عنوان قراردادی:الکافی .اصول .فارسی .برگزیده
اصول الکافی
عنوان و نام پديدآور:اصول کافی/ تالیف ثقة الاسلام کلینی(رحمه الله)؛ با ترجمه و شرح فارسی محمدباقر کمره ای.
مشخصات نشر:[تهران]: سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه، 13 -
مشخصات ظاهری:6ج.
شابک:125000 ریال: دوره 964-6066-74-7 : ؛ ج. 1 964-6066-75-5 : ؛ ج. 2 964-6066-76-3 : ؛ 125000 ریال (ج. 2، چاپ چهارم) ؛ ج. 3 964-6066-77-1 : ؛ 125000 ریال (ج.3، چاپ چهارم) ؛ 125000 ریال ج. 4، چاپ چهارم 964-6066-78-X : ؛ ج. 5 964-6066-79-8 : ؛ 125000ریال (ج.5، چاپ چهارم) ؛ ج. 6 964-6066-80-1 : ؛ 12500 ریال (ج.6، چاپ چهارم)
يادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد چهارم، 1370.
يادداشت:چاپ چهارم.
يادداشت:ج.3 - 6 (چاپ چهارم: 1379).
مندرجات:ج. 1. کتاب عقل و جهل - کتاب فضل علم - کتاب توحید-. ج. 2. کتاب حجت (1)-. ج. 3. کتاب حجت (2)-. ج. 4. کتاب ایمان و کفر-. ج. 5. کتاب ایمان و کفر-. ج. 6. کتاب دعا - کتاب فضل قرآن - کتاب عشرت.
موضوع:احادیث شیعه -- قرن 14
شناسه افزوده:کمره ای، محمد باقر، 1283 - 1374.، مترجم
شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه. انتشارات اسوه
رده بندی کنگره:BP129/ک 8ک 22041 1300ی
رده بندی دیویی:297/212
شماره کتابشناسی ملی:م 79-11569
اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
باب ناچارى و نيازمندى به امام حجت 15
باب طبقات انبياء و رسل 39
باب فرق ميان رسول و نبى و محدَّث 43
باب در اينكه اتمام حجت از طرف خدا بر خلقش ميسّر نباشد جز به وجود امام 49
باب در اينكه زمين بى حجت نماند 51
باب در اينكه اگر روى زمين جز دو مرد نباشند بايد يكى از آنها امام باشد 57
باب شناسائى امام و مراجعه به امام 59
باب لزوم طاعت ائمه (علیه السّلام) 75
باب در باره اينكه امامان گواهان خداى عز و جل هستند بر خلق او 89
ص: 7
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) همان رهبرانند 93
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) از طرف خدا ولى امر و خزانه دار علم او هستند 97
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) خلفاء خدايند در زمين و باب توجه به حضرت اويند 101
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) نور خدا عز و جل هستند 103
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) هم ايشان اركان زمينند 109
باب نادر جامع در فضل امامت و صفات آن 117
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) همان مردم مورد حسدند كه خدا عز و جل در كتاب خود ياد كرده است 137
باب در اينكه ائمه همان علاماتى هستند كه خداى عز و جل در قرآن ذكر كرده است 143
باب در اينكه مقصود از آياتى كه خدا در قرآن ذكر كرده ائمه (علیه السّلام) هستند 145
باب در آنچه خداى عز و جل و رسولش نسبت به همراهى با ائمه واجب دانسته اند 147
باب مقصود از اهل ذكر در قرآن كه خدا مردم را به پرسش از آنها فرمان داده، ائمه (علیه السّلام) هستند 153
باب در اينكه مقصود از عالِم و دانا در قرآن همان ائمه (علیه السّلام) هستند 161
باب در اينكه راسخين در علم، ائمه (علیه السّلام) هستند 163
ص: 8
باب در اينكه علم به ائمه داده شده و در سينه آنها ثبت است 165
باب در اينكه برگزيده هاى خدا كه قرآن را ارث به آنها داده، ائمه (علیه السّلام) اند 167
باب در اينكه قرآن دو امام معرفى كرده: امامى كه به خدا مى خواند و امامى كه به دوزخ مى راند 171
باب در اينكه قرآن به امام راهنمائى مى كند 173
باب در اينكه نعمتى را كه خدا در قرآن ياد كرده است ائمه (علیه السّلام) هستند 175
باب در اينكه مقصود از متوسمين كه خدا در قرآن فرموده است ائمه (علیه السّلام) هستند و راه حق در آنها پا برجا است 177
باب عرض اعمال بر پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه (علیه السّلام) 181
باب در اينكه روشى كه ترغيب شده است بر آن پايدار ماند ولايت على بن أبى طالب (علیه السّلام) است 185
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) معدن علم و شجره نبوت و مختلف ملائكه اند 187
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) وارثان علم هستند يكى به ديگرى علم را به ارث دهد 189
باب در اينكه ائمه و ارث پيغمبر و همه انبياء و اوصياء پيشين باشند 193
باب در اينكه همه كتب نازله از خدا نزد ائمه بوده و با هر زبانى كه بوده آن را مى دانستند 203
باب در اينكه همه قرآن را جز ائمه (علیه السّلام) جمع نكردند و آنان
ص: 9
همه آن را مى دانند 207
باب آنچه از اسم اعظم به ائمه (علیه السّلام) عطا شده است 211
باب آنچه از آيات پيغمبران نزد ائمه (علیه السّلام) است 215
باب آنچه از سلاح رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و متاع وى نزد ائمه (علیه السّلام) است 219
باب در اينكه سلاح رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمونه تابوت است در بنى اسرائيل 231
باب كه در آن ذكرى از صحيفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه (علیه السّلام) است 233
باب در شأن إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ و تفسير آن 245
باب در اينكه ائمه هر شب جمعه افزايش رتبه علمى دارند 283
باب در اينكه اگر به علمِ ائمه افزوده نشود آنچه دارند به پايان رسد 285
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) همه علوم ملائكه و انبياء و رسل (علیه السّلام) را مى دانند 289
باب نادر در آن ذكرى از غيب است 291
باب در اينكه ائمه هر گاه مى خواستند بدانند مى دانستند 297
باب در اينكه ائمه مى دانند كَى مى ميرند و نميرند جز به اختيار خود 299
باب در اين كه ائمه (علیه السّلام) هر چه بوده و هر چه مى باشد مى دانند و آن كه چيزى بر آنها نهان نماند 305
باب در اينكه خدا عز و جل هيچ علمى به پيغمبرش نداده جز آنكه به وى امر كرده تا آن را به امير المؤمنين بياموزد و وى در علم او شريك است 313
باب جهات علوم ائمه (علیه السّلام) 315
باب اگر راز ائمه حفظ مى شد، به هر مردى از همه سود و زيانش
ص: 10
خبر مى دادند 319
باب تفويض در امر دين به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه (علیه السّلام) 321
باب در اينكه ائمه به كدام از گذشتگان مى مانند و بدىِ اطلاق پيغمبرى بر آن 333
باب در اينكه ائمه (از غيب) حديث دريابند و الهام گيرند 337
باب ذكر نيروهاى معنوى و روحى كه در ائمه بوده است 343
باب روحى كه خدا بدان، ائمه را حفظ مى كند 347
باب وقتى كه امام همه علوم امام پيش از خود را مى داند 351
باب در اين كه ائمه (علیه السّلام) در علم و شجاعت و وجوب طاعت برابرند 353
باب در اين كه امام، امامِ بعد از خود را مى شناسد و قول خدا عز و جل: «به راستى خدا به شما فرمان مى دهد كه امانات را به اهلش بپردازيد» در باره آنها است 355
باب در اينكه عهد امامت نسبت به هر يك از ائمه از طرف خدا اعلام شده است 361
باب در اينكه ائمه (علیه السّلام) كارى نكرده و نكنند مگر به فرمان از طرف خدا تعالى و دستور او و از آن تجاوز ننمايند 367
باب امورى كه موجب حجت و دليل بر امامتِ امام مى شوند 381
باب اثبات امامت در اعقاب و سلب آن از برگشت به برادر و عم و خويشان ديگر 387
باب آنچه نص از خدا عز و جل و رسولش صادر شده بر ائمه يكى بعد از ديگرى 389
ص: 11
باب اشاره و نص بر امير المؤمنين (علیه السّلام) 409
باب اشاره و نص بر حسن بن على (علیه السّلام) (امام دوم) 427
باب اشاره و نص بر حسين بن على (علیه السّلام) 437
متن وصيت امام حسن (علیه السّلام) 439
باب اشاره و نص بر على بن الحسين (علیه السّلام) 449
باب اشاره و نص بر ابى جعفر (علیه السّلام) امام پنجم 453
باب اشاره و نص بر ابى عبد الله جعفر بن محمد الصادق (علیه السّلام) 457
باب اشاره و نص بر ابى الحسن موسى (علیه السّلام) 463
باب اشاره و نص بر ابى الحسن الرضا (علیه السّلام) 475
باب اشاره و نص بر ابى جعفر دوّم امام محمد تقى (علیه السّلام) 507
باب اشاره و نص بر ابى الحسن سوّم امام على نقى (علیه السّلام) 519
باب اشاره و نص بر أبى محمد امام حسن عسگرى (علیه السّلام) 525
باب اشاره و نص بر صاحب الدار (علیه السّلام) امام عصر عجّل اللَّه فرجه 535
باب در نام كسانى كه او را ديده اند 539
باب در نهى از اسم 549
باب نادرى است در باره غيبت 551
باب در امر غيبت امام عصر (علیه السّلام) 559
باب در وجه امتياز دعوى حقگو و باطل جو در امر امامت 585
شرح هاى كتاب الحجة 681
ص: 12
ص: 13
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
کِتَابُ الْحُجَّةِ(1)
58 _ بَابُ الاِضْطِرَارِ(2) إِلَی الْحُجَّةِ(3)
1. قَالَ(4) أَبُو جَعْفَرٍ، مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ، مُصَنِّفُ هذَا الْکِتَابِ رَحِمَهُ اللّهُ(5) : حَدَّثَنَا(6)عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو(7) الْفُقَیْمِیِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِیقِ(8) الَّذِی سَأَلَهُ: مِنْ أَیْنَ أَثْبَتَّ(9) الاْءَنْبِیَاءَ وَ الرُّسُلَ؟ قَالَ(10) : «إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً، صَانِعاً، مُتَعَالِیاً عَنَّا وَ عَنْ جَمِیعِ مَا خَلَقَ، وَ کَانَ ذلِکَ الصَّانِعُ حَکِیماً مُتَعَالِیاً، لَمْ یَجُزْ(11) أَنْ یُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لاَ یُ_لاَمِسُوهُ(12)؛ فَیُبَاشِرَهُمْ وَ یُبَاشِرُوهُ(13)، وَ یُحَاجَّهُمْ وَ یُحَاجُّوهُ، ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِی خَلْقِهِ یُعَبِّرُونَ(14) عَنْهُ إِلی خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ، وَ یَدُلُّونَهُمْ عَلی مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاوءُهُمْ وَ فِی تَرْکِهِ فَنَاوءُهُمْ، فَثَبَتَ الاْآمِرُونَ
ص: 14
[ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى مصنف اين كتاب رحمه الله گويد كه: براى ما باز گفت:] 1- هشام بن حكم از امام صادق (علیه السّلام) گزارش دهد كه در پاسخ زنديق فرموده است (سؤال زنديق اين بود كه: از كجا پيغمبران و رسولان را ثابت مى كنى؟)، فرمود:
چون ما ثابت كرديم كه آفريننده و سازنده اى داريم، برتر از ما و از همه آفريده ها و اين صانع حكمت مدار و بلند مقام است و روا نبود احدى از خلقش او را ببيند و بسايد، تا به همديگر بمالند و بچسبند و خدا با آنان احتجاج كند و آنها با خدا احتجاج كند و با يك ديگر يك و دو نمايند، ثابت شد كه اين خدا در خلق خود نمايندگان و واسطه هائى دارد كه از طرف او براى مخلوق و بنده ها پيام آورند و بيان مقاصد او كنند و مردم را به مصالح و منافع و وسائل بقاى آنان و موجبات فنايشان آگاهى دهند، و ثابت شد كه در ميان خلق از طرف خداى عليم و حكيم امر و نهى كن و مفسر
ص: 15
النَّاهُونَ عَنِ الْحَکِیمِ الْعَلِیمِ فِی خَلْقِهِ، وَ الْمُعَبِّرُونَ(1) عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ، وَ هُمُ الاْءَنْبِیَاءُ علیهم السلام وَ صَفْوَتُهُ(2) مِنْ خَلْقِهِ، حُکَمَاءَ مُوءَدَّبِینَ(3) بِالْحِکْمَةِ(4)، مَبْعُوثِینَ بِهَا، غَیْرَ مُشَارِکِینَ(5) لِلنَّاسِ _ عَلی مُشَارَکَتِهِمْ لَهُمْ فِی الْخَلْقِ وَ التَّرْکِیبِ _ فِی شَیْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ، مُوءَیَّدِینَ(6) مِنْ عِنْدِ الْحَکِیمِ الْعَلِیمِ بِالْحِکْمَةِ، ثُمَّ ثَبَتَ ذلِکَ فِی کُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ(7) بِهِ الرُّسُلُ وَ الاْءَنْبِیَاءُ مِنَ الدَّلاَئِلِ وَ الْبَرَاهِینِ؛ لِکَیْ_لاَ تَخْلُوَ(8) أَرْضُ اللّهِ مِنْ حُجَّةٍ(9) یَکُونُ مَعَهُ عِلْمٌ(10) یَدُلُّ عَلی صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِهِ».(11)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ ، بَلِ الْخَلْقُ یُعْرَفُونَ(12) بِاللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ(13)».
قُلْتُ: إِنَّ(14) مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً، فَقَدْ یَنْبَغِی(15) لَهُ أَنْ یَعْرِفَ(16) أَنَّ لِذلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً، وَ أَنَّهُ لاَ یُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلاَّ بِوَحْیٍ أَوْ رَسُولٍ، فَمَنْ(17) لَمْ یَأْتِهِ الْوَحْیُ، فَقَدْ یَنْبَغِی(18) لَهُ أَنْ یَطْلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذَا لَقِیَهُمْ، عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ(19)؛ وَ قُلْتُ(20) لِلنَّاسِ(21):
ص: 16
بايد باشد و آنان همان پيغمبران (علیه السّلام) و برگزيده هاى او هستند از خلقش، حكيمانى كه حكمت آموخته و بدان مبعوثند، با مردم در خلقت و جسم شريكند ولى با آنها در احوال و اخلاق شريك نيستند و از طرف خداى حكيم و عليم به حكمت و متانت تأييد شدند و بعلاوه در هر دوره و زمانى اين موضوع به وسيله دلائل و براهين و معجزاتى كه پيغمبران و رسولان آورده اند ثابت و محقق گرديده تا آنكه زمين تهى از حجتى نباشد كه همراهش نشانه و دليلى باشد كه دلالت بر صدق گفتار و روش عدالت او كند.
2- منصور بن حازم گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: به راستى خدا اجل و اكرم است از اينكه به وسيله خلقش شناخته شود بلكه خلق به وسيله خدا شناخته شوند، فرمود: درست گفتى، گفتم:
كسى كه مى داند برايش پروردگارى است، بايد بداند كه اين پروردگار خشنودى و خشمى دارد و خشنودى و خشمِ او فهميده نشود جز به وحى يا بوسيله رسول، هر كه را وحى نرسد بايد جوياى رُسُل گردد و چون به آنها برخورد كند و آنها را بشناسد، مى فهمد كه آنها حجت هستند و طاعت آنها بر ديگران فرض و لازم است.
من به مردم گفتم: شما مى دانيد كه رسول خدا از طرف خدا بر خلق او حجت بود، گفتند: آرى، گفتم: بسيار خوب وقتى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درگذشت بعد از او چه كسى حجت بر خلق خدا بود؟
گفتند: قرآن، من در قرآن نظر كردم و ديدم كه همه طوائف از قرآن براى خودشان دليل در مى آورند چون طائفه مُرْجِئَه (در نهايه گويد: يك دسته از مسلمانهايند كه عقيده دارند با وجود ايمان هيچ گناهى زيان ندارد چنانچه با وجود كفر، هيچ طاعتى سود ندهد، آنها را مرجئه ناميدند براى اينكه خدا عذاب و كيفر معاصى آنها را
ص: 17
تَعْلَمُونَ(1) أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلی خَلْقِهِ؟ قَالُوا: بَلی.
قُلْتُ: فَحِینَ مَضی رَسُولُ اللّهِ(2) صلی الله علیه و آله ، مَنْ کَانَ الْحُجَّةَ عَلی خَلْقِهِ(3)؟ فَقَالُوا(4) : الْقُرْآنُ، فَنَظَرْتُ فِی الْقُرْآنِ، فَإِذَا هُوَ یُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ(5) وَ الْقَدَرِیُّ(6) وَ الزِّنْدِیقُ(7) الَّذِی لاَ یُوءْمِنُ بِهِ حَتّی یَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ، فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لاَ یَکُونُ حُجَّةً إِلاَّ بِقَیِّمٍ(8)، فَمَا قَالَ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ، کَانَ حَقّاً، فَقُلْتُ لَهُمْ : مَنْ قَیِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا(9): ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ کَانَ یَعْلَمُ، وَ عُمَرُ یَعْلَمُ، وَ حُذَیْفَةُ یَعْلَمُ، قُلْتُ: کُلَّهُ؟ قَالُوا: لاَ ، فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً یُقَالُ: إِنَّهُ(10) یَعْرِفُ ذلِکَ(11) کُلَّهُ إِلاَّ عَلِیّاً علیه السلام ، وَ إِذَا کَانَ الشَّیْءُ بَیْنَ الْقَوْمِ ، فَقَالَ هذَا:لاَ أَدْرِی، وَ قَالَ هذَا : لاَ أَدْرِی، وَ قَالَ هذَا: لاَ أَدْرِی(12)، وَ قَالَ هذَا: أَنَا أَدْرِی، فَأَشْهَدُ(13) أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ قَیِّمَ الْقُرْآنِ، وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً(14)، وَ کَانَ الْحُجَّةَ عَلَی النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَسَلَّم
ص: 18
به تأخير انداخته است. كلمه مرجئه با همزه و با «يا» به جاى همزه (مُرْجِيَه) استعمال مى شود و هر دو به معنى تأخير است، و بسا مرجئه به همه كسانى گويند كه امير المؤمنين را از درجه خودش كه خلافت پس از پيغمبر است عقب انداخته اند ... نقل از مجلسى ره).
و باز قَدْري ها (سابقاً گفتيم كه اين كلمه در معتقدين به جبر و تفويض هر دو استعمال شده است و شايد در برابر مرجئه همان قائلين به تفويض مقصود باشند) هم براى مذهب خود به قرآن استدلال كرده اند، تا كار به جايى رسيده كه ثنويه (منكر خدايا معتقد به دو خدا و دو مبدأ براى خير و شر) هم به قرآن استدلال كرده اند و آن را مدرك گفتار خود دانسته اند و آيات قرآن مجيد را بر مقاصد مختلفه خود تطبيق كرده اند و توجيه نموده اند تا به جايى كه به مردان دانش در مقام بحث و مناظره چيره مى شوند، از اينجا دانستم كه قرآن بى مفسرى كه حقيقت آن را بداند و نگهدارى نمايد حجت قاطع عذر نمى باشد، آرى آن مفسر قرآن دادن هر چه گويد درست است، به آنها گفتم: اين قيّم و داناى به قرآن كيست؟
گفتند: ابن مسعود بسا كه قرآن مى دانست و نگهدارى مى كند، عُمَر هم مى دانست و حذيفه هم مى دانست، گفتم: همه قرآن را؟
گفتند: نه، من هر چه كاوش كردم در نيافتم كسى كه در باره او بگويند همه قرآن را مى داند، جز على (علیه السّلام) و چون مسأله اى ميان اين مردم طرح مى شود اين مى گويد: نمى دانم و اين هم مى گويد: نمى دانم و اين هم مى گويد: نمى دانم، تنها اين يكى مى گويد: مى دانم (و آن على (علیه السّلام) است) و من گواهم كه على (علیه السّلام) مفسر و حافظ و نگهدار قرآن بوده است و فرمان بردن از او واجب است و پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حجت بر مردم است و گواهم هر چه در تفسير قرآن
ص: 19
وَ أَنَّ(1) مَا قَالَ فِی الْقُرْآنِ، فَهُوَ حَقٌّ، فَقَالَ: «رَحِمَکَ اللّهُ».(2)
3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ، قَالَ :
کَانَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، مِنْهُمْ حُمْرَانُ بْنُ أَعْیَنَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ الطَّیَّارُ ، وَجَمَاعَةٌ فِیهِمْ(3) هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ وَ هُوَ شَابٌّ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَا هِشَامُ، أَ لاَ تُخْبِرُنِی کَیْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَیْدٍ؟ وَ کَیْفَ سَأَلْتَهُ؟» فَقَالَ(4) هِشَامٌ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، إِنِّی أُجِلُّکَ(5) وَ أَسْتَحْیِیکَ، وَ لاَ یَعْمَلُ لِسَانِی بَیْنَ یَدَیْکَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِشَیْءٍ، فَافْعَلُوا».
قَالَ هِشَامٌ: بَلَغَنِی(6) مَا کَانَ فِیهِ عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ وَ جُلُوسُهُ فِی مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ، فَعَظُمَ ذلِکَ عَلَیَّ، فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ وَ دَخَلْتُ الْبَصْرَةَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَأَتَیْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ، فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ(7) کَبِیرَةٍ(8) فِیهَا عَمْرُو بْنُ عُبَیْدٍ، وَ عَلَیْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً(9) بِهَا مِنْ صُوفٍ، وَ شَمْلَةٌ(10) مُرْتَدِیاً(11) بِهَا وَ النَّاسُ یَسْأَلُونَهُ، فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ، فَأَفْرَجُوا لِی ثُمَّ قَعَدْتُ فِی آخِرِ الْقَوْمِ عَلی رُکْبَتَیَّ.
ثُمَّ قُلْتُ: أَیُّهَا الْعَالِمُ، إِنِّی(12) رَجُلٌ غَرِیبٌ تَأْذَنُ لِی(13) فِی مَسْأَلَةٍ(14)؟ فَقَالَ لِی: نَعَمْ، فَقُلْتُ لَهُ: أَ لَکَ عَیْنٌ؟ فَقَالَ(15): یَا بُنَیَّ(16)، أَیُّ شَیْءٍ هذَا مِنَ السُّوءَالِ؟ وَ شَیْءٌ تَرَاهُ کَیْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ؟! فَقُلْتُ: هکَذَا(17) مَسْأَلَتِی، فَقَالَ: یَا بُنَیَّ، سَلْ وَ إِنْ کَانَتْ مَسْأَلَتُکَ حَمْقَاءَ(18)، قُلْتُ: أَجِبْنِی فِیهَا،
ص: 20
گفته است درست است. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: خدايت رحمت كند.
3- جمعى از اصحاب امام صادق (علیه السّلام) خدمت او بودند و در ميان آنها حمران بن اعين و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و طيار حضور داشتند با جمع ديگر در اطراف هشام بن حكم كه هنوز جوان نورسى بود. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اى هشام، گزارش نمى دهى كه به عمرو بن عبيد چه كردى و چطور با او سؤال و جواب كردى؟ عرض كرد: يا ابن رسول اللَّه، من شما را محترم تر از آن مى دانم و شرم دارم و زبانم در برابر شما بند است و كار نمى كند، امام فرمود: چون به شما دستورى دادم به كار بنديد، هشام گفت: به من خبر رسيد موقعيتى را كه عمرو بن عبيد پيدا كرده و مجلس بحثى كه در مسجد بصره بر پا كرده، بر من گران آمد و براى ملاقات او به بصره رفتم و روز جمعه به مسجد وارد شدم و انجمن بزرگى تشكيل شده بود و عمرو بن عبيد در آن جمع حاضر بود، جامه سياه پشمينى به كمر بسته بود و جامه ديگرى به دوش انداخته بود و مردم از او پرسش مى كردند، من از مردم راه خواستم و به من راه دادند و رفتم در حلقه عمرو بن عبيد و در دنبال مردم بر دو زانو نشستم و سپس گفتم: اى مرد دانشمند، من مرد غريبم اجازه مى فرمائيد از شما پرسشى كنم؟
- آرى بپرس.
س- بفرمائيد به من كه شما چشم داريد؟
ج- پسر جان، اين چه پرسشى است؟ چيزى كه به چشم خود مى بينى پرسش ندارد.
س- پرسش من همين است.
ص: 21
قَالَ(1) لِی: سَلْ. قُلْتُ: أَ لَکَ عَیْنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَری بِهَا الاْءَلْوَانَ وَ الاْءَشْخَاصَ.
قُلْتُ: فَلَکَ(2) أَنْفٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ.
قُلْتُ: أَ لَکَ(3) فَمٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَذُوقُ(4) بِهِ الطَّعْمَ.
قُلْتُ: فَلَکَ(5) أُذُنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ.
قُلْتُ: أَ لَکَ قَلْبٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟
ص: 22
ج- پسر جانم، بپرس و اگر چه پرسش تو احمقانه است.
س- پس لطف بفرمائيد جواب همان پرسش مرا بدهيد.
ج- بپرس تا جوابت را بدهم.
س- شما چشم داريد؟
ج- آرى، من چشم دارم.
س- با چشم خود چه مى كنيد؟
ج- با آن رنگها و اشخاص در خارج را مى بينيم.
س- بينى هم دارى؟
ج- آرى.
س- با آن چه مى كنى؟
ج- با آن بو استشمام مى كنم.
س- شما دهان دارى؟
ج- آرى.
س- با آن چه مى كنى؟
ج- مزه ها را با آن مى چشم.
س- شما گوش داريد؟
ج- آرى.
س- با آن چه مى كنيد؟
ج- آواز را با آن مى شنوم.
س- شما دل هم داريد؟
ج- آرى.
س- با آن چه مى كنيد؟
ج- هر آنچه با اين اعضاء و حواسم بدان وارد مى شود امتياز مى دهم.
ص: 23
قَالَ: أُمَیِّزُ بِهِ کُلَّ مَا وَرَدَ عَلی هذِهِ الْجَوَارِحِ وَ الْحَوَاسِّ.
قُلْتُ: أَوَ لَیْسَ فِی هذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًی عَنِ الْقَلْبِ؟ فَقَالَ(1): لاَ.
قُلْتُ(2): وَ کَیْفَ ذلِکَ(3) وَ هِیَ صَحِیحَةٌ سَلِیمَةٌ؟! قَالَ: یَا بُنَیَّ، إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَکَّتْ فِی شَیْءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ، رَدَّتْهُ إِلَی الْقَلْبِ فَتَسْتَیْقِنُ(4) الْیَقِینَ، وَ تُبْطِلُ(5) الشَّکَ.
قَالَ هِشَامٌ: فَقُلْتُ لَهُ: فَإِنَّمَا(6) أَقَامَ اللّهُ الْقَلْبَ لِشَکِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ: نَعَمْ.
قُلْتُ(7): لاَ بُدَّ(8) مِنَ الْقَلْبِ، وَ إِلاَّ لَمْ تَسْتَیْقِنِ(9) الْجَوَارِحُ؟ قَالَ: نَعَمْ.
فَقُلْتُ لَهُ: یَا أَبَا مَرْوَانَ، فَاللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ لَمْ یَتْرُکْ جَوَارِحَکَ حَتّی جَعَلَ لَهَا إِمَاماً یُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِیحَ، وَ تَتَیَقَّنُ(10) بِهِ مَا شَکَّتْ(11) فِیهِ، وَ یَتْرُکُ هذَا الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فِی حَیْرَتِهِمْ وَ شَکِّهِمْ وَ اخْتِلاَفِهِمْ ، لاَ یُقِیمُ لَهُمْ إِمَاماً یَرُدُّونَ إِلَیْهِ شَکَّهُمْ وَ حَیْرَتَهُمْ، وَ یُقِیمُ لَکَ إِمَاماً لِجَوَارِحِکَ تَرُدُّ إِلَیْهِ حَیْرَتَکَ وَ شَکَّکَ؟
قَالَ: فَسَکَتَ، وَ لَمْ یَقُلْ لِی شَیْئاً، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ، فَقَالَ(12) لِی(13): أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ؟ فَقُلْتُ: لاَ، قَالَ(14): أَ مِنْ(15) جُلَسَائِهِ؟ قُلْتُ(16): لاَ(17)، قَالَ: فَمِنْ أَیْنَ أَنْتَ؟ قَالَ(18): قُلْتُ: مِنْ(19) أَهْلِ الْکُوفَةِ، قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ(20)، ثُمَّ ضَمَّنِی إِلَیْهِ، وَ أَقْعَدَنِی فِی مَجْلِسِهِ، وَ زَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ، وَ مَا نَطَقَ حَتّی قُمْتُ.
قَالَ: فَضَحِکَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَ قَالَ(21): «یَا هِشَامُ، مَنْ عَلَّمَکَ هذَا؟» قُلْتُ: شَیْءٌ
أَخَذْتُهُ مِنْکَ وَ أَلَّفْتُهُ(22)، فَقَالَ : «هذَا وَاللّهِ مَکْتُوبٌ فِی
ص: 24
س- مگر اين اعضاء دراكه تو را از دل بى نياز نمى كنند؟
ج- نه.
س- چطور بى نياز نمى كنند با اينكه همه درست و بى عيبند.
ج- پسر جان، وقتى اين اعضاء در چيزى كه بويند يا بينند يا چشند يا شنوند ترديد كنند در تشخيص آن به دل مراجعه كنند تا يقين پا بر جا شود و شك برود.
هشام گفت: من به او گفتم: پس همانا خدا دل را براى رفع شك و ترديد حواس بر جا داشته؟ گفت: آرى، گفتم: بايد دل باشد و گر نه براى حواس يقينى نباشد؟ گفت: آرى، به او گفتم: اى ابا مروان (كنيه عمرو بن عبيد است) خدا تبارك و تعالى حواس تو را بى امام رها نكرده و براى آنها امامى گماشته كه ادراك او را تصحيح كند و در مورد شك يقين به دست آورد و همه اين خلق را در شك و سرگردانى و اختلاف بگذارد و امامى براى آنها معين نكند تا آنها را از شك و حيرت برگرداند و براى اعضاى تن تو امامى معين كند تا حيرت و شك او را علاج كند؟! گفت: در اينجا خاموش ماند و به من پاسخى نداد و به من رو كرد و گفت: تو هشام بن حكمى؟ گفتم: نه، گفت: از همنشين هاى او هستى؟ گفتم: نه، گفت: پس اهل كجا هستى؟ گفتم: از اهل كوفه، گفت: پس تو خود او هستى، سپس مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و از جاى خود كنار رفت و چيزى نگفت تا من برخاستم.
گويد: امام صادق (علیه السّلام) خنده اى كرد و گفت: اى هشام، كى اين را به تو آموخت؟ گفتم: اينها مطالبى بود كه از شما ياد گرفتم و تنظيم كردم، فرمود: به خدا اين حقيقتى است كه در صحف ابراهيم
ص: 25
4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ(1)، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ، قَالَ:
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَوَرَدَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، فَقَالَ: إِنِّی رَجُلٌ صَاحِبُ کَ_لاَمٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ، وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِکَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «کَ_لاَمُکَ مِنْ کَ_لاَمِ(2) رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَوْ مِنْ عِنْدِکَ؟» فَقَالَ: مِنْ کَ_لاَمِ رَسُولِ اللّهِ علیه السلام وَ مِنْ عِنْدِی، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «فَأَنْتَ إِذاً شَرِیکَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟» قَالَ : لاَ، قَالَ : «فَسَمِعْتَ الْوَحْیَ عَنِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یُخْبِرُکَ؟» قَالَ: لاَ، قَالَ: «فَتَجِبُ طَاعَتُکَ کَمَا تَجِبُ طَاعَةُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟» قَالَ: لاَ(3).
فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام إِلَیَّ، فَقَالَ: «یَا یُونُسَ بْنَ یَعْقُوبَ، هذَا قَدْ خَصَمَ(4) نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ یَتَکَلَّمَ». ثُمَّ قَالَ: «یَا یُونُسُ، لَوْ کُنْتَ تُحْسِنُ(5) الْکَ_لاَمَ کَلَّمْتَهُ». قَالَ(6) یُونُسُ: فَیَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنِّی سَمِعْتُکَ تَنْهی عَنِ الْکَ_لاَمِ، وَ تَقُولُ: وَیْلٌ لاِءَصْحَابِ الْکَ_لاَمِ؛
ص: 26
و موسى نوشته است.
4- يونس بن يعقوب گويد: من خدمت امام صادق (علیه السّلام) نشسته بودم كه مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت:
من مردى هستم كه در كلام و فقه و فرائض استادم و آمدم با شاگردان شما مناظره كنم، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: سخن تو از رسول خدا است يا از پيش خودت؟ گفت: از گفتار رسول خدا و از پيش خودم، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: پس تو در اين صورت شريك رسول خدائى؟ گفت: نه، گفت: از خداى عز و جل به گوش خود وحى شنفتى؟ گفت: نه.
امام- طاعتت چون طاعت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واجب است؟
شامى- نه.
امام رو به من كرد و فرمود: اى يونس بن يعقوب، اين مرد به زبان خودش خود را محكوم كرد پيش از آنكه وارد بحثى شود، سپس فرمود: اى يونس، اگر تو خوب علم كلام مى دانستى با او گفتگو مى كردى. يونس گفت: چه بسيار افسوس مى خورم و گفتم: قربانت، من خود از شما شنيدم كه از علم كلام نهى مى فرمودى و مى گفتى: واى بر صاحبان علم كلام مى گويند: اين پذيرفتنى است و اين پذيرفتنى نيست، اين روا است و اين روا نيست، اين را تعقل مى كنيم و اين را تعقل نمى كنيم. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: همانا من گفتم: واى بر آنها اگر گفتار مرا واگذارند و دنبال آنچه خواهند بروند، سپس به من فرمود: برو بيرون هر كدام از متكلمان شيعه را ديدى نزد من آور، گويد: من حمران بن اعين را آوردم كه خوب علم كلام مى دانست و احوال را آوردم كه خوب سخن مى توانست و هشام بن سالم را هم كه خوب كلام مى دانست
ص: 27
یَقُولُونَ: هذَا یَنْقَادُ وَ هذَا لاَ یَنْقَادُ(1)، وَ هذَا یَنْسَاقُ وَ هذَا لاَ یَنْسَاقُ، وَ هذَا نَعْقِلُهُ وَ هذَا لاَ نَعْقِلُهُ(2)، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّمَا قُلْتُ: فَوَیْلٌ(3) لَهُمْ إِنْ تَرَکُوا مَا أَقُولُ، وَ ذَهَبُوا إِلی مَا یُرِیدُونَ».
ثُمَّ قَالَ لِی(4): «اخْرُجْ إِلَی الْبَابِ، فَانْظُرْ مَنْ تَری مِنَ الْمُتَکَلِّمِینَ فَأَدْخِلْهُ». قَالَ:
فَأَدْخَلْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْیَنَ وَکَانَ یُحْسِنُ الْکَ_لاَمَ ، وَأَدْخَلْتُ الاْءَحْوَلَ(5) وَ کَانَ یُحْسِنُ الْکَ_لاَمَ ، وَأَدْخَلْتُ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَکَانَ یُحْسِنُ الْکَ_لاَمَ ، وَأَدْخَلْتُ قَیْسا الْمَاصِرَ(6) وَکَانَ عِنْدِی أَحْسَنَهُمْ کَ_لاَماً، وَ کَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْکَ_لاَمَ مِنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام .
فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِنَا الْمَجْلِسُ(7) _ وَ کَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَبْلَ الْحَجِّ یَسْتَقِرُّ أَیَّاماً فِی جَبَلٍ فِی طَرَفِ الْحَرَمِ فِی فَازَةٍ(8) لَهُ مَضْرُوبَةٍ _ قَالَ: فَأَخْرَجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام رَأْسَهُ مِنْ فَازَتِهِ(9)، فَإِذَا هُوَ بِبَعِیرٍ یَخُبُّ(10)، فَقَالَ: «هِشَامٌ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ». قَالَ(11): فَظَنَنَّا(12) أَنَّ هِشَاماً رَجُلٌ مِنْ 1 / 172
وُلْدِ عَقِیلٍ کَانَ شَدِیدَ الْمَحَبَّةِ لَهُ ، قَالَ: فَوَرَدَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ، وَهُوَ أَوَّلَ مَا اخْتَطَّتْ لِحْیَتُهُ(13)، وَ لَیْسَ فِینَا إِلاَّ مَنْ هُوَ أَکْبَرُ سِنّاً مِنْهُ(14)، قَالَ : فَوَسَّعَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَ قَالَ:«نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ».
ثُمَّ قَالَ: «یَا حُمْرَانُ، کَلِّمِ الرَّجُلَ». فَکَلَّمَهُ، فَظَهَرَ عَلَیْهِ(15) حُمْرَانُ.
ثُمَّ قَالَ:
ص: 28
آوردم و قيس بن ماصر كه به عقيده من بهتر از همه وارد علم كلام بود و شاگرد على بن الحسين (علیه السّلام) بود در اين فن حاضر كردم، امام صادق (علیه السّلام) را رسم اين بود كه پيش از موسم حج در يك چادر كوچكى كه در كوه كنار حرم برپا مى كردند چند روزى اقامت مى كرد، چون همه در مجلس جا گرفتيم امام سر از چادر خود بيرون كرد و چشمش به شترانى افتاد كه دو مى زدند، فرمود: به پروردگار كعبه اين هشام است، گويد: به گمان ما هشام نامى از خاندان عقيل را كه بسيار دوست مى داشت نامبرد، گويد: هشام بن حكم رسيد و او در سنى بود كه تازه خط عذارش روئيده بود و همه ماها از او سالخورده تر بوديم، امام صادق (علیه السّلام) او را نزد خود جا داد و فرمود:
او به دل و زبان و دستش ياور ما است، سپس فرمود: اى حمران، با اين مرد شامى سخن بگو، با او بحث كرد و حمران بر او غلبه كرد، سپس رو به احول كرد و فرمود: اى طاقى، تو هم با او بحث كن او هم با وى سخن كرد و به او غالب شد، سپس به هشام بن سالم فرمود: تو هم با او سخن كن، هشام با او گفتگو كرد و مساوى در آمدند (هر دو در دنباله سخن توقف كردند) سپس امام رو به قيس ماصر كرد و فرمود: با او سخن كن، با او مشغول گفتگو شد، امام (علیه السّلام) از صحبت آنها مى خنديد زيرا مرد شامى در تنگنا افتاده بود، و به شامى رو كرد و گفت: با اين جوان نورس يعنى هشام بن حكم گفتگو كن، گفت: به چشم.
شامى رو به هشام كرد و گفت: اى هشام، از من در باره امامت اين مرد پرستش كن، هشام خشمگين شد تا آنجا كه بر خود لرزيد و به شامى گفت: اى شامى، پروردگار تو براى خلق خود مصلحت بين تر است يا خلق براى خود مصلحت بين ترند.
ص: 29
«یَا طَاقِیُّ، کَلِّمْهُ». فَکَلَّمَهُ(1)، فَظَهَرَ(2) عَلَیْهِ الاْءَحْوَلُ.
ثُمَّ قَالَ: «یَا هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ، کَلِّمْهُ(3)». فَتَعَارَفَا.(4)
ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام لِقَیْسٍ الْمَاصِرِ : «کَلِّمْهُ». فَکَلَّمَهُ، فَأَقْبَلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَضْحَکُ مِنْ کَ_لاَمِهِمَا مِمَّا قَدْ أَصَابَ الشَّامِیَّ، فَقَالَ لِلشَّامِیِّ: «کَلِّمْ هذَا الْغُ_لاَمَ» یَعْنِی هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ، فَقَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ لِهِشَامٍ: یَا غُ_لاَمُ ، سَلْنِی فِی(5) إِمَامَةِ هذَا، فَغَضِبَ هِشَامٌ حَتَّی ارْتَعَدَ(6)، ثُمَّ قَالَ لِلشَّامِیِّ: یَا هذَا، أَرَبُّکَ(7) أَنْظَرُ(8) لِخَلْقِهِ أَمْ خَلْقُهُ لاِءَنْفُسِهِمْ؟ فَقَالَ الشَّامِیُّ: بَلْ رَبِّی(9) أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ(10)، قَالَ: فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُمْ(11) مَا ذَا؟ قَالَ: أَقَامَ لَهُمْ حُجَّةً وَ دَلِیلاً کَیْ_لاَ یَتَشَتَّتُوا، أَوْ(12) یَخْتَلِفُوا، یَتَأَلَّفُهُمْ، وَ یُقِیمُ أَوَدَهُمْ(13)، وَ یُخْبِرُهُمْ بِفَرْضِ رَبِّهِمْ، قَالَ: فَمَنْ هُوَ؟ قَالَ: رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، قَالَ هِشَامٌ: فَبَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ(14)؟ قَالَ: الْکِتَابُ وَ السُّنَّةُ، قَالَ هِشَامٌ: فَهَلْ نَفَعَنَا(15) الْیَوْمَ الْکِتَابُ وَ السُّنَّةُ(16) فِی رَفْعِ الاِخْتِ_لاَفِ عَنَّا؟ قَالَ الشَّامِیُّ: نَعَمْ، قَالَ: فَلِمَ اخْتَلَفْنَا(17) أَنَا وَ أَنْتَ، وَ صِرْتَ إِلَیْنَا مِنَ الشَّامِ فِی(18) مُخَالَفَتِنَا إِیَّاکَ؟
قَالَ(19): فَسَکَتَ الشَّامِیُّ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام لِلشَّامِیِّ:
ص: 30
شامى- پروردگارم براى خلق مصلحت بين تر است.
هشام- در مقام مصلحت بينى براى بندگانش چه كار كرده است؟
شامى- براى آنها حجت و دليلى بر پا داشته تا از هم پراكنده نشوند و با هم اختلاف نكنند و آنها را با هم الفت داده و متحد ساخته و كجى آنها را به راستى و درستى باز آورده و قانون و مقررات پروردگارشان را به آنها گزارش دهد.
هشام- او كيست؟
شامى- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است.
هشام- بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كيست؟
شامى- كتاب و سنت است.
هشام- امروزه كتاب و سنت در رفع اختلاف ما مسلمانان سودمند و قاطع است؟
شامى- آرى.
هشام- پس چرا من و تو با هم اختلاف داريم و تو روى اين اختلاف از شام بر سر ما آمدى؟! شامى در اينجا خاموش ماند، امام صادق (علیه السّلام) به شامى گفت: چرا سخن نمى گوئى؟ شامى گفت: اگر بگويم اختلاف نداريم دروغ گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنت رفع اختلاف مى كنند و ما را متحد مى سازند بيهوده و باطل گفتم، زيرا آن دو از نظر مدلول و مفهوم توجيهات مختلفى دارند و اگر بگويم ما اختلاف داريم و هر كدام مدعى هستيم كه حق با ما است، در اين صورت كتاب و سنت به ما براى رفع اختلاف سودى ندهند جز اينكه براى من هم اين دليل و حجت باقى است.
ص: 31
«مَا لَکَ لاَ تَتَکَلَّمُ؟» قَالَ الشَّامِیُّ: إِنْ قُلْتُ : لَمْ نَخْتَلِفْ ، کَذَبْتُ؛ وَإِنْ قُلْتُ: إِنَّ الْکِتَابَ وَ السُّنَّةَ یَرْفَعَانِ عَنَّا الاِخْتِ_لاَفَ، أَبْطَلْتُ(1)؛ لاِءَنَّهُمَا یَحْتَمِ_لاَنِ الْوُجُوهَ؛ وَ إِنْ قُلْتُ: قَدِ اخْتَلَفْنَا وَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا یَدَّعِی الْحَقَّ، فَلَمْ یَنْفَعْنَا إِذَنِ الْکِتَابُ وَ السُّنَّةُ إِلاَّ(2) أَنَّ لِی عَلَیْهِ هذِهِ الْحُجَّةَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «سَلْهُ تَجِدْهُ مَلِیّاً».(3)
فَقَالَ الشَّامِیُّ: یَا هذَا، مَنْ أَنْظَرُ لِلْخَلْقِ؟ أَ رَبُّهُمْ أَوْ أَنْفُسُهُمْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: رَبُّهُمْ أَنْظَرُ لَهُمْ مِنْهُمْ لاِءَنْفُسِهِمْ، فَقَالَ الشَّامِیُّ: فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ(4) یَجْمَعُ لَهُمْ(5) کَلِمَتَهُمْ، وَ یُقِیمُ أَوَدَهُمْ، وَ یُخْبِرُهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ؟ قَالَ هِشَامٌ : فِی وَقْتِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَوِ السَّاعَةِ؟ قَالَ الشَّامِیُّ: فِی وَقْتِ رَسُولِ اللّهِ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ السَّاعَةِ مَنْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ:
هذَا الْقَاعِدُ الَّذِی تُشَدُّ(6) إِلَیْهِ الرِّحَالُ، وَ یُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الاْءَرْضِ(7) وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَدٍّ.
قَالَ(8) الشَّامِیُّ: فَکَیْفَ لِی أَنْ أَعْلَمَ ذلِکَ(9) ؟ قَالَ هِشَامٌ: سَلْهُ عَمَّا بَدَا لَکَ، قَالَ الشَّامِیُّ: قَطَعْتَ عُذْرِی فَعَلَیَّ السُّوءَالُ.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام :
ص: 32
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اكنون تو از او بپرس تا بفهمى كه سرشار است.
شامى- اى فلانى، كيست كه بر خلق مصلحت بين تر است؟
پروردگارشان يا خودشان؟
هشام- پروردگارشان براى آنها از خودشان مصلحت بين تر است.
شامى- آيا براى آنها كسى را معين كرده كه آنها را متحد كند و كجى آنها را راست نمايد و گفتار حق آنها را از گفتار باطلشان براى آنها مشخص كند.
هشام- در دوران حيات رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يا امروزه.
شامى- در دوران رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود، امروزه كيست؟
هشام- همين بزرگوارى كه در اينجا نشسته و مردم از هر سوى به وى روى آورند و براى ادراك محضرش بار بندند و به ما از زمين و آسمان خبر دهد به دانشى كه به او ارث رسيده است از پدرش از جدش.
شامى- چطور براى من ميسر است كه اين حقيقت را بدانم؟
هشام- هر چه خواهى از او بپرس.
شامى- اكنون عذر مرا قطع كردى و بر من حجت آوردى و بر عهده من است كه بپرسم.
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اى شامى، به تو خبر دهم كه سفرت چطور بوده است و راهت چطور بوده: چنين بوده و چنان بوده.
شامى- راست فرمودى، من هم اكنون به خدا اسلام آوردم.
امام- بلكه، اكنون به خدا ايمان آوردى، زيرا مسلمانى رتبه
ص: 33
«یَا شَامِیُّ، أُخْبِرُکَ کَیْفَ کَانَ سَفَرُکَ، وَ کَیْفَ کَانَ طَرِیقُکَ، کَانَ کَذَا وَ کَانَ(1) کَذَا».
فَأَقْبَلَ الشَّامِیُّ یَقُولُ: صَدَقْتَ، أَسْلَمْتُ لِلّهِ السَّاعَةَ .
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «بَلْ آمَنْتَ بِاللّهِ السَّاعَةَ؛ إِنَّ الاْءِسْ_لاَمَ قَبْلَ الاْءِیمَانِ، وَ عَلَیْهِ یَتَوَارَثُونَ وَ یَتَنَاکَحُونَ ، وَ الاْءِیمَانُ عَلَیْهِ یُثَابُونَ(2)» . فَقَالَ الشَّامِیُّ: صَدَقْتَ، فَأَنَا السَّاعَةَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ، وَ أَنَّکَ وَصِیُّ الاْءَوْصِیَاءِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام إِلی حُمْرَانَ(3)، فَقَالَ: «تُجْرِی الْکَ_لاَمَ(4) عَلَی الاْءَثَرِ(5) فَتُصِیبُ».
وَ الْتَفَتَ إِلی هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، فَقَالَ: «تُرِیدُ الاْءَثَرَ وَ لاَ تَعْرِفُهُ».
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی الاْءَحْوَلِ ، فَقَالَ: «قَیَّاسٌ رَوَّاغٌ(6) ، تَکْسِرُ بَاطِلاً بِبَاطِلٍ ، إِلاَّ أَنَّ بَاطِلَکَ أَظْهَرُ».
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلی قَیْسٍ الْمَاصِرِ، فَقَالَ: «تَتَکَلَّمُ، وَ أَقْرَبُ مَا یَکُونُ(7) مِنَ الْخَبَرِ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَبْعَدُ(8) مَا یَکُونُ(9) مِنْهُ، تَمْزُجُ الْحَقَّ مَعَ الْبَاطِلِ، وَ قَلِیلُ الْحَقِّ یَکْفِی عَنْ کَثِیرِ الْبَاطِلِ، أَنْتَ وَ الاْءَحْوَلُ قَفَّازَانِ(10) حَاذِقَانِ(11)».
قَالَ یُونُسُ: فَظَنَنْتُ _ وَ اللّهِ _ أَنَّهُ یَقُولُ لِهِشَامٍ قَرِیباً مِمَّا قَالَ لَهُمَا، ثُمَّ قَالَ: «یَا هِشَامُ، لاَ تَکَادُ تَقَعُ، تَلْوِی رِجْلَیْکَ(12) إِذَا هَمَمْتَ بِالاْءَرْضِ طِرْتَ(13)، مِثْلُکَ فَلْیُکَلِّمِ النَّاسَ، فَاتَّقِ الزَّلَّةَ، وَ الشَّفَاعَةُ مِنْ وَرَائِهَا إِنْ شَاءَ اللّهُ».(14)
صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسی».(15)
5 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ أَبَانٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی الاْءَحْوَلُ أَنَّ زَیْدَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ
ص: 34
پيش از ايمان است، به رابطه اسلام از يك ديگر ارث برند و با هم زناشوئى كنند و به وسيله ايمان، ثواب برند.
شامى- راست گفتى، من هم اكنون گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز خدا و به راستى محمد رسول خدا است و تو وصى اوصياء هستى.
سپس امام صادق (علیه السّلام) رو به حمران كرد و فرمود: تو طبق آنچه رسيده سخن گوئى و درست گوئى، و رو به هشام بن سالم كرد و فرمود: تو دنبال اخبار وارده مى گردى ولى به خوبى آنها را نمى شناسى، سپس رو به احول كرد و فرمود: تو بسيار در كلام خود قياس به كار مى برى و از شاخه اى به شاخه اى مى پرى و سخن باطل را به باطل در هم مى شكنى و باطلى كه تو مى آورى روشن تر است، و به قيس ماصر رو كرد و فرمود: تو سخن را چنان ادا مى كنى كه هر چه به خبر وارد از رسول خدا نزديكتر باشد از آن دورتر گردد حق را با باطل در هم مى كنى با آنكه اندكى از حق از انبوهى ناحق كافى است، تو با احوال پر جست و خيز هستيد و با مهارتيد، يونس گويد: گمان بردم كه نسبت به هشام هم وصفى در حدود آن دو خواهد فرمود، سپس به هشام فرمود:
اى هشام، تو به هر دو پا روى زمين نمى افتى، چون خواهى به زمين خورى پرواز كنى، چون توئى بايد با مردم سخن گويد و مذهب را تبليغ كند، تو از لغزش خود را نگهدار كه شفاعت دنبال آن است ان شاء الله.
5- احوال گزارش داده است كه زيد بن على بن الحسين (علیه السّلام) در وقتى كه در پنهانى دعوت مى كرده او را خواسته، گويد: نزد او
ص: 35
الْحُسَیْنِ علیهماالسلام بَعَثَ إِلَیْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ، قَالَ: فَأَتَیْتُهُ، فَقَالَ لِی: یَا أَبَا جَعْفَرٍ ، مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَکَ طَارِقٌ مِنَّا؟ أَ تَخْرُجُ مَعَهُ؟ قَالَ(1): فَقُلْتُ لَهُ: إِنْ کَانَ أَبَاکَ أَوْ أَخَاکَ، خَرَجْتُ(2) مَعَهُ، قَالَ: فَقَالَ لِی: فَأَنَا أُرِیدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ(3) هوءُلاَءِ الْقَوْمَ، فَاخْرُجْ مَعِی، قَالَ: قُلْتُ: لاَ، مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ.
قَالَ: فَقَالَ لِی(4): أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِکَ عَنِّی(5) ؟ قَالَ: فَقُلْتُ(6) لَهُ: إِنَّمَا هِیَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ، فَإِنْ کَانَ لِلّهِ فِی الاْءَرْضِ حُجَّةٌ، فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْکَ نَاجٍ، وَ الْخَارِجُ مَعَکَ هَالِکَ، وَ إِنْ لاَ یَکُنْ(7) لِلّهِ حُجَّةٌ فِی الاْءَرْضِ(8)، فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْکَ وَ الْخَارِجُ مَعَکَ سَوَاءٌ.
قَالَ: فَقَالَ لِی: یَا أَبَا جَعْفَرٍ، کُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِی عَلَی الْخِوَانِ(9)، فَیُلْقِمُنِی(10)
الْبَضْعَةَ(11) السَّمِینَةَ، وَ یُبَرِّدُ لِیَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتّی تَبْرُدَ؛ شَفَقَةً عَلَیَّ وَ لَمْ یُشْفِقْ عَلَیَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذْ(12) أَخْبَرَکَ بِالدِّینِ وَ لَمْ یُخْبِرْنِی بِهِ؟ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ ، مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَیْکَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ یُخْبِرْکَ، خَافَ عَلَیْکَ أَنْ لاَ تَقْبَلَهُ، فَتَدْخُلَ النَّارَ، وَ أَخْبَرَنِی أَنَا، فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ، وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ یُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ.
ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الاْءَنْبِیَاءُ؟ قَالَ: بَلِ الاْءَنْبِیَاءُ(13)، قُلْتُ: یَقُولُ یَعْقُوبُ لِیُوسُفَ: «یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُوءْیَاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً»(14)، لِمَ لَمْ یُخْبِرْهُمْ حَتّی کَانُوا لاَ یَکِیدُونَهُ؟ وَ لکِنْ کَتَمَهُمْ ذلِکَ، فَکَذَا أَبُوکَ کَتَمَکَ؛ لاِءَنَّهُ خَافَ عَلَیْکَ.
قَالَ: فَقَالَ: أَمَا وَاللّهِ، لَئِنْ قُلْتَ ذلِکَ لَقَدْ حَدَّثَنِی صَاحِبُکَ بِالْمَدِینَةِ أَنِّی أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْکُنَاسَةِ(15)، وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِیفَةً(16) فِیهَا قَتْلِی
ص: 36
رفتم و به من گفت: اى ابو جعفر، اگر شبانه از طرف ما كسى به دنبال تو آيد و تو را به يارى ما بخواند در پاسخ چه گوئى؟ با او به جبهه مبارزه بيرون شوى؟ گفتم: قربانت نه، من اين كار را نمى كنم، فرمود: تو جان خود را از من دريغ مى كنى و از من رو گردانى؟ گفتم: يك جان در تن است، اگر در زمين براى خدا حجتى باشد، آنكه از تو تخلف كند و آنكه با تو شورش كند هلاك است و اگر خدا در زمين حجتى نداشته باشد آنكه از تو تخلف كند و آنكه با تو بشورد برابرند، گويد: به من فرمود: اى ابو جعفر، من با پدرم سر يك سفره مى نشستيم پاره گوشت چرب را براى من لقمه مى كرد و لقمه داغ را برايم خنك مى كرد، براى دلسوزى به من و در اين صورت از سوختن در دوزخ براى من دلسوزى نمى كرد؟ و تو را از دين و امام خبر مى داد و مرا خبر نمى داد؟ به او عرض كردم:
قربانت، از اينكه نسبت به دوزخ براى تو دلسوزى كرده به تو خبر نداده، ترسيده نپذيرى و به دوزخ روى، به من خبر داده تا اگر بپذيرم ناجى باشم و اگر نپذيرفتم او را از دوزخ رفتن من باكى نباشد، سپس به او عرض كردم: قربانت، شما بهتريد يا پيغمبران، فرمود:
بلكه پيغمبران، گفتم: يعقوب به يوسف مى فرمايد: اى پسر جانم خوابت را به برادرانت مگو، مبادا برايت نيرنگى بريزند چرا به آنها خبر نداد؟ تا كيدى در باره او نكنند و بلكه آن را پنهان داشت از آنها، همچنين پدرت امر امامت را از تو پنهان داشت، چون بر تو مى ترسيد، گويد: فرمود هلا به خدا اگر تو چنين گوئى سرور تو در مدينه به من باز گفته است كه من كشته شوم و به دار روم در كناسه
ص: 37
وَ صَلْبِی، فَحَجَجْتُ(1)، فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام بِمَقَالَةِ زَیْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ، فَقَالَ لِی(2) : «أَخَذْتَهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ(3)، وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْهِ، وَ لَمْ تَتْرُکْ لَهُ مَسْلَکاً یَسْلُکُهُ»(4).
بابُ طَبَقاتِ الأنبیاءِ وَ الرُّسُلِ و الأئمّة(علیهم السّلام)
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی یَحْیَی الْوَاسِطِیِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ دُرُسْتَ بْنِ أَبِی مَنْصُورٍ، عَنْهُ(5)، قَالَ:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «الاْءَنْبِیَاءُ وَ الْمُرْسَلُونَ عَلی أَرْبَعِ طَبَقَاتٍ: فَنَبِیٌّ مُنَبَّأٌ(6) فِی
نَفْسِهِ لاَ یَعْدُو غَیْرَهَا؛ وَ نَبِیٌّ یَری فِی النَّوْمِ، وَ یَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَلاَ یُعَایِنُهُ فِی الْیَقَظَةِ، وَ لَمْ یُبْعَثْ إِلی أَحَدٍ، وَ عَلَیْهِ إِمَامٌ مِثْلُ مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ عَلی لُوطٍ علیهماالسلام ؛ وَ نَبِیٌّ یَری فِی مَنَامِهِ، وَ یَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ وَ قَدْ أُرْسِلَ إِلی طَائِفَةٍ قَلُّوا أَوْ کَثُرُوا کَیُونُسَ _ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ _ لِیُونُسَ : «وَ أَرْسَلْنَ_هُ إِلَی مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ»(7) قَالَ:
ص: 38
و گفته نزد او دفترى است كه كشته شدن و به دار رفتن من در آن درج است، من به حج رفتم و گفتار زيد را به امام صادق باز گفتم با آنچه در پاسخش گفته بودم، به من فرمود: راه را از پيش و پس و راست و چپ و بالاى سر و زير پا بر او بستى و براى براى او رخنه اى نگذاشتى كه از آن به در برود.
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: پيغمبران و رسولان خدا چهار طبقه اند:
1- پيغمبرى كه تنها براى خود پيغمبرى دارد و وظائف شخص خود را از خدا دريافت مى كند و به ديگرى تجاوز ندارد و تكليف ديگرى را معين نمى كند.
2- پيغمبرى كه در خواب مى بيند و آواز را مى شنود و او را (فرشته) به چشم نمى بيند و به احدى مبعوث نيست و خود رهبر و امامى دارد چنانچه حضرت ابراهيم امام بود نسبت به لوط (علیه السّلام).
3- پيغمبرى كه در خواب بيند و آواز شنود و فرشته را به چشم بيند و معاينه كند و به يك گروه كم يا بيش مبعوث است چون يونس (علیه السّلام)، خدا در باره يونس (علیه السّلام) فرمود (147 سوره صافات): «ما او را براى صد هزار بلكه بيشتر فرستاديم» فرمايد: سى هزار بيشتر بودند و بر او امامى بود.
ص: 39
یَزِیدُونَ ثَ_لاَثِینَ أَلْفاً، وَ عَلَیْهِ إِمَامٌ؛ وَ الَّذِی یَری فِی نَوْمِهِ(1)، وَ یَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ یُعَایِنُ فِی الْیَقَظَةِ ، وَ هُوَ إِمَامٌ مِثْلُ أُولِی الْعَزْمِ ، وَ قَدْ کَانَ إِبْرَاهِیمُ علیه السلام نَبِیّاً، وَ لَیْسَ بِإِمَامٍ حَتّی قَالَ اللّهُ(2) : «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتِی» فَقَالَ(3) اللّهُ(4): «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّ_لِمِینَ»(5) مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً(6)، لاَ یَکُونُ إِمَاماً».(7)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً، وَ إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولاً، وَ إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلاً، وَ إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلاً قَبْلَ أَنْ یَجْعَلَهُ(8) إِمَاماً، فَلَمَّا جَمَعَ(9) لَهُ الاْءَشْیَاءَ، قَالَ: «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» قَالَ: «فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ: «وَ مِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّ__لِمِینَ»»، قَالَ: «لاَ یَکُونُ السَّفِیهُ إِمَامَ التَّقِیِّ».(10)
3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ(11) بْنِ یَحْیَی الْخَثْعَمِیِّ(12)،
عَنْ هِشَامٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ(13)، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «سَادَةُ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ خَمْسَةٌ ، وَ هُمْ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ عَلَیْهِمْ دَارَتِ الرَّحی(14): نُوحٌ، وَ إِبْرَاهِیمُ، وَ مُوسی، وَ عِیسی، وَ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ عَلی جَمِیعِ الاْءَنْبِیَاءِ».(15)
ص: 40
4- آن پيغمبرى كه هم در خواب بيند و هم آواز شنود و هم در بيدارى به چشم بيند و خودش امام است مانند اولو العزم، ابراهيم مدتى پيغمبر بود و امام نبود تا خدا فرمود (124 سوره بقره): «به راستى من تو را امام ساختم، عرض كرد: و از نژاد من هم؟ خدا فرمود:
فرمان نبوت من به ستمكار نرسد» يعنى هر كه صنمى يا بتى پرستيده امام نباشد.
2- زيد شحام گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: به راستى خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده خود گرفت پيش از آنكه به مقام نبوتش مفتخر سازد و او را به پيغمبرى گرفت پيش از آنكه مقام رسالتش بخشد و او را رسول خود ساخت پيش از آنكه خليل خودش بگيرد و او را خليل خود گرفت پيش از آنكه او را به مقام امامت برگزيند و چون همه مقامات را برايش فراهم كرد، فرمود (124 سوره بقره): «به راستى من تو را براى مردم امام مقرر كردم» فرمود: از بس عنايات خدا در نظر ابراهيم بزرگ آمد «عرض كرد: و از نژاد من؟ خدا در پاسخ فرمود: عهد و فرمان من به ستمكاران نمى رسد» فرمود: شخص سفيه امام شخص پرهيز كار و متقى نمى شود.
3- ابن ابى يعفور گفت: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:
سادات پيغمبران و رسولان پنج باشند و آنان اولو العزم رسولانند و قطب نبوت و رسالت بر آنها مى چرخد، نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
ص: 41
4. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ(1) أَبِی السَّفَاتِجِ، عَنْ جَابِرٍ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «إِنَّ اللّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً، وَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولاً، وَ اتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلاً، وَ اتَّخَذَهُ خَلِیلاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ إِمَاماً، فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هذِهِ الاْءَشْیَاءَ وَ قَبَضَ یَدَهُ(2) ، قَالَ لَهُ: یَا إِبْرَاهِیمُ «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»(3) فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ إِبْرَاهِیمَ، قَالَ : یَا رَبِّ(4) «وَ مِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّ__لِمِینَ»(5)».(6)
بَابُ الْفَرْقِ بَیْنَ الرَّسُولِ وَالنَّبِیِّ وَالْمُحَدَّثِ
1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّا»(7): مَا الرَّسُولُ؟ وَ مَا النَّبِیُّ؟ قَالَ: «النَّبِیُّ: الَّذِی یَری فِی مَنَامِهِ، وَ یَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ لاَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ. وَ الرَّسُولُ: الَّذِی یَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ یَری فِی الْمَنَامِ، وَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ».
ص: 42
4- جابر گويد: از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم كه مى فرمود: به راستى خدا ابراهيم را به بندگى خود پذيرفت پيش از آنكه او را پيغمبر خود نمايد و پيغمبرش گرفت پيش از آنكه رسولش سازد و به رسالتش برگزيد پيش از آنكه خليل خودش گيرد و خليل خودش نمود پيش از آنكه امام گيردش و چون همه اين مقامات را براى او فراهم نمود (و كف خود را براى نمودن جميع مقامات به هم بست) به او فرمود: اى ابراهيم «به راستى من تو را براى مردم امام ساختم» از بس اين مقام به نظر ابراهيم بزرگ آمد «عرض كرد: پروردگارا و از نژاد من هم؟ خدا فرمود: عهد من به ستمكاران نرسد».
1- زراره گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از قول خداى عز و جل (54 سوره مريم): «و بود رسول پيغمبر» رسول چيست و پيغمبر چيست؟ فرمود: پيغمبر كسى است كه در خواب مى بيند و آواز را مى شنود و فرشته را به چشم نبيند و رسول كسى است كه آواز فرشته را بشنود و در خواب ببيند و فرشته را هم به چشم بنگرد، گفتم: امام چه مقامى دارد؟ گفت: آواز فرشته را مى شنود و رؤيا و معاينه فرشته ندارد. سپس اين آيه را خواند (52 سوره حج): «و نفرستاديم پيش از تو هيچ رسولى و هيچ پيغمبرى و هيچ محدثى»- دنبال آيه اين است- «جز اينكه اگر خود را به دست آرزو سپرد شيطان در
ص: 43
قُلْتُ: الاْءِمَامُ مَا مَنْزِلَتُهُ؟ قَالَ: «یَسْمَعُ الصَّوْتَ ، وَ لاَ یَری، وَ لاَ یُعَایِنُ الْمَلَکَ». ثُمَّ تَ_لاَ هذِهِ الاْآیَةَ «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ(1) (وَلاَ مُحَدَّثٍ)(2)» .(3)
2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَرَّارٍ(4)، قَالَ:
کَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ الْعَبَّاسِ الْمَعْرُوفِیُّ إِلَی الرِّضَا علیه السلام :(5) جُعِلْتُ فِدَاکَ، أَخْبِرْنِی: مَا الْفَرْقُ بَیْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِیِّ وَ الاْءِمَامِ؟ قَالَ: فَکَتَبَ أَوْ قَالَ: «الْفَرْقُ بَیْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِیِّ وَ الاْءِمَامِ(6) أَنَّ الرَّسُولَ: الَّذِی یَنْزِلُ(7) عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ، فَیَرَاهُ(8)، وَ یَسْمَعُ کَ_لاَمَهُ، وَ یَنْزِلُ عَلَیْهِ الْوَحْیُ، وَ رُبَّمَا رَأی فِی مَنَامِهِ نَحْوَ رُوءْیَا إِبْرَاهِیمَ علیه السلام . وَ النَّبِیُّ(9) رُبَّمَا سَمِعَ(10) الْکَ_لاَمَ، وَ رُبَّمَا رَأَی الشَّخْصَ وَ لَمْ یَسْمَعْ. وَ الاْءِمَامُ هُوَ الَّذِی یَسْمَعُ الْکَ_لاَمَ، وَ لاَ یَرَی الشَّخْصَ».(11)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الاْءَحْوَلِ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ الرَّسُولِ وَ النَّبِیِّ وَ الْمُحَدَّثِ.
قَالَ: «الرَّسُولُ(12): الَّذِی یَأْتِیهِ جَبْرَئِیلُ قُبُلاً(13)، فَیَرَاهُ، وَ یُکَلِّمُهُ، فَهذَا(14) الرَّسُولُ.
وَ أَمَّا النَّبِیُّ، فَهُوَ الَّذِی یَری فِی مَنَامِهِ نَحْوَ رُوءْیَا إِبْرَاهِیمَ، وَ نَحْوَ مَا کَانَ رَأی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ أَسْبَابِ النُّبُوَّةِ قَبْلَ الْوَحْیِ حَتّی أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام مِنْ عِنْدِ اللّهِ بِالرِّسَالَةِ، وَ کَانَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله _ حِینَ جُمِعَ لَهُ
ص: 44
آرزويش مداخله كرد».
تنبيه: كلمه محدث در قرآن نيست، بعضى گفته اند كه در قرائت اهل بيت وارد است، و ممكن است در اينجا بعنوان تفسير و تأويل آن را اضافه كرده باشد.
2- حسن بن عباس معروفى به امام رضا (علیه السّلام) نوشت:
قربانت، بفرمائيد كه فرق ميان رسول و نبى و امام چيست؟، گويد:
در پاسخ نوشت يا فرمود: فرق ميان رسول و نبى و امام اين است كه رسول كسى است كه جبرئيل بر او نازل شود و او را ببيند و سخنش را هم بشنود و بدو وحى فرود آورد و بسا باشد كه در خواب بيند، چون خواب ابراهيم (علیه السّلام) نبى بسا همان كلام بشنود و چيزى نبيند و بسا شخص را بيند و چيزى نشنود، امام كسى باشد كه كلام فرشته را بشنود و شخص او را نبيند.
3- احوال گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از رسول و نبى و محدث، فرمود: رسول آن كس باشد كه جبرئيل برابرش آيد و او را بيند و با او سخن كند، اين شخص رسول است، پيغمبر آن كس است كه در خواب بيند چون رؤياى ابراهيم و چون خوابى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پيش از دريافت وحى نسبت به وسائل و اسباب نبوت مى ديد، تا وقتى جبرئيل از نزد خدا پيش او به رسالت آمد و پيغمبر پس از اينكه نبوت براى او فراهم شد و رسالت از طرف خدا دريافت، به اين مقام رسيد كه جبرئيل برابر او مى آمد و روبرو با او
ص: 45
النُّبُوَّةُ ، وَ جَاءَتْهُ الرِّسَالَةُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ _ یَجِیئُهُ بِهَا جَبْرَئِیلُ، وَ یُکَلِّمُهُ بِهَا قُبُلاً، وَ مِنَ الاْءَنْبِیَاءِ مَنْ جُمِعَ لَهُ النُّبُوَّةُ، وَ یَری فِی مَنَامِهِ، وَ یَأْتِیهِ الرُّوحُ، وَ یُکَلِّمُهُ، وَ یُحَدِّثُهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونَ یَری(1) فِی الْیَقَظَةِ.
وَ أَمَّا الْمُحَدَّثُ، فَهُوَ الَّذِی یُحَدَّثُ، فَیَسْمَعُ، وَ لاَ یُعَایِنُ(2)، وَ لاَ یَری فِی مَنَامِهِ».(3)
177/1
4 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ(4)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَعْقُوبَ الْهَاشِمِیِّ، عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ بُرَیْدٍ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیهماالسلام فِی قَوْلِهِ(5) عَزَّ وَ جَلَّ(6): «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ(7) (وَلاَ مُحَدَّثٍ)» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ، لَیْسَتْ هذِهِ قِرَاءَتَنَا، فَمَا الرَّسُولُ وَ النَّبِیُّ وَ الْمُحَدَّثُ؟
قَالَ: «الرَّسُولُ: الَّذِی یَظْهَرُ لَهُ الْمَلَکَ، فَیُکَلِّمُهُ. وَ النَّبِیُّ هُوَ الَّذِی یَری فِی مَنَامِهِ، وَ رُبَّمَا اجْتَمَعَتِ النُّبُوَّةُ وَ الرِّسَالَةُ لِوَاحِدٍ. وَ الْمُحَدَّثُ: الَّذِی یَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَ لاَ یَرَی الصُّورَةَ».
قَالَ: قُلْتُ: أَصْلَحَکَ اللّهُ، کَیْفَ یَعْلَمُ أَنَّ الَّذِی رَأی فِی النَّوْمِ(8) حَقٌّ، وَ أَنَّهُ مِنَ الْمَلَکِ؟
قَالَ: «یُوَفَّقُ لِذلِکَ(9) حَتّی یَعْرِفَهُ، لَقَدْ(10) خَتَمَ اللّهُ بِکِتَابِکُمُ الْکُتُبَ، وَ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ الاْءَنْبِیَاءَ».(11)
ص: 46
سخن مى گفت، بعضى از پيغمبرانند كه نبوت براى آنها فراهم شود، در خواب بيند و روح نزد او آيد و با او سخن كند و به او بازگو كند بى آنكه در بيدارى فرشته را بيند، ولى محدث كسى است كه به او حديث گويند و شنود ولى معاينه و روبرو با فرشته نشود و در خواب نبيند.
4- بُرَيْد، از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل (52 سوره حج): «نفرستاديم پيش از تو رسولى و نه پيغمبرى و نه محدثى» عرض كردم: قربانت، قرائت ما اين نيست بفرمائيد رسول و نبى و محدث چيستند؟ فرمود: رسول كسى است كه فرشته به او عيان شود و با او سخن گويد، پيغمبر آن كسى است كه در خواب بيند و بسا كه نبوت و رسالت براى يك نفر فراهم شوند و محدث آن كسى باشد كه صورت را بشنود ولى صورت خود فرشته را نبيند، گويد: گفتم: اصلحك الله، چگونه بداند آنچه در خواب ديده حق است و از فرشته است، فرمود: توفيق بايد تا آن را بفهمد، محققاً خدا با كتاب شما كه قرآن است به كتب آسمانى پايان بخشيده و پيغمبر شما خاتم پيغمبران است.
ص: 47
بَابُ أَنَّ الْحُجَّةَ لاَ تَقُومُ لِلّهِ عَلی خَلْقِهِ إِلاَّ بِإِمَامٍ(1)
1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ:
عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الْحُجَّةَ لاَ تَقُومُ لِلّهِ عَلی خَلْقِهِ إِلاَّ بِإِمَامٍ(2) حَتّی(3) یُعْرَفَ(4)».(5)
2. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ، قَالَ:
سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ الْحُجَّةَ لاَ تَقُومُ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلی خَلْقِهِ إِلاَّ بِإِمَامٍ حَتّی(6) یُعْرَفَ(7)».(8)
449 / 3. أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَیْمَانَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ(9):
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ الْحُجَّةَ لاَ تَقُومُ لِلّهِ عَلی خَلْقِهِ إِلاَّ بِإِمَامٍ
450 / 4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، قَالَ:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ، وَ مَعَ الْخَلْقِ، وَ بَعْدَ الْخَلْقِ».(13)
ص: 48
1- عبد صالح (امام كاظم (علیه السّلام) فرمود: راستى كه از طرف خدا بر خلق او اتمام حجت نشود جز به وجود امام تا شناخته شود (زنده شناخته شده خ ل).
2- امام رضا (علیه السّلام) از امام صادق (علیه السّلام) همين مضمون را باز گفته است.
3- امام رضا (علیه السّلام) همين مضمون را فرموده است.
4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: حجت (رهبر از طرف خدا) پيش از مردم ديگر بوده و به همراه مردم هم هست و پس از مردم هم خواهد بود.
ص: 49
بَابُ أَنَّ الاْءَرْضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ
1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَ_لاَءِ، قَالَ:
قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : تَکُونُ(1) الاْءَرْضُ لَیْسَ فِیهَا إِمَامٌ؟ قَالَ: «لاَ». قُلْتُ: یَکُونُ إِمَامَانِ(2) ؟ قَالَ: «لاَ، إِلاَّ وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ».(3)
2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ وَ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «إِنَّ الاْءَرْضَ لاَ تَخْلُو(4) إِلاَّ وَ فِیهَا إِمَامٌ(5)، کَیْمَا(6) إِنْ زَادَ(7) الْمُوءْمِنُونَ شَیْئاً، رَدَّهُمْ(8)، وَ إِنْ نَقَصُوا شَیْئاً، أَتَمَّهُ لَهُمْ».(9)
3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ رَبِیعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِیِّ(10)، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ الْعَامِرِیِّ(11) :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا زَالَتِ(12) الاْءَرْضُ إِلاَّ وَ لِلّهِ فِیهَا الْحُجَّةُ(13)، یُعَرِّفُ(14) الْحَ_لاَلَ(15) وَ الْحَرَامَ، وَ یَدْعُو النَّاسَ(16) إِلی سَبِیلِ اللّهِ».(17)
4 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَ_لاَءِ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: تَبْقَی(18) الاْءَرْضُ بِغَیْرِ
ص: 50
1- حسين بن ابى العلاء گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:
زمين تواند باشد و امام در آن نباشد؟ فرمود: نه، گفتم: دو امام در يك زمان باشند؟ فرمود: نه، جز آنكه يكى از آنها خاموش باشد و به كارى دست نزند.
2- اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: به راستى زمين تهى نماند، جز اينكه بايد در او امامى باشد، براى آنكه اگر مؤمنان چيزى افزودند (به احكام خدا) آنها را به حق برگرداند و اگر چيزى كاستند براى آنها تكميل كند و رفع نقصان نمايد.
3- عبد اللَّه بن سليمان عامرى از امام صادق (علیه السّلام) فرمود:
زمين هميشه نپايد جز آنكه براى خدا در آن حجتى بايد كه حلال و حرام را به مردم بفهماند و مردم را به راه خدا بخواند.
4- حسين بن ابى العلاء گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم كه:
ص: 51
إِمَامٍ؟ قَالَ: «لاَ».(1)
5. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ: عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام (2)، قَالَ: قَالَ: «إِنَّ اللّهَ لَمْ یَدَعِ الاْءَرْضَ بِغَیْرِ عَالِمٍ، وَ لَوْ لاَ ذلِکَ لَمْ یُعْرَفِ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ».(3)
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یَتْرُکَ الاْءَرْضَ بِغَیْرِ إِمَامٍ عَادِلٍ».(4)
7 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی أُسَامَةَ؛ وَ(5) عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی أُسَامَةَ وَ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَمَّنْ یَثِقُ بِهِ(6) مِنْ أَصْحَابِ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام :
أَنَّ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: «اللّهُمَّ، إِنَّکَ لاَ تُخْلِی أَرْضَکَ مِنْ(7) حُجَّةٍ لَکَ عَلی خَلْقِکَ».(8)
8 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ: «وَ اللّهِ، مَا تَرَکَ اللّهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ(9) آدَمَ علیه السلام إِلاَّ وَ فِیهَا إِمَامٌ یُهْتَدی بِهِ إِلَی اللّهِ، وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلی عِبَادِهِ، وَ لاَ تَبْقَی(10) الاْءَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ حُجَّةٍ لِلّهِ
ص: 52
زمين بى امام مى ماند؟ فرمود: نه.
5- يكى از دو امام (باقر يا صادق ع) فرمود: به راستى خدا زمين را بى عالِم (امام) نگذارد و اگر جز اين باشد حق از باطل شناخته نشود.
6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: خدا بزرگوارتر و والاتر است از اينكه زمين را بى امام عادلى وانهد.
7- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: بار خدايا به راستى تو زمين را از حجت خود بر خلقت تهى وانگذارى.
8- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: به خدا از روزى كه آدم (علیه السّلام) قبض روح شده، خدا زمينى را وانگذارده جز آنكه در آن امام و پيشواى دادگسترى بوده است كه بوسيله آن به سوى خدا رهبرى مى شدند و او حجت خدا بوده است بر بندگانش و زمين بى حجت خدا بر
ص: 53
عَلی عِبَادِهِ».(1)
9 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِی عَلِیِّ بْنِ رَاشِدٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام : «إِنَّ الاْءَرْضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ، وَ أَنَا وَ اللّهِ ذلِکَ الْحُجَّةُ».(2)
10 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : تَبْقَی(3) الاْءَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ؟
قَالَ: «لَوْ بَقِیَتِ الاْءَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ(4)، لَسَاخَتْ(5)».(6)
11 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ:
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَ تَبْقَی(7) الاْءَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لاَ» .
قُلْتُ: فَإِنَّا نُرَوّی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام أَنَّهَا لاَ تَبْقی بِغَیْرِ إِمَامٍ إِلاَّ أَنْ یَسْخَطَ اللّهُ تَعَالی عَلی أَهْلِ الاْءَرْضِ، أَوْ عَلَی الْعِبَادِ(8)؟
فَقَالَ: «لاَ، لاَ تَبْقی(9) ، إِذاً لَسَاخَتْ».(10)
12 . عَلِیٌّ(11)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ الْمُوءْمِنِ، عَنْ أَبِی هَرَاسَةَ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «لَوْ أَنَّ الاْءِمَامَ رُفِعَ مِنَ الاْءَرْضِ سَاعَةً، لَمَاجَتْ(12) بِأَهْلِهَا کَمَا(13) یَمُوجُ الْبَحْرُ(14) بِأَهْلِهِ».(15)
13 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ(16) الرِّضَا علیه السلام : هَلْ تَبْقَی الاْءَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: «لاَ».
قُلْتُ: إِنَّا نُرَوّی أَنَّهَا لاَ تَبْقی إِلاَّ أَنْ یَسْخَطَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ عَلَی الْعِبَادِ؟
قَالَ: «لاَ تَبْقی(17) ، إِذاً لَسَاخَتْ».(18)
ص: 54
بندگانش نمى ماند.
9- ابو الحسن (مقصود امام دهم است- از مجلسى ره) فرمود:
به راستى زمين تهى از حجت نباشد و به خدا منم آن حجت.
10- ابى حمزه گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: زمين بى امام مى ماند؟ فرمود: اگر زمين بى امام شود، فرو رود، (اهل خود را در خود كشد و هلاك كند).
11- محمد بن فضيل گويد: به امام رضا (علیه السّلام) عرض كردم:
زمين بى امام بجا مى ماند؟ فرمود: نه، گفتم: از امام صادق (علیه السّلام) به ما روايتى رسيده است كه زمين بى امام نماند مگر آنكه خدا بر مردم زمين يا بر بندگان خود خشم گيرد، فرمود: نه، در اين صورت بجا نماند و فرو ريزد.
12- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اگر به فرض محال امام يك ساعت از زمين برداشته شود، بل اهل خود موج بردارد (بالا و پائين شود) چنانچه دريا با اهل خود موج بردارد.
13- وشاء گويد: از امام رضا (علیه السّلام) پرسيدم: زمين بى امام بجا مى ماند؟ فرمود: نه، گفتم: به ما روايت رسيده كه زمين بى امام بجا نماند مگر اينكه خداى عز و جل بر بندگان خشم كند، فرمود:
بجا نماند، در اين صورت فرو ريزد.
ص: 55
بابُ أنّه لَو لَم یبقَ في الأرضِ إلاّ رَج_ُلانِ لَکانَ أحدُهُما الحُجّة
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ ابْنِ الطَّیَّارِ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «لَوْ لَمْ یَبْقَ فِی الاْءَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ، لَکَانَ أَحَدُهُمَا(1) الْحُجَّةَ(2)».(3)
2 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی جَمِیعاً، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(4)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّیَّارِ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «لَوْ بَقِیَ(5) اثْنَانِ، لَکَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ عَلی صَاحِبِهِ».(6)
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی؛ مِثْلَهُ.
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْخَشَّابِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ کَرَّامٍ، قَالَ:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لَوْ کَانَ النَّاسُ رَجُلَیْنِ، لَکَانَ أَحَدُهُمَا الاْءِمَامَ». وَ قَالَ: «إِنَّ آخِرَ مَنْ یَمُوتُ الاْءِمَامُ؛ لِئَلاَّ یَحْتَجَّ أَحَدٌ عَلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ __ أَنَّهُ تَرَکَهُ بِغَیْرِ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلَیْهِ».(7)
4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ، عَنْ عَلِیِّ
ص: 56
1- ابن طيار گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: اگر در زمين نماند جز دو كس بايد يكى از آنها حجت و امام باشد.
2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اگر دو كس بماند محققاً يكى از آنها حجت باشد.
3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اگر تنها دو مرد در زمين باشند، بايد يكى از آن دو امام باشد و فرمود: به درستى كه آخر كسى كه بميرد امام است تا كسى نماند كه بر خداى عز و جل حجت گيرد كه او را بى حجت واگذاشته.
4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اگر نماند در زمين جز دو كس
ص: 57
بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ(1)، عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّیَّارِ(2)، قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «لَوْ لَمْ یَبْقَ فِی الاْءَرْضِ إِلاَّ اثْنَانِ، لَکَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ ، أَوْ الثَّانِی الْحُجَّةَ(3)».(4)
الشَّکُّ(5) مِنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(6).
5 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنِ النَّهْدِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «لَوْ لَمْ یَکُنْ(7) فِی الاْءَرْضِ(8) إِلاَّ اثْنَانِ، لَکَانَ الاْءِمَامُ(9) أَحَدَهُمَا».(10)
بابُ مَعرِفَة الإمام و الردّ إلیه
1. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ، قَالَ:
حَدَّثَنَا(11) مُحَمَّدُ بْنُ الْفُضَیْلِ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، قَالَ:
قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّمَا یَعْبُدُ اللّهَ مَنْ یَعْرِفُ اللّهَ، فَأَمَّا مَنْ لاَ یَعْرِفُ اللّهَ(12) فَإِنَّمَا یَعْبُدُهُ هکَذَا(13) ضَ_لاَلاً».(14)
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَمَا مَعْرِفَةُ اللّهِ؟
قَالَ: «تَصْدِیقُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ تَصْدِیقُ رَسُولِهِ(15) صلی الله علیه و آله ، وَ مُوَالاَةُ عَلِیٍّ علیه السلام ، وَ الاِئْتِمَامُ(16) بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدی علیهم السلام ، وَ الْبَرَاءَةُ إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ، هکَذَا یُعْرَفُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».(17)
2 . الْحُسَیْنُ، عَنْ مُعَلّیً، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا غَیْرُ وَاحِدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا
ص: 58
بايد يكى از آنها حجت باشد يا بايد دومى حجت باشد- ترديد از احمد بن محمد راوى حديث است.
5- يونس بن يعقوب گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: اگر در زمين جز دو كس نمانند يكى از آنها امام باشد.
1- ابى حمزه گويد: امام باقر (علیه السّلام) به من فرمود: همانا كسى خدا را مى پرستد كه خدا را بشناسد ولى كسى كه خدا را نمى شناسد او را همين طور كه ملاحظه مى كنى به گمراهى مى پرستد، عرض كردم: قربانت، معرفت خدا چيست؟ فرمود: تصديق خداى عز و جل و تصديق رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و دوستداران على (علیه السّلام) و پيروى از او و از امامان بر حق و بيزارى جستن به خدا از دشمن آنها، همچنين شناخته مى شود خداى عز و جل.
2- يكى از دو امام (باقر يا صادق ع) فرمود: بنده مؤمن نباشد تا خدا و رسولش و همه امامها را و امام زمانش را بشناسد و در
ص: 59
علیهماالسلام أَنَّهُ قَالَ: «لاَ یَکُونُ الْعَبْدُ مُوءْمِناً حَتّی یَعْرِفَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الاْءَئِمَّةَ کُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ، وَ یَرُدَّ إِلَیْهِ، وَ یُسَلِّمَ لَهُ». ثُمَّ قَالَ: «کَیْفَ یَعْرِفُ الاْآخِرَ وَ هُوَ یَجْهَلُ الاْءَوَّلَ؟!»(1).
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ زُرَارَةَ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : أَخْبِرْنِی عَنْ مَعْرِفَةِ الاْءِمَامِ مِنْکُمْ وَاجِبَةٌ عَلی جَمِیعِ الْخَلْقِ؟
فَقَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله إِلَی النَّاسِ أَجْمَعِینَ رَسُولاً وَ حُجَّةً لِلّهِ عَلی جَمِیعِ خَلْقِهِ فِی أَرْضِهِ، فَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّهِ، وَ اتَّبَعَهُ، وَ صَدَّقَهُ، فَإِنَّ مَعْرِفَةَ الاْءِمَامِ مِنَّا وَاجِبَةٌ عَلَیْهِ؛ وَ مَنْ لَمْ یُوءْمِنْ بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ(2)، وَ لَمْ یَتَّبِعْهُ وَ لَمْ یُصَدِّقْهُ(3) وَ یَعْرِفْ(4) حَقَّهُمَا، فَکَیْفَ یَجِبُ(5) عَلَیْهِ مَعْرِفَةُ الاْءِمَامِ وَ هُوَ لاَ یُوءْمِنُ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ(6) وَ یَعْرِفُ(7) حَقَّهُمَا؟!»
قَالَ: قُلْتُ: فَمَا تَقُولُ فِیمَنْ یُوءْمِنُ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ یُصَدِّقُ رَسُولَهُ فِی جَمِیعِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ؟ أَیَجِبُ(8) عَلیأُولئِکَ حَقُّ مَعْرِفَتِکُمْ؟
قَالَ: «نَعَمْ، أَ لَیْسَ هوءُلاَءِ یَعْرِفُونَ فُ_لاَناً وَ فُ_لاَناً(9)؟» قُلْتُ: بَلی، قَالَ: «أَ تَری أَنَّ اللّهَ هُوَ الَّذِی أَوْقَعَ فِی قُلُوبِهِمْ مَعْرِفَةَ هوءُلاَءِ؟ وَ اللّهِ، مَا أَوْقَعَ ذلِکَ فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ الشَّیْطَانُ ، لاَ(10) وَاللّهِ، مَا أَلْهَمَ الْمُوءْمِنِینَ حَقَّنَا إِلاَّ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».(11)
4 . عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام
ص: 60
كارهايش به امام زمانش مراجعه كند و تسليم او باشد، و سپس فرمود: چگونه آخرى را بشناسد و او نسبت به اولى جاهل باشد.
3- زرارة گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: به من خبر بده كه آيا شناختن امام از شما بر همه خلق واجب است؟ فرمود: به راستى خداى عز و جل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به همه مردم رسول فرستاده و او حجت خدا است بر همه خلق روى زمين، هر كه ايمان به خدا دارد و به محمد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، و پيروى از او كند و او را تصديق نمايد معرفت امام از ما هم بر او واجب است، و هر كه ايمان به خدا و رسولش ندارد و پيرو او نيست و او را باور ندارد و حق خدا و پيغمبر را نشناسد چطور معرفت امام بر او واجب باشد با اينكه او ايمان به خدا و رسول او ندارد، و حق آنها را نمى شناسد.
گويد: گفتم: پس چه مى فرمائيد در باره كسى كه ايمان به خدا و رسولش دارد و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را در همه آنچه خدا بدو فرستاده تصديق كند، بر اينان حق شما واجب است؟ فرمود: آرى، مگر اينان نيستند كه فلان و فلان را مى شناسند؟ گفتم: چرا، فرمود:
نظرت اين است كه خدا همان كسى است كه معرفت اينان را در دلشان انداخته به خدا معرفت آنها را در دلشان نيانداخته مگر شيطان، نه بخدا حق ما را خداى عز و جل به مؤمنان الهام كرده است.
4- جابر گويد: از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: همانا كسى خداى عز و جل را مى شناسد و مى پرستد كه خدا را شناسد و
ص: 61
یَقُولُ: «إِنَّمَا یَعْرِفُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ یَعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اللّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ؛ وَ مَنْ لاَ یَعْرِفِ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ لاَیَعْرِفِ(1) الاْءِمَامَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ(2)، فَإِنَّمَا یَعْرِفُ وَ یَعْبُدُ غَیْرَ اللّهِ هکَذَا _ وَ اللّهِ _ ضَ_لاَلاً(3)».(4)
5 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ ذَرِیحٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الاْءَئِمَّةِ بَعْدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَ: «کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام إِمَاماً، ثُمَّ کَانَ الْحَسَنُ علیه السلام إِمَاماً(5)، ثُمَّ کَانَ الْحُسَیْنُ علیه السلام إِمَاماً(6)، ثُمَّ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِمَاماً(7)، ثُمَّ کَانَ(8) مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ علیهماالسلام إِمَاماً، مَنْ أَنْکَرَ ذلِکَ، کَانَ کَمَنْ أَنْکَرَ مَعْرِفَةَ اللّهِ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ وَ مَعْرِفَةَ رَسُولِهِ(9) صلی الله علیه و آله ».
ثُمَّ قَالَ: قُلْتُ: ثُمَّ أَنْتَ(10) جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَأَعَدْتُهَا عَلَیْهِ ثَ_لاَثَ مَرَّاتٍ، فَقَالَ
6. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی لَیْلی، عَنْ أَبِیهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّکُمْ لاَ تَکُونُونَ صَالِحِینَ حَتّی تَعْرِفُوا ، وَ لاَ تَعْرِفُوا(11) حَتّی تُصَدِّقُوا، وَ لاَ تُصَدِّقُوا(12) حَتّی تُسَلِّمُوا(13) أَبْوَاباً(14) أَرْبَعَةً(15) لاَ یَصْلُحُ أَوَّلُهَا إِلاَّ بِآخِرِهَا، ضَلَّ أَصْحَابُ الثَّ_لاَثَةِ، وَ تَاهُوا تَیْهاً(16) بَعِیداً(17)؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ لاَ یَقْبَلُ إِلاَّ الْعَمَلَ الصَّالِحَ، وَ لاَ یَقْبَلُ(18) اللّهُ(19) إِلاَّ الْوَفَاءَ(20) بِالشُّرُوطِ وَ الْعُهُودِ، فَمَنْ(21) وَفی لِلّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ(22) _ بِشَرْطِهِ(23)، وَ اسْتَعْمَلَ(24)
ص: 62
امامش را شناسد كه از ما خاندان است و هر كه خدا را بحق بشناسد و امام از ما خاندان را نشناسد، همان جا آنچه شناسد و بپرستد جز خدا است اين طور كه ملاحظه مى كنيد به خدا از گمراهى است.
5- ذريح گويد: از امام صادق (علیه السّلام) از امامان بعد از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پرسيدم، فرمود: امير المؤمنين (علیه السّلام) امام است و سپس امام حسن (علیه السّلام) امام است، پس از او حسين (علیه السّلام) امام است و بعد از او على بن الحسين (علیه السّلام) امام است، سپس محمد بن على (علیه السّلام) امام است، هر كه منكر اين حقيقت باشد چون كسى است كه منكر معرفت خدا تبارك و تعالى و معرفت رسول او است (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
بعد از اين ذريح گويد: عرض كردم: پس از آنها توئى، قربانت، سه بار اين گفته را باز گفتم، به من فرمود: همانا من اين حديث را به تو گفتم: تا تو از گواهان خدا تبارك و تعالى باشى در زمين او.
6- عبد الرحمن بن ابى ليلى از پدرش از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود: به راستى شما مردمى صالح و شايسته نباشيد، تا معرفت پيدا كنيد و معرفت پيدا نكنيد تا باور كنيد و باور نكنيد تا تسليم شويد، چهار در است كه نخستين آنها شايسته نباشد جز به همراهى آخرشان آنها كه از سه در وارد شوند گمراه گردند و در سرگردانى و گمكاه دورى افتند.
به راستى خداى تبارك و تعالى جز كار شايسته نپذيرد، و جز وفاء به شرط و پيمان نپذيرد، هر كه براى خدا به قرار او بپايد و پيمانى كه وصف نمود بكار بندد بدان چه نزد خدا است برسد و آنچه
ص: 63
مَا وَصَفَ فِی عَهْدِهِ، نَالَ مَا(1) عِنْدَهُ، وَ اسْتَکْمَلَ(2) وَعْدَهُ . إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ أَخْبَرَ الْعِبَادَ بِطُرُقِ(3) الْهُدی، وَ شَرَعَ لَهُمْ فِیهَا الْمَنَارَ(4)، وَ أَخْبَرَهُمْ کَیْفَ یَسْلُکُونَ، فَقَالَ: «وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَنْ تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَ__لِحًا ثُمَّ اهْتَدَی»(5) وَ قَالَ: «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»(6) فَمَنِ اتَّقَی اللّهَ فِیمَا أَمَرَهُ، لَقِیَ اللّهَ مُوءْمِناً بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله ، هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ، فَاتَ(7) قَوْمٌ، وَ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ یَهْتَدُوا، وَ ظَنُّوا(8) أَنَّهُمْ آمَنُوا ، وَ أَشْرَکُوا مِنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ؛ إِنَّهُ(9) مَنْ أَتَی الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا، اهْتَدی(10)؛ وَ مَنْ أَخَذَ فِی غَیْرِهَا، سَلَکَ طَرِیقَ الرَّدی.
وَصَلَ(11) اللّهُ طَاعَةَ وَلِیِّ أَمْرِهِ بِطَاعَةِ رَسُولِهِ، وَ طَاعَةَ رَسُولِهِ بِطَاعَتِهِ، فَمَنْ تَرَکَ طَاعَةَ وُلاَةِ الاْءَمْرِ، لَمْ یُطِعِ اللّهَ وَ لاَ رَسُولَهُ، وَ هُوَ الاْءِقْرَارُ بِمَا أُنْزِلَ(12) مِنْ عِنْدِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»(13)، وَ الْتَمِسُوا(14) الْبُیُوتَ الَّتِی أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ(15)؛ فَإِنَّهُ أَخْبَرَکُمْ(16) أَنَّهُمْ «رِجَالٌ لاَ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقَامِ الصَّ_لَوةِ وَ إِیتَاءِ الزَّکاةِ یَخَافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الاْءَبْصَارُ»(17) إِنَّ اللّهَ قَدِ اسْتَخْلَصَ الرُّسُلَ(18) لاِءَمْرِهِ، ثُمَّ اسْتَخْلَصَهُمْ مُصَدِّقِینَ بِذلِکَ (19) فِی نُذُرِهِ(20)، فَقَالَ: «وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ
ص: 64
را وعده داده است كاملا دريابد، به راستى خدا تبارك و تعالى بندگان را به راههاى هدايت مطلع ساخته و چراغ روشن براى آنها در آن راهها بر افروخته و به آنها خبر داده كه چگونه آن را پيمايند و فرموده است (83 سوره طه): «به راستى من بسيار آمرزنده ام براى كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار شايسته كند و سپس به راه حق رهبرى شود» و فرموده است (31 سوره مائده): «همانا خدا از پرهيزكاران بپذيرد» هر كه بپرهيزد از خدا نيست به آنچه به او دستور داده، خدا را ملاقات كند در حالى كه مؤمن است بدان چه محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آورده است. واى، واى، مردمى از دست رفتند و پيش از آنكه رهبرى شوند مردند، معتقد بودند كه مؤمنند ولى از آنجا كه نمى دانستند مشرك بودند، به راستى مطلب اين است كه هر كه از در به خانه در آيد رهبرى شود و هر كه از در به سوى ديگر گرايد، به راه نيستى رود، خدا طاعت ولى امرش را به طاعت رسولش پيوسته و طاعت رسولش را به طاعت خودش، هر كه سر از طاعت واليان امر بپيچد، نه خدا را اطاعت كرده و نه رسولش را و همان است اعتراف بدان چه خدا عز و جل فرو فرستاده كه فرموده است (31 سوره اعراف):
«برگيريد زيور خود را در هر مسجدى» (36 سوره نور): «و خواهش كنيد خانه هائى كه خدا اجازه داده است و اعلام فرموده كه بر فراز باشند و نامش در آنها برده شود، زيرا كه خدا گزارش داده است به شما» (دنبال همين آيه) «رادمردانى كه بازرگانى و داد و ستد آنها را از ذكر خدا باز ندارد و از بپا داشتن نماز و دادن زكاة، مى ترسند از روزى كه دلها و ديده ها در آن زير و رو مى شوند». خدا رسولان خود را ويژه كار خويش برگزيد و تصديق دهندگان به آژيرهاى خود ساخت و فرمود (24 سوره فاطر): «هيچ امتى نيست جز آنكه در ميان آن بيم دهنده اى گذشته است» گم باد هر كه
ص: 65
إِلاَّ خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ»(1) تَاهَ مَنْ جَهِلَ، وَ اهْتَدی مَنْ أَبْصَرَ وَ عَقَلَ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ: «فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الاْءَبْصَ_رُ وَ لَ_کِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»(2) وَ کَیْفَ یَهْتَدِی مَنْ لَمْ یُبْصِرْ؟! وَ کَیْفَ یُبْصِرُ مَنْ لَمْ یَتَدَبَّرْ(3)؟! اتَّبِعُوا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَهْلَ بَیْتِهِ علیهم السلام (4)، وَ أَقِرُّوا بِمَا نَزَلَ(5) مِنْ عِنْدِ اللّهِ(6)، وَ اتَّبِعُوا آثَارَ(7) الْهُدی؛ فَإِنَّهُمْ(8) عَ_لاَمَاتُ الاْءَمَانَةِ(9) وَ التُّقی.
وَ اعْلَمُوا: أَنَّهُ لَوْ أَنْکَرَ رَجُلٌ عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ علیه السلام ، وَ أَقَرَّ بِمَنْ سِوَاهُ مِنَ الرُّسُلِ، لَمْ
یُوءْمِنْ؛ اقْتَصُّوا(10) الطَّرِیقَ بِالْتِمَاسِ الْمَنَارِ، وَ الْتَمِسُوا مِنْ وَرَاءِ الْحُجُبِ الاْآثَارَ؛ تَسْتَکْمِلُوا أَمْرَ دِینِکُمْ، وَ تُوءْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ».(11)
لی(12) : «إِنِّی إِنَّمَا حَدَّثْتُکَ(13) لِتَکُونَ مِنْ شُهَدَاءِ اللّهِ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ فِی أَرْضِهِ».(14)
7 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ صَغِیرٍ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، أَنَّهُ قَالَ: «أَبَی اللّهُ أَنْ یُجْرِیَ الاْءَشْیَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ(15)؛ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ سَبَباً، وَ جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً، وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحٍ عِلْماً(16)، وَ جَعَلَ لِکُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً ، عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ، ذَاکَ(17) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَنَحْنُ(18)».(19)
8 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی، عَنِ
الْعَلاَءِ بْنِ رَزِینٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «کُلُّ مَنْ دَانَ اللّه(20) _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ(21) فِیهَا نَفْسَهُ(22) وَ لاَ إِمَامَ لَهُ(23) مِنَ اللّهِ، فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ ، وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ، وَ اللّهُ شَانِئٌ(24) لاِءَعْمَالِهِ، وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ شَاةٍ(25) ضَلَّتْ عَنْ رَاعِیهَا وَ قَطِیعِهَا(26)،
ص: 66
نادان است و رهجو باد هر كه بينا و خردمند است، به راستى خدا عز و جل مى فرمايد (46 سوره حج): «به راستى ديده آنها كور نيست ولى دلى كه در درون دارند كور است» چطور نابينا ره جويد و چگونه بينا شود كسى كه نيانديشد. پيروى كنيد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و خاندانش و اعتراف كنيد بدان چه از نزد خدا نازل شده و پيرو آثار هدايت شويد، زيرا كه آنان علامات امانت و تقوايند، و بدانيد كه اگر كسى عيسى بن مريم را انكار كند و به ديگر رسل اقرار كند مؤمن نباشد، راه را در پرتو چراغگاه پيمائيد و آثار پشت پرده را بجوئيد تا دين خود را كامل سازيد و به خدا پرورنده خود ايمان بياوريد.
7- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: خدا خود فرازى كرده است از اينكه هر چيزى را مجرى كند جز بوسيله اسباب، و براى هر چيز سببى ساخته و براى هر سببى گشايشى و براى هر گشايشى دانشى و براى هر دانشى باب گويائى، هر كس آن را شناخت چه خوش شناخت و هر كه آن را ندانست چه بد كه ندانست، آن رسول خدا است (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ماها.
(براى هر سببى شرحى پرداخته و براى هر شرحى نشانه اى نهاده خ ل).
8- محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:
هر كه با پرستش براى خداى عز و جل ديندارى كند و گر چه خود را در آن به سختى و كوشش وادارد ولى رهبرى از طرف خداى براى او نباشد، كوشش او پذيرفته نيست، او گمراه و سرگردان است و خدا كردار او را بد شمارد، او به مانند گوسفندى است كه از چوپان و گله خود گمشده و تمام روز را مى دود و مى رود و مى آيد و
ص: 67
فَهَجَمَتْ(1) ذَاهِبَةً وَ جَائِیَةً یَوْمَهَا، فَلَمَّا جَنَّهَا(2) اللَّیْلُ، بَصُرَتْ بِقَطِیعِ غَنَمٍ(3) مَعَ(4) رَاعِیهَا ، فَحَنَّتْ إِلَیْهَا(5) وَ اغْتَرَّتْ بِهَا(6)، فَبَاتَتْ(7) مَعَهَا فِی مَرْبِضِهَا(8)، فَلَمَّا أَنْ سَاقَ الرَّاعِی قَطِیعَهُ ، أَنْکَرَتْ رَاعِیَهَا وَ قَطِیعَهَا،
فَهَجَمَتْ مُتَحَیِّرَةً تَطْلُبُ رَاعِیَهَا وَ قَطِیعَهَا(9)، فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ(10) مَعَ رَاعِیهَا ، فَحَنَّتْ إِلَیْهَا 1 / 184
وَ اغْتَرَّتْ بِهَا، فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِی: الْحَقِی بِرَاعِیکِ وَ قَطِیعِکِ؛ فَأَنْتِ(11) تَائِهَةٌ مُتَحَیِّرَةٌ عَنْ رَاعِیکِ وَ قَطِیعِکِ، فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً(12) مُتَحَیِّرَةً تَائِهَةً(13) لاَ رَاعِیَ لَهَا یُرْشِدُهَا إِلی مَرْعَاهَا أَوْ یَرُدُّهَا(14)، فَبَیْنَا(15) هِیَ کَذلِکَ إِذَا(16) اغْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَیْعَتَهَا(17)، فَأَکَلَهَا .
وَ کَذلِکَ وَ اللّهِ یَا مُحَمَّدُ، مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هذِهِ الاْءُمَّةِ لاَ إِمَامَ لَهُ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ظَاهِرٌ(18) عَادِلٌ، أَصْبَحَ ضَالاًّ تَائِهاً، وَ إِنْ(19) مَاتَ عَلی هذِهِ الْحَالَةِ(20)، مَاتَ مِیتَةَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ.
وَ اعْلَمْ یَا مُحَمَّدُ، إِنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِینِ اللّهِ، قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا؛ فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا «کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلی شَیْ ءٍ ذلِکَ هُوَ الضَّ_لاَلُ الْبَعِیدُ»(21)» .(22)
9 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ، عَنْ مُقَرِّنٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «جَاءَ ابْنُ الْکَوَّاءِ إِلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ «وَعَلَی الأَعْرَافِ
ص: 68
شب هنگام گله اى را مى بيند با چوپانش بدان دل مى دهد و فريب مى خورد و شب را در خوابگاه آن بسر مى برد و چون بامداد چوپان گله خود را مى راند، آن گوسفند گمشده نه چوپان را مى شناسد و نه گله را و سرگردان مى دود به دنبال چوپان و گله خودش، باز گله گوسفندى را با چوپانش مى بيند و بدان دل مى دهد و فريب مى خورد ولى چوپان بر وى فرياد مى كند كه: به دنبال چوپان و گله خود برو، تو از چوپان و گله ات گم شدى و سرگردانى، و او هراسان، سرگردان، گم، مى دود و چوپانى ندارد كه او را به چراگاه خود راهنمائى كند و برگرداند، در اين ميان كه سرگردان است گرگ از گم شدنش فرصت را غنيمت مى شمارد و او را مى خورد.
به خدا اى محمد، هر كه صبح كند از اين امت و امامى از طرف خدا عز و جل كه هم امامت او روشن و عادل باشد نداشته باشد چنين است كه صبح كرده گمراه، و گم شده و اگر بر اين حالت بميرد در حال كفر و نفاق مرده است.
اى محمد، بدان كه پيشوايان جور و پيروانشان از دين خدا بر كنارند، گمراهند و گمراه كننده، و هر كردارى كنند چون خاكسترى است كه باد سخت در روز طوفانى به آن تاخته و از آنچه كردند نيروى سود بردن ندارند، اين است آن گمراهى هويدا.
9- مقرن گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: ابن كوّاء حضور امير المؤمنين (علیه السّلام) آمد و عرض كرد: يا امير المؤمنين (46 سوره اعراف): «بر اعراف مردانى باشند كه هر كس را از رخساره بشناسند» فرمود: ما هستيم اعراف و ياوران خود را از رخساره آنها بشناسيم، ما هستيم اعراف همان كه خدا عز و جل شناخته نشود جز
ص: 69
رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمَ_ل_هُمْ »(1) فی البصائر: - «بسبیل معرفتنا _ إلی قوله : _ یوم القیامة».(2)؟ فَقَالَ: نَحْنُ عَلَی(3) الاْءَعْرَافِ(4) نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِیمَاهُمْ؛ وَ نَحْنُ الاْءَعْرَافُ(5) الَّذِی(6) لاَ یُعْرَفُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلاَّ بِسَبِیلِ مَعْرِفَتِنَا؛ وَ نَحْنُ الاْءَعْرَافُ یُعَرِّفُنَا(7) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَوْمَ الْقِیَامَةِ(8) عَلَی الصِّرَاطِ؛ فَ_لاَ(9) یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَنَا وَ(10) عَرَفْنَاهُ(11)؛ وَ لاَ یَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَنَا وَ أَنْکَرْنَاهُ؛ إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ لَوْ شَاء، لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ، وَ لکِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِیلَهُ(12) وَ الْوَجْهَ الَّذِی یُوءْتی مِنْهُ، فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلاَیَتِنَا، أَوْ فَضَّلَ عَلَیْنَا غَیْرَنَا، فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ(13) ، فَ_لاَ(14) سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ، وَ لاَ سَوَاءٌ حَیْثُ(15) ذَهَبَ النَّاسُ إِلی عُیُونٍ کَدِرَةٍ یَفْرَغُ(16) بَعْضُهَا فِی(17) بَعْضٍ، وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَیْنَا إِلی عُیُونٍ صَافِیَةٍ تَجْرِی بِأَمْرِ رَبِّهَا، لاَ نَفَادَ لَهَا وَ لاَ انْقِطَاعَ».(18)
10. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ شَبِیبٍ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَرَّازِ(19)، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، قَالَ:
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «یَا أَبَا حَمْزَةَ، یَخْرُجُ أَحَدُکُمْ فَرَاسِخَ، فَیَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِیلاً، وَ أَنْتَ 1 / 185
بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْکَ بِطُرُقِ الاْءَرْضِ، فَاطْلُبْ لِنَفْسِکَ دَلِیلاً».(20)
11 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ(21)، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خیرا
کَثِیرًا»(22) فی المحاسن وتفسیر العیّاشی ، ح 496: «هی».(23) فَقَالَ(24): «طَاعَةُ
ص: 70
از راه شناختن ما. ما هستيم اعراف، روز قيامت بر صراط خداى عز و جل ما را معرف مقرر سازد، به بهشت نرود مگر كسى كه ما را بشناسد و ما او را بشناسيم و به دوزخ نرود مگر كسى كه ما او را نشناسيم و او هم ما را نشناسد، به راستى خدا تبارك و تعالى اگر مى خواست بى واسطه خود را به بندگان مى شناسانيد ولى ما را باب و صراط و راه خود مقرر كرده و آن سوئى كه از آن بايد روى به وى داشت، هر كه از ولايت ما رو برتابد يا ديگرى را بر ما برترى دهد محققاً آنها از صراط به سر در افتند، كسانى كه مردم خود را بدانها وابسته و به آنها پناهنده شوند برابر نيستند، اين دو وضعيت برابر نيست كه:
1- مردم به چشمه هاى تيره روند كه از يك ديگر باز گرفته شده و در هم ريخته شده اند.
2- كسانى كه به ما روى كنند به چشمه هاى زلالى رسند كه به امر پروردگارشان روانند و تمامى و انقطاع ندارند.
10- ابى حمزه گويد: امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اى ابا حمزه، يكى از شماها براى مسافرت چند فرسخ راه روى زمين راه نما مى طلبد، تو به راههاى آسمان نادانترى از راههاى زمين، براى خويش راه نمائى بجوى.
11- ابو بصير گويد: امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل (273 سوره بقره): «به هر كه حكمت داده شد محققاً خير فراوانى داده شده» فرمود:
ص: 71
اللّهِ، وَمَعْرِفَةُ الاْءِمَامِ(1)».(2)
12. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «هَلْ عَرَفْتَ إِمَامَکَ؟» قَالَ: قُلْتُ: إِی وَ اللّهِ، قَبْلَ أَنْ أَخْرُجَ مِنَ الْکُوفَةِ، فَقَالَ: «حَسْبُکَ إِذاً(3)».(4)
13 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ، عَنْ بُرَیْدٍ ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ(5) فِی قَوْلِ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَ_هُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ» فَقَالَ: «مَیْتٌ(6) لاَ یَعْرِفُ شَیْئاً» ،وَ«نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ» : «إِمَاماً یُوءْتَمُّ(7) بِهِ»، «کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّ_لُمَ_تِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»(8) قَالَ(9): «الَّذِی
لاَ یَعْرِفُ الاْءِمَامَ».(10)
14 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ کَثِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : دَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ الْجَدَلِیُّ(11) عَلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَقَالَ علیه السلام : یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ، أَ لاَ أُخْبِرُکَ بِقَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَ_ل_ءِذٍ ءَامِنُونَ وَ مَن جَآءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ(12) وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ »(13)؟ قَالَ: بَلی یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ، جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَقَالَ: الْحَسَنَةُ: مَعْرِفَةُ(14) الْوَلاَیَةِ وَحُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ، وَالسَّیِّئَةُ
ص: 72
طاعت خدا و معرفت امام مقصود است.
12- ابو بصير گويد: امام باقر (علیه السّلام) به من فرمود: آيا امام خود را شناختى؟، گويد: گفتم: آرى به خدا پيش از آنكه از كوفه بيرون آيم، فرمود: در اين صورت تو را بس است.
13- بُرَيْد گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود در تفسير قول خدا تبارك و تعالى (123 سوره انعام): «آيا كسى كه مرده بوده و ما زنده اش كرديم و براى او پرتوى نهاديم كه با آن ميان مردم راه مى رود» (دنبال آيه) «مانند كسى است كه در ظلمات باشد و نتواند از آن به در آيد» مقصود از مرده نادانى است كه چيزى نمى فهمد و مقصود از نورى كه با آن ميان مردم راه مى رود همان امام است كه از او پيروى مى كند و مقصود از كسى كه در ظلمات گرفتار است و نتواند از آن به در آيد، آن كسى است كه امام را نشناسد.
14- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: ابو عبد الله جدلى بر امير المؤمنين (علیه السّلام) وارد شد، امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: اى ابو عبد الله، تو را از تفسير قول خداى عز و جل (91 سوره نمل): «هر كه حسنه اى آورد، بهتر از آن را پاداش برد و هم آنها از هراس روز كذائى در آسايشند و هر كه گناهى ورزد به رو در دوزخ افتد، مگر مى شود جز طبق آنچه شما بكنيد پاداش يابيد؟» آگاه سازم؟ گفت: آرى يا امير المؤمنين، قربانت گردم. فرمود: اين حسنه معرفت ولايت و دوستى ما خانواده است و گناهى چنين انكار ولايت و بغض ما خانواده است. و سپس اين
ص: 73
إِنْکَارُ الْوَلاَیَةِ وَ بُغْضُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ، ثُمَّ قَرَأَ(1) عَلَیْهِ(2) هذِهِ(3) الاْآیَةَ».(4)
بابُ فَرضِ طاعَةِ الأئمّةِ
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ حَرِیزٍ، عَنْ زُرَارَةَ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ:(5) «ذِرْوَةُ الاْءَمْرِ(6) وَ سَنَامُهُ(7) وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الاْءَشْیَاءِ(8) 1 / 186
وَ رِضَا الرَّحْمنِ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ الطَّاعَةُ لِلاْءِمَامِ(9) بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ». ثُمَّ قَالَ(10): «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ یَقُولُ: «مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَن تَوَلَّی فَمَآ أَرْسَلْنَ_کَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا»(11)».(12)
2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ، قَالَ: أَشْهَدُ أَنِّی سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ الْحَسَنَ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ الْحُسَیْنَ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ إِمَامٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ».(13)
3. وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا
حَمَّادُ بْنُ عُثْمَانَ، عَنْ بَشِیرٍ الْعَطَّارِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَنَا، وَ أَنْتُمْ(14) تَأْتَمُّونَ
ص: 74
آيه را بر او خواند.
1- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: كنگره و قله و كليد هر كار و راه ورود در هر چيزى و خشنودى خداى بخشاينده تبارك و تعالى طاعت امام است از روى معرفت، سپس فرمود: به راستى خدا تبارك و تعالى مى فرمايد (83 سوره نساء): «هر كه اطاعت رسول كند، خدا را اطاعت كرده و هر كه پشت دهد، ما تو را نگهبان وى نفرستاده ايم».
2- ابى الصباح گويد: من گواهم كه شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: من گواهم كه على (علیه السّلام) امامى است كه خدا طاعتش را واجب كرده و حسن (علیه السّلام) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده، و حسين (علیه السّلام) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده و على بن الحسين (علیه السّلام) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده و محمد بن على (علیه السّلام) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده.
3- بشير عطار گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:
ما مردمى هستيم كه خدا طاعت ما را واجب كرده است و شما پيروى مى كنيد از كسى كه مردم به نادانى او معذور نيستند.
ص: 75
بِمَنْ لاَ یُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِهِ».(1)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(2)، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَءَاتَیْنَ_هُم مُّلْکًا عَظِیمًا»(3) قَالَ: «الطَّاعَةُ الْمَفْرُوضَةُ».(4)
5 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْقَمَّاطِ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْعَطَّارِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «أُشْرِکَ(5) بَیْنَ الاْءَوْصِیَاءِ وَ الرُّسُلِ فِی
6 . أَحْمَدُ(8) بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ(9) بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ، عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ، قَالَ:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ طَاعَتَنَا، لَنَا الاْءَنْفَالُ(10)، وَ لَنَا صَفْوُ الْمَالِ(11)، وَ نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ الَّذِینَ قَالَ اللّهُ: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَآ ءَاتَ_ل_هُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ»(12)».(13)
7 . أَحْمَدُ(14) بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَ_لاَءِ، قَالَ: ذَکَرْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام قَوْلَنَا فِی الاْءَوْصِیَاءِ: إِنَّ(15) طَاعَتَهُمْ مُفْتَرَضَةٌ(16)، قَالَ(17): فَقَالَ(18): «نَعَمْ(19)، هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ(20) :«أَطِیعُواْ اللَّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ»(21) وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا(22)»(23)».(24)
ص: 76
4- امام باقر (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (54 سوره نساء): «و به آنها مُلك بزرگى داديم» فرمود: مقصود از مُلك بزرگ، طاعت آنها است كه واجب است.
5- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: ميان رسل و اوصياء وجوب طاعت مشترك است.
6- فرمود: ما جمعى هستيم كه خدا طاعت ما را فرض كرده است، انفال (غنيمت جنگ، ملكى كه كفار به مسلمانان واگذارند، سر كوهها، كف رود خانه ها، نيزارها و آنچه مانند آنها است) از آن ما است و برگزيده از مال هم (مقصود نخبه غنيمت است كه تقريباً اختصاص به سران كفر داشته و پيغمبر و امام آن را براى خود انتخاب مى كرده) از آن ما است، ما هستيم راسخون در علم و ما هستيم كه محسود شديم و خدا در باره ما فرموده (58 سوره نساء):
«آيا به مردم حسد برند بواسطه آنچه خدا از فضل خود به آنها داده است».
7- حسين بن ابى العلاء گويد: براى امام صادق (علیه السّلام) ياد آور شدم كه عقيده ما نسبت به اوصياء اين است كه طاعت آنها فرض شده است، گويد: فرمود: آرى، ايشان همان كسانى هستند كه خدا تعالى در باره آنان فرموده است (59 سوره نساء): «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اولو الامر از خودتان را» و باز فرموده است (61 سوره مائده): «همانا ولى شما خدا است و رسولش و كسانى كه گرويدند».
ص: 77
8 . وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلاَّدٍ، قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ فَارِسِیٌّ أَبَا الْحَسَنِ(1) علیه السلام ، فَقَالَ: طَاعَتُکَ(2) مُفْتَرَضَةٌ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ» . قَالَ: مِثْلُ طَاعَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ؟ فَقَالَ(3) : «نَعَمْ».(4)
9 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ(5)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الاْءَئِمَّةِ : هَلْ یَجْرُونَ(6) فِی الاْءَمْرِ وَ الطَّاعَةِ مَجْریً(7) وَاحِدا(8)؟ قَالَ علیه السلام : «نَعَمْ».(9)
10 . وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ(10)، عَنْ مَرْوَکِ بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَیْدٍ(11) الطَّبَرِیِّ، قَالَ:
کُنْتُ قَائِماً عَلی رَأْسِ الرِّضَا علیه السلام بِخُرَاسَانَ _ وَ عِنْدَهُ عِدَّةٌ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ فِیهِمْ(12) إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَی بْنِ عِیسَی الْعَبَّاسِیُّ(13) _ فَقَالَ: «یَا إِسْحَاقُ، بَلَغَنِی أَنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ: إِنَّا نَزْعُمُ(14) أَنَّ النَّاسَ عَبِیدٌ لَنَا، لاَ وَ قَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَا قُلْتُهُ قَطُّ، وَ لاَ(15) سَمِعْتُهُ مِنْ(16) أَحَدٍ(17) مِنْ(18) آبَائِی قَالَهُ، وَ لاَ بَلَغَنِی عَنْ أَحَدٍ(19) مِنْ آبَائِی قَالَهُ، وَ لکِنِّی أَقُولُ(20): النَّاسُ عَبِیدٌ لَنَا فِی الطَّاعَةِ، مَوَالٍ لَنَا فِی الدِّینِ، فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ».(21)
11 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «نَحْنُ الَّذِینَ فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَنَا، لاَ یَسَعُ النَّاسَ إِلاَّ مَعْرِفَتُنَا، وَ لاَ یُعْذَرُ
ص: 78
8- معمر بن خلاد گويد: مردى پارسى از ابو الحسن (امام كاظم ع) پرسيد كه: اطاعت شما واجب است؟ فرمود: آرى، گفت: چون اطاعت على بن ابى طالب (علیه السّلام)؟ فرمود: آرى.
9- ابو بصير گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از ائمه (علیه السّلام) كه در فرمان و وجوب اطاعت، همه يكسانند؟
فرمود: آرى.
10- محمد بن زيد طبرى گويد: من در خراسان بالاى سر امام رضا (علیه السّلام) ايستاده به خدمت بودم و جمعى از بنى هاشم كه اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى همراه آنها بود، شرفياب حضور او بودند. آن حضرت فرمود: اى اسحاق به من خبر رسيده كه مردم مى گويند: ما عقيده داريم كه همه مردم بنده هاى ما هستند، نه، سوگند بدان خويشى و قرابتى كه با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دارم، من هرگز چنين چيزى نگفتم، و از پدران خود هم نشنيدم و به من نرسيده است كه يكى از نياكان من چنين گفته باشد، ولى من مى گويم كه مردم بندگان ما هستند در اينكه اطاعت ما بر آنها واجب است و در ديانت به ما وابسته اند، بايد حاضران به غائبان برسانند.
11- ابى سلمه گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:
ما هستيم كه خدا طاعت ما را فرض كرده است، به مردم روا نيست جز اينكه ما را بشناسند، در نادانى به مقام ما معذور نيستند، هر كه ما را بشناسد مؤمن است و هر كه عمداً منكر مقام ما باشد كافر است،
ص: 79
النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا؛ مَنْ عَرَفَنَا، کَانَ مُوءْمِناً؛ وَ مَنْ أَنْکَرَنَا، کَانَ کَافِراً(1)؛ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنَا وَ لَمْ یُنْکِرْنَا، کَانَ ضَالاًّ حَتّی یَرْجِعَ إِلَی الْهُدَی الَّذِی افْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ مِنْ(2) طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ، فَإِنْ یَمُتْ عَلی ضَ_لاَلَتِهِ، یَفْعَلِ اللّهُ بِهِ(3) مَا یَشَاءُ».(4)
12 . عَلِیٌّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ(5)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَفْضَلِ مَا یَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبَادُ إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
قَالَ: «أَفْضَلُ مَا یَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبَادُ إِلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ(6) _ طَاعَةُ اللّهِ وَ طَاعَةُ رَسُولِهِ(7) وَ طَاعَةُ أُولِی الاْءَمْرِ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : حُبُّنَا إِیمَانٌ، وَ بُغْضُنَا کُفْرٌ».(8)
13 . مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : أَعْرِضُ عَلَیْکَ دِینِیَ الَّذِی أَدِینُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ(9)؟ قَالَ(10): فَقَالَ : «هَاتِ». قَالَ(11): فَقُلْتُ(12): أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الاْءِقْرَارُ(13) بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ، وَ أَنَّ عَلِیّاً کَانَ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، ثُمَّ کَانَ(14) بَعْدَهُ الْحَسَنُ إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، ثُمَّ کَانَ بَعْدَهُ الْحُسَیْنُ(15) إِمَاماً فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ، ثُمَّ کَانَ(16) بَعْدَهُ(17) عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(18) إِمَاماً(19) فَرَضَ اللّهُ طَاعَتَهُ(20) حَتَّی انْتَهَی الاْءَمْرُ إِلَیْهِ، ثُمَّ قُلْتُ: أَنْتَ یَرْحَمُکَ اللّهُ.
ص: 80
هر كه نسبت به ما بيطرف باشد، نه ما را به امامت بشناسد و نه مقام ما را انكار كند، گمراه است تا به راه حق برگردد و آنچه را خدا از حق طاعت ما واجب كرده است بفهمد و اگر در همان حال گمراهى خود بميرد، خدا با او هر چه خواهد عمل كند.
12- محمد بن فضيل گويد: از او (امام ع) پرسيدم از بهترين چيزى كه بوسيله آن بنده ها به خداى عز و جل تقرب جويند؟
فرمود: بهترين چيزى كه بنده ها بوسيله آن به خدا عز و جل تقرب جويند، طاعت رسول و طاعت اولو الامر است، امام باقر (علیه السّلام) فرمود:
دوستى ما ايمان است و بغض ما كفر است.
13- اسماعيل بن جابر گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: مى خواهم به شما عرضه كنم آن دينى را كه با آن نسبت به خدا عز و جل ديندارى كنم، گويد: فرمود: بياور آنچه دارى، گويد: گفتم:
من گواهم كه نيست شايسته پرستشى جز خدا، يگانه است، شريك ندارد، و گواهم كه محمد بنده و رسول او است و اعتراف دارم بدان چه از طرف خدا آورده و گواهم كه على (علیه السّلام) امام است و طاعت او از طرف خدا فرض است و سپس حسن (علیه السّلام) امام است كه خدا طاعتش را واجب كرده است و سپس حسين (علیه السّلام) امام است و خدا طاعتش را واجب كرده و پس از او على بن الحسين (علیه السّلام) امام است و خدا طاعت او را واجب كرده، تا كار امامت به او رسيد. سپس گفتم: خود شما خدايت رحمت كناد. امام فرمود: اين دين خدا است
ص: 81
قَالَ: فَقَالَ: «هذَا دِینُ اللّهِ وَ دِینُ مَ_لاَئِکَتِهِ».(1)
14 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، قَالَ:
قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللّهُ بِهِ، وَ طَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ، مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ، وَ ذَخِیرَةٌ لِلْمُوءْمِنِینَ، وَ رِفْعَةٌ(2) فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ، وَ جَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ».(3)
15 . مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : إِنَّ(4) اللّهَ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ، بَلِ الْخَلْقُ یُعْرَفُونَ بِاللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ».
قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ یَنْبَغِی(5) لَهُ أَنْ یَعْرِفَ أَنَّ(6) لِذلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً، وَ أَنَّهُ لاَ یُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلاَّ بِوَحْیٍ أَوْ رَسُولٍ، فَمَنْ لَمْ یَأْتِهِ الْوَحْیُ، فَیَنْبَغِی(7) لَهُ أَنْ یَطْلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذَا لَقِیَهُمْ، عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ
الْمُفْتَرَضَةَ.
فَقُلْتُ(8) لِلنَّاسِ: أَ لَیْسَ(9) تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ هُوَ(10) الْحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلی خَلْقِهِ؟ قَالُوا: بَلی، قُلْتُ : فَحِینَ مَضی(11) صلی الله علیه و آله مَنْ کَانَ الْحُجَّةَ(12)؟ قَالُوا: الْقُرْآنُ، فَنَظَرْتُ فِی الْقُرْآنِ(13) فَإِذَا هُوَ یُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِیُّ(14) وَ الزِّنْدِیقُ _ الَّذِی
ص: 82
و دين فرشته هايش.
14- امير مؤمنان (علیه السّلام) فرمود: بدانيد كه همنشينى با عالِم (امام معصوم يا هر دانشمند دينى و بر حقى) و پيروى از او دينى است كه با آن براى خدا ديندارى كنند، طاعتش مايه كسب خوش كردارى و محو بد كردارى و ذخيره مؤمنان است و تا زنده اند وسيله ترفيع مقام آنها است، و ياد به خير است براى آنها پس از مرگشان.
15- منصور بن حازم گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: به راستى خدا والاتر و گرامى تر است از اينكه به خلق خود شناخته شود (يعنى وجود خلق نمونه وجود او باشد- چنانچه مشبهه گويند) فرمود: درست گفتى، گفتم: محققاً هر كس بداند پروردگارى دارد، براى او سزد كه بداند آن پروردگار خشنودى و خشمى دارد و بفهمد كه خشنودى و خشمش را نتوان شناخت جز بوسيله وحى يا رسول، هر كه به خودش وحى نشود، بايد رسولان خدا را بجويد و چون آنها را شناخت بداند كه حجت خدايند و طاعتشان واجب است، من به مردم گفتم: شما نمى دانيد كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از طرف خدا حجت بر خلق او بود؟ گفتند: چرا؟ گفتم: چون در گذشت چه كسى حجت بود؟ گفتند: قرآن، من در قرآن تأمل كردم و ديدم همه فرقه هاى مختلفه، از مرجئه و قدريه تا برسد به زنادقه كه اصلًا بدان عقيده ندارند، از آن در برابر طرف خود دليل بر قول خود مى آورند و مردان بزرگ را مغلوب مى كنند، از اينجا دانستم كه قرآن حجت نباشد جز با قيّم و نگهدارى كه آن را درست
ص: 83
لاَ یُوءْمِنُ بِهِ حَتّی یَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ _ فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لاَ یَکُونُ حُجَّةً إِلاَّ بِقَیِّمٍ، فَمَا قَالَ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ، کَانَ حَقّاً .
فَقُلْتُ لَهُمْ: مَنْ قَیِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا(1): ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ کَانَ یَعْلَمُ، وَ عُمَرُ(2) یَعْلَمُ، وَ حُذَیْفَةُ یَعْلَمُ(3)، قُلْتُ: کُلَّهُ؟ قَالُوا: لاَ، فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً یُقَالُ: إِنَّهُ یَعْلَمُ(4) الْقُرْآنَ(5) کُلَّهُ إِلاَّ عَلِیّاً صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ، وَ إِذَا کَانَ الشَّیْءُ بَیْنَ الْقَوْمِ، فَقَالَ هذَا: لاَ أَدْرِی، وَ(6) قَالَ هذَا: لاَ أَدْرِی، وَ قَالَ هذَا: لاَ أَدْرِی(7)، وَ قَالَ هذَا: أَنَا أَدْرِی، فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ قَیِّمَ الْقُرْآنِ، وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، وَ کَانَ الْحُجَّةَ عَلَی النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ أَنَّ مَا قَالَ فِی الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ، فَقَالَ: «رَحِمَکَ اللّهُ».
فَقُلْتُ: إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام ، لَمْ یَذْهَبْ حَتّی تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، کَمَا تَرَکَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ عَلِیٍّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، وَ أَشْهَدُ عَلَی الْحَسَنِ علیه السلام أَنَّهُ لَمْ یَذْهَبْ حَتّی تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، کَمَا تَرَکَ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ، وَ أَنَّ الْحُجَّةَ بَعْدَ الْحَسَنِ(8) الْحُسَیْنُ علیه السلام (9)، وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، فَقَالَ: «رَحِمَکَ اللّهُ». فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَ قُلْتُ(10) : وَ(11) أَشْهَدُ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام (12) أَنَّهُ لَمْ یَذْهَبْ حَتّی تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ(13) عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیه السلام ، وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً، فَقَالَ: «رَحِمَکَ اللّهُ». فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، وَقُلْتُ(14): وَ أَشْهَدُ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام أَنَّهُ لَمْ یَذْهَبْ حَتّی تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام ، وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً
ص: 84
بداند و هر چه در تفسير آيات آن بگويد حق باشد، من به مردم گفتم: قيّم و نگهدار قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود بسا مى دانست و عُمَر هم بسا مى دانست و حذيفه هم مى دانست، گفتم:
اينها همه قرآن را مى دانستند؟ گفتند: نه، من هر چه بررسى كردم درك نكردم كه در باره احدى بگويند همه قرآن را مى دانست جز در باره على (علیه السّلام) چون مسأله اى ميان آن قوم (اصحاب پيغمبر ص) مطرح مى شد، اين مى گفت: نمى دانم، و آن مى گفت: نمى دانم، و ديگرى هم مى گفت: نمى دانم، و همان على (علیه السّلام) بود كه مى گفت: من مى دانم. من گواهم كه على (علیه السّلام) قيّم و نگهدار قرآن بود و طاعتش واجب بود و پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حجت بر مردم بود و هر چه در تفسير قرآن گفته است درست است.
امام (علیه السّلام) فرمود: خدايت رحمت كناد، من گفتم: على (علیه السّلام) از دنيا نرفت تا حجتى در جاى خود گذاشت، چنانچه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حجتى در جاى خود گذاشت و حجت بعد از على (علیه السّلام) حسن بن على (علیه السّلام) بود و گواهم كه حسن بن على (علیه السّلام) هم در نگذشت تا حجتى پس از خود بجا گذاشت چنانچه پدر و جدش بجا گذاشتند و حجت پس از حسن، حسين (علیه السّلام) است و طاعتش واجب بود، فرمود: خدايت رحمت كناد، من سر مبارك آن حضرت را بوسه زدم و گفتم: من گواهى مى دهم كه حسين (علیه السّلام) از دنيا نرفت تا على بن الحسين (علیه السّلام) را پس از خود حجت گذاشت و طاعت او هم واجب بود. فرمود:
خدايت رحمت كناد، باز من بوسه اى به سر آن حضرت زدم و گفتم:
من براى على بن الحسين (علیه السّلام) هم گواهى مى دهم كه از دنيا نرفت تا محمد بن على ابو جعفر را پس از خود حجت و امام معين كرد و طاعت او هم واجب بود، فرمود: خدايت رحمت كناد، عرض كردم:
ص: 85
، فَقَالَ: «رَحِمَکَ اللّهُ».
قُلْتُ : أَعْطِنِی رَأْسَکَ حَتّی أُقَبِّلَهُ ، فَضَحِکَ.
قُلْتُ(1) : أَصْلَحَکَ اللّهُ، قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَبَاکَ لَمْ یَذْهَبْ حَتّی تَرَکَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ، کَمَا تَرَکَ أَبُوهُ، وَ أَشْهَدُ بِاللّهِ أَنَّکَ أَنْتَ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ طَاعَتَکَ مُفْتَرَضَةٌ، فَقَالَ: «کُفَّ رَحِمَکَ(2) اللّهُ».
قُلْتُ : أَعْطِنِی رَأْسَکَ(3) أُقَبِّلْهُ، فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ، فَضَحِکَ، وَ قَالَ: «سَلْنِی عَمَّا شِئْتَ، فَ_لاَ أُنْکِرُکَ(4) بَعْدَ الْیَوْمِ أَبَداً».(5)
16 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیِّ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِیِّ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَ_لاَءِ، قَالَ:
قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : الاْءَوْصِیَاءُ طَاعَتُهُمْ مُفْتَرَضَةٌ؟
قَالَ: «نَعَمْ، هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِیعُواْ اللَّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ»(6) فی تفسیر العیّاشی : «الجنّة».(7) وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَهُمْ رَ کِعُونَ»(8) الإسراء (17) : 71.(9)».(10)
17 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ أَبْوَابُ الْخَیْرِ(11)، السَّامِعُ الْمُطِیعُ لاَ حُجَّةَ عَلَیْهِ، وَ السَّامِعُ الْعَاصِی لاَ حُجَّةَ لَهُ، وَ إِمَامُ الْمُسْلِمِینَ تَمَّتْ حُجَّتُهُ وَ احْتِجَاجُهُ یَوْمَ یَلْقَی اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» ثُمَّ قَالَ: «یَقُولُ اللّهُ تَبَارَکَ
ص: 86
سر خود را در اختيار من بگذاريد تا ببوسم، خنديد، عرض كردم:
اصلحك الله، من به خوبى مى دانم كه پدرت از دنيا نرفته است تا پس از خود حجت و امامى معين كرده چنانچه پدرش كرد و خدا را گواه مى گيرم كه تو همان حجت و امامى، طاعت تو واجب است، فرمود: خدايت رحمت كناد بس كن و دست باز دار، گفتم: اجازه بفرمائيد سر شما را ببوسم، سر او را بوسيدم و خنده اى زد و فرمود:
هر چه خواهى از من بپرس، از امروز هرگز به بعد تو را ناشناس و بيگانه ندانم.
16- حسين بن ابو العلاء گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:
اطاعت از اوصياء واجب است؟ گفت: آرى همانهايند كه خدا عز و جل در باره آنها گفته (63 سوره نساء): «اطاعت كنيد از خدا و اطاعت كنيد از رسول و اولو الامر خودتان» و همانهايند كه خدا عز و جل در باره شان فرموده است (91 سوره مائده): «همانا ولى و سرپرست شما خدا است و رسولش و آن كسانى كه گرويدند: همان كسانى كه نماز را برپا دارند و زكاة را بدهند در حالى كه ركوع مى كنند».
17- عبد الأعلى گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:
سمع و طاعت (يعنى) شنيدن و فرمان بردن درهاى خير و خوشى باشند آنكه بشنود و فرمان برد حجت و مسئوليتى بر او نيست و آنكه بشنود و نافرمانى كند حجت و دفاعى از خود ندارد، امام مسلمانان در روز قيامت كه خداى عز و جل را ملاقات كند حجت او تمام است و از خود دفاع كند، سپس فرمود: خدا تبارك و تعالى
ص: 87
وَ تَعَالی : «یَوْمَ نَدْعُواْ کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَ_مِهِمْ»(1)».(2)
بابُ فی أنّ الأئمّة شُهداءُ اللّهِ عَزّ وَ جلَّ عَلی خَلقِهِ
1 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ زِیَادٍ الْقَنْدِیِّ، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هَ_آؤُلاَآءِ شَهِیدًا»(3) قَالَ(4) : «نَزَلَتْ فِی أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله خَاصَّةً، فِی کُلِّ قَرْنٍ(5) مِنْهُمْ إِمَامٌ مِنَّا شَاهِدٌ عَلَیْهِمْ، وَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله شَاهِدٌ عَلَیْنَا».(6)
2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَکَذ لِکَ جَعَلْنَ_کُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ»(7) .
فقَالَ(8): «نَحْنُ الاْءُمَّةُ الْوُسْطی، وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللّهِ(9) عَلی خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فِی أَرْضِهِ».
قُلْتُ: قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَ هِیمَ»؟
قَالَ: «إِیَّانَا عَنی خَاصَّةً ، «هُوَ سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ» فِی الْکُتُبِ الَّتِی مَضَتْ
ص: 88
مى فرمايد: «روزى كه هر مردمى را با امام خود مى خوانيم» (74 سوره اسراء).
1- سماعه گويد: امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل (45 سوره نساء): «پس چطور است گاهى كه بياوريم از هر امتى گواهى (براى آن امت) و تو را به گواهى بر اينان احضار كنيم» فرمود: در باره امت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بخصوص نازل شده، در هر قرنى از ايشان امامى باشد از ما كه گواه است بر ايشان و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گواه است بر خود ماها.
2- بُرَيد عجلى گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خداى عز و جل (138 سوره بقره): «و همچنين شما را امت وسط ساختيم تا بر مردم گواه باشيد» فرمود: ما هستيم آن امت وسط و مائيم شهداء بر خلقش و حجتهاى او در زمينش، گفتم: تفسير قول خدا عز و جل را بفرمائيد (78 سوره حج): «ملت و كيش پدر شما ابراهيم است» فرمود: ما بخصوص مقصود هستيم «او است كه شما را پيش از اين مسلمان نام نهاده است» در هم كتبى كه گذشته است «و در اين» قرآن «تا آنكه رسول الله بر شما گواه باشد» پس رسول خدا بر ما گواه
ص: 89
«وَ فِی هَ_ذَا» الْقُرْآنِ «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ»؛(1) فَرَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (2) الشَّهِیدُ عَلَیْنَا بِمَا بَلَّغَنَا(3) عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَی النَّاسِ، فَمَنْ صَدَّقَ(4)، صَدَّقْنَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ وَ مَنْ کَذَّبَ، کَذَّبْنَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ(5)».(6)
3 . وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلاَّلِ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَفَمَن کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ»(7) .
فَقَالَ: «أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ _ الشَّاهِدُ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ».(8)
4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : قَوْلُ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «وَکَذلِکَ جَعَلْنَ_کُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا»(9) فی «ب ، ج، بف» و حاشیة «بر» و شرح صدر المتألّهین : «الوسطی».(10)؟
قَالَ: «نَحْنُ الاْءُمَّةُ الْوَسَطُ(11)، وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللّهِ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ عَلی خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فِی أَرْضِهِ».
قُلْتُ: قَوْلُهُ تَعَالی: «یآأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ارْکَعُواْ وَ اسْجُدُواْ وَ اعْبُدُواْ رَبَّکُمْ وَ افْعَلُواْ الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ جَ_هِدُواْ فِی اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَ_ل_کُمْ» .
قَالَ: «إِیَّانَا عَنی، وَ نَحْنُ الْمُجْتَبَوْنَ، وَ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ(12)، فَالْحَرَجُ(13) أَشَدُّ مِنَ الضِّیقِ(14) «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَ هِیمَ» : إِیَّانَا عَنی خَاصَّةً وَ«هُوَ(15) سَمّاکُمُ الْمُسْلِمینَ» : اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ سَمَّانَا الْمُسْلِمِینَ «مِنْ قَبْلُ» فِی
ص: 90
است بواسطه آنچه از طرف خداى عز و جل به ما تبليغ كرده است و ما هستيم گواهان بر مردم ديگر، هر كه به راستى باور كند ما او را در قيامت تصديق كنيم و مؤمن معرفى كنيم و هر كه تكذيب كند و امامت ما را دروغ شمارد او را در قيامت تكذيب كنيم.
3- احمد بن عمر حلال گويد: از ابو الحسن (علیه السّلام) از تفسير قول خدا عز و جل (21 سوره هود): «آيا پس كسى كه بَيّنه از پروردگار خود دارد و گواهى از وى در دنبال او است» پرسيدم، فرمود: مقصود از گواه امير المؤمنين (علیه السّلام) است كه گواه و مصدق رسول خدا بود و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود كه بَيّنه و معجزه از پروردگارش داشت.
4- بُرَيْد عجلى گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: تفسير قول خدا تبارك و تعالى را بفرمائيد (138 سوره بقره): «و همچنين شما را امت وسط ساختيم تا گواه بر همه مردم باشيد و گواه بر شما هم رسول خدا است» فرمود: ما هستيم امّت وسط و ما هستيم گواهان خدا تبارك و تعالى بر خلقش و حجتهاى او در زمينش. گفتم: تفسير گفته خداى تعالى (77 و 78 سوره حج): «أيا آن كسانى كه گرويدند، ركوع كنيد و سجده كنيد و بپرستيد پروردگار خود را و كار نيك كنيد تا شايد رستگار شويد و در راه خدا به راستى جهاد كنيد، او است كه شما را برگزيده است» فرمود: ما را قصد كرده، ما هستيم برگزيده ها، خدا تبارك و تعالى در دين حرجى ننهاده و حرج از تنگ گرفتن سخت تر است «كيش پدر شما ابراهيم است» ما را بخصوص قصد كرده است
ص: 91
الْکُتُبِ الَّتِی مَضَتْ «وَ فِی هَ_ذَا»الْقُرْآنِ «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ(1) وَ تَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ»(2) فَرَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الشَّهِیدُ عَلَیْنَا بِمَا بَلَّغَنَا عَنِ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی، وَ نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَی النَّاسِ(3)، فَمَنْ صَدَّقَ، یَوْمَ الْقِیَامَةِ صَدَّقْنَاهُ(4)، وَ مَنْ کَذَّبَ کَذَّبْنَاهُ(5)».(6)
5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ(7)، عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِ_لاَلِیِّ: عَنْ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا، وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلی خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ(8) فِی أَرْضِهِ، وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ، وَ جَعَلَ(9) الْقُرْآنَ مَعَنَا، لاَ نُفَارِقُهُ، وَ لاَ یُفَارِقُنَا».(10)
«بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام هُمُ(11) الْهُدَاةُ
1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ وَ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ، عَنِ الْفُضَیْلِ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»(12) .
فَقَالَ : «کُلُّ إِمَامٍ هَادٍ لِلْقَرْنِ(13) الَّذِی هُوَ فِیهِمْ(14)».(15)
2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ(16)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ
ص: 92
و شما را مسلمان نام نهاده» خدا ما را مسلمان ناميده است «از پيش» در كتب گذشته «و در اين» قرآن «تا آن رسول بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد» رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدان چه به ما رسانيده است از خدا تبارك و تعالى به ما گواه است و ما بر مردم ديگر شاهديم، هر كه ما را تصديق كند روز قيامت او را تصديق كنيم و هر كه تكذيب كند او را تكذيب كنيم.
5- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: به راستى خدا تبارك و تعالى ما را پاك كرده و مقام عصمت داده و ما را گواهان خلقش ساخته و حجت در زمينش، ما را همراه قرآن مقرر كرده و قرآن را به همراه ما نموده، نه از او جدا شويم و نه از ما جدا شود.
1- فضيل گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خداى عز و جل (7 سوره رعد): براى هر قومى رهبرى است» فرمود: هر امامى رهبر دورانى است كه در ميان مردم آن است.
2- امام باقر (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل (7 سوره
ص: 93
ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ:عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی(1) قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»(2) فَقَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمُنْذِرُ ، وَ لِکُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ یَهْدِیهِمْ إِلی مَا جَاءَ بِهِ نَبِیُّ اللّهِ(3) صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِیٌّ، ثُمَّ الاْءَوْصِیَاءُ(4) وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ».(5)
3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ سَعْدَانَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؟
فَقَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمُنْذِرُ، وَ عَلِیٌّ الْهَادِی، یَا أَبَا مُحَمَّدٍ، هَلْ مِنْ(6) هَادٍ الْیَوْمَ؟».
قُلْتُ(7): بَلی جُعِلْتُ فِدَاکَ، مَا زَالَ مِنْکُمْ(8) هَادٍ مِنْ(9) بَعْدِ هَادٍ حَتّی دُفِعَتْ(10) إِلَیْکَ.
فَقَالَ: «رَحِمَکَ اللّهُ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ، لَوْ کَانَتْ(11) إِذَا نَزَلَتْ آیَةٌ عَلی رَجُلٍ، ثُمَّ مَاتَ ذلِکَ الرَّجُلُ مَاتَتِ الاْآیَةُ، مَاتَ الْکِتَابُ(12)، وَ(13) لکِنَّهُ(14) حَیٌّ یَجْرِی فِیمَنْ بَقِیَ کَمَا جَری(15) فِیمَنْ مَضی».(16)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ(17) الْقَصِیرِ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» فَقَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمُنْذِرُ، وَ عَلِیٌّ الْهَادِی، أَمَا وَ اللّهِ، مَا ذَهَبَتْ مِنَّا، وَ مَا زَالَتْ فِینَا إِلَی السَّاعَةِ».(18)
ص: 94
رعد):
«همانا تو بيم دهنده اى و براى هر مردمى رهبرى است» فرمود:
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيم دهنده است و در هر دورانى از ما رهبرى است كه آنها را بدان چه پيغمبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آورده رهبرى كند، سپس رهبران پس از وى على (علیه السّلام) است و اوصياء بعد از او يكى پس از ديگرى.
3- ابو بصير گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» يعنى چه؟ فرمود: اى ابا محمد، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيم دهنده است و على (علیه السّلام) رهبر بود، بگو بدانم امروز هم رهبرى هست؟
گفتم: آرى قربانت، هميشه از شما خانواده رهبرى پس از رهبرى بوده تا نوبت به شما رسيده، فرمود: اى ابا محمد، خدايت رحمت كناد، اگر چنان بود كه آيه اى در باره مردى نازل مى شد و چون آن مرد مى ميرد آن آيه هم مى مُرد و تمام مى شد كه قرآن مرده بود و تمام شده بود ولى بايد قرآن در آنچه مى ماند و مى پايد زنده و مجرى باشد، چنانچه در آنچه گذشته زنده و مجرى بوده است.
4- امام باقر (علیه السّلام) در تفسير قول خداى تبارك و تعالى: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منذر و بيم ده بود و على (علیه السّلام) رهبر بود، هلا به خدا اين مقام رهبرى از ما خاندان نرفته است و هميشه تاكنون در ما هست.
ص: 95
بابُ أنّ الأئمّة(علیهم السّلام) ولاة أمر اللّهِ و خَزَنَةُ عِلمِهِ
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْعَطَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ کَثِیرٍ، قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «نَحْنُ وُلاَةُ(1) أَمْرِ اللّهِ، وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللّهِ، وَ عَیْبَةُ(2)وَحْیِ اللّهِ».(3)
2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنْ أَبِیهِ أَسْبَاطٍ(4)، عَنْ سَوْرَةَ بْنِ ...
کُلَیْبٍ(5)، قَالَ:
قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «وَ اللّهِ، إِنَّا لَخُزَّانُ اللّهِ فِی سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ، لاَ عَلی ذَهَبٍ، وَ لاَ عَلی(6) فِضَّةٍ ، إِلاَّ(7) عَلی عِلْمِهِ».(8)
3 . عَلِیُّ بْنُ مُوسی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیِّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ رَفَعَهُ(9)، عَنْ سَدِیرٍ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، مَا أَنْتُمْ؟
قَالَ: «نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللّهِ، وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ(10) وَحْیِ اللّهِ، وَ(11) نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلی مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ مَنْ فَوْقَ الاْءَرْضِ».(12)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ(13)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : قَالَ اللّهُ
ص: 96
1- عبد الرحمن بن كثير گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:
ما ولىّ امر خدا و گنجينه علم خدا و رازدار وحىِ خدائيم.
2- سورة بن كليب گويد: امام باقر (علیه السّلام) به من فرمود: به خدا ما خزانه داران علم خدائيم در آسمان و زمين او، نه بر اندوخته طلا و نه بر نقره، تنها نسبت به دانش حضرت او.
3- سدير گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: قربانت، شما چه باشيد؟
فرمود: ما خزانه دار علم خدائيم، ما ترجمان وحى خدائيم، ما حجت رسائيم، بر هر كس كه زير آسمان و بر هر كس كه روى زمين است.
4- ابى حمزه گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد: حجت من بر اشقياء امت تو تمام است، آن كسانى كه ولايت على و اوصياء بعد از تو را
ص: 97
_ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ : اسْتِکْمَالُ حُجَّتِی عَلَی الاْءَشْقِیَاءِ(1) مِنْ أُمَّتِکَ مِنْ تَرْکِ وَلاَیَةِ عَلِیٍّ وَ الاْءَوْصِیَاءِ مِنْ بَعْدِکَ؛ فَإِنَّ فِیهِمْ سُنَّتَکَ وَ سُنَّةَ الاْءَنْبِیَاءِ مِنْ قَبْلِکَ، وَ هُمْ خُزَّانِی عَلی عِلْمِی مِنْ بَعْدِکَ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لَقَدْ أَنْبَأَنِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ».(2)
5 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ، قَالَ:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ، إِنَّ اللّهَ وَاحِدٌ، مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِیَّةِ(3)، مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ، فَخَلَقَ خَلْقاً فَقَدَّرَهُمْ(4) لِذلِکَ الاْءَمْرِ، فَنَحْنُ هُمْ یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ، فَنَحْنُ حُجَجُ اللّهِ فِی(5) عِبَادِهِ، وَ خُزَّانُهُ عَلی عِلْمِهِ، وَ الْقَائِمُونَ بِذلِکَ».(6)
6 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُوسَی بْنِ(7) الْقَاسِمِ بْنِ مُعَاوِیَةَ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ جَمِیعاً، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسی(8) علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا، وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا(9)، وَ جَعَلَنَا خُزَّانَهُ فِی سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ، وَ لَنَا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ(10)، وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لَوْلاَنَا مَا عُبِدَ اللّهُ».(11)
ص: 98
وانهند، زيرا در على و اوصياء، روش تو و روش پيغمبران پيش از تو موجود است و هم آنان خزانه دار بر علم منند بعد از تو، سپس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: هر آينه جبرئيل نام آنان و نام پدرانشان را به من گزارش داد.
5- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اى پسر ابى يعفور، به راستى خدا يگانه است، يگانگى پيرايه او است، در كار خود يكتا است، آفريدگانى را آفريد و آنها را براى اين كار سنجيد و اندازه گرفت، اى پسر ابى يعفور ما هم آنان هستيم، ما حجتهاى خدائيم در ميان بندگانش و خزانه دار علم او هستيم و قائم بر اين كاريم.
6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: به راستى خدا عز و جل ما را آفريد و خوب آفريد و صورتگرى كرد و خوب تصوير نمود و ما را خزانه داران خود ساخت در آسمان و زمينش، درخت براى ما سخن گفت و بوسيله عبادت ما خداى عز و جل پرستش شد و اگر ما نبوديم خدا پرستيده نمى شد.
ص: 99
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام خُلَفَاءُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أَرْضِهِ وَ أَبْوَابُهُ الَّتِیمِنْهَا(1) یُوءْتی
1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ،
عَنْ أَبِی مَسْعُودٍ، عَنِ الْجَعْفَرِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ(2) علیه السلام یَقُولُ(3): «الاْءَئِمَّةُ خُلَفَاءُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِی أَرْضِهِ».(4)
2 . عَنْهُ(5)، عَنْ مُعَلیًّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (6): «الاْءَوْصِیَاءُ هُمْ أَبْوَابُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الَّتِی یُوءْتی مِنْهَا، وَلَوْلاَهُمْ مَا عُرِفَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ بِهِمُ احْتَجَّ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ عَلی خَلْقِهِ».(7)
3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ جَلَّ جَ_لاَلُهُ : «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّ__لِحَ_تِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاْءَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ »(8) قال: «هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام ».(9)
ص: 100
1- امام رضا (علیه السّلام) مى فرمود: ائمه خلفاء خدايند در زمين او.
2- امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: اوصياء همان ابواب خدا عز و جل باشند كه از آنها به حضرت او توجه شود، اگر آنها نبودند، خدا عز و جل شناخته نمى شد، خدا بوسيله آنها بر خلق خود اتمام حجت كرده است.
3- عبد الله بن سنان گويد: از امام صادق (علیه السّلام) تفسير قول خدا جل جلاله را پرسيدم (55 سوره نور): «خدا به كسانى كه از شما گرويدند و كارهاى شايسته كردند وعده داده است كه در زمين آنها را به خلافت گمارد، چنانچه به خلافت گماشت آن كسانى كه پيش از آنها بودند» فرمود: ايشان ائمه هستند.
ص: 101
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام نُورُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(1)
518 / 1. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مِرْدَاسٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ یَحْیی وَ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَ_ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِیآ أَنزَلْنَا»(2) .
فَقَالَ: «یَا أَبَا خَالِدٍ، النُّورُ وَ اللّهِ الاْءَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَهُمْ وَاللّهِ نُورُ اللّهِ الَّذِی أَنْزَلَ، وَ هُمْ وَ اللّهِ نُورُ اللّهِ فِی السَّمَاوَاتِ وَ فِی(3) الاْءَرْضِ، وَاللّهِ یَا أَبَا خَالِدٍ، لَنُورُ الاْءِمَامِ(4) فِی قُلُوبِ الْمُوءْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ، وَهُمْ وَاللّهِ یُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُوءْمِنِینَ، وَ یَحْجُبُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نُورَهُمْ عَمَّنْ یَشَاءُ، فَتُظْلِمُ(5) قُلُوبُهُمْ، وَ اللّهِ یَا أَبَا خَالِدٍ، لاَ یُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ یَتَوَلاَّنَا(6) حَتّی یُطَهِّرَ اللّهُ قَلْبَهُ، وَ لاَ یُطَهِّرُ اللّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتّی یُسَلِّمَ(7) لَنَا، وَ یَکُونَ سِلْماً(8) لَنَا، فَإِذَا(9) کَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللّهُ مِنْ شَدِیدِ الْحِسَابِ، وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ الاْءَکْبَرِ».(10)
2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بِإِسْنَادِهِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ تَعَالی: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الاْءُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَل_ةِ وَالإِْنجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَ_ل_هُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ
ص: 102
1- ابى خالد كابلى گويد: از امام باقر (علیه السّلام) از تفسير قول خداى عز و جل (8 سوره تغابن): «بگرويد به خدا و رسولش و نورى كه ما فرو فرستاديم» پرسيدم، فرمود: اى ابو خالد، مقصود از نور- بخدا- نور ائمه از خاندان محمد است (علیه السّلام) تا روز قيامت، هم ايشانند به خدا نور خدا كه فرو فرستاده و هم آنانند به خدا نور خدا در آسمان و زمين، به خدا اى ابا خالد نور امام در دل مؤمنان از پرتو خورشيد تابان در روز روشن تر است، به خدا آنها دل مؤمنان را نورانى كنند و خدا عز و جل نورشان را از هر كه خواهد محجوب دارد تا دلشان تاريك گردد، به خدا اى ابا خالد بنده اى ما را دوست ندارد و پيروى نكند تا خدا دلش را پاك كند و خدا دل بنده اى را پاك نكند تا تسليم ما شود و با ما در سازش و صفا باشد و چون نسبت به ما در صلح و صفا باشد، خدا او را در سختى حساب سالم دارد و از فزع بزرگ روز قيامت آسوده اش كند.
2- امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خداى تعالى: «آنان كه پيروى مى كنند از اين پيغام بر و خبرگزار درس ناخوانده ما كه اوصاف او را در تورات و انجيل نبشته مى يابند كه آنها را امر به معروف و نهى از منكر
ص: 103
لَهُمُ الطَّیِّبَ_تِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَ_آل_ءِثَ» إِلی قَوْلِهِ «وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیآ أُنزِلَ مَعَهُ أُولئکَ هُمُ
الْمُفْلِحُونَ»(1) فی «ف ، بح» : - «اللّه».(2) قَالَ: «النُّورُ فِی هذَا الْمَوْضِعِ عَلِیٌّ(3) أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ وَ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام ».(4)
3 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : لَقَدْ آتَی اللّهُ أَهْلَ الْکِتَابِ خَیْراً کَثِیراً، قَالَ(5): «وَ مَا ذَاکَ(6)؟» قُلْتُ: قَوْلُ اللّهِ تَعَالی : «الَّذِینَ ءَاتَیْنَ_هُمُ الْکِتَ_بَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ یُؤْمِنُونَ» إِلی قَوْلِهِ: «أُوْلَ_ئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا»(7) قَالَ: فَقَالَ: «قَدْ آتَاکُمُ اللّهُ(8) کَمَا آتَاهُمْ» ثُمَّ تَ_لاَ: «یَ_آأَیُّهَا 1 / 195
الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَّکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ»(9) «یَعْنِی إِماما تَأْتَمُّونَ بِهِ».(10)
4 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِیِّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالی: «فَ_ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِیآ أَنزَلْنَا»(11) .
فَقَالَ: «یَا أَبَا خَالِدٍ، النُّورُ وَاللّهِ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام ؛ یَا أَبَا خَالِدٍ، لَنُورُ الاْءِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُوءْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ(12) الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ، وَ هُمُ الَّذِینَ یُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُوءْمِنِینَ، وَ یَحْجُبُ اللّهُ نُورَهُمْ عَمَّنْ یَشَاءُ، فَتُظْلِمُ(13) قُلُوبُهُمْ، وَ یَغْشَاهُمْ بِهَا».(14)
ص: 104
مى نمايد و طيبات را بر آنان حلال و پليدى ها را بر آنان حرام مى كند» تا آنجا كه مى فرمايد: «و پيروى كردند نورى را كه با او فرود آمده است همانها رستگارانند» فرمود: نور در اينجا على امير المؤمنين و ائمه عليهم السلام اند.
3- ابى الجارود گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: محققاً خدا به اهل كتاب خير فراوانى داده، فرمود: آن خير فراوان چيست؟ گفتم:
همين كه خدا خودش فرموده (54 و 55 سوره قصص): «آن كسانى كه پيش از آن به آنها كتاب عطا كرديم هم ايشان بدان كتاب مى گروند» تا اينكه فرمايد: «به آنان دو بار اجر داده شود بواسطه صبرى كه كردند» گويد: فرمود: خدا به شما هم داده چنان كه به آنها عطا كرده، سپس تلاوت فرمود (29 سوره حديد): «ايا آنچنان كسانى كه گرويديد، از خدا بپرهيزيد و به رسولش بگرويد تا دو بهره از رحمت خود به شما عطا كند و براى شما نورى بگمارد كه در پرتو آن راه برويد، يعنى امامى كه بدو اقتداء كنيد».
4- ابى خالد كابلى گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از قول خدا تعالى (8 سوره تغابن): «بگرويد به خدا و رسولش و نورى كه فرو فرستاديم».
فرمود: اى ابا خالد، به خدا آن نور ائمه (علیه السّلام) هستند، اى ابا خالد به خدا نور امام در دل مؤمنان تابنده تر است از پرتو خورشيد در روز تابان و هم ائمه اند كه دل مؤمنان را نورانى كنند و خدا نور آنان را از هر دلى خواهد محجوب سازد و دل آنها تاريك بماند و ظلمت آن را فرو گيرد.
ص: 105
5 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الاْءَصَمِّ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ الْهَمْدَانِیِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ تَعَالی : «اللَّهُ نُورُ السَّمَ_وَ تِ وَالاْءَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَوةٍ»: «فَاطِمَةُ علیهاالسلام » «فِیهَا مِصْبَاحٌ»: «الْحَسَنُ(1)» «الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ» : «الْحُسَیْنُ» «الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ(2)»: «فَاطِمَةُ کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ بَیْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْیَا» «یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَ_رَکَةٍ» : «إِبْرَاهِیمُ علیه السلام » «زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیَّةٍ وَ لاَ غَرْبِیَّةٍ» : «لاَ یَهُودِیَّةٍ وَلاَ نَصْرَانِیَّةٍ» «یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیآءُ» : «یَکَادُ الْعِلْمُ یَنْفَجِرُ(3) بِهَا» «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ» : «إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ» «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَآءُ»: «یَهْدِی اللّهُ لِلاْءَئِمَّةِ علیهم السلام مَنْ یَشَاءُ «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الاْءَمْثَ_لَ لِلنَّاسِ»(4)».
قُلْتُ: «أَوْ کَظُ_لُمَ_تٍ»؟ قَالَ: «الاْءَوَّلُ وَ صَاحِبُهُ ، «یَغْشَ_ل_هُ مَوْجٌ » : الثَّالِثُ «مِن فَوْقِهِ مَوْجٌ [مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ(5)] ظُ_لُمَ_تٌ» الثَّانِی(6) «بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» : مُعَاوِیَةُ لَعَنَهُ اللّه ُ(7) وَ فِتَنُ بَنِی أُمَیَّةَ «إِذَآ أَخْرَجَ یَدَهُ» الْمُوءْمِنُ فِی ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ(8) «لَمْ یَکَدْ یَرَل_هَا وَ مَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا» :(9) إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ علیهاالسلام «فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ» :(10) إِمَامٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ».
وَ قَالَ فِی قَوْلِهِ تَعَالی : «یَسْعَی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَ_نِهِم»(11) : «أَئِمَّةُ الْمُوءْمِنِینَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَسْعی(12) بَیْنَ یَدَیِ(13) الْمُوءْمِنِینَ وَ بِأَیْمَانِهِمْ حَتّی یُنْزِلُوهُمْ مَنَازِلَ(14) أَهْلِ الْجَنَّةِ».(15)
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ
ص: 106
5- صالح بن سهل همدانى گويد: امام ششم (علیه السّلام) در تفسير قول خداى تعالى (80 سوره نور): «خدا نور آسمانها و زمين است، مثل نورش بمانند مشكاة است (فانوس)» فرمود كه: فاطمه (علیه السّلام) است، «در آن چراغى است» حسن (علیه السّلام)، «چراغ در آبگينه» حسين (علیه السّلام)، «آبگينه بمانند اختر درخشانى است» فاطمه (علیه السّلام) اختر درخشانى است ميان زنان جهان، «از درخت با بركتى بر افروزد» كه ابراهيم (علیه السّلام) است، «زيتونه اى است نه شرقى و نه غربى» نه يهودى نه ترسا، «نزديك است روغنش تابان شود» دانش از آن بجوشد، «گر چه آتش در آن نگيرد نورى بر نورى فرازد» امامى پس از امامى آيد، «خدا هر كه را خواهد به نورش رهنمايد» هر كه را خدا خواهد به امامان رهنمائى كند، «و خدا براى مردم مثلها بزند».
گويد: گفتم: «يا مانند امواج تاريكى ها» (در درياى ژرف)، فرمود:
اولى و رفيق او است «كه موج» سومى «آن را فرا گرفت و بر زبرش موج تاريكيهاى» دومى «بود»، «برخى بر زبر برخى بودند»- معاويه و آشوبهاى بنى اميه (لع) «چون دستش را بر آرد» شخص مؤمن در تاريكى فتنه و آشوب آنها، «نزديك باشد كه آن را نتواند ديد، هر كه خدا برايش نورى مقرر نساخته» يعنى امامى از فرزندان فاطمه (علیه السّلام) «نورى برايش نباشد» امامى در روز قيامت، و فرمود: در تفسير قول خدا (12 سوره حديد): «مى شتابد نورشان از جلوى رو و دست راست آنها» ائمه مؤمنان در روز قيامت مى شتابند از جلوى مؤمنان و در
ص: 107
مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِیِّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ جَمِیعاً، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام ، عَنْ أَخِیهِ مُوسی علیه السلام ، مِثْلَهُ.(1)
6 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُبَیْدِ اللّهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ(2) 1 / 196
وَ مُوسَی بْنِ عُمَرَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ:
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ(3) علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «یُرِیدُونَ لِیُطْفِ_ءُواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ» .
قَالَ: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا وَلاَیَةَ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام بِأَفْوَاهِهِمْ».
قُلْتُ: قَوْلُهُ تَعَالی : «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»(4)؟
قَالَ: «یَقُولُ: وَ اللّهُ مُتِمُّ الاْءِمَامَةِ، وَ الاْءِمَامَةُ هِیَ النُّورُ، وَ ذلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَ_ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِیآ أَنزَلْنَا»(5)»، قَالَ: «النُّورُ هُوَ الاْءِمَامُ».(6)
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام هُمْ(7) أَرْکَانُ الاْءَرْضِ
1 . أَحْمَدُ(8) بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «مَا جَاءَ بِهِ عَلِیٌّ علیه السلام آخُذُ بِهِ، وَ مَا نَهی عَنْهُ أَنْتَهِی عَنْهُ، جَری لَهُ مِنَ الْفَضْلِ مِثْلُ(9) مَا جَری
ص: 108
سمت راست آنان تا آنها را در منزلگاه بهشتى خودشان فرود آرند و جاى دهند.
6- محمد بن فضيل از ابو الحسن (امام هفتم ع) گويد: تفسير قول خدا تبارك و تعالى را (8 سوره صف): «مى خواهند نور خدا را به پف خود خاموش كنند» پرسيدم، فرمود: مقصود اين است كه مى خواهند ولايت امير المؤمنين (علیه السّلام) را با پف خود خاموش كنند، گفتم:
قول خداى تعالى (دنبال جمله پيش): «و خدا تمام كننده نور خويش است» فرمود: مى فرمايد: خدا كامل كننده امامت است و امامت همان نور است، اين گفته خداى عز و جل است كه: «بگرويد به خدا و رسولش و نورى كه فرو فرستاديم» فرمود: نور همان امام است.
1- مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود: هر چه را على (علیه السّلام) آورده آن را بگيرم و هر چه را از آن غدقن كرده و انهم، براى على (علیه السّلام) همان فضيلت بر آورد شده است كه براى محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر آورد شده و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر همه خلق خداى عز و جل برترى دارد،
ص: 109
لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وَ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (1)الْفَضْلُ عَلی جَمِیعِ مَنْ خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، الْمُتَعَقِّبُ(2) عَلَیْهِ فِی شَیْءٍ مِنْ أَحْکَامِهِ کَالْمُتَعَقِّبِ عَلَی اللّهِ وَ عَلی رَسُولِهِ، وَ الرَّادُّ عَلَیْهِ فِی صَغِیرَةٍ أَوْ کَبِیرَةٍ عَلی حَدِّ الشِّرْکِ بِاللّهِ؛ کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام بَابَ اللّهِ الَّذِی لاَ یُوءْتی إِلاَّ مِنْهُ، وَ سَبِیلَهُ الَّذِی مَنْ سَلَکَ بِغَیْرِهِ هَلَکَ(3)، وَ کَذلِکَ یَجْرِی(4) لاِءَئِمَّةِ الْهُدی وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ(5)، جَعَلَهُمُ اللّهُ أَرْکَانَ الاَرْضِ أَنْ تَمِیدَ بِأَهْلِهَا(6)، وَ حُجَّتَهُ الْبَالِغَةَ عَلی مَنْ فَوْقَ الاْءَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّری(7).
وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ _ کَثِیراً مَا یَقُولُ: أَنَا قَسِیمُ اللّهِ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، وَ أَنَا الْفَارُوقُ(8) الاْءَکْبَرُ، وَ أَنَا صَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِیسَمِ(9)، وَ لَقَدْ أَقَرَّتْ لِی جَمِیعُ الْمَ_لاَئِکَةِ وَ الرُّوحُ وَ الرُّسُلُ بِمِثْلِ مَا أَقَرُّوا بِهِ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وَ لَقَدْ حُمِلْتُ عَلی مِثْلِ حَمُولَتِهِ(10) وَ هِیَ حَمُولَةُ الرَّبِّ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُدْعی فَیُکْسی(11) وَأُدْعی فَأُکْسی، وَ یُسْتَنْطَقُ وَ أُسْتَنْطَقُ، فَأَنْطِقُ عَلی حَدِّ(12) مَنْطِقِهِ، وَ لَقَدْ أُعْطِیتُ(13) خِصَالاً مَا سَبَقَنِی إِلَیْهَا أَحَدٌ قَبْلِی: عُلِّمْتُ(14) الْمَنَایَا(15) وَ الْبَ_لاَیَا وَ الاْءَنْسَابَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ، فَلَمْ یَفُتْنِی مَا سَبَقَنِی، وَ لَمْ یَعْزُبْ(16) عَنِّی مَا غَابَ عَنِّی(17)، أُبَشِّرُ(18) بِإِذْنِ اللّهِ، وَ أُوءَدِّی عَنْهُ، کُلُّ ذلِکَ مِنَ اللّهِ، مَکَّنَنِی فِیهِ(19) بِعِلْمِهِ».(20)
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْمُفَضَّلُ، قَالَ:
ص: 110
آنكه على (علیه السّلام) را در يكى از احكامى كه بيان كرده و صادر فرموده پيگردى و تعقيب كند و در باره آن چون و چرا كند، چون كسى باشد كه در حكم خدا و رسولش چنين كارى كند، آنكه در خرد و درشت بر او رد كند در حد شرك به خدا است، امير المؤمنين (علیه السّلام) همان باب ورود بر خدا است كه جز از سوى وى روى بدو نتوان كرد، همان راه منحصرى است كه هر كه جز آن راه برود هلاك است و همچنين براى امامان بر حق يكى پس از ديگرى اين حكم جارى است، خدا آنها را ستونهاى زمين ساخته تا مبادا بر اهل خود بلرزد، او است حجت رسا بر هر كه روى زمين يا زير آن است، خود على (علیه السّلام) بسيار مى فرمود: من از طرف خدا بهشت و دوزخ را قسمت مى كنم، من فاروق اكبرم، من صاحب عصا و ميسم هستم، همه فرشته ها با روح و همه رسولان به ولايت من اعتراف كردند بمانند اعتراف به نبوت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، بر من همان مسئوليت متوجه است كه به او متوجه است و آن مسئوليت در برابر پروردگار است، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را بخوانند و جامه در بر كنند و مرا هم بخوانند و جامه در بر كنند، از او باز پرسى كنند و از من باز پرسى كنند، و به اندازه اى كه پاسخ گويد پاسخ گويم، به من فضائلى عطا شد كه احدى در آنها بر من سبقت نجسته:
1- مرگ و ميرها و بلاها و گرفتاريها را مى دانم.
2- نژادها و احكام واقعى و درست را مى دانم، آنچه پيش از من بوده از دستم نرفته و آنچه از ديده ام نهان است در علمم عيان است.
3- به اذن خدا مژده دهم و از طرف او اداى وظيفه كنم و به مردم ابلاغ كنم، همه اينها از عنايت خدا است و او است كه به علم
ص: 111
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ، ثُمَّ ذَکَرَ(1) الْحَدِیثَ الاْءَوَّلَ.
2. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ(2)، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ شَبَابٍ الصَّیْرَفِیِّ، قَالَ:حَدَّثَنَا سَعِیدٌ الاْءَعْرَجُ، قَالَ:
دَخَلْتُ أَنَا وَ سُلَیْمَانُ بْنُ خَالِدٍ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَابْتَدَأَنَا(3)، فَقَالَ(4): «یَا سُلَیْمَانُ(5)، مَا جَاءَ عَنْ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام یُوءْخَذُ بِهِ، وَ مَا نَهی عَنْهُ یُنْتَهی عَنْهُ، جَری لَهُ مِنَ الْفَضْلِ مَا جَری لِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ لِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْفَضْلُ عَلی جَمِیعِ مَنْ خَلَقَ اللّهُ، الْمُعَیِّبُ(6) عَلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام فِی شَیْءٍ مِنْ أَحْکَامِهِ کَالْمُعَیِّبِ(7) عَلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ عَلی رَسُولِهِ(8) صلی الله علیه و آله ، وَ الرَّادُّ عَلَیْهِ فِی صَغِیرَةٍ أَوْ کَبِیرَةٍ عَلی حَدِّ الشِّرْکِ بِاللّهِ؛ کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام بَابَ اللّهِ الَّذِی لاَ یُوءْتی إِلاَّ مِنْهُ، وَ سَبِیلَهُ الَّذِی مَنْ سَلَکَ(9) بِغَیْرِهِ هَلَکَ، وَ بِذلِکَ جَرَتِ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام وَاحِدٌ(10) بَعْدَ وَاحِدٍ، جَعَلَهُمُ اللّهُ أَرْکَانَ الاْءَرْضِ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ، وَ الْحُجَّةَ الْبَالِغَةَ عَلی مَنْ فَوْقَ الاْءَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّری».
وَ قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : أَنَا قَسِیمُ اللّهِ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، وَ أَنَا الْفَارُوقُ الاْءَکْبَرُ(11)، وَ أَنَا صَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِیسَمِ(12)، وَ لَقَدْ أَقَرَّتْ لِی جَمِیعُ الْمَ_لاَئِکَةِ وَ الرُّوحُ(13) بِمِثْلِ مَا أَقَرَّتْ(14) لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وَ لَقَدْ حُمِلْتُ(15) عَلی مِثْلِ حَمُولَةِ مُحَمَّدٍ(16) صلی الله علیه و آله وَ هِیَ حَمُولَةُ الرَّبِّ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله یُدْعی فَیُکْسی وَ یُسْتَنْطَقُ(17)،
ص: 112
خود مرا بدان قدرت داده.
2- سعيد اعرج گويد: من همراه سليمان بن خالد شرفياب حضور امام صادق (علیه السّلام) شديم، آن حضرت با ما آغاز سخن كرد و فرمود: اى سليمان، هر چه از امير المؤمنين رسيده بدان عمل شود و از هر چه نهى كرده بايد دورى شود، براى او همان فضل بر آورد شده است كه براى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از همه خلق خدا برتر است تا آنكه هر كس در حكمى از احكام على نكوهش كند، نكوهش بر خدا و رسولش كرده است، هر كه در خُرد و درشت بر او رد كند و از او نپذيرد در حد شرك به خدا است، امير المؤمنين (علیه السّلام) همان باب توجه به خدا بود كه جز از سوى وى رو بدو نشود و همان باب توجه به خدا بود كه جز از سوى وى رو بدو نشود و همان راه خدا است كه هر كه جز آن پيمايد نابود گردد، امامان هم يكى پس از ديگرى بر اين روش بودند، خدا آنها را ستونهاى زمين ساخت تا مبادا به خلق خود بلرزد و او است حجت رسا بر هر كه بر زير زمين يا زير توده كره خاك است، فرمود كه: امير المؤمنين (علیه السّلام) فرموده: من از طرف خدا بهشت و دوزخ را تقسيم كنم، من فاروق اكبرم، من صاحب عصا و ميسم هستم، همه فرشته ها با روح به ولايت من اعتراف كردند چنانچه به نبوت محمد اعتراف كردند، من همان مسئوليت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را دارم كه مسئوليت در برابر پروردگار است، محمد را بخوانند و جامه پوشند و باز پرسند و مرا هم بخوانند و جامه پوشند و باز پرسند و چون وى پاسخ گويم، به من فضائلى دادند كه به احدى پيش از من ندادند:
ص: 113
وَ أُدْعی فَأُکْسی وَأُسْتَنْطَقُ، فَأَنْطِقُ عَلی حَدِّ مَنْطِقِهِ، وَ لَقَدْ أُعْطِیتُ خِصَالاً لَمْ یُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلِی: عُلِّمْتُ عِلْمَ الْمَنَایَا وَ الْبَ_لاَیَا وَ الاْءَنْسَابَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ، فَلَمْ یَفُتْنِی مَا سَبَقَنِی، وَ لَمْ یَعْزُبْ(1) عَنِّی مَا غَابَ عَنِّی، أُبَشِّرُ بِإِذْنِ اللّهِ، وَ أُوءَدِّی عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، کُلُّ ذلِکَ مَکَّنَنِیَ اللّهُ فِیهِ(2) بِإِذْنِهِ».(3)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ 1 / 198
عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو(4) عَبْدِ اللّهِ الرِّیَاحِیُّ، عَنْ أَبِی الصَّامِتِ الْحُلْوَانِیِّ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «فَضْلُ(5) أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : مَا جَاءَ بِهِ آخُذُ بِهِ، وَ مَا نَهی عَنْهُ أَنْتَهِی عَنْهُ، جَری لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (6) مَا(7) لِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ الْفَضْلُ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، الْمُتَقَدِّمُ بَیْنَ یَدَیْهِ کَالْمُتَقَدِّمِ بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ الْمُتَفَضِّلُ عَلَیْهِ کَالْمُتَفَضِّلِ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (8)، وَ الرَّادُّ عَلَیْهِ فِی صَغِیرَةٍ أَوْ کَبِیرَةٍ عَلیحَدِّ الشِّرْکِ بِاللّهِ؛ فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَابُ اللّهِ الَّذِی لاَ یُوءْتی إِلاَّ مِنْهُ، وَ سَبِیلُهُ الَّذِی مَنْ سَلَکَهُ وَصَلَ إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ کَذلِکَ کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام مِنْ بَعْدِهِ، وَ جَری لِلاْءَئِمَّةِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ .
جَعَلَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَرْکَانَ الاْءَرْضِ أَنْ تَمِیدَ بِأَهْلِهَا، وَ عُمُدَ(9) الاْءِسْ_لاَمِ، وَ رَابِطَةً(10) عَلی سَبِیلِ(11) هُدَاهُ(12)، لاَ یَهْتَدِی(13) هَادٍ إِلاَّ بِهُدَاهُمْ، وَ لاَ یَضِلُّ خَارِجٌ مِنَ الْهُدی إِلاَّ بِتَقْصِیرٍ عَنْ حَقِّهِمْ(14)،
ص: 114
1- من مرگ و مير و بلاها و گرفتاريها را مى دانم.
2- انساب و فصل خطاب را مى دانم، آنچه پيش از من بوده از دستم نرفته و آنچه از ديده ام نهان است در علمم عيان است.
3- به اذن خدا مژده دهم و از طرف خدا عز و جل ابلاغ كنم، خدا مرا در همه اينها مقتدر ساخته است.
3- ابى صامت حلوانى از قول امام باقر (علیه السّلام) كه فرمود: امير المؤمنين (علیه السّلام) را اين فضيلت است كه هر چه را آورده بايد عمل كرد و از هر چه غدقن كرده باز ايستاد، پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همان حق طاعتى را دارد كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داشت و محمد را برترى بود، هر كه از او پيش افتد چون كسى است كه از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پيش افتد، هر كه خود را از او برتر داند چون كسى است كه بر رسول خدا برترى جويد، هر كه در خُرد يا درشت بر او رد كند در حد شرك به خدا است، زيرا رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همان باب ورود بر خدا است كه جز از او رو به وى نتوان داشت و همان راهى است كه هر كه آن را پيمود به خدا عز و جل رسيد، امير المؤمنين (علیه السّلام) هم پس از وى چنين بود و اين حكم در باره همه ائمه يكى پس از ديگرى جارى است خدا عز و جل آنها را ستونهاى زمين ساخته تا مبادا به اهل خود بلرزد، آنها ديركهاى اسلام و راهدار سبيل اويند، كسى به حق نرسد جز به رهنمائى آنها و كسى از راه گمراه نشود و بيراهه نيفتد جز بواسطه تقصير در حق آنها، أمين خدايند بر هر چه از علم خود نازل كرده و در آنچه عذر دانسته و در آنچه بيم داده، حجت رساى خدايند بر هر كه در زمين است از طرف خدا، در باره آخر آنها همان حكم جارى است كه در باره اول آنها جارى بود، كسى بدان مقام نرسد
ص: 115
أُمَنَاءُ اللّهِ عَلی مَا أَهْبَطَ مِنْ عِلْمٍ أَوْ عُذُرٍ(1) أَوْ نُذُرٍ(2)، وَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلی مَنْ فِی الاْءَرْضِ، یَجْرِی لاِآخِرِهِمْ مِنَ اللّهِ مِثْلُ الَّذِی جَری لاِءَوَّلِهِمْ، وَ لاَ یَصِلُ أَحَدٌ إِلی ذلِکَ إِلاَّ بِعَوْنِ اللّهِ.
وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : أَنَا قَسِیمُ اللّهِ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، لاَ یَدْخُلُهَا(3) دَاخِلٌ إِلاَّ عَلی حَدِّ قَسْمِی(4)، وَ أَنَا الْفَارُوقُ الاْءَکْبَرُ، وَ أَنَا الاْءِمَامُ لِمَنْ بَعْدِی، وَ الْمُوءَدِّی عَمَّنْ کَانَ قَبْلِی، لاَ یَتَقَدَّمُنِی أَحَدٌ إِلاَّ أَحْمَدُ صلی الله علیه و آله ، وَ إِنِّی وَ إِیَّاهُ لَعَلی(5) سَبِیلٍ وَاحِدٍ ، إِلاَّ أَنَّهُ هُوَ الْمَدْعُوُّ بِاسْمِهِ(6)، وَ لَقَدْ أُعْطِیتُ السِّتَّ: عِلْمَ الْمَنَایَا وَ الْبَ_لاَیَا وَ الْوَصَایَا وَ فَصْلَ الْخِطَابِ(7)، وَ إِنِّی لَصَاحِبُ الْکَرَّاتِ(8) وَ دَوْلَةِ(9) الدُّوَلِ، وَ إِنِّی لَصَاحِبُ الْعَصَا وَ(10) الْمِیسَمِ، وَ الدَّابَّةُ الَّتِی تُکَلِّمُ النَّاسَ(11)».(12)
بَابٌ نَادِرٌ جَامِعٌ فِی فَضْلِ الاْءِمَامِ علیه السلام (13) وَ صِفَاتِهِ
1 . أَبُو مُحَمَّدٍ الْقَاسِمُ بْنُ الْعَ_لاَءِ _ رَحِمَهُ اللّهُ _ رَفَعَهُ(14)، عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: کُنَّا مَعَ الرِّضَا علیه السلام بِمَرْوَ، فَاجْتَمَعْنَا فِی(15) الْجَامِعِ(16) یَوْمَ الْجُمُعَةِ فِی بَدْءِ مَقْدَمِنَا، فَأَدَارُوا أَمْرَ الاْءِمَامَةِ، وَ ذَکَرُوا کَثْرَةَ اخْتِ_لاَفِ النَّاسِ فِیهَا، فَدَخَلْتُ عَلی سَیِّدِی علیه السلام ، فَأَعْلَمْتُهُ خَوْضَ النَّاسِ فِیهِ، فَتَبَسَّمَ علیه السلام ، ثُمَّ قَالَ:
«یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ، جَهِلَ الْقَوْمُ، وَ خُدِعُوا عَنْ آرَائِهِمْ(17)؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ
ص: 116
مگر به يارى خدا، امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: منم قسيم خدا ميان بهشت و دوزخ، كس بدانها نرود جز طبق قسمتى كه من كنم منم فاروق اكبر، منم امام براى هر كه پس از من است و ابلاغ كننده نسبت به هر كه پيش از من بوده است، كسى جز احمد بر من پيش نتواند گرفت، من و او در يك روش باشيم، جز اينكه نبوت به نام او است، به من شش فضيلت عطا شده:
1- علم مرگ و مير 2- علم بلاها 3- علم وصايا 4- فصل الخطاب 5- منم صاحب كرات، منم صاحب دولت حاكم بر همه دولتها 6- به راستى منم صاحب عصا و ميسم و دابه اى كه با مردم سخن گويد.
1- عبد العزيز بن مسلم گويد: ما در ايام على بن موسى الرضا (علیه السّلام) در مرو بوديم، در آغاز ورود خود، روز جمعه در مسجد جامع گرد آمديم و در موضوع امر امامت كه مورد اختلاف فراوان مردم بود گفتگو كرديم و من شرفياب حضور سيد خود امام رضا (علیه السّلام) شدم و بررسيهاى مردم را در امر امامت به عرض او رسانيدم، تبسمى كرد و فرمود: اى عبد العزيز، اين مردم نادانند و از رأى و دين خود فريب خورده اند، به راستى خدا عز و جل جان
ص: 117
صلی الله علیه و آله حَتّی أَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ، وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنَ، فِیهِ(1) تِبْیَانُ کُلِّ شَیْءٍ(2)، بَیَّنَ فِیهِ الْحَ_لاَلَ وَ الْحَرَامَ ، وَ الْحُدُودَ وَ الاْءَحْکَامَ ، وَ جَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ النَّاسُ کَمَلاً(3)، فَقَالَ(4) عَزَّ وَجَلَّ: «مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَ_بِ مِن شَیْ ءٍ»(5) وَ أَنْزَلَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ _ وَ هِیَ آخِرُ عُمُرِهِ صلی الله علیه و آله _ : «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلَ_مَ دِینًا»(6) وَ أَمْرُ الاْءِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّینِ، وَ لَمْ یَمْضِ صلی الله علیه و آله حَتّی بَیَّنَ لاِءُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ، وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ، وَ تَرَکَهُمْ عَلی قَصْدِ(7) سَبِیلِ الْحَقِّ، وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً علیه السلام عَلَماً وَ إِمَاماً، وَ مَا تَرَکَ(8) شَیْئاً یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الاْءُمَّةُ إِلاَّ بَیَّنَهُ، فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ، فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللّهِ، وَ مَنْ رَدَّ کِتَابَ اللّهِ، فَهُوَ کَافِرٌ بِهِ(9).
هَلْ یَعْرِفُونَ(10) قَدْرَ الاْءِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الاْءُمَّةِ؛ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ؟ إِنَّ الاْءِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً، وَ أَعْظَمُ شَأْناً، وَ أَعْلی مَکَاناً، وَ أَمْنَعُ جَانِباً، وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ یَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ، أَوْ یَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ، أَوْ یُقِیمُوا(11) إِمَاماً بِاخْتِیَارِهِمْ .
إِنَّ الاْءِمَامَةَ(12) خَصَّ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهَا إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ علیه السلام بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً، وَ فَضِیلَةً شَرَّفَهُ بِهَا، وَ أَشَادَ(13) بِهَا(14) ذِکْرَهُ، فَقَالَ: «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»فَقَالَ الْخَلِیلُ علیه السلام سُرُوراً بِهَا(15): «وَ مِن ذُرِّیَّتِی» قَالَ اللّهُ(16) تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «لاَ
ص: 118
پيغمبر خود را نگرفت تا دين را براى او كامل كرد و قرآنى به او فرستاد كه شرح هر چيز در آن است، حلال و حرام و حدود و احكام و آنچه مردم بدان نياز دارند همه را در آن بيان كرده و فرموده (38 سوره انعام): «ما در اين كتاب چيزى را فرو گذار نكرديم» در سفر حجة الوداع كه آخر عمر پيغمبر بود نازل فرمود (3 سوره مائده): «امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما پسنديدم، تا دين شما باشد» امر امامت از (كمال دين خ ل) تمام نعمت است.
پيغمبر از دنيا نرفت تا براى مردم همه معالم دين آنها را بيان كرد و راه آنان را بر ايشان روشن ساخت و آنها را بر جاده حق واداشت و على (علیه السّلام) را براى آنها رهبر و پيشوا ساخت و از چيزى كه مورد نياز امت باشد صرف نظر نكرد تا آن را بيان نمود، هر كه گمان برد كه خدا دينش را كامل نكرده كتاب خدا را رد كرده است و هر كه كتاب خدا را رد كند كافر است بدان، آيا مى دانند قدر و موقعيت امامت را در ميان امت تا اختيار و انتخاب آنان در آن روا باشد، به راستى امامت اندازه اى فراتر و مقامى والاتر و موقعى بالاتر و آستانى منيع تر و عمقى فروتر از آن دارد كه مردم با عقل خود بدان رسند يا با رأى و نظر خود آن را درك كنند يا به انتخاب خود امامى بگمارند.
امامت مقامى است كه حضرت ابراهيم (علیه السّلام) پس از آنكه مقام نبوت و خلت را پا بر جا كرد بدان رسيد، اين امامت سومين درجه و فضيلتى بود كه خدايش بدان مشرف كرد و نامش را بوسيله آن بلند نمود و فرمود (124 سوره بقره): «بدرستى كه من تو را براى مردم امام نمودم» خليل از شادمانى بدان عرض كرد: «و از ذريه و نژاد من هم»؟
ص: 119
یَنَالُ عَهْدِی الظَّ__لِمِینَ»(1) فَأَبْطَلَتْ هذِهِ الاْآیَةُ إِمَامَةَ کُلِّ ظَالِمٍ إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ صَارَتْ(2) فِی الصَّفْوَةِ(3).
ثُمَّ أَکْرَمَهُ اللّهُ تَعَالی بِأَنْ جَعَلَهَا فِی ذُرِّیَّتِهِ أَهْلِ الصَّفْوَةِ وَ الطَّهَارَةِ، فَقَالَ : «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَ_قَ وَ یَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنَا صَ__لِحِینَ وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَل_ءِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِیتَآءَ الزَّکَوةِ وَ کَانُواْ لَنَا عَ_بِدِینَ»(4).
فَلَمْ تَزَلْ فِی ذُرِّیَّتِهِ، یَرِثُهَا بَعْضٌ عَنْ بَعْضٍ قَرْناً(5) فَقَرْناً حَتّی وَرَّثَهَا اللّهُ تَعَالَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَ جَلَّ وَ تَعَالی: «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَ هِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَ_ذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ »(6) فَکَانَتْ لَهُ خَاصَّةً، فَقَلَّدَهَا(7) صلی الله علیه و آله عَلِیّاً علیه السلام بِأَمْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَجَلَّ _ (8) عَلی رَسْمِ(9) مَا فَرَضَ اللّهُ، فَصَارَتْ فِی ذُرِّیَّتِهِ الاْءَصْفِیَاءِ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللّهُ(10) الْعِلْمَ وَ الاْءِیمَانَ بِقَوْلِهِ تَعَالی(11): «وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ الاْءِیمَ_نَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَ_بِ اللَّهِ إِلَی یَوْمِ الْبَعْثِ»(12) فَهِیَ فِی وُلْدِ عَلِیٍّ علیه السلام خَاصَّةً إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ؛ إِذْ لاَ نَبِیَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، فَمِنْ أَیْنَ یَخْتَارُ(13) هوءُلاَءِ الْجُهَّالُ؟
إِنَّ الاْءِمَامَةَ هِیَ مَنْزِلَةُ(14) الاْءَنْبِیَاءِ وَ إِرْثُ(15) الاْءَوْصِیَاءِ ، إِنَّ الاْءِمَامَةَ خِ_لاَفَةُ اللّهِ وَ خِ_لاَفَةُ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله ، وَ مَقَامُ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، وَ مِیرَاثُ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ(16) علیهماالسلام .
إِنَّ الاْءِمَامَةَ زِمَامُ(17) الدِّینِ، وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ، وَ صَ_لاَحُ الدُّنْیَا، وَ عِزُّ
ص: 120
خدا تبارك و تعالى فرمود: «عهد و فرمان من بدست ظالمان نخواهد رسيد» اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت باطل كرد و آن را مخصوص برگزيدگان پاك ساخت.
سپس خداى عز و جل او را گرامى داشت و امامت را در ذريه و نژاد برگزيده او نهاد و فرمود (72 سوره انبياء): «اسحق و يعقوب را به او غنيمت بخشيديم و همه را شايسته نموديم و آنها را رهبرانى ساختيم كه به دستور ما هدايت مى كردند و كارهاى خير را به آنها وحى كرديم و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكاة را و براى ما عابدان بودند» اين امامت هميشه در ذريه او بود و از هم ارث مى بردند قرن به قرن تا پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسيد و خدا فرمود (68 سوره آل عمران): «به راستى سزاوارتر مردم به ابراهيم پيروان اويند و همين پيغمبر و كسانى كه گرويدند و خدا ولى مؤمنان است» اين مقام امامت به آن حضرت اختصاص داشت و به دستور خدا آن را به على (علیه السّلام) واگذارد آنچنان كه خداى تعالى آن را واجب كرده بود سپس به ذريه برگزيده او منتقل گرديد كه خدا به آنها علم و ايمان داده طبق گفته خداى عز و جل (56 سوره روم):
«گفتند آن كسانى كه به آنها علم و ايمان داده شد هر آينه در كتاب خدا مانديد تا روز قيامت و اين روز قيامت است ولى شما ندانيد» آنها فرزندان على (علیه السّلام) هستند تا قيامت زيرا پس از محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پيغمبرى نيست، اين نفهمها چطور براى خود امام مى تراشند با آنكه امامت مقام انبياء و ارث اوصياء است، امامت خلافت از طرف خدا و رسول خدا و مقام امير المؤمنين است و ميراث حسن و حسين است.
به راستى امامت زمام دين و نظام مسلمين و عزت مؤمنين است امامت بنياد پاك اسلام و شاخه با بركت آن است، بوسيله امامت نماز و روزه و زكاة و حج و جهاد درست مى شوند، غنيمت و
ص: 121
الْمُوءْمِنِینَ(1) ؛ إِنَّ الاْءِمَامَةَ أُسُّ(2) الاْءِسْ_لاَمِ النَّامِی، وَ فَرْعُهُ(3) السَّامِی(4)؛ بِالاْءِمَامِ(5) تَمَامُ الصَّ_لاَةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ(6)، وَ تَوْفِیرُ الْفَیْءِ(7) وَ الصَّدَقَاتِ، وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الاْءَحْکَامِ، وَ مَنْعُ الثُّغُورِ(8) وَ الاْءَطْرَافِ.
الاْءِمَامُ یُحِلُّ حَ_لاَلَ اللّهِ، وَ یُحَرِّمُ حَرَامَ اللّهِ، وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللّهِ، وَ یَذُبُّ(9) عَنْ دِینِ اللّهِ، وَ یَدْعُو إِلی سَبِیلِ رَبِّهِ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ الْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ.
الاْءِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ، الْمُجَلِّلَةِ(10) بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ(11)، وَ هِیَ فِی الاْءُفُقِ بِحَیْثُ لاَ تَنَالُهَا(12) الاْءَیْدِی وَ الاْءَبْصَارُ.
الاْءِمَامُ : الْبَدْرُ الْمُنِیرُ، وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ(13)، وَ النُّورُ السَّاطِعُ(14)، وَ النَّجْمُ الْهَادِی فِی غَیَاهِبِ(15) الدُّجی(16)، وَ أَجْوَازِ(17) الْبُلْدَانِ وَ الْقِفَارِ(18)، وَ لُجَجِ(19) الْبِحَارِ.
الاْءِمَامُ : الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَی الظَّمَاَء(20)، وَ الدَّالُّ عَلَی الْهُدی، وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدی(21).
الاْءِمَامُ(22) : النَّارُ عَلَی الْیَفَاعِ(23)، الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلی(24) بِهِ، وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ(25)، مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ.
الاْءِمَامُ : السَّحَابُ الْمَاطِرُ، وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ(26)، وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ، وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَةُ، وَ الاْءَرْضُ الْبَسِیطَةُ، وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ(27)، وَ الْغَدِیرُ(28) وَ الرَّوْضَةُ(29).
الاْءِمَامُ : الاْءَنِیسُ(30) الرَّفِیقُ(31)، وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ، وَ الاْءَخُ الشَّقِیقُ(32)، وَ الاْءُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ، وَ مَفْزَعُ(33) الْعِبَادِ فِی الدَّاهِیَةِ(34) النَّآدِ.
الاْءِمَامُ : أَمِینُ اللّهِ فِی خَلْقِهِ، وَ حُجَّتُهُ عَلی عِبَادِهِ، وَ خَلِیفَتُهُ فِی بِ_لاَدِهِ، وَ الدَّاعِی إِلَی اللّهِ، وَ الذَّابُّ(35) عَنْ حُرَمِ(36) اللّهِ.
الاْءِمَامُ : الْمُطَهَّرُ مِنَ
ص: 122
صدقات بسيار مى گردند، حدود و احكام اجرا مى شوند، مرزها و نواحى كشور مصون مى شوند، امام حلال و حرام خدا را بيان مى كند و حدود خدا را بر پا مى دارد و از دين خدا دفاع مى كند و با حكمت و پند نيك و دليل رسا به راه خدا دعوت مى نمايد، امام مانند آفتاب در عالم طلوع كند و بر افق قرار گيرد كه دست و ديده مردم بدان نرسد، امام ماه تابنده، چراغ فروزنده، نور بر افروخته و ستاره رهنما در تاريكى شبها و بيابانهاى تنها و گرداب درياها است، امام آب گوارائى است براى تشنگى و رهبر بحق و نجات بخش از نابودى است، امام چون تشنگى و رهبر بحق و نجات بخش از نابودى است، امام چون آتشى است بر تيه براى سرمازدگان و دليلى است در تاريكى ها كه هر كه از آن جدا شود هلاك است.
امام ابرى است بارنده، بارانى است سيل آسا، آفتابى است فروزان و آسمانى است سايه بخش و زمينى است گسترده و چشمه اى است جوشنده و غدير و باغى است، امام امينى است يار و پدرى است مهربان و برادرى است دلسوز و پناه بندگان خدا است در موقع ترس و پيشآمدهاى بد، امام امين خداى عز و جل است در ميان خلقش و حجت او است بر بندگانش و خليفه او است در بلادش و دعوت كننده به سوى خداى عز و جل است و دفاع كننده از حقوق خداى جل جلاله است.
امام كسى است كه از گناهان پاك است و از عيوب بر كنار است، به دانش مخصوص است و به حلم و بردبارى موسوم، نظام دين است و عزت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كفار، امام يگانه روزگار خود است، كسى با او برابر نيست و دانشمندى با او همسر نيست، جايگزين ندارد، مانند و نظير ندارد، بدون تحصيل مخصوص به فضل و از طرف مفضل بدان اختصاص يافته، كيست كه
ص: 123
الذُّنُوبِ، وَ(1) الْمُبَرَّأُ عَنِ(2) الْعُیُوبِ، الْمَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ، الْمَوْسُومُ بِالْحِلْمِ، نِظَامُ الدِّینِ، وَ عِزُّ الْمُسْلِمِینَ، وَ غَیْظُ الْمُنَافِقِینَ، وَ بَوَارُ(3) الْکَافِرِینَ.
الاْءِمَامُ : وَاحِدُ دَهْرِهِ، لاَ یُدَانِیهِ أَحَدٌ، وَ لاَ یُعَادِلُهُ عَالِمٌ(4)، وَ لاَ یُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ، وَ لاَ لَهُ مِثْلٌ وَ لاَ نَظِیرٌ، مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ کُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لاَ اکْتِسَابٍ، بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ.
فَمَنْ ذَا الَّذِی یَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الاْءِمَامِ، أَوْ یُمْکِنُهُ اخْتِیَارُهُ(5)؟ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ، ضَلَّتِ الْعُقُولُ، وَ تَاهَتِ(6) الْحُلُومُ(7)، وَ حَارَتِ الاْءَلْبَابُ، وَ خَسَأَتِ(8) الْعُیُونُ(9)، وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ، وَ تَحَیَّرَتِ الْحُکَمَاءُ، وَ تَقَاصَرَتِ(10) الْحُلَمَاءُ، وَ حَصِرَتِ(11) الْخُطَبَاءُ، وَ جَهِلَتِ(12) الاْءَلِبَّاءُ(13)، وَ کَلَّتِ الشُّعَرَاءُ، وَ عَجَزَتِ الاْءُدَبَاءُ، وَ عَیِیَتِ(14) الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ، أَوْ فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ، وَ أَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِیرِ، وَ کَیْفَ یُوصَفُ بِکُلِّهِ، أَوْ یُنْعَتُ بِکُنْهِهِ(15)، أَوْ یُفْهَمُ شَیْءٌ مِنْ أَمْرِهِ، أَوْ یُوجَدُ مَنْ یَقُومُ مَقَامَهُ، وَ یُغْنِی غِنَاهُ(16)؟ لاَ(17)، کَیْفَ؟ وَ أَنّی(18)؟ وَ هُوَ بِحَیْثُ النَّجْمِ(19) مِنْ(20) یَدِ الْمُتَنَاوِلِینَ، وَ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ، فَأَیْنَ الاِخْتِیَارُ مِنْ هذَا؟ وَ أَیْنَ الْعُقُولُ عَنْ هذَا؟ وَ أَیْنَ یُوجَدُ مِثْلُ هذَا؟
أَتَظُنُّونَ(21) أَنَّ ذلِکَ یُوجَدُ فِی غَیْرِ آلِ الرَّسُولِ(22) مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (23)؟ کَذَبَتْهُمْ(24) وَاللّهِ أَنْفُسُهُمْ، وَ مَنَّتْهُمُ(25) الاْءَبَاطِیلَ، فَارْتَقَوْا مُرْتَقاً صَعْباً دَحْضاً(26) تَزِلُّ(27) عَنْهُ(28) إِلَی الْحَضِیضِ أَقْدَامُهُمْ، رَامُوا إِقَامَةَ الاْءِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَةٍ(29) بَائِرَةٍ(30) نَاقِصَةٍ(31)، وَ آرَاءٍ مُضِلَّةٍ، فَلَمْ یَزْدَادُوا مِنْهُ إِلاَّ بُعْداً(32) ،
ص: 124
بحق شناسائى امام برسد يا تواند او را انتخاب كند؟ هيهات هيهات، خردها در باره اش گمراهند و خاطرها در گمگاه، عقلها سرگردان و چشمها بى ديد، بزرگان در اينجا كوچكند و حكيمان در حيرت و بردباران كوته نظر و هوشمندان گيج و نادان و شعراء لال و گنگ و ادباء درمانده و سخندانان بى زبان، شرح يك مقامش نتوانند و وصف يكى از فضائلش ندانند، همه به عجز معترفند، چگونه توان كنهش را وصف كرد و اسرارش فهميد؟ چطور كسى به جاى او ايستد و حاجت مربوط به او برآورد؟ نه، چطور؟ از كجا؟ او در مقام خود اخترى است كه بر افروزد و از دسترس دست يازان و وصف واصفان فراتر است، انتخاب بشر كجا به اين پايه رسد، عقل كجا و مقام امام كجا؟ كجا چنين شخصيتى يافت شود گمان برند كه در غير خاندان رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امامى يافت شود؟ خودشان تكذيب خود كنند، بيهوده آرزو برند و به گردنه بلند لغزاننده اى گام نهند كه آنها را به نشيب پرتاب كند، خواهند به عقل نارساى خود امامى سازند و به رأى گمراه كننده خود پيشوائى پردازند، جز دورى از مقصود حق بهره نبرند، خدا آنها را بكشد تا كى دروغ گويند به پرتگاه در آمدند و دروغ بافتند و سخت به گمراهى افتادند و به سرگردانى گرفتار شدند، دانسته و فهميده امام خود را گذاشتند و پرچم باطل افراشتند (28 سوره عنكبوت):
«شيطان كارشان را برابرشان آرايش داد و آنها را از راه بگردانيد با آنكه حق جلوى چشم آنها بود» از انتخاب خداى جل جلاله و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روى برتافتند و به انتخاب باطل خويش گرائيدند با اينكه قرآن بدانها مى گويد: «پروردگار تو بيافريند آنچه خواهد و انتخاب كند آنها اختيارى در كار خود ندارند منزه است خدا و برتر است از آنچه شريك
ص: 125
«قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُوءْفَکُونَ»(1) .
وَ لَقَدْ رَامُوا(2) صَعْباً، وَ قَالُوا إِفْکاً، وَ ضَلُّوا ضَ_لاَلاً بَعِیداً، وَ وَقَعُوا فِی الْحَیْرَةِ إِذْ(3) تَرَکُوا الاْءِمَامَ عَنْ بَصِیرَةٍ «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ، فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ کَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ»(4) .
رَغِبُوا (5) عَنِ اخْتِیَارِ اللّهِ وَ اخْتِیَارِ رَسُولِ اللّهِ(6) صلی الله علیه و آله وَ أَهْلِ بَیْتِهِ(7) إِلَی اخْتِیَارِهِمْ، وَ الْقُرْآنُ یُنَادِیهِمْ: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَآءُ وَ یَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» مِنْ أَمْرِهِمْ(8)
«سُبْحَ_نَ اللَّهِ وَ تَعَ_الَی عَمَّا یُشْرِکُونَ»(9) وَ قَالَ(10) عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(11) الایَةَ، وَ قَالَ: «مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ أَمْ لَکُمْ کِتَ_بٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ أَمْ لَکُمْ أَیْمَ_نٌ عَلَیْنَا بَ__لِغَةٌ إِلَی یَوْمِ الْقِیَ_مَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمَا تَحْکُمُونَ سَلْهُمْ أَیُّهُم بِذلِکَ زَعِیمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَکَآءُ فَلْیَأْتُواْ بِشُرَکَآل_ءِهِمْ إِن کَانُواْ صَ_دِقِینَ»(12) .
وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ»(13) أَمْ «طُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَفْقَهُونَ »(14) أَمْ «قَالُواْ سَمِعْنَا وَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِیهِمْ خَیْرا لأَّسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ»(15) البقرة (2) : 93.(16) أَمْ «قَالُواْ سَمِعْنَا وَ عَصَیْنَا»(17)بَلْ هُوَ «فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» (18) فَکَیْفَ لَهُمْ بِاخْتِیَارِ الاْءِمَامِ؟!
وَ الاْءِمَامُ : عَالِمٌ لاَ یَجْهَلُ(19)، وَ رَاعٍ(20) لاَ یَنْکُلُ(21)، مَعْدِنُ(22) الْقُدْسِ(23) وَ الطَّهَارَةِ، وَ النُّسُکِ(24) وَ الزَّهَادَةِ، وَ الْعِلْمِ وَ الْعِبَادَةِ، مَخْصُوصٌ بِدَعْوَةِ(25) الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله ، وَ نَسْلِ(26)
ص: 126
او شمارند» خدا فرموده است (36 سوره احزاب): «براى هيچ مرد و زن با ايمان اختيارى در برابر حكم خدا و رسولش در امرى از امورش نيست» و فرموده است (36 سوره قلم): «چيست براى شما، چگونه قضاوت مى كنيد (37) يا بلكه كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد (38) كه حق داريد چه اختيار كنيد (39) يا بر ما قسمتى داريد كه امضاء شده و تا قيامت حق قضاوت داريد (40) بپرس كدامشان در اين موضوع پيشوا است (41) يا براى آنها شريكانى است بياورند شركاى خود را اگر راست گويند».
و خداى عز و جل فرموده است (24 سوره محمد): «آيا در قرآن تدبر نكنند يا قفل بر دل دارند يا خدا دلشان را مهر كرده و نمى فهمند» يا (20- 23 سوره انفال): «گويند مى شنويم و شنوائى ندارند* به راستى بدتر جانوران نزد خدا كَرها و گنگهائى اند كه عقل ندارند* اگر خدا در آنها خيرى مى دانست به آنها شنوائى مى داد و اگر هم مى شنيدند پشت مى كردند و رو بر مى گردانيدند يا گويند شنيديم و عمداً مخالفت كرديم بلكه آن فضلى است كه خدا به هر كه خواهد دهد خدا صاحب فضل بزرگ است» چگونه مى توانند امام اختيار كنند با آنكه بايد امام شخصيتى باشد كه:
1- دانا باشد و نادانى نداشته باشد.
2- راعى و سرپرستى باشد كه شانه خالى نكند و نكول ننمايد.
3- معدن قدس و طهارت و نور و زهد و علم و عبادت باشد.
4- مخصوص باشد به دعوت از طرف رسول خدا و از جانب او معين شود.
5- از نژاد فاطمه زهراء مطهره بتول باشد.
ص: 127
الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ(1)، لاَ(2) مَغْمَزَ(3) فِیهِ فِی نَسَبٍ، وَ لاَ یُدَانِیهِ(4) ذُو حَسَبٍ(5)، فِی الْبَیْتِ(6) مِنْ قُرَیْشٍ، وَ الذِّرْوَةِ(7) مِنْ هَاشِمٍ، وَ الْعِتْرَةِ(8) مِنَ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله ، وَ الرِّضَا مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، شَرَفُ الاْءَشْرَافِ، وَ الْفَرْعُ(9) مِنْ عَبْدِ مَنَافٍ، نَامِی الْعِلْمِ(10)، کَامِلُ الْحِلْمِ(11)، مُضْطَلِعٌ
بِالاْءِمَامَةِ(12)، عَالِمٌ بِالسِّیَاسَةِ(13)، مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ، قَائِمٌ بِأَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللّهِ، حَافِظٌ لِدِینِ اللّهِ.
إِنَّ الاْءَنْبِیَاءَ وَ الاْءَئِمَّةَ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِمْ _ یُوَفِّقُهُمُ اللّهُ، وَ یُوءْتِیهِمْ مِنْ مَخْزُونِ(14) عِلْمِهِ وَ حِکَمِهِ مَا لاَ یُوءْتِیهِ غَیْرَهُمْ؛ فَیَکُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ(15) أَهْلِ الزَّمَانِ(16) ، فِی قَوْلِهِ تَعَالَی(17) : «أَفَمَن یَهْدِیآ إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیآ إِلاَّ أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»(18) البقرة (2) : 247 .(19) وَ قَوْلِهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی: «وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا»(20) وَ قَوْلِهِ فِی طَالُوتَ(21): «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَ_ل_هُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَآءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِیمٌ»(22)وَ قَالَ لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله : «أَنزَلَ] اللَّهُ(23)] عَلَیْکَ الْکِتَ_بَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا»(24) ...
وَ قَالَ(25) فِی الاْءَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّهِ وَ عِتْرَتِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِمْ(26) :
ص: 128
6- در نسب او تيرگى و گفتگو نباشد و از بالاترين خاندان در قبيله قريش و كنَگره رفيع بنى هاشم و عترت رسول اكرم و پسند خداى عز و جل باشد.
7- شرف اشراف و زاده عبد مناف باشد.
8- شكافنده حقائق علم و داراى مقام كامل بردبارى و حلم باشد.
9- مملو از معنويات امامت و داناى به تدبير و سياست باشد.
10- واجب الاطاعه باشد و به امر خدا قيام كند.
11- ناصح بندگان خدا و حافظ دين خداى عز و جل باشد.
به راستى پيغمبران و امامان (علیه السّلام) را خدا توفيق دهد و از مخزون علم و حكمت خود به آنها چيزها عطا كند كه به ديگران ندهد و دانش آنها برتر از دانش همه اهل زمانهاى آنها است چنانچه خداى عز و جل فرمايد (35 سوره يونس): «آيا كسى كه رهبرى كند شايسته پيروى است يا كسى كه نيازمند هدايت است، چه شده؟ شما چگونه قضاوت مى كنيد» و (369 سوره بقره): «به هر كه حكمت داده شد خير بسيار داده شده و جز خردمندان ياد آور آن نباشند» و (247 سوره بقره) در باره طالوت فرمايد: «براستى خدا او را بر شما برگزيد و افزونى در علم و جسم داد، خدا به هر كه خواهد ملكش را بدهد، خدا واسع و دانا است» و در باره پيغمبر خود فرموده (113 سوره نساء): «كتاب و حكمت را بر تو فرو فرستاد و آنچه نمى دانستى تعليمت داد و فضل خدا بر تو بزرگ است» و در باره خاندانش كه از آل ابراهيم هستند فرمود (54 سوره نساء): «آيا حسد برند به مردم در آنچه خدا از فضل خود به آنها داده محققاً عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب و حكمت را و به آنها بزرگى داديم (55) برخى بدان ايمان داشته و برخى نداشته، دوزخ آتشى افروخته به قدر
ص: 129
«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَآ ءَاتَ_ل_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَیْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِیمَ الْکِتَ_بَ وَالْحِکْمَةَ وَءَاتَیْنَ_هُم مُّلْکًا عَظِیمًا فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَکَفَی بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا»(1) «شرح صدره»، أی وسّعه لقبول الحقّ . اُنظر : المصباح المنیر ، ج 308 (شرح) .(2).
وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لاِءُمُورِ عِبَادِهِ، شَرَحَ صَدْرَهُ(3) لِذلِکَ، وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ، وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاماً؛ فَلَمْ یَعْیَ(4) بَعْدَهُ بِجَوَابٍ(5)، وَ لاَ تَحَیَّزَ(6) 1 / 203
فِیهِ عَنِ الصَّوَابِ؛ فَهُوَ مَعْصُومٌ مُوءَیَّدٌ(7)، مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ(8)، قَدْ أَمِنَ مِنَ(9) الْخَطَأِ(10) وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ(11)، یَخُصُّهُ اللّهُ بِذلِکَ لِیَکُونَ حُجَّتَهُ عَلی عِبَادِهِ، وَ شَاهِدَهُ عَلی خَلْقِهِ، وَ«ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُوءْتِیهِ مَنْ یَشاءُ، وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»(12).
فَهَلْ یَقْدِرُونَ عَلی مِثْلِ هذَا فَیَخْتَارُونَهُ ؟ أَوْ یَکُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهذِهِ الصِّفَةِ فَیُقَدِّمُونَهُ؟ تَعَدَّوْا _ وَ بَیْتِ اللّهِ _ الْحَقَّ، وَ نَبَذُوا کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ، وَ فِی کِتَابِ اللّهِ الْهُدی وَ الشِّفَاءُ، فَنَبَذُوهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ، فَذَمَّهُمُ اللّهُ وَ مَقَّتَهُمْ(13) وَ أَتْعَسَهُمْ(14)، فَقَالَ جَلَّ وَ تَعَالی: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَل_هُ بِغَیْرِ هُدًی مِّنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّ__لِمِینَ»(15) وَ قَالَ: «فَتَعْسًا لَّهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَ__لَهُمْ»(16) وَ قَالَ: «کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ کَذ لِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَی کُلِّ قَلْبٍ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ»(17) وَ صَلَّی اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ(18) وَ آلِهِ(19)، وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً(20)».(21)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی خُطْبَةٍ لَهُ یَذْکُرُ فِیهَا حَالَ الاْءَئِمَّةِ علیهم السلام وَ صِفَاتِهِمْ(22): «إِنَّ
ص: 130
كفايت دارد».
به راستى چون خدا بنده اى را براى اصلاح كار بندگان خود انتخاب كند به او شرح صدر عطا كند و در دلش چشمه هاى حكمت و فرزانگى بجوشاند و دانش خود را از راه الهام به او آموزد كه در پاسخ هيچ سؤال و پرسشى در نماند و از حق و حقيقت سرگردان نشود، زيرا از طرف خداوند معصوم است و مشمول كمك و تأييد او است از خطا و لغزش و برخورد ناصواب در امان است، خدا او را بدين صفات اختصاص داده تا حجت بالغه بر هر كدام از خلقش باشد كه او را درك كند، اين فضل الهى است كه به هر كه خواهد عطا كند، و خدا صاحب فضل بزرگى است، آيا بشر قادر است كه چنين امامى انتخاب كند يا منتخب آنها داراى چنين صفاتى بوده كه آن را پيش انداخته اند بحق خانه خدا كه تعدى كردند و قرآن را پشت سر انداختند، مثل اينكه مطلب را نمى دانند، هدايت و شفا در كتاب خدا است كه پشت بدان دادند و پيرو هواى خود شدند و خدا آنها را نكوهيد و دشمن داشت و بدبخت ساخت و فرمود (50 سوره قصص): «كيست گمراه تر از آنكه پيرو هوس خويش است، بى رهبرى از جانب خدا، به راستى خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند» فرمود (35 سوره غافر): «بزرگ است در دشمنى نزد خدا و آنها كه كه گرويدند، همچنان خدا بر دل هر متكبر جبارى مهر زند» و صلى الله على محمد و آله و سلم تسليما كثيراً.
2- امام صادق (علیه السّلام) در يكى از خطبه هاى خود حال و صفات را ياد آور شده و فرموده:
به راستى خدا عز و جل بوسيله امامان بر حق از خاندان پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، دين خود را روشن كرده و بدانها راه و روش خود را
ص: 131
اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْضَحَ(1) بِأَئِمَّةِ الْهُدی مِنْ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّنَا(2) عَنْ دِینِهِ، وَ أَبْلَجَ(3) بِهِمْ عَنْ سَبِیلِ(4) مِنْهَاجِهِ(5)، وَ فَتَحَ(6) بِهِمْ(7) عَنْ بَاطِنِ یَنَابِیعِ عِلْمِهِ؛ فَمَنْ عَرَفَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (8) وَاجِبَ(9) حَقِّ إِمَامِهِ، وَجَدَ طَعْمَ حَ_لاَوَةِ إِیمَانِهِ، وَ عَلِمَ فَضْلَ طُ_لاَوَةِ(10) إِسْ_لاَمِهِ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ نَصَبَ الاْءِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ حُجَّةً عَلی أَهْلِ مَوَادِّهِ(11) وَ عَالَمِهِ، وَ(12)
أَلْبَسَهُ اللّهُ تَاجَ الْوَقَارِ، وَ غَشَّاهُ مِنْ نُورِ الْجَبَّارِ، یَمُدُّ(13) بِسَبَبٍ إِلَی السَّمَاءِ، لاَ یَنْقَطِعُ عَنْهُ مَوَادُّهُ ، وَ لاَ یُنَالُ مَا عِنْدَ اللّهِ إِلاَّ بِجِهَةِ أَسْبَابِهِ(14)، وَ لاَ یَقْبَلُ اللّهُ أَعْمَالَ الْعِبَادِ إِلاَّ بِمَعْرِفَتِهِ؛ فَهُوَ عَالِمٌ بِمَا یَرِدُ عَلَیْهِ مِنْ مُلْتَبِسَاتِ(15) الدُّجی(16)، وَ مُعَمِّیَاتِ(17) السُّنَنِ، وَ مُشَبِّهَاتِ(18) الْفِتَنِ .
فَلَمْ یَزَلِ(19) اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ یَخْتَارُهُمْ لِخَلْقِهِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ علیه السلام مِنْ عَقِبِ کُلِّ إِمَامٍ یَصْطَفِیهِمْ لِذلِکَ وَ یَجْتَبِیهِمْ(20)، وَ یَرْضی بِهِمْ(21) لِخَلْقِهِ وَ یَرْتَضِیهِمْ(22)، کُلَّمَا مَضی مِنْهُمْ إِمَامٌ، نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ(23) عَقِبِهِ إِمَاماً(24) عَلَماً بَیِّناً، وَ هَادِیاً ...
نَیِّراً(25)، وَ إِمَاماً قَیِّماً(26)، وَ حُجَّةً عَالِماً، أَئِمَّةً مِنَ اللّهِ، یَهْدُونَ بِالْحَقِّ(27)، وَ بِهِ یَعْدِلُونَ، حُجَجُ 1 / 205
اللّهِ وَ دُعَاتُهُ وَ رُعَاتُهُ(28) عَلی خَلْقِهِ، یَدِینُ(29) بِهَدْیِهِمُ(30) الْعِبَادُ، وَ تَسْتَهِلُّ(31) بِنُورِهِمُ الْبِ_لاَدُ، وَ یَنْمُو بِبَرَکَتِهِمُ التِّ_لاَدُ(32)، جَعَلَهُمُ اللّهُ حَیَاةً لِلاْءَنَامِ، وَ مَصَابِیحَ لِلظَّ_لاَمِ، وَ مَفَاتِیحَ لِلْکَ_لاَمِ(33)، وَ دَعَائِمَ لِلاْءِسْ_لاَمِ، جَرَتْ بِذلِکَ فِیهِمْ مَقَادِیرُ اللّهِ عَلی مَحْتُومِهَا.
فَالاْءِمَامُ(34) هُوَ الْمُنْتَجَبُ الْمُرْتَضی، وَ الْهَادِی الْمُنْتَجی(35)، وَ الْقَائِمُ الْمُرْتَجَی(36)، اصْطَفَاهُ اللّهُ بِذلِکَ، وَ اصْطَنَعَهُ(37) عَلی عَیْنِهِ(38) فِی الذَّرِّ(39) ...
حِینَ
ص: 132
آشكار ساخته و درون چشمه دانش خود را بوسيله آنها شكافته، هر كه از امت محمد حق واجب امامش را بفهمد مزه شيرين ايمان را بيابد و فضل خرمى اسلام را بداند، زيرا خدا تبارك و تعالى امام را رهبر خلق خود بر پا داشته و او را حجت بر اهل مواد وجهان خود ساخته و تاج و قار بر سر او نهاده و نور جبروت، او را فرا گرفته، با رشته اى نامرئى تا آسمان پيوسته و فيوضاتش از او قطع نشود و آنچه پيش خدا است جز به وسائل او درك نگردد خدا كردار بندگان را نپذيرد جز به معرفت او.
او هر آنچه از امور مشتبه و تيره و سنت هاى پيچيده و فتنه هاى در هم بر روى عرضه شود دانا است، هميشه خدا تبارك آنان را براى خلق خود برگزيند از فرزندان حسين (علیه السّلام) و از نسل هر امامى، براى همين امر امامت آنان را برگزيند و پاك سازد و براى خلق خود بپسندد و مورد پسند سازد هر گاه يك امامى از آنها درگذرد براى خلق خود از نسل او امامى آورد كه رهبر و مبين و هادى و درخشان و سرپرست و حجت و عالم است، امامانى از طرف خدا كه به حق رهبرى كنند و بدان دادگسترى نمايند، حجتهاى خدا و داعيان و راعيان خلق او كه به رهبرى آنها بندگان هدايت شوند و به نورشان كشورها آباد شود و به بركتشان ثروتهاى كهن افزوده گردد، خدا آنها را وسيله زندگى مردم نموده و چراغهاى تاريكى بر افروخته و كليد سخن و ستونهاى اسلام ساخته، تقدير حتمى خدا بر اين جارى است، امام همان شخصى است كه منتخب است و پسنديده و رهبر و محرم اسرار، خدايش او را برگزيد براى آن و در عالم ذر او را ديده و شناخته، براى همين ساخته و در ميان آفريده ها چنينش پرداخته، پيش از آفرينش بشر شبحى بوده
ص: 133
ذَرَأَهُ(1)، وَ فِی الْبَرِیَّةِ(2) حِینَ بَرَأَهُ ظِلاًّ قَبْلَ خَلْقِ(3) نَسَمَةٍ(4)، عَنْ یَمِینِ عَرْشِهِ، مَحْبُوّاً(5) بِالْحِکْمَةِ فِی عِلْمِ(6) الْغَیْبِ عِنْدَهُ، اخْتَارَهُ بِعِلْمِهِ، وَ انْتَجَبَهُ لِطُهْرِهِ؛ بَقِیَّةً مِنْ آدَمَ علیه السلام ، وَ خِیَرَةً مِنْ ذُرِّیَّةِ نُوحٍ، وَ مُصْطَفیً مِنْ آلِ إِبْرَاهِیمَ ، وَ سُ_لاَلَةً مِنْ إِسْمَاعِیلَ، وَ صَفْوَةً(7) مِنْ عِتْرَةِ(8) مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، لَمْ یَزَلْ مَرْعِیّاً بِعَیْنِ اللّهِ یَحْفَظُهُ(9) وَ یَکْلَوءُهُ(10) بِسِتْرِهِ، مَطْرُوداً عَنْهُ حَبَائِلُ إِبْلِیسَ(11) وَ جُنُودِهِ ، مَدْفُوعاً عَنْهُ وُقُوبُ(12) الْغَوَاسِقِ(13)،
وَ نُفُوثُ(14) کُلِّ فَاسِقٍ، مَصْرُوفاً عَنْهُ قَوَارِفُ(15) السُّوءِ ، مُبَرَّأً(16) مِنَ(17) الْعَاهَاتِ(18)، مَحْجُوباً عَنِ الاْآفَاتِ، مَعْصُوماً مِنَ الزَّلاَّتِ، مَصُوناً(19) عَنِ(20) الْفَوَاحِشِ کُلِّهَا، مَعْرُوفاً بِالْحِلْمِ وَ الْبِرِّ فِی یَفَاعِهِ(21)، مَنْسُوباً إِلَی الْعَفَافِ وَ الْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ عِنْدَ انْتِهَائِهِ، مُسْنَداً(22) إِلَیْهِ أَمْرُ وَالِدِهِ، صَامِتاً عَنِ الْمَنْطِقِ(23) فِی حَیَاتِهِ.
فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّةُ وَالِدِهِ، إِلی أَنِ انْتَهَتْ بِهِ مَقَادِیرُ اللّهِ إِلی مَشِیئَتِهِ، وَ جَاءَتِ الاْءِرَادَةُ مِنَ اللّهِ فِیهِ إِلی مَحَبَّتِهِ(24)، وَ بَلَغَ مُنْتَهی مُدَّةِ وَالِدِهِ علیه السلام ، فَمَضی وَ صَارَ أَمْرُ اللّهِ إِلَیْهِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ قَلَّدَهُ دِینَهُ، وَ جَعَلَهُ الْحُجَّةَ عَلی عِبَادِهِ، وَ قَیِّمَهُ فِی بِ_لاَدِهِ، وَ أَیَّدَهُ بِرُوحِهِ، وَ آتَاهُ(25) عِلْمَهُ، وَ أَنْبَأَهُ فَصْلَ(26) بَیَانِهِ، وَ اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ، وَ انْتَدَبَهُ(27) لِعَظِیمِ أَمْرِهِ، وَ أَنْبَأَهُ فَضْلَ(28) بَیَانِ عِلْمِهِ، وَ نَصَبَهُ عَلَماً لِخَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ حُجَّةً عَلی أَهْلِ عَالَمِهِ، وَ ضِیَاءً لاِءَهْلِ دِینِهِ، وَ الْقَیِّمَ عَلی عِبَادِهِ، رَضِیَ اللّهُ بِهِ إِمَاماً لَهُمُ، اسْتَوْدَعَهُ سِرَّهُ، وَ اسْتَحْفَظَهُ عِلْمَهُ، وَ اسْتَخْبَأَهُ(29) حِکْمَتَهُ، وَ اسْتَرْعَاهُ(30) لِدِینِهِ،وَ انْتَدَبَهُ لِعَظِیمِ
ص: 134
است در سمت عرش او كه در علم غيب حكمت آموخته بوده است خدايش به دانش خويش برگزيد و براى پاكى او انتخابش كرد.
امام يادگارى است از آدم (علیه السّلام) و بهترين نژاد نوح است، برگزيده خاندان ابراهيم و سلاله اسماعيل و زبده از عترت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است، هميشه منظور خدا است و او را نگه مى دارد و به حمايت خود دارد، دامهاى شيطان و لشكرش را از او دور مى كند و حوادث شب هنگام و افسون جادوگران را از او دفع مى نمايد، چنگال بدى را از او مى گرداند و او را از عاهات بر كنار مى دارد و از آفات بر حذر مى دارد، از گناه معصوم است و از هر گونه هرزگى مصون، هر جا باشد به بردبارى و نيكو كارى معروف است و به عفاف و علم و فضل بى نهايت موصوف، مسندنشين پدر باشد و تا پدرش هست دم به گفتار نزند، چون دوره پدرش گذشت و تقدير و خواست حق در باره او به پايان رسيد و اراده خدا او را به سوى دار محبت خود كشيد و نهايت عمر پدر خود را دريافت و پدر او در گذشت، او پس از وى بر مسند امر خدا نشست و خداوند دين خود را به عهده او سپرد و او را حجت بر بندگان خويش ساخت و سرپرست بلادش نمود و به فرشته روحش تأييد كرد و علم خود را به وى بخشيد و به حق گوئى خود آگاهش نمود و راز خود را به وى سپرد و براى كارهاى بزرگش او را نماينده ساخت و فضيلت بيان دانش خود را به او پرداخت، رهبر خلقش نمود و حجت اهل عالمش گردانيد و چراغ فروزان اهل دينش كرد و والى بر بندگانش، او را امام آنان پسنديد كه راز خود را به او سپرد و او را نگهبان دانش خويش ساخت و حكمتش را در وجود او نهفت و دينش را به رعايت او سپرد و او را براى انجام كار بزرگى نماينده خود نمود و روشهاى دين و فرائض و
ص: 135
أَمْرِهِ، وَ أَحْیَا بِهِ مَنَاهِجَ سَبِیلِهِ(1)، وَ فَرَائِضَهُ وَ حُدُودَهُ، فَقَامَ بِالْعَدْلِ عِنْدَ تَحْیِیرِ(2) أَهْلِ الْجَهْلِ ، وَ تَحْبِیرِ(3) أَهْلِ الْجَدَلِ، بِالنُّورِ(4) السَّاطِعِ(5) ، وَ الشِّفَاءِ النَّافِعِ(6)، بِالْحَقِّ الاْءَبْلَجِ(7)، وَ الْبَیَانِ اللاَّئِحِ(8) مِنْ کُلِّ مَخْرَجٍ، عَلی طَرِیقِ الْمَنْهَجِ، الَّذِی مَضی عَلَیْهِ الصَّادِقُونَ مِنْ آبَائِهِ علیهم السلام ، فَلَیْسَ یَجْهَلُ حَقَّ هذَا الْعَالِمِ إِلاَّ شَقِیٌّ، وَ لاَ یَجْحَدُهُ إِلاَّ غَوِیٌّ(9)، وَ لاَ یَصُدُّ عَنْهُ(10) إِلاَّ جَرِیٌّ عَلَی اللّهِ جَلَّ وَ عَ_لاَ».(11)
باب أنّ الأئمّة(علیهم السّلام) ولاة الأمر ووهُم الناسُ المَحسُودُونَ الذین ذَکَرَهُمُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ
1. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْوَشَّاءُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِیعُواْ اللَّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الاْءَمْرِ مِنکُمْ»(12) فَکَانَ جَوَابُهُ:
««أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْکِتَ_بِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّ_غُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَ_آؤُلاَءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ سَبِیلاً» یَقُولُونَ لاِءَئِمَّةِ الضَّ_لاَلَةِ(13) وَ الدُّعَاةِ إِلَی النَّارِ: هوءُلاءِ أَهْدی مِنْ آلِ
ص: 136
حدود خود را به او زنده داشت، آن امام بحق هم هنگام سرگردانى نادانها و به گمگاه كشيدن جدالچيان عدل و راستى را با نور درخشان و درمان سودمند بر پا داشت بوسيله نسخه هاى مؤثر و پيروزمند و بيان روشن از هر سو به همان روشى كه پدران راستگوى وى (علیه السّلام) رفته بودند كسى حق چنين عالمى را ناديده نگيرد جز بدبخت و منكر او نشود جز گمراه سر سخت و به روى كارشكنى نكند جز دلير بر خدا جل و علا.
1- بريد عجلى گويد: از امام باقر (علیه السّلام) تفسير قول خداى عز و جل را (61 سوره نساء): «اطاعت كنيد از خدا و اطاعت كنيد رسول و صاحب الأمرهاى از خود را- بر خود را-» پرسيدم، جوابش اين بود كه (55 سوره نساء): «آيا نگاه نكنى به آن كسانى كه بهره اى از كتاب به آنها داده شد و (متأسفانه) به جبت و طاغوت مى گروند و مى گويند در باره آن كسانى كه كافرند، اينان راهبرترند از مسلمانان كه ايمان آورند» اين مردم در باره پيشوايان ضلالت و دلالان دوزخ مى گويند كه راهبترند از خاندان محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، «آنهايند كسانى كه خداوند لعنتشان كرده و هر كه را خدا لعنت كرد ديگر يارى برايش نيابى، يا بلكه آنها بهره اى از ملك ندارند»- مقصود امامت و خلافت است- «در اين گاه نقيرى به
ص: 137
مُحَمَّدٍ سَبِیلاً «أُوْلَ_آل_ءِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَن یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِیرًا أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِّنَ الْمُلْکِ»یَعْنِی الاْءِمَامَةَ وَ الْخِ_لاَفَةَ «فَإِذًا لاَّ یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیرًا» نَحْنُ(1) النَّاسُ الَّذِینَ عَنَی اللّهُ. وَ النَّقِیرُ : النُّقْطَةُ الَّتِی فِی وَسَطِ النَّوَاةِ «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَآ ءَاتَ_ل_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» نَحْنُ(2) النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ عَلی مَا آتَانَا اللّهُ مِنَ الاْءِمَامَةِ دُونَ خَلْقِ اللّهِ(3) أَجْمَعِینَ «فَقَدْ ءَاتَیْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِیمَ الْکِتَ_بَ وَالْحِکْمَةَ وَءَاتَیْنَ_هُم مُّلْکًا عَظِیمًا» یَقُولُ: جَعَلْنَا مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الاْءَنْبِیَاءَ وَ الاْءَئِمَّةَ، فَکَیْفَ یُقِرُّونَ بِهِ فِی آلِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام ، وَ یُنْکِرُونَهُ فِی آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؟! «فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَکَفَی بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِ_ءَایَ_تِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَ_هُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا»(4)».(5)
2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ(6) علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَآ ءَاتَ_ل_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»(7) قَالَ: «نَحْنُ الْمَحْسُودُونَ».(8)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ(9) ، عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ، عَنْ مُحَمَّدٍ الاْءَحْوَلِ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَقَدْ ءَاتَیْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِیمَ الْکِتَ_بَ» ؟ فَقَالَ: «النُّبُوَّةَ». قُلْتُ :
ص: 138
مردم ندهند» ما هستيم مردمى كه خداوند محبوب دانسته و نقير نقطه اى است كه ميان هسته خرما است «يا بلكه به مردم حسد برند نسبت بدان چه خدا از فضل خود به آنها داده» ما هستيم مردمى كه به ما حسد برند نسبت به آن مقام امامتى كه خدا به ما داده و به همه مردم ديگر نداده، (57 سوره نساء): «محققاً به خاندان ابراهيم (علیه السّلام) كتاب و حكمت داديم و به آنها ملك بزرگى ارزانى داشتيم» مى فرمايد:
از اين خاندان رسولان و پيغمبران و امامان مقرر نموديم، چطور از خاندان ابراهيم به اين حقيقت اعتراف دارند و در خاندان محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منكر آنند؟ «برخى بدان ايمان آرد و برخى ديگر از آن رو برگرداند، دوزخ براى آتش گرفتن آنها بس است (58) به راستى آن كسانى كه به آيات ما كافر شدند در آينده آنها را در آتشى اندازيم كه هر آن گاه پوستشان سخت و آخته شد پوست ديگر به آنها بدهيم تا خوب مزه عذاب را بچشند، براى آنكه خداوند عزيز و حكيم است».
