمن نمى تواند از يكى از سه تا بدر رود، و بسا كه هر سه گريبان گيرش شوند يا گرفتار دشمنى همسايه خانه اى است كه درش به روى او بسته مى شود و او را آزار مى دهد، يا همسايه بيرون از خانه كه او را آزار مى دهد يا گرفتار كسى است در ميان هر راه كه به دنبال نيازمندى هاى خود مى رود و او وى را آزار مى دهد و اگر مؤمن در قلّه كوهى باشد، خدا عزّوجل شيطانى گسيل دارد تا او را بيازارد و خدا از ايمانِ وى براى او آرامشى فراهم سازد كه با آن به ديگرى نپردازد و نهراسد.

4- از داود بن سرحان، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

چهار چيز است كه مؤمن از همه آنها يا يكى از آنها بركنار نيست: مؤمنى كه بدو حسد برد و اين از همه سخت تر است، و منافقى كه دنبال او را دارد، يا دشمنى كه با او مى جنگد، يا شيطانى كه او را به گمراهى مى كشاند.

5- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى كه خدا عز و جل دوست خود را در دنيا نشانه و هدفِ دشمنِ خود مى سازد.

ص: 75

6. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلاَنَ ، قَالَ : کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَشَکَا إِلَیْهِ رَجُلٌ الْحَاجَةَ ، فَقَالَ لَهُ(1) : «اصْبِرْ ؛ فَإِنَّ(2) اللّهَ سَیَجْعَلُ لَکَ فَرَجاً» قَالَ : ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی الرَّجُلِ ، فَقَالَ : «أَخْبِرْنِی عَنْ سِجْنِ الْکُوفَةِ ، کَیْفَ هُوَ ؟» فَقَالَ : أَصْلَحَکَ اللّهُ ، ضَیِّقٌ مُنْتِنٌ ، وَأَهْلُهُ بِأَسْوَاَء حَالٍ ، قَالَ : «فَإِنَّمَا أَنْتَ فِی السِّجْنِ فَتُرِیدُ أَنْ تَکُونَ فِیهِ(3) فِی(4) سَعَةٍ ؟ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُوءْمِنِ» .(5)

7 . عَنْهُ(6) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَغِیرٍ ، عَنْ جَدِّهِ شُعَیْبٍ ، قَالَ :

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُوءْمِنِ ، فَأَیُّ سِجْنٍ(7) جَاءَ مِنْهُ خَیْرٌ؟» .(8)

8 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِی یَزِیدَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «الْمُوءْمِنُ مُکَفَّرٌ(9)» .

وَفِی رِوَایَةٍ أُخْری : «وَ ذلِکَ أَنَّ مَعْرُوفَهُ یَصْعَدُ إِلَی اللّهِ ، فَلاَ یُنْشَرُ(10) فِی النَّاسِ ، وَالْکَافِرُ مَشْکُورٌ» .(11)

9. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَا مِنْ مُوءْمِنٍ إِلاَّ وَقَدْ

ص: 76


1- فی «ب ، د ، ز ، ض ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی والبحار والمؤمن : - «له» .
2- فی «ب» : «إنّ» .
3- فی «ه» : - «فیه» .
4- فی «ب ، بر» وحاشیة «ص» : «علی» .
5- المؤمن ، ص26 ، ح43 ، عن محمّد بن عجلان الوافی ، ج5 ، ص759 ، ح2991 ؛ البحار ، ج68 ، ص219 ، ح9 .
6- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
7- فی مرآة العقول : «فأیّ سجن ، استفهام للإنکار ، والمعنی أنّه ینبغی للمؤمن أن لایتوقّع الرفاهیة فی الدنیا» .
8- الجعفریّات ، ص204 ، بسنده عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الخصال ، ص108 ، ح74 ، بسند آخر عن أبیالحسن الأوّل ، عن أبیعبداللّه علیهماالسلام ، وفیهما مع زیادة فی آخره . الأمالی للطوسی ، ص346 ، المجلس 12 ، ح55 ، بسند آخر ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع زیادة فی أوّله ؛ وفیه ، ص529 ، المجلس 19 ، ضمن ح1 ، بسند آخر ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله . معانی الأخبار ، ص288 ، ضمن ح3 ، عن علیّ بن الحسین ، عن أبیه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ تصحیح الاعتقاد ، ص96 ، مرسلاً عن آل محمّد علیهم السلام ؛ تحف العقول ، ص53 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ وفیه ، ص363 ، عن جعفر بن محمّد علیهماالسلام ، وفی الثلاثة الأخیرة مع زیادة فی آخره ، ولم یرد فی کلّها فقرة : «فأیّ سجن جاء منه خیرٌ» الوافی ، ج5 ، ص760 ، ح 2992 ؛ البحار ، ج68 ، ص221 ، ح11 .
9- المُکَفَّرُ کمعظّم : المجحود النعمة مع إحسانه وهو ضدّ للمشکور . أی لایشکر الناس معروفه . ویفسّره روایة الصدوق فی علل الشرائع ، ص 560 ، ح 3 ، بسنده عن الحسین بن موسی ، عن أبیه ، عن موسی بن جعفر ، عن أبیه ، عن جدّه ، عن علیّ بن الحسین ، عن أبیه ، عن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام قال : «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله مکفّرا لایشکر معروفه ، ولقد کان معروفه علی القریشی والعربی والعجمی ، ومن کان أعظم معروفا من رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی هذا الخلق ؛ وکذلک نحن أهل البیت مکفّرون لایشکروننا ، وخیار المؤمنین مکفّرون لایشکر معروفهم» .
10- فی «ب ، بر» وحاشیة «ص» والوافی : «فلا ینتشر» .
11- علل الشرائع ، ص560 ، ح1 ، بسند آخر ، مع زیادة فی آخره الوافی ، ج5 ، ص760 ، ح2993 و2994 ؛ الوسائل ، ج16 ، ص308 ، ح21620 ؛ البحار ، ج67 ، ص260 ، ح3 .

6- از محمد بن عجلان، گويد: من نزد امام صادق (علیه السّلام) بودم، مردى از حاجتمندى به آن حضرت شكايت كرد، فرمود به او كه: صبر كن، زيرا خدا به زودى به تو گشايش مى دهد، و سپس خاموش شد، و پس از آن رو بدان مرد كرد و فرمود: بگو بدانم، زندان كوفه چگونه است؟ در پاسخ گفت: اصلحك اللَّه، تنگ است و بد بو، و زندانيانش به بدترين حالى دچارند، فرمود: همانا تو هم در اين زندانِ دنيا گرفتارى و مى خواهى در راحت و وسعت باشى، آيا نمى دانى كه دنيا زندان مؤمن است.

7- شعيب گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

دنيا زندان مؤمن است و كدام زندانى است كه خوبى و خوشى دارد؟ 8- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

مؤمن ناسپاسى مى شود.

در روايت ديگر است كه براى اين است كه كارِ خوبِ او به درگاه خدا بالا مى رود و ميان مردم منتشر نمى گردد و كافر قدردانى مى شود.

9- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

مؤمنى نباشد جز آنكه خدا به او چهار چيز گمارده است:

ص: 77

وَکَّلَ اللّهُ(1) بِهِ أَرْبَعَةً : شَیْطَانا(2) یُغْوِیهِ یُرِیدُ أَنْ یُضِلَّهُ ، وَکَافِراً(3) یَغْتَالُهُ(4)، وَمُوءْمِناً یَحْسُدُهُ _ وَ هُوَ أَشَدُّهُمْ عَلَیْهِ _ وَمُنَافِقاً یَتَتَبَّعُ(5) عَثَرَاتِهِ» .(6)

10. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ،

عَنْ جَابِرٍ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «إِذَا مَاتَ الْمُوءْمِنُ ، خَلّی(7) عَلی جِیرَانِهِ مِنَ الشَّیَاطِینِ(8) عَدَدَ رَبِیعَةَ وَمُضَرَ ، کَانُوا مُشْتَغِلِینَ بِهِ» .(9)

11 . سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ(10) ، عَنْ یَحْیَی بْنِ الْمُبَارَکِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَا کَانَ وَلاَ یَکُونُ وَلَیْسَ بِکَائِنٍ مُوءْمِنٌ إِلاَّ وَلَهُ جَارٌ یُوءْذِیهِ ، وَلَوْ أَنَّ مُوءْمِناً فِی جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ ، لاَبْتَعَثَ(11) اللّهُ(12) لَهُ(13) مَنْ یُوءْذِیهِ» .(14)

12 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَا کَانَ فِیمَا مَضی ، وَلاَ فِیمَا بَقِیَ ، وَلاَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیهِ مُوءْمِنٌ إِلاَّ وَلَهُ جَارٌ یُوءْذِیهِ» .(15)

13. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «مَا کَانَ وَلاَ یَکُونُ إِلی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ مُوءْمِنٌ إِلاَّ وَلَهُ جَارٌ یُوءْذِیهِ» .(16)

ص: 78


1- فی «بف» : - «اللّه» .
2- فی «ز ، بف» : «شیطان» .
3- فی «ز» : «وکافر» .
4- فی حاشیة «ض» ومرآة العقول والبحار : «یقاتله» .
5- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ض ، ه» والوافی والبحار : «یتبع» . وفی مرآة العقول : «یتبع ، کیعلم ، أو علی بناء الافتعال ، أی یتفحّص ویتطلّب عثراته» .
6- الوافی ، ج5 ، ص758 ، ح2985 ؛ البحار ، ج68 ، ص221 ، ح12 .
7- علی بناء المعلوم ، والضمیر المستتر راجع إلی الموت ، والإسناد مجازی . ویجوز فیه البناء علی المجهول ï أیضا . والتخلیة هنا ضمّنت معنی الاستیلاء ، یعنی یخلّی بین الشیاطین المشتغلین به أیّام حیاته وبین جیرانه . وربیعة ومضر قبیلتان صارتا مثلاً فی الکثرة. راجع : الوافی ، ج5 ، ص758 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص319 .
8- فی «ه» : «الشیطان» . وفی شرح المازندرانی : - «من الشیاطین» .
9- الوافی ، ج5 ، ص758 ، ح2986 ؛ البحار ، ج68 ، ص222 ، ح13 .
10- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن سهل بن زیاد ، عدّة من أصحابنا.
11- فی «ب ، ج ، ه ، بر ، بف» والوافی والبحار : «لا نبعث» . وفی الوسائل : «لبعث» .
12- فی «بر» والوافی ومرآة العقول والبحار : - «اللّه» .
13- فی «ض» : «إلیه» .
14- الوافی ، ج5 ، ص759 ، ح2987 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص122 ، ح15827 ؛ البحار ، ج68 ، ص223 ، ح14 .
15- الوافی ، ج5 ، ص759 ، ح2988 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص122 ، ح15828 ؛ البحار ، ج68 ، ص223 ، ح15 .
16- صحیفة الرضا علیه السلام ، ص88 ، ح6 ؛ وعیون الأخبار ، ج2 ، ص33 ، ح59 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الأمالی للطوسی ، ص280 ، المجلس 10 ، ح77 ، بسند آخر عن علیّ بن محمّد ، عن آبائه ، عن الصادق علیهم السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص759 ، ح2989 ؛ الوسائل ، ج12 ، ص123 ، ح 15829 ؛ البحار ، ج68 ، ص223 ، ح16 .

شيطانى كه گمراهش كند و خواهد از راه بدرش برد، و كافرى كه او را بربايد، و مؤمنى كه به او حسد برد و اين از همه سخت تر است، و منافقى كه پى لغزشهاى او مى گردد.

10- از جابر، گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:

چون مؤمنى بميرد، به اندازه افراد قبيله (ربيعه) و (مُضَر) شيطان بر همسايه هاى او متوجّه شوند، همه اينها در كار گمراه كردن او بودند.

11- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

نبوده و نباشد و نخواهد بود مؤمنى جز اينكه همسايه اى دارد كه آزارش دهد و اگر مؤمنى در جزيره اى از جزائر دريا باشد، خدا بفرستد كسى را كه او را آزار دهد.

12- امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

در گذشته نبوده و نه در آينده و نه در وضعى كه شما داريد، مؤمنى جز اينكه همسايه دارد كه او را مى آزارد.

13- امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

نبوده و تا قيامت نباشد مؤمنى جز اينكه همسايه اى دارد كه او را مى آزارد.

ص: 79

بَابُ شِدَّةِ (1) ابْتِلاَءِ (2)الْمُوءْمِنِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ (3)، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلاَءً (4)الاْءَنْبِیَاءُ ، ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ ، ثُمَّ الاْءَمْثَلُ فَالاْءَمْثَلُ (5)» . (6)

2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ ، قَالَ : ذُکِرَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام الْبَلاَءُ ، وَمَا یَخُصُّ(7) اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ بِهِ(8) الْمُوءْمِنَ ، فَقَالَ : «سُئِلَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ أَشَدُّ النَّاسِ بَلاَءً فِی الدُّنْیَا ؟ فَقَالَ علیه السلام : النَّبِیُّونَ ، ثُمَّ الاْءَمْثَلُ فَالاْءَمْثَلُ ، وَیُبْتَلَی الْمُوءْمِنُ بَعْدُ عَلی قَدْرِ إِیمَانِهِ وَحُسْنِ أَعْمَالِهِ(9) ؛ فَمَنْ صَحَّ إِیمَانُهُ وَحَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلاَوءُهُ، وَمَنْ سَخُفَ إِیمَانُهُ(10) وَضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلاَوءُهُ» .(11)

3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ(12) ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ عَظِیمَ الاْءَجْرِ لَمَعَ(13) عَظِیمِ الْبَلاَءِ ، وَمَا أَحَبَّ اللّهُ قَوْماً إِلاَّ ابْتَلاَهُمْ» .(14)

4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ ، عَنِ

ص: 80


1- فی «ب ، ص ، بف» : - «شدّة» .
2- فی «ب ، ض» : «بلاء» .
3- فی «بس» : - «بن إبراهیم» .
4- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 321 : «البلاء ما یختبر ویمتحن من خیر أو شرّ وأکثر ما یأتی مطلقا الشرّ ، وما اُرید به الخیر یأتی مقیّدا ، کما قال تعالی: «بَلآَءً حَسَنًا» [الأنفال (8) : 17]» .
5- «الأمثل فالأمثل» ، أی الأشرف فالأشرف ، والأعلی فالأعلی فی الرتبة والمنزلة . یقال : هذا أمثل من هذا ، أی أفضل وأدنی إلی الخیر . وأماثل الناس : خیارهم . النهایة ، ج4 ، ص296 (مثل) .
6- الأمالی للطوسی ، ص659 ، المجلس 35 ، ح7 ، بسنده عن محمّد بن أبیعمیر . الخصال ، ص399 ، باب السبعة ، ضمن ح108 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهماالسلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ الأمالی للطوسی ، ص465 ، المجلس 16 ، ضمن ح37 ، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله . تنزیه الأنبیاء ، ص61 ، مرسلاً عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ تفسیر العیّاشی ، ج2 ، ص719 ، ضمن ح61 ، عن إسماعیل بن جابر ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ؛ مصباح الشریعة ، ص183 ، الباب 87 ، ضمن الحدیث ، عن الصادق علیه السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفی الخمسة الأخیرة مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص763 ، ح2999 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص262 ، ح3588 ؛ البحار ، ج67 ، ص200 ، ح3 .
7- فی «بر» : «یمحض» .
8- فی «ه » : «به جلّ وعزّ» .
9- فی شرح المازندرانی : «عمله» .
10- أی نقص إیمانه ، من السُّخْف : وهو رِقَّة العقل ونقصانه . مجمع البحرین ، ج5 ، ص69 (سخف) .
11- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب شدّة ابتلاء المؤمن ، ح2380 ؛ علل الشرائع ، ص44 ، ح1 ، وفیهما بسند آخر : «إنّ فی کتاب علیّ أن أشدّ الناس بلاءا ...» ، مع اختلاف یسیر وزیادة . تحف العقول ، ص39 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی ، ج5 ، ص763 ، ح3001 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص261 ، ح3584 ؛ البحار ، ج67 ، ص207 ، ح6 .
12- فی الکافی، ح1799: + «وعلیّ بن النعمان».
13- فی «ه » : «مع». وفی الکافی، ح1799: «لَمِن».
14- الکافی، کتاب الإیمان والکفر ، باب کظم الغیظ، ح1799، مع زیادة فی أوّله. الخصال، ص 18، باب الواحد، ح64، عن أبیه، عن محمّد بن یحیی العطّار، عن سهل بن زیاد الآدمیّ، عن الحسن بن الحسین اللؤلؤی، عن محمّد بن سنان، عن زید أبیاُسامة الشحّام، عن أبیعبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفیه مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره . المؤمن ، ص24 ، ح36 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله ؛ تحف العقول ، ص41 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج5 ، ص765 ، ح3005 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص263 ، ح3593 ؛ البحار ، ج67 ، ص207 ، ح7 .

باب سختى بلاى مؤمن

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

به راستى سخت ترين مردم در بلاء پيغمبرانند و سپس آن كسانى كه پهلوى آنانند، سپس به ترتيب مقام و منزلتى كه نزد خدا دارند.

2- از عبد الرحمن بن حجّاج، گويد: نزد امام صادق (علیه السّلام) نام بلاء برده شد و آنچه كه خدا عزّوجل مؤمن را بدان مخصوص ساخته است، پس فرمود كه:

از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پرسيدند از سخت ترين مردم از نظر بلاء در دنيا، در پاسخ فرمود: پيغمبرانند، سپس هر كه به آنها بيشتر مانند است به حسب ترتيب، و مؤمن هم بعد از آن به اندازه ايمان و خوبى كردارش گرفتار مى شود، هر كه ايمانش درست و كردارش خوب است بلاى او سخت است و هر كه ايمانش سست و كردارش ناتوان است، گرفتارى او كم است.

3- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

راستى مزدِ بزرگ با بلاى بزرگ است، و خدا مردمى را دوست ندارد جز اينكه آنها را گرفتار كند.

4- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

ص: 81

الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی ، عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ الْفُضَیْلِ(1) بْنِ یَسَارٍ :

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «أَشَدُّ النَّاسِ بَلاَءً الاْءَنْبِیَاءُ ، ثُمَّ الاْءَوْصِیَاءُ ، ثُمَّ الاْءَمَاثِلُ فَالاْءَمَاثِلُ(2)» .(3)

5 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عِبَاداً فِی الاْءَرْضِ مِنْ خَالِصِ عِبَادِهِ ، مَا یُنْزِلُ(4) مِنَ السَّمَاءِ تُحْفَةً(5) إِلَی الاْءَرْضِ إِلاَّ صَرَفَهَا عَنْهُمْ إِلی غَیْرِهِمْ ، وَلاَ(6) بَلِیَّةً إِلاَّ صَرَفَهَا إِلَیْهِمْ» .(7)

6. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ(8) بْنِ عُلْوَانَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ قَالَ _ وَ عِنْدَهُ سَدِیرٌ _ : «إِنَّ اللّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ(9) بِالْبَلاَءِ غَتّاً ، وَإِنَّا وَإِیَّاکُمْ یَا سَدِیرُ ، لَنُصْبِحُ بِهِ وَنُمْسِی» .(10)

7. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ الْعَلاَ(11) ، عَنْ ··· î حَمَّادٍ(12) ، عَنْ أَبِیهِ :

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَتَعَالی _ إِذَا(13) أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلاَءِ غَتّاً(14) ، وَثَجَّهُ بِالْبَلاَءِ ثَجّاً(15) ، فَإِذَا دَعَاهُ ، قَالَ : لَبَّیْکَ عَبْدِی ، لَئِنْ عَجَّلْتُ لَکَ مَا سَأَلْتَ ، إِنِّی عَلی ذلِکَ لَقَادِرٌ ؛ وَلَئِنِ(16) ادَّخَرْتُ(17) لَکَ(18) ، فَمَا ادَّخَرْتُ لَکَ فَهُوَ(19) خَیْرٌ لَکَ» .(20)

8. عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ زَیْدٍ

ص: 82


1- هکذا فی النسخ والطبعة القدیمة والوسائل . وفی المطبوع : «فضیل» .
2- فی «ه» : «الأمثل فالأمثل» .
3- تحف العقول ، ص39 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج5 ، ص763 ، ح3000 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص262 ، ح3589 .
4- فی «ج» : «ما تنزّل» . ویحتمل کونه علی بناء المجرّد .
5- «التُّحْفَة» : ما أتْحفتَ به الرجلَ من البِرّ واللُّطف . وکذلک «التُّحَفَة» . الصحاح ، ج4 ، ص1333 (تحف) .
6- فی «ض» : + «تنزل من السماء» . وفی «ه » : + «ینزل من السماء» . وفی الوافی : + «ینزل» .
7- الوافی ، ج5 ، ص766 ، ح3009 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص264 ، ح3597 ؛ البحار ، ج67 ، ص207 ، ح8 .
8- فی «ز ، ه » : «الحسن» . وقد روی أحمد بن محمّد بن خالد ، عن أحمد بن عبید ، عن الحسین بن علوان فی المحاسن ، ص42 ، ح54 ؛ وص141 ، ح34 ؛ وص534 ، ح798 .
9- غتّه فی الماء ، أی غطّه . وغَتّه بالأمر ، أی کَدّه . والغَتُّ : أن تُتْبِع القولَ القولَ ، والشُربَ الشربَ . الصحاح ، ج1 ، ص256 ، ترتیب کتاب العین ، ج2 ، ص1328 (غتت) .
10- الوافی ، ج5 ، ص765 ، ح3007 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص263 ، ح3594 ؛ البحار ، ج67 ، ص208 ، ح9 .
11- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ص ، ض ، ه ، بر ، بس ، بف، جر» . وفی «ز» : «معلّی» . وفی المطبوع : «علاء» .
12- لم نعرف حمّادا هذا . والخبر مذکور فی التمحیص ، ص34 ، ح25 ، عن سدیر ، عن أبیجعفر علیه السلام . فعلیه یحتمل وقوع التصحیف فی العنوان وأنّ الصواب هو «حنان» والمراد به حنان بن سدیر الراوی عن أبیه . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج8 ، ص381 _ 384 .
13- فی الوسائل : «إذ» .
14- فی المؤمن : «غثّه بالبلاء غثّا» .
15- أی صبّه علیه وأسال . و«الثجّ» : شدّة انصباب المطرو الدم . ترتیب کتاب العین ، ج1 ، ص237 (ثجّ) .
16- فی حاشیة «ض» : «ولکن» .
17- فی «بس» : «أذخرت» بالذال المعجمة فی الموضعین .
18- فی «بر» : - «لک» .
19- فی «ب ، ج ، د ، ض ، ه ، بر ، بس ، بف» وشرح المازندرانی والوافی : - «فهو» .
20- المؤمن ، ص25 ، ح39 ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج5 ، ص765 ، ح3006 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص264 ، ح3598 ؛ البحار ، ج67 ، ص208 ، ح10 .

سخت بلاترين مردم پيغمبرانند، سپس اوصياءاند، سپس هر كه به آنها مانندتر است به ترتيب.

5- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

راستى براى خدا در زمين بنده هائى است كه زبده بنده هاى اويند، هيچ تحفه اى از آسمان فرود نيايد جز اينكه آن را از آنها منصرف سازد و به دست ديگران اندازد و هيچ بلائى فرود نيايد جز اينكه آن را بهره آنها گرداند.

6- از امام صادق (علیه السّلام)، سدير خدمتش بود كه فرمود:

راستى خدا چون بنده اى را دوست دارد او را خوب در گردابِ بلا فرو برد، و أى سدير! ما و شماها در بام و شام با آن دم سازيم.

7- از امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

به راستى خدا تبارك و تعالى هر گاه به درگاه او دعا كند، فرمايد: لبّيك اى بنده من، اگر آنچه خواهى با شتاب به تو دهم مى توانم، و اگر آن را براى تو پس انداز كنم پس هر چه برايت پس انداز كنم همان براى تو بهتر است.

8- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

ص: 83

الزَّرَّادِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ عَظِیمَ الْبَلاَءِ یُکَافَأُ بِهِ(1) عَظِیمُ الْجَزَاءِ ، فَإِذَا أَحَبَّ اللّهُ عَبْداً ابْتَلاَهُ(2) بِعَظِیمِ الْبَلاَءِ ، فَمَنْ رَضِیَ فَلَهُ عِنْدَ اللّهِ الرِّضَا ، وَمَنْ سَخِطَ(3) الْبَلاَءَ(4) فَلَهُ عِنْدَ اللّهِ(5) السَّخَطُ» .(6)

9. عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ الْحُرِّ(7) ، عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّمَا یُبْتَلَی الْمُوءْمِنُ فِی الدُّنْیَا عَلی قَدْرِ دِینِهِ _ أَوْ قَالَ _ : عَلی حَسَبِ دِینِهِ» .(8)

10 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ 2 / 183

مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّی الْحَضْرَمِیِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بُهْلُولِ بْنِ مُسْلِمٍ الْعَبْدِیِّ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّمَا الْمُوءْمِنُ بِمَنْزِلَةِ کِفَّةِ(9) الْمِیزَانِ ، کُلَّمَا زِیدَ(10) فِی إِیمَانِهِ زِیدَ(11) فِی بَلاَئِهِ» .(12)

11. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «الْمُوءْمِنُ لاَ یَمْضِی(13) عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ لَیْلَةً إِلاَّ عَرَضَ لَهُ(14)

أَمْرٌ یَحْزُنُهُ ، یُذَکَّرُ بِهِ» .(15)

12 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ نَاجِیَةَ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : إِنَّ الْمُغِیرَةَ یَقُولُ : إِنَّ الْمُوءْمِنَ لاَ یُبْتَلی بِالْجُذَامِ ، وَلاَ بِالْبَرَصِ ، وَلاَ بِکَذَا ، وَلاَ بِکَذَا(16)؟

ص: 84


1- فی «ه » : - «به» .
2- فی البحار : + «اللّه» .
3- فی « ه » : «تسخّط» .
4- فی مرآة العقول : «القضاء» .
5- فی «ز ، ص ، بف» والوافی والوسائل وتحف العقول والخصال : - «عند اللّه» .
6- الخصال ، ص18 ، باب الواحد ، ح64 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص41 ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی ، ج5 ، ص766 ، ح3008 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص252 ، ح3553 ؛ البحار ، ج67 ، ص209 ، ح11 .
7- فی « ه » : «الحسن» .
8- الوافی ، ج5 ، ص764 ، ح3003 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص264 ، ح3599 ؛ البحار ، ج67 ، ص210 ، ح12 .
9- یجوز فیه فتح الکاف أیضا .
10- فی «ب ، ج ، ص» : «زاد» .
11- فی «ص» : «زاد» . وفی « ه » : «یزید» .
12- الأمالی للطوسی ، ص631 ، المجلس 31 ، ح1 ، بسند آخر عن أبیالحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام . تحف العقول ، ص408 ، عن موسی بن جعفر علیهماالسلام ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص764 ، ح3004 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص264 ، ح3595؛ البحار ، ج67 ، ص210 ، ح13 .
13- فی «ج ، ز» : «لا تمضی» .
14- فی «ز» : «علیه» .
15- المؤمن ، ص23 ، ح30 ، عن محمّد بن مسلم الوافی ، ج5 ، ص760 ، ح2995 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص262 ، ح3590 ؛ البحار ، ج67 ، ص211 ، ح14 .
16- فی شرح المازندرانی : «وکذا» .

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است: به راستى كه بلاى بزرگ، اجر بزرگ دارد، و هر گاه خدا بنده اى را دوست دارد، بلاى بزرگ به او مى دهد، هر كه خشنود باشد، خدا از او خشنود است و هر كه از بلا خشم گيرد، خدا بر او خشم گيرد.

9- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

همانا مؤمن در دنيا بلا بيند به اندازه اى كه دين دارد، يا فرمود:

بر حَسَب آنچه دين دارد.

10- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

همانا مؤمن چون كفّه ترازو است، هر آنچه بر ايمانش افزوده گردد، بر بلايش افزوده شود.

11- از محمد بن مسلم، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: بر مؤمن، چهل شب نگذرد جز آنكه مايه غمى براى او فراهم شود، تا يادآورى او باشد.

12- از ناجيه، گفت: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم كه: مغيره مى گويد (مغيرة بن سعيد است كه «كشّى» اخبار بسيارى در لعن او روايت كرده است) كه: مؤمن به خوره و پيسى و به چنين و چنان گرفتار نمى شود؟ در پاسخ فرمود: راستش اين است كه او از اصحاب «يس» (يعنى حبيب كه داستان او در سوره يس وارد شده) به راستى كه او دست بريده (چلاق بود خ ل)، امام انگشتانِ خود را برگردانيد (به

ص: 85

فَقَالَ : «إِنْ کَانَ لَغَافِلاً عَنْ صَاحِبِ یَاسِینَ(1) إِنَّهُ کَانَ مُکَنَّعاً(2)» . ثُمَّ رَدَّ أَصَابِعَهُ ، فَقَالَ : «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلی تَکْنِیعِهِ(3) أَتَاهُمْ ، فَأَنْذَرَهُمْ ، ثُمَّ عَادَ إِلَیْهِمْ مِنَ الْغَدِ ، فَقَتَلُوهُ» .

ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ(4) الْمُوءْمِنَ یُبْتَلی بِکُلِّ بَلِیَّةٍ ، وَیَمُوتُ بِکُلِّ مِیتَةٍ إِلاَّ أَنَّهُ لاَ یَقْتُلُ نَفْسَهُ» .(5)

13. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِیهِ(6) ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ :

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ الْمُوءْمِنَ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَبِأَفْضَلِ مَکَانٍ(7) _ ثَلاَثاً _ إِنَّهُ لَیَبْتَلِیهِ بِالْبَلاَءِ ، ثُمَّ یَنْزِعُ(8) نَفْسَهُ(9) عُضْواً عُضْواً مِنْ جَسَدِهِ وَهُوَ یَحْمَدُ اللّهَ عَلی ذلِکَ» .(10)

14. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ عُثْمَانَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ فِی الْجَنَّةِ مَنْزِلَةً(11) لاَ یَبْلُغُهَا عَبْدٌ إِلاَّ بِالاِبْتِلاَءِ(12) فِی جَسَدِهِ» .(13)

15 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ(14) ، عَنْ أَبِی یَحْیَی الْحَنَّاطِ(15) ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ ، قَالَ :

شَکَوْتُ إِلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام مَا أَلْقی مِنَ الاْءَوْجَاعِ _ وَ کَانَ مِسْقَاماً(16) _ فَقَالَ لِی : «یَا عَبْدَ اللّهِ(17) ، لَوْ یَعْلَمُ الْمُوءْمِنُ مَا لَهُ مِنَ الاْءَجْرِ(18) فِی الْمَصَائِبِ ، لَتَمَنّی أَنَّهُ قُرِّضَ بِالْمَقَارِیضِ» .(19)

16. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ یُونُسَ بْنِ رِبَاطٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ :

ص: 86


1- فی الوافی : «صاحب یاسین هو حبیب بن إسرائیل النجّار رضی الله عنه ، وهو الذی جاء من أقصی المدینة یسعی، وکان ممّن آمن بنبیّنا صلی الله علیه و آله وبینهما ستّمائة سنة» .
2- فی «ب ، ص» : «مکتّعا» . و«المُکَنَّعُ» : الذی قُفّعت یداه ، أی تقبّضت ، أو هوالذی یبست یداه وشلّت ، أو هو الذی قطعت یداه . راجع : النهایة ، ج 4 ، ص 204 ؛ لسان العرب ، ج 8 ، ص 315 ؛ القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1017 (کنع) . وفی الوافی : «المکنّع ، بتشدید النون المفتوحة : أشلّ الید أو مقطوعها . وفی بعض النسخ بالتاء المثنّاة من فوق ، وهو من رجعت أصابعه إلی کفّه وظهرت مفاصل اُصول الأصابع . وردّ أصابعه علیه السلام یؤیّد النسخة الثانیة ؛ إذ لا ردّ فی الأشلّ والأقطع» .
3- فی «ب ، ض ، بس» : «تکتیعه» .
4- فی «ب» : - «إنّ» .
5- الکافی ، کتاب الجنائز ، باب علل الموت وأنّ المؤمن یموت بکلّ میتة ، ح4248 ، من قوله : «إنّ المؤمن یبتلی » . کتاب سلیم بن قیس ، ص663 ، ح12 ، ضمن خطبة أمیرالمؤمنین علیه السلام ، عن أبان ، عن سلیم ، من قوله : «إنّ المؤمن یبتلی» مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج5 ، ص775 ، ح3024 ؛ الوسائل ، ج29 ، ص24 ، ح35061 ، من قوله : «إنّ المؤمن یبتلی» ؛ البحار ، ج14 ، ص274 ، ح6 ، إلی قوله : «ثمّ عاد إلیهم من الغد فقتلوه» ؛ وج67 ، ص201 ، ح4 .
6- فی الوسائل : - «عن أبیه» . وهو سهو ؛ فإنّه مضافا إلی ما ورد فی الحدیث الخامس عشر من نفس الباب والکافی ، ح 6123 ، من روایة أحمد بن محمّد بن خالد وأحمد بن أبی عبداللّه _ والمراد منهما واحد _ عن أبیه ، عن إبراهیم بن محمّد الأشعری ، وما ورد فی بصائر الدرجات ، ص 242 ، ح 1 ، من روایة أبی عبداللّه البرقی _ وهو والد أحمد بن أبی عبداللّه _ عن إبراهیم بن محمّد الأشعری ، یکون رواة إبراهیم بن محمّد الأشعری ، کابن فضّال وابن أبی نصر وصفوان بن یحیی ، هم فی طبقة مشایخ أحمد بن أبی عبداللّه . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 1 ، ص 272 ، الرقم 249 .
7- فی «ب ، ص ، ض ، بر» : + «إنّ المؤمن من اللّه عزّ وجلّ لبأفضل مکان» . وفی «ج ، د ، ز ، ه ، بس» : + «إنّ المؤمن بأفضل مکان» .
8- فی «ز» : «لینزع» .
9- فی مرآة العقول : «قال بعضهم : النفس ، بضمّ النون والفاء ، جمع نفیس ، أی یقطع أعظاءه النفیسة بالجذام . ولا یخفی ما فیه» .
10- الوافی ، ج5 ، ص 761 ، ح2996 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص248 ، ح3537 ؛ البحار ، ج67 ، ص211 ، ح15 .
11- فی حاشیة «ص» : «منزلاً» ، ویأباه تأنیث الضمیر فی «لا یبلغها» .
12- فی «ز» : «بابتلاء» . وفی « ه » : «بالبلاء» .
13- الوافی ، ج5 ، ص770 ، ح3017 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص258 ، ح3570 ؛ وص261 ، ح3585 ؛ البحار ، ج67 ، ص212 ، ح16 .
14- فی « ه » : - «الأشعری» .
15- فی «ز ، بس» : «الخیّاط» ، والمذکور فی کتب الرجال هو أبویحیی الحنّاط . راجع : رجال النجاشی ، ص456 ، الرقم 1236 ؛ رجال البرقی ، ص32 ؛ الفهرست للطوسی ، ص535 ، الرقم 869 ؛ رجال الطوسی ، ص347 ، الرقم 5187 .
16- فی مرآة العقول : «هذا کلام أبی یحیی ، وضمیر «کان» عائد إلی «عبداللّه» . والمسقام _ بالکسر _ الکثیر السقم والمرض» .
17- فی «ب» : «أبوعبداللّه علیه السلام » بدل «یا عبداللّه» . وفی الوسائل : - «یا عبداللّه» .
18- فی البحار : «الجزاء» .
19- الوافی ، ج5 ، ص770 ، ح3018 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص264 ، ح3596 ؛ البحار ، ج67 ، ص212 ، ح17 .

شكل انگشتان چلاق) پس فرمود: گويا نگاه مى كنم به چلاقى او، آمد و آن مردم را بيم داد، سپس فردا به سوى آنها برگشت و او را كشتند، سپس فرمود:

راستى مؤمن به هر بلائى گرفتار شود و به هر مرگى بميرد جز اينكه خودكشى نكند.

13- از عبيد بن زراره، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم تا سه بار مى فرمود:

به راستى مؤمن بهتر مقامى نزد خدا دارد، به راستى كه خدا او را مبتلا كند به بلاء سپس تنش را تيكه تيكه كند و او خدا را بدان سپاس گويد.

14- از فضيل بن عثمان كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

به راستى در بهشت مقامى است كه هيچ بنده اى بدان نرسد جز به وسيله بلائى كه به تن او برسد.

15- از عبد اللَّه بن ابى يعفور، گويد: من از دردها كه مى كشيدم، به امام صادق (علیه السّلام) شَكوَت كردم- او مرد پر دردى بود- در پاسخ فرمود:

اى عبد اللَّه! اگر مؤمن مى دانست در مصيبت چه اجرى دارد، هر آينه آرزو مى كرد كه با مقراض تيكه تيكه شود.

16- از يونس بن رباط، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

ص: 87

«إِنَّ أَهْلَ الْحَقِّ لَمْ یَزَالُوا مُنْذُ کَانُوا فِی شِدَّةٍ ، أَمَا إِنَّ ذلِکَ إِلی مُدَّةٍ قَلِیلَةٍ ، وَعَافِیَةٍ طَوِیلَةٍ» .(1)

17. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنْ حُسَیْنِ(2) بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنْ أَبِی أُسَامَةَ ، عَنْ حُمْرَانَ :

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَیَتَعَاهَدُ(3) الْمُوءْمِنَ بِالْبَلاَءِ ، کَمَا یَتَعَاهَدُ الرَّجُلُ أَهْلَهُ بِالْهَدِیَّةِ مِنَ الْغَیْبَةِ ، وَیَحْمِیهِ(4) الدُّنْیَا ، کَمَا یَحْمِی الطَّبِیبُ الْمَرِیضَ» .(5)

18. عَلِیٌّ(6) ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْخَثْعَمِیِّ(7) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بُهْلُولٍ الْعَبْدِیِّ ، قَالَ :

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «لَمْ یُوءْمِنِ(8) اللّهُ(9) الْمُوءْمِنَ مِنْ هَزَاهِزِ(10) الدُّنْیَا ، وَلکِنَّهُ آمَنَهُ(11) مِنَ الْعَمی(12) فِیهَا وَالشَّقَاءِ(13) فِی الاْآخِرَةِ» .(14)

19 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ حُسَیْنِ بْنِ نُعَیْمٍ الصَّحَّافِ ، عَنْ ذَرِیحٍ الْمُحَارِبِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام یَقُولُ : إِنِّی لاَءَکْرَهُ لِلرَّجُلِ(15) أَنْ یُعَافی فِی الدُّنْیَا ، فَلاَ یُصِیبَهُ شَیْءٌ مِنَ الْمَصَائِبِ» .(16)

20. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ ، عَنْ أَبِی

دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «دُعِیَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِلی طَعَامٍ ، فَلَمَّا(17) دَخَلَ مَنْزِلَ الرَّجُلِ ، نَظَرَ إِلی دَجَاجَةٍ فَوْقَ حَائِطٍ(18) قَدْ بَاضَتْ، فَتَقَعُ(19) الْبَیْضَةُ عَلی وَتِدٍ فِي

ص: 88


1- الغیبة للنعمانی ، ص285 ، ح4 ، بسندین آخرین عن محمّد بن سنان . المؤمن ، ص20 ، ح16 ، عن یونس بن رباط الوافی ، ج5 ، ص761 ، ح2997 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص261 ، ح3586 ؛ البحار ، ج67 ، ص213 ، ح18 .
2- هکذا فی النسخ . وفی المطبوع : «الحسین» .
3- تعهّده وتعاهده : تفقّده وأحدث العهد به . القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 441 (عهد) .
4- أی یمنعه الدنیا . وحَمَی المریضَ ما یضرُّه حِمْیةً : منعه إیّاه . واحْتَمی هو من ذلک وتحمّی : امتنع . لسان العرب ، ج 14 ، ص 197 (حما) .
5- المؤمن ، ص21 ، ذیل ح21 ، عن حمران . تحف العقول ، ص300 ، وفیهما مع اختلاف یسیر . وراجع : المؤمن ، ص22 ، ح 26 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج5 ، ص769 ، ح3015 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص263 ، ح3592 ؛ البحار ، ج67 ، ص213 ، ح19 .
6- فی «ب ، ج» : «عنه» .
7- فی « ه » : - «الخثعمی» .
8- فی « ه » : «لا یؤمن» .
9- فی « ه » : - «اللّه» .
10- «الهزاهز» : الفِتَن یهتزّ فیها الناس والهَزْهَزةُ : تحریک البلایا والحروب للناس . لسان العرب ، ج 5 ، ص 424 ؛ المصباح المنیر ، ص637 (هزز) .
11- فی «بر» : «أمنه» .
12- فی الوافی : «والمراد بالعمی عمی القلب ، قال اللّه عزّوجلّ : «فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الاْءَبْصَ_رُ وَ لَ_کِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» [الحجّ (22) : 46] . وأمّا عمی البصر فیه مکرمة ؛ روی الصدوق رحمه اللّه فی الخصال [ص 13 ، ح 45 [بإسناده عن أبی جعفر علیه السلام : إذا أحبّ اللّه عبدا نظر إلیه ، فإذا نظر إلیه أتحفه بواحدة من ثلاث [فی الخصال : من ثلاثة بواحدة] : إمّا صداع ، وإمّا عمی ، وإمّا رمد» .
13- فی حاشیة «ز» : «والتعب» .
14- صفات الشیعة ، ص33 ، ح50 ؛ والغیبة للنعمانی ، ص211 ، ضمن ح19 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص776 ، ح3026 ؛ البحار ، ج67 ، ص213 ، ح20 .
15- فی « ه » : «للعبد» .
16- الوافی ، ج5 ، ص767 ، ح3010 .
17- فی « ه » : + «أن» .
18- فی «ب» : «حائطه» .
19- فی «د» : «فوقعت» . وفی «ض» : «فتقع» . وفی الوافی : «فوقع» .

راستى كه اهل حق هميشه در سختى بودند تا بودند، هلا كه اين سختى را مدّتى اندك است و دنبال آن عافيتى طولانى است.

17- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

راستى خدا عزّوجل با بلا، از مؤمن، احوال پرسى مى كند، چنانچه از خانواده خود در حال غيبت، با هديه احوال پرسى مى كند، او را از دنيا پرهيز مى دهد چنانچه پزشك، بيمار را.

18- از محمد بن بهلول عبدى، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

خدا مؤمن را از لرزشهاى دنيا در امان قرار نداده، ولى او را از گمراهى و بدبختى آخرت در امانِ خود نهاده.

19- از امام صادق (علیه السّلام)، كه على بن الحسين (علیه السّلام) مى فرمود:

به راستى بد دارم براى مرد كه در دنيا به عافيت گذراند و هيچ مصيبت نبيند.

20- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) براى خوردن طعامى دعوت شد، و چون به منزلِ آن مردِ ميزبان در آمد، ديد مرغى بر سر ديوارى تخم كرد و آن تخم بر سر ميخى افتاد كه در ديوار باغى بود و روى آن به جا ماند، نه

ص: 89

حَائِطٍ ، فَثَبَتَتْ عَلَیْهِ، وَلَمْ تَسْقُطْ ، وَلَمْ تَنْکَسِرْ ، فَتَعَجَّبَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مِنْهَا ، فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ : أَ عَجِبْتَ(1) مِنْ هذِهِ الْبَیْضَةِ ؟ فَوَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ مَا رُزِئْتُ(2) شَیْئاً قَطُّ» .

قَالَ(3) : «فَنَهَضَ رَسُولُ اللّهِ(4) صلی الله علیه و آله ، وَلَمْ یَأْکُلْ مِنْ طَعَامِهِ شَیْئاً ، وَقَالَ : مَنْ لَمْ یُرْزَأْ(5) فَمَا لِلّهِ فِیهِ مِنْ(6) حَاجَةٍ» .(7)

21. عَنْهُ(8) ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ وَأَبِی بَصِیرٍ(9) : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لاَ حَاجَةَ لِلّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لَهُ(10) فِی مَالِهِ وَبَدَنِهِ(11) نَصِیبٌ» . (12)

22 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عُثْمَانَ النَّوَّاءِ ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (13)، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ یَبْتَلِی الْمُوءْمِنَ بِکُلِّ بَلِیَّةٍ ، وَیُمِیتُهُ بِکُلِّ مِیتَةٍ ، وَلاَ یَبْتَلِیهِ بِذَهَابِ عَقْلِهِ ، أَ مَا تَری أَیُّوبَ(14) کَیْفَ سُلِّطَ(15) إِبْلِیسُ عَلی مَالِهِ ، وَعَلی(16) وُلْدِهِ(17) ، وَعَلی أَهْلِهِ ، وَعَلی کُلِّ شَیْءٍ مِنْهُ ،···

وَلَمْ یُسَلَّطْ(18) عَلی عَقْلِهِ ، تُرِکَ لَهُ لِیُوَحِّدَ(19) اللّهَ بِهِ ؟» .(20)

23. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ(21) مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّهُ لَیَکُونُ لِلْعَبْدِ مَنْزِلَةٌ عِنْدَ اللّهِ ، فَمَا یَنَالُهَا(22) إِلاَّ بِإِحْدی خَصْلَتَیْنِ : إِمَّا بِذَهَابِ مَالِهِ(23) ، أَوْ بِبَلِیَّةٍ فِی جَسَدِهِ» .(24)

24 . عَنْهُ(25) ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ مُثَنًّی الْحَنَّاطِ ، عَنْ أَبِی أُسَامَةَ :

ص: 90


1- فی « ه » : «عجبت» بدون الهمزة .
2- «ما رُزِئْتُ شیئا» ، أی ما اُخذت وما اُصبت وما نُقِصتُ شیئا ؛ من الرُّزْء ، وهو النقص ، یقال : ما رزأتُ من مالک شیئا ، أی ما نقصت ولا أخذت ، وما رَزَأَ فلانا شیئا ، أی ما أصاب من ماله شیئا ولانقص منه ، ومنه الرُّزء بمعنی المصیبة . راجع : الصحاح ، ج 1 ، ص 53 ؛ النهایة ، ج 2 ، ص 218 ؛ لسان العرب ، ج 1 ، ص 85 (رزأ) .
3- فی «ب ، د ، ز ، ض ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی : - «قال» .
4- فی «ز ، ض ، ه» : «النبیّ» .
5- فی «ب ، بر» : «لم یُرْزَ» ، وهو بقلب الهمزة یاءً تخفیفا وحذفها بالجزم .
6- فی « ه » : - «من» .
7- الوافی ، ج5 ، ص767 ، ح3011 ؛ البحار ، ج22 ، ص130 ، ح107 ؛ وج67 ، ص214 ، ح21 .
8- الضمیر راجع إلی أحمد بن أبیعبداللّه المذکور فی السند السابق .
9- هکذا ظاهر الوافی ، المؤیّد بالمخطوطتین من الکافی کما فی هامش الوافی . وفی «ب ، ج ، د» : «عبدالرحمن ، عن أبیعبداللّه علیه السلام قال : قال رسول اللّه» . وفی «ز ، ص ، ض ، ه ، بف» والمطبوع : «عبدالرحمن ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وأبی بصیر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام » . وفی «بر» : «عبدالرحمن وأبیبصیر ، عن أبیعبداللّه علیه السلام » . وفی «بس» : «عبدالرحمن ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، وأبیبصیر ، قال : قال رسول اللّه» . والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه ، کما یظهر بأدنی تأمّل ؛ فإنّه یستبعد وقوع العطف علی نحو ماورد فی المطبوع والنسخ الموافقة له ؛ لعدم مبرّر له . ووقوع عبارة «أبیعبداللّه» فی انتهاء السند قبل أبیبصیر ، یؤکّد وقوع التحریف فی السند . هذا ، وقد أکثر أبان [بن عثمان] من الروایة عن عبدالرحمن بن أبی عبداللّه ، راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 1 ، ص 388_391 ؛ و ص 421_425 .
10- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 338 : «لیس له ، أی للّه . وإرجاعه إلی المؤمن کما زعم بعید . والظاهر أنّ المراد بالنصیب النقص الذی وقع بقضاء اللّه وقدره فی ماله أو بدنه بغیر اختیاره ، ویحتمل شموله للاختیاری أیضا ، کأداء الحقوق المالیّة ، وإبلاء البدن بالطاعة» . وفی الوافی : «نصیب اللّه سبحانه فی مال عبده وبدنه ما یأخذه منهما لیبلوه فیهما ، وهو زکاتهما ، کما یأتی بیانه ؛ قال اللّه تعالی: «لَتُبْلَوُنَّ فِیآ أَمْوَ لِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَ_بَ مِن قَبْلِکُمْ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوآا أَذیً کَثِیرًا وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَ لِکَ مِنْ عَزْمِ الاْءُمُورِ» [آل عمران (3) : 186]» .
11- فی نهج البلاغة وخصائص الأئمّة : «ونفسه» .
12- نهج البلاغة ، ص491 ، الحکمة 127 ؛ وخصائص الأئمّة علیهم السلام ، ص101 ، مرسلاً عن علیّ علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله الوافی ، ج5 ، ص767 ، ح3012 ؛ البحار ، ج67 ، ص215 ، ح22 .
13- فی البحار ، ج12 : + «أنّه» .
14- قال العلاّمة الطباطبائی : «شاهد ذلک من کتاب اللّه قوله تعالی : «وَ اذْکُرْ عَبْدَنَآ أَیُّوبَ إِذْ نَادَی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَ_نُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ » [ص (38) : 41] . فإن قلت : إطلاقُ قوله تعالی : «إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَ_نٌ»الآیة ینافی ذلک ، قلت : ذیل الآیة یفسّر صدرها ، وهو قوله : «إِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ»[الحجر (15) : 42] الآیة . توضیحه أنّ جمیع الآیات الواردة فی قصّة سجدة آدم تدلّ علی أنّ إبلیس شأنه الإغواء ، والإضلال یقابل الهدایة ، وهما من الاُمور القلبیّة المرتبطة بالإیمان والعمل ، فالذی اتّخذه لعنه اللّه میدانا لعمله هو قلب الإنسان ، وعمله الإضلال عن صراط الإیمان والعمل الصالح ، والذی ردّ اللّه علیه وحفظ عباده من کیده فیه هو عبودیّتهم ، فعباده تعالی الواقعون فی صراط العبودیّة مأمونون من کیده، کما قال تعالی : «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَ_نٌ عَلَی الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» الآیة [النحل (16) : 99] فالإیمان هو العبودیّة ، والتوکّل من لوازمها . وأمّا أجسام العباد وما یلحق بها فلیست بمأمونة عن کیده ومکره ، فله أن یمسّ العبد المؤمن فی غیر عقله وإیمانه من جسم ، أو مال ، أو ولد ، أو نحو ذلک ، وأثره الإیذاء ، وأمّا ماوراء ذلک فلا . ومن هنا یظهر أنّ الوصف فی قوله : «إِنَّ عِبَادِی» إلی آخره ، کالمشعر بالعلّیّة» .
15- فی «ض» : + «عزّ وجلّ علیه» . وفی « ه » وحاشیة «ض ، بر» والبحار ، ج67 : + «اللّه» .
16- فی الکافی ، ح 4250 : - «علی» .
17- فی « ه » : - «وعلی ولده» .
18- فی «بس» والکافی ، ح 4250 : «ولم یسلّطه» .
19- فی «ب ، د ، ص ، ه ، بر» والوافی والبحار ، ج63 : «یوحّد» . وفی «ج» : «لیؤخذ» . وفی الکافی ، ح 4250 : «مایوحّد» .
20- الکافی ، کتاب الجنائز ، باب علل الموت وأنّ المؤمن یموت بکلّ میتة ، ح 4250 ، عن عدّة من أصحابنا ، عن سهل بن زیاد ، عن محمّد بن سنان الوافی ، ج5 ، ص777 ، ح3027 ؛ البحار ، ج12 ، ص341 ، ح1 ؛ وج63 ، ص201 ، ح18 ؛ وج67 ، ص206 ، ح5 .
21- فی البحار : - «أحمد بن» . وهو سهو ؛ فقد روی محمّد بن یحیی ، عن أحمد بن محمّد [بن عیسی] عن [الحسن بن علیّ] بن فضّال فی کثیرٍ من الأسناد جدّا . ولم نجد فی ما تتبّعنا توسّط محمّد بن عیسی بین محمّد بن یحیی وابن فضّال . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 2 ، ص 470 _ 476 ؛ و ص 496 _ 497 ؛ و ص 656 _ 657 ؛ و ص 665 _ 666 .
22- فی « ه » وحاشیة «ض» : «فلا ینالها» .
23- فی مرآة العقول : «بذهاب ماله ، بکسر اللام . وقد یقرأ بالفتح» .
24- المؤمن ، ص28 ، ح50 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص769 ، ح3016 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص262 ، ح3587 ؛ البحار ، ج67 ، ص215 ، ح23 .
25- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن عیسی المذکور فی السند السابق .

افتاد و نشكست، پيغمبر از آن در شگفت شد، آن مردِ ميزبان گفت:

شما از اين تخم مرغ در شگفت شديد، سوگند بدان كه تو را به راستى فرستاده من هرگز زيان و غمى نديدم، فرمود: پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از جابر خاست و از خوراك او چيزى نخورد، فرمود: كسى كه زيانى نديده، خدا را بدو نيازى نيست.

21- از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، فرمود: براى خدا نيازى نيست در كسى كه در تن و دارائى او بهره اى نباشد (و از آن هيچ نكاهد).

22- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

به راستى خدا عزّوجل مؤمن را به هر بلا گرفتار كند و به هر مرگى بميراند ولى او را به بى خردى و ديوانگى گرفتار نكند، آيا نبينى كه خدا چگونه ابليس را بر مال و جان و بر خاندان ايّوب و بر هر چيز او مسلط كرد و او را بر خِرد وى چيره نساخت؟ خردش را به او واگذارد تا خدا را با آن بيگانگى بپرستد.

23- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستش اين است كه بنده، مقامى نزد خدا دارد و بدان نرسد مگر به يكى از دو خصلت: رفتن مالش يا بلائى در تنش.

24- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ص: 91

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : لَوْ لاَ أَنْ یَجِدَ عَبْدِیَ الْمُوءْمِنُ فِی قَلْبِهِ(1) ، لَعَصَبْتُ(2) رَأْسَ الْکَافِرِ بِعِصَابَةِ حَدِیدٍ لاَ یُصْدَعُ(3) رَأْسُهُ أَبَداً» .(4)

25. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَثَلُ الْمُوءْمِنِ کَمَثَلِ خَامَةِ(5) الزَّرْعِ تُکْفِئُهَا(6) الرِّیَاحُ(7) کَذَا وَکَذَا ، وَکَذلِکَ الْمُوءْمِنُ تُکْفِئُهُ الاْءَوْجَاعُ وَالاْءَمْرَاضُ ؛ وَمَثَلُ الْمُنَافِقِ کَمَثَلِ الاْءِرْزَبَّةِ(8) الْمُسْتَقِیمَةِ الَّتِی لاَ یُصِیبُهَا شَیْءٌ حَتّی یَأْتِیَهُ الْمَوْتُ ، فَیَقْصِفَهُ(9) قَصْفاً» .(10)

26 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ(11) صلی الله علیه و آله یَوْماً لاِءَصْحَابِهِ : مَلْعُونٌ کُلُّ مَالٍ لاَ یُزَکّی، مَلْعُونٌ کُلُّ جَسَدٍ لاَ یُزَکّی وَلَوْ(12) فِی کُلِّ(13) أَرْبَعِینَ یَوْماً مَرَّةً ، فَقِیلَ : یَا رَسُولَ اللّهِ، أَمَّا زَکَاةُ الْمَالِ فَقَدْ عَرَفْنَاهَا(14)، فَمَا زَکَاةُ الاْءَجْسَادِ(15)؟ فَقَالَ لَهُمْ: أَنْ تُصَابَ بِآفَةٍ».

قَالَ : «فَتَغَیَّرَتْ وُجُوهُ(16) الَّذِینَ سَمِعُوا ذلِکَ مِنْهُ ، فَلَمَّا رَآهُمْ قَدْ تَغَیَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ، قَالَ لَهُمْ : أَ تَدْرُونَ(17) مَا عَنَیْتُ بِقَوْلِی(18)؟ قَالُوا : لاَ یَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ : بَلی(19) ، الرَّجُلُ یُخْدَشُ الْخَدْشَةَ ، وَیُنْکَبُ النَّکْبَةَ(20)، وَیَعْثُرُ الْعَثْرَةَ ، وَیُمْرَضُ الْمَرْضَةَ ، وَیُشَاکُ الشَّوْکَةَ ، وَمَا أَشْبَهَ هذَا(21) ، حَتّی ذَکَرَ فِی(22) حَدِیثِهِ(23) اخْتِلاَجَ(24) الْعَیْنِ» .(25)

ص: 92


1- فی الوافی : «یعنی لولا مخافة انکسار قلب المؤمن بوجده علی ما یراه علی الکافر من العافیة المستمرّة ، لقوّیت رأس الکافر حتّی لایصدع أبدا» .
2- یجوز فیهما التشدید أیضا .
3- یجوز فیهما التشدید أیضا .
4- الوافی ، ج5 ، ص770 ، ح3020 ؛ البحار ، ج67 ، ص216 ، ح24 .
5- «الخامة» : الطاقة الغَضّة اللَّیّنَة من الزرع . النهایة ، ج2 ، ص89 (خوم) .
6- فی «بس» : «یکفیها» بقلب الهمزة یاءً .وکفأه : قَلَبَه . لسان العرب ، ج 1 ، ص 140 (کفأ) .
7- فی «بر» : «الریح» .
8- فی حاشیة «ج ، ض ، ه ، بر» : «الأرْزة» ، وهو شجر الصنوبر . وهو الأنسب بالمقام بقرینة قبوله الموت . و«الإرْزَبّة» و«المِرْزَبّة» : عُصَیَّة من حدید . القاموس المحیط ، ج1 ، ص168 (رزب) .
9- قصفتُ العُودَ فانقصف : مثل کسرتُه فانکسر وزنا ومعنی . وربّما استُعمل لازما أیضا ، فقیل : قصفته فَقَصف . المصباح المنیر ، ص506 (قصف) .
10- الوافی ، ج5 ، ص770 ، ح3019 ؛ البحار ، ج67 ، ص217 ، ح25 .
11- فی «ب ، د ، ز ، ص ، بر ، بف» والوافی والبحار : «النبیّ» .
12- فی «ض ، ه» : «ولوکان» .
13- فی «ب» : - «کلّ» .
14- فی « ه » : «فعرفناه» . وفی «بر» : «عرفناه» .
15- فی «بر» : «الجسد» .
16- فی «ض ، ه» وقرب الإسناد : + «القوم» .
17- فی «ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی والبحار وقرب الإسناد : «هل تدرون» .
18- فی «بس» : + «ذلک» .
19- فی مرآة العقول ، ج9 ، ص349 : «قال : بلی ، أقول : کأنّه جواب عن سؤال مقدّر ، کأنّ القوم قالوا : ألا تفسّره لنا ؟ قال : بلی . وصحّف بعض الأفاضل فقرأ : بلی الرجل ، مصدرا مضافا إلی الرجل أی خلقه ، کأنّ البلایا تبلی الجسد وتخلقها ، و«یخدش» صفة «الرجل» لأنّ اللام للعهد الذهنی . ولا یخفی مافیه» .
20- فی « ه » : «وینکت النکتة» . وفی مرآة العقول : «النکبة» أن یقع رجله علی الحجارة ونحوها ، أو یسقط علی وجهه ، أو أصابته بلیّة خفیفة من بلایا الدهر» .
21- فی شرح المازندرانی، ج9 ، ص206 : «وما أشبه هذا ، یحتمل أن یکون من کلام النبیّ صلی الله علیه و آله ، وأن یکون من کلام الراوی» . وقال المجلسی فی مرآة العقول : «أقول : الظاهر أنّه من کلام الصادق علیه السلام إلی آخر الخبر ، وضمیر «حدیثه» راجع إلی النبیّ صلی الله علیه و آله » .
22- فی «ج ، د ، ه» والبحار وقرب الإسناد : + «آخر» .
23- فی « ه » وقرب الإسناد : «الحدیث» .
24- «الاختلاج» : الحرکة والاضطراب . النهایة ، ج2 ، ص60 (خلج) .
25- قرب الإسناد ، ص67 ، ح218 ، عن هارون بن مسلم . الکافی ، کتاب الزکاة، باب منع الزکاة ، ح5752 ، بنفس السند عن أبیعبداللّه علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ وفیه ، ص50 ، نفس الباب ، ح8 ، بسند آخر ؛ الفقیه ، ج 2 ، ص 10 ، ح 1586 ، بإسناده عن مسعدة ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فی الثلاثة الأخیرة : «ملعون ملعون مال لا یزکّی» الوافی ، ج5 ، ص 768 ، ح3013 ؛ البحار ، ج67 ، ص218 ، ح26 .

خدا عز و جل فرمايد: اگر نبود كه بنده مؤمنم دل آزرده مى شد، سر كافر را با دستمالى آهنين مى بستم كه هرگز درد نگيرد.

25- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده:

نمونه مؤمن چون زرع تازه و لطيف است كه بادهاى چنين و چنان او را پرورش دهند و همچنين مؤمن را دردها و بيماريها پرورش دهند، و نمونه منافق چون عصاى آهنينِ راستى است كه آسيبى بدان نرسد تا مرگش فرا رسد و آن را يك باره خُرد كند.

26- از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه يك روز به اصحابش فرمود:

ملعون است هر مالى كه زكاة داده نشود، ملعون است هر تنى كه زكاة داده نشود و گر چه در هر چهل روز يك بار باشد، عرض شد: يا رسول اللَّه! زكاة مال را به خوبى شناختيم و دانستيم، زكاة تنها چيست؟ به آنها فرمود به اينكه: آفتى بيند، (راوى) گويد: روى كسانى كه اين سخن را شنيدند ديگرگون شد، چون پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ديد كه رنگ آنها پريد، به آنها فرمود: مى دانيد مقصودم از اين گفته ام چه بود؟ عرض كردند: نه يا رسول اللَّه، فرمود: آرى! بسا كه مرد، خراشى بيند يا پايش بلغزد يا پايش برخورد و يا ناخوشى كوچكى پيدا كند يا خارى به تنِ او خلد و آنچه بدينها ماند، تا در حديثِ خود، ورزيدن رگِ چشم را هم يادآور شد.

ص: 93

27. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ

بُکَیْرٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَ یُبْتَلَی الْمُوءْمِنُ بِالْجُذَامِ وَالْبَرَصِ(1) وَأَشْبَاهِ هذَا ؟ قَالَ(2) : فَقَالَ : «وَ هَلْ کُتِبَ الْبَلاَءُ إِلاَّ عَلَی الْمُوءْمِنِ ؟» .(3)

28 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَمَّنْ رَوَاهُ ، عَنِ الْحَلَبِیِّ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الْمُوءْمِنَ لَیَکْرُمُ(4) عَلَی اللّهِ حَتّی لَوْ سَأَلَهُ(5) الْجَنَّةَ بِمَا فِیهَا ، أَعْطَاهُ ذلِکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْتَقِصَ(6) مِنْ مُلْکِهِ شَیْئاً(7) ؛ وَإِنَّ(8) الْکَافِرَ لَیَهُونُ(9) عَلَی اللّهِ حَتّی لَوْ سَأَلَهُ الدُّنْیَا بِمَا فِیهَا ، أَعْطَاهُ ذلِکَ(10) مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْتَقِصَ(11) مِنْ مُلْکِهِ شَیْئاً(12)؛ وَإِنَّ اللّهَ لَیَتَعَاهَدُ عَبْدَهُ الْمُوءْمِنَ بِالْبَلاَءِ ، کَمَا یَتَعَاهَدُ الْغَائِبُ أَهْلَهُ بِالطُّرَفِ(13) ؛ وَإِنَّهُ(14) لَیَحْمِیهِ الدُّنْیَا ، کَمَا یَحْمِی الطَّبِیبُ الْمَرِیضَ» .(15)

29. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ سَمَاعَةَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ علیه السلام : أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلاَءً النَّبِیُّونَ ، ثُمَّ الْوَصِیُّونَ ، ثُمَّ الاْءَمْثَلُ فَالاْءَمْثَلُ ؛ وَإِنَّمَا یُبْتَلَی الْمُوءْمِنُ عَلی قَدْرِ أَعْمَالِهِ الْحَسَنَةِ(16) ، فَمَنْ صَحَّ دِینُهُ وَحَسُنَ عَمَلُهُ ، اشْتَدَّ بَلاَوءُهُ ، وَذلِکَ أَنَّ اللّهَ(17) _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَمْ یَجْعَلِ الدُّنْیَا ثَوَاباً لِمُوءْمِنٍ ، وَلاَ عُقُوبَةً(18) لِکَافِرٍ ، وَمَنْ سَخُفَ دِینُهُ وَضَعُفَ عَمَلُهُ ، قَلَّ بَلاَوءُهُ ؛ وَ(19) أَنَّ الْبَلاَءَ أَسْرَعُ إِلَی الْمُوءْمِنِ التَّقِیِّ مِنَ الْمَطَرِ إِلی قَرَارِ(20) الاْءَرْضِ» .(21)

ص: 94


1- «البَرَص» : بیاض یظهر فی ظاهر البدن لفساد مزاج . القاموس المحیط ، ج1 ، ص833 (برص) .
2- فی «ض ، ه» : «وأشباههما» بدل «وأشباه هذا ؟ قال» .
3- قرب الإسناد ، ص 174 ، ح 638 ، عن محمّد بن الولید ، عن عبداللّه بن بکیر . وفی المحاسن ، ص326 ، کتاب العلل ، ح76 ؛ والتهذیب ، ج3 ، ص27 ، ح93 ؛ والاستبصار ، ج1 ، ص422 ، ح1627 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر وزیادة الوافی ، ج5 ، ص777 ، ح3028 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص264 ، ح3600 ؛ البحار ، ج67 ، ص221 ، ح27 .
4- فی « ه » : «مکرّم» .
5- فی «ب» : «لوسأل» .
6- فی «د» وحاشیة «ب ، ج ، ص ، ض ، ه» وشرح المازندرانی والوافی : «أن ینقص» .
7- فی «ض» : «شیء» .
8- فی «ب» : - «إنّ» .
9- فی «ص» : «لیهوّن» بالتشدید .
10- فی «ض» والبحار : - «ذلک» .
11- فی «ج ، ه» والوافی والبحار : «أن ینقص» . وفی مرآة العقول : «أن انتقص» .
12- فی «ب» : «شیء» .
13- «الطُّرَفَ» : واحده الطرفة ، وهی : ما یُسْتَطْرف ویُستَمْلَح . وأطرف فلانا : أعطاه ما لم یعطه أحدا قبله . مجمع البحرین ، ج5 ، ص89 (طرف) .
14- فی «بر» : - «إنّه» .
15- المؤمن ، ص21 ، ح21 ، عن حمران ، عن أبیجعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة الوافی ، ج5 ، ص769 ، ح3014 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص265 ، ح3601 ، من قوله : «إنّ اللّه لیتعاهد عبده المؤمن» ؛ البحار ، ج67 ، ص221 ، ح28 .
16- فی «ب» : «علی قلّة الحسنة» .
17- فی الوافی : «قوله علیه السلام : وذلک أنّ اللّه ، دفعٌ لما یتوهّم أنّ المؤمن لکرامته علی اللّه تعالی کان ینبغی أن لایبتلی ، أو یکون بلاؤه أقلّ من غیره . وتوجیهه أنّ المؤمن لمّا کان محلّ ثوابه الآخرة دون الدنیا ، فینبغی أن لایکون له فی الدنیا إلاّ ما یوجب الثواب فی الآخرة . وکلّما کان البلاء فی الدنیا أعظم ، کان الثواب فی الآخرة أعظم ؛ فینبغی أن یکون بلاؤه فی الدنیا أشدّ» .
18- فی «ج» : «عقابا» .
19- فی «ج ، د ، ص ، ض ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی : - «و» .
20- «القَرار» واحده : القَرارة . وهی المطمئنّ من الأرض وما یستقرّ فیه ماء المطر . لسان العرب ، ج5 ، ص85 (قرر) .
21- علل الشرائع ، ص44 ، ح1 ، بسنده عن الحسن بن محبوب . الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب شدّة ابتلاء المؤمن ، ح2353 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص39 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیهما إلی قوله : «قلّ بلاؤه» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص764 ، ح3002 ؛ الوسائل ، ج3 ، ص262 ، ح3591 ؛ البحار ، ج67 ، ص222 ، ح29 .

27- از ابن بكير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم، مؤمن به خوره و پيسى و مانند آنها گرفتار مى شود؟ گويد: فرمود:

آيا بلا جز به مؤمن نوشته شده است؟ 28- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى مؤمن نزد خدا ارجمند و گرامى شود تا به جايى كه اگر بهشت را از خدا خواهد به وى ارزانى دارد بى آنكه از ملكش چيزى كاسته شود، و راستى كافر نزد خدا خوار و بى مقدار مى شود تا آنجا كه اگر همه دنيا را خواهد با آنچه در آن است به وى بدهد بى آنكه از ملكش چيزى كاسته شود، راستى كه خدا بنده مؤمن خود را با بلا و گرفتارى، احوال پرسى مى كند چنانچه مرد غايب و مسافر با فرستادن طرفه ها و چيزهاى خوب و تازه از خاندانِ خود احوال پرسى مى كند و راستش اين است كه او را از دنيا پرهيز مى دهد چنانچه پزشك، بيمار را.

29- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

در كتاب على (علیه السّلام) است: راستى سخت ترين مردم در بلا كشيدن پيغمبرانند و سپس اوصياءاند سپس مانندتر مردم به آنها به ترتيب و همانا مؤمن به اندازه كارهاى خوب خود گرفتار مى شود، هر كه دينش درست است و عملش خوب است بلايش سخت است و اين براى آن است كه خدا عز و جل دنيا را ثواب مؤمن نساخته و نه عقوبت و كيفر براى كافر، و هر كه دينش نادرست و عملش سست است بلايش كم است و راستى كه بلا به مؤمن پرهيزكار شتابنده تر است از باران به گودى زمين.

ص: 95

30 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی(1) ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ ، عَنْ یُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : إِنَّ(2) هذَا الَّذِی ظَهَرَ(3) بِوَجْهِی یَزْعُمُ النَّاسُ أَنَّ اللّهَ لَمْ یَبْتَلِ

بِهِ عَبْداً لَهُ فِیهِ حَاجَةٌ ، قَالَ : فَقَالَ لِی : «لَقَدْ کَانَ(4) مُوءْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ(5) مُکَنَّعَ(6) الاْءَصَابِعِ، فَکَانَ یَقُولُ هکَذَا ، وَیَمُدُّ یَدَیْهِ(7) ، وَیَقُولُ : «یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ»(8)» .

ثُمَّ(9) قَالَ لِی(10) : «إِذَا کَانَ الثُّلُثُ الاْءَخِیرُ(11) مِنَ اللَّیْلِ فِی أَوَّلِهِ ، فَتَوَضَّ(12) ، وَ(13) قُمْ إِلی صَلاَتِکَ الَّتِی تُصَلِّیهَا ، فَإِذَا کُنْتَ فِی السَّجْدَةِ الاْءَخِیرَةِ مِنَ الرَّکْعَتَیْنِ الاْءُولَیَیْنِ(14) ، فَقُلْ _ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ _ : یَا عَلِیُّ ، یَا عَظِیمُ ، یَا رَحْمَانُ ، یَا رَحِیمُ ، یَا سَامِعَ الدَّعَوَاتِ ، یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ ، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ(15) ، وَأَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَالاْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ ، وَاصْرِفْ عَنِّی مِنْ(16) شَرِّ الدُّنْیَا وَالاْآخِرَةِ مَا(17) أَنْتَ(18) أَهْلُهُ، وَاذْهَبْ(19) عَنِّی بِهذَا(20) الْوَجَعِ(21) _ وَ تُسَمِّیهِ(22) _ فَإِنَّهُ قَدْ غَاظَنِی(23) وَأَحْزَنَنِی(24) ؛ وَأَلِحَّ فِی الدُّعَاءِ» .قَالَ(25) : فَمَا وَصَلْتُ إِلَی الْکُوفَةِ حَتّی أَذْهَبَ(26) اللّهُ بِهِ(27) عَنِّی کُلَّهُ .(28)

ص: 96


1- فی الکافی ، ح 3405 و 5043 : - «بن عیسی» .
2- فی الکافی ، ح 3405 و 5043 : «جعلت فداک» بدل «إنّ» .
3- فی الکافی ، ح 3405 : «قد ظهر» . والآثار التی ظهرت بوجهه کان برصا ، ویحتمل الجذام .
4- فی الکافی ، ح 3405 : «فقال لی : لا لقد کان» . وفی الکافی ، ح 5043 : «فقال : لا ، قد کان» کلاهما بدل «قال : فقال لی : لقد کان» .
5- هاهنا إشکال ، وهو أنّ الآیة المذکورة هی حکایة قول مؤمن آل یاسین ، والمذکور هنا مؤمن آل فرعون . وُجّه الإشکال بوجوه : الأوّل : لعلّ ذکر مؤمن آل فرعون فی هذا الخبر من اشتباه الرواة أو النسّاخ . الثانی : أنّ المراد بالفرعون هنا فرعون عیسی علیه السلام ، والفرعون یطلق علی کلّ جبّار متکبّر . الثالث : کونهما واحدا ، وکان طویل العمر جدّا ومع إدراکه زمان موسی أدرک زمان عیسی علیهماالسلام . قال المجلسی : «ولا یخفی بعد الوجهین _ أی الأخیرین _ لا سیّما الأخیر ؛ فإنّه ینافیه أخبار کثیرة دالّة علی تعدّد المؤمنین» . راجع : شرح المازندرانی ، ج9 ، ص207 ؛ الوافی ، ج5 ، ص776 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص353 .
6- فی «ب ، ض» والکافی ، ح 5043 : «مکتّع» . و«مکنّع الأصابع» : أشلّها ، أی هو من رجعت أصابعه إلی کفّه وظهرت دواجیه ، وهی مفاصل اُصول الأصابع . ویقال : کَنِعَت أصابِعُه کَنَعا ، أی تَشَجَّتْ ویَبَست . راجع : النهایة ، ج 4 ، ص 204 ؛ مجمع البحرین ، ج4 ، ص386 (کنع) .
7- فی « ه » والکافی ، ح 3405 و 5043 والوافی : «یده» .
8- یس (36) : 20 .
9- لم یرد فی الوافی من هنا إلی آخر الحدیث .
10- فی الکافی ، ح 3405 و 5043 : - «لی» .
11- فی « ه » : «الآخر» .
12- فی «ب» وحاشیة « ه » : «فتوضّأ» .
13- فی الکافی ، ح 5043 : «ثمّ» .
14- فی «ه ، بس ، بف» : «الأوّلتین» .
15- فی الکافی ، ح 5043 : «وأهل بیت محمّد» بدل «وآل محمّد» .
16- فی « ه » : - «من» .
17- فی «ض ، ه» وحاشیة «بر» : «وما» .
18- فی «بر» والکافی ، ح 5043 : «أنا» .
19- فی « ه » وحاشیة «بر» : «واصرف» .
20- فی «ز ، ه» والکافی ، ح 3405 و 5043 : «هذا» بدون الباء .
21- فی « ه » : «البلاء» .
22- فی « ه » : «وشدّته» . وفی الکافی ، ح 3405 : «وسمّه» .
23- فی « ه » : «قد أغاضنی» .
24- فی «ز» : «وأحْرسنی» .
25- فی «ب ، بس» : - «قال» . وفی الکافی ، ح 5043 : + «ففعلت» .
26- فی «ض ، ه» : «أذهبه» .
27- فی « ه » والکافی ، ح 5043 : - «به» .
28- الکافی ، کتاب الدعاء ، باب الدعاء للعلل والأمراض ، ح 3405 ؛ و کتاب الصلاة ، باب السجود والتسبیح والدعاء فیه ... ، ح 5043 الوافی ، ج5 ، ص776 ، ح3025 ؛ البحار ، ج67 ، ص223 ، ح30 .

30- از يونس بن عمّار، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: اين درى كه به چهره من عيان شده است پندارند خدا بنده اى را كه به او حاجتى و توجّهى دارد بدان گرفتار نكند (آثارى كه بر چهره او عيان شده پيسى بوده و محتمل است كه خوره بوده است- از مجلسى (رحمه الله).

گويد: در پاسخ من فرمود: هر آينه مؤمنِ آل فرعون انگشت بريده بوده (از انگشتان خود چلاق بوده خ ل) و شيوه اش بوده كه چنين مى گفته و دستهاى خود را دراز مى كرد و مى گفت: اى مردم! از رسولانِ خدا پيروى كنيد، سپس به من فرمود: چون يك سوّم آخر شب شود، در آغاز آن وضوء ساز و برخيز نمازى را كه مى خواندى بخوان (يعنى نماز شبِ معمولى خود را) چون در سجده دوّم ركعت اوّل باشى، در حال بگو:

اى على اى عظيم اى رحمان و اى رحيم اى شنونده دعاها اى بخشنده خيرات، رحمت فرست بر محمد و آل محمد و به من خيرِ دنيا و آخرت را عطا كن آنچه را كه تو خود اهل آنى، و بديهاى دنيا و آخرت را از من بگردان كه تو خود اهل آنى و اين درد را از من ببر (نام آن درد را به زبان آور) زيرا مرا خشمگين نموده و غمنده ساخته است.

و بسيار در دعا اصرار كن، گويد: من هنوز به كوفه نرسيده بودم كه خدا همه آن درد را از من به كلّى برد و بهبودى يافتم.

ص: 97

بَابُ فَضْلِ فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِینَ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْعَلاَءِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ فُقَرَاءَ الْمُسْلِمِینَ (1) یَتَقَلَّبُونَ (2)فِی رِیَاضِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَغْنِیَائِهِمْ بِأَرْبَعِینَ خَرِیفاً (3)» .

ثُمَّ(4) قَالَ : «سَأَضْرِبُ لَکَ مَثَلَ ذلِکَ(5) ، إِنَّمَا مَثَلُ ذلِکَ مَثَلُ سَفِینَتَیْنِ مُرَّ بِهِمَا عَلی عَاشِرٍ(6) ، فَنَظَرَ فِی إِحْدَاهُمَا ، فَلَمْ یَرَ فِیهَا شَیْئاً ، فَقَالَ : أَسْرِبُوهَا(7) ، وَنَظَرَ(8) فِی الاْءُخْری ، فَإِذَا هِیَ مَوْقُورَةٌ(9) ، فَقَالَ : احْبِسُوهَا» .(10)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ سَعْدَانَ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «الْمَصَائِبُ مِنَحٌ(11) مِنَ اللّهِ ، وَالْفَقْرُ مَخْزُونٌ عِنْدَ اللّهِ» .(12)

3 . وَ عَنْهُ(13) رَفَعَهُ : عَنْ(14) أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَا عَلِیُّ ، إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الْفَقْرَ أَمَانَةً عِنْدَ خَلْقِهِ ، فَمَنْ سَتَرَهُ(15) ، أَعْطَاهُ اللّهُ(16) مِثْلَ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ ؛ وَمَنْ أَفْشَاهُ إِلی مَنْ یَقْدِرُ عَلی قَضَاءِ حَاجَتِهِ ، فَلَمْ یَفْعَلْ ، فَقَدْ قَتَلَهُ ، أَمَا إِنَّهُ مَا قَتَلَهُ بِسَیْفٍ وَلاَ رُمْحٍ ، وَلکِنَّهُ(17) قَتَلَهُ بِمَا(18) نَکی(19) ··· î مِنْ(20) قَلْبِهِ» .(21)

ص: 98


1- فی «ج ، د ، بر» وحاشیة «ب ، ز ، ص ، ض ، ه ، بس ، بف» وشرح المازندرانی والوافی والبحار : «المؤمنین» .
2- «التقلّب» : التصرّف . المفردات للراغب ، ص682 (قلب) .
3- فی النهایة ، ج 2 ، ص 24 : «وفیه : فقراء اُمّتی یدخلون الجنّة قبل أغنیائهم بأربعین خریفا . الخریف : الزمان المعروف من فصول السنة ما بین الصیف والشتاء ، ویرید به أربعین سنة ؛ لأنّ الخریف لایکون فی السنة إلاّ مرّة واحدة ، فإذا انقضی أربعون خریفا فقد مضت أربعون سنة» . وفی الوافی : «وفی بعض الأخبار : إنّ الخریف ألف عام ، والعام ألف سنة» . وفی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 355 : «روی فی معانی الأخبار بإسناده عن أبی جعفر علیه السلام قال : إنّ عبدا مکث فی النار سبعین خریفا ، والخریف سبعون سنة ، إلی آخر الخبر ، وفسّره صاحب المعالم بأکثر من ذلک ، وفی بعض الروایات أنّه ألف عام ، والعام ألف سنة ، وقیل : إنّ التفاوت بهذه المدّة إذا کان الأغنیاء من أهل الصلاح والسداد ، وأدّوا الحقوق الواجبة ، ولم یکتسبوا من وجه الحرام ، فیکون حبسهم بمجرّد خروجهم من عهدة الحساب والسؤال عن مکسب المال ومخرجه ، وإلاّ فهم علی خطر عظیم» . وراجع : أیضا : معانی الأخبار ، ص 226 ، ح 1 .
4- فی الوافی : - «ثمّ» .
5- فی «ص ، ض ، ه» : «مثلاً لذلک» .
6- «العاشر» : من یأخذ العُشر . یقال : عَشَرتُ مالَه أعْشُر عُشْرا فأنا عاشر ، وعشّرته فأنا مُعَشِّر وعَشّار : إذا أخذتَ عُشره . النهایة ، ج3 ، ص239 (عشر) .
7- «أسرِبوها» : أرسلوها ؛ من السَّرَب : الذهاب فی حدورٍ . یقال : سَرَب سَرْبا وسُروبا وانسرب انسرابا . والسارب : الذاهب علی وجهه فی الأرض . المفردات للراغب ، ص405 ؛ القاموس المحیط ، ج1 ، ص177 (سرب) .
8- فی «ج» : «فنظر» .
9- فی «ج ، د ، بس ، بف» وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول : «موقرة» من الإفعال . وفی «ب» والبحار والأمالی : «موقّرة» من التفعیل . و«الوِقْر» : الحِمْل الثقیل ، أو أعمّ . وجمعه : أوقار . وأوقر الدابّة إیقارا وَقِرَة ، ودابّة وَقری : موقَرة . ورجل مُوقَر : ذو وِقْر ، ونخلة موقِرة وموقَرَة وموقِر ومُوَقَّرَة ومیقار ومُوقَر . القاموس المحیط ، ج1 ، ص683 (وقر) .
10- الأمالی للمفید ، ص141 ، المجلس 17 ، ح7 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن الحسن بن محبوب ، عن العلاء ، عن عبداللّه بن أبییعفور ، عن أبیجعفر علیه السلام الوافی ، ج5 ، ص789 ، ح3044 ؛ البحار ، ج72 ، ص6 ، ح4 .
11- «المنح» : العَطا ، مَنَحه یمنَحه ویَمْنِحُه . والاسم : المِنْحَة والمَنِیحَة . الصحاح ، ج1 ، ص408 ؛ المصباح المنیر ، ص580 (منح) .
12- الوافی ، ج5 ، ص789 ، ح3045 ؛ البحار ، ج72 ، ص7 ، ح5 .
13- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
14- فی « ه » وحاشیة «بر» : «إلی» .
15- فی البحار : «سرّه» .
16- فی « ه » : - «اللّه» .
17- فی «بر» : «لکن» . وفی «بس» : «ولکن» کلاهما بدل «ولکنّه» .
18- فی « ه » : «ممّا» .
19- فی «د» وشرح المازندرانی : «نکأ» . یقال : نکیتُ فی العدوّ أنکی نِکایة فأنا ناکٍ : إذا أکْثرتَ فیهم الجِراحَ والقتلَ فوهنوا لذلک . وقد یهمز لغة فیه . یقال : نکأت القَرْحةَ أنکؤُها : إذا قشرتها . والمراد جرح القلب وانکساره ووَغْر الصدر ، وهو توقّده من الغیظ . النهایة ، ج5 ، ص117 (نکا) .
20- فی « ه » : «فی» .
21- ثواب الأعمال ، ص 217 ، ح1 ، بسنده عن عبداللّه البصری ، یرفعه إلی أبیعبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص790 ، ح3047 ؛ البحار ، ج72 ، ص8 ، ح6 .

باب فضل فقراء مسلمانان

1- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى فقيرهاى مسلمان چهل پائيز پيش از توانگران مسلمان در بستانهاى بهشت مى غلطند، سپس فرمود: من براى تو مثلى مى زنم، مثلش اين است كه دو كشتى بر گمركچى گذر كنند، در يكى نگاه كند و چيزى در آن نيست، گويد: آن را رها كنيد تا برود و در ديگرى نگاه كند و بنگرد كه پر از بار است، گويد: آن را نگهداريد.

2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

مصائب بخششهاى خدايند و فقر گنجينه خدا است.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده:

اى على! راستى كه خدا فقر را به خلقِ خود سپرده و هر كه آن را نهان دارد، خدا به اندازه ثواب روزه دار شب زنده دار به او بدهد، و هر كه آن را فاش سازد نزد كسى كه بر روا كردن حاجت او توانا است و آن را روا نكند، او را كشته است، هلا با تيغ و نيزه او را نكشته ولى با زخمى كه به دل آن حاجتمند زده، او را كشته است.

ص: 99

4 . عَنْهُ(1) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ دَاوُدَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَغِیرٍ ، عَنْ جَدِّهِ شُعَیْبٍ ، عَنْ مُفَضَّلٍ ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «کُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ، ازْدَادَ ضِیقاً فِی مَعِیشَتِهِ» .(2)

5. وَ بِإِسْنَادِهِ(3) ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لَوْ لاَ إِلْحَاحُ الْمُوءْمِنِینَ عَلَی اللّهِ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ ، لَنَقَلَهُمْ(4) مِنَ الْحَالِ(5) الَّتِی(6) هُمْ فِیهَا إِلی حَالٍ(7) أَضْیَقَ مِنْهَا» .(8)

6. عَنْهُ(9) ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَا أُعْطِیَ عَبْدٌ مِنَ الدُّنْیَا إِلاَّ اعْتِبَاراً ، وَمَا زُوِیَ(10) عَنْهُ إِلاَّ اخْتِبَاراً(11)» .(12)

7 . عَنْهُ ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ وَأَبِی إِسْحَاقَ الْخَفَّافِ ، عَنْ رَجُلٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لَیْسَ لِمُصَاصِ(13) شِیعَتِنَا فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ إِلاَّ الْقُوتُ ، شَرِّقُوا إِنْ شِئْتُمْ أَوْ غَرِّبُوا لَنْ تُرْزَقُوا(14) إِلاَّ الْقُوتَ» .(15)

8. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ(16) الاْءَشْعَرِیِّ ، عَنْ بَعْضِ مَشَایِخِهِ ، عَنْ إِدْرِیسَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : یَا عَلِیُّ ، الْحَاجَةُ أَمَانَةُ اللّهِ عِنْدَ خَلْقِهِ ؛ فَمَنْ کَتَمَهَا عَلی نَفْسِهِ ، أَعْطَاهُ اللّهُ ثَوَابَ مَنْ صَلّی ؛ وَمَنْ کَشَفَهَا إِلی مَنْ یَقْدِرُ أَنْ یُفَرِّجَ عَنْهُ ، وَلَمْ یَفْعَلْ ، فَقَدْ قَتَلَهُ ، أَمَا إِنَّهُ لَمْ یَقْتُلْهُ بِسَیْفٍ وَلاَ سِنَانٍ(17) وَلاَ سَهْمٍ ، وَلکِنْ(18) قَتَلَهُ بِمَا نَکی(19) مِنْ قَلْبِهِ» .(20)

ص: 100


1- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد .
2- الوافی ، ج5 ، ص785 ، ح3035 ؛ البحار ، ج72 ، ص8 ، ح7 .
3- الظاهر أنّ المراد من «بإسناده» هو السند المذکور إلی أبیعبداللّه علیه السلام فی الحدیث المتقدّم . یؤیّد ذلک وقوع الضمیر الراجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد فی صدر السندین 6 و7 .
4- فی «ض ، ه» : + «اللّه جلّ وعزّ» .
5- فی «بس» وحاشیة «ج» : «الحالة» .
6- فی «ج» : «الذی» .
7- فی « ه » : + «هی» . وفی «بس» : «حالة» . وفی الوسائل : «ما هو» .
8- الوافی ، ج5 ، ص785 ، ح3036 ؛ الوسائل ، ج7 ، ص59 ، ح8718 ؛ البحار ، ج72 ، ص9 ، ذیل ح7 .
9- الضمیر فی هذا السند والسند الآتی راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد ، کما مرّ آنفا ؛ فقد روی أحمد عن نوح بن شعیب فی عدّة من أسناد المحاسن ، اُنظر علی سبیل المثال : المحاسن ، ص 423 _ 500 . وتقدّمت روایته عنه بعنوان أحمد بن أبیعبداللّه فی الکافی ، ح 2371 .
10- فی «ج ، ه» : «لا زوّی» . وفی «د ، ز ، ص» وشرح المازندرانی والوافی والبحار : «لا زوی» . وزواه زیّا وزُویّا : نحّاه فانزوی ، والشیءَ : جَمَعه وقَبَضَه . القاموس المحیط ، ج2 ، ص1695 (زوا) .
11- فی مرآة العقول : «قوله : إلاّ اختبارا ، فی بعض النسخ بالیاء المثنّاة التحتانیّة ، أی لأنّه اختاره وفضّله وأکرمه بذلک» .
12- الوافی ، ج5 ، ص785 ، ح3038 ؛ البحار ، ج72 ، ص9 ، ح8 .
13- «المصاص» : خالص کلّ شیء . النهایة ، ج4 ، ص337 (مصص) .
14- فی البحار : «لم ترزقوا» .
15- الوافی ، ج5 ، ص785 ، ح3039 ؛ البحار ، ج72 ، ص10 ، ح10 .
16- فی « ه » : «الحسین» . وهو سهو ، ومحمّد بن الحسن هذا ، هو ابن أبیخالد الأشعری ، وتقدّم الکلام حوله فی الکافی ، ذیل ح 157 ، فراجع .
17- فی « ه » : «ولا بسنان» .
18- فی «ض» وحاشیة «بر» : «ولکنّه» .
19- فی «ج ، د» : «نکأ» . تقدّم ترجمته فی الحدیث 3 من هذا الباب .
20- الوافی ، ج5 ، ص790 ، ح3048 ؛ البحار ، ج72 ، ص10 ، ح9 .

4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر آنچه ايمانِ بنده فزايد، تنگى معيشت او بدان بيشتر گردد.

5- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

اگر اصرار و مطالبه پيوسته مؤمنان نبود به درگاه خدا براى طلب روزى، از اين حال فقر هم كه دارند، خدا آنها را به وضع بدترى منتقل مى كرد.

6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

به هيچ بنده اى چيزى از دنيا داده نشده جز براى عبرت گرفتن، و از بنده اى چيزى دريغ نشده جز براى آزمودن.

7- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

شيعه هاى پاك ما در دولت باطل جز قوت بهره اى ندارند، به مشرق برويد يا به مغرب هرگز جز قوت روزى به دست نياريد.

8- امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه: پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده:

اى على! حاجت سپرده خدا است نزد خلقش، هر كه آن را پيشِ خود نهان سازد و با آن بسازد، خدايش ثواب نمازگزار دهد كه آن را نزد كسى برد و اظهار كند كه بر روا كردن آن توانا است و آن را روا نكند، او را كشته باشد، هلا او را با تيغ و نيزه نكشته ولى به زخمى كه بر دل او زده است او را كشته.

ص: 101

9 . وَ عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ سَعْدَانَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ یَلْتَفِتُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ(1) إِلی فُقَرَاءِ الْمُوءْمِنِینَ شَبِیهاً بِالْمُعْتَذِرِ إِلَیْهِمْ ، فَیَقُولُ : وَعِزَّتِی وَجَلاَلِی(2) ، مَا أَفْقَرْتُکُمْ فِی الدُّنْیَا مِنْ هَوَانٍ بِکُمْ عَلَیَّ ، وَلَتَرَوُنَّ(3) مَا أَصْنَعُ(4) بِکُمُ الْیَوْمَ ، فَمَنْ زَوَّدَ أَحَداً(5) مِنْکُمْ فِی دَارِ الدُّنْیَا مَعْرُوفاً ، فَخُذُوا بِیَدِهِ ، فَأَدْخِلُوهُ(6) الْجَنَّةَ» .

قَالَ : «فَیَقُولُ رَجُلٌ مِنْهُمْ : یَا رَبِّ ، إِنَّ أَهْلَ الدُّنْیَا تَنَافَسُوا فِی دُنْیَاهُمْ ، فَنَکَحُوا 2 / 191

النِّسَاءَ ، وَلَبِسُوا الثِّیَابَ اللَّیِّنَةَ ، وَأَکَلُوا الطَّعَامَ ، وَسَکَنُوا الدُّورَ ، وَرَکِبُوا الْمَشْهُورَ مِنَ الدَّوَابِّ ؛ فَأَعْطِنِی مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُمْ ، فَیَقُولُ(7) تَبَارَکَ وَتَعَالی : لَکَ وَلِکُلِّ عَبْدٍ مِنْکُمْ مِثْلُ مَا أَعْطَیْتُ أَهْلَ الدُّنْیَا مُنْذُ کَانَتِ(8) الدُّنْیَا إِلی أَنِ انْقَضَتِ الدُّنْیَا سَبْعُونَ ضِعْفاً» .(9)

10 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ سَهْلٍ وَإِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبَّادٍ جَمِیعاً یَرْفَعَانِهِ: إِلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَا کَانَ مِنْ وُلْدِ آدَمَ مُوءْمِنٌ إِلاَّ فَقِیراً ، وَلاَ کَافِرٌ إِلاَّ غَنِیّاً حَتّی جَاءَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام ، فَقَالَ : «رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا»(10) فَصَیَّرَ اللّهُ فِی هوءُلاَءِ أَمْوَالاً وَحَاجَةً ، وَفِی هوءُلاَءِ أَمْوَالاً وَحَاجَةً» .(11)

11 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «جَاءَ رَجُلٌ مُوسِرٌ إِلی رَسُولِ اللّهِ(12) صلی الله علیه و آله نَقِیُّ الثَّوْبِ ، فَجَلَسَ

ص: 102


1- فی « ه » : - «یوم القیامة» .
2- فی «بر» والوافی : - «وجلالی» .
3- فی مرآة العقول : «ولترون ، بسکون الواو وتخفیف النون ، أو بضمّ الواو وتشدید النون المؤکّد» .
4- فی مرآة العقول : «ما أصنع ، «ما» موصولة أو استفهامیّة» .
5- فی «ب ، ج ، د ، ض ، ه ، بر ، بس ، بف» وشرح المازندرانی والوافی والبحار ، ج7 : - «أحدا» .
6- فی «ب ، بس» : «وأدخلوه» .
7- فی الوافی : + «اللّه» .
8- فی «ج» : «کان» .
9- الوافی ، ج5 ، ص791 ، ح3049 ؛ البحار ، ج7 ، ص200 ، ح77 ؛ وج72 ، ص11 ، ح11 .
10- الممتحنة (60) : 5 . وهذا من تتمّة قول إبراهیم علیه السلام فی سورة الممتحنة ، ومعناه : لاتعذّبنا بأیدیهم ولا ببلاء من عندک فیقولوا : لو کان هؤلاء علی الحقّ لما أصابهم هذا البلاء . والمعنی المستفاد من الخبر قریب من هذا ؛ لأنّ الفقر أیضا بلاء یصیر سببا لافتتان الکفّار ، إمّا بأن یقولوا : لو کان هؤلاء علی الحقّ لما ابتلوا بعموم الفقر فیهم ، أو بأن یفرّوا من الإسلام خوفا من الفقر . راجع : مرآة العقول ، ج 9 ، ص 362 .
11- الوافی ، ج5 ، ص786 ، ح3040 ؛ البحار ، ج72 ، ص12 ، ح12 .
12- فی «ج» : «النبیّ» .

9- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

به راستى خدا عز و جل روز قيامت به فقرا و مسلمانان توجّه نمايد به مانند يك عذرخواه و مى فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند، من براى خوار داشتن شما در دنيا ندارتان نكردم و هر آينه امروز خواهيد ديد كه با شما چه مى كنم، هر كه در دار دنيا احسانى به شما كرده است، دست او را بگيريد و او را به بهشت بريد، فرمود كه:

يكى از آنها گويد: پروردگارا! دنيا داران بر خود رقابتها و خوشيها كردند، و زنان را نكاح كردند و جامه هاى نرم پوشيدند و خوراك ها خوردند و به كاخها نشستند و مركبهاى مشهور را سوار شدند، به من هم بده مانند آنچه به آنها دادى، خدا تبارك و تعالى مى فرمايد:

براى تو و هر يك از شما بنده ها است، مانند هر آنچه به همه اهل دنيا دادم از روزى كه دنيا بوده تا روزى كه به پايان رسيده هفتاد برابر.

10- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هيچ آدمى زاده مؤمنى نبود جز اينكه فقير بود و هيچ آدمى زاده كافر نبود جز اينكه توانگر بود تا ابراهيم (علیه السّلام) آمد و عرض كرد (در سوره ممتحنه است): «پروردگار ما ما را وسيله آزمايش آن كسانى كه كافرند مساز» پس خدا در اينان اموال و حاجت مقرر داشت و در آنان هم اموال و حاجت مقرر داشت.

11- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

مرد توانگرى نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد كه جامه پاكيزه اى داشت و خدمت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نشست، و مرد ندارى آمد كه جامه

ص: 103

إِلی(1) رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَجَاءَ رَجُلٌ مُعْسِرٌ دَرِنُ(2) الثَّوْبِ ، فَجَلَسَ إِلی(3) جَنْبِ(4) الْمُوسِرِ ، فَقَبَضَ الْمُوسِرُ ثِیَابَهُ(5) مِنْ تَحْتِ فَخِذَیْهِ(6) ، فَقَالَ لَهُ(7) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَ خِفْتَ أَنْ یَمَسَّکَ(8) مِنْ فَقْرِهِ شَیْءٌ ؟ قَالَ : لاَ ، قَالَ(9) : فَخِفْتَ(10) أَنْ یُصِیبَهُ مِنْ غِنَاکَ شَیْءٌ ؟ قَالَ : لاَ ، قَالَ : فَخِفْتَ أَنْ یُوَسِّخَ(11) ثِیَابَکَ ؟ قَالَ : لاَ ، قَالَ : فَمَا حَمَلَکَ عَلی مَا صَنَعْتَ ؟

فَقَالَ : یَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنَّ لِی قَرِیناً(12) یُزَیِّنُ لِی کُلَّ قَبِیحٍ ، وَیُقَبِّحُ لِی کُلَّ حَسَنٍ ، وَقَدْ(13) جَعَلْتُ لَهُ نِصْفَ مَالِی .

فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِلْمُعْسِرِ : أَ تَقْبَلُ ؟ قَالَ : لاَ .

فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ : وَلِمَ(14) ؟ قَالَ : أَخَافُ أَنْ یَدْخُلَنِی(15) مَا دَخَلَکَ» .(16)

12. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ(17) ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «فِی مُنَاجَاةِ مُوسی علیه السلام : یَا مُوسی ، إِذَا رَأَیْتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً ، فَقُلْ : مَرْحَباً بِشِعَارِ(18) الصَّالِحِینَ ، وَإِذَا رَأَیْتَ الْغِنی مُقْبِلاً ، فَقُلْ : ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ» .(19)

13 عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ ، عَنِ السَّکُونِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ النَّبِیُّ(20) صلی الله علیه و آله : طُوبی لِلْمَسَاکِینِ(21) بِالصَّبْرِ ، وَ(22) هُمُ الَّذِینَ یَرَوْنَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ» .(23)

14 . وَ بِإِسْنَادِهِ(24) ، قَالَ : «قَالَ النَّبِیُّ(25) صلی الله علیه و آله : یَا مَعْشَرَ(26) الْمَسَاکِینِ(27) ، طِیبُوا نَفْساً(28) ، وَأَعْطُوا اللّهَ الرِّضَا مِنْ قُلُوبِکُمْ ؛ یُثِبْکُمُ اللّهُ _

ص: 104


1- قال الشیخ البهائی فی أربعینه ، ص 364 ، ذیل ح 29 : «إلی ، إمّا بمعنی مع ، کما قال بعض المفسّرین فی قوله تعالی : «مَنْ أَنصَارِیآ إِلَی اللَّهِ» [آل عمران (3) : 52 ؛ الصفّ (61) : 14] ، أو بمعنی «عند» ، کما فی قول الشاعر : أشهی إلیّ من الرحیق السلسل . ویجوز أن یضمّن «جلس» معنی توجّه ونحوه» .
2- فی « ه » : «دنس» . و«الدَّرَن» : الوسخ . النهایة ، ج2 ، ص115 (درن) .
3- فی «ه ، بف» : + «جنب رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم» .
4- فی « ه » : «بجنب» .
5- فی « ه » : + «إلیه» .
6- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 363 : «قال الشیخ المتقدّم _ أی الشیخ البهائی _ رحمه اللّه : ضمیر «فخذیه» یعود إلی الموسر ، أی جمع الموسر ثیابه وضمّها تحت فخذی نفسه ؛ لئلاّ تلاصق ثیاب المعسر . ویحتمل عوده إلی المعسر. و«من» علی الأوّل إمّا بمعنی «فی» ، أو زائدة علی القول بجواز زیادتها فی الإثبات ؛ وعلی الثانی لابتداء الغایة . والعود إلی الموسر أولی ، کما یرشد إلیه قوله علیه السلام : «فخفت أن یوسّخ ثیابک» ؛ لأنّ قوله علیه السلام : فخفت أن یوسّخ ثیابک ، الغرض منه مجرّد التقریع للموسر ، کما هو الغرض من التقریعین السابقین ؛ أعنی قوله : خفت أن یمسّک من فقره شیء ؛ خفت أن یصیبه من غناک شیء ، وهذه التقریعات الثلاث منخرطة فی سلک واحد . ولو کان ثیاب الموسر تحت فخذی المعسر لأمکن أن یکون قبضها من تحت فخذیه خوفا من أن یوسّخها . أقول : ما ذکره قدّس سرّه وإن کان التقریع فیه أظهر وبالأوّلین أنسب ، لکن لایصیر هذا مجوّزا لارتکاب بعض التکلّفات ؛ إذ یمکن أن یکون التقریع لأنّ سرایة الوسخ فی الملاصقة فی المدّة القلیلة نادرة ، أو لأنّ هذه مفسدة قلیلة لایحسن لأجلها ارتکاب إیذاء المؤمن» . وراجع أیضا : الأربعون حدیثا للشیخ البهائی ، ص 364 ، ذیل ح 29 .
7- فی البحار ، ج22 : - «له» .
8- فی « ه » : «أن یصیبک» .
9- فی «بر» : «فقال» .
10- فی «ب» : «أفخفت» .
11- فی «بر ، بف» والوافی : «أن توسّخ» .
12- فی الوافی : «إنّ لی قرینا ، أی شیطانا یغوینی ویجعل القبیح حسنا فی نظری ، والحسن قبیحا ، وهذا الصادر منّی من جملة إغوائه» . وقال العلاّمة المجلسی فی المرآة بعد نقل ما فی الوافی : «ویمکن أیضا أن یراد بالقرین النفس الأمّارة التی طغت وبغت بالمال» .
13- فی مرآة العقول : - «قد» .
14- فی البحار ، ج72 : «لِمَ» بدون الواو.
15- فی «ب» : + «مثل» .
16- الوافی ، ج5 ، ص792 ، ح3052 ؛ البحار ، ج22 ، ص130 ، ح108 ؛ وج72 ، ص13 ، ح13 .
17- فی « ه » : «القاشانی» .
18- أی علامة الصالحین . وشعار القوم فی الحرب : علامتهم لیعرف بعضُهم بعضا فی ظلمة اللیل . مجمع البحرین ، ج3 ، ص347 (شعر) .
19- تفسیر القمّی ، ج1 ، ص200 ، عن أبیه ، عن القاسم بن محمّد ، مع زیادة فی آخره ؛ وفیه ، ص242 ، ضمن الحدیث الطویل ، عن أبیه ، عن القاسم بن محمّد ؛ الأمالی للصدوق ، ص666 ، المجلس 95 ، ضمن الحدیث الطویل 2 ، بسنده عن القاسم بن محمّد الأصبهانی . الکافی ، کتاب الروضة ، ضمن الحدیث 14823 ، بسند آخر ، عن علیّ بن عیسی رفعه ، من دون الإسناد إلی المعصوم علیه السلام . تحف العقول ، ص493 ، ضمن مناجاة اللّه عزّ وجلّ لموسی بن عمران علیه السلام ، من دون الإسناد إلی المعصوم علیه السلام ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص793 ، ح3053 ؛ البحار ، ج72 ، ص15 ، ح14 .
20- فی «ض ، ه» : «رسول اللّه» .
21- فی «ب» : «للمسکین» . وفی مرآة العقول : «لا یبعد أن یقرأ : المسّاکین ، بالتشدید للمبالغة ، أی المتمسّکین کثیرا بالصبر» .
22- فی « ه » : - «و» .
23- الجعفریّات ، ص165 ؛ المقنعة ، ص374 ، بسندهما عن أبیعبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع زیادة فی أوّله الوافی ، ج5 ، ص793 ، ح3054 ؛ البحار ، ج72 ، ص15 ، ح15 .
24- المراد من «بإسناده» هو السند المتقدّم فی الحدیث السابق .
25- فی «ز» وحاشیة «د ، ص» : «رسول اللّه» .
26- فی «د» : «معاشر» .
27- فی « ه » : «المسلمین» .
28- فی حاشیة «ص» : «أنفسا» .

چركينى داشت و پهلوى آن توانگر نشست، و آن توانگر جامه خود را از زير زانوهاى او جمع كرد، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به او فرمود: ترسيدى از فقر او چيزى به تو بچسبد؟ گفت: نه، فرمود: ترسيدى از دارائى تو چيزى به او بچسبد؟ گفت: نه، فرمود: ترسيدى جامه تو چركين شود؟ گفت: نه، فرمود: پس چه تو را واداشت كه اين كار را كردى؟ در پاسخ گفت: يا رسول اللَّه! به راستى مرا همنشينى است كه هر زشتى را براى من آرايش مى دهد و هر زيبائى را براى من زشت مى نمايد، من نيمى از هر چه دارم به او دادم، پس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به آن مردِ ندار فرمود: آيا مى پذيرى؟ گفت: نه، آن مرد گفت: براى چه؟ در پاسخ گفت: مى ترسم در دل من در آيد آنچه در دل تو در آمده است.

12- فرمود (علیه السّلام): در مناجات موسى است كه:

اى موسى! هر گاه ديدى فقر روى آورده بگو: مرحبا به شعار صالحان، و هر گاه ديدى توانگرى آورده، بگو: گناهى است كه كيفر آن شتافته است.

13- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

خوشا بر مستمندان از شكيبائى و هم آنهايند كه ملكوت آسمان ها و زمين را معاينه كنند.

14- پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

اى توده مستمندان! پاكدل باشيد و به جان از خدا رضايت

ص: 105

عَزَّ وَجَلَّ _ عَلی فَقْرِکُمْ ، فَإِنْ(1) لَمْ تَفْعَلُوا فَلاَ ثَوَابَ(2) لَکُمْ» .(3)

15. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ(4) ، عَنْ عِیسَی الْفَرَّاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ، أَمَرَ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَتَعَالی _ مُنَادِیاً یُنَادِی بَیْنَ یَدَیْهِ : أَیْنَ الْفُقَرَاءُ ؟ فَیَقُومُ عُنُقٌ(5) مِنَ النَّاسِ کَثِیرٌ ، فَیَقُولُ : عِبَادِی ،فَیَقُولُونَ : لَبَّیْکَ رَبَّنَا ، فَیَقُولُ : إِنِّی لَمْ أُفْقِرْکُمْ(6) لِهَوَانٍ بِکُمْ عَلَیَّ ، وَلکِنِّی(7) إِنَّمَا اخْتَرْتُکُمْ لِمِثْلِ هذَا الْیَوْمِ ، تَصَفَّحُوا وُجُوهَ النَّاسِ ، فَمَنْ صَنَعَ إِلَیْکُمْ مَعْرُوفاً لَمْ یَصْنَعْهُ إِلاَّ فِیَّ ، فَکَافُوهُ عَنِّی بِالْجَنَّةِ» .(8)

16 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْحَذَّاءِ ، عَنْ

مُحَمَّدِ بْنِ صَغِیرٍ ، عَنْ جَدِّهِ شُعَیْبٍ ، عَنْ مُفَضَّلٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لَوْ لاَ إِلْحَاحُ هذِهِ الشِّیعَةِ عَلَی اللّهِ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ ، لَنَقَلَهُمْ مِنَ الْحَالِ الَّتِی هُمْ فِیهَا إِلی مَا هُوَ(9) أَضْیَقُ مِنْهَا(10)» .(11)

17 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ کَثِیرٍ الْخَزَّازِ(12) : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قَالَ لِی(13) : «أَ مَا تَدْخُلُ السُّوقَ ؟ أَ مَا تَرَی الْفَاکِهَةَ تُبَاعُ وَالشَّیْءَ مِمَّا تَشْتَهِیهِ ؟» فَقُلْتُ : بَلی ، فَقَالَ : «أَمَا إِنَّ لَکَ بِکُلِّ مَا(14) تَرَاهُ فَلاَ تَقْدِرُ عَلی شِرَائِهِ(15) حَسَنَةً» .(16)

18 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَفَّانَ(17) ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ : عَنْ أَبِي

ص: 106


1- فی «ص» : «وإن» .
2- فی «ب» : «فلا یثاب» .
3- ثواب الأعمال ، ص 218 ، ح2 ، عن حمزة بن محمّد العلوی ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن النوفلی ، عن السکونی ، عن أبیعبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی ، ج5 ، ص793 ، ح3055 ؛ البحار ، ج72 ، ص17 ، ح16 .
4- هکذا فی «ج ، ز ، ه ، بر ، بس ، بف ، جر» . وفی «ب ، ص ، ض» والمطبوع : «عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن أبینصر» . وفی البحار : «عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد ، عن ابن أبی نصر» . هذا ، ووقوع السقط فی المطبوع وما وافقه من النسخ _ لجواز النظر من «أحمد بن محمّد» الأوّل إلی «أحمد بن محمّد» الثانی _ واضح .
5- «العنق» : الجماعة من الناس والرؤساء . القاموس المحیط ، ج2 ، ص1210 (عنق) .
6- فی حاشیة «بر» : «لم أفقرتکم» . فیه ما لا یخفی بُعده .
7- فی حاشیة «بر» ومرآة العقول والبحار : «ولکن» .
8- ثواب الأعمال ، ص 218 ، ح1 ، بسند آخر عن یعقوب بن یزید ، عمّن ذکره ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة الوافی ، ج5 ، ص791 ، ح3051 ؛ البحار ، ج7 ، ص200 ، ح78 ؛ وج72 ، ص24 ، ح17 .
9- فی الوافی : «حال» بدل «ما هو» .
10- فی «ج ، د ، ص ، بر ، بس» وحاشیة «بف» والبحار : - «منها» .
11- الوافی ، ج5 ، ص785 ، ح3037 ؛ الوسائل ، ج7 ، ص59 ، ذیل ح8718 ؛ البحار ، ج72 ، ص24 ، ح18 .
12- فی «بر ، بف» : «الخرّاز» . والظاهر صحّة «الخزّاز» ؛ فقد روی محمّد بن الحسین بن کثیر الخزّاز ، عن أبیه فی الکافی ، ح 12486 . والحسین بن کثیر الخزّاز مذکور فی رجال أبیعبداللّه علیه السلام . راجع : رجال الطوسی ، ص184 ، الرقم 2234 و2235 .
13- فی «بر» : - «لی» .
14- فی «بر» : «بما» بدل «بکلّ ما» .
15- فی «ب ، د ، ض ، بر ، بس ، بف» والبحار : «شراه» . وفی ثواب الأعمال : + «وتصبر علیه» .
16- ثواب الأعمال ، ص 214 ، ح1 ، بسنده عن محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری ، یرفعه إلی أبیعبداللّه علیه السلام الوافی ، ج5 ، ص793 ، ح3056 ؛ البحار ، ج72 ، ص25 ، ح19 .
17- فی «ب ، ز ، بر ، بس» وحاشیة «ج ، ض» : «عثمان» .

دهيد تا خدا بر فقرتان جزا دهد و گر نه پاداشى نداريد.

15- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

هر گاه روز رستاخيز شود، خدا تبارك و تعالى فرمايد تا يك جارچى برابر او جار كشد: فقيرها كجايند؟ گروه بسيارى از مردم بپاخيزند، پس خدا مى فرمايد: اى بندگانم! گويند: لبيك اى پروردگارِ ما، پس خدا مى فرمايد: من شما را فقير نكردم براى آنكه شما را نزد خود خوار شمردم ولى شما را برگزيدم براى چنين روزى، شما به چهره مردم محشر خوب نگاه كنيد و روى همه را بازرسى كنيد، هر كه به شما احسانى كرده كه آن را جز براى رضاى من نكرده است، به او از طرف من بهشت عوض بدهيد.

16- از مفضل كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

اگر اصرار شيعه نبود به درگاه خدا براى طلب روزى، از همين حالى هم كه دارند خدا آنها را به حالى بر مى گردانيد كه تنگ دست تر باشند.

17- از محمد بن حسين بن كثير خزّار كه امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود:

آيا نمى روى به بازار؟ آيا نمى بينى ميوه مى فروشند و چيزهائى را كه دلت مى خواهد؟ گفتم: چرا، پس فرمود: هلا به راستى در برابر هر چه ببينى و نتوانى آن را خريدارى كنى، برا تو در نزد خدا حسنه اى است.

18- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى كه خدا جلّ ثناؤه محققاً عذر خواهى كند از بنده مؤمن

ص: 107

عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ جَلَّ ثَنَاوءُهُ _ لَیَعْتَذِرُ إِلی(1) عَبْدِهِ الْمُوءْمِنِ الْمُحْوِجِ(2) فِی الدُّنْیَا ، کَمَا یَعْتَذِرُ الاْءَخُ إِلی أَخِیهِ(3) ، فَیَقُولُ : وَعِزَّتِی وَجَلاَلِی(4) ، مَا أَحْوَجْتُکَ فِی الدُّنْیَا مِنْ هَوَانٍ کَانَ بِکَ عَلَیَّ ، فَارْفَعْ هذَا السَّجْفَ(5) ، فَانْظُرْ إِلی(6) مَا عَوَّضْتُکَ مِنَ الدُّنْیَا» قَالَ : «فَیَرْفَعُ(7) ، فَیَقُولُ : مَا ضَرَّنِی مَا مَنَعْتَنِی مَعَ مَا(8) عَوَّضْتَنِی» .(9)

19. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ، قَامَ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ حَتّی یَأْتُوا بَابَ الْجَنَّةِ ، فَیَضْرِبُوا(10) بَابَ الْجَنَّةِ(11) ، فَیُقَالُ لَهُمْ(12) : مَنْ(13) أَنْتُمْ ؟ فَیَقُولُونَ : نَحْنُ الْفُقَرَاءُ ،فَیُقَالُ لَهُمْ : أَقَبْلَ الْحِسَابِ ؟ فَیَقُولُونَ(14) : مَا أَعْطَیْتُمُونَا شَیْئاً(15) تُحَاسِبُونَّا عَلَیْهِ ، فَیَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : صَدَقُوا ، ادْخُلُوا(16) الْجَنَّةَ» .(17)

20. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُبَارَکٍ غُلاَمِ شُعَیْبٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسی(18) علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ یَقُولُ : إِنِّی لَمْ أُغْنِ الْغَنِیَّ لِکَرَامَةٍ بِهِ عَلَیَّ ، وَلَمْ أُفْقِرِ الْفَقِیرَ لِهَوَانٍ بِهِ عَلَیَّ ، وَهُوَ مِمَّا ابْتَلَیْتُ بِهِ الاْءَغْنِیَاءَ بِالْفُقَرَاءِ ، وَلَوْ لاَ الْفُقَرَاءُ لَمْ یَسْتَوْجِبِ الاْءَغْنِیَاءُ الْجَنَّةَ» .(19)

21. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عِیسی ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَالْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالاَ :

ص: 108


1- فی «ب» : «علی» .
2- فی «ه» : «المَحُوج» اسم المفعول من المجرّد . وفی مرآة العقول : «المحوج ، یحتمل کسر الواو وفتحها» . وحاج الرجل یحوج : إذا احتاج . وأحوج ، من الحاجة ، فهو مُحْوِج . وجمعه : محاویج . المصباح المنیر ، ص155 (حوج) .
3- فی «بر» : «لأخیه» .
4- فی «ج ، ص ، بف» والوافی : - «وجلالی» .
5- «السجف» : السِّتْر . النهایة ، ج2 ، ص343 (سجف) .
6- فی « ه » : - «إلی» .
7- فی « ه » : «فیرقع» .
8- فی « ه » : «عمّا» .
9- المؤمن ، ص24 ، ح35 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص791 ، ح3050 ؛ البحار ، ج72 ، ص25 ، ح20 .
10- فی « ه » : «فیضربون» .
11- فی « ه » : «الباب» بدل «باب الجنّة» .
12- فی «ج ، د ، بف» والوافی : - «لهم» .
13- فی «ض» : «ما» .
14- فی «ف» : «فیقال» .
15- فی «ف» : + «حتّی» .
16- فی مرآة العقول : «المخاطب فی «صدقوا» الملائکة ، وفی «ادخلوا» الفقراء ، إذا قرئ علی بناء المجرّد کما هو الظاهر ... ویمکن أن یقرأ علی بناء الإفعال ، فالمخاطب الملائکة أیضا» .
17- ثواب الأعمال ، ص 218 ، ح1 ، بسنده عن یعقوب بن یزید ، عمّن ذکره ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة الوافی ، ج5 ، ص793 ، ح3057 ؛ البحار ، ج72 ، ص25 ، ح21 .
18- فی «ض ، ه» : - «موسی» .
19- الوافی ، ج5 ، ص794 ، ح3059 ؛ البحار ، ج72 ، ص26 ، ح22 .

و حاجتمند خود در دنيا چنانچه برادرى از برادر خود عذر خواهى كند، خداوند مى فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند، من تو را در دنيا ندار و نيازمند نكردم از راه اينكه تو نزد من خوار و بى مقدار بودى، اين پرده برگير و بنگر كه از دنيا چه عوضى به تو داده ام، فرمود: آن پرده را بالا مى زند و مى گويد: آنچه را از من دريغ داشتى با اين عوضى كه به من دادى، زيانى براى من نداشته.

19- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

چون رستاخيز شود، گردونه از مردم برخيزند و تا در بهشت بيايند و درِ بهشت را بزنند، به آنها گفته شود: چه كسانيد؟ در پاسخ گويند:

ما درويشان و ندارها هستيم، به آنها گفته شود: آيا مى خواهيد حساب نرسيده به بهشت در آئيد؟ در پاسخ گويند: به ما چيزى نداديد كه از ما حساب بكشيد، پس خدا عز و جل مى فرمايد:

راست مى گويند، به بهشت در آئيد.

20- از مبارك غلام شعيب، كه شنيدم امام كاظم (علیه السّلام) مى فرمود: راستى كه خدا عز و جل مى فرمايد: راستى كه من به توانگر تواناى مالى ندادم كه نزد من ارجمند و گرامى است و فقير را بى چيز نكردم براى آنكه نزد من خوار و بى مقدار است و اين خود براى آزمايش توانگر است به وجود بى نوايان و اگر بى نوايان نباشند، توانگران مستحقّ بهشت نگردند.

21- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

توانگرانِ شيعه ما، امين ما هستند بر محتاجان آنها، ما را در باره

ص: 109

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَیَاسِیرُ(1) شِیعَتِنَا أُمَنَاوءُنَا عَلی مَحَاوِیجِهِمْ(2) ، فَاحْفَظُونَا فِیهِمْ ؛ یَحْفَظْکُمُ اللّهُ» .(3)

22 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : الْفَقْرُ أَزْیَنُ لِلْمُوءْمِنِ(4) مِنَ الْعِذَارِ(5) عَلی خَدِّ الْفَرَسِ» .(6)

23 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ غَالِبٍ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ ، قَالَ : سَأَلْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «وَلَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً »قَالَ : «عَنی بِذلِکَ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَنْ یَکُونُوا عَلی دِینٍ وَاحِدٍ کُفَّاراً کُلَّهُمْ « لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ »(7) وَلَوْ فَعَلَ اللّهُ(8) ذلِکَ بِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لَحَزِنَ الْمُوءْمِنُونَ ، وَغَمَّهُمْ ذلِکَ ، وَلَمْ یُنَاکِحُوهُمْ وَلَمْ یُوَارِثُوهُمْ» .(9)

بَابٌ(10)

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ ، قَالَ : حَدَّثَنِی بَکْرٌ الاْءَرْقَطُ ، عَنْ أَبِي

ص: 110


1- «المَیْسرة» مثلّثة السین : الغِنی . وأیسر یسارا : صار ذا غنی ، فهو مُوسِر ، وجمعه : میاسیر . القاموس المحیط ، ج1 ، ص691 (یسر) .
2- حاج الرجل یحوج : إذا احتاج . وأحوج ، من الحاجة ، فهو مُحْوِج ، وجمعه : محاویج . المصباح المنیر ، ص155 (حوج) .
3- الوافی ، ج5 ، ص794 ، ح3060 ؛ البحار ، ج72 ، ص27 ، ح23 .
4- فی حاشیة «ض ، بر» : «للمؤمنین» .
5- العِذاران من الفرس : کالعارضین من وجه الإنسان . ثمّ سمّی السَّیر الذی یکون علیه من اللِّجام عِذارا باسم موضعه . النهایة ، ج3 ، ص198 (عذر) .
6- الوافی ، ج5 ، ص794 ، ح3058 ؛ البحار ، ج72 ، ص28 ، ح24 .
7- الزخرف (43) : 33 . وفی العلل : + «وَ مَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ» وفی الوافی : «معنی الآیة : لولا کراهة أن یجتمع الناس علی الکفر لجعلنا للکفّار سقوفا من فضّة ... إلی آخرها . ومعنی الحدیث : أنّها نزلت فی هذه الاُمّة خاصّة ، یعنی لولاکراهة أن تجتمع هذه الاُمّة یعنی عامّتهم وجمهورهم علی الکفر ، فیلحقوا بسائر الکفّار ویکونوا جمیعا اُمّة واحدة ، ولایبقی إلاّ قلیل ممّن محض الإیمان محضا . فعبّر بالناس عن الأکثرین لقلّة المؤمنین ، فکأنّهم لیسوا منهم» .
8- فی شرح المازندرانی والعلل : - «اللّه» .
9- علل الشرائع ، ص589 ، ح33 ، بسنده عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج5 ، ص 786 ، ح3041 ؛ البحار ، ج72 ، ص28 ، ح25 .
10- فی «ص» : «باب آخر منه» . وفی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 374 : «إنّما جعله بابا آخر ولم یعنونه لأنّ أخباره مناسبة للباب الأوّل ، لکن بینهما فرق ؛ فإنّ الباب الأوّل کان معقودا لفضل الفقر ، والخبران المذکوران فی هذا الباب یظهر منهما الفرق بین الفقر الممدوح والمذموم . وقیل : لأنّ أخبار الباب السابق کانت تدلّ علی مدح الفقراء منطوقا ، وهذان یدلاّن علیه مفهوما . وکأنّ ما ذکرنا أظهر» .

آنها منظور داريد تا خدا شما را منظور بدارد.

22- از امام صادق (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

فقر براى مؤمن خوش نماتر است از خطّ بر گونه اسب.

23- از سعيد بن مسيّب، گويد: از على بن الحسين (علیه السّلام) پرسيدم از تفسير قول خدا عز و جل (33 سوره زخرف): «و اگر نبودند مردم يك امّت» فرمود: مقصود اين آيه: أُمّت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است كه اگر همه بر كيشِ كفر بودند «هر آينه مقرّر مى داشتيم براى آن كسانى كه به رحمان كافرند خانه هائى كه سقفش از نقره باشد» و اگر خدا با امت (يعنى كفّار آنها و منافقان آنها) چنين معامله اى مى كرد، مؤمنان محزون مى شدند و اين غم، آنها را فرا مى گرفت و ديگران با آنها زناشوئى نمى كردند و با آنها هم ارث نمى شدند (و اين مايه قطع نسل و فناى مؤمنان مى شد.)

باب

1- راوى گويد: مردى خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيد و عرض كرد: اصلحك اللَّه، راستى كه من مردى هستم و تنها رو به

ص: 111

عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، أَوْ(1) عَنْ شُعَیْبٍ(2) : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ دَخَلَ عَلَیْهِ وَاحِدٌ ، فَقَالَ لَهُ(3) : أَصْلَحَکَ اللّهُ ، إِنِّی رَجُلٌ مُنْقَطِعٌ إِلَیْکُمْ بِمَوَدَّتِی ، وَقَدْ أَصَابَتْنِی(4) حَاجَةٌ شَدِیدَةٌ ، وَقَدْ تَقَرَّبْتُ بِذلِکَ إِلی أَهْلِ بَیْتِی وَقَوْمِی ، فَلَمْ یَزِدْنِی بِذلِکَ(5) مِنْهُمْ إِلاَّ بُعْداً .

قَالَ : «فَمَا آتَاکَ اللّهُ خَیْرٌ مِمَّا أَخَذَ مِنْکَ» .

قَالَ(6) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، ادْعُ(7) اللّهَ لِی(8) أَنْ یُغْنِیَنِی عَنْ خَلْقِهِ .

قَالَ : «إِنَّ اللّهَ قَسَّمَ رِزْقَ مَنْ شَاءَ عَلی یَدَیْ(9) مَنْ شَاءَ(10) ، وَلکِنْ سَلِ(11) اللّهَ أَنْ یُغْنِیَکَ(12) عَنِ الْحَاجَةِ الَّتِی تَضْطَرُّکَ إِلی لِئَامِ خَلْقِهِ» .(13)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاْءَحْمَرُ(14)» . فَقُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : الْفَقْرُ مِنَ الدِّینَارِ وَالدِّرْهَمِ ؟ فَقَالَ : «لاَ ، وَلکِنْ مِنَ الدِّینِ» .(15)

بَابُ أَنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَیْنِ یَنْفُثُ فِیهِمَا الْمَلَکُ وَالشَّیْطَانُ (16)

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ (17)، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ حَمَّادٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَا مِنْ قَلْبٍ إِلاَّ وَلَهُ أُذُنَانِ، عَلی إِحْدَاهُمَا (18)مَلَکٌ مُرْشِدٌ،

وَعَلَی الاْءُخْری (19)شَیْطَانٌ مُفْتِنٌ (20)، هذَا یَأْمُرُهُ ، وَهذَا

ص: 112


1- الظاهر من السند عطف «شعیب ، عن أبیعبداللّه علیه السلام » علی «أبیعبداللّه علیه السلام » ، ومفاده التردید فی روایة بکر الأرقط عن أبی عبداللّه علیه السلام هل کانت مباشرة أو بتوسّط شعیب . هذا ، وفی الوسائل : «بکر الأرقط أو شعیب» .
2- فی «د ، ز ، ف ، بر» : «شبیب» . وفی « ه » : «مسیّب» .
3- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والبحار . وفی المطبوع : - «له» .
4- فی « ه » : «أصابنی» .
5- فی «ض» : «ذلک» .
6- فی «ب ، ه» : «قلت» . وفی «ض ، ف» : + «قلت» .
7- فی حاشیة «ف» : «اسأل» .
8- فی «ب ، ج ، د ، بف» والوافی والوسائل والبحار : - «لی» .
9- فی « ه » : «ید» . وفی الوسائل : - «یدی» .
10- فی الوسائل : «یشاء» .
11- فی «ج ، ز» وحاشیة «ض ، بر» والبحار : «اسأل» .
12- فی «بر» : + «به» .
13- الوافی ، ج5 ، ص747 ، ح2969 ؛ الوسائل ، ج7 ، ص138 ، ح8943 ، من قوله : «قال : جعلت فداک ، اُدع اللّه» ؛ البحار ، ج72 ، ص4 ، ح2 .
14- قد یستعار الموت للأحوال الشاقّة کالفقر والذُّلّ وغیر ذلک . والموت الأحمر : القتل ؛ لما فیه من حمرة الدم ، أو لشدّته . یقال : موت أحمر ، أی شدید . النهایة ، ج4 ، ص369 (موت) ؛ و ج1 ، ص438 (حمر) .
15- معانی الأخبار ، ص259 ، ح1 ، بسند آخر . تحف العقول ، ص6 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، ضمن وصیّته لعلیّ علیه السلام ، مع اختلاف یسیر . راجع : المحاسن ، ص601 ، کتاب المنافع ، ح16 ؛ ونهج البلاغة ، ص500 ، الحکمة 163 ؛ والاختصاص ، ص226 ؛ والأمالی للمفید ، ص188 ، المجلس 23 ، ح15 ؛ والأمالی للطوسی ، ص229 ، المجلس 8 ، ح54 ، وفی کلّها : «الفقر الموت الأکبر» الوافی ، ج5 ، ص747 ، ح2968 ؛ البحار ، ج72 ، ص5 ، ح3 .
16- فی « ه » : - «باب _ إلی _ الشیطان» .
17- فی البحار ، ج70 : - «عن أبیه» . وهو سهو واضح .
18- فی «ض ، ه» والبحار ، ج63 : «أحدهما» .
19- فی «ه» : «الآخر» .
20- فی «د ، ف ، بر» : «مفتر» . وقوله : «مفتن» یجوز فیه علی بناء الإفعال والتفعیل کما فی مرآة العقول ، ج9 ، ص387 .

سوى شما دارم به واسطه دوستى و ارادت به شما و اكنون به سختى حاجتمند شده ام و من به وسيله ارادت به شما خود را به خاندان و تبارم نزديك كردم تا بدين وسيله به من كمك كنند، ولى اين خود بيشتر مايه دورى آنها از من گرديد، فرمود: آنچه خدا به تو داده است (يعنى ولايت اهل بيت (علیه السّلام) بهتر است از آنچه كه از تو گرفته است (يعنى مال دنيا و مهرورزى خاندان و عشيره)، گفت: قربانت، دعا كنيد برايم كه خدايم از خلقِ خود بى نياز كند، فرمود: خدا روزى هر كس را به دست هر كس قسمت كرده است كه خواسته و صلاح دانسته ولى تو از خدا بخواه كه تو را از احتياجى كه به در خانه مردمان پست بى چاره ات كند بر كنار و بى نياز سازد.

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

فقر، همان مرگِ خونين است، (راوى) گويد: من به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: نداشتن و فقر از پول طلا و نقره را (مى فرمائيد)؟ در پاسخ فرمود: نه، ولى نداشتن و فقرِ دين است.

باب در اينكه دل دو گوش دارد كه فرشته و شيطان در آنها مى دمند

1- از امام صادق (علیه السّلام):

هيچ دلى نيست جز اينكه دو گوش دارد، بر يكى فرشته اى رهبر است و بر ديگرى شيطانى فتنه گر، اينش فرمان دهد و آنش باز

ص: 113

یَزْجُرُهُ ، الشَّیْطَانُ یَأْمُرُهُ بِالْمَعَاصِی ، وَالْمَلَکُ یَزْجُرُهُ عَنْهَا ، وَهُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ »(1)» .(2)

2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ سَعْدَانَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَیْنِ(3) ، فَإِذَا هَمَّ الْعَبْدُ بِذَنْبٍ ، قَالَ لَهُ رُوحُ الاْءِیمَانِ : لاَ تَفْعَلْ ، وَقَالَ لَهُ الشَّیْطَانُ : افْعَلْ ، وَإِذَا(4) کَانَ عَلی بَطْنِهَا(5) نُزِعَ مِنْهُ رُوحُ الاْءِیمَانِ» .(6)

3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ

سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَا مِنْ مُوءْمِنٍ إِلاَّ وَلِقَلْبِهِ أُذُنَانِ فِی جَوْفِهِ : أُذُنٌ یَنْفُثُ فِیهَا الْوَسْوَاسُ الْخَنَّاسُ(7) ، وَأُذُنٌ یَنْفُثُ فِیهَا الْمَلَکُ ، فَیُوءَیِّدُ اللّهُ الْمُوءْمِنَ بِالْمَلَکِ ، فَذلِکَ(8) قَوْلُهُ : « وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ »(9)» .(10)

بَابُ الرُّوحِ الَّذِی أُیِّدَ بِهِ الْمُوءْمِنُ (11)

1. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی جَمِیعاً ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمِ بْنِ أَبِی سَلَمَةَ (12) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ

ص: 114


1- قآ (50) : 17 _ 18 . وفی الوافی : «المستفاد من هذا الحدیث أنّ صاحب الشمال شیطان ، والمشهور أنّهما جمیعا ملکان ، کما یأتی فی باب الهمّ بالسیّئة أو الحسنة ؛ إلاّ أن یقال : إنّ المرشد والمفتّن غیر الکاتبین الرقیبین» . وقال العلاّمة الطباطبائی : «إنّ غایة ما تدلّ علیه أنّ مع الإنسان من یراقبه ویحفظ علیه أقواله ، وإنّ هذا الرقیب قاعد عن یمین الإنسان وشماله ، فهو أکثر من واحد ؛ وأمّا أنّه من هو وهل هو ملک أو شیطان فلا دلالة فیها علی ذلک ، ولذا صحّ أن ینطبق علی ما فی بعض الأخبار من أنّه شیطان وملک کما فی هذا الخبر ، وعلی ما فی آخر أنّهما ملکان کاتبان للحسنات والسیّئات» .
2- تفسیر القمّی ، ج1 ، ص31 ، بسند آخر ؛ وج2 ، ص450 ، مرسلاً مع زیادة فی آخره ، وفیهما إلی قوله : «هذا یأمره وهذا یزجره» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص1014 ، ح3503 ؛ البحار ، ج63 ، ص205 ، ح34 ؛ وج70 ، ص33 ، ح1 .
3- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 388 : «للنفس طریق إلی الخیر وطریق إلی الشرّ ، وللخیر مشقّة حاضرة زائلة ولذّة غائبة دائمة ، وللشرّ لذّة حاضرة فانیة ومشقّة غائبة باقیة ، والنفس یطلب اللذّة ویهرب عن المشقّة ، فهو دائما متردّد بین الخیر والشرّ ، فروح الإیمان یأمره بالخیر وینهاه عن الشرّ ، والشیطان بالعکس» .
4- فی « ه » : «فإذا» .
5- فی الوافی : «المجرور فی بطنها یعود إلی المزنیِّ بها، کما وقع التصریح به فی الأخبار الآتیة» .
6- قرب الإسناد ، ص33 ، ح108 ، بسند آخر ، وتمام الروایة : «إنّ للقلب اُذنین : روح الإیمان یسارّه بالخیر ، والشیطان یسارّه بالشرّ ، فأیّهما ظهر علی صاحبه غلبه» الوافی ، ج5 ، ص1014 ، ح3502 ؛ البحار ، ج63 ، ص206 ، ح35 ؛ وج69 ، ص198 ، ح16 ؛ وج70 ، ص44 ، ح2 .
7- خَنَستُ الرجلَ خَنْسا : أخّرته ، أو قبضته وزویته . ویستعمل لازما أیضا فیقال : خنس هو ، ومنه : الخَنّاس فی صفة الشیطان ؛ لأنّه یخنس إذا سمع ذکر اللّه تعالی ، أی ینقبض . المصباح المنیر ، ص183 (خنس) .
8- فی البحار : «وذلک» .
9- المجادلة (58) : 22 .
10- الوافی ، ج5 ، ص1013 ، ح3501 ؛ البحار ، ج69 ، ص 199 ، ح17 ؛ وج70 ، ص47 ، ح3 .
11- فی « ه » : - «باب _ إلی _ المؤمن» .
12- تقدّم فی ذیل ح 1642 و 2127 ، الإشارة إلی وقوع التصحیف فی أسناد علیّ بن محمّد بن سعد ، عن محمّد بن سالم بن أبیسلمة ، وأنّ لفظة «سالم» قد یصحّف ب «مسلم» و«سلمة» و«مسلمة» و«سلیمان» ، والموجب لهذا الأمر هو حذف «الألف» عن لفظة «سالم» کما أشرنا إلیه سابقا . إذا تبیّن هذا ، فنقول : أکثر النسخ فی ما نحن فیه مصحّفة ؛ فإنّ فی «ج ، د ، ض ، بر ، بس ، بف» والمطبوع : «محمّد بن مسلم ، عن أبیسلمة» . وفی «ف» : «محمّد بن مسلم أبیسلمة» . وفی «جر» : «محمّد بن المسلم عن أبی سلمة» . وفی البحار : «محمّد بن مسلم بن أبیسلمة» . وأمّا ما أثبتناه فهو مأخوذ مؤلّف من نسخ أربع ؛ فإنّ فی «ب ، ه ، بس» : «محمّد بن مسلم بن أبیسلمة» . وفی «ص» : «محمّد بن سلم ، عن أبیسلمة» . والظاهر أنّ «سلم» فی «ص» هو «سالم» قد حذفت الألف منه .

دارد، شيطانش به نافرمانيها فرمان كند، و فرشته اش از آن باز دارد، و اين است تفسير گفته خدا عز و جل (17 سوره ق): «از راست و از چپ نشسته اى است (18) زبان به گفته اى نگشايد جز آنكه نزد او رقيب و عتيد».

2- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

راستى! دل دو گوش دارد، و هر گاه بنده قصد كند، روح ايمان به او گويد: مكن، و شيطان به او گويد: بكن، و هر گاه روى شكم آن (زنا ده) افتد، روح ايمان از او جدا شود.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هيچ مؤمنى نيست جز اينكه براى دلش دو گوش است در درون او، يك گوش كه وسواس خنّاس در آن مى دمد، و گوشى كه در آن فرشته مى دمد، و خدا به وسيله مؤمن كمك مى دهد و اين است قول خدا (22 سوره مجادله): «و كمك كند آنان را به روحى از طرف خود».

باب در آن روحى كه مؤمن بدان تأييد مى شود

1- از ابى خديجه، گويد: نزد ابى الحسن (علیه السّلام) در آمدم و به من فرمود: راستى خدا تبارك و تعالى مؤمن را با روحى از طرف خود

ص: 115

سَعِیدِ بْنِ غَزْوَانَ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ ، قَالَ :

دَخَلْتُ عَلی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام ، فَقَالَ لِی : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَتَعَالی _ أَیَّدَ الْمُوءْمِنَ بِرُوحٍ مِنْهُ(1) ، تَحْضُرُهُ(2) فِی کُلِّ وَقْتٍ یُحْسِنُ فِیهِ وَیَتَّقِی ، وَتَغِیبُ(3) عَنْهُ فِی کُلِّ وَقْتٍ یُذْنِبُ فِیهِ وَیَعْتَدِی ، فَهِیَ مَعَهُ تَهْتَزُّ سُرُوراً عِنْدَ إِحْسَانِهِ ، وَتَسِیخُ(4) فِی الثَّری(5) عِنْدَ إِسَاءَتِهِ ، فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اللّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلاَحِکُمْ أَنْفُسَکُمْ ؛ تَزْدَادُوا یَقِیناً ، وَتَرْبَحُوا نَفِیساً ثَمِیناً ؛ رَحِمَ اللّهُ امْرَأً هَمَّ بِخَیْرٍ فَعَمِلَهُ ، أَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ» . ثُمَّ قَالَ : «نَحْنُ نُوءَیِّدُ(6) الرُّوحَ بِالطَّاعَةِ لِلّهِ وَالْعَمَلِ لَهُ(7)» .(8)

بَابُ الذُّنُوبِ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «کَانَ أَبِی علیه السلام (9) یَقُولُ : مَا مِنْ شَیْءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِیئَةٍ(10) ؛ إِنَّ الْقَلْبَ لَیُوَاقِعُ الْخَطِیئَةَ ، فَمَا تَزَالُ(11) بِهِ حَتّی تَغْلِبَ عَلَیْهِ ، فَیُصَیَّرَ(12) أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ» .(13)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی ، عَنْ

عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْکَانَ ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ : عَنْ أَبِي

ص: 116


1- فی «ج ، د ، ص ، ض ، ه ، بر» والوافی : - «منه» .
2- فی «ب» : «یحضر» . وفی «ج ، د ، ز ، ص ، ض ، ف ، ه ، بر ، بس ، بف» والوسائل : «یحضره» .
3- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ض ، ف ، بر ، بس ، بف» والوسائل : «ویغیب» .
4- فی «بف» : «ویسیخ» . وفی الوسائل : «تسیح» بدون الواو . وساخت قوائمه فی الأرض سَوخا ، وتسیخ سیخا : هو مثل الغَرَق فی الماء . وساخت بهم الأرض : خَسَفَتْ . المصباح المنیر ، ص294 (سوخ) .
5- «الثری» : التُّراب ، وکلّ طین لا یکون لازبا إذا بُلّ . ترتیب کتاب العین ، ج1 ، ص239 (ثرو) .
6- فی «ب ، ف ، بس» : «نزید» . وفی الوسائل : «نرید» .
7- قال العلاّمة الطباطبائی فی شرح الحدیث وحقیقة الروح : «قال اللّه تعالی : «أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَ_هُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّ_لُمَ_تِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا» الآیة [الأنعام (6) : 122 [دلّت الآیة علی ما یخصّ اللّه تعالی به الإیمان فی مقابل الکفر من الآثار ، وهو النور الذی یسری فی أفعال العبد ، فیری به الخیر ویفرّقه من الشرّ ویمیّز به النفع من الضرّ . والدَّلیل علی أنّ هذا النور لغایة الإبصار قوله تعالی : «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَ_آئ_ِفٌ مِّنَ الشَّیْطَ_نِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ» [الأعراف (7): 201] وهذا النور الذی هونور الإبصار والإدراک من خواصّ الحیاة ، کما أنَّ نور الإدراک الحسّیّ والخیالیّ فی الإنسان وسائر أنواع الحیوان لایتحقّق إلاّ بعد تحقّق الحیاة ، وهذه الحیاة التی أثبتها اللّه تعالی للمؤمن حیاة خاصّة زائدة علی الحیاة العامّة التی یشترک فیها المؤمن والکافر ، فللمؤمن حیاتان وللکافر حیاة واحدة ، ومن هنا یمکن للمتدبّر أن یحدس أنّ للمؤمن روحا آخر وراء الروح الذی یشترک فیه المؤمن والکافر ؛ فإنّ خاصّة الحیاة إنّما یترشّح من الروح ، واختلاف الخواصّ یؤدّی إلی اختلاف المبادی . وهذا هو الذی یظهر من مثل قوله تعالی : «لاَ تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَآدَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا ءَابَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْ إِخْوَ نَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولَ_آئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الاْءِیمَ_نَ وَ أَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ»الآیة [المجادله (58): 22 [هو الذی تدلّ علیه هذه الروایة . ولیست هذه الروح من الملائکة ؛ فإنّ اللّه أینما ذکر الروح عدَّه غیر الملائکة کقوله: «یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالروُّحِ مِنْ أَمْرِهِ»الآیة [النحل (16) : 2] وقوله: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلائِکَةُ صَفَّا» الآیة [النبأ (78) : 38] وقوله : «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا» الآیة [القدر (97) : 4] إلی غیر ذلک ، فهذه الروح غیر الملائکة الداعیة إلی الخیر ، کما أنّها غیر الروح المشترک بین المؤمن والکافر علی ما عرفت ، نعم یمکن أن یقال : إنّ هذه الروح لیست مغایرة للروح الإنسانی بالعدد ، بل إنّما هی مغایرة لها بحسب المرتبة ، کما وقع نظیره فی الروایة ؛ حیث عدَّ روح الحرکة مغایرة لروح الشهوة ، مع أنّ المغایرة بینهما إنّما هی بحسب المرتبة دون العدد . وقوله : «تهتزّ سرورا» ، کنایة عن تمکّنها فی الإنسان واُلفتها له واُنسها به ، وقوله : «تسیخ فی الثری» کنایة عن انفعالها وسقوطها عن الإنسان بعوده إلی ما کان علیه من الحال» .
8- الوافی ، ج5 ، ص1013 ، ح3500 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص296 ، ح20559 ؛ البحار ، ج69 ، ص194 ، ح10 .
9- فی « ه » : - «قال کان أبی علیه السلام» .
10- فی البحار : «خطیئته» . وفی الأمالی للصدوق والأمالی للطوسی : «الخطیئة» .
11- فی البحار : «فلا تزال» .
12- فی «ب ، ج ، ص ، ف ، ه» ومرآة العقول : «فیصیر» . وفی «ز ، بر ، بف» والوافی : «فتصیّر» . وهذا هو مقتضی السیاق . وفی الأمالی للصدوق والطوسی : + «أسفله أعلاه و» . وفی الوافی : «یعنی فما تزال تفعل تلک الخطیئة بالقلب وتؤثّر فیه بحلاوتها حتّی تجعل وجهه الذی إلی جانب الحقّ والآخرة إلی جانب الباطل والدنیا» .
13- الأمالی للصدوق ، ص397 ، المجلس 62 ، ح9 ؛ والأمالی للطوسی ، ص438 ، المجلس 15 ، ح36 ، بسندهما عن محمّد بن سنان الوافی ، ج5 ، ص999 ، ح3461 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص301 ، ح20572 ؛ البحار ، ج73 ، ص312 ، ح1 .

كمك كرده است كه هر گاه نيكى كند و تقوى ورزد، آن روح نزد او حاضر شود، و هر گاه گناهى كند و تجاوز نمايد، از او نهان گردد و آن روح همراه او است و هنگامى كه احسانى كند، از شادى به رقص آيد و چون بدى كند، به زير خاك فرو رود.

اى بنده هاى خدا! نعمتهاى خدا را به اصلاح نفس خود بازرسى كنيد و قدردانى نمائيد تا يقينِ شما بيفزايد، و سود و بهره باارزش و پربها بريد، خدا رحمت كند بنده اى را كه قصد خيرى كند و آن را انجام دهد يا قصد كار بدى كند و از آن باز ايستد و كناره كند، سپس فرمود: ما خود روح را با طاعت خدا و عمل براى خدا تأييد مى كنيم.

باب گناهان

1- از امام صادق (علیه السّلام)، كه پدرم مى فرمود:

چيزى تباه كن تر براى دل از گناه نيست، به راستى دل هم آغوش گناه شود و پيوسته گناه بدان برآيد تا بر آن چيره گردد و آن را سرنگون سازد.

2- از امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (275 سوره بقره): «و چه بسيار شكيبايند بر آتش سوزان» فرمود:

ص: 117

عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَی النّارِ »(1) فَقَالَ (2) : «مَا أَصْبَرَهُمْ عَلی فِعْلِ(3) مَا یَعْلَمُونَ(4) أَنَّهُ یُصَیِّرُهُمْ ··· î إِلَی النَّارِ!» .(5)

3. عَنْهُ(6)، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عِرْقٍ یَضْرِبُ ، وَلاَ نَکْبَةٍ ، وَلاَ صُدَاعٍ ، وَلاَ مَرَضٍ إِلاَّ بِذَنْبٍ ، وَذلِکَ قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ(7) _ فِی کِتَابِهِ(8) : « وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ »(9)». قَالَ : ثُمَّ قَالَ(10) : «وَ(11) مَا یَعْفُو اللّهُ أَکْثَرُ مِمَّا یُوءَاخِذُ بِهِ» .(12)

4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ حَرِیزٍ ، عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ :

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «مَا مِنْ(13) نَکْبَةٍ تُصِیبُ(14) الْعَبْدَ إِلاَّ بِذَنْبٍ ، وَمَا یَعْفُو اللّهُ عَنْهُ(15) أَکْثَرُ» .(16)

5. عَلِیٌّ(17)، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ ، عَنِ السَّکُونِیِّ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ(18) : لاَ تُبْدِیَنَّ عَنْ وَاضِحَةٍ(19) وَقَدْ عَمِلْتَ الاْءَعْمَالَ الْفَاضِحَةَ ، وَلاَ یَأْمَنِ(20) الْبَیَاتَ(21) مَنْ عَمِلَ السَّیِّئَاتِ» .(22)

6 . عَنْهُ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ ، عَنْ أَبِی أُسَامَةَ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «تَعَوَّذُوا بِاللّهِ مِنْ(23) سَطَوَاتِ(24) اللّهِ بِاللَّیْلِ

وَالنَّهَارِ» . قَالَ(25) : قُلْتُ(26) لَهُ(27) : وَمَا سَطَوَاتُ اللّهِ؟··· î قَالَ : «الاْءَخْذُ عَلَی(28) الْمَعَاصِی» .(29)

7 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِیهِ ،

ص: 118


1- البقرة (2) : 175 .
2- فی « ه » : «قال» .
3- فی « ه » : - «فعل» .
4- فی «بس ، بف» وحاشیة «بر» : «ما یعملون» .
5- تفسیر العیّاشی ، ج1 ، ص75 ، ح175 ، عن ابن مسکان ، رفعه إلی أبیعبداللّه علیه السلام الوافی ، ج5 ، ص999 ، ح3462 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص299 ، ح20566 ؛ البحار ، ج73 ، ص313 ، ح2 .
6- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
7- فی «ض ، ه» : «قوله: جلّ وعزّ» .
8- فی «ج» : - «فی کتابه» .
9- الشوری (42) : 30 .
10- فی «ص» : - «ثمّ قال» .
11- فی « ه » : - «و» .
12- الأمالی للمفید ، ص34 ، المجلس 5 ، ح1 ؛ الأمالی للطوسی ، ص631 ، المجلس 31 ، ح2 ، مع زیادة فی آخره ، وفیهما بسند آخر عن علیّ بن الحسین علیه السلام ؛ وفیه ، ص570 ، المجلس 22 ، ح6 ، بسند آخر عن موسی بن جعفر ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفی کلّها مع اختلاف الوافی ، ج5 ، ص999 ، ح3463 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص299 ، ح20565 ؛ البحار ، ج73 ، ص315 ، ح3 .
13- فی «ض» : - «من» .
14- هکذا فی النسخ وهو مقتضی القاعدة . وفی المطبوع : «یصیب» .
15- فی «ه» : «منه» . وفی الوسائل : - «عنه» .
16- الوافی ، ج5 ، ص1000 ، ح3464 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص301 ، ح20571 .
17- فی «ج» : «عنه» .
18- فی الکافی ، ح 3742 : «قال : إنّ من الجهل الضحک من غیر عجب ، قال : وکان یقول» بدل «قال : کان أمیر المؤمنین علیه السلام یقول » .
19- فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 401 : «الإبداء : الإظهار ، وتعدیته ب «عن» لتضمین معنی الکشف . وفی الصحاح والقاموس و المصباح : الواضحة : الأسنان تبدو عند الضحک . وفی القاموس : فضحه _ کمنعه _ : کشح مساویه ، أی لاتضحک ضحکا یبدو به أسنانک ویکشف عن سرور قلبک ، وقد عملت أعمالاً قبیحة ... لا تدری أغفر اللّه لک أم یعذّبک علیها» . وراجع : الصحاح ، ج 1 ، ص 416 ؛ المصباح المنیر ، ص 662 ؛ القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 368 (وضح) .
20- فی الجعفریّات : «ولا یأمننّ» . وفی الاختصاص : «فلا تأمننّ» . وفی مرآة العقول : «لا یأمن البیات ، بکسر النون لیکون نهیا ، والکسرة لالتقاء الساکنین . أو بالرفع خبرا بمعنی النهی . وما قیل : إنّه معطوف علی الجملة الحالیة بعید» .
21- بیّت العدوَّ ، أی أوقع بهم لیلاً . والاسم : البیات . والمراد الأخذ بالمعاصی . راجع : الصحاح ، ج1 ، ص245 (بیت) .
22- الکافی ، کتاب العشرة ، باب الدعابة والضحک ، ح 3742 . وفی الجعفریّات ، ص235 ، بسنده عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن أمیر المؤمنین علیهم السلام . الاختصاص ، ص252 ، مرسلاً عن الرضا ، عن أمیرالمؤمنین علیهماالسلام الوافی ، ج5 ، ص1004 ، ح3480 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص300 ، ح20570 ؛ البحار ، ج73 ، ص317 ، ح4 .
23- فی الزهد والأمالی للمفید : «احذروا» بدل «تعوّذوا باللّه من» .
24- «السَّطْوَة» : القهر بالبَطْش . والجمع : السَّطوات . الصحاح ، ج6 ، ص2376 (سطا) .
25- فی «ب» والوسائل والزهد والأمالی : - «قال» .
26- فی الوسائل والزهد والأمالی : «فقلت» .
27- فی «ب ، ز ، ص ، ف ، ه ، بس» والوسائل والزهد والأمالی : - «له» .
28- فی «ص» : «إلی» .
29- الزهد ، ص79 ، ح40 ؛ الأمالی للمفید ، ص184 ، المجلس 23 ، ح8 ، بسندهما عن إبراهیم بن عبدالحمید الوافی ، ج5 ، ص1000 ، ح3465 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص305 ، ح20588 .

يعنى چه بسيار شكيبا هستند بر انجام كارى كه مى دانند، آنها را به دوزخ مى كشاند.

3- از امام صادق (علیه السّلام):

رگى نلرزد و پائى برنخورد و سرى درد نگيرد و بيمارى نيايد جز براى گناهى، و اين است مقصود از گفتار خدا عز و جل (30 سوره شورى): «و آنچه مصيبت به شماها رسد براى آن است كه خود به دست آوريد و خدا بسيارى را هم گذشت مى كند» سپس فرمود: آنچه خدا از آن گذشت مى كند، بيشتر است از آنچه مؤاخذه مى كند.

4- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

هيچ نكبتى به بنده نرسد جز براى گناه كردن، و آنچه خدا گذشت مى كند بيشتر است.

5- از امام صادق (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) مى فرمود:

مبادا دندان ز خنده نمايان كنى، تو كه كردارت به رسوائى كشانده، نبايد از بلاى شبگير آسوده باشد آنكه بد كردارى كند.

6- از ابى اسامه، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

به خدا پناه بريد از يورشهاى خدا در شب و روز، گويد:

گفتم: سطوتهاى خدا چيستند؟ فرمود: گرفت و گير در برابر نافرمانى ها.

7- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

ص: 119

عَنْ سُلَیْمَانَ(1) الْجَعْفَرِیِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «الذُّنُوبُ کُلُّهَا شَدِیدَةٌ ، وَأَشَدُّهَا مَا نَبَتَ عَلَیْهِ اللَّحْمُ وَالدَّمُ ؛ لاِءَنَّهُ إِمَّا مَرْحُومٌ ، وَإِمَّا(2) مُعَذَّبٌ ، وَالْجَنَّةُ(3) لاَ یَدْخُلُهَا إِلاَّ طَیِّبٌ» .(4)

8 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(5) علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الْعَبْدَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ ، فَیُزْوی(6) عَنْهُ الرِّزْقُ» .(7)

9 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ(8) ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ النَّوْفَلِیِّ، عَنْ حُسَیْنِ(9) بْنِ مُخْتَارٍ ، عَنْ رَجُلٍ(10) : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ عَبَدَ الدِّینَارَ وَالدِّرْهَمَ ، مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ کَمَّهَ(11) أَعْمی ، مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ(12) مَنْ نَکَحَ(13) بَهِیمَةً» .(14)

10. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ(15) ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِیِّ(16) بْنِ أَبِی حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ :

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ ؛ فَإِنَّ لَهَا طَالِباً یَقُولُ أَحَدُکُمْ : أُذْنِبُ وَأَسْتَغْفِرُ(17) إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ یَقُولُ : « (سَنَکْتُبُ)(18) ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ »(19) وَقَالَ(20) عَزَّ وَجَلَّ : « إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الاْءَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ »(21)» .(22)

ص: 120


1- فی الوسائل : + «بن جعفر» .
2- فی «ز» والبحار : «أو» بدل «وإمّا» . وفی شرح المازندرانی : «لعلّ المرحوم من کفّرت ذنوبه بالتوبة أو البلایا أو العفو ، والمعذّب من لم تکفّر ذنوبه بأحد هذه الوجوه» .
3- فی «ض ، ه» : «فالجنّة» .
4- الوافی ، ج5 ، ص1057 ، ح3582 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص299 ، ح20567 ؛ البحار ، ج73 ، ص317 ، ح5 .
5- فی « ه » : «أبیعبداللّه» .
6- یجوز فیه البناء علی الفاعل أیضا ، والضمیر المستتر فیه راجع إلی «الذنب» . وزوی الشیء : قبضه . القاموس المحیط ، ج2 ، ص1695 (زوا) . وفی مرآة العقول : «أی قد یکون تقتیر الرزق بسبب الذنب عقوبة أو لتکفیر ذنبه ، ولیس هذا کلّیا، بل هو بالنسبة إلی غیر المستدرجین ، فإنّ کثیرا من أصحاب الکبائر یوسّع علیهم الرزق» .
7- تحف العقول ، ص110 ، ضمن حدیث أربعمائة ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفیه : «احذروا الذنوب ، فإنّ العبد یذنب الذنب فیحبس عنه الرزق» . راجع : علل الشرائع ، ص297 ، ح1 ؛ وتفسیر القمّی ، ج2 ، ص381 الوافی ، ج5 ، ص1000 ، ح3466 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص301 ، ح20573 ؛ البحار ، ج73 ، ص318 ، ح6 .
8- فی الکافی ، ح 10306 : + «الکلینی» .
9- هکذا فی النسخ . وفی المطبوع والکافی ، ح 10306 : «الحسین» .
10- فی الکافی ، ح 10306 : «عن بعض أصحابه» بدل «عن رجل» .
11- فی «کمه» وجوه ثلاثة : التخفیف ، والتشدید ، وضمّ الکاف وتشدید المیم اسما . وهو بالتشدید ، أی قال له : یا أعمی ، أو یا أکمه ؛ معیّرا له بذلک ، أو أضلّه عن الطریق ولم یهدِه إلیه ، أو کان جاهلاً فأعماه عن الحقِّ ، أو ضالاًّفزاده عمیً ، أی ضلالاً . وفی القاموس : الکامه : من یرکب رأسَه لا یدری إلی أین یتوجّه . قال : ویحتمل : کمه ، بالتخفیف والمعنی : من رکب أعمی ، وهو کنایة عمّن لم یسلک الطریق الواضح . مجمع البحرین ، ج6 ، ص360 (کمه) . وفی معانی الأخبار بعد نقل الحدیث قال : «قال مصنّف هذا الکتاب : قوله علیه السلام : ملعون ملعون من أکمه أعمی ، یعنی من أرشد متحیّرا فی دینه إلی الکفر وقرّره فی نفسه حتّی اعتقده . ومعنی قوله علیه السلام : ملعون ملعون من عبدالدینار والدرهم ، فإنّه یعنی به من یمنع زکاة ماله ویبخل بمؤاساة إخوانه ، فیکون قد آثر عبادة الدینار والدرهم علی عبادة خالقه» . وللمزید راجع : شرح المازندرانی ، ج9 ، ص231 ؛ مرآة العقول ، ج9 ، ص406 _ 407 .
12- فی «ض» : - «ملعون» .
13- فی مرآة العقول : «ربما یقرأ «نکّح» بالتشدید علی بعض الوجوه» .
14- الکافی ، کتاب النکاح ، باب الخضخضة ونکاح البهیمة ، ح 10306 ، وتمام الروایة فیه : «ملعون ملعون من نکح بهیمة» . وفی الخصال ، ص129 ، باب الثلاثة ، ح132 ؛ ومعانی الأخبار ، ص402 ، ح67 ، بسندهما عن محمّد بن إبراهیم النوفلی ، عن الحسین بن المختار بإسناده رفعه ، قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص 1068 ، ح 3594 ؛ البحار ، ج73 ، ص319 ، ح7 .
15- فی «بس» : - «بن محمّد» .
16- فی «بس» : - «علیّ» .
17- فی «ب ، ز» والبحار : + «اللّه» . وفی « ه » : + «اللّه جلّ وعزّ» .
18- کذا فی النسخ . وفی القرآن : «وَ نَکْتُبُ» . قال فی مرآة العقول : «وکأنّه _ أی إضافة السین _ من النسّاخ أو الرواة . وقیل : هذا نقل للآیة بالمعنی ؛ لبیان أنّ هذه الکتابة تکون بعد إحیاء الموتی علی أجسادهم لفضیحتهم» .
19- یسآ (36) : 12 .
20- فی «ص» : «فقال» . وفی «د ، ه» : + «اللّه» .
21- لقمان (31) : 16 .
22- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب استصغار الذنب ، ذیل ح 2469 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، إلی قوله : «فِیآ إِمَامٍ مُّبِینٍ» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص1010 ، ح3495 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص311 ، ح20606 ؛ البحار ، ج73 ، ص321 ، ح 8 .

همه گناهان سخت باشند، و سخت تر آنها گناهى است كه گوشت و پوست بر آن روئيده باشد (چون خوردن مال حرام يا گناهى كه بدان ادامه دهد) زيرا بايد گناه يا آمرزيده شود (به وسيله توبه و كفّاره) و يا آنكه بر آن عذاب شود (در حال مرگ و قبر و برزخ و دوزخ تا جبران گردد) و به بهشت در نيايد جز شخص پاك.

8- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

بنده گناهى ورزد و روزى از او دريغ شود.

9- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

ملعون است كسى كه اشرفى طلا و پول نقره را بپرستد، ملعون است ملعون كسى كه گمراه سازد كورى را، ملعون است ملعون كسى كه بگايد جاندار زبان بسته اى را.

10- از ابى بصير كه شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:

بپرهيزيد از گناهان كوچك كه آنها را هم طالبى است، كسى از شماها مى گويد: گناه مى كنم و استغفار مى نمايم، راستى خدا عز و جل مى فرمايد (12 سوره يس): «محققاً بنويسيم آنچه را پيش فرستادند و آثارى كه از آنها بماند و هر چيزى را در امام مبين آمار كنيم» و خدا عز و جل فرمايد (16 سوره لقمان): «راستى كه اگر آنها به وزن يك دانه خردل باشند در درون سنگى باشند يا در آسمانها و يا در زمين باشند، خدا آنها را بياورد زيرا خدا باريك بين و آگاه است».

ص: 121

11 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ(1) ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ طَرِیفٍ(2)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «إِنَّ الذَّنْبَ یَحْرِمُ الْعَبْدَ الرِّزْقَ» .(3)

12. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنِ الْفُضَیْلِ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ ، فَیُدْرَأُ(4) عَنْهُ الرِّزْقُ» ، وَتَلاَ هذِهِ الاْآیَةَ : « إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِ مُنَّها مُصْبِحِینَ وَلا یَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَهُمْ نائِمُونَ »(5).(6)

13. عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ :

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِذَا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ(7) فِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ ، فَإِنْ(8) تَابَ انْمَحَتْ ، وَإِنْ(9) زَادَ زَادَتْ حَتّی تَغْلِبَ عَلی قَلْبِهِ ، فَلاَ یُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً» .(10)

14 . عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ :

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الْعَبْدَ یَسْأَلُ(11) اللّهَ(12) الْحَاجَةَ ، فَیَکُونُ مِنْ شَأْنِهِ قَضَاوءُهَا(13) إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ ، أَوْ إِلی وَقْتٍ بَطِیءٍ ، فَیُذْنِبُ الْعَبْدُ ذَنْباً ، فَیَقُولُ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَتَعَالی _ لِلْمَلَکِ : لاَ تَقْضِ حَاجَتَهُ ، وَاحْرِمْهُ إِیَّاهَا(14) ؛ فَإِنَّهُ تَعَرَّضَ لِسَخَطِی ، وَاسْتَوْجَبَ الْحِرْمَانَ مِنِّی» .(15)

ص: 122


1- فی الوسائل : - «عن ابن فضّال» . وهو سهو ؛ فقد روی [الحسن بن علیّ] بن فضّال عن ثعلبة [بن میمون [فی کثیرٍ من الأسناد ، وقد توسّط ابن فضّال فی بعضها بین محمّد بن عبدالجبّار و بین ثعلبة . راجع : معجم الرجال الحدیث ، ج 5 ، ص 306 _ 305 ؛ و ج 23 ، ص 218 _ 220 .
2- فی «ج ، ه» : «ظریف» .
3- المحاسن ، ص116 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح145 ، بسند آخر ، وتمام الروایة فیه : «إنّ المؤمن لینوی الذنب ، فیحرم رزقه» . قرب الإسناد ، ص32 ، ح104 ، بسند آخر ، وتمام الروایة فیه : «إنّ المؤمن لیأتی الذنب ، فیحرم به الرزق» مع زیادة فی أوّله الوافی ، ج5 ، ص1000 ، ح3467 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص301 ، ح 20574 .
4- الدَّرْءُ : الدفع . لسان العرب ، ج 1 ، ص 71 (درأ) . وفی مرآة العقول : «الفعل هنا علی بناء المجهول ، ویحتمل المعلوم بإرجاع المستتر إلی الذنب» .
5- القلم (68) : 17 _ 19 . وفی الوافی : «الآیة نزلت فی قوم کانت لأبیهم جنّة ، فکان یأخذ منها قوت سنته ویتصدّق بالباقی ، فلمّا مات قال بنوه : إن فعلنا ما کان یفعل أبونا ضاق علینا الأمر ، فحلفوا أن یقطعوها ، وقد بقی من اللیل ظلمة داخلین فی الصبح منکرین ، ولم یستثنوا فی یمینهم ، أی لم یقولوا: إن شاء اللّه ، فطاف علیها بلاء أو هلاک . «طائف» أی محیط بها . وهذا کقوله سبحانه : «وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» [الکهف (18) : 42] قیل : احترقت جنّتهم فاسودّت ، وقیل : یبست وذهبت خضرتها ولم یبق منها شیء» .
6- المحاسن ، ص115 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح119 ، مرسلاً عن الفضیل الوافی ، ج5 ، ص1001 ، ح3468 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص301 ، ح20575 ؛ البحار ، ج73 ، ص324 ، ح9 .
7- فی « ه » : «خرجت» .
8- فی «ض ، ه» : «فإذا» .
9- فی « ه » : «فإن» .
10- الوافی ، ج5 ، ص1003 ، ح3476 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص302 ، ح20576 ؛ البحار ، ج73 ، ص327 ، ح10 .
11- فی حاشیة «بر» : «لیسأل» .
12- فی «ف» : - «اللّه» .
13- فی «ض ، ه» : «قضاها» وهو من تخفیف الهمزة .
14- فی الوسائل ، ح 20577 : - «إیّاها».
15- الاختصاص ، ص31 ، مرسلاً مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص1001 ، ح3469 ؛ الوسائل ، ج7 ، ï ص144 ، ح8961 ؛ وج15 ، ص302 ، ح20577 ؛ البحار ، ج73 ، ص329 ، ح11 .

11- از محمد بن مسلم، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

به راستى گناه بنده را از روزى محروم مى كند.

12- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

راستى كه مردى گناهى مى كند و روزى او بند مى آيد و اين آيه را خواند (27 سوره قلم): «وقتى سوگند خوردند كه ما آن را صبحگاه مى چينيم و نگفتند ان شاء اللَّه و يك بلاى ناگهانى بر آن چرخيد و آنان خواب بودند».

13- از ابى بصير كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

چون مرد گناه كند در دلش نقطه سياهى بر آيد، و اگر توبه كند نابود شود، و اگر بر گناه افزايد بر آن سياهى فزوده گردد تا سياهى بر دلش چيره شود، و پس از آن هرگز رستگار نگردد.

14- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

به راستى بنده از خدا حاجتى مى خواهد و خدا در كارِ روا كردن حاجت او است زودتر يا ديرتر و آن بنده در اين ميان گناهى مى كند و خدا تبارك و تعالى مى فرمايد به فرشته كه: حاجتش را بر مياور و او را محروم ساز از آن، زيرا كه متعرّض خشم من شد و مستحقّ حرمان از طرف من گرديد.

ص: 123

15 . ابْنُ مَحْبُوبٍ(1) ، عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «إِنَّهُ مَا مِنْ سَنَةٍ أَقَلَّ مَطَراً(2) مِنْ سَنَةٍ ، وَلکِنَّ اللّهَ یَضَعُهُ حَیْثُ یَشَاءُ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَجَلَّ _ إِذَا عَمِلَ قَوْمٌ بِالْمَعَاصِی ، صَرَفَ عَنْهُمْ مَا کَانَ قَدَّرَ لَهُمْ مِنَ الْمَطَرِ فِی تِلْکَ السَّنَةِ إِلی غَیْرِهِمْ ، وَإِلَی الْفَیَافِی(3) وَالْبِحَارِ وَالْجِبَالِ ، وَإِنَّ اللّهَ لَیُعَذِّبُ الْجُعَلَ(4) فِی جُحْرِهَا بِحَبْسِ(5) الْمَطَرِ عَنِ الاْءَرْضِ الَّتِی هِیَ بِمَحَلِّهَا(6) بِخَطَایَا مَنْ بِحَضْرَتِهَا ، وَقَدْ جَعَلَ اللّهُ لَهَا السَّبِیلَ فِی(7) مَسْلَکٍ(8) سِوی مَحَلَّةِ(9) أَهْلِ الْمَعَاصِی» .

قَالَ : ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الاْءَبْصَارِ»(10) .(11)

16. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ(12) : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الرَّجُلَ یُذْنِبُ الذَّنْبَ ، فَیُحْرَمُ صَلاَةَ اللَّیْلِ ، وَإِنَّ الْعَمَلَ السَّیِّئَ أَسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِّینِ فِی اللَّحْمِ» .(13)

17 . عَنْهُ(14) ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ(15) : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَنْ هَمَّ بِسَیِّئَةٍ فَلاَ یَعْمَلْهَا(16) ، فَإِنَّهُ رُبَّمَا عَمِلَ(17) الْعَبْدُ السَّیِّئَةَ ، فَیَرَاهُ الرَّبُّ _ تَبَارَکَ وَتَعَالی(18) _ فَیَقُولُ :(19) وَعِزَّتِی وَجَلاَلِی(20) ، لاَ أَغْفِرُ لَکَ بَعْدَ ذلِکَ(21) أَبَداً» .(22)

18 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِیِّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ رَجُلٍ :

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ(23) علیه السلام ، قَالَ : «حَقٌّ عَلَی

ص: 124


1- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن ابن محبوب ، محمّد بن یحیی المعبّر عنه بالضمیر ، عن أحمد بن محمّد .
2- فی «ف» : «مطر» .
3- «الفیافی» : البراری الواسعة ، جمع فَیْفاء . النهایة ، ج3 ، ص485 (فیف) .
4- «الجُعَل» : دابّةٌ سوداء من دوابّ الأرض ، وقیل : هو أبو جَعْران ؛ أو الحِرباء ، وهی ذکر اُمّ حُبَین ، وجمعه : جِعلان . المصباح المنیر ، ص103؛ لسان العرب ، ج 11 ، ص 112 (جعل) .
5- فی البحار : «فیحبس» .
6- فی «ب» والمحاسن والأمالی : «بمحلّتها» .
7- فی «ز ، ه» والمحاسن والأمالی : «إلی» .
8- فی «ز» : «المسلک» .
9- فی «ف» : «محلّ» .
10- الحشر (59): 2 .
11- المحاسن ، ص116 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح122 ، عن أحمد بن محمّد ، عن ابن محبوب . وفی الأمالی للصدوق ، ص308 ، المجلس 51 ، صدر ح2 ؛ وثواب الأعمال ، ص 300 ، بسندهما عن أحمد بن محمّد ، عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج5 ، ص1001 ، ح3470 ؛ الوسائل ، ج16 ، ص257 ، ذیل ح21505 ؛ البحار ، ج73 ، ص329 ، ح12 .
12- فی «ب ، ج ، ز ، ص ، ض ، ف ، ه ، بر ، بس ، بف، جر» والوسائل : - «عن ابن بکیر» . والصواب ما ورد فی «د» والمطبوع والبحار من ثبوت «عن ابن بکیر» ؛ فإنّ ابن فضّال فی مشایخ محمّد بن عبدالجبّار ، هو الحسن بن علیّ بن فضّال ، وهو من أصحاب الرضا علیه السلام ، روی هو کتاب عبداللّه بن بکیر ، وتوسّط ابن بکیر بینه وبین أبیعبداللّه علیه السلام فی عددٍ من الأسناد . راجع : الفهرست للطوسی ، ص124 ، الرقم 164 ؛ وص304 ، الرقم 464 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج10 ، ص420 _ 421 ؛ ج22 ، ص363 _ 364 . ویؤیّد ذلک روایة ابن فضّال ، عن ابن بکیر ، عن أبیعبداللّه علیه السلام فی الحدیث الآتی .
13- المحاسن ، ص115 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح119 ، عن محمّد بن علیّ ، عن ابن فضّال ، عن رجل ، عن أبیعبداللّه علیه السلام الوافی ، ج5 ، ص1003 ، ح3473 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص302 ، ح20578 ؛ البحار ، ج73 ، ص330 ، ح13 .
14- الضمیر راجع إلی محمّد بن عبدالجبّار المذکور فی السند السابق .
15- فی الکافی ، ح 1942 والمحاسن وثواب الأعمال : + «عن بعض أصحابنا» .
16- «فلا یعملها» بصیغة النهی .
17- فی «ب» والبحار : «یعمل» .
18- فی الکافی ، ح 1942 : «فیراه اللّه سبحانه» بدل «فیراه الربّ تبارک وتعالی» .
19- فی الکافی ، ح 1942 : + «لا» .
20- فی «ز» : «بعزّتی وجلالی» . وفی «ص» : - «وعزّتی وجلالی» . وفی الوافی : - «وجلالی» .
21- فی الکافی ، ح 1942 : «بعدها» . وفی المحاسن : - «بعد ذلک» .
22- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب تعجیل فعل الخیر ، ح 1942 ، مع زیادة فی أوّله . وفی المحاسن ، ص117 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح124 ؛ وثواب الأعمال ، ص 288 ، ح 1 ، بسندهما عن الحسن بن علیّ بن فضّال ، عن عبداللّه بن بکیر ، عن بعض أصحابه ، عن أبیعبداللّه علیه السلام . الأمالی للمفید ، ص205 ، المجلس 23 ، ذیل ح36 ، بسند آخر ، وفی الأخیرین مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص1003 ، ح3474 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص303 ، ح20579 ؛ البحار ، ج73 ، ص331 ، ح14 .
23- فی « ه » : «أبی عبداللّه» .

15- از ابى حمزه، از امام باقر (علیه السّلام)، گويد: شنيدمش كه مى فرمود:

راستش اين است كه سالى كم بارانتر از سال ديگر نيست ولى خدا آن باران را هر جا خواهد ببارد، هر گاه مردمى نافرمانى خدا كنند، خداوند عز و جل آنچه باران براى آنها در آن سال مقدّر كرده، به مردمِ ديگر بر گرداند و به دشتها و درياها و كوهها ببارد، راستى خدا هر آينه جُعَل را در سوراخش عذاب مى كند عذاب مى كند به واسطه دريغ كردن باران از زمينى كه محل او است براى گناهان مردمى كه در ميان آنها است و به تحقيق خدا براى جُعَل راهى فراهم كرده است كه از آن برود به محلّى ديگر جز محلّ معصيت كارها، گويد:

سپس امام باقر (علیه السّلام) فرمود: فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ.

16- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

راستى بنده گناهى كند و بر اثر آن از نماز شب محروم گردد و راستى كه كردار بد زودتر در مرتكبش اثر كند از كارد در گوشت.

17- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه آهنگِ گناهى كند مبادا گرد آن گردد، راستش اين است كه بسا بنده اى كردار بدى كند و پروردگار تبارك و تعالى او را بيند، پس فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند هرگز پس از اين تو را نيامرزم.

18- از ابى الحسن (علیه السّلام) فرمود:

بر خدا سزا است كه در خانه اى نافرمانى نشود جز آنكه آن را

ص: 125

اللّهِ أَنْ لاَ یُعْصی فِی دَارٍ إِلاَّ أَضْحَاهَا(1) لِلشَّمْسِ حَتّی تُطَهِّرَهَا(2)» .(3)

19 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الاْءَصَمِّ(4) ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ علیه السلام : إِنَّ الْعَبْدَ لَیُحْبَسُ عَلی(5) ذَنْبٍ مِنْ ذُنُوبِهِ مِائَةَ عَامٍ ، وَإِنَّهُ لَیَنْظُرُ إِلی أَزْوَاجِهِ فِی الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمْنَ(6)» .(7)

20. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ عِیسَی بْنِ أَیُّوبَ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ(8): «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَیْضَاءُ ، فَإِذَا(9) أَذْنَبَ ذَنْباً(10)،

خَرَجَ فِی النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ(11) سَوْدَاءُ ؛ فَإِنْ تَابَ(12) ذَهَبَ ذلِکَ(13) السَّوَادُ(14) ، وَإِنْ(15) تَمَادی فِی الذُّنُوبِ زَادَ ذلِکَ السَّوَادُ(16) حَتّی یُغَطِّیَ(17) الْبَیَاضَ ، فَإِذَا غُطِّیَ(18) الْبَیَاضُ(19) لَمْ یرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلی خَیْرٍ أَبَداً ، وَهُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : « کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ »(20)».(21)

21. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ :

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : لاَ تُبْدِیَنَّ عَنْ وَاضِحَةٍ وَ قَدْ عَمِلْتَ الاْءَعْمَالَ الْفَاضِحَةَ(22) ، وَ لاَ تَأْمَنِ(23) الْبَیَاتَ وَ قَدْ عَمِلْتَ السَّیِّئَاتِ».(24)

22. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنِ الْحُسَیْنِ(25) بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی ، عَنْ أَبِی عَمْرٍو

ص: 126


1- ضَحِیتُ للشمس ضحاءً _ ممدود _ : إذا برزت لها . وضَحَیتُ _ بالفتح _ مثله . وفی الوافی : «أضحاها : أظهرها ؛ کنایة عن تخریبها وهدمها» .
2- فی «ج ، ص ، ه ، بف» : «یطهّرها» .
3- الوافی ، ج5 ، ص1004 ، ح3477 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص306 ، ح20589 ؛ البحار ، ج73 ، ص331 ، ح15 .
4- فی « ه » : - «الأصمّ» .
5- فی « ه » : «من» .
6- فی «ز ، ه» : «یتنعّمن فی الجنّة» . وفی الأمالی : «أزواجه وإخوانه فی الجنّة» بدل «أزواجه فی الجنّة یتنعّمن» .
7- الأمالی للصدوق ، ص412 ، المجلس 64 ، ح9 ، بسند آخر عن أبیعبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی ، ج5 ، ص1004 ، ح3478 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص299 ، ح20568 ؛ البحار ، ج73 ، ص331 ، ح16 .
8- هکذا فی النسخ التی قوبلت والمصادر . وفی المطبوع : + «[قال]» .
9- فی « ه » : «فإن» .
10- فی « ه » : - «ذنبا» .
11- فی «ف» : - «نکتة» .
12- فی « ه » : «أناب» .
13- فی البحار : «تلک» .
14- فی «ف ، ه» : «السوداء» .
15- فی «ز ، ف» : «فإن» . وتمادی فلان فی غیّه : إذا لجّ فیه . لسان العرب ، ج 15 ، ص 273 (مدی) .
16- فی «ف» : «السوداء» .
17- فی «ف ، بس» : «تغطّی» .
18- هکذا فی «ص ، ض ، ف ، ه ، بر ، بف» والوسائل والبحار . ویجوز فیه أیضا البناء علی الفاعل من التفعیل ونصب «البیاض» . وفی سائر النسخ والمطبوع : «تغطّی» .
19- فی «ب» والاختصاص : - «فإذا غُطّی البیاض» .
20- المطفّفین (83) : 14 .
21- الاختصاص ، ص243 ، مرسلاً مع اختلاف یسیر الوافی ، ج5 ، ص1003 ، ح3475 ؛ الوسائل ، ج15 ، ص303 ، ح20580 ؛ البحار ، ج73 ، ص332 ، ح 17 .
22- 12. فی « ف »: + « عن واضحة ».
23- 13. فی « ه » والوافی والاختصاص: « لاتأمننّ ». وفی الجعفریّات: « لایأمننّ ».
24- 14. الکافی ، کتاب العشرة ، باب الدعابة والضحک ، ح 3742 ، بسند آخر ؛ الجعفریّات ، ص 235 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام . الاختصاص ، ص 252 ، مرسلاً عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1004 ، ح 3479؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 300 ، ح 20569 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 334 ، ح 18.
25- 15. فی « ه ، بف »: « الحسن ». والحسین هذا ، هو الحسین بن إسحاق التاجر ، وقد توسّط بین محمّد بن یحیی العطّار وبین علیّ بن مهزیار فی عدّة من الأسناد. اُنظر علی سبیل المثال: الفقیه ، ج 4 ، ص 446؛ علل الشرائع ، ص 418 ، ح 5 ؛ وص 448 ، ح 1؛ الخصال ، ص 4 ، ح 7؛ وص 39 ، ح 23 و 25؛ و ص 81 ، ح 1؛ معجم رجال الحدیث ، ج 5 ، ص 198 ، الرقم 3305.

از بن بركند و آفتابش دهد تا پاكش كند.

19- از امام صادق (علیه السّلام)، كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

راستى بنده بر گناه خود صد سال زندانى باشد و به چشمِ خود بيند كه همسرانِ او در بهشت به نعمت اندرند.

20- از زراره، از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

هيچ بنده اى نيست جز آنكه در دلش نقطه سفيدى است و هر گاه گناهى كند، در آن نقطه سياهى برآيد، اگر توبه كند، آن سياهى برود و اگر دنبال گناه رود، سياهى بيفزايد تا آنجا كه همه سفيدى دل را فرو گيرد و چون آن سفيدى از سياهى گناهان پوشيده شد، ديگر صاحب آن دل سياه هرگز به خوبى و صلاح برنگردد و اين است فرموده خدا عز و جل (14 سوره مطفّفين) «نه هرگز بلكه رنگ سياه بر دل آنها نقش كرده و آن كردارى كه به دست خود كرده اند».

21- از امام رضا (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

دندان به خنده منما با اينكه به كردارهاى رسوا اندرى و از بلاى شبگير آسوده مباش با اينكه به بد كردارى به سر برى.

22- از ابى عمرو مدائنى، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود كه: پدرم مى فرمود:

ص: 127

الْمَدَائِنِیِّ(1) :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «کَانَ أَبِی علیه السلام یَقُولُ(2): إِنَّ اللّهَ قَضی قَضَاءً حَتْماً أَلاَّ یُنْعِمَ(3) عَلَی الْعَبْدِ بِنِعْمَةٍ فَیَسْلُبَهَا إِیَّاهُ ، حَتّی یُحْدِثَ(4) الْعَبْدُ ذَنْباً یَسْتَحِقُّ(5) بِذلِکَ النَّقِمَةَ».(6)

23 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ سَدِیرٍ ، قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «رَبَّنا(7) باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ»(8) الاْآیَةَ ، فَقَالَ: «هوءُلاَءِ قَوْمٌ کَانَتْ(9) لَهُمْ قُرًی مُتَّصِلَةٌ یَنْظُرُ بَعْضُهُمْ(10) إِلی بَعْضٍ ، وَ أَنْهَارٌ جَارِیَةٌ ، وَ أَمْوَالٌ ظَاهِرَةٌ ، فَکَفَرُوا(11) نِعَمَ(12) اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ غَیَّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ مِنْ عَافِیَةِ اللّهِ ، فَغَیَّرَ(13) اللّهُ مَا بِهِمْ مِنْ نِعْمَةٍ ، وَ «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»(14) فَأَرْسَلَ اللّهُ عَلَیْهِمْ(15) سَیْلَ الْعَرِمِ ، فَغَرَّقَ قُرَاهُمْ ، وَخَرَّبَ دِیَارَهُمْ ، وَأَذْهَبَ(16) أَمْوَالَهُمْ(17) ، وَ أَبْدَلَهُمْ مَکَانَ جَنَّاتِهِمْ(18) جَنَّتَیْنِ ذَوَاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ(19) وَ أَثْلٍ(20) ، وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ ، ثُمَّ قَالَ(21): «ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلاَّ الْکَفُورَ»(22)».(23)

24. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ سَمَاعَةَ(24) ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَا أَنْعَمَ اللّهُ عَلی عَبْدٍ نِعْمَةً فَسَلَبَهَا (25) إِیَّاهُ ، حَتّی

یُذْنِبَ ذَنْباً یَسْتَحِقُّ بِذلِکَ السَّلْبَ».(26)

25. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ

ص: 128


1- 1. فی « ز »: « أبی عمیر المدائنی ».
2- 2. فی البحار: - « کان أبی علیه السلام یقول ».
3- 3. فی « ج ، د ، ص ، ض ، بس »ومرآة العقول والوسائل والبحار وتفسیر العیّاشی: « لاینعم » بدون الهمزة.
4- 4. فی « ه »: «حتّی یذنب ».
5- 5. فی « ض ، ف »: « یستوجب ».
6- 6. تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 206 ، ح 19 ، عن أبی عمرو المدائنی ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 1005 ، ح 3481 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 303 ، ح 20581 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 334 ، ح 19.
7- 7. هکذا فی « بس ، بف ، جل ». وفی القرآن: «فَقَالُوا رَبُّنَا». وفی سائر النسخ والمطبوع: « قالوا ربّنا ».
8- 8. سبأ (34): 19.
9- 9. فی « ض »: «قد کانت ».
10- 10. فی الوسائل: «بعضها».
11- 11. فی « ب »: « فکفّروا » بالتشدید.
12- 12. فی « د »: « أنعم ». وفی الکافی ، ح 15412: « بأنعم ».
13- 1. فی « ز »: « فیغیّر ».
14- 2. الرعد (13) : 11. وفی الکافی ، ح 15412 : - « من عافیة _ إلی _ «بِأَنْفُسِهِمْ» ».
15- 3. فی « بر »: « إلیهم ».
16- 4. فی « بر ، بس » والوافی والوسائل والبحار: «وذهب ».
17- 5. فی « ب ، د ، ز ، ص ، ض ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار والکافی ، ح 15412 : « بأموالهم ».
18- 6. فی البحار: « جنّتیهم ».
19- 7. « خَمْط »: ضرب من الأراک یُؤکل. ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 528 (خمط).
20- 8. « الأثل »: شجر یشبه الطَّرفاء ، إلاّ أنّه أعظم منها وأجود منها عودا. تصنع منه الأقداح الصُّفر الجیاد. ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 66_67.
21- 9. فی الکافی ، ح 15412 : + « اللّه عزّ وجلّ ».
22- 10. سبأ (34): 17.
23- 11. الکافی ، کتاب الروضة ، ح 15412، عن محمّد ، عن أحمد بن محمّد ، عن ابن محبوب ، عن جمیل بن صالح ، عن سدیر ، قال: سأل رجل أباجعفر علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1005 ، ح 3482؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 314 ، ح 20617 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 334 ، ح 20.
24- 12. روی محمّد بن سنان عن سماعة بن مهران فی تأویل الآیات ، ص 463 ، و ص 654 ، و ص 733 ، والطریق فی المواضع الثلاثة واحد ؛ روی محمّد بن العبّاس، عن محمّد بن أحمد [بن ثابت] ، عن القاسم بن إسماعیل ، عن محمّد بن سنان ، عن سماعة بن مهران ، عن جابر بن یزید ، عن أبی جعفر علیه السلام . والمعهود فی غیر هذا الطریق روایة محمّد بن سنان ، عن سماعة [بن مهران] بالتوسّط والواسطة فی الأغلب هو عمّار بن مروان ، فعلیه ، احتمال سقوط الواسطه فی ما نحن فیه غیر منفی . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 12 ، ص 372 _ 373 .
25- 13. فی حاشیة « ج »: « فیسلبها ».
26- 1. الوافی ، ج 5 ، ص 1006 ، ح 3483 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 304 ، ح 20582 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 339 ، ح 21.

راستى خدا به طور حتم حكم فرموده است كه نعمتى به بنده خود ندهد و آن را از وى بازگيرد تا آن بنده گناهى پديد آرد كه سزاوار نقمت شود.

23- از سدير، گويد: مردى از امام صادق (علیه السّلام) پرسيد از تفسير قول خدا عز و جل (19 سوره سباء): «گفتند پروردگارا دورى انداز ميانه سفرهاى ما و به خود ستم كردند»- الآية- فرمود: اينان مردمى بودند كه ده هاى پيوسته داشتند، هر كدام به ديگرى چشم رس بود، داراى جويهاى روان و اموال فراوان و نمايان بودند و به نعمتهاى خدا عز و جل ناسپاسى كردند و آن عافيتى كه خداوند بدانها داده بود ديگرگون ساختند و خدا هم آن نعمتى كه داشتند ديگرگون ساخت «و به راستى كه خدا ديگرگون نسازد آنچه را مردمى دارند تا آنها خود را دگرگونه نمايند»، خدا سيلاب عَرِم را بر آنها روانه كرد و دِه هاى آنها را غرقه نمود و خانمان آنها را ويران كرد و اموال آنها را برد و به جاى باغهاى آنها «دو باغ گذاشت كه درختهاى خار و گز داشتند و اندكى هم درخت سِدر در آنها بود» سپس خدا فرموده است: «آنها را سزا داديم بدان چه ناسپاسى كردند و كفر ورزيدند و آيا مجازات كنيم جز ناسپاس را؟».

24- از سماعه، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

خدا نعمتى به بنده اى ندهد كه از او بگيرد تا گناهى كند كه سزاوار گرفتن آن گردد.

25- مى فرمود (علیه السّلام) كه: راستى خدا عز و جل يكى از

ص: 129

إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ الْجَزَرِیِّ ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَعَثَ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَائِهِ(1) إِلی قَوْمِهِ(2) ، وَأَوْحی(3) إِلَیْهِ: أَنْ قُلْ لِقَوْمِکَ: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْیَةٍ وَ لاَ أُنَاسٍ(4) کَانُوا عَلی طَاعَتِی ، فَأَصَابَهُمْ فِیهَا سَرَّاءُ(5) ، فَتَحَوَّلُوا(6) عَمَّا أُحِبُّ إِلی مَا أَکْرَهُ ، إِلاَّ(7) تَحَوَّلْتُ لَهُمْ عَمَّا یُحِبُّونَ إِلی مَا یَکْرَهُونَ؛ وَ لَیْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْیَةٍ وَ لاَ أَهْلِ بَیْتٍ کَانُوا عَلی مَعْصِیَتِی ، 2 / 204

فَأَصَابَهُمْ فِیهَا ضَرَّاءُ(8) ، فَتَحَوَّلُوا عَمَّا أَکْرَهُ إِلی مَا أُحِبُّ ، إِلاَّ تَحَوَّلْتُ لَهُمْ(9) عَمَّا یَکْرَهُونَ إِلی مَا یُحِبُّونَ ، وَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ رَحْمَتِی سَبَقَتْ غَضَبِی؛ فَلاَ تَقْنَطُوا(10) مِنْ رَحْمَتِی؛ فَإِنَّهُ لاَ یَتَعَاظَمُ(11) عِنْدِی(12) ذَنْبٌ(13) أَغْفِرُهُ؛ وَ قُلْ لَهُمْ: لاَ یَتَعَرَّضُوا مُعَانِدِینَ لِسَخَطِی ، وَ لاَ یَسْتَخِفُّوا بِأَوْلِیَائِی؛ فَإِنَّ لِی سَطَوَاتٍ عِنْدَ غَضَبِی لاَ یَقُومُ لَهَا شَیْءٌ مِنْ خَلْقِی».(14)

26. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْهَاشِمِیُّ ،(15) عَنْ جَدِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللّهِ(16) ، عَنْ سُلَیَْمانَ الْجَعْفَرِیِّ :

عَنِ الرِّضَا(17) علیه السلام ، قَالَ: «أَوْحَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلی نَبِیٍّ مِنَ الاْءَنْبِیَاءِ: إِذَا أُطِعْتُ رَضِیتُ ، وَ إِذَا رَضِیتُ بَارَکْتُ ، وَ لَیْسَ لِبَرَکَتِی نِهَایَةٌ ، وَ إِذَا عُصِیتُ غَضِبْتُ ، وَ إِذَا غَضِبْتُ لَعَنْتُ؛ وَ لَعْنَتِی تَبْلُغُ السَّابِعَ مِنَ الْوَرَاءِ(18)».(19)

27. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ(20) قَالَ: «إِنَّ أَحَدَکُمْ لَیَکْثُرُ ··· î بِهِ(21) الْخَوْفُ مِنَ السُّلْطَانِ ، وَ مَا(22) ذلِکَ إِلاَّ

ص: 130


1- 2. فی المحاسن: - « من أنبیائه ».
2- 3. فی «بف»: «قوم».
3- 4. فی « ه »: « فأوحی ». وفی المحاسن: « فأوحی اللّه ».
4- 5. فی « ج، د، ز، ص، ف، بر، بس، بف » والوافی والوسائل والبحار : « ناس ». وفی المحاسن: « أهل بیت ».
5- 6. فی « ه »: « شرّ ».
6- 7. فی المحاسن: « فیها سوء ، فانتقلوا » بدل « فیها سرّاء ، فتحوّلوا ».
7- 8. فی « ف »: + « ما ».
8- 9. فی « ه »: « خیر ».
9- 10. فی « د ، بف »: - « لهم ».
10- 11. فی «ض ، ف»: «فلا یقنطوا».
11- 12. فی « ه »: « لایتعاظمنی ».
12- 13. فی « ه »: - « عندی ».
13- 14. فی البحار ، ج 73: + « عبد ».
14- 15. المحاسن ، ص 117 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 123 ، عن ابن محبوب ، عن الهیثم بن واقد. ثواب الأعمال ، ص 302 ، ح 6 ، بسنده عن أحمد بن محمّد ، عن الحسن بن محبوب ، عن الهیثم بن واقد ، مع اختلاف یسیر ، وفیهما إلی قوله: « عمّا تحبّون إلی ما یکرهون » الوافی ، ج 5 ، ص 1006 ، ح 3484؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 306 ، ح 20590 ؛ البحار ، ج 14 ، ص 458 ، ح 13؛ و ج 73 ، ص 339 ، ح 22.
15- 1. روی المصنّف عن محمّد بن یحیی ، عن علیّ بن إبراهیم الهاشمی فی الکافی ، ح 11946. فربّما یُتَخَیَّلُ اتّحاد علیّ بن إبراهیم الهاشمی فی ما نحن فیه مع المذکور هناک ، لکن لا دلیل علی ذلک ، بل القرینة تقوم علی خلافه؛ فإنّ علیّ بن إبراهیم هذا ، هو علیّ بن إبراهیم بن محمّد بن الحسن بن محمّد بن عبیداللّه بن الحسین بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب الجوّانی. روی کتابه أبوالفرج الإصفهانی المتوفّی سنة 356 ، کما فی رجال النجاشی ، ص 262 ، الرقم 687. و قال نجم الدین النسّابة فی کتابه المجدی : « لقیه أبوالفرج الإصفهانی صاحب کتاب الأغانی ». لاحظ أیضا: تهذیب الأنساب ، ص 229. فعلیه علیّ بن إبراهیم هذا ، هو علیّ بن إبراهیم الجوّانی. وقد روی الشیخ الصدوق فی عیون الأخبار ، ج 2 ، ص 174 ، ح 1 ، مسندا عن محمّد بن یعقوب الکلینی ، عن علیّ بن إبراهیم العلوی الجوّانی. ثمّ إنّه لایبعد اتّحاد علیّ بن إبراهیم الهاشمی المذکور فی الکافی ، ح 11946 مع علیّ بن إبراهیم الجعفری الذی روی عنه محمّد بن یحیی فی بعض الأسناد. راجع: معجم رجال الحدیث ، ج 18 ، ص 373.
16- 2. فی البحار: « عبدالله ».
17- 3. فی « ز ، ض ، ه »: « أبی الحسن الرضا ».
18- 4. هکذا فی «بع» والبحار ، ج 14 و 73 . وفی سائر النسخ والمطبوع : «الوری» . وفی حاشیة « ج ، د ، ف ، بس ، بف » والوافی: « الولد ». و ما أثبتناه هو الصحیح الأظهر ؛ فإنّ الشرّاح ترجموه بولد الولد، وهو معنی «الوراء» ، وأمّا «الوری» فهو بمعنی الناس ، وهو غیر مناسب لسیاق الحدیث الشریف . راجع : الصحاح ، ج 6 ، ص 2523 ؛ النهایة ، ج 5 ، ص 178 (ورا) ؛ لسان العرب ، ج 15 ، ص 391 ؛ القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 123 (ورأ) . وفی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 426 : «ویستشکل بأنّه أیّ تقصیر لأولاد الأولاد حتّی تبلغ اللعنة إلیهم إلی البطن السابع ؟ فمنهم من حمله علی أنّه قد یبلغهم وهو إذا رضوا بفعل آبائهم ... وأقول : یمکن أن یکون المراد به الآثار الدنیویّة ، کالفقر والفاقة والبلایا والأمراض والحبس والمظلومیّة ، کما نشاهد أکثر ذلک فی أولاد الظلمة ، وذلک عقوبة لآبائهم ؛ فإنّ الناس یرتدعون عن الظلم بذلک ؛ لحبّهم لأولادهم ، ویعوّض اللّه الأولاد فی الآخرة ، کما قال تعالی : «وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَ_فًا خَافُوا عَلَیْهِمْ» الآیة [النساء (4) : 9] . وهذا جائز علی مذهب العدلیّة ، بناءً علی أنّه یمکن إیلام شخص لمصلحة الغیر مع التعویض بأکثر منه ، بحیث یرضی من وصل إلیه الألم ، مع أنّ فی هذه الاُمور مصالح للأولاد أیضا ؛ فإنّ أولاد المترفین بالنعم إذا کانوا مثل آبائهم ، یصیر ذلک سببا لبغیهم وطغیانهم أکثر من غیرهم» .
19- 5. الوافی ، ج 5 ، ص 1007 ، ح 3485؛ وسائل الشعیة ، ج 15 ، ص 307 ، ح 20591 ؛ البحار ، ج 14 ، ص 459 ، ح 15؛ و ج 73 ، ص 341 ، ح 23.
20- 1. فی الوافی: - « أنّه ».
21- 2. فی الوسائل: - « به ».
22- 3. فی « ص »: « فما ».

پيغمبرانش را به قوم وى فرستاد و به او وحى كرد كه به قومت بگو:

راستش اين است كه اهل هيچ آبادى و هيچ مردمى كه در اطاعتِ من به خوشى و فراوانى رسيده و از حالى كه من دوست دارم به حالى كه بد دارم منتقل شوند جز اين نيست وضع آنان را از آنچه دوست دارند به وضعى كه بد دارند برگردانم و اهل هر آبادى و هر خانه اى كه در نافرمانى من به بد حالى و تنگدستى افتاده اند و از حالى كه من بد دارم به حالى كه دوست دارم بر گردند جز اين نيست كه من آنها را از حالى كه بد دارند به وضعى كه خوش دارند برگردانم، به آنها بگو كه: رحمت من پيش است از خشمم، از رحمت من نوميد مباشيد، زيرا هيچ گناهى نزد من بزرگ تر از آن نيست كه آن را بيامرزم، به آنها بگو: از راه عناد و لجبازى خود را در معرض خشم در نياورند و دوستانم را خوار و سبك نشمارند، زيرا هنگام خشم مرا حمله هائى است كه هيچ چيز از آفريده هايم در برابر آنها تابِ ايستادگى ندارند.

26- از امام رضا (علیه السّلام)، فرمود:

خدا عز و جل به يكى از پيغمبرانش وحى كرد: هر گاه طاعت شوم، راضى گردم و هر گاه راضى گردم، بركت دهم و براى بركتِ من پايانى نيست و چون نافرمانى شوم خشم كنم و چون خشم كنم لعنت كنم و لعنتِ من تا هفت پشت برسد.

27- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

به راستى يكى از شماها بسيار از سلطان مى ترسد و اين جز براى ارتكاب گناهان نيست تا مى توانيد از گناهان پرهيز كنيد و بر آنها

ص: 131

بِالذُّنُوبِ ، فَتَوَقَّوْهَا مَا اسْتَطَعْتُمْ ، وَ لاَ تَمَادَوْا(1) فِیهَا».(2)

28. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ رَفَعَهُ ، قَالَ:

قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «لاَ وَجَعَ أَوْجَعُ لِلْقُلُوبِ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَ لاَ خَوْفَ أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ ، وَ کَفی بِمَا سَلَفَ تَفَکُّراً ، وَ کَفی بِالْمَوْتِ وَاعِظاً».(3)

29 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیُّ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ(4) ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ

هِلاَلٍ الشَّامِیِّ _ مَوْلیً لاِءَبِی(5) الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام _ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ: «کُلَّمَا أَحْدَثَ الْعِبَادُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْمَلُونَ، أَحْدَثَ اللّهُ(6) لَهُمْ مِنَ الْبَلاَءِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْرِفُونَ(7)».(8)

30 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَیْبٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «یَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: إِذَا عَصَانِی مَنْ عَرَفَنِی(9) ، سَلَّطْتُ عَلَیْهِ مَنْ لاَ یَعْرِفُنِی».(10)

31. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ ابْنِ عَرَفَةَ :

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ مُنَادِیاً(11) یُنَادِی: مَهْلاً مَهْلاً عِبَادَ اللّهِ عَنْ مَعَاصِی اللّهِ ، فَلَوْ لاَ بَهَائِمُ رُتَّعٌ ، وَ صِبْیَةٌ رُضَّعٌ ، وَ شُیُوخٌ رُکَّعٌ ، لَصُبَّ عَلَیْکُمُ الْعَذَابُ صَبّاً ، تُرَضُّونَ(12) بِهِ رَضّاً(13)».(14)

ص: 132


1- 4. تمادی فلانٌ فی غَیِّه: إذا لجّ ودام علی فعله. المصباح المنیر ، ص 567 (مدی).
2- 5. الوافی ، ج 5 ، ص 1007 ، ح 3486؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 304 ، ح 20583 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 342 ، ح 24.
3- 6.راجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب (بدون العنوان) ح 1680 ؛ الأمالی للطوسی ، ص 27 ، المجلس 1 ، ح 31 ؛ ومصباح الشریعة ، ص 113 ، الباب 53 ؛ وتحف العقول ، ص 35 الوافی ، ج 5 ، ص 1007 ، ح 3487؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 304 ، ح 20584 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 342 ، ح 25.
4- 7. هکذا فی « ه ». وفی « ب ، ج ، د ، ز ، ف ، بر ، بس ، بف ، جر» والوسائل والبحار والمطبوع: « المیثمی ». والصواب ما أثبتناه؛ فإنّ علیّ بن الحسن فی مشایخ أحمدبن محمّد الکوفی هو علیّ بن الحسن بن فضّال. وتقدّم فی الکافی ، ذیل ح 2333 ، أنّ الصواب فی لقبه هو «التَّیمی» و «التَّیمُلی». راجع: معجم رجال الحدیث ، ج 2 ، ص 707 _ 708.
5- 1. فی «ص»: « أبی » بدل «لأبی» .
6- 2. فی الوسائل والأمالی: - « اللّه ».
7- 3. فی تحف العقول: « یعدون ».
8- 4. علل الشرائع ، ص 522 ، ح 7 ، عن علیّ بن حاتم ، عن أحمد بن محمّد العاصمی وعلیّ بن محمّد بن یعقوب ، عن علیّ بن الحسین ، عن العبّاس بن علیّ مولی لأبی الحسن موسی علیه السلام عن الرضا علیه السلام . الأمالی للطوسی ، ص 228 ، المجلس 8 ، ح 52 ، بسنده عن أحمد بن محمّد العاصمی ، عن علیّ بن الحسین ، عن العبّاس بن علیّ الشامی ، عن الرضا علیه السلام . تحف العقول ، ص 410 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1007 ، ح 3488 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 304 ، ح 20585 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 343 ، ح 26.
9- 5. فی الوسائل والفقیه والأمالی: « یعرفنی ».
10- 6. الأمالی للصدوق ، ص 229 ، المجلس 40 ، ح 12 ، بسند آخر عن زید بن علیّ ، عن أبیه علیه السلام . الفقیه ، ج 4 ، ص 404 ، ح 5871 ، مرسلاً عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1008 ، ح 3489؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 307 ، ح 20592 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 343 ، ح 27.
11- 7. فی الخصال: «ملکا».
12- 8. «تُرَضُّون» ، أی تُدَقّون و تُجْرَشون ، والرضّ : الدقّ الجریش . والدقّ : کسر الشیء قطعة قطعة ، والجرش : حکّ شیء خشن بشیء مثله . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 279 ؛ لسان العرب ، ج 7 ، ص 154 (رضض) .
13- 9. فی « ه »: + « تمّت _ والصحیح: « تمّ » _ آخر الجزء الأوّل من کتاب الإیمان والکفر ، ویتلوه بمشیّة اللّه وعونه فی الجزء الثانی. بسم اللّه الرحمن الرحیم ».
14- 10. الخصال ، ص 128 ، باب الثلاثة ، ح 131 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1008 ، ح 3490؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 307 ، ح 20593 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 344 ، ح 28.

اصرار نورزيد.

28- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

هيچ دردى براى دل از گناهان دردناك تر نيست، و هيچ ترسى از مرگ سخت تر نيست و بدان چه گذشته بس است براى انديشه، و مرگ بس است براى پندگوئى.

29- از عباس بن هلال شامى، يكى از موالى امام كاظم (علیه السّلام) گويد: شنيدم امام رضا (علیه السّلام) مى فرمود:

هر چه بنده ها گناههاى ناكرده پديد آرند، خدا برايشان بلاهاى نبوده و نشناخته پديد آرد.

30- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

خدا عز و جل مى فرمايد: هر گاه كسى كه مرا شناسد نافرمانيم كند بر او چيره سازم كسى را كه مرا نشناسد.

31- از ابن عرفه، از ابى الحسن (علیه السّلام)، فرمود:

راستى براى خدا عز و جل در هر روز يك جارچى است كه جار كشد: آرام، آرام، اى بنده هاى خدا، از نافرمانيهاى خدا، اگر نبودند زبان بسته هاى چراكننده و كودكان شير خوار و پيره مردانِ قد خميده، عذاب به سختى بر شماها مى باريد كه خوب بدان نرم و كوبيده شويد.

ص: 133

بَابُ الْکَبَائِرِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ ، عَنِ الْحَلَبِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً»(1) قَالَ: «الْکَبَائِرُ ، الَّتِی أَوْجَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَیْهَا النَّارَ».(2)

2 . عَنْهُ(3) ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، قَالَ: کَتَبَ مَعِی (4) بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام یَسْأَلُهُ عَنِ الْکَبَائِرِ: کَمْ هِیَ؟ وَ مَا هِیَ؟ فَکَتَبَ(5) : «الْکَبَائِرُ(6) : مَنِ اجْتَنَبَ(7) مَا وَعَدَ(8) اللّهُ عَلَیْهِ النَّارَ ، کَفَّرَ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ إِذَا کَانَ مُوءْمِناً ، وَ السَّبْعُ الْمُوجِبَاتُ(9): قَتْلُ النَّفْسِ الْحَرَامِ ، وَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ ، وَ أَکْلُ الرِّبَا ، وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ(10) ، وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ(11) ، وَ أَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ».(12)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ(13): «الْکَبَائِرُ سَبْعٌ: قَتْلُ الْمُوءْمِنِ مُتَعَمِّداً ، وَ قَذْفُ

ص: 134


1- 1. النساء (4): 31.
2- 2. ثواب الأعمال ، ص 158 ، ح 1 ، بسند آخر عن أحمد بن عمر الحلبی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . وفیه ، ح 2 ، بسند آخر عن الرضا علیه السلام ، و فیهما مع زیادة فی آخره؛ الفقیه ، ج 3 ، ص 569 ، ح 4944 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ؛ مسائل علیّ بن جعفر علیه السلام ، ص 149 ، ح 191 ، بسند آخر عن موسی بن جعفر علیه السلام . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 238 ، ح 112 ، عن محمّد بن الفضیل ، عن أبی الحسن علیه السلام ، مع زیادة فی آخره. وفیه ، ص 239 ، ح 114 ، عن کثیر النوا ، عن أبی جعفر علیه السلام ، من دون ذکر الآیة ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1049 ، ح 3567؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 315 ، ح 20620 .
3- 3. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد المذکور فی السند السابق.
4- 4. فی « ه »: - « معی ».
5- 5. فی « ب »: « قال » بدل « و ما هی فکتب ».
6- 6. لفظ « الکبائر » خبر مبتدأ محذوف بتقدیر مضاف أو مضافین ، أی هذا بیان الکبائر ، أو بیان حقیقة الکبائر. أو هو مفعول « کتب » کما بعدها ، أی کتب لفظ الکبائر فی صدر الکتاب؛ لیعلم أنّ ما بعدها متعلّق ببیانها ، کما هو المتعارف فی ذکر الشیء مجملاً ثمّ مفصّلاً ، وفی ذکر العنوانات. وقیل غیر ذلک من الوجوه. راجع: شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 243؛ الوافی ، ج 5 ، ص 1049؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 6.
7- 7. « من اجتنب » مبتدأ ، و« کفّر » علی بناء المعلوم أو المجهول خبره. أو «الکبائر» مبتدأ و « من اجتنب » خبره بتقدیر مضاف ، أی ذنوب من اجتنب ، وجملة « کفّر عنه سیّئاته » معترضة ، و« السبع الموجبات » معطوف علی الخبر عطفا تفسیریّا ، وقیل غیر ذلک. راجع: مرآة العقول.
8- 8. فی « ه »: « وعّد » بالتشدید.
9- 1. « السبع الموجبات » عطف علی « ما وعد اللّه » ، أی من اجتنب السبع الموجبات للنار کفّر عنه سیّئاته ، من باب عطف الخاصّ علی العامّ. أو مبتدأ و « قتل النفس » خبره. أو عطف علی « من اجتنب » أی الکبائر السبع الموجبات. وأمّا « الموجبات » فبفتح الجیم ، أی التی أوجب اللّه علیها النار. أو بکسرها ، أی التی توجب النار.
10- 2. « التعرّب بعد الهجرة » هو أن یعود إلی البادیة ویقیم مع الأعراب بعد أن کان مهاجرا. وکان من رجع بعد الهجرة إلی موضعه من غیر عذر ، یعدّونه کالمرتدّ. النهایة ، ج 3 ، ص 202 (عرب). وفی الوافی بعد نقل ما فی النهایة : «ولایبعد تعمیمه لکلّ من تعلّم آداب الشرع وسُننه ، ثمّ ترکها وأعرض عنها و لم یعمل بها» .
11- 3. فی « ب ، ج ، د ، ف ، ه ، بر ، بس ، بف » وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول والوسائل: « المحصنة ». وهی المعروفة بالعفّة .
12- 4. ثواب الأعمال ، ص 158 ، ح 1 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، من قوله: « من اجتنب ما وعد اللّه» مع اختلاف یسیرو زیادة فی أوّله. راجع: الفقیه ، ج 3 ، ص 565 ، ح 4934 الوافی ، ج 5 ، ص 1049 ، ح 3568؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 318 ، ح 20628 .
13- 5. فی الوسائل: - «سمعته یقول».

باب گناهان كبيره

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه در تفسير قول خدا عز و جل (31 سوره نساء): «اگر كناره كنيد از كبائر آنچه از آن نهى شديد بدكرداريهاى شما را جبران كنيم و شما را ارجمندانه وارد كنيم- در منزل ارجمندى وارد كنيم-»، فرمود: كبائر آنهايند كه خدا عز و جل براى آنها دوزخ را لازم كرده است.

2- از ابن محبوب، گويد: يكى از اصحابِ ما به همراه من براى ابى الحسن (علیه السّلام) نامه اى نوشت و از كبائر پرسيد، كه چيستند و چندند؟ در پاسخ نوشت: كبائر (كه مورد سؤال است بايد دانست) هر كه از آنچه خدا بر آن به دوزخ و آتشِ جهنم تهديد كرده كناره كند بدكرداريهاى او هر گاه مؤمن باشد جبران گردد و آن هفت گناه كه موجب آتشند: 1- قتل نفس 2- ناسپاسى از پدر و مادر 3- ربا خوردن 4- تعرّب پس از هجرت 5- متّهم كردن زنان پارسا به زنا 6- خوردن مال يتيم 7- گريز از جبهه جهاد ..

3- از محمد بن مسلم، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: كبائر هفتند:

1- قتل مؤمن به عمد 2- متّهم كردن زن عفيفه به زنا 3- گريختن از جبهه جهاد 4- تعرّب پس از هجرت 5- خوردن مال يتيم به ناحق 6- خوردن ربا بعد از علم به حرمت آن

ص: 135

الْمحْصَنَةِ ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ ، وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ ، وَ أَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ ظُلْماً ، وَ أَکْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَیِّنَةِ(1) ، وَ کُلُّ مَا أَوْجَبَ اللّهُ عَلَیْهِ النَّارَ».(2)

4 . یُونُسُ(3) ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ مِنَ الْکَبَائِرِ(4) عُقُوقَ الْوَالِدَیْنِ ، وَ الْیَأْسَ مِنْ رَوْحِ اللّهِ ، وَ الاْءَمْنَ لِمَکْرِ(5) اللّهِ».(6) وَ قَدْ رُوِیَ: «أَنَّ(7) أَکْبَرَ الْکَبَائِرِ الشِّرْکُ بِاللّهِ(8)».(9)

5. یُونُسُ(10) ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ نُعْمَانَ(11) الرَّازِیِّ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنْ زَنی خَرَجَ مِنَ الاْءِیمَانِ، وَ مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ خَرَجَ مِنَ الاْءِیمَانِ، وَ مَنْ أَفْطَرَ یَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ مُتَعَمِّداً(12) خَرَجَ مِنَ الاْءِیمَانِ».(13)

6. عَنْهُ(14) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدَةَ(15) ، قَالَ:

قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَیَزْنِی(16) الزَّانِی(17) وَ هُوَ مُوءْمِنٌ؟

قَالَ: «لاَ(18)؛ إِذَا کَانَ عَلی بَطْنِهَا سُلِبَ الاْءِیمَانَ(19)، فَإِذَا قَامَ رُدَّ إِلَیْهِ(20) ، فَإِنْ(21) عَادَ سُلِبَ». قُلْتُ: فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَعُودَ؟

فَقَالَ: « مَا أَکْثَرَ مَنْ(22) یُرِیدُ أَنْ یَعُودَ ، فَلاَ یَعُودُ إِلَیْهِ أَبَداً».(23)

7 . یُونُسُ(24) ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ»(25) قَالَ: « الْفَوَاحِشُ: الزِّنی وَ السَّرِقَةُ؛ وَ اللَّمَمُ : الرَّجُلُ یُلِمُّ بِالذَّنْبِ(26) فَیَسْتَغْفِرُ اللّهَ(27) مِنْهُ».

ص: 136


1- 1. فی الوافی : «أی بعد أن یتبیّن له تحریمه ، کما یستفاد من بعض الأخبار ؛ ولمّا کان ما سوی هذه الستّ من الکبائر لیس فی مرتبة هذه الستّ فی الکبر ولا فی عدادها ، لم یعدّ معها مفصّلاً ، کأنّها بمجموعها کواحدة منها» .
2- 2. الفقیه ، ج 3 ، ص 561 ، ح 4931؛ والخصال ، ص 363 ، باب السبعة ، ح 56؛ و علل الشرائع ، ص 474 ، ح 1؛ والتهذیب ، ج 4 ، ص 149 ، ح 417 ، بسند آخر مع زیادة فی آخره ؛ و فی علل الشرائع ، ص 392 ، ح 2 ، بسند آخر ، و تمام الروایة فیه: « إنّ الکبائر سبع ». تفسیر فرات ، ص 102 ، ح 91 ، عن جعفر بن محمّد الفزاری ، معنعنا عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ وفیه ، ص 103 ، ح 92 ، عن الحسین بن سعید ، معنعنا عن معلّی بن خنیس ، عن أبیعبداللّه علیه السلام ؛ تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 237 ، ح 105 ، عن معاذ بن کثیر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ المقنعة ، ص 290 ، مرسلاً، وفی کلّها مع اختلاف. راجع: الکافی ، کتاب الدعاء، باب الدعاء قبل الصلاة ، ح 3349؛ والتهذیب ، ج 6 ، ص 241 ، ح 596؛ والاستبصار ، ج 3 ، ص 12 ، ح 33 الوافی ، ج 5 ، ص 1050 ، ح 3569؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 322 ، ح 20633 .
3- 3. السند معلّق علی سابقه . ویروی عن یونس ، علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی.
4- 4. فی « ف »: « الکبار ».
5- 5. فی « ز » و حاشیة « د »: « من مکر ». والأمن لمکر اللّه ، أی عذابه واستدراجه وإمهاله عند المعاصی .
6- 6. عیون الأخبار ، ج 2 ، ص 126 ، ذیل الحدیث الطویل 1 ، بسند آخر عن الرضا علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1050 ، ح 3570 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 322 ، ح 20634 .
7- 7. فی « د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف »: - « أنّ ».
8- 8. فی « ه »: - « باللّه ».
9- 9. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الکبائر ، ضمن ح 2466 ؛ والفقیه ، ج 3 ، ص 563 ، ضمن ح 4932 ؛ وعلل الشرائع ، ص 391 ، ضمن ح 1 ؛ وعیون الأخبار، ج 1 ، ص 285 ، ضمن ح 33 ، بسند آخر عن أبی جعفر، عن أبیه ، عن موسی بن جعفر علیهماالسلام . وفی التهذیب ، ج 4 ، ص 150 ، صدر ح 417 ؛ وتفسیر فرات ، ص 102 ، صدر ح 102 ؛ والخصال ، ص 411 ، باب الثمانیة ، ضمن ح 15 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 237 ، ضمن ح 105 ، عن معاذ بن کثیر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . المقنعة ، ص 290 ، مرسلاً عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1050 ، ح 3571؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 322 ، ح 20635 .
10- 1. السند معلّق ، کسابقه.
11- 2. فی « ب »: « النعمان ».
12- 3. فی «بس»: - «متعمّدا».
13- 4. ثواب الأعمال ، ص 281 ، ح 1 ، بسنده عن یونس بن حمّاد الرازی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ فضائل الأشهر الثلاثة ، ص 93 ، ح 74 ، بسنده عن یونس بن عبدالرحمن ، عن یونس بن عمّار ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الفقیه ، ج 2 ، ص 118 ، ح 1892 ، مع زیادة فی آخره؛ المقنعة ، ص 347 ، وفی الأخیرین مرسلاً ، وفی کلّها من قوله: « من أفطر یوما» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 112 ، ح 1711؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 322 ، ح 20636 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 197 ، ح 13.
14- 5. ظاهر السیاق ومقتضی الطبقة رجوع الضمیر إلی یونس.
15- 6. فی « ه »: « عبیدة ». ومحمّد بن عبدة ، ومحمّد بن عبیدة کلاهما مذکوران فی أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام ، ï راجع: رجال البرقی ، ص 20؛ رجال الطوسی ، 289 ، الرقم 4211 و 4213. ثمّ إنّه لم یُعْلم ضبط « عبدة » بالجزم. فإنّ فی « بر »: « عَبَدة » وسائر النسخ ساکتة عن الضبط. وهذا اللفظ متعدّدٌ ضبطه؛ فقد ذکر « عَبْدة » ، « عَبَدة » ، « عُبَّدة » و« عُبْدة ». راجع: توضیح المشتبه ، ج 6 ، ص 104_107.
16- 7. هکذا فی « ه » وحاشیة « بر » والبحار ، وهو الأنسب. وفی أکثر النسخ والمطبوع : «لایزنی».
17- 8. فی « بس »: « المؤمن ».
18- 9. فی « ه »: - « لا ». وفی مرآة العقول : « لا ، هنا فی کلامه لیس لنفی النفی ، بل لتصدیق النفی ».
19- 10. فی مرآة العقول : «الإیمان ، إمّا مرفوع بنیابة الفاعل ، أو منصوب بکونه ثانی مفعولی « سلب » والمفعول الأوّل النائب للفاعل الضمیر الراجع إلی الزانی ».
20- 11. فی « ز »: « علیه ».
21- 12. هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والبحار. وفی المطبوع: « فإذا ».
22- 1. فی « بر »: « ما ».
23- 2. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب (بدون العنوان) ، ضمن الحدیث 1518 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ، إلی قوله : «سلب الإیمان» . فقه الرضا علیه السلام ، ص 275 ؛ تفسیر القمیّ، ج 1 ، ص 31 ، مرسلاً عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیهما إلی قوله : «فإذا قام ردّ إلیه» ، وفی کلّها مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 1017 ، ح 3507 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 323 ، ح 20637 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 197 ، ح 14 .
24- 3. السند معلّق ، کالثلاثة السابقة.
25- 4. النجم (53): 32. واللَّمَمُ : مقاربة المعصیة ، ویعبّر به عن الصغیرة ، ویقال : فلان یفعل کذا لمما ، أی حینا بعد حین . المفردات للراغب ، ص 746 (لمم) .
26- 5. فی « بر »: « الذنب » .
27- فی «ب» : - «اللّه» .

7- هر خلافى كه خدا آتش را بر آن، واجب و مقرّر كرده است.

4- از عبد اللَّه بن سنان، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى از كبائر است: عقوق والدين و نوميدى از رحمتِ خدا و ايمنى از مكر خدا، و روايت شده كه اكبر كبائر شرك به خدا است.

5- از نعمان رازى، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه زنا كند، از ايمان بدر رود، هر كه مى خوارى كند، از ايمان بدر رود و هر كه يك روز از ماه رمضان را عمداً افطار كند، از ايمان بدر رود.

6- از محمد بن عبده، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

زناكار هنگامى كه زنا مى كند، بى ايمان است؟ فرمود: نه، چون روى شكم او است، ايمان از او برود و هر گاه برخاست به او برگردد و چون به زنا برگشت از او برود، من گفتم كه: او قصد دارد كه برگردد به زنا؟ در پاسخ فرمود: چه بسيارند كسانى كه مى خواهند برگردند و هرگز برنمى گردند.

7- از اسحق بن عمّار، از امام صادق (علیه السّلام) كه در تفسير قول خدا عز و جل (35 سوره نجم): «آن كسانى كه كناره گيرند از گناهان بزرگ و از هرزگيها جز گناهان خرد» فرمود: هرزگى زنا و دزدى است و لمم اين است كه مردى در پرتگاهِ گناه افتد و خدا را از آن آمرزش

ص: 137

قُلْتُ: بَیْنَ الضَّلاَلِ وَ الْکُفْرِ مَنْزِلَةٌ؟

فَقَالَ : « مَا أَکْثَرَ عُرَی الاْءِیمَانِ(1)».(2)

8. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ ،

عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الْکَبَائِرِ ، فَقَالَ : « هُنَّ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ علیه السلام سَبْعٌ: الْکُفْرُ بِاللّهِ ، وَ قَتْلُ النَّفْسِ ، وَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ ، وَ أَکْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَیِّنَةِ ، وَ أَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ ظُلْماً ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ ، وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ».

قَالَ: قُلْتُ(3): فَهذَا(4) أَکْبَرُ الْمَعَاصِی؟ قَالَ : « نَعَمْ». قُلْتُ: فَأَکْلُ دِرْهَمٍ(5) مِنْ مَالِ الْیَتِیمِ ظُلْماً(6) أَکْبَرُ أَمْ تَرْکُ الصَّلاَةِ؟ قَالَ: «تَرْکُ الصَّلاَةِ».

قُلْتُ: فَمَا عَدَدْتَ تَرْکَ الصَّلاَةِ فِی الْکَبَائِرِ؟ فَقَالَ : « أَیُّ شَیْءٍ أَوَّلُ مَا قُلْتُ لَکَ؟» قَالَ : قُلْتَ: الْکُفْرُ ، قَالَ: « فَإِنَّ تَارِکَ الصَّلاَةِ کَافِرٌ» یَعْنِی(7) مِنْ غَیْرِ عِلَّةٍ.(8)

9 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَبِیبٍ(9) ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الاْءَصَمِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْکَانَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ: مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ جُنَّةً حَتّی یَعْمَلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً ، فَإِذَا عَمِلَ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً انْکَشَفَتْ(10) عَنْهُ الْجُنَنُ(11) ، فَیُوحِی اللّهُ إِلَیْهِمْ: أَنِ اسْتُرُوا عَبْدِی بِأَجْنِحَتِکُمْ ، فَتَسْتُرُهُ(12) الْمَلاَئِکَةُ بِأَجْنِحَتِهَا».

قَالَ: « فَمَا

ص: 138


1- 7. فی الوافی : «أراد السائل هل یوجد ضالّ لیس بکافر ، أو کلّ من کان ضالاًّ فهو کافر ؟ فأشار علیه السلام فی جوابه باختیار الشقّ الأوّل وبیّن ذلک بأنّ عری الإیمان کثیرة ، منها ما هو بحیث من یترکها یصیر کافرا ، ومنها ما هو بحیث من یترکها لایصیر کافرا ، بل یصیر ضالاًّ ؛ فقد تحقّق المنزلة بینهما بتحقّق بعض عری الإیمان دون بعض» . والمراد بعری الإیمان مراتبه ؛ تشبیها بعروة الکوز فی احتیاج حمله إلی التمسّک بها» . وفی توجیه السؤال والجواب وجوه اُخر ذکرت فی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 249 ، ومرآة العقول ، ج 10 ، ص 18 _ 19 .
2- 8. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب اللمم ، ح 2990 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی ، عن یونس ، عن إسحاق بن عمّار ، إلی قوله: « فیستغفر اللّه منه » مع زیادة فی أوّله. تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 366 ، ذیل ح 49 ، عن عبدالرحمن بن کثیر الهاشمی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، من قوله: « قلت : بین الضلال والکفر » الوافی ، ج 4 ، ص 209 ، ح 1826؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 323 ، ح 20638 ، إلی قوله: « فیستغفر اللّه منه ».
3- 1. هکذا فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ف ، ه ، بر » والوافی . وفی سائر النسخ والمطبوع : «فقلت» .
4- 2. فی « بر »: « وهو ». وفی حاشیة « بر » والوسائل ، ح 20631 : « هذا ».
5- 3. فی الوسائل ، ح 20631 : « الدرهم ».
6- 4. فی « ه »: « یتیم هذا » بدل «الیتیم ظلما» .
7- 5. فی « ه »: - « یعنی ». والظاهر أنّ « یعنی » کلام المصنّف _ قدّس سرّه _ أو بعض الرواة. قال المجلسی: « وکونه من کلامه علیه السلام علی سبیل الالتفات _ کما زعم _ بعید جدّا ».
8- 6. ثواب الأعمال ، ص 277 ، ح 1؛ والخصال؛ ص 273 ، باب الخمسة ، ح 17؛ وعلل الشرائع ، ص 475 ، ح 3 ، ï بسند آخر عن عبید بن زرارة ، مع اختلاف. وفی الخصال ، ص 273 ، باب الخمسة ، ح 16 ؛ وعلل الشرائع ، ص 457 ، ح 2 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر ، وفی کلّ المصادر إلی قوله: « والتعرّب بعد الهجرة » ، وورد فی کلّها أنّ الکبائر خمس الوافی ، ج 5 ، ص 1051 ، ح 3572؛ الوسائل ، ج 4 ، ص 42 ، ح 4465 ، من قوله: « إنّ تارک الصلاة »؛ و ج 15 ، ص 321 ، ح 20631 .
9- 7. لم یُعهَد محمّد بن حبیب فی هذه الطبقة وفی مشایخ أحمد بن محمّد بن خالد ، فربّما یحتمل کونه مصحّفا وأنّ الصواب هو محمّد بن حسن ، والمراد به محمّد بن الحسن بن شمّون؛ فقد تقدّمت فی الکافی¨ ، ح 2303 ، و تأتی أیضا فی ح 2681 روایة أحمد بن محمّد بن خالد ، عن محمّد بن الحسن بن شمّون. لکن لم نجد لهذا الاحتمال مؤیّدا؛ فإنّ أحمد بن محمّد بن خالد وإن روی عن ابن شمّون فی قلیلٍ من الأسناد ، لکن لم یرو ابن شمّون فی شیءٍ من هذه الأسناد عن عبداللّه بن عبدالرحمن الأصمّ ، و قد أکثر محمّد بن الحسن بن شمّون من الروایة عنه . راجع: معجم رجال الحدیث ، ج 10 ، ص 483 _ 478. وانظر أیضا: المحاسن ، ص 260 ، ح 316 ؛ و ص 261 ، ح 322؛ و ص 391 ، ح 31 ؛ و ص 393 ، ح 48 ؛ و ص 533 ، ح 793 ؛ و ص 572 ، ح 15 ؛ و ص 608 ، ح 7.
10- 1. فی « ب »: « ارتفع ». وفی الوافی: « انکشف ».
11- 2. فی الوافی : «الجنّة ، بالضمّ : ما یسترو یقی ، وکأنّها هنا کنایة عن نتائج أخلاقه الحسنة وثمرات أعماله الصالحة التی تخلق منها الملائکة . وأجنحة الملائکة کنایة عن معارفه الحقّة التی بها یرتقی فی الدرجات ، وذلک لأنّ العمل أسرع زوالاً من المعرفة ، وإنّما یأخذ فی بغض أهل البیت؛ لأنّهم الحائلون بینه وبین الذنوب التی صارت محبوبة له ومعشوقة لنفسه الخبیثة بمواعظهم ووصایاهم علیهم السلام » . وقال فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 22 : «کأنّ المراد بالجنن ألطافه سبحانه التی تصیر سببا لترک المعاصی وامتناعه ، فبکلّ کبیرة _ سواء کانت من نوع واحد ، أو أنواع مختلفة _ یستحقّ منع لطف من ألطافه ، أو رحماته تعالی وعفوه وغفرانه ، فلا یفضحه اللّه بها ، فإذا استحقّ غضب اللّه سلبت عنه ، لکن یرحمه سبحانه و یأمر الملائکة بستره ، ولکن لیس سترهم کستر اللّه تعالی . أو المراد بالجنن ترک الکبائر ؛ فإنّ ترکها موجب لغفران الصغائر عند اللّه و سترها عن الناس ، فإذا عمل بکبیره لم یتحتّم علی اللّه مغفرة صغائره و شرع الناس فی تجسّس عیوبه ، وهکذا إلی أن یعمل جمیع الکبائر ، وهی أربعون تقریبا فیفتضح عند اللّه و عند الناس بکبائره و صغائره . أو أراد بالجنن الطاعات التی یوفّقه اللّه تعالی لفعلها بسبب ترک الکبائر ، فکلّما أتی بکبیرة سلب التوفیق لبعض الطاعات التی هی مکفّرة لذنوبه عند اللّه وساترة لعیوبه عند الناس . ویؤیّده ما ورد عن الصادق علیه السلام ، وذلک أنّ الصلاة ستر و کفّارة لما بینها من الذنوب . فهذه ثلاثة وجوه خطر بالبال علی سبیل الإمکان والاحتمال» . ثمّ ذکر ما نقلناه عن الوافی رابع الوجوه وقال : «الخامس : ما قیل : إنّ تلک الجنن أجنحة الملائکة . ولا یخفی إباء ما بعده عنه إلاّ بتکلّف تامّ . السادس : أنّ المراد بالجنن الملائکة أنفسهم ؛ لأنّهم جنن له من دفع شرّ الشیطان ووساوسه ، فإذا عمل کبیرة فارق عنه ملک إلی أن یفارق الجمیع ، فإذا فارقوه جمیعا أوحی اللّه إلیهم أن استروه بأجنحتکم من بعید ؛ لیکون محفوظا فی الجملة من شرّ الشیاطین ، فضمیر «إلیهم» فی قوله : فیوحی اللّه إلیهم ، راجع إلی الجنن . وأقول : علی الوجوه الاُخر ضمیر «إلیهم» راجع إلی الملائکة بقرینة ما بعده» .
12- 1. فی « بر ، بف »: « فیستره ».

جويد، گفتم: ميان گمراهى و كفر مقامى است؟ در پاسخ فرمود: وه چه بسيار است رشته ها و حلقه هاى ايمان.

8- از عبيدة بن زراره، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) از كبائر پرسيدم، در پاسخ فرمود: آنها در كتاب على (علیه السّلام) هفتند:

1- كفر به خدا 2- قتل نفس 3- عقوق و ناسپاسى حقّ پدر 4- خوردن ربا پس از علم به حرمتش 5- خوردن مال يتيم به ناحق 6- گريز از جبهه جهاد 7- تعرّب پس از هجرت.

گويد: من گفتم: اينها بزرگترين معاصى هستند؟ فرمود:

آرى، من گفتم: خوردنِ يك درهم مال يتيم به ناحق يا ترك نماز؟

فرمود: ترك نماز، گفتم: شما ترك نماز را از كبائر نشمردى؟

در پاسخ فرمود: آنكه نخست برايت گفتم: چه بود؟ گويد: گفتم:

كفر بود، فرمود: به راستى تارك الصلاة (بى نماز) كافر است، يعنى بدون سبب و عذرى.

9- از امام صادق (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

هيچ بنده نيست جز آنكه چهل پرده بر او كشيده است تا آنكه چهل گناه كبيره كند و هر گاه چهل گناه كبيره كند، همه پرده ها از او كنار روند و خدا به آنان (يعنى فرشته ها) وحى كند با پرهاى خود بنده مرا بپوشانيد (و آبروى او را حفظ كنيد) و فرشته ها با پرهاى خود از او پرده پوشى كنند، فرمود: آن بنده هيچ كار زشتى را واننهد مگر در آن فرو رود و بدان آلوده گردد تا كارش بدان جا كشد كه از مردم در برابر كارِ زشت مدح و ثنا جويد، پس فرشته ها گويند: پروردگارا!

ص: 139

یَدَعُ شَیْئاً مِنَ الْقَبِیحِ إِلاَّ قَارَفَهُ حَتّی یَمْتَدِحَ(1) إِلَی النَّاسِ بِفِعْلِهِ الْقَبِیحِ ، فَیَقُولُ(2) الْمَلاَئِکَةُ: یَا رَبِّ ، هذَا عَبْدُکَ مَا یَدَعُ شَیْئاً إِلاَّ رَکِبَهُ ، وَ إِنَّا لَنَسْتَحْیِی(3) مِمَّا(4) یَصْنَعُ ، فَیُوحِی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَیْهِمْ: أَنِ(5) ارْفَعُوا أَجْنِحَتَکُمْ عَنْهُ؛ فَإِذَا فُعِلَ ذلِکَ(6) أَخَذَ فِی بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ ، فَعِنْدَ ذلِکَ یَنْهَتِکُ(7) سِتْرُهُ فِی السَّمَاءِ وَ سِتْرُهُ فِی الاْءَرْضِ ، فَیَقُولُ(8) الْمَلاَئِکَةُ: یَا رَبِّ ، هذَا عَبْدُکَ قَدْ بَقِیَ مَهْتُوکَ السِّتْرِ ، فَیُوحِی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَیْهِمْ: لَوْ کَانَتْ(9) لِلّهِ فِیهِ(10) حَاجَةٌ ، مَا أَمَرَکُمْ(11) أَنْ تَرْفَعُوا أَجْنِحَتَکُمْ عَنْهُ».(12)

وَ رَوَاهُ(13) ابْنُ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ.

10. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ(14) علیه السلام یَقُولُ: « الْکَبَائِرُ: الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ ، وَ الْیَأْسُ(15) مِنْ رَوْحِ اللّهِ ، وَ الاْءَمْنُ مِنْ مَکْرِ اللّهِ(16) ، وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ ، وَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ ، وَ أَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ ظُلْماً(17) ، وَ أَکْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَیِّنَةِ ، وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ ، وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ(18)».

فَقِیلَ لَهُ: أَ رَأَیْتَ ، الْمُرْتَکِبُ لِلْکَبِیرَةِ یَمُوتُ عَلَیْهَا ، أَ تُخْرِجُهُ(19) مِنَ الاْءِیمَانِ؟ وَ إِنْ عُذِّبَ بِهَا فَیَکُونُ(20) عَذَابُهُ(21) کَعَذَابِ الْمُشْرِکِینَ ، أَوْ لَهُ انْقِطَاعٌ؟

قَالَ: « یَخْرُجُ مِنَ الاْءِسْلاَمِ إِذَا زَعَمَ أَنَّهَا حَلاَلٌ وَ لِذلِکَ(22) یُعَذَّبُ أَشَدَّ(23) الْعَذَابِ ، وَ إِنْ کَانَ مُعْتَرِفاً بِأَنَّهَا کَبِیرَةٌ وَ هِیَ(24) عَلَیْهِ حَرَامٌ ، وَ(25) أَنَّهُ یُعَذَّبُ(26) عَلَیْهَا ، وَ أَنَّهَا غَیْرُ حَلاَلٍ ، فَإِنَّهُ مُعَذَّبٌ(27)

ص: 140


1- 2. فی « ب ، ج ، ز ، ص ، بر » والوافی والعلل: « یتمدّح ».
2- 3. فی « د ، ه ، بس » والوافی: « فتقول ».
3- 4. فی « ه »: « نستحیی » .
4- 5. فی « بر »: « بما ».
5- 6. فی « ه »: - « أن ».
6- 7. فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 23: « فإذا فعل _ علی بناء المجهول _ ذلک ، أی رفع الأجنحة. أو علی بناء المعلوم ، ف « ذلک » إشارة إلی ما هو سبب رفع الأجنحة ».
7- 8. فی مرآة العقول: «فینهتک».
8- 9. فی « د ، ص ، ه » والوافی والعلل: « فتقول ».
9- 10. فی « ز ، ص ، بر » ومرآة العقول: « کان ».
10- 11. فی « ز »: «فیه للّه ».
11- 12. فی « ب » والعلل: « أمرتکم ».
12- 13. علل الشرائع ، ص 532 ، ح 1 ، بسنده عن عبداللّه بن عبدالرحمن الأصمّ البصری ، مع اختلاف یسیر. ï الاختصاص ، ص 220 ، بسند آخر عن الصادق علیه السلام ، من دون الإسناد إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 1011 ، ح 3499؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 316 ، ح 20621 ، إلی قوله: « انکشفت عنه الجنن ».
13- 14. الظاهر أنّ قائل « ورواه » هو المصنّف ، فیکون الخبر مرسلاً.
14- 1. فی البحار ، ج 68: « أباجعفر ».
15- 2. فی حاشیة « ب ، ج ، د ، بر ، بس ، بف » والبحار ، ج 68: « والإیاس ». وفی الوافی : «لعلّ الثانیة عطف بیان للاُولی ؛ لعدم التغایر بینهما فی المعنی ؛ إذ لافرق بَیِّنا بین الیأس والقنوط ، ولا بین الرَّوْح والرحمة . وربّما یخصّ الیأس بالاُمور الدنیویّة ، والقنوط بالاُمور الاُخرویّة» .
16- 3. فی « ص ، ه » والوافی: « والأمن لمکر اللّه ».
17- 4. فی « ه »: - « ظلما ».
18- 5. فی الوسائل ، ح 20640 : « بعد الزحف ».
19- 6. فی « ه »: « أیخرجه ».
20- 7. فی « ه »: - « فیکون ».
21- 8. فی « ه »: « فعذابه ».
22- 9. فی « ه »: « وکذلک ».
23- 10. فی الوسائل ، ح 50 : « بأشدّ ».
24- 11. فی الوسائل ، ح 50 : « وأنّها » بدل « وهی ».
25- 12. فی « بس »: « وهو ».
26- 13. فی « ص »: « عذّب ».
27- 14. فی « ه »: « یعذّب ».

اين بنده هيچ چيز به جا نگذاشت و مرتكب همه بديها شد و ما از آنچه او مى كند خجالت مى كشيم و حيا مى كنيم، پس خدا عز و جل بدانها وحى كند كه شما هم پرهاى خود را از روى كردار زشتش برداريد و چون چنين كند و كارش بدين جا كشد آغاز دشمنى با ما خاندان كند، در اين جا است كه پرده او در آسمان دريده شود و پرده او در زمين پاره شود، پس فرشته ها مى گويند: پروردگارا! اين بنده ات پرده دريده و بى آبرو مانده است؟ خدا عز و جل به آنها وحى كند: اگر خدا را بدو نيازى بود، به شما فرمان نمى داد كه پرهاى خود را از او برگيريد.

10- از مسعدة بن صدقه، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

كبائر: نوميدى از رحمت خدا، نااميدى از لطف خدا، و ايمنى از مكر خدا، و قتل نفسى كه خدا آن را حرام كرده است، و عقوق و ناسپاسى حق پدر و مادر، و خوردن مال يتيم به ناحق، و خوردن ربا پس بيان حرمت آن، و تعرّب پس از هجرت و تهمت زنا به زنان پارسا، و گريختن از جبهه جهاد.

به آن حضرت عرض شد: بفرمائيد كه مرتكب گناه كبيره كه بى توبه از آن بميرد، از ايمان بيرونش مى برد؟ و اگر بدان عذاب شود، عذابش چون عذاب مشركان باشد يا به پايان رسد؟

فرمود: از اسلام بيرون رود اگر گمان برد كه آن حلال است و به همين سبب، سخت ترين عذاب را دارد، و اگر اعتراف دارد كه كبيره است و بر او حرام است و بدان معذّب گردد و آن روا نيست به واسطه آن عذاب شود و اين عذابش سبك تر باشد از عذاب اوّلى

ص: 141

عَلَیْهَا ، وَ هُوَ(1) أَهْوَنُ عَذَاباً مِنَ الاْءَوَّلِ ، وَ یُخْرِجُهُ(2) مِنَ الاْءِیمَانِ ، وَ لاَ یُخْرِجُهُ(3) مِنَ(4) الاْءِسْلاَمِ».(5)

11 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ(6) ، قَالَ :

قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : فِی قَوْلِ(7) رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «إِذَا زَنَی الرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ الاْءِیمَانِ»؟ قَالَ: « هُوَ(8) قَوْلُهُ: «وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»(9) ذَاکَ(10) الَّذِی یُفَارِقُهُ(11)».(12)

12. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ حَمَّادٍ ، عَنْ رِبْعِیٍّ ، عَنِ الْفُضَیْلِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: « یُسْلَبُ مِنْهُ رُوحُ الاْءِیمَانِ مَا دَامَ عَلی بَطْنِهَا؛ فَإِذَا نَزَلَ(13) ، عَادَ الاْءِیمَانُ».

قَالَ: قُلْتُ لَهُ(14): أَ رَأَیْتَ إِنْ هَمَّ؟ قَالَ: « لاَ(15) ، أَ رَأَیْتَ إِنْ هَمَّ أَنْ یَسْرِقَ أَ تُقْطَعُ(16) یَدُهُ؟».(17)

13 . عَلِیٌّ(18) ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ ، عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَیَابَةَ ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدَةَ(19): یَزْنِی(20) الزَّانِی وَ هُوَ مُوءْمِنٌ؟ قَالَ: « لاَ ، إِذَا کَانَ عَلی بَطْنِهَا سُلِبَ الاْءِیمَانُ مِنْهُ ، فَإِذَا قَامَ رُدَّ عَلَیْهِ».

قُلْتُ: فَإِنَّهُ(21) أَرَادَ أَنْ یَعُودَ؟ قَالَ: « مَا أَکْثَرَ مَا یَهُمُّ(22) أَنْ یَعُودَ ، ثُمَّ لاَ یَعُودُ».(23)

14 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانٍ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: « الْکَبَائِرُ سَبْعَةٌ(24): مِنْهَا: قَتْلُ النَّفْسِ مُتَعَمِّداً ، وَ الشِّرْکُ بِاللّهِ الْعَظِیمِ ، وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ ، وَ أَکْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَیِّنَةِ ، وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ ،

ص: 142


1- 15. فی « ه »: « و هذا ».
2- 16. فی « ب، د، ز »: « وتخرجه ».
3- 17. فی « ب ، د ، ز »: « ولاتخرجه ».
4- 18. فی « بر »: « عن ».
5- 19. عیون الأخبار ، ج 2 ، ص 126 ، ذیل الحدیث الطویل 1 ، بسند آخر عن الرضا علیه السلام . تحف العقول ، ص 422 ، ضمن الحدیث الطویل ، عن الرضا علیه السلام ، و فیهما إلی قوله: « والفرار من الزحف » ، مع اختلاف یسیر و زیادة الوافی ، ج 4 ، ص 113 ، ح 1715 ؛ وج 5 ، ص 1051 ، ح 3573 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 33 ، ح 50 ، من قوله : « فقیل له : أرأیت المرتکب للکبیرة » ؛ و ج 15 ، ص 324 ، ح 20640 ، إلی قوله: « والفرار من الزحف »؛ البحار ، ج 68 ، ص 260 ، ح 18.
6- 1. ابن بکیر هذا هو عبداللّه بن بکیر روی کتابه الحسن بن علیّ بن فضّال وتکرّرت روایته عنه فی الأسناد . وعبداللّه بن بکیر من أحداث أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام الذین لم یدرکوا أبا جعفر علیه السلام کالرواة عنه ، بل روی ابن بکیر عن أبی جعفر علیه السلام فی کثیرٍ من الأسناد جدّا بالتوسّط والواسطة فی أکثر هذه الأسناد هو عمّه زرارة . راجع : الفهرست للطوسی ، ص 304 ، الرقم 464 ؛ رجال الکشّی ، ص 357 ، الرقم 705 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 7 ، ص 438 _ 440 ؛ و ص 448. فعلیه ، الظاهر إمّا سقوط الواسطة فی سندنا بین ابن بکیر و بین أبی جعفر علیه السلام ، أو وقوع التحریف فی عنوان المعصوم علیه السلام .
7- 2. فی « ه »: « قال » بدل « فی قول ».
8- 3. فی المحاسن وثواب الأعمال: - « هو ».
9- 4. المجادلة (58) : 22.
10- 5. فی « د ، ز » ومرآة العقول والمحاسن وثواب الأعمال: « ذلک ».
11- 6. فی المحاسن: « یفارقهم ».
12- 7. المحاسن ، ص 106 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 90 ، عن ابن فضّال ، عن عبداللّه بن بکیر. ثواب الأعمال ، ص 313 ، ح 8 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه ، عن ابن فضّال. قرب الإسناد ، ص 33 ، ح 109 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، و فیه: « قال أبو عبداللّه علیه السلام : إذا زنی الرجل... » مع اختلاف یسیر . الفقیه ، ج 4 ، ص 22 ، ذیل ح 4990 ، بسند آخر عن أبی جعفر ، عن أبیه علیهماالسلام ، من دون الإسناد إلی الرسول صلی الله علیه و آله ، و تمام الروایة فیه: « إذا زنی الزانی فارقه روح الإیمان » مع زیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 1017 ، ح 3506؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 324 ، ح 20641 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 190 ، ذیل ح 5.
13- 1. فی « ز ، ه »: « ترک ».
14- 2. فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار: - « له ».
15- 3. فی « ه ، بر ، بف » والوافی: + « قال ».
16- 4. فی «ج ، ز ، بر»: «أیقطع». وفی «ه»: «یقطع» بدون همزة الاستفهام. وفی «بس ، بف» : «انقطع».
17- 5. الوافی ، ج 5 ، ص 1018 ، ح 3509؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 324 ، ح 20642 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 197 ، ح 15.
18- 6. هکذا فی أکثر النسخ. وفی «جر» : «عنه» . وفی المطبوع: + « بن إبراهیم ».
19- 7. فی « ه »: « عبیدة ». وتقدّم فی ذیل ح 2448 تعدّد الضبط فی لفظة « عبدة » ، فراجع. وفی المحاسن وثواب الأعمال: « فقیل له » بدل « فقال له محمّد بن عبدة ».
20- 8. فی « ب ، ز » وحاشیة « بر »: + « الرجل ».
21- 9. فی « ب » وحاشیة « بر » والمحاسن: + « إذا ». وفی « ه ، بر ، بف » : « فإن ».
22- 10. فی « ه » وحاشیة « د ، بر » وثواب الأعمال: « من یهمّ ».
23- 11. المحاسن ، ص 107 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 93 ، عن ابن أبی عمیر. ثواب الأعمال ، ص 312 ، ح 3 ، عن أبیه ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن محمّد بن أبی عمیر الوافی ، ج 5 ، ص 1018 ، ح 3508.
24- 12. فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 28: « سبعة ، کأنّ التاء بتأویل «الکبیرة» بالذنب إن لم یکن من تصحیف النسّاخ. وقیل: « الکبائر » مبتدأ ، و« سبعة » مبتدأ ثانٍ ، و« منها » صفة للسبعة ، و« قتل » خبر المبتدأ الثانی ، والجملة خبر المبتدأ الأوّل. ولایخلو من وجه ».

و ارتكاب آن كبيره او را از ايمان به در برد و از اسلام به در نبرد.

11- از ابن بكير كه گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: چه فرمائى در باره فرموده رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه: چون مرد زنا كند، روح ايمان از او جدا شود، فرمود: مقصود از آن فرموده خدا است (22 سوره مجادله): «و كمك كند آن را به روحى از طرف خدا» اين است روحى كه از او جدا شود.

12- از فضيل، از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

تا به روى شكم او است (يعنى زن زانيه)، روح ايمان از او برود، و چون فرود آيد، بدو برگردد، گويد: به آن حضرت گفتم:

بفرمائيد اگر تنها قصد زنا كند؟ فرمود: نه، بگو بدانم اگر قصد دزدى كند، دستش بريده شود؟ 13- از صباح بن سيابه، گويد: من خدمت امام صادق (علیه السّلام) بودم كه محمد بن عبده به آن حضرت گفت: زانى در حال زنا كردن مؤمن است؟ فرمود: نه، تا آنگاه كه روى شكم او است، ايمان از او رفته است و هر گاه برخاست به او برگردد، گفتم: قصد دارد كه باز هم بكند؟ فرمود: چه بسيار قصد دارد كه باز بكند و سپس باز نمى گردد (يعنى تنبيه مى شود و توبه مى كند).

14- از ابى بصير، گويد: شنيدم از امام صادق (علیه السّلام) كه مى فرمود: كبائر هفتا است، از آنها است:

آدم كشتن از روى عمد، و شرك به خداى بزرگ، و متّهم كردن زنِ پارسا به زنا، و خوردن ربا پس از فهميدن حرمتش، و گريز از جبهه جهاد، و تعرّب پس از هجرت و ناسپاسى حق پدر و مادر،

ص: 143

وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ ، وَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ ، وَ أَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ ظُلْماً».

قَالَ: « وَ التَّعَرُّبُ وَ الشِّرْکُ وَاحِدٌ».(1)

15 . أَبَانٌ(2) ، عَنْ زِیَادٍ الْکُنَاسِیِّ ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : « وَ الَّذِی(3) إِذَا دَعَاهُ أَبُوهُ لَعَنَ أَبَاهُ، وَ الَّذِی إِذَا أَجَابَهُ ابْنُهُ یَضْرِبُهُ(4)».(5)

16. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْغَنَوِیِّ(6) ، عَنِ الاْءَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ ، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، إِنَّ نَاساً(7) زَعَمُوا أَنَّ الْعَبْدَ لاَ یَزْنِی وَ هُوَ مُوءْمِنٌ ، وَ لاَ یَسْرِقُ وَ هُوَ مُوءْمِنٌ ، وَ لاَ یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُوءْمِنٌ ، وَ لاَ یَأْکُلُ الرِّبَا وَ هُوَ مُوءْمِنٌ ، وَ لاَ یَسْفِکُ الدَّمَ الْحَرَامَ وَ هُوَ مُوءْمِنٌ ، فَقَدْ ثَقُلَ عَلَیَّ هذَا(8) وَ حَرِجَ(9) مِنْهُ صَدْرِی حِینَ أَزْعُمُ أَنَّ هذَا الْعَبْدَ یُصَلِّی صَلاَتِی ، وَ یَدْعُو دُعَائِی ، وَ یُنَاکِحُنِی وَ أُنَاکِحُهُ ، وَ یُوَارِثُنِی وَ أُوَارِثُهُ ، وَ قَدْ خَرَجَ مِنَ الاْءِیمَانِ مِنْ أَجْلِ ذَنْبٍ یَسِیرٍ أَصَابَهُ؟

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ: « صَدَقْتَ(10) ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ(11) : وَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِ(12) کِتَابُ اللّهِ ، خَلَقَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ النَّاسَ عَلی ثَلاَثِ طَبَقَاتٍ ، وَ أَنْزَلَهُمْ(13) ثَلاَثَ مَنَازِلَ ، وَ ذلِکَ قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ فِی الْکِتَابِ(14) : «أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ» ، «وأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ» ، «وَالسَّابِقُونَ».(15) فَأَمَّا مَا ذَکَرَ(16) مِنْ أَمْرِ(17) السَّابِقِینَ ، فَإِنَّهُمْ(18)

ص: 144


1- 1. تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 237 ، ضمن ح 104 ، عن میّسر ، عن أبی جعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1051 ، ح 3574؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 324 ، ح 20643 .
2- 2. السند معلّق علی سابقه . ویروی عن أبان ، الحسین بن محمّد ، عن معلّی بن محمّد ، عن الوشّاء.
3- 3. فی « ز »: « فالذی ».
4- 4. فی الوافی : «لعلّ أبان روی الروایة السابقة تارة اُخری عن الکناسی وزاد فی آخرها هذه الزیادة . والأمران من أفراد العقوق . وفیه تنبیه علی أنّ العقوق قد یکون من جانب الوالد أیضا» .
5- 5. الوافی ، ج 5 ، ص 1052 ، ح 3575؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 325 ، ح 20644 .
6- 6. فی « بس ، جر»: « العنوی ». والمذکور فی الأنساب هو الغَنَوی. راجع: الأنساب للسمعانی ، ج 4 ، ص 315.
7- 7. فی « ه »: « اُناسا ».
8- 8. فی « ج »: - « هذا ».
9- 9. فی « ج ، ص ، بف » : «وجرح ».
10- 1. فی الوافی : « صُدِقتَ ، علی البناء للمفعول ، أی صدقوک فیما زعموا ». وفی مرآة العقول : « صدقت ، علی بناء المعلوم المخاطب... أو المعلوم الغائب ».
11- 2. مفعول « یقول » محذوف ، أی یقول ذلک.
12- 3. فی الوسائل: - « علیه ».
13- 4. فی « ب »: « فأنزلهم ».
14- 5. فی « ه »: « وذلک قوله عزّوجلّ فی کتابه ».
15- 6. الواقعة (56): 8 _ 10.
16- 7. فی « د ، ز ، بس ، بف » والوافی والبحار: « ما ذکره ».
17- 8. فی « ه »: - « أمر ».
18- 9. فی مرآة العقول : « فإنّهم ، بکسر الهمزة وقد یقرأ بفتحها ، فلأنّهم أنبیاء ».

و خوردن مال يتيم به ناحق. فرمود: تعرّب و شرك يكى است (يعنى تعرّب با شرك يكى محسوب است و بنا بر اين مجموع كبائر هفت مى شود).

15- ابان از زياد كُناسى، گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

و آنكه چون پدرش او را بخواند (به جاى اجابت و اطاعت) به او لعن كند و او را دشنام دهد، و آنكه فرزند مطيع و فرمانبرِ خود را به ناحق بزند.

16- از اصبغ بن نباتة، گويد: مردى نزد امير المؤمنين (علیه السّلام) آمد و گفت: اى امير المؤمنين! مردمى پندارند كه بنده تا ايمان دارد، زنا نكند، و دزدى نكند، و شراب ننوشد، و ربا نخورد، و خونِ محترم را نريزد. اين سخن بر من گران است و از آن دلتنگم كه چنين بنده همان نماز مرا مى خواند و همان دعاى مرا مى نمايد و با من زن وزن خواست مى كند و من هم با او زن وزن خواست مى كنم، و از من ارث مى برد و من هم از او ارث مى برم و به خاطر يك گناه اندكى كه بدان آلوده شده است، از ايمان بدر شده، امير المؤمنين (علیه السّلام) در پاسخ گفت:

راست گفتى، من از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنيدم مى فرمود: دليل آن هم قرآن خدا است كه:

خدا عز و جل مردم را سه طبقه آفريده و آنها را در سه مرتبه جا داده است و اين همان فرموده خدا عز و جل است در قرآن: اصحاب ميمنه و اصحاب مشأمه و سابقون، و اما آنچه در باره سابقين فرمود، دلالت دارد كه آنان پيغمبرانِ مرسل و غير مرسل اند، و خدا در آنها 5 روح نهاده است: روح القدس، روح ايمان، روح قوّت، روح شهوت، و روح بدن، و به وسيله روح القدس به پيغمبرى مبعوث شدند، مرسل

ص: 145

أَنْبِیَاءُ مُرْسَلُونَ وَ غَیْرُ مُرْسَلِینَ ، جَعَلَ اللّهُ فِیهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ: رُوحَ الْقُدُسِ ، وَ رُوحَ الاْءِیمَانِ ، وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، وَرُوحَ الْبَدَنِ؛ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِیَاءَ مُرْسَلِینَ(1)وَ غَیْرَ مُرْسَلِینَ، وَبِهَا عَلِمُوا الاْءَشْیَاءَ؛ وَ بِرُوحِ الاْءِیمَانِ عَبَدُوا اللّهَ ، وَ لَمْ یُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً(2) ؛ وَ بِرُوحِ الْقُوَّةِ جَاهَدُوا عَدُوَّهُمْ ، وَ عَالَجُوا مَعَاشَهُمْ(3) ؛ وَ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ أَصَابُوا لَذِیذَ الطَّعَامِ ، وَ نَکَحُوا الْحَلاَلَ مِنْ شَبَابِ النِّسَاءِ(4) ؛ وَ بِرُوحِ الْبَدَنِ دَبُّوا(5) وَ دَرَجُوا(6) ؛ فَهوءُلاَءِ مَغْفُورٌ لَهُمْ ، مَصْفُوحٌ عَنْ ذُنُوبِهِمْ(7)».

ثُمَّ قَالَ: « قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»(8) ثُمَّ قَالَ فِی جَمَاعَتِهِمْ: «وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (9) یَقُولُ: أَکْرَمَهُمْ بِهَا ، فَفَضَّلَهُمْ(10) عَلی مَنْ سِوَاهُمْ ؛ فَهوءُلاَءِ مَغْفُورٌ لَهُمْ ، مَصْفُوحٌ عَنْ ذُنُوبِهِمْ.

ثُمَّ ذَکَرَ أَصْحَابَ الْمَیْمَنَةِ _ وَ هُمُ الْمُوءْمِنُونَ(11) حَقّاً _ بِأَعْیَانِهِمْ ، جَعَلَ اللّهُ فِیهِمْ أَرْبَعَةَ أَرْوَاحٍ: رُوحَ الاْءِیمَانِ ، وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، وَ رُوحَ الْبَدَنِ؛ فَلاَ یَزَالُ الْعَبْدُ یَسْتَکْمِلُ(12) هذِهِ الاْءَرْوَاحَ الاْءَرْبَعَةَ حَتّی تَأْتِیَ(13) عَلَیْهِ حَالاَتٌ».

فَقَالَ الرَّجُلُ: یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، مَا هذِهِ الْحَالاَتُ؟

فَقَالَ: « أَمَّا أُولاَهُنَّ(14) ، فَهُوَ(15) کَمَا قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ(16) بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً»(17) فَهذَا یَنْتَقِصُ(18) مِنْهُ جَمِیعُ الاْءَرْوَاحِ ،

ص: 146


1- 10. فی « ص »: « المرسلین ».
2- 11. فی « ه »: - «وبروح الإیمان _ إلی _ شیئا ».
3- 12. فی « ب »: « معاشرهم ». وفی « ه » وحاشیة « بف »: « معایشهم ».
4- 13. فی « ج ، ز ، بف » وحاشیة « د »: « الدنیا ». وفی « ص »: « نساء الدنیا ».
5- 14. دبّ الصغیر یدبّ دبیبا ، ودبّ الجیش دبیبا أیضا: ساروا سَیرا لیّنا. المصباح المنیر ، ص 188 (دبّ).
6- 15. فی «ص ، بس» + «فیها». و دَرَج دروجا ودَرَجانا: مشی. القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 293 (درج).
7- 16. فی البصائر ، ص 447 و 449 : - «فهؤلاء مغفور لهم ، مصفوح عن ذنوبهم» . وعلی ما فی المتن کأنّ الذنب هنا ما دلّ علی ترک الأولی ، أو کنایة عن عدم صدورها عنهم .
8- 1. البقرة (2): 253.
9- 2. المجادلة (58) : 22 .
10- 3. فی « بر »: « فضّلهم » بدون الفاء العاطفة.
11- 4. فی « ه »: « المرسلون ».
12- 5. فی « ه »: « مستکملاً ».
13- 6. فی « د ، ص ، بر ، بف » والوافی والبحار: «یأتی ».
14- 7. فی « ب ، ج ، ص ، ه » والبحار: « أوّلهنّ ».
15- 8. کذا فی النسخ والأولی: « فهی ».
16- 9. فی « ب ، ه » : + «من » . وهو کما فی سورة الحجّ (22) : 5 .
17- 10. النحل (16): 70. سیأتی فی الکافی ، ح 14898 ، أنّ أرذل العمر مائة سنة . وللمزید راجع : البحار ، ج 6 ، ص 119 .
18- 11. فی « ز »: « ینقص ».

شدند يا غير مرسل، و به واسطه آن هر چيز را دانستند، و به وسيله روح ايمان خدا را پرستيدند و چيزى با او شريك نساختند، و با روح قوّت با دشمنان نبرد كردند و به كار زندگى پرداختند، و با روح شهوت دنبال خوراك بالذت و همسرى با زنانِ جوان رفتند، و با روح بدن جنبيدند و به راه رفتند، اينان آمرزيده اند و از گناهانشان چشم پوشى شده است، سپس فرمود: خدا عز و جل (253 سوره بقره): «اينانند رسولان كه برخى را بر برخى برترى داديم، برخى از آنهايند كه با خدا سخن گفته و رتبه برخى را بالا برديم و به عيسى بن مريم معجزاتى روشن داديم و او را به روح القدس كمك كرديم» سپس خدا در باره جمعى از آنان فرموده است كه: «آنها را به روحِ خود كمك داده» مى فرمايد:

آنها را بدان گرامى داشته و بر ديگران برترى داده است، پس اينان آمرزيده و از گناهانشان در گذشت شده.

سپس اصحاب ميمنه را ياد كرده و آنها به راستى همان خودِ مؤمنان هستند، خدا در آنها 4 روح نهاده است: روح ايمان، روح قوّت، روح شهوت، و روح بدن، و پيوسته بنده اين چهار روح را به كمال رساند و حالاتى بدو پديد آيد، آن مرد گفت:

يا امير المؤمنين! اين حالات چيستند؟ در پاسخ فرمود: امّا اوّل آنها:

همان است كه خدا عز و جل فرموده است (70 سوره نحل): «و برخى از شماها به عمر بسيار پستى برگردند تا ندانند پس از دانستن چيزى را» اين كسى است كه همه ارواح او كاسته گردند، و آن كس نيست كه از دين خدا بدر رود، زيرا آن خدائى كه او را به عمل آورده او را به دوران پست عمرش برگردانيده و او ديگر وقت نماز را نشناسد و نماز شب نتواند خواند، نه در شب و نه (قضايش را) در روز و نتواند كه با مردم در صف (نماز) قيام كند، اين كاهشى است در روح ايمان و به

ص: 147

وَ لَیْسَ بِالَّذِی یَخْرُجُ مِنْ دِینِ اللّهِ ؛ لاِءَنَّ الْفَاعِلَ بِهِ رَدَّهُ إِلی أَرْذَلِ عُمُرِهِ(1) ، فَهُوَ(2) لاَ یَعْرِفُ لِلصَّلاَةِ وَقْتاً ، وَ(3) لاَ یَسْتَطِیعُ التَّهَجُّدَ(4) بِاللَّیْلِ وَ لاَ بِالنَّهَارِ(5) ، وَ لاَ الْقِیَامَ فِی الصَّفِّ مَعَ النَّاسِ ؛ فَهذَا نُقْصَانٌ مِنْ رُوحِ الاْءِیمَانِ ، وَ لَیْسَ یَضُرُّهُ شَیْئاً.

وَ مِنْهُمْ(6): مَنْ یَنْتَقِصُ(7) مِنْهُ رُوحُ الْقُوَّةِ ، فَلاَ یَسْتَطِیعُ(8) جِهَادَ عَدُوِّهِ ، وَ لاَ یَسْتَطِیعُ طَلَبَ الْمَعِیشَةِ(9).

وَ مِنْهُمْ: مَنْ یَنْتَقِصُ(10) مِنْهُ(11) رُوحُ الشَّهْوَةِ ، فَلَوْ مَرَّتْ بِهِ أَصْبَحُ(12) بَنَاتِ آدَمَ لَمْ یَحِنَّ إِلَیْهَا(13) ، وَ لَمْ یَقُمْ ، وَ تَبْقی(14) رُوحُ الْبَدَنِ فِیهِ(15) ، فَهُوَ یَدِبُّ وَ یَدْرُجُ حَتّی یَأْتِیَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ ، فَهذَا الْحَالُ(16) خَیْرٌ(17)؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ هُوَ الْفَاعِلُ بِهِ(18) ، وَ قَدْ تَأْتِی(19) عَلَیْهِ حَالاَتٌ(20) فِی قُوَّتِهِ وَ شَبَابِهِ(21) ، فَیَهُمُّ بِالْخَطِیئَةِ ، فَیُشَجِّعُهُ(22) رُوحُ الْقُوَّةِ ، وَ یُزَیِّنُ(23) لَهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ ، وَ یَقُودُهُ(24) رُوحُ الْبَدَنِ حَتّی تُوْقِعَهُ(25) فِی الْخَطِیئَةِ(26) ، فَإِذَا(27) لاَمَسَهَا نَقَصَ مِنَ الاْءِیمَانِ ، وَ تَفَصّی(28) مِنْهُ ، فَلَیْسَ(29) یَعُودُ(30) فِیهِ حَتّی یَتُوبَ ، فَإِذَا تَابَ تَابَ اللّهُ عَلَیْهِ، وَ إِنْ(31) عَادَ أَدْخَلَهُ اللّهُ(32) نَارَ جَهَنَّمَ.

فَأَمَّا(33) أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ، فَهُمُ الْیَهُودُ وَ النَّصَاری ؛ یَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ» یَعْرِفُونَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَ الْوَلاَیَةَ فِی التَّوْرَاةِ وَ الاْءِنْجِیلِ ، کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ(34) فِی مَنَازِلِهِمْ «وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» : أَنَّکَ(35) الرَّسُولُ إِلَیْهِمْ «فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ»(36) فَلَمَّا جَحَدُوا مَا عَرَفُوا ، ابْتَلاَهُمُ اللّهُ(37) بِذلِکَ ، فَسَلَبَهُمْ رُوحَ الاْءِیمَانِ ، وَ أَسْکَنَ أَبْدَانَهُمْ ثَلاَثَةَ أَرْوَاحٍ: رُوحَ الْقُوَّةِ ، وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، وَ رُوحَ الْبَدَنِ.

ثُمَّ أَضَافَهُمْ إِلَی الاْءَنْعَامِ ، فَقَالَ: «إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالاْءَنْعامِ»(38) لاِءَنَّ الدَّابَّةَ إِنَّمَا تَحْمِلُ بِرُوحِ

ص: 148


1- 12. فی « ه ، بر » والوافی والبحار: « العمر ».
2- 13. فی « ه »: « وهو ».
3- 1. فی « ه »: «وهو ».
4- 2. فی حاشیة « د »: « لتهیّؤ ».
5- 3. فی « ز »: « والنهار » بدون « لا » والباء. وفی « ه »: « ولاالنهار ».
6- 4. فی « ب ، د ، ز ، بس » وحاشیة « بر » ومرآة العقول: « فیهم ».
7- 5. فی « ز ، ه »: « ینقص ».
8- 6. فی الوافی والبحار: « ولا یستطیع ».
9- 7. فی « ه »: « طلبا لمعیشته ».
10- 8. فی « ز ، ه »: « ینقص ».
11- 9. فی « ص »: - « منه ».
12- 10. « الصَّباحة »: الجمال. وقد صَبُح صباحة فهو صبیح وصُباح. الصحاح ، ج 1 ، ص 380 (صبح).
13- 11. لم یحنّ إلیها ، أی لایشتاق إلیها . راجع : لسان العرب ، ج 13 ، ص 128 (حنن) . و لم یقم ، أی لم یقم إلیها لطلبها و مراودتها .
14- 12. فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر » ومرآة العقول: « ویبقی ».
15- 13. فی « بر » ومرآة العقول: - « فیه ».
16- 14. فی « ج ، د ، ص ، ه ، بر » والوافی والبحار: « بحالٍ ». وفی مرآة العقول: « مجال ».
17- 15. فی « ج »: « بخیر ».
18- 16. فی « ج »: - « به ».
19- 17. فی « د ، ص ، بر ، بف » والوافی والبحار: « یأتی ».
20- 18. فی « بس »: + « فهو ».
21- 19. فی الوسائل: - « فی قوّته وشبابه ».
22- 20. فی « ه » والوافی والوسائل: « فتشجّعه ».
23- 21. فی «ج ، ه » والوافی: « وتزیّن ».
24- 22. فی الوافی والوسائل والبحار: « وتقوده ».
25- 1. فی « ب ، ج ، د ، ز ، ه ، بر ، بس ، بف »: « یوقعه ».
26- 2. فی الوسائل: « یواقع الخطیئة » بدل « توقعه فی الخطیئة ».
27- 3. فی الوافی: « وإذا ».
28- 4. فی « ب ، ج » : « تقضی ». وفی « د ، ز »: « تقصّی » بالقاف. وقال فی مرآة العقول : « وهو تصحیف ». وفی « ه »: « یفصّی ». و تفصّیت من الأمر تفصّیا: إذا خرجتَ منه وتخلّصتَ. النهایة ، ج 3 ، ص 352 (فصا).
29- 5. فی « ه »: « ولیس ».
30- 6. فی الوافی: « تعود ».
31- 7. فی « ه »: « فإن ».
32- 8. فی الوسائل: - « اللّه ».
33- 9. فی « ه »: « وأمّا ».
34- 10. فی « ب »: - « یعرفون محمّدا _ إلی _ أبناءهم ».
35- 11. فی « بس »: « وأنّک ».
36- 12. البقرة (2): 146 _ 147.
37- 13. فی «ج، د، ه، بر، بف» والوافی والبحار: - «اللّه».
38- 14. الفرقان (25): 44.

او هيچ زيانى ندارد، برخى باشد از آنها كه روح قوّت از او كاسته شود و نتواند با دشمنِ خود جهاد كند و نتواند خرج معاش به دست آورد و برخى از آنها باشند كه روح شهوتِ آنها كاسته شود و اگر زيباترين دختران آدم بدو گذرد، دل به هواى او ندهد و براى او از جاى برنخيزد و همان روح بدن در او بماند و تنها بجنبد و راه برود تا ملك الموت بر سر او آيد و اين حال هم خوب است، زيرا خدا عز و جل آن را باوى كرده است و بسا حالاتى در دوران نيرومندى و جوانى بدو رخ دهد و قصد گناه كند و روح قوّت او را دلير سازد و روح شهوت براى او آرايش دهد و روح بدن او را بكشاند تا در گناه اندازدش و چون به گناه آلوده شود، از ايمانِ او كاسته گردد و از او جدا شود و به او باز نگردد تا توبه كند و اگر توبه كند، خدا توبه او را بپذيرد و اگر به گناه برگردد، خدا او را به آتش دوزخ دراندازد.

و امّا اصحاب مشأمه، همان يهود و نصارى هستند، خدا عز و جل مى فرمايد (146 سوره بقره): «آن كسانى كه به آنها كتاب داديم او را بشناسند چنانچه فرزندان خود را مى شناسند» يعنى محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مى شناسند و هم ولايتِ ائمه را در كتاب تورات و انجيل، چنانچه مى شناسند پسرانِ خود را در خانه هاى خود، «و به راستى دسته اى از آنها حق را نهان مى كنند با اينكه آن را مى دانند (147) و راستى از پروردگار تو است (كه تو به آنها فرستاده شدى) مبادا خود از آنها باشى كه در ترديد و شكّ باشند» و چون انكار كردند آنچه را فهميدند، خدا روح ايمان را از آنها بر گرفت و در پيكر آنها سه روح منزل داد: روح قوّت و روح شهوت و روح بدن، و سپس آنها را به چهارپايان وابسته كرد و فرمود (44 سوره فرقان): «نيستند آنها جز به مانند چهارپايان» زيرا جاندار به همان روحِ قوّت، بار بردارد و به روح شهوت، علف مى خورد

ص: 149

الْقُوَّةِ ، وَ تَعْتَلِفُ(1) بِرُوحِ الشَّهْوَةِ ، وَ تَسِیرُ بِرُوحِ الْبَدَنِ».

فَقَالَ لَهُ(2) السَّائِلُ(3): أَحْیَیْتَ قَلْبِی بِإِذْنِ اللّهِ یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ(4).(5)

17 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ دَاوُدَ ، قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «إِذَا زَنَی الرَّجُلُ فَارَقَهُ(6) رُوحُ الاْءِیمَانِ» ، قَالَ: فَقَالَ: «هُوَ مِثْلُ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(7): «وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ»(8)».

ثُمَّ قَالَ: «غَیْرُ هذَا أَبْیَنُ مِنْهُ ، ذلِکَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ(9) : «وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»(10) هُوَ الَّذِی فَارَقَهُ».(11)

18 . یُونُسُ(12) ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: ««إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ»(13) الْکَبَائِرَ فَمَا سِوَاهَا». قَالَ: قُلْتُ: دَخَلَتِ الْکَبَائِرُ فِی الاِسْتِثْنَاءِ(14)؟ قَالَ: «نَعَمْ».(15)

19 . یُونُسُ(16) ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ:

قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : الْکَبَائِرُ فِیهَا اسْتِثْنَاءُ(17) أَنْ یَغْفِرَ(18) لِمَنْ یَشَاءُ؟ قَالَ: «نَعَمْ».(19)

20. یُونُسُ(20) ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «وَ مَنْ یُوءْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»(21) قَالَ: «مَعْرِفَةُ الاْءِمَامِ علیه السلام ، وَ اجْتِنَابُ الْکَبَائِرِ الَّتِی أَوْجَبَ اللّهُ عَلَیْهَا النَّارَ(22)».(23)

ص: 150


1- 15. فی « بر »: « وتعلف ».
2- 1. فی « ب ، ج ، د ، ص ، بس ، بف » والوافی والبحار: - « له ».
3- 2. فی « ز »: « السائل له ».
4- 3. فی « ض »: - « یا أمیرالمؤمنین ».
5- 4. بصائر الدرجات ، ص 449 ، ح 6 ، بسنده عن محمّد بن داود ، عن ابن هارون العبدی ، عن محمّد ، عن ï الأصبغ بن نباتة . وفیه ، ص 447 ، ح 5 ، بسند آخر عن جابر ، عن أبی جعفر علیه السلام ، من قوله: « خلق اللّه عزّوجلّ الناس علی ثلاث طبقات ». تحف العقول ، ص 181 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر. وراجع: تفسیر فرات ، ص 426 ، ح 608 الوافی ، ج 5 ، ص 1014 ، ح 3504؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 321 ، ح 20630 ، إلی قوله : « والدلیل علیه کتاب اللّه » و من قوله: « وقد تأتی علیه حالات فی قوّته وشبابه » إلی قوله: « وإن عاد أدخله اللّه نار جهنّم ». البحار ، ج 69 ، ص 179 ، ح 3.
6- 5. فی « ه » : «فارقته».
7- 6. فی « ه » : «قوله تعالی».
8- 7. البقرة (2): 267.
9- 8. فی «ص ، بس ، بف» والوافی : - ««وَلاَ تَیَمَّمُوا» _ إلی _ قول اللّه عزّوجلّ» . وقال العلاّمة المجلسی : «هو [أی عدمها [أظهر» .
10- 9. المجادلة (58): 22.
11- 10. الوافی ، ج 5 ، ص 1017 ، ح 3505 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 323 ، ح 20639 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 195 ، ح 11.
12- 11. السند معلّق علی سابقه . ویروی عن یونس، علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی.
13- 12. النساء (4): 48 و 116.
14- 13. فی الوافی : «أراد بالاستثناء استثناء المشیئة ، یعنی هل یغفر الکبائر لمن یشاء کما یغفر الصغائر ، وأنّ ما قلت کما قلت» .
15- 14. تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 140 ، بسند آخر. الفقیه ،ج 3 ، ص 574 ، ح 4966 ، مرسلاً ، مع زیادة فی آخره. تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 246 ، ح 152 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ وفیه ، ح 151 ، عن قتیبة الأعشی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1030 ، ح 3528؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 333 ، ح 20665 .
16- 1. السند معلّق ، کسابقه.
17- 2. فی «بف»: «الاستثناء» .
18- 3. فی الوسائل: «أن تغفر».
19- 4. الوافی ، ج 5 ، ص 1031 ، ح 3529؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 333 ، ح 20666 .
20- 5. السند معلّق ، کسابقَیه.
21- 6. البقرة (2): 269 .
22- 7. فی الوافی : «یعنی أنّ الحکمة عبارة عن اعتقاد وعمل . والظاهر أنّ الوصف بالتی أوجب اللّه علیها النار وصفٌ تفسیری ... ؛ إذ لو کان تقییدیا لکانت الکبائر صنفین ، ولیست کذلک . إلاّ أن یقال : إنّ الذنوب کلّها کبائر» .
23- 8. الکافی ، کتاب الحجّة ، باب معرفة الإمام والردّ إلیه ، ح 479 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی ، عن یونس ، عن أیّوب بن الحرّ ، عن أبی بصیر. المحاسن ، ص 148 ، کتاب الصفوة ، ح 60 ، بسند آخر عن أبی بصیر. تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 151 ، ح 496 ، عن أبی بصیر ، وتمام الروایة فی کلّها بعد ذکر الآیة: «طاعة اللّه ومعرفة الإمام». وفیه ، ص 151 ، ح 497 ، عن أبی بصیر ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1058 ، ح 3583؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 315 ، ح 20619 .

و به روح بدن، راه مى رود. پس سائل به آن حضرت گفت:

يا امير المؤمنين! دل مرا زنده كردى.

17- از داود، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از گفته رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر گاه مرد زنا كند، روح ايمان از او برود، گويد:

فرمود: آن مانند قول خدا عز و جل است [ (268 سوره بقره): «آهنگ بد را نكنيد براى آنكه از آن در راه خدا خرج كنيد» سپس فرمود: جز اين از آن روشن تر است، آن گفته خدا عزّ و جلّ است] «و تأييد كند آنها را به روحى از خود» آن است كه از او جدا شود.

18- از سليمان بن خالد، از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: (48 سوره نساء): «به راستى خدا نيامرزد كه به او شرك آرند و بيامرزد هر چه جز آنها را براى هر كه خواهد» از گناهان كبيره و جز آنها، گويد:

گفتم: كبائر هم در استثناء داخلند؟ فرمود: آرى.

19- از اسحق بن عمار، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

در كبائر هم استثناء است كه خدا براى هر كه خواهد بيامرزد؟ فرمود:

آرى.

20- از ابى بصير، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

(269 سوره بقره): «به هر كه حكمت داده شود خير بسيار داده شده» فرمود: معرفت امام و بركنارى از گناه كبيره اى است كه خدا آتش را در سزاى او لازم كرده است.

ص: 151

21 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ ، قَالَ:

قُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ(1) علیه السلام : الْکَبَائِرُ تُخْرِجُ مِنَ الاْءِیمَانِ؟

فَقَالَ(2): «نَعَمْ ، وَ مَا(3) دُونَ الْکَبَائِرِ؛ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لاَ یَزْنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُوءْمِنٌ ، وَ لاَ یَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُوءْمِنٌ».(4)

22. ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ(5) ، عَنْ عَلِیٍّ(6) الزَّیَّاتِ ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ : دَخَلَ ابْنُ قَیْسٍ الْمَاصِرِ وَ عُمَرُ(7) بْنُ ذَرٍّ _ وَ أَظُنُّ(8) مَعَهُمَا أَبُو حَنِیفَةَ _ عَلی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَتَکَلَّمَ ابْنُ قَیْسٍ الْمَاصِرِ ، فَقَالَ: إِنَّا لاَ نُخْرِجُ أَهْلَ(9) دَعْوَتِنَا وَ أَهْلَ مِلَّتِنَا مِنَ الاْءِیمَانِ فِی الْمَعَاصِی وَ الذُّنُوبِ .

قَالَ: فَقَالَ لَهُ(10) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «یَا ابْنَ قَیْسٍ ، أَمَّا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقَدْ(11) قَالَ: لاَ یَزْنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُوءْمِنٌ ، وَ لاَ یَسْرِقُ السَّارِقُ وَ هُوَ مُوءْمِنٌ؛ فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ حَیْثُ

شِئْتَ».(12)

23 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الرَّجُلِ یَرْتَکِبُ الْکَبِیرَةَ مِنَ الْکَبَائِرِ(13) فَیَمُوتُ ، هَلْ یُخْرِجُهُ ذلِکَ(14) مِنَ الاْءِسْلاَمِ؟ وَ إِنْ(15) عُذِّبَ ، کَانَ عَذَابُهُ کَعَذَابِ الْمُشْرِکِینَ ، أَمْ لَهُ مُدَّةٌ وَ انْقِطَاعٌ؟

فَقَالَ: «مَنِ ارْتَکَبَ کَبِیرَةً مِنَ الْکَبَائِرِ ، فَزَعَمَ(16) أَنَّهَا(17) حَلاَلٌ ، أَخْرَجَهُ ذلِکَ مِنَ الاْءِسْلاَمِ ، وَ عُذِّبَ أَشَدَّ الْعَذَابِ؛ وَ إِنْ کَانَ مُعْتَرِفاً أَنَّهُ ذَنْبٌ(18) وَ مَاتَ عَلَیْهَا(19) ، أَخْرَجَهُ(20) مِنَ الاْءِیمَانِ ، وَ لَمْ یُخْرِجْهُ مِنَ الاْءِسْلاَمِ ، وَ کَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الاْءَوَّلِ».(21)

ص: 152


1- 9. فی الوسائل: + «موسی».
2- 10. فی «ه ، بر» والوافی: «قال».
3- 11. فی «ز»: «فما».
4- 1. قرب الإسناد ، ص 229 ، ح 1176 ، بسند آخر عن موسی بن جعفر علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب (بدون العنوان) ، ضمن الحدیث 1518 ؛ وفیه ، کتاب المعیشة ، باب القمار والنهبة ، ح 8570 ، مع زیادة فی آخره ؛ والفقیه ، ج 4 ، ص 22 ، ضمن ح 4990 ، مع زیادة؛ التهذیب ، ج 6 ، ص 371 ، ح 1074 ، مع زیادة فی آخره ، وفی الأربعة الأخیرة بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الأمالی للمفید ، ص 21 ، المجلس 3 ، ضمن ح 3 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد علیهماالسلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع زیادة فی آخره. الخصال ، ص 608 ، باب المائة فمافوقه ، ضمن الحدیث الطویل 1 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد علیه السلام . عیون الأخبار ، ج 2 ، ص 125 ، ضمن الحدیث الطویل1 ، بسند آخر عن الرضا علیه السلام ، وفیهما من دون الإسناد إلی الرسول صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص 420 ، عن الرضا علیه السلام ، ضمن الحدیث الطویل ، وفی کلّ المصادر (إلاّ قرب الإسناد) مع اختلاف یسیر. تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 31 ، مرسلاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع زیادة فی آخره ، وفی کلّ المصادر من قوله: «لایزنی الزانی وهو مؤمن» الوافی ، ج 4 ، ص 112 ، ح 1712؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 325 ، ح 20645 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 63 ، ح 7.
5- 2. السند معلّق علی سابقه . ویروی عن ابن أبی عمیر ، علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه.
6- 3. هکذا فی «ب ، د ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف» والبحار. وفی «ج ، ز » والمطبوع: + «بن». وفی «جر» : - «علیّ».
7- 4. هکذا فی «ب ، ز ، ص ، بر ، بف ، جر» والبحار. وفی «ج ، د ، ه ، بس» والمطبوع: «عمرو». والصواب ما أثبتناه. وعمر هذا ، هو عمر بن ذرّ بن عبداللّه المرهبی. راجع: رجال الکشّی ، ص 219 ، الرقم 394؛ تهذیب الکمال ، ج 21 ، ص 334، الرقم 4230 ، وما بهامشه من المصادر.
8- 5. فی «ج»: + «و».
9- 6. فی «ه»: «بأهل».
10- 7. فی «ص ، ه ، بس» : - «له».
11- 8. فی «ص ، بر» : - «فقد».
12- 1. الوافی ، ج 4 ، ص 113 ، ح 1713؛ البحار ، ج 69 ، ص 63 ، ح 8 .
13- 2. فی الوسائل: - «من الکبائر».
14- 3. فی «ه»: «یخرج بذلک».
15- 4. فی «ه»: «فإن».
16- 5. فی «ه»: «وزعم».
17- 6. فی «ز»: «أنّ ذلک» بدل «أنّها».
18- 7. هکذا فی «ب ، ج ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی والوسائل. وفی «د» والمطبوع: «أذنب».
19- 8. هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی والوسائل. وفی المطبوع: «علیه».
20- 9. فی «د ، ز»: + «ذلک».
21- 10. الوافی ، ج 4 ، ص 113 ، ح 1714؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 33 ، ح 49 ؛ البحار ، ج 68 ، ص 299 ، ح 56 ؛ و ج 82 ، ص 217 ، ذیل ح 32.

21- از محمد بن حكيم، گويد: به ابى الحسن (علیه السّلام) گفتم:

ارتكاب گناهان كبيره از ايمان بيرون برد؟ آرى، و گناه كمتر از كبيره هم از ايمان بيرون برد، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: زناكار، زنا نكند تا ايمان دارد، و دزد تا ايمان دارد دزدى نكند.

22- از عبيده بن زراره، گويد: ابن قيس ماصر و عمرو بن ذرّ و به گمانم ابو حنيفه هم به همراه آنها بود كه خدمت امام باقر (علیه السّلام) رسيدند و ابن قيس ماصر به سخن در آمد و گفت كه: ما هم دعوتهاى خود و اهل ملّتِ خود را به خاطر مرتكب شدن گناهان و معاصى از ايمان بيرون ندانيم، امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اى پسر قيس! اما رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) محققاً فرموده است كه: زناكار، تا مؤمن است زنا نكند، و دزد تا ايمان دارد، دزدى نكند، تو و يارانت هر جا خواهيد برويد.

23- از عبد اللَّه بن سنان، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از مردى كه مرتكب گناه كبيره شود و بميرد، آيا به واسطه آن از اسلام بيرون شود؟ و عذابش چون عذاب مشركان باشد يا مدّت معينى دارد و تمام مى شود؟ در پاسخ فرمود: هر كه گناه كبيره كند و پندارد كه حلال است، از اسلام بيرون رود و به سختى عذاب شود، و اگر اقرار دارد كه گناه كرده، و بر سر آن گناه بميرد، از ايمانش بدر برد و از اسلامش بيرون نبرد و عذابش سبك تر باشد از عذاب اوّلي.

ص: 153

24 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِیِّ ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِی(1) صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ ، قَالَ:

«سَمِعْتُ أَبِی علیه السلام یَقُولُ: سَمِعْتُ أَبِی مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: دَخَلَ عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَلَمَّا سَلَّمَ وَ جَلَسَ تَلاَ هذِهِ الاْآیَةَ : «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ»(2) ثُمَّ(3) أَمْسَکَ ، فَقَالَ لَهُ(4) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : مَا أَسْکَتَکَ؟ قَالَ(5): أُحِبُّ أَنْ

أَعْرِفَ الْکَبَائِرَ مِنْ کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ .

فَقَالَ: نَعَمْ یَا عَمْرُو ، أَکْبَرُ الْکَبَائِرِ الاْءِشْرَاکُ بِاللّهِ ؛ یَقُولُ اللّهُ: «مَنْ(6) یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ»(7).

وَ بَعْدَهُ الاْءِیَاسُ(8) مِنْ رَوْحِ اللّهِ ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ(9) : «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» (10).

ثُمَّ الاْءَمْنُ لِمَکْرِ(11) اللّهِ ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ»(12).

وَ مِنْهَا عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ؛

ص: 154


1- 11. هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف، جر» والوافی. وفی المطبوع: - «الثانی».
2- 12. الشوری (42): 37؛ النجم (53): 32.
3- 13. فی «ه»: «و» بدل «ثمّ».
4- 14. فی الوافی: - «له».
5- 15. فی «ب ، ه»: «فقال».
6- 1. هکذا فی القرآن والوسائل. وفی النسخ والمطبوع: «ومن».
7- 2. المائدة (5) : 72.
8- 3. فی « ه » : «الیأس».
9- 4. فی «ه» : + «وَ لاَ تَایْ_ءَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ».
10- 5. یوسف (12): 87.
11- 6. فی « ه » : «مکر» . وفی الوسائل : «من مکر».
12- 7. الأعراف (7): 99.

24- از امام محمد تقى (علیه السّلام)، كه شنيدم پدرم مى فرمود كه:

شنيدم پدرم موسى بن جعفر مى فرمود كه: عمرو بن عبيد خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيد، و چون سلام كرد و نشست، اين آيه را خواند (32 سوره نجم): «آن كسانى كه كناره مى كنند از گناهان كبيره و از هرزگيها» سپس دم بست، پس امام صادق (علیه السّلام) به او فرمود: چه تو را خاموش كرد؟ گفت: من مى خواهم گناهان كبيره را از روى قرآنِ خدا عز و جل بشناسم، امام فرمود: آرى، اى عمرو.

1- بزرگ ترين گناهان كبيره: شرك به خدا است، خدا مى فرمايد (72 سوره مائده): «هر كه به خدا شرك آورد خدا بهشت را بر او حرام كرده است».

2- و پس از آن نوميدى از رحمت خدا است، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (78 سوره يوسف): «به راستى كه نوميد نشود از رحمت خدا جز مردمى كه كافر باشند».

3- و سپس ايمنى از مكر و عقوبت خداوند، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (99 سوره اعراف): «ايمن نشود از مكر خدا جز مردمى زيانكار».

4- و از آنها است عقوق و ناسپاسى حق پدر و مادر، زيرا خدا سبحانه، عاقّ را جبّار و شقى مقرر ساخته است (اشاره است به قول خدا تعالى در حكايت از عيسى ع (32 سوره مريم): «و نيكى به مادرم و خدا مرا جبّار و شقى نساخته است».

5- و قتل نفسى كه خدا او را محترم ساخته، جز به قانونِ حق الهى، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (93 سوره نساء):

« [هر كس بكشد مؤمنى را عمداً] سزاى او دوزخ است و در آن جاويد بماند [و خدا بر او خشم كند و او را لعنت كند و براى او عذابى بزرگ فراهم سازد

ص: 155

لاِءَنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الْعَاقَّ «جَبَّاراً شَقِیّاً»(1).

وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «فَجَزاوءُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها»(2) إِلی آخِرِ(3) الاْآیَةِ.

وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ ، لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الاْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ»(4) .

وَ أَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ؛ لاِءَنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً»(5).

وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»(6).

وَ أَکْلُ الرِّبَا؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ»(7).

وَ السِّحْرُ؛

ص: 156


1- 8. إشارة إلی الآیة 32 من سورة مریم (19) : «وَ بَرًّا بِوَ لِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا» .
2- 9. النساء (4): 93.
3- 10. فی «بر» : - «إلی آخر».
4- 11. النور (24): 23.
5- 1. النساء (4): 10.
6- 2. الأنفال (8) : 16.
7- 3. البقرة (2): 275.

و ظاهر آيه اين است كه تعمّد در برابر خطا است كه در آيه قبل حكم آن را بيان كرده است]».

6- و متّهم كردن زنِ پارسا به زنا، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (23 سوره نور): « [به راستى آنها كه نسبت دهند زنانِ عفيف مؤمنه را به زنا] لعنت شوند در دنيا و آخرت و براى آنها است عذاب بزرگى».

7- و خوردن مال يتيم، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (10 سوره نساء): «آن كسانى كه مال يتيمان را به ناحق و از ستم مى خورند (مقصود: هر گونه تصرّف ناروا است) همانا شكمهاى خود را پر از آتش مى كنند و محققاً به دوزخ آتش مى گيرند و شعله ور مى شوند».

8- و فرار از جبهه جهاد، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (16 سوره انفال): «هر كه در روز نبرد، پشت بدانها (يعنى دشمنان اسلام) دهد جز براى اينكه به قصد تغيير وضع جنگ باشد يا براى پيوستن به دسته ديگر از جنگجويان اسلامى و كمك به آنها باشد محققاً به خشم خدا گرفتار شده و جاى او دوزخ است و چه بد سرانجامى است».

9- و خوردن ربا، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (277 سوره بقره): «آن كسانى كه مى خورند ربا را بر نمى خيزند جز چنانچه از جا برخيزد آن كسى كه شيطان او را با مس خود مخبط و ديوانه كرده است».

10- و سحر و جادو، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (102 سوره بقره): « [و پيروى كردند آنچه شياطين در ملك سليمان تلاوت مى كردند سليمان كفر نورزيد ولى شياطين كفر ورزيدند و به مردم سحر و جادو را آموختند و آنچه را كه بر آن دو فرشته به نام هاروت و ماروت نازل شد و به كسى نياموختند تا به او گفتند همانا ما آزمايش هستيم مبادا كافر شوى و از آنها آموختند آنچه را كه به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى مى انداختند و آنها به احدى زيان رسان نبودند به وسيله آن جز به اذن خدا و مى آموختند

ص: 157

لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الاْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» (1).

وَ الزِّنی؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً»(2).

وَ الْیَمِینُ الْغَمُوسُ(3) الْفَاجِرَةُ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ : «إنَّ(4) الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الاْآخِرَةِ» (5).

وَ الْغُلُولُ(6)؛ لاِءَنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ»(7).

وَ مَنْعُ الزَّکَاةِ الْمَفْرُوضَةِ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ(8) : «فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ»(9).

وَ شَهَادَةُ الزُّورِ ، وَ کِتْمَانُ الشَّهَادَةِ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ»(10).

ص: 158


1- 4. البقرة (2): 102. أی الذی اشتری السحر بدل دین اللّه . والخلاق : النصیب .
2- 5. الفرقان (25): 68 _ 69 . وأثاما ، أی عقوبة .
3- 6. «الیمین الغموس»: هی الیمین الکاذیة الفاجرة. سمّیت غموسا؛ لأنّها تَغْمِس صاحبها فی الإثم ثمّ فی النار. النهایة ، ج 3 ، ص 386 (غمس).
4- 7. هکذا فی «بر» ومرآة العقول والوسائل ، وهو مطابق للقرآن . وفی سائر النسخ والمطبوع : - «إنّ» .
5- 8. آل عمران (3): 77.
6- 9. غلّ غُلُولاً: خانَ ، کأغلّ ، أو خاصّ بالفیء. القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1372 (غلل).
7- 10. آل عمران (3): 161.
8- 1. فی « ه » : + «یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ».
9- 2. التوبة (9) : 35. وفی «ز ، ص»: - «وظهورهم». وکوی فلانا ، أی أحرق جلده بحدیدة .
10- 3. البقرة (2): 283.

آنچه را بدانها زيان مى زد و سودشان نمى داد] و به حقيقت دانستند هر آن كس كه خريدار سحر و جادو است در آخرت بهره اى ندارد».

11- زنا كردن است، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (69 سوره فرقان): « [و آن كسانى كه نمى خوانند با خدا معبود ديگرى را و نمى كشند كسى را كه خدا حرام كرده جز به حق و زنا نمى كنند] و هر كه اين كار كند سزاى گناهِ خود بيند (70) عذابش در قيامت دو چندان باشد و به خوارى در آن عذاب جاويدان بماند».

12- سوگندِ دروغ در راه نابكارى و تبهكارى، زيرا خدا عز و جل فرمايد (77 سوره آل عمران): «آنها كه بفروشند پيمان با خدا و سوگندهاى خود را به بهاى اندكى آنان را در سراى ديگر بهره اى نيست».

13- غلول، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (161 سوره آل عمران): «هر كه از غنيمت دزدى كند روز قيامت او را با آنچه دزديده به عرصه محشر آورند».

14- منع زكاةِ واجب، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (35 سوره توبه): « [آيا كسانى كه گرويديد به راستى بسيارى از احبار (يهود) و رهبانان (نصارى) هر آينه مى خورند مال مردم را به مفت و باز مى دارند از راه خدا و آن كسانى كه گنج مى كنند طلا و نقره را و در راه خدا آن را خرج نمى كنند به آنها مژده عذابى دردناك بده (36) روزى باشد كه آنها را در آتشِ دوزخ تافته كنند] و به آنها پيشانى و پهلو و پشت آنان را داغ كنند [و به آنها گويند اين است كه براى خود گنج كرديد پس بچشيد عذابى را كه خود براى خود گنج و آماده ساختيد».

15 و 16- گواهى به ناحق و كتمانِ گواهى به حق، زيرا خدا مى فرمايد (283 سوره بقره): «هر كه كتمان كند آن گواهى را راستش اين است كه دلش گنهكار است».

ص: 159

وَ شُرْبُ الْخَمْرِ؛ لاِءَنَّ اللّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ _ نَهی عَنْهَا ، کَمَا نَهی عَنْ عِبَادَةِ الاْءَوْثَانِ(1).

وَ تَرْکُ الصَّلاَةِ مُتَعَمِّداً ، أَوْ شَیْئاً مِمَّا فَرَضَ اللّهُ؛ لاِءَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ تَرَکَ الصَّلاَةَ مُتَعَمِّداً ، فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللّهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِ اللّهِ (2) صلی الله علیه و آله .

وَ نَقْضُ الْعَهْدِ وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ»»(3).

قَالَ: «فَخَرَجَ عَمْرٌو _ وَلَهُ(4) صُرَاخٌ مِنْ بُکَائِهِ _ وَ هُوَ(5) یَقُولُ: هَلَکَ مَنْ قَالَ بِرَأْیِهِ ، وَ نَازَعَکُمْ فِی الْفَضْلِ وَ الْعِلْمِ». (6)

بَابُ اسْتِصْغَارِ الذَّنْبِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ ، عَنْ أَبِی أُسَامَةَ زَیْدٍ الشَّحَّامِ ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ؛ فَإِنَّهَا لاَ تُغْفَرُ». قُلْتُ:

ص: 160


1- 4. إشارة إلی الآیة 90 من سورة المائدة (5) : «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاْءَنصَابُ وَالاْءَزْلَ_مُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطَ_نِ فَاجْتَنِبُوهُ» .
2- 5. فی «د ، ص ، ه ، بس ، بف» والوافی ومرآة العقول والوسائل: «رسوله».
3- 6. الرعد (13): 25.
4- 7. فی «ب»: «له» بدون الواو .
5- 8. فی «بس»: - «هو».
6- 9. الفقیه ، ج 3 ، ص 563 ، ح 4932 ، معلّقا عن عبدالعظیم الحسنی . عیون الأخبار ، ج 1 ، ص 285 ، ح 33؛ علل الشرائع ، ص 391 ، ح 1؛ وفیه ، ص 478 ، ح 2 ، من قوله: «قتل النفس التی» إلی قوله: «فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَ__لِدًا فِیهَا»؛ وفیه ، ص 479 ، ح 2 ، من قوله: «عقوق الوالدین» إلی قوله «جبّارا شقیّا»؛ وفیه ، ص 480 ، ح 2 ، من قوله: «قذف المحصنة» إلی قوله: «وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ» ، وفی کلّها (إلاّ الفقیه) بسند آخر عن أحمد بن أبی عبداللّه ، عن عبدالعظیم الحسنی . وفی الفقیه ، ص 571 ، ضمن ح 4955 ؛ وثواب الأعمال ، ص 292 ، ضمن ح 15 ، بسند آخر عن محمّد بن علیّ علیهماالسلام ، هکذا: «ما أکبر الکبائر؟ قال : شرب الخمر». الکافی¨ ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الکبائر ، ح 2446 ، مرسلاً ، وتمام الروایة فیه : «وقد روی أنّ أکبر الکبائر الشرک باللّه» . فقه الرضا علیه السلام ، ص 332 ، من قوله: «وأکل مال الیتیم» إلی قوله: «وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا» ، وفی کلّ المصادر مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1052 ، ح 3576؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 318 ، ح 20629 .

17- شرب خمر، زيرا خداوند از آن نهى كرده چنانچه از پرستش بتها نهى كرده.

18 و 19- ترك نماز عمداً يا ترك آنچه خدا فرض كرده است (براى نماز) زيرا رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: هر كه عمداً نماز را ترك كند، از تعهّد خدا و تعهّد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بى زار است.

20 و 21- عهدشكنى و قطع رحم، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد (25 سوره رعد): « [آن كسانى كه پيمانِ خدا را پس از بستن آن مى شكنند و قطع رحم مى كنند آنچه خدا به وصل آن فرمان داده است و در زمين فساد مى كنند] آنانند كه براى آنها است لعنت و براى آنها است بدى خانه آخرت».

گويد: عمرو از خانه امام (علیه السّلام) بيرون آمد و شيون به گريه بلند داشت و مى گفت: هلاك است هر كه به رأى خود فتوى دهد و با شما در علم و فضل منازعه كند.

باب خُرد شمردن گناهان

1- از ابى اسامه زيد شحّام، از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

از گناهانى كه خرد و كوچك بدانها نگاه كنيد بپرهيزيد، زيرا آنها آمرزيده نشوند، من گفتم: محقّرات از ذنوب كدامند؟ فرمود:

شخص گناه مى كند و مى گويد:

ص: 161

وَ مَا الْمُحَقَّرَاتُ؟ قَالَ: «الرَّجُلُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ(1) ، فَیَقُولُ: طُوبی لِی لَوْ(2) لَمْ یَکُنْ لِی(3) غَیْرُ ذلِکَ».(4)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(5) ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی ، عَنْ سَمَاعَةَ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: «لاَ تَسْتَکْثِرُوا کَثِیرَ الْخَیْرِ ، وَ لاَ تَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ الذُّنُوبِ(6)؛ فَإِنَّ قَلِیلَ الذُّنُوبِ یَجْتَمِعُ حَتّی یَکُونَ(7) کَثِیراً ، وَ خَافُوا اللّهَ(8) فِی السِّرِّ(9) حَتّی تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِکُمُ النَّصَفَ».(10)

3 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ وَ الْحَجَّالِ جَمِیعاً ، عَنْ ثَعْلَبَةَ(11) ، عَنْ زِیَادٍ ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ(12) ، فَقَالَ لاِءَصْحَابِهِ: ائْتُوا(13) بِحَطَبٍ ، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللّهِ ، نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ ، مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ ، قَالَ(14): فَلْیَأْتِ کُلُّ إِنْسَانٍ بِمَا قَدَرَ(15) عَلَیْهِ ، فَجَاؤُوا بِهِ حَتّی رَمَوْا بَیْنَ یَدَیْهِ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : هکَذَا تَجْتَمِعُ(16) الذُّنُوبُ .

ثُمَّ قَالَ: إِیَّاکُمْ وَ الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ؛ فَإِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ طَالِباً ، أَلاَ وَ إِنَّ طَالِبَهَا یَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ ، وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ(17) فِی إِمامٍ مُبِینٍ».(18)

ص: 162


1- 1. فی « ه » : - «الذنب».
2- 2. فی الوسائل: «إن» بدل «لو».
3- 3. فی «بس» : - «لی».
4- 4. تحف العقول ، ص 5 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، و تمام الروایة: «اتّقوا المحقّرات من الذنوب ، وهی قول العبد : لیت لایکون لی غیر هذا الذنب» الوافی ، ج 5 ، ص 1009 ، ح 3493؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 310 ، ح 20603 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 345 ، ح 29.
5- 5. فی الکافی ، ح 3037 : «أحمد بن محمّد بن خالد». وفی الوسائل ، ح 20604: «أحمد بن محمّد بن عیسی».
6- 6. فی «بس»: «الذنب».
7- 7. فی «ه» والکافی ، ح 3037 والزهد: «حتّی یصیر».
8- 8. فی «ز»: - «اللّه» .
9- 9. فی الزهد : + «والعلانیة».
10- 1. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب محاسبة العمل ، ح 3037. وفی الزهد ، ص 77 ، ح 33 ، عن عثمان بن عیسی. الأمالی للمفید ، ص 157 ، المجلس 19 ، ح 8 ، بسنده عن عثمان بن عیسی ، عن سماعة ، عن أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام ، وفی کلّها مع زیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 1009 ، ح 3492؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 96 ، ح 229 ، إلی قوله: «ولا تستقلّوا قلیل الذنوب»؛ و ج 15 ، ص 310 ، ح 20604 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 346 ، ح 30.
11- 2. فی «بف» : + «بن میمون».
12- 3. أصبحت الأرضُ قرعاء: رعی نباتها ، أی لانبات فیها . راجع : أساس البلاغة ، ص 503 (قرع).
13- 4. فی «ج» والوافی والبحار ، ج 73: «ائتونا». وفی «د ، ه»: «ایتونا».
14- 5. فی «ب» والوسائل: «فقال».
15- 6. فی « ه » : «یقدر».
16- 7. فی «ز ، بر»: «یجتمع».
17- 8. فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 70: «وأمّا قوله: أحصیناه ، فیحتمل أن یکون فی الأصل: أحصاه ، فصحّف النسّاخ موافقا للآیة ، أی علی سبیل الحکایة وقرأ بعض الأفاضل: نکتب ، بالنون موافقا للآیة خبرا ل «إنّ» ، أی طالبها هذه الآیة علی الإسناد المجازیّ . وله وجه ، لکنّه مخالف للمضبوط فی النسخ». والجملة إشارة إلی الآیة 12 من سورة یس (36) : «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتَی وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ ءَاثَ_رَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْنَ_هُ فِیآ إِمَامٍ مُّبِینٍ».
18- 9. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الذنوب ، صدر ح 2420 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، من قوله : «إیّاکم والمحقّرات من الذنوب» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1009 ، ح 3494 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 310 ، ح 20605 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 346 ، ح 31 .

خوشا بر من اگر جز اين گناهى نداشته باشم.

2- از سماعه، گويد: از ابى الحسن (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

خير بسيارِ خود را، فزون مشماريد، و گناهِ اندك را كم مگيريد، زيرا گناهِ اندك، خرده خرده جمع گردد و بسيار شود، از خدا در نهانى بترسيد تا از طرفِ خود حق را ادا كرده باشيد.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در زمينِ لخت و بى گياهى فرود آمد و به يارانش فرمود: براى من هيزم بياوريد، عرض كردند: يا رسول اللَّه! ما در سر زمين لخت و بى گياه هستيم كه هيزم ندارد، فرمود: هر كسى همان را آورد كه مى تواند، و خرده خرده آوردند و برابر آن حضرت روى هم ريختند (و انبارى شد)، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: گناهان هم چنين گرد و فراهم آيند، سپس فرمود: بپرهيزيد از گناهان كوچك، زيرا براى هر چيزى جوينده و بازرسى است، هلا بازرس گناهان، مى نويسد هر آنچه مردم پيش دارند و هر اثرى از خود به جا گذارند و هر چيزى را در رهبر روشنى آمار كنيم.

ص: 163

بَابُ الاْءِصْرَارِ عَلَی الذَّنْبِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّهِیکِیِّ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِیِّ(1) ، ··· î عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ(2) :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لاَ صَغِیرَةَ مَعَ الاْءِصْرَارِ(3) ، وَ لاَ کَبِیرَةَ مَعَ الاِسْتِغْفَارِ(4)» .(5)

2. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»(6) قَالَ: «الاْءِصْرَارُ(7) أَنْ یُذْنِبَ الذَّنْبَ (8)، فَلاَ یَسْتَغْفِرَ(9) اللّهَ(10) ، وَ لاَ یُحَدِّثَ نَفْسَهُ بِتَوْبَةٍ(11) ؛ فَذلِکَ الاْءِصْرَارُ».(12)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «لاَ وَ اللّهِ ، لاَ یَقْبَلُ(13) اللّهُ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ عَلَی الاْءِصْرَارِ عَلی شَیْءٍ مِنْ مَعَاصِیهِ».(14)

ص: 164


1- 1. لم نجد عمّار بن مروان القندی فی غیر سند هذا الخبر ، فالظاهر وقوع التصحیف فی العنوان . والمحتمل فی بادی الرأی وقوع التصحیف إمّا فی لقب العنوان ، أو بعض أجزائه الآخر. أمّا احتمال التصحیف فی اللقب ، فضعیف ؛ فإنّ عمّار بن مروان فی رواتنا اثنان : عمّار بن مروان الیشکری ، وعمّار بن مروان الکلبی ، وروایتهما عن عبداللّه بن سنان ، أو روایة النهیکی عنهما ، غیر معهودة لم نجدها فی موضع مع الفحص الأکید. والظاهر أنّ الصواب فی العنوان هو زیاد بن مروان القندی ؛ فقد روی أحمد بن محمّد بن خالد فی المحاسن ، ص 402 ، ذیل ح 96 ، عن النهیکی ، عن القندی ؛ وفی المحاسن ، ص 421 ، ذیل ح 200 ، عن النهیکی ، عن زیاد القندی . وأمّا ما ورد فی المحاسن ، ص 544 ، ح 851 من روایته عن النهیکی عن عبداللّه بن محمّد ، عن زیاد بن مروان ، أو ص 593 ، ح 107 من روایته عن النهیکی ، عن عبداللّه بن محمّد ، عن زیاد بن مروان القندی ، فقد ورد الأوّل فی البحار ، ج 63 ، ص 162 ، ح 9 ؛ و ج 86 ، ص 360 ، ح 39 . والثانی فی البحار ، ج 63 ، ص 397 ، ح 12 ، وفی المواضع الثلاثة « النهیکی عبداللّه بن محمّد » وهو الصواب . هذا ، و روی زیاد بن مروان عن عبداللّه بن سنان فی بعض الأسناد . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 7 ، ص 486.
2- 2. فی «ه» : - « عن عبداللّه بن سنان » .
3- 3. فی «ه» : « إصرار » .
4- 4. فی « ه » : «استغفار ».
5- 5. الأمالی للصدوق ، ص 433 ، المجلس 66 ، ضمن الحدیث الطویل 1 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ التوحید ، ص 407 ، ضمن الحدیث الطویل 6 ، بسند آخر عن موسی بن جعفر ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ ثواب الأعمال ، ص 330 ، ضمن الحدیث الطویل 1 ، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی ، ج 5 ، ص 1011 ، ح 3496 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 337 ، ح 20618 .
6- 1. آل عمران(3) : 135.
7- 2. هکذا فی «ب ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف» والوافی والوسائل والبحار وتفسیر العیّاشی . وفی المطبوع : + «هو » .
8- 3. فی تفسیر العیّاشی : «العبد» .
9- 4. فی «بر » والبحار وتفسیر العیّاشی : «ولایستغفر».
10- 5. فی «ج ، ه ، بر ، بف » والوافی والبحار : - «اللّه » .
11- 6. فی «ه» وحاشیة «بر ، بف» : «بترکه » . وفی الوسائل وتفسیر العیّاشی : «بالتوبة».
12- 7. تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 198 ، ح 144 ، عن جابر الوافی ، ج 5 ، ص 1011 ، ح 3498 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ï ص 338 ، ح 20682 ؛ البحار ، ج 88 ، ص 29 .
13- 8. فی « ه » : « ما یقبل » .
14- 9. الوافی ، ج 5 ، ص 1011 ، ح 3497 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 337 ، ح 20679 .

باب اصرار بر گناهان

1- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

با اصرار، گناه صغيره نباشد، و با آمرزش جوئى و استغفار، گناه كبيره اى نماند.

2- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

در تفسير قول خدا عز و جل (135 سوره آل عمران): « [و آن كسانى كه چون كارِ هرزگى كنند و يا بر خود ستم نمايند به ياد آيند و براى گناهانِ خود آمرزش خواهند و كيست كه گناهان را بيامرزد جز خدا] و اصرار نداشته اند بر آنچه كرده اند و با آنكه مى دانستند (يعنى فهميدند كه بد كرده اند)» فرمود: اصرار اين است كه گناهى كند و از آن آمرزش نخواهد از خدا و در فكر توبه نباشد، اين خودش اصرار به گناه است.

3- از ابى بصير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

نه به خدا، كه خداوند چيزى از طاعتِ خود را با اصرار بر چيزى از گناهانِ خود نپذيرد.

ص: 165

بَابٌ فِی أُصُولِ الْکُفْرِ وَ أَرْکَانِهِ

1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (1) : « أُصُولُ الْکُفْرِ(2) ثَلاَثَةٌ: الْحِرْصُ ، وَ الاِسْتِکْبَارُ ، وَ الْحَسَدُ؛ فَأَمَّا الْحِرْصُ ، فَإِنَّ آدَمَ علیه السلام حِینَ نُهِیَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلی أَنْ أَکَلَ(3) مِنْهَا؛ وَ أَمَّا الاِسْتِکْبَارُ ، فَإِبْلِیسُ(4) حَیْثُ(5) أُمِرَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ ، فَأَبَی(6)؛ وَ أَمَّا الْحَسَدُ ، فَابْنَا آدَمَ حَیْثُ (7) قَتَلَ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ(8)».(9)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ ، عَنِ السَّکُونِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ النَّبِیُّ(10) صلی الله علیه و آله : أَرْکَانُ الْکُفْرِ أَرْبَعَةٌ: الرَّغْبَةُ ، وَ الرَّهْبَةُ ، وَ السَّخَطُ(11) ، وَ الْغَضَبُ».(12)

3. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ ، عَنْ عُبَیْدِ اللّهِ(13) الدِّهْقَانِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ(14) أَوَّلَ مَا عُصِیَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ سِتٌّ(15): حُبُّ الدُّنْیَا ، وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ ، وَ حُبُّ الطَّعَامِ ، وَ حُبُّ النَّوْمِ ، وَ حُبُّ الرَّاحَةِ(16) ، وَ حُبُّ النِّسَاءِ».(17)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ

ص: 166


1- 1. فی حاشیة « بر » : «قال : سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول ».
2- 2. فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 73 : «کأنّ المراد باُصول الکفر ما یصیر سببا للکفر أحیانا ، لا دائما ، وللکفر أیضا معان کثیرة : منها ما یتحقّق بإنکار الربّ سبحانه والإلحاد فی صفاته . ومنها ما یتضمّن إنکار أنبیائه و حججه ، أو ما أتوابه من اُمور المعاد و أمثالها . ومنها ما یتحقّق بمعصیة اللّه و رسوله . ومنها ما یکون بکفران نعم اللّه تعالی إلی أن ینتهی إلی ترک الأولی ، فالحرص یمکن أن یصیر داعیا إلی ترک الأولی ، أو ارتکاب صغیرة أو کبیرة حتّی ینتهی إلی جحود یوجب الشرک والخلود ، فما فی آدم علیه السلام کان من الأوّل ، ثمّ تکامل فی أولاده حتّی انتهی إلی الأخیر ، فصحّ أنّه أصل الکفر ، وکذا سائر الصفات» .
3- 3. فی «بس » والخصال : «أن یأکل » .
4- 4. فی « ه » : «فإنّ إبلیس » .
5- 5. فی حاشیة «ج » والبحار والخصال والأمالی : « حین » .
6- 6. فی « ه » : «فلم یسجد » . وفی البحار والأمالی : « استکبر» . وفی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 268 : «قد کان إباء إبلیس لعنه اللّه من السجود عن حسد و استکبار ، وإنّما خصّ الاستکبار بالذکر لأنّه تمسّک به ، حیث قال : «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» [الأعراف (7) : 12 ؛ ص (38) : 76] ، أو لأنّ الاستکبار أقبح من الحسد ؛ لأنّ المتکبّر یدّعی مشارکة الباری فی أخصّ صفاته» .
7- 7. فی الخصال والأمالی : « حین » .
8- 8. فی الخصال والأمالی : + « حسدا » .
9- 9. الأمالی للصدوق ، ص 419 ، المجلس 65 ، ح 7 ؛ والخصال ، ص 90 ، باب الثلاثة ، ح 28 ، بسندهما عن بکر بن محمّد الوافی ، ج 5 ، ص 839 ، ح 3108 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 339 ، ح 20684 ، إلی قوله : «والاستکبار والحسد» ؛ البحار ، ج 72 ، ص 104 ، ح 1 .
10- 10. فی حاشیة « ج » : « رسول اللّه » .
11- 11. فی «بر » : + « بقضاء اللّه » . ولعلّ المراد بالرغبة الرغبة فی الدنیا والحرص علیها ، وبالرهبة الخوف من فواتها والهمّ من زوالها ، وبالسخط عدم الرضا بقضاء اللّه وانقباض النفس فی حکمه ، وبالغضب ثوران النفس نحو الانتقام عند مشاهدة ما لایلائمها من المکاره والآلام . راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 269 .
12- 12. الأمالی للصدوق ، ص 419 ، المجلس 65 ، ح 8 ، عن أبیه ، عن علیّ بن إبراهیم . الجعفریّات ، ص 232 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام ، مع زیادة فی أوّله . تحف العقول ، ص 223 ، مع زیادة فی أوّله ؛ وفیه ، ص 207 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام الوافی ، ج 4 ، ص 229 ، ح 1859 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 339 ، ح 20685 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 105 ، ح 2 .
13- 1. هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف ، جر» . وفی «ه» والمطبوع : « عبداللّه » . والصواب ما أثبتناه ، وعبیداللّه هذا ، هوعبیداللّه بن عبداللّه الدهقان المترجم فی رجال النجاشی ، ص 231 ، الرقم 614 ، و فی الفهرست للطوسی ، ص 307 ، الرقم 469 . و روی نوح بن شعیب عنه بعنوان عبیداللّه بن عبداللّه الدهقان فی الکافی ، ح 129 .
14- 2. فی «ه» والخصال : - «إنّ » .
15- 3. فی «ص» والوافی : + «خصال » . وفی الخصال : « بستّ خصال » .
16- 4. فی « ه » : «وحبّ الراحة و حبّ النوم » . والمراد الإفراط فی تلکم الصفات بحیث ینتهی إلی ارتکاب الحرام أو ترک السنن والاشتغال عن ذکراللّه ؛ أو حبّ الحیاة الدنیا المذمومة ، وحبّ الرئاسة بالجور والظلم ، و حبّ الطعام بحیث لایبالی حصل من حلال أو حصل من حرام ، وحبّ النوم بحیث یصیر مانعا من الطاعات الواجبة والمندوبة ، وکذا حبّ الراحة وحبّ النساء . راجع : مرآة العقول ، ج 10 ، ص 75 .
17- 5. المحاسن ، ص 295 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 459 ، عن نوح بن شعیب النیسابوری ، عن عبید بن عبداللّه الدهقان . الخصال ، ص 330 ، باب الستّة ، ح 27 ، بسنده عن عبداللّه بن القاسم ، عن عبداللّه بن سنان ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 892 ، ح 3237 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 339 ، ح 20686 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 105 ، ح 3 .

باب در اصول كفر و اركان آن

1- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ريشه هاى كفر سه تا است: حرص، سربزرگى، و حسد، امّا حرص اين است كه چون آدم (علیه السّلام) از خوردن گندم غدقن شد، حرص او را واداشته كه از آن بخورد و امّا سربزرگى اين است كه چون شيطان مأمور شد به آدم (علیه السّلام) سجده كند، سرباز زد، و امّا حسد اين است كه يكى از دو پسر آدم ديگرى را كشت.

2- پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

اركانِ كفر چهار است: رغبت، رهبت، خشم و غضب.

3- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

سرآغاز آنچه سبب نافرمانى خدا است شش چيز است:

دوستى دنيا، دوستى رياست، دوستى طعام، دوستى خواب، دوستى راحت و آسايش، و دوستى زن ها.

4- از امام صادق (علیه السّلام) كه مردى از خثعم نزد پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

ص: 167

سِنَانٍ ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَنَّ رَجُلاً مِنْ خَثْعَمٍ جَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَ: أَیُّ الاْءَعْمَالِ أَبْغَضُ إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقَالَ: الشِّرْکُ بِاللّهِ ، قَالَ: ثُمَّ(1) مَا ذَا؟ قَالَ: قَطِیعَةُ الرَّحِمِ ، قَالَ: ثُمَّ مَا ذَا؟ قَالَ: الاْءَمْرُ بِالْمُنْکَرِ ، وَ النَّهْیُ عَنِ الْمَعْرُوفِ».(2)

5. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ حَسَنِ بْنِ عَطِیَّةَ ، عَنْ یَزِیدَ الصَّائِغِ ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : رَجُلٌ عَلی هذَا الاْءَمْرِ إِنْ حَدَّثَ کَذَبَ، وَ إِنْ وَعَدَ أَخْلَفَ، وَ إِنِ ائْتُمِنَ خَانَ ، مَا مَنْزِلَتُهُ؟

قَالَ: «هِیَ أَدْنَی الْمَنَازِلِ مِنَ الْکُفْرِ وَ لَیْسَ بِکَافِرٍ».(3)

6. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ ، عَنِ السَّکُونِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مِنْ عَلاَمَاتِ(4) الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَیْنِ(5) ، وَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ ، وَ شِدَّةُ الْحِرْصِ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا(6) ، وَ الاْءِصْرَارُ عَلَی الذَّنْبِ».(7)

7 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «خَطَبَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله النَّاسَ(8) ، فَقَالَ: أَ لاَ أُخْبِرُکُمْ بِشِرَارِکُمْ؟ قَالُوا: بَلی یَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ(9) صلی الله علیه و آله : الَّذِی یَمْنَعُ رِفْدَهُ(10) ، وَ یَضْرِبُ عَبْدَهُ ، وَ یَتَزَوَّدُ(11) وَحْدَهُ ؛ فَظَنُّوا أَنَّ اللّهَ لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً هُوَ شَرٌّ(12) مِنْ هذَا.

ثُمَّ قَالَ : أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْ ذلِکَ؟ قَالُوا: بَلی یَا رَسُولَ اللّهِ ، قَالَ صلی الله علیه و آله : الَّذِی لاَ یُرْجی خَیْرُهُ ، وَ لاَ یُوءْمَنُ شَرُّهُ؛ فَظَنُّوا أَنَّ اللّهَ

ص: 168


1- 1. فی « ه » : «ثمّ قال » . وفی «بف » : « ثمّ قال : ثمّ » .
2- 2. المحاسن ، ص 295 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 460 ، عن أبیه ، عن عبداللّه بن المغیرة ومحمّد بن سنان . وفی الکافی ، کتاب الجهاد، باب الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر ، ح 8327 ؛ والتهذیب ، ج 6 ، ص 176 ، ح 355 ، بسند آخر . فقه الرضا علیه السلام ، ص 376 ، و فیه : «نروی أنّ رجلاً جاء إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله فقال ...» ، وفی الثلاثة الأخیرة مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله الوافی ، ج 5 ، ص 915 ، ح 3269 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 121 ، ذیل ح 21137 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 106 ، ح 4 .
3- 3. الوافی ، ج 4 ، ص 199 ، ح 1814 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 340 ، ح 20689 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 106 ، ح 5 .
4- 4. فی «ج ، ه ، بر » وشرح المازندرانی والوافی : « علامة » .
5- 5. جمدت عینه : قلّ دَمْعُها . المصباح المنیر ، ص 107 (جمد) .
6- 6. فی الخصال ، ص 242 : «الرزق » .
7- 7. الخصال ، ص 242 ، باب الأربعة ، ح 96 ، بسنده عن النوفلی ، عن السکونی ، عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . وفی الفقیه ، ج 4 ، ص 358 ، ضمن الحدیث الطویل 5762 ؛ والخصال ، ص 243 ، باب الأربعة ، ح 97 ؛ والجعفریّات ، ص 168 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص 10 ، ضمن الحدیث الطویل ؛ و ص 47 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله . الاختصاص ، ص 111 ، وفیه : «أنّ للمنافق أربع علامات ...» ؛ وفیه ، ص 228 : «أربع من علامات النفاق ...» ، وفیهما مرسلاً عن أبی عبداللّه علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، ومع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 840 ، ح 3111 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 337 ، ح 20680 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 107 ، ح 6 .
8- 1. فی « ز » : « للناس » .
9- 2. فی « ج » والوسائل والبحار : « فقال » .
10- 3. رَفَده رَفْدا : أعطاه أو أعانه . والرِّفْد : اسم منه . المصباح المنیر ، ص 232 (رفد).
11- 4. فی « ه » : «ینزل » . وفی مرآة العقول : «ویتزوّد وحده ، أی یأکل زاده وحده من غیر رفیق مع الإمکان . أو أنّه لا یعطی من زاده غیره شیئا من عیاله وغیرهم . وقیل : أی لا یأخذ نصیب غیره عند أخذ العطاء ، وهو بعید » . و«الزاد» : طعام یتّخذ للسفر . الصحاح ، ج 2 ، ص 481 (زود).
12- 5. فی « ه » : «أشرّ» وکذا فیما یأتی .

آمد و عرض كرد: كدام عمل نزد خدا عز و جل دشمن تر است؟

در پاسخ فرمود: شرك به خدا، عرض كرد: سپس چه كارى؟

فرمود: قطع رحم، عرض كرد: سپس چه كارى؟ فرمود: وادار كردن به كارِ زشت و بازداشتن از كارِ خوب.

5- از يزيد صائغ، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: مردى به عقيده اماميّه است ولى اگر حديثى كند دروغ گويد، و اگر وعده دهد تخلّف كند، و اگر چيزى به او سپرده شود خيانت ورزد، چه مقامى دارد؟ فرمود: اين نزديك ترين مراتب است به كفر ولى كافر محسوب نيست.

6- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

از نشانه هاى شقاوت: خشكى چشم و سختى دل و آزمندى در طلب دنيا و اصرار بر گناه است.

7- از امام باقر (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) براى مردم سخنرانى كرد و فرمود:

آيا من شما را به بدترين خودتان مطّلع نكنم؟ گفتند: چرا يا رسول اللَّه، فرمود: آنكه از بخشش به واردين و حاجتمندانِ خود دريغ دارد و بنده خود را مى زند و توشه خود را تنها مى خورد، شما پنداريد كه خداوند از او خلقى بدتر نيافريده.

سپس فرمود: آيا به شما خبر ندهم از بدتر از آن؟ گفتند: چرا يا رسول اللَّه، فرمود: آنكه اميدِ خيرى از او نيست و ايمنى از شرّ او نيست، بپنداريد كه خدا بدتر از آن نيافريده است.

ص: 169

لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً هُوَ شَرٌّ مِنْ هذَا.

ثُمَّ قَالَ: أَ لاَ أُخْبِرُکُمْ بِمَنْ هُوَ شَرٌّ مِنْ ذلِکَ(1)؟ قَالُوا: بَلی یَا رَسُولَ اللّهِ(2) ، قَالَ صلی الله علیه و آله : الْمُتَفَحِّشُ اللَّعَّانُ ، الَّذِی إِذَا ذُکِرَ عِنْدَهُ الْمُوءْمِنُونَ لَعَنَهُمْ ، وَ إِذَا ذَکَرُوهُ لَعَنُوهُ».(3)

8 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ(4) ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : ثَلاَثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ ، کَانَ مُنَافِقاً _ وَ إِنْ صَامَ وَ صَلّی ، وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ _ : مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ، وَ إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ ، وَ إِذَا(5) وَعَدَ أَخْلَفَ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ قَالَ(6) فِی کِتَابِهِ: «إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ»(7) وَ قَالَ : «أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ»(8) وَ فِی(9) قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا»(10)».(11)

9. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَ لاَ أُخْبِرُکُمْ بِأَبْعَدِکُمْ مِنِّی شَبَهاً (12)؟ قَالُوا: بَلی یَا رَسُولَ اللّهِ، قَالَ صلی الله علیه و آله : الْفَاحِشُ الْمُتَفَحِّشُ الْبَذِیءُ(13) الْبَخِیلُ الْمُخْتَالُ(14)، الْحَقُودُ(15) الْحَسُودُ، الْقَاسِی الْقَلْبِ، الْبَعِیدُ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ یُرْجی، غَیْرُ الْمَأْمُونِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ(16)

یُتَّقی».(17)

10 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ

ص: 170


1- 6. فی « ه » : «ذلکم » .
2- 7. فی الوسائل : - « یا رسول اللّه » .
3- 8. راجع : معانی الأخبار ، ص 196 ، ح 2 الوافی ، ج 5 ، ص 956 ، ح 3363 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 340 ، ح 20690 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 107 ، ح 7 .
4- 9. فی حاشیة « ج » : «أصحابنا».
5- 1. فی «ص » : «وإن » .
6- 2. فی « بر » : «یقول » .
7- 3. الأنفال (8) : 58.
8- 4. النور (24) : 7.
9- 5. فی « ه » : - «فی » .
10- 6. مریم (19) : 54.
11- 7. قرب الإسناد ، ص 28 ، ح 92 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، إلی قوله : «وإذا وعد أخلف» مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله . الخصال ، ص 254 ، باب الأربعة ، ح 129 ، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله . مصباح الشریعة ، ص 144 ، الباب 68 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیهما مع اختلاف وزیادة . تحف العقول ، ص 10 ، ضمن الحدیث الطویل ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ وفیه ، ص 315 ، ضمن الحدیث الطویل ، عن الصادق علیه السلام ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 239 ، ح 1877 ؛ الوسائل، ح 15 ، ص 339 ، ح 20687 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 108 ، ح 8 .
12- 8. فی « ه » : «سببا» .
13- 9. «البذی» : الفاحش القول ؛ من البذاء ، وهو الفحش فی القول . راجع : الصحاح ، ج 6 ، ص 2279 (بذا) ؛ لسان العرب ، ج 1 ، ص 30 (بذأ) .
14- 10. «المختال » : المتکبّر . تقول منه : اختال فهو ذوخُیَلاء وذوخال وذومَخیلة ، أی ذوکبر . راجع : الصحاح، ج 4 ، ص 1691 (خیل) .
15- 11. فی «بف » : - « الحقود» .
16- 12. فی « ه » : «شیء».
17- 1. الوافی ، ج 5 ، ص 840 ، ح 3112 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 341 ، ح 20691 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 109 ، ح 9 .

سپس فرمود: آيا شما را به بدتر از آن خبر ندهم؟ گفتند: چرا يا رسول اللَّه، فرمود: هرزه گوئى پر لعن، آن كسى كه چون مؤمنان در بر او ياد آورى شوند، به آنها لعن فرستد و چون او را ياد كنند، به او لعن كنند.

8- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

سه تا كه در هر كه باشد منافق است و اگر چه نماز خواند و روزه گيرد و پندارد مسلمان است: هر كه چون به او سپرده شود خيانت كند و چون حديثى گويد، دروغ گويد و چون وعده دهد تخلّف كند، زيرا خدا عز و جل در قرآن خود فرمايد (58 سوره انفال):

«به راستى خيانت كاران را دوست نمى دارد» و فرموده است (7 سوره نور): «اين است كه لعنت خدا بر او است اگر از دروغگويان است» و در قول خدا عز و جل (54 سوره مريم): «و ياد كن در كتاب اسماعيل را به راستى كه او راست وعده بود و رسول و پيغمبر بود».

9- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: آيا به شما خير ندهم از آنكه از شباهت به من از همه شماها دورتر است؟

گفتند: چرا يا رسول اللَّه، فرمود: بى آبروى هرزه گوى بى شرم، بخيل و متكبّر و كينه ورز و حسود و سخت دل و دور از هر چيزى كه بدان اميد باشد و ناامن نسبت به هر شرّى كه از آن بر حذر باشند.

10- سند به سلمان رسيده كه فرمود:

ص: 171

الْعَبَّاسِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ رَفَعَهُ إِلی سَلْمَانَ، قَالَ: إِذَا أَرَادَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ هَلاَکَ عَبْدٍ، نَزَعَ مِنْهُ الْحَیَاءَ، فَإِذَا(1) نَزَعَ مِنْهُ الْحَیَاءَ، لَمْ تَلْقَهُ(2) إِلاَّ خَائِناً مَخُوناً(3)، فَإِذَا(4) کَانَ خَائِناً مَخُوناً، نُزِعَتْ(5) مِنْهُ الاْءَمَانَةُ، فَإِذَا نُزِعَتْ مِنْهُ الاْءَمَانَةُ، لَمْ تَلْقَهُ(6) إِلاَّ فَظّاً(7) غَلِیظاً، فَإِذَا کَانَ فَظّاً غَلِیظاً، نُزِعَتْ مِنْهُ رِبْقَةُ(8) الاْءِیمَانِ، فَإِذَا(9) نُزِعَتْ مِنْهُ رِبْقَةُ الاْءِیمَانِ(10)، لَمْ تَلْقَهُ(11) إِلاَّ شَیْطَاناً مَلْعُوناً(12).

11 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ زِیَادٍ الْکَرْخِیِّ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : ثَلاَثٌ مَلْعُونَاتٌ مَلْعُونٌ مَنْ فَعَلَهُنَّ: الْمُتَغَوِّطُ فِی ظِلِّ النُّزَّالِ(13)، وَ الْمَانِعُ الْمَاءَ(14) الْمُنْتَابَ(15)، وَ السَّادُّ الطَّرِیقَ الْمُعْرَبَةَ(16)».(17)

12. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : ثَلاَثٌ(18) مَلْعُونٌ(19) مَنْ فَعَلَهُنَّ: الْمُتَغَوِّطُ فِی ظِلِّ النُّزَّالِ(20)، وَ الْمَانِعُ الْمَاءَ(21) الْمُنْتَابَ، ··· î وَ السَّادُّ(22) الطَّرِیقَ الْمَسْلُوکَ(23)».(24)

13 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «أَ لاَ أُخْبِرُکُمْ بِشِرَارِ رِجَالِکُمْ؟» . قُلْنَا(25): بَلی یَا رَسُولَ اللّهِ .

فَقَالَ(26) صلی الله علیه و آله : «إِنَّ مِنْ شِرَارِ(27) رِجَالِکُمُ الْبَهَّاتَ(28) الْجَرِیءَ(29) الْفَحَّاشَ ، الاْآکِلَ وَحْدَهُ ،وَ(30) الْمَانِعَ

ص: 172


1- 2. فی « بر ، بف » : «وإذا» .
2- 3. فی « ص ، بس » : «لم یلقه » أی الإنسان .
3- 4. فی « د » : «مخوّنا » . وفی الوافی : « مخوّنا ، علی صیغة الفاعل أوالمفعول ؛ من خوّنه تخوینا ، إذا نسبه إلی الخیانة . ونقّصه » . وللمزید راجع : مرآة العقول ، ج 10 ، ص 81 .
4- 5. فی البحار: «فإن » .
5- 6. فی البحار : «نزع » .
6- 7. فی «ص» : «لم یلقه » .
7- 8. رجل فظّ ، أی سیّئ الخلق . وفلان أفضّ ، أی أصعب خُلُقا وأشرس . النهایة ، ج 3 ، ص 459 (فظظ).
8- 9. «الرِّبقة » فی الأصل : عروة فی حَبل تجعل فی عنق البهیمة أو یدها تُمسکها ، فاستعارها للإیمان ، یعنی ما یشدّ المؤمن به نفسه من عُری الإیمان ، أی حدوده وأحکامه ، وتجمع الربقة علی رِبَق . و یقال للحبل الذی تکون فیه الربقة : رِبْق ، وتجمع علی أرباق ورِباق . النهایة ، ج 2 ، ص 190 (ربق).
9- 10. فی «ب» : «ومن » . وفی حاشیة «ب» : «وإذا » .
10- 11. فی «ب» : «الإسلام » . وفی حاشیة «ب» : «إیمان » .
11- 12. فی «ص» : «لم یلقه » . وفی « ه » : «فلم تلقه » .
12- 13. الاختصاص ، ص 248 ، مرسلاً عن أنس بن مالک ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفیه : « أوّل ما ینزع من العبد الحیاء...» مع اختلاف یسیر . راجع : معانی الأخبار ، ص 410 ، ح 94 الوافی ، ج 5 ، ص 840 ، ح 3113 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 110 ، ح 10 .
13- 1. المراد بظلّ النزّال تحت سقف أو شجرة ینزلها المسافرون ، وقد یعمّ بحیث یشمل المواضع المعدّة لنزولهم وإن لم یکن فیه ظلّ ؛ لاشتراک العلّة أو بحمله علی الأعمّ . والتعبیر بالظلّ لکونه غالبا کذلک . والظاهر اختصاص الحکم بالغائط ؛ لکونه أشدّ ضررا ، وربّما یعمّ لیشمل البول . البحار ، ج 69 ، ص 112 ، ذیل ح 11 .
14- 2. «الماء» مفعول أوّل للمانع ، إمّا مجرور بالإضافة من باب الضارب الرجل ، أو منصوب علی المفعولیّة و«المنتاب » مفعول ثان . راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 274 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 83 .
15- 3. انتابه : قصده مرّة بعد مرّة . النهایة، ج 5 ، ص 123 (نوب) . والمراد: الماء المباح الذی یتناوب علیه و یؤتی مرّة بعد اُخری ، أی یرد علیه الناس متناوبة ومتبادلة ؛ لعدم اختصاصه بأحدهم ، کالماء المملوک المشترک بین جماعة .
16- 4. فی « ج ، د ، ه ، بف » و شرح المازندرانی والوافی والبحار : «المقربة » . وفی «بر » : « المقرِّبة » . و «الطریق المعربة » : البیّنة الواضحة . راجع : مجمع البحرین، ج 2 ، ص 118 ؛ النهایة ، ج 3 ، ص 200 (عرب).
17- 5. الوافی ، ج 18 ، ص 1016 ، ح 18724 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 112 ، ح 11 .
18- 6. فی الکافی ، ح 3875 : + «خصال » .
19- 7. فی البحار : «ملعونات » .
20- 8. فی الفقیه : «النزل».
21- 9. فی البحار : « للماء» .
22- 10. فی الکافی ، ح 3875 والوافی والتهذیب : «وسادّ».
23- 11. فی حاشیة «بر» : «المعربة».
24- 12. الکافی ، کتاب الطهارة ، باب الموضع الذی یکره أن یتغوّط فیه أو یبال ، ح 3875 ، بسنده عن إبراهیم الکرخی . التهذیب ، ج 1 ، ص 30 ، ح 80 ، بسنده عن الحسن بن محبوب . الفقیه ، ج 1 ، ص 25 ، ح 45 ، وفیه : «وفی خبر آخر لعن اللّه المتغوّط ...» الوافی ، ج 6 ، ص 108 ، ح 3863 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 325 ، ذیل ح 855 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 114 ، ح 12.
25- 1. فی « ب» : «فقلنا» . وفی «ص ، ه ، بر ، بف » و حاشیة « بس » والوافی : «فقالوا».
26- 2. فی «ب، د ، ز » والبحار : « قال » .
27- 3. فی الوسائل : «قال : شرار » بدل «فقال : إنّ من شرار».
28- 4. بَهَته بَهْتا وبَهَتا وبُهتانا فهو بهّات ، أی قال علیه ما لم یفعله . الصحاح ، ج 1 ، ص 224 (بهت).
29- 5. فی «د، بر » والوافی : « الجریّ » ، وهو من تخفیف الهمزة بقلبها یاءً وإدغام الیاءین . والجریء والجریّ : المقدام علی القبیح . راجع : شرح المازندرانی¨ ، ج 9 ، ص 275 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 85 .
30- 6. فی الوافی : - «و».

چون خدا عز و جل هلاك بنده اى را خواهد، شرم را از او ببرد و چون شرم از او برود، جز خيانت كار و خيانت بار به او بر نخورى و چون خيانت كار و خيانت تار شد، امانت از او برود و چون امانت از او برود، به او بر نخورى جز بد خلق و سخت دل و ناهنجارگو و چون بد خلق و سخت دل شد، مهار ايمان از او كنده شود و چون مهار ايمان از او كنده شد، به او بر نخورى جز اينكه شيطان ملعونى است.

11- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

سه ملعونند و ملعونى آنها براى كار بد آنها است: آن كسى كه در سايه محل استراحت كاروانها تغوّط كند و آن كسى كه جلو گير باشد از استفاده آبى كه به نوبه مورد استفاده عموم است و نگذارد صاحب نوبت از آن استفاده كند و آن كسى كه راه روشن و معلومى را ببندد و سدّ كند.

12- معنى آن، معنى حديث 11 است.

13- از جابر بن عبد اللّه، كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: آيا به شما خبر ندهم از بدترين مردان شما؟ گفتيم: چرا يا رسول اللَّه، فرمود:

از بدترين مردان شما است: آنكه بسيار افتراء بندد و بى باك باشد و هرزه گو باشد، تنها بخورد و به مهمان واردش ندهد، و بنده اش

ص: 173

رِفْدَهُ، وَ الضَّارِبَ عَبْدَهُ، وَ الْمُلْجِئَ عِیَالَهُ إِلی غَیْرِهِ».(1)

14. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ مُیَسِّرٍ(2)، عَنْ أَبِیهِ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : خَمْسَةٌ لَعَنْتُهُمْ وَ کُلُّ نَبِیٍّ مُجَابٍ(3): الزَّائِدُ فِی کِتَابِ اللّهِ، وَ التَّارِکُ لِسُنَّتِی، وَ الْمُکَذِّبُ بِقَدَرِ(4) اللّهِ ، وَ الْمُسْتَحِلُّ مِنْ عِتْرَتِی مَا حَرَّمَ اللّهُ، وَ الْمُسْتَأْثِرُ(5) بِالْفَیْءِ وَ الْمُسْتَحِلُّ(6) لَهُ».(7)

بَابُ الرِّیَاءِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ (8): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ قَالَ لِعَبَّادِ بْنِ کَثِیرٍ الْبَصْرِیِّ فِی الْمَسْجِدِ: «وَیْلَکَ یَا عَبَّادُ، إِیَّاکَ وَ الرِّیَاءَ؛ فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِغَیْرِ اللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ إِلی مَنْ عَمِلَ لَهُ».(9)

2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «اجْعَلُوا أَمْرَکُمْ هذَا(10) لِلّهِ ، وَ لاَ تَجْعَلُوهُ لِلنَّاسِ ؛ فَإِنَّهُ مَا کَانَ لِلّهِ فَهُوَ لِلّهِ ، وَ مَا کَانَ لِلنَّاسِ فَلاَ یَصْعَدُ(11) إِلَی اللّهِ(12)».(13)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ

ص: 174


1- 7. التهذیب ، ج 7 ، ص 400 ، ذیل ح 1597 ، معلّقا عن الحسن بن محبوب ، عن علیّ بن رئاب ، مع اختلاف یسیر. المحاسن ، ص 356 ، کتاب المآکل ، ح 60 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص 27 ، ضمن الحدیث ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیهما مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 841 ، ح 3114 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 340 ، ح 20688 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 114 ، ح 13 .
2- 8. لم نجد روایة ابن أبی عمیر عن مُیَسِّر إلاّ فی سند هذا الخبر وما ورد فی الفقیه ، ج 3 ، ص 270 ، ح 3977 من روایة محمّد بن أبی عمیر ، عن میسّر بن عبدالعزیز . لکن خبر الفقیه ورد فی الکافی ، ح 9034 ؛ والتهذیب ، ج 7 ، ص 66 ، ح 283 ، و ص 128 ، ح 560 ، وقد توسّط جمیل [بن درّاج] بین ابن أبی عمیر ومیسّر . والمظنون فی ما نحن فیه وقوع التحریف فی العنوان ، بأن کان الأصل إمّا «ابن میسّر ، عن أبیه» أو « محمّد بن میسّر ، عن أبیه » ؛ فقد روی ابن أبی عمیر کتاب محمّد بن میسّر عبدالعزیز ، وروی فی بعض الأسناد عنه بعنوان محمّد بن میسّر. راجع : رجال النجاشی ، ص 368 ، الرقم 997 ؛ الفهرست للطوسی ، ص 420 ، الرقم 644 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 17، ص 457 . ثمّ إنّه روی إبراهیم بن عقبة ، عن محمّد بن میسّر ، عن أبیه ، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی الکافی ، ح 8953 ؛ و التهذیب ، ج 7 ، ص 71 ، ح 303 _ والخبر واحد _ کما روی إبراهیم بن عقبة ، عن محمّد بن میسّر ، عن أبیه ، عن أبی جعفر أو أبی عبداللّه علیه السلام فی المحاسن ، ص 531 ، ح 779 . وبذلک یعرف الخلل فی ما ورد فی الکافی ، ح 11973 من نقل خبر المحاسن عن إبراهیم بن عقبة ، عن میسّر ، عن محمّد بن عبدالعزیز ، عن أبیه ، عن أبی جعفر أو أبی عبداللّه علیهماالسلام .
3- 1. «کلّ نبیّ » عطف علی فاعل «لعنتهم » ، أو منصوب علی أنّه مفعول معه . و«مجاب » صفة ل «نبیّ» ، أو «کلّ نبیّ » مبتدأ ، و «مجاب » خبره ، والجملة حالیّة ، أو معطوفة. راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 275 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 86.
4- 2. فی «ه» : «لقدر » .
5- 3. الاستئثار : الانفراد بالشیء. النهایة ، ج 1 ، ص 22 (أثر).
6- 4. فی «ب ، ج ، د ، ز » وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول والوسائل والبحار : «المستحلّ» بدون الواو .
7- 5. المحاسن ، ص 11 ، کتاب القرائن ، ح 33 ؛ والخصال ، ص 349 ، باب السبعة ، ح 24 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . وفی الخصال ، ص 350 ، نفس الباب ، ح 25 ، بسند آخر عن علیّ بن الحسین ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ وفیه ، ص 338 ، باب الستّة ، ح 41 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر وزیادة الوافی ، ج 4 ، ص 229 ، ح 1860 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 341 ، ح 20692 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 115 ، ح 14 .
8- 6. فی البحار : + «عن أبی بصیر» . والمراد من ابن القدّاح هو عبداللّه بن میمون ، ولم نجد فی شیء من الأسناد روایته عن أبی بصیر ، سواءٌ أقلنا بکونه یحیی الأسدی أو لیثا المرادی . فالظاهر زیادة «عن أبی بصیر» فی سند البحار .
9- 1. المحاسن ، ص 122 ، کتاب عقاب الأعمال ، ذیل ح 135 ؛ وثواب الأعمال ، ص 289 ، ذیل ح 1 ، بسند آخر ، وتمام الروایة فیهما : « قال اللّه عزّ وجلّ : من عمل لی ولغیری ، فهو لمن عمل له » الوافی ، ج 5 ، ص 853 ، ح 3133 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 65 ، ح 143 ؛ البحار، ج 72 ، ص 266 ، ح 1 .
10- 2. فی الکافی ، ح 432 والمحاسن والتوحید : - «هذا».
11- 3. فی «ص» : «فهو لا یصعد» . والصعود إلیه کنایة عن القبول .
12- 4. فی الکافی ، ح 2229 : «إلی السماء» .
13- 5. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب فی ترک دعاء الناس ، صدر ح 2229 . وفیه ، کتاب التوحید ، باب الهدایة أنّها من اللّه عزّوجلّ ، صدر ح 432 ، عن عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد ، عن ابن فضّال . المحاسن ، ص 201 ، کتاب مصابیح الظلم ، صدر ح 38 ، عن ابن فضّال ؛ التوحید ، ص 414 ، صدر ح 13 ، بسنده عن أحمد بن محمّد ، عن ابن فضّال . تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 137 ، صدر ح 48 ، عن علیّ بن عقبة الوافی ، ج 5 ، ص 853 ، ح 3134 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 71 ، ح 158 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 281 ، ح 2 .

را بزند، و عيالِ خود را به ديگران پناهنده كند.

14- از امام باقر (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

پنج باشند كه من آنها را لعنت كردم و هر پيغمبر مستجاب الدعوه اى هم لعنت كرده است، آنكه در كتاب خدا بيفزايد و آنكه سنّت و روشِ مرا ترك كند و آنكه به مقدار الهى تكذيب كند و آنكه حرمتى كه خدا به خاندان من داده زير پا گذارد و آنكه غنيمت را مخصوصِ خود سازد و آن را بر خودش حلال داند.

باب ريا و خودنمائى

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه به عباد بن كثير بصرى در مسجد فرمود: واى بر تو اى عباد! مبادا خودنمائى كنى، زيرا هر كه براى جز خدا كار كند، خدايش به كسى واگذارد كه براى او كار كرده است.

2- از على بن عقبه، از پدرش، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

اين كار مذهب دارى خود را براى خدا بداريد و براى خاطر مردم بداريد، زيرا راستش اين است كه هر چه براى خدا است از آن خدا است و هر چه براى مردم است به درگاه خدا بالا نرود.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ص: 175

أَبِی الْمَغْرَاءِ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ خَلِیفَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «کُلُّ رِیَاءٍ شِرْکٌ؛ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی النَّاسِ ، وَ مَنْ عَمِلَ لِلّهِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی اللّهِ».(1)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی(2) قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(3): «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(4) قَالَ: «الرَّجُلُ(5) یَعْمَلُ شَیْئاً مِنَ الثَّوَابِ(6) لاَ یَطْلُبُ بِهِ وَجْهَ اللّهِ ، إِنَّمَا یَطْلُبُ(7) تَزْکِیَةَ النَّاسِ یَشْتَهِی أَنْ یُسْمِعَ بِهِ النَّاسَ(8)، فَهذَا(9) الَّذِی أَشْرَکَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ».

ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْ عَبْدٍ أَسَرَّ خَیْراً فَذَهَبَتِ(10) الاْءَیَّامُ أَبَداً(11) حَتّی یُظْهِرَ اللّهُ لَهُ خَیْراً، وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یُسِرُّ شَرّاً فَذَهَبَتِ(12) الاْءَیَّامُ(13) حَتّی یُظْهِرَ اللّهُ لَهُ شَرّاً».(14)

5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَةَ، قَالَ:

قَالَ لِیَ(15) الرِّضَا علیه السلام : «وَیْحَکَ، یَا ابْنَ عَرَفَةَ، اعْمَلُوا لِغَیْرِ رِیَاءٍ وَ لاَ سُمْعَةٍ؛ فَإِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِغَیْرِ اللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ إِلی مَا عَمِلَ(16) ؛ وَیْحَکَ، مَا عَمِلَ أَحَدٌ عَمَلاً إِلاَّ رَدَّاهُ(17) اللّهُ(18)، إِنْ خَیْراً فَخَیْرٌ(19)، وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ(20)» .(21)

6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ، قَالَ:

إِنِّی لاَءَتَعَشَّی مَعَ(22) أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام

ص: 176


1- 6. الزهد ، ص 134 ، ح 176 ، عن محمّد بن سنان ، عن یزید بن خلیفة . علل الشرائع ، ص 560 ، ح 4 ، بسنده عن یزید بن خلیفة ، مع زیادة فی أوّله . وفی المحاسن ، ص 121 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 135 ؛ وثواب الأعمال ، ص 289 ، ح 1 ، بسند آخر . فقه الرضا علیه السلام ، ص 387 ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 853 ، ح 3135 ؛ الوسائل ، ج 1 ص 71 ، ح 157 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 281 ، ح 3 .
2- 1. فی الزهد : «قال سألته عن» بدل «فی» .
3- 2. فی « ه » : « قال فی قوله » بدل « فی قول اللّه عزّوجلّ » .
4- 3. الکهف (18) : 110.
5- 4. فی الزهد : «هو العبد » بدل «الرجل » .
6- 5. فی الزهد : «الطاعات » .
7- 6. فی الزهد : + «به» .
8- 7. فی الزهد : - «الناس» .
9- 8. فی « بر» : «فهو» .
10- 9. فی الزهد : «فتذهب » .
11- 10. فی الزهد» : - «أبدا».
12- 11. فی الزهد : «و ما من عبد أسرّ شرّا فتذهب ».
13- 12. هکذا فی النسخ التی قوبلت وشرح المازندرانی والوافی والوسائل والبحار والزهد . وفی المطبوع : + «أبدا».
14- 13. الزهد ، ص 136 ، ح 180 ، عن النضربن سوید. تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 352 ، ح 93 ، عن جرّاح ؛ فقه الرضا علیه السلام ، ص 387 ، مع زیادة فی آخره ، وفیهما إلی قوله : «فهذا الذی أشرک بعبادة ربّه » ؛ وفیه ، ص 388 ، من قوله : «ما من عبد أسرّ خیرا» ، وفی الثلاثة الأخیرة مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 853 ، ح 3136 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 71 ، ح 159 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 281 ، ح 4 ؛ وج 84 ، ص 348 .
15- 14. فی « ه » : - « لی » .
16- 1. فی مرآة العقول والبحار : «من عمل » .
17- 2. فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 107 : « ردّاه تردیة : ألبسه الرداء، أی یلبسه اللّه رداءا ؛ فإنّه یلبس فوق الثیاب ولایکون مستورا بثوب آخر ... وربّما یقرأ: ردأه ، بالتخفیف والهمز. یقال : رداه به ، أی جعله له ردءا وقوّة وعمادا » ونسبه إلی الخبط والتصحیف .
18- 3. فی «ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس ، بف » والوافی ومرآة العقول والوسائل والبحار : + «به » .
19- 4. فی « ب ، ه» و شرح المازندرانی ومرآة العقول : «فخیرا» .
20- 5. فی «ب ، ه » وشرح المازندرانی ومرآة العقول : «فشرّا » .
21- 6. الوافی ، ج 5 ، ص 854 ، ح 3138 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 66 ، ح 145 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 284 ، ح 5 .
22- 7. فی البحار : «عند » .

هر ريائى، شرك است، راستش اين است كه هر كه براى مردم كار كند، ثوابش به عهده مردم است، و هر كه براى خدا كار كند، ثوابش با خدا است.

4- از امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (110 سوره كهف): «هر كه اميدوار لقاء پروردگارش باشد پس بايد كار خوب كند و شريك نكند در عبادت پروردگارش احدى را» فرمود: مردى است كار ثوابى مى كند ولى مقصود او رضاى خدا نيست و همانا مى خواهد نزد مردم خوب شمرده شود، دوست دارد كه مردم آن را بشنوند، اين است كه در عبادت پروردگار خود شريك گرفته، سپس فرمود:

هرگز هيچ بنده اى نيست كه نهانى كار خيرى كند و روزگار بگذرد تا اينكه خدا كار خير او را آشكار سازد، و هيچ بنده اى نيست كه كار بدى در نهانى كند و روزگار بگذرد تا آنكه خدا كار بد او را آشكار سازد.

5- از محمد بن عرفه، گفت كه: امام رضا (علیه السّلام) به من فرمود:

واى بر تو أى پسر عرفه! كار كنيد نه براى خودنمائى و شهرت، زيرا هر كه براى جز خدا كارى كند، خدايش بدان كسى واگذارد كه براى او كار كرده است، واى بر تو! هيچ كس كارى نكند جز آنكه خدا عوضِ كارش را به او برگرداند، اگر خوب باشد خوب، و اگر بد باشد بد.

6- از عمر بن يزيد، گويد: من با امام صادق (علیه السّلام) شام مى خوردم كه اين آيه را خواند (14 سوره قيامه): «بلكه انسان بر خود

ص: 177

إِذْ تَلاَ هذِهِ الاْآیَةَ: «بَلِ الاْءِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقی مَعاذِیرَهُ»(1) : «یَا أَبَا حَفْصٍ(2)، مَا یَصْنَعُ الاْءِنْسَانُ أَنْ یَتَقَرَّبَ إِلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ(3) _ بِخِلاَفِ مَا یَعْلَمُ اللّهُ تَعَالی؟! إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَقُولُ: مَنْ أَسَرَّ سَرِیرَةً رَدَّاهُ اللّهُ(4) رِدَاءَهَا، إِنْ خَیْراً فَخَیْرٌ(5)، وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ(6)».(7)

7. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ النَّبِیُّ(8) صلی الله علیه و آله : إِنَّ الْمَلَکَ لَیَصْعَدُ(9) بِعَمَلِ الْعَبْدِ مُبْتَهِجاً(10) بِهِ، فَإِذَا صَعِدَ بِحَسَنَاتِهِ یَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : اجْعَلُوهَا فِی سِجِّینٍ، إِنَّهُ(11) لَیْسَ إِیَّایَ أَرَادَ بِهَا(12)».(13)

8 . وَ بِإِسْنَادِهِ(14) قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ لِلْمُرَائِی: یَنْشَطُ إِذَا رَأَی النَّاسَ، وَ یَکْسَلُ إِذَا کَانَ وَحْدَهُ ، وَ یُحِبُّ أَنْ یُحْمَدَ(15) فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ».(16)

9. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ، مَنْ أَشْرَکَ مَعِی غَیْرِی فِی عَمَلٍ عَمِلَهُ لَمْ أَقْبَلْهُ ، إِلاَّ مَا کَانَ لِی خَالِصاً» .(17)

10. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ:

ص: 178


1- 8. القیامة (75) : 14 _ 15.
2- 9. فی الوسائل ، ح 142 : «ثمّ قال » بدل « یا أبا حفص » .
3- 10. فی الکافی ، ح 2501 : «أن یعتذر إلی الناس بخلاف ما یعلم اللّه منه » بدل «أن یتقرّب _ إلی _ ما یعلم اللّه تعالی» .
4- 11. فی الکافی ، ح 2501 : «ألبسه اللّه» بدل «ردّاه اللّه» .
5- 12. فی « ب ، ه » : « فخیرا » .
6- 13. فی « ب ، ه » : « فشرّا» .
7- 14. سیأتی هذا الحدیث بعینه سندا و متنا فی هذا الباب ذیل الرقم 15 ، ولا اختلاف إلاّ فی موضعین أشرنا إلیه . الجعفریّات ، ص 158 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، و تمام الروایة فیه : «من أستر سریرة ألبسه اللّه تعالی رداها ، إن خیرا فخیر، وإن شرّا فشرّ» الوافی ، ج 5 ، ص 854 ، ح 3139 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 57 ، ح 118 ، من قوله : « إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله کان یقول» ؛ و ص 65 ، ح 142 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 285 ، ح 6 .
8- 1. فی «ج ، ه ، بر ، بف » : «رسول اللّه » .
9- 2. فی « ص » : «یصعد » .
10- 3. فی « ص » : «متبهّجا » .
11- 4. فی الجعفریّات : «فإنّه » .
12- 5. فی « ب ، ج ، د ، ص ، بر ، بس ، بف » والوسائل والبحار والجعفریّات : « به » .
13- 6. الجعفریّات ، ص 163 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 856 ، ح 3145 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 71 ، ح 156 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 287 ، ح 7 .
14- 7. المراد من «بإسناده » ، هو السند المتقدّم إلی النبیّ صلی الله علیه و آله .
15- 8. فی شرح المازندرانی : « أن یحمدوه » .
16- 9. الفقیه ، ج 4 ، ص 358 ، ضمن الحدیث الطویل 5762 ، بسنده عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . الجعفریّات ، ص231، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام . قرب الإسناد، ص28، صدر ح 92 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه ، عن النبیّ صلوات اللّه علیهم . الخصال ، ص121، باب الثلاثة ، ضمن ح 113 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر. تحف العقول ، ص10، عن النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی ، ج 5 ، ص 856 ، ح 3146 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 73 ، ح 165 ؛ البحار، ج72، ص 288، ح8 .
17- 1. المحاسن ، ص 252 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 270 . وفی الزهد ، ص 131 ، ح 170، عن عثمان بن عیسی ، و فیه : «أنا أغنی الأغنیاء عن الشریک من أشرک ...» ؛ تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 353 ، ح 94 ، عن علیّ بن سالم ؛ فقه الرضا علیه السلام ، ص 381 ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر . راجع : المحاسن ، ص 252 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 271 ، وتفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 353 ، ح 95 ؛ و فقه الرضا علیه السلام ، ص 381 الوافی ، ج 5 ، ص 856 ، ح 3142 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 288 ، ح 9 .

بينا است (15) و گرچه هر عذرى هم براى كار خود بتراشد» اى ابا حفص! انسان چه مى كند كه به خداى عز و جل تقرّب مى جويد به خلاف آنچه خداوند تعالى از دل او مى داند، راستى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى فرمود: هر كه نيّتى در دل نهان دارد، خدا جامه اى همرنگ آن به وى بپوشد (يعنى آن نيّت را در ظاهرِ حال او منعكس كند) اگر خوب است خوب، و اگر بد است بد.

7- از امام صادق (علیه السّلام) كه مى فرمود:

راستى فرشته كردار بنده را دلشاد از آن بالا برد و چون حسناتش را بالا برد، خداى عز و جل مى فرمايد: آنها را در دفتر بد كرداران ثبت كنيد براى آنكه در اين اعمال، قصد رضاى مرا نداشته.

8- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

رياكار و خودنما سه نشانى دارد: هنگامى كه در برابر مردم باشد، نشاط به عبادت دارد، و چون تنها است كسل و تنبل است، و دوست دارد در هر كارش او را ستايش كنند (و به او آفرين گويند).

9- از على بن سالم، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

خدا عز و جل مى فرمايد:

من بهتر شريكم، هر كه با من ديگرى را شريك كند در كارى كه مى كند، از او نپذيرم (و همه را به آن شريك واگذارم) جز همانچه خالص براى من باشد.

10- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه به مردم وانمايد آنچه را خدا دوست مى دارد و با خدا در

ص: 179

«مَنْ أَظْهَرَ لِلنَّاسِ مَا یُحِبُّ اللّهُ، وَ بَارَزَ اللّهَ بِمَا کَرِهَهُ(1)، لَقِیَ اللّهَ وَ هُوَ مَاقِتٌ(2) لَهُ».(3)

11 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ فُضَیْلٍ(4) :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا یَصْنَعُ أَحَدُکُمْ أَنْ یُظْهِرَ حَسَناً وَ یُسِرَّ(5) سَیِّئاً، أَ لَیْسَ یَرْجِعُ إِلی نَفْسِهِ، فَیَعْلَمَ أَنَّ ذلِکَ لَیْسَ کَذلِکَ؟ وَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «بَلِ الاْءِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ»(6) إِنَّ السَّرِیرَةَ إِذَا صَحَّتْ(7)، قَوِیَتِ الْعَلاَنِیَةُ».(8)

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ فَضَالَةَ ، عَنْ مُعَاوِیَةَ، عَنِ الْفَضْلِ(9)، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، مِثْلَهُ.

12 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَا مِنْ عَبْدٍ یُسِرُّ خَیْراً إِلاَّ لَمْ تَذْهَبِ الاْءَیَّامُ حَتّی یُظْهِرَ اللّهُ لَهُ خَیْراً، وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یُسِرُّ شَرّاً إِلاَّ لَمْ تَذْهَبِ الاْءَیَّامُ حَتّی یُظْهِرَ اللّهُ لَهُ شَرّاً».(10)

13 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ(11) بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ یَحْیَی بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ أَرَادَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِالْقَلِیلِ مِنْ عَمَلِهِ، أَظْهَرَ(12) اللّهُ لَهُ(13) أَکْثَرَ مِمَّا أَرَادَ(14)؛ وَ مَنْ أَرَادَ النَّاسَ بِالْکَثِیرِ مِنْ عَمَلِهِ(15) فِی تَعَبٍ مِنْ(16) بَدَنِهِ وَ سَهَرٍ مِنْ لَیْلِهِ(17)،

ص: 180


1- 2. فی « ه » : «یکرهه » . وفی مرآة العقول : «المستفاد من اللغة أنّه من المبارزة فی الحرب ، فإنّ من یعصی اللّه سبحانه بمرأی و مسمع ، فکأنّه یبارزه ویقاتله» .
2- 3. «المَقْت » : أشدّ البغض . النهایة، ج 4 ، ص 346 (مقت).
3- 4. الزهد ، ص 138 ، ح 188 ، بسند آخر . قرب الإسناد ، ص 92 ، ح 309 ، بسند آخر عن جعفر ، عن أبیه ، عن علیّ علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 856 ، ح 3143 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 64 ، ح 140 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 288 ، ح 10 .
4- 5. هکذا فی «ه» . وفی «بف» : «فضیل أبی العبّاس» . وفی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ف ، بر ، بس» والمطبوع والوسائل والبحار : «فضل أبی العبّاس» . وما أثبتناه هو الظاهر ، والمراد من فضیل هو فضیل بن عثمان الأعور ، ویقال له : الفضل أیضا ، روی صفوان [بن یحیی] عنه بعناوینه المختلفة فی الکافی ، ح 316 و 1585 ، والتهذیب ، ج 1 ، ص 58 ، ح 162 ؛ و ص 79 ، ح 204 ، والمحاسن ، ص 394 ، ح 50 ، والتوحید ، ص 314 ، ح 2 ؛ و ص 457 ، ح 15 ؛ ورجال الکشّی ، ص 235 ، الرقم 428 ؛ و رجال النجاشی ، ص 276 ، الرقم 725 . راجع : رجال الطوسی ، ص 268 ، الرقم 3854 ؛ و ص 269 ، الرقم 3877 ؛ رجال النجاشی ، ص 308 ، الرقم 841 . وأمّا روایة صفوان _ والمراد منه صفوان بن یحیی _ عن الفضل أبی العبّاس _ وهو الفضل بن عبدالملک البقباق _ فلم تثبت فی موضع . والمحتمل قویّا أنّ لفظة «أبی العبّاس» زیدت فی حاشیة بعض النسخ تفسیرا لفضل ثمّ اُدرجت فی المتن ، فی الاستنساخات التالیة سهوا . هذا ، وجدیر بالذکر أنّ نسخة «ه» هی أقدم النسخ وأکثرها اعتبارا فی ما نحن فیه .
5- 1. فی « ه » : «ویستر» .
6- 2. القیامة (75) : 14 . وفی «ج » : + «وَ لَوْ أَلْقَی مَعَاذِیرَهُ» .
7- 3. فی الوسائل : «صلحت » .
8- 4. الأمالی للمفید ، ص 214 ، المجلس 24 ، ح 6 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 855 ، ح 3140 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 64 ، ح 138 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 289 ، ح 11 .
9- 5. هکذا فی « ج ، د ،ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف» . وفی «ب ، جر» والمطبوع : «الفضیل » . هذا ، ولا یبعد اتّحاد الفضل هذا مع الفضیل المذکور فی السند السابق ؛ فإنّه یقال له : الفضل والفضیل کلاهما .
10- 6. الوافی ، ج 5 ، ص 854 ، ح 3137 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 57 ، ح 119 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 289 ، ح 12 .
11- 7. فی « ه » : - «علیّ» .
12- 8. فی البحار : « أظهره » ، وکذا فی مرآة العقول نقلاً عن بعض النسخ .
13- 1. فی « ه » : « جلّ وعزّ » بدل « له » .
14- 2. فی المحاسن : «أراده به » .
15- 3. فی « ص » : + «کان » .
16- 4. فی « بر» : «فی » .
17- 5. فی « ه » : «لیلته » .

نهانى بدان چه بد مى دارد مبارزه كند، خدا را ملاقات كند در حالى كه او را دشمن دارد.

11- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

چه كار مى كند آنكه را از شماها كار خويش را فاش مى كند و كردار بدش را نهان مى سازد، آيا به خود بر نمى گردد و حساب خود را نمى كند تا بداند كه نبايد چنين باشد با اينكه خدا عز و جل مى فرمايد (14 سوره قيامه): «بلكه انسان به خود بينا است» راستى هر گاه نهان درست شد، آشكار و عيان نيرومند است.

12- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هيچ بنده نيست كه در نهانى، كار خير كند جز اينكه روزگارى نگذرد تا خدا كار خير او را آشكار كند، و هيچ بنده نيست كه در نهانى، كار بد كند جز اينكه روزگارى بگذرد تا خدا كار بد او را آشكار سازد.

13- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه در كار اندكى از خود، رضاى خدا عز و جل را جويد، خداوند آن را بيش از آنچه خواهد بسيار كند، و هر كه به خاطر رضاى مردم كار بسيارى كند و خود را به رنج اندازد و بى خوابى كشد، خدا عز و جل نخواهد جز آنكه آن را در چشم هر كس شنود،

ص: 181

أَبَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلاَّ أَنْ یُقَلِّلَهُ فِی عَیْنِ مَنْ سَمِعَهُ».(1)

14 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : سَیَأْتِی عَلَی النَّاسِ(2) زَمَانٌ تَخْبُثُ(3) فِیهِ سَرَائِرُهُمْ ، وَ تَحْسُنُ فِیهِ عَلاَنِیَتُهُمْ طَمَعاً فِی الدُّنْیَا، لاَ(4) یُرِیدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِمْ(5)، یَکُونُ دِینُهُمْ(6) رِیَاءً، لاَ یُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ، یَعُمُّهُمُ اللّهُ(7) بِعِقَابٍ، فَیَدْعُونَهُ(8) دُعَاءَ الْغَرِیقِ(9)، فَلاَ یَسْتَجِیبُ(10) لَهُمْ».(11)

15 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ، قَالَ:

إِنِّی لاَءَتَعَشّی مَعَ(12) أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام إِذْ تَلاَ هذِهِ الاْآیَةَ: «بَلِ الاْءِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقی مَعاذِیرَهُ»(13): «یَا أَبَا حَفْصٍ، مَا یَصْنَعُ الاْءِنْسَانُ أَنْ یَعْتَذِرَ إِلَی النَّاسِ بِخِلاَفِ مَا یَعْلَمُ اللّهُ مِنْهُ ؛ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ(14) یَقُولُ: مَنْ أَسَرَّ سَرِیرَةً أَلْبَسَهُ اللّهُ رِدَاءَهَا، إِنْ خَیْراً فَخَیْرٌ، وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ(15)».(16)

16 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : أَنَّهُ(17) قَالَ: «الاْءِبْقَاءُ عَلَی الْعَمَلِ(18) أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ». قَالَ: وَ مَا الاْءِبْقَاءُ عَلَی الْعَمَلِ؟ قَالَ: «یَصِلُ الرَّجُلُ بِصِلَةٍ، وَ یُنْفِقُ نَفَقَةً لِلّهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، فَکُتِبَ(19) 2 / 226

لَهُ سِرّاً، ثُمَّ یَذْکُرُهَا(20) فَتُمْحی(21)، فَتُکْتَبُ(22) لَهُ عَلاَنِیَةً، ثُمَّ یَذْکُرُهَا

ص: 182


1- 6. المحاسن ، ص 255 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 284 ، عن عدّة من أصحابنا ، عن علیّ بن أسباط ، عن یحیی بن بشیر النبّال ، عمّن ذکره ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 855 ، ح 3141 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 290 ، ح 13 .
2- 7. فی الکافی ، ح 15291 : «علی اُمّتی » . وفی ثواب الأعمال : «فی اُمّتی » .
3- 8. فی « ه » ومرآة العقول : «یخبث » .
4- 9. فی الکافی ، ح 15291 : «ولا » .
5- 10. فی الکافی ، ح 15291 : «عند اللّه ربّهم » . وفی ثواب الأعمال : « عند اللّه » کلاهما بدل « عند ربّهم » .
6- 11. فی ثواب الأعمال : «أمرهم» .
7- 12. فی الکافی ، ح 15291 : + «منه » .
8- 13. فی « ه » : «فیدعون » .
9- 14. فی « ب» : + «له » .
10- 15. فی « ز، ه » وحاشیة «بر ، بف » وثواب الأعمال : «فلا یستجاب » .
11- 16. الکافی، کتاب الروضة، ح 15291 . وفی ثواب الأعمال ، ص 301 ، ح 3 ، عن أبیه ، عن علیّ بن إبراهیم الوافی ، ج 5، ص 856 ، ح 3144 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 65 ، ح 141 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 290 ، ح 14.
12- 17. فی البحار : «عند».
13- 1. القیامة (75) : 14 _ 15 .
14- 2. فی «بس » : - «کان » .
15- 3. فی «ب ، ه » : «إن خیرا فخیرا ، وإن شرّا فشرّا » . وفی «ص» : «إن خیر فخیرا، و إن شرّا فشرّا» .
16- 4. قد مرّ هذا الحدیث بعینه سندا و متنا فی هذا الباب ، ذیل الرقم 6 ، ولااختلاف إلاَّ فی قوله : «أن یعتذر إلی الناس » وقوله : «ألبسه اللّه » کما أشرنا فی موضعه . وقال العلاّمة المجلسی فی مرآة العقول : «کأنّه أعاده لاختلاف النسخ فی ذلک . وهو بعید. ولعلّه کان علی السهو . وما هنا کأنّه أظهر فی الموضعین » . وقال المحقّق الشعرانی فی هامش شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 282 : «هذا یدلّ علی جواز نقل الحدیث بالمعنی ، دون اللفظ».
17- 5. فی « ه » : - «أنّه » .
18- 6. أبقیت علیه : إذا رحمتَه وأشفقت علیه . النهایة، ج 1 ، ص 147 (بقی) . وفی مرآة العقول : «الإبقاء علی العمل، أی حفظه ورعایته والشفقة علیه من ضیاعه » .
19- 7. فی « د ، ه » ومرآة العقول والبحار : «فتکتب » . وفی المرآة علی بناء المجهول . وفی «ز ، بر » والوسائل : «فکتبت » . وفی «بس » : «تکتب » . وفی حاشیة «بس» : «یکتب » . وفی الوافی: «فیکتب » .
20- 8. اتّفقت النسخ علی بناء المجرّد فی الموضعین ، وهو أنسب .
21- 9. فی مرآة العقول : «قوله : فتمحی ، علی بناء المجهول من باب الإفعال . ویمکن أن یقرأ علی بناء المعلوم من الافتعال بقلب التاء میما».
22- 10. فی الوافی : «ویکتب » . وفی البحار ، ج 70 : «وتکتب».

كم جلوه دهد.

14- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

زود است كه دورانى براى مردم آيد كه باطنشان بد گردد و ظاهرشان خوب شود، براى طمع دنيا، آنچه را نزد پروردگار آنها است، به كار خود نجويند، دين داريشان خودنمائى باشد، از روى ترس از خدا نباشد، خدا همه را به كيفر كردارشان بگيرد، و چون غريقى او را بخوانند و براى آنها اجابت نكند.

15- از عمر بن يزيد، گويد: من با امام صادق (علیه السّلام) شام مى خوردم كه اين آيه را خواند (14 سوره قيامه): «بلكه انسان به خود بينا است اگر چه عذرهائى بياورد» اى ابا حفص! انسان چه مى كند كه در كارهاى خود پيش مردم عذرهائى مى تراشد به خلاف آنچه خدا از حال او مى داند، راستى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى فرمود: هر كه نهانى در نهاد خود دارد، خدايش چون ردائى آن را در بر او بيارايد و آشكار سازد، اگر خوب است خوب، و اگر بد است بد.

16- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

نگهدارى از كار خير، از خودِ كارِ خير سخت تر است، (راوى) گفت: نگهدارى از عمل چيست؟ فرمود: مردى صله اى مى كند و خرجى در راه خداى يگانه و بى شريك مى نمايد و ثواب كار خير در نهانى براى او نوشته مى شود، سپس آن را ياد آورى مى كند و اظهار مى نمايد و از دفتر كار خير نهانى، محو مى شود و در دفتر كار خير عيانى نوشته مى شود، و باز آن را يادآورى مى كند و اظهار مى دارد

ص: 183

فَتُمْحی، وَ تُکْتَبُ(1) لَهُ رِیَاءً».(2)

17 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ : اخْشَوُا اللّهَ خَشْیَةً لَیْسَتْ بِتَعْذِیرٍ(3) ، وَ اعْمَلُوا لِلّهِ فِی غَیْرِ رِیَاءٍ وَ لاَ سُمْعَةٍ؛ فَإِنَّهُ(4) مَنْ عَمِلَ لِغَیْرِ اللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ(5) إِلی عَمَلِهِ(6)».(7)

18 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَعْمَلُ الشَّیْءَ مِنَ الْخَیْرِ، فَیَرَاهُ إِنْسَانٌ، فَیَسُرُّهُ ذلِکَ؟ فَقَالَ(8): «لاَ بَأْسَ، مَا مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ وَ هُوَ یُحِبُّ أَنْ یَظْهَرَ(9) لَهُ فِی النَّاسِ الْخَیْرُ(10) ، إِذَا(11) لَمْ یَکُنْ صَنَعَ(12) ذلِکَ لِذلِکَ».(13)

بابُ طَلَبِ الرِّئَاسَةِ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلاَّدٍّل،عَنْ أبی الحسن علیه السلام أنََّه ذَکَرَ رجلاً فَقالَ : «ما ذِئبانِ الضّاریانِ(14) فِی غَنَمٍ قَدْ تَفَرَّقَ رِعَاوءُهَا بِأَضَرَّ فِی دِینِ الْمُسْلِمِ(15) مِنَ(16) الرِّئَاسَةِ».(17)

ص: 184


1- 11. فی « ج ، ه » والبحار ، ج 70 : «فتکتب » . وفی «ز» : «فیکتب » .
2- 1. الوافی ، ج 5 ، ص 856 ، ح 3147 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 75 ، ح 167 ؛ البحار ، ج 70 ، ص 233 ؛ وج 72 ، ص 292 ، ح 16 .
3- 2. فی المحاسن : «بتغدیر » .
4- 3. فی « ب ، ج ، بر ، بس» : «فإنّ » .
5- 4. فی « د » : - « اللّه » .
6- 5. فی المحاسن : + «یوم القیامة» .
7- 6. المحاسن ، ص 254 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 282 ، عن جعفر بن محمّد بن عبداللّه الأشعری . الکافی ، کتاب الجهاد ، باب الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر ، ضمن الحدیث 8324 ، بسند آخر عن أمیر المؤمنین علیه السلام . نهج البلاغة ، ص 64 ، ضمن الخطبة 23 ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 857 ، ح 3148 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 66 ، ذیل ح 147 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 293 ، ح 17 .
8- 7. فی « ب ، ج ، د ، ز ، ه ، بس » والوسائل والبحار : « قال » .
9- 8. فی « ه » : + «اللّه جلّ وعزّ » . وفی الوافی : + «اللّه » .
10- 9. فی « ه » : «الخیرات » .
11- 10. فی « بس » : «إذ».
12- 11. فی « ب » وحاشیة « ج » : « یصنع » .
13- 12. الوافی ، ج 5 ، ص 857 ، ح 3150 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 75 ، ح 168؛ البحار ، 72 ، ص 294 ، ح 18 .
14- 1. الذئب الضاری : الذی اعتاد بالصید وإهلاکه ؛ من الضراوة بمعنی العادة ، یقال : ضَرِی بالشیء ، إذا اعتاده فلا یکاد یصبر عنه ، وضری الکلب بالصید ، إذا تطعّم بلحمه ودمه . راجع : النهایة ، ج 3 ، ص 86 ؛ لسان العرب ، ج 14 ، ص 482 (ضرا) .
15- 2. «فی دین المسلم » صلة للضرر المقدّر ، وفی الکلام تقدیم وتأخیر ، والمعنی: لیس ضرر الذئبین فی الغنم بأشدّ من ضرر الرئاسة فی دین المسلم . راجع : الوافی ، ج 5 ، ص 843 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 118 .
16- 3. فی « ز ، بر » والبحار : + «طلب » .
17- 4. رجال الکشّی ، ص 503 ، ح 966 ، بسنده عن معمّر بن خلاّد ، مع اختلاف یسیر و زیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 843 ، ح 3115 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 350 ، ح 20707 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 145 ، ح 1 .

و يك عملِ رياء و خودنمائى براى او نوشته مى شود.

17- از امام صادق (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

از خدا چنان بترسيد كه محض عذرخواهى نباشد، و براى رضاى خدا كار كنيد بى خودنمائى و قصد شهرت، زيرا هر كه براى خاطر جز خدا كارى كند، خدا او را به عمل او واگذار كند.

18- زراره گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: مردى كار خيرى مى كند و ديگرى او را مى بيند و اين صاحب كار از اطلاع آن شخصِ ديگر شاد مى شود؟ فرمود: عيب ندارد، كسى نيست مگر اينكه دوست مى دارد كه ميان مردم براى او كار خوبى ظاهر شود، به شرط اينكه سبب اقدام به اين كارِ خير صرف خودنمائى و جلب توجّهِ مردم نباشد.

باب رياست طلبى

1- از معمر بن خلاد كه مردى را نزد أبو الحسن (علیه السّلام) يادآورى كرد و گفت: رياست را دوست دارد.

پس آن حضرت فرمود: دو گرگ گرسنه و درنده در ميان گله گوسفندى كه چوپانان ندارد، زيانمندتر نيستند از زيان رياست در ديانت مسلمان.

ص: 185

2 . عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جَنَاحٍ، عَنْ أَخِیهِ أَبِی عَامِرٍ(1)، عَنْ رَجُلٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَنْ طَلَبَ الرِّئَاسَةَ هَلَکَ».(2)

3. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ(3)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْکَانَ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِیَّاکُمْ وَ هوءُلاَءِ الرُّوءَسَاءَ الَّذِینَ یَتَرَأَّسُونَ(4)، فَوَ اللّهِ مَا خَفَقَتِ(5) النِّعَالُ خَلْفَ رَجُلٍ إِلاَّ ··· î هَلَکَ(6) وَ أَهْلَکَ».(7)

4 . عَنْهُ(8)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ وَ غَیْرِهِ رَفَعُوهُ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَلْعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ(9)، مَلْعُونٌ(10) مَنْ هَمَّ بِهَا، مَلْعُونٌ مَنْ حَدَّثَ بِهَا نَفْسَهُ(11)».(12)

5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَیُّوبَ بْنِ(13) أَبِی عَقِیلَةَ الصَّیْرَفِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنَا کَرَّامٌ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ(14)، قَالَ: قَالَ لِی(15) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (16): «إِیَّاکَ(17) وَ الرِّئَاسَةَ، وَ إِیَّاکَ أَنْ(18) تَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ».

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ ، أَمَّا الرِّئَاسَةُ فَقَدْ عَرَفْتُهَا؛ وَ أَمَّا أَنْ أَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ، فَمَا ثُلُثَا(19) مَا فِی یَدِی(20) إِلاَّ مِمَّا وَطِئْتُ أَعْقَابَ الرِّجَالِ(21)؟

فَقَالَ لِی(22): «لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ، إِیَّاکَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ، فَتُصَدِّقَهُ فِی کُلِّ مَا قَالَ».(23)

6 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ أَبِی الرَّبِیعِ الشَّامِیِّ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ لِی: «وَیْحَکَ(24)

ص: 186


1- 5. فی « ب ، ه ، بف ، جر» : «عن أخیه عن أبی عامر » . وهو سهو ؛ فإنّ أبا عامر هذا هو أبو عامر بن جناح أخو سعید . راجع : رجال النجاشی ، ص 191 ، الرقم 512 ؛ رجال البرقی ، ص 50 ؛ رجال الطوسی ، ص 347 ، الرقم 5183 .
2- 6. التوحید ، ص 460 ، ح 32 ، بسند آخر مع زیادة فی أوّله . تحف العقول ، ص 409 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله وآخره . وفیه ، ص 486 ، عن العسکری علیه السلام ، مع اختلاف وزیادة فی أوّله ؛ فقه الرضا علیه السلام ، ص 384 ، مع اختلاف یسیر و زیادة الوافی ، ج 5 ، ص 843 ، ح 3116 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 350 ، ح 20708 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 150 ، ح 2 .
3- 7. فی « ه » : «عیسی»بدل « خالد» .
4- 8. قرأه المازندرانی فی شرحه ، ج 9 ، ص 286 : «یتراءسون» ، ثمّ قال : «الإتیان بصیغة التفاعل لیدلّ علی أنّهم أظهروا أنّ أصل الفعل وهو الرئاسة حاصل لهم وهو منتف عنهم ، کما فی تجاهل وتغافل » .
5- 1. «الخفق » : صوت النعل وما أشبهه من الأصوات . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 508 (خفق). وفی مرآة العقول : «هذا ...تحذیر عن تسویل النفس وتکبّرها و استعلائها باتّباعها العوامّ ورجوعهم إلیه ، فیهلک بذلک ، ویهلکهم بإضلالهم وإفتائهم بغیر علم » .
6- 2. اتّفقت النسخ علی التخفیف ، وهو ظاهر شرح المازندرانی ؛ حیث قال : «أمّا هلاکه فلأنّه یورث الفخر والعجب والتکبّر وغیرها من المهلکات » . ویجوز فیه البناء علی المفعول من التفعیل .
7- 3. الوافی ، ج 5 ، ص 843 ، ح 3118 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 350 ، ح 20710 ؛ و ج 27 ، ص 126 ، ح 33386 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 150 ، ح 3 .
8- 4. فی « ب ، ج ، د ، ز » : « وعنه » . والضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق.
9- 5. فی «بر» : «تراءس » .
10- 6. فی البحار : + «کلّ » .
11- 7. فی الوسائل : « نفسه بها» .
12- 8. الوافی ، ج 5 ، ص 844 ، ح 3119 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 351 ، ح 20712 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 151 ، ح 5 .
13- 9. هکذا فی « ز » وحاشیة «ه ، بف » . وفی سائر النسخ والمطبوع : « عن » . والصواب ما أثبتناه . والحسن هذا ، هو الحسن بن أیّوب بن أبی عقیلة المذکور فی الفهرست للطوسی ، ص 129 ، الرقم 179 . ویؤیّد ذلک أنّ الخبر رواه الشیخ الصدوق فی معانی الأخبار ، ص 169 ، ح 1 ، بسنده عن حسین بن أیّوب بن أبی عقیلة الصیرفی .
14- 10. فی « ه » : - «الثمالی » .
15- 11. فی « ه » والوسائل ، ح 33387 والبحار والمعانی ، ص 169 : - «لی » .
16- 12. فی « ه » : «عن معمّر بن خلاّد ، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام ، أنّه ذکر رجلاً فقال : إنّه یحبّ الرئاسة ، فقال » بدل « عن الحسن بن أیّوب _ إلی _ أبوعبداللّه علیه السلام » .
17- 13. فی حاشیة «ص» : «إیّاکم».
18- 14. فی « بر » والوافی : «وأن » .
19- 1. فی حاشیة « د » : «ثلث» .
20- 2. فی « ه » : «یدیّ » .
21- 3. فی الوافی : «وط ء العقب کنایة عن الاتّباع فی الفعال وتصدیق المقال . واکتفی فی تفسیره بأحدهما لاستلزامه الآخر غالبا» . وفی مرآة العقول : «أی مشیت خلفهم لأخذ الروایة عنهم ، فأجاب علیه السلام بأنّه لیس الغرض النهی عن ذلک ، بل الغرض النهی عن جعل غیر الإمام المنصوب من قبل اللّه تعالی بحیث تصدّقه فی کلّ ما یقول» .
22- 4. فی « ه » والمعانی ، ص 169 : - «لی » .
23- 5. معانی الأخبار ، ص 169 ، ح 1 ، بسنده عن حسین بن أیّوب بن أبی عقیلة الصیرفی ، عن کرّام الخثعمی ، عن أبی حمزة الثمالی . وفیه ، ص 179 ، ح 1 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 844 ، ح 3120 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 350 ، ح 20709 ؛ و ج 27 ، ص 126 ، ح 33387 ؛ البحار ، ج 73، ص 150 ، ح 4 .
24- 6. فی الوسائل : - «ویحک » .

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

هر كه دنبال رياست دود، هلاك شود.

3- از عبد اللَّه بن مسكان، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

بپرهيزيد از اين رئيسانِ رياست طلب كه به خدا سوگند كه تق و تق كفشها دنبال مردى، بلند نشود جز اينكه خود هلاك شود و ديگران را هم هلاك كند.

4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ملعون است كسى كه رياست به خود بندد، ملعون است كسى كه قصد آن كند، ملعون است كسى كه آن را به خود بازگو كند.

5- از ابى حمزه ثمالى، گويد: امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود:

بپرهيز از رياست، و بپرهيز از اينكه دنبال مردم بروى، گويد:

گفتم: قربانت! رياست را فهميدم و اما اينكه دنبال مردم نروم يعنى چه؟ من دو سوّم هر چه دارم از اين است كه دنبال مردم رفتم، فرمود:

چنين نيست كه فهميدى، مقصود اين است كه مبادا مردى را بى دليل امام خود دانى و او را در هر چه گويد تصديق كنى.

6- از ابى الربيع شامى، گويد: امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

واى بر تو اى ابا ربيع! مبادا رياست بخواهى، مبادا گرگى

ص: 187

یَا أَبَا الرَّبِیعِ، لاَ تَطْلُبَنَّ(1) الرِّئَاسَةَ، وَ لاَ تَکُنْ(2) ذِئْباً(3)، وَ لاَ تَأْکُلْ بِنَا النَّاسَ؛ فَیُفْقِرَکَ(4) اللّهُ ، وَ لاَ تَقُلْ(5) فِینَا مَا لاَ نَقُولُ فِی أَنْفُسِنَا؛ فَإِنَّکَ مَوْقُوفٌ(6) وَ مَسْؤُولٌ لاَ مَحَالَةَ، فَإِنْ کُنْتَ صَادِقاً صَدَّقْنَاکَ، وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً کَذَّبْنَاکَ».(7)

7. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ،عَنِ ابْنِ مَیَّاحٍ(8)، 2 / 228

عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنْ أَرَادَ الرِّئَاسَةَ هَلَکَ».(9)

8 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنِ الْعَلاَءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «أَ تَری(10) لاَ أَعْرِفُ خِیَارَکُمْ مِنْ شِرَارِکُمْ؟ بَلی وَاللّهِ(11)، وَ إِنَّ شِرَارَکُمْ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یُوطَأَ عَقِبُهُ(12)، إِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ کَذَّابٍ، أَوْ عَاجِزِ الرَّأْیِ(13)».(14)

بَابُ اخْتِتَالِ (15) الدُّنْیَا بِالدِّینِ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ، عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ:

ص: 188


1- 7. فی «ب» : «لاتطلب » .
2- 8. فی « ب ، ج ، د ، بس» : «ولاتک » .
3- 9. فی « ب ، ج » وحاشیة « د » ومرآة العقول : «ذَنَبا» أی لا تکن تابعا للجهّال . وفی « ه » : «دنیّا».
4- 10. فی « ه » وحاشیة « بر» : «فیغیرک » .
5- 11. فی « ه » : «ولاتقول » .
6- 12. فی « ه » : «مُوقَف». وکلامه علیه السلام إشارة إلی الآیة 24 من سورة الصافّات (37) «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْ_ءُولُونَ» .
7- 13. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الکذب ، ح 2683 ، بسند آخر ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 845 ، ح 3121 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 351 ، ح 20714 ، إلی قوله : «فیفقرک اللّه » ؛ البحار ، ج 73 ، ص 151 ، ح 6 .
8- 1. فی «بس » وحاشیة « د » والوسائل : « أبی میّاح » . وهو سهو ، و ابن میّاح هذا، هو الحسین بن میّاح المدائنی . ذکره ابن داود والعلاّمة نقلاً عن ابن الغضائری. راجع : خلاصة الأقوال ، ص 17 ، الرقم 12 ؛ الرجال لابن داود ، ص 446 ، الرقم 150 .
9- 2. الوافی ، ج 5 ، ص 843 ، ح 3117 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 351 ، ح 20713 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 152 ، ح 7 .
10- 3. فی « ه ، بر ، بف » وحاشیة « ص» والوافی والبحار ، « أترانی » . وفی مرآة العقول : «أتری ، علی المعلوم أو المجهول استفهام إنکار » .
11- 4. فی الوسائل : «اللّه» بدون الواو .
12- 5. « أن یوطأ عقبه » ، أی یکثر أتباعه ، بأن یکون سلطانا أو مقدّما أو ذا مالٍ ، فیتبعه الناس ویمشون وراءه . النهایة ، ج 5 ، ص 202 (وطأ).
13- 6. فی الوافی : «آخر الحدیث یحتمل معنیین : أحدهما : من أحبّ أن یوطأ عقبه لابدّ أن یکون کذّابا أو عاجز الرأی ؛ لانّه لایعلم جمیع ما یسأل عنه ، فإن أجاب عن کلّ ما یُسأل فلابدّ من الکذب ، وإن لم یجب عمّا لایعلم فهو عاجز الرأی . والثانی : أنّه لابدّ فی الأرض من کذّاب یطلب الرئاسة ومن عاجز الرأی یتبعه» .
14- 7. الوافی ، ج 5 ، ص 845 ، ح 3122؛ الوسائل، ج 15 ، ص 351 ، ح 20715 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 152 ، ح 8 .
15- 8. فی « ص » : «اختیال » ، وقال فی مرآة العقول : «هو تصحیف » . وفی « ه » : «احتیال » بالمهملة.

كنى (دنباله رو باشى خ ل) و به نام ما، مال مردم را بخورى كه خدا تو را فقير سازد، در باره ما مگو آنچه خود در باره خود نگفتيم، زيرا تو به ناچار بازداشت شوى و از تو بازپرسى شود، اگر راستگو باشى، ما تو را تصديق كنيم و اگر دروغگو باشى، تو را تكذيب كنيم.

7- از ابن مياح، از پدرش، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه رياست خواهد، به هلاكت رسد.

8- از محمد بن مسلم، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

آيا پندارى خوب و بد شما از هم شناخته نشود؟ آرى به خدا بدان شما آن كسانند كه دوست دارند دنبالشان بروند، به راستى او به ناچار دروغگو است يا در رأى خود درمانده است.

باب حيله گرى در طلب دنيا به وسيله دين

1- از يونس بن ظبيان، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده:

راستى خدا عز و جل مى فرمايد: واى بر كسانى كه حيله گرى كنند براى به دست آوردن دنيا به وسيله دين، واى بر كسانى كه مى كشند آنهائى را كه امر به عدالت مى كنند از مردم، و واى بر

ص: 189

وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَخْتِلُونَ(1) الدُّنْیَا بِالدِّینِ، وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَقْتُلُونَ(2) الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ، وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَسِیرُ(3) الْمُوءْمِنُ فِیهِمْ بِالتَّقِیَّةِ(4)، أَ بِی یَغْتَرُّونَ(5)، أَمْ عَلَیَّ یَجْتَرِئُونَ(6)؟ فَبِی حَلَفْتُ لاَءُتِیحَنَّ(7) لَهُمْ فِتْنَةً تَتْرُکُ(8) الْحَلِیمَ(9) مِنْهُمْ حَیْرَانَ(10)».(11)

بَابُ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً وَ عَمِلَ بِغَیْرِهِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ یُوسُفَ الْبَزَّازِ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (12)، قَالَ: «إِنَّ(13) مِنْ(14) أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً، ثُمَّ(15) عَمِلَ بِغَیْرِهِ(16)» .(17)

2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ قُتَیْبَةَ الاْءَعْشی: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ قَالَ(18): «مِنْ(19) أَشَدِّ النَّاسِ عَذَاباً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً، وَ عَمِلَ بِغَیْرِهِ».(20)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ مِنْ(21) أَعْظَمِ النَّاسِ حَسْرَةً(22) یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً، ثُمَّ(23) خَالَفَهُ إِلی غَیْرِهِ».(24)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ

ص: 190


1- 1. فی « ز» : «یختتلون » . وفی « ص» و حاشیة « بف » : «یختالون » . وفی « ه » وحاشیة « بر» : «یحتالون » بالمهملة . وقوله : «یختلون » أی یطلبون الدنیا بعمل الآخرة . یقال : خَتَله یَخْتِله : إذا خَدَعه وراوَغَه ، وختل الذئب الصید : إذا تخفّی له . النهایة ، ج 2 ، ص 6 (ختل) .
2- 2. فی « ه » : «یفتنون » .
3- 3. فی «ص» : «یشیر » . وفی « ه ، بف » : «یستتر» .
4- 4. فی «ب» : «بالتقیّة فیهم » .
5- 5. فی «ز» : «یفتّرون » . وفی « ص» : «تغترّون » .
6- 6. فی « ز » : «یجترّون » . وفی « ص» : «تجترئون » .
7- 7. فی « ه ، بف » : «لأتنجّز » . وفی « بس » وحاشیة « ج ، د ، بف » : «لأمتحنّ » . و«المتح » : النزع والاستخراج . و«لاُتیحنّ» ، أی لاُقدّرنّ ، یقال : أتاح اللّه له الشیءَ ، أی قدّره له وأنزله به ، وتاح له الشیء ، واُتیح ، أی قُدِّرله . راجع : الصحاح ، ج 1 ، ص 357 ؛ النهایة ، ج 1 ، ص 202 (تیح) .
8- 8. فی « ب ، ز» : «یترک» .
9- 9. «الحِلم » : الأناة والعقل ، وجمعه : أحلام و حلوم . و منه : «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَ_مُهُم بِهَ_ذَآ» ، وهو حلیم ، وجمعه حُلَماء وأحلام . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1445 (حلم) .
10- 10. فی « ب ، د » والوافی ومرآة العقول : « حیرانا » . وقال فی المرآة بأنّ تنوینه للتناسب .
11- 11. قرب الإسناد ، ص 28 ، ح 93 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهم السلام ، من دون الإسناد إلی الرسول صلی الله علیه و آله ، مع زیادة . فقه الرضا علیه السلام ، ص 376 ، فیهما مع اختلاف الوافی، ج 5 ، ص 848 ، ح 3124 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 356 ، ح 20728 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 85 ، ح 49 .
12- 1. هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والوسائل والبحار . وفی المطبوع : + «[أنّه] » .
13- 2. فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر » : - «إنّ » .
14- 3. فی « بف » والوافی والوسائل والبحار والأمالی وتحف العقول : - «من » .
15- 4. فی « بس » والأمالی : «و » بدل « ثمّ » .
16- 5. فی الأمالی وتحف العقول : «خالفه إلی غیره » بدل : «عمل بغیره» . وفی الوافی : «العدل : الوسط الغیر المائل إلی إفراط أو تفریط ؛ یعنی من علّم غیره طریقا وسطا فی الأخلاق والأعمال ، ثمّ لم یعمل به و لم یحمل نفسه علیه ، تکون حسرته یوم القیامة أشدّ من کلّ حسرة ؛ وذلک لأنّه یری ذلک الغیر قد سعد بما تعلّمه منه ، وبقی هو بعلمه شقیّا ؛ قال اللّه تعالی : «یَ_آأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»[الصفّ (61) : 2 _ 3] وقال عزّوجلّ: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ»[البقرة (2) : 44]».
17- 6. الأمالی للطوسی ، ص 679 ، المجلس 38 ، ذیل ح 20 ، بسند آخر ؛ المحاسن ، ص 120 ، کتاب عقاب الأعمال ، صدر ح 134 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام . تحف العقول ، ص 298 ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 849 ، ح 3125 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 295 ، ح 20555 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 223 ، ح 1 .
18- 7. هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی . وفی المطبوع : + «إنّ» .
19- 8. فی « ب » : - « من » .
20- 9. الوافی ، ج 5 ، ص 849 ، ح 3126 .
21- 1. فی « ص ، ه » : - «من » .
22- 2. فی « ه » : «حیرة» .
23- 3. فی البحار : « و » بدل « ثمّ » .
24- 4. الزهد ، ص 78 ، ح 39 ، بسنده عن ابن أبی یعفور؛ الأمالی للطوسی ، ص 663 ، المجلس 35 ، ح 30 ، بسنده عن ابن أبی عمیر ، عن هشام ، عن ابن أبی یعفور الوافی ، ج 5 ، ص 849 ، ح 3127؛ البحار ، ج 72، ص 224، ح 3.

حال كسانى كه مؤمن در ميان آنها به تقيّه به سر مى برد، آيا مرا فريب مى دهند، آيا بر من دليرى مى كنند؟ من به حقِ خود سوگند خورده ام كه براى آنها فتنه و آزمايشى بر آشوبم كه بردبار از آنها در آن سرگردان بماند.

باب در حال كسى كه دم از عدالت زند و عمل ديگر كند

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

سخت ترين مردم در افسوس خوردن، روز رستاخيز كسى است كه دم از عدل و دادى زند و به خلاف آن، عمل كند.

2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى از سخت ترين مردم در عذاب روز قيامت، كسى است كه دم از عدالت زند و به خلاف آن، كار كند.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

در روز رستاخيز، افسوس و حسرت آن كس بيشتر است كه دم از عدالتى زند و به خلاف آن، كار كند.

4- فرمود (علیه السّلام): در تفسير قول خدا عز و جل (91 سوره

ص: 191

مَهْزِیَارَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ یَحْیی، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : قَالَ(1) فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ»(2) قَالَ(3): «یَا أَبَا بَصِیرٍ، هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ، ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلی غَیْرِهِ».(4)

5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَطِیَّةَ، عَنْ خَیْثَمَةَ، قَالَ: قَالَ لِی(5) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «أَبْلِغْ شِیعَتَنَا أَنَّهُ لَنْ یُنَالَ(6) مَا عِنْدَ اللّهِ إِلاَّ بِعَمَلٍ(7)، وَ أَبْلِغْ شِیعَتَنَا أَنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً، ثُمَّ یُخَالِفُهُ(8) إِلی غَیْرِهِ».(9)

بَابُ الْمِرَاءِ وَ الْخُصُومَةِ(10) وَ مُعَادَاةِ الرِّجَالِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : إِیَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ(11) وَ الْخُصُومَةَ؛ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ(12) الْقُلُوبَ عَلَی الاْءِخْوَانِ، وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا(13) النِّفَاقُ».(14)

2 . وَ بِإِسْنَادِهِ(15) ، قَالَ: «قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله :

ص: 192


1- 5. فی « ه » والوافی : - « قال » .
2- 6. الشعراء (26) : 94.
3- 7. فی « ه » والوسائل والزهد ، ح 185 : « فقال » .
4- 8. الکافی ، کتاب فضل العلم ، باب لزوم الحجّة علی العالم وتشدید الأمر علیه ، ح 127 ؛ والزهد ، ص 137 ، ح 185 ، عن عبداللّه بن بحر ، عن ابن مسکان ، مع اختلاف یسیر ؛ وفیه ، ح 184 ، بسند آخر عن أبی بصیر ، عن أبی جعفر علیه السلام . المحاسن ، ص 120 ، کتاب عقاب الأعمال ، ذیل ح 134 ، بسند آخر . تفسیر القمّی ،ج 2 ، ص 123 ، مرسلاً ؛ فقه الرضا علیه السلام ، ص 376 ، مع زیادة فی آخره ، وفی الثلاثة الأخیرة مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 850 ، ح 3128 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 296 ، ح 20557 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 224 ، ح 4 .
5- 9. فی « ب » : - «لی » .
6- 10. فی « ج ، ه ، بس » : «لاینال » .
7- 11. فی « ب » : + «صالح » .
8- 12. فی « ه » والکافی ، ح 2077 والأمالی : «خالفه » .
9- 13. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب زیارة الإخوان ، ذیل ح 2077 ، بسنده عن علیّ بن النعمان ، عن ابن مسکان ، عن خیثمة . الأمالی للطوسی ، ص 370 ، المجلس 13 ، ح 47 ، بسند آخر عن الرضا، عن آبائه ، عن أبی جعفر علیهم السلام ، مع زیادة فی آخره ؛ قرب الإسناد ، ص 33 ، ح 106 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام . مصادقة الإخوان ، ص 34 ، ح 6 ، مرسلاً عن خیثمة، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفیهما مع زیادة ، وفی الثلاثة الأخیرة مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 850 ، ح 3129 .
10- 1. فی « ه » : «والخصومات » .
11- 2. ماریتُه اُماریه مماراةً ومِراءً: جادلته . المصباح المنیر ، ص 570 (مری). وفی الوافی : «المراء : الجدال والاعتراض علی کلام الغیر من غیر غرض دینی» .
12- 3. فی « ه » : «تمرضان » .
13- 4. فی « بس ، بف » وحاشیة « ج ، د» : «علیها».
14- 5. الوافی ، ج 5 ، ص 939 ، ح 3317 ؛ الوسائل ، ج 12 ، ص 236 ، ح 16180 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 399 ، ح 5 .
15- 6. المراد من « بإسناده » هو الطریق المذکور إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فی السند السابق .

شعراء): « [آشكار شود دوزخ براى گمراهان (92) و به آنها گفته شود كجايند آنها كه شما پرستش مى كرديد (93) جز از خدا آيا شما را يارى مى كنند وقتى طلب يارى كنيد (94)] و پيوسته در آن دوزخ به رو افتند آنها به همراه گمراهان» فرمود:

اى ابا بصير! اينان مردمى باشند كه به زبان خود روش عدالت و دادى را بستايند و سپس به خلاف آن، عمل كند.

5- از خيثمه، گويد: امام باقر (علیه السّلام) به من فرمود:

به شيعه هاى ما اين پيغام را برسان كه آنچه در نزد خدا است به دست نيايد جز به وسيله عمل و كردار، و به شيعه هاى ما برسان كه روز رستاخيز افسوس آن كس بيشتر باشد از همه مردم كه دم از عدالتى زند و سپس بر خلاف آن، كار كند.

باب در خودنمائى در بحث و ستيزه و دشمنى با مردان

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

بپرهيزيد از خودنمائى در بحث و ستيزه گرى، زيرا اين هر دو دلها را در برادران دينى تيره و بيمار كنند و نفاق و دوروئى در دلها بكارند و به بار آرند.

2- پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: سه تا است كه هر كه خدا را با داشتن

ص: 193

ثَلاَثٌ مَنْ لَقِیَ(1) اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِنَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ مِنْ أَیِّ بَابٍ شَاءَ: مَنْ حَسُنَ(2) خُلُقُهُ، وَ خَشِیَ اللّهَ فِی الْمَغِیبِ وَ الْمَحْضَرِ، وَ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً».(3)

3. وَ بِإِسْنَادِهِ ، قَالَ(4) : «مَنْ نَصَبَ اللّهَ غَرَضاً(5) لِلْخُصُومَاتِ، أَوْشَکَ(6) أَنْ یُکْثِرَ الاِنْتِقَالَ(7)».(8)

4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ صَالِحِ(9) بْنِ السِّنْدِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لاَ تُمَارِیَنَّ حَلِیماً(10) وَ لاَ سَفِیهاً(11)؛ فَإِنَّ الْحَلِیمَ یَقْلِیکَ(12)، وَ السَّفِیهَ یُوءْذِیکَ(13)».(14)

5 . عَلِیٌّ(15)، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِیَّةَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَا کَادَ(16) جَبْرَئِیلُ علیه السلام یَأْتِینِی إِلاَّ قَالَ:

یَا مُحَمَّدُ، اتَّقِ شَحْنَاءَ(17) الرِّجَالِ وَ عَدَاوَتَهُمْ(18)».(19)

6. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْکِنْدِیِّ(20):

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله : إِیَّاکَ وَ مُلاَحَاةَ(21) الرِّجَالِ».(22)

7 . عَنْهُ(23)، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَیَابَةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِیَّاکُمْ وَ الْمُشَارَّةَ(24)، فَإِنَّهَا تُورِثُ الْمَعَرَّةَ(25)، وَ تُظْهِرُ الْمُعْوِرَةَ(26)».(27)

ص: 194


1- 7. فی « ص » : «لقیه » .
2- 8. فی « ب » والوافی : « حسّن » بتشدید السین .
3- 9. الوافی ، ج 5 ، ص 939 ، ح 3318 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 236 ، ح 16181 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 399 ، ذیل ح 5 .
4- 10. الضمیر المستتر فی «قال» راجع إلی أبی عبداللّه علیه السلام فی سند الحدیث 1 . والمراد من «بإسناده » هو الطریق المتقدّم إلیه فی السند السابق .
5- 1. فی « بر ، بس» : «عَرَضا » ، أی جانبا . و«الغَرَض » : الهدف الذی یرمی إلیه . والجمع : أغراض . المصباح المنیر، ص 445 (غرض) . والمراد : کثرة المخاصمة فی ذات اللّه سبحانه وصفاته . نهی عن التفکّر فیها ؛ لأنّ العقول قاصرة عن إدراکها ، والجدال فی اللّه والخوض فی آیات اللّه یورثان الشکوک والشبه . راجع : الوافی ، ج 5، ص 939 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 137 .
6- 2. فی حاشیة « بف» : «یوشک » .
7- 3. فی الوافی : + «[من الحقّ إلی الباطل] » . والظاهر أنّ هذه الزیادة لیست من الروایة ، بل بیانٌ وتفسیرٌ لما قبله من العلاّمة الفیض الکاشانی .
8- 4. الوافی ، ج 5 ، ص 939 ، ح 3319 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 236 ، ح 16182 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 399 ، ذیل ح 5 .
9- 5. فی « ه » : - «صالح » .
10- 6. «الحلم » : الأناة والعقل ، وجمعه : أحلام وحلوم . ومنه : «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَ_مُهُم بِهَ_ذَآ» ، و هو حلیم ، وجمعه : حُلَماء وأحلام . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1445 (حلم).
11- 7. «السفیه » : الجاهل . النهایة ، ج 2 ، ص 376 (سفه) .
12- 8. فی « ه » وحاشیة « بف » وتحف العقول والاختصاص : «یغلبک » . وفی « بس» : «یقلبک » . و«القِلی » : البغض . یقال : قلاه یقلیه قِلیً وقَلیً : إذا أبغضه . النهایة، ج 4 ، ص 105 (قلا).
13- 9. فی « ه » وتحف العقول والاختصاص : «یردیک » .
14- 10. تحف العقول ، ص 379 ؛ الاختصاص ، ص 231 ، وفیهما ضمن الحدیث مرسلاً الوافی ، ج 5 ، ص 940 ، ح 3320 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 236 ، ح 16183 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 406 ، ح 8 .
15- 11. فی « ج» : «عنه » . فی « ه » : + «بن إبراهیم » .
16- 12. فی « ه » وحاشیة « بر » والوافی : « ما کان » . وجعل فی مرآة العقول المبالغة فی « ما کاد » أکثر من « ما کان » . قال : «وفی الأوّل المبالغة أکثر ، أی لم یقرب إتیانه إلاّ قال » .
17- 1. «الشحناء » : العَداوة والبغضاء وشَحِنْتُ علیه شَحْنا : حَقَدتُ وأظهرت العداوة . المصباح المنیر، ص 306 (شحن).
18- 2. فی « ه » : «وعداواتهم » .
19- 3. سیأتی هذا الحدیث بعینه سندا و متنا فی هذا الباب ، ذیل الرقم 9 الوافی ، ج 5 ، ص 940 ، ح 3321 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 238 ، ح 16189 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 407 ، ح 9 .
20- 4. فی « ه » : «الحسین بن الحسن الکندی » . هذا ، و قد ترجم النجاشی فی رجاله ، ص 46 ، الرقم 95 للحسن بن الحسین بن الحسن الجحدری الکندی . وکذا ذکره الشیخ فی رجاله ، ص 180 ، الرقم 2151 . وذکر البرقی فی رجاله ، ص 26 ، حسن بن الحسین ، وقال : «کندی » . ثمّ إنّه روی علیّ بن الحکم ، عن الحسین بن الحسن الکندی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی التهذیب ، ج 2 ، ص 122 ، ح 463 . واحتمال وقوع التحریف غیر منفیّ ؛ واللّه هو العالم.
21- 5. «ملاحاة الرجال » : مقاوَلتهم ومخاصمتهم . یقال : لحیتُ الرجلَ ألحاه لَحْیا: إذا لُقْتَه وعَذَلته. ولا حیته مُلاحاة ولحا : إذا نازعته . النهایة، ج 4 ، ص 243 (لحا).
22- 6. الأمالی للصدوق ، ص 416 ، المجلس 65 ، ح 1 ، بسند آخر ؛ الأمالی للمفید ، ص 192 ، المجلس 23 ، ح 21 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ الأمالی للطوسی ، ص 512 ، المجلس 18 ، ح 26 ، بسند آخر عن أبی جعفر ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفی کلّها ضمن الحدیث ، مع اختلاف یسیر . تحف العقول ، ص 42 ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 941 ، ح 3323 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 239 ، ح 16191 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 407 ، ح 10 .
23- 7. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد المذکور فی السند السابق .
24- 8. فی « ه ، بر » والوافی : «والمماراة » . و«المشارّة» : المخاصمة . ولاتشارّ أخاک : تفاعل من الشرّ ، أی لاتفعل به شرّا یُحوجه إلی أن یفعل بک مثله . الصحاح ، ج 2 ، ص 695 ؛ النهایة ، ج 2 ، ص 456 (شرر) .
25- 9. «المعرّة » : الإثم ، والأذی ، والغُرم ، والدیة ، والخیانة، وتلوّن الوجه غضبا . القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 613 (عرر).
26- 1. فی «ه ، بف » والوافی ومرآة العقول والوسائل والبحار : «العورة » . و«المعورة» : اسم فاعل من أعور الشیء: إذا صار ذا عَوارٍ، أو ذا عَورة . والعورة : کلّ شیء یستره الإنسان أنَفَةً وحیاءً . والعوار : العَیب . راجع : المصباح المنیر، ص 437 (عور).
27- 2. الاختصاص ، ص 230 ، مرسلاً ، و تمام الروایة فیه : « إیّاک وعداوة الرجال ، فإنّها تورث المعرّة وتبدی العورة» الوافی ، ج 5 ، ص 941 ، ح 3324 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 239 ، ح 16192 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 407 ، ح 11 .

آنها ملاقات كند، به بهشت رود از هر درى كه خواهد: هر كه خُلق او خوب است، و از خدا در عيان و نهان بترسد، و مراء و جدال را ترك كند گرچه حق با او باشد.

3- فرمود: هر كه خدا را هدف بحث با مردم و ستيزه با آنها سازد، در معرض لغزش و گردش فراوان در آيد.

4- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

مبادا با بردبارى يا سفيهى جدال كنى و به گفته او بى جا اعتراض كنى، زيرا حليم، دشمن تو شود و سفيه تو را آزار رساند.

5- فرمود (علیه السّلام) رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

نشد كه جبرئيل (علیه السّلام) نزد من آيد جز اينكه گفت: اى محمد! از بغض و دشمنى كردن با مردم بپرهيز.

6- فرمود (علیه السّلام) كه: جبرئيل (علیه السّلام) به پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گفت:

بپرهيز از گفتگو و ستيزه گرى با مردان.

7- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

مبادا با يك ديگر بدى كنيد، زيرا باعث هلاكت است و موجب آشكار شدن عيبها.

ص: 195

8. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِیَّاکُمْ وَ الْخُصُومَةَ(1)؛ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ الْقَلْبَ(2)، وَ تُورِثُ النِّفَاقَ، وَ تَکْسِبُ الضَّغَائِنَ(3)».(4)

9. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِیَّةَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَا کَادَ(5) جَبْرَئِیلُ علیه السلام یَأْتِینِی إِلاَّ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ، اتَّقِ شَحْنَاءَ الرِّجَالِ وَ عَدَاوَتَهُمْ(6)».(7)

10 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَا أَتَانِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام قَطُّ إِلاَّ وَعَظَنِی ، فَآخِرُ قَوْلِهِ لِی(8): إِیَّاکَ وَ مُشَارَّةَ النَّاسِ؛ فَإِنَّهَا تَکْشِفُ الْعَوْرَةَ(9)، وَ تَذْهَبُ بِالْعِزِّ(10)».(11)

11 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ صَبِیحٍ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَا(12) عَهِدَ إِلَیَّ جَبْرَئِیلُ علیه السلام (13) فِی(14) شَیْءٍ مَا عَهِدَ إِلَیَّ فِی مُعَادَاةِ الرِّجَالِ».(15)

12. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ بَعْضِ

ص: 196


1- 3. فی الأمالی : + «فی الدین » .
2- 4. فی الأمالی : + «عن ذکر اللّه عزّوجلّ » .
3- 5. فی الأمالی : + «وتستجیز الکذب » . والضِّغْن والضَّغَن : الحقد والجمع أضغان وکذلک الضغینة وجمعها : الضغائن . لسان العرب ، ج 13 ، ص 255 (ظغن) .
4- 6. الأمالی للصدوق ، ص 418 ، المجلس 65 ، ح 4، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی الوافی ، ج 5 ، ص 942 ، ح 3325 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 237 ، ح 16184 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 408 ، ح 12 .
5- 7. فی الوافی : «ما کان » .
6- 8. فی« ه » : «وعداواتهم » .
7- 9. قد مرّ هذا الحدیث بعینه سندا ومتنا فی هذا الباب ، ذیل الرقم 5 ، فکأنّه تکرار من النسّاخ ، کما قال به فی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 292 ؛ و مرآة العقول ، ج 10 ، ص 140.
8- 1. فی« ه » : + «قال » .
9- 2. «العورة » : کلّ شیء یستره الإنسان أنَفَةً وحیاءً . المصباح المنیر، ص 437 (عور).
10- 3. فی شرح المازندرانی : « بالغرّ» بالغین المعجمة والراء المهملة ، وقال : «الغرّ ، جمع الأغرّ ؛ من الغرّة ، وهی البیاض فی جبهة الفرس فوق الدرهم ، وکلّ شیء ترفع قیمته ، کما یقال : غرّة ماله . والمراد بها هاهنا محاسن الاُمور والأعمال الصالحة والأخلاق الفاضلة علی سبیل التشبیه والاستعارة» . وفیه تکلّف واضح .
11- 4. الأمالی للطوسی ، ص 482 ، المجلس 17 ، ح 21 ، بسند آخر عن الرضا، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، ï وتمام الروایة : « إیّاکم ومشاورة الناس ؛ فإنّها تظهر العرّة وتدفن العزّة» الوافی ، ج 5 ، ص 942 ، ح 3326 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 239 ، ح 16194 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 408 ، ح 13 .
12- 5. فی مرآة العقول : «کلمة «ما» فی الاُولی نافیة ، وفی الثانیة مصدریّة ، والمصدر مفعول مطلق للنوع . والمراد هنا المداراة مع المنافقین من أصحابه کما فعل صلی الله علیه و آله أو مع الکفّار أیضا قبل الأمر بالجهاد » .
13- 6. فی الوافی : «قطّ».
14- 7. فی حاشیة « بس » : «لی » .
15- 8. الوافی ، ج 5 ، ص 941 ، ح 3322 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 238 ، ح 16190 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 409 ، ح 14 .

8- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

بپرهيزيد از ستيزه و دشمنى، زيرا دل را به خود مشغول كند و نفاق پديد آرد و كينه ها نتيجه دهد.

9- فرمود (علیه السّلام) كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

نميشد كه جبرئيل نزد من آيد جز اينكه مى گفت: اى محمد! بپرهيز از كشمكش و دشمنى با مردان (اين حديث تكرار حديث پنجم است).

10- فرمود (علیه السّلام) كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده:

هرگز جبرئيل نزد من نيامد جز اينكه مرا پند داد، و آخر سخنش به من اين بود كه:

بپرهيز از اينكه بدى را به بدى عوض بدهى، زيرا مايه كشف عيوب و رفتن آبرو است.

11- فرمود (علیه السّلام) كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده:

جبرئيل در باره چيزى آن قدر سفارش به من نكرد كه در باره دشمنى با مردان.

12- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ص: 197

أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ زَرَعَ الْعَدَاوَةَ، حَصَدَ مَا(1) بَذَرَ(2)».(3)

بَابُ الْغَضَبِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : الْغَضَبُ یُفْسِدُ الاْءِیمَانَ، کَمَا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ(4)».(5)

2 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُیَسِّرٍ، قَالَ: ذُکِرَ الْغَضَبُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَقَالَ: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَغْضَبُ(6) ، فَمَا یَرْضی أَبَداً حَتّی یَدْخُلَ النَّارَ، فَأَیُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلی قَوْمٍ _ وَ هُوَ قَائِمٌ _ فَلْیَجْلِسْ مِنْ فَوْرِهِ(7) ذلِکَ؛ فَإِنَّهُ(8) سَیَذْهَبُ(9) عَنْهُ(10) رِجْزُ(11) الشَّیْطَانِ، وَ أَیُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلی ذِی رَحِمٍ، فَلْیَدْنُ مِنْهُ،

فَلْیَمَسَّهُ(12)، فَإِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مُسَّتْ(13) سَکَنَتْ(14)».(15)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ».(16)

4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ

ص: 198


1- 9. فی « ج » و حاشیة « ص » : « بما».
2- 10. فی « ه » : «بزر».
3- 11. الوافی ، ج 5 ، ص 942 ، ح 3327 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 239 ، ح 16193 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 409 ، ح 15 .
4- 1. فی مرآة العقول : «أی إذا اُدخل الخلّ العسل ذهبت حلاوته وخاصّیّته ، وصار المجموع شیئا آخر ، فکذا الإیمان إذا دخله الغضب فسد ولم یبق علی صرافته وتغیّرت آثاره ، فلا یسمّی إیمانا حقیقة . أو المعنی : أنّه إذا کان طعم العسل فی الذائقة فشرب الخلّ ، ذهبت تلک الحلاوة بالکلّیّة فلا یجد طعم العسل ، فکذا الغضب إذا ورد علی صاحب الإیمان ، لم یجد حلاوته وذهبت فوائده» .
5- 2. الجعفریّات ، ص 163 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة : ï « الغضب یفسد الإیمان کما یفسد الصبر العسل و کما یفسد الخلّ العسل » . وفی الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب سوء الخلق ، ح 2611 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیه «سوء الخلق» بدل «الغضب» الوافی ، ج 5 ، ص 863 ، ح 3158 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 358 ، ح 20732 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 267 ، ح 22 .
6- 3. فی « ج» : « لغضب » .
7- 4. فارت القدر تَفور فورا وفَوَرانا : جاشت . ومنه قولهم : ذهبتُ فی حاجة ثمّ أتیت فلانا من فَوْری ، أی قبل أن أسکن . وفار فائره : جاش غضبُه . الصحاح ، ج 2 ، ص 783 (فور). وفی مرآة العقول : «أی فی غلیان الحال وقبل سکون الأمر» .
8- 5. فی « ه » : «وإنّه » .
9- 6. فی الوسائل : « یذهب » . وفی مرآة العقول : «فإنّه سیذهب ، کیمنع ، و«الرجز» فاعله . أو علی بناء الإفعال ، والضمیر المستتر فاعله وراجع إلی مصدر «فلیجلس » ، و«الرجز » مفعوله » .
10- 7. فی « بر» : « منه » .
11- 8. «رجز الشیطان » : وساوسه . النهایة ، ج 2 ، ص 200 (رجز).
12- 1. فی « ه » : «فلیلمسه » .
13- 2. وفی الأمالی : «فأیّما رجل غضب وهو قائم فیجلس ، فإنّه سیذهب عنه رجز الشیطان ؛ وإن کان جالسا فلیقم . وأیّما رجل غضب علی ذی رحمه فلیقم إلیه ولیدن منه ولیمسّه ...» . وفی مرآة العقول : «إذا مسّت ، علی بناء المجهول ، أی بمثلها . ویحتمل المعلوم ، أی مثلها. وما فی روایة المجالس _ أی مجالس الصدوق المتقدّم ذکره _ أظهر. ویظهر منها أنّه سقط من روایة الکتاب بعض الفقرات متنا وسندا . فتفطّن ؛ إذ هی عین هذه الروایة».
14- 3. فی مراة العقول : «الظاهر أنّ «سکنت » علی بناء المعلوم المجرّد . ویحتمل المجهول من بناء التفعیل » .
15- 4. الأمالی للصدوق ، ص 340 ، المجلس 54 ، ح 25 ، بسنده عن الحسن بن علیّ بن فضّال ، عن علیّ بن عقبة ، عن أبیه ، عن أبی بصیر ، عن الصادق جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهم السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 866 ، ح 3172 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 358 ، ح 20734 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 270 ، ح 23 .
16- 5. الزهد ، ص 89 ، ضمن ح 62 ، عن فضالة بن أیّوب ، عن داود بن فرقد ؛ الخصال ، ص 7 ، باب الواحد ، ح 22 ، بسند آخر عن یونس بن عبدالرحمن ، عن داود بن فرقد . تحف العقول ، ص 395 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، ضمن وصیّته للهشام ؛ وفیه ، ص 488 ، عن العسکری علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 863 ، ح 3159 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 358 ، ح 20733 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 274 ، ح 24 .

هر كه دشمنى كارد، آنچه كاشته بدرود.

باب غضب

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

خشم، ايمان را تباه كند چونان كه سركه عسل را تباه كند.

2- از ميسر، گفت: نزد امام باقر (علیه السّلام) نام خشم را بردند، پس فرمود:

مردى به خشم آيد و خشنود نگردد تا به دوزخ درآيد، هر مردى به خشم آمد بر مردمى و ايستاده است، زود بنشيند كه اين پليدى شيطان از او برود، و هر مردى بر خويشاوندى خشم كرد، به او نزديك شود و خود را به او بسابد، زيرا چون رحم سائيده شود، آرام گردد.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

خشم، كليد هر بدى است.

4- مى فرمود (علیه السّلام) كه مرد بيابانى نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد

ص: 199

أَبِیهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «سَمِعْتُ أَبِی علیه السلام یَقُولُ: أَتی رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله رَجُلٌ بَدَوِیٌّ، فَقَالَ: إِنِّی أَسْکُنُ الْبَادِیَةَ، فَعَلِّمْنِی جَوَامِعَ الْکَلاَمِ(1)، فَقَالَ: آمُرُکَ أَنْ لاَ تَغْضَبَ، فَأَعَادَ عَلَیْهِ(2) الاْءَعْرَابِیُّ(3) الْمَسْأَلَةَ(4) ثَلاَثَ مَرَّاتٍ(5) حَتّی رَجَعَ الرَّجُلُ إِلی(6) نَفْسِهِ، فَقَالَ: لاَ أَسْأَلُ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَ هذَا، مَا أَمَرَنِی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِلاَّ بِالْخَیْرِ».

قَالَ: «وَ کَانَ أَبِی علیه السلام یَقُولُ: أَیُّ شَیْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ؟ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَغْضَبُ(7)، فَیَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ ، وَ یَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ(8)».(9)

5 . عَنْهُ(10)، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی، قَالَ:

قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : عَلِّمْنِی عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا، فَقَالَ: «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَتَاهُ رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ(11): یَا رَسُولَ اللّهِ، عَلِّمْنِی عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا، فَقَالَ لَهُ(12): انْطَلِقْ وَ لاَ تَغْضَبْ ،(13) ثُمَّ أَعَادَ(14) إِلَیْهِ، فَقَالَ لَهُ(15): انْطَلِقْ وَ لاَ تَغْضَبْ ؛(16) ثَلاَثَ مَرَّاتٍ».(17)

6 . عَنْهُ(18) ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ: عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ، سَتَرَ اللّهُ عَوْرَتَهُ(19)».(20)

7. عَنْهُ(21)، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ حَبِیبٍ السِّجِسْتَانِیِّ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَکْتُوبٌ فِی التَّوْرَاةِ فِیمَا نَاجَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ(22) مُوسی علیه السلام : یَا مُوسی، أَمْسِکْ(23) غَضَبَکَ عَمَّنْ

ص: 200


1- 6. فی « ه ، بر ، بف » والوافی : « الکلم » .
2- 7. فی « بر » : - «علیه » .
3- 8. فی الوافی : «الأعرابی علیه » .
4- 9. فی « ه » : - «المسألة » .
5- 10. فی « ه » : «مرار » .
6- 11. فی « بر » : «علی».
7- 1. فی « ب ، ج ، ز ، ص ، بس » والوافی والبحار : «یغضب » .
8- 2. فی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 295 : « المحصنة ، بالکسر وبالفتح أیضا علی غیر قیاس ، وهی العفیفة یقال : أحصنت المرأة إذا عفّت ، و أحصنت نفسها بعقلها التامّ» .
9- 3. الزهد ، ص 89 ، ح 62 ، بسند آخر ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 863 ، ح 3160 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 359 ، ح 20737 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 274 ، ح 25 .
10- 4. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
11- 5. فی « ب ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل : - «له » .
12- 6. فی الوسائل : - « له » .
13- 7. فی « ب ، ج ، د ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار : «فلاتغضب » .
14- 8. فی « ز » والوافی والوسائل والبحار : «عاد» .
15- 9. فی « ه » والوسائل : - «له » .
16- 10. فی « ب ، د ، ز ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار : «فلاتغضب» .
17- 11. الوافی ، ج 5 ، ص 863 ، ح 3161 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 360 ، ح 20738 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 275 ، ح 26 .
18- 12. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد.
19- 1. «العورة » : کلّ شیء یستر الإنسانُ أنَفةً وحیاءً . المصباح المنیر، ص 437 (عور). وفی مرآة العقول : « ستر اللّه عورته ، أی عیوبه وذنوبه فی الدنیا فلا یفضحه بها ، أو فی الآخرة فیکون کفّارةً عنها ، أو الأعمّ منهما».
20- 2. ثواب الأعمال ، ص 161 ، ح 2 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن إسماعیل بن مهران الوافی ، ج 5 ، ص 864 ، ح 3162 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 360 ، ح 20739 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 275 ، ح 27 .
21- 3. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد.
22- 4. فی « بر » : «به عزّ وجلّ » .
23- 5. فی « ه » : « أملک » .

و گفت: من بيابان نشينم و سخن هاى كلى به من بياموز، در پاسخ او فرمود:

به تو فرمان دهم كه خشم نكنى و سه بار آن عرب بيابانى خواستِ خود را باز گفت، و همان پاسخ را دريافت، و آن مرد به خود آمد و گفت: ديگر چيزى نپرسم، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جز به خير، مرا فرمان نداده است. فرمود كه: پدرم مى فرمود: كدام چيزى است كه از خشم، سخت تر است، راستى مردى خشم كند و قتل نفس كند كه خدا حرام كرده و زن پارسا را به زنا متّهم كند.

5- از عبد الأعلى، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: به من پندى ده كه بدان پند گيرم، در پاسخ فرمود: مردى نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد و به او گفت: يا رسول اللَّه! به من بياموز پندى كه بدان پند گيرم، در پاسخ او فرمود:

برو دنبال كارِت و خشم مكن، و تا سه بار بر او باز گفت، و در هر سه بار، همين پاسخ را شنيد كه: برو پى كارِت و خشم مكن.

6- امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه جلو خشم خود را گيرد، خدا عيب او را بپوشاند.

7- از امام باقر (علیه السّلام) كه در تورات نوشته است در ضمن آنچه خدا عز و جل با موسى راز گفت، فرمود:

اى موسى! جلو خشمت را از هر كه من تو را بر او مسلّط كردم

ص: 201

مَلَّکْتُکَ عَلَیْهِ؛ أَکُفَّ(1) عَنْکَ غَضَبِی(2)».(3)

8 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عَمْرٍو، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَوْحَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلی بَعْضِ أَنْبِیَائِهِ : یَا(4) ابْنَ آدَمَ، 2 / 234

اذْکُرْنِی فِی غَضَبِکَ؛ أَذْکُرْکَ فِی غَضَبِی ، لاَ(5) أَمْحَقْکَ فِیمَنْ أَمْحَقُ، وَ ارْضَ بِی مُنْتَصِراً؛ فَإِنَّ انْتِصَارِی لَکَ خَیْرٌ مِنِ انْتِصَارِکَ لِنَفْسِکَ».(6)

9. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ(7) عُقْبَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام مِثْلَهُ ، وَ زَادَ فِیهِ(8): «وَ إِذَا ظُلِمْتَ بِمَظْلِمَةٍ فَارْضَ بِانْتِصَارِی لَکَ(9)، فَإِنَّ انْتِصَارِی لَکَ(10) خَیْرٌ مِنِ انْتِصَارِکَ لِنَفْسِکَ».(11)

10 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ فِی التَّوْرَاةِ مَکْتُوباً: یَا(12) ابْنَ آدَمَ، اذْکُرْنِی حِینَ تَغْضَبُ؛ أَذْکُرْکَ عِنْدَ(13) غَضَبِی، فَلاَ أَمْحَقْکَ فِیمَنْ أَمْحَقُ، وَ إِذَا(14) ظُلِمْتَ بِمَظْلِمَةٍ(15) فَارْضَ بِانْتِصَارِی لَکَ؛ فَإِنَّ انْتِصَارِی لَکَ خَیْرٌ مِنِ انْتِصَارِکَ لِنَفْسِکَ».(16)

11 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ جَمِیعاً، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ(17) : «قَالَ رَجُلٌ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله : یَا رَسُولَ اللّهِ عَلِّمْنِی،

ص: 202


1- 6. یجوز فیه الجزم بالضمّة أیضا.
2- 7. فی « ه » : « غضبی عنک » .
3- 8. الأمالی للصدوق ، ص 254 ، المجلس 44، ضمن ح 6 ؛ والأمالی للمفید ، ص 210 ، المجلس 23 ، ضمن ح 46 ، بسند آ خر عن الحسن بن محبوب ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 864 ، ح 3163 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 360 ، ح 20740 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 275 ، ح 28 .
4- 9. فی « د ، ه ، بس ، بف » والوافی: - «یا» .
5- 10. فی « ه » والأمالی : « ولا».
6- 11. الأمالی للطوسی ، ص 278 ، المجلس 10 ، ذیل ح 70 ، بسند آخر عن الهادی، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفیه : «یقول اللّه عزّوجلّ : یابن آدم ...» إلی قوله : « لا أمحقک فیمن أمحق » مع اختلاف یسیر و زیادة فی أوّله الوافی ، ج 5 ، ص 864 ، ح 3164 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 364 ، ح 20751 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 276 ، ح 29 .
7- 1. فی « ب ، ج ، د ، بر ، بس » : - «علیّ بن » . والظاهر ثبوته ؛ فقد روی الحسن بن علیّ بن فضّال _ و هو المراد من ابن فضّال فی مشایخ محمّد بن عبدالجبّار _ کتاب علیّ بن عقبة . راجع : الفهرست للطوسی ، ص 123 ، الرقم 164 ، و ص 269 ، الرقم 385.
8- 2. المراد بالزیادة وقوع جملة : «وإذا ظلمت بمظلمة فارض بانتصاری لک » بدل جملة «وارض بی منتصرا » فی الخبر السابق ، کما فی الروایة الآتیة . قال المجلسی : « ومفادهما _ أی مفاد الجملتین _ واحد . ولمّا کان هذا فی اللفظ أطول ، أطلق علیه لفظ الزیادة . وإنّما ذکر ما بعدها مع کونه مشترکا بینهما ؛ للعلم بموضع الزیادة » .راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 297 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 151 .
9- 3. فی «ز» : - « لک» .
10- 4. فی الوافی : - «فإنّ انتصاری لک» .
11- 5. کنز الفوائد ، ج 1 ، ص 135 ، عن عبداللّه بن سنان الوافی ، ج 5 ، ص 864 ، ح 3165 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 364 ، ح 20752 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 276 ، ح 30 .
12- 6. فی « بر ، بس ، بف » والوافی والبحار: - «یا » .
13- 7. فیحاشیة «ج» : « حین » .
14- 8. فی« ز » والبحار : « فإذا».
15- 9. فی «بر» : « مظلمة » .
16- 10. الوافی ، ج 5 ، ص 865 ، ح 3166 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 364 ، ح 20753 ؛ البحار ، ج 13 ، ص 358 ، ح 66 .
17- 1. فی «ه » : - «یقول : إنّ فی التوراة مکتوبا» فی الحدیث السابق ، إلی قوله : «عن معلّی بن خنیس عن أبی عبداللّه علیه السلام قال» .

بگير، تا من هم جلو خشم خودم را از تو بگيرم.

8- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: خدا عز و جل به يكى از پيغمبران وحى كرد:

اى آدمى زاده! هنگام خشمت مرا به ياد آور، تا من هم در هنگام خشمم تو را به ياد آورم، با آنها كه محوشان مى كنم، محوت نكنم، و خشنود باش كه من برايت انتقام گيرم، زيرا من برايت به است از انتقام خودت براى خودت.

9- عبد اللَّه بن سنان هم از امام صادق (علیه السّلام) مانند آن را روايت كرده و در آن افزوده است:

و هر گاه ستمى به تو رسد، به انتقام من برايت خشنود باش، زيرا انتقام من براى تو بهتر است از انتقام خودت براى خودت.

10- از اسحاق بن عمار، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: در تورات نوشته است:

اى آدمى زاده! مرا به ياد آور وقتى خشم كرد، تا من هم تو را به ياد آورم وقتى خشم كردم، و تو را نابود نكنم به همراه آنها كه نابود مى كنم، و هر گاه به تو ستمى شد، راضى باش كه من برايت انتقام كشم، زيرا انتقام من براى تو بهتر است از انتقام خودت.

11- از امام صادق (علیه السّلام) كه مردى نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد و گفت: يا رسول اللَّه! مرا تعليم ده، فرمود: برو و خشم مكن، آن مرد گفت: همين مرا بس است، رفت به خاندان خود و به ناگاه تيره و تبارش جنگى برپا بود، همه صف بسته و سلاح جنگ برداشته

ص: 203

قَالَ : اذْهَبْ وَ لاَ تَغْضَبْ(1)، فَقَالَ الرَّجُلُ: قَدْ اکْتَفَیْتُ بِذَاکَ(2)، فَمَضی إِلی أَهْلِهِ(3)، فَإِذَا بَیْنَ قَوْمِهِ(4) حَرْبٌ قَدْ قَامُوا صُفُوفاً، وَ لَبِسُوا السِّلاَحَ، فَلَمَّا رَأی ذلِکَ لَبِسَ سِلاَحَهُ، ثُمَّ قَامَ مَعَهُمْ، ثُمَّ ذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لاَ تَغْضَبْ، فَرَمَی السِّلاَحَ(5)، ثُمَّ جَاءَ یَمْشِی إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ هُمْ عَدُوُّ قَوْمِهِ، فَقَالَ: یَا هوءُلاَءِ، مَا کَانَتْ لَکُمْ مِنْ جِرَاحَةٍ(6) أَوْ قَتْلٍ أَوْ ضَرْبٍ لَیْسَ فِیهِ أَثَرٌ(7)، فَعَلَیَّ فِی مَالِی أَنَا(8) ··· أُوفِیکُمُوهُ(9)، فَقَالَ الْقَوْمُ: فَمَا کَانَ فَهُوَ(10) لَکُمْ، نَحْنُ أَوْلی بِذلِکَ مِنْکُمْ».

قَالَ : «فَاصْطَلَحَ(11) الْقَوْمُ، وَ ذَهَبَ الْغَضَبُ».(12)

12 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ هذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ، تُوقَدُ(13) فِی قَلْبِ(14) ابْنِ آدَمَ، وَ إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ(15)، وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ(16)، وَ دَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ، فَإِذَا خَافَ أَحَدُکُمْ ذلِکَ مِنْ نَفْسِهِ، فَلْیَلْزَمِ الاْءَرْضَ، فَإِنَّ رِجْزَ الشَّیْطَانِ لَیَذْهَبُ(17) عَنْهُ(18) عِنْدَ ذلِکَ».(19)

13 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ(20) لِقَلْبِ الْحَکِیمِ(21)». وَ قَالَ: «مَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ، لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ».(22)

14. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ

ص: 204


1- 2. فی الوسائل : «فلا تغضب» .
2- 3. فی « ب ، بر » والبحار ، ج 22 و 73 : « بذلک » .
3- 4. فی « ز » : « قومه » .
4- 5. فی حاشیة « بر» : « أهله » .
5- 6. فی « ه » : « بالسلاح » .
6- 7. فی « بف » : « جراحا» بدل «من جراحة» .
7- 8. فی مرآة العقول ، ج 9 ، ص 153 : «لیس فیه أثر ، أی علامة جراحة ؛ لتصحّ مقابلته للجراحة . والأثر _ بالتحریک _ : بقیّة الشیء وعلامته؛ وبالضمّ وضمّتین : أثر الجراحة یبقی بعد البرء» .
8- 9. فی « ز » : - « أنا». وفی مرآة العقول : « أنا ، إمّا تأکید للضمیر المجرور ؛ لأنّهم جوّزوا تأکیده بالمرفوع المنفصل . أو مبتدأ وخبره «اُوفیکموه » علی بناء الإفعال أو التفعیل . والضمیر راجع إلی الموصول ، أی علیّ دیة ما ذکر » .
9- 10. فی « ج » : « اُوفّیکموه» ، علی بناء التفصیل . والإیفاء والتوفیة : إعطاء الحقّ تامّا .
10- 11. فی « ه » : + « خیر » .
11- 12. فی « ص ، بس » : « فأصلح » .
12- 13. الوافی ، ج 5 ، ص 865 ، ح 3167 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 359 ، ح 20735 ، إلی قوله : «اذهب ولا تغضب»؛ البحار ، ج 22 ، ص 84 ، ح 35؛ و ج 73 ، ص 277 ، ح 31 .
13- 1. فی « ه » : « یوقد».
14- 2. فی « ج ، د ، بس » وحاشیة « بر» : « جوف».
15- 3. فی « ب » : « عینه » .
16- 4. «الأوداج » : ما أحاط بالعنق من العروق التی یقطعها الذابح . واحدها: وَدَج . وقیل : الوَدَجان : عِرقان غلیظان عن جانبی ثُغْرَة النحر. النهایة ، ج 5 ، ص 165 ( ودج).
17- 5. فی « ج ، د ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی :«یذهب » .
18- 6. فی « ز » : - « عنه » .
19- 7. الأمالی للصدوق ، ص 340 ، المجلس 54 ، ضمن ح 25 ، بسند آخر عن الصادق جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهماالسلام . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 217 ، ذیل ح 8 ، عن الأصبغ بن نباتة ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفیهما من قوله : «فإذا خاف أحدکم» مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 866 ، ح 3171 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 360 ، ح 20742 ؛ البحار ، ج 63 ، ص 265 ، ح 149 ؛ و ج 73، ص 278 ، ح 32 .
20- 8. فی «ب » و شرح المازندرانی : «مِمْحقة» بکسر المیم الاُولی . اسم آلة للمحق ، وهو الإبطال . و«المحق » : النقص والمحو والإبطال . وقد مَحَقه یَمحَقُه . ومَمْحقة: مَفْعَلة منه ، أی مَظِنّة له ومَحْراة به . النهایة ، ج 4 ، ص 303 » : ( محق) .
21- 9. «لقلب الحکیم » : لعقله . یقال : ما قلبُک معک ، أیما عَقْلُک . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 146 (قلب) . وفی شرح المازندرانی : «وإنّما خصّ قلب الحکیم بالذکر ؛ لأنّ المحق الذی هو إزالة النور إنّما یتعلّق بقلب له نور ، وقلب غیر الحکیم مظلم لیس له نور ؛ أو لأنّ قلب غیر الحکیم یُعلم بالأولویّة» .
22- 1. تحف العقول ، ص 371 الوافی ، ج 5 ، ص 865 ، ح 3168 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 360 ، ح 20741 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 278 ، ح 33 .

بودند و چون چنين ديد، سلاح جنگ خود را برداشت و سپس با آنها در صف ايستاد و به ياد گفته رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افتاد كه خشم مكن و سلاح را به دور انداخت و رفت نزد آن مردى كه دشمن تيره و تبارش بودند و گفت: اى حضرات! هر چه زخم و كشتار و زدن بى اثر بر شماها وارد شده، به عهده من باشد و از مال خودم غرامت مى دهم، من همه را براى شما پرداخت مى كنم، آن مردم هم در پاسخ گفتند: هر چه از اين بابت باشد، از آن شما باشد، ما خودمان سزاوارتريم كه آنها را تلافى كنيم، فرمود: آن مردم با هم صلح و سازش كردند و خشم از ميان رفت.

12- از ابى حمزه ثمالى كه امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

به راستى اين خشم يك شراره شيطانى است كه در دل آدمى زاده فروزان شود، و به راستى وقتى يكى از شماها خشم كند، چشمانش سرخ شود و رگهايش باد كند و شيطان در او درآيد و چون كسى از شماها از اين عارضه بيم كند، به زمين چسبد كه پليدى شيطان در اين وقت به خوبى از او برود.

13- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

خشم، دلِ مردِ حكيم را از ميان ببرد، و فرمود: هر كه مالك خشمِ خود نيست، مالك عقل خود نيست.

14- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

ص: 205

عَلِیٍّ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(1) علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ کَفَّ نَفْسَهُ(2) عَنْ أَعْرَاضِ النَّاسِ(3)، أَقَالَ(4) اللّهُ نَفْسَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ وَ مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ، کَفَّ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ عَنْهُ عَذَابَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ».(5)

15. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ، کَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذَابَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ».(6)

2 / 236

بَابُ الْحَسَدِ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلاَءِ بْنِ رَزِینٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَأْتِی بِأَیِّ(7) بَادِرَةٍ(8) فَیَکْفُرُ(9)، وَ إِنَّ الْحَسَدَ لَیَأْکُلُ(10) الاْءِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ(11) النَّارُ الْحَطَبَ».(12)

2 . عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ(13) الاْءِیمَانَ، کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ(14)».(15)

ص: 206


1- 2. فی «ه» وحاشیة «بر » : « أبی عبداللّه » .
2- 3. فی « ز » : - « نفسه » .
3- 4. فی « ه » : « المسلمین » .
4- 5. فی « ه » : « أقاله » . وأقال اللّه عَثرته : رفعه من سقوطه . ومنه الإقالة فی البیع ؛ لأنّها رفع العقد. المصباح المنیر، ص 521 (قیل) .
5- 6. ثواب الأعمال ، ص 161 ، ح 1 ، بسنده عن عاصم . الزهد ، ص 66 ، ح 9 ، بسند آخر . الاختصاص ، ص 229 ، مرسلاً ، وفی کلّها عن أبی جعفر علیه السلام من دون الإسناد إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 866 ، ح 3169 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 359 ، ح 20736 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 280 ، ح 34 .
6- 7. الوافی ، ج 5 ، ص 866 ، ح 3170 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 361 ، ح 20743.
7- 1. فی الوسائل : « بأدنی » .
8- 2. «البادرة» : ما یَبْدُر من حِدَّة الرجل عند الغضب من قول أو فعل . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 71 (بدر).
9- 3. فی « ب ، ص ، بر» : « فیکفّر» بالتضعیف. وذکر فی مرآة العقول ج 10 ، ص 156 وجوها فی معناه . قال فی ثالثها : «الثالث : أن یقرأ : فتکفّر ، علی بناء المجهول من باب التفعیل ، أی البوادر عند الغضب مکفّرة غالبا ؛ لعذر الإنسان فیه فی الجملة ، لاسیّما إذا تعقّبتها ندامة ... ویمکن أن یقرأ بالیاء، کما فی النسخ علی هذا البناء أیضا ، أی ینسب إلی الکفر، وإن کان معذورا عند اللّه لرفع الاختیار».
10- 4. فی «ز، ص » : « یأکل » .
11- 5. فی «بف» : «یأکل» .
12- 6. الوافی ، ج 5 ، ص 859 ، ح 3152 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 365 ، ح 20754 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 237 ، ح 1 .
13- 7. فی الوسائل : «لیأکل » .
14- 8. فی قرب الإسناد: + «الیابس » .
15- 9. الکافی ، کتاب الصیام ، باب أدب الصائم ، ح 6328 ؛ والفقیه ، ج 2 ، ص 108، ح 1875 ، بسند آخر . قرب الإسناد ، ص 29 ، ح 94 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد، عن أبیه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفی کلّها مع زیادة فی أوّله . تحف العقول ، ص 363 ، ذیل الحدیث ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ وفیه ، ص 151 ، ضمن الخطبة المعروفة بالدیباج ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ نهج البلاغة، ص 118 ، ضمن الخطبة 86 الوافی ، ج 5 ، ص 859 ، ح 3151 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 365 ، ح 20755 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 244 ، ح 2 .

هر كه خود را از اعراض مردم باز دارد، خدا روز قيامت از او درگذرد، و هر كه خشم خود را از مردم بازدارد، خدا تبارك و تعالى عذاب روز قيامت را از او باز دارد.

15- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خدا عذاب روز قيامت را از او باز دارد.

باب حسد

1- امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

مرد هر گونه سخن شتاب زدگى (هنگام خشم) از خود نشان مى دهد و جبران مى شود (و كافر مى شود خ ل)، و به راستى حسد است كه ايمان را مى خورد چنانچه آتش هيزم را مى خورد.

2- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

به راستى حسد ايمان را مى خورد چنانچه آتش هيزم را مى خورد.

ص: 207

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «اتَّقُوا اللّهَ ، وَ لاَ یَحْسُدْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً؛ إِنَّ عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ کَانَ مِنْ(1) شَرَائِعِهِ السَّیْحُ فِی الْبِلاَدِ، فَخَرَجَ فِی بَعْضِ سَیْحِهِ(2) وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ(3) قَصِیرٌ، وَ کَانَ کَثِیرَ اللُّزُومِ لِعِیسی علیه السلام ، فَلَمَّا انْتَهی عِیسی إِلَی الْبَحْرِ، قَالَ: بِسْمِ اللّهِ بِصِحَّةِ یَقِینٍ مِنْهُ، فَمَشی عَلی ظَهْرِ الْمَاءِ، فَقَالَ الرَّجُلُ الْقَصِیرُ _ حِینَ نَظَرَ إِلی عِیسی علیه السلام جَازَهُ(4) _ : بِسْمِ اللّهِ بِصِحَّةِ یَقِینٍ مِنْهُ، فَمَشی(5) عَلَی الْمَاءِ، وَ لَحِقَ(6) بِعِیسی علیه السلام ، فَدَخَلَهُ(7) الْعُجْبُ(8) بِنَفْسِهِ، فَقَالَ: هذَا عِیسی رُوحُ اللّهِ یَمْشِی عَلَی الْمَاءِ، وَ أَنَا أَمْشِی عَلَی الْمَاءِ ، فَمَا فَضْلُهُ عَلَیَّ؟»

قَالَ: «فَرُمِسَ(9) فِی الْمَاءِ، فَاسْتَغَاثَ بِعِیسی ، فَتَنَاوَلَهُ مِنَ الْمَاءِ ، فَأَخْرَجَهُ.

ثُمَّ قَالَ لَهُ(10) : مَا قُلْتَ یَا قَصِیرُ؟ قَالَ: قُلْتُ: هذَا(11) رُوحُ اللّهِ یَمْشِی عَلَی الْمَاءِ(12)، وَ أَنَا أَمْشِی عَلَی الْمَاءِ(13)، فَدَخَلَنِی مِنْ ذلِکَ عُجْبٌ(14) .

فَقَالَ لَهُ عِیسی : لَقَدْ وَضَعْتَ نَفْسَکَ فِی غَیْرِ الْمَوْضِعِ الَّذِی وَضَعَکَ اللّهُ فِیهِ، 2 / 237

فَمَقَتَکَ اللّهُ عَلی مَا قُلْتَ، فَتُبْ إِلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِمَّا قُلْتَ(15)».

قَالَ: «فَتَابَ الرَّجُلُ، وَ عَادَ إِلی مَرْتَبَتِهِ(16) الَّتِی وَضَعَهُ اللّهُ فِیهَا ؛ فَاتَّقُوا اللّهَ، وَ لاَ یَحْسُدَنَّ بَعْضُکُمْ بَعْضاً».(17)

4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً، وَ کَادَ الْحَسَدُ أَنْ یَغْلِبَ الْقَدَرَ(18)».(19)

ص: 208


1- 1. فی « ب ، ص» : « فی » .
2- 2. یقال : ساح فی الأرض یسیح سیاحةً : إذا هبّ فیها . والسیح : الذهاب فی الأرض للعبادة . راجع : النهایة، ج 2 ، ص 432 (سیح).
3- 3. فی « بس» : - «من أصحابه » .
4- 4. فی « ز ، ص ، ه ، بر ، بس» : + « قال » .
5- 5. فی «ز» : «ومشی» .
6- 6. فی البحار ، ج 14 : «فلحق » .
7- 7. فی « ب » : « فلحقه » .
8- 8. ورد هاهنا أنّ العُجب غیر الحسد فلایناسب ذکر هذاالحدیث فی هذا الباب . واُجیب بوجوه : منها : أنّ الحاسد والمعجب یضع نفسه فی غیر موضعه ، وأنّ الحامل له علی الجرأة علی هذا التمنّی الحسد بمنزلة عیسی علیه السلام واختصاصه بالنبوّة. راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 301 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 164.
9- 9. «الرَّمْس » : السِّتر والتغطیة . والرمس فی الماء: إدخال الرأس فیه حتّی یغطّیه . وهو ک «الغَمْس » بالغین . وقیل : هو بالراء أن لایطیل اللُّبث فی الماء ، وبالغین أن یطیله . النهایة ، ج 2 ، ص 263 (رمس).
10- 10. فی شرح المازندرانی : - «له » .
11- 11. فی « ه » : + « عیسی».
12- 12. فی «ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس» : - «علی الماء».
13- 13. فی الوافی والبحار : - «علی الماء».
14- 14. فی « ه » : « العُجب».
15- 1. فی « ه » : - « ممّا قلت » .
16- 2. فی البحار ، ج 73 : « المرتبة».
17- 3. الوافی ، ج 5 ، ص 860 ، ح 3156 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 365 ، ح 20756 ، و تمام الروایة فیه : «اتِّقوا اللّه ولایحسد بعضکم بعضا» ؛ البحار ، ج 14 ، ص 254 ، ح 49 ؛ و ج 73 ، ص 244 ، ح 3 .
18- 4. فی الوافی : «لعلّ المراد بغلبة القدر ما قدّر للحاسد والمحسود من الخیر» .
19- 5. الخصال ، ص 11 ، باب الواحد ، ح 40 ، عن حمزة بن محمّد ، عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم ، عن أبیه ، عن ابن المغیرة ، عن السکونی ، عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الأمالی للصدوق ، ص 295 ، المجلس 49 ، ح 6 ، بسند آخر . عیون الأخبار ، ج 2 ، ص 132 ، ح 16 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، و تمام الروایة فیه : «کاد الحسد أن یسبق القدر» الوافی ، ج 5 ، ص 860 ، ح 3155 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 365 ، ح 20757 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 246 ، ح 4 .

3- از داود رقّى، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: از خدا بپرهيزيد و بهمديگر حسد نبريد، راستى عيسى بن مريم را شريعت بر پايه گردش در جهان بود، در يكى از گردشهاى خود بيرون شد و مرد كوتاه قدى از يارانش به همراهش بود و بسيار ملازم خدمت آن حضرت بود، و چون عيسى به دريا رسيد از روى يقين درست، نام خدا برد و روى آب به راه افتاد، و چون آن مرد كوتاه به عيسى نگاه كرد كه به روى آب راه رفت، او هم با يقين كامل نام خدا برد و بر روى آب به راه افتاد تا به عيسى (علیه السّلام) رسيد و خود بينى، او را فرا گرفت و با خود گفت: اين عيسى روح اللَّه است كه به روى آب راه مى رود و من هم به روى آب راه مى روم، او را بر من چه برترى است؟

فرمود: به محض اين انديشه به زير آب رفت و عيسى را بفريادِ خود طلبيد و آن حضرت او را از زير آب بيرون آورد. سپس به او فرمود: اى قدّ كوتوله! چه گفتى كه زير آب رفتى؟ در پاسخ گفت كه: گفتم اين روح اللَّه است كه روى آب راه مى رود و من هم روى آب راه مى روم و عجب مرا گرفت، عيسى (علیه السّلام) به او گفت:

خود را به جايى واداشتى جز آنجا كه خدايت واداشته در آن، و خدا بر اين گفته تو از تو بدش آمد، از آنچه گفتى به درگاه خدا عز و جل توبه كن. فرمود: آن مرد توبه كرد و به مقامى كه خدا به او داده بازگشت، از خدا بپرهيزيد و به يك ديگر حسد نبريد.

4- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

چه بسيار نزديك است كه فقر، كفر باشد و چه بسيار نزديك است كه حسد بر قَدَر چيره شود.

ص: 209

5. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «آفَةُ الدِّینِ: الْحَسَدُ، وَ الْعُجْبُ، وَ الْفَخْرُ».(1)

6 . یُونُسُ(2)، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (3): قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام : یَا ابْنَ عِمْرَانَ، لاَ تَحْسُدَنَّ(4) النَّاسَ عَلی ··· î مَا آتَیْتُهُمْ(5) مِنْ فَضْلِی، وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ذلِکَ، وَ لاَ تُتْبِعْهُ(6) نَفْسَکَ؛ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِی(7)، صَادٌّ لِقَسْمِیَ(8) الَّذِی(9) قَسَمْتُ بَیْنَ عِبَادِی، وَ مَنْ یَکُ کَذلِکَ، فَلَسْتُ مِنْهُ، وَ لَیْسَ مِنِّی».(10)

7 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ فُضَیْلِ(11) بْنِ عِیَاضٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الْمُوءْمِنَ یَغْبِطُ(12) وَ لاَ یَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقَ یَحْسُدُ وَ لاَ یَغْبِطُ».(13)

بَابُ الْعَصَبِیَّةِ

دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ:

1-مُحَمَّدُ بنُ یَحیی، عَن أحمَدَ بنِ مُحِّدِ بنِ عیسی، عَن عَلِيِّ بنِ الحَکَم، عَن داوُدَ بنِ النُّعمانِ، عَن مَنصُورِ بنِ حازِمٍ،عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ تَعَصَّبَ أَوْ تُعُصِّبَ لَهُ، فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ(14) الاْءِیمَانِ(15) مِنْ عُنُقِهِ».(16)

ص: 210


1- 6. الکافی ، کتاب الروضة ، ح 14819 ، بسند آخر عن أبی جعفر ، عن أمیرالمؤمنین علیهماالسلام . تحف العقول ، ص 92 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفیهما ضمن الخطبة المعروفة بالوسیلة هکذا : «الحسد آفة الدین » الوافی ، ج 5 ، ص 859 ، ح 3153 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 366 ، ح 20758 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 248 ، ح 5 .
2- 7. السند معلّق علی سابقه . ویروی عن یونس ، علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی .
3- 8. فی «بس ، بف »: - «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله ».
4- 1. فی مرآة العقول : «لاتحسدون » .
5- 2. فی « ص ، ه » : « آتاهم » .
6- 3. فی « بس » : « فلاتبتغه » .
7- 4. فی «ه » والوسائل : « لنعمتی » . وفی «بس » : «النعما» بحذف الهمزة تخفیفا.
8- 5. فی « ه » : « لقسمتی » .
9- 6. فی البحار ، ج 13 : « التی » .
10- 7. الوافی ، ج 5 ، ص 859 ، ح 3154 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 366 ، ح 20759 ؛ البحار ، ج 13 ، ص 358 ، ح 67 ؛ و ج 73 ، ص 249 ، ح 6 .
11- 8. هکذا فی « ب ، ج ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف ، جر» والطبعة القدیمة. وفی « د » والمطبوع : « الفضیل » . وفی « ز» : «فضل » . وهو سهو. راجع : رجال النّجاشی ، ص 310 ، الرقم 847.
12- 9. «الغِبْطَة» : أن تتمَنّی مثل حال المغبوط من غیر أن ترید زوالَها عنه ، ولیس بحسد . الصحاح ، ج 3 ؛ ص 1146 (غبط).
13- 10. الوافی ، ج 5 ، ص 861 ، ح 3157 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 366 ، ح 20760 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 250 ، ح 7 .
14- 1. فی « د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف » والوافی : « ربق » . و « الرِّبْقَة » فی الأصل : عُروة فی حبل تُجعل فی عُنُق البهیمة أو یدها تُمسکها ، فاستعارها للإیمان ، یعنی ما یشدّ المؤمن به نفسَه من عُری الإیمان ، أی حدوده وأحکامه ، وتُجمع الرِّبقة علی رِبَقٍ . ویقال للحبل الذی تکون فیه الرِّبقة : رِبْق ، وتجمع علی أرباق ورِباق . النهایة ، ج 2 ، ص 190 (ربق).
15- 2. فی «ه» وثواب الأعمال : « الإسلام » .
16- 3. ثواب الأعمال ، ص 263 ، ح 2 ، بسند آخر الوافی ، ج 5 ، ص 867 ، ، ح 3173 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 370 ، ح 20772 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 283 ، ح 1 .

5- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

آفتِ دين حسد است و خود بينى و باليدن.

6- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: خدا عز و جل به موسى بن عمران (علیه السّلام) فرمود:

اى پسر عمران! مبادا به مردم حسد برى در باره آنچه من به آنها داده ام از فضل خودم، چشمانت را به دنبال آن دراز مكن و دل خود را به دنبال آن روانه مكن، زيرا آنكه حسد برد، نعمت مرا بد داشته و از آن قسمتى كه من ميان بنده هايم كردم جلو گرفته و هر كه چنين باشد، من از او نيستم و او هم از من نيست.

7- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

راستى مؤمن رشك مى برد و حسادت ندارد، و منافق حسد مى ورزد و رشك ندارد.

باب عصبيّت

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه تعصّب كشد يا براى او تعصّب كشند، رشته ايمان را از گردن خود باز كرده است.

ص: 211

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ تَعَصَّبَ أَوْ تُعُصِّبَ لَهُ، فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَ(1) الاْءِیمَانِ(2) مِنْ عُنُقِهِ».(3)

3. عَلِیٌّ(4) ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ(5) حَبَّةٌ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِیَّةٍ، بَعَثَهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ أَعْرَابِ الْجَاهِلِیَّةِ».(6)

4 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی، عَنْ خَضِرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ(7): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ تَعَصَّبَ، عَصَبَهُ(8) اللّهُ بِعِصَابَةٍ مِنْ نَارٍ».(9)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ(10) أَبِی نَصْرٍ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ عَامِرِ بْنِ السِّمْطِ، عَنْ حَبِیبِ بْنِ أَبِی(11) ثَابِتٍ:

عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، قَالَ: «لَمْ یُدْخِلِ(12) الْجَنَّةَ حَمِیَّةٌ غَیْرُ(13) حَمِیَّةِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَ ذلِکَ حِینَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فِی حَدِیثِ السَّلَی(14) الَّذِی أُلْقِیَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ».(15)

6 . عَنْهُ(16)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ فَضَالَةَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ:

ص: 212


1- 4. فی «ب ، ز ، بر »: «ربقة » .
2- 5. فی «ه » وثواب الأعمال : «الإسلام » .
3- 6. ثواب الأعمال ، ص 263 ، ح 1 ، عن أبیه ، عن علیّ بن إبراهیم الوافی ، ج 5 ، ص 867 ، ح 3174 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 370 ، ح 20772 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 283 ، ذیل ح 1 .
4- 7. هکذا فی « ب ، ج ، د ، ه ، بر ، بس ، بف » . وفی « ز » والمطبوع: + «بن إبراهیم » .
5- 8. فی «ه » وحاشیة « بر » والأمالی: + «مثقال » .
6- 9. الأمالی للصدوق ، ص 607 المجلس 88 ، ح 14 ؛ والجعفریّات ، ص 163 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر. ثواب الأعمال ، ص 263 ، ح 4 ، بسند آخر عن العمرکی رفعه ، قال : «من تعصّب حشره اللّه یوم القیامة مع أعراب الجاهلیّة» الوافی ، ج 5 ، ص 867 ، ح 3175 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 370 ، ح 20773 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 284 ، ح 2 .
7- 1. فی « ه » و حاشیة « بر» : « سلیمان » .
8- 2. فی « ب ، ج ، د ، ص ، ه ، بر» : « عصّبه » .
9- 3. ثواب الأعمال ، ص 263 ، ح 3 ، بسنده عن صفوان ، عن حفص ، عن محمّد بن مسلم ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 867 ، ح 3176 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 371 ، ح 20774 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 284 ، ح 3 .
10- 4. فی « بس » : - «محمّد بن » .
11- 5. فی الوسائل: - «أبی » . وحبیب هذا ، هو حبیب بن أبی ثابت الأسَدی المترجم فی مصادرنا ومصادر العامّة . راجع : رجال البرقی ، ص 9 ؛ رجال الطوسی ، ص 112 ، الرقم 1100 ؛ تهذیب الکمال ، ج 5 ، ص 358 ، الرقم 1079 .
12- 6. فی « ب» وشرح المازندرانی ومرآة العقول والبحار : «لم تدخل » .
13- 7. فی « ب» : « إلاّ».
14- 8. «السَّلَی » : الجِلد الرقیق الذی یخرج فیه الولد من المواشی من بطن اُمّه ملفوفا فیه ، تنزع من الفصیل ساعة یولد وإلاّ قَتَلته . والجمع : أسلاء. النهایة، ج 2 ، ص 396 ؛ مجمع البحرین ، ج 1 ، ص 222 (سلی) . وقد مرّ قصّة السَّلی فی الکافی ، ح 1221 .
15- 9. الوافی ، ج 5 ، ص 868 ، ح 3179 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 371 ، ح 20775 ؛ البحار ، ج 22 ، ص 283 ، ح 45 ؛ و ج 73 ، ص 285، ح 4 .
16- 10. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .

2- از امام صادق (علیه السّلام)، همين مضمون از قول رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل شده است.

3- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه به اندازه يك دانه خردل تعصّب در دل دارد، خدا روز رستاخيز او را با عربهاى زمانِ جاهليت مبعوث كشد.

4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه تعصّب كند، خدايش با سربندى از آتش سر بندد.

5- از على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود:

هيچ حميّتى به بهشت نبرد جز حميّتى كه حمزة بن عبد المطّلب كشيد، و اين براى آن بود كه به طرفدارى از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خشم كرد و مسلمان شد، در داستان آن (سلا) كه بر پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) افكندند.

6- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

فرشته ها پنداشتند كه ابليس از آنها است و در علم خدا گذشته

ص: 213

«إِنَّ الْمَلاَئِکَةَ کَانُوا یَحْسَبُونَ أَنَّ إِبْلِیسَ مِنْهُمْ، وَ کَانَ فِی عِلْمِ اللّهِ أَنَّهُ لَیْسَ مِنْهُمْ، فَاسْتَخْرَجَ مَا فِی نَفْسِهِ(1) بِالْحَمِیَّةِ وَ الْغَضَبِ، فَقَالَ: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»(2)».(3)

7 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ(4)، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، قَالَ:

سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام عَنِ الْعَصَبِیَّةِ، فَقَالَ: «الْعَصَبِیَّةُ _ الَّتِی یَأْثَمُ عَلَیْهَا(5) صَاحِبُهَا _ أَنْ یَرَی الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَیْراً مِنْ خِیَارِ(6) قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ لَیْسَ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُحِبَّ (7) الرَّجُلُ قَوْمَهُ، وَلکِنْ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُعِینَ(8) قَوْمَهُ عَلَی(9) الظُّلْمِ».(10)

بَابُ الْکِبْرِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ (11)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ حُکَیْمٍ(12)، قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ أَدْنَی الاْءِلْحَادِ، فَقَالَ(13): «إِنَّ الْکِبْرَ أَدْنَاهُ».(14)

2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلاَءِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «الْکِبْرُ(15) قَدْ یَکُونُ فِی شِرَارِ النَّاسِ مِنْ کُلِّ

ص: 214


1- 1. فی حاشیة « ج » : « قلبه » .
2- 2. الأعراف (7) : 12 ؛ ص (38) : 76 .
3- 3. الزهد ، ص 89 ، ذیل ح 62 ، عن فضالة بن أیّوب ، إلی قوله : «بالحمیّة والغضب » ، مع اختلاف یسیر. تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 9 ، ح 5 ، عن داود بن فرقد الوافی ، ج 5 ، ص 867 ، ح 3177 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 372 ، ح 20776 ؛ البحار ، ج 63 ، ص 259 ، ح 133 .
4- 4. فی « ز ، ه » : «القاشانی » .
5- 5. فی « ب » : «علیها یأثم » .
6- 6. فی « ه » : - «خیار».
7- 7. فی «ه» : «أن یعین» .
8- 8. فی الوسائل : + « الرجل » .
9- 9. فی « ص » : «عن » .
10- 10. الوافی ، ج 5 ، ص 868 ، ح 3178 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 372 ، ح 20778 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 288 ، ح 6 .
11- 11. فی البحار: + «عن أبیه » . وهو سهو کما تقدّم فی الکافی ، ذیل ح 187 .
12- 1. ورد الخبر فی معانی الأخبار ، ص 394 ، ح 47 ، بسند آخر عن أبان بن عثمان ، عن حبیب بن حکیم . و حبیب هذا ذکره الشیخ الطوسی فی رجاله ، ص 197 ، الرقم 2485 فی أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام ، لکن لم نجد روایه أبان عنه فی غیر سند هذا الخبر . والظاهر وقوع الخلل فی أحد العنوانین _ علی الأقلّ _ کما أنّه یحتمل وقوع الخلل فی کلا العنوانین وأنّ الصواب هو حدید بن حکیم أو حکم بن حکیم ، الراوی عنهما أبان فی بعض الأسناد . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 4 ، ص 239 ، و ج 6 ، ص 166 _ 167 .
13- 2. فی « ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار : « قال » .
14- 3. معانی الاخبار ، ص 394، ح 47 ، بسنده عن أبان بن عثمان ، عن حبیب بن حکیم ، قال : «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن أدنی الإلحاد ، فقال : إنّ الکبر منه » الوافی ، ج 5 ، ص 870 ، ح 3184 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 374 ، ح 20781 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 190 ، ح 1 .
15- 4. فی « ب » و حاشیة « بس» : « إنّ الکبر » .

بود كه از آنها نيست و خدا آنچه در ذات او بود به وسيله حميّت و تعصّب و خشم بيرون آورد تا آنكه گفت: «مرا از آتش آفريدى و او را از گل».

7- از زهرى، گويد: پرسش شد على بن الحسين (علیه السّلام) از عصبيّت، در پاسخ فرمود:

تعصّبى كه صاحبش از آن گنهكار است اين است كه بدهاى تيره و تبار خود را از نيكان ديگران بهتر شمارد، اين تعصّب نسبت كه كسى تيره و تبار خود را دوست بدارد. تعصّب اين است كه تيره و تبار خود را بر ستم و ظلم كمك و يارى دهد.

باب كبر

1- از حكيم، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از كمترين درجه الحاد، در پاسخ فرمود:

كمترين درجه آن، كبر است.

2- از حسين بن ابى العلاء، از امام صادق (علیه السّلام) گفت: شنيدم مى فرمود: كبر در بدترين مردم است از هر جنسى باشند، كبر و بزرگى برازنده خدا است، هر كه با خدا عز و جل در رداى برازنده او ستيزه

ص: 215

جِنْسٍ، وَ الْکِبْرُ رِدَاءُ اللّهِ ؛ فَمَنْ نَازَعَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ رِدَاءَهُ(1)، لَمْ یَزِدْهُ اللّهُ(2) إِلاَّ سَفَالاً(3)؛ إِنَّ(4) رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَرَّ فِی بَعْضِ طُرُقِ(5) الْمَدِینَةِ وَ سَوْدَاءُ تَلْقُطُ(6) السِّرْقِینَ، فَقِیلَ لَهَا: تَنَحَّیْ عَنْ طَرِیقِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَتْ: إِنَّ الطَّرِیقَ لَمُعْرَضٌ(7)، فَهَمَّ بِهَا بَعْضُ الْقَوْمِ أَنْ یَتَنَاوَلَهَا(8)، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : دَعُوهَا؛ فَإِنَّهَا جَبَّارَةٌ(9)».(10)

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنِ الْعَلاَءِ بْنِ الْفُضَیْلِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : الْعِزُّ رِدَاءُ اللّهِ، وَ الْکِبْرُ(11) إِزَارُهُ، فَمَنْ تَنَاوَلَ شَیْئاً مِنْهُ(12)، أَکَبَّهُ اللّهُ فِی جَهَنَّمَ».(13)

4. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ، عَنْ مَعْمَرِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَطَاءٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «الْکِبْرُ رِدَاءُ اللّهِ ، وَ الْمُتَکَبِّرُ یُنَازِعُ اللّهَ رِدَاءَهُ».(14)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ

أَبِی جَمِیلَةَ، عَنْ لَیْثٍ الْمُرَادِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «الْکِبْرُ(15) رِدَاءُ اللّهِ ؛ فَمَنْ نَازَعَ اللّهَ(16) شَیْئاً مِنْ ذلِکَ، أَکَبَّهُ(17) اللّهُ فِی النَّارِ».(18)

6 . عَنْهُ(19)، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ(20): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیهماالسلام ، قَالاَ(21): «لاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ کِبْرٍ(22)».(23)

ص: 216


1- 5. فی « ه » : «فی ردائه » .
2- 6. فی « ه » : - «اللّه » .
3- 7. فی « ه » : «شقاء» .
4- 8. فی « ه » : «لأنّ » .
5- 9. فی « ه » : «طرقات» .
6- 10. فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 203 : «تلقط ، کتنصر ، أو علی بناء التفعّل بحذف إحدی التاءین » .
7- 11. فی « ب » والوافی : «لمعرّض » . وفی مرآة العقول : « لمعرض ، علی بناء المفعول من الإفعال أو التفعیل ، وقد یقرأ علی بناء الفاعل من الإفعال. فعلی الأوّلین من قولهم : أعرضت الشیء وعرّضته ، أی جعلته عریضا . وعلی الثالث من قولهم : عرضت الشیء، أی أظهرته فأعرض ، أی ظهر ، و هو من النوادر». راجع أیضا: مجمع البحرین ، ج 4 ، ص 212 ؛ معجم مقائیس اللغة، ج 4 ، ص 270 (عرض).
8- 1. نال من عدوّه نیلاً: بلغ مقصوده . و نِلْتُه أنیله وأناله نیلاً : أصبتُه. المصباح المنیر، ص 632 ؛ القاموس المحیط، ج 4 ، ص 62 (نیل) . وفی مرآة العقول : «یتناولها ، أی یأخذها فینحّیها قسرا عن طریقه صلی الله علیه و آله ، أو یشتمها من قولهم : نال من عرضه ، أی شتمه . والأوّل أظهر ».
9- 2. فی «ص» : « حیارة » . وفی حاشیة «ج» : « حیازة » . و«الجبّار» : العاتی عن أمر ربّه. ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 259 (جبر) .
10- 3. الکافی ، کتاب الروضة، ضمن ح 14816 ، بأسناد مختلفة عن أبی عبداللّه علیه السلام . تحف العقول ، ص 313 ، ï وفیهما ضمن رسالته علیه السلام إلی جماعة الشیعة هکذا : «الکبر رداء اللّه عزّوجلّ ، فمن نازع اللّه رداءه خصمه اللّه [وفی التحف : قصمه اللّه [وأذلّه یوم القیامة» . فقه الرضا علیه السلام ، ص 372 ، وفیه : «الکبر رداء اللّه من نازع اللّه رداءه قصمه » الوافی ، ج 5 ، ص 870 ، ح 3183 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 380 ، ح 20802 ؛ البحار ، ج 16 ، ص 272 ، ح 94 ، من قوله : « إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله مرّ» ؛ و ج 73 ، ص 209 ، ح 2 .
11- 4. فی الوافی وثواب الأعمال : « والکبریاء».
12- 5. فی حاشیة « ج » : « منهما».
13- 6. ثواب الأعمال ، ص 264 ، ح 1 ، عن أبیه ، عن سعد بن عبداللّه ، عن أحمد بن أبی عبداللّه الوافی ، ج 5 ، ص 869 ، ح 3180 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 374 ، ح 20782 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 213 ، ح 3 .
14- 7. تحف العقول ، ص 292 ، و تمام الروایة فیه : « واللّه ، المتکبّر ینازع اللّه رداءه» الوافی ، ج 5 ، ص 869 ، ح 3182 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 375 ، ح 20785 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 214 ، ح 4 .
15- 1. فی ثواب الأعمال : «الکبریاء».
16- 2. فی « ه » : «نازعه » بدل «نازع اللّه » .
17- 3. فی ثواب الأعمال : «کبّه » .
18- 4. ثواب الأعمال ، ص 264 ، ح 2 ، بسنده عن محمّد بن علیّ الکوفی ، عن أبی جمیلة المرادی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الزهد ، ص 130 ، ح 167 ، بسند آخر . تحف العقول ، ص 396 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، ضمن وصیّته للهشام ، وفیهما مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 869 ، ح 3181 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 374 ، ح 20783 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 215 ، ح 5 .
19- 5. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
20- 6. فی «ص ، ه » : + «بن أعین » .
21- 7. فی «ه» : «قال» .
22- 8. فی « ه » : «الکبر».
23- 9. ثواب الأعمال ، ص 264 ، ح 4 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه ، عن أبیه، عن القاسم بن عروة . الزهد ، ص 129 ، ح 165 ، بسند آخر . وفی ثواب الأعمال ، ص 264 ، ح 5 ؛ و معانی الأخبار ، ص 241 ، ح 1 ، بسند آخر ، مع زیادة فی آخره . تحف العقول ، ص 396 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، ضمن وصیّته للهشام ، وفی الأربعة الأخیرة مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 871 ، ح 3187 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 374 ، ح 20784 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 215 ، ح 6 .

كند نيفزايد براى او جز پستى، به راستى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در يك راهى از راههاى مدينه گذر كرد و زن سياهى سرگين بر مى چيد، به او گفته شد: از جلو راه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دور شو، در پاسخ گفت:

راه پهناور است (يعنى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از كنار آن برود)، يكى از مردم قصد آزار او كرد، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: دست از او بداريد، زيرا كه او زوردار (زورگو) است.

3- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود كه: امام باقر (علیه السّلام) فرموده:

عزّت چون روپوش خدا است، و كبر چون زيرپوشِ او، هر كه به يكى از آنها دست اندازد، خدا او را در دوزخ سرنگون كند.

4- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

كبر برازنده خدا است، و متكبّر در ستيزه با خدا است.

5- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

كبر برازنده خدا است، هر كه با خدا در باره چيزى از آن ستيزه كند، خدا او را به آتش سرنگون سازد.

6- از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) كه فرمودند:

هر كه به وزن ذره اى كبر در دلش باشد، بهشت نمى رود.

ص: 217

7. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام ، قَالَ: «لاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنَ الْکِبْرِ». قَالَ : فَاسْتَرْجَعْتُ(1)، فَقَالَ: «مَا لَکَ تَسْتَرْجِعُ؟» قُلْتُ: لِمَا سَمِعْتُ مِنْکَ، فَقَالَ : «لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ، إِنَّمَا أَعْنِی الْجُحُودَ، إِنَّمَا هُوَ(2) الْجُحُودُ».(3)

8 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ حُرٍّ(4)، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ(5): «الْکِبْرُ أَنْ تَغْمِصَ(6) النَّاسَ، وَ تَسْفَهَ(7) الْحَقَّ».(8)

9. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ(9)، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلَی بْنِ أَعْیَنَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ أَعْظَمَ الْکِبْرِ غَمْصُ الْخَلْقِ(10)، وَ سَفَهُ الْحَقِّ».

قَالَ(11): قُلْتُ: وَ(12) مَا غَمْصُ الْخَلْقِ(13)، وَ سَفَهُ الْحَقِّ؟

قَالَ: «یَجْهَلُ(14) الْحَقَّ، وَ یَطْعُنُ(15) عَلی أَهْلِهِ؛ فَمَنْ(16) فَعَلَ ذلِکَ ··· î فَقَدْ(17) نَازَعَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ رِدَاءَهُ».(18)

10 عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ فِی جَهَنَّمَ لَوَادِیاً لِلْمُتَکَبِّرِینَ یُقَالُ لَهُ: سَقَرُ ، شَکَا إِلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ شِدَّةَ حَرِّهِ، وَ سَأَلَهُ أَنْ یَأْذَنَ لَهُ أَنْ یَتَنَفَّسَ(19)، فَتَنَفَّسَ، فَأَحْرَقَ جَهَنَّمَ».(20)

11 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ

ص: 218


1- 10. الاسترجاع : أن یقول الإنسان عند المصیبة : «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ_آ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» .
2- 1. فی « ب » : «وهو».
3- 2. معانی الأخبار ، ص 241 ، صدر ح 2 ، بسنده عن یونس بن عبدالرحمن ، عن أبی أیّوب الخزّاز ، عن محمّد بن مسلم ، عن أحدهما علیهماالسلام ، إلی قوله : « من خردل من الکبر » مع زیادة فی آخره . وفیه ، ح 3 ، بسند آخر عن یزید بن فرقد، عمّن سمع أبا عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 871 ، ح 3188 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 5 ، ح 20814 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 216 ، ح 7 .
4- 3. هکذا فی « ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس ، بف ، جر» والطبعة القدیمة . وفی « ه » والمطبوع : « الحرّ».
5- 4. فی « بف » : + «قال » .
6- 5. فی « ه » : «یغمص » . وفی « بر » : «تغمّص » . وغَمِصَ الناسَ : احتقرهم ولم یرهم شیئا . النهایة، ج 3 ، ص 386 (غمص) .
7- 6. فی « ه ، بس » : « ویسفه » . و « السفه » : نقص العقل . والمراد هنا لازمه ، وهو الجهل بالحقّ وطعن أهله . وقیل : السفه : الجهل ، وأصله الخفّة والطیش ، ومعنی سفه الحقّ : الاستخفاف به وأن لایراه علی ما هو علیه من الرجحان والرزانة . راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 309 ؛ الوافی ، ج 5 ، ص 871 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 209 .
8- 7. معانی الأخبار ، ص 242 ، ح 5 ، بسنده عن ابن فضّال ؛ المحاسن ، ص 66 ، کتاب ثواب الأعمال ، ح 124 ، عن ابن فضّال ، عن رجل ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله وآخره الوافی ، ج 5 ، ص 871 ، ح 3189 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 6 ، ح 20815 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 217 ، ح 8 .
9- 8. فی المعانی: - «بن عمیرة » . وفی التهذیب: - «عن سیف بن عمیرة». هذا ، وروی علیّ بن الحکم عن عبدالأعلی [بن أعین] بتوسّط سیف [بن عمیرة] فی الکافی ، ح 1970 و 2835 و 6864 ؛ والتهذیب ، ج 2 ، ص 267 ، ح 1065 .
10- 9. فی التهذیب : «الحقّ » .
11- 1. فی الوسائل والکافی ، ح 6864 والتهذیب والمعانی : - «قال » .
12- 2. فی الوافی والکافی ، ح 6864 : - «و».
13- 3. فی التهذیب : «الحقّ » .
14- 4. فی « ه » : «تجهل » .
15- 5. فی « ه ، بر ، بف » : «وتطعن » .
16- 6. فی الکافی ، ح 6864 والتهذیب والمعانی : «ومن».
17- 7. فی الکافی ، ح 6864 والتهذیب : - «فقد».
18- 8. الکافی ، کتاب الحجّ ، باب فضل الحجّ والعمرة وثوابهما، ح 6864 ، عن عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد ، عن علیّ بن الحکم ؛ التهذیب ، ج 5 ، ص 23 ، ح 69 ، معلّقا عن الکلینی ، عن عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد ، عن علیّ بن الحکم، وفیهما مع زیادة فی أوّله. معانی الأخبار، ص 242 ، ح 5 ، عن أبیه ، عن سعد بن عبداللّه ، عن أحمد بن محمّد ، عن علیّ بن الحکم . الفقیه ، ج 2 ، ص 206 ، ح 2147 ، مرسلاً عن الصادق علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیه : «الکبر هو أن یجهل الحقّ ...» مع زیادة فی أوّله الوافی ، ج 5 ، ص 871 ، ح 3190 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 6 ، ح 20816 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 218 ، ح 9 .
19- 9. فی الزهد : + «فأذن له» .
20- 10. تفسیر القمّی ، ج 2 ، ص 251 ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن عبداللّه بن بکیر؛ الزهد، ص 184 ، ح 284 ، عن محمّد بن أبی عمیر؛ المحاسن ، ص 123 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 138 ، مرفوعا عن ابن أبی عمیر؛ ثواب الأعمال ، ص 265 ، ح 7 ، بسنده عن محمّد بن أبی عمیر ، عن أبی بکر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 870 ، ح 3185 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 375 ، ح 20786 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 218 ، ح 10 .

7- از محمد بن مسلم، از امام باقر و يا امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود: هر كه در دلش به وزن دانه خردلى كبر باشد، به بهشت نمى رود، گويد: من گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» فرمود: چرا گفتى «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» گفتم: براى آنچه از شما شنيدم، فرمود: آن طور نيست كه تو پنداشتى، همانا مقصود من، جحود و انكار است، همانا آن عبارت از جحود و انكار است.

8- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود: كبر اين است كه مردم را خوار شمارى و حق را سفاهت دانى.

9- از امام صادق (علیه السّلام)، كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

بزرگترين كبر، خوار شمردن خلق و سبك شمردن حق است، (راوى) گويد: من گفتم: خوار شمردن خلق و سبك شمردن حق چيست؟ فرمود: حق را ناديده گيرد و بر اهل آن طعن زند، هر كه اين كار را كند، با خدا عز و جل در آنچه براى او برازنده است ستيزه كرده.

10- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

در دوزخ درّه اى است ويژه متكبّران كه آن را سَقَر گويند، به خدا عز و جل از سختى گرماى خود شكايت كرد و از او اجازه خواست كه دمى برزند و دمى بر كشيد و دوزخ را سوخت.

11- از داود بن فرقد، از برادرش كه گفت: شنيدم امام

ص: 219

مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ أَخِیهِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ الْمُتَکَبِّرِینَ یُجْعَلُونَ فِی صُوَرِ(1) الذَّرِّ، یَتَوَطَّؤُهُمُ(2) النَّاسُ حَتّی یَفْرُغَ اللّهُ مِنَ الْحِسَابِ».(3)

12. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ یَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا الْکِبْرُ؟ فَقَالَ : «أَعْظَمُ الْکِبْرِ أَنْ تَسْفَهَ الْحَقَّ(4)، وَ تَغْمِصَ النَّاسَ».

قُلْتُ: وَ مَا سَفَهُ الْحَقِّ(5)؟ قَالَ: «تَجْهَلُ(6) الْحَقَّ، وَ تَطْعُنُ(7) عَلی أَهْلِهِ».(8)

13 . عَنْهُ(9)، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ:

قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : إِنَّنِی(10) آکُلُ الطَّعَامَ الطَّیِّبَ، وَ أَشَمُّ الرِّیحَ(11) الطَّیِّبَةَ، وَ أَرْکَبُ الدَّابَّةَ الْفَارِهَةَ(12)، وَ یَتْبَعُنِی الْغُلاَمُ، فَتَری فِی هذَا شَیْئاً(13) مِنَ التَّجَبُّرِ ؛ فَلاَ أَفْعَلَهُ(14)؟

فَأَطْرَقَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، ثُمَّ قَالَ(15) : «إِنَّمَا الْجَبَّارُ الْمَلْعُونُ مَنْ غَمَصَ النَّاسَ، وَ جَهِلَ الْحَقَّ».

قَالَ عُمَرُ: فَقُلْتُ(16): أَمَّا الْحَقُّ فَلاَ أَجْهَلُهُ، وَ(17) الْغَمْصُ لاَ أَدْرِی(18) مَا هُوَ.

قَالَ: «مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَیْهِمْ، فَذلِکَ الْجَبَّارُ».(19)

14 . مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : ثَلاَثَةٌ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ، وَ لاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ

ص: 220


1- 1. فی « ه » وشرح المازندرانی و ثواب الأعمال : « صورة» .
2- 2. فی الوسائل : « تتوطّؤهم » . وفی المحاسن : « فیطؤهم » .
3- 3. المحاسن ، ص 123 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 137 ، عن أبیه البرقی بإسناده رفعه إلی أبی عبداللّه علیه السلام ؛ ثواب الأعمال ، ص 265 ، ح 10 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه ، عن أبیه ، عن محمّد بن سنان الوافی ، ج 5 ، ص 870 ، ح 3186 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 375 ، ح 20787 ؛ البحار ، ج 7 ، ص 201 ، ح 79 ؛ و ج 73 ، ص 219 ، ح 11 .
4- 4. فی « ه » : «أن یسفه ابن آدم » .
5- 5. فی «ب ، ج ، د ، بر ، بس ، بف » والوافی والبحار : « وما تسفه الحقّ » . وقرأ فی مرآة العقول : «ما تسفه الحقّ » . ثمّ قال : «ویمکن أن یقرأ بصیغة المصدر من باب التفعّل » .
6- 6. هکذا فی « ص ، بر ، بف » والوافی والبحار . وفی سائر النسخ والمطبوع : «یجهل» .
7- 7. هکذا فی « ص ، بر ، بف » والوافی والبحار . وفی سائر النسخ والمطبوع : «یطعن» .
8- 8. الوافی ، ج 5 ، ص 872 ، ح 3191 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 6 ، ح 20817 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 220 ، ح 12 .
9- 9. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
10- 10. فی « ه » والوافی: « إنّی » .
11- 11. فی الوسائل : « الرائحة» .
12- 12. «الدابّة الفارهة» أی نشیطة قویّة . مجمع البحرین ، ج 6 ، ص 355 (فره) .
13- 13. فی « ه » : «فتری فی هذا علیّ شیء» .
14- 14. فی « ه » : «فلا أفعل » .
15- 1. فی «ب» : «فقال» . وفی «ه » : «وقال» .
16- 2. فی « ه » والبحار : « قلت » .
17- 3. فی « بس » وحاشیة « بف » : «وأمّا » .
18- 4. فی « بس » : « فلا أدری » .
19- 5. الوافی ، ج 5 ، ص 872 ، ح 3192 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 7 ، ح 20818 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 220 ، ح 13 .

صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى كه متكبّران به صورت مورچه ريز (محشور) گردند و مردم آنها را پايمال كنند تا خدا از حساب خلايق فارغ شود.

12- از عبد الأعلى، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: كبر چيست؟ فرمود: بزرگترين درجه كبر اين است كه حق را سبك شمارى و مردم را خوار پندارى، گفتم: سبك شمردن حق چيست؟

فرمود:

آن را نفهميده گيرى و بر آن طعن و سرزنش زنى.

13- از محمد بن عمر بن يزيد، از پدرش، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: من خوراك خوب مى خورم و بوى خوش به كار مى برم و سوار مركب خوب مى شوم و غلام هم دنبال سرم هست، آيا در اين رويه تجبّر و كبر هست تا آن را نكنم؟ امام صادق (علیه السّلام) سر به زير افكند و سپس فرمود: همانا جبّار ملعون كسى است كه مردم را خوار شمارد و حق را ناديده انگارد، عمر گفت: من كه به حق نادان و نفهم نيستم ولى خوار شمردن را نمى دانم كه چيست؟ فرمود: هر كه مردم را زبون و ناچيز شمارد و بر آنها بزرگى و تجبّر كند، او است كه جبّار و زورگو است.

14- از امام باقر (علیه السّلام)، كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: سه كسند كه خدا روز رستاخيز با آنها سخن نگويد و به آنها ننگرد و آنها را پاك نشمرد و از آن آنها است عذابى دردناك: پيره مردِ زناكار

ص: 221

یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَ لاَ یُزَکِّیهِمْ، وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ(1): شَیْخٌ زَانٍ، وَ مَلِکٌ جَبَّارٌ، وَ مُقِلٌّ(2) مُخْتَالٌ(3)».(4)

15. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مَرْوَکِ بْنِ عُبَیْدٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ:

عَنْ أَبِی عَبْدِاللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ یُوسُفَ علیه السلام لَمَّا قَدِمَ عَلَیْهِ الشَّیْخُ یَعْقُوبُ علیه السلام ، دَخَلَهُ عِزُّ الْمُلْکِ، فَلَمْ یَنْزِلْ إِلَیْهِ(5)، فَهَبَطَ عَلَیْهِ(6) جَبْرَئِیلُ علیه السلام ، فَقَالَ: یَا یُوسُفُ، ابْسُطْ رَاحَتَکَ(7)، فَخَرَجَ مِنْهَا نُورٌ سَاطِعٌ، فَصَارَ فِی جَوِّ السَّمَاءِ، فَقَالَ یُوسُفُ : یَا جَبْرَئِیلُ(8) ، مَا هذَا النُّورُ الَّذِی خَرَجَ مِنْ رَاحَتِی؟ فَقَالَ(9): نُزِعَتِ النُّبُوَّةُ مِنْ(10) عَقِبِکَ عُقُوبَةً؛ لِمَا لَمْ تَنْزِلْ(11) إِلَی الشَّیْخِ(12) یَعْقُوبَ، فَلاَ یَکُونُ مِنْ عَقِبِکَ نَبِیٌّ».(13)

16 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا مِنْ(14) عَبْدٍ إِلاَّ وَ فِی رَأْسِهِ حَکَمَةٌ(15) وَ مَلَکٌ یُمْسِکُهَا، فَإِذَا تَکَبَّرَ، قَالَ لَهُ: اتَّضِعْ، وَضَعَکَ اللّهُ، فَلاَ یَزَالُ أَعْظَمَ النَّاسِ فِی نَفْسِهِ، وَ(16) أَصْغَرَ النَّاسِ فِی أَعْیُنِ النَّاسِ؛ وَ إِذَا(17) تَوَاضَعَ رَفَعَهُ(18) اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : انْتَعِشْ نَعَشَکَ اللّهُ(19)، فَلاَ یَزَالُ أَصْغَرَ النَّاسِ فِی نَفْسِهِ، وَ أَرْفَعَ(20) النَّاسِ فِی أَعْیُنِ النَّاسِ».(21)

17. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ(22)، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ النَّهْدِیِّ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ إِسْحَاقَ شَعِرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُنْذِرِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَا مِنْ

ص: 222


1- 6. فی « ب » : «عظیم » .
2- 7. رجل مُقلّ وأقلّ : فقیر . القاموس المحیط، ج 2 ، ص 1386 (قلل).
3- 8. الخَال والخُیَلاء والخِیَلاء : الکِبْر . والمختال : المتکبّر . راجع : الصحاح ، ج 4 ، ص 1691 (خیل ).
4- 9. ثواب الأعمال ، ص 265 ، ح 12 ، بسنده عن محمّد بن عبدالحمید العطّار . الفقیه ، ج 4 ، ص 21 ، ح 4982 مرسلا ؛ تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 179 ، ح 68 ، عن أبی حمزة ، عن أبی جعفر علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر. راجع : الکافی ، کتاب النکاح ، باب الغیرة ، ح 10287 ؛ والفقیه ، ج 4 ، ص 21 ، ح 4983 الوافی ، ج 5 ، ص 872 ، ح 3194 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 379 ، ح 20799 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 221 ، ح 14 .
5- 1. النزول إمّا عن الدابّة أو عن السریر ، وکلاهما مرویّان . وینبغی حمله علی أنّ ما دخله لم یکن تکبّرا وتحقیرا لوالده ؛ لکون الأنبیاء منزّهین عن أمثال ذلک ؛ بل راعی فیه المصلحة لحفظ عزّته عند عامّة الناس لتمکّنه من سیاسة الخلق وترویج الذین ؛ إذا کان نزول الملک عندهم لغیره موجبا لذلّه ، مکان رعایة الأدب للأب مع نبوّته ومقاساة الشدائد لحبّه أهمّ وأولی من رعایة تلک المصلحة ، فکان هذا منه علیه السلام ترکا للأولی ، فلذا عوتب علیه و خرج نور النبوّة من صلبه ؛ لأنّهم لرفعة شأنهم وعلوّ درجتهم یعاتبون بأدنی شیء ، فهذا کان شبیها بالتکبّر ولم یکن تکبّرا . راجع : شرح الماندرانی ، ج 9 ، ص 312 ؛ الوافی ، ج 5 ، ص 873 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 215 .
6- 2. هکذا فی « ب ، ج ، د ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی والبحار . وفی سائر النسخ والمطبوع : - «علیه» .
7- 3. «الراحة» : باطن الکفّ. مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 362 (روح) .
8- 4. فی البحار : - «یا جبرئیل » .
9- 5. فی « ز ، ص ، ه ، بر » : « قال » .
10- 6. فی « ج » : «فی » . وفی البحار : «عن » .
11- 7. فی « ب ، ج» : « لم تنزّل » بالتضعیف .
12- 8. فی « ه » : «للشیخ » .
13- 9. علل الشرائع ، ص 55 ، ح 1 ، بسند آخر مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 873 ، ح 3195 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 223 ، ح 15 .
14- 10. فی « ه » : «یتکبّر» بدل « من » .
15- 11. فی الوافی : «الحَکَمةُ _ محرّکةً _ : ما أحاط بحنکی الفرس من لجامه وفیه العذاران » وفی شرح المازندرانی : «حکمت بکذا : إذا منعته من خلافه ، فلم یقدر علی الخروج من ذلک ؛ ومنه الحکمة ؛ لأنّها تمنع صاحبها من أخلاق الأراذل . ولعلّ المراد بالحکمة هنا الحالة المقتضیة لسلوکه سبیل الهدایة علی سبیل الاستعارة ، وبإمساک الملک إیّاها إرشاده إلی ذلک السبیل و نهیه عن العدول عنه» .
16- 12. فی « ج ، بف » والوافی : + «هو » . وفی « ه ، بر » : « هو » بدل «و» .
17- 1. فی « ه ، بر» : «فإذا» .
18- 2. فی « ب ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف » وحاشیة « ج » والوافی ومرآة العقول والوسائل والبحار : « رفعها» .
19- 3. أی ارتفع رفعک اللّه .
20- 4. فی «ه» : «أرفع» بدون الواو . و فی حاشیة « ج» : «وأکبر » .
21- 5. الوافی ، ج 5 ، ص 873 ، ح 3196 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 376 ، ح 20788 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 224 ، ح 16 .
22- 6. فی « ب » : «أحمد بن محمّد » .

و پادشاه جبّار و فقير متكبّر و بزرگى شعار.

15- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

به راستى چون يوسف در مقام پذيرائى پدر پيرِ خود يعقوب قرار گرفت، و يعقوب بر او وارد شد، عزّت ملك، او را در گرفت و جلوى پاى پدر پياده نشد، و جبرئيل به او فرود آمد و گفت: اى يوسف! كف مشت خود را بگشا، گشود و از آن نورى تابيد و به فضا آسمان برآمد، يوسف گفت: اى جبرئيل! اين نورى كه از كف مشتم بيرون شد چه بود؟ در پاسخ گفت: نبوّت از نسل تو بركنده شد به كيفر اينكه براى شيخ يعقوب پياده نشدى و از نسل تو پيغمبرى نباشد.

16- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هيچ بنده اى نيست جز اينكه در سر او حكمتى است (لگامى است خ ل) و فرشته اى او را نگهدارى مى كند و چون تكبّر كند به او گويد: پست شو كه خدايت پست كرده (كند خ ل) پس هميشه در پيش خود بزرگترين خلق خدا باشد و در چشم مردم ديگر پست ترين و كوچك ترين مردم باشد و چون تواضع كند، خدا عز و جل او را بالا برد سپس آن فرشته به او گويد: سر فراز باش، خدا سرفرازت كند (كرده خ ل) پس هميشه در پيش خود كوچكترين مردم است و در چشم مردم بالاترين مردم است.

17- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: هيچ كس نيست كه كبر ورزد و خود را گم كند جز براى اينكه در خود زبونى و خوارى دريابد.

در حديثِ ديگر فرمود: هيچ مردى نيست كه تكبّر ورزد و به

ص: 223

أَحَدٍ یَتِیهُ(1) إِلاَّ مِنْ ذِلَّةٍ یَجِدُهَا فِی نَفْسِهِ».(2) . وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا مِنْ رَجُلٍ تَکَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ(3) إِلاَّ لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا(4) فِی نَفْسِهِ».(5)

بَابُ الْعُجْبِ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا _ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ مِنْ وُلْدِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ سَیَّارٍ (6) _ یَرْفَعُهُ (7): عَنْ(8) أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُوءْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لَوْ لاَ ذلِکَ مَا ابْتُلِیَ مُوءْمِنٌ(9) بِذَنْبٍ أَبَداً».(10)

2. عَنْهُ(11)، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جَنَاحٍ، عَنْ أَخِیهِ أَبِی عَامِرٍ، عَنْ رَجُلٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ».(12)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلاَّلِ(13)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُوَیْدٍ:

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ(14) علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْعُجْبِ الَّذِی یُفْسِدُ الْعَمَلَ، فَقَالَ: «الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ: مِنْهَا أَنْ یُزَیَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ، فَیَرَاهُ(15) حَسَناً، فَیُعْجِبَهُ، وَ یَحْسَبَ أَنَّهُ یُحْسِنُ صُنْعاً؛ وَ مِنْهَا أَنْ یُوءْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ، فَیَمُنَّ عَلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لِلّهِ عَلَیْهِ فِیهِ الْمَنُّ(16)».(17)

ص: 224


1- 7. فی « ص » : «ینبه » . و«یتیه» أی یتکبّر . لسان العرب ، ج 13 ، ص 482 (تیه) .
2- 8. الوافی ، ج 5 ، ص 873 ، ح 3197 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 379 ، ح 20800 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 225 ، ح 17 .
3- 9. فی مرآة العقول : « أو تجبّر ، یمکن أن یکون التردید من الراوی ، وإن کان منه علیه السلام فیدلّ علی فرق بینهما فی المعنی».
4- 10. فی « ه » والوسائل : « یجدها» .
5- 11. الوافی ، ج 5 ، ص 873 ، ح 3198 ؛ الوسائل، ج 15 ، ص 380 ، ح 20801 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 225 ، ح 17 .
6- 12. فی « ه » و حاشیة «بر» : « سنان » . وفی الوسائل : - «من أصحابنا _ إلی _ بن سیّار » .
7- 13. فی الوافی والبحار ، ج 69 : « رفعه » .
8- 1. فی حاشیة « بر » : « إلی » .
9- 2. فی « ص ، ه » وحاشیة « ج ، د » و شرح المازندرانی: «مؤمنا».
10- 3. علل الشرائع ، ص 579 ، ح 8 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم ، عن علیّ بن أسباط ، عن رجل من أصحابنا من أهل خراسان رفعه إلی أبی عبداللّه علیه السلام . الأمالی للطوسی ، ص 571 ، المجلس 22 ، ح 10 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . وفی تحف العقول ، ص 363 ؛ والاختصاص ، ص 242 مرسلاً ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 879 ، ح 3205 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 100 ، ح 240 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 235 ، ح 2 ؛ و ج 72 ، ص 306 ، ح 1 .
11- 4. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن عیسی المذکور فی السند السابق ؛ فقد روی هو کتابَی سعید بن جناح ، وتوسّط بینه و بین محمّد بن یحیی فی بعض الأسناد . راجع : رجال النجاشی ، ص 191 ، الرقم 512 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 2 ، ص 519 ، و ص 676.
12- 5. الأمالی للصدوق ، ص 446 ، المجلس 68 ، ضمن ح 9 ؛ عیون الأخبار ، ج 2 ، ص 54 ، ضمن ح 204 ، وفیهما بسند آخر عن أبی جعفر محمّد بن علیّ الرضا، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام . تحف العقول ، ص 409 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله الوافی ، ج 5 ، ص 879 ، ح 3206 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 101 ، ح 241 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 309 ، ح 3 .
13- 6. فی « ه » : «الخلال » . وأحمد هذا، اختُلف فی لقبه ، والغالب فی الأسناد وکتب الرجال هو «الحلاّل» . راجع : رجال النجاشی ، ص 99 ، الرقم 248 ؛ رجال البرقی ، ص 52 ؛ رجال الطوسی، ص 352 ، الرقم 5213 ؛ وص 412 ، الرقم 5970 ؛ الفهرست للطوسی ، ص 82 ، الرقم 103 ؛ خلاصة الأقوال ، ص 14 ، الرقم 4 ؛ الرجال لابن داود ، ص 35 ، الرقم 104 ؛ معجم الحدیث ، ج 2 ، ص 179 ، الرقم 727 .
14- 7. فی المعانی : + «موسی».
15- 1. فی مرآة العقول : «فرآه» .
16- 2. فی « ه » : «المنّ فیه » . وفی تحف العقول : « المنّة علیه فیه » .
17- 3. معانی الأخبار، ص 243، ح 1، بسنده عن علیّ بن أسباط . تحف العقول ، ص 444 ، عن أحمد بن نجم ، عن الرضا علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 879 ، ح 3207 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 100 ، ح 238 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 310 ، ح 4 .

جبر و زور دست زند جز براى زبونى و خوارى كه در خود درك كند.

باب عُجب و خود بينى

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

راستى خدا مى داند كه گناه براى مؤمن بهتر است از عُجب و خودبينى، و اگر چنين نبود هرگز شخص مؤمن به گنهكارى گرفتار نمى شد.

2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه را عُجب گيرد، نابود شود.

3- از على بن سويد، گويد: از ابى الحسن (علیه السّلام) پرسيدم از عُجبى كه عمل را تباه كند، در پاسخ فرمود: عُجب چند درجه دارد:

1- آنچه كردار بدِ بنده را به چشم او بيارايد تا آن را خوب بيند و او را خوش آيد و پندارد كه كارِ خوبى مى كند.

2- اينكه بنده اى به پروردگارش ايمان دارد و به كردار خود بر خدا عز و جل منّت مى گذارد با اينكه خدا در آن كار بر سر او منّت دارد (كه او را توفيق آن كردار خوب داده است).

ص: 225

4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ(1) الذَّنْبَ، فَیَنْدَمُ عَلَیْهِ، وَیَعْمَلُ الْعَمَلَ، فَیَسُرُّهُ ذلِکَ، فَیَتَرَاخی عَنْ حَالِهِ(2) تِلْکَ(3)، فَلاَءَنْ یَکُونَ عَلی حَالِهِ تِلْکَ خَیْرٌ لَهُ(4) مِمَّا دَخَلَ فِیهِ».(5)

5. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ نَضْرِ(6) بْنِ قِرْوَاشٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «أَتی عَالِمٌ عَابِداً، فَقَالَ لَهُ: کَیْفَ صَلاَتُکَ؟ فَقَالَ: مِثْلِی یُسْأَلُ عَنْ صَلاَتِهِ(7) وَ أَنَا أَعْبُدُ اللّهَ مُنْذُ کَذَا وَ کَذَا؟! قَالَ: فَکَیْفَ(8) بُکَاوءُکَ؟ قَالَ : أَبْکِی حَتّی تَجْرِیَ دُمُوعِی، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ: فَإِنَّ(9) ضَحِکَکَ _ وَ أَنْتَ خَائِفٌ(10) _ أَفْضَلُ(11) مِنْ بُکَائِکَ وَ أَنْتَ مُدِلٌّ(12)؛ إِنَّ الْمُدِلَّ لاَ یَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَیْءٌ».(13)

6. عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی دَاوُدَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا(14): عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام ، قَالَ: «دَخَلَ رَجُلاَنِ الْمَسْجِدَ(15): أَحَدُهُمَا عَابِدٌ، وَ الاْآخَرُ فَاسِقٌ، فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْفَاسِقُ صِدِّیقٌ(16)، وَ الْعَابِدُ فَاسِقٌ، وَ ذلِکَ أَنَّهُ یَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلاًّ بِعِبَادَتِهِ یُدِلُّ بِهَا، فَتَکُونُ(17) فِکْرَتُهُ فِی ذلِکَ، وَ تَکُونُ(18) فِکْرَةُ الْفَاسِقِ فِی التَّنَدُّمِ عَلی(19) فِسْقِهِ، وَ یَسْتَغْفِرُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِمَّا صَنَعَ(20) مِنَ الذُّنُوبِ».(21)

7. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : الرَّجُلُ

ص: 226


1- 4. فی « ز » : «یذنب » .
2- 5. فی حاشیة « بس » : + « فلا یکون علی حاله » .
3- 6. فی « بس » : «ذلک».
4- 7. فی مرآة العقول : - «له » .
5- 8. الزهد ، ص 136 ، ح 181 ، عن محمّد بن أبی عمیر الوافی ، ج 5 ، ص 879 ، ح 3208 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 99 ، ح 237 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 311 ، ح 5 .
6- 9. فی « ص ، بر ، بس ، بف» : « نصر » . وهو سهو. و ابن قِرواش هذا، هو النضر بن قِرواش الجمّال . راجع : رجال البرقی ، ص 41 ؛ رجال الطوسی ، ص 315 ، الرقم 4685 .
7- 10. فی البحار : « عبادته » .
8- 11. فی « ز » والبحار والزهد : «کیف » .
9- 12. فی « ه ، بف » : «إنّ » .
10- 13. فی فقه الرضا : « عارف باللّه » بدل « خائف » .
11- 14. فی « ز » والوافی : « خیر» .
12- 1. « أنت مدلّ » : واثق بعملک ، من قولهم : هو یدلّ بفلان ، أی یثق به . الصحاح ، ج 4 ، ص 1699 (دلل) .
13- 2. الزهد ، ص 132 ، ح 171 ، عن النضر بن سوید ، عن محمّد بن سنان ، عن إسحاق بن عمّار ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . فقه الرضا علیه السلام ، ص 388 ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 880 ، ح 3209 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 101 ، ح 242 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 307 ، ح 2 .
14- 3. فی « د ، ه » والوافی : «أصحابه » .
15- 4. فی « ز » : «المسجد رجلان » .
16- 5. فی مرآة العقول : «صدّیق ، أی مؤمن صادق فی إیمانه کثیر الصدق والتصدیق قولاً و فعلاً ... وقیل لمن صدّق بقوله و اعتقاده ، وحقّق صدقه بفعله» .
17- 6. فی « بر ، بف » : « فیکون » .
18- 7. فی « ز ، ه ، بر» والعلل : « ویکون » .
19- 8. فی « ه » : «فی » .
20- 9. فی « ه » بر ، بف » والوافی : «لما ذکر » .
21- 10. علل الشرائع ، ص 354 ، ح 1 ، عن أبیه ، عن محمّد بن یحیی العطّار ، عن محمّد بن أحمد ، عن أحمد بن محمّد رفعه إلی أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 880 ، ح 3210 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 101 ، ح 243 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 311 ، ح 6 .

4- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

به راستى مردى گناه مى كند و پشيمان مى شود از آن، و كار خيرى مى كند و از آن شاد مى شود، و از آن حالِ ندامت و پشيمانى دور مى افتد و اگر بر همان حالِ پشيمانى باشد، بهتر است برايش از اين حالى كه پيدا كرده است.

5- فرمود (علیه السّلام): يك مردِ عالمى نزد عابدى آمد و به او گفت:

چطور نماز مى خوانى؟ در پاسخش گفت: از چون منى پرسند كه چطور نماز مى خوانى؟ من از آغاز چنين و چنان خدا را عبادت مى كنم، گفت: چگونه است گريه تو؟ گفت: به اندازه اى گريم كه اشكم روان شود. آن عالم گفت: به راستى اگر بخندى و از خدا ترسان باشى بهتر است كه گريه كنى و به خود ببالى، راستى هر كه بر خود ببالد، هيچ كردارى از او بالا نرود.

6- از امام باقر يا امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

دو مرد به مسجد رفتند، يكى عابد بود و يكى فاسق، از مسجد بدر آمدند، آن فاسق مقام صدّيق داشت و آن عابد، فاسق بود؛ و اين براى آن است كه عابد به مسجد رود و به عبادتِ خود مى نازد و همه انديشه اش در اين است و فكر فاسق و بدكار دنبال پشيمانى از كارِ بد و توبه است و از خدا عز و جل در باره هر چه گناه كرده است آمرزش مى خواهد.

7- از عبد الرحمن بن حجّاج، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: مردى كارى مى كند و از آن ترسان و نگران است و سپس

ص: 227

یَعْمَلُ الْعَمَلَ وَ هُوَ خَائِفٌ مُشْفِقٌ، ثُمَّ یَعْمَلُ شَیْئاً(1) مِنَ الْبِرِّ، فَیَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ(2)، فَقَالَ: «هُوَ فِی حَالِهِ الاْءُولی _ وَ هُوَ خَائِفٌ _ أَحْسَنُ حَالاً(3) مِنْهُ فِی حَالِ عُجْبِهِ».(4)

8. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : بَیْنَمَا مُوسی علیه السلام جَالِسٌ(5) إِذْ أَقْبَلَ(6) إِبْلِیسُ وَ عَلَیْهِ بُرْنُسٌ(7) ذُو أَلْوَانٍ، فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسی(8) علیه السلام خَلَعَ الْبُرْنُسَ، وَ قَامَ إِلی مُوسی، فَسَلَّمَ عَلَیْهِ، فَقَالَ لَهُ مُوسی : مَنْ أَنْتَ؟ فَقَالَ : أَنَا إِبْلِیسُ، قَالَ : أَنْتَ؟! فَلاَ قَرَّبَ(9) اللّهُ دَارَکَ، قَالَ: إِنِّی إِنَّمَا جِئْتُ(10) لاِءُسَلِّمَ عَلَیْکَ؛ لِمَکَانِکَ مِنَ اللّهِ».

قَالَ: «فَقَالَ لَهُ(11) مُوسی علیه السلام : فَمَا(12) هذَا الْبُرْنُسُ؟ قَالَ: بِهِ أَخْتَطِفُ(13) قُلُوبَ بَنِی آدَمَ، فَقَالَ(14) مُوسی: فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ(15) الَّذِی(16) إِذَا(17) أَذْنَبَهُ(18) ابْنُ آدَمَ، اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ(19). قَالَ(20): إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ، وَ اسْتَکْثَرَ(21) عَمَلَهُ، وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ(22) ذَنْبُهُ».

وَ قَالَ: «قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِدَاوُدَ علیه السلام : یَا دَاوُدُ، بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ، وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ، قَالَ: کَیْفَ(23) أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِینَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّیقِینَ؟ قَالَ: یَا دَاوُدُ، بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ أَنِّی أَقْبَلُ التَّوْبَةَ، وَ أَعْفُو عَنِ(24) الذَّنْبِ(25)، وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ أَلاَّ یُعْجَبُوا(26) بِأَعْمَالِهِمْ؛ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ(27) لِلْحِسَابِ إِلاَّ هَلَکَ».(28)

ص: 228


1- 11. فی « ص » : «عملاً » .
2- 12. فی « ه » : - «به » .
3- 1. فی « ص ، بس » : - «حالاً».
4- 2. المحاسن ، ص 121 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 135 ، عن عبدالرحمن بن أبی نجران ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 880 ، ح 3211 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 99 ، ح 235 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 312 ، ح 7 .
5- 3. هکذا فی « ز ، بر ، بف » وحاشیة « ب » والوافی . وهو مقتضی القاعدة . وفی سائر النسخ والمطبوع : « جالسا» .
6- 4. فی البحار ، ج 72 : + «علیه » .
7- 5. «البُرْنس » : کلّ ثوب رأسُه منه ملتزق به ، درّاعة کان أو مِمْطرا أو جبّةً . وقیل : قلنسوة طویلة وکان النسّاک یلبسونها فی صدر الإسلام . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 80 ؛ لسان العرب ، ج 6 ، ص 26 (برنس) .
8- 6. فی « ص ، ه ، بر » : « منه » بدل « من موسی».
9- 7. فی « بف » : « قرن » . وفی شرح المازندرانی : «فلا قرّب اللّه دارک ، لعلّه کنایة عن حیرته ، أو بعد منزله عن المؤمن» . وفی مرآة العقول : «أی لاقرّبک اللّه منّا ، أو من أحد . وقیل : أی حیّرک اللّه . وقیل : لاتکون دارک قریبة من المعمورة ؛ کنایة عن تخریب داره» .
10- 8. فی « ه » : «أحببت » .
11- 9. فی « بس » : - «له » .
12- 10. فی « بس » : « ما » .
13- 11. فی « ز ، بس » : « اختطفت » . والاختطاف : استلاب الشیء وأخذه بسرعة . راجع : النهایة ، ج 2 : ص 49 ؛ المصباح المنیر ، ص 174 (خطف) .
14- 12. فی «ج ، ز ، ه ، بر ، بف » والبحار ، ج 63 : + «له » .
15- 13. فی البحار ، ج 63 : « عن الذنب » .
16- 14. فی « بس » : « بالذی » بدل « بالذنب الذی » .
17- 15. فی « بف » : « إذ».
18- 16. فی « بس » : « ذنبه » .
19- 17. «استحوذت علیه» ، أی غلبت علیه ، یقال : استحوذ علیه الشیطان ، أی غلبه واستماله إلی ما یریده منه . راجع : المصباح المنیر ، ص 155 (حوذ) .
20- 18. فی « بر ، بف » : « فقال » .
21- 1. فی « ه » : «فاستکثر».
22- 2. فی « ج » : «عینیه » .
23- 3. فی « ج » : « فکیف» .
24- 4. فی « بر» : « أغفر» بدل « أعفو عن » .
25- 5. فی « ج » : «الذنوب».
26- 6. فی مرآة العقول ، ج10، ص227: « أن لایعجبوا ، قیل : «أن » ناصبة، و«لا» نافیة ، أو «أن » مفسّرة و «لا» ناهیة . ï و«یعجبوا » من باب الإفعال علی بناء المجهول ، أو علی بناء المعلوم ، نحو أغدّ البعیر . وأقول : الأوّل أظهر » .
27- 7. فی مرآة العقول : «أنصبه ، کأضربه ، أی اُقیمه . وکونه علی بناء الإفعال بمعنی الإتعاب بعید».
28- 8. الأمالی للمفید ، ص 156 ، المجلس 19 ، ح 7 ، عن الکلینی ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی الیقطینی ، عن یونس بن عبدالرحمن ، عن سعدان بن مسلم ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، إلی قوله : «وصغر فی عینه ذنبه » مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 881 ، ح 3212 ؛ الوسائل، ج 1 ، ص 99 ، ح 236 ، من قوله : «فقال موسی فأخبرنی بالذنب الذی» ؛ البحار ، ج 14 ، ص 40 ، ح 22 ، من قوله : «قال : قال اللّه عزّوجلّ لداود علیه السلام » ؛ وفیه ، ج 63 ، ص 259 ، ح 134 ، إلی قوله : «وصغر فی عینه ذنبه » ؛ و ج 72 ، ص 312 ، ح 8 .

كارِ خيرى مى كند و شبه عُجب و خودبينى او را مى گيرد.

فرمود: حال نخستِ او كه حال خوف است بهتر است از حال عُجب او.

8- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

در اين ميان كه موسى (علیه السّلام) نشسته بود، ناگاه شيطان آمد و كلاه چند رنگى بر سر داشت و چون نزديك موسى (علیه السّلام) رسيد، كلاه خود را از سر برداشت و نزد موسى آمد و به آن حضرت سلام داد، موسى گفت: تو كيستى؟ در پاسخ گفت: من ابليسم گفت: توئى، خدا تو را به كسى نزديك نسازاد، گفت: من آمدم به شما سلام كنم براى مقامى كه نزد خدا دارى، فرمود كه: موسى به او گفت: اين كلاه چيست؟ گفت: با آن دل مردم را مى ربايم، موسى به او گفت:

به من خبر ده از گناهى كه چون آدمى زاده كند، تو بر او مسلّط مى شوى، پاسخ داد: هر گاه خود بين شود و كار خود را فزون شمارد و گناهش در چشم او كوچك جلوه كند و فرمود:

خدا عز و جل به داود (علیه السّلام) فرمود: اى داود! گنهكاران را مژده بده، و صدّيقان را بيم بده، عرض كرد: چگونه به گنهكاران، مژده بدهم و به صدّيقان بيم بدهم؟ فرمود: اى داود! به گنهكاران مژده بده كه من توبه پذيرم و از گناه درگذرم و به صدّيقان بيم بده كه مبادا به كردارِ خود عُجب كنند و خود بين شوند، زيرا هيچ بنده اى را من پاى حساب نكشم جز آنكه هلاك باشد.