2- محمد بن فضيل از أبو الحسن (علیه السّلام) در تفسير قول خداى تبارك و تعالى (54 سوره نساء): «بلكه حسد برند به مردم بدان چه خدا از فضل خود به آنها داده است».
فرمود: ما هستيم حسد برده شده ها.
3- حمران بن اعين گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: مقصود از قول خداى عز و جل (54 سوره نساء): «به آل ابراهيم كتاب داديم» چيست؟
فرمود: نبوت است، گفتم: حكمت چيست؟ فرمود:
ص: 139
«وَالْحِکْمَةَ» ؟ قَالَ : «الْفَهْمَ وَ الْقَضَاءَ». قُلْتُ: «وَءَاتَیْنَ_هُم مُّلْکًا عَظِیمًا»(1) فی البصائر ، ص 35 : «وأشار بیده إلی صدره».(2)؟ فَقَالَ: «الطَّاعَةَ(3)».(4)
4 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَآ ءَاتَ_ل_هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» فَقَالَ: «یَا أَبَا الصَّبَّاحِ، نَحْنُ وَاللّهِ النَّاسُ الْمَحْسُودُونَ(5)».(6)
5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ(7)، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ(8) بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «فَقَدْ ءَاتَیْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِیمَ الْکِتَ_بَ وَالْحِکْمَةَ وَءَاتَیْنَ_هُم مُّلْکًا عَظِیمًا» قَالَ(9): «جَعَلَ مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الاْءَنْبِیَاءَ وَ الاْءَئِمَّةَ، فَکَیْفَ یُقِرُّونَ(10) فِی آلِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام ، وَ یُنْکِرُونَهُ(11) فِی آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؟!» .
قَالَ: قُلْتُ(12): «وَءَاتَیْنَ_هُم مُّلْکًا عَظِیمًا»(13)؟ قَالَ(14): «الْمُلْکُ الْعَظِیمُ أَنْ جَعَلَ فِیهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطَاعَ(15) اللّهَ؛ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَی(16) اللّهَ؛ فَهُوَ الْمُلْکُ الْعَظِیمُ».(17)
ص: 140
فهم و قضاوت، گفتم: ملك عظيم كه به آنها داده شده؟ فرمود: حق طاعت.
4- ابى الصباح گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خداى عز و جل: «بلكه حسد برند به مردم بر آنچه خدا از فضل خود به آنها داده» فرمود: اى أَبا الصباح، مائيم به خدا مردمى كه به ما حسد بردند.
5- بُرَيدِ عجلى از امام پنجم در تفسير قول خداى عز و جل (54 سوره نساء): «محققاً به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و ملك عظيم به آنها عطا كرديم» فرمود كه: خدا رسل و انبياء و ائمه را از آنها مقرر كرد، چطور در باره آل ابراهيم بدين حقيقت اعتراف دارند و در باره محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) منكر آنند، بريد گويد: گفتم: ملك عظيم چيست كه به آنها داده است؟ فرمود: ملك عظيم اين است كه در آنها امامانى مقرر كرده است و هر كه آنان را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كه آنها را نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده، اين است ملك عظيم.
ص: 141
بابُ أنّ الأئمّة(علیهم السّلام) هُمُ العَلاماتُ الّتی ذَکَرَها اللّهُ عزّ و جلّ في کتابِهِ
1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِی دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ(1)، قَالَ: حَدَّثَنَا دَاوُدُ الْجَصَّاصُ ، قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «وَ عَلَ_مَ_تٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ»(2)قَالَ : «النَّجْمُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ الْعَ_لاَمَاتُ هُمُ(3) الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام ».(4)
2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ:
سَأَلَ الْهَیْثَمُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام _ وَ أَنَا عِنْدَهُ _ عَنْ قَوْلِ اللّهِ(5) عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ عَلَ_مَ_تٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» فَقَالَ : «رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله النَّجْمُ(6)، وَ الْعَ_لاَمَاتُ هُمُ(7) الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام ».(8)
3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ:
سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ(9) عَزَّ وَجَلَّ : «وَ عَلَ_مَ_تٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» قَالَ: «نَحْنُ الْعَ_لاَمَاتُ، وَ النَّجْمُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ».(10)
ص: 142
1- داود جصاص گفت: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم در تفسير قول خدا (16 سوره نحل): «علاماتى است و هم ايشان بوسيله ستاره رهبرى شوند» فرمود: ستاره، رسول خدا است و علامات همان ائمه اند (علیه السّلام).
2- اسباط بن سالم گفت: من حضور داشتم كه هيثم از امام صادق (علیه السّلام) از تفسير قول خداى عز و جل (16 سوره نحل): «و علاماتى و به ستاره ايشان رهبرى مى شوند» پرسيد، در جواب فرمود:
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ستاره است و ائمه (علیه السّلام) همان علامات هستند.
3- وشاء گويد: پرسيدم از امام رضا (علیه السّلام) از قول خداى تعالى: «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» فرمود: ما علامات هستيم و نجم رسول خدا است (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
ص: 143
بابُ أنّ الآیاتِ التی ذکرها اللّه عزّ و جلّ فی کتابه هم الأئمّة(علیهم السّلام)
1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِ_لاَلٍ، عَنْ أُمَیَّةَ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «وَ مَا تُغْنِی الآیَ_اتُ وَ النُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ»(1) قَالَ : « الاْآیَاتُ هُمُ(2) الاْءَئِمَّةُ، وَ النُّذُرُ هُمُ(3) الاْءَنْبِیَاءُ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ».(4)
2 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِیِّ، عَنْ مُوسَی بْنِ مُحَمَّدٍ الْعِجْلِیِّ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ رَفَعَهُ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «کَذَّبُواْ بِ_آیَ_تِنَا کُلِّهَا»(5): «یَعْنِی الاْءَوْصِیَاءَ کُلَّهُمْ».(6)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ(7) بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ أَوْ غَیْرِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ(8): جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّ الشِّیعَةَ یَسْأَلُونَکَ عَنْ تَفْسِیرِ هذِهِ الاْآیَةِ : «عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ»؟(9) قَالَ: «ذلِکَ إِلَیَّ إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ، وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُمْ» ثُمَّ(10) قَالَ: «لکِنِّی أُخْبِرُکَ بِتَفْسِیرِهَا».
قُلْتُ: «عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ»؟ قَالَ: فَقَالَ : «هِیَ فِی أَمِیرِ
ص: 144
1- داود رقى گويد: از امام صادق (علیه السّلام) تفسير قول خداى تبارك و تعالى (101 سوره يونس): «بى نياز نكنند آيات و نذر قومى را كه ايمان ندارند» پرسيدم، فرمود: آيات ائمه اند و نذر همان پيغمبرانند (علیه السّلام).
2- امام باقر (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل (42 سوره قمر):
«به همه آيات ما تكذيب كردند» فرمود: مقصود از آيات، اوصياء است.
3- ابى حمزه گويد: به امام باقر (علیه السّلام) عرض كردم: قربانت، شيعه از شما تفسير اين آيه را مى خواهد (1 سوره نبأ): «عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ»: از چه از هم مى پرسند از خبرى بزرگ» فرمود: اختيار با من است، اگر بخواهم به آنها خبر مى دهم و اگر بخواهم خبر نمى دهم، سپس فرمود: ولى من به تو از تفسيرش خبر مى دهم، گفتم: «عَمَّ يَتَساءَلُونَ» گويد: فرمود: اين در باره امير
ص: 145
الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ ، کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ : مَا لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ آیَةٌ هِیَ أَکْبَرُ مِنِّی، وَ لاَ لِلّهِ مِنْ(1) نَبَإٍ(2) أَعْظَمُ مِنِّی».(3)
بَابُ مَا فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ رَسُولُهُ صلی الله علیه و آله مِنَ الْکَوْنِ مَعَ الاْءَئِمَّةِ علیهم السلام
1. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ(4)، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الْعِجْلِیِّ ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «اتَّقُواْ اللَّهَ وَ کُونُواْ مَعَ الصَّ_دِقِینَ»(5) قَالَ: «إِیَّانَا عَنی».(6)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ:
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «یَ_آأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ کُونُواْ مَعَ الصَّ_دِقِینَ» قَالَ علیه السلام : «الصَّادِقُونَ هُمُ(7) الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام وَ(8) الصِّدِّیقُونَ(9) بِطَاعَتِهِمْ».(10)
3 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحسَنِ(11)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله
ص: 146
المؤمنين است، امير المؤمنين (علیه السّلام) مى فرمود: براى خدا عز و جل آيه اى از من بزرگتر نيست و براى خدا نبأى نيست كه از من اعظم باشد.
1- بُرَيْدِ بن معاويه عجلى گويد: از امام باقر (علیه السّلام) تفسير قول خداى عز و جل (120 سوره توبه) را پرسيدم: «از خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد».
فرمود: مقصود، ما هستيم.
2- ابن أَبى نصر از امام رضا (علیه السّلام) تفسير همين آيه را پرسيدم، فرمود:
صادقان همان ائمه اند و آنها كه طاعت آنها را بى ترديد باور دارند و تصديق كنند.
3- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: هر كه دوست دارد مانند پيغمبران زنده ماند و چون شهداء بميرد و در بوستانى كه خدا كاشته جا كند، بايد پيرو على باشد و با دوستدار او دوستى كند و به امامان
ص: 147
علیه و آله : مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَحْیَا حَیَاةً تُشْبِهُ حَیَاةَ الاْءَنْبِیَاءِ، وَ یَمُوتَ مِیتَةً تُشْبِهُ مِیتَةَ(1) الشُّهَدَاءِ، وَ یَسْکُنَ الْجِنَانَ الَّتِی غَرَسَهَا الرَّحْمنُ(2)، فَلْیَتَوَلَّ(3) عَلِیّاً، وَ لْیُوَالِ(4) وَلِیَّهُ(5)، وَ لْیَقْتَدِ بِالاْءَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِی ، خُلِقُوا مِنْ طِینَتِی(6) ؛ اللّهُمَّ ارْزُقْهُمْ فَهْمِی(7) وَ عِلْمِی، وَ وَیْلٌ لِلْمُخَالِفِینَ لَهُمْ مِنْ
أُمَّتِی؛ اللّهُمَّ لاَ تُنِلْهُمْ شَفَاعَتِی(8)».(9)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ یَقُولُ: اسْتِکْمَالُ(10) حُجَّتِی(11) عَلَی الاْءَشْقِیَاءِ مِنْ أُمَّتِکَ: مَنْ تَرَکَ وَلاَیَةَ(12) عَلِیٍّ، وَ وَالی أَعْدَاءَهُ، وَأَنْکَرَ فَضْلَهُ وَ فَضْلَ الاْءَوْصِیَاءِ مِنْ بَعْدِهِ ، فَإِنَّ فَضْلَکَ فَضْلُهُمْ، وَ طَاعَتَکَ طَاعَتُهُمْ، وَحَقَّکَ حَقُّهُمْ، وَ مَعْصِیَتَکَ مَعْصِیَتُهُمْ، وَ هُمُ الاْءَئِمَّةُ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِکَ، جَری فِیهِمْ رُوحُکَ ، وَ رُوحُکَ(13) مَا جَری فِیکَ مِنْ رَبِّکَ، وَ هُمْ عِتْرَتُکَ مِنْ طِینَتِکَ وَ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ، وَ قَدْ أَجْرَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِیهِمْ سُنَّتَکَ وَ سُنَّةَ الاْءَنْبِیَاءِ(14) قَبْلَکَ، وَ هُمْ خُزَّانِی عَلی عِلْمِی مِنْ بَعْدِکَ، حَقٌّ عَلَیَّ لَقَدِ اصْطَفَیْتُهُمْ(15) وَ انْتَجَبْتُهُمْ(16) وَ أَخْلَصْتُهُمْ وَ ارْتَضَیْتُهُمْ، وَنَجَا مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ وَالاَهُمْ وَ سَلَّمَ لِفَضْلِهِمْ، وَ لَقَدْ أَتَانِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ أَحِبَّائِهِمْ وَ الْمُسَلِّمِینَ لِفَضْلِهِمْ».(17)
5 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ
ص: 148
پس از وى اقتداء كند زيرا آنها عترت منند كه از گِل من آفريده شدند، بار خدايا فهم و دانشم را به آنها روزى كن، واى بر آن كسانى كه از امتم مخالف آنها باشند، خدايا شفاعت مرا به آنها مرسان.
4- ابى حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: به راستى خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: حجت من تمام است بر بدبختان از امت تو، آن كسانى كه ولايت و پيروى از على (علیه السّلام) را ترك كردند و به دشمنانش پيوستند و فضل او را منكر شدند و فضل اوصياء پس از او را زيرا فضيلت تو فضيلت آنها است و طاعت تو طاعت آنها است، حقى كه تو دارى حق آنها است و نافرمانى تو چون نافرمانى آنها است و هم آنها ائمه رهبرند پس از تو، روح تو است كه در كالبد آنها است و روح تو همان است كه از طرف پروردگارت در كالبد تو است و هم ايشان خاندان تواند كه از گِل تو سرشته شده و از گوشت و خونت باز گرفته شدند، محققاً خدا روش تو و روش پيغمبران پيش از تو را در وجود آنان مجرى ساخته و هم ايشان پس از تو خزانه داران علم منند، بر من بايست است، من آنها را زبده كردم و برگزيدم و پاك ساختم و پسنديدم، هر كه دوستشان دارد و از آنها پيروى كند و فضيلت آنها را بپذيرد ناجى است، محققاً جبرئيل نام آنها و نام پدران آنها و دوستان آنها و پذيرنده هاى فضيلت آنها را براى من آورده است.
5- ابان بن تغلب گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:
ص: 149
الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ(1)، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ، قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ أَرَادَ أَنْ یَحْیَا حَیَاتِی، وَ یَمُوتَ مِیتَتِی ، وَ یَدْخُلَ جَنَّةَ عَدْنٍ(2) الَّتِی غَرَسَهَا اللّهُ(3) رَبِّی(4) بِیَدِهِ، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ، وَ لْیَتَوَلَّ(5) وَلِیَّهُ، وَلْیُعَادِ عَدُوَّهُ، وَ لْیُسَلِّمْ لِلاْءَوْصِیَاءِ(6) مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِنَّهُمْ عِتْرَتِی مِنْ لَحْمِی وَ دَمِی، أَعْطَاهُمُ اللّهُ فَهْمِی وَ عِلْمِی، إِلَی اللّهِ أَشْکُو أَمْرَ أُمَّتِی الْمُنْکِرِینَ لِفَضْلِهِمْ، الْقَاطِعِینَ فِیهِمْ صِلَتِی(7)، وَ ایْمُ اللّهِ(8)، لَیَقْتُلُنَّ ابْنِی(9)، لاَ أَنَالَهُمُ اللّهُ شَفَاعَتِی».(10)
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ عَبْدِ الْقَهَّارِ(11)، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَحْیَا حَیَاتِی، وَ یَمُوتَ مِیتَتِی ، وَ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّتِی وَعَدَنِیهَا رَبِّی، وَ یَتَمَسَّکَ بِقَضِیبٍ(12) غَرَسَهُ رَبِّی بِیَدِهِ، فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ أَوْصِیَاءَهُ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِنَّهُمْ لاَ یُدْخِلُونَکُمْ فِی بَابِ ضَلاَلٍ، وَ لاَ یُخْرِجُونَکُمْ مِنْ بَابِ هُدًی، فَ_لاَ تُعَلِّمُوهُمْ؛ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ، وَ إِنِّی سَأَلْتُ رَبِّی أَلاَّ یُفَرِّقَ بَیْنَهُمْ(13) وَ بَیْنَ الْکِتَابِ حَتّی یَرِدَا(14) عَلَیَّ الْحَوْضَ هکَذَا _ وَ ضَمَّ بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ _ وَ عَرْضُهُ مَا بَیْنَ صَنْعَاءَ(15) إِلی أَیْلَةَ(16)، قُدْحَانُ(17) فِضَّةٍ وَ ذَهَبٍ(18) عَدَدَ النُّجُومِ».(19)
7 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ
ص: 150
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: هر كه خواهد چون من زنده باشد و چون من بميرد و به بهشت عدنى كه پروردگارم به دست قدرت خود كاشته برود، بايد على بن ابى طالب را دوست دارد و پيروى كند و با دوست او دوستدار باشد و با دشمن او دشمنى ورزد و بايد تسليم اوصياء پس از وى باشد، زيرا آنها خاندان منند و از گوشت و خون منند، خداوند فهم و علم مرا به آنها داده، من به خدا از كار امت خود شكايت برم يعنى از آنها كه منكر فضل آنان گردند و پيوست خود را از آنان ببُرند، و به خدا كه فرزندم (دو فرزندم خ ل) كشته شود، خدا شفاعت مرا از آن قاتلان دريغ دارد.
6- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى فرمود: هر كه را خوش آيد كه چون من زنده باشد و به مرگ من بميرد و به بهشتى رود كه پروردگارم آن را به من وعده كرده و به شاخه اى كه پروردگارم كاشته بچسبد، بايد على بن ابى طالب و اوصياء پس از او را دوست و پيرو باشد زيرا آنها شما را در باب گمراهى در نياورند و از باب هدايت بدر نبرند، به آنها چيزى نياموزيد كه از شماها داناترند و به راستى من از پروردگار خود خواستم كه ميان آنها و قرآن جدائى نياندازد تا سر حوض بر من در آيند هم چنين (آن حضرت دو انگشت خود را به هم چسبانيد) پهناى آن حوض از صنعاء است تا ايله، در آن به شماره اختران قدحهاى نقره و طلا است.
7- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: و به راستى نشاط و آسايش و
ص: 151
جُمْهُورٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ، قَالَ:
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام (1): «إِنَّ(2) الرَّوْحَ(3) وَ الرَّاحَةَ وَ الْفَلْجَ(4) وَ الْعَوْنَ(5) وَ النَّجَاحَ(6) وَ الْبَرَکَةَ(7) وَ الْکَرَامَةَ(8) وَ الْمَغْفِرَةَ ... وَ الْمُعَافَاةَ(9) وَ الْیُسْرَ(10) وَ الْبُشْری وَ الرِّضْوَانَ وَ الْقُرْبَ وَ النَّصْرَ(11) وَ التَّمَکُّنَ(12) وَ الرَّجَاءَ وَ الْمَحَبَّةَ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَنْ تَوَلّی عَلِیّاً(13) وَ ائْتَمَّ بِهِ(14)، وَ بَرِئَ مِنْ عَدُوِّهِ، وَ سَلَّمَ لِفَضْلِهِ وَ لِلاْءَوْصِیَاءِ مِنْ بَعْدِهِ، حَقّاً(15) عَلَیَّ(16) أَنْ أُدْخِلَهُمْ فِی شَفَاعَتِی، وَ حَقٌّ(17) عَلی رَبِّی _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ أَنْ یَسْتَجِیبَ لِی فِیهِمْ؛ فَإِنَّهُمْ أَتْبَاعِی، وَ مَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی».(18)
(20) بابُ أنّ أهلَ الذَّکر الَّذینَ أمَرَ اللّهُ الخَلقَ بِسُوءالِهِم هُمُ الأئمّة(علیهم السّلام)
1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَجْ_لاَنَ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَسْ_ءَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»(19) : «قَالَ(20) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : الذِّکْرُ أَنَا ، وَ الاْءَئِمَّةُ أَهْلُ الذِّکْرِ».
وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْ_ألُونَ»(21) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «نَحْنُ(22) قَوْمُهُ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».(23)
ص: 152
پيروزى و كمك و كاميابى و بركت و كرامت و آمرزش و خوشى و توانگرى و مژده و رضوان و تقرب و يارى و تمكن و اميدوارى و دوستى از طرف خداى عز و جل از آن كسى است كه پيرو و دوست على باشد و بدو اقتداء كند و از دشمنش بيزار باشد و فضل او را بپذيرد و هم فضل اوصياء پس از او را، بر من لازم است كه آنها را در شفاعت خود در آورم و بر پروردگارم تبارك و تعالى سزاوار است كه شفاعت مرا در باره آنها بپذيرد، زيرا آنان پيروان منند و هر كه پيرو من باشد، به راستى كه او از من است.
1- امام باقر (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل (43 سوره نحل): «اگر تا حال نمى دانستيد از اهل ذكر بپرسيد» فرمود كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: ذكر منم و ائمه اهل ذكرند. و در تفسير قول خداى عز و جل (44 سوره زخرف): «و به راستى آن ذكر است براى تو و تبار تو و آنها در آينده مسئولند» امام باقر (علیه السّلام) فرمود: ما تبار اوئيم و ما مسئوليم.
ص: 153
2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ کَثِیرٍ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (1): «فَسْ_ءَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»؟
قَالَ(2): «الذِّکْرُ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله ، وَ نَحْنُ أَهْلُهُ(3) الْمَسْؤُولُونَ».
قَالَ: قُلْتُ: قَوْلُهُ(4): «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْ_ءَلُونَ»؟
قَالَ: «إِیَّانَا عَنی، وَ نَحْنُ أَهْلُ الذِّکْرِ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».(5)
3. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ:
سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ(6) «فَسْ_ءَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»؟ فَقَالَ: «نَحْنُ أَهْلُ الذِّکْرِ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».(7)
قُلْتُ: فَأَنْتُمُ الْمَسْؤُولُونَ، وَ نَحْنُ السَّائِلُونَ؟ قَالَ: «نَعَمْ».
قُلْتُ: حَقّاً عَلَیْنَا أَنْ نَسْأَلَکُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ».
قُلْتُ: حَقّاً عَلَیْکُمْ أَنْ تُجِیبُونَا؟ قَالَ: «لاَ، ذَاکَ إِلَیْنَا، إِنْ شِئْنَا فَعَلْنَا، وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نَفْعَلْ، أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللّهِ تَبَارَکَ وَتَعَالی : «هَ_ذَا عَطَ_آؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ»(8)؟».(9)
4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْ_ءَلُونَ»: «فَرَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الذِّکْرُ(10)، وَ أَهْلُ
ص: 154
2- عبد الرحمن بن كثير گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم:
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (چه معنى دارد؟) فرمود: ذكر، محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است و ما خاندان او هم مسئول ها هستيم، گويد: گفتم:
قول خدا: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» (يعنى چه؟) فرمود:
مقصود، ما هستيم، ما هستيم اهل ذكر و ما هستيم مسئول.
3- وشاء گويد: از امام رضا (علیه السّلام) پرسيدم، به او گفتم:
قربانت، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (يعنى چه؟) فرمود:
يعنى ما اهل ذكريم و ما مسئوليم، عرض كردم: شما مسئول هستيد و ما سائل؟ فرمود: آرى، عرض كردم: بر عهده ما است كه از شما بپرسيم؟ فرمود: آرى، عرض كردم: بر عهده شما است كه پاسخ ما را بدهيد؟ فرمود: نه، اين با ما است، اگر خواستيم مى كنيم و اگر نخواستيم نمى كنيم، مگر نشنيدى گفته خداى تبارك و تعالى را (39 سوره ص): «اين است عطاى ما ببخش يا دريغ كن (اختيار با تو است، حساب و مسئوليتى در ميان نيست) يا اينكه ببخش بى حساب، دريغ كن بى حساب» (نه در اندازه بخشش محدودى و نه در اندازه دريغ).
4- امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل: «و به راستى آن ياد آورى براى تو و تبار تو است و در آينده پرسش خواهيد شد» فرمود:
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ذكر است و خاندانش مسئولند و هم آنها
ص: 155
بَیْتِهِ علیهم السلام (1) الْمَسْئُولُونَ ، وَ هُمْ أَهْلُ الذِّکْرِ».(2)
5 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ(3)، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ(4)، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ رِبْعِیٍّ، عَنِ الْفُضَیْلِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْ_ءَلُونَ» قَالَ: «الذِّکْرُ : الْقُرْآنُ، وَ نَحْنُ قَوْمُهُ، وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».(5)
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ، عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ، قَالَ:
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام وَ دَخَلَ عَلَیْهِ الْوَرْدُ أَخُو الْکُمَیْتِ، فَقَالَ: جَعَلَنِیَ اللّهُ
فِدَاکَ، اخْتَرْتُ لَکَ سَبْعِینَ مَسْأَلَةً مَا(6) تَحْضُرُنِی(7) مِنْهَا مَسْأَلَةٌ وَاحِدَةٌ، قَالَ: «وَ لاَ وَاحِدَةٌ یَا وَرْدُ؟» قَالَ(8): بَلی(9) ، قَدْ(10) حَضَرَنِی(11) مِنْهَا(12) وَاحِدَةٌ، قَالَ: «وَ مَا هِیَ؟» قَالَ: قَوْلُ اللّهِ تَبَارَکَ وَتَعَالی : «فَسْ_ءَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»(13) «قال بیده»، أی ضرب بها، أو أشار بها. راجع : المغرب ، ص 386؛ شرح المازندرانی ، ج 5 ، ص 323.(14): مَنْ هُمْ؟ قَالَ: «نَحْنُ». قَالَ(15): قُلْتُ: عَلَیْنَا أَنْ نَسْأَلَکُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ»(16). قُلْتُ: عَلَیْکُمْ أَنْ تُجِیبُونَا؟ قَالَ : «ذَاکَ إِلَیْنَا».(17)
7 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی، عَنِ الْعَ_لاَءِ بْنِ رَزِینٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا یَزْعُمُونَ أَنَّ(18) قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَسْ_ءَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» أَنَّهُمُ الْیَهُودُ وَ النَّصَاری؟ قَالَ : «إِذاً یَدْعُونَکُمْ(19) إِلی دِینِهِمْ». قَالَ(20): ثُمَّ(21) قَالَ بِیَدِهِ(22) إِلی صَدْرِهِ: «نَحْنُ أَهْلُ الذِّکْرِ،
ص: 156
اهل ذكرند.
5- در تفسير همين آيه فرموده است: ذكر قرآن است و ما قوم آنيم و ما مسئوليم.
6- ابى بكر حضر مى گويد: حضور امام باقر (علیه السّلام) شرفياب بودم كه ورد برادر كميت در آمد و عرض كرد: خدا مرا قربانت كند، هفتاد مسأله آماده كرده بودم كه از شما بپرسم و اكنون يكى هم در ياد نمانده است.
امام (علیه السّلام) فرمود: اى ورد، يكى هم در يادت نمانده؟ عرض كرد: چرا، يكى از آنها به يادم آمد، فرمود: آن چيست؟ عرض كرد: قول خداى تبارك و تعالى: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اهل ذكر كيانند؟
فرمود: ما هستيم، من گفتم: به عهده ما است كه از شما بپرسيم؟
فرمود: آرى، گفتم: بر عهده شما است كه به ما پاسخ دهيد؟ فرمود:
اختيار پاسخ با ما است.
7- محمد بن مسلم گويد: امام باقر (علیه السّلام) فرمود: كسانى نزد ما هستند (از ملّا نماهاى مسلمان) كه گمان برند قول خداى عز و جل: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» مقصود، يهود و نصارى است، فرمود: در اين صورت شما را به دين خود دعوت كنند. راوى گويد: امام (با دست به سينه خود اشاره كرد) و فرمود: ما هستيم
ص: 157
وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ».(1)
8 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ:
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام : عَلَی الاْءَئِمَّةِ مِنَ الْفَرْضِ مَا لَیْسَ عَلی شِیعَتِهِمْ، وَ عَلی شِیعَتِنَا(2) مَا لَیْسَ عَلَیْنَا، أَمَرَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ یَسْأَلُونَا، قَالَ(3): «فَسْ_ءَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» فَأَمَرَهُمْ(4) أَنْ یَسْأَلُونَا، وَ لَیْسَ عَلَیْنَا الْجَوَابُ، إِنْ شِئْنَا أَجَبْنَا(5)، وَ إِنْ شِئْنَا أَمْسَکْنَا(6)».(7)
9 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ(8)، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ، قَالَ: کَتَبْتُ إِلَی الرِّضَا علیه السلام کِتَاباً، فَکَانَ فِی بَعْضِ مَا کَتَبْتُ: قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ :«فَسْ_ءَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» وَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَ_آل_ءِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَ لِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»(9) فی «ف» : «فلم یفرض».(10) فَقَدْ فُرِضَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْأَلَةُ، وَ لَمْ یُفْرَضْ(11) عَلَیْکُمُ الْجَوَابُ(12)؟
قَالَ: «قَالَ اللّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُواْ لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَآءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ»(13)».(14)
ص: 158
اهل ذكر و ما هستيم مسئولها.
8- وشاء گويد: از امام رضا (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: على بن الحسين (علیه السّلام) فرموده است كه بر ائمه يك وظيفه لازمى است كه بر شيعه آنها نيست و بر شيعه هم يك وظيفه لازمى است كه بر عهده ما نيست، خداى عز و جل به آنها فرمان داده كه از ما بپرسند، خدا فرموده است: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» به آنها دستور داده كه از ما بپرسند ولى پاسخ بر ما واجب نيست، اگر خواهيم پاسخ دهيم و اگر خواهيم دم بنديم.
9- احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: من نامه اى به امام رضا (علیه السّلام) نوشتم و در ضمن نوشتم: خدا عز و جل فرموده (43 سوره نحل): «از اهل ذكر بپرسيد اگر تاكنون ندانسته ايد» و خداى عز و جل فرموده (122 سوره توبه): «شيوه مؤمنان نيست كه همه و همه بسيج كنند و بكوچند ولى بايد از هر تيره اى يك دسته بكوچند تا در دين بينا شوند و چون به تيره خود برگردند آنها را بيم دهند تا شايد بفهمند و در حذر شوند» (به حكم اين دو آيه) بر مردم پرسش واجب شده ولى بر شما پاسخ واجب نشده؟ در پاسخ فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد (50 سوره قصص): «اگر" اى پيغمبر" از تو نپذيرفتند بدان كه همانا پيرو هوس خويشند و چه كسى گمراه تر است از آنكه پيرو هوس خود باشد»؟
ص: 159
بَابُ أَنَّ مَنْ وَصَفَهُ اللّهُ تَعَالی فِی کِتَابِهِ بِالْعِلْمِ هُمُ(1) الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ، عَنْ عَبْدِ الْمُوءْمِنِ بْنِ الْقَاسِمِ الاْءَنْصَارِیِّ، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ(2) جَابِرٍ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ الاْءَلْبَ_بِ»(3)قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّمَا نَحْنُ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ، وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ عَدُوُّنَا(4)، ...
وَ شِیعَتُنَا(5) أُولُو الاْءَلْبَابِ».(6)
2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ(7)، عَنْ جَابِرٍ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ الاْءَلْبَ_بِ » قال : «نَحْنُ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ ، وَعَدُوُّنَا الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ ، وَ شِیعَتُنَا أُولُو الاْءَلْبَابِ».(8)
ص: 160
1- جابر گويد: امام باقر (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل (9 سوره زمر): «آيا برابرند كسانى كه مى دانند و آن كسانى كه نمى دانند همانا صاحبدلان ياد آور مى شوند» فرمود: همانا ما آن كسانى هستيم كه مى دانيم و آن كسانى كه نمى دانند دشمنان ما هستند و صاحبدلان شيعيان ما هستند.
2- جابر در سند ديگر هم از امام باقر (علیه السّلام) با اندكى اختلاف در تعبير، همين روايت را نقل كرده است.
ص: 161
بَابُ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام
1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَ(1) عِمْرَانَ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ».(2)
2 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ(3)، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ:
عَنْ أَحَدِهِمَا علیهماالسلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِی الْعِلْمِ» : «فَرَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَفْضَلُ الرَّاسِخِینَ(4) فِی الْعِلْمِ، قَدْ عَلَّمَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَمِیعَ مَا أَنْزَلَ عَلَیْهِ مِنَ التَّنْزِیلِ وَ التَّأْوِیلِ، وَ مَا کَانَ اللّهُ لِیُنْزِلَ(5) عَلَیْهِ شَیْئاً لَمْ یُعَلِّمْهُ(6) تَأْوِیلَهُ، وَ أَوْصِیَاوءُهُ مِنْ بَعْدِهِ یَعْلَمُونَهُ کُلَّهُ، وَ الَّذِینَ(7) ... لاَ (8) یَعْلَمُونَ تَأْوِیلَهُ إِذَا قَالَ الْعَالِمُ فِیهِمْ(9) بِعِلْمٍ(10)، فَأَجَابَهُمُ اللّهُ بِقَوْلِهِ: «یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا »(11) وَ الْقُرْآنُ(12) خَاصٌّ وَ عَامٌّ، وَ مُحْکَمٌ وَ مُتَشَابِهٌ، وَ نَاسِخٌ وَ مَنْسُوخٌ، فَالرَّاسِخُونُ(13) فِی الْعِلْمِ یَعْلَمُونَهُ».(14)
3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ کَثِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ،
ص: 162
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: ما هستيم راسخون در علم و ما تأويل آن را (متشابهات آن را) مى دانيم.
2- بريد بن معاويه از يكى از دو امام (باقر يا صادق ع) روايت كرده در تفسير قول خداى عز و جل (6 سوره آل عمران): «و نمى داند تأويل آن را جز خدا و راسخون در علم» كه فرمود: رسول الله افضل راسخون در علم است، خداى عز و جل به او آموخته است هر چه را بدو فرو فرستاده از تنزيل و تأويل، خدا چيزى را كه تأويل آن را نمى دانست به وى نازل نمى كرد و اوصياء پس از وى هم همه آن را مى دانند و آن كسانى كه تأويل آن را نمى دانند چون عالم راسخ در علم كه ميان آنها است از روى علم به آنها بگويد خدا پذيرش آنها را اعلام كرده به قول خود كه: «مى گويند ما بدان ايمان داريم همه آن از نزد پروردگار ما است» قرآن خاص دارد و عام، محكم دارد و متشابه، ناسخ دارد و منسوخ، و راسخون در علم همه را مى دانند.
3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: راسخون در علم، امير المؤمنين و ائمه بعد از اويند
ص: 163
قَالَ: «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ : أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ وَ الاْءَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ(1) علیهم السلام ».(2)
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام قَدْ(3) أُوتُوا الْعِلْمَ وَ أُثْبِتَ فِی صُدُورِهِمْ
1 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ(4)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحُسَیْنِ
بْنِ الْمُخْتَارِ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ فِی هذِهِ الاْآیَةِ: «بَلْ هُوَ ءَایَ_تٌ بَیِّنَ_تٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ »(5) فَأَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلی صَدْرِهِ.(6)
2 . عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بَلْ هُوَ ءَایَ_تٌ بَیِّنَ_تٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ » قَالَ: «هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام ».(7)
3 . وَ عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ سَمَاعَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ: قَالَ(8) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فِی(9) هذِهِ الاْآیَةِ : «بَلْ هُوَ ءَایَ_تٌ بَیِّنَ_تٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ » ثُمَّ قَالَ: «أَمَا وَ اللّهِ، یَا أَبَا مُحَمَّدٍ، مَا(10) قَالَ: بَیْنَ(11) دَفَّتَیِ الْمُصْحَفِ(12)» . قُلْتُ: مَنْ هُمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: «مَنْ عَسی أَنْ یَکُونُوا(13) غَیْرَنَا؟!».(14)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ یَزِیدَ شَعَرٍ(15)، عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ:
ص: 164
1- ابو بصير گويد: از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود در تفسير اين آيه (48 سوره عنكبوت): «بلكه آن آياتى است روشن در سينه كسانى كه علم به آنها داده شده» اشاره به سينه خودش نمود.
2- عبد العزيز عبدى از امام صادق (علیه السّلام) كه در تفسير قول خداى عز و جل: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» فرمود: آنها ائمه (علیه السّلام) هستند.
3- ابو بصير از امام باقر (علیه السّلام) در اين آيه: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» فرمود: اى ابو محمد، به خدا مقصود آن نيست كه ميان دو جلد مصحف قرار دارد، گفتم: قربانت چه كسانند (كه آن را در سينه دارند؟) فرمود: جز ما اميد مى رود كه كى باشد؟ 4- هارون بن حمزه گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) در تفسير:
«بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» فرمود: آنها بخصوص
ص: 165
«بَلْ هُوَ ءَایَ_تٌ بَیِّنَ_تٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ » قَالَ: «هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام خَاصَّةً».(1)
5 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، قَالَ:
سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بَلْ هُوَ ءَایَ_تٌ بَیِّنَ_تٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ»قَالَ(2) : «هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام خَاصَّةً(3)».(4)
بَابٌ فِی أَنَّ مَنِ اصْطَفَاهُ اللّهُ مِنْ عِبَادِهِ وَ أَوْرَثَهُمْ(5) کِتَابَهُ هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام
1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ عَبْدِ الْمُوءْمِنِ، عَنْ سَالِمٍ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَ_بَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَ تِ بِإِذْنِ اللَّهِ»(6) قَالَ : «السَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ(7): الاْءِمَامُ، وَ الْمُقْتَصِدُ: الْعَارِفُ لِلاْءِمَامِ(8)، وَ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ: الَّذِی لاَ یَعْرِفُ الاْءِمَامَ».(9)
2. الْحُسَیْنُ، عَنْ مُعَلّیً، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ(10) تَعَالی : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَ_بَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا(11)» فَقَالَ: «أَیَّ شَیْءٍ
ص: 166
ائمه (علیه السّلام) هستند.
5- محمد بن فضيل گويد: از آن حضرت پرسيدم تفسير قول خداى عز و جل را: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» فرمود:
آنان ائمه عليهم السلام هستند بالخصوص.
1- سالم گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از قول خداى عز و جل (29 سوره فاطر): «سپس ارث داديم كتاب را به كسانى كه برگزيديم از بندگان خود، برخى به خود ستم كردند و برخى ميانه روند و برخى پيش رو براى هر كار خيرى به اذان خدا» فرمود: پيشرو در خيرات امام است و ميانه رو عارف به امام و ستمكار به خود آنكه امام را نشناسد.
2- سليمان بن خالد گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خداى تعالى: «سپس ارث داديم كتاب را به كسانى كه برگزيديم از بندگان خود» فرمود: شما چه مى گوئيد؟ گفتم: مى گوئيم در باره
ص: 167
تَقُولُونَ أَنْتُمْ؟» قُلْتُ(1) : نَقُولُ: إِنَّهَا فِی الْفَاطِمِیِّینَ، قَالَ: «لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ(2)، لَیْسَ یَدْخُلُ فِی هذَا مَنْ أَشَارَ بِسَیْفِهِ(3)، وَ دَعَا النَّاسَ إِلی خِ_لاَفٍ».(4)
فَقُلْتُ: فَأَیُّ شَیْءٍ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ؟ قَالَ: «الْجَالِسُ(5) فِی بَیْتِهِ لاَ یَعْرِفُ حَقَّ الاْءِمَامِ، وَ الْمُقْتَصِدُ: الْعَارِفُ بِحَقِّ الاْءِمَامِ، وَ السَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ: الاْءِمَامُ».(6)
3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ(7)، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ(8) عَزَّ وَ جَلَّ : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَ_بَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا» الاْآیَةَ ، قَالَ: فَقَالَ: «وُلْدُ فَاطِمَةَ(9) علیهاالسلام ، وَ السَّابِقُ بِالْخَیْرَاتِ: الاْءِمَامُ، وَ الْمُقْتَصِدُ: الْعَارِفُ بِالاْءِمَامِ(10)، وَ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ: الَّذِی لاَ یَعْرِفُ(11) الاْءِمَامَ».(12)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ(13)، عَنْ أَبِی وَلاَّدٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِینَ ءَاتَیْنَ_هُمُ الْکِتَ_بَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُوْل_ئکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»(14) قَالَ : «هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام ».(15)
ص: 168
اولاد فاطمه است، فرمود: چنين نيست كه تو معتقدى، اين آيه شامل كسى نيست كه شمشير كشد و مردم را به شورش دعوت كند، گفتم: پس ستمكار به خود چه باشد؟ فرمود: آنكه در خانه نشسته و حق امام وقت را نشناخته، و مقتصد: عارف به حق امام است، و سابق بالخيرات: شخص امام است.
3- احمد بن عمر گويد: از امام رضا (علیه السّلام) تفسير آيه: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» را پرسيدم، فرمود: مقصود اولاد فاطمه اند، سابق بالخيرات: امام است، و مقتصد امام شناس است، و ظالم به نفس: آنكه امام را نشناسد ..
4- ابى ولاد گويد: از امام صادق (علیه السّلام) از قول خداى عز و جل پرسيدم (115 سوره بقره): «آن كسانى كه به آنها كتاب را داديم آن را چنانچه شايسته است مى خوانند، آنان بدان ايمان دارند» فرمود: ايشان ائمه (علیه السّلام) هستند.
ص: 169
بَابُ(1) أَنَّ الاْءَئِمَّةَ فِی کِتَابِ اللّهِ إِمَامَانِ: إِمَامٌ یَدْعُو إِلَی اللّهِ، وَإِمَامٌ یَدْعُو إِلَی النَّارِ
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ غَالِبٍ، عَنْ جَابِرٍ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ: «لَمَّا نَزَلَتْ هذِهِ الاْآیَةُ : «یَوْمَ نَدْعُواْ کُلَّ أُنَاسِم بِإِمَ_مِهِمْ»(2)، قَالَ الْمُسْلِمُونَ: یَا رَسُولَ اللّهِ، أَ لَسْتَ إِمَامَ النَّاسِ کُلِّهِمْ(3)أَجْمَعِینَ؟ قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَنَا رَسُولُ اللّهِ إِلَی النَّاسِ أَجْمَعِینَ، وَ لکِنْ سَیَکُونُ(4)مِنْ بَعْدِی أَئِمَّةٌ عَلَی النَّاسِ مِنَ اللّهِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَقُومُونَ فِی النَّاسِ، فَیُکَذَّبُونَ، وَ یَظْلِمُهُمْ أَئِمَّةُ الْکُفْرِ وَ الضَّ_لاَلِ وَ أَشْیَاعُهُمْ(5)، فَمَنْ وَالاَهُمْ وَ اتَّبَعَهُمْ وَ صَدَّقَهُمْ، فَهُوَ مِنِّی وَ مَعِی وَ سَیَلْقَانِی، أَلاَ وَ مَنْ ظَلَمَهُمْ(6) وَ کَذَّبَهُمْ، فَلَیْسَ مِنِّی وَ لاَ مَعِی، وَ أَنَا مِنْهُ بَرِیءٌ».(7)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیی، عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ: «إِنَّ الاْءَئِمَّةَ فِی کِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِمَامَانِ(8) ، قَالَ اللّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَل_ءِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»(9) لاَ بِأَمْرِ النَّاسِ، یُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ، وَ حُکْمَ اللّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ، قَالَ:
ص: 170
1- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: چون اين آيه نازل شد (71 سوره اسراء): «روزى كه بخوانيم هر مردمى را به امام آنها» مسلمانان گفتند:
يا رسول اللَّه مگر شما امام همه مردم نيستيد؟ گويد: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: من از طرف خدا بر همه مردم رسولم و بعد از من محققاً امامانى از خاندانم از طرف خدا به مردم گماشته مى شوند، آنها در ميان مردم قيام مى كنند و مردم آنها را تكذيب مى نمايند و ائمه كفر و ضلالت و پيروانشان به آنها ستم مى كنند، هر كه بدانها گرود و پيروى آنها كند و آنها را تصديق نمايد او از من است و همراه من است و محققاً مرا ملاقات خواهد كرد، هلا هر كه بر آنان ستم كند و آنها را تكذيب كند از من نيست و همراه من نيست و من از او بيزارم.
2- فرموده است (41 سوره قصص): «و آنها را امامانى مقرر ساختيم كه مردم را به جانب آتش بخوانند» فرمان خود را بر فرمان خدا پيش دارند و حكم خود را بر حكم خدا مقدم شمارند و پيرو هوسهاى خود باشند بر خلاف آنچه در كتاب خدا است.
ص: 171
«وَ جَعَلْنَ_هُمْ أَل_ءِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ»(1) یُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللّهِ، وَ حُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللّهِ ، وَ یَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِ_لاَفَ مَا(2) فِی کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(3)
بَابُ أَنَّ الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلاْءِمَامِ(4)
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ(5) علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ(6) عَزَّ وَ جَلَّ: «وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَ لِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَ لِدَانِ وَالاْءَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَ_نُکُمْ»(7) قَالَ: «إِنَّمَا عَنی بِذلِکَ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام ، بِهِمْ عَقَدَ(8) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَیْمَانَکُمْ».(9)
2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ، عَنْ مُوسَی بْنِ أُکَیْلٍ النُّمَیْرِیِّ(10)، عَنِ الْعَ_لاَءِ بْنِ سَیَابَةَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالی : «إِنَّ هَ_ذَا الْقُرْءَانَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»(11) قَالَ: «یَهْدِی إِلَی الاْءِمَامِ».(12)
ص: 172
1- حسن بن محبوب گويد: از امام رضا (علیه السّلام) تفسير قول خداى عز و جل را پرسيدم (33 سوره نساء): «براى هر كدام موالى مقرر ساختيم نسبت بدان چه پدر و مادر و خويشان بجا گذارند و آن كسانى كه پيمان شما با آنها بسته است» (و آن كسانى كه دست بيعت به آنها داديد خ) (بهره شان را به آنان بدهيد، به راستى خدا بر هر چيز گواه است- دنباله آيه) امام فرمود: همانا مقصود ائمه (علیه السّلام) هستند كه خدا عهد شما را بدانها بسته است.
2- امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خداى تعالى (9 سوره اسراء): «به راستى اين قرآن رهنمائى كند بدان چه راست و درست تر است» فرمود: رهنمائى مى كند به وجود امام (علیه السّلام).
ص: 173
بَابُ أَنَّ النِّعْمَةَ الَّتِی ذَکَرَهَا اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ(1) الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام
1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی(2) بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بِسْطَامَ بْنِ مُرَّةَ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ حَسَّانَ، عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَبْدِیِّ، عَنْ سَعْدٍ الاْءِسْکَافِ، عَنِ الاْءَصْبَغِ(3) ، قَالَ :
قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «مَا بَالُ أَقْوَامٍ غَیَّرُوا سُنَّةَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ عَدَلُوا عَنْ وَصِیِّهِ(4)، لاَ یَتَخَوَّفُونَ(5) أَنْ یَنْزِلَ بِهِمُ الْعَذَابُ؟» ثُمَّ تَ_لاَ هذِهِ الاْآیَةَ : «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْرًا وَ أَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ جَهَنَّمَ»(6) ثُمَّ قَالَ : «نَحْنُ النِّعْمَةُ(7) الَّتِی أَنْعَمَ اللّهُ بِهَا عَلی عِبَادِهِ، وَ بِنَا یَفُوزُ(8) مَنْ فَازَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ».(9)
2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ(10) :
رَفَعَهُ فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَبِأَیِّ ءَالاَآءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ»(11) : «أَ بِالنَّبِیِّ أَمْ بِالْوَصِیِّ تُکَذِّبَانِ(12)؟» نَزَلَتْ(13) فِی «الرَّحْمنِ».(14)
3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ(15) مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ، عَنْ أَبِی یُوسُفَ الْبَزَّازِ، قَالَ: تَ_لاَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (16) هذِهِ الاْآیَةَ :
ص: 174
1- اصبغ بن نباته گويد: امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: چه خيال مى كنند مردمى كه سنت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را ديگر گون كردند و وصى او (از وصيت او خ) سر برتافتند و نمى ترسند كه عذاب خدا بر آنها نازل شود، سپس اين آيه را تلاوت كرد (29 سوره ابراهيم): «آيا نگاه نكنى به آن كسانى كه به جاى نعمت خدا كفر ورزيدند و تبار خود را به خانمان نابودى كشيدند كه دوزخ است» سپس فرمود: ما هستيم آن نعمتى كه خدا به بندگانش انعام كرده و بوسيله ما كامياب شود هر كه كامياب باشد در روز قيامت.
2- معلى بن محمد در حديثى كه به معصوم رسانيده است در تفسير قول خداى عز و جل (12 سوره الرحمن): «پس آيا به كدام نعمت پروردگار خودتان شما دو تن تكذيب كنيد»؟ گفته است: مقصود اين است كه پيغمبر را تكذيب كنيد يا وصى او را؟ در سوره الرحمن نازل شده.
3- ابو يوسف بزاز گويد: امام صادق (علیه السّلام) اين آيه را خواند (69 سوره اعراف): «ياد كنيد نعمتهاى خدا را»- شايد راستگو شويد- فرمود: مى دانى نعمتهاى خدا چيست؟ گفتم: نه، فرمود:
ص: 175
«فَاذْکُرُوآاْ ءَالآَءَ اللَّهِ»(1) بصائر الدرجات ، ص 81، ح 3 ، عن الحسین بن محمّد الوافی ، ج 3، ص 538 ، ح 1070؛ البحار ، ج 24 ، ص 59 ، ح 36.(2) قَالَ: «أَ تَدْرِی مَا آلاَءُ اللّهِ؟» قُلْتُ: لاَ، قَالَ: «هِیَ أَعْظَمُ نِعَمِ اللّهِ عَلی خَلْقِهِ وَ هِیَ وَلاَیَتُنَا».(3)
4 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ کَثِیرٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْرًا» الاْآیَةَ، قَالَ: «عَنی بِهَا قُرَیْشاً قَاطِبَةً، الَّذِینَ عَادَوْا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ نَصَبُوا لَهُ الْحَرْبَ(4)، وَ جَحَدُوا وَصِیَّةَ وَصِیِّهِ(5)».(6)
بَابُ أَنَّ الْمُتَوَسِّمِینَ _ الَّذِینَ ذَکَرَهُمُ اللّهُ تَعَالی فِی کِتَابِهِ _ هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام وَ السَّبِیلُ فِیهِمْ(7) مُقِیمٌ
1 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِیِّ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَسْبَاطٌ بَیَّاعُ الزُّطِّیِّ(8)، قَالَ:
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ(9) عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ فِی ذَ لِکَ لاَآیَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِینَ وَ إِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُّقِیمٍ»(10) قَالَ: فَقَالَ(11): «نَحْنُ الْمُتَوَسِّمُونَ(12)، وَ السَّبِیلُ فِینَا مُقِیمٌ(13)».(14)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ یَحْیَی بْنِ
ص: 176
مقصود، بزرگترين نعمت خدا بر خلق او است و آن ولايت ما است.
4- عبد الرحمن بن كثير گويد: از امام صادق (علیه السّلام) تفسير قول خدا عز و جل را پرسيدم (29 سوره ابراهيم): «آيا نگاه نكنى به كسانى كه بدل كردند نعمت خدا را به كفر» فرمود: مقصود، همه و همه قريش است كه با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دشمنى كردند و به جنگ او برخاستند و وصيت او را در باره جانشين او منكر شدند.
1- اسباط- فروشنده غلامان هندى- گفت: من نزد امام صادق (علیه السّلام) بودم كه مردى تفسير قول خداى عز و جل (75 و 76 سوره حجر): «به راستى در اين آياتى است براى انديشه كنندگان بافر است و به راستى كه براى آن قريه راه پابرجائى بود» گويد كه: فرمود: ما هستيم متوسمان و راه حق در ما پا بر جا است.
2- اسباط بن سالم گويد: من نزد امام صادق (علیه السّلام) بودم كه
ص: 177
إِبْرَاهِیمَ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَسْبَاطُ بْنُ سَالِمٍ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَدَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ هِیتَ(1)، فَقَالَ لَهُ: أَصْلَحَکَ اللّهُ، مَا تَقُولُ فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ فِی ذَ لِکَ لاَءَیَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِینَ»؟ قَالَ: «نَحْنُ الْمُتَوَسِّمُونَ ، وَ السَّبِیلُ فِینَا مُقِیمٌ».(2)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : «إِنَّ فِی ذَ لِکَ لاَءآیَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِینَ» قَالَ: «هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام ،(3) قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : اتَّقُوا فِرَاسَةَ(4) الْمُوءْمِنِ؛ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فِی قَوْلِ اللّهِ تَعَالی(5): «إِنَّ فِی ذَ لِکَ لاَءآیَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِینَ»».(6)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ، عَنْ عُبَیْسِ(7) بْنِ هِشَامٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ(8) عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ فِی ذَ لِکَ لاَءآیَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِینَ» فَقَالَ : «هُمُ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام » ، «وَ إِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُّقِیمٍ» قَالَ(9): «لاَ یَخْرُجُ(10) مِنَّا أَبَداً».(11)
5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ(12)، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالی: «إِنَّ فِی ذَ لِکَ لاَءَیَ_تٍ لِّلْمُتَوَسِّمِینَ» قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمُتَوَسِّمَ(13)، وَ أَنَا مِنْ بَعْدِهِ وَ الاْءَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِی الْمُتَوَسِّمُونَ».(14)
ص: 178
مردى از اهل هيت بر او در آمد و عرض كرد: اصلحك اللَّه چه مى فرمائى در تفسير قول خداى عز و جل: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ فرمود: مائيم متوسمين و راه حق در ما پا بر جا است.
3- محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل (75 سوره حجر): «به راستى در اين آياتى است براى باهوشان» فرمود:
آنها ائمه هستند، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: از فراست و هوش مؤمن بپرهيزيد كه در پرتو نور خدا نگاه مى كند، در ضمن تفسير قول خداى تعالى إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ فرمود.
4- امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خداى عز و جل: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ فرمود: ايشان ائمه هستند و در إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ.
فرمود: هرگز از ميان ما بيرون نرود.
5- امام باقر (علیه السّلام) فرمود كه: امير المؤمنين (علیه السّلام) در تفسير قول خدا: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ فرمود: رسول خدا متوسم بود من هم پس از وى، و امامان از نژاد من متوسم هستند و در نسخه ديگر عين اين حديث از احمد بن مهران روايت شده است.
ص: 179
وَ فِی نُسْخَةٍ أُخْری(1) : عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَیُّوبَ بِإِسْنَادِهِ، مِثْلُهُ.
بابُ عَرضِ الأعمالِ عَلی النَّبیّ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و الأئمّة(علیهم السّلام)
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «تُعْرَضُ الاْءَعْمَالُ(2) عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله _ أَعْمَالُ الْعِبَادِ _ کُلَّ صَبَاحٍ: أَبْرَارُهَا وَ فُجَّارُهَا(3)؛ فَاحْذَرُوهَا(4)، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ تَعَالی(5): «اعْمَلُواْ فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ»(6)» ...
2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ،عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ الطَّائِیِّ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «اعْمَلُواْ فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» قَالَ: «هُمُ الاْءَئِمَّةُ».(9)
3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسی، عَنْ
ص: 180
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: عرضه مى شود همه اعمال بر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يعنى اعمال بندگان خدا در هر بامدادى چه بر باشند و چه فاجر از كردارها بر حذر باشيد و آن معنى قول خداى تعالى است (105 سوره توبه): «بكار باشيد كه محققاً مى بيند خدا كردار شما را و هم رسولش» و امام در اين جا دم بست و دنبال آيه را نخواند (يعنى كلمه" وَ الْمُؤْمِنُونَ" كه مقصود ائمه است بر زبان نياورد از راه تقيه يا از بابت اينكه مطلب نياز به تصريح ندارد).
2- يعقوب بن شعيب گفت: از امام صادق (علیه السّلام) تفسير قول خداى عز و جل را پرسيدم (105 سوره توبه): «در كار باشيد كه محققاً كردار شما را خدا و رسولش و مؤمنان خواهند ديد» فرمود: مؤمنان، ائمه هستند.
3- سماعه گفت: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: شما
ص: 181
سَمَاعَةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «مَا لَکُمْ تَسُوؤُونَ(1) رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟» فَقَالَ(2) رَجُلٌ: کَیْفَ نَسُووءُهُ؟ فَقَالَ: «أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ(3) أَعْمَالَکُمْ تُعْرَضُ عَلَیْهِ ، فَإِذَا رَأی فِیهَا مَعْصِیَةً(4) سَاءَهُ ذلِکَ؟ فَ_لاَ تَسُوؤُوا رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ سُرُّوهُ».(5)
4 . عَلِیٌّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الزَّیَّاتِ(6)، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبَانٍ الزَّیَّاتِ _ وَ کَانَ مَکِیناً عِنْدَ الرِّضَا(7) علیه السلام _ قَالَ:
قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام : ادْعُ اللّهَ لِی وَ لاِءَهْلِ بَیْتِی، فَقَالَ: «أَ وَ لَسْتُ(8) أَفْعَلُ؟ وَ اللّهِ(9)، إِنَّ أَعْمَالَکُمْ لَتُعْرَضُ عَلَیَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ» .
قَالَ(10): فَاسْتَعْظَمْتُ ذلِکَ، فَقَالَ لِی : «أَ مَا تَقْرَأُ کِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»؟» قَالَ: «هُوَ وَاللّهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ(11) علیه السلام ».(12)
5 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ الصَّامِتِ(13)، عَنْ یَحْیَی بْنِ مُسَاوِرٍ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : أَنَّهُ ذَکَرَ هذِهِ الاْآیَةَ: «فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ »قَالَ: «هُوَ وَ اللّهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ».(14)
6 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ الاْءَعْمَالَ تُعْرَضُ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَبْرَارَهَا وَ فُجَّارَهَا(15)».(16)
ص: 182
را چه شده كه با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بد مى كنيد؟ مردى گفت:
چطور با او بد مى كنيم؟ فرمود: كردار شما بر او عرضه مى شود و چون گناهى در آن بيند بدش مى آيد پس به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدى نكنيد و او را شاد كنيد.
4- عبد اللَّه بن ابان زيات كه خدمت امام رضا (علیه السّلام) مقامى داشت گويد: به آن حضرت عرض كردم: براى من و خاندانم به درگاه خدا دعا كن، فرمود: مگر دعا نمى كنم، به خدا كردار شما هر روز و هر شب به من عرضه مى شود، گويد: من اين سخن را بسيار بزرگ شمردم، فرمود: قرآن خدا را نمى خوانى؟ او فرمايد:
«بگو اى محمد، در كار باشيد كه محققاً مى بيند كردار شما را خدا و رسولش و مؤمنان» فرمود: آن مؤمن بخدا على بن ابى طالب بود.
5- امام باقر (علیه السّلام) اين آيه: فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ را ياد كرد و فرمود: آن مؤمن سوگند بخدا كه على بن ابى طالب بود.
6- وشّاء گفت: از امام رضا (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: به راستى همه كارها بر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عرضه شود، از نيكان و بدان (و بر هر امامى در زمان خود).
ص: 183
بَابُ أَنَّ الطَّرِیقَةَ الَّتِی حُثَّ عَلَی الاِسْتِقَامَةِ عَلَیْهَا وَلاَیَةُ عَلِیٍّ علیه السلام (1)
1. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْحَسَنِیِّ، عَنْ مُوسَی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِهِ تَعَالی: «وَ أَنْ لَّوِ اسْتَقَ_مُواْ عَلَی الطَّرِیقَةِ لاَءَسْقَیْنَ_هُم مَّآءً غَدَقًا»(2) قَالَ: «یَعْنِی لَوِ اسْتَقَامُوا عَلی وَلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ عَلِیٍّ(3) وَ(4) الاْءَوْصِیَاءِ مِنْ وُلْدِهِ علیهم السلام ، وَ قَبِلُوا طَاعَتَهُمْ فِی أَمْرِهِمْ وَ نَهْیِهِمْ «لاَءَسْقَیْنَ_هُم مَّآءً غَدَقًا»(5) یَقُولُ: لاَءَشْرَبْنَا
قُلُوبَهُمُ الاْءِیمَانَ. وَ الطَّرِیقَةُ هِیَ الاْءِیمَانُ بِوَلاَیَةِ عَلِیٍّ(6) وَ الاْءَوْصِیَاءِ علیهم السلام ».(7)
2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمُعَلَّی(8) بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَ_مُواْ» فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «اسْتَقَامُوا عَلَی الاْءَئِمَّةِ وَاحِدًا(9) بَعْدَ وَاحِدٍ «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَ_آل_ءِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لاَ تَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ»(10)»(11)
ص: 184
1- امام باقر (علیه السّلام) در تفسير قول خداى تعالى (16 سوره جن): «اگر پا بر جا بمانند بر روش حق آب بسيارى به آنها بنوشانيم» فرمود: يعنى اگر پا بر جا بمانند به ولايت و پيروى على بن أبى طالب (علیه السّلام) امير مؤمنان و پيروى اوصياء از فرزندانش (علیه السّلام) و بپذيرند طاعت آنها را در هر چه فرمان دهند و غدقن كنند، به آنها آب فراوان بنوشانيم، يعنى دل آنها را از ايمان لبريز كنيم، طريقت حق ايمان به ولايت على و اوصياء است.
2- محمد بن مسلم گويد: از امام ششم (علیه السّلام) پرسيدم از تفسير قول خداى عز و جل (30 سوره فصلت): «آن كسانى كه گفتند پروردگار ما خدا است و در آن پا بر جا ماندند و استقامت كردند» امام صادق فرمود: بر ائمه يكى پس از ديگرى استقامت كردند، فرشتگان بر آنها نازل شوند با اين پيام كه نترسيد و غم مخوريد و مژده باد شما را به بهشتى كه وعده داريد.
ص: 185
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام مَعْدِنُ الْعِلْمِ وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لاَئِکَةِ
1 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْجَارُودِ(1) ، قَالَ:قَالَ(2) عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام : «مَا یَنْقِمُ(3) النَّاسُ مِنَّا؛ فَنَحْنُ وَ اللّهِ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ بَیْتُ الرَّحْمَةِ، وَ مَعْدِنُ(4) الْعِلْمِ، وَ مُخْتَلَفُ(5) الْمَ_لاَئِکَةِ».(6)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ: عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِیهِ علیهماالسلام ، قَالَ: «قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام (7): إِنَّا _ أَهْلَ الْبَیْتِ _ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لاَئِکَةِ، وَ بَیْتُ الرَّحْمَةِ(8)، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ».(9)
3 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْخَشَّابِ(10)، قَالَ: حَدَّثَنَا بَعْضُ أَصْحَابِنَا، عَنْ خَیْثَمَةَ، قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَا خَیْثَمَةُ، نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ بَیْتُ الرَّحْمَةِ، وَ مَفَاتِیحُ الْحِکْمَةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ، وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَ_لاَئِکَةِ، وَ مَوْضِعُ سِرِّ اللّهِ؛ وَ نَحْنُ وَدِیعَةُ(11) اللّهِ فِی عِبَادِهِ؛ وَ نَحْنُ حَرَمُ(12) اللّهِ الاْءَکْبَرُ؛ وَ نَحْنُ ذِمَّةُ(13) اللّهِ؛ وَ نَحْنُ عَهْدُ اللّهِ(14)؛ فَمَنْ(15) وَفی بِعَهْدِنَا فَقَدْ
ص: 186
1- على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود: مردم چه خرده اى از ما مى گيرند، ما به خدا شجره نبوت، خاندان رحمت، معدن علم و محل رفت و آمد فرشته ها هستيم.
2- امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: به راستى ما خانواده شجره نبوت، موضع رسالت، مختلف فرشته ها، خانه رحمت و معدن دانشيم.
3- خَيْثَمَه گويد: امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود: اى خيثمه، ما شجره نبوت و خانه رحمت و كليدهاى حكمت و معدن علم و موضع رسالت و مختلف ملائكه و محل سِرِ خدائيم، ما سپرده خدائيم در ميان بندگانش، ما حرم اكبر خدائيم، ما پناه خدا و پيمان خدائيم، هر كه به عهده ما بپايد به عهد خدا پائيده است و هر كه آن را بشكند، پناه و عهد خدا را شكسته.
ص: 187
وَفی بِعَهْدِ اللّهِ؛ وَ مَنْ خَفَرَهَا(1) فَقَدْ
خَفَرَ(2) ذِمَّةَ اللّهِ وَ عَهْدَهُ».(3)
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام وَرَثَةُ الْعِلْمِ یَرِثُ(4) بَعْضُهُمْ بَعْضاً الْعِلْمَ
1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ، عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ عَالِماً، وَ الْعِلْمُ یُتَوَارَثُ، وَ لَنْ یَهْلِکَ عَالِمٌ إِلاَّ بَقِیَ(5) مِنْ بَعْدِهِ مَنْ یَعْلَمُ عِلْمَهُ ، أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ».(6)
2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ حَرِیزٍ، عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفُضَیْلِ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ(7) الْعِلْمَ الَّذِی نَزَلَ(8) مَعَ آدَمَ علیه السلام لَمْ یُرْفَعْ، وَ الْعِلْمُ یُتَوَارَثُ، وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام عَالِمَ هذِهِ الاْءُمَّةِ، وَ إِنَّهُ لَمْ یَهْلِکْ مِنَّا عَالِمٌ قَطُّ(9) إِلاَّ خَلَفَهُ(10) مِنْ أَهْلِهِ مَنْ عَلِمَ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ(11)» .(12)
3-مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ الطَّائِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ:
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّ الْعِلْمَ یُتَوَارَثُ؛ فَ_لاَ یَمُوتُ عَالِمٌ إِلاَّ تَرَکَ مَنْ یَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ ، أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ».(13)
ص: 188
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه: على (علیه السّلام) عالِم بود و علم به ارث مى رود، هرگز عالمى نميرد تا به جاى او بماند كسى كه علم او را بداند يا آنچه را خدا بخواهد بداند (يعنى بيش از علم امام سابق).
2- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: عِلمى كه با آدم (علیه السّلام) نازل شد برداشته نشد، علم به ارث مى رود، على (علیه السّلام) عالم اين امت بود و حق اين است كه نميرد از ما خانواده، عالمى هرگز تا بجاى او نشيند از اهل او كسى كه مثل علم او را بداند يا آنچه را خدا خواهد.
3- فرمود: محققاً علم به ارث مى رود، عالمى نميرد جز آنكه بجا گزارد كسى كه مثل او بداند يا هر چه خدا خواهد.
ص: 189
4 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ، عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ فِی عَلِیٍّ علیه السلام سُنَّةَ أَلْفِ نَبِیٍّ مِنَ الاْءَنْبِیَاءِ، وَ إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِی نَزَلَ مَعَ آدَمَ علیه السلام لَمْ یُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ؛ وَ الْعِلْمُ یُتَوَارَثُ».(1)
5. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِی نَزَلَ مَعَ آدَمَ علیه السلام لَمْ یُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ».(2) 3 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ، عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ فِی عَلِیٍّ علیه السلام سُنَّةَ أَلْفِ نَبِیٍّ مِنَ الاْءَنْبِیَاءِ، وَ إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِی نَزَلَ مَعَ آدَمَ علیه السلام لَمْ یُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ؛ وَ الْعِلْمُ یُتَوَارَثُ».(3)
6 . مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ رَفَعَهُ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ:
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «یَمُصُّونَ الثِّمَادَ(4)، وَ یَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِیمَ». قِیلَ لَهُ : وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِیمُ؟ قَالَ: «رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ الْعِلْمُ الَّذِی أَعْطَاهُ(5) اللّهُ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ سَلَّم سُنَنَ النَّبِیِّینَ(6) مِنْ آدَمَ _ وَ هَلُمَّ جَرّاً _ إِلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله » .
قِیلَ لَهُ: وَ مَا تِلْکَ السُّنَنُ؟
قَالَ: «عِلْمُ النَّبِیِّینَ بِأَسْرِهِ(7)، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله صَیَّرَ ذلِکَ کُلَّهُ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام » .
فَقَالَ لَهُ(8) رَجُلٌ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، فَأَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِیِّینَ؟
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «اسْمَعُوا مَا یَقُولُ(9)؟! إِنَّ اللّهَ یَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ یَشَاءُ؛ إِنِّی حَدَّثْتُهُ: أَنَّ اللّهَ جَمَعَ(10) لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه
ص: 190
4- فضيل بن يسار گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:
در على (علیه السّلام) روش هزار تن از پيغمبران بود، به راستى علمى كه با آدم (علیه السّلام) فرود آمد برداشته نشد، عالمى نميرد كه علمش از دست برود، علم ارث برده شود.
5- عمر بن ابان گويد: از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: به راستى علمى كه با آدم نازل شد برداشته نشد، عالمى نميرد كه علمش از دست برود.
6- امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: (اين مردم) نم را مى مكند و نهر بزرگ را از دست مى نهند، به او عرض شد: نهر بزرگ كدام است؟ فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و علمى كه خدا به او داده است، خداى عز و جل سنت پيغمبران را از آدم (علیه السّلام) تا محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) براى آن حضرت گرد آورد، به او عرض شد: اين سنت ها چه بود؟
فرمود:
علم و دانش همه پيغمبران يك جا، و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را به على (علیه السّلام) منتقل كرد، مردى به او گفت: يا ابن رسول اللَّه، امير المؤمنين (علیه السّلام) داناتر بود يا يكى از پيغمبران؟ امام باقر (علیه السّلام) فرمود:
بشنويد اين مرد چه مى گويد، خدا گوش هر كه را خواهد باز كند، من به او گفتم كه: خدا علم همه پيغمبران را براى محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جمع
ص: 191
و آله وَسَلم عِلْمَ النَّبِیِّینَ، وَ أَنَّهُ جَمَعَ(1) ذلِکَ کُلَّهُ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام وَ هُوَ یَسْأَلُنِی: أَ هُوَ أَعْلَمُ ، أَمْ بَعْضُ النَّبِیِّینَ؟».(2)
7 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْبَرْقِیِّ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ الطَّائِیِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّ الْعِلْمَ یُتَوَارَثُ؛ فَ_لاَ یَمُوتُ عَالِمٌ إِلاَّ تَرَکَ مَنْ یَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ ، أَوْ مَا شَاءَ اللّهُ».(3)
8 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ، قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِی نَزَلَ مَعَ آدَمَ علیه السلام لَمْ یُرْفَعْ، وَ مَا مَاتَ(4) عَالِمٌ إِلاَّ وَ قَدْ وَرَّثَ عِلْمَهُ؛ إِنَّ الاْءَرْضَ لاَ تَبْقی بِغَیْرِ عَالِمٍ».(5)
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ وَرِثُوا عِلْمَ النَّبِیِّ وَ جَمِیعِ الاْءَنْبِیَاءِ وَالاْءَوْصِیَاءِ علیهم السلام الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ الْمُهْتَدِی، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جُنْدَبٍ:
أَنَّهُ کَتَبَ إِلَیْهِ الرِّضَا علیه السلام : «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله کَانَ أَمِینَ اللّهِ فِی(6) خَلْقِهِ، فَلَمَّا قُبِضَ علیه السلام کُنَّا _ أَهْلَ الْبَیْتِ _ وَرَثَتَهُ؛ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللّهِ فِی أَرْضِهِ، عِنْدَنَا
ص: 192
كرد و او هم همه را نزد على (علیه السّلام) جمع كرد و به او تحويل داد و او باز هم از من مى پرسد، على داناتر است يا يكى از پيغمبران؟!.
7- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: علم پشت به پشت ارث مى رود، عالمى نميرد جز اينكه به جاى خود گذارد كسى كه مانند او بداند يا هر چه خدا خواهد بداند.
8- حارث بن مغيره گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: به راستى علمى كه با آدم (علیه السّلام) نازل شد، برداشته نشد، عالمى نمرده جز اينكه علم خود را به ديگرى ارث داده، به راستى زمين بى عالم نماند.
1- عبد اللَّه بن جندب گويد: امام رضا (علیه السّلام) به او نوشت: اما بعد به راستى محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) امين خدا بود در خلقش و چون وفات كرد ما خانواده وارثانش بوديم و ما امناء خدائيم در زمين خدا، نزد ما است علم بلاها و مرگ و ميرها و انساب عرب و علم پيدايش اسلام (و زايش بر اسلام خ ل) و به راستى ما هر مردى را ببينيم مى شناسيم
ص: 193
الرَّجُلَ إِذَا رَأَیْنَاهُ بِحَقِیقَةِ الاْءِیمَانِ وَ حَقِیقَةِ النِّفَاقِ، وَ إِنَّ شِیعَتَنَا لَمَکْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ(1)، أَخَذَ اللّهُ عَلَیْنَا وَ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ، یَرِدُونَ مَوْرِدَنَا، وَ یَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا،
لَیْسَ عَلی مِلَّةِ الاْءِسْ_لاَمِ غَیْرُنَا وَ غَیْرُهُمْ، نَحْنُ(2) النُّجَبَاءُ(3) النُّجَاةُ(4)، وَ نَحْنُ ...
أَفْرَاطُ(5) الاْءَنْبِیَاءِ، وَ نَحْنُ أَبْنَاءُ الاْءَوْصِیَاءِ، وَ نَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِی کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ نَحْنُ أَوْلَی النَّاسِ بِکِتَابِ اللّهِ ، وَنَحْنُ أَوْلَی النَّاسِ بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (6)، وَ نَحْنُ الَّذِینَ شَرَعَ(7) اللّهُ لَنَا دِینَهُ، فَقَالَ فِی کِتَابِهِ: «شَرَعَ لَکُم»یَا آلَ مُحَمَّدٍ(8) «مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا»قَدْ وَصَّانَا بِمَا وَصّی بِهِ نُوحا(9)«وَ الَّذِیآ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ»یَا مُحَمَّدُ«وَ مَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَ هِیمَ وَ مُوسَی وَ عِیسَیآ»(10) ، فَقَدْ عَلَّمَنَا وَ بَلَّغَنَا عِلْمَ مَا عَلَّمَنَا(11)، وَ اسْتَوْدَعَنَا عِلْمَهُمْ، نَحْنُ(12) وَرَثَةُ أُولِی الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ «أَنْ أَقِیمُواْ الدِّینَ»یَا آلَ مُحَمَّدٍ(13)«وَ لاَ تَتَفَرَّقُواْ فِیهِ» وَ کُونُوا عَلی جَمَاعَةٍ «کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ» : مَنْ أَشْرَکَ بِوَلاَیَةِ عَلِیٍّ«مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ» مِنْ وَلاَیَةِ عَلِیٍّ ، إِنَّ اللّهَ یَا مُحَمَّدُ(14)«یَهْدِیآ إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ»(15) : مَنْ یُجِیبُکَ إِلی وَلاَیَةِ عَلِیٍّ علیه السلام ».(16)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ کَثِیرٍ(17): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ أَوَّلَ وَصِیٍّ کَانَ عَلی وَجْهِ الاْءَرْضِ هِبَةُ اللّهِ بْنُ آدَمَ ، وَ مَا مِنْ نَبِیٍّ مَضی إِلاَّ وَ لَهُ وَصِیٌّ. وَ کَانَ جَمِیعُ الاْءَنْبِیَاءِ(18) مِائَةَ أَلْفِ نَبِیٍّ(19) وَ عِشْرِینَ أَلْفَ نَبِیٍّ، مِنْهُمْ(20) خَمْسَةٌ أُولُو الْعَزْمِ:
ص: 194
كه از روى حقيقت مؤمن است يا منافق است، شيعيان ما به نام خودشان و پدرشان ثبت دفترند، خدا از ما و آنها تعهد گرفته، شيعيان ما از سرچشمه ما آب نوشند و به راه ما مى روند جز ما و آنها كسى در كيش اسلام نيست، ما نجيب و ناجى هستيم و ما بازماندگان پيغمبرانيم و ما زادگاه اوصيائيم و ما صاحبان امتياز در كتاب خداى عز و جل هستيم، ما از همه مردم به كتاب خدا شايسته تريم و ما از همه مردم به رسول خدا نزديك تريم، ما هستيم كه خدا دين خود را به حساب ما تشريع كرده و در قرآن فرموده (13 سوره شورى): «مقرر كرد براى شما اى آل محمد از دين، آنچه وصيت كرد بدان نوح (را به ما سفارش داده همان را كه به نوح (علیه السّلام) سفارش داده) و آنچه را به تو وحى كرديم (اى محمد) و آنچه را به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش داديم (خدا به ما آموخته و رسانيده آنچه را بايد بدانيم و به ما سپرده علم آنان را، ما وارثان رسولان اولو العزميم) براى آنكه دين را برپا داريد (اى آل محمد) و در آن تفرقه نشويد و جدائى نياندازيد (و متحد باشيد) بر مشركان بسيار سخت ناگوار است (هر كه در ولايت على مشرك است) آنچه را بدان دعوتشان كنيد (از ولايت بلا فصل على (علیه السّلام) به راستى خدا (اى محمد) هدايت كند هر كه به جانب او برگردد» (يعنى ولايت على (علیه السّلام) را از تو نپذيرد).
2- امام باقر (علیه السّلام) فرمود كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: به راستى نخست وصى كه در روى زمين بوده است، هبة الله پسر آدم (علیه السّلام) بود و پيغمبرى در نگذشت جز اينكه وصى داشت و همه پيغمبران يك صد هزار بودند و بيست هزار از آنها همه پنج تن اولو العزم بودند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و به راستى على بن ابى طالب (علیه السّلام) هبة الله محمد بود و علم همه اوصياء و علم
ص: 195
نُوحٌ، وَ إِبْرَاهِیمُ، وَ مُوسی، وَ عِیسی، وَ مُحَمَّدٌ علیهم السلام ، وَ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام کَانَ هِبَةَ اللّهِ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وَ وَرِثَ عِلْمَ الاْءَوْصِیَاءِ(1) وَ عِلْمَ مَنْ کَانَ قَبْلَهُ، أَمَا إِنَّ مُحَمَّداً وَرِثَ(2) عِلْمَ مَنْ کَانَ قَبْلَهُ مِنَ الاْءَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ؛ عَلی قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَکْتُوبٌ: حَمْزَةُ أَسَدُ اللّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ(3) وَ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ؛ وَ فِی ذُوءَابَةِ(4) الْعَرْشِ : عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ ؛ فَهذِهِ حُجَّتُنَا عَلی مَنْ أَنْکَرَ حَقَّنَا وَ جَحَدَ مِیرَاثَنَا، وَمَا(5) مَنَعَنَا مِنَ الْکَ_لاَمِ وَ أَمَامَنَا الْیَقِینُ؟ فَأَیُّ حُجَّةٍ تَکُونُ(6) أَبْلَغَ مِنْ هذَا؟».(7)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ، عَنْ زُرْعَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ(8) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ سُلَیْمَانَ وَرِثَ دَاوُدَ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً وَرِثَ سُلَیْمَانَ، وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً، وَ إِنَّ عِنْدَنَا(9) عِلْمَ التَّوْرَاةِ وَ الاْءِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ(10)، وَ تِبْیَانَ مَا فِی الاْءَلْوَاحِ(11)» .
قَالَ: قُلْتُ: إِنَّ هذَا لَهُوَ الْعِلْمُ.
قَالَ: «لَیْسَ هذَا هُوَ الْعِلْمَ؛ إِنَّ الْعِلْمَ: الَّذِی یَحْدُثُ یَوْماً بَعْدَ یَوْمٍ(12) وَ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ».(13)
604 / 4 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی، عَنْ شُعَیْب الْحَدَّادِ(14)، عَنْ ضُرَیْس الْکُنَاسِیِّ، قَالَ:
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَ عِنْدَهُ أَبُو بَصِیرٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (15): «إِنَّ دَاوُدَ وَرِثَ(16) عِلْمَ الاْءَنْبِیَاءِ، وَ إِنَّ سُلَیْمَانَ وَرِثَ(17) دَاوُدَ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَرِثَ(18) سُلَیْمَانَ، وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله ، وَ إِنَّ عِنْدَنَا صُحُفَ إِبْرَاهِیمَ وَ أَلْوَاحَ مُوسی».
فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ: إِنَّ هذَا لَهُوَ الْعِلْمُ.
فَقَالَ: «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ، لَیْسَ هذَا هُوَ الْعِلْمَ، إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا یَحْدُثُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَوْماً بِیَوْمٍ(19)، وَ سَاعَةً بِسَاعَةٍ(20)».(21)
4 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی، عَنْ شُعَیْب الْحَدَّادِ(22)، عَنْ ضُرَیْس الْکُنَاسِیِّ، قَالَ:
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَ عِنْدَهُ أَبُو بَصِیرٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (23): «إِنَّ دَاوُدَ وَرِثَ(24) عِلْمَ الاْءَنْبِیَاءِ، وَ إِنَّ سُلَیْمَانَ وَرِثَ(25) دَاوُدَ، وَ إِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَرِثَ(26) سُلَیْمَانَ، وَ إِنَّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله ،
ص: 196
هر كه پيش از او بود به ارث برد هلا به راستى محمد علم همه انبياء و مرسلين پيش از خود را به ارث برد، بر ستون عرش نوشته است:
حمزة اسد اللَّه و اسد رسول او است و سيد شهيدان و در كنگره عرش نوشته است: على امير المؤمنين است، اين است حجت ما بر هر كه منكر حق ما است و ميراث ما را نپذيرد و چه مانعى از اظهار اين حقائق جلوى ما است با اينكه ما يقين در پيش داريم، چه دليلى رساتر از اين است.
3- مفضل بن عمر گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود: به راستى سليمان از داود (علیه السّلام) ارث برد و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از سليمان (علیه السّلام) ارث برد و در پيش ما است علم توراة و انجيل و زبور و شرح آنچه در الواح است (مقصود الواح نازله بر موسى (علیه السّلام) است) گويد: من گفتم: به راستى اين علم است، فرمود: اين علم نهائى نيست، علم كامل آن است كه روز به روز و ساعت به ساعت پديد مى شود.
4- ضريس كناسى گويد: من حضور امام صادق (علیه السّلام) بودم و ابو بصير هم حضور داشت، امام (علیه السّلام) فرمود: داود علوم همه انبياء را به ارث برد و سليمان وارث داود (علیه السّلام) شد و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وارث سليمان است و ما هم وارث محمديم، نزد ما است صحف ابراهيم و الواح موسى (علیه السّلام)، ابو بصير گفت: به راستى علم اين است، امام فرمود:
ص: 197
وَ إِنَّ عِنْدَنَا صُحُفَ إِبْرَاهِیمَ وَ أَلْوَاحَ مُوسی».
فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ: إِنَّ هذَا لَهُوَ الْعِلْمُ.
فَقَالَ: «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ، لَیْسَ هذَا هُوَ الْعِلْمَ، إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا یَحْدُثُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَوْماً بِیَوْمٍ(1)، وَ سَاعَةً بِسَاعَةٍ(2)».(3)
5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: قَالَ لِی: «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ یُعْطِ الاْءَنْبِیَاءَ شَیْئاً إِلاَّ وَ قَدْ أَعْطَاهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله ». قَالَ(4): «وَ قَدْ(5) أَعْطی مُحَمَّداً جَمِیعَ مَا أَعْطَی الاْءَنْبِیَاءَ(6)، وَ عِنْدَنَا الصُّحُفُ الَّتِی قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «صُحُفِ إِبْرَ هِیمَ وَ مُوسَی»(7)».
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، هِیَ الاْلوَاحُ ؟ قَالَ: «نَعَمْ».(8)
6 . مُحَمَّدٌ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ :عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ»(9): مَا الزَّبُورُ؟ وَ مَا الذِّکْرُ؟
قَالَ(10): «الذِّکْرُ(11) عِنْدَ اللّهِ، وَ الزَّبُورُ: الَّذِی أُنْزِلَ(12) عَلی دَاوُدَ؛ وَ کُلُّ کِتَابٍ نَزَلَ(13) فَهُوَ عِنْدَ أَهْلِ الْعِلْمِ، وَ نَحْنُ هُمْ».(14)
7 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ أَوْ غَیْرِهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ أَخِیهِ أَحْمَدَ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الاْءَوَّلِ علیه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، أَخْبِرْنِی عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَرِثَ النَّبِیِّینَ کُلَّهُمْ؟ قَالَ : «نَعَمْ».
قُلْتُ:
ص: 198
اى ابا محمد، اين علم نيست، همانا علم آن است كه در شب و روز و روز و ساعت به ساعت پديد مى شود.
5- ابو بصير گويد: امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود: اى ابا محمد، به راستى خدا به هيچ كدام از پيغمبران چيزى نداده جز آنكه او را به محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داده، فرمود: محققاً خدا به محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همه آنچه را به انبياء عطا كرده داده است نزد ما است همان صحفى كه خدا عز و جل فرموده (19 سوره الاعلى): «صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى» عرض كردم:
قربانت، اينها همان الواح است؟ فرمود: آرى.
6- عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (علیه السّلام) پرسيد از تفسير قول خداى عز و جل (105 سوره انبياء): «محققاً ما نوشتيم در زبور پس از ذكر» (گفت): زبور چيست؟ و ذكر چيست؟ در پاسخ فرمود:
(ذكر) نزد خدا است (دفتر كل الهى) و كتابى است كه به داود نازل كرده و هر كتابى كه نازل شده نزد اهل علم است و ما همان اهل علم هستيم.
7- ابراهيم از پدرش روايت كرده از ابو الحسن (امام كاظم ع) گويد: به او عرض كردم: قربانت به من خبر ده كه پيغمبر وارث همه پيغمبران است؟ فرمود: آرى، گفتم: از دوران آدم تا به خود آن حضرت برسد؟ فرمود: خدا هيچ پيغمبرى مبعوث نكرده جز اينكه محمد از او اعلم است، گويد: گفتم: عيسى بن مريم مرده ها
ص: 199
مِنْ لَدُنْ آدَمَ حَتَّی انْتَهی إِلی نَفْسِهِ؟ قَالَ: «مَا بَعَثَ اللّهُ نَبِیّاً إِلاَّ وَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله أَعْلَمُ مِنْهُ».
قَالَ: قُلْتُ(1): إِنَّ عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ کَانَ یُحْیِی الْمَوْتی بِإِذْنِ اللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ(2)»، وَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ کَانَ یَفْهَمُ مَنْطِقَ الطَّیْرِ(3)، وَ(4) کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقْدِرُ عَلی هذِهِ الْمَنَازِلِ(5)؟
قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ قَالَ لِلْهُدْهُدِ حِینَ فَقَدَهُ وَ شَکَّ فِی أَمْرِهِ: «فَقَالَ مَا لِیَ لاَآ أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَآل_ءِبِینَ» حِینَ فَقَدَهُ ، فَغَضِبَ(6) عَلَیْهِ، فَقَالَ: «لاَءُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِیدًا أَوْ لاَءَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَ_نٍ مُّبِینٍ»(7) وَ إِنَّمَا غَضِبَ(8) لاِءَنَّهُ کَانَ یَدُلُّهُ عَلَی الْمَاءِ، فَهذَا _ وَ هُوَ طَائِرٌ _ قَدْ أُعْطِیَ مَا لَمْ یُعْطَ سُلَیْمَانُ، وَ قَدْ کَانَتِ الرِّیحُ وَ النَّمْلُ وَ الاْءِنْسُ وَ الْجِنُّ(9) وَ الشَّیَاطِینُ الْمَرَدَةُ(10) لَهُ طَائِعِینَ ، وَ لَمْ یَکُنْ ...
یَعْرِفُ(11) الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ، وَ کَانَ(12) الطَّیْرُ یَعْرِفُهُ، وَ إِنَّ اللّهَ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَانًا(13) سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الاْءَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَی»(14) . وَ قَدْ وَرِثْنَا نَحْنُ هذَا الْقُرْآنَ الَّذِی فِیهِ(15) مَا تُسَیَّرُ بِهِ الْجِبَالُ، وَ تُقَطَّعُ(16) بِهِ الْبُلْدَانُ، وَ تُحْیَا بِهِ الْمَوْتی، وَ نَحْنُ نَعْرِفُ الْمَاءَ تَحْتَ الْهَوَاءِ، وَ إِنَّ فِی کِتَابِ اللّهِ لاَآیَاتٍ مَا یُرَادُ بِهَا أَمْرٌ إِلاَّ أَنْ یَأْذَنَ اللّهُ بِهِ مَعَ مَا قَدْ یَأْذَنُ اللّهُ مِمَّا کَتَبَهُ الْمَاضُونَ، جَعَلَهُ اللّهُ لَنَا فِی أُمِّ الْکِتَابِ؛ إِنَّ اللّهَ یَقُولُ: «وَ مَا مِنْ غَآل_ءِبَةٍ فِی السَّمَآءِ وَ الاْءَرْضِ إِلاَّ فِی کِتَ_بٍ مُّبِینٍ»(17) ثُمَّ قَالَ: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَ_بَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا»(18) فَنَحْنُ الَّذِینَ اصْطَفَانَا
ص: 200
را به اذن خدا زنده مى كرد؟ فرمود: راست گفتى و سليمان بن داود هم زبان پرندگان مى دانست، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم داراى اين مراتب بود؟ گويد: فرمود: به راستى سليمان بن داود وقتى هدهد را گم كرد و در باره اش به شك افتاد گفت (20 سوره نمل): «چه شد مرا كه هدهد را نمى بينم با اينكه غيبت كرده است» وقتى ديد كه حاضر نيست به او خشم كرد و گفت (21 سوره نمل): «هر آينه او را شكنجه سختى دهم يا آنكه دليل و عذر روشنى براى غيبت خود بياورد» همانا به او خشم كرد براى آنكه رهنماى او بود براى آب.
بنا بر اين به همين پرنده كوچك چيزى عطا شده بود كه سليمان (علیه السّلام) نداشت و با اينكه باد و مورچه و انس و جن و شياطين و سركشان همه مطيع او بودند، آب را زير هوا تشخيص نمى داد و آن پرنده تشخيص مى داد، به راستى خدا در كتاب خود مى فرمايد (30 سوره رعد): «اگر قرآن كوهها را به گردش آورد و زمين را به طى الارض درنوردد و مرده ها را به سخن آرد».
ما وارث اين قرآنيم كه در آن است آنچه كوهها را به گردش آورد و كشورها را قطع مسافت كند و مرده ها بدان زنده شوند، ما آب را زير هوا بشناسيم، و به راستى در كتاب خدا آياتى است كه هر چه به وسيله آن خواسته شود به اذن خدا مجرى گردد و با آنچه كه خدا بدان اجازه داد و در كتب گذشتگان ثبت شده و خدا همه را در امّ الكتاب براى ما مقرر داشته، به راستى خدا فرمايد (75 سوره نمل): «هيچ ناديده نباشد جز آنكه در كتاب مبين باشد» سپس فرموده است (29 سوره سبأ): «سپس به ارث داديم كتاب را به آن كسانى كه برگزيديم از بندگان خود» مائيم كه خداى عز و جل ما را برگزيده است و به ما به ارث داده اين كتابى را كه در آن شرح و
ص: 201
اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ(1) أَوْرَثَنَا هذَا الَّذِی فِیهِ تِبْیَانُ کُلِّ شَیْءٍ».(2)
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام عِنْدَهُمْ جَمِیعُ الْکُتُبِ الَّتِی نَزَلَتْ مِنْ عِنْدِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَأَنَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا عَلَی اخْتِ_لاَفِ أَلْسِنَتِهَا
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ یُونُسَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ
الْحَکَمِ: فِی حَدِیثِ بُرَیْهٍ(3) أَنَّهُ لَمَّا جَاءَ مَعَهُ إِلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَلَقِیَ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَحَکی لَهُ هِشَامٌ الْحِکَایَةَ، فَلَمَّا فَرَغَ، قَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام لِبُرَیْهٍ : «یَا بُرَیْهُ، کَیْفَ عِلْمُکَ بِکِتَابِکَ؟» ، قَالَ: أَنَا بِهِ عَالِمٌ(4)، ثُمَّ(5) قَالَ: «کَیْفَ ثِقَتُکَ بِتَأْوِیلِهِ؟(6)» قَالَ: مَا أَوْثَقَنِی(7) بِعِلْمِی فِیهِ! قَالَ: فَابْتَدَأَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام یَقْرَأُ الاْءِنْجِیلَ ، فَقَالَ بُرَیْهٌ(8) : إِیَّاکَ کُنْتُ أَطْلُبُ مُنْذُ خَمْسِینَ سَنَةً أَوْ مِثْلَکَ.
قَالَ(9): فَآمَنَ(10) بُرَیْهٌ، وَ حَسُنَ إِیمَانُهُ، وَ آمَنَتِ الْمَرْأَةُ الَّتِی کَانَتْ مَعَهُ، فَدَخَلَ هِشَامٌ وَ بُرَیْهٌ وَ الْمَرْأَةُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَحَکَی لَهُ هِشَامٌ الْکَ_لاَمَ الَّذِی جَری بَیْنَ أَبِی الْحَسَنِ مُوسی(11) علیه السلام وَ بَیْنَ بُرَیْهٍ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : ««ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ
ص: 202
بيان هر چيزى است.
1- هشام بن حكم در حديث بُرَيْه (بُرَيْهَه خ ل) (گفته اند مصغر ابراهيم است و بنا بر اين بايد به ضم باء موحده و فتح راء باشد و اين تصغير اصطلاحى نيست بلكه عبارت از مختصر كردن نام يا جمله است چنانچه امروز هم معمول است مثلا فاطمه را فاطى مى گويند و ويكتوريا را ويكى براى اختصار) گويد كه: چون بهمراه او خدمت امام صادق (علیه السّلام) آمد به ابو الحسن موسى بن جعفر (علیه السّلام) برخورد و هشام داستان او را براى آن حضرت نقل كرد و در پايان ابو الحسن به بريه فرمود: اى بريه، كتاب مذهبى خود را چطور مى دانى؟ گفت: من بدان عالم هستم، فرمود: آن را خوب مى فهمى؟
گفت: بسيار خوب مى فهمم، هشام گويد: أبو الحسن آغاز كرد به خواندن انجيل، بريه گفت: من پنجاه سال است كه تو يا مانند تو را مى جستم، بريه به پروردگار خود ايمان آورد و ايمان ثابت و درستى آورد و آن زنى كه همراهش بود ايمان آورد و هشام و بريه و آن زن خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيدند و هشام گفتگوى ميان ابو الحسن (علیه السّلام) و بريه را گزارش داد به آن حضرت، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» نژادى است كه از هم
ص: 203
عَلِیمٌ»(1)». فَقَالَ بُرَیْهٌ: أَنّی لَکُمُ التَّوْرَاةُ وَ الاْءِنْجِیلُ وَ کُتُبُ الاْءَنْبِیَاءِ؟
قَالَ: «هِیَ عِنْدَنَا وِرَاثَةً مِنْ عِنْدِهِمْ، نَقْرَؤُهَا کَمَا قَرَؤُوهَا، وَ نَقُولُهَا کَمَا قَالُوا؛ إِنَّ اللّهَ
لاَ یَجْعَلُ حُجَّةً(2) فِی أَرْضِهِ یُسْأَلُ عَنْ شَیْءٍ، فَیَقُولُ: لاَ أَدْرِی».(3)
2 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ:
أَتَیْنَا بَابَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَ نَحْنُ نُرِیدُ الاْءِذْنَ عَلَیْهِ، فَسَمِعْنَاهُ یَتَکَلَّمُ بِکَ_لاَمٍ لَیْسَ بِالْعَرَبِیَّةِ، فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْیَانِیَّةِ، ثُمَّ بَکی فَبَکَیْنَا لِبُکَائِهِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَیْنَا الْغُ_لاَمُ، فَأَذِنَ لَنَا ، فَدَخَلْنَا عَلَیْهِ، فَقُلْتُ(4): أَصْلَحَکَ اللّهُ، أَتَیْنَاکَ نُرِیدُ الاْءِذْنَ عَلَیْکَ، فَسَمِعْنَاکَ تَتَکَلَّمُ بِکَ_لاَمٍ لَیْسَ بِالْعَرَبِیَّةِ، فَتَوَهَّمْنَا أَنَّهُ بِالسُّرْیَانِیَّةِ، ثُمَّ بَکَیْتَ فَبَکَیْنَا لِبُکَائِکَ.
فَقَالَ: «نَعَمْ(5)، ذَکَرْتُ إِلْیَاسَ النَّبِیَّ ، وَ کَانَ مِنْ عُبَّادِ أَنْبِیَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ ، فَقُلْتُ کَمَا کَانَ یَقُولُ فِی سُجُودِهِ» .
ثُمَّ انْدَفَعَ(6) فِیهِ بِالسُّرْیَانِیَّةِ، فَ_لاَ(7) وَ اللّهِ ، مَا رَأَیْنَا(8) قَسّاً(9) وَ لاَ جَاثَلِیقاً(10) أَفْصَحَ لَهْجَةً(11) مِنْهُ بِهِ(12).
ثُمَّ فَسَّرَهُ لَنَا بِالْعَرَبِیَّةِ، فَقَالَ: «کَانَ یَقُولُ فِی سُجُودِهِ: أَ تُرَاکَ مُعَذِّبِی وَ قَدْ أَظْمَأْتُ(13) لَکَ هَوَاجِرِی(14)؟ أَ تُرَاکَ مُعَذِّبِی وَ قَدْ عَفَّرْتُ لَکَ فِی التُّرَابِ وَجْهِی(15)؟ أَ تُرَاکَ مُعَذِّبِی وَ قَدِ اجْتَنَبْتُ لَکَ الْمَعَاصِیَ؟ أَ تُرَاکَ مُعَذِّبِی وَ قَدْ أَسْهَرْتُ لَکَ لَیْلِی(16)».
قَالَ: «فَأَوْحَی اللّهُ إِلَیْهِ: أَنِ ارْفَعْ رَأْسَکَ؛ فَإِنِّی غَیْرُ مُعَذِّبِکَ» .
قَالَ: «فَقَالَ: إِنْ
ص: 204
باز گرفته شدند و خدا شنوا و دانا است، بريه عرض كرد: تورات و انجيل و كتب انبياء از كجا به دست شما آمده است؟ فرمود: همه آنها از خودشان به ما ارث رسيده و چنانچه مى خواندند آنها را مى خوانيم و چنانچه خود انبياء بيان مى كردند بيان مى كنيم، به راستى خدا در زمين خود حجتى نمى گذارد كه از چيزى پرسش شود و گويد: من نمى دانم.
2- مفضل بن عمر گويد: ما در خانه امام صادق (علیه السّلام) آمديم و مى خواستيم اجازه ورود بگيريم، از پشت در شنيديم سخنى مى گويد كه عربى نيست و خيال كرديم سريانى است، سپس آن حضرت گريست و ما هم به گريه او گريستيم، و پس از آن غلام آمد و به ما اجازه ورود داد و شرفياب حضورش شديم، من عرض كردم: اصلحك الله، ما خدمت شما آمديم براى كسب اجازه ورود و شنيديم سخنى مى گفتيد كه عربى نبود و خيال كرديم سريانى باشد و سپس گريستى و ما هم براى گريه شما گريستيم، فرمود:
آرى، من الياس پيغمبر را كه يكى از عبّاد بنى اسرائيل بود به خاطر آوردم و دعاى او را مى خواندم كه در سجده خود مى خواند، سپس شروع كرد به سريانى خواندن، نه بخدا من هيچ كشيش و جاثليقى نديدم كه سريانى را از آن حضرت فصيح تر بخواند، سپس آن را به زبان عربى براى ما تفسير كرد و فرمود: الياس در سجده خود مى گفت: خدايا تو را بينم كه مرا شكنجه دهى با اينكه روزهاى گرم براى تو تشنگى كشيدم؟ تو را بينم كه مرا عذاب كنى با اينكه به خاطر تو روى خود را بر خاك نهادم؟ تو را بينم كه مرا عذاب كنى با اينكه به خاطر تو از معاصى پرهيز كردم؟ تو را بينم كه مرا عذاب كنى با اينكه شبها به خاطر تو نخوابيدم؟ خدا به او وحى كرد كه:
ص: 205
قُلْتَ: لاَ أُعَذِّبُکَ ثُمَّ عَذَّبْتَنِی(1) مَا ذَا؟ أَ لَسْتُ عَبْدَکَ وَ أَنْتَ رَبِّی؟» .
قَالَ(2): «فَأَوْحَی اللّهُ إِلَیْهِ: أَنِ ارْفَعْ رَأْسَکَ؛ فَإِنِّی غَیْرُ مُعَذِّبِکَ؛ إِنِّی(3) إِذَا وَعَدْتُ وَعْداً وَفَیْتُ بِهِ».(4)
بابُ أنّه لَم یَجمَع القُرآنَ کُلّهُ إلاّ الأئمّةُ(علیهم السّلام) وَ أنّهم یَعلَمُونَ عِلمَهُ کُلّهُ
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «مَا ادَّعی أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ کُلَّهُ کَمَا أُنْزِلَ إِلاَّ کَذَّابٌ، وَ مَا جَمَعَهُ وَ حَفِظَهُ کَمَا نَزَّلَهُ(5) اللّهُ تَعَالی إِلاَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ الاْءَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ علیهم السلام ».(6)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ(7)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنِ الْمُنَخَّلِ، عَنْ جَابِرٍ:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، أَنَّهُ قَالَ: «مَا یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَدَّعِیَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِیعَ الْقُرْآنِ(8) کُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غَیْرُ الاْءَوْصِیَاءِ».(9)
3 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ،
ص: 206
سرت را بردار كه من تو را عذاب نكنم، گويد: عرض كرد: اگر فرمائى عذابت نكنم و سپس عذابم كنى چه مى شود؟ مگر اين نيست كه من بنده تو ام و تو پروردگار منى؟ فرمود: خدا به او وحى كرد كه سر بردار كه من تو را عذاب نكنم، من چون وعده اى دهم بدان وفا كنم.
1- امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: هيچ كس از مردم مدعى نيست كه همه قرآن را جمع كرده چنانچه نازل شده است مگر بسيار دروغگو باشد چنانچه خداى تعالى نازل كرده احدى جمع و نگهدارى نكرده جز على بن ابى طالب (علیه السّلام) و امامان پس از او (علیه السّلام).
2- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: احدى نمى تواند مدعى شود كه همه قرآن از ظاهر و باطن نزد او است جز اوصياء (علیه السّلام).
3- سلمة بن محرز گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: از
ص: 207
عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ، عَنْ عُبَیْدِ(1) بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ مِنْ عِلْمِ مَا أُوتِینَا تَفْسِیرَ الْقُرْآنِ وَ أَحْکَامَهُ(2)، وَ عِلْمَ تَغْیِیرِ(3) الزَّمَانِ وَ حَدَثَانِهِ(4)، إِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ خَیْراً أَسْمَعَهُمْ(5)، وَ لَوْ أَسْمَعَ مَنْ لَمْ یَسْمَعْ، لَوَلّی مُعْرِضاً کَأَنْ لَمْ(6) یَسْمَعْ» . ثُمَّ أَمْسَکَ هُنَیْئَةً(7)، ثُمَّ قَالَ: «وَ(8) لَوْ وَجَدْنَا أَوْعِیَةً(9) أَوْ مُسْتَرَاحاً لَقُلْنَا؛ وَ اللّهُ الْمُسْتَعَانُ».(10)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ(11)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ الْمُوءْمِنِ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی مَوْلی آلِ سَامٍ، قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «وَ اللّهِ، إِنِّی لاَءَعْلَمُ کِتَابَ اللّهِ مِنْ أَوَّلِهِ إِلی آخِرِهِ کَأَنَّهُ فِی کَفِّی، فِیهِ خَبَرُ السَّمَاءِ ، وَ خَبَرُ الاْءَرْضِ ، وَ خَبَرُ مَا کَانَ(12)، وَ خَبَرُ مَا هُوَ کَائِنٌ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : فِیهِ تِبْیَانُ کُلِّ شَیْءٍ(13)».(14)
5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ، عَنِ الْخَشَّابِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ کَثِیرٍ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ: ««قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَ_بِ أَنَا ءَاتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ»»(15) قَالَ: فَفَرَّجَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام بَیْنَ أَصَابِعِهِ ، فَوَضَعَهَا فِی صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: «وَ عِنْدَنَا وَاللّهِ(16) ، عِلْمُ الْکِتَابِ کُلِّهِ(17)».(18)
6 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ مُحَمَّدِ
ص: 208
جمله علومى كه به ما داده شده است تفسير قرآن و احكام آن است و علم تغيير زمان و حوادث آن، هر گاه خدا خير مردمى را خواهد آنها را شنوا سازد، كسى كه گوش شنوا ندارد، از سخنى كه به گوش او رسد رو گردان است مثل اينكه نشنيده، سپس اندكى از سخن باز ايستاد و پس از آن فرمود: اگر دلهاى وسيعى پيدا مى كرديم كه تاب تحمل حقائق داشت و اگر مردم نكته فهم و راز دارى كه مذاكره با آنها وسيله آسايش خاطر بود در دست داشتيم مى گفتيم و خدا ياور ما است.
4- عبد الأعلى مولى آل سام گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: به خدا من كتاب خدا را از اول تا آخرش مى دانم چنانچه گويا در كف من قرار دارد، در آن است خبر آسمان و خبر زمين و خبر آنچه خواهد بود و خداى عز و جل هم فرمود: «در آن شرح هر چيزى است».
5- عبد الرحمن بن كثير از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود (40 سوره نمل): «گفت آنكه نزد او علمى بود از كتاب من آن را برايت مى آورم پيش از آنكه چشم بهم زنى» راوى گويد: امام صادق (علیه السّلام) انگشتان خود را از هم گشود (و دست بر سينه نهاد) و فرمود: به خدا علم كتاب همه اش نزد ما است.
6- بريد بن معاويه گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: (مقصود از
ص: 209
بْنِ الْحَسَنِ(1)، عَمَّنْ ذَکَرَهُ جَمِیعاً، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ، قَالَ: قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام (2) : «قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیدا بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَ_بِ»(3) قَالَ : «إِیَّانَا(4) عَنی، وَ عَلِیٌّ علیه السلام أَوَّلُنَا وَ أَفْضَلُنَا وَ خَیْرُنَا بَعْدَ النَّبِیِّ(5) صلی الله علیه و آله ».(6)
بَابُ مَا أُعْطِیَ الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام مِنِ اسْمِ اللّهِ الاْءَعْظَمِ
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ غَیْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ ، قَالَ : أَخْبَرَنِی شُرَیْسٌ(7) الْوَابِشِیُّ، عَنْ جَابِرٍ: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ: «إِنَّ اسْمَ اللّهِ الاْءَعْظَمَ عَلی ثَ_لاَثَةٍ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً، وَ إِنَّمَا(8) کَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ، فَتَکَلَّمَ بِهِ ، فَخُسِفَ(9) بِالاْءَرْضِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَرِیرِ بِلْقِیسَ حَتّی تَنَاوَلَ السَّرِیرَ بِیَدِهِ، ثُمَّ عَادَتِ الاْءَرْضُ کَمَا کَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ(10)، وَ نَحْنُ عِنْدَنَا(11) مِنَ الاِسْمِ الاْءَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، وَ حَرْفٌ(12) عِنْدَ اللّهِ _ تبارک و تَعَالی _(13) اسْتَأْثَرَ بِهِ(14) فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَهُ، وَ لاَ حَوْلَ(15) وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».(16)
2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ
ص: 210
اين آيه چيست؟) (43 سوره رعد): «بگو بس است خدا براى شاهد ميان من و شماها و كسى كه علم كتاب در نزد او است» فرمود: مقصود، ما هستيم و على (علیه السّلام) اول و افضل و بهتر ما ائمه است پس از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
1- جابر از امام باقر (علیه السّلام) فرمود: به راستى نام خدا كه اعظم است، هفتاد و سه حرف است و همانا يك حرف از آن را آصف داشت و آن را به زبان آورد و زمين ميان او و ميان تخت بلقيس (از بيت المقدس تا صنعاى يمن- در حدود دو ماه راه) تا شد و به هم درنورديد تا آن تخت به دستش رسيد و سپس زمين به حال خود برگشت، اين كار در كمتر از چشم بهم زدن انجام شد، هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ما است و يك حرف از آن مخصوص خدا است كه براى خويش در علم غيب برگزيده
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
2- هارون بن جهم گويد: يكى از اصحاب امام صادق (علیه السّلام)
ص: 211
سَعِیدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ(1)، عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ عِمْرَانَ الْقُمِّیِّ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام _ لَمْ أَحْفَظ اسْمَهُ _ قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ: «إِنَّ عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ علیه السلام أُعْطِیَ حَرْفَیْنِ کَانَ یَعْمَلُ بِهِمَا، وَ أُعْطِیَ مُوسی(2) أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ، وَ أُعْطِیَ إِبْرَاهِیمُ ثَمَانِیَةَ أَحْرُفٍ، وَ أُعْطِیَ نُوحٌ خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً، وَ أُعْطِیَ آدَمُ خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً، وَ إِنَّ اللّهَ تَعَالی جَمَعَ(3) ذلِکَ کُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (4) ، وَ إِنَّ اسْمَ اللّهِ الاْءَعْظَمَ ثَ_لاَثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً ، أُعْطِیَ مُحَمَّدٌ(5) صلی الله علیه و آله اثْنَیْنِ وَ سَبْعِینَ حَرْفاً، وَ حُجِبَ عَنْهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ».(6)
3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِّ: عَنْ أَبِی الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْکَرِ(7) علیه السلام ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ(8): «اسْمُ اللّهِ الاْءَعْظَمُ ثَ_لاَثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، کَانَ(9) عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ(10)، فَتَکَلَّمَ بِهِ، فَانْخَرَقَتْ(11)
لَهُ(12) الاْءَرْضُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ سَبَاًء، فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِیسَ حَتّی صَیَّرَهُ إِلی سُلَیْمَانَ، ثُمَّ انْبَسَطَتِ الاْءَرْضُ فِی أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ؛ وَ عِنْدَنَا مِنْهُ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللّهِ مُسْتَأْثِرٌ(13) بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ».(14)
ص: 212
كه نامش را در ياد ندارم گفت: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:
به عيسى بن مريم (علیه السّلام) دو حرف داده شده كه با آنها كار مى كرد و به موسى چهار حرف داده شده بود و به حضرت ابراهيم هشت حرف و به حضرت نوح (علیه السّلام) پانزده حرف و به آدم (علیه السّلام) بيست و پنج حرف و به راستى خداى تعالى همه اينها را (2+ 4+ 8+ 15+ 25) به محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داد و به راستى اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است كه هفتاد و دو حرفش را به محمد دادند و يك حرف از او دريغ شده.
3- على بن محمد نوفلى از امام عسكرى (علیه السّلام) گويد: از آن حضرت شنيدم مى فرمود: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است، آصف يك حرف داشت و به زبان آورد و زمين ميان او تا سبأ (در يمن) شكافت و تخت بلقيس را در بر گرفت و به سليمان (علیه السّلام) رسانيد و سپس در كمتر از چشم به هم زدن باز شد و به حال خود برگشت، هفتاد و دو حرف آن نزد ما است و يك حرف مخصوص خدا است كه در علم غيب آن را ويژه خود ساخته است.
ص: 213
بَابُ مَا عِنْدَ الاْءَئِمَّةِ مِنْ آیَاتِ الاْءَنْبِیَاءِ علیهم السلام
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مَنِیعِ بْنِ الْحَجَّاجِ الْبَصْرِیِّ ، عَنْ مُجَاشِعٍ ، عَنْ مُعَلًّی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَیْضِ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «کَانَتْ(1) عَصَا مُوسی لاِآدَمَ علیه السلام ، فَصَارَتْ إِلی شُعَیْبٍ ، ثُمَّ صَارَتْ إِلی مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ ، وَ إِنَّهَا لَعِنْدَنَا ، وَ إِنَّ عَهْدِی بِهَا آنِفاً(2) ، وَ هِیَ خَضْرَاءُ کَهَیْئَتِهَا حِینَ انْتُزِعَتْ مِنْ شَجَرَتِهَا ، وَ إِنَّهَا لَتَنْطِقُ إِذَا اسْتُنْطِقَتْ ، أُعِدَّتْ لِقَائِمِنَا علیه السلام ، یَصْنَعُ(3)بِهَا مَا کَانَ یَصْنَعُ مُوسی ، وَ إِنَّهَا لَتُرَوِّعُ(4)وَ تَلْقَفُ(5)
مَا یَأْفِکُونَ(6) ، وَ تَصْنَعُ مَا تُوءْمَرُ بِهِ(7) ، إِنَّهَا(8) _ حَیْثُ أَقْبَلَتْ(9) تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ _ یُفْتَحُ(10) لَهَا(11) شُعْبَتَانِ(12) : إِحْدَاهُمَا فِی الاْءَرْضِ ، وَ الاْءُخْری فِی السَّقْفِ ، وَ بَیْنَهُمَا أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً ، تَلْقَفُ(13) مَا یَأْفِکُونَ بِلِسَانِهَا» .(14)
2 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسی ، عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِیِّ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «أَلْوَاحُ مُوسی علیه السلام عِنْدَنَا ، وَ عَصَا مُوسی عِنْدَنَا ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ(15) النَّبِیِّینَ».(16)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ
عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُرَاسَانِیِّ : عَنْ
ص: 214
1- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: عصاى موسى (علیه السّلام) از آن آدم (علیه السّلام) بود و به دست شعيب افتاد و از آن پس به موسى بن عمران رسيد و همان عصا نزد ما است و به همين تازگى من آن را بررسى كردم مانند روزى كه از درختش بركنده اند سبز است و چون از او پرسيده شود به سخن آيد، براى قائم ما آماده است و با آن همان كار كند كه موسى (علیه السّلام) مى كرد و آن عصا هراس آور است و هر چه جادو كنند ببلعد و هر چه فرمانش دهند بكند و چون يورش برد ببلعد هر چه جادو كرده اند، دو شعبه (چون دو كام) از او باز شود كه يكى روى زمين باشد و ديگرى بر سقف و ميان آن دو چهل ذراع (بيست گز) فاصله باشد و با زبان خود آنچه جادو كنند به كام خود كشد.
2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: الواح موسى و عصاى موسى نزد ما است و ما وارث همه پيغمبرانيم.
3- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: چون قائم (علیه السّلام) در مكه قيام كند و آهنگ كوفه نمايد جارچى او جار كشد: مبادا كسى با خود
ص: 215
أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ، إِنَّ الْقَائِمَ إِذَا قَامَ بِمَکَّةَ وَ أَرَادَ أَنْ یَتَوَجَّهَ إِلَی الْکُوفَةِ ، نَادی مُنَادِیهِ : أَلاَ لاَ یَحْمِلْ(1) أَحَدٌ مِنْکُمْ طَعَاماً وَ لاَ شَرَاباً ، وَ یَحْمِلُ حَجَرَ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ علیه السلام وَ هُوَ وِقْرُ(2) بَعِیرٍ ، فَ_لاَ یَنْزِلُ مَنْزِلاً إِلاَّ انْبَعَثَ(3) عَیْنٌ مِنْهُ(4) ، فَمَنْ کَانَ جَائِعاً شَبِعَ، وَ مَنْ کَانَ ظَامِئاً(5) رَوِیَ ، فَهُوَ زَادُهُمْ حَتّی یَنْزِلُوا(6) النَّجَفَ مِنْ ظَهْرِ الْکُوفَةِ».(7)
4. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ(8) الاْءَسَدِیِّ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «خَرَجَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ذَاتَ لَیْلَةٍ(9) بَعْدَ عَتَمَةٍ(10) وَ هُوَ یَقُولُ _ هَمْهَمَةً هَمْهَمَةً(11) ، وَ لَیْلَةً مُظْلِمَةً _ : خَرَجَ عَلَیْکُمُ الاْءِمَامُ عَلَیْهِ قَمِیصُ آدَمَ ، وَ فِی یَدِهِ خَاتَمُ سُلَیْمَانَ وَ عَصَا مُوسی علیهماالسلام ».(12)
5 . مُحَمَّدٌ(13) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ ، عَنْ بِشْرِ(14) بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «أَ تَدْرِی مَا کَانَ قَمِیصُ یُوسُفَ علیه السلام ؟» . قَالَ : قُلْتُ : لاَ ، قَالَ : «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَمَّا أُوقِدَتْ لَهُ النَّارُ ، أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام بِثَوْبٍ مِنْ ثِیَابِ الْجَنَّةِ ، فَأَلْبَسَهُ إِیَّاهُ ، فَلَمْ یَضُرَّهُ(15) مَعَهُ حَرٌّ وَ لاَ بَرْدٌ ، فَلَمَّا حَضَرَ إِبْرَاهِیمَ الْمَوْتُ ، جَعَلَهُ فِی تَمِیمَةٍ(16) وَ عَلَّقَهُ عَلی إِسْحَاقَ ، وَ عَلَّقَهُ إِسْحَاقُ عَلی یَعْقُوبَ ، فَلَمَّا وُلِدَ(17) یُوسُفُ علیه السلام عَلَّقَهُ عَلَیْهِ ، فَکَانَ فِی عَضُدِهِ(18) حَتّی کَانَ مِنْ أَمْرِهِ
ص: 216
خوراك يا آب بردارد، و حجر حضرت موسى كه بار يك شتر است با خود حمل كند و در هر منزلى فرود آيد چشمه اى از آن بجوشد و هر گرسنه از آن بنوشد سير شود و هر تشنه از آن بنوشد سيراب گردد، همين توشه آنها است تا در نجف- كه پشت كوفه است- منزل گيرند.
4- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: امير المؤمنين (علیه السّلام) شبى بعد از نماز عشا بيرون رفت و مى فرمود: همهمة همهمة ليلة مظلمة، يعنى شب تارى است، اما بر شما خروج كند در حالى كه پيراهن آدم (علیه السّلام) را در بر دارد و خاتم سليمان و عصاى موسى (علیه السّلام) را بر دست.