ص: 229

بَابُ حُبِّ الدُّنْیَا وَ الْحِرْصِ عَلَیْهَا

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ؛ وَ(1) هِشَامٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (2)، قَالَ:

«رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ حُبُّ الدُّنْیَا».(3)

2 . عَلِیٌّ(4)، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِیرٍ(5)، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ(6) فِی غَنَمٍ قَدْ فَارَقَهَا(7) رِعَاوءُهَا(8) _ أَحَدُهُمَا فِی أَوَّلِهَا، وَ الاْآخَرُ فِی آخِرِهَا _ بِأَفْسَدَ(9) فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ(10) وَ الشَّرَفِ(11) فِی دِینِ الْمُسْلِمِ».(12)

3. عَنْهُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ لَیْسَ لَهَا رَاعٍ _ هذَا فِی أَوَّلِهَا، وَ هذَا فِی آخِرِهَا _ بِأَسْرَعَ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ(13) وَ الشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُوءْمِنِ(14)».(15)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْخَزَّازِ(16)، عَنْ غِیَاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یُدِیرُ(17) ابْنَ آدَمَ فِی کُلِّ شَیْءٍ، فَإِذَا(18) أَعْیَاهُ(19)، جَثَمَ(20) لَهُ عِنْدَ الْمَالِ، فَأَخَذَ بِرَقَبَتِهِ».(21)

ص: 230


1- 1. فی السند تحویل بعطف «هشام ، عن أبی عبداللّه علیه السلام » علی «درست بن أبی منصور، عن رجل ، عن أبی عبداللّه علیه السلام » ؛ فقد روی الشیخ الطوسی الخبر فی الأمالی ، ص 662 ، المجلس 35 ، ح 137 ، بسنده عن محمّد بن أبی عمیر ، عن هشام بن سالم. وقد روی ابن أبی عمیر کتب هشام بن سالم وأکثر من الروایة عنه . راجع : رجال النجاشی ، ص 434 ، الرقم 1165 ؛ الفهرست للطوسی ، ص 493 ، الرقم 782 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 14 ، ص 432 _ 433 ؛ وج 22 ، ص 315 _ 315.
2- 2. فی « ه » : - «وهشام ، عن أبی عبداللّه علیه السلام » . ولایخفی ما فیه ؛ من جواز النظر عن «أبی عبداللّه علیه السلام » إلی «أبی عبداللّه علیه السلام » الموجب للسقط.
3- 3. الخصال ، ص 25 ، باب الواحد ، ح 87 ، بسنده عن محمّد بن أبی عمیر، عن درست بن أبی منصور ، عن رجل ؛ الأمالی للطوسی ، ص 662 ، المجلس 35 ، ح 22 ، بسنده عن محمّد بن أبی عمیر ، عن هشام بن سالم ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الکافی ، کتاب الروضة ، ضمن الحدیث 14918 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن علیّ بن أسباط ، عنهم علیهم السلام ؛ الأمالی للصدوق ، ص 521 ، المجلس 78 ، ضمن الحدیث الطویل 1 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام . تحف العقول ، ص 215 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله وآخره؛ فیه ، ص 500 ، ضمن مناجاة اللّه عزّوجلّ لعیسی بن مریم علیه السلام ؛ و ص 507 ، ضمن مواعظ المسیح علیه السلام ، وفی کلّ المصادر (إلاّ الأمالی للطوسی) مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 889 ، ح 3229 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 8 ، ح 20821 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 7 ، ح 1.
4- 4. فی « ج » : «عنه» . وفی «ه ، بر »: + «بن إبراهیم » .
5- 5. فی « ه » : «بشر».
6- 6. الذئب الضاری : الذی اعتاد بالصید وإهلاکه ؛ من الضراوة بمعنی العادة ، یقال : ضَرِی بالشیء ، إذا اعتاده فلا یکاد یصبر عنه ، و ضری الکلب بالصید ، إذا تطعّم بلحمه و دمه . راجع : النهایة ، ج 3 ، ص 86 ؛ لسان العرب ، ج 14 ، ص 482 (ضرا) .
7- 7. فی الوسائل : « قد غاب عنها» بدل « قد فارقها».
8- 8. «الرعاء» : جمع راعی الغنم ، وقد یجمع علی رُعاة . النهایة ، ج 2 ، ص 235 (رعی).
9- 1. فی الوسائل : « بأضرّ» .
10- 2. فی « ص ، ه ، بر » والوافی : «الدنیا».
11- 3. فی البحار : «والثروة» .
12- 4. الزهد ، ص 127 ، ح 158 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر ؛ المؤمن ، ص 55 ، ضمن ح 141 ، عن إبراهیم التمیمی، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 889 ، ح 3230 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 21 ، ح 20857 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 24 ، ح 14.
13- 5. فی الوافی : «الدنیا».
14- 6. فی « ج » : «المسلم» .
15- 7. الوافی ، ج 5 ، ص 889 ، ح 3232 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 21 ، ح 20857 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 24 ، ح 15.
16- 8. فی « ج ، ز ، ص ، بر ، بس» : « الخرّاز » . وهو سهو. راجع : رجال النجاشی ، ص 359 ، الرقم 964 ؛ خلاصة الأقوال ، ص 158 ، الرقم 120 ؛ رجال ابن داود ، ص 340 ، الرقم 1499 .
17- 9. فی « ص » : « یرید » . وفی البحار : «یدبّر». وفی مرآة العقول : «أی یبعثه علی ارتکاب کلّ ضلالة ومعصیة ، أو یکون معه ویلازمه عند عروض کلّ شبهة أو شهوة ، لعلّه یضلّه أو یزلّه» .
18- 10. فی « ه » : «فإذ».
19- 11. «أعیاه » : أعجزه ، من قولهم : داءٌ عیاء، أی صعب لا دواء له ، کأنّه أعیا الأطبّاء. راجع : الصحاح ، ج 6 ، ص 2443 (عیی) .
20- 12. جَثَم یجثِم جُثوما ، أی لزم مکانا لایبرح . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 262 (جثم) .
21- 13. الوافی ، ج 5 ، ص 890 ، ح 3233 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 21 ، ح 20858 ؛ البحار ، ج 63 ، ص 260 ، ح 135 ؛ و ج 73 ، ص 22 ، ح 11.

باب دوستى دنيا و حرص بر دنيا

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

سر هر خطا، دوستى دنيا است.

2- از حمّاد بن بشير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: دو گرگ گرسنه و درنده كه به گله بى چوپان زنند، يكى از جلو و يكى از دنبال آن (و آن را محاصره كنند) زيانشان و تباهكاريشان بيشتر از دوستى دنيا و شرافت مآبى براى مسلمان نيست.

3- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

دو گرگ گرسنه و درنده در گله بى چوپان كه يكى از جلو و ديگرى از عقبِ گله در آن افتد (يعنى آن را به طور كلى محاصره كنند) زود آن را نابود نكنند از دوستى مال و شرافت مآبى در دين مسلمان.

4- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

به راستى شيطان آدمى زاده را در هر چيزى مى چرخاند (تا او را گمراه كند) و چون از او درمانده گرديد در برابر پول و مالِ دنيا جلو او را سخت مى بندد و گردن او را مى گيرد.

ص: 231

5. عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ أَبِی أُسَامَةَ زَیْدٍ(1): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ لَمْ یَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللّهِ(2)، تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ حَسَرَاتٍ عَلَی الدُّنْیَا؛ وَ مَنْ أَتْبَعَ(3) بَصَرَهُ(4) مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ، کَثُرَ هَمُّهُ، وَ لَمْ 2 / 246

یَشْفِ غَیْظَهُ؛ وَ مَنْ لَمْ یَرَ(5) لِلّهِ(6) _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَیْهِ(7) نِعْمَةً إِلاَّ فِی مَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ أَوْ مَلْبَسٍ، فَقَدْ قَصَرَ عَمَلُهُ(8)، ··· î وَ دَنَا عَذَابُهُ(9)».(10)

6. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ(11) یَعْقُوبَ بْنِ یزِیدَ، عَنْ زِیَادٍ الْقَنْدِیِّ، عَنْ أَبِی وَکِیعٍ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ، عَنِ الْحَارِثِ الاْءَعْوَرِ: عَنْ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ(12) صلی الله علیه و آله : إِنَّ(13) الدِّینَارَ وَ الدِّرْهَمَ أَهْلَکَا مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ ، وَ هُمَا مُهْلِکَاکُمْ».(14)

7. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یَحْیَی بْنِ عُقْبَةَ الاْءَزْدِیِّ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : مَثَلُ الْحَرِیصِ عَلَی الدُّنْیَا مَثَلُ(15) دُودَةِ الْقَزِّ، کُلَّمَا ازْدَادَتْ مِنَ الْقَزِّ(16) عَلی نَفْسِهَا لَفّاً، کَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتّی تَمُوتَ غَمّاً».

وَ قَالَ(17) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَغْنَی الْغِنی مَنْ لَمْ یَکُنْ لِلْحِرْصِ أَسِیراً» .

وَ قَالَ: «لاَ تُشْعِرُوا(18) قُلُوبَکُمُ الاِشْتِغَالَ بِمَا(19) قَدْ فَاتَ؛ فَتَشْغَلُوا(20) أَذْهَانَکُمْ عَنِ(21) الاِسْتِعْدَادِ لِمَا لَمْ یَأْتِ».(22)

ص: 232


1- 1. فی « ه ، بر » : - «زید».
2- 2. فی « بر» : « للّه » . وفی الوافی : «العزاء : الصبر والسلوة ، أو حسن الصبر» . وراجع أیضا : المصباح المنیر ، ص 408 ؛ القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1718 (عزا) .
3- 3. فی « ب » : «اتّبع».
4- 4. فی مرآة العقول : «نظره » .
5- 5. فی « ص ، بر ، بف » وحاشیة « ج » : + «بأنّ » . وفی « ه » و مرآة العقول والوافی : + «أنّ» .
6- 6. فی « ص » : «اللّه » .
7- 7. فی « بس » : - «علیه » .
8- 8. فی «ه» وحاشیة « بر » : « قضی علیه » بدل « قصر عمله » .
9- 9. فی الوافی : «معنی الحدیث أنّ من لم یصبر ولم یسلُ ، أو لم یحسن الصبر والسلوة علی ما رزقه اللّه من الدنیا ، بل أراد الزیادة فی المال أو الجاه ممّا لم یرزقه إیّاه ، تقطّعت نفسه متحسّرا حسرة بعد حسرة علی ما یراه فی یدی غیره ممّن فاق علیه فی العیش ، فهو لم یزل یتبع بصره ما فی أیدی الناس ، ومن أتبع بصره ما فی أیدی الناس کثر همّه ولم یشف غیظه ، فهو لم یر أنّ للّه علیه نعمة إلاّ نعم الدنیا ، وإنّما یکون کذلک من لایوقن بالآخرة ، ومن لم یوقن بالآخرة قصر عمله ، وإذ لیس له من الدنیا بزعمه إلاّ قلیل مع شدّة طمعه فی الدنیا وزینتها ، فقد دنا عذابه ؛ نعوذ باللّه من ذلک ، ومنشأ ذلک کلّه الجهل وضعف الإیمان . وأیضا لمّا کان عمل أکثر الناس علی قدر ما یرون من نعم اللّه علیهم عاجلاً و آجلاً ، لاجرم من لم یر من النعم علیه إلاّ القلیل فلا یصدر عنه من العمل إلاّ القلیل ، وهذا یوجب قصور العمل ودنوّ العذاب» .
10- 10. الزهد ، ص 114 ، ح 128 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله ؛ الأمالی للطوسی ، ص 490 ، المجلس 17 ، ح 45 ، بسند آخر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، من قوله : «ومن لم یر للّه عزّ وجلّ» ؛ الخصال ، ص 64 ، باب الاثنین ، ح 95 ، بسند آخر عن علیّ بن الحسین علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیه إلی قوله : «حسرات علی الدنیا » ، مع زیادة فی آخره ؛ تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 381 ، بسند آخر ، مع زیادة فی أوّله وآخره . وفیه ، ج 2 ، ص 66 ، مرسلاً ، مع زیادة فی أوّله ؛ تحف العقول ، ص 51 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع زیادة ، وفی کلّ المصادر مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 890 ، ح 3234 ؛البحار ، ج 73 ، ص 7 ، ح 2.
11- 1. فی « ب ، ج ، د ، ز ، بس ، بف » وحاشیة «بر» والوسائل : «و» بدل «عن» . وهو سهو؛ فقد أکثر أحمد بن أبی عبداللّه من الروایة عن یعقوب بن یزید ، قد توسّط یعقوب بن یزید فی بعضها بین أحمد وبین زیاد القندی . اُنظر علی سبیل المثال : المحاسن، ص 249 ، ح 60 ؛ و ص 421 ، ح 200 ؛ وص 465 ، ح 432 ؛ و ص 476 ، ح482؛ و ص481، ح507 ؛ و ص499، ح614 ؛ و ص520 ، ح730 ؛ و ص533 ، ح791؛ و ص535 ، ح802 .
12- 2. فی « ه » : «النبیّ».
13- 3. فی الخصال : - «إنّ».
14- 4. الخصال ، ص 43 ، باب الاثنین ، ح 37 ، بسنده عن یعقوب بن یزید ، عن زیاد بن مروان ، عن أبی وکیع الوافی ، ج 5 ، ص 891 ، ح 3235 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 21 ، ح 20859 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 23 ، ح 12.
15- 5. فی الکافی ، ح 1912 : «کمثل » .
16- 6. فی الکافی ، ح 1912 والوسائل : - «من القزّ» . وفی « ه » : - «من » .
17- 7. فی « ج » : + «قال » .
18- 8. فی « ب ، ص » : « لاتشغلوا».
19- 9. فی « ب» : « بالاشتغال بما» . وفی « ز» : « لاشتغال ما».
20- 10. فی « ه ، بر » : « فتشتغلوا».
21- 11. فی الوافی : «من » .
22- 12. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب ذمّ الدنیا والزهد فیها ، ح 1912 ، إلی قوله : «حتّی تموت غمّا» مع زیادة فی آخره . الفقیه ، ج 4 ، ص 394، ضمن ح 5840 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «أغنی الناس من لم یکن للحرص أسیرا » الوافی ، ج 5 ، ص 891 ، ح 3236 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 19 ، ح 20853 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 23 ، ح 13.

5- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه با تسليت و دلجوئى خدا تسلّى نيابد و دلش آرام نشود، نفسش از افسوس و حسرت پى در پى بر دنيا بند آيد و هر كه ديده به دنبال آن دارد كه به دست مردمِ ديگر است، همّ و غمّ او فراوان شود، و سوز دلش درمان نپذيرد، و هر كه براى خدا عز و جل نعمتى نشناسد جز در خوردن و نوشيدن و جامه پوشيدن، محققاً كردارش كم و كوتاه و عذابش نزديك است (و به عذاب نزديك است خ ل).

6- از امير المؤمنين (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

راستى كه اشرفى طلا و پول نقره هلاك كردند كسانى را پيش از شما بودند و همان دو هلاك كننده شمايند.

7- از امام صادق (علیه السّلام) كه امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

نمونه آزمند بر دنيا نمونه كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر ابريشم بر خود مى تابد و مى پيچد، راه بيرون شدن خود را دورتر و بسته تر مى نمايد تا از غم و اندوه مى ميرد.

امام صادق (علیه السّلام) فرمود: بهترين توانگرى و بى نيازى اين است كه كسى گرفتار آزمندى نباشد.

و فرمود (علیه السّلام) دل را در پى آنچه از دست رفته روانه نكنيد، تا فكر خود را از آمادگى براى آنچه هنوز نيامده است، باز داريد.

ص: 233

8 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً(1)، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ،عَنْ سُلَیْمَانَ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ هَمَّامٍ، عَنْ مَعْمَرِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنِ الزُّهْرِیِّ(2) مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عُبَیْدِ اللّهِ(3)، قَالَ: سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام : أَیُّ الاْءَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ(4)؟

قَالَ(5): «مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ مَعْرِفَةِ ··· î رَسُولِهِ(6) صلی الله علیه و آله أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْیَا؛ فَإِنَّ(7) لِذلِکَ لَشُعَباً(8) کَثِیرَةً، وَ لِلْمَعَاصِی شُعَبٌ(9) : فَأَوَّلُ مَا عُصِیَ اللّهُ بِهِ الْکِبْرُ(10) ، مَعْصِیَةُ إِبْلِیسَ(11) حِینَ(12) «أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»(13).

ثُمَّ الْحِرْصُ ، وَ هِیَ (14) مَعْصِیَةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ علیهماالسلام حِینَ قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُمَا: «فَکُلا(15) مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمِینَ»(16) فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَةَ بِهِمَا إِلَیْهِ، فَدَخَلَ ذلِکَ عَلی ذُرِّیَّتِهِمَا إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ ذلِکَ(17) أَنَّ أَکْثَرَ مَا یَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَةَ بِهِ إِلَیْهِ.

ثُمَّ الْحَسَدُ ، وَ هِیَ مَعْصِیَةُ ابْنِ آدَمَ حَیْثُ حَسَدَ أَخَاهُ، فَقَتَلَهُ، فَتَشَعَّبَ مِنْ ذلِکَ: حُبُّ النِّسَاءِ، وَ حُبُّ الدُّنْیَا، وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ، وَ حُبُّ الرَّاحَةِ، وَ حُبُّ الْکَلاَمِ، وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ؛ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ، فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِی حُبِّ الدُّنْیَا، فَقَالَتِ(18) الاْءَنْبِیَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذلِکَ : حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ؛ وَ الدُّنْیَا دُنْیَاءَانِ: دُنْیَا بَلاَغٍ (19) ، وَ دُنْیَا مَلْعُونَةٍ».(20)

ص: 234


1- 1. فی الکافی ، ح 1903 : «عن علیّ بن محمّد القاسانی » بدل « وعلیّ بن محمّد جمیعا » . وتقدّم أنّه سهو ، فلاحظ .
2- 2. فی « ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس ، بف» والوسائل : + «عن» . وهو سهو؛ والزُّهری هذا، هو محمّد بن مسلم بن عبیداللّه بن عبداللّه بن شهاب الزهری . راجع : تهذیب الکمال ، ج 26 ، ص 419 ، الرقم 5606 .
3- 3. فی « ز ، ه ، بر » وحاشیة « بف» : « مسلم بن عبداللّه » . وفی الکافی ، ح 1903 : «مسلم بن شهاب».
4- 4. فی الوسائل : - «عنداللّه » .
5- 5. فی الکافی ، ح 1903 : «فقال » .
6- 6. فی « ب ، ج » والوسائل : «رسول اللّه » .
7- 7. فی «ه ، بر » والکافی ، ح 1903 : «وإنّ » ، واستظهره فی مرآة العقول .
8- 8. فی « ب ، د ، ز ، بس ، بف » : « شعبا » . فی الوافی : «المشارإلیه فی قوله علیه السلام : «فإنّ لذلک لشعبا» یعنی أنّ للأعمال الصالحة لشعبا یرجع کلّها إلی بغض الدنیا ، وللمعاصی شعبا یرجع کلّها إلی حبّ الدنیا . ثمّ اکتفی ببیان أحدهما عن الآخر . وأراد بحبّ الدنیا أوّلاً حبّ المال ، وثانیا حبّ کلّ ما لا حاجة به فی تحصیل الآخرة» .
9- 9. فی « ز» وحاشیة « بف » والوسائل : «شعبا » . وفی « بر » : « لشعبا».
10- 10. فی الکافی ، ح 1903 : + «وهی » .
11- 11. فی « ز ، ص ، بر ، بف » : + «لعنه اللّه » .
12- 12. فی حاشیة « ص» : « حیث » .
13- 1. البقرة (2) : 34 .
14- 2. فی حاشیة «بف » : « فهو» .
15- 3. هکذا فی القرآن و« د ، ص » . وفی « ز » : « وکلا». وفی سائر النسخ والمطبوع : «کلا».
16- 4. الأعراف (7) : 19.
17- 5. فی « ص ، ه ، بر ، بف » والوافی : «فلذلک » . وفی مرآة العقول : «فذلک».
18- 6. هکذا فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس » والوافی والبحار . وفی قلیل من النسخ والمطبوع والکافی ، ح 1903 : «فقال » .
19- 7. «بَلاغ» : الکفایة . لسان العرب ، ج 8 ، ص 419 (بلغ) .
20- 8. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب ذمّ الدنیا والزهد فیها ، ح 1903 الوافی ، ج 5 ، ص 892 ، ح 3238 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 8 ، ح 20822 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 19 ، ح 9.

8- زهرى گويد: از على بن الحسين (علیه السّلام) پرسش شد كه كدام از اعمال بهتر است؟ در پاسخ فرمود: پس از شناختن خدا عز و جل و شناختن رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عملى بهتر از بغض دنيا نيست و به راستى كه آن شعبه هاى بسيارى دارد و معاصى هم شعبه هاى بسيارى دارند.

اول چيزى كه خدا به وسيله آن نافرمانى شد: كبر و سربزرگى بود، گناه ابليس هنگامى كه سرباز زد و سر بزرگى كرد و از كافرين شد، سپس حرص است و آن گناه آدم و حوا است (علیه السّلام) هنگامى كه خدا عز و جل به آنها فرمود (35 سوره بقره): «بخوريد از هرجا كه خواهيد و نزديك نشويد به اين درخت تا از ستمكاران باشيد» و آن دو دنبال چيزى رفتند كه بدان نيازى نبود و اين خوى در نژادِ آنها در آمد تا به روز رستاخيز و اين است كه بيشتر آنچه آدمى زاده به جستجوى آن است چيزى است كه بدان نياز ندارد، سپس حسد است و اين گناهِ پسر آدم است هنگامى كه حسد ورزيد به برادر خود و او را كشت و از اين است كه شعبه هائى پديد آيد از دوستى زنان و دوستى دنيا و دوستى رياست و راحت طلبى و حبّ سخنورى و گفتار و حبّ برترى و ثروت و اين خود هفت خصلت شد كه همه آنها در حبّ دنيا فراهم هستند و پيغمبران و دانشمندان پس از فهميدن آن گفته اند:

حبّ دنيا سر هر گناهى است، و دنيا دو دنيا است: دنياى به اندازه ضرورت زندگى و دنياى ملعون.

ص: 235

9 . وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ، عَنِ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «فِی مُنَاجَاةِ مُوسی علیه السلام : یَا مُوسی، إِنَّ(1) الدُّنْیَا دَارُ عُقُوبَةٍ، عَاقَبْتُ فِیهَا(2) آدَمَ عِنْدَ خَطِیئَتِهِ(3)، وَ جَعَلْتُهَا مَلْعُونَةً، مَلْعُونٌ مَا فِیهَا إِلاَّ مَا کَانَ فِیهَا لِی؛ یَا مُوسی، إِنَّ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ زَهِدُوا فِی الدُّنْیَا بِقَدْرِ عِلْمِهِمْ، وَ سَائِرَ الْخَلْقِ

رَغِبُوا فِیهَا بِقَدْرِ جَهْلِهِمْ؛ وَ مَا مِنْ أَحَدٍ عَظَّمَهَا فَقَرَّتْ عَیْنَاهُ(4) فِیهَا(5)، وَ لَمْ یُحَقِّرْهَا أَحَدٌ إِلاَّ انْتَفَعَ بِهَا».(6)

10 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ(7) فِی غَنَمٍ قَدْ فَارَقَهَا رِعَاوءُهَا(8) _ وَاحِدٌ فِی أَوَّلِهَا، وَ هذَا(9) فِی آخِرِهَا _ بِأَفْسَدَ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ(10) وَ الشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُسْلِمِ».(11)

11 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جَنَاحٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ(12) بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ، عَنْ مُهَاجِرٍ الاْءَسَدِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَرَّ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ علیه السلام عَلی قَرْیَةٍ قَدْ مَاتَ أَهْلُهَا وَ طَیْرُهَا وَ دَوَابُّهَا، فَقَالَ: أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ یَمُوتُوا إِلاَّ بِسَخْطَةٍ(13)، وَ لَوْ مَاتُوا(14) مُتَفَرِّقِینَ لَتَدَافَنُوا.

فَقَالَ الْحَوَارِیُّونَ: یَا رُوحَ اللّهِ وَ کَلِمَتَهُ، ادْعُ اللّهَ أَنْ یُحْیِیَهُمْ لَنَا، فَیُخْبِرُونَا مَا کَانَتْ(15) أَعْمَالُهُمْ؟ فَنَجْتَنِبَهَا(16) .

فَدَعَا عِیسی علیه السلام رَبَّهُ(17)، فَنُودِیَ مِنَ الْجَوِّ: أَنْ نَادِهِمْ، فَقَامَ عِیسی علیه السلام بِاللَّیْلِ

ص: 236


1- 9. فی حاشیة « ب » : + «فی » .
2- 10. فی « د » : «بها».
3- 11. فی « ص » : «خطیئة».
4- 1. فی « ب ، ز ، ص ، بس ، بف » وحاشیة « بر » وشرح المازندرانی ومرآة العقول والوسائل والبحار والأمالی : « عینه » .
5- 2. فی الوسائل : «بها».
6- 3. تفسیر القمّی، ج 1 ص 242 ، ضمن الحدیث ، عن أبیه ، عن القاسم بن محمّد ، عن سلیمان بن داود المنقری . وفی الأمالی للصدوق ، ص 666 ، المجلس 94 ، ضمن ح 2 ؛ وثواب الأعمال ، ص 263 ، ح 1 ، بسند آخر عن القاسم بن محمّد ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 893 ، ح 3239 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 9 ، ح 20823 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 21 ، ح 10.
7- 4. فی « ز ، بس » : - «ضاریان » .
8- 5. فی « د ، بر » : « رعاتها».
9- 6. فی « ص ، ه ، بر ، بف » وحاشیة « د » : « وآخر » . وفی الوافی : «والآخر » .
10- 7. فی « ج » والوافی : «الدنیا».
11- 8. راجع : ح 2 و 3 ، من هذاالباب الوافی ، ج 5 ، ص 889 ، ح 3231 .
12- 9. فی « بس » : « عبدالرحمن » .
13- 10. فی « بر » : «بسخط». والسخط : الغضب . راجع : لسان العرب ، ج 7 ، ص 312 (سخط) .
14- 11. فی «ب» : « کانوا».
15- 1. فی « بر » والوافی : « کان » .
16- 2. فی « ه ، بر ، بف » والوافی : «فنتجنّبها» .
17- 3. فی الوسائل : - «ربّه » .

9- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

اى موسى! به راستى دنيا خانه كيفر است، من آدم را براى خطائى كه كرد در آن، كيفر دادم و آن را ملعونه نام نهادم، هر چه در آن است ملعون است جز آنچه كه در آن براى من باشد.

اى موسى! راستى كه بنده هاى شايسته و خوبم به اندازه دانشِ خود به دنيا بى رغبت هستند و مردمِ ديگر به اندازه نادانى و جهلِ خود بدان رغبت دارند و كسى نباشد كه آن را بزرگ شمارد كه چشمش در آن روشن شود و هيچ كس آن را خوار و زبون نشمرد جز آنكه بدان بهره مند شد.

10- در حديث (1) باب، ترجمه شده است.

11- از مهاجر اسدى، از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود: عيسى بن مريم به يك آبادى گذر كرد كه اهل آن با هر چه پرنده و جاندار داشته يك جا مرده بودند، پس فرمود: هلا به راستى اينها نمرده اند جز به خشم و عذاب، و اگر به تدريج مرده بودند، يك ديگر را به خاك سپرده بودند، حواريون گفتند: اى روح اللَّه و كلمة اللَّه! به درگاه خدا دعا كن آنها را براى ما زنده كند و به ما گزارش دهند كه كردار آنان چه بوده است (كه بدين كيفر رسيده اند) تا ما از آن دورى كنيم، عيسى آن را از پروردگار خود درخواست كرد و از فضا بدو فرياد شد كه: آنان را فرياد كن، عيسى در شب بر يك تپه اى از زمين برآمد و فرمود: اى مردم! اين آبادى و يك تن از ميان

ص: 237

عَلی شَرَفٍ مِنَ الاْءَرْضِ، فَقَالَ: یَا أَهْلَ هذِهِ(1) الْقَرْیَةِ، فَأَجَابَهُ مِنْهُمْ مُجِیبٌ: لَبَّیْکَ یَا رُوحَ اللّهِ وَ کَلِمَتَهُ(2)، فَقَالَ: وَیْحَکُمْ، مَا کَانَتْ أَعْمَالُکُمْ؟ قَالَ: عِبَادَةَ(3) الطَّاغُوتِ، وَ حُبَّ الدُّنْیَا مَعَ خَوْفٍ قَلِیلٍ، وَ أَمَلٍ بَعِیدٍ(4)، وَ غَفْلَةٍ فِی لَهْوٍ(5) وَ لَعِبٍ.

فَقَالَ: کَیْفَ کَانَ حُبُّکُمْ لِلدُّنْیَا(6)؟ قَالَ: کَحُبِّ الصَّبِیِّ لاِءُمِّهِ، إِذَا أَقْبَلَتْ عَلَیْنَا فَرِحْنَا وَ سُرِرْنَا، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنَّا(7) بَکَیْنَا وَ حَزِنَّا.

قَالَ: کَیْفَ(8) کَانَتْ(9) عِبَادَتُکُمْ لِلطَّاغُوتِ؟ قَالَ: الطَّاعَةُ لاِءَهْلِ الْمَعَاصِی.

قَالَ: کَیْفَ کَانَ(10) عَاقِبَةُ أَمْرِکُمْ؟ قَالَ: بِتْنَا لَیْلَةً(11) فِی عَافِیَةٍ، وَ أَصْبَحْنَا فِی الْهَاوِیَةِ، فَقَالَ: وَ مَا الْهَاوِیَةُ؟ فَقَالَ(12): سِجِّینٌ(13).

قَالَ: وَمَا(14) سِجِّینٌ(15)؟ قَالَ: جِبَالٌ مِنْ جَمْرٍ تُوقَدُ عَلَیْنَا إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

قَالَ: فَمَا قُلْتُمْ، وَ مَا قِیلَ لَکُمْ؟ قَالَ: قُلْنَا: رُدَّنَا إِلَی الدُّنْیَا فَنَزْهَدَ فِیهَا، قِیلَ لَنَا: کَذَبْتُمْ(16).

قَالَ: وَیْحَکَ، کَیْفَ(17) لَمْ یُکَلِّمْنِی غَیْرُکَ مِنْ بَیْنِهِمْ؟ قَالَ: یَا رُوحَ اللّهِ(18)، إِنَّهُمْ(19) مُلْجَمُونَ(20) بِلِجَامٍ(21) مِنْ نَارٍ بِأَیْدِی مَلاَئِکَةٍ غِلاَظٍ شِدَادٍ، وَ إِنِّی(22) کُنْتُ فِیهِمْ وَ لَمْ أَکُنْ مِنْهُمْ(23)، فَلَمَّا نَزَلَ الْعَذَابُ عَمَّنِی مَعَهُمْ، فَأَنَا مُعَلَّقٌ بِشَعْرَةٍ عَلی شَفِیرِ جَهَنَّمَ(24) لاَ أَدْرِی أُکَبْکَبُ(25) فِیهَا، أَمْ أَنْجُو مِنْهَا؟

فَالْتَفَتَ عِیسی علیه السلام إِلَی الْحَوَارِیِّینَ، فَقَالَ: یَا أَوْلِیَاءَ اللّهِ، أَکْلُ الْخُبْزِ الْیَابِسِ بِالْمِلْحِ الْجَرِیشِ(26)، وَ النَّوْمُ عَلَی الْمَزَابِلِ(27) خَیْرٌ کَثِیرٌ مَعَ عَافِیَةِ الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ».(28)

ص: 238


1- 4. فی البحار : - « هذه » .
2- 5. فی الوسائل : - «یا روح اللّه وکلمته » .
3- 6. یقتضی السیاق لزوم نصب «عبادة» أو ترجیحه . وجواز الرفع لایخلو من وجه .
4- 7. فی « ه » : «طویل».
5- 8. فی البحار : «فی غفلة ولهو».
6- 9. فی « ج ، ز » : « الدنیا» .
7- 10. فی « بس » : - «عنّا» . و فی شرح المازندرانی : «علینا».
8- 11. فی الوافی : «فکیف» .
9- 12. فی الوسائل : - «کانت».
10- 13. فی « بر » والبحار : «کانت».
11- 14. فی الوسائل : - «لیلة».
12- 15. فی « ب ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بف» والوسائل والبحار : «قال » .
13- 16. فی « ه » : «سجّیل » .
14- 17. فی شرح المازندرانی : «ما» بدون الواو.
15- 18. فی « ه » : «سجّیل » .
16- 1. فی « ج » : « کذّبتم » بالتشدید . وفی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 240 : «وربّما یقرأ بالتشدید، أی کذّبتم الرسل فلا محیص عن عذابکم » .
17- 2. فی « بر » : « لِمَ » بدل « کیف».
18- 3. فی « ج ، د ، ه» : + «وحکمته » . وفی «بر » والوافی : + «وکلمته بقدس اللّه » . وفی البحار : + «وکلمته » .
19- 4. فی « ب » : «هم».
20- 5. فی « ب » وحاشیة « ج » : «ملجّمون » . وفی «ج ، ه » وحاشیة « ب » : « ملجومون » .
21- 6. فی « د ، ه ، بر » والوافی والوسائل : «بلُجُم » .
22- 7. فی « ز ، بر ، بف » والوافی : «وأنا».
23- 8. فی البحار : «عنهم » .
24- 9. «شفیر جهنّم » : جانبها وحرفها . وشفیر کلِّ شیء: حَرْفه . النهایة ، ج 2 ، ص 485 (شفر).
25- 10. «اُکبکب» أی اُطْرَح فیها علی وجهی . راجع : لسان العرب ، ج 1 ، ص 659 (کبب) .
26- 11. جَرْش الشیء: أن یُدقّ و لایُنْعَم دقُّه . یقال : جرشه وهو جریش . معجم مقاییس اللغة، ج 1 ، ص 442 (جرش) .
27- 12. فی « بر » والوافی : « التراب » .
28- 13. ثواب الأعمال ، ص 303 ، ح 1 ؛ وعلل الشرائع ، ص 466 ، ح 21 ؛ ومعانی الأخبار ، ص 341 ، ح 1 ، بسند آخر مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 893 ، ح 3240 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 255 ، ح 21502 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 10 ، ح 3.

آنها به او پاسخ گفت: پرستش طاغوت و دوستى دنيا به همراه ترس اندك (از خدا) و آرزوى دور و دراز و غفلت در سرگرمى و بازى، پس عيسى (علیه السّلام) فرمود: دوستى شما با دنيا چگونه بود و چه اندازه دنيا طلب بوديد؟ در پاسخ گفت: به اندازه دوستى كودك در باره مادرش، هر گاه به ما رو مى آورد شاد و خرسند مى شديم و چون به ما رو مى كرد مى گريستيم و غمناك مى شديم. فرمود: پرستش شما از طاغوت چگونه بود؟ در پاسخ گفت: از گنهكاران فرمانبرى داشتيم.

فرمود: سرانجام كارِ شما چه شد و به كجا كشيد؟ در پاسخ گفت:

شب را در عافيت و خوشى به سر برديم و بامدادان در هاويه افتاديم.

فرمود: هاويه چيست؟ در پاسخ گفت: سجّين است، فرمود: سجّين چيست؟ در پاسخ گفت: كوههائى از آتش تافته و شعله ور كه تا روز رستاخيز بر ما فروزان است، فرمود: چه گفتيد و چه با شما گفتند؟ در پاسخ گفت: گفتيم ما را برگردانيد به دنيا تا در آن زهد در پيش گيريم و به ما گفته شد: دروغ مى گوئيد. فرمود: واى بر تو، چگونه جز تو ديگرى از ميان آنها با من سخن نگفت؟ در پاسخ گفت:

يا روح اللَّه! همه را مهار و لگام آتشين بر دهان است و به دست فرشته هاى سخت و تند گرفتارند و راستش من در ميان آنها به سر مى بردم و از آنها نبودم و چون عذاب فرود آمد، مرا هم در گرفت به همراه آنها، من هم با يك مو بر لبه دوزخ آويزانم و نمى دانم كه در آن معلّق زنم يا از آن رهائى يابم. عيسى رو به حواريون كرد و فرمود: اى دوستان خدا! نان خشك با نمكِ زبر و خوابيدن بر زباله دانها خير بسيارى است با اينكه عافيت دنيا و آخرت را تأمين كند.

ص: 239

12 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا فَتَحَ(1) اللّهُ عَلی عَبْدٍ بَاباً مِنْ أَمْرِ(2) الدُّنْیَا إِلاَّ فَتَحَ اللّهُ(3)

عَلَیْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَهُ(4)».(5)

13 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ(6) الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ : تَعْمَلُونَ لِلدُّنْیَا وَ أَنْتُمْ تُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ عَمَلٍ، وَ لاَ تَعْمَلُونَ لِلاْآخِرَةِ وَ أَنْتُمْ لاَ تُرْزَقُونَ فِیهَا إِلاَّ بِالْعَمَلِ، وَیْلَکُمْ عُلَمَاءَ سَوْءٍ، الاْءَجْرَ تَأْخُذُونَ(7)، وَ الْعَمَلَ تُضَیِّعُونَ، یُوشِکُ رَبُّ الْعَمَلِ أَنْ یُقْبَلَ(8) عَمَلُهُ، وَ یُوشِکُ(9) أَنْ یُخْرَجُوا(10) مِنْ ضِیقِ الدُّنْیَا إِلی ظُلْمَةِ الْقَبْرِ، کَیْفَ یَکُونُ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مَنْ هُوَ فِی مَسِیرِهِ إِلی آخِرَتِهِ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلی دُنْیَاهُ، وَ مَا یَضُرُّهُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِمَّا یَنْفَعُهُ؟!».(11)

14. عَنْهُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو(12) _ فِیمَا أَعْلَمُ _ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْحَذَّاءِ، عَنْ حَرِیزٍ، عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «أَبْعَدُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ : إِذَا(13) لَمْ یُهِمَّهُ(14) إِلاَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ».(15)

15. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ وَ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسی(16) وَ الدُّنْیَا أَکْبَرُ هَمِّهِ، جَعَلَ اللّهُ تَعَالَی الْفَقْرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ، وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ، وَ لَمْ یَنَلْ مِنَ

ص: 240


1- 14. فی « بف » : « فسح » .
2- 15. فی « ص ، ه » والوافی وتحف العقول : - «أمر».
3- 16. فی « ه » والوافی و تحف العقول : - «اللّه » .
4- 1. فی تحف العقول : «مثلیه » .
5- 2. تحف العقول ، ص 370 الوافی ، ج 5 ، ص 896 ، ح 3243 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 16 ، ح 4.
6- 3. فی البحار : - «عن » . وهو سهو ، والقاسم بن محمّد هذا هو الأصفهانی ، روی إبراهیم بن هاشم عنه عن [سلیمان بن داود] المنقری فی أسنادٍ عدیدة . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 14 ، ص 43 ؛ و ص 359_360 ؛ و ص 365 .
7- 4. فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 242 : «الأجر تأخذون ، بحذف حرف الاستفهام وهو علی الإنکار . ویحتمل أن یکون المراد أجر الدنیا ، أی نعم اللّه سبحانه . وعلی هذا یحتمل أن یکون توبیخا لا استفهاما ، وأن یکون المراد أجر الآخرة ، فالاستفهام متعیّن».
8- 5. فی الوافی : «اُرید بربّ العمل : العابد الذی تقلّد أهل العلم فی عبادته ، أعنی یعمل بما یأخذ عنهم . وفیه توبیخ لأهل العلم الغیر العامل» . وفی مرآة العقول : «قرأ بعضهم : یقیل ، بالیاء المثنّاة من الإقالة ، أی یردّ عمله ؛ فإنّ المقیل یردّ المتاع».
9- 6. فی « ه » : «ویوشکوا».
10- 7. فی « ب ، د ، ص ، بس » والوافی : «أن تخرجوا».
11- 8. الأمالی للطوسی ، ص 207 ، المجلس 8 ، ح 6 ، بسند عن القاسم بن محمّد ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 895 ، ح 3241 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 16 ، ح 5.
12- 9. فی البحار : «عمر».
13- 1. فی « ص » : « إذ».
14- 2. فی حاشیة « ب» : « لایهمّه » .
15- 3. الوافی ، ج 5 ، ص 896 ، ح 3242 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 20 ، ح 20854 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 18 ، ح 7.
16- 4. فی « ز» : « أمسی وأصبح » .

12- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

خدا بر بنده اى درى از دنيا نگشايد جز آنكه بر او درى از حرص به مانند آن گشايد.

13- از امام صادق (علیه السّلام) كه عيسى بن مريم (علیه السّلام) فرمود:

براى دنيا كار مى كنيد با اينكه در آن به شما روزى داده شود بى كار و عمل، و براى آخرت كار نمى كنيد با آنكه در آخرت به شما روزى داده نشود جز در برابر كردار، واى بر شما، علماى بدكردار، مزد را دريافت كنيد و كار را ضايع سازيد، صاحب كار نزديك است به اينكه كار را بپذيرد (كار خود را پس بگيرد خ ل) و نزديك است كه كارگران از تنگناى دنيا به تاريكى گور بروند.

چگونه كسى دانشمند باشد كه در راه آخرت است و رو به دنيا دارد و آنچه به او زيان رساند، نزد او محبوب تر است از آنچه به او سود رساند؟ 14- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

دورترين حالى كه بنده از خداى عز و جل دارد، اين است كه جز شكم و فرجِ خود همّ و همّتى ندارد.

15- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه بامداد و شام كند و اكبر همّ او دنيا باشد، خدا تعالى فقر و پريشانى را جلو چشمش نهد و كارش را پريشان سازد و از دنيا نرسد مگر بدان چه خدا قسمتِ او كرده است و هر كه بامداد كند و

ص: 241

الدُّنْیَا إِلاَّ مَا قُسِمَ(1) لَهُ؛ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسی وَ الاْآخِرَةُ أَکْبَرُ هَمِّهِ، جَعَلَ اللّهُ(2) الْغِنی(3) فِی قَلْبِهِ، وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ(4)».(5)

16. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَفْصِ بْنِ قُرْطٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ کَثُرَ(6) اشْتِبَاکُهُ(7) بِالدُّنْیَا(8)، کَانَ أَشَدَّ لِحَسْرَتِهِ عِنْدَ فِرَاقِهَا».(9)

17 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْیَا(10) تَعَلَّقَ قَلْبُهُ(11) بِثَلاَثِ خِصَالٍ: هَمٍّ لاَ یَفْنی(12)، وَ أَمَلٍ لاَ یُدْرَکُ، وَ رَجَاءٍ لاَ یُنَالُ».(13)

بَابُ الطَّمَعِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا أَقْبَحَ بِالْمُوءْمِنِ أَنْ تَکُونَ (14) لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ». (15)

2. عَنْهُ(16)، عَنْ أَبِیهِ: عَمَّنْ ذَکَرَهُ بَلَغَ بِهِ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ(17) لَهُ طَمَعٌ یَقُودُهُ، وَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ».(18)

ص: 242


1- 5. هکذا فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف » وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول والبحار . وفی المطبوع : + «اللّه » .
2- 6. فی « ب ، بس » : + «له» .
3- 7. فی الوافی : «الغناء» .
4- 8. فی « ه » وحاشیة « بف » : «المسرّة».
5- 9. ثواب الأعمال ، ص 201 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن محمّد ، عن الحسن بن محبوب ، عن عبداللّه بن سنان وعبدالعزیز بن أبی یعفور ، عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الزهد ، ص 117 ، ح 135 ، بسند آخر . تحف العقول ، ص 48 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 896 ، ح 3244 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 17 ، ح 6.
6- 10. فی « ب » : «أکثر».
7- 11. فی « ه » : «استیکاله » . وفی «بر ، بف » : «اشتکاله » . و«الاشتکال » : الالتباس . واشتبک الظلام : اختلط . واشتبکت النجوم : إذا تداخلت واتّصل بعضها ببعض . ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 885 (شبک ) . وهو هنا کنایة عن کثرة تعلّق القلب بالدنیا والاشتغال بها. راجع : مرآة العقول ، ج 10 ، ص 245.
8- 12. فی « ص » والوسائل : «فی الدنیا » . وفی « ه » : «للدنیا».
9- 1. الفقیه ، ج 4 ، ص 381 ، ح 5833 ؛ الأمالی للصدوق ، ص 393 ، المجلس 62 ، ح 4 ؛ معانی الأخبار ، ص 197 ، ح 4 ؛ الأمالی للطوسی ، ص 434 ، المجلس 15 ، ح 31 ، وفی کلّها ضمن الحدیث الطویل ، بسند آخر عن موسی بن جعفر ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 897 ، ح 3245 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 20 ، ح 20855 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 19 ، ح 8 .
10- 2. فی حاشیة « ص» : «فی الدنیا».
11- 3. فی الخصال : « منها » بدل « قلبه » .
12- 4. فی البحار : « لایغنی » وفی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 332 : «لایغنی ، بالغین ، أی لاینفع . أو بالفاء ، أی لایزول ؛ لبقائه بعد الموت » .
13- 5. الخصال ، ص 88 ، باب الثلاثة ، ح 22 ، بسنده عن عبدالعزیز العبدی . تحف العقول ، ص 367 ؛ نهج البلاغة ، ص 508 ، ذیل الحکمة 228 ؛ خصائص الأئمّة علیهم السلام ، ص 103 ، مرسلاً عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفی الثلاثة الأخیرة مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 897 ، ح 3246 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 24 ، ح 16.
14- 6. فی « د ، ز ، ص ، بر ، بس » : «أن یکون » .
15- 7. صفات الشیعة ، ص 32 ، ح 45 ، بسند آخر . تحف العقول ، ص 489 ، عن العسکری علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 899 ، ح 3248 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 24 ، ح 20864 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 171 ، ح 11.
16- 1. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
17- 2. فی « ب » والوسائل : + «یکون » .
18- 3. الوافی ، ج 5 ، ص 899 ، ح 3249 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 24 ، ح 20865 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 170 ، ح 9.

شامگاهان نمايد و آخرت مهمّ اكبر او باشد، خدا در دلش توانگرى و بى نيازى مقرر سازد و كار زندگى او را جمع و فراهم نمايد.

16- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه بيشتر آلوده به دنيا است، هنگام جدا شدن از آن، افسوسش بيشتر و سخت تر است.

17- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه دل به دنيا دهد، دل را گرو سه خصلت ساخته است و بدانها پرداخته: همّى كه به آخر نرسد و آرزوئى كه به دست نيايد و اميدى كه برآورده نگردد.

باب طمع

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

وه چه زشت است براى مؤمن كه ميل و رغبتى در او باشد كه او را خوار كند.

2- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

چه بد بنده اى است آن بنده كه طمع او را مى كشاند و چه بد بنده اى است بنده اى كه ميل و رغبت او را خوار مى كند.

ص: 243

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ(1)، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، قَالَ: قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام : «رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ(2)».(3)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ(4)، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ(5)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ رُشَیْدٍ(6)، عَنْ مُوسَی بْنِ سَلاَّمٍ، عَنْ سَعْدَانَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ : مَا(7) الَّذِی یُثْبِتُ الاْءِیمَانَ فِی الْعَبْدِ؟ قَالَ: «الْوَرَعُ» . وَ الَّذِی یُخْرِجُهُ(8) مِنْهُ؟ قَالَ(9): «الطَّمَعُ».(10)

بَابُ الْخُرْقِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِیهِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی لَیْلی: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ قُسِمَ لَهُ الْخُرْقُ (11)، حُجِبَ (12)عَنْهُ الاْءِیمَانُ». (13)

2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لَوْ کَانَ الْخُرْقُ خَلْقاً یُری، مَا کَانَ شَیْءٌ (14) مِمَّا خَلَقَ(15) اللّهُ أَقْبَحَ مِنْهُ».(16)

ص: 244


1- 4. فی البحار : - «عن أبیه » . وهو سهو . کما یعلم ممّا قدّمناه ذیل ح 2598 .
2- 5. فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 258 : «لأنّ الطمع یورث الذلّ والحقارة والحسد والحقد والعداوة والغیبة والوقیعة وظهور الفضائح والظلم والمداهنة والنفاق والریاء والصبر علی باطل الخلق والإعانة علیه و عدم التوکّل علی اللّه والتضرّع علیه والرضا بقسمته والتسلیم لأمره ، إلی غیر ذلک من المفاسد التی لا تحصی ، وقطع الطمع یورث أضداد هذه الاُمور التی کلّها خیرات» .
3- 6. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الاستغناء عن الناس ، ح 1969 ، مع زیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 899 ، ح 3250 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 24 ، ح 20866 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 171 ، ح 10.
4- 7. فی «جر» وهامش المطبوع عن بعض النسخ : «أحمد بن محمّد » .
5- 8. هکذا فی « ب ، ج ، د ، ز ، ه ، بر ، بس » وحاشیة « بف » والوافی والوسائل والبحار . وفی « بف ، جر» والمطبوع : «أصحابنا».
6- 9. فی «جر» : «راشد».
7- 1. فی « ب ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بف » والوافی والوسائل والبحار : - «ما» . وفی «ج ، بس» : - «له ما» .
8- 2. فی « بر» : «یخرج » .
9- 3. فی « د ، ه » والوسائل والخصال: - «قال» .
10- 4. الخصال ، ص 9 ، باب الواحد ، ح 29 ، عن أبیه ، عن محمّد بن یحیی العطّار ، عن محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری ، عن أبیعبداللّه الرازی ، علیّ بن سلیمان بن رشید ، عن موسی بن سلام ، عن أبان بن سوید ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 899 ، ح 3251 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 24 ، ح 20867 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 171 ، ح 12.
11- 5. «الخُرق » : الجهل والحُمق ، ونقیض الرفق . وقد خَرِق یخرق خَرَقا ، فهو أخرق . راجع : لسان العرب ، ج 10 ، ص 74 ؛ النهایة، ج 2 ، ص 26 (خرق).
12- 6. فی البحار : «یحجب » .
13- 7. الأمالی للصدوق ، ص 205 ، المجلس 37 ، ح 4 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی ، عن أبیه ، عن محمّد بن أبی عمیر، عن محمّد بن عبدالرحمن بن أبی لیلی ، عن أبی جعفر علیه السلام . تحف العقول ، ص 296 الوافی ، ج 5 ، ص 887 ، ح 3222 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 26 ، ح 20873 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 398 ، ح 4.
14- 8. فی « ب » : + «منه » .
15- 1. فی الوسائل : «ما کان فی شیء من خلق » .
16- 2. الزهد ، ص 88 ، ح 60 ، عن علی بن النعمان ، مع زیادة فی أوّله وآخره الوافی ، ج 5 ، ص 887 ، ح 3223 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 27 ، ح 20874 .

3- على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود:

من همه خير را در اين ديدم كه بايد طمع از هر چه در دست مردم است بريد.

4- از سعدان، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: چيست كه در بنده ايمان را پايدار كند؟ فرمود: ورع و پارسائى، و آنچه كه بنده را از ايمان بيرون برد چيست؟ فرمود: طمع است.

باب ناسازگارى

1- از امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

هر كه ناسازگارى بهره او گردد، ايمان از وى در پسِ پرده شود.

2- فرمود (علیه السّلام): رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

اگر ناسازگارى در برابر چشم مجسّم شود، آفريده اى از آن زشت تر نباشد.

ص: 245

بَابُ سُوءِ الْخُلُقِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ سُوءَ الْخُلُقِ لَیُفْسِدُ (1) الْعَمَلَ، کَمَا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ». (2)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ النَّبِیُّ (3)صلی الله علیه و آله : أَبَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِصَاحِبِ الْخُلُقِ السَّیِّئِ بِالتَّوْبَةِ، قِیلَ: وَ کَیْفَ ذَاکَ (4) یَا رَسُولَ اللّهِ؟ قَالَ: لاِءَنَّهُ (5)إِذَا تَابَ مِنْ ذَنْبٍ، وَقَعَ فِی ذَنْبٍ أَعْظَمَ مِنْهُ». (6)

3. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ سُوءَ الْخُلُقِ لَیُفْسِدُ (7)الاْءِیمَانَ، کَمَا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ(8)».(9)

4 . عَنْهُ(10)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ سَاءَ(11) خُلُقُهُ، عَذَّبَ نَفْسَهُ».(12)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ

ص: 246


1- 3. فی « ب » : «یفسد » .
2- 4. الزهد ، ص 93 ، ح 75 ، بسند آخر ، مع زیادة فی أوّله . راجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الغضب ، ح 2532 ؛ والجعفریّات ، ص 163 الوافی ، ج 5 ، ص 887 ، ح 3224 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 27 ، ح 20875 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 296 ، ح 1.
3- 5. فی « بر ، بف» : «رسول اللّه » .
4- 6. فی « ز ، ه ، بر » : «فکیف ذلک » .
5- 7. فی « ب ، ص ، ه ، بس » والوسائل : - «لأنّه ».
6- 8. علل الشرائع ، ص 492 ، ح 1 الوافی ، ج 5 ، ص 888 ، ح 3228 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 27 ، ح 20876 .
7- 9. فی « ب ، ه ، بر » : «یفسد » .
8- 1. أی إذا اُدخل الخلّ العسل ذهبت حلاوته وخاصّیّته وصار المجموع شیئا آخر ، فکذا الإیمان إذا دخله سوء الخلق فسد ولم یبق علی صرافته وتغیّرت آثاره فلا یسمّی إیمانا حقیقة . أو المعنی : أنّه إذا کان طعم العسل فی الذائقة فشرب الخلّ ، ذهبت تلک الحلاوة بالکلّیّة فلا یجد طعم العسل ، فکذا سوء الخلق إذا ورد علی صاحب الإیمان لم یجد حلاوته وذهبت فوائده . راجع : مرآة العقول ، ج 10 ، ص 141 .
9- 2. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الغضب ، ح 2531 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفیه «الغضب» بدل «سوء الخلق» الوافی ، ج 5 ، ص 887 ، ح 3225 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 27 ، ح 20877 .
10- 3. الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
11- 4. فی الفقیه والأمالی للصدوق ، ص 205 : « أساء » .
12- 5. الأمالی للصدوق ، ص 205 ، المجلس 37 ، ح 3 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع . وفیه ، ص 543 ، المجلس 81 ، ضمن ح 3 ، بسند آخر ؛ الأمالی للطوسی ، ص 512 ، المجلس 18 ، ضمن ح 26 ، بسند آخر عن أبی جعفر ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الفقیه ، ج 4 ، ص 388 ، ضمن الحدیث الطویل 5834 ، مرسلاً عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ تحف العقول ، ص 363 ؛ وفیه ، ص 58 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع زیادة فی أوّله وآخره الوافی ، ج 5 ، ص 888 ، ح 3227 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 28 ، ح 20878 .

باب بد خلقى

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

بد خلقى، كردار را تباه سازد چنانچه سركه عسل را.

2- فرمود (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

خدا عز و جل براى بدخلق توبه نخواسته، عرض شد: يا رسول اللَّه! آن چگونه باشد؟ پاسخ داد: زيرا هر گاه از گناهى توبه كند، در گناه بزرگ ترى افتد.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

به راستى كه بدخلقى هر آينه ايمان را تباه كند چونان كه سركه عسل را.

4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه بد خلق است، خود را شكنجه كند.

5- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ص: 247

عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عَمْرٍو، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَوْحَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلی بَعْضِ أَنْبِیَائِهِ: الْخُلُقُ السَّیِّئُ یُفْسِدُ الْعَمَلَ، کَمَا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ».(1)

بَابُ السَّفَهِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ(2)، عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِی قُرَّةَ(3):

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ السَّفَهَ(4) خُلُقُ لَئِیمٍ(5)، یَسْتَطِیلُ(6) عَلی مَنْ هُوَ(7) دُونَهُ، وَ یَخْضَعُ لِمَنْ هُوَ(8) فَوْقَهُ».(9)

2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ، عَنِ الْحَلَبِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لاَ تَسْفَهُوا(10)؛ فَإِنَّ أَئِمَّتَکُمْ لَیْسُوا بِسُفَهَاءَ».

وَ قَالَ(11) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ کَافَأَ(12) السَّفِیهَ بِالسَّفَهِ، فَقَدْ رَضِیَ بِمَا(13) أَتی(14) إِلَیْهِ حَیْثُ(15) احْتَذی(16) مِثَالَهُ».(17)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ:

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام فِی رَجُلَیْنِ یَتَسَابَّانِ، فَقَالَ(18):

ص: 248


1- 6. عیون الأخبار ، ج 2 ، ص 37 ، ح 96 ؛ وصحیفة الرضا علیه السلام ، ص 65 ، ح 113 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، هکذا : « قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : الخلق السیّئ یفسد ...» الوافی ، ج 5 ، ص 888 ، ح 3226 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 28 ، ح 20879 .
2- 1. فی « بس » : - «بن خالد».
3- 2. هکذا فی «ز ، جر» والوافی والوسائل والبحار . وفی سائر النسخ والمطبوع : «الفضل بن أبی غرّة» . والمذکور فی مصادرنا الرجالیّة هو الفضل بن أبی قرّة . راجع : رجال النجاشی ، ص 308 ، الرقم 842 ؛ الفهرست للطوسی ، ص 364 ، الرقم 569 ؛ رجال الطوسی ، ص 269 ، الرقم 3865 ؛ رجال البرقی ، ص 34 .
4- 3. «السفه » فی الأصل : الخِفَّة والطِّیش . وسَفِهَ فلان رأیه : إذا کان مضطربا لا استقامة له . و«السفیه » : الجاهل . و«السَّفَه » : نقیض الحلم . وسَفِه الرجل : صار سفیها . وسفه حِلمه ورأیه ونفسه : إذا حملها علی أمر خطأ. النهایة، ج 2 ، ص 376 ؛ ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 831 (سفه) .
5- 4. فی « ص» : «خَلق » بفتح الخاء . وقال فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 262 : «قوله : خلق لئیم ، بضمّ الخاء وجرّ لئیم بالإضافة ، فالوصفان بعد للئیم . ویمکن أن یقرأ «لئیم» بالرفع علی التوصیف ، فیمکن أن یقرأ بکسر الفاء و فتحها وضمّ الخاء وفتحها ، فالإسناد علی أکثر التقادیر فی الأوصاف علی التوسّع والمجاز . أو یقدّر مضاف فی السفه علی بعض التقادیر . أو فاعل لقوله : یستطیل ، أی صاحبه ، فتفطّن » .
6- 5. «یستطیل» ، أی یترفّع أو یغلب ، یقال : طال علیه واستطال وتطاول : إذا علاه وترفّع علیه ، أو قهره وغلب علیه . راجع : النهایة ، ج 3 ، ص 145 ؛ المصباح المنیر ، ص 382 (طول) .
7- 6. فی « ب ، ج ، د ، ز ، بس » وشرح المازندرانی والوسائل والبحار : - «هو».
8- 7. فی « ب ، د ، ز ، بس » و شرح المازندرانی والوسائل والبحار : - «هو».
9- 8. الوافی ، ج 5 ، ص 949 ، ح 3339 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 30 ، ح 20886 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 293 ، ح 1 .
10- 9. فی « ص » : «لاتسفّهوا » ، بتشدید الفاء علی بناء التفعّل . وقال فی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 337 ؛ ï و مرآة العقول ، ج 10 ، ص 263 : «نقل عن المبرّد وتغلب أنّ سفه بالکسر متعدّ ، وبالضمّ لازم . فإن کسرت الفاء هنا کان المفعول محذوفا ، أی لاتسفهوا أنفسکم » .
11- 1. قوله : «قال » الظاهر أنّها روایة اُخری مرسلة محذوفة الإسناد ، کما قاله المازندرانی فی شرحه . أو من تتمّة الخبر السابق ، کما قاله المجلسی فی مرآة العقول وإن احتمل الأوّل أیضا.
12- 2. فی الوافی : «کافی » بتخفیف الهمزة بقلبها یاءً.
13- 3. فی الوسائل : «بمثل ما».
14- 4. فی « د ، ص ، بف » : «اُتی » . وفی « بف » : - «أتی» . وقرأه المازندرانی : «آتی» . وقال المجلسی : «بما أتی إلیه ، علی بناء المجرّد ، أی جاء إلیه من قبل خصمه ... وقد یقرأ آتی ، علی بناء الإفعال أو المفاعلة » .
15- 5. فی « ه » : «حتّی».
16- 6. فی « ز » : «احتذر » . واحتذیتُ به : اقتدیتُ به فی اُموره . المصباح المنیر، ص 126 (حذف).
17- 7. الاختصاص ، ص 241 ، مرسلاً ، وفیه : «لاتسفهوا ، فإنّ أئمّتکم لیسوا بسفهاء » مع زیادة فی أوّله الوافی ، ج 5 ، ص 949 ، ح 3340 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 30 ، ح 20884 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 299 ، ح 3 .
18- 8. فی الکافی ، ح 2771 : «قال » .

خدا به يكى از پيغمبرانش وحى كرد كه: بد خلقى، ايمان را تباه كند چنان كه سركه عسل را.

باب سفاهت

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

راستى سفاهتِ خلق، شخص پستى است كه بر هر زير دستى، گردن فرازى كند و براى هر بالادستى زبونى كند.

2- از حلبى كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

سفاهت نكنيد، زيرا پيشوايانِ شما سفيه نيستند.

امام صادق (علیه السّلام) فرمود: هر كه سفيه را با سفاهت عوض دهد، آنچه بر سر او آيد براى خود پسنديده است چون كه به مانند او رفتار كرده است.

3- از عبد الرحمن بن حجّاج، از امام كاظم (علیه السّلام) كه در باره دو مردى كه به هم دشنام مى دادند فرمود:

آنكه آغاز به دشنام كرده است ستمكارتر است و گناهِ

ص: 249

«الْبَادِئُ مِنْهُمَا أَظْلَمُ، وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صَاحِبِهِ عَلَیْهِ مَا لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ(1)».(2)

4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی(3)، عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ أَبْغَضَ خَلْقِ اللّهِ عَبْدٌ اتَّقَی النَّاسُ لِسَانَهُ(4)».(5)

بَابُ الْبَذَاءِ(6)

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ:(7) «مِنْ عَلاَمَاتِ(8) شِرْکِ(9) الشَّیْطَانِ _ الَّذِی لاَ یُشَکُّ(10) فِیهِ _ أَنْ یَکُونَ فَحَّاشاً(11) لاَ یُبَالِی مَا(12) قَالَ، وَ لاَ مَا قِیلَ(13) فِیهِ».(14)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِذَا رَأَیْتُمُ الرَّجُلَ لاَ یُبَالِی مَا قَالَ(15)، وَ لاَ مَا قِیلَ لَهُ(16)، فَإِنَّهُ لِغَیَّةٍ(17) أَوْ شِرْکِ شَیْطَانٍ».(18)

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ، عَنْ

ص: 250


1- 9. فی الکافی ، ح 2771 : «مالم یعتذر إلی المظلوم » بدل « ما لم یتعدّ المظلوم».
2- 10. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب السباب ، ح 2771 ، بسنده عن ابن محبوب . تحف العقول ، ص 412 ، مرسلاً عن الکاظم علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 949 ، ح 3342 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 29 ، ح 20883 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 294 ، ح 2 .
3- 11. هکذا فی « ج ، د ، ز ، ه ، بر ، بف ، جر» . وفی « ب ، بس » والمطبوع : - «بن یحیی» . هذا ، وقد روی صفوان بن یحیی کتاب العیص بن القاسم وأکثر من الروایة عنه فی الأسناد . راجع : رجال النجاشی ، ص 302 ، الرقم 824 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 13 ، ص 418_421.
4- 1. فی شرح المازندرانی : «ذکر هذا الحدیث فی باب «من یتّقی شرّه» أنسب ، ولعلّ ذکره فی هذا الباب باعتبار أنّه مبدؤه السفه » . وقریب منه فی مرآة العقول .
5- 2. الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب من یتّقی شرّه ، ح 2635 ، بسند آخر ، وتمام الروایة: «من خاف الناس لسانه ، فهو فی النار» ؛ الفقیه ، ج 4 ، ص 352 ، ضمن الحدیث الطویل 5762 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیه : «من خاف الناس لسانه ، فهو من أهل النار» الوافی ، ج 5 ، ص 956 ، ح 3360 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 30 ، ح 20888 .
6- «البذاء» : الفحش فی القول . وفلان بذیّ اللسان . النهایة ، ج 1 ص 111 (بذا) .
7- هکذا فی النسخ التی قوبلت وشرح المازندرانی والوافی والوسائل . وفی المطبوع: + «[إنّ]» .
8- فی «بر » والوافی : «علامة » .
9- شَرِکته فی الأمر أشرَکُه شَرِکا وشَرِکَةً : إذا صِرتَ له شریکا، ثمّ خفّف المصدر بکسر الأوّل وسکون الثانی _ واستعمال المخفّف أغلب _ فیقال : شِرک وشِرْکة . المصباح المنیر، ص 311 (شرک).
10- فی « د ، ه » والوافی ومرآة العقول : «لاشکّ » .
11- فَحُش الشیءُ فُحْشا : مثل قَبُح قُبحا وزنا ومعنیً . وأفْحش علیه فی المنطق ، أی قال الفُحش ، فهو فَحّاش . المصباح المنیر، ص 463 ؛ الصحاح ، ج 3 ، ص 1014 (فحش).
12- فی « ج ، ز » : «بما».
13- فی « ج ، ز » : «ولا بما قیل» . وفی «ه» : «وما قیل» .
14- الوافی ، ج 5 ، ص 954 ، ح 3352 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 31 ، ح 20892 .
15- فی « ز» : + «له » .
16- فی «ه ، بر ، بف » والوافی : «فیه » .
17- فی « ه ، بر ، بف » : «لعنة » . وقوله : «لغیّة » بکسر اللام و فتح الغین أو کسرها . واحتمل الشیخ البهائی قدس سره احتمالین آخرین ، حیث قال : «یحتمل أن یکون بضمّ اللام وإسکان الغین المعجمة وفتح الیاء المثنّاة من تحت ، أی ملغی . والظاهر أنّ المراد به المخلوق من الزنی. ویحتمل أن یکون بالعین المهملة المفتوحة أو الساکنة والنون ، أی من دأبه أن یلعن الناس أو یلعنوه » . راجع : الأربعون حدیثا للشیخ البهائی ، ص 322 ، ذیل الحدیث 24 ؛ شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 338 ؛ الوافی ، ج 5 ، ص 953 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 270.
18- تحف العقول ، ص 44 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 954 ،ح 3351 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 34 ، ح 20903 .

خودش و طرفش به گردن او است تا آنجا كه ستم شده از حدّ نگذرد.

4- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

راستى مبغوض ترين خلق خدا بنده اى است كه مردم از زبانش حذر كنند.

باب بى شرمى

1- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

از نشانه هاى شرك شيطان كه در آن ترديدى نيست اين است كه كسى فحّاش باشد و باكى نداشته باشد كه چه گويد و چه به او گويند.

2- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

چون ديديد مردى در باره هر چه گويد و به او گفته شود باكى ندارد، راستش اين است كه از زنا است يا از شرك شيطان.

3- از امير المؤمنين (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: به راستى خدا حرام كرده است بهشت را بر هر فحّاش و بى آبرو و كم شرم كه

ص: 251

سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ: عَنْ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ(1) عَلی کُلِّ فَحَّاشٍ بَذِیءٍ(2)، قَلِیلِ الْحَیَاءِ، لاَ یُبَالِی مَا قَالَ، وَ لاَ مَا قِیلَ لَهُ(3)؛ فَإِنَّکَ إِنْ فَتَّشْتَهُ لَمْ تَجِدْهُ(4) إِلاَّ لِغَیَّةٍ(5) أَوْ(6) شِرْکِ شَیْطَانٍ(7).

فَقِیلَ(8): یَا رَسُولَ اللّهِ، وَ فِی النَّاسِ شِرْکُ شَیْطَانٍ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ(9) صلی الله علیه و آله : أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ شارِکْهُمْ فِی الاْءَمْوالِ وَ الاْءَوْلادِ»(10)؟»

قَالَ: وَ سَأَلَ رَجُلٌ فَقِیهاً(11): هَلْ فِی النَّاسِ مَنْ لاَ یُبَالِی مَا قِیلَ لَهُ؟

قَالَ: «مَنْ تَعَرَّضَ لِلنَّاسِ یَشْتِمُهُمْ(12) وَ هُوَ(13) یَعْلَمُ أَنَّهُمْ لاَ یَتْرُکُونَهُ، فَذلِکَ الَّذِی(14) لاَ یُبَالِی مَا قَالَ(15)، وَ لاَ مَا قِیلَ فِیهِ(16)».(17)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ یَرْفَعُهُ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ(18)».(19)

5 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ(20)، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ(21) الْجُعْفِیِّ، قَالَ:

کَانَ(22) لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام صَدِیقٌ لاَ یَکَادُ یُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَکَاناً، فَبَیْنَمَا(23) هُوَ یَمْشِی مَعَهُ فِی الْحَذَّائِینَ(24)، وَ مَعَهُ غُلاَمٌ لَهُ سِنْدِیٌّ یَمْشِی خَلْفَهُمَا ، إِذَا(25) الْتَفَتَ الرَّجُلُ یُرِیدُ غُلاَمَهُ _ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ _ فَلَمْ یَرَهُ، فَلَمَّا نَظَرَ(26) فِی الرَّابِعَةِ، قَالَ(27): یَا ابْنَ الْفَاعِلَةِ، أَیْنَ کُنْتَ؟ قَالَ(28): فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَدَهُ، فَصَکَّ(29) بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ: «سُبْحَانَ اللّهِ! تَقْذِفُ(30) أُمَّهُ؟! قَدْ کُنْتُ أَری(31) أَنَّ(32) لَکَ

ص: 252


1- قال الشیخ البهائی فی أربعینه ، ص 321 ، ذیل الحدیث 24 : «إنّ اللّه حرّم الجنّة لعلّه صلی الله علیه و آله أراد أنّها محرّمة علیهم زمانا طویلاً ، لامحرّمة مؤبّدا ، أو المراد جنّة خاصّة معدّة لغیر الفحّاش ، وإلاّ فظاهره مشکل ؛ فإنّ العصاة من هذه الاُمّة مآلهم إلی الجنّة وإن طال مکثهم فی النار» .
2- فی شرح المازندرانی والوافی و مرآة العقول : «بذیّ» . وهو من تخفیف الهمزة بقلبها یاءً والإدغام .
3- فی « بر ، بف » : «فیه » .
4- فی « بر» : «لاتجده » .
5- فی « بر ، بف » : «لعنة» . ویجوز فی « لغیّةٍ» کسر العین وفتحها ، والنسخ أیضا مختلفة.
6- فی « بف » : «و».
7- فی الوافی : «معنی مشارکة الشیطان للإنسان فی الأموال حمله إیّاه علی تحصیلها من الحرام وإنفاقها فیما لایجوز ، وعلی ما لایجوز من الإسراف والتقتیر والبخل والتبذیر ، ومشارکته له فی الأولاد إدخاله معه فی النکاح إذا لم یسمّ اللّه ، والنطفة واحدة» .
8- فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس » وشرح المازندرانی والوسائل والبحار وتفسیر العیّاشی : «قیل » .
9- فی « د ، ز ص » والبحار والزهد وتفسیر العیّاشی : - «رسول اللّه » .
10- الإسراء (17) : 64.
11- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 272 : «وسأل رجل فقیها ، الظاهر أنّه کلام بعض الرواة من أصحاب الکتب کسلیم أو البرقی ، فالمراد بالفقیه أحد الأئمّة علیهم السلام . و کونه کلام الکلینی ، أو أمیر المؤمنین ، أو الرسول صلوات اللّه علیهما بعید، والأخیر أبعد».
12- فی « ج » : «بشتمهم » . وفی «ص» : «لَیَشتمهم » . وفی « بر ، بف » : «لشتمهم » .
13- فی « بر» : «فهو».
14- فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص » : - «الذی » .
15- فی « ج » : + «له » .
16- فی « ب » : - «فیه » . وفی «ج » والوافی : «له » .
17- الزهد ، ص 67 ، ح 12 ، عن عثمان بن عیسی، عن عمر بن اُذینه ، عن سلیم بن قیس ، مع اختلاف یسیر. تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 299 ، ح 105 ، عن سلیم بن قیس الهلالی . تحف العقول ، ص 44 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیه مع اختلاف یسیر ، وفیهما إلی قوله : «وَ شَارِکْهُمْ فِی الاْءَمْوَ لِ وَ الاْءَوْلَ_دِ» الوافی ، ج 5 ، ص 953 ، ح 3350 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 35 ، ح 20904 ؛ البحار ، ج 63 ، ص 206 ، ح 39 .
18- «الفاحش » : ذوالفُحش فی کلامه وفِعاله . والمتفحّش : الذی یتکلّف ذلک ویتعمّده . النهایة ، ج 3 ، ص 415 (فحش) .
19- الخصال ، ص 176 ، باب الثلاثة ، ضمن ح 235 ، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر. تحف العقول ، ص 296 الوافی ، ج 5 ، ص 954 ، ح 3353 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 32 ، ح 20893 .
20- فی الوسائل : - «عن محمّد بن سالم » . وهو سهو ؛ فقد روی أبوعلی الأشعری بعنوانه هذا ، وبعنوان أحمد بن إدریس ، عن محمّد بن سالم ، عن أحمد بن النضر فی کثیرٍ من الأسناد ، ولم یثبت روایته عن أحمدبن النضر مباشرةً . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 16 ، ص 375_376 .
21- فی « ب ، د » : «النعمان » .
22- فی « ب » : - «کان » .
23- فی « ب ، ج ، بر» : «فبینا».
24- فی « بر » : «الحذّایین » بقلب الهمزة یاءً . والمراد: یمشی فی سوقهم . و«الحذّاء» : صانع النِّعال . النهایة ، ج 1 ، ص 357 (حذا).
25- فی « د ، بر » : «إذ».
26- فی « ج » : «قد نظر» .
27- فی الوسائل : «إلی أن قال : فقال یوما لغلامه » بدل « إذا ذهب _ إلی _ الرابعة قال » .
28- فی « ص » : - «قال » .
29- صَکَّه صَکّا : إذا ضرب قفاه ووجهه بیده مبسوطةً . المصباح المنیر، ص 345 (صکک) .
30- فی « ز » : «تقتذف» .
31- فی « بر » وحاشیة « بف » والوافی : «أریتنی » .
32- فی « ز » : - «أنّ » .

باك ندارد چه بگويد و چه به او گفته شود، زيرا راستى چون از او بازرسى كنى يا از زنا است يا از شرك شيطان است، عرض شد:

يا رسول اللَّه! در ميان مردم شرك شيطان هم هست؟ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: گفته خدا عز و جل را نخواندى (64 سوره اسراء):

«و تو اى شيطان شريك آنها باش در دارائى و فرزند».

راوى گويد: مردى از فقيهى پرسيد كه آيا در ميان مردم كسى است كه باك ندارد هر چه در باره او گويند؟ در پاسخ گفت:

هر كه به مردم دست اندازد و به آنها دشنام گويد و مى داند كه او را رها نكنند، اين است كسى كه باك نمى دارد چه گويد و چه در باره او گويند.

4- از امام باقر (علیه السّلام) كه فرمود:

به راستى خدا دشمن دارد دشنام گو و دشنام جو را.

5- از عمرو بن نعمان جعفى گويد: براى امام صادق (علیه السّلام) دوستى بود كه از او جدا نمى شد به هر جا كه مى رفت، و روزى در بازار كفش دوزان به همراه آن حضرت بود و پشت سرِ خود يك غلام سندى به همراه داشت، تا سه بار رو به دنبالِ خود كرد و غلام خود را مى خواست، و هر بار او را نديد و در بار چهارم كه او را ديد، گفت: اى زنا زاده! كجا بودى؟ امام سر برداشت و دست به پيشانى خود گرفت و فرمود: سبحان اللَّه، مادرش را به زنا متّهم كنى؟ من پنداشتم تو خوددار و پارسائى و اكنون پديدار است كه با ورع و پارسا

ص: 253

وَرَعاً، فَإِذا لَیْسَ لَکَ وَرَعٌ».

فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِیَّةٌ مُشْرِکَةٌ، فَقَالَ: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ نِکَاحاً؟ تَنَحَّ عَنِّی» قَالَ: فَمَا رَأَیْتُهُ یَمْشِی مَعَهُ حَتّی فَرَّقَ الْمَوْتُ بَیْنَهُمَا(1).(2)

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْری: «إِنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ نِکَاحاً یَحْتَجِزُونَ(3) بِهِ مِنَ(4) الزِّنی».(5)

6. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (6): إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ کَانَ مِثَالاً(7)، لَکَانَ مِثَالَ سَوْءٍ».(8)

7. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ رَجُلٌ، فَدَعَا اللّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ غُلاَماً _ ثَلاَثَ سِنِینَ _ فَلَمَّا رَأی أَنَّ اللّهَ لاَ یُجِیبُهُ، قَالَ : یَا رَبِّ، أَبَعِیدٌ أَنَا(9) مِنْکَ(10)، فَلاَ تَسْمَعُنِی، أَمْ قَرِیبٌ أَنْتَ مِنِّی، فَلاَ تُجِیبُنِی؟»

قَالَ: «فَأَتَاهُ آتٍ فِی مَنَامِهِ، فَقَالَ: إِنَّکَ تَدْعُو(11) اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مُنْذُ ثَلاَثِ سِنِینَ بِلِسَانٍ بَذِیءٍ، وَ قَلْبٍ عَاتٍ(12) غَیْرِ تَقِیٍّ، وَ نِیَّةٍ غَیْرِ صَادِقَةٍ، فَاقْلَعْ عَنْ بَذَائِکَ، وَ لْیَتَّقِ اللّهَ قَلْبُکَ، وَ لْتَحْسُنْ نِیَّتُکَ» .

قَالَ: «فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذلِکَ، ثُمَّ دَعَا اللّهَ، فَوُلِدَ لَهُ غُلاَمٌ(13)».(14)

8. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَمَاعَةَ(15): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ

ص: 254


1- فی الوافی والوسائل : «بینهما الموت » .
2- الوافی ، ج 5 ، ص 958 ، ح 3366 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 36 ، ح 20908 .
3- هکذا فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص » وحاشیة « بف » . وهو مقتضی القاعدة . وفی بعض النسخ والمطبوع : «تحتجزون » . وفی « بر ، بف » وحاشیة « د » والوافی : «یحتجبون » .
4- فی حاشیة « ب » والوسائل : «عن» .
5- الوافی ، ج 5 ، ص 958 ، ح 3367 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 37 ، ح 20909 .
6- فی الوافی والوسائل : + «لعائشة : یا عائشة » .
7- فی الکافی ، ح 3658 : «ممثّلاً » .
8- الکافی ، کتاب العشرة ، باب التسلیم علی أهل الملل ، ضمن ح 3658 . وأورد المصنّف هذا الخبر مرّة اُخری فی هذا الباب ، ح 13 ، بهذا الإسناد بعینه مع ذکر عائشة الوافی ، ج 5 ، ص 958 ، ذیل ح 3368 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 32 ، ح 20896 .
9- فی « ز » : - «أنا».
10- فی « ز » : «عنک » .
11- فی « بر ، بف » وحاشیة « د » والوافی : «دعوت » .
12- العاتی : الجبّار . لسان العرب ، ج 15 ، ص 27 (عتا) .
13- فی البحار : «الغلام » .
14- الوافی ، ج 9 ، ص 1485 ، ح 8602 ؛ البحار ، ج 61 ، ص 172 ، ح 28 .
15- فی الکافی ، ح 2633 : + «عن أبی بصیر» .

نيستى، عرض كرد: قربانت، مادرش زنى سنديّه و مشركه است، فرمود: نمى دانى كه هر ملّتى دستور ازدواجى براى خود دارند، از من دور شو، گويد: من ديگر نديدم آن مرد به همراه امام راه برود تا آنكه مرگ ميان آنها جدائى انداخت.

در روايت ديگر است كه: براى هر امّتى نكاح و ازدواجى است كه به وسيله آن از زنا خوددارى كنند.

6- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

راستى اگر دشنام مجسّم شود، نمونه بدى باشد.

7- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

در بنى اسرائيل مردى بود و تا سه سال پيوسته به درگاه خدا دعا كرد كه به او پسرى روزى كند و چون ديد كه خدا خواهش او را بر نياورد عرض كرد: پروردگارا! من از تو دورم و سخن مرا نمى شنوى يا به تو نزديكم و به من پاسخ نمى دهى؟ گوينده اى در خواب نزد او آمد و به او گفت: راستى تو سه سال است كه خدا را با زبانى هرزه و دلى سركش و ناپرهيزگار و نيّتى نادرست مى خوانى، بايد از هرزه دارائى خود ببرى و دلت پرهيزكار گردد و نيّتت درست شود، گويد: آن مرد چنين كرد و سپس به درگاه خدا دعا كرد و پسرى براى او زائيده شد.

8- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

از بدترين بنده هاى خدا كسى است كه براى هرزه گوئى وى،

ص: 255

رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ مِنْ شَرِّ(1) عِبَادِ اللّهِ مَنْ تُکْرَهُ(2) مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ».(3)

9 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «الْبَذَاءُ مِنَ الْجَفَاءِ(4) ، وَ الْجَفَاءُ فِی(5) النَّارِ».(6)

10 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنِ الْحَسَنِ الصَّیْقَلِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ الْفُحْشَ وَ الْبَذَاءَ وَ السَّلاَطَةَ(7) مِنَ النِّفَاقِ».(8)

11. عَنْهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ(9) الْفَاحِشَ الْبَذِیءَ، وَ السَّائِلَ الْمُلْحِفَ(10)».(11)

12 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِعَائِشَةَ: یَا عَائِشَةُ، إِنَّ الْفُحْشَ لَوْ کَانَ مُمَثَّلاً(12)، لَکَانَ مِثَالَ سَوْءٍ».(13)

13 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ، قَالَ: قَالَ: «مَنْ فَحُشَ(14) عَلی أَخِیهِ الْمُسْلِمِ، نَزَعَ اللّهُ مِنْهُ بَرَکَةَ رِزْقِهِ، وَ وَکَلَهُ إِلی نَفْسِهِ، وَ أَفْسَدَ عَلَیْهِ مَعِیشَتَهُ».(15)

ص: 256


1- فی « بر ، بف » وحاشیة « د » : «شرار».
2- فی مرآة العقول : «یمکن أن یقرأ «تکره » علی بناء الخطاب وبناء الغیبة علی المجهول».
3- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب من یتّقی شرّه ، ذیل ح 2633 . وفی الزهد ، ص 68 ، ذیل ح 16 ، بسند آخر . تحف العقول ، ص 395 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، ضمن وصیّته للهشام الوافی ، ج 5 ، ص 956 ، ح 3358 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 30 ، ذیل ح 20887 .
4- «الجَفاء » : ترک الصِّلة والبرِّ والغلظ فی العشرة والخرق فی المعاملة وترک الرفق . راجع : النهایة، ج 1 ، ص 281 (جفا).
5- فی « بر » : «من» .
6- الزهد ، ص 66 ، ح 10 ، عن الحسن بن محبوب ، مع زیادة فی أوّله . الجعفریّات ، ص 95 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه: « الغیرة من الإیمان ، والبذاء من الجفاء » . تحف العقول ، ص 392 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، ضمن وصیّته للهشام الوافی ، ج 5 ، ص 955 ، ح 3356 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 35 ، ح 20905 .
7- «السلاطة » : حِدَّة اللسان . یقال : رجل سلیط ، أی صخّاب بذیء اللسان ، وامرأة سلیطة کذلک . مجمع البحرین ، ج 4 ، ص 255 (سلط).
8- الزهد ، ص 70 ، ذیل ح 21 ، عن محمّد بن سنان ، مع زیادة فی أوّله الوافی ، ج 5 ، ص 954 ، ح 3355 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 32 ، ح 20894 .
9- فی « ج ، بف » والوافی : «لیبغض » .
10- «الملحف » : المبالغ . یقال : ألحف فی المسألة یُلحف إلحافا : إذا ألحّ فیها ولزمها . النهایة، ج 4 ، ص 237 (لحف).
11- الزهد ، ص 70 ، ح 20، عن علیّ بن النعمان ، عن عمرو بن شمر ، عن جابر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله . الأمالی للصدوق ، ص 254 ، المجلس 44 ، ح 4 ، بسند آخر عن جابر ، عن أبی جعفر علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر . وفی الخصال ، ص 266 ، باب الأربعة ، ح 147 ؛ والأمالی للطوسی ، ص 39 ، المجلس 2 ، ح 12 ، بسند آخر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر. تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 48 ، ح 63 ، عن جابر؛ تحف العقول ، ص 300 ، عن أبی جعفر علیه السلام ، وفیهما من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله وآخره. تحف العقول ، ص 42 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، ضمن الحدیث ؛ وفیه ، ص 282 ، عن علیّ بن الحسین علیهماالسلام ، وفیهما مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 954 ، ح 3354 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 32 ، ح 20895 .
12- فی « بر ، بف » والوافی والوسائل : « مثالاً » .
13- الکافی ، کتاب العشرة ، باب التسلیم علی أهل الملل ، ضمن ح 3658 . وراجع : ح 7 من هذا الباب الوافی ، ج 5 ، ص 958 ، ح 3368 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 32 ، ح 20896 .
14- فی « بر» : «أفحش » وفی مرآة العقول : « فحش ککرم ، وربّما یقرأ علی بناء التفعیل » .
15- ثواب الأعمال ، ص 337 ، ح 1 ، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، ضمن خطبته قبل وفاته ، وفیه : «من غشّ أخاه المسلم نزع اللّه منه ...» الوافی ، ج 5 ، ص 957 ، ح 3364 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 32 ، ح 20897 .

از همنشينى او كناره مى شود.

9- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هرزه گوئى از جفا كارى است، و جفاكارى در آتش است.

10- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

دشنام و هرزه گوئى و بد زبانى از نفاق و دوروئى است.

11- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

راستى خدا دشمن مى دارد دشنام گوى بى آبروى و گداى مبرم را.

12- به عايشه فرمود (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ):

اى عايشه! اگر دشنام مجسّم شود، نمونه بدى باشد.

13- فرمود: هر كه به برادر مسلمان خود، دشنام دهد، خدا بركت از روزى او بردارد و او را به خود واگذارد و زندگى او را تباه سازد.

ص: 257

14. عَنْهُ(1)، عَنْ مُعَلًّی(2)، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ غَسَّانَ، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقَالَ لِی _ مُبْتَدِئاً _ : «یَا سَمَاعَةُ، مَا هذَا الَّذِی کَانَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ جَمَّالِکَ(3)؟ إِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ فَحَّاشاً، أَوْ صَخَّاباً(4)، أَوْ لَعَّاناً» .

فَقُلْتُ: وَ اللّهِ، لَقَدْ کَانَ ذلِکَ أَنَّهُ ظَلَمَنِی، فَقَالَ: «إِنْ کَانَ ظَلَمَکَ، لَقَدْ أَرْبَیْتَ عَلَیْهِ(5)؛ إِنَّ هذَا لَیْسَ مِنْ فِعَالِی، وَ لاَ آمُرُ(6) بِهِ شِیعَتِی، اسْتَغْفِرْ(7) رَبَّکَ وَلاَ تَعُدْ» قُلْتُ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ، وَ لاَ أَعُودُ.(8)

بَابُ مَنْ یُتَّقی شَرُّهُ

1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ(9): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بَیْنَا(10) هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ عِنْدَ عَائِشَةَ إِذَا(11) اسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ رَجُلٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : بِئْسَ أَخُو الْعَشِیرَةِ(12)، فَقَامَتْ عَائِشَةُ، فَدَخَلَتِ الْبَیْتَ، وَ أَذِنَ(13) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِلرَّجُلِ(14)، فَلَمَّا دَخَلَ أَقْبَلَ عَلَیْهِ رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله (15) بِوَجْهِهِ، وَ بِشْرُهُ إِلَیْهِ(16) یُحَدِّثُهُ ، حَتّی إِذَا فَرَغَ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ، قَالَتْ عَائِشَةُ: یَا رَسُولَ اللّهِ، بَیْنَا(17) أَنْتَ تَذْکُرُ

ص: 258


1- فی «بر ، بف » وحاشیة « د » : «الحسین بن محمّد » .
2- فی « ج ، د ، ز ، بر ، بف » : + «بن محمّد » .
3- فی « بس » : « حمّالک » بالحاء المهملة.
4- فی الوسائل : «سخّایا » . والصَّخَبُ : الصیاح والجَلَبَة وشدّة الصوت واختلاطه . والصخّاب : شدید الصخب کثیره . لسان العرب ، ج 1 ، ص 521 (صخب) .
5- فی مرآة العقول : «أربیت ، إذا أخذت أکثر ممّا أعطیت» .
6- فی حاشیة « د» : «أمرت » .
7- فی « ص » : + «اللّه » .
8- الوافی ، ج 5 ، ص 957 ، ح 3365 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 33 ، ح 20898 .
9- فی الکافی ، ح 2626 : - « عن أبی بصیر » .
10- فی « د » والبحار : «بینما».
11- فی الوافی والبحار ، ج 75 : «إذ » .
12- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 280 : «وقرأ بعض الأفاضل : العشیرة ، بضمّ العین وفتح الشین ، تصغیر العشرة بالکسر ، أی المعاشرة، ولایخفی ما فیه » .
13- فی « ج ، د ، ص ، بر » والبحار : «فأذن » . وفی « بف » والوافی : «فأذن له » .
14- فی الوافی : - «للرجل » .
15- هکذا فی « ب ، د ، ز ، ص ، بس ، بف » . وفی «بر» والوافی والبحار : - «علیه» . وفی سائر النسخ ï والمطبوع : - «رسول اللّه صلی الله علیه و آله » .
16- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 280 : «بشره ، بالرفع [مبتدأ] ، و«إلیه » خبره ، والجملة حالیّة ک « یحدّثه » . ولیس فی بعض النسخ « علیه » أوّلاً ، ف «بشره » مجرور عطفا علی «وجهه » . وهو أظهر . ویحتمل زیادة « إلیه » آخرا ، کما یؤمی إلیه قولها : إذ أقبلت علیه بوجهک وبشرک » .
17- فی البحار : «بینما».

14- از سماعه، گويد: نزد امام صادق (علیه السّلام) رفتم و با من آغاز سخن كرد و فرمود:

اى سماعه! اين چه جنجالى بود كه ميان تو و شتردارت پديدار گشته، مبادا دشنام گو و بد زبان و لعنت فرست باشى، در پاسخ گفتم: به خدا كه چنين بوده است، زيرا كه او به من ستم كرد، فرمود: اگر او به تو ستم كرد تو به او سرافتادى، راستش اين است كه اين كردار از كردارهاى من نيست و من به شيعيانِ خود نفرمايم كه بكنند، از پروردگارت آمرزش جو و بدان باز مگرد، من گفتم: از خدا آمرزش خواهم و بدان بازنگردم.

باب كسى كه پرهيز كنند از وى براى بدى او

1- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى يك روز كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نزد عايشه بود، به ناگاه مردى اجازه شرفيابى خواست و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: چه بد مردى است از تيره خود، عايشه برخاست و به درون اطاق رفت و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اجازه ورود بدان مرد داد و چون وارد شد، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با خوشروئى از او پذيرائى كرد و با او به گفتگو پرداخت تا چون به پايان رسانيد و بيرون شد از نزد آن حضرت، عايشه گفت:

يا رسول اللَّه! تو اين مرد را بدان بدى ياد كردى و چون آمد، از او

ص: 259

هذَا الرَّجُلَ بِمَا ذَکَرْتَهُ بِهِ إِذْ(1) أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ بِوَجْهِکَ وَ بِشْرِکَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عِنْدَ ذلِکَ: إِنَّ مِنْ شَرِّ(2) عِبَادِ اللّهِ مَنْ تُکْرَهُ(3) مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِهِ(4)».(5)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : شَرُّ النَّاسِ عِنْدَ اللّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ(6) الَّذِینَ یُکْرَمُونَ اتِّقَاءَ شَرِّهِمْ».(7)

3 . عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ خَافَ النَّاسُ(8) لِسَانَهُ، فَهُوَ فِی النَّارِ».(9)

4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «شَرُّ النَّاسِ(10) یَوْمَ الْقِیَامَةِ الَّذِینَ یُکْرَمُونَ اتِّقَاءَ شَرِّهِمْ».(11)

بَابُ الْبَغْیِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ

ص: 260


1- فی « ز » : «إذا» .
2- فی « بف » والوافی والبحار ، ج 75 : «شرار » .
3- یحتمل کون « تکره » علی بناء المعلوم و «مجالسته » منصوبة.
4- فی « ص » : «بفُحشه » .
5- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب البذاء ، ح 2626 ، من قوله : «إنّ من شرّ عباد اللّه» . وفی الزهد، ص 68 ، ح 16 ، عن حمّاد بن عیسی ، عن شعیب العقرقوفی ، عن أبی بصیر ، مع اختلاف یسیر. تحف العقول ، ص 395 ، عن الکاظم علیه السلام ، ضمن وصیّته للهشام ، من قوله : «إنّ من شرّ عباداللّه» الوافی ، ج 5 ، ص 955 ، ح 3357 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 30 ، ح 20887 ؛ البحار ، ج 22 ، ص 131 ، ح 109 ؛ و ج 75، ص 281 ، ح 9 .
6- فی الجعفریّات : - «یوم القیامة» .
7- الفقیه ، ج 4 ، ص 352 ، ضمن وصیّة النبیّ صلی الله علیه و آله لعلیّ علیه السلام ، وفیه : «یا علیّ شرّ الناس من أکرمه الناس اتّقاء فحشه ، وروی شرّه » ؛ الجعفریّات ، ص 148 ، وفیهما بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی ، ج 5 ، ص 956 ، ح 3361 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 31 ، ح 20890 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 283 ، ح 11 .
8- فی « ج » والوافی : + «من » .
9- الفقیه ، ج 4 ، ص 352 ، ح 5762 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، ضمن ï وصیّته لعلیّ علیه السلام ، مع اختلاف یسیر . راجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب السفه ، ح 2617 الوافی ، ج 5 ، ص 956 ، ح 3359 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 31 ، ح 20891 .
10- فی الوافی : + «عند اللّه تعالی » .
11- الاختصاص ، ص 243 ، مرسلاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفیه : «شرّ الناس من تأذّی به الناس ، وشرّ من ذلک من أکرمه الناس اتّقاء شرّه » ، مع زیادة فی أوّله وآخره الوافی ، ج 5 ، ص 956 ، ح 3362 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 31 ، ح 20889 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 283 ، ح 12 .

پذيرائى خوبى نمودى، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در اين هنگام فرمود: راستى از بدترين بنده هاى خدا آن كس است كه از هرزه درائيش همنشينى با او را بد دارند.

2- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

بدترين مردم پيش خدا در روز رستاخيز، آنانند كه از ترس شرّ آنها، احترامشان كنند.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه را مردم از زبان او بترسند، در آتش باشد.

4- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

بدترين مردم روز رستاخيز، آنانند كه براى بدى آنها احترامشان مى كنند.

باب ستمگرى و سرفرازى

1- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

شتابانترين بدى از نظر كيفر، ستمكارى و تعدّى است.

ص: 261

رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (1): إِنَّ أَعْجَلَ(2) الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْیُ».(3)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «یَقُولُ إِبْلِیسُ لِجُنُودِهِ: أَلْقُوا بَیْنَهُمُ الْحَسَدَ وَ الْبَغْیَ؛ فَإِنَّهُمَا یَعْدِلاَنِ عِنْدَ اللّهِ الشِّرْکَ(4)».(5)

3 . عَلِیٌّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَرِیزٍ، عَنْ مِسْمَعٍ أَبِی سَیَّارٍ: أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام کَتَبَ إِلَیْهِ فِی کِتَابٍ : «انْظُرْ أَنْ لاَ تَکَلَّمَنَّ(6) بِکَلِمَةِ بَغْیٍ أَبَداً وَ إِنْ أَعْجَبَتْکَ نَفْسَکَ وَ عَشِیرَتَکَ(7)».(8)

4. عَلِیٌّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ(9) وَ یَعْقُوبَ(10) السَّرَّاجِ جَمِیعاً: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : أَیُّهَا النَّاسُ(11)، إِنَّ(12) الْبَغْیَ یَقُودُ أَصْحَابَهُ إِلَی النَّارِ، وَ إِنَّ أَوَّلَ مَنْ بَغی عَلَی اللّهِ عَنَاقُ بِنْتُ آدَمَ، فَأَوَّلُ(13) قَتِیلٍ قَتَلَهُ اللّهُ عَنَاقُ، وَ کَانَ مَجْلِسُهَا جَرِیباً(14) فِی جَرِیبٍ، وَ کَانَ لَهَا عِشْرُونَ إِصْبَعاً فِی کُلِّ إِصْبَعٍ ظُفُرَانِ مِثْلُ الْمِنْجَلَیْنِ(15)، فَسَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهَا أَسَداً کَالْفِیلِ، وَ ذِئْباً کَالْبَعِیرِ، وَ نَسْراً(16) مِثْلَ الْبَغْلِ، فَقَتَلْنَهَا(17) وَ قَدْ قَتَلَ اللّهُ الْجَبَابِرَةَ عَلی أَفْضَلِ أَحْوَالِهِمْ وَ آمَنِ مَا کَانُوا(18)».(19)

ص: 262


1- فی الوسائل : - « قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله » .
2- فی الکافی ، ح 3044 و 3047 والزهد وتحف العقول والمحاسن والاختصاص : «أسرع » .
3- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب من یعیب الناس ، ضمن ح 3044 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ؛ وفیه ، نفس الباب ، ضمن ح 3047 ، بسند آخر عن أبی جعفر وعلیّ بن الحسین علیهم السلام . وفی الزهد ، ص 67 ، ضمن ح 13 ؛ و المحاسن ، ص 292 ، کتاب مصابیح الظلم ، ضمن ح 447 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ، وفی کلّها من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله . ثواب الأعمال ، ص 325 ، ح 4 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهماالسلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الاختصاص ، ص 228 ، ضمن الحدیث ، مرسلاً عن أبی جعفر وعلیّ بن الحسین علیهم السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله . وفی الفقیه ، ج 4 ، ص 379 ، ح 5802 ؛ و تحف العقول ، ص 49 مرسلاً عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ وفیه ، ص 395 ، عن الکاظم علیه السلام ، ضمن وصیّته للهشام ؛ وفیه ، ص 513 ، ضمن وصیّة مفضّل بن عمر لجماعة الشیعة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفی الأخیرین من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی ، ج 5 ، ص 883 ، ح 3213 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 39 ، ح 20915 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 276 ، ح 15 .
4- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 283 : «فإنّهما یعدلان ... ، أی فی الإخراج من الدین والعقوبة والتأثیر فی فساد نظام العالم ؛ إذ أکثر المفاسد _ التی نشأت فی العالم من مخالفة الأنبیاء والأوصیاء علیهم السلام وترک طاعتهم وشیوع المعاصی _ إنّما نشأت من هاتین الخصلتین» .
5- الجعفریّات ، ص 166 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 884 ، ح 3316 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 38 ، ح 20914 ؛ البحار ، ج 63 ، ص 260 ، ح 136 ؛ وج 75 ، ص 278 ، ح 17 .
6- هو من التفعّل بحذف إحدی التاءین . وکونه من التفعیل یستلزم حذف المفعول وهو خلاف الأصل . وفی مرآة العقول والبحار : «لاتکلّم » من التفعّل أوالتفعیل .
7- فی مرآة العقول : «الظاهر أنّ فاعل « أعجبتک » الضمیر الراجع إلی الکلمة ، و«نفسک » تأکید للضمیر ، و«عشیرتک » عطف علیه . وقیل : «نفسک » فاعل «أعجبت » . والأوّل أظهر » .
8- المحاسن ، ص 612 ، کتاب المرافق ، ذیل ح 31 ، بسنده عن مسمع ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفیه : «لاتتکلّم بکلمة باطل ولا بکلمة بغی » . التهذیب ، ج 3 ، ص 314 ، ذیل ح 973 ، بسنده عن حریز ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفیه : «إیّاک أن یسمع اللّه منک کلمة بغی وإن أعجبتک نفسک وعشیرتک » الوافی ، ج 5 ، ص 883 ، ح 3214 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 38 ، ح 20913 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 279 ، ح 18 .
9- فی الکافی ، ح 14838 : «عن علیّ بن رئاب » .
10- فی الوسائل : «وأبی یعقوب » . والمذکور فی المصادر الرجالیّة والأسناد هو یعقوب السرّاج . راجع : رجال النجاشی ، ص 451 ، الرقم 1217 ؛ الفهرست للطوسی ، ص 508 ، الرقم 880 ؛ رجال البرقی ، ص 29 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 20 ، ص 286 .
11- فی « بس » والبحار : - « أیّها الناس » .
12- فی الکافی ، ح 14838 : «فإنّ » .
13- فی الوافی والکافی ، ح 14838 : «وأوّل » .
14- فی الکافی ، ح 14838 : + « من الأرض » . ولعلّ المراد بمجلسها : منزلها أو ما فی تصرّفها وتحت قدرتها من الأرض . و « الجریب » : الوادی ، ثمّ استعیر للقطعة المتمیّزة من الأرض ، فقیل فیها : جریب . و جمعها : أجربة وجُربان . ویختلف مقدارها بحسب اصطلاح أهل الأقالیم ، کاختلافهم فی مِقدار الرطل والکیل والذراع . وفی کتاب المساحة: کلّ عشرة أذرع تسمّی قَصَبَةً ، وکلّ عشر قصبات تسمّی أشْلاً ، و قد سمّی مضروب الأشل فی نفسه جریبا ، فحصل من هذا أنّ الجریب عشرة آلاف ذراع . ونقل عن قدامة الکاتب أنّ الأشل ستّون ذراعا، وضرب الأشل فی نفسه یسمّی جریبا ، فیکون ذلک ثلاثة آلاف وستّمائة ذراع . المصباح المنیر، ص 95 (جرب) .
15- المِنْجَل : حدیدة یحصد بها الزرع . راجع : لسان العرب ، ج 11 ، ص 646 (نجل) .
16- النسر : طائر معروف ، قال الجوهری : «ویقال : النسر لامخلب له ، وإنّما له ظُفْر کظفر الدجاجة والغراب والرَّخَمة . راجع : الصحاح ، ج 2 ، ص 826 ؛ لسان العرب ، ج 5 ، ص 205 (نسر) .
17- فی « ب ، ج ، ز » والبحار : «فقتلتها » . وفی الکافی ، ح 14838 : «فقتلوها » . وفی الوسائل : - «فقتلنها» .
18- قال المحقّق الشعرانی : «الحدیث قاصر عن الصحّة عند أصحاب الرجال ، وصحّة معناه المقصود بالبیان ممّا لاریب فیه ؛ فإنّ البغی شؤم یقود صاحبه إلی النار ، والمثل الذی یذکر لتقریب المعنی شاهدا علیه لایجب صحّته . فإن کان إسناد الحدیث غیر صحیح والشاهد غیر واقع ونسبته إلی الإمام غیر ثابتة لایضرّ بالمقصود ... وقوله : جریب فی جریب _ وعند غیره من قوله : «کان مجلسها » إلی «فقتلنها » _ لایلیق بأن یکون کلام أمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ إذ لا معنی له مع أنّ فی أصل الإسناد کلاما » . راجع : هامش شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 347 ؛ والوافی ، ج 5 ، ص 884 .
19- الکافی ، کتاب الروضة، ضمن ح 14838 الوافی ، ج 5 ، ص 883 ، ح 3215 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 38 ، ح 20912 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 277 ، ح 16 .

2- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

شيطان به لشكرهاى خود مى گويد: ميان افرادِ آدمى زاده، حسد و ستم افكنيد كه اين دو در پيش خدا با شرك برابرند.

3- از مسمع ابى سيّار كه امام صادق (علیه السّلام) به او نوشت در نامه اى، كه: نگاه كن مبادا هرگز سخنى در ستم و سركشى از تو سرزند و اگر چه تو را و تيره و تبارت را خوش آيد.

4- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

ايا مردم! راستى بغى و ستم، ياران خود را به آتش كشد، راستى اول كسى كه بر خدا سركشى كرد، عناق دختر آدم بود و اول كسى كه خدا او را كشت، همان عناق بود كه نشيمن او يك جريب در يك جريب بود و بيست انگشت داشت و در هر انگشتى دو ناخن داشت، چون دو داس، خدا بر او شيرى را چون فيل و گرگى را به بزرگى شتر و كركسى را به اندازه استرى چيره ساخت و او را كشتند و خدا جبّاران را در بهترين وضع و آسوده ترين حال خودشان كشته است.

ص: 263

بَابُ الْفَخْرِ وَ الْکِبْرِ

1-مُحَمَّدَ بْنُ یَحْییٰ ، عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسیٰ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ،عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ، قَالَ: قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام : «عَجَباً لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ الَّذِی کَانَ بِالاْءَمْسِ نُطْفَةً، ثُمَّ هُوَ(1) غَداً(2) جِیفَةٌ».(3)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : آفَةُ الْحَسَبِ(4) الاِفْتِخَارُ وَ الْعُجْبُ».(5)

3 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ حَنَانٍ، عَنْ عُقْبَةَ بْنِ بَشِیرٍ الاْءَسَدِیِّ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : أَنَا عُقْبَةُ بْنُ بَشِیرٍ الاْءَسَدِیُّ ، وَ أَنَا فِی الْحَسَبِ الضَّخْمِ مِنْ(6) قَوْمِی، قَالَ: فَقَالَ : «مَا(7) تَمُنُّ عَلَیْنَا بِحَسَبِکَ؟ إِنَّ(8) اللّهَ رَفَعَ بِالاْءِیمَانِ مَنْ کَانَ النَّاسُ یُسَمُّونَهُ وَضِیعاً إِذَا کَانَ مُوءْمِناً، وَ وَضَعَ بِالْکُفْرِ مَنْ کَانَ النَّاسُ یُسَمُّونَهُ شَرِیفاً إِذَا کَانَ کَافِراً؛ فَلَیْسَ لاِءَحَدٍ فَضْلٌ عَلی أَحَدٍ إِلاَّ بِالتَّقْوی(9)».(10)

4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ

ص: 264


1- فی « ص » : - «هو».
2- فی « ب » : «من غد» .
3- المحاسن ، ص 242 ، کتاب مصابیح الظلم ، صدر ح 230 ، عن علیّ بن حکم ، عن هشام بن سالم . الأمالی للطوسی ، ص 663 ، المجلس 35 ، صدر ح 31 ، بسند آخر عن هشام ، عن الثمالی . فقه الرضا علیه السلام ، ص 372 ، صدر الحدیث . نهج البلاغة ، ص 491 ، ضمن الحکمة 126 ؛ خصائص الأئمّة علیهم السلام ، ص 100 ، مرسلاً عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 875 ، ح 3201 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 42 ، ح 20924 .
4- فی الوافی : «حسب الرجل مآثر آبائه ؛ لأنّه یحسب من المناقب والفضائل له . وأمّا النسب فهو مجرّد النسبة إلی الآباء ، سواء کان لهم مأثرة تُعدّ ، أو لا» .
5- الجعفریّات ، ص 164 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «آفة الحسب العجب » الوافی ، ج 5 ، ص 875 ، ح 3199 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 42 ، ح 20925 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 228 ، ح 20 .
6- فی « بر » والوافی : «عزیز فی» بدل «من» . وفی «بف» : «فی» .
7- فی مرآة العقول : «ما ، للاستفهام الإنکاری ، أو نافیة » .
8- فی « ج » : - «إنّ » .
9- فی « ب ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » وحاشیة « د » : «بتقوی » . وفی الوافی : «بتقوی اللّه » .
10- الوافی ، ج 5 ، ص 876 ، ح 3202 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 229 ، ح 21 .

باب فخر و كبر

1- على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود:

عجب است از متكبّر بر خود بالنده، كه ديروز نطفه اى بوده و سپس هم او در فرداى مرگِ خود، مردار گنديده اى است.

2- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

آفتِ حَسَب و شرافتِ خاندانى بر خود باليدن و خودبينى است.

3- از عقبه بن بشير اسدى، گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: من عقبه بن بشير اسدى هستم و در ميان قوم و تبار خود خاندان بزرگى دارم، گويد: در پاسخ فرمود: تو به خانواده خود بر سر ما منّت مينهى؟ (منه خ) راستى خداوند به بركت ايمان، هر كه را مردم پست مى شمردند، بالا برده است در صورتى كه مؤمن باشد و براى كفر، هر كه را مردم با شرافت مى شمردند، پست و زبون ساخته در صورتى كه به كفر بماند و كسى را بر كسى برترى نيست جز به وسيله تقوى.

4- امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

ص: 265

عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ عِیسَی بْنِ(1) الضَّحَّاکِ، قَالَ:

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «عَجَباً لِلْمُخْتَالِ(2) الْفَخُورِ، وَ إِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ، ثُمَّ یَعُودُ(3) جِیفَةً، وَ هُوَ فِیمَا(4) بَیْنَ ذلِکَ لاَ یَدْرِی(5) مَا یُصْنَعُ بِهِ».(6)

5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «أَتی رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله رَجُلٌ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللّهِ، أَنَا فُلاَنُ بْنُ فُلاَنٍ _ حَتّی عَدَّ تِسْعَةً(7) _ فَقَالَ لَهُ(8) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَمَا إِنَّکَ عَاشِرُهُمْ فِی(9) النَّارِ».(10)

6. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : آفَةُ الْحَسَبِ الاِفْتِخَارُ(11)».(12)

بَابُ الْقَسْوَةِ

1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عِیسی، رَفَعَهُ، قَالَ: «فِیمَا نَاجَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ مُوسی علیه السلام : یَا مُوسی، لاَ تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ؛ فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَ الْقَاسِی(13) الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ».(14)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ

ص: 266


1- فی « بف » : - «بن » .
2- فی مرآة العقول : «للمتکبّر» . و«المختال» : ذوالخیلاء ، أی الکبر .
3- فی المحاسن : «یصیر» .
4- فی « ب » : « ما» .
5- فی مرآة العقول : «ما یدری » .
6- المحاسن ، ص 242 ، کتاب مصابیح الظلم ، ذیل ح 230 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 875 ، ح 3200 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 42 ، ح 20928 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 229 ، ح 22 .
7- فی الجعفریّات : «تسعة آباء» .
8- فی الوسائل والبحار ، ج 73 والجعفریّات : - « له » .
9- فی حاشیة « ج » : «ففی » . وفی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 354 : «تکبّر هذا الرجل وتفاخر بسموّ النسب وعلوّ الحسب ، فردّ علیه النبیّ صلی الله علیه و آله بأنّه وآباءه کلّهم فی النار ، وکان ذلک باعتبار أنّ آباءه کانوا أیضا موصوفین بوصف التکبّر ، أو باعتبار أنّ کلّهم کانوا کفّارا ، أو باعتبار أنّ هذا الرجل کان متکبّرا وآباءه کانوا کفّارا ؛ وهو أظهر» .
10- الجعفریّات ، ص 163 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام الوافی ، ج 5 ، ص 876 ، ح 3203 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 42 ، ح 20927 ؛ البحار ، ج 22 ، ص 131 ، ح 110 ؛ و ج 73 ، ص 226 ، ح 19 .
11- فی « ج » : + « والعجب » . وفی المحاسن والتوحید والخصال وتحف العقول : «الفخر » .
12- المحاسن ، ص 16 ، کتاب القرائن ، ح 47 ؛ والفقیه ، ج 4 ، ص 356 ، ح 5762 ، ضمن وصیّته لعلیّ علیه السلام ؛ التوحید، ص 375 ، ذیل ح 20 ؛ الخصال ، ص 416 ، باب التسعة ، ذیل ح 7 ، وفی کلّها بسند آخر عن جعفر بن محمّد، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص 6 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، ضمن وصیّته لعلیّ علیه السلام . وراجع : ح 2 ، من هذا الباب الوافی ، ج 5 ، ص 875 ، ح 3199 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 42 ، ح 20926 .
13- فی الکافی ، ح 14823 وتحف العقول : « وقاسی».
14- الکافی ،کتاب الروضة ، صدر الحدیث الطویل 14823 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن عمرو بن عثمان . الأمالی للطوسی ، ص 529 ، المجلس 19 ، ضمن الحدیث الطویل 1، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیه قطعة منه ، وهی : «یا أباذرّ إنّ القلب القاسی بعید من اللّه » . تحف العقول ، ص 490 ، فی ضمن مناجاة اللّه عزّ وجلّ لموسی بن عمران علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 839 ، ح 3110 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 45 ، ح 20936 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 398 ، ح 3 .

عجب است از متكبّرى كه به خود مى نازد و همانا از نطفه اى آفريده شده، و سپس مردارى گنديده شود و نمى داند در اين ميان با او چه خواهد شد.

5- از امام صادق (علیه السّلام) كه مردى نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد و گفت: يا رسول اللَّه! من پسر فلان پسر فلان هستم و تا نه پدرِ خود را برشمرد، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در پاسخ او فرمود: تو دهم آنانى در دوزخ.

6- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

آفتِ حَسَب، افتخار است.

باب قساوت و سخت دلى

1- از على بن عيسى، حديث را به آنجا رسانيده كه فرمود:

در آنچه خدا عز و جل با موسى (علیه السّلام) مناجات كرد اين بود كه فرمود: موسى! در دنيا آرزوى خود را دراز مكن، تا دلت سخت شود كه سخت دل از من دور است.

2- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

ص: 267

إِسْمَاعِیلَ بْنِ دُبَیْسٍ(1)، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِذَا خَلَقَ اللّهُ الْعَبْدَ فِی أَصْلِ الْخِلْقَةِ(2) کَافِراً(3)، لَمْ یَمُتْ حَتّی یُحَبِّبَ اللّهُ(4) إِلَیْهِ الشَّرَّ، فَیَقْرُبَ مِنْهُ، فَابْتَلاَهُ بِالْکِبْرِ وَ الْجَبْرِیَّةِ(5)، فَقَسَا قَلْبُهُ، وَ سَاءَ خُلُقُهُ، وَ غَلُظَ(6) وَجْهُهُ، وَ ظَهَرَ فُحْشُهُ(7)، وَ قَلَّ حَیَاوءُهُ، وَ کَشَفَ اللّهُ سِتْرَهُ، وَرَکِبَ(8) الْمَحَارِمَ فَلَمْ یَنْزِعْ(9) عَنْهَا، ثُمَّ رَکِبَ مَعَاصِیَ اللّهِ، وَ أَبْغَضَ طَاعَتَهُ، وَ وَثَبَ عَلَی النَّاسِ ، لاَ یَشْبَعُ مِنَ الْخُصُومَاتِ؛ فَاسْأَلُوا اللّهَ الْعَافِیَةَ(10) وَ اطْلُبُوهَا مِنْهُ».(11)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : لَمَّتَانِ(12): لَمَّةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ، وَ لَمَّةٌ مِنَ الْمَلَکِ(13)؛ فَلَمَّةُ الْمَلَکِ الرِّقَّةُ وَ الْفَهْمُ، وَ لَمَّةُ الشَّیْطَانِ السَّهْوُ(14) وَ الْقَسْوَةُ(15)».(16)

بَابُ الظُّلْمِ

1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «الظُّلْمُ ثَلاَثَةٌ: ظُلْمٌ یَغْفِرُهُ اللّهُ، وَ ظُلْمٌ لاَ یَغْفِرُهُ اللّهُ(17)، وَ ظُلْمٌ لاَ یَدَعُهُ اللّهُ(18)؛ فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی لاَ یَغْفِرُهُ(19)،

ص: 268


1- فی « بر ، بف » : «خنیس » .
2- فی «د ، بر ، بف » وحاشیة « ج ، ز ، بس » والوافی والوسائل : « الخلق » .
3- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 293 : «قیل : قوله : «کافرا» حال عن العبد ، فلا یلزم أن یکون کفره مخلوقا للّه تعالی . أقول : کأنّه علی المجاز ، فإنّه تعالی لمّا خلقه عالما بأنّه سیکفر فکأنّه خلقه کافرا ؛ أو الخلق بمعنی التقدیر ، والمعاصی یتعلّق بها التقدیر ببعض المعانی کما مرّ تحقیقه . وکذا تحبیب الشرّ إلیه مجاز ، فإنّه لمّا سلب عنه التوفیق لسوء أعماله خلّی بینه و بین نفسه و بین الشیطان ، فأحبّ الشرّ ، فکان اللّه حبّبه إلیه ، کما قال سبحانه : «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاْءِیمَ_نَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ»] الحجرات (49) : 7] وإن کان الظاهر أنّ الخطاب لخلّص المؤمنین . «فیقرب منه» أی العبد من الشرّ أو الشرّ من العبد . وعلی التقدیرین کأنّه کنایة عن ارتکابه» .
4- فی الوسائل : - «اللّه » .
5- فی « بس ، بف » وحاشیة « د » والوافی : «الجبروت » . و « الجبّار » : المتکبّر الذی لایری لأحد علیه حقّا . فهو بیّن الجِبْریَّة والجِبْرِیاء والجَبَرِیّة والجَبَروتی والجَبَروت والجَبْرُوَّة والتِّجبار والجَبُّورة والجُبُّورة والجُبُروت . القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 514 (جبر).
6- فی مرآة العقول : «وغلظ الوجه ، کنایة عن العبوس أو الخشونة وقلّة الحیاء » . و«الغِلْظة » مثلّثة ، و « الغِلاظَة » : ضدّ الرِّقّة . والفعل ککَرُمَ وضرب ، فهو غلیظ وغُلاظ . القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 939 (غلظ).
7- «الفُحْش » : کلّ ما یشتدّ قُبحُه من الذنوب والمعاصی . النهایة ، ج 3 ، ص 415 (فحش) .
8- فی مرآة العقول : «ثمّ رکب » .
9- فی الوافی : «ولم ینزع » . ونزع عن الشیء نزوعا : کفّ وأقلع عنه . المصباح المنیر، ص 600 (نزع) .
10- فی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 357 : «فی بعض النسخ : العاقبة ، بالقاف » .
11- الکافی ، کتاب الروضة ، ضمن الحدیث 14816 ، بسندین آخرین . تحف العقول ، ص 313 ، ضمن الحدیث الطویل ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 839 ، ح 3109 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 45 ، ح 20935 ، إلی قوله : «ورکب المحارم فلم ینزع عنها » ؛ البحار ، ج 73 ، ص 396 ، ح 1 .
12- «لمّتان» : مبتدأ خبره محذوف ، أی لابن آدم ، أو للناس مثلاً لمّتان . و «اللَّمَّة» : الهِمَّة والخَطْرةُ تقع فی القلب . أراد إلمام المَلَک أو الشیطان به والقُربَ منه ، فما کان من خطرات الخیر فهو من الملک ، وما کان من خطرات الشرّ فهو من الشیطان . النهایة ، ج 4 ، ص 273 (لحم) .
13- فی « بر ، بف » و الوافی : «لمّة من الملک ، ولمّة من الشیطان » .
14- فی حاشیة « بر » : «الشهوة » .
15- فی « ب » : «والغفلة » . وقال العلاّمة الطباطبائی رضی الله عنه : «اللمّة من الشیطان أو الملک مستهمّا ، وهو ما یلقیان فی قلب الإنسان من دعوة الشرّ أو الخیر . وقوله علیه السلام : «الرقّة والفهم» وقوله : «السهو والغفلة» من قبیل بیان المصداق ، والأصل فی ذلک قوله تعالی : «الشَّیْطَ_نُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَآءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِیمٌ یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَآءُ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا» [البقرة (2) : 268 _ 269[ والمقابلة بین الوعدین یدلّ علی أنّ أحدهما من الملک والآخر من الشیطان» .
16- الوافی ، ج 5 ، ص 1027 ، ح 3523 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 44 ، ح 20934 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 397 ، ح 2 .
17- فی « ب » والخصال : - « اللّه » .
18- فی « بس » والوافی والخصال : - « اللّه » .
19- فی « ج ، ص ، بر » والوافی وتحف العقول والأمالی : + «اللّه » .

چون خدا بنده را در سرشت كافر آفريند، نميرد تا بدى را دوست او گرداند و به آن نزديك شود و او را به كبر و زور و نادانى گرفتار كند و دلش سخت گردد و بدخلق شود و سخت رو گردد و پستى او پديدار شود و شرمش كم شود و خدا پرده او را بدرد و به حرامها اندر شود و به مخالفت با خدا افتد، و طاعت او را بد دارد و به مردم بپرد و از ستيزه سير نشود، از خدا بخواهيد عافيت و دوام آن را از او بجوئيد.

3- از امام صادق (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: (مردم را) خاطره اى از طرف شيطان در دل افتد و خاطره اى از طرف فرشتگان، خاطره فرشته: رقّت است و فهم، و خاطره شيطان: سهو است و سخت دلى.

باب ظلم و ستمكارى

1- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

ستم بر سه گونه است: ستمى كه خدا بيامرزد، و ستمى كه خدا نيامرزد، و ستمى كه خدا از آن صرف نظر نكند.

اما ستمى كه خدا نيامرزد: شرك است، و آنكه خدا بيامرزد:

ص: 269

فَالشِّرْکُ(1)؛ وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی یَغْفِرُهُ(2)، فَظُلْمُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ؛ وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی لاَ یَدَعُهُ(3)، فَالْمُدَایَنَةُ(4) بَیْنَ الْعِبَادِ».(5)

2. عَنْهُ(6)، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ غَالِبِ بْنِ مُحَمَّدٍ(7)، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»(8) قَالَ: «قَنْطَرَةٌ(9) عَلَی الصِّرَاطِ لاَ یَجُوزُهَا عَبْدٌ بِمَظْلِمَةٍ».(10)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ وَ عُبَیْدِ اللّهِ الطَّوِیلِ، عَنْ شَیْخٍ مِنَ النَّخَعِ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : إِنِّی لَمْ أَزَلْ وَالِیاً مُنْذُ زَمَنِ الْحَجَّاجِ إِلی یَوْمِی هذَا، فَهَلْ لِی مِنْ تَوْبَةٍ؟

قَالَ: فَسَکَتَ، ثُمَّ أَعَدْتُ(11) عَلَیْهِ، فَقَالَ(12): «لاَ، حَتّی تُوءَدِّیَ إِلی کُلِّ ذِی حَقٍّ حَقَّهُ».(13)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ صَبِیحٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا مِنْ مَظْلِمَةٍ أَشَدَّ مِنْ مَظْلِمَةٍ لاَ یَجِدُ صَاحِبُهَا عَلَیْهَا(14) عَوْناً إِلاَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ».(15)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ، عَنْ عِیسَی بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «لَمَّا حَضَرَ(16) عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام الْوَفَاةُ(17)، ضَمَّنِی إِلی صَدْرِهِ، ثُمَّ(18) قَالَ: یَا بُنَیَّ، أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی بِهِ أَبِی علیه السلام حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ، وَ بِمَا(19)

ص: 270


1- فی « ص » : «الشرک » . وفی الأمالی والخصال وتحف العقول : + «باللّه» .
2- فی «ص» : + «اللّه» . وفی «بر » : + «اللّه جلّ وعزّ » . وفی الوافی : + «اللّه تعالی » .
3- فی الأمالی و تحف العقول : + «اللّه عزّ وجلّ ».
4- فی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 359 : «کأنّ ذکر المداینة علی سبیل التمثیل ؛ لأنّ الظاهر أنّ حقوق الخلق کلّها کذلک » ، وفی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 296 : «والمداینة بین العباد ، أی المعاملة بینهم ، کنایة عن مطلق حقوق الناس ؛ فإنّها تترتَّب علی المعاملة بینهم . أو المراد به المحاکمة بین العباد فی القیامة ؛ فإنّ سببها حقوق الناس . قال الجوهری : داینت فلانا إذا عاملته فأعطیت دینا وأخذت بدین . والدین : الجزاء والمکافاة یقال : دانه دینا ، أی جازاه » .
5- الخصال ، ص 118 ، باب الثلاثة ، ح 105 ؛ الأمالی للصدوق، ص 253 ، المجلس 44 ، ح 2 ، مع زیادة فی آخره ، وفیهما بسند آخر عن أحمد بن أبی عبداللّه . تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 326 ، ح 27 ، عن سعد بن ظریف . نهج البلاغة ، ص 255 ، ضمن الخطبة 176 ، وفیهما مع اختلاف یسیر . تحف العقول ، ص 293 ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 965 ، ح 3381 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 52 ، ح 20957 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 322 ، ح 53 .
6- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
7- لم نجد عنوان غالب بن محمّد فی غیر سند هذا الخبر . و روی [عبداللّه بن محمّد] الحجّال ، عن غالب بن عثمان فی الکافی ، ح 3285 و 9430 ؛ و کامل الزیارات ، ص 49 ، ح 14 . والمظنون قویّا وقوع التحریف فی عنوان «غالب بن محمّد» وأنّ الصواب فیه هو غالب بن عثمان المذکور فی الأسناد والمترجم فی المصادر الرجالیّة . راجع : رجال النجاشی ، ص 305 ، الرقم 835 ؛ الفهرست للطوسی ، ص 357 ، الرقم 563 ؛ رجال الطوسی ، ص 267 ، الرقم 3841 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 13 ، ص 421 _ 422 .
8- الفجر (89) : 14 .
9- «القنطرة » : الجِسر. القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 649 (قنطر).
10- ثواب الأعمال ، ص 321 ، ح 2 ، عن أبیه ، عن سعد بن عبداللّه ، عن أحمد بن محمّد ، عن عبداللّه بن محمّد الحجّال الوافی ، ج 5 ، ص 965 ، ح 3382 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 47 ، ح 20944 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 322 ، ح 54 .
11- فی حاشیة « ب» : «فأعدت » .
12- فی « ب » : «قال » .
13- الوافی ، ج 5 ، ص 965 ، ح 3383 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 52 ، ح 20959 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 329 ، ح 59 .
14- فی مرآة العقول : - «علیها».
15- الوافی ، ج 5 ، ص 966 ، ح 3384 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 46 ، ح 20940 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 329 ، ح 60 .
16- فی الأمالی والخصال : «حضرت » .
17- فی « ج ، د ، ص ، بر ، بس ، بف » : - «الوفاة » . وفی « ز » : «لمّا حضر الموت علیّ بن الحسین صلوات اللّه علیهما» .
18- فی البحار : «و » بدل « ثمّ » .
19- فی البحار : «وممّا » .

ظلم به نفس است، و آن ستمى كه از آن صرف نظر نكند: ديونى است كه بنده ها به يك ديگر دارند.

2- از امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (14 سوره فجر): «راستى كه پروردگارت در كمين گاه است» فرمود: پلى است در صراط كه هيچ بنده اى با بدهكارى از آن نگذرد.

3- يك شيخى از قبيله نخع گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم:

من از زمان حجّاج پيوسته تا كنون فرماندار بوده ام، براى من توبه ميسّر است؟ گويد: جوابى نداد، و من دوباره پرسيدم، در پاسخ فرمود:

نه، تا به هر صاحب حقى، حق او را بپردازى.

4- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هيچ مظلمه اى از آن مظلمه سخت تر نيست كه صاحبش جز خداوند كمكى به دست نياورد.

5- از امام باقر (علیه السّلام)، كه چون مرگ على بن الحسين (علیه السّلام) در رسيد، مرا به سينه چسبانيد، سپس فرمود:

اى پسر جانم! من به تو سفارش كنم بدان چه پدرم هنگام مرگش به من سفارش كرد و به همانچه كه او يادآور شد كه پدرش به او سفارش كرده است، فرمود:

ص: 271

ذَکَرَ(1) أَنَّ أَبَاهُ علیه السلام أَوْصَاهُ بِهِ علیه السلام ، قَالَ: یَا بُنَیَّ، إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لاَ یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلاَّ اللّهَ».(2)

6 . عَنْهُ(3)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ حَفْصِ بْنِ عُمَرَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ : مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ، کَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ».(4)

7. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ 2 / 9

عَمَّارٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ أَصْبَحَ لاَ یَنْوِی ظُلْمَ أَحَدٍ، غَفَرَ اللّهُ(5) لَهُ مَا أَذْنَبَ(6) ذلِکَ الْیَوْمَ مَا لَمْ یَسْفِکْ دَماً، أَوْ یَأْکُلْ مَالَ یَتِیمٍ حَرَاماً(7)».(8)

8 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ أَصْبَحَ لاَ یَهُمُّ(9) بِظُلْمِ أَحَدٍ، غَفَرَ اللّهُ(10) مَا اجْتَرَمَ(11)».(12)

9 عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ(13)، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَنْ ظَلَمَ مَظْلِمَةً(14)، أُخِذَ بِهَا فِی نَفْسِهِ، أَوْ فِی مَالِهِ، أَوْ فِی وُلْدِهِ(15)».(16)

10. ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ(17)، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ(18):

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : اتَّقُوا الظُّلْمَ؛ فَإِنَّهُ ظُلُمَاتُ یَوْمِ الْقِیَامَةِ».(19)

11 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ

ص: 272


1- فی « ب ، ج ، ز » : «ذکره » .
2- الخصال ، ص 16 ، باب الواحد ، ح 59 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه ؛ الأمالی للصدوق ، ص 182 ، المجلس 34 ، ح 10 ، بسنده عن إسماعیل بن مهران . وراجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الصبر ، ح 1702 الوافی ، ج 5 ، ص 966 ، ح 3385 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 48 ، ح 20945 ؛ البحار ، ج 46 ، ص 153 ، ح 16 .
3- الضمیر راجع إلی أحمد بن أبی عبداللّه المذکور فی السند السابق .
4- ثواب الأعمال ، ص 322 ، ح 11 ، بسنده عن أحمد بن عبداللّه ، عن أبیه ، عن هارون بن الجهم ، وتمام الروایة فیه : «إنّما أخاف القصاص من کفّ عن ظلم الناس» . تحف العقول ، ص 216 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 966 ، ح 3386 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 48 ، ح 20946 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 330 ، ح 61 .
5- فی «بس» : « جلّ وعزّ » بدل «اللّه» .
6- فی الوافی : «ذنب » بدل « ما أذنب » .
7- هذا الخبر ینافی الأخبار الکثیرة الدالّة علی المؤاخذة بحقوق الناس . فیمکن توجیهه بوجوه : منها أن یکون الغرض استثناء جمیع حقوق الناس سواء کان فی أبدانهم أو فی أموالهم ، وذکر من کلّ منهما فردا علی المثال ، لکن خصّ أشدّهما ففی الأبدان القتل ، وفی الأموال أکل مال الیتیم . راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 361 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 299 .
8- الوافی ، ج 5 ، ص 966 ، ح 3390 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 48 ، ح 20947 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 323 ، ح 55 .
9- فی « ز » : «لاینوی » .
10- فی « د ، ز ، ص ، بس » و شرح المازندرانی والبحار : + «له » .
11- فی الوافی : «فی بعض النسخ : لا ینوی ظلم أحد ما اجترم ... وفی بعض النسخ : ما أجرم » . وجرم فلانٌ : أذنب ، کأجرم واجْترم ، فهو مجرم وجریم . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1433 (جرم).
12- الوافی ، ج 5 ، ص 966 ، ح 3388 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 330 ، ح 62 .
13- فی « ب » : - «بن إبراهیم » .
14- فی « بر » : «بمظلمة» .
15- فی الوافی : «أو ماله ، أو ولده » .
16- الوافی ، ج 5 ، ص 967 ، ح 3393 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 47 ، ح 20943 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 330 ، ح 62 .
17- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن ابن أبی عمیر، علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه .
18- فی « بس » : - « أصحابه » .
19- الوافی ، ج 5 ، ص 967 ، ح 3391 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 46 ، ذیل ح 20941 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 330 ، ح 63 .

پسر جانم! مبادا ستم روا دارى به كسى كه برابر تو جز خدا ياورى نيابد.

6- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

هر كه از قصاص هراسد، از ستم به مردم دست بدارد.

7- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه بامداد كند و ستم بر كسى را در دل ندارد، خدا هر گناهى كه در آن روز كرده است بيامرزد، تا خونى نريزد، و به ناحق مال يتيم را نخورد.

8- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه صبح كند و قصد ستم به كسى ندارد، خدا خطائى كه مرتكب شود، بيامرزد.

9- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه ستمى كند، بدان گرفتار شود در خودش يا در مالش يا در فرزندش.

10- و فرمود (علیه السّلام) كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

از ستم بپرهيزيد كه تاريكى روز رستاخيز است.

11- ترجمه آن در حديث 10 گذشت.

ص: 273

مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : اتَّقُوا الظُّلْمَ؛ فَإِنَّهُ ظُلُمَاتُ یَوْمِ الْقِیَامَةِ».(1)

12. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَا مِنْ أَحَدٍ یَظْلِمُ بِمَظْلِمَةٍ إِلاَّ أَخَذَهُ(2) اللّهُ بِهَا فِی(3) نَفْسِهِ وَ مَالِهِ(4)، وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ، فَإِذَا تَابَ غَفَرَ اللّهُ(5) لَهُ».(6)

13 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ، عَنْ

عَمَّارِ بْنِ حَکِیمٍ(7)، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی مَوْلی آلِ سَامٍ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام _ مُبْتَدِئاً _ : «مَنْ ظَلَمَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِ مَنْ یَظْلِمُهُ أَوْ عَلی عَقِبِهِ(8) أَوْ عَلی عَقِبِ عَقِبِهِ» .

قَالَ (9): قُلْتُ: هُوَ یَظْلِمُ(10)، فَیُسَلِّطُ اللّهُ(11) عَلی عَقِبِهِ، أَوْ عَلی عَقِبِ عَقِبِهِ؟

فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً»(12)».(13)

14. عَنْهُ(14)، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْحی(15) إِلی نَبِیٍّ مِنْ أَنْبِیَائِهِ(16) فِی مَمْلَکَةِ جَبَّارٍ مِنَ الْجَبَّارِینَ(17): أَنِ ائْتِ هذَا الْجَبَّارَ(18)، فَقُلْ لَهُ: إِنَّنِی لَمْ أَسْتَعْمِلْکَ(19) عَلی سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ اتِّخَاذِ الاْءَمْوَالِ، وَ إِنَّمَا اسْتَعْمَلْتُکَ(20) لِتَکُفَّ عَنِّی أَصْوَاتَ الْمَظْلُومِینَ؛ فَإِنِّی(21) لَمْ أَدَعْ(22) ظُلاَمَتَهُمْ(23) وَ إِنْ کَانُوا کُفَّاراً».(24)

ص: 274


1- الوافی ، ج 5 ، ص 967 ، ح 3391 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 46 ، ح 20941.
2- فی « ب » : «أخذ» .
3- فی « ج » : «من » .
4- فی « ب ، د » والبحار : «أو ماله» .
5- فی « ب ، ج ، د ، ز ، بر » والوافی والبحار : - «اللّه » .
6- ثواب الأعمال ، ص 321 ، ح 6 ، عن أبیه ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه، عن محمّد بن أبی عمیر الوافی ، ج 5 ، ص 968 ، ح 3394 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 331 ، ح 64 .
7- روی الشیخ الصدوق فی ثواب الأعمال ، ص 278 ، ح 3 ، شبه المضمون بسنده عن عبدالرحمن بن أبی نجران ، عن عامر بن حکیم ، عن المعلّی بن خنیس ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . فلا یبعد اتّحاد عمّار بن حکیم وعامر بن حکیم ، ووقوع التحریف فی أحد العنوانین .
8- هکذا فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی . وفی المطبوع : - «أو علی عقبه » . وعَقِب الرجل : ولَدُه وولد ولده . الصحاح ، ج 1 ، ص 184 (عقب).
9- هکذا فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی والبحار . وفی المطبوع : - «قال » .
10- فی « بر » والوافی : «یظلم هو » .
11- فی الوافی : - «اللّه » .
12- النساء (4) : 9 . وفی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 302 : «لمّا کان استبعاد السائل عن إمکان وقوع مثل هذا ، لا عن أنّه ینافی العدل ، فأجاب علیه السلام بوقوع مثله فی قصّة الیتامی ؛ أو أنّه لمّا لم یکن له قابلیّة فهم ذلک و أنّه لاینافی العدل ، أجاب بما یؤکّد الوقوع ؛ أو یقال : رفع علیه السلام الاستبعاد بالدلیل الإنّی وترک الدلیل اللمّی ؛ والکلّ متقاربة . ... وأمّا دفع توهّم الظلم فی ذلک ، فهو أنّه یجوز أن یکون فعل الألم بالغیر لطفا لآخرین ، مع تعویض أضعاف ذلک الألم بالنسبة إلی من وقع علیه الألم ، بحیث إذا شاهد ذلک العوض رضی بذلک الألم ، کأمراض الأطفال ؛ فیمکن أن یکون اللّه تعالی أجری العادة بأنّ من ظلم أحدا أو أکل مال یتیم ظلما بأن یبتلی أولاده بمثل ذلک ، فهذا لطف بالنسبة إلی کلّ من شاهد ذلک أو سمع من مخبر علم صدقه ، فیرتدع عن الظلم علی الیتیم وغیره ، و یعوّض اللّه الأولاد بأضعاف ما وقع علیهم أو أخذ منهم فی الآخرة ؛ مع أنّه یمکن أن یکون ذلک لطفا بالنسبة إلیهم أیضا ، فیصیر سببا لصلاحهم وارتداعهم عن المعاصی ، فإنّا نعلم أنّ أولاد الظلمة لو بقوا فی نعمة آبائهم لطغوا وبغوا وهلکوا کما کان آباؤهم ، فصلاحهم أیضا فی ذلک ولیس فی شیء من ذلک ظلم علی أحد» . وقال العلاّمة الطباطبائی رضی الله عنه : «استشکال الراوی إنّما هو من باب استبعاد ذلک من اللّه ، وجوابه علیه السلام إنّما هو لرفعه بالتمسّک بنفس کلامه تعالی . وأمّا کونه منه تعالی ظلما بأخذ الإنسان بفعل الآخر ، فإشکال آخر غیر مقصود فی الروایة . وجوابه أنّ الاُمور التکوینیّة مرتبطة إلی أسباب اُخر غیر أسباب الحسن والقبح فی الأفعال ، کما أنّ صفات الوالدین وجهات أجسامهم الروحیّة والجسمیّة ربما نزلت فی الأولاد من باب الوراثة ونحو ذلک ، وقد قال تعالی : «وَ مَآ أَصَ_بَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» الآیة [الشوری (42) : 30] ، والرحم یجمع الآباء والأولاد تحت رایة الوحدة الجسمیّة ، یتأثّر آخرها بما أثر به أوّلها» .
13- تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 223 ، ح 37 ، عن عبد الأعلی مولی آل سام ، مع اختلاف یسیر . ثواب الأعمال ، ص 278 ، ح 3 ، بسنده عن عبدالرحمن بن أبی نجران ، عن عامر بن حکیم ، عن المعلّی بن خنیس ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وتمام الروایة فیه : «دخلنا علیه فابتدأ فقال : من أکل مال الیتیم سلّط اللّه علیه من یظلمه وعلی عقبه ، فإنّ اللّه عزّوجلّ یقول : ولیخش ... » الوافی ، ج 5 ، ص 968 ، ح 3395 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 325 ، ح 56 .
14- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
15- فی الوسائل : «قال : أوحی اللّه » بدل « قال : إنّ اللّه عزّ وجلّ أوحی».
16- فی « بر » والوافی والوسائل وثواب الأعمال : «من الأنبیاء» .
17- فی « بر ، بف » والوافی والوسائل وثواب الأعمال : « الجبابرة».
18- فی حاشیة « ج » : «الجبابرة» .
19- «استعملته » : جعلته عاملاً . والعامل : هو الذی یتولّی اُمور الرجل فی ماله وملکه وعمله . والعامل : عامل السلطان . المصباح المنیر، ص 430 ؛ مجمع البحرین ، ج 5 ، ص 430 (عمل) .
20- فی ثواب الأعمال : «استعملک » .
21- فی « بر » والوافی والوسائل والبحار وثواب الأعمال : «وإنّی » .
22- فی « بر » وحاشیة « ص » والوافی ومرآة العقول والبحار وثواب الأعمال : «لن أدع » .
23- الظُلامة والظلیمة والمَظْلمة : ما تطلبه عند الظالم ، وهواسم ما اُخذ منک . الصحاح ، ج 5 ، ص 1977 (ظلم) .
24- ثواب الأعمال ، ص 321 ، ح 4 ، بسنده عن محمّد بن الحسین ، عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج 5 ، ص 969 ، ح 3396 ؛ الوسائل، ج 7 ، ص 129 ، ح 8918 ؛ البحار ، ج 14 ، ص 464 ، ح 36 ؛ و ج 75 ، ص 331 ، ح 65 .

12- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود: احدى نباشد كه مرتكب ستمى شود و حق ديگرى را ببرد، جز آنكه خدا او را بدان بگيرد، در باره خودش باشد يا مالش و اما ستمى كه ميان او و خدا باشد، چون توبه كند، خدا او را بيامرزد.

13- از عبد الأعلى مولى آل سام، گويد: امام صادق (علیه السّلام) آغاز سخن كرد و فرمود: هر كه ستم كند، خدا بر او چيره كند كسى را كه به او ستم كند يا به فرزند او و يا به فرزندِ فرزندش، من گفتم:

او ستم كند و خدا ظالمى را به فرزندش يا فرزندِ فرزندش مسلّط سازد؟ فرمود: خدا عز و جل فرمايد (9 سوره نساء): «بايد آن كسانى كه اگر به جاى خود گذارند نژادى ناتوان كه بر آنها نگرانند (از ستم ديگران) و بايد از خدا در پرهيز باشند و بايد بگويند گفتار درست و محكم».

14- از امام صادق (علیه السّلام) كه خدا عز و جل به يكى از پيغمبران خود در كشور يكى از جبّاران، وحى فرستاد كه: نزد اين جبّار برو و به او بگو: من تو را نگماردم براى خون ريزى و گرفتن اموال، و همانا تو را گماردم تا ناله ستم رسيده ها را از من باز دارى و داد آنها را بدهى زيرا من از حق آنها نگذرم اگر چه كافر باشند.

ص: 275

15 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ

عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنْ أَکَلَ مَالَ(1) أَخِیهِ ظُلْماً وَ لَمْ یَرُدَّهُ إِلَیْهِ، أَکَلَ جَذْوَةً(2) مِنَ النَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ».(3)

16. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ(4): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ، وَ الْمُعِینُ لَهُ(5)، وَ الرَّاضِی بِهِ، شُرَکَاءُ ثَلاَثَتُهُمْ(6)».(7)

17. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا(8)، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ الْعَبْدَ لَیَکُونُ مَظْلُوماً ، فَمَا یَزَالُ یَدْعُو حَتّی یَکُونَ ظَالِماً(9)».(10)

18. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ(11)، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ أَبِی نَهْشَلٍ(12)، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ(13) : «مَنْ عَذَرَ(14) ظَالِماً بِظُلْمِهِ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِ مَنْ یَظْلِمُهُ، فَإِنْ(15) دَعَا لَمْ یَسْتَجِبْ(16) لَهُ، وَ لَمْ یَأْجُرْهُ(17) اللّهُ(18) عَلی ظُلاَمَتِهِ».(19)

19 . عَنْهُ(20)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ(21): قَالَ: «مَا انْتَصَرَ اللّهُ مِنْ ظَالِمٍ إِلاَّ بِظَالِمٍ، وَ ذلِکَ قَوْلُهُ(22)

عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّالِمِینَ بَعْضاً»(23)».(24)

20. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ:

ص: 276


1- فی الوسائل : «من مال » .
2- «الجَذْوَة » و « الجُذْوَة » و « الجِذْوَة» : الجَمْرَة الملتهبة . والجمع : جِذیً وجُذَیً وجَذَیً . الصحاح ، ج 6 ، ص 2300 (جذی) .
3- ثواب الأعمال ، ص 322 ، ح 8 ، بسند آخر الوافی ، ج 5 ، ص 967 ، ح 3392 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 53 ، ح 20960 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 331 ، ح 66 .
4- فی البحار : «یزید » . وهو سهو ؛ فقد روی محمّد بن سنان کتاب طلحة بن زید وتکرّرت روایته عنه فی الأسناد . راجع : الفهرست للطوسی ، ص 256 ، الرقم 372 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 16 ، ص 398 .
5- فی الخصال وتحف العقول : «علیه » .
6- فی الخصال وتحف العقول : «ثلاثة » .
7- الخصال ، ص 107 ، باب الثلاثة ، ح 72 ، بسنده عن محمّد بن سنان ، عن طلحة بن زید ، عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام . تحف العقول ، ص 216 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 969 ، ح 3397 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 55 ، ح 20965 ؛ و ج 17 ، ص 177 ، ح 22290 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 332 ، ح 67 .
8- فی «بر ، بف » والوافی : «عنه » . والضمیر علی هذا الاحتمال راجع إلی محمّد بن یحیی المذکور فی السند السابق .
9- فی الوافی : «أی یدعو علی ظالمه حتّی یربو علیه ویزید [بأن یدعو علی أولاده وقبائله ونحو ذلک ، وهو ظلم[ فیصیر الظالم مظلوما و المظلوم ظالما» . وفی الحدیث احتمالات اُخر ، وللمزید راجع : مرآة العقول ، ج 10 ، ص 305 .
10- ثواب الأعمال ، ص 323 ، ح 13 ، عن أبیه ، عن سعد بن عبداللّه ، عن أحمد بن محمّد الوافی ، ج 5 ، ص 969 ، ح 3398 ؛ الوسائل، ج 7 ، ص 131 ، ح 8923 .
11- فی « ب ، د ، ز ، بس » : - «بن خالد » .
12- فی « ص ، بر » : «ابن أبی نصر» . والخبر رواه الشیخ الصدوق فی ثواب الأعمال ، ص 323 ، ح 14 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه ، عن أبیه ، عن أبی نهشل .
13- فی « ب ، ص » والوافی والوسائل وثواب الأعمال : - «قال » .
14- فی « بف » والوافی : «أعان » .
15- فی « ج ، ز ، ص ، بس » و مرآة العقول والبحار : «وإن » . وفی « د » : «وإذا » .
16- یحتمل کونه مبنیّا للمفعول بقرینة « لم یأجره اللّه » .
17- فی « ز » : «فلم یؤجره » .
18- فی « بس » : - «اللّه » .
19- ثواب الأعمال ، ص 323 ، ح 14 ، عن أبیه ، عن محمّد بن یحیی العطّار ، عن أحمد بن أبی عبداللّه ، عن أبیه الوافی ، ج 5 ، ص 969 ، ح 3399 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 56 ، ح 20966 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 332 ، ح 68 .
20- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
21- فی « ص » والوافی وتفسیر العیّاشی وثواب الأعمال : - «قال » .
22- فی حاشیة « ج ، ز » والبحار وتفسیر العیّاشی وثواب الأعمال : «قول اللّه » .
23- الأنعام (6) : 129 .
24- ثواب الأعمال ، ص 323 ، ح 16 ، عن أبیه ، عن سعد بن عبداللّه ، عن محمّد بن عیسی الیقطینی ، عن إبراهیم بن عبد الحمید . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 376 ، ح 92 ، عن أبی بصیر الوافی ، ج 5 ، ص 970 ، ح 3400 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 326 ، ح 57 .

15- از ابى بصير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: هر كه مال برادر خود را به ستم بخورد و به او برنگرداند، در روز رستاخيز، پاره اى از آتش خورده است.

16- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ستم كننده و كمك كار او در ستم و آنكه ستم او را بپسندد، هر سه، شريك در آن هستند.

17- از هشام بن سالم، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: راستى بنده اى ستم كشد و پيوسته دعا كند تا ستمگر شود.

18- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه براى ستمِ ستمكارى عذر بتراشد، خدا ظالمى را بر او مسلّط كند و اگر دعا كند، براى او مستجاب نشود، و خدا در برابر ستمى كه به او شده به او ثوابى ندهد.

19- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

خدا از ظالم به وسيله ظالم انتقام بگيرد، و اين است معنى قول خدا عز و جل (129 سوره انعام): «و همچنين ظالمان را بر يك ديگر گمارديم» (براى انتقام).

20- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

ص: 277

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ ظَلَمَ أَحَداً فَفَاتَهُ(1)، فَلْیَسْتَغْفِرِ اللّهَ لَهُ(2)؛ فَإِنَّهُ(3) کَفَّارَةٌ لَهُ (4)».(5)

21 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیُّ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَلَفٍ، عَنْ مُوسَی بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْمَرْوَزِیِّ: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ أَصْبَحَ وَ هُوَ(6) لاَ یَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَدٍ، غَفَرَ اللّهُ لَهُ مَا اجْتَرَمَ».(7)

22. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: دَخَلَ رَجُلاَنِ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی مُدَارَاةٍ(8) بَیْنَهُمَا وَ مُعَامَلَةٍ، فَلَمَّا أَنْ سَمِعَ کَلاَمَهُمَا، قَالَ: «أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ(9) بِخَیْرٍ مِنْ(10) ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ، أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ(11) أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ».

ثُمَّ قَالَ: «مَنْ یَفْعَلِ الشَّرَّ بِالنَّاسِ، فَلاَ یُنْکِرِ الشَّرَّ إِذَا فُعِلَ بِهِ، أَمَا إِنَّهُ إِنَّمَا یَحْصِدُ ابْنُ آدَمَ مَا یَزْرَعُ، وَ لَیْسَ یَحْصِدُ أَحَدٌ مِنَ الْمُرِّ حُلْواً، وَ لاَ مِنَ الْحُلْوِ مُرّاً» فَاصْطَ_لَحَ الرَّجُلاَنِ قَبْلَ أَنْ یَقُومَا.(12)

23 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ، کَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ».(13)

ص: 278


1- فی الوسائل : «وفاته » .
2- فی ثواب الأعمال والاختصاص : - «له » .
3- فی حاشیة « بر» : «فهو» .
4- لم ترد هذه الروایة فی « بر ، بف ، د » فی هذا الموضع بل ورد بعد روایة 21 من هذا الباب .
5- ثواب الأعمال ، ص 323 ، ح 15 ، بسنده عن علیّ بن إبراهیم . الجعفریّات ، ص 228 ، بسند آخر ، وتمام الروایة فیه : «من ظلم أحدا فعابه فلیستغفر اللّه کما ذکره، فإنّه کفّارة له » . الاختصاص ، ص 235 ، مرسلاً ، وفی کلّها عن جعفر بن محمّد الصادق ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی ، ج 5 ، ص 970 ، ح 3401 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 53 ، ح 20961 .
6- فی الوافی : - «هو » .
7- الوافی ، ج 5 ، ص 967 ، ح 3389.
8- «المداراة » : المخالفة والمدافعة . الصحاح ، ج 1 ، ص 49 (درأ).
9- فی الوسائل : - «أحد » .
10- فی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 365 : «الخیر مضاف إلی «من » وفیه تنبیه علی أنّ المظلومیّة أفضل الخیرات ، وبیّن ذلک بأنّ المظلوم یأخذ یوم القیامة من حسنات الظالم عوضا ممّا أخذه الظالم من ماله ؛ وما یأخذ المظلوم أکثر منفعة وأعظم مقدارا ؛ لأنّ منفعته _ وهی الفوز بالسعادة الاُخرویّة _ أبدیّة ، بخلاف ذلک المال ، فإنّ نفعه قلیل فی زمان یسیر» . وهو ثالث الوجوه التی ذکره فی معنی العبارة فی مرآة العقول ، ثمّ قال : «الرابع أن یکون « من » اسم موصول ، و«ظفر » فعلاً ماضیا ویکون بدلاً لقوله : أحد» . وفی الوافی : «المراد بالظلم المظلومیّة» .
11- فی شرح المازندرانی : «ظالم » .
12- الأمالی للصدوق ، ص 253 ، المجلس 44 ، ذیل ح 2 ، بسند آخر عن أبی جعفر الباقر علیه السلام ؛ ثواب الأعمال ، ص 321 ، ح 5 ، عن زید بن علیّ بن الحسین ، عن أبیه علیه السلام ، وتمام الروایة فیهما : «ما یأخذ المظلوم من دین الظالم أکثر ممّا یأخذ الظالم من دنیا المظلوم » . تحف العقول ، ص 358 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 970 ، ح 3402 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 49 ، ح 20948 ، إلی قوله : «فلا ینکر الشرّ إذا فعل به » ؛ البحار ، ج 75 ، ص 328 ، ح 58 .
13- الوافی ، ج 5 ، ص 966 ، ح 3387.

هر كس به ديگرى ستم كرد و او را دست داد (و دسترسى به او ندارد كه از او رضايت و برائت جويد) از خدا براى او آمرزش خواهد، زيرا كه آن آمرزش جوئى كفاره آن گردد.

21- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه بامداد كند و قصد ستم به كسى ندارد، خدا هر گناهى كرده بيامرزد.

22- از ابى بصير كه دو مرد خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيدند براى كشمكش و معامله اى كه با هم داشتند، و چون امام (علیه السّلام) سخن هر دو را شنيد فرمود: هلا راستش اين است كه كسى دست نيافته به خيرى بهتر از آنچه به وسيله ظلم بدان دست يابند، هلا راستى مظلوم از دين ظالم بگيرد بيش از آنچه ظالم از مال او گرفته است، سپس فرمود: هر كه به مردم بد كند، زشت و بى انتظار نشمارد كه به او بد كنند، هلا آدمى زاده همان را درود كه بكارد، و هيچ كس از تخمه تلخ، شيرينى برنگيرد، و نه از تخمه شيرين، تلخى، و آن دو مرد پيش از آنكه از جا برخيزند، با هم صلح و سازش كردند.

23- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه از قصاص ترسد، دست از ستم به مردم بازگيرد.

ص: 279

بَابُ اتِّبَاعِ الْهَوی

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی

مُحَمَّدٍ الْوَابِشِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «احْذَرُوا أَهْوَاءَکُمْ(1) کَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَکُمْ، فَلَیْسَ شَیْءٌ(2) أَعْدی لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ(3)، وَ حَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ(4)».(5)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : وَ عِزَّتِی وَ جَلاَلِی وَ عَظَمَتِی(6) وَ کِبْرِیَائِی وَ نُورِی(7) وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی، لاَ یُوءْثِرُ(8) عَبْدٌ هَوَاهُ عَلی هَوَایَ إِلاَّ شَتَّتُّ عَلَیْهِ أَمْرَهُ(9)، وَ لَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ، وَ شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا، وَ لَمْ أُوءْتِهِ(10) مِنْهَا إِلاَّ مَا قَدَّرْتُ(11) لَهُ(12) ؛ وَ عِزَّتِی وَ جَلاَلِی وَ عَظَمَتِی وَ نُورِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی، لاَ یُوءْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلی هَوَاهُ إِلاَّ اسْتَحْفَظْتُهُ مَلاَئِکَتِی، وَ کَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرَضِینَ رِزْقَهُ، وَ کُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ(13) تِجَارَةِ کُلِّ تَاجِرٍ، وَ أَتَتْهُ(14) الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَةٌ(15)».(16)

3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عُقَیْلٍ، قَالَ: قَالَ

ص: 280


1- فی « بر» : «هواءکم » .
2- فی الوسائل : «بشیء » .
3- فی « بر » والوافی : «الهوی » .
4- «حصائد ألسنتهم » : ما یقتطعونه من الکلام الذی لاخیر فیه . واحدتها: حصیدة . تشبیها بما یُحصَد من الزرع ، و تشبیها للّسان وما یقتطعه من القول بحدّ المنجل الذی یحصد به . النهایة، ج 1 ، ص 394 (حصد).
5- الوافی ، ج 5 ، ص 901 ، ح 3252 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 57 ، ح 20971 ؛ البحار ، ج 70 ، ص 82 ، ح 17 .
6- فی « ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار : - «وعظمتی » .
7- فی « بر ، بف » والوافی : + «وعظمتی » .
8- «لایؤثر » : لایقدّم . یقال : آثرتُ أن أقول الحقّ ، وهو أثیری الذی اُوثِره واُقدِّمه . أساس البلاغة ، ص 2 (أثر) .
9- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 314 : «إلاّ شتت علیه أمره ، علی بناء المجرّد أو التفعیل ... أقول : تشتّت أمره إمّا کنایة عن تحیّره فی أمر دینه ، فإنّ الذین یتّبعون الأهواء الباطلة فی سبیل الضلالة یتیهون ، وفی طریق الغوایة یهیمون . أو کنایة عن عدم انتظام اُمور دنیاهم ، فإنّ من اتّبع الشهوات لاینظر فی العواقب ، فیختلّ علیه اُمور معاشه ویسلب اللّه البرکة عمّا فی یده ؛ أو الأعمّ منهما . وعلی الثانی الفقرة الثانیة تأکید ، وعلی الثالث تخصیص بعد التعمیم و«لبّست علیه دنیاه» أی خلطتها أو اشکلتها وضیّقت علیه المخرج منها ... و«شغلت قلبه بها» أی هو دائما فی ذکرها وفکرها غافلاً عن الآخرة وتحصیلها ، ولا یصل من الدنیا غایة مناه ، فیخسر الدنیا والآخرة وذلک هو الخسران المبین » .
10- فی « ج ، ز » والوسائل : «لم آته » . وفی « بر » : «لم اُعطه » .
11- فی « د » : «قدّرته » .
12- فی البحار : - «له » .
13- فی شرح المازندرانی : «ماوراء » .
14- فی حاشیة « ب ، بر ، بف » : «آتیته » .
15- «راغمة » : ذلیلة. من قولهم : رَغِم أنفُه رَغْما ، کنایة عن الذلّ . وهذا ترغیم له ، أی إذلال . والمراد : أتته وهی ذلیلة عنده ، أو أتته علی کره منه . راجع : المصباح المنیر، ص 231 (رغم) .
16- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب (بدون العنوان) ، ح 1919 ؛ والمحاسن ، ص 28 ، کتاب ثواب الأعمال ، ح 12 ، بسند آخر عن أبی حمزة . ثواب الأعمال ، ص 201 ، ح 1 ، بسند آخر عن أبی حمزة الثمالی ، عن زین العابدین علیه السلام . وفی الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب (بدون العنوان) ، ح 1918 ؛ والزهد ، ص 86 ، ح 57 ؛ والخصال ، ص 3 ، باب الواحد ، ح 5 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام . تحف العقول ، ص 395 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، ضمن وصیّته للهشام ؛ فقه الرضا علیه السلام ، ص 359 ، وفی کلّها من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ومع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 901 ، ح 3253؛ الوسائل، ج 15 ، ص 279 ، ح 20511 ؛ البحار ، ج 70 ، ص 85 ، ح 18 .

باب پيروى از هوس

1- از ابى محمد وابشى، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

از هوا و هوسِ خود برحذر باشيد چنانچه از دشمنان خود برحذر باشيد، زيرا چيزى براى مردان، دشمن تر از پيروى هوسها و دروگرى زبانهاشان نيست.

2- از امام باقر (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: خدا عز و جل مى فرمايد:

به عزت و جلال و بزرگى و كبرياء و نور و برترى و مقام بلندم سوگند، هيچ بنده اى دلخواه خود را بر دلخواه من اختيار نكند جز آنكه كارش را پريشان كنم و دنيايش را در هم سازم و دلش را بدان سرگرم كنم و از آن بدو ندهم جز همان كه مقدّر او كرده ام، به عزت و جلال و عظمت و نور و علوّ و مقام بلندم سوگند، هيچ بنده اى خواست مرا بر دلخواه خود مقدم ندارد جز آنكه فرشته هاى من او را نگهبانى كنند و آسمانها و زمين را كفيل روزى او سازم و از پس تجارت و بهره جوئى هر تاجرى من پشتيبان اويم و دنيا هم به آستان بوسى او آيد.

3- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

همانا من بر شما از دو چيز مى ترسم:

ص: 281

أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «إِنَّمَا(1) أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَیْنِ(2): اتِّبَاعَ الْهَوی وَ طُولَ الاْءَمَلِ؛ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوی ، فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ؛ وَ أَمَّا طُولُ الاْءَمَلِ، فَیُنْسِی(3) الاْآخِرَةَ».(4)

4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الاْءَصَمِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ: قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام : «اتَّقِ(5) الْمُرْتَقَی(6) السَّهْلَ إِذَا کَانَ مُنْحَدَرُهُ وَعْراً».

قَالَ: «وَ کَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (7) یَقُولُ: لاَ تَدَعِ النَّفْسَ وَ هَوَاهَا؛ فَإِنَّ هَوَاهَا فِی رَدَاهَا، وَ تَرْکُ النَّفْسِ وَ مَا تَهْوی أَذَاهَا(8)، وَ کَفُّ النَّفْسِ عَمَّا تَهْوی دَوَاهَا(9)».(10)

بَابُ الْمَکْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَدِیعَةِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ رَفَعَهُ(11)، قَالَ : قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «لَوْ لاَ أَنَّ الْمَکْرَ(12) وَ الْخَدِیعَةَ فِی النَّارِ، لَکُنْتُ أَمْکَرَ النَّاسِ(13)».(14)

2. عَلِیٌّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ:

ص: 282


1- فی « بر ، بف » والوافی : «إنّی » .
2- فی المحاسن : «اثنین » .
3- فی « بر ، بف » و الوافی : «فإنّه ینسی » .
4- المحاسن ، ص 211 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 84 ، بسنده عن عاصم بن حمید ؛ الأمالی للمفید ، ص 207 ، المجلس 23 ، ح 41 ، بسنده عن عاصم ، عن فضیل الرسّان ، عن یحیی بن عقیل . وفی الکافی ، کتاب الروضة، ضمن ح 14836 ؛ والخصال ، ص 51 ، باب الاثنین ، ذیل ح 63 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر . وفی الأمالی للمفید ، ص 92 ، المجلس 11 ، ح 1 ؛ و ص 345 ، المجلس 41 ، ح 1 ؛ والأمالی للطوسی ، ص 117 ، المجلس 4 ، ح 37 ؛ و ص 231 ، المجلس 9 ، ح 1 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره . الإرشاد ، ج 1 ، ص 236 ، ضمن الحدیث ؛ نهج البلاغة ، ص 83 ، صدر الخطبة 42 ؛ وص 71 ، ضمن الخطبة 28 ، وتمام الروایة فیه : «إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنتان : اتّباع الهوی، وطول الأمل » ؛ تحف العقول ، ص 204 ؛ خصائص الأئمّة علیهم السلام ، ص 96 ، مع زیادة فی آخره ، وفی الخمسة الأخیرة مرسلاً ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 902 ، ح 3255؛ الوسائل، ج 16 ، ص 58 ، ح 20972 ؛ البحار ، ج 70 ، ص 88 ، ح 19 .
5- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 317 : «المرقی والمرتقی والمرقاة : موضع الرقی والصعود ؛ من رقیت السلّم والسطح والجبل : علوته . والمنحدر : الموضع الذی ینحدر منه ، أی ینزل ؛ من الانحدار وهو النزول . والوعر : ضدّ السهل ... . ولعلّ المراد به النهی عن طلب الجاه والرئاسة وسائر شهوات الدنیا ومرتفعاتها ، فإنّها وإن کانت مواتیة علی الیسر والخفض ، إلاّ أنّ عاقبتها عاقبة سوء ، والتخلّص من غوائلها وتبعاتها فی غایة الصعوبة . والحاصل : أنّ متابعة النفس فی أهوائها والترقّی من بعضها إلی بعض و إن کانت کلّ واحدة منها فی نظره حقیرة وتحصل له بسهولة ، لکن عند الموت یصعب علیه ترک جمیعها والمحاسبة علیها ، فهو کمن صعد جبلاً بحیل شتّی ، فإذا انتهی إلی ذروته تحیّر فی تدبیر النزول عنها . وأیضا تلک المنازل الدنیّة تحصل له فی الدنیا بالتدریج ، وعند الموت لابدّ من ترکها دفعة ، ولذا تشقّ علیه سکرات الموت بقطع تلک العلائق ، فهو کمن صعد سلّما درجةً درجةً ، ثمّ سقط فی آخر درجة منه دفعةً ، فکلّما کانت الدرجات فی الصعود أکثر ، کان السقوط منها أشدّ ضررا و أعظم خطرا ، فلابدّ للعاقل أن یتفکّر عند الصعود علی درجات الدنیا فی شدّة النزول عنها ، فلا یرتقی کثیرا ویکتفی بقدر الضرورة والحاجة . فهذا التشبیه البلیغ علی کلّ من الوجهین من أبلغ الاستعارات وأحسن التشبیهات . و فی بعض النسخ : اتّقی ، بالیاء وکأنّه من تصحیف النسّاخ ، ولذا قرأ بعض الشارحین : أتقی ، بصیغة التفضیل علی البناء للمفعول ، وقرأالسهل مرفوعا ؛ لیکون خبرا للمبتدأ وهو أتقی . أو یکون أتّقی ، بتشدید التاء بصیغة المتکلّم من باب الافتعال ، فالسهل منصوب صفة للمرتقی . وکلّ منهما لایخلو من بعد » .
6- فی البحار : «المرقی » .
7- فی الوسائل : - «أبوعبداللّه علیه السلام » .
8- فی « بف » وحاشیة « د» : «داؤها » . وقال فی مرآة العقول بعد نقله «داؤها» عن بعض النسخ : «وهو أنسب بقوله : دواؤها ، لفظا ومعنیً » .
9- فی الوافی و مرآة العقول والوسائل : «دواؤها » .
10- تحف العقول ، ص 367 ، ضمن الحدیث ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وتمام الروایة فیه : «وإیّاک ومرتقی جبل سهل إذا کان المنحدر وعرا» . الوافی، ج 5 ، ص 902 ، ح 3256؛ الوسائل، ج 16 ، ص 58 ، ح 20973 ؛ البحار ، ج 70 ، ص 89 ، ح 20 .
11- فی البحار ، ج 33 : - «رفعه » .
12- قال الجوهری : «المکر : الاحتیال والخدیعة . فالمکرو الخدیعة متقاربان ، وهما اسمان لکلّ فعل یقصد فاعله فی باطنه خلاف ما یقتضیه ظاهره . راجع : الصحاح ، ج 2 ، ص 819 (مکر).
13- فی ثواب الأعمال ، ص 320 : «العرب » .
14- ثواب الأعمال ، ص 320 ، ح 2 ، بسنده عن ابن أبی عمیر. وفیه ، ح 3 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر . وفیه ، ص 262 ، ح 1 ، بسند آخر عن محمّد بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب ، عن أبیه ، عن جدّه علیهم السلام ، وتمام الروایة فیه : «المکر والخدیعة فی النّار» . الجعفریّات ، ص 171 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «المکر والخدیعة والخیانة فی النار» الوافی، ج 5 ، ص 923 ، ح 3283؛ الوسائل، ج 12 ، ص 242 ، ح 16201 ؛ البحار ، ج 33 ، ص 454 ، ح 670 ؛ وج 75 ، ص 285 ، ح 11 .

پيروى از هوا و درازى آرزو.

اما پيروى از هوا، راستش اين است كه از حق، باز مى دارد، و اما درازى آرزو، آخرت را فراموش مى سازد.

4- از عبد الرحمن بن حجّاج، گويد: أبو الحسن (علیه السّلام) به من فرمود:

از برآمدن نردبانى كه بالا رفتنش آسان است بپرهيز هر گاه پرتگاه هلاكت بارى دارد.

گويد: امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

خود را به دلخواه وامنه، كه خواهش نفس نابودى خود است، دل به هوس دادن درد و آزارى است و خوددارى از آنچه دلخواهد داروى آن است.

باب مكر و پيمان شكنى و فريب كارى

1- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

اگر نبود كه مكر و فريب كارى در آتش هستند، من مكر انديش تر همه مردم بودم.

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه دغلى با امام بر حق كند، روز رستاخيز با پيشوائى لوچه

ص: 283

«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَجِیءُ کُلُّ غَادِرٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِإِمَامٍ(1) مَائِلٍ شِدْقُهُ(2) حَتّی یَدْخُلَ النَّارَ، وَ یَجِیءُ کُلُّ نَاکِثٍ(3) بَیْعَةَ(4) إِمَامٍ أَجْذَمَ(5) حَتّی یَدْخُلَ النَّارَ(6)».(7)

3. عَنْهُ(8)، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لَیْسَ مِنَّا مَنْ مَاکَرَ مُسْلِماً».(9)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیی، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ(10):

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَرْیَتَیْنِ(11) مِنْ أَهْلِ الْحَرْبِ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ(12) مِنْهُمَا(13) مَلِکٌ عَلی حِدَةٍ ، اقْتَتَلُوا ثُمَّ اصْطَلَحُوا، ثُمَّ(14) إِنَّ أَحَدَ الْمَلِکَیْنِ(15) غَدَرَ بِصَاحِبِهِ، فَجَاءَ إِلَی الْمُسْلِمِینَ، فَصَالَحَهُمْ عَلی أَنْ یَغْزُوَ(16) مَعَهُمْ(17) تِلْکَ الْمَدِینَةَ(18)؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لاَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِینَ أَنْ یَغْدِرُوا، وَ لاَ یَأْمُرُوا بِالْغَدْرِ، وَ لاَ یُقَاتِلُوا مَعَ الَّذِینَ غَدَرُوا، وَ لکِنَّهُمْ یُقَاتِلُونَ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدُوهُمْ، وَ لاَ یَجُوزُ(19) عَلَیْهِمْ مَا عَاهَدَ(20) عَلَیْهِ الْکُفَّارُ».(21)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الاْءَشْعَثِ، عَنْ(22) عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ الاْءَنْصَارِیِّ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَجِیءُ کُلُّ

ص: 284


1- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 320 : «بإمام متعلّق بغادر ، والمراد بالإمام إمام الحقّ . ویحتمل أن یکون الباء بمعنی «مع» ویکون متعلّقا بالمجیء فالمراد بالإمام إمام الضلالة ، کما قال بعض الأفاضل [وهو العلاّمة الفیض فی الوافی] : یجیء کلّ غادر ، یعنی من أصناف الغادرین علی اختلافهم فی أنواع الغدر «بإمام» یعنی مع إمام یکون تحت لوائه» کما قال اللّه سبحانه : «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسِ بِإِمَ_مِهِمْ» [الإسراء (17) : 71] . وإمام کلّ صنف من الغادرین علی اختلافهم من کان کاملاً فی ذلک الصنف من الغدر ، أو بادیا به . ویحتمل أن یکون المراد بالغادر بإمام من غدر ببیعة إمام فی الحدیث الآتی خاصّة [ح 5 من هذا الباب] ، وأمّا هذا الحدیث فلا؛ لاقتضائه التکرار ، وللفصل فیه بیوم القیامة . والأوّل أظهر ؛ لأنّهما فی الحقیقة حدیث واحد یبیّن أحدهما الآخر ؛ فینبغی أن یکون معناهما واحدا» .
2- «الشدق » بالفتح والکسر : جانب الفم . قال فی المصباح : وجمع المفتوح : شُدوق ، وجمع المکسور : أشداق . مجمع البحرین ، ج 5 ، ص 189 (شدق) .
3- « النَّکث » : نقض العهد . والاسم : النِّکث ، بالکسر . النهایة ، ج 5 ، ص 114 (نکث) .
4- فی « ز ، بف » والبحار ، ج 7 : «ببیعة » .
5- «أجذم » : مقطوع الید ؛ من الجَذْم : القطع . النهایة ، ج 1 ، ص 251 (جذم) .
6- لم ترد هذه الروایة فی : «ص ، بر ، بس ، بف » .
7- راجع : الکافی ، کتاب الحجّة ، باب ما أمر النبیّ صلی الله علیه و آله بالنصیحة لأئمّة المسلمین ... ، ح 1062 الوافی، ج 5 ، ص 924 ، ح 3287؛ البحار ، ج 7 ، ص 201 ، ح 81 ؛ و ج 75 ، ص 287 ، ح 12 .
8- فی « ب ، د ، بف » : «علیّ » .
9- ثواب الأعمال ، ص 320 ، ح 12 ، بسنده عن علیّ بن إبراهیم ، وفی الجعفریّات ، ص 171 ، بسند آخر ، وفیهما عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . وفی صحیفة الرضا علیه السلام ، ص 43 ، ح 13 . وعیون الأخبار ، ج 2 ، ص 29 ، ح 26 ، مع اختلاف یسیر و زیادة . وفیه ، ص 50 ، ح 194 ؛ والأمالی للصدوق ، ص 270 ، المجلس 46 ، ح 5 ، مع اختلاف ، وفی الأربعة الأخیرة بسند آخر عن الرضا، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . فقه الرضا علیه السلام ، ص 369 ؛ تحف العقول ، ص 42 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیهما مع اختلاف یسیر وزیادة الوافی، ج 5 ، ص 923 ، ح 3285؛ البحار ، ج 75 ، ص 292 ، ح 15 .
10- فی « ز» : - «بن زید» .
11- فی « بر ، بس » والوافی والبحار : «فریقین » .
12- فی الوافی : «واحد » .
13- فی البحار : «منها» .
14- فی « بر » : «و» بدل « ثمّ » .
15- فی « بر » : «أحدهما» .
16- فی « ج ، بس » ومرآة العقول والوسائل والبحار : «یغزوا » بصیغة الجمع .
17- فی « بس » وحاشیة « د » : «معه » . وفی الوسائل : - «معهم » .
18- فی مرآة العقول : «فی بعض النسخ : ملک المدینة» .
19- « لایجوز » ، أی لایمضی . من قولهم : جاز البیع والنکاح ، وأجازه القاضی . أساس البلاغة، ص 69 (جوز) .
20- فی شرح المازندرانی : «فی بعض النسخ : ما عهد » .
21- الوافی، ج 15 ، ص 83 ، ح 14729؛ الوسائل، ج 15 ، ص 69 ، ح 2003 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 289 ، ح 13 .
22- فی الوسائل : « و» بدل «عن» . وهو سهو؛ فقد توسّط عبداللّه بن عمرو بن الأشعث بین محمّد بن الحسن بن شمّون وبین عبداللّه بن حمّاد الأنصاری ، فی الکافی ، ح 2303 ؛ والمحاسن ، ص 261 ، ح 322 ؛ وص 391 ، ح 31 ؛ و ص 393 ، ح 48 . ویؤیّد ذلک عدم ثبوت روایه ابن شمّون عن عبداللّه بن حمّاد الأنصاری فی موضع.

آويخته و دهن كج بيايد به محشر و به او باشد تا به دوزخ رود و هر كه بيعت امامى را شكسته و با او اظهار مخالفت كرده و بر او شوريده، دست بريده به محشر آيد تا به همان وضع به دوزخ رود (هر كه دغلى و خدعه كند با امام، دهن كج به محشر آيد تا به دوزخ رود خ ل).

3- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

از ما نيست كسى كه با مسلمانى مكر و نيرنگ كند.

4- از طلحة بن زيد، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: دو آبادى است و هر دو از كفار حربى است و هر كدام پادشاه جدائى دارند، با هم دغلى كردند و سپس سازش نمودند، سپس يكى از آن دو پادشاه دغلى كرد و آمد با مسلمانان ساخت و ساز كرد كه به همراه آنها آن آبادى ديگر را غارت كند، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: براى مسلمانان نشايد كه دغلى كنند و دستور دغلى دهند و يا نبرد كنند به همراه كسانى كه دغلى و عهدشكنى كرده اند ولى حق دارند هر جا مشركان را يافتند با آنها بجنگند و آنچه كفار بر آن پيمان بسته اند بر مسلمانان نافذ نيست و در برابر آن الزامى ندارند.

5- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه با امامى دغلى و عهدشكنى كرده، روز رستاخيز دهن كج وارد محشر شود تا به دوزخ رود.

ص: 285

غَادِرٍ بِإِمَامٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ(1) مَائِلاً شِدْقُهُ حَتّی یَدْخُلَ النَّارَ».(2)

6 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَمِّهِ(3) یَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْعَبْدِیِّ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ(4)، عَنِ الاْءَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ، قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ذَاتَ یَوْمٍ _ وَ هُوَ یَخْطُبُ عَلَی الْمِنْبَرِ بِالْکُوفَةِ _ : «یَا(5) أَیُّهَا النَّاسُ، لَوْ لاَ کَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ، کُنْتُ(6) مِنْ أَدْهَی(7) النَّاسِ، أَلاَ إِنَّ لِکُلِّ غَدْرَةٍ فَجْرَةً، وَ لِکُلِّ فَجْرَةٍ کَفْرَةً(8)، أَلاَ وَ إِنَّ الْغَدْرَ وَ الْفُجُورَ وَ الْخِیَانَةَ فِی النَّارِ».(9)

بَابُ الْکَذِبِ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِی النُّعْمَانِ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «یَا أَبَا النُّعْمَانِ، لاَ تَکْذِبْ عَلَیْنَا کَذِبَةً؛ فَتُسْلَبَ الْحَنِیفِیَّةَ، وَ لاَ تَطْلُبَنَّ أَنْ تَکُونَ رَأْساً؛ فَتَکُونَ ذَنَباً(10)، وَ لاَ تَسْتَأْکِلِ(11) النَّاسَ بِنَا؛ فَتَفْتَقِرَ، فَإِنَّکَ مَوْقُوفٌ لاَ مَحَالَةَ وَ(12) مَسْؤُولٌ، فَإِنْ(13) صَدَقْتَ صَدَّقْنَاکَ، وَ إِنْ کَذَبْتَ کَذَّبْنَاکَ».(14)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ: عَنْ أَبِي

ص: 286


1- فی « بف » : «یوم القیامة بإمام » .
2- الوافی، ج 5 ، ص 924 ، ح 3286؛ الوسائل، ج 15 ، ص 69 ، ح 20004 .
3- فی البحار ، ج 33 : + «عن » . وهو سهو ؛ فإنّ علیّ بن أسباط هو علیّ بن أسباط بن سالم ، ابن أخی یعقوب بن سالم ، روی عن عمّه یعقوب بن سالم کتابه وتکرّرت روایته عنه فی الأسناد . راجع : رجال النجاشی ، ص 449 ، الرقم 1212 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 11 ، ص 515 _ 516 .
4- فی البحار ، ج 75 : «ظریف » . وهو سهو ، کما تقدّم فی الکافی ، ذیل ح 2 ، فلاحظ .
5- فی الوسائل : - «یا » .
6- فی « بر » والوافی والوسائل والبحار : «لکنت » .
7- «الدَّهی » : النُّکر وجَوْدَة الرأی . یقال : رجل داهیة : بیّن الدَّهی . الصحاح ، ج 6 ، ص 2344 (دهی).
8- تروی الکلمات الثلاث _ عذرة ، فجرة ، کفرة _ علی وزن «هُمَزَة » . واختاره ابن أبی الحدید فی شرحه ، ج 10 ، ص 211 ، وقال : «الغُدَرة، علی فُعَلَة : الکثیر الغدر والفُجَرَة والکُفَرَة : الکثیر الفجور والکفر . وکلّ ما کان علی هذا البناء فهو للفاعل ، فإن سکنت العین فهو للمفعول . تقول : رجل ضُحَکَة، أی یضحک . وضُحْکَة : یُضْحَک منه . وسُخَرَة : یَسْخَر . وسُخْرَة : یُسْخَر به ... ویروی : ولکن کلّ غَدْرة فجْرَة ... علی فَعْلَة ، للمرّة الواحدة » . وقال البحرانی فی شرحه علی نهج البلاغة، ج 3 ، ص 470 : « وروی : غُدَرة ، وفُجَرَة ، وکُفَرَة . وهو کثیر الغدر والفجور و الکفر . وذلک أصرح فی إثبات المطلوب » . ولیس معنی قوله : «أصرح فی إثبات المطلوب » أصحّ نقلاً ولامستلزما له ، ولذا اختار فی المتن ما اخترناه . واعلم أنّ ما قاله ابن أبی الحدید ورواه البحرانی صحیح إذا لم تکن اللام فی « لکلّ » موجودة _ کما فی نهج البلاغة _ أو لم تکن مکسورة . وأمّا مع وجودها مکسورة کما فی متن الکافی فوزن «هُمَزَة » غیر صحیح ؛ لأنّه لا معنی لقوله : إنّ لکلّ کثیر الغدر کثیر الفجور . وفی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 374 : «الظاهر أنّ اللام فی « لکلّ » مفتوحة للمبالغة . و«غدرة » بالتحریک جمع غادر » واستبعده المجلسی فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 324 ؛ حیث قال : «وربّما یقرأ بفتح اللام ... وکذا الفقرة الثانیة . ولایخفی بعده » .
9- نهج البلاغة ، ص 318 ، ضمن الخطبة 200 ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 923 ، ح 3284؛ الوسائل، ج 15 ، ص 70 ، ح 20005 ؛ البحار ، ج 33 ، ص 454 ، ح 671 ؛ وج 41 ، ص 129 ، ح 38 ؛ و ج 75 ، ص 290 ، ح 14 .
10- ذکر فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 326 فی معنی «لاتطلبنّ ... فتکون ذنبا » وجوها ثمّ قال : «وربّما یقرأ : ذئبا ، بالهمزة بدل النون ، أی آکلاً للناس وأموالهم ومهلکا لهم ، وهو مخالف للنسخ المضبوطة » .
11- استأکلَه الشیءَ : طلب إلیه أن یجعلَه له اُکْلَة ، ویستأکل الضعفاء ، أی یأخذ أموالهم . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1273 (أکل ).
12- فی الوافی : - «و» .
13- فی الوافی : «وإن » .
14- الأمالی للمفید ، ص 182 ، المجلس 23 ، صدر ح 5 ، بسنده عن علیّ بن حدید ، عن علیّ بن النعمان ، عن إسحاق بن عمّار ، عن أبی النعمان العجلی ، مع اختلاف یسیر . الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب طلب الرئاسة ، ح 2510 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر وزیادة ، وفیه : «ویحک یا أبا الربیع ، لا تطلبنّ الرئاسة ، ولاتکن ذئبا ، ولا تأکل بنا الناس ...» الوافی، ج 5 ، ص 929 ، ح 3300 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 247 ، ح 16219 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 233 ، ح 1 .

6- امير المؤمنين (علیه السّلام) يك روز بر منبر كوفه سخنرانى كرد و فرمود:

أيا مردم! اگر دغلى و عهدشكنى بد نبود، من سياستمدارترين مردم بودم، هلا هر عهدشكنى و دغلى هرزگى و نابكارى ها دارد و هر هرزگى و نابكارى كفر و ناسپاسى به بار آرد، هلا راستى كه دغلى و هرزگى و خيانت در آتش باشند.

باب دروغ

1- از ابى نعمان، گويد: امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

اى ابا نعمان! بر ما دروغى نبند تا دين توحيد او تو بر باد رود، و مبادا بخواهى كه سر باشى تا دنباله شوى، و به وسيله ما، مردم را مخور تا فقير و بى چاره شوى، به راستى كه ناچار تو را باز دارند و از تو باز پرسى كنند، اگر راست گوئى، ما تو را تصديق كنيم و اگر دروغ گوئى، ما تو را تكذيب كنيم.

2- از امام باقر (علیه السّلام) كه على بن الحسين (علیه السّلام) به فرزندانش مى فرمود:

ص: 287

جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِمَا _ یَقُولُ لِوُلْدِهِ: اتَّقُوا الْکَذِبَ الصَّغِیرَ مِنْهُ وَ الْکَبِیرَ فِی کُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ؛ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا کَذَبَ فِی الصَّغِیرِ اجْتَری(1) عَلَی الْکَبِیرِ، أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَا یَزَالُ الْعَبْدُ یَصْدُقُ حَتّی یَکْتُبَهُ اللّهُ صِدِّیقاً، وَ مَا یَزَالُ(2) الْعَبْدُ(3) یَکْذِبُ حَتّی یَکْتُبَهُ اللّهُ کَذَّاباً».(4)

3 . عَنْهُ(5)، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنِ(6) ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً، وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الاْءَقْفَالِ الشَّرَابَ، وَ الْکَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ».(7)

4 . عَنْهُ(8)، عَنْ أَبِیهِ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی لَیْلی، عَنْ أَبِیهِ(9):

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الْکَذِبَ هُوَ خَرَابُ الاْءِیمَانِ(10)».(11)

5. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ جَمِیعاً، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «الْکَذِبُ عَلَی اللّهِ وَ عَلی رَسُولِهِ(12) صلی الله علیه و آله مِنَ الْکَبَائِرِ».(13)

6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ أَبَانٍ الاْءَحْمَرِ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ أَوَّلَ مَنْ یُکَذِّبُ الْکَذَّابَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، ثُمَّ

ص: 288


1- هو من تخفیف الهمزة بقلبها یاءً ، وأصله : اجترأ ، کما فی الوافی .
2- فی الوافی : «ولایزال » .
3- فی « د ، ز » : - «العبد» .
4- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الصدق وأداء الأمانة ، ح 1776 ، بسند آخر عن ربیع بن سعد ، عن أبی جعفر علیه السلام ، و تمام الروایة فیه : «یا ربیع ، إنّ الرجل لیصدق حتّی یکتبه اللّه صدّیقا » . تحف العقول ، ص 278 ، عن علیّ بن الحسین علیهماالسلام ، إلی قوله : «اجتری علی الکبیر » الوافی، ج 5 ، ص 927 ، ح 3291 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 250 ، ح 16225 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 235 ، ح 2 .
5- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
6- فی « د ، بر ، بف » : + «عبداللّه » .
7- الکافی ، کتاب الأشربة ، باب أنّ الخمر رأس کلّ إثم وشرّ ، ح 12266 ؛ وثواب الأعمال ، ص 291 ، ح 8 ، بسند آخر عن عثمان بن عیسی، عن ابن مسکان ، عمّن رواه ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 927 ، ح 3292 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 244 ، ح 16206 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 236 ، ح 3 .
8- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد.
9- فی الوسائل : + «عمّن ذکره » .
10- الحمل فی « هو خراب الإیمان » للمبالغة فی السببیّة ، أی هو سبب خراب الإیمان . وقال المجلسی : «وقد یقرأ بتشدید الراء بصیغة المبالغة » .
11- الوافی، ج 5 ، ص 927 ، ح 3293 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 244 ، ح 16207 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 247 ، ح 8 .
12- فی « ج » : «رسول اللّه » .
13- الفقیه ، ج 3 ، ص 568 ، ح 4941؛ المحاسن ، ص 118 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 127 ؛ ثواب الأعمال ، ص 318 ، ح 1 ، مع اختلاف یسیر و زیادة فی آخره ، وفی کلّها بسند آخر عن أبی خدیجة . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 238 ، ح 106 ، عن أبی خدیجة الوافی، ج 5 ، ص 929 ، ح 3298 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 248 ، ح 16221 .

از دروغ بپرهيزيد، چه كوچك باشد و چه بزرگ، جدى باشد يا شوخى، زيرا چون كسى دروغ كوچكى گفت، به دروغ بزرگ دلير مى شود.

آيا ندانيد كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: بنده پيوسته راست گويد تا خدا او را صدّيق نويسد و بسا بنده اى كه پيوسته دروغ گويد تا خدا او را كذّاب نويسد.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

به راستى خدا براى شرّ و بدى قفل ها مقرر كرده و كليدهاى آنها را شراب مقرر ساخته، و دروغ بدتر از شراب است.

4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى دروغ ويران كننده ايمان است.

5- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

دروغ بر خدا و رسولش از گناهان كبيره است.

6- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

نخست كسى كه دروغگو را تكذيب كنند خدا عز و جل است، و سپس دو فرشته اى كه با اويند، سپس خود هم مى داند كه

ص: 289

الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ مَعَهُ، ثُمَّ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ کَاذِبٌ(1)».(2)

7 . عَلِیُّ بْنُ الْحَکَمِ(3)، عَنْ أَبَانٍ(4)، عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ الْکَذَّابَ یَهْلِکُ بِالْبَیِّنَاتِ، وَ یَهْلِکُ أَتْبَاعُهُ بِالشُّبُهَاتِ(5)».(6)

8. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ آیَةَ الْکَذَّابِ بِأَنْ(7) یُخْبِرَکَ خَبَرَ السَّمَاءِ وَ الاْءَرْضِ، وَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ(8)؛ فَإِذَا(9) سَأَلْتَهُ عَنْ حَرَامِ اللّهِ وَ حَلاَلِهِ(10)، لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ شَیْءٌ(11)».(12)

9. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ الْکَذِبَةَ لَتُفَطِّرُ(13) الصَّائِمَ(14)».

قُلْتُ: وَ أَیُّنَا لاَ یَکُونُ ذلِکَ مِنْهُ(15)؟

قَالَ: «لَیْسَ حَیْثُ ذَهَبْتَ(16)، إِنَّمَا ذلِکَ(17) الْکَذِبُ عَلَی اللّهِ ، وَ عَلی رَسُولِهِ، وَ عَلَی الاْءَئِمَّةِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمْ».(18)

10 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی: عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ إِلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: ذُکِرَ الْحَائِکُ لاِءَبِی(19) عَبْدِ اللّهِ علیه السلام أَنَّهُ مَلْعُونٌ(20)، فَقَالَ: «إِنَّمَا(21) ذَاکَ(22) الَّذِی یَحُوکُ الْکَذِبَ عَلَی اللّهِ، وَ عَلی رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله » .(23)

11 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ الطَّائِیِّ، عَنِ الاْءَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ،

ص: 290


1- فی « بر ، بف » والوافی : «کذّاب » .
2- المحاسن ، ص 118 ، کتاب عقاب الأعمال ، ذیل ح 126 ، عن الفضیل بن یسار الوافی، ج 5 ، ص 928 ، ح 3294 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 243 ، ح 16204 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 247 ، ح 9 .
3- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن علیّ بن الحکم ، محمّد بن یحیی ، عن أحمد بن محمّد بن عیسی.
4- فی « ب ، د ، ز ، بس » والوسائل: - «عن أبان » . هذا ، وقد تقدّمت فی ح 2492 و 2501، روایة علیّ بن الحکم ، عن عمر بن یزید مباشرة ، وتأتی فی ح 9420 ، روایة علیّ بن الحکم ، عن أبان بن عثمان ، عن عمر بن یزید.
5- فی الوافی : «اُرید بالکذّاب فی هذا الحدیث مدّعی الرئاسة ، وسبب هلاکه بالبیّنات افتاؤه بغیر علم مع علمه بجهله ، وسبب هلاک أتباعه بالشبهات تجویزهم کونه عالما وعدم قطعهم بجهله ؛ فهم فی شبهة من أمره» . والشبهة فی العقیدة : المأخذ الملبَّس . سمّیت شُبهةً لأنّها تشبه الحقّ . والجمع : شُبَه وشُبهات . المصباح المنیر، ص 304 (شبه) .
6- الوافی، ج 5 ، ص 928 ، ح 3295 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 243 ، ح 16205 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 248 ، ح 10 .
7- فی « ب » : «أن» .
8- فی « ز » : «والمغرب والمشرق » .
9- فی « ز » : «وإذا » . وفی حاشیة « ج » : «فإن » .
10- فی « ب » : «حلال اللّه وحرامه » .
11- فی الوافی : «وذلک لأنّ العلم بحقائق الأشیاء علی ما هی علیه لایحصل لأحد إلاّ بالتقوی وتهذیب السرّ عن رذائل الأخلاق ، قال اللّه تعالی : «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ» [البقرة (2) : 282] ولا یحصل التقوی إلاّ بالاقتصار علی الحلال والاجتناب من الحرام ، ولایتیسّر ذلک إلاّ بالعلم بالحلال والحرام ، فمن أخبر عن شیء من حقائق الأشیاء ولم یکن عنده معرفة بالحلال والحرام ، فهو لامحالة کذّاب یدّعی ما لیس له» .
12- الوافی، ج 5 ، ص 928 ، ح 3296 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 248 ، ح 11 .
13- فی « ب ، ج ، ز» : «لیفطر » .
14- فی الکافی ، ح 6329 : «الکذبة تنقض الوضوء وتفطّر الصائم » .
15- فی الکافی ، ح 6329 : «هلکنا» بدل «أیّنا لایکون ذلک منه » .
16- فی « بر » وحاشیة « ج » والوافی والکافی ، ح 6329 : «تذهب » .
17- فی « بر » : «ذاک » .
18- الکافی ، کتاب الصیام ، باب أدب الصائم ، ح 6329 . وفی التهذیب ، ج 4 ، ص 203 ، ح 585؛ ومعانی الأخبار ، ص 165 ، ح 1 ، بسند آخر عن ابن أبی عمیر . تحف العقول ، ص 363 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 929 ، ح 3297 ؛ الوسائل، ج 10 ، ص 33 ، ذیل ح 12757 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 249 ، ح 12 .
19- فی الوسائل : «عند أبی » .
20- فی مرآة العقول : «قوله : أنّه ملعون ، بفتح الهمزة ، بدل اشتمال للحائک . ویحتمل أن یکون الحدیث عنده علیه السلام موضوعا ولم یمکنه إظهار ذلک تقیّة ، فذکر له تأویلاً یوافق الحقّ ، ومثل ذلک فی الأخبار کثیرة ، یعرف ذلک من اطّلع علی أسرار أخبارهم علیه السلام . واستعارة الحیاکة لوضع الحدیث شائعة بین العرب والعجم» .
21- فی الوافی : - «إنّما » .
22- فی « ز » والوسائل والبحار : «ذلک » .
23- الوافی، ج 5 ، ص 929 ، ح 3299 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 248 ، ح 16220 ؛ وج 17 ، ص 140 ، ح 22194 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 249 ، ح 13 .

دروغگو است.

7- از عمر بن يزيد كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى كذّاب با بيّنه هلاك شود، و پيروانش به وسيله اشتباه هلاك شوند.

8- از معاويه بن وهب، گويد: شنيدم مى فرمود (علیه السّلام):

راستى نشانه دروغگو اين است كه به تو از آسمان و زمين و مشرق و مغرب خبر مى دهد، و هر گاه از حرام خدا و حلالش از او بپرسى، چيزى ندارد كه جواب گويد.

9- از ابى بصير كه شنيدم آن حضرت مى فرمود:

راستى! يك دروغ، روزه دار را روزه خوار كند، گفتم: كدام ماها هستيم كه يك دروغ نگوئيم؟ فرمود: چنان نيست كه تو فهميدى، همانا مقصود، دروغ بستن به خدا و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه (علیه السّلام) است.

10- نزد امام صادق (علیه السّلام) گفته شد كه بافنده ملعون است، فرمود:

مقصود، كسى است كه دروغ بافد بر خدا و به رسولش.

11- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

بنده اى مزّه ايمان را نچشد تا دروغ را وانهد، چه شوخى باشد

ص: 291

قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «لاَ یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاْءِیمَانِ حَتّی یَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ

وَ جِدَّهُ».(1)

12 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، قَالَ:

قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : الْکَذَّابُ هُوَ الَّذِی یَکْذِبُ فِی الشَّیْءِ(2)؟ قَالَ: «لاَ، مَا مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ(3) یَکُونُ ذلِکَ(4) مِنْهُ، وَ لَکِنَّ الْمَطْبُوعَ(5) عَلَی الْکَذِبِ».(6)

13. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ(7)، عَنْ أَبِیهِ(8)، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ علیه السلام : مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاوءُهُ(9)».(10)

14. عَنْهُ(11)، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ یَجْتَنِبَ(12) مُؤَاخَاةَ الْکَذَّابِ؛ فَإِنَّهُ(13) یَکْذِبُ حَتّی یَجِیءَ بِالصِّدْقِ فَلاَ یُصَدَّقُ(14)».(15)

15. عَنْهُ(16)، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللّهُ بِهِ(17) عَلَی الْکَذَّابِینَ النِّسْیَانَ(18)».(19)

16. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ أَبِی یَحْیَی الْوَاسِطِیِّ،

عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا(20):

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «الْکَلاَمُ ثَلاَثَةٌ: صِدْقٌ، وَ کَذِبٌ، وَ إِصْلاَحٌ بَیْنَ النَّاسِ».

قَالَ: قِیلَ(21) لَهُ:

ص: 292


1- المحاسن ، ص 118 ، کتاب عقاب الأعمال ، ذیل ح 126 ، وتمام الروایة فیه : «وفی روایة الأصبغ بن نباتة ، قال : قال علیّ علیه السلام : لایجد عبد حقیقة الإیمان حتّی یدع الکذب جدّه وهزله » . تحف العقول ، ص 216 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 927 ، ح 3290 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 250 ، ح 16226 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 249 ، ح 14 .
2- فی « بس » : - «فی الشیء» .
3- فی « ز ، ص ، بر » : + «أن » .
4- فی « ص » والوسائل والبحار : « ذاک » .
5- فی مرآة العقول : «المطبوع علی الکذب : المجبول علیه بحیث صار عادة له ولایتحرّز عنه و لایبالی به ولایندم علیه ، ومن لایکون کذلک لایصدق علیه الکذّاب مطلقا ، فإنّه صیغة مبالغة ؛ أو المراد الکذّاب الذی یکتبه اللّه کذّابا» . ویجوز تخفیف « لکن » ورفع « المطبوع » کما فی « ص » .
6- الوافی، ج 5 ، ص 930 ، ح 3302 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 245 ، ح 16212 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 250 ، ح 15 .
7- فی « ب ، ز ، بس ، بف » والبحار ، ج 14 : «طریف » . وفی البحار ، ج 72 : «الحسین بن طریف » . وهو سهو . والحسن هذا هو الحسن بن ظریف بن ناصح . راجع : رجال النجاشی ، ص 61 ، الرقم 140 ؛ الفهرست للطوسی ، ص 125 ، الرقم 167 .
8- فی « ب » : - «عن أبیه » .
9- «البهاء » : الحُسن والجمال . یقال : بها یبهو _ مثل علا یعلو _ : إذا جَمُل ، فهو بهیّ ، فعیل بمعنی فاعل . ویکون البهاء حسن الهیئة . وبهاء اللّه : عظمته . المصباح المنیر ، ص 65 (بهی). وفی شرح المازندرانی : «ذهب بهاؤه ، أی ذهب حسنه وجماله ووقره عند الخلق ؛ فإنّ الخلق وإن لم یکونوا من أهل الملّة یکرهون الکذب ویقبّحونه ویتنفّرون من أهله» .
10- الأمالی للصدوق ، ص 543 ، المجلس 81 ، ضمن ح 3 ، بسند آخر الوافی، ج 5 ، ص 930 ، ح 3303 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 244 ، ح 16208 ؛ البحار ، ج 14 ، ص 330 ، ح 70 ؛ و ج 72 ، ص 250 ، ح 16 .
11- الضمیر راجع إلی أحمد بن أبی عبداللّه المذکور فی السند السابق ؛ فقد روی أحمد کتاب عمرو بن عثمان ووردت روایته عنه فی عددٍ من الأسناد . راجع : الفهرست للطوسی ، ص 317 ، الرقم 490 ؛ رجال النجاشی ، ص 287 ، الرقم 766 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 13 ، ص 403 _ 409.
12- فی « بر » والوافی : «أن یتجنّب » .
13- فی « ب ، د ، بس ، بف » والوافی وتحف العقول ، ص 126 ومصادقة الإخوان : «إنّه » .
14- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 333 : « فلا یصدّق ، الظاهر أنّه علی بناء المفعول من التفعیل ، أی لکثرة ما ظهر لک من کذبه لایمکنک تصدیقه فیما یأتی به من الصدق أیضا ، فلا تنتفع بمصاحبته ومؤاخاته ... وربّما یقرأ : یصدق ، علی بناء المجرّد ، أی إذا أخبر بصدق یغیّره ویدخل فیه شیئا یصیر کذبا » .
15- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب مجالسة أهل المعاصی ، ضمن ح 2830 ؛ وکتاب العشرة ، باب من تکره مجالسته ومرافقته ، ضمن ح 3614 ؛ والمحاسن ، ص 117 ، کتاب عقاب الأعمال ، ضمن ح 125 ، وفی کلّها بهذا السند عن محمّد بن سالم الکندی ، عمّن حدّثه ، عن أبی عبداللّه ، عن أمیرالمؤمنین علیهماالسلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة . مصادقة الإخوان ، ص 78 ، ح 1 ، مرسلاً عن أبی عبداللّه ، عن أمیرالمؤمنین علیهماالسلام ؛ تحف العقول ، ص 216 ، عن علیّ علیه السلام ؛ وفیه ، ص 205 ، ضمن الحدیث ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 578 ، ح 2607 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 244 ، ح 16209 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 250 ، ح 17 .
16- الضمیر راجع إلی أحمد بن أبی عبداللّه .
17- فی « ب ، ج ، د ، ص ، بس » ومرآة العقول والوسائل : - «به » .
18- فی الوافی : «یعنی أنّ النسیان یصیر سبب فضیحتهم ؛ وذلک لأنّهم ربما قالوا شیئا فنسوا أنّهم قالوه ، فیقولون خلاف ما قالوه أوّلاً فیفتضحون» .
19- الوافی، ج 5 ، ص 931 ، ح 3305 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 245 ، ح 16210 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 251 ، ح 18 .
20- فی « بر ، بف » وحاشیة « د » والوافی : «أصحابه » .
21- فی حاشیة « بر » : «قلت » .

و چه جدّى.

12- از عبد الرحمن بن حجاج، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: كذّاب آن كس است كه در باره چيزى، خلاف واقع گويد؟

فرمود: نه، كسى نيست كه اين خلاف گوئى از او نشود، ولى مقصود، كسى است كه عادت به دروغ كرده است.

13- از امام صادق (علیه السّلام) كه عيسى بن مريم (علیه السّلام) فرمود:

هر كه بسيار دروغ گويد، آبرو و خرّمى او برود.

14- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

براى مؤمن شايسته است كه از برادرى و رفاقت كذّاب، كناره كند، زيرا كه او دروغگويد تا آنجا كه راستش هم باور نشود.

15- از امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى! از آنچه خداوند به دروغ گويان كمك كرده است فراموشى است.

16- زراره گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

سخن بر سه گونه است: راست، و دروغ، و اصلاح ميان مردم. گويد: به او گفته شد: قربانت! اصلاح ميان مردم چيست؟

فرمود: از كسى در باره ديگرى سخنى مى شنوى كه اگر به او برسد

ص: 293

جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا الاْءِصْلاَحُ بَیْنَ النَّاسِ؟

قَالَ: «تَسْمَعُ مِنَ الرَّجُلِ(1) کَلاَماً یَبْلُغُهُ، فَتَخْبُثُ(2) نَفْسُهُ، فَتَلْقَاهُ(3)، فَتَقُولُ: سَمِعْتُ(4) مِنْ فُلاَنٍ قَالَ(5) فِیکَ مِنَ(6) الْخَیْرِ(7) کَذَا وَ کَذَا ، خِلاَفَ مَا سَمِعْتَ مِنْهُ».(8)

17. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْحَسَنِ الصَّیْقَلِ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : إِنَّا(9) قَدْ رُوِّینَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ یُوسُفَ علیه السلام : «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ »(10)؟ فَقَالَ(11): «وَ اللّهِ، مَا سَرَقُوا، وَ مَا کَذَبَ».

وَ قَالَ إِبْرَاهِیمُ(12) علیه السلام : «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ»(13)؟ فَقَالَ: «وَ اللّهِ(14)، مَا فَعَلُوا ، وَ مَا کَذَبَ».

قَالَ(15): فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَا عِنْدَکُمْ فِیهَا یَا صَیْقَلُ؟»

قَالَ(16): قُلْتُ(17): مَا عِنْدَنَا فِیهَا(18) إِلاَّ التَّسْلِیمُ.

قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ أَحَبَّ اثْنَیْنِ(19) وَ أَبْغَضَ اثْنَیْنِ(20): أَحَبَّ الْخَطَرَ(21) فِیمَا بَیْنَ الصَّفَّیْنِ، وَ أَحَبَّ الْکَذِبَ فِی الاْءِصْلاَحِ، وَ أَبْغَضَ الْخَطَرَ فِی الطُّرُقَاتِ، وَ أَبْغَضَ الْکَذِبَ فِی غَیْرِ الاْءِصْلاَحِ(22)؛ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام إِنَّمَا قَالَ: «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا» إِرَادَةَ الاْءِصْلاَحِ، وَ دَلاَلَةً عَلی أَنَّهُمْ لاَ یَفْعَلُونَ(23)، وَ قَالَ یُوسُفُ علیه السلام إِرَادَةَ الاْءِصْلاَحِ».(24)

18 . عَنْهُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ أَبِی مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ، عَنْ عِیسَی بْنِ حَسَّانَ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «کُلُّ کَذِبٍ

ص: 294


1- فی الوافی : «من الرجل ، أی فیه ، فإنّ حروف الصفات یقوم بعضها مقام بعض . والخبث : خلاف الطیبة . والمراد من الحدیث أنّ الکذب فی الإصلاح بین الناس جائز وأنّه لیس بکذب محرّم ولا صدق ، بل هو قسم ثالث من الکلام» .
2- خَبُثَت نَفْسُه : ثَقُلت وغَثَت . النهایة ، ج 2 ، ص 5 (خبث) .
3- فی « ب ، ز ، ص ، بس » والوسائل والبحار : - «فتلقاه » .
4- فی « بر » وشرح المازندرانی والوافی : «قد سمعت » .
5- فی الوافی : - «قال » .
6- فی « بر ، بف » : - «من » .
7- فی « ز » : + «ما هو» .
8- الوافی، ج 5 ، ص 931 ، ح 3306 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 254 ، ح 16234 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 251 ، ح 19 .
9- فی شرح المازندرانی : «إنّه » .
10- یوسف (12) : 70.
11- فی « ص ، بر » والوافی : «قال » .
12- فی مرآة العقول : «وقال إبراهیم ، عطف علی الجملة السابقة بتقدیر «روّینا» . وقیل : « قال » هنا مصدر ؛ فإنّ القال والقیل مصدران کالقول ، فهو عطف علی قول یوسف » .
13- الأنبیاء (21) : 63 .
14- فی « بس » : - «واللّه» .
15- فی الوسائل : - «قال » .
16- فی « ب ، ج ، ز ، بر ، بس » والوسائل : - «قال » .
17- هکذا فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار . وفی المطبوع : «فقلت » .
18- فی « ج » : - «فیها » . وفی الوافی : «فیه » .
19- فی « د ، ص ، بر » والوافی : «اثنتین » .
20- فی « د ، بر ، بس » والوافی : «اثنتین » .
21- خَطَران الرجل : اهتزازه فی المشی وتبختره . ویَخْطِر فی مشیه ، أی یتمایل ویمشی مِشیةَ المتعجّب بنفسه . مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 290 (خطر).
22- فی « بر » والوافی : «إصلاح » .
23- فی البحار : «لایعقلون » .
24- الوافی، ج 5 ، ص 934 ، ح 3309 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 253 ، ح 16232 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 237 ، ح 4 .

بد دل مى شود، و تو به او بر مى خورى و به او مى گوئى از فلانى شنيدم كه در باره تو چنين و چنان خوبى مى گفت و تمجيد مى كرد، بر خلاف آنچه شنيدى.

17- از حسن صيقل، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

راستى ما از امام باقر (علیه السّلام) روايتى داريم در باره گفتار يوسف (علیه السّلام) كه: «أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ: «اى كاروان هر آينه شما دزد هستيد»، در پاسخ فرمود: به خدا دزدى نكردند، يوسف هم دروغ نگفت، ابراهيم (علیه السّلام) فرمود: «بلكه بزرگ آنان اين كار را كرده بپرسيد از آنها اگر كه مى توانستند سخن بگويند» امام (علیه السّلام) فرمود: به خدا آنها نكرده بودند و ابراهيم (علیه السّلام) هم دروغ نگفت، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اى صيقل! نزد شما در توجيه اين آيه چيست؟ گويد: گفتم: نزد ما جز تسليم در آن نيست، گويد: فرمود: راستى خدا دو چيز را دوست دارد و دو چيز را دشمن دارد، دوست دارد مردان بزرگ منشانه را در ميان دو صف (قشون اسلام و قشون كفر) و دوست دارد دروغ را در مقام اصلاح (ميان دو برادر دينى) و دشمن دارد گام زدن بزرگ منشانه را در ميان جاده ها (و خيابانها) و دشمن دارد دروغ گفتن را در غير مورد اصلاح، به راستى ابراهيم (علیه السّلام) گفت: «بلكه بزرگشان اين كار را كرده است» به قصد اصلاح (حال گمراهى بت پرستان و حفظ جان خود) و استدلال بر اينكه بت ها كارى نمى كنند و نمى توانند كرد، و يوسف (علیه السّلام) هم به قصد اصلاح (حال پدر و برادران خود) فرمود (به راستى شماها دزد هستيد).

18- از عيسى بن حسّان، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: از هر دروغى باز پرسى شود يك روزى، جز از سه كس:

ص: 295

مَسْؤُولٌ عَنْهُ(1) صَاحِبُهُ یَوْماً إِلاَّ کَذِباً(2) فِی ثَلاَثَةٍ(3): رَجُلٌ کَائِدٌ فِی حَرْبِهِ، فَهُوَ مَوْضُوعٌ(4) عَنْهُ؛ أَوْ رَجُلٌ أَصْلَحَ بَیْنَ اثْنَیْنِ یَلْقی هذَا

بِغَیْرِ مَا یَلْقَی بِهِ هذَا(5) ، یُرِیدُ بِذلِکَ(6) الاْءِصْلاَحَ مَا(7) بَیْنَهُمَا؛ أَوْ(8) رَجُلٌ وَعَدَ أَهْلَهُ شَیْئاً وَ هُوَ لاَ یُرِیدُ أَنْ یُتِمَّ لَهُمْ».(9)

19. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ(10)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ(11)، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «الْمُصْلِحُ لَیْسَ بِکَذَّابٍ(12)».(13)

20 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ یَحْیَی الْکَاهِلِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی مَوْلی آلِ سَامٍ، قَالَ:

حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام بِحَدِیثٍ، فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ لَیْسَ زَعَمْتَ(14) لِیَ السَّاعَةَ کَذَا وَ کَذَا؟ فَقَالَ(15): «لاَ». فَعَظُمَ ذلِکَ عَلَیَّ، فَقُلْتُ: بَلی وَ اللّهِ، زَعَمْتَ، فَقَالَ(16) : «لاَ وَ اللّهِ، مَا زَعَمْتُهُ». قَالَ: فَعَظُمَ(17) عَلَیَّ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ(18)، بَلی وَ اللّهِ قَدْ قُلْتَهُ، قَالَ: «نَعَمْ قَدْ قُلْتُهُ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ کُلَّ زَعْمٍ فِی الْقُرْآنِ کَذِبٌ؟».(19)

21. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ الْخُرَاسَانِیِّ(20) ، قَالَ:

کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ : «یَقُولُ إِیَّاکُمْ وَ الْکَذِبَ؛ فَإِنَّ کُلَّ رَاجٍ طَالِبٌ، وَ کُلَّ خَائِفٍ هَارِبٌ».(21)

22 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ

ص: 296


1- فی « ب » : «عن » .
2- فی الوافی : - «کذبا » .
3- أی فی ثلاثة اُمور ، لا أشخاصٍ . فقوله : «رجل » خبر لمبتدأ محذوف ولیس لجرّه وجه .
4- وضعتُ عنه دَینَه : أسقطته . المصباح المنیر، ص 662 (وضع) .
5- فی « ب ، ز » : - «هذا » .
6- فی « بر » : «بهذا » .
7- فی الوافی : «فیما » .
8- فی « بس » : «و » .
9- الوافی، ج 5 ، ص 934 ، ح 3310 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 253 ، ح 16233 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 242 ، ح 5 .
10- فی «جر» : «أحمد بن أبی عبداللّه» .
11- هکذا فی النسخ والوسائل . وفی المطبوع : «عبداللّه بن مغیرة» .
12- فی الکافی ، ح 2219 : «بکاذب » .
13- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الإصلاح بین الناس ، ح 2219 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن عبداللّه بن المغیرة ، عن معاویة بن عمّار ؛ وفیه ، نفس الباب ، ح 2221 ، عن عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن ابن محبوب ، عن معاویة بن وهب أو معاویة بن عمّار ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله وآخره الوافی، ج 5 ، ص 935 ، ح 3311 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 252 ، ح 16231 .
14- أکثر ما یقال الزعم فیما یشکّ فیه ، وهو المراد هنا ، ویدلّ علیه أنّ کلّ زعم فی القرآن کذب ، وقد صرّح به أرباب اللغة أیضا . قال فی الوافی : «الزعم _ مثلّثة _ قول الحقّ والباطل ، وأکثر ما یقال فیما یشکّ فیه . لمّا عبّر عبدالأعلی عمّا قال له الإمام علیه السلام بالزعم أنکره ، ثمّ لمّا عبّر عنه بالقول صدّقه ، ثمّ ذکر أنّ الوجه فی ذلک أنّ کلّ زعم جاء فی القرآن جاء فی الکذب» . وقال المجلسی : «وإن کان مراده مطلق القول ، أو القول عن علم فغرضه علیه السلام تأدیبه وتعلیمه آداب الخطاب مع أئمّة الهدی وسائر اُولی الألباب ... وأمّا یمینه علیه السلام علی عدم الزعم فهو صحیح ؛ لأنّه قصد به الحقیقة أو المجاز الشائع . وکأنّه من التوریة والمعاریض لمصلحة التأدیب أو تعلیم جواز مثل ذلک للمصلحة ».
15- فی « ج ، بس » : «قال » .
16- فی « ز ، ص ، بس» والوافی والوسائل : «قال » .
17- فی الوسائل : + «ذلک » .
18- فی « ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار : - «جعلت فداک » .
19- الوافی، ج 5 ، ص 935 ، ح 3312 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 256 ، ح 16240 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 244 ، ح 6 .
20- عُدّ أبو إسحاق الخراسانی من أصحاب أبی عبداللّه و أبی الحسن موسی والرضا علیهم السلام . فعلیه ، السند بظاهره مختلّ بالسقط أو الإرسال . راجع : رجال البرقی ، ص 43 ، و 52 ، و 53 ؛ رجال الطوسی ، ص 369 ، الرقم 5495 .
21- الأمالی للمفید ، ص 206 ، المجلس 23 ، ح 38 ، بسنده عن علیّ بن حدید ، قال : أخبرنی أبو إسحاق الخراسانی : صاحب کان لنا قال : کان أمیرالمؤمنین علیه السلام یقول ... ، مع زیادة فی أوّله الوافی، ج 5 ، ص 930 ، ح 3301 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 245 ، ح 16211 ؛ البحار ، ج 72 ، ص 246 ، ح 7 .

1- مردى كه در نبرد كيدى كند كه گناهى بر او نيست 2- مردى كه ميان دو كس اصلاح كند با اين برخورد كند به وصفى جز آنكه با آن برخورد كند 3- مردى كه به خانواده اش چيزى وعده دهد و قصد ندارد كه آن را به انجام رساند.

19- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

اصلاح كننده، دروغگو نيست.

20- از عبد الأعلى مولى آل سام، گفت: امام صادق (علیه السّلام) براى من حديثى گفت، من به او گفتم: قربانت! آيا هم اكنون تو نپنداشتى براى من چنين و چنان؟

در پاسخ فرمود: نه؛ اين بر من گران آمد و گفتم: آرى، به خدا پنداشتى؛ فرمود: نه، به خدا من به خدا من نپنداشتم آن را.

گويد: بر من گران آمد و گفتم: قربانت! آرى به خدا آن را گفتى، فرمود: آرى، آن را گفتم، آيا تو ندانستى كه كلمه زعم و پنداشت در قرآن همه در دروغ به كار رفته است.

21- امير المؤمنين (علیه السّلام) مى فرمود:

بپرهيزيد از دروغ، زيرا هر اميدوارى در جستجو است و هر ترسانى گريزان است.

22- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

ص: 297

الحَجّاجِ، ثَعْلَبَةَ، عَنْ مَعْمَرِ بْنِ عُمَرَ ، عَنْ عَطَاءٍ(1): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لاَ کَذِبَ عَلی مُصْلِحٍ» ثُمَّ تَلاَ: «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ»(2) ثُمَّ قَالَ(3) : «وَ اللّهِ، مَا سَرَقُوا، وَ مَا کَذَبَ» ثُمَّ تَلاَ(4) : «بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ

هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ»(5) ثُمَّ قَالَ: «وَ اللّهِ، مَا فَعَلُوهُ، وَ مَا کَذَبَ».(6)

بَابُ ذِی اللِّسَانَیْنِ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَوْنٍ الْقَلاَنِسِیِّ، عَنِ(7) ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ لَقِیَ الْمُسْلِمِینَ بِوَجْهَیْنِ وَ لِسَانَیْنِ، جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَهُ لِسَانَانِ(8) مِنْ نَارٍ».(9)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ مُسْکَانَ(10) ، ···

عَنْ أَبِی شَیْبَةَ الزُّهْرِیِّ(11): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ(12) یَکُونُ ذَا وَجْهَیْنِ وَ ذَا لِسَانَیْنِ(13)، یُطْرِی أَخَاهُ(14) شَاهِداً، وَ یَأْکُلُهُ(15) غَائِباً؛ إِنْ أُعْطِیَ حَسَدَهُ، وَ إِنِ ابْتُلِیَ(16) خَذَلَهُ».(17)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ رَفَعَهُ، قَالَ:

«قَالَ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ لِعِیسَی ابْنِ

ص: 298


1- هکذا فی «جر» والبحار ، ج 12 . وفی سائر النسخ والمطبوع والبحار ، ج 72 : «معمر بن عمرو ، عن عطاء» . والظاهر وقوع التحریف فی کلا التقریرین ، وأنّ الصواب هو «مَعْمَر بن عمر بن عطاء » ؛ فقد تقدّمت فی ح 2563 ، روایة ثعلبة عن مَعْمَر بن عمر بن عطاء . ومعمر هذا هو المذکور فی رجال البرقی ، ص 11 .
2- یوسف (12) : 70 .
3- فی الوافی : - «ثمّ » . وفی البحار ، ج 12 : «فقال » بدل « ثم قال » .
4- فی مرآة العقول : «وقوله : ثمّ تلا ، کلام الراوی ، والضمیر راجع إلی الصادق علیه السلام . أو کلام الإمام علیه السلام ، والضمیر راجع إلی الرسول صلی الله علیه و آله . والأوّل أظهر» .
5- الأنبیاء (21) : 63 .
6- الوافی، ج 5 ، ص 932 ، ح 3307 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 254 ، ح 16235 ؛ البحار ، ج 12 ، ص 54 ؛ و ج 72 ، ص 252 ، ح 20 .
7- فی « ب » : + «عبداللّه » .
8- فی « ب ، ص ، بس » وحاشیة « د » وثواب الأعمال : «لسان » .
9- ثواب الأعمال ، ص 319 ، ح 1 ، بسنده عن محمّد بن سنان . وفی الأمالی للصدوق ، ص 337 ، المجلس 54 ، ح 19 ؛ والخصال ، ص 38 ، باب الاثنین ، ح 19؛ ومعانی الأخبار ، ص 185 ، ح 2 ، بسند آخر عن محمّد بن سنان ، مع اختلاف یسیر . و فی الخصال ، ص 38 ، نفس الباب ، ح 18 ، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله . الاختصاص ، ص 32 ، مرسلاً ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 937 ، ح 3314 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 256 ، ح 16241 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 204 ، ح 12 .
10- هکذا فی « ص ، بف ، جر » . وفی «ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس » والمطبوع والوسائل والبحار : - «عن عبداللّه بن مسکان » . والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه ؛ فقد روی الحسین بن سعید الخبر فی الزهد ، ص 64 ، ح 5 ، عن علیّ بن النعمان ، عن ابن مسکان ، عن داود ، عن أبی شیبة الزهری ، عن أحدهما علیهماالسلام . وکذا رواه الصدوق فی الأمالی ، ص 337 ، المجلس 54 ، ح 18 ، بسنده عن علیّ بن النعمان ، عن عبداللّه بن مسکان ، عن داود بن فرقد ، عن أبی شیبة الزهری ، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ الباقر علیه السلام . ورواه فی ثواب الأعمال ، ص 319 ، ح 3 ، بسنده عن عثمان بن عیسی، عن عبداللّه بن مسکان ، عن أبی شیبة الزهری ، عن أبی جعفر علیه السلام . ویؤیَّد ذلک اشتراک علیّ بن النعمان و عثمان بن عیسی فی بعض الرواة والمشایخ ، ووحدة طبقتهما . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 11 ، ص 117 _ 122 ؛ و ج 12 ، ص 211 _ 212 . ثمّ إنّ لازم ما تقدّم ؛ من الزهد والأمالی ، سقوط داود أو داود بن فرقد من السند . وهذا الأمر أیضا مؤیَّد بما ورد فی الزهد ، ص 79 ، ح 42 من روایة ابن مسکان ، عن داود بن فرقد ، عن أبی شیبة الزهری ، و کذا ما ورد فی الزهد ، ص 149 ، ح 215 من روایة ابن مسکان ، عن داود ، عن زید بن أبی شیبة الزهری ؛ فقد ورد فی البحار ، ج 71 ، ص 266 ، ح 13 و فیه « ابن مسکان ، عن داود بن أبی یزید ، عن أبی شیبة الزهری » وداود بن أبی یزید هو داود بن فرقد کما فی رجال النجاشی ، ص 158 ، الرقم 418 ، ورجال البرقی ، ص 32 ، و رجال الطوسی ، ص 201 ، الرقم 2562 .
11- هکذا فی « ص ، جر » . وفی « ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والمطبوع والوسائل والبحار : «أبی شیبة ، عن الزهری » . وظهر مما تقدّم آنفا صحّة ما أثبتناه .
12- فی الوافی : - «عبد» .
13- فی « ب ، ز » : «اللسانین » .
14- فی الخصال : + «فی اللّه » . ویطری أخاه ، أی یحسن الثناء علیه .
15- هو یأکل الناس : یغتابهم . أساس البلاغة، ص 8 (أکل) .
16- فی الزهد : «ظلم » .
17- الزهد ، ص 64 ، ح 5، عن علیّ بن النعمان ، عن ابن مسکان ، عن داود ، عن أبی شیبة الزهری ، عن أحدهما علیهماالسلام ؛ ثواب الأعمال ، ص 319 ، ح 3، بسنده عن أحمدبن محمّد ، عن عثمان بن عیسی، عن عبداللّه بن مسکان ، عن أبی شیبة الزهری . وفی الأمالی للصدوق ، ص 337 ، المجلس 54 ، ح 18 ؛ والخصال ، ص 38 ، باب الاثنین ، ح 20 ؛ ومعانی الأخبار ، ص 185 ، ح 1 ، بسند آخر عن عبداللّه بن مسکان ، عن داود بن فرقد ، عن أبی شیبة الزهری . تحف العقول ، ص 395 ، عن الکاظم علیه السلام ، ضمن وصیّته للهشام ، مع اختلاف یسیر ؛ وفیه ، ص 488 ، عن العسکری علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 937 ، ح 3315 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 257 ، ح 16242 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 206 ، ح 13 .

بر اصلاح كننده دروغى نيست، سپس اين آيه را تلاوت كرد (70 سوره يوسف): «ايا كاروان راستى كه شما دزدانيد» سپس فرمود: به خدا دزدى نكردند و يوسف هم دروغ نگفت، سپس تلاوت كرد (63 سوره انبياء): «بلكه كرده است آن را بزرگ آنها، اين بپرسيد از آنها اگر كه سخن مى گويند» سپس فرمود: به خدا آنها نكرده بودند و ابراهيم (علیه السّلام) هم دروغ نگفت.

باب دو زبان

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه با دو مسلمان به دو رو، و دو زبان برخورد كند، روز قيامت بيايد و دو زبان از آتش دارد.

2- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

چه بد بنده اى است بنده اى كه داراى دو رو و دو زبان است، در حضور برادرش او را تمجيد كند و در پشت سر او بد گويد و از گوشت او بخورد، اگر به او بخشش كند، حسدش برد و اگر گرفتار شود او را واگذار و دنبال كار خود رود.

3- از عبد الرحمن بن حمّاد در حديثى كه آن را به معصوم رسانيده، گويد: خدا تبارك و تعالى به عيسى بن مريم (علیه السّلام) فرمود:

ص: 299

مَرْیَمَ علیه السلام (1): یَا عِیسی(2) ، لِیَکُنْ لِسَانُکَ فِی

السِّرِّ وَ الْعَلاَنِیَةِ لِسَاناً(3) وَاحِداً، وَ کَذلِکَ قَلْبُکَ، إِنِّی أُحَذِّرُکَ(4) نَفْسَکَ، وَ کَفی بِی(5) خَبِیراً، لاَ یَصْلُحُ لِسَانَانِ فِی فَمٍ وَاحِدٍ، وَ لاَ سَیْفَانِ فِی غِمْدٍ وَاحِدٍ، وَ لاَ قَلْبَانِ فِی صَدْرٍ وَاحِدٍ، وَ کَذلِکَ الاْءَذْهَانُ(6)».(7)

بَابُ الْهِجْرَةِ(8)

1. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ؛ وَ(9) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ رَفَعَهُ ، قَالَ: فِی وَصِیَّةِ الْمُفَضَّلِ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «لاَ یَفْتَرِقُ رَجُلاَنِ عَلَی الْهِجْرَانِ(10) إِلاَّ اسْتَوْجَبَ أَحَدُهُمَا الْبَرَاءَةَ وَ اللَّعْنَةَ، وَ رُبَّمَا اسْتَحَقَّ(11) ذلِکَ کِلاَهُمَا».

فَقَالَ لَهُ مُعَتِّبٌ: جَعَلَنِیَ اللّهُ(12) فِدَاکَ، هذَا الظَّالِمُ، فَمَا بَالُ الْمَظْلُومِ؟

قَالَ: «لاِءَنَّهُ لاَ یَدْعُو أَخَاهُ إِلی صِلَتِهِ، وَ لاَ یَتَغَامَسُ(13) لَهُ عَنْ(14) کَلاَمِهِ، سَمِعْتُ أَبِی علیه السلام یَقُولُ: إِذَا تَنَازَعَ اثْنَانِ، فَعَازَّ(15) أَحَدُهُمَا الاْآخَرَ، فَلْیَرْجِعِ الْمَظْلُومُ إِلی صَاحِبِهِ حَتّی یَقُولَ لِصَاحِبِهِ: أَیْ أَخِی أَنَا الظَّالِمُ ، حَتّی یَقْطَعَ الْهِجْرَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ صَاحِبِهِ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ حَکَمٌ عَدْلٌ، یَأْخُذُ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ».(16)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ(17) مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، عَنِ

ص: 300


1- فی « ج ، د ، ز بف » والوسائل والبحار : - «ابن مریم علیه السلام » .
2- فی الوافی : - «یا عیسی » .
3- فی « ب » : - «لسانا » .
4- فی « ب » و ثواب الأعمال : «اُحذّر » بدون الکاف .
5- فی الوسائل : «بک » .
6- فی الوافی : «وکذلک الأذهان ، یعنی کما أنّ الظاهر من هذه الأجسام لایصلح تعدّدها فی محلّ واحد ، کذلک باطن الإنسان الذی هو ذهنه وحقیقته لایصلح أن یکون ذا قولین مختلفین ، أو عقیدتین متضادّین» . وفی مرآة العقول : « أمّا قوله : فکذلک الأذهان ، فالفرق بینهما و بین القلب مشکل ... وربّما یقرأ بالدال المهملة من المداهنة فی الدین ، کما قال تعالی: «أَفَبِهذا الحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ» [الواقعة (56) : 81] وقال : «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ» [القلم (68) : 9] و هذا تصحیف وتحریف مخالف للنسخ المضبوطة» .
7- الکافی ، کتاب الروضة ، ضمن الحدیث الطویل 14918 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن علیّ بن أسباط ، عنهم علیهم السلام ، إلی قوله : «وکذلک قلبک » ، مع اختلاف یسیر. ثواب الأعمال ، ص 319 ، ح 5 ، بسنده عن علیّ بن أسباط ، عن عبدالرحمن بن أبی حمّاد ؛ الأمالی للصدوق ، ص 517 ، المجلس 78 ، ضمن الحدیث الطویل 1 ، بسنده عن علیّ بن أسباط ، عن علیّ بن أبی حمزة ، عن أبی بصیر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام إلی قوله : « وکذلک قلبک » مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 937 ، ح 3316 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 258 ، ح 16244 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 206 ، ح 14 .
8- فی « ب » : - «الهجرة » .
9- فی السند تحویل . ویروی المصنّف الخبر بطریقین : أحدهما: الحسین بن محمّد ، عن جعفر بن محمّد ، عن القاسم بن الربیع ؛ فقد تقدّمت فی الکافی ، ح 44 روایة الحسین بن محمّد ، عن جعفر بن محمّد ، عن القاسم بن الربیع عن مفضّل بن عمر . وتأتی فی الکافی ، ح 8361 روایة الحسین بن محمّد ، عن جعفر بن محمّد ، عن القاسم بن الربیع فی وصیّته للمفضّل بن عمر والصواب فی وصیّة المفضّل بن عمر ، کما ورد فی الوسائل، ج 17 ، ص 31 ، ح 21905 . والطریق الثانی واضح .
10- «الهَجْر » : ضدّ الوَصل ، یعنی فیما یکون بین المسلمین من عَتْب ومَوجِدة ، أو تقصیر یقع فی حقوق العِشرة والصُّحبة دون ما کان من ذلک فی جانب الدِّین . النهایة ، ج 5 ، ص 245 (هجر) .
11- فی « بر ، بف » والوافی : «استوجب » .
12- فی « ب » والوسائل : «جعلت » بدل « جعلنی اللّه » .
13- فی « بف » والوافی : «لایتعامس » بالعین المهملة . و فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 359 : «ولایتغامس ، فی أکثر النسخ بالغین المعجمة ، والظاهر أنّه بالمهملة کما فی بعضها . قال فی القاموس : تعامس : تغافل ، وعلیّ : تعامی علیّ . ویمکن التکلّف فی المهملة بما یرجع إلی ذلک من قولهم : غمسه فی الماء ، أی رمسه . والغمیس : اللیل المظلم والظلمة ، والشیء الذی لم یظهر الناس ولم یعرف بعد ، وکلّ ملتفّ یغتمس فیه أو یستخفی . قال فی النهایة : «العمس أن تری أنّک لاتعرف الأمر وأنت به عارف » .
14- فی « بس » والوسائل : «من » .
15- فی « د ، بف » وحاشیة « بر » : «فعال » ، أی جار ومال عن الحقّ . و«عازّه » : غالبه . مجمع البحرین ، ج 4 ، ص 26 (عزز).
16- الخصال ، ص 183 ، باب الثلاثة ، ح 251 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ، مع اختلاف . تحف العقول ، ص 513 ، ضمن وصیّة المفضّل بن عمر لجماعة الشیعة ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 919 ، ح 3276 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 261 ، ح 16253 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 184 ، ح 1 .
17- فی السند تحویل بعطف « محمّد بن إسماعیل ، عن الفضل بن شاذان » علی « علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه » .

اى عيسى! بايد زبانت در نهان و عيان يكى باشد و هم دلت چنين باشد، راستى من تو را در باره خودت حذر مى دهم و مانند من خبيرى بس است، دو زبان در يك دهان نشايد، و دو شمشير در يك غلاف نگنجد و دو دل در يك سينه نباشد و در نهاد انسان هم دو عقيده مخالف برجا نباشد.

باب قهر كردن از برادر دينى و ترك او

1- در وصيّت مفضل است كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

دو مرد به طور قهر كردن از هم جدا نشوند جز اينكه يكى از آنها مستحق بيزارى و لعنت است و بسا كه هر دو مستحقّ آن باشند، معتب به آن حضرت عرض كرد: خدا مرا قربانت كند، اين جزاى ظالم است، مظلوم چه تقصيرى دارد؟ فرمود: براى آنكه برادر خود را به پيوست و آتشى با خويش دعوت نمى كند و از گفته او صرف نظر نمى كند، شنيدم پدرم مى فرمود: هر گاه دو تن با هم ستيزه كردند و يكى بر ديگرى غلبه كرد، آن كه ستمديده نزد طرف ستمگرِ خود رود تا آنكه به او بگويد: اى برادر! من به تو ستم كردم، تا اينكه قهر و متاركه ميان او و رفيق او برطرف شود، زيرا خدا حكيم و عادل است، از ظالم داد مظلوم را مى ستاند.

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: بيش از

ص: 301

الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لاَ هِجْرَةَ فَوْقَ ثَلاَثٍ».(1)

3. حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ وُهَیْبِ بْنِ حَفْصٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الرَّجُلِ یَصْرِمُ(2) ذَوِی(3) قَرَابَتِهِ مِمَّنْ لاَ یَعْرِفُ الْحَقَّ، قَالَ: «لاَ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَصْرِمَهُ(4)».(5)

4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ، عَنْ عَمِّهِ مُرَازِمِ بْنِ حَکِیمٍ، قَالَ: کَانَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا یُلَقَّبُ شَلَقَانَ(6)، وَ کَانَ قَدْ صَیَّرَهُ فِی نَفَقَتِهِ(7)، وَ کَانَ سَیِّئَ الْخُلُقِ، فَهَجَرَهُ(8)، فَقَالَ لِی یَوْماً: «یَا مُرَازِمُ وَ(9) تُکَلِّمُ عِیسی؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ(10): «أَصَبْتَ ، لاَ خَیْرَ فِی الْمُهَاجَرَةِ».(11)

5. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْقَمَّاطِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ أَبِی علیه السلام : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَیُّمَا مُسْلِمَیْنِ تَهَاجَرَا، فَمَکَثَا ثَلاَثاً لاَ یَصْطَلِحَانِ(12) إِلاَّ کَانَا خَارِجَیْنِ مِنَ الاْءِسْلاَمِ، وَ لَمْ یَکُنْ(13) بَیْنَهُمَا وَلاَیَةٌ، فَأَیُّهُمَا سَبَقَ إِلی کَلاَمِ أَخِیهِ(14)، کَانَ السَّابِقَ إِلَی الْجَنَّةِ یَوْمَ الْحِسَابِ».(15)

ص: 302


1- الفقیه ، ج 4 ، ص 380 ، ح 5809 ؛ الخصال ، ص 183 ، باب الثلاثة ، ح 250 ؛ الأمالی للطوسی ، ص 391 ، المجلس 14 ، ح 8 ، وفیه مع زیادة فی آخره ، وفی کلّها بسند آخر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 920 ، ح 3278 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 260 ، ح 16251 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 185 ، ح 2 .
2- «الصرم» : القطع ، وصرمت أخی وصارمته وتصارمنا، و بینهما صُرم وصَریمة : قطیعة . راجع : أساس البلاغة ، ص 253 (صرم) .
3- فی « بف » والوافی : «ذا » .
4- فی مرآة العقول : «هذا الخبر بالباب الآتی أنسب ، وکأنّه کان مکتوبا علی الهامش فاشتبه علی الکتّاب وکتبوه هاهنا».
5- مسائل علیّ بن جعفر ، ص 149 ، ح 192 ، بسند آخر عن موسی بن جعفر علیه السلام ، وتمام الروایة : «وسألته عن الرجل یصرم أخاه أو ذا قرابته ممّن لایعرف الولایة ، قال : إن لم یکن علی طلاق أو عتق فلیکلّمه » الوافی، ج 5 ، ص 920 ، ح 3279 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 261 ، ح 16254 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 185 ، ح 3 .
6- فی مرآة العقول : «شلقان ، بفتح الشین وسکون اللام لقب لعیسی بن أبی منصور . وقیل : إنّما لقّب بذلک لسوء خلقه ، من الشلق وهو الضرب بالسوط وغیره . وقد روی فی مدحه أخبار کثیرة» .
7- فی الوافی : «قد صیّره فی نفقته ، أی جعله قیّما علیها متصرّفا فیها ، أو جعله من جملة عیاله» .
8- قال المحققّ الشعرانی : «عبارة الخبر غیر مستقیمة لاتفسّر بغیر تکلّف ؛ لأنّ القائل إمّا مرازم أو علیّ بن حدید ، فإن کان الأوّل ، کان الواجب أن یقول : هجرنی ، لاهجره . وإن کان الثانی ، وجب أن یقول : قال له یوما : یا مرازم ، لا قال لی . وروی الخبر فی رجال أبی علیّ بغیر کلمة : لی » . وقیل فی حلّه وجوه : قال المازندرانی : «والظاهر أنّ الضمیر المنصوب فی قوله : فهجره راجع إلی مرازم ، و کان مرازم یقوم بکثیر من خدمات أبی عبداللّه علیه السلام » . وعکس المجلسی ، حیث قال : « هجره ، أی هجر مرازم عیسی، فعبّر عنه ابن حدید هکذا » ثم نقل عن الشهید بأنّه قال : «ولعلّ الصواب : هجرته » . وقال الفیض : «فهجره ، أی فهجر عیسی أباعبداللّه علیه السلام وخرج من عنده بسبب سوء خلقه مع أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام الذین کان مرازم منهم » . واحتمل المازندرانی بعیدا علی هذا الوجه قراءة نکلّم بصیغة المتکلّم مع الغیر، وصحّفه المجلسی . وأمّا الشعرانی ، فإنّه استظهر ما قاله الفیض ، ثمّ قال : «وهذا یستقیم من غیر تکلّف . ولایحتاج إلی قراءة تکلّم علی صیغة المتکلّم مع الغیر ؛ لأنّ الظاهر أنّ شلقان لمّا هجر الإمام وخرج من داره أبغضه خدّامه علیه السلام وکانوا فی معرض الهجر ، فنبهّهم الإمام علی أن یعفو عن سوء خلقه ولایهاجروه » . راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 389 و405 ؛ الوافی ، ج 5 ، ص 920 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 361 .
9- فی « ص ، بر ، بف » والوافی : - «و » . وفی مرآة العقول : «وتکلّم ، فی بعض النسخ بدون العاطف . وعلی تقدیره فهو عطف علی مقدّر ، أی تواصل وتکلّم ونحو هذا. وهو استفهام علی التقدیرین علی التقریر ، ویحتمل الأمر علی بعض الوجوه » .
10- فی « بر » والوافی والبحار : «قال » .
11- الوافی، ج 5 ، ص 920 ، ح 3280 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 261 ، ح 16252 ، وتمام الروایة فیه : «لاخیر فی المهاجرة » ؛ البحار ، ج 75 ، ص 185 ، ح 4 .
12- فی « ج » : «لایصلحان » . وفی مرآة العقول : «کأنّ الاستثناء من مقدّر ، أی لم یفعلا ذلک إلاّ کانا خارجین، وهذا النوع من الاستثناء شائع فی الأخبار . ویحتمل أن یکون «إلاّ» هنا زائدة» .
13- فی الوافی : «ولم تکن » .
14- فی الوافی : «صاحبه » .
15- مصادقة الإخوان ، ص 48 ، ح 1 ، عن داود بن کثیر . الأمالی للطوسی ، ص 391 ، المجلس 14 ، ح 8 ، بسند آخر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «لا یحلّ لمسلم أن یهجر أخاه فوق ثلاثة أیّام ، والسابق یسبق إلی الجنّة » الوافی، ج 5 ، ص 919 ، ح 3277 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 262 ، ح 16255 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 186 ، ح 5 .

سه روز قهر كردن و متاركه روا نيست.

3- از ابى بصير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم مردى كه با خويشِ خود قطع مراوده مى كند براى آنكه به مذهب شيعه نيستند؟ فرمود: شايسته نيست كه از آنها ببرد و قطع مراوده كند.

4- از مرازم بن حكيم، گويد: يكى از اصحاب ما كه او را شلقان مى گفتند، خدمت امام صادق (علیه السّلام) بود، آن حضرت خرج او را مى داد (او را ناظر بر خرج خانه خود كرده بود خ ل) و مردى بود بد اخلاق (و مرازم با او قهر كرده بود) يك روز امام به من گفت: اى مرازم! آيا با عيسى سخن مى گوئى؟ (يعنى با هم صلح كرديد) من در پاسخ گفتم: آرى، فرمود: بسيار خوب كردى، در قهر و متاركه خيرى نيست.

5- از داود بن كثير، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: پدرم فرمود كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

هر دو نفر مسلمانى كه از هم قهر كنند و سه روز بر آن حال بمانند و صلح نكنند، هر دو از اسلام خارج باشند و ميان آنها پيوست دينى نباشد و هر كدام پيشى گيرد به سخن گفتن با برادر مسلمان خود، او است كه روز حساب پيشى گيرد به رفتن در بهشت.

ص: 303

6 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یُغْرِی(1) بَیْنَ الْمُوءْمِنِینَ مَا لَمْ یَرْجِعْ أَحَدُهُمْ(2) عَنْ دِینِهِ(3)، فَإِذَا فَعَلُوا ذلِکَ اسْتَلْقی عَلی قَفَاهُ وَ تَمَدَّدَ(4)، ثُمَّ قَالَ: فُزْتُ؛ فَرَحِمَ اللّهُ امْرَأً أَلَّفَ بَیْنَ وَلِیَّیْنِ لَنَا، یَا مَعْشَرَ(5) الْمُوءْمِنِینَ، تَأَلَّفُوا وَ تَعَاطَفُوا».(6)

7. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ(7)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَحْفُوظٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لاَ یَزَالُ إِبْلِیسُ(8) فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ(9) الْمُسْلِمَانِ؛ فَإِذَا الْتَقَیَا اصْطَکَّتْ(10) رُکْبَتَاهُ، وَ تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ(11)، وَ نَادی: یَا وَیْلَهُ ، مَا لَقِیَ مِنَ الثُّبُورُ(12)».(13)

بَابُ قَطِیعَةِ الرَّحِمِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی حَدِیثٍ: أَلاَ إِنَّ(14) فِی التَّبَاغُضِ الْحَالِقَةَ(15)، لاَ أَعْنِی حَالِقَةَ الشَّعْرِ، وَ لکِنْ حَالِقَةَ الدِّینِ».(16)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ

ص: 304


1- أغریت بین القوم : مثل أفسدتُ وَزنا ومعنیً . المصباح المنیر ، ص 446 (غری) .
2- فی « بر » : «أحدهما » . بناءً علی تثنیة « المؤمنین » .
3- فی « بف » : «ذنبه » .
4- فی « بف » : «مدّ یده » . والتمدّد : الاستراحة وإظهار الفراغ من العمل والراحة .
5- فی « د » والوافی : «معاشر» .
6- الوافی، ج 5 ، ص 921 ، ح 3281 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 216 ، ح 16122 ، من قوله : «فرحم اللّه امرأً ألّف » ؛ البحار ، ج 75 ، ص 187 ، ح 6 .
7- هکذا فی « بف » وحاشیة « د » والوسائل . وفی « ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس » والمطبوع والبحار : «سعید» . والصواب ما أثبتناه ، کما أنّ الصواب فی عنوان محمّد بن مسلم المذکور بعده هو محمّد بن سالم ، وتقدّم تفصیل الکلام فی الکافی ، ذیل ح 1642 و 2127 ؛ فراجع .
8- فی الوسائل : «الشیطان » .
9- فی « بر » وحاشیة « د » والوافی : «تهاجر » . وفی « بف » : «تهاجرا » .
10- «الاصطکاک » : افتعال من الصَّکّ . قلبت التاء طاءً ؛ لأجل الصاد . والصَّکّ : ضرب الشیء بالشیء شدیدا . النهایة ، ج 3 ، ص 43 ؛ ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 1000 (صکک) .
11- فی حاشیة « د » : «مفاصله » . و«تخلّعت أوصاله » ، أی تفکّکت ؛ من الخلع ، و هو زوال فی المفاصل من غیر بینونة . یقال : أصابه خَلَع فی یده ورجله . و«الأوصال » : الأعضاء . النهایة ، ج 5 ، ص 194 (وصل) . وراجع : ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 517 ؛ القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 959 (خلع) .
12- «الثبور » : الهلاک . وقد ثَ_بَر یثبُر ثبورا . النهایة ، ج 1 ، ص 206 (ثبر).
13- الوافی، ج 5 ، ص 921 ، ح 3282 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 262 ، ح 16256 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 187 ، ح 7 .
14- فی « ز ، ص » والوافی : «وإنّ » .
15- «الحالقة » : الخَصلَة التی من شأنها أن تحلِق ، أی تُهلِک وتستأصل الدِّین ، کما یستأصل الموسی الشَعْرَ . النهایة ، ج 1 ، ص 428 (حلق) .
16- الزهد ، ص 75 ، ح 30 ؛ والأمالی للمفید ، ص 180 ، المجلس 23 ، ح 2 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله . وفی الفقیه ، ج 4 ، ص 189 ، ضمن الحدیث الطویل 5433 ؛ والتهذیب ، ج 9 ، ص 176 ، ضمن الحدیث الطویل 14 ؛ وکتاب سلیم بن قیس ، ص 924 ، ضمن الحدیث الطویل 69 ، بسند آخر عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، والموجود فیها قطعة منه ، وهی : «إنّ البغضة حالقة الدین » . راجع : نهج البلاغة ، ص 116 ، الخطبة 86 ؛ وتحف العقول ، ص 152 الوافی، ج 5 ، ص 915 ، ح 3268 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 240 ، ح 16195 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 132، ح 101 .

6- از زراره كه امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

راستى شيطان ميان دو مؤمن آشوب گرى مى كند تا يكى از آنها از دين خود برنگشته باشد و چون چنين كنند به پشت خوابد و استراحت كند و سپس گويد: كامياب شدم، پس خدا رحمت كند مردى كه ميان دو تن از دوستانِ ما الفت اندازد و آنها را صلح دهد، اى گروه مؤمنان! با هم الفت گيريد و مهرورزى كنيد.

7- از ابى بصير، از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

پيوسته تا دو مسلمان با هم قهرند، ابليس شاد است و چون آشتى كنند، زانوهايش بلرزد و بهم بخورد و بندهايش از هم بگسلد و فرياد كشد: اى واى بر من از آنچه به هلاكت رسد.

باب قطع رحم

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود كه:

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است در ضمن حديثى كه: هلا به راستى در دشمنى با يك ديگر از بن بر كنى است، مقصودم از بن بركندن موى نيست، ولى از بن كندن دين است.

2- از حذيفه بن منصور، گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ص: 305

مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «اتَّقُوا الْحَالِقَةَ؛ فَإِنَّهَا تُمِیتُ الرِّجَالَ» قُلْتُ: وَ مَا الْحَالِقَةُ؟ قَالَ: «قَطِیعَةُ الرَّحِمِ».(1)

3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّ إِخْوَتِی وَ بَنِی عَمِّی قَدْ ضَیَّقُوا عَلَیَّ الدَّارَ، وَ أَلْجَأُونِی مِنْهَا إِلی بَیْتٍ، وَ لَوْ تَکَلَّمْتُ أَخَذْتُ(2) مَا فِی أَیْدِیهِمْ؟ قَالَ: فَقَالَ لِیَ: «اصْبِرْ؛ فَإِنَّ اللّهَ سَیَجْعَلُ لَکَ فَرَجاً(3)».

قَالَ: فَانْصَرَفْتُ، وَ وَقَعَ الْوَبَاءُ فِی سَنَةِ(4) إِحْدی وَ ثَلاَثِینَ وَ مِائَةٍ(5)، فَمَاتُوا _ وَ اللّهِ _ کُلُّهُمْ، فَمَا بَقِیَ مِنْهُمْ أَحَدٌ، قَالَ: فَخَرَجْتُ، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ، قَالَ(6): «مَا حَالُ أَهْلِ بَیْتِکَ؟» قَالَ: قُلْتُ لَهُ(7): قَدْ مَاتُوا _ وَ اللّهِ(8) _ کُلُّهُمْ، فَمَا بَقِیَ مِنْهُمْ أَحَدٌ، فَقَالَ: «هُوَ بِمَا(9) صَنَعُوا بِکَ؛ وَ بِعُقُوقِهِمْ(10) إِیَّاکَ وَ قَطْعِ رَحِمِهِمْ بُتِرُوا(11)، أَ تُحِبُّ أَنَّهُمْ بَقُوا، وَ أَنَّهُمْ(12) ضَیَّقُوا عَلَیْکَ؟» قَالَ: قُلْتُ: إِی وَ اللّهِ.(13)

4 . عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ(14)، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «فِی کِتَابِ عَلِیٍّ علیه السلام : ثَلاَثُ خِصَالٍ(15) لاَ یَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتّی یَری وَبَالَهُنَّ(16): الْبَغْیُ، وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ، وَ الْیَمِینُ الْکَاذِبَةُ؛ یُبَارِزُ(17) اللّهَ بِهَا، وَ إِنَّ أَعْجَلَ الطَّاعَةِ(18) ثَوَاباً لَصِلَةُ(19) الرَّحِمِ، وَ إِنَّ الْقَوْمَ لَیَکُونُونَ(20) فُجَّاراً، فَیَتَوَاصَلُونَ،

ص: 306


1- الوافی، ج 5 ، ص 915 ، ح 3267 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 493 ، ح 27677 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 133 ، ح 102 .
2- فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 365 : «علیّ الدار ، أی الدار التی ورثناها من جدّنا . «ولو تکلّمت أخذت» یمکن أن یقرأ علی صیغة المتکلّم ، أی لو نازعتهم وتکلّمت معهم یمکننی أن آخذ منهم ، أفعل ذلک أم أترکهم ؟ أو یقرأ علی الخطاب ، أی لو تکلّمت أنت معهم یعطونی ، فلم یر علیه السلام المصلحة فی ذلک . أو الأوّل علی الخطاب ، والثانی علی المتکلّم . والأوّل أظهر » .
3- فی « بس » : «فرحا » بالحاء المهملة.
4- فی مرآة العقول : - « سنة » .
5- فی « ب ، ج ، د ، ص ، بر ، بس ، بف » وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول : - «ومائة » . وعلی هذه النسخ المراد ذلک ، وأسقط الراوی «المائة» للظهور .
6- فی « ب » : + «لی » . وفی الوسائل : + «له » .
7- فی « ب ، ج ، د ، ز ، ص » والوافی والبحار : - «له » .
8- فی « ب » : - «واللّه » .
9- فی حاشیة « بر » والوافی : «ممّا » . وفی «ب» : «قد صنعوا» .
10- فی الوافی : «ولعقوقهم » .
11- فی « ب » : «تبرّوا » . وفی « د ، بس » : «تبروا » بالتخفیف ، أی اُهلکوا . و«بتروا» أیضا بمعناه . وفی مرآة العقول : «هو _ أی بتروا _ فی بعض النسخ بتقدیم الموحّدة علی المثنّاة الفوقانیّة ، وفی بعضها بالعکس . فعلی الأوّل إمّا علی بناء المعلوم من المجرّد من باب علم ، أو المجهول من باب نصر وعلی الثانی علی المجهول من باب ضرب ، أو التفعلیل » .
12- فی « د » : «وهم » . وفی مرآة العقول : «الواو إمّا للحال والهمزة مکسورة ، أو للعطف والهمزة مفتوحة » .
13- الوافی، ج 5 ، ص 916 ، ح 3272 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 493 ، ح 27675 ، من قوله : «قال : ما حال أهل بیتک» إلی قوله : «وقطع رحمهم بتروا» ؛ البحار ، ج 74 ، ص 133 ، ح 103 .
14- فی « ج » وحاشیة « بر » : + «بن محمّد » . وفی البحار : «محمّد بن أحمد » . وهو سهو ؛ فإنّ المراد من محمّد بن أحمد فی مشایخ محمّد بن یحیی ، هو محمّد بن أحمد بن یحیی ، ولم یعهد فی شیء من الأسناد روایته عن الحسن بن محبوب مباشرةً .
15- فی الوسائل : «ثلاثة » بدل « ثلاث خصال » .
16- «الوبال » : من وَبُل المرتَع وَبالاً ووَبالةً ، بمعنی وَخُم . ولمّا کان عاقبة المرعی الوخیم إلی شرٍّ ، قیل فی سوء العاقبة : وَبال . والعمل السیّئ وبال علی صاحبه . المصباح المنیر ، ص 646 (وبل) .
17- فی مرآة العقول : «وقد یقرأ : یُبارَز ، علی بناء المجهول ورفع الجلالة».
18- فی الوافی : «الطاعات » .
19- فی « بف » : «فَصِلَة» .
20- فی « ب » : «لیکون » .

از (حالقه) بپرهيزيد، زيرا كه مردم را به مرگ مى كشاند، گفتم: حالقه چيست؟ فرمود: قطع رحم است.

3- يكى از اصحاب ما گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

برادران و عموزادگانم در خانه به من سخت گرفتند و آن را به من تنگ كردند تا مرا به يك اطاق در آن خانه پناهنده كرده اند و اگر اقدام كنم (اگر شما سخن گوئيد خ ل) هر چه در دست آنها است بستانم. گويد: در پاسخم فرمود: صبر كن، زيرا خدا براى تو گشايشى فراهم كند، گويد: برگشتم و در سال [صد] سى و يك وبائى آمد و به خداوند سوگند، همه مردند و يكى از آنها نماند، گويد: من مسافرت كردم و چون خدمت آن حضرت رسيدم فرمود:

حال خاندانت چطور است؟ گفتم: هر آينه به خداوند همه آنها مردند و كسى از آنها زنده نمانده است، فرمود: آن براى اين است كه با تو بد كردند و حق تو را نشناختند، تو از قطع رحم آنها بپرهيز، همه نابود شدند، تو دوست داشتى كه زنده باشند و به تو تنگ بگيرند؟

گفتم: آرى به خدا.

4- از امام باقر (علیه السّلام) كه در كتاب على (علیه السّلام) است كه سه خصلت باشند هر كه داراى آنها باشد، نميرد تا بد عاقبتى آنها را ببيند: شورش و ستمگرى، قطع رحم و قسم دروغ كه بدان با خدا مبارزه و هم نبردى مى شود، و به راستى طاعتى كه زودتر ثوابش عايد مى شود، صله رحم است، و راستى كه مردمى نابكارند و با هم صله رحم كنند و اموالشان فراوان شود و ثروتمند گردند و به راستى كه

ص: 307

فَتَنْمِی(1) أَمْوَالُهُمْ وَ یُثْرُونَ(2)، وَ إِنَّ الْیَمِینَ الْکَاذِبَةَ وَ قَطِیعَةَ الرَّحِمِ لَتَذَرَانِ(3) الدِّیَارَ بَلاَقِعَ(4) مِنْ أَهْلِهَا، وَ تَنْقُلُ(5) الرَّحِمَ، ···

وَ إِنَّ(6) نَقْلَ(7) الرَّحِمِ انْقِطَاعُ النَّسْلِ».(8)

5. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ، فَشَکَا إِلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام أَقَارِبَهُ، فَقَالَ لَهُ : «اکْظِمْ غَیْظَکَ(9) وَ افْعَلْ» فَقَالَ: إِنَّهُمْ یَفْعَلُونَ(10) وَ یَفْعَلُونَ؟ فَقَالَ: «أَ تُرِیدُ(11) أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُمْ، فَلاَ یَنْظُرَ اللّهُ إِلَیْکُمْ؟».(12)

6. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لاَ تَقْطَعْ رَحِمَکَ وَ إِنْ قَطَعَتْکَ(13)».(14)

7. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ

الثُّمَالِیِّ، قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام فِی خُطْبَتِهِ(15): «أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ». فَقَامَ إِلَیْهِ عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْکَوَّاءِ الْیَشْکُرِیُّ(16)، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ، أَ وَ تَکُونُ(17) ذُنُوبٌ تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ وَیْلَکَ(18)، قَطِیعَةُ الرَّحِمِ، إِنَّ أَهْلَ الْبَیْتِ لَیَجْتَمِعُونَ وَ یَتَوَاسَوْنَ(19) وَ هُمْ فَجَرَةٌ، فَیَرْزُقُهُمُ اللّهُ ، وَ إِنَّ أَهْلَ الْبَیْتِ(20) لَیَتَفَرَّقُونَ(21) وَ یَقْطَعُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً، فَیَحْرِمُهُمُ اللّهُ وَ هُمْ أَتْقِیَاءُ».(22)

ص: 308


1- فی « ز ، بر » والوافی : «فتنمو » . وفی مرآة العقول : «فتنمی ، علی بناء الإفعال ، أو کیمشی ... وعلی الإفعال الضمیر للصلة و «یثرون » أیضا یحتمل الإفعال والمجرّد ، کیرضون أو یدعون . ویحتمل بناء المفعول » .
2- من الثروة وهی کثرة المال . وفی « د ، بر» : «یَثرون » . وفی الخصال : «ویبرّون ، فتزاد أعمارهم » بدل «یثرون » .
3- فی الأمالی للمفید : «تدع » . وذرته أذَرُه وَذرا : ترکته . قالوا : وأماتت العرب ماضیَه ومصدرَه ، فإذا اُرید الماضی قیل : ترک . وربّما استعمل الماضی علی قلّة ، ولا یستعمل منه اسم فاعل . المصباح المنیر ، ص 654 (وذر).
4- «البلاقع » : جمع بَلْقَع وبَلقَعَة . وهی الأرض القفر التی لاشیء بها . یرید أنّ الحالِف بها والقاطع لرحمه یفتقر ویذهب ما فی بیته من الرزق . وقیل : هو أن یفرّق اللّه شمله ویغیّر علیه ما أولاه من نِعَمه . النهایة ، ج 1 ، ص 153 (بلقع) .
5- فی « ب ، ج ، ز ، ص ، بس » : «وینقل » . وفی مرآة العقول : «ویمکن أن یقرأ تنقل ، علی بناء المفعول ، فالواو للحال » . وفی الخصال ومعانی الأخبار : «تثقلان » .
6- فی « ز » : «فإنّ » .
7- فی الخصال ومعانی الأخبار : «تثقل » .
8- الکافی ، کتاب الأیمان والنذر والکفّارات ، باب الیمین الکاذبة ، ح 14686 ، من قوله : «وإنّ الیمین الکاذبة» . وفی الزهد ، ص 106 ، ح 109 ، عن الحسن بن محبوب . الخصال ، ص 124 ، باب الثلاثة ، ح 119 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن خالد؛ ثواب الأعمال ، ص 261 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن محمّد ، إلی قوله : «یبارز اللّه بها» ؛ الأمالی للمفید ، ص 98 ، المجلس 11 ، ح 8 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن الحسن بن محبوب ، إلی قوله : «بلاقع من أهلها » . معانی الأخبار ، ص 264 ، ح 1 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، من قوله : «إنّ الیمین الکاذبة» ، مع زیادة فی أوّله ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر . ثواب الأعمال ، ص 269 ، ح 3 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الفقیه ، ج 3 ، ص 367 ، ح 4298 ، مرسلاً عن الصادق علیه السلام ، وفیهما من قوله : «إنّ الیمین الکاذبة» إلی قوله : «بلاقع من أهلها» مع اختلاف . تحف العقول ، ص 294 ، عن أبی جعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 917 ، ح 3273 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 492 ، ح 27674 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 134 ، ح 104 .
9- فی « ب ، ز ، بس » : - «غیظک » وفی البحار : «غیظهم » .
10- فی حاشیة « ز » : «یقطعون » .
11- فی « ب » : «ترید » بدون الهمزة .
12- الوافی، ج 5 ، ص 916 ، ح 3271 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 273 ، ح 16289 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 137 ، ح 105 .
13- فی الجعفریّات : «قطعک » .
14- الجعفریّات ، ص 188 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع زیادة فی أوّله الوافی، ج 5 ، ص 916 ، ح 3270 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 273 ، ح 16290 ؛ وج 21 ، ص 493، ح 27676 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 137 ، ح 106 .
15- فی الوافی : «خطبة » .
16- فی مرآة العقول : «ابن الکوّاء کان من رؤساء الخوارج لعنهم اللّه ، ویشکر اسم أبی قبیلتین کان هذا الملعون من إحداهما» .
17- فی « ب ، ج ، بف » والبحار : «یکون » .
18- فی « بس » : «ویک » .
19- «المواساة » : المشارکة والمساهمة فی المعاش والرزق . وأصلها الهمزة فقلبت واوا تخفیفا . النهایة ، ج 1 ، ص 50 (أسا) .
20- فی حاشیة « بر » : «بیت » .
21- فی « بر » وحاشیة « د » : «لیفترقون » .
22- راجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب فی تفسیر الذنوب ، ح 3008 و 3009 ؛ وعلل الشرائع ، ص 584 ، ح 27 ؛ ومعانی الأخبار ، ص 269 ، ح 1 و 2 ؛ والاختصاص ، ص 238 الوافی، ج 5 ، ص 917 ، ح 3274 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 273 ، ح 16288 ؛ و ج 21 ، ص 493 ، ح 27678، وفیهما ملخّصا . البحار ، ج 74 ، ص 137 ، ح 107 .

قسم دروغ و قطع رحم، خانمانها را ويران و بيابان خشك و خالى كنند كه اهلش نابود گردند و خويشى را از جاى بر آرند (تباه كنند خ ل) و از جا برآوردن خويشى مايه قطع نسل است.

5- از عنبسه بن عابد، گويد: مردى به امام صادق (علیه السّلام) از خويشانِ خود شكايت كرد، به او فرمود: خشمت را فرو خور و اقدام كن (خوبى كن خ ل) در پاسخ گفت: آنان مى كنند و مى كنند (يعنى هر گونه عمل زيانبخشى را) فرمود: تو هم مى خواهى چون آنان باشى تا خدا به شما نظر ترحم نكند (يعنى در دنيا و آخرت لطف خود را از شما دريغ دارد).

6- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

از خويش خود مبر و گرچه او از تو ببرد.

7- امير المؤمنين (علیه السّلام) در خطبه خود فرمود:

پناه برم به خدا از گناهانى كه زود نابود كنند، عبد اللّه بن كوّاء يشكرى خدمت آن حضرت برخاست و گفت: يا امير المؤمنين! آيا گناهانى هستند كه زود نابود كنند؟ فرمود: آرى، واى بر تو، آن قطع رحم است، راستى كه خاندانى با هم فراهم شوند و با هم كمك كنند و با اينكه بد كارند خدا به آنها روزى مى دهد، و به راستى خاندانى از هم جدا مى شوند و با يك ديگر قطع رحم مى كنند و خدا آنها را محروم مى كند با اينكه پرهيزكارند.

ص: 309

8 . عَنْهُ(1)، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : إِذَا قَطَعُوا(2) الاْءَرْحَامَ(3)، جُعِلَتِ الاْءَمْوَالُ فِی أَیْدِی الاْءَشْرَارِ».(4)

بَابُ الْعُقُوقِ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَدِیدِ بْنِ حَکِیمٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «أَدْنَی الْعُقُوقِ(5) أُفٍّ، وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ شَیْئاً(6) أَهْوَنَ مِنْهُ لَنَهی عَنْهُ».(7)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ(8) علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : کُنْ بَارّاً، وَ اقْتَصِرْ(9) عَلَی الْجَنَّةِ، وَ إِنْ کُنْتَ عَاقّاً فَظّاً(10)، فَاقْتَصِرْ(11) عَلَی النَّارِ».(12)

3 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ، عَنْ عُبَیْسِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ صَالِحٍ الْحَذَّاءِ(13)، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ کُشِفَ غِطَاءٌ مِنْ أَغْطِیَةِ الْجَنَّةِ، فَوَجَدَ رِیحَهَا مَنْ کَانَتْ(14) لَهُ رُوحٌ مِنْ مَسِیرَةِ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ إِلاَّ صِنْفا وَاحِدا(15)» قُلْتُ: مَنْ هُمْ؟ قَالَ: «الْعَاقُّ لِوَالِدَیْهِ».(16)

ص: 310


1- الضمیر راجع إلی أحمد بن أبی عبداللّه المذکور فی السند السابق .
2- فی حاشیة « بر » : «قطعت » .
3- فی « ص » : «الرحم » .
4- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب فی عقوبات المعاصی العاجلة ، ضمن ح 2824 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه وعدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد جمیعا عن ابن محبوب ، وفیه : «عن أبی جعفر علیه السلام قال : وجدنا فی کتاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله ...» . علل الشرائع ، ص 584 ، ضمن ح 26 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن ابن محبوب ؛ الأمالی للصدوق ، ص 308 ، المجلس 51 ، ضمن ح 2 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب ، وفیهما : «عن أبی جعفر علیه السلام قال : وجدنا فی کتاب علیّ علیه السلام ، قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله ...». تحف العقول ، ص 51 ، ضمن الحدیث ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی، ج 5 ، ص 918 ، ح 3275 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 273 ، ح 16287 ؛ و ج 21 ، ص 493 ، ح 27679 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 138 ، ح 108 .
5- یقال : عقّ والِدَه یعقّه عقوقا ، فهو عاقّ : إذا آذاه وخرج علیه ، وهو ضدّ البِرّ به . النهایة ، ج 3 ، ص 277 (عقق).
6- فی « بر » والوافی : + «هو» .
7- عیون الأخبار، ج 2 ، ص 44 ، ح 160 ؛ وصحیفة الرضا علیه السلام ، ص 82 ، ح 181 ، بسند آخر عن الرضا، عن أبیه ، عن جعفر بن محمّد علیهم السلام . تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 285 ، ح 38 ، عن حریز ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 912 ، ح 3263 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 500 ، ح 27693 .
8- فی الوسائل : «عن أبی عبداللّه » .
9- فی « ص » وحاشیة « بر » والوسائل : «اقصر» . وفی مرآة العقول : «فاقتصر » . والاقتصار علی الشیء: الاکتفاء به . الصحاح ، ج 2 ، ص 795 (قصر) .
10- فی « ب ، ج ، ز ، بس » والوسائل : - «فظّا » . ورجل فَظّ : ذو فظاظة ، أی فیه غِلظ فی منطقه وتجهّم . والفَظّ : الکریه الخُلق . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1405 ؛ المفردات للراغب ، ص 640 (فظّ) .
11- فی « ص » وحاشیة « د » والوسائل : «فاقصر» .
12- الوافی، ج 5 ، ص 911 ، ح 3258 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 500 ، ح 27692 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 60 ، ح 23 .
13- لایبعد وقوع التحریف فی العنوان ، وأنّ الصواب فیه هو «صبّاح الحذّاء» ؛ فقد روی القاسم بن إسماعیل عن عبیس بن هشام کتاب صبّاح الحذّاء ، کما فی رجال النجاشی ، ص 201 ، الرقم 538 ، والفهرست للطوسی ، ص 247 ، الرقم 368 ، وامّا صالح الحذّاء ، فقد روی القاسم بن إسماعیل کتابه مباشرةً ، وهذا یقتضی تأخّر طبقة صالح الحذّاء عن طبقة صبّاح الحذّاء . راجع : رجال النجاشی ، ص 199 ، الرقم 531 ؛ الفهرست للطوسی ، ص 246 ، الرقم 365 .
14- فی الوسائل : «کان » .
15- هکذا فی «بر » والوافی . وهو مقتضی القاعدة . وفی سائر النسخ والمطبوع : «صنف واحد» .
16- الخصال ، ص 37 ، باب الاثنین ، ح 15 ، بسند آخر عن أبی جعفر ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ الفقیه ، ج 3 ، ص 444، ح 4542، مرسلاً عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیهما قطعة منه ، وهی : «إنّ الجنّة لتوجد ریحها من مسیرة خمسمائة عام ، ولا یجدها عاقّ ولادیّوث » مع زیادة فی آخره الوافی، ج 5 ، ص 911 ، ح 3261 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 501 ، ح 27694 ؛ البحار ، ج 7 ، ص 224 ، ح 143 ؛ و ج 74 ، ص 60 ، ح 24 .

8- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود كه:

امير المؤمنين (علیه السّلام) فرموده است: هر گاه قطع رحم گردد، اموال در دست اشرار نهاده گردد.

باب عقوق و ناسپاسى (پدر و مادر)

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود: كمترين ناسپاسى، گفتن «افّ» است (به روى پدر و مادر) و اگر خدا عز و جل چيزى را آسان تر از آن مى دانست، از آن غدقن مى كرد (زيرا مقصود نهى از هر گونه بى ادبى و ترك احترام پدر و مادر است و براى تأكيد، كمترين فرد را مورد نهى ساخته تا افراد بزرگتر به وجه شايسته ترى كناره گيرى شود).

2- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

نيك رفتار باش (با پدر و مادر) و در بهشت باش، و اگر عاق و جفا كار باشى، پس به دوزخ بساز.

3- از يعقوب بن شعيب، از امام صادق (علیه السّلام) كه چون روز قيامت شود يك پرده از پرده هاى بهشت را بر گيرند، هر جاندارى از مسافت پانصد سال بوى آن را بشنود جز يك دسته، گفتم: آنان كيانند؟

فرمود: عاق والدين خود.

ص: 311

4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بِرٌّ(1) حَتّی یُقْتَلَ الرَّجُلُ(2) فِی سَبِیلِ اللّهِ، فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ(3) فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ، وَ إِنَّ فَوْقَ کُلِّ(4) عُقُوقٍ عُقُوقاً حَتّی یَقْتُلَ الرَّجُلُ(5) أَحَدَ وَالِدَیْهِ، فَإِذَا فَعَلَ ذلِکَ فَلَیْسَ

فَوْقَهُ عُقُوقٌ».(6)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ نَظَرَ إِلی أَبَوَیْهِ نَظَرَ مَاقِتٍ(7) _ وَ هُمَا ظَالِمَانِ لَهُ _ لَمْ یَقْبَلِ اللّهُ لَهُ(8) صَلاَةً».(9)

6. عَنْهُ(10)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُرَاتٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام (11)، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی کَلاَمٍ لَهُ: إِیَّاکُمْ وَ عُقُوقَ الْوَالِدَیْنِ؛

فَإِنَّ رِیحَ الْجَنَّةِ تُوجَدُ(12) مِنْ مَسِیرَةِ أَلْفِ عَامٍ، وَ لاَ یَجِدُهَا عَاقٌّ، وَ لاَ قَاطِعُ رَحِمٍ(13)، وَ لاَ شَیْخٌ زَانٍ، وَ لاَ جَارُّ(14) إِزَارِهِ خُیَلاَءَ(15)، إِنَّمَا الْکِبْرِیَاءُ لِلّهِ(16) رَبِّ الْعَالَمِینَ».(17)

7. عَنْهُ(18)، عَنْ یَحْیَی بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلاَدِ(19)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لَوْ عَلِمَ(20) اللّهُ شَیْئاً(21) أَدْنی مِنْ أُفٍّ لَنَهی عَنْهُ ، وَ هُوَ مِنْ أَدْنَی الْعُقُوقِ؛ وَ مِنَ الْعُقُوقِ أَنْ یَنْظُرَ الرَّجُلُ إِلی وَالِدَیْهِ، فَیُحِدَّ(22) النَّظَرَ إِلَیْهِمَا».(23)

8. عَلِيُّ(24)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ

ص: 312


1- فی قوله صلی الله علیه و آله : «فوق کلّ ذی برّ برّ » وجوه : یقرأ « برّ » الأوّل والثانی بالکسر بتقدیر مضاف فی الأوّل ، أی فوق برّ کل ذی برّ ، أو فی الثانی ، أی ذو برّ ، أو الحمل علی المبالغة . أو یقرأ بکسر الأوّل وفتح الثانی . و هو الأظهر عند المجلسی . و«البرّ » : الاتّساع فی الإحسان . راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 394 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 372 ؛ القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 499 ؛ مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 219 (برر).
2- فی الکافی ، ح 8309 والتهذیب : - « الرجل » .
3- فی البحار : - «فإذا قتل فی سبیل اللّه » .
4- فی التهذیب والوسائل : + «ذی » .
5- فی التهذیب : - «الرجل » .
6- الکافی ، کتاب الجهاد ، باب فضل الشهادة ، ح 8309 ، إلی قوله : «فلیس فوقه برّ » . وفی التهذیب ، ج 6 ، ص 122 ، ح 209 ، بسنده عن السکونی ، عن جعفر ، عن أبیه ، عن آبائه علیهم السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ الخصال ، ص 9 ، باب الواحد ، ح 31 ، بسنده عن إسماعیل بن مسلم السکونی ، عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهماالسلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله . الجعفریّات ، ص 186 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، إلی قوله : «یقتل الرجل أحد والدیه » مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 912 ، ح 3262 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 501 ، ح 27695 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 60 ، ح 25 .
7- فی الوسائل : + «لهما» . و«المَقْت» فی الأصل : أشدّ البغض . النهایة ، ج 4 ، ص 346 (مقت) .
8- فی « ب » : - « له » .
9- الوافی، ج 5 ، ص 911 ، ح 3259 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 501 ، ح 27696 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 61 ، ح 26 .
10- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
11- الظاهر أنّ المراد من أبی جعفر علیه السلام ، هو محمّد بن علیّ الباقر علیه السلام ؛ فقد روی محمّد بن الفرات ، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ الباقر علیه السلام فی الأمالی للصدوق ، ص 169 ، المجلس 36 ، ح 17 . وقد روی الصدوق الخبر بسنده عن محمّد بن علیّ الکوفی ، عن علیّ بن عثمان ، عن محمّد بن الفرات . ورواه ابن شاذان أیضا فی مائة منقبة ، ص 57 ، بسنده عن أحمد بن محمّد قال : حدّثنی محمّد بن علیّ ، قال : حدّثنی علیّ بن عثمان ، قال : حدّثنی محمّد بن فرات ، عن محمّد بن علیّ الباقر علیه السلام . فعلیه ، لایبعد سقوط الواسطة بین محمّد بن علیّ ومحمّد بن فرات فی سندنا هذا، أووقوع إرسال بینهما. و یؤیّد ذلک ما یأتی فی الکافی ، ح 14680 من روایة أحمد بن أبی عبداللّه ، عن محمّد بن علیّ ، عن علیّ بن عثمان بن رزین ، عن محمّد بن فرات خال أبی عمّار الصیرفی .
12- فی « ج ، ص ، بر » والوسائل : «یوجد » .
13- فی « ب ، ج ، بس » والوسائل : - «رحم » .
14- یجوز فیه الإعمال أیضا.
15- فی شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 395 : «والظاهر أنّ «خیلاء » حال عن فاعل « جارّ » أی جارّ ثوبه علی الأرض متبخترا متکبّرا مختالاً ، أی متمایلاً فی جانبیه . وأصله من المخیلة ، وهی القطعة من السحاب تمیل فی جوّ السماء هکذا وهکذا ، کذلک المختال یتمایل لعُجبه بنفسه وکبره ، و هی مشیة المطیطا» . وفی مرآة القعول ، ج 10 ، ص 373 : ویطلق الإزار _ بالکسر _ غالبا علی الثوب الذی یشدّ علی الوسط تحت الرداء ، وکأنّ جفاة العرب کانوا یطیلون الإزار ، فیجرّ علی الأرض . ویمکن أن یراد هنا مطلق الثوب کما فسّره فی القاموس بالملحفة ، فیشمل تطویل الرداء وسائر الأثواب» .
16- فی « بر ، بف » والوافی : «الکبر رداء اللّه » بدل « الکبریاء للّه » .
17- الکافی ، کتاب العقیقة ، باب برّ الأولاد ، ذیل ح 10620 ؛ والتهذیب ، ج 8 ، ص 113 ، ذیل ح 390 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ معانی الأخبار ، ص 330 ، ح 1 ، بسند آخر ومع زیادة فی آخره ، وفیه : «أخبرنی جبرئیل علیه السلام ...» ، وفی کلّها من قوله : «فإنّ ریح الجنّة» إلی قوله : «ولاجارّ إزاره خیلاء» . الکافی ، کتاب الوصایا ، باب صدقات النبیّ صلی الله علیه و آله وفاطمة و... ، ذیل ح 13279 ، بسندین آخرین عن أبی عبداللّه علیه السلام من دون الإسناد إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ الغیبة للطوسی ، ص 197 ، ذیل ح 161 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام من دون الإسناد إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفی الأخیرین إلی قوله : «ولاقاطع رحم » ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 911 ، ح 3260 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 501 ، ح 27697 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 61 ، ح 27 .
18- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد .
19- هکذا فی النسخ . وفی المطبوع : + «[السلمی ]» .
20- فی الوسائل : «یعلم » .
21- فی « د » والوافی : + «هو» .
22- فی مرآة العقول : «فیحدّ النظر ، علی بناء المجرّد، أو علی بناء الإفعال ؛ من تحدید السکّین أو السیف مجازا» .
23- الزهد ، ص 105 ، ح 106 ، عن إبراهیم بن أبی البلاد ، عن أبیه ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 912 ، ح 3264 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 502 ، ح 27698 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 64 ، ح 28 .
24- هکذا فی النسخ وحاشیة المطبوع . وفی المطبوع : «علیّ» . والصواب ما أثبتناه ، والضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد ؛ فقد روی أحمد عن أبیه کتاب هارون بن الجهم ، کما فی الفهرست للطوسی ، ص 496 ، الرقم 784 ، وروی عن أبیه ، عنه فی عددٍ من الأسناد . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 19 ، ص 398 _ 400 . وأمّا روایة إبراهیم بن هاشم والد علیّ عن هارون بن الجهم ، فلم نجدها فی موضع ، بل روی علیّ بن إبراهیم بن هاشم ، عن أبیه ، عن محمّد بن خالد البرقی کتاب هارون بن الجهم . راجع : رجال النجاشی ، ص 438 ، الرقم 1178 .

4- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

بالاى دست هر نيكو كارى يك نيكى است تا اينكه مرد در راه خدا كشته شود و چون در راه خدا كشته شد، بالاى آن عمل بهترى نيست، و روى هر ناسپاسى ناسپاسى ديگر است تا كسى يكى از پدر و مادر خود را بكشد و چون چنين كرد، بالاى آن ناسپاسى ديگر نباشند.

5- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه به نظر دشمنى به پدر و مادر ستمكار بر خود هم نگاه كند، خدا نمازش را نپذيرد.

6- از امام باقر (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در ضمن سخن خود فرمود: بپرهيزيد از ناسپاسى پدر و مادر، زيرا بوى بهشت از مسافت هزار سال راه شنيده شود، و عاق والدين و قاطع رحم و پيره مرد زناكار و متكبّر آن را نشنود، و كبريا از آن پروردگار جهانيان است.

7- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

اگر خدا چيزى را كمتر ازاف مى دانست، از آن نهى مى كرد آن از كمترين مراتب ناسپاسى است و از ناسپاسى است كه كسى به پدر و مادر خيره نگاه كند.

8- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

ص: 313

سُلَیْمَانَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ أَبِی علیه السلام (1) نَظَرَ إِلی رَجُلٍ وَ مَعَهُ ابْنُهُ یَمْشِی ، وَ الاِبْنُ مُتَّکِئٌ(2) عَلی ذِرَاعِ الاْءَبِ» قَالَ: «فَمَا کَلَّمَهُ أَبِی علیه السلام مَقْتاً(3) لَهُ حَتّی فَارَقَ الدُّنْیَا».(4)

9. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ حَدِیدِ بْنِ حَکِیمٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «أَدْنَی الْعُقُوقِ أُفٍّ، وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ أَیْسَرَ مِنْهُ لَنَهی عَنْهُ».(5)

بَابُ الاِنْتِفَاءِ(6)

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ(7):

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «کَفَرَ(8) بِاللّهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ(9)».(10)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «کَفَرَ بِاللّهِ مَنْ تَبَرَّأَ مِنْ نَسَبٍ وَ إِنْ دَقَّ».(11)

3 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ رِجَالٍ شَتّی: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیهماالسلام ، أَنَّهُمَا قَالاَ: «کُفْرٌ بِاللّهِ الْعَظِیمِ الاِنْتِفَاءُ(12) مِنْ حَسَبٍ(13) وَ إِنْ دَقَّ».(14)

ص: 314


1- هکذا فی « ص ، بر » والوافی . وفی سائر النسخ والمطبوع : - « علیه السلام » . وفی « ب » : + «قد» .
2- فی « د » : «متّکٍ » . وهو من تخفیف الهمزة بقلبها یاءً وحذفها.
3- فی « ص»: + «أبدا » .
4- الوافی، ج 5 ، ص 912 ، ح 3265 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 502 ، ح 27699 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 64 ، ح 29 .
5- راجع : ح 1 من هذا الباب الوافی، ج 5 ، ص 912 ، ح 3263 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 500 ، ذیل ح 27693 .
6- «الانتفاء» : التبرّی ، والمراد التبرّی عن نسب باعتبار دناءته عرفا . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1826 (نفی) .
7- روی ابن أبی عمیر عن أبی بصیر فی کثیرٍ من الأسناد بالتوسُّط ، وعمدة الوسائط بینهما هم علیّ بن أبی حمزة و أبو أیّوب الخرّاز وأبان بن عثمان وعبداللّه بن مسکان وأبو المغراء حمید بن المثنّی ومنصور بن یونس . وهؤلاء کلّهم من أحداث أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام وقد بقی بعضهم _ کعلیّ بن أبی حمزة _ إلی زمن الرضا علیه السلام . وابن أبی عمیر لم یدرک کبار أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام الذین رووا عن أبی جعفر الباقر علیه السلام ، ومنهم أبو بصیر . وما ورد فی بعض الأسناد القلیلة ممّا یوهم ذلک لایأمن من خللٍ .
8- إنّ الحکم بکفره ینافیه أنّ ترک الواجب لیس بکفر مُخرج عن أصل الإیمان . اُجیب عنه بوجوه : لعلّ ذلک بما إذا کان مستحلاًّ ؛ لأنّ مستحلّ قطع الرحم کافر . أو المراد بالکفر ، کفر النعمة؛ لأنّ قطع النسب کفر لنعمة المواصلة . أو یراد به أنّه شبیه بالکفر ؛ لأنّ هذا الفعل یشبه فعل أهل الکفر ؛ لأنّهم کانوا یفعلونه فی الجاهلیّة . أو یراد بالکفر هنا ما یطلق علی أصحاب الکبائر . راجع : شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 396 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 376.
9- « وإن دقّ » ، أی و إن کان حقیرا . مجمع البحرین ، ج 5 ، ص 162 (دقق).
10- الوافی، ج 5 ، ص 1067 ، ح 3592 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 506 ، ح 27710 ؛ و ج 28 ، ص 355 ، ح 34954 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 138 ، ح 109 .
11- الوافی، ج 5 ، ص 1067 ، ح 3592 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 506 ، ذیل ح 27710.
12- فی الوسائل : «من انتفی » بدل « الانتفاء » .
13- فی « ز » : «الحسب » . وفی « بس » : «نسب » . و«الحسب » فی الأصل : الشرف بالآباء وما یعدّه الإنسان من مفاخر آبائه . ویقال : حَسَبه دینُه ، ویقال : ماله . النهایة ، ج 1 ، ص 381 ؛ الصحاح ، ج 1 ، ص 110 (حسب) . وفی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 376 : «والمراد بالحسب أیضا ، النسب الدنیّ ؛ فإنّ الأحساب غالبا تکون بالأنساب . ویحتمل علی بعد أن لاتکون « من » صلة للانتفاء ، بل تکون للتعلیل ، أی بسبب حسب حصل له أو لآبائه القریبة . وحینئذٍ فی قوله : وإن دقّ ، تکلّف إلاّ علی بعض الوجوه البعیدة السابقة . وربّما یقرأ علی هذاالوجه : الانتقاء ، بالقاف ، أی دعوی النقاوة والامتیاز والفخر بسبب حسب . وهو تصحیف » .
14- الفقیه ، ج 4 ، ص 98 ، ذیل ح 5174 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 1067 ، ح 3593 ؛ الوسائل، ج 21 ، ص 506 ، ح 27711 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 139 ، ح 110 .

پدرم به مردى نگاه كرد كه پسرش به همراه راه مى رفت و به شانه پدرش تكيه كرده بود و آن حضرت با او (يعنى پسر- از مجلسى (رحمه الله) سخن نگفت از بد داشتن او تا از دنيا رفت.

9- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

كمترين عقوق ناسپاسى گفتن: اف است، و اگر خدا چيزى را از آن آسان تر مى دانست از آن نهى مى كرد.

باب انكار نسب و نژاد

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

به خدا كافر شده كسى كه از نژاد و نسب خود بيزارى جويد گرچه كم ارزش و پست باشد.

2- از امام صادق (علیه السّلام) به همين مضمون.

3- از امام باقر (علیه السّلام):

نفى حسب و گرچه پست و كم ارزش باشد كفر است.

ص: 315

بَابُ مَنْ آذَی الْمُسْلِمِینَ وَ احْتَقَرَهُمْ(1)

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِیَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّی مَنْ آذی(2) عَبْدِیَ الْمُوءْمِنَ(3)، وَ لْیَأْمَنْ(4) غَضَبِی مَنْ أَکْرَمَ عَبْدِیَ الْمُوءْمِنَ، وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ مِنْ خَلْقِی فِی الاْءَرْضِ(5) فِیمَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ إِلاَّ مُوءْمِنٌ وَاحِدٌ مَعَ إِمَامٍ عَادِلٍ، لاَسْتَغْنَیْتُ بِعِبَادَتِهِمَا عَنْ جَمِیعِ مَا خَلَقْتُ(6) فِی أَرْضِی(7)، وَ لَقَامَتْ سَبْعُ(8) سَمَاوَاتٍ(9) وَ أَرَضِینَ بِهِمَا، وَ لَجَعَلْتُ لَهُمَا مِنْ(10) إِیمَانِهِمَا أُنْساً لاَ یَحْتَاجَانِ إِلی أُنْسِ سِوَاهُمَا(11)».(12)

2. عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُنْذِرِ بْنِ یَزِیدَ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادی(13) مُنَادٍ: أَیْنَ الصُّدُودُ(14) لاِءَوْلِیَائِی؟ فَیَقُومُ قَوْمٌ لَیْسَ عَلی وُجُوهِهِمْ لَحْمٌ(15)، فَیُقَالُ: هوءُلاَءِ الَّذِینَ آذَوُا الْمُوءْمِنِینَ، وَ نَصَبُوا(16) لَهُمْ وَ عَانَدُوهُمْ، وَ عَنَّفُوهُمْ(17) فِی دِینِهِمْ، ثُمَّ یُوءْمَرُ(18) بِهِمْ إِلی جَهَنَّمَ».(19)

3. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه

ص: 316


1- فی « ص » : «وأحقرهم » .
2- فی المحاسن وثواب الأعمال : «أذلّ » .
3- فی المحاسن : - «المؤمن » .
4- فی « بر » : «ولیؤمن » .
5- فی « ب » : - «فی الأرض » .
6- فی « بر ، بف » : «خلقته » .
7- فی « بر » : «الأرض » .
8- فی « ب » : - «سبع » .
9- فی « ب » : «السماوات » .
10- فی البحار : - «من » .
11- فی الوافی : - «ولو لم یکن _ إلی _ سواهما » . وفی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 378 : «اُنس ، إمّا مضاف إلی « سواهما » أو منوّن و«سواهما » استثناء » .
12- المحاسن ، ص 97 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 61 ، بسنده عن الحسن بن محبوب ، عن هشام بن سالم ، عن معلّی بن خنیس ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . ثواب الأعمال ، ص 284 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن محمّد ، عن الحسن بن محبوب ، عن هشام بن سالم ، عن المعلّی بن خنیس ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفیهما إلی قوله : «من أکرم عبدی المؤمن » . راجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الرضا بموهبة الإیمان ... ، ح 2327 ؛ والمؤمن ، ص 33 ، ح 63 ؛ ومصادقة الإخوان ، ص 74 ، ح 1 الوافی، ج 5 ، ص 959 ، ح 3369 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 264 ، ح 16263، إلی قوله : «من أکرم عبدی المؤمن » ؛ البحار ، ج 75 ، ص 152 ، ح 22.
13- فی « د ، بر » والوافی : «ینادی » .
14- فی « بر » والوافی : «المؤذون » . وفی مرآة العقول : «أین الصدود لأولیائی ، کذا فی أکثر نسخ الکتاب وثواب الأعمال وغیرهما ، وتطبیقه علی ما یناسب المقام لایخلو من تکلّف » ثمّ ذکر معانی الصدّ وأنّ أکثرها مناسبة لکن بتضمین معنی التعرّض وقال : «وفی بعض النسخ : المؤذون لأولیائی ، فلا یحتاج إلی تکلّف » . وفی شرح المازندرانی : «أی أین المعرضون عن الأولیاء المعادون لهم ؟ أو أین المانعون لهم عن حقوقهم ؟ أو أین المستهزئون بهم ؟ و «الصدّ » جاء لهذه المعانی » . وراجع : النهایة ، ج 3 ، ص 15 (صدد).
15- فی الوافی : «إنّما سقط لحم وجوههم لأنّهم کاشفوهم بوجوههم الشدیدة من غیر استحیاء من اللّه ومنهم» .
16- «النَّصب » : المعاداة . یقال : نصبت لفلان نَصْبا : إذا عادیته . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 173 (نصب) .
17- «التعنیف » : التوبیخ والتقریع واللَّوم . یقال : أعنَفْتُه وعنّفته . النهایة، ج 3 ، ص 309 (عنف) .
18- فی « بر » والوافی : «فیؤمر » .
19- ثواب الأعمال ، ص 306 ، ح 1 ، بسنده عن المفضّل بن عمر، مع زیادة فی آخره الوافی، ج 5 ، ص 959 ، ح 3370 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 264 ، ح 16264 ؛ البحار ، ج 7 ، ص 201 ، ح 83 ؛ و ج 75 ، ص 154 ، ح 23.

باب در كسى كه مسلمانان را آزار كند و خوار شمارد

1- از هشام بن سالم، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

خدا عز و جل فرمايد: بايد به جنگ با من اعلام شود هر كه بنده مؤمن مرا آزارد و بايد از خشمم آسوده باشد هر كه بنده مؤمنم را گرامى دارد و اگر در روى زمين از مشرق تا مغرب آفريده اى نباشد از آفريده هايم جز يك مؤمن به همراه پيشواى عادلى، من به عبادت آنها از هر آنچه در زمينم آفريدم بى نياز باشم و هفت آسمان و زمين ها بدانها بر پا باشند و از ايمانشان براى آنها آرامشى مقرر سازم كه نيازمند به آرامش ديگرى نباشند.

2- از مفضل بن عمر كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

چون روز رستاخيز شود يك جارچى جار زد: كجايند روگردانان از دوستانم؟ پس مردمى بر پا شوند كه چهره آنها گوشت ندارد و گفته شود: اينانند آن كسانى كه مؤمنان را آزردند و در برابر آنها ايستادند و با آنها لجبازى كردند و به آنها در دينشان سخت گرفتند. سپس فرمان شود كه آنها را به دوزخ برند.

3- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

خدا تبارك و تعالى فرموده است:

ص: 317

السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَالَ اللّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً، فَقَدْ أَرْصَدَ(1) لِمُحَارَبَتِی».(2)

4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ

مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ(3)، عَمَّنْ ذَکَرَهُ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ حَقَرَ(4) مُوءْمِناً مِسْکِیناً(5) أَوْ غَیْرَ مِسْکِینٍ(6)، لَمْ یَزَلِ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَاقِراً لَهُ(7) مَاقِتاً(8) حَتّی یَرْجِعَ عَنْ مَحْقَرَتِهِ(9) إِیَّاهُ».(10)

5. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ یَقُولُ: مَنْ أَهَانَ لِی(11) وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی، وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِی».(12)

6. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، 2 / 29

عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : قَدْ نَابَذَنِی(13) مَنْ أَذَلَّ عَبْدِیَ الْمُوءْمِنَ».(14)

7. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی(15)؛ وَ أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ(16)، عَنْ حَمَّادِ بْنِ بَشِیرٍ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ :

ص: 318


1- فی مرآة العقول : «أرصد ... یمکن أن یقرأ علی بناء المفعول » . و «أرصد لمحاربتی » أی استند محاربتی . یقال : أرصَدتُ له الشیء : إذا جعلت له عُدّة . والإرصاد فی الشرّ . وعن ابن أعرابی : رَصَدت وأرصدت فی الخیر والشرّ جمیعا . مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 52 (رصد).
2- المؤمن ، ص 69 ، ح 184، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 960 ، ح 3371 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 155 ، ح 24.
3- ورد الخبر فی أصل الحسین بن عثمان المطبوع فی ضمن الاُصول الستّة عشر ، ص 318 ، ح 493 ، هکذا : «حسین و محمّد بن أبی حمزة ، عمّن ذکراه ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ...» والراوی لهذا الأصل ، محمّد بن أبی عمیر ، کما هو مذکور فی ابتدائه . فعلیه الظاهر وقوع التحریف فی ما نحن فیه ، وأنَّ الصواب عَطْفُ محمّد بن أبی حمزة علی الحسین بن عثمان . یؤیّد ذلک _ مضافا إلی روایة ابن أبی عمیر کتاب محمّد بن أبی حمزة ، کما فی رجال النجاشی ، ص 358 ، الرقم 961 ، والفهرست للطوسی ، ص 419 ، الرقم 642 ، ومضافا إلی ما ورد فی الأسناد من کثرة روایات ابن أبی عمیر ، عن محمّد بن أبی حمزة _ ما ورد فی الکافی ، ح 6980 و 8074 و 10083 و 11150 من روایة علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن الحسین بن عثمان ومحمّد بن أبی حمزة . وأمّا ما ورد فی الکافی ، ح 12205 من روایة ابن أبی عمیر عن الحسین بن عثمان ، عن محمّد بن أبی حمزة ، فالمذکور فی بعض النسخ المعتبرة : «ومحمّد بن أبی حمزة» .
4- فی « ج ، ص » والوافی : «حقّر» بالتشدید . وهو جائز.
5- «المسکین » وهو بفتح المیم فی لغة بنی أسد وبکسرها عند غیرهم : الذی لاشیء له . والفقیر : الذی له بُلغة من العَیْش . وقال الأصمعی : المسکین أحسن حالاً من الفقیر . والمسکین أیضا : الذلیل المقهور وإن کان غنیّا . المصباح المنیر، ص 283 (سکن) .
6- فی البحار : - «غیر مسکین » .
7- فی الوافی : - «له » .
8- «المقت » فی الأصل : أشدّ البغض . النهایة ، ج 4 ، ص 346 (مقت).
9- فی البحار : «حقرته » .
10- المحاسن ، ص 97 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 60 ؛ وثواب الأعمال ، ص 299 ، ح 1 ، بسند آخر . المؤمن ، ص 68 ، ح 182 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 961 ، ح 3375 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 270 ، ح 16282 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 157 ، ح 26.
11- فی « ج » : - «لی » .
12- المؤمن ، ص 69 ، ح 185 ، عن المعلّی بن خنیس الوافی، ج 5 ، ص 960 ، ح 3372 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 266 ، ح 16267 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 158 ، ح 27.
13- «المنابذة» : انتباذ الفریقین للحرب ، والمعاداة جهارا . ونَبَذنا علیهم علی سواء ، أی نابذناهم الحربَ إذا أنذرهم وأنذروه . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1447 (نبذ).
14- الوافی، ج 5 ، ص 960 ، ح 3373 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 271 ، ح 16283 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 158 ، ح 28.
15- فی البحار : «عن أحمد ، عن ابن عیسی» . وهو سهو واضح .
16- فی الوسائل : «عن ثعلبة بن میمون وعلیّ بن عقبة جمیعا » بدل «عن علیّ بن عقبة» .

هر كس به يك دوستى از من اهانت كند، محققاً به جنگ با من كمين كرده است.

4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه مؤمن مستمند يا غير مستمندى را خوار شمارد، پيوسته خدا عز و جل او را خوار و دشمن دارد تا از خوار شمردن آن مؤمن برگردد.

5- از معلى بن خنيس، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: راستى خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:

هر كه يك دوست از من اهانت كند، محققاً به نبرد با من كمين گرفته است و من به يارى دوستانم از همه چيز شتابان ترم.

6- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

خدا عز و جل فرموده:

هر كه بنده مؤمنم را خوار كند، آشكارا به جنگ با من برخاسته.

7- از حمّاد بن بشير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: خدا عز و جل فرمايد:

هر كه دوستى از مرا اهانت كند، محققاً براى نبرد با من كمين كرده است، و هيچ بنده با عملى به من نزديك نشود كه محبوب تر باشد نزد من از عمل بدان چه بر او واجب كردم، و به راستى كه او

ص: 319

مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی، وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ(1) بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتّی أُحِبَّهُ؛ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ(2)، وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ، وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا؛ إِنْ(3) دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ، وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ(4) شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ(5) مَوْتِ(6) الْمُوءْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ، وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ».(7)

8 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْقَمَّاطِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «لَمَّا أُسْرِیَ(8) بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، قَالَ: یَا رَبِّ، مَا حَالُ الْمُوءْمِنِ عِنْدَکَ؟ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ، مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ(9)، وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِی، وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ(10) شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ(11) وَفَاةِ الْمُوءْمِنِ، یَکْرَهُ الْمَوْتَ، وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ؛ وَ إِنَّ(12) مِنْ عِبَادِیَ الْمُوءْمِنِینَ(13) مَنْ لاَ یُصْلِحُهُ إِلاَّ الْغِنی، وَ(14) لَوْ صَرَفْتُهُ إِلی غَیْرِ ذلِکَ لَهَلَکَ(15) ، وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُوءْمِنِینَ مَنْ لاَ یُصْلِحُهُ إِلاَّ الْفَقْرُ، وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلی غَیْرِ ذلِکَ لَهَلَکَ، وَ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی(16) بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ(17) حَتّی أُحِبَّهُ، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً(18) سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ، وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا؛

إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ».(19)

ص: 320


1- فی « بر ، بف » : «عبدی » .
2- قال المحقّق الطوسی فی شرح الإشارات والتنبیهات ، ج 3 ، ص 389 : «أمّا التحلیة ... فبیان درجاتها بالإجمال : أنّ العارف إذا انقطع عن نفسه واتّصل بالحقّ رأی کلَّ قدرة مستغرقة فی قدرته المتعلّقة بجمیع المقدورات ، وکلَّ علم مستغرقا فی علمه الذی لایعزب عنه شیء من الموجودات ، وکلَّ إرادة مستغرقة فی إرادته التی یمتنع أن یتأبّی علیها شیء من الممکنات ، بل کلّ وجود فهو صادر عنه فائض من لدنه ، صار الحقّ حینئذٍ بصره الذی به یبصر ، وسمعه الذی به یسمع ، وقدرته التی بها یفعل ، وعلمه الذی به یعلم ، ووجوده الذی به یوجد ، فصار العارف حینئذٍ متخلّقا بأخلاق اللّه تعالی بالحقیقة» . وذکره العلاّمة المجلسی ونقل فی مرآة العقول ، ج 10 ، ص 397 _ 381 مطالب شریفة فی شرح الحدیث الشریف ، ووجوها ستّة فی توضیح قوله تعالی : «فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به» إلی آخره ، أفضلها سادسها ، بیّنه بقوله : «السادس : ما هو أرفع وأوقع وأحلی وأدقّ وألطف وأخفی ممّا مضی، وهو أنّ العارف لمّا تخلّی من شهواته وإرادته ، وتجلّی محبّة الحقّ علی عقله و روحه ومسامعه ومشاعره ، وفوّض جمیع اُموره إلیه و سلّم ورضی بکلّ ما قضی ربّه علیه ، یصیر الربّ سبحانه متصرّفا فی عقله وقلبه وقواه ، ویدبّر اُموره علی ما یحبّه ویرضاه ، فیرید الأشیاء بمشیّة مولاه ، کما قال سبحانه مخاطبا لهم : «وَ مَا تَشَآءُونَ إِلاَّآ أَن یَشَآءَ اللَّهُ» [الإنسان (76) : 30 ؛ التکویر (81) : 29] کما ورد فی تأویل هذه الآیة فی غوامض الأخبار عن معادن الأسرار والأئمّة الأخیار . وروی عن النبیّ صلی الله علیه و آله : قلب المؤمن بین إصبعین من أصابع الرحمن یقلّبها کیف یشاء . وکذلک یتصرّف ربّه الأعلی منه فی سائر الجوارح والقوی ، کما قال سبحانه مخاطبا لنبیّه المصطفی : «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَ_کِنَّ اللَّهَ رَمَی» [الأنفال (8) : 17] وقال تعالی : «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» [الفتح (48) : 10] ؛ فلذلک صارت طاعتهم طاعة اللّه ومعصیتهم معصیة اللّه ؛ فاتّضح بذلک معنی قوله تعالی : کنت سمعه وبصره ، وأنّه به یسمع ویبصر ، فکذا سائر المشاعر تدرک بنوره وتنویره ، وسائر الجوارح تتحرّک بتیسیره وتدبیره ، کما قال تعالی : «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی» [اللیل (92) : 7] . وقریب منه ما ذکره الحکماء فی اتّصال النفس بالعقول المفارقة والأنوار المجرّدة علی زعمهم ؛ حیث قالوا : قد تصیر النفس لشدّة اتّصالها بالعقل الفعّال بحیث یصیر العقل بمنزلة الروح للنفس ، والنفس بمنزلة البدن للعقل ، فیلاحظ المعقولات فی لوح العقل ویدبّر العقل نفسه ، کتدبیر النفس للبدن ، ولذا یظهر منه الغرائب التی یعجز عنها سائر الناس ، کإحیاء الموتی وشقّ القمر وأمثالها» . وللمزید فی شرح الحدیث و نظائره راجع أیضا : الأربعون حدیثا للشیخ البهائی ، ص 412 _ 419 ، ذیل الحدیث 35 ؛ شرح المازندرانی ، ج 9 ، ص 399 _ 406 ؛ الوافی ، ج 5 ، ص 735 _ 737 .
3- فی « بر » : «إذا » .
4- فی « د ، ز » وشرح المازندرانی : «فی » . ولتوجیه نسبة التردّد إلی اللّه و شرح الحدیث ، راجع : مرآة العقول ، ج 10 ، ص 384_396 .
5- فی « ب » وحاشیة « بر » : «عند » .
6- فی البحار : + «عبدی » .
7- المحاسن ، ص 291 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 443 ، بسنده عن حنّان بن سدیر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، من قوله : «ما تقرّب إلیّ عبد بشیء» . الأمالی للطوسی ، ص 414 ، المجلس 14 ، ح 80 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن علیّ بن الحسین علیهماالسلام ، من قوله : «ما تردّدت عن شیء أنا فاعله» . المؤمن ، ص 32، ح 62 ، عن أبی جعفر علیه السلام ، من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر . و راجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الرضا بموهبة الإیمان ... ، ح 2331 الوافی، ج 5 ، ص 734 ، ح 2949 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 266 ، ح 16268 ، إلی قوله : «فقد أرصد لمحاربتی » ؛ البحار ، ج 75 ، ص 155 ، ح 25.
8- فی شرح المازندرانی : «أسری، بالبناء للفاعل والمفعول . من السُری علی وزن الهُدی، وهو السیر فی اللیل، ویکون فی أوّله وأوسطه وآخره» .
9- فی « ب » : « فی المحاربة » .
10- فی مرآة العقول والوسائل ، ح 2549 : «فی » .
11- فی مرآة العقول والوسائل ، ح 2549 : «فی » .
12- فی « ج » : «فإنّ » .
13- فی مرآة العقول : - «المؤمنین » .
14- فی « ج ، ز ، ص » : - «و » .
15- فی « ب » : - «وإنّ من عبادی _ إلی _ لهلک » .
16- فی الوافی « عبدی » بدل « عبد من عبادی » .
17- فی مرآة العقول : «بالنوافل » .
18- فی « ب ، ج ، د ، ص ، بس » : - «إذا » .
19- التوحید ، ص 398 ، ح 1 ؛ وعلل الشرائع ، ص 12 ، ح 7 ، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، عن جبرئیل ، عن اللّه عزّوجلّ ، مع اختلاف وزیادة . وفی الکافی ، کتاب التوحید ، باب النوادر ، ضمن ح 362 ؛ والتوحید ، ص 168 ، ح 2 ؛ ومعانی الأخبار ، ص 19 ، ح 2 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام من دون الإسناد إلی النبیّ صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فی الثلاثة الأخیرة : «من أهان لی ولیّا فقد بارزنی بالمحاربة ودعانی إلیها» . المؤمن ، ص 33 ، ح 63 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، إلی قوله : «یکره الموت وأکره مساءته » ، و من قوله : «إن دعانی أجبته » ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی، ج 5 ، ص 733 ، ح 2948 ؛ الوسائل، ج 2 ، ص 428 ، ح 2549 ، إلی قوله : «یکره الموت وأکره مساءته » ؛ و ج 12 ، ص 265 ، ح 16266 ، إلی قوله : «وأنا أسرع شیء إلی نصرة أولیائی » .

با انجام نماز نافله به من تقرّب جويد تا آنجا كه او را دوست دارم و چون او را دوست داشتم، گوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبان او شوم كه با آن بگويد و دست او شوم كه با آن بگزد، اگر مرا بخواند، اجابتش كنم و اگر از من خواهشى كند، به او ببخشم و من هرگز در كارى كه انجام دهم در ترديد نباشم مانند ترديدى كه در مرگ مؤمن دارم، او از مرگ بدش آيد و من ناخوش كردن او را بد دارم.

8- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود: چون پيغمبر را به معراج بالا بردند، گفت: پروردگارا! حال مؤمن در نزد تو چون است؟ فرمود:

اى محمد! هر كه يك دوست مرا، اهانت كند محققاً آشكارا با من به جنگ برخاسته، من به يارى دوستانم از همه چيز بيشتر مى شتابم، من در باره چيزى آن اندازه ترديد ندارم كه در باره قبض روح مؤمن، او از مرگ بدش آيد و من هم از بدى كردن به او بدم مى آيد، به راستى برخى از بندگان مؤمنم را جز توانگرى نشايد و به نسازد و اگر به جز آنش بگردانم نابود و هلاك شود، و به راستى برخى بنده هاى مؤمنم باشند كه جز با درويشى و ندارى به نشوند و اگر به جز آنش بگردانم نابود و هلاك شود، و تقرّب نجويد هيچ بنده اى به من به عملى كه محبوب تر باشد نزد من از آنچه بر او واجب كرده ام، و به راستى كه او با عمل نافله به من تقرّب جويد تا آنجا كه دوستش دارم و چون دوستش داشتم در اين صورت گوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبانش شوم كه با آن بگويد و دستش شوم كه با آن برگيرد، اگر دعا كند به درگاهم اجابتش كنم و اگر از من خواهش كند، به او ببخشم.

ص: 321

9 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنِ اسْتَذَلَّ مُوءْمِناً وَ اسْتَحْقَرَهُ(1) لِقِلَّةِ ذَاتِ یَدِهِ(2) وَ لِفَقْرِهِ، شَهَرَهُ(3) اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلی رُؤُوسِ الْخَلاَئِقِ».(4)

10 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ مُعَاوِیَةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لَقَدْ(5) أَسْری رَبِّی(6) بِی، فَأَوْحی(7) إِلَیَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ(8) مَا أَوْحی، وَ شَافَهَنِی(9) إِلی(10) أَنْ قَالَ لِی: یَا مُحَمَّدُ، مَنْ أَذَلَّ(11) لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِی(12) بِالْمُحَارَبَةِ، وَ مَنْ حَارَبَنِی حَارَبْتُهُ، قُلْتُ: یَا رَبِّ، وَ(13) مَنْ وَلِیُّکَ هذَا ، فَقَدْ عَلِمْتُ(14) أَنَّ مَنْ حَارَبَکَ حَارَبْتَهُ؟ قَالَ(15): ذَاکَ(16) مَنْ أَخَذْتُ مِیثَاقَهُ لَکَ وَ لِوَصِیِّکَ وَ لِذُرِّیَّتِکُمَا(17) بِالْوَلاَیَةِ».(18)

11. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : مَنِ اسْتَذَلَّ عَبْدِیَ الْمُوءْمِنَ(19) فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ، وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی(20) فِی عَبْدِیَ الْمُوءْمِنِ، إِنِّی(21) أُحِبُّ لِقَاءَهُ فَیَکْرَهُ الْمَوْتَ، فَأَصْرِفُهُ عَنْهُ، وَ إِنَّهُ لَیَدْعُونِی فِی الاْءَمْرِ، فَأَسْتَجِیبُ(22) لَهُ بِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ» .(23)

ص: 322


1- فی « ب ، ج ، د ، ص ، بس » والوافی والوسائل : «واحتقره » . وفی « بر ، بف » والبحار والمحاسن : «أو احتقره » . وفی ثواب الأعمال : «وحقّره » .
2- أی لفقره . تقول : قلّت ذات یده ، و«ذا » هاهنا اسم لما ملکت یداه . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 631 (ذو) .
3- یجوز فیه علی بناء التفعیل أیضا ، کما نصّ علیه فی مرآة العقول . وفی الوافی : «الشهرة : ظهور الشیء فی شنعة ، یقال : شهره _ کمنعه _ وشهّره واشتهره شهرة وتشهیرا واشتهارا» .
4- المحاسن ، ص 97 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 60 ؛ وثواب الأعمال ، ص 299 ، ح 1 ، بسند آخر مع زیادة فی أوّله. وفی صحیفة الرضا علیه السلام ، ص 63 ، ح 104 ؛ وعیون الأخبار ، ج 2 ، ص 33 ، ح 58 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 961 ، ح 3374 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 270 ، ح 16281 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 158 ، ح 29.
5- فی « بر » : «لمّا » .
6- فی « بر » : «اللّه عزّوجلّ » . وفی الوافی : «اللّه تعالی » . وفی البحار ، ج 75 : - «ربّی » .
7- فی الوافی : «وأوحی» .
8- فی مرآة العقول : «أی الحجاب المعنوی ، وهو إمکان العبد المانع لأن یصل العبد إلی حقیقة الربوبیّة» .
9- فی « بر ، بف » : + «تعالی وتقدّس» .
10- فی « ج ، ز ، ص ، بس » والوسائل : - «إلی » . وفی مرآة العقول : «وفی بعض النسخ : فشافهنی أن قال ، فکلمة « أن » مصدریّة ، والتقدیر : بأن قال » .
11- فی « بر » : «آذی» .
12- فی « ب ، ج ، د ، ز ، بر » والوافی والوسائل والبحار ، ج 18 والمحاسن : «أرصد لی » .
13- فی « ب ، د ، بس » : - «و » .
14- فی حاشیة « ص » : «آمنت » .
15- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والوسائل والبحار والمحاسن . وفی المطبوع : + «لی » . وفی الوسائل والمحاسن : «فقال » .
16- فی « بس ، بف » والمحاسن : «ذلک » .
17- فی « د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی : «وذرّیّتکما» . وفی المحاسن : «ولورثتکما» .
18- المحاسن ، ص 136 ، کتاب الصفوة ، ح 19 ، عن أبیه ، عن سعدان بن مسلم ، عن معاویة، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 735 ، ح 2951 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 270 ، ح 16279 ؛ البحار، ج 18 ، ص 307 ، ح 15 ؛ و ج 75 ، ص 158 ، ح 30.
19- فی البحار : - «المؤمن » .
20- فی « ص ، بس ، بف » : «تردّدی » .
21- فی « بر ، بف » والوافی : «أنا» .
22- فی « ج » : «فاستجبت » . وفی مرآة العقول : «فأصرفه عنه ، أی فأصرف الموت عنه بتأخیر أجله ، وقیل : أصرف کراهة الموت عنه بإظهار اللطف والکرامة والبشارة بالجنّة «فأستجیب له بما هو خیر له» أی بفعل ما هو خیر له من الذی طلبه . وإنّما سمّاه استجابة لأنّه یطلب الأمر لزعمه أنّه خیر له ، فهو فی الحقیقة یطلب الخیر ویخطأ فی تعیینه ، وفی الآخرة یعلم أنّ ما أعطاه خیر له ممّا طلبه» .
23- مصادقة الإخوان ، ص 74 ، ح 1 ، مرسلاً عن منصور الصیقل و المعلّی بن خنیس، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی، ج 5 ، ص 734 ، ح 2950 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 270 ، ح 16280 ، إلی قوله : «بارزنی بالمحاربة» ؛ البحار، ج 75 ، ص 159 ، ح 31.

9- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه مؤمنى را براى ندارى و فقر او كم و كوچك شمارد و خدا روز رستاخيز او را در برابر خلايق به رسوائى شهره سازد (و چون همان مؤمن كه در دنيا خوار شمرده مى شد، خوارش كند- از مجلسى (رحمه الله).

10- فرمود (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

پروردگارم مرا به معراج شبانه برد و از پشت پرده به من وحى كرد آنچه را وحى كرد و با من بى واسطه سخن گفت تا آنكه به من فرمود:

اى محمد! هر كه دوستى از دوستان من خوار كند، محققاً به نبرد با من كمين گرفته است، و هر كه با من بجنگد، من با او بجنگم، گفتم: پروردگارا! اين دوست تو كيست؟ من دانستم كه هر كه با تو بجنگد با او مى جنگى، فرمود: آن كسى است كه از او پيمان گرفتم به دوستى و پيروى از تو و از وصىّ تو و از ذريّه تو و نژاد تو.

11- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

خداى عز و جل فرمايد:

هر كه بنده مؤمن مرا به خوارى كشد، با من به نبرد برخاسته، و من هر كارى كنم ترديدى ندارم مانند ترديدى كه در باره بنده مؤمنم دارم، به راستى من ملاقات او را دوست دارم و او از مرگ بدش مى آيد و من مرگ را از او مى گردانم، و به راستى در امرى به درگاه من دعا مى كند و من براى او اجابت مى كنم بهتر از آن را كه مى خواهد.

ص: 323

بَابُ مَنْ طَلَبَ عَثَرَاتِ الْمُوءْمِنِینَ وَ عَوْرَاتِهِمْ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ وَ الْفَضْلِ ابْنَیْ یَزِیدَ(1) الاْءَشْعَرِیِّ(2)، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ(3) أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیهماالسلام ، قَالاَ(4): «أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ إِلَی الْکُفْرِ أَنْ یُوَاخِیَ الرَّجُلَ عَلَی الدِّینِ، فَیُحْصِیَ(5) عَلَیْهِ عَثَرَاتِهِ(6) وَ زَلاَّتِهِ لِیُعَنِّفَهُ(7) بِهَا(8) یَوْماً مَا».(9)

2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ، وَ لَمْ یُخْلِصِ الاْءِیمَانَ إِلی(10) قَلْبِهِ، لاَ تَذُمُّوا الْمُسْلِمِینَ، وَ لاَ تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِهِمْ؛ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ(11)

عَوْرَاتِهِمْ، تَتَبَّعَ(12) اللّهُ عَوْرَتَهُ؛ وَ مَنْ تَتَبَّعَ(13) اللّهُ تَعَالی عَوْرَتَهُ ، یَفْضَحْهُ وَ لَوْ فِی بَیْتِهِ».(14)

عَنْهُ(15)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، مِثْلَهُ.(16)

3. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه

ص: 324


1- لم نجد إبراهیم بن یزید الأشعری والفضل بن یزید الأشعری فی ما تتبّعنا من الأسناد و کتب الرجال ، بل إبراهیم والفضل الأشعریّان هما ابنا محمّد ، ولهما کتاب شرکة بینهما کما فی رجال النجاشی ، ص 24 ، الرقم 42 ؛ والفهرست للطوسی ، ص 19 ، الرقم 14 . فعلیه لایبعد وقوع التحریف فی ما نحن فیه ، وأنّ الصواب هو «محمّد » بدل « یزید » . یؤیّد ذلک ما ورد فی التوحید للصدوق ، ص 115 ، ح 15 من روایة محمّد بن سنان عن إبراهیم والفضل ابنی محمّد الأشعریّین .
2- فی « ب ، ج ، د ، ز ،بس» والوسائل والبحار : «الأشعریّین » . وفی الأمالی : «والفضل الأشعریّین » بدل « والفضل ابنی یزید الأشعری » .
3- فی الأمالی : «أو » .
4- فی « ب ، ج ، ز » وحاشیة « د ، بف » والأمالی : «قال » أی کلّ واحد.
5- « الإحصاء » : العدّ والحفظ. النهایة ، ج 1 ، ص 397 (حصا) .
6- «العثرة » : الزَّلّة والخطیئة . مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 396 (عثر) .
7- فی الأمالی : «لیعییه » . و «التعنیف » : التوبیخ والتقریع واللَّوم . یقال : أعنفته وعنّفته . النهایة ، ج 3 ، ص 309 (عنف) .
8- فی « بس ، بف » : - «بها» .
9- الأمالی للمفید ، ص 23 ، المجلس 3 ، ح 6 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی. معانی الأخبار ، ص 394 ، ح 48 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 971 ، ح 3403 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 274 ، ذیل ح 16292 ؛ البحار، ج 75 ، ص 217 ، ح 20 .
10- فی « بر » : «فی » .
11- فی « بر » : «یتبع » .
12- فی « ج » : «یتّبع » . وفی « بر» : «یتبع » . و«التتبّع» : التطلّب شیئا فشیئا ؛ والعورة : کلّ أمر قبیح . والمراد بتتبّع اللّه عورته : منع لطفه و کشف ستره ومنع الملائکة عن ستر ذنوبه وعیوبه ، فهو یفضح فی السماء والأرض ولو أخفاها وفعلها فی جوف بیته واهتمّ بإخفائها . راجع : مرآة العقول ، ج 10 ، ص 401 .
13- فی « ج » : «یتّبع » . وفی « بر » : «یتبع » .
14- الأمالی للمفید ، ص 141 ، المجلس 17 ، ح 8 ، بسنده عن إسحاق بن عمّار ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 972 ، ح 3408 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 275 ، ح 16293 ؛ البحار، ج 75 ، ص 218 ، ح 21 .
15- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد ، کما هو واضح .
16- المحاسن ، ص 104 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 83 ؛ وثواب الأعمال ، ص 288 ، ح 1 ، بسندهما عن أبی الجارود ، عن أبی برزة ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله . الاختصاص ، ص 225 ، مرسلاً الوافی، ج 5 ، ص 972 ، ح 3407 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 275 ، ذیل ح 16293 .

باب در كسى كه از لغزش و عيب مؤمنان جستجو كند

1- از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام)، فرمودند:

نزديكترين وضعى كه بنده به كفر دارد اين است كه با مردى برادر دينى باشد و لغزشها و خطاهاى او را شماره گيرد تا يك روزى او را بدانها سرزنش كند.

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

اى گروه كسانى كه به زبان اسلام آورده و ايمان به دلش خوب ننشسته! مسلمانان را نكوهش مكنيد و عيبهاى آنها را دنبال نكنيد، زيرا هر كه از عيوب آنها دنباله گيرى كند، خدا از عيب او دنباله گيرى كند و هر كه را خدا دنبال عيب برآيد رسوايش كند گرچه در خانه اش باشد.

3- از امام باقر (علیه السّلام) (به مضمون حديث 1).

ص: 325

السلام ، قَالَ: «إِنَّ أَقْرَبَ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ إِلَی الْکُفْرِ أَنْ یُوَاخِیَ الرَّجُلُ(1) الرَّجُلَ عَلَی الدِّینِ، فَیُحْصِیَ عَلَیْهِ عَثَرَاتِهِ وَ(2) زَلاَّتِهِ لِیُعَنِّفَهُ بِهَا یَوْماً مَا(3)».(4)

4 . عَنْهُ(5)، عَنِ الْحَجَّالِ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ یُسْلِمْ بِقَلْبِهِ(6)، لاَ تَتَبَّعُوا عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِینَ؛ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ(7) عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِینَ، تَتَبَّعَ(8) اللّهُ عَثْرَتَهُ(9)؛ وَ مَنْ تَتَبَّعَ(10) اللّهُ عَثْرَتَهُ(11)، یَفْضَحْهُ».(12)

5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوِ الْحَلَبِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لاَ تَطَلَّبُوا(13) عَثَرَاتِ الْمُوءْمِنِینَ(14)؛ فَإِنَّ(15) مَنْ تَتَبَّعَ(16) عَثَرَاتِ أَخِیهِ(17)، تَتَبَّعَ(18) اللّهُ عَثَرَاتِهِ(19)؛ وَ مَنْ تَتَبَّعَ(20) اللّهُ عَثَرَاتِهِ(21)، یَفْضَحْهُ وَ لَوْ فِی جَوْفِ بَیْتِهِ».(22)

6. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ إِلَی الْکُفْرِ أَنْ یُوَاخِیَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَی الدِّینِ، فَیُحْصِیَ عَلَیْهِ زَلاَّتِهِ لِیُعَیِّرَهُ(23) بِهَا یَوْماً مَا» .(24)

7 . عَنْهُ(25)، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «أَبْعَدُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللّهِ أَنْ یَکُونَ الرَّجُلُ یُوَاخِی الرَّجُلَ ، وَ هُوَ یَحْفَظُ عَلَیْهِ(26) زَلاَّتِهِ لِیُعَیِّرَهُ(27) بِهَا یَوْماً مَا».(28)

ص: 326


1- فی « بف » : «الرجال » . وفی الوافی والمحاسن والاختصاص : - «الرجل » .
2- فی الوسائل : - «عثراته و » . وفی المحاسن : «أو» .
3- فی « بف » : - «ما » .
4- المحاسن ، ص 104 ، کتاب عقاب الأعمال ، ضمن ح 83 ، عن زرارة . المؤمن ، ص 66 ، ح 171 ، عن زرارة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الاختصاص ، ص 227 ، مرسلاً ، وفیه : «قال الصادق أو الباقر علیهماالسلام » ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 971 ، ح 3404 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 274 ، ح 16292 ؛ البحار، ج 75 ، ص 215 ، ح 13 .
5- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
6- فی « ب ، ج ، د ، بف » : «قلبه » .
7- فی « بس » : «یتبع » . وفی مرآة العقول : «فی أکثر النسخ فیه وفیما مرّ وسیأتی : یتبع ، فهو کیعلم ، أو علی بناء الافتعال ، استعمل فی التتبّع مجازا ، أو علی التفعیل ، وکأنّه من النسّاخ ، وفی أکثر نسخ الحدیث علی التفعّل » .
8- فی « ج ، بس ، بف » : «یتبع » .
9- فی « ج ، د ، ز ، ص ، بر » والوافی : «عثراته » .
10- فی « بس ، بف » : «یتبع » .
11- فی « د ، ز ، ص ، بر » والوافی : «عثراته » .
12- الوافی، ج 5 ، ص 972 ، ح 3409 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 275 ، ح 16293 .
13- یجوز فی «تطلبوا » بناء التجرید والتفعّل والافتعال . وفی « ب » : «لاتتبعوا » .
14- فی « ب » : «المسلمین » .
15- فی « ب ، بر » وحاشیة « ج ، د » والوافی : «فإنّه » . وفی « ز » : «قال » .
16- فی « بس » : «یتبع » .
17- فی « بر » والوافی : «المؤمنین » .
18- فی « بس » : «یتبع » .
19- فی « ب ، د ، ز ، بر ، بس ، بف » والوافی : «عثرته » .
20- فی « بر ، بس ، بف » : «یتبع » .
21- فی « ب ، د ، ز ، بر ، بس ، بف » والوافی : «عثرته » .
22- المؤمن ، ص 71 ، ح 194 ، عن أبی عبدللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله الوافی، ج 5 ، ص 972 ، ح 3410 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 275 ، ذیل ح 16293 .
23- التعییر : التقبیح ، یقال : عیّرته کذا أو بکذا ، إذا قبّحته علیه و نسبته إلیه . راجع : المصباح المنیر ، ص 439 (عیر) .
24- الوافی، ج 5 ، ص 971 ، ح 3405 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 274 ، ذیل ح 16292 .
25- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
26- فی « ب ، ج ، د ، ص ، بس ، بف » والوسائل : - «علیه » .
27- فی الوسائل : «فیعیّره » .
28- الوافی، ج 5 ، ص 971 ، ح 3406 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 274 ، ح 16291 ؛ البحار، ج 75 ، ص 219 ، ح 22 .

4- از امام باقر (علیه السّلام) (به مضمون حديث 2).

5- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

لغزشهاى مؤمنان را مجوئيد، زيرا هر كه لغزشهاى برادر خود را بجويد، خدا دنبال لغزشهاى او برآيد و هر كه خدا دنبال لغزشهايش برآيد، رسوايش سازد گرچه در درون خانه اش باشد.

6- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

نزديك ترين وضع بنده به كفر اين است كه با مردى برادر دينى باشد و لغزشهاى او را شماره كند تا روزى او را بدانها سرزنش كند.

7- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

دورترين وضع بنده خدا اين است كه مردى با مردى برادر دينى باشد و خطاهاى او را بر او نگهدارى كند تا روزى او را بدانها سرزنش كند.

ص: 327

بَابُ التَّعْیِیرِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ حُسَیْنِ(1) بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ رَجُلٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ أَنَّبَ مُوءْمِناً، أَنَّبَهُ(2) اللّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ».(3)

2. عَنْهُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً کَانَ کَمُبْتَدِئِهَا(4) ، وَ مَنْ عَیَّرَ مُوءْمِناً بِشَیْءٍ(5) لَمْ یَمُتْ حَتّی یَرْکَبَهُ(6)».(7)

3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ عَیَّرَ مُوءْمِناً بِذَنْبٍ، لَمْ یَمُتْ حَتّی یَرْکَبَهُ» .(8)

4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ سُلَیْمَانَ(9)، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ لَقِیَ أَخَاهُ بِمَا یُوءَنِّبُهُ، أَنَّبَهُ اللّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ».(10)

ص: 328


1- هکذا فی النسخ والطبعة القدیمة والوسائل والبحار . وفی المطبوع : «الحسین » .
2- فی « بس » : «من أبتّ مؤمنا أبتّه» أی أتعبه . و«أنّبه» تأنیبا ، أی عنّفه ولامَه ووبّخه . لسان العرب ، ج 1 ، ص 216 (أنب) .
3- الوافی، ج 5 ، ص 973 ، ح 3413 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 277 ، ح 16297 ؛ البحار، ج 73 ، ص 384 ، ح 1 .
4- فی تحف العقول : «کمبدئها» .
5- فی المحاسن : «مسلما بذنب » بدل « مؤمنا بشیء » .
6- فی الاختصاص : «یرتکبه » .
7- المحاسن ، ص 103 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 82 ؛ وثواب الأعمال ، ص 295 ، ح 2 ، بسند آخر . المؤمن ، ص 66 ، ح 173 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ؛ وفی تحف العقول ، ص 47 ؛ والاختصاص ، ص 229 ، مرسلاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی، ج 5 ، ص 973 ، ح 3412 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 277 ، ح 16296 ؛ البحار، ج 73 ، ص 384 ، ح 2 .
8- الوسائل، ج 12 ، ص 276 ، ح 16295 .
9- فی «بس » وحاشیة « د ، ز » : «سلمان » . وفی «جر» : «سالم».
10- الوافی، ج 5 ، ص 973 ، ح 3414 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 277 ، ح 16298 ؛ البحار، ج 73 ، ص 385 ، ح 3 .

باب سرزنش

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه مؤمنى را سرزنش كند، خدا او را در دنيا و آخرت سرزنش كند.

2- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه يك كارِ زشتى را فاش كند، چون كسى است كه آن را آغاز كرده و هر كه مؤمنى را سرزنش كند، نميرد تا آن را مرتكب شود.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه مؤمنى را به گناهى سرزنش كند، نميرد تا آن را مرتكب شود.

4- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه نزد مؤمنى رود كه او را سرزنش كند و سركوفت زند، خدا او را در دنيا و آخرت سرزنش نمايد.

ص: 329

بَابُ الْغِیبَةِ وَ الْبَهْتِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (1): الْغِیبَةُ أَسْرَعُ فِی دِینِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ مِنَ الاْءَکِلَةِ(2) فِی جَوْفِهِ».(3)

قَالَ: «وَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : الْجُلُوسُ فِی الْمَسْجِدِ انْتِظَارَ الصَّلاَةِ(4) عِبَادَةٌ مَا لَمْ یُحْدِثْ، قِیلَ: یَا رَسُولَ اللّهِ، وَ مَا یُحْدِثُ(5)؟ قَالَ: الاِغْتِیَابَ».(6)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ قَالَ فِی مُوءْمِنٍ مَا رَأَتْهُ عَیْنَاهُ وَ سَمِعَتْهُ أُذُنَاهُ، فَهُوَ مِنَ الَّذِینَ(7) قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ(8)»».(9)

3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الْغِیبَةِ، قَالَ: «هُوَ أَنْ تَقُولَ لاِءَخِیکَ فِی دِینِهِ مَا لَمْ یَفْعَلْ(10)، وَ تَبُثَّ(11) عَلَیْهِ أَمْراً قَدْ سَتَرَهُ اللّهُ عَلَیْهِ لَمْ یُقَمْ(12) عَلَیْهِ فِیهِ حَدٌّ».(13)

ص: 330


1- فی « ب » : - «رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله » .
2- فی الوافی : «الأُکلة ، بالضمّ : اللقمة ، وکفرحة : داء فی العضو یأتکل منه ، وکلاهما محتملان ، إلاّ أنّ ذکر الجوف یؤیّد الأوّل ، وإرادة الفناء والإذهاب یؤیّد الثانی . والأوّل أقرب وأصوب . وتشبیه الغیبة بأکل اللقمة أنسب ؛ لأنّ اللّه سبحانه شبّهها بأکل اللحم » . وزاد فی مرآة العقول : «وقد یقرأ بمدّ الهمزة علی وزن فاعلة ، أی العلّة التی تأکل اللحم » .
3- الاختصاص ، ص 228 ، مرسلاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة : «الغیبة أسرع فی جسد المؤمن من الأکلة فی لحمه » الوافی، ج 5 ، ص 977 ، ح 3420 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 280 ، ح 16306 ؛ البحار، ج 75 ، ص 220 ، ح 1.
4- فی « بف » : «انتظارا للصلاة » . وفی الأمالی : « لانتظار الصلاة » .
5- فی الجعفریّات والأمالی وتحف العقول : «الحدث » .
6- الجعفریّات ، ص 33 ؛ والأمالی للصدوق ، ص 420 ، المجلس 65 ، ح 11 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص 47 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی، ج 5 ، ص 977 ، ح 3420 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 280 ، ح 16307 ؛ البحار، ج 75 ، ص 220 ، ح 1.
7- فی الأمالی : «ممّن » بدل « من الذین » .
8- النور (24) : 19 . وفی تفسیر القمّی والأمالی : + «فِی الدُّنْیَا وَالاْءَخِرَةِ» .
9- تفسیر القمّی ، ج 2 ، ص 100 ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن هشام ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الأمالی للصدوق ، ص 337 ، المجلس 54 ، ح 16 ، بسند آخر. الاختصاص ، ص 227 ، مرسلاً الوافی، ج 5 ، ص 977 ، ح 3421 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 280 ، ح 13305 ؛ البحار، ج 75 ، ص 240 ، ح 2.
10- لعلّ المراد ب «ما لم یفعل» العیب الذی لم یکن باختیاره وفعله اللّه فیه ، کالعیوب البدنیّة ، فیخصّ بما إذا ï کان مستورا . وهذا بناءً علی أنّ «فی دینه» صفة «لأخیک» أی الذی اُخوّته بسبب دینه ، ویمکن أن یکون «فی دینه» متعلّق القول ، أی کان ذلک القول طعنا فی دینه بنسبة کفر أو معصیة إلیه ؛ ویدلّ علی أنّ الغیبة تشتمل البهتان أیضا . راجع : مرآة العقول ، ج 10 ، ص 430 .
11- فی « بر ، بف » : «تثبت » .
12- یجوز فیه البناء علی الفاعل من المجرّد ، کما نصّ علیه فی مرآة العقول .
13- الوافی، ج 5 ، ص 978 ، ح 3425 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 288 ، ح 16324 ؛ البحار، ج 75 ، ص 240 ، ح 3.

باب غيبت و بدگوئى در پشت سر و بهتان زدن

1- از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، فرمود:

غيبت زودتر در دين مرد كارگر مى شود از بيمارى خوره در درون او.

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

نشستن در مسجد به انتظار نماز عبادت است تا حدثى سر ندهد، عرض شد: يا رسول اللَّه! حدث چيست؟ فرمود: غيبت كردن است.

2- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه در باره مؤمنى بگويد آنچه را دو چشمش ديده و دو گوشش شنيده، پس او از كسانى است كه خدا در باره آنان فرموده است (18 سوره نور): «راستى آن كسانى كه دوست دارند فاش كنند هرزگى را در باره آن كسانى كه گرويده و ايمان آورده اند از آن آنها است عذاب دردناك».

3- از داود بن سرحان، گويد:

از امام صادق (علیه السّلام) از غيبت پرسيدم، فرمود: آن اين است كه برادر دينى خود را ياد كنى به كارى كه نكرده و دنبال او منتشر كنى امرى را كه خدا بر او پوشانيده و حدّى بر او در باره آن اقامه نشده است.

ص: 331

4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ حَفْصِ بْنِ عُمَرَ(1): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «سُئِلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : مَا کَفَّارَةُ الاِغْتِیَابِ؟ قَالَ: تَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کُلَّمَا(2) ذَکَرْتَهُ».(3)

5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ بَهَتَ(4) مُوءْمِناً أَوْ مُوءْمِنَةً بِمَا لَیْسَ فِیهِ(5)، بَعَثَهُ(6) اللّهُ(7) فِی طِینَةِ خَبَالٍ(8) حَتّی یَخْرُجَ مِمَّا قَالَ» . قُلْتُ: وَ مَا طِینَةُ الْخَبَالِ(9)؟ قَالَ: «صَدِیدٌ(10) یَخْرُجُ مِنْ فُرُوجِ الْمُومِسَاتِ(11)».(12)

6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ رَجُلٍ لاَ نَعْلَمُهُ(13) إِلاَّ یَحْیَی الاْءَزْرَقَ، قَالَ:

قَالَ لِی(14) أَبُو الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ : «مَنْ ذَکَرَ رَجُلاً مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِیهِ مِمَّا عَرَفَهُ النَّاسُ، لَمْ یَغْتَبْهُ؛ وَ مَنْ ذَکَرَهُ مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِیهِ مِمَّا لاَ یَعْرِفُهُ النَّاسُ، اغْتَابَهُ(15)؛ وَ مَنْ ذَکَرَهُ بِمَا لَیْسَ فِیهِ، فَقَدْ(16) بَهَتَهُ».(17)

7 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ(18) بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَیَابَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «الْغِیبَةُ أَنْ تَقُولَ فِی أَخِیکَ مَا سَتَرَهُ(19) اللّهُ عَلَیْهِ، وَ أَمَّا الاْءَمْرُ الظَّاهِرُ فِیهِ(20) مِثْلُ الْحِدَّةِ(21) وَ الْعَجَلَةِ(22)، فَلاَ؛ وَ الْبُهْتَانُ أَنْ تَقُولَ(23) فِیهِ مَا(24) لَیْسَ فِیهِ».(25)

ص: 332


1- فی « ج » والوسائل : «عمیر» .
2- فی شرح المازندرانی ومرآة العقول نقلاً عن بعض النسخ والفقیه : «کما» .
3- الفقیه ، ج 3 ، ص 377 ، ح 4327 ، بإسناده عن حفص بن عمر . وفی الأمالی للمفید ، ص 171 ، المجلس 21 ، ح 7 ؛ والأمالی للطوسی ، ص 192 ، المجلس 7 ، ح 27 ، بسند آخر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «کفّارة الاغتیاب أن تستغفر لمن اغتبته » الوافی، ج 5 ، ص 979 ، ح 3426 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 290 ، ح 16331 ؛ البحار، ج 75 ، ص 241 ، ح 4.
4- فی المعانی : «باهت » . وبَهَته بَهْتا وبهتانا : قال علیه ما لم یفعله ، وهو مبهوت . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 192 (بهت) .
5- فی ثواب الأعمال والمعانی : «فیها» .
6- فی المعانی : «حبسه » .
7- فی المحاسن وثواب الأعمال والمعانی : + «یوم القیامة » .
8- «الخبال» فی الحدیث : عصارة أهل النار . وفی الأصل : الفساد ، ویکون فی الأفعال والأبدان والعقول . ï وطینة الخبال : ما سالَ من جلود أهل النار . راجع : النهایة ، ج 2 ، ص 8 ؛ لسان العرب ، ج 11 ، ص 198 (خبل) .
9- فی شرح المازندرانی والوافی والوسائل والبحار والمحاسن وثواب الأعمال والمعانی : «خبال » .
10- «الصدید» : ما یسیل من أهل النار من الدم والقیح . وصدید الجُرح : ماؤه الرقیق المختلط بالدم . لسان العرب ، ج 3 ، ص 245 (صدد) .
11- فی المعانی : + «یعنی الزوانی » . و«المومسات » : الفواجر مجاهرة . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1985 (ومس) .
12- المحاسن،ص101، کتاب عقاب الأعمال، ح76، عن ابن محبوب. معانی الأخبار، ص163 ح1، بسنده عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب؛ ثواب الأعمال،ص286،ح1، بسنده عن الحسن بن محبوب. عیون الأخبار ، ج 2 ، ص 33 ، ح 63 ، بطرق مختلفة عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ صحیفة الرضا علیه السلام ، ص 49 ، ح 36 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفیهما إلی قوله : «حتّی یخرج ممّا قال » مع اختلاف . وفی المؤمن ، ص 66 ، ح 172 ؛ و ص 70 ، ح 191 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفیه مع زیادة فی آخره ؛ تفسیرالقمّی، ج2،ص19،مرسلاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفیهما إلی قوله: «حتّی یخرج ممّا قال» مع اختلاف یسیر. راجع:الخصال،ص632، أبواب المأة فما فوقه،ح10؛ والاختصاص، ص229؛ وتحف العقول، ص122 الوافی، ج 5 ، ص 978 ، ح 3422 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 287 ، ح 16322 ؛ البحار، ج 75 ، ص 244 ، ح 5.
13- فی « ب ، بر » : «لایعلمه » .
14- فی « ب » والبحار : - «لی » .
15- فی « ز » : «فقد اغتابه» .
16- فی « ب » : - «فقد» .
17- الوافی، ج 5 ، ص 978 ، ح 3423 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 289 ، ح 16326 ؛ البحار، ج 75 ، ص 245 ، ح 6 .
18- فی «ز » : - «محمّد» .
19- فی «ج » : «ستر » .
20- فی «ص» والواسائل : - «فیه » .
21- «الحِدَّة» بالکسر : ما یعتری الإنسان من الغضب والنَّزَق . راجع : القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 405 (حدد) .
22- قال الراغب : «العجلة : طلب الشیء وتحرّیه قبل أوانه ، وهو من مقتضی الشهوة ، فلذلک صارت مذمومة فی عامّة القرآن» . وقال العلاّمة المجلسی : «العجلة _ بالتحریک _ : السرعة والمبادرة فی الاُمور من غیر تأمّل» . راجع : المفردات للراغب ، ص 548 (عجل) .
23- فی «ز ، بس » : «یقول » .
24- فی «ب » : «ممّا » .
25- الأمالی للصدوق ، ص 337 ، المجلس 54 ، ح 17 ؛ ومعانی الأخبار ، ص 184 ، ح 1 ، بسند آخر عن عبدالرحمن بن سیابة ، من دون هذه الفقرة : «وأمّا الأمر الظاهر فیه مثل الحدّة والعجلة ، فلا» . المؤمن ، ص 70 ، ذیل ح 191 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . تفسیر العیّاشی، ج 1 ، ص 275 ، ح 270 ، عن عبداللّه بن حمّاد الأنصاری ، عن عبداللّه بن سنان ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . تحف العقول ، ص 298 ، عن أبی جعفر علیه السلام ، وفی کلّ المصادر مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 978 ، ح 3424 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 288 ، ح 16325 ؛ البحار، ج 75 ، ص 246 ، ح 7 .

4- از امام صادق (علیه السّلام) كه از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پرسيدند، كفّاره غيبت چيست؟ در پاسخ فرمود:

آمرزش جوئى براى كسى كه او را غيبت كردى هر وقت به ياد او افتادى.

5- از ابن ابى يعفور، از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه به مرد مؤمن يا زن مؤمنه اى بهتان زند بدان چه در او نيست، خدا او را در طينة خبال برانگيزد و بدارد تا از آنچه گفته بيرون آيد، گفتم: طينة خبال چيست؟ فرمود: چركى است كه از فروج زنانِ زناكار و هرزه بدر آيد.

6- از يحيى ازرق، گويد: أبو الحسن (علیه السّلام) به من فرمود:

هر كه در پشت سر مردى چيزى را گويد كه در او است و مردم مى دانند كه در او است، او را غيبت نكرده است و هر كه در پشت سر كسى در باره اش سخن گويد كه در او است ولى مردم آن را نمى دانند، او را غيبت كرده است و هر كه چيزى در باره او گويد كه در او نيست، به او بهتان زده است.

7- از عبد اللَّه بن سيابه، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

غيبت اين است كه در باره برادرت بگوئى آنچه را خدا از او پرده پوشى كرده و اما آنچه از وجود او عيان است چون تندى كردن و شتاب زدگى غيبت نيست، و بهتان اين است كه در باره او بگوئى آنچه در او نيست.

ص: 333

بَابُ الرِّوَایَةِ عَلَی الْمُوءْمِنِ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ لِی(1) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ رَوی عَلی(2) مُوءْمِنٍ رِوَایَةً یُرِیدُ بِهَا شَیْنَهُ وَ هَدْمَ(3) مُرُوءَتِهِ لِیَسْقُطَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ، أَخْرَجَهُ اللّهُ مِنْ وَلاَیَتِهِ(4) إِلی وَلاَیَةِ الشَّیْطَانِ، فَلاَ یَقْبَلُهُ الشَّیْطَانُ(5)» .(6)

2 . عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ(7): عَوْرَةُ الْمُوءْمِنِ عَلَی الْمُوءْمِنِ حَرَامٌ؟ قَالَ: «نَعَمْ» . قُلْتُ: تَعْنِی(8) سُفْلَیْهِ(9)؟ قَالَ: «لَیْسَ(10) حَیْثُ تَذْهَبُ، إِنَّمَا هِیَ(11) إِذَاعَةُ سِرِّهِ» .(12)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنِ حُسَیْنِ(13) بْنِ مُخْتَارٍ، عَنْ زَیْدٍ(14): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (15) فِیمَا جَاءَ فِی الْحَدِیثِ: «عَوْرَةُ الْمُوءْمِنِ عَلَی الْمُوءْمِنِ حَرَامٌ» قَالَ: «مَا هُوَ أَنْ یَنْکَشِفَ(16) فَتَری(17) مِنْهُ شَیْئاً، إِنَّمَا(18) هُوَ أَنْ تَرْوِیَ(19) عَلَیْهِ(20) أَوْ تَعِیبَهُ(21)» .(22)

ص: 334


1- فی البحار : - «لی » .
2- فی ثواب الأعمال : «عن » .
3- فی «د » : «هدمه » . فیکون «مروءته » بدلاً.
4- فی الاختصاص : «أخرج اللّه ولایته » بدل «أخرجه اللّه من ولایته » .
5- فی المحاسن والأمالی وثواب الأعمال : - «فلا یقبله الشیطان » .
6- المحاسن ، ص 103 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 79 ؛ والأمالی للصدوق ، ص 486 ، المجلس 73 ، ح 17 ؛ وثواب الأعمال ، ص 287 ، ح 1 ، بسند آخر عن محمّد بن سنان . الاختصاص ، ص 32 ، مرسلاً الوافی، ج 5 ، ص 976 ، ح 3419 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 294 ، ح 16341 ؛ البحار، ج 75 ، ص 168 ، ح 40 .
7- فی «ص» : - «له » وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 3 : «والضمیر فی «له » للصادق علیه السلام » .
8- فی «د ، بس » والوافی والوسائل والمعانی : «یعنی » . وفی التهذیب : «فقلت : أعنی» .
9- فی «ج ، د ، ز ، ص ، بس ، بف » والوسائل : «سفلته » .
10- فی المحاسن والمعانی: + «هو » .
11- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار والتهذیب والمحاسن والمؤمن والمعانی : «هو» .
12- المؤمن ، ص 70 ، ح 190 ، عن عبداللّه بن سنان ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ المحاسن ، ص 104 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 83 ، عن ابن أبی نجران ، عن محمّد بن سنان ، ومحمّد بن علیّ ، عن ابن سنان ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ معانی الأخبار ، ص 255 ، ح 2 ، بسنده عن أحمد بن محمّد ، عن الحسن بن محبوب ، عن عبداللّه بن سنان ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ التهذیب ، ج 1 ، ص 375 ، ح 1153 ، عن محمّد بن علیّ بن محبوب ، عن محمّد بن عیسی ، عن الحسن بن علیّ، عن عبداللّه بن سنان الوافی، ج 5 ، ص 975 ، ح 3415 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 294 ، ح 16340 ؛ البحار، ج 75 ، ص 169 ، ح 41 .
13- هکذا فی النسخ والوسائل والبحار . وفی المطبوع : «الحسین » .
14- فی «بس » : «یزید» . وهو سهو . والمراد من زید ، هو زید الشحّام ؛ فقد روی عنه الحسین بن المختار فی بعض الأسناد . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 6 ، ص 354 . ویؤیّد ذلک ما ورد فی معانی الأخبار ، ص 255 ، ح 1 والتهذیب ، ج 1 ، ص 375 ، ح 1154 ، من نقل الخبر بسندیهما عن الحسین بن المختار عن زید الشحّام .
15- فی «ب» : + «قال » .
16- فی البحار والمؤمن : «یکشف » .
17- فی «بف » والوافی والمؤمن : «فیری » . وفی المعانی : «ویری » .
18- فی «بر » والوافی : «وإنّما» .
19- فی «بف » والوافی والمعانی : «یروی » . وفی المؤمن : «یزری » . وفی التهذیب ، ح 1154 : «تزری » .
20- فی حاشیة «د ، ص ، بف » : «عنه » .
21- فی الوافی والمؤمن : «یعیبه » . وفی مرآة العقول : «أو تعیبه ، بالعین المهملة ، أی تذکر عیبه . وربما یقرأ بالغین المعجمة من الغیبة» .
22- التهذیب ، ج 1 ، ص 375 ، ح 1154 ، عن محمّد بن علیّ بن محبوب ، عن محمّد بن عیسی ، عن محمّد بن سنان ، عن الحسین بن مختار ؛ معانی الأخبار ، ص 255 ، ح 1 ، بسنده عن محمّد بن سنان ، عن الحسین بن مختار . المؤمن ، ص 71 ، ح 196 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . راجع: التهذیب ، ج 1 ، ص 375 ، ح 1152 ؛ ومعانی الأخبار ، ص 255 ، ح 3 الوافی، ج 5 ، ص 975 ، ح 3416 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 295 ، ح 16342 ؛ البحار، ج 75 ، ص 170 ، ح 42 .

باب در نقل حكايت بر ضرر مؤمن

1- از مفضل بن عمر، گويد: امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود:

هر كه حكايتى نقل كند بر ضرر مؤمنى و مقصودش اين باشد كه او را چركين كند و آبروى او را بريزد تا از چشم مردم بيفتد، خدا او را از بستگى خود براند و به بستگى با شيطان بكشاند و شيطان هم او را بپذيرد.

2- از عبد اللَّه بن سنان، گويد: به او گفتم: عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟ فرمود: آرى، گفتم: مقصود شما دو عضو پائين تنه است؟ فرمود: چنان نيست كه فهم تو بدان رفته است، همانا مقصود، فاش كردن سرّ او است.

3- از زيد، از امام صادق (علیه السّلام) در تفسير آنچه در حديث آمده است كه (عورت مؤمن بر مؤمن حرام است)، فرمود: اين به اين معنى نيست كه برهنه شود و از او چيزى بينى همانا مقصود، اين است كه بر ضرر او حكايتى بگوئى يا عيب او را بگوئى.

ص: 335

بَابُ الشَّمَاتَةِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ(1) خَالِدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ قَالَ: «لاَ تُبْدِی(2) الشَّمَاتَةَ(3) لاِءَخِیکَ؛ فَیَرْحَمَهُ اللّهُ ، وَ یُصَیِّرَهَا(4) بِکَ» .

وَ قَالَ: «مَنْ شَمِتَ بِمُصِیبَةٍ نَزَلَتْ بِأَخِیهِ، لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتّی یُفْتَتَنَ(5)».(6)

بَابُ السِّبَابِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : سَبَّابُ(7) الْمُوءْمِنِ کَالْمُشْرِفِ(8) عَلَی الْهَلَکَةِ».(9)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ

ص: 336


1- فی «بس » : - «محمّدبن » .
2- فی «د ، بر » والوافی : «لاتبد» . والنهی هو المراد وإن کان اللفظ خبرا ونفیا.
3- شَمِت به یَشْمَت : إذا فَرِح بمصیبة نزلت به . والاسم : الشماتة . المصباح المنیر، ص 322 (شمت ) .
4- فی «بر ، بف » والوافی : «یحلّها» .
5- فی «ج » وشرح المازندرانی والبحار : + «به » . وفی «ص » : «یَفتتن » علی بناء المعلوم . وجاء الافتتان لازما ومتعدّیا.
6- الأمالی للمفید ، ص 269 ، المجلس 31 ، ح 4 ؛ والأمالی للطوسی ، ص 33 ، المجلس 2 ، ح 1 ، بسند آخر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله هکذا : «لا تظهر الشماتة لأخیک ، فیعافه اللّه ویبتلیک » . المؤمن ، ص 72 ، ح 200 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 976 ، ح 3417 ؛ الوسائل، ج 3 ، ص 266 ، ح 3605 ؛ البحار، ج 75 ، ص 216 ، ح 19 .
7- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بف » والوافی ، أی بتشدید الباء . ویقتضیه المحمول . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 4 : «السباب ، إمّا بکسر السین وتخفیف الباء مصدر، أو بفتح السین وتشدید الباء صیغة مبالغة. وعلی الأوّل کأنّ فی المشرف مضافا ، أی کفعل المشرف » . و«السَّبّ » : الشتم . یقال : سبّه یسبُّه سبّا وسِبابا . النهایة ، ج 2 ، ص 230 «سبب » .
8- فی مرآة العقول : «فی بعض النسخ ، کالشرف » .
9- الوافی، ج 5 ، ص 951 ، ح 3349 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 298 ، ح 16350 ؛ البحار، ج 75 ، ص 160 ، ح 32 .

باب شماتت (و شادكامى به گرفتارى مؤمن)

1- از امام صادق (علیه السّلام) راستى كه او فرمود:

شادكامى و شماتت در گرفتارى و مصيبت برادر دينى از خود نشان مده تا خدا به او ترحّم كند و آن گرفتارى به تو دهد و فرمود:

هر كه در مصيبتى كه به برادرش رسد، شادكامى و شماتت كند، از جهان نرود تا گرفتار فتنه شود.

باب دشنام

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

دشنام بر مؤمن چون پرت شدن در هلاك است (چون كار كسى است كه در پرتگاه هلاك است خ ل) (دشنام گوى به مؤمن چون پرت شده در هلاك است خ ل).

2- از امام باقر (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

دشنام گوئى به مؤمن (دشنام گوئى مؤمن خ ل) نابكارى

ص: 337

أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : سِبَابُ الْمُوءْمِنِ(1) فُسُوقٌ(2)، وَ قِتَالُهُ کُفْرٌ، وَ أَکْلُ لَحْمِهِ مَعْصِیَةٌ(3)، وَ حُرْمَةُ مَالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ (4)» .(5)

3 . عَنْهُ(6)، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِی(7) تَمِیمٍ أَتَی النَّبِیَّ(8) صلی الله علیه و آله ، فَقَالَ(9): أَوْصِنِی، فَکَانَ(10) فِیمَا(11) أَوْصَاهُ: أَنْ قَالَ: لاَ تَسُبُّوا النَّاسَ؛ فَتَکْتَسِبُوا(12) الْعَدَاوَةَ بَیْنَهُمْ(13)» .(14)

4 . ابْنُ مَحْبُوبٍ(15)، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ:

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام فِی رَجُلَیْنِ یَتَسَابَّانِ، قَالَ(16): «الْبَادِی مِنْهُمَا أَظْلَمُ، وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صَاحِبِهِ عَلَیْهِ مَا لَمْ یَعْتَذِرْ إِلَی الْمَظْلُومِ(17)» .(18)

5 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَا شَهِدَ رَجُلٌ عَلی رَجُلٍ بِکُفْرٍ(19) قَطُّ إِلاَّ بَاءَ بِهِ(20) أَحَدُهُمَا، إِنْ کَانَ(21) شَهِدَ بِهِ(22) عَلی کَافِرٍ صَدَقَ، وَ إِنْ کَانَ مُوءْمِناً رَجَعَ الْکُفْرُ عَلَیْهِ؛ فَإِیَّاکُمْ وَ الطَّعْنَ عَلَی الْمُوءْمِنِینَ».(23)

6. الْحَسَیْنُ(24) بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

ص: 338


1- فی الأمالی : «المسلم » .
2- فی «بر ، بف » وحاشیة «د » والفقیه والزهد وتفسیر القمّی وتحف العقول : «فسق » .
3- فی الزهد : + «اللّه» .
4- فی المحاسن وثواب الأعمال : - «وحرمة ماله کحرمة دمه » .
5- الزهد ، ص 71 ، ح 23 ، عن فضالة ، عن عبداللّه بن کثیر ، عن أبی بصیر . وفی المحاسن ، ص 102 ، کتاب ï عقاب الأعمال ، ح 77 ، عن الحسین بن سعید ؛ ثواب الأعمال ، ص 287 ، ح 2 ، بسنده عن الحسین بن سعید . الأمالی للطوسی ، ص 537 ، المجلس 19 ، ضمن الحدیث الطویل 1 ، بسند آخر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . وفی الفقیه ، ج 3 ، ص 569 ، ح 4946؛ وج 4 ، ص 377 ، ح 5781 ؛ و ص 418 ، ح 5913 ؛ والاختصاص ، ص 342 ؛ وتفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 290 ، مرسلاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفی الأخیرین فی ضمن الحدیث الطویل . تحف العقول ، ص 212 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 951 ، ح 3348 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 297 ، ح 16349 ؛ البحار، ج 75 ، ص 160 ، ح 33 .
6- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن عیسی المذکور فی السند السابق .
7- فی «ب » والوسائل : - «بنی » .
8- فی «ج ، ص » والوافی: + «له » .
9- فی «بف » والوافی : «رسول اللّه » .
10- فی «ز» : «کان».
11- فی حاشیة «بف » والوافی : «ممّا » .
12- فی «ج ، د ، ز » وحاشیة «بر » والوافی والوسائل والبحار : «فتکسبوا» .
13- فی «ز » : + «منهم» . وفی «ص ، بر » وحاشیة «د » والوافی : «منهم » بدل «بینهم» .
14- تحف العقول ، ص 41 ، ضمن الحدیث ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة : «لاتسبّ الناس فتکسب العداوة بینهم » . راجع : الکافی ، کتاب الزکاة ، باب فضل المعروف ، ح 6104 الوافی، ج 5 ، ص 950 ، ح 3343 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 297 ، ح 16348 ؛ البحار، ج 75 ، ص 163 ، ح 34 .
15- السند معلق علی سند الحدیث 2 . ویروی عن ابن محبوب ، عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن عیسی.
16- فی «ز » والوافی والکافی ، ح 2616 وتحف العقول : «فقال » .
17- فی الکافی ، ح 2616 وتحف العقول : «ما لم یتعدّ المظلوم » بدل «ما لم یعتذر إلی المظلوم » .
18- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب السفه ، ح 2616 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن محبوب . تحف العقول ، ص 412 الوافی، ج 5 ، ص 949 ، ح 3341 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 297 ، ح 16347 ؛ البحار، ج 75 ، ص 163 ، ح 35 .
19- فی «بر ، بف » : «بالکفر» .
20- فی ثواب الأعمال : «فاته» بدل «باء به » . و«باء به أحدهما» ، أی رجع بالکفر أحدهما وصار الکفر علیه ، یقال : باؤُوا بغضب من اللّه ، بمعنی رجعوا به ، أی صار علیهم . راجع : الصحاح ، ج 1 ، ص 38 (بوأ) ؛ شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 12 .
21- فی «ز » : - «کان » .
22- فی «ب ، ج ، د ، ص ، بس » والوسائل والبحار وثواب الأعمال: - «به » .
23- ثواب الأعمال ، ص 320 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن النضر الوافی، ج 5 ، ص 950 ، ح 3344 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 298 ، ح 16352 ؛ البحار، ج 75 ، ص 163 ، ح 36 .
24- هکذا فی النسخ والطبعة القدیمة والوسائل والبحار . وفی المطبوع : «الحسن » ، وهو سهو نشأ حین الطبع ظاهرا.

است (بى ايمانى است خ ل) و جنگيدن با او كفر است و خوردن گوشتش (بدگوئى از او در پشت سرش) گناه است و حرمت مال مؤمن چون حرمت خون او است.

3- از امام باقر (علیه السّلام) كه مردى از بنى تميم خدمت پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد و به او عرض كرد: به من سفارش كن و در ضمن سفارش به او فرمود:

به مردم دشنام مدهيد تا ميان آنها كسب دشمنى كنيد.

4- از عبد الرحمن بن حجاج، از ابى الحسن موسى (علیه السّلام) در باره مردمى كه به هم دشنام دهند، فرمود: آنكه آغاز به دشنام كرده ستمكارتر است و گناه او و گناه طرفش به عهده او است تا وقتى از ستم ديده عذر نخواسته.

5- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

هرگز مردى بر مردى گواه به كفر نشود (يعنى به او بگويد:

اى كافر) جز آنكه يكى از دو نفر آنها بدان گرفتارند، اگر گواهى داده است به كفر كافرى كه راست گفته و اگر به كفر مؤمنى گواهى كرده، به خود او برگردد، مبادا به مؤمنان طعن بزنيد.

6- از على بن ابى حمزه، از امام باقر يا امام صادق (علیه السّلام)، گويد:

شنيدم مى فرمود:

راستى چون لعنى از كسى صادر شود، در تردّد باشد و اگر

ص: 339

«إِنَّ اللَّعْنَةَ إِذَا خَرَجَتْ مِنْ فِی(1) صَاحِبِهَا تَرَدَّدَتْ؛ فَإِنْ وَجَدَتْ مَسَاغاً(2)، وَ إِلاَّ رَجَعَتْ عَلی صَاحِبِهَا» .(3)

7 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ(4)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ اللَّعْنَةَ إِذَا خَرَجَتْ مِنْ فِی(5) صَاحِبِهَا تَرَدَّدَتْ(6) بَیْنَهُمَا؛ فَإِنْ وَجَدَتْ مَسَاغاً، وَ إِلاَّ رَجَعَتْ عَلی(7) صَاحِبِهَا» .(8)

8. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ(9)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِذَا قَالَ الرَّجُلُ(10) لاِءَخِیهِ الْمُوءْمِنِ: أُفٍّ، خَرَجَ مِنْ(11) وَلاَیَتِهِ ؛ وَ إِذَا(12) قَالَ: أَنْتَ عَدُوِّی، کَفَرَ أَحَدُهُمَا(13)، وَ لاَ یَقْبَلُ اللّهُ مِنْ مُوءْمِنٍ عَمَلاً وَ هُوَ مُضْمِرٌ عَلی أَخِیهِ الْمُوءْمِنِ سُوءاً».(14)

9 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(15)، عَنِ(16) ابْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ رِبْعِیٍّ، عَنِ الْفُضَیْلِ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَا مِنْ إِنْسَانٍ(17) یَطْعُنُ(18) فِی عَیْنِ(19) مُوءْمِنٍ إِلاَّ مَاتَ بِشَرِّ مِیتَةٍ، وَ کَانَ قَمِناً(20) أَنْ لاَ یَرْجِعَ إِلی خَیْرٍ».(21)

ص: 340


1- فی ثواب الأعمال : «فم» .
2- یقال : سغ فی الأرض ما وجدت مساغا ، أی ادخل فیها ما وجدتَ مَدخلاً . ویقال : هذا لا أجد له مساغا ، أی جوازا أو مدخلاً ، وهو مجاز . تاج العروس ، ج 12 ، ص 3 (سوغ ).
3- ثواب الأعمال ، ص 320 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن محمّد ، عن الوشّاء ، عن علیّ بن أبی حمزة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 950 ، ح 3345 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 301 ، ذیل ح 16358 ؛ البحار، ج 75 ، ص 165 ، ح 37 .
4- فی «جر» : «الحسن بن علیّ بن فضال» .
5- فی «ب ، بس » : - «فی » .
6- فی الوسائل : + «فیما» .
7- فی «ب » : «عن » .
8- قرب الإسناد ، ص 10 ، ح 31 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهماالسلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی، ج 5 ، ص 950 ، ح 3346 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 301 ، ح 16358 ؛ البحار، ج 75 ، ص 165 ، ح 37 .
9- فی «ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس ، بف» والوسائل والبحار : «محمّد بن سنان» وما ورد فی المطبوع موافق لما ورد فی «جر» وحاشیة «ح» ، وهو الصواب ؛ فقد روی أحمد بن إدریس _ وهو أبو علیّ الأشعری شیخ المصنّف _ کتب محمّد بن حسّان ، وتوسّط محمّد بن حسّان بینه وبین محمّد بن علیّ فی بعض الأسناد . راجع : رجال النجاشی ، ص 338 ، الرقم 903 ؛ الفهرست للطوسی ، ص 414 ، الرقم 629 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 15 ، ص 369 . وأمّا روایة أحمد بن إدریس بعنوانه هذا ، أو بعنوان أبی علیّ الأشعری عن محمّد بن سنان ، فلم ترد إلاّ فی التهذیب ، ج 3 ، ص 325 ، ح 1012 ، لکنّ الخبر ورد فی الاستبصار ، ج 1 ، ص 484 ، ح 1877 وفیه «محمّد بن سالم» و هو الصواب . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 16 ، ص 375 _ 376 .
10- فی الوافی : «المؤمن » .
11- فی مرآة العقول : «عن » .و«خرج من ولایته» أی محبّته ونصرته الواجبتین علیه . ویحتمل أن یکون کنایة عن الخروج عن الإیمان .
12- فی «بر ، بف » والوافی : «فإذا » .
13- لأنّه إن کان صادقا کفر المخاطب ، وإن کان کاذبا کفر القائل . راجع : مرآة العقول ، ج 11 ، ص 12 .
14- المحاسن ، ص 99 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 67 ، عن محمّد بن علیّ . الکافی ، کتاب الروضة ، صدر ح 15371 ، بسند آخر عن محمّد بن الفضیل ، مع زیادة . والکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب حقّ المؤمن علی أخیه وأداء حقّه ، ضمن ح 2060 و 2062 ، بسند آخر إلی قوله : «کفر أحدهما» . المؤمن ، ص 72 ، ح 198 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع زیادة فی آخره . وفیه ، ص 67 ، ح 175 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام إلی قوله : «کفر أحدهما» مع زیادة فی آخره . الخصال ، ص 623 ، باب الواحد إلی المائة ، ح 10 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام . تحف العقول ، ص 113 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وتمام الروایة فیهما ضمن الحدیث الطویل : «إذا قال المؤمن لأخیه : أفّ ، انقطع ما بینهما ؛ وإذا قال له : أنت کافر ، کفر أحدهما » . وفی الاختصاص ، ص 27 ، ضمن الحدیث الطویل ، مرسلاً ، إلی قوله : «کفر أحدهما» الوافی، ج 5 ، ص 561 ، ح 2577 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 299 ، ح 16353 ؛ البحار، ج 75 ، ص 166 ، ح 38 .
15- فی «جر» : + «بن عیسی».
16- فی «بر ، بف » : + «محمّد » .
17- فی «ز » : «مؤمن » . وفی «بر ، بف » : + «أن » .
18- طعنت فیه بالقول و طعنت علیه : قدحتُ وعِبت . المصباح المنیر ، ص 373 (طعن ).
19- فی الوافی : «یعنی حین ینظر إلیه ویراعیه » . وفی مرآة العقول : «أی یواجهه بالطعن والعیب ویذکر بمحضره » . و«العین » : الحاضر من کلّ شیء ، وعیّن فلانا : أخبره بمساویه فی وجهه . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1600 (عین) .
20- فی المحاسن وثواب الأعمال : «یتمنّی » بدل «قمنا » . وهو قَمَن أن یفعل کذا، أی جدیر و حقیق . ویستعمل بلفظ واحد مطلقا ، فیقال : هو وهی وهم وهُنّ قَمَن ، ویجوز قَمِنٌ _ بکسر المیم _ فیطابق فی التذکیر والتأنیث والإفراد والجمع . المصباح المنیر ، ص 517 (قمن) .
21- المحاسن ، ص 100 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 70 ، عن محمّد بن علیّ ، عن ابن سنان ... عن أبی عبداللّه علیه السلام . ثواب الأعمال ، ص 284 ، ح 1 ، بسنده عن حمّاد بن عیسی ، عن ربعی ، عن الفضیل بن یسار ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 951 ، ح 3347 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 299 ، ح 16354 ؛ البحار، ج 75 ، ص 167 ، ح 39 .

مجوزى يابد (به ملعون تعلق گيرد) و گر نه به صاحب و گوينده خود برگردد.

7- از ابى حمزه ثمالى، گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى چون لعنت از دهان صاحب خود بيرون آيد، ميان او و طرف لعن شده مردّد ماند، اگر مجوّزى يابد (بر ملعون بماند) و گر نه به گوينده خود برگردد.

8- از ابى حمزه، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر گاه مردى به برادر مؤمنش گويد: اف، از پيوستگى با او بيرون آيد، و چون به او گويد: تو دشمن منى، يكى از آنها كافر شود، و خدا از مؤمنى كه بد برادر مؤمن خود را در دل دارد، هيچ كردارى را نپذيرد.

9- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

هيچ بشرى چشم در چشم مؤمن به او طعن نزند جز اينكه به بدترين مرگ بميرد و سزاوار باشد كه به خير برنگردد.

ص: 341

بَابُ التُّهَمَةِ وَ سُوءِ الظَّنِّ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِذَا اتَّهَمَ الْمُوءْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ(1) الاْءِیمَانُ مِنْ(2) قَلْبِهِ، کَمَا یَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ».(3)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ الْحُسَیْنِ(4) بْنِ حَازِمٍ، عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنِ اتَّهَمَ أَخَاهُ فِی دِینِهِ، فَلاَ حُرْمَةَ بَیْنَهُمَا(5)؛ وَ مَنْ عَامَلَ(6) أَخَاهُ بِمِثْلِ مَا عَامَلَ(7) بِهِ النَّاسَ، فَهُوَ بَرِیءٌ مِمَّا(8) یَنْتَحِلُ(9)».(10)

3 . عَنْهُ(11)، عَنْ أَبِیهِ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام فِی کَلاَمٍ لَهُ: ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلی أَحْسَنِهِ حَتّی یَأْتِیَکَ(12) مَا یَغْلِبُکَ(13) مِنْهُ، وَ لاَ تَظُنَّنَّ(14) بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ(15) مَحْمِلاً».(16)

ص: 342


1- ماث الشیء مَوثا، ویمیث میثا _ لغةٌ _ : ذاب فی الماء فانماث هو فیه انمیاثا ، وماثه غیره ، یتعدّی ولا یتعدّی . المصباح المنیر ، ص 584 ؛ لسان العرب ، ج 3 ، ص 192 (موث) .
2- فی «بر » وحاشیة «د» : «فی » .
3- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب حقّ المؤمن علی أخیه وأداء حقّه ، ضمن ح 2060 . وفیه ، ذیل ح 2062 ، بسند آخر . المؤمن ، ص 67 ، ح 174 و 175 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله ؛ تحف العقول ، ص 113 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ الاختصاص ، ص 27 ، ضمن الحدیث ، مرسلاً ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 983 ، ح 3431 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 302 ، ح 16359 ؛ البحار، ج 75 ، ص 198 ، ح 19 .
4- فی «بر ، جر» : «الحسن » .
5- فی الوافی : «فی دینه ، إمّا متعلّق ب «اتّهم» أو ب «أخاه» . والتهمة فی الدین تشمل تهمته بترک شیء من الفرائض ، أو ارتکاب شیء من المحارم ؛ لأنّ الإتیان بالفرائض والاجتناب عن المحارم من الدین ، کما أنّ القول الحقّ والتصدیق به من الدین» . وفی مرآة العقول : «فلا حرمة بینهما ، أی حرمة الإیمان ؛ کنایة عن سلبه . والحاصل أنّه انقطعت علامة الاُخوّة وزالت الرابطة الدینیّة بینهما» .
6- فی البحار : «یعامل » .
7- فی حاشیة «ز ، ص » وشرح المازندرانی : «یعامل » . والمراد بالناس المخالفون ، أو الأعمّ منهم ومن فسّاق الشیعة . راجع : مرآة العقول ، ج 11 ، ص 5 .
8- فی شرح المازندرانی ومرآة العقول : «ممّن » .
9- أی بریء ممّا ادّعاه من الدین أو الاُخوّة . وفلان ینتحل مذهب کذا: إذا انتسب إلیه . راجع : الصحاح ، ج 5 ، ص 1827 (نحل ) .
10- الوافی، ج 5 ، ص 983 ، ح 3432 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 302 ، ح 16360 ؛ البحار، ج 75 ، ص 198 ، ح 20 .
11- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
12- فی «ز » : «تأتیک » .
13- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 15 : «قوله : ما یغلبک ، فی بعض النسخ بالغین فقوله : «منه » متعلّق ب «یأتیک »، أی حتّی یأتیک من قبله ما یعجزک ولم یمکنک التأویل . وفی بعض النسخ بالقاف من باب ضرب کالسابق ، أو من باب الإفعال ، فالظرف متعلّق ب «یقلبک » والضمیر للأحسن » .
14- فی «ز ، بر » : «لاتظنّ » .
15- فی «ص » : «بالخیر » .
16- الأمالی للصدوق ، ص 304 ، المجلس 50 ، ح 8 ، بسند آخر عن أبی جعفر ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام ؛ الاختصاص ، ص 226 ، بسند آخر عن أبی الجارود ، رفعه إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام . تحف العقول ، ص 368 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام من دون الإسناد إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام ، مع اختلاف یسیر ، وفی کلّها مع زیادة فی أوّله وآخره الوافی، ج 5 ، ص 984 ، ح 3433 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 302 ، ح 16361 ؛ البحار، ج 75 ، ص 199 ، ح 21 .

باب تهمت و بدگمانى

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر گاه مؤمن برادر (دينى) خود را تهمت زند، ايمان از دلش سائيده گردد چنانچه نمك در آب.

2- عمر بن يزيد، از پدرش كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه برادر دينى خود را تهمت زند، احترامى ميان آنها به جا نماند و هر كه با برادر دينى خود بيگانه وار عمل كند چنانچه با مردم ديگر (كه با او هم عقيده نيستند) او از آنچه خود را بدان بسته است (از علاقه به مذهب) بر كنار و بيزار شده است.

3- امير المؤمنين (علیه السّلام) در ضمن سخن خود فرمود:

كار برادر دينى خود را به بهترين وجهى مقرر دار تا آنكه دليلى به دست تو آيد كه بر تو چيره شود و راه توجيه را بر تو ببندد و به هيچ سخنى كه از برادرت برآيد بد گمان مباش تا محمل خوبى براى آن توانى يافت.

ص: 343

بَابُ مَنْ لَمْ یُنَاصِحْ أَخَاهُ الْمُوءْمِنَ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ أَبِی حَفْصٍ الاْءَعْشی: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ سَعی فِی حَاجَةٍ لاِءَخِیهِ(1) فَلَمْ یَنْصَحْهُ(2)، فَقَدْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ».(3)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «أَیُّمَا مُوءْمِنٍ مَشی(4) فِی حَاجَةِ أَخِیهِ فَلَمْ یُنَاصِحْهُ، فَقَدْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ».(5)

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ؛ وَ أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ(6)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِیعاً، عَنْ إِدْرِیسَ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ مُصَبِّحِ بْنِ هِلْقَامَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو بَصِیرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا اسْتَعَانَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ فِی حَاجَةٍ فَلَمْ(7) یُبَالِغْ فِیهَا بِکُلِّ جُهْدٍ(8)، فَقَدْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْمُوءْمِنِینَ» .

قَالَ أَبُو بَصِیرٍ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (9): مَا تَعْنِی بِقَوْلِکَ: «وَ(10) الْمُوءْمِنِینَ»؟ قَالَ: «مِنْ لَدُنْ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام إِلی آخِرِهِمْ».(11)

ص: 344


1- فی «د ، بر ، بف » : + «المؤمن » .
2- فی حاشیة «ج ، بر » ومرآة العقول والبحار : «فلم یناصحه » . وفی الوافی : «أخیه المؤمن ولم یناصحه » . وفی مرآة العقول : «فلم یناصحه ، أی لم یبذل الجهد فی قضاء حاجته ولم یهتمّ بذلک ولم یکن غرضه حصول ذلک المطلوب وفی الوافی : «مناصحة المؤمن إرشاده إلی ما فیه مصلحته وحفظ غبطته فی اُموره» وأصل النصح فی اللغة : الخلوص . یقال : نصحتُه ونصحت له . النهایة ، ج 5 ، ص 63 (نصح) .
3- مصادقة الإخوان ، ص 70 ، ح 9 ؛ و ص 74 ، ح 1 ، مرسلاً عن علیّ بن الحکم ، عن بعض أصحابه ، عن أبی عبداللّه علیه السلام : «من مشی مع قوم فی حاجة فلم یناصحهم ، فقد خان اللّه ورسوله » الوافی، ج 5 ، ص 985 ، ح 3435 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 383 ، ح 21824 ؛ البحار، ج 75 ، ص 182 ، ح 24 .
4- فی الوافی : «سعی » .
5- الوافی، ج 5 ، ص 985 ، ح 3437 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 383 ، ح 21825 .
6- فی الوسائل : + «عن محمّد بن عبدالجبّار » . وهو سهو ؛ فقد روی أحمد بن إدریس _ وهو أبوعلیّ الأشعری شیخ المصنّفِ کتب محمّد بن حسّان ، وروی عنه فی غیر واحد من الأسناد مباشرة ، ولم یثبت توسّط محمّد بن عبدالجبّار بینهما لا بهذا العنوان ولا بعنوان محمّد بن أبی الصهبان . راجع : رجال النجاشی ، ص 338 ، الرقم 903 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 2 ، ص 421 ؛ و ج 21 ، ص 425 _ 426 .
7- فی المحاسن : «ولم» .
8- فی «د ، بر » والوافی والوسائل والبحار وثواب الأعمال : «جهده » .
9- فی الوسائل : «قلت» بدل «قال أبوبصیر: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام » .
10- فی الوسائل : - «و».
11- المحاسن ، ص 98 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 65 . وفی ثواب الأعمال ، ص 297 ، ح 2 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی ، عن إدریس بن الحسن الوافی، ج 5 ، ص 986 ، ح 3439 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 383 ، ح 21826 ؛ البحار، ج 75 ، ص 182 ، ح 25 .

باب در كسى كه براى برادر مؤمن خود خيرخواهى نكرده

1- از ابى حفص اعشى، از امام صادق (علیه السّلام) گويد: شنيدم از او كه مى فرمود:

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است: هر كه دنبال حاجت برادر مؤمن خود رود و براى او خيرانديشى نكند، به خدا و رسولش خيانت كرده.

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

هر مؤمنى در حاجت برادر خود اقدام كند و براى او خير انديشى و تلاش نكند، به خدا و رسولش خيانت كرده.

3- از ابو بصير گفته كه: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه از ياران ما براى كارى و حاجتى از برادر دينى او كمك خواسته شود و به اندازه نهايت و توانائى خود در آن نكوشد، به خدا و رسول و مؤمنان خيانت ورزيده، ابو بصير گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: مقصود شما از مؤمنان چيست؟ فرمود: همه، از دوران امير المؤمنين (علیه السّلام) تا آخر آنان (چون همه مؤمنان يكى هستند).

ص: 345

4. عَنْهُمَا(1) جَمِیعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنْ مَشی فِی حَاجَةِ أَخِیهِ(2) ثُمَّ(3) لَمْ یُنَاصِحْهُ فِیهَا(4)، کَانَ کَمَنْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ صلی الله علیه و آله ، وَ کَانَ اللّهُ خَصْمَهُ».(5)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ حُسَیْنِ(6) بْنِ حَازِمٍ، عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ أَبِیهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنِ اسْتَشَارَ أَخَاهُ فَلَمْ یَمْحَضْهُ(7) مَحْضَ(8) الرَّأْیِ، سَلَبَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ رَأْیَهُ».(9)

6 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ :

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «أَیُّمَا مُوءْمِنٍ مَشی مَعَ أَخِیهِ الْمُوءْمِنِ فِی حَاجَةٍ فَلَمْ یُنَاصِحْهُ، فَقَدْ خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ صلی الله علیه و آله » .(10)

بَابُ خُلْفِ الْوَعْدِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «عِدَةُ(11) الْمُوءْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ(12) لاَ کَفَّارَةَ لَهُ؛ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللّهِ بَدَأَ(13)، وَ لِمَقْتِهِ(14) تَعَرَّضَ، وَ ذلِکَ قَوْلُهُ :

ص: 346


1- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد ومحمّد بن حسّان المذکورین فی السند السابق ، و سندنا هذا معلّق علیه ؛ یروی عن أحمد بن محمّد بن خالد: عدّة من أصحابنا ؛ وعن محمّد بن حسّان : أبوعلیّ الأشعری . فعلیه فی هذا السند أیضا تحویل .
2- فی المحاسن وثواب الأعمال : + «المسلم » .
3- فی ثواب الأعمال : «و » بدل «ثمّ » .
4- فی «ج ، بس » : «فیه » .
5- المحاسن ، ص 98 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 64. وفی¨ ثواب الأعمال ، ص 297 ، ح 1 ، بسنده عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب ، عن أبی جمیلة . المؤمن ، ص 46 ، ح 107 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة الوافی، ج 5 ، ص 986 ، ح 3438 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 384 ، ح 21827 ؛ البحار، ج 75 ، ص 183 ، ح 26 .
6- فی «د ، بر ، بف» : «الحسین » . وفی «جر» : «الحسن» .
7- فی «ج ، ص » : «فلم یمحّضه » بالتشدید . وفی مرآة العقول : «فلم یمحضه ، من باب منع أو من باب الإفعال » . وفی المحاسن : «فلم ینصحه » . ومحضْتُه الودّ محضا : صدقته . المصباح المنیر ، ص 565 (محض).
8- فی الوافی : - «محض » .
9- المحاسن ، ص 602 ، کتاب المنافع ، ح 27 الوافی، ج 5 ، ص 986 ، ح 3440 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 384 ، ح 21828 ؛ البحار، ج 75 ، ص 183 ، ح 27 .
10- المؤمن ، ص 68 ، ح 180 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 985 ، ح 3436 .
11- وعَدَه وَعْدا : یستعمل فی الخیر والشرّ . ویعدّی بنفسه وبالباء ، فیقال : وعده الخیر وبالخیر ، وشرّا وبالشرّ . وقد أسقطوا لفظ الخیر والشرّ وقالوا فی الخیر: وَعده وَعْدا وعِدَةً ، وفی الشرّ : وعده وَعیدا . المصباح المنیر ، ص 664 (وعد).
12- «نذر» أی کالنذر فی جعله علی نفسه ، أو فی لزوم الوفاء به ، وهو أظهر . راجع : مرآة العقول ، ج 11 ، ص 22 .
13- فی «د ، ص ، بس» و مرآة العقول : «فیخلف اللّه بدءا» .
14- فی «ز » : «بمقته » . و«المَقْت » فی الأصل : أشدّ البغض . النهایة ، ج 4 ، ص 346 (مقت) .

4- از ابى جميله، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

هر كه در برآوردن حاجت برادر خود اقدام كند و سپس نسبت به او در باره آن خيرانديشى و تلاش نكند، چون كسى است كه به خدا و رسولش خيانت كرده است و خدا با او طرف است.

5- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه با برادر خود مشورت خواهد و رأى پاك و بى آلايش خود را به او ندهد، خداى عز و جل عقل و تدبير از او بگيرد.

6- از سماعه، گويد: شنيدم از امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه با برادر مؤمن خود در باره انجام حاجتى از او اقدام كند و حق نصيحت را براى او به جا نياورد، محققاً به خدا و رسولش خيانت كرده است.

باب خلف وعده

1- از هشام بن سالم، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

وعده دادن مؤمن به برادرش در حكم نذرى است كه كفّاره ندارد و هر كه از آن تخلّف كند، به تخلّف از خدا آغاز كرده و به دشمنى او در آويخته، و اين است قول خدا (2 سوره صف): «أيا آن

ص: 347

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ(1)»».(2)

2 . عَلِیٌّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِیِّ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ کَانَ یُوءْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْآخِرِ، فَلْیَفِ إِذَا وَعَدَ».(3)

بَابُ مَنْ حَجَبَ أَخَاهُ الْمُوءْمِنَ

1. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ؛ وَعِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِیعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَیُّمَا مُوءْمِنٍ کَانَ(4) بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مُوءْمِنٍ حِجَابٌ(5)، ضَرَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجَنَّةِ سَبْعِینَ أَلْفَ سُورٍ(6) ، مَا بَیْنَ(7) السُّورِ إِلَی السُّورِ مَسِیرَةُ(8) أَلْفِ عَامٍ».(9)

2. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ ابْنِ جُمْهُورٍ(10)، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ الرِّضَا صَلَوَاتُ اللّه عَلَیْهِ ، فَقَالَ لِی: «یَا مُحَمَّدُ ، إِنَّهُ کَانَ فِي

ص: 348


1- الصفّ (61) : 2 _ 3 .
2- نهج البلاغة ، ص 444 ، ضمن الرسالة 53 ، وفیه : «الخلف یوجب المقت عند اللّه وعند الناس ؛ قال اللّه تعالی : کبر مقتا ...» . تحف العقول ، ص 147 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، ضمن عهده إلی الأشتر ، وفیه : «والخلف یوجب المقت ، وقد قال اللّه جلّ ثناؤه : کبر مقتا ...» الوافی، ج 5 ، ص 924 ، ح 3288 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 165 ، ح 15966 .
3- تحف العقول ، ص 45 ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی، ج 5 ، ص 925 ، ح 3289؛ الوسائل، ج 12 ، ص 165 ، ح 15965 .
4- فی المحاسن : «من کان » بدل «أیّما مؤمن کان » .
5- فی مرآة العقول : «حجاب ، أی مانع من الدخول علیه إمّا بإغلاق الباب دونه ، أو إقامة بوّاب علی بابه یمنعه من الدخول علیه» .
6- فی المحاسن : + «مسیرة» .
7- فی الوسائل : «من » بدل «ما بین » .
8- فی المحاسن : + « سبعین » .
9- المحاسن ، ص 101 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 74 . وفی ثواب الأعمال ، ص 285 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه ، عن محمّد بن علیّ الکوفی ، عن محمّد بن سنان الوافی، ج 5 ، ص 991 ، ح 3448 ؛ الوسائل ، ج 12 ، ص 230 ، ح 16163 ؛ البحار، ج 75 ، ص 190 ، ح 3 .
10- هکذا فی النسخ والطبعة القدیمة . وفی المطبوع : «عن محمّد بن جمهور» .

كسانى كه گرويديد چرا مى گوئيد آنچه را نمى كنيد (3) وه چه دشمنى بزرگى دارد نزد خدا كه بگوئيد و نكنيد».

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد به وعده اى كه مى دهد وفاء كند.

باب در كسى كه در را به روى برادر مؤمن خود ببندد

1- از مفضل بن عمر، گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر آن مؤمنى كه ميان او و ميان مؤمن ديگر در بسته اى باشد، خداى عز و جل ميان او و بهشت هفتاد هزار بارو بكشد كه ميان هر دو بارو هزار سال مسافت فاصله باشد.

2- از محمد بن سنان گويد: من نزد امام رضا (علیه السّلام) بودم و به من فرمود: اى محمد! راستش اين است كه در زمان بنى اسرائيل چهار مؤمن بودند و يكى از آنها نزد سه ديگر رفت كه در يك خانه براى مناظره ميان خود گرد آمده بودند، در خانه را كوبيد و چاكرى نزد او بيرون شد و از او پرسيد، آقايت كجا است؟ گفت:

ص: 349

زَمَنِ(1) بَنِی إِسْرَائِیلَ أَرْبَعَةُ نَفَرٍ مِنَ الْمُوءْمِنِینَ ، فَأَتی وَاحِدٌ مِنْهُمُ الثَّلاَثَةَ وَ هُمْ مُجْتَمِعُونَ فِی مَنْزِلِ أَحَدِهِمْ فِی مُنَاظَرَةٍ بَیْنَهُمْ، فَقَرَعَ الْبَابَ، فَخَرَجَ إِلَیْهِ الْغُلاَمُ، فَقَالَ: أَیْنَ مَوْلاَکَ؟ فَقَالَ: لَیْسَ هُوَ فِی الْبَیْتِ، فَرَجَعَ الرَّجُلُ، وَ دَخَلَ(2) الْغُلاَمُ إِلی مَوْلاَهُ، فَقَالَ لَهُ : مَنْ کَانَ الَّذِی قَرَعَ الْبَابَ؟ قَالَ(3): کَانَ فُلاَنٌ، فَقُلْتُ لَهُ: لَسْتَ فِی الْمَنْزِلِ(4)، فَسَکَتَ، وَ لَمْ یَکْتَرِثْ(5)، وَ لَمْ یَلُمْ غُلاَمَهُ، وَ لاَ اغْتَمَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ لِرُجُوعِهِ عَنِ الْبَابِ، وَ أَقْبَلُوا(6) فِی حَدِیثِهِمْ.

فَلَمَّا(7) کَانَ مِنَ(8) الْغَدِ، بَکَّرَ إِلَیْهِمُ الرَّجُلُ، فَأَصَابَهُمْ وَ قَدْ(9) خَرَجُوا یُرِیدُونَ ضَیْعَةً(10) لِبَعْضِهِمْ(11)، فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ، وَ قَالَ: أَنَا مَعَکُمْ؟ فَقَالُوا لَهُ(12): نَعَمْ ، وَ لَمْ یَعْتَذِرُوا إِلَیْهِ، وَ کَانَ الرَّجُلُ مُحْتَاجاً ضَعِیفَ الْحَالِ.

فَلَمَّا کَانُوا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ إِذَا غَمَامَةٌ قَدْ أَظَلَّتْهُمْ، فَظَنُّوا أَنَّهُ مَطَرٌ، فَبَادَرُوا(13)، فَلَمَّا اسْتَوَتِ الْغَمَامَةُ عَلی رُؤُوسِهِمْ إِذَا مُنَادٍ یُنَادِی مِنْ جَوْفِ الْغَمَامَةِ: أَیَّتُهَا النَّارُ، خُذِیهِمْ وَ أَنَا(14) جَبْرَئِیلُ رَسُولُ اللّهِ؛ فَإِذَا نَارٌ مِنْ جَوْفِ الْغَمَامَةِ قَدِ اخْتَطَفَتِ الثَّلاَثَةَ النَّفَرِ(15)، وَ بَقِیَ الرَّجُلُ(16) مَرْعُوباً یَعْجَبُ(17) مِمَّا(18) نَزَلَ بِالْقَوْمِ، وَ لاَ یَدْرِی مَا السَّبَبُ؟

فَرَجَعَ إِلَی الْمَدِینَةِ، فَلَقِیَ یُوشَعَ بْنَ نُونٍ علیه السلام ، فَأَخْبَرَهُ(19)الْخَبَرَ(20) وَ مَا رَأی وَ مَا سَمِعَ، فَقَالَ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ علیه السلام (21): أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللّهَ سَخِطَ عَلَیْهِمْ بَعْدَ أَنْ کَانَ عَنْهُمْ رَاضِیاً، وَ ذلِکَ بِفِعْلِهِمْ(22) بِکَ؟ فَقَالَ(23): وَ مَا فِعْلُهُمْ بِی(24)؟ فَحَدَّثَهُ یُوشَعُ،

ص: 350


1- فی «ص » : «زمان » .
2- فی «ج » : «فدخل » .
3- فی «ص ، بر » والوافی : «فقال » .
4- فی حاشیة «بس » : «منزلک » .
5- یقال : ما أکْترِثُ به ، أی ما اُبالی . ولا تستعمل إلاّ فی النفی . النهایة، ج 4 ، ص 161 (کرث).
6- فی «ج ، د ، بر » : «فأقبلوا» .
7- فی «د ، بر ، بف » والوافی : + « أن » .
8- فی حاشیة «ص » : «فی » .
9- فی «بر » : «قد» بدون الواو .
10- فی «بر » : + «فی قریة » . وضیعة الرجل : ما یکون منه معاشه ، کالصنعة والتجارة والزراعة وغیر ذلک . النهایة ، ج 3 ، ص 108 (ضیع).
11- فی «بر ، بف » والوافی : «لأحدهم » .
12- فی «د ، ز ، ص ، بس » والوافی والبحار : - «له » .
13- فی «بر » : + « إلی القریة » .
14- فی «بر ، بف » : «فأنا» .
15- فی «ج ، د ، ز ، بر ، بس ، بف » والوافی والبحار : «نفر» .
16- فی «ص » : + « الآخر » . وفی حاشیة «ج ، د ، بر » والبحار ، ج 13 : «الآخر» بدل «الرجل» .
17- فی «ج ، ص » : «تعجب » .
18- فی البحار ، ج 75 : «بما» .
19- فی «ب » : «فأخبر» . وفی البحار ، ج 13 : «وأخبره » .
20- فی «بر » : «بالخبر » .
21- فی «ص » : - «بن نون علیه السلام » .
22- فی «بر » : «من فعلهم » .
23- فی «ز ، ص ، بس ، بف » والوافی والبحار : «قال » .
24- فی «بر » : «فیّ» .

در خانه نيست، آن مرد مؤمن برگشت و آن غلام نزد آقايش به درون خانه رفت، آقايش از او پرسيد كى بود كه در را كوبيد؟

گفت: فلان كس بود و من در پاسخش گفتم: شما در خانه نيستيد، آقا در برابر اين گزارش غلام خود خاموش شد و اعتنائى نكرد و غلام خود را در ردّ آن مؤمن سرزنش ننمود و هيچ كدام آن سه تن از برگشتن آن مؤمن از در خانه غمگين نشدند و به حديثى كه خود با هم در ميان داشتند روى آوردند و چون فردا شد بامداد آن مؤمن نزد آنها رفت و آنها را پيدا كرد، با هم بيرون آمده بودند و مى خواستند بروند سر كشتزارى كه يكى از آنها داشت به آنها سلام داد و گفت: من هم با شما هستم؟ به او گفتند: بسيار خوب، و از او (راجع به وضع ديروز) عذر خواهى نكردند، آن مرد حاجتمند و ناتوان بود، چون ميان راه رسيدند، به ناگاه چشمشان به تيكه ابرى افتاد كه بر آنها سايه كرد و گمان بردند بارانى در پى است و شتافتند كه زودتر به مقصد برسند و چون آن ابر در بالاى سرشان استوار و پا برجا شد، به ناگاه يك جارچى از ميان آن تيكه ابر فرياد كشيد: اى آتش! اينان را بگير، منم جبرئيل فرستاده خدا، پس به ناگاه آتشى از ميان ابر شعله زد و آن سه تن مؤمن را در ربود و او تنها و هراسنده به جا ماند و در شگفت و تعجّب بود از آنچه بر سر آن مردم فرود آمد و نمى دانست سببش چيست، به سوى شهر برگشت و يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) را ملاقات كرد و به او خبر داد و آنچه را ديده و شنيده بود گزارش كرد، يوشع بن نون فرمود: آيا نمى دانى كه خداوند بر آنها خشم كرد پس از آنكه از آنها خشنود بود و اين خشم براى كارى بود كه با تو كردند، پرسيد با من چه كارى كردند؟ يوشع براى او باز گفت، آن مرد گفت: من آنها را حلال

ص: 351

فَقَالَ الرَّجُلُ: فَأَنَا أَجْعَلُهُمْ فِی حِلٍّ، وَ أَعْفُو عَنْهُمْ، قَالَ(1): لَوْ کَانَ هذَا قَبْلُ لَنَفَعَهُمْ، فَأَمَّا(2) السَّاعَةَ فَلاَ، وَ عَسی أَنْ یَنْفَعَهُمْ مِنْ بَعْدُ».(3)

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُفَضَّلٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «أَیُّمَا مُوءْمِنٍ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مُوءْمِنٍ حِجَابٌ، ضَرَبَ اللّهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجَنَّةِ سَبْعِینَ أَلْفَ سُورٍ، غِلَظُ کُلِّ سُورٍ(4) مَسِیرَةُ أَلْفِ عَامٍ، مَا بَیْنَ السُّورِ إِلَی السُّورِ مَسِیرَةُ أَلْفِ عَامٍ».(5)

4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ یَحْیَی بْنِ الْمُبَارَکِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، مَا تَقُولُ فِی مُسْلِمٍ أَتی مُسْلِماً زَائِراً(6) وَ هُوَ فِی مَنْزِلِهِ(7)، فَاسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَأْذَنْ(8) لَهُ، وَ لَمْ یَخْرُجْ إِلَیْهِ؟

قَالَ: «یَا أَبَا حَمْزَةَ، أَیُّمَا مُسْلِمٍ أَتی مُسْلِماً زَائِراً، أَوْ طَالِبَ(9) حَاجَةٍ وَ هُوَ فِی مَنْزِلِهِ، فَاسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ ، فَلَمْ یَأْذَنْ(10) لَهُ وَ لَمْ یَخْرُجْ إِلَیْهِ، لَمْ یَزَلْ(11) فِی لَعْنَةِ اللّهِ حَتّی یَلْتَقِیَا».

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، فِی لَعْنَةِ اللّهِ حَتّی یَلْتَقِیَا(12)؟ قَالَ: «نَعَمْ، یَا أَبَا حَمْزَةَ(13)» .(14)

ص: 352


1- فی «بر » : «فقال » .
2- فی «ز » والوافی ومرآة العقول والبحار ، ج 75 : «وأمّا » .
3- الوافی، ج 5 ، ص 992 ، ح 3451 ؛ البحار، ج 13 ، ص 370 ، ح 16 ؛ وج 75 ، ص 191 ، ح 4 .
4- فی مرآة العقول : «السور » .
5- الوافی، ج 5 ، ص 991 ، ح 3449 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 230 ، ذیل ح 16163 ؛ البحار، ج 75 ، ص 190 ، ذیل ح 3 .
6- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والبحار . وفی المطبوع : + «[أو طالب حاجة] » . وفی «بس » : - «زائرا » .
7- فی «بس » : «منزل » .
8- فی «بس » : «فلم یأذنه » . أی لم یأذنه للدخول .
9- فی «ب ، ص » : «و طالب » .
10- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والوسائل والبحار . وفی المطبوع : - «علیه فلم یأذن » .
11- فی «ب ، ج » : «فلم یزل » .
12- لعلّ المراد بالالتقاء : الاعتذار . والظاهر أنّ مجرّد الملاقاة غیر کاف فی رفع اللعنة والعقوبة ، بل لابدّ من الاعتذار والعفو بقرینة ما مرّ . شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 20 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 48 .
13- فی الوسائل : - «یا أبا حمزة» .
14- الوافی، ج 5 ، ص 991 ، ح 3450 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 229 ، ح 16161 ؛ البحار، ج 75 ، ص 192 ، ح 5 .

كردم و از آنها در گذشتم، فرمود: اگر اين پيش از نزول عذاب بود، براى آنها سودمند بود ولى اكنون براى آنها سودى ندارد و بسا باشد كه پس از اين به آنها سود بخشد.

3- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود: هر آن مؤمنى كه ميان او و مؤمن ديگر پرده و حجابى باشد، خدا ميان او و بهشت هفتاد هزار بارو و ديوار كشد كه كلفتى هر ديوارى و بارو هزار سال راه است (ميان هر بارو تا باروى ديگر مسافت هزار سال است).

4- از ابى حمزه، گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: قربانت! چه فرمائى در باره مسلمانى كه نزد مسلمان ديگر رفته براى ديدار او (يا براى حاجتى كه خواستار است) و آن مؤمن در خانه است و اين وارد اجازه ورود خواهد و به او اذن ندهد كه در خانه آيد و نه از خانه نزد او برآيد؟ فرمود: اى ابا حمزه! هر مسلمانى نزد مسلمان ديگر رود براى ديدار او يا براى درخواست حاجتى و او در منزلش باشد و از او اذن خواهد و نزد او بدر نشود، پيوسته در لعنت خدا باشد تا هر آنگاه كه به هم برخورد كنند، من گفتم: قربانت! در لعنت خدا با هم برخورند؟ فرمود: آرى.

ص: 353

بَابُ مَنِ اسْتَعَانَ بِهِ أَخُوهُ(1) فَلَمْ یُعِنْهُ

1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ؛ وَ(2) أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ سَعْدَانَ، عَنْ حُسَیْنِ بْنِ أَمِینٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ بَخِلَ بِمَعُونَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ(3) وَ الْقِیَامِ لَهُ(4) فِی حَاجَتِهِ(5) ، ابْتُلِیَ(6) بِمَعُونَةِ مَنْ یَأْثَمُ عَلَیْهِ ··· وَ لاَ یُوءْجَرُ».(7)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ شِیعَتِنَا أَتی(8) رَجُلاً مِنْ إِخْوَانِهِ(9)، فَاسْتَعَانَ بِهِ فِی حَاجَتِهِ(10)، فَلَمْ یُعِنْهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ ، إِلاَّ(11) ابْتَلاَهُ اللّهُ بِأَنْ یَقْضِیَ حَوَائِجَ غَیْرِهِ(12) مِنْ أَعْدَائِنَا(13)، یُعَذِّبُهُ اللّهُ عَلَیْهَا(14) یَوْمَ الْقِیَامَةِ».(15)

3 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنِ الْخَطَّابِ بْنِ مُصْعَبٍ، عَنْ سَدِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لَمْ یَدَعْ رَجُلٌ مَعُونَةَ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ حَتّی یَسْعی فِیهَا وَ یُوَاسِیَهُ(16)، إِلاَّ ابْتُلِیَ بِمَعُونَةِ مَنْ یَأْثَمُ وَ لاَ یُوءْجَرُ».(17)

ص: 354


1- فی «ز » : + «المؤمن » .
2- فی السند تحویل بعطف «أبوعلیّ الأشعری ، عن محمّد بن حسّان » علی «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد».
3- فی الوسائل : - «المسلم » .
4- فی المحاسن : - «له » .
5- هکذا فی «بف » والوافی والمحاسن وثواب الأعمال . وفی أکثر النسخ والمطبوع : + «إلاّ » . وقال فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 49 : «إلاّ ابتلی ، کذا فی أکثر النسخ . فکلمة «إلاّ » إمّا زائدة ، أو المستثنی منه مقدّر ، أی ما فعل ذلک إلاّ ابتلی . وقیل : «من » للاستفهام الإنکاری . وفی بعض النسخ : ابتلی ، بدون کلمة «إلاّ » ...وهو أظهر » .
6- فی «د ، ز ، بر » والوافی : + «بالقیام » .
7- المحاسن ، ص 99 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 69 ، عن سعدان بن مسلم ، عن الحسین بن أنس ، عن أبی جعفر علیه السلام . ثواب الأعمال ، ص 298 ، ح 1 ، بسنده عن سعدان بن مسلم ، عن الحسین بن أبان ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 987 ، ح 3441 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 385 ، ح 21831 ؛ البحار ، ج 75 ، ص 180 ، ح 20 .
8- فی «ص ، بر » وحاشیة «د » والوافی والمحاسن وثواب الأعمال : «أتاه » . فلابدّ من رفع «رجلاً » کما فی الوافی والمحاسن وثواب الأعمال .
9- فی ثواب الأعمال : «إخواننا» .
10- فی «ج ، ز » والوافی والمحاسن وثواب الأعمال : «حاجة » .
11- فی الوافی و ثواب الأعمال : - «إلاّ» .
12- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بس » وحاشیة «بر ، بف » والوسائل والبحار : «عدّة » . وفی «بر » : - «غیره » . وفی المحاسن وثواب الأعمال : «عدوّ » .
13- فی «ب » : «أعدائه » . وفی «ج » : - «أعدائنا» .
14- فی «ص » : - «علیها » . وفی المحاسن وثواب الأعمال : «علیه » .
15- المحاسن ، ص 99 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 68 ، عن إدریس بن الحسن ، عن یوسف بن عبدالرحمن ، عن ابن مسکان . ثواب الأعمال ، ص 297 ، ح 1 ، بسنده عن یونس بن عبدالرحمن ، عن ابن مسکان الوافی، ج 5 ، ص 987 ، ح 3442 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 385 ، ح 21832 ؛ البحار، ج 75 ، ص 181 ، ح 21 .
16- «المواساة » : المشارکة والمساهمة فی المعاش والرزق . وأصلها الهمزة، فقلبت واوا تخفیفا . النهایة، ï ج 1 ، ص 50 (أسا).
17- تحف العقول ، ص 293 ، عن أبی جعفر علیه السلام ، مع زیادة فی آخره . الاختصاص ، ص 242 ، مرسلاً عن إسماعیل بن جابر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله وآخره ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 987 ، ح 3443 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 386 ، ح 21833 ؛ البحار، ج 75 ، ص 181 ، ح 22 .

باب در كسى كه برادر دينى از او كمك خواهد و او را كمك ندهد

1- از حسين بن امين، از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه به كمك برادر مسلمانش دريغ كند و در انجام حاجت او بخل نمايد، گرفتار شود به كمك كسى كه گنهكار شود به خاطر او و مزدى هم نبرد.

2- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

هر مردى از شيعه هاى ما كه نزد يكى از برادرانش برود و از او در حاجت خود كمك خواهد و به او كمك نكند با اينكه توانا باشد، خدا او را گرفتار كند كه حاجت ديگرى را از دشمنان ما بر آورد تا خدا او را در روز قيامت بدان عذاب كند.

3- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

مردى دست از كمك برادر مسلمان خود و كوشش در آن بر ندارد و ترك همدردى و همكارى با او نكند، جز اينكه خدايش گرفتار كند به كمك كسى كه گناهكار شود به كمك كردن به او و مزدى هم نبرد.

ص: 355

4. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ(1) مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ:

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ(2) علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «مَنْ قَصَدَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ، مُسْتَجِیراً(3) بِهِ فِی بَعْضِ أَحْوَالِهِ، فَلَمْ یُجِرْهُ بَعْدَ أَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ، فَقَدْ قَطَعَ وَلاَیَةَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(4)

بَابُ مَنْ مَنَعَ مُوءْمِناً شَیْئاً مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَیْرِهِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِیعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْنَفَ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «أَیُّمَا مُوءْمِنٍ(5) مَنَعَ مُوءْمِناً شَیْئاً مِمَّا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ(6) عَلَیْهِ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ مِنْ عِنْدِ غَیْرِهِ، أَقَامَهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ، مُزْرَقَّةً(7) عَیْنَاهُ، مَغْلُولَةً یَدَاهُ إِلی عُنُقِهِ، فَیُقَالُ: هذَا الْخَائِنُ الَّذِی خَانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ یُوءْمَرُ بِهِ إِلَی النَّارِ».(8)

2 . ابْنُ سِنَانٍ(9)، عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام :

ص: 356


1- فی الوسائل: - «أحمد بن » . و هو سهو ؛ فإنّ المتکرّر فی الأسناد روایة معلّی بن محمّد عن أحمد بن محمّد بن عبداللّه ، و لم نجد فی شیءٍ من الأسناد والطرق روایته عن محمّد بن عبداللّه . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 8 ، ص 460 .
2- هکذا فی النسخ . وفی المطبوع : «عن [أخیه] أبی الحسن» . ولا یبعد کون لفظة «أخیه » زیادةً تفسیریّةً اُدرجت فی متن بعض النسخ سهوا . وأنّ المراد من علیّ بن جعفر هذا هو علیّ بن جعفر الهُمانی الذی کان له مسائل لأبی الحسن العسکری علیه السلام ، کما فی رجال النجاشی ، ص 280 ، الرقم 740 ، کما أنّ الظاهر أنّ المراد من علیّ بن جعفر فی ما ورد فی الکافی ، ح 853 _ من روایة موسی بن جعفر بن وهب ، عن علیّ بن جعفر قال : کنت حاضرا أبا الحسن علیه السلام لمّا توفّی ابنه محمّد فقال للحسن : یا بنیّ ، أحدث للّه شکرا فقد أحدث فیک أمرا _ هو علیّ بن جعفر الهُمانی ؛ فإنّ الخبر ورد فی الدلالة علی إمامة أبی محمّد الحسن بن علیّ العسکری علیه السلام . والمراد من أبی الحسن علیه السلام هو أبو الحسن الهادی علیه السلام . وقد توفّی علیّ بن جعفر الصادق الراوی عن أخیه أبی الحسن موسی علیه السلام سنة عشر و مأتین ، عشر سنوات قبل استشهاد مولانا أبی جعفرٍ الجواد علیه السلام . راجع : تهذیب الکمال ، ج 20 ، ص 352 ، الرقم 4035 ؛ الإرشاد ، ج 2 ، ص 273 . ثمّ إنّ الشیخ الطوسی ذکر فی رجاله ، ص 388 ، الرقم 5717 ، علیّ بن جعفر فی أصحاب أبی الحسن الهادی علیه السلام وقال : «وکیل ثقة » ، وذکر أیضا فی ص 400 ، الرقم 5858 ، علیّ بن جعفر فی أصحاب أبی محمّد العسکری ، وقال : «قیّم لأبی الحسن علیه السلام » . والظاهر اتّحاد علیّ بن جعفر المذکور فی هذین الموردین مع الهُمانی المذکور فی رجال النجاشی ؛ فقد عدّ الشیخ فی الغیبة ، ص 350 ، علیّ بن جعفر الهُمانی من الوکلاء المحمودین . وقال : «کان فاضلاً مرضیّا من وکلاء أبی الحسن وأبی محمّد علیهماالسلام » .
3- «استجار » : طلب أن یُجار . وأجاره : أنقذه وأعاذه . القاموس المحیط، ج 1 ، ص 525 (جور) .
4- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب من منع شیئا من عنده أو من عند غیره ، ذیل ح 2799 الوافی، ج 5 ، ص 987 ، ح 3444 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 386 ، ح 21834 ؛ البحار، ج 75 ، ص 181 ، ح 23 .
5- فی شرح المازندرانی : «مَن » بدل «أیّما مؤمن » .
6- فی «بر ، بف » والوافی : «قادر » .
7- فی شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 22 : «الظاهر أنّ مزرقّة من الافعلال ، قال فی کنزل اللغة : ازرقّان : گربه چشم شدن» . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 51 : «مُزْرَقَّةً عَیْناهُ» ، بضمّ المیم وسکون الزای وتشدید القاف من باب الافعلال ، من الزُّرْقَة ، وکأنّه إشارة إلی قوله تعالی : «وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَ_ل_ءِذٍ زُرْقًا» [طه (20) : 102] . وقال البیضاوی : أی زرق العیون ، وصفوا بذلک لأنّ الزرقة أسوأ ألوان العین وأبغضها إلی العرب ؛ لأنّ الروم کانوا أعدی أعدائهم ، وهم زرق [العین] ولذلک قالوا فی صفة العدوّ : أسود الکبد ، أصهب السبال ، أزرق العین ، أو عمیاء ؛ فإنّ حدقة الأعمی تزرقّ . انتهی. وقال فی غریب القرآن : «یَوْمَ_ل_ءِذٍ زُرْقًا» ؛ لأنّ أعینهم تزرقّ من شدّة العطش ، وقال الطیّبی فیه : أسودان أزرقان ، أراد سوء منظرهما وزُرْقَةُ أعینهما ، والزرقة أبغض الألوان إلی العرب ؛ لأنّها لون أعدائهم الروم ، ویحتمل إرادة قبح المنظر وفظاعة الصورة . انتهی . وقیل: لشدّة الدهشة والخوف تنقلب عینه و لا یری شیئا» . وراجع : تفسیر البیضاوی ، ج 4 ، ص 69 ، ذیل الآیة المزبورة .
8- المحاسن ، ص 100 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 71 . وفی ثواب الأعمال ، ص 286 ، ح 1 ، بسنده عن محمّد بن سنان الوافی، ج 5 ، ص 988 ، ح 3445 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 387 ، ح 21836 ؛ البحار، ج 7 ، ص 201 ، ح 84 ؛ و ج 75 ، ص 177 ، ح 16 .
9- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن ابن سنان : «عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد ، عن محمّد بن علیّ» و «أبوعلیّ الأشعری ، عن محمّد بن حسّان ، عن محمّد بن علیّ » .

4- از على بن جعفر، از برادرش امام كاظم (علیه السّلام)، گويد:

شنيدمش مى فرمود:

هر كه مردى از برادرانش آهنگ او كرد و براى وضعى كه دارد به او پناهنده شده و او را پناه نداد با اينكه قادر است بدان پس محققاً پيوست خود را از خدا عز و جل بريده است.

باب در كسى كه مانع مؤمنى شود از چيز خود يا ديگرى

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر مؤمنى چيزى را از مؤمنى ديگر دريغ دارد كه بدان نياز دارد و او هم بر آن توانا است كه از خود يا ديگرى براى او بدهد، خدا او را روز قيامت با روى سياه و چشم كبود برپا دارد و دو دستش به گردنش بسته باشد پس گفته شود: اين است آن خيانت كارى كه به خدا و رسولش خيانت كرده و سپس فرمان دهند كه او را به دوزخ برند.

2- از يونس بن ظبيان كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

اى يونس! هر كه حق مؤمنى را حبس كند، خدا روز رستاخيز

ص: 357

«یَا یُونُسُ، مَنْ حَبَسَ حَقَّ الْمُوءْمِنِ، أَقَامَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَوْمَ الْقِیَامَةِ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ عَلی رِجْلَیْهِ حَتّی(1) یَسِیلَ(2) عَرَقُهُ أَوْ دَمُهُ(3)، وَ یُنَادِی(4) مُنَادٍ مِنْ عِنْدِ اللّهِ: هذَا الظَّالِمُ الَّذِی حَبَسَ عَنِ(5) اللّهِ حَقَّهُ» قَالَ: «فَیُوَبَّخُ(6) أَرْبَعِینَ یَوْماً(7)، ثُمَّ یُوءْمَرُ بِهِ إِلَی النَّارِ».(8)

3 . مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ(9)، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ کَانَتْ(10) لَهُ دَارٌ ، فَاحْتَاجَ(11) مُوءْمِنٌ إِلی سُکْنَاهَا ، فَمَنَعَهُ إِیَّاهَا، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : یَا(12) مَلاَئِکَتِی ، بَخِلَ(13) عَبْدِی عَلی عَبْدِی(14) بِسُکْنَی(15) الدَّارِ(16) الدُّنْیَا، وَ عِزَّتِی وَ جَلاَلِی(17)، لاَ یَسْکُنُ جِنَانِی(18) أَبَداً».(19)

4. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، 2 / 45

عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُوءْمِنُ فِی حَاجَةٍ، فَإِنَّمَا هِیَ رَحْمَةٌ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ سَاقَهَا إِلَیْهِ؛ فَإِنْ قَبِلَ ذلِکَ فَقَدْ وَصَلَهُ بِوَلاَیَتِنَا ، وَ هُوَ مَوْصُولٌ بِوَلاَیَةِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ إِنْ(20) رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلی قَضَائِهَا، سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِ شُجَاعاً(21) مِنْ نَارٍ یَنْهَشُهُ فِی قَبْرِهِ إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ ، مَغْفُورٌ لَهُ أَوْ مُعَذَّبٌ(22)، فَإِنْ عَذَرَهُ(23) الطَّالِبُ کَانَ أَسْوَأَ حَالاً».

قَالَ: وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «مَنْ قَصَدَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ، مُسْتَجِیراً بِهِ فِی بَعْضِ

أَحْوَالِهِ، فَلَمْ یُجِرْهُ بَعْدَ أَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ، فَقَدْ قَطَعَ وَلاَیَةَ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی».(24)

ص: 358


1- فی البحار ، ج 75 : - «حتّی» .
2- فی المحاسن والخصال وثواب الأعمال : + «من » .
3- فی «ز ، بف » وحاشیة «د ، بر » ومرآة العقول والبحار ، ج 75 والمحاسن والخصال وثواب الأعمال : «أودیة » . وفی شرح المازندرانی : «التردید من الراوی ، أو القضیّة منفصلة مانعة الخلوّ » . وفی مرآة العقول : «وقیل : «أو » للتقسیم ، أی إن کان ظلمه قلیلاً یسیل عرقه ، وإن کان کثیرا یسیل دمه » .
4- فی الخصال : «ثمّ ینادی » . وهی جملة حالیّة أو معطوفة علی «أقامه اللّه » .
5- فی «ص » : «من » .
6- وبّخته توبیخا : لُمتُه وعَنَّفْته وعَتَبتُ علیه . کلّها بمعنیً . وقال الفارابی : عیّرته . المصباح المنیر ، ص 646 (وبخ) .
7- فی الخصال : «عاما » .
8- المحاسن ، ص 100 ، کتاب عقاب الأعمال ، صدر ح 72 . فی ثواب الأعمال ، ص 286 ، ح 1 ، بسنده عن محمّد بن علیّ الکوفی ، عن محمّد بن سنان ، عن المفضّل ، عن یونس بن ظبیان ؛ الخصال ، ص 328 ، باب الستّة ، ح 20 ، بسنده عن محمّد بن سنان ، عن المفضّل بن عمر ، عن یونس بن ظبیان ، مع زیادة فی أوّله الوافی، ج 18 ، ص 788 ، ح 18297 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 388 ، ح 21837 ؛ البحار، ج 7 ، ص 201 ، ح 83 ؛ و ج 75 ، ص 178 ، ح 17 .
9- السند معلّق ، کسابقه .
10- فی «ز » : «کان » .
11- فی «بر » والوافی : «واحتاج » .
12- فی «ب ، د ، ز ، ص ، بر ، بس، بف » والوسائل والبحار والمحاسن وثواب الأعمال : - «یا» .
13- هکذا فی «ص ، بف » والمحاسن وثواب الأعمال . وهو الأنسب بالمقام . وفی سائر النسخ والمطبوع : «أبخل » .
14- فی البحار : - «علی عبدی » .
15- فی «د » : «لسکنی » . وفی «ز » : «سکنی» .
16- فی «ب ، د ، ز ، ص ، بس ، بف » وحاشیة «بر » والوافی والوسائل والبحار والمحاسن وثواب الأعمال : - «الدار» .
17- فی «د ، ز » والوسائل وثواب الأعمال : - «وجلالی » .
18- فی «ب » : «جنّاتی».
19- المحاسن ، ص 101 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 75 . وفی ثواب الأعمال ، ص 287 ، ح 1 ، بسنده عن محمّد بن علیّ الکوفی ، عن محمّد بن سنان الوافی، ج 5 ، ص 988 ، ح 3447 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 388 ، ح 21838 ؛ البحار، ج 75 ، ص 179 ، ح 18 .
20- فی «بس » وحاشیة «بف » : «فإن » .
21- «الشجاع » : ضرب من الحیّات . المصباح المنیر، ص 306 (شجع) .
22- فی «بف » والوافی : «مغفورٌ له أو معذّبا » . وفی حاشیة «د » : «مغفورا له أو معذّبا » . وفی حاشیة «بف » : «مغفورا أو معذّبا» .
23- فی «ص » : «غدره » .
24- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب قضاء حاجة المؤمن ، ح 2156 ، إلی قوله : «کان أسوأ حالاً » ؛ وفیه ، ï باب من استعان به أخوه فلم یعنه ، ح 2795 ، من قوله : «سمعته یقول : من قصد إلیه رجل» . وفی الکافی ، باب قضاء حاجة المؤمن ، ح 2148 ؛ وثواب الأعمال ، ص 296 ، ح 1 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف وزیادة ؛ الأمالی للطوسی ، ص 664 ، المجلس 35 ، ح 36 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام . المؤمن ، ص 49 ، ح 119 ؛ وص 68 ، ح 179 ، وفیهما عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفی الثلاثة الأخیرة إلی قوله : «ینهشه فی قبره إلی یوم القیامة » مع اختلاف . الاختصاص ، ص 250 ، مرسلاً عن علیّ بن جعفر ، عن أخیه موسی بن جعفر علیه السلام ، إلی قوله : «کان أسوأ حالاً » الوافی، ج 5 ، ص 662 ، ح 2820 ؛ البحار، ج 75 ، ص 179 ، ح 19 .

او را پانصد سال روى دو پايش نگه دارد تا عرق او بلكه خون او روان شود و يك جارچى از سوى خدا جار كشد: اين است ستمكارى كه حق خدا را از او حبس كرده است، فرمود: چهل روز سرزنش شود و سپس فرمان شود او را به دوزخ برند.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه خانه اى دارد و مؤمنى به نشستن در آن نياز دارد و آن را از وى دريغ كند، خدا عز و جل فرمايد: اى فرشته هاى من! بنده من به بنده من از نشستن در خانه دنيا دريغ ورزيد، به عزت و جلال خودم سوگند، او هرگز ساكن بهشت من نگردد.

4- از على بن جعفر، گويد: شنيدم أبو الحسن (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه نزد برادر مؤمن خود براى حاجتى آمد، همانا او رحمتى است از طرف خدا عز و جل كه به سوى او روانه كرده است، اگر آن رحمت را بپذيرد محققاً آن را به ولايت و دوستى ما پيوسته است و آن به ولايت خدا عز و جل پيوست باشد و اگر او را از حاجت خود باز گردانيد و آن را بر نياورد با اينكه به برآوردنش توانا است، خدا بر او يك مار آتشين چيره كند كه در گورش او را بگزد تا به روز رستاخيز چه آمرزيده باشد و چه عذاب كشد و اگر حاجتخواه او را معذور داند بدحال تر باشد، گويد: شنيدمش مى فرمود: هر كه يكى از برادران و هم مذهبانش به سوى او رود كه بدو پناهنده شود در يك وضعى از خودش كه بى چاره است و او وى را پناه ندهد با اينكه مى تواند، پيوست خود را از خدا عز و جل بريده است.

ص: 359

بَابُ مَنْ أَخَافَ مُوءْمِناً(1)

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الاْءَنْصَارِیِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ نَظَرَ إِلی مُوءْمِنٍ نَظْرَةً لِیُخِیفَهُ بِهَا، أَخَافَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ(2)» .(3)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ الْخَفَّافِ(4)، عَنْ بَعْضِ الْکُوفِیِّینَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ رَوَّعَ(5) مُوءْمِناً بِسُلْطَانٍ لِیُصِیبَهُ مِنْهُ مَکْرُوهٌ فَلَمْ یُصِبْهُ، فَهُوَ فِی النَّارِ؛ وَ مَنْ رَوَّعَ مُوءْمِناً بِسُلْطَانٍ لِیُصِیبَهُ مِنْهُ مَکْرُوهٌ فَأَصَابَهُ، فَهُوَ مَعَ فِرْعَوْنَ وَ آلِ فِرْعَوْنَ(6) فِی النَّارِ».(7)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ(8)، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ أَعَانَ عَلی مُوءْمِنٍ بِشَطْرِ کَلِمَةٍ(9)، لَقِیَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَوْمَ الْقِیَامَةِ(10) مَکْتُوبٌ(11) بَیْنَ عَیْنَیْهِ: آیِسٌ مِنْ رَحْمَتِی(12)».(13)

ص: 360


1- فی «بر » : «المؤمن » .
2- فی مرآة العقول : «المراد بالظلّ : الکنف ، أی لا ملجأ ولامفزع إلاّ إلیه» .
3- الوافی، ج 5 ، ص 963 ، ح 3376 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 303 ، ح 16362 ؛ البحار، ج 75 ، ص 151 ، ح 19 .
4- فی «ز ، بف ، جر» : - «أبی » .
5- الترویع : التفزیع والتخویف ، کالروع . راجع : المصباح المنیر ، ص 246 (روع) .
6- فی «بس » ومرآة العقول : + «فهو » . وفی ثواب الأعمال : «إنّ فرعون » بدل «وآل فرعون » .
7- ثواب الأعمال ، ص 305 ، ح 1 ، بسنده عن إبراهیم بن هاشم ، عن إسحاق الخفّاف . الاختصاص ، ص 238 ، مرسلاً الوافی، ج 5 ، ص 963 ، ح 3377 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 303 ، ح 16363 ؛ البحار، ج 75 ، ص 151 ، ح 20 .
8- فی «بف » : - «بن إبراهیم » .
9- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 55 : «قال فی النهایة : الشطر : النصف ، ومنه الحدیث : من أعان علی قتل مؤمن بشطر کلمة ، قیل : هو أن یقول : اُقْ ، فی اقتل ، کما قال صلی الله علیه و آله : کفی بالسیف شا ، یرید شاهدا . وفی القاموس : الشطر : نصف الشیء وجزؤه . وأقول : یحتمل أن یکون کنایة عن قلّة الکلام . أو کأن یقول : نعم ، مثلاً فی جواب من قال : اقتل زیدا ؟ وکان «بین العینین» کنایة عن «الجبهة» . وراجع أیضا : النهایة ، ج 2 ، ص 473 ؛ القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 584 (شطر) .
10- فی «ب » : - «یوم القیامة» .
11- فی «ص ، بر ، بف » : «مکتوبا» .
12- فی «بر ، بف» : «من رحمة اللّه جلّ وعزّ» . وفی حاشیة «د » : «من رحمة اللّه » . وفی الوافی : «من رحمة اللّه تعالی » .
13- الفقیه ، ج 4 ، ص 94 ، ح 5157 ، معلّقا عن ابن أبی عمیر ، عن غیر واحد ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ ثواب الأعمال ، ص 326 ، ح 1 ، بسنده عن ابن أبی عمیر ، عن غیر واحد ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الأمالی للطوسی ، ص 198 ، المجلس 7 ، ح 40 ، بسند آخر؛ المحاسن ، ص 103 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 80 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 963 ، ح 3378 ؛ البحار، ج 75 ، ص 152 ، ح 21 .

باب در كسى كه مؤمن را بترساند

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه به مؤمنى نظرى اندازد كه او را بدان بترساند، خدا عز و جل در روزى كه جز سايه او سايه اى نيست، او را بترساند.

2- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه مؤمنى را از سلطان بترساند تا به او بدى رسد و نرسد، سزايش اين است كه در دوزخ رود، و هر كه مؤمنى را از سلطانى بترساند تا به او بدى رسد و برسد به او، سزايش اين است كه با فرعون و خاندان فرعون در دوزخ باشد.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه با نيم كلمه بر ضرر مؤمنى كمك كند، روز قيامت خدا عز و جل را برخورد و ميان دو چشمش نوشته است نااميد است از رحمت من.

ص: 361

بَابُ النَّمِیمَةِ

1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَ لاَ أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ؟ قَالُوا: بَلی یَا رَسُولَ اللّهِ، قَالَ: الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمِیمَةِ(1)، الْمُفَرِّقُونَ(2) بَیْنَ الاْءَحِبَّةِ، الْبَاغُونَ(3) لِلْبُرَآءِ(4)

الْمَعَایِبَ(5)».(6)

2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ(7)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُوسُفَ(8) بْنِ عَقِیلٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مُحَرَّمَةٌ الْجَنَّةُ(9) عَلَی الْقَتَّاتِینَ(10)، الْمَشَّائِینَ بِالنَّمِیمَةِ».(11)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ(12) الاْءَصْبَهَانِیِّ، ذَکَرَهُ(13) :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام (14): شِرَارُکُمُ الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمِیمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الاْءَحِبَّةِ، الْمُبْتَغُونَ(15) لِلْبُرَآءِ(16) الْمَعَایِبَ(17)».(18)

ص: 362


1- «النمیمة » : نقل الحدیث من قوم إلی قوم علی جهة الإفساد والشرّ . النهایة ، ج 5 ، ص 120 (نمم).
2- فی «ص » والزهد : «والمفرّقون » .
3- «الباغون » : الطالبون . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 181 (بغی).
4- فی مرآة العقول ، ج11، ص56 : «البراء ، ککرام وکفقهاء: جمع البریء. وهنا یحتملهما، وأکثر النسخ علی ï الأوّل . ویقال : أنا براء منه ، بالفتح ، لایثنّی ولایجمع ولایؤنّث ، أی بریء ... والأخیر هنا بعید» . وأصل البرء والبَراء والتبرّیء : التقصّی ممّا یکره مجاورتُه ، ولذلک قیل : برئت من المرض ، ورجل بریء وقوم بُرَآء وبریئوون . المفردات للراغب ، ص 121 (برأ).
5- فی حاشیة «ج ، بف » والوافی والزهد : «العیب » .
6- الزهد ، ص 66 ، ح 8 ، عن النضر بن سوید ، عن عبداللّه بن سنان . وفی الفقیه ، ج 4 ، ص 375 ، ذیل الحدیث الطویل 5762 ؛ والخصال ، ص 182 ، باب الثلاثة ، ذیل ح 249 ؛ والأمالی للطوسی ، ص 462 ، المجلس 16 ، ضمن ح 36 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 981 ، ح 3427 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 306 ، ح 16369 ؛ البحار، ج 75 ، ص 266 ، ح 17 .
7- فی «جر» والبحار : «أحمد بن محمّد » بدل «محمّد بن أحمد » .
8- فی «جر» والبحار : «سیف » . وهو سهو ؛ فقد روی یوسف بن عقیل کتاب محمّد بن قیس وتکرّرت روایته عنه فی الأسناد . وأمّا سیف بن عقیل ، فهو غیر مذکور فی الأسناد وکتب الرجال . راجع : رجال النجاشی ، ص 323 ، الرقم 889 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 20 ، ص 287 .
9- فی الوسائل : «الجنّة محرّمة » .
10- فی حاشیة «بر » والوافی : «العیّابین » . وفی النهایة ، ج 4 ، ص 11 : «فیه : لایدخل الجنّة قتّات ، هو النمّام ، یقال : قَتَّ الحدیث یَقُتُّه ، إذا زوّره وهیّأه و سوّاه . وقیل : النمّام : الذی یکون مع القوم یتحدّثون فینمّ علیهم ، والقتّات : الذی یتسمّع علی القوم وهم لا یعلمون ، ثمّ ینمّ» .
11- الوافی، ج 5 ، ص 982 ، ح 3430 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 306 ، ح 16370 ؛ البحار، ج 75 ، ص 267 ، ح 18 .
12- فی «جر» : «أبی علی» .
13- هکذا فی «ب ، د ، ز ، بس ، بف ، جر» والطبعة القدیمة والبحار ، ج 75 . وفی «ج ، بر » والمطبوع : «عمّن ذکره » . والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه ؛ فقد روی محمّد بن عیسی، عن یونس ، عن أبی الحسن الأصبهانی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی الکافی ، ح 2275 نفس الخبر مع زیادة فی صدره . کما وردت روایة محمّد بن عیسی بن یقطین ، عن یونس بن عبدالرحمن ، عن أبی الحسن الإصفهانی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام فی المحاسن، ص 15 ، ح 42 . ویؤیّد ذلک ما ورد فی الکافی ، ح 11931 من روایة القاسم بن محمّد الجوهری ، عن أبی الحسن الأصبهانی قال : کنت عند أبی عبداللّه علیه السلام فقال له رجل .
14- وفی الوافی : «رسول اللّه صلی الله علیه و آله » بدل «أمیرالمؤمنین علیه السلام » .
15- فی «ز ، بس ، بف » : «المتبعون » .
16- راجع : ما تقدّم ذیل الحدیث الأوّل من هذا الباب .
17- فی «بف» وحاشیة «ج ، د» والوافی : «العیب» .
18- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الکتمان ، ذیل ح 2275 الوافی، ج 5 ، ص 981 ، ح 3428 ؛ الوسائل، ج 12 ، ص 306 ، ح 16371 ؛ البحار، ج 75 ، ص 268 ، ح 19 .

باب در سخن چينى

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

شما را به بدترين خودتان آگاه نكنم؟ گفتند: چرا يا رسول اللَّه، فرمود: آنها كه به سخن چينى روند و ميان دوستان جدائى افكنند و براى پاكان عيب جويند.

2- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

بهشت بر دروغ تراشانى كه براى سخن چينى روند حرام است.

3- از امام صادق (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

بدان شما آنهايند كه به سخن چينى روند و ميان دوستان جدائى افكنند و براى پاك دامنان عيب جويند.

ص: 363

بَابُ الاْءِذَاعَةِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ(1)، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلاَنَ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَیَّرَ أَقْوَاماً(2) بِالاْءِذَاعَةِ(3) فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ(4) : «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ»(5) فَإِیَّاکُمْ

وَ الاْءِذَاعَةَ».(6)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْخَزَّازِ(7): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ أَذَاعَ عَلَیْنَا حَدِیثَنَا(8)، فَهُوَ(9) بِمَنْزِلَةِ مَنْ جَحَدَنَا(10) حَقَّنَا».

قَالَ: وَ قَالَ لِمُعَلَّی(11) بْنِ خُنَیْسٍ: «الْمُذِیعُ حَدِیثَنَا(12) کَالْجَاحِدِ لَهُ(13)».(14)

3 . یُونُسُ(15)، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ أَذَاعَ عَلَیْنَا حَدِیثَنَا(16)، سَلَبَهُ اللّهُ الاْءِیمَانَ».(17)

4 . یُونُسُ(18) ، عَنْ(19) یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا قَتَلَنَا مَنْ أَذَاعَ(20) حَدِیثَنَا قَتْلَ خَطَاًء، وَ لکِنْ قَتَلَنَا قَتْلَ عَمْدٍ».(21)

5 . یُونُسُ(22)، عَنِ الْعَلاَءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا

ص: 364


1- فی «ب » : - «بن خالد » .
2- فی الوافی والمحاسن وتفسیر العیّاشی : «قوما» ، کما فی ح 8 من هذا الباب .
3- ذاع الخبر یذیع ذَیعا وذُیوعا وذَیعوعَةً و ذَیَعانا ، أی انتشر . وأذاعه غیرُه ، أی أفشاه . الصحاح ، ج 3 ، ص 1211 (ذیع).
4- فی الوافی والمحاسن وتفسیر العیّاشی : «فقال » بدل «فی قوله عزّ وجلّ» ، کما فی ح 8 من هذا الباب .
5- النساء (4) : 83 . وقال البیضاوی : «إذا جاء ما یوجب الأمن أو الخوف أذاعوا به ، أی أفشوه ، کما کان یفعله قوم من ضعفة المسلمین إذا بلغهم خبر عن سرایا رسول اللّه صلی الله علیه و آله أو أخبرهم الرسول بما اُوحی إلیه من وعد بالظفر أو تخویف من الکفرة أذاعوا لعدم حزمهم ، وکانت إذاعتهم مفسدة» وهذا صریح فی أنّ إذاعة الخبر إذا کانت مفسدة لاتجوز . راجع : تفسیر البیضاوی ، ج 2 ، ص 225 ذیل الآیة 83 من سورة النساء ؛ شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 25 .
6- المحاسن ، ص 256 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 293 . وفی تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 259 ، ح 204 ، عن محمّد بن عجلان . تحف العقول ، ص 307 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، ضمن وصیّته لأبی جعفر محمّد بن النعمان الأحول ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 946 ، ح 3335 ؛ البحار، ج 75 ، ص 84 ، ح 34 .
7- فی «ج » : «محمّد بن الخرّاز » . وفی «بس » : «محمّد الخرّاز » . بالراء المهملة. وفی «جر» : «محمّد الحذا».
8- فی «ج » : «حدیثا» .
9- فی شرح المازندرانی : «هو» .
10- «الجحود » : الإنکار مع العلم . یقال : جحده حقّه وبحقّه جحْدا وجُحودا . الصحاح ، ج 2 ، ص 451 (جحد).
11- فی «ب ، ج ، د ، ز » والوافی والوسائل والبحار : «للمعلّی » .
12- فی الوسائل : «لحدیثنا» .
13- فی «بر » : «لنا » . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 61 : «یدلّ علی أنّ المذیع والجاحد متشارکون فی عدم الإیمان ، وبراءة الإمام منهم ، وفعل ما یوجب لحوق الضرر؛ بل ضرر الإذاعة أقوی ؛ لأنّ ضرر الجحد یعود إلی الجاحد ، وضرر الإذاعة یعود إلی المذیع وإلی المعصوم وإلی المؤمنین . ولعلّ مخاطبة المعلّی بذلک لأنّه کان قلیل التحمّل لأسرارهم ، وصار ذلک سببا لقتله» .
14- الغیبة للنعمانی ، ص 36، ح 6 ، بسنده عن محمّد الخزّاز ، إلی قوله : «من جحدنا حقّنا» الوافی، ج 5 ، ص 945 ، ح 3329 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 250 ، ح 21487 ؛ البحار، ج 75 ، ص 85 ، ح 35 .
15- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن یونس ، علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی .
16- فی «بر ، بف » والبحار : «حدیثا » .
17- الوافی، ج 5 ، ص 945 ، ح 3330 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 250 ، ح 21488 ؛ البحار، ج 75 ، ص 85 ، ح 36 .
18- السند معلّق کسابقه.
19- هکذا فی النسخ . وفی المطبوع : - «یونس عن» . والظاهر صحّة ما أثبتناه ؛ فإنّ یونس فی مشایخ محمّد بن عیسی، هو یونس بن عبدالرحمن ، کما مرّ مرارا . ولم یتقدّم فی الأسناد السابقة ذکر لیونس بن یعقوب حتّی یصحّ جعله معلّقا علی ما قبله ، ولازم التعلیق ذکر الفرد المبتدأ به السند فی السند السابق ، أو فی بعض الأسناد المتقدّمة القریبة . أضف إلی ذلک أنّ مقتضی وحدة السیاق فی أسناد الأحادیث 3 إلی 6 ، کون المعلّق علیه فی الجمیع واحدا ، و هو «علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی ». ویؤیّد ما أثبتناه أنّ جواز النظر من لفظ إلی مماثله ومشابهه _ سیّما فی هذه المرتبة من القُرب فی الذکر _ قد أوجب سقط «عن یونس » من بعض النسخ . وهذا العامل هو أکثر عامل قد أوجب التحریف فی النسخ . وهذا أمر واضح لمن مارس النسخ وقارنها معا.
20- فی «بر » وحاشیة «ج » والوافی : + «علینا» .
21- المحاسن ، ص 256 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 292 ، عن ابن فضّال ، عن یونس بن یعقوب ، عمّن ذکره ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ وفیه ، ح 289 ، عن محمّد بن سنان ، عن یونس بن یعقوب ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الاختصاص ، ص 32 ، مرسلاً ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 945 ، ح 3331 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 250 ، ح 21489 ؛ البحار، ج 75 ، ص 85 ، ح 37 .
22- روی علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی ، عن یونس ، عن العلاء [بن رزین] عن محمّد بن مسلم فی بعض الأسناد . فیکون السند معلّقا کسابقیه . اُنظر علی سبیل المثال : الکافی ، ح 2512 و 3901 و 3923 و 5194 و 13511 .

باب فاش كردن (اسرار مذهب) براى تقيّه و حفظ اسرار

1- از محمد بن عجلان، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى خدا عز و جل مردمى را براى فاش كردن اسرار سرزنش كرده و فرموده است (83 سوره نساء): «و هر گاه به آنها مطلبى راجع به امنيّت و ناامنى برسد آن را فاش مى كنند» بپرهيزيد از فاش كردن 2- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه حديث ما را بر ضرر ما فاش كند، چون كسى باشد كه حق ما را دانسته انكار كند. و به معلى بن خنيس فرمود:

آنكه حديث ما را فاش كند، چون كسى است كه منكر ما باشد.

3- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه حديث ما را فاش كند، خدا ايمانش را ببرد.

4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه حديث ما را فاش كند، ما را به خطا نكشته بلكه از روى عمد كشته است.

5- از محمد بن مسلم، گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:

ص: 365

جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «یُحْشَرُ الْعَبْدُ(1) یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ مَا نَدِیَ(2) دَماً، فَیُدْفَعُ إِلَیْهِ شِبْهُ(3) الْمِحْجَمَةِ(4) أَوْ فَوْقَ ذلِکَ، فَیُقَالُ لَهُ: هذَا سَهْمُکَ مِنْ دَمِ فُلاَنٍ، فَیَقُولُ: یَا رَبِّ، إِنَّکَ لَتَعْلَمُ(5) أَنَّکَ قَبَضْتَنِی وَ مَا سَفَکْتُ دَماً، فَیَقُولُ(6): بَلی(7)، سَمِعْتَ مِنْ فُلاَنٍ رِوَایَةَ کَذَا وَ کَذَا، فَرَوَیْتَهَا(8) عَلَیْهِ، فَنُقِلَتْ(9) حَتّی صَارَتْ إِلی فُلاَنٍ الْجَبَّارِ، فَقَتَلَهُ عَلَیْهَا، وَ هذَا(10) سَهْمُکَ مِنْ دَمِهِ».(11)

6. یُونُسُ(12)، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ(13)، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ :

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام _ وَ تَلاَ هذِهِ الاْآیَةَ : «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ(14) ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ»(15) _ قَالَ: «وَ اللّهِ، مَا قَتَلُوهُمْ(16) بِأَیْدِیهِمْ، وَ لاَ ضَرَبُوهُمْ بِأَسْیَافِهِمْ، وَ لکِنَّهُمْ سَمِعُوا أَحَادِیثَهُمْ، فَأَذَاعُوهَا فَأُخِذُوا(17) عَلَیْهَا، فَقُتِلُوا، فَصَارَ قَتْلاً وَ اعْتِدَاءً وَ مَعْصِیَةً».(18)

7. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ یَقْتُلُونَ الاْءَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ»(19) فَقَالَ : «أَمَا وَ اللّهِ ، مَا قَتَلُوهُمْ بِأَسْیَافِهِمْ(20)، وَ لکِنْ أَذَاعُوا سِرَّهُمْ، وَ أَفْشَوْا عَلَیْهِمْ (21) ، فَقُتِلُوا(22)» .(23)

8. عَنْهُ(24)، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلاَنَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَیَّرَ قَوْماً بِالاْءِذَاعَةِ، فَقَالَ: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الاْءَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ(25)» فَإِیَّاکُمْ وَ الاْءِذَاعَةَ(26)» .(27)

ص: 366


1- فی حاشیة «بر» : «العتّات » . أی المردّد للکلام مرارا . وفی الوافی : «القتّات » .
2- ما نَدِیت بشیء من فلانٍ ، أی ما نِلت منه ندیً . المفردات للراغب ، ص 797 (ندا). وکأنّه نالته نداوة الدم وبلله . وفی مرآة العقول : «فی بعض النسخ مکتوب بالباء ، وفی بعضها بالألف . وکأنّ الثانی تصحیف ، ولعلّه ندی بکسر الدال مخفّفا ، و«دما » إمّا تمیز ، أو منصوب بنزع الخافض ، أی ما ابتلّ بدم ، و هو مجاز شائع بین العرب والعجم ... وأقول : یمکن أن یقرأ علی بناء التفعیل ، فیکون «دما » منصوبا بنزع الخافض ، أی ما بلّ أحدا بدم أخرجه منه . ویحتمل إسناد التعدیة إلی الدم علی المجاز وما ذکرنا أوّلاً أظهر . وقرأ بعض الفضلاء : بدا ، بالباء الموحّدة ، أی ما أظهر دما وأخرجه ، و هو تصحیف » .
3- فی «بر » والوافی : «شبیه » .
4- «المِحْجَمَة » : قارورة الحاجم . الصحاح ، ج 5 ، ص 1894 (حجم ). وفی الوافی : «شبه المحجمة أو فوق ذلک ، یعنی بقدر الدم الذی یکون فی المحجمة أو أزید من ذلک علی وفق نمیمته وسعیه بأخیه» .
5- فی الوسائل : «تعلم » .
6- فی «بر» والوافی : «فیقال » .
7- فی الوسائل : + «ولکنّک » .
8- فی «ب » : «فرویت » .
9- فی الوسائل : + «علیه » .
10- فی «ب » : «فهذا » .
11- المحاسن ، ص 104 ، کتاب عقاب الأعمال، ح 84 ، عن محمّد بن علیّ و علیّ بن عبداللّه جمیعا، عن الحسن بن محبوب ، عن العلاء ومحمّد بن سنان معا ، عن محمّد بن مسلم ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 982 ، ح 3429 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 251 ، ح 21490 ؛ البحار، ج 7 ، ص 202 ، ح 85 ؛ ج 75 ، ص 85 ، ح 38 .
12- السند معلّق کالثلاثة السابقة .
13- فی «ج ، بر ، جر» وحاشیة «د ، بف » والوسائل : «ابن مسکان » .
14- فی «ب » : «حقّ » .
15- البقرة (2): 61 .
16- فی «ج » : «قتلوا » .
17- فی «ص» : «واُخذوا» .
18- المحاسن ، ص 256 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 291 ، عن ابن سنان ، عن إسحاق بن عمّار . وفی تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 45 ، ح 51 ؛ و ص 196، ح 132 ، عن إسحاق بن عمّار ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 946 ، ح 3333 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 251 ، ح 21491 ؛ البحار، ج 75 ، ص 86 ، ح 39 .
19- آل عمران (3) : 112 .
20- فی «بر » والوافی : «بالسیوف » .
21- فی الوسائل : «علیهم وأفشوا سرّهم » .
22- فی «بر ، بف » : «فقتلوهم » .
23- المحاسن ، ص 256 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 290 الوافی، ج 5 ، ص 946 ، ح 3334 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 249 ، ح 21483 ؛ البحار، ج 75 ، ص 87 ، ح 40 .
24- الضمیر راجع إلی أحمد بن أبی عبداللّه المذکور فی السند السابق .
25- النساء (4) : 83 .
26- فی مرآة العقول : «الحدیث الثامن ... قد مضی بعینه متنا وسندا فی أوّل الباب ، وکأنّه من النسّاخ » .
27- راجع : ح 1 من هذا الباب ومصادره .

بنده روز قيامت محشور شود و خونى به گردن ندارد و به اندازه يك خونِ حجامت يا بيشتر به او داده شود و به او گفته شود:

اين است بهره تو از خون فلان كس، و او بگويد: پروردگارا! به راستى تو مى دانى كه جان مرا گرفتى و من خون كسى را نريخته بودم، در پاسخ مى گويد: آرى، تو از فلانى روايتى چنين و چنان شنيدى و آن را بر ضرر او روايت كردى و آن روايت نقل شد تا به فلان جبّار رسيد و او را كشت و اين سهم و بهره تو است از خون او.

6- از امام صادق (علیه السّلام) اين آيه را خواند (61 سوره بقره):

«اين براى آن است كه آنان به آيات خدا كفر ورزند و پيغمبران را به ناحق بكشند» پس فرمود: هلا به خدا كه آنها را به دست خود و با شمشيرهاى خود نكشتند ولى احاديث آنها را شنيدند و آن را شهرت دادند و به واسطه آن گرفتار شدند و كشته شدند و اين فاش كردن سرّ است و تجاوز است و گناه است.

7- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

در قول خدا عز و جل «پيغمبران را به ناحق مى كشند» هلا به خدا كه آنها را با شمشير خود نكشتند ولى سرّ آنها را فاش كردند و شهرت دادند تا كشته شدند.

8- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى خدا عز و جل مردمى را به فاش كردن سرّ، ملامت كرده است و فرموده است (83 سوره نساء): «و چون امرى بر آنها گزارش شود از امنيّت و ناامنى آن را فاش كنند» مبادا شما رازى را فاش كنيد.

ص: 367

9 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَمَّنْ أَخْبَرَهُ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ أَذَاعَ عَلَیْنَا شَیْئاً مِنْ أَمْرِنَا، فَهُوَ کَمَنْ قَتَلَنَا عَمْداً، وَ لَمْ یَقْتُلْنَا خَطَأً» .(1)

10. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ نَصْرِ(2) بْنِ صَاعِدٍ مَوْلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، عَنْ أَبِیهِ(3)، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مُذِیعُ السِّرِّ شَاکٌّ(4)، وَ قَائِلُهُ عِنْدَ غَیْرِ أَهْلِهِ کَافِرٌ، وَ مَنْ تَمَسَّکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی فَهُوَ نَاجٍ». قُلْتُ: مَا(5) هُوَ(6)؟ قَالَ: «التَّسْلِیمُ» .(7)

11 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ، عَنْ رَجُلٍ مِنَ الْکُوفِیِّینَ، عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَعَلَ الدِّینَ دَوْلَتَیْنِ(8): دَوْلَةَ آدَمَ _ وَ هِیَ دَوْلَةُ اللّهِ _ وَ دَوْلَةَ إِبْلِیسَ، فَإِذَا أَرَادَ اللّهُ أَنْ یُعْبَدَ عَلاَنِیَةً، کَانَتْ(9) دَوْلَةُ آدَمَ؛ وَ إِذَا أَرَادَ اللّهُ أَنْ یُعْبَدَ فِی(10) السِّرِّ، کَانَتْ دَوْلَةُ إِبْلِیسَ؛ وَ الْمُذِیعُ لِمَا أَرَادَ اللّهُ سَتْرَهُ(11) مَارِقٌ(12) مِنَ الدِّینِ».(13)

12. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنِ اسْتَفْتَحَ نَهَارَهُ بِإِذَاعَةِ سِرِّنَا، سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِ حَرَّ الْحَدِیدِ وَ ضِیقَ الْمَحَابِسِ(14)».(15)

ص: 368


1- المحاسن ، ص 256 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 289 ، بسند آخر . تحف العقول ، ص 307 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، ضمن وصیّته لأبی جعفر محمّد بن النعمان الأحول ، وتمام الروایة فیه : «إنّه من روی علینا حدیثا فهو ممّن قتلنا عمدا ولم یقتلنا خطأً » الوافی، ج 5 ، ص 945 ، ح 3332 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 251 ، ح 21492 ؛ البحار، ج 75 ، ص 87 ، ح 41 .
2- فی «ب » : «نضر » .
3- فی «بس » : - «عن أبیه » .
4- فی الوافی : «إنّما کان المذیع شاکّا فی الأغلب إنّما یذیع السرّ لیستعلم حقّیّته ویستفهم ، ولو کان صاحب یقین لما احتاج إلی الإذاعة» . وفی مرآة العقول : «کأنّ المعنی: مذیع السرّ عند من لایعتمد علیه من الشیعة شاکّ ، أی غیر موقن ، فإنّ صاحب الیقین لایخالف الإمام فی شیء ، ویحتاط فی عدم إیصال الضرر إلیه ؛ أو أنّه إنّما یذکره غالبا لتزلزله فیه و عدم التسلیم التامّ . ویمکن حمله علی الأسرار التی لاتقبلها عقول عامّة الخلق» .
5- فی «د ، بر » والوافی : «وما» .
6- فی المحاسن : «هی » .
7- المحاسن ، ص 272 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 369 ، عن بعض أصحابنا ، رفعه إلی أبی عبداللّه علیه السلام ، وفیه من قوله : «من تمسّک بالعروة الوثقی» الوافی، ج 5 ، ص 947 ، ح 3338 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 250 ، ح 21486 ؛ البحار، ج 75 ، ص 88 ، ح 42 .
8- الدَّولة فی الحرب : أن تُدال إحدی الفئتین علی الاُخری ، والإدالة : الغلبة . الصحاح ، ج 4 ، ص 1699 (دول) .
9- فی الکافی ، ح 14968 : «أظهر» .
10- فی «ج ، بر ، بس » والوافی : «علی».
11- فی حاشیة «ج » : «سرّه » وفی مرآة العقول : + «فهو » .
12- مرق من الدین مُروقا : إذا خرج منه . المصباح المنیر ، ص 569 (مرق) .
13- الکافی ، کتاب الروضة ، ح 14968 ، عن محمّد بن أبی عبداللّه ومحمّد بن الحسن جمیعا ، عن صالح بن أبی حمّاد ، عن أبی جعفر الکوفی ، عن رجل ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 947 ، ح 3337 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 252 ، ح 21493 ، من قوله : «المذیع لما أراد»؛ البحار، ج 75 ، ص 88 ، ح 43 .
14- فی «ب» : «المجالس » .
15- تحف العقول ، ص 313 ، ضمن وصیّته علیه السلام لأبی جعفر محمّد بن النعمان الأحول الوافی، ج 5 ، ص 946 ، ح 3336 ؛ الوسائل، ج 16 ، ص 247 ، ح 21477 ؛ البحار، ج 75 ، ص 89 ، ح 44 .

9- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه سرّى از ما فاش كند، چون كسى باشد كه عمداً ما را كشته است و به خطا نكشته.

10- امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

فاش كننده سرّ، شاك است و بى عقيده و آنكه آن را به نااهل گويد كافر است و هر كه به رشته محكم (مذهب) بچسبد ناجى است.

گفتم: آن چيست؟ فرمود: تسليم است.

11- از ابى خالد كابلى كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى خدا عز و جل دين را دو دولت ساخته، دولت آدم و آن دولت خدا است، و دولت ابليس، چون خدا خواهد آشكارا پرستش شود دولت آدم بر سر كار باشد و چون خواهد كه نهانى پرستيده شود، دولت ابليس بر سر كار باشد و آنكه فاش كند آنچه را خدا خواسته از دين نهان باشد از دين بدر رفته است.

12- از امام صادق (علیه السّلام):

هر كه روز خود را با فاش كردن سرّ ما افتتاح كند، خدا بر او مسلّط كند حرارت آهن و تنگناى زندان ها را.

ص: 369

بَابُ مَنْ أَطَاعَ الْمَخْلُوقَ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ طَلَبَ رِضَا النَّاسِ بِسَخَطِ اللّهِ ، جَعَلَ اللّهُ(1) حَامِدَهُ(2) مِنَ النَّاسِ ذَامّاً».(3)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ سَیْفِ(4) بْنِ عَمِیرَةَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ طَلَبَ مَرْضَاةَ النَّاسِ بِمَا یُسْخِطُ(5) 2 / 50

اللّهَ، کَانَ حَامِدُهُ مِنَ النَّاسِ ذَامّاً؛ وَ مَنْ آثَرَ(6) طَاعَةَ اللّهِ بِغَضَبِ(7) النَّاسِ، کَفَاهُ اللّهُ عَدَاوَةَ کُلِّ عَدُوٍّ، وَ حَسَدَ کُلِّ حَاسِدٍ، وَ بَغْیَ کُلِّ بَاغٍ، وَ کَانَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ نَاصِراً وَ ظَهِیراً».(8)

3. عَنْهُ(9)، عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِی قُرَّةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «کَتَبَ رَجُلٌ إِلَی الْحُسَیْنِ(10) صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ: عِظْنِی بِحَرْفَیْنِ، فَکَتَبَ إِلَیْهِ: مَنْ حَاوَلَ(11) أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللّهِ، کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو، وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا(12) یَحْذَرُ» .(13)

4 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ

ص: 370


1- فی «ج » ومرآة العقول : - «اللّه » .
2- فی «ز ، ص » : «محامده » .
3- الکافی ، کتاب الجهاد ، باب من أسخط الخالق فی مرضاة المخلوق ، ح 8345 ، مع اختلاف یسیر . وفی الخصال ، ص 3 ، باب الواحد ، ح 6 ، بسنده عن عبداللّه بن المغیرة ، عن إسماعیل بن أبی زیاد السکونی ، عن أبی عبداللّه، عن آبائه ، عن علیّ علیهم السلام ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی، ج 5 ، ص 993 ، ح 3452 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 391 ، ح 1 .
4- فی البحار : «یوسف » . وهو سهو واضح ؛ فقد روی إسماعیل بن مهران ، عن سیف بن عمیرة فی أسنادٍ عدیدة . ولم یثبت فی رواتنا راوٍ باسم یوسف بن عمیرة . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 3 ، ص 480 _ 481 .
5- یجوز فیه علی بناء المجرّد أیضا بحذف العائد ورفع «اللّه » .
6- «آثر » : قدّم . أساس البلاغة ، ص 2 (أثر) .
7- فی حاشیة «بر » والوافی والکافی ، ح 8343 والتهذیب : «بما یغضب » .
8- الکافی ، کتاب الجهاد ، باب من أسخط الخالق فی مرضاة المخلوق ، ح 8343 . وفی التهذیب ، ج 6 ، ص 179 ، ح 366 ، بإسناده عن أحمد بن محمّد بن خالد الوافی، ج 5 ، ص 993 ، ح 3453 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 152 ، ح 21221 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 392 ، ح 2 .
9- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق ؛ فقد روی أحمد أکثر روایات شریف بن سابق . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 9، ص 365 .
10- فی «ز » : + «بن علیّ » .
11- حاولته حوالاً ومحاولةً ، أی طالبته بالحیلة . وحاول الشیء ، أی أراد ورام و قصد . راجع : لسان العرب ، ج 11 ، ص 185 _ 194 (حول) .
12- فی تحف العقول : «وأسرع لما یحذر» .
13- تحف العقول ، ص 248 ، عن الحسین علیه السلام ، من قوله : «من حاول» الوافی، ج 5 ، ص 994 ، ح 3457 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 153 ، ح 21222 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 392 ، ح 3 .

باب در كسى كه مخلوق را فرمانبرد به نافرمانى از خالق

1- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه خشنودى مردم را به خشم خدا جويد، خدا ستاينده او را از مردم نكوهش كننده او سازد.

2- از امام باقر (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه خشنودى مردم را بدان جويد كه خدا را به خشم آرد، هر كه ستاينده او باشد به نكوهش او برخيزد و هر كه طاعت و فرمانبرى خدا را به غضب مردم مقدّم دارد، خدا دشمنى هر دشمنى را براى او كفايت كند و حسد هر حسودى را و ستم هر ستم كننده را و خدا عز و جل برايش يار و پشتيبان باشد.

3- از امام صادق (علیه السّلام) كه مردى به حسين (علیه السّلام) نوشت: مرا با دو حرف پند بده، در پاسخش نوشت:

هر كه امرى را با نافرمانى خدا بطلبد، آنچه اميد دارد زودتر از دستش برود و از آنچه حذر دارد زودتر بر سرش آيد.

4- از محمد مسلم كه امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

ص: 371

صَفْوَانَ، عَنِ الْعَلاَءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «لاَ دِینَ لِمَنْ دَانَ(1) بِطَاعَةِ مَنْ عَصَی(2) اللّهَ، وَ لاَ دِینَ لِمَنْ دَانَ

بِفِرْیَةِ بَاطِلٍ(3) عَلَی اللّهِ(4)، وَ لاَ دِینَ لِمَنْ دَانَ بِجُحُودِ شَیْءٍ مِنْ آیَاتِ اللّهِ» .(5)

5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّوْفَلِیِّ، عَنِ السَّکُونِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِیهِ علیهماالسلام ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ(6) ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «مَنْ أَرْضی سُلْطَاناً(7) بِسَخَطِ(8) اللّهِ ، خَرَجَ مِنْ دِینِ اللّهِ(9)».(10)

بَابٌ فِی عُقُوبَاتِ(11) الْمَعَاصِی الْعَاجِلَةِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ رَجُلٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : خَمْسٌ إِنْ(12) أَدْرَکْتُمُوهُنَّ فَتَعَوَّذُوا بِاللّهِ مِنْهُنَّ: لَمْ تَظْهَرِ الْفَاحِشَةُ فِی قَوْمٍ قَطُّ حَتّی یُعْلِنُوهَا(13) ، إِلاَّ ظَهَرَ فِیهِمُ الطَّاعُونُ وَ الاْءَوْجَاعُ الَّتِی لَمْ تَکُنْ فِی أَسْلاَفِهِمُ الَّذِینَ مَضَوْا؛ وَ لَمْ یَنْقُصُوا الْمِکْیَالَ وَ الْمِیزَانَ ، إِلاَّ أُخِذُوا بِالسِّنِینَ(14) وَ شِدَّةِ الْمَؤُونَةِ وَ جَوْرِ السُّلْطَانِ؛ وَ لَمْ یَمْنَعُوا الزَّکَاةَ ،

ص: 372


1- «الدین » : الطاعة . ودان له : أطاعه . الصحاح ، ج 5 ، ص 2118 (دین) .
2- فی الاختصاص : «یعص » .
3- فی مرآة العقول : «بافتراء الباطل » . و«الفِرْیة » : الکذب . یقال : فری یفری فَرْیا ، وافتری یفتری افتراءً : إذا کذب . النهایة : ج 2 ، ص 443 (فرا) .
4- فی الاختصاص : - «علی اللّه » .
5- الأمالی للمفید ، ص 308 ، المجلس 36 ، ح 7 ، بسنده عن العلاء . الأمالی للطوسی ، ص 78 ، المجلس 3 ، ح 23 ، عن المفید بسنده فی أمالیه . المحاسن ، ص 5 ، کتاب الأشکال والقرائن ، ح 9 ، بسند آخر عن علیّ علیه السلام مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله وآخره . وفی صحیفة الرضا علیه السلام ، ص 79 ، ح 171 ؛ وعیون الأخبار ، ج 2 ، ص 43 ، ح 149 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام ، إلی قوله : «من عصی اللّه » ، مع اختلاف . الاختصاص ، ص 258 ، مرسلاً عن العلاء . وراجع : الأمالی للمفید ، ص 184 ، المجلس 12 ، ح 7 الوافی، ج 5 ، ص 994 ، ح 3456 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 152 ، ح 21220 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 392 ، ح 4 .
6- هکذا فی النسخ والطبعة الحجریّة والوافی . وفی المطبوع : + «[الأنصاری]» . وفی الکافی ، ح 8344 : - «عن أبیه ، عن جابر بن عبداللّه» .
7- فی حاشیة «بر » والوسائل والبحار : + «جائرا» .
8- فی العیون وتحف العقول : «بما یسخط » .
9- فی الکافی ، ح 8344 : «عن دین الإسلام » بدل «من دین اللّه » .
10- الکافی ، کتاب الجهاد ، باب من أسخط الخالق فی مرضاة المخلوق ، ح 8344 . وفی عیون الأخبار، ج 2 ، ص 69 ، ح 318 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . تحف العقول ، ص 57 ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی، ج 5 ، ص 993 ، ح 3454 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 153 ، ح 21223 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 393 ، ح 5 .
11- فی حاشیة «د» : «المناکیر التی تظهر فی الناس » . بدل «المعاصی العاجلة» . وفی مرآة العقول : «فی بعض النسخ : المناکیر التی تظهر فی عقوبات المعاصی العاجلة» .
12- فی «ب ، ج » وثواب الأعمال : «إذا » .
13- فی «د » : «یعنوها» .
14- «بالسنین » ، أی بالجَدْب وقلّة الأمطار والمیاه . یقال : أسَنَت القوم : إذا قحطوا . السَّنَة : الجَدْب . مجمع البحرین ، ج 6 ، ص 348 (سنه ) .

دين ندارد كسى كه فرمانبرى كسى را دين خود داند كه نافرمانى از خدا كند، و دين ندارد كسى كه به افتراء ناحقى بر خدا دين دارى كند، و دين ندارد كسى كه به انكار يكى از آيات خدا دين دارى كند.

5- از جابر بن عبد اللَّه (انصارى) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه سلطانى را به خشم آوردن خدا خشنود سازد، از دين خدا بيرون رود.

باب در عقوبت سريع گناهان

1- از امام باقر (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

پنج است كه اگر درك كرديد از آنها به خدا پناه بريد:

هرگز هرزگى در مردمى آشكار نشود تا به جايى كه آن را علنى سازد جز اينكه در ميان آنها طاعون و دردهائى كه در اسلاف گذشته آنها نبوده پديدار گردد، و از كيل و ترازو كم نگذارند جز اينكه به قحطى و سنگينى و سختى مخارج زندگى و به ستم سلطان گرفتار شوند، و زكاة را دريغ ندارند جز اينكه باران آسمان از آنها دريغ شود و اگر به خاطر چهارپايان زبان بسته نباشد به آنها باران

ص: 373

إِلاَّ مُنِعُوا الْقَطْرَ(1) مِنَ السَّمَاءِ ، وَ لَوْ لاَ الْبَهَائِمُ لَمْ یُمْطَرُوا(2)؛ وَ لَمْ یَنْقُضُوا عَهْدَ اللّهِ وَ عَهْدَ رَسُولِهِ ، إِلاَّ سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ عَدُوَّهُمْ ، وَ أَخَذُوا(3) بَعْضَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ؛ وَ لَمْ یَحْکُمُوا بِغَیْرِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، إِلاَّ جَعَلَ اللّهُ بَأْسَهُمْ بَیْنَهُمْ» .(4)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «وَجَدْنَا فِی کِتَابِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِذَا ظَهَرَ(5) الزِّنی مِنْ بَعْدِی(6)، کَثُرَ مَوْتُ(7) الْفَجْأَةِ؛ وَ إِذَا طُفِّفَ(8) الْمِکْیَالُ وَ الْمِیزَانُ(9)، أَخَذَهُمُ اللّهُ بِالسِّنِینَ وَ النَّقْصِ؛ وَ إِذَا مَنَعُوا الزَّکَاةَ، مَنَعَتِ الاْءَرْضُ(10) بَرَکَتَهَا(11) مِنَ الزَّرْعِ وَ الثِّمَارِ وَ الْمَعَادِنِ کُلَّهَا(12)؛ وَ إِذَا جَارُوا فِی الاْءَحْکَامِ، تَعَاوَنُوا عَلَی الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ؛ وَ إِذَا نَقَضُوا الْعَهْدَ، سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ عَدُوَّهُمْ؛ وَ إِذَا قَطَعُوا(13) الاْءَرْحَامَ، جُعِلَتِ الاْءَمْوَالُ فِی أَیْدِی الاْءَشْرَارِ؛ وَ إِذَا لَمْ یَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ یَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لَمْ یَتَّبِعُوا الاْءَخْیَارَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی، سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ شِرَارَهُمْ، فَیَدْعُو خِیَارُهُمْ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَهُمْ».(14)

ص: 374


1- فی «ثواب الأعمال» : «المطر » .
2- فی «ز » : «لما یمطروا » .
3- فی الوسائل : «وأخذ » . وفی ثواب الأعمال : «فأخذوهم » .
4- ثواب الأعمال ، ص 301 ، ح 2 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر . راجع : الفقیه ، ج 1 ، ص 524 ، ح 1488 ؛ والخصال ، ص 242 ، باب الأربعة ، ح 95 ؛ والتهذیب ، ج 3 ، ص 147 ، ح 318 الوافی، ج 5 ، ص 1040 ، ح 3552 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 272 ، ح 21549 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 367 ، ح 2 .
5- فی تحف العقول : «کثر » .
6- فی الأمالی للصدوق وثواب الأعمال : - «من بعدی » .
7- فی «ز » : «فوت » .
8- «الطفیف » : مثل القلیل وزنا و معنیً . ومنه قیل لتطفیف المکیال والمیزان : تطفیف . وقد طفّفه فهو مطفَّف : ï إذا کال أو وزن ولم یوف . المصباح المنیر ، ص 374 (طفف).
9- فی الوسائل : «المیزان والمکیال » .
10- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 73 : «منعت الأرض ، علی بناء المعلوم ، فیکون المفعول الأوّل محذوفا ، أی منعت الأرض الناس برکتها . أو المجهول ، فیکون الفاعل هو اللّه تعالی» .
11- فی الوسائل والأمالی للصدوق وتحف العقول : «برکاتها» .
12- تأکید للبرکة .
13- یجوز فیه علی بناء التفعیل أیضا کما فی القرآن .
14- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب قطیعة الرحم ، ح 2722 ، وتمام الروایة فیه : «عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن أبی عبداللّه ، عن ابن محبوب ... عن أبی جعفر علیه السلام قال أمیرالمؤمنین علیه السلام : إذا قطعوا الأرحام جعلت الأموال فی أیدی الأشرار» . وفی الکافی ، کتاب الزکاة ، باب منع الزکاة ، ح 5756 ، عن محمّد بن یحیی ، عن أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن الحسن بن محبوب ، وتمام الروایة فیه : «وجدنا فی کتاب علیّ علیه السلام قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : إذا منعت الزکاة منعت الأرض برکاتها» . والکافی ، کتاب النکاح ، باب الزانی ، ح 10310 ، عن محمّد بن یحیی ، عن أحمد بن محمّد ، عن ابن محبوب ، عن مالک بن عطیّة ، عن أبی عبیدة ، عن أبی جعفر علیه السلام ، وتمام الروایة فیه : «وجدنا فی کتاب علیّ علیه السلام قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : إذا کثر الزنی من بعدی کثر موت الفجأة » . الأمالی للصدوق ، ص 308 ، المجلس 51 ، ح 2 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن الحسن بن محبوب ؛ ثواب الأعمال ، ص 300 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن محمّد ، عن الحسن بن محبوب ، وفیهما مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله ؛ علل الشرائع ، ص 584، ح 26 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن ابن محبوب، مع اختلاف یسیر؛ الأمالی للطوسی ، ص 210 ، المجلس 8 ، ح 13 ، بسند آخر عن مالک بن عطیّة ، وفیه : «وجدت فی کتاب علیّ بن أبیطالب : إذا ظهر » إلی قوله : «سلّط اللّه علیهم عدوّهم » ومن قوله : «فیدعو خیارهم» مع اختلاف یسیر ؛ المحاسن ، ص 107 ، کتاب عقاب الأعمال ، ذیل ح 93 ، وتمام الروایة فیه : «فی روایة أبی عبیدة عن أبی جعفر علیه السلام قال : وجدنا فی کتاب علیّ علیه السلام قال : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : إذا کثر الزنی کثر موت الفجأة » . تحف العقول ، ص 51 ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی، ج 5 ، ص 1040 ، ح 3553 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 273 ، ح 21550 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 369 ، ح 3 .

نبارد، و عهد و پيمان خدا و رسولش را نشكنند جز آنكه خدا دشمن آنها را بر آنها مسلّط كند و برخى از آنچه را دارند بگيرد، و حكم نكنند به غير آنچه خدا [عز و جل] نازل كرده جز اينكه خدا عز و جل كشمكش و نبرد ميان آنها فراهم سازد.

2- از امام باقر (علیه السّلام) كه در كتاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دريافتيم كه: هر گاه پس از من زنا پديدار گردد، مرگ ناگهانى فراوان گردد و چون در كيل و وزن (پيمانه ترازو) كم و بيش شود، خدايشان به قحطى و كاستى مأخوذ دارد و هر گاه از زكاة دريغ كنند، زمين از بركت خود نسبت به زراعت و ميوه ها و معادن همه دريغ كند و هر گاه حكم به ناحق كنند، به ستم و عدوان همكار شوند و هر گاه پيمان شكنند، خدا دشمنان را بر آنها چيره سازد و چون قطع رحم كنند، خدا مال را به دست اشرار اندازد و هر گاه امر به معروف و نهى از منكر نكنند و پيروى از نيكان خاندان من ننمايند، خدا بدان آنها را بر آنها مسلّط گرداند و نيكان آنها دعا كنند، براى آنها اجابت نشود.

ص: 375

بَابُ مُجَالَسَةِ أَهْلِ الْمَعَاصِی

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ أَبِی زِیَادٍ النَّهْدِیِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ(1) بْنِ صَالِحٍ(2): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لاَ یَنْبَغِی لِلْمُوءْمِنِ أَنْ یَجْلِسَ مَجْلِساً یُعْصَی اللّهُ فِیهِ وَ لاَ یَقْدِرُ عَلی تَغْیِیرِهِ».(3)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(4)، عَنِ الْجَعْفَرِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: «مَا لِی رَأَیْتُکَ عِنْدَ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ یَعْقُوبَ(5)؟» فَقَالَ(6): إِنَّهُ خَالِی(7)، فَقَالَ: «إِنَّهُ یَقُولُ فِی اللّهِ قَوْلاً عَظِیماً، یَصِفُ اللّهَ وَ لاَ یُوصَفُ، فَإِمَّا جَلَسْتَ مَعَهُ وَ تَرَکْتَنَا، وَ إِمَّا جَلَسْتَ مَعَنَا وَ تَرَکْتَهُ».

فَقُلْتُ(8): هُوَ(9) یَقُولُ مَا شَاءَ، أَیُّ شَیْءٍ عَلَیَّ مِنْهُ إِذَا لَمْ أَقُلْ مَا یَقُولُ(10)؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام : «أَ مَا تَخَافُ أَنْ تَنْزِلَ(11) بِهِ نَقِمَةٌ، فَتُصِیبَکُمْ(12) جَمِیعاً ؟ أَمَا عَلِمْتَ بِالَّذِی کَانَ مِنْ أَصْحَابِ مُوسی علیه السلام ، وَ کَانَ أَبُوهُ مِنْ أَصْحَابِ فِرْعَوْنَ، فَلَمَّا لَحِقَتْ خَیْلُ فِرْعَوْنَ مُوسی(13) تَخَلَّفَ(14) عَنْهُ لِیَعِظَ أَبَاهُ، فَیُلْحِقَهُ بِمُوسی ، فَمَضی أَبُوهُ وَ هُوَ یُرَاغِمُهُ(15) حَتّی بَلَغَا طَرَفاً(16) مِنَ الْبَحْرِ، فَغَرِقَا جَمِیعاً ، فَأَتی مُوسی علیه السلام الْخَبَرُ، فَقَالَ:

ص: 376


1- فی «ب ، ج ، د ، ز ، بس ، بف » وحاشیة «بر» : «عبید اللّه» .
2- فی «ج » : + «عن صالح » .
3- الوافی، ج 5 ، ص 1045 ، ح 3560 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 260 ، ح 21512 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 199، ح 38 .
4- لم نجد فی مشایخ بکر بن محمّد _ مع الفحص الأکید _ من یلقّب بالجعفری ، فی غیر سند هذا الخبر . والخبر رواه الشیخ المفید فی أمالیه ، ص 112 ، المجلس 13 ، ح 3 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی قال : حدّثنی بکر بن صالح الرازی ، عن سلیمان بن جعفر الجعفری ، قال : سمعت أبا الحسن علیه السلام یقول. وقد روی فی الأسناد بکر بن صالح ، عن سلیمان بن جعفر الجعفری بعناوینه المختلفة: سلیمان بن جعفر الجعفری ، وسلیمان بن جعفر ، وسلیمان الجعفری ، والجعفری . راجع : المحاسن ، ص 348 ، ح 21 ؛ و ص 355 ، ح 53 ؛ و ص 537 ، ح 811 ؛ و ص 539 ، ح 820 ؛ و ص 631 ، ح 114 ؛ و ص 633 ، ح 121 و 122 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 3 ، ص 347 _ 348 . والظاهر فی ما نحن فیه إمّا زیادة «بن محمّد » بأن کان فی الأصل زیادة تفسیریّة فی حاشیة بعض النسخ ثمّ اُدرجت فی المتن سهوا، أو کونه مصحّفا من «بن صالح».
5- فی «ج » : «عبدالرحمن بن أبی یعقوب » .
6- فی «ب » : «فقلت » .
7- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 76 : «فقال : إنّه خالی ، الظاهر تخفیف اللام . وتشدیده من الخلّة کأنّه تصحیف » .
8- فی «د » : «فقال » .
9- فی «بس » : «هل » .
10- فی «د » : «یقوله » . وفی «بف » والوافی : «بقوله » بدل «ما یقول » .
11- فی «ب ، بر » : «أن ینزل » . وفی «ج » : «أن تنزّل » بحذف إحدی التاءین .
12- فی «ب » : «فتعمّکم » .
13- فی الوسائل : «بموسی».
14- فی «ز » : «فتخلّف ».
15- «یراغمه » : یحاجّه ویغاضبه . مجمع البحرین ، ج 6 ، ص 73 (رغم) .
16- فی «بس ، بف » : «طرقا » .

باب همنشينى با گنهكاران

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

سزاوار نيست براى مؤمن در مجلسى نشيند كه خدا در آن نافرمانى مى شود و او هم نمى تواند آن را تغيير دهد.

2- از جعفرى، گويد: شنيدم أبو الحسن (علیه السّلام) مى فرمود:

چرا من مى نگرم كه تو نزد عبد الرحمن يعقوب هستى؟ در پاسخ گفت: راستش او خال من است. امام فرمود كه: او سخن ناهموارى مى زند، خدا را وصف مى كند (به صورت و اوصاف جسم) با اينكه خدا به وصف در نيايد يا با او بنشين و ترك ما كن، و يا با ما بنشين و ترك او كن! من گفتم: او هر چه خواهد بگويد چه مسئوليتى براى من دارد هر گاه من نگويم آنچه كه او مى گويد؟

أبو الحسن (علیه السّلام) فرمود: آيا نمى ترسى كه به او عذابى فرود آيد و به شما همه (كه در گرد او هستيد برسد) آيا ندانستى آن كسى را كه خود از اصحاب موسى (علیه السّلام) بود و پدرش از ياران فرعون بود و چون سواران فرعون به موسى (علیه السّلام) رسيدند، از آن حضرت به جا ماند تا پدر خود را پند دهد و او را به موسى برساند، و پدرش به همراه او ستيزه كنان گذشتند تا به كنارى از دريا رسيدند و هر دو غرق شدند و خبر او به موسى (علیه السّلام) رسيد و فرمود: او در رحمت خدا است ولى

ص: 377

هُوَ فِی رَحْمَةِ اللّهِ، وَ لکِنَّ النَّقِمَةَ إِذَا نَزَلَتْ لَمْ یَکُنْ لَهَا عَمَّنْ قَارَبَ الْمُذْنِبَ دِفَاعٌ؟».(1)

3 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: «لاَ تَصْحَبُوا أَهْلَ الْبِدَعِ وَ لاَ تُجَالِسُوهُمْ؛ فَتَصِیرُوا(2) عِنْدَ النَّاسِ(3) کَوَاحِدٍ مِنْهُمْ(4)، قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : الْمَرْءُ عَلی دِینِ خَلِیلِهِ وَ قَرِینِهِ».(5)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ(6)، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ(7) مِنْ بَعْدِی، فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ، وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ، وَ الْقَوْلَ(8) فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ(9)، وَ بَاهِتُوهُمْ(10) کَیْلاَ یَطْمَعُوا(11) فِی الْفَسَادِ فِی الاْءِسْلاَمِ، وَ یَحْذَرَهُمُ(12) النَّاسُ، وَ لاَ یَتَعَلَّمُوا(13) مِنْ بِدَعِهِمْ؛ یَکْتُبِ اللّهُ لَکُمْ بِذلِکَ الْحَسَنَاتِ، وَ یَرْفَعْ لَکُمْ بِهِ(14) الدَّرَجَاتِ فِی الاْآخِرَةِ(15)».(16)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ(17)، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ، عَنْ مُیَسِّرٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لاَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ(18) أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ، وَ لاَ الاْءَحْمَقَ(19)، وَ لاَ الْکَذَّابَ».(20)

6. عَنْهُ(21)، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ الْکِنْدِیِّ،

ص: 378


1- الأمالی للمفید ، ص 112 ، المجلس 13 ، ح 3 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی ، عن بکر بن صالح الرازی ، عن سلیمان بن جعفر الجعفری ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 1045 ، ح 3561 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 260 ، ح 21513 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 200، ح 39 .
2- فی الوسائل ، ح 15610 : «فتکونوا» .
3- فی «ص » وحاشیة «بر » والوافی : «عند اللّه » .
4- فی «ز » : + «قال » .
5- الکافی ، کتاب العشرة ، باب من تکره مجالسته ومرافقته ، ح 3623 . وفی الأمالی للطوسی ، ص 518 ، المجلس 18 ، ح 42 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «المرء علی دین خلیله ، فلینظر أحدکم من یخالل » الوافی، ج 5 ، ص 1046 ، ح 3563 ؛ الوسائل ، ج 12 ، ص 48 ، ح 15610 ؛ وج 16 ، ص 259 ، ح 21509 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 201 ، ح 40 .
6- فی الوسائل : «محمّد بن محمّد بن الحسین » بدل «محمّد بن یحیی ، عن محمّد بن الحسین » . و هو سهو واضح .
7- فی «بر » والوافی : «البدع والریب » .
8- یجوز عطف «القول » و«الوقیعة » علی «سبّهم » أیضا.
9- الوقیعة فی الناس : الغیبة . ووقع فلان فی فلان . وقد أظهر الوقیعة فیه : إذا عابه . الصحاح ، ج 3 ، ص 1302 ؛ ترتیب کتاب العین، ج 3 ص 1976 (وقع).
10- «باهتوهم » : جادلوهم وأسکتوهم واقطعوا الکلام علیهم . أو المراد به إلزامهم بالحجج البالغة ؛ لینقطعوا ویبهتوا وجعلهم متحیّرین لا یحیرون جوابا ، کما بهت الذی کفر فی محاجّة إبراهیم علیه السلام . وهذا هو الأظهر عند المجلسی بعد احتماله أن یکون من البهتان للمصلحة ؛ فإنّ کثیرا من المساوی یعدّها أکثر الناس محاسن خصوصا العقائد الباطلة . راجع : شرح المازندرانی ، ج 10، ص 34 ؛ الوافی ، ج 1 ، ص 245 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 81 . وبَهَته بَهْتا : أخذه بغتةً . وبُهِت : دهش وتحیّر . یقال : تحیّر ؛ لانقطاع حجّته . والبُهتان : الکذب یَبْهَت سامعه لفظاعته . الصحاح ، ج 1 ، ص 244 ؛ المفردات للراغب ، ص 148 ؛ مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 192 (بهت) .
11- فی «ج » : «لئلاّ یطمعوا » . وفی حاشیة «ج ، بف » والوافی : «حتّی لایطمعوا» . وفی البحار : «کیلا یطغوا» .
12- فی «بر ، بف » : «وتحذرهم » .
13- فی أکثر النسخ والوسائل والبحار والمطبوع : «ولایتعلّمون » . وقال بتصحیفه فی مرآة العقول .
14- فی «ب » : - «به » .
15- فی الوافی : - «فی الآخرة » .
16- الوافی، ج 1 ، ص 245 ، ح 182 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 267 ، ح 21531 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 202 ، ح 41 ؛ و ج 75 ، ص 235 .
17- فی الکافی ، ح 3616 : - «بن خالد» .
18- فی الکافی ، ح 3616 : «للمرء المسلم » .
19- الحُمْق والحُمُق : قلّة العقل . وقد حَمُقَ الرجلُ حماقةً فهو أحمق . الصحاح ، ج 4 ، ص 1464 (حمق) .
20- الکافی ، کتاب العشرة ، باب من تکره مجالسته ومرافقته ، ح 3616 . وفیه ، نفس الباب ، ح 3615 ، هکذا : «وفی روایة عبدالأعلی عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : قال أمیرالمؤمنین علیه السلام : لاینبغی للمرء المسلم أن یواخی الفاجر ...» مع زیادة فی آخره الوافی، ج 5 ، ص 578 ، ح 2606 ؛ الوسائل ، ج 12 ، ص 29 ، ح 15558 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 205 ، ح 42 .
21- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .

چون بلا نازل شود از آن كسى كه نزديك گنهكار است دفاعى نمى شود.

3- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

با اهل بدعت هم صحبت نشويد و با آنها ننشينيد تا در نظر مردم چون يكى از آنها محسوب شويد، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

مرد هم كيش دوست و رفيق خود است.

4- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر گاه پس از من اهل ريب و بدعت را ديديد از آنها بيزارى جوئيد و بسيار به آنها دشنام بدهيد و در باره آنها بد گوئيد و طعن بزنيد و آنها را خفه و وامانده سازيد تا به فساد در اسلام طمع نكنند و مردم از آنها بر حذر شوند و از بدعت هاى آنها نياموزند تا خدا براى شما در برابر اين كار حسنات نويسد و درجات آخرت را براى شما بالا برد.

5- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

شايسته نيست براى مسلمان كه برادرى كند با هرزه و نه با احمق و نه با كذّاب.

6- فرمود (علیه السّلام) كه: امير المؤمنين (علیه السّلام) چون بر منبر بر مى آمد

ص: 379

عَمَّنْ حَدَّثَهُ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ إِذَا صَعِدَ الْمِنْبَرَ، قَالَ: یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ(1) أَنْ یَجْتَنِبَ(2) مُوَاخَاةَ ثَلاَثَةٍ: الْمَاجِنِ(3)، وَ الاْءَحْمَقِ، وَ الْکَذَّابِ.

فَأَمَّا(4) الْمَاجِنُ(5)، فَیُزَیِّنُ لَکَ فِعْلَهُ، وَ یُحِبُّ أَنْ تَکُونَ(6) مِثْلَهُ، وَ لاَ یُعِینُکَ عَلی أَمْرِ دِینِکَ وَ مَعَادِکَ، وَ مُقَارَنَتُهُ(7) جَفَاءٌ وَ قَسْوَةٌ، وَ مَدْخَلُهُ وَ مَخْرَجُهُ عَلَیْکَ عَارٌ(8).

وَ أَمَّا الاْءَحْمَقُ، فَإِنَّهُ لاَ یُشِیرُ عَلَیْکَ بِخَیْرٍ، وَ لاَ یُرْجی لِصَرْفِ السُّوءِ عَنْکَ وَ لَوْ أَجْهَدَ

نَفْسَهُ، وَ رُبَّمَا أَرَادَ مَنْفَعَتَکَ فَضَرَّکَ، فَمَوْتُهُ خَیْرٌ مِنْ حَیَاتِهِ، وَ سُکُوتُهُ خَیْرٌ(9) مِنْ نُطْقِهِ، وَ بُعْدُهُ خَیْرٌ مِنْ قُرْبِهِ.

وَ أَمَّا الْکَذَّابُ، فَإِنَّهُ لاَ یَهْنِئُکَ(10) مَعَهُ عَیْشٌ، یَنْقُلُ حَدِیثَکَ(11)، وَ یَنْقُلُ إِلَیْکَ الْحَدِیثَ، کُلَّمَا أَفْنی أُحْدُوثَةً(12) مَطَّهَا(13) بِأُخْری(14) حَتّی أَنَّهُ یُحَدِّثُ بِالصِّدْقِ فَمَا یُصَدَّقُ(15)، وَ یُغْرِی(16) بَیْنَ النَّاسِ بِالْعَدَاوَةِ، فَیُنْبِتُ(17) السَّخَائِمَ(18) فِی الصُّدُورِ، فَاتَّقُوا اللّهَ، وَ انْظُرُوا لاِءَنْفُسِکُمْ(19)».(20)

7 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوْ أَبِی حَمْزَةَ(21): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَبِیهِ علیهماالسلام ، قَالَ: «قَالَ لِی(22) عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِمَا : یَا بُنَیَّ، انْظُرْ خَمْسَةً فَلاَ تُصَاحِبْهُمْ، وَ لاَ تُحَادِثْهُمْ، وَ لاَ تُرَافِقْهُمْ فِی طَرِیقٍ.

فَقُلْتُ: یَا أَبَهْ(23)، مَنْ هُمْ(24)؟

قَالَ: إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ(25)، یُقَرِّبُ لَکَ(26)

ص: 380


1- فی «ج » : «للمؤمن » .
2- فی «ص » والکافی ، ح 3614 : «یتجنّب » .
3- فی الوافی والکافی ، ح 3614 : + «الفاجر » . و«المُجُون » : أن لایبالی الإنسانُ ما صنع . وقد مَجَن یمجُنُ مُجُونا ومَجانا ، فهو ماجن . والجمع : المُجّان . الصحاح ، ج 6 ، ص 2200 (مجن) .
4- فی البحار : «أمّا » .
5- فی الوافی والکافی ، ح 3614 : + «الفاجر » .
6- فی الوافی والکافی ، ح 3614 وتحف العقول : «أنّک » بدل «أن تکون » .
7- فی «ب ، ج » والوافی والکافی ، ح 3614 : «مقاربته » .
8- فی الوافی والکافی ، ح 3614 وتحف العقول : «عار علیک » .
9- فی «ج » : - «خیر » .
10- فی «ب » : «لایهنیک » . وفی «ز » : «لایهنّیک » کلاهما من تخفیف الهمزة بقلبها یاءً . وفی البحار : «لایهنؤک » .
11- فی «بس » : «ینفعک حدیثه » بدل «ینقل حدیثک » .
12- «الاُحدوثة » : ما یتحدّث به الناس ... والاُحْدوثة : مفرد الأحادیث . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 247 (حدث).
13- فی الکافی ، ح 3614 وتحف العقول : «مطرها» . ومطَّ الشیءَ یَمُطُّه مَطّا : مدَّه . لسان العرب ، ج 7 ، ص 403 (مطط) .
14- فی الوافی والکافی ، ح 3614 وتحف العقول : + : «مثلها» .
15- فی «بر ، بف » وحاشیة «د » وتحف العقول : «فلا یصدّق » . وفی مرآة العقول : «فما یصدّق ، علی بناء المجهول من التفعیل . وربّما یقرأ علی بناء المعلوم کینصر ، أی أصل الحدیث صادق » .
16- فی الکافی ، ح 3614 : «ویفرّق » . وفی الوافی : «ویعرف » . وفی تحف العقول : «ویغزی » . وفی مرآة العقول : «کأنّ المعنی هنا: یغری بینهم المخاصمات بسبب العداوة ، أو الباء زائدة ... ویظهر من بعضهم کالجوهری أنّ الإغراء بمعنی الإفساد ، فلا یحتاج إلی مفعول ، وفی بعض النسخ فیما سیأتی : ویفرّق بین الناس بالعداوة ، فلا یحتاج إلی تکلّف » . وفی المصباح المنیر ، ص 446 (غری) : «أغریت بین القوم : مثل أفسدت ، وزنا ومعنیً ».
17- فی «بر » : «ویثبت » .
18- فی «بر » : «الشجناء» . وفی «بس » : «الشحائن » . وفی «بف» وتحف العقول : «الشحناء » ، وهو الحقد والعداوة . وفی شرح المازندرانی : «فی بعضها _ أی النسخ _ : الشجناء ، بالشین والجیم ؛ من الشَجَن بالتحریک، وهو الهمّ والحزن » . و« السخائم » : جمع سخیمة وهی الحِقد فی النفس . النهایة ، ج 2 : ص 351 (سخم) .
19- فی «ص » : - «معه عیش _ إلی _ لأنفسکم » .
20- الکافی ، کتاب العشرة ، باب من تکره مجالسته ومرافقته ، ح 3614 ؛ و فیه ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الکذب ، ح 2696 ، قطعة منه . وفی المحاسن ، ص 117 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 125، عن عمرو بن عثمان ، وفیه : «کان علیّ علیه السلام عندکم إذا صعد المنبر یقول : ینبغی للمسلم أن یجتنب مؤاخاة الکذّاب فإنّه لایهنئک معه عیش ... » مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره . الکافی ، کتاب العشرة ، باب من تکره مجالسته ومرافقته ، ح 3615 ، وفیه : «وفی روایة عبدالأعلی عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : قال أمیرالمؤمنین علیه السلام : لاینبغی للمرء المسلم أن یواخی الفاجر ، فإنّه یزیّن له فعله ...» إلی قوله : «ومخرجه علیک عار » مع اختلاف . مصادقة الإخوان ، ص 78 ، ح 2 ، مرسلاً عن الفضل بن أبی قرّة ، عن جعفر ، عن أبیه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام ، مع اختلاف یسیر . تحف العقول ، ص 205، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام الوافی، ج 5 ، ص 577 ، ح 2604 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 205 ، ح 43 .
21- فی الکافی ، ح 3620 : «وأبی حمزة » .
22- فی الوافی والکافی ، ح 3620 : + «أبی » .
23- فی «ب، ز » والکافی ، ح 3620 والبحار : «یا أبت » . وفی «بر » والوافی : «یا أباه » .
24- فی الوافی والکافی ، ح 3620 والاختصاص : + «عرّفنیهم » .
25- فی «ب » : «کالسراب » بدل «بمنزلة السراب» .
26- فی «بر ، بف » : «إلیک » .

مى فرمود: مؤمن را سزد كه از رفاقت و برادرى با سه كس كناره ورزد:

1- بيباك و هرزه دارى. 2- احمق و نابخرد. 3- كذّاب، اما بيباك و هرزه دارى: كار خود را براى تو آرايش دهد و دوست دارد به مانند او باشى و به كار دين و آخرت تو با تو كمكى نكند و همراهى با او جفا و سخت دلى آرد و رفت و آمد تو با او عار و ننگ باشد، و اما احمق نابخرد: راستش اين است كه به خير و خوبى به تو دستور ندهد و براى دفاع از بدى از تو اميدى به او نيست و اگر چه خود را به رنج و تلاش اندازد براى تو و بسا كه خواهد ته تو سودى رساند و از نادانى به تو زيان بخشد، مرگش بهتر است از زنده بودنش و خموشيش به است از سخن گوئيش و دوريش به است از نزديكى او، و اما كذّاب: زندگى با او بر تو گوارا و راحت نيست، گفته تو را نزد ديگران برد و حديث ديگران را براى تو آورد و هر وقت داستانى را به پايان رساند، داستان ديگرى به دنبالش افزايد تا آنجا كه بسا راست گويد و باور نكنند و ميان مردم دشمنى افكند و كينه ها در سينه ها باديد آورد. از خدا بپرهيزيد و خود را بپائيد.

7- از امام باقر (علیه السّلام) كه پدرم فرمود: على بن الحسين (علیه السّلام) به من فرمود: پسر جانم! پنج كس را در نظر دار و به آنها همراه و هم سخن و رفيق راه مشو، گفتم: پدر جان! چه كسانند؟ فرمود:

بپرهيز از همراهى با كذّاب، زيرا كه او به مانند سراب است، نزديك كند به تو دور را و دور كند از تو نزديك را، بپرهيز از همراهى فاسق و بدكار، زيرا او است كه تو را به يك خوراكى بفروشد يا به كمتر از آن، مبادا با بخيل رفاقت كنى، زيرا او مالش را از تو دريغ دارد،

ص: 381

الْبَعِیدَ(1)،وَ یُبَاعِدُ(2) لَکَ الْقَرِیبَ(3) ؛ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفَاسِقِ، فَإِنَّهُ بَائِعُکَ(4) بِأُکْلَةٍ(5) أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذلِکَ؛ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْبَخِیلِ، فَإِنَّهُ یَخْذُلُکَ فِی مَالِهِ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ(6) إِلَیْهِ(7)؛ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الاْءَحْمَقِ، فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرُّکَ؛ وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ ، فَإِنِّی(8) وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِی کِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِی ثَلاَثَةِ(9) مَوَاضِعَ: قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الاْءَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمی أَبْصارَهُمْ»(10) .

وَ قَالَ : «الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الاْءَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ»(11).

وَ قَالَ فِی الْبَقَرَةِ: «الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الاْءَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ»(12)».(13)

8 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِیِّ، قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها»(14) إِلی آخِرِ الاْآیَةِ، فَقَالَ : «إِنَّمَا عَنی بِهذَا(15) إِذَا سَمِعْتُمُ(16) الرَّجُلَ الَّذِی(17) یَجْحَدُ(18) الْحَقَّ وَ یُکَذِّبُ بِهِ، وَ یَقَعُ(19) فِی الاْءَئِمَّةِ علیهم السلام ،(20) فَقُمْ مِنْ عِنْدِهِ، وَ لاَ تُقَاعِدْهُ کَائِناً مَنْ کَانَ».(21)

ص: 382


1- فی «بر ، بف » : «بعیدا» .
2- فی الوافی والکافی ، ح 3620 وتحف العقول والاختصاص : «ویبعّد » .
3- فی «بر ، بف » : «قریبا» .
4- فی مرآة العقول : «فإنّه بائعک ، علی صیغة اسم الفاعل ، أو فعل ماض من المبایعة بمعنی البیعة . والأوّل أظهر ».
5- فی مرآة العقول : «الأکلة ، إمّا بالفتح ، أی بأکلة واحدة . أو بالضمّ ، أی لقمة ... و قد یقرأ : بأکله ، بالإضافة إلی الضمیر الراجع إلی الفاسق ، کنایة عن مال الدنیا . فقوله : و أقلّ من ذلک ، الصیت والذکر عند الناس ، و هو بعید . والأوّل أصوب» .
6- فی «بس ، بف » : «یکون » .
7- فی «ب » : «إلیک » .
8- فی «ج ، بس » : «فإنّه » .
9- فی البحار : «ثلاث » . وفی مرآة العقول : «فی ثلاث مواضع ، کذا فی أکثر النسخ ، وکأنّ تأنیثه بتأویل المواضع بالآیات . وفی بعضها : فی ثلاثة ، و هو أظهر » .
10- محمّد (47) : 22 _ 23 .
11- الرعد (13) : 25 .
12- البقرة (2) : 27 .
13- الکافی ، کتاب العشرة ، باب من تکره مجالسته ومرافقته ، ح 3620 ، عن عدّة من أصحابنا ، عن سهل بن زیاد وعلیّ بن إبراهیم ، عن أبیه جمیعا ، عن عمروبن عثمان . الاختصاص ، ص 239 ، مرسلاً عن محمّد بن مسلم ، عن الصادق ، عن أبیه ، عن علیّ بن الحسین علیهم السلام . تحف العقول ، ص 279 ، عن علیّ بن الحسین علیه السلام ، إلی قوله : «وجدته ملعونا فی کتاب اللّه » الوافی، ج 5 ، ص 579 ، ح 2610 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 208 ، ح 44 .
14- النساء (4) : 140 . وفی «ب ، ز ، بر ، بس ، بف » والوافی : - «وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا» .
15- فی «د » : «بذا» . وفی البحار : + «أن » .
16- فی «ب ، ج ، د ، بس » والوسائل : - «إذا سمعتم » .
17- فی «ج ، د ، بس ، بف » والوافی والوسائل والبحار وتفسیر العیّاشی ، ح 291 : - «الذی » .
18- «الجحود » : الإنکار مع العلم . الصحاح ، ج 2 ، ص 451 (جحد).
19- وقع فلانٌ فی فلان ، و قد أظهر الوقیعةَ فیه : إذا عابه . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1976 (وقع) .
20- فی «ب » : - «فی الأئمّة علیهم السلام » .
21- تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 282 ، ح 291 ، عن شعیب العقرقوفی ؛ وفیه ، ص 281 ، ح 290 ، عن محمّد بن الفضیل ، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 5 ، ص 1046 ، ح 3564 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 261 ، ح 21514 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 212 ، ح 45 .

به تو كمك مالى ندهد در آنگاه كه بينهايت بدان نيازمندى، مبادا با احمق رفاقت كنى، زيرا او مى خواهد به تو سود رساند و از نفهمى به تو زيان رساند. مبادا با كسى كه قاطع رحم است رفاقت كنى، زيرا من او را در سه موضع از قرآن خدا عز و جل يافتم كه به او لعن شده است: خدا عز و جل فرمايد (23 سوره محمد): «بسا باشد كه اگر پشت داديد در زمين تباهى به بار آوريد و قطع رحم كنيد (24) آنهايند آن كسانى كه خدا لعنتشان كرده است و آنها را از گوش و چشم هايشان كور نموده است» و فرموده است (24 سوره رعد): «آن كسانى كه بشكنند پيمان خدا را پس از بستن آن و ببرند از آنچه خدا فرمان داده كه پيوست باشد و فساد كنند در زمين، آنانند كه لعنت از آن آنها است و بد خانمانى» و در بقره فرموده است (27): «آن كسانى كه بشكنند عهد و پيمان خدا را پس از بستن آن و ببرند آنچه را خدا فرمان داده كه پيوست شود و فساد كنند در زمين هم آنانند زيان كاران».

8- از شعيب عقرقوفى، گويد: پرسيدم از امام صادق (علیه السّلام) از قول خدا عز و جل (137 سوره نساء): «و به تحقيق نازل شده به شما در قرآن كه هر گاه شنيديد به آيات خدا كفرورزى و استهزاء شود» تا آخر آيه «با آنها ننشينيد تا در حديث ديگرى در آيند زيرا شما در اين صورت (همنشينى با آنها) به مانند آنهائيد، به راستى خدا منافقان را با كافران همه در دوزخ گرد آورد» در پاسخ فرمود: همانا مقصود از اين آيه اين است كه وقتى شنيديد كه مردى حق را انكار مى كند و دروغ مى شمارد و به ائمه (علیه السّلام) بد مى گويد، از نزد او برخيز و با او همنشين مشو، هر كه خواهد باشد.

ص: 383

9 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلَی بْنِ أَعْیَنَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ(1): «مَنْ کَانَ یُوءْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْآخِرِ، فَلاَ یَجْلِسْ(2) مَجْلِساً یُنْتَقَصُ فِیهِ إِمَامٌ، أَوْ یُعَابُ فِیهِ مُوءْمِنٌ».(3)

10 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ، عَنِ 2 / 55

ابْنِ الْقَدَّاحِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ: مَنْ کَانَ یُوءْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْآخِرِ، فَلاَ یَقُومُ(4) مَکَانَ رِیبَةٍ».(5)

11. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنْ کَانَ یُوءْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْآخِرِ، فَلاَ یَقْعُدَنَّ فِی مَجْلِسٍ یُعَابُ فِیهِ إِمَامٌ، أَوْ یُنْتَقَصُ فِیهِ مُوءْمِنٌ».(6)

12. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ(7)، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسی، قَالَ: حَدَّثَنِی أَخِی(8) وَ عَمِّی: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «ثَلاَثَةُ مَجَالِسَ یَمْقُتُهَا(9) اللّهُ، وَ یُرْسِلُ(10) نَقِمَتَهُ(11) عَلی أَهْلِهَا؛ فَلاَ تُقَاعِدُوهُمْ وَ لاَ تُجَالِسُوهُمْ(12): مَجْلِساً(13) فِیهِ مَنْ یَصِفُ(14) لِسَانُهُ کَذِباً فِی فُتْیَاهُ؛ وَ مَجْلِساً ذِکْرُ أَعْدَائِنَا فِیهِ جَدِیدٌ ، وَ ذِکْرُنَا فِیهِ رَثٌّ(15) ؛ وَ مَجْلِساً فِیهِ مَنْ یَصُدُّ(16) عَنَّا وَ أَنْتَ(17) تَعْلَمُ».

ص: 384


1- فی «ج » : + «قال أمیرالمؤمنین علیه السلام » .
2- فی مرآة العقول : «فلا یجلس ، بالجزم أو الرفع » .
3- تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 204 ، بسنده عن سیف بن عمیرة ، عن عبدالأعلی بن أعین ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . المؤمن ، ص 70 ، ح 192 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفیهما : «من کان یؤمن باللّه والیوم الآخر فلا یجلس مجلسا یسبّ فیه إمام ، أو یغتاب فیه مسلم » مع زیادة فی آخره الوافی، ج 5 ، ص 1048 ، ح 3566 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 261 ، ح 21515 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 213 ، ح 46 .
4- فی «د ، بر ، بف » : «فلا یقومنّ » . وفی مرآة العقول : «مکان ریبة ، أی مقام تهمة وشکّ . وکأنّ المراد النهی عن حضور موضع یوجب التهمة بالفسق أو الکفر أو بذمائم الأخلاق ، أعمّ من أن یکون بالقیام أو المشی أو القعود أو غیرها ، فإنّه یتّهم بتلک الصفات ظاهرا عند الناس ، وقد یتلوّث به باطنا أیضا» .
5- الوافی، ج 5 ، ص 1046 ، ح 3562 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 262 ، ح 21517 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 214 ، ح 47 .
6- الوافی، ج 2 ، ص 233 ، ح 697 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 262 ، ذیل ح 21516 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 214 ، ح 48 .
7- الظاهر وقوع التحریف فی العنوان . والصواب : «محمّد بن سالم » کما تقدّم فی الکافی ، ذیل ح 1642 و 2127 .
8- فی مرآة العقول، ج 11 ، ص 92 : «کأنّ المراد بالأخ : الرضا علیه السلام ؛ لأنّ الشیخ عدّ إسحاق من أصحابه علیه السلام وبالعمّ : علیّ بن جعفر ، وکأنّه کان : عن أبی عبداللّه علیه السلام ، فظنّ الرواة أنّه زائد فأسقطوه ، وإن أمکن روایة علیّ بن جعفر عن أبیه والرضا علیهماالسلام لایحتاج إلی الواسطة فی الروایة » .
9- «المقت » فی الأصل : أشدّ البغض . النهایة ، ج 4 ، ص 346 (مقت) .
10- فی «بر » : «فیرسل » .
11- فی «ز ، بس » وحاشیة «د ، ص » : «نقمه » . وفی «ص » وحاشیة «بر » : «نقمة » .
12- فی مرآة العقول : «قوله : ولاتجالسوهم ، إمّا تأکید لقوله : فلا تقاعدوهم ؛ أو المراد بالمقاعدة مطلق القعود مع المرء ، وبالمجالسة الجلوس معه علی وجه الموادّة والمصاحبة والمؤانسة ... ویحتمل العکس أیضا ، بأن یکون المراد بالمقاعدة من یلازم العقود ... أو یکون المراد بأحدهما حقیقة المقاعدة ، وبالاُخری مطلق المصاحبة».
13- اتّفقت النسخ علی النصب فی الموارد الثلاثة . وفی الوافی : «مجلس » . وهو الأنسب ، بدلاً عن «ثلاثة مجالس » .
14- فی «بر » : «تصف » . واللسان ممّا یذکّر ویؤنّث .
15- «الرثّ » : الشیء البالی . ورثّت هیئة الشخص وأرثّت : ضعفت وهانت . الصحاح ، ج 1 ، ص 282؛ المصباح المنیر، ص 218 (رثث) .
16- فی «بس » : «تصدّ » .
17- فی «بر » : «و کنت » .

9- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد، در مجلسى كه امام را كم شمارند و يا عيب كنند، ننشيند.

10- فرمود (علیه السّلام): امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد، در محل ريبه و تهمت نايستد.

11- از عبد الأعلى، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد، نبايد در مجلسى نشيند كه در آن امام يا مؤمن عيب گفته شوند يا كم شمرده شوند.

12- فرمود (علیه السّلام): سه مجلس است كه خدا دشمنشان دارد و عذاب بر اهل آنها ببارد، شما با آنها ننشينيد و هم مجلس نشويد:

مجلسى كه در آن كسى نشسته باشد كه در فتواى خود دروغ بافد، و مجلسى كه ذكر دشمنان ما در آن تازه و خرم است و ذكر ما در آن فرسوده و كهنه است، و مجلسى كه در آن كسى ما را شكست مى دهد (از پيروى ما باز مى دارد خ ل) و تو مى دانى، سپس امام صادق (علیه السّلام) سه آيه از كتاب خدا را خواند كه گويا در مشت او بودند:

ص: 385

قَالَ(1): ثُمَّ تَلاَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ثَلاَثَ آیَاتٍ مِنْ(2) کِتَابِ اللّهِ کَأَنَّمَا کُنَّ فِی فِیهِ _ أَوْ قَالَ: فِی(3) کَفِّهِ _ : ««وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ»(4) ؛ «وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ»(5)؛ «وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللّهِ الْکَذِبَ»(6)».(7)

13. وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ (8) ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سَعِیدٍ الْجُمَحِیُّ، قَالَ : حَدَّثَنِی هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِذَا ابْتُلِیتَ بِأَهْلِ النَّصْبِ(9) وَ مُجَالَسَتِهِمْ، فَکُنْ کَأَنَّکَ عَلَی الرَّضْفِ(10) حَتّی تَقُومَ(11)؛ فَإِنَّ اللّهَ یَمْقُتُهُمْ وَ یَلْعَنُهُمْ، فَإِذَا رَأَیْتَهُمْ یَخُوضُونَ فِی ذِکْرِ إِمَامٍ مِنَ الاْءَئِمَّةِ علیهم السلام فَقُمْ؛ فَإِنَّ سَخَطَ اللّهِ یَنْزِلُ هُنَاکَ عَلَیْهِمْ».(12)

14. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ قَعَدَ عِنْدَ سَبَّابٍ(13) لاِءَوْلِیَاءِ اللّهِ، فَقَدْ عَصَی اللّهَ تَعَالی».(14)

15. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِیهِ(15): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ قَعَدَ(16) فِی مَجْلِسٍ یُسَبُّ فِیهِ إِمَامٌ مِنَ الاْءَئِمَّةِ علیهم السلام

ص: 386


1- فی «ب » والوسائل : - «قال » .
2- فی «ج » : «فی » .
3- فی «د ، ص ، بر ، بس ، بف » ومرآة العقول والبحار : - «فی » .
4- الأنعام (6) : 108 .
5- الأنعام (6) : 68 .
6- النحل (16) : 116 . وترتیب الآیات علی خلاف ترتیب المطالب ؛ فالآیة الثالثة للکذب فی الفتیا ؛ والاُولی للثانی ، إذ قد ورد فی الأخبار أنّ المراد بسبّ اللّه سبّ أولیاء اللّه ؛ والآیة الثانیة للمطلب الثالث ، إذ قد ورد فی الأخبار أنّ المراد بالآیات الأئمّة . راجع : الوافی و مرآة العقول .
7- الوافی، ج 5 ، ص 1047 ، ح 3565 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 262 ، ح 21519 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 215 ، ح 49 .
8- المراد من محمّد بن مسلم هذا ، هو المذکور فی السند السابق ، فحکم التحریف جارٍ فیه أیضا.
9- «النَّصب » : المعاداة . یقال : نصبت لفلانٍ نَصْبا : إذا عادیتَه . و منه الناصب ، وهو الذی یتظاهر بعداوة أهل البیت علیهم السلام أو لموالیهم لأجل متابعتهم لهم . مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 1788 (نصب) .
10- فی «بس » : «الرصف » وهو الحجارة الموصوف بعضها ببعض فی مسیل الماء . و«الرضف » : الحجارة المُحْماة علی النار . واحدتها: رَضَفَة . النهایة ، ج 2 ، ص 231 (رضف).
11- فی «بر » : «یقوم » .
12- الوافی، ج 2 ، ص 232 ، ح 695 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 263 ، ح 21521 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 219 ، ح 50 .
13- فی «ب ، ز ، بف » والوافی : «سابّ » .
14- تحف العقول ، ص 313 ، ضمن وصیّته لأبی جعفر محمّد بن نعمان ، مع اختلاف یسیر الوافی، ج 2 ، ص 232 ، ح 696 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 260 ، ح 21510 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 219 ، ح 51 .
15- فی البحار : - «عن أبیه » . والظاهر ثبوته ؛ فإنّه لم یدرک عبید بن زرارة أبا جعفر علیه السلام کأحد الرواة عنه علیه السلام . راجع : رسالة أبی غالب الزراری ، ص 114 ؛ رجال النجاشی ، ص233 ، الرقم 618 .
16- فی «بر» : «جلس » .

1- (108 سوره انعام): «دشنام ندهيد آن كسانى كه مى خوانند معبودى را جز خدا تا آنها هم ندانسته به خدا دشنام گويند» 2- (68 سوره انعام): «و هر گاه ديدى آن كسانى را كه در آيات ما در افتاده اند از آنها رو به گردان تا در حديث ديگرى در افتند» 3- (176 سوره نحل): «زبان خود را به دروغ ميالائيد كه اين حلال است و اين حرام تا به دروغ بر خدا افتراء بزنيد».

13- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر گاه گرفتار شدى به ناصبى ها و همنشينى آنها چون كسى باش كه روى سنگ سرخ شده در آتش باشد تا برخيزى، زيرا خدا آنها را دشمن دارد و لعنت مى كند و چون ديدى در باره يكى از امامان بد گويند، بى درنگ برخيز كه خشم خدا در اين جا بر آنها فرود آيد.

14- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه نزد دشنام گوئى به اولياء خدا نشيند، خداى تعالى را نافرمانى كرده است.

15- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه در مجلسى نشيند كه به امامى از ائمه در آن دشنام گويند و مى تواند برخيزد و نكند، خدا در دنيا او را خوار كند و در

ص: 387

یَقْدِرُ عَلَی الاِنْتِصَافِ(1) فَلَمْ یَفْعَلْ، أَلْبَسَهُ اللّهُ الذُّلَّ فِی الدُّنْیَا، وَ عَذَّبَهُ فِی الاْآخِرَةِ، وَ سَلَبَهُ صَالِحَ مَا مَنَّ بِهِ عَلَیْهِ(2) مِنْ مَعْرِفَتِنَا».(3)

16. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ(4)، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی: عَلِیُّ بْنُ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنِ الْیَمَانِ(5) بْنِ عُبَیْدِ اللّهِ، قَالَ: رَأَیْتُ یَحْیَی ابْنَ أُمِّ الطَّوِیلِ(6) وَقَفَ(7) بِالْکُنَاسَةِ(8)، ثُمَّ نَادی بِأَعْلی صَوْتِهِ: مَعْشَرَ(9) أَوْلِیَاءِ اللّهِ، إِنَّا بُرَآءُ(10) مِمَّا تَسْمَعُونَ(11)، مَنْ سَبَّ عَلِیّاً علیه السلام فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللّهِ(12) ، وَ نَحْنُ بُرَآءُ مِنْ آلِ مَرْوَانَ وَ مَا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ، ثُمَّ یَخْفِضُ صَوْتَهُ، فَیَقُولُ(13): مَنْ سَبَّ أَوْلِیَاءَ اللّهِ فَلاَ تُقَاعِدُوهُ(14)؛ وَ مَنْ شَکَّ فِیمَا نَحْنُ عَلَیْهِ(15) فَلاَ تُفَاتِحُوهُ(16)؛ وَ مَنِ احْتَاجَ إِلی مَسْأَلَتِکُمْ مِنْ إِخْوَانِکُمْ فَقَدْ خُنْتُمُوهُ(17)، ثُمَّ یَقْرَأُ: «إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها

وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً»(18)».(19)

بَابُ أَصْنَافِ النَّاسِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ،

ص: 388


1- هکذا فی النسخ المتوفّرة لدینا و شرح المازندرانی و مرآة العقول والکافی ، 15131 والوسائل والبحار . وفی «بج» والمطبوع : «الانتصاب» . وفی الوافی : «لانتصار» . وقال العلاّمة المازندرانی : «من الانتصاف أن یقتله إذا لم یخف علی نفسه ، أو عرضه، أو ماله ، أو علی مؤمن آخر ، و قد سئل الصادق علیه السلام عمّن سمع یشتم علیّا علیه السلام ویبرأ منه ، فقال : هو حلال الدم» . وقال العلاّمة المجلسی : «الانتصاف : الانتقام ، وفی القاموس : انتصف منه : استوفی حقّه منه کاملاً حتّی صار کلّ علی النصف سواء ، وتناصفوا : أنصف بعضهم بعضا . انتهی . والانتصاف : أن یقتله إذا لم یخف علی نفسه ، أو عرضه ، أو ماله ، أو علی مؤمن آخر» . راجع أیضا : القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1140 (نصف) .
2- فی شرح المازندرانی : - «علیه » .
3- الکافی، کتاب الروضة ، ح 15131 ، بسنده عن القاسم بن عروة الوافی، ج 2 ، ص 232 ، ح 694 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 262 ، ح 21518 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 219 ، ح 52 .
4- فی النسخ والمطبوع : «محمّد بن مسلم » . لکن نقل العلاّمة الخبیر السیّد موسی الشبیری دام ظلّه من نسخة الحرّ العاملی صاحب الوسائل «محمّد بن سلم » ، والظاهر أنّ «سلم» هو «سالم » قد حذفت الألف منه ، و هو الموجب لتصحیفه ب «مسلم » کما أشرنا إلیه فی الکافی ، ذیل ح 2410 .
5- فی «ب ، بر ، بس » : «الیمانی » .
6- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 97 : «یحیی بن اُمّ الطویل من أصحاب الحسین علیه السلام ، وقال الفضل بن شاذان : لم یکن فی زمن علیّ بن الحسین علیه السلام فی أوّل أمره إلاّ خمسة أنفس ، وذکر من جملتهم یحیی بن اُمّ الطویل ، وروی عن الصادق علیه السلام أنّه قال : ارتدّ الناس بعد الحسین علیه السلام إلاّ ثلاثة : خالد الکابلی ، و یحیی بن اُمّ الطویل ، وجبیر بن مطعم ، ثمّ إنّ الناس لحقوا وکثروا ، وفی روایة اُخری مثله و زاد فیها : وجابر بن عبداللّه الأنصاری . وروی عن أبی جعفر علیه السلام أنّ الحجّاج طلبه و قال : تلعن أبا تراب [فأبی] وأمر بقطع یدیه ورجلیه وقتله . وأقول : کان هؤلاء الأجلاّء من خواصّ أصحاب الأئمّة علیهم السلام ، کانوا مأذونین من قبل الأئمّة علیهم السلام بترک التقیّة ؛ لمصلحة خاصّة خفیّة ، أو أنّهم کانوا یعلمون أنّه لاینفعهم التقیّة وأنّهم یقتلون علی کلّ حال بإخبار المعصوم أو غیره ، والتقیّة إنّما تجب إذا نفعت ، مع أنّه یظهر من بعض الأخبار أنّ التقیّة إنّما تجب إبقاءً للدین و أهله ، فإذا بلغت الضلالة حدّا توجب اضمحلال الدین بالکلّیّة فلا تقیّة حینئذٍ وإن أوجب القتل ، کما أنّ الحسین علیه السلام لمّا رأی انطماس آثار الحقّ رأسا ترک التقیّة والمسالمة» .
7- فی «بر ، بف » والوافی : «واقفا» .
8- «الکناسة » : موضع بالکوفة ، صُلب فیه زید بن علیّ بن الحسین . مجمع البحرین ، ج 4 ، ص 101 (کنس).
9- فی «ص » : «معاشر» .
10- راجع ما تقدّم ذیل ح 2803 .
11- فی الوافی : «یسمعون » .
12- فی «بف » والوافی : «من سبّ علیّ علیه السلام فعلی من سبّه لعنة اللّه » بدل «من سبّ علیّا _ إلی _ لعنة اللّه » .
13- فی «بر » والوافی : «ویقول » .
14- فی «بف » والوافی والبحار : «فلاتقاعدوهم » .
15- فی «بر » والوافی : «فیه » .
16- فی «بف » والوافی : «فلا تفاتحوهم » . والمفاتحة : المحاکمة ، قال ابن الأثیر : «ومنه الحدیث : لاتفاتحوا أهل القدر ، أی لاتحاکموهم . وقیل : لاتبدأوهم بالمجادلة والمناظرة» . وقال العلاّمة الفیض : «فلا تفاتحوهم ، أی لا تفتحوا باب الکلام معهم» . راجع : النهایة ، ج 3 ، ص 407 (فتح) ؛ الوافی ، ج 2 ، ص 234 .
17- فی مرآة العقول : «الغرض الحثّ علی الإعطاء قبل سؤالهم حتّی لایحتاجوا إلی المسألة ، فإنّ العطیّة بعد ï السؤال جزاؤه» .
18- الکهف (18) : 29 . و«السرادق» کلُّ ما أحاط بشیء من حائط أو مضرب أو خباء . و«کالمهل» أی کالجسد المذاب . و«مرتفقا» أی متّکأً ، وأصل الارتفاق نصب المرفق تحت الخدّ ، وهو لمقابلة قوله : «وحسنت مرتفقا» وإلاّ فلا ارتفاق لأهل النار . راجع : مرآة العقول ، ج 11 ، ص 99 .
19- الوافی، ج 2 ، ص 233 ، ح 698 ؛ البحار ، ج 74 ، ص 220 ، ح 53 .

آخرت عذاب كند، و معرفت خوبِ ما را كه بدان بر او منّت نهاده است از او بگيرد.

16- از يمان بن عبد اللَّه، گويد: يحيى پسر ام طويل را ديدم در كناسه (ميدان بزرگ كوفه) ايستاده است و سپس با بلندترين آوازش جار كشيد: اى گروه اولياء اللَّه! راستى كه ما بيزاريم از آنچه شما مى شنويد، هر كه على (علیه السّلام) را سبّ كند، لعنت خدا بر او باد، ما بيزاريم از آل مروان و آنچه جز از خدا مى پرستند، سپس آهسته تر مى گفت: هر كه به اولياء خدا بد مى گويد با او همنشينى نكنيد، و هر كه شكّ كند در آنچه ما بدان عقيده داريم با او هم آهنگى نكنيد، و هر كه از برادران دينى شما نيازمند گردد كه از شما خواهش و گدائى كند، به او خيانت كرده ايد، سپس اين آيه را مى خواند (29 سوره كهف): «ما آماده كرديم براى ستمكاران آتشى كه سراپرده هايش آنان را فرا گرفته و اگر فريادرسى خواهند به آنها فريادرسى شود با آبى سوزان چون سرب گداخته كه چهره ها را كباب كند، چه بد نوشابه اى است و چه بد تكيه گاهى است و متّكائى».

باب اصناف مردم

1- از حمزة بن طيّار، گويد: امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود:

ص: 389

عَنْ سُلَیْمٍ مَوْلی طِرْبَالٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی هِشَامٌ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّیَّارِ، قَالَ:

قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «النَّاسُ عَلی(1) سِتَّةِ أَصْنَافٍ». قَالَ: قُلْتُ: أَ تَأْذَنُ(2) لِی أَنْ أَکْتُبَهَا؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ : مَا أَکْتُبُ؟

قَالَ: «اکْتُبْ أَهْلَ(3) الْوَعِیدِ مِنْ(4) أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَهْلِ(5) النَّارِ، وَ اکْتُبْ: «وَ آخَرُونَ(6) اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»(7)» . قَالَ: قُلْتُ: مَنْ هوءُلاَءِ؟ قَالَ: «وَحْشِیٌّ مِنْهُمْ(8)».

قَالَ: «وَ اکْتُبْ(9): «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاِءَمْرِ اللّهِ إِمّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ»(10)».

قَالَ: «وَ اکْتُبْ: «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدَانِ(11) لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً(12) وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً»(13) : لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً(14) إِلَی الْکُفْرِ، وَ لاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً إِلَی الاْءِیمَانِ «فَأُولئِکَ عَسَی اللّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ»(15)».

قَالَ: «وَ اکْتُبْ: «أَصْحَابُ الاْءَعْرَافِ»(16)». قَالَ: قُلْتُ: وَ مَا أَصْحَابُ الاْءَعْرَافِ؟ قَالَ: «قَوْمٌ اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُمْ وَ سَیِّئَاتُهُمْ، فَإِنْ أَدْخَلَهُمُ النَّارَ فَبِذُنُوبِهِمْ ، وَ إِنْ أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ فَبِرَحْمَتِهِ». (17)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّیَّارِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «النَّاسُ عَلی سِتِّ(18) فِرَقٍ _ یَؤُولُونَ(19) کُلُّهُمْ(20) إِلی ثَلاَثِ فِرَقٍ _ : الاْءِیمَانِ، وَ الْکُفْرِ، وَ الضَّلاَلِ وَ هُمْ أَهْلُ الْوَعْدَیْنِ(21) الَّذِینَ وَعَدَهُمُ اللّهُ

ص: 390


1- فی مرآة العقول : - «علی » .
2- فی «د ، بس ، بف » والوافی : «تأذن » بدون الهمزة.
3- یجوز فیه الرفع والنصب .
4- فی «بر » والوافی : «الوعدین» بدل «الوعید من » . وهو أظهر ، أی الذین یتحقّق فیهم وعد الثواب ووعید العقاب . وفی حاشیة «د ، بف » : «الوعد من » .
5- فی مرآة العقول : - «أهل » .
6- فی حاشیة «بف » : + «کأنّهم الفسّاق من أهل التوبة » .
7- التوبة (9 ) : 102 .
8- وحشیّ بن حرب الجشیّ من سودان مکّة ، وهو قاتل سیّد الشهداء حمزة بن عبدالمطّلب علیهماالسلام یوم اُحد ، وأسلم بعد ذلک وصحب النبیّ صلی الله علیه و آله وسمع منه أحادیث ، وشرک فی قتل مسیلمة الکذّاب یوم الیمامة وکان یقول : قتلت خیر الناس و شرّ الناس ، وروی أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال لوحشیّ حین أسلم : «غیّب وجهک عنّی یا وحشیّ لا أراک» ، ونزل الوحشیّ حمص و مات فیها ، راجع : الطبقات الکبری ، ج 7 ، ص 418 ؛ الاستیعاب ، ج 4 ، ص 1564 ، الرقم 2739 .
9- فی «ز » : «اکتب» بدون الواو .
10- التوبة (9) : 106.
11- فی «ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس » : + «الذین » .
12- فی «بف » : + «إلی الکفر » .
13- النساء (4) : 98 .
14- فی «ب » : - «لایستطیعون حیلة » .
15- النساء (4) : 99 .
16- الأعراف (7) : 48 .
17- تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 18 ، ح 46 ، عن الطیّار ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، من قوله : «واکتب: «أَصْحَ_بُ الأَْعْرَافِ» » مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 212 ، ح 1828.
18- فی «د ، بر » : «ستّة » .
19- فی تفسیر العیّاشی : «یؤتون » .
20- فی تفسیر العیّاشی : - «کلّهم » . و «کلّهم » تأکید ، لا فاعل إلاّ علی لغة : أکلونی البراغیث .
21- فی «ج » وشرح المازندرانی : «الوعید » . وفی حاشیة «د » : «الوعد » .

مردم بر شش صنف باشند، گويد: گفتم: به من اجازه مى دهيد كه بنويسم؟ فرمود: آرى، گفتم: چه بنويسم؟ فرمود:

بنويس:

1- اهل و عيد (يعنى مكلفان مسئول) از اهل بهشت و دوزخ- بنويس (102 سوره توبه):

2- «ديگرانى كه به گناهانشان اعتراف دارند، كردار خوب را با كردار بد در آميخته اند» گويد: گفتم: اينان كيانند؟ فرمود: وحشى از اينها است- گويد: فرمود: بنويس (106 سوره توبه):

3- «و ديگرانى كه در عاقبت خود به امر خدايند يا آنها را عذاب كند و يا آنكه از آنها درگذرد و به آنها ببخشد»، گويد: فرمود:

بنويس (98 سوره نساء):

4- «جز مستضعفان از مردان و زنان و كودكان كه نه چاره اى توانند و نه به راهى پى برند، چاره اى ندارند كه به كفر گرايند و راهى هم به ايمان ندارند» (99 سوره نساء):

5- «آنهايند كه بسا باشد خدا ازشان درگذرد» فرمود: بنويس:

6- اصحاب اعراف را، گويد: گفتم: اصحاب اعراف چيستند؟ فرمود: مردمى كه حسنات و سيئات آنها برابر باشد، و اگر آنها را به دوزخ برد، به كيفر گناهان آنها است و اگر آنها را به بهشت برد از رحمت و مهربانى او است.

2- از حمزة بن طيّار كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

مردم شش دسته اند و هر شش به سه دسته بر گردند: ايمان و كفر و گمراهى، و ايشان اهل دو وعدند، آن كسانى كه خدا به آنها وعده بهشت و دوزخ داده است: مؤمنان و كافران و مستضعفان و آنان

ص: 391

الْجَنَّةَ وَ النَّارَ(1): الْمُوءْمِنُونَ، وَ الْکَافِرُونَ، وَ الْمُسْتَضْعَفُونَ ، وَ الْمُرْجَوْنَ لاِءَمْرِ اللّهِ «إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ»(2) ، وَ الْمُعْتَرِفُونَ بِذُنُوبِهِمْ «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»(3) ، وَ أَهْلُ الاْءَعْرَافِ(4)».(5)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ:

دَخَلْتُ أَنَا وَ حُمْرَانُ _ أَوْ أَنَا وَ بُکَیْرٌ _ عَلی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ(6) لَهُ: إِنَّا(7) نَمُدُّ الْمِطْمَارَ، قَالَ: «وَ مَا الْمِطْمَارُ؟» قُلْتُ: التُّرُّ(8)، فَمَنْ وَافَقَنَا مِنْ عَلَوِیٍّ أَوْ(9) غَیْرِهِ(10)، تَوَلَّیْنَاهُ؛ وَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ عَلَوِیٍّ أَوْ غَیْرِهِ(11)، بَرِئْنَا مِنْهُ.

فَقَالَ لِی : «یَا زُرَارَةُ، قَوْلُ اللّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِکَ، فَأَیْنَ الَّذِینَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ(12) لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً»(13)؟ أَیْنَ الْمُرْجَوْنَ لاِءَمْرِ اللّهِ(14)؟ أَیْنَ الَّذِینَ «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»(15)؟ أَیْنَ «أَصْحَابُ الاْءَعْرَافِ» (16)؟ أَیْنَ «الْمُوءَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»؟».(17)

وَ زَادَ حَمَّادٌ فِی الْحَدِیثِ، قَالَ(18): فَارْتَفَعَ صَوْتُ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام وَ صَوْتِی حَتّی(19) کَانَ(20) یَسْمَعُهُ مَنْ عَلی بَابِ الدَّارِ(21).