5- مفضل بن عمر گويد: به گوش خود شنيدم امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود: مى دانى پيراهن يوسف از چه بود؟ گويد:
عرض كردم: نه، فرمود: چون براى سوختن ابراهيم (علیه السّلام) آتش معروف را افروختند، جبرئيل يك جامه بهشتى برايش آورد و ببرش كرد و با وجود آن گرما و سرما زيانى نداشت. چون ابراهيم را مرگ در رسيد، آن را در بازوبند خود نهاد و به اسحق (علیه السّلام) آويخت و اسحق آن را به يعقوب (علیه السّلام) آويخت و چون يوسف (علیه السّلام) زاده شد، يعقوب آن را به يوسف آويخت و در بازوى وى بود تا كارش بدان جا كه بايست رسيد (يعنى فرمانرواى مصر شد) و چون يوسف آن را از ميان بازوبند خود در مصر بر آورد، حضرت يعقوب در
ص: 217
مَا کَانَ ، فَلَمَّا أَخْرَجَهُ یُوسُفُ بِمِصْرَ مِنَ التَّمِیمَةِ ، وَجَدَ یَعْقُوبُ رِیحَهُ ، وَ هُوَ قَوْلُهُ : «إِنِّی لاَءَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَآ أَن تُفَنِّدُونِ»(1) فَهُوَ
ذلِکَ(2) الْقَمِیصُ الَّذِی أَنْزَلَهُ اللّهُ(3) مِنَ الْجَنَّةِ».
قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَإِلی مَنْ صَارَ ذلِکَ الْقَمِیصُ ؟ قَالَ : «إِلی أَهْلِهِ(4)». ثُمَّ قَالَ : «کُلُّ نَبِیٍّ وَرِثَ عِلْماً أَوْ غَیْرَهُ ، فَقَدِ انْتَهی(5) إِلی آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ».(6)
بابُ ما عِندَ الأئمّةِ مِن سِلاحِ رَسُول اللّه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وَمَتاعِهِ
1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ سَعِیدٍ السَّمَّانِ ، قَالَ :
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُ_لاَنِ مِنَ الزَّیْدِیَّةِ ، فَقَالاَ لَهُ : أَ فِیکُمْ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ(7) ؟ قَالَ : فَقَالَ : «لاَ»(8).
قَالَ : فَقَالاَ لَهُ : قَدْ أَخْبَرَنَا عَنْکَ الثِّقَاتُ أَنَّکَ تُفْتِی وَ تُقِرُّ(9) وَ تَقُولُ بِهِ(10) ، وَنُسَمِّیهِمْ لَکَ : فُ_لاَنٌ وَ فُ_لاَنٌ ، وَ هُمْ أَصْحَابُ وَرَعٍ وَ تَشْمِیرٍ(11) ، وَ هُمْ مِمَّنْ لاَ یَکْذِبُ(12) . فَغَضِبَ 1 / 231
أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، وَقَالَ(13) : «مَا أَمَرْتُهُمْ بِهذَا».(14) فَلَمَّا رَأَیَا الْغَضَبَ فِی وَجْهِهِ خَرَجَا .
فَقَالَ لِی : «أَ تَعْرِفُ هذَیْنِ ؟» ، قُلْتُ(15) : نَعَمْ ، هُمَا مِنْ أَهْلِ سُوقِنَا ،
ص: 218
كنعان بوى آن را شنيد و اين است قول او كه (94 سوره يوسف):
«به راستى من بوى يوسف را مى شنوم اگر شما مرا كم خرد نخوانيد» اين همان پيراهنى بود كه خدا از بهشت فرو فرستاده بود، گفتم: قربانت، اين پيراهن به چه كسى رسيد؟ فرمود: به اهلش، سپس فرمود: هر پيغمبرى علمى يا چيز ديگرى به ارث دريافت محققاً به خاندان محمدش پرداخت.
1- سعيد سمّان (روغن فروش) گويد: من خدمت امام صادق (علیه السّلام) بودم كه دو مرد زيدى مذهب خدمت او آمدند و به او عرض كردند: در ميان شما (يعنى آل محمد) امام مفترض الطاعه هست؟ فرمود: نه، راوى گويد: آن دو تن به آن حضرت عرض كردند كه مردمان موثق از شما به ما خبر دادند كه تو فتوى دهى و اقرار كنى و معتقدى به آن (يعنى به وجود امام واجب الاطاعه در آل محمد- و مقصودشان وجوب اطاعت زيد بن على بطور خصوصى است يا بعنوان كلى كه بر وى منطبق شود) ما براى شما از آنها كه خبر دادند نام بريم فلان و فلان هستند كه پرهيز كار و عابد باجد هستند و از كسانى اند كه دروغ نگويند (دروغگو شمرده نشوند) امام خشمگين شد و فرمود: من آنها را چنين فرمان ندادم، چون آثار خشم در چهره آن حضرت ديدند بيرون رفتند، آن حضرت پس از رفتن آنها رو به من كرد و فرمود: اين دو را می
ص: 219
وَ هُمَا(1) مِنَ الزَّیْدِیَّةِ ، وَ هُمَا(2) یَزْعُمَانِ أَنَّ سَیْفَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عِنْدَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ(3) ، فَقَالَ : «کَذَبَا _ لَعَنَهُمَا اللّهُ _ وَ اللّهِ(4) مَا رَآهُ عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِعَیْنَیْهِ ، وَ لاَ بِوَاحِدَةٍ مِنْ عَیْنَیْهِ ، وَ لاَ رَآهُ أَبُوهُ ، اللّهُمَّ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ رَآهُ(5) عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، فَإِنْ کَانَا صَادِقَیْنِ فَمَا عَ_لاَمَةٌ(6) فِی مَقْبِضِهِ(7) ؟ وَ مَا أَثَرٌ(8) فِی مَوْضِعِ مَضْرَبِهِ(9) ؟
وَ إِنَّ عِنْدِی لَسَیْفَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ إِنَّ عِنْدِی لَرَایَةَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ دِرْعَهُ وَ لاَمَتَهُ(10) وَ مِغْفَرَهُ(11) ، فَإِنْ کَانَا صَادِقَیْنِ فَمَا عَ_لاَمَةٌ(12) فِی دِرْعِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ وَ إِنَّ عِنْدِی لَرَایَةَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمُغَلَّبَةَ(13) ، وَ إِنَّ عِنْدِی أَلْوَاحَ مُوسی وَ عَصَاهُ ، وَ إِنَّ عِنْدِی لَخَاتَمَ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ علیه السلام ، وَ إِنَّ عِنْدِی الطَّسْتَ(14) الَّذِی کَانَ مُوسی یُقَرِّبُ بِهِ(15) الْقُرْبَانَ ، وَ إِنَّ عِنْدِی الاِسْمَ الَّذِی کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا وَضَعَهُ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُشْرِکِینَ ، لَمْ یَصِلْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ إِلَی الْمُسْلِمِینَ نُشَّابَةٌ(16) ، وَ إِنَّ عِنْدِی لَمِثْلَ(17) الَّذِی جَاءَتْ بِهِ الْمَ_لاَئِکَةُ(18) فی البحار والکافی ، ح 633 والبصائر ، ص 174 ، ح 2 : «مثل» .(19) .
وَ مَثَلُ السِّ_لاَحِ فِینَا کَمَثَلِ(2) التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ ، کَانَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ فِی(20) أَیِّ أَهْلِ بَیْتٍ وُجِدَ(21) التَّابُوتُ عَلی أَبْوَابِهِمْ(22) أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، وَ مَنْ(23) صَارَ إِلَیْهِ السِّ_لاَحُ مِنَّا أُوتِیَ الاْءِمَامَةَ ، وَ لَقَدْ لَبِسَ أَبِی دِرْعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَخَطَّتْ عَلَی الاْءَرْضِ خَطِیطاً(24) ، وَ لَبِسْتُهَا أَنَا ، فَکَانَتْ وَ کَانَتْ(25) ، وَ قَائِمُنَا مَنْ إِذَا لَبِسَهَا مَلاَءَهَا(26) إِنْ شَاءَ اللّهُ».(27)
2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ
ص: 220
شناسى؟ گفتم: آرى، اين هر دو از اهل بازار ما هستند و زيدى اند و معتقدند كه شمشير رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پيش عبد الله بن الحسن است، فرمود: هر دو دروغ گويند و خدايشان لعنت كند، به خدا عبد الله بن الحسن به چشمهاى خود آن را نديده است و نه با يك چشم، و پدرش هم آن را نديده بود، بار خدايا مگر اينكه آن را نزد على بن الحسين (علیه السّلام) ديده باشد، اگر راست گويند بايد بگويند كه در دسته آن چه نشانه اى است و در تيغه آن چه اثرى مانده است، به راستى شمشير رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نزد من است، پرچم رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نزد من است، جوشن رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نزد من است، اگر راست مى گويند زره رسول خدا چه نشانه اى دارد، نزد من است پرچم پيروز بخش رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، نزد من است الواح موسى و عصايش، به راستى نزد من است خاتم سليمان بن داود (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، به راستى نزد من است طشتى كه موسى بن عمران قربانى ها را در آن مى گذارد، نزد من است همان اسمى كه چون رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ميان مسلمانان و مشركان- در جبهه نبرد- قرار مى داد، يك چوبه از مشركان به مسلمانان نمى رسيد، نزد من است همان نمونه اى كه فرشته ها آوردند، مثل سلاح در ما خاندان مثل تابوت است در بنى اسرائيل، شيوه بنى اسرائيل اين بود كه در خاندانى كه تابوت عهد بود نبوت در آن خاندان بود و هر كس از ما خاندان، سلاح پيغمبر را دريافت امامت به او داده شود، به راستى پدر من بود كه زره رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را پوشيد و دامن آن به زمين مى كشيد و من هم پوشيدم و هم چنين بود و چون قائم ما آن را در بر كند به اندامش رسا باشد.
ان شاء الله.
2- عبد الاعلى بن اعين گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى
ص: 221
الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلَی بْنِ أَعْیَنَ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «عِنْدِی سِ_لاَحُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لاَ أُنَازَعُ فِیهِ».
ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ السِّ_لاَحَ مَدْفُوعٌ عَنْهُ(1) ، لَوْ وُضِعَ عِنْدَ شَرِّ خَلْقِ اللّهِ لَکَانَ خَیْرَهُمْ». ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ هذَا الاْءَمْرَ یَصِیرُ إِلی مَنْ یُلْوی(2) لَهُ الْحَنَکُ ، فَإِذَا کَانَتْ مِنَ اللّهِ فِیهِ الْمَشِیئَةُ خَرَجَ ، فَیَقُولُ النَّاسُ : مَا هذَا الَّذِی کَانَ(3) ؟! وَ یَضَعُ اللّهُ لَهُ یَداً عَلی رَأْسِ رَعِیَّتِهِ».(4)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ ، عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قَالَ(5) : «تَرَکَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی(6) الْمَتَاعِ(7) سَیْفاً وَ دِرْعاً(8) وَ عَنَزَةً(9) ...
وَ رَحْلاً(10) وَ بَغْلَتَهُ الشَّهْبَاءَ(11) ، فَوَرِثَ(12) ذلِکَ کُلَّهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ».(13)
4 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لَبِسَ أَبِی دِرْعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذَاتَ الْفُضُولِ(14) ، فَخَطَّتْ ، وَ لَبِسْتُهَا أَنَا فَفَضَلَتْ(15)» .(16)
5 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ(17) :
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنْ ذِی الْفَقَارِ(18) سَیْفِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله
ص: 222
فرمود: نزد من است سلاح رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كسى با من در آن نزاع نتواند كرد، سپس فرمود: آن سلاح از دستبرد مصون است، اگر به دست بدترين خلق خدا افتد بهتر آنان گردد، پس از آن فرمود: اين امر امامت سرانجام به كسى رسد كه براى او جنگ را در پيچيدن (يعنى به يارى او قيام كنند، چون پيچيدن حنك نشانه آمادگى براى جهاد بوده است و مقصود امام قائم است ع).
چون خواست خدا بدو تعلق گيرد، بيرون شود و مردم گويند: اين چيست كه پديد شد؟ و خدا دست نوازش او را بر سر رعيتش بنهد.
3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در كالاى خود كه تركه نهاد شمشيرى و زرهى و عصاى پيكان دارى و زين شترى و استر شهبائى داشت كه همه آنها را على بن ابى طالب (علیه السّلام) به ارث برد.
4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: پدرم زره رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را كه ذات الفضول نام داشت ببر كرد و دامنش به زمين كشيد و من پوشيدم و بلندتر در آمد.
5- احمد بن ابى عبد الله گويد: از امام رضا (علیه السّلام) پرسيدم: ذى الفقار شمشير رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از كجا بود؟
فرمود:
ص: 223
علیه و آله : مِنْ أَیْنَ هُوَ ؟
قَالَ : «هَبَطَ بِهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام مِنَ السَّمَاءِ ، وَ کَانَتْ حِلْیَتُهُ(1) مِنْ فِضَّةٍ وَ هُوَ عِنْدِی» .(2)
6 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ،235/1
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ :عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام (3) ، قَالَ : «السِّلاَحُ مَوْضُوعٌ عِنْدَنَا ، مَدْفُوعٌ عَنْهُ ، لَوْ وُضِعَ عِنْدَ شَرِّ خَلْقِ اللّهِ لَکَانَ(4) خَیْرَهُمْ ، لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی أَنَّهُ حَیْثُ بَنی(5) بِالثَّقَفِیَّةِ(6) _ وَ کَانَ قَدْ(7) شُقَّ
لَهُ(8) فِی الْجِدَارِ _ فَنُجِّدَ(9) الْبَیْتُ ، فَلَمَّا کَانَتْ(10) صَبِیحَةُ عُرْسِهِ رَمی بِبَصَرِهِ(11)، فَرَأی حَذْوَهُ(12) خَمْسَةَ عَشَرَ مِسْمَاراً ، فَفَزِعَ لِذلِکَ(13) ، وَ قَالَ لَهَا : تَحَوَّلِی ؛ فَإِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَدْعُوَ مَوَالِیَّ(14) فِی حَاجَةٍ ، فَکَشَطَهُ(15) ، فَمَا مِنْهَا مِسْمَارٌ إِلاَّ وَجَدَهُ(16) مُصْرَفاً(17) طَرَفُهُ عَنِ السَّیْفِ، وَمَا وَصَلَ إِلَیْهِ مِنْهَا(18) شَیْءٌ».(19)
7 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ حُجْرٍ ، عَنْ حُمْرَانَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَمَّا یَتَحَدَّثُ(20) النَّاسُ أَنَّهُ دُفِعَتْ إِلی أُمِّ سَلَمَةَ صَحِیفَةٌ مَخْتُومَةٌ ، فَقَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا قُبِضَ ، وَرِثَ عَلِیٌّ علیه السلام عِلْمَهُ وَ سِ_لاَحَهُ وَ مَا(21) هُنَاکَ ، ثُمَّ صَارَ إِلَی الْحَسَنِ ، ثُمَّ صَارَ إِلَی الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، فَلَمَّا خَشِیَنَا أَنْ نُغْشَی(22)
اسْتَوْدَعَهَا(23) أُمَّ سَلَمَةَ ، ثُمَّ قَبَضَهَا بَعْدَ ذلِکَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام ».
قَالَ : فَقُلْتُ : نَعَمْ ، ثُمَّ صَارَ إِلی أَبِیکَ ، ثُمَّ انْتَهی إِلَیْکَ ، وَ صَارَ بَعْدَ ذلِکَ إِلَیْکَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ».(24)
ص: 224
جبرئيل آن را از آسمان آورده بود، و زيور آن نقره است و آن شمشير نزد من است.
6- محمد بن حكيم از ابو ابراهيم (علیه السّلام) (امام كاظم) فرمود:
سلاح نزد ما سپرده است و از آفت و تعرض مصون است، اگر نزد بدترين خلق خدا سپرده شود بهترين آنها باشد، پدرم براى من باز گفت كه: چون با زوجه ثقفيه خود عروسى كرد، در ديوار خانه شكافى ساخته بود و سلاح را در آن پنهان كرده و همان اتاق را براى زفاف زيور بسته بودند. بامداد شب عروسى نظرش به ديوار افتاد و ديد برابر مخزن سلاح پانزده ميخ كوبيده اند و براى سلاح نگران شد و به عروس فرمود تا به اطاق ديگر رود چون با خدمت كاران كارى در اين اتاق دارد، سلاح را باز ديد كرد و ملاحظه كرد كه هيچ ميخى در اطراف سلاح كوبيده نشده مگر اينكه از اصابت سلاح منصرف شده و سرش از روى شمشير به سوى ديگر برگشته و هيچ كدام به شمشير برنخورده اند.
7- حمران گويد: از امام باقر (علیه السّلام) راجع به اين مطلب پرسيدم كه: معروف است رسول خدا يك دفتر سر به مهر به ام سلمه داده است، فرمود: چون رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وفات كرد، علم و سلاح خود و هر چه در نزد او بود (از ارث انبياء) به على (علیه السّلام) به ارث داد، سپس اينها به حسن (علیه السّلام) به ارث رسيد و پس از او به حسين (علیه السّلام) گراييد، و چون ترسيديم كه گرفتار دشمن شويم به ام سلمه سپرده شد و سپس على بن الحسين (علیه السّلام) آنها را از وى دريافت كرد، من گفتم: بلى سپس به دست پدرت رسيد و از او به شما منتقل شد؟
فرمود: آرى.
ص: 225
8 . مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنْ فَضَالَةَ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَمَّا یَتَحَدَّثُ(1) النَّاسُ أَنَّهُ دُفِعَ إِلی أُمِّ سَلَمَةَ صَحِیفَةٌ مَخْتُومَةٌ ، فَقَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا قُبِضَ وَرِثَ عَلِیٌّ علیه السلام عِلْمَهُ وَ سِ_لاَحَهُ وَ مَا هُنَاکَ ، ثُمَّ صَارَ إِلَی الْحَسَنِ ، ثُمَّ صَارَ إِلَی الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ».
قَالَ : قُلْتُ : ثُمَّ صَارَ إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، ثُمَّ صَارَ إِلَی ابْنِهِ(2) ، ثُمَّ انْتَهی إِلَیْکَ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ» .(3)
9 . مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ(4) وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ شَبَابٍ الصَّیْرَفِیِّ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْوَفَاةُ ، دَعَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ : یَا عَمَّ مُحَمَّدٍ ، تَأْخُذُ تُرَاثَ(5) مُحَمَّدٍ ، وَ تَقْضِی دَیْنَهُ ، وَ تُنْجِزُ(6) عِدَاتِهِ(7) ؟
فَرَدَّ عَلَیْهِ ، فَقَالَ : یَا رَسُولَ اللّهِ ، بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی(8) ، شَیْخٌ کَثِیرُ الْعِیَالِ ، قَلِیلُ الْمَالِ ، مَنْ یُطِیقُکَ(9) وَ أَنْتَ تُبَارِی الرِّیحَ(10)؟» .
قَالَ : «فَأَطْرَقَ(11) صلی الله علیه و آله هُنَیْئَةً(12) ، ثُمَّ قَالَ : یَا عَبَّاسُ ، أَ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ ، وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ وَ تَقْضِی دَیْنَهُ ؟ فَقَالَ : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ، شَیْخٌ کَثِیرُ الْعِیَالِ ، قَلِیلُ الْمَالِ ، وَ أَنْتَ تُبَارِی الرِّیحَ .
قَالَ : أَمَا إِنِّی سَأُعْطِیهَا مَنْ یَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا ، ثُمَّ قَالَ : یَا عَلِیُّ ، یَا أَخَا مُحَمَّدٍ ، أَتُنْجِزُ
عِدَاتِ مُحَمَّدٍ ،
ص: 226
8- عمر بن ابان گويد: از امام ششم (علیه السّلام) پرسيدم از آنچه مردم باز گويند كه به ام سلمه دفتر سر بمهرى سپرده شده؟ فرمود:
چون رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وفات كرد، علم و سلاح خود و هر آنچه آنجا بود (از مواريث انبياء) به على (علیه السّلام) به ارث داد و سپس به حسن (علیه السّلام) رسيد و از آن پس به حسين (علیه السّلام). گويد: گفتم: و سپس به على بن الحسين (علیه السّلام) رسيد و از او به پسرش رسيد و اكنون به دست شما رسيده؟ فرمود: آرى.
9- ابان بن عثمان از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: چون مرگ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در رسيد، عباس بن عبد المطلب و امير المؤمنين (علیه السّلام) را طلبيد، رو به عباس كرد و فرمود: اى عم محمد، حاضرى ارث محمد را ببرى و وامش را بپردازى و به وعده هايش عمل كنى؟
جواب رد به آن حضرت داد، گفت: يا رسول الله پدر و مادرم به قربانت، من پير مردى عيالوارم و كم دارائى، كيست كه تواند با شما همسرى و برابرى كند و شما با باد همكارى دارى (يعنى دست به بادى و هر چه دارى به مردم مى دهى).
پيغمبر اندكى سر بزير انداخت و باز فرمود: اى عباس حاضرى كه ارث محمد را ببرى و به وعده هاى او عمل كنى و وام او را بپردازى؟ باز در جواب عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت، پير مردى است عيالوار و كم دارائى و شما با باد مسابقه مى دهى، فرمود: اكنون من آن را به كسى دهم كه به حق آن را دريافت كند، سپس فرمود: اى على، اى برادر محمد، به وعده هاى محمد عمل كنى و وامش را بپردازى و ارثش را دريافت كنى؟ عرض
ص: 227
وَ تَقْضِی دَیْنَهُ ، وَ تَقْبِضُ(1) تُرَاثَهُ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ ، بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ، ذاکَ عَلَیَّ وَ لِی ، قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَیْهِ حَتّی نَزَعَ خَاتَمَهُ مِنْ إِصْبَعِهِ ، فَقَالَ : تَخَتَّمْ بِهذَا فِی حَیَاتِی ، قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَی الْخَاتَمِ(2) حِینَ وَضَعْتُهُ فِی إِصْبَعِی(3) ، فَتَمَنَّیْتُ مِنْ جَمِیعِ مَا تَرَکَ الْخَاتَمَ .
ثُمَّ صَاحَ : یَا بِ_لاَلُ ، عَلَیَّ بِالْمِغْفَرِ(4) وَ الدِّرْعِ وَ الرَّایَةِ وَ الْقَمِیصِ وَ ذِی الْفَقَارِ(5) وَ السَّحَابِ(6) وَ الْبُرْدِ(7) وَ الاْءَبْرَقَةِ(8) وَ الْقَضِیبِ(9) ، قَالَ : فَوَ اللّهِ ، ...
مَا رَأَیْتُهَا(10) غَیْرَ(11) سَاعَتِی تِلْکَ _ یَعْنِی الاْءَبْرَقَةَ _ فَجِیءَ بِشِقَّةٍ کَادَتْ تَخْطَفُ(12) الاْءَبْصَارَ ، فَإِذَا
هِیَ مِنْ أَبْرُقِ الْجَنَّةِ ، فَقَالَ : یَا عَلِیُّ ، إِنَّ جَبْرَئِیلَ أَتَانِی بِهَا ، وَ قَالَ : یَا مُحَمَّدُ ، اجْعَلْهَا فِی حَلْقَةِ الدِّرْعِ ، وَ اسْتَذْفِرْ(13) بِهَا مَکَانَ الْمِنْطَقَةِ .
ثُمَّ دَعَا بِزَوْجَیْ نِعَالٍ(14) عَرَبِیَّیْنِ جَمِیعاً : أَحَدُهُمَا مَخْصُوفٌ(15) ، وَ الاْآخَرُ غَیْرُ مَخْصُوفٍ ، وَ الْقَمِیصَیْنِ : الْقَمِیصِ الَّذِی أُسْرِیَ بِهِ فِیهِ ، وَ الْقَمِیصِ الَّذِی خَرَجَ فِیهِ(16) یَوْمَ أُحُدٍ ، وَالْقَ_لاَنِسِ الثَّ_لاَثِ : قَلَنْسُوَةِ السَّفَرِ ، وَ قَلَنْسُوَةِ الْعِیدَیْنِ وَ الْجُمَعِ ، وَ قَلَنْسُوَةٍ کَانَ یَلْبَسُهَا وَ یَقْعُدُ مَعَ أَصْحَابِهِ .
ثُمَّ قَالَ : یَا بِ_لاَلُ ، عَلَیَّ بِالْبَغْلَتَیْنِ : الشَّهْبَاءِ(17) ، وَ الدُّلْدُلِ(18) ؛ وَ النَّاقَتَیْنِ : الْعَضْبَاءِ(19) ، وَ الْقَصْوَاءِ(20) ؛ وَ الْفَرَسَیْنِ(21) : الْجَنَاحِ(22) _ کَانَتْ تُوقَفُ بِبَابِ الْمَسْجِدِ لِحَوَائِجِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَبْعَثُ الرَّجُلَ فِی حَاجَتِهِ(23) ، فَیَرْکَبُهُ(24) فَیَرْکُضُهُ(25) فِی حَاجَةِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله _ وَ حَیْزُومٍ _ وَ هُوَ الَّذِی کَانَ یَقُولُ : أَقْدِمْ یَا حَیْزُومُ(26) _ وَ الْحِمَارِ عُفَیْرٍ(27) ، فَقَالَ : اقْبِضْهَا فِی حَیَاتِی .
فَذَکَرَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام أَنَّ أَوَّلَ شَیْءٍ مِنَ الدَّوَابِّ تُوُفِّیَ
ص: 228
كرد: آرى، پدر و مادرم قربانت، همه اينها بر عهده من باشد و ارث هم از آن من باشد، (على عليه السلام گويد:) به آن حضرت نگاه كردم كَه خاتم خود را از انگشت بر آورد و فرمود: تا زنده ام اين خاتم را به دست كن. گويد: چون خاتم را در انگشت خود نمودم و در آن نظر كردم، آرزو كردم كه از همه ارث آن حضرت همين انگشتر را داشته باشم، سپس فرياد كرد: اى بلال خُود و زره و پرچم و پيراهن و ذى الفقار و سحاب (يك عمامه مخصوصى بوده) و بُرد (جامه مخصوصى) و ابرقه (كمربند دو رنگ) و عصا را بياور، بخدا من آن كمر بند را جز در اين ساعت نديده بودم، يك رشته آورد كه چشمها را خيره مى كرد، بر خلاف انتظار از كمربندهاى بهشتى بود، فرمود: يا على، جبرئيل آن را برايم آورده و گفته است: اى محمد، آن را در حلقه زره گذار و كمر را با آن محكم ببند و به جاى كمربند باشد. سپس دو جفت نعلين عربى را خواست: يكى پينه داشت و ديگرى نداشت، و دو پيراهن خواست: يكى پيراهنى كه در آن به معراج رفته بود و ديگر پيراهنى كه روز أُحُد در آن به ميدان رفته بود، و سه كلاه: يكى كلاه مسافرت و دوم كلاه مخصوص روز عيد فطر و قربان و ايام جمعه و سوم كلاهى كه مى پوشيد و در جلسه اصحاب خود حاضر مى شد، سپس فرمود: اى بلال، برو دو استر مرا بياور: يكى شهباء و ديگرى دلدل، و دو ناقه مخصوص مرا بياور:
يكى عضباء و ديگرى قصوى، و دو اسب خاص مرا بياور: يكى به نام جناح كه هميشه در مسجد براى حوائج پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بسته بود و هر كس را دنبال كارى مى فرستاد بر آن سوار مى كرد و وى را در انجام كار رسول خدا مى تاخت، و ديگرى به نام حيزوم و همان اسبى بود كه مى فرمود:" أَقدِمْ حيزوم- پيش آ حيزوم"، و يك
ص: 229
عُفَیْرٌ سَاعَةَ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (1) ، قَطَعَ(2) ... خِطَامَهُ(3) ، ثُمَّ مَرَّ یَرْکُضُ حَتّی أَتی(4) بِئْرَ بَنِی خَطْمَةَ(5) بِقُبَا ، فَرَمی بِنَفْسِهِ فِیهَا ، فَکَانَتْ قَبْرَهُ».
وَ رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام قَالَ : «إِنَّ ذلِکَ الْحِمَارَ کَلَّمَ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَ : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ، إِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ أَبِیهِ أَنَّهُ کَانَ مَعَ نُوحٍ فِی السَّفِینَةِ ، فَقَامَ إِلَیْهِ نُوحٌ ، فَمَسَحَ عَلی کَفَلِهِ ، ثُمَّ قَالَ : یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ هذَا الْحِمَارِ حِمَارٌ یَرْکَبُهُ سَیِّدُ(6) النَّبِیِّینَ وَ خَاتَمُهُمْ ، فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی جَعَلَنِی ذلِکَ الْحِمَارَ».(7)
بَابُ أَنَّ مَثَلَ سِ_لاَحِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَثَلُ التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ
1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ سَعِیدٍ السَّمَّانِ ، قَالَ :(8)
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّمَا(9) مَثَلُ السِّ_لاَحِ فِینَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ ، کَانَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ أَیُّ أَهْلِ بَیْتٍ وُجِدَ التَّابُوتُ عَلی بَابِهِمْ أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، فَمَنْ صَارَ إِلَیْهِ السِّ_لاَحُ مِنَّا أُوتِیَ الاْءِمَامَةَ» .(10)
2. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ
ص: 230
رأس الاغ به نام عفير، و فرمود: همه اينها را تا زنده ام دريافت كن.
امير المؤمنين (علیه السّلام) ياد آور شد كه: اول چهار پا كه هلاك شد همان عفير بود، همان ساعتى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وفات كرد افسار خود را بريد و بيهشانه دويد تا در قباء خود را به چاه بنى خطمه افكند و آن را گور خود ساخت، روايت شده كه امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود:
اين الاغ با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سخن گفت و اظهار داشت كه: پدر و مادرم قربانت، به راستى پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش باز گفت كه با نوح در كشتى بود و حضرت نوح برخاست و دستى به كفل او كشيد و فرمود: اين الاغى است كه از صلب اين الاغ خرى بر آيد كه سيد انبياء و خاتم آنان بر پشت آن سوار شود، حمد خدا را كه مرا آن الاغ مقرر ساخت.
1- سعيد سمان گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:
همانا مثل سلاح در ما مثل تابوت است در بنى اسرائيل، شيوه بنى اسرائيل اين بود كه تابوت بر در هر خاندانى يافت مى شد به آنها نبوت عطا مى شد، سلاح به دست هر كدام ما برسد به او امامت داده شود.
2- عبد الله بن ابى يعفور گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى
ص: 231
بْنِ السُّکَیْنِ(1) ، عَنْ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لاَحِ فِینَا مَثَلُ(2) التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ ، حَیْثُمَا دَارَ التَّابُوتُ دَارَ الْمُلْکَ ، فَأَیْنَمَا(3) دَارَ السِّ_لاَحُ فِینَا(4) دَارَ الْعِلْمُ» .(5)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ صَفْوَانَ : عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ : «کَانَ(6) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ(7) : إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لاَحِ فِینَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ ، حَیْثُمَا دَارَ التَّابُوتُ أُوتُوا النُّبُوَّةَ ، وَ حَیْثُمَا دَارَ السِّ_لاَحُ فِینَا(8) فَثَمَّ الاْءَمْرُ(9)».
قُلْتُ : فَیَکُونُ السِّ_لاَحُ مُزَایِلاً لِلْعِلْمِ(10) ؟
قَالَ : «لاَ» .(11)
4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ : عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام (12) : إِنَّمَا مَثَلُ السِّ_لاَحِ فِینَا کَمَثَلِ(13) التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ ، أَیْنَمَا دَارَ التَّابُوتُ دَارَ الْمُلْکُ ، وَ أَیْنَمَا دَارَ السِّ_لاَحُ فِینَا دَارَ الْعِلْمُ» .(14)
بابُ فیهِ ذِکرُ الصَّحِیفَةِ وَ الجَفرِ وَ الجامِعَةِ وَ مُصحَفِ فاطِمَةَ (علیها السّلام)
1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ(15)
[بن]
ص: 232
فرمود:
مثل سلاح در ميان ما چون تابوت است در بنى اسرائيل، هر كجا تابوت دور مى زد سلطنت در آنجا بود، هر كجا سلاح بچرخد در ميان ما علم امامت آنجا است.
3- صفوان از امام رضا (علیه السّلام) فرمود: ابو جعفر (علیه السّلام) مى فرمود:
همانا سلاح در ميان ما چون تابوت است در بنى اسرائيل، در هر جا تابوت بود نبوت مى آمد و در هر جا ميان ما خاندان سلاح بچرخد امر امامت آنجا است، گفتم: ممكن است سلاح از علم جدا شود؟
فرمود: نه.
4- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: همانا مثل سلاح در ميان ما چون تابوت است در بنى اسرائيل، هر جا تابوت مى چرخيد سلطنت حقه مى چرخيد، و در ميان ما هم هر جا سلاح بچرخد، علم امامت هم مى چرخد.
1- ابى بصير گويد: خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيدم و عرض
ص: 233
الْحَجَّالِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَبِیِّ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقُلْتُ(1) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ مَسْأَلَةٍ ، هَاهُنَا(2) أَحَدٌ یَسْمَعُ کَ_لاَمِی ؟
قَالَ : فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام سِتْراً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ بَیْتٍ آخَرَ ، فَاطَّلَعَ فِیهِ(3) ، ثُمَّ قَالَ : «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ».
قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِنَّ شِیعَتَکَ یَتَحَدَّثُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلَّمَ عَلِیّاً علیه السلام بَاباً یُفْتَحُ لَهُ مِنْهُ(4) أَلْفُ بَابٍ ؟
قَالَ : فَقَالَ : «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً علیه السلام أَلْفَ بَابٍ یُفْتَحُ(5) مِنْ کُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ».
قَالَ : قُلْتُ : هذَا وَاللّهِ الْعِلْمُ(6) .
قَالَ : فَنَکَتَ(7) سَاعَةً فِی الاْءَرْضِ ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ مَا هُوَ بِذَاکَ».
قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، وَ إِنَّ(8) عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ ، وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا الْجَامِعَةُ ؟» .
قَالَ : قُلْتُ(9) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، وَ مَا الْجَامِعَةُ ؟
قَالَ : «صَحِیفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ إِمْ_لاَئِهِ(10) مِنْ فَلْقِ فِیهِ(11) وَ خَطِّ عَلِیٍّ علیه السلام بِیَمِینِهِ ، فِیهَا کُلُّ حَ_لاَلٍ وَ حَرَامٍ ، وَ کُلُّ شَیْءٍ یَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَیْهِ(12) حَتَّی الاْءَرْشُ(13) فِی الْخَدْشِ(14)» . وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَیَّ(15) ، فَقَالَ(16) : «تَأْذَنُ(17) لِی(18) یَا أَبَا مُحَمَّدٍ ؟» .
قَالَ(19) : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِنَّمَا أَنَا لَکَ ، فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ ، قَالَ : فَغَمَزَنِی بِیَدِهِ ، وَ قَالَ : «حَتّی أَرْشُ هذَا(20)» کَأَنَّهُ مُغْضَبٌ(21) .
قَالَ : قُلْتُ : هذَا وَ اللّهِ(22) الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ لَیْسَ بِذَاکَ».
ثُمَّ
ص: 234
كردم: قربانت، مى خواهم از شما پرسشى خصوصى كنم، در اينجا كسى هست كه سخن مرا بشنود؟ گويد: امام پرده اى كه ميان او و اتاق ديگرى آويخته بود بالا زد و سرى در آن كشيد، و سپس فرمود: اى ابو محمد، از هر چه خواهى بپرس، گويد: گفتم: قربانت، شيعيان باز مى گويند كه: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على (علیه السّلام) بابى از دانش آموخته كه از آن هزار باب براى وى گشوده شده؟ گويد:
فرمود: اى ابا محمد، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على (علیه السّلام) هزار باب آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده مى شد، گويد: گفتم: بخدا علم اين است، ساعتى آن حضرت سر انگشت به زمين زد و سپس فرمود:
محققاً اين علم است ولى باز آن علم كامل و نهائى نيست و به راستى جامعه نزد ما است و مردم چه مى فهمند كه جامعه چيست؟ گويد:
گفتم: قربانت، جامعه چيست؟ فرمود: يك دفترى است كه هفتاد ذراع به ذراع رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درازا دارد و به املاء آن حضرت است كه از زبان خود بيان كرده و على (علیه السّلام) به دست خود نوشته، هر حلال و حرام و هر چه مورد نياز مردم باشد در آن است تا برسد به حكم ارش يك خراش در تن، و دست بر من زد و فرمود: اى ابو محمد، به من اجازه مى دهى؟ گويد: عرض كردم: قربانت، من در اختيار شما هستم هر چه خواهيد بكنيد، گويد: يك وشكنى از من گرفت و فرمود: حتى ارش اين عمل هم در آن ذكر شده و در اين حال چهره خشمگينى داشت، گويد: گفتم: به خدا علم اين است، فرمود: اين هم علم است ولى باز علم نهائى و كامل نيست و ساعتى خاموش شد و باز فرمود: و به راستى در نزد ما است جفر و چه مى فهمند كه جفر چيست؟ گويد: عرض كردم كه: جفر چيست؟
فرمود: يك ظرفى است از پوست كه در آن است علم انبياء و
ص: 235
سَکَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «وَ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ ، وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا الْجَفْرُ(1)؟ » .
قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا الْجَفْرُ ؟ قَالَ : «وِعَاءٌ مِنْ أَدَمٍ(2) فِیهِ عِلْمُ النَّبِیِّینَ وَ الْوَصِیِّینَ ، وَ عِلْمُ الْعُلَمَاءِ الَّذِینَ مَضَوْا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ» .
قَالَ : قُلْتُ : إِنَّ هذَا هُوَ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ لَیْسَ بِذَاکَ(3)».
ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «وَ إِنَّ(4) عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ علیهاالسلام ، وَ مَا یُدْرِیهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیهاالسلام ؟» .
قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیهاالسلام ؟ قَالَ : «مُصْحَفٌ فِیهِ مِثْلُ قُرْآنِکُمْ هذَا ثَ_لاَثَ مَرَّاتٍ ، وَ اللّهِ مَا فِیهِ مِنْ قُرْآنِکُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ»(5).
قَالَ : قُلْتُ : هذَا وَ اللّهِ الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ مَا هُوَ بِذَاکَ» .
ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ عِنْدَنَا عِلْمَ مَا کَانَ ، وَ عِلْمَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلی أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ».
قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، هذَا وَ اللّهِ هُوَ(6) الْعِلْمُ ، قَالَ : «إِنَّهُ لَعِلْمٌ ، وَ لَیْسَ بِذَاکَ».
قَالَ : قُلْتُ(7) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَأَیُّ شَیْءٍ الْعِلْمُ ؟ قَالَ : «مَا یَحْدُثُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ(8) ، الاْءَمْرُ مِنْ(9) بَعْدِ الاْءَمْرِ ، وَ الشَّیْءُ بَعْدَ الشَّیْءِ(10) إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ» .(11)
2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «تَظْهَرُ الزَّنَادِقَةُ(12) فِی سَنَةِ ثَمَانٍ وَ عِشْرِینَ وَ مِائَةٍ ، وَ ذلِکَ أَنِّی نَظَرْتُ فِی مُصْحَفِ فَاطِمَةَ علیهاالسلام » .
قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیهاالسلام ؟
قَالَ : «إِنَّ اللّهَ تَعَالی لَمَّا قَبَضَ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله دَخَلَ عَلی فَاطِمَةَ علیهاالسلام مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لاَ یَعْلَمُهُ إِلاَّ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَأَرْسَلَ
ص: 236
اوصياء و علم دانشمندان گذشته از بنى اسرائيل، گويد: گفتم: به راستى اين است همان علم كامل، فرمود: اين هم علمى است ولى باز آن علم نهائى و كامل نيست، و ساعتى خاموش شد و باز فرمود: به راستى نزد ما است مصحف فاطمه (علیه السّلام) و چه مى فهمند كه مصحف فاطمه چيست؟ گويد: گفتم: مصحف فاطمه (علیه السّلام) چيست؟ فرمود:
سه برابر اين قرآنى كه ميان شما است در آن است و به خدا يك كلمه از اين قرآن شما هم در آن نيست، گويد: گفتم: به خدا علم كامل اين است، فَرمود: اين هم علمى است ولى آن علم نهائى و كامل نيست، و ساعتى خاموش شد و باز فرمود: به راستى در نزد ما است علم آنچه بوده و علم هر چه خواهد بود تا قيام ساعت، گويد:
گفتم:
قربانت بخدا علم نهائى اين است، فرمود: اين هم علمى است ولى آن علم نهائى نيست، گويد: عرض كردم: قربانت، پس علم نهائى و كامل چيست؟ فرمود: آن علمى كه در هر شب و هر روز نسبت به كارى دنبال كارى و چيزى دنبال چيزى پديد شود تا روز قيامت.
2- حماد بن عثمان گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:
زنادقه در سال صد و بيست و هشت ظهور كنند، من اين را از مطالعه مصحف فاطمه (علیه السّلام) دريافتم، من عرض كردم: مصحف فاطمه (علیه السّلام) چيست؟ فرمود: چون خداى تعالى جان پيغمبر را گرفت، فاطمه (علیه السّلام) از وفات آن حضرت تا آنجا اندوهناك شد كه جز خداى عز و جل نداند، خدا فرشته اى فرستاد تا فاطمه (علیه السّلام) را تسليت دهد و با او حديث گويد: از اين پيش آمد به على (علیه السّلام) شكايت كرد (چون
ص: 237
اللّهُ(1) إِلَیْهَا مَلَکاً یُسَلِّی(2) غَمَّهَا وَ یُحَدِّثُهَا ، فَشَکَتْ ذلِکَ(3) إِلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَقَالَ لَهَا(4) : إِذَا أَحْسَسْتِ بِذلِکَ وَ سَمِعْتِ الصَّوْتَ ، قُولِی لِی ، فَأَعْلَمَتْهُ بِذلِکَ(5) ، فَجَعَلَ(6) أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام یَکْتُبُ کُلَّ مَا سَمِعَ حَتّی أَثْبَتَ مِنْ(7) ذلِکَ مُصْحَفاً». قَالَ : ثُمَّ قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ فِیهِ شَیْءٌ مِنَ الْحَ_لاَلَ وَ الْحَرَامِ ، وَ لکِنْ فِیهِ عِلْمُ مَا یَکُونُ».(8)
3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَ_لاَءِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ عِنْدِی الْجَفْرَ الاْءَبْیَضَ».
قَالَ : قُلْتُ : فَأَیُّ(9) شَیْءٍ فِیهِ ؟
قَالَ : «زَبُورُ دَاوُدَ ، وَ تَوْرَاةُ مُوسی ، وَ إِنْجِیلُ عِیسی ، وَ صُحُفُ إِبْرَاهِیمَ ، وَ الْحَ_لاَلُ وَ الْحَرَامُ ، وَ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیهاالسلام ، مَا أَزْعُمُ(10) أَنَّ فِیهِ قُرْآناً ، وَ فِیهِ مَا(11) یَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَیْنَا(12)
وَ لاَ نَحْتَاجُ(13) إِلی أَحَدٍ ، حَتّی فِیهِ الْجَلْدَةُ وَ نِصْفُ الْجَلْدَةِ ، وَ رُبُعُ الْجَلْدَةِ ، وَ أَرْشُ الْخَدْشِ ؛ وَ عِنْدِی الْجَفْرَ الاْءَحْمَرَ».
قَالَ : قُلْتُ : وَ أَیُّ شَیْءٍ فِی(14) الْجَفْرِ الاْءَحْمَرِ ؟
قَالَ : «السِّ_لاَحُ ، وَ ذلِکَ إِنَّمَا یُفْتَحُ لِلدَّمِ ، یَفْتَحُهُ صَاحِبُ السَّیْفِ لِلْقَتْلِ».
فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنُ أَبِی یَعْفُورٍ : أَصْلَحَکَ اللّهُ ، أَ یَعْرِفُ(15) هذَا بَنُو الْحَسَنِ ؟
فَقَالَ : «إِی وَ اللّهِ ، کَمَا یَعْرِفُونَ اللَّیْلَ أَنَّهُ لَیْلٌ ، وَ النَّهَارَ أَنَّهُ نَهَارٌ ، وَ لکِنَّهُمْ یَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ وَ طَلَبُ الدُّنْیَا عَلَی الْجُحُودِ وَ الاْءِنْکَارِ ، وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ بِالْحَقِّ(16) لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ» .(17)
4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَمَّنْ
ص: 238
هراس آور بود و گفته هاى او از دست مى رفت) فرمود: هر وقت احساس نزول فرشته را كردى و آوازش را شنيدى به من خبر ده، و پس از آن على (علیه السّلام) هر چه از فرشته مى شنيد مى نوشت تا اينكه مصحفى از اين نوشته ها درست شد، گويد: سپس فرمود: هلا در آن مصحف هيچ احكام حلال و حرام نيست ولى در آن، علمِ به حوادث آينده است.
3- حسين بن ابى العلاء گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: به راستى در نزد من جفر ابيض است، گويد: گفتم: آن چه چيز است؟ فرمود: زبور داود، تورات موسى، انجيل عيسى، صحف ابراهيم، احكام حلال و حرام و مصحف فاطمه (علیه السّلام)، معتقد نيستم كه در آن قرآنى باشد با اين حال در آن است آنچه مردم راجع به آن به ما نياز دارند و ما به احدى نياز نداريم و آنقدر جامع است كه در آن حكم مجازات به يك تازيانه و نصف تازيانه و ربع تازيانه و غرامت خراش هم درج است و نزد من است جفر احمر، گويد:
گفتم: در جفر احمر چيست؟ فرمود: سلاح است و آن را تنها براى خون باز مى كنند، صاحب شمشير آن را باز مى كند براى كشتن. عبد الله بن ابى يعفور به او عرض كرد: اصلحك الله، آيا بنو حسن (علیه السّلام) آن را مى شناسند؟ فرمود: بخدا آرى، چنانچه مى دانند كه شب شب است و روز روز ولى حسد و طلب دنيا آنها را بر تمرد و انكار وادار مى كند و اگر حق را به وسيله راه حق جستجو مى كردند، براى آنها بهتر بود.
4- سليمان بن خالد گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود: به راستى
ص: 239
ذَکَرَهُ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ فِی الْجَفْرِ الَّذِی یَذْکُرُونَهُ(1) لَمَا یَسُووءُهُمْ ؛ لاِءَنَّهُمْ لاَ یَقُولُونَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ فِیهِ ، فَلْیُخْرِجُوا قَضَایَا عَلِیٍّ وَ فَرَائِضَهُ إِنْ کَانُوا صَادِقِینَ ، وَ سَلُوهُمْ عَنِ الْخَالاَتِ وَ الْعَمَّاتِ ، وَ لْیُخْرِجُوا مُصْحَفَ فَاطِمَةَ علیهاالسلام ؛ فَإِنَّ فِیهِ وَصِیَّةَ فَاطِمَةَ علیهاالسلام ، وَ مَعَهُ سِ_لاَحُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ : «(فَأْتُواْ)(2) بِکِتَ_بٍ مِّن قَبْلِ هَ_ذَآ أَوْ أَثَ_رَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَ_دِقِینَ»(3)» .(4)
5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ ، قَالَ : سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْجَفْرِ ، فَقَالَ : «هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً».
قَالَ لَهُ : فَالْجَامِعَةُ ؟
قَالَ : «تِلْکَ صَحِیفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِی عَرْضِ الاْءَدِیمِ(5) مِثْلُ فَخِذِ الْفَالِجِ(6) ، فِیهَا کُلُّ مَا یَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَیْهِ(7) ، وَ لَیْسَ مِنْ قَضِیَّةٍ إِلاَّ وَ هِیَ فِیهَا حَتّی أَرْشُ الْخَدْشِ(8)».
قَالَ : فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ ؟
قَالَ(9) : فَسَکَتَ طَوِیلاً ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّکُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِیدُونَ وَ عَمَّا لاَ تُرِیدُونَ ، إِنَّ فَاطِمَةَ علیهاالسلام مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ یَوْماً ، وَ کَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِیدٌ عَلی أَبِیهَا ، وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام یَأْتِیهَا(10) ، فَیُحْسِنُ عَزَاءَهَا(11) عَلی أَبِیهَا ، وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا ،
وَ یُخْبِرُهَا عَنْ أَبِیهَا وَ مَکَانِهِ ، وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا(12) ،
ص: 240
در آن جفرى كه نام مى برند چيزها است كه آنها را بد آيد، زيرا آنها به حق معتقد نيستند و حق در آن است، اگر راست مى گويند دفتر قضاياى على (علیه السّلام) و فرائض او را بيرون آورند و از آنها راجع به خاله ها و عمه ها بپرسند و مصحف فاطمه را بيرون آرند زيرا وصيت فاطمه (علیه السّلام) در آن است و سلاح رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با آن همراه است، به راستى خداى عز و جل مى فرمايد (3 سوره احقاف): «شما يك كتاب پيش از اين را بياوريد يا يك اثرى از دانش اگر راست مى گوئيد».
5- ابو عبيده گويد: برخى از اصحاب از امام صادق (علیه السّلام) از جفر پرسيد، در پاسخ فرمود: آن پوست گاوى است كه پر است از علم و دانش، به آن حضرت عرض كرد: پس جامعه چيست؟
فرمود: آن يك طومارى است كه هفتاد ذراع درازا دارد در پهناى يك پوست ساخته شده مانند ران يك شتر تنومند دو كوهان كه هر چه مردم نياز دارند در آن است و هيچ قضيه اى نيست مگر اينكه در آن است تا برسد به غرامت خراش در تن. عرض كرد: پس مصحف فاطمه (علیه السّلام) چيست؟ راوى گويد: مدتى دراز دم فرو بست و سپس فرمود: شما از آنچه مى خواهيد يا نمى خواهيد كاوش مى كنيد و پژوهش مى نمائيد، حق اين است كه فاطمه (علیه السّلام) پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هفتاد و پنج روز زنده بود و اندوه فراوانى از مرگ پدرش در دل داشت و جبرئيل مى آمد و او را سر سلامتى مى داد و در مرگ پدر تسليت مى گفت و او را خوشدل مى داشت و از پدرش و جايگاه وى به او گزارش مى داد و از آنچه پس از وى براى ذريه اش پيش آيد به او خبر مى داد و على (علیه السّلام) آنها را مى
ص: 241
وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَکْتُبُ ذلِکَ ، فَهذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیهاالسلام (1)» .(2)
6 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی بِشْرٍ(3) ، عَنْ بَکْرِ بْنِ کَرِبٍ الصَّیْرَفِیِّ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ عِنْدَنَا مَا لاَ نَحْتَاجُ مَعَهُ إِلَی النَّاسِ ، وَ إِنَّ(4) النَّاسَ لَیَحْتَاجُونَ إِلَیْنَا ، وَ إِنَّ عِنْدَنَا کِتَاباً إِمْ_لاَءُ(5) رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ خَطُّ عَلِیٍّ علیه السلام ، صَحِیفَةً(6) فِیهَا کُلُّ حَ_لاَلٍ وَ حَرَامٍ ، وَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَّا(7) بِالاْءَمْرِ(8) ، فَنَعْرِفُ إِذَا أَخَذْتُمْ بِهِ ، وَ نَعْرِفُ إِذَا تَرَکْتُمُوهُ».(9)
7 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ وَ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ وَ زُرَارَةَ : أَنَّ عَبْدَ الْمَلِکِ بْنَ أَعْیَنَ قَالَ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : إِنَّ الزَّیْدِیَّةَ وَ الْمُعْتَزِلَةَ قَدْ أَطَافُوا بِمُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ(10) ، فَهَلْ لَهُ سُلْطَانٌ؟
فَقَالَ : «وَ اللّهِ ، إِنَّ عِنْدِی لَکِتَابَیْنِ(11) فِیهِمَا تَسْمِیَةُ کُلِّ نَبِیٍّ وَ کُلِّ مَلِکٍ یَمْلِکُ الاْءَرْضَ ؛ لاَ وَ اللّهِ ، مَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ فِی وَاحِدٍ مِنْهُمَا» .(12)
8 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ(13) سُکَّرَةَ ، قَالَ :
دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقَالَ : «یَا فُضَیْلُ ، أَ تَدْرِی فِی أَیِّ شَیْءٍ کُنْتُ أَنْظُرُ قُبَیْلُ(14) ؟» قَالَ(15) : قُلْتُ : لاَ ، قَالَ : «کُنْتُ أَنْظُرُ فِی کِتَابِ فَاطِمَةَ علیهاالسلام لَیْسَ مِنْ مَلِکٍ یَمْلِکُ الاْءَرْضَ(16) إِلاَّ
ص: 242
نوشت، اين موضوع مصحف فاطمه (علیه السّلام) است.
6- بكر بن كرب صيرفى گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: به راستى در نزد ما است آنچه با وجود آن نيازى به مردم نداريم و در حقيقت مردم به ما نياز دارند و به راستى كه در نزد ما كتابى است از املاء رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به خط على (علیه السّلام) دفترى است كه در آن هر حلال و حرامى ثبت است، شما كارى را به ما رجوع مى كنيد و دستور مى خواهيد، ما مى دانيم كه بدان عمل مى كنيد و يا اينكه آن را ترك مى كنيد.
7- عبد الملك بن اعين به امام صادق (علیه السّلام) عرض كرد كه:
زيديه و معتزله دور محمد بن عبد اللَّه (بن الحسن يكى از ائمه زيديه است و ملقب به نفس زكيه است كه به حكومت منصور دوانيقى شوريد و كشته شد) را گرفته اند، آيا او به سلطنتى مى رسد؟ فرمود:
به خدا نزد من دو كتاب است كه در آنها نام هر پيغمبر و پادشاهى روى زمين ثبت است، نه بخدا نام محمد بن عبد الله در هيچ كدام نيست.
8- فضيل بن سكره گويد: خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيدم و فرمود:
اى فضيل، مى دانى اندكى پيش من در چه مطالعه مى كردم؟ گويد: گفتم: نه، فرمود: در مصحف فاطمه (علیه السّلام)، كسى نيست كه روى زمين به پادشاهى رسد جز اينكه به نام خود و پدرش
ص: 243
وَ هُوَ مَکْتُوبٌ فِیهِ(1) بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ ، وَ مَا وَجَدْتُ لِوُلْدِ الْحَسَنِ فِیهِ شَیْئاً» .(2)
بَابٌ فِی شَأْنِ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»(3) وَ تَفْسِیرِهَا
1. مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْحَرِیشِ(4): عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام ، قَالَ علیه السلام : «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : بَیْنَا(5) أَبِی علیه السلام یَطُوفُ بِالْکَعْبَةِ 1 /243
إِذَا رَجُلٌ مُعْتَجِرٌ(6) قَدْ قُیِّضَ لَهُ(7) ، فَقَطَعَ عَلَیْهِ أُسْبُوعَهُ(8)حَتّی أَدْخَلَهُ إِلی دَارٍ جَنْبَ الصَّفَا ، فَأَرْسَلَ إِلَیَّ فَکُنَّا ثَ_لاَثَةً ، فَقَالَ : مَرْحَباً یَا ابْنَ(9) رَسُولِ اللّهِ ، ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلی رَأْسِی ، وَ قَالَ : بَارَکَ اللّهُ فِیکَ(10) یَا أَمِینَ اللّهِ بَعْدَ آبَائِهِ .
یَا أَبَا جَعْفَرٍ(11) ، إِنْ شِئْتَ فَأَخْبِرْنِی ، وَ إِنْ شِئْتَ فَأَخْبَرْتُکَ(12) ، وَ إِنْ شِئْتَ سَلْنِی ، وَ إِنْ شِئْتَ سَأَلْتُکَ ، وَ إِنْ شِئْتَ فَاصْدُقْنِی، وَإِنْ شِئْتَ صَدَقْتُکَ ، قَالَ: کُلَّ ذلِکَ أَشَاءُ.
قَالَ(13) :
ص: 244
در آن نوشته شده است و من براى اولاد حسن در آن كتاب چيزى نيافتم.
1- امام محمد تقى (علیه السّلام) فرمود كه: امام صادق (علیه السّلام) فرموده است: در اين ميان كه پدرم (امام باقر ع) گرد كعبه طواف مى كرد، بناگاه مردى رو بسته جلوى او سبز شد در او آويخت و طوافش را بريد و او را به خانه اى در كنار كوه صفا كشانيد و فرستاد مرا هم برد و پس از ورود من سه تن شديم (امام پنجم (علیه السّلام) و ششم (علیه السّلام) و آن مرد رو بسته) آن مرد به من گفت: يا ابن رسول الله خوش آمدى، سپس دستش را بر من نهاد و گفت:" بارك الله فيك يا امين اللَّه بعد آبائه" تو امام با بركتى باشى بعد از پدرانت (رو به پدرم كرد:) اى ابو جعفر، اگر خواهى تو به من گزارش ده و اگر خواهى من به تو گزارش دهم، اگر خواهى از من بپرس و اگر خواهى من از تو بپرسم، اگر خواهى تو مرا تصديق كن و اگر خواهى من تو را تصديق كنم، فرمود: همه اينها موافق ميل من است. آن مرد گفت: پس مبادا چيزى پرسم و جوابى دهى كه جز آن در دل داشته باشى، فرمود: اين كار كسى است كه در دلش دو علم و قصد مخالف باشد و به راستى خدا نخواسته كه او علم دچار اختلافى داشته باشد (يعنى خدا علم مورد اختلاف ندارد و علم امام هم چون
ص: 245
فَإِیَّاکَ أَنْ یَنْطِقَ(1) لِسَانُکَ عِنْدَ مَسْأَلَتِی بِأَمْرٍ(2) تُضْمِرُ لِی غَیْرَهُ(3) ، قَالَ : إِنَّمَا یَفْعَلُ ذلِکَ مَنْ فِی قَلْبِهِ عِلْمَانِ یُخَالِفُ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ ، وَ إِنَّ(4) اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَبی أَنْ یَکُونَ لَهُ عِلْمٌ فِیهِ اخْتِ_لاَفٌ .
قَالَ : هذِهِ مَسْأَلَتِی(5) وَ قَدْ فَسَّرْتَ طَرَفاً مِنْهَا ، أَخْبِرْنِی عَنْ هذَا الْعِلْمِ _ الَّذِی لَیْسَ فِیهِ اخْتِ_لاَفٌ _ مَنْ یَعْلَمُهُ ؟
قَالَ : أَمَّا جُمْلَةُ الْعِلْمِ ، فَعِنْدَ اللّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ . وَ أَمَّا مَا لاَ بُدَّ لِلْعِبَادِ مِنْهُ ، فَعِنْدَ الاْءَوْصِیَاءِ .
قَالَ : فَفَتَحَ الرَّجُلُ عَجِیرَتَهُ(6) ، وَ اسْتَوی جَالِساً ، وَ تَهَلَّلَ وَجْهُهُ(7) ، وَ قَالَ : هذِهِ أَرَدْتُ ، وَ لَهَا أَتَیْتُ ، زَعَمْتَ(8) أَنَّ عِلْمَ مَا لاَ اخْتِ_لاَفَ فِیهِ مِنَ الْعِلْمِ عِنْدَ الاْءَوْصِیَاءِ ؛ فَکَیْفَ یَعْلَمُونَهُ ؟
قَالَ : کَمَا کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَعْلَمُهُ ، إِلاَّ أَنَّهُمْ لاَ یَرَوْنَ مَا کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَری ؛ لاِءَنَّهُ کَانَ نَبِیّاً وَ هُمْ مُحَدَّثُونَ(9) ؛ وَ أَنَّهُ کَانَ یَفِدُ(10) إِلَی اللّهِ جَلَّ جَلاَلُهُ(11) ، فَیَسْمَعُ الْوَحْیَ ، وَ هُمْ لاَ یَسْمَعُونَ(12) .
فَقَالَ : صَدَقْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، سَآتِیکَ بِمَسْأَلَةٍ(13) صَعْبَةٍ : أَخْبِرْنِی عَنْ هذَا الْعِلْمِ ، مَا لَهُ لاَ یَظْهَرُ کَمَا کَانَ یَظْهَرُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟
قَالَ : فَضَحِکَ أَبِی علیه السلام (14) ، وَ قَالَ : أَبَی اللّهُ أَنْ(15) یُطْلِعَ
ص: 246
پرتو علم خدا است دچار اختلاف نيست). آن مرد عرض كرد:
مسأله من همين بود كه شما يك سِرّ آن را بيان كردى، بفرمائيد اين علمى كه در آن اختلافى نيست در چه كسى است؟ امام (علیه السّلام) فرمود:
علم كلى و كل علم نزد خدا جل ذكره است و اما آنچه بناچار بندگان خدا بايد بدانند نزد اوصياء است. فرمود: در اين جا بود كه آن مرد روپوش خود را باز كرد و درست نشست و رويش خرم شد و گفت: من همين را خواستم و به خاطر آن اينجا آمده ام .. تو معتقدى كه علم بى اختلاف نزد اوصياء است، بفرمائيد چگونه آن را مى دانند؟ امام (علیه السّلام) فرمود: از همان راهى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى دانست، جز اينكه اوصياء آنچه را رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى نبينند، زيرا او پيغمبر بود و اينان محدث باشند، او به آستان خداى عز و جل وارد مى شد و وحى را مى شنيد و آنان نمى شنوند. آن مرد رو بسته عرض كرد: درست فرمودى يا ابن رسول الله، من مسأله سختى پيش تو طرح كنم، بفرمائيد كه چرا اين علم براى عموم آشكار نشود چنانچه براى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آشكار مى شد، گويد:
امام (علیه السّلام) خنديد و فرمود: خدا نخواسته كه بر علم او مطلع شود مگر آنكه آزمايش ايمان به علم را داده است چنانچه به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حكم كرده بود بر آزار قوم خود شكيبا باشد و جز به دستور او وارد نبرد نشود و چه اندازه راز دارى و پرده پوشى كرد تا به او فرمان رسيد (94 سوره حجر): «آنچه دستور دارى آشكار كن و از مشركان رو برگردان» بخدا قسم اگر پيش از آن هم آشكار كرده بود در امان بود ولى به منظور اطاعت از خدا و بيم از خلاف او دست باز گرفت، من دوست داشتم كه با چشم بازت همراه مهدى اين امت باشى كه فرشته ها با شمشيرهاى برنده آل داود ميان آسمان و زمين ارواح مرده هاى
ص: 247
عَلی عِلْمِهِ إِلاَّ مُمْتَحَناً لِلاْءِیمَانِ بِهِ ، کَمَا قَضی عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یَصْبِرَ عَلی أَذی قَوْمِهِ ، وَ لاَ یُجَاهِدَهُمْ إِلاَّ بِأَمْرِهِ ، فَکَمْ مِنِ اکْتِتَامٍ قَدِ اکْتَتَمَ بِهِ حَتّی قِیلَ لَهُ : «فَاصْدَعْ(1) بِما تُوءْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ»(2) وَ ایْمُ اللّهِ(3) أَنْ لَوْ صَدَعَ قَبْلَ ذلِکَ لَکَانَ آمِناً ، وَ لکِنَّهُ إِنَّمَا نَظَرَ فِی الطَّاعَةِ وَ خَافَ الْخِ_لاَفَ ، فَلِذلِکَ کَفَّ ، فَوَدِدْتُ أَنَّ عَیْنَکَ(4) تَکُونُ مَعَ مَهْدِیِّ هذِهِ الاْءُمَّةِ ، وَ الْمَ_لاَئِکَةُ بِسُیُوفِ آلِ دَاوُدَ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الاْءَرْضِ تُعَذِّبُ أَرْوَاحَ الْکَفَرَةِ مِنَ الاْءَمْوَاتِ ، وَ تُلْحِقُ(5) بِهِمْ أَرْوَاحَ أَشْبَاهِهِمْ مِنَ الاْءَحْیَاءِ(6) .
ثُمَّ أَخْرَجَ سَیْفاً ، ثُمَّ قَالَ : هَا ، إِنَّ هذَا مِنْهَا ، قَالَ(7) : فَقَالَ أَبِی : إِی(8) وَ الَّذِی اصْطَفی مُحَمَّداً عَلَی الْبَشَرِ .
قَالَ : فَرَدَّ الرَّجُلُ اعْتِجَارَهُ ، وَ قَالَ : أَنَا إِلْیَاسُ ، مَا سَأَلْتُکَ عَنْ أَمْرِکَ وَ بِی(9) مِنْهُ(10) جَهَالَةٌ ، غَیْرَ أَنِّی أَحْبَبْتُ أَنْ یَکُونَ هذَا الْحَدِیثُ قُوَّةً لاِءَصْحَابِکَ ، وَ سَأُخْبِرُکَ بِآیَةٍ أَنْتَ تَعْرِفُهَا ، إِنْ خَاصَمُوا بِهَا فَلَجُوا(11) .
قَالَ : فَقَالَ لَهُ أَبِی : إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُکَ بِهَا ، قَالَ : قَدْ شِئْتُ ، قَالَ : إِنَّ شِیعَتَنَا إِنْ(12) قَالُوا لاِءَهْلِ الْخِ_لاَفِ لَنَا : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ لِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله :
ص: 248
كفار را عذاب كنند و ارواح زنده هاى همكيش آنها را هم به آنان برسانند، سپس (آن مرد رو بسته كه الياس بود) شمشيرى بر آورد و گفت: ببين اين هم از آنها است؟ گويد: پدرم در جوابش فرمود:
آرى، سوگند بدان كه محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را بر بشر برگزيد، گويد: سپس آن مرد روى خود را گشود و عرض كرد: من الياس هستم و از روى نادانى در باره امامتِ تو چيزى نپرسيدم و تنها مقصودم اين بود كه اين حديث وسيله نيرومندى ياران تو باشد و اكنون من به تو يك آيه را گزارش مى دهم كه تو خود آن را مى دانى و اگر يارانت با آن در برابر مخالفان خود حجت آورند پيروز گردند.
پدرم فرمود: اگر خواهى من از آن به تو خبر دهم؟ الياس عرض كرد: آرى مى خواهم، امام (علیه السّلام) فرمود: به راستى شيعيانِ ما اگر در برابر مخالفان خود بگويند كه خداى عز و جل به رسول خدا فرمود: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ تا آخر سوره (ما آن را در شبِ قدر نازل كرديم 1- تو نمى دانى شب قدر چيست؟ 2- شبِ قدر به از هزار ماه است 3- فرشته ها با روح در آن به زمين فرود آيند به اذن پروردگار خود به همراه هر امرى با سلامت (سلام باشد بر مؤمنان) آن شب سلام است تا بر آمدن سپيده دم) آيا رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در اين شب علم تازه اى دريافت مى كرد كه در غير آن شب نمى دانست و يا جبرئيل در غير آن شب براى او نمى آورد؟ مخالفان در جواب اين پرسش مى گويند: نه. به آنها بگو: آنچه را پيغمبر مى دانست چاره اى از اعلام و ظهور آن بود؟ مى گويند: نه. به آنها بگو: كسى كه مدعى است به حكم خدا حكم مى كند و در حكم او اختلاف و تناقض است آيا با رسول خدا مخالفت دارد؟ بناچار بايد بگويند:
آرى، و اگر بگويند: نه، سخن اول خود را نقض كرده اند. به آنها
ص: 249
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» إِلی آخِرِهَا فَهَلْ کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَعْلَمُ مِنَ الْعِلْمِ شَیْئاً لاَ یَعْلَمُهُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ ، أَوْ یَأْتِیهِ بِهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فِی غَیْرِهَا(1) ؟ فَإِنَّهُمْ سَیَقُولُونَ : لاَ ، فَقُلْ لَهُمْ : فَهَلْ کَانَ لِمَا عَلِمَ بُدٌّ مِنْ أَنْ یُظْهِرَ(2) ؟ فَیَقُولُونَ : لاَ ، فَقُلْ لَهُمْ : فَهَلْ(3) کَانَ فِیمَا أَظْهَرَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ عِلْمِ اللّهِ _ عَزَّ ذِکْرُهُ _ اخْتِ_لاَفٌ ؟
فَإِنْ قَالُوا : لاَ ، فَقُلْ لَهُمْ : فَمَنْ حَکَمَ(4) بِحُکْمِ اللّهِ(5) فِیهِ اخْتِ_لاَفٌ ، فَهَلْ خَالَفَ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ فَیَقُولُونَ : نَعَمْ _ فَإِنْ قَالُوا : لاَ ، فَقَدْ نَقَضُوا أَوَّلَ کَ_لاَمِهِمْ _ فَقُلْ لَهُمْ : «مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(6) .
فَإِنْ قَالُوا : مَنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ ؟ فَقُلْ : مَنْ لاَ یَخْتَلِفُ فِی عِلْمِهِ .
فَإِنْ قَالُوا : فَمَنْ هُوَ ذَاکَ(7) ؟ فَقُلْ : کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله صَاحِبَ ذلِکَ(8) ، فَهَلْ بَلَّغَ أَوْ لاَ ؟ فَإِنْ قَالُوا : قَدْ بَلَّغَ ، فَقُلْ(9) : فَهَلْ مَاتَ(10) صلی الله علیه و آله وَ الْخَلِیفَةُ مِنْ بَعْدِهِ یَعْلَمُ عِلْماً لَیْسَ فِیهِ اخْتِ_لاَفٌ ؟ فَإِنْ قَالُوا : لاَ ، فَقُلْ(11) : إِنَّ(12) خَلِیفَةَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُوءَیَّدٌ ، وَ(13) لاَ یَسْتَخْلِفُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِلاَّ مَنْ یَحْکُمُ بِحُکْمِهِ ، وَ إِلاَّ مَنْ یَکُونُ مِثْلَهُ إِلاَّ النُّبُوَّةَ ، وَ إِنْ(14) کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله
ص: 250
بگو: تأويل آن را (قرآن و علم خدا را) نمى داند جز خدا و راسخون در علم، اگر بگويند راسخون در علم كيانند؟ بگو: كسى كه در علم او اختلاف نيست، اگر بگويند: او چه كس است؟ بگو: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) صاحب اين علم بود، آيا اين علم را تبليغ كرد و به مردم رسانيد يا نه؟ اگر بگويند: تبليغ كرد و رسانيد، بگو: او كه وفات كرد خليفه اى به جاى او بود كه علم بى اختلاف داشته باشد؟ اگر بگويند: نه، بگو: جانشين رسول خدا بايد مؤيد از طرف خدا باشد و رسول خدا خليفه خود نكند مگر كسى كه به حكم او حكم كند و مانند خود او باشد مگر در نبوت و اگر رسول خدا جانشينى كه علم او را داشته باشد معين نكرده باشد همه مردمى كه در اصلاب رجال بودند و نسل آينده اند ضايع كرده باشد .. اگر به تو گويند كه: علم رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تنها از قرآن بود (كه در ميان امت موجود است و بدان تمسك توانند كرد). در جواب آنها بگو: «حم، قسم به كتاب مبين، به راستى ما آن را در شب مباركى نازل كرديم، به راستى ما بيم دهنده ايم» (در آن شب هر امر درستى ممتاز شود و آن امرى است كه از نزد ما است به راستى ما فرستنده رسولانيم- اين آيه دلالت دارد كه در هر شب قدرى تفصيل امور حقه از جانب خدا مقرر مى شود و ابلاغ مى گردد و بايد امام معصومى در هر زمان باشد كه آن را دريافت كند، و خدا اكتفاء كند به همان سطحِ قرآن نكرده است).
اگر گويند: خدا تنها به پيغمبر دستور مى فرستاد، در جوابشان بگو: اين امر حكيم كه ممتاز شود و از طرف ملائكه و روح ابلاغ شود از آسمانى به آسمانى نزول كنند و يا از آسمان به زمين نزول كنند. اگر گويند: از آسمانى به آسمانى نزول كنند
ص: 251
علیه و آله لَمْ یَسْتَخْلِفْ فِی عِلْمِهِ(1) أَحَداً ، فَقَدْ ضَیَّعَ مَنْ(2) فِی أَصْ_لاَبِ الرِّجَالِ مِمَّنْ یَکُونُ بَعْدَهُ .
فَإِنْ قَالُوا لَکَ : فَإِنَّ عِلْمَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ مِنَ الْقُرْآنِ ، فَقُلْ : «حمآ وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ(3)» إِلی قَوْلِهِ : «إِنّا کُنّا مُرْسِلِینَ»(4) .
فَإِنْ قَالُوا لَکَ : لاَ یُرْسِلُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلاَّ إِلی نَبِیٍّ ، فَقُلْ : هذَا الاْءَمْرُ الْحَکِیمُ _ الَّذِی یُفْرَقُ فِیهِ _ هُوَ(5) مِنَ الْمَ_لاَئِکَةِ وَ الرُّوحِ الَّتِی تَنْزِلُ(6) مِنْ سَمَاءٍ(7) إِلی سَمَاءٍ ، أَوْ(8) مِنْ سَمَاءٍ إِلی أَرْضٍ(9) ؟
فَإِنْ(10) قَالُوا : مِنْ سَمَاءٍ إِلی سَمَاءٍ ، فَلَیْسَ فِی السَّمَاءِ أَحَدٌ یَرْجِعُ مِنْ طَاعَةٍ إِلی مَعْصِیَةٍ(11) ، فَإِنْ(12) قَالُوا : مِنْ سَمَاءٍ إِلی أَرْضٍ، وَأَهْلُ الاْءَرْضِ أَحْوَجُ الْخَلْقِ إِلی ذلِکَ، فَقُلْ(13) : فَهَلْ(14) لَهُمْ بُدٌّ مِنْ سَیِّدٍ یَتَحَاکَمُونَ إِلَیْهِ ؟ فَإِنْ قَالُوا : فَإِنَّ الْخَلِیفَةَ هُوَ حَکَمُهُمْ(15) ، فَقُلْ : «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ»إِلی قَوْلِهِ «خالِدُونَ»(16) لَعَمْرِی(17) ،
مَا فِی الاْءَرْضِ وَ لاَ(18) فِی السَّمَاءِ وَلِیٌّ لِلّهِ(19) _ عَزَّ ذِکْرُهُ(20) _ إِلاَّ وَ هُوَ مُوءَیَّدٌ(21) ، وَ مَنْ أُیِّدَ لَمْ یُخْطِ(22) ؛ وَ مَا فِی الاْءَرْضِ عَدُوٌّ لِلّهِ(23) _ عَزَّ ذِکْرُهُ(24) _ إِلاَّ وَ هُوَ مَخْذُولٌ(25) ، وَ مَنْ خُذِلَ لَمْ یُصِبْ ، کَمَا أَنَّ الاْءَمْرَ لاَ بُدَّ مِنْ تَنْزِیلِهِ مِنَ السَّمَاءِ یَحْکُمُ بِهِ أَهْلُ الاْءَرْضِ ، کَذلِکَ(26) لاَ بُدَّ مِنْ وَالٍ .
ص: 252
صحيح نباشد زيرا در آسمانها كسى نيست كه گناه و خلاف ورزد تا محتاج ابلاغ حكمى باشد و اگر بگويند: از آسمان به زمين نزول كنند و اهل زمين بسيار به چنين حكمى نيازمندند، بگو: آيا اهل زمين چاره اى دارند از اينكه سَروَر و سيدى داشته باشند كه نزد او محاكمه كنند؟
اگر گويند: خليفه وقت حَكَمِ آنها است، در پاسخ بگو (256 سوره بقره): «خدا است سرپرست آن كسانى كه ايمان آوردند آنان را از تاريكى ها به روشنى بر آرد» تا آنجا كه مى فرمايد: «هُمْ فِيها خالِدُونَ» (و آن كسانى كه كافرند سرپرستشان طاغوت است (ديكتاتور و سركش) و آنها را از روشنى عدل و حق به تاريكى هاى ظلم و ستم و ناحق كشاند آنان مستحقان دوزخند و در آن جاويدانند) به جان خودم در زمين و در آسمان ولىّ خدا نباشد جز آنكه مؤيد باشد و هر كه تأييد شد مصون از خطا است و در زمين هر كه دشمن خدا- عز ذكره- باشد مخذول و به خود واگذاشته است و هر كه از طرف خدا به خود واگذاشته شد، درست نرود، و چنانچه هر امرى بناچار از آسمان فرود آيد و اهل زمين بدان حكم كنند همچنان بايد يك والى و حاكم باشد. اگر گويند: ما آن را نشناسيم، به آنها بگو: هر چه خواهيد بگوئيد، خداى عز و جل نخواسته كه پس از محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بندگان خود را بى حجت و امام رها كند.
امام صادق (علیه السّلام) فرمايد: پس از آن الياس بپا خاست و گفت:
يا ابن رسول الله در اينجا يك مرحله غامض و پيچيده اى است ملاحظه كنيد كه اگر مخالفان گويند حجت خدا همان قرآن است؟ امام (علیه السّلام) فرمود: در اينجا من در پاسخ آنها مى گويم: خود قرآن زبان ندارد كه امر و نهى كند ولى قرآن اهل و مخصوصانى دارد كه به وسيله
ص: 253
فَإِنْ قَالُوا : لاَ نَعْرِفُ هذَا ، فَقُلْ لَهُمْ(1) : قُولُوا مَا أَحْبَبْتُمْ ، أَبَی اللّهُ(2) بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَنْ یَتْرُکَ الْعِبَادَ وَ لاَ حُجَّةَ عَلَیْهِمْ .
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : ثُمَّ وَقَفَ(3) ، فَقَالَ : هَاهُنَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ بَابٌ غَامِضٌ(4) ، أَ رَأَیْتَ إِنْ قَالُوا : حُجَّةُ اللّهِ الْقُرْآنُ ؟ قَالَ : إِذَنْ أَقُولَ لَهُمْ : إِنَّ الْقُرْآنَ لَیْسَ بِنَاطِقٍ یَأْمُرُ وَ یَنْهی(5) ، وَ لکِنْ لِلْقُرْآنِ أَهْلٌ یَأْمُرُونَ وَ یَنْهَوْنَ .
وَ أَقُولَ : قَدْ عَرَضَتْ لِبَعْضِ أَهْلِ الاْءَرْضِ مُصِیبَةٌ(6) مَا هِیَ فِی السُّنَّةِ وَ الْحُکْمِ الَّذِی لَیْسَ فِیهِ اخْتِ_لاَفٌ ، وَ لَیْسَتْ فِی الْقُرْآنِ ، أَبَی اللّهُ _ لِعِلْمِهِ بِتِلْکَ الْفِتْنَةِ _ أَنْ تَظْهَرَ فِی الاْءَرْضِ ، وَ لَیْسَ فِی حُکْمِهِ(7) رَادٌّ لَهَا وَ مُفَرِّجٌ عَنْ أَهْلِهَا .
فَقَالَ : هَاهُنَا تَفْلُجُونَ(8) یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، أَشْهَدُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ ذِکْرُهُ _ قَدْ عَلِمَ بِمَا یُصِیبُ الْخَلْقَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الاْءَرْضِ ، أَوْ فِی أَنْفُسِهِمْ مِنَ الدِّینِ أَوْ غَیْرِهِ ، فَوَضَعَ الْقُرْآنَ دَلِیلاً(9) .
قَالَ : فَقَالَ الرَّجُلُ : هَلْ تَدْرِی(10) یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، دَلِیلُهُ(11) مَا هُوَ(12) ؟
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : نَعَمْ ، فِیهِ جُمَلُ الْحُدُودِ ، وَ تَفْسِیرُهَا عِنْدَ الْحَکَمِ(13) ، فَقَالَ(14) : أَبَی اللّهُ أَنْ یُصِیبَ عَبْداً بِمُصِیبَةٍ فِی دِینِهِ أَوْ فِی(15) نَفْسِهِ أَوْ(16) مَالِهِ لَیْسَ فِی أَرْضِهِ مَنْ(17) حُکْمُهُ قَاضٍ بِالصَّوَابِ فِی تِلْکَ
ص: 254
آن امر و نهى كنند (يعنى قرآن كليات و قوانين است و به ذات خود بر موارد خاصه مورد عمل تطبيق نمى شود و بايد اهل مخصوص قرآن آن را تطبيق كنند و مورد عمل مردم سازند) و من گويم بسا باشد كه براى برخى از اهل زمين پيشآمد نامطلوبى رخ دهد كه تكليف آن از نظر سنت پيغمبر و حكم مورد اتفاق روشن نباشد و از قرآن هم فهميده نشود، خدا نخواسته كه با علم او اين فتنه مخصوص در زمين آشكار شود و در حكم محكم او وسيله براى رد اين گونه فتنه نباشد و كسى كه آن را از گرفتارانش برطرف كند وجود نداشته باشد (يعنى فتنه و پيشآمد بد واقع شده و مردم حكم آن را نمى دانند و از ادله روشن هم درك نمى توانند و بايد معصومى باشد كه آن را اعلام كند). الياس عرض كرد: يا ابن رسول الله شما در اين مورد پيروز خواهيد بود، من گواهم كه خداى عز و جل هر مصيبتى در زمين به خلق رسد چه در جان و چه در امور ديگر، در دين باشد يا جز آن، مى دانسته و قرآن را دليل و رهنما گماشته.
امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه: الياس گفت: يا ابن رسول الله مى دانى كه قرآن دليل چيست؟ امام باقر (علیه السّلام) فرمود: آرى، در قرآن كليات حدود و مقررات مندرج است و تفسير آنها در نزد حجت وقت (و امام معصوم) است. الياس عرض كرد: خدا هرگز نخواسته به يك بنده اى مصيبتى در دين يا جان يا مال برسد و در زمين يك حاكم درستى نسبت به آن مصيبت و گرفتارى نباشد.
امام صادق (علیه السّلام) فرمود كه: الياس گفت: اما در اين باب، شما با حجت و دليل پيروزيد جز اينكه طرف شما بر خدا افتراء بندد و گويد: خدا را حجتى براى خلق نباشد ولى به من خبر ده از تفسير اين آيه (23 سوره حديد): «تا افسوس نخوريد بر آنچه از دست شما
ص: 255
الْمُصِیبَةِ .
قَالَ : فَقَالَ الرَّجُلُ : أَمَّا فِی هذَا الْبَابِ ، فَقَدْ فَلَجْتَهُمْ(1) بِحُجَّةٍ إِلاَّ أَنْ یَفْتَرِیَ خَصْمُکُمْ عَلَی اللّهِ ، فَیَقُولَ : لَیْسَ لِلّهِ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ حُجَّةٌ .
وَلکِنْ أَخْبِرْنِی عَنْ تَفْسِیرِ «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ» : مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِیٌّ علیه السلام (2)«وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ»(3) قَالَ : فِی أَبِی فُ_لاَنٍ وَ أَصْحَابِهِ(4) ، وَاحِدَةٌ مُقَدِّمَةٌ ، وَ وَاحِدَةٌ مُوءَخِّرَةٌ(5)؛ لاَ تَأْسَوْا عَلی مَا فَاتَکُمْ مِمَّا خُصَّ بِهِ عَلِیٌّ علیه السلام (6)«وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ»مِنَ الْفِتْنَةِ الَّتِی عَرَضَتْ لَکُمْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله .
فَقَالَ الرَّجُلُ : أَشْهَدُ أَنَّکُمْ أَصْحَابُ الْحُکْمِ الَّذِی لاَ اخْتِ_لاَفَ فِیهِ ، ثُمَّ قَامَ الرَّجُلُ وَ ذَهَبَ ، فَلَمْ أَرَهُ».(7)
2 . وَ(8) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «بَیْنَا أَبِی جَالِسٌ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ إِذَا(9)
اسْتَضْحَکَ حَتَّی اغْرَوْرَقَتْ عَیْنَاهُ(10) دُمُوعاً(11) ، ثُمَّ قَالَ : هَلْ تَدْرُونَ مَا أَضْحَکَنِی ؟ قَالَ : فَقَالُوا : لاَ ، قَالَ : زَعَمَ ابْنُ عَبَّاسٍ أَنَّهُ مِنَ «الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»(12) ، فَقُلْتُ لَهُ(13) : هَلْ رَأَیْتَ الْمَ_لاَئِکَةَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، تُخْبِرُکَ بِوَلاَیَتِهَا لَکَ فِی الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ مَعَ الاْءَمْنِ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْحُزْنِ ؟ قَالَ : فَقَالَ : إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ یَقُولُ : «إِنَّمَا الْمُوءْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(14) وَ قَدْ دَخَلَ فِی هذَا جَمِیعُ الاْءُمَّةِ ،
ص: 256
رفت». (امام باقر (علیه السّلام) فرمود): اين جمله مخصوص على (علیه السّلام) است، «و شاد نباشيد بدان چه به دست شما آمد». (امام باقر (علیه السّلام) فرمود): اين جمله در باره ابو فلان و ياران او است يك جمله مقدمه است و ديگرى دنباله آن (جمله)، «افسوس مخوريد بر آنچه از دست شما رفت» مخصوص به على (علیه السّلام) است، و شاد نشويد بدان چه به دست شما آمده، از فتنه و آزمايش و آشوب بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) (در باره ابو فلان و يارانش).
الياس عرض كرد: من گواهم كه شما صاحبان حكم و علمى هستيد كه در آن اختلافى نيست.
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: پس از آن، آن مرد برخاست و رفت.
2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: در اين ميان كه پدرم نشسته بود، چند تن هم نزد او بودند، بدون انتظار چنان خنديد كه دو چشمش پر از اشك شد و سپس فرمود: مى دانيد چه مرا به خنده آورد؟ فرمود:
گفتند: نه، فرمود: ابن عباس گمان كرده كه در زمره كسانى است كه گفته اند: «رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» «پروردگار ما خدا است و سپس بر آن استقامت كردند» من به او گفتم: تو فرشته ها را ديدى اى پسر عباس كه به تو خبر دهند در دنيا و آخرت دوست تو هستند و تو از بيم و اندوه آسوده اى؟
در جواب گفت: خداى تبارك و تعالى فرمايد (10 سوره حجرات): «همانا مؤمنان همه برادرند» پس همه امت در آن داخلند، من خنديدم و گفتم:
اى ابن عباس راست گفتى، تو را به خدا آيا در حكم خدا جل ذكره اختلافى هست؟ گفت: نه، گفتم: بگو بدانم، چه رأى مى دهى در
ص: 257
فَاسْتَضْحَکْتُ .
ثُمَّ قُلْتُ : صَدَقْتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، أَنْشُدُکَ اللّهَ(1) هَلْ فِی حُکْمِ اللّهِ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ اخْتِ_لاَفٌ ؟ قَالَ : فَقَالَ : لاَ ، فَقُلْتُ : مَا تَری فِی رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلاً أَصَابِعَهُ بِالسَّیْفِ حَتّی سَقَطَتْ ، ثُمَّ ذَهَبَ وَ أَتی رَجُلٌ آخَرُ ، فَأَطَارَ کَفَّهُ ، فَأُتِیَ بِهِ إِلَیْکَ وَ أَنْتَ قَاضٍ ، کَیْفَ أَنْتَ صَانِعٌ(2) ؟
قَالَ(3) : أَقُولُ لِهذَا الْقَاطِعِ : أَعْطِهِ دِیَةَ کَفِّهِ(4) ، وَ أَقُولُ لِهذَا الْمَقْطُوعِ(5) : صَالِحْهُ عَلی(6) مَا شِئْتَ ، وَ ابْعَثْ(7) بِهِ إِلی ذَوَیْ عَدْلٍ .
قُلْتُ : جَاءَ الاِخْتِ_لاَفُ فِی حُکْمِ اللّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ ، وَ نَقَضْتَ الْقَوْلَ الاْءَوَّلَ ، أَبَی اللّهُ
_ عَزَّ ذِکْرُهُ _ أَنْ یُحْدِثَ فِی خَلْقِهِ شَیْئاً مِنَ الْحُدُودِ(8) لَیْسَ(9) تَفْسِیرُهُ فِی الاْءَرْضِ ؛ اقْطَعْ(10) قَاطِعَ الْکَفِّ أَصْلاً ، ثُمَّ أَعْطِهِ دِیَةَ الاْءَصَابِعِ ، هکَذَا(11) حُکْمُ اللّهِ لَیْلَةً یَنْزِلُ(12) فِیهَا أَمْرُهُ ، إِنْ جَحَدْتَهَا بَعْدَ مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَأَدْخَلَکَ اللّهُ النَّارَ ، کَمَا أَعْمی بَصَرَکَ یَوْمَ جَحَدْتَهَا(13) عَلَی ابْنِ أَبِی طَالِبٍ ، قَالَ(14) : فَلِذلِکَ عَمِیَ بَصَرِی(15) ، قَالَ : وَ مَا عِلْمُکَ بِذلِکَ ؟ فَوَ اللّهِ(16) ، إِنْ عَمِیَ بَصَرُهُ(17) إِلاَّ مِنْ صَفْقَةِ(18) جَنَاحِ الْمَلَکِ ، قَالَ(19) : فَاسْتَضْحَکْتُ ، ثُمَّ تَرَکْتُهُ یَوْمَهُ ذلِکَ لِسَخَافَةِ عَقْلِهِ .
ثُمَّ لَقِیتُهُ ، فَقُلْتُ : یَا ابْنَ عَبَّاسٍ ، مَا تَکَلَّمْتَ بِصِدْقٍ مِثْلِ أَمْسِ ، قَالَ
ص: 258
باره مردى كه با شمشيرِ خود انگشتان مردى را انداخته و رفته و مرد ديگر آمده و كفِ آن انگشت بريده را انداخته و او را نزد تو آوردند و تو قاضى هستى، در باره او چه حكم كنى؟، در جواب گفت: به آن كه دست او را از مچ انداخته مى گويم: ديه كف او را بده و به آن كه دستش بريده شده مى گويم: با او به هر چه خواهى نسبت به ديه كف تنها (بدون انگشتان) مصالحه كن و او را نزد دو عادل برم (يا او را نزد دو عادل بر (خ ل) براى آنكه بواسطه نبودن انگشت نقصان ديه اصلى را معين كنند و به آن كه دست را انداخته برگردانند). من گفتم: اختلاف در حكم خدا وارد شد و گفته اول خود را نقض كردى.
خدا نخواسته در ميان خلقش موجبِ حدّى پديد شود كه تفسير و حكم معينى در زمين نداشته باشد بايد آنكه كف را بريده قصاص كرد و كف او را بريد و ديه انگشتان را به او رد كرد حكم خدا در شبى كه امر او نازل شد چنين است و اگر پس از آنكه آن را از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنيدى انكار كنى خدا تو را به دوزخ برد، چنانچه تو را كور كرد، روزى كه ولايت على (علیه السّلام) و حكم الهى را بر او منكر شدى.
ابن عباس: به همين جهت چشمم كور شد (اين كلام اعتراف او است براى حضرت باقر و بعضى آن را حمل بر انكار كرده اند- از مجلسى ره).
امام باقر: تو از كجا اين را مى دانى؟ (ابن عباس:) به خدا چشم من كور نشد مگر از سيلى پَرِ فرشته، فرمود: من خنديدم و او را در آن روز به حال رها كردم چون دچار سستى عقل بود و سپس به او برخوردم و گفتم: اى پسر عباس، هيچ گاه چون ديروز به راستى
ص: 259
لَکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ : إِنَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ فِی کُلِّ سَنَةٍ ، وَ إِنَّهُ(1) یَنْزِلُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ(2) أَمْرُ(3) السَّنَةِ ، وَ إِنَّ لِذلِکَ الاْءَمْرِ وُلاَةً بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقُلْتَ : مَنْ هُمْ ؟ فَقَالَ : أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِی أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ(4) ، فَقُلْتَ : لاَ أَرَاهَا کَانَتْ إِلاَّ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَتَبَدّی لَکَ(5) الْمَلَکُ 1 / 249
الَّذِی یُحَدِّثُهُ(6) ، فَقَالَ : کَذَبْتَ یَا عَبْدَ اللّهِ ، رَأَتْ(7) عَیْنَایَ الَّذِی حَدَّثَکَ بِهِ عَلِیٌّ _ وَ لَمْ تَرَهُ عَیْنَاهُ ، وَ لکِنْ وَعی قَلْبُهُ(8) ، وَ وُقِرَ(9) فِی سَمْعِهِ _ ثُمَّ صَفَقَکَ(10) بِجَنَاحِهِ(11) فَعَمِیتَ .
قَالَ : فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : مَا اخْتَلَفْنَا فِی شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَی اللّهِ(12) ، فَقُلْتُ لَهُ : فَهَلْ(13) حَکَمَ اللّهُ فِی حُکْمٍ مِنْ حُکْمِهِ بِأَمْرَیْنِ ؟ قَالَ : لاَ ، فَقُلْتُ : هَاهُنَا هَلَکْتَ وَ أَهْلَکْتَ» .(14)
3 . وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ(15) :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ : «فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ»(16) یَقُولُ : یَنْزِلُ فِیهَا کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ(17) . وَ الْمُحْکَمُ لَیْسَ بِشَیْئَیْنِ ، إِنَّمَا هُوَ شَیْءٌ وَاحِدٌ ، فَمَنْ حَکَمَ بِمَا لَیْسَ فِیهِ اخْتِ_لاَفٌ ، فَحُکْمُهُ مِنْ حُکْمِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ وَ مَنْ حَکَمَ بِأَمْرٍ فِیهِ اخْتِ_لاَفٌ ، فَرَأی أَنَّهُ مُصِیبٌ ، فَقَدْ حَکَمَ(18) بِحُکْمِ الطَّاغُوتِ(19) ؛ إِنَّهُ لَیَنْزِلُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ إِلی وَلِیِّ الاْءَمْرِ تَفْسِیرُ الاْءُمُورِ سَنَةً سَنَةً ، یُوءْمَرُ فِیهَا فِی أَمْرِ نَفْسِهِ بِکَذَا وَ کَذَا ، وَ فِی أَمْرِ النَّاسِ بِکَذَا وَ کَذَا ، وَ إِنَّهُ لَیَحْدُثُ لِوَلِیِّ الاْءَمْرِ سِوی ذلِکَ کُلَّ یَوْمٍ عِلْمُ اللّهِ _ عَزَّ
ص: 260
سخن نكردى، گفتى كه: على بن ابى طالب (علیه السّلام) به تو فرموده است:
شب قدر در هر سالى هست و در آن شب امور سال نازل مى شود و آن امور پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واليانى دارد، تو گفتى: آنها كيانند، و او فرمود: من و يازده كس از صلب من كه همه امام و محدث هستند، تو گفتى: به رأى من شب قدر نباشد جز با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و آن فرشته كه با على (علیه السّلام) حديث مى كرد بر تو عيان شد و به تو گفت: اى عبد الله دروغ مى گوئى، آنچه را على (علیه السّلام) باز گويد من به دو چشم خود ديدم- ولى او به چشم خود نديده ولى با دل دريافته و با گوش شنيده- سپس با پرش به تو سيلى زد و تو كور شدى. ابن عباس گفت: ما در هر چه اختلاف داريم حكمش با خدا است، من گفتم: حكم خدا موافق حكم كسى است كه در يك موضوع دو رأى مختلف دارد؟ جواب گفت: نه، من گفتم: در اينجا است كه خود هلاك شدى و ديگران را هلاك كردى.
3- به همين اسناد از امام باقر (علیه السّلام) رسيده است كه فرمود:
خداى عز و جل در باره شب قدر فرمايد (4 سوره دخان): «در اين شب ممتاز شود هر امر محكم و بجائى» مى فرمايد: نازل مى شود در آن هر امر حكيمى، امر محكم و بر جا دو تا نيست و تنها همان يكى است، هر كه حكم بى اختلاف كند حكم او حكم خدا عز و جل است و هر كه حكمى دهد كه معرض اختلاف باشد و به عقيده خود خود را مصيب و بر حق داند به حكم طاغوت حكم كرده باشد.
به راستى در شب قدر بيان حكم همه امور ساليانه به ولى امر نازل مى شود و به او ابلاغ مى شود كه در باره خود چنين دستور دارد و در باره مردم چنان و بعلاوه از اين براى ولى امر (امام
ص: 261
وَ جَلَّ _ الْخَاصُّ وَ الْمَکْنُونُ الْعَجِیبُ الْمَخْزُونُ مِثْلُ مَا یَنْزِلُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ مِنَ الاْءَمْرِ». ثُمَّ قَرَأَ : «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الاْءَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»(1) .(2)
4. وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ(3) :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ _ یَقُولُ : «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»صَدَقَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، أَنْزَلَ اللّهُ(4) الْقُرْآنَ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ «وَما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ»(5) قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لاَ أَدْرِی(6) .
قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» لَیْسَ فِیهَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ ، قَالَ لِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : وَ هَلْ تَدْرِی لِمَ هِیَ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ؟ قَالَ : لاَ ، قَالَ : لاِءَنَّهَا «تَنَزَّلُ الْمَلَ_آئکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا(7) بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ» وَ إِذَا أَذِنَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِشَیْءٍ ، فَقَدْ رَضِیَهُ.
«سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ»(8) یَقُولُ : تُسَلِّمُ(9) عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدُ ، مَ_لاَئِکَتِی وَ رُوحِی بِسَ_لاَمِی مِنْ أَوَّلِ مَا یَهْبِطُونَ إِلی مَطْلَعِ الْفَجْرِ.
ثُمَّ قَالَ فِی بَعْضِ کِتَابِهِ : «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ(10) الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً»(11) فِی «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ(12) فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» ، وَ قَالَ فِی بَعْضِ کِتَابِهِ «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ
ص: 262
معصوم زمان) در هر روز علم مخصوص و مكنون و عجيب خداى عز و جل پديد مى گردد به مانند همانى كه در شب قدر نازل مى شود، سپس اين آيه را خواند (27 سوره لقمان): «و اگر به راستى هر درختى در زمين است قلم شود و دريائى مداد گردد و هفت درياى ديگر بدان پيوندد كلمات خدا تمام نشود براستى خدا عزيز و حكيم است».
4- به اين اسناد از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: على بن الحسين (علیه السّلام) مى فرمود: «انّا أَنْزَلْناهُ فرى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» خداى عز و جل راست گفته، قرآن در شب قدر نازل شده «تو چه مى دانى شب قدر چيست» رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: من نمى دانم، خداى عز و جل فرمود: «شب قدر بهتر از هزار ماه است» كه شب قدر ندارد، به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: مى دانى چرا شب قدر بهتر از هزار ماه است؟
گفت: نه، فرمود: براى آنكه «ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگار خود نازل مى شوند از براى هر امرى» و چون خدا اذن در چيزى دهد آن را پسنديده «سلام است آن شب تا بر آمدن سپيده دم» مى فرمايد:
فرشته ها و روح مخصوص من در آن شب سلام مرا به تو مى رسانند تا بر آمدن سپيده دم، سپس در يكى از نامه هاى خود فرمود (27 سوره انفال): «بپرهيزيد از فتنه اى كه تنها به آن كسانى كه ستم كنند از شماها نمى رسد» در باره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ است، و در ضمن نامه خود فرمود (138 سوره آل عمران): «محمد نيست جز رسولى كه پيش از او رسولانى درگذشته اند آيا اگر مرد يا كشته شد به عقب برگرديد، هر كه به عقب برگردد به خدا زيانى نرساند و محققاً خدا به شاكران پاداش دهد»
ص: 263
شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرِینَ»(1) .
یَقُولُ فِی الاْآیَةِ الاْءُولی : إِنَّ مُحَمَّداً حِینَ یَمُوتُ یَقُولُ أَهْلُ الْخِ_لاَفِ لاِءَمْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : مَضَتْ لَیْلَةُ الْقَدْرِ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؛ فَهذِهِ فِتْنَةٌ(2) أَصَابَتْهُمْ خَاصَّةً ، وَ بِهَا ارْتَدُّوا (3) عَلی أَعْقَابِهِمْ ؛ لاِءَنَّهُمْ إِنْ قَالُوا : لَمْ تَذْهَبْ(4) ، فَ_لاَ بُدَّ أَنْ یَکُونَ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِیهَا أَمْرٌ ، وَ إِذَا أَقَرُّوا بِالاْءَمْرِ ، لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْ صَاحِبٍ بُدٌّ» .(5)
5 . وَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ(6) علیه السلام ، قَالَ : «کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام کَثِیراً مَا یَقُولُ(7) : اجْتَمَعَ(8) التَّیْمِیُّ(9) وَ الْعَدَوِیُّ(10) عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ یَقْرَأُ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» بِتَخَشُّعٍ وَ بُکَاءٍ(11)، فَیَقُولاَنِ: مَا أَشَدَّ رِقَّتَکَ لِهذِهِ السُّورَةِ! فَیَقُولُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : لِمَا رَأَتْ عَیْنِی ، وَ وَعی قَلْبِی(12)،
وَ لِمَا یَری قَلْبُ هذَا مِنْ بَعْدِی .
فَیَقُولاَنِ : وَ مَا الَّذِی رَأَیْتَ ؟ وَ مَا الَّذِی یَری ؟
قَالَ : فَیَکْتُبُ لَهُمَا فِی التُّرَابِ : «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ»قَالَ : ثُمَّ یَقُولُ(13) : هَلْ بَقِیَ شَیْءٌ بَعْدَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «کُلِّ أَمْرٍ» ؟ فَیَقُولاَنِ : لاَ ، فَیَقُولُ : هَلْ تَعْلَمَانِ مَنِ الْمُنْزَلُ إِلَیْهِ بِذلِکَ ؟ فَیَقُولاَنِ : أَنْتَ یَا رَسُولَ اللّهِ ، فَیَقُولُ : نَعَمْ .
فَیَقُولُ : هَلْ تَکُونُ(14) لَیْلَةُ الْقَدْرِ مِنْ بَعْدِی ؟ فَیَقُولاَنِ : نَعَمْ ،
ص: 264
در آيه اول فرمايد: چون محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بميرد اهل خلاف گويند: امر خدا كه در شب قدر بود با رسول خدا در گذشت و تمام شد، اين فتنه اى است كه به خصوص آنها مى رسد و به همين سبب به عقب برگردند، زيرا اگر بگويند امر خدا باقى است و نرفته است بايد خدا امرى داشته باشد و چون اعتراف به امر كنند بناچار بايد صاحب الامرى باشد.
5- از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: على (علیه السّلام) را شيوه بود كه بسيار مى فرمود: هيچ گاه تَيْمِى و عَدَوِى (ابو بكر و عمر) خدمت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبودند و آن حضرت انا انزلناه را با خشوع و گريه تلاوت مى كرد جز اينكه مى گفتند: براى اين سوره چه سخت دلت نازك است؟ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى فرمود: براى آن چيزى است كه به چشم خود ديده و به دل خود فهميده ام و براى آن است كه دل اين مرد (على ع) بعد از من خواهد دريافت، مى گفتند: شما چه ديديد و او چه خواهد ديد؟ فرمود: روى خاك براى آنها نقش مى كرد «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» فرمود: پيغمبر مى فرمود: پس از فرموده خداى عز و جل: «هر امرى» چيزى بجا مى ماند؟ مى گفتند: نه، مى فرمود: مى دانيد به كه هر امرى را نازل مى كنند؟ مى گفتند: يا رسول اللَّه به شما، مى فرمود: آرى درست است. مى فرمود: ولى آيا شب قدر بعد از من هست؟ مى گفتند:
آرى، فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى فرمود: آيا اين امر در آن شب نازل مى شود؟ مى گفتند: آرى، مى فرمود: بر چه كسى؟ مى
ص: 265
قَالَ(1) : فَیَقُولُ : فَهَلْ(2) یَنْزِلُ ذلِکَ الاْءَمْرُ فِیهَا ؟ فَیَقُولاَنِ : نَعَمْ ، قَالَ : فَیَقُولُ : إِلی مَنْ؟ فَیَقُولاَنِ : لاَ نَدْرِی ، فَیَأْخُذُ بِرَأْسِی وَ یَقُولُ(3) : إِنْ لَمْ تَدْرِیَا فَادْرِیَا ، هُوَ هذَا مِنْ بَعْدِی .
قَالَ : فَإِنْ(4) کَانَا لَیَعْرِفَانِ(5) تِلْکَ اللَّیْلَةَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ شِدَّةِ مَا یُدَاخِلُهُمَا(6) مِنَ الرُّعْبِ» .(7)
6 . وَ(8) عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ(9) : «یَا مَعْشَرَ الشِّیعَةِ ، خَاصِمُوا بِسُورَةِ
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ(10)» تَفْلُجُوا(11) ، فَوَ اللّهِ ، إِنَّهَا لَحُجَّةُ اللّهِ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ عَلَی الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ إِنَّهَا لَسَیِّدَةُ دِینِکُمْ ، وَ إِنَّهَا لَغَایَةُ عِلْمِنَا(12) .
یَا مَعْشَرَ الشِّیعَةِ ، خَاصِمُوا بِ «حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنّا کُنّا مُنْذِرِینَ»(13) فَإِنَّهَا لِوُلاَةِ الاْءَمْرِ خَاصَّةً بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله .
یَا مَعْشَرَ الشِّیعَةِ ، یَقُولُ اللّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالی(14) : «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ»»(15) .
قِیلَ(16) : یَا أَبَا جَعْفَرٍ ، نَذِیرُهَا مُحَمَّدٌ(17) صلی الله علیه و آله ، قَالَ(18) : «صَدَقْتَ ، فَهَلْ کَانَ نَذِیرٌ _ وَ هُوَ حَیٌّ _ 1 / 250
مِنَ الْبَعَثَةِ(19) فِیأَقْطَارِ(20) الاْءَرْضِ؟» فَقَالَ السَّائِلُ: لاَ، قَالَ(21) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام :«أَ رَأَیْتَ(22) بَعِیثَهُ، أَ لَیْسَ(23) نَذِیرَهُ ، کَمَا أَنَّ(24) رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی(25) بِعْثَتِهِ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ نَذِیرٌ ؟»
ص: 266
گفتند: ما نمى دانيم، سر مرا در آغوش مى گرفت و مى فرمود: اگر نمى دانيد، بدانيد: آن كس بعد از من اين مرد است، فرمود: به راستى مطلب اين است كه آن دو نفر اين شب را بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از شدت هراسى كه به دل آنها مى افتاد مى شناختند.
6- از امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: اى گروه شيعه، با سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ محاكمه كنيد تا پيروز شويد، بخدا سوگند كه اين سوره حجت خداى تبارك و تعالى است بر خلقش پس از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، به راستى آن سَرْوَر دين شما است و به راستى آن نهايت دانش ما است، اى شيعه محاكمه كنيد با «حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ» زيرا مخصوص به واليان و متصديان امر امامت است پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، اى گروه شيعه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد (22 سوره فاطر): «هيچ امتى نيست جز آنكه در ميان آن بيم دهنده اى در گذشته». گفته شد: اى ابو جعفر، بيم دهنده امت اسلام محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است، فرمود: راست گفتى ولى آيا تا زنده بود نسبت به هر قطرى از زمين نذير و بيم دهنده بود جز به توسط كسانى كه مى فرستاد از طرف خود؟
سائل: نه، بلكه به توسط آنان انجام وظيفه بيم دادن را مى كرد.
امام: بگو بدانم، آنها را كه به هر قطرى مى فرستاد و از طرف او تبليغ مى كردند، آيا از طرف او بيم دهنده نبودند چنانچه خود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه از طرف خدا مبعوث بودند نذير هم بود؟
سائل: چرا فرستاده هاى او نذير هم بودند از طرف او؟
امام: همين طور محمد از دنيا نرفت تا از طرف خود مبعوث و
ص: 267
فَقَالَ(1) : بَلی ، قَالَ : «فَکَذلِکَ لَمْ یَمُتْ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله إِلاَّ وَ لَهُ بَعِیثٌ نَذِیرٌ».
قَالَ(2) : «فَإِنْ قُلْتُ : لاَ ، فَقَدْ ضَیَّعَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ فِی أَصْ_لاَبِ الرِّجَالِ مِنْ
أُمَّتِهِ» . قَالَ : وَ مَا یَکْفِیهِمُ(3) الْقُرْآنُ؟ قَالَ : «بَلی ، إِنْ وَجَدُوا لَهُ مُفَسِّراً(4)». قَالَ : وَ مَا فَسَّرَهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ قَالَ : «بَلی(5) ، قَدْ(6) فَسَّرَهُ لِرَجُلٍ وَاحِدٍ ، وَ فَسَّرَ لِلاْءُمَّةِ شَأْنَ ذلِکَ الرَّجُلِ ، وَهُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ».
قَالَ السَّائِلُ : یَا أَبَا جَعْفَرٍ ، کَأَنَّ(7) هذَا أَمْرٌ(8) خَاصٌّ لاَ یَحْتَمِلُهُ(9) الْعَامَّةُ ؟ قَالَ(10) : «أَبَی اللّهُ أَنْ یُعْبَدَ إِلاَّ سِرّاً حَتّی یَأْتِیَ إِبَّانُ أَجَلِهِ(11) الَّذِی یَظْهَرُ فِیهِ دِینُهُ ، کَمَا أَنَّهُ کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَعَ خَدِیجَةَ مُسْتَتِراً(12) حَتّی أُمِرَ بِالاْءِعْ_لاَنِ».
قَالَ السَّائِلُ : یَنْبَغِی(13) لِصَاحِبِ هذَا الدِّینِ أَنْ یَکْتُمَ ؟ قَالَ : «أَ وَ مَا کَتَمَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام یَوْمَ أَسْلَمَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَتّی ظَهَرَ(14) أَمْرُهُ ؟» قَالَ : بَلی ، قَالَ : «فَکَذلِکَ أَمْرُنَا حَتّی یَبْلُغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ».(15)
ص: 268
بيم دهنده اى معين كرد، فرمود: اگر بگوئى: نه، بايد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نسل آينده را كه در صلب مردم بودند مهمل گذارده باشد.
سائل: آيا وجود قرآن در ارشاد و هدايت آنان بس نبود؟
امام: چرا، ولى به شرط آنكه مفسر و شارحى براى آن دريابند.
سائل: مگر خود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را شرح و تفسير نكرده بود.
امام: چرا، همه آن را براى يك شخص تفسير كرد و به او آموخت و مقام او را براى مردم بيان كرد و آن على بن ابى طالب (علیه السّلام) بود.
سائل: اين مطلب خصوصى است و از نظر شما است ولى عموم مردم آن را تحمل نكنند و نپذيرند.
امام: خدا نخواسته كه پرستش شود جز محرمانه تا سرآغاز دورانى رسد كه دينش در آن آشكار گردد، چنانچه مدتها رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با حضرت خديجه در نهانى مسلمانى داشتند تا دستور اعلان آن رسيد.
سائل: صاحب اين دين مى تواند آن را نهان دارد.
امام: مگر روزى كه على (علیه السّلام) با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ايمان آورد آن را نهان نداشت تا امر نبوت آن حضرت اعلام شد؟
سائل: چرا، از دوران كودكى آن حضرت بطور نهانى مسلمانى داشت تا وقتى پيغمبر رسماً مبعوث شد.
امام: امر امامت ما هم چنين است تا مقدر در كتاب الهى بسر آيد.
ص: 269
7 . وَ(1) عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «لَقَدْ خَلَقَ اللّهُ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ لَیْلَةَ الْقَدْرِ أَوَّلَ مَا خَلَقَ الدُّنْیَا ؛ وَ لَقَدْ خَلَقَ فِیهَا أَوَّلَ نَبِیٍّ یَکُونُ ، وَ أَوَّلَ وَصِیٍّ یَکُونُ ؛ وَ لَقَدْ قَضی أَنْ یَکُونَ
فِی کُلِّ سَنَةٍ لَیْلَةٌ یَهْبِطُ فِیهَا بِتَفْسِیرِ الاْءُمُورِ إِلی مِثْلِهَا مِنَ السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ(2) ؛ مَنْ(3)
جَحَدَ ذلِکَ ، فَقَدْ رَدَّ عَلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَهُ ؛ لاِءَنَّهُ لاَ یَقُومُ(4) الاْءَنْبِیَاءُ وَ الرُّسُلُ(5) وَ الْمُحَدَّثُونَ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ(6) عَلَیْهِمْ حُجَّةٌ بِمَا یَأْتِیهِمْ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ مَعَ الْحُجَّةِ الَّتِی یَأْتِیهِمْ بِهَا(7) جَبْرَئِیلُ علیه السلام ».
قُلْتُ(8) : وَ الْمُحَدَّثُونَ أَیْضاً یَأْتِیهِمْ جَبْرَئِیلُ أَوْ غَیْرُهُ مِنَ الْمَ_لاَئِکَةِ علیهم السلام ؟
قَالَ : «أَمَّا الاْءَنْبِیَاءُ وَ الرُّسُلُ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِمْ _ فَ_لاَ شَکَّ(9) ، وَ لاَ بُدَّ لِمَنْ سِوَاهُمْ _ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ خُلِقَتْ فِیهِ الاْءَرْضُ إِلی آخِرِ فَنَاءِ الدُّنْیَا _ أَنْ یَکُونَ(10) عَلی أَهْلِ الاْءَرْضِ حُجَّةٌ(11) ، یَنْزِلُ(12) ذلِکَ(13) فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ إِلی مَنْ أَحَبَّ مِنْ عِبَادِهِ(14) .
وَ ایْمُ اللّهِ(15) ، لَقَدْ نَزَلَ الرُّوحُ وَ الْمَ_لاَئِکَةُ(16) بِالاْءَمْرِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ عَلی آدَمَ ؛ وَ ایْمُ اللّهِ، مَا مَاتَ آدَمُ إِلاَّ وَ لَهُ وَصِیٌّ ، وَ کُلُّ مَنْ بَعْدَ آدَمَ مِنَ الاْءَنْبِیَاءِ قَدْ(17) أَتَاهُ الاْءَمْرُ فِیهَا ، وَ وَضَعَ(18)
لِوَصِیِّهِ مِنْ بَعْدِهِ .
وَ ایْمُ اللّهِ ، إِنْ(19) کَانَ النَّبِیُّ لَیُوءْمَرُ فِیمَا یَأْتِیهِ مِنَ الاْءَمْرِ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ مِنْ آدَمَ إِلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله : أَنْ أَوْصِ إِلی فُ_لاَنٍ ، وَ لَقَدْ قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِی کِتَابِهِ لِوُلاَةِ الاْءَمْرِ مِنْ(20) بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله خَاصَّةً : «وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ
ص: 270
7- و از امام پنجم (علیه السّلام): هر آينه به تحقيق خدا جل ذكره در آغاز آفرينش دنيا شب قدر را آفريد و محققاً در آن نخست پيغمبرى كه بايد باشد و نخست وصى پيغمبرى كه بايد باشد آفريد و حكم داد كه در هر سال شبى باشد كه در آن تفسير و بيان همه امور تا سال آينده چنان شبى فرود آيد، هر كه منكر آن گردد بر خداى عز و جل علم او را رد كرده است، زيرا پيغمبران و رسولان و امامان معصوم قيام نتوانند جز بوسيله اينكه حجتى بر آنها باشد بواسطه آنچه در اين شب براى آنها بيايد به همراه حجتى كه جبرئيل براى آنها بياورد. راوى گويد: من گفتم: براى محدثون (امامان معصوم) هم جبرئيل يا فرشته ديگرى حجت مى آورد؟ فرمود: اين موضوع نسبت به انبياء و رسل كه مورد ترديد نيست و براى ديگران هم شك نيست كه از اول آفرينش دنيا تا پايان آن بايد بر اهل زمين حجتى باشد كه در اين شب به محبوب ترين بندگان حق نازل شود، به حق خدا قسم كه روح و ملائكه در شب قدر امور را براى آدم فرود آورند و به حق خدا آدم نمرد تا آنكه براى او يك وصى فراهم شد و براى همه پيغمبران بعد از آدم همان امر آمد و براى وصى بعد از او هم مقرر شد، و به حق خدا كه هر پيغمبرى از آدم تا محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مأمور بود كه نسبت بدان امرى كه در اين شب بر او نازل مى شود وصيت كند به فلان كس و هر آينه به تحقيق خداى عز و جل در كتاب خود نسبت به امامان بعد از محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بالخصوص فرموده (54 سوره نور): «وعده داده خدا به آن كسانى كه گرويدند و كارهاى شايسته كردند كه آنها را در زمين جانشين كند چنانچه كسانى كه پيش از آنها بودند جانشين كرد» تا آنجا كه فرمايد: (و توانا كند آنها را بر دينى كه برايشان پسنديده و به جاى ترس به آنها آسودگى
ص: 271
فِی الاْءَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» إِلی قَوْلِهِ : «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(1) یَقُولُ : أَسْتَخْلِفُکُمْ لِعِلْمِی وَ دِینِی وَ عِبَادَتِی بَعْدَ نَبِیِّکُمْ کَمَا اسْتَخْلَفَ(2) وُصَاةَ آدَمَ مِنْ بَعْدِهِ حَتّی یَبْعَثَ النَّبِیَّ الَّذِی یَلِیهِ «یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً»یَقُولُ : یَعْبُدُونَنِی بِإِیمَانٍ لاَ نَبِیَّ(3) بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله (4) ، فَمَنْ قَالَ غَیْرَ ذلِکَ «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ».
فَقَدْ مَکَّنَ(5) وُلاَةَ الاْءَمْرِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِالْعِلْمِ ، وَ نَحْنُ هُمْ ؛ فَاسْأَلُونَا ، فَإِنْ صَدَقْنَاکُمْ فَأَقِرُّوا ، وَ مَا أَنْتُمْ بِفَاعِلِینَ ؛ أَمَّا عِلْمُنَا فَظَاهِرٌ ؛ وَ أَمَّا إِبَّانُ(6) أَجَلِنَا _ الَّذِی یَظْهَرُ فِیهِ الدِّینُ(7) مِنَّا حَتّی لاَ یَکُونَ بَیْنَ النَّاسِ اخْتِ_لاَفٌ _ فَإِنَّ لَهُ أَجَلاً مِنْ مَمَرِّ اللَّیَالِی وَ الاْءَیَّامِ إِذَا أَتی ظَهَرَ(8) ، وَ کَانَ الاْءَمْرُ وَاحِداً .
وَ ایْمُ اللّهِ ، لَقَدْ قُضِیَ الاْءَمْرُ أَنْ لاَ یَکُونَ بَیْنَ الْمُوءْمِنِینَ اخْتِ_لاَفٌ ، وَ لِذلِکَ جَعَلَهُمْ(9) شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ لِیَشْهَدَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله عَلَیْنَا ، وَ لِنَشْهَدَ(10) عَلی شِیعَتِنَا ، وَ لِتَشْهَدَ شِیعَتُنَا عَلَی النَّاسِ ، أَبَی(11) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ یَکُونَ فِی حُکْمِهِ اخْتِ_لاَفٌ ، أَوْ بَیْنَ(12) أَهْلِ عِلْمِهِ تَنَاقُضٌ».
ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «فَضْلُ(13) إِیمَانِ الْمُوءْمِنِ بِجُمْلَةِ(14) «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» وَ بِتَفْسِیرِهَا(15) عَلی مَنْ لَیْسَ مِثْلَهُ فِی الاْءِیمَانِ بِهَا کَفَضْلِ الاْءِنْسَانِ عَلَی الْبَهَائِمِ ، وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَیَدْفَعُ بِالْمُوءْمِنِینَ بِهَا عَنِ الْجَاحِدِینَ لَهَا فِی الدُّنْیَا _ لِکَمَالِ عَذَابِ الاْآخِرَةِ لِمَنْ عَلِمَ أَنَّهُ لاَ یَتُوبُ مِنْهُمْ _
ص: 272
دهد تا مرا بپرستند و هيچ چيز را شريك من ندانند و هر كه بعد از آن كافر شود) «آنان همان فاسقانند» مى فرمايد: شما را جانشين كرده ام براى علم خود و دين خود و عبادت خودم پس از پيغمبر خودم چنانچه جانشين نمودم اوصياء آدم (علیه السّلام) را بعد از او تا مبعوث شد آن پيغمبر بزرگى كه دنبال او بود «مرا بپرستند و هيچ چيز را شريك من نياورند» مى فرمايد: مرا پرستند با عقيده به اينكه بعد از محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پيغمبرى نيست و هر كه جز آن گويد «پس آنان همان فاسقانند» محققاً امامان بعد از محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را توانائى علمى داده، ما آنهائيم از ما بپرسيد اگر راست گفتيم به شما پس اقرار كنيد به امامت ما و شما اين كار را نكنيد، اما دانش ما كه ظاهر شود تا اختلافى ميان مردم نباشد او را مدتى است كه با گذشت شبها و روزها بسر آيد و چون وقت آيد ظاهر شود و امر يكى باشد. و به حق خدا كه مقرر شده است ميان مؤمنان اختلافى نباشد و از اين رو آنها را گواهان مردم مقرر داشته تا محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر ما گواه شوند، خدا نخواسته در حكمش اختلاف باشد و نخواسته ميان اهل علم او تناقض و دوئيت باشد.
سپس امام باقر (علیه السّلام) فرمود: فضل ايمان مؤمنى كه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» را بفهمد و باور كند و آن را براى كسى كه در درجه ايمان او نيست تفسير كند چون فضل انسان است بر بهائم، به راستى خداى عز و جل بوسيله مؤمنان بدان از منكران آن در دنيا كه وسيله كمال عذاب آخرت است و خدا مى داند كه توبه نكنند دفاع كند چنانچه دفاع كند بوسيله مجاهدان از آنها كه دست از جهاد بدارند، و من در اين زمان جز حج و عمره و خوش همسايگى و (پناه گرفتن خ ل)
ص: 273
مَا یَدْفَعُ بِالْمُجَاهِدِینَ عَنِ الْقَاعِدِینَ ، وَ لاَ أَعْلَمُ أَنَّ(1) فِی هذَا الزَّمَانِ جِهَاداً إِلاَّ الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ وَ الْجِوَارَ(2)» .(3)
8 . قَالَ(4) : وَ قَالَ رَجُلٌ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، لاَ تَغْضَبْ عَلَیَّ ، قَالَ : «لِمَا ذَا ؟» قَالَ : لِمَا أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهُ ، قَالَ : «قُلْ». قَالَ : وَ لاَ تَغْضَبُ ؟ قَالَ : «وَ لاَ أَغْضَبُ» .
قَالَ : أَ رَأَیْتَ قَوْلَکَ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ تَنَزُّلِ الْمَ_لاَئِکَةِ وَ الرُّوحِ فِیهَا إِلَی الاْءَوْصِیَاءِ : یَأْتُونَهُمْ بِأَمْرٍ لَمْ یَکُنْ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ عَلِمَهُ ، أَوْ یَأْتُونَهُمْ بِأَمْرٍ کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَعْلَمُهُ ، وَ قَدْ عَلِمْتُ(5) أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَاتَ وَ لَیْسَ مِنْ عِلْمِهِ شَیْءٌ إِلاَّ وَ عَلِیٌّ علیه السلام لَهُ وَاعٍ(6) ؟
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «مَا لِی وَ لَکَ أَیُّهَا الرَّجُلُ ؟ وَ مَنْ أَدْخَلَکَ عَلَیَّ ؟» قَالَ : أَدْخَلَنِی عَلَیْکَ(7) الْقَضَاءُ لِطَلَبِ الدِّینِ .
قَالَ : «فَافْهَمْ مَا أَقُولُ لَکَ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا أُسْرِیَ بِهِ لَمْ یَهْبِطْ حَتّی أَعْلَمَهُ اللّهُ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ عِلْمَ(8) مَا قَدْ کَانَ وَ مَا سَیَکُونُ(9) ، وَ کَانَ کَثِیرٌ مِنْ عِلْمِهِ ذلِکَ جُمَلاً(10) یَأْتِی تَفْسِیرُهَا فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ، وَ کَذلِکَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَدْ عَلِمَ جُمَلَ الْعِلْمِ ، وَ یَأْتِی(11) تَفْسِیرُهُ فِی لَیَالِی الْقَدْرِ
ص: 274
مجاورت اهل علم و كسب فقه (و بصيرت در دين خ ل) جهادى واجب ندانم.
8- گويد: مردى به امام باقر (علیه السّلام) عرض كرد: يا ابن رسول الله بر من خشم مكن. امام (علیه السّلام) فرمود: براى چه. مرد عرض كرد:
براى آنچه مى خواهم از شما بپرسم. امام (علیه السّلام) فرمود: بگو هر چه خواهى. مرد عرض كرد: خواهش دارم خشم نكنى. امام (علیه السّلام) فرمود: خشم نخواهم كرد. مرد عرض كرد: بفرمائيد به من اينكه فرمودى در باره شب قدر و فرود آمدن فرشته ها و روح در آن شب بر اوصياء، آيا امر و دستورى براى آنها مى آورند كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را نمى دانست يا امر و دستورى مى آورند كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را مى دانست، با آنكه شما خود مى دانيد كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وفات كرد و چيزى نبود كه بداند جز آنكه همه را على (علیه السّلام) حفظ كرده بود و در دل داشت.
امام (علیه السّلام) فرمود: اى مرد مرا با تو چه كار است، چه كسى تو را نزد من آورده است، مرد عرض كرد: سرنوشت، مرا نزد تو آورده است براى طلب دين، امام (علیه السّلام) فرمود: پس آنچه به تو مى گويم خوب بفهم، چون رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به معراج بردند فرود نيامد تا خدا جل ذكره به او آموخت علم هر چه بود و هر چه خواهد بود و بيشتر اين علم و دانش او كلى و اجمالى بود كه تفسير و شرحش در شب قدر مى آمد و همچنين على بن ابى طالب (علیه السّلام) كليات علوم را مى دانست و شرح و تفسير آن در شب قدر براى او مى آمد چنانچه نسبت به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم چنين بود.
مرد عرض كرد: در اين كليات تفسيرى نبوده است؟
امام (علیه السّلام) فرمود: چرا، ولى اين تفاصيل به دستور از طرف خداى
ص: 275
کَمَا کَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ».
قَالَ السَّائِلُ : أَ وَ مَا کَانَ فِی الْجُمَلِ تَفْسِیرٌ(1) ؟
قَالَ : «بَلی ، وَ لکِنَّهُ إِنَّمَا یَأْتِی بِالاْءَمْرِ مِنَ اللّهِ تَعَالی فِی لَیَالِی الْقَدْرِ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله
وَ إِلَی الاْءَوْصِیَاءِ : افْعَلْ کَذَا وَ کَذَا ، لاِءَمْرٍ قَدْ کَانُوا عَلِمُوهُ ، أُمِرُوا کَیْفَ یَعْمَلُونَ فِیهِ».
قُلْتُ فَسِّرْ لِی هذَا . قَالَ : «لَمْ یَمُتْ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِلاَّ حَافِظاً لِجُمْلَةِ الْعِلْمِ وَ تَفْسِیرِهِ».
قُلْتُ : فَالَّذِی کَانَ یَأْتِیهِ فِی لَیَالِی الْقَدْرِ عِلْمُ مَا هُوَ ؟
قَالَ : «الاْءَمْرُ وَ الْیُسْرُ فِیمَا کَانَ قَدْ عَلِمَ».
قَالَ السَّائِلُ : فَمَا یَحْدُثُ لَهُمْ فِی لَیَالِی الْقَدْرِ عِلْمٌ سِوی مَا عَلِمُوا ؟
قَالَ : «هذَا مِمَّا(2) أُمِرُوا بِکِتْمَانِهِ ، وَ لاَ یَعْلَمُ تَفْسِیرَ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ إِلاَّ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».
قَالَ السَّائِلُ : فَهَلْ یَعْلَمُ الاْءَوْصِیَاءُ مَا لاَ یَعْلَمُ(3) الاْءَنْبِیَاءُ ؟
قَالَ : «لاَ ، وَ کَیْفَ یَعْلَمُ وَصِیٌّ غَیْرَ عِلْمِ مَا أُوصِیَ إِلَیْهِ؟!» .
قَالَ السَّائِلُ : فَهَلْ یَسَعُنَا أَنْ نَقُولَ : إِنَّ أَحَداً مِنَ الْوُصَاةِ(4) یَعْلَمُ مَا لاَ یَعْلَمُ(5) الاْآخَرُ ؟
قَالَ : «لاَ ، لَمْ یَمُتْ نَبِیٌّ إِلاَّ وَ عِلْمُهُ فِی جَوْفِ وَصِیِّهِ ، وَ إِنَّمَا تَنَزَّلُ الْمَ_لاَئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بِالْحُکْمِ الَّذِی یَحْکُمُ بِهِ بَیْنَ الْعِبَادِ».
قَالَ السَّائِلُ : وَ مَا کَانُوا عَلِمُوا ذلِکَ الْحُکْمَ ؟
قَالَ : «بَلی ، قَدْ عَلِمُوهُ(6) ، وَ(7) لکِنَّهُمْ لاَ یَسْتَطِیعُونَ إِمْضَاءَ شَیْءٍ مِنْهُ حَتّی یُوءْمَرُوا فِی لَیَالِی الْقَدْرِ کَیْفَ یَصْنَعُونَ إِلَی السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ».
قَالَ السَّائِلُ : یَا أَبَا جَعْفَرٍ ، لاَ أَسْتَطِیعُ إِنْکَارَ هذَا(8) ؟
قَالَ أَبُو
ص: 276
تعالى در شبهاى قدر براى پيغمبر و امام مى آيد بطور بخشنامه چنان كن و چنين كن، به خاطر چيزى كه خودشان آن را مى دانند، دستور دارند كه چگونه در آن عمل كنند. مرد گويد: گفتم: اين موضوع را براى من تشريح كنيد. امام (علیه السّلام) فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از دنيا نرفت تا آنكه حافظ كليات علم و تفسير آن گرديد. مرد گويد: من گفتم: پس آنچه در شبهاى قدر براى آن حضرت مى آمد چه بود؟
امام (علیه السّلام) فرمود: دستور و تسهيل نسبت بدان چه كه پيش مى دانست.
مرد عرض كرد: پس در شبهاى قدر جز آنكه از پيش مى دانستند براى آنها علمى پديد نمى شد. امام (علیه السّلام) فرمود: اين مقامى است كه دستور دادند آن را كتمان كنند و تفسير آنچه در اين پرسش طرح كردى جز خداى عز و جل نمى داند.
مرد سائل عرض كرد: آيا اوصياء چيزى را مى دانند كه انبياء نمى دانستند؟ امام (علیه السّلام) فرمود: نه، چطور وصى چيزى مى داند جز آنچه به او وصيت شده است.
مرد سائل عرض كرد: براى ما روا است كه بگوئيم يكى از اوصياء چيزهائى مى داند كه وصى ديگر نمى دانست؟ امام (علیه السّلام) فرمود: نه، هيچ پيغمبرى نميرد تا دانش خود را يك جا به وصى خود تحويل دهد و نزول ملائكه و روح در شب قدر هر سالى نسبت به حكمى است كه در آن سال وظيفه عباد است.
مرد سائل عرض كرد: آنها پيش از اين، حكم را (كه در شب قدر براى هر سال نازل مى شود) نمى دانستند؟ امام (علیه السّلام) فرمود: چرا، آن را مى دانستند ولى به هيچ وجه اجراء آن را نمى توانستند تا دستور بگيرند در شبهاى قدر كه تا سال آينده چه كنند.
مرد سائل عرض كرد: اى ابا جعفر من نمى توانم منكر اين
ص: 277
جَعْفَرٍ علیه السلام : «مَنْ أَنْکَرَهُ فَلَیْسَ مِنَّا(1)».
قَالَ السَّائِلُ : یَا أَبَا جَعْفَرٍ ، أَ رَأَیْتَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله هَلْ کَانَ یَأْتِیهِ فِی لَیَالِی الْقَدْرِ شَیْءٌ لَمْ یَکُنْ عَلِمَهُ(2) ؟
قَالَ : «لاَ یَحِلُّ لَکَ أَنْ تَسْأَلَ(3) عَنْ هذَا ، أَمَّا عِلْمُ مَا کَانَ وَ مَا سَیَکُونُ ، فَلَیْسَ یَمُوتُ نَبِیٌّ وَ لاَ وَصِیٌّ إِلاَّ وَ الْوَصِیُّ الَّذِی بَعْدَهُ یَعْلَمُهُ ، أَمَّا هذَا الْعِلْمُ الَّذِی تَسْأَلُ عَنْهُ ، فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ عَلاَ _ أَبی أَنْ یُطْلِعَ الاْءَوْصِیَاءَ عَلَیْهِ(4) إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ(5)».
قَالَ السَّائِلُ : یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ، کَیْفَ أَعْرِفُ أَنَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ تَکُونُ فِی کُلِّ سَنَةٍ ؟
قَالَ : «إِذَا أَتی شَهْرُ رَمَضَانَ ، فَاقْرَأْ سُورَةَ الدُّخَانِ فِی کُلِّ لَیْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ ، فَإِذَا أَتَتْ لَیْلَةُ ثَ_لاَثٍ وَ عِشْرِینَ ، فَإِنَّکَ نَاظِرٌ إِلی تَصْدِیقِ الَّذِی سَأَلْتَ عَنْهُ».(6)
9 . وَ(7) قَالَ(8) : قَالَ(9) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «لَمَا تَرَوْنَ(10) مَنْ بَعَثَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِلشَّقَاءِ(11) عَلی أَهْلِ الضَّ_لاَلَةِ مِنْ أَجْنَادِ الشَّیَاطِینِ وَ أَزْوَاجِهِمْ أَکْثَرُ مِمَّا تَرَوْنَ(12) خَلِیفَةَ
اللّهِ الَّذِی بَعَثَهُ(13) لِلْعَدْلِ وَ الصَّوَابِ مِنَ الْمَ_لاَئِکَةِ».
قِیلَ : یَا أَبَا جَعْفَرٍ ، وَ کَیْفَ یَکُونُ شَیْءٌ أَکْثَرَ مِنَ الْمَ_لاَئِکَةِ ؟
قَالَ : «کَمَا شَاءَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ».
قَالَ السَّائِلُ : یَا أَبَا جَعْفَرٍ ، إِنِّی لَوْ حَدَّثْتُ بَعْضَ الشِّیعَةِ بِهذَا الْحَدِیثِ ، لاَءَنْکَرُوهُ(14) .
ص: 278
موضوع شوم. امام (علیه السّلام) فرمود: هر كه منكر آن شود، از ما نيست.
مرد سائل عرض كرد: اى ابا جعفر بفرمائيد كه براى پيغمبر در شبهاى قدر چيزى مى آمد كه پيش تر آن را نمى دانست؟ امام (علیه السّلام) فرمود: براى تو روا نيست كه اين موضوع را بپرسى، اما راجع به علم آنچه بوده و آنچه خواهد بود بايد بدانى كه هيچ پيغمبرى يا وصى پيغمبرى نميرد جز آنكه وصى وى آن را مى داند، اما اين علمى كه تو از آن مى پرسى به راستى خداى عز و جل نخواسته كه جز خودِ اوصياء بر آن مطلع شوند.
مرد سائل عرض كرد: من از كجا بدانم شب قدر در هر سالى هست؟ امام (علیه السّلام) فرمود: چون ماه رمضان آيد در هر شبى صد بار سوره دخان را بخوان و چون شب بيست و سوم آيد اين موضوع براى تو كشف مى شود.
امام باقر (علیه السّلام) فرمود: آنچه را از قشون شياطين و همسران آنها ببينيد كه خدايشان بر اهل ضلالت بر انگيخته بيشتر است از فرشته هائى كه خدا براى خليفه خود كه مبعوث او است براى عدل و صواب ملاحظه كنيد (آنچه از جنود شياطين كه خدا برانگيخته با جان خود اهل شقاوت را زيارت كنند بيشترند از فرشته هائى كه خليفه خدا مبعوث براى عدل و صواب را زيارت كنند- تصحيح مجلسى ره)، گفته شد: اى ابا جعفر چگونه چيزى بيش از ملائكه باشد؟ فرمود: چنانچه خداى عز و جل خواسته، سائل گفت: يا ابا جعفر اگر من اين حديث را به برخى از شيعه باز گويم محققاً منكر آن شوند، امام فرمود: چطور منكر آن شوند؟ گفت: مى گويند:
ملائكه از شياطين بيشترند، فرمود: راست گفتى، آنچه گويم خوب بفهم: به راستى روز و شبى نگذرد جز آنكه همه جن و شياطين ائمه
ص: 279
قَالَ : «کَیْفَ یُنْکِرُونَهُ ؟» قَالَ : یَقُولُونَ(1) : إِنَّ الْمَ_لاَئِکَةَ أَکْثَرُ مِنَ الشَّیَاطِینِ .
قَالَ : «صَدَقْتَ ، افْهَمْ عَنِّی مَا أَقُولُ أَنَّهُ(2) لَیْسَ مِنْ یَوْمٍ وَ لاَ(3) لَیْلَةٍ إِلاَّ وَ جَمِیعُ الْجِنِّ وَ الشَّیَاطِینِ تَزُورُ(4) أَئِمَّةَ الضَّ_لاَلَةِ(5) ، وَ یَزُورُ إِمَامَ(6) الْهُدی عَدَدُهُمْ مِنَ الْمَ_لاَئِکَةِ ، حَتّی إِذَا أَتَتْ لَیْلَةُ الْقَدْرِ فَیَهْبِطُ(7) فِیهَا مِنَ(8) الْمَ_لاَئِکَةِ إِلی وَلِیِّ(9) الاْءَمْرِ ، خَلَقَ اللّهُ(10) _ أَوْ قَالَ : قَیَّضَ اللّهُ(11) _ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الشَّیَاطِینِ بِعَدَدِهِمْ ، ثُمَّ زَارُوا وَلِیَّ الضَّ_لاَلَةِ ، فَأَتَوْهُ بِالاْءِفْکَ(12)
وَ الْکَذِبِ حَتّی لَعَلَّهُ یُصْبِحُ فَیَقُولُ : رَأَیْتُ کَذَا وَ کَذَا ، فَلَوْ سَأَلَ(13) وَلِیَّ الاْءَمْرِ عَنْ ذلِکَ ، لَقَالَ : رَأَیْتَ شَیْطَاناً أَخْبَرَکَ بِکَذَا(14) وَ کَذَا حَتّی یُفَسِّرَ لَهُ تَفْسِیراً(15) ، وَ یُعْلِمَهُ(16) الضَّ_لاَلَةَ الَّتِی هُوَ عَلَیْهَا .
وَ ایْمُ اللّهِ(17) ، إِنَّ مَنْ صَدَّقَ بِلَیْلَةِ الْقَدْرِ لَیَعْلَمُ(18) أَنَّهَا لَنَا خَاصَّةً ؛ لِقَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ علیه السلام حِینَ دَنَا مَوْتُهُ : هذَا وَلِیُّکُمْ مِنْ بَعْدِی ، فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُ رَشَدْتُمْ(19) ، وَ لکِنْ مَنْ لاَ یُوءْمِنُ بِمَا فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ(20) مُنْکِرٌ ، وَ مَنْ آمَنَ بِلَیْلَةِ الْقَدْرِ _ مِمَّنْ عَلی غَیْرِ رَأْیِنَا _ فَإِنَّهُ لاَ یَسَعُهُ فِی الصِّدْقِ إِلاَّ أَنْ یَقُولَ : إِنَّهَا لَنَا ، وَ مَنْ لَمْ یَقُلْ فَإِنَّهُ(21) کَاذِبٌ ؛ إِنَّ(22) اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یُنَزِّلَ الاْءَمْرَ مَعَ الرُّوحِ وَ الْمَ_لاَئِکَةِ إِلی کَافِرٍ فَاسِقٍ .
فَإِنْ قَالَ : إِنَّهُ یُنَزِّلُ إِلَی الْخَلِیفَةِ الَّذِی هُوَ عَلَیْهَا(23) ، فَلَیْسَ قَوْلُهُمْ ذلِکَ بِشَیْءٍ .
وَ إِنْ(24) قَالُوا(25) : إِنَّهُ لَیْسَ یُنَزِّلُ إِلی أَحَدٍ ، فَ_لاَ یَکُونُ أَنْ یُنَزَّلَ شَیْءٌ إِلی غَیْرِ شَیْءٍ .
وَ إِنْ قَالُوا _ وَ(26) سَیَقُولُونَ(27) _ : لَیْسَ هذَا
ص: 280
ضلالت را زيارت كنند و به شماره آنان از ملائكه امام حق را زيارت كنند تا چون شب قدر شود و همه فرشته ها به آستان ولى امر فرود آيند خدا بيافريند- يا فرمود: فراهم آورد- از شياطين به شماره آنها و ديدن كنند از سرپرست گمراهى و براى او جادوگرى و دروغ بياورند تا آنجا كه شايد صبح كند و بگويد: من چنان و چنين ديدم و اگر خود او از ولى امر و حجت بر حق در اين باره بپرسد در جوابش فرمايد: من شيطانى را ديدم كه به تو چنين و چنان گزارش داد تا به خوبى جريان او را برايش شرح دهد و ضلالت و گمراهى كه در وى اندر است براى او روشن كند و به حق خدا هر كه شب قدر را باور دارد مى داند كه آن مخصوص ما است براى فرموده رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على (علیه السّلام) در بستر مرگ خويش (خطاب به مسلمانان): اين است (يعنى على ع) ولىّ و سرپرست شما بعد از من از او اطاعت كنيد تا هدايت شويد ولى كسى كه ايمان ندارد بدان حقيقتى كه در شب قدر است منكر است و هر كه به شب قدر معتقد است و با ما هم رأى نيست اگر بخواهد راست گفته باشد راهى ندارد جز اينكه اعتراف كند شب قدر از آن ما است و اگر بدان اعتراف نكند دروغگو است، خداى عز و جل محققاً بزرگوارتر است از اينكه دستورها را با روح و فرشته ها براى يك كافر فاسقى فرو فرستد، بنا بر اين اگر بگويد: آن امر الهى به خليفه اى نازل مى شود كه وى بدو مى گرود. اين گفتارشان پشيزى ارزش ندارد و بى اساس است، و اگر بگويند: شب قدر هست و چيزى نازل نمى شود به كسى، پس نمى شود كه چيزى نازل شود به ناچيز، و اگر بگويند- و محققاً خواهند گفت- كه: اين داستان شب قدر چيزى نيست، محققاً به وادى گمراهى دورى پرت شدند.
ص: 281
بِشَیْءٍ ، فَقَدْ ضَلُّوا ضَ_لاَلاً ...
بَعِیداً» .(1)
بَابٌ فِی أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام یَزْدَادُونَ فِی لَیْلَةِ(2) الْجُمُعَةِ
1 . حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ الْقُمِّیُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ ، عَنْ مُوسَی بْنِ سَعْدَانَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَیُّوبَ(3)، عَنْ أَبِی یَحْیَی الصَّنْعَانِیِّ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قَالَ لِی : «یَا أَبَا یَحْیی ، إِنَّ لَنَا فِی لَیَالِی الْجُمُعَةِ لَشَأْناً مِنَ الشَّأْنِ(4)».
قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، وَ مَا ذَاکَ الشَّأْنُ ؟
قَالَ : «یُوءْذَنُ لاِءَرْوَاحِ الاْءَنْبِیَاءِ الْمَوْتی علیهم السلام ، وَ أَرْوَاحِ الاْءَوْصِیَاءِ الْمَوْتی ، وَ رُوحِ الْوَصِیِّ الَّذِی بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ(5) ...
یُعْرَجُ(6) بِهَا إِلَی السَّمَاءِ حَتّی تُوَافِیَ عَرْشَ رَبِّهَا(7) ، فَتَطُوفَ بِهِ أُسْبُوعاً ، وَ تُصَلِّیَ عِنْدَ کُلِّ قَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ رَکْعَتَیْنِ ، ثُمَّ تُرَدُّ إِلَی الاْءَبْدَانِ الَّتِی کَانَتْ فِیهَا ، فَتُصْبِحُ(8) الاْءَنْبِیَاءُ(9) وَ الاْءَوْصِیَاءُ قَدْ مُلِئُوا(10) سُرُوراً ، وَ یُصْبِحُ الْوَصِیُّ الَّذِی بَیْنَ ظَهْرَانَیْکُمْ(11) وَ قَدْ(12) زِیدَ فِی عِلْمِهِ مِثْلُ جَمِّ الْغَفِیرِ(13)».(14)
2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ ، عَنْ یُوسُفَ الاْءَبْزَارِیِّ(15) ، عَنِ الْمُفَضَّلِ ، قَالَ :
قَالَ لِی
ص: 282
1- ابى يحيى صنعانى از امام صادق (علیه السّلام) گويد: امام (علیه السّلام) به من فرمود: اى ابا يحيى، به راستى براى ما در شبهاى جمعه شأنى است از شئون، گويد: گفتم: قربانت، آن شأن و مقام چيست؟
فرمود:
به ارواح انبياء گذشته و ارواح اوصياء گذشته و روح امامى كه زنده است و در ميان شما است اجازه دهند و اعلام كنند كه آنها را به آسمان برند تا برابر عرش پروردگارشان و هفت دور بدان طواف كنند و نزد هر كدام از ستونهاى عرش دو ركعت نماز بخوانند و سپس آنها را به بدن هاى خود برگردانند كه در آن بودند و انبياء و اوصياء لبالب از شادى شوند و امامى كه در ميان شما است به مانند انبوه فراوانى در دانش او افزوده شود.
2- مفضل گويد: يك روز امام صادق كه مرا به كنيه نمى خواند، فرمود به من: اى ابا عبد الله (كينه مفضل بوده) گويد: گفتم:
ص: 283
أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ذَاتَ یَوْمٍ(1) _ وَ کَانَ لاَ یُکَنِّینِی(2) قَبْلَ ذلِکَ _ : «یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ».
قَالَ(3) : قُلْتُ : لَبَّیْکَ ، قَالَ : «إِنَّ لَنَا فِی کُلِّ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ سُرُوراً»(4). قُلْتُ : زَادَکَ اللّهُ ، وَ مَا ذَاکَ؟
قَالَ : «إِذَا کَانَ لَیْلَةُ الْجُمُعَةِ ، وَافی(5) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْعَرْشَ ، وَ وَافَی الاْءَئِمَّةُ علیهم السلام مَعَهُ ، وَ وَافَیْنَا مَعَهُمْ ، فَ_لاَ تُرَدُّ أَرْوَاحُنَا إِلی(6) أَبْدَانِنَا إِلاَّ بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، وَ لَوْ لاَ ذلِکَ لاَءَنْفَدْنَا(7)».(8)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمِنْقَرِیِّ ، عَنْ یُونُسَ أَوِ الْمُفَضَّلِ(9) :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَا مِنْ لَیْلَةِ جُمُعَةٍ إِلاَّ وَ لاِءَوْلِیَاءِ اللّهِ فِیهَا سُرُورٌ» .
قُلْتُ : کَیْفَ ذلِکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ ؟
قَالَ : «إِذَا کَانَ لَیْلَةُ الْجُمُعَةِ ، وَافی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْعَرْشَ ، وَ وَافَی الاْءَئِمَّةُ(10) ، وَ وَافَیْتُ مَعَهُمْ ، فَمَا أَرْجِعُ إِلاَّ بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ ، وَ لَوْ لاَ ذلِکَ لَنَفِدَ مَا عِنْدِی» .(11)
بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ(علیهم السّلام) یزدادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ
1 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ
ص: 284
لبيك، فرمود: به راستى براى ما در هر شب جمعه سرورى است، گفتم:
خدايت بيفزاياد آن سرور چيست؟ فرمود: چون شب شود رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به عرش برآيد و ائمه هم با او برآيند و ما هم با آنها برآئيم و روح ما به بدن ما برنگردد جز با علمى كه استفاده كرديم و اگر اين استمداد علمى نبود علم ما تمام مى شد.
3- مفضل از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود: شب جمعه اى نباشد جز آنكه براى اولياء خدا در آن سرورى باشد، گفتم: آن چگونه است؟
قربانت، فرمود: چون شب باشد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر عرش بر آيد و ائمه (علیه السّلام) هم برآيند و من هم با آنها برآيم و برنگردم مگر با علمى كه استفاده كردم و اگر اين نباشد آنچه نزد من است به آخر مى رسد.
صفوان بن يحيى گويد: از ابو الحسن (علیه السّلام) شنيدم مى
ص: 285
أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ(1) علیه السلام یَقُولُ : «کَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ(2)علیهماالسلام یَقُولُ : لَوْ لاَ أَنَّا نَزْدَادُ(3) لاَءَنْفَدْنَا(4)» .(5)
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام مِثْلَهُ .
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ(6) ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ ، عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ ، عَنْ ذَرِیحٍ الْمُحَارِبِیِّ ، قَالَ : قَالَ لِی(7) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَا ذَرِیحُ ، لَوْ لاَ أَنَّا نَزْدَادُ(8) لاَءَنْفَدْنَا» .(9)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : «لَوْ لاَ أَنَّا نَزْدَادُ(10) لاَءَنْفَدْنَا(11)». قَالَ : قُلْتُ : تَزْدَادُونَ(12) شَیْئاً لاَ یَعْلَمُهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟
قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ إِذَا کَانَ ذلِکَ ، عُرِضَ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ عَلَی الاْءَئِمَّةِ ، ثُمَّ انْتَهَی الاْءَمْرُ إِلَیْنَا» .(13)
4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لَیْسَ یَخْرُجُ شَیْءٌ(14) مِنْ عِنْدِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَتّی یَبْدَأَ بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ بِأَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، ثُمَّ بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ ؛ لِکَیْ_لاَ یَکُونَ آخِرُنَا أَعْلَمَ مِنْ أَوَّلِنَا» .(15)
ص: 286
فرمود: امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: اگر نبود كه به علم ما افزوده مى شد علم ما به پايان مى رسيد.
2- ذريح محاربى گويد: امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود: اى ذريح اگر نبود كه به علم ما افزوده مى شد به آخر مى رسانديم.
3- زراره گويد: از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: اگر نبود كه براى ما افزوده مى شد تمام مى كرديم. گويد: گفتم: شما چيزى از علم افزوده كنيد كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را نمى دانست؟ فرمود:
هر گاه علم اضافى به ما دهند اول آن را به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عرضه كنند سپس بر همه امامان تا به ما برسد.
4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: چيزى از نزد خدا عز و جل بيرون نيايد تا آغاز به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شود و سپس به امير المؤمنين (علیه السّلام) و پس از آن به يك يك از ماها به ترتيب تا امام آخرين از ما علم از اولى نباشد.
ص: 287
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام یَعْلَمُونَ جَمِیعَ الْعُلُومِ الَّتِی
خَرَجَتْ(1) إِلَی الْمَ_لاَئِکَةِ وَ الاْءَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ(2) علیهم السلام
1 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ سَمَاعَةَ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ :«إِنَّ لِلّهِ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ عِلْمَیْنِ : عِلْماً(3) أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَ_لاَئِکَتَهُ(4) وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ رُسُلَهُ ، فَمَا أَظْهَرَ عَلَیْهِ مَ_لاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ(5) فَقَدْ عَلِمْنَاهُ(6) ، وَ عِلْماً(7) اسْتَأْثَرَ بِهِ(8) ؛ فَإِذَا بَدَا لِلّهِ فِی شَیْءٍ مِنْهُ ، أَعْلَمَنَا ذلِکَ ، وَ عَرَضَ(9) عَلَی الاْءَئِمَّةِ الَّذِینَ کَانُوا مِنْ قَبْلِنَا» .(10)
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنِ الْعَمْرَکِیِّ بْنِ عَلِیٍّ جَمِیعاً ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهماالسلام ، مِثْلَهُ .(11)
2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَیْنِ : عِلْماً عِنْدَهُ لَمْ یُطْلِعْ(12) عَلَیْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ ، وَ عِلْماً نَبَذَهُ إِلی مَ_لاَئِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ(13) ، فَمَا نَبَذَهُ إِلی مَ_لاَئِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ(14) ،
ص: 288
1- سماعه گويد: از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود: به راستى براى خداى تبارك و تعالى دو علم است: يكى علمى كه فرشته ها و پيغمبران و رسولان را بر آن مطلع كرده و همه آن را مى دانيم، و دوم علمى كه ويژه خود ساخته و چون نسبت بدان براى وى رخ دهد ما را مطلع سازد و بر ائمه پيش از ما هم عرضه شود.
2- فرمود: خدا را دو علم است: يكى علمى كه خاص حضرت او است و احدى از خلق خود را بر آن مطلع نساخته، و دوم علمى كه آن را به فرشته ها و رسولان پرداخته، آنچه به فرشته ها و رسل پرداخته به ما رسيده است.
ص: 289
فَقَدِ انْتَهی إِلَیْنَا» .(1)
3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ ، عَنْ ضُرَیْسٍ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَیْنِ : عِلْمٌ مَبْذُولٌ ، وَ عِلْمٌ
مَکْفُوفٌ(2) . فَأَمَّا الْمَبْذُولُ ، فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْءٍ تَعْلَمُهُ(3) الْمَ_لاَئِکَةُ وَ الرُّسُلُ إِلاَّ(4) نَحْنُ نَعْلَمُهُ . وَ أَمَّا الْمَکْفُوفُ(5) ، فَهُوَ الَّذِی عِنْدَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِی أُمِّ الْکِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذَ(6)».(7)
4 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ،
عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ ، عَنْ سُوَیْدٍ الْقَلاَّءِ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ(8) ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عِلْمَیْنِ : عِلْمٌ(9) لاَ یَعْلَمُهُ إِلاَّ هُوَ ، وَ عِلْمٌ(10) عَلَّمَهُ مَ_لاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ ، فَمَا عَلَّمَهُ مَ_لاَئِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ علیهم السلام فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ» .(11)
بَابُ نَادِرُ فیه ذِکرُ الغَیبِ
1. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلاَّدٍ ، قَالَ :
سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ ، فَقَالَ لَهُ : أَ تَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ؟ فَقَالَ : «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : یُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ ، فَنَعْلَمُ(12) ، وَ یُقْبَضُ عَنَّا ، فَ_لاَ نَعْلَمُ(13) ، وَ قَالَ : سِرُّ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَسَرَّهُ(14) إِلی
ص: 290
3- ضريس گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: به راستى خداى عز و جل را دو علم است: علمى كه بخشند و علمى كه اندوزند، اما آن علمى كه بخشيده شده، حقّ مطلب اين است كه چيزى نباشد كه فرشته ها و رسل دانسته باشند جز آنكه ما هم آن را مى دانيم و اما آنچه اندوخته كنند آن علمى است كه نزد خدا عز و جل در دفتر كل است و چون از آن در آيد در بر آيد.
4- فرمود: به راستى براى خدا عز و جل دو علم است: علمى كه جز حضرت او نداند، و علمى كه به فرشته ها و رسولان آموخته باشد، آنچه را به فرشته ها و رسل آموخته ما آن را مى دانيم.
1- معمر بن خلاد گويد: مردى پارسى از ابو الحسن (علیه السّلام) اين پرسش را كرد: شما علم غيب را مى دانيد؟ در پاسخ او فرمود كه:
امام باقر (علیه السّلام) فرموده است: علم الهى براى ما گسترده گردد و بدانيم و از نظر ما برچيده شود و ندانيم، فرمود: آن راز خداى عز و جل
ص: 291
جَبْرَئِیلَ علیه السلام ، وَ أَسَرَّهُ جَبْرَئِیلُ إِلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وَ أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ إِلی
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ ، عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْیَنَ یَسْأَلُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الاْءَرْضِ»(3) فی حاشیة «بح» والبصائر ، ص 113 ، ح 1 : «الأرض» .(4) قَالَ(5) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ابْتَدَعَ(6) الاْءَشْیَاءَ کُلَّهَا بِعِلْمِهِ عَلی غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ قَبْلَهُ ، فَابْتَدَعَ السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرَضِینَ(7) ، وَ لَمْ یَکُنْ(8) قَبْلَهُنَّ سَمَاوَاتٌ وَ لاَ أَرَضُونَ ، أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ تَعَالی : «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ»(9)
فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ : أَ رَأَیْتَ قَوْلَهُ جَلَّ ذِکْرُهُ : «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً»؟
فَقَالَ(10) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : ««إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ»(11) وَ کَانَ وَاللّهِ مُحَمَّدٌ مِمَّنِ ارْتَضَاهُ(12) .
وَ أَمَّا قَوْلُهُ : «عالِمُ الْغَیْبِ» فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَالِمٌ بِمَا غَابَ عَنْ خَلْقِهِ _ فِیمَا یُقَدِّرُ مِنْ شَیْءٍ ، وَیَقْضِیهِ فِی عِلْمِهِ _ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَهُ وَ قَبْلَ أَنْ یُفْضِیَهُ(13) إِلَی الْمَ_لاَئِکَةِ ؛ فَذلِکَ یَا حُمْرَانُ ، عِلْمٌ مَوْقُوفٌ عِنْدَهُ ، إِلَیْهِ فِیهِ الْمَشِیئَةُ ، فَیَقْضِیهِ إِذَا أَرَادَ ، وَ یَبْدُو لَهُ فِیهِ(14) ، فَ_لاَ(15) یُمْضِیهِ ؛ فَأَمَّا الْعِلْمُ الَّذِی یُقَدِّرُهُ اللّهُ(16) _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ویَقْضِیهِ(17) وَ یُمْضِیهِ ، فَهُوَ الْعِلْمُ الَّذِی انْتَهی إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ إِلَیْنَا» .(18)
3 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ
ص: 292
است كه با جبرئيلش راز گويد و او با محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) راز گويد و او با هر كه خدا خواهد در ميان نهد.
2- سدير صيرفى گويد: من شنيدم كه حمران بن اعين از امام باقر (علیه السّلام) تفسير قول خداى عز و جل (101 سوره انعام): بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ را مى پرسيد، امام باقر (علیه السّلام) در پاسخ او فرمود: به راستى خداى عز و جل همه چيز را به علم و ابتكار خود پديد آورد، نمونه و نقشه پيشينى در ميان نبود، آسمان ها و زمين ها را آفرينش تازه بخشيد، و پيش از آنها نه آسمانى بود و نه زمينى، آيا نشنيدى گفته خداى تعالى را كه (7 سوره هود): «عرش او بر آب بود» حمران به آن حضرت عرض كرد: بفرمائيد معنى قول خدا جل ذكره را (27 سوره جن): «داناى به غيب كه بر علم نهان خود احدى را مطلع نكند» امام باقر (علیه السّلام) فرمود (تتمه آيه): «جز كسى را كه به رسالت خود بپسندد» به خدا محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از كسانى بود كه او را به رسالت پسنديد و اما اينكه فرموده است: «عالم الغيب» به راستى خداى عز و جل دانا است بدان چه از خلقش نهان است در آنچه به علم خود تقدير كند و در اجراء گذارد پيش از آفرينش آن و پيش از آنكه به فرشتگان ابلاغ كند، اى حمران اين است علمى كه در نزد خدا بر جا است و مورد خواست او مى گردد و چون اراده كند آن را اجراء مى نمايد و بسا بدا در آن رخ دهد و آن را اجراء نكند و اما علمى كه خداى عز و جل آن را در قالب تقدير ريخته و اجراء كرده و ابلاغ نموده آن علمى است كه به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسيده و سپس به دست ما آمده است.
3- سدير گويد: من و ابو بصير و يحيى بزاز و داود بن كثير
ص: 293
سُلَیْمَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ سَدِیرٍ ، قَالَ :
کُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِیرٍ وَ یَحْیَی الْبَزَّازُ وَ دَاوُدُ بْنُ کَثِیرٍ فِی مَجْلِسِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام إِذْ(1) خَرَجَ إِلَیْنَا وَ هُوَ مُغْضَبٌ ، فَلَمَّا أَخَذَ مَجْلِسَهُ ، قَالَ : «یَا عَجَباً(2) لاِءَقْوَامٍ یَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الْغَیْبَ ، مَا یَعْلَمُ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِیَتِی فُ_لاَنَةَ ، فَهَرَبَتْ مِنِّی ، فَمَا عَلِمْتُ فِی أَیِّ بُیُوتِ الدَّارِ هِیَ ؟» .
قَالَ سَدِیرٌ : فَلَمَّا أَنْ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ صَارَ فِی مَنْزِلِهِ ، دَخَلْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِیرٍ وَ مُیَسِّرٌ ، وَ قُلْنَا لَهُ : جُعِلْنَا(3) فِدَاکَ ، سَمِعْنَاکَ وَ أَنْتَ تَقُولُ کَذَا وَ کَذَا فِی أَمْرِ جَارِیَتِکَ ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّکَ تَعْلَمُ عِلْماً کَثِیراً ، وَ لاَ نَنْسُبُکَ إِلی عِلْمِ الْغَیْبِ(4) .
قَالَ : فَقَالَ : «یَا سَدِیرُ ، أَ لَمْ تَقْرَإِ الْقُرْآنَ ؟» قُلْتُ : بَلی .
قَالَ : «فَهَلْ وَجَدْتَ فِیمَا قَرَأْتَ مِنْ کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ»(5) ؟» قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، قَدْ قَرَأْتُهُ .
قَالَ : «فَهَلْ عَرَفْتَ الرَّجُلَ ؟ وَ هَلْ عَلِمْتَ مَا کَانَ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الْکِتَابِ ؟» قَالَ : قُلْتُ : أَخْبِرْنِی بِهِ.
قَالَ : «قَدْرُ قَطْرَةٍ مِنَ الْمَاءِ(6) فِی الْبَحْرِ الاْءَخْضَرِ ، فَمَا یَکُونُ ذلِکَ مِنْ عِلْمِ الْکِتَابِ ؟» قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، مَا أَقَلَّ هذَا !
فَقَالَ : «یَا سَدِیرُ ، مَا أَکْثَرَ هذَا أَنْ یَنْسُبَهُ(7) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَی الْعِلْمِ الَّذِی أُخْبِرُکَ بِهِ . یَا سَدِیرُ ، فَهَلْ وَجَدْتَ فِیمَا قَرَأْتَ مِنْ کِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَیْضاً : «قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»(8)؟» . قَالَ : قُلْتُ : قَدْ قَرَأْتُهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ .
قَالَ : «فَمَنْ(9) عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ ...
کُلُّهُ(10)
ص: 294
در مجلس امام صادق (علیه السّلام) بوديم، آن حضرت با چهره خشمگين وارد شد و چون به جاى خود نشست فرمود: و اعجبا از مردمانى كه گمان مى كنند ما غيب مى دانيم، غيب را جز خداى عز و جل نمى داند، من خود آهنگ نمودم فلانه كنيز كم را بزنم، از دست من گريخت و ندانستم در كدام اطاق منزل پنهان شده است، سدير گويد: چون از جاى برخاست و به اندرون منزل تشريف برد، من و ابو بصير و ميسر خدمت او رفتيم و به او گفتيم: قربانت، ما از تو شنيديم كه چنين و چنان فرمودى در باره كنيزك خود با اينكه مى دانيم شما علم بسيارى دارى و باز هم نسبت علم غيب به شما نمى دهيم، گويد: امام (علیه السّلام) فرمود: اى سدير مگر تو قرآن نمى خوانى؟ گفتم: چرا، فرمود: تو در آنچه از قرآن خداى عز و جل خواندى به اين آيه برخوردى؟ (40 سوره نمل): «گفت آنكه نزد او بود علمى از كتاب: من آن را براى تو مى آورم پيش از آنكه چشم بر هم زنى» گويد: گفتم: قربانت، من آن را خوانده ام، فرمود: آن مرد را شناختى و دانستى چه علمى از كتاب نزد او بوده؟ گويد: گفتم: به من از آن خبر دهيد، فرمود: علم او به اندازه يك قطره بوده است در درياى اخضر (مديترانه) اين اندازه چيست نسبت به علم كتاب؟
گويد: گفتم: قربانت، چه بسيار كم است اين اندازه، فرمود: اى سدير چه بسيار است كه خداى عز و جل او را منسوب به آن علمى كرده كه من به تو خبر مى دهم، اى سدير آيا در آنچه از قرآن خداى عز و جل خواندى اين آيه را خوانده اى (43 سوره رعد):
«بگو بس است براى گواه ميان من و شما خداوند و كسى كه علم كتاب دارد» گويد: گفتم: آن را خوانده ام قربانت، فرمود: كسى كه همه علم كتاب را دارد بافهم تر است يا كسى كه جزئى از علم كتاب را
ص: 295
أَفْهَمُ ، أَمْ(1) مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ بَعْضُهُ ؟» قُلْتُ : لاَ ، بَلْ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ کُلُّهُ ، قَالَ(2) : فَأَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلی صَدْرِهِ ، وَ قَالَ : «عِلْمُ الْکِتَابِ وَ اللّهِ کُلُّهُ(3) عِنْدَنَا ، عِلْمُ الْکِتَابِ وَ اللّهِ کُلُّهُ(4) عِنْدَنَا» .(5)
4 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ ، عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الاْءِمَامِ : یَعْلَمُ الْغَیْبَ ؟
فَقَالَ : «لاَ ، وَ لکِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ الشَّیْءَ ، أَعْلَمَهُ اللّهُ ذلِکَ» .(6)
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام إِذَا شَاؤُوا أَنْ یَعْلَمُوا(7) عُلِّمُوا(8)
1 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَیْرُهُ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ ، عَنْ
صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ بَدْرِ بْنِ الْوَلِیدِ ، عَنْ أَبِی الرَّبِیعِ الشَّامِیِّ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الاْءِمَامَ إِذَا شَاءَ(9) أَنْ یَعْلَمَ ، عُلِّمَ(10)» .(11)
2 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ بَدْرِ بْنِ الْوَلِیدِ ، عَنْ أَبِی الرَّبِیعِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الاْءِمَامَ(12) إِذَا شَاءَ أَنْ یَعْلَمَ ، أُعْلِمَ(13)» .(14)
ص: 296
دارد؟ گفتم: نه، بلكه آن كه علم همه كتاب را دارد او با فهم بافهم تر است، سپس با دست خود اشاره به سينه اش كرده و فرمود: به خدا علمِ كتاب نزد ما است، به خدا همه اش نزد ما است.
4- عمار ساباطى گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم كه: امام غيب مى داند؟ فرمود: نه، ولى چون خواهد چيزى را بداند خدا به او اعلام مى كند.
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: براستى امام هر گاه بخواهد بداند مى تواند.
2- فرمود: هر گاه امام بخواهد بداند به وى اعلام مى شود.
ص: 297
3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسی ، عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ الْمَدَائِنِیِّ ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْمَدَائِنِیِّ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِذَا أَرَادَ الاْءِمَامُ أَنْ یَعْلَمَ شَیْئاً ، أَعْلَمَهُ اللّهُ(1) ذلِکَ» .(2)
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام یَعْلَمُونَ(3) مَتی یَمُوتُونَ ،
وَ أَنَّهُمْ لاَ یَمُوتُونَ إِلاَّ بِاخْتِیَارٍ مِنْهُمْ
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ
وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْبَطَلِ(4) ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ :
قَالَ(5) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَیُّ إِمَامٍ لاَ یَعْلَمُ مَا یُصِیبُهُ وَ إِلی مَا یَصِیرُ ، فَلَیْسَ ذلِکَ بِحُجَّةٍ لِلّهِ(6) عَلی خَلْقِهِ» .(7)
2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ ، قَالَ :
حَدَّثَنِی شَیْخٌ مِنْ أَهْلِ قَطِیعَةِ الرَّبِیعِ(8) مِنَ الْعَامَّةِ بِبَغْدَادَ(9) مِمَّنْ کَانَ یُنْقَلُ عَنْهُ(10) ، قَالَ : قَالَ لِی : قَدْ رَأَیْتُ بَعْضَ مَنْ یَقُولُونَ(11) بِفَضْلِهِ مِنْ أَهْلِ هذَا(12) الْبَیْتِ ، فَمَا رَأَیْتُ مِثْلَهُ قَطُّ فِی فَضْلِهِ وَ نُسُکِهِ(13) ، فَقُلْتُ لَهُ : مَنْ(14) ؟ وَ کَیْفَ رَأَیْتَهُ ؟
قَالَ : جُمِعْنَا(15) أَیَّامَ السِّنْدِیِّ بْنِ شَاهَکَ ثَمَانِینَ رَجُلاً مِنَ ...
الْوُجُوهِ(16) الْمَنْسُوبِینَ إِلَی الْخَیْرِ ، فَأُدْخِلْنَا(17)
ص: 298
3- فرمود: هر گاه امام بخواهد كه چيزى را بداند خدا آن را به وى اعلام كند.
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: هر امامى كه نداند چه به او مى رسد و چه سرانجامى دارد او حجت خدا بر خلقش نيست (يعنى امام بر حق نيست).
2- حسن بن محمد بن بشار گويد: يك شيخى از اهالى قطيعة الربيع (ناحيه آبادى در اطراف بغداد كه منصور عباسى به ربيع حاجت داده بود) از عامه بغداد كه مرجع نقل روايات و احاديث بود، به من گفت: من يكى از معروفترين به فضيلت از خاندان نبوت را را ديدم و هرگز در فضل و عبادت به مانند او نديدم، گفتم، چه كسى را ميگوئى؟ و چگونه او را ديدى؟ گفت زمان تصدى سندى بن شاهك ماها را كه هشتاد تن از موجهين خيرمند و موثق بغداد بوديم جمع كرد و به حضور موسى بن جعفر (علیه السّلام) برد، سندى خودش به ما گفت اى آقايان همه خوب به اين مرد نگاه كنيد و ملاحظه
ص: 299
عَلی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهماالسلام ، فَقَالَ لَنَا السِّنْدِیُّ : یَا هوءُلاَءِ ، انْظُرُوا إِلی هذَا الرَّجُلِ هَلْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ ؟ فَإِنَّ النَّاسَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُ قَدْ فُعِلَ(1) بِهِ ، وَ یُکْثِرُونَ فِی ذلِکَ ، وَ هذَا مَنْزِلُهُ وَ فِرَاشُهُ مُوَسَّعٌ عَلَیْهِ غَیْرُ مُضَیَّقٍ ، وَ لَمْ یُرِدْ بِهِ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ(2) سُوءاً ، وَ إِنَّمَا یَنْتَظِرُ بِهِ(3) أَنْ یَقْدَمَ فَیُنَاظِرَ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، وَ هذَا هُوَ صَحِیحٌ ، مُوَسَّعٌ عَلَیْهِ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ ، فَسَلُوهُ(4) .
قَالَ(5) : وَ نَحْنُ لَیْسَ لَنَا هَمٌّ إِلاَّ النَّظَرُ إِلَی الرَّجُلِ وَ إِلی فَضْلِهِ وَ سَمْتِهِ(6) ، فَقَالَ(7) مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیهماالسلام : «أَمَّا مَا ذَکَرَ(8) مِنَ التَّوْسِعَةِ وَ مَا أَشْبَهَهَا ، فَهُوَ عَلی مَا ذَکَرَ(9) ، غَیْرَ أَنِّی أُخْبِرُکُمْ أَیُّهَا النَّفَرُ(10) ، أَنِّی قَدْ سُقِیتُ السَّمَّ فِی سَبْعِ(11) تَمَرَاتٍ(12) ، وَ أَنَا(13) غَداً أَخْضَرُّ(14) ، وَ بَعْدَ غَدٍ أَمُوتُ».
قَالَ : فَنَظَرْتُ إِلَی السِّنْدِیِّ بْنِ شَاهَکَ یَضْطَرِبُ(15) ، وَ یَرْتَعِدُ مِثْلَ السَّعَفَةِ(16) .(17)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِی جَعْفَرٍ ، قَالَ : حَدَّثَنِی أَخِی ، عَنْ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِیهِ : «أَنَّهُ أَتی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام لَیْلَةً قُبِضَ فِیهَا بِشَرَابٍ(18) ، فَقَالَ : یَا أَبَتِ(19) ، اشْرَبْ هذَا ، فَقَالَ : یَا بُنَیَّ ، إِنَّ هذِهِ اللَّیْلَةُ(20) الَّتِی أُقْبَضُ فِیهَا ، وَ هِیَ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُبِضَ فِیهَا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (21)».(22)
4. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، قَالَ : قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام : إِنَّ(23) أَمِیرَ
ص: 300
كنيد آيا ناگوارى و ناراحتى دارد؟ زيرا مردم معتقدند كه شكنجه مى شود و به او زهر خورانده اند و بسيار در اين باره سخن مى كنند.
اين منزل و بستر او است كه در كمال آسايش است و بر او سختى و دشوارى نيست و امير المؤمنين (هارون) هيچ سوء قصدى در باره او ندارد و تنها در انتظار است كه از سفر برگردد و با او مناظره كند و اين خود صحيح و سالم است و در كمال آسايش در همه امور خود، از خود او پرسش كنيد، گويد، ما همه مقصدى نداشتيم جز ديدار آن مرد و درك فضل و سيماى گيرنده او، موسى بن جعفر فرمود: اما آنچه در باره وسعت امر زندگى و مانند آن مى گويد، چنان است كه مى گويد، جز اين كه من به شما جمعيت گزارش مى دهم كه با هفت دانه خرما مسموم شدم و فردا رنگم سبز مى شود و پس فردا خواهم مُرد، من نگاه كردم ديدم سندى بن شاهك پريشان شد و چون شاخه خرما به لرزه افتاد.
3- عبد الله بن ابى جعفر گويد: برادرم از پدرش باز گو كرد كه شب وفات على بن الحسين (علیه السّلام) براى او شربتى آورد و گفت پدر جان اين شربت را بنوش، فرمود پسر جانم، من امشب جان مى دهم و اين شبى است كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در آن جان داده است.
4- حسين بن جهم گويد: به امام رضا (علیه السّلام) عرض كردم به راستى امير المؤمنين (علیه السّلام) قاتل خود را مى شناخت و شبى را كه در آن
ص: 301
الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام قَدْ عَرَفَ قَاتِلَهُ ، وَ اللَّیْلَةَ الَّتِی یُقْتَلُ فِیهَا ، وَ الْمَوْضِعَ الَّذِی یُقْتَلُ فِیهِ ؛ وَ قَوْلُهُ(1) _ لَمَّا سَمِعَ صِیَاحَ(2) الاْءِوَزِّ(3) فِی الدَّارِ _ : «صَوَائِحُ(4) تَتْبَعُهَا نَوَائِحُ(5)» وَ قَوْلُ أُمِّ کُلْثُومٍ : لَوْ صَلَّیْتَ اللَّیْلَةَ دَاخِلَ الدَّارِ ، وَ أَمَرْتَ غَیْرَکَ یُصَلِّی بِالنَّاسِ ؛ فَأَبی عَلَیْهَا ، وَ کَثُرَ دُخُولُهُ وَ خُرُوجُهُ تِلْکَ اللَّیْلَةَ بِ_لاَ سِ_لاَحٍ ، وَ قَدْ عَرَفَ علیه السلام أَنَّ ابْنَ مُلْجَمٍ _ لَعَنَهُ اللّهُ(6) _ قَاتِلُهُ بِالسَّیْفِ ، کَانَ(7) هذَا مِمَّا(8) لَمْ یَجُزْ(9) تَعَرُّضُهُ .
فَقَالَ : «ذلِکَ کَانَ ، وَ لکِنَّهُ خُیِّرَ(10) ...
فِی(11) تِلْکَ اللَّیْلَةِ ؛ لِتَمْضِیَ مَقَادِیرُ(12) اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(13)
5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا :
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ غَضِبَ عَلَی الشِّیعَةِ(14) ، فَخَیَّرَنِی(15) نَفْسِی أَوْ هُمْ ، فَوَقَیْتُهُمْ(16) _ وَ اللّهِ _ بِنَفْسِی» .(17)
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ مُسَافِرٍ :
أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ لَهُ : «یَا مُسَافِرُ ، هذِهِ(18) الْقَنَاةُ(19) فِیهَا حِیتَانٌ(20) ؟» قَالَ : نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَقَالَ : «إِنِّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْبَارِحَةَ(21) وَ هُوَ یَقُولُ : یَا عَلِیُّ ، مَا عِنْدَنَا(22)
خَیْرٌ لَکَ» .(23)
7 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «کُنْتُ عِنْدَ أَبِی فِی الْیَوْمِ الَّذِی قُبِضَ فِیهِ ، فَأَوْصَانِی بِأَشْیَاءَ فِی غُسْلِهِ
ص: 302
كشته مى شود و محلى كه در آن كشته مى شود و محلى كه در آن ضربت مى خورد مى دانست و خودش فرمود چون شيون مرغابيان را در خانه شنيد: «شيون كنانند كه نوحه گران به دنبال آنهايند» و ام كلثوم به او عرض كرد: كاش امشب در خانه نماز مى خواندى و دستور مى دادى ديگرى در مسجد به جاى شما براى مردم نماز بخواند و از او نپذيرفت و در آن شب بى اسلحه بسيار در بيرون منزل رفت و آمد مى كرد و مى دانست كه ابن ملجم با شمشير قاتل او است، و تعرض آن حضرت براى چنين واقعه اى خودش به نظر نمى آيد، (جائز به نظر نمى آيد خ ل)، امام در پاسخ او فرمود: همه اينها درست است ولى خودش اختيار كرد كه در آن شب تقديرات خدا عز و جل مجرى شود.
5- ابو الحسن موسى (علیه السّلام) فرمود: به راستى خدا عز و جل بر شيعه خشم كرد و مرا مخير كرد يا خود فدا شوم يا شيعه، بخدا من با دادن جانم آنها را حفظ كردم.
6- مسافر گويد امام رضا (علیه السّلام) به او فرمود: اى مسافر در اين قنات (كاريز) ماهيانى است؟ گفتم آرى قربانت، فرمود من ديشب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را در خواب ديدم، مى فرمود: اى على آنچه نزد ما است براى تو بهتر است.
7- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: همان روز كه پدرم در گذشت، من خدمت او بودم و به من در باره غسل و كفن و وارد كردن در گور سفارشها كرد من گفتم پدر جان از روزى كه دردمند شدى من
ص: 303
وَ فِی کَفْنِهِ وَ فِی دُخُولِهِ قَبْرَهُ ، فَقُلْتُ : یَا أَبَاهْ(1) ، وَ اللّهِ ، مَا رَأَیْتُکَ مُنْذُ اشْتَکَیْتَ(2) أَحْسَنَ(3) مِنْکَ الْیَوْمَ ، مَا رَأَیْتُ عَلَیْکَ أَثَرَ الْمَوْتِ ، فَقَالَ : یَا بُنَیَّ ، أَ مَا سَمِعْتَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام یُنَادِی مِنْ وَرَاءِ الْجِدَارِ : یَا مُحَمَّدُ ، تَعَالَ ، عَجِّلْ؟» .(4)
8 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «أَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ النَّصْرَ عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام حَتّی کَانَ مَا(5) بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الاْءَرْضِ(6) ، ثُمَّ خُیِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللّهِ ، فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(7)».(8)
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام یَعْلَمُونَ عِلْمَ مَا کَانَ(9) وَ مَا یَکُونُ ، وَ أَنَّهُ لاَ یَخْفی عَلَیْهِمُ الشَّیْءُ(10) صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ(11)
1 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ(12) ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الاْءَحْمَرِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَمَّادٍ ، عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ ، قَالَ : کُنَّا مَعَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام جَمَاعَةً مِنَ الشِّیعَةِ فِی الْحِجْرِ ، فَقَالَ : «عَلَیْنَا عَیْنٌ؟(13)» فَالْتَفَتْنَا یَمْنَةً وَ یَسْرَةً ، فَلَمْ نَرَ أَحَداً ، فَقُلْنَا : لَیْسَ عَلَیْنَا عَیْنٌ ، فَقَالَ : «وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ وَ رَبِّ الْبَنِیَّةِ(14) _
ص: 304
حال شما را بهتر از امروز نديدم، من هيچ اثر مرگ در شما مشاهده نمى كنم، فرمود آيا نشنيدى كه على بن الحسين (علیه السّلام) از پشت ديوار فرياد كرد:
اى محمد: بيا: بشتاب.
8- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: خدا پيروزى را براى حسين (علیه السّلام) فرود آورد تا ميان آسمان و زمين (يعنى آن را به وى نمود) و مخير شد ميان پيروزى بر دشمن و ملاقات خدا، و ملاقات خدا تعالى را اختيار كرد.
1- سيف تمار گويد: جمعى از شيعه بوديم كه در حجر (كنار خانه كعبه) خدمت امام صادق (علیه السّلام) بوديم، آن حضرت فرمود: جاسوسى بر سر ما است، ما به راست و چپ نگاه كرديم و كسيرا نديديم و گفتم جاسوسى بر ما گمارده نيست، سه بار فرمود سوگند به پروردگار كعبه و پروردگار اين ساختمان همين است كه مى گويم، اگر من همراه موسى و خضر بودم به آنها مى گفتم كه من
ص: 305
ثَ_لاَثَ مَرَّاتٍ _ لَوْ کُنْتُ بَیْنَ مُوسی وَ الْخَضِرِ(1) ، لاَءَخْبَرْتُهُمَا أَنِّی أَعْلَمُ مِنْهُمَا ، وَ لاَءَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَیْسَ فِی أَیْدِیهِمَا ؛ لاِءَنَّ مُوسی وَ الْخَضِرَ علیهماالسلام أُعْطِیَا عِلْمَ مَا کَانَ ، وَ لَمْ یُعْطَیَا عِلْمَ مَا یَکُونُ(2) وَ مَا هُوَ کَائِنٌ حَتّی تَقُومَ السَّاعَةُ ، وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وِرَاثَةً» .(3)
2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ وَ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا؛ مِنْهُمْ : عَبْدُ الاْءَعْلی وَ أَبُو عُبَیْدَةَ(4)
وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِیُّ : سَمِعُوا أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنِّی لاَءَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الاْءَرْضِ ، وَ أَعْلَمُ مَا فِی الْجَنَّةِ ، وَ أَعْلَمُ مَا فِی النَّارِ ، وَ أَعْلَمُ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ» .
قَالَ : ثُمَّ مَکَثَ هُنَیْئَةً(5) ، فَرَأی أَنَّ ذلِکَ کَبُرَ عَلی مَنْ سَمِعَهُ مِنْهُ(6) ، فَقَالَ : «عَلِمْتُ ذلِکَ مِنْ کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ(7) _ یَقُولُ : فِیهِ تِبْیَانُ کُلِّ شَیْءٍ(8)» .(9)
3 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ ، عَنْ جَمَاعَةَ بْنِ سَعْدٍ الْخَثْعَمِیِّ(10) ، أَنَّهُ قَالَ :
کَانَ الْمُفَضَّلُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقَالَ لَهُ الْمُفَضَّلُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، یَفْرِضُ اللّهُ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَی الْعِبَادِ وَ یَحْجُبُ(11) عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ ؟
قَالَ : «لاَ ، اللّهُ أَکْرَمُ وَ أَرْحَمُ وَ أَرْأَفُ بِعِبَادِهِ مِنْ أَنْ یَفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ عَلَی الْعِبَادِ ، ثُمَّ یَحْجُبَ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً» .(12)
ص: 306
از آن دو اعلمم و به آنها بدان چه در دست نداشتند خبر مى دادم، زيرا به موسى و خضر (علیه السّلام) علم آنچه بوده داده شده بود و به آنها علم آنچه مى باشد و آن چه خواهد بود تا قيام ساعت نداده بودند و محققاً ما از رسول خدا آن را به خوبى ارث برديم.
2- حارث بن مغيره و عده اى از اصحاب ما (شيعه) كه از آنها بود، عبد الاعلى، ابو عبيده و عبد الله بن بشر خثعمى همه شنيدند كه امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: به راستى من مى دانم آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و مى دانم آنچه در بهشت است و آنچه در دوزخ است و ميدانم آنچه بود و آنچه مى باشد، گويد: سپس اندكى صبر كرد و ديد كه اين سخن بر هر كه شنيد گران آمد پس فرمود: من اينها را از كتاب خدا عز و جل مى دانم، زيرا خدا عز و جل مى فرمايد: در آن بيان واضح هر چيزى است (شايد نقل بمعنى فرموده زيرا آنچه در مصاحف است اين است (89 سوره نحل): «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ» يا در قرائت ائمه چنين بوده است) از مجلسى (رحمه الله).
3- جماعه بن سعد خثعمى گويد: مفضل خدمت امام صادق (علیه السّلام) بود و به آن حضرت گفت، قربانت خدا اطاعت از بنده اى را بر بندگان خود واجب كند با اينكه آن بنده خبرى از آسمان ندارد؟ فرمود: نه، خدا كريم تر و مهربان تر و مهرورزتر است بر بندگان خود از اين كه بر آنها واجب كند اطاعت از يك بنده خود را و او را در بامداد و پسين از خبر آسمان بى اطلاع گذارد؟
ص: 307
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ ضُرَیْسٍ الْکُنَاسِیِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ _ وَ عِنْدَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ _ : «عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ یَتَوَلَّوْنَا(1) ، وَ یَجْعَلُونَا أَئِمَّةً ، وَ یَصِفُونَ أَنَّ(2) طَاعَتَنَا مُفْتَرَضَةٌ(3) عَلَیْهِمْ کَطَاعَةِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (4) ، ثُمَّ یَکْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ ، وَ یَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ(5) بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ ، فَیَنْقُصُونَا حَقَّنَا(6) ، وَ یَعِیبُونَ ذلِکَ عَلی مَنْ أَعْطَاهُ اللّهُ بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَ التَّسْلِیمَ لاِءَمْرِنَا ؛ أَ تَرَوْنَ أَنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِیَائِهِ عَلی عِبَادِهِ ، ثُمَّ یُخْفِی عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ ، وَ یَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ(7) الْعِلْمِ فِیمَا یَرِدُ عَلَیْهِمْ مِمَّا فِیهِ قِوَامُ دِینِهِمْ ؟» .
فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، أَ رَأَیْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ قِیَامِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهم السلام ، وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِیَامِهِمْ بِدِینِ اللّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ ، وَ مَا أُصِیبُوا مِنْ قَتْلِ(8) الطَّوَاغِیتِ إِیَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتّی قُتِلُوا وَ غُلِبُوا؟
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «یَا حُمْرَانُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ قَدْ کَانَ قَدَّرَ ذلِکَ عَلَیْهِمْ ، وَ قَضَاهُ ، وَ أَمْضَاهُ ، وَ حَتَمَهُ عَلی سَبِیلِ الاِخْتِیَارِ(9) ، ثُمَّ أَجْرَاهُ ، فَبِتَقَدُّمِ عِلْمٍ إِلَیْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَامَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهم السلام ، وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا ؛ وَ لَوْ أَنَّهُمْ یَا حُمْرَانُ حَیْثُ نَزَلَ
ص: 38
4- ضريس كناس گويد شنيدم امام باقر (علیه السّلام) در محضر جمعى از اصحابش ميفرمود: در شگفتم از مردمى كه پيرو ما هستند و ما را پيشواى خود دانند و گويند طاعت ما واجب است بر آن ها چون طاعت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، سپس دليل خود را خرد كنند و خود را در برابر مخالفان محكوم نمايند بواسطه سستى دل خود، و از حق ما بكاهند، و آن حق شناسى را كه خدا برهان روشن حق معرفت ما و تسليم به امر ما را بدو عطا فرموده عيب كنند آيا مى پذيريد كه خداى تبارك و تعالى طاعت اولياء خود را بر بندگانش واجب كند و سپس اخبار آسمان و زمين را به آنها نرساند و مايه و پايه علم امورى كه از آنها سؤال مى شود به روى آنها ببندد و از آنها ببرد، در صورتى كه قوام دين آنها همين است.
حمران عرض كرد: قربانت، شما مى دانيد كه چه واقع شد در قيام على بن ابى طالب و حسن و حسين و خروج و نهضت آنها براى دين خدا عز و جل، و چه به آنها رسيد از كشتار سركشان و پيروزشدنشان به آن امامان معصوم تا شهيد شدند و مغلوب شدند.
امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اى حمران، خدا تبارك و تعالى آن مصيبت را براى آنها مقدر كرده بود و حكم را با قيد اختيار خودشان صادر و مورد اجراء و عمل قرار داده بود، و سپس آن را اجراء كرد با سابقه علم آنها بدان از طرف رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). على و حسن و حسين (علیه السّلام) قيام كردند و هر كدام از ما كه خموشى گزيد از روى علم و بصيرت بود، اى حمران اگر در موقع گرفتارى و يورش سركشان به آنان از خداوند درخواست مى كردند كه شر آنها را بگرداند و اصرار مى نمودند كه از آنها دفع بلا كند و آن سركشان را نابود سازد و ملكشان را زائل كند هر آينه آنها را اجابت مى كرد
ص: 309
بِهِمْ مَا نَزَلَ مِنْ أَمْرِ(1) اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ إِظْهَارِ الطَّوَاغِیتِ عَلَیْهِمْ ، سَأَلُوا اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ یَدْفَعَ عَنْهُمْ ذلِکَ ، وَ أَلَحُّوا عَلَیْهِ(2) فِی طَلَبِ إِزَالَةِ مُلْکِ(3) الطَّوَاغِیتِ وَ ذَهَابِ مُلْکِهِمْ ، إِذاً لاَءَجَابَهُمْ ، وَ دَفَعَ ذلِکَ عَنْهُمْ ، ثُمَّ کَانَ انْقِضَاءُ مُدَّةِ الطَّوَاغِیتِ وَ ذَهَابُ مُلْکِهِمْ أَسْرَعَ مِنْ سِلْکِ(4) مَنْظُومٍ انْقَطَعَ فَتَبَدَّدَ(5) ، وَ مَا کَانَ ذلِکَ الَّذِی أَصَابَهُمْ(6) _ یَا حُمْرَانُ _ لِذَنْبٍ اقْتَرَفُوهُ(7) ، وَ لاَ لِعُقُوبَةِ مَعْصِیَةٍ خَالَفُوا اللّهَ فِیهَا ، وَ لکِنْ لِمَنَازِلَ وَ کَرَامَةٍ مِنَ اللّهِ أَرَادَ(8) أَنْ یَبْلُغُوهَا ؛ فَ_لاَ تَذْهَبَنَّ بِکَ الْمَذَاهِبُ فِیهِمْ(9)».(10)
5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ ، قَالَ :
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام بِمِنی عَنْ خَمْسِمِائَةِ حَرْفٍ مِنَ الْکَ_لاَمِ ، فَأَقْبَلْتُ أَقُولُ(11) : یَقُولُونَ کَذَا وَ کَذَا ، قَالَ : فَیَقُولُ : «قُلْ کَذَا وَ کَذَا». قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، هذَا الْحَ_لاَلُ وَ هذَا(12) الْحَرَامُ أَعْلَمُ أَنَّکَ صَاحِبُهُ ، وَ أَنَّکَ أَعْلَمُ النَّاسِ بِهِ ، وَ هذَا هُوَ الْکَ_لاَمُ ، فَقَالَ لِی : «وَیْکَ(13) یَا هِشَامُ ، لاَ یَحْتَجُّ اللّهُ(14) _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ عَلی خَلْقِهِ بِحُجَّةٍ لاَ یَکُونُ عِنْدَهُ کُلُّ مَا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ» .(15)
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : «لاَ وَ اللّهِ ، لاَ یَکُونُ عَالِمٌ(16) جَاهِلاً أَبَداً : عَالِماً بِشَیْءٍ ، جَاهِلاً بِشَیْءٍ». ثُمَّ قَالَ : «اللّهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ(17) وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یَفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ یَحْجُبُ(18) عَنْهُ عِلْمَ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ» ، ثُمَّ قَالَ : «لاَ یَحْجُبُ ذلِکَ عَنْهُ(19)» .(20)
ص: 310
و از آنها دفاع مى كرد و در اين صورت سر رسيدن مدت سركشان و زوال سلطنت آنها زودتر از بريدن يك گلوبند كه پاره شود و از هم بپاشند انجام مى شد.
اى حمران، اين بلاها كه به آنان رسيد به خاطر گناهى نبود كه مرتكب شده باشند و به حساب شكنجه گناهى نبود كه مخالفت خدا كرده باشند بلكه براى رسيدن به منزلت و كرامتى بود از طرف خدا كه خدا خواسته بود بدين وسيله بدان برسند، مبادا در باره آنها مذاهب باطله بر تو چيره شوند و تو را از راه حق بدر برند.
5- هشام بن حكم گويد: از امام صادق (علیه السّلام) در منى پرسش كردم، از پانصد جمله از سخن، مى گفتم چنين و چنان گويند، مى فرمود در پاسخ چنين و چنان بگو، گفتم، قربانت در حلال و حرام مسلّم بود كه فنّ شما است و شما از همه مردم بدان اعلم هستيد ولى اينها مسائل علم كلام است (و شما اين طور حاضر جواب هستيد؟) فرمود: اى هشام واى بر تو، ممكن است خدا امام و حجتى براى خلقش مقرر كند كه جواب هر چه بدان محتاج باشند در نزد او نباشد؟.
6- ابى حمزه گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: به خدا، هرگز دانا، نادان نباشد كه چيزى را بداند و چيزى را نداند، سپس فرمود: خدا والاتر و عزيزتر و گرامى تر از اين است كه طاعت يك بنده اى را بر مردم واجب كند كه آسمان و زمين خود را از او در پس پرده گذاشته باشد، سپس فرمود: آسمان و زمين را از او نهان ندارد.
ص: 311
بَابُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَمْ یُعَلِّمْ نَبِیَّهُ عِلْماً إِلاَّ أَمَرَهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام وَ أَنَّهُ کَانَ شَرِیکَهُ فِی الْعِلْمِ علیهماالسلام
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سُلَیْمَانَ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ جَبْرَئِیلَ علیه السلام أَتی رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِرُمَّانَتَیْنِ ، فَأَکَلَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِحْدَاهُمَا ، وَ کَسَرَ الاْءُخْری بِنِصْفَیْنِ ، فَأَکَلَ نِصْفاً ، وَ أَطْعَمَ عَلِیّاً علیه السلام نِصْفاً ، ثُمَّ قَالَ لَهُ(1)رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَا أَخِی ، هَلْ تَدْرِی مَا هَاتَانِ الرُّمَّانَتَانِ ؟ قَالَ : لاَ ، قَالَ : أَمَّا الاْءُولی فَالنُّبُوَّةُ ، لَیْسَ لَکَ فِیهَا نَصِیبٌ ؛ وَ أَمَّا الاْءُخْری فَالْعِلْمُ ، أَنْتَ شَرِیکِی فِیهِ(2)».
فَقُلْتُ : أَصْلَحَکَ اللّهُ ، کَیْفَ کَانَ یَکُونُ شَرِیکَهُ فِیهِ ؟ قَالَ : «لَمْ یُعَلِّمِ(3) اللّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عِلْماً إِلاَّ وَ أَمَرَهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ عَلِیّاً علیه السلام ».(4)
2 . عَلِیٌّ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ، عَنْ زُرَارَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «نَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِرُمَّانَتَیْنِ مِنَ الْجَنَّةِ ، فَأَعْطَاهُ إِیَّاهُمَا ، فَأَکَلَ وَاحِدَةً ، وَ کَسَرَ الاْءُخْری بِنِصْفَیْنِ ، فَأَعْطی عَلِیّاً علیه السلام نِصْفَهَا ،
ص: 312
1- حمران بن اعين از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: جبرئيل دو دانه انار براى پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آورد، پيغمبر يكى از آنها را خورد و ديگرى را به دو نيم كرد و نيمى از آن را هم خورد و نيمى را به على بن ابى طالب (علیه السّلام) خورانيد، سپس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اى برادرم، ميدانى اين دو دانه انار چه بودند؟ عرض كرد، نه، فرمود:
اوّلى نبوت بود كه تو در آن بهره اى ندارى و اما ديگرى: علم و دانش بود كه تو در آن شريك منى، گفتم: أصلحك الله چطور شريكش بود؟
فرمود: هيچ علمى را خدا به محمد نياموخت جز اين كه او را فرمان داد تا به على (علیه السّلام) آن علم را بياموزد.
2- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: جبرئيل براى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دو دانه انار از بهشت آورد و به او داد، يكى را خورد و ديگرى را به دو نيم كرد و نيمى را به على (علیه السّلام) داد، تا خورد و فرمود: اى على آن انار اول كه من خوردم نبوت بود كه تو از آن چيزى ندارى و اما
ص: 313
فَأَکَلَهَا ، فَقَالَ : یَا عَلِیُّ ، أَمَّا الرُّمَّانَةُ الاْءُولَی الَّتِی أَکَلْتُهَا فَالنُّبُوَّةُ ، لَیْسَ لَکَ فِیهَا شَیْءٌ ؛ وَ أَمَّا الاْءُخْری فَهُوَ الْعِلْمُ ، فَأَنْتَ(1) شَرِیکِی فِیهِ» .(2)
3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : «نَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِرُمَّانَتَیْنِ مِنَ الْجَنَّةِ ، فَلَقِیَهُ عَلِیٌّ علیه السلام ، فَقَالَ : مَا هَاتَانِ الرُّمَّانَتَانِ اللَّتَانِ فِی یَدِکَ ؟ فَقَالَ : أَمَّا هذِهِ فَالنُّبُوَّةُ ، لَیْسَ لَکَ فِیهَا نَصِیبٌ ، وَ أَمَّا هذِهِ فَالْعِلْمُ ، ثُمَّ فَلَقَهَا(3) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِنِصْفَیْنِ ، فَأَعْطَاهُ نِصْفَهَا ، وَ أَخَذَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله نِصْفَهَا ، ثُمَّ قَالَ : أَنْتَ شَرِیکِی فِیهِ ، وَ أَنَا شَرِیکُکَ فِیهِ».
قَالَ : «فَلَمْ یَعْلَمْ(4) وَ اللّهِ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَرْفاً مِمَّا عَلَّمَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلاَّ وَ قَدْ عَلَّمَهُ عَلِیّاً علیه السلام ، ثُمَّ انْتَهَی الْعِلْمُ إِلَیْنَا».
ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلی صَدْرِهِ.(5)
بَابُ جِهَاتِ عُلُومِ الاْءَئِمَّةِ علیهم السلام
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِیعٍ ، عَنْ عَلِیٍّ السَّائِیِّ : عَنْ أَبِی
ص: 314
ديگرى علم بود كه تو در آن با من شريك هستى.
3- محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم، مى فرمود:
جبرئيل دو دانه انار از بهشت براى محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آورد، على (علیه السّلام) به آن حضرت برخورد و عرض كرد: اين دو انار چيستند كه در دست دارى؟ فرمود اين يكى نبوت است و تو را در آن بهره اى نيست و اما اين علم است و سپس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را به دو نيم كرد و نيمى از آن را به على (علیه السّلام) داد و نيمى را رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر گرفت و فرمود: تو در آن با من شريكى و من با تو شريكم، فرمود:
به خدا، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حرفى نمى دانست از آنچه خدا عز و جل به او آموخت جز آنكه آن را به على (علیه السّلام) آموخت سپس آن علم به ما رسيد، پس از آن دست به سينه خود نهاد.
1- على سائى (نسبت به سايه: دهى در شهرستان مدينه- از مجلسى ره) از ابى الحسن اول موسى (علیه السّلام) گويد: فرمود: رسائى
ص: 315
الْحَسَنِ الاْءَوَّلِ مُوسی علیه السلام ، قَالَ : قَالَ : «مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلی ثَ_لاَثَةِ وُجُوهٍ : مَاضٍ ، وَ غَابِرٍ(1) ، وَ حَادِثٍ ؛ فَأَمَّا(2) الْمَاضِی ، فَمُفَسَّرٌ(3) ؛ وَ أَمَّا الْغَابِرُ ، فَمَزْبُورٌ(4) ؛ وَ أَمَّا الْحَادِثُ ، فَقَذْفٌ(5) فِی الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ(6) فِی الاْءَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا ، وَ لاَ نَبِیَّ بَعْدَ نَبِیِّنَا(7)» .(8)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسی(9) ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قُلْتُ : أَخْبِرْنِی عَنْ عِلْمِ عَالِمِکُمْ ، قَالَ : «وِرَاثَةٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ مِنْ عَلِیٍّ علیه السلام » .
قَالَ : قُلْتُ : إِنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ یُقْذَفُ فِی قُلُوبِکُمْ(10) ، وَ یُنْکَتُ فِی آذَانِکُمْ(11) ؟ قَالَ : «أَوْ ذَاکَ(12)».(13)
3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ علیه السلام : رُوِّینَا(14) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ : «إِنَّ عِلْمَنَا غَابِرٌ(15) ، وَ مَزْبُورٌ ، وَ نَکْتٌ فِی الْقُلُوبِ ، وَ نَقْرٌ فِی الاْءَسْمَاعِ»، فَقَالَ : «أَمَّا الْغَابِرُ ، فَمَا تَقَدَّمَ مِنْ عِلْمِنَا ؛ وَ أَمَّا الْمَزْبُورُ ، فَمَا یَأْتِینَا ؛ وَ أَمَّا النَّکْتُ فِی الْقُلُوبِ ، فَإِلْهَامٌ ؛ وَ أَمَّا النَّقْرُ فِی الاْءَسْمَاعِ ، فَأَمْرُ(16) الْمَلَکِ» .(17)
ص: 316
دانش ما از سه سوى است، گذشته، آينده و آنچه پديد مى شود، اما راجع به گذشته براى ما تفسير شده و اما راجع به آينده نوشته شده و اما آنچه پديد گردد گاهى در دل افتد و گاهى در گوش اثر كند، و اين بهترين دانش ما است و در عين حال بعد از پيغمبر ما پيغمبرى نيست.
2- حارث بن مغيره گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: به من خبر ده از علم عالم از شما ائمه (علیه السّلام)؟ فرمود: از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و على (علیه السّلام) به ارث رسيده، گويد: براى ما باز گويند كه به شما الهام مى شود يا در گوش شما گويند؟
فرمود: يا از اين راه به دست آيد.
3- مفضل بن عمر گويد: به ابو الحسن (علیه السّلام) گفتم: از امام صادق (علیه السّلام) براى ما روايت شده است كه فرموده: علم ما يا راجع به گذشته است و يا ثبت شده است و يا انداختن در دل و اثر كردن در گوش است، فرمود: راجع به گذشته يعنى آنچه در امور پيشين مى دانيم و ثبت شده، يعنى آنچه بيايد و اما انداختن در دل: الهام است، و اثر كردن در گوش: از امر فرشته است.
ص: 317
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام لَوْ سُتِرَ عَلَیْهِمْ لاَءَخْبَرُوا کُلَّ امْرِیًء بِمَا لَهُ وَ عَلَیْهِ
1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «لَوْ کَانَ لاِءَلْسِنَتِکُمْ أَوْکِیَةٌ(1) ، لَحَدَّثْتُ کُلَّ امْرِیًء بِمَا لَهُ وَ عَلَیْهِ(2)».(3)
2. وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(4) ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ 1 / 265
مُسْکَانَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا بَصِیرٍ یَقُولُ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : مِنْ أَیْنَ أَصَابَ أَصْحَابَ عَلِیٍّ علیه السلام مَا أَصَابَهُمْ مَعَ عِلْمِهِمْ بِمَنَایَاهُمْ(5) وَ بَ_لاَیَاهُمْ(6) ؟
قَالَ(7) : فَأَجَابَنِی _ شِبْهَ الْمُغْضَبِ _ : «مِمَّنْ(8) ذلِکَ(9) إِلاَّ مِنْهُمْ(10) ؟!» .
فَقُلْتُ(11) : مَا یَمْنَعُکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ ؟
قَالَ : «ذلِکَ(12) بَابٌ أُغْلِقَ إِلاَّ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمَا _ فَتَحَ مِنْهُ شَیْئاً یَسِیراً» ، ثُمَّ قَالَ : «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ أُولئِکَ کَانَتْ(13) عَلی أَفْوَاهِهِمْ أَوْکِیَةٌ».(14)
ص: 318
1- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اگر زبان شما بند و بستى داشت به هر كدام شما از هر چه بسود او و يا به زيان اوست خبر مى دادم.
2- ابو بصير گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم، از كجا به اصحاب خاصّ على (علیه السّلام) كه علم مرگ و مير و بلاها را داشتند اين مصيبتها رسيد؟ با چهره خشم آلود به من پاسخ داد: از چه كسى به آنها رسيد، جز از خودشان؟ گفتم: شما چه مانعى داريد، قربانت؟
فرمود: اين در را بسته اند جز اينكه حسين بن على (علیه السّلام) اندكى از آن را گشود، سپس فرمود: اى ابا محمد، به راستى آنان- اصحاب على (علیه السّلام)- دهانشان بست و بند داشت و حفظ اسرار مى كردند.
ص: 319
بَابُ التفویض إلی رَسُولَ اللَّهِ(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وَ إلی الْأَئِمَّةِ(علیها السّلام) فی أَمَرَ الدین
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ النَّحْوِیِّ ، قَالَ :
دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَدَّبَ(1) نَبِیَّهُ عَلی مَحَبَّتِهِ ، فَقَالَ : «وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ»(2) ، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ ، فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(3) ، وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ»» .(4)
قَالَ(5) : ثُمَّ قَالَ : «وَ إِنَّ نَبِیَّ اللّهِ فَوَّضَ إِلی عَلِیٍّ وَ ائْتَمَنَهُ ، فَسَلَّمْتُمْ وَ جَحَدَ(6) النَّاسُ ؛ فَوَ اللّهِ لَنُحِبُّکُمْ(7) أَنْ تَقُولُوا إِذَا قُلْنَا ، وَ أَنْ(8)تَصْمُتُوا إِذَا صَمَتْنَا ، وَ نَحْنُ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ مَا جَعَلَ اللّهُ لاِءَحَدٍ خَیْراً فِی خِ_لاَفِ أَمْرِنَا».(9)
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ(10) ، ثُمَّ ذَکَرَ(11) نَحْوَهُ .(12)
2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ یَحْیَی بْنِ أَبِی عِمْرَانَ ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ بَکَّارِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ(13) ، عَنْ مُوسَی بْنِ أَشْیَمَ ، قَالَ : کُنْتُ عِنْدَ أَبِی
ص: 320
1- ابى اسحاق نحوى گويد: خدمت امام صادق (علیه السّلام) بودم شنيدم مى فرمود: به راستى خدا عز و جل پيغمبرش را به دوستى خود پروريد و فرمود (4 سوره قلم): «و به راستى كه تو داراى خلق عظيمى» سپس امر را بدو واگذارد و فرمود (7 سوره حشر): «آنچه را رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به شما داد بگيريد و آنچه را بر شما غدقن كرد وانهيد» و باز خدا فرمود (80 سوره نساء): «هر كه از رسول خدا فرمان برد از خدا فرمان برده است» گويد: سپس امام (علیه السّلام) فرمود كه: پيغمبر خدا كار را به على (علیه السّلام) واگذارد و او را امين دانست، شما شيعه اين حقيقت را قبول كرديد و مردم ديگر منكر شدند، به خدا ما دوست داريم كه به همراه ما سخن گوئيد و به همراه ما خموشى گيريد و ما ميان شما و خدا عز و جل واسطه ايم و هم مسئول، خدا براى احدى در مخالفت امر ما خيرى مقرر نكرده است.
2- موسى بن أشيم گويد: من نزد امام صادق (علیه السّلام) بودم مردى از آن حضرت يك آيه قرآن پرسيد و به او جواب داد
ص: 321
عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَأَخْبَرَهُ بِهَا ، ثُمَّ دَخَلَ عَلَیْهِ دَاخِلٌ ، فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْکَ الاْآیَةِ ، فَأَخْبَرَهُ بِخِ_لاَفِ مَا أَخْبَرَ بِهِ(1) الاْءَوَّلَ، فَدَخَلَنِی مِنْ ذلِکَ(2) مَا شَاءَ اللّهُ حَتّی کَأَنَّ قَلْبِی یُشْرَحُ(3) بِالسَّکَاکِینِ ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : تَرَکْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لاَ یُخْطِئُ فِی الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ ، وَ جِئْتُ إِلی هذَا یُخْطِئُ هذَا الْخَطَأَ کُلَّهُ ، فَبَیْنَا أَنَا کَذلِکَ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ آخَرُ ، فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْکَ الاْآیَةِ ، فَأَخْبَرَهُ بِخِ_لاَفِ مَا أَخْبَرَنِی وَ أَخْبَرَ صَاحِبَیَّ(4) ، فَسَکَنَتْ نَفْسِی ، فَعَلِمْتُ أَنَّ ذلِکَ مِنْهُ تَقِیَّةٌ(5) .
قَالَ : ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ ، فَقَالَ لِی(6) : «یَا ابْنَ أَشْیَمَ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَوَّضَ إِلی سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ علیه السلام ، فَقَالَ : «هذا عَطاوءُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکَ بِغَیْرِ حِسابٍ»(7)، وَ فَوَّضَ إِلی نَبِیِّهِ علیه السلام ، فَقَالَ : «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» فَمَا فَوَّضَ إِلی رَسُولِ اللّهِ(8) صلی الله علیه و آله ، فَقَدْ فَوَّضَهُ(9) إِلَیْنَا».(10)
3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :
سَمِعْتُ(11) أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیهماالسلام یَقُولاَنِ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَوَّضَ إِلی نَبِیِّهِ علیه السلام (12) أَمْرَ خَلْقِهِ لِیَنْظُرَ کَیْفَ طَاعَتُهُمْ». ثُمَّ تَ_لاَ هذِهِ الاْآیَةَ : «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .(13)
ص: 322
و ديگرى آمد و از همان آيه پرسيد و جوابى ديگر به او داد، در دل من آنچه خدا خواهد از اين اختلاف گوئى امام وارد شد تا آنجا كه گويا دل مرا با كارد تيكه تيكه مى كنند تا آنجا كه با خود گفتم: من أبا قتاده استاد خود را در شام واگذاردم با اينكه در يك واو خطا نمى كرد و آمدم اينجا خدمت اين امام كه تا اين حد مرتكب خطا و اشتباه مى شود، در اين ميان كه من در اين اوهام آتشين اندر بودم يكباره مرد ديگرى بر آن حضرت وارد شد و از همين آيه پرسيد به او جوابى داد جز جوابى كه به من و رفيق من داد (در روايت سؤالى از او مطرح نيست، مجلسى (رحمه الله) گفته شايد در سؤال اول شركت داشته و يا اينكه در روايت تحريفى شده و روايتى به سند ديگر از صفار شاهد تحريف آورده است) و دلم آرام شد و دانستم كه اختلاف در جواب براى تقيه است، گويد: سپس رو به من كرد و فرمود: اى پسر أشيم، به راستى خدا اختياراتى به سليمان بن داود داد و فرمود (40 سوره ص): «اين بخشش ما است بده يا دست نگهدار (اختيار با تو است) و حسابى نيست، و اختياراتى هم به پيغمبر خود داد و فرمود (7 سوره حشر):
«آنچه رسول خدا به شما داد بگيريد و آنچه را غدقن كرد وانهيد» آنچه به رسول خدا واگذار شده آن را به ما واگذارده.
3- زراره گويد: از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمودند:
براستى خدا عز و جل كار خلقش را به پيغمبرش واگذارد تا ببيند فرمان برى آنها چگونه است؟ سپس آيه را تلاوت فرمود (7 سوره حشر): ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
ص: 323
4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَیْسٍ الْمَاصِرِ(1) : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَدَّبَ(2) نَبِیَّهُ ، فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ ، فَلَمَّا(3) أَکْمَلَ لَهُ الاْءَدَبَ ، قَالَ : «إِنَّکَ(4) لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ»(5) ، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ الدِّینِ وَ الاْءُمَّةِ لِیَسُوسَ عِبَادَهُ(6) ، فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ مُسَدَّداً(7) مُوَفَّقاً ، مُوءَیَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ ، لاَ یَزِلُّ وَ لاَ یُخْطِئُ فِی شَیْءٍ مِمَّا یَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ ، فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللّهِ .
ثُمَّ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَرَضَ الصَّ_لاَةَ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ عَشْرَ رَکَعَاتٍ ، فَأَضَافَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی الرَّکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ ، وَ إِلَی الْمَغْرِبِ رَکْعَةً ، فَصَارَتْ عَدِیلَ(8) الْفَرِیضَةِ، لاَ یَجُوزُ تَرْکُهُنَّ إِلاَّ فِی السَّفَرِ(9) ، وَ أَفْرَدَ الرَّکْعَةَ فِی الْمَغْرِبِ فَتَرَکَهَا قَائِمَةً فِی السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ ، فَأَجَازَ اللّهُ لَهُ ذلِکَ کُلَّهُ ، فَصَارَتِ الْفَرِیضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَکْعَةً .
ثُمَّ سَنَّ(10) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَ_لاَثِینَ رَکْعَةً مِثْلَیِ الْفَرِیضَةِ ، فَأَجَازَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ ذلِکَ ، وَ الْفَرِیضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدی وَ خَمْسُونَ رَکْعَةً ، مِنْهَا رَکْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ(11) جَالِساً تُعَدَّانِ(12) بِرَکْعَةٍ مَکَانَ الْوَتْرِ .
وَ فَرَضَ اللّهُ فِی السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ . وَ سَنَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله صَوْمَ(13) شَعْبَانَ وَ ثَ_لاَثَةَ أَیَّامٍ فِی کُلِّ شَهْرٍ مِثْلَیِ
ص: 324
4- فضيل بن يسار گويد: شنيدم امام صادق به يكى از ياران قيس ماصر مى فرمود: به راستى خدا عز و جل پيغمبر خود را پرورش داد و او را خوب پروريد و پرورش او به حد كمال رسيد به او فرمود (4 سوره قلم): إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ سپس امر دين و كار امت را به او واگذارد تا بندگان او را تدبير كند و پرورش دهد و فرمود (7 سوره حشر): ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و به راستى رسول خدا مسدد و موفق بود، از روح القدس تأييد مى شد، و در پرورش خلق و تدبير آنها به هيچ وجه لغزش و خطائى نداشت و به آداب خدا پرورش يافته بود، سپس خدا عز و جل نماز را دو ركعت دو ركعت در هر وقتى واجب كرده و همه پنج وقت ده ركعت بود و رسول خدا به دو ركعت (ظهر و عصر و عشاء) دو ركعت افزود و به نماز مغرب يك ركعت و اين هم مانند همان فريضه الهى واجب شد و ترك آنها جز در سفر روا نيست و به مغرب همان يك ركعت افزود و آن را در سفر و حضر بر جا گذارد و خدا همه اين مقررات را اجازه كرد و نماز واجب يوميه هفده ركعت شد، سپس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نمازهاى نافله را سنت نهاد در سى و چهار ركعت، دو برابر فريضه، و خدا اين را هم براى او اجازه كرد و همه نماز شبانه روزى از فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت شد كه دو ركعت آن بعد از نماز عشاء است و نشسته است و به جاى يك ركعت است عوض نماز وتر (در صورتى كه به واسطه غلبه خواب ترك شود).
و خدا در همه سال روزه ماه رمضان را واجب كرد و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روزه ماه شعبان را سنت نهاد و روزه سه روز در هر ماه را كه دو برابر فريضه مى شود (10 2- 12 و 30 3* 10) خدا اين را هم برايش اجازه كرد و خدا عز و جل خصوص خمر (شراب انگور)
ص: 325
الْفَرِیضَةِ ، فَأَجَازَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ ذلِکَ .
وَ حَرَّمَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْخَمْرَ بِعَیْنِهَا ، وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمُسْکِرَ مِنْ کُلِّ شَرَابٍ ، فَأَجَازَ اللّهُ لَهُ ذلِکَ(1) .
وَ عَافَ(2) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَشْیَاءَ وَ کَرَّهَهَا(3) ، لَمْ یَنْهَ(4) عَنْهَا نَهْیَ حَرَامٍ ، إِنَّمَا نَهی عَنْهَا 1 / 267
نَهْیَ إِعَافَةٍ(5) وَ کَرَاهَةٍ ، ثُمَّ رَخَّصَ فِیهَا ، فَصَارَ الاْءَخْذُ بِرُخَصِهِ(6) وَاجِباً عَلَی الْعِبَادِ کَوُجُوبِ مَا یَأْخُذُونَ بِنَهْیِهِ وَ عَزَائِمِهِ ، وَ لَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِیمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْیَ حَرَامٍ ، وَ لاَ فِیمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لاَزِمٍ ، فَکَثِیرُ الْمُسْکِرِ مِنَ الاْءَشْرِبَةِ(7) نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْیَ
حَرَامٍ ، لَمْ(8) یُرَخِّصْ فِیهِ لاِءَحَدٍ ، وَ لَمْ یُرَخِّصْ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لاِءَحَدٍ تَقْصِیرَ الرَّکْعَتَیْنِ اللَّتَیْنِ ضَمَّهُمَا إِلی مَا فَرَضَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذلِکَ إِلْزَاماً وَاجِباً ، لَمْ یُرَخِّصْ لاِءَحَدٍ فِی شَیْءٍ مِنْ ذلِکَ إِلاَّ لِلْمُسَافِرِ ، وَ لَیْسَ لاِءَحَدٍ أَنْ یُرَخِّصَ(9) مَا(10) لَمْ یُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَمْرَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ نَهْیُهُ نَهْیَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ وَجَبَ عَلَی الْعِبَادِ التَّسْلِیمُ لَهُ کَالتَّسْلِیمِ لِلّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی» .(11)
5 . أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ ، عَنْ زُرَارَةَ : أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیهماالسلام یَقُولاَنِ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ فَوَّضَ إِلی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله أَمْرَ خَلْقِهِ ؛ لِیَنْظُرَ کَیْفَ طَاعَتُهُمْ»، ثُمَّ تَ_لاَ هذِهِ الاْآیَةَ : «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» .(12)
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ
ص: 326
را حرام كرد و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هر نوشابه مست كننده را حرام كرد و خدا برايش اجازه نمود و رسول خدا از چيزهائى كناره كرد و آنها را بد شمرد و بطور غدقن از آنها نهى نكرد و همانا براى بد بودنِ آنها، از آنها نهى كرد و سپس در ارتكابِ آنها رخصت داد و اخذ به رخصت هم بر بندگان لازم شد مانند وجوب أخذ و عمل به غدقن او و تصميمات او، ولى رسول خدا نسبت به آنچه به طور غدقن حتمى نهى كرد و يا در آنچه به طور حتم دستور داد رخصتى نداده، پس از شرب مقدار زياد از هر مُسكِرى نهى حتمى كرده و به أحدى در ارتكاب آن رخصت نداده.
و رسول خدا به أحدى رخصت نداده آن دو ركعت كه به دو ركعتِ واجب از طرف خدا افزوده ترك كند بلكه به طور لزوم آن را بر همه واجب كرد و رخصت نداده به احدى در ترك چيزى از آن جز براى شخص مسافر و أحدى حق ندارد رخصت دهد نسبت به چيزى كه رسول خدا در آن رخصتى نداده و أمر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) موافق امر خدا عز و جل است و نهى او موافق نهى خدا عز و جل، و واجب است بر بندگان تسليم بدان مانند تسليم براى خداى تبارك و تعالى.
5- زراره گويد: از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) شنيدم كه مى فرمودند:
به راستى خدا تبارك و تعالى كار خلقش را به پيغمبرش وانهاد تا ببيند فرمانبرى آنها چون است، سپس اين آيه را تلاوت كرد (7 سوره حشر):
ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
ص: 327
بْنِ مَیْمُونٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، مِثْلَهُ .
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ
عَمَّارٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ أَدَّبَ(1) نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله (2) ، فَلَمَّا انْتَهی بِهِ(3) إِلی مَا أَرَادَ ، قَالَ لَهُ : «إِنَّکَ(4) لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ» ، فَفَوَّضَ إِلَیْهِ دِینَهُ ، فَقَالَ : «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَرَضَ الْفَرَائِضَ ، وَ لَمْ یَقْسِمْ لِلْجَدِّ شَیْئاً ، وَ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَطْعَمَهُ السُّدُسَ ، فَأَجَازَ اللّهُ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ لَهُ ذلِکَ ؛ وَ ذلِکَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «هذا عَطاوءُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکَ بِغَیْرِ حِسابٍ»(5)» .(6)
7 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ زُرَارَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «وَضَعَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله دِیَةَ الْعَیْنِ وَ دِیَةَ النَّفْسِ ، وَ حَرَّمَ النَّبِیذَ وَ کُلَّ مُسْکِرٍ».
فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ : وَضَعَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونَ جَاءَ فِیهِ شَیْءٌ ؟
قَالَ(7) : «نَعَمْ ، لِیُعْلَمَ مَنْ یُطِیعُ(8) الرَّسُولَ مِمَّنْ(9) یَعْصِیهِ» .(10)
8 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، قَالَ : وَجَدْتُ فِی نَوَادِرِ مُحَمَّدِ بْنِ
سِنَانٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ سِنَانٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لاَ وَ اللّهِ ، مَا فَوَّضَ(11) اللّهُ إِلی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِلاَّ إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ إِلَی الاْءَئِمَّةِ علیهم السلام ، قَالَ اللّه ُ(12) عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ
ص: 328
6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: به راستى خدا تبارك و تعالى پيغمبر خود را پرورش داد و چون به آنجا رسيد كه خدا خواست در باره او فرمود (4 سوره قلم): إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ و دين خود را بدو واگذارد و فرمود (7 سوره حشر): ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» خدا فريضه هاى ارث را مقرر كرد به جد قسمتى نداد و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شش يكِ مالِ ميت را به او داد و خدا آن را اجازه كرد برايش و اين است معنى فرموده خدا عز و جل (40 سوره ص): «اين است بخشش بى حساب ما، بده يا نده (اختيار با تو است) و حسابى هم نيست».
7- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ديه چشم و ديه خون را معيّن كرد و نبيذ (شراب خرما) و هر مُسكِرى را حرام كرد، مردى به آن حضرت عرض كرد: بى آنكه دستورى در آنها آمده باشد، پيغمبر وضع قانون كرد؟ فرمود: آرى تا دانسته شود چه كس فرمانبر پيغمبر است و چه كس نافرمان او.
8- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: نه- به خدا- وانگذارده است خدا به أحدى از خلقش جز به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و به ائمه عليهم السلام، خدا عز و جل فرموده است (106 سوره نساء): «به راستى ما فرو فرستاديم به تو قرآن را به راستى و درستى تا حكم كنى در ميان مردم
ص: 329
الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ»(1) بصائر الدرجات ، ص386، ح12. الاختصاص ، ص 331 ، عن محمّد بن الحسین ، عن محمّد بن سنان ، عن عبد اللّه بن مسکان الوافی ، ج 3 ، ص 615 ، ح 1194 ؛ البحار ، ج 17 ، ص 6 ، ح 6 .(2) ، وَ هِیَ جَارِیَةٌ فِی الاْءَوْصِیَاءِ علیهم السلام ».(3)
9 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِیَادٍ(4) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمِیثَمِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتّی قَوَّمَهُ(5) عَلی مَا أَرَادَ ، ثُمَّ فَوَّضَ إِلَیْهِ ، فَقَالَ عَزَّ ذِکْرُهُ : «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» فَمَا فَوَّضَ اللّهُ إِلی رَسُولِهِ ، فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَیْنَا».(6)
10 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ ، عَنْ صَنْدَلٍ الْخَیَّاطِ(7) ، عَنْ زَیْدٍ الشَّحَّامِ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی(8) قَوْلِهِ تَعَالی : «هذا عَطاوءُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکَ بِغَیْرِ حِسابٍ» قَالَ : «أَعْطی سُلَیْمَانَ مُلْکاً عَظِیماً ، ثُمَّ جَرَتْ هذِهِ الاْآیَةُ فِی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَکَانَ(9) لَهُ
أَنْ یُعْطِیَ مَا شَاءَ مَنْ شَاءَ(10) ، وَ یَمْنَعَ مَنْ(11) شَاءَ(12) ، وَ أَعْطَاهُ اللّهُ(13) أَفْضَلَ مِمَّا أَعْطی سُلَیْمَانَ ؛ لِقَوْلِهِ تَعَالی : «ما(14) آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»».(15)
ص: 330
بدان چه خدايت بنمايد» اين آيه در باره اوصياء هم جارى است.
9- محمد بن ميثمى گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم، مى فرمود: به راستى خدا عز و جل پيغمبرش را تربيت كرد تا چنانچه خواست او را آراست، سپس به او واگذار كرد و فرمود عز ذكره (7 سوره حشر): «هر چه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به شما داد بگيريد و از هر چه شما را غدقن كرد باز ايستيد» و هر چه را خدا به رسولش تفويض كرده آن را به ما تفويض نمود.
10- زيد شحام، گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم در باره قول خدا تعالى (40 سوره ص): هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ فرمود: به سليمان سلطنت عظيمى داده شد، سپس اين آيه در باره رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مجرى شد، او حق داشت هر چه را خواهد به هر كس بدهد و از هر كس بخواهد دريغ دارد، و خدا به او بهتر از اختيارات سليمان را داده براى آنكه فرموده (7 سوره حشر): ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
ص: 331
بَابٌ فِی(1) أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام بِمَنْ یُشْبِهُونَ(2) مِمَّنْ مَضی
وَ کَرَاهِیَةِ الْقَوْلِ فِیهِمْ بِالنُّبُوَّةِ
1. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی(3) ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : مَا مَوْضِعُ الْعُلَمَاءِ(4) ؟
قَالَ : «مِثْلُ ذِی الْقَرْنَیْنِ ، وَ صَاحِبِ سُلَیْمَانَ(5)، وَ صَاحِبِ مُوسی علیهم السلام » .(6)
2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَ_لاَءِ ، قَالَ :
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّمَا الْوُقُوفُ عَلَیْنَا فِی الْحَ_لاَلِ وَ الْحَرَامِ(7) ، فَأَمَّا النُّبُوَّةُ فَ_لاَ» .(8)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْبَرْقِیِّ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ ذِکْرُهُ _ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ النَّبِیِّینَ ؛ فَ_لاَ نَبِیَّ بَعْدَهُ أَبَداً ، وَ خَتَمَ بِکِتَابِکُمُ الْکُتُبَ ؛ فَ_لاَ کِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً ، وَ أَنْزَلَ فِیهِ تِبْیَانَ کُلِّ شَیْءٍ ، وَ خَلْقَکُمْ(9) ، وَ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ ، وَ نَبَأَ مَا قَبْلَکُمْ ، وَ فَصْلَ مَا بَیْنَکُمْ ، وَ خَبَرَ مَا بَعْدَکُمْ ، وَ أَمْرَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ ، وَ(10) مَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَیْهِ» .(11)
4 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ
ص: 332
1- حمران بن اعين گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم:
علماء (ائمه ع) چه موقعيتى دارند؟ فرمود: چون ذى القرنين باشند و صاحب سليمان (آصف بن برخيا) و صاحب موسى (يوشع بن نون).
2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: در باره ما نسبت به همان دانستن حلال و حرام بايد توقف كرد و اما نبوت در ما نيست.
3- ايوب بن حر گويد از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم ميفرمود:
براستى خدا عز ذكره به پيغمبر شما پيغمبران را پايان داد و هرگز بعد از او پيغمبرى نخواهد بود و با كتاب شما (قرآن) به كتابهاى آسمانى پايان داد و بعد از او هرگز كتاب آسمانى نباشد و در آن بيان درست و كامل هر چيزى را نازل كرده و آفرينش شما و آفرينش آسمانها و اخبار وقايع پيش از شما را، و وسيله قطع دعاوى شما است و در آن است خبر آنچه بعد از شما است و امر بهشت و دوزخ و سرانجام شما.
4- حارث بن مغيره گويد: امام باقر (علیه السّلام) فرمود: على (علیه السّلام) از
ص: 333
سَعِیدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ ، قَالَ :
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ مُحَدَّثاً» ، فَقُلْتُ(1) : فَتَقُولُ(2) : نَبِیٌّ ؟ قَالَ : فَحَرَّکَ
بِیَدِهِ(3) هکَذَا(4) ، ثُمَّ قَالَ : «أَوْ(5) کَصَاحِبِ سُلَیْمَانَ ، أَوْ کَصَاحِبِ مُوسی ، أَوْ کَذِی الْقَرْنَیْنِ ، أَ وَ مَا بَلَغَکُمْ أَنَّهُ قَالَ : وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ؟!» .(6)
5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ ، عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیهماالسلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ(7) : مَا مَنْزِلَتُکُمْ ؟ وَ مَنْ تُشْبِهُونَ(8) مِمَّنْ مَضی ؟
قَالَ : «صَاحِبَ(9) مُوسی وَ ذَا(10) الْقَرْنَیْنِ کَانَا عَالِمَیْنِ ، وَلَمْ یَکُونَا نَبِیَّیْنِ(11)» .(12)
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْبَرْقِیِّ ، عَنْ أَبِی طَالِبٍ ، عَنْ سَدِیرٍ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : إِنَّ قَوْماً یَزْعُمُونَ أَنَّکُمْ آلِهَةٌ ، یَتْلُونَ عَلَیْنَا بِذلِکَ(13) قُرْآناً «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الاْءَرْضِ إِلهٌ»(14) ؟
فَقَالَ : «یَا سَدِیرُ ، سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ شَعْرِی مِنْ هوءُلاَءِ(15) بَرَاءٌ(16) ، وَ بَرِئَ اللّهُ مِنْهُمْ(17) ، مَا هوءُلاَءِ عَلی دِینِی ، وَ لاَ عَلی دِینِ آبَائِی ؛ وَ اللّهِ ، لاَ یَجْمَعُنِی اللّهُ وَ إِیَّاهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلاَّ وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَیْهِمْ».
قَالَ : قُلْتُ : وَ عِنْدَنَا قَوْمٌ یَزْعُمُونَ أَنَّکُمْ رُسُلٌ ، یَقْرَؤُونَ(18) عَلَیْنَا بِذلِکَ قُرْآناً: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ»(19) ؟
فَقَالَ : «یَا سَدِیرُ ، سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی(20) وَ لَحْمِی وَ دَمِی مِنْ هوءُلاَءِ بَرَاءٌ(21) ، وَ بَرِئَ اللّهُ مِنْهُمْ
ص: 334
فرشته ها حديث دريافت مى كرد، گفتم: مى فرمائيد: پيغمبر بود؟
دست خود را حركت داد هم چنان (يعنى براى تاكيد در نفى نبوت دست خود را حركت داد- از مجلسى ره) سپس فرمود: يا بود مانند رفيق سليمان يا رفيق موسى يا مانند ذو القرنين يا مانند هر كه به شما رسيد كه خود او گفته است مانند او در ميان شما است.
5- بريد بن معاويه گويد از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم شما چه مقامى داريد و به كدام از گذشتگان مى مانيد فرمود:
به صاحب موسى و ذو القرنين كه هر دو عالم بودند ولى پيغمبر نبودند.
6- سدير گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: قومى معتقدند كه شما معبوديد و از قرآن دليل بر آن آورند و اين آيه را خوانند (84 سوره زخرف): «او است كه در آسمان معبود است و در زمين هم معبود است» فرمود: اى سدير! گوشم، چشمم، تنم، خونم و مويم از اين مردم بيزار است و خدا هم از آنها بيزار است، اينان بر كيشِ من و كيش پدران من نيستند، به خدا سوگند، كه خدا مرا و آنها را در قيامت گرد هم نياورد جز آنكه بر آنها خشمگين باشد.
گويد: گفتم: نزد ما مردمى باشند كه گويند: شما رسولان خدائيد و گواه قول خود بر ما آيه قرآن خوانند (51 سوره مؤمنون): «ايا رسولان خدا، از چيزهاى خوب بخوريد و كارهاى خوب كنيد، براستى من بدان چه عمل كنيد دانايم» فرمود: اى سدير! گوشم، چشمم، مويم، تنم، گوشتم و خونم از اينان هم بيزار است، خدا و رسولش از آنها بيزارند اينان بر كيش من نيستند و نه بر كيش
ص: 335
وَ رَسُولُهُ ، مَا هوءُلاَءِ عَلی دِینِی ، وَ لاَ عَلی دِینِ آبَائِی ؛ وَ اللّهِ(1) ، لاَ یَجْمَعُنِی اللّهُ وَ إِیَّاهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلاَّ وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَیْهِمْ».
قَالَ : قُلْتُ : فَمَا أَنْتُمْ ؟
قَالَ : «نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللّهِ ، نَحْنُ(2) تَرَاجِمَةُ(3) أَمْرِ(4) اللّهِ ، نَحْنُ(5) قَوْمٌ مَعْصُومُونَ ،
أَمَرَ(6) اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ بِطَاعَتِنَا ، وَ نَهی عَنْ مَعْصِیَتِنَا ، نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلی مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الاْءَرْضِ» .(7)
7 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بَحْرٍ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «الاْءَئِمَّةُ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِلاَّ أَنَّهُمْ لَیْسُوا بِأَنْبِیَاءَ ، وَ لاَ یَحِلُّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَا یَحِلُّ(8) لِلنَّبِیِّ ، فَأَمَّا مَا خَ_لاَ ذلِکَ فَهُمْ فِیهِ(9) بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللّهِ(10) صلی الله علیه و آله ».(11)
بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ(علیهم السّلام) مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَجَّالِ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ(12) ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ ، قَالَ : أَرْسَلَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِلی زُرَارَةَ : أَنْ یُعْلِمَ(13) الْحَکَمَ بْنَ عُتَیْبَةَ(14) : «أَنَّ أَوْصِیَاءَ مُحَمَّدٍ _ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ السَّ_لاَمُ(15) _ مُحَدَّثُونَ(16)» .(17)
ص: 336
پدرانم، به خدا سوگند كه روز قيامت خدا مرا و آنها را گرد هم نياورد جز آنكه بر آنها خشمناك است.
گويد: گفتم: پس شما چه هستيد؟ فرمود: ما خزانه دار علمِ خدائيم، ما ترجمان و مفسر أمر خدائيم، ما مردمى معصوم و پاكيم، خدا تبارك و تعالى أمر به اطاعت ما فرموده و از نافرمانى ما غدقن كرده، ما حجتِ رسائيم بر هر كه زير آسمان و روى زمين است.
7- محمد بن مسلم گويد:
از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم كه مى فرمود:
ائمّه (علیه السّلام) به جاى رسول خدايند (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) جز اينكه پيغمبر نيستند و آن شماره از زنها كه براى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حلال بود، براى آنها حلال نيست، و در جز اينها به جاى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) باشند.
1- عبيد بن زراره گويد: امام باقر (علیه السّلام) فرستاد نزد زراره تا به حكم بن عتيبه اعلام كند كه اوصياء محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )- از غيب- درك حديث كنند.
ص: 337
2 . مُحَمَّدٌ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ زِیَادِ بْنِ سُوقَةَ ، عَنِ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام یَوْماً ، فَقَالَ : «یَا حَکَمُ ، هَلْ تَدْرِی الاْآیَةَ الَّتِی کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام یَعْرِفُ قَاتِلَهُ بِهَا ، وَ یَعْرِفُ بِهَا الاْءُمُورَ الْعِظَامَ الَّتِی کَانَ یُحَدِّثُ بِهَا النَّاسَ ؟» .
قَالَ الْحَکَمُ : فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : قَدْ وَقَعْتُ(1) عَلی عِلْمٍ مِنْ عِلْمِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، أَعْلَمُ بِذلِکَ تِلْکَ الاْءُمُورَ الْعِظَامَ ، قَالَ : فَقُلْتُ : لاَ وَ اللّهِ ، لاَ أَعْلَمُ ، قَالَ : ثُمَّ قُلْتُ : مَا الاْآیَةُ(2) ؟ تُخْبِرُنِی بِهَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ ؟
قَالَ : «هُوَ وَ اللّهِ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ : «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ (وَ لاَ مُحَدَّثٍ)»(3) وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام مُحَدَّثاً».
فَقَالَ(4) لَهُ رَجُلٌ _ یُقَالُ لَهُ : عَبْدُ اللّهِ بْنُ زَیْدٍ ، کَانَ أَخَا عَلِیٍّ لاِءُمِّهِ(5) _ : سُبْحَانَ اللّهِ! مُحَدَّثاً ؟ کَأَنَّهُ یُنْکِرُ ذلِکَ ، فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ(6) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَقَالَ : «أَمَا وَاللّهِ إِنَّ ابْنَ أُمِّکَ بَعْدُ قَدْ کَانَ یَعْرِفُ ذلِکَ».