وَ زَادَ(22) فِیهِ جَمِیلٌ، عَنْ زُرَارَةَ: فَلَمَّا کَثُرَ الْکَلاَمُ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ، قَالَ لِی: «یَا زُرَارَةُ، حَقّاً عَلَی اللّهِ أَنْ یُدْخِلَ(23) الضُّلاَّلَ الْجَنَّةَ».(24)

ص: 392


1- فی تفسیر العیّاشی ، ح 131 : + «وهم » .
2- التوبة (9) : 106.
3- التوبة (9 ) : 102 .
4- فی الوافی : «یعنی أنّ الناس ینقسمون أوّلاً إلی ثلاث فرق بحسب الإیمان والکفر والضلال ، ثمّ أهل الضلال ینقسمون إلی أربع فیصیر المجموع ستّ فرق : الاُولی : أهل الوعد بالجنّة ، وهم المؤمنون ، واُرید بهم من آمن باللّه وبالرسول وبجمیع ما جاء به الرسول بلسانه وقلبه وأطاع اللّه بجوارحه . والثانیة : أهل الوعید بالنار ، وهم الکافرون ، واُرید بهم من کفر باللّه أو برسوله ، أو بشیء ممّا جاء به الرسول ، إمّا بقلبه ، أو بلسانه ، أو خالف اللّه فی شیء من کبائر الفرائض استخفافا . والثالثة : المستضعفون ، وهم الذین لایهتدون إلی الإیمان سبیلاً ؛ لعدم استطاعتهم ، کالصبیان والمجانین والبله ومن لم تصل الدعوة إلیه . والرابعة : المرجون لأمراللّه ، وهم المؤخّر حکمهم إلی یوم القیامة ، من الإرجاء بمعنی التأخیر ؛ یعنی لم یأت لهم وعد ولا وعید فی الدنیا ، وإنّما اُخّر أمرهم إلی مشیّة اللّه فیهم ، إمّا یعذّبهم وإمّا یتوب علیهم ، و هم الذین تابوا من الکفر ودخلوا فی الإسلام إلاّ أنّ الإسلام لم یتقرّر فی قلوبهم ، ولم یطمئنّوا إلیه بعد ، ومنهم المؤلّفة قلوبهم ومن یعبداللّه علی حرف قبل أن یستقرّا علی الإیمان ، أو الکفر. وهذا التفسیر للمرجئین بحسب هذا التقسیم الذی فی الحدیث ، وإلاّ فأهل الضلال کلّهم مرجون لأمراللّه ، کما تأتی الإشارة إلیه فی حدیث آخر . والخامسة : فسّاق المؤمنین الذین خلطوا عملاً صالحا وآخر سیّئا ، ثمّ اعترفوا بذنوبهم ، فعسی اللّه أن یتوب علیهم . والسادسة : أصحاب الأعراف ، وهم قوم استوت حسناتهم وسیّئاتهم ، لایرجّح أحدهما علی الآخر ؛ لیدخلوا به الجنّة أو النار ، فیکونون فی الأعراف حتّی یرجّع أحد الأمرین بمشیّة اللّه سبحانه . وهذا التفسیر والتفصیل یظهر من الأخبار الآتیة إن شاء اللّه» .
5- تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 110 ، ح 131 ، عن ابن طیّار ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الخصال ، ص 333 ، باب الستّة ، ح 34 ، بسند آخر ، وتمام الروایة : «الناس علی ستّ فرق : مستضعف ، ومؤلّف ، ومرجی، ومعترف بذنبه ، وناصب ، ومؤمن » . راجع : تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 106 ، ح 107 الوافی ، ج 4 ، ص 211 ، ح 1827 .
6- فی «بر ، بف » والوافی : «فقلنا» . وفی حاشیة «د » : «قلنا» .
7- فی «ب ، د ، بس » : «إنّما» .
8- «المطمار» و«الترّ» : خیط البنّاء . یعنی إنّا نضع میزانا لتولّینا الناس و براءتنا منهم ، وهو ما نحن علیه من التشیّع ، فمن استقام معنا علیه فهو ممن تولّیناه ، ومن نال عنه و عدل فنحن برآء ، کائنا ما کان . راجع : القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 604 (طهر) ؛ مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 233 (ترر) ؛ الوافی ، ج 4 ، ص 208 .
9- فی «ب ، ج ، د ، ز» : «و » .
10- فی شرح المازندرانی : «غیرهم » .
11- فی «ز » : «و غیره » .
12- فی «بس » : + «الذین» .
13- النساء (4) : 98 .
14- إشارة إلی الآیة 106 من سورة التوبة (9) .
15- التوبة (9) : 102 .
16- الأعراف (7) : 48 .
17- التوبة (9) : 60 .
18- الظاهر أنّ عبارة «وزاد حمّاد فی الحدیث» من کلام ابن أبی عمیر ؛ فقد روی هو عن حمّاد [بن عثمان] عن زرارة فی بعض الأسناد . فعلیه ، الضمیر المستتر فی «قال» راجع إلی زرارة کما هو واضح . فتحصّل أنّ سند ذیل الخبر معلّق علی سند الصدر . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 6 ، ص 385_386 ؛ و ص 411 .
19- فی «بف » : - «حتّی» .
20- فی «بر ، بف» وشرح المازندرانی : «کاد» .
21- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 107 : «هذا ممّا یقدح به فی زرارة ویدلّ علی سوء أدبه ، ولمّا کانت جلالته وعظمته ورفعة شأنه وعلوّ مکانه ممّا أجمعت علیه الطائفة وقد دلّت علیه الأخبار المستفیضة ، فلا یعبأ بما یوهم خلاف ذلک . ویمکن أن یکون هذه الاُمور هی فی بدء أمرها قبل کمال معرفته ، أو کان هذا من طبعه وسجیّته ولم یمکنه ضبط نفسه ، ولم یکن ذلک لشکّه وقلّة اعتنائه ، أو کان قصده معرفة کیفیّة المناظرة فی هذا المطلب مع المخالفین ، أو کان لشدّة تصلّبه فی الدین وحبّه لأئمّة المؤمنین حیث کان لایجوّز دخول مخالفیهم فی الجنّة» .
22- فی «د ، بر ، بف » والوافی : «فزاد » . ثمّ إنّ هذه العبارة أیضا من کلام ابن أبی عمیر ، فحکم التعلیق جار فیه أیضا .
23- هکذا فی «د ، ص ، بر ، بس » والوافی ومرآة العقول : وفی سائر النسخ والمطبوع : «أن لایدخل» . وقال فی المرآة : «فی بعض النسخ : أن لایدخل ، فهو استفهام إنکاری» . والمراد ب «الضلاّل » : المستضعفون ، کما نصّ علیه فی شرح المازندرانی ومرآة العقول .
24- تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 93 ، ح 74 ، عن زرارة ، مع اختلاف یسیر ، وفیه : «دخلت أنا وحمران علی أبی جعفر علیه السلام ، فقلنا إنّا بهذا المطهر ، فقال : وما المطهر ، قلنا : الدین ، فمن وافقنا ...» . وفیه ، ص 106 ، ح 110 ، عن زرارة عن أبی جعفر علیه السلام ، من قوله : «فمن وافقنا من علوی أو غیره» مع اختلاف . وراجع : معانی الأخبار ، ص 213 ، ح 1 و 2 الوافی ، ج 4 ، ص 208 ، ح 1824 .

كه كارشان با خدا است يا عذابشان مى كند و يا توبه آنها را مى پذيرد و آنان كه اعتراف كنند به گناهان خود، در هم آميخته اند كردار خوب را با كردار ديگرى بد، و ديگر اعراف هستند.

3- از زراره كه گويد: من با حمران- يا من با بكير- نزد امام باقر (علیه السّلام) رفتيم، گويد: من گفتم به آن حضرت كه: ما اندازه خود را دراز كنيم و بسنجيم، فرمود: اندازه چيست؟ گفتيم: ريسمان كار است، و هر كه با ما موافق باشد در عقيده چه از علويان باشد و چه از ديگران، با او دوستى كنيم و در آميزيم و هر كه مخالف ما باشد علوى باشد يا ديگرى، از او بيزارى جوئيم، در پاسخ فرمود: اى زراره! گفته خدا درست تر است از گفته تو پس كجايند آنها كه خدا عز و جل فرمايد (98 سوره نساء): «جز مستضعفين از مردان و زنان و كودكان كه نه چاره توانند و نه به رأيى پى برند».

حماد در حديث افزوده است، گويد: آواز امام باقر (علیه السّلام) بلند شد و آواز من هم تا آنجا كه هر كه بر در خانه بود آن را شنيد.

جميل از قول زراره در آن افزوده كه: چون سخن ميان من و او بسيار شد، به من گفت: اى زراره! بر خدا بايست است كه به بهشت نبرد گمراهان را.

ص: 393

بَابُ الْکُفْرِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ الرَّقِّیِّ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : سُنَنُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَفَرَائِضِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَرَضَ فَرَائِضَ مُوجَبَاتٍ عَلَی الْعِبَادِ، فَمَنْ تَرَکَ فَرِیضَةً مِنَ الْمُوجَبَاتِ فَلَمْ یَعْمَلْ بِهَا وَ جَحَدَهَا(1)، کَانَ کَافِراً، وَ أَمَرَ اللّهُ(2) بِأُمُورٍ کُلُّهَا حَسَنَةٌ، فَلَیْسَ مَنْ تَرَکَ بَعْضَ مَا أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ عِبَادَهُ مِنَ الطَّاعَةِ(3) بِکَافِرٍ، وَ لکِنَّهُ تَارِکٌ لِلْفَضْلِ، مَنْقُوصٌ مِنَ(4) الْخَیْرِ».(5)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ حَرِیزٍ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «وَ اللّهِ، إِنَّ الْکُفْرَ لاَءَقْدَمُ مِنَ الشِّرْکِ وَ أَخْبَثُ وَ أَعْظَمُ». قَالَ: ثُمَّ ذَکَرَ کُفْرَ إِبْلِیسَ حِینَ قَالَ اللّهُ لَهُ: اسْجُدْ لآِدَمَ، فَأَبی أَنْ یَسْجُدَ، «فَالْکُفْرُ(6) أَعْظَمُ مِنَ الشِّرْکِ، فَمَنِ اخْتَارَ عَلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ أَبَی الطَّاعَةَ، وَ أَقَامَ عَلَی الْکَبَائِرِ، فَهُوَ کَافِرٌ؛ وَ مَنْ نَصَبَ دِیناً غَیْرَ دِینِ الْمُوءْمِنِینَ، فَهُوَ مُشْرِکٌ».(7)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ

ص: 394


1- «الجحود » : الإنکار مع العلم . یقال : جحده حقّه وبحقّه جَحْدا وجُحودا . الصحاح ، ج 2 ، ص 451 (جحد).
2- هکذا فی «ج ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » وشرح المازندرانی والوافی ومرآة العقول . وفی سائر النسخ والمطبوع : «وأمر رسول اللّه» .
3- فی «ز » : + «من اللّه » .
4- فی شرح المازندرانی : - «من » .
5- الوافی ، ج 4 ، ص 187 ، ح 1792 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 30 ، ح 41 .
6- فی حاشیة «بر » : «والکفر» .
7- المحاسن ، ص 209 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 75 ، عن عدّة من أصحابنا ، عن علیّ بن أسباط ، عن یعقوب بن زرارة ، عن أبی جعفر علیه السلام ، و تمام الروایة فیه : «من اجتری علی اللّه فی المعصیة وارتکاب الکبائر فهو کافر ، و من نصب دینا غیر دین اللّه فهو مشرک » الوافی ، ج 4 ، ص 197 ، ح 1810 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 30 ، ح 42 ، من قوله : «فالکفر أعظم من الشرک» .

باب كفر

1- از داود بن كثير رقى، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

سنّتهاى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چون فرائض و مقررات خدا عز و جل است؟

در پاسخ فرمود: راستى خدا عز و جل فرائضى مقرر كرده كه بر بنده ها لازم شده اند، پس هر كه يك فريضه از فرائض لازم شده را ترك كند و به آن عمل نكند و آن را انكار كند، كافر باشد، (رسول خدا) به امورى فرمان داده كه همه آنها خوبند و كسى كه برخى از آنچه خدا عز و جل به بنده هاى خود امر كرده است از طاعتش ترك كند، كافر نباشد ولى ترك فضيلت كرده است و از خير كاسته است.

2- از زراره، از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

به خدا كه كفر قديم تر از شرك است و پليدتر و بزرگتر، گويد:

سپس يادآور كفر ابليس شد هنگامى كه خدا به او فرمود:

براى آدم سجده كن و خوددارى كرد از سجده كردن، پس كفر بزرگتر از شرك است، پس هر كه ديگرى را بر خدا عز و جل برگزيند و از طاعت و فرمانبرى سرباز زند و بر ارتكاب گناهان كبيره ايستادگى كند، او كافر است و هر كه دينى جز دين و كيش مؤمنان بر پا دارد پس او مشرك است.

3- از زراره، از امام باقر (علیه السّلام)، گويد: سالم بن ابى حفصه و

ص: 395

عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: ذُکِرَ(1) عِنْدَهُ سَالِمُ بْنُ أَبِی حَفْصَةَ وَ أَصْحَابُهُ، فَقَالَ: إِنَّهُمْ یُنْکِرُونَ(2) أَنْ یَکُونَ(3) مَنْ حَارَبَ عَلِیّاً علیه السلام (4) مُشْرِکِینَ؟

فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «فَإِنَّهُمْ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ کُفَّارٌ» ثُمَّ قَالَ لِی(5): «إِنَّ الْکُفْرَ أَقْدَمُ مِنَ الشِّرْکِ» ثُمَّ ذَکَرَ کُفْرَ إِبْلِیسَ حِینَ قَالَ لَهُ: اسْجُدْ(6)، فَأَبی أَنْ یَسْجُدَ .

وَ قَالَ: «الْکُفْرُ أَقْدَمُ مِنَ الشِّرْکِ، فَمَنِ اجْتَری(7) عَلَی اللّهِ، ···

فَأَبَی(8) الطَّاعَةَ، وَ أَقَامَ عَلَی الْکَبَائِرِ، فَهُوَ کَافِرٌ» یَعْنِی: مُسْتَخِفٌّ کَافِرٌ(9).(10)

4 . عَنْهُ(11)، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ(12) عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً»(13) قَالَ: «إِمَّا(14) آخِذٌ، فَهُوَ شَاکِرٌ؛ وَ إِمَّا تَارِکٌ، فَهُوَ کَافِرٌ».(15)

5 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ(16)، قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(17): «وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالاْءِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»(18) ، قَالَ: «تَرْکُ الْعَمَلِ الَّذِی أَقَرَّ بِهِ، مِنْ ذلِکَ أَنْ یَتْرُکَ الصَّلاَةَ مِنْ غَیْرِ سُقْمٍ وَ لاَ شُغُلٍ».(19)

6 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ(20)، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام عَنِ الْکُفْرِ وَ الشِّرْکِ: أَیُّهُمَا أَقْدَمُ؟ قَالَ: فَقَالَ لِی: «مَا عَهْدِی بِکَ تُخَاصِمُ

ص: 396


1- فی مرآة العقول، ج 11 ، ص 111 : «قال : ذکر ، علی بناء المعلوم ، والمرفوع فی «قال » و«ذکر » راجعان إلی زرارة . وکذا المرفوع فی «فقال » . ویمکن أن یقرأ «ذکر» علی بناء المجهول» . وقال : «سالم بن أبی حفصة روی عن السجّاد والباقر والصادق علیهم السلام وکان زیدیّا بتریّا من رؤسائهم ، ولعنه الصادق علیه السلام وکذّبه وکفّره ، وروی فی ذمّه روایات کثیرة ، واسم أبی حفصة زیاد» .
2- فی «بر » : «منکرون » .
3- فی «بر » : «أنّ» بدل «أن یکون » .
4- فی «ب » : + «وأصحابه » .
5- فی «ب » والوافی : - «لی » .
6- فی «بر » : + «لآدم » .
7- فی الوسائل : «ثمّ قال : فمن اجتری» بدل «حین قال له _ إلی _ الشرک فمن اجتری» .
8- فی «ج » والوافی : «و أبی».
9- فی «بر ، بف » والوافی : «مستخفّا کافرا » . والظاهر أنّ «یعنی مستخفّ کافر » لیس من کلامه علیه السلام وإن احتمل . وعلی التقدیرین ، فهو إمّا تقیید للحکم بالکفر بالاستخفاف ، أو علّة للحکم بالکفر . راجع : شرح المازندرانی، ج 10، ص 47 ؛ مرآة العقول، ج 11 ، ص 112 .
10- الوافی ، ج 4 ، ص 197 ، ح 1812 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 31 ، ح 43 ، من قوله : «إنّ الکفر أقدم من الشرک ».
11- الضمیر راجع إلی یونس المذکور فی السند السابق .
12- فی «د » والمحاسن ، ح 390 : «قول اللّه » .
13- الإنسان (76): 3 .
14- فی المحاسن ، ح 390 : «قال : علم السبیل ، فإمّا » بدل «قال : إمّا » .
15- المحاسن ، ص 276 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 390 ، عن الحسن بن علیّ بن فضّال ، عن عبداللّه بن بکیر ، عن زرارة بن أعین . تفسیر القمّی ، ج 2 ، ص 398 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام . وفی الکافی ، کتاب التوحید ، باب البیان والتعریف ولزوم الحجّة ، ضمن ح 421 ؛ والمحاسن، ص 276 ، کتاب مصابیح الظلم ، ضمن ح 389 ؛ والتوحید ، ص 411 ، ضمن ح 4 ، بسند آخر ، مع اختلاف الوافی ، ج 4 ، ص 188 ، ح 1793 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 31 ، ح 44 .
16- هکذا فی «ب ، ز » والطبعة القدیمة وحاشیة المطبوع . وفی «ج ، د ، بر ، بس ، بف » والمطبوع : «عبید ، عن زرارة » . والظاهر صحّة ما أثبتناه ؛ فقد ورد الخبر مع زیادة فی تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 296 ، ح 41 ، عن عبید بن زرارة ، قال : سألت أبا عبداللّه علیه السلام . ویأتی فی نفس الباب ، ح 12 ، شبه المضمون عن ابن بکیر ، عن عبید بن زرارة ، قال : سألت أبا عبداللّه علیه السلام . هذا ، وقد روی [عبداللّه] بن بکیر ، عن عبید بن زرارة فی کثیرٍ من الأسناد . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 10 ، ص 427_428 ؛ ج 22 ، ص 372_375 .
17- فی «ز » والوافی : «قوله تعالی» . وفی «بر ، بف »: «قوله جلّ وعزّ» .
18- المائدة (5) : 5 .
19- الوافی ، ج 4 ، ص 188 ، ح 1794 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 32 ، ح 46 ؛ البحار ، ج 82 ، ص 219 ، ذیل ح 38 .
20- هکذا فی «ب ، ج ، ز ، بر ، بس ، بف » والطبعة القدیمة . وفی «د ، جر» والمطبوع : «بکیر » . والمذکور فی أصحاب أبی عبداللّه وأبی الحسن علیهماالسلام ، هو موسی بن بکر الواسطی . راجع : رجال النجاشی ، ص 407 ، الرقم 1081 ؛ رجال البرقی ، ص 30 ، ص 40 و ص 48 . فعلیه ما ورد فی تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 34 ، ح 19 ، من نقل الخبر عن بکر بن موسی الواسطی ، سهوٌ .

اصحابش نزد امام يادآورى شدند و فرمود: راستى آنها منكرند كه هر كه با على (علیه السّلام) جنگيده است مشرك باشد، و امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

آنها معتقدند كه محاربين با على (علیه السّلام) كافرند، سپس به من فرمود:

راستى كفر از شرك پيشتر است، سپس يادآور شد كفر ابليس را گاهى كه خدا به او فرمود: سجده كن و سرباز زد از اينكه سجده كند، و فرمود: كفر پيشتر از شرك است پس هر كه بر خدا دليرى كند و از طاعت او سرباز زند و بر ارتكاب گناهان كبيره ايستادگى كند او كافر است يعنى اهانت ورزى است كافر.

4- از حمران بن اعين، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خدا عز و جل (3 سوره دهر): «به راستى كه او را به راه رهبرى كرديم يا شكرگزار و قدردان باشد يا ناسپاس و كفران ورز» در پاسخ فرمود: يا عمل كند پس او شاكر است و يا ترك عمل كند پس او كافر است.

5- زراره گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خدا عز و جل (5 سوره مائده): «و هر كس كفر ورزد از گرويدن محققاً عملش ساقط گردد» در پاسخ فرمود: يعنى ترك كند عملى را كه بدان اعتراف كرده است، از اين بابت است اينكه ترك كند نماز را نه از براى بيمارى و نه از اشتغال به كارى.

6- از موسى بن بكير، گويد: پرسيدم از أبو الحسن (علیه السّلام) از كفر و شرك كه كدام پيشتر است، گويد: به من فرمود: من از تو سابقه نداشتم كه با مردم ستيزه كنى، گفتم: هشام بن سالم به من

ص: 397

النَّاسَ (1) » قُلْتُ: أَمَرَنِی هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ(2) أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ ذلِکَ، فَقَالَ لِی: «الْکُفْرُ أَقْدَمُ وَ هُوَ الْجُحُودُ؛ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ»(3)» .(4)

7. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : یَدْخُلُ النَّارَ مُوءْمِنٌ؟(5) قَالَ: «لاَ، وَ اللّهِ». قُلْتُ: فَمَا یَدْخُلُهَا(6) إِلاَّ کَافِرٌ؟ قَالَ: «لاَ، إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللّهُ».(7) فَلَمَّا رَدَدْتُ عَلَیْهِ مِرَاراً، قَالَ لِی: «أَیْ زُرَارَةُ، إِنِّی أَقُولُ: لاَ، وَ أَقُولُ: إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللّهُ(8)، وَ أَنْتَ تَقُولُ: لاَ، وَ لاَ تَقُولُ: إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللّهُ».

قَالَ(9): فَحَدَّثَنِی هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ وَ حَمَّادٌ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: قُلْتُ(10) فِی نَفْسِی: شَیْخٌ لاَ عِلْمَ لَهُ بِالْخُصُومَةِ(11)، قَالَ: فَقَالَ لِی: «یَا زُرَارَةُ، مَا تَقُولُ فِیمَنْ أَقَرَّ لَکَ بِالْحُکْمِ؟

أَ تَقْتُلُهُ(12)؟ مَا تَقُولُ فِی خَدَمِکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ؟ أَ تَقْتُلُهُمْ(13)؟» قَالَ: فَقُلْتُ: أَنَا _ وَ اللّهِ _ الَّذِی(14) لاَ عِلْمَ لِی بِالْخُصُومَةِ.(15)

8 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام _ وَ سُئِلَ عَنِ الْکُفْرِ وَ الشِّرْکِ: أَیُّهُمَا أَقْدَمُ؟ _ فَقَالَ: «الْکُفْرُ أَقْدَمُ، وَ ذلِکَ أَنَّ إِبْلِیسَ أَوَّلُ مَنْ کَفَرَ، وَ کَانَ کُفْرُهُ(16) غَیْرَ شِرْکٍ؛ لاِءَنَّهُ لَمْ یَدْعُ إِلی عِبَادَةِ غَیْرِ اللّهِ، وَ إِنَّمَا دَعَا إِلی ذلِکَ بَعْدُ، فَأَشْرَکَ».(17)

ص: 398


1- فی مرآة العقول : «أی ما کنت أظنّ أنّک تخاصم الناس ، أو لم تکن قبل هذا ممّن یخاصم المخالفین و تتفکّر فی هذه المسائل التی هی محلّ المخاصمة بین المتکلّمین ؟ وهذا السؤال یشعر بأنّک شرعت فی ذلک . ویحتمل أن یکون «ما » استفهامیّة ، أی ألم أعهد إلیک أن لا تخاصم الناس ، فهل تخاصمهم بعد عهدی إلیک ؟ » .
2- فی تفسیر العیّاشی : «هشام بن الحکم» .
3- البقرة (2) : 34 .
4- تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 34 ، ح 19 ، عن بکر بن موسی الواسطی ، عن أبی الحسن موسی علیه السلام . تحف العقول ، ص 412 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر و زیادة فی آخره الوافی ، ج 4 ، ص 198 ، ح 1813.
5- فی مرآة العقول : «المراد بالمؤمن هنا الإمامیّ المجتنب الکبائر الغیر المصرّ علی الصغائر ، وبالکافر من اختلّ بعض عقائده ، إمّا فی التوحید ، أو فی النبوّة ، أو فی الإمامة ، أو فی المعاد ، أو فی غیرها من اُصول الدین ، مع تعصّبه فی ذلک وإتمام الحجّة علیه لکمال عقله وبلوغ الدعوة إلیه ، فحصلت هنا واسطة هی أصحاب الکبائر من الإمامیّة والمستضعفین من العامّة ومن لم تتمّ علیهم الحجّة من سائر الفرق ، فهم یحتمل دخولهم النار و عدمه ، فهم وسائط بین المؤمن والکافر . أو المراد بالمؤمن الإمامیّ الصحیح العقیدة ، والکافر ما مرّ بناءً علی ما مرّ فی کثیر من الأخبار أنّ الشیعة لاتدخل النار وأنّما عذابهم عند الموت وفی البرزخ وفی القیامة ، فالواسطة من تقدّم ذکره سوی أصحاب الکبائر ، وزرارة کان ینکر الواسطة بإدخال الوسائط فی الکافر ، أو بعضهم فی المؤمن وبعضهم فی الکافر ، وکان لایجوّز دخول المؤمن النار وغیر المؤمن الجنّة ، ولذا لم یتزوّج بعد تشیّعه ؛ لأنّه کان یعتقد أنّ المخالفین کفّار لایجوز التزوّج منهم ، وکأنّه تمسّک بقوله تعالی : «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَ مِنکُم مُّؤْمِنٌ» [التغابن (64) : 2 [وبقوله تعالی : «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ» [الشوری (42) : 7 [والمنع علیهما ظاهر» .
6- فی «ج ، د ، ز ، ص ، بس ، بف » وشرح المازندرانی : «فیدخلها » . ولکن یأباه لفظة «إلاّ » . وفی حاشیة «بر » : «فلم یدخلها» .
7- فی «ج ، د ، ص ، بر ، بف» والوافی : + «قال » .
8- فی «ص » : - «اللّه » .
9- الضمیر المستتر فی «قال » راجع إلی ابن أبی عمیر .
10- فی «ص ، بر » : «فقلت » .
11- فی الوافی : «شیخ» یعنی به الإمام علیه السلام ؛ یعنی لایعلم طریق المجادلة . «فیمن أقرّ لک بالحکم» یعنی قال لک : أنا علی مذهبک ، کلّ ما حکمت علیّ أن أعتقده ، أعتقده وأدین اللّه به . «أتقبله» یعنی تحکم علیه بالإیمان بمجرّد تقلیده إیّاک ، وکذا القول فی الخدم والأهلین ، فعجز زرارة عن الجواب ، فعلم أنّه الذی لاعلم له بالخصومة دون الإمام علیه السلام . وانّما عجز عن الجواب لأنّه کیف یحکم علیهم بالإیمان بمجرّد التقلید المحض من دون بصیرة ؟ وکیف یحکم علیهم بالکفر وهم یقولون : إنّا ندین بدینک ونقرّ لک بکلّ ما تحکم علینا ؟ فثبت المنزلة بین المنزلتین قطعا» . وللمزید راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 49 _ 50 ؛ مرآة العقول ، ج 10 ، ص 115 _ 116 .
12- فی الوافی : «أتقبله » . وکذا فی مرآة العقول نقلاً عن بعض النسخ .
13- فی مرآة العقول والوافی : «أتقبلهم » .
14- فی الوافی: - «الذی » .
15- الوافی ، ج 4 ، ص 208 ، ح 1823.
16- فی الوافی وقرب الإسناد : + «من » .
17- قرب الإسناد ، ص 48 ، ح 156 ، عن هارون بن مسلم ، عن مسعدة بن صدقة الوافی ، ج 4 ، ص 197 ، ح 1811 ؛ البحار ، ج 63 ، ص 198 ، ح 9 .

دستور داده كه: اين را از شما بپرسم، به من فرمود: كفر پيشتر است و آن به معنى انكار است، خدا عز و جل فرموده است (34 سوره بقره) «جز ابليس كه سر پيچيد و كبر ورزيد و از كفّار گرديد».

7- از زراره، گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: مؤمن به دوزخ مى رود؟ فرمود: نه به خدا، گفتم: به دوزخ نرود جز كافر؟ فرمود:

نه، جز كسى كه خدا خواهد و چون چند بار تكرار كردم، به من فرمود: اى زراره! من راستى كه من گويم: نه، و مى گويم: جز هر كه را خدا خواهد و تو مى گوئى: نه، و نمى گوئى: جز كسى كه خدا خواهد. (راوى) گويد: هشام بن حكم و حماد از زراره نقل كرده اند كه: گفته: من با خود گفتم: استادى است كه علم بحث و مناظره ندارد، گويد: پس از اين خاطره به من فرمود: اى زراره! چه گوئى در باره كسى كه براى تو اعتراف كرده كه بر مذهب تو است و هر چه بگوئى بدان عقيده مند و متديّن است، آيا او را مى كشى؟ چه مى گوئى در باره خدمتكاران و خانواده خودتان، آيا آنها را مى كشى؟ گويد: پس من گفتم: به خدا منم كه علم بحث و مناظره ندارم.

8- از مسعدة بن صدقه، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم كه در جواب اين پرسش: كدام يك از كفر و شرك او از نوع شرك نبود، زيرا او به پرسش ديگرى جز خدا دعوت نكرد و همانا پس از آن به اين موضوع دعوت كرد و مشرك شد.

ص: 399

9 . هَارُونُ(1)، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام _ وَ سُئِلَ: مَا بَالُ الزَّانِی لاَ تُسَمِّیهِ کَافِراً وَ تَارِکُ الصَّلاَةِ قَدْ سَمَّیْتَهُ(2) کَافِراً؟ وَ مَا الْحُجَّةُ فِی ذلِکَ؟ _ فَقَالَ : «لاِءَنَّ(3) الزَّانِیَ وَ مَا أَشْبَهَهُ(4) إِنَّمَا یَفْعَلُ ذلِکَ لِمَکَانِ الشَّهْوَةِ؛ لاِءَنَّهَا تَغْلِبُهُ، وَ تَارِکُ الصَّلاَةِ لاَ یَتْرُکُهَا إِلاَّ اسْتِخْفَافاً(5) بِهَا(6) ؛ وَ ذلِکَ لاِءَنَّکَ لاَ تَجِدُ الزَّانِیَ یَأْتِی الْمَرْأَةَ(7) إِلاَّ وَ هُوَ مُسْتَلِذٌّ(8) لاِءِتْیَانِهِ إِیَّاهَا، قَاصِداً إِلَیْهَا، وَ کُلُّ مَنْ تَرَکَ الصَّلاَةَ قَاصِداً إِلَیْهَا(9)، فَلَیْسَ یَکُونُ قَصْدُهُ لِتَرْکِهَا(10) اللَّذَّةَ(11) فَإِذَا(12) نُفِیَتِ(13) اللَّذَّةُ وَقَعَ الاِسْتِخْفَافُ ، وَ إِذَا(14) وَقَعَ الاِسْتِخْفَافُ وَقَعَ الْکُفْرُ».

قَالَ(15): وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، وَ قِیلَ لَهُ: مَا فَرْقٌ(16) بَیْنَ مَنْ نَظَرَ إِلَی امْرَأَةٍ فَزَنی بِهَا(17)، أَوْ خَمْرٍ فَشَرِبَهَا، وَ بَیْنَ مَنْ تَرَکَ الصَّلاَةَ ، حَتّی لاَ یَکُونَ الزَّانِی وَ شَارِبُ الْخَمْرِ مُسْتَخِفّاً، کَمَا یَسْتَخِفُّ(18) تَارِکُ الصَّلاَةِ؟ وَ مَا الْحُجَّةُ فِی ذلِکَ؟ وَ مَا الْعِلَّةُ الَّتِی تَفْرُقُ(19) بَیْنَهُمَا؟

قَالَ: «الْحُجَّةُ أَنَّ کُلَّ مَا أَدْخَلْتَ أَنْتَ نَفْسَکَ فِیهِ لَمْ یَدْعُکَ إِلَیْهِ دَاعٍ، وَ لَمْ یَغْلِبْکَ(20) غَالِبُ شَهْوَةٍ مِثْلَ الزِّنی وَ شُرْبِ الْخَمْرِ(21)، وَ أَنْتَ دَعَوْتَ نَفْسَکَ إِلی تَرْکِ الصَّلاَةِ وَ لَیْسَ ثَمَّ شَهْوَةٌ، فَهُوَ الاِسْتِخْفَافُ بِعَیْنِهِ، وَ هذَا فَرْقُ(22) مَا بَیْنَهُمَا».(23)

10 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ

ص: 400


1- فی «ج» : «علیّ بن إبراهیم ، عن هارون بن مسلم » . هذا ، ووقوع التعلیق فی السند بناءً علی سائر النسخ واضح .
2- فی «ص ، بر » : «نسمّیه » . وفی قرب الإسناد والفقیه والعلل : «تسمّیه » .
3- فی الوافی : «إنّ » .
4- فی «ز » : «ما أشبه » . وفی «بر » والوافی : - «وما أشبهه » . وفی «بف » : «ما تشبهه » .
5- فی «بر» : «یترکها للاستخفاف » بدون «لا» و«إلاّ » .
6- فی «ب » : - «بها» .
7- فی «بر» والوافی : «أنّ الزانی لایأتی المرأة» بدل «لأنّک لاتجد الزانی یأتی المرأة» .
8- فی «ب ، ج » : «یستلذّ » .
9- أی قاصدا إلی ترکها . والمراد هو ترک الصلاة عمدا . وفی الفقیه والعلل : «لترکها » بدل «إلیها » .
10- فی الوافی : «بترکها » .
11- فی «ج ، د ، ص ، بر» : «للّذّة» .
12- فی «ب ، ج ، د ، ص ، بس » : «وإذا» .
13- فی «بر» : «نفینا» . وفی قرب الإسناد والعلل : «انتفت » .
14- فی «بر ، بف » والوافی : «فإذا» .
15- الضمیر المستتر فی «قال » راجع إلی مسعدة بن صدقة .
16- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی ومرآة العقول . وفی المطبوع : «الفرق » . وقال فی مرآة العقول : «قوله علیه السلام : ما فرق ، یمکن أن یقرأ علی صیغة الفعل والاسم . وعلی التقدیرین هو خبر «ما» الاستفهامیّة . وعلی الأوّل «بین » منصوب بالمفعولیّة . وعلی الثانی مجرور بالإضافة » .
17- فی «ب » : - «بها» .
18- فی «بر » والوافی : «کما استخفّ » . وفی «بس » : «کما مستخفّ » .
19- یجوز علی بناء التفعیل أیضا .
20- فی «ج ، د ، ص ، بر ، بف » وشرح المازندرانی والوافی : + «علیه » .
21- فی الوافی : «مثل الزانی وشارب الخمر» .
22- فی مرآة العقول : «فرق ، یحتمل الوجهین السابقین _ أی الفعل والاسم _ وثالثا ، وهو أن یقرأ : فرق ، بالتنوین ، فتکون «ما » للإبهام » .
23- قرب الإسناد ، ص 47 ، ح 154 _ 155 ، عن هارون بن مسلم . الفقیه ، ج 1 ، ص 206 ، ح 616 ، معلّقا عن مسعدة بن صدقة ، إلی قوله : «وإذا وقع الاستخفاف وقع الکفر » ؛ علل الشرائع ، ص 339 ، ح 1 ، بسنده عن هارون بن مسلم الوافی ، ج 4 ، ص 189 ، ح 1796 ؛ الوسائل ، ج 4 ، ص 42 ، ح 4464 .

9- از مسعدة بن صدقه، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) در پاسخ اين پرسش كه: شما را چه شده است كه زنا كار را كافر ننامى و تارك نماز را كافر مى خوانى، دليل فرق ميان اين دو چيست؟

فرمود: براى آنكه زناكار و هر كه به او مانند باشد همانا اين كار را به خاطر شهوت كند، زيرا شهوت بر او چيره گردد و تارك نماز تنها از راه خوار شمردن و بى ارزش دانستن آن است كه نماز نخواند و اين براى آن است كه زناكار از نزديك شدن با زن، كامياب شود و به واسطه طلب لذّت، قصد آن زن كند، و هر كه ترك نماز كند و به قصد ترك نماز برآيد، قصد ترك نماز براى او لذّتى ندارد و چون لذّت و كامجوئى در ميان نباشد، استخفاف و خوار شمردن و بى ارزش دانستن در ميان مى آيد و هر گاه استخفاف به ميان آمد، كفر واقع شود.

گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسش شد، به او عرض شد: چه فرق است ميان كسى كه به زنى نگاه كند و با او زنا كند و يا مى بنوشد و ميان كسى كه نماز را نخواند تا زناكننده و مى خوار استخفاف كن و خوار شمار نباشند چنانچه نماز نخوان استخفاف كن و خوار شمارنده است و حجّت و دليل در اين باره چيست؟ و چه علّتى دارد كه تو ميان آنها فرق گذارى؟ فرمود: حجّت و دليل در اين جا اين است كه هر آنچه تو خود را در آن وارد كنى (و از روح تو خيزد) داعى و غلبه شهوت تو را بر آن وانداشته كه در مورد زنا و مى خوارى وجود دارد و تو خودت باشى كه خويش را به ترك نماز بخوانى و در اين جا شهوت نيست و اين همان استخفاف و بى اعتنائى است و اين است فرق ميان آن دو قسم.

10- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

ص: 401

مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ شَکَّ فِی اللّهِ وَ(1) فِی رَسُولِهِ(2) صلی الله علیه و آله فَهُوَ کَافِرٌ».(3)

11 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ:

قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : مَنْ شَکَّ فِی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ قَالَ: «کَافِرٌ»(4) قُلْتُ: فَمَنْ شَکَّ فِی کُفْرِ الشَّاکِّ، فَهُوَ کَافِرٌ؟ فَأَمْسَکَ عَنِّی، فَرَدَدْتُ عَلَیْهِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، فَاسْتَبَنْتُ فِی وَجْهِهِ الْغَضَبَ.(5)

12. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالاْءِیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»(6) فَقَالَ(7): «مَنْ(8) تَرَکَ الْعَمَلَ(9) الَّذِی أَقَرَّ بِهِ» قُلْتُ: فَمَا مَوْضِعُ(10) تَرْکِ الْعَمَلِ حَتّی(11) یَدَعَهُ أَجْمَعَ؟ قَالَ(12): «مِنْهُ الَّذِی یَدَعُ(13) الصَّلاَةَ مُتَعَمِّداً ، لاَ مِنْ سُکْرٍ وَ لاَ مِنْ عِلَّةٍ».(14)

13. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ وَ حَمَّادٍ(15)، عَنْ أَبِی مَسْرُوقٍ، قَالَ: سَأَلَنِی أَبُو عَبْدِ اللّهِ(16) علیه السلام عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، فَقَالَ لِی(17): «مَا هُمْ؟» قُلْتُ(18): مُرْجِئَةٌ(19)، وَ قَدَرِیَّةٌ(20)، وَ حَرُورِیَّةٌ(21)، فَقَالَ : «لَعَنَ اللّهُ تِلْکَ الْمِلَلَ الْکَافِرَةَ الْمُشْرِکَةَ ، الَّتِی لاَ تَعْبُدُ اللّهَ عَلی شَیْءٍ».(22)

14 . عَنْهُ(23)، عَنِ الْخَطَّابِ بْنِ مَسْلَمَةَ(24) وَ أَبَانٍ، عَنِ الْفُضَیْلِ، قَالَ:

ص: 402


1- فی الوسائل : «أو » .
2- فی حاشیة «ص » : «رسول اللّه » .
3- المحاسن ، ص 89 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 33، عن أحمد بن محمّد ، عن ابن محبوب . وفی الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الشکّ ، ح 2883 ، بسند آخر، مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله وآخره الوافی ، ج 4 ، ص 234 ، ح 1871 ؛ الوسائل ، ج 28 ، ص 355 ، ح 34955 .
4- فی «ج ، بر ، بف » والوافی : + «قال » .
5- الوافی ، ج 4 ، ص 234 ، ح 1872 ؛ الوسائل ، ج 28 ، ص 355 ، ح 34956 .
6- المائدة (5) : 5 .
7- فی «بف » والوافی والمحاسن : «قال » .
8- فی «ب ، ج ، د ، ز ، بس » والوسائل والمحاسن : - «من » .
9- فی المحاسن : «الصلاة » .
10- فی «بف » : «وضع » .
11- فی المحاسن : «حین» .
12- فی الوسائل : - «قلت : فما _ إلی _ أجمع ، قال » .
13- فی «بس » : «یترک » .
14- المحاسن ، ص 79 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 4 ، عن أبیه ، عن الحسن بن علیّ بن فضّال . تفسیر ï العیّاشی ، ج 1 ، ص 297 ، ح 43 ، عن محمّد بن مسلم ، عن أحدهما علیهماالسلام ، مع اختلاف الوافی ، ج 4 ، ص 189 ، ح 1795 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 31 ، ح 45 ؛ البحار ، ج 82 ، ص 219 ، ح 38 .
15- فی الکافی ، ح 2909 : «حمّاد بن عثمان » .
16- فی حاشیة «ج » : «سألت أبا عبداللّه » .
17- فی الکافی ، ح 2909 والوافی: - «فقال لی » .
18- فی «ب » : «فقال » . وفی الکافی ، ح 2909 : «فقلت » .
19- اختلف فی المرجئة ، فقیل : هم فرقة من فِرَق الإسلام یعتقدون أنّه لایضرّ مع الإیمان معصیة ، کما لاینفع مع الکفر طاعة . و عن ابن قتیبة أنّه قال : هم الذین یقولون : الإیمان قول بلا عمل . وقال بعض أهل المعرفة بالملل : إنّ المرجئة هم الفرقة الجبریّة الذین یقولون : إنّ العبدَ لافِعْل له . مجمع البحرین ، ج 1 ، ص 176 (رجأ).
20- «القدریّة » : هم المنسوبون إلی القَدَر ، ویزعمون أنّ کلّ عبد خالقُ فعله ، ولایرون المعاصی والکفر بتقدیر اللّه ومشیئته ، فنسبوا إلی القَدَر ؛ لأنّه بدعتهم وضلالتهم . وفی شرح المواقف : قیل : القدریّة هم المعتزلة . مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 451 (قدر) .
21- «الحروریّة » : طائفة من الخوارج نُسبوا إلی حروراء _ بالمدّ والقصر _ وهو موضع قریب من الکوفة ، کان أوّل مجتمعهم وتحکیمهم فیها ، وهم أحد الخوارج الذین قاتلهم علیّ علیه السلام . النهایة ، ج 1 ، ص 366 (حرر).
22- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب فی صنوف أهل الخلاف ....، ح 2909 الوافی ، ج 4 ، ص 219 ، ح 1840 ؛ الوسائل ، ج 28 ، ص 355 ، ح 34957 .
23- الضمیر راجع إلی ابن أبی عمیر المذکور فی السند السابق ؛ فقد روی هو کتاب خطّاب بن مسلمة . راجع : رجال النجاشی ، ص 154 ، الرقم 407 .
24- فی «ز » : «سلمة » . والمذکور فی رجال البرقی ، ص 45 : خطّاب بن سلمة . والظاهر اتّحادهما ووقوع التحریف فی أحد العنوانین .

هر كه در خدا و رسولش شكّ كند، او كافر است.

11- از منصور بن حازم، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

كسى شكّ دارد در رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، فرمود: كافر است، گفتم:

كسى كه شكّ دارد در كفر شاكّ، او هم كافر است؟ پاسخى به من داد و من تا سه بار پرسش خود را باز گفتم و از چهره او خشم دريافت كردم.

12- از عبيد بن زراره، گويد: پرسيدم از امام صادق (علیه السّلام) از تفسير قول خدا عز و جل (5 سوره مائده): «هر كه كفر ورزد به ايمان محققاً عملش سقوط كند» در پاسخ فرمود: مقصود، كسى است كه ترك كرده است عملى را كه بدان اقرار و اعتراف داشته، گفتم:

زمينه ترك عمل چيست؟ همه آن را وانهد و از دست بدهد؟ فرمود:

از آن است آن كسى كه عمداً بى اينكه مست باشد و يا عملى در ميان نباشد را وانهد.

13- از ابى مسروق، گويد: امام صادق (علیه السّلام) از من وضع مذهبى اهل بصره را پرسيد، فرمود: چه مذهبى دارند؟ گفتم: مرجئه هستند و قدريّه و حروريّه، در پاسخ فرمود: خدا لعنت كند اين ملّتهاى كافر و مشرك را كه به هيچ وجه خداپرست نيستند.

14- از فضيل، گويد: نزد امام باقر (علیه السّلام) رفتم و مردى خدمت

ص: 403

دَخَلْتُ عَلی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ، فَلَمَّا قَعَدْتُ قَامَ الرَّجُلُ، فَخَرَجَ ، فَقَالَ لِی: «یَا فُضَیْلُ، مَا هذَا عِنْدَکَ؟» قُلْتُ: وَ مَا هُوَ؟ قَالَ: «حَرُورِیٌّ» قُلْتُ: کَافِرٌ؟ قَالَ: «إِی(1) وَ اللّهِ مُشْرِکٌ(2)» .(3)

15. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «کُلُّ شَیْءٍ یَجُرُّهُ(4) الاْءِقْرَارُ وَ التَّسْلِیمُ، فَهُوَ الاْءِیمَانُ؛ وَ کُلُّ شَیْءٍ یَجُرُّهُ(5) الاْءِنْکَارُ وَ الْجُحُودُ، فَهُوَ الْکُفْرُ».(6)

16. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ عَلِیّاً(7) _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ _ بَابٌ فَتَحَهُ اللّهُ، مَنْ(8) دَخَلَهُ کَانَ مُوءْمِناً ، وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ کَانَ کَافِراً».(9)

17 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ یَحْیَی بْنِ الْمُبَارَکِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ ابْنِ سِنَانٍ وَ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : طَاعَةُ عَلِیٍّ علیه السلام ذُلٌّ(10)، وَ مَعْصِیَتُهُ کُفْرٌ بِاللّهِ(11) ، قِیلَ: یَا رَسُولَ اللّهِ(12)، وَ(13) کَیْفَ یَکُونُ(14) طَاعَةُ عَلِیٍّ علیه السلام (15) ذُلاًّ، وَ مَعْصِیَتُهُ کُفْراً بِاللّهِ(16)؟ قَالَ(17): إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام یَحْمِلُکُمْ عَلَی الْحَقِّ، فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُ ذَلَلْتُمْ ، وَ إِنْ عَصَیْتُمُوهُ کَفَرْتُمْ بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» .(18)

ص: 404


1- فی «بس» : «و إی» .
2- فی مرآة العقول : «فی بعض النسخ : ومشرک ، و هو أظهر » .
3- الوافی ، ج 4 ، ص 219 ، ح 1841 ؛ الوسائل ، ج 28 ، ص 356 ، ح 34958 .
4- فی «ز» : «یجبره » .
5- فی «ز » : «یجبره » .
6- الوافی ، ج 4 ، ص 191 ، ح 1802 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 30 ، ح 40.
7- فی «ز » : «علیّ بن أبی طالب » .
8- فی الکافی ، ح 1187 : «فمن » .
9- الکافی ، کتاب الحجّة ، باب فیه نتف وجوامع من الروایة فی الولایة ، ح 1187 ، مع زیادة فی آخره . تفسیر فرات ، ص 79 ، ضمن ح 54 ، وفیه : «حدّثنی أحمد بن القاسم معنعنا عن أبی الجارود ، عن أبی جعفر، عن الحسن علیهماالسلام » ؛ وفیه ، ضمن ح 55 : «حدّثنی أبوجعفر الحسنی والحسن بن حبّاش معنعنا عن جعفربن محمّد ، عن الحسن علیهماالسلام » ، وفیهما مع اختلاف یسیر . کتاب سلیم بن قیس ، ص 861 ، ح 47 ، عن سلمان الفارسی ، من دون الإسناد إلی المعصوم علیه السلام . الجمل ، ص 253 ، مرسلاً عن الحسن علیه السلام ، مع اختلاف وزیادة فی أوّله . راجع : الأمالی للصدوق ، ص 31 ، المجلس 8 ، ح 4 الوافی ، ج 4 ، ص 190 ، ح 1800.
10- فی مرآة العقول : «الظاهر أنّ المراد به الذلّ فی الدنیا وعند الناس ؛ لأنّ طاعته توجب ترک الدنیا وزینتها ، ï والحکم للضعفاء علی الأقویاء ، والرضا بتسویة القسمة بین الشریف والوضیع ، والقناعة بالقلیل من الحلال ، والتواضع وترک التکبّر والترفّع ؛ وکلّ ذلک ممّا یوجب الذلّ عند الناس ، کما روی أنّه لمّا قسّم بیت المال بین أکابر الصحابة والضعفاء بالسویّة ، غضب لذلک طلحة والزبیر ، وأسّسا أساس الفتنة والبغی والجور» .
11- فی «بس » : - «باللّه » .
12- فی «ب » : - «یا رسول اللّه » .
13- فی «بس » والکافی ، ح 14997 : - «و» .
14- فی «د ، ص » والوافی والکافی ، ح 14997 : «تکون » .
15- فی الوافی : «طاعته » بدل «طاعة علیّ علیه السلام » .
16- فی الوافی : - «باللّه » .
17- فی الکافی ، ح 14997 : «فقال » .
18- الکافی ، کتاب الروضة ، ح 14997 الوافی ، ج 4 ، ص 191 ، ح 1801 .

او بود و چون من نشستم، آن مرد برخاست و رفت و امام به من فرمود: اى فضيل! اين كى بود نزد تو؟

گفتم: چه مذهبى داشت؟ فرمود: حرورى بود.

من گفتم: او كافر است؟ فرمود: آرى به خدا، مشرك است.

15- از محمد بن مسلم، گويد: از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

هر چه را اقرار و تسليم به بار آورد ايمان است، و هر چه را انكار و جحود به بار آورد پس آن كفر است.

16- از ابى حمزه، گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى على (علیه السّلام) درى است كه خدا گشوده، هر كه از آن درآيد مؤمن است و هر كه از آن برآيد كافر است.

17- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

طاعت على (علیه السّلام) خوارى دارد و نافرمانى او كفر به بار آورد، گفته شد: يا رسول اللَّه! چگونه فرمانبرى على (علیه السّلام) خوارى دارد و نافرمانيش كفر به بار آرد؟ فرمود: على (علیه السّلام) شما را به حق وامى دارد، اگر فرمان او را ببريد خوار مى شويد (يعنى در دنيا و در نظر خودتان) و اگر نافرمانى او كنيد، به خدا عزّ و جلّ كافر مى شويد.

ص: 405

18 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ: حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسی(1) علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْهُدی، فَمَنْ دَخَلَ مِنْ بَابِ عَلِیٍّ کَانَ مُوءْمِناً، وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ(2) کَانَ(3) کَافِراً، وَ مَنْ لَمْ یَدْخُلْ فِیهِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنْهُ کَانَ فِی الطَّبَقَةِ الَّذِینَ لِلّهِ فِیهِمُ الْمَشِیئَةُ».(4)

19. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ یَجْحَدُوا، لَمْ

یَکْفُرُوا(5)» .(6)

20. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ(7):

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَصَبَ عَلِیّاً علیه السلام عَلَماً(8) بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ، فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُوءْمِناً، وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً، وَ مَنْ جَهِلَهُ کَانَ ضَالاًّ، وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَیْئاً کَانَ مُشْرِکاً، وَ مَنْ جَاءَ بِوَلاَیَتِهِ(9) دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ جَاءَ بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ النَّارَ(10)».(11)

21. یُونُسُ(12)، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ(13): عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ ، فَمَنْ دَخَلَ بَابَهُ کَانَ مُوءْمِناً ، وَ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَابِهِ کَانَ کَافِراً، وَ مَنْ لَمْ یَدْخُلْ فِیهِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنْهُ(14) کَانَ فِی الطَّبَقَةِ الَّتِی(15) لِلّهِ فِیهِمُ الْمَشِیئَةُ».(16)

ص: 406


1- فی «بف » والوافی : - «موسی».
2- فی «ج » : «عنه » .
3- فی «بس » : - «کان » .
4- الکافی ، کتاب الحجّة ، باب فیه نتف وجوامع من الروایة فی الولایة ، ح 1187 ، عن الحسین بن محمّد ، عن معلّی بن محمّد ، عن الوشّاء ، عن عبداللّه بن سنان ، عن أبی حمزة ، عن أبی جعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 190 ، ح 1799.
5- فی «بس » : «لم یکفر » . أی لم یتحقّق کفر .
6- المحاسن ، ص 216 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 103 ، عن أبیه عن محمّد بن سنان ، عن ابن بکیر ، عن زرارة ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 4 ، ص 209 ، ح 1825 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 32 ، ح 47؛ و ج 27 ، ص 158 ، ح 33474 .
7- تقدّم الخبر فی الکافی ، ح 1186 ، بسند آخر عن یونس ، عن حمّاد بن عثمان ، عن الفضیل بن یسار ، وهو الظاهر؛ فإنّ المراد من یونس فی کلا الموضعین هو یونس بن عبدالرحمن ، ولم یدرک یونس، الفضیل بن یسار الذی کان من کباد أصحاب أبی عبداللّه علیه السلام ومات فی أیّامه . راجع : رجال النجاشی ، ص 309 ، الرقم 846 ؛ رجال الطوسی ، ص 269 ، الرقم 3868 . فعلیه ، الظاهر سقوط الواسطة بین یونس وبین فضیل بن یسار فی سندنا هذا و فی ما یأتی فی الکافی ، ح 6832 ، من روایة إسماعیل بن مرار ، عن یونس ، عن فضیل بن یسار . یؤکّد ذلک أنّ عمدة رواة الفضیل بن یسار هم : عمر بن اُذینة ، وحریز بن عبداللّه ، وربعی بن عبداللّه ، وجمیل بن صالح ، وأبان بن عثمان ، وعلیّ بن رئاب ، و موسی بن بکر ، و حمّاد بن عثمان ، وهؤلاء کلّهم فی طبقة مشایخ یونس بن عبدالرحمن .
8- «العَلَم » : الرایةُ ، والجبلُ الذی یُعلم به الطریق ، والمنارُ المرتفع الذی یُوقَد فی أعلاه النار لهدایة الضالّ ونحوه . مجمع البحرین ، ج 6 ، ص 123 ؛ النهایة ، ج 3 ، ص 292 (علم) .
9- فی «ز » : «لولایته » .
10- فی الکافی ، ح 1186 : - «ومن جاء بعداوته دخل النار».
11- الکافی ، کتاب الحجّة ، باب فیه نتف وجوامع من الروایة فی الولایة ، ح 1186 ، عن الحسین بن محمّد ، عن معلّی بن محمّد ، عن محمّد بن جمهور ، عن یونس ، عن حمّاد بن عثمان ، عن الفضیل بن یسار ، عن أبی جعفر علیه السلام . وفی المحاسن ، ص 89 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 34 ؛ وثواب الأعمال ، ص 249 ، ح 11 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن أبی جعفر علیهماالسلام إلی قوله : «ومن نصب معه شیئا کان مشرکا » مع اختلاف یسیر؛ کمال الدین ، ص 412 ، ح 9 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وتمام الروایة فیه : «الإمام علم فیما بین اللّه عزّوجلّ وبین خلقه ، فمن عرفه کان مؤمنا ، ومن أنکره کان کافرا »؛ الأمالی للطوسی ، ص 410 ، المجلس 14 ، ح 70 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ وفیه ، ص 487 ، المجلس 17 ، ح 36 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 190 ، ح 1797.
12- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن یونس ، علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی.
13- هکذا فی «ب ، ج ، ز ، بر ، بس » والطبعة القدیمة . وفی «د ، بف ، جر» والمطبوع : «بکیر » . والصواب ما أثبتناه ، کما تقدّم ذیل ح 6 من نفس الباب .
14- فی «ج ، د ، ز ، ص ، بس » : - «منه» .
15- فی «ب » : + «کان » .
16- الوافی ، ج 4 ، ص 190 ، ح 1798؛ الوسائل ، ج 28 ، ص 354 ، ح 34952 .

18- امام كاظم (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى على (علیه السّلام) بابى است از ابواب هدايت، هر كه از راه على (علیه السّلام) وارد شود مؤمن است و هر كه از آن بيرون رود كافر است و هر كه در آن وارد نشود و بدان پشت ندهد در آن طبقه اى باشد كه كار آنها با خدا است.

19- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

اگر بندگان در هنگامى كه نمى دانستند، ايست مى كردند و به انكار نمى پرداختند، كافر نبودند.

20- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

خدا عز و جل على (علیه السّلام) را ميان خود و خلقش براى رهبرى بر پا داشته، هر كه او را بشناسد مؤمن است و هر كه او را انكار كند كافر است و هر كه او را نفهمد گمراه است و هر كه با او امام ديگرى را برپا دارد مشرك است و هر كه با ولايت و دوستى او آيد به بهشت رود و هر كه با دشمنى او آيد به دوزخ رود.

21- از امام كاظم (علیه السّلام)، فرمود:

راستى كه على (علیه السّلام) يكى از درهاى بهشت است و هر كه به آستانش درآيد مؤمن است و هر كه از آن برآيد كافر است و هر كه نه در آن درآيد و نه از آن برآيد، در آن طبقه اى باشد كه كارشان با خدا است.

ص: 407

بَابُ وُجُوهِ الْکُفْرِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَیْدٍ(1)، عَنْ أَبِی عَمْرٍو الزُّبَیْرِیِّ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَخْبِرْنِی عَنْ وُجُوهِ الْکُفْرِ فِی کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ .

قَالَ: «الْکُفْرُ فِی کِتَابِ اللّهِ عَلی خَمْسَةِ أَوْجُهٍ: فَمِنْهَا کُفْرُ الْجُحُودِ _ وَ الْجُحُودُ(2) عَلی وَجْهَیْنِ _ وَ الْکُفْرُ(3) بِتَرْکِ(4) مَا أَمَرَ اللّهُ(5)، وَ کُفْرُ الْبَرَاءَةِ، وَ کُفْرُ النِّعَمِ(6).

فَأَمَّا(7) کُفْرُ الْجُحُودِ، فَهُوَ الْجُحُودُ بِالرُّبُوبِیَّةِ، وَ هُوَ قَوْلُ مَنْ یَقُولُ: لاَ رَبَّ، وَ لاَ جَنَّةَ، وَ لاَ نَارَ، وَ هُوَ قَوْلُ صِنْفَیْنِ مِنَ الزَّنَادِقَةِ یُقَالُ لَهُمُ: الدَّهْرِیَّةُ، وَ هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ: «وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ»(8) وَ هُوَ دِینٌ وَضَعُوهُ لاِءَنْفُسِهِمْ بِالاِسْتِحْسَانِ مِنْهُمْ(9) عَلی غَیْرِ تَثَبُّتٍ(10) مِنْهُمْ وَ لاَ تَحْقِیقٍ لِشَیْءٍ(11) مِمَّا یَقُولُونَ ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ»(12) أَنَّ ذلِکَ کَمَا یَقُولُونَ، وَ قَالَ: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُوءْمِنُونَ»(13) یَعْنِی بِتَوْحِیدِ اللّهِ تَعَالی(14)، فَهذَا أَحَدُ وُجُوهِ الْکُفْرِ.

وَ أَمَّا الْوَجْهُ الاْآخَرُ مِنَ(15) الْجُحُودِ عَلی مَعْرِفَةٍ(16)، فَهُوَ(17) أَنْ یَجْحَدَ الْجَاحِدُ وَ هُوَ یَعْلَمُ 2 / 67

أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ اسْتَقَرَّ(18) عِنْدَهُ، وَ قَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ :

ص: 408


1- هکذا فی «بر ، بس » وظاهر «د » والوسائل والبحار . وفی «ب ، ج ، ز ، بف ، جر» والمطبوع : «یزید » . والقاسم هذا ، هو القاسم بن بُرَیْد بن معاویة العجلی ، وقد تقدّمت فی الکافی ، ح 1521 و 1529 ، وتأتی فی الکافی ، ح 8220 ، روایة بکر بن صالح ، عن القاسم بن برید ، عن أبی عمرو الزبیری . والظاهر أنّ الجمیع قطعات من خبرٍ واحدٍ ، فلاحظ . راجع : رجال النجاشی ، ص 313 ، الرقم 857 ؛ رجال الطوسی ، ص 273 ، الرقم 3947 و ص 342 ، الرقم 5096 .
2- فی «ب ، بس » والوسائل : - «والجحود » . و«الجحود » : الإنکار مع العلم . الصحاح ، ج 2 ، ص 451 (جحد).
3- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بف » : «فالکفر» .
4- فی «بف » : «ترک » .
5- فی «ز » والوسائل : + «به » .
6- فی «بر » والوافی : «النعمة » .
7- فی «بر » : «وأمّا» .
8- الجاثیة (45) : 24 .
9- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی. وفی المطبوع : - «منهم » .
10- فی «ج » : «تثبیت » . وتثبّت فی الأمر واستثبت فیه : إذا تأنّی . أساس البلاغة ، ص 42 (ثبت) .
11- فی «ج ، ص » : «بشیء» .
12- البقرة (2) : 78 ؛ الجاثیة (45) : 24 .
13- البقرة (2) : 6 .
14- وفی الوافی : «وخصّ نفی الإیمان فی الآیة بتوحید اللّه لأنّ سائر ما یکفرون به من توابع التوحید» .
15- فی الوسائل : - «و هو قول من _ إلی _ الوجه الآخر من » .
16- فی الوافی : «هکذا فی النسخ التی رأیناها . والصواب : «وأمّا الوجه الآخر من الجحود ، فهو الجحود علی معرفة ». ولعلّه سقط من قلم النسّاخ . و هذا الکفر هو کفر التهوّد » .
17- هکذا فی «د ، بح ، بف ، جس ، جل» . وفی سائر النسخ والمطبوع : «وهو» .
18- فی «بر ، بف » والوافی : «قد استیقن » .

باب وجوه كفر

1- از ابى عمرو زبيرى، از امام صادق (علیه السّلام)، گويد: به او گفتم: به من خبر ده از اينكه كفر در قرآن خدا عز و جل چند وجه دارد؟ فرمود: كفر در كتاب خدا بر پنج وجه است: كفر جحود، و جحود بر دو وجه است، و ديگر كفر به وسيله ترك آنچه خدا بدان فرمان داده، كفر برائت و كفر نعمت، اما كفر جحود همان انكار ربوبيّت است و آن قول كسانى است كه گويند: نه پروردگارى و نه بهشتى و نه دوزخى و آن قول دو دسته از زنادقه است كه به آنها دهرى مذهب گويند، و هم آنهايند كه گويند (23 سوره جاثيه):

«و هلاك نكند ما را جز دهر» و آن دينى است كه براى خود مقرر كردند از روى سليقه و پسند خويش بدون بررسى و تحقيق و كاوش در اطراف آنچه مى گويند و خدا (در باره آنان) فرمايد (6 سوره بقره): «راستى آن كسانى كه كافرند براى آنها فرق ندارد كه بيمشان دهى يا بيمشان ندهى، ايمان نمى آورند» مقصود كفر نسبت به توحيد و شناسائى خدا تعالى است، اين يكى از دو وجوه كفر است.

و وجه ديگرش: انكار با معرفت است و آن اين است كه منكر بداند حق است و با اين حال انكار كند، مطلب نزد او ثابت باشد و خدا عز و جل در اين باره فرموده است (14 سوره نمل): «و آن را انكار كنند با اينكه در دل بدان يقين دارند، از روى ستم گرى و گردن كشى» و هم خدا عز و جل فرموده است (89 سوره بقره): بودند

ص: 409

«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»(1) وَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْکافِرِینَ»(2) فَهذَا تَفْسِیرُ وَجْهَیِ الْجُحُودِ.

وَ الْوَجْهُ الثَّالِثُ مِنَ الْکُفْرِ کُفْرُ النِّعَمِ (3) ، وَ ذلِکَ(4) قَوْلُهُ(5) تَعَالی یَحْکِی قَوْلَ سُلَیْمَانَ علیه السلام : «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ»(6) وَ قَالَ: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَءَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ»(7) وَ قَالَ: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ»(8).

وَ الْوَجْهُ الرَّابِعُ مِنَ الْکُفْرِ تَرْکُ مَا أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ(9)، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ثُمَّ أَنْتُمْ هوءُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالاْءِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُوءْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ»(10) فَکَفَّرَهُمْ(11) بِتَرْکِ مَا أَمَرَ(12) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ(13)، وَ نَسَبَهُمْ إِلَی الاْءِیمَانِ، وَ لَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُمْ، وَ لَمْ یَنْفَعْهُمْ عِنْدَهُ، فَقَالَ(14):

ص: 410


1- النمل (27) : 14 .
2- البقرة (2) : 89 .
3- فی «ز ، بر ، بف » والوافی : «النعمة» .
4- فی «ب » : «وهذا» .
5- فی الوافی : «قول اللّه » .
6- النمل (27) : 40 .
7- إبراهیم (14) : 7 .
8- البقرة (2 ) : 152.
9- فی «ب » : «به عزّ وجلّ» .
10- البقرة (2) : 84 _ 85 . وفی «بر » والوافی والوسائل : - «فَمَا جَزَآءُ مَن یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنکُمْ» .
11- فی «ز » : «وکفّرهم » .
12- فی الوسائل : «أمرهم » .
13- فی «ب ، بس » : - «به » .
14- فی شرح المازندرانی: - ««فَمَا جَزَآءُ مَن یَفْعَلُ» _ إلی _ عنده فقال » .

(يهود مدينه) كه پيش از (هجرت پيغمبر به مدينه) در آرزوى پيروزى بر كفّار به سر مى بردند (به وسيله پيروى از پيغمبر خاتم ص) و چون آنچه را شناخته بودند نزد آنها آمد بدان كفر ورزيدند لعنت خدا بر كافران باد» اين است تفسير دو وجه جحود و انكار.

وجه سوم از وجوه كفر، كفر به نعمت است و اين گفتار خدا تعالى است كه سليمان را حكايت مى كند (40 سوره نمل): «اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه شكر گزارم يا ناسپاسى كنم، هر كه شكرگزارى كند همانا براى خود شكرگزارى كرده است و هر كه ناسپاسى كند راستى كه پروردگارم بى نياز و كريم است» و فرموده است (7 سوره ابراهيم): اگر شكر كنيد هر آينه براى شما فزون كنيم (نعمت را) و اگر ناسپاسى كنيد راستى عذاب من سخت است سخت» و فرموده است (152 سوره بقره): «مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و مرا شكر كنيد و به من ناسپاسى نكنيد».

وجه چهارم ترك آنچه خدا عز و جل بدان دستور داده است و آن مقصود است از قول خدا عز و جل (84 سوره بقره): «و گاهى كه از شما پيمان گرفتيم خون همگنان خود را نريزيد و آنها را از خانه خون بيرون نكنيد سپس اعتراف كرديد و شما بر آن گواه شديد (85) سپس هم شماها همگنان خودتان را كشتيد و گروهى آنها را از خانه هاشان بيرون كرديد و به كينه ورزى و دشمنى با آنها تظاهر و كمك كرديد و اگر آنها را اسير نزد شما آوردند فديه براى آنها مى دهيد و هم آن است كه بيرون كردن آنها از خانه شان بر شما حرام است آيا به بعضى از مقررات كتاب (تورات) مى گرويد و به بعضى كافر مى شويد، چيست سزاى هر كه از شماها اين كار را مى كند خدا» آنها را كافر دانسته به واسطه ترك آنچه خدا به آنها فرمان داده است، و نسبت ايمان بدانها داده ولى از آنها نپذيرفته است

ص: 411

«فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ» (1).

وَ الْوَجْهُ(2) الْخَامِسُ مِنَ الْکُفْرِ کُفْرُ الْبَرَاءَةِ، وَ ذلِکَ قَوْلُهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَحْکِی قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام : «کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّی تُوءْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ»(3) یَعْنِی تَبَرَّأْنَا مِنْکُمْ، وَ قَالَ: یَذْکُرُ إِبْلِیسَ وَ تَبْرِئَتَهُ(4) مِنْ أَوْلِیَائِهِ مِنَ الاْءِنْسِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ(5) مِنْ قَبْلُ»(6) وَ قَالَ: «إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ(7) وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»(8) یَعْنِی(9) یَتَبَرَّأُ(10) بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ» .(11)

بَابُ دَعَائِمِ الْکُفْرِ وَ شُعَبِهِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ(12)، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ، عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلاَلِیِّ:

عَنْ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَیْهِ،

ص: 412


1- البقرة (2) : 85 . وفی «ج ، د ، ز » ومرآة العقول : «یعملون » . وقال فی المرآة نقلاً عن تفسیر الإمام علیه السلام : «أی یعمل هؤلاء الیهود » .
2- فی «بس » : «فالوجه » .
3- الممتحنة (60): 4 .
4- فی «ب ، د ، ز ، ص ، بر » والوافی : «تبرّیه » علی بناء التفعّل .
5- هکذا فی القرآن و «ج ، بر» . وفی سائر النسخ والمطبوع : «أشرکتمونی » .
6- إبراهیم (14) : 22 .
7- فی «بر » والوافی : «إلی قوله » بدل «مَّوَدَّةَ بَیْنِکُمْ _ إلی _ بِبَعْضٍ» .
8- العنکبوت (29) : 25 .
9- فی «ب » : - «یعنی » .
10- فی «ز ، بر » : «تبرأ » . وفی «ص » : «تبرّأ » بحذف إحدی التاءین .
11- تفسیر القمّی، ج 1 ، ص 32 ، عن أبیه ، عن بکر بن صالح ، عن أبی عمر الزبیدی ، إلی قوله : «فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ» . تفسیر العیّاشی، ج 1 ، ص 48 ، ح 67 ، عن أبی عمرو الزبیری ، من قوله : «والوجه الرابع من الکفر ترک ما أمر اللّه » إلی قوله : «وَ مَا اللَّهُ بِغَ_فِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» . وفیه ، ص 67 ، ح 121 ، عن أبی عمرو الزبیری هکذا : «الکفر فی کتاب اللّه علی خمسة أوجه فمنها کفر النعم ...» إلی قوله : «وَ اشْکُرُوا لِی وَ لاَ تَکْفُرُونِ» ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 185 ، ح 1791؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 32 ، ح 48 ، إلی قوله : «فَمَا جَزَآءُ مَن یَفْعَلُ ذَ لِکَ مِنکُمْ» إلی آخر الآیة ؛ البحار، ج 8 ، ص 308 ، ح 73 ، إلی قوله : «وهو قول صنفین من الزنادقة یقال لهم : الدهریّة».
12- إبراهیم بن عمر الیمانی و عمر بن اُذینة ، کلاهما من مشایخ حمّاد بن عیسی ، وقد وردت فی الکافی ، ح 775 ، والخصال ، ص 255 ، ح 131 ، روایة حمّاد بن عیسی ، عن إبراهیم بن عمر الیمانی و عمر بن اُذینة ، عن أبان [بن أبی عیّاش] ، عن سلیم بن قیس [الهلالی] . فلایبعد وقوع التحریف فی ما نحن فیه ، و أنّ الصواب «و عمر بن اُذینة » . ویؤیّد ذلک ما ورد فی الکافی ، ح 193 و 1391 و 1421 و 15356 ؛ والخصال ، ص 477 ، ح 2 ، من روایة حمّاد بن عیسی ، عن إبراهیم بن عمر الیمانی ، عن أبان بن أبی عیّاش ، عن سلیم بن قیس . ویؤیّد أیضا ما ورد فی الکافی، ح 118 ؛ الخصال ، ص 51 ، ح 63 ؛ و ص 139 ، ح 158 ؛ والأمالی للطوسی ، ص 622 ، المجلس 29 ، ح 1283 ، من روایة حمّاد بن عیسی ، عن عمر بن اُذینة ، عن أبان بن أبی عیّاش ، عن سلیم بن قیس . لاحظ أیضا ما قدّمناه فی الکافی ، ذیل ح 504 .

ايمانشان را، سودمند براى آنها در نزد خودش ندانسته و فرموده است: «پس نيست سزاى هر كدام شما كه چنين كند جز رسوائى در زندگانى دنيا و در روز رستاخيز دچار شود به سخت ترين عذاب و نيست خداوند غافل از آنچه شما مى كنيد».

وجه پنجم از وجوه كفر، كفر برائت است و اين است قول خدا عز و جل كه حكايت مى كند از ابراهيم (علیه السّلام) (4 سوره ممتحنه): «ما به شما كافريم و ميان ما با شما دشمنى و بغض پديدار شده تا هرگز تا شما به خداى يگانه بگرويد» يعنى ما از شما بيزاريم، و خدا فرموده است در ذكر ابليس و بيزارى جستن او از دوستان خود از آدمى زاده در روز قيامت (22 سوره ابراهيم): «راستى من كافر شدم بدان چه پيش از اين با من در آن شريك شديد» و خدا فرموده است (25 سوره عنكبوت):

«همانا شما در برابر خدا بتانى را به پرستش گرفتيد ميان خودتان در زندگى (چند روزه) دنيا سپس روز رستاخيز به همديگر كافر شويد و همديگر را لعنت كنيد» يعنى از همديگر بيزارى و دورى جوئيد.

باب ستون هاى كفر

1- از امير المؤمنين (علیه السّلام)، فرمود: كفر بر چهار پايه است:

فسق و غلوّ و شكّ و شبهه. فسق چهار پره دارد: جفا و كورى و غفلت و سركشى، هر كه جفا كند، حق را خوار گيرد و فقهاء را

ص: 413

قَالَ: «بُنِیَ الْکُفْرُ عَلی أَرْبَعِ دَعَائِمَ(1): الْفِسْقِ(2)، وَ الْغُلُوِّ(3)، وَ الشَّکِّ، وَ الشُّبْهَةِ.(4)

وَ الْفِسْقُ عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَی الْجَفَاءِ(5)، وَ الْعَمی، وَ الْغَفْلَةِ، وَ الْعُتُوِّ (6)؛ فَمَنْ جَفَا احْتَقَرَ الْحَقَّ(7)، وَ مَقَتَ(8) الْفُقَهَاءَ، وَ أَصَرَّ عَلَی الْحِنْثِ(9) الْعَظِیمِ؛ وَ مَنْ عَمِیَ نَسِیَ الذِّکْرَ، وَ اتَّبَعَ الظَّنَّ، وَ بَارَزَ خَالِقَهُ، وَ أَلَحَّ عَلَیْهِ الشَّیْطَانُ، وَ طَلَبَ الْمَغْفِرَةَ بِلاَ تَوْبَةٍ وَ لاَ اسْتِکَانَةٍ(10) وَ لاَ غَفْلَةٍ(11)؛ وَ مَنْ غَفَلَ جَنی عَلی نَفْسِهِ، وَ انْقَلَبَ عَلی ظَهْرِهِ، وَ حَسِبَ غَیَّهُ(12) رُشْداً(13)، وَ غَرَّتْهُ الاْءَمَانِیُّ، وَ أَخَذَتْهُ الْحَسْرَةُ وَ النَّدَامَةُ إِذَا قُضِیَ الاْءَمْرُ، وَ انْکَشَفَ عَنْهُ الْغِطَاءُ، وَ بَدَا لَهُ مَا لَمْ یَکُنْ یَحْتَسِبُ؛ وَ مَنْ عَتَا عَنْ(14) أَمْرِ اللّهِ شَکَّ؛ وَ مَنْ شَکَّ، تَعَالَی اللّهُ عَلَیْهِ، فَأَذَلَّهُ بِسُلْطَانِهِ، وَ صَغَّرَهُ بِجَلاَلِهِ، کَمَا اغْتَرَّ بِرَبِّهِ الْکَرِیمِ، وَ فَرَّطَ(15) فِی أَمْرِهِ.

وَ الْغُلُوُّ عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَی(16) التَّعَمُّقِ(17) بِالرَّأْیِ(18)، وَ التَّنَازُعِ فِیهِ، وَ الزَّیْغِ(19)، وَ الشِّقَاقِ(20)؛ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ(21) إِلَی الْحَقِّ، وَ لَمْ یَزْدَدْ إِلاَّ غَرَقاً فِی الْغَمَرَاتِ(22)، وَ لَمْ تَنْحَسِرْ(23) عَنْهُ فِتْنَةٌ إِلاَّ غَشِیَتْهُ أُخْری، وَ انْخَرَقَ(24) دِینُهُ، فَهُوَ یَهْوِی فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ(25)؛ وَ مَنْ نَازَعَ فِی الرَّأْیِ(26) وَ خَاصَمَ، شُهِرَ بِالْعَثَلِ(27) مِنْ طُولِ اللَّجَاجِ؛ وَ مَنْ زَاغَ قَبُحَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ؛ وَ مَنْ شَاقَّ(28) اعْوَرَّتْ(29) عَلَیْهِ طُرُقُهُ، وَ اعْتَرَضَ(30) عَلَیْهِ أَمْرُهُ، فَضَاقَ عَلَیْهِ(31) مَخْرَجُهُ إِذَا لَمْ یَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُوءْمِنِینَ.

وَ الشَّکُّ عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَی الْمِرْیَةِ(32)، وَ الْهَوی ، وَ التَّرَدُّدِ، وَ الاِسْتِسْلاَمِ(33)، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ(34) عَزَّ وَ جَلَّ: «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَماری»(35)».

ص: 414


1- دعائم الاُمور : ما کان قوامها . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 577 (دعم) .
2- «الفِسْق» : العصیان والترک لأمر اللّه عزّوجلّ والخروج عن طریق الحقّ . لسان العرب ، ج 10 ، ص 308 (فسق) .
3- «الغلوّ » : التشدّد ومجاوزة الحدّ . النهایة، ج 3 ، ص 382 (غلا).
4- فی الوافی : «الشکّ ، یعنی فی الدین . والشبهة : ما یشبه الحقّ ولیس به» .
5- «الجفاء» : ترک الصِّلة والبرّ ، وغِلَظ الطبع . وجَفَوْتُ الرجلَ أجفوه : أعرضت عنه أو طردتُه ، وقد یکون مع بغض . وجفا الثوبُ یجفو: إذا غَلُظَ ، فهو جافٍ . و منه جفا البَدْو ، وهو غِلْظَتهم وفظاظتُهم . النهایة ، ج 1 ، ص 281 ؛ المصباح المنیر ، ص 104 (جفا). وفی الوافی : «العمی : ذهاب بصر القلب» .
6- «العتوّ » . التجبّر والتکبّر . النهایة ، ج 3 ، ص 181 (عتا).
7- فی «ب ، ج ، د ، بر ، بس ، بف » : «الخلق » . وفی تحف العقول : «حقّر المؤمن » بدل «احتقر الحقّ » .
8- «المقت » فی الأصل : أشدّ البُغض . النهایة ، ج 4 ، ص 346 (مقت) .
9- «الحِنْث » : الذَّنب ، والمیل من الحقّ إلی الباطل . راجع : ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 433 (حنث) .
10- «الاستکانة» : الخضوع والتواضع ؛ أی بلا تواضع للّه . راجع : لسان العرب ، ج 13 ، ص 363 (کون) .
11- فی الوافی : - «ولاغفلة» .
12- غوی غیّا : انهمک فی الجهل ، وهو خلاف الرشد . والاسم : الغَوایة . المصباح المنیر، ص 457 (غوی).
13- فی «بر ، بف » : «غیب عنه رشده » . وفی الوافی : «رشده » .
14- فی مرآة العقول : «من » .
15- فی «بر » والوافی : «ففرّط » . و«فرّط فی أمره» أی قصر فی طاعته .
16- فی شرح المازندرانی : - «علی» .
17- «التعمّق » : المبالغة فی الأمر والتشدّد فیه ، الذی یطلب أقصی غایته . والمراد التعمّق والغور فی الاُمور بالآراء والمقاییس الباطلة . راجع : النهایة ، ج 3 ، ص 299 (عمق ) .
18- فی «بر » والوافی : «فی الرأی » .
19- یقال : زاغ عن الطریق یَزیغ : إذا عدل عنه . النهایة ، ج 2 ، ص 324 (زیغ) . والمراد : الزیغ عن الحقّ .
20- «الشِّقاق » : المُخالفة ، و کونُک فی شقٍّ غیر شقّ صاحِبک . المفردات للراغب ، ص 459 (شقق) .
21- فی «د ، بر » : «لم یتب » . وأناب یُنیب إنابة : راجع . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 177 (نوب) .
22- «إلاّ غرقا فی الغمرات » ، أی الشبه القویّة الشدیدة ، والآراء الفاسدة المتراکمة بعضها فوق بعض ، التی لم یمکنه التخلّص منها . و«الغمرات » : واحدتها غَمْرَة . وهی الماء الکثیر . راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 67 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 148 ؛ النهایة ، ج 3 ، ص 384 (غمر) .
23- «تنحسر » : تنکشف . یقال : حَسَرت العمامة عن رأسی والثوب عن بدنی، أی کشفتها . النهایة ، ج 1 ، ص 383 (حسر) .
24- فی «بف » : «وانحرف » .
25- مَرِجَ الدین والأمر : اختلط واضطرب . الصحاح ، ج 1 ، ص 341 (مرج) .
26- فی «بف » : «الدین » .
27- فی «ج ، د ، ص ، بر ، بف » والوافی : «بالفشل » . أی الضعف والجبن . وفی الشروح : العثل ، بالعین والثاء المثلّثة : الحمق . والعثول _ کصبور _ : الأحمق . وفی القاموس : العثل ، ککتف ویحرّک : الغلیظ الضخم . والجمع : عُثُل ، ککتُب . وقد یقرأ : بالعتل ، بالتاء المثنّاة من قولهم : عَتِل إلی الشرّ کفرح ، فهو عَتِل : أسرع . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1360 (عثل) .
28- المشاقّة والشِّقاق : الخلاف والعداوة . والمراد العداوة لأهل الدین والإمام المبین . راجع : الصحاح ، ج 4 ، ص 1503 (شقق) .
29- فی الوافی : «أوعرت» أی صعبت . وفی مرآة العقول : «أعورت علیه طرقُه _ علی بناء الإفعال أو الافعلال _ : أی صار أیّ طریق سلک فیه أعور ، أی بلا عَلَم یهتدی به فیتحیّر فیها . فی القاموس : الأعور من الطرق : الذی لا علم فیه . وفی بعض النسخ : أوعرت ، أی صعبت » .
30- فی «بف » : «أعرض » . وفی مرآة العقول : «واعترض علیه أمره ، أی یحول بینه و بین الوصول إلی مقصوده ، أو یصعب علیه ولا یتأتّی له بسهولة . أو علی بناء المجهول ، أی تعترض له الشبهات ، فتحول بینه وبین الوصول إلی أمره الذی یریده » .
31- فی «ب ، ز ، ص ، بس » : - «علیه » .
32- «المریة » : التردّد فی الأمر، وهو أخصّ من الشکّ . المفردات للراغب ، ص 766 (مری)
33- فی مرآة العقول : «الاستلام : الانقیاد ؛ لأنّ الشاکّ واقف علی الجهل مستسلم له ، أو لما یوجب هلاک الدنیا والآخرة» .
34- فی «ج ، ز ، بس » : «قوله » .
35- النجم (53) : 55 .

دشمن دارد و بر خلاف بزرگ اصرار ورزد و هر كه كوردل گردد، ذكر را فراموش كند و پيرو گمان گردد و با آفريننده خود ستيزه جويد و شيطان بر او چيره گردد و بى توبه و تواضع براى خدا آمرزش خواهد و غفلت نكند از گناه، هر كه غفلت كند، بر خود خيانت كرده و بر پشت در گشته و گمراهى خود را راشد پنداشته و آرزوهايش او را فريب داده اند و افسوس و پشيمانى يقه او را گرفته اند هنگامى كه كار از كار گذشته و پرده برداشته شده و آنچه نمى پنداشت براى او رخ داده است، هر كه از فرمان خدا سركشى كند، به شكّ اندر شده و هر كه به شكّ افتد، خدا بر فرازد و به سلطنت خود او را خوار سازد و به جلال خود او را خرد كند چونان كه به پروردگارش كه كريم است فريفته شده و در فرمان حضرت او تقصير روا داشته.

غلوّ بر چهار پره است: تعمّق در رأى، تنازع در رأى و كژ دلى و شقاق، هر كه بسيار خرده بينى كند، به حق نگرايد و جز غرق در امواج فروگيرنده نفزايد، فتنه اى از پيرامونش برنخيزد جز اينكه فتنه ديگرش فرا گيرد و پرده ديانت او بدرد و در كار در هم و گيج كننده اى فرو افتد. هر كه در رأى، ستيزه كند و طرفيّت نمايد، به حماقت شهره گردد و به خاطر لجبازى دنباله دار، و هر كه كج دل شد، خوبى در نزد او زشت باشد و بدى در چشم او زيبا گردد و هر كه بر امام بر حق بشورد و از جمع مسلمانان كناره گيرد، راه زندگى بر او تيره گردد و كارش در هم شود و در تنگنا افتد و نتواند از آن برآيد زيرا از جز راه مؤمنان پيروى كرده است.

شكّ بر چهار پره است: بر مِريَه و هوى و تردد و

ص: 415

وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْری: «عَلَی الْمِرْیَةِ، وَ الْهَوْلِ(1) مِنَ(2) الْحَقِّ، وَ التَّرَدُّدِ(3)، وَ الاِسْتِسْلاَمِ لِلْجَهْلِ وَ أَهْلِهِ».

«فَمَنْ هَالَهُ مَا(4) بَیْنَ یَدَیْهِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ(5)؛ وَ مَنِ امْتَری فِی الدِّینِ

تَرَدَّدَ(6) فِی الرَّیْبِ، وَ سَبَقَهُ الاْءَوَّلُونَ مِنَ الْمُوءْمِنِینَ، وَ أَدْرَکَهُ الاْآخِرُونَ، وَ وَطِئَتْهُ سَنَابِکُ(7) الشَّیْطَانِ؛ وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَةِ الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ هَلَکَ فِیمَا بَیْنَهُمَا(8)، وَ مَنْ نَجَا مِنْ(9) ذلِکَ، فَمِنْ فَضْلِ الْیَقِینِ، وَ لَمْ یَخْلُقِ اللّهُ خَلْقاً أَقَلَّ مِنَ الْیَقِینِ.

وَ الشُّبْهَةُ عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: إِعْجَابٍ بِالزِّینَةِ، وَ تَسْوِیلِ(10) النَّفْسِ، وَ تَأَوُّلِ الْعِوَجِ(11)، وَ لَبْسِ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ؛ وَ ذلِکَ بِأَنَّ الزِّینَةَ تَصْدِفُ(12) عَنِ(13) الْبَیِّنَةِ، وَ أَنَّ تَسْوِیلَ النَّفْسِ یُقَحِّمُ(14) عَلَی الشَّهْوَةِ، وَ أَنَّ الْعِوَجَ یَمِیلُ بِصَاحِبِهِ مَیْلاً عَظِیماً، وَ أَنَّ اللَّبْسَ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ، فَذلِکَ(15) الْکُفْرُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ».(16)

بَابُ(17) صِفَةِ النِّفَاقِ وَ الْمُنَافِقِ

1 . قَالَ(18) علیه السلام : «وَ النِّفَاقُ عَلی أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَی(19) الْهَوی، وَ الْهُوَیْنَا(20)، وَ الْحَفِیظَةِ(21)، وَ الطَّمَعِ .

فَالْهَوی(22) عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَی الْبَغْیِ، وَ الْعُدْوَانِ، وَ الشَّهْوَةِ،

ص: 416


1- «الهَوْل » : المخافة من أمر لاتدری علی ما تهجم علیه منه ، کهول اللیل ، وهول البحر . تقول : هالنی هذا الأمر یهولنی ، وأمر هائل . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1908 (هول) .
2- فی «بس » : «علی » .
3- فی «ج » : - «التردّد » .
4- فی مرآة العقول : «من » .
5- «نکص علی عقبیه » ، أی رجع . من النُکوص ، و هو الرجوع إلی وراء ، وهو القهقری . والمعنی : رجع ï القهقری عمّا کان علیه من خیر إلی الباطل والدنیا ، أو إلی الباطل والشرّ . قال المازندرانی : «إذ لا واسطة بینهما ، فإذا هاله أحدهما رجع إلی الآخر » . راجع : الصحاح ، ج 3 ، ص 1060 ؛ النهایة ، ج 5 ، ص 116 (نکص ) .
6- فی «ب ، بس » : «تردّی » وفی مرآة العقول : «تردّد فی الریب ، بالفتح أو بکسر الراء وفتح الباء : جمع ریبة ، کسدرة وسدر ، و هو أظهر . أی انتقل من حال إلی حال ، و من شکّ إلی شکّ من غیر ثقة بشیء أو استمرار علی أمر ، کما هو دأب المعتادین بالتشکیک فی الاُمور » .
7- السُّنْبُک : ضرب من العَدْو ، وطرف الحافر وجانباه من قُدُم . وهو کنایة عن استیلاء الشیطان وجنوده من الجنّ والإنس علیه . راجع : لسان العرب ، ج 10 ، ص 444 (سنبک) .
8- فی «بر » والوافی : «فیهما» .
9- فی «ب » : «فیما بین » بدل «من » .
10- «التسویل » : تحسین الشیء وتزیینه وتحبیبه إلی الإنسان لیفعله أو یقوله . النهایة، ج 2 ، ص 425 (سول) .
11- فی «بر » والوافی : «المعوّج » .
12- فی «ب » : «تصدّی » . وفی «ج » : «تصدّف » بحذف إحدی التاءین . وصدف عنه یَصدِف : أعرض ، وفلانا : صرفه ، کأصدفه . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1101 (صدف) .
13- فی حاشیة «بر » والوافی : «علی » .
14- هکذا فی «ج ، د ، ص ، بر ، بس» . وفی «ب ، ز ، بف» والمطبوع و شرح المازندرانی ومرآة العقول والبحار : «تقحم » . وقحم فی الأمر قُحوما : رمی بنفسه فیه فجأة بلا رویّة . وقحّمه تقحیما وأقحمته فانقحم . وقَحّمتْه الفَرَسُ تقحیما : رَمَته علی وجهه ، کتقحَّمتْ به . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1509 (قحم) .
15- فی «ز » : «ذلک » .
16- الغارات ، ج 1 ، ص 82 ، ضمن الحدیث الطویل ؛ والخصال ، ص 231 ، باب الأربعة ، ضمن الحدیث الطویل 74 ، بسند آخر عن أمیرالمؤمنین علیه السلام . تحف العقول ، ص 166 ، ضمن الحدیث الطویل ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر . راجع : نهج البلاغة ، ص 473 ، الحکمة 31 الوافی ، ج 4 ، ص 225 ، ح 1857؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 341 ، ح 20693 ، ملخّصا ؛ البحار ، ج 72 ، ص 116 ، ح 15 .
17- فی «بف » : - «باب » .
18- الضمیر المستتر فی «قال » راجع إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام المذکور فی الحدیث السابق ، فیکون الخبر مرویّا بذاک السند. وهذا الحدیث من تتمّة الحدیث السابق ، أفرده المصنّف عنه و جعله جزءَ هذاالباب ، کما أنّه جعل سائر أجزائه أجزاءً لأبواب اُخر مرّت فی أوّل الکتاب . راجع : المصادر التی ذکرنا ذیل هذا الحدیث ؛ وشرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 70 ؛ ومرآة العقول ، ج 11 ، ص 155 .
19- فی «بف » والوافی : - «علی» .
20- الهَوْن » : الرِّفق واللِّین والتثبّت . والهُوَینا: تصغیر الهُونَی ، تأنیث الأهون ، وهو من الأوّل . النهایة ، ج 5 ، ص 284 (هون) . وفی شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 71 : «هی الفتنة الصغری التی تجری إلی الکبری والفتن تترتّب کبراها علی صغراها ، والمؤمن یترک الصغری فضلاً عن الکبری» . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 156 : «والمراد هنا: التهاون فی أمر الدین وترک الاهتمام فیه کما هو طریقة المتّقین » .
21- «الحفیظة » : الغضب . النهایة ، ج 1 ، ص 408 (حفظ) .
22- فی الوسائل : «والهوی» .

استسلام (خود باختگى) و آن فرموده خدا عز و جل است (55 سوره نجم): «به كدام از نعمتهاى پروردگارت سر ستيزه جوئى دارى؟».

در روايت دگر است كه (شكّ) بر مريه است و هراس از حق و تردد استسلام در برابر جهل و اهل آن، هر كه از آنچه در پيش او است بهراسد، به دنبال سر برتابد، و هر كه در ديانت ستيزه جو باشد، در شك بچرخد و پيشتازان بر او سبقت جويند و ديگران او را دريابند و لگدمال شياطين گردد و هر كه دل بر هلاكت دنيا و آخرت نهد، در اين ميان به هلاكت رسد، و هر كه از آن رهائى يابد، از فضل يقين باشد، و خدا چيزى كمتر از يقين نيافريده است.

و شبهه بر چهار پره است: خوش آمد از آرايش و خود آرائى و كج منشى و كج كشى و در آميختن حق و باطل، و اين براى آن است كه آرايش جلوگير بينه و وسيله كشف حقيقت است، و خود آرائى مايه افتادن در شهوت است، كجى صاحب خود را بسيار منحرف سازد، و آميختن حق به باطل امواج ظلمتى است كه بر همديگر بر آمده اند، اين است كفر و ستونها و پره هاى آن.

باب صفت نفاق و منافق

1- فرمود (امير المؤمنين (علیه السّلام): نفاق بر چهار ستون قرار دارد:

بر هوس رانى و سهل انگارى و كينه توزى و طمع ورزى.

هوس رانى بر چهار پره است: بر ستم و دست اندازى و

ص: 417

وَ الطُّغْیَانِ؛ فَمَنْ بَغی کَثُرَتْ غَوَائِلُهُ(1)، وَ تُخُلِّیَ مِنْهُ، وَ قُصِرَ(2) عَلَیْهِ؛ وَ مَنِ اعْتَدَی لَمْ یُوءْمَنْ(3) بَوَائِقُهُ(4)، وَ لَمْ یَسْلَمْ قَلْبُهُ، وَ لَمْ یَمْلِکْ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ؛ وَ مَنْ لَمْ یَعْذِلْ(5) نَفْسَهُ فِی الشَّهَوَاتِ خَاضَ فِی

الْخَبِیثَاتِ؛ وَ مَنْ طَغی ضَلَّ عَلی عَمْدٍ(6) بِلاَ حُجَّةٍ.

وَ الْهُوَیْنَا عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَی الْغِرَّةِ(7)، وَ الاْءَمَلِ، وَ الْهَیْبَةِ، وَ الْمُمَاطَلَةِ؛ وَ ذلِکَ بِأَنَّ(8) الْهَیْبَةَ تَرُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ الْمُمَاطَلَةَ تُفَرِّطُ فِی الْعَمَلِ حَتّی یَقْدَمَ عَلَیْهِ الاْءَجَلُ؛ وَ لَوْ لاَ الاْءَمَلُ عَلِمَ الاْءِنْسَانُ حَسَبَ(9) مَا هُوَ فِیهِ، وَ لَوْ عَلِمَ حَسَبَ مَا هُوَ فِیهِ، مَاتَ خُفَاتاً(10) مِنَ الْهَوْلِ وَ الْوَجَلِ؛ وَ الْغِرَّةَ تَقْصُرُ(11) بِالْمَرْءِ عَنِ الْعَمَلِ.

وَ الْحَفِیظَةُ عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَی الْکِبْرِ، وَ الْفَخْرِ، وَ الْحَمِیَّةِ(12)، وَ الْعَصَبِیَّةِ؛ فَمَنِ اسْتَکْبَرَ أَدْبَرَ عَنِ الْحَقِّ؛ وَ مَنْ فَخَرَ فَجَرَ؛ وَ مَنْ حَمِیَ أَصَرَّ عَلَی الذُّنُوبِ(13)؛ وَ مَنْ أَخَذَتْهُ الْعَصَبِیَّةُ جَارَ(14)، فَبِئْسَ(15) الاْءَمْرُ أَمْرٌ(16) بَیْنَ إِدْبَارٍ وَ فُجُورٍ، وَ إِصْرَارٍ(17) وَ جَوْرٍ(18) عَلَی الصِّرَاطِ .

وَ الطَّمَعُ عَلی أَرْبَعِ شُعَبٍ: الْفَرَحِ، وَ الْمَرَحِ(19)، وَ اللَّجَاجَةِ، وَ التَّکَاثُرِ؛ فَالْفَرَحُ(20) مَکْرُوهٌ عِنْدَ اللّهِ ، وَ الْمَرَحُ خُیَلاَءُ، وَ اللَّجَاجَةُ بَلاَءٌ لِمَنِ اضْطَرَّتْهُ إِلی حَمْلِ الاْآثَامِ، وَ التَّکَاثُرُ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ شُغُلٌ وَ اسْتِبْدَالُ الَّذِی هُوَ أَدْنی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ.

فَذلِکَ النِّفَاقُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ،

ص: 418


1- «الغائلة » : صفة لخصلة مهلکة . والغائلة : الفساد والشرّ . والجمع الغوائل. النهایة ، ج 3 ، ص 397 ؛ المصباح المنیر، ص 457 (غول) .
2- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص » وشرح المازندرانی والوافی والبحار : «نصر » . وفی شرح المازندرانی علی بناء المجهول .
3- فی «د ، ز » : «لم تؤمن » .
4- «بوائقه » : غوائله وشروره . واحدها بائقة ، و هی الداهیة . النهایة ، ج 1 ، ص 162 (بوق) .
5- هکذا فی معظم النسخ التی قوبلت . وفی «د » و مرآة العقول : «لم یعدّل » بالمهملة وبناء التفعیل . وفی ï المطبوع وشرح المازندرانی : «لم یعدل » بالمهملة وبناء المجرّد . وعَذَل یعذِل عَذْلاً وعَذَلاً : هو اللوم . ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 1163 (عذل) .
6- فی البحار : «العمل » .
7- «الغِرَّة» : الغفلة . النهایة، ج 3 ، ص 354 (غرر) .
8- فی الوسائل : «لأنّ » .
9- حَسَبتُه أحسَبُه حَسْبا وحِسابا وحُسْبانا وحِسابةً : إذا عَدَدتَه . والمعدود: محسوب ، وحَسَب أیضا ، و هو فَعَل بمعنی مفعول . الصحاح ، ج 1 ص 110 (حسب) .
10- خفت الصَّوت خُفُوتا : سکن . وخَفَت خُفاتا ، أی مات فجأةً . الصحاح ، ج 1 ، ص 248 (خفت ) .
11- یجوز فیه بناء التفعیل والمجرّد ، والثانی أنسب بالباء المعدّیة.
12- «الحمیّة » : الأنَفَة والغَیْرَة . النهایة، ج 1 ، ص 447 (حما). وفی مرآة العقول : «التعصّب : المحاماة والمدافعة ، وهی والحمیّة من توابع الکبر ، وکان الفرق بینهما بأنّ الحمیّة للنفس والعصبیّة للأقارب ، أو الحمیّة للأهل والعصبیّة للأقارب» .
13- فی «بر ، بف » والوافی : «الذنب » . وفی مرآة العقول : - «علی الذنوب » .
14- فی «بر ، بف » وحاشیة د ، » : «حاد عن الصراط » . وفی الوافی : «جار عن الصراط » .
15- فی «بر ، بف » : «فشرّ» .
16- فی «بف » : + «من » . وفی شرح المازندرانی عن بعض النسخ : «فبئس الامرء امرء» .
17- فی «بس » : «إفراد» .
18- فی مرآة العقول : «الجور» .
19- «المَرَح» : شدّة الفَرَح والنشاط . وقد مَرِحَ فهو مَرِح ومِرّیح ، وأمْرَحه غیره. والاسم : المِراح . الصحاح ، ï ج 1 ، ص 404 (مرح) .
20- فی «ص » : «والفرح » .

شهوت رانى و سركشى، هر كه ستم كرد و شوريد، گرفتارى هاى او بسيار باشد و از او كناره گيرى شود و بر او بتوفند (بر زيان او كمك شود خ ل) و هر كه دست اندازى و تجاوز كرد، از هلاكتها نياسايد و دلش درست نماند و از شهوت رانيها خوددار نباشد و هر كه شهوت خود را تعديل نكند، در بدمنشيها و بدمنشان اندر شود و هر كه سركشى كند از روى عمد و بى دليل، خود را به گمراهى افكند.

و سهل انگارى بر چهار پره است: بر فريب و آرزو و باد و بروت و تنبلى و اين براى آن است كه باد و بروت، راه حق را ببندد و تنبلى تقصير در كردار به بار آرد تا مرگ برسد و اگر آرزو نباشد انسان اندازه كار و كردار خود را بداند و اگر انسان اندازه وضعى را كه در آن است بداند و بفهمد، به ناگهان از هراس و ترس بميرد، و فريب دست مرد را از كردار سودمند، كوتاه سازد.

كينه ورزى بر چهار پره است: بر كبر و فخر و حميّت و تعصّب، هر كه كبر ورزد، به حق پشت دهد و هر كه بر خود بنازد، نابكار گردد و هر كه حميّت كشد، به گناهان اندر شود و هر كه تعصّب كشد، جور كند، و چه بد وضعى است وضعى كه ميان پشت كردن به حق و نابكارى و اصرار بر گناه و جور است در گذشت از صراط.

و طمع بر چهار پره است: شادى و خوش گذرانى و لجبازى و فزون طلبى شادكامى بد است نزد خداوند، و خوش گذرانى سر بزرگى است، و لجبازى بلاى كسى است كه او را به كشيدن بار گناهان وادار مى سازد، فزون طلبى سرگرمى و بازى و دلدادگى است و پذيرفتن به دل پستى است به جاى آنچه كه بهتر و خوب است.

اين است نفاق و ستون ها و پره هايش، و خدا بر بنده هايش

ص: 419

وَ اللّهُ قَاهِرٌ فَوْقَ عِبَادِهِ، تَعَالی ذِکْرُهُ، وَ جَلَّ وَجْهُهُ، وَ أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ(1)، وَ انْبَسَطَتْ یَدَاهُ، وَ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَتُهُ، وَ ظَهَرَ(2) أَمْرُهُ،

وَ أَشْرَقَ نُورُهُ، وَ فَاضَتْ بَرَکَتُهُ، وَ اسْتَضَاءَتْ حِکْمَتُهُ، وَ هَیْمَنَ(3) کِتَابُهُ، وَ فَلَجَتْ(4) حُجَّتُهُ، وَ خَلَصَ دِینُهُ، وَ اسْتَظْهَرَ(5) سُلْطَانُهُ، وَ حَقَّتْ کَلِمَتُهُ، وَ أَقْسَطَتْ(6) مَوَازِینُهُ، وَ بَلَّغَتْ رُسُلُهُ، فَجَعَلَ السَّیِّئَةَ(7) ذَنْباً، وَ الذَّنْبَ(8) فِتْنَةً، وَ الْفِتْنَةَ دَنَساً؛ وَ جَعَلَ الْحُسْنی عُتْبی(9)، وَ الْعُتْبی تَوْبَةً، وَ التَّوْبَةَ طَهُوراً؛ فَمَنْ تَابَ اهْتَدی؛ وَ مَنِ افْتُتِنَ غَوی مَا لَمْ یَتُبْ إِلَی اللّهِ، وَ یَعْتَرِفْ بِذَنْبِهِ، وَ لاَ یَهْلِکُ عَلَی اللّهِ إِلاَّ هَالِکٌ.

اللّهَ اللّهَ؛ فَمَا أَوْسَعَ مَا لَدَیْهِ مِنَ التَّوْبَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْبُشْری وَ الْحِلْمِ الْعَظِیمِ!

وَ مَا أَنْکَلَ(10) مَا عِنْدَهُ مِنَ الاْءَنْکَالِ وَ الْجَحِیمِ وَ الْبَطْشِ(11) الشَّدِیدِ! فَمَنْ ظَفِرَ بِطَاعَتِهِ اجْتَلَبَ(12) کَرَامَتَهُ؛ وَ مَنْ دَخَلَ فِی مَعْصِیَتِهِ ذَاقَ وَبَالَ نَقِمَتِهِ، وَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نَادِمِینَ».(13)

2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ وَ الْحُسَیْنِ(14) بْنِ سَعِیدٍ جَمِیعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ(15)، قَالَ: کَتَبْتُ إِلی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام أَسْأَلُهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ، فَکَتَبَ علیه السلام إِلَیَّ: ««إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراوءُنَ النّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِیلاً*

ص: 420


1- قرأ «خلقه » بسکون اللام أیضا فی مرآة العقول حیث قال فیه : «قوله : خلقه ، بدل اشتمال ل «کلّ شیء » أی أحسن خلق کلّ شیء . أو هو بفتح اللام علی صیغة الفعل » .
2- فی البحار : «فظهر » .
3- الظاهر من الوافی کون «هیمن » متعدّیا ؛ حیث قال فیه : «هیمن کتابه ، أی جعله شاهدا ورقیبا ومؤتمنا » .
4- «الفُلْج » : الظَّفر بمن تخاصمه . وفَلَجتْ حجّتک وفَلَجتَ علی صاحبک بحقّک . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1413 (فلج) .
5- ظَهَرتُ علی الرجل : غلبتُه . وظَهَرتُ البیتَ : علوتُه . ویستظهر بحجج اللّه علی خلقه ، أی یطلب الغلبة علیهم بما عرّفه اللّه من الحجج . الصحاح ، ج 2 ، ص 732 ؛ مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 390 (ظهر) .
6- یقال : أقسط یُقسِط فهو مُقسِط : إذا عدل . النهایة ، ج 4 ، ص 60 (قسط) .
7- فی «بس » وحاشیة «بف » : «للسیّئة ».
8- فی «بس » و حاشیة «بف» : «وللذنب » .
9- «الحسنی» : الأعمال الحسنة ، أو الکلمة الحسنی ، وهی العقائد الحقّة . و«العتبی» : الرضا ، أی سببا لرضا الخالق ؛ أو «العتبی» : الرجوع من الذنب والإساءة والعصیان إلی التوبة والطاعة والإحسان . وفی الوافی : «وجعل الحسنی عتبی، ناظرٌ إلی قوله سبحانه: «إِنَّ الْحَسَنَ_تِ یُذْهِبْنَ السَّیِّ_ءَاتِ» [هود (11) : 114]» . راجع : لسان العرب ، ج 1 ، ص 576 (عتب) .
10- «نکلتُه » : قیّدته . والنَّکل : قید الدابّة وحدیدة اللجام ؛ لکونهما مانِعَین . والجمع : الأنکال . ونکَّلتُ به : إذا فعلت به ما یُنکِّل به غیره . واسم ذلک الفعل : نکال . المفردات للراغب ، ص 825 (نکل) .
11- «البَطْش » : الأخذ بسُرعة ، والأخذ بعُنف وسَطْوة . مجمع البحرین ، ج 4 ، ص 130 (بطش) .
12- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی ومرآة العقول . وفی المطبوع : «اجتنب » .
13- الغارات ، ج 1 ، ص 86 ، ذیل الحدیث الطویل ؛ والخصال ، ص 234 ، باب الأربعة ، ذیل الحدیث الطویل 74 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 226 ، ح 1857؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 341 ، ح 20693 ، ملخّصا ؛ البحار ، ج 72 ، ص 116 ، ح 15 .
14- فی «بس » : «الحسن » .
15- ورد الخبر _ مع اختلاف یسیر _ فی الزهد للحسین بن سعید ، عن محمّد بن الفضل . والمتکرّر فی أسناد عدیدة روایة الحسین بن سعید عن محمّد بن الفضیل . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 5 ، ص 484 _ 485 .

غالب است، نامش بلند است و وجهش والا است (وجه: ذات او يا آنكه مقصود، انبياء و حجج او و يا دين او است- از مجلسى (رحمه الله) و زيبا و نيكو ساخته، هر چه را آفريده است دو دست جودش گشاده است و وسعت رحمتش همه چيز را فرا گرفته است، امر او عيان است و نورش تابان، بركتش در جريان است و حكمتش فروزان، كتابش پا برجا است و حجّتش پيروز و هويدا! دينش پاك و سلطنتش محكم و تابناك، سخنش حق و برجا و موازينش عادلانه و رسولانش رساننده بودند، بدكردارى را گناه شمرده و گناه را فتنه و فتنه را چركينى و خوش كردارى را رضامندى دانسته و رضامندى را توبه و توبه را پاك كننده، پس هر كه توبه كرد، به راه حق رفت و هر كس فتنه انگيخت، گمراه شد مادامى كه به خدا بازگشت و به گناهش اعتراف نكرد، و دليرى نكند برابر خدا مگر هلاك شونده.

خدا را باش خدا را باش، وه چه اندازه باب توبه به درگاهش وسيع است و رحمت مژدگانى و بردباريش بزرگ است، وه چه كيفر و دوزخ جانكاه است و ضربتش سخت است، هر كه به فرمانبرش پيروز گردد و كرامتش به خود جلب كند و هر كه در نافرمانيش در آيد و بال نقمت او چشد و به همين زودى زود پشيمان گردد.

2- از محمد بن فضيل، گويد: به ابى الحسن (علیه السّلام) نوشتم و از او مسأله اى پرسيدم، به من در پاسخ نوشت: (142 سوره نساء):

«راستى منافقان با خدا فريب كارى كنند و او هم با آنها فريب به كار برد و هر گاه به نماز ايستند تنبلى كنند و به مردم خودنمائى سازند و جز اندكى به ياد خدا نباشند* در اين ميانه آويزانند و نه اينانند و نه از آنانند هر كه را خدا گمراه سازد هرگز راه را براى او در نيابى» نه از كفّارند و نه از مؤمنان

ص: 421

مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هوءُلاءِ وَ لا إِلی هوءُلاءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً»(1) لَیْسُوا مِنَ الْکَافِرِینَ(2) ، وَ لَیْسُوا مِنَ الْمُوءْمِنِینَ، وَ لَیْسُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ، یُظْهِرُونَ الاْءِیمَانَ(3)، وَ یَصِیرُونَ إِلَی الْکُفْرِ(4) وَ التَّکْذِیبِ ؛ لَعَنَهُمُ اللّهُ».(5)

3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ(6) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الاْءَصَمِّ، عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ(7) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ:

عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِمَا ، قَالَ: «إِنَّ الْمُنَافِقَ یَنْهی وَ لاَ یَنْتَهِی، وَ یَأْمُرُ بِمَا لاَ یَأْتِی(8)، وَ إِذَا قَامَ إِلَی الصَّلاَةِ اعْتَرَضَ» _ قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، وَ مَا الاِعْتِرَاضُ؟ قَالَ: «الاِلْتِفَاتُ _ وَ إِذَا(9) رَکَعَ رَبَضَ(10)؛ یُمْسِی وَ هَمُّهُ الْعَشَاءُ وَ هُوَ مُفْطِرٌ ، وَ یُصْبِحُ وَ هَمُّهُ النَّوْمُ وَ لَمْ یَسْهَرْ؛ إِنْ حَدَّثَکَ کَذَبَکَ(11) ، وَ إِنِ ائْتَمَنْتَهُ خَانَکَ ، وَ إِنْ غِبْتَ اغْتَابَکَ ، وَ إِنْ وَعَدَکَ أَخْلَفَکَ».(12)

4. عَنْهُ(13)، عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ بَحْرٍ رَفَعَهُ مِثْلَ ذلِکَ ، وَ زَادَ فِیهِ:

«إِذَا(14) رَکَعَ رَبَضَ، وَ إِذَا سَجَدَ نَقَرَ(15)، وَ إِذَا جَلَسَ شَغَرَ(16)».(17)

5 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَثَلُ الْمُنَافِقِ مَثَلُ جِذْعِ النَّخْلِ(18) ، أَرَادَ صَاحِبُهُ(19) أَنْ یَنْتَفِعَ بِهِ فِی بَعْضِ بِنَائِهِ(20)، فَلَمْ یَسْتَقِمْ لَهُ فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی أَرَادَ، فَحَوَّلَهُ

ص: 422


1- النساء (4) : 142 _ 143 .
2- فی الزهد : «لیسوا من عترة رسول اللّه صلی الله علیه و آله » . وفی تفسیر العیّاشی : «لیسوا من عترة » .
3- فی «ص » : «الإسلام » .
4- فی الزهد وتفسیر العیّاشی : «یسرّون الکفر » بدل «یصیرون إلی الکفر» .
5- الزهد ، ص 135 ، ح 179 ، عن محمّد بن الفضل ، عن أبی الحسن علیه السلام ؛ وتفسیر العیّاشی، ج 1 ، ص 282 ، ح 294 ، عن محمّد بن الفضیل ، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام الوافی ، ج 4 ، ص 237 ، ح 1873 .
6- هکذا فی «بر ، بف ، جر» . وفی «ب ، ج ، د ، ز ، بس » والمطبوع والوسائل : - «عن معلّی بن محمّد » . والصواب ما أثبتناه ؛ فإنّه مضافا إلی عدم ثبوت روایة الحسین بن محمّد _ بعناوینه المختلفة _ عن محمّد بن جمهور ، فقد توسّط معلّی بن محمّد بین الحسین بن محمّد و بین محمّد بن جمهور فی عددٍ من الأسناد . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 18 ، ص 466 .
7- لم نجد فی ما تتبّعنا من الأسناد اجتماع الهیثم بن واقد مع محمّد بن سلیمان و ابن مسکان _ ولا مع أحدهما منفردا _ فی غیر سند هذا الخبر . وقد روی عبداللّه بن عبدالرحمن الأصمّ ، عن عبداللّه بن مسکان مباشرة فی کامل الزیارات ، ص 82 ، ح 7 ؛ و ص 134 ، ح 8 ؛ و ص 145 ، ح 5 ؛ و ص 154 ، ح 8 ؛ وعلل الشرائع ، ص 532 ، ح 1 . فلایبعد وقوع خللٍ فی السند. وأمّا احتمال کون الصواب فی «محمّد بن سلیمان » هو «محمّد بن سنان » لکثرة روایته عن ابن مسکان وعدم روایة محمّد بن سلیمان عنه ؛ فإنّه مضافا إلی ما مرّ من روایة الأصمّ عن ابن مسکان مباشرة ، لاتساعده الطبقة ؛ فإنّ الراوی لکتاب الهیثم بن واقد هو محمّد بن سنان ، کما فی رجال النجاشی ، ص 436 ، الرقم 1171 . ثمّ إنّ الخبر أورده الشیخ الحرّ فی الوسائل، ج 15 ، ص 342 ، ح 20694 ، نقلاً من المصنّف وفیه : «الهیثم بن واقد ، عن محمّد بن مسلم ، عن محمّد بن سلیمان ، عن ابن مسکان » ، والظاهر أنّ اجتماع محمّد بن مسلم ومحمّد بن سلیمان فی نقل الوسائل، من باب اجتماع النسخة وبدلها ، فافهم . والحاصل أنّ سندنا هذا بظاهره مختلّ ولم نحصل لحلّه علی جواب واضح .
8- فی شرح المازندرانی : + «به » .
9- فی «د ، ص ، بر » : «فإذا» .
10- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 171 : «فی المصباح : الرَّبض _ بفتحتین _ والمَربض _ مثال مجلس _ للغنم : مأواها لیلاً . ورَبَضَت الدابّة رَبضا _ من باب ضرب _ ورُبوضا . وهو مثل بروک الإبل . وأقول : هنا إمّا کنایة عن إدلاء رأسه وعدم استواء ظهره ، أو عن أنّه یسقط نفسه علی الأرض قبل أن یرفع رأسه من الرکوع ، کإسقاط الغنم نفسه عند ربوضه » .
11- فی «ج » : «کذب » .
12- الأمالی للصدوق ، ص 493 ، المجلس 74 ، ذیل ح 12 ، بسنده عن أبی حمزة الثمالی . تحف العقول ، ص 280 ، عن علیّ بن الحسین علیهماالسلام ، إلی قوله : «وهمّه النوم ولم یسهر » مع زیادة فی آخره ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 238 ، ح 1874؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 342 ، ح 20694 .
13- الضمیر راجع إلی معلّی بن محمّد المذکور فی السند السابق .
14- فی الوسائل : «وإذا » . وفی شرح المازندرانی : «قوله : وزاد فیه : إذا رکع ربض ؛ لیس هذا من الزیادة و إنّما ذکره تمهیدا لبیان الزیادة والارتباط » .
15- یرید تخفیف السجود وأنّه لا یمکث فیه إلاّ قدرَ وضع الطائر منقاره فیما یرید أکله . النهایة ، ج 5 ، ص 104 (نقر) .
16- فی مرآة العقول : «فی بعض النسخ : شفر ، بالفاء . وقیل : هو من التشفیر بمعنی النقص . فی القاموس : شفر کفرح : نقص . والأوّل أظهر » . وقوله : «شغر » ، أی رفع رِجْلیه ، فلا یجلس مطمئنّا . مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 351 (شغر).
17- الوافی ، ج 4 ، ص 238 ، ح 1875؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 343 ، ح 20695 .
18- فی «ب ، ج ، ص ، بس » : - «النخل » . وفی «ز » : «النخلة» .
19- فی شرح المازندرانی : - «صاحبه » .
20- فی «بس » : «بنیانه » .

و نه از مسلمانان، اظهار ايمان كنند و به كفر و تكذيب گرايند، خدا آنها را لعنت كند.

3- از ابى حمزه، از على بن الحسين (علیه السّلام)، فرمود: منافق غدقن مى كند و خود دست نمى كشد و فرمان مى دهد بدان چه خودش نمى كند، و هر گاه به نماز ايستد اعتراض كند، گفتم: يا ابن رسول اللَّه! اعتراض چيست؟ فرمود: روى برگردانيدن، و هر گاه به ركوع رود، چون گوسفند خود را به زمين اندازد (يعنى قيام بعد از ركوع را نكند)، چون شب كند همّى جز صرف شام ندارد با اينكه روزه هم نبوده است، و چون بامداد كند همّتش اين است كه با اينكه شب را بيدار نمانده، اگر به تو حديثى گويد، دروغ گويد، و اگر به تو چيزى بسپارد به تو خيانت ورزد و اگر از او نهان شوى، تو را بد گوئى كند و اگر به تو وعده اى دهد، تخلّف نمايد.

4- از عبد الملك بن بحر كه سند حديث را تا امام رسانيده و اين را هم بدان افزوده است: هر گاه ركوع كند، چون گوسفند بخوابد، و هر گاه به سجده رود چون كلاغى نوك به زمين زند (يعنى سجده را بسيار كوتاه بجا آورد) و چون بنشيند، مانند سگى باشد كه بر سرِ دُم نشيند (اين تعبير هم ظاهر اشاره به ترك جلسه استراحت بعد از سجدتين و تعجيل در انجام نماز است).

5- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

منافق به مانند تنه درخت خرمائى است كه صاحبش خواهد در ساختمانى از آن بهره مند شود و سود برد در آنجا كه خواسته استوار و برجا نشده و آن را به جاى ديگر برده و آن جا هم استوار و برجا نشده و سرانجامش اين شده كه آن را در آتش سوخته (و زير

ص: 423

فِی(1) مَوْضِعٍ آخَرَ، فَلَمْ یَسْتَقِمْ لَهُ(2)، فَکَانَ(3) آخِرُ(4) ذلِکَ أَنْ أَحْرَقَهُ بِالنَّارِ».(5)

6. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَا زَادَ خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلی مَا فِی الْقَلْبِ، فَهُوَ عِنْدَنَا(6) نِفَاقٌ».(7)

بَابُ الشِّرْکِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنی مَا یَکُونُ الْعَبْدُ بِهِ(8) مُشْرِکاً، قَالَ(9): فَقَالَ: «مَنْ قَالَ لِلنَّوَاةِ: إِنَّهَا حَصَاةٌ، وَ لِلْحَصَاةِ: إِنَّهَا(10) نَوَاةٌ ثُمَّ دَانَ بِهِ(11)».(12)

2 . عَنْهُ(13)، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ أَدْنی مَا یَکُونُ بِهِ الاْءِنْسَانُ(14) مُشْرِکاً، قَالَ(15): فَقَالَ : «مَنِ ابْتَدَعَ رَأْیاً، فَأَحَبَّ عَلَیْهِ(16)، أَوْ أَبْغَضَ(17) عَلَیْهِ(18)» .(19)

3. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ یَحْیَی بْنِ الْمُبَارَکِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ(20) إِسْحَاقَ

ص: 424


1- فی «ص » : «إلی » ، وهو الأنسب.
2- فی «ج ، د ، ص ، بس ، بف » : - «له » .
3- فی «بر » : «وکان » .
4- یجوز نصب «آخر » علی الخبریّة.
5- الوافی ، ج 4 ، ص 239 ، ح 1878 .
6- فی الجعفریّات : «خشوع » بدل «عندنا» .
7- الجعفریّات ، ص 163 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه علیهماالسلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی ، ج 4 ، ص 239 ، ح 1876؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 66 ، ح 144.
8- فی «ز ، ص ، بر » : «به العبد » .
9- فی الوافی : - «قال » .
10- فی «بر ، بف » : «هی » .
11- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 174 : «قال الشیخ البهائی : لعلّ مراده علیه السلام : من اعتقد شیئا من الدین ولم یکن کذلک فی الواقع ، فهو أدنی الشرک ، ولو کان مثل اعتقاد أنّ النواة حصاة وأنّ الحصاة نواة ، ثمّ دان به» . ولم نعثر علیه فی کتب الشیخ .
12- معانی الأخبار ، ص 393 ، ح 44 ، بسنده عن برید العجلی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر و زیادة فی آخره . عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1 ، ص 303 ، ذیل ح 63 ، بسند آخر عن الرضا علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 199 ، ح 1815 .
13- الضمیر راجع إلی یونس المذکور فی السند السابق ؛ فقد توسّط یونس _ وهو ابن عبدالرحمن _ بین محمّد بن عیسی و بین [عبداللّه] بن مسکان فی عددٍ من الأسناد . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 20 ، ص 293 _ 294 ؛ وص 305 _ 306 و ص 325.
14- فی «ص » والوافی : «العبد» .
15- فی الوافی : - «قال » .
16- فی حاشیة «ص » : «إلیه » .
17- فی مرآة العقول : «وأبغض» . ثمّ قال : «أی من خالفه» .
18- فی «د ، ص ، بس ، بف » وتفسیر العیّاشی : - «علیه » .
19- تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 246 ، ح 150 ، عن أبی العبّاس الوافی ، ج 4 ، ص 200 ، ح 1816 .
20- فی السند تحویل بعطف «إسحاق بن عمّار » علی «سماعة ، عن أبی بصیر » ، عَطْفَ طبقة علی طبقتین ؛ فقد تکرّرت روایة یحیی بن المبارک ، عن عبداللّه بن جبلة ، عن إسحاق بن عمّار فی الأسناد . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 9 ، ص 434 _ 435 .

ديك مصرف كرده است).

6- فرمود (علیه السّلام): رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

هر آن اندازه كه خشوع تن و اندام بدن از آنچه در دل است بيشتر باشد نزد ما نفاق محسوب گردد.

باب شرك

1- از بريد عجلى، گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از كمترين چيزى كه بنده بدان مشرك گردد؟ فرمود:

هر كه به هسته اى گويد: سنگريزه، و يا به سنگريزه اى گويد: هسته است و سپس بدان متدين گردد.

2- از ابى العباس، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از كمترين چيزى كه انسان بدان مشرك گردد؟ فرمود:

هر كه رأى را بدعت گذارد چه به واسطه آن محبوب گردد و چه به واسطه آن مبغوض شود.

3- از امام صادق (علیه السّلام) كه در تفسير قول خدا عز و جل (106 سوره يوسف): «و ايمان ندارند به خدا بيشتر آنان جز اينكه هم آنها مشرك

ص: 425

بْنِ عَمَّارٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما یُوءْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»(1) قَالَ: «یُطِیعُ الشَّیْطَانَ مِنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُ، فَیُشْرِکُ(2)».

(3)

4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ ضُرَیْسٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما یُوءْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَ هُمْ

مُشْرِکُونَ» قَالَ: «شِرْکُ طَاعَةٍ، وَ(4) لَیْسَ شِرْکَ(5) عِبَادَةٍ».

وَ عَنْ(6) قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّهَ عَلی حَرْفٍ»(7) قَالَ: «إِنَّ الاْآیَةَ تَنْزِلُ(8) فِی الرَّجُلِ، ثُمَّ تَکُونُ(9) فِی أَتْبَاعِهِ».

ثُمَّ(10) قُلْتُ: کُلُّ مَنْ نَصَبَ دُونَکُمْ شَیْئاً، فَهُوَ مِمَّنْ یَعْبُدُ اللّهَ عَلی حَرْفٍ؟

فَقَالَ: «نَعَمْ، وَ قَدْ یَکُونُ مَحْضاً(11)» .(12)

5. یُونُسُ(13)، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، عَنْ حَسَّانَ الْجَمَّالِ، عَنْ عَمِیرَةَ(14): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ(15): «أُمِرَ النَّاسُ بِمَعْرِفَتِنَا وَ الرَّدِّ إِلَیْنَا وَ التَّسْلِیمِ لَنَا» ثُمَّ قَالَ: «وَ إِنْ صَامُوا وَ صَلَّوْا وَ شَهِدُوا أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، وَ جَعَلُوا فِی أَنْفُسِهِمْ أَنْ لاَ یَرُدُّوا إِلَیْنَا، کَانُوا بِذلِکَ مُشْرِکِینَ(16)».(17)

6 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ یَحْیَی الْکَاهِلِیِّ(18)، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ، وَ آتَوُا

ص: 426


1- یوسف (12): 106.
2- فی الوافی : «وذلک مثل اتباع البدع والاستبداد بالرأی فی الاُمور الشرعیّة وسوء الفهم لها ونحوذلک إذا لم یتعمّد المعصیة ، فإنّ ذلک کلّه إطاعة للشیطان من حیث لایعلم ، وهو شرک طاعة ، لیس بشرک عبادة ؛ لأنّه تعالی نسبهم إلی الإیمان ؛ ولهذا قیّدناه بعدم التعمّد ، فإنّه مع التعمّد کفر و خروج عن الإیمان وشرک عبادة . وبهذا یحصل التوفیق بین أخبار هذا الباب المختلف ظواهرها» .
3- الوافی ، ج 4 ، ص 193 ، ح 1803 .
4- فی «بس » : - «و» .
5- فی «بر ، بف » وحاشیة «د » والوافی : «بشرک » .
6- فی «ز » : «فی » .
7- الحجّ (22) : 11 . وفی «د » والوافی : + «الآیة » .
8- فی «ج ، بر » : «ینزل » .
9- فی «ج ، ص» ومرآة العقول : «یکون » .
10- فی الوسائل : «قال » بدل «ثمّ » .
11- فی حاشیة «ج » : «نزولها مختصّا برجل » بدل «محضا » . وفی الوافی : «مختصّا ، یعنی إنّ الآیة قد یکون نزولها مختصّا برجل ویکون حکمها عامّا لکلّ من فعل ما فعله ذلک الرجل ، وقد یکون حکمها أیضا مختصّا بمن نزلت فیه . وربّما یوجد فی النسخ : محضا ... فإمّا أن یکون المراد بالمحوضة الاختصاص ، أو هو غلط من النسّاخ » . وقال فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 177 : «وقد یکون محضا ، أی مشرکا محضا ... ویحتمل أن یکون تتمّة کلامه سابقا ، أی وقد یکون فی الرجل محضا ولایکون فی أتباعه . وفی بعض النسخ : و قد یکون مختصّا ، فهو صریح فی المعنی الأخیر » . و«المَحْض » : الخالص الذی لم یخالطه غیره . المصباح المنیر، ص 565 (محض) .
12- الوافی ، ج 4 ، ص 193 ، ح 1804؛ الوسائل ، ج 27 ، ص 126 ، ح 33388 .
13- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن یونس ، علیّ بن إبراهیم ، عن محمّد بن عیسی.
14- فی «بس » : «عمیر».
15- فی الوسائل : - «سمعته یقول » .
16- فی «ز » : «من المشرکین » .
17- بصائر الدرجات ، ص 525 ، ح 32 ، بسند آخر ، إلی قوله : «والتسلیم لنا» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 194 ، ح 1805؛ الوسائل ، ج 27 ، ص 68 ، ح 33221 .
18- تقدّم الخبر فی الکافی ، ح 1019 ، بسند آخر عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر ، عن حمّاد بن عثمان ، عن عبداللّه الکاهلی . واستظهرنا هناک زیادة «عن حمّاد بن عثمان» فی السند ؛ فلاحظ .

باشند» فرمود:

شيطان را ندانسته فرمان برد و مشرك گردد.

4- از ضريس، از امام صادق (علیه السّلام) در قول خدا عز و جل:

«ايمان نياورد بيشتر آنان به خدا جز اينكه هم آنها مشرك باشند» فرمود:

شرك در اطاعت است نه شرك در عبادت، و از قول خدا عزّ و جلّ (11 سوره حج): «و برخى مردمند كه خدا بر حرف مى پرستند» (پرسش شد) و فرمود: راستى آيه اى در باره مردى نازل شود و سپس در باره پيروان او هم باشد، سپس من گفتم: هر كه در برابر شما چيزى بر پا دارد، او از كسانى است كه خدا بر حرف مى پرستد؟ در پاسخ فرمود: آرى، و بسا كه شرك محض باشد.

5- از عميره، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

مردم مأمورند ما را بشناسند و به ما مراجعه كنند و تسليم به ما باشند، سپس فرمود: و اگر چه روزه دارند و نماز گزارند و شهادت دهند كه جز خدا معبود شايسته اى نيست و در دل گيرند كه به ما مراجعه نكنند، بدين سبب مشرك باشند.

6- از عبد اللَّه بن يحيى كاهلى، گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اگر چنانچه مردمى خداى يگانه و بى شريك را بپرستند و نماز را بر پا دارند و زكاة را بپردازند و خانه خدا را حج كنند و ماه رمضان را روزه دارند و سپس بدان چيزى كه خدا ساخته و پيغمبر ساخته

ص: 427

الزَّکَاةَ، وَ حَجُّوا الْبَیْتَ، وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ، ثُمَّ قَالُوا لِشَیْءٍ صَنَعَهُ اللّهُ أَوْ صَنَعَهُ النَّبِیُّ(1) صلی الله علیه و آله أَلاَّ صَنَعَ خِلاَفَ(2) الَّذِی صَنَعَ، أَوْ وَجَدُوا ذلِکَ فِی قُلُوبِهِمْ، لَکَانُوا بِذلِکَ مُشْرِکِینَ» .

ثُمَّ تَلاَ هذِهِ الاْآیَةَ: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُوءْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»(3)، ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «فَعَلَیْکُمْ بِالتَّسْلِیمِ».(4)

7 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ یَحْیی، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(5): «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ»(6) فَقَالَ: «أَمَا وَ اللّهِ ، مَا دَعَوْهُمْ إِلی عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ(7)، وَ لَوْ دَعَوْهُمْ إِلی عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ لَمَا(8) أَجَابُوهُمْ(9)، وَ لکِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً، وَ حَرَّمُوا عَلَیْهِمْ حَلاَلاً، فَعَبَدُوهُمْ(10) مِنْ حَیْثُ لاَ یَشْعُرُونَ».(11)

8 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ؛ وَ(12) عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ رَجُلٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ أَطَاعَ رَجُلاً فِی مَعْصِیَةٍ(13) فَقَدْ عَبَدَهُ». (14)

ص: 428


1- فی «بر » : «رسول اللّه » .
2- فی «بر» والوافی : «بخلاف » .
3- النساء (4): 65 .
4- الکافی ، کتاب الحجّة ، باب التسلیم وفضل المسلمین ، ح 1019 ، عن عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد البرقی ، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر ، عن حمّاد عن عثمان ، عن عبداللّه الکاهلی ؛ المحاسن ، ص 271 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 365 ، عن أبیه ، عن صفوان بن یحیی وأحمد بن محمّد بن أبی نصر ، عن حمّاد بن عثمان ، عن عبداللّه الکاهلی ؛ بصائر الدرجات ، ص 520 ، ح 3 ، بسنده عن الکاهلی . تفسیر العیّاشی، ج 1 ، ص 255 ، ح 184 ، عن عبداللّه بن یحیی الکاهلی ، وفیهما مع اختلاف یسیر . راجع : بصائر الدرجات ، ص 521 ، ح 8 الوافی، ج 4 ، ص 195 ، ح 1806.
5- وفی الکافی ، ح 158 : «عن أبی عبداللّه علیه السلام ، قال : قلت له » بدل «قال : سألت أباعبداللّه علیه السلام ، عن قول اللّه عزّ وجلّ» .
6- التوبة (9)
7- فی الکافی ، ح 158 : - «إلی عبادة أنفسهم » .
8- فی «ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والکافی ، ح 158 والمحاسن وتفسیر العیّاشی : «ما » .
9- فی «ب » وحاشیة «بر » : «أجابوا» .
10- فی «ج » : «عبدوهم » . وفی تفسیر العیّاشی : «فکانوا یعبدونهم » بدل «فعبدوهم » .
11- الکافی ، کتاب فضل العلم ، باب التقلید ، ح 158 ؛ المحاسن ، ص 246 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 848 . وفی تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 87 ، ح 48 ، عن أبی بصیر ، من قوله : «ما دعوهم إلی عبادة أنفسهم» الوافی ، ج 4 ، ص 195 ، ح 1807 .
12- فی السند تحویل ، بعطف «علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه » علی «علیّ بن محمّد ، عن صالح بن أبی حمّاد».
13- فی «ب ، ج ، ص ، بس ، بف » : «معصیته » .
14- تفسیر القمّی ، ج 2 ، ص 55 ، ذیل الحدیث ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله الوافی ، ج 4 ، ص 196 ، ح 1808؛ الوسائل ، ج 27 ، ص 127 ، ح 33389 .

اعتراض كنند و بگويند: چرا بر خلاف آن نساخته ايد؟ يا در دل خود چنين تصوّرى بكنند (گرچه به زبان نياورند)، به همين اعتراض خود، مشرك گردند، سپس اين آيه را خواند (64 سوره نساء):

«نه، نه سوگند به پروردگارت مؤمن نباشند تا تو را در اختلاف و نزاعى كه ميان آنها است حَكَم و قاضى سازند و سپس در دل خود از آنچه قضاوت كنى و حكم بدهى حرجى و ضيقى و اعتراضى در نيابند و به خوبى تسليم باشند و بپذيرند» سپس امام صادق (علیه السّلام) فرمود: بر شما لازم است كه تسليم باشيد.

7- از ابى بصير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خدا عز و جل (32 سوره توبه): «دانشمندان و عابدان خود را در برابر خدا ارباب و پروردگار خود گرفتند» در پاسخ فرمود:

هلا به خدا اين دانشمندان و عبّاد آنها را به پرستش خودشان دعوت نكردند و اگر هم دعوت مى كردند آنها نمى پذيرفتند ولى به نظر خودشان حرام خدا را براى آنها حلال كردند و حلال خدا را براى آنان حرام كردند و آنان را ندانسته و نفهميده از اين راه اطاعت و پرستش كردند.

8- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كس مردى را در نافرمانى خدا فرمان برد، محققاً او را پرستيده است.

ص: 429

بَابُ الشَّکِّ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَکَمِ، قَالَ:

کَتَبْتُ إِلَی الْعَبْدِ الصَّالِحِ علیه السلام أُخْبِرُهُ أَنِّی شَاکٌّ، وَ قَدْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام : «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی»(1) وَ أَنِّی (2) أُحِبُّ أَنْ تُرِیَنِی شَیْئاً.

فَکَتَبَ علیه السلام إلَیْهِ(3): «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ مُوءْمِناً، وَ أَحَبَّ أَنْ یَزْدَادَ إِیمَاناً، وَ أَنْتَ شَاکٌّ(4)، وَ الشَّاکُّ لاَ خَیْرَ فِیهِ».

وَ کَتَبَ علیه السلام : «إِنَّمَا الشَّکُّ مَا لَمْ یَأْتِ الْیَقِینُ(5)، فَإِذَا جَاءَ الْیَقِینُ لَمْ یَجُزِ الشَّکُّ».

وَ کَتَبَ(6): «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «وَ ما وَجَدْنا لاِءَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقِینَ»(7)» قَالَ: «نَزَلَتْ فِی الشَّاکِّ(8)».(9)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ(10) الْخُرَاسَانِیِّ، قَالَ:

کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ فِی خُطْبَتِهِ: «لاَ تَرْتَابُوا(11) فَتَشُکُّوا، وَ لاَ تَشُکُّوا فَتَکْفُرُوا».(12)

3. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَرَّازِ(13)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام جَالِساً عَنْ یَسَارِهِ، وَ زُرَارَةُ

ص: 430


1- البقرة (2) : 260 .
2- فی «ب ، ص » وحاشیة «بر » : «فإنّی » .
3- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف» والوافی والبحار . وفی سائر النسخ والمطبوع : - «إلیه» .
4- فی «ج » : «الشاکّ » .
5- فی «ز » : «بالیقین » .
6- فی الوافی : - «کتب » .
7- الأعراف (7) : 102 .
8- فی «ج ، د ، ز ، ص » وحاشیة «بر » والوافی : «الشکّاک » .
9- تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 23 ، ح 60 ، عن الحسین بن الحکم الواسطی ، من قوله : «إنّما الشکّ ما لم یأت الیقین» والروایة هکذا: «کتبت إلی بعض الصالحین أشکو الشکّ ، فقال : إنّما الشکّ ...» . فقه الرضا علیه السلام ، ص 388 ، من قوله : «إنّ اللّه عزّوجلّ یقول : «وَمَا وَجَدْنَا»» ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 231 ، ح 1861 ؛ البحار، ج 12 ، ص 62 ، ح 8 ، إلی قوله : «والشاکّ لاخیر فیه » .
10- لاحظ ما قدّمناه فی الکافی ، ح 2703 .
11- فی الوافی : «کان الارتیاب مبدأ الشکّ» .
12- الأمالی للمفید ، ص 206 ، المجلس 23 ، صدر ح 38 ، بسنده عن أبی إسحاق الخراسانی . الکافی ، کتاب فضل العلم ، باب استعمال العلم ، ضمن ح 116 ، بسند آخر . تحف العقول ، ص 149 الوافی ، ج 4 ، ص 231 ، ح 1862 .
13- هکذا فی «بس ، بف » . وفی «ب ، ج ، د ، ز ، بر » والمطبوع : «الخزّاز ». وفی الوسائل : - «الخرّاز» . والصواب ما أثبتناه ، کما تقدّم فی الکافی ، ذیل ح 75 ، فراجع .

باب شكّ

1- از حسين بن حكم، گويد: نوشتم به امام كاظم (علیه السّلام) و به او خبر دادم كه من در حال شكّ افتاده ام و ابراهيم (علیه السّلام) هم گفته است (260 سوره بقره): «پروردگارا به من بنما كه چگونه مرده ها را زنده مى كنى» و من دوست دارم كه شما يك چيزى (معجزه اى و دليل امامتى) به من بنمائيد، در پاسخ نوشت كه: ابراهيم راستى مؤمن و معتقد بود و دوست داشت كه بر ايمان او افزوده شود و تو در شكّى و در شك كننده چيزى نيست، و نوشت: شك تا آنجا است كه يقين نيامده و چون يقين آمد، شك كردن روا نباشد، و نوشت كه:

راستى خدا عز و جل فرمايد (101 سوره اعراف): «در بيشترشان عهد و وفا نيافتيم و راستش دريافتيم كه بيشترشان فاسق و نابكارند» فرمود: اين آيه در باره شك كننده نازل شده است.

2- امير المؤمنين (علیه السّلام) در خطبه اش مى فرمود:

دو دلى و ترديد به خود راه ندهيد تا به شك افتيد و شك نكنيد تا كافر شويد.

3- از محمد بن مسلم، گويد: من نزد امام صادق (علیه السّلام) در سمت چپ آن حضرت نشسته بودم و زراره در سمت راستش نشسته بود و ابو بصير به آن حضرت وارد شده عرض كرد: يا ابا عبد اللَّه!

ص: 431

عَنْ یَمِینِهِ، فَدَخَلَ(1) عَلَیْهِ أَبُو بَصِیرٍ، فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ(2)، مَا تَقُولُ فِیمَنْ شَکَّ فِی اللّهِ؟ فَقَالَ : «کَافِرٌ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ» قَالَ : فَشَکَّ(3) فِی رَسُولِ اللّهِ ؟ فَقَالَ: «کَافِرٌ» . ··· î قَالَ(4): ثُمَّ الْتَفَتَ إِلی زُرَارَةَ، فَقَالَ: «إِنَّمَا یَکْفُرُ إِذَا جَحَدَ(5)» .(6)

4 . عَنْهُ(7)، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ، عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ»(8) قَالَ: «بِشَکٍّ».(9)

5. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ(10) الشَّکَّ وَ الْمَعْصِیَةَ فِی النَّارِ؛ لَیْسَا مِنَّا، وَ لاَ إِلَیْنَا».(11)

6 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ رَجُلٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ شَکَّ فِی اللّهِ بَعْدَ(12) مَوْلِدِهِ عَلَی الْفِطْرَةِ(13)، لَمْ یَفِئْ(14) إِلی خَیْرٍ أَبَداً».(15)

7. عَنْهُ(16)، عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ : إِلی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «لاَ یَنْفَعُ مَعَ الشَّکِّ وَ الْجُحُودِ عَمَلٌ».(17)

8 . وَ فِی(18) وَصِیَّةِ(19) الْمُفَضَّلِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَنْ شَکَّ أَوْ ظَنَّ فَأَقَامَ عَلی أَحَدِهِمَا، أَحْبَطَ اللّهُ(20) عَمَلَهُ؛ إِنَّ حُجَّةَ اللّهِ هِیَ الْحُجَّةُ الْوَاضِحَةُ».(21)

ص: 432


1- فی «بر » والوافی : «إذ دخل » .
2- فی «بر » والوافی : + «علیک السلام » .
3- فی «ز » : «الشکّ » .
4- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بس ، بف » وشرح المازندرانی والوافی والوسائل : - «قال » .
5- «الجحود » : الإنکار مع العلم . یقال : جحده حقّه وبحقّه جَحْدا وجُحُودا . الصحاح ، ج 2 ، ص 451 (جحد).
6- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الکفر ، ح 2853 ؛ والمحاسن ، ص 89 ، کتاب عقاب الأعمال ، ح 33 ، بسند آخر ، وتمام الروایة فیهما هکذا : «من شکّ فی اللّه وفی رسوله صلی الله علیه و آله فهو کافر » الوافی ، ج 4 ، ص 234 ، ح 1870 ؛ الوسائل ، ج 28 ، ص365 ، ح 34959 .
7- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
8- الأنعام (6) : 82 .
9- تفسیر العیّاشی، ج 1 ، ص 366 ، ح 48 ، عن أبی بصیر . فقه الرضا علیه السلام ، ص 388 الوافی ، ج 4 ، ص 232 ، ح 1863 ؛ البحار ج 69 ، ص 154 ، ح 11 .
10- فی الفقیه : + «صاحب » .
11- قرب الإسناد ، ص 34 ، ح 112 ، عن أحمد بن إسحاق بن سعد ، عن بکر بن محمّد ، عن أبی عبداللّه ، عن أمیرالمؤمنین علیهماالسلام مع زیادة فی آخره . وفی المحاسن ، ص 249 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 259 ؛ والفقیه ، ج 3 ، ص 573 ، ح 4959 ؛ وثواب الأعمال ، ص 308 ، ح 1 ، بسند آخر عن بکر بن محمّد الأزدی ، عن أبی عبداللّه ، عن أمیرالمؤمنین علیهماالسلام الوافی ، ج 4 ، ص 232 ، ح 1864 .
12- فی «ز ، ص » : «بغیر » .
13- «الفِطرة » : التی طُبعت علیها الخلیقة من الدین ، فطرهم اللّه علی معرفتهم بربوبیّته . ترتیب کتاب العین ، ï ج 3 ، ص 1404 (فطر).
14- فی «ب ، ج ، د ، ص » والوافی : «لم یف » بتخفیف الهمزة وبقلبها یاءً والحذف بالجزم ، کما احتمله فی مرآة العقول ، وقال : «وظاهره عدم قبول توبة المرتدّ الفطری کما هو المشهور» . وفاء یفیء فیئا : رجع . وأفاءَه غیره : رجعه . الصحاح ، ج 1 ، ص 63 (فیأ).
15- راجع : فقه الرضا علیه السلام ، ص 388 الوافی ، ج 4 ، ص 232 ، ح 1866 .
16- الضمیر راجع إلی أحمد بن أبی عبداللّه المذکور فی السند السابق .
17- فقه الرضا علیه السلام ، ص 388 الوافی ، ج 4 ، ص 233 ، ح 1867 .
18- روی المصنّف فی الکافی ، ح 2708 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه ، قال فی وصیّة المفضّل . فلایبعد أن یکون «وفی وصیّة المفضّل » _ فی ما نحن فیه _ من کلام أحمد بن أبی عبداللّه . ویؤیّد ذلک ورود نظیره فی المحاسن ، ص 228 ، ح 162 ، فلاحظ .
19- فی «بر » : «روایة » .
20- فی الوسائل : «فقد حبط » بدل «أحبط اللّه » . و «أحبط اللّه عمله » : أبطله . یقال : حَبِطَ عمله یَحْبَط ، وأحبطه غیرُه . النهایة ، ج 1 ، ص 331 (حبط) .
21- فقه الرضا علیه السلام ، ص 388 ، و تمام الروایة فیه : «من شکّ أو ظنّ فأقام علی أحدهما أحبط عمله » الوافی ، ج 4 ، ص 233 ، ح 1868 ؛ الوسائل ، ج 27 ، ص 40 ، ح 33158 ؛ وص 156 ، ح 33470 .

چه گوئى در باره كسى كه در خدا شك دارد؟ در پاسخ فرمود: اى ابا محمد! كافر است، گفت: در باره رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شك دارد؟

فرمود: كافر است، گويد: سپس رو به زراره كرد و فرمود: همانا كافر باشد در صورتى كه انكار كند.

4- از ابى بصير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از تفسير قول خدا عز و جل (82 سوره انعام): «آن كسانى كه گرويدند و ايمانشان آلوده به ظلم و ستم نشده است» فرمود: يعنى آلوده به شك نشده است.

5- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

راستى شك و گناه در آتشند نه از ما هستند و نه به ما توّجه دارند.

6- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه به فطرت توحيد و از پدر و مادر خدا پرست بزايد و در باره خدا شك كند، هرگز به خير باز نگردد.

7- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

با شك و انكار هيچ عملى سودمند نيست.

8- در وصيّت مفضل است كه: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه شك كند و يا گمان برد و يا بر يكى از آنها بپايد و بماند، خدا عمل او را حبط كند و ساقط نمايد، راستى كه حجّت خدا همان حجّت واضح و روشن است.

ص: 433

9 . عَنْهُ(1)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ(2)، عَنِ الْعَلاَءِ بْنِ رَزِینٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ:

عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام ، قَالَ: قُلْتُ(3): إِنَّا لَنَرَی الرَّجُلَ لَهُ عِبَادَةٌ وَ اجْتِهَادٌ وَ خُشُوعٌ وَ لاَ یَقُولُ بِالْحَقِّ، فَهَلْ یَنْفَعُهُ ذلِکَ شَیْئاً؟

فَقَالَ: «یَا مُحَمَّدُ(4) ، إِنَّمَا(5) مَثَلُ أَهْلِ الْبَیْتِ(6) علیهم السلام مَثَلُ أَهْلِ بَیْتٍ کَانُوا فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ، کَانَ لاَ یَجْتَهِدُ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً إِلاَّ دَعَا فَأُجِیبَ؛ وَ إِنَّ(7) رَجُلاً مِنْهُمُ اجْتَهَدَ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، ثُمَّ دَعَا، فَلَمْ یُسْتَجَبْ لَهُ، فَأَتی عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ علیه السلام یَشْکُو إِلَیْهِ مَا هُوَ فِیهِ، وَ یَسْأَلُهُ(8) الدُّعَاءَ(9)».

قَالَ(10): «فَتَطَهَّرَ عِیسی وَ صَلَّی(11)، ثُمَّ(12) دَعَا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَأَوْحَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَیْهِ: یَا عِیسی، إِنَّ عَبْدِی أَتَانِی مِنْ غَیْرِ الْبَابِ الَّذِی أُوتی مِنْهُ، إِنَّهُ دَعَانِی وَ فِی قَلْبِهِ شَکٌّ مِنْکَ، فَلَوْ(13) دَعَانِی حَتّی یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ، وَ تَنْتَثِرَ(14) أَنَامِلُهُ، مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ».

قَالَ: «فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ عِیسی علیه السلام ، فَقَالَ: تَدْعُو رَبَّکَ وَ أَنْتَ فِی شَکٍّ مِنْ نَبِیِّهِ؟ فَقَالَ: یَا رُوحَ اللّهِ وَ کَلِمَتَهُ، قَدْ کَانَ وَ اللّهِ مَا قُلْتَ، فَادْعُ اللّهَ لِی(15) أَنْ یَذْهَبَ بِهِ(16) عَنِّی». قَالَ: «فَدَعَا لَهُ عِیسی علیه السلام ، فَتَابَ اللّهُ عَلَیْهِ، وَ قَبِلَ مِنْهُ، وَ صَارَ فِی حَدِّ(17) أَهْلِ بَیْتِهِ».(18)

ص: 434


1- الضمیر راجع إلی أحمد بن أبی عبداللّه المذکور فی سند ح 6 .
2- ورد الخبر _ مع اختلاف یسیر _ فی الأمالی ، ص 2 ، المجلس 1 ، ح 2 ، بسنده عن علیّ بن أسباط ، عن محمّد بن یحیی أخی مغلّس ، عن العلاء بن رزین . و محمّد بن یحیی هذا ، هو محمّد بن یحیی الخثعمی ، کما فی رجال النجاشی ، ص 359 ، الرقم 963 . والظاهر زیادة «عن محمّد ین یحیی أخی مغلّس » فی سند الأمالی ؛ فقد تکرّرت فی الأسناد روایة علیّ بن أسباط ، عن العلاء بن رزین مباشرة ، و لم نجد وقوع الواسطة بینهما فی موضعٍ . کما أنّا لم نجد روایة علیّ بن أسباط عن محمّد بن یحیی هذا ، ولا روایة محمّد بن یحیی عن العلاء بن رزین فی موضع . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 11 ، ص 511 .
3- فی «ب » : + «له » .
4- هکذا فی جمیع النسخ والبحار والأمالی ، وهو مقتضی المقام . وفی المطبوع : «یا أبا محمّد » .
5- فی «ز » ومرآة العقول : «إنّ » .
6- فی مرآة العقول : «إنّ مثل أهل البیت ، کأنّ فیه تقدیر مضاف ، أی مثل أصحاب أهل البیت . أو المراد بأهل البیت الموالون لهم واقعا . وقیل : «مثل » فی الموضعین بکسر المیم وسکون المثلّثة . والأوّل خبر مبتدء محذوف ، والثانی بدل الأوّل ... والأوّل أظهر » .
7- فی «د ، ص ، بر » : «فإنّ » .
8- فی الوافی : «لیسأله » بدل «ویسأله» .
9- فی حاشیة «بر » والوافی والبحار : + «له » .
10- فی «ز » : «فقال » . وفی الوافی : - «قال » . وفی «بف » : + «له » .
11- فی «ب ، بر» والوافی : «ثمّ صلّی» . وفی «ز» : + «الرکعتین» .
12- فی «بر » والوافی : «و » .
13- فی «بر » : «ولو» .
14- فی «ب » : «تنثر » . وفی «ج ، د » : «تنتشر » . وفی حاشیة «بر» : «تبین » . و«النثر » : رَمْیُک الشیء بیدک متفرّقا . وقد نثرت النخلة فهی ناثر ومِنْثار : تنفض بُسرها . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1753 ؛ أساس البلاغة ، ص 618 (نثر).
15- فی «ب ، د ، ز ، بس ، بف » والبحار والأمالی : - «لی » .
16- فی الوافی : «أنْ یذهبه » بدون «به » .
17- فی «بس » وحاشیة «بر » : «أحد » .
18- الأمالی للمفید ، ص 2 ، المجلس 1 ، ح 2 ، بسنده عن علیّ بن أسباط ، عن محمّد بن یحیی أخی مغلّس ، عن العلاء بن رزین ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 233 ، ح 1869 ؛ البحار ، ج 14 ، ص 278 ، ح 10 .

9- از محمد بن مسلم، گويد: از امام باقر و يا امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم كه ما مى بينيم مردى عبادت و كوشش در امر دين و خشوع دارد و معتقد به حق (در امر امامت) نيست آيا از اين كردار خود سودى مى برد؟ در پاسخ فرمود: اى ابا محمد! همانا مَثَل اهل بيت چون اهل بيتى است كه در بنى اسرائيل، هيچ كدام آنها چهل شب كوشش نمى كرد جز آنكه دعا مى كرد و دعاى او اجابت مى شد، ولى يك مرد از ميان آنها چهل شب كوشش كرد و سپس دعا كرد و دعاى او مستجاب نشد و نزد عيسى بن مريم عليهما السلام آمد و از حال خود شكايت كرد و از او خواسته كه براى او دعا كند، فرمود:

عيسى (علیه السّلام) تطهير كرد و نماز خواند و به درگاه خدا عز و جل دعا كرد، خدا عز و جل به او وحى كرد: اى عيسى! راستى كه بنده من نزد من آمد از جز درى كه بايد از آن وارد شود او به درگاه من دعا كرد و در باره تو شك داشت و اگر دعا كند تا گردنش ببرد و انگشتانش بريزند، براى او مستجاب نكنم، عيسى رو بدان كرد و فرمود: به درگاه پروردگارت دعا كنى و در باره پيغمبرش شك دارى؟ گفت: يا روح اللَّه و كلمته! محققاً آنچه فرمودى درست است، از خدا بخواه كه شك را از دل من ببرد، فرمود: عيسى براى او دعا كرد و خدا توبه او را پذيرفت و از او قبول كرد و در شمار خاندان خود قرار گرفت.

ص: 435

بَابُ الضَّلاَلِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ هَاشِمٍ(1) صَاحِبِ الْبَرِیدِ، قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ أَبُو الْخَطَّابِ مُجْتَمِعِینَ، فَقَالَ لَنَا(2) أَبُو الْخَطَّابِ: مَا تَقُولُونَ فِیمَنْ لَمْ یَعْرِفْ(3) هذَا الاْءَمْرَ(4)؟ فَقُلْتُ: مَنْ لَمْ یَعْرِفْ(5) هذَا الاْءَمْرَ، فَهُوَ کَافِرٌ، فَقَالَ أَبُو الْخَطَّابِ: لَیْسَ بِکَافِرٍ حَتّی تَقُومَ(6) عَلَیْهِ(7) الْحُجَّةُ، فَإِذَا قَامَتْ عَلَیْهِ الْحُجَّةُ فَلَمْ یَعْرِفْ، فَهُوَ کَافِرٌ، فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ: سُبْحَانَ اللّهِ! مَا لَهُ إِذَا لَمْ یَعْرِفْ وَ لَمْ یَجْحَدْ یَکْفُرُ(8)؟ لَیْسَ بِکَافِرٍ إِذَا لَمْ یَجْحَدْ.

قَالَ: فَلَمَّا حَجَجْتُ، دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَأَخْبَرْتُهُ بِذلِکَ، فَقَالَ: «إِنَّکَ(9) قَدْ حَضَرْتَ وَ غَابَا، وَ لکِنْ مَوْعِدُکُمُ اللَّیْلَةَ الْجَمْرَةُ(10) الْوُسْطی بِمِنی».

فَلَمَّا کَانَتِ(11) اللَّیْلَةُ، اجْتَمَعْنَا عِنْدَهُ وَ أَبُو الْخَطَّابِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ، فَتَنَاوَلَ وِسَادَةً(12)، فَوَضَعَهَا فِی صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ لَنَا: «مَا تَقُولُونَ فِی خَدَمِکُمْ وَ نِسَائِکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ(13)؟ أَ لَیْسَ(14) یَشْهَدُونَ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ؟» قُلْتُ: بَلی، قَالَ: «أَ لَیْسَ یَشْهَدُونَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟» قُلْتُ: بَلی، قَالَ: «أَ لَیْسَ یُصَلُّونَ وَ یَصُومُونَ وَ یَحُجُّونَ؟» قُلْتُ:

ص: 436


1- فی «بف » : «هشام » .
2- فی مرآة العقول : «وفی بعض النسخ : له ، فالضمیر لمحمّد » .
3- فی الوافی : «لایعرف » .
4- یعنی ولایة أهل البیت علیهم السلام ، و أنّهم أوصیاء رسول اللّه صلی الله علیه و آله حقّا . راجع : مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 210 (أمر) .
5- فی الوافی : «لایعرف » .
6- فی «ج » : «یقوم » .
7- فی «بر » : - «علیه » . وفی الوافی : «الحجّة علیه » .
8- فی «بف » وحاشیة «ز » والوافی : «فیکفر» .
9- فی مرآة العقول : «فإنّک » .
10- فی «ب ، د ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی : «جمرة » . وفی حاشیة «ز » : «عند» بدل «الجمرة » .
11- فی «بف » وحاشیة «ج » : + «تلک» .
12- «الوِسادة » : المِخَدَّة . والجمع : وسادات ووسائد . المصباح المنیر ، ص 658 (وسد) .
13- فی «ج ، ص ، بس » : «أهلکم » .
14- فی «ب » : « لیس » .

باب گمراهى و گمراهان

1- از هاشم صاحب پست، گويد: من با محمد بن مسلم و ابو الخطاب گردهم بوديم، أبو الخطاب به ما گفت: چه گوئيد در باره كسى كه امر امامت را نشناسد؟ من گفتم: هر كه امر امامت را نشناسد، كافر است، أبو الخطاب گفت: كافر نيست تا حجّت بر او تمام شود و چون حجت بر او اقامه شود و آن را نپذيرد پس او كافر است، محمد بن مسلم گفت: سبحان اللَّه! اگر نپذيرد، انكار هم نكند، چرا كافر باشد؟ هر گاه انكار نكند كافر نيست، گويد: به حج رفتم خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيدم و اين موضوع را به او گزارش دادم، فرمود: تو حاضرى و آن طرف غايبند، موعد شما امشب نزد جمره وسطى در منى باشد (كه در حضور همه مسأله مطرح شود)، چون شب شد همه نزد او گرد آمديم، أبو الخطاب و محمد بن مسلم هم بودند و آن حضرت بالشى گرفت و به سينه نهاد (به رسم عرب كه بالش بر سينه نهند و بر آن تكيه دهند) سپس به ما فرمود: در باره خدمتكاران و زنان و خاندان خود چه گوئيد؟ آيا اقرار به يگانگى خدا ندارند؟ گفتم: چرا، فرمود: محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را رسول خدا ندانند؟

گفتم: چرا، فرمود: نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند و حج نمى كنند؟ گفتم: چرا، فرمود: آنچه را شما عقيده داريد مى فهمند و معتقدند؟ گفتم: نه، فرمود: آنها در نزد شما چه وضعى دارند؟

گفتم: هر كه امر امامت را نشناسد كافر است، فرمود: سبحان اللَّه!

ص: 437

بَلی، قَالَ: «فَیَعْرِفُونَ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ؟» قُلْتُ: لاَ، قَالَ: «فَمَا هُمْ عِنْدَکُمْ(1)؟» قُلْتُ: مَنْ لَمْ یَعْرِفْ هذَا الاْءَمْرَ(2)، فَهُوَ کَافِرٌ.

قَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! أَ مَا رَأَیْتَ أَهْلَ الطَّرِیقِ(3) وَ أَهْلَ الْمِیَاهِ؟» قُلْتُ: بَلی، قَالَ: «أَلَیْسَ یُصَلُّونَ وَ یَصُومُونَ وَ یَحُجُّونَ؟ أَ لَیْسَ یَشْهَدُونَ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ؟» قُلْتُ: بَلی، قَالَ: «فَیَعْرِفُونَ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ؟» قُلْتُ: لاَ، قَالَ: «فَمَا هُمْ عِنْدَکُمْ؟» قُلْتُ: مَنْ لَمْ یَعْرِفْ هذَا الاْءَمْرَ(4)، فَهُوَ کَافِرٌ.

قَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! أَ مَا رَأَیْتَ الْکَعْبَةَ وَ الطَّوَّافَ(5) وَ أَهْلَ الْیَمَنِ وَ تَعَلُّقَهُمْ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَةِ؟» قُلْتُ: بَلی، قَالَ: «أَ لَیْسَ یَشْهَدُونَ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ یُصَلُّونَ وَ یَصُومُونَ وَ یَحُجُّونَ؟» قُلْتُ: بَلی، قَالَ: «فَیَعْرِفُونَ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ؟» قُلْتُ: لاَ، قَالَ: «فَمَا تَقُولُونَ فِیهِمْ؟» قُلْتُ: مَنْ لَمْ یَعْرِفْ، فَهُوَ کَافِرٌ.

قَالَ: «سُبْحَانَ اللّهِ! هذَا قَوْلُ الْخَوَارِجِ(6)» ثُمَّ قَالَ: «إِنْ شِئْتُمْ أَخْبَرْتُکُمْ» فَقُلْتُ أَنَا: لاَ(7)، فَقَالَ: «أَمَا إِنَّهُ شَرٌّ(8) عَلَیْکُمْ أَنْ تَقُولُوا بِشَیْءٍ(9) مَا لَمْ تَسْمَعُوهُ مِنَّا» قَالَ: فَظَنَنْتُ أَنَّهُ یُدِیرُنَا عَلی قَوْلِ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ.(10)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا(11) تَقُولُ فِی مُنَاکَحَةِ النَّاسِ؛ فَإِنِّی قَدْ بَلَغْتُ مَا تَرَاهُ(12) وَ مَا تَزَوَّجْتُ قَطُّ؟ فَقَالَ: «وَ(13) مَا یَمْنَعُکَ مِنْ ذلِکَ؟» فَقُلْتُ(14): مَا یَمْنَعُنِی إِلاَّ أَنَّنِی(15) أَخْشی أَنْ لاَ تَحِلَّ(16) لِی(17)

ص: 438


1- فی «ب » : «عندک » .
2- فی «د ، ز ، بس » : - « هذا الأمر» .
3- فی «بر » والوافی : «الطرق » .
4- فی «ج ، د ، ص ، بر ، بس ، بف » : - « هذا الأمر » .
5- یجوز فیه فتح الطاء وضمّها.
6- «الخوارج » : فرقة من فرق الإسلام ، سُمّوا خوارج لخروجهم علی علیّ علیه السلام . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 294 (خرج) .
7- فی الوافی : «إنّما لم یرض الراوی بإخباره علیه السلام بالحقّ لأنّه فهم منه أنّه یخبره بخلاف رأیه ، فیفضح عند خصمیه ؛ ولعلّه فی نفسه رجع إلی الحقّ ودان به» .
8- فی حاشیة «بر» : «لشرّ » .
9- فی «د ، بر » : «لشیء» .
10- الوافی ، ج 4 ، ص 203 ، ح 1820 ؛ الوسائل ، ج 27 ، ص 70 ، ح 33227 ، قطعة منه .
11- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی . وفی المطبوع : «فما» .
12- فی «ب ، ج ، د ، بر » والوافی : «تری» .
13- فی «ب » : - «و » .
14- فی «ز » والوافی : «قلت » .
15- فی «ب ، ز » : «أنّی » .
16- فی الوافی : «لایحلّ » .
17- فی «ب » : - «لی » .

آيا اين مردمى كه در راهها و سر آبها هستند ديدى؟ گفتم: آرى، فرمود: نيست كه نماز مى خوانند و روزه مى دارند و حج مى روند؟

نيست كه خدا را يگانه مى دانند و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را رسول خدا مى دانند؟ گفتم: آرى، فرمود: مى فهمند آنچه را شما عقيده داريد؟

گفتم: نه، فرمود: آنها نزد شما چه حالى دارند؟ گفتم: هر كه اين امر امامت را نداند كافر است.

فرمود: سبحان اللَّه! تو خانه كعبه را نبينى و آن همه طواف كنندگان بر آن را و اهل يمن را و اينكه همه به پرده كعبه چسبيدند؟

گفتم: چرا، فرمود: همه نمى گويند: اشهد ان لا اله الّا اللَّه و اشهد ان محمداً رسول اللَّه و نماز مى خوانند و روزه مى دارند و به حج مى روند؟

گفتم: چرا، گفت: اينها مى دانند آنچه را شماها عقيده داريد؟ گفتم:

نه، فرمود: در باره آنها چه گوئى؟ گفتم: هر كه اين امر امامت را نداند كافر است، فرمود: سبحان اللَّه! اين عقيده خوارج است، سپس فرمود: اگر بخواهيد به شما خبر دهم، من گفتم: نه، پس فرمود: هلا براى شما بد است كه چيزى را بگوئيد تا از ما نشنويد، گويد: من پنداشتم كه او ما را به گفته محمد بن مسلم مى چرخاند.

2- از زراره، گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: چه مى فرمائيد در زناشوئى با اين مردم، راستى كه من به اين سنّ رسيدم كه مى بينى و هرگز زن نگرفتم، فرمود: چه تو را از آن مانع شده است؟ در پاسخ فرمود: گفتم: چيزى مرا مانع نشده جز اينكه مى ترسم ازدواج با آنها حلال نباشد، براى من، شما چه دستور مى فرمائيد؟ فرمود:

ص: 439

مُنَاکَحَتُهُمْ(1)، فَمَا تَأْمُرُنِی؟ فَقَالَ: «فَکَیْفَ(2) تَصْنَعُ وَ أَنْتَ شَابٌّ؟ أَ تَصْبِرُ؟» قُلْتُ: أَتَّخِذُ الْجَوَارِیَ، قَالَ: «فَهَاتِ الاْآنَ، فَبِمَا تَسْتَحِلُّ الْجَوَارِیَ؟» قُلْتُ: إِنَّ(3) الاْءَمَةَ لَیْسَتْ بِمَنْزِلَةِ الْحُرَّةِ(4)، إِنْ ··· î رَابَتْنِی(5) بِشَیْءٍ بِعْتُهَا وَ اعْتَزَلْتُهَا(6)، قَالَ: «فَحَدِّثْنِی بِمَا اسْتَحْلَلْتَهَا(7)؟» قَالَ : فَلَمْ یَکُنْ عِنْدِی جَوَابٌ.

فَقُلْتُ لَهُ: فَمَا تَری أَتَزَوَّجُ؟ فَقَالَ: «مَا أُبَالِی أَنْ(8) تَفْعَلَ» قُلْتُ: أَ رَأَیْتَ قَوْلَکَ: «مَا أُبَالِی أَنْ تَفْعَلَ» فَإِنَّ ذلِکَ عَلی جِهَتَیْنِ(9) تَقُولُ: لَسْتُ أُبَالِی أَنْ تَأْثَمَ(10) مِنْ غَیْرِ أَنْ آمُرَکَ، فَمَا(11)

تَأْمُرُنِی أَفْعَلُ ذلِکَ بِأَمْرِکَ؟ فَقَالَ لِی: «قَدْ کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله تَزَوَّجَ(12)، وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَمْرِ(13) امْرَأَةِ نُوحٍ وَ امْرَأَةِ لُوطٍ مَا قَدْ(14) کَانَ، إِنَّهُمَا قَدْ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ».

فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَیْسَ فِی ذلِکَ بِمَنْزِلَتِی، إِنَّمَا هِیَ تَحْتَ یَدِهِ، وَ هِیَ مُقِرَّةٌ بِحُکْمِهِ، مُقِرَّةٌ بِدِینِهِ، قَالَ: فَقَالَ لِی: «مَا تَری مِنَ(15) الْخِیَانَةِ فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَخانَتاهُما»(16)؟ مَا یَعْنِی بِذلِکَ إِلاَّ الْفَاحِشَةَ(17)، وَ قَدْ زَوَّجَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فُلاَناً».

قَالَ: قُلْتُ: أَصْلَحَکَ اللّهُ(18)، مَا تَأْمُرُنِی أَنْطَلِقُ فَأَتَزَوَّجُ بِأَمْرِکَ؟

ص: 440


1- فی «ج » : + «منّا » .
2- فی «ب ، بف » : «کیف » .
3- فی «بر » والوافی : «لأنّ » .
4- فی الوافی : «فرق بین الحرّة والأمة بأنّ الحرّة إذا لم توافقه ذهبت بصداقها مجّانا ، مع ما فی ذلک من الحزازة ، بخلاف الأمة ، فإنّه یمکن بیعها وانتقاد ثمنها» .
5- فی «ز » : «نابنی » . وفی «بس، بف » : «رأیتنی » . و«الرَّیْب » : بمعنی الشکّ ، وقیل : هو الشکّ مع التهمة . یقال : رابنی الشیءُ وأرابنی ، بمعنی شکّکنی . وقیل : أرابنی فی کذا ، أی شکَّکنی وأوهمنی الریبة فیه ، فإذا استیقنته قلت : رابنی بغیر ألف . النهایة ، ج 2 ، ص 286 (ریب) .
6- فی «ز» : «وأعزلتها» .
7- فی الوافی : «معنی قوله علیه السلام : «بما استحللتها» : أنّک قبل أن تدخلها فی دینک وتکلّمها فی ذلک ، کیف جاز لک نکاحها علی زعمک ؟ فعجز عن الجواب ، فأشار علیه السلام له بعدم البأس بذلک» .
8- فی «بف » : «إذ» .
9- فی «د » : «وجهتین » . وفی «بر » والوافی : «وجهین » .
10- قوله : «تقول : لست اُبالی أن تأثم » هو أحد الوجهین ، والوجه الآخر جواز ذلک له ، لم یذکره لظهوره . وقال المجلسی : «لعلّه أحال الوجه الآخر علی الظهور ، فأجاب علیه السلام الوجه المتروک ضمنا وکنایة . وکأنّه سقط الشقّ الآخر من النسّاخ ، ویؤیّده أنّه ذکر هذا الحدیث أبو عمرو الکشّی فی ترجمة زرارة بأدنی تغییر فی اللفظ ، وقال فیه ، یعنی زرارة : فتأمرنی أن أتزوّج ؟ قال له : «ذاک إلیک» . فقال له زرارة : هذا الکلام ینصرف علی ضربین : إمّا أن لاتبالی أن أعصی اللّه ؛ إذ لم تأمرنی بذلک ؛ والوجه الآخر أن تکون مطلقا لی . قال : فقال : «علیک بالبلهاء» إلی آخر الخبر . [رجال الکشّی ، ص 142 ، ح 223]» . راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 93 ؛ الوافی ، ج 4 ، ص 207 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 193 .
11- فی «بر » والوافی : «فبما» .
12- فی الوافی : + «بمثل عائشة وحفصة » .
13- فی شرح المازندرانی : - «أمر » .
14- فی «ص » والوافی : - «قد » .
15- فی «بر » وحاشیة «بف » : + «أمر » . وفی الوافی : «أمر » بدل «من » .
16- التحریم (66) : 10 .
17- قوله علیه السلام : «ما یعنی بذلک إلاّ الفاحشة » یحتمل الوجهین : الأوّل : أن یکون استفهاما إنکاریّا ؛ یعنی أنّک زعمت أنّ المراد بالخیانة إنّما هو الزنی ، لیس ذلک کذلک ، بل المراد به الخروج عن الدین وطاعة الرسول. ذکره الفیض . الثانی : أن یکون نفیا ، ویکون المراد بالفاحشة : الذنب العظیم ، وهو الشرک والکفر . احتمله أیضا المجلسی ، واستظهره . راجع : الوافی ، ج 4 ، ص 207 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 194 .
18- «أصلحک اللّه » : وفّقک لصلاح دینک ، والعمل بفرائضه ، وأداء حقوقه ، مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 388 (صلح) .

با اينكه جوانى چه مى كنى، آيا شكيبائى مى كنى؟ گفتم: كنيز براى خود مى گيرم، فرمود: اكنون بياور آنچه دارى، به چه دليل كنيزان را بر خود حلال مى شمارى؟ گفتم: راستى كنيز چون زن آزاد نيست كه گرفتارى داشته باشد، اگر چيزى از او ديدم كه مرا به شك انداخت او را مى فروشم و از او كناره مى كنم، فرمود: به من بگو كه به چه دليل او را بر خود حلال مى دانى؟ گويد: پاسخى نداشتم كه به او بدهم.

پس به آن حضرت گفتم: پس رأى شما در زن گرفتن من چيست؟ فرمود: من باكى ندارم كه زن بگيرى، من گفتم: اينكه مى فرمائيد: من باكى ندارم كه تو زن بگيرى، دو معنى دارد: اينكه من باك ندارم تو گناهى مرتكب شوى بى آنكه من به تو فرمان دهم پس شما چه دستورى به من مى دهى كه آن را به فرمان شما اجراء كنم؟ در پاسخ من فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زن گرفت و داستان زن نوح و زن لوط هم كه همان بوده است كه بوده، راستى كه آنها (10 سوره تحريم): «در زير سرپرستى دو بنده از بنده هاى خوب ما بودند» من در پاسخ گفتم: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به مانند من نبوده، زن زير دست آن حضرت و به حكم او بوده است و بدين او اقرار داشته، گويد: به من فرمود: تو چه نظر دارى در باره آن خيانت كه در قول خدا عز و جل آمده است (10 سوره تحريم): «پس خيانت كردند آن دو زن» مقصودى ندارد از آن جز هرزگى (يعنى شرك و كفر و گناه بزرگ) و حال اينكه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به فلانى زن داد، گويد: اصلحك اللَّه! شما به من مى فرمائيد كه بروم و به امر شما زن بگيرم؟ در پاسخم فرمود: اگر تو اين كار را مى كنى، بر تو باد كه از زن هاى ساده و نابخرد بگيرى، گفتم: زن هاى ساده و نابخرد چه كسانند؟ فرمود:

ص: 441

فَقَالَ لِی: «إِنْ کُنْتَ فَاعِلاً، فَعَلَیْکَ بِالْبَلْهَاءِ مِنَ النِّسَاءِ» قُلْتُ: وَ مَا الْبَلْهَاءُ؟ قَالَ: «ذَوَاتُ الْخُدُورِ، الْعَفَائِفُ(1)»

فَقُلْتُ(2): مَنْ هِیَ(3) عَلی دِینِ سَالِمِ بْنِ أَبِی حَفْصَةَ؟ قَالَ: «لاَ» فَقُلْتُ(4): مَنْ هِیَ(5) عَلی دِینِ رَبِیعَةِ الرَّأْیِ؟ فَقَالَ: «لاَ، وَ لکِنَّ الْعَوَاتِقَ(6) اللَّوَاتِی(7) لاَ یَنْصِبْنَ کُفْراً، وَ لاَ یَعْرِفْنَ مَا تَعْرِفُونَ».

قُلْتُ: وَ هَلْ(8) تَعْدُو أَنْ تَکُونَ مُوءْمِنَةً أَوْ کَافِرَةً ؟ فَقَالَ : «تَصُومُ وَ تُصَلِّی(9) وَ تَتَّقِی اللّهَ، وَ لاَ تَدْرِی مَا أَمْرُکُمْ» فَقُلْتُ: قَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُوءْمِنٌ»(10) لاَ وَ اللّهِ، لاَ یَکُونُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَیْسَ بِمُوءْمِنٍ وَ لاَ کَافِرٍ(11).

قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «قَوْلُ اللّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِکَ یَا زُرَارَةُ، أَ رَأَیْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ»(12) فَلِمَا قَالَ: عَسی(13)؟» فَقُلْتُ (14): مَا هُمْ إِلاَّ مُوءْمِنِینَ أَوْ کَافِرِینَ(15)، قَالَ: فَقَالَ: «مَا(16) تَقُولُ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً»(17) إِلَی الاْءِیمَانِ؟». فَقُلْتُ: مَا(18) هُمْ إِلاَّ مُوءْمِنِینَ أَوْ کَافِرِینَ(19)، فَقَالَ: «وَ اللّهِ، مَا هُمْ بِمُوءْمِنِینَ وَ لاَ کَافِرِینَ».

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ، فَقَالَ(20): «مَا تَقُولُ فِی أَصْحَابِ الاْءَعْرَافِ(21)؟» فَقُلْتُ: مَا هُمْ إِلاَّ مُوءْمِنِینَ

أَوْ کَافِرِینَ(22)، إِنْ دَخَلُوا(23) الْجَنَّةَ فَهُمْ مُوءْمِنُونَ، وَ إِنْ دَخَلُوا(24) النَّارَ فَهُمْ کَافِرُونَ، فَقَالَ: «وَ اللّهِ، مَا هُمْ

ص: 442


1- فی «بس ، بف » : «والعفائف » .
2- فی «بر ، بف » والوافی : «قلت » .
3- فی «د ، ص ، بر ، بس ، بف » وحاشیة «ز » : «هنّ » .
4- فی «ز ، بس » والوافی : «قلت » .
5- فی «بر » وحاشیة «ج » : «هنّ » .
6- «العاتق » : الشابّة أوّل ما تُدرِک . وقیل : هی التی لم تَبِن من والدیها ولم تزوَّج وقد أدرکت و شبّت . وتجمع علی : العُتَّق والعواتق . النهایة ، ج 3 ، ص 178 (عتق ).
7- فی «ز » : «اللاتی » .
8- فی «د ، ز ، ص ، بر » : «فهل » .
9- فی «بس » : - «وتصلّی » .
10- التغابن (64) : 2 .
11- فی «بر » والوافی : «بکافر» .
12- التوبة (9) : 102.
13- فی «ص » والوافی : + «اللّه » .
14- فی «بر» والوافی : «قلت » .
15- فی «ز ، بر » والوافی : «مؤمنون أو کافرون » .
16- فی «ز ، ص ، بس ، بف » وحاشیة «بر » : «فما» .
17- النساء (4) : 98 .
18- فی «ز » : «وما » .
19- فی «ز ، بر » والوافی : «مؤمنون أو کافرون » .
20- فی «ص » : «وقال » .
21- إشارة إلی الآیة 48 من سورة الأعراف (7) .
22- فی «بر » والوافی : «مؤمنون أو کافرون » .
23- فی «بر » : «اُدخلوا» .
24- فی «بر » : «اُدخلوا» .

پرده نشينان پارسا، پس گفتم: آن زنى كه بر كيش سالم بن ابى حفصه است؟ فرمود: نه، گفتم: آن زنى كه بر كيش ربيعة الرأى است؟ فرمود: نه.

ولى تزويج كن از دخترهاى جوان كه زير سرپرستى پدرانند و اظهار كفر نمى كنند و آنچه را هم كه شما از امر مذهب مى دانند نمى دانند، گفتم: جز اين است كه يا مؤمن هستند و يا كافر؟ در پاسخ فرمود: آن دختر روزه مى دارد و نماز مى خواند و از خدا مى ترسد و با تقوى است ولى مذهب و عقيده شما را نمى داند، من گفتم: خدا عز و جل فرموده است (2 سوره تغابن): «او است آن كسانى كه شما را آفريده است پس برخى از شما كافرند و برخى از شما مؤمن» نه به خدا احدى از مردم نيست كه مؤمن نباشد يا كافر نباشد (واسطه اى در ميان نيست) گويد: پس امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

اى زراره! قول خدا از گفته تو راست تر است، ندانى كه خدا عز و جل مى فرمايد (103 سوره توبه): «در آميختند كردار شايسته را با كردار بد اميد است كه خدا توبه آنها را بپذيرد» چون فرمود: عسى، يعنى اميد است، من گفتم: آنها هم نيستند جز مؤمن و يا كافر.

گويد: پس فرمود: چه گوئى در قول خدا عز و جل (98 سوره نساء): «جز مستضعفان از مردان و زنان و كودكانى كه نه چاره توانند و نه راه را مى دانند» كه به ايمان رسند، من در پاسخ گفتم: آنان هم در متن واقع يا مؤمن باشند يا كافر، امام (علیه السّلام) فرمود: به خدا نه مؤمن باشند و يا كافر، سپس رو به من كرد و فرمود: چه گوئى در باره اصحاب اعراف؟ من گفتم: آنان هم يا مؤمن باشند و نه كافر، اگر به بهشت روند پس مؤمن باشند و اگر به دوزخ روند كافرند، فرمود: به خدا نه مؤمن باشند و نه كافر، اگر مؤمن بودند مانند ديگر مؤمنان،

ص: 443

بِمُوءْمِنِینَ وَ لاَ کَافِرِینَ، وَ لَوْ کَانُوا مُوءْمِنِینَ لَدَخَلُوا(1) الْجَنَّةَ کَمَا دَخَلَهَا الْمُوءْمِنُونَ، وَ لَوْ کَانُوا کَافِرِینَ لَدَخَلُوا النَّارَ کَمَا دَخَلَهَا الْکَافِرُونَ، وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ(2) قَدِ(3) اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُمْ وَ سَیِّئَاتُهُمْ، فَقَصُرَتْ بِهِمُ الاْءَعْمَالُ، وَ إِنَّهُمْ لَکَمَا قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».

فَقُلْتُ: أَ مِنْ(4) أَهْلِ الْجَنَّةِ هُمْ، أَمْ(5) مِنْ أَهْلِ النَّارِ؟ فَقَالَ: «اتْرُکْهُمْ(6) حَیْثُ تَرَکَهُمُ اللّهُ». قُلْتُ: أَ فَتُرْجِئُهُمْ(7)؟ قَالَ: «نَعَمْ، أُرْجِئُهُمْ کَمَا أَرْجَأَهُمُ اللّهُ، إِنْ شَاءَ(8) أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ، وَ إِنْ شَاءَ سَاقَهُمْ إِلَی النَّارِ بِذُنُوبِهِمْ وَ لَمْ یَظْلِمْهُمْ».

فَقُلْتُ: هَلْ(9) یَدْخُلُ الْجَنَّةَ کَافِرٌ؟ قَالَ: «لاَ» قُلْتُ : فَهَلْ(10) یَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ کَافِرٌ؟ قَالَ: فَقَالَ: «لاَ(11)، إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللّهُ، یَا زُرَارَةُ إِنَّنِی(12) أَقُولُ(13): مَا شَاءَ اللّهُ، وَ أَنْتَ لاَ تَقُولُ: مَا شَاءَ اللّهُ(14)، أَمَا إِنَّکَ إِنْ کَبِرْتَ، رَجَعْتَ وَ تحَلَّلَتْ(15) عَنْکَ عُقَدُکَ(16)».(17)

بَابُ الْمُسْتَضْعَفِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الْمُسْتَضْعَفِ، فَقَالَ : «هُوَ الَّذِی لاَ یَهْتَدِی(18) حِیلَةً إِلَی الْکُفْرِ؛ فَیَکْفُرَ(19)، وَ لاَ

ص: 444


1- فی الکافی ، ح 2906 : «دخلوا» .
2- فی «ب » : - «قوم » .
3- فی «ص » والوافی ومرآة العقول والکافی ، ح 2906 : - «قد» .
4- فی مرآة العقول : «من » بدون الهمزة .
5- فی الکافی ، ح 2906 : «أو» .
6- فی «بر » والوافی : + «من » .
7- أرجأتُ الشیء: أخّرتُه . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 654 (رجأ).
8- فی «ز » : + «اللّه» .
9- فی «ب » : «فهل » .
10- فی «ج ، ز ، ص ، بر ، بف » والوافی والکافی ، ح 2906 : «هل » .
11- فی «ب » : - «لا».
12- فی «بر » والوافی : «إنّی » .
13- فی «ب » : + «إلاَّ » .
14- فی «ج » : - «وأنت لاتقول : ما شاء اللّه » .
15- فی مرآة العقول : «من قرأ : تحلّلتُ ، بصیغة المتکلّم فهو تصحیف ؛ إذ لم أجده فی اللغة متعدّیا» .
16- فی شرح المازندرانی : «لعلّ المراد : رجعت عن هذا القول الباطل وتحلّلت عنک هذه القلادة ، أو هذا الرأی . أو رجعت عن دین الحقّ وتحلّلت عنک العهد والبیعة » . وذکر فی مرآة العقول وجوها خمسة فی المعنی المراد . إن شئت فراجع . وحلّ العُقْدَةَ : نقضها فانحلّت . وعَقَد الحبلَ والبیعَ والعهدَ یَعْقِده : شدّه . والعَقْدُ : الضمان والعهد . والعِقْد : القِلادَة . وتَحَلَّلَتْ عُقَدُه : سکن غَضَبُه . القاموس المحیط، ج 2 ، ص 1305 (حلل) ؛ وج 1 ، ص 436 (عقد). ولایخفی اشتمال هذا الخبر علی قدح عظیم لزرارة ، ولم یجعله وأمثاله الأصحاب قادحة فیه ؛ لإجماع العصابة علی عدالته وجلالته وفضله وثقته ، و ورود الأخبار الکثیرة فی فضله وعلوّ شأنه . ولعلّ زرارة کان حینئذٍ ابتداء أمره وأوّل شبابه ، کما احتمله الفیض فی الوافی . وقد قدحوا فی هذه الروایة بالإرسال وبمحمّد بن عیسی الیقطینی . راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 98 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 200 .
17- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب أصحاب الأعراف ، ح 2906 ، بهذا السند وبسند آخر عن زرارة ، من قوله : «فقال : ما تقول فی أصحاب الأعراف» . وفی الکافی ، کتاب النکاح ، باب مناکحة النصّاب والشکّاک ، ح 9536 ، بسند آخر عن زرارة ، إلی قوله : «ولایعرفن ما تعرفون» ، مع اختلاف یسیر . رجال الکشّی ، ص 141 ، ح 223 ، بسند آخر عن زرارة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف الوافی ، ج 4 ، ص 204 ، ح 1821 ؛ الوسائل ، ج 20 ، ص 557 ، ذیل ح 26342 ، إلی قوله : «ولایعرفن ما تعرفون » .
18- فی «بر » والوافی : «لایستطیع » .
19- فی «ز » : - «فیکفر» .

به بهشت مى رفتند و اگر كافر بودند چون ديگر كافران به دوزخ مى رفتند ولى آنها مردمى باشند كه حسناتشان با سيئاتشان برابر است و كردار سست دست آنها را كوتاه كرده است و به راستى آنان چنانند كه خدا عز و جل در باره آنها فرموده است.

من گفتم: آيا آنها از اهل بهشتند يا از اهل دوزخند؟ فرمود:

آنها را در همان جا بنه كه خدا نهاده است، گفتم: آيا در باره آنها با رجاء رأى مى دهى؟ (يعنى كارشان با خدا است) فرمود: آرى، عاقبت كارشان را با خدا مى دانم چنانچه خدا آنها را به سرانجام نامعلوم خودشان سپرده است، اگر خواهد آنها را از رحمت خود به بهشت ببرد و اگر هم خواهد آنها را به دوزخ كشد براى گناهانشان و ستمى هم به آنها نكرده است، من گفتم: آيا كافر، به بهشت مى رود؟ فرمود: نه، گفتم: آيا جز كافر به دوزخ مى رود؟ فرمود:

نه، جز آنكه خدا خواهد، اى زراره! من مى گويم آنچه خدا خواهد شود و تو نمى گوئى آنچه خدا خواهد شود، هلا اگر تو بزرگ شوى، از اين عقيده بر مى گردى و گرههاى دل تو گشوده شوند.

باب مستضعف

1- از زراره، گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از مستضعف؟

فرمود:

او كسى است كه راهى به كفر ندارد تا كافر شود و راهى هم

ص: 445

یَهْتَدِی سَبِیلاً إِلَی الاْءِیمَانِ(1)، لاَ یَسْتَطِیعُ أَنْ یُوءْمِنَ، وَ لاَ یَسْتَطِیعُ أَنْ یَکْفُرَ، فَهُمُ(2) الصِّبْیَانُ، وَ مَنْ کَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ عَلی مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْیَانِ مَرْفُوعٌ عَنْهُمُ(3)

الْقَلَمُ».(4)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ جَمِیلٍ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «الْمُسْتَضْعَفُونَ: الَّذِینَ «لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلاً»(5)» قَالَ: «لاَ یَسْتَطِیعُونَ(6) حِیلَةً إِلَی (7) الاْءِیمَانِ، وَ لاَ یَکْفُرُونَ؛ الصِّبْیَانُ وَ أَشْبَاهُ عُقُولِ الصِّبْیَانِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ».(8)

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الْمُسْتَضْعَفِ، فَقَالَ: «هُوَ الَّذِی لاَ یَسْتَطِیعُ حِیلَةً یَدْفَعُ بِهَا عَنْهُ(9) الْکُفْرَ، وَ لاَ یَهْتَدِی بِهَا إِلی سَبِیلِ الاْءِیمَانِ، لاَ یَسْتَطِیعُ أَنْ یُوءْمِنَ وَ لاَ یَکْفُرَ» قَالَ: «وَ الصِّبْیَانُ وَ مَنْ کَانَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ عَلی مِثْلِ عُقُولِ الصِّبْیَانِ».(10)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ، عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ(11) الْبَجَلِیِّ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : مَا تَقُولُ فِی الْمُسْتَضْعَفِینَ؟

فَقَالَ لِی _ شَبِیهاً بِالْفَزِعِ _ : «فَتَرَکْتُمْ(12) أَحَداً یَکُونُ(13) مُسْتَضْعَفاً؟ وَ أَیْنَ 2 / 82

الْمُسْتَضْعَفُونَ(14)؟ فَوَ اللّهِ، لَقَدْ مَشی بِأَمْرِکُمْ هذَا ، الْعَوَاتِقُ إِلَی الْعَوَاتِقِ فِی خُدُورِهِنَّ، وَ تُحَدِّثُ(15) بِهِ السَّقَّایَاتُ(16) فِی طَرِیقِ(17) الْمَدِینَةِ».(18)

ص: 446


1- فی تفسیر العیّاشی : «سبیل الإیمان و» بدل «سبیلاً إلی الإیمان » .
2- فی «ص » : «فمنهم » . وفی تفسیر العیّاشی : - «فهم » .
3- فی «بر ، بف » : «منهم » .
4- تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 149 ؛ معانی الأخبار ، ص 201 ، ح 4 ، مع اختلاف یسیر ، وفیهما بسند آخر عن زرارة . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 269 ، ح 248 ، عن زرارة الوافی ، ج 4 ، ص 220 ، ح 1845 .
5- النساء (4) : 98 .
6- فی «ز ، بر ، بس » وحاشیة «د » : «لایستطیع » .
7- فی تفسیر العیّاشی : - «إلی » .
8- تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 268 ، ح 243 ، عن زرارة ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 4 ، ص 220 ، ح 1846 .
9- فی «ص » : - «عنه » . وفی «بر » والوافی : «عنه بها» .
10- الوافی ، ج 4 ، ص 221 ، ح 1847.
11- ورد الخبر فی معانی الأخبار ، ص 201 ، ح 6 ، بسنده عن عبداللّه بن جندب ، عن سفیان بن السمت _ بالتاء _ البجلی ، لکنّ المذکور فی البحار ، ج 72 ، ص 160 ، ح 11 ، نقلاً من المعانی ، سفیان بن السمط _ بالطاء _ البجلی ، وهو المذکور فی کتب الرجال والأسناد . راجع : رجال البرقی ، ص 41 ؛ رجال الطوسی ، ص 220 ، الرقم 2926 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 8 ، ص 438 .
12- فی «بر » والوافی ومرآة العقول والمعانی : «وترکتم » .
13- فی «بس » : - «یکون » .
14- فی شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 102 : «المستضعف عند أکثر الأصحاب من لایعرف الإمام ولا ینکره ولا یوالی أحدا بعینه . وقال ابن إدریس : هو من لایعرف اختلاف الناس فی المذاهب ولایبغض أهل الحقّ علی اعتقادهم . وهذا أوفق بأحادیث هذا الباب وأظهر؛ لأنّ العالم بالخلاف والدلائل إذا توقّف لایقال له : مستضعف . ولعلّ فزعه علیه السلام باعتبار أنّ سفیان کان من أهل الإذاعة لهذا الأمر ، فلذلک قال علیه السلام علی سبیل الإنکار : «فترکتم أحدا یکون مستضعفا ؟» یعنی أنّ المستضعف من لایکون عالما بالحقّ والباطل ، وما ترکتم أحدا علی هذا الوصف ؛ لإفشائکم أمرنا حتّی تتحدّث النساء والجواری فی خدورهنّ ، والسقّایات فی طریق المدینة . وإنّما خصّ العواتق بالذکر _ وهی الجاریة أوّل ما أدرکت _ لأنّهنّ إذا علمن مع کمال استتارهنّ ، فعلم غیرهنّ به أولی» .
15- فی «بر » والوافی : «تحدّثت » . وفی «بف » : «تحدّثن » . والماضی أنسب بقوله : «مشی» .
16- سقاه یسقیه ، وأسقاه : دلّه علی الماء ، أو جعل له ماءً ، و هو ساقٍ ؛ من سُقّی وسُقّاء ، وسَقّاءٌ من سقّائین ، وهی سقّاءة وسقّایَة . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1699 (سقی).
17- فی «ز » : «إلی طریق » .
18- معانی الأخبار ، ص 201 ، ح 6 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن عیسی الوافی ، ج 4 ، ص 222 ، ح 1851.

به ايمان نبرد و نتواند كافر گردد، آنان كودكان نو رسند و هر مرد و زنى كه مانند كودكان باشد در خردمندى، قلم از آنها برداشته است.

2- از زراره، از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود: «مستضعفان آن كسانند كه حيله نتوانند و راه به جايى نبرند» فرمود: براى تحصيل ايمان چاره اى توانند و كافر هم نشوند، چون كودكان و كسانى كه عقل آنها مانند كودكان است از مردان و زنان.

3- از زراره، گويد: از امام باقر (علیه السّلام) معنى مستضعف را پرسيدم، فرمود: كسى است كه چاره اى ندارد تا بدان كفر را از خود دور سازد و چاره اى ندارد كه به ايمان راه برد، نه مى تواند كه مؤمن باشد و نه كافر باشد، فرمود: كودكان و هر كس از مردان و زنان كه عقلشان چون كودكان باشد.

4- از سفيان بن سمط بجلى، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

چه مى گوئى در مستضعفين؟ در پاسخ من با چهره هراسناكى فرمود:

يكى را سراغ داريد كه مستضعف باشد، كجايند مستضعفان؟ به خدا سوگند كه عقيده شما را دوشيزه ها در پشت پرده به هم مى رسانند و همه سقاها در راه مدينه با هم گفتگو مى كنند.

ص: 447

5 . عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الْمُسْتَضْعَفِینَ، فَقَالَ : «هُمْ أَهْلُ الْوَلاَیَةِ» فَقُلْتُ : أَیُّ وَلاَیَةٍ(1)؟ فَقَالَ: «أَمَا(2) إِنَّهَا لَیْسَتْ بِالْوَلاَیَةِ فِی الدِّینِ(3)، وَ لکِنَّهَا الْوَلاَیَةُ فِی الْمُنَاکَحَةِ وَ الْمُوَارَثَةِ وَ الْمُخَالَطَةِ، وَ هُمْ لَیْسُوا بِالْمُوءْمِنِینَ(4) وَ لاَ(5) بِالْکُفَّارِ، وَ مِنْهُمُ(6) الْمُرْجَوْنَ لاِءَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ» .(7)

6 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ مُثَنًّی، عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْجُعْفِیِّ ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الدِّینِ الَّذِی لاَ یَسَعُ الْعِبَادَ جَهْلُهُ، فَقَالَ: «الدِّینُ وَاسِعٌ(8)، وَ لکِنَّ الْخَوَارِجَ(9) ضَیَّقُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ مِنْ(10) جَهْلِهِمْ».

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَأُحَدِّثُکَ(11) بِدِینِیَ الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ؟ فَقَالَ: «بَلی(12)» قُلْتُ(13): أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، وَ(14) أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الاْءِقْرَارُ بِمَا جَاءَ(15) مِنْ عِنْدِ اللّهِ، وَ أَتَوَلاَّکُمْ، وَ أَبْرَأُ مِنْ عَدُوِّکُمْ(16) وَ مَنْ رَکِبَ رِقَابَکُمْ وَ تَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ، وَ ظَلَمَکُمْ حَقَّکُمْ، فَقَالَ: «مَا جَهِلْتَ شَیْئاً ، هُوَ _ وَ اللّهِ _ الَّذِی نَحْنُ عَلَیْهِ».

قُلْتُ : فَهَلْ سَلِمَ(17) أَحَدٌ لاَ یَعْرِفُ هذَا الاْءَمْرَ؟ فَقَالَ: «لاَ، إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ» قُلْتُ(18): مَنْ هُمْ؟ قَالَ: «نِسَاوءُکُمْ وَ أَوْلاَدُکُمْ» ثُمَّ قَالَ: «أَ رَأَیْتَ(19) أُمَّ أَیْمَنَ؟ فَإِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهَا مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مَا کَانَتْ تَعْرِفُ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ».(20)

ص: 448


1- فی «بر » والوافی : «الولایة » .
2- فی «ب » : - «أما» .
3- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 210 : «أما أنّها لیست بالولایة فی الدین ، أی ولایة أئمّة الحقّ ، ولو کانوا کذلک لکانوا مؤمنین ؛ أو المراد بالولایة فی الدین الولایة التی تکون بین المؤمنین بسبب الاتّحاد فی الدین ، کما قال سبحانه : «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَ_تُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَآءُ بَعْضٍ» [التوبة (9) : 71] بل المراد أنّهم قوم لیسوا بمتعصّبین فی مذهبهم ولایبغضونکم ، بل یناکحونکم ویوارثونکم ویخالطونکم ؛ أو المعنی : هم قوم یجوز لکم مناکحتهم ومعاشرتهم ، یرثون منکم وترثون منهم ، فیکون السؤال عن حکمهم ، لا عن وصفهم و تعیینهم ؛ أو بیّن علیه السلام حکمهم ، ثمّ عرّفهم بأنّهم لیسوا بالمؤمنین» .
4- فی «ز » : «بمؤمنین » .
5- فی «ز » : - «لا» .
6- فی «ز ، ص ، بر ، بس » والوافی وتفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 269 و ج 2 والمعانی : «هم » . وفی الوسائل : «الکفّار منهم » بدل «بالکفّار ومنهم » .
7- معانی الأخبار ، ص 202 ، ح 8 ، بسند آخر . تفسیر العیّاشی، ج 1 ، ص 269 ، ح 249 ، وفیه : «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ : «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ»، قال : هم أهل الولایة ...» ؛ وفیه ، ج 2 ، ص 110 ، ذیل ح 130 ، وفیه : «سألتُ أبا عبداللّه علیه السلام عن المستضعفین ، قال : هم لیسوا بالمؤمنین ...» ، وفیهما عن حمران ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ وفیه أیضا ، ج 1 ، ص 257 ، ح 194 ، عن سماعة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج 4 ، ص 221 ، ح 1848 ؛ الوسائل ، ج 20 ، ص 557 ، ح 26338.
8- فی شرح المازندرانی : «لعلّ المراد بسعته هنا سعته باعتبار أنّ الذنوب کلّها غیر الکفر تجامع الإیمان ولا ترفعه ، خلافا للخوارج ، فإنّهم قالوا : الذنوب کلّها کفر» .
9- «الخوارج » : فرقة من فِرق الإسلام ، سُمّو خوارجَ ؛ لخروجهم علی علیّ علیه السلام . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 294 (خرج) .
10- فی «ز » : «علی» .
11- فی الوافی : «اُحدّثک » .
12- فی «بر » والوافی : «نعم » .
13- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی . وفی المطبوع : «فقلت » .
14- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » . وفی المطبوع : + «أشهد» .
15- فی «ب » و حاشیة «ز ، بر » : + «به » .
16- فی «بر » والوافی : «أعدائکم » .
17- فی حاشیة «بر » : «أسلم» .
18- فی «ب » : «قلنا» .
19- فی «ب » : «رأیت » . وفی حاشیة «بر » : «أما رأیت » . وفی الوافی : «لعلّ اُمّ أیمن کانت امرأة فی ذلک الزمان معروفة للمخاطب ؛ أو المراد بها اُمّ أیمن التی کانت فی عهد النبیّ صلی الله علیه و آله وشهد لها النبیّ صلی الله علیه و آله بأنّها من أهل الجنّة» .
20- الوافی ، ج 4 ، ص 221 ، ح 1849 .

5- از عمر بن ابان، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) در باره مستضعفين پرسيدم، در پاسخ فرمود: آنان اهل ولايت هستند، گفتم:

كدام ولايت؟ در پاسخ فرمود: ولايت در ديانت و مذهب نيست ولى ولايت و هم بستگى در زناشوئى و ارث و معاشرت است و آنان نه مؤمن باشند و نه كافر و از آنها باشند آنها كه كارشان با خدا است عز و جل.

6- از اسماعيل جعفى، گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از دينى كه براى بندگان روا نيست بدان نادان بمانند، در پاسخ فرمود:

دين واسع است و رسا و خوارج از نادانى بر خود تنگ گرفتند، گفتم: قربانت! من دين خودم را كه بدان معتقدم باز گويم؟ فرمود:

آرى، گفتم: گواهم كه تنها معبود شايسته خدا است و گواهم كه محمد بنده و رسول او است و آنچه از جانب خدا آورده قبول دارم و شما را دوست دار و پيروم و از دشمن شما بيزارم و از هر كه بر گردن شما سوار شود و بر شما به زور فرمان روائى كند و حق شما را به ستم ببرد، فرمود: تو چيزى كم ندارى و نادان نيستى، همان است كه سوگند به خدا ما هم بدان معتقديم، گفتم: آيا كسى كه اين امر را نداند سلامت بماند؟ فرمود: نه، مگر مستضعفان، گفتم: آنها كيانند؟ فرمود: زنان و فرزندان شماها سپس فرمود: تو ام ايمن را مى دانى (آزاد كرده رسول خدا بوده و از گواهان فدك است) به راستى من گواهم كه او از اهل بهشت است و او هم نمى فهميد اين مذهب و عقيده اى كه شما داريد (يعنى امامت سائر ائمه جز امير المؤمنين را نمى دانست و نسبت بدان معذور بود- از مجلسى (رحمه الله).

ص: 449

7 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ عَرَفَ اخْتِلاَفَ النَّاسِ فَلَیْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ».(1)

8. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : إِنِّی(2) رُبَّمَا ذَکَرْتُ هوءُلاَءِ الْمُسْتَضْعَفِینَ، فَأَقُولُ: نَحْنُ وَ هُمْ فِی مَنَازِلِ الْجَنَّةِ؟!

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لاَ یَفْعَلُ اللّهُ ذلِکَ بِکُمْ أَبَداً».(3)

9. عَنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ، عَنْ أَخَوَیْهِ _ مُحَمَّدٍ وَ أَحْمَدَ(4) ابْنَیِ الْحَسَنِ _ عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَعْقُوبَ، عَنْ مَرْوَانَ(5) بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ، قَالَ:

قَالَ رَجُلٌ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَ نَحْنُ عِنْدَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّا نَخَافُ أَنْ نَنْزِلَ بِذُنُوبِنَا مَنَازِلَ الْمُسْتَضْعَفِینَ، قَالَ: فَقَالَ: «لاَ وَ اللّهِ، لاَ یَفْعَلُ اللّهُ ذلِکَ بِکُمْ أَبَداً».

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، مِثْلَهُ.(6)

10 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَنْ عَرَفَ اخْتِلاَفَ النَّاسِ(7) فَلَیْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ».(8)

11 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْخُزَاعِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُوَیْدٍ: عَنْ

ص: 450


1- معانی الأخبار، ص 201 ، ح 3 ، بسنده عن محمّد بن عیسی . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 268 ، ح 244 ، عن أبی بصیر الوافی ، ج 4 ، ص 222 ، ح 1850 .
2- فی «بف » : - «إنّی » .
3- الوافی ، ج 4 ، ص 223 ، ح 1854 .
4- فی «بر ، بف » : «أحمد ومحمّد » .
5- فی «بف » : «هارون ». و هو سهو ؛ فقد روی علیّ بن یعقوب الهاشمی کتاب مروان بن مسلم وتکرّرت روایته عنه فی الأسناد . راجع : رجال النجاشی ، ص 419 ، الرقم 1120 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 12 ، ص 223 ، الرقم 8582 ؛ و ص 225 ، الرقم 8584 ؛ و ص 226 ، الرقم 8586 .
6- الوافی ، ج 4 ، ص 223 ، ح 1855 .
7- فی المعانی : «الاختلاف » بدل «اختلاف الناس » .
8- المحاسن ، ص 277 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 398 ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر . معانی الأخبار ، ص 200 ، ح 2 ، بسند آخر الوافی ، ج 4 ، ص 222 ، ح 1850 .

7- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه اختلاف مردم را بفهمد مستضعف نباشد.

8- از جميل بن درّاج، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

راستى من بسا به ياد اين مستضعفان مى افتم و مى گويم ما و آنها در منازل بهشت همراهيم؟ امام صادق (علیه السّلام) فرمود: خدا هرگز با شماها چنين نكند.

9- از ايوب بن حُرّ، گويد: ما حاضر بوديم كه مردى به امام صادق (علیه السّلام) گفت: قربانت! ما نگرانيم كه به واسطه گناهان خود به درجه مستضعفان تنزّل كنيم، در پاسخ فرمود: نه به خدا هرگز خدا با شما اين كار را نمى كند.

10- چون حديث 7.

11- از على بن سويد، گويد: از امام كاظم (علیه السّلام) پرسيدم از ضعفا، در پاسخ من نوشت:

ص: 451

أَبِی الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الضُّعَفَاءِ، فَکَتَبَ إِلَیَّ: «الضَّعِیفُ مَنْ لَمْ تُرْفَعْ(1) إِلَیْهِ حُجَّةٌ(2)، وَ لَمْ یَعْرِفِ الاِخْتِلاَفَ(3)، فَإِذَا عَرَفَ الاِخْتِلاَفَ فَلَیْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ(4)».(5)

12 . بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ(6)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَبِیبٍ الْخَثْعَمِیِّ، عَنْ

أَبِی سَارَةَ إِمَامِ مَسْجِدِ بَنِی هِلاَلٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لَیْسَ الْیَوْمَ مُسْتَضْعَفٌ، أَبْلَغَ الرِّجَالُ الرِّجَالَ، وَ النِّسَاءُ النِّسَاءَ».(7)

بَابُ الْمُرْجَوْنَ لاِءَمْرِ اللّهِ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ(8) لاِءَمْرِ اللّهِ»(9) قَالَ: «قَوْمٌ کَانُوا مُشْرِکِینَ، فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ(10) جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُوءْمِنِینَ(11)، ثُمَّ إِنَّهُمْ دَخَلُوا فِی(12) الاْءِسْلاَمِ، فَوَحَّدُوا اللّهَ، وَ تَرَکُوا الشِّرْکَ، وَ لَمْ یَعْرِفُوا الاْءِیمَانَ بِقُلُوبِهِمْ، فَیَکُونُوا مِنَ الْمُوءْمِنِینَ، فَتَجِبَ(13) لَهُمُ الْجَنَّةُ؛ وَ لَمْ یَکُونُوا عَلی جُحُودِهِمْ، فَیَکْفُرُوا، فَتَجِبَ(14) لَهُمُ النَّارُ؛ فَهُمْ (15) عَلی تِلْکَ الْحَالِ: إِمَّا(16) یُعَذِّبُهُمْ، وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ».(17)

ص: 452


1- فی «ب ، ص » والکافی ، ح 14910 : «لم یرفع » .
2- فی «بر » : «الحجّة » . وفی حاشیة «ز » : «حجّته » .
3- فی «بر » والوافی : «اختلاف الناس » .
4- فی «ج ، د ، ص ، بس » وحاشیة «ز ، بر ، بف » والوافی والکافی ، ح 14910 : «بضعیف » .
5- الکافی ، کتاب الروضة ، ضمن الحدیث الطویل 14910 ، بسند آخر عن إسماعیل بن مهران الوافی ، ج 4 ، ص 223 ، ح 1852 .
6- فی «ب ، بر ، جر» وحاشیة «ز ، بس» : «الحسین » . والظاهر أنّ الصواب هو «علیّ بن الحسن » . والمراد به : علیّ بن الحسن بن فضّال ؛ فقد روی المصنّف ، عن بعض أصحابنا ، عن علیّ بن الحسن بن فضّال ، أو عن علیّ بن الحسن التیمُلی (التیمی _ خ ل) فی بعض الأسناد . اُنظر علی سبیل المثال : الکافی ، ح 9620 و 10798 .
7- الوافی ، ج 4 ، ص 223 ، ح 1853 .
8- أرجأت الأمر: أخّرته . وقرئ : «وآخرون مُرجَؤون لأمر اللّه» أی مؤخّرون حتّی ینزّل اللّه فیهم ما یرید . الصحاح ، ج 1 ، ص 52 (رجأ).
9- التوبة (9) : 106 .
10- فی البحار : «ومثل » .
11- فی «بر » والوافی : + «رحمة اللّه علیهم » .
12- فی «بف » : «إلی » .
13- فی «ب » : «یجب » . وفی «بر » : «فیجب » .
14- فی «ب » : «یجب » . وفی «ز ، بر » : «فیجب » .
15- فی «بر » والوافی : «وهم» .
16- فی البحار : + «أن » .
17- تفسیر القمّی، ج 1 ، ص 304 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفیه : «المرجون لأمر اللّه قوم ...» . تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 110 ، ح 130 ، عن زرارة ؛ وفیه ، ص 111 ، ح 132 ، عن زرارة ، مع زیادة فی آخره ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 213 ، ح 1829 ؛ البحار ، ج 20 ، ص 113 ، ح 44 .

ضعيف و ناتوان كسى است كه حجت به او نرسيده و اختلاف را نفهميده و هر گاه اختلاف را فهميد، مستضعف نيست.

12- از امام صادق (علیه السّلام) كه امروز، ديگر مستضعفى وجود ندارد، مردان به مردان ابلاغ كرده اند و زن ها به زن ها ابلاغ كرده اند.

باب «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» آنها كه كارشان با خدا است

1- از زراره، از امام باقر (علیه السّلام) در قول خدا عز و جل (107 سوره توبه): «و ديگرانى كه كارشان با خدا است» فرمود: مردمى بودند مشرك و چون حمزه و جعفر و مانند آنها را كشتند كه از مؤمنان بودند، سپس همانها مسلمان شدند و خدا را به يگانگى شناختند و شرك را به دور انداختند و ايمان در دل آنها ننشست تا از مؤمنان باشند و بهشت بايستِ آنها باشد و بر حال جحود و انكار خود نماندند تا كافر باشند و دوزخ را سزند، پس بر اين وضع معلّق هستند، يا خدا آنها را عذاب مى كند و يا آنكه توبه آنها را مى پذيرد و از آنها در مى گذرد.

ص: 453

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ الْوَاسِطِیِّ، عَنْ رَجُلٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «الْمُرْجَوْنَ قَوْمٌ کَانُوا(1) مُشْرِکِینَ، فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُوءْمِنِینَ(2)، ثُمَّ إِنَّهُمْ بَعْدَ ذلِکَ(3) دَخَلُوا فِی الاْءِسْلاَمِ، فَوَحَّدُوا اللّهَ وَ تَرَکُوا الشِّرْکَ، وَ لَمْ یَکُونُوا یُوءْمِنُونَ، فَیَکُونُوا مِنَ(4) الْمُوءْمِنِینَ، وَ لَمْ یُوءْمِنُوا؛ فَتَجِبَ(5) لَهُمُ الْجَنَّةُ، وَ لَمْ یَکْفُرُوا؛ فَتَجِبَ(6) لَهُمُ النَّارُ، فَهُمْ عَلی تِلْکَ الْحَالِ مُرْجَوْنَ لاِءَمْرِ اللّهِ».(7)

بَابُ أَصْحَابِ الاْءَعْرَافِ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ جَمِیعاً، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ:

قَالَ لِی(8) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «مَا تَقُولُ فِی أَصْحَابِ الاْءَعْرَافِ(9)؟» .

فَقُلْتُ: مَا هُمْ إِلاَّ مُوءْمِنُونَ أَوْ کَافِرُونَ(10)، إِنْ دَخَلُوا الْجَنَّةَ، فَهُمْ مُوءْمِنُونَ؛ وَ(11) إِنْ دَخَلُوا النَّارَ، فَهُمْ کَافِرُونَ.

فَقَالَ: «وَ اللّهِ(12)، مَا هُمْ بِمُوءْمِنِینَ وَ لاَ کَافِرِینَ، وَ لَوْ کَانُوا مُوءْمِنِینَ دَخَلُوا(13) الْجَنَّةَ کَمَا دَخَلَهَا الْمُوءْمِنُونَ، وَ لَوْ کَانُوا کَافِرِینَ لَدَخَلُوا النَّارَ کَمَا دَخَلَهَا الْکَافِرُونَ، وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ اسْتَوَتْ (14) حَسَنَاتُهُمْ وَ سَیِّئَاتُهُمْ، فَقَصُرَتْ بِهِمُ

ص: 454


1- فی «ص » : «کانوا قوما » .
2- فی «ج ، بر ، بف » والوافی : + «رحمة اللّه علیهم » .
3- فی «بس » : - «ذلک » .
4- فی «د » : - «من » .
5- فی «بر » : «فیجب » .
6- فی «بر » : «فیجب » .
7- الوافی ، ج 4 ، ص 213 ، ح 1830 ؛ البحار ، ج 20 ، ص 113 ذیل ح 44 .
8- فی الوافی : - «لی » .
9- إشارة إلی الآیة 48 من سورة الأعراف (7) .
10- فی الکافی ، ح 2891 : «مؤمنین أو کافرین » .
11- فی «بف » : - «و » .
12- فی «د » : - «واللّه » .
13- فی «ب ، د ، بر ، بف » والوافی والکافی ، ح 2891 : «لدخلوا » .
14- فی الکافی ، ح 2891 : «قد استوت » .

2- از مردى كه گويد: امام باقر (علیه السّلام) فرمود: مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ مردمى بودند كه مشرك بودند و حمزه و جعفر و مانند آنها از مؤمنان را كشتند، سپس هم آنها بعد از اين كار مسلمانى گرفتند و خدا را يگانه دانستند و شرك را وانهادند و از دل مؤمن نشدند تا در شمار مؤمنان باشند و بهشت بر آنها بايست شود و كافر هم نزيستند تا دوزخ را سزند و آنها در اين حال كارشان با خدا است.

باب اصحاب اعراف

1- از زراره، گويد: امام باقر (علیه السّلام) به من فرمود: چه مى گوئى در باره اصحاب اعراف؟ گفتم: آنها يا مؤمن باشند و يا كافر، اگر به بهشت روند مؤمنند و اگر به دوزخ شوند كافرند، فرمود: به خدا نه مؤمن باشند و نه كافر، اگر مؤمن بودند مانند مؤمنان به بهشت مى رفتند و اگر كافر بودند به دوزخ مى شدند چونان كافران كه به دوزخ شدند ولى آنها مردمى بودند كه نيك و بدشان برابر بود و كردارشان كوتاه آمد برايشان، و راستى كه آنان چنانند كه خدا عز و جل فرموده است، من گفتم: آنها از اهل بهشتند يا از اهل دوزخ؟ فرمود: آنها را در مقامى نه كه خدا نهادستشان، من گفتم:

شما كار آنها را به تأخير مياندازيد و در باره آنها با رجاء قائليد؟

ص: 455

الاْءَعْمَالُ، وَ إِنَّهُمْ لَکَمَا قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».

فَقُلْتُ: أَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ هُمْ، أَوْ(1) مِنْ أَهْلِ النَّارِ؟

فَقَالَ: «اتْرُکْهُمْ حَیْثُ تَرَکَهُمُ اللّهُ» .

قُلْتُ: أَ فَتُرْجِئُهُمْ(2)؟ قَالَ: «نَعَمْ(3)، أُرْجِئُهُمْ(4) کَمَا أَرْجَأَهُمُ اللّهُ: إِنْ شَاءَ(5) أَدْخَلَهُمُ(6) الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ، وَ إِنْ شَاءَ سَاقَهُمْ إِلَی النَّارِ بِذُنُوبِهِمْ وَ لَمْ(7) یَظْلِمْهُمْ».

فَقُلْتُ: هَلْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ کَافِرٌ؟ قَالَ: «لاَ» قُلْتُ: هَلْ(8) یَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ کَافِرٌ؟(9) قَالَ: فَقَالَ: «لاَ، إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللّهُ ؛ یَا زُرَارَةُ، إِنَّنِی(10) أَقُولُ: مَا شَاءَ اللّهُ، وَ أَنْتَ لاَ تَقُولُ: مَا شَاءَ اللّهُ، أَمَا إِنَّکَ(11) إِنْ کَبِرْتَ رَجَعْتَ وَ تَحَلَّلَتْ عَنْکَ(12) ···

عُقَدُکَ».(13)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ(14) بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ، عَنْ رَجُلٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «الَّذِینَ «خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»(15)؛ فَأُولئِکَ قَوْمٌ مُوءْمِنُونَ(16) یُحْدِثُونَ(17) فِی إِیمَانِهِمْ(18) مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی یَعِیبُهَا الْمُوءْمِنُونَ وَ یَکْرَهُونَهَا، فَأُولئِکَ(19) عَسَی اللّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ».(20)

بَابٌ فِی (21) صُنُوفِ أَهْلِ الْخِلاَفِ وَ ذِکْرِ الْقَدَرِیَّةِ

وَ الْخَوَارِجِ وَ الْمُرْجِئَةِ وَ أَهْلِ الْبُلْدَانِ(22)

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مَرْوَکِ بْنِ

ص: 456


1- فی «ج ، ص ، بر » والوافی والکافی ، ح 2891 : «أم » .
2- أرجأت الشیء : أخّرته . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 654 (رجأ).
3- فی «بس » : - «نعم» .
4- فی «ز » : - «أرجئهم » .
5- فی «ب » : + «اللّه » .
6- فی «بف » : «دخّلهم » .
7- فی «بر » : «فلم » .
8- فی «بر ، بس ، بف » والکافی ، ح 2891 : «فهل » .
9- فی «بف » : «الکافر » .
10- فی «بر » والوافی : «إنّی » .
11- فی «ز » : + «ترکت » .
12- فی «ب » : - «عنک » .
13- الکافی، کتاب الإیمان والکفر، باب الضلال، ح2891، عن علیّ بن إبراهیم،مع زیادة فی أوّله . رجال الکشّی ، ص 141، ضمن ح 223 ، بسند آخر عن زرارة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف الوافی ، ج 4 ، ص 207 ، ح 1822 .
14- فی «ز » : - «علیّ » .
15- التوبة (9) : 102.
16- فی العیاشی ، ص 106 : «مذنبون» .
17- فی «بس » وحاشیة «د » : «مُحدثون » .
18- تفسیر العیاشی ، ص 106 : «وإیمانهم» .
19- فی «ب » : «اُولئک » .
20- تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 106 ، ح 109 ، عن زرارة ، عن أبی جعفر علیه السلام . راجع : تفسیر العیّاشی ، ص 105 ، ح 105 و 106 ؛ و تفسیر فرات ، ص 170 ، ح 218 الوافی ، ج 4 ، ص 218 ، ح 1838 . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 216 : «هذا الخبر تتمّة للحدیث الثانی من الباب السابق ، وذکره هنا یشعر بأنّ هذا الصنف عند المصنّف من أهل الأعراف ؛ فهذه الأقسام متداخلة» .
21- فی «ب » : - «فی » .
22- فی «ب ، ز ، ص ، بر » ومرآة العقول : - «وذکر القدریّة _ إلی _ البلدان » .

فرمود: آرى، من كار آنها را با خدا مى گذارم چنانچه خدا كار آنها را با خود گذاشته، اگر خواهد به رحمت خود آنان را به بهشت برد و اگر خواهد به سزاى گناهانشان آنان را به دوزخ كشد و ستمى به آنها نكرده است. گفتم: آيا كافر به بهشت مى رود؟ فرمود: نه، گفتم: آيا جز كافر به دوزخ مى رود؟ گويد: در پاسخ فرمود: نه، جز آنچه خدا مى خواهد. اى زراره! راستش اين است كه من مى گويم آنچه هست كه خدا خواهد و تو نمى گوئى آنچه هست كه خدا خواهد، هلا اگر تو سال خورده شوى بر گردى و گرههاى دلت گشوده شوند (اين جزئى است از حديث مفصّلى كه در باب ضلال گذشت).

2- مردى گويد كه: امام باقر (علیه السّلام) فرمود: (102 سوره توبه): «آن كسانى كه آميختند كردار خوب و كردار ديگر بد را»، پس آنان مردمى مؤمن بودند كه در حال ايمان خود گناهانى پديد آورند كه مؤمنان آنها را بد مى شمردند و بد مى داشتند، اينان كه اميد مى رود خدا توبه آنها را بپذيرد و از آنها درگذرد.

باب در بيان اصناف مخالفان و ذكر قدريّه و خوارج و مرجئه و بيان حال اهالى كشورها و بلاد

1- مردى از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود: خدا لعنت كند

ص: 457

عُبَیْدٍ، عَنْ رَجُلٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لَعَنَ اللّهُ الْقَدَرِیَّةَ(1)، لَعَنَ اللّهُ الْخَوَارِجَ، لَعَنَ اللّهُ الْمُرْجِئَةَ(2) ، لَعَنَ اللّهُ الْمُرْجِئَةَ» .

قَالَ: قُلْتُ: لَعَنْتَ هوءُلاَءِ مَرَّةً مَرَّةً، وَ لَعَنْتَ هوءُلاَءِ مَرَّتَیْنِ؟

قَالَ(3): «إِنَّ هوءُلاَءِ یَقُولُونَ: إِنَّ قَتَلَتَنَا مُوءْمِنُونَ ، فَدِمَاوءُنَا مُتَلَطِّخَةٌ(4) بِثِیَابِهِمْ إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛ إِنَّ اللّهَ حَکی(5) عَنْ قَوْمٍ فِی کِتَابِهِ: «(لَنْ(6)) نُوءْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّی یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النّارُ قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»(7)» قَالَ: «کَانَ بَیْنَ الْقَاتِلِینَ وَ الْقَائِلِینَ(8) خَمْسُمِائَةِ عَامٍ، فَأَلْزَمَهُمُ اللّهُ الْقَتْلَ بِرِضَاهُمْ مَا(9) فَعَلُوا».(10)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ وَ حَمَّاد بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی مَسْرُوقٍ، قَالَ: سَأَلَنِی أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ(11): «مَا هُمْ؟» فَقُلْتُ(12): مُرْجِئَةٌ، وَ قَدَرِیَّةٌ، وَ حَرُورِیَّةٌ(13)، فَقَالَ : «لَعَنَ اللّهُ تِلْکَ(14) الْمِلَلَ الْکَافِرَةَ الْمُشْرِکَةَ ، الَّتِی لاَ تَعْبُدُ اللّهَ عَلی شَیْءٍ».(15)

3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «أَهْلُ الشَّامِ شَرٌّ مِنْ أَهْلِ الرُّومِ، وَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ شَرٌّ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ، وَ أَهْلُ مَکَّةَ یَکْفُرُونَ بِاللّه جَهْرَةً(16)» .(17)

4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ

ص: 458


1- فی «ب » : - «لعن اللّه القدریّة» . و«القدریّة» : هم المنسوبون إلی القَدَر، ویزعمون أنّ کلّ عبد خالقُ فعله ، ولا یرون المعاصی والکفر بتقدیر اللّه ومشیئته ، فَنُسِبوا إلی القَدَر ؛ لأنّه بدعتُهم وضلالتهم . والقَدَری : الذی یقول : لایکون ما شاء اللّه ویکون ما شاء إبلیس . مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 451 (قدر). وللمزید راجع : الحور العین ، ص 204 ؛ الفصوص المهمّة ، ج 1 ، ص 234 ؛ البحار ، ج 2 ، ص 303 ، ذیل ح 40 ؛ و ج5 ، ص 5 _ 7 ، ذیل ح 4 ؛ الغدیر ، ج 3 ، ص 41 ؛ العقائد الإسلامیّة ، ج 3 ، ص 366 ؛ معجم الفرق الإسلامیّة ، ص190 .
2- اختُلف فی المرجئة ، فقیل : هم فرقة من فِرق الإسلام یعتقدون أنّه لایضرّ مع الإیمان معصیة ، کما لاینفع مع الکفر طاعة . وعن ابن قتیبة أنّه قال : هم الذین یقولون : الإیمان قول بلا عمل . وقال بعض أهل الملل : إنّ المرجئة هم الفِرقة الجبریّة الذین یقولون : إنّ العبد لافعل له . مجمع البحرین ، ج 1 ، ص 177 (رجأ) .
3- فی «ز » : «فقال » .
4- فی «بف » : «ملطّخة» .
5- فی «بف » : «یحکی » .
6- کذا فی النسخ والمطبوع . وفی القرآن : «ألاّ » بدل «لن » .
7- آل عمران (3) : 183 . والآیة نزلت فی جماعة من الیهود قالوا لمحمّد صلی الله علیه و آله : إنّ اللّه أمرنا وأوصانا فی کتابه _ أی فی التوراة _ «أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ» . راجع : تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 127 ؛ التبیان ، ج 3 ، ص 68 ؛ مجمع البیان ، ج 2 ، ص 462 ، ذیل الآیة المزبورة .
8- فی «ز ، ص ، بس » : «القائلین والقاتلین» .
9- فی «د ، بر » : «بما» .
10- تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 208 ، ح 163 ، عن عمر بن معمّر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 224 ، ح 1856 .
11- فی الکافی ، ح 2856 والوسائل : + «فقال لی » .
12- فی «بس » والکافی ، ح 2856 والوسائل : «قلت » .
13- فی «ز » : - «وحروریّة » . و«الحروریّة » : طائفة من الخوارج ، نُسبوا إلی حروراء _ بالمدّ والقصر _ وهو موضع قریب من الکوفة کان أوّل مجتمعهم وتحکیمهم فیها . وهم أحد الخوارج الذین قاتلهم علیّ علیه السلام . النهایة، ج 1 ، ص 266 (حرر).
14- فی «ز » : «لتلک » .
15- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الکفر ، ح 2856 الوافی ، ج 4 ، ص 219 ، ح 1840 ؛ الوسائل ، ج 28 ، ص 355 ، ح 34957 .
16- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 219 : «یحتمل أن یکون هذا الکلام فی زمن بنی اُمیّة ، وأهل الشام من بنی اُمیّة وأتباعهم کانوا منافقین ، یظهرون الإسلام ویبطنون الکفر ، والمنافقون شرّ من الکفّار وهم فی الدرک الأسفل من النار ، وهم کانوا یسبّون أمیرالمؤمنین علیه السلام وهو الکفر باللّه العظیم ، والنصاری لم یکونوا یفعلون ذلک . ویحتمل أن یکون هذا مبنیّا علی أنّ المخالفین غیر المستضعفین مطلقا شرّ من سائر الکفّار ، کما یظهر من کثیر من الأخبار . والتفاوت بین أهل تلک البلدان باعتبار اختلاف رسوخهم فی مذهبهم الباطل ، أو علی أنّ أکثر المخالفین فی تلک الأزمنة کانوا نواصب منحرفین عن أهل البیت علیهم السلام ، لاسیّما أهل تلک البلدان الثلاثة ؛ واختلافهم فی الشقاوة باعتبار اختلافهم فی شدّة النصب وضعفه ، ولاریب فی أنّ النواصب أخبث الکفّار . وکفر أهل مکّة جهرة هو إظهارهم عداوة أهل البیت علیهم السلام ، وقد بقی بینهم إلی الآن ، ویعدّون یوم عاشوراء عیدا لهم ، بل من أعظم أعیادهم ؛ لعنة اللّه علیهم وعلی أسلافهم الذین أسّسوا ذلک لهم» .
17- الوافی ، ج 4 ، ص 220 ، ح 1843 .

قدريّه را، خدا لعنت كند خوارج را، خدا لعنت كند مرجئه را، خدا لعنت كند مرجئه را، گويد: گفتم: آنان را يك بار لعنت كردى و اينان را دو بار فرمود: اينان مى گويند: كشنده هاى ما مؤمنند و دامنشان به خون ما آلوده است تا روز قيامت، راستى خدا در كتاب خود از مردمى حكايت كرده است كه (83 سوره آل عمران):

«هرگز به رسولى نگرويم تا براى ما دستور قربانى آورد كه آتش را بخورد، بگو محققاً پيش از من رسولانى براى شما آمدند با معجزات و با همان دستورى كه شما گفتيد پس چرا آنها را كشتيد اگر شما راستگويانيد» فرمود: ميان قاتلان و قائلان (به اينكه ما به رسولى ايمان نياوريم مگر دستور قربانى آتش بياورد) پانصد سال فاصله بود و خدا قتل را به عهده آنها دانست براى آنكه بدان راضى و خشنود بودند.

2- از ابى مسروق، گويد: امام صادق (علیه السّلام) از من پرسيد كه اهل بصره چه عقيده اى دارند؟ من در پاسخ گفتم كه: مرجئه و قدريّه و حروريّه اند، فرمود: خدا لعنت كند اين ملتهاى كافر و مشركى را كه به هيچ وجه خدا پرست نيستند.

3- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

اهل شام از مردم روم بدترند و اهل مدينه از اهل مكّه بدترند و اهل مكّه آشكارا به خدا كفر مى ورزند.

4- از ابى بصير كه امام باقر يا امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

ص: 459

عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام ، قَالَ: «إِنَّ أَهْلَ مَکَّةَ لَیَکْفُرُونَ(1) بِاللّهِ جَهْرَةً، وَ إِنَّ أَهْلَ الْمَدِینَةِ أَخْبَثُ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ(2)، أَخْبَثُ مِنْهُمْ سَبْعِینَ(3) ضِعْفاً(4)».(5)

5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ، عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَهْلُ الشَّامِ شَرٌّ، أَمْ(6) أَهْلُ الرُّومِ؟

فَقَالَ: «إِنَّ(7) الرُّومَ کَفَرُوا وَ لَمْ یُعَادُونَا، وَ إِنَّ(8) أَهْلَ الشَّامِ کَفَرُوا وَ عَادَوْنَا».(9)

6 . عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لاَ تُجَالِسُوهُمْ _ یَعْنِی الْمُرْجِئَةَ _ لَعَنَهُمُ اللّهُ، وَ لَعَنَ اللّهُ(10) مِلَلَهُمُ(11) الْمُشْرِکَةَ، الَّذِینَ لاَ یَعْبُدُونَ اللّهَ عَلی شَیْءٍ مِنَ الاْءَشْیَاءِ».(12)

بَابُ الْمُوءَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ جَمِیعاً، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ

ص: 460


1- فی الوافی : «یکفرون » .
2- فی الوافی : - «أخبث من أهل مکّة» .
3- فی «د ، ز ، بر » والوافی : «بسبعین » .
4- فی «ز » : «مرّة» .
5- التهذیب ، ج 6 ، ص 44 ، ضمن ح 92 ؛ کامل الزیارات ، ص 169 ، الباب 69 ، ضمن ح 9 ؛ المزار ، ص 34 ، ضمن ح 1 ، وفی کلّها بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام هکذا : «إنّ أهل مکّة یکفرون باللّه جهرة . فقلت : ففی حرم رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؟ قال : هم شرّ منهم » الوافی ، ج 4 ، ص 220 ، ح 1844 .
6- فی «ز » وحاشیة «بف » : «من » بدل «أم » .
7- فی «ب » : + «أهل » .
8- فی «ب » : - «إنّ » .
9- الوافی ، ج 4 ، ص 219 ، ح 1842 .
10- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بف » والوافی : - «اللّه » .
11- فی حاشیة «بر » : «ملّتهم » .
12- الوافی ، ج 4 ، ص 218 ، ح 1839 .

راستى اهل مكّه را آشكارا به خدا كفر مى ورزند و به راستى كه اهل مدينه از اهل مكّه خبيث ترند، هفتاد برابر خبيث ترند.

5- از ابى بكر حضرمى، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

اهل شام بدترند يا اهل روم؟ در پاسخ فرمود:

روميان كافرند و با ما دشمنى نمى كنند و اهل شام هم كافرند و هم دشمن ما هستند.

6- از فضيل بن يسار كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

با آنها همنشين نشويد- يعنى با مرجئه- خدا آنها را لعنت كند و لعنت كند ملّتهاى مشركى كه خدا را در هيچ موضوعى از موضوعها نمى پرستند.

باب مؤلّفَة قلوبهم

1- زراره از امام باقر (علیه السّلام) كه فرمود: «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» مردمى بودند كه خدا را يگانه مى دانستند و از پرستش بتها برداشته بودند ولى معرفت به دين اسلام در دل آنها وارد نشده بود كه بدانند

ص: 461

علیه السلام ، قَالَ: ««الْمُوءَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»(1) قَوْمٌ وَحَّدُوا اللّهَ، وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ(2) دُونَ اللّهِ، وَ لَمْ تَدْخُلِ(3) الْمَعْرِفَةُ قُلُوبَهُمْ أَنَّ مُحَمَّداً(4) رَسُولُ اللّهِ(5)، وَ کَانَ(6) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَتَأَلَّفُهُمْ(7) وَ یُعَرِّفُهُمْ لِکَیْمَا یَعْرِفُوا، وَ یُعَلِّمُهُمْ(8)» . (9)

2 عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَالْمُوءَلَّفَةِ(10) قُلُوبُهُمْ» ؟

قَالَ: «هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ، وَ شَهِدُوا أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ هُمْ فِی ذلِکَ شُکَّاکٌ فِی بَعْضِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله ، فَأَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله أَنْ یَتَأَلَّفَهُمْ بِالْمَالِ وَ الْعَطَاءِ لِکَیْ(11) یَحْسُنَ إِسْلاَمُهُمْ، وَ یَثْبُتُوا عَلی دِینِهِمُ الَّذِی دَخَلُوا(12) فِیهِ وَ أَقَرُّوا بِهِ، وَ إِنَّ(13) رَسُولَ اللّهِ(14) صلی الله علیه و آله یَوْمَ حُنَیْنٍ تَأَلَّفَ رُوءَسَاءَ(15) الْعَرَبِ مِنْ(16) قُرَیْشٍ وَ سَائِرِ مُضَرَ، مِنْهُمْ أَبُو سُفْیَانَ بْنُ حَرْبٍ، وَ عُیَیْنَةُ بْنُ حِصْنٍ(17) الْفَزَارِیُّ، وَ أَشْبَاهُهُمْ مِنَ النَّاسِ، فَغَضِبَتِ الاْءَنْصَارُ، وَ اجْتَمَعَتْ(18) إِلی سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ، فَانْطَلَقَ بِهِمْ إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِالْجِعْرَانَةِ(19)، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللّهِ، أَ تَأْذَنُ لِی فِی الْکَلاَمِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ(20): إِنْ(21) کَانَ هذَا الاْءَمْرُ مِنْ هذِهِ الاْءَمْوَالِ الَّتِی قَسَمْتَ بَیْنَ قَوْمِکَ شَیْئاً أَنْزَلَهُ(22) اللّهُ، رَضِینَا(23)؛ وَ إِنْ کَانَ غَیْرَ ذلِکَ،

لَمْ نَرْضَ(24)» .

قَالَ زُرَارَةُ:

ص: 462


1- التوبة (9) : 60 .
2- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » وشرح المازندرانی والوافی . وفی المطبوع : + «[ یُعبد من] » .
3- فی «ب ، بس » : «لم یدخل » .
4- قوله : «أنّ محمّدا» مفعول «المعرفة » .
5- فی «بر» : + «صلّی اللّه علیه وآله نبیّ» . وفی «بف » والوافی : «نبیّ» بدل «رسول اللّه » .
6- فی «بر ، بف » والوافی : «فکان » .
7- «التألّف » : المداراة والإیناس لیثبتوا علی الإسلام رغبةً فیما یصل إلیهم من المال . النهایة ، ج 1 ، ص 60 (ألف) .
8- فی شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 109 : «ثمّ الظاهر أنّ «یعلّمهم » عطف علی «یعرفهم » وأنّ الضمیر فیهما راجع إلی «المؤلّفة » . وأنّ : «لکیما یعرفوا » علی صیغة المجهول علّة لهما » . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 221 : «ویعرّفهم ، أی رسالته بالبراهین والمعجزات لکیما یعرفوا، ویعلّمهم شرائع الدین . أو یعرّفهم أصل الرسالة ، ویعلّمهم أنّ ما أتی به هو من عند اللّه . أو هو تأکید . وقد یقرأ «یعلمهم » علی بناء المعلوم ، أی والحال أنّه یعلمهم ویعرفهم» .
9- التهذیب ، ج 4 ، ص 9 ، ضمن ح 129 ، وفیه : «ذکر علیّ بن إبراهیم بن هاشم فی کتاب التفسیر» ؛ تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 299 ، ضمن الحدیث ، مرسلاً عن الصادق علیه السلام ، وفیهما مع اختلاف یسیر . وراجع: الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب فی قوله تعالی : «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ» ح 2921 الوافی ، ج 4 ، ص 214 ، ح 1831 .
10- فی «ج ، بس ، بف » والبحار : «الْمُوءَلَّفَةِ» بدون الواو .
11- فی الوافی : «حتّی » .
12- فی «بر » : «قد دخلوا» .
13- فی «ز » : «فإنّ » .
14- فی «بر » : + «محمّداً».
15- فی «ز، بر ، بف » وحاشیة «د » : «رؤوسا من رؤوس » بدل «رؤساء» . وفی الوافی : + «من رؤوس » .
16- فی «ب، ج ، د ، ص ، بس ، بف » وشرح المازندرانی والبحار : «ومن » .
17- هکذا فی «ب ، ج ، ز ، بس » . وهو الصحیح ، کما فی الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4 ، ص 767 ، الرقم 6155 ؛ تاریخ الإسلام للذهبی ، ج 3 ، ص 347 . وفی سائر النسخ والمطبوع : «حصین » .
18- فی «بر» : «واجتمعوا» .
19- «الجِعرانة » : ماءٌ بین الطائف ومکّة ، و هی إلی مکّة أقرب . نزلها النبیّ صلی الله علیه و آله لما قسم غنائم هوازِن ، مرجعَه من غزاة حنین وأحرم منها . معجم البلدان ، ج 2 ، ص 112 .
20- فی «بر » : «قال » .
21- فی «بر » : «فإن » .
22- فی البحار : «أنزل » .
23- فی الوافی : + «به » .
24- فی الوافی عن بعض النسخ : + «به» .

محمد رسول خدا است و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را شيوه بود كه با آنها الفت مى گرفت و آنها را به خود نزديك مى كرد و به آنها مى فهمانيد تا بفهمند و آنها را تعليم مى داد.

2- از زراره، گويد: از امام باقر (علیه السّلام) تفسير قول خدا عز و جل و المؤلفة قلوبهم را پرسيدم: در پاسخ فرمود:

آنها مردمى بودند كه خدا عز و جل را يگانه مى دانستند و دست از بتها برداشته بودند و اقرار داشتند خدا يگانه معبود بر حق است و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسول خدا است و آنان با اين حال در برخى از آنچه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آورده بود شك داشتند و خدا عز و جل به پيغمبرش (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داد كه با مال خود و عطا، آنها را به اسلام و مسلمانى الفت دهد تا اسلاميّت آنها پا برجا و خوب شود و بر دينى كه بدان در آمده اند و بر آن اقرار كرده اند بپايند.

و راستى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در جنگ حنين رؤساى عرب را از قريش و سائر قبائل مضر تأليف قلوب كرد از آن جمله ابو سفيان بن حرب و عيينة بن حصين فزارى و مانند آنها را از مردم عرب، و انصار خشمگين شدند و نزد سعد بن عباده گرد آمدند و آنان را در «جعرانه» خدمت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسانيد (محلى است ميان مكّه و طائف و هفت ميلى به مكّه مانده است) و عرض كرد:

يا رسول اللَّه! به من اجازه مى دهيد سخن گويم؟ فرمود: آرى، سعد بن عباده گفت: اگر اين اموال را طبق دستورى كه از طرف خدا فرود آمده است ميان قوم خود تقسيم كردى، ما رضايت داريم و اگر نه، اين است رضايت نداريم، زراره گويد: شنيدم كه امام باقر (علیه السّلام)

ص: 463

فَسَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «فَقَالَ(1) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَا مَعْشَرَ الاْءَنْصَارِ(2)، أَکُلُّکُمْ عَلی قَوْلِ سَیِّدِکُمْ سَعْدٍ(3)؟ فَقَالُوا: سَیِّدُنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ، ثُمَّ قَالُوا(4) فِی الثَّالِثَةِ: نَحْنُ عَلی مِثْلِ قَوْلِهِ وَ رَأْیِهِ».

قَالَ زُرَارَةُ: فَسَمِعْتُ(5) أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «فَحَطَّ اللّهُ ··· î نُورَهُمْ(6)، وَ فَرَضَ(7) لِلْمُوءَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ سَهْماً فِی الْقُرْآنِ».(8)

3 . عَلِیٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ زُرَارَةَ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: ««الْمُوءَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» لَمْ یَکُونُوا قَطُّ أَکْثَرَ مِنْهُمُ الْیَوْمَ(9)».(10)

4 . عَلِیٌّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَا إِسْحَاقُ، کَمْ تَری أَهْلَ هذِهِ الاْآیَةِ: «فَإِنْ(11) أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ»(12)؟» قَالَ: ثُمَّ(13) قَالَ: «هُمْ أَکْثَرُ مِنْ ثُلُثَیِ النَّاسِ».(14)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ عَلِیِّ(15) بْنِ حَسَّانَ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ، عَنْ رَجُلٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «مَا کَانَتِ الْمُوءَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَطُّ(16) أَکْثَرَ مِنْهُمُ الْیَوْمَ، وَ هُمْ(17) قَوْمٌ وَحَّدُوا اللّهَ وَ خَرَجُوا مِنَ الشِّرْکِ، وَ لَمْ تَدْخُلْ(18) مَعْرِفَةُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّهِ (19) صلی الله علیه و آله قُلُوبَهُمْ وَ مَا جَاءَ بِهِ، فَتَأَلَّفَهُمْ(20) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ تَأَلَّفَهُمُ الْمُوءْمِنُونَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِکَیْمَا یَعْرِفُوا».(21)

ص: 464


1- فی «ب » : «قال » .
2- فی «ب » : - «یا معشر الأنصار » .
3- فی البحار : - «سعد » .
4- فی «بس » وحاشیة «ز » : «فقالوا » .
5- فی «بر » والوافی : «وسمعت » .
6- فی مرآة العقول : «فحطّ اللّه نورهم ، أی نور إیمانهم ، وجعل درجة إیمانهم نازلة ناقصة ؛ فصاروا بحیث قالوا فی السقیفة : منّا أمیر ومنکم أمیر ، وفرض للمؤلّفة قلوبهم سهما فی القرآن رغما لهم ، أو دفعا لاعتراضهم» .
7- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ص ، بر ، بس ، بف » . وفی «ز » والمطبوع : + «اللّه » . وفی الوافی : «ففرض » بدون «اللّه » .
8- تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 91 ، ح 70 ، عن زرارة ، مع اختلاف یسیر . وراجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب فی قوله تعالی : «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ» ح 2920 الوافی ، ج 4 ، ص 214 ، ح 1832 ؛ البحار ، ج 21 ، ص 177 ، ح 11 .
9- فی الوافی : «وذلک لأنّ أکثر المسلمین فی أکثر الأزمنة والبلاد دینهم مبتن علی دنیاهم ، إن اُعطوا من الدنیا رضوا بالدین «وَإِن لَّمْ یُعْطَوْا مِنْهَآ إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ»» .
10- الوافی ، ج 4 ، ص 215 ، ح 1833.
11- هکذا فی المصحف الشریف . وفی جمیع النسخ والمطبوع : «إن » .
12- التوبة (9) : 58 .
13- فی شرح المازندرانی : - «قال : ثمّ » .
14- الزهد ، ص 115 ، ح 129 ، عن النضر بن سوید ، عن إبراهیم بن عبدالحمید ، مع اختلاف یسیر . تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 89 ، ح 62 ، عن إسحاق بن غالب الوافی ، ج 4 ، ص 215 ، ح 1834 ؛ البحار ، ج 71 ، ص 110 .
15- فی «ز » : - «علیّ » .
16- فی «ب » : - «قطّ » .
17- فی «ب ، ج ، ص ، بس » وحاشیة «د ، بف » : «ومنهم » . وفی حاشیة «ج » : «هم » بدون الواو.
18- فی «ج ، بر » : «ولم یدخل » .
19- فی «د ، ز ، ص، بر ، بس ، بف» والوافی : - «رسول اللّه » .
20- فی «بف » : «فیؤلّفهم » .
21- الوافی ، ج 4 ، ص 216 ، ح 1835 ؛ الوسائل ، ج 9 ، ص 211 ، ح 11862 .

فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اى گروه انصار! شما همه با گفتار سيّد و بزرگ خود سعد هم آهنگ هستيد؟ گفتند: سيّد و آقاى ما، خدا و رسول او است و در بار سوم گفتند: آرى، ما همان قول و رأى او را داريم، زراره گفت: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) فرمود: خدا هم نور و ايمان آنها را تنزّل داد و براى مؤلفة قلوبهم در قرآن سهمى مقرر ساخت.

3- از امام باقر (علیه السّلام) كه:

الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هرگز به فراوانى امروزه نبوده اند.

4- از اسحاق بن غالب، گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

اى اسحاق! به نظر تو اهل اين آيه چندند (58 سوره توبه):

«اگر از آن بدانها داده شود خشنود باشند و اگر به آنها داده نشود به ناگاه خشم مى كنند» فرمود: آنان از دو سوّم مردم بيشترند.

5- از مردى كه امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ هرگز از امروز بيشتر نبودند، آنان مردمى بودند كه خدا را يگانه دانستند و از شرك جستند و معرفت رسالت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در دل آنها استوار نشد كه هر چه آورده از طرف خدا است و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آنها الفت گرفت و مؤمنين از آنها دلجوئى كردند پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا آنكه معرفت پيدا كنند.

ص: 465

بَابٌ فِی(1) ذِکْرِ الْمُنَافِقِینَ وَ الضُّلاَّلِ وَ إِبْلِیسَ فِی الدَّعْوَةِ(2)

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ جَمِیلٍ، قَالَ: کَانَ الطَّیَّارُ یَقُولُ لِی: إِبْلِیسُ لَیْسَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ، وَ إِنَّمَا أُمِرَتِ الْمَلاَئِکَةُ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ علیه السلام ، فَقَالَ إِبْلِیسُ: لاَ أَسْجُدُ، فَمَا لاِءِبْلِیسَ یَعْصِی حِینَ لَمْ یَسْجُدْ(3)، وَ لَیْسَ هُوَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ؟

قَالَ: فَدَخَلْتُ أَنَا وَ هُوَ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: فَأَحْسَنَ _ وَ اللّهِ _ فِی الْمَسْأَلَةِ، فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، أَ رَأَیْتَ مَا نَدَبَ(4) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَیْهِ الْمُوءْمِنِینَ مِنْ قَوْلِهِ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»(5) أَ دَخَلَ فِی ذلِکَ الْمُنَافِقُونَ مَعَهُمْ(6)؟ قَالَ(7): «نَعَمْ، وَ الضُّلاَّلُ، وَ کُلُّ مَنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ، وَ کَانَ إِبْلِیسُ مِمَّنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ مَعَهُمْ».(8)

ص: 466


1- فی «ز » : - «فی » .
2- فی «ص » : «دعوته » .
3- فی «بف » : «لا یسجد » .
4- فی «بر » : «قد ندب » .
5- البقرة (2) : 104 و 153 ومواضع اُخری کثیرة .
6- فی «د ، بر ، بس ، بف » : - «معهم » .
7- فی «ج ، د ، بر » : «فقال » .
8- الکافی ، کتاب الروضة ، ح 15228 ، بسند آخر عن جمیل بن درّاج ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 33 ، ح 15 ، عن جمیل بن درّاج ، وفیهما مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله . راجع : تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 78 ، ح 175 البحار ، ج 63 ، ص 262 ، ح 142 .

باب در ذكر منافقين و گمراهان و ابليس در دعوت اليه

1- جميل گويد: طيّار به من مى گفت: شيطان كه از فرشته ها نبود و همانا فرشته ها مأمور شدند به آدم سجده كنند و ابليس گفت:

من سجده نمى كنم، چرا ابليس گنهكار شد كه سجده نكرد با اينكه از فرشته ها نبود (و دستور سجده به او متوجه نبود)؟ گويد: من با او خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيديم و گويد: به خدا به طرز خوبى سؤال را مطرح كرد، به آن حضرت گفت: قربانت! بفرمائيد آنچه را كه خدا عز و جل مؤمنان را بدان خوانده است از اينكه فرموده: «أيا آن كسانى كه گرويديد و ايمان آورديد» آيا منافقان را هم شامل مى شود و منافقان هم به همراه مؤمنان در اين خطاب وارد مى شوند؟ فرمود:

آرى و شامل گمراهان و اهل ضلال هم مى شود و شامل هر كس اعتراف كرده است به مسلمانى در ظاهر مى شود، و ابليس هم از آن كسانى است كه به دعوت آشكار با آنان اعتراف كرده است.

ص: 467

بَابٌ فِی قَوْلِهِ تَعَالی: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّهَ عَلی حَرْفٍ»

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ، عَنِ الْفُضَیْلِ وَ زُرَارَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الاْآخِرَةَ»(1) قَالَ زُرَارَةُ: سَأَلْتُ عَنْهَا أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَقَالَ: «هوءُلاَءِ قَوْمٌ عَبَدُوا(2) اللّهَ، وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ، وَ شَکُّوا فِی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ مَا جَاءَ بِهِ، فَتَکَلَّمُوا بِالاْءِسْلاَمِ، وَ شَهِدُوا أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، وَ أَقَرُّوا بِالْقُرْآنِ، وَ هُمْ فِی ذلِکَ شَاکُّونَ فِی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ مَا جَاءَ بِهِ، وَ لَیْسُوا(3) شُکَّاکاً فِی اللّهِ، قَالَ(4) اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّهَ عَلی حَرْفٍ» یَعْنِی عَلی شَکٍّ فِی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ مَا جَاءَ بِهِ «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ»(5) یَعْنِی عَافِیَةً فِی(6) نَفْسِهِ وَ مَالِهِ وَ وُلْدِهِ «اطْمَأَنَّ بِهِ» وَ رَضِیَ بِهِ(7)«وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ»یَعْنِی(8) بَلاَءً فِی جَسَدِهِ أَوْ(9) مَالِهِ ، تَطَیَّرَ(10) وَ کَرِهَ الْمُقَامَ عَلَی الاْءِقْرَارِ بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، فَرَجَعَ إِلَی الْوُقُوفِ وَ الشَّکِّ،

ص: 468


1- الحجّ (22) : 11 . وفی «ص » : + «الآیة » . وفی «بر » والوافی : + «ذَ لِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ» . وفی تفسیر البیضاوی ، ج 4 ، ص 116 ، ذیل الآیة المزبورة : «علی حرف ، علی طرف من الدین لاثبات له فیه ، کالذی یکون علی طرف الجیش ، فإن أحسّ بظفر قَرَّ وإلاّ فَرَّ ... روی أنّها نزلت فی أعاریب قدموا المدینة ، فکان أحدهم إذا صحّ بدنه ونتجت فرسه مهرا سریّا وولدت امرأته غلاما سویّا وکثر ماله و ماشیته ، قال : ما أصبت منذ دخلت فی دینی هذا إلاّ خیرا واطمأنّ ، وإن کان الأمر بخلافه ، قال : ما أصبت إلاّ شرّا وانقلب . وعن أبی سعید أنّ یهودیّا أسلم فأصابته مصائب ، فتشاءم بالإسلام ، فأتی النبیّ صلی الله علیه و آله فقال : أقلنی، فقال : إنّ الإسلام لایقال ، فنزلت» .
2- فی «ز » : «عهدوا» .
3- فی «بر » : «فلیسوا» .
4- فی «بر » : «فقال » .
5- فی «ز » : + «اطْمَأَنَّ» . وفی «ص » والوافی : + «اطْمَأَنَّ بِهِ» .
6- فی «ز » : - «فی » .
7- فی الوافی : - «به » .
8- فی «ب ، ج ، د ، بس » والبحار : - «یعنی » .
9- فی «ب » : «و» .
10- «الطِّیَرة » _ بفتح الیاء وقد تسکّن _ : هی التشاؤم بالشیء . وأصله فیما یقال : التطیّر بالسوانح والبَوارح من الطیر والضِّباء وغیرهما . وکان ذلک یصدّهم عن مقاصدهم ، فنفاه الشرع وأبطله ونهی عنه وأخبر أنّه لیس له تأثیر فی جلب نفع أو دفع ضرّ . النهایة ، ج 3 ، ص 152 (طیر) .

باب در بيان قول خدا تعالى:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» 1- از فضيل و زراره، از امام باقر (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (11 سوره حج): «برخى مردمند كه خدا را به محض حرف مى پرستند و اگر خوبى ديد آسوده خاطر است و اگر گرفته اى به او رسيد روى برگرداند، در دنيا و آخرت زيان كار است» زراره گويد: از امام باقر (علیه السّلام) تفسير آن را پرسيدم، در پاسخ فرمود: اينان مردمى هستند كه خدا را مى پرستيدند و از پرستش هر كه جز خدا بر كنار شده بودند و در باره محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و آنچه آورده بود شك داشتند و زبانى مسلمان شدند و گفتند:

أشهد أن لا اله الّا اللَّه و ان محمداً رسول اللَّه

و به قرآن هم اعتراف كردند و آنها با اين حال در باره محمد و آنچه آورده بود شك داشتند و در باره خدا شك نداشتند، خدا عز و جل فرمايد:

«برخى مردمند كه مى پرستند خدا را به حرف» يعنى با شك در باره محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و آنچه آورده است «و اگر به او خوبى رسد» يعنى عافيت در خود و مال و فرزندش بيند «بدان آسوده خاطر و دل بسته شود» و بدان خشنود گردد «و اگر فتنه اى به او رسد» يعنى بلائى در تنش يا مالش به فال بد گيرد و از ادامه اقرار بر پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدش آيد و به توقف و شك بر گردد و به دشمنى خدا و رسول و انكار به پيغمبر و آنچه

ص: 469

فَنَصَبَ(1) الْعَدَاوَةَ لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَ الْجُحُودَ(2) بِالنَّبِیِّ وَ مَا(3) جَاءَ بِهِ».(4)

2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ مُوسَی بْنِ

بَکْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّهَ عَلی حَرْفٍ» .

قَالَ: «هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللّهَ، وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّهِ، فَخَرَجُوا مِنَ 2 / 91

الشِّرْکِ، وَ لَمْ یَعْرِفُوا(5) أَنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله رَسُولُ اللّهِ ، فَهُمْ(6) یَعْبُدُونَ اللّهَ عَلی شَکٍّ فِی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ مَا جَاءَ بِهِ، فَأَتَوْا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَالُوا: نَنْظُرُ، فَإِنْ کَثُرَتْ أَمْوَالُنَا وَ عُوفِینَا فِی أَنْفُسِنَا(7) وَ أَوْلاَدِنَا، عَلِمْنَا أَنَّهُ صَادِقٌ وَ أَنَّهُ رَسُولُ اللّهِ، وَ إِنْ کَانَ غَیْرَ ذلِکَ، نَظَرْنَا(8)، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» یَعْنِی عَافِیَةً فِی الدُّنْیَا «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» یَعْنِی بَلاَءً فِی نَفْسِهِ وَ مَالِهِ(9)«انْقَلَبَ عَلی وَجْهِهِ» : انْقَلَبَ عَلی شَکِّهِ إِلَی الشِّرْکِ «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الاْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ»(10)» قَالَ: «یَنْقَلِبُ مُشْرِکاً یَدْعُو غَیْرَ اللّهِ ، وَ یَعْبُدُ غَیْرَهُ(11)، فَمِنْهُمْ مَنْ یَعْرِفُ، فَیَدْخُلُ(12) الاْءِیمَانُ قَلْبَهُ، فَیُوءْمِنُ وَ یُصَدِّقُ(13)، وَ یَزُولُ عَنْ(14) مَنْزِلَتِهِ مِنَ الشَّکِّ إِلَی الاْءِیمَانِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ یَثْبُتُ عَلی شَکِّهِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْقَلِبُ إِلَی الشِّرْکِ».

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ، عَنْ زُرَارَةَ، مِثْلَهُ.(15)

ص: 470


1- فی الوافی : «ونصب » .
2- فی «ز » : «والجحد» .
3- فی «د » : «وبما» .
4- راجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب المؤلّفة قلوبهم ، ح 2915 ؛ وتفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 91 ، ح 70 الوافی ، ج 4 ، ص 216 ، ح 1836 ؛ البحار ، ج 22 ، ص 132 ، ح 113 .
5- فی «بر ، بف» والوافی : «ولم یعلموا» .
6- فی «ز» : «فمنهم » .
7- فی «ز » : - «فی أنفسنا» .
8- فی «ز » : «تطیّرنا» .
9- فی «ب ، ج ، بس » : - «وماله » .
10- الحجّ (22) : 11 _ 12 .
11- فی البحار : «غیر اللّه » .
12- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی والبحار . وفی المطبوع : «ویدخل » .
13- فی البحار : «فیصدّق » .
14- فی «بف » : «عنه » .
15- تفسیر القمّی، ج 2 ، ص 79 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر . وراجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر، باب المؤلّفة قلوبهم ، ح 2914 و 2915 الوافی ، ج 4 ، ص 217 ، ح 1837 ؛ البحار ، ج 22 ، ص 133 ، ح 114 .

آورده است برخيزد.

2- از زراره، گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از تفسير قول خدا عز و جل (11 سوره حج): «و برخى مردمند كه خدا را به حرف مى پرستند» فرمود: آنان مردمى بودند كه خدا را يگانه مى دانستند و از پرستش معبودان ديگر دست برداشتند و از شرك بدر آمدند و نفهميدند كه محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسول خدا است و آنها خدا را مى پرستيدند با شك در باره نبوّت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و آنچه آورده بود و نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمدند و گفتند كه: ما ملاحظه مى كنيم، اگر اموال ما بسيار شد و تن ما سالم ماند و فرزندان ما سالم ماندند، مى دانيم كه او راست مى گويد و راستى كه رسول خدا است و اگر جز اين باشد تأمل مى كنيم.

خدا عز و جل فرمود: «اگر به او خوبى رسد بدان مطمئن شود» يعنى عافيت در دنيا «و اگر به او فتنه اى رسد» يعنى بلائى در جان و مالش «رو بر گرداند» يعنى به شك و شرك برگردد «زيان كار باشد در دنيا و آخرت و اين خود زيان آشكارى است** در برابر خدا بخواند كسى را كه زيان و سودى به او ندارد» فرموده كه: به شرك بر گردد و جز خدا را بخواند و جز خدا را بپرستد، پس برخى از آنهايند كه بفهمند و ايمان در دل آنها نشيند و بگروند و باور كنند و از مقام شك برآيند و به ايمان گرايند و برخى به حال شك بپايند و برخى هم به شرك برگردند.

ص: 471

بَابُ أَدْنی(1) مَا یَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُوءْمِناً أَوْ کَافِراً أَوْ ضَالاًّ(2)

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ، عَنِ(3) ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ، عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ، قَالَ:

سَمِعْتُ عَلِیّاً صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ یَقُولُ وَ أَتَاهُ رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ(4): مَا أَدْنی مَا یَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ(5) مُوءْمِناً، وَ أَدْنی مَا یَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ(6) کَافِراً، وَ أَدْنی مَا یَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالاًّ؟

فَقَالَ لَهُ: «قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ: أَمَّا أَدْنی مَا یَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ(7) مُوءْمِناً : أَنْ یُعَرِّفَهُ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ نَفْسَهُ، فَیُقِرَّ(8) لَهُ بِالطَّاعَةِ، وَ یُعَرِّفَهُ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله ، فَیُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ، وَ یُعَرِّفَهُ إِمَامَهَ وَ حُجَّتَهُ فِی أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلی خَلْقِهِ، فَیُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ».

قُلْتُ لَهُ(9): یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ، وَ إِنْ جَهِلَ جَمِیعَ الاْءَشْیَاءِ إِلاَّ مَا وَصَفْتَ؟

قَالَ: «نَعَمْ، إِذَا أُمِرَ أَطَاعَ ، وَ إِذَا نُهِیَ انْتَهی .

وَ أَدْنی مَا یَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ(10) کَافِراً : مَنْ زَعَمَ أَنَّ شَیْئاً نَهَی اللّهُ عَنْهُ أَنَّ اللّهَ أَمَرَ بِهِ، وَ نَصَبَهُ دِیناً یَتَوَلّی عَلَیْهِ، وَ یَزْعُمُ أَنَّهُ یَعْبُدُ الَّذِی أَمَرَهُ بِهِ، وَ إِنَّمَا یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ.