قَالَ : فَلَمَّا قَالَ ذلِکَ سَکَتَ الرَّجُلُ ، فَقَالَ : «هِیَ الَّتِی هَلَکَ فِیهَا أَبُوالْخَطَّابِ(7) ، فَلَمْ یَدْرِ مَا(8) تَأْوِیلُ الْمُحَدَّثِ وَ النَّبِیِّ(9)» .(10)
3 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ
یَزِیدَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا
ص: 338
2- حكم بن عتيبه گويد: روزى خدمت على بن الحسين (علیه السّلام) رفتم، فرمود: اى حَكَم، تو آن آيه را مى دانى كه على بن ابى طالب (علیه السّلام) بدان قاتل خود را مى شناخت و امور مهمى را مى فهميد كه به مردم باز مى گفت حكم گويد، با خود گفتم، چه خوب كه رشته اى از علم على بن الحسين (علیه السّلام) بدستم افتاد من هم بوسيله آن اين امور مهمه را مى توانم فهميد، گويد: گفتم: نه، بخدا سوگند نمى دانم، گويد: سپس گفتم يا ابن رسول الله، از آن آيه بمن خبر مى دهيد؟ فرمود: بخدا آن آيه قول خدا عز ذكره است (52 سوره حج) به اين قرائت در قرآن ثبت است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى (نفرستاديم پيش از تو هيچ رسولى و نه پيغمبرى و نه محدّثى) (مجلسى" ره" گفته: اين حديث بدان دليل است كه كلمه محدث را از آيه انداخته اند، فتدبر) و على بن ابى طالب (علیه السّلام) محدّث بود (از غيب درك حديث ميكرد) مردى كه او را عبد الله بن زيد مى گفتند و برادر مادرى على (علیه السّلام) بود (عامه گفته اند عبد الله بن زيد برادر مادرى امام است ولى طبق عقيده شيعه، امام چهارم از دختر يزدجرد است و مادرش هم در حال زائيدن وفات كرده و برادر مادرى هم نداشته و شايد مادر عبد الله دايه يا مستحفظه آن حضرت بوده است) گفت: سبحان الله، على محدّث بود؟ گويا منكِر اين معنى بود، امام باقر (علیه السّلام) رو به ما كرد و فرمود: هلا بخدا، پسر مادر تو اين را مى داند، گويد: با اين سخن آن مرد خاموش شد و امام فرمود: همين حقيقت است كه ابو الخطاب در باره آن هلاك و گمراه شد و نفهميد فرق ميان نبى و محدّث را.
3- محمد بن اسماعيل گويد: شنيدم ابو الحسن (علیه السّلام) مى فرمود:
ص: 339
الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ : «الاْءَئِمَّةُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ، مُفَهَّمُونَ ، مُحَدَّثُونَ» .(1)
4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ رَجُلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ : ذُکِرَ الْمُحَدَّثُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقَالَ : «إِنَّهُ یَسْمَعُ الصَّوْتَ ، وَ لاَ یَرَی الشَّخْصَ» . فَقُلْتُ(2) لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ(3)، کَیْفَ یَعْلَمُ أَنَّهُ کَ_لاَمُ الْمَلَکِ ؟ قَالَ(4) : «إِنَّهُ(5) یُعْطَی السَّکِینَةَ وَ الْوَقَارَ حَتّی یَعْلَمَ أَنَّهُ کَ_لاَمُ مَلَکٍ(6)» .(7)
5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ ، عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ ، قَالَ :
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ مُحَدَّثاً». فَخَرَجْتُ(8) إِلی أَصْحَابِی ، فَقُلْتُ : جِئْتُکُمْ بِعَجِیبَةٍ ، فَقَالُوا : وَ مَا هِیَ ؟ فَقُلْتُ(9) : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : «کَانَ عَلِیٌّ(10) علیه السلام مُحَدَّثاً» . فَقَالُوا : مَا صَنَعْتَ شَیْئاً ، أَلاَّ سَأَلْتَهُ : مَنْ کَانَ یُحَدِّثُهُ؟
فَرَجَعْتُ(11) إِلَیْهِ ، فَقُلْتُ : إِنِّی حَدَّثْتُ أَصْحَابِی بِمَا حَدَّثْتَنِی، فَقَالُوا :
مَا(12) صَنَعْتَ شَیْئاً ، أَلاَّ سَأَلْتَهُ : مَنْ کَانَ یُحَدِّثُهُ ؟ فَقَالَ لِی : «یُحَدِّثُهُ مَلَکٌ». قُلْتُ(13) : تَقُولُ : إِنَّهُ نَبِیٌّ ؟ قَالَ : فَحَرَّکَ(14) یَدَهُ هکَذَا(15) : «أَوْ(16) کَصَاحِبِ سُلَیْمَانَ ، أَوْ کَصَاحِبِ مُوسی(17) ، أَوْ کَذِی الْقَرْنَیْنِ ؛ أَوَ مَا بَلَغَکُمْ أَنَّهُ قَالَ : وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ؟!» .(18)
ص: 340
ائمه دانشمندان راستگوى الهام گيرنده حديث دريابنده (از غيب اند).
4- محمد بن مسلم گويد: كلمه محدث نزد امام صادق (علیه السّلام) برده شد، فرمود آن كسى است كه آواز (فرشته را) مى شنود و شخص او را نمى بيند به او گفتم: قربانت، چطور مى داند كه او فرشته است؟ فرمود: آرامش دل و اطمينان خاطر يابد تا بداند كه آن سخن فرشته است.
5- حمران بن اعين گويد: امام باقر (علیه السّلام) فرمود: على (علیه السّلام) محدّث بود، من نزد ياران خود بيرون شدم گفتم: خبر شگفت آورى براى شما آوردم، گفتند: آن چيست؟ گفتم: از امام باقر شنيدم، ميفرمود: على (علیه السّلام) محدّث است، گفتند: كارى نكردى، خوب بود بپرسى چه كسى به او حديث مى گويد؟ نزد آن حضرت برگشتم و گفتم: آنچه به من باز گفتى به يارانم باز گفتم و گفتند: كارى نكردى لازم بود بپرسى چه كسى براى او حديث ميگويد؟ به من فرمود: فرشته اى به او حديث ميگويد، گفتم: مى فرمائيد كه او پيغمبر است؟ گفت دستش را چنين حركت داد. يا آنكه مانند صاحب سليمان يا صاحب موسى است يا چون ذى القرنين يا چنانچه به شما رسيده كه خودش فرمود: در ميان شما مانند او هست (يعنى مانند ذو القرنين، مقصود على (علیه السّلام) در اين حديث ذو القرنين، خودش بوده است).
ص: 341
بَابٌ فِیهِ(1) ذِکْرُ الاْءَرْوَاحِ الَّتِی فِی الاْءَئِمَّةِ علیهم السلام
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ ، قَالَ :
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَا جَابِرُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ خَلَقَ الْخَلْقَ ثَ_لاَثَةَ أَصْنَافٍ ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ »(2) .
فَالسَّابِقُونَ(3) هُمْ رُسُلُ اللّهِ علیهم السلام وَ خَاصَّةُ اللّهِ مِنْ خَلْقِهِ ، جَعَلَ(4) فِیهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ :
أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ ، فَبِهِ عَرَفُوا الاْءَشْیَاءَ(5) ؛ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الاْءِیمَانِ ، فَبِهِ خَافُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ(6) ، فَبِهِ قَدَرُوا(7) عَلی طَاعَةِ اللّهِ ؛ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ ، فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَرِهُوا مَعْصِیَتَهُ ؛ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ(8) الَّذِی بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُونَ .وَ جَعَلَ فِی الْمُوءْمِنِینَ _ أَصْحَابِ(9) الْمَیْمَنَةِ _ رُوحَ الاْءِیمَانِ ، فَبِهِ خَافُوا اللّهَ ؛ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ ، فَبِهِ قَدَرُوا(10) عَلی طَاعَةِ اللّهِ ؛ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللّهِ ؛ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِی بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُونَ(11)».(12)
ص: 342
1- جابر جعفى گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اى جابر، براستى خدا تبارك و تعالى خلق را سه دسته آفريده و اين است قول خدا عز و جل (6- 11 سوره واقعه): «شما سه دسته بوديد كه با هم جفت شديد: أصحاب ميمنه، چه كسانند أصحاب ميمنه؟ (خوش سرانجام و با بركت) و اصحاب مشأمه. كيانند اصحاب مشأمه؟ (بدبخت و شوم) و سابقون سابقون (پيشروان درجه يك) آنان مقربانند»، دسته سابقون:
رسولان خدا و مخصوصان حضرت او باشند از خلق او كه در آنها پنج نيروى روحى نهاده:
1- با روح القدس آنها را تأييد كرده و به وسيله او هر چيز را شناخته و فهميدند.
2- روح ايمان و عقيده كه به وسيله آن از خدا عز و جل بترسند.
3- روحيه توانائى كه به وسيله آن فرمان خدا برند.
4- روح شهوت كه به وسيله آن طاعت خدا جويند و از نافرمانى خدا بدشان آيد.
5- روحيه عمومى كه به وسيله آن مردم رفت و آمد كنند و زنده باشند.
و در مؤمنان اصحاب ميمنه:
1- روح ايمان كه بدان از خدا ترسند.
2- روحيه ناتوانى كه بدان قدرت بر طاعت خدا دارند.
3- روحيه شهوت كه در طاعت خدا پويند.
4- روحيه عمومى كه بدان مردم همه رفت و آمد كنند و زنده باشند.
ص: 343
2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّد بْنِ أَحْمَدَ(1) ، عَنْ مُوسَی بْنِ عُمَرَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ ، عَنِ الْمُنَخَّلِ ، عَنْ جَابِرٍ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ ، فَقَالَ لِی : «یَا جَابِرُ ، إِنَّ فِی الاْءَنْبِیَاءِ وَ الاْءَوْصِیَاءِ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ : رُوحَ الْقُدُسِ ، وَ رُوحَ الاْءِیمَانِ ، وَ رُوحَ الْحَیَاةِ ، وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، فَبِرُوحِ الْقُدُسِ یَا جَابِرُ ، عَرَفُوا(2) مَا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلی مَا تَحْتَ الثَّری(3)».
ثُمَّ قَالَ : «یَا جَابِرُ ، إِنَّ هذِهِ الاْءَرْبَعَةَ أَرْوَاحٌ یُصِیبُهَا الْحَدَثَانُ(4) إِلاَّ رُوحَ الْقُدُسِ ؛ فَإِنَّهَا لاَ تَلْهُو(5) وَ لاَ تَلْعَبُ» .(6)
3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمُعَلَّی(7) بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الاْءِمَامِ(8) بِمَا(9) فِی أَقْطَارِ الاْءَرْضِ وَ هُوَ فِی بَیْتِهِ مُرْخًی(10) عَلَیْهِ سِتْرُهُ.
فَقَالَ : «یَا مُفَضَّلُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ جَعَلَ فِی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله (11) خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ : رُوحَ الْحَیَاةِ ، فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ(12) ؛ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ ، فَبِهِ نَهَضَ(13) وَ جَاهَدَ ؛ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ ، فَبِهِ أَکَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَی النِّسَاءَ مِنَ الْحَ_لاَلِ ؛ وَ رُوحَ الاْءِیمَانِ ، فَبِهِ آمَنَ(14) وَ عَدَلَ ؛ وَ رُوحَ الْقُدُسِ ، فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ ؛ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ ، فَصَارَ إِلَی الاْءِمَامِ ، وَ رُوحُ الْقُدُسِ لاَ یَنَامُ وَ لاَ یَغْفُلُ(15) وَ لاَ یَلْهُو وَ لاَ یَزْهُو(16) ، وَ الاْءَرْبَعَةُ الاْءَرْوَاحِ تَنَامُ وَ تَغْفُلُ وَ تَزْهُو وَ تَلْهُو(17) ، وَ رُوحُ الْقُدُسِ کَانَ(18) یَری بِهِ(19)» .(20)
ص: 344
2- جابر گويد: از امام باقر (علیه السّلام) پرسيدم از مبدأ علم (يعنى پيغمبر و امام)، به من فرمود: اى جابر، در انبياء و اوصياء پنج روح است:
روح القدس، روح ايمان، روح حيات، روح قوت، روح شهوت. اى جابر، به وسيله روح القدس است كه از زير عرش تا درون فرش را ميدانند، سپس فرمود: اى جابر، به اين چهار روح اخير آفت ميرسد ولى روح القدس سرگرمى و بازى ندارد.
3- مفضل بن عمر گويد: از امام صادق (علیه السّلام) از علم امام پرسيدم نسبت به آنچه در اقطار زمين باشد با اينكه خودش در ميان خانه است و پرده هم جلوى او افتاده؟ فرمود: اى مفضل، براستى خدا تبارك و تعالى، در پيغمبر پنج روح نهاده: روح حيات و زندگى كه به وسيله آن بجنبد و راه رود، روح توانائى كه به وسيله آن قيام كند و مبارزه نمايد، روح شهوت كه به وسيله آن بخورد و بنوشد و به حلالى با زنها بياميزد، روح ايمان كه به وسيله آن عقيده دارد و عدالت مى ورزد، و روح القدس كه به وسيله آن تحمل نبوت كند و چون پيغمبر درگذرد و جان بدهد روح القدس از او منتقل شود و متعلق به امام گردد، روح القدس نه بخوابد و نه غفلت كند و نه به بازى سرگرم شود و نه بر خود ببالد و مغرور شود و فريب خورد و دستخوش آرزوى دروغ و استخفاف گردد ولى آن چهار روح ديگر بخوابند، غفلت كنند، به بازى سرگرم شوند و بر خود ببالند و فريب خورند و امام همه چيز را با روح القدس درك مى كند.
ص: 345
بَابُ الرُّوحِ الَّتِی یُسَدِّدُ اللّهُ بِهَا الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام
1 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ ، عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ ، عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ :
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لاَ الایمانُ»(1) .
قَالَ : «خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ ، کَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُخْبِرُهُ ، وَ یُسَدِّدُهُ(2)، وَ هُوَ مَعَ الاْءَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ» .(3)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ ، قَالَ : سَأَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ هِیتَ(4) _ وَ أَنَا حَاضِرٌ _ عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا».
فَقَالَ : «مُنْذُ أَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ذلِکَ الرُّوحَ عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مَا صَعِدَ إِلَی السَّمَاءِ ، وَ إِنَّهُ لَفِینَا» .(5)
3 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(6).
قَالَ : «خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ ، کَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه
ص: 346
1- ابو بصير گويد: از امام صادق (علیه السّلام) از قول خدا تبارك و تعالى پرسيدم (52 سوره شورى): «و هم چنين وحى كرديم به تو روحى را از امر خود، تو نبودى كه بدانى كتاب چيست و ايمان چيست؟» فرمود:
روح خلق است از خلق خدا عز و جل بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود و به او گزارش مى داد و او را نگهدارى ميكرد و او بعد از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با ائمه (علیه السّلام) است.
2- اسباط بن سالم گويد: مردى از اهل هيت (شهرى بوده در عراق- در كنار فرات) در حضور من از آن حضرت پرسيد، از قول خدا عز و جل (52 سوره شورى): «و هم چنين وحى كرديم به تو روحى از أمر خود» فرمود: از آنگاه كه خداى عز و جل اين روح را بر محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل كرد به آسمان بر نگشت و به راستى او در ما هست.
3- ابو بصير گويد: از امام صادق (علیه السّلام) تفسير قول خدا عز و جل را (87 سوره اسراء): «مى پرسندت از روح، بگو: روح از امر پروردگار من است» پرسيدم، فرمود: خلقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود و هم او با ائمه است و از عالم
ص: 347
و آله ، وَ هُوَ مَعَ الاْءَئِمَّةِ ، وَ هُوَ مِنَ الْمَلَکُوتِ» .(1)
4 . عَلِیٌّ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَرَّازِ(2) ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ(3) : «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» قَالَ : «خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ ، لَمْ یَکُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضی غَیْرِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وَ هُوَ مَعَ الاْءَئِمَّةِ یُسَدِّدُهُمْ ، وَ لَیْسَ کُلُّ(4) مَا طُلِبَ وُجِدَ» .(5)
5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسی ، عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ(6) ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ ، قَالَ :
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنِ الْعِلْمِ : أَ هُوَ عِلْمٌ(7) یَتَعَلَّمُهُ الْعَالِمُ(8) مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ ، أَمْ فِی الْکِتَابِ عِنْدَکُمْ تَقْرَؤُونَهُ فَتَعْلَمُونَ(9) مِنْهُ ؟
قَالَ : «الاْءَمْرُ أَعْظَمُ مِنْ ذلِکَ وَ أَوْجَبُ(10) ؛ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَکَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لاَ الاْءِیمانُ» ؟» .
ثُمَّ قَالَ : «أَیَّ شَیْءٍ یَقُولُ أَصْحَابُکُمْ فِی هذِهِ الاْآیَةِ ؟ أَ یُقِرُّونَ أَنَّهُ کَانَ فِی حَالٍ لاَ یَدْرِی(11) مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الاْءِیمَانُ ؟» .
فَقُلْتُ : لاَ أَدْرِی جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا یَقُولُونَ .
فَقَالَ(12) : «بَلی(13) ، قَدْ کَانَ فِی حَالٍ لاَ یَدْرِی(14) مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الاْءِیمَانُ حَتّی بَعَثَ(15) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الرُّوحَ الَّتِی ذَکَرَ فِی الْکِتَابِ ، فَلَمَّا أَوْحَاهَا(16) إِلَیْهِ عَلَّمَ بِهَا(17) الْعِلْمَ وَ الْفَهْمَ ، وَ هِیَ الرُّوحُ الَّتِی یُعْطِیهَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَنْ شَاءَ ، فَإِذَا(18) أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ» .(19)
ص: 348
ملكوت است.
4- ابو بصير گويد: از آن حضرت شنيدم مى فرمود: در «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» كه روح خلقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، با هيچ كس از گذشتگان نبوده تنها با محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده و او با ائمه است، آنها را حفظ مى كند و رهنمائى مى نمايد و نيست كه هر چه را جويند يابند (يعنى اين مقام خدا داده است و با كسب و كوشش به دست كسى نيايد).
5- ابى حمزه گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم، علم و دانش همان است كه از دهان مردم مى آموزند و از استاد ياد مى گيرند و يا اين كه در كتابى باشد نزد خود شما كه آن را مى خوانيد و ياد مى گيرند؟ فرمود: موضوع علم از اين مهم تر و ثابت تر است، مگر قول خداى عز و جل را نشنيدى (52 سوره شورى): «و هم چنين به تو وحى كرديم يك روحى از امر خود، تو نمى دانستى كه كتاب چيست؟ و نه ايمان چيست؟» سپس فرمود: اصحاب شما در اين آيه چه مى گويند؟
آيا اعتراف مى كنند كه آن حضرت در حالى هم به سر برد كه نمى دانست كتاب چيست و ايمان چيست، گفتم: قربانت، من نمى دانم چه مى گويند، به من فرمود: آرى، در حالى هم بود كه نمى دانست كتاب چيست و نه ايمان چيست تا خدا روحى كه در قرآن نام برده بعث كرد و چون آن را به وى وحى كرد، علم و فهم را بدان آموخت و دانست، و اين روحى است كه خدا به هر كه خواهد عطا كند و چون آن را به بنده اى عطا كرد، به او فهم آموزد.
ص: 349
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَ_لاَءِ ، عَنْ سَعْدٍ الاْءِسْکَافِ ، قَالَ : أَتی رَجُلٌ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام یَسْأَلُهُ(1) عَنِ الرُّوحِ أَ لَیْسَ هُوَ جَبْرَئِیلَ ؟
فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «جَبْرَئِیلُ علیه السلام مِنَ الْمَ_لاَئِکَةِ وَ الرُّوحُ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ» فَکَرَّرَ ذلِکَ عَلَی الرَّجُلِ .
فَقَالَ لَهُ : لَقَدْ قُلْتَ عَظِیماً مِنَ الْقَوْلِ ، مَا أَحَدٌ یَزْعُمُ(2) أَنَّ الرُّوحَ غَیْرُ جَبْرَئِیلَ .
فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «إِنَّکَ ضَالٌّ ، تَرْوِی عَنْ أَهْلِ(3) الضَّ_لاَلِ ، یَقُولُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِنَبِیِّهِ علیه السلام (4) : «أَتی أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمّا یُشْرِکُونَ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ»(5) وَ الرُّوحُ(6) غَیْرُ الْمَ_لاَئِکَةِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ» .(7)
بَابُ وَقْتِ مَا یَعْلَمُ الاْءِمَامُ جَمِیعَ عِلْمِ(8) الاْءِمَامِ الَّذِی(9)قَبْلَهُ عَلَیْهِمْ جَمِیعا السَّلاَمُ(10)
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : مَتی یَعْرِفُ الاْءَخِیرُ مَا عِنْدَ الاْوَّلِ؟
قَالَ : «فِی آخِرِ دَقِیقَةٍ تَبْقی(11)مِنْ رُوحِهِ» .(12)
ص: 350
6- سعد اسكاف گويد: مردى خدمت امير مؤمنان (علیه السّلام) آمد و از روح پرسيد، گفت او همان جبرئيل نيست؟ امير المؤمنين فرمود:
جبرئيل از فرشته ها است و روح جز جبرئيل است و آن را چند بار بدان مرد فرمود: آن مرد بدو عرض كرد: سخن بزرگى گفتى! احدى معتقد نيست كه روح جز جبرئيل باشد، امام فرمود: تو گمراهى و از گمراهان سخن باز گوئى. خدا تعالى به پيغمبر خود فرمود (1 سوره نحل: «آمد امر خدا، در باره آن شتاب مورزيد پاك و برتر است خدا از آنچه شريك او دانند، فرشته ها را با روح فرود آيند» (روح را فرود آرند) روح جز فرشته است.
1- يكى از اصحاب ما گويند: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: كى امام دومين ميداند آنچه نزد امام اولى است؟ فرمود: در آخر دقيقه زندگى او.
ص: 351
2 . مُحَمَّدٌ(1)، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ وَ جَمَاعَةٍ مَعَهُ ، قَالُوا :
سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «یَعْرِفُ الَّذِی بَعْدَ الاْءِمَامِ عِلْمَ مَنْ کَانَ قَبْلَهُ فِی آخِرِ دَقِیقَةٍ تَبْقی مِنْ رُوحِهِ» .(2)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ(3) ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : الاْءِمَامُ مَتی یَعْرِفُ(4) إِمَامَتَهُ ، وَ یَنْتَهِی الاْءَمْرُ إِلَیْهِ؟
قَالَ : «فِی آخِرِ دَقِیقَةٍ(5) مِنْ حَیَاةِ الاْءَوَّلِ» .(6)
بَابُ فی أَنَّ الْأَئِمَّةَ(علیهم السّلام) فی الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاءُ
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی زَاهِرٍ ، عَنِ الْخَشَّابِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ کَثِیرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ اللّهُ تَعَالی(7) : «الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ(8) مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ»(9)» ، قَالَ : «الَّذِینَ آمَنُوا : النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ؛ وَ ذُرِّیَّتُهُ : الاْءَئِمَّةُ وَ الاْءَوْصِیَاءُ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ ، أَلْحَقْنَا بِهِمْ ، وَ لَمْ نَنْقُصْ(10) ذُرِّیَّتَهُمُ الْحُجَّةَ(11)
ص: 352
2- عبيد بن زراره و جمعى به همراه او گويند: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: آن كه بعد از امام باشد علمِ كسى كه پيش از او است در آخرين دقيقه زندگى او درك مى كند.
3- يكى از اصحاب از امام صادق (علیه السّلام) گويد: به او گفتم:
امام چه وقتى متصدى امامت مى شود و كار به دست او مى افتد؟
فرمود:
در آخرين دقيقه از زندگى امام سابق.
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: خدا تعالى فرمايد (21 سوره طور):
«آن كسانى كه ايمان آوردند و ذريه آنها پيرو آنهايند در ايمان، ما ذريه آنها را بدانها پيونديم و از كردارشان چيزى نكاهيم» (يعنى به حساب ذريه آنها نگذاريم)، فرمود: الذين آمنوا، پيغمبر و امير المؤمنين است و ذريه، ائمه و اوصياء هستند كه به آنها پيونديم و نسبت به ذريه،
ص: 353
الَّتِی جَاءَ بِهَا مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله فِی عَلِیٍّ علیه السلام وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ ، وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ» .(1)
2 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ دَاوُدَ النَّهْدِیِّ(2) ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ :
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام ، قَالَ : قَالَ لِی : «نَحْنُ فِی الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ ، وَ فِی الْعَطَایَا(3) عَلی قَدْرِ مَا نُوءْمَرُ» .(4)
3. أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : نَحْنُ فِی الاْءَمْرِ وَ الْفَهْمِ(5) وَ الْحَ_لاَلِ وَ الْحَرَامِ نَجْرِی مَجْرًی وَاحِداً . فَأَمَّا(6) رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیٌّ علیه السلام ، فَلَهُمَا فَضْلُهُمَا» .(7)
بَابُ أَنَّ الاْءِمَامَ یَعْرِفُ الاْءِمَامَ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ ، وَ أَنَّ قَوْلَ اللّهِ تَعَالی : «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّواْ الاْءَمَ_نَ_تِ إِلَیآ أَهْلِهَا» فِیهِمْ علیهم السلام نَزَلَتْ(8)
1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ
ص: 354
حجتى را كه محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در باره على (علیه السّلام) آورد نكاهيم و حجتِ همه يكى است و طاعتِ همه يك حكم دارد.
2- على بن جعفر گويد: ابو الحسن (علیه السّلام) فرمود به من كه: ما در علم و شجاعت برابريم ولى در عطا به اندازه اى كه دستور داريم عمل كنيم.
3- حارث بن مغيره گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود كه:
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: ما در امر و فهم و دانستن حلال و حرام، همه در يك روش هستيم.
ولى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و على (علیه السّلام) مقام فضلشان محفوظ است.
1- بريد عجلى گويد: از امام باقر (علیه السّلام) تفسير قول خدا عز و
ص: 355
عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ ، عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ(1) ، عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ ، قَالَ
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ(2): «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الاْءَماناتِ إِلَی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ» .
قَالَ(3) : «إِیَّانَا عَنی ، أَنْ یُوءَدِّیَ الاْءَوَّلُ إِلَی الاْءِمَامِ الَّذِی بَعْدَهُ الْکُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ السِّ_لاَحَ «وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ»الَّذِی فِی أَیْدِیکُمْ ؛ ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ : «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنْکُمْ»(4) إِیَّانَا عَنی خَاصَّةً ؛ أَمَرَ جَمِیعَ الْمُوءْمِنِینَ إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ(5) بِطَاعَتِنَا «فَإِنْ(6) خِفْتُمْ تَنَازُعاً فِی أَمْرٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی(7) الاْءَمْرِ مِنْکُمْ»(8) کَذَا نَزَلَتْ ، وَ کَیْفَ یَأْمُرُهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِطَاعَةِ وُلاَةِ الاْءَمْرِ ، وَ یُرَخِّصُ فِی مُنَازَعَتِهِمْ ؟! إِنَّمَا قِیلَ(9) ذلِکَ لِلْمَأْمُورِینَ الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ : «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنْکُمْ»».(10)
2 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ : سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الاْءَماناتِ إِلی أَهْلِها» قَالَ : «هُمُ الاْءَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، أَنْ یُوءَدِّیَ الاْءِمَامُ الاْءَمَانَةَ(11) إِلی مَنْ بَعْدَهُ ، وَ لاَ یَخُصَّ(12) بِهَا غَیْرَهُ ، وَ لاَ یَزْوِیَهَا عَنْهُ(13)» .(14)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ
ص: 356
جل را پرسيدم (62 سوره نساء): «به راستى خدا به شما فرمان مى دهد كه امانات را به اهلش بپردازيد و چون ميان مردم حكم كنيد، به عدالت حكم كنيد» فرمود: مقصود، ما هستيم كه بايد امامِ سابق به امامِ بعد از خود بپردازد كتب و علم و سلاح را (نشانه هاى امامت)، «و چون ميان مردم حكم كنيد، طبق قانون عدالتى باشد» كه به دست شما است.
سپس خطاب به مردم فرموده است (63 سوره نساء): «أيا آن كسانى كه گرويديد، اطاعت كنيد از خدا و اطاعت كنيد از رسول خدا و اولو الامر بر خودتان» و مقصود از اولو الامر هم خصوص ما ائمه هستيم، همه مؤمنان را تا روز قيامت فرمان داده به طاعت ما، و اگر بترسيد از تنازع و ستيزه در امرى، آن را رجوع دهيد به خدا و رسولش و به اولو الامر از خود، اين چنين نازل شده است و چگونه خدا عز و جل به آنها فرمان دهد كه از اولو الامر اطاعت كنند و به آنها اجازه دهد كه با آنها نزاع و ستيزه نمايند؟
همانا تكليف تنازع و رجوع به حكم را نسبت به مأمورين صادر فرموده كه به آنها گفته شده: «از خدا فرمان بريد و از رسول خدا و اولو الامر خود».
2- احمد بن عمر گويد: امام رضا (علیه السّلام) تفسير قول خدا عز و جل (52 سوره نساء): «به راستى خدا به شما فرمان مى دهد كه امانات را به اهل آن بپردازيد» پرسيدم، فرمود: آنها ائمه از آل محمدند كه هر امامى بايد امانت را به امام بعد از خود رد كند به ديگرى ندهد و از او دريغ ندارد.
3- امام رضا (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل:«ان الله
ص: 357
سَعِیدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ :عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا(1) علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ(2) عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الاْءَماناتِ إِلی أَهْلِها» قَالَ : «هُمُ الاْءَئِمَّةُ یُوءَدِّی الاْءِمَامُ(3) إِلَی الاْءِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ ، وَ لاَ یَخُصُّ بِهَا غَیْرَهُ ، وَ لاَ یَزْوِیهَا عَنْهُ».(4)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ
عَمَّارٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ ، عَنِ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ ، قَالَ :
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الاْءَماناتِ إِلی أَهْلِها»قَالَ : «أَمَرَ اللّهُ الاْءِمَامَ الاَوَّلَ أَنْ یَدْفَعَ إِلَی الاْءِمَامِ(5) الَّذِی بَعْدَهُ کُلَّ شَیْءٍ عِنْدَهُ» .(6)
5. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْعَ_لاَءِ بْنِ رَزِینٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لاَ یَمُوتُ الاْءِمَامُ حَتّی یَعْلَمَ(7) مَنْ یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ ، فَیُوصِیَ إِلَیْهِ(8)» .(9)
6 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی ، عَنْ مُعَلّی أَبِی عُثْمَانَ(10) ، عَنِ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الاْءِمَامَ یَعْرِفُ الاْءِمَامَ الَّذِی مِنْ بَعْدِهِ ، فَیُوصِی إِلَیْهِ» .(11)
7 . أَحْمَدُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ الْبَرْقِیِّ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ(12) ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ : عَنْ أَبِی
ص: 358
يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها فرمود: آنان ائمه اند كه هر امامى به امام بعد از خود مى پردازد و به ديگرى نمى دهد و از او هم پنهان نمى دارد.
4- معلى بن خنيس گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خدا عز و جل: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها فرمود: خدا به امامِ سابق امر كرده كه هر چه نزد او است به امامِ بعد از خود بدهد.
5- فرمود كه: امامى نميرد تا امام بعد از خود را بشناسد و به او وصيت كند.
6- فرمود: به راستى امام مى شناسد امامى را كه بعد از او است و به او وصيت مى كند.
7- فرمود: عالمى نميرد تا خدا به او بياموزد كه به چه كسى وصيت كند.
ص: 359
عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «مَا مَاتَ(1) عَالِمٌ حَتّی یُعْلِمَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلی مَنْ یُوصِی» .(2)
بَابُ(3) أَنَّ الاْءِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلی وَاحِدٍ علیهم السلام
1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ ، قَالَ : حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ أَبَانٍ(4) ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ : کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَذَکَرُوا الاْءَوْصِیَاءَ ، وَ ذَکَرْتُ إِسْمَاعِیلَ(5)، فَقَالَ : «لاَ وَ اللّهِ ، یَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، مَا ذَاکَ إِلَیْنَا ، وَ مَا هُوَ إِلاَّ إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، یُنْزِلُ(6) وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ» .(7)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ ابْنِ
أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الاْءَشْعَثِ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «أَ تَرَوْنَ الْمُوصِیَ مِنَّا یُوصِی إِلی مَنْ یُرِیدُ(8) ؟ لاَ وَ اللّهِ ، وَ لکِنْ عَهْدٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ(9) صلی الله علیه و آله لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتّی یَنْتَهِیَ الاْءَمْرُ إِلی صَاحِبِهِ(10)» .(11)
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مِنْهَالٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الاْءَشْعَثِ ،
ص: 360
1- ابى بصير گويد: من خدمت امام صادق (علیه السّلام) بودم اوصياء را نام بردند و من هم اسماعيل را نام بردم، فرمود: نه- به خدا- اى ابا محمد اين با ما نيست، امر امامت نيست مگر با خدا عز و جل كه در باره يكى بعد از ديگرى نازل مى كند.
2- عمرو بن اشعث گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود:
شما گمان مى كنيد وصيت كننده از ما ائمه به هر كه خواهد مى تواند به امامت وصيت كند؟ نه- به خدا- بلكه امامت عهد و فرمانى است از طرف خدا و رسولش براى مردى پس از مردى تا برسد امر امامت به صاحبش كه مستحق آن است.
ص: 361
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، مِثْلَهُ .
3. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ ، عَنْ عَیْثَمِ(1) بْنِ أَسْلَمَ ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الاْءِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّیْنَ ، لَیْسَ لِلاْءِمَامِ أَنْ یَزْوِیَهَا(2) عَنِ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ .
إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ أَوْحی إِلی دَاوُدَ علیه السلام : أَنِ اتَّخِذْ وَصِیّاً مِنْ أَهْلِکَ ؛ فَإِنَّهُ قَدْ سَبَقَ فِی عِلْمِی أَنْ لاَ أَبْعَثَ نَبِیّاً إِلاَّ وَ لَهُ وَصِیٌّ مِنْ أَهْلِهِ ، وَ کَانَ لِدَاوُدَ علیه السلام (3) أَوْلاَدٌ عِدَّةٌ(4) ، وَ فِیهِمْ غُ_لاَمٌ کَانَتْ أُمُّهُ عِنْدَ دَاوُدَ ، وَ کَانَ لَهَا مُحِبّاً(5) ، فَدَخَلَ دَاوُدُ علیه السلام عَلَیْهَا حِینَ أَتَاهُ الْوَحْیُ ، فَقَالَ لَهَا : إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَوْحی إِلَیَّ یَأْمُرُنِی أَنْ أَتَّخِذَ وَصِیّاً مِنْ أَهْلِی ، فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ : فَلْیَکُنِ ابْنِی ، قَالَ : ذَاکَ(6) أُرِیدُ ، وَ کَانَ(7) السَّابِقُ فِی عِلْمِ اللّهِ الْمَحْتُومِ عِنْدَهُ أَنَّهُ سُلَیْمَانُ .
فَأَوْحَی اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ إِلی دَاوُدَ : أَنْ(8) لاَ تَعْجَلْ دُونَ أَنْ یَأْتِیَکَ أَمْرِی ، فَلَمْ یَلْبَثْ دَاوُدُ أَنْ وَرَدَ عَلَیْهِ رَجُ_لاَنِ یَخْتَصِمَانِ فِی الْغَنَمِ وَ الْکَرْمِ(9) ، فَأَوْحَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلی دَاوُدَ : أَنِ(10) اجْمَعْ وُلْدَکَ ، فَمَنْ قَضی(11) بِهذِهِ الْقَضِیَّةِ(12) فَأَصَابَ(13) ، فَهُوَ وَصِیُّکَ مِنْ بَعْدِکَ(14) .
فَجَمَعَ دَاوُدُ علیه السلام وُلْدَهُ ، فَلَمَّا أَنْ قَصَّ الْخَصْمَانِ ، قَالَ سُلَیْمَانُ علیه السلام : یَا صَاحِبَ الْکَرْمِ ، مَتی دَخَلَتْ غَنَمُ هذَا الرَّجُلِ کَرْمَکَ ؟ قَالَ : دَخَلَتْهُ لَیْلاً ، قَالَ : قَدْ(15) قَضَیْتُ عَلَیْکَ یَا صَاحِبَ الْغَنَمِ !
ص: 362
3- معاويه بن عمار از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: امامت عهد معهودى است از طرف خدا عز و جل براى مردانى به نام معين، امام حق ندارد آن را دريغ دارد و پنهان كند از آنكه بعد از او معين شده، به راستى خدا تبارك و تعالى به داود (علیه السّلام) وحى كرد: از خاندانت يكى وصى معين كن زيرا در علم من گذشته كه پيغمبرى مبعوث نكنم جز اينكه از خاندانش يك وصى باشد، داود فرزندانى بسيار داشت، در ميان آنها پسر بچه اى بود كه مادرش نزد داود بود و او را دوست مى داشت، داود پس از دريافت اين وحى نزد آن محبوبه خود آمد و به او گفت: به راستى خدا عز و جل به من وحى كرده و فرمان داده كه از خاندانم يك وصى معين كنم، آن همسرش به او گفت: پس خوب است پسر من باشد، داود گفت: من هم همين را خواستارم ولى در علم خدا گذشته بود كه وصىّ او سليمان است، خدا به داود وحى كرد تا فرمان من نرسد شتاب مكن، ديرى نپائيد كه دو مرد نزد او آمدند و در باره گوسفندى نزاعى داشتند، به داود خطاب رسيد كه: پسران خود را گرد آور و هر كدام در اين قضيه، به حق حكم كردند، او بعد از تو وصىّ تو باشد، داود فرزندان خود را جمع كرد و چون دو طرف مرافعه شرح قضيه را دادند (قضيه اين بوده كه گوسفند به باغِ مو انگورِ ديگرى ريخته و آن را خورده بود) سليمان رو به صاحب باغ كرد و گفت: اى صاحب باغ انگور، كَى گوسفندان اين مرد به باغ تو ريخته اند؟
گفت: دَر شب به باغ من آمده اند، فرمود: اى صاحب گوسفند، من حكم دادم كه همه اولاد گوسفندان تو با پشم آنها امسال مال صاحب باغ است. داود فرمود: چرا حكم ندادى كه خود گوسفندها
ص: 363
بِأَوْلاَدِ غَنَمِکَ وَ أَصْوَافِهَا فِی عَامِکَ هذَا .
ثُمَّ قَالَ لَهُ دَاوُدُ: فَکَیْفَ(1) لَمْ تَقْضِ بِرِقَابِ الْغَنَمِ ، وَ قَدْ قَوَّمَ ذلِکَ عُلَمَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ، وَ کَانَ(2) ثَمَنُ الْکَرْمِ قِیمَةَ الْغَنَمِ؟
فَقَالَ سُلَیْمَانُ : إِنَّ الْکَرْمَ لَمْ یُجْتَثَّ(3) مِنْ أَصْلِهِ ، وَ إِنَّمَا أُکِلَ حِمْلُهُ(4) وَ هُوَ عَائِدٌ فِی قَابِلٍ(5) .
فَأَوْحَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلی دَاوُدَ : إِنَّ الْقَضَاءَ فِی هذِهِ(6) الْقَضِیَّةِ مَا قَضی سُلَیْمَانُ بِهِ ؛ یَا دَاوُدُ ، أَرَدْتَ أَمْراً وَ أَرَدْنَا أَمْراً غَیْرَهُ .
فَدَخَلَ دَاوُدُ عَلَی امْرَأَتِهِ ، فَقَالَ : أَرَدْنَا أَمْراً وَ أَرَادَ اللّهُ أَمْراً(7) غَیْرَهُ ، وَ لَمْ یَکُنْ إِلاَّ مَا أَرَادَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَقَدْ رَضِینَا بِأَمْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ سَلَّمْنَا(8) ؛ وَ کَذلِکَ الاْءَوْصِیَاءُ علیهم السلام لَیْسَ لَهُمْ أَنْ یَتَعَدَّوْا بِهذَا الاْءَمْرِ ، فَیُجَاوِزُونَ(9) صَاحِبَهُ إِلی غَیْرِهِ» .(10)
قَالَ الْکُلَیْنِیُّ : مَعْنَی الْحَدِیثِ الاْءَوَّلِ(11) أَنَّ الْغَنَمَ لَوْ دَخَلَتِ الْکَرْمَ نَهَاراً ، لَمْ یَکُنْ عَلی صَاحِبِ الْغَنَمِ شَیْءٌ ؛ لاِءَنَّ لِصَاحِبِ الْغَنَمِ(12) أَنْ یُسَرِّحَ(13) غَنَمَهُ بِالنَّهَارِ تَرْعَی ، وَ عَلی صَاحِبِ الْکَرْمِ حِفْظُهُ ، وَ عَلی صَاحِبِ الْغَنَمِ أَنْ یَرْبِطَ غَنَمَهُ لَیْلاً ، وَ لِصَاحِبِ الْکَرْمِ أَنْ یَنَامَ فِی بَیْتِهِ .
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ وَ جَمِیلٍ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُصْعَبٍ(14) ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «أَ تَرَوْنَ أَنَّ الْمُوصِیَ مِنَّا یُوصِی إِلی مَنْ یُرِیدُ ؟ لاَ وَ اللّهِ ، وَ لکِنَّهُ عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِلی
ص: 364
از او باشد؟ با اين كه عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ قيمت كرده اند و بهاى مو انگور برابر بهاى گوسفندها است؟ سليمان گفت: موهاى انگور از ريشه كنده نشده اند و تنها بار آنها را خورده اند و در سال آينده باز بار مى دهند.
خدا به داود وحى كرد كه: حكم به حق همين است كه سليمان صادر كرده، اى داود تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را. داود نزد همسر خود رفت و گفت: ما چيزى خواستيم و خدا چيزى ديگر خواست و نمى شود جز آنچه خدا عز و جل خواسته، ما به امر خدا عز و جل راضى هستيم و تسليم شديم و همچنين هستند اوصياء (علیه السّلام)، حق ندارند در اين أمر امامت تجاوزى كنند و آن را از صاحبش به ديگرى واگذارند.
كلينى (رحمه الله) گويد: معنى حديث اين است كه اگر گوسفند در روز به باغ مو رفته بود بر صاحب گوسفند غرامتى نبود، زيرا صاحب گوسفند حق دارد در روز، گوسفند خود را سر دهد تا بچرد و صاحب باغ بايد باغِ خود را پاس دهد و نگهدارد و بر عهده صاحب گوسفند است كه شب گوسفند خود را ببندد و نگهدارى كند و صاحب باغ حق دارد در خانه اش بخوابد.
4- عمرو بن مصعب گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: به نظر شما آن كه از ماها وصيت به امامت مى كند به هر كه خواهد مى تواند وصيت كند؟ نه به خدا، امامت عهدى است از طرف رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به مردى پس از مردى تا آن را به شخص
ص: 365
رَجُلٍ(1) فَرَجُلٍ حَتّی انْتَهی إِلی نَفْسِهِ(2)» .(3)
بَابُ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام لَمْ یَفْعَلُوا شَیْئاً وَ لاَ یَفْعَلُونَ إِلاَّ بِعَهْدٍ مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لاَ یَتَجَاوَزُونَهُ(4)
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ(5) بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ ، عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ کَثِیرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الْوَصِیَّةَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ عَلی مُحَمَّدٍ کِتَاباً(6) لَمْ یَنْزِلْ(7) عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله کِتَابٌ مَخْتُومٌ(8) إِلاَّ الْوَصِیَّةُ ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام : یَا مُحَمَّدُ ، هذِهِ وَصِیَّتُکَ فِی أُمَّتِکَ عِنْدَ أَهْلِ بَیْتِکَ ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أَیُّ أَهْلِ بَیْتِی یَا جَبْرَئِیلُ ؟ قَالَ : نَجِیبُ(9) اللّهِ مِنْهُمْ وَ ذُرِّیَّتُهُ ، لِیَرِثَکَ(10) عِلْمَ النُّبُوَّةِ کَمَا وَرِثَهُ(11) إِبْرَاهِیمُ علیه السلام ، وَ مِیرَاثُهُ لِعَلِیٍّ علیه السلام وَ ذُرِّیَّتِکَ مِنْ صُلْبِهِ».
قَالَ(12) : «وَ کَانَ عَلَیْهَا خَوَاتِیمُ» قَالَ : «فَفَتَحَ عَلِیٌّ علیه السلام الْخَاتَمَ الاْءَوَّلَ ، وَ مَضی لِمَا 1 / 280
فِیهَا(13) ؛ ثُمَّ فَتَحَ الْحَسَنُ علیه السلام الْخَاتَمَ الثَّانِیَ ، وَ مَضی لِمَا أُمِرَ بِهِ فِیهَا(14) ؛ فَلَمَّا تُوُفِّیَ الْحَسَنُ علیه السلام وَ مَضی ، فَتَحَ الْحُسَیْنُ علیه السلام الْخَاتَمَ الثَّالِثَ ، فَوَجَدَ فِیهَا : أَنْ قَاتِلْ(15) فَاقْتُلْ وَتُقْتَلُ(16) ،
ص: 366
خود رسانيد.
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: وصيت به امامت از آسمان بر محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل شد نوشته (يعنى نوشته به قلم قدرت از عالم امر- از وافى) نوشته سر به مهر به محمد نازل نشد جز در باره وصيت امامت، جبرئيل گفت: اى محمد اين وصيت نامه تو است براى امت تو كه نزد خاندان تو باشد، گفت: اى جبرئيل كدام خاندانم؟
فرمود: آنكه برگزيده و پرورده خدا است از ميان آنان و ذريه او براى اينكه علم نبوت را از تو ارث برد چنانچه ابراهيم آن را به ارث داده و ارث آن مخصوص به على (علیه السّلام) است و ذريه تو كه از پشت او باشند، فرمود: بر آن وصيت نامه مهرها بود؟ فرمود: على (علیه السّلام) همان مهر اول را باز كرد و آنچه در آن بود اجراء كرد و حسن (علیه السّلام) مهر دوم را گشود و بدان دستورى كه در آن بود عمل كرد و چون امام حسن وفات كرد و در گذشت، حسين (علیه السّلام) مهر سوم را بر گشود و ديد در آن نوشته: بجنگ و بكش و كشته شو و مردمى را براى شهادت با خود بيرون بر كه جز با تو به سعادت شهادت نرسند.
فرمود: اين كار را كرد و چون در گذشت آن را به على بن
ص: 367
وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ ، لاَ(1) شَهَادَةَ لَهُمْ إِلاَّ مَعَکَ» قَالَ : «فَفَعَلَ علیه السلام ؛ فَلَمَّا مَضی دَفَعَهَا إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام قَبْلَ ذلِکَ ، فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الرَّابِعَ ، فَوَجَدَ فِیهَا : أَنِ اصْمُتْ وَ أَطْرِقْ(2) ؛ لِمَا(3) حُجِبَ الْعِلْمُ ؛ فَلَمَّا تُوُفِّیَ وَ مَضی ، دَفَعَهَا إِلی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ(4) علیهماالسلام ، فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الْخَامِسَ ، فَوَجَدَ فِیهَا : أَنْ فَسِّرْ کِتَابَ اللّهِ تَعَالی ، وَ صَدِّقْ أَبَاکَ(5) ، وَ وَرِّثِ ابْنَکَ ، وَ اصْطَنِعِ الاْءُمَّةَ(6) ، وَ قُمْ بِحَقِّ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ قُلِ الْحَقَّ فِی
الْخَوْفِ وَ الاْءَمْنِ ، وَ لاَ تَخْشَ إِلاَّ اللّهَ ؛ فَفَعَلَ ، ثُمَّ دَفَعَهَا إِلَی الَّذِی یَلِیهِ».
قَالَ : قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَأَنْتَ هُوَ ؟
قَالَ : فَقَالَ : «مَا بِی إِلاَّ أَنْ تَذْهَبَ یَا مُعَاذُ(7) ، فَتَرْوِیَ(8) عَلَیَّ».
قَالَ : فَقُلْتُ : أَسْأَلُ اللّهَ _ الَّذِی رَزَقَکَ مِنْ آبَائِکَ هذِهِ الْمَنْزِلَةَ _ أَنْ یَرْزُقَکَ مِنْ عَقِبِکَ(9) مِثْلَهَا قَبْلَ الْمَمَاتِ .
قَالَ: «قَدْ فَعَلَ اللّهُ ذلِکَ یَا مُعَاذُ».
قَالَ : فَقُلْتُ(10) : فَمَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاکَ ؟ قَالَ : «هذَا الرَّاقِدُ(11)» وَ أَشَارَ(12) بِیَدِهِ إِلَی الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ(13) .(14)
2 . أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ(15) ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْکِنَانِیِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ نَجِیحٍ الْکِنْدِیِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدِ اللّهِ الْعُمَرِیِّ(16) ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ جَدِّهِ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْزَلَ عَلی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله کِتَاباً قَبْلَ وَفَاتِهِ، فَقَالَ : یَا مُحَمَّدُ ، هذِهِ وَصِیَّتُکَ إِلَی النُّجَبَةِ(17) مِنْ أَهْلِکَ ، قَالَ : وَ مَا(18) النُّجَبَةُ یَا جَبْرَئِیلُ ؟ فَقَالَ : عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ وُلْدُهُ علیهم السلام .
وَ کَانَ عَلَی الْکِتَابِ خَوَاتِیمُ مِنْ
ص: 368
الحسين داد، پيش از شهادت خود و او مهر چهارم را بر گشود ديد در آن نوشته خموشى گزين و سر به زير انداز، چون كه علم در پرده شده و چون او وفات كرد و در گذشت، آن را به محمد بن على داد و او مهر پنجم را گشود و ديد در آن نوشته: كتاب خدا را تفسير كن و امامت پدرت را تصديق كن و ارث امامت را به پسرت بده و امت اسلامى را سازمان بده و به حق خدا عز و جل قيام كن و در موقع بيم و آسودگى حق را بگو و از جز خدا مترس، همين كار كرد و سپس آن را به جانشين خود داد، گويد: گفتم: قربانت، شما او هستيد؟ فرمود: بر من هيچ باكى نيست جز اين كه بروى و اين خبر را از من باز گوئى. گويد: گفتم: از خدائى كه به تو از پدرانت اين مقام را داد خواستارم كه از نسل تو كسى بر آرد كه اين مقام را به او روزى كند پيش از آن كه وفات كنى؟ فرمود: خدا چنين لطفى كرده است اى معاذ، عرض كردم: او كيست، قربانت؟ فرمود:
همين كه خوابيده است و با دست خود اشاره كرد به عبدِ صالح (امام كاظم ع) و او در خواب بود.
2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: به راستى خدا يك نوشته به پيغمبرش فرستاد پيش از آنكه وفات كند و فرمود: اى محمد! اين وصيتِ تو باشد به نجيبان از خاندانت، گفت: اى جبرئيل، نجيبان كيانند؟ عرض كرد: امير المؤمنين و فرزندانش، بر آن نوشته مهرهائى از طلا بود و پيغمبر سر به مهر آن را به امير المؤمنين (علیه السّلام) داد و فرمود: يكى از آن مهرها را باز كند و بدان چه در آن است عمل كند، امير المؤمنين (علیه السّلام) يكى از آن مهرها را باز كرد و بدان چه در آن بود عمل كرد، سپس آن را به پسرش حسن داد و او هم مهرى را باز
ص: 369
ذَهَبٍ ، فَدَفَعَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، وَ أَمَرَهُ أَنْ یَفُکَّ خَاتَماً مِنْهُ ، وَ یَعْمَلَ بِمَا فِیهِ ، فَفَکَّ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام خَاتَماً ، وَ عَمِلَ بِمَا فِیهِ .
ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام ، فَفَکَّ خَاتَماً(1) ، وَ عَمِلَ بِمَا فِیهِ .
ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام ، فَفَکَّ خَاتَماً(2) ، فَوَجَدَ فِیهِ : أَنِ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إِلَی الشَّهَادَةِ ؛ فَ_لاَ شَهَادَةَ لَهُمْ إِلاَّ مَعَکَ ، وَ اشْرِ(3) نَفْسَکَ لِلّهِ(4) عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَفَعَلَ .
ثُمَّ دَفَعَهُ إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، فَفَکَّ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِیهِ : أَنْ أَطْرِقْ(5) وَاصْمُتْ ، وَ الْزَمْ مَنْزِلَکَ ، وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ ؛ فَفَعَلَ .
ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَی ابْنِهِ(6) مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیهماالسلام ، فَفَکَ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِیهِ(7) : حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ ، وَ(8) لاَ تَخَافَنَّ إِلاَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، فَإِنَّهُ لاَ سَبِیلَ لاِءَحَدٍ عَلَیْکَ ؛ فَفَعَلَ(9) .
ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَی ابْنِهِ جَعْفَرٍ(10) ، فَفَکَّ خَاتَماً ، فَوَجَدَ فِیهِ : حَدِّثِ النَّاسَ ، وَ أَفْتِهِمْ ، وَ انْشُرْ عُلُومَ(11) أَهْلِ بَیْتِکَ ، وَ صَدِّقْ آبَاءَکَ الصَّالِحِینَ ، وَ لاَ تَخَافَنَّ إِلاَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ أَنْتَ(12) فِی حِرْزٍ وَ أَمَانٍ ؛ فَفَعَلَ .
ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَی ابْنِهِ مُوسی علیه السلام ، وَ کَذلِکَ(13) یَدْفَعُهُ مُوسی إِلَی الَّذِی بَعْدَهُ ، ثُمَّ کَذلِکَ(14) إِلی(15) قِیَامِ الْمَهْدِیِّ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ(16)» .(17)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ ، عَنْ ضُرَیْسٍ الْکُنَاسِیِّ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : قَالَ لَهُ حُمْرَانُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، أَرَأَیْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهم السلام وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِیَامِهِمْ بِدِینِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ مَا
ص: 370
كرد و بدان چه در آن بود عمل كرد، سپس آن را به حسين (علیه السّلام) داد و او مهرى را باز كرد و ديد در آن ثبت است كه مردمى را براى شهادت بر آور كه جز با تو سعادت شهادت ندارند و خود را به خدا عز و جل بفروش، عمل كرد و سپس آن را به على بن الحسين (علیه السّلام) داد و مهرى را گشود و ديد در آن است كه: سر به زير انداز و دم مزن و در خانه ات بنشين و پروردگارت را بپرست تا مرگت در رسد و عمل كرد و آن را به پسرش محمد بن على (علیه السّلام) داد، او مهرى بر گرفت و ديد نوشته: براى مردم حديث بگو و فتوى بده و جز از خدا عز و جل مترس، زيرا أحدى را به تو راه تجاوز نيست، عمل كرد و سپس آن را به پسرش جعفر (علیه السّلام) داد و ديد در آن نوشته: براى مردم حديث بگو و فتوى بده و علوم خاندانت را منتشر كن و پدران نيكِ خود را تصديق كن و جز از خدا عز و جل مترس و تو در حرز و امانى، عمل كرد و سپس آن را به پسرش موسى داد و وى آن را به كسى كه بعد از او است بدهد و سپس به همين طريق تا قيام مهدى (علیه السّلام).
3- از امام باقر (علیه السّلام)، حمران به او گفت: قربانت، ملاحظه مى فرمائيد آنچه را واقع شد در زندگى على و حسن و حسين (علیه السّلام) از خروج و نهضت براى دين خدا عز و جل و آنچه بدان گرفتار شدند از كشتارى كه سركشان نسبت به آنها كردند و بر آنها چيره و پيروز شدند تا كشته و مغلوب گرديدند؟ امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اى
ص: 371
أُصِیبُوا مِنْ قَتْلِ(1) الطَّوَاغِیتِ إِیَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتّی قُتِلُوا(2) وَ غُلِبُوا ؟
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «یَا حُمْرَانُ ، إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ قَدْ کَانَ قَدَّرَ ذلِکَ عَلَیْهِمْ وَ قَضَاهُ ، وَ أَمْضَاهُ ، وَ حَتَمَهُ(3) ، ثُمَّ أَجْرَاهُ ؛ فَبِتَقَدُّمِ عِلْمِ ذلِکَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (4) قَامَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهم السلام ، وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا» .(5)
4 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ یَقْطِینٍ ، عَنْ عِیسَی بْنِ الْمُسْتَفَادِ أَبِی مُوسَی الضَّرِیرِ ، قَالَ : حَدَّثَنِی مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیهماالسلام ، قَالَ : «قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَ لَیْسَ کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام کَاتِبَ الْوَصِیَّةِ ، وَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمُمْلِی(6) عَلَیْهِ ، وَ جَبْرَئِیلُ وَ الْمَ_لاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ علیهم السلام (7) شُهُودٌ ؟» .
قَالَ : «فَأَطْرَقَ(8) طَوِیلاً ، ثُمَّ قَالَ : یَا أَبَا الْحَسَنِ ، قَدْ کَانَ مَا قُلْتَ ، وَ لکِنْ حِینَ نَزَلَ بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الاْءَمْرُ نَزَلَتِ الْوَصِیَّةُ مِنْ عِنْدِ اللّهِ کِتَاباً مُسَجَّلاً(9) ، ...
نَزَلَ(10) بِهِ جَبْرَئِیلُ مَعَ أُمَنَاءِ اللّهِ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ مِنَ الْمَ_لاَئِکَةِ ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ : یَا مُحَمَّدُ ، مُرْ بِإِخْرَاجِ مَنْ عِنْدَکَ إِلاَّ وَصِیَّکَ ؛ لِیَقْبِضَهَا(11) مِنَّا ، وَ تُشْهِدَنَا بِدَفْعِکَ إِیَّاهَا إِلَیْهِ ، ضَامِناً لَهَا _ یَعْنِی عَلِیّاً علیه السلام _ فَأَمَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِإِخْرَاجِ مَنْ کَانَ فِی الْبَیْتِ مَا خَ_لاَ عَلِیّاً ، 1 / 282
وَ فَاطِمَةُ فِیمَا بَیْنَ السِّتْرِ وَ الْبَابِ ، فَقَالَ
ص: 372
حمران به راستى خدا تبارك و تعالى آن را بر ايشان مقدر كرده بود و حكم داده و امضاء كرده و حتمى ساخته بود و سپس آن را اجراء كرد و قيام على و حسن و حسين با سابقه علم و دستورى بود كه از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به آنها رسيده بود و هر امامى هم كه خموشى گزيده از روى علم و دستور بوده است.
4- ابى موسى ضرير گويد: موسى بن جعفر (علیه السّلام) برايم گفت كه: به امام صادق گفتم: آيا امير المؤمنين نويسنده وصيت و پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) املاء گوئى آن و جبرئيل و فرشته هاى مقرب گواهان آن نبوده اند؟ گويد: مدتى سر به زير انداخت و سپس فرمود: اى أبو الحسن! اين كه تو مى گوئى واقع شده ولى از اول كه امر وصايت و امامت به رسول خدا نازل شد، آن وصيت در نوشته سر به مهرى نازل گرديد، جبرئيل آن را فرود آورد، به همراه امناءِ خدا تبارك و تعالى از فرشتگان، جبرئيل گفت: اى محمد هر كه در نزد خود دارى بيرون كن جز وصىّ خود و اين وصيتنامه را از ما تحويل بگير و گواه و ضامنى براى اين كه ما آن را به تو تحويل داديم بر گمار و مقصود خود على (علیه السّلام) بود، پيغمبر دستور داد هر كه در خانه بود بيرون شد جز على (علیه السّلام) و فاطمه هم ميان پرده و در خانه بود، جبرئيل گفت: اى محمد پروردگارت سلام ميرساند و مى فرمايد:
اين نوشته اى است كه من با تو عهد كرده و قرار گذاشته بودم و خود گواه آنم بر تو و فرشته هاى خود را هم به گواه گرفتم و اى محمد همان خودم براى گواه بس هستم.
ص: 373
جَبْرَئِیلُ : یَا مُحَمَّدُ ، رَبُّکَ یُقْرِئُکَ(1) السَّ_لاَمَ ، وَ یَقُولُ : هذَا(2) کِتَابُ مَا کُنْتُ عَهِدْتُ إِلَیْکَ(3) ، وَ شَرَطْتُ عَلَیْکَ ، وَ شَهِدْتُ بِهِ عَلَیْکَ(4) ، وَ أَشْهَدْتُ بِهِ عَلَیْکَ(5) مَ_لاَئِکَتِی ، وَ کَفی بِی یَا مُحَمَّدُ شَهِیداً .
قَالَ : فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، وَقَالَ(6) : یَا جَبْرَئِیلُ ، رَبِّی هُوَ السَّ_لاَمُ ، وَ مِنْهُ السَّ_لاَمُ ، وَ إِلَیْهِ یَعُودُ السَّ_لاَمُ ، صَدَقَ عَزَّ وَ جَلَّ وَبَرَّ(7) ، هَاتِ الْکِتَابَ ، فَدَفَعَهُ إِلَیْهِ ، وَ أَمَرَهُ بِدَفْعِهِ إِلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَقَالَ(8) لَهُ : اقْرَأْهُ ، فَقَرَأَهُ حَرْفاً حَرْفاً ، فَقَالَ(9) : یَا عَلِیُّ ، هذَا عَهْدُ رَبِّی(10) _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ إِلَیَّ ، وَ شَرْطُهُ عَلَیَّ وَ أَمَانَتُهُ ، وَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ(11) وَ أَدَّیْتُ .
فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام : وَ أَنَا أَشْهَدُ لَکَ _ بِأَبِی وَ أُمِّی أَنْتَ(12) _ بِالْبَ_لاَغِ(13) وَ النَّصِیحَةِ وَ التَّصْدِیقِ(14) عَلی مَا قُلْتَ ، وَ یَشْهَدُ لَکَ بِهِ سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام : وَ أَنَا لَکُمَا عَلی ذلِکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ .
فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَا عَلِیُّ ، أَخَذْتَ وَصِیَّتِی وَ عَرَفْتَهَا وَ ضَمِنْتَ لِلّهِ وَ لِیَ الْوَفَاءَ بِمَا فِیهَا ؟ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام : نَعَمْ _ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی _ عَلَیَّ ضَمَانُهَا ، وَ عَلَی اللّهِ عَوْنِی وَ تَوْفِیقِی عَلی أَدَائِهَا .
فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : یَا عَلِیُّ، إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُشْهِدَ عَلَیْکَ بِمُوَافَاتِی بِهَا(15) یَوْمَ الْقِیَامَةِ، فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام : نَعَمْ أَشْهِدْ ، فَقَالَ(16) النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : إِنَّ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَکَ الاْآنَ ، وَ هُمَا حَاضِرَانِ ، مَعَهُمَا الْمَ_لاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ لاِءُشْهِدَهُمْ عَلَیْکَ ، فَقَالَ(17) : نَعَمْ ، لِیَشْهَدُوا ، وَ أَنَا _ بِأَبِی أَنْتَ(18) وَ أُمِّی _
ص: 374
گويد: لرزه بر اندام پيغمبر افتاد و گفت: اى جبرئيل پروردگارم سلام است و از او سلامتى و به سوى او است سلامتى، راست فرموده است پروردگارم عز و جل و احسان كرده، نوشته را به من بده، آن را به وى داد و به او دستور داد تا آن را تسليم امير المؤمنين (علیه السّلام) كند. به او فرمود: آن را بخوان و آن را كلمه كلمه خواند، پيغمبر فرمود: اى على! اين فرمان پروردگارم تبارك و تعالى است به من، و شرط او است بر من، و امانت او است، من رساندم و خير انديشى كردم و ادا كردم، على (علیه السّلام) فرمود: من هم گواه تو هستم، پدر و مادرم قربانت، بر اين كه رسانيدى و اداى وظيفه خير خواهى كردى و آنچه فرمائى تصديق دارم و گواهى دهد براى شما بدان گوشم، چشمم، گوشتم و خونم.
جبرئيل گفت: من هم گواه شما هر دو هستم بر اين موضوع، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: يا على، وصيت مرا گرفتى و فهميدى و ضامن شدى براى من و خدا كه بدان چه در آن است وفا كنى؟ على گفت: آرى، پدر و مادرم قربانت، بر من است تعهد آن و بر خدا است يارى به من و توفيق عطا كردن بر اداى آن، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: من مى خواهم بر تو گواه بگيرم كه تعهد كنى روز قيامت به من گزارش كار خود را بدهى، على گفت: بسيار خوب، گواه بگير، پيغمبر فرمود: اينك جبرئيل و ميكائيل ميان من و تو باشند و در اينجا هم با فرشته هاى مقرب حاضر شدند تا من آن ها را گواه بر تو بگيرم، على گفت: گواه باشند و من هم، پدر و مادرم قربانت، آنها را
ص: 375
أُشْهِدُهُمْ ، فَأَشْهَدَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله .
وَ کَانَ فِیمَا اشْتَرَطَ عَلَیْهِ النَّبِیُّ بِأَمْرِ جَبْرَئِیلَ فِیمَا أَمَرَ(1) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ قَالَ لَهُ : یَا عَلِیُّ ، تَفِی بِمَا فِیهَا ؛ مِنْ(2) مُوَالاَةِ مَنْ وَالَی اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ الْبَرَاءَةِ وَ الْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَی اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ(3) عَلَی الصَّبْرِ مِنْکَ ، وَ(4) عَلی کَظْمِ الْغَیْظِ ، وَ عَلی ذَهَابِ حَقِّکَ وَ غَصْبِ(5) خُمُسِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ؟
فَقَالَ : نَعَمْ ، یَا رَسُولَ اللّهِ .
فَقَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ(6) وَ بَرَأَ(7) النَّسَمَةَ(8) ، لَقَدْ سَمِعْتُ جَبْرَئِیلَ علیه السلام یَقُولُ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله : یَا مُحَمَّدُ ، عَرِّفْهُ(9) أَنَّهُ یُنْتَهَکُ(10) الْحُرْمَةُ ، وَ هِیَ حُرْمَةُ اللّهِ وَ حُرْمَةُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ عَلی أَنْ تُخْضَبَ لِحْیَتُهُ مِنْ رَأْسِهِ بِدَمٍ عَبِیطٍ(11) .
قَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : فَصَعِقْتُ(12) حِینَ فَهِمْتُ الْکَلِمَةَ مِنَ الاْءَمِینِ جَبْرَئِیلَ حَتّی سَقَطْتُ عَلی وَجْهِی ، وَ قُلْتُ : نَعَمْ ، قَبِلْتُ وَ رَضِیتُ وَ إِنِ انْتَهَکَتِ الْحُرْمَةُ ، وَ عُطِّلَتِ السُّنَنُ(13) ، وَ مُزِّقَ(14) الْکِتَابُ ، وَ هُدِّمَتِ(15) الْکَعْبَةُ ، وَ خُضِبَتْ(16) لِحْیَتِی مِنْ رَأْسِی بِدَمٍ عَبِیطٍ صَابِراً مُحْتَسِباً(17) أَبَداً حَتّی أَقْدَمَ عَلَیْکَ .
ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ، وَ أَعْلَمَهُمْ مِثْلَ مَا أَعْلَمَ(18) أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، فَقَالُوا مِثْلَ قَوْلِهِ ، فَخُتِمَتِ الْوَصِیَّةُ بِخَوَاتِیمَ مِنْ ذَهَبٍ لَمْ تَمَسَّهُ(19) النَّارُ ، وَ دُفِعَتْ إِلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ».
فَقُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ علیه السلام : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ، أَ لاَ(20) تَذْکُرُ مَا کَانَ فِی الْوَصِیَّةِ ؟
فَقَالَ : «سُنَنُ اللّهِ وَ سُنَنُ رَسُولِهِ».
فَقُلْتُ : أَ کَانَ فِي
ص: 376
گواه مى گيرم و رسول خدا آنها را شاهد نمود و در ضمن شرطى هم با على كرد به پيشنهاد جبرئيل و طبق دستور خدا عز و جل و آن اين بود: اى على بايد وفا كنى بدان چه در اين وصيتنامه است از دوستدارى هر كه دوست دارد خدا و رسولش را و بيزارى و دشمنى براى هر كه دشمنى كند با خدا و رسولش با صبر و شكيبائى و با كظم غيظ بر بردن حقّ تو و غصب خمس تو و دريدن پرده آبرويت، گفت: به چشم يا رسول الله.
امير المؤمنين فرمود: سوگند بدان كه دانه را شكافد و نفس كش را بر آرد، من از جبرئيل شنيدم به پيغمبر مى گفت: اى محمد به او بفهمان كه حرمت او هتك مى شود، در عين حالى كه حرمت خدا و حرمت رسول خدا است و بر او شرط كن كه ريشش با خون تازه سرش رنگين مى گردد، على فرمود: چون اين كلمه را از جبرئيل امين درك كردم ناله اى كشيدم و برو بر زمين افتادم و گفتم: به چشم قبول دارم، راضيم گر چه هتك حرمت شود و سنّت معطل گردد و قرآن دريده شود و خانه كعبه به ويرانى افتد و ريشم با خون تازه سرم رنگين شود و صبر و تقرب به حق را هميشه پيشه كنم تا بر تو وارد شوم، سپس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فاطمه و حسن و حسين را هم دعوت كرد و به آنان مانند امير المؤمنين مطالب را اعلام نمود و آنها هم مانند آن حضرت جواب دادند، و وصيتنامه با مهرهائى از طلا مهر شد كه آتش نديده بود و به دست امير المؤمنين (علیه السّلام) سپرده شد.
راوى گويد: من به ابو الحسن گفتم: پدر و مادرم قربانت، نمى فرمائيد در اين وصيتنامه چه نوشته بود؟ فرمود: سخن خدا و سنن رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، گفتم: در ضمن وصيتنامه، جستن آنان
ص: 377
الْوَصِیَّةِ تَوَثُّبُهُمْ(1) وَ خِ_لاَفُهُمْ عَلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ؟
فَقَالَ : «نَعَمْ وَ اللّهِ ، شَیْئاً شَیْئاً ، وَ حَرْفاً حَرْفاً(2) ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ»(3) وَ اللّهِ ، لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لاِءَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ وَ فَاطِمَةَ علیهاالسلام : أَ لَیْسَ قَدْ(4) فَهِمْتُمَا(5) مَا تَقَدَّمْتُ بِهِ إِلَیْکُمَا وَ قَبِلْتُمَاهُ ؟ فَقَالاَ : بَلی(6) ، وَ صَبَرْنَا عَلی مَا سَاءَنَا(7) وَ غَاظَنَا» .(8)
5 . وَ فِی نُسْخَةِ الصَّفْوَانِیِّ زِیَادَةٌ(9) : عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الاْءَصَمِّ ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ الْبَزَّازِ ، عَنْ حَرِیزٍ ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، مَا أَقَلَّ بَقَاءَکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ ، وَ أَقْرَبَ آجَالَکُمْ بَعْضَهَا مِنْ بَعْضٍ مَعَ حَاجَةِ النَّاسِ إِلَیْکُمْ!
فَقَالَ : «إِنَّ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنَّا صَحِیفَةً ، فِیهَا مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ أَنْ یَعْمَلَ بِهِ فِی مُدَّتِهِ ، فَإِذَا انْقَضی مَا فِیهَا مِمَّا أُمِرَ بِهِ ، عَرَفَ(10) أَنَّ أَجَلَهُ قَدْ حَضَرَ ، فَأَتَاهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَنْعی(11) إِلَیْهِ نَفْسَهُ ، وَ أَخْبَرَهُ بِمَا لَهُ عِنْدَ اللّهِ ، وَ أَنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام قَرَأَ صَحِیفَتَهُ الَّتِی أُعْطِیَهَا ، وَ فُسِّرَ لَهُ مَا یَأْتِی بِنَعْیٍ ، وَ بَقِیَ فِیهَا أَشْیَاءُ لَمْ تُقْضَ(12) ، فَخَرَجَ لِلْقِتَالِ .
وَ کَانَتْ تِلْکَ الاْءُمُورُ الَّتِی بَقِیَتْ : أَنَّ الْمَ_لاَئِکَةَ سَأَلَتِ اللّهَ فِی نُصْرَتِهِ ، فَأَذِنَ لَهَا ، وَمَکَثَتْ(13) تَسْتَعِدُّ لِلْقِتَالِ ، وَ تَتَأَهَّبُ
ص: 378
و مخالفتشان با امير مؤمنان درج شده بود؟ فرمود: آرى به خدا، جزء به جزء و حرف به حرف، آيا نشنيدى قول خدا عز و جل را (12 سوره يس): «به راستى ما مرده ها را زنده كنيم و بنويسيم آنچه را پيش فرستاده اند و آثار آنها را و هر چيز را آمار كنيم در امام مبين» به خدا، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به امير المؤمنين و فاطمه (علیه السّلام) فرمود: آنچه را به شما تقديم داشتم آيا خوب فهم نكرديد و نپذيرفتيد؟ عرض كردند: چرا، و بر آنچه ما را بد آيد و به خشم آرد صبر كنيم.
5- حريز گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: قربانت، چه اندازه عمر شما خاندان كوتاه است و مرگ شما ائمه به هم نزديك است با اينكه مردم به شما نيازمندند؟ فرمود: هر كدام از ما صحيفه و برنامه كار داريم كه در آن هر چه بايد عمل شود در مدت امامت ثبت است و چون مندرجات آن به آخر رسيد، فهميده شود كه عمر به آخر رسيده، و پيغمبر (در خواب) آيد و خبر مرگ او را به وى دهد و آنچه از مقام نزد خدا دارد به او گزارش دهد و چون نوبت به حسين (علیه السّلام) رسيد و صحيفه مخصوص خود را خواند و در آينده نزديك خبر مرگ او را شرح داده بود ولى كارهائى مانده بود كه انجام نشده بود پس براى نبرد و شهادت خروج كرد و از امور انجام نشده اين بود كه ملائكه از خدا طلب يارى او را كرده بودند و به استجابت هم رسيده بود و آن ملائكه آماده نبرد شده بودند و مهيّاى حركت بودند كه آن حضرت كشته شد و وقتى به زمين آمدند كه مدت او به سر رسيده بود و شهيد شده بود.
ملائكه عرض كردند: بار پروردگارا به ما اجازه فرود آمدن
ص: 379
لِذلِکَ(1) حَتّی قُتِلَ ، فَنَزَلَتْ وَ قَدِ انْقَطَعَتْ(2) مُدَّتُهُ وَقُتِلَ علیه السلام ، فَقَالَتِ الْمَ_لاَئِکَةُ : یَا رَبِّ ، أَذِنْتَ لَنَا فِی الاِنْحِدَارِ ، وَ أَذِنْتَ لَنَافِی نُصْرَتِهِ ، 1 / 284
فَانْحَدَرْنَا وَ قَدْ قَبَضْتَهُ ، فَأَوْحَی اللّهُ إِلَیْهِمْ : أَنِ الْزَمُوا قَبْرَهُ حَتّی تَرَوْهُ وَ قَدْ خَرَجَ(3) ، فَانْصُرُوهُ وَ ابْکُوا عَلَیْهِ وَ عَلی مَا فَاتَکُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ ؛ فَإِنَّکُمْ قَدْ خُصِّصْتُمْ(4) بِنُصْرَتِهِ وَ بِالْبُکَاءِ(5) عَلَیْهِ ، فَبَکَتِ الْمَ_لاَئِکَةُ تَعَزِّیاً(6) وَ حُزْناً(7) عَلی مَا فَاتَهُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ ، فَإِذَا خَرَجَ ، یَکُونُونَ(8) أَنْصَارَهُ» .(9)
بَابُ الامور التی تُوجِبُ حُجَّةَ الْإِمَامِ (علیه السّلام)
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام : إِذَا مَاتَ الاْءِمَامُ بِمَ یُعْرَفُ الَّذِی(10) بَعْدَهُ ؟
فَقَالَ : «لِلاْءِمَامِ عَ_لاَمَاتٌ : مِنْهَا أَنْ یَکُونَ أَکْبَرَ وُلْدِ أَبِیهِ ، وَ یَکُونَ فِیهِ الْفَضْلُ
وَ الْوَصِیَّةُ ، وَ یَقْدَمَ الرَّکْبُ(11) ، فَیَقُولَ : إِلی مَنْ أَوْصی فُ_لاَنٌ ؟ فَیُقَالَ : إِلی فُ_لاَنٍ ؛ وَ السِّ_لاَحُ فِینَا بِمَنْزِلَةِ التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ ، تَکُونُ(12) الاْءِمَامَةُ مَعَ السِّ_لاَحِ حَیْثُمَا کَانَ» .(13)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ یَزِیدَ شَعَرٍ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : الْمُتَوَثِّبُ(14) عَلی هذَا الاْءَمْرِ ، الْمُدَّعِی لَهُ ، مَا الْحُجَّةُ عَلَیْهِ ؟
قَالَ :
ص: 380
دادى و اجازه يارى كردن حسين را دادى، ما فرود آمديم و تو جان او را گرفتى، خدا به آنها وحى كرد كه: بر سر قبر او بمانيد تا او را ببينيد كه بيرون آمده و او را يارى كنيد و اكنون بر او گريه كنيد و گريه كنيد بر اينكه فرصتِ يارى او از دست شما رفت، زيرا مخصوص به يارى كردن او شده ايد و بر گريستن در مصيبت او، فرشته ها به عزادارى امام حسين گريستند و از غمِ از دست رفتن يارى آن حضرت هم مى گريند و چون از قبر بر آيد (در دوران رجعت) از ياران او باشند.
1- ابن ابى نصر گويد: به امام رضا (علیه السّلام) گفتم: وقتى كه امام بميرد با چه امام بعد از او شناخته شود؟ فرمود: امام نشانه ها دارد:
يكى اينكه بزرگترين پسرهاى پدر خود مى باشد و داراى فضيلت و وصيت است و معروف است به طورى كه يك شتر سوار كه از خارج وارد شهر مى شود، مى پرسد: فلان امام به كه وصيت كرده؟
مى گويند: به فلانى، و سلاح در ميان ما چون تابوت است در ميان بنى اسرائيل و امامت به همراه سلاح است هر جا كه باشد.
2- عبد الأعلى گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: آن كه به ناحق بر مسند امامت جسته و مدعى آن است چه دليلى بر رد او است؟ فرمود: از احكام حلال و حرام از وى پرسند، سپس رو به من كرد و فرمود: سه دليل هست كه در كسى جمع نباشد جز اين كه
ص: 381
«یُسْأَلُ عَنِ الْحَ_لاَلِ وَ الْحَرَامِ(1)» . قَالَ : ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ ، فَقَالَ : «ثَ_لاَثَةٌ مِنَ الْحُجَّةِ(2) لَمْ تَجْتَمِعْ فِی أَحَدٍ إِلاَّ کَانَ صَاحِبَ هذَا الاْءَمْرِ : أَنْ یَکُونَ أَوْلَی النَّاسِ بِمَنْ(3) کَانَ قَبْلَهُ ، وَ یَکُونَ عِنْدَهُ السِّ_لاَحُ ، وَ یَکُونَ صَاحِبَ الْوَصِیَّةِ الظَّاهِرَةِ الَّتِی إِذَا قَدِمْتَ الْمَدِینَةَ سَأَلْتَ عَنْهَا الْعَامَّةَ وَ الصِّبْیَانَ : إِلی مَنْ أَوْصی فُ_لاَنٌ؟ فَیَقُولُونَ : إِلی فُ_لاَنِ بْنِ فُ_لاَنٍ» .(4)
3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قِیلَ لَهُ : بِأَیِّ شَیْءٍ یُعْرَفُ الاْءِمَامُ ؟
قَالَ : «بِالْوَصِیَّةِ الظَّاهِرَةِ ، وَ بِالْفَضْلِ ؛ إِنَّ الاْءِمَامَ لاَ یَسْتَطِیعُ أَحَدٌ أَنْ یَطْعُنَ(5) عَلَیْهِ فِی فَمٍ وَ لاَ بَطْنٍ وَ لاَ فَرْجٍ ؛ فَیُقَالَ : کَذَّابٌ ، وَ یَأْکُلُ أَمْوَالَ النَّاسِ ، وَ مَا أَشْبَهَ هذَا» .(6)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ 1 / 286
مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللَّهِ(7) علیه السلام : مَا عَ_لاَمَةُ(8) الاْءِمَامِ الَّذِی بَعْدَ الاْءِمَامِ؟
فَقَ_الَ : «طَهَ_ارَةُ الْ_وِلاَدَةِ ، وَ حُسْ_نُ الْمَ_ن_ْشَ_اَء(9) ، وَ لاَ یَ_لْ_هُ__و ، ...
وَ لاَ یَلْعَبُ» .(10)
5. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ :
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّلاَلَةِ عَلی صَاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ .
فَقَالَ : «الدَّلاَلَةُ عَلَیْهِ : الْکِبَرُ(11) ، وَ الْفَضْلُ ، وَ الْوَصِیَّةُ ، إِذَا قَدِمَ الرَّکْبُ(12) الْمَدِینَةَ فَقَالُوا : إِلی مَنْ أَوْصی فُ_لاَنٌ ؟ قِیلَ : إِلی(13) فُ_لاَنِ بْنِ فُ_لاَنٍ(14) ، وَ دُورُوا مَعَ السِّ_لاَحِ حَیْثُمَا دَارَ ؛
ص: 382
به حق صاحب مقام امامت است:
الف- اولى و احق باشد نسبت به امام سابق بر خود.
ب- سلاح نزد او باشد.
ج- وصىّ معروفِ امام سابق باشد به طورى كه وقتى تو وارد شهر مدينه شدى از عموم مردم و از بچه ها پرسيدى: فلان امام به چه كسى وصيت كرده؟ بگويند: به فلان پسر فلان.
3- حفص بن بخترى گويد: به امام صادق (علیه السّلام) عرض شد:
با چه چيز امام شناخته مى شود؟ فرمود: به وصيت معروفه و به فضيلت، امام كسى است كه أحدى نمى تواند به او طعنى زند كه گناهى با دهان يا شكم يا فرج كرده است و در باره او نتوانند بگويند دروغگو است يا مال مردم خور است و يا مانند اين حرفها.
4- معاويه بن وهب گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: نشانه امام بعد از امام چيست؟ فرمود: حلال زادگى و پرورش خوب و كنار بودن از لهو و لعب.
5- احمد بن عمر گويد: پرسيدم از امام رضا (علیه السّلام) از دليل بر صاحب امر امامت، فرمود: دليل آن كبر (سن) و فضل و وصيت روشن است، تا آنجا كه چون كاروانى به مدينه وارد شوند و بگويند فلان امام به كه وصيت كرده؟ گويند: به فلان پسر فلان، شما با سلاح پيغمبر بگرديد هر كجا آن گرديد، كه همراه با امامت است،
ص: 383
فَأَمَّا الْمَسَائِلُ فَلَیْسَ فِیهَا حُجَّةٌ» .(1)
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِی یَحْیَی الْوَاسِطِیِّ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (2) : «إِنَّ الاْءَمْرَ فِی الْکَبِیرِ مَا لَمْ تَکُنْ(3) بِهِ(4) عَاهَةٌ(5)» .(6)
7 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ(7) ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ علیه السلام : جُعِلْتُ فِدَاکَ، بِمَ یُعْرَفُ الاْءِمَامُ؟
قَالَ(8) : فَقَالَ : «بِخِصَالٍ: أَمَّا أَوَّلُهَا(9) فی «ج» : - «أبو الحسن علیه السلام» .(10) ، فَإِنَّهُ بِشَیْءٍ قَدْ تَقَدَّمَ مِنْ أَبِیهِ فِیهِ وَأَشَارَ(11) إِلَیْهِ لِیَکُونَ(12) عَلَیْهِمْ حُجَّةً ؛ وَ یُسْأَلُ فَیُجِیبُ(13) ؛ وَ إِنْ سُکِتَ عَنْهُ ابْتَدَأَ ؛ وَ یُخْبِرُ بِمَا فِی غَدٍ ؛ وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ بِکُلِّ لِسَانٍ».
ثُمَّ قَالَ لِی : «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، أُعْطِیکَ عَ_لاَمَةً قَبْلَ أَنْ تَقُومَ» فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ دَخَلَ عَلَیْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ ، فَکَلَّمَهُ(14) الْخُرَاسَانِیُّ بِالْعَرَبِیَّةِ ، فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام (15) بِالْفَارِسِیَّةِ ، فَقَالَ لَهُ الْخُرَاسَانِیُّ : وَ اللّهِ _ جُعِلْتُ فِدَاکَ _ مَا مَنَعَنِی(16) أَنْ أُکَلِّمَکَ بِالْخُرَاسَانِیَّةِ غَیْرُ أَنِّی ظَنَنْتُ أَنَّکَ لاَ تُحْسِنُهَا(17) ، فَقَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! إِذَا کُنْتُ لاَ أُحْسِنُ(18) أُجِیبُکَ(19) ، فَمَا فَضْلِی عَلَیْکَ ؟» .
ثُمَّ قَالَ لِی : «یَا أَبَا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ الاْءِمَامَ لاَ یَخْفی عَلَیْهِ کَ_لاَمُ أَحَدٍ(20) مِنَ النَّاسِ ، وَ لاَ طَیْرٍ(21) ، وَ لاَ بَهِیمَةٍ ، وَ لاَ شَیْءٍ فِیهِ الرُّوحُ ، فَمَنْ لَمْ تَکُنْ(22) هذِهِ الْخِصَالُ فِیهِ ، فَلَیْسَ هُوَ بِإِمَامٍ» .(23)
ص: 384
اما صرف مسائل دليل نمى شوند.
6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: امر امامت در پسرِ بزرگ است به شرط آن كه عيبى نداشته باشد.
7- أبو بصير گويد: به أبو الحسن (علیه السّلام) گفتم: قربانت، امام به چه دليل شناخته مى شود؟ گويد: در جواب فرمود: به چند خصلت:
1- با چيزى كه از پدر در باره او سابقه دارد (مانند نصّ بر او و سپردن علم امامت به او) به اشاره به وى تا دليل امامت باشد.
2- هر چه از او پرسند جواب گويد و اگر در برابر او خاموش نشينند او خود آغاز سخن كند.
3- مى تواند از فردا خبر دهد.
4- با مردم جهان به هر زبانى مى تواند سخن كند و اهل هر زبانى مى تواند با او بدون مترجم گفتگو كند.
سپس فرمود: اى ابا محمد! من پيش از اينكه تو از جاى خود برخيزى، يك نشانه اى به تو مى نمايم. ديرى نگذشت كه مردى از اهل خراسان وارد مجلسِ ما شد و آن خراسانى به زبان عربى با آن حضرت سخن گفت ولى أبو الحسن به فارسى جوابش داد، آن خراسانى گفت: قربانت، بخدا مانع من از اينكه به زبان فارسى با شما سخن گويم اين بود كه شما زبان فارسى را خوب ندانيد. فرمود:
سبحان اللَّه! اگر من نتوانم جواب تو را بگويم، چه فضيلتى بر تو دارم؟ سپس به من فرمود: اى ابا محمد! به راستى سخن هيچ كس بر امام نهان نيست و نه گفتار پرنده و جانداران و نه هيچ زنده اى كه روح دارد، هر كه اين خصال را ندارد امام نيست.
ص: 385
بَابُ ثَبَاتِ الاْءِمَامَةِ فِی الاْءَعْقَابِ ، وَ أَنَّهَا لاَ تَعُودُ فِی أَخٍ وَ لاَ عَمٍّ وَ لاَ غَیْرِهِمَا مِنَ الْقَرَابَاتِ(1)
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لاَ تَعُودُ الاْءِمَامَةُ فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ أَبَداً ، إِنَّمَا جَرَتْ(2) مِنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ کَمَا قَالَ اللّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «وَ أُولُواْ الاْءَرْحامِ 1 / 286
بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ»(3)فَ_لاَ تَکُونُ بَعْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ إِلاَّ فِی الاْءَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الاْءَعْقَابِ» .(4)
2 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنَّهُ سَمِعَهُ یَقُولُ : «أَبَی اللّهُ أَنْ یَجْعَلَهَا لاِءَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام » .(5)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ : عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام : أَنَّهُ سُئِلَ : أَ تَکُونُ(6) الاْءِمَامَةُ فِی عَمٍّ أَوْ خَالٍ ؟ فَقَالَ : «لاَ»، فَقُلْتُ: فَفِی أَخٍ؟ قَالَ(7) : «لاَ»، قُلْتُ : فَفِی مَنْ؟ قَالَ: «فِی وَلَدِی» وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ لاَ وَلَدَ لَهُ.(8)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ
ص: 386
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: امامت بعد از حسن و حسين هرگز از برادر به برادر نرسد، از دوران على بن الحسين منحصراً طبق گفتار خدا (75 سوره انفال، 6 سوره احزاب): «اولو الارحام به همديگر اولى هستند» جارى شده و بعد از على بن الحسين امامت نباشد جز پشت به پشت، يعنى از پدر به پسر.
2- از يونس بن يعقوب كه شنيده امام صادق (علیه السّلام) مى فرموده: خدا نخواسته امامت را بعد از حسن و حسين (علیه السّلام) به دو برادر دهد.
3- محمد بن اسماعيل بن بزيع از امام رضا (علیه السّلام) پرسيد: امامت به عم و خال مى رسد؟ فرمود: نه، گويد: گفتم: به برادر؟ فرمود:
نه، گفتم: پس در چه كسى است؟ فرمود: در پسر من است، آن روز هنوز امام رضا پسرى نداشت.
4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود:
امامت در دو برادر جمع نمى شود بعد از حسن و حسين (علیه السّلام)،
ص: 387
عِیسی : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ : «لاَ تَجْتَمِعُ(1) الاْءِمَامَةُ فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ، إِنَّمَا هِیَ فِی الاْءَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الاْءَعْقَابِ» .(2)
5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللّهِ(3) بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : إِنْ کَانَ کَوْنٌ _ وَ لاَ أَرَانِی اللّهُ _ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ(4)؟ فَأَوْمَأَ إِلَی ابْنِهِ مُوسی علیه السلام . قَالَ(5) : قُلْتُ : فَإِنْ حَدَثَ بِمُوسی حَدَثٌ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ». قُلْتُ(6) : فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ ، وَ تَرَکَ أَخاً کَبِیراً وَ ابْناً صَغِیراً ، فَبِمَنْ أَئْتَمُّ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ ، ثُمَّ وَاحِداً فَوَاحِداً(7)».
وَ فِی نُسْخَةِ الصَّفْوَانِیِّ : «ثُمَّ هکَذَا أَبَداً(8)» .(9)
بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ علی الائمة علیهم السَّلَامُ وَاحِداً فَوَاحِداً
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ؛ وَ(10) عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ أَبِی سَعِیدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ
ص: 388
همانا در اعقاب است و اعقابِ اعقاب.
5- عيسى بن عبد الله بن عمر بن على بن أبى طالب گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: اگر پيش آمدى شد (يعنى شما وفات كرديد) خدا برايم آن روز را نياورد، من به چه كسى بگروم؟ اشاره به فرزندش موسى كرد، گويد: گفتم: اگر براى موسى پيش آمدى شد به كه بگروم؟ فرمود: به پسرش، گفتم: اگر براى او هم پيش آمدى شد و برادر بزرگ و پسر صغيرى دارد به كه بگروم؟ فرمود: به پسر او سپس به هر يك از اولاد- و در نسخه صفوانى است كه- سپس همچنين تا هميشه.
1- ابى بصير گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از قول خدا عز و جل (59 سوره نساء): «از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولى الامر خودتان اطاعت كنيد»؟ فرمود: در باره على بن ابى طالب و حسن و حسين (علیه السّلام) نازل شده، من به او گفتم: به راستى مردم مى گويند:
ص: 389
مِنْکُمْ»(1) فَقَالَ : «نَزَلَتْ فِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهم السلام ».
فَقُلْتُ لَهُ : إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ : فَمَا لَهُ لَمْ یُسَمِّ عَلِیّاً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ علیهم السلام فِی کِتَابِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؟
قَالَ : فَقَالَ : «قُولُوا لَهُمْ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله نَزَلَتْ عَلَیْهِ الصَّ_لاَةُ ، وَ لَمْ یُسَمِّ اللّهُ لَهُمْ ثَ_لاَثاً وَ لاَ أَرْبَعاً حَتّی کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذلِکَ لَهُمْ ؛ وَ نَزَلَتْ عَلَیْهِ الزَّکَاةُ ، وَ لَمْ یُسَمِّ لَهُمْ مِنْ کُلِّ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ(2) حَتّی کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله هُوَ الَّذِی فَسَّرَ
ذلِکَ لَهُمْ(3) ؛ وَ نَزَلَ(4) الْحَجُّ ، فَلَمْ یَقُلْ لَهُمْ : طُوفُوا أُسْبُوعاً حَتّی کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله هُوَ الَّذِی فَسَّرَ ذلِکَ لَهُمْ ؛ وَ نَزَلَتْ «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنْکُمْ» وَ نَزَلَتْ فِی عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهم السلام ، فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی عَلِیٍّ علیه السلام : مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ ؛ وَ قَالَ علیه السلام (5) : أُوصِیکُمْ بِکِتَابِ اللّهِ وَ أَهْلِ بَیْتِی ؛ فَإِنِّی سَأَلْتُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ لاَ یُفَرِّقَ بَیْنَهُمَا حَتّی یُورِدَهُمَا عَلَیَّ الْحَوْضَ ، فَأَعْطَانِی ذلِکَ ؛ وَ قَالَ : لاَ تُعَلِّمُوهُمْ ؛ فَهُمْ(6) أَعْلَمُ مِنْکُمْ ، وَ قَالَ : إِنَّهُمْ لَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ بَابِ هُدًی ، وَ لَنْ یُدْخِلُوکُمْ فِی(7) بَابِ ضَ_لاَلَةٍ(8) ، فَلَوْ سَکَتَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمْ(9) یُبَیِّنْ مَنْ أَهْلُ بَیْتِهِ لاَدَّعَاهَا آلُ فُ_لاَنٍ وَ آلُ فُلاَنٍ ، وَ لکِنَّ(10)اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْزَلَهُ(11)فِی کِتَابِهِ ، تَصْدِیقاً لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله : «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ
ص: 390
چرا او نام على و خاندانش را در كتاب خدا عز و جل نبرده؟ گويد: فرمود: در پاسخ آنها بگوئيد كه: براى پيغمبر آيه نماز نازل شد و خدا در آن نام نبرد سه ركعت و چهار ركعت را تا اينكه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را شرح داد و آيه زكاة نازل شد خدا نام نبرد كه بايد از چهل درهم يك درهم داد تا رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود كه آن را شرح داد و آيه حج نازل شد و نفرمود به مردم كه هفت دور طواف كنيد تا آنكه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود كه آن را شرح كرد براى مردم و نازل شد أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ و در باره على و حسن و حسين (علیه السّلام) نازل شد و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در باره على (علیه السّلام) فرمود هر كه را من مولا و آقايم على (علیه السّلام) مولا و آقا است، و فرمود:
من به شما وصيت مى كنم در باره كتاب خدا و خاندانم زيرا من از خدا عز و جل در خواسته ام كه ميان آنها جدائى نيفكند تا آنها را بر سر حوض به من رساند، خدا اين خواست مرا داد، و فرمود: چيزى به آنها نياموزيد كه آنها از شما أعلم هستند، و فرمود:
خاندان من شما را از هيچ در هدايت بيرون نكنند و هرگز شما را به باب گمراهى وارد نكنند.
اگر پيغمبر خاموش مى نشست و آن را در خاندان خود شرح نمى كرد، آل فلان و آل فلان ادعاى آن را مى كردند، ولى خدا در كتاب باز هم شرح آن را براى تصديق پيغمبرش بيان كرد و نازل نمود (33 سوره احزاب): «همانا خدا مى خواهد پليدى را از شما خاندان
ص: 391
أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(1) فَکَانَ(2) عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ فَاطِمَةُ علیهم السلام ، فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله تَحْتَ الْکِسَاءِ فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ، ثُمَّ قَالَ(3): اللّهُمَّ ، إِنَّ لِکُلِّ نَبِیٍّ أَهْلاً وَ ثَقَلاً ، وَ هوءُلاَءِ أَهْلُ بَیْتِی وَ ثَقَلِی(4)، فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ : أَ لَسْتُ مِنْ أَهْلِکَ ؟ فَقَالَ : إِنَّکِ إِلی خَیْرٍ ، وَ لَکِنَّ هوءُلاَءِ أَهْلِی(5)وَ ثَقَلِی .
فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، کَانَ عَلِیٌّ(6) أَوْلَی النَّاسِ بِالنَّاسِ ؛ لِکَثْرَةِ مَا بَلَّغَ فِیهِ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ إِقَامَتِهِ لِلنَّاسِ ، وَ أَخْذِهِ بِیَدِهِ .
فَلَمَّا مَضی عَلِیٌّ علیه السلام ، لَمْ یَکُنْ یَسْتَطِیعُ عَلِیٌّ(7) _ وَ لَمْ یَکُنْ لِیَفْعَلَ _ أَنْ یُدْخِلَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ لاَ الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِیٍّ وَ لاَ وَاحِداً(8) مِنْ وُلْدِهِ ، إِذاً لَقَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ : إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ أَنْزَلَ فِینَا کَمَا أَنْزَلَ فِیکَ ، فَأَمَرَ(9) بِطَاعَتِنَا کَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِکَ ، وَ بَلَّغَ فِینَا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَمَا بَلَّغَ فِیکَ ، وَ أَذْهَبَ عَنَّا الرِّجْسَ(10) کَمَا أَذْهَبَهُ عَنْکَ .
فَلَمَّا مَضی عَلِیٌّ علیه السلام ، کَانَ الْحَسَنُ علیه السلام أَوْلی بِهَا ؛ لِکِبَرِهِ .
فَلَمَّا تُوُفِّیَ ، لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُدْخِلَ وُلْدَهُ ، وَ لَمْ یَکُنْ(11) لِیَفْعَلَ ذلِکَ(12) ، وَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ : «وَ أُولُوا الاْءَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ»(13)فَیَجْعَلَهَا فِی وُلْدِهِ ، إِذاً لَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام : أَمَرَ اللّهُ بِطَاعَتِی کَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِکَ وَ طَاعَةِ أَبِیکَ ، وَ بَلَّغَ فِیَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَمَا
ص: 392
به خصوص ببرد و شما را پاك كند» على بود و حسن و حسين و فاطمه (علیه السّلام) كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آنها را زير عبا گرد آورد، در خانه ام سلمه، و سپس فرمود: بار خدايا هر پيغمبرى خاندان و بنه اى دارد و اينها خاندان و بنه منند، ام سلمه گفت: آيا من از خاندان تو نيستم؟
فرمود: تو رو به خوبى دارى ولى اينان خاندان و بنه منند.
چون رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وفات كرد، على (علیه السّلام) اولى و أحقّ از همه مردم بود براى پيشوائى مردم، براى تبليغات بسيارى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نسبت به او كرده بود و او را برابر مردم بپا داشته بود و دست او را در دست داشت و چون على (علیه السّلام) در گذشت، نمى توانست و اقدام نمى كرد كه محمد بن على يا عباس بن على يا يكى از پسرانش را وارد امر امامت كند، زيرا در اين صورت حسن و حسين (علیه السّلام) مى گفتند: خدا در باره ما حكم نازل كرده چنانچه در باره تو نازل كرده و به اطاعت ما دستور داده چنانچه به اطاعت تو دستور داده و در باره ما تبليغ كرده رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مثل اين كه در باره تو تبليغ كرده و پليدى را از ما برده است چنانچه از تو برده است.
چون على (علیه السّلام) در گذشت، حسن (علیه السّلام) اولى بود به خاطر اين كه بزرگتر بود و چون او وفات مى كرد، نمى توانست از اولاد خود وارد امر امامت كند و اقدام به آن هم نمى كرد با اين كه خدا مى فرمايد: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ و اگر آن را براى اولادش مقرر مى كرد، امام حسين (علیه السّلام) مى گفت: خدا به
ص: 393
بَلَّغَ فِیکَ وَ فِی أَبِیکَ ، وَ أَذْهَبَ اللّهُ عَنِّی الرِّجْسَ کَمَا أَذْهَبَ عَنْکَ وَ عَنْ أَبِیکَ .
فَلَمَّا صَارَتْ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام ، لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ یَسْتَطِیعُ(1) أَنْ یَدَّعِیَ عَلَیْهِ کَمَا کَانَ هُوَ یَدَّعِی عَلی أَخِیهِ وَ عَلی أَبِیهِ لَوْ أَرَادَا أَنْ یَصْرِفَا الاْءَمْرَ عَنْهُ ، وَ لَمْ یَکُونَا لِیَفْعَ_لاَ ؛ ثُمَّ صَارَتْ حِینَ أَفْضَتْ(2) إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام ، فَجَری(3) تَأْوِیلُ هذِهِ الاْآیَةِ : «وَ أُولُواْ الاْءَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ» ثُمَّ صَارَتْ مِنْ(4) بَعْدِ الْحُسَیْنِ(5)لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ، ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ إِلی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیًّ علیهم السلام ». وَ قَالَ : «الرِّجْسُ(6) هُوَ الشَّکُّ ، وَ اللّهِ لاَ نَشُکُّ(7)فِی رَبِّنَا أَبَداً» .(8)
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِیِّ ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَ عِمْرَانَ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام مِثْلَ ذلِکَ .
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ بْنِ رَوْحٍ الْقَصِیرِ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُوءْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُواْ الاْءَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ»(9) فِیمَنْ نَزَلَتْ ؟
فَقَالَ(10): «نَزَلَتْ(11) فِی الاْءِمْرَةِ(12) ، إِنَّ هذِهِ الاْآیَةَ جَرَتْ فِی وُلْدِ الْحُسَیْنِ مِنْ بَعْدِهِ(13) ، فَنَحْنُ أَوْلی بِالاْءَمْرِ وَ بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الْمُوءْمِنِینَ وَ الْمُهَاجِرِینَ
ص: 394
اطاعت من فرمان داده چنانچه به اطاعت تو فرمان داده و اطاعت پدرت و رسول خدا در باره من هم تبليغ كرده مثل آن كه در باره تو و پدرت تبليغ كرده و خدا پليدى را از من برده مثل اين كه از تو و پدرت برده است، و چون امامت به حسين (علیه السّلام) رسيد هيچ كدام از خاندان و خويشانش نمى توانستند بر او ادّعائى بياورند چنانچه او مى توانست طرح دعوى نسبت به برادر و پدر كند، در صورتى كه مى خواستند امر امامت را از او بگيرند و به ديگرى منتقل كنند با اين كه اين كار را نمى كردند و چون خلافت به حسين (علیه السّلام) رسيد، اين آيه اجراء گرديد كه: أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ و امامت پس از حسين به على بن الحسين (علیه السّلام) رسيد و بعد از على بن الحسين به محمد بن على (علیه السّلام)، فرمود: مقصود از رجس و پليدى كه از ما برده اند، شك است و به خدا ما هرگز در پروردگار خود شك نداريم (مقام توحيدِ خالص همين است).
2- عبد الرحيم بن روح القصير از امام باقر (علیه السّلام) (پرسيد) كه قول خدا عز و جل (6 سوره احزاب): «پيغمبر به مردم از خودشان اولى است و زنهايش مادران آنانند و اولو الارحام اولى هستند بعضى بر بعضى در كتاب خدا» در باره چه كسى نازل شده؟ فرمود: در باره امر خلافت نازل شده و اين آيه در اولاد حسين (علیه السّلام) بعد از او مجرى گرديده و ما اولى به امر خلافت و به جانشينى رسول خدائيم از ساير مؤمنين و مهاجرين و انصار، گفتم: اولاد جعفر در امامت بهره اى دارند؟
فرمود: نه، گفتم: پس اولاد عباس در آن نصيبى دارند؟ فرمود: نه،
ص: 395
وَ الاْءَنْصَارِ».
قُلْتُ : فَوُلْدُ(1) جَعْفَرٍ لَهُمْ(2) فِیهَا نَصِیبٌ ؟ قَالَ(3) : «لاَ»(4). قُلْتُ : فَلِوُلْدِ الْعَبَّاسِ(5) فِیهَا نَصِیبٌ ؟ فَقَالَ : «لاَ» ، فَعَدَدْتُ(6) عَلَیْهِ بُطُونَ(7) بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، کُلَّ ذلِکَ یَقُولُ : «لاَ».
قَالَ(8) : وَ نَسِیتُ وُلْدَ الْحَسَنِ علیه السلام ، فَدَخَلْتُ بَعْدَ ذلِکَ عَلَیْهِ(9) ، فَقُلْتُ لَهُ : هَلْ لِوُلْدِ الْحَسَنِ فِیهَا نَصِیبٌ ؟ فَقَالَ : «لاَ وَ اللّهِ یَا عَبْدَ الرَّحِیمِ ، مَا لِمُحَمَّدِیٍّ فِیهَا(10) نَصِیبٌ غَیْرَنَا» .(11)
3 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ(12) بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِیِّ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِیسی : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا» قَالَ : «إِنَّمَا یَعْنِی(13) أَوْلی بِکُمْ ، أَیْ أَحَقُّ بِکُمْ وَ بِأُمُورِکُمْ وَ(14) أَنْفُسِکُمْ وَ أَمْوَالِکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ الَّذِینَ آمَنُوا : یَعْنِی عَلِیّاً وَ أَوْلاَدَهُ الاْءَئِمَّةَ علیهم السلام إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ .
ثُمَّ وَصَفَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَقَالَ : «الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُوءْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ
راکِعُونَ»(15) وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام فِی صَ_لاَةِ الظُّهْرِ وَ قَدْ صَلّی رَکْعَتَیْنِ وَ هُوَ رَاکِعٌ ، وَ عَلَیْهِ حُلَّةٌ(16) قِیمَتُهَا أَلْفُ دِینَارٍ ، وَ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله کَسَاهُ(17)إِیَّاهَا ، وَ کَانَ النَّجَاشِیُّ(18) أَهْدَاهَا لَهُ ، فَجَاءَ سَائِلٌ ، فَقَالَ : السَّ_لاَمُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللّهِ وَ أَوْلی بِالْمُوءْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ، تَصَدَّقْ عَلی(19)مِسْکِینٍ(20)، فَطَرَحَ الْحُلَّةَ إِلَیْهِ ، وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ(21) إِلَیْهِ : أَنِ احْمِلْهَا ، فَأَنْزَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِیهِ(22) هذِهِ الاْآیَةَ ، وَ صَیَّرَ نِعْمَةَ أَوْلاَدِهِ بِنِعْمَتِهِ(23) ، فَکُلُّ(24)مَنْ بَلَغَ مِنْ أَوْلاَدِهِ مَبْلَغَ الاْءِمَامَةِ یَکُونُ بِهذِهِ الصِّفَةِ(25) مِثْلَهُ ، فَیَتَصَدَّقُونَ وَ هُمْ
ص: 396
من خاندان هاى عبد المطلب را بر آن حضرت بر شمردم، در باره همه ميفرمود: نه، گويد: اولاد حسن را از ياد بردم و بعد از آن خدمتش رسيدم و به او گفتم: آيا براى اولاد حسن (علیه السّلام) در امامت بهره اى هست؟ فرمود: نه، به خدا اى عبد الرحيم، براى هيچ فرد محمدى در امامت بهره اى نيست جز ماها.
3- احمد بن عيسى از امام صادق (علیه السّلام) در قول خدا عز و جل: «همانا ولى و سرپرست شما خدا است و رسولش و آنان كه گرويدند» فرمود: يعنى اولى به شما و احق به شما و به كارهاى شما و خود شما و اموال شما خدا است و رسولش و كسانى كه ايمان آوردند، يعنى على و اولاد ائمه او تا روز قيامت، سپس خدا عز و جل آن ها را وصف نمود و فرمود: «آنچنان كسانى كه بپا مى دارند نماز را و مى پردازند زكاة را و ايشان در ركوعند» امير المؤمنين (علیه السّلام) در نماز ظهر بود و دو ركعت خوانده بود و در ركوع بود و در برش حلّه اى بود به بهاى هزار اشرفى كه پيغمبر به او پوشانيده بود و نجاشى آن جامه را براى وى فرستاده بود، يك سائل آمد و گفت: السلام عليك يا ولىّ الله و اولى به مؤمنان از خودشان، بر گدائى تصدّق فرما، على (علیه السّلام) آن حلّه را نزد او انداخت و به دست اشاره كرد تا آن را برگيرد و خدا هم اين آيه را بر او نازل كرد و به وسيله انعام به او به فرزندانش هم انعام داد و هر كدام از فرزندانش كه به امامت رسند به واسطه اين صفت بوده است كه مانند او بدان متصف بوده اند كه در حال ركوع صدقه داده اند، و آن سائلى كه از امير المؤمنين (علیه السّلام) سؤال
ص: 397
رَاکِعُونَ ، وَ السَّائِلُ الَّذِی سَأَلَ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام مِنَ الْمَ_لاَئِکَةِ ، وَ الَّذِینَ یَسْأَلُونَ الاْءَئِمَّةَ مِنْ أَوْلاَدِهِ یَکُونُونَ مِنَ الْمَ_لاَئِکَةِ» .(1)
4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ ، عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ وَ بُکَیْرِ بْنِ أَعْیَنَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ وَ أَبِی الْجَارُودِ
جَمِیعاً :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ رَسُولَهُ بِوَلاَیَةِ(2) عَلِیٍّ ، وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ : «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُوءْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»(3)وَ فَرَضَ وَلاَیَةَ أُولِی الاْءَمْرِ(4) ، فَلَمْ یَدْرُوا(5) مَا هِیَ ؟ فَأَمَرَ اللّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله أَنْ یُفَسِّرَ لَهُمُ الْوَلاَیَةَ کَمَا فَسَّرَ لَهُمُ الصَّ_لاَةَ وَ الزَّکَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الْحَجَّ ، فَلَمَّا أَتَاهُ ذلِکَ مِنَ اللّهِ ، ضَاقَ بِذلِکَ صَدْرُ(6)رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ تَخَوَّفَ أَنْ یَرْتَدُّوا(7) عَنْ دِینِهِمْ(8) وَ أَنْ یُکَذِّبُوهُ ، فَضَاقَ صَدْرُهُ ، وَ رَاجَعَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَأَوْحَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِلَیْهِ(9) : «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ»(10) فَصَدَعَ بِأَمْرِ اللّهِ(11) _ تَعَالی ذِکْرُهُ(12) _ فَقَامَ بِوَلاَیَةِ عَلِیٍّ علیه السلام یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ ، فَنَادَی : الصَّ_لاَةَ جَامِعَةً(13) ، وَ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ یُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ».
قَالَ عُمَرُ بْنُ أُذَیْنَةَ : قَالُوا جَمِیعاً غَیْرَ أَبِی الْجَارُودِ : وَ(14) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «وَ کَانَتِ الْفَرِیضَةُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِیضَةِ الاْءُخْری ، وَ کَانَتِ الْوَلاَیَةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ ، فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»(15)» .
قَالَ أَبُو
ص: 398
كرد از ملائكه بود و آن سائلى كه از ديگر امامان سؤال كند از ملائكه مى باشند.
4- عمر بن اذينه از زراره و فضيل بن يسار و بكير بن اعين و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ابى الجارود همه از امام باقر (علیه السّلام) فرمود: خدا عز و جل به رسول خود دستور داد به ولايت على (علیه السّلام) و به او نازل كرد (55 سوره مائده): «همانا ولى شما خدا است و رسولش و آنان كه گرويدند و نماز را برپا داشتند و زكاة را پرداختند در حالى كه ركوع كنند» و خدا ولايت اولو الامر را واجب كرد و ندانستند اولو الامر كيست و ولايت چيست؟ خدا به محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داد براى آنها شرح كند ولايت را چنانچه نماز و زكاة و روزه و حج را شرح كرده بود، چون اين دستور از طرف خدا برايش آمد دلش طپيد و ترسيد كه از دين برگردند و او را تكذيب كنند و دل تنگ شد و به خدا عز و جل رجوع كرد، خدا به او وحى كرد: «اى رسول من تبليغ كن آنچه را به تو نازل شده از پروردگارت اگر نكنى تبليغ رسالت او نكردى، خدا تو را از مردم حفظ مى كند» و پيغمبر امر خداى تعالى را اعلام كرد و در روز غدير خُم قيام كرد براى انجام ولايت على (علیه السّلام) و جار نماز دسته جمعى كشيد و به مردم داد تا حاضران به غائبان برسانند.
عمر بن اذينه گفته: همه جز ابى الجارود (در اينجا) گفتند:
امام باقر (علیه السّلام) فرمود: هر فريضه پس از فريضه ديگر نازل مى شد و ولايت آخر فرائض بود و خدا عز و جل در باره آن نازل كرد (3 سوره مائده): «امروز دين شما را كامل كردم، و نعمتم را بر شما تمام
ص: 399
جَعْفَرٍ علیه السلام : «یَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : لاَ أُنْزِلُ عَلَیْکُمْ بَعْدَ هذِهِ(1) فَرِیضَةً ، قَدْ أَکْمَلْتُ لَکُمُ الْفَرَائِضَ» .(2)
5 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ ، عَنْ 1 / 290
هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : کُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ : حَدِّثْنِی عَنْ وَلاَیَةِ عَلِیٍّ أَ مِنَ اللّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ ؟ فَغَضِبَ ، ثُمَّ قَالَ : «وَیْحَکَ ، کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَخْوَفَ لِلّهِ مِنْ أَنْ یَقُولَ مَا لَمْ یَأْمُرْهُ بِهِ اللّهُ ، بَلِ افْتَرَضَهُ(3)کَمَا افْتَرَضَ اللّهُ الصَّ_لاَةَ وَ الزَّکَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الْحَجَّ» .(4)
6 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ جَمِیعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام (5) ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ(6) : «فَرَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَی الْعِبَادِ خَمْساً ، أَخَذُوا أَرْبَعاً ، وَ تَرَکُوا وَاحِدَةً(7)» .
قُلْتُ : أَ تُسَمِّیهِنَّ لِی(8) جُعِلْتُ فِدَاکَ(9) ؟
فَقَالَ : «الصَّ_لاَةُ ، وَ کَانَ(10) النَّاسُ لاَ یَدْرُونَ کَیْفَ یُصَلُّونَ ، فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام ، فَقَالَ : یَا مُحَمَّدُ ، أَخْبِرْهُمْ بِمَوَاقِیتِ صَ_لاَتِهِمْ(11) .
ثُمَّ نَزَلَتِ الزَّکَاةُ ، فَقَالَ : یَا مُحَمَّدُ ، أَخْبِرْهُمْ مِنْ زَکَاتِهِمْ مَا أَخْبَرْتَهُمْ مِنْ(12) صَ_لاَتِهِمْ .
ثُمَّ نَزَلَ الصَّوْمُ ، فَکَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا کَانَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ ، بَعَثَ إِلی مَا حَوْلَهُ مِنَ الْقُری ، فَصَامُوا ذلِکَ الْیَوْمَ ، فَنَزَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ بَیْنَ شَعْبَانَ وَ شَوَّالٍ .
ثُمَّ نَزَلَ الْحَجُّ ، فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام ،
ص: 400
كردم» امام فرمود: خدا عز و جل مى فرمايد: ديگر بعد از اين بر شما فريضه نازل نكنم، من فرائض شما را كامل كردم.
5- ابى بصير از امام باقر (علیه السّلام) گويد: خدمتش نشسته بودم و مردى به او گفت: براى من باز گو كه ولايت على از طرف خدا بود يا رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )؟ آن حضرت در خشم شد و فرمود: واى بر تو، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از خداوند بيشتر از آن مى ترسيد كه بى دستور خدا سخنى گويد، بلكه خدا آن را فرض و واجب كرد، چنانچه نماز و زكاة و روزه و حج را واجب كرد.
6- ابى الجارود گويد: شنيدم، امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: خدا بر بنده ها پنج چيز را واجب كرد و آنها را چهار چيز را گرفتند و يكى را رها كردند، گفتم: قربانت آنها را براى من نام مى بريد؟
فرمود:
1- نماز، مردم نمى دانستند چگونه نماز كنند، جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد به آنها از اوقات نماز و آدابِ آن خبر بده.
2- حكم زكاة نازل شد، و خطاب رسيد: اى محمد به آنها از آداب زكاتشان خبر ده چنانچه از نمازشان خبر دادى.
3- سپس حكم وجوب روزه نازل شد، و در اول رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به دهات اطراف خود اعلام مى كرد روز عاشورا روزه بگيرند تا حكم روزه ماه رمضان ميان شعبان و شوال نازل شد.
4- حكم حج نازل شد و جبرئيل آمد و گفت: به آنها از
ص: 401
فَقَالَ : أَخْبِرْهُمْ مِنْ(1) حَجِّهِمْ مَا أَخْبَرْتَهُمْ مِنْ(2) صَلاَتِهِمْ وَ زَکَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ .
ثُمَّ نَزَلَتِ الْوَلاَیَةُ ، وَ إِنَّمَا أَتَاهُ ذلِکَ فِی یَوْمِ الْجُمُعَةِ بِعَرَفَةَ ، أَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی» وَ کَانَ کَمَالُ الدِّینِ بِوَلاَیَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(3) علیه السلام ، فَقَالَ عِنْدَ ذلِکَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أُمَّتِی حَدِیثُو(4)عَهْدٍ(5) بِالْجَاهِلِیَّةِ(6) ، وَ مَتی أَخْبَرْتُهُمْ بِهذَا فِی ابْنِ عَمِّی ، یَقُولُ قَائِلٌ ، وَ یَقُولُ قَائِلٌ _ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْطِقَ بِهِ لِسَانِی(7) _ فَأَتَتْنِی عَزِیمَةٌ(8) مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بَتْلَةٌ(9) أَوْعَدَنِی إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ أَنْ یُعَذِّبَنِی ، فَنَزَلَتْ : «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» فَأَخَذَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِیَدِ عَلِیٍّ علیه السلام ، فَقَالَ(10): أَیُّهَا(11) النَّاسُ ، إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ نَبِیٌّ مِنَ الاْءَنْبِیَاءِ مِمَّنْ کَانَ قَبْلِی إِلاَّ وَ قَدْ عَمَّرَهُ اللّهُ ،
ثُمَّ دَعَاهُ فَأَجَابَهُ ، فَأَوْشَکَ أَنْ أُدْعی فَأُجِیبَ ، وَ أَنَا مَسْؤُولٌ وَ أَنْتُمْ مَسْؤُولُونَ ؛ فَمَاذَا(12) أَنْتُمْ قَائِلُونَ ؟
فَقَالُوا(13) : نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ ، وَ نَصَحْتَ(14)، وَ أَدَّیْتَ مَا عَلَیْکَ ؛ فَجَزَاکَ اللّهُ أَفْضَلَ جَزَاءِ الْمُرْسَلِینَ .
فَقَالَ : اللّهُمَّ اشْهَدْ _ ثَ_لاَثَ مَرَّاتٍ _ ثُمَّ قَالَ : یَا مَعْشَرَ(15) الْمُسْلِمِینَ ، هذَا وَلِیُّکُمْ مِنْ بَعْدِی ؛ فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ(16) الْغَائِبَ».
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «کَانَ وَاللّهِ(17) أَمِینَ اللّهِ عَلی خَلْقِهِ وَ غَیْبِهِ وَ دِینِهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ(18) لِنَفْسِهِ .
ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله
ص: 402
آداب حجّشان خبر بده چون خبر نماز و زكاة و روزه آنها.
5- دستور ولايت نازل شد و نزول آن در روز جمعه بود و در موقف عرفه، خدا عز و جل نازل كرد (3 سوره مائده): «امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام كردم» كمال دين به ولايت على بن ابى طالب (علیه السّلام) بود، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در اينجا فرمود:
قوم من تازه مسلمانند و به جاهليت نزديكند و هر گاه آنها را از اين حكم مطّلع سازم كه در باره ابن عمّ من است، اين يك حرفى مى زند و آن يك نقى مى زند، اين را پيش خودم گفتم و به زبان نياوردم تا دستور حتمى از طرف خدا عز و جل رسيد و مرا تهديد كرد كه اگر حكم ولايت على (علیه السّلام) را اعلام نكنم عذابم كند و نازل شد (67 سوره مائده): «آيا رسول من، تبليغ كن آنچه را از پروردگارت به تو نازل شده و اگر نكنى، تبليغِ رسالتِ خود نكردى، خدا تو را از شرّ مردم نگه مى دارد، به راستى خدا قوم كفار را رهبرى نمى كند» رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست على (علیه السّلام) را گرفت و فرمود: اى مردم هيچ پيغمبرى پيش از من نبوده جز آنكه خدا عمر مقدرى به او داده و سپس او را دعوت كرده و او هم اجابت نموده (و از اين دنيا رفته) نزديك است كه من هم دعوت شوم و اجابت كنم (و از اين دنيا بروم) من مسئوليت دارم و شما هم مسئوليت داريد شما چه مى گوئيد؟
گفتند: ما گواهيم كه تو تبليغ كردى و حق نصيحت به جا آوردى و آنچه بر تو بود ادا كردى، خدايت بهترين پاداش رسولان بدهاد سه بار فرمود: بار خدايا گواه باش، سپس فرمود: اى گروه
ص: 403
حَضَرَهُ الَّذِی حَضَرَ(1) ، فَدَعَا عَلِیّاً علیه السلام ، فَقَالَ : یَا عَلِیُّ ، إِنِّی(2) أُرِیدُ أَنْ أَئْتَمِنَکَ عَلی مَا ائْتَمَنَنِیَ اللّهُ عَلَیْهِ مِنْ غَیْبِهِ وَ عِلْمِهِ ، وَ مِنْ(3) خَلْقِهِ ، وَ مِنْ دِینِهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ ، فَلَمْ یُشْرِکْ وَاللّهِ فِیهَا _ یَا زِیَادُ(4) _ أَحَداً مِنَ الْخَلْقِ .
ثُمَّ إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام حَضَرَهُ الَّذِی حَضَرَهُ ، فَدَعَا وُلْدَهُ _ وَ کَانُوا اثْنَیْ عَشَرَ ذَکَراً _ فَقَالَ لَهُمْ : یَا بَنِیَّ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ قَدْ أَبی إِلاَّ أَنْ یَجْعَلَ فِیَّ سُنَّةً(5) مِنْ یَعْقُوبَ ، وَ إِنَّ یَعْقُوبَ دَعَا وُلْدَهُ _ وَ کَانُوا اثْنَیْ عَشَرَ ذَکَراً _ فَأَخْبَرَهُمْ بِصَاحِبِهِمْ ، أَلاَ وَ إِنِّی أُخْبِرُکُمْ بِصَاحِبِکُمْ ، أَلاَ إِنَّ هذَیْنِ ابْنَا رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ علیهماالسلام ، فَاسْمَعُوا لَهُمَا ، وَ أَطِیعُوا ، وَ وَازِرُوهُمَا(6) ؛ فَإِنِّی قَدِ ائْتَمَنْتُهُمَا عَلی مَا ائْتَمَنَنِی عَلَیْهِ(7)رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِمَّا ائْتَمَنَهُ اللّهُ عَلَیْهِ مِنْ خَلْقِهِ ، وَ مِنْ غَیْبِهِ ، وَ مِنْ دِینِهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ ، فَأَوْجَبَ اللّهُ لَهُمَا مِنْ عَلِیٍّ علیه السلام مَا أَوْجَبَ(8) لِعَلِیٍّ علیه السلام مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَلَمْ یَکُنْ لاِءَحَدٍ مِنْهُمَا فَضْلٌ عَلی صَاحِبِهِ إِلاَّ بِکِبَرِهِ ، وَ إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام کَانَ إِذَا حَضَرَ الْحَسَنُ علیه السلام لَمْ یَنْطِقْ فِی ذلِکَ الْمَجْلِسِ حَتّی یَقُومَ .
ثُمَّ إِنَّ الْحَسَنَ علیه السلام حَضَرَهُ الَّذِی حَضَرَهُ ، فَسَلَّمَ ذلِکَ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام .
ثُمَّ إِنَّ حُسَیْناً علیه السلام حَضَرَهُ الَّذِی حَضَرَهُ ، فَدَعَا ابْنَتَهُ الْکُبْری فَاطِمَةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ ، فَدَفَعَ إِلَیْهَا کِتَاباً مَلْفُوفاً ، وَ وَصِیَّةً ظَاهِرَةً(9) _ وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَبْطُوناً(10) لاَ یَرَوْنَ إِلاَّ
ص: 404
مسلمانان، اين (على ع) ولى شما است بعد از من حاضران به غائبان برسانند، امام باقر (علیه السّلام) فرمود: به خدا على (علیه السّلام) امين خداوند بود بر خلقش و غيبش و دينى كه براى خود پسند داشت، سپس مرگ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرا رسيد و على را نزد خود خواند و فرمود: يا على من مى خواهم آنچه را خدا از غيب و علم خود و از خلقش و دين پسند خودش به من سپرده به تو بسپارم به خدا اى زياد أحدى از خلق با على شريك نبود.
سپس مرگ على (علیه السّلام) فرا رسيد و پسرانِ خود كه 12 تن بودند فرا خواند و فرمود: اى پسران من خدا نخواست جز اين كه در من سنّتى از يعقوب نهاد، يعقوب در حضور 12 پسرِ خود جانشين و خليفه خود را معرفى كرد، هلا من هم شما را به جانشين خود و صاحب الأمر شما خبر مى دهم، هلا بدانيد كه اين زاده رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حسن و حسين مى باشند، از آنها بشنويد و فرمان آنها ببريد و پشتيبان آنها باشيد كه هر چه را رسول خدا به من سپرده بود به آنها سپردم همانها كه خدا از خلق و از غيب و از دين پسند خود بدو سپرده بود، خدا واجب كرده است براى آنها از نظر اين كه وصى على هستند آنچه را واجب كرده بود براى على از نظر اين كه وصى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود و بر يك ديگر برترى ندارند جز از نظر كبر سن، و شيوه حسين (علیه السّلام) اين بود كه در هر مجلسى حسن (علیه السّلام) حضور داشت سخنى نمى گفت تا برخيزد.
سپس مرگ حسن (علیه السّلام) رسيد، آن مقام را به حسين تسليم
ص: 405
أَنَّهُ لِمَا(1) بِهِ _ فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْکِتَابَ إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ، ثُمَّ صَارَ وَاللّهِ ذلِکَ الْکِتَابُ إِلَیْنَا» .(2)
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، مِثْلَهُ .
7 . مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی ، عَنْ صَبَّاحٍ الاْءَزْرَقِ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : إِنَّ رَجُلاً مِنَ الْمُخْتَارِیَّةِ لَقِیَنِی ، فَزَعَمَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِیَّةِ إِمَامٌ ؟
فَغَضِبَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ، ثُمَّ قَالَ : «أَ فَ_لاَ قُلْتَ لَهُ ؟» قَالَ : قُلْتُ(3) : لاَ وَ اللّهِ ، مَا دَرَیْتُ(4)مَا أَقُولُ .
قَالَ : «أَ فَ_لاَ قُلْتَ لَهُ(5): إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَوْصی إِلی عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ، فَلَمَّا مَضی عَلِیٌّ علیه السلام ، أَوْصی إِلَی الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ، وَ لَوْ(6) ذَهَبَ یَزْوِیهَا(7) عَنْهُمَا، لَقَالاَ لَهُ(8): نَحْنُ وَصِیَّانِ مِثْلُکَ وَ لَمْ یَکُنْ لِیَفْعَلَ ذلِکَ .
وَ أَوْصَی(9) الْحَسَنُ إِلَی الْحُسَیْنِ ، وَ لَوْ ذَهَبَ یَزْوِیهَا عَنْهُ ، لَقَالَ(10) : أَنَا وَصِیٌّ مِثْلُکَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ مِنْ أَبِی، وَ لَمْ یَکُنْ لِیَفْعَلَ ذلِکَ ، قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَأُولُوا الاْءَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ»(11) هِیَ فِینَا وَ فِی أَبْنَائِنَا(12)» .(13)
ص: 406
كرد و مرگ حسين (علیه السّلام) رسيد و دختر بزرگترش فاطمه بنت الحسين را طلبيد و نامه اى سر بسته و وصيتى آشكارا بدو سپرد و در اين حال على بن الحسين (علیه السّلام) دچار يك بيمارى سختى بود كه به حالِ خود نبود و فاطمه آن نامه و كتاب را به على بن الحسين (علیه السّلام) داد و به خدا آن كتاب به دست ما رسيده.
7- ابو بصير گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: مردى از پيروان مختار مرا ديدار كرد و اظهار عقيده كرد كه محمد بن الحنفيه امام است، امام باقر خشم كرد و فرمود: تو چيزى به او نگفتى؟، گويد:
گفتم: نه به خدا، من نمى دانستم چه به او بگويم، فرمود: به او نگفتى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على (علیه السّلام) وصيت كرد و به حسن و به حسين و هر سه را به جانشينى خود معرفى كرد و چون على (علیه السّلام) در گذشت به حسن و حسين (علیه السّلام) وصيت كرد و اگر آن را از آن دو دريغ مى داشت مى گفتند: ما هم مثل تو وصىّ پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى باشيم، و او چنين كارى نمى كرد و حسن (علیه السّلام) به حسين وصيت كرد و اگر مى خواست از وى دريغ دارد مى گفت: من هم مانند تو وصىّ منصوص پيغمبر و على هستم و او چنين نمى كرد خدا عز و جل فرموده: «اولو الارحام به يك ديگر اولى هستند» و اين آيه در باره ما و در فرزندان ما است.
ص: 407
بَابُ الاْءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام (1)
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ ، عَنْ زَیْدِ بْنِ الْجَهْمِ الْهِ_لاَلِیِّ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «لَمَّا نَزَلَتْ وَلاَیَةُ(2) عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(3) علیه السلام ، وَ کَانَ(4) مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : سَلِّمُوا عَلی عَلِیٍّ بِإِمْرَةِ(5)الْمُوءْمِنِینَ ، فَکَانَ(6)مِمَّا أَکَّدَ اللّهُ عَلَیْهِمَا فِی ذلِکَ الْیَوْمِ یَا زَیْدُ ، قَوْلُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَهُمَا : قُومَا فَسَلِّمَا عَلَیْهِ بِإِمْرَةِ الْمُوءْمِنِینَ ، فَقَالاَ : أَ مِنَ اللّهِ أَوْ(7)مِنْ رَسُولِهِ یَا رَسُولَ اللّهِ؟ فَقَالَ لَهُمَا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مِنَ اللّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ .
فَأَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لا تَنْقُضُوا الاْءَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ» یَعْنِی بِهِ قَوْلَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَهُمَا ، وَ قَوْلَهُمَا : أَ مِنَ اللّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ؟ «وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ (أَئِمَّةٌ(8) هِیَ أَزْکَی مِنْ أَئِمَّتِکُمْ)(9)»».
قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، أَئِمَّةٌ ؟ قَالَ : «إِی وَ اللّهِ أَئِمَّةٌ» قُلْتُ : فَإِنَّا نَقْرَأُ «أَرْبی»(10) فَقَالَ(11) : «مَا أَرْبی؟ _ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ فَطَرَحَهَا(12)_ «إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللّهُ بِهِ»یَعْنِی بِعَلِیٍّ علیه السلام «وَ لَیُبَیِّنَنَّ
ص: 408
1- زيد بن جهم هلالى گويد: شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: چون ولايت على (علیه السّلام) نازل شد و رسول خدا هم گفته بود: به على (علیه السّلام) به عنوان امير المؤمنين سلام كنيد، و در آن روز باز، اى زيد رسول خدا براى تأكيد به آن دو نفر (ابو بكر و عمر) فرمود:
برخيزيد و به او بگوئيد: السلام عليك يا امير المؤمنين، گفتند: اين دستور از خدا است يا رسول خدا؟ به آنها فرمود: از خدا و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و خدا اين آيه را نازل كرد (91 سوره نحل): «پيمانها را پس از تأكيد نشكنيد با اينكه شما خدا را كفيل و گواه آن ساخته ايد، به راستى خدا مى داند كه شما چه مى كنيد» مقصودِ گفتار رسول خدا است براى آن دو نفر و گفته آنها كه از طرف خدا است يا رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) (92 سوره نحل): «مباشيد چون پير زنى كه وامى تابيد رشته محكم خود را و آن را پنبه مى كرد، پيمان و عهدى را كه مى بنديد وسيله نيرنگ و دغلى ميان خود مسازيد تا مبادا (ائمه اى بهتر و پاكتر از ائمه ساختگى شما باشند)».
گويد: گفتم: قربانت" ائمتكم" فرموديد؟ فرمود: آرى به خدا لفظ ائمه است، گفتم: ما، أربى (به جاى از كى) مى خوانيم، فرمود: أربى چيست؟ و با اشاره به دست آن را به دور انداخت، «همانا خدا شما را بدان آزمايش مى كند، (يعنى به على) محققاً براى شما روز قيامت بيان مى كند آنچه را در آن اختلاف داريد» (93 سوره نحل): «اگر خدا مى خواست شما را يك امت هم عقيده مى ساخت ولى
ص: 409
لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ» یَوْمَ الْقِیَامَةِ(1)«عَمّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» یَعْنِی بَعْدَ مَقَالَةِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی عَلِیٍّ علیه السلام «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ»یَعْنِی بِهِ(2) عَلِیّاً علیه السلام «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ»(3)» .(4)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ :عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «لَمَّا أَنْ قَضی(5)مُحَمَّدٌ نُبُوَّتَهُ ، وَ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ ، أَوْحَی اللّهُ _ عزَّ وَ جَلَّ _ إِلَیْهِ : أَنْ یَا مُحَمَّدُ ، قَدْ قَضَیْتَ نُبُوَّتَکَ ، وَ اسْتَکْمَلْتَ أَیَّامَکَ ؛ فَاجْعَلِ الْعِلْمَ الَّذِی عِنْدَکَ وَ الاْءِیْمَانَ(6)وَ الاِسْمَ الاْءَکْبَرَ وَ مِیرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ فِی أَهْلِ بَیْتِکَ، عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ؛ فَإِنِّی لَنْ أَقْطَعَ(7) الْعِلْمَ وَ الاْءِیمَانَ وَالاِسْمَ الاْءَکْبَرَ وَمِیرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ مِنَ الْعَقِبِ(8) مِنْ ذُرِّیَّتِکَ ، کَمَا لَمْ أَقْطَعْهَا مِنْ ذُرِّیَّاتِ(9) الاْءَنْبِیَاءِ علیهم السلام ».(10)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ(11) وَ غَیْرُهُ ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ؛ وَمُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ(12)مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ جَمِیعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ بْنِ أَبِی الدَّیْلَمِ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «أَوْصی مُوسی علیه السلام إِلی یُوشَعَ بْنِ نُونٍ(13)، وَ أَوْصی یُوشَعُ بْنُ نُونٍ(14)إِلی وَلَدِ هَارُونَ،
ص: 410
خدا هر كه را خواهد رهبرى به حق نكند، و هر كه را خواهد به حق رهبرى كند و محققاً شما روز قيامت از آنچه بكنيد باز پرسى مى شويد» (94):
«پيمان هاى خود را وسيله نيرنگ و دغلى ميان خود مسازيد تا گامى كه استوار شده بلغزد، (يعنى پس از بيان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در باره على ع) و بچشيد بدى را براى جلوگيرى خود از راه خدا (مقصود على (علیه السّلام) است) و براى شما عذابى دردناك باشد».
2- ابى حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود:
چون محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوران نبوت خود را گذرانيد و ايام عمر خود را به آخر رسانيد خدا تعالى به او وحى كرد كه اى محمد به راستى نبوت خود را گذراندى و زندگى خود را به سر رساندى اكنون آن دانش و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت خاندان خود را به على بن ابى طالب (علیه السّلام) بسپار، زيرا من دانش و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل ذريه پيغمبران گذشته نبريدم.
3- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: موسى به يوشع بن نون وصيت كرد و يوشع بن نون به اولاد هارون، نه به فرزندان خود وصيت كرد و نه به فرزندان موسى، اختيار تام با خداوند است هر كه را از هر خاندانى بخواهد اختيار مى كند و موسى و يوشع هر دو به مسيح مژده دادند و چون خداوند عز و جل مسيح را مبعوث كرد، مسيح به آنها فرمود: محققاً بعد از من در آينده پيغمبرى آيد كه نامش احمد
ص: 411
وَ لَمْ یُوصِ إِلی وَلَدِهِ، وَ لاَ إِلی وَلَدِ مُوسی ؛ إِنَّ اللّهَ _ عزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ الْخِیَرَةُ ، یَخْتَارُ مَنْ یَشَاءُ مِمَّنْ یَشَاءُ ، وَ بَشَّرَ مُوسی وَ یُوشَعُ بِالْمَسِیحِ علیهم السلام .
فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللّهُ(1) _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْمَسِیحَ علیه السلام ، قَالَ الْمَسِیحُ علیه السلام لَهُمْ(2) : إِنَّهُ سَوْفَ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی نَبِیٌّ اسْمُهُ أَحْمَدُ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ علیه السلام ، یَجِیءُ بِتَصْدِیقِی وَ تَصْدِیقِکُمْ(3)، وَ عُذْرِی(4)وَ عُذْرِکُمْ ، وَ جَرَتْ مِنْ بَعْدِهِ فِی الْحَوَارِیِّینَ(5)فِی الْمُسْتَحْفَظِینَ .
وَ إِنَّمَا سَمَّاهُمُ اللّهُ _ عزَّ وَ جَلَّ _ الْمُسْتَحْفَظِینَ ؛ لاِءَنَّهُمُ اسْتُحْفِظُوا الاِسْمَ الاْءَکْبَرَ ، وَ هُوَ الْکِتَابُ الَّذِی یُعْلَمُ بِهِ عِلْمُ کُلِّ شَیْءٍ الَّذِی کَانَ مَعَ الاْءَنْبِیَاءِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ ، یَقُولُ اللّهُ عزَّ وَ جَلَّ : «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنا بِالبَیِّنَاتِ(6) وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ»(7) الْکِتَابُ : الاِسْمُ الاْءَکْبَرُ ، وَ إِنَّمَا عُرِفَ _ مِمَّا یُدْعَی الْکِتَابَ _ التَّوْرَاةُ وَ الاْءِنْجِیلُ وَ الْفُرْقَانُ ، فِیهَا کِتَابُ نُوحٍ علیه السلام ، وَ فِیهَا کِتَابُ صَالِحٍ وَ شُعَیْبٍ وَ إِبْرَاهِیمَ علیهم السلام ، فَأَخْبَرَ(8) اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الاْءُولی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی»(9) فَأَیْنَ صُحُفُ(10) إِبْرَاهِیمَ ؟ إِنَّمَا(11) صُحُفُ إِبْرَاهِیمَ الاِسْمُ الاْءَکْبَرُ ، وَ صُحُفُ مُوسَی الاِسْمُ الاْءَکْبَرُ .
فَلَمْ تَزَلِ الْوَصِیَّةُ فِی عَالِمٍ بَعْدَ عَالِمٍ حَتّی دَفَعُوهَا إِلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، فَلَمَّا بَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله ، أَسْلَمَ لَهُ الْعَقِبُ مِنَ الْمُسْتَحْفَظِینَ ، وَ کَذَّبَهُ(12)بَنُو إِسْرَائِیلَ ، وَ دَعَا إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ جَاهَدَ فِی سَبِیلِهِ .
ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ _ جَلَّ
ص: 412
است و از اولاد اسماعيل است او تصديق مرا و شما را مى آورد و عذر مرا و شما را مى خواهد و امامت بعد از او در حواريين مستحفظ جارى شد و خداوند آنها را مستحفظ ناميده، زيرا كه آنها اسم اكبر را بايد حفظ و نگهدارى كنند و آن كتابى است كه بدان هر چيزى دانسته شود آنكه با همه پيغمبران بوده.
خدا تعالى مى فرمايد: محققاً رسولانى پيش از تو فرستاديم و نازل كرديم با آنها كتاب و ميزان (25 سوره حديد) چنين است:
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ كتاب همان اسم اكبر است و همانا از كتاب آنچه معروف است تورات و انجيل و فرقان خوانده شد و در آن كتاب نوح و كتاب صالح و شعيب و ابراهيم هم هست، خداى عز و جل آن را خبر داده (18 و 19 سوره اعلى): «به راستى اين در صحف نخست است صحف ابراهيم و موسى» صحف ابراهيم كجا است؟ همانا صحف ابراهيم اسم اكبر است و صحف موسى اسم اكبر است، هميشه وصيت الهى در عالمى دنبال عالمى بوده است تا آن را به محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داده اند، چون خدا عز و جل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را مبعوث كرد، دنباله مستحفظين بدو تسليم شدند و بنى اسرائيل او را تكذيب كردند و او هم به خدا عز و جل دعوت كرد و در راه او مجاهده كرد.
سپس خدا جلّ ذكره به وى دستور فرستاد كه فضل وصى خود را اعلان كن، عرض كرد: پروردگارا عرب مردمى جفا پيشه اند، كتابى نداشته و پيغمبرى به آنها مبعوث نبوده و فضل نبوت و شرف آنها را نمى فهميدند و اگر من از فضل خاندانم بدانها خبر دهم به من ايمان نمى آورند، خدا جل ذكره فرمود (127 سوره نحل): «بر آنها غم مخور» و فرمود (89 سوره زخرف): «سَلامٌ فَسَوْفَ
ص: 413
ذِکْرُهُ _ عَلَیْهِ(1) : أَنْ أَعْلِنْ فَضْلَ وَصِیِّکَ ، فَقَالَ : رَبِّ(2) ، إِنَّ الْعَرَبَ قَوْمٌ جُفَاةٌ(3)، لَمْ یَکُنْ فِیهِمْ کِتَابٌ، وَ لَمْ یُبْعَثْ إِلَیْهِمْ نَبِیٌّ ، وَ لاَ یَعْرِفُونَ فَضْلَ(4) نُبُوَّاتِ الاْءَنْبِیَاءِ وَ لاَ شَرَفَهُمْ ، وَ لاَ یُوءْمِنُونَ بِی إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ أَهْلِ بَیْتِی ، فَقَالَ اللّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ : «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ»(5) ، «وَقُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»(6).
فَذَکَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِیِّهِ ذِکْراً ، فَوَقَعَ النِّفَاقُ فِی قُلُوبِهِمْ ، فَعَلِمَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ذلِکَ وَ مَا یَقُولُونَ ، فَقَالَ اللّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ : یَا مُحَمَّدُ ، «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ»(7)، «فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَ لکِنَّ الظّالِمِینَ بِآیاتِ اللّهِ یَجْحَدُونَ»(8) لکِنَّهُمْ(9) یَجْحَدُونَ بِغَیْرِ حُجَّةٍ لَهُمْ .
وَ کَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَتَأَلَّفُهُمْ ، وَ یَسْتَعِینُ بِبَعْضِهِمْ عَلی بَعْضٍ ، وَ لاَ یَزَالُ یُخْرِجُ لَهُمْ شَیْئاً فِی فَضْلِ وَصِیِّهِ حَتّی نَزَلَتْ هذِهِ السُّورَةُ(10)، فَاحْتَجَّ عَلَیْهِمْ حِینَ أُعْلِمَ بِمَوْتِهِ وَ نُعِیَتْ إِلَیْهِ نَفْسُهُ(11) ، فَقَالَ اللّهُ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ : «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلی رَبِّکَ فَارْغَبْ»(12) یَقُولُ : فَإِذَا(13)فَرَغْتَ فَانْصَبْ(14)عَلَمَکَ ، وَ أَعْلِنْ وَصِیَّکَ ، فَأَعْلِمْهُمْ(15) فَضْلَهُ(16) عَ_لاَنِیَةً ، فَقَالَ علیه السلام (17):
مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ ، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ؛ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ .
ثُمَّ قَالَ : لاَءَبْعَثَنَّ رَجُلاً یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ ، لَیْسَ بِفَرَّارٍ ؛ یُعَرِّضُ(18) بِمَنْ رَجَعَ ، یُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ(19) وَ یُجَبِّنُونَهُ .
وَ قَالَ صلی الله علیه و آله : عَلِیٌّ سَیِّدُ الْمُوءْمِنِینَ .
وَ قَالَ(20) :
ص: 414
يَعْلَمُونَ» «سلام باد شما در آينده مى دانيد- بدانند-» و از فضل وصىّ خود يارى كرد و در دل آنها نفاق افتاد و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را دانست و هم آنچه را مى گفتند و خدا جلّ ذكره فرمود (97 سوره حجر): «محققاً ما مى دانيم سينه ات بدان چه گويند تنگ مى شود» (22 سوره انعام): «به راستى آنها تو را دروغگو نشمارند ولى ستمكاران به آيات خدا انكار ورزند».
آرى آنها بى دليل انكار مى كردند و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دل آنها را به دست مى آورد و گرم مى كرد و برخى را وسيله پذيرش برخى ديگر مى نمود و خرده خرده فضل وصى خود را به آنها اظهار مى كرد تا اين سوره نازل شد و بر آنها حجت آورد چون مرگ وى به وى اعلام شده بود و خبرش داده بودند خدا جلّ ذكره فرمود:
«ألم نشرح» «چون فارغ شدى نصب كن و به سوى پروردگارت روى كن» مى فرمايد: چون فراغت يافتى رهبر خود را منصوب كن و وصى خود را به مردم اعلام كن و فضل او را بى پرده و آشكارا بيان كن، آن حضرت فرمود: هر كه را من آقا و مولا هستم على آقا و مولا است، بار خدايا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن دار- تا سه بار.
و باز فرمود: (در فتح خيبر) هر آينه مردى را براى فتح خيبر برانگيزم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش او را دوست مى دارد، گريزنده نيست (در اين بيان گوشه مى زد به كسى كه از درِ قلعه خيبر بى نتيجه برگشته بود و اصحاب خود را ترسو قلمداد مى كرد و اصحابش او را ترسو مى شمردند) و باز فرمود:
على (علیه السّلام) سيد مؤمنان است، و فرمود: اين على (علیه السّلام) همان كس است كه بعد از من در راه حق شمشير مى زند، و فرمود: حق با على است
ص: 415
عَلِیٌّ عَمُودُ الدِّینِ(1) .
وَ قَالَ : هذَا هُوَ(2) الَّذِی یَضْرِبُ النَّاسَ بِالسَّیْفِ عَلَی الْحَقِّ بَعْدِی .
وَ قَالَ : الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ أَیْنَمَا مَالَ .
وَ قَالَ : إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا : کِتَابَ اللّهِ(3)عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ أَهْلَ بَیْتِی عِتْرَتِی ؛ أَیُّهَا النَّاسُ ، اسْمَعُوا وَ(4)قَدْ بَلَّغْتُ(5) ، إِنَّکُمْ سَتَرِدُونَ عَلَیَّ الْحَوْضَ ، فَأَسْأَلُکُمْ(6) عَمَّا فَعَلْتُمْ فِی الثَّقَلَیْنِ(7) ، وَ الثَّقَ_لاَنِ کِتَابُ اللّهِ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ وَ أَهْلُ بَیْتِی ، فَ_لاَ تَسْبِقُوهُمْ(8) ؛ فَتَهْلِکُوا ، وَ لاَ تُعَلِّمُوهُمْ ؛ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُمْ .
فَوَقَعَتِ الْحُجَّةُ بِقَوْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ بِالْکِتَابِ الَّذِی یَقْرَؤُهُ النَّاسُ ، فَلَمْ یَزَلْ(9)یُلْقِی فَضْلَ أَهْلِ بَیْتِهِ بِالْکَ_لاَمِ ، وَ یُبَیِّنُ لَهُمْ بِالْقُرْآنِ : «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»(10)وَ قَالَ عَزَّ ذِکْرُهُ : «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی»(11) ثُمَّ قَالَ جَلَّ ذِکْرُهُ : «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»(12) .
فَکَانَ عَلِیٌّ علیه السلام (13) ، وَ کَانَ حَقُّهُ الْوَصِیَّةَ الَّتِی جُعِلَتْ لَهُ ، وَ الاِسْمَ الاْءَکْبَرَ ، وَ مِیرَاثَ الْعِلْمِ ، وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ، فَقَالَ : «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(14) ثُمَّ قَالَ : «وَ إِذَا (الْمَوَدَّةُ)(15) سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(16) یَقُولُ : أَسْأَلُکُمْ عَنِ الْمَوَدَّةِ _ الَّتِی أَنْزَلْتُ(17) عَلَیْکُمْ فَضْلَهَا _ مَوَدَّةِ الْقُرْبی بِأَیِّ ذَنْبٍ قَتَلْتُمُوهُمْ .
وَ قَالَ جَلَّ ذِکْرُهُ : «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(18)
ص: 416
هر جا مَيل كند، و فرمود: من در ميان شما دو چيز به جا مى گذارم، كه اگر بدانها بگرويد هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا عز و جل و خاندانم، عترتم، ايا مردم بشنويد، من محققاً تبليغ كردم، شما فرداى قيامت سر حوض بر من وارد مى شويد و از شما از آنچه در باره ثقلين كرديد باز پرسم كه ثقلين كتاب خدا جل ذكره و خاندان منند، از آنها جلو نيفتيد تا هلاك شويد، به آنها چيزى نياموزيد كه آنها از شما داناترند، و حجت نسبت به امامت على تمام شد هم به قول پيغمبر هم به قرآنى كه مردم مى خوانند و پياپى فضل خاندانش را در ضمن سخن به مردم مى فهمانيد و با قرآن هم بيان مى داشت.
(33 سوره احزاب): «همانا خدا مى خواهد كه رجس و پليدى را از شما- خصوص اهل بيت- ببرد و شما را به خوبى پاك كند».
و فرمود (41 سوره انفال): «بدانيد هر آنچه را به غنيمت گرفتيد و هر آنچه بهره يافتيد به راستى خمسش از آن خدا و رسول و از آن ذى القربى است» و سپس فرمود (26 سوره اسراء) «و بده به ذى القربى حقش را» مقصود از ذى القربى على (علیه السّلام) بود و حقش آن وصيتى بود كه خدا برايش مقرر كرده بود با اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت پس خدا فرمود: (23 سوره شورى) «بگو (اى محمد) من از شما مزدى نخواهم جز دوستى در باره خويشان» و باز فرمود: (8 و 9 سوره تكوير) «و وقتى كه از دختر زنده به گور باز پرسى كنند كه به چه گناهى كشته شده؟» (از مودت و دوستى پرسند كه چرا زير پا رفته؟) مى فرمايد:
از شما بپرسند از مودت و دوستى كه فضل آن در قرآن به شما نازل شده يعنى مودت ذوى القربى كه به چه گناهى كشتيد آنها را.
و باز فرمود خدا جل ذكره (43 سوره نحل): «پس بپرسيد از اهل ذكر اگر شما خود نمى دانستيد» فرمود: كتاب خدا همان ذكر است
ص: 417
قَالَ : الْکِتَابُ :(1)الذِّکْرُ ، وَ أَهْلُهُ : آلُ مُحَمَّدٍ علیهم السلام ، أَمَرَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِسُوءَالِهِمْ ، وَ لَمْ یُوءْمَرُوا بِسُوءَالِ الْجُهَّالِ ، وَ سَمَّی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الْقُرْآنَ(2) ذِکْراً ، فَقَالَ(3) تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»(4)وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»(5).
وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنْکُمْ»(6) وَ قَالَ(7) عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ لَوْ رَدُّوهُ(8)إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»(9) فَرَدَّ الاْءَمْرَ _ أَمْرَ النَّاسِ _ إِلی أُولِی الاْءَمْرِ مِنْهُمُ الَّذِینَ أَمَرَ(10) بِطَاعَتِهِمْ وَ بِالرَّدِّ(11) إِلَیْهِمْ .
فَلَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ ، نَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام ، فَقَالَ : «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»(12) فَنَادَی النَّاسَ؛ فَاجْتَمَعُوا، وَ أَمَرَ(13) بِسَمُرَاتٍ(14)؛ فَقُمَّ(15) شَوْکُهُنَّ، ثُمَّ قَالَ(16)صلی الله علیه و آله : یَا أَیُّهَا النَّاسُ(17) ، مَنْ وَلِیُّکُمْ وَ أَوْلی بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ ؟ فَقَالُوا : اللّهُ وَ رَسُولُهُ ،
فَقَالَ : مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ ، اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ؛ ثَ_لاَثَ مَرَّاتٍ.
فَوَقَعَتْ حَسَکَةُ(18) النِّفَاقِ فِی قُلُوبِ الْقَوْمِ ، وَ قَالُوا : مَا أَنْزَلَ اللّهُ
ص: 418
و اهلش آل محمدند (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خدا فرمان داده بپرسش از آنها و دستور نداده بپرسش از نادانها و خدا عز و جل قرآن را ذكر ناميده و فرموده (44 سوره نحل): «و فرو فرستاديم به تو ذكر را تا بيان كنى براى مردم آنچه را بدانها نازل شده، شايد انديشه كنند» و فرموده است خدا عز و جل (43 سوره زخرف): «و به راستى اين قرآن ذكر است براى تو و براى قوم تو و در آينده باز پرسى شويد» و فرموده است (59 سوره نساء): «و فرمان بريد از خدا و فرمان بريد از رسول و اولو الأمر خود» و فرموده است: (82 سوره نساء): «و اگر رجوع دهند آن را (به خدا و) به رسول و به اولو الامر خودشان بدانند حقيقت آن را كسانى كه از آنها اهل فهم و استنباطند».
پس رجوع هر كار كه كار مردم باشد به اولى الأمر آنها شده كه دستور اطاعت و مراجعه به آنها داده شده، چون رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از حجة الوداع برگشت جبرئيل بر او نازل شد و گفت (69 سوره مائده): «آيا رسول تبليغ كن آنچه را از پروردگارت به تو نازل شده و اگر نكنى، تبليغ رسالت نكردى، خدا تو را از مردم نگه مى دارد، به راستى خدا هدايت نكند كفار را» پيغمبر مردم را دعوت كرد و گرد آمدند و دستور داد زير سايه درختان خار را جاروب كردند و خارهاى آن را برگرفتند، سپس فرمود: اى مردم، كيست ولىّ و پيشواى شما و اولى به شما از خودتان؟ همه گفتند: خدا و رسولش، فرمود: هر كه را من مولا و آقا هستم، على مولا و آقا است، بار خدايا دوستش را دوست دارد و دشمنش را دشمن دار- تا سه بار-.
و از اينجا خار نفاق و دوئيّت در دل آن مردم خليد و گفتند:
هرگز اين دستور از طرف خدا به محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نرسيده و مقصودى ندارد جز اين كه رتبه پسر عمّ خود را بالا ببرد، و چون به مدينه
ص: 419
_ جَلَّ ذِکْرُهُ _ هذَا عَلی مُحَمَّدٍ قَطُّ ، وَ مَا یُرِیدُ إِلاَّ أَنْ یَرْفَعَ بِضَبْعِ(1)ابْنِ عَمِّهِ .
فَلَمَّا قَدِمَ الْمَدِینَةَ ، أَتَتْهُ(2) الاْءَنْصَارُ ، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنَّ اللّهَ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ قَدْ أَحْسَنَ إِلَیْنَا ، وَ شَرَّفَنَا بِکَ وَ بِنُزُولِکَ(3)بَیْنَ ظَهْرَانَیْنَا(4) ، فَقَدْ فَرَّحَ اللّهُ(5) صَدِیقَنَا ، وَ کَبَتَ(6) عَدُوَّنَا ، وَ قَدْ یَأْتِیکَ وُفُودٌ ، فَ_لاَ تَجِدُ مَا تُعْطِیهِمْ ، فَیَشْمَتُ بِکَ الْعَدُوُّ(7)، فَنُحِبُّ أَنْ تَأْخُذَ ثُلُثَ أَمْوَالِنَا حَتّی إِذَا قَدِمَ عَلَیْکَ وَفْدُ مَکَّةَ ، وَجَدْتَ مَا تُعْطِیهِمْ ، فَلَمْ یَرُدَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلَیْهِمْ شَیْئاً ، وَ کَانَ یَنْتَظِرُ مَا یَأْتِیهِ مِنْ رَبِّهِ ، فَنَزَلَ(8) جَبْرَئِیلُ علیه السلام ، وَ قَالَ : «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(9)، وَلَمْ یَقْبَلْ أَمْوَالَهُمْ .
فَقَالَ(10) الْمُنَافِقُونَ : مَا أَنْزَلَ اللّهُ هذَا عَلی مُحَمَّدٍ ، وَ مَا یُرِیدُ إِلاَّ أَنْ یَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ ، وَ یَحْمِلَ عَلَیْنَا أَهْلَ بَیْتِهِ ، یَقُولُ أَمْسِ : مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ ، وَ الْیَوْمَ(11) : «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» ، ثُمَّ نَزَلَ عَلَیْهِ آیَةُ الْخُمُسِ ، فَقَالُوا : یُرِیدُ أَنْ یُعْطِیَهُمْ(12) أَمْوَالَنَا وَ فَیْئَنَا(13) .
ثُمَّ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ ، فَقَالَ : یَا مُحَمَّدُ ، إِنَّکَ قَدْ قَضَیْتَ(14) نُبُوَّتَکَ ، وَ اسْتَکْمَلْتَ أَیَّامَکَ ، فَاجْعَلِ الاِسْمَ الاْءَکْبَرَ وَمِیرَاثَ الْعِلْمِ وَآثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ عِنْدَ عَلِیٍّ ؛ فَإِنِّی لَمْ أَتْرُکِ الاْءَرْضَ إِلاَّ وَ لِیَ فِیهَا عَالِمٌ تُعْرَفُ(15) بِهِ طَاعَتِی ، وَ تُعْرَفُ بِهِ وَلاَیَتِی(16) ، وَ یَکُونُ حُجَّةً لِمَنْ یُولَدُ بَیْنَ قَبْضِ النَّبِیِّ إِلی خُرُوجِ النَّبِیِّ الاْآخَرِ ، قَالَ : فَأَوْصی إِلَیْهِ
ص: 420
برگشت، انصار شرفياب حضور او شدند و گفتند: يا رسول الله به راستى خدا جل ذكره به ما احسان كرد و ما را به وجود شما شرافتمند ساخت و تو را ميان ما مأوى داد و دوستان ما را خداوند به وجود تو خرسند نمود و دشمنان ما را سركوب كرد و امروز مردمى به تو وارد شوند و پذيرائى خواهند و بسا چيزى در دست نداشته باشى كه به آنها عطا كنى و دشمن تو را سرزنش كند، ما خواهش داريم يك سوم دارائى ما را ضبط كنى تا وقتى نمايندگان مكه به تو وارد شوند عطاى مناسبى در دست داشته باشى كه به آنها ببخشى.
پيغمبر جوابى به آنها نداد و انتظار داشت كه جبرئيل در اين مورد چه دستورى آورد از طرف پروردگارش، جبرئيل آمد و اين آيه را آورد (23 سوره شورى): «بگو اى محمد من از شما مزدى نخواهم جز دوستى در باره خويشان» و از اموال آنها چيزى نپذيرفت، باز هم منافقان گفتند: خدا چنين چيزى به محمد نازل نكرده، مقصودى ندارد جز اين كه زير بازوى پسر عمش را بلند كند و خاندانش را بر ما تحميل نمايد، ديروز مى گفت: هر كه را من مولا و آقا هستم على مولا و آقا است و امروز هم مى گويد: بگو من از شما مزدى نخواهم جز دوستى در باره خويشان.
و سپس آيه خمس نازل شد و گفتند: مى خواهد ما اموال و غنيمت خود را به آنها بدهيم، سپس جبرئيل نزد او آمد و گفت: اى محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبوت خود را گذراندى و عمرت به سر رسيد، اكنون اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت بايد نزد على (علیه السّلام) باشد، زيرا من زمين را خالى از عالم و دانشمندى نگذارم كه به وسيله او طاعت من معلوم شود و ولايت من شناخته گردد و حجت باشد بر هر كه از ظهور پيغمبرى تا ظهور پيغمبر ديگر زائيده شود.
ص: 421
بِالاِسْمِ الاْءَکْبَرِ وَ مِیرَاثِ الْعِلْمِ وَ آثَارِ عِلْمِ النُّبُوَّةِ(1)، وَ أَوْصی إِلَیْهِ بِأَلْفِ کَلِمَةٍ وَ أَلْفِ بَابٍ ، یَفْتَحُ(2) کُلُّ کَلِمَةٍ وَ کُلُّ بَابٍ أَلْفَ کَلِمَةٍ وَ أَلْفَ بَابٍ» .(3)
4 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ وَ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ ، عَنْ یَحْیَی بْنِ مُعَمَّرٍ الْعَطَّارِ ، عَنْ بَشِیرٍ الدَّهَّانِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ(4) : ادْعُوا لِی خَلِیلِی(5)، فَأَرْسَلَتَا إِلی أَبَوَیْهِمَا ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِمَا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَعْرَضَ عَنْهُمَا ، ثُمَّ قَالَ : ادْعُوا لِی خَلِیلِی ، فَأُرْسِلَ إِلی عَلِیٍّ علیه السلام ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ أَکَبَّ عَلَیْهِ(6) یُحَدِّثُهُ ، فَلَمَّا خَرَجَ لَقِیَاهُ فَقَالاَ لَهُ(7) : مَا حَدَّثَکَ خَلِیلُکَ ؟ فَقَالَ : حَدَّثَنِی أَلْفَ بَابٍ ، یَفْتَحُ کُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ» .(8)
5 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ ، عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً علیه السلام أَلْفَ حَرْفٍ ، کُلُّ حَرْفٍ یَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ(9)» .(10)
6 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «کَانَ فِی ذُوءَابَةِ(11)سَیْفِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله صَحِیفَةٌ صَغِیرَةٌ».
فَقُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَیُّ شَیْءٍ کَانَ فِی تِلْکَ
ص: 422
فرمود: پيغمبر به على وصيت كرد به اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت، و هزار كلمه و هزار باب به او وصيت كرد، هر كلمه و هر باب از آن مفتاح هزار كلمه و هزار باب ديگر بود.
4- رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در بيمارىِ مرگ خود كه در آن وفات كرد، فرمود: دوستم را براى من حاضر كنيد، آن دو زن به دنبال پدرشان (ابو بكر و عمر) فرستادند، چون رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به آنها نگاه كرد رو از آنها برگردانيد و باز فرمود: دوستم را برايم حاضر كنيد، دنبال على (علیه السّلام) فرستادند و چون او را ديد به او متوجه گرديد و به او حديث گفت و چون على از حضور پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بيرون آمد آن دو نفر او را ملاقات كردند و پرسيدند كه دوستت با تو چه گفت؟ فرمود: به من هزار باب باز گفت كه از هر بابى هزار باب گشوده شود.
5- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على هزار حرف آموخت كه از هر حرفى هزار حرف ديگرى فهم مى شد.
6- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: در تارك شمشير رسول خدا يك دفتر كوچك بود، به امام صادق گفتم: در آن دفتر چه بود؟ فرمود:
همان حرفها كه از هر حرفى هزار حرف گشوده مى شود، او ابو بصير گويد:
ص: 423
الصَّحِیفَةِ؟
قَالَ : «هِیَ الاْءَحْرُفُ الَّتِی یَفْتَحُ کُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ».
قَالَ أَبُو بَصِیرٍ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «فَمَا خَرَجَ مِنْهَا(1) حَرْفَانِ حَتَّی السَّاعَةِ» .(2)
7 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ(3)سُکَّرَةَ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، هَلْ لِلْمَاءِ الَّذِی یُغَسَّلُ بِهِ الْمَیِّتُ حَدٌّ مَحْدُودٌ ؟
قَالَ : «إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ لِعَلِیٍّ علیه السلام : إِذَا أَنَا مِتُّ فَاسْتَقِ(4) سِتَّ قِرَبٍ(5) مِنْ مَاءِ بِئْرِ غَرْسٍ(6) ، فَغَسِّلْنِی(7) وَ کَفِّنِّی وَ حَنِّطْنِی(8) ، فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْ غُسْلِی وَ کَفْنِی ، فَخُذْ بِجَوَامِعِ(9) کَفَنِی ، وَ أَجْلِسْنِی ، ثُمَّ سَلْنِی عَمَّا شِئْتَ ، فَوَ اللّهِ ، لاَ تَسْأَلُنِی عَنْ شَیْءٍ إِلاَّ أَجَبْتُکَ فِیهِ(10)» .(11)
8 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ ، عَنِ ابْنِ أَبِی سَعِیدٍ(12)، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لَمَّا حَضَرَ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمَوْتُ ، دَخَلَ عَلَیْهِ عَلِیٌّ علیه السلام ، فَأَدْخَلَ رَأْسَهُ ، ثُمَّ قَالَ : یَا عَلِیُّ ، إِذَا أَنَا مِتُّ فَغَسِّلْنِی وَ کَفِّنِّی ، ثُمَّ أَقْعِدْنِی وَ سَلْنِی(13) وَ اکْتُبْ(14)» .(15)
9 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ شَبَابٍ الصَّیْرَفِیِّ ، عَنْ یُونُسَ بْنِ رِبَاطٍ ، قَالَ : دَخَلْتُ أَنَا وَ کَامِلٌ التَّمَّارُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقَالَ لَهُ کَامِلٌ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ،
ص: 424
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: تاكنون از آن حرفها دو حرف بيرون داده نشده.
7- فضيل بن سكره گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: قربانت آبى كه با آن مرده را غسل دهند اندازه معينى دارد؟ فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على (علیه السّلام) وصيت كرد كه چون من مردم، شش مشك از آب چاه غرس بكش و مرا غسل ده و كفن پوش و حنوط كن و چون از غسل دادن و كفن كردنم پرداختى، اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان و هر چه خواهى از من بپرس به خدا از هر چه بپرسى به تو پاسخ دهم.
8- امام ششم فرمود: چون مرگ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در رسيد، على (علیه السّلام) بر او در آمد و سر درون برد و فرمود: اى على چون من مُردَم، مرا غسل ده و كفن پوش و مرا بنشان و از من بپرس و بنويس.
9- يونس بن رباط گويد: من و كامل تمار خدمت امام صادق (علیه السّلام) رفتيم و كامل به آن حضرت گفت: قربانت، يك حديث است كه فلانى روايت كرده، آن را نقل كن، گفت به من باز
ص: 425
حَدِیثٌ رَوَاهُ فُ_لاَنٌ ؟ فَقَالَ : «اذْکُرْهُ». فَقَالَ(1) : حَدَّثَنِی أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله حَدَّثَ عَلِیّاً علیه السلام بِأَلْفِ بَابٍ یَوْمَ تُوُفِّیَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (2) ، کُلُّ بَابٍ یَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ ، فَذلِکَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ ؟ فَقَالَ : «لَقَدْ کَانَ ذلِکَ».
قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَظَهَرَ(3) ذلِکَ لِشِیعَتِکُمْ وَ مَوَالِیکُمْ(4)؟ فَقَالَ : «یَا کَامِلُ ، بَابٌ أَوْ بَابَانِ».
فَقُلْتُ(5) لَهُ(6) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَمَا یُرْوی مِنْ فَضْلِکُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلاَّ بَابٌ أَوْ بَابَانِ ؟ قَالَ : فَقَالَ : «وَ مَا عَسَیْتُمْ أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا ، مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلاَّ أَلِفاً(7)غَیْرَ مَعْطُوفَةٍ(8)» .(9)
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ علی الْحَسَنِ بْنِ علیّ(علیهما السّلام)
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ وَ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ ، قَالَ : شَهِدْتُ وَصِیَّةَ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام حِینَ أَوْصی إِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام ، وَ أَشْهَدَ عَلی وَصِیَّتِهِ الْحُسَیْنَ وَ مُحَمَّداً علیهماالسلام ، وَ جَمِیعَ وُلْدِهِ ، وَ رُوءَسَاءَ شِیعَتِهِ ، وَ أَهْلَ بَیْتِهِ ، ثُمَّ دَفَعَ إِلَیْهِ الْکِتَابَ وَ السِّ_لاَحَ ، وَ قَالَ(10) لاِبْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام : «یَا بُنَیَّ ، أَمَرَنِی رَسُولُ اللّهِ صلی
ص: 426
گفت كه پيغمبر براى على باز گفت در روزى كه وفات كرد هزار باب و از هر بابى هزار باب گشوده مى شد و اين هزار هزار باب شد، فرمود: محققاً چنين بوده است، من گفتم: قربانت، براى دوستان و شيعيان شما از اين علم چيزى ظاهر شده است؟ فرمود: اى كامل يك باب يا دو باب، گفتم: قربانت، از فضل شما كه هزار هزار باب است هان يك باب يا دو باب روايت شده است؟ گويد: امام فرمود: اميد است كه شما از فضل ما چه اندازه روايت كنيد؟ شما از فضل ما جز به اندازه يك الف راستا روايت نداريد.
1- سليم بن قيس گويد: من خود گواه بودم كه امير المؤمنين (علیه السّلام) به پسرش حسن (علیه السّلام) وصيت كرد و حسين و محمد (عليهما السلام) و همه اولاد و رؤساى شيعه و خاندانش را گواه گرفت، سپس كتاب مخصوص و سلاح را به او تحويل داد و به او فرمود:
پسر جانم، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من فرمود كه: به تو وصيت كنم و كتب و سلاح مخصوص خود را به تو واگذارم چنانچه رسول
ص: 427
الله علیه و آله أَنْ أُوصِیَ إِلَیْکَ ، وَ أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکَ کُتُبِی وَ سِ_لاَحِی ، کَمَا أَوْصی إِلَیَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَدَفَعَ إِلَیَّ کُتُبَهُ وَسِلاَحَهُ(1)، وَ أَمَرَنِیأَنْ آمُرَکَ إِذَا حَضَرَکَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهَا إِلی أَخِیکَ الْحُسَیْنِ».ثُمَّ 1 / 12
أَقْبَلَ عَلَی(2)ابْنِهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ، فَقَالَ(3) : «وَ أَمَرَکَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ تَدْفَعَهَا إِلی ابْنِکَ(4) هذَا» . ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ، ثُمَّ قَالَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ : «وَ أَمَرَکَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَی ابْنِکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، وَ أَقْرِئْهُ(5) مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ مِنِّی السَّ_لاَمَ» .(6)
2 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ _ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ _ لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِی حَضَرَهُ ، قَالَ لاِبْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام : ادْنُ مِنِّی حَتّی أُسِرَّ(7) إِلَیْکَ مَا أَسَرَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِلَیَّ(8) ، وَ أَئْتَمِنَکَ عَلی مَا ائْتَمَنَنِی عَلَیْهِ ، فَفَعَلَ» .(9)
3 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ سَیْفِ بْنِ
عَمِیرَةَ، عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنِی الاْءَجْلَحُ وَسَلَمَةُ بْنُ کُهَیْلٍ وَ دَاوُدُ بْنُ أَبِی یَزِیدَ(10) وَ زَیْدٌ الْیَمَامِیُّ(11) ، قَالُوا : حَدَّثَنَا شَهْرُ بْنُ حَوْشَبٍ أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام حِینَ سَارَ إِلَی الْکُوفَةِ ، اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ کُتُبَهُ وَ الْوَصِیَّةَ ، فَلَمَّا رَجَعَ الْحَسَنُ علیه السلام ، دَفَعَتْهَا إِلَیْهِ .وَفي نُسخَةِ الصَّفواني:.(12)
ص: 428
خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من وصيت كرد و كتب و سلاحش را به من تحويل داد و به من فرمود: به تو أمر كنم كه چون مرگت فرا رسيد آنها را به برادرت حسين (علیه السّلام) بدهى و سپس رو به حسين (علیه السّلام) پسرش كرد و فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به تو فرموده كه آنها را به اين پسرت بدهى و سپس دست على بن الحسين (علیه السّلام) را گرفت و به على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به تو فرمود كه: آنها را به پسرت محمد بن على بدهى و از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و من به او سلام برسان.
2- امام باقر (علیه السّلام) فرمود: چون مرگ امير المؤمنين (علیه السّلام) در رسيد به پسرش حسن فرمود: نزد من آى تا آنچه رسول خدا با من راز گفت به تو راز گويم و آنچه به من سپرد به تو بسپارم و همين كار را كرد.
3- شهر بن حوشب روايت كرده كه چون على (علیه السّلام) به كوفه آمد كتب و وصيت را به ام سلمه سپرد و چون حسن (علیه السّلام) به مدينه آمد همه را به او داد.
در نسخه صفوانى است:
ص: 429
4. أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ(1) ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ سَیْفٍ ، عَنْ أَبِی بَکْرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَنَّ عَلِیّاً _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ _ حِینَ سَارَ إِلَی الْکُوفَةِ ، اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ کُتُبَهُ وَ الْوَصِیَّةَ ، فَلَمَّا رَجَعَ الْحَسَنُ علیه السلام دَفَعَتْهَا إِلَیْهِ» .(2)
5 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ ، عَنْ جَابِرٍ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «أَوْصی أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام إِلَی الْحَسَنِ علیه السلام ، وَ أَشْهَدَ عَلی وَصِیَّتِهِ الْحُسَیْنَ وَ مُحَمَّداً علیهماالسلام ، وَ جَمِیعَ وُلْدِهِ ، وَ رُوءَسَاءَ شِیعَتِهِ ، وَ أَهْلَ بَیْتِهِ ، ثُمَّ دَفَعَ إِلَیْهِ الْکِتَابَ وَ السِّ_لاَحَ ، ثُمَّ قَالَ لاِبْنِهِ الْحَسَنِ : یَا بُنَیَّ ، أَمَرَنِی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ أُوصِیَ إِلَیْکَ ، وَ أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکَ کُتُبِی وَ سِ_لاَحِی(3) ، کَمَا أَوْصی إِلَیَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ دَفَعَ إِلَیَّ کُتُبَهُ وَ سِ_لاَحَهُ ، وَ أَمَرَنِی أَنْ آمُرَکَ إِذَا حَضَرَکَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهُ(4) إِلی أَخِیکَ الْحُسَیْنِ .
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلی ابْنِهِ الْحُسَیْنِ ، وَ قَالَ : أَمَرَکَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَی ابْنِکَ(5) هذَا ، ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ ابْنِ ابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، ثُمَّ قَالَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ : یَا بُنَیَّ ، وَ(6)أَمَرَکَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَی ابْنِکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، وَ أَقْرِئْهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ مِنِّی السَّ_لاَمَ .
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ ، فَقَالَ : یَا بُنَیَّ ، أَنْتَ وَلِیُّ الاْءَمْرِ وَ وَلِیُّ الدَّمِ ، فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَکَ ، وَ إِنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةٌ(7)مَکَانَ ضَرْبَةٍ(8) ، وَ لاَ تَأْثَمْ(9)» .(10)
ص: 430
4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: چون على (علیه السّلام) به كوفه رفت كتب و وصيت را به ام سلمه سپرد و چون حسن (علیه السّلام) برگشت همه او را به او داد.
5- از جابر از امام باقر (علیه السّلام) فرمود: امير المؤمنين (علیه السّلام) به امام حسن وصيت كرد و حسين و محمد (عليهما السلام) و همه اولاد خود و رؤساى شيعه و خاندانش را بر آن گواه گرفت و كتاب و سلاح را به او داد، سپس به فرزندش حسن فرمود: پسر جانم، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من فرمود: كه به تو وصيت كنم و كتب و سلاح را به تو بدهم چنانچه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من وصيت كرده و كتب و سلاحش را به من داده و به من فرموده: به تو فرمايم كه چون مرگت فرا رسد آنها را به برادرت حسين (علیه السّلام) بدهى و سپس رو به پسرش حسين كرد و فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به تو فرموده كه آنها را به اين پسرت بدهى، سپس دست پسرش على بن الحسين (علیه السّلام) را گرفت و به پسرش على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود: اى پسر جانم، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تو را فرموده كه آنها را به پسرت محمد بن على (علیه السّلام) بدهى و از طرف رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و من به او سلام برسان، سپس رو به پسرش حسن كرد و فرمود: اى پسر من صاحب اختيار امامت و صاحب اختيار خون منى، اگر بگذارى حق دارى و اگر قصاص كنى يك ضربت به جاى يك ضربت بزن و گناهى مورز.
ص: 431
6 . الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِیُّ(1) رَفَعَهُ ؛ وَ(2)مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الاْءَحْمَرِیِّ رَفَعَهُ ، قَالَ : لَمَّا ضُرِبَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، حَفَّ بِهِ(3) الْعُوَّادُ(4) ، وَ قِیلَ لَهُ : یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، أَوْصِ ، فَقَالَ : «اثْنُوا لِی وِسَادَةً(5)» ، ثُمَّ قَالَ : «الْحَمْدُ لِلّهِ ···
حَقَّ(6) قَدْرِهِ(7) مُتَّبِعِینَ أَمْرَهُ، وَ(8)أَحْمَدُهُ کَمَا أَحَبَّ(9) ، وَ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الْوَاحِدُ الاْءَحَدُ الصَّمَدُ کَمَا انْتَسَبَ(10) ؛ أَیُّهَا النَّاسُ ، کُلُّ امْرِیًء لاَقٍ فِی فِرَارِهِ مَا مِنْهُ یَفِرُّ(11)، وَ الاْءَجَلُ(12) مَسَاقُ النَّفْسِ إِلَیْهِ ، وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ(13) ، کَمْ أَطْرَدْتُ(14)الاْءَیَّامَ أَبْحَثُهَا(15) عَنْ مَکْنُونِ(16) هذَا الاْءَمْرِ ، فَأَبَی اللّهُ _ عَزَّ ذِکْرُهُ _ إِلاَّ إِخْفَاءَهُ ، هَیْهَاتَ(17) عِلْمٌ مَکْنُونٌ(18) .
أَمَّا وَصِیَّتِی ، فَأَنْ لاَ تُشْرِکُوا بِاللّهِ _ جَلَّ ثَنَاوءُهُ _ شَیْئاً ، وَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله فَ_لاَ تُضَیِّعُوا(19)
سُنَّتَهُ(20) ، أَقِیمُوا هذَیْنِ الْعَمُودَیْنِ ، وَ أَوْقِدُوا(21) هذَیْنِ الْمِصْبَاحَیْنِ ، وَ خَ_لاَکُمْ(22)ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا(23) ، حُمِّلَ(24) کُلُّ امْرِیًء(25)مَجْهُودَهُ ، وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ ، رَبٌّ رَحِیمٌ ، وَ إِمَامٌ عَلِیمٌ ، وَ دِینٌ قَوِیمٌ(26).
أَنَا (27) بِالاْءَمْسِ صَاحِبُکُمْ ، وَ الْیَوْمَ(28) عِبْرَةٌ(29) لَکُمْ ، وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ(30) ، إِنْ تَثْبُتِ(31)
الْوَطْأَةُ(32) فِی هذِهِ الْمَزَلَّةِ ، فَذَاکَ(33) الْمُرَادُ ، وَ إِنْ تَدْحَضِ(34)الْقَدَمُ ،
ص: 432
6- ابراهيم بن اسحق احمرى حديث را به آنجا رسانيد كه چون امير المؤمنين (علیه السّلام) ضربت خورد، براى عيادت گرد او را گرفتند و به گفتند: يا امير المؤمنين (علیه السّلام) وصيت كن، فرمود: براى من تكيه گاهى بسازيد، سپس فرمود: حمد خدا را به اندازه اى كه او را شايد و همه ما پيروان فرمان اوئيم، من او را چنانچه دوست دارد سپاس گزارم و نيست شايسته پرستشى جز خداى يكتاى يگانه و بى نياز چنانچه خود را بدين نسب ستوده (در سوره اخلاص كه آن را نسب خدا خوانند) ايا مردم، هر مردى به ناچار بدان بر خورد مى كند كه آن مى گريزد، مرگ است كه هر نفسى به سوى آن مى شود و گريز از آن پابندى و استقبال از آنست من چقدر روز شمارى كردم و از نهان اين امر كاوش نمودم و خدا عز ذكره جز اين نخواست كه نهانش سازد، هيهات! علمى است سربسته و ناپيدا.
دنباله وصيّت من اين است كه: چيزى را براى خدا جلّ ثناؤه شريك نگيريد و راجع به محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سنّت و روش او را گم نكيد و از دست ننهيد اين دو ستون ديانت را بر پا داريد و اين دو چراغ هدايت را بر افروزيد و از نكوهش بر كنار باشيد تا از حق نگريزيد، هر كس بار دسترنج خود را به دوش دارد و بار نادانها سبك شده است، پروردگارى است مهربان، امامى است دانا، دينى است استوار، من ديروز سرور شما بودم و امروز براى شما درس عبرتم و فردا براى هميشه از شما جدا مى شوم، اگر گام در اين لغزشگاهِ مرگ بر جا ماند مراد همان است و اگر بلغزد جاى بسى افسوس است.
ما در اين جهان سايه شاخه هاى لرزان درختانيم، و گرد جلو باد وزان و زير سايه ابر پر دوران كه به زودى در فضا از هم پراكنده گردد و اثر آن از زمين محو شود، همانا براى شما همسايه اى بودم،
ص: 433
فَإِنَّا کُنَّا فِی أَفْیَاءِ(1) أَغْصَانٍ ، وَ ذَری(2) رِیَاحٍ ، وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامَةٍ اضْمَحَلَّ فِی الْجَوِّ مُتَلَفِّقُهَا(3) ، وَ عَفَا(4) فِی الاْءَرْضِ مَخَطُّها(5) .
وَ إِنَّمَا کُنْتُ (6)جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّاماً ، وَ سَتُعْقَبُونَ (7)مِنِّی جُثَّةً (8)خَ_لاَءً ، سَاکِنَةً بَعْدَ حَرَکَةٍ ، وَ کَاظِمَةً (9)بَعْدَ نُطْقٍ ؛ لِیَعِظَکُمْ (10)هُدُوِّی (11)، وَ خُفُوتُ (12)···
إِطْرَاقِی (13)، وَ سُکُونُ أَطْرَافِی (14)؛ فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لَکُمْ مِنَ النَّاطِقِ الْبَلِیغِ .
وَدَّعْتُکُمْ وَدَاعَ مُرْصِدٍ (15)لِلتَّ_لاَقِی ، غَداً تَرَوْنَ أَیَّامِی ، وَ یَکْشِفُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَنْ سَرَائِرِی ، وَ تَعْرِفُونِّی (16)بَعْدَ خُلُوِّ مَکَانِی ، وَ قِیَامِ غَیْرِی مَقَامِی (17).
إِنْ (18)أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی ؛ وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی ؛ وَ (19)إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ (20)لِی قُرْبَةٌ وَ لَکُمْ حَسَنَةٌ ، فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا (21)، أَ لاَ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ ···
لَکُمْ (22)؟
فَیَا لَهَا حَسْرَةً عَلی کُلِّ ذِی غَفْلَةٍ أَنْ یَکُونَ عُمُرُهُ عَلَیْهِ حُجَّةً ، أَوْ تُوءَدِّیَهُ أَیَّامُهُ إِلی شِقْوَةٍ ؛ جَعَلَنَا اللّهُ وَ إِیَّاکُمْ مِمَّنْ لاَ یَقْصُرُ (23)بِهِ عَنْ طَاعَةِ اللّهِ رَغْبَةٌ (24)، أَوْ تَحُلُّ (25)بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَقِمَةٌ (26)، فَإِنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ».
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی الْحَسَنِ علیه السلام ، فَقَالَ : «یَا بُنَیَّ ، ضَرْبَةً مَکَانَ ضَرْبَةٍ ، وَ لاَ تَأْثَمْ» . (27)
7 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْعَقِیلِیِّ یَرْفَعُهُ (28)، قَالَ (29):
قَالَ : لَمَّا ضَرَبَ ابْنُ مُلْجَمٍ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، قَالَ لِلْحَسَنِ : «یَا بُنَیَّ ، إِذَا أَنَا مِتُّ فَاقْتُلِ ابْنَ مُلْجَمٍ ، وَ احْفِرْ (30)لَهُ فِی الْکُنَاسَةِ (31)_ وَ وَصَفَ (32)الْعَقِیلِیُّ الْمَوْضِعَ : عَلی بَابِ طَاقِ
ص: 434
تنم چند روزى در كنار شما زيست و بزودى پيكر تهى مرا دنبال خواهيد كرد، پيكرى كه پس از جنبش آرام شده و پس از يك عمر سخن گوئى دم فرو بسته بايد آرامش هراسناكم شما را پند دهد (براى آنكه آرامش هراسناكم شما را پند دهد) به همراه خموشى مرگبارم و بى جانى اندامم، زيرا آن پندده تر است براى شما از سخنور شيوا، من با شما وداع مى كنم به اميد ديدار فردا (فرداى قيامت). شما فردا روزگار عدالت گستر مرا مى فهميد و خدا عز و جل پرده از اسرار زندگى من بر مى دارد و چون جاى مرا خالى ديديد و ديگرى را به جاى من ملاحظه كرديد، مرا خواهيد شناخت، اگر بمانم خودم صاحب اختيار خونم باشم، و اگر بميرم، مرگ وعده گاه من است (اگر درگذرم).
گذشت برايم ثواب است و براى شما حسنه به شمار رود، گذشت كنيد و چشم پوشيد، آيا نمى خواهيد خدا شما را بيامرزد، واى چه اندازه دريغ و افسوس دارد غافلى كه عمرش به مسئوليت او گذشته و روزگارش او را به بدبختى كشانده، خدا ما را و شما را از كسانى مقرر سازد كه از اطاعت خدا روى به ديگر سوى نكنند و پس از مرگ در زبونى و شكنجه نيفتد، همانا ما از آن خدائيم و به او پاينده ايم، سپس رو به حسن (علیه السّلام) كرد و فرمود: پسر جانم، يك ضربت به جاى يك ضربت، مبادا گناه ورزى.
7- على بن ابراهيم عقيلى حديث را بالا برده تا گويد كه فرمود: چون ابن ملجم، امير المؤمنين (علیه السّلام) را ضربت زد، آن حضرت به حسن فرمود: چون ابن ملجم را به قصاص من بكش و در كناسه كوفه گورش را بكن (عقيلى در باب طاق محمل سازى كوفه معرفى
ص: 435
الْمَحَامِلِ ، مَوْضِعُ (1)الشُّوَّاءِ (2)··· وَ الرُّوءَّاسِ (3)_ ثُمَّ ارْمِ بِهِ فِیهِ ؛ فَإِنَّهُ وَادٍ مِنْ أَوْدِیَةِ جَهَنَّمَ» . (4)
بَابُ الاْءِشَارَةِ وَ النَّصِّ (5)عَلَی (6)الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهماالسلام
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ ؛ قَالَ الْکُلَیْنِیُّ (7): وَ (8)عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنِ ابْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : «لَمَّا حَضَرَ (9)الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهماالسلام الْوَفَاةُ (10)، قَالَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام : یَا أَخِی ، إِنِّی أُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا : إِذَا (11)أَنَا مِتُّ فَهَیِّئْنِی ، ثُمَّ (12)وَجِّهْنِی إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لاِءُحْدِثَ (13)بِهِ عَهْداً ، ثُمَّ اصْرِفْنِی إِلی أُمِّی (14)علیهاالسلام ، ثُمَّ رُدَّنِی فَادْفِنِّی بِالْبَقِیعِ ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سَیُصِیبُنِی مِنْ عَائِشَةَ (15)مَا یَعْلَمُ اللّهُ (16)وَ النَّاسُ صَنِیعَهَا (17)وَ عَدَاوَتَهَا لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ عَدَاوَتَهَا لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ .
فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ علیه السلام وَ وُضِعَ عَلَی السَّرِیرِ ، ثُمَّ (18)انْطَلَقُوا بِهِ (19)إِلی مُصَلّی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله _ الَّذِی کَانَ یُصَلِّی فِیهِ عَلَی الْجَنَائِزِ _ فَصَلّی عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ علیه السلام ، وَ حُمِلَ وَ أُدْخِلَ إِلَی (20)الْمَسْجِدِ ، فَلَمَّا أُوقِفَ (21)عَلی قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ذَهَبَ ذُو الْعَیْنَیْنِ (22)إِلی
ص: 436
كرده آنجا كه كبابچى ها و كله پزها هستند) و او را در آن افكن كه آنجا يكى از وادى هاى دوزخ است.
1- محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:
چون مرگ حسن بن على (علیه السّلام) فرا رسيد، به حسين (علیه السّلام) فرمود: برادر جانم، با تو وصيتى دارم آن را حفظ كن، چون من مُردَم مرا آماده ساز (غسل بده و كفن كن و حنوط بپاش) سپس مرا سر قبر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر، تا با او تجديد عهد كنم و مرا به قبر مادرم بر گردان و از آنجا به قبرستان بقيع ببر و در آنجا به خاك سپار و بدان كه از عايشه به من مصيبت رسد كه خدا مى داند، و مردم او را آلت دست كنند (مقصود بنى اميه است) و دشمنى او با خدا و رسول خدا و ما خانواده هم او را وادارد.
چون امام حسن (علیه السّلام) جان داد او را در تخته تابوت نهادند و سپس به محلى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر جنازه ها نماز مى خواند بردند و حسين (علیه السّلام) بر او نماز خواند و او را وارد مسجد كردند و چون بر سر قبر پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نگهداشتند جاسوسى به عايشه خبر داد كه بنى هاشم جنازه حسن را آوردند تا در حجره مدفن پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به خاك
ص: 437
عَائِشَةَ ، فَقَالَ لَهَا : إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا (1)بِالْحَسَنِ لِیَدْفِنُوهُ (2)مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، فَخَرَجَتْ (3)_ مُبَادِرَةً (4)_ عَلی بَغْلٍ بِسَرْجٍ (5)، فَکَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَکِبَتْ فِی الاْءِسْ_لاَمِ سَرْجاً ، فَقَالَتْ : نَحُّوا (6)ابْنَکُمْ عَنْ بَیْتِی ؛ فَإِنَّهُ لاَ یُدْفَنُ فِی بَیْتِی ، وَ یُهْتَکُ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِجَابُهُ .
فَقَالَ لَهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام : قَدِیماً هَتَکْتِ أَنْتِ وَ أَبُوکِ حِجَابَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ أَدْخَلْتِ عَلَیْهِ بَیْتَهُ (7)مَنْ لاَ یُحِبُّ قُرْبَهُ ، وَ إِنَّ اللّهَ تَعَالی سَائِلُکِ (8)عَنْ ذلِکِ یَا عَائِشَةُ» . (9)
2 . مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ الدَّیْلَمِیِّ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لَمَّا حَضَرَتِ (10)الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهماالسلام الْوَفَاةُ ، قَالَ : یَا قَنْبَرُ ، انْظُرْ هَلْ تَری مِنْ وَرَاءِ بَابِکَ مُوءْمِناً مِنْ غَیْرِ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام ؟ فَقَالَ : اللّهُ تَعَالی وَ رَسُولُهُ وَ ابْنُ رَسُولِهِ أَعْلَمُ بِهِ (11)مِنِّی ، قَالَ : ادْعُ لِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ (12)، فَأَتَیْتُهُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ ، قَالَ (13): هَلْ حَدَثَ إِلاَّ خَیْرٌ ؟ قُلْتُ : أَجِبْ أَبَا مُحَمَّدٍ ، فَعَجَّلَ عَلی (14)شِسْعِ (15)نَعْلِهِ ، فَلَمْ یُسَوِّهِ (16)، وَ خَرَجَ مَعِی یَعْدُو (17).
فَلَمَّا قَامَ بَیْنَ یَدَیْهِ ، سَلَّمَ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (18)علیهماالسلام : اجْلِسْ ؛ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِثْلُکَ یَغِیبُ عَنْ سَمَاعِ کَ_لاَمٍ(19) یَحْیَا(20) بِهِ الاْءَمْوَاتُ ، وَ یَمُوتُ(21) بِهِ الاْءَحْیَاءُ ، کُونُوا أَوْعِیَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدی ؛ فَإِنَّ ضَوْءَ النَّهَارِ بَعْضُهُ أَضْوَأُ مِنْ بَعْضٍ .(22)
أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ جَعَلَ وُلْدَ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام أَئِمَّةً ،
ص: 438
سپارند و او شتابانه سوار بر استرى آمد- و او اول زنى بود كه در اسلام بر روى زين سوار شد- و فرياد زد: فرزند خود را از خانه من دور كنيد كه در آن به خاك نرود و حجاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به واسطه او دريده نگردد، امام حسين (علیه السّلام) فرمود: از روز نخست تو و پدرت حجاب او را دريديد و كسى را به خانه او دفن كرديد كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود، ابى بكر است) و به راستى اى عايشه خدا از تو باز خواست كند.
2- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: چون مرگ حسن بن على فرا رسيد، فرمود: اى قنبر، ببين بر در خانه مؤمنى جز از آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هست؟ گفت: خدا و رسولش و زاده رسولش از من داناترند، فرمود:
محمد بن على را نزد من دعوت كن، من خدمت او شتافتم، فرمود:
پيشامدى شده است؟ گفتم: به زودى ابو محمد را اجابت كن، او بند نعل خود را نبسته شتافت و با من مى دويد، و چون نزد آن حضرت رسيد، سلام داد، امام حسن (علیه السّلام) به او فرمود: بنشين كه مانند تو كسى نبايد از شنيدن سخنى كه مرده را زنده مى كند و زنده ها بدان بميرند غايب باشد.
«شماها همه بايد معدن علم و چراغ هدايت باشيد، و با اين حال محقق است كه موجهاى تابان روز روشن با هم تفاوت دارند و بعضى از بعضى روشنتر و تابنده ترند، نمى دانى كه خداوند فرزندان ابراهيم (علیه السّلام) را ائمه نمود و با اين حال بعضى را برتر از بعضى ساخت به داود همان زبور را داد و مى دانى كه محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به چه فضيلتى
ص: 439
وَ فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ ، وَ آتی دَاوُدَ علیه السلام زَبُوراً ، وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَا اسْتَأْثَرَ(1) بِهِ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله .یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ(2) ، إِنِّی أَخَافُ(3) عَلَیْکَ الْحَسَدَ ، وَ إِنَّمَا وَصَفَ اللّهُ بِهِ الْکَافِرِینَ ، فَقَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ»(4) وَ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لِلشَّیْطَانِ عَلَیْکَ سُلْطَاناً .
یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ ، أَ لاَ أُخْبِرُکَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِیکَ فِیکَ ؟ قَالَ : بَلی ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَاکَ علیه السلام یَقُولُ یَوْمَ الْبَصْرَةِ(5) : مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَبَرَّنِی(6) فِی الدُّنْیَا وَ الاْآخِرَةِ ، فَلْیَبَرَّ مُحَمَّداً وَلَدِی(7) .
یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ ، لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَکَ وَ أَنْتَ نُطْفَةٌ فِی ظَهْرِ أَبِیکَ ، لاَءَخْبَرْتُکَ .
یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهماالسلام بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِی وَ مُفَارَقَةِ رُوحِی جِسْمِی إِمَامٌ مِنْ(8) بَعْدِی ، وَ عِنْدَ اللّهِ _ جَلَّ اسْمُهُ _ فِی الْکِتَابِ(9) وِرَاثَةً مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَضَافَهَا اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ فِی وِرَاثَةِ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ ، فَعَلِمَ اللّهُ أَنَّکُمْ خِیَرَةُ خَلْقِهِ ، فَاصْطَفی مِنْکُمْ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله ، وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِیّاً علیه السلام ، وَ اخْتَارَنِی عَلِیٌّ علیه السلام بِالاْءِمَامَةِ ، وَ اخْتَرْتُ أَنَا(10) الْحُسَیْنَ علیه السلام ؟
فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ : أَنْتَ إِمَامٌ ، وَ أَنْتَ وَسِیلَتِی إِلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؛ وَ اللّهِ ، لَوَدِدْتُ أَنَّ نَفْسِی ذَهَبَتْ قَبْلَ أَنْ أَسْمَعَ مِنْکَ هذَا الْکَ_لاَمَ ، أَلاَ وَ إِنَّ فِی رَأْسِی کَ_لاَماً لاَ تَنْزِفُهُ(11) الدِّلاَءُ ،
ص: 440
مخصوص كرد.
اى محمد بن على (علیه السّلام) من از حسد بر تو نگرانم، خدا آن را صفت كفار دانسته و فرموده عز و جل (109 سوره بقره): «كفار حسود از جانب خود پس از آن كه حق بر آنها آشكار شد»، اى محمد:
مبادا خداوند عز و جل شيطان را بر تو مسلط كند، اى محمد بن على، من خبر ندهم از آنچه از زبان پدرت در باره تو شنيدم؟ گفت چرا، فرمود: روز جنگ بصره مى فرمود: هر كه دوست دارد در دنيا و آخرت به من نيكى كند بايد به فرزندم محمد نيكى كند، اى محمد، اگر بخواهم به تو خبر دهم از زمانى كه نطفه اى بودى در بهشت پدر مى توانم خبر داد.
اى محمد بن على كه حسين بن على (علیه السّلام) بعد از آنكه جان من رفت و روح از تنم جدا شد، امام بعد از من است و نام او به امامت نزد خدا جلّ اسمه در كتاب ثبت است، امامت او به وراثت مستقيم از پيغمبر است به اضافه اى از طرف خدا كه وراثت از پدر و مادرش باشد، خدا دانست كه شما بهترين خلق او هستيد، محمد را از ميان شما برگزيد و محمد، على را برگزيد براى امامت و على (علیه السّلام) هم مرا برگزيد براى امامت و من هم حسين (علیه السّلام) را انتخاب كردم».
محمد بن على در پاسخ او گفت: تو امامى و تو وسيله منى در حضور محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به خدا دوست داشتم پيش از آن كه اين سخن را از شما شنيده باشم مرده بودم، هلا در مغز من سخنى است كه دلوها نتوانند آن را تا ته بكشد و بادهاى تند نتوانند دگرگونش سازند چون نوشته نقطه دارى در برگ كاغذ مزيّنى نقش شده و من آهنگ اظهار آن داشتم و دريافتم كه كتاب منزل خدا در آن بر من پيشى گرفته و هم آنچه رسولان خدا آورنده اند، آن سخنى است كه زبان
ص: 441
وَ لاَ تُغَیِّرُهُ(1) نَغْمَةُ الرِّیَاحِ(2) ، کَالْکِتَابِ الْمُعْجَمِ(3) ، فِی الرَّقِّ(4) الْمُنَمْنَمِ(5) ، أَهُمُّ بِإِبْدَائِهِ(6) ، فَأَجِدُنِی سُبِقْتُ(7) إِلَیْهِ ، سَبَقَ(8) الْکِتَابُ الْمُنْزَلُ(9) أَوْ مَا جَاءَتْ(10) بِهِ الرُّسُلُ ، وَ إِنَّهُ لَکَ_لاَمٌ یَکِلُّ(11) بِهِ لِسَانُ النَّاطِقِ(12) وَ یَدُ الْکَاتِبِ حَتّی لاَ یَجِدَ قَلَماً ، وَ یُوءْتَوْا(13) بِالْقِرْطَاسِ حُمَماً(14) ، فَ_لاَ(15) یَبْلُغُ(16) فَضْلَکَ ، وَ کَذلِکَ یَجْزِی اللّهُ الْمُحْسِنِینَ ، وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ : الْحُسَیْنُ علیه السلام أَعْلَمُنَا عِلْماً ، وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً(17) ، وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله رَحِماً ، کَانَ فَقِیهاً قَبْلَ أَنْ یُخْلَقَ ، وَ قَرَأَ الْوَحْیَ قَبْلَ أَنْ یَنْطِقَ ، وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِی أَحَدٍ(18) خَیْراً مَا اصْطَفی(19) مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله ، فَلَمَّا اخْتَارَ اللّهُ مُحَمَّداً ، وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِیّاً علیه السلام ، وَ اخْتَارَکَ عَلِیٌّ إِمَاماً ، وَ اخْتَرْتَ الْحُسَیْنَ ، سَلَّمْنَا وَ رَضِینَا ؛ مَنْ(20) بِغَیْرِهِ(21) یَرْضَی(22) ؟ وَ مَنْ(23) کُنَّا(24) نَسْلَمُ(25) بِهِ مِنْ مُشْکِ_لاَتِ أَمْرِنَا؟» .(26)
3 . وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ(27) ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ ، عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : «لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهماالسلام ، قَالَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام : یَا أَخِی ، إِنِّی أُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا ، فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَهَیِّئْنِی ، ثُمَّ وَجِّهْنِی إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لاِءُحْدِثَ(28) بِهِ عَهْداً ، ثُمَّ اصْرِفْنِی إِلی أُمِّی فَاطِمَةَ عَلَیْها مِنَ اللّهِ
السَّلاَمُ(29) ، ثُمَّ رُدَّنِی فَادْفِنِّی بِالْبَقِیعِ ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سَیُصِیبُنِی مِنَ الْحُمَیْرَاءِ مَا یَعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِیعِهَا(30) وَ عَدَاوَتِهَا لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله وَ عَدَاوَتِهَا لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ .
فَلَمَّا قُبِضَ
ص: 442
گوينده بدان بند آيد و دست نويسنده در آن درماند تا به جايى كه از بس مفصل قلم ناياب گردد و به جاى كاغذ سفيد كه به آخر رسيده برگه سياه بياورند و باز هم حق فضل تو ادا نشده باشد و همچنين خداوند پاداش نيكوكاران دهد و لا قوة الا بالله.
حسين از ما همه داناتر و بردبارتر و به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نزديكتر است، او پيش از آفرينش، فقيه بوده و قبل از آنكه زبان باز كند وحى الهى را خوانده است، اگر خدا كسى را بهتر مى دانست محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را بر نمى گزيد و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على (علیه السّلام) را انتخاب كرد و على تو را به امامت بر نشاند و تو حسين (علیه السّلام) را شايسته دانستى و انتخاب كردى، ما پذيرفتيم و پسنديديم، كيست كه به غير او رضا دهد (آن كسى كه اگر به جاى او ديگرى را هم تو معين مى كردى راضى بوديم و در مشكلات امور خود بدو تسليم مى شديم خ ل) و كيست جز او كه در مشكلات امور خود بدو تسليم شويم.
3- محمد بن مسلم گويد از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم، فرمود:
چون حسن بن على در بستر مرگ افتاد به حسين فرمود: برادر جانم من به تو وصيتى دارم آن را خوب حفظ كن، چون من مُردم مرا آماده ساز و به سوى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ببر تا با او تجديد عهدى كنم و مرا نزد مادرم فاطمه (علیه السّلام) برگردان و پس از آن مرا در بقيع ببر و به خاك بسپار و بدان كه از طرف حميراء (عايشه) به من، آن رسد كه مردم همه مى دانند به واسطه كينه و عداوت او با خدا و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و دشمنى او با ما خانواده.
چون حسن (علیه السّلام) وفات كرد، او را بر تخته تابوتى گذاردند و به مصلاى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه در آن بر جنازه ها مى خواند بردند،
ص: 443
الْحَسَنُ علیه السلام ، وُضِعَ(1) عَلی سَرِیرِهِ ، وَانْطَلَقُوا(2) بِهِ إِلی مُصَلّی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله _ الَّذِی کَانَ یُصَلِّی فِیهِ عَلَی الْجَنَائِزِ _ فَصَلّی(3) عَلَی الْحَسَنِ علیه السلام ، فَلَمَّا أَنْ صَلّی(4) عَلَیْهِ ، حُمِلَ فَأُدْخِلَ الْمَسْجِدَ ، فَلَمَّا أُوقِفَ عَلی قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، بَلَغَ عَائِشَةَ الْخَبَرُ ، وَ قِیلَ لَهَا : إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا(5) بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ لِیُدْفَنَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَخَرَجَتْ _ مُبَادِرَةً(6) _ عَلی بَغْلٍ بِسَرْجٍ(7) ، فَکَانَتْ(8) أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَکِبَتْ فِی الاْءِسْ_لاَمِ سَرْجاً ، فَوَقَفَتْ وَ قَالَتْ(9) : نَحُّوا ابْنَکُمْ عَنْ بَیْتِی ؛ فَإِنَّهُ لاَ یُدْفَنُ فِیهِ شَیْءٌ ، وَ لاَ یُهْتَکُ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِجَابُهُ .
فَقَالَ لَهَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمَا : قَدِیماً هَتَکْتِ أَنْتِ وَ أَبُوکِ حِجَابَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ أَدْخَلْتِ بَیْتَهُ مَنْ لاَ یُحِبُّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قُرْبَهُ ، وَ إِنَّ اللّهَ سَائِلُکِ(10) عَنْ ذلِکِ یَا عَائِشَةُ ؛ إِنَّ(11) أَخِی أَمَرَنِی أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِیهِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِیُحْدِثَ(12) بِهِ عَهْداً .
وَ اعْلَمِی أَنَّ أَخِی أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ(13) ، وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِیلِ کِتَابِهِ مِنْ أَنْ یَهْتِکَ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله سِتْرَهُ ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ یَقُولُ : «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُوءْذَنَ لَکُمْ»(14) وَ قَدْ أَدْخَلْتِ أَنْتِ بَیْتَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الرِّجَالَ بِغَیْرِ إِذْنِهِ ،
وَ قَدْ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ»(15) وَ لَعَمْرِی
ص: 444
و نماز بر امام حسن (علیه السّلام) خواندند و بعد از نماز او را به مسجد پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بردند و چون بر سر قبر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) توقف دادند، به عايشه خبر دادند كه بنى هاشم امام حسن (علیه السّلام) را آوردند تا نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به خاك سپارند و او با شتاب سوار بر استرى آمد- و او اول زن مسلمان بود كه در تاريخ اسلام بر زين سوار شد- برابر امام حسين (علیه السّلام) و بنى هاشم ايستاد و گفت: فرزندِ خود را از خانه من دور كنيد، زيرا در اين خانه به خاك نرود و حجاب رسول خدا هتك نگردد.
حسين بن على (علیه السّلام) در پاسخ او فرمود: تو و پدرت از قديم حجاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را دريديد و در خانه او كسى را وارد كرديد كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دوست نداشت به او نزديك باشد، خدا اى عايشه از تو باز خواست مى كند، برادرم به من سفارش كرده او را نزد پدرش رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برم تا با او تجديد عهدى كند و بدان اى عايشه كه برادرم داناترين مردم بود به خدا و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و داناتر بود به تأويل قرآن از اين كه پرده رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را بر او بدرد و به او بى احترامى كند زيرا خدا تبارك و تعالى فرمايد (58 سوره احزاب): «آيا آن كسانى كه ايمان آورديد وارد خانه پيغمبر نشويد جز اين كه به شما اجازه داده شود» و تو مردهائى را بى اجازه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در خانه او وارد كردى (مقصود ابى بكر و عمر است) با اين كه خدا عزّ و جلّ فرموده است (3 سوره حجرات): «آيا كسانى كه ايمان آورديد آواز خود را بر آواز پيغمبر بلندتر نكنيد و روى سخن او سخنى نگوئيد» و به جان خودم تو براى پدرت (ابو بكر) و براى فاروقش (عمر) در گوش رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كلنگ ها را به كار انداختيد، با اين كه خدا عزّ و جلّ فرمايد (4 سوره حجرات):
ص: 445
لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ(1) لاِءَبِیکِ وَ فَارُوقِهِ عِنْدَ أُذُنِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمَعَاوِلَ(2) ، وَ(3) قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی»(4) وَ لَعَمْرِی لَقَدْ أَدْخَلَ أَبُوکِ وَ فَارُوقُهُ عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِقُرْبِهِمَا مِنْهُ الاْءَذی ، وَ مَا رَعَیَا مِنْ حَقِّهِ مَا أَمَرَهُمَا اللّهُ بِهِ عَلی لِسَانِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُوءْمِنِینَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْیَاءً ؛ وَ تَاللّهِ یَا عَائِشَةُ ، لَوْ کَانَ هذَا الَّذِی کَرِهْتِیهِ(5) _ مِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبِیهِ(6) صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِمَا _ جَائِزاً فِیمَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَ اللّهِ ، لَعَلِمْتِ أَنَّهُ سَیُدْفَنُ وَ إِنْ رَغِمَ(7) مَعْطِسُکِ(8)».
قَالَ : «ثُمَّ تَکَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ ، وَ قَالَ : یَا عَائِشَةُ ، یَوْماً عَلی بَغْلٍ ، وَ یَوْماً عَلی جَمَلٍ ، فَمَا تَمْلِکِینَ نَفْسَکِ ، وَ لاَ تَمْلِکِینَ الاْءَرْضَ عَدَاوَةً لِبَنِی هَاشِمٍ .
قَالَ : «فَأَقْبَلَتْ عَلَیْهِ ، فَقَالَتْ : یَا ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ ، هوءُلاَءِ الْفَوَاطِمُ(9) یَتَکَلَّمُونَ ، فَمَا کَ_لاَمُکَ ؟ فَقَالَ لَهَا الْحُسَیْنُ علیه السلام : وَ أَنّی(10) تُبْعِدِینَ(11) مُحَمَّداً مِنَ الْفَوَاطِمِ ، فَوَ اللّهِ ، لَقَدْ وَلَدَتْهُ ثَ_لاَثُ فَوَاطِمَ : فَاطِمَةُ بِنْتُ عِمْرَانَ بْنِ عَائِذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ مَخْزُومٍ ، وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمٍ ، وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ زَائِدَةَ بْنِ الاْءَصَمِّ(12) بْنِ رَوَاحَةَ بْنِ حِجْرِ بْنِ عَبْدِ مَعِیصِ(13) بْنِ عَامِرٍ».
قَالَ(14) : «فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام : نَحُّوا ابْنَکُمْ ، وَ اذْهَبُوا بِهِ(15) ؛
ص: 446
«به راستى آن كسانى كه آواز خود را نزد رسول خدا آهسته كنند آنانند كسانى كه خدا دلشان را به تقوى آزموده» به جان خودم پدرت و فاروقش با نزديكى خودشان به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را آزار دهند و خود آن دو نفر آنچه را خدا از حق و حرمت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) واجب كرده رعايت نكردند، خدا حرمت مؤمنانى را كه مرده اند مانند مؤمنان زنده مقرر نموده، به خدا اى عايشه اگر آنچه را بد دارى از دفن حسن (علیه السّلام) نزد پدرش رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ميان ما و خدا روا بود مى دانستى كه بر غم انف تو در آن جا دفن مى شد.
سپس محمد بن حنفيه رشته سخن را به دست گرفت و گفت:
اى عايشه، يك روز بر استر و يك روز بر شتر، تو از بس با بنى هاشم دشمنى نه خود را نگهدارى و نه به زمين قرار دارى، عايشه رو به وى كرد و گفت: اى پسر حنفيه، اين ها زادگان فاطمه اند كه سخن مى كنند، تو ديگر چه مى گوئى؟ امام حسين (علیه السّلام) در جوابش گفت:
محمد را به كجا دور مى كنى از بنى فاطمه؟ با اين كه از سه فاطمه است:
1- فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم (زوجه عبد المطّلب و مادر عبد الله و ابى طالب و زبير است- از مجلسى ره).
2- فاطمه دختر اسد بن هاشم (زوجه طاهره ابو طالب و مادر امير المؤمنين- ع-).
3- فاطمه دختر زائده بن اصمّ بن رواحه بن حجر بن عبد معيص بن عامر (زوجه هاشم و مادر عبد المطّلب است).
عايشه در جواب حسين (علیه السّلام) گفت: فرزند خود را دور كنيد و او را از كنار قبر رسول ببريد! شما هستيد مردمى كه در سخن بر
ص: 447
فَإِنَّکُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ(1)».
قَالَ : «فَمَضَی الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلی قَبْرِ أُمِّهِ ، ثُمَّ أَخْرَجَهُ ، فَدَفَنَهُ بِالْبَقِیعِ» .(2)
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ علی علیّ بْنِ الحسین صَلَوَاتُ اللَّهِ علیهما
1 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ(3) علیهماالسلام لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِی حَضَرَهُ ، دَعَا(4) ابْنَتَهُ الْکُبْری فَاطِمَةَ بِنْتَ(5) الْحُسَیْنِ علیه السلام ، فَدَفَعَ إِلَیْهَا کِتَاباً مَلْفُوفاً ، وَ وَصِیَّةً ظَاهِرَةً ، وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام مَبْطُوناً(6) مَعَهُمْ(7) لاَ یَرَوْنَ إِلاَّ أَنَّهُ لِمَا بِهِ ، فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ 304/1
الْکِتَابَ إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ، ثُمَّ صَارَ وَ اللّهِ ذلِکَ الْکِتَابُ إِلَیْنَا یَا زِیَادُ».
قَالَ : قُلْتُ : مَا فِی ذلِکَ الْکِتَابِ جَعَلَنِیَ اللّهُ فِدَاکَ؟
قَالَ(8) : «فِیهِ وَ اللّهِ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وُلْدُ آدَمَ مُنْذُ خَلَقَ اللّهُ آدَمَ إِلی أَنْ تَفْنَی الدُّنْیَا ؛ وَ اللّهِ ، إِنَّ فِیهِ الْحُدُودَ حَتّی أَنَّ فِیهِ أَرْشَ(9) الْخَدْشِ» .(10)
2 . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ،
ص: 448
طرف خود پيروز گرديد، فرمود: امام حسين (علیه السّلام) او را نزد قبر مادرش برد و از آنجا بيرون آورد و در بقيع به خاك سپرد.
1- از ابى الجارود كه امام باقر (علیه السّلام) فرمود: چون هنگام شهادت حسين (علیه السّلام) در رسيد دختر بزرگ ترش فاطمه بنت الحسين (علیه السّلام) را طلبيد و كتاب سر بسته و وصيت ظاهره اى به او داد، على بن الحسين (علیه السّلام) در اين حال، سخت بيمار بود و به خود مشغول بود و فاطمه آن كتاب را به على بن الحسين (علیه السّلام) داد، به خدا آن كتاب به ما رسيده است، اى زياد. گويد: من گفتم: خدا مرا قربانت كند در آن كتاب چيست؟ فرمود: به خدا هر چه اولاد آدم از روز آفرينش خدا مر حضرت آدم (علیه السّلام) را تا فناء دنيا نياز دارند در آن است، به خدا تمام حدود و مجازاتها در آن ثبت است تا برسد به مجازات يك خراش در تن.
2- به ابى الجارود فرمود: چون شهادت حسين (علیه السّلام) در رسيد وصيّت خود را در يك كتاب در هم پيچيده به دخترش فاطمه سپرد
ص: 449
قَالَ : «لَمَّا حَضَرَ الْحُسَیْنَ علیه السلام مَا حَضَرَهُ ، دَفَعَ وَصِیَّتَهُ إِلَی ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ ، ظَاهِرَةً فِی کِتَابٍ مُدْرَجٍ(1) ، فَلَمَّا أَنْ(2) کَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام مَا کَانَ ، دَفَعَتْ ذلِکَ إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ».
قُلْتُ لَهُ : فَمَا فِیهِ یَرْحَمُکَ اللّهُ ؟
فَقَالَ(3) : «مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ وُلْدُ آدَمَ مُنْذُ کَانَتِ الدُّنْیَا إِلی أَنْ تَفْنی(4)» .(5)
3. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ ، عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ الْحُسَیْنَ(6) _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ _ لَمَّا صَارَ(7) إِلَی الْعِرَاقِ ، اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ _ رَضِیَ اللّهُ عَنْهَا _ الْکُتُبَ وَ الْوَصِیَّةَ ، فَلَمَّا رَجَعَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام ، دَفَعَتْهَا إِلَیْهِ» .(8)
4. وَ فِی نُسْخَةِ الصَّفْوَانِیِّ : عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ ، عَنْ فُلَیْحِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ الشَّیْبَانِیِّ ، قَالَ : وَ اللّهِ ، إِنِّی لَجَالِسٌ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عِنْدَهُ وُلْدُهُ إِذْ جَاءَهُ(9) جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الاْءَنْصَارِیُّ ، فَسَلَّمَ عَلَیْهِ ، ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَخَ_لاَ بِهِ(10) ، فَقَالَ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أَخْبَرَنِی أَنِّی سَأُدْرِکُ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ یُقَالُ لَهُ : مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ یُکَنّی أَبَا جَعْفَرٍ ، فَإِذَا أَدْرَکْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّ_لاَمَ .
قَالَ : وَ مَضی جَابِرٌ ، وَ رَجَعَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَجَلَسَ مَعَ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام وَ إِخْوَتِهِ ، فَلَمَّا صَلَّی الْمَغْرِبَ ، قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ لاِءَبِی جَعْفَرٍ علیه
ص: 450
و چون كار حسين (علیه السّلام) بدان جا كه مقدّر بود كشيد آن كتاب را به على بن الحسين (علیه السّلام) داد، به آن حضرت گفتم: در آن چه بود- يرحمك الله-؟ فرمود: هر چه فرزندان آدم بدان نيازمندند از روزى كه دنيا به وجود آمده تا تمام شود.
3- ابو بكر حضرمى از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: چون حسين (علیه السّلام) آهنگ عراق كرد كتب و وصيّت امامت را به ام سلمه سپرد و چون على بن الحسين به مدينه برگشت ام سلمه آنها را به وى داد.
در نسخه صفوانى است: 4- فليح بن ابى بكر شيبانى گويد: به خدا من خدمت على بن الحسين (علیه السّلام) نشسته بودم و فرزندانش نزد او بودند كه جابر بن عبد الله انصارى خدمت او آمد و بر او سلام كرد و دست ابى جعفر امام باقر (علیه السّلام) را گرفت و با او خلوت كرد و پس از آن گفت: به راستى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من خبر داده كه من محققاً مردى از خاندان او را درك مى كنم كه او را محمد بن على گويند و كينه اش ابا جعفر است و چون او را درك كردى سلام مرا به او برسان، گويد: جابر رفت و ابو جعفر نزد ما برگشت و با پدرش على بن الحسين (علیه السّلام) و برادرانش نشست و چون نماز مغرب را خواند، على
ص: 451
السلام : «أَیَّ شَیْءٍ قَالَ لَکَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الاْءَنْصَارِیُّ(1) ؟» فَقَالَ(2) : «قَالَ : إِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ : إِنَّکَ سَتُدْرِکُ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَیْتِیَ اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ، یُکَنّی أَبَا جَعْفَرٍ ، فَأَقْرِئْهُ مِنِّی(3) السَّ_لاَمَ».
فَقَالَ لَهُ أَبُوهُ(4) : «هَنِیئاً لَکَ _ یَا بُنَیَّ _ مَا خَصَّکَ اللّهُ بِهِ مِنْ رَسُولِهِ مِنْ بَیْنِ أَهْلِ بَیْتِکَ ، لاَ تُطْلِعْ(5) إِخْوَتَکَ عَلی هذَا ، فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً ، کَمَا کَادَ(6) إِخْوَةُ یُوسُفَ لِیُوسُفَ(7) علیه السلام » .(8)
بَابُ الاْءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلی أَبِی جَعْفَرٍ (9)علیه السلام
1. أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ الْکُوفِیِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِ_لاَدِ ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ (10)بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «لَمَّا حَضَرَ(11) عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام الْوَفَاةُ قَبْلَ ذلِکَ ، أَخْرَجَ سَفَطاً(12) أَوْ صُنْدُوقاً عِنْدَهُ ، فَقَالَ : یَا مُحَمَّدُ ، احْمِلْ هذَا الصُّنْدُوقَ» . قَالَ : «فَحَمَلَ بَیْنَ أَرْبَعَةٍ(13) ، فَلَمَّا تُوُفِّیَ(14) ، جَاءَ(15) إِخْوَتُهُ یَدَّعُونَ فِی(16) الصُّنْدُوقِ ، فَقَالُوا : أَعْطِنَا نَصِیبَنَا فِی(17) الصُّنْدُوقِ ، فَقَالَ : وَاللّهِ ، مَا لَکُمْ فِیهِ شَیْءٌ ، وَ لَوْ کَانَ لَکُمْ فِیهِ شَیْءٌ ، مَا دَفَعَهُ إِلَیَّ»
وَ کَانَ فِی
ص: 452
بن الحسين (علیه السّلام) به ابو جعفر فرمود: جابر بن عبد الله انصارى با تو چه گفت؟ پاسخ داد كه به من گفت: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: تو محققاً مردى از خاندان مرا كه نامش محمد بن على و كينه اش ابو جعفر است درك مى كنى، سلام مرا به او برسان، پدرش به او فرمود: گوارا باد بر تو اى پسر جانم آنچه را خدا از طرف رسولش در ميان خاندان نبوت به تو اختصاص داده است، مبادا برادران خود را از اين موضوع مطّلع كنى تا برايت مكرى انديشند چنان كه برادران يوسف براى يوسف نمودند.
1- از اسماعيل بن محمد بن عبد الله بن على بن الحسين از امام باقر (علیه السّلام) فرمود: چون مرگ على بن الحسين (علیه السّلام) در رسيد، پيشتر از آن سبدى يا صندوقى كه نزد او بود بيرون آورد و به من فرمود:
اى محمد اين صندوق را ببر، در برابر چهار كس آن را بردند، و چون وفات كرد، برادرانش آمدند و مدّعى شدند كه از آنچه در آن صندوق بوده بهره ما را بده، فرمود: به خدا در آن بهره اى براى شما نبود و اگر بود، آن را به من نمى داد، در آن
ص: 453
الصُّنْدُوقِ سِ_لاَحُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ کُتُبُهُ.(1)
2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ(2) عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، قَالَ : الْتَفَتَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام إِلی وُلْدِهِ _ وَ هُوَ فِی الْمَوْتِ وَ هُمْ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ _ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، فَقَالَ : «یَا مُحَمَّدُ ، هذَا الصُّنْدُوقُ اذْهَبْ بِهِ إِلی بَیْتِکَ» ، قَالَ : «أَمَا إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ فِیهِ دِینَارٌ وَ لاَ دِرْهَمٌ ، وَ لکِنْ(3) کَانَ مَمْلُوءاً عِلْماً» .(4)
3. مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَ_لاَءِ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : سَمِعْتُهُ یَقُولُ : «إِنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعَزِیزِ کَتَبَ إِلَی ابْنِ حَزْمٍ : أَنْ یُرْسِلَ إِلَیْهِ بِصَدَقَةِ(5) عَلِیٍّ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ ، وَ إِنَّ(6) ابْنَ حَزْمٍ بَعَثَ إِلی زَیْدِ بْنِ الْحَسَنِ _ وَ کَانَ أَکْبَرَهُمْ _ فَسَأَلَهُ الصَّدَقَةَ ، فَقَالَ زَیْدٌ : إِنَّ الْوَالِیَ(7) کَانَ بَعْدَ عَلِیٍّ الْحَسَنَ ، وَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُسَیْنَ ، وَ بَعْدَ الْحُسَیْنِ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ، وَ بَعْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي علیهم السلام فَابْعَثْ إِلَیْهِ ؛ فَبَعَثَ ابْنُ حَزْمٍ إِلی أَبِی ، فَأَرْسَلَنِی أَبِی بِالْکِتَابِ إِلَیْهِ حَتّی دَفَعْتُهُ إِلَی ابْنِ حَزْمٍ» .
فَقَالَ لَهُ بَعْضُنَا(8) : یَعْرِفُ هذَا وُلْدُ الْحَسَنِ ؟
قَالَ : «نَعَمْ ، کَمَا یَعْرِفُونَ(9) أَنَّ هذَا لَیْلٌ ، وَ لکِنَّهُمْ(10) یَحْمِلُهُمُ(11) الْحَسَدُ ، وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ بِالْحَقِّ(12) ، لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ ، وَ لکِنَّهُمْ یَطْلُبُونَ الدُّنْیَا» .(13)
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ
ص: 454
صندوق سلاح و كتب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود.
2- عيسى بن عبد الله از پدرش از جدش گويد: على بن الحسين (علیه السّلام) در حال مرگ رو به فرزندانش كرد كه همه گرد او بودند و از ميان همه به محمد بن على متوجه شد و فرمود: اى محمد، اين صندوق است آن را ببر به خانه خودت، فرمود: در آن اشرفى طلا و پول نقره نبود ولى پُر از علم و دانش بود.
3- حسين بن ابى العلاء گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم، مى فرمود كه: عمر بن عبد العزيز به ابن حزم (محمد بن حزم انصارى كه در زمان پيغمبر، سال دهم هجرت در نجران كه پدرش از طرف پيغمبر حاكم آن بود متولد شده و در" نهايه" او را از فقهاء شمرده و گويا در اين زمان والى مدينه بوده) نوشت كه در آمد موقوفه على (علیه السّلام) و عمر و عثمان را براى او بفرستد، ابن حزم در آمد موقوفه على (علیه السّلام) را از زيد مطالبه كرد كه در ميان اولاد على از همه بزرگتر بود. در جواب گفت: متولى بعد از خودِ على حسن بوده و بعد از حسن حسين و بعد از حسين على بن الحسين و بعد از على بن الحسين محمد بن على عليهم السلام، بايد او را بطلبى، ابن حزم نزد پدرم فرستاد و پدرم نامه اى بهمراه من نزد او فرستاد و من نامه را به او دادم و يكى از خود ماها به امام گفت: اين موضوع را اولاد حسن مى شناسند؟
فرمود: آرى چنانچه مى دانند اين شب است، ولى حسد است كه آنها را به اين اظهار مخالفت وامى دارد و اگر از راه حق دنبال حق
ص: 455
الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو ، عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعَزِیزِ کَتَبَ إِلَی ابْنِ حَزْمٍ» ثُمَّ ذَکَرَ مِثْلَهُ إِلاَّ أَنَّهُ قَالَ : «بَعَثَ ابْنُ حَزْمٍ إِلی زَیْدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ کَانَ أَکْبَرَ مِنْ أَبِی علیه السلام » .(1) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ مِثْلَهُ .
بَابُ الاْءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمَا
1 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ (2)، قَالَ :
نَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَمْشِی ، فَقَالَ : «تَری هذَا ؟ هذَا مِنَ الَّذِینَ قَالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاْءَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» (3)» . (4)
2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لَمَّا حَضَرَتْ أَبِی علیه السلام الْوَفَاةُ ، قَالَ : یَا جَعْفَرُ ، أُوصِیکَ بِأَصْحَابِی خَیْراً ، قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، وَ اللّهِ لاَءَدَعَنَّهُمْ (5)وَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ یَکُونُ (6)فِی الْمِصْرِ ، فَ_لاَ
ص: 456
مى رفتند براى آنها بهتر بود ولى آنها دنيا را مى خواهند.
اين ابى يعفور گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم كه مى فرمود:
عمر بن أبى عبد العزيز به ابن حزم نوشت و مانند همين را ذكر كرده جز آنكه گويد ابن حزم نزد زيد بن حسن كه از پدرم بزرگتر بود فرستاد.
1- از أبى الصباح كنانى، گويد: امام باقر (علیه السّلام) نگاهى به امام صادق (علیه السّلام) كرد كه راه مى رود و به من فرمود: اين را مى بينى؟ اين از آن كسانى است كه خدا عزّ و جلّ فرموده (5 سوره قصص): «و مى خواهيم تفضل كنيم بر آن كسانى كه در زمين ناتوان شمرده شد و آنها را ائمه نمائيم و آنها را وارث زمين گردانيم».
2- هشام بن سالم از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: چون مرگ پدرم در رسيد، فرمود: اى ابا جعفر تو را نسبت به اصحابم به خوش رفتارى وصيّت مى كنم، گفتم: قربانت آنها را به مقامى از دانش و پرورش رسانم كه هر كدام در شهرى باشند نياز به پرسش از كسى
ص: 457
یَسْأَلُ أَحَداً» . (1)
3. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ الْمُثَنّی ، عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ أَنْ یَکُونَ لَهُ الْوَلَدُ یَعْرِفُ فِیهِ شِبْهَ(2) خَلْقِهِ وَ خُلُقِهِ(3) وَ شَمَائِلِهِ(4) ، وَ إِنِّی لاَءَعْرِفُ مِنِ ابْنِی هذَا شِبْهَ خَلْقِی وَ خُلُقِی وَ شَمَائِلِی» یَعْنِی أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام .(5)
4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ طَاهِرٍ ، قَالَ :
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ علیه السلام ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «هذَا خَیْرُ الْبَرِیَّةِ _ أَوْ أَخْیَرُ(6) _ » .(7)
5. أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ(8) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ ، عَنْ طَاهِرٍ ، قَالَ : کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ علیه السلام ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «هذَا خَیْرُ الْبَرِیَّةِ(9)».(10)
6. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ فُضَیْلِ بْنِ عُثْمَانَ ، عَنْ طَاهِرٍ ، قَالَ :
کُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ علیه السلام ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «هذَا خَیْرُ الْبَرِیَّةِ(11)» .(12)
7. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ(13) ، عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ :
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ علیه السلام ، فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه
ص: 458
نداشته باشند.
3- سدير صيرفى گويد: شنيدم امام باقر (علیه السّلام) مى فرمود: به راستى از سعادت مرد است كه فرزندى داشته باشد، در خلقت و در اخلاق و در شمائل به مانند خودش، و من در اين پسرم خلقت و اخلاق و شمائل خود را مى شناسم، يعنى امام صادق (علیه السّلام).
4- طاهر گويد: نزد امام باقر (علیه السّلام) بودم كه جعفر (علیه السّلام) آمد، امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اين بهترين مردم است.
5- طاهر گويد: نزد امام باقر (علیه السّلام) بودم كه جعفر آمد، امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اين بهترين مردم است.
6- طاهر گويد: نزد امام باقر (علیه السّلام) نشسته بودم و جعفر (علیه السّلام) آمد، امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اين بهترين مردم است.
7- جابر بن يزيد جعفى گويد: از امام باقر (علیه السّلام) سؤال شد از قائم (علیه السّلام) دست به امام صادق (علیه السّلام) زد و فرمود: به خدا اين قائم آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است، عنبسه گويد: چون امام باقر (علیه السّلام) وفات كرد، من
ص: 459
السلام ، فَقَالَ : «هذَا وَ اللّهِ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ».
قَالَ عَنْبَسَةُ : فَلَمَّا قُبِضَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ، دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَأَخْبَرْتُهُ بِذلِکَ ، فَقَالَ : «صَدَقَ جَابِرٌ» . ثُمَّ قَالَ : «لَعَلَّکُمْ تَرَوْنَ(1) أَنْ لَیْسَ کُلُّ إِمَامٍ هُوَ الْقَائِمَ بَعْدَ الاْءِمَامِ الَّذِی کَانَ قَبْلَهُ(2)» .(3)
8. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ(4) ، عَنْ عَبْدِ الاْءَعْلی :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّ أَبِی علیه السلام اسْتَوْدَعَنِی مَا هُنَاکَ(5) ، فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ ، قَالَ : ادْعُ لِی شُهُوداً ، فَدَعَوْتُ لَهُ(6) أَرْبَعَةً مِنْ قُرَیْشٍ ، فِیهِمْ نَافِعٌ مَوْلی عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ ، فَقَالَ : اکْتُبْ : هذَا مَا أَوْصی بِهِ یَعْقُوبُ بَنِیهِ : «یا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(7)، وَ أَوْصی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ إِلی(8) جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَمَرَهُ أَنْ یُکَفِّنَهُ فِی بُرْدِهِ(9) ···
الَّذِی کَانَ یُصَلِّی فِیهِ الْجُمُعَةَ(10) ، وَ أَنْ یُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ(11) ، وَ أَنْ یُرَبِّعَ قَبْرَهُ ، وَ یَرْفَعَهُ(12) أَرْبَعَ أَصَابِعَ ، وَ أَنْ(13) یَحُلَّ عَنْهُ أَطْمَارَهُ(14) عِنْدَ دَفْنِهِ(15) ، ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ : انْصَرِفُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ .
فَقُلْتُ لَهُ(16) _ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا _ : یَا أَبَتِ(17) مَا کَانَ فِی هذَا(18) بِأَنْ تُشْهِدَ عَلَیْهِ(19) ؟
فَقَالَ : یَا بُنَیَّ(20) کَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ ، وَ أَنْ یُقَالَ : إِنَّهُ(21) لَمْ یُوصَ إِلَیْهِ(22) ، فَأَرَدْتُ أَنْ تَکُونَ(23) لَکَ الْحُجَّةُ» .(24)
ص: 460
خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيدم و اين خبر را به او گفتم، فرمود: جابر راست گفته.
سپس فرمود: شايد شما معتقد نيستيد كه هر امامى قائم است به امامت بعد از امامى كه پيش از او بوده است.
8- عبد الاعلى از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: پدرم هر چه در آنجا بود به من سپرد مرگش در رسيد فرمود: چند گواه نزد من حاضر كن و من چهار تن از قريش كه يكى از آنها نافع وابسته عبد الله بن عمر بود حاضر كردم، پس از آن فرمود: بنويس: اين است كه يعقوب به فرزندانش وصيّت كرد (132 سوره بقره): «اى پسرانم به راستى خدا براى شما ديندارى را برگزيده مبادا بميريد جز اينكه مسلمان باشيد (مبادا نامسلمان بميريد)» و محمد بن على (علیه السّلام) به جعفر بن محمد (علیه السّلام) وصيّت كرد و به او امر كرد تا در آن بُردى كه روزهاى جمعه در آن نماز مى خوانده كفنش كند و عمامه مخصوص او را به سرش بندد و گورش را چهار گوش بسازد و چهار انگشت از زمين بلند كند و هنگام خاك سپردن گره هاى كفن او را باز كند (جامه دوخته او را بكند) سپس به گواهان فرمود: خدا رحمتتان كند برگرديد، و چون آنها برگشتند، گفتم: پدر جان اين مطالب اهميتى نداشت كه شما بر آن گواه گرفتيد؟ فرمود: پسر جانم، من بد داشتم كه تو در تصدّى امر دفن و كفن من مغلوب نظر ديگران شوى و بگويند كه به او وصيّت نشده، من خواستم دليل و مدركى داشته باشى.
ص: 461
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ علی أبی الْحَسَنِ موسی(علیه السّلام)
1. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْقَلاَّءِ ، عَنِ الْفَیْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : خُذْ بِیَدِی مِنَ النَّارِ ، مَنْ لَنَا بَعْدَکَ ؟ فَدَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو إِبْرَاهِیمَ علیه السلام _ وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ غُ_لاَمٌ _ فَقَالَ : «هذَا صَاحِبُکُمْ ، فَتَمَسَّکْ(1) بِهِ» .(2)
2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَرَّازِ(3) ، عَنْ ثُبَیْتٍ ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ کَثِیرٍ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : أَسْأَلُ اللّهَ _ الَّذِی رَزَقَ أَبَاکَ مِنْکَ(4) هذِهِ الْمَنْزِلَةَ _ أَنْ یَرْزُقَکَ مِنْ عَقِبِکَ(5) قَبْلَ الْمَمَاتِ مِثْلَهَا ، فَقَالَ(6) : «قَدْ فَعَلَ اللّهُ(7) ذلِکَ».
قَالَ : قُلْتُ : مَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاکَ ؟ فَأَشَارَ إِلَی الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ (8)، فَقَالَ : «هذَا الرَّاقِدُ» وَ هُوَ غُ_لاَمٌ .(9)
3. وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، قَالَ : حَدَّثَنِی أَبُو عَلِیٍّ الاْءَرَّجَانِیُّ
الْفَارِسِیُّ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ الْحَجَّاجِ(10) ، قَالَ : سَأَلْتُ عَبْدَ الرَّحْمنِ فِی السَّنَةِ الَّتِی أُخِذَ فِیهَا أَبُو الْحَسَنِ الْمَاضِی علیه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ : إِنَّ هذَا الرَّجُلَ قَدْ صَارَ فِی یَدِ هذَا ، وَ مَا نَدْرِی(11) إِلی مَا یَصِیرُ ؟ فَهَلْ بَلَغَکَ عَنْهُ فِی أَحَدٍ مِنْ وُلْدِهِ شَیْءٌ ؟
فَقَالَ لِی :
ص: 462
1- فيض بن مختار گويد: به امام صادق گفتم: مرا از دوزخ بر آور بفرما بعد از شما امام ما كيست؟ و در اين حال ابو ابراهيم كه يك بچه اى بود به آن حضرت وارد شد، فرمود: اين است امام شما به او بچسب.
2- معاذ بن كثير گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: از خدا خواستارم همان مقامى را كه نسبت به تو به پدرت روزى كرده به تو هم از نسلت قبل از مرگ روزى كند، فرمود: خدا اين لطف را كرده است، گويد: گفتم: او كيست؟ قربانت، به عبد صالح كه در اين حال خواب بود اشاره كرد و فرمود:
همين خواب، و او بچه بود.