وَ أَدْنی مَا یَکُونُ بِهِ(11) الْعَبْدُ ضَالاًّ : أَنْ لاَ یَعْرِفَ حُجَّةَ اللّهِ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ وَ شَاهِدَهُ عَلی عِبَادِهِ، الَّذِی أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِطَاعَتِهِ، وَ فَرَضَ

ص: 472


1- فی «ج ، ص» و حاشیة «بر» : «نادر» .
2- فی «ب» : - «أو کافرا أو ضالاًّ» . و فی «ج ، د ، ز ، بر » : «وکافرا وضالاًّ» . وفی «ب ، ص» : «باب نادر» بدل «باب أدنی _ إلی _ أو ضالاًّ» .
3- کذا فی النسخ والمطبوع ، لکنّ الظاهر أنّ الصواب : «وابن اُذینة » کما تقدّم فی الکافی ، ذیل ح 2866 .
4- فی «بس » : - «له » .
5- فی «ب » : «العبد به » .
6- فی «ب » : - «العبد » .
7- فی «ز » : - «کافرا _ إلی _ أمّا ما یکون به العبد» .
8- فی «ز » : «ویقرّ » .
9- فی «ب ، د ، ص ، بر ، بس » والوافی : - «له » .
10- فی «ب » : «العبد به » .
11- فی «ب » : - «به » .

باب كمتر چيزى كه به وسيله آن بنده، مؤمن باشد و يا كافر گردد و يا گمراه شمرده شود

1- از سليم بن قيس، گويد: شنيدم على (علیه السّلام) مى فرمود: مردى نزد او آمده بود و به او مى گفت: كمتر چيزى كه مرد با آن مؤمن است چيست؟ و كمتر چيزى كه مرد با آن كافر است چيست؟ و يا كمتر چيزى كه مرد با آن گمراه است؟ در پاسخش فرمود: پرسيدى پس جواب را بفهم، كمتر مقام ايمان است كه كسى موفّق شود خدا تبارك و تعالى خود را بدو بشناساند و براى او اقرار به فرمانبرى كند و پيغمبرش (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به او بشناساند و طاعت او را هم بپذيرد و امام و حجت و شاهد خود را در روى زمين بدو بشناساند و به طاعت او هم اعتراف كند، من به او گفتم: يا امير المؤمنين! و اگر چه همه چيز را جز آنچه وصف كردى نداند؟ فرمود: آرى، هر گاه به وضعى باشد كه چون فرمانى به او دهند ببرد و چون او را نهى كنند باز ايستد. و كمتر چيزى كه بنده بدان كافر است اين است كه كسى پندارد آنچه را خدا از آن نهى كرده است مورد امر و دستور خدا است و آن را دين خود سازد و دنبال آن برود و پندارد كه خدا را مى پرستد و همانا كه شيطان را مى پرستد.

و كمتر چيزى كه بنده به واسطه آن كافر شود اين است كه حجّت خدا تبارك و تعالى و شاهد او را بر بنده هايش كه خدا عز و جل امر به طاعت او كرده و ولايت او را فرض نموده است نشناسد، گفتم: يا امير المؤمنين! آنها را برايم وصف كن، فرمود:

ص: 473

وَلاَیَتَهُ». قُلْتُ: یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ، صِفْهُمْ لِی .

فَقَالَ: «الَّذِینَ قَرَنَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِنَفْسِهِ وَ نَبِیِّهِ، فَقَالَ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنْکُمْ»(1)».

قُلْتُ: یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ، جَعَلَنِیَ اللّهُ فِدَاکَ ، أَوْضِحْ لِی .

فَقَالَ (2): «الَّذِینَ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی آخِرِ خُطْبَتِهِ یَوْمَ قَبَضَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَیْهِ: إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا: کِتَابَ اللّهِ، وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی؛ فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ(3) _ وَ جَمَعَ بَیْنَ مُسَبِّحَتَیْهِ(4) _ وَ لاَ أَقُولُ: کَهَاتَیْنِ _ وَ جَمَعَ بَیْنَ(5) الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطی _ فَتَسْبِقَ(6) إِحْدَاهُمَا(7) الاْءُخْری؛ فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا، لاَ تَزِلُّوا وَ(8) لاَ تَضِلُّوا؛ لاَ تَقَدَّمُوهُمْ(9)؛ فَتَضِلُّوا».(10)

بَابٌ(11)

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ بَنِی أُمَیَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الاْءِیمَانِ، وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ ، لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوهُ(12)».(13)

ص: 474


1- النساء (4) : 59 .
2- فی «ص ، بس ، بف » والوافی : «قال » .
3- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بس ، بف » والوافی : - «کهاتین » .
4- فی «ص » : «مسبّحیه » . وفی حاشیة «ص » : «المسبّحتین » . و«المُسَبَّحَة» : الإصبع التی بین الإبهام والوسطی . المصباح المنیر ، ص 263 (سبح).
5- فی «ز » : - «بین» .
6- فی «ب » : «فیسبق » .
7- فی «بر » : + «علی» .
8- فی «ز » : - «لا تزلّوا و» .
9- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 233 : «ولاتقدّموهم ، أی لاتتقدّموهم . والضمیر للعترة . وقد یقال : إنّه من باب التفعیل ، والضمیر للغاصبین الثلاثة . ولایخفی بعده » .
10- کتاب سلیم بن قیس ، ص 613 ، ضمن الحدیث الطویل 8 ، عن أبان بن أبی عیّاش ، عن سلیم بن قیس ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 200 ، ح 1819 ؛ البحار، ج 69 ، ص 16 ، ذیل ح 3 .
11- فی «ب » : - «باب » . وفی «بر » : + «نادر» .
12- فی «ب ، بر » : «لم یعرفوا» . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 234 : «أطلقوا للناس ؛ قال والد شیخنا البهائی قدس سره : قیل فی معناه : إنّ المراد : أطلقوهم ولم یکلّفوهم تعلیم الإیمان وجعلوهم فارغین من ذلک ؛ لأنّهم لو حملوهم وکلّفوهم تعلیم الإیمان لما عرفوه ، وذلک إنّما هو أهل البیت علیهم السلام ، وهم أعداء أهل البیت ، فکیف یکلّفون الناس تعلیم شیء یکون سببا لزوال دولتهم وحکمهم وزیادتهم بخلاف الشرک ؟ ولا یخفی بعده ، بل الظاهر أنّ المراد أنّهم لم یعلّموهم ما یخرجهم من الإسلام من إنکار نصّ النبیّ والخروج علی أمیرالمؤمنین علیه السلام وسبّه وإظهار عداوة النبیّ وأهل بیته وغیر ذلک ؛ لئلاّ یأبوا عنها إذا حملوهم علیها ولم یعرفوا أنّها شرک وکفر . وبعبارة اُخری : یعنی أنّهم لحرصهم علی إطاعة الناس إیّاهم اقتصروا لهم علی تعریف الإیمان ، ولایعرّفوهم معنی الشرک ؛ لکی إذا حملوهم علی إطاعتهم إیّاهم لم یعرفوا أنّها من الشرک ؛ فإنّهم إذا عرفوا أنّ إطاعتهم شرک لم یطیعوهم» .
13- الوافی ، ج 4 ، ص 255 ، ح 1904 .

آنهايند كه خدا عز و جل آنان را به خود و پيغمبرش قرين ساخته و فرموده است (95 سوره مائده): «أيا آنچنان كسانى كه گرويدند اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و صاحب الأمر خود را» گفتم:

يا امير المؤمنين! خدا مرا قربانت كند، براى من توضيح بده، پس فرمود: همانا كسانند كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در آخرين خطبه خود در روزى كه خدا عز و جل جان او را گرفت فرمود: به راستى من در ميان شما دو چيز به جا مى گذارم كه هرگز پس از من، گمراه نشويد تا بدانها چنگ زنيد: كتاب خدا و عترت خودم كه خاندان منند، زيرا خداى لطيف و نازك بين و آگاه به من سفارش كرده كه آنها از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند مانند اين دو انگشت- و دو انگشت مسبحه خود را (از دو دست) با هم جمع كرد و نمى گويم مانند اين دو- و انگشت مسبحه و ميانه را (از يك دست) با هم جمع كرد تا يكى بر ديگرى پيش باشد، بايد بدانها متمسك باشيد تا نلغزيد و گمراه نشويد و از آنها جلو نرويد تا گمراه شويد.

باب

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

راستى بنى اميّه براى مردم تعليم ايمان را آزاد گذاشتند و تعليم شرك را آزاد نكردند و برنامه خود ننمودند براى آنكه اگر مردم را بر آن وادار مى كردند، آن را نمى شناختند و نمى پذيرفتند.

ص: 475

بَابُ(1) ثُبُوتِ الاْءِیمَانِ وَ هَلْ یَجُوزُ أَنْ یَنْقُلَهُ اللّهُ(2)

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ حُسَیْنِ(3) بْنِ نُعَیْمٍ الصَّحَّافِ، قَالَ:

قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : لِمَ یَکُونُ(4) الرَّجُلُ عِنْدَ اللّهِ مُوءْمِناً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الاْءِیمَانُ عِنْدَهُ، ثُمَّ یَنْقُلُهُ اللّهُ(5) بَعْدُ(6) مِنَ الاْءِیمَانِ إِلَی الْکُفْرِ؟

قَالَ(7): فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ هُوَ الْعَدْلُ، إِنَّمَا دَعَا الْعِبَادَ إِلَی(8) الاْءِیمَانِ بِهِ ، لاَ إِلَی الْکُفْرِ(9)، وَ لاَ یَدْعُو أَحَداً إِلَی الْکُفْرِ بِهِ(10)؛ فَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ، ثُمَّ ثَبَتَ(11) لَهُ الاْءِیمَانُ عِنْدَ اللّهِ، لَمْ 2 / 94

یَنْقُلْهُ اللّهُ(12) _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَعْدَ ذلِکَ(13) مِنَ الاْءِیمَانِ إِلَی الْکُفْرِ».

قُلْتُ لَهُ(14): فَیَکُونُ الرَّجُلُ کَافِراً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الْکُفْرُ عِنْدَ اللّهِ، ثُمَّ یَنْقُلُهُ(15) بَعْدَ ذلِکَ مِنَ

الْکُفْرِ إِلَی الاْءِیمَانِ(16)؟

قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَ النَّاسَ کُلَّهُمْ عَلَی الْفِطْرَةِ(17) الَّتِی فَطَرَهُمْ عَلَیْهَا، لاَ یَعْرِفُونَ إِیمَاناً بِشَرِیعَةٍ، وَ لاَ کُفْراً بِجُحُودٍ، ثُمَّ بَعَثَ اللّهُ الرُّسُلَ تَدْعُو(18) الْعِبَادَ إِلَی الاْءِیمَانِ بِهِ ، فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَی اللّهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یَهْدِهِ اللّهُ(19)».(20)

ص: 476


1- فی «ب ، ج ، ز ، ص ، بس ، بف » : + «فی » .
2- اختلف أصحابنا فی أنّه هل یمکن زوال الإیمان بعد تحقّقه أم لا ، علی أقوال . راجع : مرآة العقول ، ج 11 ، ص 237 _ 242 .
3- فی «بر ، بف ، جر» : «الحسین » .
4- فی «ص ، بر » : «أیکون » .
5- فی «ب ، ز » : - «اللّه » .
6- فی «ص ، بر » : + «ذلک » . وفی «بف » وحاشیة «ز » : «من بعد » بدل «بعد من » .
7- فی «بر » والوافی : - «قال » .
8- فی «ب » : «علی» .
9- فی «بر » : + «به » .
10- فی «ب » : - «به » .
11- فی «ز » : «یثبت » .
12- فی «ز » : - «اللّه » .
13- فی «ج ، د ، ص ، بر ، بس » والوافی : - «بعد ذلک » .
14- فی «بر » : - «له » .
15- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بس » وشرح المازندرانی والبحار : + «اللّه » . وفی «بر ، بف » : + «اللّه جلّ وعزّ » . وفی الوافی : + «اللّه عزّ وجلّ » .
16- قوله : «قلت له : فیکون ... إلی الإیمان » قال المازندرانی : «یحتمل الخبر والاستفهام أمّا الأوّل ، فظاهر . وأمّا الثانی ؛ فلأنّ السائل لمّا علم بالجواب المذکور : أنّ من ثبت إیمانه لم ینقله اللّه إلی الکفر بسلب التوفیق عنه ، سأل عن حال من ثبت کفره : هل ینقله من الکفر إلی الإیمان بإهداء التوفیق واللطف أم لا؟ وانطباق الجواب علی الأوّل ظاهر ؛ لإشعاره بأنّه ممّن هداه لعدم إبطاله الفطرة الأصلیّة بالکلّیّة ؛ فلذلک تدارکته العنایة الإلهیّة . وأمّا انطباقه علی الثانی ففیه خفاء ؛ إذ لم یصرّح علیه السلام بما سأل عنه ، إلاّ أنّه أشار إلی قاعدة کلّیّة للتنبیه علی أنّ المقصود الأهمّ هو معرفتها والتصدیق بها» . وأمّا المجلسی فبعد نقله عنه قال : «وأقول : الظاهر أنّ کلام السائل استفهام » ثمّ ذکر حاصل الجواب . راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 121 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 236 _ 237 .
17- فَطَر اللّه ُ الخَلقَ ، أی خَلَقهم ، وابتدأ صنعة الأشیاء. و«الفِطرة » : التی طُبعت علیها الخلیقة من الدین ، فطرهم اللّه علی معرفتهم بربوبیّته . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1404 (فطر).
18- فی «ج ، ز ، ص ، بس » وشرح المازندرانی : «یدعو» أی کلّ واحد من الرسل .
19- فی «ب » : - «اللّه » . وفی شرح المازندرانی : «إنّ اللّه تعالی خلق الإنسان علی نحو من الفطرة ، وهی کونهم قابلین للخیر والشرّ ، وهداهم إلیهما ببعث الرسل ، وهم یدعونهم إلی الإیمان وإلی سبیل الخیر ، وینهونهم عن سبیل ا لکفر والشرّ ، فمنهم من هداه اللّه عزّوجلّ بالهدایات الخاصّة ؛ لعدم إبطاله الفطرة الأصلیّة وتفکّره فی أنّه من أین جاء ، ولأیّ شیء جاء ، وإلی أین نزل ، وأیّ شیء یطلب منه ، واستماعه إلی نداء الحقّ ؛ فإنّه عند ذلک یتلقّاه اللطف والتوفیق والرحمة ، کما قال عزّ وجلّ : «وَ الَّذِینَ جَ_هَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» . ومنهم من لم یهده اللّه عزّوجلّ ؛ لإبطاله فطرته ، وعدم تفکّره فیما ذکر ، وإعراضه عن سماع نداء الحقّ ، فیسلب عنه الرحمة واللطف والتوفیق . وهو المراد من عدم هدایته له» .
20- علل الشرائع ، ص 121 ، ح 5 ، بسنده عن الحسین بن نعیم الصحّاف ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 243 ، ح 1884 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 212 ، ح 1 .

باب ثبوت ايمان و بحث در اينكه آيا روا هست خدا ايمان را از كسى بگيرد

1- از حسين بن نعيم صحّاف، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: چرا مردى نزد خدا مؤمن باشد (مردى نزد خدا مؤمن نباشد خ ل) و ايمان او پيش خدا برجا باشد و سپس خدا او را پس از اينكه مؤمن است به كفر منتقل سازد؟ گويد: در پاسخ فرمود: راستى كه خدا عادل است، همانا مردم را دعوت به ايمان كرده است نه به كفر، و احدى را به كفر دعوت نكرده و هر كه به خدا ايمان آورد و سپس ايمان او در پيشگاه خدا ثابت و محقق گردد، خدا عز و جل پس از آن او را از ايمان به كفر منتقل نسازد. من به آن حضرت گفتم: مردى كافر است و كفرش ثابت است نزد خدا سپس پس از آن او را از كفر به ايمان منتقل مى سازد؟

گويد: در پاسخ فرمود: راستى خدا عز و جل همه مردم را بر فطرت ساده و خداجو آفريده است، ايمان به شريعتى را به خودى خود نمى فهمند و كفر و انكار به حق را هم ندارند سپس خداوند رسولان را فرستاد تا بنده هاى خدا را به ايمان دعوت كنند، برخى را خدا هدايت كرد (بدين وسيله) برخى هم از هدايت خدا بهره مند نشدند.

ص: 477

بَابُ الْمُعَارِینَ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَ خَلْقاً لِلاْءِیمَانِ لاَ زَوَالَ لَهُ، وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْکُفْرِ لاَ زَوَالَ لَهُ، وَ خَلَقَ خَلْقاً بَیْنَ ذلِکَ، وَ اسْتَوْدَعَ بَعْضَهُمُ الاْءِیمَانَ؛ فَإِنْ یَشَأْ(1) أَنْ یُتِمَّهُ لَهُمْ أَتَمَّهُ ، وَ إِنْ یَشَأْ(2) أَنْ یَسْلُبَهُمْ إِیَّاهُ سَلَبَهُمْ؛ وَ کَانَ فُلاَنٌ مِنْهُمْ مُعَاراً(3)».(4)

2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ وَ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِیِّ، عَنْ کُلَیْبِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الاْءَسَدِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الْعَبْدَ یُصْبِحُ مُوءْمِناً وَ یُمْسِی کَافِراً، وَ یُصْبِحُ کَافِراً وَ یُمْسِی مُوءْمِناً، وَ قَوْمٌ یُعَارُونَ الاْءِیمَانَ، ثُمَّ یُسْلَبُونَهُ، وَ یُسَمَّوْنَ الْمُعَارِینَ» ثُمَّ قَالَ: «فُلاَنٌ مِنْهُمْ».(5)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ وَ غَیْرِهِ، عَنْ عِیسی شَلَقَانَ، قَالَ: کُنْتُ قَاعِداً، فَمَرَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسی(6) علیه السلام وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ(7)، قَالَ: قُلْتُ(8) : یَا غُلاَمُ، مَا تَری مَا

ص: 478


1- فی «ص ، بر » والوافی وتفسیر العیّاشی : «شاء» .
2- فی «بر » والوافی وتفسیر العیّاشی : «شاء» .
3- فی تفسیر العیّاشی : - «وکان فلان منهم معارا » . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 243 : «لمّا علم اللّه سبحانه استعداداتهم وقابلیّاتهم وما یؤول إلیه أمرهم ومراتب إیمانهم و کفرهم ، فمن علم أنّهم یکونون راسخین فی الإیمان ، کاملین فیه ، وخلقهم ، فکأنّه خلقهم للإیمان الکامل الراسخ ؛ وکذا الکفر . ومن علم أنّهم یکونون متزلزلین متردّدین بین الإیمان والکفر ، فکأنّه خلقهم کذلک ؛ فهم مستعدّون لإیمان ضعیف ؛ فمنهم من یختم له بالإیمان ، ومنهم من یختم له بالکفر ؛ فهم المعارون . والظاهر أنّ المراد بفلان أبوالخطّاب ، وکنی عنه بفلان لمصلحة ، فإنّ أصحابه کانوا جماعة کثیرة ، کان یحتمل ترتّب مفسدة علی التصریح باسمه» . وراجع : الوافی ، ج 4 ، ص 241 ، ذیل ح 1879 .
4- تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 373 ، ح 76 ، عن محمّد بن مسلم ، قال : سمعته ... الوافی ، ج 4 ، ص 242 ، ح 1881 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 224 ، ح 16 .
5- الوافی ، ج 4 ، ص 242 ، ح 1883 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 225 ، ح 17 .
6- فی «بر » : - «موسی» .
7- فی «ج ، د ، بف » والبحار ، ج 48 : «بهیمة» . وفی «بر» : «بهمته » . والبهمة : ولد الضأن ، یطلق علی الذکر والاُنثی . راجع : الصحاح ، ج 5 ، ص 1875 ؛ النهایة ، ج 1 ، ص 168 (بهم) .
8- فی «ج» والوافی والبحار : «فقلت » .

باب صاحبان ايمان عاريه

1- از محمد بن مسلم كه از امام باقر و يا امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

راستى خدا عز و جل خلقى را براى ايمان ثابت آفريده كه زوالى ندارد و خلقى را هم براى كفر ثابت آفريده كه زوالى ندارد و خلقى را هم ميان اين دو آفريده و به برخى ايمانى سپرده اگر خواهد براى آنها به پايان رساند مى رساند و اگر خواهد آن را از آنها بگيرد مى گيرد و فلانى از آنها بود كه ايمانش عاريت بود.

2- از كليب بن معاويه اسدى از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى بنده بامداد كند مؤمن و شام كند كافر و بامداد كند كافر و شب كند مؤمن، و مردمى باشند كه ايمان را به عاريت دارند و سپس از آنها برگرفته شود و آنها را «مُعارين» نامند. سپس فرمود: فلانى از آنها است.

3- از عيسى شلقان گويد: من نشسته بودم و امام كاظم (علیه السّلام) گذر كرد و با او بره اى بود. گويد: گفتم: اى پسر! مى بينى پدرت چه مى كند؟ ما را به چيزى فرمان مى دهد و سپس از آن نهى مى كند،

ص: 479

یَصْنَعُ أَبُوکَ، یَأْمُرُنَا بِالشَّیْءِ، ثُمَّ یَنْهَانَا عَنْهُ، أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلّی أَبَا الْخَطَّابِ، ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ(1) مِنْهُ؟

فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام _ وَ هُوَ غُلاَمٌ _ : «إِنَّ اللّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلاْءِیمَانِ لاَ زَوَالَ لَهُ، وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْکُفْرِ لاَ زَوَالَ لَهُ، وَ خَلَقَ(2) خَلْقاً بَیْنَ ذلِکَ، أَعَارَهُمُ(3) الاْءِیمَانَ، یُسَمَّوْنَ الْمُعَارِینَ، إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ؛ وَ کَانَ أَبُو الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِیرَ الاْءِیمَانَ».

قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَأَخْبَرْتُهُ مَا(4) قُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ علیه السلام وَ مَا قَالَ لِی، فَقَالَ(5) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّهُ نَبْعَةُ(6) نُبُوَّةٍ».(7)

4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا(8) :

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ خَلَقَ النَّبِیِّینَ عَلَی النُّبُوَّةِ؛ فَلاَ یَکُونُونَ(9) إِلاَّ أَنْبِیَاءَ(10)، وَ خَلَقَ الْمُوءْمِنِینَ عَلَی الاْءِیمَانِ؛ فَلاَ یَکُونُونَ(11) إِلاَّ مُوءْمِنِینَ، وَ أَعَارَ قَوْماً إِیمَاناً؛ فَإِنْ شَاءَ تَمَّمَهُ لَهُمْ، وَ إِنْ شَاءَ سَلَبَهُمْ إِیَّاهُ» قَالَ(12): «وَ فِیهِمْ جَرَتْ «فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ»(13)» وَ قَالَ لِی(14): «إِنَّ فُلاَناً کَانَ مُسْتَوْدَعاً إِیمَانُهُ، فَلَمَّا کَذَبَ عَلَیْنَا سَلَبَ(15) إِیمَانَهُ ذلِکَ(16)».(17)

5. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَبِیبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ جَبَلَ(18) النَّبِیِّینَ عَلی نُبُوَّتِهِمْ، فَلاَ

ص: 480


1- فی «ب ، ز » : «نبرأ» .
2- فی «ز » : - «خلق » .
3- هکذا فی «ج ، د ، ص ، بر ، بف » وحاشیة «ز » والوافی والبحار ، ج 69 . وفی البحار ، ج 48 : «أعارهم اللّه » . وفی سائر النسخ والمطبوع : «أعاره» .
4- فی «د ، بر » وحاشیة «ز » والوافی والبحار ، ج 69 : «بما» .
5- فی «ج ، بف » والوافی : + «لی » .
6- فی مرآة العقول : «أی عمله من ینبوع النبوّة ، أو هو غصن من شجرة النبوّة والرسالة » . و«النَّبْع » : شجر تتّخذ منه القسیّ. الواحدة : نَبَعة . ومن المجاز : هو من نبعة کریمة . أساس البلاغة ، ص 444 ؛ الصحاح ، ج 3 ، ص 1288 (نبع) .
7- قرب الإسناد ، ص 334 ، ح 1237 ، بسنده عن عیسی شلقان ، مع اختلاف الوافی ، ج 4 ، ص 241 ، ح 1880 ؛ البحار ، ج 48 ، ص 116 ، ح 30 ؛ و ج 69 ، ص 219 ، ح 3 .
8- فی «بر ، بف ، جر» وحاشیة «ز » والوافی : «أصحابه » .
9- فی «ب » : «فلایکونوا » . وحذف نون الرفع بلا جازم وناصب لغة . راجع : النحوالوافی ، ج 1 ، ص 163 .
10- فی «ج » : «الأنبیاء » .
11- فی «ب » : «فلایکونوا» .
12- فی البحار : «وقال » .
13- الأنعام (6) : 98 .
14- فی «ب ، د ، ص ، بس » : - «لی » .
15- فی «بس » : «سلبه » .
16- فی مرآة العقول : «قوله : سلب إیمانه ، یحتمل بناء المفعول والفاعل . وعلی الثانی «ذلک » إشارة إلی الکذب » .
17- الوافی ، ج 4 ، ص 241 ، ح 1879 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 226 ، ح 18 .
18- جَبَلهم اللّه تعالی ، یَجبُل ویجبِل : خلقهم ، وعلی الشیء : طَبَعه . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1289 (جبل ).

به ما فرمان داد با ابى الخطاب دوستى كنيم و سپس به ما دستور داد او را لعن كنيم و از او بيزارى جوئيم.

امام كاظم (علیه السّلام) كه پسر بچه اى بود فرمود: راستى خدا خلقى را براى ايمانى آفريد كه زوال ندارد و خلقى را براى كفرى آفريد كه زوال ندارد و خلقى را هم ميان اين دو دسته آفريد و ايمان را بدانها عاريت داد و آنان را «مُعارين» نامند و هر گاه خواهد، ايمان آنها را بازستاند، أبو الخطاب از آنها بود كه ايمانى به عاريت داشت.

گويد: سپس خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيدم آنچه را به أبو الحسن (علیه السّلام) گفته بودم و آنچه را به من گفته بود به آن حضرت گزارش دادم و امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه: او جوشش نبوّت است (يعنى از سرچشمه نبوّت جوشيده است).

4- از يكى از اصحاب ما كه ابى الحسن (علیه السّلام) فرمود:

راستى خدا پيغمبران را به پيغمبرى آفريده و جز پيغمبر نباشند، و مؤمنان را به گرويدن آفريده جز مؤمن نباشند، و به مردمى هم ايمان به عاريت داده و اگر خواهد براى آنها به پايان رساند و اگر خواهد آن را از آنها بازستاند، فرمود: در باره آنها جارى شده است حكم (98 سوره انعام): «پس پا برجا باشد و سپرده شده باشد» و به من فرمود: راستى فلانى مستودع و امانت دار بود براى ايمان خود، و چون بر ما دروغ بست، آن ايمان عاريه اش سلب شد.

5- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى خدا پيغمبران را به سرشت نبوّت آفريده و هرگز بر نمى گردند، و اوصياء را به سرشت وصايت آفريده و هرگز بر

ص: 481

یَرْتَدُّونَ أَبَداً، وَ جَبَلَ الاْءَوْصِیَاءَ عَلی وَصَایَاهُمْ، فَلاَ یَرْتَدُّونَ(1) أَبَداً، وَ جَبَلَ بَعْضَ الْمُوءْمِنِینَ عَلَی الاْءِیمَانِ، فَلاَ یَرْتَدُّونَ(2) أَبَداً، وَ مِنْهُمْ مَنْ أُعِیرَ(3) الاْءِیمَانَ عَارِیَةً، فَإِذَا هُوَ دَعَا وَ أَلَحَّ فِی الدُّعَاءِ، مَاتَ عَلَی الاْءِیمَانِ(4)».(5)

بَابٌ فِی عَلاَمَةِ الْمُعَارِ (6)

1. عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ الْجُعْفِیِّ،قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ الْحَسْرَةَ وَ النَّدَامَةَ وَ الْوَیْلَ کُلَّهُ لِمَنْ لَمْ یَنْتَفِعْ(7) بِمَا أَبْصَرَهُ، 2 / 97

وَ لَمْ یَدْرِ مَا الاْءَمْرُ الَّذِی هُوَ عَلَیْهِ مُقِیمٌ ، أَ نَفْعٌ(8) لَهُ، أَمْ ضَرٌّ؟» .

قُلْتُ(9): فَبِمَ یُعْرَفُ(10) النَّاجِی مِنْ هوءُلاَءِ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟

قَالَ: «مَنْ کَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فَأُثْبِتَ(11) لَهُ الشَّهَادَةُ بِالنَّجَاةِ(12)، وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً، فَإِنَّمَا ذلِکَ مُسْتَوْدَعٌ(13)».(14)

بَابُ سَهْوِ الْقَلْبِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ غَیْرِهِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ

ص: 482


1- فی «ب » : «فلا یرتدّوا » .
2- فی «ب » : «فلا یرتدّوا » .
3- فی البحار : «یعیر» .
4- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 248 : «فإذا هو دعا ؛ فیه حثٌّ علی الدعاء لحسن العاقبة وعدم الزیغ ، کما کان دأب الصالحین قبلنا ، وفیه دلالة أیضا علی أنّ الإیمان والسلب مسبّبان عن فعل الإنسان ؛ لأنّه یصیر بذلک مستحقّا للتوفیق والخذلان . وجملة القول فی ذلک أنّ کلّ واحد من الإیمان والکفر قد یکون ثابتا وقد یکون متزلزلاً یزول بحدوث ضدّه ؛ لأنّ القلب إذا اشتدّ ضیاؤه وکمل صفاؤه استقرّ الإیمان وکلّ ما هو حقّ فیه ، وإذا اشتدّت ظلمته و کملت کدورته استقرّ الکفر وکلّ ما هو باطل فیه ، وإذا کان بین ذلک باختلاط الضیاء والظلمة فیه کان متردّدا بین الإقبال والإدبار ومذبذبا بین الإیمان والکفر ، فإن غلب الأوّل دخل الإیمان فیه من غیر استقرار ، وإن غلب الثانی دخل الکفر فیه کذلک . وربّما یصیر الغالب مغلوبا فیعود من الإیمان إلی الکفر ومن الکفر إلی الإیمان ، فلابدّ للعبد من مراعاة قلبه ، فإن رآه مقبلاً إلی اللّه عزّوجلّ شکره وبذل جهده وطلب منه الزیادة ؛ لئلاّ بستدبر وینقلب ویزیغ عن الحقّ ، کما ذکره سبحانه عن قوم صالحین «رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ» [آل عمران (3) : 8] ، وإن رآه مدبرا زائغا عن الحقّ ، تاب واستدرک ما فرّط فیه وتوکّل علی اللّه وتوسّل إلیه بالدعاء والتضرّع ؛ لتدرکه العنایة الربّانیّة فتخرجه من الظلمات إلی النور ، وإن لم یفعل ربّما سلّط علیه عدوّه الشیطان واستحقّ من ربّه الخذلان فیموت مسلوب الإیمان ، کما قال سبحانه : «فَلَمَّا زَاغُوآا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» [الصفّ (61) : 5] ، أعاذنا اللّه من ذلک وسائر أهل الإیمان» .
5- الوافی ، ج 4 ، ص 242 ، ح 1882 ؛ الوسائل ، ج 7 ، ص 59 ، ح 8719 ، من قوله : «وجبل بعض المؤمنین» ؛ البحار ، ج 69 ، ص 220 ، ح 4 .
6- فی «ج ، ه ، بف » وحاشیة «د » : «باب فیمن یثبت علیه الشهادة بالإیمان والنفاق » . وفی «بس » : «علامات المعار » . وفی حاشیة «بف » : - «فی » .
7- فی شرح المازندرانی : «لا ینتفع » .
8- فی مرآة العقول : «أنفع ، بصیغة المصدر ، أی نافع . ویحتمل الماضی . وکذا «أم ضرّ » یحتملهما . والأوّل أظهر » .
9- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف » والوافی . وفی المطبوع : + «له » .
10- فی «ج » : «یعرّف » . وفی «بف » : «تعرف » .
11- فی «ب ، ج ، ز ، ص ، بر ، بس » وحاشیة «د ، بف » وشرح المازندرانی : «فأتت » . وفی مرآة العقول والبحار : «فاُثبت » . ویمکن قراءته علی بناء الأمر من الإفعال .
12- فی الکافی ، ح 115 : - «بالنجاة » . وفی الأمالی للصدوق : «فهو ناج » بدل «فاُثبت له الشهادة بالنجاة » .
13- فی «ب » : «المستودع » .
14- الکافی ، کتاب فضل العلم ، باب استعمال العلم ، ح 115 ، عن محمّد بن یحیی ، عن أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن محمّد بن سنان ، عن المفضّل بن عمر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، من قوله : «قلت : فبم یعرف الناجی» . المحاسن ، ص 252 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 274 ، عن أبیه ، عن محمّد بن سنان ، عن مفضّل بن صالح ، عن جابر الجعفی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام مع اختلاف یسیر . الأمالی للصدوق ، ص 358 ، المجلس 57 ، ح 7 ، بسنده عن محمّد بن سنان ، عن المفضّل بن عمر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، من قوله : «قلت : فبم یعرف الناجی» الوافی ، ج 4 ، ص 243 ، ح 1885 ؛ البحار ، ج 69 ، ص 218 ، ذیل ح 2 .

نمى گردند، و مؤمنان را به سرشت ايمان آفريده و هرگز بر نمى گردند، و برخى باشند كه ايمانى به عاريت دارند و هر گاه دعا كند و در دعا اصرار ورزد با ايمان بميرد.

باب در نشانه عاريت دارِ ايمان

1- از مفضل، از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

راستى افسوس و پشيمانى و واويل همه براى كسى است كه بدان چه ببيند سود نبرد و نداند بر چه روش و مذهبى عمر مى گذراند، سود مى برد يا زيان؟ من به آن حضرت گفتم: قربانت! ناجى از اينان به چه نشانه شناخته مى شود؟ فرمود: هر كس كردارش با گفتارش موافق است گواهى نجات برايش ثبت شده، و هر كه كردارش با گفتارش موافق نيست، همانا ايمان او عاريت است (و در معرض زوال است).

باب سهو دل

1- از ابى بصير و ديگران كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى ساعتى از شب و روز بر دل گذرد كه نه كفر در آن

ص: 483

علیه السلام (1): «إِنَّ الْقَلْبَ لَیَکُونُ السَّاعَةَ مِنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ مَا فِیهِ کُفْرٌ وَ لاَ إِیمَانٌ(2) کَالثَّوْبِ الْخَلَقِ(3)» قَالَ(4): ثُمَّ قَالَ لِی: «أَ مَا تَجِدُ ذلِکَ مِنْ(5) نَفْسِکَ؟» قَالَ: «ثُمَّ تَکُونُ(6) النُّکْتَةُ(7) مِنَ اللّهِ فِی الْقَلْبِ بِمَا شَاءَ مِنْ کُفْرٍ وَ إِیمَانٍ(8)».(9)

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ(10) بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، مِثْلَهُ.(11)

2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «یَکُونُ الْقَلْبُ مَا فِیهِ إِیمَانٌ وَ لاَ کُفْرٌ شِبْهَ الْمُضْغَةِ(12)، أَ مَا یَجِدُ أَحَدُکُمْ ذلِکَ(13)؟».(14)

3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُوءْمِنِینَ مَطْوِیَّةً(15) مُبْهَمَةً(16) عَلَی الاْءِیمَانِ؛ فَإِذَا(17) أَرَادَ اسْتِنَارَةَ(18) مَا فِیهَا ··· î نَضَحَهَا(19) بِالْحِکْمَةِ، وَ زَرَعَهَا(20) بِالْعِلْمِ، وَ زَارِعُهَا(21) وَ الْقَیِّمُ عَلَیْهَا رَبُّ الْعَالَمِینَ».(22)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الْقَلْبَ لَیَتَرَجَّحُ(23) فِیمَا(24) بَیْنَ الصَّدْرِ وَ الْحَنْجَرَةِ حَتّی یُعْقَدَ عَلَی الاْءِیمَانِ، فَإِذَا عُقِدَ(25) عَلَی الاْءِیمَانِ قَرَّ؛ وَ ذلِکَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ مَنْ یُوءْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ»(26)».(27)

ص: 484


1- فی الوافی : «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : سمعته یقول» بدل «قال : قال أبوعبداللّه علیه السلام » .
2- فی الوافی : «لیس فیه إیمان ولا کفر » بدل «ما فیه کفر ولا إیمان » . وفی مرآة العقول : «المراد بالساعة ساعة الغفلة عن الحقّ والاشتغال بما سواه . وقوله : «ما فیه کفرو لا إیمان» أی لیس متذکّرا لشیء منهما ، أو فی حال لایمکن الحکم بکفره ، لکن لیس فیه الإقبال علی الحقّ والتوجّه إلی عالم القدس» .
3- خَلُق الثوبُ : إذا بَلِی ، فهو خَلَق . وأخلَق الثوبُ _ بالألف _ : لغة . والتشبیه إمّا للکثافة والرثاثة وعدم الاعتناء بشأنه ، و إمّا لأنّه لیس باطلاً بالمرّة ولا کاملاً فی الجملة ، أو لأنّه فی معرض الانخراق والفساد ولاطراوة ولانضارة له . راجع : مرآة العقول ، ج 11 ، ص 251 . المصباح المنیر ، ص 180 (خلق) .
4- فی «د » : - «قال » .
5- فی حاشیة «ص » : «فی » .
6- فی «د ، ص ، بر ، بف » : «یکون » .
7- «النکتة » : الأثر القلیل ، شبه الوسخ فی المرآة . النهایة ، ج 5 ، ص 114 (نکت) .
8- فی «ج » : «إیمان وکفر » .
9- الوافی ، ج 4 ، ص 245 ، ح 1886 .
10- فی «ب ، ز ، بس » : - «محمّد » .
11- الوافی ، ج 4 ، ص 245 ، ح 1887 .
12- «المضغة » : قطعة لحمٍ . وقلب الإنسان مضغة من جسده . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1709 (مضغ).
13- فی «ز ، ص ، بس » : «ذاک».
14- الوافی ، ج 4 ، ص 246 ، ح 1890 .
15- أی خلق قلوبهم مطویّة ، علی سبیل التشبیه بما یقبل الطیّ ، کالثیاب والکتاب یعنی استعار الطیّ هنا لکمون الإیمان فیها کنایة عن استعدادها لکمال الإیمان ، وأنّه لایعلم ذلک غیر خالقها ، کالثوب المطویّ أو الکتاب المطویّ لایعلم ما فیهما غیر من طواهما . راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 126 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 252 . و«المطویّ» : شیء تطوی علیه المرأة غزلها . ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 1104 (طوی ).
16- المراد بالمبهمة هنا: المغلقة والمقفلة ، علی سبیل التشبیه بالبیت ، فلا یعلم ما فیها إلاّ هو . أو المعضلة التی لایعلم حالها ووصفها ووضعها إلاّ هو . أو الخالصة الصحیحة التی لیس فیها شیء من العاهات والأمراض . وفی ذکر المطویّة والمبهمة إشعار بأن إیمانها مغفول عنه، وهو عبارة عن سهو القلب . راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 126 ؛ مرآة العقول، ج 11 ، ص 252 . وأبهمتُ الباب : أغلقته إغلاقا لایهتدی لفتحه . والمبهم : الخالص الذی لم یَشُبْه غیره . المفردات للراغب ، ص 149 ؛ القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1426 (بهم).
17- فی «ه » : «وإذا » .
18- فی «ب ، ج ، د ، ز، بر ، بس » وشرح المازندرانی : «استشارة » . والاستشارة : استخراج العسل من موضعه ، یقال : شار العسل شورا ، وأشاره واستشاره : إذا استخرجه من الوقبة ، وهی نقرة فی صخرة یجتمع فیها الماء والعسل . وفی تشبیه ما فی قلوب المؤمنین بالعسل فی الترغیب ومیل الطبع إلیها . وفی «بف » وحاشیة «ز » ومرآة العقول : «استثارة» ؛ من الثور ، وهو الهیجان والوثب والسطوع ، أی تهییجها وسطوع أنوار ما کان کاهنا فیها .
19- فی «بس ، بف » : «نضخها » بالخاء المعجمة . وهو بمعنی نضح . ونضحتُ الثوبَ نضحا : هو البَلُّ بالماء والرشّ . وقال الجزری : فی حدیث علیّ علیه السلام : وجدَ فاطمة وقد نضحت البیتَ بنضوح ، أی طیَّبَتْه . والنُضُوح : ضرب من الطیب . المصباح المنیر، ص 609 ؛ النهایة، ج 5 ، ص 70 (نضح ).
20- فی «ز » : «وزارعها» .
21- فی الوافی : «والزارع لها» .
22- الوافی ، ج 4 ، ص 248 ، ح 1894 .
23- هکذا فی «بر » . وهو الصحیح ؛ فإنّ بناء التفعیل والتفعّل لم یستعمل من «رجج » . و«الترجّح » طلب ما هو الراجح ، وأیضا بمعنی الاهتزاز والتذبذب . وفی «ب ، ز ، ص ، د ، بر » : «لیرجّح » . من الرجحان لا من الرجّ . وفی «ه » والوافی : «لیترجّج » من الرجّ ، أی یتحرّک ویضطرب . وفی المطبوع وشرح المازندرانی ومرآة العقول : «لیرجّج » .
24- فی «ب » : «ما » .
25- فی «ز » : «قعد» .
26- التغابن (64) : 11 . وفی المحاسن : + «قال : یسکن » . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 255 : «وأمّا الاستشهاد بالآیة ، فکأنّه کان فی قراءتهم علیهم السلام : یهدء قلبه ، بفتح الدال والهمز ورفع «قلبه» . أو بفتح الدال بغیر همز بالقلب والحذف . وقد قرئ بالأوّل فی الشواذّ ... وقال الطبرسی : قرأ عکرمة وعمرو بن دینار «یهدأ قلبه» أی یطمئنّ قلبه ، کما قال سبحانه : «وَ قَلْبُهُ مُطْمَ_ل_ءِنُّ بِالاْءِیمَ_نِ» [النحل (16) : 106]» . وراجع : أیضا مجمع البیان ، ج 10 ، ص 31 ، ذیل الآیة المزبورة .
27- المحاسن ، ص 249 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 261 ، عن أبیه ، عن ابن سنان ، عن الحسین بن مختار الوافی ، ج 4 ، ص 247 ، ح 1891 ؛ البحار ، ج 67 ، ص 55 ؛ وج 68 ، ص 255 ، ح 14 .

است و نه ايمان و به مانند يك پارچه كهنه است، گويد: سپس به من فرمود:

آيا تو از خود چنين درك نكنى؟ فرمود: سپس از طرف خدا است كه هر طور خواهد به دل نكته اى زند كفر باشد يا ايمان.

2- از ابى بصير، گويد: شنيدم كه امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:

دل باشد كه نه ايمان و نه كفر، به مانند يك تيكه گوشت، آيا كسى از شماها اين را دريافته.

3- از على بن جعفر كه امام كاظم (علیه السّلام) فرمود:

به راستى خدا دلهاى مؤمنان را پيچيده و درهم بر ايمان آفريده (يعنى ايمان در لابلاى آن است) و چون خواهد كه آنچه در آن است بدرخشد، به حكمتش آبياريش كند و تخم دانش در آن بكارد و زارع و سرپرست بر آن پروردگار جهانيان است.

4- از امام صادق (علیه السّلام) كه دل ميان سينه و گلوگاه، لرزان است تا به ايمان بسته شود و چون به ايمان بسته شد، قرار گيرد، و اين است تفسير قول خدا عز و جل (11 سوره تغابن): «و هر كه به خدا ايمان آورد دلش به راه آيد و آرام گردد».

ص: 485

5 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ، عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِیِّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الْقَلْبَ لَیَتَجَلْجَلُ(1) فِی الْجَوْفِ یَطْلُبُ(2) الْحَقَّ فَإِذَا أَصَابَهُ اطْمَأَنَّ وَ قَرَّ» ثُمَّ تَلاَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام هذِهِ الاْآیَةَ(3): «فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاْءِسْلامِ» إِلی قَوْلِهِ «کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ»(4)».(5)

6 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «إِنَّ الْقَلْبَ یَکُونُ فِی السَّاعَةِ مِنَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ لَیْسَ فِیهِ إِیمَانٌ وَ لاَ کُفْرٌ، أَ مَا تَجِدُ ذلِکَ(6)؟ ثُمَّ تَکُونُ(7) بَعْدَ ذلِکَ نُکْتَةٌ مِنَ اللّهِ فِی قَلْبِ عَبْدِهِ بِمَا شَاءَ، إِنْ شَاءَ بِإِیمَانٍ، وَ إِنْ شَاءَ بِکُفْرٍ».(8)

7 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُوءْمِنِینَ مُبْهَمَةً عَلَی الاْءِیمَانِ؛ فَإِذَا أَرَادَ اسْتِنَارَةَ(9) مَا فِیهَا فَتَحَهَا بِالْحِکْمَةِ، وَ زَرَعَهَا بِالْعِلْمِ، وَ زَارِعُهَا(10) وَ الْقَیِّمُ عَلَیْهَا(11) رَبُّ الْعَالَمِینَ».(12)

ص: 486


1- فی «ب »: «لتجلجل » . وفی الوافی : «لیتخلخل » . و«یتجلجل » ، أی یضطرب ، من الجلْجَلَة : التحریک . القاموس المحیط، ج2، ص1295(جلل).
2- فی حاشیة «بر»: «لطلب». وفی الوافی: «ویطلب».
3- فی «ز » : - «الآیة » . وفی «ه » والوافی : - «هذه الآیة » .
4- الأنعام (6 ): 125 .
5- الوافی ، ج 4 ، ص 247 ، ح 1892 .
6- فی «ج ، ص»: «ذاک».
7- فی «ج ، د ، ص ، بر ، بس ، بف » : «یکون » .
8- الوافی ، ج 4 ، ص 245 ، ح 1888 .
9- فی «ب ، ج ، ز » وحاشیة «بف » : «استشارة » . وفی «د ، ه ، بس » وحاشیة «بر» : «استثارة» .
10- فی «ه » والوافی : «الزارع لها » . وفی «بر » : «فزارعها» .
11- فی «ه » : - «علیها » .
12- الوافی ، ج 4 ، ص 247 ، ح 1893 .

5- از محمد حلبى، از امام صادق (علیه السّلام) كه: دل پريشان و لرزان است، در درون انسان به جستجوى حق است و چون بدان رسد، آرام و بر قرار گردد.

سپس امام صادق (علیه السّلام) اين آيه را خواند (125 سوره انعام):

«هر كه را خدا خواهد كه راه نمايد دلش را براى پذيرش مسلمانى بگشايد- تا آنجا كه فرمايد- گويا در آسمان بالا مى رود».

6- از ابى بصير كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: راستى ساعتى باشد در شب و روز كه دل نه ايمان دارد و نه كفر، آيا تو از خود چنين دريافت نكنى، سپس پس از آن سر انگشتى از طرف خدا به دل بنده خورد بدان چه كه او خواهد اگر خواهد به ايمان و اگر خواهد به كفر.

7- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

به راستى خدا دلهاى مؤمنان را وابسته به ايمان آفريده و چون خواهد آنچه در آنها است بدرخشد، به حكمت آنها را بگشايد و تخم دانش در آنها بكارد و زارع و سرپرست بر آن پروردگار جهانيان است (با اندك اختلافى گذشت).

ص: 487

بَابٌ فِی ظُلْمَةِ قَلْبِ الْمُنَافِقِ وَ إِنْ أُعْطِیَ اللِّسَانَ، وَ نُورِ قَلْبِ الْمُوءْمِنِ وَ إِنْ قَصَرَ بِهِ(1) لِسَانُهُ(2)

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ(3) ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ، عَنْ عُمَر(4) : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ لَنَا ذَاتَ یَوْمٍ: «تَجِدُ(5) الرَّجُلَ لاَ یُخْطِئُ بِلاَمٍ وَ لاَ وَاوٍ، خَطِیباً، مِصْقَعاً(6)، وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ، وَ تَجِدُ(7) الرَّجُلَ لاَ یَسْتَطِیعُ یُعَبِّرُ(8) عَمَّا فِی قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ، وَ قَلْبُهُ یَزْهَرُ کَمَا یَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ».(9)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنِ الْمُفَضَّلِ، عَنْ سَعْدٍ(10):

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ(11) الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ: قَلْبٌ فِیهِ نِفَاقٌ وَ إِیمَانٌ، وَ قَلْبٌ مَنْکُوسٌ(12)، وَ قَلْبٌ مَطْبُوعٌ(13)، وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ(14)» _ فَقُلْتُ: مَا الاْءَزْهَرُ؟ قَالَ: «فِیهِ کَهَیْئَةِ السِّرَاجِ(15) _ فَأَمَّا(16) الْمَطْبُوعُ، فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ، وَ أَمَّا الاْءَزْهَرُ، فَقَلْبُ الْمُوءْمِنِ؛ إِنْ أَعْطَاهُ شَکَرَ، وَ إِنِ ابْتَلاَهُ صَبَرَ؛ وَ أَمَّا الْمَنْکُوسُ، فَقَلْبُ الْمُشْرِکِ».

ثُمَّ قَرَأَ هذِهِ الاْآیَةَ: «أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»(17) .

«فَأَمَّا(18) الْقَلْبُ الَّذِی فِیهِ إِیمَانٌ وَ نِفَاقٌ،

ص: 488


1- فی «ه » : «قصّر به » بالتضعیف . وفی «ز » : - «به » .
2- فی «ز » وحاشیة «بر » : «اللسان » .
3- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی . وفی المطبوع : + «علیّ» .
4- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس ، بف» والوافی . وفی «ه » : - «عن عمر» . وفی «جر» : «عمرو بن أبی المقدام» . وفی المطبوع : «عمرو» بدل «عمر» . والظاهر أنّ عمر هذا مشترک بین عمر بن یزید وبین عمر بن أبان . راجع : الکافی ، ح 1725 و 14852 و 14887 .
5- فی «ب ، ه ، بس ، بف » : «نجد » .
6- فی «بر » والوافی : «مسقعا » . و«خطیب مِصْقَع » : بلیغ . وبالسین أحسن . أو من لم یرتجّ علیه فی کلامه ولایتتعتع . راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 129 ؛ الوافی ، ج 4 ، ص 250 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 257 . ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 999 (صقع) .
7- فی «ب ، ه ، بس ، بف » : «نجد » .
8- فی «بر ، بف » وحاشیة «ز » والوافی : «تعبیرا » .
9- الوافی ، ج 4 ، ص 250 ، ح 1897 .
10- فی «ب ، ه ، بر ، جر» : «سعید » . وسعد هذا هو سعد بن طریف ؛ تقدّمت فی الکافی ، ح 2650 ، روایة المصنّف بعین السند عن هارون بن الجهم ، عن المفضّل بن صالح ، عن سعد بن طریف ، عن أبی جعفر علیه السلام ، و لایبعد اتّحاد الخبرین . ویؤیّد ذلک أنّ أبا جمیلة _ وهو المفضّل بن صالح _ روی کتاب سعد بن طریف ، وروی عنه بمختلف عناوینه فی الأسناد . راجع : رجال النجاشی ، ص 178 ، الرقم 468 ؛ معجم رجال الحدیث، ج 18 ، ص 478 ، و ص 480 ؛ و ج 21 ، ص 365 .
11- فی «ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بف » والوافی : - «إنّ » .
12- «النَّکْس » : قلب الشیء علی رأسه . و «النَّکس » : السهم الذی انکسر فوقُه فجعل أعلاه أسفله ، فیکون ردیئا ولرداءته یُشَبَّه به الرجل الدَّنیء . المفردات للراغب ، ص 824 (نکس) .
13- طبع علیه : ختم . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 996 (طبع) .
14- فی المعانی : «أنور» . و«الجَرَد » : فضاء لا نبات فیه ، مکان جَرْد وأجرد وجَرِد ، وقلب أجرد ، أی لیس فیه غِلّ ولا غِشّ ، فهو علی أصل الفِطرة ، فنور الإیمان فیه یزهر . القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 400 ؛ النهایة ، ج 1 ، ص 256 (جرد) .
15- فی الوافی : + «قال » .
16- فی «ه » والمعانی : «وأمّا » .
17- الملک (67) : 22 .
18- فی «ب ، بر » : «وأمّا » . وفی المعانی : «أمّا » .

باب در تيرگى دل منافق گرچه زبان آور باشد و روشنى دل مؤمن گرچه زبانش كوته باشد

1- از عمرو كه يك روزى امام صادق (علیه السّلام) به ماها فرمود:

مردى بينى كه در سخنورى يك لام يا واو خطا نكند، سخنورى است شيوا و زبر دست، و راستى كه دلش از شب تار، تيره و تارتر است و مردى را بينى كه نمى تواند آنچه را در دل دارد به زبان آرد و دلش چون چراغ مى فروزد.

2- از سعد، از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود: دلها چهارند دلى كه در آن نفاق و ايمان است و دلى كه وارونه است و دلى كه چركين و زنگ زده است، و دلى فروزنده و پاك، من گفتم: دل فروزنده كدام است؟ فرمود: به مانند چراغى در آن است، و اما دلى كه چركين و زنگ زده و مطبوع است دل منافق است، و دل فروزنده دل مؤمن است، اگر به او بدهد، شكر كند و اگر گرفتارش كند، صبر كند، و دل وارونه دل مشرك است.

سپس اين آيه را خواند (22 سوره ملك): «آيا كسى كه نگونسار راه رود بر چهره خود راهبرتر است يا كسى كه راستا به راه راست مى رود» و اما آن دلى كه ايمان و نفاق در آن به هم آميخته است مردمى بودند در طائف (گاهى مؤمن و گاهى كافر) و هر كدام در

ص: 489

فَهُمْ قَوْمٌ کَانُوا بِالطَّائِفِ،(1) فَإِنْ(2) أَدْرَکَ أَحَدَهُمْ(3) أَجَلُهُ عَلی نِفَاقِهِ، هَلَکَ؛ وَ إِنْ أَدْرَکَهُ(4) عَلی إِیمَانِهِ، نَجَا».(5)

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ(6): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «الْقُلُوبُ ثَلاَثَةٌ (7): قَلْبٌ مَنْکُوسٌ لاَ یَعِی شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ ، وَ هُوَ قَلْبُ الْکَافِرِ؛ وَ قَلْبٌ فِیهِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ، فَالْخَیْرُ(8) وَ الشَّرُّ فِیهِ یَعْتَلِجَانِ(9)، فَأَیُّهُمَا کَانَتْ مِنْهُ(10) غَلَبَ(11) عَلَیْهِ؛ وَ قَلْبٌ مَفْتُوحٌ، فِیهِ مَصَابِیحُ تَزْهَرُ(12) ، وَ(13) لاَ یُطْفَأُ نُورُهُ إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ ، وَ هُوَ قَلْبُ الْمُوءْمِنِ».(14)

بَابٌ فِی تَنَقُّلِ أَحْوَالِ الْقَلْبِ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الاْءَحْوَلِ، عَنْ سَلاَّمِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَدَخَلَ عَلَیْهِ حُمْرَانُ بْنُ أَعْیَنَ(15)، وَ سَأَلَهُ(16) عَنْ أَشْیَاءَ، فَلَمَّا هَمَّ حُمْرَانُ بِالْقِیَامِ، قَالَ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : أُخْبِرُکَ _ أَطَالَ اللّهُ بَقَاءَکَ(17) لَنَا(18)، وَ أَمْتَعَنَا بِکَ _ أَنَّا نَأْتِیکَ فَمَا نَخْرُجُ مِنْ

ص: 490


1- فی شرح المازندرانی : «القلب الذی فیه نفاق وإیمان هو قلب من آمن ببعض ما جاء به النبیّ صلی الله علیه و آله وجحد بعضه ، أو شکّ . وهذا فی الحقیقة نوع من النفاق ، کما یرشد إلیه قوله : «فإن أدرک أحدهم أجله علی نفاقه» بأن لایرجع عنه و لا یتوب . وقوله : «فهم قوم کانوا بالطائف» علی سبیل التمثیل ، وإلاّ فکلّ من اتّصف بصفاتهم فحکمه حکمهم» .
2- فی «ه ، بر » : «إن » . وفی المعانی : «وإن » .
3- فی حاشیة «ج ، ص ، بس ، بف » : «أحدکم » .
4- فی «ص » : «أدرک » .
5- معانی الأخبار ، ص 395 ، ح 51 ، بسنده عن محمّد بن خالد ، عن هارون ، عن المفضّل ، عن سعد الخفّاف ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 4 ، ص 249 ، ح 1895 .
6- فی «ه » : - «الثمالی » .
7- فی شرح المازندرانی : «قوله : قال : القلوب ثلاثة ، هذا لاینافی ما مرّ من أنّ القبول أربعة ؛ لأنّ قوله : «وقلب فیه نکتة سوداء» یشمل القسمین منها ، وهما : قلب فیه نفاق وإیمان ، وقلب المنافق الذی لم یؤمن بحسب الباطل أصلاً » . وفی مرآة العقول مثله .
8- فی «ز » : + «فیه » .
9- «اعتجلوا» : اتّخذوا صِراعا وقتالاً . القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 308 (علج ).
10- فی المعانی : «فما کان منه أقوی» بدل «فأیّهما کانت منه » .
11- فی «ز» : «علت» .
12- فی «ز » وحاشیة «بر » : «تزهو» . وفی المعانی : «مصباح یزهر» .
13- فی «ب ، ص ، بس ، بف » : - «و» .
14- معانی الأخبار ، ص 395 ، ح 50 ، بسنده عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج 4 ، ص 249 ، ح 1896 .
15- فی «ه » : - «بن أعین » .
16- فی الوافی وتفسیر العیّاشی : «فسأله » .
17- فی «ب ، د ، بس ، بف » : «بقاک » بحذف الهمزة تخفیفا .
18- فی «ه » : - «لنا» .

حال نفاق مرگش مى رسيد هلاك بود و اگر در وضع ايمان مرگش مى رسيد نجات داشت.

3- از ابى حمزه ثمالى، از امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

دلها سه اند: دلى وارونه كه هيچ عقيده خوبى در آن جا نكند و اين دل كافر است و دلى كه در آن نكته سياهى است و خير و شرّ در آن با هم در كشمكش باشند و هر كدام از آنِ آن دل و موافق او باشند، بر ديگرى چيره گردد (و هر كدام بر دل برآيند بر ديگرى چيره گردد خ ل) و دلى باز و گشاده كه در آن چراغها فروزانند و تا رستاخيز روشنى آن خاموشى نگردد و آن دل مؤمن است.

باب در تغييرات احوال دل

1- از سلام بن مستنير، گويد: من خدمت امام باقر (علیه السّلام) بودم كه حمران بن اعين بر او وارد شد و چيزهائى از او پرسيد و چون خواست برخيزد، به امام باقر (علیه السّلام) گفت: من به شما گزارش مى دهم (خدا عمر شما را پاينده دارد و ما را به وجود شما بهره مند سازد) كه ما خدمت شما مى رسيم و از نزد شما بيرون نمى روم تا دل ما نرم مى شود و نفوس تسلّى و آرامش يابد از اين دنيا و بر ما خوار و آسان شود آنچه كه از مال و دارائى در دست مردم است سپس از نزد شما كه بيرون مى رويم پيش مردم و تجّار، دنيا دوست مى شويم؟ گويد:

امام باقر (علیه السّلام) در پاسخ فرمود: همانا اين دلها است كه گاهى سخت و

ص: 491

عِنْدِکَ حَتّی تَرِقَّ قُلُوبُنَا، وَ تَسْلُوَ(1) أَنْفُسُنَا عَنِ الدُّنْیَا، وَ یَهُونَ(2) عَلَیْنَا مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ(3) مِنْ هذِهِ الاْءَمْوَالِ، ثُمَّ نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِکَ، فَإِذَا صِرْنَا مَعَ النَّاسِ وَ التُّجَّارِ، أَحْبَبْنَا الدُّنْیَا؟ قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّمَا هِیَ الْقُلُوبُ مَرَّةً تَصْعُبُ، وَ مَرَّةً تَسْهُلُ».

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «أَمَا إِنَّ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله قَالُوا: یَا رَسُولَ اللّهِ، نَخَافُ عَلَیْنَا النِّفَاقَ» .

قَالَ: فَقَالَ(4) : «وَ لِمَ تَخَافُونَ ذلِکَ؟ قَالُوا(5): إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ فَذَکَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا، وَجِلْنَا(6) وَ نَسِینَا الدُّنْیَا وَ زَهِدْنَا ، حَتّی کَأَنَّا(7) نُعَایِنُ الاْآخِرَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَکَ، فَإِذَا(8) خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِکَ، وَ دَخَلْنَا هذِهِ الْبُیُوتَ، وَ شَمِمْنَا(9) الاْءَوْلاَدَ، وَ رَأَیْنَا الْعِیَالَ وَ الاْءَهْلَ، یَکَادُ(10) أَنْ نُحَوَّلَ عَنِ الْحَالِ(11) الَّتِی کُنَّا عَلَیْهَا عِنْدَکَ وَ حَتّی(12) کَأَنَّا لَمْ نَکُنْ عَلی شَیْءٍ، أَ فَتَخَافُ(13) عَلَیْنَا أَنْ یَکُونَ ذلِکَ نِفَاقاً(14)؟

فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : کَلاَّ إِنَّ هذِهِ خُطُوَاتُ الشَّیْطَانِ، فَیُرَغِّبُکُمْ(15) فِی الدُّنْیَا، وَ اللّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَی الْحَالَةِ(16) الَّتِی وَصَفْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِهَا(17)، لَصَافَحَتْکُمُ(18) الْمَلاَئِکَةُ،

وَ مَشَیْتُمْ عَلَی الْمَاءِ، وَ لَوْ لاَ أَنَّکُمْ تُذْنِبُونَ فَتَسْتَغْفِرُونَ(19) اللّهَ، لَخَلَقَ اللّهُ خَلْقاً حَتّی یُذْنِبُوا(20)، ثُمَّ یَسْتَغْفِرُوا اللّهَ، فَیَغْفِرَ اللّهُ(21) لَهُمْ، إِنَّ الْمُوءْمِنَ مُفَتَّنٌ(22) تَوَّابٌ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»(23) وَ قَالَ: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ»(24)؟».(25)

ص: 492


1- سَلَوتُ عنه سُلُوّا : صبرتُ . وسلاه وعنه : نَسِیه . والاسم : السَّلْوَة، ویُضَمّ . المصباح المنیر، ص 287 ؛ القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1700 (سلو).
2- فی «بف » والوافی وتفسیر العیّاشی : «تهون » .
3- فی «بر» : «الدنیا» بدل «أیدی الناس » .
4- فی «ز ، د ، بر ، بف » والوافی وتفسیر العیّاشی : + «لهم » .
5- فی «ه ، بر » والوافی : «فقالوا» .
6- «الوَجَل» : استشعار الخوف . یقال : وَجِل یَوْجَل وَجَلاً فهو وَجِل . المفردات للراغب ، ص 855 (وجل) .
7- فی البحار : «کأنّنا» .
8- فی الوافی : «وإذا» .
9- فی «ه » : «أو شممنا» .
10- فی «ب ، د ، بر ، بس ، بف » والوافی : «نکاد » . وفی «ه » : «فکاد » .
11- فی «ج ، بر » والبحار : «الحالة» .
12- فی البحار : «حتّی» بدون الواو .
13- فی «ب » : «أفیخاف » .
14- فی «ه » : «أفتخاف علینا النفاق ، فإنّ ذلک نفاق» . وفی «بر» والوافی : «أفتخاف علینا النفاق ، وإنّ ذلک نفاق» .
15- فی الوافی : «فترغبکم » .
16- فی «ب ، د ، ه ، بر ، بس ، بف » والوافی : «الحال » .
17- فی شرح المازندرانی : - «بها» .
18- فی حاشیة «ز » : «تصافحتکم» .
19- فی «ز ، ه » : «ثمّ تستغفرون » .
20- فی «ه ، بر » : «لآتی اللّه جلّ وعزّ بخلق یذنبون » بدل «لخلق اللّه خلقا حتّی یذنبوا » .
21- فی «ب ، د ، ز ، ه ، بس ، بف » والبحار وتفسیر العیّاشی : - «اللّه » . وفی الوافی : «لآتی اللّه تعالی بخلق یذنبون ویستغفرون ، فیغفر » بدل «لخلق اللّه _ إلی _ فیغفر اللّه » .
22- فی «ج ، د ، ه » : «مُفْتَن » . و«مُفْتَن » : مُمتَحن یمتَحِنه اللّه بالذنب ثمّ یتوب ، ثمّ یعود ، ثمّ یتوب . النهایة ، ج 3 ، ص 410 (فتن ) .
23- البقرة (2) : 222 . وفی الوافی وتفسیر العیّاشی : - «وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ» .
24- هود (11) : 3 و 52 و 90 .
25- تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 109 ، عن سلاّم ، عن أبی جعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 250 ، ح 1898 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 41 ، ح 78.

سركش باشند و گاهى هموار و راهوار، سپس امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اما ياران محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گفتند: يا رسول اللَّه! ما از نفاق بر خود ترس داريم، فرمود: پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود كه: چرا از آن ترس داريد؟

گفتند: تا در خدمت شما هستيم و شما به ما ياد آورى مى كنيد و ما را به آخرت تشويق مى كنيد، از خدا مى ترسيم و دنيا را فراموش مى كنيم و در آن بى رغبت مى شويم تا آنجا كه گويا آخرت را به چشم خود مى نگريم و هم بهشت و دوزخ را تا نزد شما هستيم و چون از نزد شما بيرون مى رويم و در اين خانه هاى خود در مى آئيم و بوى فرزندان مى شنويم و نان خوران و خانواده را مى نگريم نزديك است از آن حالى كه در خدمت شما داشتيم برگرديم و تا آنجا كه گويا هيچ عقيده و ايمانى نداريم، آيا شما هم از اينكه اين تغيير وضع، نفاق باشد، بر ما ترس داريد؟ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در پاسخ آنها فرمود:

هرگز، اين بددليها نيرنگ هاى شيطان است كه به وسيله آنها شماها را به دنيا تشويق مى كند، به خدا سوگند اگر شما بر همان حالى كه براى خود شرح داديد پيوسته مى مانديد، هر آينه فرشته ها با شما دست مى دادند و به روى آب راه مى رفتيد و اگر نبود كه شما گناه مى كنيد و از خدا آمرزش مى خواهيد هر آينه خدا خلقى را مى آفريد تا گناه كنند و سپس از خدا آمرزش خواهند و خدا آنها را بيامرزد، به راستى مؤمن فتنه پذير و بسيار توبه است، آيا نشنيدى گفتار خدا عز و جل را (222 سوره بقره): «راستى خدا دوست دارد توّابين را و دوست دارد پاكيزه شوندگان را» و فرموده است (3 سوره هود): «از پروردگار خود آمرزش خواهيد و به او بازگشت كنيد».

ص: 493

بَابُ الْوَسْوَسَةِ وَ حَدِیثِ النَّفْسِ

1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الْوَسْوَسَةِ(1) وَإِنْ کَثُرَتْ، فَقَالَ: «لاَ شَیْءَ فِیهَا، تَقُولُ: لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ».(2)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ(3): إِنَّهُ یَقَعُ فِی قَلْبِی أَمْرٌ عَظِیمٌ، فَقَالَ: «قُلْ: لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ». قَالَ جَمِیلٌ: فَکُلَّمَا وَقَعَ فِی قَلْبِی شَیْءٌ، قُلْتُ: لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، فَیَذْهَبُ(4) عَنِّی .(5)

3. ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ(6)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ(7): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللّهِ، هَلَکْتُ، فَقَالَ لَهُ علیه السلام : أَتَاکَ(8) الْخَبِیثُ(9)، فَقَالَ لَکَ: مَنْ خَلَقَکَ؟ فَقُلْتَ: اللّهُ، فَقَالَ لَکَ: اللّهُ مَنْ خَلَقَهُ؟

فَقَالَ(10): إِی وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ ، لَکَانَ کَذَا.

فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : ذَاکَ(11) ··· وَ اللّهِ(12) مَحْضُ(13) الاْءِیمَانِ».

قَالَ ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ: فَحَدَّثْتُ بِذلِکَ(14) عَبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ الْحَجَّاجِ، فَقَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ(15) أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام «أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه

ص: 494


1- «الوسوسة » : حدیث النفس والأفکار . النهایة ، ج 5 ، ص 186 (وسوس) .
2- فقه الرضا علیه السلام ، ص 385 ، مع هذه الزیادة فی آخره : «وفی خبر آخر : لاحول ولاقوّة إلاّ باللّه » الوافی ، ج 4 ، ص 253 ، ح 1899 ؛ الوسائل ، ج 7 ، ص 168 ، ح 9028 ؛ و ص 293 ، ح 9379 .
3- فی «ب » والوافی : - «له » .
4- فی «ه ، بر » والوافی والبحار : «فذهب » .
5- الوافی ، ج 4 ، ص 253 ، ح 1900 ؛ الوسائل ، ج 7 ، ص 167 ، ح 9025 ؛ البحار ، ج 58 ، ص 324 ، ذیل ح 13 .
6- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن ابن أبی عمیر ، علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه .
7- لم تثبت روایة ابن أبی عمیر ، عن محمّد بن مسلم مباشرةً . وما ورد فی قلیلٍ من الأسناد ممّا یُوهِم ذلک لا یخلو من خللٍ ؛ فقد توفّی محمّد بن مسلم سنة 150 ، وتوفّی محمّد بن أبی عمیر سنة 217 ، وروی هو عن محمّد بن مسلم بالتوسّط فی کثیر من الأسناد جدّا . راجع : رجال النجاشی، ص 323 ، الرقم 882 ؛ و ص 326 ، الرقم 887 . وانظر علی سبیل المثال : معجم رجال الحدیث ، ج 4 ، ص 439 ؛ و ص 452 ؛ و ج 6 ، ص 389 ؛ و ص 418 ؛ و ج 13 ، ص 371 _ 372 ؛ و ج 21 ، ص 290 _ 291 ؛ و ص 296 ؛ و ج 22 ، ص 360 _ 361 . والظاهر وقوع خللٍ فی سندنا هذا من سقط أو إرسال .
8- فی «ه ، بر » والوافی : «هل أتاک» .
9- «الخبیث » : الذَّکَر من الشیاطین . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 251 (خبث) .
10- فی «ه ، بر » والوافی : + «له » .
11- فی مرآة العقول : «ذلک » .
12- فی «ه » : - «واللّه » .
13- «المحض » : الخالص الذی لم یخالطه غیره . المصباح المنیر، ص 565 (محض) .
14- فی «بس » : «بذاک » .
15- فی البحار : «فقال حدّثنی أبو عبداللّه علیه السلام » بدل «حدّثنی أبی عن أبی عبداللّه علیه السلام » .

باب وسوسه و حديث نفس

1- از محمد بن حمران، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از وسوسه گرچه بسيار باشد؟ در پاسخ فرمود: چيزى در آن نيست، مى گوئى

لا اله الّا اللَّه

(يعنى جز اقرار به يگانگى خدا كفاره و جبرانى لازم ندارد).

2- از جميل بن درّاج كه به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: راستش اين است كه در دل من چيز بزرگى متصوّر مى شود، در پاسخ فرمود:

بگو

لا اله الّا اللَّه

، جميل گويد: هر گاه در دلم چيزى خطور مى كرد مى گفتم: لا اله الّا اللَّه از دل من بيرون مى رفت.

3- از محمد بن مسلم كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود: مردى نزد پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد و گفت: يا رسول اللَّه! من هلاك شدم، در پاسخ او گفت: آن خبيث نزدت آمده و گفته: كى تو را آفريده و تو پاسخ گفتى: خدا و به تو گفته است: چه كسى خدا را آفريده؟ آن مرد گفت: آرى، بدان كه تو را به راستى فرستاده چنين بوده است پس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به او گفت: به خدا كه اين محض ايمان است.

ابن ابى عمير گويد: اين حديث را براى عبد الرحمن بن حجاج گفتم و او گفت: امام صادق (علیه السّلام) براى من باز گفت كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه فرموده: به خدا اين محض ايمان است، مقصودش ترس است از اين بوده كه چون اين خاطره در دلش رخ

ص: 495

و آله إِنَّمَا عَنی بِقَوْلِهِ هذَا: «وَ اللّهِ مَحْضُ الاْءِیمَانِ» خَوْفَهُ أَنْ یَکُونَ قَدْ(1) هَلَکَ؛ حَیْثُ عَرَضَ لَهُ(2) ذلِکَ فِی قَلْبِهِ».(3)

4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ، قَالَ: کَتَبَ رَجُلٌ إِلی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام یَشْکُو إِلَیْهِ لَمَماً(4) یَخْطُرُ(5) عَلی بَالِهِ، فَأَجَابَهُ فِی بَعْضِ کَلاَمِهِ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِنْ شَاءَ ثَبَّتَکَ(6)، فَلاَ یَجْعَلُ(7) لاِءِبْلِیسَ عَلَیْکَ طَرِیقاً، قَدْ شَکَا قَوْمٌ إِلَی(8) النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لَمَماً یَعْرِضُ(9) لَهُمْ ، لاَءَنْ تَهْوِیَ(10) بِهِمُ الرِّیحُ أَوْ یُقَطَّعُوا(11) أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِنْ أَنْ یَتَکَلَّمُوا بِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَ تَجِدُونَ ذلِکَ؟ قَالُوا(12): نَعَمْ، فَقَالَ: وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، إِنَّ ذلِکَ لَصَرِیحُ الاْءِیمَانِ، فَإِذَا وَجَدْتُمُوهُ فَقُولُوا: آمَنَّا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ(13) لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ».(14)

5. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بَکْرِ بْنِ(15) جَنَاحٍ، عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی الْیَسَعِ دَاوُدَ الاْءَبْزَارِیِّ، عَنْ حُمْرَانَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ رَجُلاً أَتی رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللّهِ، إِنَّنِی(16) نَافَقْتُ، فَقَالَ: وَ اللّهِ، مَا نَافَقْتَ، وَ لَوْ نَافَقْتَ مَا(17) أَتَیْتَنِی، تُعْلِمُنِی(18) مَا الَّذِی رَابَکَ(19)؟ أَظُنُّ الْعَدُوَّ الْحَاضِرَ(20) أَتَاکَ، فَقَالَ لَکَ(21): مَنْ خَلَقَکَ؟ فَقُلْتَ: اللّهُ(22) خَلَقَنِی، فَقَالَ لَکَ(23): مَنْ خَلَقَ اللّهَ؟

قَالَ(24): إِی وَ الَّذِی(25) بَعَثَکَ بِالْحَقِّ ، لَکَانَ کَذَا.

فَقَالَ: إِنَّ الشَّیْطَانَ أَتَاکُمْ مِنْ قِبَلِ الاْءَعْمَالِ،

ص: 496


1- فی «ه » : - «قد » .
2- فی «ب ، ج ، د ، ه ، بس » والوافی : - «له » .
3- الوافی ، ج 4 ، ص 253 ، ح 1901 ؛ البحار ، ج 58 ، ص 324 ، ذیل ح 13 .
4- «لمما » : جمع اللَّمَّة : الهِمَّة والخَطْرَة تقع فی القلب . راجع : النهایة ، ج 4 ، ص 273 (لمم) .
5- فی «بر ، بف » : «تخطر » . ولعلّه بلحاظ المعنی ، وهو مقاربة الذنب أو الصغائر من الذنوب .
6- فی «ز » : «یثبتک» . وفی «بر » : «أثبتک » .
7- فی «ز ، ص ، ه » : «فلا تجعل » .
8- فی الوافی : - «إلی » .
9- فی «بس ، بف » : «تعرض » .
10- فی «ز » : «یهوی » . و فی شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 139 : «الهوی : السقوط من أعلی إلی أسفل ، وفعله من باب ضرب ، ومنه قوله تعالی : «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ» [الحجّ (22) : 31] أی بعید . والباء فی «بهم» للتعدیة ، وهم جعلوا التکلّم باللمم وإظهاره أشدّ علیهم من أن یسقطهم الریح إلی مکان عمیق ، أو أن تقطّع أعضاؤهم استقباحا لشأنه واستعظاما لأمره ؛ لأنّه محال فی حقّه تعالی وکفرٌ به» .
11- فی «ز ، بر » : «تقطّعوا» .
12- فی «ج ، ز ، بس » : «فقالوا» .
13- فی «ج ، بس » : - «و » .
14- الوافی ، ج 4 ، ص 254 ، ح 1902 ؛ الوسائل ، ج 7 ، ص 168 ، ح 9027 ، من قوله : «شکا قوم إلی النبیّ صلی الله علیه و آله » .
15- فی «ه » : - «بکر بن» .
16- فی «ه » والوافی والوسائل : «إنّی » .
17- فی «ه ، بر » والوافی : «لما» .
18- فی «ج ، ز ، ه » : «تعلّمنی » .
19- فی «ه » : «أرابک » . وفی «ز ، بر ، بف » : «رأیک » . و «الریب » : بمعنی الشکّ . وقیل : هو الشکّ مع التهمة . یقال : رابنی الشیء وأرابنی : بمعنی شکَّکنی . النهایة ، ج 2 ، ص 286 (ریب) .
20- فی «ز » : «الخاطر» .
21- فی «ه » والوافی : - «لک » .
22- فی «ب » : «واللّه» .
23- فی «ز » : - «لک» .
24- فی «ه ، بر » والوسائل : «فقال » .
25- فی «بر ، بف » : «أی واللّه الذی» .

داده است هلاك شده باشد (يعنى همين هراس از هلاكت براى اين خاطره نابجا دليل بر ايمان است و عين ايمان است).

4- از على بن مهزيار، گويد: مردى به ابى جعفر (علیه السّلام) نوشت و از آنچه به خاطرش درآيد شكايت كرد، امام در ضمن سخنش به او پاسخ داد: راستى خدا اگر خواهد تو را ثابت قدم سازد، شيطان را به خود راه مده، مردمى هم به پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شكايت بردند كه خاطره هائى در دل آنها افتد كه اگر باد آنها را سر به گم ببرد و يا تيكه تيكه شوند دوستتر دارند از اينكه آنها را به زبان آرند، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اين را دريافت مى كنيد؟ گفتند: آرى، در پاسخ فرمود: سوگند بدان كه جانم به دست او است، راستى كه اين صريح ايمان است و چون به شما رخ داد بگوئيد:

آمنّا باللَّه و رسول و لا حول و لا قوّة الا باللَّه

. 5- از امام باقر (علیه السّلام) كه مردى نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد و گفت:

يا رسول اللَّه! من منافق شدم، فرمود: به خدا منافق نشدى و اگر منافق شده بودى، نزد من نمى آمدى به من اعلام كنى، چه باعث شكّت شده؟ به گمانم كه آن دشمن حاضر در خاطر نزد تو آمده است و به تو گفته كى تو را آفريده؟ و تو به او گفتى: خدا مرا آفريده پس به تو گفته: كى خدا را آفريده؟ گفت: آرى بدان كه تو را به راستى فرستاده چنين شده است، فرمود: شيطان از طرف خلاف در كردار به شما حمله كند و بر شما توانا نگردد و چيره نشود

ص: 497

فَلَمْ یَقْوَ عَلَیْکُمْ، فَأَتَاکُمْ مِنْ هذَا الْوَجْهِ لِکَیْ یَسْتَزِلَّکُمْ، فَإِذَا کَانَ کَذلِکَ، فَلْیَذْکُرْ أَحَدُکُمُ اللّهَ وَحْدَهُ».(1)

بَابُ الاِعْتِرَافِ بِالذُّنُوبِ وَ النَّدَمِ(2) عَلَیْهَا

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَلِیٍّ الاْءَحْمَسِیِّ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «وَ اللّهِ، مَا یَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ(3) إِلاَّ مَنْ أَقَرَّ بِهِ(4)».(5)

قَالَ : وَ قَالَ(6) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «کَفی بِالنَّدَمِ تَوْبَةً(7)».(8)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(9) علیه السلام ، قَالَ: «لاَ وَ اللّهِ، مَا أَرَادَ اللّهُ تَعَالی مِنَ النَّاسِ إِلاَّ خَصْلَتَیْنِ: أَنْ یُقِرُّوا(10) لَهُ بِالنِّعَمِ، فَیَزِیدَهُمْ، وَ بِالذُّنُوبِ، فَیَغْفِرَهَا لَهُمْ(11)».(12)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ(13): سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَیُدْخِلُهُ اللّهُ بِهِ الْجَنَّةَ» قُلْتُ: یُدْخِلُهُ(14) اللّهُ بِالذَّنْبِ الْجَنَّةَ؟! قَالَ: «نَعَمْ، إِنَّهُ لَیُذْنِبُ(15)، فَلاَ یَزَالُ مِنْهُ(16) خَائِفاً مَاقِتاً(17) لِنَفْسِهِ، فَیَرْحَمُهُ اللّهُ، فَیُدْخِلُهُ الْجَنَّةَ».(18)

ص: 498


1- المحاسن ، ص 254 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 278 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، إلی قوله : «والذی بعثک بالحقّ لکان کذا» مع اختلاف الوافی ، ج 4 ، ص 254 ، ح 1903 ؛ الوسائل ، ج 7 ، ص 168 ، ح 9026 .
2- فی «ص ، بر » وحاشیة «ز » : «والندامة» .
3- فی «ز ، ه ، بر » والوافی : «الذنوب » .
4- فی «ز ، ه ، بر » والوافی : «بها» .
5- الزهد ، ص 141 ، ح 197 ، عن محمّد بن أبی عمیر ، عن علیّ الأحمسیّ ، عمّن ذکره ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1087 ، ح 3611 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 58 ، ح 20974 .
6- فی «ص » : «فقال» . وفی «بر» : «وقال : قال» .
7- فی «ج» : «التوبة» .
8- الخصال ، ص 16 ، باب الواحد ، ح 57 ، بسنده عن ابن أبی عمیر، عن علیّ الجهضمی ، عن أبی جعفر علیه السلام . التوحید ، ص 407 ، ضمن الحدیث الطویل 6 ، بسنده عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم ، عن أبیه ، عن محمّد بن أبی عمیر ، عن موسی بن جعفر علیه السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله الوافی ، ج 5 ، ص 1087 ، ح 3611 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 58 ، ح 20974 .
9- فی «ه ، بر ، بف »وحاشیة «ز» : «أبی عبداللّه » .
10- فی «ه ، بر ، بف» وحاشیة «ز » والوافی : «أن یعترفوا» .
11- فی «ه » : - «لهم » . وفی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 283 : «المراد بالإقرار بالنعم معرفة المنعم وقدر نعمته وأنّها منه تفضّلاً ، وهو شکر ، والشکر یوجب الزیادة ؛ لقوله تعالی : «لَ_ل_ءِن شَکَرْتُمْ لاَءَزِیدَنَّکُمْ» ؛ وبالإقرار بالذنوب الإقرار بها مجملاً ومفصّلاً ، وهو ندامة منها ، والندامة توبة ، والتوبة توجب غفران الذنوب . ویمکن أن یکون الحصر حقیقیّا ؛ إذ یمکن إدخال کلِّ ما أراد اللّه فیهما» .
12- الوافی ، ج 5 ، ص 1089 ، ح 3619 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 59 ، ح 20975 .
13- فی «ز » : «فقال » .
14- فی «ه ، بر » : «یدخلهم » .
15- فی «ب ، د ، ز ، ص » والوسائل : «یذنب » .
16- فی الوسائل : - «منه » .
17- «المَقْت » فی الأصل : أشدّ البُغض . النهایة، ج 4 ، ص 346 (مقت) .
18- الوافی ، ج 5 ، ص 1088 ، ح 3616 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 61 ، ح 20983 .

و از اين راه به شما شعله ور شده تا شما را بلغزاند و هر گاه چنين شد هر كدام شماها خدا را به يگانگى ياد كند.

باب اعتراف به گناه و پشيمانى از آن

1- از على احمسى، از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

به خدا از گناه رها نشود جز كسى كه بدان اعتراف كند.

گويد: و امام باقر (علیه السّلام) فرمود: پشيمانى بس است براى توبه.

2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: نه به خدا خداوند تعالى از مردم نخواسته است جز دو خصلت:

اعتراف به نعمت ها براى او تا نعمت را بر ايشان بيفزايد و اعتراف به گناهان خود تا آنها را بر ايشان بيامرزد.

3- يكى از اصحابش، از امام صادق (علیه السّلام) گويد: شنيدم مى فرمود:

راستى مرد گناهى كند و خدا به وسيله آنش به بهشت ببرد، گفتم: خدا به گناه، او را به بهشت برد؟ فرمود: آرى، راستش اين است كه گناهى مى كند و پيوسته ترسان است و بر خود خشمگين است و خدا به او ترحم مى كند و او را به بهشت مى برد.

ص: 499

4. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّهُ(1) _ وَ اللّهِ(2) _ مَا خَرَجَ عَبْدٌ مِنْ ذَنْبٍ بِإِصْرَارٍ، وَ مَا خَرَجَ عَبْدٌ مِنْ ذَنْبٍ إِلاَّ بِإِقْرَارٍ(3)».(4)

5 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ بْنِ الْحَجَّاجِ السَّبِیعِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَلِیدٍ(5)، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ(6): «مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً، فَعَلِمَ أَنَّ اللّهَ مُطَّلِعٌ عَلَیْهِ، إِنْ شَاءَ عَذَّبَهُ، وَ إِنْ شَاءَ غَفَرَ لَهُ، غَفَرَ لَهُ وَ إِنْ لَمْ یَسْتَغْفِرْ(7)».(8)

6 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ مُحَمَّدِ(9) بْنِ أَبِی هَاشِمٍ، عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ أَنْ یَطْلُبَ(10) إِلَیْهِ فِی الْجُرْمِ الْعَظِیمِ، وَ یُبْغِضُ الْعَبْدَ أَنْ یَسْتَخِفَّ بِالْجُرْمِ الْیَسِیرِ».(11)

7. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ سَهْلٍ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ رِبْعِیٍّ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ: إِنَّ النَّدَمَ عَلَی الشَّرِّ یَدْعُو إِلی تَرْکِهِ».(12)

337 / 337 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الدَّقَّاقِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ، عَنْ زَیْدٍ الْقَتَّاتِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ،

ص: 500


1- فی «بف » : - «إنّه » .
2- فی «ه » : - «واللّه » .
3- فی «ز ، ص ، ه ، بر ، بف » والوافی : «بالإقرار » .
4- الکافی ، کتاب الدعاء ، باب الثناء قبل الدعاء ، ح 3143 ، عن عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن أبیه ، عن ابن سنان ، عن معاویة بن عمّار ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وتمام الروایة فیه : «إنّما هی المدحة ، ثمّ الثناء ، ثمّ الإقرار بالذنب ، ثمّ المسألة ؛ إنّه واللّه ما خرج عبد من ذنب إلاّ بإقرار » . وفیه ، نفس الباب ، ح 3144 ، هکذا : «عنه ، عن ابن فضّال ، عن معاویة بن عمّار ، عن أبی عبداللّه علیه السلام مثله ، إلاّ أنّه قال : ثمّ الثناء ، ثمّ الاعتراف بالذنب » الوافی ، ج 5 ، ص 1087 ، ح 3612 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 59 ، ح 20976 .
5- فی «ب ، ج ، ز ، بر ، بس » والوسائل : - «عن محمّد بن ولید » . وقد روی محمّد بن ولید، عن یونس بن یعقوب فی عدّة من الأسناد . ولایبعد توسّطه بین السبیعی وبین ابن یعقوب فی ما نحن فیه أیضا ؛ فإنّه مستبعد أن یروی الحسین بن محمّد عن یونس _ وقد مات هو فی أیّام الرضا علیه السلام ، بواسطة واحدة . راجع: رجال النجاشی ، ص 446 ، الرقم 1207 ؛ معجم رجال الحدیث ، ج 17 ، ص 460. هذا ، وفی «د ، ص ، بف » وحاشیة «ز» : «محمّد بن الولید » .
6- فی «ه ، بر ، بف » : «قال : سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول » بدل «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : سمعته یقول » .
7- فی الوافی : + «اللّه » . وفی مرآة العقول : «لعلّ المراد العلم الذی یؤثّر فی النفس ویثمر العمل ، وإلاّ فکلّ مسلم یقرّ بهذه الاُمور ، ومن أنکر شیئا من ذلک فهو کافر ، ومن داوم علی مراقبة هذه الاُمور وتفکّر فیها تفکّرا صحیحا لایصدر منه ذنب إلاّ نادرا ، ولو صدر منه یکون بعده نادما خائفا ؛ فهو تائب حقیقة وإن لم یستغفر باللسان ، ولو عاد إلی الذنب مکرّرا لغلبة الشهوة علیه ، ثمّ یصیر خائفا مشفقا لائما نفسه ، فهو مفتّن توّاب» .
8- المحاسن ، ص 26 ، کتاب ثواب الأعمال ، ح 6 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام رفعه إلی النبیّ صلی الله علیه و آله . وفی الأمالی للصدوق ، ص 287 ، المجلس 48 ، ح 2 ؛ والتوحید ، ص 410 ، ح 10 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله عن جبرئیل علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله . الأمالی للطوسی ، ص 53 ، المجلس 2 ، ح 38 ، بسند آخر عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، مع زیادة فی آخره ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1088 ، ح 3617 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 59 ، ح 20977 ؛ البحار، ج 88 ، ص 36 .
9- فی الوسائل : - «بن محمّد » .
10- فی مرآة العقول : «أن یطلب ، أی بأن یطلب ؛ أو هو بدل اشتمال للعبد . وتعدیة الطلب ب «إلی» لتضمین معنی التوجّه ونحوه» .
11- المحاسن ، ص 293 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 451 الوافی ، ج 5 ، ص 1089 ، ح 3621 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 59 ، ح 20978 .
12- الوافی ، ج 5 ، ص 1089 ، ح 3622 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 61 ، ح 20984 .

4- از معاويه بن عمار، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

راستش اين است كه هيچ بنده اى به اصرار از گناه بيرون نيايد و هيچ بنده اى از گناه بدر نيايد جز به اقرار و اعتراف.

5- از يونس بن يعقوب كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هر كه گناهى كند و بداند كه خدا بر او مطلع است، اگر خواهد عذابش كند و اگر خواهد او را بيامرزد، خدا او را بيامرزد و اگر چه استغفار نكند.

6- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

به راستى خدا دوست دارد كه بنده اى از جرم بزرگى طلب گذشت كند و بد دارد بنده اى را كه جرم اندك را خوار و بى اعتبار شمارد (و در مقام توبه و تدارك آن نباشد).

7- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

راستى پشيمانى بر گناه و بدى به دست كشيدن از آن مى خواند و وامى دارد.

8- از ابان بن تغلب گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: هيچ بنده اى نيست كه گناهى كند و از آن پشيمان گردد جز

ص: 501

قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَا مِنْ عَبْدٍ أَذْنَبَ ذَنْباً، فَنَدِمَ عَلَیْهِ، إِلاَّ غَفَرَ اللّهُ لَهُ قَبْلَ أَنْ یَسْتَغْفِرَ؛ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِ نِعْمَةً، فَعَرَفَ أَنَّهَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ، إِلاَّ غَفَرَ اللّهُ لَهُ قَبْلَ أَنْ یَحْمَدَهُ».(1)

بَابُ سَتْرِ الذُّنُوبِ

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنِ الْعَبَّاسِ مَوْلَی الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ علیه السلام یَقُولُ: «الْمُسْتَتِرُ(2) بِالْحَسَنَةِ یَعْدِلُ(3) سَبْعِینَ حَسَنَةً، وَ الْمُذِیعُ(4) بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَ الْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ(5) مَغْفُورٌ لَهُ(6)».(7)

2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَنْدَلٍ، عَنْ یَاسِرٍ، عَنِ الْیَسَعِ بْنِ حَمْزَةَ:

عَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : الْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ یَعْدِلُ(8) سَبْعِینَ حَسَنَةً(9)، وَ الْمُذِیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَ الْمُسْتَتِرُ بِهَا مَغْفُورٌ لَهُ(10)».(11)

ص: 502


1- الوافی ، ج 5 ، ص 1088 ، ح 3618 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 62 ، ح 20985 .
2- «المستتر » علی بناء الفاعل ، والباء للتعدیة . و«یعدل » علی بناء المجرّد . وقیل : الباء للمصاحبة ، و«یعدل » علی بناء التفعیل ، أی یسوّی ویحصّل . راجع : مرآة العقول ، ج 11 ، ص 286.
3- فی «ص ، بف » والوافی وثواب الأعمال : «تعدل » . أی تعدل حسنته .
4- ذاع الخبر یذیع ذَیعا وذُیوعا وذَیْعُوعَة وذَیعانا ، أی انتشر . وأذاعه غیره ، أی أفشاه . الصحاح ، ج 3 ، ص 1211 (ذیع ) .
5- فی شرح المازندرانی : + «بها» . وفی مرآة العقول : «بها » بدل «بالسیّئة » .
6- فی «ب » : - «له » .
7- ثواب الأعمال ، ص 213 ، ح 1 ، بسنده عن محمّد بن عیسی ، عن عبّاس بن هلال ، عن الرضا علیه السلام . وفی الاختصاص ، ص 142 ، مرسلاً عن العالم علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 1030 ، ح 3526 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 63 ، ح 20990 .
8- فی «ص ، بر ، بس ، بف » والوافی : «تعدل » . أی تعدل حسنته .
9- فی الکافی ، ح 6089 : «حجّة » .
10- فی «ه » : + «بعد ذلک » .
11- الکافی ، کتاب الزکاة ، باب من اُعطی بعد المسألة ، ذیل ح 6089 الوافی ، ج 5 ، ص 1030 ، ح 3527 .

اينكه پيش از استغفار خدا او را بيامرزد و هيچ بنده اى نباشد كه خدا به او نعمتى دهد و بداند كه آن از طرف خدا است جز اينكه خدا پيش از آنكه او را حمد گويد، وى را بيامرزد.

باب نهان داشتن گناه

1- از عباس مولاى امام رضا (علیه السّلام)، گويد: شنيدم آن حضرت مى فرمود:

نهان داشتن كردار نيك برابر هفتاد حسنه است و آنكه بد كردارى را فاش سازد مخذول باشد و آنكه كردار بد را نهان سازد آمرزيده است.

2- از امام رضا (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

نهان داشتن حسنه برابر هفتاد حسنه است و فاش كننده گناه مخذول است و نهان كننده آن آمرزيده است.

ص: 503

بَابُ مَنْ یَهُمُّ بِالْحَسَنَةِ أَوِ(1) السَّیِّئَةِ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنْ زُرَارَةَ: عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام (2)، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ جَعَلَ لآِدَمَ فِی ذُرِّیَّتِهِ(3) : مَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ وَ لَمْ(4) یَعْمَلْهَا، کُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ(5)؛ وَ مَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ وَ عَمِلَهَا، کُتِبَتْ لَهُ(6) عَشْراً(7)؛ وَ مَنْ هَمَّ بِسَیِّئَةٍ وَ لَمْ یَعْمَلْهَا(8)، لَمْ تُکْتَبْ(9) عَلَیْهِ(10)؛ وَ مَنْ هَمَّ بِهَا وَ(11) عَمِلَهَا(12)، کُتِبَتْ عَلَیْهِ سَیِّئَةٌ».(13)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ(14)، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الْمُوءْمِنَ لَیَهُمُّ بِالْحَسَنَةِ وَ لاَ(15) یَعْمَلُ بِهَا(16)، فَتُکْتَبُ(17) لَهُ حَسَنَةٌ(18)، وَ إِنْ(19) هُوَ عَمِلَهَا، کُتِبَتْ لَهُ عَشْرُ(20) حَسَنَاتٍ؛ وَ إِنَّ الْمُوءْمِنَ لَیَهُمُّ بِالسَّیِّئَةِ أَنْ یَعْمَلَهَا، فَلاَ یَعْمَلُهَا ، فَلاَ تُکْتَبُ(21) عَلَیْهِ».(22)

3. عَنْهُ(23)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَفْصٍ الْعَوْسِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ السَّائِحِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ: عَنْ أَبِیهِ علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَلَکَیْنِ: هَلْ یَعْلَمَانِ بِالذَّنْبِ إِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ یَفْعَلَهُ(24)، أَوِ الْحَسَنَةِ؟

فَقَالَ: «رِیحُ الْکَنِیفِ وَ رِیحُ(25) الطِّیبِ(26) سَوَاءٌ؟» قُلْتُ(27): لاَ، قَالَ : «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا هَمَّ بِالْحَسَنَةِ،

ص: 504


1- فی «ز ، ص ، ه ، بر » : «و » بدل «أو» .
2- فی البحار : + «أنّه » .
3- فی الوسائل : + «أنّ » .
4- فی الوسائل : «فلم » .
5- یحتمل نصب «حسنة» بقرینة «عشرا » ، بأن یکون الضمیر المستتر فی «کتبت» راجعا إلی الحسنة . وکذا فیما یأتی .
6- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والوسائل والبحار . فی المطبوع : + «بها» .
7- فی «بر » : «عشر » .
8- فی «ب ، ز ، ه ، بس » والوسائل والبحار : - «ولم یعملها» .
9- فی «بس » وشرح المازندرانی ومرآة العقول : «لم یکتب » .
10- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والوسائل والبحار . وفی المطبوع : + «[سیّئة]» .
11- فی «ه » : - «همّ بها و » .
12- فی «بر » والوافی : «عمل بها» بدل «همّ بها وعملها» .
13- الزهد ، ص 141 ، ح 196، عن عبداللّه بن المغیرة ، عن جمیل بن درّاج ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وتمام الروایة فیه : «إذا همّ العبد بسیّئة لم تکتب علیه ، وإذا همّ بحسنة کتبت له » . وفی التوحید ص 408 ، ح 7 ؛ والخصال ، ص 418 ، باب التسعة ، ح 11 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة ؛ معانی الأخبار، ص 248 ، ح 1 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن علیّ بن الحسین علیهم السلام ، مع اختلاف وزیادة . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 387 ، ح 139 ، عن زرارة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 1021 ، ح 3514 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 51 ، ح 98 ؛ البحار، ج 71 ، ص 252 ، ذیل ح 14 .
14- فی «ز » : «أحمد بن محمّد أبی عبداللّه » .
15- فی «ب » : «فلا» .
16- فی «بس » : «یعملها » بدل «یعمل بها» .
17- فی الوافی : «فکتبت » .
18- یحتمل نصب «حسنة» .
19- فی «ز ، بس » والوافی والبحار : «فإن » .
20- یحتمل نصب «عشر » .
21- فی «ج » : «فلایکتب » . وفی «ز » : «ولاتکتب » .
22- الوافی ، ج 5 ، ص 1021 ، ح 3515 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 51 ، ح 99 ؛ البحار، ج 5 ، ص 325 ، ح 15 .
23- الظاهر رجوع الضمیر إلی أحمد بن أبی عبداللّه المذکور فی السند السابق ، کما تقدّم فی الکافی ، ذیل ح 1815 .
24- فی «ه » وحاشیة «بر » والوافی : «أن یعمله » .
25- فی «ب ، بس » والوسائل : - «ریح » .
26- فی «ب » : «الطیّب » بتشدید الیاء. وفی مرآة العقول : «الطیّب ، بفتح الطاء وتشدید الیاء، أو بکسر الطاء . وکأنّ هذین ریحان معنویّان یجدهما الملائکة» .
27- فی «ه ، بر ، بف » والوافی : «فقلت » .

باب در كسى كه قصد حسنه كند يا سيّئه

1- از زراره، از امام باقر و يا امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

راستى خدا تبارك و تعالى براى آدم در باره فرزندانش قرار داده كه هر كه قصد حسنه كند و آن را نكند، براى او يك حسنه نوشته شود، و هر كه قصد حسنه اى كند و آن را انجام دهد، براى او ده حسنه نوشته شود، و هر كه قصد سيّئه كند و نكند، بر او نوشته نشود، و هر كه قصد آن كند و انجام دهد، بر او يك گناه نوشته شود.

2- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

راستى مؤمن قصد حسنه كند و بدان عمل نكند، براى او يك حسنه نوشته شود و اگر او را عمل كند، برايش ده حسنه نوشته شود و راستى مؤمن قصد بد كردارى كند و آن را نكند و بر او نوشته نشود.

3- از عبد اللَّه بن موسى بن جعفر (علیه السّلام) از پدرش امام كاظم (علیه السّلام) گويد: از آن حضرت پرسيدم كه دو فرشته موكّل بر انسان مى دانند كه او قصد گناه كرده و يا قصد ثواب دارد؟ در پاسخ فرمود: بوى مبال و بوى عطر يكى است؟ گفتم: نه، فرمود: راستى چون بنده قصد كار خوب كند، نفس او خوش بو برآيد و فرشته

ص: 505

فَإذا فَعَلَها خَرَجَ نَفَسُهُ طَیِّبَ الرِّیحِ، فَقَالَ صَاحِبُ الْیَمِینِ لِصَاحِبِ الشِّمَالِ: قِفْ(1) ، فَإِنَّهُ قَدْ(2) هَمَّ بِالْحَسَنَةِ؛ فَإِذَا(3) فَعَلَهَا(4) کَانَ لِسَانُهُ قَلَمَهُ، وَ رِیقُهُ مِدَادَهُ، فَأَثْبَتَهَا(5) لَهُ؛ وَ إِذَا هَمَّ بِالسَّیِّئَةِ، خَرَجَ نَفَسُهُ مُنْتِنَ(6) الرِّیحِ، فَیَقُولُ صَاحِبُ الشِّمَالِ لِصَاحِبِ الْیَمِینِ: قِفْ، فَإِنَّهُ قَدْ هَمَّ بِالسَّیِّئَةِ؛ فَإِذَا هُوَ(7) فَعَلَهَا، کَانَ(8) لِسَانُهُ قَلَمَهُ، وَ رِیقُهُ مِدَادَهُ(9)، وَ أَثْبَتَهَا(10) عَلَیْهِ(11)».(12)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ(13) عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ فُضَیْلِ(14) بْنِ عُثْمَانَ الْمُرَادِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ لَمْ یَهْلِکْ عَلَی اللّهِ بَعْدَهُنَّ إِلاَّ هَالِکٌ(15) : یَهُمُّ الْعَبْدُ بِالْحَسَنَةِ أَنْ یَعْمَلَهَا(16)، فَإِنْ هُوَ لَمْ یَعْمَلْهَا، کَتَبَ(17) اللّهُ لَهُ حَسَنَةً بِحُسْنِ نِیَّتِهِ؛ وَ إِنْ(18) هُوَ عَمِلَهَا، کَتَبَ اللّهُ لَهُ عَشْراً.

وَ یَهُمُّ بِالسَّیِّئَةِ أَنْ یَعْمَلَهَا، فَإِنْ لَمْ یَعْمَلْهَا، لَمْ یُکْتَبْ(19) عَلَیْهِ شَیْءٌ(20)؛ وَ إِنْ هُوَ عَمِلَهَا، أُجِّلَ سَبْعَ سَاعَاتٍ، وَ قَالَ صَاحِبُ الْحَسَنَاتِ لِصَاحِبِ السَّیِّئَاتِ _ وَ هُوَ صَاحِبُ الشِّمَالِ _ : لاَ تَعْجَلْ، عَسی أَنْ یُتْبِعَهَا بِحَسَنَةٍ تَمْحُوهَا؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «إِنَّ الْحَسَناتِ

یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»(21) أَوِ الاِسْتِغْفَارِ(22)؛ فَإِنْ هُوَ(23) قَالَ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ، عَالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ، الْعَزِیزَ الْحَکِیمَ، الْغَفُورَ الرَّحِیمَ، ذَا(24) الْجَلاَلِ وَ الاْءِکْرَامِ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ، لَمْ یُکْتَبْ عَلَیْهِ شَیْءٌ؛ وَ إِنْ مَضَتْ سَبْعُ سَاعَاتٍ وَ لَمْ یُتْبِعْهَا بِحَسَنَةٍ وَ اسْتِغْفَارٍ(25)، قَالَ صَاحِبُ الْحَسَنَاتِ لِصَاحِبِ السَّیِّئَاتِ: اکْتُبْ عَلَی الشَّقِیِّ الْمَحْرُومِ».(26)

ص: 506


1- هکذا فی «ب ، ز ، ه ، بر ، بف » والوافی وصفات الشیعة . وفی سائر النسخ والمطبوع : «قم» . وفی مرآة العقول : «قم ، أی أبعد عنه ، لیس لک شغل به ؛ أو کنایة عن التوقّف وعدم الکتابة ، کما أنّ فی بعض النسخ : «قف» . وقول صاحب الشمال : «قف» بهذا المعنی» .
2- فی «ج » : - «قد » .
3- فی «ج ، د ، ز ، ه ، بر ، بف » والوافی وصفات الشیعة : + «هو» .
4- فی «ه ، بر ، بف » وحاشیة «ز» والوافی : «عملها» .
5- فی صفات الشیعة : «فیثبتها» .
6- «النَّتْن » : الرائحة الکریهة . وقد نَتِن الشیء وأنتن بمعنیً ، فهو مُنتِن ومِنْتِن . الصحاح ، ج 6 ، ص 2210 (نتن) .
7- فی شرح المازندرانی : - «هو » .
8- فی «ب » : «کأنّه » .
9- فی «بر » والوافی : «کان ریقه مداده ولسانه قلمه » . وفی الوافی : «إنّما جعل الریق واللسان آلة لإثبات الحسنة والسیّئة لأنّ بناء الأعمال إنّما هو علی ما عقد فی القلب من التکلّم بها ، وإلیه الإشارة بقوله سبحانه : «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّ__لِحُ یَرْفَعُهُ» [فاطر (35) : 15] . وهذا الریق واللسان الظاهر صورة لذلک المعنی کما قیل : إنّ الکلام لفی الفؤاد وإنّما جُعل اللسان علی الفؤاد دلیلاً».
10- فی «ز ، بر » وشرح المازندرانی والوسائل والبحار : «فأثبتها» . وفی صفات الشیعة : «فیثبتها» .
11- فی «بر » وشرح المازندرانی : «له » .
12- صفات الشیعة ، ص 38 ، ح 62 ، بسنده عن علیّ الناسخ ، عن عبداللّه بن موسی بن جعفر علیه السلام ، من دون الإسناد إلی أبیه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1022 ، ح 3516 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 57، ح 120 ؛ البحار ، ج 5 ، ص 325 ، ح 16 .
13- فی «بر » : - «محمّد بن » .
14- هکذا فی النسخ والطبعة القدیمة والوسائل والبحار . وفی المطبوع : «فضل » . وابن عثمان هذا یقال له: الفَضْل والفُضَیْل . راجع : رجال الطوسی ، ص 268 ، الرقم 3854 ؛ وص 269 ، الرقم 3877 .
15- فی مرآة العقول : «أربع ، مبتدأ والموصول بصلته خبر ، وتأنیث الأربع باعتبار الخصال ، أو الکلمات ، وقد ï یکون المبتدأ نکرة إذا کان مفیدا ... واعلم أنّ الهلاک فی قوله : یهلک ، بمعنی الخسران واستحقاق العقاب ، وفی قوله : هالک ، بمعنی الضلال والشقاوة الجبلیّة . وتعدیته بکلمة «علی» إمّا بتضمین معنی الورود ، أی لم یهلک حین وروده علی اللّه ، أو معنی الاجتراء ، أی مجترئا علی اللّه ، أو معنی العلوّ والرفعة ، کأنّ من یعصیه تعالی یترفّع علیه ویخاصمه . ویحتمل أن یکون «علی» بمعنی «فی» ، نحوه فی قوله تعالی: «عَلَی حِینِ غَفْلَةٍ» [قصص (28) : 15] ، أی فی معرفته وأوامره ونواهیه ، أو بمعنی «من» بتضمین معنی الخبیثة ، کما فی قوله تعالی : «إِذَا اکْتَالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ» [المطفّفین (83) : 2] ، أو بمعنی «عن» بتضمین معنی المجاوزة ، أو بمعنی «مع» ، أی حال کونه معه ومع ما هو علیه من اللطف والعنایة ، کما قیل فی قوله سبحانه: «وَ لَقَدِ اخْتَرْنَ_هُمْ عَلَی عِلْمٍ» [الدخان (44) : 32]، وجملة «بهم» إلی آخره استیناف بیانیّ» .
16- هکذا فی حاشیة «د ، ز ، بج ، جک » . وفی سائر النسخ والمطبوع : «فیعملها» . والصحیح ما أثبتناه ؛ فإنّ فرض العمل لایجتمع مع قوله علیه السلام : «فإن هو لم یعملها » . وأیضا معه لامجال لقوله علیه السلام : «وإن هو عملها » ، إلاّ أن یراد من العمل الإشراف علیه .
17- فی «ه » : «کتبت » .
18- فی «ه ، بر » : «فإن » .
19- فی «ه ، بر ، بف» : «لم تکتب » .
20- فی «ه ، بر» والوافی: - «شیء» .
21- هود (11) : 114 .
22- فی «ه » : «استغفار » . وهو عطف علی «بحسنة» .
23- فی «ب ، ج ، بس » ومرآة العقول والوسائل : - «هو » .
24- یجوز رفع «ذا» أیضا علی القطع عن الوصفیّة، أو علی التبعیّة بناء علی رفع «عالم الغیب » .
25- فی «ج » : «ولا استغفار» .
26- الوافی ، ج 5 ، ص 1022 ، ح 3517 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 64 ، ح 20991 ؛ البحار، ج 5 ، ص 326 ، ح 17 .

دست راست به فرشته دست چپ گويد: برخيز، زيرا او قصد كار خوب دارد و چون آن كار خوب را انجام دهد، زبانش قلم او باشد و آب دهانش مداد او و آن را براى او ثبت كند و چون قصد گناه كند نفسش بد بو و درآيد و فرشته دست چپ به فرشته دست راست گويد:

توقف كن، او قصد بدكارى دارد و چون آن كار را بكند، زبانش قلم او باشد و آب دهانش مداد او و آن را بر او ثبت كند.

4- از فضل بن عثمان مرادى، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است: چهار خصلت است كه: در هر كه باشند، موجب نجاتند و پس از آنها هلاك نباشد جز آنكه سزاى هلاكت را بايد بنده اى قصد كار خير كند و آن را انجام دهد، اگر آن را هم نكند، خدا برايش بر اثر حسنِ نيّت حسنه اى نويسد و اگر آن را به جا آرد، خدا برايش ده حسنه نويسد، و قصد كار بد كند اگر آن را نكند چيزى بر او نوشته نشود و اگر بد را كند هفت ساعت مهلتش دهند و فرشته كاتب حسنات به فرشته سيّئات كه بر دست چپ است گويد: شتاب مكن، بسا باشد كه دنبال آن، كار خيرى كند كه آن را محو سازد زيرا خدا عز و جل (115 سوره هود): «به راستى حسنات سيئات را ببرند» يا آنكه استغفار كند و آمرزش خواهد و اگر او در دنبال آن گناه بگويد: «از آن خدا آمرزش خواهم كه نيست معبود شايسته اى جز او داناى نهان است و عيان، عزيز و حكيم، آمرزنده است و مهربان صاحب جلال است و اكرام و به سوى او باز گردم» بر او چيزى نوشته و اگر هفت ساعت بگذرد و حسنه اى دنبالش نياورد و استغفار هم نكند، كاتب حسنات به كاتب سيّئات گويد: بنويس گناه را بر اين بدبخت محروم.

ص: 507

بَابُ التَّوْبَةِ

1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِذَا تَابَ الْعَبْدُ(1) تَوْبَةً نَصُوحاً(2) أَحَبَّهُ اللّهُ، فَسَتَرَ(3) عَلَیْهِ فِی الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ».

فَقُلْتُ: وَ کَیْفَ(4) یَسْتُرُ (5) عَلَیْهِ؟

قَالَ: «یُنْسِی مَلَکَیْهِ مَا کَتَبَا عَلَیْهِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ یُوحِی(6) إِلی جَوَارِحِهِ: اکْتُمِی عَلَیْهِ ذُنُوبَهُ، وَ یُوحِی(7) إِلی بِقَاعِ الاْءَرْضِ: اکْتُمِی(8) مَا کَانَ یَعْمَلُ عَلَیْکِ مِنَ الذُّنُوبِ، فَیَلْقَی(9) اللّهَ حِینَ یَلْقَاهُ وَ لَیْسَ شَیْءٌ(10) یَشْهَدُ عَلَیْهِ بِشَیْءٍ مِنَ الذُّنُوبِ».(11)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَرَّازِ(12)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ:

عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ»(13) قَالَ: «الْمَوْعِظَةُ: التَّوْبَةُ».(14)

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا»(15) قَالَ:

ص: 508


1- فی ثواب الأعمال : + «المؤمن » .
2- «التوبة النصوح » : الصادقة . وقال الجزری : فی حدیث اُبیّ : سألت النبیّ صلی الله علیه و آله عن التوبة النصوح ؟ قال : «هی الخالصة التی لایُعاوَد بعدها الذنبُ» . وفَعول من أبنیة المبالغة یقع علی الذکر والاُنثی ، فکأنّ الإنسان بالغ فی نصح نفسه بها . الصحاح ، ج 1 ، ص 411 ؛ النهایة، ج 5 ، ص 63 (نصح) . وللمزید راجع : مرآة العقول ، ج 11 ، ص 295 _ 297 .
3- فی «ز ، بف » : + «اللّه » .
4- فی «ب » : «فکیف » . وفی البحار : «کیف » بدون الواو.
5- فی الوافی : + «اللّه » .
6- فی «ه ، بر» : «ثمّ یوحی» . وفی الوافی : «ثمّ یوحی اللّه» . وفی ثواب الأعمال : «وأوحی اللّه» .
7- فی ثواب الأعمال : «وأوحی » .
8- فی «بر ، بف » والوافی والبحار وثواب الأعمال : + «علیه » .
9- فی الوافی : «ویلقی »
10- فی «ه » : - «شیء » .
11- ثواب الأعمال ، ص 205 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن محمّد ، عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج 5 ، ص 1091 ، ح 3624 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 71 ، ح 21009 ؛ البحار، ج 7 ، ص 317 ، ح 12 .
12- هکذا فی «بس ، بف » وظاهر «د» . وفی «ب ، ج ، ز ، ه ، بر » والمطبوع : «الخزّاز» . وتقدّم فی الکافی ، ذیل 75 ، أنّ الصواب فی لقب أبی أیّوب هذا هو الخرّاز .
13- البقرة (2) : 275 .
14- التهذیب ، ج 7 ، ص 15 ، ح 68 ، عن الحسین بن سعید ، عن ابن أبی عمیر ، عن أبی أیّوب الخزّاز ، عن محمّد بن مسلم ، عن أبی جعفر علیه السلام ، مع زیادة فی أوّله . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 152 ، ح 505 ، عن محمّد بن مسلم ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ وفیه ، ح 506 ، عن محمّد بن مسلم ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1091 ، ح 3626 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 72 ، ح 21010.
15- التحریم (66) : 8 .

باب توبه

1- از معاويه بن وهب كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

چون بنده توبه نصوح كند، خدا او را دوست دارد و در دنيا و آخرت بر او پرده پوشى كند، من گفتم: چگونه پرده پوشى كند از او؟ فرمود: هر چه از گناهان كه دو فرشته موكّل بر او برايش نوشته اند از يادشان ببرد و به اعضاى بدنش وحى كند كه گناهان او را نهان دارند و به هر تيكه اى از زمين وحى كند كه آنچه گناه به روى كرده است نهان ساز و در هنگام ملاقات او با خدا هيچ گواهى بر گناهانش اقامه نشود.

2- از محمد بن مسلم، از امام باقر يا امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (275 سوره بقره): «پس هر كه را پندى آمد از طرف پروردگارش و دست باز گرفت، از آن او است آنچه در پيش گرفته است» فرمود: موعظة توبه است.

3- از ابى الصباح كنانى، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خدا عز و جل (8 سوره تحريم): «أيا آن كسانى كه گرويدند به خدا باز گرديد با توبه نصوح» فرمود:

يعنى بنده توبه كند از گناه و بدان باز نگردد.

ص: 509

«یَتُوبُ الْعَبْدُ مِنَ الذَّنْبِ، ثُمَّ لاَ یَعُودُ فِیهِ».

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفُضَیْلِ: سَأَلْتُ عَنْهَا أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام ، فَقَالَ: «یَتُوبُ مِنَ الذَّنْبِ(1)، ثُمَّ لاَ یَعُودُ فِیهِ، وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی اللّهِ تَعَالَی الْمُفَتَّنُونَ(2) التَّوَّابُونَ».(3)

4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ :

قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا»؟ قَالَ: «هُوَ الذَّنْبُ الَّذِی لاَ یَعُودُ فِیهِ(4) أَبَداً» .

قُلْتُ: وَ أَیُّنَا لَمْ یَعُدْ؟

فَقَالَ: «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ، إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ مِنْ عِبَادِهِ الْمُفَتَّنَ(5) التَّوَّابَ(6)».(7)

5. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ، قَالَ:

«إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَعْطَی التَّائِبِینَ(8) ثَلاَثَ خِصَالٍ(9) لَوْ أَعْطی(10) خَصْلَةً مِنْهَا جَمِیعَ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ لَنَجَوْا(11) بِهَا: قَوْلُهُ(12) عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»(13) فَمَنْ أَحَبَّهُ اللّهُ لَمْ یُعَذِّبْهُ.

وَ قَوْلُهُ: «الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ(14) وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِي

ص: 510


1- فی «ص » : «الذنوب » .
2- فی «ب ، ز ، بس ، د » وشرح المازندرانی : «المفتونون » . وفی «ص » : «المسیئون المنیبون » . وفی «ه ، بف » والوافی : «المنیبون » . و«الفتنة » : المحنة والبلاء . والجمع : فِتَن . والْمفْتَن : المُمْتَحَن أی یمتحِنه اللّه بالذنب ثمّ یتوب ، ثمّ یعود ، ثمّ یتوب . یقال : فَتَنْتُهُ أفْتِنُهُ فتْنا وفتونا : إذا امْتَحَنْتَه . ویقال فیها : أفْتَنْته أیضا ، وهو قلیل . المصباح المنیر، ص 462 ؛ النهایة ، ج 3 ، ص 410 (فتن) .
3- تفسیر القمّی ، ج 2 ، ص 377 ، بسنده عن محمّد بن الفضیل ، عن أبی الحسن علیه السلام ، من قوله : «قال محمّد بن الفضیل : سألت» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1092 ، ح 3627 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 72 ، ح 21012 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 39 ، ح 68 .
4- فی «ز ، ص ، ه ، بر ، بف » : «إلیه » .
5- فی «ه » : - «المفتّن » . وفی «د » : «المفتتن » . وفی الزهد : «المقرّ».
6- فی «ه » : «التوّابین » .
7- الزهد ، ص 141 ، ح 195 ، عن محمّد بن أبی عمیر ، عن أبی أیّوب ، عن محمّد بن مسلم ، عن أبی بصیر ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1092 ، ح 3628 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 72 ، ح 21011 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 39 ، ح 69 .
8- فی «ز » : «التوّابین » .
9- فی مرآة العقول : «ثلاث خصال : الاُولی : أنّه یحبّهم ؛ والثانیة : أنّ الملائکة یستغفرون لهم ؛ والثالثة : أنّه عزّوجلّ وعدهم الأمن والرحمة» .
10- یجوز فیه بناء المفعول .
11- فی «ز» : «لاُنجوا» . وفی «بس » : «فنجوا» .
12- یجوز فیه وفیما یأتی نصبه بدلاً عن «ثلاث » .
13- البقرة (2) : 222 .
14- هکذا فی القرآن ومرآة العقول والبحار ، ج 6 . وفی النسخ والمطبوع : - «وَیُؤْمِنُونَ بِهِ» .

محمد بن فضيل گفته: من تفسير آن را از أبو الحسن (امام كاظم ع) پرسيدم، فرمود: يعنى از گناه توبه كند و سپس بدان باز نگردد و دوست ترين بنده ها نزد خدا تعالى فتنه پذيرانى هستند كه بسيار توبه كنند.

4- از ابى بصير، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: (8 سوره تحريم): «أيا آن كسانى كه گرويديد، توبه كنيد به درگاه خدا توبه نصوح» (يعنى چه؟) فرمود: آن توبه از گناهى است كه هرگز بدان باز نگردد، گفتم: كدام ما هست كه باز نمى گردد؟ در پاسخ فرمود: اى ابا محمد! راستى كه خدا دوست دارد از بنده هاى خود گول خور بسيار توبه كار را.

5- يكى از اصحاب ما حديث را تا معصوم رسانيده كه فرموده است: راستى خدا عز و جل به تائبان سه خصلت داده كه اگر يك خصلت از آنها به همه اهل آسمان ها و زمين بدهد نجات يابند بدان:

1- قول خدا عز و جل (222 سوره بقره): «به راستى خدا دوست دارد توبه كنندگان را و دوست دارد پاكيزه ها را»، هر كه خدا را دوست دارد هرگز او را عذاب نكند.

2- قول او (7 سوره مؤمن): «آن كسانى كه عرش را به دوش بر مى دارند و آن كسانى كه در گرد عرش باشند همه تسبيح گويند به حمد و ستايش پروردگار خود و آمرزش جويند براى كسانى كه گرويدند. پروردگارا رحمت و دانشت همه چيز را فرا دارد بيامرز براى آن كسانى كه توبه كردند و از راه تو پيروى نمودند و آنها را از عذاب دوزخ نگهدار (8) پروردگارا و آنها را در آور به بهشت عدنى كه بدانها وعده دادى با هر كه شايسته باشد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان زيرا توئى عزيز و حكيم (9) و بر كنار دار

ص: 511

وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ* وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».(1)

وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثامًا یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهانًا إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحًا فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللّهُ غَفُورًا رَحِیمًا»(2)».(3)

6. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْعَلاَءِ، عَنْ

مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «یَا مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِمٍ، ذُنُوبُ الْمُوءْمِنِ(4) إِذَا تَابَ مِنْهَا(5) مَغْفُورَةٌ لَهُ؛ فَلْیَعْمَلِ الْمُوءْمِنُ لِمَا(6) یَسْتَأْنِفُ(7) بَعْدَ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ؛ أَمَا وَ اللّهِ ، إِنَّهَا لَیْسَتْ(8) إِلاَّ لاِءَهْلِ الاْءِیمَانِ».

قُلْتُ: فَإِنْ عَادَ بَعْدَ التَّوْبَةِ وَ الاِسْتِغْفَارِ مِنَ(9) الذُّنُوبِ، وَ عَادَ فِی التَّوْبَةِ(10)؟

فَقَالَ(11): «یَا مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِمٍ، أَ تَرَی الْعَبْدَ الْمُوءْمِنَ یَنْدَمُ عَلی(12) ذَنْبِهِ وَ یَسْتَغْفِرُ(13) مِنْهُ وَ یَتُوبُ ، ثُمَّ لاَ یَقْبَلُ اللّهُ تَوْبَتَهُ؟!».

قُلْتُ: فَإِنَّهُ فَعَلَ ذلِکَ مِرَاراً ، یُذْنِبُ ثُمَّ یَتُوبُ وَ یَسْتَغْفِرُ(14)؟

فَقَالَ: «کُلَّمَا عَادَ(15) الْمُوءْمِنُ بِالاِسْتِغْفَارِ(16) وَ التَّوْبَةِ، عَادَ(17) اللّهُ عَلَیْهِ بِالْمَغْفِرَةِ، وَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ، یَقْبَلُ التَّوْبَةَ، وَ یَعْفُو عَنِ السَّیِّئَاتِ؛ فَإِیَّاکَ(18) أَنْ تُقَنِّطَ(19) الْمُوءْمِنِینَ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ».(20)

ص: 512


1- غافر (40) : 7 _ 9 .
2- الفرقان (25) : 68 _ 70 .
3- الوافی ، ج 5 ، ص 1093 ، ح 3630 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 73 ، ح 21013 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 39 ، ح 70؛ و ج 68 ، ص 6 ، إلی قوله : «وَذَ لِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» .
4- فی «ه » : «المسلم » .
5- فی «بس » : - «منها» .
6- فی «ز » : - «لما» . وفی «ه » : «ما » .
7- فی «بر » : «یُستأنف » علی بناء المفعول . وهو جائز.
8- فی الوافی : «لیس » .
9- فی «ه ، بف » وحاشیة «ز » والوافی : «فی » .
10- فی «ب » : - «وعاد فی التوبة » .
11- فی «ج ، بس ، بف » والوسائل : «قال » .
12- فی حاشیة «ص » : «فی » .
13- فی «ب » : «فیستغفر اللّه » . وفی «ج ، د » والوافی والبحار: + «اللّه تعالی » . وفی «ز »: + «المؤمن » . وفی «ه ، بر ، بف» : + «اللّه جلّ وعزّ» .
14- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والبحار . وفی المطبوع: + «[اللّه]» .
15- فی «ب » : «أعاد » .
16- فی «ب» : «الاستغفار » .
17- فی «ب» : «أعاد » .
18- فی «ه » : «وإیّاک » .
19- یجوز فیه بناء الإفعال والتفعیل . و«القنوط » : الإیاس من رحمة اللّه تعالی . یقال : قَنَط یقنط قنوطا ، وقنِطَ یَقْنَط . المفردات للراغب، ص 680 ؛ المصباح المنیر، ص 517 (قنط) .
20- المؤمن ، ص 36 ، ح 82 ، عن أحدهما علیهماالسلام ، إلی قوله : «إنّها لیست إلاّ لأهل الإیمان » مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1093 ، ح 3631 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 79 ، ح 21033 .

آنها را از بدكرداريها و هر كه را نگهدارى از بدكرداريها در آن روز محققاً به او مهر ورزيدى و اين است آن كامروائى بزرگ».

3- قول او (68 سوره فرقان): «و آن كسانى كه نخوانند به همراه خدا معبود ديگرى و نكشند نفسى را كه خدا حرام كرده است جز به حق و درستى و زنا نكنند و هر كه چنين كند گرفتار گناه باشد (69) و عذابش دو چندان باشد در روز قيامت و به خوارى در آن جاويدان بماند (70) جز آنكه توبه كند و به گرود و كار شايسته كند و آنانند كه خدا بدكرداريهاى آنها را به خوش كردارى بدل كند و خدا آمرزنده و مهربان است».

6- محمد بن مسلم، از امام باقر (علیه السّلام) كه فرمود: اى محمد بن مسلم! گناهان مؤمن كه از آن توبه كرده آمرزيده است و بايد براى آينده پس از توبه و آمرزش كار خوب كند، هلا به خدا اين فضيلت نيست مگر براى آنها كه ايمان دارند، من گفتم: اگر بعد از توبه و استغفار از گناهان باز گناه كرد و باز توبه كرد؟ در پاسخ فرمود:

اى محمد بن مسلم! تو پندارى كه بنده مؤمن از گناه خود پشيمان گردد و از آن آمرزش خواهد و توبه كند سپس خدا از او توبه اش را نپذيرد؟ گفتم: راستش اين است كه چند بار اين كار كرده است، گناه مى كند و باز هم توبه مى كند و آمرزش جو است [از خدا]، فرمود:

هر آنچه كه مؤمن به آمرزش خواهى و توبه باز گردد، خدا به آمرزش او بر مى گردد و به راستى كه خدا پر آمرزنده و مهربان است، توبه را مى پذيرد و از بدكرداريها در مى گذرد، مبادا تو مؤمنان را از رحمت خدا نوميد سازى.

ص: 513

7. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ(1) عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ(2) مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»(3) .

قَالَ: «هُوَ الْعَبْدُ یَهُمُّ(4) بِالذَّنْبِ، ثُمَّ ··· î یَتَذَکَّرُ(5) فَیُمْسِکُ، فَذلِکَ (6) قَوْلُهُ(7): «تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»».(8)

8. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ(9)، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ(10) اللّهَ تَعَالی أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ أَضَلَّ رَاحِلَتَهُ(11) وَ زَادَهُ(12) فِی لَیْلَةٍ ظَلْمَاءَ، فَوَجَدَهَا؛ فَاللّهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ ذلِکَ الرَّجُلِ بِرَاحِلَتِهِ حِینَ وَجَدَهَا».(13)

9 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ(14) الْمُفَتَّنَ(15) التَّوَّابَ، وَ مَنْ لاَ یَکُونُ(16) ذلِکَ مِنْهُ کَانَ أَفْضَلَ».(17)

10 . عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ(18)، عَنْ یُوسُفَ أَبِی یَعْقُوبَ(19) بَیَّاعِ الاْءَرُزِّ، عَنْ جَابِرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لاَ ذَنْبَ لَهُ، وَ الْمُقِیمُ(20) عَلَی الذَّنْبِ(21) وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ(22) مِنْهُ کَالْمُسْتَهْزِیِء».(23)

ص: 514


1- فی «ه ، بر » والوافی : «قال : سألت أبا عبداللّه علیه السلام » بدل «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : سألته ».
2- طیف الشیطان وطائفه : إلمامه بمسّ أو وسوسة . وقال ابن الأثیر : «أصل الطیف : الجنون ، ثمّ استعمل فی الغضب ومسّ الشیطان ووسوسته ، ویقال له : طائف» . وقال البیضاوی : «أی لمّة منه ، وهو اسم فاعل من طاف یطوف ، کأنّها طافت بهم ودارت حولهم فلم تقدر أن تؤثّر فیهم ، أو من طاف به الخیال یطیف طیفا» . راجع : النهایة ، ج 3 ، ص 153 (طیف) ؛ تفسیر البیضاوی ، ج 3 ، ص 85 ، ذیل الآیة المزبورة .
3- الأعراف (7) : 201 .
4- فی مرآة العقول : «یهمّ ، بالضمّ ، أی یقصد . وقیل : بالکسر من الهمیم ، وهو الذهاب فی طریق . فالباء للملابسة . أو بناء المجهول من الإفعال ، والباء للآلة من الإهمام ، وهو الإزعاج . ولایخفی بعدهما » .
5- فی «ب » : «فیذکر » بدل «ثمّ یتذکّر».
6- فی «ه » والوافی : «وذلک » .
7- فی «بس » : «قول اللّه » .
8- تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 44 ، ح 130 ، عن أبی بصیر ؛ وفیه ، ح 128 ، عن زید بن أبی اُسامة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ؛ وفیه ، ح 129 ، عن علیّ بن أبی حمزة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر . تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 253 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 1090 ، ح 3623 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 40 ، ح 72؛ و ج 70 ، ص 272 ، إلی قوله : «ثمّ یتذکّر فیمسک » .
9- فی «ج ، د ، ز ، بف » : - «الحذّاء » . وفی «بس »: - «عن أبی عبیدة الحذّاء » . وهو سهو، کما تشهد به طبقة عمر بن اُذینة الراوی عن أبی عبداللّه وأبی الحسن علیهماالسلام . راجع : رجال البرقی ، ص 21 ، و ص 47 ؛ رجال الطوسی ، ص 254 ، الرقم 3573 ؛ و ص 313 ، الرقم 4655 ؛ وص 339 ، الرقم 5047 .
10- فی «ص ، ه » : - «إنّ » .
11- «الراحلة » : المرکب من الإبل ، ذکرا کان أو اُنثی . ترتیب کتاب العین ، ج 1 ، ص 663 (رحل) .
12- فی «ح ، ص ، ه ، بس » وشرح المازندرانی : «ومزاده » . والمَزادُ : آلة یستقی فیها الماء ، أو یحمل فیها الماء ، ویقال : البعیر یحمل الزاد والمزاد ، أی الطعام والشراب . راجع : لسان العرب ، ج 3 ، ص 199 (زید) ؛ المصباح المنیر ، ص 260 (زود) .
13- الزهد ، ص 142 ، ح 198 ، عن علیّ بن المغیرة ، عن ابن مسکان ، عن أبی عبیدة الحذّاء ، مع اختلاف وزیادة الوافی ، ج 5 ، ص 1094 ، ح 3632 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 73 ، ح 21014 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 40 ، ح 73 .
14- فی «ه » والبحار : - «العبد » .
15- فی «ز » : «المفتتن » .
16- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والبحار . وفی المطبوع : «لم یکن » .
17- الوافی ، ج 5 ، ص 1092 ، ح 3629 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 80 ، ح 21034 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 40 ، ح 74 .
18- علیّ بن النعمان ومحمّد بن سنان ، کلاهما من مشایخ أحمد بن محمّد ، وهو ابن عیسی ، وقد أکثر أحمد من الروایة عنهما ، ووردت فی بعض الأسناد روایة أحمد بن محمّد [بن عیسی] عنهما متعاطفین ، کما فی الکافی ، ح 1799 ؛ والتهذیب ، ج 3 ، ص 228 ، ح 581 ؛ وج 5 ، ص 235 ، ح 793 . فلایبعد أن یکون الصواب فی ما نحن فیه أیضا «ومحمّد بن سنان » .
19- هکذا فی «ج ، د ، ه ، بر ، بس ، بف» والوسائل والوافی . وفی «ب ، ز ، جر» وحاشیة «بر ، بف» : «یوسف بن أبی یعقوب» . وفی المطبوع : «یوسف [بن] أبی یعقوب» . والمعهود المتکرّر فی تکنیة المسمَّیْنَ بیوسف ، هو أبو یعقوب .
20- فی «بر» : «والمصرّ» .
21- فی «ب» : «ذنب » .
22- فی «ه ، بر » والوافی : «یستغفر » .
23- الخصال ، ص 543 ، أبواب الأربعین وما فوقه ، ضمن الحدیث الطویل 19 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن الحسین بن علیّ علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف یسیر ؛ عیون الأخبار ، ج 2 ، ص 74 ، ح 347 ، بسند آخر عن الرضا ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، إلی قوله : «کمن لاذنب له » الوافی ، ج 5 ، ص 1094 ، ح 3634 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 74 ، ح 21016 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 41 ، ح 75 .

7- از ابى بصير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خدا عز و جل (202 سوره اعراف): «و چون يك شيطان دوره گرد بدانها سايد يادآور شوند و به ناگاه چشم خود را باز كنند» فرمود: او بنده اى است كه آهنگ گناه كند و سپس يادآور خدا شود و خوددارى كند و اين است قول او «يادآور شوند به ناگاه بينا گردند».

8- از ابى عبيده حذاء، گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى خدا تعالى به توبه و بازگشت بنده خود، شادتر باشد از مردى كه در شبِ تار، شتر و توشه خود را گم كرده باشد و آن را به دست آورد و بجويد، خدا به توبه بنده خود از اين راحله جسته خود شادتر است.

9- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى خدا بنده گول خورده و توبه كار را دوست مى دارد و آنكه اين گناه از او سر نزده از آنكه گناه كرده و توبه كرده برتر است.

10- از جابر، گويد: شنيدم كه امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:

توبه كار از گناه، چون بى گناه است و به گناه اندر كه به زبان آمرزش خواهد، چون مسخره چى است.

ص: 515

11. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْحی إِلی دَاوُدَ علیه السلام : أَنِ ائْتِ عَبْدِی دَانِیَالَ، فَقُلْ لَهُ: إِنَّکَ عَصَیْتَنِی فَغَفَرْتُ لَکَ، وَ عَصَیْتَنِی فَغَفَرْتُ لَکَ، وَ عَصَیْتَنِی فَغَفَرْتُ لَکَ، فَإِنْ أَنْتَ(1) عَصَیْتَنِیَ الرَّابِعَةَ لَمْ أَغْفِرْ لَکَ.

فَأَتَاهُ دَاوُدُ علیه السلام ، فَقَالَ: یَا دَانِیَالُ، إِنَّنِی(2) رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکَ وَ هُوَ یَقُولُ لَکَ(3) إِنَّکَ عَصَیْتَنِی فَغَفَرْتُ لَکَ، وَ عَصَیْتَنِی فَغَفَرْتُ لَکَ، وَ عَصَیْتَنِی فَغَفَرْتُ لَکَ، فَإِنْ أَنْتَ(4) عَصَیْتَنِیَ الرَّابِعَةَ لَمْ أَغْفِرْ لَکَ.

فَقَالَ لَهُ دَانِیَالُ: قَدْ أَبْلَغْتَ(5) یَا نَبِیَّ اللّهِ، فَلَمَّا کَانَ فِی السَّحَرِ قَامَ دَانِیَالُ، فَنَاجی رَبَّهُ، فَقَالَ: یَا رَبِّ، إِنَّ دَاوُدَ نَبِیَّکَ أَخْبَرَنِی عَنْکَ(6) أَنَّنِی(7) قَدْ عَصَیْتُکَ فَغَفَرْتَ لِی، وَ عَصَیْتُکَ فَغَفَرْتَ لِی، وَ عَصَیْتُکَ فَغَفَرْتَ لِی، وَ أَخْبَرَنِی عَنْکَ(8) أَنِّی(9) إِنْ عَصَیْتُکَ الرَّابِعَةَ لَمْ تَغْفِرْ لِی، فَوَعِزَّتِکَ(10) لَئِنْ لَمْ تَعْصِمْنِی(11) لاَءَعْصِیَنَّکَ، ثُمَّ لاَءَعْصِیَنَّکَ، ثُمَّ لاَءَعْصِیَنَّکَ(12)».(13)

12 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ(14)، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِذَا تَابَ الْعَبْدُ تَوْبَةً نَصُوحاً، أَحَبَّهُ اللّهُ، فَسَتَرَ(15) عَلَیْهِ».

فَقُلْتُ: وَ کَیْفَ(16) یَسْتُرُ عَلَیْهِ؟

قَالَ(17): «یُنْسِی مَلَکَیْهِ مَا کَانَا یَکْتُبَانِ عَلَیْهِ، وَ یُوحِی(18) اللّهُ(19) إِلی جَوَارِحِهِ وَ إِلی بِقَاعِ الاْءَرْضِ: أَنِ(20) اکْتُمِی عَلَیْهِ ذُنُوبَهُ، فَیَلْقَی اللّهَ(21) _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حِینَ یَلْقَاهُ وَ لَیْسَ شَیْءٌ یَشْهَدُ عَلَیْهِ بِشَیْءٍ مِنَ الذُّنُوبِ».(22)

ص: 516


1- فی «ز »: - «أنت » .
2- فی «ب ، ص ، ه » والوافی والبحار والزهد : «إنّی » .
3- فی «ه » والوافی : + «یا دانیال » . وفی الوافی بدون «لک » .
4- فی «بف »: - «أنت » .
5- فی «ب ، ه » والوافی : «قد بلّغت » .
6- فی «ز » : - «عنک » .
7- فی «ه ، بر » والوافی والبحار : «أنّی » .
8- فی «ز ، ه » : - «عنک » .
9- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف » والوافی . وفی «ز » : - «أنّی » . وفی المطبوع : «أنّنی » .
10- فی «ج ، د ، ص ، بف » وشرح المازندرانی والوافی والبحار : + «وجلالک » . وفی «ه » : «وعزّتک » . وفی «بر » : «وعزّتک وجلالک » .
11- فی «ص » والوافی: + «فإنّی » .
12- فی «ب » : - «ثمّ لأعصینّک » . وفی مرآة العقول : «العصیان محمول علی ترک الأولی ؛ لأنّ دانیال علیه السلام کان من الأنبیاء ، و هم معصومون من الکبائر والصغائر عندنا. وقوله : «لئن لم تعصمنی لأعصینّک» فیه مع الإقرار بالتقصیر اعترافٌ بالعجز عن مقاومة النفس وأهوائها ، وحثٌّ علی التوسّل بذیل الألطاف الربّانیّة ، والاستعاذة من التسویلات النفسانیّة والوساوس الشیطانیّة» .
13- الزهد، ص 143 ، ح 204 ، عن الحسن بن محبوب ، عن أبی حمزة الثمالی الوافی ، ج 5 ، ص 1101 ، ح 3648 ؛ البحار ، ج 14 ، ص 376 ، ح 19 .
14- روی المصنّف الخبر _ باختلاف یسیر _ فی أوّل الباب ، بسنده عن الحسن بن محبوب ، عن معاویة بن ï وهب ، وتقدّم فی الکافی ، ذیل ح 2103 ، أنّ معاویة بن وهب ، جدّ موسی بن القاسم . وأنّه قد اشتبه موسی بن القاسم فی بعض النسخ بالقاسم بن یحیی الراوی عن جدّه الحسن بن راشد ، کثیرا . والظاهر فی سندنا هذا أیضا زیادة «الحسن بن راشد عن» . یؤیّد ذلک أنّا لم نجد _ مع الفحص الأکید _ روایة الحسن بن راشد ، عن معاویة بن وهب فی موضع .
15- فی «ز » : «وستر » .
16- فی «ب » : «فکیف » .
17- فی «ب ، بس » : «فقال » .
18- فی «بر » : «وأوحی» .
19- فی «ب ، بس » : - «اللّه » .
20- فی «ه » : - «أن » .
21- فی «ب» : + «علیه » .
22- الوافی ، ج 5 ، ص 1091 ، ح 3625 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 71 ، ذیل ح 21009 .

11- از ابى حمزه، از امام باقر (علیه السّلام) فرمود: راستى خدا عز و جل به داود (علیه السّلام) وحى كرد كه نزد بنده ام دانيال برو و به او بگو كه: تو مرا نافرمانى كردى و من تو را آمرزيدم و اگر در بار چهارم، مرا نافرمانى كنى، تو را نيامرزم. داود نزد او آمد و گفت: اى دانيال! من فرستاده خدايم به سوى تو و خدا به تو مى فرمايد كه: تو مرا نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم، و نافرمانى كردى و تو را آمرزيدم، و نافرمانى كردى و تو تو را آمرزيدم، و اگر بار چهارم نافرمانى كنى تو را نيامرزم. دانيال به او گفت: هر آينه پيغام خدا را به من رسانيدى اى پيغمبر خدا، و چون هنگام سحر شد، دانيال برخاست و با پروردگار خود راز گفت و چنين گفت: پروردگارا! به راستى داود پيغمبرت از سوى تو به من گزارش داده كه من تو را نافرمانى كردم و تو مرا آمرزيدى و به من گزارش داده از سوى تو كه: اگر بار چهارم تو را نافرمانى كنم، مرا نمى آمرزى، به عزّتت سوگند اگر تو مرا نگاه ندارى و معصوم نسازى هر آينه تو را نافرمانى كنم و سپس نافرمانى كنم و باز هم نافرمانى كنم.

12- معاوية بن وهب گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

هر گاه بنده توبه نصوح كند، خدايش دوست بدارد و گناهِ او را نهان سازد، گفتم: چگونه نهان سازد؟ فرمود: آنچه را دو فرشته او بر وى مى نوشتند، از ياد آنها ببرد و به اندامش و تيكه هاى زمين وحى كند كه: گناهانش را نهان سازند و خدا را چنان ملاقات كند كه گواهى بر هيچ گناه او نباشد (به سند ديگر گذشت).

ص: 517

13 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَفْرَحُ بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ الْمُوءْمِنِ إِذَا تَابَ(1)، کَمَا یَفْرَحُ أَحَدُکُمْ بِضَالَّتِهِ(2) إِذَا وَجَدَهَا».(3)

بَابُ الاِسْتِغْفَارِ مِنَ الذَّنْبِ(4)

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ(5) علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً أُجِّلَ مِنْ غُدْوَةٍ(6) إِلَی اللَّیْلِ، فَإِنِ اسْتَغْفَرَ اللّهَ(7) لَمْ یُکْتَبْ(8) عَلَیْهِ».(9)

2. عَنْهُ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ؛ وَ(10) أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً أُجِّلَ فِیهَا سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ، فَإِنْ قَالَ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ(11) الْقَیُّومُ(12) _ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ _ لَمْ تُکْتَبْ(13) عَلَیْهِ».(14)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی جَمِیعاً(15)، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ،

ص: 518


1- فی «ه ، بر » والوافی : «عباده المؤمنین إذا تابوا » .
2- الأصل فی «الضَّلال » : الغَیبة ، ومنه قیل للحیوان الضائع : ضالّة ، للذکر والاُنثی . والجمع : الضوالّ . ویقال لغیر الحیوان : ضائع ولُقطة . المصباح المنیر، ص 363 (ضلل).
3- الوافی ، ج 5 ، ص 194 ، ح 3633 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 73 ، ح 21015 .
4- فی مرآة العقول : «الذنوب » .
5- فی «ه ، بر ، بف » وحاشیة «ز » : «أبا جعفر » .
6- فی البحار : «غداة » . و«الغُدوة » : ما بین صلاة الصبح وطلوع الشمس . المصباح المنیر ، ص 443 (غدا).
7- فی «ه » : - «اللّه » .
8- فی الوسائل : «لم تکتب » .
9- الزهد ، ص 139 ، ح 191 ، عن محمّد بن أبی عمیر الوافی ، ج 5 ، ص 1019 ، ح 3510 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 65 ، ح 20994 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 41 ، ح 76 .
10- فی السند تحویل بعطف «أبوعلیّ الأشعری ، عن محمّد بن عبدالجبّار ، عن صفوان» علی «علیّ بن إبراهیم _ وهو مرجع الضمیر _ عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر » ؛ فقد روی محمّد بن أبی عمیر و صفوان بن یحیی کتاب أبی أیّوب الخرّاز ، وتکرّرت روایتهما عنه فی الأسناد . راجع : الفهرست للطوسی، ص 18 ، الرقم 13 ؛ معجم الرجال الحدیث ، ج 21 ، ص 283 _ 299 .
11- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 307 : «الحیّ ، إما منصوب صفة للجلالة ، أو مرفوع ببدلیّة الخبر ، أو کونه خبر مبتدأ محذوف » .
12- فی الوافی: + «وأتوب إلیه » .
13- فی «ب ، ج ، ز ، ه ، بر ، بف » والوافی والزهد : «لم یکتب » . وفی مرآة العقول : «یحتمل أن یکون المراد بالاستغفار التوبة بشرائطها وأن یکون محض طلب المغفرة ، وهو أظهر . وقد یقال : الفرق بین التوبة والاستغفار أنّ التوبة ترفع عقوبة الذنوب ، والاستغفار طلب الغفر والستر عن الأغیار ، کیلا یعلمه أحد ولایکون علیه شاهد» .
14- الزهد ، ص 141 ، ح 194 ، عن محمّد بن أبی عمیر ، عن أبی أیّوب الوافی ، ج 5 ، ص 1019 ، ح 3511 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 65 ، ذیل ح 20992 .
15- ظاهر لفظة «جمیعا » روایة محمّد بن یحیی وأبی علیّ الأشعری وإبراهیم بن هاشم والد علیّ ، عن الحسین بن إسحاق ، لکن سیأتی الطریق إلی علیّ بن مهزیار فی الحدیث التاسع من الباب هکذا : «أبو علیّ الأشعری ومحمّد بن یحیی جمیعا عن الحسین بن إسحاق وعلیّ بن إبراهیم عن أبیه جمیعا ، عن علیّ بن مهزیار» . فعلیه الراوی عن علیّ بن مهزیار اثنان : وهما الحسین بن إسحاق وإبراهیم بن هاشم والد علیّ ، والطرق إلی ابن مهزیار ثلاثة : أبوعلیّ الأشعری ، عن الحسین بن إسحاق ؛ محمّد بن یحیی ، عن الحسین بن إسحاق ؛ علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه . والأمر فی ما نحن فیه أیضا هکذا ، ففی تأدیة المراد من لفظة «جمیعا» قصور . ویؤیّد ذلک أنّا لم نجد روایة إبراهیم بن هاشم عن الحسین بن إسحاق فی موضع ، والراوی عنه فی ما تتبّعنا من الأسناد فی الکتب وغیرها محمّد بن یحیی وأبوعلیّ الأشعری أحمد بن إدریس . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 5 ، ص 409 _ 410 .

13- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

راستى خدا عز و جل به توبه و بازگشت بنده مؤمن خود، شاد شود چون توبه كند چنانچه يكى از شماها به گمشده خود كه به دست آورده شاد گردد.

باب استغفار از گناه

1- از زراره، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود كه:

راستى چون بنده گناهى كند، از بامداد تا شب به او مهلت داده شود و اگر از خدا آمرزش خواست بر او نوشته نشود.

2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه گناهى كند، هفت ساعت روز را به او مهلت دهند، و اگر سه بار گويد: «من آمرزش خواهم از آن خدائى كه معبود شايسته اى جز او نيست كه زنده و نگاه دارنده است» بر او نوشته نشود.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

چون بنده مؤمن گناهى كند، خدا هفت ساعت به او مهلت

ص: 519

عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «الْعَبْدُ(1) الْمُوءْمِنُ إِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً أَجَّلَهُ اللّهُ(2) سَبْعَ سَاعَاتٍ، فَإِنِ اسْتَغْفَرَ اللّهَ(3) لَمْ یُکْتَبْ عَلَیْهِ شَیْءٌ(4)؛ وَ إِنْ مَضَتِ السَّاعَاتُ وَ لَمْ یَسْتَغْفِرْ، کُتِبَتْ(5) عَلَیْهِ سَیِّئَةٌ، وَ إِنَّ الْمُوءْمِنَ لَیَذْکُرُ(6) ذَنْبَهُ بَعْدَ عِشْرِینَ سَنَةً حَتّی یَسْتَغْفِرَ رَبَّهُ، فَیَغْفِرَ(7) لَهُ، وَ إِنَّ الْکَافِرَ لَیَنْسَاهُ(8) مِنْ سَاعَتِهِ(9)».(10)

4 . حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ(11)، عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَتُوبُ إِلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً».

فَقُلْتُ(12): أَ کَانَ(13) یَقُولُ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ؟

قَالَ(14): «لاَ ، وَ لکِنْ کَانَ یَقُولُ : أَتُوبُ إِلَی اللّهِ».

قُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَتُوبُ وَ لاَ یَعُودُ(15)، وَ نَحْنُ نَتُوبُ وَ نَعُودُ .

فَقَالَ(16): «اللّهُ الْمُسْتَعَانُ».(17)

5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً أُجِّلَ فِیهَا سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ، فَإِنْ قَالَ: أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ(18) الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ _ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ _ لَمْ تُکْتَبْ(19) عَلَیْهِ(20)» .(21)

6 . عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَةَ بَیَّاعِ الاْءَکْسِیَةِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الْمُوءْمِنَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَیَذْکُرُ(22) بَعْدَ عِشْرِینَ سَنَةً، فَیَسْتَغْفِرُ اللّهَ(23) مِنْهُ(24)، فَیَغْفِرُ(25) لَهُ،

ص: 520


1- فی «ب » : «إنّ العبد » .
2- فی «بس » : - «اللّه » .
3- فی «ز ، ه ، بف » والوافی : - «اللّه » .
4- فی البحار : - «شیء» .
5- فی «بر » والوسائل : «کتب » .
6- یجوز فیه البناء علی المفعول ، واختاره فی مرآة العقول ، واستبعد المجرّد .
7- یجوز رفعه بأن لایکون داخلاً فی الغایة ، کما یجوز فیه البناء علی المفعول .
8- یجوز فیه بناء المجرّد والمجهول من الإفعال ، کما فی مرآة العقول . وقال فیه : «ذکر المؤمن من لطفه سبحانه ، ونسیان الکافر من سلب لطفه تعالی عنه لیؤاخذه بالکفر والذنب جمیعا . وحمل الکفر علی کفر النعمة وکفر المخالفة _ بناءً علی أنّ کفر الجحود لاینفع معه التوبة عن الذنب والاستغفار إلاّ عن الکفر بعیدٌ ؛ لأنّ الکفر _ بالمعنیین الأوّلین یجامع الإیمان أیضا ، إلاّ أن یحمل الإیمان علی الکامل» .
9- فی «ز » : «ساعاته » .
10- الزهد ، ص 143 ، ح 201 ؛ الخصال ، ص 418 ، باب التسعة ، ح 11 ، مع زیادة فی أوّله ، إلی قوله : «کتبت علیه سیّئة » وفیه : «اُجّل تسع ساعات » وفیهما بسند آخر ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1020 ، ح 3513 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 65 ، ح 20995 ، إلی قوله : «کتبت علیه سیّئة » ؛ البحار ، ج 6 ، ص 41 ، ح 77 .
11- فی «ه ، بف ، جر» وحاشیة «ز » : + «بن سماعة » .
12- فی «ج ، د ، ص ، بس » وشرح المازندرانی والوسائل : «قلت » .
13- فی شرح المازندرانی : «کان » بدون الهمزة.
14- فی «ه ، بر» والوافی : «فقال» .
15- فی «ه ، بف » : «ولایعاود».
16- فی «ه » والوافی والوسائل : «قال » .
17- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب نادر ، ذیل ح 3011 ؛ وقرب الإسناد ، ص 168 ، ذیل ح 618 ، بسند آخر ، وتمام الروایة فیهما : «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یتوب إلی اللّه فی کلّ یوم سبعین مرّة من غیر ذنب » . وفی الزهد ، ص 142 ، ح 199 ؛ والکافی ، کتاب الدعاء ، باب الاستغفار ، ح 3225، بسند آخر ، إلی قوله : «کان یقول : أتوب إلی اللّه » مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 9 ، ص 1462 ، ح 8543 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 84 ، ح 21047 .
18- یجوز فیه النصب أیضا ؛ صفة ل «اللّه » .
19- فی «ب ، ج ، ز ، ص ، ه ، بر » والوافی : «لم یکتب » .
20- فی «ص ، بر» : + «شیء» .
21- الوافی ، ج 5 ، ص 1019 ، ح 3511 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 65 ، ح 20992 .
22- یجوز فیه البناء علی المفعول من التفعیل .
23- فی الوسائل والأمالی: - «اللّه » .
24- فی «ص ، بر ، بف»: - «منه » .
25- فی «ز » : «لیغفر » . ویجوز فیه البناء علی المفعول .

دهد و اگر از خدا آمرزش خواست، چيزى بر او نوشته نشود و اگر اين ساعت ها گذشت و آمرزش نخواست، يك گناه بر او نوشته شود، راستى كه مؤمن تا پس از بيست سال هم گناه خود را يادآور شد تا از آن به درگاه پروردگارش آمرزش جويد و او را بيامرزد و كافر همان ساعت آن را فراموش كند.

4- زيد شحّام، از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در هر روز هفتاد بار به درگاه خدا عز و جل توبه مى كرد، گفتم:

مى فرمود كه: أستغفر اللَّه و اتوب اليه، فرمود: نه، ولى مى فرمود:

اتوب الى اللَّه (به خدا بازمى گردم)، گفتم: راستى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) توبه مى كرد و بر نمى گشت و ما توبه مى كنيم و بر مى گرديم، در پاسخ فرمود: خدا يارى كننده است.

5- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

هر كه گناهى كند، تا هفت ساعت روز مهلت دارد و اگر سه بار گويد: «آمرزش خواهم از خدا كه جز او معبود حقى نيست، زنده و پاينده است و به او باز گردم» بر او نوشته نشود.

6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

بسا كه مؤمن گناهى كند و پس از بيست سال به يادش آيد و از خدا آمرزش خواهد و خدايش بيامرزد و همانا به يادش آرد تا او را

ص: 521

وَ إِنَّمَا یُذَکِّرُهُ(1) لِیَغْفِرَ لَهُ، وَ إِنَّ الْکَافِرَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَیَنْسَاهُ(2) مِنْ سَاعَتِهِ».(3)

7 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا مِنْ مُوءْمِنٍ یُقَارِفُ(4) فِی یَوْمِهِ وَ لَیْلَتِهِ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً، فَیَقُولُ _ وَ هُوَ نَادِمٌ _ : "أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ(5) الْقَیُّومُ، بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ 2 / 116

وَ الاْءَرْضِ ، ذُو(6) الْجَلاَلِ وَ الاْءِکْرَامِ، وَ أَسْأَلُهُ أَنْ یُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ(7)، وَ أَنْ یَتُوبَ عَلَیَّ" إِلاَّ غَفَرَهَا(8) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ(9)، وَ لاَ خَیْرَ فِیمَنْ یُقَارِفُ فِی یَوْمٍ(10) أَکْثَرَ مِنْ أَرْبَعِینَ کَبِیرَةً».(11)

8 . عَنْهُ(12)، عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا رَفَعُوهُ، قَالُوا(13):

قَالَ(14): «لِکُلِّ شَیْءٍ(15) دَوَاءٌ، وَ دَوَاءُ الذُّنُوبِ الاِسْتِغْفَارُ(16)» .(17)

9. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی جَمِیعاً، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً(18)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَفْصٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «مَا مِنْ مُوءْمِنٍ یُذْنِبُ ذَنْباً إِلاَّ أَجَّلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ؛ فَإِنْ هُوَ تَابَ لَمْ یُکْتَبْ عَلَیْهِ شَیْءٌ، وَ إِنْ(19) هُوَ(20) لَمْ یَفْعَلْ کَتَبَ اللّهُ(21) عَلَیْهِ سَیِّئَةً».

فَأَتَاهُ عَبَّادٌ الْبَصْرِیُّ، فَقَالَ لَهُ: بَلَغَنَا أَنَّکَ قُلْتَ : مَا مِنْ عَبْدٍ یُذْنِبُ ذَنْباً(22) إِلاَّ أَجَّلَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ؟

فَقَالَ(23): «لَیْسَ هکَذَا قُلْتُ(24)، وَ لکِنِّی(25) قُلْتُ: مَا مِنْ مُوءْمِنٍ، وَ کَذلِکَ کَانَ قَوْلِی».(26)

ص: 522


1- یجوز فیه البناء علی المجرّد .
2- یجوز فیه البناء علی الفاعل من المجرّد والمفعول من الإفعال .
3- الأمالی للطوسی ، ص 694 ، المجلس 39 ، ح 20 ، بسنده عن الحسن بن فضّال ، عن علیّ بن عقبة ، عن رجل ، عن أیّوب بن الحرّ ، عن معاذ بن ثابت الفرّاء ، عن أبی جعفر علیه السلام مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1088 ، ح 3615 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 81 ، ح 21039 .
4- قرف الذنب واقترفه : إذا عَمِله . وقارف الذنبَ وغیره : إذا داناه ولاصقه . النهایة ، ج 4 ، ص 45 (قرف) .
5- یجوز فیه النصب أیضا صفة ل «اللّه » .
6- فی «ب ، ج ، د ، ص ، ه ، بر ، بف » : «ذا» .
7- فی الوسائل : «آله » بدل «آل محمّد » .
8- فی «ز » : «غفر » .
9- فی «بف » : - «له » .
10- فی «ب ، ج ، د ، بس ، بف » والوسائل : «یومه » . وفی «ه ، بر » والوافی وثواب الأعمال : «کلّ یوم » .
11- ثواب الأعمال ، ص 202 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب ؛ الخصال ، ص 540 ، أبواب الأربعین وما فوقه ، ح 12 ، بسنده عن أحمد بن أبی عبداللّه البرقی ، عن الحسن بن محبوب ، عن هشام بن سالم ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1087 ، ح 3613 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 333 ، ح 20667 .
12- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق .
13- فی «ه ، بر » : - «قالوا » .
14- فی «بس » : - «قال » . وفی مرآة العقول : «والظاهر أنّ ضمیر «قال » للصادق أو الباقر علیهماالسلام » .
15- فی الوسائل وثواب الأعمال : «داء » بدل «شیء » .
16- فی الجعفریّات: + «فإنّها ممحاة » .
17- الجعفریّات ، ص 228 ؛ وثواب الأعمال ، ص 197 ، ح 1 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الوافی ، ج 5 ، ص 1087 ، ح 3610 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 65 ، ح 20993 ؛ و ص 85 ، ح 21048.
18- أشرنا إلی کیفیّة وقوع التحویل فی سند ح 3 من نفس الباب ، فلاحظ .
19- فی «ب » : «فإن » .
20- فی «ج » والزهد : - «هو » .
21- فی «ب ، ه ، بر ، بف » والوافی والوسائل : «کُتِبَ» . وفی «ج ، د ، ص ، بس » وحاشیة «ز » والزهد : «کُتِبَتْ» بدل «کتب اللّه» .
22- فی «بس » : - «ذنبا» .
23- فی «ب »: + «لی » . وفی «بس » : + «له » .
24- فی «ه » : - «قلت » .
25- فی «ه ، بر » : «ولکن » .
26- الزهد ، ص 139 ، ح 189 ، عن النضر بن سوید ، عن ابن سنان ، عن حفص . وفی قرب الإسناد ، ص 2 ، ح 3 و 4 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن أبیه علیهماالسلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1019 ، ح 3512 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 66 ، ح 20996 .

بيامرزد و راستى كافر گناه مى كند و همان ساعت آن را فراموش مى نمايد.

7- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

مؤمنى نباشد كه در شبانه روز چهل گناه كبيره كند و با پشيمانى مى گويد: «از خدائى آمرزش خواهم كه جز او شايسته پرستش نيست، زنده و پاينده است و نگارنده آسمان ها و زمين است، صاحب جلالت و كرامت است و از او خواستارم كه رحمت فرستد بر محمد و آلش و توبه مرا بپذيرد» جز اينكه خدا عز و جل او را بيامرزد و اگر كسى در يك روز بيش از چهل گناه كبيره كند، خيرى در او نيست (عقيده و ايمانى ندارد).

8- از جمعى اصحاب، كه حديث را بالا بردند (تا معصوم ع) فرمود: هر چيزى را داروئى است، و داروى گناه، آمرزش جوئى است.

9- از حفص، كه گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

هيچ مؤمنى نباشد كه گناهى كند جز اينكه تا هفت ساعت از روز، خدا عز و جل به او مهلت دهد و اگر توبه كند بر او نوشته نشود و اگر كه توبه نكند، خدا يك گناه بر او بنويسد، عبّاد بصرى نزد آن حضرت آمد و گفت: به ما رسيده است كه شما فرموديد: بنده اى نيست كه گناهى كند جز اينكه خدا عز و جل هفت ساعت از روز را به او مهلت دهد؟ فرمود: من چنين نگفتم، من گفتم: هيچ مؤمنى نباشد و چنين بوده است، گفته من (دلالت دارد كه مهلت، خاص مؤمن است و شامل مخالف و كافر نيست- از مجلسى ره).

ص: 523

10 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ قَالَ : "أَسْتَغْفِرُ اللّهَ" مِائَةَ مَرَّةٍ فِی کُلِّ(1) یَوْمٍ، غَفَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ سَبْعَمِائَةِ ذَنْبٍ، وَ لاَ خَیْرَ فِی عَبْدٍ یُذْنِبُ فِی کُلِّ(2) یَوْمٍ(3) سَبْعَمِائَةِ ذَنْبٍ».(4)

بَابٌ فِیمَا أَعْطَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ آدَمَ علیه السلام (5) وَقْتَ التَّوْبَةِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ، عَنِ بُکَیْرٍ(6): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ أَوْ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیهماالسلام ، قَالَ: «إِنَّ آدَمَ علیه السلام قَالَ: یَا رَبِّ ، سَلَّطْتَ عَلَیَّ الشَّیْطَانَ ، وَ أَجْرَیْتَهُ(7) مِنِّی(8) مَجْرَی الدَّمِ(9)، فَاجْعَلْ لِی شَیْئاً، فَقَالَ: یَا آدَمُ، جَعَلْتُ لَکَ أَنَّ مَنْ هَمَّ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ بِسَیِّئَةٍ لَمْ تُکْتَبْ(10) عَلَیْهِ(11)، فَإِنْ عَمِلَهَا کُتِبَتْ عَلَیْهِ سَیِّئَةٌ(12)؛ وَ مَنْ هَمَّ مِنْهُمْ بِحَسَنَةٍ، فَإِنْ لَمْ یَعْمَلْهَا کُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، فَإِنْ(13) هُوَ(14) عَمِلَهَا کُتِبَتْ لَهُ عَشْراً؛ قَالَ: یَا رَبِّ، زِدْنِی، قَالَ: جَعَلْتُ لَکَ(15) أَنَّ مَنْ عَمِلَ مِنْهُمْ سَیِّئَةً ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ لَهُ(16) غَفَرْتُ لَهُ؛ قَالَ(17): یَا رَبِّ، زِدْنِی، قَالَ: جَعَلْتُ لَهُمُ(18) التَّوْبَةَ _ أَوْ(19)

ص: 524


1- فی «ب ، د » والوسائل : - «کلّ » .
2- فی «بس » وشرح المازندرانی والوسائل : - «کلّ » .
3- فی «ب » : - «فی کلّ یوم » .
4- الخصال ، ص 581 ، أبواب الخمسین ومافوقه ، ح 4 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام مع اختلاف یسیر. ثواب الأعمال ، ص 198 ، ح 1 ، بسند آ خر عن أبی جعفر علیه السلام مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 1088 ، ح 3614 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 85 ، ح 21049 .
5- فی «ز »: + «فی » .
6- هکذا فی النسخ والبحار . وفی المطبوع : «ابن بکیر » . والخبر رواه الحسین بن سعید فی الزهد ، ص 144 ، ح 205 ، عن ابن أبی عمیر ، عن جمیل ، عن بکیر ، عن أحدهما علیهماالسلام . وبکیر هذا ، هو بکیر بن أعین ، وهو الراوی عن أبی جعفر و أبی عبداللّه علیهماالسلام . راجع : رجال البرقی ، ص 14 ؛ و ص 16 ؛ رجال الطوسی ، ص 127 ، الرقم 1293 ؛ و ص 170 ، الرقم 1992 .
7- فی «ز » : «فأجریته » .
8- فی «ه » والوافی : - «منّی » .
9- فی «ه ، بر » والوافی: + «منّی » .
10- فی «ج ، ه ، بر » والوافی : «لم یکتب » .
11- فی «ج » والوافی: + «شیء» .
12- یجوز نصبه بقرینة «عشرا » . وکذا ما یأتی .
13- فی «ب » وحاشیة «ز » والبحار والزهد : «وإن » .
14- فی «ب ، ه » : - «هو » .
15- فی «ه » : - «لک » .
16- فی «ب ، ج ، د ، ص ، ه ، بر ، بس ، بف » والبحار والزهد: - «له » . وفی «ز» : «اللّه » .
17- فی «ز » : «فقال » .
18- فی «ه » : - «لهم » . وفی «بر » : «فیهم » .
19- فی «ج ، ز » والوافی والبحار : «و » .

10- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود:

هر كه در هر روز صد بار بگويد: أستغفر اللَّه، خدا عز و جل هفتصد گناه او را بيامرزد و در بنده اى كه هر روز هفتصد گناه كند، خيرى نيست.

باب در آنچه خدا عز و جل به آدم (ع) داد هنگام توبه

1- از ابن بكير، از امام صادق يا از امام باقر (علیه السّلام) فرمود: به راستى آدم (علیه السّلام) عرض كرد: پروردگارا! شيطان را بر من چيره ساختى و چون خونش بر من روان كردى، براى من هم چيزى مقرر فرما، در پاسخ فرمود: اى آدم! براى تو مقرر كردم كه هر كدام از فرزندانت قصد گناهى بر او نوشته نشود و اگر آن را بكند، بر او يك گناه نوشته شود و هر كدام آنها قصد حسنه كند، براى او يك حسنه نوشته شود و اگر آن را بكند، براى او ده حسنه نوشته شود، عرض كرد: پروردگارا! برايم بيفزا، فرمود: براى تو مقرر كردم كه هر كدامشان گناهى كرد و سپس آمرزش خواست، او را بيامرزم، عرض كرد: پروردگارا! برايم بيفزا، فرمود: براى آنها توبه را مقرر داشتم يا آنكه توبه را به ميان گذاشتم تا آنكه نفس به اين جا

ص: 525

قَالَ(1): بَسَطْتُ لَهُمُ التَّوْبَةَ _ حَتّی تَبْلُغَ النَّفْسُ(2) هذِهِ؛ قَالَ: ··· î یَا رَبِّ، حَسْبِی».(3)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِسَنَةٍ قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ السَّنَةَ لَکَثِیرَةٌ(4)؛ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِشَهْرٍ قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ الشَّهْرَ لَکَثِیرٌ(5)؛ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِجُمْعَةٍ قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ(6) الْجُمْعَةَ لَکَثِیرٌ(7)؛ مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِیَوْمٍ قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ یَوْماً لَکَثِیرٌ، مَنْ تَابَ قَبْلَ أَنْ یُعَایِنَ(8) قَبِلَ اللّهُ تَوْبَتَهُ(9)».(10)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ جَمِیلٍ ، عَنْ زُرَارَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِذَا بَلَغَتِ النَّفْسُ هذِهِ _ وَ أَهْوی(11) بِیَدِهِ إِلی حَلْقِهِ _ لَمْ یَکُنْ لِلْعَالِمِ تَوْبَةٌ، وَ کَانَتْ لِلْجَاهِلِ تَوْبَةٌ(12)».(13)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ، قَالَ: خَرَجْنَا إِلی مَکَّةَ، وَ مَعَنَا شَیْخٌ مُتَأَلِّهٌ(14) مُتَعَبِّدٌ(15)، لاَ یَعْرِفُ هذَا الاْءَمْرَ(16) ، یُتِمُّ الصَّلاَةَ فِی الطَّرِیقِ، وَ مَعَهُ ابْنُ أَخٍ لَهُ مُسْلِمٌ(17)، فَمَرِضَ الشَّیْخُ، فَقُلْتُ لاِبْنِ أَخِیهِ: لَوْ عَرَضْتَ هذَا الاْءَمْرَ عَلی عَمِّکَ لَعَلَّ اللّهَ أَنْ یُخَلِّصَهُ، فَقَالَ کُلُّهُمْ: دَعُوا الشَّیْخَ حَتّی(18) یَمُوتَ عَلی حَالِهِ؛ فَإِنَّهُ حَسَنُ الْهَیْئَةِ، فَلَمْ یَصْبِرْ ابْنُ أَخِیهِ حَتّی قَالَ لَهُ:

ص: 526


1- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ه ، بس ، بف » والوافی ومرآة العقول والبحار : - «قال » .
2- فتح الفاء فی «النّفَس » محتمل عند المازندرانی والمجلسی ، ولکن سکونه أظهر عند المجلسی . راجع ï شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 161 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 312 .
3- الزهد ، ص 144 ، ح 205 ، عن ابن أبی عمیر ، عن جمیل ، عن بکیر، عن أحدهما علیهماالسلام . تفسیرالقمّی ، ج 1 ، ص 42 ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن جمیل ، عن زرارة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر وزیادة الوافی ، ج 5 ، ص 1097 ، ح 3641 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 18 ، ح 2 .
4- فی «ب ، ج ، ز ، بر ، بس ، بف » والوافی والوسائل والزهد : «لکثیر» .
5- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ه ، بس ، بف » والوافی والوسائل: + «ثمّ قال » .
6- فی الوسائل : «وإنّ » .
7- فی «ه » والبحار : «لکثیرة» .
8- قال شیخنا البهائی _ قدّس سرّه _ کما عنه فی الشروح : «قبل أن یعاین ، أی یری ملک الموت ، کما روی عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما. ویمکن أن یراد بالمعاینة ، علمه بحلول الموت ، وقطعه الطمع من الحیاة ، وتیقّنه ذلک کأنّه یعاینه . وأن یراد معاینة رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم وأمیرالمؤمنین علیه السلام » . راجع : الأربعون حدیثا ، ص 459 ، ح 38 .
9- فی «ب »: + «واللّه المستعان » .
10- الزهد ، ص 140 ، ح 192 ؛ وثواب الأعمال ، ص 214 ، ح 2 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . وفیه ، ص 330 ، ضمن ح 1 ، بسند آخر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . الفقیه ، ج 1 ، ص 133 ، ح 351 ، مرسلاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع زیادة فی أوّله وآخره ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1097 ، ح 3642 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 87 ، ح 21057 ؛ البحار ، ج 6 ، ص 19 ، ح 4 .
11- فی «ه » والوافی : «أومی » . وفی «بر» : «أومأ » . وفی الکافی ، ح 126 : «هاهنا وأشار » بدل «هذه وأهوی » .
12- فی الکافی ، ح 126 : «ثمّ قرأ إنّما التوبة علی اللّه للذین یعملون السوء بجهالة » بدل «وکانت للجاهل توبة » .
13- الکافی ، کتاب فضل العلم ، باب لزوم الحجّة علی العالم ... ، ح 126 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ومحمّد بن إسماعیل ، عن الفضل بن شاذان جمیعا ، عن ابن أبی عمیر ، عن جمیل بن درّاج ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع زیادة فی آخره . الزهد ، ص 140 ، ح 193 ، عن محمّد بن أبی عمیر ، عن جمیل بن درّاج ، عن أبی جعفر علیه السلام . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 228 ، ح 64 ، عن زرارة ، عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1098 ، ح 3645 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 87 ، ح 21056.
14- ألِهَ یألَه إلاهةً ؛ بمعنی عَبَد عبادة . وتألّه : تعبّد . المصباح المنیر ، ص 19 (أله).
15- فی «ه ، بر » : «متعبّد متألّه » .
16- فی «ب ، ص ، بس » : - «لایعرف هذالأمر».
17- فی «بس » : - «مسلم » . واحتمل فی مرآة العقول کونه بتشدید اللام ، بمعنی المنقاد للحقّ .
18- فی «د ، ص ، بس ، بف » : - «حتّی » .

رسد (يعنى به گلو گاه).

عرض كرد: پروردگارا! براى من بس است.

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه يك سال پيش از مرگ خود، توبه كند، خدا توبه اش را بپذيرد سپس فرمود: يك سال هر آينه بسيار است، هر كه يك ماه پيش از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را بپذيرد، سپس فرمود: يك ماه بسيار است، هر كه يك هفته پيش از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را بپذيرد سپس فرمود: يك هفته بسيار است، هر كه يك روز پيش از مرگش توبه كند، خدا توبه اش را بپذيرد سپس فرمود:

يك روز هم بسيار است، هر كه پيش از ديدار آخرت (و ملك الموت) توبه كند، خدا توبه اش را بپذيرد.

3- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

چون جان به اين جا رسد (با دستش اشاره به نايش كرد) براى عالم توبه نباشد، و براى نادان توبه روا باشد.

4- از معاويه بن وهب، گويد: ما به مكه مى رفتيم و به همراه ما شيخى بود خداجو و خدا پرست، مذهب شيعه را فرا نگرفته بود، و در راه نماز را تمام مى خواند (به مذهب سنّيها كه تمام خواندن نماز را براى مسافر روا مى دانند) و برادرزاده مسلمانى (شيعه مذهبى) با خود داشت، آن شيخ بيمار شد و من به او گفتم: كاش مذهب شيعه را به عموى خود پيشنهاد مى كردى شايد خدا او را نجات دهد و همه آنان گفتند: بگذاريد اين شيخ به حال خود بميرد كه وضع خوبى دارد و

ص: 527

یَا عَمِّ، إِنَّ النَّاسَ ارْتَدُّوا بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِلاَّ نَفَراً یَسِیراً(1)، وَ کَانَ(2) لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام مِنَ(3) الطَّاعَةِ مَا کَانَ(4) لِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ کَانَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ الْحَقُّ وَ الطَّاعَةُ لَهُ، قَالَ: فَتَنَفَّسَ(5) الشَّیْخُ وَ شَهَقَ، وَ قَالَ: أَنَا عَلی هذَا، وَ خَرَجَتْ نَفْسُهُ.

فَدَخَلْنَا عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَعَرَضَ عَلِیُّ(6) بْنُ السَّرِیِّ هذَا الْکَلاَمَ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (7)، فَقَالَ: «هُوَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ(8)». قَالَ(9) لَهُ عَلِیُّ بْنُ السَّرِیِّ: إِنَّهُ لَمْ یَعْرِفْ(10) شَیْئاً مِنْ هذَا(11) غَیْرَ سَاعَتِهِ تِلْکَ؟! قَالَ: «فَتُرِیدُونَ مِنْهُ مَا ذَا؟ قَدْ دَخَلَ(12) وَ اللّهِ الْجَنَّةَ(13)».(14)

بَابُ اللَّمَمِ

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَ رَأَیْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ»(15)؟

قَالَ: «هُوَ الذَّنْبُ یُلِمُّ بِهِ الرَّجُلُ، فَیَمْکُثُ مَا شَاءَ اللّهُ، ثُمَّ یُلِمُّ بِهِ بَعْدُ».(16)

2 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ

ص: 528


1- فی «ه » : - «یسیرا» .
2- فی «د » : «وکانت » .
3- فی «ص »: + «أمر » .
4- فی «ه ، بر ، بف» والوافی : «ما کانت » .
5- فی «بس » : «وتنفّس » .
6- فی «ه » والوافی : - «علیّ » .
7- فی «ه ، بر ، بف » : «علیه » بدل «علی أبی عبداللّه علیه السلام » .
8- فی «بر » : «الخیر » .
9- فی «ب ، ج ، د ، ص ، ه ، بر ، بف » والوافی : «فقال » .
10- فی «ب » : «لایعرف » .
11- فی «ب »: + «الأمر » . وفی الوافی : «ذلک » .
12- فی «ز » : «فدخل » بدون «قد» .
13- فی «ه ، بر » والوسائل : «قد واللّه دخل الجنّة » .
14- الوافی ، ج 5 ، ص 1099 ، ح 3646 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 87 ، ح 21058 ، ملخّصا.
15- النجم (53) : 32 . وألممتُ بذنب : قاربت . وقیل : اللَّمم : مقاربة المعصیة من غیر إیقاع فعل . وقیل : هو من اللَّمم : صغار الذنوب . النهایة ، ج 4 ، ص 272 (لمم) .
16- الوافی ، ج 5 ، ص 1025 ، ح 3518 .

برادر زاده اش تاب نياورد و به او گفت: عموجان! راستى كه مردم پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همه مرتدّ شدند جز چند تنى و على بن ابى طالب (علیه السّلام) مانند خود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حق اطاعت داشت و پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حق و طاعت از آن او بود، گويد: آن شيخ دمى برآورد و ناله اى زد و گفت: من هم بر همين عقيده ام و جانش برآمد و ما شرفياب حضور امام صادق (علیه السّلام) شديم و على بن سري اين گزارش را به امام صادق (علیه السّلام) داد و در پاسخ فرمود: او مردى است از اهل بهشت، على بن سري به آن حضرت گفت: راستش كه او از مذهب شيعه هيچ سابقه اى نداشت جز در همان ساعت مرگش؟

فرمود: ديگر از او چه مى خواهيد، به خدا سوگند به بهشت درآمده است.

باب لَمَم

1- از محمد بن مسلم، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

بفرمائيد تفسير قول خدا عز و جل را (33 سوره نجم): «آن كسانى كه كناره مى كنند از گناهان كبيره و هرزگيها جز لمم»، فرمود: لمم: آن گناهى است كه شخص بدان دست آلايد و سپس تا خدا خواهد از آن دست بدارد و باز بدان دست آلايد.

2- از محمد بن مسلم، از امام باقر و يا امام صادق (علیه السّلام) گويد:

ص: 529

صَفْوَانَ، عَنِ الْعَلاَءِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ :(1) «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ»؟

قَالَ: «الْهَنَةُ(2) بَعْدَ ··· î الْهَنَةِ(3) ، أَیِ الذَّنْبُ بَعْدَ الذَّنْبِ(4) یُلِمُّ(5) بِهِ الْعَبْدُ».(6)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ :

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَا مِنْ مُوءْمِنٍ إِلاَّ وَ(7) لَهُ ذَنْبٌ یَهْجُرُهُ(8) زَمَاناً، ثُمَّ یُلِمُّ بِهِ، وَ ذلِکَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِلاَّ اللَّمَمَ»».

وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ»قَالَ: «الْفَوَاحِشُ: الزِّنی، وَ السَّرِقَةُ؛ وَ اللَّمَمُ : الرَّجُلُ یُلِمُّ بِالذَّنْبِ، فَیَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْهُ».(9)

4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ بَهْرَامَ(10)، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَیْعٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَنْ جَاءَنَا یَلْتَمِسُ(11) الْفِقْهَ وَ الْقُرْآنَ وَ تَفْسِیرَهُ، فَدَعُوهُ؛ وَ مَنْ جَاءَنَا یُبْدِی عَوْرَةً قَدْ(12) سَتَرَهَا اللّهُ، فَنَحُّوهُ(13)».

فَقَالَ لَهُ(14) رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ، جُعِلْتُ فِدَاکَ، وَ اللّهِ، إِنَّنِی(15) لَمُقِیمٌ(16) عَلی ذَنْبٍ(17) مُنْذُ دَهْرٍ ، أُرِیدُ أَنْ أَتَحَوَّلَ عَنْهُ إِلی غَیْرِهِ، فَمَا أَقْدِرُ عَلَیْهِ.

فَقَالَ لَهُ: «إِنْ کُنْتَ صَادِقاً، فَإِنَّ اللّهَ(18) یُحِبُّکَ(19)، وَ مَا یَمْنَعُهُ أَنْ یَنْقُلَکَ(20) مِنْهُ(21) إِلی غَیْرِهِ إِلاَّ لِکَیْ تَخَافَهُ».(22)

5. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ حَرِیزٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا مِنْ

ص: 530


1- فی «ج ، ز ، ص » : - «له » .
2- «الهَن » کنایة عن کلّ اسم جنس . والاُنثی : هَنَة . ویقال : فی فلان هناتٌ ، أی خصال شرّ ، ولایقال فی الخیر . وواحدها : هَنْت . وقد تجمع علی هنوات . وقیل : واحدها : هَنَة ، تأنیث هَن . المصباح المنیر ، ص 641 ؛ النهایة ، ج 5 ، ص 279 (هنا).
3- فی «ص » : «الهُنیّة بعد الهُنیّة» .
4- فی «ز » : - «بعد الذنب » .
5- فی «ب » : «یهمّ » .
6- الوافی ، ج 5 ، ص 1025 ، ح 3519 .
7- فی «ز » : - «و » .
8- «یهجره » ، أی یترکه ویُعرِض عنه . یقال : هجرتُ الشیءَ هجرا : ترکتَه وأغفلته . النهایة ، ج 5 ، ص 245 (هجر).
9- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الکبائر ، ح 2449 ، من قوله : «سألته عن قول اللّه» مع زیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 1026 ، ح 3520 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 80 ، ح 21035 .
10- فی «بف » وحاشیة «ز » : «همام » .
11- فی «ه » : «ملتمس » .
12- فی «ب » : - «قد » .
13- فی مرآة العقول : «أی أبعدوه حتّی لایعترف به عندنا ، بل یتوب بینه وبین اللّه » .
14- فی «ب ، د ، ص ، بر ، بس » والبحار : - «له » .
15- فی «ب ، ز ، ه ، بر » والوافی والبحار والأمالی : «إنّی » .
16- فی «ب » : «مقیم » .
17- فی «ه » : «الذنب » .
18- فی «ب » : «فاللّه » بدون «إنّ » .
19- فی «ب » : «ینجیک » .
20- فی «ز » : «أن تنقلک » .
21- فی «ه ، بر » والوافی والبحار : «عنه » .
22- الأمالی للمفید ، ص 12 ، المجلس 1 ، ح 12 ، بسنده عن محمّد بن أبی عمیر ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1101 ، ح 3647 ؛ البحار ، ج 88 ، ص 37 .

به او گفتم: (33 سوره نجم): «آن كسانى كه كه كناره مى كنند از كبائر اثم و فواحش جز لمم»، فرمود: مقصود از لمم، چيرگى است از گناه پس از چيرگى ديگر يعنى گناهى به دنبال گناهى كه بنده بدان دست مى زند و نزديك مى شود.

3- از اسحق بن عمار، گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود: هيچ مؤمنى نباشد جز اينكه گناهى دارد كه مدّتى آن را ترك كند و سپس بدان دست آلايد و اين است مقصود از قول خدا عز و جل «الّا اللمم» و من پرسيدم از او از تفسير قول خدا عز و جل (33 سوره نجم): «آن كسانى كه كناره كنند از كبائر اثم و فواحش جز لمم» فرمود:

مقصود از فواحش، زنا و دزدى است و لمم اين است كه شخصى دستى به گناه زند و از آن آمرزش جويد (يعنى بى درنگ پشيمان شود و استغفار كند).

4- از عمرو بن جميع كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود: هر كه نزد ما آيد و فقه و قرآن و تفسير آن جويد، از او دست بداريد و هر كه نزد ما آيد تا عيبى كه خدا پوشيده، فاش كند، او را دور كنيد، يكى از آن مردم به او عرض كرد: قربانت! راستش اين است كه من عمرى است دچار گناهى هستم و همى خواستم كه از آن به كار ديگر اندر شوم و آن را وانهم و نتوانستم، در پاسخ او فرمود: اگر تو راستگوئى، خدايت دوست دارد و او را دريغ نيامده كه تو را از آن به كار ديگر بگرداند جز اينكه از او در ترس باشى.

5- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هيچ گناهى نيست جز آنكه بنده مؤمنى بدان مايل است،

ص: 531

ذَنْبٍ إِلاَّ وَ قَدْ طُبِعَ عَلَیْهِ(1) عَبْدٌ مُوءْمِنٌ یَهْجُرُهُ الزَّمَانَ، ثُمَّ یُلِمُّ بِهِ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ»» .

قَالَ: «اللَّمَّامُ(2) : الْعَبْدُ الَّذِی یُلِمُّ الذَّنْبَ(3) بَعْدَ الذَّنْبِ لَیْسَ مِنْ سَلِیقَتِهِ(4) ، أَیْ مِنْ طَبِیعَتِهِ(5)».(6)

6 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ الْمُوءْمِنَ لاَ یَکُونُ سَجِیَّتُهُ(7) الْکَذِبَ وَ الْبُخْلَ وَ الْفُجُورَ، وَ رُبَّمَا أَلَمَّ مِنْ ذلِکَ شَیْئاً لاَ یَدُومُ عَلَیْهِ» . قِیلَ: فَیَزْنِی؟ قَالَ: «نَعَمْ، وَ لکِنْ لاَ یُولَدُ لَهُ(8) مِنْ تِلْکَ النُّطْفَةِ(9)».(10)

بَابٌ فِی أَنَّ الذُّنُوبَ ثَلاَثَةٌ

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ:

صَعِدَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام بِالْکُوفَةِ الْمِنْبَرَ(11)، فَحَمِدَ اللّهَ وَ أَثْنی عَلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: «أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ الذُّنُوبَ ثَلاَثَةٌ». ثُمَّ أَمْسَکَ، فَقَالَ لَهُ حَبَّةُ الْعُرَنِیُّ؛ یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ، قُلْتَ: «الذُّنُوبُ ثَلاَثَةٌ» ثُمَّ أَمْسَکْتَ؟ فَقَالَ: «مَا ذَکَرْتُهَا إِلاَّ وَ أَنَا أُرِیدُ أَنْ أُفَسِّرَهَا، وَ لکِنْ عَرَضَ لِی بُهْرٌ(12) حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْکَلاَمِ؛ نَعَمْ، الذُّنُوبُ ثَلاَثَةٌ: فَذَنْبٌ

ص: 532


1- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 319 : «الخبر یحتمل وجوها : الأوّل : أن یکون المراد بالطبع أوّلاً حصول الشوق له إلی فعله لعارض عرض له ویمکن زواله عنه ، ولذا یهجره زمانا ، ولو کان ذاته [لما یمکنه الهجر] ، وإنّما هو بأن یسلب عنه التوفیق فیستولی علیه الشیطان فیدعوه إلی فعله ، ثمّ تدرکه الألطاف الربّانیّة فتصرفه عنه ، وکلّ ذلک لصلاح حاله ، فلیس ممّن یقتضی ذاته الشرّ والفساد ، ولاممّن أعرض اللّه عنه و لم یعلم فیه خیرا ، بل هو ممّن یحبّه اللّه ویبتلیه بذلک لإصلاح أحواله وینتهی إلی العاقبة المحمودة . الثانی : أن یکون من الطبع بمعنی الدنس والرین ، إمّا علی بناء المجهول أیضا ، أو علی بناء المعلوم کما قیل ، أی لیس ذنب إلاّ وقد تنجّس وتدنّس به عبد مؤمن ، فلا ینافی عدم کونه من سلیقته . الثالث : ما قیل : إنّه من الطبع بمعنی الختم ، وهو مستلزم لمنع دخول الشیء فیه ، والمعنی أنّ المؤمن ممنوع من الدخول فی الذنب زمانا علی سبیل الکنایة ، ثمّ یلمّ به لمصلحة . وهو بعید ، والأوّل أظهر» . والأوّل هو تفصیل ما قاله العلاّمة الفیض فی الوافی بقوله : «وقد طبع علیه، یعنی لعارض عرض له یمکن زواله عنه ، ولهذا یمکنه الهجرة عنه ، ولو کان مطبوعا علیه فی أصل الخلقة وکان من سجیّته وسلیقته ، لما أمکنه الهجرة عنه زمانا ، فلاتنافی بین أوّل الحدیث و آخره» . والثالث قال به العلاّمة المازندرانی فی شرحه ، ج 10، ص 165 . و«الطبع » و«الطبیعة » و«الطِّباع » : السَجِیَّةُ جُبل الإنسان علیها ، أو الطباع : ما رکّب فینا من المطعم والمشرب وغیر ذلک من الأخلاق التی لاتزایلنا . والطَّبَع : الوسخ الشدید من الصَّدأ، والشَّینُ ، والعیبُ . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 996 (طبع ) .
2- فی «ص ، بر » : «اللمم » . وفی «ه » والوافی : «اللمم من » بدل «اللمّام » .
3- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ه ، بر ، بس » والوافی : «بالذنب » .
4- فی «د ، ص » وحاشیة «ز » : «سابقته » .
5- فی «ب ، د ، ز ، ص » : «طبعه » .
6- الوافی ، ج 5 ، ص 1026 ، ح 3521 .
7- «السجیّة » : الغَریزة. والجمع : سجایا. المصباح المنیر ، ص 267 (سجا).
8- فی «ز » : - «له » .
9- فی «بر »: + «شیء» .
10- الخصال ، ص 129 ، باب الثلاثة ، ح 134 ، بسنده عن الحسن بن محبوب ، عن علیّ بن رئاب ، عن الحلبی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1026 ، ح 3522 .
11- فی «ب » : «بالمنبر الکوفة » .
12- «البُهْر» : تتابع النَّفَس . وبالفتح : المصدر . یقال : بَهَره الحِمْل یَبْهَر بَهْرا ، أی وقع علیه البُهر فانبهر ، أی تتابع نَفَسه . الصحاح ، ج 2 ، ص 598 (بهر) .

مدتى آن را ترك كند و سپس بدان دست يازد و آن قول خدا عز و جل است (33 سوره نجم): «آن كسانى كه كناره مى كنند از كبائر گناه و از هرزگيها جز لمم»، فرمود: لمام بنده اى است كه دست به گناهى يازد پس از گناهى كه موافق سليقه او نيست، يعنى از طبع او نيست.

6- از ابن رئاب، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

راستى كه سرشت مؤمن دروغ گفتن و بخل و هرزگى نيست، و بسا كه دستى بدانها آلايد ولى بر آن نپايد، به او عرض شد كه: زنا مى كند؟

فرمود: آرى، ولى از آن نطفه فرزندى نيارد.

باب در اينكه گناهان سه اند

1- امير المؤمنين (علیه السّلام) در كوفه بر منبر برآمد و خدا را سپاس گفت و بر او ستايش نمود و سپس فرمود: أيا مردم! به راستى گناهان سه باشند و دم بست و حبّه عرنيّ گفت: يا امير المؤمنين! فرمودى:

گناهان سه اند و دم بستى؟ در پاسخ فرمود: من آنها را ياد نكردم جز براى اينكه شرح دهم ولى نفس تنگى به من رخ داد و ميان من و سخن گفتن مانع شد، آرى گناهان سه باشند: گناهى كه آمرزيده است و گناهى كه آمرزيده نشود و گناهى كه در باره مرتكب آن

ص: 533

مَغْفُورٌ، وَ ذَنْبٌ غَیْرُ مَغْفُورٍ، وَ ذَنْبٌ نَرْجُو(1) لِصَاحِبِهِ وَ نَخَافُ(2) عَلَیْهِ».

قَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ، فَبَیِّنْهَا لَنَا.

قَالَ: «نَعَمْ، أَمَّا الذَّنْبُ(3) الْمَغْفُورُ، فَعَبْدٌ عَاقَبَهُ اللّهُ عَلی ذَنْبِهِ فِی الدُّنْیَا، فَاللّهُ أَحْلَمُ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعَاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَیْنِ.

وَ أَمَّا الذَّنْبُ الَّذِی لاَ یُغْفَرُ(4)، فَمَظَالِمُ(5) الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ إِذَا بَرَزَ(6) لِخَلْقِهِ(7) أَقْسَمَ قَسَماً عَلی نَفْسِهِ، فَقَالَ: وَ عِزَّتِی وَ جَلاَلِی، لاَ یَجُوزُنِی(8) ظُلْمُ ظَالِمٍ وَ لَوْ کَفٌّ(9) بِکَفٍّ، وَ لَوْ مَسْحَةٌ بِکَفٍّ، وَ لَوْ نَطْحَةٌ مَا(10) بَیْنَ الْقَرْنَاءِ(11) إِلَی الْجَمَّاءِ(12)، فَیَقْتَصُّ(13) لِلْعِبَادِ(14) بَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ حَتّی لاَ یَبْقی(15) لاِءَحَدٍ عَلی أَحَدٍ مَظْلِمَةٌ، ثُمَّ یَبْعَثُهُمْ(16) لِلْحِسَابِ(17).

وَ(18) أَمَّا الذَّنْبُ الثَّالِثُ، فَذَنْبٌ سَتَرَهُ اللّهُ عَلی خَلْقِهِ، وَ رَزَقَهُ التَّوْبَةَ مِنْهُ(19)، فَأَصْبَحَ خَائِفاً مِنْ ذَنْبِهِ، رَاجِیاً لِرَبِّهِ؛ فَنَحْنُ لَهُ کَمَا هُوَ لِنَفْسِهِ، نَرْجُو(20) لَهُ(21) الرَّحْمَةَ(22)، وَ نَخَافُ عَلَیْهِ الْعَذَابَ(23)».(24)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ زُرَارَةَ،

عَنْ حُمْرَانَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ رَجُلٍ أُقِیمَ عَلَیْهِ الْحَدُّ فِی الرَّجْمِ(25): أَ یُعَاقَبُ عَلَیْهِ(26) فِی الاْآخِرَةِ؟ قَالَ(27): «إِنَّ اللّهَ أَکْرَمُ مِنْ ذلِکَ(28)».(29)

ص: 534


1- فی «ه ، بر ، بف » وحاشیة «د» : «یرجی» .
2- فی «ه ، بر ، بس ، بف » وحاشیة «د » : «ویخاف » .
3- فی «ب » : - «الذنب » .
4- فی «د ، بر ، بف » والوافی : «لایغفره اللّه » . وفی «ه » : «لایغفره » .
5- فی «بر ، بف » وحاشیة «د » والوافی والمحاسن : «فظلم » . و «المظالم » : جمع المظلمة ، وهی ما تطلبه عند الظالم ، وهو اسم ما اُخذ منک . الصحاح ، ج 5 ، ص 1977 ؛ تاج العروس ، ج 17 ، ص 449 (ظلم).
6- البروز : الظهور بعد الخفاء . ولعلّه کنایة عن ظهور أحکامه وثوابه وعقابه وحسابه . راجع : لسان العرب ، ج 5 ، ص 310 (برز) .
7- فی «بر ، بف » والوافی : «للخلیقة» .
8- فی «ب » : «لایجوز بی» . وفی «ز » : «لایجورنی » . وجاز الشیء یجوزه : إذا تعدّاه وعبر علیه . النهایة ، ج 1 ، ص 314 (جوز) . والمراد : لایفوتنی .
9- فی «ه ، بر ، بف» والوافی : «کفّا».
10- «ما » : إبهامیّة . و«النَّطْحَةُ» : المرّة من النطح ، وهو الإصابة بالقرن ، یقال : نطحه : أصابه بقرنه . راجع : القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 366 (نطح) .
11- «الأقرن » و«القرناء» من الشاة : ذات القرون . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1470 (قرن) .
12- «الجمّاء» التی لاقَرْنَ لها . النهایة ، ج 1 ، ص 300 (جمم) .
13- فی «ج » : «فیقصّ » .
14- فی «ص » : «العباد » .
15- هکذا فی النسخ التی قوبلت والوافی والمحاسن . وفی المطبوع : «لاتبقی » .
16- فی «بر ، بف » والوافی والمحاسن: + «اللّه » .
17- فی «ب » : «للحسنات » .
18- فی «ز » : - «و » .
19- فی «ز » والمحاسن : - «منه » .
20- فی «ه ، بر ، بف» : «ونرجو» .
21- فی «ب » : - «له » .
22- فی «ب ، بس » : - «الرحمة » .
23- فی «ز ، ه ، بر » والوافی والمحاسن : «العقاب » .
24- المحاسن ، ص 7 ، کتاب القرائن ، ح 18 ، رفعه إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1029 ، ح 3524 .
25- فی الکافی ، ح 14080 : «فی الدنیا».
26- فی «ب ، ز ، ص ، بس ، بف » والکافی ، ح 14080 : - «علیه » .
27- فی «ه ، بر ، بف» والوافی : «فقال » .
28- ذکر هذا الحدیث تحت عنوان هذا الباب تطفّلی باعتبار أنّه یفسّر الشقَّ الأوّل من الحدیث الأوّل .
29- الکافی ، کتاب الحدود ، باب النوادر ، ح 14080 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن ابن بکیر ، عن زرارة ، عن حمران ، عن أبی عبداللّه أو أبی جعفر علیهماالسلام الوافی ، ج 5 ، ص 1030 ، ح 3525 .

اميدوار و بيمناكم، گفتند: يا امير المؤمنين! آنها را براى ما بيان كن، فرمود: آرى، اما گناه آمرزيده آن است كه خدا بنده را در باره آن در دنيا كيفر داده است و خدا بردبار و كريم است از اينكه بنده خود را دو بار كيفر كند، اما گناهى كه آمرزيده نشود: ستمهائى است كه مردم به يك ديگر كنند، زيرا چون خدا تبارك و تعالى بر خلقش عيان شد (يعنى به وسيله پيغمبران و اعلام شريعت خود) به خود سوگند ياد كرد و فرمود: به عزت و جلال خودم قسم كه ستم هيچ ستمكارى را گذشت نكنم گو اينكه مشتى كوبد و يا سائيدن مشتى باشد و اگر چه شاخ زدن شاخ دارى بى شاخى را باشد. براى بندگان از يك ديگر قصاص شود تا حقى از كسى بر كسى نماند و سپس آنها را به پاى حساب آرد، و اما گناه سوم گناهى است كه خدا آن را بر خلقش نهفته و به گنهكار توبه از آن را روزى كرده است و به وضعى در آمده كه از گناهش بيم ناك است و به پروردگارش اميدوار است و ما براى او همان حال را داريم كه او براى خود دارد، براى او اميد رحمت داريم و از عذاب هم بر او بيم داريم.

2- از حمران، گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از مردى كه حدّ بر او خورده است و سنگسار شده است، آيا در آخرت هم كيفرى دارد؟

فرمود: خدا از آن كريم تر است.

ص: 535

بَابُ تَعْجِیلِ عُقُوبَةِ الذَّنْبِ

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِیهِ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِذَا کَانَ مِنْ أَمْرِهِ أَنْ یُکْرِمَ عَبْداً وَ لَهُ ذَنْبٌ، ابْتَلاَهُ بِالسُّقْمِ، فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ ذلِکَ بِهِ(1)، ابْتَلاَهُ بِالْحَاجَةِ، فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ ذلِکَ بِهِ(2)، شَدَّدَ عَلَیْهِ الْمَوْتَ لِیُکَافِیَهُ(3) بِذلِکَ الذَّنْبِ».

قَالَ: «وَ إِذَا(4) کَانَ مِنْ أَمْرِهِ أَنْ یُهِینَ عَبْداً وَ لَهُ عِنْدَهُ(5) حَسَنَةٌ، صَحَّحَ بَدَنَهُ، فَإِنْ(6) لَمْ یَفْعَلْ بِهِ ذلِکَ(7)، وَسَّعَ عَلَیْهِ فِی رِزْقِهِ، فَإِنْ هُوَ(8) لَمْ یَفْعَلْ ذلِکَ بِهِ، هَوَّنَ عَلَیْهِ الْمَوْتَ لِیُکَافِیَهُ بِتِلْکَ الْحَسَنَةِ».(9)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنِ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ(10) الْعَبْدَ إِذَا کَثُرَتْ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ مِنَ الْعَمَلِ مَا یُکَفِّرُهَا، ابْتَلاَهُ بِالْحُزْنِ لِیُکَفِّرَهَا».(11)

3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیِّ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ(12): وَ عِزَّتِی وَ جَلاَلِی، لاَ

ص: 536


1- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، ه ، بر، بف » والوافی. وفی سائر النسخ والمطبوع : «له» .
2- هکذا فی «ب ، ج ، ز ، ص ، بر ، بف » والوافی . وفی سائر النسخ والمطبوع : «به ذلک» .
3- فی «ز » : «فیکافیه » .
4- فی «ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس ، بف » : «وإن » . وفی «ه » : «فإن » .
5- فی «ه » : «عدّة » .
6- فی «ه ، بر » والوافی : «وإن » .
7- فی «بر ، بف » والوافی : «ذلک به » .
8- فی «ه ، بر » والوافی : - «هو » .
9- المؤمن ، ص 18 ، ح 11 ، عن أبی جعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1033 ، ح 3532 .
10- فی «ز » : - «إنّ » .
11- الأمالی للمفید ، ص 23 ، المجلس 3 ، ح 7 ، بسنده عن ابن أبی عمیر. الأمالی للصدوق ، ص 294 ، المجلس 49 ، ح 4 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی آخره الوافی ، ج 5 ، ص 1033 ، ح 3533 .
12- فی «ه ، بر ، بف» : «إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول » بدل «قال اللّه عزّوجلّ» .

باب شتاب در كيفر گناه

1- از امام باقر (علیه السّلام) كه فرمود:

به راستى چون بناى خدا عز و جل بر اين است كه بنده اى را گرامى دارد و او را گناهى است، بيمارش كند، و اگر نكند نيازمندش سازد و اگر نكند، به سختى جانش گيرد تا تلافى آن گناه بشود.

و چون بنا دارد بنده اى را خوار كند و حسنه اى نزد او دارد، تندرستش دارد و اگر با وى آن را نكند، روزى فراوانش دهد و اگر آن را هم نكند، با وى به آسانى جانش را گيرد تا عوض آن حسنه باشد.

2- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

راستى كه چون گناه بنده بسيار گردد و كارى نداشته باشد كه آنها را جبران كند و كفّاره آنها شود، خدايش به غمّ گرفتار سازد تا كفّاره گناهانش گردد.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

خدا عز و جل فرمايد: به عزت و جلال خودم، من بنده اى را از دنيا بيرون نبرم و خواهم به او مهر ورزم تا آنكه هر گناهى كرده

ص: 537

أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنْیَا وَ أَنَا أُرِیدُ أَنْ أَرْحَمَهُ حَتّی أَسْتَوْفِیَ مِنْهُ کُلَّ خَطِیئَةٍ عَمِلَهَا: إِمَّا بِسُقْمٍ فِی جَسَدِهِ، وَ إِمَّا بِضِیقٍ فِی رِزْقِهِ، وَ إِمَّا بِخَوْفٍ فِی دُنْیَاهُ ؛ فَإِنْ بَقِیَتْ عَلَیْهِ بَقِیَّةٌ، شَدَّدْتُ عَلَیْهِ عِنْدَ الْمَوْتِ.

وَ عِزَّتِی وَ جَلاَلِی، لاَ أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنْیَا وَ أَنَا أُرِیدُ أَنْ أُعَذِّبَهُ حَتّی أُوَفِّیَهُ کُلَّ حَسَنَةٍ عَمِلَهَا: إِمَّا بِسَعَةٍ فِی رِزْقِهِ، وَ إِمَّا بِصِحَّةٍ فِی جِسْمِهِ، وَ إِمَّا بِأَمْنٍ فِی دُنْیَاهُ؛ فَإِنْ بَقِیَتْ عَلَیْهِ(1) بَقِیَّةٌ، هَوَّنْتُ عَلَیْهِ بِهَا(2) الْمَوْتَ».(3)

4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ(4) خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ الْمُوءْمِنَ لَیُهَوَّلُ(5) عَلَیْهِ فِی نَوْمِهِ(6)، فَیُغْفَرُ(7) لَهُ ذُنُوبُهُ(8)، وَ إِنَّهُ لَیُمْتَهَنُ(9) فِی بَدَنِهِ، فَیُغْفَرُ(10) لَهُ ذُنُوبُهُ(11)» .(12)

5. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ السَّرِیِّ بْنِ خَالِدٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِذَا أَرَادَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِعَبْدٍ خَیْراً، عَجَّلَ لَهُ(13) عُقُوبَتَهُ فِی الدُّنْیَا؛ وَ إِذَا أَرَادَ(14) بِعَبْدٍ سُوءاً، أَمْسَکَ عَلَیْهِ ذُنُوبَهُ حَتّی یُوَافِیَ(15) بِهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ».(16)

6. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ(17) عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ»(18): لَیْسَ مِنِ الْتِوَاءِ(19) عِرْقٍ، وَ لاَ نَکْبَةِ(20) حَجَرٍ، وَ لاَ عَثْرَةِ

ص: 538


1- فی حاشیة «بر » : «له » .
2- فی «ب ، ه ، بر » والوافی : «بها علیه » .
3- المؤمن ، ص 18 ، ح 12 ، عن أبی جعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1033 ، ح 3534 .
4- فی «ز » : - «محمّد بن » .
5- فی «بر » : «لهوّل » . وهالَه هَوْلاً : أفزعه ، کهوّله . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1416 (هول ) .
6- فی الأمالی : «منامه ».
7- فی الأمالی : «فتغفر » .
8- فی «بف » : «ذنبه » .
9- فی «ز » : «لیمهن » . ومَهَنَه مَهْنا ومَهْنَة _ ویکسر _ : جَهَده . وامتهنه : استعمله للمِهْنَة . راجع : القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1623 (مهن) .
10- فی الأمالی : «فتغفر » .
11- فی «ه ، بر ، بف» : «ذنبه » .
12- الأمالی للصدوق ، ص 499 ، المجلس 75 ، ح 12 ، بسنده عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج 5 ، ص 1034 ، ح 3535 .
13- فی «ب ، ه ، بر » والوافی والخصال : - «له » .
14- فی «ج »: + «اللّه عزّ وجلّ» . وفی «ز » والخصال: + «اللّه » .
15- فی «ب » : «یؤتی » .
16- الخصال ، ص 20 ، باب الواحد ، ح 70 ، عن أبیه ، عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم الوافی ، ج 5 ، ص 1034 ، ح 3536 .
17- فی «ج » : «قوله » .
18- الشوری (42) : 30 .
19- «الالتواء» : الانفتال والانعطاف والاعوجاج ، یقال : لویت الحبل فالتوی ، أی فتلته فانفتل ، ولوی القدحُ والتوی ، أی اعوجّ ، والتوی الماء فی مجراه وتلوّی ، أی انعطف ولم یجر علی الاستقامة . راجع : لسان العرب ، ج 15 ، ص 263 ؛ القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1745 (لوی) .
20- «نکبة حجر» ، أی إصابته ، یقال : نکبت الحجارة رجله ، أی لثمته وأصابته . راجع : لسان العرب ، ج 1 ، ص 773 ؛ القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 232 (نکب) .

است، از او استيفاء كنم و عوض دهم يا با بيمارى در تنش و يا تنگى در روزيش و يا با ترس و هراسى كه در دنيا دچارش شود و اگر باز هم چيزى بماند، مرگ را بر او سخت كنم، و به عزت و جلالم، هيچ بنده اى را از دنيا بدر نبرم و خواهم عذابش كنم تا هر حسنه اى دارد، به او بپردازم يا به وسعت رزق و يا تندرستى و يا آسودگى از دنيايش، و اگر بقيه ماند، مرگ را بر او آسان كنم.

4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

راستى مؤمن خواب پريشان بيند و هراس كشد و خدا براى آن، گناهانش را بيامرزد و بدنش رنج كار بيند و خدا گناهانش را بيامرزد.

5- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

چون خدا عز و جل خير بنده اى را خواهد، به عقوبت او در دنيا شتابد، و چون بد بنده اى را خواهد، گناهانش را نگهدارد تا همه در روز قيامت به او پرداخت كند.

6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه: امير المؤمنين (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (30 سوره شورى): «هر مصيبتى به شما رسد به خاطر آن باشد كه به دست خود كسب كرده ايد و خدا در مى گذرد از بسيارى گناهان» فرمود:

هيچ پيچش رگى و برخورد به سنگى و لغزش گامى نيست و نه خراش چوبى، مگر براى گناهى و هر آينه آنچه را خدا در

ص: 539

قَدَمٍ، وَ لاَ خَدْشِ عُودٍ إِلاَّ بِذَنْبٍ، وَ لَمَا یَعْفُو(1) اللّهُ أَکْثَرُ؛ فَمَنْ عَجَّلَ اللّهُ عُقُوبَةَ ذَنْبِهِ فِی الدُّنْیَا، فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ وَ أَعْظَمُ(2) مِنْ أَنْ یَعُودَ فِی عُقُوبَتِهِ فِی الاْآخِرَةِ».(3)

7 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُوسَی الْوَرَّاقِ، عَنْ عَلِیٍّ الاْءَحْمَسِیِّ، عَنْ رَجُلٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَا یَزَالُ الْهَمُّ وَ الْغَمُّ(4) بِالْمُوءْمِنِ حَتّی مَا یَدَعَ(5) لَهُ ذَنْباً».(6)

8 . عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ بَهْرَامَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَیْعٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، یَقُولُ: «إِنَّ الْعَبْدَ الْمُوءْمِنَ لَیَهْتَمُّ(7) فِی الدُّنْیَا حَتّی یَخْرُجَ مِنْهَا وَ لاَ ذَنْبَ عَلَیْهِ».(8)

9 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عَلِیٍّ الاْءَحْمَسِیِّ، عَنْ رَجُلٍ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «لاَ یَزَالُ الْهَمُّ وَ الْغَمُّ(9) بِالْمُوءْمِنِ حَتّی مَا یَدَعَ(10) لَهُ مِنْ ذَنْبٍ(11)» .(12)

10. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: مَا مِنْ عَبْدٍ أُرِیدُ أَنْ أُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ إِلاَّ ابْتَلَیْتُهُ فِی جَسَدِهِ، فَإِنْ کَانَ ذلِکَ کَفَّارَةً(13) لِذُنُوبِهِ(14)، وَ إِلاَّ شَدَّدْتُ عَلَیْهِ عِنْدَ(15) مَوْتِهِ حَتّی یَأْتِیَنِی(16) وَ لاَ ذَنْبَ لَهُ، ثُمَّ أُدْخِلُهُ الْجَنَّةَ.

ص: 540


1- فی «ه ، بف » : «لما یغفر » . وفی حاشیة «ز » : «وما یعفو» .
2- فی الوافی : «أعزّ » .
3- الجعفریّات ، ص 179 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیهم السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1034 ، ح 3537 .
4- فی «ه ، بر » والوافی : «الغمّ والهمّ » .
5- فی حاشیة «ه » : «لایدع » .
6- التمحیص ، ص 44 ، ح 53 ، عن الأحمسی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1034 ، ح 3538 .
7- «لیهتمّ» أی یصیبه الهمّ . والهمّ : الحزن والغمّ ، والاهتمام : الاغتمام . راجع : الصحاح ، ج 5 ، ص 2061 ؛ لسان العرب ، ج 12 ، ص 621 (همم) . وفی «ز » : «لیهمّ » علی بناء المفعول .
8- التمحیص ، ص 44 ، ح 57 ، عن الحارث بن عمر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1035 ، ح 3540 .
9- فی «ه ، بر ، بف» والوافی : «الغمّ والهمّ » .
10- فی «بر » والوافی : «لایدع » .
11- فی «ه ، ص ، بر » والوافی : «ذنبا » بدل «من ذنب » .
12- التمحیص ، ص 44 ، ح 53 ، عن الأحمسی ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1035 ، ح 3539 .
13- فی «ه »: + «له » .
14- فی «بر» : «له » .
15- فی «بر » والوافی : - «عند» .
16- فی «ب ، ج ، ز ، ص ، ه ، بر ، بف » والوافی : «یأتی » .

مى گذرد بيشتر است و خدا در عقوبت هر كس به دنيا شتافت، راستى كه خدا عز و جل والاتر و كريم تر و بزرگوارتر است از اينكه باز او را در آخرت عقوبت كند.

7- از امام باقر (علیه السّلام) كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

پيوسته همّ و غم گريبان گير مؤمن باشند تا براى او گناهى به جا نگذارند.

8- از عمرو بن جميع، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:

راستى بنده مؤمن در دنيا غمگين و اندوه ناك شود تا از آن بيرون رود و گناهى بر او نباشد.

9- از امام باقر (علیه السّلام) كه فرمود:

پيوسته همّ و غمّ، مؤمن را فرا گيرد تا گناهى براش به جا نگذارند.

10- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

خدا عز و جل فرمايد: هيچ بنده نباشد كه بخواهم او را به بهشت برم جز آنكه در تنش گرفتارى دهم و اگر كفّاره گناهانش شود (او را بس است) و گر نه مرگ را بر او سخت كنم تا نزد من آيد و گناهى نداشته باشد، سپس او را به بهشت برم و هيچ بنده نباشد

ص: 541

وَ مَا مِنْ عَبْدٍ أُرِیدُ(1) أَنْ أُدْخِلَهُ النَّارَ، إِلاَّ صَحَّحْتُ لَهُ جِسْمَهُ(2)، فَإِنْ کَانَ ذلِکَ تَمَاماً لِطَلِبَتِهِ عِنْدِی، وَ إِلاَّ آمَنْتُ(3) خَوْفَهُ مِنْ سُلْطَانِهِ، فَإِنْ کَانَ ذلِکَ تَمَاماً لِطَلِبَتِهِ(4) عِنْدِی، وَ إِلاَّ وَسَّعْتُ عَلَیْهِ فِی(5) رِزْقِهِ، فَإِنْ کَانَ ذلِکَ تَمَاماً لِطَلِبَتِهِ عِنْدِی(6)، وَ إِلاَّ هَوَّنْتُ عَلَیْهِ مَوْتَهُ حَتّی یَأْتِیَنِی وَ لاَ حَسَنَةَ لَهُ عِنْدِی(7)، ثُمَّ أُدْخِلُهُ النَّارَ».(8)

11 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ(9) بْنِ أُورَمَةَ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا(10): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «مَرَّ نَبِیٌّ مِنْ أَنْبِیَاءِ(11) بَنِی إِسْرَائِیلَ بِرَجُلٍ بَعْضُهُ تَحْتَ حَائِطٍ وَ بَعْضُهُ خَارِجٌ مِنْهُ، قَدْ شَعَّثَتْهُ(12) الطَّیْرُ، وَ مَزَّقَتْهُ الْکِلاَبُ، ثُمَّ مَضی، فَرُفِعَتْ(13) لَهُ مَدِینَةٌ، فَدَخَلَهَا، فَإِذَا هُوَ بِعَظِیمٍ مِنْ عُظَمَائِهَا مَیِّتٍ عَلی سَرِیرٍ، مُسَجًّی(14) بِالدِّیبَاجِ(15) حَوْلَهُ الْمِجْمَرُ(16)، فَقَالَ: یَا رَبِّ، أَشْهَدُ أَنَّکَ(17) حَکَمٌ(18) عَدْلٌ لاَ تَجُورُ(19)، هذَا(20) عَبْدُکَ لَمْ یُشْرِکْ بِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَمَتَّهُ بِتِلْکَ الْمِیتَةِ، وَ هذَا عَبْدُکَ(21) لَمْ یُوءْمِنْ بِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَمَتَّهُ بِهذِهِ الْمِیتَةِ؟

فَقَالَ: عَبْدِی، أَنَا _ کَمَا قُلْتَ _ حَکَمٌ عَدْلٌ لاَ أَجُورُ، ذلِکَ عَبْدِی کَانَتْ لَهُ عِنْدِی سَیِّئَةٌ _ أَوْ ذَنْبٌ(22) _ أَمَتُّهُ بِتِلْکَ الْمِیتَةِ(23) لِکَیْ یَلْقَانِی وَ لَمْ یَبْقَ عَلَیْهِ شَیْءٌ، وَ هذَا عَبْدِی کَانَتْ لَهُ عِنْدِی(24) حَسَنَةٌ، فَأَمَتُّهُ بِهذِهِ الْمِیتَةِ لِکَیْ یَلْقَانِی وَ لَیْسَ لَهُ عِنْدِی حَسَنَةٌ».(25)

12 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ

ص: 542


1- فی «ج » : + «به » .
2- فی «د » : «جسده » .
3- فی «ز ، ص » : «أمنت » .
4- «الطلبة » : ما کان لک عند آخر من حقّ تطالبه به . ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 1087 (طلب).
5- فی الوافی : - «فی » .
6- فی «ص » : - «فإن کان ذلک تماما لطلبته عندی » .
7- فی «ج ، د ، ص ، ه ، بر ، بف » : - «عندی » . وفی الوافی : «عندی له » .
8- الوافی ، ج 5 ، ص 1035 ، ح 3541 .
9- فی «ب » : - «محمّد » .
10- فی الوافی : «أصحابه » .
11- فی «ه » : + «اللّه من » .
12- فی «ج » : «شعّثه » . و«الشَّعَث » : الانتشار والتفرّق . والشَعَث أیضا : الوَسَخ . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 256 ؛ المصباح المنیر ، ص 314 (شعث) .
13- فی «بر ، بف » وحاشیة «ز ، ص » والوافی : «فعرضت » .
14- «سجّیت المیّت» : إذا غطّیته بثوب ونحوه . وتسجیة المیّت : تغطیته . مجمع البحرین ، ج 1 ، ص 213 (سجا).
15- فی «ب »: + «و » . و«الدیباج » : الثیاب المتّخذة من الإبریسم ، فارسی معرّب ، وقد تفتح داله . ویجمع علی دَیابیج ودبابیج ، بالیاء والباء ؛ لأنّ أصله دبّاج . النهایة ، ج 2 ، ص 97 (دبج) .
16- فی «ج » : «المجمرة » . وفی «د » : «المجامیر » . وفی «بر ، بف » والوافی : «المجامر » . و«المِجْمر » بکسر المیم : هو الذی یوضع فیه النار للبخور . و«المُجْمَر » بالضمّ : الذی یتبخّر به ؛ أو مصدر میمیّ ، أی اجتماع خلق کثیر ، یقال : جمر بنو فلان ، إذا اجتمعوا ، والقوم جمروا علی الأمر ، أی تجمّعوا . النهایة ، ج 1 ، ص 293 ؛ المصباح المنیر ، ص 108 ؛ القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 523 (جمر).
17- فی «ز » : «أنّ لی » .
18- فی «ج ، ص » : «حکیم » .
19- فی «ص » : «لایجور » .
20- فی «بر » : «ذلک » .
21- فی «ص » : «عبد» .
22- «أو ذنب » ، التردید من الراوی . شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 171 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 339 .
23- فی «ز » : «السیّئة» .
24- فی «ب ، ز ، ه ، بر ، بف » والوافی : - «عندی » .
25- المؤمن ، ص 18 ، ح 13 ، عن أبی جعفر علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1035 ، ح 3542 .

كه بخواهم او را به دوزخ برم جز آنكه تنش را سالم سازم و اگر هر چه از من خواهد، بدان به پايان رسد (او را بس باشد) و گر نه روزيش را فراوان سازم و اگر طلبش تمام شود از من و اگر نه مرگش را آسان سازم تا نزد من آيد و از من حسنه اى بستانكار نباشد و سپس او را به دوزخ برم.

11- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود: يكى از پيغمبران بنى اسرائيل به مردى گذر كرد كه نيمى از او زير ديوارى بود و نيمى بيرون از ديوار، مرغان پرنده، او را ژوليده كرده بودند و سگانش دريده بودند و از آن گذشت و به شهرى بر آمد، ديد كه يكى از بزرگان آنها مرده است و بر تختى خفته و با پارچه ابريشمين كفن شده و گردش بخور مى سوزد، عرض كرد: پروردگارا! من گواهم كه تو حاكم عادل و به حقى و ستم، روا ندارى، آن يك بنده تو است كه چشم بهمزدنى به تو شرك نورزيده و چنانش ميراندى و اين هم بنده تو است كه چشم بهمزدنى به تو ايمان نداشته، چنينش ميراندى، در پاسخ فرمود: اى بنده من! من چنانم كه گفتى، حاكمى عادل هستم و ستم نكنم، آن بنده ام نزد من گناهى داشت و يا كردار بدى و بدان وضعش مى راندم تا ملاقات كندم و گناهى بر او نماند و اين بنده ام، حسنه اى نزد من داشت و او را چنين مى راندم تا مرا ملاقات كند و حسنه اى از من نخواهد.

12- از ابى الصباح كنانى، گفت: من نزد امام صادق (علیه السّلام)

ص: 543

مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَدَخَلَ عَلَیْهِ شَیْخٌ، فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ، أَشْکُو إِلَیْکَ وُلْدِی وَ عُقُوقَهُمْ، وَ إِخْوَانِی وَ جَفَاهُمْ عِنْدَ کِبَرِ سِنِّی، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَا هذَا، إِنَّ لِلْحَقِّ دَوْلَةً(1)، وَ لِلْبَاطِلِ دَوْلَةً، وَ کُلُّ(2) وَاحِدٍ مِنْهُمَا فِی دَوْلَةِ صَاحِبِهِ ذَلِیلٌ، وَ إِنَّ أَدْنی مَا یُصِیبُ الْمُوءْمِنَ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ الْعُقُوقُ مِنْ وُلْدِهِ، وَ الْجَفَاءُ مِنْ إِخْوَانِهِ؛ وَ مَا مِنْ مُوءْمِنٍ یُصِیبُهُ شَیْءٌ(3) مِنَ(4) الرَّفَاهِیَةِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ إِلاَّ ابْتُلِیَ قَبْلَ مَوْتِهِ: إِمَّا فِی بَدَنِهِ، وَ إِمَّا فِی وُلْدِهِ، وَ إِمَّا(5) فِی مَالِهِ حَتّی یُخَلِّصَهُ اللّهُ مِمَّا اکْتَسَبَ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ، وَ یُوَفِّرَ لَهُ حَظَّهُ فِی دَوْلَةِ الْحَقِّ، فَاصْبِرْ وَ أَبْشِرْ».(6)

بَابٌ فِی تَفْسِیرِ(7) الذُّنُوبِ

1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْعَلاَءِ(8)، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنْ أَبِیهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «الذُّنُوبُ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ الْبَغْیُ(9)، وَ الذُّنُوبُ الَّتِی تُورِثُ النَّدَمَ الْقَتْلُ، وَالذُّنُوبُ(10) الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ الظُّلْمُ، وَ(11) الَّتِی تَهْتِکُ السِّتْرَ(12) شُرْبُ الْخَمْرِ، وَ(13) الَّتِی تَحْبِسُ الرِّزْقَ الزِّنی ،

ص: 544


1- الدولة فی الحرب : أن تُدالَ إحدی الفئتین علی الاُخری . والإدالة : الغلبة . الصحاح ، ج 4 ، ص 1699 (دول) .
2- یجوز نصبه عطفا علی اسم «إنّ » .
3- فی «ب ، ج ، د ، ص ، بر » والوافی : «یصیب شیئا» .
4- فی «بر» وحاشیة «ص » : «فی » .
5- فی «ص ، بر » : «أو» بدل «وإمّا» .
6- المؤمن ، ص 23 ، ح 31 ، عن أبی الصبّاح ، مع اختلاف یسیر. الغیبة للنعمانی ، ص 319 ، ح 7 ، بسند آخر عن أبی الصبّاح الکنانی ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 1036 ، ح 3543 .
7- فی «ج ، د ، بر ، بف » وحاشیة «ز» : + «عقوبات » .
8- ورد الخبر فی علل الشرائع ، ص 584 ، ح 27 ، ومعانی الأخبار ، ص 269 ، ح 1 ، بسندین عن المعلّی بن محمّد ، عن العبّاس بن العلاء . ولایبعد سقوط الواسطة فیهما بجواز النظر من «محمّد » فی المعلّی بن محمّد إلی «محمّد » فی أحمد بن محمّد ؛ فقد وردت روایة معلّی بن محمّد ، عن أحمد بن محمّد بن عبداللّه ، عن العبّاس بن العلاء ، فی الکافی ، ح 15090 ، أیضا.
9- فی مرآة العقول، ج 11 ، ص 340 : «حمل البغی علی الذنوب باعتبار کثرة أفراده ، وکذا نظائره . والبغی فی اللغة : تجاوز الحدّ ، ویطلق غالبا علی التکبّر والتطاول وعلی الظلم ، قال تعالی: «یَبْغُونَ فِی الاْءَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ»[یونس (10) : 23 ؛ الشوری (42) 42 ]، وقال : «إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلَیآ أَنفُسِکُم» [یونس (10) : 23 ]، و«بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنصُرَنَّهُ اللَّهُ» [الحجّ (22) : 60 ]، «إِنَّ قَ_رُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَی فَبَغَی عَلَیْهِمْ» [القصص (28) : 76 ]، «فَإِن بَغَتْ إِحْدَل_هُمَا عَلَی الاْءُخْرَی فَقَ_تِلُوا الَّتِی تَبْغِی» [الحجرات (49) : 9 ]، وقد روی أنّ الحسن علیه السلام طلب المبارز فی صفّین ، فنهاه أمیرالمؤمنین عن ذلک وقال : إنّه بغی، ولو بغی جبل علی جبلٍ لهدّاللّه الباغی ، ولمّا کان الظلم مذکورا بعد ذلک فالمراد به التطاول والتکبّر ؛ فإنّهما موجبان لرفع النعمة وسلب العزّة ، کما خسف اللّه بقارون ، وقد مرّ أنّ التواضع سبب للرفعة ، والتکبّر یوجب المذلّة ، أو المراد به البغی علی الإمام ، أو الفساد فی الأرض . والذنوبُ التی تورث الندم القتلُ ؛ فإنّه یورث الندامة فی الدنیا والآخرة ، کما قال تعالی فی قابیل حین قتل أخاه : «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّ_دِمِینَ» [المائدة (5) : 31 ]. والتی تنزل النقمَ الظلمُ ، کما یشاهد فی أحوال الظالمین وخراب دیارهم واستیصال أولادهم وأموالهم ، کما هو معلوم من أحوال فرعون وهامان و بنی اُمیّة وبنی العبّاس وأضرابهم ، وقد قال تعالی : «فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَ_لَمُوآا» [النمل (27) : 52 ]. وهتک الستور بشرب الخمر ظاهر . وحبس الرزق بالزنی مجرّب ؛ فإنّ الزناة وإن کانوا أکثر الناس أموالاً عمّا قلیل یصیرون أسوأ الناس حالاً . وقد یقرأ هنا [أی بدل الزنی] : الربا ، بالراء المهملة والباء الموحّدة وهی تحبس الرزق ؛ لقوله تعالی : «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَوا وَیُرْبِی الصَّدَقَ_تِ»[البقرة (2) : 276] . وإظلام الهواء إمّا کنایة عن التحیّر فی الاُمور ، أو شدّة البلیّة ، أو ظهور آثار غضب اللّه فی الجوّ» .
10- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بف » والوافی والمعانی والاختصاص . وفی سائر النسخ والمطبوع : - «الذنوب» .
11- فی المعانی والاختصاص: + «الذنوب » .
12- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بف » والوسائل والعلل : «الستور » . وفی المعانی : «تهتک العصم وهی الستور».
13- فی الاختصاص: + «الذنوب » وکذا فیما بعد .

بودم، پيرمردى بر آن حضرت وارد شد و گفت: يا أبا عبد اللَّه! من از فرزندان خود و ناسپاسى آنان و از برادران خود و جفا كاريشان به شما شكايت دارم با اين سالخوردگى خودم، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اى فلانى! راستى، حق، دولتى دارد و باطل هم دولتى دارد و هر كدام در دولت رفيق خود، خوار باشند، راستى كمتر چيزى كه در دولت باطل به مؤمن مى رسد ناسپاسى فرزندان او و جفاكارى برادران او است و مؤمنى نباشد كه در دولت باطل آسايشى بيند جز اينكه پيش از مرگش بلا كشد يا در تنش و يا در فرزندش و يا در مالش تا خدا او را بدين وسيله از آنچه در دولت باطل كسب كرده رها سازد و بهره او را در دولت حق وافر كند، صبر كن و مژده گير.

باب در تفسير ذنوب (گناهان)

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود: گناهانى كه نعمت را ديگرگون كنند، شورش ناروا است (بغى را چند گنه شمرده به اعتبار اصناف آن است زيرا شورش به ديگران در مال است، در عرض است، در حقوق است، و به اوضاع متعدد واقع مى شود، چون نهان و آشكار و كم و بيش مثلا) و گناهانى كه موجب پشيمانيند، قتل است و آن گناهانى كه بلا نازل كند، ستم است و آنها كه پرده درند، مى خوارى است، و آنها كه روزى را بند آورند، زنا است و

ص: 545

وَ الَّتِی تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ، وَ الَّتِی تَرُدُّ(1) الدُّعَاءَ وَ تُظْلِمُ الْهَوَاءَ عُقُوقُ الْوَالِدَیْنِ».(2)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «کَانَ أَبِی علیه السلام یَقُولُ: نَعُوذُ(3) بِاللّهِ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ، وَ تُقَرِّبُ الاْآجَالَ(4)، وَ تُخْلِی الدِّیَارَ، وَ هِیَ: قَطِیعَةُ الرَّحِمِ، وَ الْعُقُوقُ، وَ تَرْکُ الْبِرِّ».(5)

3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ _ أَوْ(6) بَعْضِ أَصْحَابِهِ _ عَنْ أَیُّوبَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی، قَالَ: حَدَّثَنِی بَعْضُ أَصْحَابِنَا، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِذَا فَشَا أَرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَةٌ: إِذَا فَشَا الزِّنی ظَهَرَتِ الزَّلْزَلَةُ، وَ إِذَا فَشَا(7) الْجَوْرُ فِی الْحُکْمِ احْتُبِسَ الْقَطْرُ(8) ، وَ إِذَا خُفِرَتِ الذِّمَّةُ(9) أُدِیلَ(10) لاِءَهْلِ الشِّرْکِ مِنْ أَهْلِ الاْءِسْلاَمِ(11)، وَ إِذَا مُنِعَتِ(12) الزَّکَاةُ ظَهَرَتِ الْحَاجَةُ(13)».(14)

بَابٌ نَادِرٌ(15)

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ، قَالَ:

ص: 546


1- فی الاختصاص : «تحبس » .
2- علل الشرائع ، ص 584 ، ح 27 ، بسنده عن الحسین بن محمّد بن عامر ، عن معلّی بن محمّد ، عن العبّاس بن العلاء . معانی الأخبار ، ص 269 ، ح 1 ، بسنده عن المعلّی بن محمّد ، عن العبّاس بن العلاء . الاختصاص ، ص 238 ، مرسلاً عن عبداللّه بن سنان ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . و راجع : الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب قطیعة الرحم ، ح 2721 الوافی ، ج 5 ، ص 1039 ، ح 3548 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 274 ، ح 21551 .
3- فی «ص » : «یتعوّذ» بدل «نعوذ» . وفی «بف» والوافی : «یتعوّذ » بدل «یقول : نعوذ» .
4- فی «بر » والوافی : «الأجل » .
5- الوافی ، ج 5 ، ص 1039 ، ح 3549 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 274 ، ح 21552 .
6- مفاد العطف هو التردید فی أنّ روایة علیّ بن إبراهیم ، عن أیّوب بن نوح هل کانت مباشرة أو بتوسّط بعض أصحابه . فالعطف تحویلی تردیدی .
7- فی «ب » : «ظهر » .
8- فی الوافی : «المطر» .
9- فی شرح المازندرانی : «اُخفرت الذمّة » . و«خُفرت الذمّة » ، أی نقض العَهد بین المشرکین والمسلمین . یقال : أخفرتُ الرجلَ وخفرتُ الرجلَ : إذا نقضت عهدَه وغدرتَ به ، والهمزة للسلب والإزالة ، أی أزلت خِفارته . و«الذمّة» و«الذِّمام » : بمعنی العهد ، والأمان ، والضمان ، والحرمة ، والحقّ . مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 291 (خفر)؛ النهایة ، ج 2 ، ص 168 (ذمم).
10- الدولة فی الحرب : أن تدال إحدی الفئتین علی الاُخری . والإدالة : الغلبة . وذلک لأنّهم ینقضون الأمان ویخالفون اللّه فی ذلک ، فیورد اللّه علیهم نقیض مقصودهم ، کما أنّهم یمنعون الزکاة لحصول الغناء ، مع أنّها سبب لنموّ أموالهم ؛ فیذهب اللّه ببرکتها ویحوجهم . راجع : مرآة العقول ، ج 11 ، ص 342 ؛ الصحاح ، ج 4 ، ص 1699 (دول).
11- فی «د ، بر ، بف » : «الإیمان » .
12- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، بر ، بف » وشرح المازندرانی والوافی والوسائل : «منعوا».
13- «الحاجة» الفقر والمحنة . مجمع البحرین ، ج 2 ، ص 290 (حوج) .
14- الفقیه ، ج 1 ، ص 524 ، ح 1488 ؛ والتهذیب ، ج 3 ، ص 147 ، ح 318 ، معلّقا عن عبدالرحمن بن کثیر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الخصال ، ص 242 ، باب الأربعة ، ح 95 ، بسند آخر عن عبدالرحمن بن کثیر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر. راجع : الکافی ، کتاب الزکاة ، باب منع الزکاة ، ح 5756 الوافی ، ج 5 ، ص 1039 ، ح 3550 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 275 ، ح 21553 .
15- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 344 : «إنّما أفرده عن الأبواب السابقة لاشتماله علی زیادة لم یجد له من جنسه حتّی شرکه معه مع غرابة مضمونه . ویمکن أن یقرأ بالتوصیف والإضافة معا » .

آنها كه مرگ را زود رسانند، قطع رحم است و آنها كه دعا را برگردانند و فضا را تيره سازند، ناسپاسى پدر و مادر است.

2- امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: پدرم را شيوه بود كه مى فرمود:

پناه بريم به خدا از گناهانى فناء را بشتاب آرند و مرگ را زود برسانند و خانه ها را ويران سازند و آنها قطع رحم و ناسپاسى پدر و مادر و ترك احسان و نيكوكارى است.

3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

چون چهار چيز شايع شوند، چهار ديگر پديدار گردند: چون زنا فاش شود زلزله پديدار گردد، و چون حكم به ناحق فاش و شايع شود باران بند آيد، و چون پيمان با ذمّيان شكسته شود و طبق مقررات از آنها نگهدارى نشود مشركين بر مسلمين غلبه كنند، و چون زكاة دريغ شود نياز و فقر پديدار گردد.

باب نادر

1- از ابن ابى يعفور، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: خدا عز و جل فرمايد: راستى بنده اى از بنده هاى مؤمنِ من گناهى بزرگ كند كه موجب عقوبت در دنيا و آخرت باشد و من

ص: 547

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : إِنَّ الْعَبْدَ مِنْ عَبِیدِیَ الْمُوءْمِنِینَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ مِمَّا یَسْتَوْجِبُ(1) بِهِ عُقُوبَتِی فِی الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ، فَأَنْظُرُ لَهُ(2) فِیمَا(3) فِیهِ صَلاَحُهُ فِی آخِرَتِهِ، فَأُعَجِّلُ لَهُ الْعُقُوبَةَ عَلَیْهِ فِی الدُّنْیَا لاِءُجَازِیَهُ بِذلِکَ الذَّنْبِ(4)، وَ أُقَدِّرُ(5) عُقُوبَةَ ذلِکَ الذَّنْبِ وَ أَقْضِیهِ، وَ أَتْرُکُهُ عَلَیْهِ مَوْقُوفاً غَیْرَ مُمْضًی، وَ لِی فِی إِمْضَائِهِ الْمَشِیئَةُ وَ مَا یَعْلَمُ عَبْدِی بِهِ، فَأَتَرَدَّدُ فِی ذلِکَ(6) مِرَاراً عَلی ··· î إِمْضَائِهِ(7)، ثُمَّ أُمْسِکُ عَنْهُ(8)، فَلاَ أُمْضِیهِ؛ کَرَاهَةً لِمَسَاءَتِهِ، وَ حَیْداً(9) عَنْ إِدْخَالِ الْمَکْرُوهِ عَلَیْهِ(10)، فَأَتَطَوَّلُ(11) عَلَیْهِ بِالْعَفْوِ عَنْهُ وَ الصَّفْحِ؛ مَحَبَّةً(12) لِمُکَافَاتِهِ لِکَثِیرِ نَوَافِلِهِ الَّتِی یَتَقَرَّبُ بِهَا إِلَیَّ فِی لَیْلِهِ وَ نَهَارِهِ، فَأَصْرِفُ ذلِکَ الْبَلاَءَ عَنْهُ، وَ قَدْ قَدَّرْتُهُ وَ قَضَیْتُهُ وَ تَرَکْتُهُ مَوْقُوفاً، وَ لِی فِی إِمْضَائِهِ الْمَشِیئَةُ، ثُمَّ أَکْتُبُ لَهُ عَظِیمَ أَجْرِ(13) نُزُولِ(14) ذلِکَ الْبَلاَءِ، وَ أَدَّخِرُهُ(15) وَ أُوَفِّرُ لَهُ(16) أَجْرَهُ، وَ لَمْ یَشْعُرْ بِهِ، وَ لَمْ یَصِلْ إِلَیْهِ أَذَاهُ؛ وَ أَنَا اللّهُ الْکَرِیمُ الرَّءُوفُ الرَّحِیمُ».(17)

بَابٌ نَادِرٌ أَیْضاً

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ، قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : فِی(18) قَوْلِ اللّهِ(19) عَزَّ وَ جَلَّ:

ص: 548


1- فی شرح المازندرانی : «بما یستوجب » . وفی مرآة العقول : «ممّا یستوجب ، علی بناء المعلوم ، ویحتمل المجهول . «والآخرة » الواو بمعنی أو».
2- فی «ب » : - «له » . وفی مرآة العقول : «فأنظر له ، أی أدبر له» .
3- فی «بف » والوافی : «بما» .
4- فی «ب » : «فاُعجّل له العقوبة بذلک الذنب واُقدّر علیه فی الدنیا لاُجازیه عقوبة ذلک الذنب» بدل «فاُعجّل له _ إلی _ عقوبة ذلک الذنب» .
5- «وأُقدّر » عطف تفسیر علی «فاُعجّل » والمراد بالتعجیل جعل تقدیر العقوبة فی الدنیا وصرفها عن الآخرة ، صادف الإمضاء أو لم یصادفه ، والتقدیر الکتابة فی لوح المحو والإثبات ، والقضاء الشروع فی تحصیل أسباب ذلک ، والإمضاء تکمیل الأسباب المقارن للحصول ، وقیل غیر ذلک . کذا قال المازندرانی والمجلسی ، وأمّا الفیض فإنّه جعل الواو بمعنی أو ، والمعنی : ربّما اُعجّل وربّما اُقدّر. راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 175 ؛ الوافی، ج 5 ، ص 1037 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 344 .
6- فی «بر » والوافی : «لذلک » بدل «فی ذلک » . وفی مرآة العقول : «أی فی العقوبة» .
7- فی مرآة العقول : «الإمضاء : تکمیل الأسباب المقارن للحصول ... علی إمضائه ، أی لإمضائه ، أو عازما ، أو أعزم علی إمضائه ، أو «علی» بمعنی «فی» ، وهو بدل اشتمال لقوله : فی ذلک» .
8- فی «بر » : «علیه » .
9- حاد عن الشیء یحید حُیُودا وحَیْدَة وحَیْدودَة : مال عنه و عدل . الصحاح ، ج 2 ، ص 467 (حید).
10- فی «ز » : «إدخاله المکره علیه » .
11- «الطَّوْل » : المَنُّ. یقال منه : طال علیه وتطوّل علیه : إذا امتَنّ علیه . الصحاح ، ج 5 ، ص 1755 (طول) .
12- فی مرآة العقول : «قوله : محبّة ، مفعول له لقوله : فأتطوّل ، وقوله : لمکافاته ، متعلّق بالمحبّة ، وقوله : لکثیر ، متعلّق بالمکافاة ، أی لأنّی اُحبّ أن اُکافیه واُجازیه بکثیر نوافله ، وقیل : «لمکافاته» صفة لمحبّة ، و«لکثیر» بدل «لمکافاته» أی لتلافیه ذلک الذنب بکثیر من النوافل ، وما ذکرناه أظهر ، کما لایخفی» .
13- فی «ب » : «أجرٍ » بالقطع عن الإضافة . وفی مرآة العقول : «قیل : ...وإنّما سمّاه أجرا مع أنّ ما یعطی للبلایا یسمّی عوضا ؛ لأنّه یعطی حقیقة للنوافل التی صارت سببا لرفع البلاء».
14- فی «ب ، بر » : «یزول » .
15- فی «بف » : + «واُوفّره » .
16- فی «بر » : «واُوفّره » بدون «له » .
17- التمحیص ، ص 39 ، ح 37 ، عن ابن أبی یعفور ، إلی قوله : «لاُجازیه بذلک الذنب » الوافی ، ج 5 ، ص 1037 ، ح 3544 .
18- فی «د ، ز ، بر » والوافی وقرب الإسناد : «عن » .
19- فی «ج ، د ، ص ، بر ، بف » وشرح المازندرانی والوافی : «قوله » .

مصلحت آخرت او را منظور دارم و در دنيا به عذاب او بشتابم تا او را بدان گناه، كيفر دهم و اندازه كيفر او را معيّن كنم و حكم آن را صادر نمايم و آن را متوقف و بدون اجراء، گزارم، و اجراى آن متوقّف بر خواست من است و بنده من آن را نمى داند و بارها در مقام اجراى آن برآيم و دچار ترديد گردم و خوددارى كنم براى آنكه از بد كردن با وى بدم آيد و از وارد كردن مكروه بر او كناره گيرم و در نتيجه به گذشت و صرف نظر از آن گناه به وى بخشش كنم به حساب پاداش دادن به بسيارى از نمازهاى نافله او كه در شب و روزش به قصد تقرّب به من مى خواند و من اين بلا را از او بگردانم با اينكه آن را مقدّر كردم و حكم آن را صادر كردم و آن را بى اجراء وانهادم و اجراى آن به خواست من وابسته است، سپس اجر نزول همان بلائى را كه از آن معاف شده است براى او بنويسم و ذخيره كنم و اجر فراوان به او دهم با اينكه متوجّه آن نشده است و آزار آن را نديده و منم خداوند كريم و مهربان و رحيم.

باب نادر ديگر

1- از ابن بكير، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از تفسير قول خدا عز و جل (30 سوره شورى): «و آنچه مصيبت به شما رسد براى آنچه باشد كه خود كرده ايد» امام (علیه السّلام) فرمود: «و بگذرد از بسيارى

ص: 549

«وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ»؟ فَقَالَ هُوَ(1): ««وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ»(2)» قَالَ(3): قُلْتُ: لَیْسَ(4) هذَا أَرَدْتُ، أَ رَأَیْتَ مَا أَصَابَ عَلِیّاً علیه السلام وَ أَشْبَاهَهُ مِنْ(5) أَهْلِ بَیْتِهِ علیهم السلام مِنْ ذلِکَ؟

فَقَالَ: «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَتُوبُ إِلَی اللّهِ فِی(6) کُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ(7)».(8)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ»(9) أَرَأَیْتَ مَا أَصَابَ عَلِیّاً علیه السلام ··· î وَ أَهْلَ بَیْتِهِ علیهم السلام (10) مِنْ بَعْدِهِ(11) هُوَ(12) بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ هُمْ أَهْلُ بَیْتِ طَهَارَةٍ(13)، مَعْصُومُونَ؟

فَقَالَ: «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَتُوبُ إِلَی اللّهِ وَ یَسْتَغْفِرُهُ(14) فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ(15) مِائَةَ مَرَّةٍ(16) مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ، إِنَّ اللّهَ یَخُصُّ أَوْلِیَاءَهُ(17) بِالْمَصَائِبِ لِیَأْجُرَهُمْ عَلَیْهَا مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ».(18)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ رَفَعَهُ، قَالَ: لَمَّا حُمِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَلَّی اللّه ُ عَلَیْهِمَا إلی یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ، فَأُوقِفَ(19) بَیْنَ یَدَیْهِ، قَالَ(20) یَزِیدُ لَعَنَهُ اللّهُ(21) : «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ»فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام : «لَیْسَتْ(22) هذِهِ الاْآیَةُ فِینَا؛ إِنَّ فِینَا قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ(23) : «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الاْءَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ» (24) ».(25)

ص: 550


1- فی «ز » : + «هکذا » . وقوله : «فقال هو» ، أی أبوعبداللّه علیه السلام . راجع : شرح المازندرانی ، ج 10 ، ص 176 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 346 .
2- الشوری (42): 30 .
3- فی «بر »: - «قال » .
4- فی «ز » وشرح المازندرانی : «ولیس » .
5- فی «ص » : «عن » .
6- فی الوسائل وقرب الإسناد : - «فی » .
7- فی مرآة العقول : «لعلّه لمّا اکتفی ببعض الآیة کان موهما لأن یکون نسی تتمّة الآیة ، فقرأها علیه السلام ؛ أو موهما لأنّه توهّم أنّ کلّ ذنب لابدّ أن یبتلی الإنسان عنده ببلیّة ، فقرأ علیه السلام تتمّة الآیة لرفع هذا التوهّم ... ویحتمل أن یکون قرأ تتمّة الآیة لبیان سعة رحمة اللّه ، ولم یکن مبنیّا علی توهّم . وقوله «أرأیت» أی أخبرنی . وجوابه علیه السلام یحتمل وجهین : الأوّل : أنّ استغفار النبیّ صلی الله علیه و آله لم یکن لحطّ الذنوب ، بل لرفع الدرجات ؛ فکذا ابتلاؤهم علیه السلام لیس لکفّارة الذنوب ، بل لکثرة المثوبات ورفع الدرجات ؛ فالخطاب فی الآیة متوجّه إلی غیر المعصومین بقرینة «فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» کما عرفت . والثانی : أنّ المعنی أنّ استغفار النبیّ صلی الله علیه و آله کان لترک الأولی وترک العبادة الأفضل إلی الأدنی وأمثال ذلک ؛ فکذا ابتلاؤهم کان لتدارک ذلک . والأوّل أظهر» .
8- قرب الإسناد ، ص 168 ، ح 618 ، عن محمّد بن الولید ، عن عبداللّه بن بکیر . وفی الزهد، ص 142 ، ضمن ح 199 ؛ والکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب الاستغفار من الذنب ، ح 2977 ؛ وکتاب الدعاء، باب الاستغفار ، ح 3225 ، بسند آخر ، وفی کلّها من قوله : «فقال : إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله » مع اختلاف یسیر وزیادة الوافی ، ج 5 ، ص 1038 ، ح 3547 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 85 ، ح 21050 ، من قوله : «فقال : إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله ».
9- فی «ج ، ز ، ص ، ه » والوافی والمعانی: + «وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ» . وفی تفسیر القمّی: + «قال » .
10- فی «ز ، ص ، ه ، بر ، بف » والوافی: + «من هؤلاء» .
11- فی «ز » : «بعد » بدون الضمیر . وفی تفسیر القمّی : - «من بعده » .
12- فی «د ، ص ، بر ، بف » والوافی : «أهو» .
13- فی «ه » : + «و » . وفی تفسیر القمّی : «أهل الطهارة » بدل «أهل بیت طهارة » .
14- فی «ز » : «ویستغفر » .
15- فی «ه ، بر ، بف»: «کان یتوب إلی اللّه فی کلّ یوم ولیلة ویستغفره» .
16- فی مرآة العقول : «الجمع بین المائة [فی هذا الحدیث] والسبعین [فی الحدیث السابق] أنّه صلی الله علیه و آله قد کان یفعل هکذا وقد کان یفعل هکذا . وقیل : المراد بالسبعین العدد الکثیر ، کما قیل فی قوله تعالی : «إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً» [التوبة (9) : 80]» .
17- فی «ز » : «أولیاء» بدون الضمیر .
18- تفسیر القمّی ، ج 2 ، ص 277 ، عن أبیه ، عن الحسن بن محبوب . معانی الأخبار ، ص 383 ، ج 15 ، بسنده عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج 5 ، ص 1037 ، ح 3545 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 85 ، ح 21051، من قوله : «إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله ».
19- فی «ه ، بر » : «واُوقف » .
20- فی «ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر » : «فقال » .
21- فی «بف » والوافی : - «لعنه اللّه » .
22- فی «ه ، بر ، بف» والوافی : «لیس » .
23- ذکر فی مرآة العقول لقوله علیه السلام : «إنّ فینا قول اللّه عزّ وجلّ» احتمالین، حیث قال : «یحتمل أن یکون المراد به إنّا داخلون فی حکم هذه الآیة ولاتشملنا الآیة الاُخری، فلا یکون المعنی اختصاصها بهم. وإذا حملنا علی الاختصاص، فیحتمل الوجهین». وللمزید فراجعه.
24- الحدید(57): 22 .
25- تفسیر القمّی ، ج 2 ، ص 77 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1038 ، ح 3546 .

گناهان» (يعنى دنباله آيه را خواند) من گفتم: مقصودم دنباله آيه نبود، بفرمائيد آنچه كه به على (علیه السّلام) و همانندانش رسيد كه از خاندان او بودند از اين نوع بود؟ در پاسخ فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در هر روز بى ارتكاب گناه، هفتاد بار استغفار مى كرد.

2- از على بن رئاب، گويد: پرسيدم از امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (30 سوره شورى): «آنچه به شما رسد در برابر آنچه است كه خود كرده ايد» بفرمائيد آنچه هم به على (علیه السّلام) و خاندانش بعد از او رسيد در برابر آنچه بود كه خود آنها كرده بودند با اينكه آنان خاندان طهارت و هم معصوم بودند، در پاسخ فرمود كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در هر شبانه روزى، گناه نكرده، صد بار به درگاه خدا آمرزش مى خواست و استغفار مى كرد، راستى خدا دوستانش را مصيبت زده و گرفتار مى كند تا بدانها اجر و ثواب دهد بى آنكه گناهى كرده باشند.

3- فرموده است كه: چون على بن الحسين (علیه السّلام) را نزد معاويه بردند و پيش او باز داشتند، يزيد لعنه اللَّه گفت: «و آنچه مصيبت به شما رسيد در برابر آنچه بوده كه خود كرديد» على بن الحسين (علیه السّلام) در پاسخش فرمود: اين آيه در باره ماها نيست، در باره ما قول خدا عز و جل است كه (22 سوره حديد): «هيچ مصيبتى در زمين نرسد و به جان كسى نرسد جز اينكه در كتاب است پيش از آنكه آنها را بيافرينيم راستى كه اين بر خدا آسان است».

ص: 551

بَابُ(1) الدَّفْعِ عَنِ الشِّیعَةِ(2)

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ لَیَدْفَعُ(3) بِمَنْ(4) یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا، وَ لَوْ(5) أَجْمَعُوا(6) عَلی تَرْکِ الصَّلاَةِ لَهَلَکُوا؛ وَ إِنَّ اللّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یُزَکِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یُزَکِّی، وَ لَوْ أَجْمَعُوا(7) عَلی تَرْکِ الزَّکَاةِ لَهَلَکُوا؛ وَ إِنَّ اللّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یَحُجُّ مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لاَ یَحُجُّ، وَ لَوْ أَجْمَعُوا(8) عَلی تَرْکِ الْحَجِّ لَهَلَکُوا، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الاْءَرْضُ وَ لکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمِینَ»(9) فَوَ اللّهِ، مَا نَزَلَتْ إِلاَّ فِیکُمْ، وَ لاَ عَنی(10) بِهَا غَیْرَکُمْ».(11)

بَابُ أَنَّ تَرْکَ الْخَطِیئَةِ أَیْسَرُ مِنْ [طَلَبِ] التَّوْبَةِ(12)

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ الْبَقْبَاقِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «قَالَ

ص: 552


1- فی «ه » : - «باب » .
2- هکذا فی «الف ، ج ، ز ، بع ، بف ، جل ، جه» وحاشیة «د ، بو ، جک» . وفی سائر النسخ والمرآة : «باب» بدون العنوان . وفی المطبوع : «باب أنّ اللّه یدفع بالعامل عن غیر العامل» .
3- فی «ب ، ج ، ص ، ه ، بف » والوافی وتفسیر القمّی وتفسیر العیّاشی : «یدفع » .
4- فی «بر » : «لمن » .
5- فی الوافی : «فلو» .
6- فی «ه ، بر ، بف» وحاشیة «ز » والوافی : «اجتمعوا» .
7- فی «ه ، بر ، بف» وحاشیة «ز » والوافی : «اجتمعوا» .
8- فی «ب ، ص ، ه ، بر ، بف » وحاشیة «ز » والوافی : «اجتمعوا » .
9- البقرة (2) : 251 .
10- فی «ب » : «ما عنی».
11- تفسیر القمّی، ج 1 ، ص 83 ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن جمیل ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 135 ، ح 446 ، عن یونس بن ظبیان ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 755 ، ح 2980 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 19 ، ح 16، ملخّصا.
12- لم یکن هذا العنوان فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بف » وکثیر من النسخ التی عندنا . وفی «جه» وحاشیة «جک» : «باب ترک الخطیئة» . وفی مرآة العقول : «باب» بدون العنوان . وما أثبتناه من المطبوع .

باب در اينكه خدا به وسيله عمل كننده از تارك عمل دفاع مى كند

1- از يونس بن ظبيان، از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود: راستى خدا به وسيله آنها كه نماز مى خوانند از شيعه هاى ما دفاع مى كند از آنها كه نماز نمى خوانند از شيعه هاى ما، و اگر همه ترك نماز كنند هلاك شوند، و خدا دفاع مى كند به آنها كه زكاة پردازند از شيعيان ما از آنها كه زكاة ندهند و اگر به ترك زكاة اتفاق كنند هلاك شوند و به راستى خدا به هر كس از شيعه هاى ما كه حج كنند دفاع كنند از آنها كه حج نكنند و اگر به ترك حج اتفاق كنند هر آينه هلاك شوند و اين است قول خدا عز و جل (252 سوره بقره): «و اگر خدا دفاع نكند در باره برخى مردم به برخى ديگر هر آينه زمين تباه گردد و خدا تفضل دارد به همه جهانيان» به خدا اين آيه نازل شد جز در باره شما و ديگرى از آن مقصود نيست.

باب در اينكه نكردن گناه آسان تر است از توبه كردن

1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: امير المؤمنين (علیه السّلام) فرموده است:

ترك خطا آسان تر است از طلب توبه و بسا شهوت در يك

ص: 553

أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : تَرْکُ الْخَطِیئَةِ أَیْسَرُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ، وَ کَمْ مِنْ شَهْوَةِ سَاعَةٍ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَوِیلاً، وَ الْمَوْتُ فَضَحَ(1) الدُّنْیَا، فَلَمْ(2) یَتْرُکْ لِذِی لُبٍّ(3) فَرَحاً» .(4)

بَابُ الاِسْتِدْرَاجِ(5)

1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ، عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ اللّهَ إِذَا أَرَادَ(6) بِعَبْدٍ خَیْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً، أَتْبَعَهُ بِنَقِمَةٍ وَ یُذَکِّرُهُ الاِسْتِغْفَارَ، وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً، أَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لِیُنْسِیَهُ(7) الاِسْتِغْفَارَ وَ یَتَمَادی(8) بِهَا ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ»(9) بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِی».(10)

2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الاِسْتِدْرَاجِ، فَقَالَ(11): «هُوَ (12) الْعَبْدُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ(13)، فَیُمْلی(14) لَهُ، وَ یُجَدَّدُ(15) لَهُ عِنْدَهَا(16) النِّعَمُ، فَتُلْهِیهِ(17) عَنِ الاِسْتِغْفَارِ مِنَ الذُّنُوبِ(18)، فَهُوَ مُسْتَدْرَجٌ مِنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُ».(19)

ص: 554


1- فی «ص » : «فَضَخُ» .
2- فی «ه » : «ولم » .
3- لبُّ الرجل : ما جعل فی قلبه من العقل . وجمع اللُّبّ : ألباب . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1615 (لبّ).
4- الأمالی للمفید ، ص 42 ، المجلس 5 ، ح 9 ؛ والأمالی للطوسی ، ص 153 ، المجلس 6 ، ح 3 ، بسند آخر ، وتمام الروایة فیهما : «عن أبی عبداللّه علیه السلام یقول : کم من صبر ساعة قد أورث فرحا طویلاً ، وکم من لذّة ساعة قد أورثت حزنا طویلاً » . تحف العقول ، ص 208 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام . وفی نهج البلاغة ، ص 501 ، الحکمة 170 ، تمام الروایة : «ترک الذنب أهون من طلب المعونة»؛ وفی خصائص الأئمّة علیهم السلام ، ص 110 ، تمام الروایة : «ترک الذنب أهون من طلب التوبة » الوافی ، ج 5 ، ص 1095 ، ح 3635 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 309 ، ح 20601 .
5- استدراج اللّه تعالی العبد : أنّه کلّما جدّد خطیئة جدّد له نعمة ، وأنساه الاستغفار ، وأن یأخذه قلیلاً قلیلاً ولا یباغته . القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 294 ، (درج) .
6- فی الوافی: «إذا أراد اللّه» بدل «إنّ اللّه إذا أراد» .
7- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 352 : «لینسیه ، أی الربّ تعالی . وفی بعض النسخ بالتاء ، أی النعمة . وعلی التقدیرین اللام لام العاقبة» .
8- تمادی فلان فی غَیِّه : إذا لجّ ودام علی فعله . المصباح المنیر، ص 567 (مدی).
9- الأعراف (7) : 182 ؛ القلم (68) : 44 .
10- علل الشرائع ، ص 561 ، ح 1 ، بسنده عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن علیّ بن الحکم ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1043 ، ح 3555 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 82 ، ح 21040، إلی قوله : «ویذکّره الاستغفار » ؛ البحار ، ج 5 ، ص 217 ، ح 9 .
11- فی «ص ، ه » والوافی : «قال » .
12- فی «ب » : «فهو» . وقوله : «هو العبد » أی هو حال العبد.
13- فی «ب » : - «الذنب » .
14- الإملاء : الإمهال والتأخیر وإطالة العمر . لسان العرب ، ج 15 ، ص 290 (ملا).
15- فی «ص » : «وتجدّد» .
16- فی «د ، ز » وحاشیة «بر » والبحار : «عنده » . و«عندها» أی عند تلک الحال أو الخطیئة.
17- فی «ب ، ج ، ز ، ص ، ه ، بر ، بف » والوسائل والبحار : «فیلهیه » أی الإملاء أو تجدید النعمة.
18- فی الوسائل : - «من الذنوب » .
19- الوافی ، ج 5 ، ص 1043 ، ح 3556 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 82 ، ح 21041 ؛ البحار ، ج 5 ، ص 217 ، ح 10 .

ساعت، مايه اندوه درازى گردد، مرگ دنيا را رسوا دارد و براى هيچ خردمندى جاى شادى نگذاشته است.

باب استدراج و نعمت گير كردن

1- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

به راستى چون خدا خير بنده اى را خواهد و آن بنده گناهى كند، خدا دنبالش او را كيفرى دهد و به ياد او آورد و استغفار كند و چون بد بنده اى را خواهد و آن بنده گناهى كند، دنبالش به او نعمتى دهد تا استغفار را از ياد او ببرد و به آن گناه ادامه دهد و اين است معنى قول خدا عز و جل (182 سوره اعراف): «محققاً آنها را نعمت گير كنيم از راهى كه ندانند» يعنى به وسيله نعمت دادن وقتى كه مرتكب گناه شوند.

2- از امام صادق (علیه السّلام) پرسش شد از معنى استدراج، در پاسخ فرمود:

معنى آن اين است كه بنده چون گناهى كند، به او مهلت داده شود و هنگام آن گناه نعمت او تجديد گردد و او را از استغفار باز دارد و او نعمت گير شود از راهى كه نداند.

ص: 555

3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» قَالَ: «هُوَ الْعَبْدُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ(1)، فَتُجَدَّدُ(2) لَهُ(3) النِّعْمَةُ(4) مَعَهُ، تُلْهِیهِ(5) تِلْکَ النِّعْمَةُ(6) عَنِ الاِسْتِغْفَارِ مِنْ ذلِکَ الذَّنْبِ».(7)

4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ(8) الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «کَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِمَا قَدْ(9) أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِ(10)، وَ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِسَتْرِ(11) اللّهِ عَلَیْهِ، وَ کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِثَنَاءِ النَّاسِ عَلَیْهِ».(12)

بَابُ مُحَاسَبَةِ الْعَمَلِ(13)

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، قَالَ: «کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ: إِنَّمَا(14) الدَّهْرُ ثَلاَثَةُ أَیَّامٍ أَنْتَ فِیمَا بَیْنَهُنَّ(15): مَضی أَمْسِ بِمَا فِیهِ، فَلاَ(16) یَرْجِعُ أَبَداً، فَإِنْ کُنْتَ عَمِلْتَ فِیهِ خَیْراً، لَمْ تَحْزَنْ لِذَهَابِهِ، وَ فَرِحْتَ بِمَا اسْتَقْبَلْتَهُ(17) مِنْهُ، وَ إِنْ کُنْتَ(18) قَدْ(19) فَرَّطْتَ فِیهِ، فَحَسْرَتُکَ شَدِیدَةٌ

ص: 556


1- فی «ب » : - «الذنب » .
2- فی «ج ، د ، ه ، بر ، بف » والوافی والبحار : «فیجدّد» .
3- فی «ز » : «منه » .
4- فی «ج ، د ، ص » : «النعم » .
5- فی «ه ، بف » : «یلهیه » .
6- فی «ه ، بر » : «بتلک النعم » .
7- تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 249 ؛ و ج 2 ، ص 382 ، من دون الإسناد إلی المعصوم علیه السلام ، إلی قوله : «فتجدّد النعمة » مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1043 ، ح 3557 ؛ البحار ، ج 5 ، ص 218 ، ح 11 .
8- فی «ب » وحاشیة «ز ، بر » : - «بن داود » .
9- فی الوافی : - «قد» .
10- فی «بر » : - «علیه » .
11- فی «بر ، ه ، بر » والوافی : «یستر » . وفی «ج » : «ستر» .
12- الکافی ، کتاب الروضة ، ضمن الحدیث الطویل 14913 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن القاسم بن محمّد وعلیّ بن محمّد ، عن القاسم بن محمّد . الأمالی للطوسی ، ص 443 ، المجلس 15 ، ذیل ح 49 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه ، عن أمیر المؤمنین علیهماالسلام . تحف العقول ، ص 203 ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ؛ نهج البلاغة ، ص 489 ، الحکمة 116 ؛ و ص 513 ، الحکمة 260 ، وفی الأربعة الأخیرة مع اختلاف وزیادة فی آخره . تحف العقول ، ص 356 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . وفیه ، ص 281 ، عن زین العابدین علیه السلام ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 1044 ، ح 3558 ؛ البحار ، ج 78 ، ص 224 ، ح 95 .
13- فی «ب ، ج ، د ، ز ، ص ، ه » ومرآة العقول : - «محاسبة العمل » .
14- فی «ه ، بف » وحاشیة «بر » : «إنّ » .
15- فی «ه ، بر » : «بینهم » .
16- فی «ز » : «ولا »
17- فی «ب » : «بما استقبله » . وفی «بر ، بف » وحاشیة «د » والوافی : «بما أسلفته » .
18- فی «ه » والوافی : «وإن تکن » .
19- فی الوسائل : - «قد» .

3- از سماعة بن مهران، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) تفسير قول خدا عز و جل (182 سوره اعراف): «محققاً آنان را نعمت گير كنيم از راهى كه ندانند» فرمود: آن بنده اى است كه گناهى مى كند و نعمت او تجديد مى شود با آن گناه و آن نعمت او را از استغفار از اين گناه باز مى دارد.

4- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

بسا كسى كه فريب خورده است به نعمتى كه خداوند به او داده است و چه بسا نعمت گير و غافل گير شود به اينكه خداوند از او پرده پوشى كند و بسا كسى كه فريفته شود به ستايش مردم از وى.

باب محاسبه عمل

1- از على بن الحسين (علیه السّلام) كه امير المؤمنين (علیه السّلام) پيوسته مى فرمود: همانا روزگار سه روز است و تو در ميانه آنهائى: ديروزى كه با هر آنچه در آن بوده است گذشته و هرگز بر نمى گردد و اگر تو در آن كار خوب كردى براى رفتنش غمى ندارى و با آنچه به وى با آن روبرو شدى شادى و اگر در آن تقصير روا داشتى افسوس سختى بر رفتن آن دارى و بر تقصيرى كه در كردى و تو در آن روزى كه هستى در باره فردا در خطر و ترديدى، نمى دانى چه

ص: 557

لِذَهَابِهِ وَ تَفْرِیطِکَ فِیهِ، وَ أَنْتَ فِی یَوْمِکَ الَّذِی أَصْبَحْتَ فِیهِ(1) مِنْ غَدٍ فِی غِرَّةٍ(2)، وَ(3) لاَ تَدْرِی لَعَلَّکَ لاَ تَبْلُغُهُ، وَ إِنْ بَلَغْتَهُ لَعَلَّ(4) حَظَّکَ فِیهِ فِی(5) التَّفْرِیطِ مِثْلُ حَظِّکَ فِی الاْءَمْسِ الْمَاضِی عَنْکَ.

فَیَوْمٌ مِنَ الثَّلاَثَةِ قَدْ مَضی أَنْتَ(6) فِیهِ مُفَرِّطٌ، وَ یَوْمٌ تَنْتَظِرُهُ(7) لَسْتَ أَنْتَ(8) مِنْهُ عَلی یَقِینٍ مِنْ تَرْکِ التَّفْرِیطِ، وَ إِنَّمَا هُوَ یَوْمُکَ الَّذِی أَصْبَحْتَ فِیهِ، وَ قَدْ یَنْبَغِی لَکَ أَنْ عَقَلْتَ(9) وَ فَکَّرْتَ(10) فِیمَا فَرَّطْتَ فِی الاْءَمْسِ الْمَاضِی مِمَّا فَاتَکَ(11) فِیهِ مِنْ حَسَنَاتٍ(12) أَلاَّ تَکُونَ اکْتَسَبْتَهَا، وَ مِنْ سَیِّئَاتٍ أَلاَّ تَکُونَ أَقْصَرْتَ(13) عَنْهَا، وَ أَنْتَ(14) مَعَ(15) هذَا مَعَ اسْتِقْبَالِ غَدٍ عَلی غَیْرِ ثِقَةٍ مِنْ(16) أَنْ تَبْلُغَهُ، وَ عَلی غَیْرِ یَقِینٍ مِنِ اکْتِسَابِ حَسَنَةٍ، أَوْ مُرْتَدَعٍ(17) عَنْ سَیِّئَةٍ(18) مُحْبِطَةٍ(19) ؛ فَأَنْتَ(20) مِنْ یَوْمِکَ الَّذِی تَسْتَقْبِلُ(21) عَلی مِثْلِ یَوْمِکَ الَّذِی اسْتَدْبَرْتَ.

فَاعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ لَیْسَ یَأْمُلُ مِنَ الاْءَیَّامِ إِلاَّ یَوْمَهُ الَّذِی أَصْبَحَ فِیهِ وَ لَیْلَتَهُ، فَاعْمَلْ(22) أَوْ دَعْ، وَ(23) اللّهُ الْمُعِینُ عَلی ذلِکَ».(24)

2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ:

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ، قَالَ: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ، فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً(25) اسْتَزَادَ اللّهَ ؛ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً(26) اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ(27)، وَ(28) تَابَ إِلَیْهِ».(29)

3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِی النُّعْمَانِ الْعِجْلِیِّ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ(30): «یَا أَبَا النُّعْمَانِ، لاَ یَغُرَّنَّکَ النَّاسُ(31) مِنْ

ص: 558


1- فی الوسائل : - «فی یومک الذی أصبحت فیه » .
2- فی مرآة العقول : «الغِرَّة ، بالکسر : الغفلة ، أی اغتررت بالغد وسوّفت العمل إلیه غافلاً عن أنّک لاتعلم وصولک إلیه ، وعدم تفریطک فیه » .
3- فی الوسائل : - «و » .
4- فی «ه » : «لَعلّک » .
5- فی الوسائل : - «فی » .
6- فی «ز » : «وأنت » .
7- فی «ز » : «ینتظر» .
8- فی «ه » : - «أنت » .
9- فی «ص » : - «عقلت » . وقرأ العلاّمة المازندرانی : «إن عقلت» بکسر الهمزة ، حیث قال : «الظاهر أنّ مضمون الشرط والجزاء ، وهو «فاعمل عمل رجل» فاعل ینبغی ؛ یعنی ینبغی لک التفکّر فیما فرّطت فی الماضی بترک الحسنات وفعل السیّئات ، مع عدم الوثوق بإدراک المستقبل وعدم الیقین بفعل الحسنة وترک السیّئة فیه علی تقدیر إدراکه ؛ فإنّ هذا یوجب العمل فی یومک الذی أصبحت فیه تدارکا لما فات وتلافیا لما هو آت ...» . وقال العلاّمة الفیض : «أن عقلت ، بفتح الهمزة إن أثبتّ الواو بعده ، وإلاّ فبالکسر . وفی بعض النسخ : وددت ، بدل «وفکّرت» من دون واو ، وعلیها فالکسر متعیّن ، و«إلاّ» فی الموضعین للتخصیص» . وقرأ العلاّمة المجلسی : «إن عملت» ، ثمّ قال : «هذا الکلام یحتمل وجوها : الأوّل : أن یکون بفتح «أن» _ کما فی «ه ، ص» _ فهو فاعل «ینبغی» . الثانی : أن یکون الفاعل مقدّرا بقرینة «فاعمل» . الثالث : أن یکون مضمون جملة الشرط ، وهو «إن عقلت» والجزاء ، وهو «فاعمل» فاعل «ینبغی» . ولایخلو شیء منها من التکلّف ، ولعلّ الأوّل أظهر» . راجع : شرح المازندرانی ، ج 11 ، ص 181 ؛ الوافی ، ج 4 ، ص 318 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 356 .
10- فی «بف » : «وددت » .
11- فی الوافی : «ممّا فات » .
12- فی «د » : «الحسنات » .
13- فی «ب ، ج ، د » وحاشیة «ز ، بر » : «اقتصرت » . وفی «بر ، بف » : «قصّرت » . و «أقصرتُ عنه » : کففت و نزعت مع القدرة علیه . الصحاح ، ج 2 ، ص 795 (قصر) .
14- فی «ه ، بر » والوافی : «فأنت » .
15- فی «ز » : «علی » .
16- فی «ب » : - «من » .
17- «مرتدع» بفتح الدال، مصدر میمی عطف علی «اکتساب».
18- فی «ز » : + «علی هذا» .
19- فی «ج ، ه ، بر ، بف » : «محیطة» .
20- فی «بر » والوافی : «وأنت » .
21- فی «ز » : «یستقبل » .
22- فی مرآة العقول : «تکریر «فاعمل » للتأکید ... و ما قیل : إنّ «فأعمل » ثانیا علی بناء الإفعال و«أودع » علی أفعل التفضیل مفعوله ، فهو فی غایة البعد والرکاکة » .
23- فی «ب » : «إنّ » بدل «و» .
24- الوافی ، ج 4 ، ص 317 ، ح 2008 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 92 ، ح 21069 .
25- فی «ه ، ز ، بر » والوافی : «حسنة» .
26- فی «ه ، بر » والوافی : «سیّئةً» .
27- فی «بر » والوافی : «منها» .
28- فی شرح المازندرانی : «ومنه » .
29- الزهد ، ص 145 ، ح 207 ، عن حمّاد بن عیسی ، عن إبراهیم بن عمر ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . الاختصاص ، ص 26 و 243 ، مرسلاً عن أبی الحسن موسی علیه السلام ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر . تحف العقول ، ص 395 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ، ضمن وصیّته لهشام الوافی ، ج 4 ، ص 313 ، ح 1992 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 95 ، ح 21074 ؛ البحار ، ج 70 ، ص 72 ، ذیل ح 24.
30- فی «ه ، بر » والوافی «قال : قال أبوجعفر» بدل «عن أبی جعفر علیه السلام قال » .
31- فی مرآة العقول : «المراد بالناس المادحون الذین لم یطّلعوا علی عیوبه ، والواعظون الذین یبالغون فی ذکر الرحمة ، ویعرضون عن ذکر العقوبات تقرّبا عند الملوک والاُمراء والأغنیاء . «فإنّ الأمر» أی الجزاء والحساب والعقوبات المتعلّقة بأعمالک «یصل إلیک» لا إلیهم ، وإن وصل إلیهم عقاب هذا الإضلال» .

بشود؟ شايد بدان نرسيدى و اگر هم برسى شايد بهره ات در آن خسارت باشد چون بهره ات در ديروز گذشته. يكى از اين سه روز گذشته و تو در آن تقصير كردى و روز آينده هم منتظر آنى و يقين ندارى كه ترك تقصير در آن كنى و همانا توئى با اين روزى كه در آنى و تو را سزد، اگر خردمندى كنى و در تقصير گذشته بينديشى كه چه حسناتى از دستت رفته كه در آن كوتاهى نكنى و چه گناهانى مرتكب شدى كه در آن كوتاهى كنى و با اينكه رو به فردا هستى اطمينانى ندارى كه بدان برسى، و يقين ندارى كه در آن كسب حسنه اى كنى يا از گناهى تباه كن خود را نگهدارى و تو در باره روزى كه بدان رو دارى چون روزى باشى كه بدان پشت كردى و از آن گذشتى و بايد چونان مردى كار كنى كه از همه روزها اميدى ندارد جز به همان روزى كه در آن است و شبش كار كن يا دست از كار بكش و خدا كمك كار است بر اين (وضع تو).

2- از ابى الحسن الماضى (امام كاظم ع)، فرمود:

از ما نيست كسى كه هر روز حساب خود را نكشد و اگر كار خوب كرده است، از خدا فزونى آن را خواهد و اگر كار بد كرده است، از خدا آمرزش آن را خواهد و از آن توبه كند.

3- از ابى نعمان عجلى، از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

اى ابا نعمان! مردم تو را از خودت غافل نكنند و گولت نزنند، زيرا نتيجه كردارت به خودت رسد نه به آنان و روز خود را به

ص: 559

نَفْسِکَ، فَإِنَّ الاْءَمْرَ یَصِلُ إِلَیْکَ دُونَهُمْ؛ وَ لاَ تَقْطَعْ نَهَارَکَ بِکَذَا وَ کَذَا، فَإِنَّ مَعَکَ مَنْ یَحْفَظُ عَلَیْکَ عَمَلَکَ؛ وَ أَحْسِنْ(1)، فَإِنِّی لَمْ أَرَ شَیْئاً أَحْسَنَ(2) دَرَکاً(3) وَ لاَ أَسْرَعَ(4) طَلَباً مِنْ حَسَنَةٍ مُحْدَثَةٍ(5) لِذَنْبٍ قَدِیمٍ».(6)

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا(7)، عَنْ أَبِی النُّعْمَانِ، مِثْلَهُ(8).

4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ(9): «اصْبِرُوا عَلَی الدُّنْیَا؛ فَإِنَّمَا هِیَ سَاعَةٌ، فَمَا مَضی مِنْهُ(10) فَلاَ تَجِدُ(11) لَهُ أَلَماً وَ لاَ سُرُوراً، وَ مَا لَمْ یَجِئْ فَلاَ تَدْرِی مَا هُوَ، وَ إِنَّمَا هِیَ سَاعَتُکَ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا، فَاصْبِرْ فِیهَا عَلی طَاعَةِ اللّهِ، وَ اصْبِرْ فِیهَا عَنْ(12) مَعْصِیَةِ اللّهِ».(13)

5 . عَنْهُ(14)، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا(15) رَفَعَهُ، قَالَ:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «احْمِلْ نَفْسَکَ لِنَفْسِکَ، فَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ لَمْ یَحْمِلْکَ(16) غَیْرُکَ».(17)

6. عَنْهُ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (18) لِرَجُلٍ: «إِنَّکَ قَدْ جُعِلْتَ طَبِیبَ نَفْسِکَ، وَ بُیِّنَ لَکَ الدَّاءُ(19)، وَ عُرِّفْتَ آیَةَ الصِّحَّةِ، وَ دُلِلْتَ عَلَی الدَّوَاءِ؛ فَانْظُرْ کَیْفَ قِیَامُکَ عَلی نَفْسِکَ».(20)

7 . عَنْهُ رَفَعَهُ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام لِرَجُلٍ:

ص: 560


1- فی الوافی : «فأحسن » .
2- فی «ه ، بر » : «أسرع » .
3- «الدَّرَک » : اللِّحاق . القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1243 (درک).
4- فی «ب » : «أحسن » .
5- فی حاشیة «ه » : «محرقة» .
6- الأمالی للمفید ، ص 182 ، المجلس 23 ، ح 5 ، بسنده عن علیّ بن النعمان، مع زیادة فی أوّله ؛ وفیه ، ص 67 ، المجلس 8 ، ح 3 ، بسنده عن أبی النعمان ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . علل الشرائع ، ص 599 ، ح 49 ، بسند آخر ، مع زیادة فی آخره . وفی الزهد ، ص 76 ، ح 31 ؛ وثواب الأعمال ، ص 162 ، ح 1 ؛ والأمالی للمفید ، ص 181 ، المجلس 23 ، ح 3 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع زیادة فی آخره . الاختصاص ، 231 ، مرسلاً عن أبی عبداللّه علیه السلام ، مع زیادة فی آخره ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 313 ، ح 1993 .
7- فی «ز ، ه ، بر ، بف ، جر» : + «عن ابن مسکان » .
8- فی «ص » : - «عدّة من أصحابنا _ إلی _ مثله » .
9- فی «ه » والوافی : «قال : قال أبوعبداللّه علیه السلام » بدل «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : قال » . وفی «بر » : + «أبوعبداللّه علیه السلام » . وفی الوسائل : - «قال » .
10- کذا ، والظاهر : «منها» .
11- فی «ج ، د ، ص ، ه » والوافی والوسائل : «لاتجد » .
12- فی «ص ، بف » : «علی » .
13- الوافی ، ج 4 ، ص 318 ، ح 2009 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 237 ، ح 20372 .
14- الضمیر راجع إلی أحمد بن محمّد بن خالد المذکور فی السند السابق. والضمائر الموجودة فی صدر أسناد الأحادیث ، 6 إلی 12 کلّها راجعة إلی أحمد بن محمّد بن خالد .
15- فی «ب ، ه ، بر » وحاشیة «د » والوافی : «أصحابه » .
16- فی «ز » : «لم تحمل » .
17- الوافی ، ج 4 ، ص 313 ، ح 1994 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 161 ، ح 20209 .
18- فی «ب » : - «احمل » فی الحدیث السابق إلی «علیه السلام » فی هذا الحدیث .
19- فی «د» : «الدواء».
20- تحف العقول ، ص 305 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، ضمن وصیّته لعبداللّه بن جندب ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 314 ، ح 1995 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 161، ح 20210 .

چنين و چنان به پايان مرسان زيرا همراه تو كسى هست كه كردار تو را به حسابت نگهدارى مى كند، و خوبى آن زيرا، راستى، من براى تدارك و جبران گناه پيشين و براى با شتاب طلب كردن چيزى را بهتر از آن ندانم كه كردار خوب تازه اى باشد.

4- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

بر دنيا شكيبا باشيد، همانا كه در آن در برابر آنچه گذشته، ساعتى بيش نيست كه از آن نه دردى يابى و نه شادمانى و آنچه هم نيامده، ندانى كه چيست؟ همانا دنياى تو همان ساعتى باشد كه در آنى، در آن يك ساعت بر طاعت خدا صبر كن، و از نافرمانى خدا شكيبائى كن.

5- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

براى خود، بار بردار و اگر برندارى، ديگرى براى تو برندارد.

6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

به مردى كه تو را طبيب خود نمودند و درد را برايت بيان كردند و نشانه صحّت را به تو ياد دادند و تو را به دارو راهنمائى كردند، تو بنگر كه چگونه در پرستارى خود قيام مى كنى.

7- امام صادق (علیه السّلام) به مردى فرمود: قلب خويش را خوش كردار و خوشرفتار شمر يا فرزندى سپاسگزار، و كردارت را

ص: 561

«اجْعَلْ قَلْبَکَ قَرِیناً(1) بَرّاً، أَوْ(2) وَلَداً وَاصِلاً(3)، وَ اجْعَلْ

عَمَلَکَ(4) وَالِداً(5) تَتَّبِعُهُ، وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ عَدُوّاً(6) تُجَاهِدُهَا(7)، وَ اجْعَلْ مَالَکَ عَارِیَةً تَرُدُّهَا(8)».(9)

8 . وَ(10) عَنْهُ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «اقْصُرْ(11) نَفْسَکَ عَمَّا یَضُرُّهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُفَارِقَکَ(12)، وَ اسْعَ فِی فَکَاکِهَا کَمَا تَسْعی فِی طَلَبِ مَعِیشَتِکَ؛ فَإِنَّ نَفْسَکَ رَهِینَةٌ(13) بِعَمَلِکَ(14)».(15)

9. عَنْهُ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «کَمْ مِنْ(16) طَالِبٍ لِلدُّنْیَا(17) لَمْ یُدْرِکْهَا(18)، وَ مُدْرِکٍ لَهَا قَدْ فَارَقَهَا؛ فَلاَ یَشْغَلَنَّکَ(19) طَلَبُهَا عَنْ عَمَلِکَ، وَ الْتَمِسْهَا مِنْ مُعْطِیهَا وَ مَالِکِهَا، فَکَمْ(20) مِنْ حَرِیصٍ عَلَی الدُّنْیَا قَدْ صَرَعَتْهُ، وَ اشْتَغَلَ بِمَا أَدْرَکَ مِنْهَا عَنْ طَلَبِ آخِرَتِهِ حَتّی فَنِیَ(21) عُمُرُهُ، وَ أَدْرَکَهُ أَجَلُهُ».(22)

وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «الْمَسْجُونُ مَنْ سَجَنَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ».(23)

10 . وَ عَنْهُ رَفَعَهُ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ(24): «إِذَا أَتَتْ عَلَی الرَّجُلِ(25) أَرْبَعُونَ سَنَةً، قِیلَ لَهُ: خُذْ حِذْرَکَ، فَإِنَّکَ غَیْرُ مَعْذُورٍ، وَ لَیْسَ ابْنُ الاْءَرْبَعِینَ بِأَحَقَّ(26) بِالْحِذْرِ(27) مِنِ ابْنِ الْعِشْرِینَ، فَإِنَّ الَّذِی یَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَ لَیْسَ بِرَاقِدٍ(28)، فَاعْمَلْ لِمَا أَمَامَکَ مِنَ الْهَوْلِ(29)، وَ دَعْ عَنْکَ فُضُولَ الْقَوْلِ».(30)

11 . عَنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ حَسَّانَ، عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ،

ص: 562


1- فی «ه » : «قریبا» .
2- فی «ب ، ز ، ص ، ه » والوسائل : «و ».
3- فی شرح المازندرانی ، ومرآة العقول : «القرین البارّ : المصاحب المشفق ، و هو الذی یهدیک إلی ما ینفعک ویمنعک عمّا یضرّک . والولد الواصل ، هو الذی لایفعل ما یؤذیک أصلاً ، أو الذی ینفعک فی دنیاک وآخرتک . فشبّه القلب _ أعنی العقل _ بهما للمشارکة بینه و بینهما فی هذا المعنی» .
4- فی «بف » وحاشیة «بر » والوافی والوسائل : «علمک » . وقال فی مرآة العقول : «ولعلّه أنسب » .
5- فی «ص » : «ولدا » .
6- فی «ه » : «عدوّک » .
7- فی الوسائل : «تجاهده » .
8- فی «ز » : «تردّ» .
9- الفقیه ، ج 4 ، ص 410 ، ح 5892 ، بإسناده عن ابن مسکان ، عن عبداللّه بن أبی یعفور ، عن أبی عبداللّه علیه السلام . تحف العقول ، ص 303 ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، ضمن وصیّته لعبداللّه بن جندب ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 314 ، ح 1996 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 162، ح 20211 .
10- فی «ج ، د ، بف » : - «و » .
11- فی «ز » : «واقتصر » . وفی مرآة العقول : «أقصر ، علی بناء الإفعال » .
12- فی «ج ، ص ، ه » : «یفارقک » . وفی «ز » : «یفارق » . والنفس ممّا یذکّر ویؤنّث .
13- «الرهن »: ما یوضع وثیقة للدَّین. وقیل فی قوله : «کُلُّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» [المدّثّر (74) : 38] . إنّه فعیل بمعنی فاعل ، أی ثابتة مقیمة . وقیل : بمعنی مفعول ، أی کلّ نفس مقامة فی جزاء ما قدّم من عمله . ولمّا کان الرهن یتصوّر منه حبسه استعیر ذلک للمحتبس . المفردات للراغب ، ص 368 (رهن).
14- فی «بر » : «لعملک » . وفی «بف » : «بعلمک » .
15- الوافی ، ج 4 ، ص 315 ، ح 2000 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 297، ح 20560 .
16- فی «ب » : - «من » .
17- فی «ج ، بف » : «الدنیا» .
18- فی «ه ، بس » والوافی : «لایدرکها» .
19- فی «بر » : «فلا یشغلک » .
20- فی «ز » : «وکم » .
21- فی «بر » والوافی : «ففنی » بدل «حتّی فنی » .
22- الوافی ، ج 4 ، ص 315 ، ح 2001 .
23- المحاسن ، ص 299 ، کتاب العلل ، ح 3 ، عن أبیه ، رفعه إلی أبی عبداللّه علیه السلام الوافی ، ج 4 ، ص 315 ، ح 2001 .
24- فی الوسائل : - «قال » .
25- فی «ز » : «رجل » .
26- فی «ص ، ه » والوافی والوسائل : «أحقّ » .
27- فی «ب » : «من الحذر » .
28- «الراقد» ، من الرقود ، وهو النوم ، والمراد هنا الغفلة ، أی الغافل . راجع : الصحاح ، ج 2 ، ص 476 ؛ لسان العرب ، ج 3 ، ص 183 (رقد) .
29- «الهَول » : المخافة من أمرٍ لاتدری علی ما تهجم علیه منه ، کهَول اللیل ، وهول البحر . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1908 (هول) .
30- الخصال ، ص 545 ، أبواب الأربعین ومافوقه ، ح 24 ، بسند آخر ، مع اختلاف یسیر وزیادة فی أوّله الوافی ، ج 4 ، ص 315 ، ح 2002 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 101، ح 21088 .

پدرى كه از او پيروى كنى و نفس بد شقاوت را دشمنى كه با آن نبرد مى كنى و مالت را عاريتى كه بر مى گردانى.

8- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

خويش را از آنچه زيانش دهد باز گير پيش از آنكه از دستش بدهى و از آن جدا شوى (يعنى بميرى) و در رهائى آن بكوش جونان كه در جستن روزى مى كوشى، زيرا خويشتن را گرو كردار خود دارى.

9- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

بسا جوينده دنيا كه بدان دست نيافته و به دست آورده آن كه از آن جدا شده، مبادا دنيايت از كردار براى ديگر سراى بازت دارد، آن را از بخشنده و مالكش (كه خدا است) بخواه، چه بسا آزمند به دنيا كه دنيايش به خاك هلاك افكنده و بر آنچه از آن به دست آورده از طلب آخرتش باز مانده تا عمرش تمام شده و مرگش در رسيده.

امام صادق (علیه السّلام) فرمود: زندانى آن كس است كه دنيا او را از طلب آخرت به زندان خود افكنده است.

10- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

هر كه چهل سالش باشد به او گويند: خود را بر حذر دار كه معذور نباشى، و چهل ساله به حذر كردن سزاوارتر از بيست ساله نيست، زيرا آنچه هر دو را در دنبال است (مرگ) يكى است و او را در خواب نيست براى آن هراسى كه در پيش دارى، كار كن و گفتار زيادى را واگذار.

11- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

ص: 563

قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «خُذْ لِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِکَ(1) ، خُذْ مِنْهَا فِی الصِّحَّةِ(2) قَبْلَ السُّقْمِ، وَ فِی الْقُوَّةِ قَبْلَ الضَّعْفِ، وَ فِی الْحَیَاةِ قَبْلَ الْمَمَاتِ».(3)

12 . عَنْهُ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ النَّهَارَ إِذَا جَاءَ قَالَ: یَا ابْنَ آدَمَ، اعْمَلْ فِی یَوْمِکَ هذَا خَیْراً؛ أَشْهَدْ لَکَ بِهِ عِنْدَ رَبِّکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ فَإِنِّی(4) لَمْ آتِکَ فِیمَا مَضی، وَ لاَ آتِیکَ فِیمَا بَقِیَ، وَ إِذَا(5) جَاءَ اللَّیْلُ قَالَ مِثْلَ ذلِکَ».(6)

13 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ 2 / 133

شُعَیْبِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ، أَوْصِنِی بِوَجْهٍ(7) مِنْ وُجُوهِ الْبِرِّ(8) أَنْجُو بِهِ(9) .

قَالَ(10) أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «أَیُّهَا السَّائِلُ، اسْتَمِعْ(11)، ثُمَّ اسْتَفْهِمْ(12)، ثُمَّ اسْتَیْقِنْ، ثُمَّ اسْتَعْمِلْ؛ وَ اعْلَمْ(13) أَنَّ النَّاسَ ثَلاَثَةٌ: زَاهِدٌ، وَ صَابِرٌ، وَ رَاغِبٌ.

فَأَمَّا الزَّاهِدُ، فَقَدْ خَرَجَتِ الاْءَحْزَانُ وَ الاْءَفْرَاحُ(14) مِنْ قَلْبِهِ، فَلاَ یَفْرَحُ بِشَیْءٍ مِنَ الدُّنْیَا، وَ لاَ یَأْسی(15) عَلی شَیْءٍ مِنْهَا فَاتَهُ(16) ؛ فَهُوَ مُسْتَرِیحٌ.

وَ أَمَّا الصَّابِرُ، فَإِنَّهُ(17) یَتَمَنَّاهَا بِقَلْبِهِ، فَإِذَا نَالَ مِنْهَا أَلْجَمَ(18) نَفْسَهُ عَنْهَا(19) لِسُوءِ عَاقِبَتِهَا وَ شَنَآنِهَا(20)، لَوِ(21) اطَّلَعْتَ عَلی قَلْبِهِ، عَجِبْتَ مِنْ عِفَّتِهِ(22) وَ تَوَاضُعِهِ وَ حَزْمِهِ(23).

وَ أَمَّا الرَّاغِبُ، فَلاَ یُبَالِی مِنْ أَیْنَ جَاءَتْهُ الدُّنْیَا ، مِنْ حِلِّهَا أَوْ مِنْ(24) حَرَامِهَا، وَ لاَ یُبَالِی مَا دَنَّسَ فِیهَا عِرْضَهُ، وَ أَهْلَکَ نَفْسَهُ، وَ أَذْهَبَ

ص: 564


1- فی الوسائل : - «من نفسک » .
2- فی «ز » : «من صحّتها » بدل «منها فی الصحّة» .
3- الوافی ، ج 4 ، ص 316 ، ح 2004 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 101، ح 21089 .
4- فی «ه ، بر » والوافی : «فإننّی » .
5- فی الوسائل : «فإذا» .
6- الوافی ، ج 4 ، ص 316 ، ح 2005 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 93، ح 21070 ؛ البحار ، ج 7 ، ص 325 ، ح 22 .
7- فی «ز » : «بوجوه » .
8- فی «ه ، بر ، بف » والوافی : «الخیر » . و«البرّ» : اسم جامع للخیر کلّه . مجمع البحرین ، ج 3 ، ص 218 (برر).
9- فی «ه ، بر ، بف » والوافی : «أنج به » . والجملة صفة ل «وجه » . ویمکن أن یکون جوابا للأمر .
10- فی «ه ، بر » والوافی : «فقال » .
11- فی «ه ، بر » : «اسمع » . وفی حاشیة «بر » : «تسمع » . وفی الوافی : «افهم » . وفی مرآة العقول : «الاُمور مترتّبة ، فإنّ العمل موقوف علی الیقین، والیقین موقوف علی الفهم ، والفهم موقوف علی الاستماع عن أهل العلم» .
12- فی «ز» : «استفتهم » .
13- فی «بس » : «واعمل » .
14- فی مرآة العقول : «الأفراح والأحزان » .
15- فی «ص» : «ولاییأس» . و«الأسی » : الحزن . وحقیقته : إتباع الفائت بالغمّ . یقال : أسیت علیه ، وأسیت له . المفردات للراغب ، ص 77 (أسا).
16- فی «ب » : «فاته منها» .
17- فی «ج » : + «هو» .
18- ألجمه عن حاجته : کفّه . أساس البلاغة، ص 440 (لجم ).
19- فی «ز» : - «عنها» .
20- فی «ب ، ه» : «شنآتها» . وفی «ز » : «شتاتها» . وفی الوافی ومرآة العقول : «شناءتها » . وشَنِئ یَشْنَأ شَنْأةً وشنآنا ، أی أبغض . وشنِئتُه : تقذّرتُه بغضا له . ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 945 ؛ المفردات للراغب ، ص 465 (شنأ).
21- فی «ج ، ز ، ص ، ه ، بر ، بف» : «ولو».
22- «العفاف » و«التعفّف » : کفّ النفس عن المحرّمات والسؤال من الناس . وقیل : الاستعفاف : الصبر ï والنزاهة عن الشیء . یقال : عفّ یَعِفّ عِفَّة، فهو عفیف . مجمع البحرین ، ج 5 ، ص 102 ؛ النهایة ، ج 3 ، ص 264 (عفف).
23- «الحزم » : ضبط الرجل أمره ، والحذر من فواته ، من قولهم : حزمت الشیءَ ، أی شدَدته . النهایة، ج 1 ، ص 379 (حزم) .
24- فی «ب ، ج ، بر ، بف » : - «من » .

از خودت براى به خودت وابگير و پس انداز كن، از خود باز گير در تندرستى پيش از آنكه بيمار شوى، و در توانائى پيش از آنكه ناتوان گردى، و در زندگى پيش از آنكه بميرى.

12- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:

چون روز آيد گويد: اى آدمى زاده! در اين روز، كار خوبى كن تا من در روز رستاخيز نزد پروردگارت برايت گواهى دهم، زيرا من پيش از اين براى تو نيامدم و پس از اين نيايم، و چون شب آيد، همين سخن را گويد.

13- از شعيب بن عبد اللَّه، از يكى از اصحابش كه حديث را تا معصوم رسانيده است، فرمود (علیه السّلام): مردى نزد امير المؤمنين (علیه السّلام) آمد و گفت: اى امير المؤمنين (علیه السّلام)! به من سفارشى كن در باره يك راه خيرى كه بدان نجات يابم، امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: أيا سائل! خوب گوش كن، و سپس بفهم و سپس يقين كن و سپس به كار بند و بدان كه: مردم سه دسته اند: زاهد و صابر و راغب، اما زاهد آن است كه هر اندوه و شادى از دلش رخت بر بسته نه به چيزى از دنيا شاد شود و نه بر چيزى از آن كه نيابد و يا از دست بدهد افسوس خورد، او آسوده خاطر است، و اما صابر آن است كه آرزوى دنيا را در دل دارد و چون به چيزى از آن دست يابد، خود را از آن به يك سو كشد براى بد سرانجامى و بدخواهى آن، اگر سرى به دلش كشى، از پارسائى او در شگفت اندر شوى و هم از تواضع و دورانديشى او، و اما راغب و مشتاق به دنيا باك ندارد كه از چه راهى به دست او آيد، از حلال باشد يا از حرام، و باكى ندارد كه براى آن، آبروى خود چركين كند و خود را هلاك سازد و مردانگى خود را ببازد،

ص: 565

مُرُوءَتَهُ؛ فَهُمْ فِی غَمْرَةٍ(1) یَضْطَرِبُونَ(2)».(3)

14 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی(4)، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ: لاَ یَصْغَرُ(5) مَا یَنْفَعُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَ لاَ یَصْغَرُ(6) مَا یَضُرُّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ، فَکُونُوا(7) فِیمَا أَخْبَرَکُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ کَمَنْ عَایَنَ».(8)

15. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ جَمِیعاً، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لاَ تُعْرَفَ فَافْعَلْ، وَ مَا عَلَیْکَ أَلاَّ یُثْنِیَ عَلَیْکَ النَّاسُ(9) ، وَ مَا عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاسِ إِذَا کُنْتَ مَحْمُوداً عِنْدَ اللّهِ».

ثُمَّ قَالَ : «قَالَ أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام : لاَ خَیْرَ فِی الْعَیْشِ إِلاَّ لِرَجُلَیْنِ: رَجُلٍ یَزْدَادُ(10) کُلَّ یَوْمٍ خَیْراً، وَ رَجُلٍ یَتَدَارَکُ(11) سَیِّئَتَهُ(12) بِالتَّوْبَةِ، وَ أَنّی لَهُ بِالتَّوْبَةِ! وَ اللّهِ، لَوْ سَجَدَ حَتّی یَنْقَطِعَ(13) عُنُقُهُ مَا قَبِلَ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ مِنْهُ إِلاَّ بِوَلاَیَتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ علیهم السلام . أَلاَ وَ(14) مَنْ(15) عَرَفَ حَقَّنَا، وَ رَجَا الثَّوَابَ فِینَا، وَ رَضِیَ بِقُوتِهِ(16) _ نِصْفِ(17) مُدٍّ(18) فِی کُلِّ یَوْمٍ _ وَ مَا سَتَرَ عَوْرَتَهُ، وَ مَا أَکَنَّ(19) رَأْسَهُ، وَ هُمْ وَ اللّهِ فِی ذلِکَ(20) خَائِفُونَ وَجِلُونَ، وَدُّوا أَنَّهُ حَظُّهُمْ مِنَ الدُّنْیَا، وَ کَذلِکَ وَصَفَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَقَالَ(21):

ص: 566


1- فی «د ، ه ، بر » والوافی : «غمرتهم » . وفی «ه ، بر » : + «یعمهون » . وفی الوافی : «الغمرة : الشدّة والزحمة من الناس . والغَمِر : من لم یجرّب الاُمور » . وفی مرآة العقول : «الغمرة : الزحمة والشدّة والانهماک فی الباطل ، ومعظم البحر . وکأنّه علیه السلام شبّهه بمن غرق فی البحر یضطرب ولایمکنه الخروج منه » . وفی النهایة، ج 3 ، ص 384 (غمر) : «الغمرة : الماء الکثیر».
2- فی «ب » : «یضطرخون» . وفی «د ، بف » وحاشیة «ج ، ز » : «یعمهون » .
3- الأمالی للصدوق ، ص 343 ، المجلس 55 ، ضمن الحدیث الطویل 1 ؛ والتوحید، ص 307 ، ضمن الحدیث الطویل 1 ؛ والاختصاص ، ص 237، ضمن الحدیث الطویل ، بسند آخر، من قوله : «واعلم أنّ الناس ثلاثة» مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 388 ، ح 2169 .
4- فی «ه » : - «بن یحیی » .
5- فی «ب ، ز ، ص ، بر » : «لایصغّر» . وفی «ه » : «لاتصغّر» .
6- فی «ه » : «لاتصغّر » . وفی «بر » : «لایصغّر » .
7- فی «ه ، بر » : «وکونوا» .
8- المحاسن ، ص 249 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 257 ، عن أبیه ، عن ابن سنان ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1009 ، ح 3491 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 311، ح 20607 .
9- فی الوسائل : - «وما علیک ألاّیثنی علیک الناس » .
10- فی الوسائل: + «فی » .
11- فی «ه » : «یُتدارک » علی بناء المفعول .
12- هکذا فی «ب ، ج ، ز ، ه ، بر ، بف » وحاشیة «د » والوافی . وفی سائر النسخ والمطبوع : «منیّته» .
13- فی «ه » : «تنقطع » . والعنق قد یؤنّث .
14- فی «ه » : «وإلاّ » بدل «ألا و».
15- فی مرآة العقول : «کأنّ خبر الموصول مقدّر . وقیل : استفهام للتقلیل» .
16- «القوت » : ما یمسک الرمق من الرزق . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1538 (قوت).
17- فی مرآة العقول : «نصف ، مجرور بالبدلیّة ل «قوته » . أو منصوب بالحالیّة . أو تمیز ، مثل قولهم : رضیت باللّه ربّا » .
18- «المدّ» : کیل ، وهو رِطْلٌ وثلث عند أهل الحجاز ، فهو رُبع صاع ، لأنّ الصاع خمسة أرطال و ثلث . والمدّ رطلان عند أهل العراق . والجمع : أمداد ومِداد . المصباح المنیر ، ص 566 (مدد) .
19- «الکِنّ » : کلّ شیء وقی شیئا ، فهو کِنّه وکِنانه . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1601 (کنّ ) .
20- فی «ب » : «فی ذلک واللّه » .
21- فی «ز » : + «واللّه » .

آنهايند كه در گرداب سخت آن دست و پا مى زنند.

14- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:

آنچه در قيامت سودمند باشد كوچك نباشد و آنچه هم در قيامت، زيان رساند كوچك شمرده نشود.

15- از حفص بن غياث، گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: اگر توانى كه شناخته نشوى و گمنام بمانى، همان كار كن، بر تو باكى نباشد كه مردمت نستايند و بر تو باكى نباشد كه نزد مردم نكوهيده باشى هر گاه نزد خدا پسنديده باشى، سپس فرمود:

پدرم على بن ابى طالب (علیه السّلام) فرموده است كه: زندگانى خوب نيست مگر براى يكى از دو مرد: 1- مردى كه هر روز كار خيرى به كارهاى خير خود بيفزايد. 2- مردى كه با توبه براى مرگ خود تدارك بيند و از كجا توبه براى او ميسّر شود؟ به خدا اگر سجده كند تا گردن او ببرد و بيفتد، خدا تبارك و تعالى آن را از وى نپذيرد جز به ولايت و پيروى از ما خاندان، هلا مردى كه حق ما را شناسد و اميد ثواب به ما داشته باشد، به خوراك نيم مد (پنج سير تقريباً) در هر روزى خشنود باشد و بدان چه از جامه كه عورتش را بپوشد و آنچه سرش را در خود گيرد، با اينكه آنها در همين هم ترسان و هراسان باشند، دوست دارند بهره شان از دنيا همين باشد، و همچنين خدا عز و جل آنها را ستوده و فرموده (62 سوره مؤمنون):

«و آن كسانى كه به راه خدا بدهند آنچه به آنها داده شود و دلشان ترسان

ص: 567

«وَ الَّذِینَ یُوءْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلی رَبِّهِمْ راجِعُونَ»»(1).

ثُمَّ قَالَ: «مَا الَّذِی آتَوْا؟ آتَوْا وَ اللّهِ مَعَ الطَّاعَةِ الْمَحَبَّةَ(2) وَ الْوَلاَیَةَ، وَ هُمْ فِی(3) ذلِکَ خَائِفُونَ، لَیْسَ خَوْفُهُمْ خَوْفَ شَکٍّ، وَ لکِنَّهُمْ خَافُوا(4) أَنْ یَکُونُوا مُقَصِّرِینَ فِی مَحَبَّتِنَا(5) وَ طَاعَتِنَا(6)».(7)

16 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ(8)، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْزَمٍ، عَنِ الْحَکَمِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ(9): دَخَلَ قَوْمٌ فَوَعَظَهُمْ، ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ وَ قَدْ عَایَنَ الْجَنَّةَ وَ مَا فِیهَا، وَ عَایَنَ النَّارَ وَ مَا فِیهَا إِنْ کُنْتُمْ تُصَدِّقُونَ بِالْکِتَابِ(10)».(11)

17 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ(12)، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ: «لاَ تَسْتَکْثِرُوا کَثِیرَ الْخَیْرِ وَ تَسْتَقِلُّوا(13) قَلِیلَ الذُّنُوبِ(14)، فَإِنَّ قَلِیلَ الذُّنُوبِ(15) یَجْتَمِعُ(16) حَتّی یَصِیرَ(17) کَثِیراً؛ وَ خَافُوا اللّهَ فِی السِّرِّ(18) حَتّی تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِکُمُ النَّصَفَ(19)، وَ سَارِعُوا إِلی طَاعَةِ اللّهِ، وَ اصْدُقُوا الْحَدِیثَ، وَ أَدُّوا الاْءَمَانَةَ، فَإِنَّمَا ذلِکَ لَکُمْ(20)؛ وَ لاَ تَدْخُلُوا فِیمَا لاَ یَحِلُّ لَکُمْ، فَإِنَّمَا ذلِکَ عَلَیْکُمْ».(21)

18 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

ص: 568


1- المؤمنون (23): 60 .
2- فی «ج ، د ، ص ، ه ، بف » : «الطاعة مع المحبّة» .
3- فی «د ، ه » وحاشیة «ص ، بر » : «مع » .
4- فی «ز » : «خائفون » .
5- فی «د » : + «وولایتنا» .
6- فی «ه ، بر ، بف » وحاشیة «ز » : «ولایتنا» . وفی الوافی : - «ألا ومن _ إلی _ طاعتنا» .
7- الکافی ، کتاب الروضة ، صدر ح 14913 ، مع اختلاف یسیر . تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 242 ، عن أبیه ، عن القاسم بن محمّد ، ذیل الحدیث ، إلی قوله : «وهم فی ذلک واللّه خائفون وجلون» . المحاسن ، ص 224 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 142 ، عن القاسم ، عن المنقری. الخصال ، ص 41 ، باب الاثنین ، ح 29 ، بسنده عن القاسم بن محمّد الأصبهانی ، وفیهما من قوله : «قال : قال أبی علیّ بن أبی طالب » إلی قوله : «إلاّ بولایتنا أهل البیت » . الأمالی للصدوق ، ص 666، المجلس 95 ، ح 2 ، بسنده عن القاسم بن محمّد الأصبهانی ، إلی قوله : «إلاّ بولایتنا أهل البیت » مع زیادة فی أوّله . تحف العقول ، ص 356 ، ضمن الحدیث ، إلی قوله : «یتدارک منیّته بالتوبة » وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1095 ، ح 3638 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 93، ح 21071، إلی قوله : «یتدارک منیّة بالتوبة».
8- فی «د ، ه ، بف ، جر» : «الحسن بن محبوب » .
9- فی شرح المازندرانی : «الواعظ غیر معلوم » ، وفی مرآة العقول : «هو _ أی الحَکَم _ غیر مذکور فی کتب الرجال ، وإبراهیم الراوی عنه من أصحاب الصادق علیه السلام والکاظم علیه السلام ، فالمرویّ عنه فی الخبر یحتمل الصادق والباقر علیهماالسلام ، واحتمال الکاظم علیه السلام بعید».
10- فی مرآة العقول : «المعنی أنّ فی القرآن المجید أحوال الجنّة ودرجاتها وما فیها ، وأوصاف النار و درکاتها وما فیها ، واللّه سبحانه أصدق الصادقین ؛ فمن صدّق بالکتاب کان کمن عاینهما وما فیهما ، و من عاینهما ترک المعصیة قطعا ، فمن ادّعی التصدیق بالکتاب و عصی ربّه فهو کاذب فی دعواه ، وتصدیقه لیس فی درجة الیقین» .
11- الوافی ، ج 4 ، ص 179 ، ح 1789.
12- فی الوسائل : أحمد بن محمّد بن عیسی » بدل «أحمد بن محمّد بن خالد» .
13- فی شرح المازندرانی والوسائل والبحار والکافی ، ح 2468 والزهد والأمالی : «ولاتستقلّوا».
14- فی «ب » : «الذنب » .
15- فی «ه » : «الذنب » .
16- فی «ز ، بر » : «یجمع » .
17- فی «بس » والوافی والوسائل ، ح 20604 والبحار والکافی ، ح 2468 والأمالی : «حتّی یکون » .
18- فی الزهد : + «والعلانیّة» .
19- «النَصَف » و«النَّصَفَة » : اسم الإنصاف . وتفسیره : أن تعطیه من نفسک النِّصْف ، أی تعطی من نفسک ما یستحقّ من الحقّ کما تأخذه . ترتیب کتاب العین ، ج 3 ، ص 1799 ؛ القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1140 (نصف) .
20- فی الزهد : + «ولاتظلموا».
21- الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب استصغار الذنب ، ح 2468 ، إلی قوله : ««حتّی تعطوا من أنفسکم النصف » . الزهد ، ص 77 ، ح 33 ، عن عثمان بن عیسی ؛ الأمالی للمفید ، ص 157 ، المجلس 19 ، ح 8 ، بسنده عن عثمان بن عیسی الوافی ، ج 5 ، ص 1009 ، ح 3492 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 96، ح 229 ، إلی قوله : «تستقلّوا قلیل الذنوب » ؛ و ج 15 ، ص 310 ، ح 20604 ؛ البحار ، ج 73 ، ص 346 ، ح 30 ، وفی الأخیرین إلی قوله : «حتّی تعطوا من أنفسکم النصف » .

است كه آنان به درگاه پروردگارشان برگشت دارند» سپس فرمود: چه به آنها داده شده است به خدا با طاعت خدا محبت و ولايت (ائمه معصومين) و آنان با اين هم ترسانند، ترسشان از راه شك و ترديد نيست ولى ترسانند كه مبادا در دوستى و فرمان برى از ما مقصّر باشند.

16- از حكم بن سالم، گويد: مردمى وارد شدند (نزد امام باقر و يا امام صادق ع- از مجلسى(رحمه الله) و آنها را پند داد و موعظه كرد و سپس فرمود:

هيچ كدام شماها نيست جز اينكه بهشت و آنچه در آن است به چشم خود ديده، و دوزخ و آنچه در آن است به چشم خود ديده است، اگر قرآن را باور داريد.

17- از سماعه، گويد: از أبو الحسن (امام كاظم ع) شنيدم مى فرمود:

هر چه كار خير كنيد، بسيار مشماريد، و كمتر گناه را هم كم به حساب نياريد، زيرا گناه اندك، گرد هم آيد تا بزرگ و بسيار شود و از خدا در نهانى بترسيد تا از طرف خود انصاف و عدالت كرده باشيد و به طاعت خدا بشتابيد و راست بگوئيد و امانت را به صاحبش بپردازيد كه آن به سود شما است، و آنچه براى شما روا نيست وارد مشويد كه همانا بر زيان شما است.

18- از محمد بن مسلم، گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:

چه بسيار خوب است حسنات دنبال سيئات، و چه بسيار بد

ص: 569

«مَا أَحْسَنَ الْحَسَنَاتِ بَعْدَ السَّیِّئَاتِ! وَ مَا(1) أَقْبَحَ السَّیِّئَاتِ بَعْدَ الْحَسَنَاتِ!».(2)

19 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ(3)، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّکُمْ فِی آجَالٍ مَقْبُوضَةٍ(4)، وَ أَیَّامٍ مَعْدُودَةٍ، وَ الْمَوْتُ یَأْتِی بَغْتَةً؛ مَنْ(5) یَزْرَعْ خَیْراً یَحْصُدْ غِبْطَةً(6) ، وَ مَنْ یَزْرَعْ شَرّاً یَحْصِدْ نَدَامَةً، وَ لِکُلِّ زَارِعٍ(7) مَا زَرَعَ، وَ(8) لاَ یَسْبِقُ الْبَطِیءَ مِنْکُمْ حَظُّهُ(9)، وَ لاَ یُدْرِکُ حَرِیصٌ(10) مَا لَمْ یُقَدَّرْ لَهُ، مَنْ أُعْطِیَ خَیْراً فَاللّهُ أَعْطَاهُ ، وَ مَنْ وُقِیَ شَرّاً فَاللّهُ وَقَاهُ».(11)

20 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدٍ بنِ أحْمَدَ(12) ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی عُثْمَانَ، عَنْ وَاصِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «جَاءَ رَجُلٌ إِلی أَبِی ذَرٍّ(13)، فَقَالَ(14): یَا أَبَا ذَرٍّ، مَا لَنَا نَکْرَهُ الْمَوْتَ؟

فَقَالَ: لاِءَنَّکُمْ عَمَرْتُمُ(15) الدُّنْیَا، وَ أَخْرَبْتُمُ الاْآخِرَةَ، فَتَکْرَهُونَ أَنْ تُنْقَلُوا(16) مِنْ عُمْرَانٍ إِلی خَرَابٍ.

فَقَالَ لَهُ: فَکَیْفَ(17) تَری قُدُومَنَا عَلَی اللّهِ ؟

فَقَالَ: أَمَّا الْمُحْسِنُ مِنْکُمْ(18)، فَکَالْغَائِبِ یَقْدَمُ عَلی أَهْلِهِ؛ وَ أَمَّا الْمُسِیءُ مِنْکُمْ(19)،

فَکَالاْآبِقِ(20) یُرَدُّ(21) عَلی مَوْلاَهُ.

قَالَ: فَکَیْفَ(22) تَری حَالَنَا عِنْدَ اللّهِ؟

قَالَ(23): اعْرِضُوا أَعْمَالَکُمْ عَلَی الْکِتَابِ؛ إِنَّ اللّهَ یَقُولُ: «إِنَّ الاْءَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفِی جَحِیمٍ»(24)» .

قَالَ: «فَقَالَ

ص: 570


1- فی «ب » : - «ما » .
2- الأمالی للصدوق ، ص 253 ، المجلس 44 ، ح 1 ، بسنده عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج 5 ، ص 1102 ، ح 3649 .
3- فی «بس » : «أحمد بن محمّد أبی عبداللّه » .
4- فی «ه ، بر » والوافی : «منقوصة» .
5- فی «ه ، بر » والوافی : «ومن » .
6- أی فرحا وسرورا . و«الغبطة » : حسن الحال . وهی اسم من غَبَطتُه أغبِطه غبطا : إذا تمنّیت مثل ماله من غیر أن ترید زوالَه منه . مجمع البحرین ، ج 4 ، ص 262 (غبط).
7- فی حاشیة «بر » : «زرّاع » .
8- فی «ج ، ه ، بر » ومرآة العقول : - «و » .
9- فی مرآة العقول ، ج 11 ، ص 372 : «الفعل علی بناء الفاعل ، و «حظّه » مرفوع بالفاعلیّة ، و«البطیء » منصوب بالمفعولیّة ، أی لایصیر بطؤه سببا لأن یفوته حظّه ، أی ما قدّر له من الرزق . وأقول : یمکن أن یقرأ علی بناء المفعول ، فالبطیء مرفوع و «حظّه » منصوب بنزع الخافض ، أی لایسبقه غیره إلی حظّه ولایدرک حریص ما لم یقدّر له ، وما یتوهّم أنّه زاد بسعیه باطل » .
10- فی «بر ، بف » : «الحریص » .
11- الأمالی للطوسی ، ص 527 ، المجلس 19 ، ضمن الحدیث الطویل 1 ، بسند آخر عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، خطابا لأبی ذرّ . وفیه ، ص 473 ، المجلس 17 ، ح 1 ، بسند آخر عن علیّ علیه السلام عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، إلی قوله : «من یزرع شرّا یحصد ندامة » مع زیادة فی أوّله ، وفیهما مع اختلاف یسیر . تحف العقول ، ص 489 ، عن العسکری علیه السلام الوافی ، ج 26 ، ص 269 ، ح 25414 .
12- هکذا فی «ج ، د ، ه ، بر ، بس ، بف » وحاشیة «ز » والبحار . وفی «ب ، ز ، جر» والمطبوع : «أحمد بن محمّد » . والظاهر أنّ الصواب ما أثبتناه ؛ فإنّ محمّد بن أحمد _ و هو محمّد بن أحمد بن یحیی _ کثیر الإرسال ، بخلاف أحمد بن محمّد _ و هو ابن عیسی _ . مضافا إلی أنّ کثرة روایات محمّد بن یحیی ، عن أحمد بن محمّد یوجب تحریف «محمّد بن أحمد » ب «أحمد بن محمّد » ، للشباهة الکثیرة بین العبارتین وتعجیل الناسخین .
13- فی «د ، ز ، ه » والوافی : + «رحمه اللّه » . وفی «بر ، بف » : + «رحمة اللّه علیه » .
14- فی «ص ، ه » : + «له » .
15- یجوز فیه التخفیف والتشدید ، کما نصّ علیه فی مرآة العقول .
16- فی «بر » والوافی : «تنتقلوا» .
17- فی «ب » : «کیف » .
18- فی «ب ، ز ، ص ، ه ، بف» والوافی : - «منکم » .
19- فی الوافی : - «منکم» .
20- «الآبق » : الهارب . یقال : أبَق العبدُ یأبَق إباقا : إذا هَرَب . النهایة ، ج 1 ، ص 15 (أبق) .
21- فی «ب ، ه » : «یقدم » . وفی شرح المازندرانی ومرآة العقول : «یرد » بالتخفیف . لکنّهما جعلا تشدید الدال _ علی بناء المجهول _ أنسب .
22- فی «ه ، بر » : «وکیف » .
23- فی «ب ، ه ، بر ، بف » والوافی : «فقال » .
24- الانفطار (82) : 13 _ 14 .

است سيئات در دنبال حسنات.

19- از ابن فضال، از كسى كه نامش را ياد كرد، از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: راستى شما عمرى مى گذرانيد كه پيوسته آن را از شما مى گيرند و روزهاى عمر شما شماره معنى دارد، و مرگ به ناگهان مى رسد، هر كه خوبى كشت مى كند، محصول رشك آورى درو مى كند، و هر كه بدى مى كارد پشيمانى مى درود، از آنِ هر كشتكارى همان است كه كِشته، آنكه در تحصيل روزى كندى مى كند، به بهره او پيشدستى نكنند، و آنكه آزمندى كند آنچه مقدورش نيست در نيابد، به هر كه خيرى رسد، خدا است كه به او عطا كرده است و هر كه از بدى نگهدارى شود، خدا است كه او را نگهداشته است.

20- از عبد اللَّه بن سنان، از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: مردى نزد ابى ذر آمد و گفت: اى ابى ذر! چرا مرگ را ناخوش داريم؟ در پاسخ گفت: براى آنكه شماها دنيا را آباد كرديد و ديگر سراى را ويران نموديد، و ناخوش داريد كه از آبادانى به ويرانى بكوچيد، از او پرسش شد كه ورود ما را به درگاه خدا چگونه بينى؟ در پاسخ گفت: اما آنها كه از شماها نيكوكارند چون مسافرى باشد كه به خاندان خود وارد شود و أما آنها كه از شماها بد كردارند، چون بنده گريخته اى باشد كه او را نزد آقايش برگردانند، گفت: شما حال ما را نزد خدا چگونه بينى؟ در پاسخ گفت: كردار خود را بر قرآن عرضه كنيد و با آن بسنجيد، راستى خدا مى فرمايد (14 سوره انفطار): «راستى نيك روان در نعمتند (15) و راستى بدكاران در دوزخند» فرمود كه: آن مرد گفت: پس رحمت خدا در كجا است؟

ص: 571

الرَّجُلُ: فَأَیْنَ(1) رَحْمَةُ اللّهِ؟

قَالَ: رَحْمَةُ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ».

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «وَ کَتَبَ رَجُلٌ إِلی أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ(2): یَا أَبَا ذَرٍّ(3)، أَطْرِفْنِی(4) بِشَیْءٍ مِنَ الْعِلْمِ، فَکَتَبَ إِلَیْهِ: أَنَّ الْعِلْمَ کَثِیرٌ، وَ لکِنْ إِنْ قَدَرْتَ أَنْ(5) لاَ تُسِیءَ إِلی مَنْ تُحِبُّهُ، فَافْعَلْ».

قَالَ(6): «فَقَالَ لَهُ(7) الرَّجُلُ(8): وَ هَلْ رَأَیْتَ أَحَداً یُسِیءُ(9) إِلی مَنْ یُحِبُّهُ؟ فَقَالَ لَهُ(10): نَعَمْ(11)، نَفْسُکَ أَحَبُّ الاْءَنْفُسِ إِلَیْکَ، فَإِذَا(12) أَنْتَ عَصَیْتَ اللّهَ فَقَدْ أَسَأْتَ إِلَیْهَا».(13)

21 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَمَاعَةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «اصْبِرُوا عَلی طَاعَةِ اللّهِ، وَ تَصَبَّرُوا عَنْ(14) مَعْصِیَةِ(15) اللّهِ، فَإِنَّمَا الدُّنْیَا سَاعَةٌ، فَمَا مَضی فَلَسْتَ(16) تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَ لاَ حُزْناً، وَ مَا لَمْ یَأْتِ فَلَسْتَ(17) تَعْرِفُهُ، فَاصْبِرْ عَلی تِلْکَ السَّاعَةِ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا، فَکَأَنَّکَ(18) قَدِ اغْتَبَطْتَ(19)».(20)

22 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ رَجُلٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ الْخَضِرُ لِمُوسی علیه السلام : یَا مُوسی، إِنَّ أَصْلَحَ یَوْمَیْکَ(21) الَّذِی هُوَ أَمَامَکَ، فَانْظُرْ(22) أَیُّ یَوْمٍ هُوَ ، وَ أَعِدَّ(23) لَهُ الْجَوَابَ، فَإِنَّکَ مَوْقُوفٌ وَ مَسْؤُولٌ، وَ خُذْ مَوْعِظَتَکَ مِنَ الدَّهْرِ؛ فَإِنَّ الدَّهْرَ طَوِیلٌ قَصِیرٌ، فَاعْمَلْ کَأَنَّکَ تَری ثَوَابَ عَمَلِکَ لِیَکُونَ أَطْمَعَ(24) لَکَ فِی الاْآخِرَةِ(25)؛ فَإِنَّ مَا هُوَ آتٍ مِنَ الدُّنْیَا کَمَا هُوَ(26) قَدْ وَلّی مِنْهَا».(27)

23 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ

ص: 572


1- فی «ز » : «أین » .
2- فی «ه ، بر ، بف» والوافی : «رحمه اللّه » .
3- فی «ب ، ج ، د » : - «یا أبا ذر » .
4- الشیء الطریف : المستحدث المستطرف ، وهو الطریف . ولقد طَرُف یَطْرُف . والاسم : الطُرفة . وأطرفتُه شیئا : لم یملک مثله فأعجبه . ترتیب کتاب العین ، ج 2 ، ص 1075 (طرف) .
5- فی «ج ، بر » وشرح المازندرانی والبحار : «علی أن » .
6- فی «ب ، ز ، ص ، بر ، بس » والبحار : - «قال » .
7- فی «ب » : - «له » .
8- فی «ه » والوافی : - «الرجل » .
9- فی «بر » : «أن یسیء» .
10- فی «ه ، بر » والبحار : - «له » .
11- فی «ب » : - «نعم » .
12- فی «بر » والوافی : «فإن » .
13- معانی الأخبار ، ص 389 ، ذیل ح 29 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن الحسن بن علیّ علیهم السلام ، إلی قوله : «من عمران إلی خراب » الوافی ، ج 26 ، ص 307 ، ح 25422؛ البحار، ج 22 ، ص 402 ، ح 12 .
14- فی «ز » : «علی » .
15- فی «د ، ز ، ه ، بر ، بف » والزهد : «معاصی » .
16- هکذا فی «ه ، بر ، بف » وحاشیة «د » والوافی . وفی «ب » وحاشیة «ج » : «فلا تجد » . وفی سائر النسخ والمطبوع والزهد : «فلیس » .
17- هکذا فی «ه ، بر ، بف » وحاشیة «د » والوافی . وفی سائر النسخ والمطبوع : «فلیس » .
18- فی «ز » : «فإنّک » .
19- فی الوافی : «قد اغتبطت _ فی النسخ التی رأیناها بالغین _ أی قد حسن حالک وذهبت الشدّة . ویحتمل إهمالها ، والاعتباط _ بالمهملتین _ إدراک الموت » . وفی مرآة العقول : «قد اغتبطت ، أی عن قریب تصیر بعد الموت فی حالة حسنة یغبطک الناس لها و یتمنّون حالک ، ولاتبقی علیک مرارة صبرک». واحتمل العلاّمة المجلسی کونه بالعین المهملة علی بناء المفعول وقال : «أی اغتنم الفرصة ولاتعتمد علی العمر ، فکأنّک قد متَّ فجأة علی غفلة بلا عمل ولا توبة » . ونقل عن النهایة : «مات فلان عبطةً ، أی شابّا صحیحا » . ثمّ قال : «وفی بالی أنّی وجدت فی بعض نسخ الحدیث هکذا » . وفی الزهد : «قد أعطیت » .
20- الزهد ، ص 114 ، ح 127 ، عن عثمان بن عیسی . تحف العقول ، ص 395 ، عن الکاظم علیه السلام ، ضمن ï وصیّته لهشام ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 318 ، ح 2010 .
21- فی «د ، ز ، بر ، بس » والوافی : «یومک » .
22- فی «ه ، بر » والوافی : «وانظر» .
23- فی «د ، ه ، بر ، بف » والوافی : «فأعدّ» .
24- فی حاشیة «ص » : «أرغب » .
25- فی «ب ، ج ، ز ، ص ، بس ، بف » وحاشیة «بر » : «الأجر» .
26- فی «ب ، د ، ز ، ص ، ه ، بر ، بف » والوافی والبحار : - «هو » .
27- الکافی ، کتاب الروضة ، ضمن الحدیث الطویل 14823 ، عن علیّ بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن عمرو بن عثمان ، عن علیّ بن عیسی رفعه ، قال : إنّ موسی ناجاه اللّه تبارک وتعالی ، فقال له فی مناجاته ... . تحف العقول ، ص 390 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ضمن وصیّته الطویلة لهشام ؛ وفیه ، ص 493 ، ضمن مناجاة اللّه عزّوجلّ لموسی بن عمران ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 4 ، ص 318 ، ح 2011 ؛ البحار ، ج 13 ، ص 319 ، ح 54 .

در پاسخ گفت: رحمت خدا نزديك است به نيكوكاران- نيكروان.

امام صادق (علیه السّلام) فرمود: و مردى به ابى ذر (رضي الله عنه) نوشت: اى ابا ذر! چيزى از دانش به من شيرينى بده، در پاسخ او نوشت: راستى دانش بسيار است ولى اگر بتوانى به آنكه دوستش دارى بدى نكنى، آن را بكن، فرمود: آن مرد به او گفت: آيا كسى را ديدى كه به دوست خود بدى كند؟ فرمود: آرى تو خود را از همه دوست تر دارى و چون نافرمانى خدا كنى، هر آينه بدو بدى كرده اى.

21- از سماعه، از امام صادق (علیه السّلام)، گويد: شنيدم آن حضرت مى فرمود: بر طاعت خدا صبر كنيد، و از نافرمانى خدا خوددارى و شكيبائى نمائيد، زيرا همانا كه دنيا يك ساعت است، آنچه كه از آن گذشته است شادى و اندوهش از تو رفته است و آن را در نيابى و آنچه هم كه نيامده است، تو او را نمى شناسى و نمى دانى (كه شادى دارد يا اندوه) و بر همان ساعتى كه در آنى صبر كن، پس چنان دان كه تو به زودى مورد رشك ديگران مى شوى.

22- از امام صادق (علیه السّلام) كه خضر به موسى (علیه السّلام) گفت: اى موسى! بهترين دو روزت همان روزى است كه در برابر تو حاضر است بپا كه چه روزى است آن، و براى آن جواب آماده كن، زيرا تو بازداشت شوى و باز پرسى گردى، تو بايد از روزگار پند بگيرى، زيرا روزگار پر دراز است و پر كوتاه، چنان كار كن كه گويا ثواب كار خود را به چشم مى بينى تا بهتر به آخرت خود اميدوار باشى، راستى كه آنچه از دنيا مى آيد به مانند همانى است كه پشت كرده و رفته است.

23- از امام صادق (علیه السّلام) كه به امير مؤمنان گفته شد: به ما

ص: 573

یَزِیدَ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قِیلَ لاِءَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : عِظْنَا، وَ أَوْجِزْ، فَقَالَ: الدُّنْیَا حَلاَلُهَا حِسَابٌ، وَ حَرَامُهَا عِقَابٌ، وَ أَنّی لَکُمْ بِالرَّوْحِ وَ لَمَّا تَأَسَّوْا(1) بِسُنَّةِ نَبِیِّکُمْ؟ تَطْلُبُونَ(2) مَا یُطْغِیکُمْ، وَ لاَ تَرْضَوْنَ مَا(3) یَکْفِیکُمْ».(4)

بَابُ مَنْ یَعِیبُ النَّاسَ(5)

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ(6)، وَ إِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْیُ، وَ کَفی بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا(7) یَعْمی عَنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، أَوْ یُعَیِّرَ النَّاسَ بِمَا لاَ یَسْتَطِیعُ تَرْکَهُ، أَوْ(8) یُوءْذِیَ جَلِیسَهُ بِمَا لاَ یَعْنِیهِ(9)».(10)

2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : کَفی بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یُبْصِرَ مِنَ النَّاسِ مَا یَعْمی عَلَیْهِ مِنْ(11) نَفْسِهِ، وَ أَنْ یُوءْذِیَ جَلِیسَهُ بِمَا لاَ یَعْنِیهِ(12)».(13)

ص: 574


1- فی «بر ، بف » وحاشیة «د » : «ولم تأسّوا » . أصله : «تتأسّوا » فحذفت إحدی التاءین . و«الإسوة » بکسر الهمزة وضمّها : القُدوة . وتأسّیت به وائتسیت : اقتدیت . المصباح المنیر، ص 15 (أسو). وفی الوافی : «لعلّ المراد أنّ الراحة لاتکون فی الدنیا إلاّ بترک فضولها والاقتصار علی ما لابدّ منه فی التزوّد للعقبی ، کما کان یفعل النبیّ صلی الله علیه و آله » .
2- فی «ب » : + «من الدنیا» .
3- فی «د ، ص ، بر ، بف » والوافی : «بما» .
4- الوافی ، ج 4 ، ص 389 ، ح 2170 .
5- فی «ب ، ص ، ه » : - «باب من یعیب الناس » .
6- «البِرّ» : الصِّلة ، والاتّساع فی الإحسان . القاموس المحیط ، ج 1 ، ص 498 (برر).
7- فی «ز » : «بما» .
8- فی «بف » والزهد : «و » .
9- «لا یعنیه» ، أی لایهمّه . راجع : الصحاح ، ج 6 ، ص 2440 ؛ النهایة ، ج 3 ، ص 314 (عنا) .
10- الزهد ، ص 67 ، ح 13 ، عن النضر بن سوید، عن عاصم بن حمید؛ الأمالی للمفید ، ص 67 ، المجلس 8 ، ح 1 ، بسنده عن عبدالرحمن بن أبی نجران ، عن عاصم بن حمید. وفی الأمالی للمفید ، ص 278 ، المجلس 33 ، ح 4 ؛ والأمالی للطوسی ، ص 107 ، المجلس 4 ،ح 17 ، بسندهما عن عاصم بن حمید ، عن أبی عبیدة الحذّاء ، عن أبی جعفر علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . ثواب الأعمال ، ص 199 ، ح 1 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه ، عن آبائه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله . وفیه ، ص 324 ، ح 1 ؛ والخصال ، ص 110 ، باب الثلاثة ، ح 81 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهم السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وفی کلّ المصادر مع اختلاف یسیر. ثواب الأعمال ، ص 324 ، ح 2 ، بسند آخر عن أبی جعفر علیه السلام ؛ تحف العقول ، ص 513 ، ضمن وصیّة المفضّل لجماعة الشیعة ، عن أبی عبداللّه علیه السلام ، وتمام الروایة فی الأخیرین هکذا: «إنّ أسرع الشرّ عقوبة البغی » . الکافی ، کتاب الإیمان والکفر ، باب البغی ، ح 2637 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ ثواب الأعمال ، ص 325 ، ح 4 ، بسند آخر عن جعفر بن محمّد ، عن آبائه ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ تحف العقول ، ص 49 ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فی الثلاثة الأخیرة هکذا : «إنّ أعجل الشرّ عقوبة البغی » . وفی تحف العقول ، ص 395 ، عن موسی بن جعفر علیه السلام ضمن وصیّته الطویلة لهشام : «إنّ أسرع الخیر ثوابا البرّ ، وأسرع الشرّ عقوبة البغی » . وفی الفقیه ، ج 4 ، ص 379 ، ح 5803 ، مرسلاً عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وتمام الروایة فیه : «أسرع الخیر ثوابا البرّ » الوافی ، ج 5 ، ص 885 ، ح 3219 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 39، ح 20916 .
11- فی «ز ، ص » : + «أمر» .
12- فی «ص » : - «وأن یؤذی جلیسه بما لا یعنیه » .
13- معانی الأخبار ، ص 335 ، ذیل الحدیث الطویل 1 ؛ والأمالی للطوسی ، ص 539 ، المجلس 19 ، ذیل الحدیث الطویل 2 ، بسند آخر عن أبیذرّ ، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، مع اختلاف الوافی ، ج 5 ، ص 885 ، ح 3221 .

پند ده و مختصر كن، در پاسخ فرمود:

در حلال دنيا حساب است و در حرامش عقاب، از كجا براى شماها آسايش و رهائى فراهم شود؟ با اينكه به روش پيغمبر خود روش نگرفتيد، آنچه شما را به سركشى كشاند مى جوئيد و بدان چه شما را كفايت كند خشنود نباشيد.

باب در كسى كه عيب مردم گويد

1- از ابى حمزه ثمالى، از امام باقر (علیه السّلام) فرمود:

راستى ثواب خوش رفتارى زودتر از هر كار خيرى باشد و كيفر شورش و دست اندازى زودتر از هر كار بدى آيد و همين عيب براى مرد بس كه به كارى كه خودش نتواند آن را ترك كند يا همنشين خود را آزار كند بدان چه برايش سودى ندارد.

2- از ابى حمزه، گويد: از على بن الحسين (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده:

همين عيب براى مرد بس كه ببيند در مردم آنچه در خود نبيند و بيازارد همنشين خود را بدان چه براى او مهم نيست و سودش ندهد.

ص: 575

3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنِ الْحُسَیْنِ(1) بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُخْتَارٍ(2)، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «کَفی بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یَتَعَرَّفَ مِنْ عُیُوبِ النَّاسِ مَا یَعْمی عَلَیْهِ مِنْ أَمْرِ نَفْسِهِ، أَوْ یَعِیبَ عَلَی النَّاسِ أَمْراً هُوَ فِیهِ لاَ یَسْتَطِیعُ التَّحَوُّلَ عَنْهُ إِلی غَیْرِهِ، أَوْ یُوءْذِیَ جَلِیسَهُ بِمَا لاَ یَعْنِیهِ(3)».(4)

4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ أَبِی(5) عَبْدِ الرَّحْمنِ الاْءَعْرَجِ وَ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(6) وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِمْ(7) ، قَالاَ(8): «إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ، وَ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْیُ، وَ کَفی بِالْمَرْءِ عَیْباً أَنْ یَنْظُرَ فِی عُیُوبِ غَیْرِهِ مَا یَعْمی عَلَیْهِ مِنْ عَیْبِ(9) نَفْسِهِ، أَوْ یُوءْذِیَ جَلِیسَهُ بِمَا لاَ یَعْنِیهِ، أَوْ یَنْهَی(10) النَّاسَ عَمَّا لاَ یَسْتَطِیعُ تَرْکَهُ».(11)

بَابُ أَنَّهُ لاَ یُوءَاخَذُ الْمُسْلِمُ(12) بِمَا عَمِلَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ(13)

1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه

ص: 576


1- فی «ز ، ه ، بر ، بف ، جر» وحاشیة «د » : «الحسن » . والمذکور فی الأسناد هو الحسین بن إسحاق [التاجر] . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 5 ، ص 197 ، الرقم 3305 و 3306 .
2- فی «ب ، ز ، بف ، جر» والزهد : «المختار » .
3- لم یرد هذا الحدیث فی «ص » .
4- الزهد ، ص 63 ، ح 1 ، عن حمّاد بن عیسی الوافی ، ج 5 ، ص 885 ، ح 3220 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 289 ، ح 20540 .
5- فی «ز » : - «أبی » .
6- فی «ه » : «أبی عبداللّه علیه السلام » بدل «أبی عبدالرحمن _ إلی _ أبی جعفر» .
7- فی «بف » : - «و علیّ بن الحسین صلوات اللّه علیهم » .
8- فی «د ، ص ، ه » : «قال » .
9- فی «ه ، بر » والوافی : «عیوب » .
10- فی «ه » : «نهی » .
11- الاختصاص ، ص 228 ، مرسلاً عن أبی حمزة الثمالی الوافی ، ج 5 ، ص 884 ، ح 3218 .
12- فی «ص » : «أنّ المسلم لم یؤخذ » بدل «أنّه لایؤاخذ المسلم » .
13- فی «ج ، بر » : «بالجاهلیّة » . وفی «ب ، ه» : «باب» بدون العنوان . وفی مرآة العقول : «باب ، وهو فی جبّ الإسلام ما قبله وشرائطه » .

3- از امام باقر (علیه السّلام) كه فرمود:

براى مرد همين عيب بس كه در مردم عيبها بجويد و بفهمد كه از ديدار آنها در خود كور است يا مردم را عيب كند بدان چه در خود او هم هست و نتواند از آن به وضع ديگر منتقل شود يا همنشين خود را بيازارد بدان چه سودش نبخشد و براى او مهم نيست.

4- از ابى حمزه، از امام باقر و على بن الحسين (علیه السّلام) فرمودند:

راستى كه ثواب احسان از همه خيرها زودتر برسد و عقوبت و كيفر بغى و ستم كارى از همه بديها زودتر باشد و همين عيب براى مرد بس است كه بنگرد در عيوب ديگران آنچه را كه در خود نسبت بدان كور باشد و نبيند يا همنشين خود را آزار كند بدان چه او را سود ندهد و به كارش نخورد يا مردم را نهى كند از آنچه خود نتواند ترك كند.

باب در اينكه مسلمان بدان چه در جاهليت (پيش از مسلمانى) كرده مؤاخذه نشود

(و آن در بريدن اسلام است پيش از خود را و در شرائط آن) 1- از امام باقر (علیه السّلام) كه مردمى نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمدند، پس از آنكه مسلمان شدند و گفتند:

ص: 577

السلام ، قَالَ: «إِنَّ نَاساً(1) أَتَوْا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعْدَ مَا أَسْلَمُوا، فَقَالُوا(2): یَا رَسُولَ اللّهِ، أَیُوءْخَذُ(3) الرَّجُلُ مِنَّا بِمَا کَانَ(4) عَمِلَ(5) فِی الْجَاهِلِیَّةِ بَعْدَ إِسْلاَمِهِ؟ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ(6) صلی الله علیه و آله : مَنْ حَسُنَ(7) إِسْلاَمُهُ، وَ صَحَّ یَقِینُ(8) إِیمَانِهِ، لَمْ یَأْخُذْهُ(9) اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ بِمَا عَمِلَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ؛ وَ مَنْ سَخُفَ(10) إِسْلاَمُهُ، وَ لَمْ یَصِحَّ یَقِینُ إِیمَانِهِ، أَخَذَهُ

اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ بِالاْءَوَّلِ وَ الاْآخِرِ».(11)

2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ(12)، عَنِ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ عِیَاضٍ، قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الرَّجُلِ یُحْسِنُ فِی الاْءِسْلاَمِ: أَ یُوءَاخَذُ بِمَا عَمِلَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ؟

فَقَالَ: «قَالَ(13) النَّبِیُّ(14) صلی الله علیه و آله : مَنْ أَحْسَنَ فِی الاْءِسْلاَمِ(15)، لَمْ یُوءَاخَذْ بِمَا عَمِلَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ؛ وَ مَنْ أَسَاءَ فِی الاْءِسْلاَمِ(16)، أُخِذَ بِالاْءَوَّلِ وَ الاْآخِرِ».(17)

بَابُ أَنَّ الْکُفْرَ مَعَ التَّوْبَةِ لاَ یُبْطِلُ الْعَمَلَ(18)

1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَ غَیْرِهِ، عَنِ الْعَلاَءِ بْنِ رَزِینٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام (19)، قَالَ:

ص: 578


1- فی الوافی والمحاسن : «اُناسا » .
2- فی «ز ، ه » : «فقال » .
3- فی «د ، ز ، بر » : «أیؤاخذ» .
4- فی المحاسن : - «کان » .
5- فی «ب » : + «منّا» .
6- فی «ه ، بر ، بف» والوافی : «النبیّ» .
7- فی «ز » : «أحسن » .
8- فی «بف » : «بیقین » .
9- کذا فی النسخ ویؤیّده ذیل الحدیث . والأنسب بالعنوان : «لم یؤاخذه » .
10- فی «ب » : «یخفّ » . وفی «ز » : «استخفّ » . وسَخُف إسلامُه ، أی نقص . من السُّخف ، وهو رِقّة العقل ونقصانه . مجمع البحرین ، ج 5 ، ص 69 (سخف ) .
11- المحاسن ، ص 250 ، کتاب مصابیح الظلم ، ح 264 ، عن الحسن بن محبوب الوافی ، ج 5 ، ص 1086 ، ح 3608 .
12- هکذا فی «جر» و متن «ه » . وما ورد فی حاشیتها لایمکن قرائته . وفی «ب ، ج ، د ، ز ، بر ، بس ، بف» والمطبوع : + «الجوهری» . وما أثبتناه هو الصواب ؛ فإنّ المراد من المنقری هو سلیمان بن داود ، والقاسم بن محمّد الراوی عنه هو الأصفهانی . راجع : معجم رجال الحدیث ، ج 14 ، ص 43 ، الرقم 9532 ؛ و ص 58 ، الرقم 9545 . والقاسم بن محمّد الجوهری غیر الأصفهانی ، کما یعلم ذلک بالمراجعة إلی أسنادهما ومقارنتها معا . والظاهر أنّ قید «الجوهری» کانت زیادة تفسیریة فی حاشیة بعض النسخ ، ثمّ اندرجت فی المتن فی الاستنساخات التالیة بتوهّم سقوطه منه . ویویّد ذلک مضافا إلی خلوّ متن «ه » من هذا القید ، إضافته فی حاشیة «بر» تصحیحا .
13- فی «ج ، ز ، ه ، بر ، بف » : «قال : فقال » .
14- فی «ه ، بر » والوافی : «رسول اللّه » .
15- فی «ص » : «بالإسلام » .
16- فی «ص » : «بالإسلام » .
17- راجع : الأمالی للصدوق ، ص 57 ، المجلس 13 ، ح 9 الوافی ، ج 5 ، ص 1086 ، ح 3609 .
18- فی «ب ، ص ، ه » : «باب» بدون العنوان . وفی «د ، ز ، بر ، بف » : «باب توبة المرتدّ » وفی مرآة العقول : «باب ، وفیه بیان حال من آمن ثمّ ارتدّ ثمّ تاب » .
19- فی «ص ، ه ، بر » وحاشیة «د » والوافی: + «أنّه » .

يا رسول اللَّه! آيا كسى از ماها بدان چه در جاهليت خود كرده است پس از اينكه مسلمان شده مؤاخذه شود؟ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در پاسخ آنها فرمود:

هر كه از دل، مسلمان شده و يقين ايمانش درست است، خدا تبارك و تعالى او را بدان چه در زمان جاهليت كرده است مؤاخذه نكند و هر كه از دل، مسلمان نشده و يقين ايمانش درست نيست، خدا تبارك و تعالى او را از اول تا آخر مؤاخذه نمايد.

2- از فضيل بن عياض، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از مردى كه در مسلمانى خود خوب باشد، بدان چه در دوران جاهليت كرده است مؤاخذه شود؟ در پاسخ فرمود: پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است كه: هر كه در اسلام خوب كار كند و خوب مسلمانى كند، بدان چه در جاهليت كرده است مؤاخذه نشود و هر كه در اسلام بد كردار باشد و بد مسلمانى كند، بدان چه كرده از آغاز تا انجام، مؤاخذه شود (مقصود از بد كردارى در اسلام آن است كه منجرّ به سلب ايمان شود- از مجلسى ره).

باب در اينكه كفر با توبه و برگشت از آن عمل سابق را باطل نمى كند

(توبه مرتدّ و در آن است بيان حال آنكه مؤمن گرد و كافر شود و سپس توبه كند) 1- از امام باقر (علیه السّلام) كه فرمود:

هر كه مؤمن باشد و كار خير كند در حال ايمانش و دچار

ص: 579

«مَنْ کَانَ مُوءْمِناً فَعَمِلَ خَیْراً فِی إِیمَانِهِ، ثُمَّ أَصَابَتْهُ(1) فِتْنَةٌ فَکَفَرَ(2)، ثُمَّ تَابَ بَعْدَ(3) کُفْرِهِ، کُتِبَ لَهُ وَ حُوسِبَ(4) بِکُلِّ شَیْءٍ کَانَ عَمِلَهُ فِی إِیمَانِهِ، وَ لاَ یُبْطِلُهُ الْکُفْرُ إِذَا تَابَ بَعْدَ کُفْرِهِ(5)».(6)

بَابُ الْمُعَافَیْنَ مِنَ الْبَلاَءِ(7)

1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً(8)، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَ غَیْرِهِ(9)، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ضَنَائِنَ(10) یَضَنُّ بِهِمْ(11) عَنِ الْبَلاَءِ، فَیُحْیِیهِمْ فِی عَافِیَةٍ، وَ یَرْزُقُهُمْ فِی عَافِیَةٍ(12)، وَ یُمِیتُهُمْ فِی عَافِیَةٍ، وَ یَبْعَثُهُمْ فِی عَافِیَةٍ ، وَ یُسْکِنُهُمُ الْجَنَّةَ فِی عَافِیَةٍ».(13)

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ(14): «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَ خَلْقاً ضَنَّ بِهِمْ عَنِ الْبَلاَءِ: خَلَقَهُمْ(15) فِی عَافِیَةٍ، وَ أَحْیَاهُمْ فِی عَافِیَةٍ، وَ أَمَاتَهُمْ فِی عَافِیَةٍ، وَ أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ فِی عَافِیَةٍ».(16)

3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ: عَنْ أَبِي

ص: 580


1- فی «ب ، بس » : «فأصابته » .
2- فی «ه » : «وکفر » .
3- فی «ج » : «من بعد » .
4- هکذا فی «ه ، بر ، بف » وحاشیة «د ، ز » وشرح المازندرانی والوافی . وفی سائر النسخ والمطبوع : «حسب » . وفی الوسائل : «حسب له » .
5- فی «ه ، بف » والوافی : «الکفر » .
6- دعائم الإسلام ، ج 2 ، ص 483 ، ح 1728 ، مرسلاً عن أبی جعفر علیه السلام الوافی ، ج 5 ، ص 1096 ، ح 3639 ؛ الوسائل ، ج 16 ، ص 104 ، ح 21099 .
7- فی «ب ، ه » ومرآة العقول : «باب» بدون العنوان . وفی «ص » : «باب أنّ للّه ضنائن عن البلاء » .
8- فی «ه » : - «جمیعا » .
9- فی «ب ، ج ، بس » : - «وغیره » .
10- «الضنائن » : الخصائص ؛ من الضَّنّ ، وهو ما یختصّه ویضِنّ به أی یبخل به لمکانته منه و موقعه عنده . مجمع البحرین ، ج 6 ، ص 276 (ضنن).
11- فی «ه ، بف » وحاشیة «بر » : «عبادا بعَّدهم » . وفی حاشیة «د » : «عبادا أبعدهم » کلاهما بدل «ضنائن یضنّ بهم » .
12- فی «ب » : - «ویرزقهم فی عافیة» .
13- المؤمن ، ص 21 ، ح 20 ، عن أبی حمزة ؛ الاختصاص ، ص 332 ، مرسلاً ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 774 ، ح 3023 .
14- فی «ه ، بر » والوافی : «سمعت أبا عبداللّه علیه السلام قال » بدل «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال : سمعته یقول » .
15- فی «بر » : «و خلقهم » .
16- المؤمن ، ص 36 ، ح 83 ، عن إسحاق بن عمّار الوافی ، ج 5 ، ص 774 ، ح 3022 .

فتنه گردد و كافر شود و باز توبه كند و از كفر به ايمان برگردد، برايش آنچه در دوران ايمان گذشته كار خوب كرده است نوشته شود و به حساب آيد و اين كفرى كه از آن توبه كرده، كارهاى خير گذشته او را، باطل نكند.

باب كسانى از بلا معاف باشند

1- از امام باقر (علیه السّلام)، فرمود:

راستى براى خدا عز و جل بنده هاى بيمه شده اى است كه از بلا براى آنها دريغ دارد و آنها را در عافيت زنده بدارد و در عافيت روزى رساند و در عافيت بميراند و با عافيت مبعوث سازد و با عافيت به بهشت ساكن گرداند.

2- اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:

راستى خدا عز و جل خلقى را آفريد كه از بلا بدان ها دريغ دارد، آنها را در حال عافيت آفريده و با عافيت زنده داشته و به عافيت بميراند و با عافيت به بهشتشان برد.

3- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

به راستى كه براى خدا ضنائن و مخصوصانى است، به نعمت

ص: 581

عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ضَنَائِنَ مِنْ خَلْقِهِ: یَغْذُوهُمْ(1) بِنِعْمَتِهِ(2)، وَ یَحْبُوهُمْ(3) بِعَافِیَتِهِ(4)، وَ یُدْخِلُهُمُ(5) الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ، تَمُرُّ(6) بِهِمُ الْبَلاَیَا وَ الْفِتَنُ(7) لاَ تَضُرُّهُمْ شَیْئاً».(8)

بَابُ مَا رُفِعَ عَنِ الاْءُمَّةِ(9)

1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَمْرُو بْنُ مَرْوَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی أَرْبَعُ خِصَالٍ: خَطَؤُهَا(10)، وَ نِسْیَانُهَا، وَ مَا أُکْرِهُوا عَلَیْهِ، وَ مَا لَمْ یُطِیقُوا؛ وَ ذلِکَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «رَبَّنا لا تُوءاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ»(11) وَ قَوْلُهُ: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِیمانِ»(12)».(13)

2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِیِّ رَفَعَهُ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله :

ص: 582


1- فی «بس » : «یغدوهم » بالدال المهملة.
2- فی «ج » : «بنعمه » .
3- فی «ه » وحاشیة «بر » والوافی : «یحییهم » . ویقال : حباه کذا و بکذا : إذا أعطاه . والحِباء : العطیّة . النهایة ، ج 1 ، ص 336 (حبا).
4- فی «ز » وحاشیة «بر » : «بعافیة » . وفی «بف » : «فی عافیة » . وفی الوافی : «فی عافیته » .
5- فی «بس » : + «اللّه » .
6- فی «ه » : «یمرّ » .
7- فی قرب الإسناد: + «مثل الریاح » .
8- قرب الإسناد ، ص 25 ، ح 82 ، عن محمّد بن عیسی ، عن عبداللّه بن میمون القدّاح ، عن جعفر بن محمّد ، عن أبیه علیهم السلام الوافی ، ج 5 ، ص 773 ، ح 3021 .
9- فی «ب ، ه » ومرآة العقول : «باب» بدون العنوان . وفی «ص » : «باب رفع الخطأ ومثله عن الاُمّة » .
10- الخطأ والخطاء : ضدّ الصواب . والأوّل أکثر استعمالاً ، وأکثر النسخ علی الثانی .
11- البقرة (2) : 286 .
12- النحل (16): 106.
13- تفسیر العیّاشی ، ج 1 ، ص 160 ، ح 534 ؛ و ج 2 ، ص 272 ، ح 75 ، عن عمرو بن مروان ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1085 ، ح 3603 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 369 ، ح 20770 .

خود، آنها را خوراك دهد، و به عافيت خود، بدانها بخشش مخصوص دهد بى عوض و منّت، و به رحمت خود، آنها را به بهشت برد، بلاها بدانها گذرند و هم فتنه ها و به آنها زيانى نرسانند.

باب در آنچه از امت برداشته شده است و از آن معاف شده اند

(و آن شامل است آنچه را كه خدا از امت مؤاخذه نكند) 1- عمرو بن مروان، باز گفته است كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است: از امت من چهار خصلت برداشته شده است: 1- خطاء 2- فراموشى 3- آنچه به زور بر آن وادار شوند 4- آنچه تاب آن را ندارند و اين معنى قول خدا عز و جل است (286 سوره بقره):

«پروردگارا از ما مؤاخذه مكن اگر فراموش كرديم يا خطاء كرديم و بار تكليفهاى سنگين به دوش ما مگذار چنانچه به دوش آنها كه پيش از ما بودند گزاردى، پروردگارا به ما تحميل مكن آنچه تاب آن را نداريم» و هم قول خدا (106 سوره نحل):

« [كسى است كه پس از ايمانش به كفر گرايد] جز كسى كه به زور وادار شود و دلش مطمئن به ايمان است» (و اظهار كفرش تنها با زبان است).

2- از امام صادق (علیه السّلام) كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

نُه خصلت از امتم برداشته شده است: خطاء، فراموشى، آنچه

ص: 583

وُضِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعُ خِصَالٍ: الْخَطَأُ، وَ النِّسْیَانُ، وَ مَا لاَ یَعْلَمُونَ، وَ مَا لاَ یُطِیقُونَ، وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ، وَ مَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ، وَ الطِّیَرَةُ(1)، وَ الْوَسْوَسَةُ فِی التَّفَکُّرِ فِی الْخَلْقِ، وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ یُظْهِرْ(2) بِلِسَانٍ أَوْ یَدٍ».(3)

بَابُ أَنَّ الاْءِیمَانَ لاَ یَضُرُّ مَعَهُ سَیِّئَةٌ، وَ الْکُفْرَ لاَ یَنْفَعُ(4) مَعَهُ حَسَنَةٌ(5)

1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ، قَالَ :

قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : هَلْ لاِءَحَدٍ عَلی مَا عَمِلَ ثَوَابٌ عَلَی اللّهِ مَوْجُوبٌ(6) إِلاَّ الْمُوءْمِنِینَ؟

قَالَ: «لاَ».(7)

2. عَنْهُ(8)، عَنْ یُونُسَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ(9): عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ مُوسی لِلْخَضِرِ علیهماالسلام : قَدْ تَحَرَّمْتُ(10) بِصُحْبَتِکَ، فَأَوْصِنِی، قَالَ(11) لَهُ(12): الْزَمْ مَا لاَ یَضُرُّکَ مَعَهُ شَیْءٌ، کَمَا لاَ یَنْفَعُکَ مَعَ غَیْرِهِ شَیْءٌ».(13)

3 . عَنْهُ(14)، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ، عَنْ أَبِی أُمَیَّةَ یُوسُفَ بْنِ ثَابِتٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ:

ص: 584


1- «الطیرة » _ بفتح الیاء وقد تُسکّن _ هی التشاؤمُ بالشیء . وأصله فیما یقال : التطیّر بالسوانح والبوارح من الطیر والضِباء وغیرهما . وکان ذلک یصدّهم عن مقاصدهم ، فنفاه الشرع وأبطله ونهی عنه ، وأخبر أنّه لیس له تأثیر فی جلب نفع أو دفع ضرّ . النهایة ، ج 3 ، ص 152 (طیر).
2- یجوز فیه البناء علی المفعول .
3- التوحید، ص 353 ، ح 24 ؛ والخصال ، ص 417 ، باب التسعة ، ح 9 ، بسند آخر . الاختصاص ، ص 31 ، مرسلاً ، إلی قوله : «وما استکرهوا علیه » ؛ تحف العقول ، ص 50 ، عن النبیّ صلی الله علیه و آله ، وفی کلّها مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 1085 ، ح 3604 ؛ الوسائل ، ج 15 ، ص 370 ، ح 20771 ؛ البحار، ج 2 ، ص 280 ، ذیل ح 47.
4- فی «ص » : «لاتنفع » .
5- فی «ب ، ه ، بس » ومرآة العقول : «باب» بدون العنوان . وفی: «ج ، د ، ز ، بف » : «باب فی العمل » . وفی «بر » : «باب العمل » .
6- هکذا فی النسخ التی قوبلت وشرح المازندرانی والوافی . وفی المطبوع : «موجب » . وفی مرآة العقول : «بوجوب » ونسبه إلی أکثر النسخ ، ثمّ استظهر ما فی المطبوع .
7- المؤمن ، ص 29 ، ح 52 ، عن یعقوب بن شعیب ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 816 ، ح 3085 .
8- الضمیر راجع إلی محمّد بن عیسی المذکور فی السند السابق .
9- فی «ه ، بر » : «أصحابنا» .
10- «الحُرْمة » : ما لایحلُّ انتهاکه . وقد تحرّمت بصحبتک ، أی حصلت لی بسبب مصاحبتک حُرمة ، واکتسبت حرمة ، وصرت بها ذا حرمة ، فلا تردّنی عن جواب ما أسألک عنه و لاتمنعنی نصیحتک . راجع : الوافی ، ج 5 ، ص 828 ؛ مرآة العقول ، ج 11 ، ص 396 ؛ الصحاح ، ج 5 ، ص 1895 (حرم) .
11- فی «ز ، بر ، بف » والوافی : «فقال » .
12- فی «ب ، ز ، ص ، بس » : - «له » .
13- الوافی ، ج 5 ، ص 828 ، ح 3100.
14- الضمیر راجع إلی محمّد بن عیسی .

ندانند، آنچه نتوانند، آنچه بدان بى چاره باشند، آنچه به زور بر آن وادار شوند، طيره، وسوسه در باره انديشه در آفرينش، حسد تا با زبان يا دست آشكار نشود.

باب در اينكه با وجود ايمان، هيچ گناهى زيان ندارد و با كفر هيچ حسنه اى سود ندهد (باب كردار)

1- از يعقوب بن شعيب، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:

آيا براى كسى در برابر آنچه بكند، ثوابى بر خدا لازم باشد جز براى مؤمنان؟ فرمود: نه.

2- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

موسى به خضر گفت: من به واسطه مصاحبت با تو، حق و حرمتى پيدا كردم و بايد به من سفارش و نصيحت كنى، در پاسخ او گفت: بدان چيزى بچسب كه با وجود آن، هيچ چيز به تو زيان ندارد چنانچه با جز آن، هيچ چيز براى تو سود ندارد (و آن ايمان است).

3- از ابى اميّه يوسف بن ثابت، گويد: من از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: با وجود ايمان، هيچ عملى زيان نرساند و با وجود كفر، هيچ عملى سود ندهد، آيا نبينى كه خدا فرمايد (54 سوره توبه): «و باز ندارد آنها را از اينكه خرجهاى آنها (در راه خدا) پذيرفته شود جز اينكه به

ص: 585

«لاَ یَضُرُّ مَعَ الاْءِیمَانِ عَمَلٌ، وَ لاَ یَنْفَعُ مَعَ الْکُفْرِ عَمَلٌ، أَ لاَ تَری أَنَّهُ قَالَ: «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاَّ أَن_َّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ» ، «وَ مَاتُوا وَ هُمْ کَافِرُونَ»(1)».(2)

4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ(3)، عَنْ أَبِی أُمَیَّةَ یُوسُفَ بْنِ ثَابِتِ بْنِ أَبِی سَعْدَةَ(4):

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ (5) : قَالَ: «الاْءِیمَانُ لاَ یَضُرُّ مَعَهُ عَمَلٌ، وَ کَذلِکَ الْکُفْرُ لاَ یَنْفَعُ مَعَهُ عَمَلٌ».(6)

5 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ(7)، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَارِدٍ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : حَدِیثٌ رُوِیَ لَنَا أَنَّکَ قُلْتَ(8): إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ؟

فَقَالَ(9): «قَدْ قُلْتُ ذلِکَ».

قَالَ: قُلْتُ: وَ إِنْ زَنَوْا(10)، أَوْ سَرَقُوا، أَوْ شَرِبُوا الْخَمْرَ؟

فَقَالَ لِی: ««إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»(11)، وَ اللّهِ مَا أَنْصَفُونَا(12) أَنْ نَکُونَ(13) أُخِذْنَا بِالْعَمَلِ وَ وُضِعَ(14) عَنْهُمْ، إِنَّمَا قُلْتُ: إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ قَلِیلِ الْخَیْرِ وَ(15) کَثِیرِهِ؛ فَإِنَّهُ یُقْبَلُ(16) مِنْکَ».(17)

444 / 444 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ(18)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ رَفَعَهُ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام کَثِیراً مَا یَقُولُ فِی خُطْبَتِهِ: یَا أَیُّهَا النَّاسُ، دِینَکُمْ دِینَکُمْ؛ فَإِنَّ السَّیِّئَةَ فِیهِ خَیْرٌ مِنَ الْحَسَنَةِ فِی غَیْرِهِ، وَ السَّیِّئَةُ(19) فِیهِ تُغْفَرُ(20)، وَ الْحَسَنَةُ(21) فِی غَیْرِهِ لاَ تُقْبَلُ».(22)

ص: 586


1- التوبة (9) : 54 و 125 .
2- المحاسن ، ص 166 ، کتاب الصفوة ، ح 123 ، عن ابن محبوب ، عن علیّ بن رئاب وعبداللّه بن بکیر ، عن یوسف بن ثابت الوافی ، ج 5 ، ص 827 ، ح 3098 ؛ البحار ، ج 84 ، ص 227 .
3- فی «ه » : + «بن میمون » .
4- أبو اُمیّة هذا ، هو یوسف بن ثابت بن أبی سعدة ، له کتاب یرویه أحمد بن محمّد بن عیسی ، عن الحسن بن علیّ بن فضّال ، عن ثعلبة بن میمون . راجع : رجال النجاشی ، ص 452 ، الرقم 1222 ؛ رجال البرقی ، ص 29 ؛ رجال الطوسی ، ص 324 ، الرقم 4845 . فعلیه ما ورد فی «ز ، ه ، بف» من «أبی اُمیّة یوسف عن ثابت بن أبی سعید» ، وما ورد فی «جر» من «أبی اُمیّة یوسف بن ثابت عن أبی سعید» سهو .
5- فی «ز ، بس » : - «قال » .
6- الکافی ، کتاب الروضة ، ضمن ح 14895 ، عن أبی علیّ الأشعری ، عن محمّد بن عبدالجبّار ، عن الحسن بن علیّ بن فضّال . وفی الأمالی للطوسی ، ص 417 ، المجلس 14 ، صدر ح 87 ، بسنده عن یوسف بن ثابت ، مع اختلاف یسیر. تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 89 ، ذیل ح 61 ، عن یوسف بن ثابت الوافی ، ج 5 ، ص 828 ، ح 3099.
7- السند معلّق علی سابقه . ویروی عن أحمد بن محمّد ، محمّد بن یحیی .
8- فی «بس » : + «إنّک » .
9- فی «ه ، بر » والوافی : «قال » .
10- فی مرآة العقول : «زانوا» .
11- البقرة (2) : 156 .
12- أنصفت الرجل إنصافا : عاملته بالعدل والقِسط . المصباح المنیر، ص 608 (نصف) .
13- فی «ج » : «أن یکون » .
14- فی «بف » : «ووضعنا» . أی اُسقط عنهم . من قولهم : وَضَعتُ عنه دَینَه : أسقطتُه . المصباح المنیر ، ص 662 (وضع).
15- فی «ه ، بر » والوافی : «أو » .
16- فی «ز » : «تقبل » .
17- معانی الأخبار ، ص 181، ح 1 ، بسند آ خر عن أبی عبداللّه ، عن أبیه علیهماالسلام . وفیه ، ص 388 ، ح 26 ، بسند آخر عن أبی عبداللّه علیه السلام مع زیادة فی آخره ، وفیهما مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 816 ، ح 3086 ؛ الوسائل ، ج 1 ، ص 114 ، ح 287 .
18- هکذا فی «ب ، ج ، د ، ه ، بر ، بس ، بف ، جر» . وفی «ز» والمطبوع : + «عن أبیه» . وما أثبتناه هو الظاهر ؛ فإنّ محمّد بن الریّان هو ابن الصلت الأشعری ، روی علیّ بن إبراهیم کتابه المشترک بینه و بین أخیه علیّ بن الریّان ، کما روی عنه عبداللّه بن جعفر الحمیری _ وهو فی طبقة علیّ بن إبراهیم _ مسائله لأبی الحسن العسکری علیه السلام . راجع : الفهرست للطوسی ، ص 269 ، الرقم 386 ؛ رجال النجاشی ، ص 370 ، الرقم 1009 .
19- یجوز نصبها عطفا علی اسم «إنّ » . وفی تفسیر القمّی : «وإنّ السیّئة» .
20- فی «ز » : + «فیه » .
21- یجوز نصبها عطفا علی اسم «إنّ » . وفی تفسیر القمّی : «وإنّ الحسنة » .
22- تفسیر القمّی ، ج 1 ، ص 99 ، ذیل الحدیث ، عن محمّد بن یحیی البغدادی ، رفعه إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام . وفی الأمالی للصدوق ، ص 351 ، المجلس 56 ، ذیل ح 4 ؛ ومعانی الأخبار ، ص 185 ، ذیل ح 1 ، بسند آخر عن الصادق ، عن آبائه ، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام ، مع اختلاف یسیر الوافی ، ج 5 ، ص 817 ، ح 3087 .

خدا و رسولش كفر ورزيدند [و نماز نخوانند جز با كسالت و انفاق نكنند جز با كراهت (55) در شگفت مباش از اموال و اولادشان همانا خدا مى خواهد به وسيله آنها در دنيا عذابشان كند] و جان آنها را بگيرد در حالى كه كافرند».

4- از امام صادق (علیه السّلام)، فرمود:

با ايمان هيچ كردارى زيان ندارد و همچنين با كفر هيچ كردارى سود ندهد.

5- از محمد بن مارد، گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: براى ما حديثى روايت شده كه شما فرموديد: چون معرفت پيدا كردى، هر چه خواهى بكن، فرمود: آرى، من اين را گفته ام، گويد: گفتم:

اگر چه زنا كند و دزدى كند يا مى بنوشد؟ در پاسخ فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» با ما به انصاف رفتار نشده كه برداشته شده باشد.

همانا من گفتم: چون امام خود را شناختى، هر كار خيرى را از كم و بيش بكن، زيرا از تو پذيرفته شود.

6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: امير المؤمنين (علیه السّلام) بسيار در سخنرانى خود مى فرمود:

أيا مردم! دين خود را بچسبيد، دين خود را بچسبيد، زيرا گناه در آن بهتر است از كار خوب و ثواب در جز آن، كار بد در آن آمرزيده شود و كردار خوب در جز آن پذيرفته نباشد.

ص: 587

هذَا آخِرُ کِتَابِ الاْءِیمَانِ وَ الْکُفْرِ، وَ الطَّاعَاتِ وَ الْمَعَاصِی مِنْ کِتَابِ الْکَافِی؛

وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَحْدَهُ، وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ(1).

ص: 588


1- بدل قوله : «هذا آخر کتاب _ إلی _ محمّدٍ وآله» فی النسخ هکذا: فی «ب » : «تمّ کتاب الإیمان والکفر، ویتلوه کتاب الدعاء إن شاء اللّه » . فی «ج » : «تمّ کتاب الإیمان والکفر من جملة کتاب الکافی تصنیف الشیخ محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه الله . والحمد للّه ربّ العالمین » . فی «د » : «آخر کتاب الإیمان والکفر والطاعات والمعاصی والکبائر من کتاب الکافی . والحمد للّه وحده ، وصلّی اللّه علی رسوله محمّد النبیّ الاُمّی وعترته الطیّبین الطاهرین ، الذین أذهب اللّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهیرا » . فی «ز» : «تمّ کتاب الکفر والإیمان والطاعة والمعاصی من کتاب الکافی محمّد بن یعقوب الکلینیّ قدّس اللّه روحه مع النبیّ والأمجاد . والحمد للّه ربّ العالمین ، وصلّی اللّه علی رسوله النبیّ الاُمّی وآله وسلّم تسلیما برحمتک یا أرحم الراحمین ، آمین یا ربّ العالمین » . فی «ص» : «آخر کتاب الإیمان والکفر والطاعات والمعاصی من الکتاب الکافی . والحمد للّه وحده ، وصلّی اللّه علی محمّد وآله أجمعین الطیّبین الطاهرین » . فی «ه » : «تمّ کتاب الإیمان والکفر من جملة الکتاب الکافی تصنیف العالم الکامل الفاضل ، وحید الدهر، وفرید العصر[...] والدین محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه الله . والحمد للّه ربّ العالمین ، وحسبنا اللّه ونعم الوکیل ، وصلّی اللّه علی سیّدنا ومولانا محمّد النبیّ وآله الطاهرین» . فی «بر» : «تمّ کتاب الإیمان والکفر من جملة الکتاب الکافی تصنیف الشیخ الأجلّ محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه الله وحسبنا اللّه ونعم الوکیل . وصلّی اللّه علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله الطاهرین . فی «بس » : «وهذا آخر کتاب الإیمان والکفر والطاعات والمعاصی من کتاب الکافی . والحمد للّه وحده ، وصلّی اللّه علی محمّد وآله الطیّبین الطاهرین » . فی «بف » : «تمّ کتاب الإیمان والکفر والطاعات والمعاصی من الکتاب الکافی تصنیف الشیخ الأجلّ محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه الله . والحمد للّه ربّ العالمین .

اين پايان كتاب ايمان و كفر است و طاعات و معاصى از كتاب كافى و الحمد للَّه وحده و صلى اللَّه على محمد و آله.

ص: 589

ص: 590

شرح ها

ص: 591

ص: 592

[شرحهاى كتاب ايمان و كفر]

از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث در نهج البلاغه با اختلاف بسيارى نقل شده است، و در مجالس صدوق هم به سندى از امام صادق (علیه السّلام) ضبط است.

در نهج بدين نهج است كه: يكى از اصحاب امير المؤمنين (علیه السّلام) به نامِ همام كه مردى مؤمن و عابد بود به آن حضرت گفت: يا امير المؤمنين براى من پرهيزكاران را وصف كن تا آنجا كه آنها را مجسم كنى و من گويا به چشمِ خود آنان را ببينم. آن حضرت در پاسخِ او گرانى كرد و سپس فرمود: اى همام، تقوى از خدا را پيشه كن و نيكوكار باش به راستى كه خدا با متقيان است و آن كسانى كه نيكو كارند، همام بدان قناعت نكرد تا آن حضرت تصميم گرفت، گويد پس سپاس و ستايش خدا نمود و صلوات نثار پيغمبر فرمود و سپس گفت ... در مجالس صدوق دارد كه همام آن حضرت را قسم داد و اصرار كرد تا امير المؤمنين روى دو پاى خود برخاست و سپس سپاس خداى كرد الخ.

ص: 593

هَمّام، به فتح اول و تشديد ميم گفته اند پسر شريح بن يزيد بن مره است و از شيعيان على (علیه السّلام) است و دوستان او ... و ممكن است كه مورد سؤال او صفات مؤمنين و متقين بوده با هم و در برخى روايات به همان صفات مؤمن اكتفاء شده و در برخى در وصف خصوص متقين آورده شده است و آنچه در روايت نهج و مجالس صدوق است كه حضرت در پاسخِ او گرانى كرده مناسب تر با گفتار آن حضرت است در آخر خبر كه مى فرمايد من از همين بر او مى ترسيدم.

قوله «فما بالك يا امير المؤمنين» يعنى چرا يادآورى اين صفات و شنيدن آنها از رسول اكرم در شما چنين اثرى نداشته كه در همام داشت.

يا مقصود اين است كه چرا با اينكه بر حالِ همام از ذكر اين صفات بيمناك بودى آنها را براى وى بيان كردى؟ و جوابِ اعتراضِ اول به چند وجه است:

1- مقصود از اينكه پندِ رسا چنين اثرى دارد يعنى اثر كامل در شنونده دارد و اينكه سبب مرگ يا بيهوشى همام شده است براى آن است كه ضعف نفس و تنگ حوصله اى داشته و نبودن برخى از اين صفات در كسى نبايد باعث مرگ او شود خصوص نسبت به خودِ آن حضرت.

2- يكى از محققين گفته است: امام پاسخ او را با بيان سبب بعيد داده كه مرگ مقدر و حتمى است، اين جواب براى سائل قانع كننده است و درست است، و اما نسبت به سبب قريب فرق ميان او و همام نيروى قدسيه است براى تحمل واردات الهيه و عادت بدان به واسطه رياضت و ضعف نفس همام از تحمل خوف الهى و به علاوه خودِ آن حضرت داراى اين صفات بوده و موجب افسوس كشنده اى نداشته و به اين جواب تصريح نكرده است تا خودستائى نكرده باشد.

و اما جواب اعتراض دوم حاصلش اين است كه من نمى دانستم از ترس خواهد مرد و ترس براى من صرف احتمال بوده است كه مانع از بيان

ص: 594

حق نيست چنانچه ابن ميثم گفته است. از مجلسى (رحمه الله)-

«و الرفق اخوه»

يعنى چون برادر به او يار دهد و كمك كند و او را از مهالك نجات بخشد.

«و اللين والده»

يعنى سودِ پدر براى او دارد يا خوب است چون پدرى او را رعايت كند و فرق ميان آن و رفق مشكل است و ممكن است رفق حمل بر ترك خشونت شود ولين مرتبه كامل آن باشد و يا رفق در معاملات باشد ولين در معاشرات، يا مقصود از رفق لطف و احسان باشد كه يكى از معانى آن است ولين ترك خشونت باشد و يكى از فضلا خوانده است «والدين والده» يعنى دين پدر روحانى مؤمن است و سبب حيات معنوى او است چنانچه پدر سبب حيات دنيوى و جسمى اوست و اين انسب است ولى با نسخه هاى روايت در كتبى كه به نظر رسيده موافقت ندارد، پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

من گويم، رفق راجع به توجه انسان است در امرى به ديگران، يعنى در پيشنهاد و هر كارى كه از او به ديگرى مى شود با لطف و مدارا و خوشى باشد، ولين به معنى پذيرش انسان است نسبت به هر چه از ديگران به او وارد مى شود و پيشنهاد مى گردد، مثلًا كسى به خانه او وارد مى شود يا نزد او براى كارى و معامله مى آيد بايد خوش پذيرا باشد و گرم از او استقبال كند. اين كمترين درجات ايمان است كه مى تواند با آن خود را امتحان كند. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر اين است كه حديث را از امام صادق (علیه السّلام) شنيده است و مقصود از رفع نسبت به آن حضرت است و ممكن است مقصود رفع حديث به امير المؤمنين باشد، و مقصود اين است كه او از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنيده است زيرا چون اين راوى از عامه است حديث را تا پيغمبر بالا مى برد و مى گويد: از امام صادق از پدرش از پدرانش از على (علیه السّلام) و مؤيدش آن است كه اين حديث نبوى است و عامه هم آن را از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

ص: 595

روايت كرده اند. از مجلسى (رحمه الله)-

«يخالفون بين جباههم و ركبهم»

يعنى پيشانى خود را دنبال سر زانوهاشان بر زمين مى نهادند و يكى را دنبال ديگر مى آوردند و اين نزديك به همان نوبت به نوبت است، و گفته شده: يعنى ميان نشستن و سجده كردن آنان تفاوت بوده و سجده آنها درازتر از نشستن بوده. از مجلسى (رحمه الله)- در نهج البلاغه از امير المؤمنين چنين روايت شده كه فرمود: براى من در دوران گذشته يك برادر دينى بود، ابن ابى الحديد گفته: مردم در آنكه مقصود از اين گفتار چيست اختلاف دارند و برادرى كه بدان اشاره شده كسانى را پندارند:

1- گفته اند منظور رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است ولى با تعبير ضعيفاً مستضعفاً نارسا است زيرا مقام رسالت را بدين گونه نستايند گرچه در مقام تأويل آن برآيند و گويند مقصود نرمش سخن و گشايش اخلاق او است ولى باز هم اين تعبير او را نسزد.

2- گفته اند منظور ابو ذر غفارى است، و گروهى جمله (شير جهنده) را در باره او مستبعد شمارند چون ابو ذر به شجاعت معروف نيست.

3- گفته اند منظور مقداد بن عمرو، معروف به مقداد بن اسود است كه از شيعيان على (علیه السّلام) و دلاورانِ به نام بوده است.

4- برخى گفته اند اين سخن بر پايه مثل ادا شده كه شيوه معروفى است نزد ارباب ادب در شعر و نثر و اين بهترين وجه است نزد من ولى توصيف از اين برادر كه شيرى است جهنده نبايد منحصر به شجاعت در نبرد باشد بلكه مقصود شجاعت اخلاقى است در درگاه الهى و استقامت در برابر باطل كه ابو ذر در آن دادِ مردى داده و يك تنه در حكومت معاويه در شام و نيروى خلافت عثمان مردانه ايستاده است، او است كه طبل رسوائى بنى اميه را كوفت و بر خلافت عثمان برآشفت و شورش اسلامى را بر عليه حكومت

ص: 596

ناحق عثمان پايه گذارى كرد.

«و كان يفعل ما يقول و يفعل ما لا يقول»

يعنى هر چه را به ديگران دستور دهد از كارِ خير خودش بجا آورد، و اين اشاره است به قول خدا تعالى (در سوره صف): «أيا كسانى كه گرويديد چرا مى گوئيد آنچه را نمى كنيد» و گفته اند يعنى چرا نمى كنيد آنچه را خود گوئيد زيرا اگر گفت و نكرد، نكردن زشت است، نه گفتن، و به علاوه آن عملِ خيرى را هم خود كند كه نمى گوئيد يا براى آنكه مصلحت نيست از راه تقيه يا فرصت نيافته يا پذيرائى نديده است چنانچه خدا هم فرمايد: «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى» اكثر چنين فهميده اند و به خاطر من مى رسد كه مقصود اين است كه احسان مى كند به هر كه وعده داده و به هر كه وعده نداده، چنانچه آيه هم در بسيارى از روايات به همان خلف وعده تفسير شده است.

«قوله الا عند من يرجو عنده البرء»

يعنى در نزد پروردگار خود كه شفابخش حقيقى است، يا مقصود پزشك حاذق است كه اميدِ درمان از وى مى رود كه بيانِ درد به او شكايت نيست و بلكه جستن علاج است و در اين صورت استثناء منقطع است. از مجلسى (رحمه الله)- در نهايه است كه

«لا يلسع المؤمن من جحرٍ مرتين»

و در روايت ديگر «لا يلدغ» و لسع و لدغ يك معنى دارند (گزيدن مار) و جحر، سوراخ مار است و معنايش اين است كه مؤمن از يك جهت نبايد دو بار گول بخورد يا دو بار گول نمى خورد، زيرا در بار اول كه زيان ديد بايد عبرت گيرد و از تجربه خود پند پذيرد، تا آنكه گويد: اين خبر از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وارد است و سبب بيان اين است كه ابو غره شاعر برادر مصعب بن عمير روز بدر اسيرِ مسلمانان شد (ابو غره در جبهه مشركين بود و از دشمنانِ كينه ورز پيغمبر به شمار مى رفته، و مصعب بن عمير از مسلمانانِ با اخلاص و مهاجرين است) و از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درخواست كرد كه به او منت

ص: 597

نهد و او را آزاد كند، پيغمبر درخواستِ او را پذيرفت و با او شرط كرد كه بر عليهِ وى تبليغ نكند و دشمنان را به او نشوراند و در اشعارِ خود او را هجو نكند و به او دشنام نگويد، و چون آزاد شد و نزد خاندانِ خود رفت به همان شيوه ديرين برگشت و عهد و شرطِ پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را شكست و روزِ جنگ احُد بارِ ديگر با مشركان به جنگ مسلمانان آمد و اسيرِ مسلمين شد و باز هم پيشنهادِ درخواستِ آزاد شدن و منت كشيدن به پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عرضه داشت و آن حضرت اين جمله پُر معنا و بليغ را ادا كرد كه از ابتكارهاى كرامت مآب او است و كسى در اين ضرب المثلِ جامع و مختصر و پُر معنا بر آن حضرت سبقت نجسته است و در آن تنبيهِ عميقى است بر اينكه چون شخص مؤمن يك بار آزار از كسى و از موضوعى ديد بار ديگر نبايد خود را در معرض آن آزار اندازد و اين نتيجه هوشمندى و زيركى و خردمندى است كه از اخلاق مؤمن است (زيرا اين گونه علم و آموزش را علم تجربى مى دانند و دنياى امروز هر مسأله اى كه مورد آزمايش شده و درست از آزمايش در آيد آن را مسأله علمى و قابلِ پيروى مى داند و پايه و مايه دانش بر تجربه و آزمايش گذارده شده و پيغمبرِ اسلام با اين جمله رسا و پُر معنا اين اصلِ علمى بشرى را بيان كرده است). [از مجلسى (رحمه الله)- بدان كه استشهاد به آيه كريمه دلالت دارد كه مقصود كتمان سر است از آنكه نااهل است و از كسى كه آن را فاش مى كند.

«خُذِ الْعَفْوَ» در مجمع گويد: يعنى اى محمد بگير آنچه را كه از مال مردم زائد بر خرج آنها است، و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) زيادىِ مالِ مردم را مى گرفت و اندازه معينى نداشت تا آيه زكاة آمد و آن را نسخ كرد، و گفته شده است كه منظور گذشت نسبت به اخلاق مردم است و دستور سهل گيرى نسبت به دريافت است نسبت به حقوق لازمه الهيه يا حق الناس و ديگر امور، و گفته اند كه منظور

ص: 598

عذر پذيرى است از عذرجويان و مؤاخذه نكردن در امور روايت شده كه پيغمبر مقصود آيه را از جبرئيل پرسيد و پاسخ گفت: اين محمد خدايت فرمان داده كه بگذرى از هر كه به ستم كرده و بدهى به هر كه از تو دريغ داشته و بنوازى هر كه را از تو رشته خويشى را بريده.

«وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ» و آن هر چيزى است كه از نظر عقل و شرع خوب است و زشت و قبيح نيست نزد خردمندان، و گفته اند مقصود هر خصلت پسنديده است.

من گويم، صدوق (رحمه الله) در عيون اين حديث را از همين راوى نقل كرده و جمله «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ» هم دارد و در آخرش افزوده كه «قال اللَّه عز و جل: وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ» و گويا اين جمله از نسخه نويسانِ كافى ساقط شده باشد ... تا آنكه گويد: بيضاوى از زهرى نقل كرده است كه:

بأساء، تنگدستى است و در اموال است چون فقر و ندارى ولى ضراء به معنى سخت حالى است و آن در نفوس است چون مرض و بيمارى. [از مجلسى (رحمه الله)- قاموس گويد: كبريت، سنگى است كه مى سوزد و به معنى ياقوت سرخ و طلا است يا گوهرى كه معدنش پشت وادىِ مورچگان است، انتهى. و مشهور اين است كه كبريت احمر جوهرى است كه كيمياگران آن را مى جويند و آن اكسير است، و حاصل حديث اين است كه زن داراى اوصاف ايمان كمتر از مرد متصف به آن است و مرد متصف به آن از اكسيرى كه بسا وجود خارجى ندارد، كيماب تر است.] [از مجلسى (رحمه الله)-

«أ تدري لم ذاك»

اين بيان حقيقت اين كلام است، يعنى كمى شماره مؤمنان با آنكه به حسب ظاهر بسيارند براى اين است كه وسيله انس مؤمنان باشد، يا مقصود اين است كه خدا اين كفار را به صورتِ مؤمن در آورده و آفريده براى اين جهات است. به هر تقدير مراد اين است كه خدا اين شيعه نماهاى بى حقيقت را آرامشِ دلِ مؤمنانِ حقيقى ساخته

ص: 599

تا از كمىِ خود به هراس نباشند. از مجلسى (رحمه الله)- «با دستِ خود اشاره كرد» كلام راوى است، يعنى با سه انگشت اشاره كرد و فرمود سه تا، و مقصود از اين سه: سلمان و ابو ذر و مقداد است، چنانچه كشّى از امام باقر (علیه السّلام) روايت كرده كه فرمود:

همه مردم مرتد شدند جز سه تن: سلمان و ابو ذر و مقداد. راوى گفت: پس عمار چه طور؟ فرمود: او هم روى برگردانيد و سپس برگشت. از مجلسى (رحمه الله)- «فِي كُلِّ وادٍ» يعنى در هر راهى از گمراهى و نادانى، خدا را باك نيست كه در چه درّه نابود شود، يعنى خدا لطف و توفيقش را از او بر گيرد و او را به خودش و هواى نفسش وانهد تا با اختيار يكى از دين هاى نادرست يا رفتن در پى دنيا و هر گونه هواپرستى و حب جاه و مال و شرف و سرورى و لذت خوراك و نوشابه و جامه و نكاح و امور باطل و ناپايدار ديگر هلاك گردد، تا آنكه گويد:

گفته شده: ممكن است مقصود از «هم واحد» قصد خدا و توكل به او باشد در همه چيز زيرا خدا كفايت كار دنيا و آخرت او را بكند به خلاف كسى كه به خود اعتماد كند و از توكل به حق ببرد. از مجلسى (رحمه الله)-

«ما ترددت في شى ء»

اين از احاديث مشهور ميان دو فريق شيعه و سنّى است و معلوم است كه مقصود ترديد بشرى نيست زيرا ترديد بشر در كارى كه قصد آن دارد يا براى نادانى سرانجام آن است و يا براى عدم اطمينان به انجام آن يا مانع ديگر كه برگشت همه به نادانى يا ناتوانى است و براى اين است كه فرمايد: من آن را انجام دهم و حكم به انجام آن حتمى است، و يا مقصود ترديد در زودى و ديرى آن است و بناچار بايد توجهى كرد و براى آن نزد خاصه سه وجه است:

1- در كلام مقدرى است، و مقصود اين است كه اگر بر من خداوند ترديد روا بود ترديد در مرگ مؤمن بهتر بجا بود.

ص: 600

2- چون به طور عادى بدى به شخص محترم مورد ترديد است، در اينجا مقصود اظهار احترام خدا است نسبت به بنده مؤمن خود، و مى فرمايد:

بنده مؤمن پيش من از همه چيز بيشتر احترام دارد، و اين كلام از باب استعاره تمثيليه است.

3- از طريق خاصه و عامه وارد است كه خدا هنگام احتضار آن قدر لطف و كرامت و مژده به بنده مؤمن عطا مى كند كه بدى مرگ را از او مى برد و او را مشتاق به كوچ از دنيا به آخرت مى نمايد و آزار مرگ را براى او اندك مى سازد و او را خشنود مى نمايد، و از اين معنا تعبير به ترديد شده است، تا آنكه مى گويد: دلالت حديث بر اينكه مؤمن از مرگ بدش مى آيد، مخالف نيست با اخبار بسيارى كه دلالت دارند: مؤمن ملاقات خدا را دوست دارد و بد ندارد زيرا چنانچه شهيد در ذكرى گفته: اخبارِ حبّ ملاقات خدا حمل مى شود بر حال احتضار و معاينه آنچه كه مؤمن دوست دارد كه در اين صورت چيزى نزد او از لقاء خدا و مرگ بهتر نيست. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از عهدِ خدا، اصول دين است از اقرار به توحيد و نبوت و امامت و معاد، و مقصود از وفاء به شرط آوردن امور واجبه و ترك حرام است ... تا آنكه گويد: اظهر اين است كه مراد از اهوال و هراس دنيا ارتكاب گناه و نافرمانى خدا است زيرا اين است كه در نظر او بزرگ ترين مصيبت و هراس است به قرينه اينكه مى فرمايد: مؤمن سست دچار هراس دنيا و آخرت مى شود. از مجلسى (رحمه الله)- يعنى چون مؤمنى خواهد به وسيله انتقام دلِ خود را خنك كند از دشمن خود براى خود رسوائى به بار آورد، زيرا او آزاد نيست كه هر كارى بكند و هر سخنى بگويد و چون مردمان دنيادار به هر درى بزند و هر دشنام و هرزه گوئى را مرتكب شود. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از شيطان، شيطان جنى است زيرا

ص: 601

بيشتر با مؤمن معارضه كند، يا شيطان انسى. از مجلسى (رحمه الله)-

«المؤمن مكفر»

به صيغه اسم مفعول باب تفعيل، يعنى مردم به او ناسپاسى كنند و از احسانِ او قدردانى نكنند به قرينه دنباله خبر، و فيروزآبادى گفته است مكفر يعنى كسى كه با احسان وى كفران نعمتش شده است و آنكه در بند آهنين است.

و ظاهراً مقصود اين است كه مؤمن وسيله بقاى جهان و نزول رحمت و باران است و حق به همه مردم دارد و مردم آن اندازه كه بايد نه او را مى شناسند و نه پى به احسانِ وى مى برند و نه از او قدرشناسى مى كنند ولى احسان كافر، دنيوى و محسوس است و فهميده مى شود و از او قدردانى مى شود.

و ممكن است مقصود اين باشد كه: مؤمن در احسان خود خدا را رعايت مى كند و به مواردى منطبق مى كند كه اظهار قدردانى از او نمى شود ولى كافر در احسان خود عوض را منظور مى دارد و به اشخاصى و مواردى احسان مى كند كه عوض داشته باشد و از او قدردانى شود.

و جزرى گفته است: «المؤمن مكفر» يعنى كفاره گناهان مؤمن در جان و مال او واقع مى شود و زيان مالى و جانى مى كشد تا گناهانش جبران گردد، ولى مجلسى (رحمه الله) گفته: اين معنى در اين اخبار مورد احتمال نيست فتدبر. ربيعه و مضر، دو ايل بزرگ عربند كه ضرب المثل كثرتند و اولاد نزار بن معد بن عدنانند و مضر جدّ هفدهم پيغمبر است (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). از مجلسى (رحمه الله)- در اين احاديثى كه از طريق عامه و خاصه رسيده، دلالت روشنى است بر اينكه انبياء و اوصياء هم در بيمارى هاى تنى و بلاهاى جسمى چون ديگرانند و بلكه از ديگران گرفتارترند براى آنكه اجر بيشترى ببرند و اين ضررى به مقام آنها ندارد بلكه مقام آنها را ثابت تر كند،

ص: 602

و معلوم شود آنها هم بشرند و هر چه به همه بشر رسد به آنها برسد و با اينكه امور فوق العاده از آنها عيان شود اگر گرفتار بلاها نشوند مردم در باره آنها همان را گويند كه نصارى در باره عيسى گفتند، و اين گرفتارى موجب رفع درجات است و بسا مقاماتى كه جز با شهادت به دست نيايد و خدا به هر كه از بندگانش كه او را دوست دارد اين مقام شهادت را بدهد چنانچه در باره سيد الشهداء است كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را در خواب ديد و به او فرمود: اى حسين! تو در بهشت مقامى دارى كه جز به وسيله شهادت به آن نرسى. و بسيارى از علماء بيمارى هائى را كه موجب نفرت خلق است بر انبياء و اوصياء روا ندانسته اند چون جنون و جذام و برص. «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ» يعنى نفر سومى به كمك دو فرستاده عيسى بر مردم انطاكيه گسيل داشتيم، و گفتند: از طرف عيسى به شما رسالت داريم، و آنها را به سختى تكذيب كردند و گفتند: شما مانند ما بشريد و صلاحيت نداريد رسول الهى باشيد، و خداى رحمان دستورى فرو نفرستاده است جز اين نيست كه شما دروغ مى گوئيد، گفتند: خدا مى داند كه به راستى ما به شما فرستاده شديم و بر ما نيست جز اينكه به طور آشكار حكم خدا را به شما ابلاغ كنيم. تا آنكه مى فرمايد: «مردى از محل دور شهر بشتاب آمد (و نام او حبيب نجار بود، چنانچه ابن عباس و جمعى از مفسران گفته اند) فرياد زد اى مردم از اين رسولان پيروى كنيد». از مجلسى (رحمه الله)-

«هزاهزِ الدنيا»

يعنى فتنه ها و بلاهاى لرزاننده، «عمى القلب» يعنى نادانى و تنفر از حق و دورى از لوازم ايمان كه مايه بدبختى آخرت است. از مجلسى (رحمه الله)- و اما ذكر مؤمن آل فرعون در اين خبر شايد از اشتباه روات يا نسخه نويسان است زيرا آيه اى كه ذكر شده است در داستان مؤمن آل يس است چنانچه در خبرى گذشت و بسا دو وجه در اينجا گفته اند:

ص: 603

1- مقصود از فرعون در اينجا فرعون عيسى است و آن سركشى و قلدرى بوده كه در شهر انطاكيه بوده است هنگامى كه رسولان حضرت عيسى به آن وارد شدند. و فرعون بر هر قلدر و سركشى اطلاق مى شود، آرى بر سه جبّار اطلاقِ آن معروف شده است: فرعونِ خليل (در كلده) كه نامش سنان بوده و فرعونِ يوسف (در مصر) كه نام او ريان بن وليد است و فرعونِ موسى (در مصر) كه نامش وليد بن مصعب است و نسبت حبيبِ نجار به خاندان فرعون عيسى به اعتبار اين است كه در كشور او از رعاياى او بوده است.

2- اينكه اين هر دو يكى بودند و مؤمنِ آل فرعون زنده بوده تا دوران عيسى و آمده در انطاكيه و به ترويج او پرداخته است و عمر او تا اين حد طولانى شده است و فاصله ميان زمانِ حضرت موسى و حضرت عيسى طبق روايت ابن جزرى در تنقيح، هزار و ششصد و سى و دو سال است و نام او حبيب نجار است و لقبش مؤمن آل يس است چنانچه در خبر سابق گذشت، و در قاموس گويد: حزبيل بر وزن قنديل، نامِ مؤمن آل يس است تا آنكه مى گويد: اين وجه دوم مخالف با اخبار بسيارى است كه دلالت دارند: مؤمن آل فرعون غير از حبيب نجار و مؤمن آل يس است. از مجلسى (رحمه الله)- نهايه گويد: در حديث است كه فقيرهاى امتم چهل خريف پيش از توانگرانشان به بهشت مى روند. خريف، فصل ميان تابستان و زمستان است، و مقصود چهل سال است زيرا در هر سال يك پائيز بيش نيست و گذشتِ چهل خريف گذشتِ چهل سال است، انتهى. و در معانى الاخبار به سند خود از امام باقر روايت كرده است كه: بنده، هفتاد خريف در دوزخ بماند و خريف هفتاد سال است تا آخرِ خبر، و صاحبِ معالم آن را به بيش از اين تفسير كرده و در برخى روايات گفته است: هزار عام است كه هر عامِ آن هزار سال است. از مجلسى (رحمه الله)- مؤيد آن است آنچه به امير المؤمنين منسوب

ص: 604

است كه:

بسا دانا اديب هوشمندى كه عقلش كامل و چيزى ندارد

بسا نادان داراى توانگرچنين تقدير مى سازد خداوند و سرش آن است كه در بيان فوائد ابتلاء و گرفتارى و ثواب بى پايان آن گذشت و به علاوه كثرت مال موجب تكبر و سرفرازى و احتقار فقراء و درشت خوئى و قساوت و جفا و غفلت از خدا است براى سرگرمى به حفظ مال و فزايش آن با وجوب حقوق مالى كه كمتر كسى آن را مى پردازد و اين خود مايه خشم خدا است، و فقرا از همه اين مفاسد بركنارند. از مجلسى (رحمه الله)- دور نيست كه مساكين با تشديد سين و صيغه مبالغه باشد يعنى آنها كه پر به صبر چسبيده اند. و رؤيت ملكوت آسمان ها و زمين مقاماتى است كه طبق لياقت هر دسته اى براى آنها بوجود آيد، برخى انديشه در آفرينش آسمان ها و زمين كنند و در نظام جهان، و قدرت و حكمت خدا را از آن بدانند، و بفهمند كه خدا آنها را بيهوده نيافريده بلكه براى امر عظيمى آفريده، چنانچه خدا فرمايد: «بينديشند در آفرينش آسمان ها و زمين، پروردگارِ ما نيافريدى اين را بيهوده» برخى بينديشند كه آفريننده آسمان ها و زمين ناتوان و بخيل نيست و آنها را فقير و محتاج نكرده مگر براى مصلحت مهمى و بر بلاى خدا صبر كنند و به قضاى او راضى باشند، و تفسير مساكين در اينجا به انبياء و اوصياء اظهر است. از مجلسى (رحمه الله)-

«امنائنا على محاويجهم»

امين بودنِ توانگران بر محتاجانِ شيعه، يا مبنى است بر آنچه در آخر كتاب حجت گذشت از اينكه همه اموال از امام است و براى شيعه رخصت در تصرف داده اند و اين تصرف مشروط است به رعايت فقراء شيعه و ناتوانانِ آنها، يا بنا بر اين است كه آنان خلفاى خدايند و بايد از توانگران حقوق خدا را بستانند و بر محتاجان صرف كنند و چون در زمان تقيه و غيبتِ امام گرفتن آن حقوق

ص: 605

و صرفش براى آنها ممكن نيست به توانگران دستور داده اند كه اين وظيفه را نسبت به آنچه خود دارند انجام دهند و از طرف امام وكالت دارند يا مبنى بر اين است كه چون خمس و سائر اموال از غنيمت و خراج به دستِ آنها مى افتد و براى آنها ممكن نيست به امام برسانند وكيلند آن را به فقراء شيعه بدهند.

و اين حديث دلالت دارد بر وجوب صرف سهم امام از خمس و ميراث كسى كه وارثى ندارد و جز آن از اموالِ امام در فقراء شيعه و اين خالى از قوت نيست و احوط تسليم آن است به فقيه محدث عادل تا او به نيابت از امام به مصرف برساند. از مجلسى (رحمه الله)- تفسير آيه گذشت و تأويلش اين است كه شايد مقصود به ناس، امت محمد است بعد از وفات آن حضرت به قرينه تعبير به مضارع در «يكون و يكفر» كه دلالت دارد بر آينده دارند، و مقصود از كافرانِ به رحمان، منكرانِ امامت و نص بر امامتند و از اين رو تعبير به رحمان شده است براى اشعار به اينكه رحمانيت خدا مقتضى است بشر را مهمل و سر خود در امور ديانت نگذارد، يا مقصود اين است كه منكرِ امام به رحمانيتِ خدا، كافر است. و حاصل اين است كه اگر چنانچه سبب كفر مؤمنان نمى شد و به واسطه حزن و غم و دل شكستگىِ آنها شيطان بر آنها مسلط نمى گرديد و كافر نمى شدند و به مخالفان نمى پيوستند مگر اندكى كه وجودشان براى يارىِ امام بس نبود يا آنكه از غم و اندوه دق نمى كردند، و به علاوه اگر همه مخالفين به اين درجه از توانگرى و ثروت برسند و همه مؤمنان در غايت فقر و خوارى و مذلت بمانند با آنها قطع زن و زن خواست كنند و نسبى ميان آنها فراهم نشود كه موجب توارث گردد و به اين سبب نسل مؤمنان قطع گردد و منقرض شوند يا وسائل ارتداد آنها فراهم شود و به اين وسيله امت محمد همه كافر و مخالف گردند و يك امتِ كافر باشند يا اكثرِ قريب به اتفاقِ آنها كافر باشند جز نادرى كه ايمانِ پاك و خالص دارند.

ص: 606

و كلمه ناس را در اكثر به كار برده است براى كمى مؤمنان. براى اين باب عنوانى نياورده است از براى اينكه اخبارش مناسبِ بابِ گذشته است و با آن فرقى دارند زيرا بابِ گذشته صرف در فضل فقراء است و اين باب به علاوه متعرض فقر ممدوح و فقر مذموم هم هست. از مجلسى (رحمه الله)- محتمل است كه مقصود از قول او (علیه السّلام) ولى از دين، فقر قلبى باشد و ضدش بى نيازى قلبى است، بنا بر اين فقير كسى است كه معرفت به دين ندارد و احكام دين را نمى داند و تقوى و ورع ندارد و از صفات حسنه ديگر تهى است، چنين گفته شده.

من مى گويم، ممكن است مقصود اين باشد كه فقير در دين كسى است كه به واسطه دين دارى زيانمند مى شود و صبر نمى كند و متوسل به ظالمان و فاسقان مى گردد چنانچه گذشت. از مجلسى (رحمه الله)- بدان كه اكثر مردم حقيقت دل و اوصافش را نمى دانند و ائمه (علیه السّلام) ما هم جز به كنايه و اشاره در باره آن چيزى نگفته اند براى ما هم همان احوط است كه بدان چه امامان بيان كرده اند اكتفاء كنيم و به همان صلاح و فساد و آفات و درجاتش توجه نمائيم و در تكميل اين خلقتِ شگفت انگيز و لطيفه پروردگارى بكوشيم و آن را از صفات بدِ شيطانى پاك سازيم و به اخلاق فرشته هاى روحانى زيور سازيم تا بدين وسيله آماده بر آمدن به پايه هاى كمال شويم و فيض گيرى از حضرت ذو الجلال و اين وابسته نيست كه نخست حقيقت دل را بدانيم و اگر بدان وابسته بود موالى و ائمه (علیه السّلام) ما آن را آشكارا بيان مى كردند و چون از آن دم بستند بهتر است كه ما هم از آن دم بنديم و خموشى گزينيم ولى برخى از آنچه را در اين مقام گفته اند ياد كنيم و بدان اكتفاء نمائيم و اللَّه المستعان.

بدان كه مشهور ميان حكماء و پيروانشان اين است كه مقصود از دل همان نفس ناطقه است و آن گوهرى است روحانى در ميان دو جهان: روح

ص: 607

صرف و تن و ماده، در آنچه زير دستِ او است حكم فرما است و از آنچه بالاتر از او است فرمان بر است و اثبات گوش براى او صرف استعاره و تشبيه است.

يكى از محققان گفته: دل، شرف انسان است و بدان بر بسيارى از آفريده ها برترى دارد و آماده معرفتِ خدا است در دنيا مايه جمال و كمال او است و پايه افتخار وى است و در ديگر سراى پشت و ذخيره او است، معرفت همانا به دل است نه به عضوِ ديگر و دل خدا را داند و براى او كار كند و به درگاه او كوشد و به او تقرّب جويد، و ديگر اعضاء پيروان و خدمتكاران و ابزارِ آنند و آنها را بكار گيرد چون پادشاهى كه بنده هاى خود را، يا راعىِ رعيت را، و يا صنعت گران ابزار كارش را، دل است كه نزد خدا پذيرفته شود چون سالم باشد از جزو او، و او است كه از درگاهِ خدا رانده شود گر همه را به ديگران پردازد او را خواهند و با او گويند و او را پاداش دهند و او را كيفر كنند، او است كه به اقرب حق رستگار شود اگر پاك گردد و او است كه نوميد و بدبخت است اگر آلوده و چركين باشد، او است فرمان بر حقيقى خدا و آنچه در سائر اعضاء باشد پرتوى است از او و او است متمرد و عاصى و هر هرزگى و گناه از او سرايت كند و با ظلمت و نور او است كه بدى ها و خوبى ها جلوه گر شوند، و از كوزه همان برون تراود كه در او است، اگر انسان دل را شناسد خود را شناسد و چون خود را شناسد خدا را شناسد، اگر دل را نداند خود را نداند و چون خود را نداند پروردگارِ خود را نداند، بيشترِ مردم به دلِ خود و خويش نادانند و پرده ميانِ آنها و خودشان كشيده شده است و خدا است كه ميان مرد و دلش پرده شود و در اين صورت او را مشاهده نكند و مراقبت ننمايد و صفات و گردش آن را ميان انگشتان خداى رحمان نفهمد و نداند چگونه يك بار تا اسفل السافلين وافق شياطين سقوط كند و يك بار تا اعلا عليين و افق فرشته ها فراز گيرد، و هر كه دل را نفهمد تا آن را بپايد و تشويق نمايد و آنچه از عالم ملكوتش رسد به حساب گيرد از آنها است كه خدا فرموده است: «نباشيد

ص: 608

چون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا هم آنان را از خودشان فراموش كرد، آنانند فاسقان».

معرفت دل و حقيقت اوصافش اصلِ دين است و پايه روش سالكين چون اين را دانستى بايد بدانى كه نفس، روح قلب و عقل الفاظى هستند كه معانى آنها به هم نزديك است، و دل به دو معنى اطلاق شود:

1- پاره گوشتى صنوبرى شكل كه در جانب چپ سينه است و درونش تهى است و در آن خون سياهى است و منبع روح است و معدنش، و اين دل در بهائم است و بلكه در مردگان نيز.

2- يك لطيفه ربانيه روحانيه كه به اين دل تعلق دارد و خرد بيشتر مردم در فهم آن و كيفيت تعلق آن حيرانند زيرا تعلق آن چون تعلق عرض است به جسم يا صفت به موصوف يا كارگر به ابزارِ كار يا جسم به مكان و تحقيق آن مايه فاش كردنِ سر روح است كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در آن سخن نگفته و ديگرى را نرسد كه از آن دم زند. روح نيز دو معنا دارد:

1- جسمى لطيف و بخارى كه منبعِ آن تهى گاه دل جسمانى است و به وسيله رگ هاى زننده به همه اجزاى تن روانه گردد و جريانش در تن، و گردش نور زندگى و حس و شنيدن و ديدن و بوئيدن از آن بر همه اعضاء بمانند گردش تابش چراغى است كه در گوشه خانه بچرخانند زيرا به هر گوشه خانه رسد در آن بتابد و زندگى چون روشنى باشد كه بر ديوارها است و روح چون چراغ و جنبش آن در درون چون جنبش چراغ است در اطراف خانه به وسيله محركى و چون طبيبان نام روح برند همين معنا را خواهند و آن بخارى است لطيف كه گرمى دل آن را بپزد.

2- لطيفه ربانيه دانا و درك كننده در انسان، و آن يكى از دو معناى دل است كه شرح داديم و همان است كه خدا فرموده: «از تو مى پرسند از روح، بگو روح از امر پروردگار من است» و آن امرى است عجيب و ربانى كه

ص: 609

اكثر خردها و فهم ها از درك كنه آن عاجزند. و نفس هم به چند معنا اطلاق شود و آنكه ما را لازم است دو معنا است:

1- معنى جامع قوه غضب و شهوت در انسان و آن را صوفيه بيشتر بكار برند زيرا مقصود آنان از نفس همان معنى جامع صفات مذمومه است در انسان، و گويند: انسان بناچار بايد با نفس مجاهده كند و آن را شكست دهد و به همين معنى اشاره شده است در گفتارِ پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه: «دشمن ترِ دشمنانت همان نفس تو است كه ميان دو پهلويت جا دارد».

2- آن لطيفه اى كه آن را ياد كرديم و انسان در حقيقت همان است و آن نفس انسان و ذات انسان است ولى به اوصاف مختلفه وصف شود به اعتبار حالات مختلفه، و چون دل به امر خدا نهد و از پريشانى برهد به واسطه معارضه با شهوات نفس مطمئنه ناميده شود، تا آنكه گويد: عقل نيز معناى چندى دارد كه مناسب با مقام از آنها دو معنى است:

1- علم به حقائق امور يعنى وصف علمى كه جاى آن دل است.

2- آن مدركى كه معلوم است و آن خود دل است و آن همان لطيفه ربانيه است. و اكنون براى تو كشف شد كه معانى موجودند و آن دل جسمانى و روح جسمانى و نفس شهوانى و عقل علمى است كه اين چهار لفظ بر آنها اطلاق شوند و معنى پنجمى است كه آن لطيفه مدركه عالمه از وجود انسان است و همه اين الفاظ بدان اطلاق شوند پس چهار لفظ داريم و پنج معنى و هر لفظى به دو معنى است و معانى اين الفاظ بر علماء هم بسا اشتباه شود و چون لفظ قلب در كتاب و سنت آيد مقصود از آن همان معنى است كه انسان بدان مى فهمد و حقيقت اشياء را درك مى كند و گاهى از آن به دلى كه در سينه است كنايه آورند زيرا ميان اين دو علاقه مخصوصى است و از اين جهت دل را به عرش تشبيه كنند و سينه را به كرسى.

سپس در بيانِ تسلط شيطان به دل، گفته:

ص: 610

دل، گنبدى را ماند كه بر آن درها است و از هر درى حالتى بدان درآيد يا نشانه اى است كه از هر سو تيرى بر آن بنشيند يا چون آينه اى است كه پيكره هاى گوناگون بر آن گذرند و هر پيكرى دنبال پيكرى آيد و از آنها تهى نماند، يا چونان حوضى است كه جوى هاى چندى در آن ريزند و راهِ درآمد اين آثار تازه به تازه در دل به هر حال يا از ظاهر است به وسيله حواس خمس و يا از باطن به وسيله خيال و شهوت و غضب و اخلاقى كه در مزاج انسان تركيب شده اند زيرا هر چه در حواس درآيد در دل نشيند و اگر هم راه حس را بر خود بندد خيال در درونِ او چرخد و به هر سو دود و با چرخش خيال دل زير و رو شود و آنى آرامش ندارد و از اين آثار مخصوص تر آنها كه در دل آيد همان خاطرات است و مقصود من از آنها انديشه ها و يادهائى است كه براى دل رخ دهند و اينها دانشى تازه باشند يا ياد آورى شده كه چون دل به آنها تازه توجه كرده خاطره باشند، محرك اراده بشر همان خاطره ها باشند زيرا تصميم و عزم و اراده هر كارى پس از خطور آن است در دل انسان پس مبدء همه كارهاى انسانى همان خاطره ها باشند.

خاطره، رغبت آورد و رغبت عزم آورد و عزم نيت پديد كند و نيت اعضاء را به جنبش آرد و خاطره هاى محرك بر دو قسمند: قسمى دعوت به بدى كنند، يعنى آنچه سرانجام تلخى دارد؛ و قسمى دعوت به كار خير كنند، يعنى آنچه در آخرت سود بخشد. و اين دو خاطره مختلف هستند، خاطره خوب را الهام نامند و خاطره بد كه دعوت به شرك كند وسواس است، سپس تو مى دانى كه اين خاطره ها حادثند و نياز به سبب دارند و وقتى حادث مختلف شد بايد سببِ آن مختلف باشد و اين خود سنت ثابت الهى است كه چون ديوارِ خانه تابان شود و سقفِ آن سياه گردد دانسته شود سبب روشنى جز سببِ سياهى است، و همچنان براى روشنى هاى دل و سياهى آن دو سبب مختلف است و سبب خاطره اى كه باعث كارِ خير است فرشته ناميده شده،

ص: 611

و سبب خاطره اى كه باعث كار بد است شيطان ناميده شود و آن لطفى كه به وسيله آن دل آماده پذيرش الهام گردد توفيق باشد و آنكه به وسيله آن دل آماده پذيرش خاطره بد شود كه وسواس شيطان است اغواء و خذلان نام دارد.

و بعد از نقل دنباله كلام مفصل اين محقق مى گويد:

آنچه گفته است كه دفع شيطان توقف بر شناسائى او ندارد درست است ولى تأويل ملك و شيطان بدان چه به آن اشاره كرده در اينجا و صريحاً در جاى ديگر گفته است مخالف صريح كتاب است و جرأت بر خدا و رسول است چنانچه در كتاب كبير تحقيق آن را نموديم.

«إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ» بيضاوى گفته: يعنى ياد آور وقتى را كه اين دو به هم برخورند، يا مقصود اين است كه خدا در اين وقت به او نزديكتر است از رگِ گردن.

«عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ» يعنى يك همنشين در سمت راست و يك همنشين در چپ و اولى به قرينه دومى از كلام حذف شده است.

«ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ» يعنى هيچ سخنى از دهانش نپرد جز اينكه نزد او پاينده اى است فرشته اى كه از كارِ او مراقبت كند و ديگرى كه نزدِ او حاضر است و شايد بنويسد آنچه براى او است از ثواب و عقاب، انتهى.

من گويم، ظاهرِ اخبار وارده از طريقِ خاص و عام اين است كه آن دو متلقى و رقيب و عتيد در فرشته نويسنده اعمال هستند، آنكه در سمتِ راست است كارهاى خوب را بنويسد و آنكه در سمت چپ است كارهاى بد را بنويسد. و ظاهر اين خبر اين است كه رقيب و عتيد يك فرشته و يك شيطانند بلكه آن دو متلقى هم يكى فرشته است و يكى شيطان، و محتمل است كه اين تأويل و بيانِ بطنِ آيه باشد و رقيب عتيد صفت يكى باشند كه همان فرشته سمتِ راست است و زاجر كاتب هم يكى باشند (يعنى آنچه در آيه متعرض است همان فرشته است كه دو صفت دارد هم رقيب است و هم عتيد و طبق اين

ص: 612

خبر زاجر و باز دارنده از گناه است و طبقِ اخبار ديگر نويسنده اعمال است). از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر اين است كه مقصود از تعاهدِ نعم در اينجا نگهدارى از نعمت هاى خدا و بجا گذاشتن آنها و بكار بردن چيزى است كه مايه دوام و بقاى آنها باشد و مقصود در اينجا نعمت روحانى است از ايمان و يقين و تأييد به وسيله روح و توفيقات ربانيه و بازرسى آنها به ترك گناهان و نافرمانى ها و اخلاق نكوهيده است كه مايه نقص و زوال آنها است.

«و نحن نؤيد الروح» يعنى ما روح را تقويت كنيم، و در برخى نسخ است كه نزيد يعنى آن را بيفزائيم و آن هم به تأييد بر گردد. از مجلسى (رحمه الله)-

«فيصير اعلاه اسفله»

يعنى آن را وارونه سازد چون كاسه اى كه كپ شود و ديگر مطلب حقى در آن قرار نگيرد و هيچ پندى در آن اثر نكند چنانچه در باره دلِ منافق بيايد كه دلِ كافر وارونه است و هيچ خيرى را در خود جاى ندهد، و حاصل اين است كه گناه به دل بيالايد و در آن اثر كند تا آن را وارونه سازد و چون دل كافر چيزى در آن جاى گير نشود زيرا اصرار به گناه راهى است به كفر چنانچه خدا سبحانه فرموده (10 سوره روم): «پس سرانجامِ آن كسانى كه پر بدى كردند اين شد كه به آيات خدا تكذيب نمودند» و اين وجه در تفسير اين آيه كه به خاطرِ من آمد روشن ترين وجوه است و در تفسير خبر هم روشن ترين وجوه است و برخى محققان گفته: مقصود اين است كه اين گناه پيوسته در دل عمل كند و به شيرينى خود در آن اثر كند تا روى آن را كه به سوى خدا و آخرت است به سوى باطل و دنيا برگرداند. بيضاوى هم در تفسيرِ آيه گفته است: عجيب است از حال آنها در آلوده شدن به گناهانى كه موجب دوزخند از روى بيباكى. از مجلسى (رحمه الله)- مخاطب در اين آيه كسانيند كه گناه و معصيت كنند نه معصومين از پيغمبران و ائمه (علیه السّلام) (و اخبارى هم براى جدا

ص: 613

كردن آنان نقل كرده است). از اينجا گرفته شده است اين قطعه معروف شيخ بهائى (رحمه الله):

جد تو آدم بهشتش جاى بودقدسيان كردند بهر وى سجود

يك گنه ناكرده گفتندش تمام مذنبى مذنب برو بيرون خرام

تو طمع دارى كه با چندين گناه داخلِ جنّت شوى اى روسياه از مجلسى (رحمه الله)- يعنى گاه باشد كه تنگىِ روزى براى كيفر گناه يا جبران آن باشد و اين كليت ندارد زيرا بسا به گنه كاران بد عاقبت توسعه رزق داده شود و كيفر آنها به ديگر سراى افتد. از شيخ صدوق در معانى الاخبار كه معنى «من كمه اعمى» اين است كه هر كه سرگردان در دين را به كفر كشاند و او را به گمراهى معتقد سازد تا در آن بپايد (چون علماء و پيشوايان مذاهبِ باطله مانند مبلغين نصارى و باب و بها).

از مجلسى (رحمه الله)- ممكن است

«من كمه اعمى»

خواند يعنى كسى كه آستينش كور است، و اين كنايه از بخل باشد (چنانچه در فارسى نان كور كنايه از بخل است). و من گويم، در اين صورت اظهر آن است كه كنايه از آدمِ لاابالى باشد كه باك ندارد مال را از شبهه يا حرام به دست آورد يا از حلال، يا در صرف مال بى مبالات است و آن را بيهوده هدر مى كند و مراعات مصرف شرعى آن را نمى كند. از مجلسى (رحمه الله)-

«فان لها طالباً»

يعنى براى گناه دنباله گيرى است كه آن را مى داند و مى نويسد و كيفرش را مقرر مى سازد و همان گناه كوچك هم با اصرار بزرگ مى شود و بسا آمرزيده نشود.

«انّ اللَّه عز و جل» بيان طالب دنباله گير گناهان است و آيه در سوره يس چنين است: «به راستى كه ما زنده كنيم مرده ها را و بنويسيم آنچه را پيش داشتند» گويا تغيير از نسخه نويسان يا راويان است، و اند كه آيه نقل

ص: 614

به معنى شده است.

«وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا» در مجمع البيان گفته است: يعنى مى نويسيم هر چه طاعت و معصيت در دنيا كرده اند كه اثرى از آنچه بجا نمانده و آنچه هم از اثرى از آن مانده چون روشهائى كه گذاشتند و از آنها پيروى شده خوب باشد يابد. و گفته اند: مقصود از آثار گامهائى است كه به سوى مسجد برداشته اند براى آنچه خدرى روايت كرده كه بنى سلمه در گوشه از مدينه بودند و به پيغمبر از اينكه خانه هاشان دور است و به نماز او نمى رسند شكايت كردند و اين آيه نازل شد: «وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» يعنى هر چيزى را در كتاب ظاهرى آمار كرديم و آن لوح محفوظ است و معنى احصايش اين است كه ملائكه از مقابله آن آنچه حادث مى شود درك مى كنند و آن به معلومات خدا دلالت دارد، و گفته اند: مقصود نامه اعمال است. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از گناه هر گناهى است بلكه بسا شامل مكروهات و ترك مستحبات هم بشود چنانچه آيه بدان مشعر است و گرچه ممكن است حمل آن بر نپرداختن زكاة واجب براى فقراء.

طبرسى در جامع الجوامع گفته: «إِنَّا بَلَوْناهُمْ» يعنى اهل مكه را گرفتار كرديم به گرسنگى و قحط «چنانچه صاحبان آن باغ را» و آنها چند برادر بودند كه در دو فرسخى صنعاى يمن، پدرِ آنها باغى داشت، و خود به اندازه خوراك سال از آن بر مى داشت و ما زاد را به فقراء مى داد و هر چه از داس بدر مى رفت زيرِ بافه مى ريخت و هر چه از انگور پسه چينه مى شد و هر چه خرما زير چادرِ جمع آورى مى ريخت همه را براى گداها و خوشه چينها مى گذاشت.

و چون پدرشان مُرد با خود گفتند: اگر ما به رسم پدر رفتار كنيم كار بر ما تنگ مى شود، ما صاحبِ عيال هستيم. و با هم قَسَم خوردند كه صبح دم تا فقراء خبر نشدند آن باغ را يك جا جمع آورى كنند، و ان شاء اللَّه نگفتند. و همان شب آتشى در آن در گرفت و همه آن را يكباره سوخت.

ص: 615

از مجلسى (رحمه الله)- «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ» يعنى اى صاحبدلان پند گيريد و اندرز پذيريد و انجام كار را بسنجيد و در اين بينديشيد كه اگر حال جانورى غيرِ مكلّف و بى شعور چنين است كه به همسايه گى گنه كاران زيان كشد حال تو انسانِ با شعور در گنه كارى و همسايگى گنه كاران چه باشد؟ و اين روايت دلالت دارد كه برخى جانوران شعور و علم دارند به پاره تكاليف شرعيه و كارهاى بندگانِ خدا و كردارِ آنها و خود هم نوعى از تكليف دارند. اين خبر دلالت دارد كه بنده براى گناهِ خود صد سال از رفتن بهشت بازداشت شود و دلالت ندارد كه در اين مدت در دوزخ است يا در سختى هاى روز رستاخيز است- از مجلسى (رحمه الله). تحقيق مطلب در اينجا اين است كه هدف اساسى از كردار عيانى چون بجا آوردن كارهاى خوب و ترك كارهاى بد، همان پرورش نفس است به اخلاق پاك و جلوگيرى از آلايشِ آن به اخلاق بد و فاسد و هر كار خوبى دل را پاك تر كند تا چون آينه صافش گرداند و هر گناهى در تيرگى آن بيفزايد تا آن را يكباره تار و بى اعتبار سازد و سپس اشاره كرده است كه مقصود از آيه كريمه (14 سوره مطففين): «هم همين است و مراد از آنچه كسب كردند كردارهاى زشت عيان است و اخلاق پست نهان»- از مجلسى (رحمه الله). «العرم» يعنى سخت، يا بارانِ شديد، يا نامِ موشى است كه سد را سوراخ كرده، يا نام سنگ هائى است كه سد را با آنها بسته بودند، و مفردش عرمه است. و گفته اند: نامِ آن دره اى است كه سيل از آن روانه شده و سد را ويران كرده است. از مجلسى (رحمه الله)-

«تبلغ السابع من الورى»

در صحاح و قاموس گفته: وراء فرزند زاده است و اعتراض مى شود كه فرزند زاده را چه

ص: 616

تقصيرى است كه بايد لعنت تا پشت هفتم او برسد برخى چنين توجيه كردند كه كليت ندارد و مقصود اين است كه بسا چنين باشد و آن هم در صورتى است كه بكردار پدران خشنود باشند چنانچه رسيده است كه امام قائم (علیه السّلام) اولاد قاتلينِ امام حسين را مى كشد براى آنكه بكردارِ بدِ پدرانِ خود خشنودند.

من گويم، ممكن است مقصود آثار دنيوى باشد چون فقر و بلا و بيمارى و ستم كشى چنانچه در بيشتر اولادِ ظَلَمه محسوس است و اين عقوبت پدران است زيرا مردم براى دوستى فرزندان از گناه خوددارى كنند و خدا به فرزندانِ خوبِ آنان در آخرت عوض مى دهد چنانچه خدا در قرآن مى فرمايد (9 سوره نساء): «بايد بترسند آنها كه اگر اولاد ناتوانى بجا نهند و آنها بيمنا كند» تا آخر آيه، و اين بر مذهب عدليه جائز باشد. از مجلسى (رحمه الله)- «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» بيضاوى گفته: يعنى كبائر گناهانى كه خدا و رسولش شما را از آن نهى كرده اند «ما براى شما مى آمرزيم گناهانِ صغيره را» و آنها را محو مى كنيم از شما «و شما را به منزلى ارجمند مى بريم» يعنى به بهشت و آنچه وعده ثواب بدان داده شده است و يا آنكه شما را محرمانه وارد مى كنيم، انتهى. و ما در اينجا بايد معنى كبائر و شماره آنها را تحقيق كنيم:

شيخ بهائى (رحمه الله) گفته: اكابر را در تحقيق كبائر اختلاف است:

1- هر گناهى كه خدا در قرآن بر آن عقاب معين كرده است.

2- هر گناهى كه براى آن حد معين شده يا عقاب معين شده.

3- هر گناهى كه ارتكابِ آن دلالت بر بى اعتنائى به دين دارد.

4- هر گناهى كه حرمتش به دليلِ قطعى ثابت است.

5- هر چه در قرآن و سنت به شدت مورد تهديد است.

6- از ابن مسعود كه هر چه از اول سوره نساء تا آيه 31 از آن نهى

ص: 617

شده است. 7- همه گناهانِ كبيره هستند چون خلاف دستور خدايند و بزرگى و خردى آنها نسبت بهم است، مثلًا بوسيدنِ زنِ بيگانه نسبت به زنا صغيره است و نسبت به گناه شهوانى كبيره است، و طبرسى در مجمع البيان اين قول را به علماى شيعه نسبت داده است.

8- جمعى كبائر را هفت شمرده اند: 1: شرك 2: كشتن نفس محترم 3: تهمت و زنا به زن پارسا 4: خوردنِ مالِ يتيم 5: زنا 6: فرار از ميدانِ جهاد 7: عاق پدر و مادر شدن، و در اين باره روايتى هم از پيغمبر نقل كرده اند.

9- اين هفت به اضافه 13 ديگر: 8: لواط 9: سحر 10: ربا 11:

غيبت 12: قسم دروغ 13: گواهى ناحق 14: مى خوارى 15: بى احترامى به خانه كعبه 16: دزدى 17: شكستنِ پيمان و بيعت 18: تعرب بعد از هجرت 19: نوميدى از رحمت خدا 20: ايمنى از مكر خدا.

10- اين بيست به اضافه 14 ديگر به اين شرح: 21- 24: خوردن مردار و خون و گوشتِ خوك و قربانى براى غير خدا بدون ضرورت 25:

خوردن سحت (چون رشوه) 26: قمار 27: كم فروشى 28: كمك به ظالم 29: حبس حقوق 30: اسراف 31: تبذير 32: خيانت 33: اشتغال به لهو 34: اصرار بر گناهان.

اين ده قول است در بيان حقيقت كبيره و هيچ كدام دليل مطمئنى ندارند و شايد در اخفاء حقيقت معصيت كبيره مصلحتى است چنانچه در اخفاء شبِ قدر و صلاة وسطى و جز آن. از مجلسى (رحمه الله)-

«و عقوق والدين»

اصل عق به معنى قطع است و «عق الولد اباه» يعنى فرزند از پدرِ خود بريد و او را نافرمانى كرد و او را آزرد و به او احسان نكرد، ولى آزار كم و ترك برخى حقوق، عقوق نيست و گرچه حرام است.

ص: 618

«تعرب بعد الجهره» در نهايه گفته: تعرب بعد الهجره اين است كه برگردد به بيابان و به چادرنشينان بسر برد پس از هجرت خود و هر كه پس از هجرت بجاى خود بر مى گشت بدون عذر او را چون مرتد مى شمردند، انتهى. از مجلسى (رحمه الله)- امن از مكر خدا، يعنى از عذاب او و مهلت دادنِ او به گنهكاران. از مجلسى (رحمه الله)- رواياتى كه دلالت دارند ارتكاب كبائر موجب خروج از ايمانند و به خصوص در هنگام ارتكاب، بسيارند و قول بر طبق آن بر اساس اين است كه حقيقت ايمان چيست؟ و آيا عمل، در آن داخل است يا نه؟ ما در شرح ابواب ايمان در آن سخن گفتيم و علماء را در تأويل اين اخبار چند مسلك است، برخى آنها را حمل بر ظاهر كرده اند و برخى حمل بر نفى كمال كرده اند و برخى حمل بر زوال نور ايمان كرده اند، و اين از ابن عباس نقل است. و برخى حمل بر نفى مدح به ايمان كرده اند و برخى حمل به زوال فعليت حضور ايمان كرده اند يعنى در حال زنا ايمان فعليت حضور ندارد، و فخر رازى هم نزديك به همين را گفته است كه گويد: معنى اينكه زناكار در حالِ زنا ايمان ندارد يعنى عقل ندارد، و بعضى هم حمل بر نفى حيا و شرم كرده اند كه از خصال ايمان است. از مجلسى (رحمه الله)-

«فقال ما اكثر من يريد»

حاصلش اين است كه قصد عود حكم عود را ندارد چنانچه قصد معصيت چون خود معصيت نيست بلكه صغيره و جبران پذيرى است. از مجلسى (رحمه الله)- خدا تعالى در سورة النجم فرمايد: «تا سزا دهد آن كسانى كه بد كردند بدان چه كردند و جزا دهد آن كسانى كه خوب كردند به خوبى» طبرسى گفته: سپس وصف كرده است آنان را كه خوب كردند و فرموده است: «آن كسانى كه كناره مى كنند از گناهان بزرگ» يعنى عظائم ذنوب «و از فواحش» جمع فاحشه است و آن زشت تر گناهى

ص: 619

است، و بسا گفته شده: كبيره، هر گناهى است كه به دوزخ كشاند و فاحشه، آن است كه حد دارد، «جز لمم» در معنى آن اختلاف است:

1- مقصود گناهانِ صغيره است چون نگاه و بوسه و هر چه كمتر از زنا است- از ابن عباس.

2- هر آن گناهى كه در زمان جاهليت بدان در افتادند و در اسلام عفو شده و بنا بر اين استثناء منقطع است.

3- مقصود گناهى است كه يك بار در آن گرفتار شود و توبه كند و ديگر بدان برنگردد- از حسن و سدى و زجاج.

و گفته اند لمم اين است كه گناه صغيره كند و بدان باز نگردد چون بوسه و به ران سائيدن و مانند آن كه نماز كفاره آن است.

و گفته اند آن عبارت از توجه كامل به كارى است و عدم ارتكابِ آن.

قوله «بين الضلال و الكفر منزله» اين پرسشى است، و جوابِ آن چند توجيه دارد:

1- مقصود امام اين باشد كه منازل ميان گمراهى تا كفر بسيار است زيرا فعل هر واجبى و ترك هر حرامى يك حلقه از ايمان است و خلاف هر كدام درى است از گمراهى و هر كه ايمان كامل ندارد از يك در گمراهى وارد شده.

2- مقصود از ضلالت اقرار به شهادتين باشد و ترك ولايت و عقيده امامت كه خود مقامى است ميان كفر مطلق و ايمان كامل.

3- مقصودِ سائل اين باشد كه هر گمراهى كافر است يا نه؟ امام مى فرمايد: نه، از ايمانِ كامل تا كفر مراتب بسيارى است كه مراتبِ ضلالت و گمراهى است. از مجلسى (رحمه الله)- «الكفر باللَّه» شامل انكار همه عقائد ايمانى است و مخالفين هم در آن داخلند، و آخر خبر دلالت دارد كه ترك همه

ص: 620

واجبات يا برخى از آنها از روى عمد كفر است و اين خود يكى از معانى كفر است كه در آيات و روايات بيان شده چنانچه وارد است كه تاركِ نماز عمداً، كافر است و تارك زكاة، كافر است و هر كه حج را ترك كند، كافر است.

قوله «يعنى» كلام مصنف يا يكى از روات حديث است و بعيد است كلامِ خودِ امام (علیه السّلام) باشد. از مجلسى (رحمه الله)- گويا مقصود از پرده هاى چهل گانه، الطاف و توجه خدا است به حفظ بنده كه سبب ترك معاصى است و هر گناه كبيره چه از يك نوع باشد و چه از هر نوع موجب سلب يكى از الطاف الهيه است و مانع رحمت و عفو و مغفرت او است و باز هم خدا او را رسوا نكند و به فرشته فرمان دهد او را پرده پوشى كنند. بيان اجزاء اين خبر گذشته است و تازه آن ذكر يأس از روح اللَّه است پس از قنوط از رحمت خدا كه موهم تكرار است براى آنكه فرقى ميان آنها نيست، يأس و قنوط يكى است و روح و رحمت هم يكى، و چند احتمال دارد:

1- مقصود صرف تأكيد و مزيد بيان باشد.

2- قنوط، نوميدى از رحمت دنيا باشد كه خدا فرمايد: «او است كه باران بارد پس از قنوط مردم» و يأس، نوميدى از رحمت هاى آخرت باشد چنانچه فرمايد: «يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ».

3- يأس، نوميدى در دل است. و قنوط، اظهار نوميدى است چنانچه خدا هم فرموده است: «يئوس قنوط». در كشاف گفته: قنوط، ظهور نوميدى است در چهره و اندام انسان. از مجلسى (رحمه الله)- معنى روحِ ايمان گذشت، و حاصلش اين است كه كمالِ ايمان و نورش و آثارش از زنا كار جدا مى شود و ايمان كه همان مجرد تصديق باشد و اثرى در انجام طاعت و ترك معصيت نكند چون تن

ص: 621

بى روح است و گاهى هم روحِ ايمان به فرشته اى اطلاق شود كه به دل مؤمن گماشته است و او را رهبرى كند در برابر شيطانى كه او را به گمراهى كشد و يارى آن فرشته را هم روحِ ايمان گويند و شك در اين نيست كه از زنا كار روحِ ايمان به اين معانى جدا گردد و اگر درست توبه كند بدو برگردد و گر نه ناتوان بدو برگردد. از مجلسى (رحمه الله)-

«أ رأيت ان هم»

مقصود اين است كه چنانچه قصد دزدى چون خودِ دزدى نيست، در مفاسد و عقوبات همچنان قصدِ زنا هم چون خودِ زنا نيست در مفاسد. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر اين است كه كناسى خبر 14 را با اين زياده نقل كرده است و (الذى) عطف است بر اكلِ مال يتيم با تقدير مضافى كه عمل باشد، يعنى از كبائر عمل فرزندى است كه به جاى اطاعت و اجابتِ پدر، او را دشنام مى دهد و (يضربه) يعنى او را مى زند يا به او زيان مى رساند.

و ممكن است در روايت كناسى شماره ذكر نشده باشد و ممكن است كه اين جمله بيان يك قسم از عقوق باشد و شماره مستقلى نباشد. و گفته شده است كه در اين روايت بيان شده كه عقوق از جانبِ پدر هم ممكن است و آن عبارت از ناسپاسى نسبت به حقّ فرزند است. از مجلسى (رحمه الله)-

«ثم قال في جماعتهم»

ظاهرش اين است كه اين تعبير «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» در باره انبياء و رسل است، و آن مخالف سياق آيه ها است كه اين جمله در آن واقع شده و مخالف مشهور ميان مفسران است و آيات چنين است (21 سوره مجادله): «نوشته است خدا كه هر آينه من و رسولان من غالب مى شويم به راستى خدا عزيز و حكيم است 22- نيابى مردمى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند كه دوستى كنند با كسانى كه دشمن سرسخت باشند با خدا و رسولش گرچه پدر يا فرزند و يا برادر و يا عشيره و فاميلِ آنها باشند، آنانند كه ايمان در دلشان ثبت است،

ص: 622

و خدا با روحِ خود آنها را تأييد كرده است» بيضاوى گفته: يعنى آنانند كه با دشمنان خدا و رسول دوستى نكرده اند، و توجيهِ آن به چند وجه است:

1- اؤلئك، اشاره به همان رسل باشد كه در «و رسلي» است، اگر چه از نظر لفظ بعيد است ولى از نظر معنا بعيد نيست و اين منافات ندارد با آنچه گذشت كه مقصود از آن روحى است كه در همه مؤمنان است و هنگام گناه از آنها جدا مى شود زيرا آنان اكملِ مؤمنانند، و اين روح به حدّ كمال در آنها است و در ديگران صنف ناتوان آن است و اين جز روح القدس است كه خاص آنها است.

2- اشاره به مؤمنان باشد، و آيه را در اينجا آورده براى اثبات اين روح در انبياء از جهت اينكه اكمل مؤمنانند. از مجلسى (رحمه الله)- صدر آيه اول اين است: «ايا كسانى كه گرويديد! انفاق كنيد از پاكيزه هاى آنچه به دست آوريد (يعنى از حلالش يا از خوبش) و از آنچه ما از زمين براى شما برآورديم» يعنى از پاكيزه محصولى كه از براى شما برآورديم از حبوب و خرما و معادن- مضاف چون پيش ذكر شده حذف شده- و قصدِ بد نكنيد، يعنى قصد جنس پست از مال را نكنيد يا در خصوص محصول زمين كه خوب و بدش تفاوت بسيار دارد و بد را انفاق نكنيد.

از ابن عباس روايت شده كه پوسيده هاى خرما و بدِ آن را به صدقه مى دادند و از آن غدقن شدند و وجه تشبيه به مورد آيه چند تا است:

1- آنچه به خاطر من رسيده و آن اين است كه كردارهاى نيك انفاقى است از نفس و چون روحِ ايمان برود به خاطرِ كردارِ بدِ آنها هم بد مى شوند و مقصود اين است كه خود را با ترك گناهان پاكيزه كنيد تا روح بدان برگردد و سپس به كارِ نيكش بداريد تا از شما پذيرفته شود كه خدا فرمايد: «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» و اين از بطون آيه است و با ظاهرش

ص: 623

مخالف نيست.

2- گفته اند: ايمان به وسيله زنا بد مى شود چون مالِ پست.

3- گفته اند: وجه شباهت اين است كه ايمانِ زانى كاسته گردد نه آنكه به كلّى نابود شود مانند انفاق از مال پست كه كاسته است نه آنكه به كلّى انفاق محسوب نيست، پايانِ نقل از مجلسى (رحمه الله).

ممكن است گفت: مقصود اين است كه هر كردارى خرج كردن از بنيه تن است و كاستن نشاط بدن و جان كه ايمان هم در ضمن آن است و اگر در خلاف كارى چون زنا صرف شود انفاق بدو خبيث است و اگر در كارِ خوب و موافقِ دستور خدا صرف شود عوض دارد و مايه سعادت آينده دنيا و آخرت است و بجا مصرف شده، و چون انفاق پاكيزه و طيب است. اين تشبيه طبق پندار آنان بوده كه شيطان انسان را مخبط سازد و او غش كند يا اينكه جن او را مس كند و ديوانه شود، يعنى برخاستن رباخواران چون از جاى برخاستن ديوانه ها است كه دستخوش شيطان شده اند نه از راهِ اختلال عقل آنها بلكه از براى اينكه ربا خوارى سبب ورم دلِ آنها شده و آنها را سنگين و بد حال كرده است، انتهى (از بيضاوى) و حاصلش اين است كه برخى اصحاب گفته اند: رباخواران هنگام رستاخيز براى سنگينىِ بار گناهِ رباخوارى كه بر دوش دارند مانند يك آدم خردمند و عاقل از جاى برنخيزند بلكه چون ديوانگان باشند كه تلو تلو خورند و بيفتند و برخيزند و بارِ ديگر نتوانند برخاست و آن ربا كه خورند در دلشان باد كرده و براى آنها بارِ سنگينى شده كه نتوانند برخاست و درست راه رفت.

در مجمع گفته است: يعنى برپا نشوند در روز قيامت جز بمانند كسى كه شيطان او را ديوانه كرده است و اين نشانه رباخواران است در موقف قيامت، از ابن عباس و جمعى چنين نقل شده است. و گفته شده است كه اين موضوع بر سبيل تشبيه آمده است زيرا حقيقت اين است كه شيطان انسان را

ص: 624

ديوانه نمى كند ولى كسى كه مايه سوداء بر او غلبه كرده است و ناتوان شده بسا كه شيطان امورى هراسناك به او عرضه دارد و او را وسوسه كند و به ديوانگى و غش افتد از طرف خدا و نسبت آن به شيطان بر سبيل مجاز است از اين نظر كه تحقق اين حالت به وسوسه او است. در نهايه است كه سوگند غموس خانمانها را ويران كند- مقصود از آن قسم دروغى است كه وسيله تبهكارى شود چون سوگند براى خوردن مال مردم و آن را غموس گويند براى اينكه صاحبِ خود را در گناه برد و سپس در آتشِ دوزخ، انتهاى از مجلسى (رحمه الله). در نهايه است كه غلول در ضمن حديث تكرار شده است، و آن دزدى از غنيمتِ جهاد است. از طبرسى- گناه را به دل نسبت داده و گرچه از آن سراپاى او است زيرا گناه در مورد كتمان شهادت به يك عمل قلبى انجام مى شود كه همان تصميم پنهان داشتن آن است و براى آنكه نسبت آن به دل در ذم آن بليغ تر است چنانچه نسبت ايمان به دل در مدح آن بليغ تر است خدا فرموده:

«ايمان در دلِ آنها ثبت است» من گويم، وجه دوم اوفق است به خبر، زيرا همين مبالغه است كه دلالت بر تهديد به عذاب و عقاب دارد براى آنكه از آن فهميده شود كه كتمان شهادت از بدترين گناهان است و بيشتر از همه در دل اثر كند كه محل عقائد است و آن را فاسد نمايد و بنيان عقيده را بكند، و بدان كه شهادتِ ناحق را بر شمرده و دليلى نياورده كه آن هم كبيره است، اين دو وجه دارد:

1- همين دليل حرمت كتمان شهادت حق دليل حرمت شهادت ناحق هم هست زيرا شهادتِ ناحق غالباً همراه با كتمان شهادت حقى است كه بر خلافِ آن اداى شهادتِ ناحق شده است.

2- دليل حرمت كتمان شهادت بطور اولويت بر حرمت شهادت

ص: 625

ناحق هم دلالت دارد زيرا اگر كتمان حق و سكوت از آن كه مايه از ميان رفتن حقيقت است گناه كبيره باشد اظهار خلاف حق براى محو حقيقت بسيار از آن بدتر است، از مجلسى (رحمه الله). يعنى هر دو را در يك آيه و به يك روش مورد نهى قرار داده و اين دليل است بر اينكه يك حكم دارند و يك عقاب دارند و از اين جهت وارد است كه مى خوار چون بُت پرست است، از مجلسى (رحمه الله). پدرم قدس سره گفته: اين عموم براى اختصار است تا ترك حج و روزه و جهاد واجب و ديگر واجبات در آن وارد باشد و همان عقاب بى نماز را بيان كرده تا عقاب ترك واجبات ديگر را بدان حواله كند، و بايد در ترك آنان تدبر كرد كه به كدام تهديد وارد شده است چنانچه در باره حج خدا فرموده: «هر كه به وسيله ترك حج كافر شود، به راستى خدا از جهانيان بى نياز است».

«لان رسول اللَّه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قال» اين جمله اشعار دارد كه تهديد به آتش و هر چه مستلزم آن است اعم است از اينكه در كتاب باشد يا سنت، و ممكن است اين خبر تفسير برخى آيات باشد كه در اين باره وارد است. از مجلسى (رحمه الله)- پدرم در برخى مؤلفاتِ خود طبق استنباط از اخبار، گناهانِ كبيره را چنين آمار كرده است در دو قسمت:

قسمت اول، كبائرِ قطعى، به اين شرح:

1- شرك 2- نوميدى از رحمتِ خدا 3- ايمنى از مكرِ خدا 4- قتلِ نفس 5- عقوق والدين 6- نسبتِ زنا به مؤمن و مؤمنه 7- خوردنِ مالِ يتيم به ناحق 8- گريز از جبهه جهاد 9- رباخوارى 10- سحر 11- كاهنى 12- زنا 13- لواط 14- دزدى، بخصوص از غنيمت 15- قسم به دروغ 16- ترك واجباتِ الهيّه چون نماز و زكاة و روزه ماهِ رمضان و تأخيرِ حج از سالِ استطاعت بدون عذر 17- شهادتِ ناحق و كتمان شهادتِ حق 18-

ص: 626

شربِ خمر و بلكه هر مسكر 19- نقضِ قرارداد 20- نقضِ عهد با خدا و خلق 21- قطعِ رحم 22- تعرب بعد الهجره 23- دروغ بستن بر خدا و رسول و ائمّه (علیه السّلام) 24- غيبت 25- بهتان.

قسمت دوم، كبائرِ احتمالى، كه گفته شده است:

26- ترك همه مستحبات 27- منع آب زيادى از رهگذرانِ تشنه، با عدم حاجتِ خود 28- بى احتياطى از بول 29- وسيله سازى براى دشنام به پدر و مادر 30- اضرار در وصيت 31- خشم از قضاى الهى 32- اعتراض بر مقدرات الهيه 33- تكبر 34- حسد بردن 35- دشمنى با مؤمنين 36- الحاد در حرم مكه و مدينه 37- سخن چينى 38- بريدنِ عضوى از مؤمن بناحق 39- خوردن مردار و نجاساتِ ديگر 40- جاكشى 41- اصرار بر صغيره 42- امر به منكر و نهى از معروف بنا بر احتمالى 43- دروغ و خلف وعده 44- خيانت 45- لعن بر مؤمن 46- دشنام به مؤمن 47- آزار كردنِ مؤمن 48- زدنِ خدمتكار بيش از استحقاق 49- منع آب مباح از ذى حقّ آن 50- سدّ راه مردم 51- تضييع عيال 52- تعصب 53- ظلم 54- دغلى 55- دوروئى 56- خوار شمردنِ مؤمن 57- عيب جوئى از مؤمن 58- سرزنش مؤمن 59- افتراء بر مؤمن 60- سبّ مؤمن 61- بدگمانى به مؤمن 62- ترسانيدن مؤمن 63- كم دادن در پيمانه و ترازو 64- ترك امر به معروف و نهى از منكر 65- همنشينى با فاسقان، خصوص در مجلس مى خوارى بى عذر 66- بدعت در دين 67- همنشينى با بدعت گذاران 68- كوچك شمردن گناه 69- قمار كردن 70- حرام خوردن.

فائده- يكى از علماء محقق از گفته يكى از علماء دستورى نقل كرده: براى تشخيص گناه كبيره از صغيره بلكه تشخيص همه مراتب تكاليف شرعيه و يا عمده آنها، و خلاصه اش اين است كه از شرع به همراهى نورِ بصيرت، ميدانى كه مقصود همه شرايع رساندن خلق است به درگاهِ خدا

ص: 627

و وصول آنان به لقاء حضرت او و اين راهى ندارد جز شناختن خدا تعالى و فهميدن صفات او و رسلِ او و كتبِ او، و اين است مقصود از قول خدا عز و جل: «من نيافريدم جن و انس را مگر براى اينكه مرا بپرستند» يعنى بندگان من باشند و بنده نيست كسى تا پروردگارش را به ربوبيت شناسد و خودش را به عبوديت و بناچار بايد خود را و پروردگارِ خود را بشناسد و اين مقصود اصلى است از بعثت پيمبران و آن را نتوان به دست آورد جز در زندگى دنيا و اين است مقصود از قولِ او عليه السلام كه: «دنيا مزرعه آخرت است» و حفظ دنيا مقصدى است به تبع دين زيرا وسيله آن است و آنچه از دنيا به آخرت تعلق دارد دو چيز است نفوس و اموال و هر چه راهِ شناختن خدا را ببندد آن بزرگترين گناه است و بدنبال آن است هر چه راه زندگى مردم را ببندد و دنبال آن است هر چه راه معاش را بر مردم بندد و اين خود سه مرتبه است.

حفظ معرفت كه وظيفه دلها است و حفظ حيات كه وظيفه تنها است و حفظ اموال كه وظيفه اشخاص است در همه شرايع بديهى است و هيچ ملتى در اين سه اختلاف ندارند و جائز نيست خدا پيغمبرى را براى اصلاح دين و دنياى خلق مبعوث كند و آنها را مأمور كند بدان چه مانع از شناختن او و يا شناختن رسولانِ او باشد و يا آنها را امر كند به هلاك كردن نفوس و تلف كردن اموال، از اينجا بدست آمد كه گناهان كبيره سه مرتبه دارند:

1- آنچه مانع از معرفت خدا و معرفت رسل او باشند و آن كفر است و كبيره از گناهان بالاتر از كفر نيست چنانچه فضيلتى بالاتر از ايمان نيست با همه مراتبى كه در اينجا هست از قوى و ضعيف زيرا حجاب ميان بنده و خدا همان جهل است و زير دست جهل به حقائقِ ايمان، يعنى كفر ايمنى از مكر خدا و نوميدى از رحمت او است زيرا آن هم بابى است از جهل به خدا بلكه عين آن است، هر كه خدا را شناخت تصور نمى رود كه از مكر او در امان

ص: 628

باشد و نه از رحمت او نوميد گردد و زير دستِ اين مرتبه است هر بدعتى كه متعلق به ذات خدا و صفات خدا و افعال خدا باشد و برخى بدتر از برخى است.

2- كشتن مردم، زيرا با بودن آنها زندگى بپايد و بپايش آن معرفت و ايمان به خدا و آسايش حاصل آيد پس آن هم بناچار از كبائر است و گرچه از كفر فروتر است زيرا كفر به هدف آسيب زند و اين به وسيله اش و در دنبال اين كبيره است بريدنِ اعضاء تن و هر كارى كه به نابودى كشاند تا برسد به زدن و برخى بزرگتر از ديگرند و در اين پايه است زنا و لواط زيرا اگر مردم بر اين در فراهم آيند و اگر به مردان اكتفاء كنند نسل قطع شود و جلوگيرى از وجود بشر چون رفع آن است، و زنا گرچه اصل هستى را برنيندازد ولى نژاد را پريشان سازد و توارث و تناسل و آنچه بدان وابسته است براندازد و نظم زندگانى عمومى را مختل كند و كشت و كشتار به راه اندازد.

3- تلف اموال است، زيرا كه اموال معيشت خلق است و بايد آنها را نگهداشت جز اينكه اگرش به ناروا ستدند توانش پس گرفت و اگرش خوردند توان تاوان باز گرفت و كار در باره آنها ناهموار نباشد، آرى اگر به روشى آن را ستانند كه جبرانِ آن دشوار باشد شايد كه از گناهان كبيره شمرده شود و آن به روشهاى نهانى باشد چون دزدى و دستبردِ سرپرست به مالِ يتيم و از ميان بردن مال مردم به گواهى ناحق و سوگند دروغ نابجا كه اگر از اين راه ها مال را برند پس گرفتنِ آن آسان نباشد و روا نبود كه شرايع در غدقن از اين امور اختلافى داشته باشند و هر كدام اينها از ديگرى سخت تر باشد و همه از مرتبه دوم كمتر باشند كه راجع به جان است ولى خوردنِ ربا را روا بود كه همه شرايع حرام ندانند زيرا در آن عيبى نيست جز اينكه مال ديگرى را به رضايتِ او گرفته اند و اين تراضى بجا نيست ولى شارع آن بزرگ شمرده و از كبائر دانسته براى مصلحتى كه او داند، گرچه غصب كه خوردن مال ديگرى است به رضاى او از آن ندانسته.

ص: 629

شهيد قدس سره، گفته اند: هر گناهى كه شرع به خصوص او تهديد كرده و وعيد عذاب داده، كبيره باشد. و برخى آنها را برشمرده اند و گفته اند:

شرك به خدا تعالى و قتلِ به ناحق و لواط و زنا و گريز از جبهه جهاد و سحر و ربا و تهمت زنا به زنان پارسا و خوردن مالِ يتيم و غيبت به ناحق و سوگند دروغ و گواهى به ناحق و مى خوارى و بى احترامى به كعبه و دزدى و تخلف از قرارداد و تعرب بعد از هجرت و نوميدى از رحمتِ خدا تعالى و ايمنى از مكر خدا تعالى و عقوق والدين. از مجلسى (رحمه الله)- اين دو سخن در يكى از دو مقام گفته شود:

1- در مقامى كه گناهان بزرگ و فراوان داشته باشد، و مقصود اين باشد كه كاش گناهم همين بود و غمى نداشتم.

2- در مقام كوچك شمردن اين گناه و بى اعتنائى بدان و گويا منظور روايت همين باشد. از مجلسى (رحمه الله)- شيخ بهائى گفته است: از اينكه در صورتِ اصرار، صغيره نفى شده فهميده شود كه صغيره با اصرار، كبيره گردد و اگر مثلًا مردى در پوشيدنِ جامه ابريشم اصرار كند خودِ پوشيدنِ ابريشم گناه كبيره گردد ولى مشهور ميان فقهاء اين است كه نفس اصرار بر گناه، كبيره باشد نه آنكه صغيره به اصرار كبيره شود.

شهيد رفع اللَّه درجته گفته: اصرار گاهى به كردار است و آن پى گيرى يك نوع گناهِ صغيره است بى توبه يا ارتكاب چند صغيره مختلف و بى توبه و گاهى به نيت است و آن عزم بر تكرار صغيره است پس از فراغت از آن، اما اگر گناهِ صغيره كند و نه توبه كند و نه عزم بر تكرار، به ظاهر مضر نيست و اعمالِ صالحه چون وضوء و نماز و روزه آن را جبران كند چنانچه در اخبار است، انتهى. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث دلالت دارد بر يكى از معانى

ص: 630

اصرار كه گفتيم، و بعضى از اصحاب هم طبق آن فتوى داده و گفته: مقصود از اصرار ترك توبه است و بعضى آن را رد كرده است چون ضعيف است و مخالفِ ظاهر لغت است. از مجلسى (رحمه الله)- گويا مقصود از اصول و ريشه هاى كفر اخلاق زشتى است كه بسا موجب كفر شوند نه اينكه هميشه چنين باشند و كفر هم معانى بسيارى دارد چون انكار خدا و الحاد در صفات او و چون انكار انبياء و حجج و تعليمات آنها و چون مخالفت خدا و رسول و چون ناسپاسى نعمت خدا تا مى رسد به ارتكاب ترك اولى، و حرص باعث ترك اولى است و ارتكاب گناه صغيره يا كبيره تا برسد به انكار موجب شرك و خلود در دوزخ است و در آدم همان اثر اول را داشت و در فرزندانش پيش رفت تا به مرتبه اخير رسيد و به اين اعتبار درست است كه از ريشه هاى كفر است و همچنين سائر صفات. از مجلسى (رحمه الله)- شايد مقصود رغبت به دنيا و پيروى شهوات است و رهبت و ترس از فوت منافع دنيا و اعتبارات دنيوى بر اثر پيروى از حق يا از بيم كشته شدن در جهاد و بيم از فقر در اداى زكاة ... و مقصود از سخط و خشم راضى نبودن به قضاى الهى و دلتنگى از احكام الهى، و مقصود از غضب، انتقام جوئى براى امور دنيويه است. از مجلسى (رحمه الله)- نبى مجاب يعنى هر پيغمبرى كه قومش او را اجابت كرده اند و يا بايست است كه اجابت كنند يا خداوند دعاى او را اجابت كرده است.

«المكذب بقدر اللَّه»

يعنى طائفه مفوضه كه مى گويند خدا در كار بنده هيچ قدرتى ندارد مانند معتزله و تحقيق آن گذشت (و ممكن است مقصود كسانى باشند كه منكر قضا و قدر هستند).

«المستحلّ من عترتي ما حرم اللَّه»

مقصود از عترت خاندان آن

ص: 631

حضرت است و امامان از نژاد او كه كشتار آنها را جائز شمردند و به آنها ضرب و شتم و اهانت روا داشتند يا ترك دوستى آنها كردند و حق آنها را غصب نمودند و يا به امامت آنها معتقد نشدند و احترام مقام آنها را مراعات نكردند. از مجلسى (رحمه الله)- اين همان روايت 6 است كه گذشت و اختلافى ندارد جز در جمله

(يعتذر الى الناس)

و جمله

(ألبسه اللَّه)

و شايد به خاطر همين اختلاف نسخه ها آن را تكرار كرده است و آن هم بعيد است و شايد هم از روى سهو تكرار شده است. از مجلسى (رحمه الله)- قوله «ما من احد» يعنى انسان به طبعِ خود چنين است كه از اطلاع ديگرى به عملِ خير او خوشش مى آيد و ممكن نيست اين حال را از خود بگرداند و اگر او را بدان تكليف كنند تكليف به مالا يطاق باشد.

«اذا لم يكن صنع ذلك لذلك» يعنى داعى و انگيزنده او بر انجام اين كار يا انجام آن بر وجه مخصوص همان ظهور آن براى مردم نباشد. از مجلسى (رحمه الله)- رياست خوب دارد و بد دارد، خوبش رياستى است كه خدا تعالى به خواص خلقش از انبياء و اوصياء (علیه السّلام) داده براى هدايت و ارشاد خلق و رفع فساد از آنها و چون معصومين (علیه السّلام) از طرف خدا به عنايات الهيه موفق هستند ايمن از آنند كه غرضشان از آن به دست آوردن اغراض پست دنيا باشد و منظور آنها از رياست مهرورزى براى خلق خدا است و نجات آنها از مهلكه هاى دنيا و آخرت چنانچه حضرت يوسف گفت: مرا بر خزائن زمين بگمار كه من نگهدار و دانا هستم، و اما مردم ديگر رياست حق دارند و رياست باطل و آن مورد اشتباه است از نظر نيت و حالت.

از آن جمله است رياست در قضاء و حكم ميان مردم كه امر مهم و خطرناكى است و معرض فريب شيطان است و براى آن در اخبار بسيارى از

ص: 632

آن بر حذر داشته اند و اما كسى كه به خود اطمينان دارد و مى داند كه گول شيطان را نمى خورد اگر در زمان حضور امام است و او وى را بدان تكليف كند بر او واجب گردد و در زمان غيبت مشهور است كه واجب است بر فقيه جامع الشرائط يا بخصوص يا بطور كفايت و اگر مقصودش اطاعتِ امام و مهربانى به مردم باشد و احقاق حقّ آنها و حفظ ناموس و مال و آبروى آنها از تلف، و مقصودش سرفرازى بر مردم و تسلط بر آنها و جلب قلوب و كسبِ ستايش نباشد، رياست او باطل نيست بلكه رياست حقى است كه در آن از خدا اطاعت كرده و از رسول خدا و ائمه خير انديشى نموده و اگر منظورش كسب مال حرام و جلب قلوب خاص و عام باشد و امثال آن رياست باطل و ناحقى است كه از آن بر حذر داشته اند و بدتر آن دعوى امامت به ناحق است و معارضه با ائمه حق كه در حد شرك به خدا است و نزديك بدان كردار دروغ گويان و ظاهرسازانى است كه معاصرِ ائمه (علیه السّلام) بودند و مردم را از رجوع به آنان باز مى داشتند چون حسن بصرى و سفيان ثورى و ابو حنيفه و مانند آنها و از رياستهائى كه حق و باطل دارند تصدى فتوى و تدريس و وعظ است و اگر كسى اهليت اين مقامات را دارد و عالم است بدان چه مى گويد و پيرو از قرآن و سنت است و غرضش هدايت مردم و تعليم مسائل دين است رياست او حق است و محتمل است واجب باشد يا به وجوب عينى يا كفائى و هر كه اهل نباشد و آيات و روايات را به رأى خود تفسير كند و آنها را نفهمد زيان كارترين مردم باشد.

از آن جمله است امامت در جمعه كه اگر اهل است و نيتش پاك است حق است و اگر نه از اهل فساد است و حاصل اينكه اگر رياست شرعى باشد و به غرض صحيح باشد ممدوح است و اگر نامشروع و يا براى اغراضى نامشروع باشد مذموم است و اين اخبار بر وجوه مذمومه محمول شوند يا بر اينكه كسى نفس رياست را بخواهد و جاه طلب باشد.

ص: 633

يكى از محققان گفته است: معنى جاه و رياست تسلط بر دلها و قدرت بر آنها است و حكمش حكم تسلط بر مال است از متاع دنيا و با مرگ از دست برود چون مال و همه دنيا مزرعه آخرت است و هر چه در دنيا است ممكن است توشه آخرت گردد و چنانچه براى دفع ضرورت اكل و شرب و مسكن، مالى لازم است براى ضرورت زندگى جاه و رياستى هم لازم است و چنانچه انسان از طعامى كه بخورد بى نياز نيست از مالى كه با آن تحصيل طعام كند همچنان از حاجت به خادم و رفيق و استاد و سلطانى كه او را حفظ كند از دفع اشرار بى نيازى نيست و دوست داشتن جاه در دل خادم براى خدمت لازم يا رفيق براى معاشرت لازم يا استاد براى استفاضه علم يا پيشوا براى حفظ نظم مذموم نيست زيرا جاه چون مال وسيله اغراض است و با هم فرقى ندارند و حق اين است كه مال و جاه به ذاتِ خود دوست داشتنى نيستند و مانند اين است كه كسى دوست دارد در خانه اش آبگيرى باشد براى قضاى حاجت و در حقيقت حب به آن خانه ندارد و مقصود رفع حاجت است، و بسا مردى زنِ خود را براى رفع شهوت خواهد و اين دوستى به زن نيست مگر آنكه چون عاشقى او را دوست داشته باشد، جاه و مال هم اگر براى رفع حوائج باشند محبوب شمرده نشوند و چنين تعلقى به آنها مذموم نيست مگر كسى آنها را بالذات دوست گيرد نه براى رفع ضرورت كه اين مذموم است ولى موجب فسق و گناه نيست مگر آنكه به خاطر آنها مرتكب گناهى شود. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث حمل مى شود نيز بر جمعى كه معاصر ائمه (علیه السّلام) بودند و در برابر آنها دعوى رياست داشتند به ناحق، يا مقصود حذر دادن از فريب نفس و سربزرگى و گردن فرازى است براى پيروى عوام و مرجعيّت آنان، بدين وسيله خود هلاك شود و آنها را هم به گمراهى كشاند و ندانسته فتوى دهد با اينكه لغزش علماى ناحق به ديگران هم سرايت كند زيرا هر كارى كنند به نظر ديگران پسند آيد و از آن پيروى كنند.

ص: 634

از مجلسى (رحمه الله)- «أ ترى» به صيغه معلوم يا مجهول، استفهام است به معنى انكار يعنى چنين نيست كه ناشناخته بماند.

«انه لا بدّ» يعنى راستش اين است كه هميشه يك دروغگو هست كه مردم را به دنبال خود مى كشاند و هر چه از او بپرسند جواب مى دهد و در برابر آنچه هم نمى داند دروغى مى تراشد و به ناچار بايد بسيار دروغگو باشد و يا آنكه هميشه يك مرد عاجز الرأى به دعوى رياست اقدام مى كند.

و محتمل است مقصود اين باشد كه هر كه رياست طلب است به ناچار يا بايد بسيار دروغگو باشد و يا آنكه در جواب درمانده گردد، زيرا مردم در همه مسائل و در امور مشكله به او مراجعه مى كنند و اگر همه را جواب دهد بايد غالباً دروغ گويد و اگر هر چه را نداند جواب ندهد درمانده جلوه كند. در ضمن اخبار به وجه بليغى از عالمِ بى عمل انتقاد كرده است و بدترين سرانجام او را بيان كرده است و البته هر گونه علم و دانش مفيد علم به همان قوانينى است كه موجب عدالت و درستى داد و دهش باشد عدالت نسبت به خود و خدا و مردم و روابط زندگى، و هر كس يك قانون عدلى را بداند و آن را زير پا نهد و بر خلاف آن ستم روا دارد چنين سرانجام بدى خواهد داشت. از مجلسى (رحمه الله)- مراء مصدر باب مفاعله است به معنى جدال و اعتراض بر سخن ديگرى بدون غرض دينى. در مفردات راغب است كه:

امتراء و ممارات محاجه و گفتگو است در موضوعى كه مورد ترديد است تا آنكه گويد: مقصود از نهى در آن در حديث جدل براى اثبات باطل و غلبه در آن است و اما مجادله براى اظهار حق پسنديده است براى قول خدا تعالى:

«وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ». از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از هدف كردن خدا براى ستيزه در اينجا اين است كه در ذات و صفات خدا با مردم وارد بحث و گفتگو شود زيرا

ص: 635

افكار و عقول از درك ذاتِ قاصرند، و از تفكر در آن نهى شده و خصومت در اين باره انسان را در معرض انتقال از رأيى به رأى ديگر در آورد به واسطه حيرت عقول و عجزشان از آن چنانچه در حكماء و متكلمين در اين باره ديده مى شود كه هر كدام به راهى روند و سخنى گويند و بهتر و لازم تر همان اكتفاء به تعليماتى است كه در قرآن و سنت وارد شده، و ممكن است مقصود انتقال از حق به باطل و از ايمان به كفر باشد. يكى از محققان گويد: غضب، زبانه آتشى است كه از آتش فروزان خدا برگرفته شده و جز از دلها سر برنزند، در درون دل خموده است و چون آتش زير خاكستر آرميده و سر بزرگى نهان در دل، هر سرفراز لجباز آن را بدر آورد چنانچه آهن آتش خموش را از دل سنگ، بر آنها كه به ديده حق بين بنگرند هويدا است كه رگى از شيطان لعين در انسان مى درزد و در هر كه زبانه خشم سرزد خويشى شيطان از او سر برزد كه گفت: مرا از آتش آفريدى و او را از گِل، شيوه گِل آرامش و وقار است و شيوه آتش بر افروختن و شرار و جنبش و پريشانى و كباب كردن دل هاى نزار كه خدا فرمايد: «تافته كند هر چه در دل آنها است با پوستشان» و از نتايج خشم است كينه و حسد كه بدانها هلاك شده اند مردم بد و تباه شده اند هر ديو و دد. از مجلسى (رحمه الله)-

«فما يرضى ابداً»

در اينجا آگاه كرده است كه نبايد خشم كرد و اگر خشم آمد نبايد او را دنباله داد بلكه زود درمان كرد زيرا اگر دنباله پيدا كرد بسا مايه كارى شود چون كشت و زخم و دشنام كه به دوزخ برد و يا در نهاد انسان جا گير و پا گير شود و بماند تا انسان را به دوزخ كشد. و بدان كه درمانِ خشم از دو راه است:

1- با دانش. 2- با كردار.

اما با دانش به اينكه بينديشد در آيات و اخبارى كه در نوهش خشم و مدح فرو خوردن خشم و گذشت و بردبارى رسيده است و انديشه كند كه

ص: 636

خود توقع گذشت از خدا دارد و خشمِ خود را جلو گيرد.

و اما در باره درمان كردارى، در اينجا دو چيز فرموده است:

1- آنكه فوراً وضع و حال خود را تغيير دهد و به كارى بپردازد، و آسانتر همه اين است كه اگر ايستاده بنشيند و در روايتى دارد كه: اگر نشسته است برخيزد، و بعد رواياتى نقل كرده است كه در آنها وارد است: اگر نشسته است بخوابد و يا آنكه براى رفع خشم با آبِ سرد وضوء بسازد و يا غسل كند.

درمان ويژه براى خويشان كه مى فرمايد: به او نزديك شود و او را مس كند، و بهتر آن است كه او را در آغوش كشد و ببوسد. از مجلسى (رحمه الله)-

«من كف نفسه عن اعراض الناس»

يعنى خود را از آبروريزى مردم باز دارد بسبب غيبت و بهتان و دشنام و پرده درى از عيوب آنان و امثال آن.

«اقال اللَّه نفسه»

بعضى گفته: مقصود از نفس در اينجا عيب است و من گويم: ممكن است مقصود همان معنى متعارف باشد زيرا گرچه معمولًا اقاله را به لغزش ها نسبت دهند ولى به خود شخص هم نسبت داده شود زيرا اصل در اقاله اين است كه مردى كالائى بخرد و پشيمان شود و نزد فروشنده آيد و گويد: مرا اقاله كن، يعنى آن معامله اى كه ميان ما شده واگذار و از آن صرفِ نظر كن و پولِ مرا بده و جنس خود را بگير، و اين كلمه در آمرزش گناهان بكار رفته زيرا معامله اى اعتبار شده ميان بنده و پروردگار كه گويا گناه به خدا داده و در عوض عقوبت گرفته و اكنون مى خواهد عقوبت را به خدا پس دهد و نفس در اين ميانه گرو است و صحيح است نسبت اقاله به نفس. از مجلسى (رحمه الله)- در نهايه است كه: بادره، سخنى است كه سبقت گيرد به زيان انسان هنگام خشم. چون اين را فهميدى اين جمله چند وجه دارد:

ص: 637

1- مقصود اين باشد كه خوددارى نكردن از بادره ها و برطرف نكردن مايه هاى خشم از خود و مهار گسيختگى در باره آنها بسا كه به كفر مى كشد چنانچه ديده شود كه هنگام خشم از مردم سخنان كفر آميز برآيد چون بد گفتن به خدا و پيغمبران و ائمه (علیه السّلام)، يا به كارهائى پردازد كه سبب مرتد شدن است چون لگد كردن قرآن كريم يا دور انداختنِ آن.

2- مقصود ترغيب بر بازداشتن خود باشد از هر بادره اى زيرا هر بادره اى يك نوع كفرى است در برابر ايمان كامل.

3- تكفر، از باب تفعيل باشد به صيغه مجهول، يعنى بادره هاى خشم غالباً مورد عفو و جبران است ويژه كه به زودى موجب پشيمانى و توبه گردد به خلاف حسد كه صفتى ثابت است در نفس و خورنده ايمان، و ممكن است حمل آن به صورت غلبه و غضب و زوال قصد و اختيار. و ممكن است كه يكفر با ياء باشد در همين صيغه طبق ضبط نسخه ها، يعنى بادره ها سبب نسبت به كفر مى شوند و گرچه مرتكب نزد خدا معذور است براى اينكه بى اختيار از او سرزده است.

حسد: آرزوى زوال نعمت از ديگرى است براى خود، و غبطه: آرزوى داشتنِ مانند نعمت ديگران است نه زوالِ آن از ديگران- از نهايه.

بدان كه حسد در مورد نعمت است و چون خدا نعمتى به برادرِ تو دهد تو را در باره آن دو حال باشد:

1- آن را بد دارى و آرزوى زوالِ آن كنى چه به تو رسد يا نه، اين حسد است.

2- آنكه با آن كارى نداشته باشى و دوست داشته باشى كه خودت هم آن را داشته باشى و اين غبطه است و آن را رقابت هم گويند. اولى حرام است و يا آنكه اظهارش حرام است چنانچه از اخبار برآيد مگر نعمتى كه كافرى و يا فاجرى دارد و مايه فتنه و فساد و آزار خلقش مى سازد كه آرزوى

ص: 638

زوال آن ضرر ندارد زيرا منظور زوال وسيله فتنه و فساد است.

حسد، از نظر عقل زشت است زيرا بدخواهى ديگران است و خشم بر كارِ يزدان در احسان به بندگان چه گناهى بدتر از ناگوار داشتن آسايش مسلمانى ديگر كه تو را در آن زيان و ضرر نيست، و بيانِ برخى مفاسدِ آن بيايد.

ولى غبطه و رقابت حرام نيست بلكه واجب است يا مستحب يا مباح چنانچه خدا فرمايد: «در اين باره رقابت ورزند رقابت كننده ها ...» تا آنكه گويد: بسا غبطه اى باشد كه حرام يا مكروه است چون حبّ مانندِ منصبِ حرام يا مالِ حرام كه ديگرى دارد و يا حبّ مالِ مشتبه و براى صرف در مصارف مكروه.

اسباب حسد بى شمار است و از آنها هفت سبب عمده را برشمرده اند:

1- دشمنى 2- عزت طلبى 3- كبر و سربزرگى 4- تعجب 5- ترس از فوت مقاصد 6- حبّ رياست 7- بد ذاتى و بخل.

تا آنكه گويد:

بدان كه حسد از بيمارى هاى بزرگِ دل است و دردهاى دل درمان نپذيرد جز با علم و عملِ سودمند براى رفع بيمارى حسد و آن توجه به اين است كه تو به خوبى درك كنى كه حسد به دين و دنياى تو زيان مى زند و به دين و دنياى آنكه بر او حسد برى زيانى ندارد بلكه براى دين و دنياى او سودمند است. و اگر اين مطلب را از روى حقيقت بدانى و دشمنِ خود و دوست دشمنِ خود نباشى بناچار از حسد بركنار گردى، اما جهت اينكه به دينت ضرر دارد اين است كه حسدِ تو به معنى خشم بر مقدر الهى است و بد داشتنِ آن نعمتى كه به بنده هاى خود داده است و عدل او كه در ميان نهاده از روى حكمت و مصلحتِ خود و اين خود جنايت بر چشم توحيد و خار بر ديده ايمان است.

ص: 639

از مجلسى (رحمه الله)-

«كاد الفقر ان يكون كفراً»

اين عبارت چند وجه دارد:

1- آنچه به خاطر رسيد كه مقصود از آن فقر و نيازمندى به مردم است و اين همان فقر مذموم است زيرا سؤال از خلق و بى توجهى به خالق و آنكه ضامن روزى است براى طلب روزى و حوائج ديگر نوعى است از كفر و شرك زيرا اعتماد به خدا سبحانه ندارد و نه به ضمانت او و پندارد كه خلق عاجز بر انجام حاجت او بى تقدير و تسبيب خداوند توانا است و گاهى كفر باشد و گاهى شرك.

2- مقصود فقر بى صبر است كه از آن پناه بايد جست و فقر ممدوح، فقر با صبر است. غزالى گفته: سببش آن است كه چون سختى حال خود و خاندانش را بيند و نعمت فراوان ظالمان و فاسقان را بسا كه نسبت بى عدالتى بخدا دهد.

3- راوندى در كتاب شرح الشهاب گفته: مقصود اين است كه فقير بر اثر سختىِ حالِ خود و عيالش در معرض اين است كه به دزدى و خيانت و غصب افتد و بسا راه ببرد و مسلمان را بكشد و به خدمت ظلمه درآيد و از غضب و ظلم نان بخورد و اين اعمال بر اساس بى ايمانى و كفر انجام شود.

«كاد الحسد ان يغلب القدر»

چند وجه دارد:

1- راوندى گفته: مقصود اين است كه حسد باعث سلب نعمت محسود شود و بسا بر مقدرات او غلبه كند زيرا بسا كه حسود به كشتار محسود و يا اتلاف مال و بر هم زدن زندگى او اقدام نمايد و گويا در مقام چيره گى بر مقدرات است.

2- يعنى حسد مايه افزايش نعمت محسود مى شود و بر مقدر او غلبه مى كند.

3- حسد مايه زوال نعمت خود حسود شود و بر مقدر او تأثير كند.

ص: 640

از مجلسى (رحمه الله)-

«لا تحسدن الناس»

اشاره است به قول خدا تعالى (54 سوره نساء): «بلكه حسد برند بر آنچه خدا به مردم داده است از فضل خودش».

و لا تمدنّ، اشاره است به قول خدا سبحانه (131 سوره طه): «و چشمان خود را مينداز بدنبال آنچه بهره داديم بدان ازواجى از آنان را از شكوفه زندگى دنيا (از دنيا شكوفان) تا آنها را بدان آزمايش كنيم و روزى پروردگارت بهتر و پاينده تر است» بيضاوى گفته: يعنى از راه استحسان و آرزومندى چشم بدنبال آن مينداز. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر اين حديث اخبار از اين است كه هر حسودى منافق است چنانچه گذشت، و مقصود از آن امر به غبطه و رقابت است و به ترك حسادت. از مجلسى (رحمه الله)- در نهايه گفته است: عصبى، كسى است كه از خويش خود در ستم گرى پشتيبانى مى كند و آنكه براى خويش خود خشم مى كند و از آنها حمايت مى نمايد. و عصبه، خويشان پدرى را گويند كه به انسان احاطه دارند و او را نيرومند مى كنند و به اين معنا است حديثى كه گويد: از ما نيست كسى كه به تعصب دعوت كند و براى تعصب بجنگد.

و تعصب، حمايت و دفاع از يك ديگر است.

و نهايه در شرح قول پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ): «ربقه اسلام را از گردن خود گشوده» گفته است: ربقه، در اصل نامِ حلقه اى است در ريسمان كه به گردن حيوان يا دست بندند براى نگهدارى او، و اسلام را براى انسان بدان تشبيه كرده است زيرا به وسيله احكام و حدود و اوامر و نواهى دست و پاى مسلمان در بند مى شود، انتهى. و تعصبى كه در اخبار نكوهش شده، حمايت از خويش و دوست و رفيق است در ستم و باطل يا طرفدارى از مذاهب ناحق و گفتار ناحق به اعتبار اينكه بدان علاقه دارد يا مذهب پدران يا خويشان او است و ترك

ص: 641

طلب حق يا اظهار چيزى را كه نداند حق است براى غلبه بر طرف مباحثه خود يا اظهار فضل و يا اقامه بر عقيده اى كه داشته و فهميده باطل است براى دفاع از جهل و گمراهىِ خود و همه اينها تعصب باطل و مهلك است و خروج از ربقه اسلام است. و حميت هم قريب به همان تعصب است كه خدا فرموده:

«و در دل آنها حميت نهاده، حميت دورانِ جاهليت» تا آنكه گويد: و اما تعصب در دين حق و حمايت از آن و هم در مسائل يقينى و اعمال دينى و حمايت از اهلِ آن و حمايت از تيره و بستگان براى دفع از ستم از تعصب و حميت مذمومه نيست و بلكه تا اندازه اى واجب است.

سپس اين ذم و تهديد نسبت به تعصب كش روشن است ولى نسبت به آنكه براى او تعصب كشيده شده بايد مقيد شود به آن كسى كه باعث و راضى به آن است و الّا گناهى بر او نيست و خلع ربقه ايمان كنايه از خروج از ايمان است بطور كلى بر وجه مبالغه و يا آنكه مقصود خروج از اطاعت است كه لازمه ايمان است. سلا، آن پوست نازكى است كه روى نوزاد از رحم بيرون مى آيد و داستان سلا در باب مولد رسول اللَّه در جلد 2 گذشت، و اينكه فرموده:

سبب اسلام حمزه (رضي الله عنه) گرديد اشاره است بدان چه طبرسى در اعلام الورى به سندِ خود از على بن ابراهيم روايت كرده كه او به سند خود آورده است كه ابو جهل به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تعرضى كرد و نيش زبان زد و او را آزرد و بنى هاشم انجمنى كردند و حمزه از شكار برگشت و به انبوه مردم نگاه كرد و زنى از پشت بام به او گزارش داد كه: اى ابا يعلى! عمرو بن هشام متعرض محمد شد و او را آزرد و حمزه به خشم آمد و خود را به ابى جهل رسانيد و كمانِ او را گرفت بر سرش زد و او را بلند كرد و به زمين كوفت و مردم فراهم شدند و نزديك بود شرّى ميان آنها برپا شود، و به حمزه گفتند: اى ابا يعلى! به دين

ص: 642

برادرزاده خود فريفته شدى؟ گفت: آرى، و از روى خشم و حميّت گفت:

اشهد ان لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمداً رسول اللَّه. و چون به منزلِ خود برگشت پشيمان شد و بامداد خدمت رسولِ خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رفت و گفت: اى برادر زاده، آنچه مى گوئى درست است؟ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يك سوره از قرآن برايش خواند و بينا شد و بر اسلام ثابت قدم گرديد و رسول خدا شاد شد و ابو طالب هم به مسلمانىِ او خرسند گرديد و اين قطعه را در اين باره سرود:

اى ابا يعلى شكيبائى بكن بر كيش احمددر ره ترويج دين ميباش با صبر و مؤيد

حفظ كن آن را كه دين آورده از نزد خدااز سر صدق و صفا اى حمزه جان كافر مپا

شاد گشتم از حقيقت چون كه گفتى مؤمنم كن رسول اللَّه را يارى كز آن خرم دلم

جار كش اندر قريش اسلامِ خود را كن عيان گو كه احمد نيست ساحر در كلام و در بيان از مجلسى (رحمه الله)- راغب گفته: الحاد، يعنى انحراف از حق و آن دو قسم است، انحراف به سوى شرك به خدا مستقيماً كه با ايمان منافات دارد و الحاد به وسيله اسباب بعيده كه با ايمان منافات ندارد ... گفته است:

كبر، حالتى است كه در انسان پديد آيد از خود بينى و انسان خود را بزرگتر از ديگران بيند و سخت ترين تكبر سرفرازى در برابر خدا است و سرپيچى از پذيرش حقّ بندگى.

و استكبار و بزرگى طلبى بر دو قسم است:

1- اينكه انسان تلاش كند تا بزرگ گردد و اين اگر به موقع و در خور و بجا باشد پسنديده است.

2- اين است كه بر خود ببالد و از خود نشان دهد آنچه را نبايست،

ص: 643

و اين مذموم و رد است و آيات بسيارى از قرآن در مذمت آن نقل و تفسير كرده است، و مجلسى (رحمه الله) پس از نقل آنها گويد:

من گويم، آيات و اخبار در ذم كبر و مدح تواضع بيش از شمار است و شهيد قدس سره گفته: كبر گناه است و اخبار در باره آن بسيار است و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: هر كه به اندازه ذره اى كبر در دلش باشد هرگز به بهشت نمى رود، گفتند: يا رسول اللَّه، يكى از ماها دوست دارد كه جامه او خوب باشد و كارش خوب باشد، فرمود: خدا زيبا است و زيبا را دوست دارد ولى معنى كبر رد حق و خوار شمردن مردم است. و گفته اند كبر در درون است و در برون، كبر درون يك حالت روحى است و كبر برون اعمالى است كه بزرگى را نمايش دهند و كبر درون به همان حالت روحى اطلاق شود و اين اعمال نماينده آن است و آن عبارت از اين است كه خود را بالاتر از ديگران داند و به اين نظر از عجب و خود بينى جدا مى شود.

كبر بر سه قسم است:

1- تكبر در برابر خدا كه بدتر از همه است چون تكبّرِ نمرود و فرعون.

2- تكبر بر رسولان و امامان (علیه السّلام) چنان كه گفتند: «آيا به بشرى چون خود بگرويم، اگر از بشرى چون خود فرمان بريد زيان كاريد، گفتند چرا فرشته ها بر ما نازل نشوند يا خود پروردگار را نبينيم، در ذات خود سر بزرگى كردند و سركشى بزرگى نمودند- و اين هم قريب به همان اول است گرچه از آن كمتر است.

3- تكبر به بنده هاى خدا به اينكه خود را بزرگ شمارد و ديگر آن را كوچك شمارد و بر خود هموار نكند كه از آنها بپذيرد و با آنها همكارى كند، و سبب كبر دينى و يا دنيوى است به اين شرح:

1- علم و دانش و كبر چه زود در دانشمندان رخنه كند، از اين جهت

ص: 644

پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: آفتِ علم تكبر و سربزرگى است.

2- عمل و عبادت كه غالباً همراه با كبر و خودبينى مى شود و به جاه طلبى و جلب مردم مى كشاند و عبّاد و زهّاد توقع دارند مردم از آنها احترام كنند و كارهاى آنها را انجام دهند و به ديدن آنها روند و تصور كنند كه خود اهل نجاتند و ديگران در هلاكت اند و اهل عذاب.

3- تكبر به حسب و نسب و خانواده و فاميل.

4- به واسطه جمال و زيبائى كه بيشتر در زنان به وجود آيد.

5- به واسطه مال و دارائى كه بيشتر در ملوك و تجار و سرمايه داران باشد.

6- به واسطه قوت و نيرو و پهلوانى.

7- به واسطه اتباع و انصار و شاگردان و غلمان و عشيره و اقارب و اولاد.

و كبر در هر درجه موجب عجب و حسادت و كينه شود و بايد آن را زود معالجه كرد و از راه تفكر در زوال هر گونه وسيله بزرگى و خطرهائى كه دارد و از نظر تواضع و اشتغال به اعمال مردم عادى تا آنجا كه خود را با آنها همكار و همرتبه شمارد- بطور خلاصه نقل شد. از مجلسى (رحمه الله)-

«ان تغمض الناس»

يعنى آنها را كوچك دانى و مقصود يا عموم مردم است و يا خصوص ائمه، چنانچه در اخبار كلمه ناس به آنها تفسير شده.

«سفه الحق» براى آن دو معنى نقل كرده است:

1- يعنى در برابر حق نادانى و سفاهت كند و آن را نپذيرد.

2- يعنى حق را سبك گيرد و قدر آن را نداند. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث دلالت دارد كه ممكن است انسان در روز رستاخيز خردتر از پيكره دنياى خود باشد با اينكه همه اجزاء اصليه يا برخى از آنها در وى نباشند و سپس اجزاء ديگر بدان اضافه شوند و

ص: 645

درشت تر شود، زيرا دور است كه تا اين حد همه اجزاء در هم پكفته شوند، و ممكن است مقصود اين باشد كه پيكرى بدين صورت خوار محشور شوند گرچه بزرگ تن باشند يا مقصود از صورت مورچه بيان پستى و خوارىِ آنها يعنى پايمال مردم محشور باشند در هر صورتى كه هستند. از مجلسى (رحمه الله)- سر به زير افكندن و سكوتِ امام دلالت دارد كه ارتكاب اين امور مورد خطر است و بايد مواظبت كرد. پياده نشدن يا از پشت مركب بوده و يا از سر تخت و هر دو روايت شده و بايد حمل شود كه عمل آن حضرت تكبر و خوار شمردن پدرش نبوده زيرا پيغمبران از چنين كارهائى منزهند، بلكه براى مصلحت مردم دارى بوده است تا بتواند نظم را نگهدارد و دين را ترويج كند، از مجلسى (رحمه الله). از مجلسى (رحمه الله)- جوهرى گفته: حكمه، به معنى لگام است ...

و گفته اند: مقصود از حكمت در اينجا حالتى است كه مقتضى سلوك راه حق است و مقصود از نگهدارى فرشته، ارشاد و تأييدِ او است.

«اتضع» امر تكوينى است يا امر شرعى «وضعك اللَّه» نفرين است يا اخبار از اينكه خدا او را پست كرده است و خوارش نموده است. از مجلسى (رحمه الله)- در نهايه گويد: «امرء تائه» يعنى مرد متكبر (و به اين معنى در فارسى گويند خود را گم كرده است).

«او تجبر» ممكن است ترديد از راوى باشد و اگر هر دو تعبير از خود امام باشد دلالت دارد كه تكبر و تجبر با هم فرق دارند چنانچه قول خدا:

«الجبّار المتكبّر» هم بدان اشاره دارد و در خبر اشاره اى است به اينكه تكبّر از تجبّر اقوى است، و ممكن است در فرق ميان آنها گفت: تجبّر، وادار كردن ديگرى است به كارى، به زور و فشار به خلاف تكبّر كه خود را از ديگران بزرگتر دانستن است و اگر چه غالباً با هم ملازمند، و سپس بايد دانست كه اين دو مضمون

ص: 646

اخير در خبر چند وجه دارند:

1- مقصود، اين باشد كه تكبّر، ناشى از پستى و زبونى نفس انسان است.

2- مقصود، اين باشد كه تكبّر، در كسى پديد شود كه خوار بوده و عزيز شده و كسى كه در خاندانِ عزّت بزرگ شده، غالباً دچار تكبّر نيست و بلكه تواضع پيشه است.

3- تكبّر در كسى است كه كمال واقعى ندارد و با تكبّر مى خواهد اظهار كمالى كند.

4- مقصود، اين است كه نزد خدا خوار و زبون است و هر كه نزد خدا عزيز و صاحب مقام باشد، تكبّر نورزد.

5- مقصود، اين باشد كه هر كه تكبّر دارد، سرانجام او به خوارى و زبونى مى كشد (در دنيا يا در آخرت) و اين از همه، دورتر است. از مجلسى (رحمه الله)- عُجب، اين است كه كارِ خوبِ خود را بزرگ شمارد و بدان خرم باشد و بنازد و خود را بى تقصير شمرد. و اما صرف خرسندى به انجام كارِ خير و شكرگزارى از خدا به توفيق دادن براى آن و درخواستِ فزونى، آن عُجب نيست بلكه خوب است و پسنديده. شيخ بهائى قدس اللَّه روحه گفته است: شك نيست كه هر كه كارهاى خيرى كند مانند روزه روز و عبادت در شب و مانندِ آن شاد گردد و اين شادى اگر از نظر اين باشد كه اين عطاى خدا و نعمت او است و با اين حال از خود بيمناك باشد و از زوال اين نعمت نگران باشد و از خدا فزونىِ آن را خواهد، اين خرمى و شادى عُجب نيست و اگر از اين نظر باشد كه آن را ثمره شخصيت خود داند و بزرگش شمارد و بدان اعتماد كند و خود را از تقصير در باره اطاعت حق بيرون شمارد و گويا به وسيله آن كارها منت به خدا مى نهد، اين عجب است، انتهى. (كه گناه به از آن است) و اين خبر دلالت دارد كه عُجب از گناه بدتر

ص: 647

است، يعنى از گناهِ اعضاء، زيرا عُجب گناهِ دل است. از مجلسى (رحمه الله)-

«منها ان يزين للعبد سوء عمله فرآه حسنا»

اشاره است به قول خدا تعالى (8 سوره فاطر): «آيا پس كسى كه فريبا شود براى او كردار بدش و آن را نيكو پندارد».

«فيعجبه و يحسب انّه يحسن صنعاً»

اشاره است به قول خدا سبحانه (103 سوره كهف): «بگو آيا شما را آگاه كنم بدانها كه از نظر كردارشان زيان كارترند (104) آنهايند كه كوشش آنان گمراهى است در زندگى دنيا و هم آنها پندارند كه راستى كارِ خوب مى كنند» و بيشترِ نادانها چنين هستند زيرا كارهائى كنند كه در نظر عقل و شرع زشت است و بدان مداومت كنند تا به فريبِ نفسشان آن كارها را كمال پندارند و آنها را ياد كنند و بدانها بنازند و گويند: ما چنين و چنان كرديم براى خوش آمد خود و اظهارِ كمال خويش.

«و منها ان يؤمن العبد بربه الخ»

اشاره است به قول خدا عز و جل (17 سوره حجرات): «به تو منت نهند كه مسلمان شدند بگو به اسلامِ خود بر سرِ من منت ننهيد بلكه خدا به شما منت مى نهد كه شما را به ايمان رهبرى كرده است اگر راستگويانيد». حال او حال تائبين است كه مقام محبوبى است نزد خدا سبحانه كه فرموده: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» خدا توبه كارها را دوست مى دارد، و حال دوم حال عُجب و خودبينى است و به كردارِ خوب نازيدن و بر خود باليدن، و اين حال بد است، بطور خلاصه- از مجلسى (رحمه الله). از مجلسى (رحمه الله)- گويا رنگ هاى كلاهِ شيطان صورت شهوت هاى دنيا است و زيور دنيا، يا مقصود دين هاى مختلف و بدعت گذارى ها است يا هر دو. مقصود از شرافت مآبى در اينجا تعصب و اعيان منشى است

ص: 648

كه هميشه سدّ بزرگى بوده است در برابر حق و دعوت پيغمبران و رهبرانِ به حق، و اشراف و اعيانِ هر قومى به واسطه همين دنيا دوستى و شرافت مآبى در برابر دعوت پيغمبران كه بر اساس عدالت و برادرى و برابرى بوده مقاومت كرده اند و از آن جلوگيرى نموده اند و در قرآن از اينها به اكابر تعبير شده است كه در سوره انعام مى فرمايد (آيه 124): «و در هر شهرستان اكابرى مقرر كرديم تا در آن نيرنگ بازند و جز با خود مكر نكنند و آنان شعور و خردمندى ندارند». از مجلسى (رحمه الله)- مَثَل كِرمِ ابريشم بهترين مثل هائى است كه براى دنيا طلب زده اند، و در اين باره يكى از آنها اين شعر را سروده است:

نبينى كه هر كس در اين زندگانى حريص است پيوسته بر خود ببافد

برد رنج و بافد چه كِرمِ ابريشم به گردش كه از غم به مرگش كشاند يعنى به دلِ خود محبت آنچه از دست مى رود از مال و كالاى دنيا راه ندهيد تا از فكر و انديشه در نعمت جاويدان ديگر سراى كه هنوز نيامده باز مانيد. از مجلسى (رحمه الله)- گفته شده كه ممكن است مقصود از هفت خصلت اينها باشد:

1- كبر و سربزرگى 2- حرص و آزمندى 3- زن دوستى 4- دوستىِ رياست 5- راحت طلبى 6- دوستىِ سخن گوئى 7- حبّ علو و ثروت، و اين دو يكى بحسابند به دليل اينكه كلمه حب در دومى باز نيامده، و حسد را در شمار نياورده براى آنكه شعب و انواعش را ياد كرده است.

«دنيا بلاغ» مقصود از آن اندازه رفع ضرورت زندگى است و يا آنكه مقصود از دنياى بلاغ آن است كه وسيله رسيدن به آخرت باشد.

ص: 649

از مجلسى (رحمه الله)- گفته اند هر كردارى در دنيا واقع شود يكى از چهار باشد:

1- آنچه عيان و نهانش از آنِ خدا است چون طاعات و خيرات خالص و پاك.

2- آنچه عيان و نهانش براى دنيا است چون گناهان و بسيارى از مباحات كه مايه سرمستى و غفلتند.

3- آنچه عيانش براى خدا است و نهانش براى دنيا چون كارهاى ريائى.

4- عكس سوم است چون طلب كفاف روزى براى حفظ بدن و نيروى بر عبادت كه از دنيا نيست و از آخرت است. از مجلسى (رحمه الله)- «فقال الحواريون» آنها شاگردانِ مخصوص حضرت عيسى (علیه السّلام) بودند، و گفته اند كه چون گازر و لباس شو بودند آنها را حوارى ناميدند زيرا جامه ها را مى شستند و از چرك پاك مى كردند و سفيد مى كردند، از حور باز گرفته شده است كه سپيدى ناب است و يكى از دانشمندان گفته: به راستى در كار گازرى و جامه شوئى نبودند و اين نام را بر آنها نهادند به اين معنى كه مردم را با پرورش و آموزشِ خود از اخلاقِ بد و چركين پاك مى كردند و آنها را از جهانِ تاريكِ نادانى و ماده پرستى به جهانِ درخشنده روح پرور خداشناسى بالا مى بردند.

«يا روح اللَّه» در بيان اينكه عيسى را روح اللَّه گفتند چند قول است:

1- براى آنكه از دميدن جبرئيل در مانتو مريم پيدا شد به فرمان الهى و او را به خود وابست چون به امر او به وجود آمد، و يا آنكه براى بالا بردن مقام او به خودش وابست چنانچه فرموده است: روزه از من است و من بدان پاداش دهم. و بسا كه روح به معنى همان دميدن باشد.

2- مانند روح كه تن را زنده كند او جان و دين مردم را زنده

ص: 650

مى كرد.

3- مقصود از آن آدمى است كه خدا او را بى واسطه جماع و نطفه آفريده و زنده كرده.

4- مقصود اين است كه رحمت خدا است.

5- روحى است كه خدا او را آفريده و نقشه بندى كرده و به مريم فرستاده و از دهان به درونش رفته و خدا آن را عيسى نموده است.

6- روحش گفتند براى آنكه مرده ها را زنده مى كرد چنانچه روح زندگى زنده ها است.

و سبب آنكه او را كلمة اللَّه گويند چنانچه در قرآن آمده است كه:

«يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ» و در آن نيز چند قول است:

1) براى آنكه به همان كلمه كُن خدا بدون واسطه پدر به وجود آمد خدا فرموده است (59 سوره آل عمران): «راستى نمونه عيسى نزد خدا چون نمونه آدم است كه او را از خاك آفريد و به او فرمود باش و بود شد».

2) براى آنكه در كتب گذشته به وجودِ او مژده داده شده بود، يا به زبان فرشته ها مژده او به مريم مادرش داده شد.

3) به وسيله او خلق هدايت شدند چنانچه به كلام و وحى خدا هدايت شدند.

«على شرف» شيخ بهائى قدس سره گفته: شرف، جاى بلند را گويند (مانند تپه در صحرا و كنگره در بام).

«طاغوت» بر وزن فعلوت از طغيان است به معنى سركشى، و آن بر كاهن و شيطان و بت ها اطلاق شده و بر هر رئيس و پيشوا در گمراهى و بر هر چه از پرستش خدا باز دارد و بر هر كه جز خدا اطاعت و عبادت شود و مفرد آيد چنانچه خدا تعالى فرمايد (60 سوره نساء): «مى خواهند نزد طاغوت محاكمه كنند با اينكه دستور دارند بدان كافر باشند» و به معنى جمع آيد براى قول

ص: 651

خدا تعالى (257 سوره بقره): «و آن كسانى كه كافر شدند دوستانشان طاغوت باشند كه از نور آنها را در آورند و به تاريكى برند».

و شيخ بهائى قدس سره گفته است كه: اين حديث طاعت گنهكاران را بر سبيل مجاز عبادت آنان تعبير كرده است نه بر سبيل حقيقت و اين طور نيست بلكه طاعت گنهكاران از روى حقيقت عبادت و پرستش آنها است زيرا عبادت جز خضوع و تذلل و انقياد نيست و از اين رو خدا سبحانه پيروى هوس و انقياد براى آن را عبادت خوانده و فرموده (43 سوره فرقان): «آيا معتقدى كسى كه هوس خود را معبودِ خود مقرر كرده است» و طاعتِ شيطان را هم عبادتِ او خوانده و فرموده است (20 سوره يس): «آيا به شما سفارش نكردم اين آدمى زادگان كه شيطان را نپرستيد» و سپس اخبار بسيارى در اين باره نقل كرده و پس از آن گفته است: و هر گاه پيروى ديگران و فرمان بردن آنان عبادت آنها باشد از نظر حقيقت بيشتر مردم هوس خود را پرستند كه پست و خوار است و عباد شهوات حيوانى و درنده خويشند كه انواع بسيار و اجناس گوناگون دارند و همانها بت هاى آنها است كه بر گرد آن پلاسند و همتايانى هستند كه در برابرِ خدا مى پرستند و اين همان شرك نهانى است، خدا ما را از آن به نعمت و كرامت خود نگهدارد و نفوس ما را از آن پاك سازد. از مجلسى (رحمه الله)-

«الاجر تأخذون»

حرف استفهامش حذف شده و از راه انكار است يعنى بى كارِ درست مزد و ثواب مى توانيد گرفت، و اگر مقصود مزد دنيوى باشد يعنى نعمت هاى خداوند و استفهام براى سرزنش و ملامت است.

«ان يقبل عمله» يعنى متوجه كارِ كارگر خود گردد و آن را نپسندد و جز عمل پاك را نپذيرد و اين كنايه است از بازرسى و جستجو و مؤيد آن است كه در مجالس شيخ يطلب عمله ضبط شده، يا مقصود اين است كه رو به سوى عمل كند و از اقبال باشد. و يكى از افاضل گفته: مراد از رب العمل

ص: 652

عابدى است كه مقلد عالم است در انجام عبادت خود، يعنى او عمل مى كند و خود عالم عمل نمى كند و اين توبيخِ عالمِ بى عمل است. از مجلسى (رحمه الله)-

«جعل اللَّه الفقر بين عينيه»

زيرا هر چه از دنيا به دست آورد به همان اندازه حرصش بيفزايد و نيازش زياد گردد يا به خاطر كم توكلى او به خدا برخى ابواب روزى بر او بسته گردد. از مجلسى (رحمه الله)- زيرا كه آنچه فراخور حرص او است حاصل نگردد و از آفات و مصائب آن بركنار نباشد و هميشه در غم و اندوه بسر برد تا آنكه گويد: چه خوش سروده است:

اى طالب روزى به تلاش و كوشش آرام كه روزى است نصيبى مقسوم

بر آنچه به دستت نرسد حرص مخورزيرا كه حريص است ز دنيا محروم «تتمه مهمه» من گويم، از طرف ما تحقيقى در معنى دنياى بد و خوب در بابِ ذمّ دنيا گذشت و در اينجا به وجه ديگر گوئيم كه يكى از محققان گفته است:

فهم مذمت دنيا براى تو بس نيست تا بفهمى كه دنياى مذموم چيست و از چه بايد بر كنار باشى و در چه صاحب اختيار و بايد دنياى بدى را كه دستور رسيده از آن بر كنار بايد بود بيان كنيم زيرا كه آن دشمنى است راه زن طريق به خدا، پس مى گوئيم دنيا و آخرت تو دو حال دل تواند آنكه به تو نزديك است دنيا نام دارد و آن همه چيز پيش از مرگ است، و آنكه دنبال است آخرت نام دارد و آن دوران پس از مرگ است و هر چه بهره و لذت و خوشى در حال كنونى است پيش از مرگ همان دنياى تو است ولى هر بهره و حظى از آن مذموم نيست بلكه بر سه گونه است:

1- آنچه در دنيا همراه تو است و نتيجه اش با تو براى پس از مرگ

ص: 653

مى ماند و آن دو چيز است: دانش و كردار و بس. و مقصود از دانش، معرفتِ خدا و صفات و افعال او و فرشته ها و كتب و رسل و حقيقت زمين و آسمان او و فهم شرع پيغمبر او است، و مقصود از عمل عبادت خالص براى رضاى خدا است و بسا كه دانشمند به علمِ خود علاقمند گردد تا آنكه بيش از همه چيز از آن لذت برد و خواب و خورد و نكاح را به خاطرِ آن ترك كند زيرا همان اشتغال به علم از همه اينها برايش كام بخش تر باشد و اين هم خود حظ نقدى است در دنيا، ولى مقصود از دنياى مذمومه آن نيست بلكه آن خود از آخرت است گرچه در دنيا است و همچنين است عابدى كه به عبادت سرگرم است و از آن لذت برد تا آنجا كه اگر از آن دريغ شود برايش سخت ترين شكنجه باشد.

2- آنچه در نهايت برابر بخش يك است و بهره دنيوى نقد دارد و به هيچ وجه نتيجه براى آخرت ندارد مانند كاميابى از گناهان و لذت يابى از مباحات بيش از اندازه ضرورت حيات و پرداختن به رفاه و خوش گذرانى چون جمع كيسه هاى طلا و نقره و رمه هاى اسبِ نشان دار و چهارپايان و كشت زارها و چاكران و كنيزان و سواران و مواشى و كاخ ها و خانه هاى محكم بنيان و جامه هاى خوب و خوراك هاى لذت بخش، بهره بنده از اين همه سراسر دنياى مذموم است و در آنچه زيادى است و جزء حاجتمندى است تأمل روا است.

3- حد وسط ميان اين دو و آن هر بهره نقد دنيوى است كه كمك بر كارهاى آخرت باشد چون اندازه قوت از خوراك و پيراهن زبر براى پوشاك و هر چه در بقاء زندگى از آن گريزى نيست و براى زندگى و تندرستى بايست است و بدان توانائى به دريافت دانش و كردار به دست آيد و اين هم مانند بخش يك از دنيا نيست زيرا ياور همان است و وسيله براى آن و هر چه را كه بنده اى براى يارى جستن بر دانش و كردار به دست آرد و از آن بهره مند گردد از دنيا نباشد و به وسيله آن دنيا طلب نگردد و اگر مقصود از آن همان دريافت

ص: 654

بهره دنيا و نقد باشد و نه يارى جستن به تقوى به همان بخش 2 پيوندد و از دنياى مذموم گردد.

و هنگام مرگ جز سه چيز براى بنده نماند، صفاى دل، انس به ياد خدا، دوستىِ خدا. و صفاى دل حاصل نشود جز به ترك مشتهيات دنيا، و انس به دست نيايد جز به كثرتِ ذكر خدا، و دوستى محقق نشود جز به معرفت كه به دست نيايد جز با انديشه مداوم. از مجلسى (رحمه الله)- «ما اقبح» در بيان اظهار شگفتى است و مقصود ميل و رغبت به مردم است به دنبال كردن و خواهش نمودن كه باعث خوارى و زبونى است، و اما رغبت به خدا كه عين عزت است. از مجلسى (رحمه الله)- شايد مقصود از طمع همان ميل دل است بدان چه در دست مردم است و آرزو كردن آن است و مقصود از رغبت اظهار آن است و خواهش و طلب از مخلوق. از مجلسى (رحمه الله)-

«رأيت الخير كله»

يعنى آسايش و خير دنيا و سعادت آخرت زيرا طمع خوار و زبونى و حسد و كينه و دشمنى و بدگوئى و مذمت و ظهور رسوائى ها و ستم و مداهنه و نفاق و رياء و صبر بر باطل مردم و اعانت بر آن و بى توكلى بر خدا و عدم زارى به درگاه او و رضا به قسمت او و تسليم به امر او به بار آرد و مفاسد ديگر كه به شمار نيايد و قطع طمع علاج همه آنها است. از مجلسى (رحمه الله)- در قاموس است كه خرق و ناسازگارى ضد نرمش و سازگارى و بدرفتارى در امور است و به معنى حماقت است، و در نهايه آن را به نادانى و حمق تفسير كرده.

و ناسازگارى براى آن از ايمان بركنار است كه:

1- مؤمنان را آزار كند با اينكه مؤمن كسى باشد كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند.

ص: 655

2- براى او طلب دانش فراهم نگردد كه پايه ايمان است.

3- با بسيارى از اوصافِ مؤمنان كه گذشت سازگار نيست و آن نكوهيده است تا آنجا كه نرمش روا است و كار به مسامحه در امر دين نكشد چنانچه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمايد: نرمش كن تا آنجا كه سزد و به سختى گراى هنگامى كه مفيد نيفتد. از مجلسى (رحمه الله)- «عذب نفسه» زيرا خودش از خويش در رنج است چون بر آشفتگى و خشم جان و تن او را زيان رساند و چون آرام شود از آنچه كرده پشيمان گردد و خود را سرزنش كند و نيز مردم بيشتر شود كه بدخلقى او را درخورد نكنند و او را آزار دهند و از او كناره كنند و در هيچ چيز به او كمك نكنند و چون خودش باعث آن بوده است گويا خود را شكنجه داده است و بايد بدانى كه بسا مقصود از اين خبر و مانند آن همه اخلاق بد باشد چون كبر و حسد و كينه و مانند آن زيرا همه آنها انسان را در مفاسد بزرگ دنيويه اندازند و مايه سستى ايمان و كاستى كردار گردند و يكى از محققان قول خدا را كه فرمايد: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ»- «دوزخ كافران را فرا گرفته است» بدان تأويل كرده است. از مجلسى (رحمه الله)- سفه، سبك عقلى و پيشتازى است به گفتار و كردارِ بد بى انديشه و تفكر. و در نهايه گفته است كه: سفه، در اصل سبكى و پريشان دلى است تا آنكه گويد:

گفته شده سفاهت در برابر حكمت است كه از اعتدال نيروى عقل به دست آيد و سفاهت خلقى است در نفس كه او را وادارد به مسخره گى و استهزاء و سبك سرى و بيتابى و چاپلوسى و شادكامى از دردمندىِ ديگران و مايه حركات ناموزون و گفتار و كردارى است كه چون گفتار و كردار خردمندان نيست. از مجلسى (رحمه الله)-

«البادي منها اظلم»

يعنى اگر طرفش

ص: 656

ستمى برآيد او ستمكارتر است زيرا او آغاز ستم كرده است و بسا كه نسبت ستم به مظلوم از نظر شباهتِ كارِ او به كارِ ظالم است بر وجه مجاز، و مقصود اين است كه تا طرف او كار ناروا و سخن ناروائى نگفته است همه گناه به گردنِ آن كس است كه به دشنام و بدگوئى آغاز كرده است و نسبت وزر به او فرضى است، تا آنكه گويد: حاصل اين است كه گناهِ دشنامِ دو طرف بر آن است كه آغاز دشنام كرده است زيرا اول فعل حرام از او سرزده و باعث ارتكاب طرف هم شده است و برطرف گناهى نيست زيرا از خود دفاع كرده است و انتقام گرفته و خدا فرمود: «بر آنكه در برابرِ ظلمِ بر خود از خود دفاع كند گناهى نيست». از مجلسى (رحمه الله)- شيخ بهائى (رحمه الله) گفته: شايد مقصود اين است كه تا مدتى بهشت بر او حرام است يا مقصود بهشت خصوصى است كه از آن محروم است و آماده است براى غير فاحش و گر نه ظاهرش مشكل است زيرا گنهكاران اين امت سرانجام به بهشت روند و گرچه مدتى دراز در دوزخ بسر برند.

سپس از فيروزآبادى نقل كرده است كه مفسرين در تفسيرِ قول خدا:

«وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» گفته اند شركت شيطان در اموال وادار كردن مردم است به تحصيل آنها از حرام و صرفش در آنچه ناروا است و خرج آن در كارهاى بيهوده از راه اسراف و تبذير يا بخل و گرفت و گير در موارد شايسته و لازم و مانند آن و اما شركت در اولاد به چند وجه است:

1- تشويق به وسائل حرام چون زنا و مانند آن.

2- وادار كردن آنها كه نام بت خواهى بدانها گذارند چون عبد العزى و عبد اللات.

3- گمراه كردن آنان و كشاندن فرزندان به كيش هاى باطل و كارهاى زشت. اينها است گفتار مفسران.

ص: 657

ولى شيخ در تهذيب الاحكام حديثى از امام صادق (علیه السّلام) در باب آداب تزويج روايت كرده و در ضمن آداب شب عروسى گفته است كه چون داماد بر عروس درآيد بايد دستش را بر پيشانىِ او گزارد و بگويد: «خدايا من طبق حكم قرآنت با او ازدواج كردم و به كلمات مقرره ات او را حلال كردم و اگر از او چيزى مقدر كردى مسلمانى درستش مقرر دار و او را شرك شيطان مساز الخ». از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر بسيارى از اخبار اين است كه كلمه ابن الفاعله در زبان عربى قذف است و شايد براى آن بوده كه در عرف آنها صريح در اسناد زنا بوده است چنانچه كلمه حرام زاده چنين است، و بحثِ آن در كتابِ حدود بيايد. از مجلسى (رحمه الله)- در اين خبر يك جواب از اعتراض به وعده خدا در باب اجابتِ دعا ياد گرديده و حاصلش اين است كه وعده خدا شرائطى دارد كه يكى از آنها بركنارى از گناه و برخى اخلاق بد و اخلاص در نيت است. از مجلسى (رحمه الله)-

«و لا آمر به»

كنايه است از دشنام و بدزبانى. از مجلسى (رحمه الله)- قوله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ):

«ان من شر عباد اللَّه»

يا عذر است براى آنچه نخست فرمود، يا براى آنچه پس از آن فرمود، يا براى هر دو، گفته اند اين مرد عيينة بن حصن فزارى يكى از سران پُر شر و شور قبائل عرب بوده است، از عياض نقل است كه اين حديث دلالت دارد بر جواز مدارا با فاسق و جواز غيبت و بدگوئىِ اهل فسق و بدعت. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از تعجيل در كيفرِ آن اين است كه در دنيا هم به او مى رسد و بلكه زود مى رسد. از مجلسى (رحمه الله)-

«فإنهما يعدلان»

يعنى در بيرون بردن از

ص: 658

ديانت و در عقوبت و كيفر و در تأثير به فسادِ نظمِ جهان زيرا بيشتر مفاسدِ جهان چون مخالفتِ پيغمبران و امامان و ترك طاعتِ آنان و شيوعِ گناهان از اين دو خصلت برخاسته است. از مجلسى (رحمه الله)- حاصل اين است كه خدا عز و جل ديكتاتورانى كه به خلقِ خدا زور گفتند و چنانچه دلخواهشان بود بدانها حكم روائى كردند و بر آنها ستم نمودند و ترحم نكردند در وضع خوش و كمال شوكت و نيرويشان در هم كوبيد و نابود كرد براى فسادِ آنان و نبايد ستمكار به آسودگى و فراهمىِ اسباب عزتش فريب خورد زيرا همان خدا است كه نيرومند و عزيز است. از مجلسى (رحمه الله)- حَسَب، شرافتِ آباء و اجدادى است يعنى بزرگزادگى و بسا به شرافت حاصله از افعال و اخلاقِ خوب اطلاق شود گرچه از پدران نباشد. از مجلسى (رحمه الله)- «ليس لأحد» اشاره است به قولِ خدا تعالى (13 سوره حجرات): «أيا مردم به راستى ما آفريديم شما را از يك مرد و يك زن و تيره تيره و دسته دسته ساختيم تا يك ديگر را بشناسيد، به راستى گرامى ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شما است». از مجلسى (رحمه الله)-

«اما انك عاشرهم في النار»

يعنى پدرانت كافر بودند و در دوزخند چه افتخارى دارند و تو هم مانند آنها كافرى در باطن اگر منافق بوده است و در ظاهر اگر كافر بوده است و هيچ وسيله افتخارى ندارى، و حاصل اين است كه عمده اسباب فخر بلكه معروف ترِ آن فخر به پدران است و آن باطل است زيرا اگر كافر و ستمكارند در دوزخند و بايد از آنها بيزار بود و اگر دارا بودند، دارائى كمالى نيست كه مايه افتخار باشد و در بسيارى از اخبار از آن نكوهش شده و اگر كمال هم باشد براى آنها بوده نه او و خردمند به كمالِ ديگران افتخار نورزد، و اگر به واسطه آن بوده كه خيرمند

ص: 659

و فاضل و عالم بوده اظهار افتخار به كمال ديگران از نادانى است و خوب گفته است:

گر بنازى به پدرهاى شرافتمندت راست گوئى تو ولى بد پسرى آوردند 1- آنكه به نژاد تكبر ورزد اگر خود پست باشد از كجا به وصف ديگران جبران پذيرد و به علاوه بايد پدر نزديك خود را شناسد كه نطفه گنديده بوده و جد نخست خود كه خاك تيره است و خدا نژاد او را به وى شناسانده كه فرموده است (7 سوره سجده): «آنكه زيبا ساخت هر چه را آفريد و آفرينش بشر را از گلِ آغاز كرد و نژادش را از فشرده آب خوار و زبونى بر آورد» كسى كه ريشه از خاك زبونى دارد كه زير لگد است و سپس خمير شده تا چون خره سياه گرديده چگونه بزرگى فروشد؟.

2- اگر به زيبائى و جمال بنازد بايد بداند كه به كمترين بيمارى و دردى از ميان مى رود و چيزى كه در معرض زوال است به نازيدن نيرزد.

3- اگر به نيرو و شجاعت بنازد بايد بداند كه آفريننده او از او نيرومندتر است و شير و فيل هم از او نيرومندترند و كمترين درد و بيماريش از پاى درآورد و زبون كند و اگر پشه اى در بينىِ او خلد او را از ميان ببرد و دفعِ او نتواند.

4- توانگرى و ثروتِ دنيا (كه بى اعتبارىِ آن گذشت).

5- به يارانِ فراوان و تيره و تبار و نزديكى به پادشاهان و اقتدار از جهتِ آنان و نازيدن به اينها زشت تر است زيرا جدا از خود انسانند و در معرض تلف و زوالند.

6- به دانش نازند كه اعظم وسائل و اقواى آنها است زيرا كمالى است نفسانى و ارجمند نزد خدا و خلق و اگر عالم تكبر و افتخار كند بايد بداند كه بيشتر به خطر افتد زيرا بسا خدا از خطاى نادان بگذرد و از دانا نگذرد.

ص: 660

از مجلسى (رحمه الله)- درازى آرزو به فراموش كردن مرگ است يا پنداشتنِ طول عمر يا آرزومندى هاى بسيارى كه به دست نيايد جز در عمرى دراز و اين مايه دل سختى و تيره نهادى است يعنى نترسى و نپذيرفتن هراس آخرت و نپذيرفتن پندهاى سودمند چنانچه ياد مرگ و مايه ترس از خدا و مرگ ديگر سراى است. از مجلسى (رحمه الله)- جزرى گويد در حديث ابن مسعود است كه براى آدمى زاده دو خاطره در دل باشد: خاطره اى از فرشته و خاطره اى از شيطان. لمه، همان همت و خاطره است كه در دل افتد، مقصود توجه فرشته يا شيطان است در آن و نزديك شدن به آن است آنچه از خاطره هاى خير و خوب است از فرشته است و آنچه از خاطره هاى بد است از شيطان است، انتهى. از مجلسى (رحمه الله)- ستم، كارِ بيجا است و مشرك ستمكار است براى آنكه جز خدا را بيجا پرستيده است و هر گنهكارى ستمكار است براى آنكه گناه را به جاى طاعت نهاده. و شرك، هر عقيده مخالف ايمان را فراگيرد و مقصود آمرزش بى توبه است چنانچه خدا عز و جل فرمايد: «به راستى خدا نيامرزد هر كه بدو شرك ورزد و بيامرزد آنچه كمتر از آن است براى هر كه خواهد».

ستمى كه آن را بيامرزد، يعنى بسا باشد كه آن را بيامرزد بى توبه چنانچه فرموده: «براى هر كه خواهد».

ستمى كه وانگذارد، يعنى بى مكافات نماند در دنيا يا هر دو سرا و تغيير عبارت براى آن است كه حق خدا نيست تا آن را بيامرزد يا مقصود اين است كه آن را بى جبران ستم كشيده رها نكند و يا انتقام گيرد و يا به او عوض دهد گرچه در آخرت باشد. از مجلسى (رحمه الله)- «حتى تؤدّي» يعنى با شناختن آنها و امكان رساندن بدانها و گر نه از طرف آنها صدقه دهد و شايد به جاى پرداخت

ص: 661

به آنها باشد چنانچه مشهور است مگر اينكه گفته شود صدقه گيران هم خود ذى حق محسوبند و شايد چون مى دانسته كه به گفته او عمل نمى كند جواب او را نداده است. يا براى آنكه قدرت بر استيفاء حق و انتقام از ستمكار ندارد و يا آنكه اگر هم داشته باشد از آن صرفِ نظر كند و كارِ خود را به خدا واگذارد. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود اين است كه تصميم داشته باشد به ستم نكردن و آن منافات ندارد كه از قصدِ خود برگردد و ميان روز ستم كند ولى با اخبار بسيارى كه دلالت بر مؤاخذه حقوق مردم دارد گو اينكه كمتر از خون ريزى و جز خوردنِ مالِ يتيم باشد منافات دارد و تخصيص آنها به اين يك خبر بلكه تخصيص ظواهرِ آيات بدان مشكل است و گرچه گفته شود خدا صاحبان حق را راضى كند. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود يا تاريكىِ حقيقى است كه در روزِ قيامت پيرامون ظالم حلقه زند چون كه گفته اند اوضاع نفسانيه همان نتيجه كردار است كه مايه سعادت يا شقاوت است، و نور است يا تاريكى است كه به همراهِ صاحب كار است و در قيامت كه در قيامت بروز اسرار است منكشف گردد و به ستمكار در خور ستم او تاريكى احاطه دارد همان وقت كه مؤمنان در پرتو ايمان خود پيش مى روند يا مقصود سختى ها است كه تشبيه به ظلمات شده است چنانچه در تفسير قول خدا تعالى گفته اند: «قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ». از مجلسى (رحمه الله)- چون راوى دور از نظر شمرده كه به خاطر ستم پدر فرزند گرفتار شود، امام او را با ذكرِ اين آيه يادآور كرده است كه ستم در باره يتيم هم اين نتيجه را دارد كه به فرزندِ ستمگر در برابرِ آن ستم مى شود و منظورِ راوى اين نبوده كه انتقام از فرزندان براى ستمِ پدر با عدالت

ص: 662

سازگار نيست يا آنكه چون فهمش نمى رسيده بدان، امام او را با ذكر اين آيه تسكينِ خاطر بخشيده است و يا به دليل ورود آن در قرآن آن را اثبات كرده است ... و دفع توهم ظلم در اينجا از اين راه است كه ممكن است شكنجه كسى موجب هدايتِ ديگران باشد و پدران به خاطر حفظ فرزندان دست از ستم بكشند و در برابر شكنجه اى كه به فرزند شده خدا چندين برابر عوض دهد و او را راضى كند چنانچه دردمندى كودكان هم با عوضى كه خدا به آنها مى دهد جبران مى شود، پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

و ممكن است گفت: بيان امام و هم بيان قرآن مجيد در سرايت ستم پدران به فرزندان توجه به اثر طبيعى ستمكارى دارد و مقصود اين است كه هر گاه پدرى دست ستم به كسى دراز كرد و يا مالِ يتيمى را خورد رخنه در عدالت انداخته و كردار او آموزشِ ستم به نسل آينده است و خواهى نخواهى افراد ديگر به او تأسى مى كنند و دستِ ستم دراز مى كنند و اين ستمى كه به تعليم و تبعيت از او پيدا شده در محيط وجود او زودتر از ديگران آشكار مى شود و بناچار متوجه فرزند او يا فرزندِ فرزندِ او مى شود و به تعبير ديگر اين كارِ او واكنشى طبيعى دارد و مانند آتشى است كه هر جا افتاد مى سوزاند و اين با عدلِ الهى منافات ندارد زيرا اثر طبيعى عمل است و از باب اين نيست كه خدا به كردارِ بد پدر، پسر را كيفر كرده باشد و خود مضمون حديث و بلكه آيه مورد استدلال تا اندازه اى از مسلمات عرف عمومى است. از مجلسى (رحمه الله)-

«ان ادع ظلامتهم»

تهديد جبارها است به زوال سلطنت آنها زيرا سلطنت با كفر بپايد و با ستم نپايد. از مجلسى (رحمه الله)- مؤيد آن است قول خدا تعالى (113 سوره هود): «و تكيه نكنيد به آنها كه ستم كردند تا آتش بگيرند» در كشاف گويد: اين نهى شامل هم ميلى با آنها است و وابستگى بدانها و رفاقت و همنشينى و ديدار آنها و سست انگارى در ستمكارى آنها و رضاى به اعمالشان

ص: 663

و تشبيه به آنان و هم جست شدن با آنها و چشم دوختن به نعمت خوارى آنها و يادشان بر وجه احترام. و در خبر مناهى است از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه هر كه سلطان جائرى را مدح كند يا برايش زبونى و تواضع كند از راه طمع به او در دوزخ با او همنشين است. از مجلسى (رحمه الله)- چند وجه دارد:

1- در نفرين بر ستمكار از حد بگذراند تا ستمكار باشد چنانچه در برابر دشنامى يا گرفتن پول اندكى به او نفرين به مرگ و نابودى و كورى كند.

2- به دشمن مؤمن خود نفرين كند كه گرفتار بلاء شود و خدا آن را نپسندد و ستمكار گردد.

3- بسيار دعا كند و چون خدا صلاح نداند او را اجابت كند به تأخير اندازد و او از رحمت خدا نوميد گردد و ستمكار شود.

4- در دعا اصرار كند تا مستجاب شود و برطرف خود مسلط گردد و به او ستم كند و كار برعكس شود و حال مظلومىِ او براى او بهتر بود.

5- مقصود اين است كه به ستمكاران بسيار نفرين نكنيد چه بسا خودتان هم ستمكار شويد و نفرينِ شما در باره خودتان مستجاب شود.

6- مقصود دعا بر نفع ظالم باشد كه اگر از مظلومى صادر شود او هم ظالم گردد چون به ظلمِ او راضى شده. اين حصر اضافى است و واكنش طبيعى شيوع ظلم است در يك محيط كه هر كس بساط ستمكارى گسترد وضعى به وجود آورد كه سرمشق ديگران گردد و آن ظلم به خود او برگردد و در همين زمينه گفته اند:

شغال بيشه مازندران رانگيرد جز سگ مازندرانى از مجلسى (رحمه الله)- شايد مورد خبر جز ستم مالى باشد مانند غيبت و گر نه بايد آن مالى كه از او برده و يا خورده براى او صدقه دهد و ممكن است اين هم در كلى استغفار براى او منظور باشد.

ص: 664

از مجلسى (رحمه الله)- خدا پيروى از هوا را به سختى نكوهش كرده و فرموده است:

1- (43 سوره فرقان): «بگو آيا كسى كه هواپرست است آيا تو مى توانى وكيل او باشى».

2- (28 سوره كهف): «پيروى از هواى نفس خود كرد و كارش از حد گذشت ...» تا آنكه مى فرمايد: سزا است دانسته شود كه آنچه دل خواهد همه بد نيست و آنچه دل نخواهد همه خوب نيست بلكه ميزان همان است كه در باب ذم دنيا گذشت كه هر چه را انسان براى شهوت نفس و لذت جسم و مقاصد فانيه دنيا كند و قصد خدا در آن ندارد از هوس مذموم است و پيروى از نفس اماره به سوء است و اگر چه شامل خوددارى از دلخواه هاى معمولى باشد چون كسى كه رياضت مآبى و بى خوابى كشد براى شهرت به عبادت و جلب قلوب نادان ها و هر چه به منظور اطاعت امر خدا و تحصيل رضاى او باشد گرچه طبق دلخواه باشد هواپرستى مذموم نباشد چون خوردن و نوشيدن براى خدا و به منظور قوت بر عبادت و چون جماع با حلال براى آنكه دستور خدا است و به منظور به دست آوردن فرزندان خوب و يا بركنارى از حرام.

«حصائد السنتهم» يعنى آنچه سخن با زبان خود بريزند كه خيرى در آن نيست (و به عبارت معمولى براى ديگران ببُرند و بدوزند). از مجلسى (رحمه الله)-

«كنت له من وراء تجارة الخ»

يعنى دل آنها را مسخر وى سازم تا سهمى از بهره تجارت خود را به او بدهند. از مجلسى (رحمه الله)- شايد مقصود از آن نهى از طلب جاه و رياست و ساير شهوت هاى دنيا است و فرازگرى هاى آن كه اگر چه خوش و آسان است ولى بد انجام است و خلاصى از گرفتارى و تبعات آن بى نهايت دشوار است و حاصل اينكه برآمدن بر پله هاى دلخواه گرچه آسان است، و هر پله و درجه به نظر اندكى است و به آسانى به دست آيد ولى هنگام مرگ

ص: 665

واگذارى همه آنها بسيار سخت است و حساب آن ناگوار است و چون كسى را ماند كه خرده خرده بر قله كوهى برآيد و در تدبير فرود شدن سرگردان بماند.

گويد امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: خود را به دلخواه وامنه كه خواهش نفس نابودى خود است، دل به هوس دادن درد و آزارى است و خوددارى از آنچه دلخواهد داروى آن است. از مجلسى (رحمه الله)- در قاموس گويد: مكر به معنى خدعه (نيرنگ) است و آن آهنگ بدى كردن به ديگرى است از راهى كه نمى داند، تا آنكه گويد: گويا آن حضرت اين سخن را گفته است براى اينكه مردم معاويه را مردى سياستمدار و خردمند مى دانستند و او را سست رأى مى پنداشتند چون معاويه با دروغ و فريب كارِ خود را پيش مى برد و حضرت مى فرمايد كه وى به اين نيرنگ ها داناتر است ولى چون مخالف دستور خدا است آن را به كار نمى برد، چنانچه سيد رضى از آن حضرت نقل كرده است كه: «ما در دورانى افتاديم كه بيشتر مردمش پيمان شكنى و دغلى را زيركى مى دانند و كار نادانى را چاره جوئى نيك پندارند، آنها را چه شده است، خدا آنها را بكشد بسا كه مرد نيرومند و درون شناس راهِ حيله و نيرنگ را مى داند ولى امر و نهى خدا جلوگير او است و آن را به رأى العين از دست مى نهد با اينكه بر آن توانا است، و كسى كه او دين و رداع تقوى ندارد از آن فرصت جوئى مى كند ... تا آنكه مى گويد: و شناساتر بودن و تواناتر بودن آن حضرت به مكر و فريب كارى روشن است زيرا آن حضرت به همه چيز داناتر از ديگران بوده است. از قتيبى نقل شده كه مقصود از اجذم در اينجا كسى است كه همه اعضاء او بريده باشند، و دست از ديگر اعضاء به كيفر سزاوارتر نيست.

ابن انبارى گفته: مقصود از اجذم اين است كه نه حرفى دارد كه به زبان آرد

ص: 666

و نه دليلى كه به دست گيرد. از مجلسى (رحمه الله)-

«و لا يجوز عليهم ما عاهد عليه الكفار»

يعنى پيمان با كفار براى غزو كفار ديگر بر پايه عذر مانع از جنگ با آنان نيست زيرا پيمان بر غدر صحيح نيست. يا مقصود اين است كه اين پيمان مانع از جنگ مسلمانان با كفارى كه در طرف ديگرند نيست. از مجلسى (رحمه الله)-

«و لكل فجرة كفرة»

به فتح در هر دو كلمه، يعنى پرده پوشى حق يا ناسپاسى و پرده پوشى نعمت خدا لازمه هر گونه هرزگى و نابكارى است، يا مقصود از آن كفرى است كه به مرتكبانِ گناهِ كبيره اطلاق شده است. از مجلسى (رحمه الله)- كذب بر ائمه شامل جعل حديث و تفسير حديث بر خلاف مقصود هر دو مى شود و نسبت عملى بدانها كه نپسندند و يا ادعاى مقامى كه منافى عصمت است براى آنها در آن داخل است. ضرب المثل است كه دروغگو كم حافظه است. از مجلسى (رحمه الله)- «ارادة الاصلاح» شايد مقصود اراده اصلاح حال قوم خودش باشد كه از پرستش بيان برگردند، براى اينكه وقتى شخص خردمند بيانديشد كه اسناد شكستن به آنها درست نيست چون شعور و علم و قدرت ندارند و اين صفات در آنها نيست و نمى توانند خوارى و زيان را از خود بگردانند مى دانند كه شايسته پرستش نيستند و از آن بر مى گردد.

و دانشمندان تفسير در باره اين آيه وجوهى ديگر گفته اند:

1- به قصد اخبار ادا نشده تا دروغ باشد بلكه به قصد الزام طرف بر سبيل استهزاء ادا شده و حكم جمله انشائيه دارد.

2- مقصود اين است كه خودِ آنها به واسطه آنكه معبود بت پرستان شدند سبب شكستن خود گرديدند نه آنكه فعل از آنها صادر شده.

3- به عنوان حكايت از لازم مذهب آنها ادا شده، يعنى كسى كه او را

ص: 667

معبود مى دانيد بايد قادر بر چنين عملى باشد.

4- كسائى جمله فعليه را از ما بعدش بريده و در آن وقف كرده و فاعل را به قرينه حاليه مقدر نموده، يعنى آن را كرده: هر كه كرده اين بزرگ بت ها است.

5- برخى بعد از «كبيرهم» وقف كرده و گفته: مقصود اين است كه بزرگِ قوم يا بزرگِ بت ها، يعنى خودِ ابراهيم (علیه السّلام) اين كار را كرده است. از مجلسى (رحمه الله)-

«يلقى هذا بغير ما يلقى هذا»

مثل اينكه به هر كدام بگويد تقصير از تو است و آن طرف در باره تو تقصيرى ندارد، يا بر خلاف آنچه از هر كدام شنيده كه بدگوئى ديگرى كرده است براى آنها نقل كند تا دل آنها را بهم نزديك كند، تا آنكه گويد: بدان كه مضمون اين حديث مورد اتفاق ميان خاصه و عامه است و ترمذى از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روايت كرده است كه دروغ روا نيست مگر در سه جا: مردى با زنش حديثى كند تا او را خشنود سازد و دروغ در جنگ و دروغ در مقام اصلاح ميان مردم. از مجلسى (رحمه الله)- قاموس گويد: اكثر اين است كه كلمه زعم در مورد شك آيد و زعمى به معنى كذاب است و از سائر اهل لغت هم همين معنا را نقل كرده است و به همين اعتبار است كه امام از خود زعم را نفى كرده است. مقصود اين است كه در دعوى رجاء و خوف از خدا دروغ نگوئيد زيرا براى رجاء نشانه اى است كه طلب بهشت باشد به وسيله ملازمت دستورات دين و براى ترس از دوزخ نشانه اى است كه گريز از خلاف كارى است. از مجلسى (رحمه الله)- يكى از محققين گفته است: بدان كه دروغ در ذاتِ خود حرام نيست بلكه براى زيانى كه از آن به مخاطب يا ديگرى مى رسد حرام است و كمترين درجه اش اعتقاد به خلاف حقيقت است

ص: 668

و نادانى است و بسا كه مايه زيان ديگرى گردد و بسا باشد كه در نادانى سود و صلاحى باشد و اگر دروغ براى آن ادا شود مجاز است و بسا كه واجب گردد چنانچه براى حفظ نفس محترمه از قتل و ما گوئيم سخن براى تحصيل مقاصد است و به هر مقصود پسنديده اى كه از راه سخن راست يا دروغ توان رسيد دروغ در آن حرام است و اگر تنها راهش دروغ است پس دروغ در آن روا است اگر آن مقصد مباح باشد و واجب است اگر آن مقصد واجب باشد چنانچه حفظ خون مسلمان واجب است و اگر گفتار راست موجب ريختن خون مسلمانى باشد كه نهان شده است از دست ستمكارى دروغ در آنجا واجب است و اگر مقصد جنگ و يا اصلاح فيما بين جز با كذب ميسر نشود دروغ براى آن روا است ولى تا ممكن است بايد از آن خوددارى نمود زيرا اگر راه ارتكاب آن را بر خود گشايد خرده خرده او را به دروغ حرام كشاند، پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

من گويم، در ضمن مباحث گذشته بيان كرديم كه دروغ در ذات خود زشت و قبيح است زيرا محو حق و كشتن حقيقت است و به هيچ وجه مجوزى ندارد مگر اينكه در موردى با زيان بيشترى روبرو شود و در اين صورت براى دفع افسد به فاسد تجويز شده است چنانچه براى حفظِ جان عضوى را قطع كند و موارد رخصت شرعى هم بر اين قاعده تطبيق مى شود، زيرا اختلاف و نزاع ميان دو مسلمان يا زن و شوهر و يا مغلوب شدن مسلمان در جنگ با كافر همه از زيان هاى سخت است و قابل اغماض نيست و براى علاجِ آنها در صورت انحصار به دروغ توسل جسته شده است. از مجلسى (رحمه الله)- يكى از محققين گويد آدم دو زبان كسى است كه ميان دو دشمن رفت و آمد كند و با هر كدام به زبانى موافق سخن او گويد و اين عين نفاق است، پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

آدمِ دو زبان، يعنى كسى كه اظهارات ضد و نقيض دارد و بر حسب

ص: 669

هر حالى براى جلب نفع دنيوى و بدون ضرورت سخن هاى مختلف مى گويد كه يك قسمت آن در ميان دو طرف مخالف است و يك قسمت در مقام بيان حقيقت است نسبت به خود و ديگران چنانچه اقرار كند و انكار نمايد و يا اينكه گواهى دهد و باز بر خلاف آن گويد يا در حضور كسى تمجيدِ او كند و در پشتِ سرِ او بدگوئى از او كند. از مجلسى (رحمه الله)-

«لساناً واحداً»

يعنى در احوال مختلفه دو زبان مباش و مختلف مگو براى اغراض باطله، و اين شامل رياء فتواهاى مختلفه و آنچه گذشت مى شود.

«و كذلك قلبك»

يعنى بايد دلت با ظاهرت موافق باشد زيرا بسا كه در درون و نهاد چيزى نهفته است كه بدان توجه ندارد چون حب دنيا و فريب خورد و گمان برد كه آن را دوست ندارد و مانند آن و سپس در آخرت سر آن براى او كشف شود و يا در همين دنيا پس از مجاهده و تفكر در فريب هاى نفس امّاره و آرايش هاى آن. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهرش اين است كه اگر ميان دو برادر مسلمان تيره گى و ستيزه اى رخ داد و به قهر و متاركه كشيد واجب است تا سه روز بيشتر بر آن ادامه ندهند و تا سه روز عفو شده براى تسكينِ غضب و بدخلقى با اينكه دلالت روايت بر جواز ادامه تا سه روز به مفهوم است و ضعيف است و مورد اين اخبار غير از بدعت گذاران و هواپرستان و گنه شعاران است زيرا قهر و متاركه با آنها مطلوب است و از باب نهى از منكر است. از مجلسى (رحمه الله)- شلقان لقب عيسى بن ابى منصور است و براى بداخلاقى او بدان لقب داده اند زيرا از شلق مشتق است كه به معنى تازيانه زدن است و در باره آن اخبارى وارد شده كه بر جلالت قدر و لطف امام نسبت به او دلالت دارند و مقصود از اينكه در خدمتِ امام بوده است اين نيست كه حاضر مجلس بوده بلكه منظور اين است كه در خانه امام مى زيسته.

ص: 670

از مجلسى (رحمه الله)- در حكايت گفتار ابليس از تكلم كه در كلمه اى واى بر من است، به غايب تعبير كرده است و لقى فرموده براى بركنار داشتن خود از نسبت شر به خويش در عبارت و اگر چه در معنى به ديگرى منسوب است و نظير آن در كلام شايع است. در نهايه گويد: در حديث آمده كه چون آدمى زاده آيه سجده خواند و به سجده رود شيطان گوشه اى گيرد و بگريد و بگويد: اين واى بر من. واى، كلمه اندوه و هلاكت و مشقت از شكنجه است هر كه در سختى افتد گويد: اى واى. و معنى نداء در اينجا اين است كه اى واى من واى اندوه من و هلاكت من واى شكنجه من پيش آى كه اينك وقت تو است و دوران تو است و اضافه ويل به ضمير غايب از نظر حمل بر معنى است و عدول كرده است از اينكه بگويد: اى واى بر من براى اينكه بد داشته واى به خود نسبت دهد، انتهى.

اين همه تأكيد در منع ادامه قهر و متاركه ميان مسلمان براى اين است كه اساس و پايه اسلام بر همكارى و دوستى و مهرورزى با يك ديگر است، و چون وسائل رنجش خاطر و قهر از هم خواهى نخواهى به ميان مى آيد بر مسلمان لازم است كه گذشت كند و بدان ادامه ندهد تا كم كم به كينه و دشمنى و مفاسدِ ديگر نكشد و جامعه متحد مسلمانى از هم نپاشد، البته اين در صورت مسلمان بودن طرف است و اگر نفاق و بى دينى در ميان آيد حكمِ ديگر دارد چنانچه روايت دارد كه فاطمه زهرا (علیه السّلام) پس از غصب فدك از عمر و ابى بكر عمرانه قهر كرد و ترك مكالمه و مراوده نمود. از مجلسى (رحمه الله)- گويا مصنف (رحمه الله) اين حديث را در بابِ قطعِ رحم آورده براى آنكه تباغض شامل ارحام هم هست و براى آنكه حالقه در اخبار ديگر به قطعِ رحم تفسير شده است و شايد منظور از آن در اين خبر هم همان قطعِ رحم باشد به اين معنى كه تباغض ميان مردم هم از جمله مفاسد قطع رحم است كه دين را بن كن مى كند، پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

ص: 671

من گويم، تعبير از مطلق تباغض و دشمنى ميان مسلمانان به حالقه كه معنى قطعِ رحم دارد از اين نظر است كه مسلمانى يك پيوند خويشاوندى روحى است و به اين اعتبار مسلمانان و مؤمنان با هم برادرند. رَحِم، در اصل بچه دان است كه محل پرورش طفل است در درون. و خويشى را رحم گويند از جهت آنكه از آن پديد آيد. از مجلسى (رحمه الله)- اين به تجربه رسيده است و يك سببش اين است كه با هم نزاع مى كنند و نزد ظلمه و حكام جور به مرافعه مى روند و مال خود را به آنها رشوه مى دهند و به علاوه به وسيله نزاع ناتوان مى شوند و اشرار بر آنها مسلط مى گردند و اموال آنها را مى گيرند. از مجلسى (رحمه الله)- يعنى عاق هر دو يا يكى از آنها و ظاهرش اين است كه عاق به بهشت نمى رود و ممكن است حمل آن بر كسى كه آن را حلال شمارد. مقصود مراتب ناسپاسىِ حقوقِ خويشان آن است كه بدتر از همه كشتنِ پدر و مادر است و منافات ندارد با اينكه كشتن امام از آن بدتر است زيرا آن بدترين مراتب كفر است- از مجلسى (رحمه الله). از مجلسى (رحمه الله)- اين دو حديث دلالت دارند كه مطلق واجبات از امور مستحبه برترند و مواردى از اين قاعده استثناء شده است، و از شهيد (روّح الله روحه) نقل كرده است كه در قواعد خود گفته:

واجب، غالباً از مستحب افضل است چون مصلحت بيشترى دارد و در حديث قدسى هم فرموده است: بنده، به عملى به من تقرب نجويد بهتر از آنچه بر او واجب كردم، و چند صورت از اين قاعده جدا شده است:

1- ابراء بدهكار كه مستحب است و بهتر از مهلت دادن بدو است در صورتى كه ندارد بدهد با آنكه واجب است.

2- اعاده نمازى كه فرادى خوانده شده مستحب است و افضل است

ص: 672

از خود فراداى خوانده شده كه واجب بوده.

3- نماز در بقاع شريفه كه مستحب است و افضل است از نماز در غير آن به صد هزار برابر تا دوازده برابر.

4- مسواك براى حضور در نماز كه مستحب است و افضل از مبادرت به نماز جمعه است كه واجب است.

و همه اينها معارض با خودِ واجب نيست، زيرا فزونى ثواب براى مصلحت زائد بر اتيان اصل واجب است بدون آن قيد سپس با اين بيانات شهيد مناقشاتى فرمايد تا آنكه گويد:

من گويم ممكن است اخبار تفضيل واجب بر مستحب راجع به نوع خودش باشد مانند نمازِ واجب بر نماز مستحب و لازم نيايد كه مجرد رد سلام واجب افضل باشد از يك حج مستحب يا از نماز جعفر طيار و يا از ساختنِ پل بزرگى يا مدرسه بزرگى.

شيخ بهائى (رحمه الله) گفته: اين از احاديث صحيح است و با اندك اختلافى ميان خاصه و عامه مشهور است و در صحاح آنها وارد شده است و بعد از نقل حديث و شرح بعضى جمله ها گويد نسبت ترديد به خدا سبحانه نياز به تأويل دارد و در آن وجوهى است:

1- در كلام مقدرى است به اين تعبير كه: اگر ترديد بر من روا بود چنين بود.

2- اين تعبير كنايه از نهايت احترام و ارجمند شمردن بنده است چون كه در آزار كردن چيزهاى بى احترام و ناارجمند مانند مار و پشه و مگس بى درنگ اقدام مى شود ولى در آزار و كيفرِ دوستانِ ارجمند ترديد و دودلى فراوانى اعمال مى شود، پس اين جمله كنايه از احترام است كه ملزوم آن است و در كنايه لازم نيست معنى تحت لفظ وجود داشته باشد بلكه همان مقصود لازم است چنانچه عرب گويد: فلانى كثير الرماد است، و مقصودش اين است

ص: 673

كه سخاوتمند است گر چه هيچ خاكسترى هم در خانه او يافت نشود، و در اينجا مقصود اين است كه مؤمن نزد من از همه آفريده هايم ارجمندتر است.

«و انه ليتقرب اليَّ بالنوافل حتى احبّه»

مقصود از نوافل هر عمل خوب غير واجبى است و اختصاص آن به نمازهاى مستحبى عرف تازه اى است و نشانه اينكه خدا بنده اى را دوست دارد برداشتن پرده است از دلش تا بتواند گام در بساط قرب حق گزارد زيرا هر چه به خدا نسبت دهند نتيجه آن منظور است و مقدمات مادى آن مفقود و نشانه اينكه بنده را دوست دارد اين است كه او را توفيق دهد و از خانه فريب اين دنيا دورى كند و به عالم نور و انس به خدا بالا رود از هر چه جز حضرت او آيد در وحشت افتد و همه همّ و غم او يكى باشد. يكى از عارفان گفته: هر گاه خواستى مقام خود را بشناسى بنگر تا به چه وادارت كرده است.

«فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به»

من گويم: برخى صوفيان و معتقدان اتحاد و حلول و هم ملحدان به ظاهر اين عبارت ها چنگ انداخته و از راه استعاره لطيف آن رو برتافته و به گمراهى افتاده و ديگران را گمراه ساخته اند با اينكه خردمندان محال دانند كه يك چيزى با هزاران چيز جدا در حقيقت و مختلف در آثار يكى گردد با اينكه سخن آنها به اتحاد با عارفان به پايان نرسد بلكه گويند خداى سبحان با همه موجود است تا برسد به سگان و خوكان و قاذورات متحد است «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً»، اين اخبار مذهب فاسد و بد آنها را باطل كند نه اثبات كند و براى آنها معانى عقل پسندى است بر روش استعاره و مجاز كه در حديث و قرآن شايع است و با عقائد اهل ايمان مخالف نيست و به برخى از آنها را در اينجا اشاره كنيم:

1- شيخ بهائى در آغاز سخنِ خود گفته: صاحبدلان را در اينجا سخنان بلند پايه و اشارات نهان و گرانمايه اى است، نكاتى كه اهل ذوق فهمند و بوى خوشش بر جان ها نشيند و استخوان پوسيده تنها را زنده كند و بدان راه

ص: 674

نبرد و مطلع نشود جز كسى كه رياضت هاى جانكاه كشيده و تن به مجاهده اخلاقى داده تا از جام معرفت آنها نوشيده و مطلب آن را فهميده و آنكه اين رموز نفهمند و به اين كنوز معرفت دست نيابد و جز بهره مندى از لذت هاى پستِ تن كارى نداشته چون اين سخنان شنود در خطر بزرگى افتد و به پرتگاه الحاد و حلول و اتحاد سرازير شود تعالى اللَّه عن ذلك علواً كبيرا، و ما در اينجا سخنى آريم كه آسان توان فهميد و مى گوئيم:

اين تعبيرات براى مبالغه در قرب به خدا است و شرح تسلط محبت است بر ظاهر و باطن و نهان و عيان بنده، و مقصود- و اللَّه اعلم- اين است كه چون بنده خود را دوست بدارم او را به مقام انس كشم و در عالم قدس آرم و انديشه اش را يكسره به عالم ملكوت غرقه كنم و حواسش را به تصرف خود گيرم تا به منزله گوش و چشمش شوم، چنانچه گوينده گفته:

ديوانگيم ز تو نهان نيست كى آتش دل خموش گردد

تو گوش منى و ديده و دل(هر نيش به خاطر تو نوش گردد) 2- گفته اند مقصود اين است كه چون دوستش دارم بمانند گوش و چشمش به زودى به وى پاسخ دهم و اينكه گفته: هر گاه مرا بخواهد اجابتش كنم بيان وجه شباهت است يعنى به محض آنكه مرا خواند پاسخش دهم چنانچه گوش و چشمش به محض توجه به شنيدن آوازى و يا ديدن چيزى پذيراى اويند و اين همچنان گفتار متعارف است كه گويند: فلان كس چشم من است و نورِ ديده من است و دست و بازوى من است و مقصود تشبيه است نسبت بدان چه مقصود باشد و آن را تشبيهِ بليغ خوانند كه حرف تشبيه حذف شده چون زيد شير است.

ص: 675

3- مقصود اين است كه خدا تعالى مطلوب بنده باشد در هر چه شنود و يا بيند.

4- آنكه از بس خداجو شده از خود اراده و خواستى ندارد و نشنود جز آنچه را خدا خواهد و نبيند جز آنچه را خدا دوست دارد كه بيند و به كارى دست نزند جز آنچه خدا خواهد.

5- آنچه براى من در پاره اى مقامات عيان شد و نزد من روشن تر است از سائر وجوه و آن اين است كه به طور خلاصه سمع و بصر معمولى انسان ضعيف و ناتوان است و چون متوجه امور ظاهريه و ماديه گردند و صرف در شهوت نفس و هواپرستى شوند بزودى از ميان بروند و نابود گردند و از اين جهت خداوند در آيات قرآن مجيد مخالفان حق را كر و كور خوانده است ولى اگر متوجه خداوند شد و طاعت او را نمود تا محبوب او گرديد چشم و گوش معنوى و روحانى دائم و ابدى به او عطا كند تا هميشه حقائق را بشنود و ببيند و در ماده شنيدن و ديدن او خداوند باقى گردد و هر چند تنش ناتوان شود تا آنكه بميرد و تن از ميان برود گوش و چشم و دل معنوى او بجا ماند و ادراك حقايق جهان كنند و هيچ گاه از كار نيفتند و فعاليت روح او بر جا و استوار باشد. از مجلسى (رحمه الله)- گويا مقصود از پرده، همان پرده معنوى است كه عبارت از مقام امكان بنده است و مانع است كه بنده به حقيقت ربوبيت برسد يا اينكه خلق صوت در نخست از پشت پرده بوده و سپس از آن سو كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده پيدا شده است. و مقصود از مشافهه همان است و غرض اين است كه فرشته اى واسطه نبوده، و بعضى گفته اند: مقصود از حجاب: فرشته است، و مقصود از مشافهه: بدون وساطت فرشته است. از مجلسى (رحمه الله)-

«فاصرفه عنه»

يعنى مرگ او را پس مياندازم، يا مقصود اين است كه بدداشتن مرگ را از دلش بيرون كنم

ص: 676

به وسيله لطف و كرامت و مژده به بهشت.

«فاستجيب له ما هو خير له»

يعنى در برابر دعايش آنچه به صلاح او است و براى بنده بهتر است مى كند و آن را استجابت دعا ناميده به اعتبار اينكه بنده آنچه را خواهد براى خير خود خواهد و در حقيقت او دعاى براى خير خود مى كند و در تشخيص آن خطا كرده است و در آخر مى فهمد كه آنچه خدا براى او داده خير بوده نه آنچه را خودش خواسته است چنانچه كودك بيمار آنچه كشنده او است مى خواهد و پدرش به او پول مى دهد و چون سالم و عقلمند شد مى داند كه پدر خيرِ او را خواسته. از مجلسى (رحمه الله)- اكله، بر وزن قرعه، دردى است در عضو كه آن را مى خورد و بر وزن فاعله دردى كه گوشت را مى خورد.

«في دين الرجل»

يعنى در زيان و نابودى آن و گفته اند اكله به معنى لقمه است.

غيبت، اين است كه پشت سر كسى سخنى گويد كه اگر آن را بشنود غمناك شود به شرطى كه مستور و آبرومند باشد و اگر اين بدگوئى راست باشد غيبت است و اگر دروغ باشد بهتان است، از جوهرى.

اين معنى لغت است ولى مقصود از غيبت در نظر شرع ياد كردن انسان معينى است بدان چه بد دارد به او نسبت دهند با اينكه در او هست و در عرف نقص او محسوب شود با قصد بدگوئى و نكوهش او، به زبان باشد يا اشاره با كنايه گوشه زند يا تصريح كند و اگر غير معين باشد غيبت محسوب نيست چون بدگوئى از يكى از اهل بلد، شيخ بهائى گفته: اگر از يكى از دو نفر بطور نامعلوم بد گويد آن هم غيبت است چنانچه دو قاضى در شهر است و بگويد يكى از آنها فاسق است.

اگر در حضور كس بد گويد غيبت نيست گرچه حرام است از نظر آزار به او مگر به قصد پند و اندرز او باشد.

ص: 677

اگر كسى از ذكر فسق او بدش نيايد بلكه بسا شاد هم بشود در اين صورت غيبت نيست.

اگر به كسى بدى نسبت دهد كه در او نيست، غيبت نيست بلكه تهمت است.

اگر عيب شايع و فسق متعارفى را به كسى نسبت دهد كه نقص محسوب نيست غيبت نباشد مگر اينكه در او مخفى باشد كه در اين صورت احوط ترك آن است.

اگر عيب كس را نزد طبيب گويد براى اينكه درمان كند يا نزد حاكم براى اينكه به او ترحم كند غيبت نيست زيرا قصد نكوهش نداشته است.

اگر در مقام نهى از منكر بدِ كسى را بگويد غيبت حرام نيست.

و از شهيد ثانى (رحمه الله) مجوزات غيبت را به اين شرح نقل كرده است:

بدان كه مورد رخصت در ذكر بدى ديگرى يك غرض صحيح در شرع است كه متوقف بر آن است و آن را در ده مورد شمرده اند:

1- ظلم در حكم براى كسى كه از طرف قاضى به او ستم شده روا است كه از او نزد هر كس اميد رفع ستم را دارد شكايت كند.

2- براى جلوگيرى از منكرات.

3- در مقام استفتاء چنانچه به صاحب فتوى گويد: پدر و برادرم به من ستم كردند و چطور خود را خلاص كنم.

4- بر حذر داشتن مسلمانى از وقوع در فتنه و فساد و خطر چنانچه اگر ديدى نااهلى عوام را فريب دهد آنها را به حالِ او واقف كنى.

5- در جرح و تعديل گواهان و راويان و از اين راه است كه علماء كتب رجال نوشته اند و راويان را به ثقه و معيوب تقسيم كرده و اسباب جرح و فسق راويان را درج كرده اند.

ص: 678

6- آنكه كسى مستحق بدگوئى شود به واسطه تظاهر به فسق و ارتكاب آن در پيش مردم تا آنجا كه باك ندارد از آنكه او را بدان فسق ياد كنند و بايد اكتفاء به ذكر همان بدى شود كه در او است، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود:

هر كه روبند شرم را از چهره خود افكند غيبت ندارد و ظاهر خبر اين است كه غيبت او روا است گرچه از ذكر آن رو گردان باشد و ممكن است گفت غيبت مطلق فاسقان روا است زيرا رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: فاسق غيبت ندارد و آن را رد كرده اند به منع صحت اين حديث يا حمل آن به فاسق مخصوص يا حمل آن بر نهى يعنى غيبت فاسق را نكنيد.

7- در صورتى كه كسى ملقب به عيبى شده كه براى شناسانيدنش ناگزير بايد ذكر آن را كرد چون اعرج و اعمش چنانچه علماء در وصف افرادى ذكر كرده اند ولى حق اين است كه آنچه را علماء مورد اعتماد ذكر كرده اند صحيح است ولى ذكر آن در موجودين نياز دارد به علم به رضايتِ آنان.

8- اگر شماره كافى براى اثبات حد يا تعزير بر هرزه كارى شخصى مطلع شدند (مانند زنا يا لواط) جايز است نزد حاكم شرع و قاضى در حضور مرتكب و يا غياب به عنوان اداى شهادت اظهار كنند.

9- گفته اند هر گاه دو نفر بر عيب و گناه شخصى مطلعند و براى هم بگويند عيب ندارد چون كشف جديدى نشده است.

10- در صورتى كه بدى كسى را شنود و نداند مستحق است كه بدى او را بگويند يا نه، برخى گفته اند حمل بر صحت كند و او را نهى نكند. از مجلسى (رحمه الله)- غرض اين است كه مورد آيه خصوص بهتان و افتراء نيست بلكه شامل فسقى هم كه به چشم خود ديده و به گوش خود از او شنيده مى شود مگر به عنوان شهادت نزد حاكم باشد و اين آيه شامل بهتان و ذكر در حضور هم مرتكب مى شود و شامل كسى كه دوست دارد گناه

ص: 679

ديگران را فاش كند و اگر چه به زبان نياورد زيرا بدان راضى است. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث دلالت دارد كه غيبت شامل بهتان هم هست و اين معنى ديگرى است براى غيبت و ممكن است مقصود از ذكر عيبى كه خود نكرده است اين باشد كه نواقص خلقت او را بگويد كه به اختيار او نيست و كار خدا است و در اين صورت مخصوص به عيب هاى مستوره است و اولى ذكر عيوب است و دومى ذكر گناهان، معنى تازه نيست تا آنكه مى فرمايد: اين حديث دلالت دارد بر اينكه ذكر گناه مشهور و معروف كسى غيبت نيست. از مجلسى (رحمه الله)-

«كلما ذكرته»

يعنى هر وقت بدى او را گفتى براى او استغفار كنى يا اينكه براى يك غيبت هر وقت به ياد او افتادى براى او استغفار كنى يا هر وقت كه به ياد غيبت كردن از او افتادى برايش استغفار كنى. و ظاهر اين حديث اين است كه نياز به حلاليت طلبيدن از او ندارد و جمعى هم بدان قائلند و از استحلال منع كرده اند ولى در صورتى كه استحلال موجب مزيد هتك و اهانت او نباشد اولى و احوط است خصوص اگر غيبت به گوش او رسيده باشد و ممكن است منظور از اين خبر صورتى باشد كه به گوش او نرسيده و به اين وضع بايد ميان اخبار اين مسأله توافق داد چنانچه در روايت مصباح الشريعه هم كه مؤيد آن است به همين تفصيل تصريح شده است. از طيبى نقل شده است كه در معنى

«حتى يخرج مما قال»

گفته: يعنى توبه كند يا پاك شود، من گويم شايد مقصودش توبه در دنيا باشد. از مجلسى (رحمه الله)- اگر آن عيب مشهور را شنونده هم بداند شكى نيست كه ذكر آن غيبت نيست و اگر نداند و بدان مشهور باشد تا جايى كه از ذكر آن باكى ندارد باز هم غيبت نيست و اگر از ذكر آن بدش آيد

ص: 680

مورد اشكال است و جواز اقوى است و اين در صورتى است كه توبه نكرده باشد و اما با توبه و پشيمانى ذكر آن جائز نيست. از مجلسى (رحمه الله)- و از اين حديث فهميده شود و هم از احاديث گذشته كه بهتان شامل حضور و غياب شخص هر دو هست و اينكه در اين اخبار گويد غيبت نيست ممكن است مقصود اين باشد كه حرام نيست گرچه غيبت بر آنها صدق كند يا مقصود اين است كه اصلًا غيبت بر آنها صادق نيست زيرا آن يك معنى شرعى دارد كه اختصاص يافته بدان چه حرام است و جز بهتان است و جز آنچه در حضور انسان گفته مى شود و بسا كه گفته اند:

اگر عيبى در غياب كسى به او نسبت دهد كه در او نيست هم غيبت است و هم بهتان و هر دو عقوبت را دارد و آن بعيد است. از مجلسى (رحمه الله)-

«من روى على مؤمن»

يعنى حكايتى گويد كه دلالت بر ضعف عقل و سستى رأى او دارد چنانچه اكثر گفته اند و محتمل است حكايت كردار هم در آن داخل باشد. از مجلسى (رحمه الله)- جوهرى گفته: شماتت، شادى به گرفتارى و بلاى دشمن است.

و گفته است: افتتن، يعنى به فتنه اى گرفتار شد كه عقلش يا مالش از ميان رفت.

و همانا از اظهار شادى نهى كرده است براى آنكه بسا بر اثر دشمنى بى اختيار شادى به دل آيد و تكليف بر خلاف آن بر عامه مردم سخت و دشوار است و منافى با شريعت سهل است و اظهار گاهى به كردار است چون اظهار سرور و شادى و خنديدن در مصيبت طرف و فقد او و گاهى به گفتار است چون استهزاء و مسخره كردن و عقوبتش در دنيا اين است كه خدا او را به مانند آن گرفتار مى كند براى انتقام جوئى نسبت به مؤمن.

ص: 681

از مجلسى (رحمه الله)- سب، مطلق دشنام است و شامل نسبت به زنا و زنازادگى هم مى شود و اكثر اخبار اين باب هم شامل آن است و در اصطلاح فقهاء دشنام جز نسبت به زنا و زنازادگى است چنانچه بگويد: اى مى خوار، ربا خوار، ملعون، خائن، اى خر، اى سگ، اى خوك، اى فاسق، اى فاجر، و مانند آنها كه متضمن استخفاف و توهين است.

در مصباح گفته: هلكه، چون قصبه به معنى هلاك است و شايد مقصود از آن در اينجا كفر است. از مجلسى (رحمه الله)-

«و قتاله كفر»

مقصود كفرى است كه به مرتكبِ كبيره اطلاق شود يا به اعتبار اين است كه آن را حلال شمارد يا با ايمان او بجنگد يا قتال را بطور مجاز كفر ناميده است چون از اسباب كفر است يا مقصود كفر نعمت الفت با مسلمانان است كه خدا ميان آنان الفت انداخته يا انكار حقّ برادرى است. اين حديث دلالت دارد بر اينكه وقتى از مظلوم معذرت خواست و از او گذشت، گناهِ او ساقط شده و بر اثر آن تعزير و حد هم ساقط شود و قاضى را بر او اعتراض نيست زيرا حق آدمى است كه اقامه آن موقوف به مطالبه و تقاضاى او است و با گذشتِ او ساقط مى شود. از مجلسى (رحمه الله)-

«اياكم و الطعن»

دلالت دارد كه هر گونه بدگوئى به غير مورد به گوينده بر گردد.

و كفر دشنام گو با اينكه دشنام گناه كبيره هم كه باشد موجب كفر نيست چند وجه دارد:

1- مقصود آن معنى از كفر باشد كه بر مرتكب كبيره اطلاق مى شود در زبان آيات و اخبار.

2- آنكه ضمير «به» راجع است به گناه يا خطاء كه هر دو مفهوم از سياقند نه اينكه راجع باشد به كفر.

ص: 682

3- آنكه ضمير «به» راجع است به تكفير نه به كفر، يعنى تكفير او مر برادر خود را تكفير مر نفس خود را است زيرا وقتى كه تكفير كرد مؤمنى را مثل اين است كه خود را كافر دانسته. از مجلسى (رحمه الله)-

«في عين مؤمن»

يعنى روبرو به او طعن زند.

طعن- يعنى بدگوئى و آبرو ريزى و بدگمانى و تهمت زدن- از مصباح.

مقصد از مرگِ بد يا در دنيا است چون غرق شدن و سوختن و زيرِ آوار رفتن و طعمه درنده شدن و يا مرگ هاى بدِ ديگر و يا از نظر معنى و آخرت است چون كافر مردن و در حالِ اشتغال به گناه مردن بى توبه. از مجلسى (رحمه الله)-

«بمثل ما عامل به الناس»

يعنى مخالفان يا اعم از آنها و فساقِ شيعه و كسانى كه با آنها دوستى و برادرى ندارد و معامله به مثل آنها اين است كه در كسب يك اندازه سود بگيرد و رعايت مخصوصى از برادر دينى خود نكند و از او در حضور و غياب خيرخواهى نكند و با او همدردى نكند. از مجلسى (رحمه الله)-

«ضع امر اخيك»

يعنى هر گفتار و كردارى كه از برادرت صادر شود آن را حمل بر وجه احسن كن گرچه به ظاهر خوب نباشد و از آن بازرسى مكن تا دليلى قطعى و مانع تأويل به دستِ تو آيد زيرا گمان بسا خطا باشد و وارسى هم غدقن است چنانچه خدا فرموده است: «به راستى بعضى گمان ها گناه است» و سپس فرمود: «وارسى نكنيد».

اين جمله در نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده است و حاصلش اين است كه: هر گاه كلمه اى كه دو توجيه دارد از او صادر شود بر تو لازم است كه آن را به خوبى تفسير كنى گرچه معنى مجازى باشد يا به كنايه و توريه بر آن دلالت كند و قرينه هم نباشد خصوص اگر خودش مدعى شود كه همان

ص: 683

معنا را قصد كرده است تا آنكه فرمايد:

بدان كه چنانچه حرام است بدگوئى در باره مؤمن و زبان درازى به بدگوئى همچنان حرام است بدگمانى و حديث نفس بدان، و مقصود از بدگمانىِ حرام اين است كه پيش خود او را بد داند بى دليل قطعى. و اما مجرد خطور در دل و ترديد كه اختيارى نيست عفو شده است، خدا فرموده است:

«از بسيار گمان ها كناره كنيد، به راستى برخى گمان ها گناه است» و نبايد كه تو در باره ديگرى معتقد به بدى باشى مگر آنكه به طور عيان بدىِ او بر تو كشف شود و قابل تأويل نباشد و بسا كه شيطان گمانِ بد را به دلت اندازد و بايد او را تكذيب كنى زيرا او فاسقترينِ فاسقان است. از مجلسى (رحمه الله)-

«فلم ينصحه»

يعنى تلاش نكند براى انجام آن حاجت و غرضش برآورده شدن آن نباشد. راغب گفته: نصح، دقتِ در گفتار يا كردار صلاح آور است و در اصل خلاف دغلى است. چون در اجتماع مردم ساده و ضعيف بسيارند و در كار خود به ديگران مراجعه مى كنند كه از آنها كمكى گيرند يا نظرى و راه چاره اى خصوص از نظر گرفتارى به امورى كه خود در آن وارد نيستند مانند امور مختلفه ادارات متنوعه كه اكنون هم بسيار معمول و متعارف است، و بسا اشخاصى كه به مراجعين وعده مساعدت و اقدام مى دهند و آنها را به دنبال خود مى كشانند و در انجامِ كارِ آنها خوش نيت نيستند و مسامحه مى كنند، و بسا به اين وسيله آنها را وادار مى كنند كه به دامِ رشوه و صرفِ پول افتند و به همين جهت است كه اين گونه اعمال را خيانت به خدا و رسول ناميده و ناجوانمردانه شمرده است. از مجلسى (رحمه الله)- راغب گويد: وعده در خوب و بد هر دو صدق كند و گوئى به او وعده دادم به سودى يا زيانى و هر دو صحيح، ولى وعيد مخصوص شر و بدى است، گويند: اوعدته و واعدته.

ص: 684

گفته است: نذر، اين است كه بر خود واجب كنى آنچه را كه بر تو واجب نيست و گفته مى شود نذر كردم براى خدا.

از جوهرى و فراء هم نقل كرده است كه: وعد، در خير و شر هر دو استعمال شود ولى اگر مطلق آيد معنى خير دهد چنانچه ايعاد و وعيد در شر و بدى آيند، شاعر گفته:

اگر ايعاد يا وعدش دهم من كنم ايعاد خلف و وعده منجز قوله: نذر، يعنى چون نذرى است كه به عهده خود گرفته و يا چون نذر وفاى بدان واجب است و اين اظهر است و اينكه فرموده است: كفاره ندارد براى تغليظ آن است، يا تخفيف كه دور از سياق است.

«فبخلف اللَّه بدأ»

زيرا خدا از بنده ها تعهد گرفته كه به فرمان او كار كنند و از هر چه غدقن كرده باز ايستند و به انجام وعده امر كرده و از خلف وعده نهى كرده است.

راجع به آيه، طبرسى گفته: متوجه به منافقان است و سركوب آنها است به اينكه ايمانشان ظاهرى است و از دل نيست، و گفته شده است: خطاب به مؤمنان است و سرزنش بر مخالفت قول است. جبائى گفته: اين مخالفت قول بر دو وجه است:

1- اينكه بگويد من آن را خواهم كرد و در دل دارد كه نكند، اين زشت است و بد.

2- اينكه در دل دارد كه بكند ولى معلوم است كه نمى كند و اين هم زشت چون جزم ندارد كه آن را بكند و بهتر است در اينجا لفظ ان شاء اللَّه بياورد.

«كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ» از بيضاوى است كه: مسلمانان گفتند اگر ما مى دانستيم چه كارى نزدِ خدا محبوب تر است مال و جان خود را در راه آن مى داديم، و خدا اين آيه را فرو فرستاد كه: «راستى خدا دوست مى دارد آن

ص: 685

كسانى كه در راه او نبرد مى كنند» و روز جنگ احُد پشت به جنگ دادند و گريختند و اين آيه آمد كه: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ الخ» و مقت به معنى سخت ترين خشم است و آن را به عنوان تميز از براى بيان مبهم منصوب كرده است كه بفهماند اين مقت خالص است و در نزد كسى كه هر بزرگى نزدش اندك است بزرگ بشمار است براى مبالغه در جلوگيرى آن.

رازى گفته است: برخى مفسران گفته اند اين آيه در حقّ جمعى از مؤمنان است كه دوست داشتند با حبّ اعمال كار كنند و خدا فرو فرستاد (10 سوره صف): «أيا آن كسانى كه گرويديد، أيا شما را راهنمائى كنم به يك تجارتى (تا آخر آيه) كه شما را از عذاب دردناك رها كند» و اين آيه را (2 سوره صف): «به راستى خدا دوست دارد آن كسانى را كه در راه او نبرد مى كنند» و آنان جهاد را دوست داشتند و روز جنگ احُد گريختند و خدا فرو فرستاد كه: «چرا مى گوئيد آنچه را نمى كنيد».

و برخى آن را در باره منافقان در جهاد دانسته اند كه آرزوى جهاد داشتند و چون خدا بدان دستور داد گفتند: «چرا فرمان جهاد بر ما نوشتى» و برخى آن را در باره مؤمنان دانسته اند زيرا معتقد به وفاء نسبت به وعده هاى خدايند از طاعت و تسليم و خضوع و خشوع و چون وفاء بدان نكنند بايد بر ايشان بيم داشت.

من گويم اين آيه چند وجه دارد:

1- آنچه از ظاهر اين خبر استفاده شود كه منظور سرزنش بر خلف وعده مردم است و مؤيد آن است آنچه در نهج البلاغه است كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمايد: خلف وعده مايه خشم سخت خدا است و هم مردم، خدا سبحانه فرموده است: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» معنى آيه اين است كه: چرا نكنند آنچه را مى گويند.

و بسا حمل شود بر آن وعده اى كه وعده دهنده از اول تصميم و عزم بر

ص: 686

عمل ندارد و آن نوعى از تدليس و دغلى است و دروغ و اين نوع از گفتار شايع است.

2- آنكه مقصود ذم بر مخلف از عهد و پيمان با خدا باشد چنانچه ظاهرِ پاره اى از اقوال پيش است در تفسير اين آيه.

3- مقصود اعم از عهدهاى خدا و عهد و قول با مردم باشد و با اين خبر هم موافقت دارد و وسيله جمع ميان اخبار هم هست.

4- مقصود اين باشد كه چرا براى مردم چيزى مى گوئيد كه خود نمى دانيد و نمى كنيد. از مجلسى (رحمه الله)- بدان كه اين دو حديث با قوت سند خود دلالت دارند كه وفاى به وعده واجب است و روايت نخست تهديد سختى هم دارد و دلالت دارد بر اينكه آيه «كَبُرَ مَقْتاً» در باره آن نازل شده است و اين آيه هم مشتمل بر تأكيدها و مبالغه هاى فراوان است و اين آيه به توسط خبر دلالت دارد به وجوب وفاى به وعده.

اگر اعتراض شود كه آيه وجوه متعددى دارد و استدلال بدان با قطعِ نظر از خبر مشكل است با اينكه در اخبار خاصه و عامه رسيده كه مورد آن منافقان و مخالفان است.

در جواب گويم: دور نيست كه ادعا شود آيه به عموم و اطلاق خود شامل خلف وعده هست و مورد نزول هم مخصص عموم حكم نيست و استدلال به آيه با قطع نظر از خبر هم درست است ولى ظاهر گفته بيشتر فقهاى ما اين است كه اگر وعده در ضمن يك عقد لازمى نباشد وفاى بدان مستحب است و آنچه هم اخبار در باب صفات ايمان گذشت دلالت دارد بر وجوب وفاى به وعده و بر اينكه خلف وعده از اوصاف نفاق است و بعد از بيان چند خبر دال بر وجوب گويد:

وجوب وفاى به وعده از عموم بسيارى از آيات قرآن هم استفاده

ص: 687

مى شود چون قول خدا تعالى (34 سوره اسراء): «به عهد وفا كنيد زيرا عهد موردِ بازخواست است» كه به عموم و اطلاق خود شامل تعهدات مردم نسبت به يك ديگر هم مى شود كه وعده و قول هم از آن جمله است چون كه عهد و وعده از نظر معنى به هم نزديكند و همچنين قول خدا (177 سوره بقره): «و آن كسانى كه به عهدِ خود وفا كنند وقتى عهد بندند» (سپس اخبار ديگرى در اين زمينه نقل كرده است) تا آنكه گويد:

شيخ در تهذيب به سندِ خود از اسحق بن عمار از امام باقر و از پدرش روايت كرده است كه على (علیه السّلام) مى فرمود: هر كه براى زنِ خود شرطى كند بايد بدان وفا كند زيرا مسلمانان پابندِ شروطِ خود باشند جز آنچه حلالى را حرام كند يا حرامى را حلال كند.

و اين كليه

«المسلمون عند شروطهم الّا ما خالف كتاب اللَّه»

مورد اتفاق مسلمان ها است و همه آن را درست دانسته اند و در آن قيد نشده است كه بايد در ضمن عقدى باشد.

سپس اخبارى نقل مى كند كه بسا بدان استدلال شده است براى اينكه وفا به وعده واجب نيست و در دلالت آنها و يا سند آنها اعتراض مى كند و سپس مى فرمايد:

بسا براى وجوب وفاى به وعده استدلال شود كه تخلف آن موجب كذب است و كذب حرام است و براى عدم ارتكاب كذب وفاى به وعده واجب است ولى من در اين دليل تأمل ندارم نه از اين نظر كه گفته شده است دروغ منحصر به اخبار از گذشته و حال است و در آينده تحقق ندارد زيرا اين اشكال ناهموار است زيرا شك نيست كه منكر معاد و منجم هر دو كذّابند و كذبِ آنها متعلق به آينده است ولى به نظر من، سبب اينكه تخلف وعده كذب نيست اين است كه وعده يك معامله اى است ميان دو طرف زيرا وقتى كسى ببنده خود گويد: اگر فلان كار كردى يك درهم به تو مى دهم يا اگر

ص: 688

فلان كار را كردى يك تازيانه به تو مى زنم، مقصود اخبار از وقوع اعطاى درهم و يا ضرب در آينده نيست بلكه منظور او الزام او است به كار و التزام خود به اداى درهم يا ضرب گرچه بداند كه آن را عمل نمى كند و اين التزام مانند همان بيع و شراء است و يا مانند بيعت است كه انشاء امرى است كه موجب متابعت طرف بيعت است نه محض اخبار از آن باشد زيرا ما درك مى كنيم كه فرق دارد كسى وعده به ديگرى بدهد كه پولى به او خواهد داد يا به او اخبار كند كه فردا پولى به او مى پردازد، آرى هر انشائى هم مستلزم اخبارى است كه بالتبع بدان دلالت دارد و صدق و كذب در آن به اعتبار لازم آن است كه خبر است و آنچه در باره اسناد صدق به وعده رسيده از اين نظر است چنانچه خداى تعالى فرموده: «إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ» و صرف مخالفت وعده، كذب مصطلح و متعارف نيست، آرى اگر همان هنگام انشاء وعده تصميم دارد كه عمل نكند در لازمه اين انشاء كاذب است زيرا وعده دلالت تصميم به وفاء دارد و حرمت اين كذب ضمنى مورد تأمل است و اخبار و آيات تحريمِ كذب شامل آن نيست و اگر هم حرام باشد باز دليل نمى شود كه مطلق خلف وعده حرام است (در اينجا كلامى از راغب در معنى صدق و كذب و مواردِ آنها نقل كرده است) و سپس گويد:

در نظر من چنين است ولى ظاهر كلام محققان از اصحاب ما و بلكه مخالفين اين است كه وعده از نوع خبر است و صدق و كذب دارد و وعيد و تهديد هم از اين باب است با اينكه اكثر اصحاب گفته اند وفاء به وعده مستحب است چنانچه در باره بسيارى از شروط گويند كه هر گاه در ضمن عقد لازم نباشد حكم وعده دارد و وفاى بدان مستحب است.

سپس كلام سعيد شريف را در بيان صدق و كذب نقل كرده و كلامى از شرحِ مقاصد در صحت عفو الهى از گنهكار و كلامى از رازى و ديگران و كلماتى از سيد مرتضى و ديگران و از همه نتيجه گرفته است كه:

ص: 689

علماى ما هم چون دانشمندان مخالفين به همين روش رفته اند و پذيرفته اند كه وعده و وعيد خبر است بنا بر اين جواز خلاف وعده بى عذر و مصلحت موازى يا راجح بر مفسده كذب مشكل است ولى مخالفت وعيد از باب دروغِ مصلحت آميز است زيرا اختلافى نيست كه تخلف از اجراى تهديد و وعيد حرام نيست بلكه خوب است و جوازش مشروط است به مصلحت مجوز كذب، و اين گفته هم مشكل است زيرا اگر بنده اى از طرف مولى مستحق تأديب شده و بى مصلحت او را بدان تهديد كرد و سپس از او در گذشت و اين هم يك دروغ بى مصلحت شده است و بايد حرام باشد و كسى بدان ملتزم نگردد، تا آنكه مى گويد: اولى اين است كه وعده و وعيد هر دو از اقسام انشاء هستند و صدق و كذب ندارند و اطلاق صدق و كذب در باره آنها توسع و مجاز است، تا آنكه گويد: اگر اعتراض كنى كه چرا علماى عربيت وعده را در اقسام انشاء شمرده اند؟ جواب گويم: آنها موارد اطلاق لغت و مصطلحات خود را ياد مى كنند و از اين جهت متعرض صيغه هاى عقود چون: بعتُ و اشتريتُ هم نشده اند و همچنان انكحتُ و آجرتُ زيرا اينها از حقائق شرعيه اند نه از حقائق لغويه.

شهيد (قدّس سره) گفته است انشاء چند قسم دارد چون قسم امر و نهى و ترجى و عرض و نداء گفته اند حصرِ انشاء در اين اقسام بر اين پايه است كه اينها انشاء بودند در اسلام و جاهليت، و امّا صيغه هاى عقود هم حق اين است كه از انشاء باشند ولى برخى عامه گفته اند: صيغه هاى عقود همان اخبارند طبق وضع لغت ولى شرع مدلول آنها را قبل از تكلم به آنها اعتبار كرده است براى آنكه خودِ متكلم ناچار بايد تصديق به آنها داشته باشد.

تا آنكه مراتبى براى وعده بيان داشته:

1- هر گاه مفاد وعده واجب باشد چون اداى دين حق لازم، عمل بدان واجب است.

ص: 690

2- هر گاه مورد وعده امر حرامى باشد چون كارِ خلاف شرع و شك نيست وفاء بدان جائز نيست و تخلف واجب است.

3- اگر مكروه و مرجوح باشد از نظر دينى يا دنيوى جواز تخلف بعيد نيست مانند نذر و عهدِ يمين كه وعده و تعهد مؤكد با خدايند و در اين مورد تخلف آنها روا است.

4- راجح دينى باشد و مرجوح دنيوى كه جواز تخلف مورد بحث است.

5- مباح متساوى الطرفين كه نذر آن درست نيست و يمين به آن درست است. تا آنكه گويد: وعده به آن هم واجب العمل نيست.

6- در صورت فقدان قصد جدى و اكراه و براى حفظ آبرو و مال و جانِ مؤمن هم تخلف وعد جائز است. از مجلسى (رحمه الله)- شايد مقصود از برخورد عذر خواهى است يا برخورد به همراه عذر خواهى. و چه خوش گفته است شاعر:

هر كه گريزد ز خراباتِ شام توشه كش غول بيابان شود از مجلسى (رحمه الله)-

«مستجيراً به»

يعنى براى دفع ستم يا كارِ لازمِ ديگر.

«فقد قطع ولاية اللَّه»

يعنى دوستى خدا بريده يا مهر خدا را از خود بريده يا يارى خدا را از خود بريده يا كنايه است از سلب ايمان. از مجلسى (رحمه الله)- «مزرقة» از زرقه است و گويا اشاره است به قول خدا تعالى (102 سوره طه): «و محشور كنيم مجرمين را در آن روز، كبود چشم» بيضاوى گفته: بدان وصف شده براى آنكه كبودىِ چشم بدترين و دشمن ترين رنگِ چشم است نزد عرب زيرا روميان كه دشمن سختِ

ص: 691

آنها بودند چنين بودند. از مجلسى (رحمه الله)- شهيد ثانى (قدس اللَّه روحه) در رساله غيبت گويد: يكى از ملحقات غيبت نميمه است و آن نقل سخنى است كه در نكوهش ديگرى گفته است: براى او خواه به زبان باشد يا اشاره يا نوشته و رمز و اگر از گوينده نقص و عيبى هم در ضمنِ آن باشد غيبت هم محسوب شود و دو گناه دارد و خودِ سخن چينى يكى از گناهانِ كبيره است، خدا تعالى فرموده (11 سوره قلم): «عيب جوى و سخن چين است» سپس بعد از آن فرموده است (12 سوره قلم): «عتل است پس از اين و زنيم است» برخى علماء گفته اند:

اين آيه دلالت دارد كه هر كه راز نگهدار نيست و سخن چين است، ولدِ زنا است زيرا زنيم به خود بسته است.

و خدا تعالى فرموده است (1 سوره هُمَزه): «واى بر سخن چين و بدگو» گفته اند هُمَزه همان نمّام و سخن چين است.

تا آنكه گويد: پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است: سخن چين به بهشت در نيايد، و بعد از نقل اخبارِ ديگرى گويد شهيد ثانى (رفع اللَّه درجته) اخبار بسيارى از طريق عامه و خاصه نقل كرده و سپس گفته است: بدان كه نميمه و سخن چينى بيشتر در نقل كلام براى مذمت شده به كار رفته است چنانچه به او گويد: فلان كس در باره تو چنين و چنان مى گفت، ولى اختصاص به همان گفتنى ندارد بلكه اعم در آن است چنانچه در باب غيبت گذشت و تفسير كاملش اين است كه: سخن چينى و نميمه كشف آن رازى است كه بد است كشفِ آن، خواه آنكه بد بودنش از نظر كسى باشد كه از او نقل شود و يا از نظر كسى كه براى او نقل شود يا از نظر شخص ثالث خواه آن كشف به گفتار باشد يا نوشته يا رمز يا اشاره و خواه اينكه آنچه نقل شود از كردار باشد يا گفتار و عيب و نقص باشد يا نباشد زيرا حقيقتِ نمامى، كشف نهان و هتك

ص: 692

نهفته ها است كه بد باشد و نتائج بدى به بار آورد بلكه هر چه از حالِ مردم ديده شود شايسته است كه از آن دم نزد مگر آنچه كه نقلِ آن براى مسلمانى سودمند است و يا براى دفع معصيت است چنانچه اداى شهادت در بردن و خوردن مال مسلمانى با رعايت حق، و امّا اگر بيند كه مالِ خود را نهان مى كند ذكرِ آن نميمه است و كشفِ راز است و اگر سخن چينى ذكر عيب و نقص هم باشد نسبت به آنكه از او حكايت شود جمع بين نميمه و غيبت شود.

و سبب و موجب سخن چينى چند چيز است:

1- قصدِ بد كردن و زيان رساندن به كسى كه از او سخن گويند.

2- اظهارِ دوستى و خيرخواهى نسبت به كسى كه با او اين سخن را گويند به قصدِ استفاده و طرفدارىِ او يا به مقصدِ ديگرى.

3- خوش صحبتى و ورود در سخن زيادى و فضولى.

و وظيفه كسى كه نزدِ او سخن چينى شود شش چيز است:

1- باور نكند زيرا سخن چين فاسق است و خدا از قبولِ قول فاسق منع كرده مگر آنكه بازرسى شود.

2- او را از آن نهى كند و اندرزش دهد و كارش را زشت شمارد، خدا فرموده: «امر به معروف كن و نهى از منكر».

3- به خاطر خدا او را دشمن دارد زيرا خدا سخن چين را دشمن دارد، و دشمنى با دشمنِ خدا لازم است.

4- به مجرد گفته سخن چينى به برادر دينى بد گمان نشود زيرا خدا فرمايد: «كناره كنيد از بسيارى گمان ها» بلكه صبر كند تا علم پيدا كند.

5- سخنِ او موجب بازرسى و تجسس نگردد زيرا خدا فرموده:

(به مجرّد گمان) «تجسّس نكنيد».

6- كار نمّام و سخن چين را براى خود نپسند و گفتار ناهنجارِ او را

ص: 693

براى ديگرى حكايت مكن تا خود هم چون او نمّام و غيبت كن گردى. از مجلسى (رحمه الله)- «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ»- بيضاوى گفته: يعنى چيزى كه مايه امن يا خوف باشد آن را فاش مى كنند، برخى از مسلمانان سست نهاد را شيوه آن بود كه چون خبرى از قشون هاى اعزامى پيغمبر به آنها مى رسيد يا پيغمبر به آنها از وحى الهى خبرى راجع به پيروزى يا شكست مى داد آن را فاش مى كردند و اين خود باعثِ ناراحتى و مفسده بود تا آنكه مى گويد: به هر حال اين آيه دلالت دارد بر مذمت فاش كردنِ هر چه فاش كردنِ آن موجبِ مفسده باشد و غرض از حديث بر حذر داشتن از فاش كردن اسرارِ ائمه (علیه السّلام) است نزد مخالفين تا مبادا وسيله زيانى براى ائمه يا مؤمنين گردد، و ممكن است در حكمِ آن باشد فاش كردنِ بعضى از مشكلات علوم براى مردمى كه عقلشان بدان نمى رسد. از مجلسى (رحمه الله)- دلالت دارد كه فاش كن و منكر در بى ايمانى و برائتِ امام از آنها شريكند بلكه ضرر فاش كردن اسرار از ضررِ انكار بيشتر است زيرا ضررِ انكار به خودِ منكر مى رسد ولى ضرر فاش كردنِ اسرار شاملِ امام و سائرِ مؤمنان مى شود. از مجلسى (رحمه الله)- شايد اين خطاب به معلى براى اين بوده است كه تحمل او براى اسرار ائمه كم بوده و همين سببِ قتلِ او شده، كشى به سند خود از مفضل نقل كرده است كه روزِ كشته شدن معلى نزد امام صادق (علیه السّلام) رفتم و گفتم: يا ابن رسول اللَّه مى بينى در اين روز چه مصيبت بزرگى به شيعه رسيده؟ گويد: فرمود: آن چيست؟ گفتم: كشته شدنِ معلى بن خنيس. فرمود: خدا معلى را رحمت كند من اين انتظار را در باره او داشتم، راستش اين است كه او رازِ ما را فاش كرد، آنكه با ما نبرد كند به ما بيشتر تحميل نكند از آنكه سرِّ ما را فاش كند، هر كه نزدِ نااهل رازِ ما را فاش كند از دنيا نرود تا تيزى سلاح را بيند يا بيچاره بميرد.

ص: 694

از مجلسى (رحمه الله)-

«و اللَّه ما قتلوهم»

اين خود چند احتمال دارد:

1- قتلِ پيغمبران به دستِ يهود نشد بلكه به دستِ فراعنه شد و چون يهود به واسطه فاش كردنِ اسرارِ آنها سبب آن بودند به آنها منسوب شد.

2- همه يهود قاتل نبودند بلكه بعضى از آنها قاتل بودند و قتل به همه منسوب شده به واسطه آنكه ديگران كشفِ اسرار كردند و گويا همه قاتل بودند.

3- مقصود مورد اين آيه غير از قاتلان حقيقى است. از مجلسى (رحمه الله)- به مضمون حديث سابق است، اين آيه در سوره آل عمران است (112) و آنكه گذشت در سوره بقره است. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث با همين متن و سند در آغاز باب گذشت و گويا از نسخه نويسان تكرار شده است. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از دولتِ آدم، دولت حق بر سرِ كار و آشكارا است چنانچه آدم در دورانِ خود داشت زيرا او بر ابليس غلبه كرد و حق را آشكار كرد و هر دو دولت حق غالبى دولت آدم است و آن دولت حكومتى است كه خدا براى بنده هايش بدان راضى است و چون خدا صلاح بداند آشكارا پرستيده شود و سائل ظهور دولت حق را فراهم سازد و چون خدا صلاح داند نهانى عبادت شود آنها را به خود وانهد و دنيا را اختيار كنند و باطل بر حق غلبه كند، هر كه در دولتِ باطل حق را اظهار كند و تقيه را ترك كند چنان است كه از دين بدر رفته. شايد مقصود از استفتاح به معنى يارى جستن باشد، يعنى در برابرِ مخالفان اظهارِ فتح و نصرت نمايد به وسيله بيانِ اسرارى كه ائمه (علیه السّلام) براى تسليت و دل گرمىِ شيعه گفته اند مانندِ خبر از انقراض دولت بنى اميه يا بنى عباس در فلان وقت.

ص: 695

از مجلسى (رحمه الله)- «لا دين» يعنى ايمان ندارد يا عبادتش درست نيست، كسى كه اطاعت كند از نافرمان به خدا يعنى غير معصوم زيرا طاعتِ غير معصوم روا نيست در هر امرى باشد، و گفته اند: مقصود كسى است كه حكم به نافرمانى خدا كند و اهل فتوى نباشد. از مجلسى (رحمه الله)- ممكن است حمل شود بر كسى كه خلفاى جور را به انكارِ امامانِ بر حق خشنود مى كند يا به انكارِ چيزى از ضروريات دين. از مجلسى (رحمه الله)- گفته شده است: بر هر كدام كيفرى به مناسبت آن مترتب شود زيرا اولى مايه ضايع كردن نسل است و با طاعون مناسب است، و دومى براى حرص به مال است و با قحطى و سختىِ زندگى و جور سلطان مناسب است، و سومى كه منع حق خدا است با منع باران مناسب است، و چهارمى كه ترك عدالت و حفظ مقام پيشواى حق است، با تسلط دشمن، و پنجمى كه رفض قوانين و دستورات حقه است با ظلم و ستيزه و غلبه بر يك ديگر. از مجلسى (رحمه الله)- خدا تعالى فرموده است (سوره مطففين):

«واى بر مطففان، آن كسانى كه چون پيمانه از مردم گيرند پُر ستانند و چون پيمانه به آنها دهند و يا براى آنها بكشند كم گذارند».

بيضاوى گفته است: تطفيف كم گزاردن در كيل و وزن است زيرا آنچه كاسته شود اندكى است.

جور، ضد عدالت است و در اين جمله دو احتمال است:

1- جورِ در حكم و تركِ عدالت، كمك كردن به ظالم است بر ضررِ مظلوم.

2- مقصود اين باشد كه خدا به سبب اين عمل مهر خود از آنها برگيرد و با هم در ستم همكار شوند تا آنجا كه زيانش به خودِ حاكم و ظالم

ص: 696

رسد چنانچه در خبرِ پيش فرمود ميان آنها جنگ برپا شود.

نقضِ عهد، ظاهر اين است كه مقصود پيمان با كفار است چنانچه سابقاً دانستى و احتمالِ عموم هم دارد.

و اينكه قطعِ رحم وسيله اين است كه اموال به دست اشرار افتد مجرب است و براى آن اسباب نهانى و عيانى است و عمده به اسباب نهانىِ آن قطعِ لطف خدا است از آنها و در ظاهر هم به واسطه قطعِ رحم يارىِ يك ديگر نكنند براى دفع ظلم و خدا اشرار را بر آنها چيره سازد و مالِ آنها را بستانند.

و بدان كه قسمت عمده ترك نهى از منكر در اين امت همان بود كه پس از وفاتِ رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از آنها عيان شد راجع به مسامحه و سازش با خلفاء جور و ترك پيروى امامانِ بر حق در برابرِ آنها و خلفاء جور از تيم وعدى و بنى اميه و بنى عباس و شاهانِ ستمكارِ ديگر بر امت مسلط شدند و اكنون دعا و زارى كنند و براى آنها مستجاب نشود. از مجلسى (رحمه الله)- جعفرى همان ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى است كه از بزرگانِ اصحاب ما است و گفته شود خدمت امام رضا تا آخر امامان را درك كرده است و أبو الحسن ممكن است امام رضا (علیه السّلام) باشد يا امام هادى (علیه السّلام) و ممكن است مقصود از جعفرى در اينجا سليمان بن جعفر جعفرى باشد چنانچه در مجالسِ مفيد بدان تصريح كرده است.

«انه خالى» يعنى دائى من است و اگر به تشديدِ لام خوانده شود يعنى دوستِ من است، تصحيف شده باشد.

«يصف اللَّه» يعنى به صفات جسم مانند عقيده مجسمه و قائلين به صورت يا به صفات زائد بر ذات چون اشاعره و در مجالسِ مفيد است كه خدا را وصف كند و محدود سازد و آن مؤيد معنى اول است. از مجلسى (رحمه الله)- گويا مقصود از اهل ريب آنهايند كه خود در دين شك دارند و مردم را به واسطه القاء شبهه در آن به شك اندازند،

ص: 697

و گفته شده مقصود از آنها كسانيند كه دينشان بر پايه گمان و توهم فاسد است چون علماى اهل خلاف و ممكن است مقصود از آنها فاسقان و متظاهران به فسق و بيباكى نسبت به دين باشد زيرا اين مايه اين است كه مردم در دين داشتنِ آنها شك كنند و اين نشانه سستىِ عقيده آنها است.

بدعة، اسم مصدر ابتداع است چون رفعة از ارتفاع و بيشتر در كم و زياد كردن در دين به كار مى رود. در مصباح چنين گفته است:

من گويم: بدعت، در عرف شرع همان است كه پس از رسول خدا پديد شده و نصى در باره آن نرسيده نه به خصوص و نه به طور عموم و يا آنكه به طور خصوصى يا عمومى از آن نهى شده و آنچه در عمومات وارد باشد بدعت نباشد مانند ساختن مدرسه و امثالِ آن كه در عمومات سكنا دادن به مؤمن وارد است و اعانت به او و چون انشاء بعضى كتب علمى و تأليفاتى كه كمك به علوم شرعيه است مانند لباسهائى كه در زمان پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبوده يا خوراك هاى تازه درآمد كه همه داخلند در عموم استحباب زينت از آن هم نهى نشده است و آنچه به عنوان عموم لباس يا غذا باشد اگر بدان خصوصيتى دهند بدعت گردد چنانچه نماز بهترين موضوع است و در هر حال انجامش مستحب است و اگر چند ركعت مخصوص بر وجه مخصوص در وقت مخصوص معين گردد بدعت باشد و چنانچه كسى گويد در فلان وقت بخصوص هفتاد بار لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مستحب است يا واجب است بدون دليل معتبر بدعت است و به هر حال پديد كردن چيزى در دين كه نصى ندارد بدعت باشد خواه در اصل آن و خواه نسبت به خصوصيات آن و آنچه مخالفين گفته اند كه بدعت بر پنج قسم است (واجب و مستحب و مباح و مكروه و حرام) براى درست كردن و تصحيح گفتار عمر كه در باره نمازِ تروايح (نماز نافله را به جماعت خواندن در شب هاى ماه رمضان) گفت: «چه خوب بدعتى است» باطل است زيرا بدعت نگويند جز بدان چه حرام است چنانچه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

ص: 698

«هر بدعتى ضلالت است و هر ضلالتى راهش به دوزخ است» و آنچه را هم عمر كرد بدعت بود و حرام زيرا پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از جماعت در نافله نهى كرده بود و اين تقسيم براى آنها سودى ندارد (هرگز از آنچه را كه دهر تباه كرده عطّار به نسازد)، شهيد (قده) در قواعد گفته است آنچه پس از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پديدار شده چند قسم است و بدعت در اين ميان آنها بدان تازه درآمدها اطلاق مى شود كه حرام باشد و جز حرام بر چند قسم است:

1- واجب، چون تدوين قرآن و اخبار هر گاه بيم تلف آنها باشد از حافظه مردم زيرا تبليغِ ديانت به آينده ها واجب است به اجماع و آيه و اين وظيفه انجام نشود مگر به حفظِ قرآن و سنت در زمان غيبت امام و اگر امام حاضر و در دسترس باشد او خودش حافظ است و خطرى نيست.

2- حرام، و آن بدعتى است كه دليل تحريم آن را بگيرد چون تقديم غير امام معصوم بر امام معصوم و غصب مناصب مخصوصه آنان و دست اندازى واليان جور به اموال مسلمانان و منع آنها از مستحق و نبرد با اهل حق و تبعيد آنان و كشتار بر پايه بدگمانى و واداشتن مسلمانان بر بيعت با فاسق و اقامت بر آن و تحريم مخالفت آن، و غسل در مقام مسح و مسح بر غير بشره پا و نوشيدن بسيارى از نوشابه هاى مسكر و جماعت در نافله و اذان دوم روز جمعه و حرام كردن متعه حج و متعه زنان و شورش بر امام و دادن ارث به اباعد و منع آن از اقارب و منع خمس از اهل آن و افطار در غير وقت آن و جز آن از بدعت هاى مشهوره و از اين باب است به اجماع فريقين اخذ گمرك و دادن منصب و مقام به ناصالح به بخشش يا وراثت يا از راه ديگر.

3- مستحب، و آن هر آن عملى است كه ادله استحباب آن را بگيرد چون ساختن مدارس و خان و از اين باب نيست كه شاهان موكب ترساننده براى خود بر گيرند مگر اينكه موجب ترس دشمن اسلام باشد.

4- مكروه و آن چيزى است كه دليل كراهت شامل آن شود چون

ص: 699

زيادى در تسبيح زهراء (علیه السّلام) و كاستن از آن و هم نسبت به وظائف ديگر و تنعم در لباس و خوراك به اندازه اى كه به اسراف نرسد و اگر زيان بخش باشد براى خود و خاندانش حرام گردد.

5- مباح و آن در مورد ادله اباحه است چون غربال كردن آرد كه گفته اند اول تازه درآمد پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اين بود كه غربال آرد بيزى بر گرفتند براى آنكه خوشى و رفاه در زندگى از مباحات است و وسيله آن هم مباح است، انتهى.

در نهايه گويد: بدعت، دو تا است: بدعتِ رهنمائى و بدعتِ گمراهى، و آنچه بر خلاف دستور خدا و رسول است مذموم است و منكر و آنچه در عمومِ مندوبات است در مورد مدح است. از مجلسى (رحمه الله)- در قاموس گويد: ماجن، يعنى سخت رو و سخت دل كه باك ندارد از گفته و كردارِ خود.

«ينقل اليك الحديث الخ» يعنى نزد مردم به تو دروغ بندد و از مردم هم به تو دروغ گويد و ميان تو را با ديگران بهم زند و فاسد كند. از مجلسى (رحمه الله)- «وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا» يعنى آيات ما را تكذيب مى كنند يا مسخره و استهزاء مى نمايند و بدان طعنه مى زنند.

«لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ» يعنى نگوئيد اين حلال است و اين حرام است براى آنكه زبانتان را به دروغ بيالائيد، يعنى چيزى را به محض زبان خود و بى دليل حلال و حرام نكنيد. از مجلسى (رحمه الله)- يحيى بن ام طويل مطعمى از اصحاب على بن الحسين (علیه السّلام) است، فضل بن شاذان گفته است: در اول كار على بن الحسين (علیه السّلام) جز پنج تن نبودند كه از آن جمله يحيى بن ام طويل است، و از امام صادق (علیه السّلام) هم روايت شده كه بعد از شهادتِ امام حسين (علیه السّلام) همه

ص: 700

برگشتند جز سه تن: ابو خالدِ كابلى و يحيى بن ام طويل است و جبير بن مطعم و سپس مردم به آنها پيوستند و فراوان شدند، و در روايتِ ديگر جابر بن عبد اللَّه انصارى را هم به آنها افزوده است، و از امام باقر (علیه السّلام) روايت شده كه حجاج او را خواست و گفت: به ابى تراب لعنت كن، و امر كرد كه دست و پايش را ببرند و او را كشت.

من مى گويم، گويا اين بزرگان از خواص ائمه از آنها اجازه داشتند كه تقيه را ترك كنند براى مصلحت مخصوص و نهانى يا مى دانستند كه تقيه براى آنها سودمند نيست و به هر حال آنها را خواهند كشت و اين موضوع را به اخبارِ معصوم يا از راه ديگرى مى دانستند و تقيه براى حفظ نفس واجب است در صورتى كه سودمند باشد با اينكه از پاره اى اخبار روشن مى شود كه تقيه براى حفظ دين واجب است و حفظ اهل دين و اگر گمراهى به جايى رسد كه مايه نابود شدن كلى ديانت گردد در اين صورت تقيه اى نيست چنانچه وقتى امام حسين (علیه السّلام) ديد كه آثار دين در شُرُفِ از ميان رفتن است تقيه و سازش را وانهاد. پايان نقل از مجلسى.

ما در سابق گفتيم كه مردانى در هر زمانى باشند كه جانباز راه حق شوند و داوطلب گردند كه خود را فداى حق و حقيقت كنند و اينان ستاره هاى تاريخ مذهب و مصلحان عالم بشريت محسوبند و جانبازى و فداكارى در راه حق و حقيقت براى كسانى كه به اين مقام از عقيده و ايمان و احساس يقين رسيده باشند در هر زمانى ممكن است و اين اجلاء اصحاب على (علیه السّلام) بمانند همان ياران امام حسين در واقعه جانگداز شهادت بودند كه داوطلبِ فداكارى در راه حق شدند و به سعادت شهادت رسيدند. موضوع تقيه يك تكليف عمومى و قانونى است از نظر كلى و اين مردان كمياب و بسيار با عظمت از اين قانون استفاده نمى كنند، و من در برخى از تأليفاتِ خود از آنها به مردانِ فوق قانون تعبير كرده ام.

ص: 701

از مجلسى (رحمه الله)- گفته اند وجه انحصار مردم در اين شش صنف اين است كه مردم يا كافر باشند و يا مؤمن و يا نه اين و نه آن، به اين معنى كه نه حق را فهميده و نه به انكارش گرائيده. و از اين ميان مؤمن چهار قسم دارد:

1- مؤمنِ كامل سابق بالخيرات كه هيچ گناهى نكرده است و اهل بهشت است.

2- مؤمنِ گنهكارى كه توبه كرده است و از كسانى است كه اعتراف به گناهِ خود دارد و كردارِ خوب و بدش به هم آميخته است.

3- مؤمنِ گنهكارى كه توبه نكرده است و كارِ خوبش بيش از كارِ بد او است و اين از آنها است كه كارش با خدا است.

4- كه حسنه اش غلبه ندارد و توبه هم نكرده و از اصحاب اعراف است.

تو به خوبى دانستى كه زبان آيات و اخبار در تعبير از ايمان و كفر غير از زبان متكلمين است و مؤمن بيشتر اطلاق مى شود بر كسى كه عقائدش درست است و به فرايض خدا عمل كرده است و از كبائر بركنار است و وعده به بهشت دارد و در آن درآيد و در برابر او اقسام بسيارى است كه با آن شش قسم شمرده شده است:

1 و 2- اهل وعيدند، يعنى اهل وعده و اهل وعيد، يكى را ذكر كرده است براى تغليب و در برخى نسخه ها كلمه وعد است و در برخى وعدين به لفظ تثنيه و اين اظهر است، يعنى كسانى كه به طور قطع وعده ثواب و يا تهديد به عقاب در باره آنها واقع است در صورتى كه به يكى از اين دو حال بميرند كه اهل وعد اهل بهشت باشند و اهل وعيد اهل دوزخ و در باره اينها است كه خدا در سوره توبه فرموده راجع به اهل وعد:

«خدا به مؤمنين و مؤمنات وعده بهشتى داده كه نهرها در كفِ آن

ص: 702

روان است و در آن جاويد باشند و خانه هاى خوب داشته باشند در بهشت هاى عدن با رضوان از طرف خدا كه بزرگتر است، اين است آن كاميابى بزرگ».

و راجع به اهلِ وعيد: «خدا به منافقين و منافقاتِ كفار وعده آتش دوزخ داده كه جاويد در آن بمانند همان بسِ آنها است و خدا آنها را لعنت كرده و براى آنها است عذابى برجا». و نيز در همان سوره است كه فرموده است: «و ديگرانى به گناهِ خود اعتراف كردند» طبرسى گفته: يعنى از اهل مدينه و يا عرب هاى ديگر به گناه خود اعتراف كردند و راجع به منافقان نيست.

«لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً» يعنى عاجزند از هجرت به مدينه چون خرجى و وسيله ندارند و چاره اى هم ندارند و راه نجاتى از شهر مكه ندارند اينانند كه بسا باشد خدا از آنها درگذرد چون در ترك هجرت معذورند، اين تفسيرِ مفسران است ولى بنا بر تأويل امام يعنى تواناى فهميدن و پذيرش از روى دليل براى كفر و ايمان ندارند چون ابله و كم خردند و اين از بطون آيه است و ممكن است ظاهرِ آيه هم شامل آن باشد و در مكه كسانى از اين قبيل وجود داشته اند.

امّا اعراف، در سابق تفسير شد و برخى مفسران آن را به باروئى ميان بهشت و دوزخ تفسير كرده اند كه در قول خدا بيان شده (13 سوره حديد):

«ميان آنها باروئى زده است كه درى دارد» و اعتراض شده كه چه نيازى است به بارو بهشت بالاتر از آسمانِ هفتم است و دوزخ در اسفل السافلين است و جواب گفته اند دورى مسافت منافاتِ با بارو ندارد و اين بارو پائين و بالا دارد و بر بالاى آن مردانى باشند كه هر كس را از رخساره بشناسند و خدايشان بر آن جاى بلند نشانده تا شرافتِ آنها را عيان سازد و تا از آنجا بر مردم مشرف باشند و بر احوال خلايق مطلع گردند و آنان چنانچه در دنيا گواه بر اهل ايمان و اهل كفرند و بر اهل طاعت و اهل معصيت همين طور در آنجا بر آنها گواهند و خدا آنها را به اعلا درجات بهشت منتقل سازد و در پائينِ اعراف

ص: 703

مردمى باشند كه حسنه و سيئه آنها برابر است و خدا آنها را آنجا بازداشته چون حد وسط ميان بهشت و دوزخ است و بسا كه آنها را به رحمتِ خود به بهشت برد. از مجلسى (رحمه الله)- برخى گفته اند كه گمراهان چهار دسته اند و با اهل ايمان و اهل كفر شش دسته شوند:

1- اهل وعده به بهشت كه مؤمنانند و مقصود از آنها كسانيند كه به خدا و رسول و هر چه رسول آورده گرويده و عمل كرده است.

2- اهل وعيد به دوزخ كه كفارند و مقصود از آنها كسى است كه به خدا يا رسول يا چيزى از آنچه رسول خدا آورده كفر ورزد به زبانش يا دلش يا در فرائض از روى استخفاف مخالفت كند.

3- مستضعفان، يعنى كسانى كه ايمان و كفر را نفهمند چون ديوانه و كودكان يا دعوت به او نرسيده است.

4- مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ كه حكمش به قيامت افتاده است از ارجاء به معنى تاخير يعنى تكليف وعده و وعيدى در دنيا به آنها متوجه نشده است و همانا كارشان با خدا است كه يا عذابشان كند و يا از آنها درگذرد و آن كسانى هستند كه از كفر برگشتند و اسلام آوردند ولى اسلام در دل آنها ننشسته و ثابت نشده وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ از اينهايند.

5- فاسقان و بدكاران از مؤمنان كه كار خوب و بد هر دو دارند و به گناه خود معترفند و بسا كه خدا از آنها درگذرد.

6- اصحاب اعراف كه مردمى هستند گناه و ثوابشان بر هم ترجيح ندارد تا به بهشت روند يا به دوزخ و در اعراف بمانند تا خدا چه خواهد. از مجلسى (رحمه الله)- در قاموس گفته: مطمار، ريسمان بنّا است كه با آن اندازه گيرد چون مطمر وتر به معنى پايه است و به معنى همان ريسمانِ اندازه گيرى ساختمان، و پرسش آن حضرت از مطمار يا از راه انكار است به اين

ص: 704

معنى كه من چنين مقرر نكردم تو اين را از كجا آوردى؟ وسائل منظور او را نفهميد و آن را شرح كرد و امام منظور او را پرسيد و او توضيح داد تا حاضرين مقصود او را بفهمند و او هم توضيح داد كه مقصودم مقياس ميان كافر و مؤمن است و زراره اظهار كرده كه جز مؤمنِ پاك عقيده امامى به بهشت نرود و امام فرموده: بسا كه مستضعفان از مخالفين هم كه عنادى نورزند به بهشت بروند، و ممكن است مقصودِ زراره از موافق هم عقيده و همكردار باشد و اصحاب كبائرِ شيعه از آن خارج باشند چنانچه خوارج هم مرتكب كبيره را لايقِ بهشت ندانند و قول خدا اين است كه مستضعفين و ديگر اصنافى كه بر شمرده وعده بهشت و عفو و آمرزش داده و نبايد آنها را در مخالفين شمرد و از آنها بيزارى جست.

«و زاد حماد» ظاهر اين است كه اين كلام از ابن عمير است و اين حديث از حماد و جميل هم از زراره نقل شده است و در روايت حماد جمله اى اضافه داشته كه در روايت هشام نبوده و آن را بيان كرده و جمله ديگرى هم در روايت جميل اضافه بوده كه بدان هم اشاره كرده است.

«فارتفع صوت أبي جعفر» اين جمله قدح در زراره است (كه در برابر سخن امام سخن مى گفته و اظهارِ نظر مى كرده) و دلالت دارد به بى ادبىِ او و چون جلالت و قدر و مقام او مورد اتفاق شيعه اماميّه است و اخبار بسيارى بر آن دلالت دارد بدان چه بر خلاف آن اشاره دارد اعتبارى نيست و ممكن است اين امور در آغاز كارِ او باشد پيش از آنكه معرفتِ او كامل شود يا اينكه طبع و خوى او اين بوده كه بحث و مشاجره مى كرده است و نمى توانسته خوددارى كند و اين از راه شك و ترديد او نبوده است و شايد مقصودش آموختن كيفيت مناظره در مطلب بوده كه با مخالفان بتواند بحث كند يا از شدت علاقه او به ائمه راضى نمى شده مخالفان به بهشت روند.

«ان يدخل الضلال الجنه»

يعنى بعضى از آنها به بهشت روند و مقصود

ص: 705

از گمراهان و ضلال مستضعفان و ديگر اصناف مذكوره اند پس آنها كافر نباشند زيرا اخبار بسيار و اجماع همه فرق اسلامى دلالت دارند كه كفار به بهشت نمى روند و در برخى نسخه ها «ان لا يدخل» است و آن استفهام انكارى است (و مقصود اثبات دخول ضلال است در بهشت). پايان كلام مجلسى (رحمه الله).

من گويم، «الضلال» جمع با الف و لام است و دلالت بر عموم دارد و معنى كلام اين است كه همه گمراهان به بهشت مى روند. مورد سؤال اين است كه سنن پيغمبر چون فرائض خدا است يا نه؟.

جواب- اگر كسى ترك يكى از فرائض ثابته خدا را بكند و بدان عمل نكند و آن را انكار كند كافر است و خدا را امور حسنه اى است تاركِ آنها كافر نيست ولى كم فضيلت و كم خير است.

اين جواب بحسب ظاهر با سؤال مطابق نيست و به علاوه فرق ميان فرائض مثبته و ديگر فرمان ها روشن نيست و در درجه سوم منظور از سنن رسول خدا كه در سؤال وارد است واضح نيست، و به علاوه معلوم نيست وجه شباهتى كه مورد سؤال است چيست؟ اينها است مشكلات اين حديث، مرحوم مجلسى در اينجا گويد:

سنت هاى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن احكامى است كه از ظاهر قرآن بر نيايد و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را بيان كرده است چه واجب باشد چه مستحب.

«كفرائض اللَّه»:

در وجه شباهت مورد سؤال سه احتمال است:

1- شرافت و احترام منظور باشد، يعنى احترام و شرافت سنن رسول خدا به اندازه فرائض خدا است يا نه؟.

2- منظور لزوم وفاء و عمل باشد، يعنى سنن رسول خدا چون فرائض

ص: 706

لازم العمل است يا نه؟.

3- منظور كافر بودن تارك آن باشد يعنى تارك فرائض خدا كافر است و آيا تارك سنن رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم كافر بوده است يا نه؟.

«ان اللَّه عز و جل فرض فرائض»

در فرائض خدا دو معنى احتمال دارد:

1- منظور واجباتى باشد كه در قرآن درج شده است و قرآن بر وجوب آنها دلالت دارد.

2- اعم از آنها و از واجباتى باشد كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه (علیه السّلام) بيان كرده اند ولى معنى اولى روشن تر است زيرا واجباتى كه از قرآن است بيشتر آنها از ضروريات دين است و هر كه آنها را انكار كند كافر است به خلاف آنچه از سنت ظاهر شده كه اكثر آنها از ضروريات دين نيست، در اين صورت ترك آنها با انكار و بى انكار موجب كفر است چنانچه ترك واجبات غير ضروريه با انكار موجب كفر است و حكم ترك واجبات غير ضروريه بى انكار مسكوت مانده است و شايد سكوت از آن براى اين باشد كه مردم در ترك آنها جرات پيدا نكنند، سپس معنى خبر را چنين خلاصه مى كند كه:

1- مقصود از فرائض، مطلق واجبات باشد و آنچه بيان كرده مطلق مستحبات باشد و مقصود از جحد، ترك از روى تهاون باشد، در اين صورت قسم فرائض و قسم بعد از آن با هم درست برابر يعنى واجبات در برابر مستحبات و فرق ميان آنها هم روشن است و در اين صورت حكم به كفر تارك مطلق واجبات از نظر اين است كه مقصود از كفر غير از كفر اصطلاحى است كه خارج از اسلام باشد.

2- مقصود از جحد همان انكار باشد ولى «واو» در آن به معنى «او» باشد يعنى هر كه ترك يكى از فرائض كند يا آن را انكار نمايد كافر است

ص: 707

به يك معنى بر خلاف مستحبات كه ترك آنها به هيچ وجه موجب كفر نيست.

3- مقصود از فرائض همان واجبات قرآنيه باشد و مقصود از سنن در برابر آنها است كه واجبات غير قرآنى و همه مستحبات را شامل است.

4- مقصود از فرائض ضروريات دين باشد و مقصود از سنن جز آنها باشد، يا مقصود همان مستحبات باشد و منظور اين است كه بسا ترك فرائض منجر به كفر شود ولى غير فرائض چنين نباشد و حكم جمله موجبه جزئيه باشد. و اين موجبه جزئيه در سنن صادق نيست و كسى به ترك سنن يا انكار آنها كافر نمى شود و به هر حال تطبيق روايت با نظر متكلمين و اخبار ديگر خالى از اشكال نيست. و بسا كه مقصود روايت را چنين شرح كرده اند.

امام در پاسخ سؤال فرموده است: همه دستورهاى دين به امر و فرمان خدا است و به زبان پيغمبر او، ولى بعضى از آنها واجبات و فرائض مشتبه است كه ترك آن با انكار موجب كفر است و برخى از آنها براى درك فضيلت است كه تركش موجب نقصان و خير است.

و گفته شده است كه فريضه در اين روايت شامل واجبات اعتقادى و عملى و اصولى و فروعى هر دو هست و بعيد نيست كه ترك عمل راجع به قسم دوم باشد و انكار راجع به قسم اول و در اين صورت معنى كفر اعم از كفر جحود است و كفرى كه به ترك انجام فرمان خدا محقق شود و اگر آن هم با همراه جحود باشد كفر جحود گردد ولى كسى كه بى انكار ترك اولى كند و اقرار بدان هم نداشته باشد و نسبت به آن بيطرف باشد او در شمار مستضعفين باشد و بيايد كه مستضعف نه مؤمن است و نه كافر و كارش با خدا است و اينكه فرموده است:

«و امر اللَّه بامور»

شايد مقصود از آن احكام فرعى و عملى باشد به طور مطلق و منظور اين باشد كه ترك برخى از آنها چون مستحبات كفر نيست به شرط آنكه از روى انكار و جحود نباشد، انتهى. پايان

ص: 708

نقل از مجلسى (رحمه الله).

در ضمن شرحى كه خود مرحوم مجلسى ايراد كرده است توجهى به عدم تطبيق جواب با سؤال نشده است فقط در توجيه جمله هاى جواب بحث شده است ولى در شرحى كه اخيراً نقل كرده است اشاره اى به اين موضوع دارد كه گويد:

المراد ان الكل به امر اللَّه.

يعنى مقصودِ امام در برابر سؤال سائل اين است كه همه دستورهاى دين و شريعت به فرمان خدا است و از زبان پيغمبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است و از اين جهت با هم هيچ فرقى ندارند فقط از نظر آثار و احكام فرقى ميان اقسام آنها هست و ظاهراً منظور اين باشد كه امام در مقام رد تقسيم احكام است به فرائض الهيه و سنن رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و مى فرمايد سنن رسول اللَّه و فرائض اللَّه عز و جل يكى هستند، همه احكام از نظر فرمان از خدايند و از نظر بيان از زبان رسول خدايند ولى از نظر آثار تفاوت دارند.

و اين توجيه هم با اينكه خلاف ظاهر خود جواب است مخالف اخبار بسيار ديگرى است كه احكام فرائض اللَّه دارند و سنت رسول اللَّه بلكه خود فرائض هم به فرض اللَّه و فرض النبى تقسيم شده اند و بلكه در روايت «لا تعاد» معروفه، خود اجزاء نماز هم به فرض و سنت تقسيم شده است.

در اينجا براى شرح اين حديث شريف توجه به مطالبى به موقع است:

1- مراتب تشريع از نظر واقع قانون گذارى و از نظر بيان و ابلاغ آن براى مكلفين بر دو وجه است:

الف- از طرف خدا در قالب تشريع و دستور ريخته شود و ساخته و پرداخته به پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تحويل شود چنانچه حكم كلى «أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» در تكاليف عملى، و مانند «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» در تكاليف حقوقى، و مانند «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» در امور مشتركه ميان تكليف و حق، اين گونه

ص: 709

احكام فرض اللَّه محسوبند يعنى تقرير و تقدير آنها به انشاء ذاتِ الهى انجام يافته است گو اينكه نسبت بدان رخصت ترك به طور مطلق يا به اعتبار برخى حالات صادر شده باشد و از اين نظر كلمه مستحب بر آن اطلاق شود.

ب- آنچه از طرف پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تشريع و انشاء شده است گرچه پايه و مايه آن به وضع مرموزى از طرف خداوند به قلب مباركِ او القاء شده باشد و به اعتبار تنظير اين گونه احكام و قوانين مانند قوانينى است كه رئيس دولت يا يك رئيس جمهور انشاء و اجراء مى كند طبق اختياراتى كه از مرجع صلاحيت دارى مانند مجلس شورى كه قوه مقننه است يا از مبدء قانونى ديگرى به او تفويض شود و اخبارى كه در باب تفويض دين به پيغمبر و ائمه معصومين وارد شده است ممكن است بر اين معنى حمل شود و تشريفاتى كه از پيغمبر اسلام (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چه از نظر تكاليف عمليه و چه از نظر حقوق وارد شده است بسيار است و بيشترِ آنها با جمله هاى كوتاه و پر معنا ادا شده است كه از آنها به (جوامع الكلم) يعنى سخنان كلى تعبير شده است و پيغمبر اسلام (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را از افتخارات خود بشمار آورده است و بدان باليده و فرموده: «اوتيت جوامع الكلم» يعنى به من كلمات جامعه داده شده است، و اين تعبير كه به من داده شده اشاره است به همان القاء نيروى قانون گذارى به قلب و روح مقدس او و به تعبير ديگر اعطاء اختيار قانون گذارى به آن حضرت و از اين قبيل است بيانيه اى كه بعد از فتح خيبر از آن حضرت نقل شده است و ما ترجمه آن را از تاريخ و سيره ابن هشام نقل مى كنيم. ص 224، ج 2، ط مصر:

مسلمانان از گوشت الاغ هاى اهلى خيبر خوردند و رسول خدا برخاست و مردم را از امورى نهى كرد و همه را براى آنها نام برد، عبد اللَّه بن ابى سليط از پدرش روايت كرده است كه: غدقن رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از خوردن گوشتِ الاغ هاى اهلى وقتى به ما رسيد كه ديگ ها مى جوشيدند و ما آنها را وارونه كرديم.

ص: 710

مكحول گويد: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در آن روز از چهار چيز نهى كرد، از جماعِ با اسيرانِ آبستن و از خوردن گوشتِ الاغ هاى اهلى و از خوردن هر درنده نيش دار و از فروش غنيمت تا تقسيم شود.

و از رويفع بن ثابتِ انصارى نقل شده است كه: هنگام فتح يكى از آبادانى هاى مغرب كه آن را جربه مى گفتند بپا ايستاد و اين سخن را ايراد كرد، گفت:

أيا مردم! من براى شما نمى گويم جز آنچه از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنيدم كه روز فتح خيبر به ما فرمود، رسول خدا ميان ما بپا خاست و فرمود: حلال نيست براى هر مردى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد كه كشت ديگرى را آب دهد (مقصودش جماع با زن هاى اسيرِ آبستن بود) تا آنكه او را استبراء كند و حلال نيست براى مردى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد كه دست اندازى به زن اسيرى كند تا او را استبراء نمايد (يعنى معلوم كند كه آبستن نيست به واسطه اينكه حائض شود يا مدت چهل و پنج روز بگذرد) و حلال نيست براى مردى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد كه از غنيمت بفروشد تا آنكه تقسيم شود، و حلال نيست براى مردى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد كه چهارپائى از غنيمت مسلمان را سوار شود تا وقتى آن را لاغر و نزار كند به غنيمت برگرداند (يا بايد آن را فربه نگه دارد و يا اگر لاغرش كرد به حساب خود گذارد)، حلال نيست براى مردى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد يك جامه از غنيمت مسلمانان در بر كند تا وقتى كهنه اش كرد بدان برگرداند.

و از عبادة بن صامت روايت شده كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در روز خيبر به ما غدقن كرد از خريد و فروش خاكِ طلا با خودِ طلاى ناب، و از خريد و فروش خاكه نقره ناب، فرمود: خاكه طلا را با پولِ نقره بخريد و خاكه نقره را با طلاى ناب. انتهى.

ص: 711

اينها نمونه اى است از تشريعات پيغمبر اسلام كه خود آنها را در قالب قانون ريخته است و به اين اعتبار سنت و قانون او شمرده شده است.

2- در مقام ابلاغ و بيان احكام هم چند وجه است:

الف- نص قرآن كه كلامى ساخته و پرداخته به دهان پيغمبر اسلام گذاشته شده و آن حضرت به مردم تلاوت كرده است.

ب- نقل كلام خدا از انشاء پيغمبر كه آن را حديث قدسى گويند و بيشتر در امور اعتقادى و اخلاقى وارد است و شايد برخى از احاديث قدسيه ترجمه خطابات خدا باشد كه بر زبان هاى ديگرى به پيغمبرهاى گذشته ابلاغ شده است مانند سخنانى كه خدا با موسى گفته و ظاهراً عبرى بوده است و اين گونه تعبيرات با ترجمه خصوص شخص پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عنوان حديث قدسى پيدا مى كرده است.

ج- ابلاغ هاى اجرائى كه پيغمبر نسبت به احكام كلى قرآن انجام داده است و براى نمونه از اين قبيل ما قسمتى از بيانات پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در حجة الوداع از سيره ابن هشام ترجمه مى كنيم ص 390، ج 2، ط مصر:.

از ابى سعيد خدرى كه گفت: مردم (در حجة الوداع) از على (علیه السّلام) نزد پيغمبر شكايت كردند و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در ميان ما به سخنرانى برخاست و من شنيدم كه مى فرمود: أيا مردم از على شكايت نكنيد، به خدا سوگند كه او براى خدا و در راه خدا پافشارتر است از آنكه از او شكايتى شود. ابن اسحق گويد: سپس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حج خود را به پايان آورد و به مردم مناسكِ آنها را نمود و سنن و دستورهاى حج را به آنها اعلام كرد و به آنان آموخت و آن سخنرانىِ معروف خود را ايراد كرد و آنچه را بايد در آن شرح داد خدا را ستود و بر او ستايش نمود و سپس فرمود:

أيا مردم گفتار مرا بشنويد، نمى دانم شايد ديگر هرگز من شما را پس از امسال در اين موقف برخورد نكنم.

ص: 712

1- أيا مردم راستى خون و مال شما بر شما حرام است (يعنى حرام است مسلمان خون برادرِ مسلمانِ خود را بريزد و يا مالِ او را ببرد) تا پروردگارِ خود را ملاقات كنيد (يعنى تا بميرد و يا آنكه تا در قيامت به خدا برسيد) چون حرمت اين روز شما و چون حرمت اين ماه شما، حرمت مال ديگران و حرمت قتل نفس در آيات بسيارى از قرآن مجيد انشاء و تبليغ شده است مانند (29 سوره نساء): «أيا آن كسانى كه ايمان آورديد و گرويديد اموال خود را در ميان خود به مفت و بيهوده مخوريد جز اينكه به وسيله تجارت مقرون به رضايت از شماها باشد»- و در حرمت قتل نفس مانند.

(33 سوره اسراء): «و مكشيد نفسى را كه خدا محترم ساخته و يا اينكه قتل او را حرام كرده است مگر به حق و طبق قانونِ الهى» (مانند مورد قصاص و مجازات و كيفرِ برخى گناهان بزرگ كه در كتاب آيات مندرج است).

2- به هر كه امانتى سپرده است آن را بدان كه به وى سپرده بپردازد.

(283 سوره بقره): «و بايد بپردازد آنكه بدو سپرده شده، سپرده پيش خود را».

3- راستى هر مقدار از ربا ملغى شده است ولى شماها سرمايه خود را داريد و بستانكاريد نه ستم كنيد و نه ستم شويد، خدا فرمان داده كه راستش ربا نبايد باشد و راستى رباى عباس بن عبد المطلب هم ملغى است. قرآن در اين باره فرمايد (228 سوره بقره): «أيا كسانى كه گرويديد از خدا بترسيد و آنچه از ربا مانده وانهيد و نگيريد اگر شما مؤمن هستيد (279) و اگر نكنيد از طرف خدا و رسولش اعلان جنگ داريد و اگر توبه كنيد تنخواه و سرمايه خود را داريد، نه ستم كنيد و نه ستم كشيد».

4- أيا مردم به راستى (37 سوره توبه): «نسي ء (پس انداختن حج از ذى حجه) فزودن بر كفر است» كفار بدان گمراه مى شوند، يك سال حلالش

ص: 713

كنند و يك سال حرامش كنند تا شماره آنچه را خدا حرام كرده موافق سازند پس حلال كنند آنچه را خدا حرام كرده و حرام شمارند آنچه را خدا حلال كرده است.

5- اما بعد أيا مردم شما را بر همسرانتان حقى است و آنها بر شما حقى دارند، حق شما بر آنها اين است كه به خانه شما راه ندهند و بر سرِ فرشِ شما ننشانند كسى را كه نمى خواهيد و بد داريد. و بر گردنِ آنها است كه هرزگى آشكار نكنند و اگر كردند خدا به شما اجازه داده است كه از بسترِ آنها كناره گيريد و آنها را به اندازه تأديب بزنيد كه زخم و شكستگى پديد نگردد و اگر دست بازداشتند و به جاى خود نشستند خوراك و پوشاك متعارف را حق دارند، در باره زنها سفارش خوب بكنيد زيرا در خانه شما بى استقلال هستند و از خود اختيارى ندارند.

قرآن مجيد در اين احكام آياتى دارد:

الف- (228 سوره بقره): «و براى آنها است بمانند آنچه بر عهده آنها است».

ب- (34 سروه نساء): «زنهاى خوب خداپرست و پارسايند و خود نگهدار به نگهدارى خدا و آنهائى كه نگران باشيد از خلاف كردنشان پندشان دهيد و از بسترشان كناره كنيد و بزنيدشان و اگر فرمان بر شما شدند راهِ آزادى براى آنها مجوئيد».

6- بدانيد كه هر مسلمانى برادر مسلمان ديگر است و مسلمانان همه برادرند ... قرآن مجيد در اين باره فرموده است (10 سوره حجرات): «همانا مؤمنان برادرند و ميان برادران خود اصلاح كنيد و از خدا بترسيد شايد كه به شما رحمت فرستاده شود».

پس از توجه بدان چه ذكر شد اكنون برگرديم به شرح حديث:

سؤال از اين است كه: آيا سنن رسول خدا چون فرائض خدا عز و جل

ص: 714

است؟ ظاهراً مقصود سائل اين است كه سنت هاى رسول خدا بمانند فرائض الهيه در ماهيت اسلام وارد است و واقعيت دارد يا چنانچه عامه مى گويند يك نظريات اجتهادى است و بسا درست باشد و بسا نادرست و اعتبار موقتى دارند و ممكن است ديگرى بيايد و بر خلاف آنها نظر بدهد و آنها را متروك سازد و در حقيقت اين پرسش از ماهيت اختلاف نظرى است كه در باره پيغمبر ميانِ خاصه و عامه است، عامه پيغمبر را در حاشيه قرآن مجيد يا به تعبير ديگر محمد منهاى قرآن را يك مجتهد عالى رتبه اسلامى مى دانند كه مى تواند در امور اسلامى از خود نظر بدهد و قانونى به عنوان اجتهاد در امور اسلامى اظهار كند مانند مجتهدى كه ادله احكام را مطالعه مى كند و روى آنها نظر مى دهد و به اصطلاح علماى اصول حكم اجتهادى حكم ظاهرى است و در عين حالى كه براى خود مجتهد و پيروان او يك وظيفه لازمى است ممكن است مخالف واقع و نادرست باشد يا حكم درجه دوم باشد بنا بر آنچه مصوبه گويند و از نظر آنها پيغمبر منهاى قرآن چون خلفاى ديگرى هستند كه بعد از او آمدند و متصدى رهبرىِ اسلام شدند و اينها داراى مقام اجتهاد بودند و در اجراء امور اسلام و جامعه اسلامى صاحب نظر بودند مانند مجتهدان ديگر و تفاوت اين بود كه مثلًا آنها اعلم بودند و در مورد اختلافِ نظر با مجتهدين ديگر رأى آنها قطعيت داشت و يا به تعبير ديگر در مورد اختلاف در مسائل و قوانين اگر از اكثريت و طرق ديگر رأى قاطع و مورد عمل معين نمى شد در آخر نظريه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با خليفه به عنوان اينكه رئيس جامعه اسلامى است قاطع بود و همان مورد عمل و اعتبار شناخته مى شد از اين جهت ابو بكر هم داراى سننى بود و عمر هم داراى سننى و قوانينى متكى به اجتهاد خود بود و از همان صدر اسلام اين شعار به وجود آمده بود كه:

قرآن و سنَّت رسول و سنَّتِ شيخين. و اين خود يك آتو و دست آويزى سياسى مهمى شده بود كه در شوراى شش نفرى بعد از عمر مورد استفاده

ص: 715

شايانِ مخالفين على (علیه السّلام) شد و عبد الرحمن بن عوف كه خود را حَكَمِ انتخابات معرفى كرد با همين وسيله على (علیه السّلام) را از تصدى خلافت بر كنار كرد و عثمان را جلو كشيد زيرا كه على براى سنت شيخين اعتبارى قائل نشد و عثمان به اعتبار آن در برابرِ قرآن و سنت پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) اعتراف كرد و مردم هم بدان رضا دادند.

و در اينجا موضوع ديگرى هم به ميان مى آيد كه: آيا در قرآن و سنت رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تعليمات و قوانين اسلام را كامل كرده است يا نه؟.

و بنا بر عقيده عامه، نه. ولى عقيده اماميه اين است كه قرآن نسخه كامل و تام قوانين و دستور تعليمات اسلام است و هيچ كم و كسرى ندارد ولى نيازمند علم و دانش عميق و مخصوصى است كه روحيه نبوت سر آن است و پيغمبر اول كس بود كه به حقيقتِ قرآن مجيد آگاه بود و طبق آن كليات اسلامى كه در قرآن مجيد است شرح و اجراء مى كرد و آنچه او از نظر مقررات دينى اظهار مى داشت طبق واقع و حقيقت بود و از خدا بود نه از او و از اجتهاد و انديشه او چنانچه قرآن مجيد فرمايد (3 سوره نجم): «سخن نگويد از دلخواه خود (4) نيست گفتارِ او جز وحى كه به او مى رسد». و امام صادق (علیه السّلام) هم در جواب داود بن كثير رقى همين حقيقت را بيان كرده است و حديث از نظر پاسخ به سؤال سائل چنين شرح مى شود كه:

آرى سنن رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم مانند فرائض خداى عز و جل است و عين حقيقت است و جزئى از واقع دستورهاى الهيه است و از اين نظر فرقى ميان فرائض الهيه كه در قرآن مندرج است و سنت هاى ثابت پيغمبرِ اسلام نيست بلكه سنن رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قسمتى از اوامر و دستورهاى خدا است كه به زبانِ او و به تعبيرِ او بيان شده است چنانچه خودِ قرآنِ مجيد هم گرچه كلام ساخته خدا است از زبانِ او ابلاغ شده است و چون پس از اين بيان ممكن است اعتراض شود كه انكار يا ترك فرائض خدا موجب كفر است و ترك يا انكار

ص: 716

سننِ رسول خدا چنين نيست و به اصطلاح براى جواب از اين سؤال مقدر امام توضيح مى دهد و كليه اوامر خدا را به دو دسته تقسيم مى كند:

1- فرائض موجبه. 2- اوامر حسنه.

تقسيم دستورهاى خدا به اين دو قسمت نبايد از نظر اين باشد كه قسم اول در قرآن است و قسم دوم نيست، يا قسم اول واجب است و قسم دوم مستحب، چنانچه در بيانات مجلسى (رحمه الله) و ديگران بدان اشاره شده است بلكه بايد گفت كه منظور از فرائض موجبه آن احكام و مقرراتى است كه مسلمانى با آنها تحقق پيدا مى كند و در ماهيت اسلام و مسلمانى دخالت دارند از نظر اعتقاد و اقرار و عمل، و ضروريات دين را هم بايد به همين معنى تفسير كرد، اسلام يك كيشى است كه با اظهارات و اعمالى وجود خارجى پيدا مى كند و اگر آنها يا برخى از آنها در كسى نباشد او را مسلمان نخوانند و ندانند، و به عبارت ديگر يك اجزاء و اعضاء اصليه دارد مانند خانه و اطاق كه چهار پايه و سقف اجزاء اصليه آن هستند. مقصود اين است كه اين اندازه از فرائض الهيه از ظاهر قرآن ثابت باشد و چه از سنت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرائض موجبه اند يعنى تحقق بخش به اسلام و مسلمانى و هر كه يكى از آنها را ترك كند و از دست بدهد و نپذيرد كافر است. و بنا بر اين جحد، تفسير همان ترك عمل است زيرا مقصود از ترك عمل به فرائض موجبه عدم تسليم به مسلمانى است و عدم پذيرش كامل آن و ترك ضرورى هم موجب كفر است به همين اعتبار زيرا كسى كه اجزاء اصليه و مشكله اسلام را به خود نگرفت مسلمان نشده و اگر هم از دست بدهد از مسلمانى به در شده است و بعد از تحقق اصل مسلمانى با فرائض موجبه از اقرار و اعتراف به شهادتين و الزام به اعمال كلى و جوهرى اسلام كه فروع دين است به طور اجمال دستورها و اوامر فراوان ديگر هم در اسلام هست كه همه خوبند و مطابق مصلحت بعضى واجب و بعضى مستحب ولى ترك آنها مايه كفر و خروج از اسلام نيست بلكه در مستحبات ترك

ص: 717

فضل است و در واجبات كم و كاست در خير و خوبى است كه براى مسلمان بايست است. از مجلسى (رحمه الله)- آنچه از اين اخبار به دست آيد اين است كه غرض بيان كفر كسى است كه امامت امير المؤمنين (علیه السّلام) را انكار كرده و بر او پيشى گرفته و با او جنگيده و اين افراد از مشركين پليدترند و ظاهر شود كه معنى كفر، ترك طاعتِ خدا است از روى عناد و تكبر و شرك اين است كه براى خدا از خلق او شريكى بتراشد در عبادت يا طاعت اعم از اينكه از راه عناد باشد يا از راه نادانى و گمراهى و فرموده تركِ طاعتِ خدا دانسته و فهميده از روى عناد و تكبر از شرك پليدتر و قديمى تر است زيرا همان گناه ابليس است كه نخست گناه و خلاف است. از مجلسى (رحمه الله)- سالم بن ابى حفصه از امام سجاد و امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) روايت كرده است و زيدى مذهب و بترى است و از سران آنها است و امام صادق (علیه السّلام) به او لعنت كرده و او را تكذيب نموده و تكفير كرده است و در ذمّ او روايات بسيارى است و نام ابى حفصه زياد است.

«يعنى مستخف كافر» ظاهر اين است كه گفته يكى از راويان باشد و گفته اند ممكن است از كلام امام (علیه السّلام) باشد و شايد كه مقصود اين باشد كه در صورتى حكم به كفر تاركِ طاعت شود كه استخفاف كند و يا مقصود اين باشد كه تاركِ طاعت به طور دائم ناچار بايد استخفاف كننده هم باشد. از مجلسى (رحمه الله)- «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ» بيضاوى گفته است يعنى با نصب دلائل و انزال آيات. «امّا» براى تقسيم و يا تفصيل است يعنى در هر دو حال هدايتِ ما انجام شده است و بعضى بارهيابى شاكرند و برخى با اعراض كفران كردند و كفور به جاى كافر بوده است براى حفظ توافقِ آخر آيات و براى اشاره به اينكه انسان غالباً ناسپاسى دارد و آنكه از حد بگذراند مسئوليّت دارد، انتهى. ولى حديث دلالت دارد كه مقصود از كفور، كافر است.

ص: 718

از مجلسى (رحمه الله)- «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ» گفته باء، براى عوض است يعنى هر كه كفر ورزد به جاى ايمانى كه داشته، يا به معنى مصاحبه است يعنى هر كه كفر ورزد به همراه ايمان و بنا بر اين مقصود اين است كه در دل كافر باشد و در ظاهر مؤمن يعنى منافق باشد.

بيضاوى گفته است: مقصود از ايمان مقررات اسلام است و معنى اين است كه هر كه منكر شود و سر پيچد از مقررات ايمان. طبرسى (رحمه الله) گفته است يعنى هر كس انكار كند آنچه را خدا فرمان داده است به تصديق و اقرار بدان از توحيد و عدل و نبوت محققاً ساقط گردد عملى را كه كرده است و پنداشته است براى خدا است و او در آخرت از زيان كاران است يعنى هلاك شده ها. «ترك العمل الذي اقرَّ به» پس مقصود از كفر در اينجا ارتكاب هر كبيره اى است يا خصوص آن كبيره اى كه اشاره دارد به خوار شمردن دين چنانچه از مثل زدن به ترك نماز بدون عذر بر مى آيد و بسا كه حمل شده است بر انكار و استخفاف و بنا بر اين موافق با اصطلاح مشهور در معنى كفر است و برخى گفته اند كفر در اينجا به ترك عمل تفسير شده است كه كفر مخالفت باشد و ايمان به اقرار به وجوب عمل تفسير شده است و مثالى براى آن آورده است. از مجلسى (رحمه الله)-

«ما عهدى بك تخاصم الناس»

يعنى من تو را از كسانى نمى دانستم كه با مردم درافتى و بحث و مناقشه كنى و در اين مسائل انديشه كنى كه ميان متكلمين و اهل بحث مطرح است و اين پرسش تو اشعار دارد كه وارد اين مرحله شدى و شايد «ما» به معنى استفهام باشد مقصود اين باشد كه مگر من با تو سفارش نكردم كه با مردم وارد بحث و ستيزه مشو. از مجلسى (رحمه الله)-

«يدخل النار مؤمن»

مقصود از مؤمن در اينجا امامى بر كنار از كبيره و بى اصرار بر صغيره است يعنى شيعه عادل امامى و مقصود از كافر كسى است كه برخى عقائدش نادرست است از توحيد

ص: 719

يا امامت يا نبوت و معاد يا سائرِ اصول و مقررات دينيه با اينكه در اين باره تعصب دارد و به كمال بلوغ عقل بر او اتمام حجت شده است و در اين ميان واسطه اى پديد شود كه:

مرتكبان كبيره از اماميه و مستضعفان از عامه و كسانى كه بر آنها اتمام حجت نشده است از سائر فرق و اينانند كه احتمال دارد به دوزخ روند يا نروند و اينها واسطه ميان مؤمن و كافرند.

يا مقصود از مؤمن مطلق شيعه امامى صحيح المذهب است گرچه گنهكار باشد و مقصود از كافر همان است كه گفتم بر اين پايه كه شيعه درست عقيده به دوزخ نرود چنانچه اخبار بسيارى بر آن دلالت دارد و عذاب گنهكاران شيعه در مرگ و برزخ و قيامت به پايان مى رسد و واسطه همانهايند كه ذكر شد جز صاحبان كبيره از شيعه. و زراره منكر واسطه بوده است و واسطه ها را جزء كفار مى شمرده يا برخى را جزء كفار و برخى را جزء مؤمنان مى شمرده و روا نمى دانسته مؤمن به دوزخ رود و غير مؤمن به بهشت رود از اين رو پس از پذيرفتن تشيع زن نگرفته است زيرا مخالفان را كفار مى دانسته و تزويج آنها را درست نمى دانسته و گويا دليلِ او اين آيه بوده است كه در:

«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ» و آيه ديگر كه: «فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ» و منع دلالت آنها ظاهر است.

«لا علم له بالخصومة» ظاهر اين است كه غرض او امام (علیه السّلام) است و حملش بر اينكه مقصود خود او باشد بعيد است و من گويم ممكن است صرف خطور به ذهن باشد كه مؤاخذه ندارد و حاصل كلام امام در مقام رد بر زراره اثبات واسطه است زيرا مخالفان در برخى احكام چون مسلمانان اگر چه جز واسطه ها مخلّد در دوزخ باشند و بعلاوه ممكن است بعضى از مخالفين چون مستضعفان به بهشت روند و چون زراره غرض آن حضرت را درك نكرد و مى پنداشت كه واسطه غير معقول است او را متوجه كرد به حال كسانى كه

ص: 720

در حكم او زندگى مى كنند يعنى خادمان او و به احوال غلامان او و سائر افراد خاندانش به او فرمود: اگر تو آنها را كافر مى دانى و قتل آنها را جائز مى شمارى پس چرا آنها را نمى كشى اگر كفار و مشركند و از اين توجه به هوش آمد و فرق را درك كرد كه با كفار ديگر تفاوت دارند و دانست كه اگر در جواز قتل ميان آنها و كفار ديگر فرق باشد در امور ديگر هم ممكن است كه فرق باشد و اعتراف كرد كه خودش علم به بحث و مناقشه ندارد و ممكن است مقصود از خدم و اهالى مستضعفين از شيعه باشد براى تنبيه بر حال مستضعفان از عامه، و برخى «من اقر لكم بالحكم» را معنى كرده اند به اينكه تسليم به مذهب او شود و گويد به هر چه تو گوئى معتقدم و در برخى نسخه ها (أ تقبله) به باء است يعنى آيا از او مى پذيرى؟ پايان نقل از مجلسى (رحمه الله). از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر اين است كه مقصود از كفر در اينجا چيزى است كه اشعار دارد به كم اعتنائى به دين و سستى يقين زيرا داعى غالبى بر مخالفت امر خدا وجود ندارد و اين سبب عذاب عظيم و كيفر طولانى است و اين كفرى نيست كه موجب خلود در نار با كفار باشد و شفاعت سود ندهد و در دنيا محكوم به نجاست گردند و نكاح وارثِ آنها ممنوع گردد.

و اگر بر استحلال و انكار حمل شود زيرا زناكار هم در صورت استحلال كافر است و اين هم خود يكى از معانى و درجات كفر است در برابر درجات مختلفه ايمان. پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

من گويم، امر و فرمان از طرف خدا عبارت از جعل داعى است در بنده براى انجام امرى و اگر منظور اصلى عبادت باشد اين ايجاد جعل داعى بر اساس مولويت و اظهار مقام مطاعيت انجام شود، انشاء امر و جعل داعى از طرف شارع نسبت به همه بندگان خدا برابر است و چون باران رحمت و فيض ايجاد از طرف مبدء فياض يكسان است ولى پذيرش و تأثر مردم از آن يكسان

ص: 721

برابر نيست و به اعتبار اختلاف درجات و مراتب ايمانِ آنها مختلف مى شود، در درجات بلندِ بندگى تا به جايى مى رسد كه اراده و خواست و داعى شخصى و نفسى بنده را مغلوب و بلكه در اعلا درجاتِ آن محو و نابود مى سازد و او را به جاى ابزارى در معرض انجام فرمان هاى خدا قرار مى دهد و اين است مقام فنا و خودباخته شدنِ بنده در برابر ذات خداوندى و آن بالاترين درجات بندگى است و در كمترين درجات ايمان و عقيده به مبدأ به جايى مى رسد كه در صورت نبودن مانعى در وجود بنده او را براى انجام مأموريت حركت مى دهد و به كار مى گمارد، چنانچه نهى و غدقن الهى عبارت از ايجاد و جعل مانع است در برابر بنده از انجام كارى و نتيجه اينكه امر و فرمان الهى براى عمل بنده به منزله مقتضى است و نهى و غدقنِ او به منزله مانع و كمترين تأثير آنها اين است كه امر در صورت عدم مانع در وجود بنده محركِ او باشد و نهى و غدقن الهى در صورت عدم محرك در وجود بنده مانع او گردد.

و اگر چنانچه با وجود عدم مانع در وجود عبد ابلاغ فرمان خدا در او هيچ اثر نكند و او را به انجام امر الهى واندارد و به عبارت ديگر در نظر او مقتضى فعل هم نباشد معنايش اين است كه او عقيده و ايمانى به آمر اصلى كه خدا است يا واسطه ابلاغ او كه پيغمبر و امام است ندارد و يا اينكه آنها را به مقام فرماندهى قبول ندارد و اين هر دو عبارت از استخفاف به مقام الوهيت و نبوت است كه منشأ آن عدم عقيده و عدم ايمان است و بى ايمانى همان كفر است پس هر جا در برابر امر و نهى الهى در وجود خود عبد داعى مخالفى وجود داشته باشد آن داعى مخالف با داعى الهى كه به دستور او به وجود آمده است مزاحمت مى كند و بسا داعى نفسانى غالب شود و يا مساوى درآيد و امر الهى انجام نشود و اين راجع به عدم عقيده و عدم ايمان نيست بلكه راجع به ضعف و سستى ايمان و عقيده است و آن كفر و بى ايمانى نيست و از اين نظر ترك نماز هم مراتب و انواعى دارد كه بسا به اعتبار برخى حالات داعى نفسانى براى

ص: 722

ترك انجام امر الهى وجود دارد مانند اينكه هوا بسيار سرد است و از وضوء با غسل با آب سرد در رنج مى شود نه به اندازه اى كه به حد عسر و حرج برسد، در وقت نماز يك سرگرمى و دلربائى دارد كه بر قصد بندگى او غالب است و همچنين، ولى گاهى مى شود كه هيچ گونه داعى مخالفى وجود ندارد و مع ذلك نماز را نمى خواند و در اين صورت است كه فرمان الهى به هيچ وجه در وجودش اثر نكرده است و اين عبارت از استخفاف است و كفر است. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث دلالت دارد بر اينكه شك در اصول دين موجب كفر است و در ابواب ايمان هم گذشت و بعد هم مى آيد ان شاء اللَّه، و گويا مقصود شك بعد از اتمام حجت است و مقصود از كفر آن است كه برابر ايمان است و شامل مستضعفين هم مى شود و كفر به اين معنا مستلزم خلود در دوزخ نيست. از مجلسى (رحمه الله)- در اين حديث اشعارى است به اينكه كفر شاك از ضروريات دين نيست تا انكارش موجب كفر باشد. از مجلسى (رحمه الله)- «فما موضع ترك العمل» دو احتمال دارد:

1- غرض استعلام از اين باشد كه مقصود ترك همه اعمال دينى است يا ترك برخى از آنها هم اين حكم را دارد و امام پاسخ داد كه اعم است از ترك همه و ترك برخى از اعمال عمده چون نماز.

2- سؤال از اين باشد كه ترك هر عمل دين موجب كفر است يا برخى از اعمال چنين است و جواب داد: برخى چنين است.

«حتى يدعه اجمع» يعنى آيا ترك همه چنين است؟ حرف استفهام در آن مقدر است و حاصل مقصود اين است كه: آيا ترك عمل مخصوص اين حكم كفر را دارد يا ترك همه اعمال اين حكم را دارد؟ و امام فرمود: بر خود ترك عمدى نماز هم اين حكم كفر باز مى شود.

ص: 723

از مجلسى (رحمه الله)- مرجئه، فرقه اى بودند كه ايمان را همان علم به ما جاء به الرسول مى دانستند، و مى گفتند: با وجود ايمان هيچ گناهى زيان ندارد چنانچه با وجود كفر هيچ طاعتى سود ندهد.

شيخ بهائى (قدس سره) قدريه را به جبرى مذهب ها تفسير كرده و من مى گويم ممكن است مقصودِ قائلين به تفويض باشد كه بنده را در افعال خود مستقل مى دانند و مى گويند خدا هيچ دخالتى در آن ندارد.

در نهايه گفته كه: حروريه، يك دسته از خوارجند كه مركز اول آنها حروراء بوده است و آن محلى است نزديك كوفه و بدان منسوب شدند و در آنجا حكومت برپا كردند و اينان سخت ترين خوارجند كه على (علیه السّلام) با آنها نبرد كرد.

«الكافرة المشركة» كفر از نظر ترك طاعتِ خدا در باره وجوب اطاعت از ائمه بر حق از روى عناد و ستم و شرك از نظر اطاعتِ پيشوايانِ جور كه آنها را در برابر خدا واجب الاطاعه دانستند. ظاهر اين است كه مقصود خوارى در دنيا است و نزد مردم زيرا طاعتش موجب ترك دنيا و زيورِ آن است و حكومت ناتوان ها بر تواناها و رضا به قسمتِ برابر ميان شريف و وضيع و قناعت به كم از حلال و تواضع و ترك تكبر و سرفرازى و همه اينها موجب خوارى است در برابر مردمِ دنيا طلب. اين حديث دلالت دارد كه جاهل در اكثر موارد معذور است چنانچه اگر امامت على (علیه السّلام) را نداند و دليلى بر آن ندارد اگر در باره آن توقف كند و مبادرت به انكار ننمايد كافر نباشد و در شمار مستضعفين درآيد. از مجلسى (رحمه الله)-

«و من نصب معه شيئا»

يعنى امام ديگرى را با او شريك داند و او را از مرتبه خود عقب اندازد مشرك باشد زيرا كه دينى جز دين خدا آورده باشد و با خدا در نصب امام شريك شده است.

ص: 724

از مجلسى (رحمه الله)-

«فهو الجحود بالربوبيه»

جحود، در لغت مطلقِ انكار است و مقصود از آن در اينجا انكار هر آنچه است كه متعلق به ربوبيت است، يعنى از طرف رب تعالى است و آن را به خصوصِ آن شرح كرده. من گويم: اين را انكار ربوبيت ناميده براى اينكه ربوبيت خدا است كه مقتضى تكليف و ثواب و عقاب است و اين دهريه يا منكر اصلِ وجودِ اويند يا منكر ربوبيت اويند و گويا مقصود از دو صنف:

1- منكر مبدأ و معاد هر دو هستند كه اينها را ملاحده گويند.

2- قائلانِ به مبدأ و منكران معاد چون برخى فلاسفه كه معاد را منكرند و جهان را قديم دانند و ابدى و هم كفار مكه كه خدا در اين آيه از آنها ياد كرده است و آنهايند كسانى كه مى گفتند: هلاك نكند ما را جز دهر.

و پنداشتند كه تولد اشخاص و تكوين مركبات اين جهان و تباهى آنها و مرگ و زندگى همه اثر دهر است و حركتِ افلاك و تأثير كواكب.

برخى، منكرانِ خدا را دو صنف دانسته اند به اين شرح:

1- كسانى كه براى پيدايش جهان توجه به علت و سببى كرده و آن را طبع دانسته اند كه صفتى جسمانى و بى دانش و ادراك است.

2- كسانى كه توجه بدان نداشته و به خود اندرند و چون بهائم زندگى گذرانند.

پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

به هر حال امام دين دهريه و ماترياليسم ها را دينِ خود در آوردى دانسته و دين بى دليل و منطق، مى فرمايد: آن را به صرف سليقه و استحسان پذيرفته اند، يعنى خوششان آمده كه مبدء و معادى در كار نباشد و خود را از قانون گذار و تكليف كنند و به اصطلاح آقا بالاسر حقيقى آزاد بدانند و هر گونه عملى را هم كه مرتكب مى شوند كيفر و سزا و جزائى نداشته باشند و از اين جهت خداوند آنها را پيروان پندار و گمان خوانده است و از بيم و اميد به معنويات بركنار

ص: 725

دانسته است. از اين آيات راجع به شكر نعمت استفاده شود كه كفران و ناسپاسى نعمتِ خدا سه اثرِ بد دارد:

1- موجب زوال و فناى نعمت مى شود.

2- موجب عذابِ سخت و دردناك است.

3- موجب اين است كه خدا از بنده ناسپاس صرف نظر مى كند و او را به حال خود مى گذارد. از مجلسى (رحمه الله)- «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ» در اخذ مضمون اين ميثاق چند وجه گفته شده:

1- پيمان بر اينكه براى دشوارىِ پيشآمدها خودكشى نكنند و چون رياضت كشان هندى براى خلاصى از عالم فساد و رسيدن به عالم نور (به عقيده خود) خودكشى نكنند.

2- كارى نكنند كه سبب كشتن آنها گردد و يا سبب تبعيدِ آنان از خانمانشان باشد.

3- همديگر را نكشند و يك ديگر را از وطن بيرون نكنند (اين خود يك نوع خودكشى اجتماعى است).

4- كارى نكنند كه از زندگى و سعادت ابديه محروم گردند و از بهشت كه وطنِ دائمى است رانده شوند (اين خودكشى و آوارگى جان است).

«تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ» نكوهش گرديدند بر كمك به گناه و ستم و اين دلالت دارد بر اينكه اعانت بر گناه و ستم چون خودِ ستم حرام است، در اينجا اعتراض نشود كه خدا به ظالم قدرت داده تا ظلم كند زيرا چنانچه خدا به او قدرت داده او را از ستم هم منع و زجر كرده به خلاف اعانت كننده بر ستم كه او را بدان تشويق مى نمايد.

«وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ» مفسران گفته اند: قريظه، تيره اى از

ص: 726

يهود خيبر بودند كه همقسم بودند با تيره اوس و نضير از يهود همقسم بودند با خزرج و چون ميان اوس و خزرج جنگ مى شد همقسم هاى يهود هم با آنها كمك مى كردند در كشتار و ويرانى قلعه ها و خانه ها و آواره كردنِ صاحبانِ آنها، و چون از هر طرف كسى به اسيرى مى رفت همقبيله ها پولى جمع مى كردند براى او فديه مى دادند و او را آزاد مى كردند و عرب آنها را سرزنش مى كرد كه چرا با آنها جنگ مى كنيد و چرا سپس از آنها فداء مى دهيد؟ در پاسخ مى گفتند: جنگ با آنها حرام است و فديه دادن براى آنها بر ما واجب است، ولى به ما برمى خورد كه همقسمهاى ما خوار شوند و خدا آنها را به ترك اطاعت برخى اوامر مذمت كرده است.

«أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ» يعنى فديه دادن براى اسيران و «وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ» يعنى جنگيدن و آواره كردن آنان.

من گويم: از اين خبر روشن شود كه مقصود از كفر در اينجا ترك اجراء فرمان خدا است كه خوددارى از كشتار و آواره كردن آنها است و تعبير از آن به ترك اجراى فرمان نه ارتكاب نهى خداوند سبحان براى اين است كه شامل ترك هر فرمانى شود كه بسا اهم و اعظم باشد يا براى اين است كه مقصود از نهى در هرجا تحصيل ضد منهى عنه است و منظور از نهى از شرب خمر حفظ عقل است و غرض از نهى از زنا حفظ انساب است و منظور از نهى از قتل نفس حفظ نفوس است و همچنان. پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

من گويم، اگر كبراى كلى ترك ما امر اللَّه بر اضداد منهى عنه تطبيق شود اين حديث دليل مى شود كه نهى از هر چيزى دلالت دارد بر امر به ضد آن و اين خود يك بحث اصولى است در برابر بحث معروف «امر به شى ء مقتضى نهى از ضد است» ولى اصحاب متعرض آن نشده اند، بلى اگر منظور اين باشد كه غرض و هدف از نهى از چيزى تحصيل ضد آن است چنانچه از ذيل كلام مجلسى برمى آيد نهى دليل بر وجوب تحصيل ضد نمى شود زيرا

ص: 727

حكمت و مصلحت امر و نهى كه از آن به داعى فاعلى آمر و ناهى تعبير مى شود مورد تكليف نيست مثل اينكه دستور مى دهد دوا بخر به منظور علاجِ مرض، اين دلالت ندارد كه علاج مرض مورد امر باشد و صدر و ذيل كلام مجلسى (رحمه الله) خالى از تشويش و تناقض نيست فتدبر.

مجلسى (رحمه الله)- گويد: و از آنچه در تأويلِ اين آيه به روايات اهل بيت بيايد روشن شود كه در باره ترك قول به امامت اهل بيت (علیه السّلام) نازل شده است و در آنچه بر اين مخالفت اساس مترتب شد از كشتار و آواره ساختن اهل بيت (علیه السّلام) دفع آنها از امامت و تبعيد و آواره كردن اصحاب آنها چون ابى ذر و اين خود نكته ديگرى است روشن تر از آنچه ياد كرديم و آنها را مؤمن شمرده است به حسب ظاهر و بر حسب اظهار و ايمان زبانى. پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

من گويم، اگر يكى از معانى كفر ترك دستور الهى باشد چنانچه ترك دستورى كفر است از نظر تركِ آن، عمل به دستورى هم ايمان است.

بنا بر اين كفر و ايمان دو امر نسبى مى شوند و در انسان با هم جمع مى شوند و يك فرد، مؤمن است، نسبت بدان چه اطاعت كرده، و كافر است، نسبت بدان چه ترك اطاعت كرده است. آرى از نظر نتيجه گيرى كه به استحقاق بهشت باشد اين بحث به ميان مى آيد كه: آيا بهشت بر كافر مطلق حرام است يا مطلق كافر كه شامل كافر نسبى هم مى شود و در اين صورت كفر نسبى هم موجب هلاك است و همچنين در كليه آثار دنيوى و اخروى كفر بايد دقت شود كه بر كفر مطلق مرتب است يا بر مطلق كفر و ممكن است بعضى چنين باشند و بعضى چنان.

«فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ ... الآيه» طبرسى گفته است: در اين آيه اين پرسش آيد كه ظاهرش دلالت دارد بر اينكه ايمان و كفر در يك شخص جمع مى شوند و اين با مذهب درست نادرست است و بايد ايمان حمل

ص: 728

بر ظاهر شود. از مجلسى (رحمه الله)- تأييد- راغب گويد: كفر، در لغت پوشيدن چيزى است، شب را كافر گويند كه اشخاص را درپوشد و زراعت كار را كافر خوانند كه دانه را در خاك نهان سازد و اين نام به خصوصِ آنها نباشد. كافور، نام غنچه هاى ثمره است كه آن را نهان مى سازد و كفر و كفرانِ نعمت، نهان كردنِ آن است در برابرِ شكر كه اظهار آن است.

تا آنكه گويد: كافر يعنى ساتر و نهان كننده حق و از اين رو كافر فاسق باشد و كفرِ مطلق بزرگ ترين فسق است و مقصود از آن كسى است كه انكار حقّ خدا كرده و از فرمانِ او رو برتافته و هر كارِ خوبى از ايمان محسوب است چنانچه هر كارِ بدى از كفر باشد، در باره مذمتِ جادو فرموده است:

سليمان كافر نبود، يعنى جادوگرى نكرد ولى شياطين بودند كه كفر ورزيدند، يعنى جادوگرى كردند و ربا خوار را در آخر آيه، كفّار اثيم ناميده است و ترك حج را هم كفر شناخته. از مجلسى (رحمه الله)- يكى از افاضل، مغروران را چنين برشمرده است:

1- كسانى كه از اساس حشر و نشر منكرند.

2- كسانى كه گمان برند تهديدهاى پيغمبران براى بيم دادن است چونان كه كودكان را بترسانند و در ديگر سراى كيفرى نيست.

3- گويد لذت هاى دنيا يقينى است و كيفر آخرت مورد شك است و يقين را براى شك ترك نكنند.

4- گناه ورزد و گويد خدا غفور است و رحيم.

5- گويد دنيا نقد است و آخرت نسيه و نقد بهتر از نسيه است.

6- به خود و كردارش مغرور است و از آفات عمل غافل.

ص: 729

7- به دانش خود مغرور است و پندارد كسى به پايه او نيست و گويا آنچه در نكوهش علماى مغرور رسيده به گوشش نرسيده.

8- آنها كه دانسته به كار بسته ولى درون را از اخلاقِ بد نشسته و در انتظار ثواب شايان از خداوند منّان نشسته.

9- به دانش فريفته شده و دنبال دانشِ دنيا رفته و از دانش آخرت بازمانده.

10- به اصل طهارت فريفته شده و در امر نيت گير كرده و دچار وسواس خناس گرديده و پنداشته خوب كرده و اجر برده.

11- به عبادت مغرور شده و پنداشته سيره عابدان است.

12- به زهد فريب خورده و پندارد ازهدِ ناس است و در قيامت شفيع خلق است. مجلسى (رحمه الله)- تعمق بالرأى، بررسى امور است به رأى و قياس باطل. و لفظ بالرأى در نسخه خصال نيست و تعمق در رأى مزيد انديشه در آن است پس از فهميدن مطلب چنانچه كسى به چاه رسد و آب برگيرد و در آن فرو شود تا غرقه گردد. و برخى گفته اند مقصود از تعمق غور و بررسى در طلب باطل است زيرا طلب حق صعود را ماند و طلبِ باطل نزول و فرو رفتن را.

«فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ» يعنى در كارهاى آميخته به باطل هاى گوناگون يا آميخته از حق و باطل. بيضاوى در تفسير قول خدا تعالى: «بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ» گفته است: يعنى كار پريشان چونان كه گويند: مرج الخاتم، يعنى انگشتر از انگشت پريد و اين پريشانىِ آنها در اين بود كه يك بار مى گفتند شاعر است و يك بار مى گفتند جادوگر است و بارِ ديگر مى گفتند كاهن است. طريق اعور، يعنى بى نشانه و يا راه سخت و دشوار و ناهموار. مجلسى (رحمه الله)- گويم ظاهر اين است كه مقصود از شك در

ص: 730

اينجا شك در اصول دين است خصوص نسبت به امر امامت چنانچه گواه از سورة النجم آورده است زيرا خداى تعالى در آن فرمايد: «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» «سوگند به ستاره در گاهى كه فرود آمد»- از ابن عباس روايت شده است كه: پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: در سپيده دم اخترى از آسمان بر كنده شود و در خانه هر كدام شماها افتد هم او وصى و خليفه و امام بعد از من است، و آن اختر در خانه على (علیه السّلام) افتاد و منافقين گفتند: دوستى پسر عمّ پيغمبر او را ديوانه و گمراهِ خود كرده است و در باره او جز از روى هوس سخن نگويد، و خدا در باره او نازل كرد: «گمراه نشده صاحب شما و از راه به در نرفته است» يعنى به خاطر دوستى با على و از روى هوس و هوا سخن نگويد در باره على همانا چيزى است كه به او وحى شده است.

«و من استسلم الهلكة الدنيا و الآخره»

يكى از محققان گفته است: در اينجا اشاره است به اينكه خود باخته دنيا هلاك است و خود باخته به آخرت هم هلاك است و انسان صاحب يقين را مقام ديگرى است بدو سزا است و آن قطعِ نظر از دنيا و آخرت هر دو است و ترقى به عالم وصل الهى و توجه به حضرتِ او.

«فمن فضل اليقين»

گفته اند: مقصود از يقين صرف اعتقاد نيست بلكه حالت نفسانيه اى است كه وادار كند به پيروى از پيغمبر و امام و رهبرى كه شناخته است در همه جهت و مانع است از مطلق مخالفت و از اين جهت فرموده است: چيزى كمتر از آن نيست. از مجلسى (رحمه الله)- «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» لبس حق به باطل گرچه يكى بيش نيست ولى از امواج ظلمت فراهم شده است چون ظلمت باطل و ظلمت دل و ظلمت كردار ناهنجار مترتب بر آن چنين گفته اند. از مجلسى (رحمه الله)-

«حسب ما هو فيه»

يعنى حساب و اندازه و شماره آنچه را در آن است كه عبارت از عمر و كردارش باشد و اين اشاره

ص: 731

است به قول پيغمبر كه فرمود: حساب خود را بكشيد پيش از آنكه حساب شما را بكشند، تا آنكه گويد:

و حاصلِ آنچه كه ما يادآور شديم اين است كه اگر آرزو و غفلت نبود و انسان توجه كامل به عمر و كردارِ بدِ خود داشت و مى انديشيد كه ممكن است به زودى مرگش در رسد و بى عمل و زاد به آخرت رود و در فكر سختىِ جان كندن و هراس هاى بعد از آن و عقباتِ قيامت و ترس ها و كيفرهاى سخت مى افتاد كه سزاوارِ آن است و در باره آنها درست فكر مى كرد حقش آن بود كه از ترس بميرد چنانچه همام از شنيدن وصف متقين جان داد ولى آرزو او را از اينها باز مى دارد تا مرگش برسد و از اينجا روشن مى شود كه آرزو و غفلت حكمت نظام نوع انسان و بقاء دنيا نهفته است و فزونىِ آنها باعث شقاوت و بدبختى در آخرت است. از مجلسى (رحمه الله)-

«احسن كل شى ء خلقه»

بيضاوى گفته:

حسن خلقت، هر چيز به اين است كه استعداد وافر و لايق به او داده بر وجه حكمت و مصلحت. و گفته اند: مقصود اين است كه او را از روى كمالِ علم آفريده است.

«و انبسطت يداه»- اشاره است به قول خدا تعالى (64 سوره مائده):

«يهود گفتند دستِ خدا بسته است، بسته باد دستشان، و لعنت بر آنها باد بدان چه گفتند، بلكه هر دو دستش گشاده است و هر گونه خواهد انفاق كند».

گفته اند: ذكر دو دست براى مبالغه در ردّ يهود و نفى بخل و اثباتِ نهايتِ جود است زيرا نهايتِ سخاوت اين است كه به هر دو دست بخشش شود و در آن اشاره است به بخشش هاى دنيا و آخرت، و آنچه به دشمن و دوست عطا كند.

طبرسى گويد: لفظ يد در لغتِ عرب بر پنج وجه آمده است:

(1) عضوِ تن (2) نعمت (3) قوت (4) ملك و سلطنت (5) براى اسناد

ص: 732

فعل به فاعل. سپس گفته: چون جواد به دست بخشد، و بخيل دست از عطا نگهدارد جود و بخل را به دست نسبت داده و گويند: دست گشاده و مشت برهم.

«ظهر أمره»

- يعنى وجود و علم و قدرت و حكمتش به وسيله آنچه در آفاق و انفس پديد كرده است يا مقصود دين و شريعت او است در ماين بندگان براى اعترافشان به بندگى.

«و هيمن كتابه»

يعنى كتابش حافظ و شاهد و رقيب بر همه چيز است زيرا بيان هر چيزى در آن است يا اينكه بر ديگر كتاب ها ناظر است و رقيب و پاينده بر آنها است زيرا گواه صحت است و اين معنى دوم روشن تر است زيرا اشاره دارد به (48 سوره مائده).

«و اقسطت موازينه»

يعنى صاحب عدل و داد شدند و اين اشاره است به قول خدا تعالى (47 سوره انبياء): «روز قيامت ترازوهاى عدل به ميان گذاريم و هيچ كس به هيچ اندازه ستم نشود». از مجلسى (رحمه الله)- «يُخادِعُونَ اللَّهَ»- يعنى اظهار ايمان كنند و صلاح از خود نشان دهند و كفر و فسادِ خود را نهان دارند براى نجات از كشته شدن و اسيرى و زارى و چپاولِ اموال و دفع ضررِ مسلمانان.

«وَ هُوَ خادِعُهُمْ» به پذيرشِ آنها در مسلمانان و اجراء احكام اسلام بر ايشان و عذاب كردنِ آنها سخت تر از كفار و انداختنِ آنها در درك اسفل نار.

و عدم ذكر اصل مأله شايد براى تقيه بوده است و گويا پرسش از حال مأمون و شيعه مآبان منافق اطرافِ او چون ذو الرياستين بوده. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث دلالت دارد كه زيادى خشوعِ تن از خشوع دل ريا و نفاق است و كلمه عندنا دلالت دارد كه اين نفاق حقيقى نيست ولى خصلتِ بدى است چون نفاق. از مجلسى (رحمه الله)- شيخ بهائى گفته: شايد مقصود اين است

ص: 733

كه هر كه چيزى را از دين شمارد و در واقع از دين نباشد اين كمترين حد شرك است و اگر چه به همين اندازه باشد كه هسته را سنگريزه داند و يا به عكس و بدان تدين ورزد، تا اينكه گويد: شايد تشبيه به سنگريزه و هسته اشعار دارد كه بدعت در ضروريات دين موجب شرك است، و سخن را به اينجا كشاند كه: هر كه چيزى در دين بدعت گزارد مشرك باشد زيرا به خدا افتراء بسته و براى او شريك آورده كه پيروى از شيطان و يا سركشانِ ديگر و يا نفس و هوا كرده و اين شرك به معنى اعم است. از مجلسى (رحمه الله)- رأى مبتدع، يعنى فتوائى كه سند و دليل درست شرعى ندارد و صاحبِ آن خود را در قانون گذارى شريكِ خدا كرده است. «شرك طاعة» يعنى مقصود از شرك در اين آيه شرك از نظر طاعتِ جز خدا است و نه شرك در عبادت و هر كه اطاعت جز خدا كند شيطان باشد و يا نفسِ اماره يا انسانِ گمراه و گمراه كننده ديگرى را با خدا شريك كرده و گرچه به ديگرى سجده نكرده.

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» طبرسى گفته: يعنى در ناتوانى چنانچه كسى كه در پرتگاه كوه ايستاده ناتوان است، از على بن عيسى گفته:

براى اين است كه پريشانى دارد از نظر علم به وظيفه خود و دليل درستى براى درك حق ندارد و به هر شبهه اى تسليم مى شود و نمى تواند آن را حل كند.

و على حرف، يعنى بر شك و ترديد، از مجاهد نقل شده. و بعضى گفته اند به زبان نه از روى دل، از حسن نقل شده است. بيضاوى گفته: يعنى عبادت بر يك طرف كه ثبات و بقائى ندارد.

گويند در باره جمعى از اعراب نازل شد كه به مدينه آمدند و چون تندرست بودند و اسبشان كرّه خوب و زنشان فرزندِ خوب و تندرست مى آورد مى گفتند: از روزى كه مسلمان شديم جز خوبى نديديم، و اگر بر عكس

ص: 734

مى شد مى گفتند: از روزى كه مسلمان شديم جز بدى نكشيديم، و از دين بر مى گشتند. انتهى. زيرا در صورت عدم مراجعه به امام معصوم عالم به احكام از طرف خدا در فهم حكم بسيارى از امور در مى مانند و به ناچار بايد بدعت گذارند و از طرف خود حكم بتراشند و اين خود موجب شرك در قانون گذارى است و خدا مى فرمايد: «وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» «هلا كه حكم خاص حضرت او است». از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث دلالت دارد كه نارضايتى بدان چه خدا كرده است و تسليم نشدن بدان چه از طرف ائمه (علیه السّلام) برسد شرك است و در باب تسليم گذشت كه خطاب در اين آيه متوجه امير المؤمنين (علیه السّلام) است. از مجلسى (رحمه الله)- «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ» در مجمع گويد:

يعنى دانشمندان و علماى آنها و «وَ رُهْبانَهُمْ» يعنى عابدان خود را. مجلسى (رحمه الله)- دليلش اين است كه حقيقت عبادت خضوع و تذلل و طاعت و انقياد است و از اين رو خدا پيروى از هواى نفس و شيطان را عبادت آنها ناميده است و فرموده است: «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» «آيا ملاحظه كنى كسى كه هواى نفس خود را معبود خود ساخته است» و هم فرموده است (60 سوره يس): «آيا به شما سفارش نكرديم اى آدميزادگان كه شيطان را نپرستيد» در صورتى كه پيروى از ديگران بى دستور خدا عبادت آنان باشد بيشتر خلق در پرستش جز خدا بسر مى برند كه نفسِ امّاره و شيطان و اهل معصيت و كافرانند، و اين است همان شرك خفى، پناه بر خدا. مجلسى (رحمه الله)- آنچه درخواست كرده است يا معجزه اى بوده و يا دليلى بر امامت و در هر صورت يا معجزه و دليلى اظهار داشته و راوى آن را ذكر نكرده يا مصلحتى در اظهار آن نديده و يا مى دانسته كه حجت بر او تمام

ص: 735

است و اظهار شك از وسوسه و يا عناد است و وجه اخير اظهر است و عذرى كه براى شكِّ خود آورده است امام آن را ابطال كرده است.

«انما الشك ما لم يأت اليقين»

دو احتمال دارد:

1- تأكيد همان جمله سابق باشد كه فرمود: ابراهيم مؤمن بوده است يعنى او ايمان به قدرت خدا بر زنده كردن مرده ها داشت و با وجود يقين شك روا نيست يعنى ممتنع است.

2- مقصود از يقين دليل موجب يقين باشد و شك با وجود آن وسوسه و عناد است و ناروا است و عذر پذيرائى نيست.

«وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ» اين آيه پس از ذكر داستان هاى پيغمبران است و هلاك امت آنها به واسطه مخالفتشان. در مجمع گفته: يعنى نيافتيم براى بيشتر از آنها كه هلاك شدند عهدى، يعنى وفاى به عهدى چنانچه گويند: فلانى قول و عهد ندارد، يعنى وفا ندارد و ممكن است مقصود از اين عهد و پيمان آن باشد كه در خردها سپرده شده است از وجوب شكر منعم و طاعت آقاى نيكوكار و بركنارى از زشتيها و روا است كه مقصود تعليمات انبياء باشد راجع به عبادتِ خداى يگانه و ترك شرك.

«وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ» يعنى پيمان شكن و خلف كننده وعده، انتهى. و شايد تأويلى كه امام (علیه السّلام) كرده است به اين برمى گردد كه خدا از بنده به وسيله خردى كه به آنها داده است پيمان گرفته كه حق را بفهمند و يقين كنند و آنها خرد را به كار نبرند و پس از مشاهده دليل و معجزه هم در شك ماندند و فاسق شدند و از ايمان به در شدند. از مجلسى (رحمه الله)- ارتياب شك و تهمت است و شايد مقصود از آن در اينجا توجه به شبهه هائى باشد كه موجب شك است يا نارضائى به قضاى خدا و متهم ساختن خدا را در قضاى خود يا ترديدى كه سرآغاز ريبه و شك است.

ص: 736

از مجلسى (رحمه الله)- اينكه به زراره فرمود: همانا كافر باشد در صورتى كه انكار كند، چند احتمال دارد:

1- غرضش رد بر زراره باشد در آنچه ميان وى و او بود كه مى فرمود:

ميان كفر و ايمان واسطه هست، تا زراره توهّم كند هر شاكّى، كافر است و شاك در امامت هم كافر است و مقصود اين است كه اگر انكار نكند محكوم به كفر نيست گرچه مؤمن هم نيست.

2- مقصود اين باشد كه شك در اصول دين بعد از بيان و اقامه دليل موجب كفر است و كسى كه اتمام حجت بر او نشده چون مستضعف محكوم به كفر نيست.

3- مقصود اين است كه شاك مقر در حكم مؤمن است، و شاك منكر است كه كافر است. از مجلسى (رحمه الله)- اكثر مفسران ظلم را در اينجا به شرك تفسير كرده اند چون خدا فرموده: «راستى كه شرك ظلم بزرگى است» و از ابن مسعود روايت شده كه: چون اين آيه بر مردم گران آمد و گفتند: يا رسول اللَّه كدام از ما به خود ستم نكرده است؟ فرمود: چنان نيست كه شما قصد كرديد آيا نشنيديد كه آن بنده صالح (لقمان) چه گفت اى پسر جانم به خدا شرك مياور كه شرك ظلم بزرگى است. يعنى نه از خود ما صادر مى شوند و نه به ديگران دستورى مى دهيم كه سبب شك و گناه باشد. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهرش اين است كه توبه مرتدِّ فطرى قبول نشود چنانچه مشهور است، شهيد ثانى (قدس سرّه) گفته: توبه او در ظاهر قبول نيست ولى در پيش خدا و در باطن قبول آن اقوى است زيرا اگر مكلف به اسلام باشد و توبه اش قبول نشود تكليف ما لا يطاق لازم آيد و مخالف

ص: 737

عقل است و اگر تا آخر عمر بى تكليف بپايد با وجود كمال عقل خلاف اجماع است. از مجلسى (رحمه الله)- «او ظن» يعنى گمان بر خلاف حق برد و يا بر خود حق و به همان اكتفاء كند زيرا در اصول دين علم و يقين لازم است و مقصود از حبط رد و عدم قبول عمل است. از مجلسى (رحمه الله)-

«ان مثل اهل البيت»

يعنى مثل اصحاب اهل بيت يا مقصود از اهل بيت دوستان و پيروان واقعى آنهايند (چنانچه در باره سلمان رسيده است كه سلمان از ما اهل بيت است).

مقصود از «اجتهاد» مبالغه و اهتمام در طاعات است و اجتناب از آنچه نهى شده است و اخلاص در عمل چنانچه وارد شده هر كه چهل صباح براى خدا عمل با اخلاص كند خدا چشمه هاى حكمت را از دلش به زبانش برگشايد و دلالت دارد كه عدد چهل در اين باره اثر مخصوصى دارد و مؤيد آن است كه خدا پس از چهل روز كتاب تورات را به موسى نازل كرد و دعايش را مستجاب كرد و ابواب علوم دين را بر او گشود و دلالت دارد كه با شك در پيغمبر و امام عمل قبول نيست و توبه از آن قبول است و ممكن است حمل بر آن شريعت شود يا در مورد مستضعف باشد يا عدم قبول توبه در صورت مجدد انكار است. از مجلسى (رحمه الله)- محمد بن مسلم گويد كه: غير عارف به امامت كافر است در صورتى كه منكر باشد و اگر انكار نكند كافر نيست، و اين واسطه ميان مؤمن و كافر است و او را مستضعف و ضال نامند، و گفته اند:

گويا مقصود از ضال و گمراه در اين باب اين معنا است و اگر چه به مطلق كسانى كه متمسك به حق نباشند از فرق مسلمانان اطلاق شود و گويا مقصود از كافر در اينجا كسى است كه احكام كفر در دنيا بر او بار باشد چون نجاست و عدم جواز مباشرت و مناكحت و جز آن چنانچه برخى اصحاب

ص: 738

گفته اند و گر نه خلافى نيست در استحقاق عقوبت و خلود برخى از آنها در دوزخ.

«فانك قد حضرت و غابا»

شايد تأخير بيان حكم براى بيان مقصودشان باشد يا براى آنكه آنها هم حكم حق را بدانند. از مجلسى (رحمه الله)- مى ترسم بر من حلال نباشد نكاحشان- علت ترس اين بوده كه زراره واسطه ميان كفر و ايمان نمى دانسته و همه مخالفان و بلكه فرق غير حقه شيعه را كافر مى دانسته و در دنيا و آخرت احكام كفر بر آنها جارى مى كرده است.

«فهات» مقصود اين است كه وطى زن كافره خصوص از غير اهل كتاب هم حرام است چنانچه ازدواج با كافره حرام است، پس چه فرقى دارد؟. از مجلسى (رحمه الله)- «لست ابالى» شايد وجه ديگر را به ظهور آن حواله كرده است و امام در جوابش وجه متروك را اختيار كرده است و شايد شق ديگرش از نسخه نويسان ساقط شده باشد، و مؤيد آن است كه اين حديث را ابو عمر و كشى در شرحِ حال زراره با اندكى اختلاف در تعبير نقل كرده است و در آن چنين گفته: «به من فرمان مى دهى كه زن بگيرم. در پاسخ او فرمود: اين امر به اختيار خود تو است. زراره گفت: اين كلام دو معنى دارد:

1- اينكه باك ندارى من گناه كنم و نافرمانىِ خدا را بنمايم زيرا تو مرا بدان فرمان نمى دهى.

2- اينكه براى من روا باشد كه اين كار را بكنم».

«تزوج» يعنى عايشه و حفصه را به زنى گرفت با آنچه كردند در آزار آن حضرت و خيانت با او و فاش كردن سرِّ او و كشف آن از نفاق و دوروئىِ آنها چنانچه خدا آن را در قرآن مجيد يادآورى كرده است و حالِ آنها را به حال همسر نوح و همسر لوط تشبيه كرده كه نفاق ورزيدند و كفر باطنى

ص: 739

داشتند و مخلص نبودند و از ايمان به در شدند و نوح و لوط به حساب اينكه شوهر آنها بودند براى نجات آنها از عذاب سودى نداشتند تا آنكه هنگام مرگ يا قيامت به آنها اعلام شد كه به دوزخ رويد با كفار ديگرى كه پيوستى با پيغمبران نداشتند و ذكر زن نوح و زن لوط دو وجه دارد:

1- استدلال به عملِ اين دو پيغمبر بر جواز نكاح چنين زن هائى ولى اعتراض مى شود كه شريعت گذشته براى ما حجت نيست (و ممكن است جواب داد كه استناد امام بدان دليل بر ادامه حكم است در شرع پيغمبر ما).

2- استدلال بر نفاق دو همسر نامبرده پيغمبرِ خاتم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از راه تمثيل مذكور در اين آيه و اين روشن تر است و مقصود اين است كه خدا اين دو را به آن دو تشبيه كرده است در خيانت ورزى و در اينكه شفاعت پيغمبر براى آنها سودى ندارد.

و مفسران گفته اند: زنِ نوح به قوم او مى گفت كه نوح ديوانه است، و زنِ لوط هم قوم او را به مهمانان لوط رهبرى مى كرد تا آنها را آزار كنند و بى آبرو سازند، و چون اين دو با نفاق و كفرِ باطنى در ازدواج پيغمبرى بودند براى آنها به ظاهر مسلمان مى نمودند پس تزويج زنان مخالفه در عقيده مذهبى جايز است.

«ما يعني بذلك الّا الفاحشة» دو معنى دارد:

1- استفهام انكارى باشد- يعنى مقصود از خيانت آنها هرزگى نبوده و در اين صورت مقصود از فاحشه زنا است.

2- اخبار از نفى باشد و در اين صورت مقصود از فاحشه، گناه بزرگ است و آن شرك و كفر است چنانچه مفسرين در تفسير: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها» گفته اند: كه مقصود از فاحشه شرك و كفر است.

«و قد زوج رسول اللَّه فلاناً»

يعنى رسول خدا به فلان يعنى به عثمان

ص: 740

دختر خود را تزويج كرد، اين هم ردِّ توهّم زراره است كه مخالف كافر است و تزويج با او درست نيست و امر در اينجا به عكس است زيرا زن تحت امر شوهر است و شوهر بر او مسلط است و ظاهر اين بيان جواز تزويج مؤمنه است به مخالف مذهب چنانچه مفيد و محقق گفته اند و مشهور منع آن است به خاطر اخبار بسيار كه آنها را حمل بر كراهت كرده اند براى جمع ميان اخبار و اجماع بر منع را درست نداسته اند و احوط ترك آن است و گفتار در اين باره در محل خود بيايد ان شاء اللَّه.

«على دين سالم بن ابى حفصه»- او از رؤساء زيديه است و كشى روايات بسيارى آورده كه امام صادق (علیه السّلام) او را لعن و تكذيب كرده و تكفير نموده است و ربيعة الرأي از فقهاى عامه است. از مجلسى (رحمه الله)- «فلما قال عسى فقلت» ظاهر اين است كه زراره صبر نكرده تا امام (علیه السّلام) آيه را تمام كند و به اعاده مطلوب خود پيش دستى كرده است. و گفته اند: مقصود اين است كه امام به عسى استدلال كرده كه مورد آيه مؤمن نيست زيرا مؤمن به طور قطع به بهشت مى رود و كافر هم نيست چون كافر به طور قطع به دوزخ مى رود، و من گفتم: اگر خدايش رحم مى كند در واقع مؤمن است و اگر او را عذاب مى كند در واقع كافر است. از مجلسى (رحمه الله)-

«استوت حسناتهم و سيئاتهم»

- گفته شده مقصود برابرى اقرار و انكار آنها است نسبت به اصول ديانت (يعنى حال لاادرى دارند) يا آنكه برابرى كردار نيك و بد را هم شامل است. از مجلسى (رحمه الله)-

«تحللت عقدك»

چند معنى دارد:

1- مقصود اين باشد كه چون پير شوى از اين مذهب برگردى و گره شبهه ها را از دلت باز شود.

2- چون بزرگسال شوى نسبت به مخالفان خشمت فرو نشيند.

ص: 741

3- كشى پس از نقل اين خبر گفته است كه: اصحاب زراره مى گويند: از اين سخن برگردى و عقده ايمانِ تو گشوده شود، انتهى.

4- از اين رأى برگردى و اين قلاده رأى از گردنت گشوده شود.

5- از دين حق برگردى و اين عهد و بيعت مذهبى از تو منحل گردد.

من گويم، اين خبر ذم بزرگى از زراره را شامل است ولى اصحاب اماميه اين حديث و امثال آن را موجب قدح و ذم او ندانستند زيرا همه جمعيت شيعه اماميه اتفاق دارند بر عدالت و جلالت و فضل وثقه او و اخبار بسيارى هم در فضيلت و مقام بلند او وارد است و حق اين است كه علو مقام اين بزرگان و حسودان بسيار آنان سبب قدح در آن شده و خودِ اين روايت را به واسطه اينكه مرسل است مقدوح دانسته اند و هم به واسطه محمد بن عيسى يقطينى كه گر چه مدح و توثيق دارد ولى ابن طاوس و صدوق و استادش ابن وليد او را ضعيف شمرده اند. از مجلسى (رحمه الله)- گفته شده كه كلامِ امام باقر در شرح مستضعف ممكن است تفسير آيه (98 سوره نساء) باشد و ممكن است تأويل آن باشد و همانا در كفر تعبير به حيله كرده و در ايمان به راه براى آنكه كفر راهى و دليلى ندارد و همان حيله گرى و نيرنگ بدان كشاند (تا آنكه گويد) آنان به واسطه سستى خرد و كمى هوش نه دنبال كفرند و نه در راه تحصيل ايمان و عقيده به حق و به هر چه پيش آيد بگروند. از مجلسى (رحمه الله)- و گويا اين اظهار فزع از خشم و انكار بر شيعه بوده است كه راز مذهب را فاش كردند و تقيه نكردند تا همه مردم مذهب شيعه را فهميدند و دوشيزه هاى پشت پرده هم مى دانستند و زنان سقاى ميان راه هم كه وارد بحث مذهبى نبودند به اسرار شيعه مطلع شده و براى هم مى گفتند، و اين فاش كردن اسرار باعث زيان بر امام و شيعه بوده و براى هدايت مردم هم سودمند نبوده و سبب شده كه مستضعفان بى طرف ناصبى

ص: 742

و دشمنِ ائمه شوند و ديگر معذور نباشند.

و براى مستضعف از نظر مذهب چند معنا اند:

1- اكثر اصحاب گفته اند: كسى است كه امام را نشناسد و منكر او هم نباشد و نسبت به شخص معينى ولايت نورزد.

2- مفيد در عزِّيه گفته است: كسى است كه اظهار دوستى با ائمه دارد و نسبت به برائى متوقف است.

3- ابن ادريس گويد: كسى است كه اختلاف مذاهب را درك نكند و با اهل حق دشمن نيست، و اين معنى موافق تر با اخبار است. از مجلسى (رحمه الله)- يعنى به ياد آرم كه به واسطه گناه، خدا ما را هم پايه مستضعفان مى كند با اينكه مخالف مذهبند، يا اينكه من نگرانم كه با مخالفان مستضعف در بهشت همراه باشم، امام فرمود: درجه شما با آنها يكى نيست. از مجلسى (رحمه الله)-

«فقتلوا مثل حمزة و جعفر»

شايد ذكر اين مطلب اشعار به اين باشد كه ارتكاب اين عملِ زشت سبب شده كه ايمان در دل آنها ننشيند و توفيق ايمان درست نيابند يا خودِ اين سابقه بد دليل اين است كه ايمان حقيقى ندارند از اين راه كه چون شقاوت و تعصب به جايى رسد كه مانند اين نفوس مقدسه را كشد اگر هم اظهار ايمان كنند به صورت باشد نه به معنى و يا منظور اين است كه اگر در علم الهى لطفى در باره كسى باشد او را نمى گذارد كه مرتكب چنين اعمالى گردد و كسى كه مورد لطف خدا نيست توفيق ايمان درست نيابد چنانچه ما روا نمى داريم كشنده هاى پيغمبران و ائمه هدى موفق به توبه حقيقى و ايمان كامل گردند، و گفته اند: ذكر اين قسم بر سبيل مثل است و اين خبر دلالت دارد كه توبه قاتل حمزه بر وجه يقين پذيرفته نشده و در كتب عامه وارد است كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) توبه او را پذيرفت ولى فرمود: از مدينه بيرون باش كه من نمى توانم روى كشنده عمويم

ص: 743

حمزه را ببينم و زيست تا مسيلمه كذّاب را كشت. ظاهر اخبار اين باب اين است كه مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ اشخاص معينى بودند از مشركان كه به واسطه پيشينه ناهنجار از صلاحيت قطعى پذيرش توبه و يا توفيق براى ايمانِ كامل محروم شده بودند و از نظر قانون نمى توان در باره آنها حكم قطعى نمود و سرانجام آنها با خدا است و شايد منظور از اينكه سرانجام آنها با خدا است اين باشد كه وضع دوران پس از توبه آنها تا هنگامِ مرگ در تشخيص سرانجام آنها دخالت دارد كه عبارت از ندامت و پشيمانى پيوسته و تكرار توبه و زارى به درگاهِ خدا و رياضت و عبادت براى تلافى اين بدكردارى باشد و اين وضع درونى و برونىِ آنها را جز خداوند متعال كسى نمى داند. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث دنباله حديث دوم باب گذشته است و ذكرش در اينجا اشعار دارد كه مصنف اين صنف را هم از اهل اعراف دانسته و اين اقسام نزد او درهم هستند. از مجلسى (رحمه الله)- دانستى كه قدريه بر جبرى مذهب و تفويضى هر دو اطلاق شده و گويا مقصود در اينجا دومى باشد، على بن ابراهيم در تفسيرِ خود گفته است: قدريه، همان معتزله اند و از قرآن ردّ بسيارى بر عقيده آنها است زيرا معتزله گويند ما خود آفريننده كارهاى خوديم و خدا را در آن دستى و خواستى نيست و آنچه ابليس خواسته مى باشد و آنچه خدا خواسته نمى باشد، انتهى. و مقصود از مرجئه، فرقه اى باشند كه گويند: ايمان همان صرف عقيده است و عمل هيچ دخلى در آن ندارد، با وجود ايمان هيچ گناهى ضرر ندارد و با وجود كفر هيچ طاعتى سود نبخشد و در ايمان ميان مردم تفاوتى نيست.

و در ضمن كلامى از اصحاب ملل و نحل نقل كرده است كه: مرجئه، آنهايند كه على (علیه السّلام) را به مرتبه چهارم تأخير اندازند و به اين تفسير با شيعه

ص: 744

مقابل شوند، و مرجئه چهار تيره باشند: 1- مرجئه خوارج 2- مرجئه قدريه 3- مرجئه جبريه 4- مرجئه محض. انتهى.

و برخى از گفتار در باره آنان گذشت و مقصود از مرجئه در اين حديث همان است كه در آغاز گفتيم زيرا آنان صرف اعتقاد به خدا و رسول را ايمان دانند و گرچه آن معتقد مرتكب قتل امام و مؤمنانِ اخيار گردد پس آنها بدين كردار رضا داده و از آن باك ندارند و حكم كنند كه خدا آنها را بدين كردار عذاب نكند و از اين رو آنها را مرجئه خوانند چون عذاب را از گناه پس اندازند، و ممكن است مقصود از آنها در اينجا مطلق مخالفين باشند زيرا همه طوائف مخالفان بر اصل فاسدِ خود (كه عبارت از انتخاب خليفه به رأى مردم است) قتل كسى كه بر خلفاء جور بشورد درست دانند و تصويب كنند و گرچه آن شورشى از ائمه دين و اولاد سيد المرسلين باشد و آنها همه بدين كار راضى و خشنودند و استشهاد به آيه هم براى اثبات اين است كه خشنود به كارى و مصوب آن حكم قاتل را دارد در شقاوت و كيفر، و بايد دانست كه اين آيه نقل به معنى شده است و با لفظ آن كه در آل عمران است موافق نيست كه: «الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ» بيضاوى گفته است:

مقصود از اين قائلين، كعب بن اشرف و مالك وحيى و فنحاص و وهب بن يهود است. از مجلسى (رحمه الله)- ممكن است اين حديث در زمان بنى اميه صادر شده باشد كه اهل شام بنى اميه و پيروانشان بودند و همه منافق بودند و به زبان اظهار اسلام داشتند و در دل كافر بودند و منافقان از كفار بدترند و در ته دوزخند و هم آنها بودند كه امير المؤمنين (علیه السّلام) را سب مى كردند و آن خود كفر بزرگى بود كه نصاراى روم مرتكب نمى شدند و محتمل است اين كلام بر پايه اين باشد كه مطلق مخالفان غير مستضعف از كفار بدترند چنانچه از بسيارى از اخبار برآيد و اختلاف ميان اهل اين شهرها بر پايه اختلاف مرتبه

ص: 745

آنها است در رسوخ به مذاهبِ باطلِ خود و تعصب براى آن و شك نيست كه ناصبى بدتر از كافر است و نسبت اهل مكه به كفر آشكارا براى اظهار دشمنى با خاندان پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است كه تاكنون برآنند و روز عاشورا را بزرگترين اعياد خود دانند. از مجلسى (رحمه الله)- «اى معرفة ان محمداً رسول اللَّه» ممكن است اين يك قسم از مؤلفة قلوبهم باشد و قسم ديگرش اين است كه به رسالت اقرار دارند و در بعضى از آنچه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آورده است شك كنند مانند ولايتِ امير المؤمنين و وضع تقسيم اموال و بخش ثروت و مانندِ آن و محتمل است اين خبر شامل هر دو باشد و مقصود اين باشد كه به طورِ كامل اقرار به رسالت ندارند به اينكه آن را قبول ندارند يا برخى مقرراتِ آن را قبول ندارند و منافاتى ميان اخبار نباشد.

و بدان كه مؤلفة قلوبهم يك صنف از مستحقانِ زكاتند كه در قرآن بيان شده است و از اين اخبار برآيد كه اينها مردمى بودند كه به مسلمانى گرائيده ولى در آن پا برجا نبودند يا منافق بودند و يا در شك بودند و خدا حصه اى از زكاة و غنيمت بدان ها داد تا دل آنها به مسلمانى الفت گيرد و در جهاد با مشركان از آنها كمك خواسته شود.

ابن اثير در نهايه گويد: ضمن حديث حنين است كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: من به مردمى كه تازه مسلمانند و به دوران كفر نزديكند عطا مى دهم تا آنها را به اسلام الفت دهم. از مجلسى (رحمه الله)- داستان حنين اين است كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در ماه رمضان سال هشت هجرت مكه را فتح كرد و هنوز چند روزى از ماه رمضان مانده بود كه براى نبرد با هوازن و ثقيف به حنين رفت و چون دو گروه به هم برخوردند مسلمانان گريختند و خدا آنها را يارى كرد و برگشتند و مشركين در اوطاس شكست خوردند، و مسلمانان همه اموال و خاندان آنها را

ص: 746

به غنيمت گرفتند و برخى از آنها به نخله يمامه گريختند و برخى به گردنه هاى كوهستان بالا رفتند و قشونِ رسول خدا دنبال آنها كه به نخله گريختند رفت و برخى گفته اند يك شبانه روز در آنجا استراحت كرد و به اوطاس هجوم نمودند و در آنجا جنگيدند و مشركين به طائف گريختند و مسلمانان اموال و اولاد آنها را باز به غنيمت گرفتند و پيغمبر به طائف رفت و تا آخر شوال با آنها جنگيد و چون هلال ذو القعده برآمد از آنجاه به جعرانه كوچيد و غنائمِ اوطاس و حنين را در آنجا تقسيم كرد، و گفته اند شش هزار اسير بوده است. از مجلسى (رحمه الله)- چون اصناف مسلمانان فراوان شدند طمع آنان دو چندان شده است و دين داران كم شدند و اگر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود همين مسلمانان را تأليف قلوب مى كرد و مقصود اين نيست كه حكم تأليف قلوب در اين زمان جارى است و محتمل است مقصود اين باشد كه امام حق هم به اندازه توانائى و بسط يد خود تأليف قلوب مى كند زيرا ائمه به برخى مخالفان و مستضعفين براى تأليف قلوبشان عطيه مى دادند يا براى دفع ضررشان، و امّا امير المؤمنين (علیه السّلام) معروف از روش او اين است كه مأمور بدان نبوده است بلكه برابر تقسيم مى كرد، آرى منصب به برخى از منافقان مى داده چون زياد بن ابيه و امثالش به حسبِ ظاهرِ اسلامِ آنها و از اخبار برآيد كه امام قائم (علیه السّلام) به روش امير المؤمنين كار مى كند و به مر حق عمل مى كند و آنچه اول گفتم اظهر است.

و بدان كه اصحاب در بقاء سهم مؤلفة قلوبهم در زمان غيبت اختلاف دارند و مشهور ميان آنها سقوط آن است. علامه در نهايه گفته: اگر فرض شود كه نيازى باشد به مؤلفة قلوبهم در زمانِ ما به واسطه آنكه براى مسلمانان گرفتارى پيش آيد و نيازمند استعانت از افراد كافر شوند اقوى نزد من اين است كه سهم زكاة مقرر براى مؤلفة قلوبهم به مصرفِ آنها مى رسد. منظور اين است كه بسيارى مردم مسلمان چشم به گرفتن

ص: 747

صدقات دارند و اگر از آنها دريغ شود به خشم آيند. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر اين حديث اين است كه سهم مؤلفة قلوبهم در همه ازمنه بجا است و محتمل است مقصود از مؤمنين ائمه باشند و بعيد نيست شامل نوّاب آنها كه فقهاى جامع الشرائطند بشود. از مجلسى (رحمه الله)- «و انما امرت الملائكة» استفاده حصر دعوت سجده به ملائكه ممنوع است، آرى اگر فرموده بود: اى ملائكه من، ممكن بود از آن استفاده حصر شود و اين هم معلوم نيست شايد خطاب «اسجدوا» بوده به طور خطاب شفاهى و بى ذكر عنوان ملائكه، آرى در اينكه خدا نقل فرموده كه به ملائكه گفتيم: سجده كنيد، و اين كلمه شامل شيطان هم هست مجازى است يا از نظر تغليب استعمال شده منافقون آنهايند كه در ظاهر اقرار به پيغمبر دارند و در باطن منكر اويند.

ضالّ و گمراه كسى است كه در ظاهر و باطن به آن حضرت اقرار دارد ولى در راه حق خطا رفته و امام را نشناخته. چون اين را فهميدى مى گوئيم كه طيار مى دانست كه منافقين در مؤمنين وارد نيستند در واقع چنانچه ابليس در واقع فرشته نبود و اگر چه در ظاهر از آنها محسوب مى شد و با آنها مخلوط بود.

«أحسن في المسألة» يعنى طيار از مسأله مورد نظر به طرز خوشى از امام پرسش كرد و دخول منافقان را در خطاب به مؤمنان معيار تشخيص ساخت تا به مقصود خود برسد و سؤال خود را به صورت اعتراض خدا طرح نكند و آن حضرت جواب داد كه منافقين و ديگران در خطاب مؤمنان واردند و به اعجاز مى دانست كه مقصود از اين سؤال چيست، آن را هم در ضمن جواب درج كرد و فرمود: ابليس هم در خطاب به ملائكه وارد بود چون به صورت ظاهر از ملائكه بود. از مجلسى (رحمه الله)- بيضاوى در تفسير: «على حرف» گفته:

ص: 748

يعنى در مرز دين است و پا برجا نيست مانند كسى كه در كنار قشون بايستد و اگر حس پيروزى كرد بماند و اگر نه بگريزد، روايت شده كه اين آيه در باره عده اعراب نازل شد كه به مدينه آمدند و هر كدام تنش سالم بود و اسبش كرّه خوب مى زائيد و زنش پسر خوب مى آورد و مال و گله اش بسيار مى شد مى گفت: از وقتى به اين دين درآمدم جز خوبى نديدم و مطمئن و دل بسته مى شد و اگر بر خلاف آن بود مى گفت: جز بدى نديدم و از دين بر مى گشت. از مجلسى (رحمه الله)-

«من زعم»

ظاهرش اين است كه بدعت در دين موجب كفر است و اين بدعت اگر در اصول دين باشد و يا متضمن انكار يكى از ضروريات دين باشد در آن شكى نيست و از اين باب است انكار امامتِ يكى از ائمه معصومين (علیه السّلام) و امّا اگر در فروع غير ضرورى باشد كفر بدان معنى است كه بر مرتكبين گناه كبيره اطلاق شود. از مجلسى (رحمه الله)- «أَطِيعُوا اللَّهَ الخ» مورد اطاعت ذكر نشده براى دلالت بر عموم يعنى اطاعتِ آنها در هر دستورى دهند واجب است و اطاعت اولو الامر هم در همه مورد واجب است چنانچه اطاعت خدا و اطاعت رسول در آنها واجب است و بنا بر اين روا نيست كه مقصود از اولو الامر سلطان خلاف كار باشد بلكه جائز نيست جز معصوم مقصود باشد زيرا اطاعتش در اكثر امور روا نيست و تفصيلِ شرح آيه در باب (ما نصَّ اللَّه و رسوله على الائمه) گذشت.

«انى قد تركت فيكم امرين»

اگر براى امت مورد تمسكى جز اين دو بود بيان كرده بود و اين حديث مورد اتفاق است ميان خاصه و عامه و جدا نبودنشان از هم به اين سبب است كه قرآن دلالت بر امامتِ آنها دارد و آنها هم گواه حق بودن قرآنند و آن را تأييد مى كنند يا به اعتبار اين است كه همه قرآن از لفظ و تفسير و تأويل و معنى با آنها است و از هم جدا نيستند يا آنكه در شرف و فضل و حجت بودن و وسيله نجات بودن همراهِ يك ديگرند يا اينكه

ص: 749

حقيقت آنها يكى است و امير المؤمنين فرموده است: منم كلام اللَّهِ ناطق و تحقيقِ آن در كتاب قرآن بيايد ان شاء اللَّه. از مجلسى (رحمه الله)- پدرِ شيخ ما بهائى (قدس سره) گفته است: در شرح حديث گفته اند كه: يعنى مردم را از نظر تعليم ايمان آزاد و رها گذاشتند و آنها را وظيفه دار و مكلف بدان نكردند زيرا اگر آنها را بدان مكلف مى نمودند آن را نمى فهميدند و نمى شناختند و اين براى آن بود كه پايه ايمان عقيده به اهل بيت بود و بنى اميه دشمن اهل بيت بودند و چگونه مردم را به راهى مى بردند كه سبب زوال ملك و دولت آنان باشد به خلاف شرك كه با دولت آنها مخالفت نداشت، ولى اين تفسير دور است و دورىِ آن نهان نيست بلكه مقصود اين است كه بنى اميه به مردم تعليمات ضد اسلام ندادند از انكار پيغمبر و شوريدن بر على و سبِّ او و اظهار دشمنى با پيغمبر و خاندانش و امثال اينها براى آن كه مسلمانان اين گونه تعليمات را از آنها پذيرا نبودند و تحمل نمى كردند و به عبارت ديگر چون حرص داشتند كه مردم از آنها اطاعت كنند به اظهار تعليمات ايمانى پرداختند و به ترويج شرك جرات نكردند زيرا مردم در اين گونه تعليمات از آنها پيروى نمى كردند.

من مى گويم، ظاهراً مقصود امام (علیه السّلام) اين است كه در مزاج بنى اميه يك تعصب عربى و آمادگى كاملى براى ارتجاع وجود داشت و اگر زمينه مساعدى به دست مى آوردند تعليمات دوران جاهليت كه بر پايه شرك و بت پرستى بود تازه مى كردند و رواج مى دادند ولى نهضت اسلام از نظر رفض شرك و تأسيس توحيد و ايمان به خداى يگانه در محيط عمومى عرب و سائر بشر تأثير كرد و جامعه را تا آنجا پيش برد كه ديگر براى بنى اميه اين فرصت به دست نماند كه تعليمات شركِ دورانِ جاهليت را تازه كنند و از سر بگيرند و با همه مخالفت و كارشكنى كه نسبت به جوهرِ تعليمات اسلام و حقائق قرآن داشتند تا اين اندازه نتوانستند جامعه را به عقب برگردانند كه تعليم شرك را

ص: 750

در محيط اسلام و مردم تجديد نمايند و اين اثر هر نهضت عمومى است كه در مزاج مردم مؤثر بشود و چون هر نهضتى نمى تواند به آسانى افكار و آداب پست سابق را ريشه كن كند خواهى نخواهى دچار فشار دسته جات ارتجاعى مى شود و در معرض انحراف قرار مى گيرد ولى هيچ وقت نيروى ارتجاع نمى تواند نهضت را از پايه و اساس ويران سازد و به كلى آن را براندازد و مى تواند با مسلح شدن به مقررات نهضت تا حدى از پيش رفت آن جلوگيرى كند و پاره تعليمات مترقى آن را تحريف نمايد و بدعت هاى تفرقه انگيز در آن به وجود آرد.

نهضت مقدس اسلام داراى مقاصد عاليه و تعليمات علمى و عملى بسيار پر مغز و پرارجى بود ولى دچار نيروى اهريمنىِ ارتجاع عربى شد و اين ارتجاع را عمر در دوران حكومتِ خود پايه گذارى كرد و حكومت بنى اميه سازمان اجتماعى و تشكيلات حكومت خود را روى آن بنا نمود و تعليمات جوهرى اسلام را تا حدى دچار توقف ساخت و بدعت هاى تفرقه انگيز و خطرناكى پديد آورد ولى نتوانست به كلى تعليمات ايمانى را به تعليمات شرك دوران جاهليت منحرف سازد. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود اين است كه هر كه را خدا از ايمان به كفر برد كشف شود كه در باطن مؤمن نبوده است نزد خداوند و تفصيلش اين است كه از سبب نقل ايمان ثابت به كفر پرسيده است و آن را به خدا نسبت داده يا بر وجه مجاز به اعتبار اينكه خدا سلب توفيق كرده و لطف خود را برداشته تا ايمان رفته يا بر وجه حقيقت چون پنداشته كه كفر و ايمان از فعل خدا عز و جل است پاسخ اولى اين است كه خدا عادل است و مردم را به ايمان خوانده نه به كفر و هر كه ايمان آرد و بر آن پايد خدا او را به كفر برنگرداند و توفيق و لطف خود را هرگز از او دريغ نكند و مؤمن از دنيا برود و اگر به ظاهر مؤمنى كافر شده كشف شود كه ايمانِ او عاريه بوده است.

ص: 751

و تقرير جواب بنا بر وجه دوم اين است كه خدا عادل است و ستم نكند و اگر ايمان و كفر و تبدل آنها كار خدا باشد جور و ظلم بر خدا لازم آيد و كارِ خدا در موضوع ايمان و كفر همان دعوت به ايمان است نه كفر و رهبرى مردم به سود ايمان و زيان كفر و هر كه ايمان آرد و بر آن پايد خدا او را به كفر نبرد و از او سلب توفيق نكند.

«قلت فيكون الرجل كافراً» خبر داده است و يا پرسيده است حمل بر خبر ظاهر كلام است و پرسش بر اين پايه است كه چون سائل از پاسخ امام (علیه السّلام) به پرسش اول دريافت كه خدا كسى را از ايمان به كفر به در نبرد اين را پرسيد كه كافر ثابت را خدا به ايمان مى برد به وسيله توفيق و لطف خود يا نه؟ و پاسخ امام بر خبرى كه طرح شده روشن است و آن را رد كرده و فرمود:

خدا كافر را هم هدايت و رهبرى كرده است زيرا فطرتِ او آماده پذيرش هدايت است و عنايت الهيه هم شامل حال او هست ولى اگر پرسش باشد امام پاسخ صريحى بدان نداده است و در عوض يك قاعده كليه را بيان كرده كه دانستنِ آن اهم است و آن اين است كه:

خدا همه مردم را به فطرتِ پاك و ساده آفريده و استعداد خوبى و بدى در همه است و وسيله هدايت را هم به بعثت انبياء و رسل براى همه فراهم ساخته زيرا رسولانِ خدا همه را به ايمان دعوت مى كنند و به راه خير مى برند و از راه كفر و بدى باز مى دارند، برخى از اين وسائل هدايت الهيه بهره مند مى شوند زيرا فطرت خويش را فاسد نكردند و انديشه در آغاز و انجام خود كنند كه از كجا آمده اند و به كجا مى روند و نداى حق را به گوش هوش مينيوشند و لطف و توفيق و رحمت خدا را دريابند چنانچه خدا فرموده است (69 سوره عنكبوت): «و آن كسانى كه به درگاه ما تلاش مى كنند بى شك آنان را به راه هاى خود رهبرى كنيم» و برخى از وسائل هدايت خدا بهره نبرند چون فطرت خود را تباه كنند و نينديشند و از نداى حق رو گردانند و رحمت و لطف

ص: 752

و توفيق خدا از آنها سلب شود و اين معنى عدم هدايت است تا آنكه گويد:

ظاهر اين است كه كلام راوى پرسش از امام باشد و حاصل جواب امام (علیه السّلام) اين است كه خدا بنده ها را به فطرت ايمان پذيرى آفريده و به وسيله ارسال رسل و اقامه حجج، حجت خود را بر همه تمام كرده و كسى را به كفر وادار نكرده، نه از نظر آفرينش و نه از نظر آموزش و پرورش لكن برخى مشمول لطف خاص شدند كه باعث تأييد آنها به گرويدن به خدا شده و برخى به سوء اختيار از اين لطف خاص بركنارند و كافر گردند و با اين حال مجبور به كفر هم نيستند و همين معنى امر بين الامرين است.

و محتمل است كه مقصود اين باشد كه اعطاى فطرت و ارسال رسولان براى هدايت است برخى از اين هدايت عامه بهره مند شدند و مؤمن شدند و برخى بركنار شدند و كافر شدند و اين معنى به مسلك متكلمين موافق تر است و معنى اول با اخبار ديگر سازگارتر است و اللَّه اعلم بحقيقة الاسرار.

سپس بايد بدانى كه اصحاب در اينكه ممكن است ايمان برود و كفر به جاى آن آيد اختلاف دارند. شهيد ثانى (رحمه الله) گفته: اكثر اصوليين تجويز كرده اند كه مؤمن كافر شود چون مانع عقلى ندارد و آيه قرآن هم بر آن دلالت دارد چنانچه خدا فرموده است (137 سوره نساء): «به راستى آنها كه مؤمن شدند و پس كافر شدند و باز مؤمن شدند و سپس كافر شدند و سپس به كفر خود افزودند خدا آنها را نيامرزد». (100 سوره آل عمران): «اى كسانى كه ايمان آورديد اگر از جمعى از اهل كتاب فرمان بريد شما را كافر كنند بعد از ايمان داشتنِ شماها».

و به علاوه اخبار و احكام راجع به مرتد فطرى هم دلالت دارند كه مؤمن كافر مى شود.

ولى سيد مرتضى منكر شده و اخبار و آيات را به مؤمن زبانى حمل كرده است نه مؤمن واقعى و قلبى و گفته: هر كه اظهارِ كفر كند كشف شود

ص: 753

كه از اول ايمان نداشته و ايمانِ او صرف اظهار زبانى بوده. و بعد از شرح مفصلى كه از شهيد نقل كرده است گفته است:

من گويم، حق اين است كه ايمان چون به حدّ يقين رسد زوالش ممكن نيست ولى ايمان به اين حد بسيار نادر است و مشكل و مورد تكليف عمومى نيست و ايمان اكثر خلق كه بدان مأمورند همان تحصيل اطمينان است و زوال آن ممكن است و درجات ايمان بسيار است و زوال برخى هم ممتنع است ولى برخى مراتب آن ممكن است زائل شود و به حال شك و بلكه انكار برگردد و اين ايمان معار است. از مجلسى (رحمه الله)-

«خلق خلقاً للايمان»

گفته شده كه لام براى بيان عاقبت است يعنى خلقى آفريد كه در علم ازلى سرانجام آنها ايمان بوده كه پيغمبران و اوصياء و پيروان مؤمن ثابت آنانند و خلقى هم در علم ازلى به سرانجام كفر رسند و خلقى هم در اين ميان مرددند و ايمانى به عاريت دارند.

من گويم، بنا بر اين تفسير بايد دو قسم بيشتر نباشد زيرا آن دسته از مرددين كه به سرانجام ايمان بمانند و بميرند در فرقه اولند و آن ديگر در فرقه دوم و بهتر اين است كه گفته شود چون خدا حال خلق را مى دانست آن دسته را كه راسخ در ايمان مى دانست گويا براى آن آفريد و آن دسته را كه ثابت در كفر مى دانست گويا براى همان آفريد و آنها را كه متزلزل و دو دل مى دانست گويا چنانشان آفريد و ظاهر اين است كه مقصود از فلان أبو الخطاب است و نام او را نبرده براى مصلحتى زيرا او را پيروان بسيارى بود كه از تصريح به نام او در ضمن انتقاد بيمِ مفسده مى رفت و شايد اشاره به ابن عباس باشد كه از على منحرف شد و اموال بصره را برداشت و به حجاز گريخت و ميان او و آن حضرت نوشته ها رد و بدل شد كه دليل بر شقاوت و ارتداد او است. از مجلسى (رحمه الله)- أبو الخطاب محمد بن مقلاص اسدى

ص: 754

كوفى است در آغاز كار به ظاهر از بزرگان اصحاب امام صادق (علیه السّلام) بود سپس برگشت و مذاهب باطلى بدعت نمود و امام صادق (علیه السّلام) او را لعن كرد و از او بيزارى جست از آن جمله است كه از امام صادق روايت شده: بار خدايا أبا الخطاب را لعنت كن كه مرا بيمناك كرده ايستاده و نشسته و در ميان بسترم.

و روايت شده كه امام صادق را خدا مى خواند و خود را پيغمبر مبعوث از طرف او بر اهل كوفه. از مجلسى (رحمه الله)- خدا تعالى فرموده است (98 سوره انعام):

«و او است آنكه شما را از يك نفس آفريده است و ثابت و غير ثابت است و به طور امانت» بيضاوى گفته: استقرار در پشت پدران است يا روى زمين و به طور امانت در رحم مادران و زير زمين، يا مقصود محل استقرار و امانت سپارى است و در قرائت ابن كثير و بصرى ها مستقر به كسر قاف است كه اسم فاعل باشد و مستودع به صيغه اسم مفعول يعنى برخى شما برجائيد و برخى سپرده ايد، انتهى. و شايد تأويل امام به قرائت دوم چسبانده تر باشد يعنى برخى ايمان برجا داريد و برخى ايمانى عاريت يا برخى در ايمان برجائيد و برخى نابرجا. از مجلسى (رحمه الله)-

«فاذا هو دعا»

در اين تعبير تشويق به دعا شده است براى حسن عاقبت و كج رو نشدن چنانچه شيوه مردمان خوب بيش از ما بوده است و اين حديث دلالت دارد كه بقاى ايمان و رفتن ايمان به سبب كار خود انسان است زيرا او به سبب كارهاى خود سزاوار توفيق مى شود و يا سزاوار خذلان و بى توفيقى مى گردد و خلاصه گفتار در اينجا اين است كه:

هر كدام از ايمان و كفر گاهى ثابت و تغيير ناپذيرند و گاهى لرزان و قابل زوال زيرا بسا كه دل به حد كامل روشن شود و رخنه بى ايمانى در آن

ص: 755

نماند و هر حقى در آن پابرجا گردد و اگر سخت تيره و تار گردد كفرش ثابت شود و هر چه باطل است در آن جا گيرد و اگر ميانه حال باشد و تاريك و روشن در حال لرزش و ترديد ميان ايمان و كفر است و اگر تيرگى غالب آيد به كفر گرايد و اگر روشنى فزايد مؤمن بماند و چنين دلى از ايمان به كفر دست به دست مى شود و بايد روى به خدا آرد و به درگاه او زارى كند و دعا كند و بكوشد تا مبادا ايمانش از دست برود و بى ايمان بميرد. از مجلسى (رحمه الله)-

«هذا كله لمن لم ينتفع»

يعنى هر كس عمل كند بدان چه بيند و داند از عقائد و احكام و اعمال و اخلاق و آداب

«اثبت له الشهاده»

يعنى خدا و فرشته ها و حجج الهى و همه مؤمنان به نجاتِ او گواهند. از مجلسى (رحمه الله)- گفته شده كه چون خلقت دنبال علم است و خدا هر چيزى را پيش از آفرينشِ آن مى داند چنانچه پس از آفرينش آن و دلِ مؤمن به اختيار خودش موصوف به ايمان است درست باشد اين تعبير كه خدا آن را با ايمان آفريده و اين مستلزم جبر بر ايمان نيست. و مقدارى كه از آيه ذكر نشده «و هر كه را خواهد گمراه سازد دلش را تنگ و گرفته دارد» تا «گويا مى خواهد به آسمان بالا برود»- كنايه از اينكه پذيرفتن اسلام بر او بسيار سخت و دشوار است بمانند بالا رفتن به آسمان. از مجلسى (رحمه الله)- و همانا دل مشرك را وارونه دانسته براى آنكه چيزى از حقائق در آن جا نكرده به خلاف منافق كه حق و ايمان در دلش گذر دارد و گرچه آن را نگاه نمى دارد. از مجلسى (رحمه الله)- از براى روح انسانى منزل ها است در سير به سوى خدا:

1- عالم محسوسات 2- عالم تخيلات 3- موهومات 4- معقولات، و او در اين منزل است كه از ساير حيوانات جدا مى شود و امتياز دارد و در آنجا

ص: 756

چيزها بيند كه از عالم حس و خيال و وهم بيرون است و در آنجا جان اشياء و حقائق آنها را بيند و براى آن عرض عريض و زمينه پهناورى است كه آغازش عالم انسان است و انجامش عالم فرشتگان است و بلكه برتر از آن و آن معراج بشر و اعلا عليين او است چنانچه سه منزلِ اول اسفل السافلينِ او است و بزرگترين اسباب معراج او بريدن علاقه است از دنيا و اعراض از آن است به تمامى و پائيدن بر اين حالت است كه سبب رسيدن به حالت شريفى است كه مرتبه عين اليقين است و براى او در اين مرتبه توانائى بر كارهاى غريب و عجيبى است به اذن خداوند تعالى چون دست دادن با فرشته ها و راه رفتن روى آب و هوا و ديگر آنها و از اينجا دانسته شود كه كرامت و كارهاى برتر از عادت از اولياء خدا مورد انكار نيست چنانچه برخى علماء پنداشته اند. از مجلسى (رحمه الله)-

«فعلم ان اللَّه مطلع عليه»

شايد مقصود علمى است كه در نفس اثر كند و عمل به بار آرد و گر نه هر مسلمانى به اين امور معترف است و هر كه منكر باشد كافر است و هر كه مراقبت پيوستى در اين امور كند و به درستى در آنها بينديشد به ندرت گناه از او سرزند و اگر هم سرزند دنبالش پشيمان و ترسان است و در حقيقت تائب است و گرچه به زبان طلب آمرزش نكند. از مجلسى (رحمه الله)- مولا، يعنى شيعه او بوده و يا آزاد كرده او، و وابسته قبيله را هم مولاى آن قبيله نامند.

فاش كننده گناه از نظر بى شرمى و بى باكى بى توفيق خواهد شد ...

اين روايت دلالت دارد كه نهان داشتن طاعات به از آشكار نمودنِ آنها است چون از رياء و سمعه به دور است. و گفته شده: اظهار افضل است و برخى اظهارِ واجبات را افضل دانند زيرا چون واجب است موجب عدم تهمت است ولى در مستحبات اختفاء اولى است. از مجلسى (رحمه الله)- اين روايت دلالت دارد كه بر قصد گناه

ص: 757

مؤاخذه اى نيست، و اين دو وجه دارد:

1- گناهى است خرد كه ترك عمل كفاره آن نگردد.

2- قصد گناه به هيچ وجه خوبى و بدى نداشته باشد چنانچه جمعى بدان قائلند (و گويند تجرى موجب عقابى نيست) و اولى روشن تر است، آرى اگر محض خطور در دل باشد بى اختيار او تكليفى نسبت بدان ندارد و تفصيل آن در باب بث ايمان بر جوارح گذشت و هم در باب وسوسه. و محقق طوسى در تجريد گفته است: اراده بد، بد است و تفصيلش اين است كه آنچه در دل باشد بر سه گونه است:

1- خاطرات ناگهانى بى تصميم و استقرار و گذشت كه مؤاخذه اى ندارند و در آن ميان امت ظاهراً خلافى نيست.

2- توجه و حديث نفس بر وجه اختيار كه كارى بكند و يا نكند و اگر آن حسنه باشد يك حسنه محسوب گردد تا آخر مضمون اين حديث.

3- عزم و تصميم و توطين نفس بر كردن و يا نكردن و اين مورد اختلاف است (و موضوع بحث در باب تجرى است) و اكثر اصحاب گفته اند:

مؤاخذه ندارد، طبق ظاهر اين اخبار و اكثر عامه و متكلمين و محدثين گفته اند:

مسئوليت دارد ولى در خور همان عزم بر گناه نه به اندازه خود آن گناه زيرا آن را نكرده است و اگر كرد گناه دومى است زيرا:

1- خدا فرمايد (19 سوره نور): «راستى كسانى كه دوست دارند كه هرزگى در باره آن كسانى كه مؤمن هستند فاش شود از آن آنها است عذابى دردناك» و هم فرمايد (12 سوره حجرات): «كناره كنيد از بسيارى گمان ها زيرا برخى گمان ها گناه است».

2- اخبار بسيارى كه دلالت دارند حسد و خوار شمردن مردم و قصد بد در باره مردم حرام است و احاديث داله بر عدم مؤاخذه را حمل به صرف توجه به گناه كرده اند كه به عزم و تصميم نرسد.

ص: 758

و منكران، دو آيه را مخصوص به اظهار فاحشه (زنا) و مظنون دانسته اند چنانچه از سياق آنها برآيد و از دليل ديگر هم جواب داده اند كه مورد بحث در اين مسأله عزم بر عملى است كه صورت خارجى آن حرام است و اما آنچه صورت خارجى ندارد و همان وجود قلبى دارد چون عقائد و اخلاقِ بد محل خلاف نيست و حرمت آن مسلم است و خوار شمردن مردم و سوء نيت به آنها اگر با عملى اظهار شود حرام است و اگر صرف تصميم باشد حرمت آن مورد بحث است و دليلى ندارد.

شهيد (رحمه الله) در قواعد گفته است: نيتِ گناه، نه عقابى دارد و نه مذمتى تا آنكه مرتكب آن شود و در اخبار عفو از آن ثابت است و اگر نيتِ گناه كرد و عملى را كه گناه مى دانست مرتكب شد و معلوم شد كه آن عمل گناه نبوده، آيا اين نيت اثرى دارد يا نه؟ دو وجه دارد:

1- آنكه اثرى ندارد و عقوبت و ذمى بر آن مترتب نشود زيرا در واقع گناهى نبوده است و در حقيقت نيتى مجرد از ارتكاب گناه است و عفو شده.

2- موجب عقوبت است زيرا دلالت بر هتك حرمت مولى دارد و بر جرأت بر گناه، و برخى اصحاب گفته اند: اگر مباح را به صورت مسكر بنوشد و نمايش دهد كه شرب خمر مى كند كار حرامى كرده است و شايد حكم به حرمت چنين عملى براى مجرد نيت نباشد بلكه به اعتبار عمل خارجى باشد به عنوان نمايش و اظهار گناه و محل بحث در صورى است:

1- زنى را در منزل ديگرى يابد و به گمان اينكه بيگانه است بگايد و برآيد كه زن خودش بوده يا كنيز خودش بوده است.

2- زن خود را به گمان اينكه در حيض است و طى كند و برآيد كه پاك بوده.

3- خوراكى را از دست ديگرى بربايد و بخورد و دانسته شود كه از خودش بوده است.

ص: 759

4- گوسپندى را پندارد از ديگرى است و سر ببرد و دانسته شود كه از خودش بوده است.

5- كسى را بى گناه پندارد و او را بكشد و برآيد كه خونش هدر بوده است (چون كافر حربى و مرتد فطرى).

يكى از عامه گفته است: ارتكاب اين كارها موجب فسق است زيرا دلالت بر بى باكى بر گناه دارند و هم سبب عقاب در آخرت است عقابى ميان كبيره و صغيره و هر دو حكم او بى دليل و غيب گوئى است.

شيخ بهائى (رحمه الله) در حاشيه قواعد گفته است: مقصود شهيد اين است كه نيت گناه، گناهى است كه از آن عفو شده است نه اينكه اصلًا گناه نيست. و سپس گفته: حرام بودن عزم بر گناه در نزد عامه و خاصه شكى ندارد و كتب فريقين از تفاسير و جز آن از آن پر است بلكه اين مطلب از ضروريات دين است و سپس برخى از كلام خاصه و عامه را نقل كرده است:

1- در جوامع ضمن تفسير قول خدا تعالى: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» گفته: به انسان گويد: چرا شنيدى آنچه را روا نبود براى تو كه بشنوى و چرا نظر كردى در آنچه را بر تو روا نبود كه نظر كنى بدان و چرا عزم كردى بر آنچه بر تو حلال نبود كه بر آن عزم كنى، انتهى. و در مجمع البيان هم قريب به همين مضمون را دارد و بيضاوى و ديگران از علماى عامه هم در تفسير اين آيه گفته اند كه: دلالت دارد بر اينكه بنده به عزم بر گناه مؤاخذه دارد. و عبارت كشّاف و تفسير كبير فخر رازى هم با عبارت مجمع البيان در تفسير آيه موافقت دارند.

2- سيد مرتضى در كتاب تنزيه الأنبياء در ذكر قول خدا تعالى: «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما» «وقتى كه دو طائفه از شما متوجه شدند كه سست شوند و دست از جهاد بكشند و خدا ولى آنها بود» گفته است: همانا مقصود خدا تعالى اين است كه سستى و ترك جهاد بديشان

ص: 760

خطور كرد و اگر مقصود از همّ در اينجا عزم و نيت باشد خدا ولى آنها نمى بود سپس گفته است اراده معصيت و عزم بر آن گناه است و قومى تجاوز كرده اند تا آنجا كه گفتند: عزم بر كبيره گناه كبيره است و عزم بر كفر، كفر است، انتهى كلامه (نوّر اللَّه مرقده) و كلام صاحب كشاف و بيضاوى و ديگران در تفسير اين آيه با كلامِ او موافق است و به علاوه فقهاء تصريح دارند كه اصرار بر صغيره در حكم كبيره است و آن فعلى است چون مداومت بر صغيره و حكمى و آن عزم بر ارتكاب هر صغيره اى است بدان دست يابد و بالجمله تصريحات مفسران و فقهاء و اصوليون در اين موضوع بيش از شمار است و بحث در آن توضيح واضحات است و هر كه در كتب خاصه و عامه بررسى كند شكى ندارد در آنچه ما گفتيم.

اگر اعتراض كنى كه از ائمه ما رواياتى رسيده است مشعر بر اينكه عزم گناه، گناه نيست سپس همين خبر را ذكر كرده است و آنكه بعد از آن است و سپس گفته احاديث بسيارى در كافى و كتب ديگر بدين مضمون رسيده است.

من جواب گويم كه اين احاديث هيچ دلالتى ندارد بر آنچه تو پندارى كه عزم بر معصيت، معصيت نباشد و همانا دلالت بر اينكه هر كه نيت گناه مخصوصى كند چون مى خوارى يا زنا مثلًا و آن را نكند آن گناهى كه قصد آن را كرده و نكرده بر او نوشته نشود و اين غير از اين است كه عزم بر گناه اصلًا گناه نيست و عقوبتى ندارد و از آن عفو شده است- پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

در اينجا دو مسأله طرح مى شود:

1- آيا اگر كسى قصد گناهى كرد و از آن منصرف شد و آن را نكرد مجرد همان قصد گناه گناه است يا نه؟.

2- اگر كسى به قصد ارتكاب گناه عملى كرد و موافق آن گناه نشد

ص: 761

چنانچه معتقد شد اين ظرف شراب است و به قصد شراب خوردن آن را نوشيد و معلوم شد آب بوده و يا شربت مباحى بوده است آيا نيتِ او و يا عمل او و يا مجموع نيت و عمل او حرام است و مرتكب حرامى شده است يا نه؟.

در مورد دوم، نيت شديدتر بوده و دنبال آن جرات و هتك حرمت آمده است و مورد بحث در مسأله تجرى معروف همين است.

اما پاسخِ مسأله- 1- اين است كه چنانچه شهيد در قواعد گفته است: نه عقابى دارد و نه ذمى، و مورد نص اخبار اين باب است و توجيهى كه از سيد (رحمه الله) از براى اخبار اين باب شده كه مقصود اين است كه اگر كسى قصدِ مى خوارى و زنا كند و آن را نكند گناهِ مى خوارى و زنا ندارد و گناهِ ديگر بر قصدِ آنها دارد، بسيار ركيك و در حكم طرح اين اخبار است زيرا به مجرد قصد شرب خمر اگر كسى را مى خوار شمارند به او ظلم كرده اند و افتراء بسته اند و تعالى اللَّه عن ذلك، اين يك حقيقت روشن و عقلى است كه صرف قصد مى خوارى، مى خوارى نيست و صرف قصد زنا، زنا نيست و اگر عقوبتى بر مى خوردن و زنا كردن باشد بر صرف قصد آنها بى ارتكاب عمل آنها بار نمى شود و اگر معنى اين اخبار اين باشد حمل بر توضيحِ واضحات است و از قبيل اين است كه گويند: (هر چه در جوى مى رود آب است) و بيان آن شأن امام نيست و به علاوه اين اخبار در مقام امتنان است و كسى كه مى خوار نيست و زنا نكرده به او گويند ما تو را به مى خوارى و زنا عقوبت نكنيم، امتنانى ندارد و امتنان به اين است كه بر قصد گناه هيچ ترتيب اثرى نشود و هيچ گونه عقوبتى مترتب نگردد چنانچه شهيد فرموده است كه: نه ذمى دارد و نه عقابى و عفو از آن ثابت است.

و به همين سستى است كلام شيخ بهائى (رحمه الله) كه حرمت عزم بر معصيت را از ضروريات دين شمرده در صورتى كه شهيد ثانى (رحمه الله) عدم حرمت آن را به عنوان يك قاعده مذهبى كه مشعر بر اجماع مسلمانان و يا

ص: 762

خصوص مذهب شيعه است در كتاب خود ثبت كرده است زيرا قواعدى كه علماى بزرگ ثبت مى كنند صرف بيان فتوى و عقيده خودشان نيست بلكه يك حقيقت مذهبى و يا دينى را به عنوان يك قاعده ثبت مى كنند و اين چه ضرورى دينى و يا مذهبى است كه مانند شهيد ثانى (رحمه الله) بر خلاف آن تأسيس قاعده مى كند و آن را از مسَلّماتِ مذهب مى شمارد.

و اما پاسخ مسأله- 2- كه در حقيقت به سه پرسش بر مى گردد:

1- فعلى كه به عنوان تجرى انجام شده چون نوشيدن آبى به عقيده شراب حرام است يا نه؟.

2- نيت گناهى كه اين فعل بر آن مترتب شده حرام است يا نه؟.

3- مجموع اين قصد و فعل حرام است يا نه؟.

اما پاسخ سؤال اول اين است كه حرام نيست زيرا دليلى بر حرمت آن وجود ندارد و صرف اعتقاد، مرتكب عنوانى براى آن نمى شود كه بدان مشمول دليل حرمت گردد.

و اما پاسخ بر سؤال دوم اين است كه عزم بر گناه با انجام عملى كه در ذات خود گناه نيست با قصدى كه از آن منصرف شود تفاوتى ندارند زيرا انصراف از قصد گناه اعم از اين است كه براى پشيمانى باشد و براى رضاى خدا يا براى دفع ضرر دنيوى و يا حفظ آبرو و يا براى آنكه بعد از نهايت تلاش دستش بدان عمل خلاف نرسيده و عموم اخبار اين باب شامل همه اقسام مى شود و بلكه مورد بحث را هم شامل است و صدق مى كند كه قصد گناه كرده و آن را نكرده و خواسته مى بنوشد و ننوشيده، و به جاى آن آب نوشيده و خواسته زنا كند و نكرده و به جاى آن با حلالِ خود جماع كرده است و از نظر اينكه قصد گناه لكه سياهى است در بندگى و از نظر عقل و خرد زشت است فرقى ميان قصد مجرد و قصدى كه دنبال آن كار غير منطبق بر گناه باشد نيست و به هر صورت قصدِ گناه و تصميمِ آن زشت است و هر چه جدى تر باشد

ص: 763

زشت تر است ولى حكم به حرمتِ آن با وجود اخبارِ اين باب مشكل است و در صورتى كه ذات فعل حرام نباشد و قصد آن هم مورد عفو باشد حكم به حرمت مجموع وجهى ندارد. از مجلسى (رحمه الله)- بوى خوش قصدِ كار خير و بوى بد قصدِ كار بد معنوى باشد و فرشته ها آن را دريابند.

«لصاحب الشمال»

يعنى تو از او دور شو كه با او كارى ندارى، يا منظور اين است كه تو نبايد چيزى بنويسى چنانچه در بعضى نسخه ها به جاى قم، قف آمده، يعنى دست باز دار يا اشار به اين است كه مؤمن تا قصد گناه نكند به هر نفسى برايش حسنه اى نويسند. از مجلسى (رحمه الله)- و المراد

«بمن كن فيه»

اين است كه مؤمن مستحق اين خصال باشد زيرا اين خصال در جز مؤمن نباشند چنانچه دانستى و بدان كه هلاكت در قولش «يهلك» به معنى زيان و استحقاقِ عقاب و در كلمه «هالك» به معنى گمراهى و شقاوت طبعى است.

و قوله «فان اللَّه عز و جل ... الخ» از كلام رسول خدا است و ممكن است دنباله سخن فرشته باشد.

اين ذكر استغفارى كه بيان كرده است فرد افضل است نه اينكه براى انحصار بدان ذكر شده باشد. از مجلسى (رحمه الله)- مفسران در تعبير توبه نصوح چند وجه گفته اند:

1- توبه اندرز بخش كه مردم را بمانندِ خود تشويق كند چون آثار خوبش در توبه كارها آشكار شده.

2- توبه خالص و پاك براى رضاى خدا كه به منظور خدا از گناه پشيمان شده باشد نه از ترسِ دوزخ و يا طمع در بهشت. و محقق طوسى گفته است: پشيمانى از گناه به خاطر ترس از دوزخ توبه نيست.

ص: 764

3- توبه رفوكننده از نصاحت به معنى خياطت زيرا به وسيله آن هر آنچه از پرده ديانت پاره شده دوخت شود و توبه كار را با اولياءِ خدا و دوستانِ او بهم گرد آورد.

4- توبه توبه كارِ ناصح، يعنى توبه اى كه از روى اندرزگيرى و بر وجه كامل باشد كه تمامِ آثار گناه را از دل ريشه كن كند به وسيله اينكه خود را در بوته رياضت آب كند و تيرگى گناهان را از آن بزدايد و به پرتو حسناتش بيارايد، شيخ طبرسى در تفسير اين آيه از امير المؤمنين (علیه السّلام) روايت كرده است كه:

توبه، بايد شش چيز را دارا باشد: از گناهان گذشته پشيمانى و براى واجباتى كه از دست رفته جبران و تدارك و نسبت به مظالم و حقوق مردم كه بر عهده دارد رد كند و از طرف هاى خود حلاليت طلبد و عزم كنى كه برنگردى و خود را در طاعتِ خدا لاغر كنى به اندازه اى كه در نافرمانىِ خدا پرورش دادى و به خود بچشانى تلخى طاعتِ خدا را چنانچه به او چشاندى شيرينى گناه را. و سيد رضى هم همين مضمون را در نهج البلاغه از على (علیه السّلام) نقل كرده است، و يكى از اكابر گفته: در جلا دادنِ آينه تنها قطع نفس و دود سياه بس نيست بلكه بايد آن را صيقل داد و آنچه سياهى بر جرمش نشسته پاك كرد و دل هم بمانند آينه است به مجرد ترك گناه پاك نشود بلكه بايد جرم گناهانِ گذشته را هم كه بر آن نشسته پاك كرد و به نور طاعتش روشن ساخت. اين آيه در باره ربا است و از بيضاوى نقل شده است كه:

يعنى به هر كس پند خدا در باره خوددارى از ربا برسد و او هم از آن دست باز دارد و پيروى از غدقن خدا را بنمايد آنچه ربا پيش از ابلاغ حكم خدا به او گرفته است از آن او است و از او پس گرفته نمى شود و موعظه را به توبه تفسير كرده است يعنى پندپذيرى همان توبه است و در اينجا مصدر به معنى مجهول

ص: 765

آن تفسير شده است و حاصل اين است كه هر كه اين پند را پذيرد و بر آن بپايد از گذشته او كه به نادانى انجام شده خدا گذشت كرده است. از مجلسى (رحمه الله)- قوله

«و أحب العباد»

گويا مقصود اين است كه خدا دستور توبه نصوح داده ولى اگر توبه را شكست و باز هم توبه كرد خدا او را دوست تر دارد از آنها كه توبه نكنند يا مقصود اين است كه از گناهى توبه نصوح كند و گرفتار گناهى ديگر شود و از آن هم توبه كند يا مقصود از عدم عود ابدى عزم بر عدم عود است (ولى در اين صورت هر توبه اى نصوح است زيرا عزم بر عدم عود شرط توبه است مگر اينكه توبه را همان پشيمانى بدانيم و اين بر خلاف نظرِ خودِ مجلسى است كه در سابق گفته است، از مترجم).

و بعضى گفته اند مقصود از (مفتون توّاب) آن توبه كارى است كه هرگز به گناه باز نگردد و معنى ساده آن اين است كه خدا دوست دارد گول خورده هميشه پشيمان را و مبالغه در كلمه توّاب به اعتبار استمرار حال توبه از همان اول گناه است نه كثرت توبه به اعتبار كثرت گناه (اين معناى لطيف و دل چسبى است). از مجلسى (رحمه الله)- «ثلاث خصال»: 1- آنها را دوست دارد 2- فرشته ها بر ايشان آمرزش خواهند 3- خدا عز و جل بدانها نويد امن و رحمت داده است.

در تفسير آيه (222) سوره بقره چند وجه گفته اند:

1- خدا دوست دارد توبه كاران از نجاسات درونى را كه گناهانند و دوست دارد پاكيزه از نجاست برونى را با آب.

2- دوست دارد توبه كاران را كه گناه كرده اند و پاكان را كه هيچ گناه نكرده اند.

3- توبه كاران از كبائر و پاكان از صغائر را.

ص: 766

«الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ» بيضاوى گفته: كروبيان بالاترين طبقات فرشته هايند و سرآغاز هستى آنان و برداشتن عرش و چرخيدن گرد آن كنايه از نگهدارى و سرپرستى آن است يا كنايه از نزديكى به صاحب عرش و مقامى است كه به درگاه او دارند و واسطه اجراء فرمانِ اويند. از مجلسى (رحمه الله)- نافرمانى در اين روايت حمل بر ترك اولى است زيرا دانيال از پيغمبران است و آنان از گناهان كبيره و صغيره معصومند در مذهب ما چنانچه گذشت.

«لئن لم تعصمنى لاعصينك»

در اين جمله اعتراف به گناه شده است و اعتراف شده كه جلو نفس و هوس هاى آن را نمى توان گرفت و تشويق شده كه بايست به الطاف خدا چنگ زد و از فريب هاى نفس و وسوسه هاى شيطان بدو پناه برد. از مجلسى (رحمه الله)- از صبح تا شام، يعنى به اندازه اين مدت و بسا كه مهلت نسبت به اشخاص و احوال و گناهان مختلف باشد و بعضى را يك روز مهلت باشد و بعضى را هفت ساعت يا مقصود از صبح تا پيش از ظهر است و بنا بر اين با اخبار مهلت هفت ساعت موافق مى شود و گفته شده است كه ساعات خواب از حساب جدا است.

و ممكن است مقصود از استغفار توبه جامع شرائط باشد و يا مقصود همان صرف طلب آمرزش باشد و اين دومى روشن تر است. از مجلسى (رحمه الله)- لطف خدا است كه گناه را به ياد مؤمن آورد و از بى لطفى او است كه از ياد كافرش برد تا روز رستاخيز او را به كفر و گناه هر دو مؤاخذه كند. از مجلسى (رحمه الله)- بدان كه استغفارِ پيغمبران و امامان از ارتكاب گناه نبوده است زيرا اماميه اتفاق دارند كه آنان معصومند و سخن در اين باره گذشت. و اربلى در كشف الغمه گفته است: چون دل آنان غرقه ياد

ص: 767

خدا است و محو جمال اويند هر گونه اشتغال آنها به امور اين دنيا براى خوردن و نوشيدن و آميزش با زنان و ديگر هم نوع و سائر امور مباح تيرگى آن باشد و بر خود ناروا دانند و از آن به خدا بازگردند زيرا آن را گناه و خطاى خود شمرند و از آن توبه كنند. از مجلسى (رحمه الله)- فرمود: «لا خير» تا بنده اى مغرور نگردد و هر روزى هفتصد گناه كند كه مانند او خيرى ندارد و موفق به استغفار و توبه نمى گردد. از مجلسى (رحمه الله)- برخى اهل علم گفته اند: مقصود از آنكه شيطان چون خون در تنِ آدمى زاده روان است اين است كه تا زنده است از او جدا نشود چونان كه تا زنده است خون در تنِ او روان است و اين معنى از ازهرى روايت شده و گفته: اين ضرب المثل است ولى جمهور علماى امت آن را بيان حقيقت دانسته اند و گفته اند شيطان اين تسلط را دارد كه در رگهاى آدمى زاده درآيد تا به دلِ او رسد و او را وسوسه كند. از مجلسى (رحمه الله)- شيخ بهائى گفته است در اربعين خود:

مقصود از پذيرش توبه اسقاط عقابى است كه بر گناهى مترتب شود كه از آن توبه كرده است و سقوط عقاب به توبه مورد اتفاق علماء اسلام است و اختلاف در اين است كه پذيرش توبه بر خدا لازم است و اگر پس از توبه عقاب كند ستم باشد يا آنكه پذيرش توبه تفضّل است و رحمت و كرم خداوندى. معتزله اول را گفته اند و اشاعره دوم را و شيخ ابو جعفر طوسى در كتاب اقتصاد و علامه (رحمة اللَّه) در برخى كتب خود همين را اختيار كرده اند و محقق طوسى توقف كرده است در تجريد. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث با دنباله اى در باب لزوم حجت بر عالم گذشت.

«لم يكن للعالم توبه»

- شايد مقصود از عالم شاهد بر احوال آخرت

ص: 768

باشد و جاهل آنكه هنوز مشاهده نكرده است زيرا با رسيدن جان به گلو عدم مشاهده ممكن است و مقصود از علم يقين شهودى است. مجلسى از مصباح- لمم، با دو فتحه، نزديك شدن به گناه است و گفته شده كه گناهان صغيره اى است كه بدان باز نگردد چون بوسه و لمم يك نوعى از ديوانگى است كه به انسان درآيد.

«الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ»- بيضاوى گفته: يعنى هر گناهى كه عقابش بزرگ است و همان باشد كه در قرآن تهديد بدان رسيده است و گفته اند: آن گناهى است كه حد دارد «و الفواحش» يعنى كبائر بسيار زشت و رسوا. از مجلسى (رحمه الله)- «يبدى عورة» عورت، هر آنچه از آن شرم آيد و ظاهر اين است كه مقصود بيان گناهان خود باشد و اعتراف به گناهى بود كه موجب حد يا تعزير است.

«فنحوه» يعنى او را دور كنيد تا بر ما اعتراف به گناهِ خود نكند و ميان خود و خدا توبه كند- پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

مراجعه به ائمه (علیه السّلام) براى اعتراف به گناهان بر يكى از دو وجه بوده است:

1- از نظر تكميل توبه و تحمل حد و تعزير شرعى چون رسم بوده كه گنهكاران براى توبه به پيغمبر اكرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مراجعه مى كردند و به گناهِ خود نزد آن حضرت اعتراف مى كردند و از او مى خواستند كه آنها را با اقامه حد و تعزير الهى تطهير كند و از عذابِ آخرت نجات دهد و از اين گونه مراجعات در زمان خلفاى ثلاثه و خلافت ظاهريه امير المؤمنين (علیه السّلام) بوده است كه غالباً با دخالت امير المؤمنين (علیه السّلام) و جلب موافقت حكومت وقت كه در اين گونه امور با آن حضرت موافقت داشته فيصل مى يافته است و بر اين سابقه برخى شيعه هم كه گناه موجب حد و يا تعزيرى مرتكب مى شدند بسا كه بامام وقت

ص: 769

مراجعه مى كردند كه توبه كنند و عقوبت حد و يا تعزير را براى پاك شدن از آن متحمل شوند ولى براى بيشتر ائمه در زمان بنى اميه و بنى عباس اقدام در اين امر ميسر نبوده است به دو وجه:

1) انجام حد و تعزير از نظر اجراء بايد با تشريفات حكومت و به عنوان نيرو و قدرت و تسلط بر اجتماع و آشكارا و با تظاهر انجام شود كه موجب پند و عبرت ديگران گردد و با وسيله آن يك هرزگى و فساد نوع تباه كن ريشه كن شود مانند بريدن دست دزد و يا اعدام در زناى محصنه مثلًا، زيرا شك نيست كه برخى مجازات هاى مقرره در قرآن و قوانين ثابته اسلام بسيار سنگين است تا به جايى كه در نظر كم خردان مايه خرده گيرى شده است كه مثلًا چرا بايد براى دزديدن تا اندازه يك چهارم دينارِ طلا كه چهار نخود و نيم طلا مى شود مثلًا و به بهاى امروز شصت تا هفتاد ريال است دستى بريده شود و فردى عمرانه بيچاره و عليل گردد و يا اينكه براى يك بار زناى محصنه كه بسا با غلبه شهوت و دامنگيرى هاى سخت انجام شده مرتكب اعدام شود و تا هميشه از زندگى بر كنار شود و به ويژه كه ممكن است عائله بى سرپرست و يا ديون و بدهكارى به ديگران هم از خود به جا گذارد و يا در يكى از فنون و علوم تخصص مورد حاجت و نيازى داشته باشد كه تدارك آن براى جامعه به آسانى ممكن نباشد.

و آنچه پاسخ درست به اين گونه خرده گيرى ها و اعتراضات است موضوع تشريفاتى است كه بايد براى اجراى حد و تعزير شرعى مراعات شود و نتائج و بهره هاى بزرگى كه از انجام اين گونه حدود و تعزيرات كه مجازات هاى عمومى اسلام است عايد جامعه مى شود و اين عمل به صورت يك عمل جراحى استادانه در مى آيد كه در عضو معلول و بيمارى واگير و مسرى انجام مى شود مانند اينكه عضوى كانگاريا گرفته و با اندك مسامحه بيمارى به سائر اعضاى تن سرايت مى كند و مريض را مى كشد و نابود مى سازد و يا زهر

ص: 770

در عضوى وارد شده و اگر آن را نبرند به همه تن سرايت مى كند با اين ملاحظه تأمل در برخى گناهان مانند دزدى و هرزگى يك مادر خانواده كه شوهر حاضر دارد موضوع روشن مى شود كه يك دزد شبانه كه تا آنجا دريده و بى آبرو شده است كه دزدىِ او در برابر چشم دو گواه عادل انجام شده و قابل اثبات در محكمه عدل شريعت گرديده و در نزد حاكم شرع ثابت شده است چه شخص خطرناكى شده است و تا كجا شيره مالِ مردم به دهان او شيرين شده و بدان عادت كرده و به سرحدِّ تهور و بى باكى رسيده و آزاد گذاشتنِ او مايه چه تباهى و فسادى خواهد شد و بسا ادامه كارش به هتكِ ناموس و قتل نفوس بسيارى خواهد كشيد و خود اين بيمارى هم به ديگران سرايت مى كند و اجتماع را معيوب مى نمايد و چه بهتر كه اين عضو ناچيز اجتماع بركنده شود و به دور افكنده گردد تا اين بيمارى هراسناك ريشه كن شود ولى اين نتيجه از اجراء حدود هنگامى به دست مى آيد كه نيروى حكومت مورد توجه عموم آن را اجراء كند و فاش و آشكارا هم اجراء شود كه وسيله پند آموزى ديگران گردد از اين جهت خداوند در موضوع حد زنا در سوره نور آيه 2 مى فرمايد:

«زنِ زنا كار و مردِ زنا كار را صد تازيانه به هر كدام بزنيد و در باره اجراى دستورِ دين خدا بدانها گرفتار مهرورزى نگرديد اگر ايمان به خدا و روز جزاء داريد و بايد جمعى مؤمنان در اجراء كيفر بدانان گواه باشند».

بنا بر اين موضوع اجراء حدود صرفاً وظيفه حكومت نافذه و مورد توجه عموم است و امام در حال تقيه و كناره گيرى از حكومت به واسطه عدم اطاعت و عدم توجه اكثريت اقامه حدود نمى كند زيرا آن سودى كه جبران خسارت فرد را بكند از آن به اجتماع بر نمى گردد و موضوع حقيقى آن وجود ندارد.

2) در اجراء بسيارى از حدود و مقررات نهان كردن و زير پرده

ص: 771

داشتن ميسر نيست مانند اعدام و قطع اعضاء مثلًا و در اين صورت اگر امام و لو به اعتراف خود مجرم متصدى آن گردد خواهى ناخواه فاش شود و به گوش حكومت جائره برسد و بهانه به دستِ او آيد و سببِ آزار ائمه گردد بنا بر اين اقامه حدود از نظر خصوص مذهب شيعه به دستور امام حق مخالف تقيه است و مانند بسيارى از احكام و حقائق اسلام بايد معطل بماند تا هنگام قيام حقه دولت.

2- از نظر اينكه اعتراف به گناه در برابر ائمه (علیه السّلام) كه مصادر امر الهى و مظاهر اويند مايه بخشش و مغفرت است و اين به همان شيوه ترسايان ماند كه با اعتراف به گناهان در برابرِ پاپ و كشيشان اميد آمرزش از يزدان دارند و اين شايد براى اين باشد كه او را نماينده و مظهر مسيح شمارند كه به عقيده آنان نجات بخش است و شايد اين مراجعه به ائمه (علیه السّلام) و اعتراف به گناه نزد آنها از تعليمات و عادات ترسايان و كليسا مآبان تراويده باشد و مسيحيانى كه به مذهب گرويده اند آن را روا دانسته و يا برخى شيعيان در اين خلق از آنها پيروى كرده باشند و غدقن امام از اين گونه مراجعات براى اين است كه مراجعه گنهكاران مسيحى به كشيش و پاپ نوعى از شرك است و بر پايه همان عقيده فاسدِ آنها است كه فرموده است (21 سوره توبه): «دانشمندان و كشيشان خود را در برابر خدا پروردگار خود شمرده و هم مسيح پسر مريم را با اينكه دستور ندارند جز پرستيدن خداى يگانه را».

و اين روش مراجعه ترسايان در اعتراف به گناه و طلبِ بخشش از كشيشان هم يكى از آثار و لوازم مقام معبوديت بوده است كه براى مسيح و نمايندگان او معتقد بودند و از اين جهت امام غدقن مى فرمايد كه اين گونه افراد را به او راه ندهند و آنها را از خانه وى برانند و دور كنند. از مجلسى (رحمه الله)- اين حديث چند وجه دارد:

1- مقصود به كلمه" طبع" در اول خبر شوق بدان باشد كه رخ

ص: 772

دهد و برافتد و از اين رو مدتى آن را وانهد و اگر سرشت او بود تركش براى او ممكن نبود و بنا بر اين اول و آخر خبر با هم مخالفتى ندارند و حاصل اين است كه اين مقتضاى ذاتِ او نيست و براى اين است كه از او توفيق برفته و شيطان بر او چيره گشته و بدان كارش كشانده و بسا باشد كه لطف حقش در گيرد و از آنش برگيرد، اين همه براى بهبود او است و اين كس در ذات خود بدى و تباهى ندارد خدا از او روى نگردانيده و راه خير را بدو نبسته بلكه خدايش دوست دارد و مى آزمايد و سرانجامش پسنديده باشد.

2-" طبع" به معنى چركينى باشد و اين منافات ندارد كه در آخر خبر فرمايد: گناه از سرشتِ او نيست.

3- مقصود از" ختم" مهر نهادن باشد، يعنى مؤمن مدتى از گناه كردن ممنوع باشد و خدايش دريغ نمايد كه بدان دست آلايد و سپس براى مصلحتى آزادش كند و در آنش اندازد و بازش از آن كنار كشد. از مجلسى (رحمه الله)- اگر اعتراض شود كه ما مى دانيم از زناى مؤمن هم فرزند آيد، در پاسخ گوئيم: مؤمن را معانى و مراتبى است و شايد اين فضيلت خاص يك درجه اى از مؤمن است و شايد حمل بر غالب شود. از مجلسى (رحمه الله)-

«بين القرناء و الجماء»

اين دلالت دارد كه حيوانات نيز در قيامت محشور شوند چنانچه آيه: «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» و آيات و اخبار ديگر و اكثر متكلمين خاصه و عامه بدان معتقدند و گرچه در خصوصيات آن اختلاف دارند كه آيا سپس مى مانند و يا خاك مى شوند و برخى قرناء را به انسان نيرومند و جماء را به ناتوان حمل كرده اند و بدان نيازى نيست و شايد مقصود اين باشد كه اگر كسى شاخدارى را بر بى شاخى مسلط كند مسئوليت دارد. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهرش اين است كه بر هر كه اقامه حد شود كيفرش ساقط گردد و گرچه توبه هم نكند چنانچه ظاهر اصحاب است

ص: 773

و مشكل است كه گفته شود توبه هم از او ساقط است مگر اينكه عفو او از راه فضل باشد نه استحقاق چنانچه خبر بدان اشاره دارد- پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

من گويم، مورد سؤال حد رجم است كه با اجراء آن براى گنهكار وجودى نماند كه توبه كند و توبه قبل از اعدام هم قطعى است زيرا اگر خود اعتراف كرده كه مسلم است توبه كار شده و اگر محكمه شرع حكم اعدامِ او را صادر كرده است براى اقامه بيّنه بناچار تا اجراء حد پشيمان و تائب است. از مجلسى (رحمه الله)- «ليهتم» يعنى هم و اندوه فراوان به او رسد، در قاموس گفته است كه" هم" به معنى حزن و اندوه است و در برخى نسخ «ليهم» به صيغه مجهول آمده است. از مجلسى (رحمه الله)- و اين غلبه كفار براى آن است كه به مخالفت خداوند نقض عهد مى كنند براى اظهار تسلط و خدا خلاف مقصود آنها را پيش مى آورد چنانچه منع زكاة كنند براى ثروت با اين كه پرداخت زكاة سبب نمو اموال آنها است و خدا به واسطه منع زكاة بركت را از آنها بردارد و آنها را نيازمند سازد و اينكه گفته اند مقصود حاجت فقراء است بعيد است و احتمال معنى اعم مى رود (يعنى دريغ زكاة سبب حاجتمندى عموم مى شود).

و شيخ صدوق (رحمه الله) در كتاب معانى الاخبار خود روايت مفصلى در شرح هر قسمتى از گناهان نقل كرده است (براى هر كدام اقسامى از گناه در آن ذكر شده است). از مجلسى (رحمه الله)- «أ رأيت» يعنى به من خبر دهيد و پاسخ امام دو احتمال دارد:

1- چنانچه استغفار پيغمبر براى ريختن گناه نبوده بلكه براى بالا رفتنِ درجه او بوده است، همچنين گرفتارى و مصيبت آنان براى كفاره گناه

ص: 774

نبوده و براى ثواب و علو درجه بوده و اين آيه شامل معصوم نيست.

2- استغفارِ پيغمبر براى ترك اولى يا عدول از عبادت افضل به ادنى بوده است و ابتلاء ائمه (علیه السّلام) به همين سبب بوده نه براى ارتكاب گناه و معنى اول روشن تر است. از طبرسى- آنچه مصيبت در زمين است مانند قحطِ باران و كمىِ گياه و كاستىِ ميوه جات و در جان شماها از بيمارى و داغ فرزند در كتاب است يعنى در لوح محفوظ ثبت است، پيش از آنكه آنها را بيافرينيم يعنى پيش از آفرينش نفوس و همانا خدا آنها را ثبت كرده تا ملائكه از اطلاع بر آن بدانند كه خدا به ذات خود دانا است و حقيقت هر چيز را مى داند راستى كه آن بر خدا آسان است. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از هلاك نزول عذابى است كه آنها را ريشه كن كند. از مجلسى (رحمه الله)- اشاره است به اينكه شرائط قبول توبه سنگين است و دشوار.

«حزناً طويلًا» يعنى پس از مرگ يا هم در دنيا و هم در آخرت. از طبرسى در تفسير قول خدا تعالى: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» يعنى آنها را به هلاكت غافلگير كند و گفته اند: يعنى هر زمانى گناه تازه اى كند نعمت تازه اى برد. از مجلسى (رحمه الله)- «ثلاثة ايام»: 1- روزى كه در آنى و سزد كه به كار اندر باشى 2- روزى كه پيش از آن است و همه روز گذشته تو باشد نه همان يك روز ديروز 3- آن روزى كه آيد و فردا باشد و همه روزهاى آينده فردا است. از مجلسى (رحمه الله)-

«ليس منّا»

يعنى شيعه ما نيست و يا دوست و يا محبوب ما نيست، بدان كه بهترين كمك بر طاعت خدا

ص: 775

و بركنارى از نافرمانى خدا و توشه بردارى براى روز رستاخيز حساب كشيدن از خويش است يعنى در پايان هر روز و هر شب و بلكه در هر ساعت حساب كند چه كار خوبى كرده و يا چه كار بدى كرده است چنانچه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: حساب كار خود را بكشيد پيش از آنكه حساب شما را بكشند و خود را بسنجيد پيش از آنكه شما را بسنجند و آماده باشيد براى روز نمايش بزرگ تر. از مجلسى (رحمه الله)-

«لا يغرنك الناس من نفسك»

مقصود از ناس مدح گويانند كه از عيوب شخص بى اطلاعند و واعظانى كه در بيان رحمت خدا مبالغه دارند و از ذكر عقوبت ها خوددارى كنند براى تقرب به ملوك و امراء و اغنياء.

«فان الامر»

يعنى جز او حساب و عقوبت اعمالت به تو رسد نه به آنها.

«بكذا و كذا» يعنى به گفتار بيهوده و باطل، يا مقصود گفتار و كردار باطل است. از مجلسى (رحمه الله)- يعنى خود را به رسيدن بهشت و درجات بلند وادار و يا اينكه بار طاعت و كارهاى خوب را بر دوش بردار كه ديگران براى خود كنند نه براى تو گرچه به سفارش و وصيت تو باشد. از مجلسى (رحمه الله)- درد اخلاق بد و گناهان هلاكت بارند و نشانه صحت علاماتى است كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و عترت رهنما (علیه السّلام) شرح كرده اند و در قرآن هم فرمود: «خدا مؤمنان را رستگار كند» (كه نماز با خشوع خوانند و از بيهوده بپرهيزند و زكاة بپردازند ...) و باز در وصف مؤمنان فرموده است: «چون نام خدا برده شود دلشان بترسد» و تا آخر آيات و بيانات ديگرى كه در صفات مؤمنان و اصحاب يقين و هم متقيان و هم مصلحان رسيده است و بسيارى از آنها در باب صفات مؤمن و ابواب ديگر گذشت.

ص: 776

و درمان توبه است و استغفار و همنشينىِ اخيار و دورى از اشرار و زهد در دنيا و زارى به خدا و توسل و توكل بدو و جستجوى بيمارى هاى نفس و عيوب و امراضِ آن و درمان هر كدام به ضدش، و امير المؤمنين در سخن خود بدان اشاره كرده و فرموده:

درد از تو است و نميدانى توهست دارو ز تو نابينى تو

خويش را جرم صغيرى شمرى عالم اكبرى و بى خبرى

آن كتابى كه مبين است مبين از حروف تو عيان سر مكين

حاجتى نيست تو را با ديگرى كه گزارش دهد از بوم و برى تو را بايد كه به درمان خود برخيزى و دردهاى آن را درمان سازى و اگر در اين باره كوتاهى روا دارى خود را كشتى و هر كه خودكشى كرد سزايش دوزخ است تا ابد. از مجلسى (رحمه الله)- همنشينى خوش رفتار يار خوب و مهربانى است كه تو را بدان چه سودت دهد رهبرى كند و از آنچه زيانت بخشد باز دارد.

فرزند سپاسگزار آن است كه سودت دهد و ياريت كند در دنيا و ديگر سراى و دل را از نظر خردى كه در آن است بدانها مانند ساخته چون در اين كارها با هم شريكند.

«و اجعل عملك»

در پاره اى نسخه، علمك دانشت را، آمده است و مناسب تر باشد و بنا بر اول مقصود عمل صالح است و مقصود از نفس، نفسِ امّاره به سوء است چنانچه روايت شده، دشمن ترِ دشمنانت نفسِ او است كه

ص: 777

ميان دو پهلوى تو است و تحقيق آن گذشت و مال را به عاريه مانند كرده براى آنكه رنج آرد و بيشتر باشد كه سودى هم از آن نبرند و با مردن به ديگرانش گذارند يعنى شايسته است كه بدان دل ننهى چونان كه دل به عاريه ننهند. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر خطاب با تن است و مقصود از نفس جان است.

«و اسع في فكاكها»- يعنى از عذاب آخرت و از آنچه در گرو آن است آن را بكوششِ خود رها كن. از مجلسى (رحمه الله)- اين گفتار شب و روز يا به زبان حال است و يا آنكه گفتار از فرشته اى است كه بدان گماشته است و بسا گفته اند كه روز و ساعت هم شعور دارند و ادراكى دارند و سخن توانند و آن دور از باور است. از مجلسى (رحمه الله)- وجه حصر اين است كه انسان يا دوستى دنيا را از دل بيرون كرده و يا نكرده و آن هم كه نكرده است يا خود را از تحصيلِ آن باز مى دارد يا نه، نخست زاهد است و دوم صابر و سوم راغب.

و حاصل شرح حال زاهد اين است كه دلش وابسته خدا و كار آخرت است نه به دنيا، هر چه از دنيا بيابد بدان شاد نشود و هر چه از آن از دست بدهد بر آن افسوس نخورد زيرا شادى از رسيدن به دوست است و اندوه از جدائىِ آن است و هيچ چيزِ دنيا نزد زاهد دوست داشتنى نيست.

«فهو مستريح» يعنى هم در دنيا آسوده است و هم در آخرت، امّا در دنيا براى آنكه از سختى كسب و تلخى صبر بر جدائىِ آن آسوده است و امّا در آخرت چون از حساب و عقاب بركنار است.

«مروت» آدابى است در روح انسان كه مراعاتشان او را وادار به اخلاق پسنديده و به شيوه هاى زيبا. از مجلسى (رحمه الله)-

«ان قدرت ان لا تعرف فافعل»

اين دلالت دارد كه گوشه گيرى از معاشرت بهتر است و علماء در آن اختلاف است

ص: 778

و آيات و اخبار در آن تعارض دارند، آنكه گفته است: گوشه گيرى بهتر است، آفات معاشرت را در نظر گرفته است از حسد و دشمنى و كينه و غيبت و سخن چينى و خود نمائى و دنياطلبى و عدم فراغتِ دل براى ذكر و فكر و تضييع عمر و بى سودى آميزش با بيشتر مردم و مانند اينها.

آنكه گفته: معاشرت بهتر است، نظر به فوائدِ آن دارد از تعليم و تعلم و ره يافتن به روش علماء و اخلاقِ آنها و تحصيل ثواب بسيار از ديدارِ برادران و عيادتِ آنان و تشييع جنازه آنان و كوشش در انجام حوائجشان و هدايت مردم و احياء رسومِ ديانت و حضور در جمعه و جماعت و امر به معروف و نهى از منكر و امثالِ آنها و با گوشه گيرى همه اينها از دست مى رود.

و حق اين است كه احوال و ازمان و اشخاص با هم فرق دارند و گوشه گيرى از مردمِ بد خوب است در صورت نوميدى از هدايت آنها چنانچه حضرت ابراهيم پس از نوميدى از هدايت مردم فرمود: از شماها و آنچه در برابر خدا مى پرستيد بركنار مى شوم، ولى نه گوشه گيرى كامل تا آنجا كه امور واجبه را از تعليم و تعلم و حضورِ جمعه و جماعت از دست بنهد، و معاشرت مطلوب است براى سود در دنيا و يا دين بدون مفاسد مذكوره.

و نيز اشخاص هم در اين باره تفاوت دارند و اگر علماء و فقهاء گوشه گيرى كنند مردم گمراه و سرگردان شوند و شياطين و جن و انس بر آنها چيره گردند ولى به معاشرتِ بسيارى از مردم نيازى نيست.

و به علاوه دوره ها مختلفند و در خبر رسيده است كه براى مردم زمانى آيد كه جز گوشه گيرانِ گمنام نجات ندارند چنانچه سيد الساجدين (علیه السّلام) براى فساد زمانه از خلق كناره گرفت زيرا بنى اميه به سختى بر مردم چيره شده بودند و چاره اى نبود و امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) بر خلاف آن عمل كردند زيرا به هدايت خلق توانا بودند و مانعى نداشت.

و به هر حال شايسته است كه انسان طبيب خود باشد زيرا دردها را

ص: 779

بهتر شناسد و زمانه و اهلش را با خود مى تواند تطبيق كند و چون بيند كه صلاحش در گوشه گيرى است گوشه گير شود و چون صلاح خود را در معاشرت داند آن را اختيار كند به وضعى كه به نيت و كردارش زيانى نرسد.

و بايد در مردمِ دوران خود هم خوب نگاه كند و براى برادرى و همنشينىِ خود كسانى را در نظر گيرد كه صلاحِ او باشند و سبب تضييع عمرش نباشند چنانچه تحقيق آن در كتاب معاشرت بيايد ان شاء اللَّه و در كتاب عين الحيوة در اين باره بسط سخن داديم، و اللَّه الموفق.

و در موضوع اين خبر روى سخن امام با حفص بن غياث است كه مردى سنى مذهب بوده و از طرف هرون الرشيد منصبِ قضاوت داشته و به دنبال شهرت و نام نزد واليان و خليفه هاى ناحق بوده است و به همين جهت از مذهب حق به يك سو شده و گمراهى پيش گرفته است و مناسب حال او و علاج دردش ترك شهرت و اعتزال بوده و امام او را به اين درمانِ مناسبِ حالش رهبرى كرده است.

«واو» در قول امام «وهم» واو حاليه است، و گفته شده است كه واو استيناف است و مقصود از ضمير اصحاب پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هستند كه پس از او مرتد نشدند و از على (علیه السّلام) برنگشتند و اين معنى بعيد است.

«وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا»- در مجمع گفته است كه: يعنى عطا مى كنند آنچه به آنها عطا شده است بمانند زكاة و صدقه، و گفته شده: مقصود همه اعمال بر است و با اين حال دلشان ترسان است. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود اين است كه در قرآن مجيد احوال بهشت و درجات بهشت و آنچه در آن است وارد است و اوصاف دوزخ و دركات دوزخ و آنچه در آن است وارد است و خدا از همه كس راستگوتر است و هر كه قرآن را باور دارد چون كسى باشد كه آن دو را با هر چه دارند به چشم خود ديده است و هر كه چنين باشد بايد نافرمانى خدا نكند و هر كه

ص: 780

مدعى است كه قرآن را قبول دارد و با اين حال نافرمانى مى كند پروردگار خود را، در دعوى خود كاذب است و تصديقِ او به درجه يقين نرسيده است. از مجلسى (رحمه الله)-

«لا تستكثروا كثير الخير»

زيرا مايه خودبينى و بر خود باليدن و ناز آمدن و اعتقاد به بى تقصيرى است در برابر خدا و همه اينها مهلك هستند چنانچه گذشت.

«و خافوا اللَّه في السر»

همانا حالت نهان را به ويژه يادآور شد زيرا مردم در نهانى مسامحه هائى روا دارند كه در عيانى روا ندارند و به علاوه خوف در نهان موجب خوف در عيان است به خلاف عكس و آن بر نفس سخت تر و ناگوارتر است.

«تعطوا من انفسكم النصف»

يعنى در اين باره انصاف داريد كه از خدا مى ترسيد و دين داريد و يا مقصود اين است كه خودتان قاضى و حَكَمِ خود باشيد و نياز نداشته باشيد كه ديگرى ميان شما و خدا حَكَم باشد.

«و انما ذلك لكم»

گويا مقصود اين است كه جز اين روش براى شما سودى ندارد. از مجلسى (رحمه الله)-

«في آجال»

يعنى عمرهائى كه دريافت شده است يعنى آن به آن و ساعت به ساعت آن را مى گيرند و پيوسته رو به كاستى است و مقصود اين است كه از بس كوتاه و زود گذرند گويا دريافت شده اند و معنى نخست روشن تر است.

«و ايام معدوده»

يعنى شماره شده و اندازه دارد و نه فزايد و نه بكاهد.

«و الموت يأتي بغتةً»

يعنى هنگام فرود آمدنش را كس نداند و اسباب آن را نتوان پيش بينى كرد.

«و لكل زارعٍ ما زرع»

يعنى به دست نياورد جز آنچه را كشته است و اين اشاره است به قول خدا تعالى (39 سوره نجم): «و راستش اين است كه نيست از آن انسان جز آنچه كوشش كرده است» (براى آن كوشيده

ص: 781

است خ ل). از مجلسى (رحمه الله)-

«اصبروا على طاعة اللَّه»

چون لذت گناه بيش از لذت ترك طاعت است، صبر بر گناه و خوددارى از آن سخت تر است از صبر بر طاعت و از اين رو از آنها دو جور تعبير كرده و در برابر گناه «تصبروا» آورده يعنى بايد بكوشيد و خود را بدان واداريد.

راغب گفته است: صبر، خوددارى و پايدارى بر آن روشى است كه خرد و شرع حكم كنند و يا هر دو آنها و آن لفظ عامى است و در موارد مختلفه تعبيرهاى خصوصى هم دارد. در برابر معصيت همان صبر گفته شود و لفظ ديگرى ندارد و ضد آن جزع و بيتابى است و در مورد نبرد آن را شجاعت گويند و ضدش ترس است و اگر در پيش آمدِ ناگوارى باشد آن را دلدارى گويند و ضدش تنگ خلقى است و اگر در سخن نگهدارى باشد آن را كتمان نامند و خداى تعالى هم آن را صبر ناميده و با گفتار خود بدان آگاهى داده است (177 سوره بقره): «و آنان كه صبر كنند در سختى و تنگىِ روزى و هنگام نبرد» و دنباله سخن را كشانيده است به قول خدا (200 سوره آل عمران): «صبر كنيد و با هم در صبر همكارى كنيد يعنى خود را به عبادت واداريد و با نفس خود جهاد كنيد». از مجلسى (رحمه الله)-

«ان اصلح يومك»

مقصود از روز همان است كه گذشت يعنى مقدارى از زمان كه ويژه يك واقعه است براى انسان و مقصود از دو روز، روز دنيا است در پيرامون و روز آخرت كه در پيش انسان است و مقصود از اينكه اصلح است اين است كه سزاوارتر است به رعايت و سعى در اصلاحِ آن و اميد سود در آن است زيرا هميشه هست و دنيا فانى است و منافع دوز آخرت اشد و اخلص و اقوى است از منافع روز دنيا و ببين چه روزى باشد روز آسايش يا روز رنج و مشقت.

«و خذ موعظتك من الدهر و أهله»

- به اين كه در فناء و زودگذرى آن

ص: 782

بينديشد و بداند كه لذات آن فانى است و آميخته به آلام بسيار است و نظر كند در عواقب سعادتمندان و بدبختان. از مجلسى (رحمه الله)-

«حلالها حساب»

حمل بر تأكيد و مبالغه شود و ظاهرش اين است كه بنده را به كسب حلال و صرف در راه حلال محاسبه كنند و با برخى اخبار چنانچه در كتاب اطعمه و اشربه بيايد مخالفت دارد، حلبى از امام صادق (علیه السّلام) روايت كند كه مؤمن بر سه چيز حساب ندارد:

خوراكى كه بخورد و جامه اى كه بپوشد و زوجه خوبى كه به او كمك كند و او را پارسا دارد و از ابى حمزه از آن حضرت روايت است كه خدا اكرم و اجل از آن است كه به شماها خوراكى دهد و آن را براى شما روا دارد و سپس از شماها بازخواستِ آن را كند ولى از شماها بازپرسى كند كه در باره محمد و آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چه عقيده داريد.

و بعد از ذكر اخبار مختلفه در اين باره گويد:

من گويم، ممكن است جمع ميان اين اخبار به حمل عدم حساب بر مؤمنان و اخبار حساب بر ديگران و ظاهر بيشتر اخبار همين است يا حمل دسته اول بر آنچه در امور ضروريه صرف شود چون خوراك و پوشاك و مسكن و نكاح، و حمل دسته ديگر بر آنچه بيش از ضرورت باشد چون جمع مال بيش از اندازه حاجت و صرفش در غير مورد ضرورت و در آنچه در شرع نيكو نيايد چنانچه برخى اخبار بدان اشارت دارد و ممكن است اخبار حساب را بر تقيه حمل كرد و بهتر اين است كه بطور كلى معتقد به حساب بود و تفصيل آن را به سكوت گذرانيد كه به طور دقيق دانسته نشده است. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر اين است كه مقصود از «بِر» در اينجا احسان به ديگران است و بسا كه به هر كار خيرى اطلاق شود و مقصود از «بغي» ستم و دست درازى به ديگران است و گاهى هم به زنا اطلاق شود و ظاهر همان معنى اول است و در اينجا ممكن است مقصود شورش بر امام (علیه السّلام) باشد

ص: 783

و سرعت در ثواب اول و در عقاب دوم به اين اعتبار است كه سود اول و زيان دوم در دنيا مى رسند.

بدان كه سرزنش كردن ديگران از بزرگترين عيب ها است و سبب گرفتار شدن به همان عيب است چنانچه در اخبار گذشت و سزاوار است كه هر كس به خود وارسد و اگر در خود عيبى ديد بدان پردازد و آن را به كند و از خود دور كند و خود را واننهد و ديگران را نكوهش كند و اگر نتواند خود را به كند ديگران را معذور دارد و اگر بخود پرداخت و در خود عيب و كاستى نجست و خود را بى عيب دانست اين خود بدترين عيب است زيرا بر كنار دانستن خود از عيب نادانى است و از كورىِ دل برخيزد، خدا از يوسف (علیه السّلام) حكايت كند كه (53 سوره يوسف): «من خود را از عيب بركنار ندانم زيرا نفس پرفرمان است به بدى ها جز آنكه خدا رحم كند» سپس ظاهر اين است كه مقصود از آنچه در خود نبيند و يا ترك آن را نتواند، اعم است از اينكه از جنس عيب ديگران باشد يا نباشد گرچه احتمال همان عيب ديگران را هم دارد و به هر حال سزا نيست كه رفيق خود را نكوهش كند زيرا عيبِ خودش يا مانند او است يا بزرگتر يا خردتر از او است و اگر هم خردتر باشد با عيب جوئى از او عيبِ بزرگترى بدان فزايد.

و مقصود از نتوانستن رفع عيب خود اين است كه بر او دشوار است نه آنكه بر او ممتنع است زيرا در اين صورت تكليفى ندارد.

«او يؤذى جليسه بما لا يعنيه»

يعنى به چيزى كه براى خودِ او مهم نيست و سودى ندارد يا آنكه براى آن جليس مهم نيست و سودى ندارد چون نهى او از منكر و يا امر او به خيرات و ممكن است مقصود از آن پرگوئى باشد در باره آنچه بيهوده است زيرا كه آن همنشين خردمند و هوشيار را آزار دهد. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از اسلامِ خوب اين است كه مقرون باشد با اقرار به همه اصول دين تا مخالفان و همگنانشان بيرون روند

ص: 784

و مقصود از يقينِ ايمان اين است كه همراه شك و نفاق نباشد.

در نهايه گفته است: جب، به معنى قطع است و از اين باب است حديث در اينكه:

«الاسلام يجب ما قبله»

- اسلام دوران پيش از خود را مى برد و توبه هم آنچه پيش از آن است مى بُرد يعنى قطع مى كنند و محو مى كنند آنچه پيش از آنها بوده است از كفر و گناه و نافرمانى، پس اسلامِ واقعى هر چه كه پيش از آن بوده است در دوران كفر راجع به حق خدا و حق بشر از ميان مى برد جز آنچه به دليل خارج شده چون مال مسلمانى كه در دست او موجود است (و بايد آن را به صاحبش رد كند). از فيروزآبادى كه گفته: ضنائن اللَّه، جمعى خواص خلق خدايند. از جزرى در نهايه كه در حديث آمده:

«ان للَّه ضنائن من خلقه»

ضنائن به معنى خصائص است. از مجلسى (رحمه الله)-

«رفع عن امتى»

شايد مقصود رفع مؤاخذه است و عقاب و محتمل است كه مقصود در برخى رفع اصلِ آن باشد (چون تكليفِ ما لا يطاق) يا تأثير آن يا حكم آن و شايد خصوصيت امت او در برخى منظور نيست و مقصود اختصاص مجموع آنها است به اين امت گرچه دفع برخى مشترك ميان همه امم است و خطا مانند اين است كه خواسته شكارى را با تير بزند تير خطاء كرده و به آدمى خورده است و مانند خطاء فتوى بده و طبيب و مقصود در اينجا همان رفع گناه به واسطه فراموشى منافات با وجوب اعاده ندارد در وقتى ركن فراموش شود و با وجوب سجده سهو و تدارك در ترك واجبات غير ركنى و گفته اند رفع اثم در اين دو صورت دلالت دارد بر اينكه موجب گناه هستند ولى از راه تفضل عفو شده است و اكراه اعم از اين است كه در اصول دين باشد يا در فروع دين كه تقيه در آن روا است نه چون قتل نفس كه تقيه ندارد.

ص: 785

«و ما لم يطيقوا»

يعنى تكليف هاى سختى كه از اين امت برداشته شده سپس امام در اين باره به آيات قرآن استشهاد كرده است چون آيه:

«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا ... الخ» در مجمع البيان گفته چند وجه دارد:

1- مراد از نسينا، تركنا باشد چون: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ».

2- مقصود اهمال و بى توجهى باشد كه موجب نسيانند.

3- ترك فعل واجب بر سبيل سهو و غفلت و مقصود تأكيد حكم عقل باشد به منظور دعا و تضرع.

4- از ابن عباس و عطا نقل شده كه مقصود اين است كه خدايا اگر ما از روى نادانى و تعمد تو را نافرمانى كرديم بر ما مگير. از مجلسى (رحمه الله)-

(ما لا يعلمون)

ظاهرش اين است كه جاهل به طور مطلق معذور است و از آيات و اخبار بسيارى هم فهميده مى شود و عمل بدان دور نيست جز آنچه دليل بر خلاف دارد ولى اصحاب آن را به موارد معينى تخصيص دادند كه در كتب فقه نقل كردند مانند جهل به نجاست جامه و بدن يا محل سجده يا جهل به غصب در جامه و محل نماز يا ترك جهر و اخفات در محل خود براى نمازگزار و نكاح در عده و امثال آنها و بسا گفته شود مقصود رفع مؤاخذه است و آن منافات ندارد با ترتب احكام ديگر و با عدم تقصير در فحص عموم دارد ولى ظاهر لفظ وضع و رفع عدم ترتب احكام هم است.

(ما اضطروا اليه)

خواه اضطرار خدائى باشد يا به وسيله خلق و يا خود مكلف.

طيره: بد فالى است، و در حديث است كه: فال خوب را دوست داشت و بد فالى را ناخوش مى داشت تا آنكه گويد: رفع طيره سه وجه دارد:

1- رفع مؤاخذه و عقاب بر اين خاطره اى كه رخ مى دهد زيرا تقريباً جلوگيرى از آن ميسر نيست و كفاره اش ترتيب اثر نكردن بر آن است و اقدام

ص: 786

در كار با توكل بر خدا و از اين راه فرمود: چون در كارى فال بد زدى آن را انجام بده.

2- برداشتن اثر از امت اسلامى به بركات تعليمات رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه (علیه السّلام) در باره بى اثر بودنش و بى اعتنائى بدان با توكل به خدا و دعاها و ذكرها كه جلو آن را مى گيرد.

3- مقصود از وضع و الغاى آن غدقن كردن از عمل بر آن است و نهى از آن چنانچه صاحب نهايه (ابن اثير تفسير كرده) و اين جمله معنى نهى دارد و بر خلاف جمله ديگر معنى مى دهد و روشن تر معانى براى اين خبر همان معنى اول است.

(وسوسه در تفكر) مى آيد از امام صادق (علیه السّلام) ان شاء اللَّه كه: سه چيز است كه پيغمبر و پائين تر از او هم از آن رهائى ندارند: تفكر در وسوسه در آفرينش و بدفالى و حسد جز اينكه مؤمن حسد خود را بكار نبرد و اين جمله چند وجه دارد:

1- مراد وساوس شيطان باشد در باره انديشه كردن به حال مردم و بدگمانى به آنها بر اثر آنچه در آنها مشاهده شود و اين قهرى است براى هر كس و بايد به گمان بدِ خود ترتيب اثر نكند و آن را آشكارا نسازد و بدان عمل نكند به قدح آنان ورد گواهيشان و مانندِ آن.

2- انديشه در وسوسه هاى راجع به مبدأ آفرينش اشياء تا به آنجا كه خدا را كى آفريده و از كجا آمده كه به زبان آوردن آنها كفر است و شرك و اخبار بسيارى كه در باب وسوسه و حديث نفس گذشت مؤيد آن است و مضمون آنها از عامه هم روايت شده است.

3- تفكر در قضا و قدر و خلق اعمال عباد و حكمت در خلق برخى شرور در عالم چون خلق شيطان و موذيها و تسلط بدان بر نيكان و خلق كفار و خلق دوزخ و ابديت كفار در آن و چيزهاى ديگرى كه همه كس بدان دچار

ص: 787

مى شود و اينها معاف شده در صورتى كه در دل جان گيرد و باعث شك در حكمت و عدالت خالق نگردد، پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).

من گويم، حديث رفع در ضمن اصل برائت در علم اصول مورد بحث و بررسى دقيق علماى متأخرين واقع شده و در باره آن اعتراضات و پاسخ ها و تحقيقات مبسوطى به عمل آمده است كه من در ضمن كتاب اصول خود به نام اصول الفوائد الغرويه نظريات خود را به طور مبسوط و محققانه شرح داده ام و چون براى عموم چندان فائده اى نداشت از درج آن در اينجا خوددارى شد. از مجلسى (رحمه الله)- حاصل اين است كه آيا بر خدا واجب است بجز مؤمن ثواب كردار بدهد طبق وعده اى كه داده است؟ در پاسخ فرمايد كه: نه، زيرا ثواب موعود مشروط به شرطها است كه يكى از آنها ايمان است. از مجلسى (رحمه الله)- و پس از آيات بسيارى فرمايد (آيه 125):

«و اما كسانى كه در دلشان بيمارى است پليدى بر پليديشان فزايد و بميرند در حالى كه كافرند» و شايد در قرائت ائمه چنين بوده و يا آنكه نقل به معنى شده است چون همه آيات در وصف يك دسته است. به واسطه آنكه با ايمان عملى كه از بهشت محروم كند انجام نمى شود و با كفر هر گونه عمل خيرى هم داراى شرائط قبول نيست، مترجم. از مجلسى (رحمه الله)- (إِنَّا لِلَّهِ) اشاره به اين است كه چنين افتراء و سوء فهمى در كلام ما مصيبت مرگبارى است.

(ان نكون) حاصلش اين است كه تكليف از خود ما برداشته نشده و چگونه بسبب ما از شيعه برداشته شود ما خود ترس از عقاب داريم به خدا زارى كنيم و توبه كنيم و آنها آسوده باشند بسبب ولايت ما اين انصاف نيست. از مجلسى (رحمه الله)-

(فان السيئة فيه خير)

شايد از آن رو بهتر

ص: 788

باشد كه در كار بد لذتى است دنيوى با آمرزش به وسيله اسلام و در كردار خوب بناچار رنجى است و رياضتى با خسارت در آخرت به وسيله كفر يا به واسطه اينكه حسنه نامقبول در آخرت مورد عقاب است مانند نماز بى وضوء.

ص: 789

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109