3- عبد الرحمن بن حجاج گويد: در همان سالى كه ابو الحسن ماضى (علیه السّلام) را گرفتند من از عبد الرحمن پرسيدم كه اين مرد (امام ما) به دست اين مرد ظالم افتاد و ما نمى دانيم چه سرانجامى دارد آيا به تو نسبت به يكى از اولادش چيزى رسيده، گفت: من گمان نداشتم كسى اين مسأله را از من بپرسد، من در منزل امام صادق خدمت او رسيدم و او در يك اطاق كذائى در خانه اش كه
ص: 463
مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً یَسْأَلُنِی عَنْ(1) هذِهِ الْمَسْأَلَةِ(2) ؛ دَخَلْتُ عَلی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام فِی مَنْزِلِهِ ، فَإِذَا هُوَ فِی بَیْتٍ کَذَا فِی(3) دَارِهِ فِی مَسْجِدٍ لَهُ ، وَ هُوَ یَدْعُو ، وَ عَلی یَمِینِهِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیه السلام یُوءَمِّنُ عَلی دُعَائِهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : جَعَلَنِیَ اللّهُ فِدَاکَ(4) ، قَدْ(5) عَرَفْتَ انْقِطَاعِی إِلَیْکَ ، وَ خِدْمَتِی لَکَ ، فَمَنْ وَلِیُّ النَّاسِ بَعْدَکَ ؟
فَقَالَ : «إِنَّ مُوسی قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَ سَاوی عَلَیْهِ»(6) فَقُلْتُ لَهُ : لاَ أَحْتَاجُ بَعْدَ هذَا إِلی شَیْءٍ .(7)
4. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ مُوسی الصَّیْقَلِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ
عُمَرَ ، قَالَ : کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَدَخَلَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ(8) علیه السلام _ وَهُوَ غُ_لاَمٌ _ فَقَالَ(9) : «اسْتَوْصِ بِهِ(10) ، وَ ضَعْ أَمْرَهُ عِنْدَ مَنْ تَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِکَ» .(11)
5. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِیِّ ، قَالَ : حَدَّثَنِی إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ ، قَالَ : کُنْتُ عِنْدَ أَبِی یَوْماً ، فَسَأَلَهُ عَلِیُّ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ ، فَقَالَ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِلی مَنْ نَفْزَعُ(12) وَ یَفْزَعُ(13) النَّاسُ بَعْدَکَ ؟
فَقَالَ : «إِلی صَاحِبِ الثَّوْبَیْنِ الاْءَصْفَرَیْنِ(14) وَ الْغَدِیرَتَیْنِ _ یَعْنِی الذُّوءَابَتَیْنِ(15) _ وَ هُوَ الطَّالِعُ عَلَیْکَ مِنْ هذَا(16) الْبَابِ ، یَفْتَحُ الْبَابَیْنِ(17) بِیَدِهِ(18) جَمِیعاً(19)» ، فَمَا لَبِثْنَا(20) أَنْ طَلَعَتْ عَلَیْنَا کَفَّانِ آخِذَةً(21) بِالْبَابَیْنِ ، فَفَتَحَهُمَا(22) ، ثُمَّ دَخَلَ عَلَیْنَا ···
أَبُو إِبْرَاهِیمَ(23) علیه السلام .(24)
6. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قَالَ لَهُ مَنْصُورُ بْنُ
ص: 464
محل نمازش بود تشريف داشت و دعا مى كرد و سمت راستش موسى بن جعفر (علیه السّلام) بود كه آمين مى گفت بر دعايش من به او عرض كردم: قربانت، مى دانى كه من تنها نظر به شما دارم و به شما خدمت كرده ام بعد از شما امام بر مردم كيست؟ فرمود: موسى زره را پوشيده و به اندام او رسا در آمده، گفتم: بعد از اين ديگر نياز به سؤالى ندارم.
4- مفضل بن عمر گويد: من نزد امام صادق (علیه السّلام) بودم كه ابو ابراهيم پسر بچه اى بود و نزد او آمد، امام به من فرمود: بخواه كه او وصى من باشد و امر امامت او را به هر كدام از هم عقيده هاى خود كه مى دانى راز نگهدارند اظهار كن.
5- اسحاق بن جعفر گويد: روزى نزد پدرم بودم و على بن عمر بن على (بن الحسين) به او گفت: قربانت، بعد از تو ما خانواده و مردم ديگر به كه پناه برند؟ فرمود: به آن كه دو جامه زرد پوشيده و دو گيسوان دارد و از اين در به تو عيان گردد و هر دو لنگه در را با هر دو دست خود را باز كند، ما درنگى نكرديم كه دو كف هر دو لنگه را گرفته بودند و آن را گشود و ابو ابراهيم (علیه السّلام) بر ما طالع شد.
6- صفوان جمال گويد: منصور بن حازم به امام صادق (علیه السّلام) گفت: پدر و مادرم قربانت، هر بامداد و پسين جانهائى را دريابند و اگر
ص: 465
حَازِمٍ : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ، إِنَّ الاْءَنْفُسَ یُغْدی عَلَیْهَا وَ یُرَاحُ(1) ، فَإِذَا(2) کَانَ ذلِکَ ، فَمَنْ ؟
فَقَالَ(3) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِذَا کَانَ ذلِکَ ، فَهُوَ صَاحِبُکُمْ» وَضَرَبَ بِیَدِهِ(4) عَلی مَنْکِبِ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام الاْءَیْمَنِ _ فِیمَا أَعْلَمُ _ وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ خُمَاسِیٌّ(5) ، وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَالِسٌ مَعَنَا .(6)
7 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ(7) بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : إِنْ کَانَ کَوْنٌ _ وَ لاَ أَرَانِی اللّهُ ذلِکَ(8) _ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ(9) ؟ قَالَ(10) : فَأَوْمَأَ إِلَی ابْنِهِ مُوسی .
قُلْتُ(11) : فَإِنْ حَدَثَ بِمُوسی حَدَثٌ ، فَبِمَنْ أَئْتَمُّ ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ».
قُلْتُ : فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ ، وَ تَرَکَ أَخاً کَبِیراً وَ ابْناً صَغِیراً ، فَبِمَنْ أَئْتَمُّ ؟ قَالَ : «بِوَلَدِهِ» ، ثُمَّ قَالَ(12) : «هکَذَا(13) أَبَداً(14)».
قُلْتُ : فَإِنْ لَمْ أَعْرِفْهُ وَ لاَ أَعْرِفْ(15) مَوْضِعَهُ ؟ قَالَ : «تَقُولُ : اللّهُمَّ ، إِنِّی أَتَوَلّی(16) مَنْ بَقِیَ مِنْ حُجَجِکَ مِنْ وُلْدِ الاْءِمَامِ الْمَاضِی ؛ فَإِنَّ ذلِکَ یُجْزِیکَ إِنْ شَاءَ اللّهُ» .(17)
8. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ الْقَلاَّءِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ : ذَکَرَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ أَبَا الْحَسَنِ علیهماالسلام وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ غُ_لاَمٌ ، فَقَالَ : «هذَا الْمَوْلُودُ الَّذِی لَمْ یُولَدْ فِینَا مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَکَةً عَلی شِیعَتِنَا مِنْهُ» ثُمَّ قَالَ لِی(18) : «لاَ تَجْفُوا(19)
إِسْمَاعِیلَ».(20)
9. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ
ص: 466
چنين پيشامدى شد، امام كيست؟ امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اگر چنين شد او است امام شما و دست به شانه راست ابى الحسن (علیه السّلام) زد چنانچه من مى دانم و آن حضرت در اين وقت پنج ساله بود (يا قدش پنج وجب بود) و عبد الله بن جعفر هم با ما نشسته بود.
7- عيسى بن عبد الله بن محمد بن عمر بن على بن ابى طالب گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: اگر چيزى شد (خدا برايم اين روز را نياورد) من به كه اقتدا كنم، به پسرش موسى (علیه السّلام) اشاره كرد، گفتم: اگر براى پسرش پيشامدى كرد و برادر بزرگ و پسر صغيرى به جا گذاشت به كدام اقتداء كنم؟ فرمود: به پسرش، سپس امام فرمود: چنين است هميشه، گفتم: اگر او را نشناسم و محل او را ندانم؟ فرمود: مى گوئى: خدايا من پيرو و دوست دار آن امامى هستم كه فرزند امام گذشته است، كه همين براى تو مجزى است ان شاء الله.
8- مفضل بن عمر گويد: امام صادق نام ابو الحسن (علیه السّلام) را برد كه آن روز هنوز كودكى بود و فرمود: اين است آن مولودى كه در خاندان ما براى شيعيان ما از آن با بركت ترى به وجود نيامده.
سپس رو به من كرد و فرمود: به اسماعيل جفا و درشتى نكنيد.
9- از فيض بن مختار در ضمن حديثى طولانى در باره ابو
ص: 467
الْجَبَّارِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِیثَمِیِّ :
عَنْ فَیْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ فِی أَمْرِ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام حَتّی قَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «هُوَ صَاحِبُکَ الَّذِی سَأَلْتَ عَنْهُ ، فَقُمْ إِلَیْهِ ، فَأَقِرَّ لَهُ بِحَقِّهِ» . فَقُمْتُ حَتّی قَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ یَدَهُ ، وَ دَعَوْتُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَمَا إِنَّهُ لَمْ یُوءْذَنْ لَنَا فِی أَوَّلَ مِنْکَ(1)».
قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَأُخْبِرُ بِهِ أَحَداً ؟ فَقَالَ(2) : «نَعَمْ ، أَهْلَکَ وَ وُلْدَکَ(3)» . وَ کَانَ مَعِی أَهْلِی وَ وُلْدِی وَ رُفَقَائِی ، وَ کَانَ یُونُسُ بْنُ ظَبْیَانَ مِنْ رُفَقَائِی ؛ فَلَمَّا أَخْبَرْتُهُمْ ، حَمِدُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ .
وَ قَالَ یُونُسُ : لاَ وَ اللّهِ حَتّی أَسْمَعَ ذلِکَ مِنْهُ ، وَ کَانَتْ بِهِ عَجَلَةٌ ، فَخَرَجَ فَأتْبَعْتُهُ(4) ، فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَی الْبَابِ ، سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ لَهُ(5) _ وَ قَدْ سَبَقَنِی إِلَیْهِ _ : 301/1
«یَا یُونُسُ ، الاْءَمْرُ کَمَا قَالَ لَکَ فَیْضٌ». قَالَ : فَقَالَ : سَمِعْتُ وَ أَطَعْتُ ، فَقَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «خُذْهُ(6) إِلَیْکَ یَا فَیْضُ» .(7)
10. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ ، عَنْ فُضَیْلٍ ، عَنْ طَاهِرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (8) ، قَالَ : کَانَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَلُومُ عَبْدَ اللّهِ(9) وَ یُعَاتِبُهُ(10) وَ یَعِظُهُ ، وَ یَقُولُ : «مَا مَنَعَکَ أَنْ تَکُونَ مِثْلَ أَخِیکَ ، فَوَ اللّهِ ، إِنِّی لاَءَعْرِفُ النُّورَ فِی وَجْهِهِ ؟».
فَقَالَ عَبْدُ اللّهِ : لِمَ ؟ أَ لَیْسَ أَبِی وَ أَبُوهُ وَاحِداً ، وَ أُمِّی وَ أُمُّهُ وَاحِدَةً(11)؟
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّهُ مِنْ نَفْسِی وَ أَنْتَ ابْنِی» .(12)
11. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ
ص: 468
الحسن گويد: تا آنجا كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود: او است سرور و امامت كه از او پرسيدى خدمت او برو و به حق او اعتراف كن، من برخاستم سر و دست او را بوسيدم و به درگاه خدا عز و جل براى او دعا كردم، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: ولى بدان كه خدا به ما اجازه نداد پيش از تو به ديگرى اظهار كنيم، من گفتم: قربانت، اجازه مى فرمائيد به ديگرى هم خبر دهم؟ فرمود: آرى به اهلت و اولادت و به همراه من اهل و اولاد و رفيقانى بودند كه يونس بن ظبيان هم از رفقاء من بود، و چون به آنها خبر دادم خداى عز و جل را سپاس گفتند، يونس گفت: نه به خدا بايد من از زبان خود امام بشنوم و بسيار شتاب داشت، از منزل بيرون آمد و من هم دنبالش بودم و چون به در خانه رسيدم و او زودتر از من رسيده بود شنيدم كه امام صادق (علیه السّلام) به او مى فرمايد: اى يونس، مطلب همان است كه فيض براى تو گفته است، گويد: يونس گفت: من شنيدم و اطاعت كردم، امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود: اى فيض او را با خود ببر.
10- از طاهر (خادم امام صادق ع) كه امام صادق (علیه السّلام) عبد اللَّه (فرزند بزرگتر خود را) سرزنش و عتاب مى كرد و پند مى داد و مى فرمود: چرا مانند برادر خود نيستى، به خدا من در چهره وى نور مى بينم، عبد اللَّه مى گفت: مگر پدر من و او يكى نيست و مادر من و او (اصل من و اصل او- نسخه اعلام الورى) يكى نيست؟ امام صادق به او مى فرمود: او جان من است و تو پسر من هستى.
11- يعقوب سراج گويد: من خدمت امام صادق (علیه السّلام)
ص: 469
مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ ، عَنْ یَعْقُوبَ السَّرَّاجِ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَ هُوَ وَاقِفٌ عَلی رَأْسِ أَبِی الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام وَهُوَ فِی الْمَهْدِ ، فَجَعَلَ یُسَارُّهُ(1) طَوِیلاً ، فَجَلَسْتُ حَتّی فَرَغَ ، فَقُمْتُ إِلَیْهِ ، فَقَالَ لِی(2) : «ادْنُ مِنْ مَوْلاَکَ ، فَسَلِّمْ(3)» ، فَدَنَوْتُ(4) ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ ، فَرَدَّ عَلَیَّ السَّ_لاَمَ(5) بِلِسَانٍ(6) فَصِیحٍ ، ثُمَّ قَالَ لِیَ : «اذْهَبْ ، فَغَیِّرِ اسْمَ ابْنَتِکَ الَّتِی سَمَّیْتَهَا أَمْسِ ؛ فَإِنَّهُ اسْمٌ یُبْغِضُهُ اللّهُ» ، وَ کَانَ(7) وُلِدَتْ لِیَ ابْنَةٌ سَمَّیْتُهَا(8) بِالْحُمَیْرَاءِ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «انْتَهِ إِلی أَمْرِهِ ؛ تُرْشَدْ(9)» ، فَغَیَّرْتُ اسْمَهَا .(10)
12. أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ : دَعَا أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَوْماً وَ نَحْنُ عِنْدَهُ ، فَقَالَ لَنَا : «عَلَیْکُمْ(11) بِهذَا(12) ؛ فَهُوَ وَ اللّهِ صَاحِبُکُمْ بَعْدِی» .(13)
13. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلٍ أَوْ غَیْرِهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ ، عَنْ یُونُسَ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِیٍّ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ النَّحْوِیِّ ، قَالَ : بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ ، فَأَتَیْتُهُ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ(14) وَ هُوَ جَالِسٌ عَلی کُرْسِیٍّ ، وَ بَیْنَ یَدَیْهِ شَمْعَةٌ ، وَ فِی یَدِهِ کِتَابٌ ، قَالَ : فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ، رَمی بِالْکِتَابِ إِلَیَّ وَ هُوَ یَبْکِی ، فَقَالَ لِی : هذَا کِتَابُ مُحَمَّدِ(15) بْنِ سُلَیْمَانَ یُخْبِرُنَا أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ قَدْ مَاتَ ، فَإِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ _ ثَ_لاَثاً _ وَ أَیْنَ مِثْلُ جَعْفَرٍ ؟
ثُمَّ قَالَ لِیَ : اکْتُبْ ، قَالَ(16) : فَکَتَبْتُ صَدْرَ الْکِتَابِ ، ثُمَّ قَالَ : اکْتُبْ : إِنْ کَانَ أَوْصی إِلی
ص: 470
رسيدم و او بالا سر ابو الحسن موسى (علیه السّلام) ايستاده بود كه در گهواره بود، و رازى طولانى با او مى گفت، من نشستم تا فارغ شد و برخاستم خدمت آن حضرت رفتم، به من فرمود: برو نزد مولا و آقايت و به او سلام كن، من نزديك رفتم و به او سلام كردم و جواب سلام مرا با زبانى شيوا داد و سپس به من فرمود: برو نامى كه ديروز براى دخترت گذاشتى تغيير بده زيرا آن نامى است كه خدا آن را بد دارد و براى من نوزاد دخترى بود كه حميراء نام گذاشته بودم و امام صادق (علیه السّلام) به من فرمود: به دستور او كار كن تا هدايت شوى، من نام آن دختر را عوض كردم.
12- سليمان بن خالد گويد: امام صادق (علیه السّلام) روزى در حضور ما، ابو الحسن را احضار كرد و به ماها فرمود: بر شما باد ملازمت اين آقا به خدا او بعد از من سرور و امام شما است.
13- ابو أيوب نحوى گويد: ابو جعفر منصور نيمه شبى مرا خواست و نزد او رفتم، بر تخت خود نشسته بود و جلو او شمعى بود و در دست او نامه اى، گويد: من چون سلام دادم آن نامه را پيش من انداخت و مى گريست، گفت: اين نامه از محمد بن سليمان است كه به ما گزارش داده، جعفر بن محمد وفات كرده است، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ- تا سه بار- و كجا است مانند جعفر؟ سپس به من گفت:
بنويس، من ديباچه نامه را نوشتم و سپس گفت: بنويس، اگر به شخص معينى وصيت كرده او را پيش دار و گردنش را بزن،
ص: 471
رَجُلٍ وَاحِدٍ بِعَیْنِهِ ، فَقَدِّمْهُ وَ اضْرِبْ(1) عُنُقَهُ ، قَالَ : فَرَجَعَ إِلَیْهِ الْجَوَابُ ، أَنَّهُ قَدْ أَوْصی إِلی خَمْسَةٍ(2) ، وَاحِدُهُمْ(3) أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ ، وَ عَبْدُ اللّهِ ، وَ مُوسی ، وَ حَمِیدَةُ(4) .(5)
14. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ : عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ بِنَحْوٍ مِنْ هذَا ، إِلاَّ أَنَّهُ ذَکَرَ أَنَّهُ أَوْصی إِلی أَبِی جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ ، وَ عَبْدِ اللّهِ ، وَ مُوسی ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ ، وَمَوْلًی
لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ : لَیْسَ إِلی قَتْلِ هوءُلاَءِ سَبِیلٌ .(6)
15 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام عَنْ صَاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ ، فَقَالَ : «إِنَّ صَاحِبَ هذَا الاْءَمْرِ لاَ یَلْهُو(7) وَ لاَ یَلْعَبُ» وَ أَقْبَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسی وَ هُوَ صَغِیرٌ ، وَ مَعَهُ عَنَاقٌ(8) مَکِّیَّةٌ وَ هُوَ یَقُولُ لَهَا : «اسْجُدِی لِرَبِّکَ» فَأَخَذَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ ، وَ قَالَ : «بِأَبِی(9) وَ أُمِّی مَنْ لاَ یَلْهُو وَ لاَ یَلْعَبُ» .(10)
16 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ عُبَیْسِ بْنِ هِشَامٍ ، قَالَ : حَدَّثَنِی عُمَرُ الرُّمَّانِیُّ ، عَنْ فَیْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ : إِنِّی لَعِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام إِذْ(11) أَقْبَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام _ وَ هُوَ غُ_لاَمٌ _ فَالْتَزَمْتُهُ وَ قَبَّلْتُهُ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَنْتُمُ السَّفِینَةُ ، وَهذَا مَلاَّحُهَا» قَالَ : فَحَجَجْتُ مِنْ قَابِلٍ ، وَ مَعِی أَلْفَا دِینَارٍ ، فَبَعَثْتُ بِأَلْفٍ إِلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، وَ أَلْفٍ إِلَیْهِ ، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلی أَبِی
ص: 472
گويد: به او جواب رسيد كه به پنج نفر وصيت كرده يكى خود را ابو جعفر منصور و ديگر محمد بن سليمان و عبد الله و موسى و حميده.
14- نضر بن سويد مانند اين روايت را نقل كرده جز اين كه گويد: امام صادق وصيت كرد به ابى جعفر و منصور و عبد الله و موسى و محمد بن جعفر و يك آزاد كرده، امام صادق گويد: ابو جعفر گفت اين اوصياء را نمى توان كشت.
15- صفوان جمّال گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم از صاحب امر امامت؟ فرمود: صاحب اين أمر نه لهو دارد و نه لعب و بازى، و ابو الحسن موسى كه كودكى بود و با خود بزغاله از گوسفندان مكه داشت و به او مى گفت: (اسجدى لربّك) آمد، امام صادق او را بر گرفت و در آغوش كشيد و فرمود: پدر و مادرم قربانت، كسى كه نه لهو دارد و نه لعب.
16- فيض بن مختار گويد: من حضور امام صادق (علیه السّلام) بودم كه ابو الحسن موسى (علیه السّلام) آمد و من به او چسبيدم و او را بوسيدم، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: شما شيعه، كشتى هستيد و اين ملاح و كشتيبان شما است، گويد: سال ديگر به حج رفتم و دو هزار اشرفى با خود داشتم و هزار دينار براى امام صادق فرستادم و هزار دينار براى امام موسى (علیه السّلام) و چون خدمت امام صادق (علیه السّلام) شرفياب شدم، فرمود: اى فيض او را با من برابر دانستى؟ من عرض كردم: اين كار
ص: 473
عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «یَا فَیْضُ ، عَدَلْتَهُ بِی(1) ؟» قُلْتُ : إِنَّمَا فَعَلْتُ(2) ذلِکَ لِقَوْلِکَ ، فَقَالَ : «أَمَا وَاللّهِ مَا أَنَا فَعَلْتُ ذلِکَ ، بَلِ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فَعَلَهُ بِهِ» .(3)
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ علی أبی الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه السّلام)
1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ نُعَیْمٍ الصَّحَّافِ ، قَالَ : کُنْتُ أَنَا وَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ وَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ بِبَغْدَادَ ، فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ : کُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ جَالِساً ، فَدَخَلَ عَلَیْهِ ابْنُهُ عَلِیٌّ ، فَقَالَ لِی : «یَا عَلِیَّ بْنَ یَقْطِینٍ ، هذَا عَلِیٌّ سَیِّدُ وُلْدِی ، أَمَا إِنِّی قَدْ نَحَلْتُهُ کُنْیَتِی (4)» .
فَضَرَبَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ بِرَاحَتِهِ جَبْهَتَهُ ، ثُمَّ قَالَ : وَیْحَکَ(5) ، کَیْفَ قُلْتَ ؟ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ : سَمِعْتُ _ وَ اللّهِ _ مِنْهُ کَمَا قُلْتُ ، فَقَالَ هِشَامٌ : أَخْبَرَکَ أَنَّ الاْءَمْرَ فِیهِ مِنْ بَعْدِهِ .(6)
أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ نُعَیْمٍ الصَّحَّافِ ، قَالَ : کُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ _ وَ فِی نُسْخَةِ الصَّفْوَانِیِّ : قَالَ : کُنْتُ أَنَا _ ثُمَّ ذَکَرَ مِثْلَهُ .
2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(7) ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حُکَیْمٍ ، عَنْ نُعَیْمٍ الْقَابُوسِي : عَنْ أَبِی الْحَسَنِ(8) علیه السلام أَنَّهُ قَالَ : «إِنَّ
ص: 474
را به خاطر فرموده شما كردم، فرمود: به خدا من اين كار را نكردم بلكه خدا عز و جل اين مقام را به او داده.
1- حسين بن نعيم صحاف گويد: من و هشام بن حكم و على بن يقطين در بغداد بوديم، على بن يقطين گفت: من نزد عبد صالح نشسته بودم كه پسرش رضا (علیه السّلام) خدمت او آمد، امام به من فرمود:
اى على بن يقطين، اين على سيد اولاد من است هلا من كنيه خود را به او بخشيدم، هشام بن حكم كف دست خود را به پيشانيش كوبيد و گفت: واى بر تو، چه گفتى؟ على بن يقطين گفت:
به خدا آنچه را كه گفتم از او شنيدم، هشام گفت من هم به تو خبر مى دهم (به تو خبر داده خ ل) كه امر امامت بعد از آن حضرت با وى مى باشد.
2- نعيم قابوسى از ابو الحسن (علیه السّلام) فرمود: پسرم على بزرگترين اولادم مى باشد و خوش رفتارترين آنان نزد من و محبوب تر
ص: 475
ابْنِی عَلِیّاً(1) أَکْبَرُ وُلْدِی ، وَ أَبَرُّهُمْ(2) عِنْدِی(3) ،312/1
وَ أَحَبُّهُمْ إِلَیَّ ، وَ هُوَ یَنْظُرُ مَعِی فِی الْجَفْرِ ، وَ لَمْ یَنْظُرْ فِیهِ(4) إِلاَّ نَبِیٌّ أَوْ وَصِیُّ نَبِیٍّ» .(5)
3. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ إِسْمَاعِیلَ بْنِ
عَبَّادٍ(6) الْقَصْرِیِّ جَمِیعاً ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِنِّی قَدْ کَبِرَ(7) سِنِّی ، فَخُذْ بِیَدِی مِنَ النَّارِ(8) .
قَالَ : فَأَشَارَ إِلَی ابْنِهِ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام ، فَقَالَ : «هذَا صَاحِبُکُمْ مِنْ بَعْدِی» .(9)
4. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنِ الْحَسَنِ(10) ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ(11) بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ الاْءَوَّلِ علیه السلام : أَ لاَ تَدُلُّنِی إِلی(12) مَنْ آخُذُ عَنْهُ دِینِی ؟
فَقَالَ : «هذَا ابْنِی عَلِیٌّ ؛ إِنَّ أَبِی أَخَذَ بِیَدِی ، فَأَدْخَلَنِی إِلی قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَ : یَا بُنَیَّ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ قَالَ : «إِنِّی جاعِلٌ فِی الاْءَرْضِ خَلِیفَةً»(13) وَ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِذَا قَالَ قَوْلاً ، وَفی بِهِ» .(14)
5 . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ اللُّوءْلُوءِیِّ ، عَنْ یَحْیَی بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام : إِنِّی قَدْ کَبِرَتْ سِنِّی ، وَ دَقَّ عَظْمِی ، وَ إِنِّی سَأَلْتُ أَبَاکَ علیه السلام ، فَأَخْبَرَنِی بِکَ ، فَأَخْبِرْنِی مَنْ بَعْدَکَ(15) ؟
فَقَالَ : «هذَا أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا» .(16)
ص: 476
آنها بسوى من و او با من در جفر هم نظر است و در آن نظر نكند جز پيغمبر يا وصى پيغمبر.
3- داود رقى گويد: به ابى ابراهيم گفتم: قربانت من پير شدم، مرا از دوزخ نجات بده، آن حضرت اشاره به پسرش ابو الحسن كرد و فرمود:
بعد از من اين صاحب الامر شما است.
4- محمد بن اسحاق بن عمار گويد: به ابو الحسن اول گفتم:
مرا به كسى رهنمائى نكنى كه دين خود را از او دريافت كنم؟
فرمود:
اين پسر من على است، به راستى پدر من دست مرا گرفت و مرا سر قبر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برد و فرمود: پسر جانم خدا عز و جل فرمايد (30 سوره بقره): «به راستى من در زمين خليفه اى مقرر سازم» و محققاً چون خدا عز و جل چيزى فرمايد بدان وفا كند.
5- داود رقى گويد: به ابو الحسن موسى (علیه السّلام) گفتم: پير شدم و استخوانم تهى شده و من از پدرت پرسيدم و مرا به شما رهنمائى كرد شما هم مرا رهنمائى كنيد (پس از شما امام كيست) فرمود: اين ابو الحسن الرضا است.
ص: 477
6. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ زِیَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِیِّ _ وَ کَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ _ قَالَ : دَخَلْتُ عَلی أَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ عِنْدَهُ ابْنُهُ(1) أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام ، فَقَالَ لِی(2) : «یَا زِیَادُ ، هذَا ابْنِی فُ_لاَنٌ ، کِتَابُهُ کِتَابِی(3) ، وَ کَ_لاَمُهُ کَ_لاَمِی ، وَ رَسُولُهُ رَسُولِی ، وَ مَا قَالَ فَالْقَوْلُ قَوْلُهُ» .(4)
7 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ(5) ، قَالَ : حَدَّثَنِی الْمَخْزُومِیُّ _ وَ کَانَتْ أُمُّهُ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام _ قَالَ :
بَعَثَ إِلَیْنَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام ، فَجَمَعَنَا ، ثُمَّ قَالَ لَنَا : «أَ تَدْرُونَ لِمَ دَعَوْتُکُمْ(6) ؟» فَقُلْنَا : لاَ ، فَقَالَ : «اشْهَدُوا أَنَّ ابْنِی هذَا وَصِیِّی ، وَالْقَیِّمُ بِأَمْرِی، وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی ، مَنْ کَانَ لَهُ عِنْدِی دَیْنٌ، فَلْیَأْخُذْهُ مِنِ ابْنِی هذَا؛ وَ مَنْ کَانَتْ لَهُ عِنْدِی عِدَةٌ، فَلْیُنْجِزْهَا(7)
مِنْهُ ؛ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ بُدٌّ مِنْ لِقَائِی ، فَ_لاَ یَلْقَنِی إِلاَّ بِکِتَابِهِ» .(8)
8. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ جَمِیعاً ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ : خَرَجَتْ(9) إِلَیْنَا أَلْوَاحٌ مِنْ(10) أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام وَ هُوَ فِی الْحَبْسِ : «عَهْدِی إِلی أَکْبَرِ وُلْدِی(11) أَنْ یَفْعَلَ کَذَا ، وَ أَنْ یَفْعَلَ کَذَا ، وَ فُ_لاَنٌ لاَ تُنِلْهُ شَیْئاً حَتّی أَلْقَاکَ ، أَوْ یَقْضِیَ اللّهُ عَلَیَّ الْمَوْتَ» .(12)
9. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ ، قَالَ : خَرَجَ إِلَیْنَا مِنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام بِالْبَصْرَةِ أَلْوَاحٌ مَکْتُوبٌ فِیهَا
ص: 478
6- زياد بن مروان قندى از واقفه بود گويد: خدمت ابو ابراهيم (امام كاظم) رسيدم پسرش ابو الحسن (علیه السّلام) نزد او بود، به من فرمود: اى زياد، اين پسرم فلانى است، نامه او نامه من است و سخن او سخن من و فرستاده او فرستاده من و هر چه گويد، قول، قولِ او است.
7- محمد بن مفضل گويد: مخزومى به من باز گفت: (مادر او از اولاد جعفر بن ابى طالب بود) گفت: ابو الحسن موسى (علیه السّلام) فرستاد دنبال ما و ما را جمع آورى كرد و فرمود: مى دانيد براى چه شما را دعوت كردم؟ گفتيم: نه، فرمود: كه اين پسرم وصيم و قيم به امرم و بعد از من خليفه و جانشين من است، هر كه از من وامى خواهد از اين پسرم بايد آن را بگيرد و به هر كس وعده اى دادم بايد عمل بدان را از او خواهد و هر كس ناگزير است مرا شخصاً ملاقات كند بايد به وسيله نامه او باشد.
8- حسين بن مختار گويد: وقتى ابو الحسن (علیه السّلام) در زندان بود الواحى از طرف او به دست ما رسيد بدين مضمون: عهد من به اكبر اولادم اين است كه اين كار كند و آن كار كند و به فلانى چيزى مده تا من تو را ببينم يا اين كه خدا فرمان مرگ مرا امضاء كند.
9- حسين بن مختار از طرف ابى الحسن (امام كاظم ع) زمانى كه در بصره بود (در زندان عيسى بن ابى جعفر امير بصره) در ضمن الواحى به ما نوشته شد كه: دستور من به بزرگترين پسران من (على بن موسى الرضا ع) اين است كه به فلانى چنان را بدهد و به
ص: 479
بِالْعَرْضِ(1) : «عَهْدِی إِلی أَکْبَرِ وُلْدِی(2) : یُعْطی فُ_لاَنٌ کَذَا ، وَ فُ_لاَنٌ کَذَا ، وَ فُ_لاَنٌ کَذَا(3) ، وَ فُ_لاَنٌ لاَ یُعْطی حَتّی أَجِیءَ ، أَوْ یَقْضِیَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَیَّ الْمَوْتَ(4) ؛ إِنَّ اللّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ» .(5)
10 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنِ ابْنِ مُحْرِزٍ(6)، عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ:
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام ، قَالَ : کَتَبَ إِلَیَّ مِنَ الْحَبْسِ : «أَنَّ فُ_لاَناً ابْنِی سَیِّدُ وُلْدِی ، وَ قَدْ نَحَلْتُهُ کُنْیَتِی(7)» .(8)
11. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْخَزَّازِ(9) ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَیْمَانَ ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام : إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَحْدُثَ حَدَثٌ وَ لاَ أَلْقَاکَ ، فَأَخْبِرْنِی مَنِ(10) الاْءِمَامُ(11) بَعْدَکَ ؟
فَقَالَ : «ابْنِی فُ_لاَنٌ» یَعْنِی(12) أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام .(13)
12 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی الْجَهْمِ ، عَنْ نَصْرِ(14) بْنِ قَابُوسَ ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام : إِنِّی سَأَلْتُ أَبَاکَ علیه السلام : مَنِ الَّذِی یَکُونُ مِنْ(15) بَعْدِکَ ؟ فَأَخْبَرَنِی أَنَّکَ أَنْتَ هُوَ ، فَلَمَّا تُوُفِّیَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، ذَهَبَ النَّاسُ یَمِیناً وَ شِمَالاً ، وَ قُلْتُ فِیکَ(16) أَنَا وَ أَصْحَابِی ؛ فَأَخْبِرْنِی مَنِ الَّذِی یَکُونُ مِنْ(17) بَعْدِکَ مِنْ وُلْدِکَ ؟
فَقَالَ : «ابْنِی فُ_لاَنٌ» .(18)
13 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنِ الضَّحَّاکِ بْنِ الاْءَشْعَثِ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِیٍّ ، قَالَ : جِئْتُ إِلی أَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام بِمَالٍ ، فَأَخَذَ بَعْضَهُ ، وَ تَرَکَ بَعْضَهُ ، فَقُلْتُ : أَصْلَحَکَ اللّهُ ، لاِءَیِّ شَیْءٍ
ص: 480
فلانى چنين را و به فلانى هم چنان را و به فلانى چيزى ندهد تا خودم بيايم يا خدا عز و جل مرگ مرا مقدر كند، زيرا خدا هر چه خواهد كند.
10- على بن يقطين گويد: ابو الحسن (موسى) از زندان به من نوشت كه فلان پسرم سيد اولاد من است و من كنيه خود را به او بخشيدم.
11- داود بن سليمان گويد: به ابى ابراهيم (علیه السّلام) گفتم: مى ترسم پيش آمدى رخ دهد و تو را ملاقات نكنم، اكنون مرا از امام بعد از خودت مطلع كن، فرمود: فلان پسرم امام است، يعنى ابو الحسن (الرضا).
12- نصر بن قابوس گويد: به ابى ابراهيم (امام كاظم ع) گفتم:
من از پدرت پرسيدم: امام بعد از تو كيست؟ به من خبر داد كه توئى آن امام، و چون امام صادق فوت كرد مردم به راست و به چپ رفتند ولى من و اصحابم در باره تو شكى نداشتيم، بفرمائيد بعد از شما امام كيست؟ فرمود: پسرم فلان.
13- داود بن زربى گويد: مالى خدمت امام كاظم (علیه السّلام) آوردم (سهم امام) مقدارى از آن را بر گرفت و مقدارى را وانهاد به من، گفتم: چرا اين مقدار را وانهادى به من اصلحك الله فرمود: باشد
ص: 481
تَرَکْتَهُ عِنْدِی ؟ قَالَ : «إِنَّ صَاحِبَ هذَا الاْءَمْرِ یَطْلُبُهُ مِنْکَ». فَلَمَّا(1) جَاءَنَا(2) نَعْیُهُ(3) ، بَعَثَ إِلَیَّ أَبُو الْحَسَنِ(4) علیه السلام ابْنُهُ(5) ، فَسَأَلَنِی ذلِکَ الْمَالَ ، فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ .(6)
14. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِی الْحَکَمِ الاْءَرْمَنِیِّ(7)، قَالَ: حَدَّثَنِی عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ سَلِیطٍ الزَّیْدِیِّ ، قَالَ أَبُو الْحَکَمِ(8) : وَ أَخْبَرَنِی عَبْدُ اللّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ(9) الْجَرْمِیُّ ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ سَلِیطٍ ، قَالَ : لَقِیتُ أَبَا إِبْرَاهِیمَ علیه السلام _ وَ نَحْنُ نُرِیدُ الْعُمْرَةَ _ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ ، فَقُلْتُ(10) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، هَلْ تُثْبِتُ(11) هذَا الْمَوْضِعَ الَّذِی نَحْنُ فِیهِ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، فَهَلْ تُثْبِتُهُ أَنْتَ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، إِنِّی(12) أَنَا وَ أَبِی لَقِینَاکَ هَاهُنَا وَ أَنْتَ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، وَ مَعَهُ إِخْوَتُکَ ، فَقَالَ لَهُ أَبِی :
بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ، أَنْتُمْ کُلُّکُمْ أَئِمَّةٌ مُطَهَّرُونَ ، وَ الْمَوْتُ لاَ یَعْری مِنْهُ أَحَدٌ ، فَأَحْدِثْ إِلَیَّ شَیْئاً أُحَدِّثْ(13) بِهِ مَنْ یَخْلُفُنِی مِنْ بَعْدِی(14) ؛ فَ_لاَ یَضِلُّ .
قَالَ : «نَعَمْ یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، هوءُلاَءِ وُلْدِی ، وَ هذَا سَیِّدُهُمْ _ وَ أَشَارَ إِلَیْکَ _ وَ قَدْ عُلِّمَ(15) الْحُکْمَ(16) وَ الْفَهْمَ(17) وَ السَّخَاءَ وَ الْمَعْرِفَةَ(18) بِمَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ النَّاسُ ، وَ مَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنْ أَمْرِص: 79
دِینِهِمْ وَ دُنْیَاهُمْ ، وَ فِیهِ حُسْنُ الْخُلُقِ ، وَ حُسْنُ الْجَوَابِ ، وَ هُوَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اللّهِ عَزَّ
وَ جَلَّ ، وَ فِیهِ أُخْری خَیْرٌ مِنْ
ص: 482
تا صاحب امر امامت آن را از تو بخواهد، (يعنى اين نشانه امام بعد از من است) چون خبر مرگ آن حضرت به ما رسيد، ابو الحسن پسرش را فرستاد و آن مال را از من خواست و من به او دادم.
14- يزيد بن سليط گويد: ما عازم عمل عمره بوديم كه در ميان راه به امام كاظم (علیه السّلام) بر خورديم من گفتم: قربانت آيا اين جا را مى شناسيد و به خاطر مى آوريد؟، فرمود: آرى آيا تو هم مى شناسى و به خاطر مى آورى؟، گفتم: آرى، من و پدرم شما را با امام صادق به همراه برادرانت همين جا ملاقات كرديم، پدرم به آن حضرت گفت: پدر و مادرم قربانت، شما همه امامانى پاك هستيد ولى مرگ دامنگير همه است، به من دستورى تازه لطف كنيد تا به جانشين خود باز گويم و بعد از من گمراه نباشد، امام فرمود: به چشم اى ابا عبد الله (كنيه سليط بوده) اينان همه پسران منند و اين آقا و سيد آنها است (به شما اشاره كرد) او است كه حكم و فهم و سخاوت و معرفت بدان چه مردم بدان حاجت دارند و در امر دين و دنياشان مورد اختلاف است آموخته و داراى حسن خلق و جواب نيكو به سؤالات است او است بابى از ابواب خدا عز و جل و در او فضيلتى است از همه اينها بهتر، پدرم به او عرض كرد: آن چيست، پدر و مادرم قربانت؟ فرمود:
خدا عز و جل از صلب او بيرون آورد پشت و پناه اين امت و علم و نور و فصل و حكومت آنها را، بهترين نوزاد و بهترين پرورده باشد، خدا به وسيله او خونها را حفظ كند و ميانه مردم را اصلاح نمايد و پراكندگى را برطرف سازد و رخنه را ببندد و برهنه را بپوشاند و گرسنه را سير كند و ترسنده را آسوده خاطر كند و باران
ص: 483
هذَا کُلِّهِ» .
فَقَالَ لَهُ أَبِی : وَ مَا هِیَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ؟
قَالَ علیه السلام : «یُخْرِجُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْهُ(1) غَوْثَ(2) هذِهِ الاْءُمَّةِ وَ غِیَاثَهَا ، وَ عَلَمَهَا وَ نُورَهَا ، وَ فَضْلَهَا وَ حِکْمَتَهَا(3) ، خَیْرُ مَوْلُودٍ ، وَ خَیْرُ نَاشِیًء(4) یَحْقُنُ(5) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ الدِّمَاءَ ، وَ یُصْلِحُ بِهِ ذَاتَ الْبَیْنِ ، وَ یَلُمُّ(6) بِهِ الشَّعْثَ(7) ، وَ یَشْعَبُ(8) بِهِ الصَّدْعَ(9) ، وَ یَکْسُو بِهِ الْعَارِیَ ، وَ یُشْبِعُ بِهِ الْجَائِعَ ، وَ یُوءْمِنُ بِهِ الْخَائِفَ ، وَ یُنْزِلُ(10) اللّهُ(11) بِهِ الْقَطْرَ(12) ، وَ یَرْحَمُ بِهِ الْعِبَادَ ، خَیْرُ(13) کَهْلٍ(14) ، وَ خَیْرُ نَاشِیًء ، قَوْلُهُ حُکْمٌ ، وَ صَمْتُهُ عِلْمٌ ، یُبَیِّنُ لِلنَّاسِ مَا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ ، وَ یَسُودُ عَشِیرَتَهُ(15) مِنْ قَبْلِ أَوَانِ حُلُمِهِ(16)».
فَقَالَ لَهُ أَبِی : بِأَبِی(17) أَنْتَ(18) وَ أُمِّی ، وَ هَلْ وُلِدَ ؟ قَالَ : «نَعَمْ ، وَ مَرَّتْ بِهِ سِنُونَ».
قَالَ یَزِیدُ : فَجَاءَنَا مَنْ لَمْ نَسْتَطِعْ مَعَهُ کَ_لاَماً ، قَالَ یَزِیدُ : فَقُلْتُ لاِءَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام : فَأَخْبِرْنِی أَنْتَ بِمِثْلِ مَا أَخْبَرَنِی بِهِ أَبُوکَ علیه السلام ، فَقَالَ(19) لِی : «نَعَمْ ، إِنَّ أَبِی علیه السلام کَانَ فِی زَمَانٍ لَیْسَ هذَا زَمَانَهُ».
فَقُلْتُ لَهُ : فَمَنْ یَرْضی مِنْکَ بِهذَا ، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللّهِ .
قَالَ : فَضَحِکَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ علیه السلام ضَحِکاً شَدِیداً ، ثُمَّ قَالَ : «أُخْبِرُکَ یَا أَبَا عُمَارَةَ ، إِنِّی خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِی ، فَأَوْصَیْتُ إِلَی ابْنِی فُ_لاَنٍ(20) ، وَ أَشْرَکْتُ مَعَهُ بَنِیَّ فِی الظَّاهِرِ ، وَ أَوْصَیْتُهُ فِی الْبَاطِنِ ، فَأَفْرَدْتُهُ وَحْدَهُ ، وَ لَوْ کَانَ الاْءَمْرُ إِلَیَّ لَجَعَلْتُهُ فِی الْقَاسِمِ ابْنِی ؛ لِحُبِّی إِیَّاهُ ، وَ رَأْفَتِی(21) عَلَیْهِ ، وَ لکِنْ ذلِکَ إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، یَجْعَلُهُ حَیْثُ یَشَاءُ ، وَ لَقَدْ جَاءَنِی بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله (22) ، ثُمَّ أَرَانِیهِ ، وَ أَرَانِی مَنْ یَکُونُ مَعَهُ ؛ وَ کَذلِکَ لاَ یُوصی إِلی أَحَدٍ
ص: 484
ببارد و به بندگان ترحم كند، بهترين مرد باشد و بهترين جوان گفتارش محكم و قاطع است و خموشى او علم و دانش، براى مردم هر چه مورد اختلاف باشد بيان كند و به تيره و تبار خود در كودكى سرافراز و آقا باشد، پدرم به او عرض كرد: پدر و مادرم قربانت آيا از مادر زائيده شده؟ فرمود: آرى و چند سال هم بر او گذشته، يزيد گويد (چون رشته سخن به اينجا رسيد): كسى آمد كه با وجود او ديگر نمى توانستيم در اين باره سخنى بگوئيم.
يزيد گويد: من به امام عرض كردم شما هم به من خبرى بدهيد مانند خبرى كه پدرت به من داد، فرمود: آرى، پدرم در زمانى بود كه جز اين زمان است (يعنى در زمان او آزادى بيشترى وجود داشت) من به او عرض كردم: هر كه به اين جواب قناعت كند خدا او را لعنت كند، گويد: امام كاظم (علیه السّلام) خنده اى از ته دل كرد و سپس فرمود: اى ابا عماره به تو خبر مى دهم كه چون از منزل خود بيرون آمدم به فلان پسرم به خصوص وصيت كردم و پسران ديگر را هم در ظاهر با او شركت دادم ولى در باطن و نهانى وصى خاص من او است او را به تنهايى برگزيدم، اگر اختيار با من بود امر امامت را به پسرم قاسم وامى گذاردم، چون او را دوست دارم و با او مهربانم ولى اين امر با خدا عز و جل است و هر جا خواهد مقرر سازد خبر امامت او از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من رسيده است او را به من نموده است و به من نموده است كه همراه او كيست و همچنين به هيچ كدام از ما ائمه وصيت نمى شود تا خبر آن از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برسد و از جدم على (علیه السّلام)، من به همراه جدم انگشترى و شمشيرى و عصا و كتابى و عمامه اى ديدم و عرض كردم: يا رسول الله اينها چيست؟
ص: 485
مِنَّا حَتّی یَأْتِیَ بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ جَدِّی عَلِیٌّ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ ، وَ رَأَیْتُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله خَاتَماً وَ سَیْفاً وَ عَصًا وَ کِتَاباً وَ عِمَامَةً ، فَقُلْتُ : مَا هذَا یَا رَسُولَ اللّهِ ؟ فَقَالَ لِی : أَمَّا الْعِمَامَةُ ، فَسُلْطَانُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ وَ أَمَّا السَّیْفُ ، فَعِزُّ(1) اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی ؛ وَ أَمَّا الْکِتَابُ ، فَنُورُ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی ؛ وَ أَمَّا الْعَصَا ، فَقُوَّةُ اللّهِ ؛ وَ أَمَّا الْخَاتَمُ ، فَجَامِعُ هذِهِ الاْءُمُورِ .
ثُمَّ قَالَ لِی : وَ الاْءَمْرُ قَدْ خَرَجَ مِنْکَ إِلی غَیْرِکَ ، فَقُلْتُ : یَا رَسُولَ اللّهِ ، أَرِنِیهِ أَیُّهُمْ هُوَ ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : مَا رَأَیْتُ مِنَ الاْءَئِمَّةِ أَحَداً أَجْزَعَ(2) عَلی فِرَاقِ هذَا الاْءَمْرِ مِنْکَ(3) ، وَ لَوْ کَانَتِ الاْءِمَامَةُ(4) بِالْمَحَبَّةِ ، لَکَانَ إِسْمَاعِیلُ أَحَبَّ إِلی أَبِیکَ مِنْکَ ، وَ لکِنْ ذلِکَ(5) مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».
ثُمَّ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ علیه السلام : «وَ رَأَیْتُ وُلْدِی جَمِیعاً : الاْءَحْیَاءَ مِنْهُمْ وَ الاْءَمْوَاتَ ، فَقَالَ لِی أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : هذَا سَیِّدُهُمْ _ وَ أَشَارَ إِلَی ابْنِی عَلِیٍّ _ فَهُوَ مِنِّی ، وَ أَنَا مِنْهُ ، وَ اللّهُ مَعَ الْمُحْسِنِینَ».
قَالَ یَزِیدُ : ثُمَّ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ علیه السلام : «یَا یَزِیدُ ، إِنَّهَا وَدِیعَةٌ عِنْدَکَ ، فَ_لاَ تُخْبِرْ بِهَا إِلاَّ عَاقِلاً ، أَوْ(6) عَبْداً تَعْرِفُهُ صَادِقاً ، وَ إِنْ سُئِلْتَ عَنِ الشَّهَادَةِ ، فَاشْهَدْ بِهَا ، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الاْءَماناتِ إِلی أَهْلِها»(7) وَ قَالَ لَنَا أَیْضاً : «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ»(8) فی «ب» : «وقال» .(9)» .
قَالَ : فَقَالَ (10)أَبُو إِبْرَاهِیمَ علیه السلام : «فَأَقْبَلْتُ عَلی رَسُولِ
ص: 486
به من فرمود: عمامه رمز سلطنت خدا عز و جل است و شمشير عزت خدا تبارك و تعالى، كتاب نور خدا تبارك و تعالى است و اما عصا رمز نيروى خدا است و خاتم رمز جامع همه اين امور است، سپس به من فرمود: امر امامت از تو به ديگرى منتقل شده، گفتم: يا رسول الله به من بنما كدام آنها است آن شخص، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من فرمود: هيچ كدام از ائمه (علیه السّلام) را نديدم كه از تو نسبت به مفارقت اين امر امامت بى تاب تر باشد، اگر امر امامت روى محبت و دوستى بود (نسبت به فرزندى) اسماعيل پيش پدر تو از تو محبوب تر بود ولى اين امر از طرف خدا عز و جل است، سپس امام كاظم (علیه السّلام) فرمود:
همه فرزندان خود را از زنده و مرده در نظر آوردم و امير المؤمنين (علیه السّلام) به من فرمود: اين سيّد آنها است و اشاره كرد به على (علیه السّلام) او از من است و من از او و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
يزيد گويد: سپس امام كاظم (علیه السّلام) فرمود: اى يزيد اين حديث نزد تو امانت است به آن خبر مده مگر خردمندى يا يك بنده خدائى كه او را راست و درست بدانى و اگر براى گواهى از تو پرسند طبق آن گواهى بده و اين است فرموده خدا عز و جل (59 سوره نساء):
«به راستى خدا به شما فرمان مى دهد كه امانات را به اهل آن بپردازيد» و نيز براى ما فرموده (140 سوره بقره) «كيست كه ستمكارتر باشد از آن كه يك گواهى از خدا دارد و نهان كند» گويد: پس امام كاظم (علیه السّلام) فرمود: من رو به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كردم و گفتم: پدر و مادرم قربانت، ائمه را برايم جمع كردى كدام آنها او است (يعنى كدام امام است) فرمود: آن كه به نور خدا عز و جل مى بيند و به فهم الهى مى شنود و به كمك او سخن مى گويد، درست است و خطاء ندارد و مى داند و نادانى ندارد و آموخته است از نظر حكمت و دانش هر
ص: 487
اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقُلْتُ : قَدْ جَمَعْتَهُمْ لِی _ بِأَبِی أَنْتَ(1) وَ أُمِّی _ فَأَیُّهُمْ هُوَ(2) ؟ فَقَالَ : هُوَ الَّذِی یَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ یَسْمَعُ بِفَهْمِهِ ، وَ یَنْطِقُ بِحِکْمَتِهِ ، یُصِیبُ فَ_لاَ یُخْطِئُ(3) ، وَ یَعْلَمُ فَ_لاَ یَجْهَلُ ، مُعَلَّماً حُکْماً(4) وَ عِلْماً ، هُوَ هذَا _ وَ أَخَذَ(5) بِیَدِ عَلِیٍّ ابْنِی _ ثُمَّ قَالَ : مَا أَقَلَّ مُقَامَکَ مَعَهُ! فَإِذَا رَجَعْتَ مِنْ سَفَرِکَ فَأَوْصِ ، وَ أَصْلِحْ أَمْرَکَ ، وَ افْرُغْ مِمَّا أَرَدْتَ ؛ فَإِنَّکَ مُنْتَقِلٌ(6) عَنْهُمْ ، وَ مُجَاوِرٌ غَیْرَهُمْ ، فَإِذَا أَرَدْتَ(7) فَادْعُ عَلِیّاً فَلْیُغَسِّلْکَ وَ لْیُکَفِّنْکَ ؛ فَإِنَّهُ طُهْرٌ(8) لَکَ ، وَ لاَ(9) یَسْتَقِیمُ(10) إِلاَّ ذلِکَ(11) ، وَ ذلِکَ سُنَّةٌ قَدْ مَضَتْ؛ فَاضْطَجِعْ بَیْنَ یَدَیْهِ، وَ صُفَّ إِخْوَتَهُ خَلْفَهُ(12) وَ عُمُومَتَهُ(13) ، وَ مُرْهُ فَلْیُکَبِّرْ عَلَیْکَ تِسْعاً(14) ؛ فَإِنَّهُ قَدِ اسْتَقَامَتْ وَصِیَّتُهُ ، وَ وَلِیَکَ(15) وَ أَنْتَ حَیٌّ ، ثُمَّ اجْمَعْ لَهُ وُلْدَکَ مِنْ بَعْدِهِمْ(16) ، فَأَشْهِدْ عَلَیْهِمْ ، وَ أَشْهِدِ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ(17) ، وَ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً».
قَالَ یَزِیدُ : ثُمَّ قَالَ لِی أَبُو إِبْرَاهِیمَ علیه السلام : «إِنِّی أُوءْخَذُ فِی هذِهِ السَّنَةِ ، وَ الاْءَمْرُ هُوَ إِلَی ابْنِی عَلِیٍّ ، سَمِیِّ عَلِیٍّ(18) وَ عَلِیٍّ : فَأَمَّا عَلِیٌّ(19) الاْءَوَّلُ ، فَعَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ، وَ أَمَّا الاْآخِرُ ، فَعَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام ، أُعْطِیَ فَهْمَ الاْءَوَّلِ وَ حِلْمَهُ وَ نَصْرَهُ وَ وُدَّهُ وَ دِینَهُ(20) وَ مِحْنَتَهُ(21) وَ مِحْنَةَ الاْآخِرِ ، وَ صَبْرَهُ عَلی مَا یَکْرَهُ ، وَ لَیْسَ لَهُ أَنْ یَتَکَلَّمَ إِلاَّ بَعْدَ مَوْتِ هَارُونَ بِأَرْبَعِ سِنِینَ».
ثُمَّ قَالَ لِی : «یَا یَزِیدُ ، وَ إِذَا مَرَرْتَ بِهذَا الْمَوْضِعِ ، وَ لَقِیتَهُ(22) _ وَ سَتَلْقَاهُ(23) _ فَبَشِّرْهُ أَنَّهُ سَیُولَدُ لَهُ غُ_لاَمٌ أَمِینٌ مَأْمُونٌ مُبَارَکٌ ، وَ سَیُعْلِمُکَ(24) أَنَّکَ قَدْ لَقِیتَنِی ، فَأَخْبِرْهُ عِنْدَ ذلِکَ أَنَّ الْجَارِیَةَ الَّتِی یَکُونُ مِنْهَا هذَا الْغُ_لاَمُ
ص: 488
دو، او، اين است، و دست پسرم على را گرفت، سپس فرمود: چه اندازه بودن تو با او كم است، چون از سفر برگردى وصيت كن و كارهايت را اصلاح كن و از هر چه خواهى فراغت جو، زيرا تو از آنها جدا مى شوى و با ديگران همسايه مى گردى و هر گاه خواستى على (علیه السّلام) را بطلب تا تو را غسل دهد و كفن كند، زيرا غسل او تو را پاك كند و جز آن درست نباشد، اين سنتى است كه ثابت شده، تو در برابر او دراز بكش (براى اداى نماز بر ميت تو) و برادران و عموهايش را دنبال سر او به صف كن و به او دستور بده كه تا نه تكبير بر تو بگويد (نماز ميت عمومى پنج تكبير است و ما زاد آن براى احترام است كه نسبت به بزرگان مذهب مورد رخصت گرديده طبق موارد خاصه و منصوصه) زيرا وصيت او پا بر جا است و در زندگى تو جانشين تو است، سپس اولاد خود را جمع كن و گواه بر آنها بگير و خدا را گواه ساز و همان خدا براى گواه بس است.
سپس امام كاظم (علیه السّلام) به من فرمود: من در اين سال گرفتار مى شوم و كار امامت با پسرم على (علیه السّلام) است كه هم نام على و على است على اول على بن ابى طالب است و على ديگر، على بن الحسين (علیه السّلام) به وى فهم و حلم و مهر و دين و محنت على اول عطا شده است و محنت و صبر على ديگر بر آنچه بد دارد و نمى تواند سخنى بگويد مگر چهار سال پس از مردن هارون، سپس به من فرمود: اى يزيد، چون به اينجا گذر كنى و او را ببينى و محققاً او را خواهى ديد به او مژده بده كه محققاً براى او پسرى متولد گردد كه امين است و مأمون و مبارك و او به تو خبر دهد كه با من ملاقات كردى، در اين وقت به او خبر ده آن كنيزكى كه اين پسر از او است، كنيزكى است از خاندان ماريه كنيز رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ام
ص: 489
جَارِیَةٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مَارِیَةَ جَارِیَةِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أُمِّ إِبْرَاهِیمَ ، فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُبَلِّغَهَا(1) مِنِّی السَّ_لاَمَ ، فَافْعَلْ».
قَالَ یَزِیدُ : فَلَقِیتُ بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَلِیّاً علیه السلام ، فَبَدَأَنِی ، فَقَالَ لِی : «یَا یَزِیدُ ،مَا تَقُولُ فِی الْعُمْرَةِ؟» فَقُلْتُ : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ، ذلِکَ إِلَیْکَ ، وَ مَا عِنْدِی نَفَقَةٌ(2) ، فَقَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! مَا کُنَّا نُکَلِّفُکَ وَ(3) لاَ نَکْفِیکَ(4)» فَخَرَجْنَا حَتّی انْتَهَیْنَا إِلی ذلِکَ الْمَوْضِعِ ، فَابْتَدَأَنِی ، فَقَالَ : «یَا یَزِیدُ ، إِنَّ هذَا الْمَوْضِعَ کَثِیراً مَا لَقِیتَ فِیهِ جِیرَتَکَ(5) وَ عُمُومَتَکَ» قُلْتُ : نَعَمْ ، ثُمَّ(6) قَصَصْتُ عَلَیْهِ الْخَبَرَ ، فَقَالَ لِی : «أَمَّا الْجَارِیَةُ ، فَلَمْ تَجِئْ بَعْدُ ، فَإِذَا جَاءَتْ بَلَّغْتُهَا(7) مِنْهُ السَّ_لاَمَ» فَانْطَلَقْنَا(8) إِلی مَکَّةَ ، فَاشْتَرَاهَا فِی تِلْکَ السَّنَةِ ، فَلَمْ تَلْبَثْ(9) إِلاَّ قَلِیلاً حَتّی حَمَلَتْ ، فَوَلَدَتْ ذلِکَ الْغُ_لاَمَ .
قَالَ یَزِیدُ : وَ کَانَ إِخْوَةُ عَلِیٍّ یَرْجُونَ أَنْ یَرِثُوهُ ، فَعَادُونِی إِخْوَتُهُ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ ، فَقَالَ لَهُمْ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ : وَ اللّهِ(10) ، لَقَدْ رَأَیْتُهُ وَ إِنَّهُ لَیَقْعُدُ مِنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ بِالْمَجْلِسِ الَّذِی لاَ أَجْلِسُ فِیهِ أَنَا .(11)
15. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ أَبِی الْحَکَمِ ، قَالَ : حَدَّثَنِی عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْجَعْفَرِیُّ وَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ سَلِیطٍ ، قَالَ :
لَمَّا أَوْصی أَبُو إِبْرَاهِیمَ علیه السلام ، أَشْهَدَ إِبْرَاهِیمَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِیَّ ، وَ إِسْحَاقَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِي ،
ص: 490
ابراهيم و اگر توانستى سلام مرا به او برسانى برسان.
يزيد گويد: پس از در گذشت امام كاظم (علیه السّلام) على بن موسى الرضا را ملاقات كردم و او با من آغاز سخن كرد و گفت: اى يزيد در باره انجام عمره چه مى گوئى؟ گفتم: پدر و مادرم قربانت، اختيار با شما است، من خرجى ندارم، فرمود: سبحان الله، ما به تو تكليفى نكنيم كه متعهد خرج تو نباشيم، و به همراهى آن حضرت براى انجام عمره بيرون شديم تا به همان جا رسيديم، او با من آغاز سخن كرد و فرمود: اى يزيد در اينجا بسيار شده كه با همسايگان و عموهايت بر خوردى، گفتم: آرى، و سپس داستان را براى او گفتم، فرمود: آن كنيزك هنوز نيامده و چون به دست من رسد سلام پدرم را به او مى رسانم، و با هم به مكه برگشتيم و در همان سال آن كنيزك را خريدارى كرد و ديرى نگذشت كه آبستن شد و آن پسر را زائيد، يزيد گويد: برادران على (علیه السّلام) اميدوار بودند كه در امامت وارث او باشند و با من بى گناه دشمن شدند، اسحاق بن جعفر مى گفت به آنها: به خدا من او (يزيد) را ديدم نسبت به پدرم امام كاظم مقامى و موقعى داشت و به جايى مى نشست كه من در آنجا راه نداشتم.
15- يزيد بن سليط گويد: امام كاظم (علیه السّلام) در وصيت خود اين عده را گواه گرفت:
1- ابراهيم بن محمد جعفرى. 2- اسحق بن محمد جعفرى.
3- اسحق بن جعفر بن محمد. 4- جعفر بن صالح.
5- معاويه جعفرى. 6- يحيى بن حسين بن يزيد بن على.
7- سعد بن عمران انصارى. 8- محمد بن حارث انصارى.
ص: 491
وَ إِسْحَاقَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، وَ جَعْفَرَ بْنَ صَالِحٍ ، وَ مُعَاوِیَةَ الْجَعْفَرِیَّ ، وَ یَحْیَی بْنَ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدِ(1) بْنِ عَلِیٍّ ، وَ سَعْدَ بْنَ عِمْرَانَ(2) الاْءَنْصَارِیَّ ، وَ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَارِثِ الاْءَنْصَارِیَّ ، وَ یَزِیدَ بْنَ سَلِیطٍ الاْءَنْصَارِیَّ ، وَ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرِ(3) بْنِ سَعْدٍ الاْءَسْلَمِیَّ _ وَ هُوَ کَاتِبُ الْوَصِیَّةِ الاْءُولی(4) _ أَشْهَدَهُمْ أَنَّهُ «یَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا ، وَ أَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ ، وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ ، وَ أَنَّ الْوَعْدَ حَقٌّ ، وَ أَنَّ الْحِسَابَ حَقٌّ(5) ، وَ الْقَضَاءَ حَقٌّ ، وَ أَنَّ(6) الْوُقُوفَ بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ حَقٌّ ، وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله حَقٌّ ، وَ أَنَّ مَا نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْءَمِینُ حَقٌّ ، عَلی ذلِکَ أَحْیَا ، وَ عَلَیْهِ أَمُوتُ ، وَ عَلَیْهِ أُبْعَثُ إِنْ شَاءَ اللّهُ».
وَ أَشْهَدَهُمْ أَنَّ «هذِهِ(7) وَصِیَّتِی بِخَطِّی ، وَ قَدْ نَسَخْتُ وَصِیَّةَ جَدِّی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ، وَ وَصِیَّةَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ قَبْلَ ذلِکَ ، نَسَخْتُهَا حَرْفاً بِحَرْفٍ ، وَ وَصِیَّةَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلی(8) مِثْلِ ذلِکَ ، وَ إِنِّی قَدْ أَوْصَیْتُ إِلی عَلِیٍّ ، وَ بَنِیَّ(9) بَعْدُ مَعَهُ إِنْ شَاءَ وَ آنَسَ(10)
مِنْهُمْ رُشْداً(11) وَ أَحَبَّ أَنْ یُقِرَّهُمْ(12) ، فَذَاکَ لَهُ ، وَ إِنْ کَرِهَهُمْ وَ أَحَبَّ أَنْ یُخْرِجَهُمْ ، فَذَاکَ لَهُ ، وَ لاَ أَمْرَ لَهُمْ مَعَهُ .
وَ أَوْصَیْتُ إِلَیْهِ بِصَدَقَاتِی وَ أَمْوَالِی وَ مَوَالِیَّ وَ صِبْیَانِیَ الَّذِینَ خَلَّفْتُ وَ وُلْدِی(13) ، وَ إِلی إِبْرَاهِیمَ(14) وَ الْعَبَّاسِ وَ قَاسِمٍ وَ إِسْمَاعِیلَ(15) وَ أَحْمَدَ وَ أُمِّ أَحْمَدَ(16) ، وَ إِلی عَلِیٍّ أَمْرُ نِسَائِی دُونَهُمْ ، وَ ثُلُثُ صَدَقَةِ(17) أَبِی وَ ثُلُثِی ، یَضَعُهُ
ص: 492
9- يزيد بن سليط انصارى. 10- محمد بن جعفر بن سعد أسلمى و او نويسنده وصيت نامه نخست بود به اين مضمون: گواه است كه نيست شايسته پرستش جز خدا، يگانه است، شريك ندارد و گواه است كه محمد بنده و رسول او است و بر اين كه قيامت آيد شكّى ندارد و بر اين كه خداوند هر كه در گورها است زنده مى كند و بر اين كه زنده شدن بعد از مرگ حق است و وعده خدا حق است و حساب حق است و قضاء حق است و ايستادن برابر خدا حق است و هر آنچه محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آورده درست است و هر آنچه روح الامين آورده درست است، بر اين عقيده زنده ام و بر آن مى ميرم و بر آن مبعوث مى شوم ان شاء الله، آنها را گواه مى گيرم كه اين وصيت من است به خط خودم و من از وصيت جدّم امير المؤمنين على بن ابى طالب و از وصيت محمد بن على (علیه السّلام) هم نسخه گرفتم، به مانند همين، و حرف به حرف آنها را استنساخ كردم و از وصيت جعفر بن محمد (علیه السّلام) هم به مانند آن، من به طور تحقيق به على وصيت كردم و در درجه دوم پسران من هم همراه او باشند اگر خواست و آنها را شايسته آن شناخت و دوست داشت كه با او همراه باشند و اگر نخواست و بد داشت آنها را و خواست كه آنها را از وصيت بيرون كند اختيار با او است و با وجود او امرى ندارند.
من به او وصيت كردم در باره موقوفات و اموال و كنيزها و بنده هائى كه دارم، و سرپرستى كودكانم كه به جا گذاردم و اولادم با ابراهيم و عباس و قاسم و اسماعيل و احمد و ام احمد است، ولى سرپرستى زنانم مخصوص به على است نه آنها، و ثلث موقوفه پدرم و ثلث من در اختيار او است به هر چه خواهد صرف كند و مانند صاحب مال در آن تصرف كند، اگر خواهد بفروشد يا ببخشد يا به
ص: 493
حَیْثُ یَری ، وَ یَجْعَلُ فِیهِ(1) مَا یَجْعَلُ ذُو الْمَالِ فِی مَالِهِ(2) ، فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ یَبِیعَ أَوْ یَهَبَ أَوْ یَنْحَلَ(3) أَوْ یَتَصَدَّقَ بِهَا عَلی مَنْ سَمَّیْتُ لَهُ وَ عَلی غَیْرِ مَنْ سَمَّیْتُ ، فَذَاکَ(4) لَهُ .
وَ هُوَ أَنَا فِی وَصِیَّتِی فِی مَالِی وَ فِی أَهْلِی وَ وُلْدِی ، وَ إِنْ یَری(5) أَنْ یُقِرَّ إِخْوَتَهُ _ الَّذِینَ سَمَّیْتُهُمْ فِی(6) کِتَابِی هذَا _ أَقَرَّهُمْ ؛ وَ إِنْ کَرِهَ ، فَلَهُ أَنْ یُخْرِجَهُمْ غَیْرَ مُثَرَّبٍ(7) عَلَیْهِ وَ لاَ مَرْدُودٍ ؛ فَإِنْ آنَسَ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی فَارَقْتُهُمْ(8) عَلَیْهِ ، فَأَحَبَّ أَنْ یَرُدَّهُمْ فِی وَلاَیَةٍ(9) ، فَذَاکَ لَهُ ؛ وَ إِنْ أَرَادَ رَجُلٌ مِنْهُمْ أَنْ یُزَوِّجَ أُخْتَهُ ، فَلَیْسَ لَهُ أَنْ یُزَوِّجَهَا إِلاَّ بِإِذْنِهِ وَ أَمْرِهِ ، فَإِنَّهُ أَعْرَفُ بِمَنَاکِحِ قَوْمِهِ .
وَ أَیُّ سُلْطَانٍ أَوْ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ کَفَّهُ(10) عَنْ شَیْءٍ ، أَوْ حَالَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ شَیْءٍ _ مِمَّا ذَکَرْتُ فِی کِتَابِی هذَا _ أَوْ أَحَدٍ(11) مِمَّنْ ذَکَرْتُ(12) ، فَهُوَ مِنَ اللّهِ وَ مِنْ(13) رَسُولِهِ بَرِیءٌ ، وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْهُ بُرَآءُ(14) ، وَ عَلَیْهِ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ ، وَ لَعْنَةُ اللاَّعِنِینَ وَ الْمَ_لاَئِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ جَمَاعَةِ الْمُوءْمِنِینَ ، وَ لَیْسَ لاِءَحَدٍ مِنَ السَّ_لاَطِینِ أَنْ یَکُفَّهُ(15)
عَنْ شَیْءٍ ، وَ لَیْسَ لِی عِنْدَهُ تَبِعَةٌ وَ لاَ تِبَاعَةٌ(16) ، وَ لاَ لاِءَحَدٍ مِنْ وُلْدِی لَهُ(17) قِبَلِی مَالٌ ؛ وَهُوَ(18) مُصَدَّقٌ فِیمَا ذَکَرَ ، فَإِنْ أَقَلَّ(19) فَهُوَ أَعْلَمُ ؛ وَ إِنْ أَکْثَرَ فَهُوَ الصَّادِقُ(20) کَذلِکَ .
وَإِنَّمَا أَرَدْتُ بِإِدْخَالِ الَّذِینَ أَدْخَلْتُهُمْ(21) مَعَهُ مِنْ وُلْدِی التَّنْوِیهَ(22) بِأَسْمَائِهِمْ ، وَ التَّشْرِیفَ لَهُمْ ؛ وَ أُمَّهَاتُ أَوْلاَدِی مَنْ أَقَامَتْ(23) مِنْهُنَّ فِی مَنْزِلِهَا وَ حِجَابِهَا ، فَلَهَا
ص: 494
كسى واگذارد يا صدقه بدهد بر كسانى كه من نام بردم برايش يا بر ديگران كه نام نبردم اختيار با او است و او در اجراى وصيت من خود من است نسبت به مالم و خانواده ام و اولادم و اگر صلاح ببيند كه برادران او را كه من در نوشته خودم نام بردم بگمارد بر وظيفه آنها، آنها را برقرار دارد و اگر نخواهد و بد داشته باشد حق دارد آنها را بيرون كند و سرزنشى و اعتراضى به او متوجه نيست و كلامش رد ندارد، اگر دريافت كه جز آنچه من از آنها توقع داشتم بعد از من در مقام مخالفت باشند و بخواهد آنها را از تصدى كارشان جلو گيرد اختيار با او است و اگر يكى از آنها بخواهد خواهر خود را (كه از مادر او است) شوهر دهد حق ندارد او را شوهر دهد جز با اجازه و دستور او، زيرا او به وضع زناشوئى قوم خود آشناتر است.
هر كسى از سلطان وقت يا ديگرى از مردم او را از عملى بر طبق وصيت باز دارد يا ميان او و آنچه ذكر كردم حائل شود يا يكى از برادران و خويشانى كه در وصيت نام آنها را بردم اين عمل را بكنند، از خدا و رسول خدا بيزار باشند و خدا و رسولش از آنها بيزار باشند و لعنت و خشم خدا بر آنها باد با لعنت همه لاعنان و فرشتگان مقرب و پيغمبران و رسولان و جمع مؤمنان، هيچ سلطانى را نرسد كه او را از عملى باز دارد، براى او نزد من بدهكارى و غرامتى نيست و هيچ كدام از اولادم نزد من مالى ندارند و او (على الرضا" ع") در هر چه گويد بايد تصديق شود، اگر كم باشد او داناتر است و اگر هم بيش باشد او راستگو است همچنان، و مقصود من از وارد كردن ديگران اولادم كه نام بردم در وصيت همان ترويج نام و احترام آنها است.
كنيزان من كه از من اولادى دارند هر كدام در منزل
ص: 495
مَا کَانَ یَجْرِی عَلَیْهَا فِی حَیَاتِی إِنْ رَأی ذلِکَ ، وَ مَنْ خَرَجَتْ مِنْهُنَّ إِلی زَوْجٍ ، فَلَیْسَ لَهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلی(1) مَحْوَایَ(2) إِلاَّ أَنْ یَری عَلِیٌّ غَیْرَ ذلِکَ ، وَ بَنَاتِی بِمِثْلِ ذلِکَ ، وَ لاَ یُزَوِّجُ بَنَاتِی أَحَدٌ مِنْ إِخْوَتِهِنَّ مِنْ أُمَّهَاتِهِنَّ وَ لاَ سُلْطَانٌ وَ لاَ عَمٌّ إِلاَّ بِرَأْیِهِ وَ مَشُورَتِهِ(3) ، فَإِنْ فَعَلُوا غَیْرَ ذلِکَ ، فَقَدْ خَالَفُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ ، وَ جَاهَدُوهُ فِی مُلْکِهِ ، وَ هُوَ أَعْرَفُ بِمَنَاکِحِ قَوْمِهِ ، فَإِنْ أَرَادَ أَنْ یُزَوِّجَ زَوَّجَ ، وَ إِنْ أَرَادَ أَنْ یَتْرُکَ تَرَکَ .
وَقَدْ أَوْصَیْتُهُنَّ بِمِثْلِ مَا ذَکَرْتُ فِی(4) کِتَابِی هذَا ، وَ جَعَلْتُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ عَلَیْهِنَّ شَهِیداً ، وَ هُوَ وَ أُمُّ أَحْمَدَ(5) ؛ وَ لَیْسَ لاِءَحَدٍ أَنْ یَکْشِفَ وَصِیَّتِی وَ لاَ یَنْشُرَهَا وَ هُوَ مِنْهَا(6) عَلی غَیْرِ مَا ذَکَرْتُ وَ سَمَّیْتُ ؛ فَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهِ ، وَ مَنْ أَحْسَنَ فَلِنَفْسِهِ ، وَ مَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ(7) لِلْعَبِیدِ(8) ، وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ(9) آلِهِ .
وَلَیْسَ لاِءَحَدٍ مِنْ سُلْطَانٍ وَ لاَ غَیْرِهِ أَنْ یَفُضَّ(10) کِتَابِی هذَا الَّذِی خَتَمْتُ عَلَیْهِ الاْءَسْفَلَ(11) ، فَمَنْ فَعَلَ ذلِکَ ، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ ، وَ لَعْنَةُ اللاَّعِنِینَ وَ الْمَ_لاَئِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ(12) وَ جَمَاعَةِ الْمُرْسَلِینَ وَ الْمُوءْمِنِینَ وَ(13) الْمُسْلِمِینَ ، وَ عَلی(14) مَنْ فَضَّ(15) کِتَابِی هذَا . وَ کَتَبَ وَ خَتَمَ(16) أَبُو إِبْرَاهِیمَ وَ الشُّهُودُ ، وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ(17) آلِهِ(18)».
قَالَ أَبُو الْحَکَمِ :
ص: 496
مخصوص خود بمانند و به عفت و حجاب خود بپايند آنچه در زندگى من براى آنها خرج و نفقه بوده است به آنها داده شود، آن هم به نظر وصى من على الرضا وابسته است، و هر كدام بيرون شد و شوهر كرد ديگر حق ندارد به مأواى من برگردد جز اين كه على نظر ديگرى بدهد، دختران من هم چنين باشند، هيچ كدام از برادران مادريشان و نه سلطان حق ندارد بى مشورت او (على الرضا) آنها را شوهر دهند. اگر خلاف اين كنند خدا و رسولش را مخالفت كردند و در ملك من با او نبرد كردند، آن وصى به زناشوئى قوم خود شناساتر است، اگر خواهد شوهر دهد و اگر خواهد بى شوهر گذارد، من به آنها هم طبق آنچه در اين وصيت نامه است سفارش كردم و خدا را بر آنها گواه گرفتم و آن وصى و ام احمد هم هر دو گواهند، احدى حق ندارد وصيتنامه مرا باز كند و آن را منتشر سازد ولى خود وصى غير از اين است و هر گونه اختيارى دارد، هر كه بد كند به خود كرده و هر كه خوب كند به خود كند و پروردگارت به هيچ وجه در باره بندگان ستم كار نيست و صلى الله على محمد و آله، هيچ كس چه سلطان يا ديگرى حق ندارد اين وصيتنامه مرا كه پائين آن را مهر كردم بگشايد و مهر آن را بشكند، هر كه اين كار كند لعنت و خشم خدا بر او باد و لعنت همه لاعنين و فرشته هاى مقرّب و جمع رسولان و مؤمنان از مسلمانان بر آن كه اين وصيتنامه مرا باز كند، نوشت و مهر نهاد بر آن ابو ابراهيم (امام كاظم ع) و گواهان و صلى الله على محمد و على آله.
ابو الحكم گويد: عبد الله بن آدم جعفرى به من باز گفت از قول يزيد بن سليط كه ابو عمران طلحى قاضى مدينه بود و چون امام كاظم (علیه السّلام) در گذشت برادران امام هشتم او را به محضر طلحى
ص: 497
فَحَدَّثَنِی عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْجَعْفَرِیُّ(1) ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ سَلِیطٍ ، قَالَ :
کَانَ أَبُو عِمْرَانَ الطَّلْحِیُّ قَاضِیَ الْمَدِینَةِ ، فَلَمَّا مَضی مُوسی علیه السلام قَدَّمَهُ إِخْوَتُهُ(2) إِلَی الطَّلْحِیِّ الْقَاضِی ، فَقَالَ الْعَبَّاسُ بْنُ مُوسی : أَصْلَحَکَ اللّهُ وَ أَمْتَعَ بِکَ(3) ، إِنَّ
فِی أَسْفَلِ هذَا الْکِتَابِ کَنْزاً وَ جَوْهَراً ، وَ یُرِیدُ أَنْ یَحْتَجِبَهُ وَ یَأْخُذَهُ دُونَنَا ، وَ لَمْ یَدَعْ أَبُونَا _ رَحِمَهُ اللّهُ(4) _ شَیْئاً إِلاَّ أَلْجَأَهُ إِلَیْهِ(5) ، وَ تَرَکَنَا عَالَةً(6) ، وَ لَوْ لاَ أَنِّی أَکُفُّ نَفْسِی ، لاَءَخْبَرْتُکَ بِشَیْءٍ عَلی رُؤُوسِ ···
الْمَلاَء(7) ، فَوَثَبَ إِلَیْهِ إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، فَقَالَ : إِذاً(8) وَاللّهِ تُخْبِرُ(9) بِمَا لاَ نَقْبَلُهُ مِنْکَ وَ لاَ نُصَدِّقُکَ عَلَیْهِ ، ثُمَّ تَکُونُ عِنْدَنَا مَلُوماً مَدْحُوراً(10) ؛ نَعْرِفُکَ بِالْکَذِبِ صَغِیراً وَ کَبِیراً ، وَ کَانَ أَبُوکَ أَعْرَفَ بِکَ لَوْ کَانَ فِیکَ خَیْرٌ ،(11) وَ إِنْ(12) کَانَ أَبُوکَ لَعَارِفاً بِکَ(13) فِی الظَّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ ، وَ مَا کَانَ لِیَأْمَنَکَ عَلی تَمْرَتَیْنِ .
ثُمَّ وَثَبَ إِلَیْهِ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ عَمُّهُ ، فَأَخَذَ بِتَلْبِیبِهِ(14) ، فَقَالَ لَهُ(15) : إِنَّکَ لَسَفِیهٌ ضَعِیفٌ أَحْمَقُ ، اجْمَعْ(16) هذَا مَعَ مَا کَانَ بِالاْءَمْسِ مِنْکَ ، وَ أَعَانَهُ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ .
فَقَالَ أَبُو عِمْرَانَ(17) الْقَاضِی لِعَلِیٍّ : قُمْ یَا أَبَا الْحَسَنِ ، حَسْبِی مَا لَعَنَنِی أَبُوکَ الْیَوْمَ(18) ،
وَ قَدْ وَسَّعَ لَکَ أَبُوکَ ، وَ لاَ وَ اللّهِ ، مَا أَحَدٌ أَعْرَفَ بِالْوَلَدِ مِنْ وَالِدِهِ ، وَ لاَ وَ اللّهِ ، مَا کَانَ أَبُوکَ عِنْدَنَا بِمُسْتَخَفٍّ فِی عَقْلِهِ ، وَ لاَ ضَعِیفٍ فِی رَأْیِهِ .
فَقَالَ الْعَبَّاسُ لِلْقَاضِی :
ص: 498
قاضى كشاندند، عباس بن موسى (يكى از برادرها) به قاضى گفت:- أصلحك الله و أمتع بك- (خدا عمرت را زياد كند و سايه ات را از سر مسلمانان كم نكند) در تهِ اين وصيتنامه گنجى و گوهرى است و اين برادر ما مى خواهد آن را پنهان كند و خودش بر دارد و به ما ندهد و پدر مرحومم همه چيز را به اختيار او گذاشته و ما را بى چيز و بينوا رها كرده و اگر نبود كه خود دارى مى كنم در برابر همه به شما خبر قابل توجهى مى دادم.
چون عباس سخن را به اينجا رسانيد، ابراهيم بن محمد از جا جست و گفت: اگر چنين خبرى بدهى ما تو را تصديق نكنيم و از تو نپذيريم و نزد ما سرزنش شده و رانده گردى و خرد و سالخورده ما تو را دروغگو شناسند، پدرت بهتر تو را مى شناخت اگر خيرى در او بود به تو اختيارى مى داد پدرت در عيان و نهان به تو عارفتر بود و تو را بر دو دانه خرما امين نمى دانست، سپس اسحق بن جعفر بر سر او جست و دامن او را گرفت و گفت: راستى تو بى خرد و ناتوان و احمق همه هستى اين هم روى آن كار ديروز تو باشد.
و ديگر همراهان قوم هم به اسحق كمك كردند، ابو عمران قاضى به على (علیه السّلام) عرض كرد: شما تشريف ببريد، و آن لعنى كه امروز پدرت به من نثار كرده مرا بس است، پدرت به تو اختيارات وسيعى و مال فراوانى داده، به خدا هيچ كس از پدر پسر را بهتر نمى شناسد، به خدا در نزد ما نه سبك سر بود و نه سست رأى.
عباس به قاضى گفت: أصلحك الله، مهر وصيتنامه را بردار و هر چه در آن است بخوان، ابو عمران گفت: من مهر آن را بر نمى دارم آنچه لعنت پدرت به من امروز نثار كرده مرا بس است، عباس گفت: من خودم مهر آن را بردارم؟ قاضى گفت: تو خود دانى،
ص: 499
أَصْلَحَکَ اللّهُ ، فُضَّ الْخَاتَمَ وَ اقْرَأْ مَا تَحْتَهُ ، فَقَالَ أَبُو عِمْرَانَ(1) : لاَ أَفُضُّهُ ، حَسْبِی مَا لَعَنَنِی أَبُوکَ مُنْذُ(2) الْیَوْمِ ، فَقَالَ الْعَبَّاسُ : فَأَنَا(3) أَفُضُّهُ ، فَقَالَ : ذَاکَ(4) إِلَیْکَ ، فَفَضَّ الْعَبَّاسُ الْخَاتَمَ ، فَإِذَا فِیهِ إِخْرَاجُهُمْ وَ إِقْرَارُ عَلِیٍّ لَهَا(5) وَحْدَهُ ، وَ إِدْخَالُهُ إِیَّاهُمْ فِی وَلاَیَةِ(6) عَلِیٍّ إِنْ أَحَبُّوا أَوْ کَرِهُوا ، وَ إِخْرَاجُهُمْ مِنْ حَدِّ(7) الصَّدَقَةِ وَ غَیْرِهَا ، وَ کَانَ فَتْحُهُ عَلَیْهِمْ بَ_لاَءً وَ فَضِیحَةً وَ ذِلَّةً ، وَ لِعَلِیٍّ علیه السلام خِیَرَةً .
وَ کَانَ فِی الْوَصِیَّةِ الَّتِی فَضَّ الْعَبَّاسُ تَحْتَ الْخَاتَمِ : هوءُلاَءِ الشُّهُودُ : إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، وَ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ ، وَ جَعْفَرُ بْنُ صَالِحٍ ، وَ سَعِیدُ(8) بْنُ عِمْرَانَ ؛ وَ أَبْرَزُوا وَجْهَ أُمِّ أَحْمَدَ فِی مَجْلِسِ الْقَاضِی ، وَ ادَّعَوْا أَنَّهَا لَیْسَتْ إِیَّاهَا حَتّی کَشَفُوا عَنْهَا وَ عَرَفُوهَا ، فَقَالَتْ عِنْدَ ذلِکَ : قَدْ وَاللّهِ ، قَالَ سَیِّدِی هذَا : إِنَّکِ سَتُوءْخَذِینَ جَبْراً ، وَ تُخْرَجِینَ إِلَی الْمَجَالِسِ ؛ فَزَجَرَهَا إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ ، وَ قَالَ : اسْکُتِی(9) ؛ فَإِنَّ النِّسَاءَ إِلَی الضَّعْفِ ، مَا أَظُنُّهُ قَالَ مِنْ هذَا شَیْئاً .
ثُمَّ إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام الْتَفَتَ إِلَی الْعَبَّاسِ ، فَقَالَ : «یَا أَخِی ، إِنِّی(10) أَعْلَمُ أَنَّهُ(11) إِنَّمَا حَمَلَکُمْ عَلی هذِهِ(12) الْغَرَائِمُ(13) وَ الدُّیُونُ الَّتِی عَلَیْکُمْ ، فَانْطَلِقْ
ص: 500
عباس مهر را برداشت و چون وصيتنامه را خواندند در آن اخراج برادران از وصيت و اقرار على (علیه السّلام) ثبت بود و نوشته بود همه آنها در اختيار و ولايت على الرضا هستند چه بخواهند و چه نخواهند و آنها همه از حق تصرف در صدقه، وقف، و ديگر اموال و امور خارجند، گشودن وصيت نامه براى آنها بلا و رسوائى و خوارى شد و براى على الرضا سرافرازى و خير، و در وصيتنامه اى كه عباس باز كرد اين شهود قيد شده بود:
1- ابراهيم بن محمد. 2- اسحق بن جعفر.
3- جعفر بن صالح. 4- سعيد بن عمران.
و روى ام احمد را در مجلس قاضى باز كردند چون مدعى شدند خودِ او نيست، تا روى او را گشودند و او را شناختند و در اين وقت ام احمد گفت: آقايم (امام كاظم) به خدا به من فرمود كه تو را به زور بگيرند و به محضرها بكشانند، اسحق بن جعفر او را از اين سخن منع كرد گفت: خاموش، زن هر كه باشد ضعيف است، من گمان ندارم آن حضرت هيچ همچو حرفى زده باشد.
سپس على الرضا رو به عباس كرد و فرمود: اى برادر، من مى دانم بدهكارى و ديون به شما فشار آورده و شما را بدين كار و كشمكش واداشته، اى سعيد تو برو معين كن چه اندازه بدهكارند و همه را بپرداز و من به خدا از همراهى با شما و احسان به شما كوتاهى نكنم تا زنده باشم، شما هر چه خواهيد بگوئيد، عباس در جواب گفت: هر چه به ما بدهى از زيادى مال خود ماست و مال ما نزد تو بيش از اينها است، فرمود: هر چه خواهيد بگوئيد، آبروى من آبروى شما است، اگر خوش رفتارى كنيد نزد خدا اجر خوب داريد و اگر بدى كنيد به راستى خدا بسيار آمرزنده و مهربان است، به خدا شما
ص: 501
یَا سَعِیدُ ، فَتَعَیَّنْ لِی مَا عَلَیْهِمْ(1) ، ثُمَّ اقْضِ عَنْهُمْ(2) ، وَ لاَ وَ اللّهِ ، لاَ أَدَعُ مُؤَاسَاتَکُمْ(3) وَ بِرَّکُمْ مَا مَشَیْتُ عَلَی الاْءَرْضِ ، فَقُولُوا مَا شِئْتُمْ».
فَقَالَ الْعَبَّاسُ : مَا تُعْطِینَا إِلاَّ مِنْ فُضُولِ أَمْوَالِنَا ، و مَا لَنَا(4) عِنْدَکَ أَکْثَرُ ، فَقَالَ : «قُولُوا مَا شِئْتُمْ ، فَالْعِرْضُ عِرْضُکُمْ(5) ، فَإِنْ تُحْسِنُوا فَذَاکَ لَکُمْ عِنْدَ اللّهِ ، وَ إِنْ تُسِیئُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ؛ وَ اللّهِ ، إِنَّکُمْ لَتَعْرِفُونَ أَنَّهُ مَا لِی یَوْمِی هذَا وَلَدٌ وَ لاَ وَارِثٌ غَیْرُکُمْ ، وَ لَئِنْ 1 / 319
حَبَسْتُ شَیْئاً مِمَّا تَظُنُّونَ ، أَوِ ادَّخَرْتُهُ(6) ، فَإِنَّمَا هُوَ لَکُمْ ، وَ مَرْجِعُهُ إِلَیْکُمْ ، وَ اللّهِ ، مَا مَلَکْتُ مُنْذُ مَضی أَبُوکُمْ(7) _ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ _ شَیْئاً إِلاَّ وَ قَدْ سَیَّبْتُهُ(8) حَیْثُ رَأَیْتُمْ».
فَوَثَبَ الْعَبَّاسُ ، فَقَالَ : وَ اللّهِ ، مَا هُوَ کَذلِکَ ، وَ مَا جَعَلَ(9) اللّهُ لَکَ مِنْ رَأْیٍ عَلَیْنَا ، وَ لکِنْ حَسَدُ أَبِینَا لَنَا وَ إِرَادَتُهُ مَا أَرَادَ مِمَّا لاَ یُسَوِّغُهُ اللّهُ إِیَّاهُ ، وَ لاَ إِیَّاکَ(10) ، وَ إِنَّکَ لَتَعْرِفُ أَنِّی أَعْرِفُ صَفْوَانَ بْنَ یَحْیی بَیَّاعَ السَّابِرِیِّ(11) بِالْکُوفَةِ ، وَ لَئِنْ سَلِمْتُ لاَءُغْصِصَنَّهُ(12) بِرِیقِهِ وَ أَنْتَ مَعَهُ .
فَقَالَ عَلِیٌّ(13) علیه السلام : «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ(14) ، أَمَّا إِنِّی یَا إِخْوَتِی ، فَحَرِیصٌ عَلی مَسَرَّتِکُمْ(15) ، اللّهُ یَعْلَمُ ؛ اللّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی أُحِبُّ صَ_لاَحَهُمْ ، وَ أَنِّی بَارٌّ بِهِمْ ، وَاصِلٌ لَهُمْ ، رَفِیقٌ(16) عَلَیْهِمْ ، أُعْنی(17) بِأُمُورِهِمْ لَیْلاً وَ نَهَاراً ، ···
فَاجْزِنِی(18) بِهِ خَیْراً ، وَ إِنْ کُنْتُ عَلی غَیْرِ ذلِکَ ، فَأَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ ، فَاجْزِنِی(19) بِهِ مَا أَنَا أَهْلُهُ ، إِنْ کَانَ شَرّاً فَشَرّاً ، وَ إِنْ کَانَ خَیْراً فَخَیْراً ؛ اللّهُمَّ أَصْلِحْهُمْ ، وَ أَصْلِحْ لَهُمْ ، وَ اخْسَأْ(20) عَنَّا وَ عَنْهُمُ(21) الشَّیْطَانَ(22) ، وَ أَعِنْهُمْ عَلی طَاعَتِکَ ، وَ وَفِّقْهُمْ لِرُشْدِکَ ؛ أَمَّا أَنَا یَا أَخِی!
ص: 502
مى دانيد كه من امروز فرزندى ندارم و وارثى جز شما ندارم و اگر چيزى از اين مال به گمان شما نگهدارم يا پس انداز كنم همانا براى شماها است و به شما بر مى گردد، به خدا از روزى كه پدر شما (علیه السّلام) وفات كرده چيزى به دست نياوردم جز آن كه در مصارفى خرج كردم كه شما خودتان مى دانيد و ديده ايد، عباس از جا جست و گفت، به خدا چنين نيست و خدا تو را بر ما صاحب اختيار نكرده ولى پدر ما بر ما حسد برده و آن را خواسته كه خدا براى او و براى تو روا ندانسته تو خود مى دانى كه من صفوان بن يحيى فروشنده پارچه هاى سابرى را مى شناسم (صفوان وكيل امام رضا و امام جواد بوده و از اين روايت معلوم مى شود وكيل امام كاظم" ع" هم بوده است- از مجلسى" ره") و اگر زنده ماندم او را گلو گير مى كنم و تو را هم با او.
على الرضا (علیه السّلام) فرمود:
لا حول و لا قوة الّا بالله العلى العظيم،
اما من اى برادرانم خدا مى داند كه از دل خوشى شماها را مى خواهم، بار خدايا اگر تو مى دانى كه من مصلحت آنها را مى خواهم و به آنها نيكى كننده ام و صله رحم مى نمايم و دلبند كارهاى آنها هستم در شب و روز، مرا براى كارهاى آنها يارى كن و عوض خير به من عطا كن و اگر قصد ديگرى دارم تو علام الغيوبى، آنچه را مستحقم به من پاداش بده اگر بد است بد و اگر خوب است خوب، بار خدايا آنها را اصلاح كن و خوشى براى آنها فراهم كن و شيطان را از ما و آنها دور كن و آنها را به طاعت خود يارى ده تو رفيق رشد و رستگارى، اما من اى برادر بر خوشى شماها همه حريصم و براى اصلاح و بهى شما در تلاشم و خدا وكيل و شاهد است بر آنچه مى گويم.
ص: 503
فَحَرِیصٌ عَلی مَسَرَّتِکُمْ ، جَاهِدٌ(1) عَلی صَ_لاَحِکُمْ ، وَ اللّهُ عَلی مَا نَقُولُ وَکِیلٌ».
فَقَالَ الْعَبَّاسُ : مَا أَعْرَفَنِی(2) بِلِسَانِکَ! وَ لَیْسَ لِمِسْحَاتِکَ(3) عِنْدِی طِینٌ . فَافْتَرَقَ الْقَوْمُ عَلی هذَا ، وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ .(4)
16. مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ عُبَیْدِ اللّهِ بْنِ الْمَرْزُبَانِ ، عَنِ ابْنِ سِنَانٍ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلی أَبِی الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام مِنْ قَبْلِ أَنْ یَقْدَمَ الْعِرَاقَ بِسَنَةٍ وَ عَلِیٌّ ابْنُهُ جَالِسٌ بَیْنَ یَدَیْهِ ، فَنَظَرَ إِلَیَّ ، فَقَالَ(5) : «یَا مُحَمَّدُ ، أَمَا إِنَّهُ سَیَکُونُ(6) فِی هذِهِ السَّنَةِ حَرَکَةٌ ، فَ_لاَ تَجْزَعْ لِذلِکَ».
قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا یَکُونُ جُعِلْتُ فِدَاکَ ؛ فَقَدْ أَقْلَقَنِی(7) مَا ذَکَرْتَ(8) ؟
فَقَالَ : «أَصِیرُ إِلَی الطَّاغِیَةِ(9) ، أَمَا إِنَّهُ لاَ یَبْدَأُنِی(10) مِنْهُ سُوءٌ(11) وَ مِنَ الَّذِی یَکُونُ بَعْدَهُ(12)».
قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا یَکُونُ جُعِلْتُ فِدَاکَ(13) ؟
قَالَ : «یُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِینَ ، وَ یَفْعَلُ اللّهُ مَا یَشَاءُ».
قَالَ : قُلْتُ : وَ مَا ذَاکَ(14) جُعِلْتُ فِدَاکَ(15) ؟
قَالَ : «مَنْ ظَلَمَ ابْنِی هذَا حَقَّهُ ، وَ جَحَدَ(16) إِمَامَتَهُ مِنْ بَعْدِی ، کَانَ کَمَنْ ظَلَمَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام حَقَّهُ ، وَ جَحَدَهُ إِمَامَتَهُ بَعْدَ(17) رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ».
قَالَ : قُلْتُ : وَ اللّهِ ، لَئِنْ مَدَّ اللّهُ لِی فِی الْعُمُرِ ، لاَءُسَلِّمَنَّ لَهُ حَقَّهُ ، وَ لاَءُقِرَّنَّ لَهُ(18) بِإِمَامَتِهِ .
قَالَ : «صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ ، یَمُدُّ(19) اللّهُ فِی عُمُرِکَ ، وَ تُسَلِّمُ(20) لَهُ حَقَّهُ ، وَ تُقِرُّ لَهُ بِإِمَامَتِهِ وَ إِمَامَةِ مَنْ یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ».
قَالَ : قُلْتُ : وَ مَنْ ذَاکَ ؟ قَالَ : «مُحَمَّدٌ ابْنُهُ(21)». قَالَ : قُلْتُ لَهُ : الرِّضَا وَ التَّسْلِیمُ .(22)
ص: 504
عباس گفت: من خوب زبان تو را مى شناسم" نقش تو نزد من بر آب است" و با اين جمله از هم جدا شدند و صلى الله على محمد و آله.
16- ابن سنان گويد: يك سال پيش از آنكه ابو الحسن موسى (علیه السّلام) به عراق آيد خدمت آن حضرت رسيدم و پسرش على (علیه السّلام) در برابر او نشسته بود، به من نگاهى كرد و فرمود: اى محمد متوجه باش كه در اين سال جنبشى (سفرى) باشد، از آن بى تابى مكن، گويد: گفتم، قربانت چه مى شود آنچه فرمودى مرا پريشان كرد؟ فرمود: من نزد اين سركش مى روم ولى از خود او به من آفتى نرسد و نه از آنكه بعد از او باشد، گويد: گفتم: آن چه باشد؟ قربانت، فرمود: هر كه ستم كند به حق اين پسرم و منكر امامتش گردد بعد از من چون كسى است كه ستم به على بن أبى طالب (علیه السّلام) كرده و منكر امامت او شده بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، گويد:
گفتم: اگر خدا به من عمرى داد حق وى را به او تسليم كنم و به امامتش اقرار نمايم، فرمود: اى محمد، راست گفتى خدا عمر تو را طولانى كند و حق او را به وى تسليم كنى و معترف به امامت او و امامت آن كه بعد از او است باشى، گويد: گفتم: او كيست؟
فرمود: محمد پسرش، گويد: گفتم: براى او هم رضا و تسليم دارم.
ص: 505
بَابُ الاْءِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلی أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام
1 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ ، عَنْ یَحْیَی بْنِ حَبِیبٍ الزَّیَّاتِ ، قَالَ : أَخْبَرَنِی مَنْ کَانَ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام جَالِساً ، فَلَمَّا نَهَضُوا ، قَالَ لَهُمُ : «الْقَوْا أَبَا جَعْفَرٍ ، فَسَلِّمُوا عَلَیْهِ ، وَ أَحْدِثُوا (1)بِهِ عَهْداً» فَلَمَّا نَهَضَ الْقَوْمُ ، الْتَفَتَ إِلَیَّ ، فَقَالَ : «یَرْحَمُ (2)اللّهُ الْمُفَضَّلَ ؛ إِنَّهُ کَانَ لَیَقْنَعُ بِدُونِ هذَا» .(3)
2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلاَّدٍ ، قَالَ :
سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام _ وَ ذَکَر (4)شَیْئاً _ فَقَالَ : «مَا حَاجَتُکُمْ إِلی ذلِکَ ؟ هذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِی ، وَ صَیَّرْتُهُ مَکَانِی».
وَ قَالَ : «إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ یَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَکَابِرِنَا الْقُذَّةَ(5) بِالْقُذَّةِ» .(6)
3 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلی أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی علیه السلام ،
ص: 506
1- يحيى بن حبيب زيّات گويد: به من خبر داد كسى كه نزد ابى الحسن الرضا (علیه السّلام) نشسته بود كه چون از خدمت آن حضرت بر خواستند، فرمود: ابا جعفر را (امام محمد تقى) ملاقات كنيد و به او سلام بدهيد و با او تجديد عهد كنيد، و چون آن جمع برخاستند و رفتند رو به من كرد و فرمود: خدا مفضل را رحمت كند، او به كمتر از اين قناعت مى كرد.
2- معمر بن خلاد گويد: از امام رضا (علیه السّلام) شنيدم، چيزى گفت و فرمود: چه حاجتى به اين داريد؟ اين ابو جعفر است كه او را به جاى خود نشانديم و جانشين خود كردم و فرمود: ما خاندانى هستيم كه صغير ما از كبير ما ارث برند به مانند هم هيچ تفاوتى ندارند- يعنى كم سنّى او مانع از مقام امامت و تصدى خلافت حقّه نيست. از مجلسى ره- و ذكر شيئاً- يعنى چيزى از نشانه هاى امامت را ياد آور شد يا آنكه راجع به انحصار امامت در اولاد حسين چيزى گفت و فرمود به برادرها نمى رسد و از اين مطالب راجع به امر امامت و بعضى آن را" ذكر" از مجهول باب تفعيل دانند، يعنى حضور آن حضرت عرض شد.
3- محمد بن عيسى گويد: من خدمت ابى جعفر دوّم (علیه السّلام) رسيدم، او در باره چيزهائى با من مناظره كرد و سپس فرمود: اى ابا
ص: 507
فَنَاظَرَنِی فِی أَشْیَاءَ ، ثُمَّ قَالَ لِی : «یَا أَبَا عَلِیٍّ ، ارْتَفَعَ الشَّکُ ، مَا لاِءَبِی غَیْرِی» .(1)
4. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ یَحْیی ، عَنْ مَالِکَ بْنِ أَشْیَمَ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَشَّارٍ(2) ، قَالَ :
کَتَبَ ابْنُ قِیَامَا إِلی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا(3) علیه السلام کِتَاباً یَقُولُ فِیهِ : کَیْفَ تَکُونُ إِمَاماً وَ لَیْسَ لَکَ وَلَدٌ ؟! فَأَجَابَهُ(4) أَبُو الْحَسَنِ(5) علیه السلام _ شِبْهَ(6) الْمُغْضَبِ _ : «وَ مَا عَلَّمَکَ أَنَّهُ(7) لاَ یَکُونُ لِی وَلَدٌ ؟ وَ اللّهِ ، لاَ تَمْضِی الاْءَیَّامُ وَ اللَّیَالِی حَتّی یَرْزُقَنِیَ اللّهُ وَلَداً(8) ذَکَراً یَفْرُقُ(9) بِهِ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ» .(10)
5 . بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حُکَیْمٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ ، قَالَ :
قَالَ لِیَ ابْنُ النَّجَاشِیِّ : مَنِ الاْءِمَامُ بَعْدَ صَاحِبِکَ ؛ فَأَشْتَهِی(11) أَنْ تَسْأَلَهُ(12) حَتّی أَعْلَمَ ؟ فَدَخَلْتُ عَلَی الرِّضَا علیه السلام ، فَأَخْبَرْتُهُ ، قَالَ : فَقَالَ لِی : «الاْءِمَامُ(13) ابْنِی». ثُمَّ قَالَ(14) : «هَلْ یَتَجَرَّأُ أَحَدٌ أَنْ یَقُولَ : ابْنِی وَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ(15)؟» .(16)
6 . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلاَّدٍ ، قَالَ :
ذَکَرْنَا عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ(17) علیه السلام شَیْئاً بَعْدَ مَا وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَقَالَ : «مَا حَاجَتُکُمْ إِلی ذلِکَ(18) ؟ هذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِی ، وَ صَیَّرْتُهُ فِی مَکَانِی» .(19)
7. أَحْمَدُ(20) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنِ ابْنِ قِیَامَا الْوَاسِطِیِّ(21) ، قَالَ :
دَخَلْتُ عَلی عَلِیِّ بْنِ مُوسی علیهماالسلام ، فَقُلْتُ لَهُ :
ص: 508
على شك را از دل خود بردار، پدرم جز من ندارد.
4- حسين بن بشّار گويد: ابن قياما به ابى الحسن الرضا (علیه السّلام) نامه نوشت و در ضمن گفت: چطور تو امامى با اين كه پسر و جانشين ندارى، امام رضا (علیه السّلام) با چهره خشمگين به او جواب داد: تو از كجا مى دانى كه من پسر ندارم، به خدا روزگارى نگذرد جز آن كه خدا به من پسرى دهد كه به وسيله او فرق ميان حق و باطل نهد (ابن قياما همان حسين است كه واقفى مذهب بوده است).
5- ابن ابى نصر گويد: ابن النجاشى به من گفت: بعد از سرور تو (امام رضا" ع") امام كيست؟ من دلم مى خواهد از او بپرسى تا من بدانم، من خدمت امام رضا (علیه السّلام) رسيدم و به او خبر دادم گويد: به من فرمود: امام پسر من است، سپس فرمود: كسى جرات دارد بگويد: پسر من، و اولادى نداشته باشد؟.
6- معمر بن خلّاد گويد: پس از ولادت ابى جعفر (محمد تقى" ع") نزد امام رضا (علیه السّلام) چيزى مذاكره كرديم (در امر امامت) فرمود: چه نيازى به اين سخن ها داريد؟ اين ابو جعفر است كه به جاى خود نشانده ام و جانشين خود كرده ام.
7- ابن قياما واسطى گويد: داخل شدم بر على بن موسى (علیه السّلام) و بدو گفتم: آيا دو امام (در يك زمان) خواهند بود؟ فرمود نه جز
ص: 509
أَیَکُونُ(1) إِمَامَانِ ؟ قَالَ : «لاَ ، إِلاَّ وَ أَحَدُهُمَا(2) صَامِتٌ». فَقُلْتُ لَهُ : هُوَ ذَا(3) أَنْتَ ، لَیْسَ لَکَ صَامِتٌ _ وَ لَمْ یَکُنْ وُلِدَ لَهُ(4) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام بَعْدُ _ فَقَالَ لِی(5) : «وَ اللّهِ ، لَیَجْعَلَنَّ اللّهُ مِنِّی مَا یُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ ، وَ یَمْحَقُ(6) بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ». فَوُلِدَ لَهُ بَعْدَ سَنَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام (7) ، وَ کَانَ ابْنُ قِیَامَا وَاقِفِیّاً (8) .(9)
8. أَحْمَدُ(10) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ ، قَالَ : کُنْتُ مَعَ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام جَالِساً ، فَدَعَا بِابْنِهِ وَ هُوَ صَغِیرٌ ، فَأَجْلَسَهُ فِی حِجْرِی(11) ، فقَالَ لِی : «جَرِّدْهُ وَ انْزِعْ قَمِیصَهُ». فَنَزَعْتُهُ ، فَقَالَ لِیَ : «انْظُرْ بَیْنَ کَتِفَیْهِ(12)» فَنَظَرْتُ ، فَإِذَا(13) فِی أَحَدِ(14) کَتِفَیْهِ شَبِیهٌ بِالْخَاتَمِ(15) ، دَاخِلٌ فِی اللَّحْمِ ، ثُمَّ قَالَ(16) : «أَ تَری هذَا(17) ؟ کَانَ مِثْلُهُ فِی هذَا الْمَوْضِعِ مِنْ أَبِی علیه السلام (18)» .(19)
9. عَنْهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ أَبِی یَحْیَی الصَّنْعَانِي ، قَالَ :
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، فَجِیءَ(20) بِابْنِهِ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام وَ هُوَ صَغِیرٌ ، فَقَالَ : «هذَا الْمَوْلُودُ الَّذِی لَمْ یُولَدْ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَکَةً عَلی شِیعَتِنَا(21) مِنْهُ» .(22)
10 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی ، قَالَ :
قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام : قَدْ کُنَّا نَسْأَلُکَ قَبْلَ أَنْ یَهَبَ اللّهُ لَکَ(23) أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَکُنْتَ تَقُولُ : «یَهَبُ اللّهُ لِی غُ_لاَماً» فَقَدْ وَهَبَهُ(24) اللّهُ لَکَ ، فَأَقَرَّ(25) عُیُونَنَا ، فَ_لاَ أَرَانَا اللّهُ یَوْمَکَ ، فَإِنْ
کَانَ کَوْنٌ فَإِلی مَنْ ؟
ص: 510
اين كه يكى از آن دو صامت و ساكت باشد، بدو گفتم: اين شما هستيد كه بعد از شما براى شما امام صامتى نيست و هنوز ابو جعفر (محمد تقى" ع") براى او متولد نشده بود به من فرمود: به خدا كه خدا براى من فرزندى قرار دهد كه به وسيله او حقّ و أهل حقّ را ثابت نگهدارد و باطل و اهل باطل را محو سازد، بعد از يك سال ابو جعفر (محمد تقى ع) متولد شد و ابن قياما واقفى مذهب بود.
8- حسن بن جهم گويد: خدمت امام رضا (علیه السّلام) نشسته بود پسرش را كه هنوز صغير بود پيش خواند و در كنار منش نشانيد و به من فرمود: او را برهنه كن و پيراهنش را بكن، من پيراهن او را بيرون آوردم، به من فرمود: ميان دو شانه اش را نگاه كن من نگاه كردم و ناگاه ديدم در يكى از دو كتفش مانند مُهرى است كه در گوشت فرو رفته، سپس فرمود: اين را مى بينى؟ مانند آن در همين جا بر شانه پدرم بود.
9- ابى يحيى صنعانى گويد: من خدمت امام رضا (علیه السّلام) بودم پسرش ابو جعفر (علیه السّلام) را كه صغير بود آوردند، فرمود: اين است مولودى كه براى شيعيان ما از او با بركت ترى زائيده نشده.
10- صفوان بن يحيى گويد: به امام رضا (علیه السّلام) گفتم: ما پيشتر دعا مى كرديم كه خدا ابو جعفر (علیه السّلام) را به شما ببخشد، شما مى فرمود: كه خدا پسرى به من خواهد داد، اكنون خدا او را به شما بخشيد، چشم ما را روشن كن (يعنى امامت او را اعلام كن) خدا روز مرگ تو را به ما ننمايد، اگر پيش آمدى شد به چه كسى
ص: 511
فَأَشَارَ(1) بِیَدِهِ إِلی أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام وَ هُوَ قَائِمٌ بَیْنَ یَدَیْهِ ، فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، هذَا ابْنُ ثَ_لاَثِ سِنِینَ ؟ فَقَالَ(2) : «وَ مَا یَضُرُّهُ مِنْ ذلِکَ ، فَقَدْ قَامَ(3) عِیسی علیه السلام بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ(4) ثَ_لاَثِ سِنِینَ» .(5)
11. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ ، عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلاَّدٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ إِسْمَاعِیلَ بْنَ إِبْرَاهِیمَ یَقُولُ لِلرِّضَا علیه السلام : إِنَّ ابْنِی فِی لِسَانِهِ ثِقْلٌ ، فَأَنَا أَبْعَثُ بِهِ إِلَیْکَ غَداً تَمْسَحُ(6) عَلی رَأْسِهِ وَ تَدْعُو لَهُ ؛ فَإِنَّهُ مَوْلاَکَ ، فَقَالَ : «هُوَ مَوْلی أَبِی جَعْفَرٍ ؛ فَابْعَثْ بِهِ غَداً إِلَیْهِ(7)» .(8)
12/844 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِیِّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَلاَّدٍ الصَّیْقَلِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمَّارٍ(9) ، قَالَ :
کُنْتُ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَالِساً بِالْمَدِینَةِ(10) ، وَ کُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَیْنِ أَکْتُبُ عَنْهُ مَا یَسْمَعُ(11) مِنْ أَخِیهِ _ یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام _ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الرِّضَا علیه السلام الْمَسْجِدَ مَسْجِدَ الرَّسُولِ(12) صلی الله علیه و آله ، فَوَثَبَ(13) عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِ_لاَ حِذَاءٍ وَ لاَ رِدَاءٍ ، فَقَبَّلَ یَدَهُ ، وَ عَظَّمَهُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «یَا عَمِّ ، اجْلِسْ رَحِمَکَ اللّهُ» . فَقَالَ : یَا سَیِّدِی ، کَیْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ ؟!
فَلَمَّا رَجَعَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِلی مَجْلِسِهِ ، جَعَلَ أَصْحَابُهُ یُوَبِّخُونَهُ ،
ص: 512
مراجعه شود؟ با دست خود اشاره به ابى جعفر (علیه السّلام) كرد كه برابرش ايستاده بود، گفتم قربانت اين پسرى سه ساله است؟ فرمود: كم سالى به امامت او زيانى ندارد، عيسى (علیه السّلام) سه ساله بود كه قيام به پيغمبرى و اقامه حجت الهيه نمود (در اعلام الورى از كافى" كمتر از سه سال" نقل شده است- تصحيح آقاى غفارى).
11- معمر بن خلاد گويد: از اسماعيل بن ابراهيم شنيدم به امام رضا (علیه السّلام) مى گفت: در زبان پسرم سنگينى است، او را فردا خدمت شما مى فرستم تا دستى به سرش بكشيد و برايش دعا كنيد، زيرا او چاكر و پيرو شما است، فرمود: او چاكر و پيرو ابى جعفر است، فردا او را نزد وى بفرست.
12- محمد بن حسن بن عمار گويد: در مدينه خدمت على بن جعفر بن محمد عليهِم السلام نشسته بودم، من دو سال خدمت او بودم و اخبارى را كه از برادرش (امام كاظم ع) شنيده بود مى نوشتم، در اين ميان به ناگاه ابو جعفر محمد بن على الرضا (علیه السّلام) در مسجد پيغمبر بر او وارد شد و على بن جعفر بى كفش و رداء از جا جست و خدمت او رسيد و دست او را بوسيد و او را احترام نمود، ابو جعفر (علیه السّلام) به او فرمود: عمو جان بنشين خدايت رحمت كند گفت:
اى آقاى من چطور بنشينم و شما ايستاده باشيد؟ چون على بن جعفر به مسند خود برگشت (مثل اين كه مجلس درسى داشته) اصحابش او را سرزنش كردند و مى گفتند: تو عموى پدر او هستى و با او اين كار مى كنى؟ فرمود: خاموش باشيد، در صورتى كه خدا عز و جل
ص: 513
وَ یَقُولُونَ : أَنْتَ عَمُّ أَبِیهِ وَ أَنْتَ(1) تَفْعَلُ بِهِ هذَا الْفِعْلَ ؟ فَقَالَ : اسْکُتُوا ، إِذَا(2) کَانَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ قَبَضَ عَلی لِحْیَتِهِ _ لَمْ یُوءَهِّلْ هذِهِ الشَّیْبَةَ(3) ، وَ أَهَّلَ هذَا الْفَتی ، وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ ، أُنْکِرُ فَضْلَهُ؟ نَعُوذُ بِاللّهِ مِمَّا تَقُولُونَ ، بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ .(4)
13. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْخَیْرَانِیِّ ، عَنْ أَبِیهِ ، قَالَ : کُنْتُ وَاقِفاً بَیْنَ یَدَیْ أَبِی الْحَسَنِ(5) علیه السلام بِخُرَاسَانَ ، فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ : یَا سَیِّدِی ، إِنْ کَانَ کَوْنٌ فَإِلی مَنْ ؟ قَالَ : «إِلی أَبِی جَعْفَرٍ ابْنِی» فَکَأَنَّ(6) الْقَائِلَ اسْتَصْغَرَ سِنَّ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَقَالَ(7) أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ بَعَثَ عِیسَی بْنَ مَرْیَمَ رَسُولاً نَبِیّاً ، صَاحِبَ شَرِیعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ ، فِی أَصْغَرَ مِنَ(8) السِّنِّ الَّذِی فِیهِ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام » .(9)
14. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ(10) جَمِیعاً ، عَنْ زَکَرِیَّا بْنِ یَحْیَی بْنِ النُّعْمَانِ الصَّیْرَفِیِّ(11) ، قَالَ : سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ جَعْفَرٍ یُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، فَقَالَ : وَ اللّهِ ، لَقَدْ نَصَرَ اللّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ : إِی وَ اللّهِ ، جُعِلْتُ فِدَاکَ ، لَقَدْ بَغی عَلَیْهِ إِخْوَتُهُ ، فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ : إِی وَ اللّهِ ، وَ نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَیْنَا عَلَیْهِ ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، کَیْفَ صَنَعْتُمْ(12) ، فَإِنِّی لَمْ أَحْضُرْکُمْ ؟ قَالَ : قَالَ(13) لَهُ إِخْوَتُهُ وَ نَحْنُ أَیْضاً : مَا کَانَ فِینَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ(14) ، فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا علیه
ص: 514
(دست به ريش سفيد خود گرفت) اين ريش سفيد را لايق امامت ندانسته و اين جوان را لايق و اهل دانسته و او را بدان مقام كه بايد متمكن ساخته، من منكر فضل او گردم، نعوذ بالله، بلكه من بنده او هستم.
13- خيرانى از پدرش گويد: من در خراسان برابر ابو الحسن (امام رضا" ع") ايستاده بودم، يكى گفت: اى آقايم من اگر پيشآمدى شد به كه مراجعه شود؟ فرمود: به ابى جعفر پسرم، گويا آن گوينده سنّ ابو جعفر را كم شمرد، امام رضا (علیه السّلام) فرمود: به راستى خدا تبارك و تعالى عيسى بن مريم (علیه السّلام) را رسول و پيغمبر و صاحب شريعت تازه مبعوث كرد در سنى كوچك تر از سنى كه ابو جعفر دارد.
14- زكريا بن يحيى بن نعمان صيرفى گويد: شنيدم على بن جعفر براى حسن بن حسين بن على بن حسين باز مى گفت كه: به خدا، خداوند ابو الحسن الرضا (علیه السّلام) را يارى كرد، حسن به او گفت:
آرى به خدا قربانت برادرانش به او شوريدند و ستم كردند.
على بن جعفر فرمود: آرى به خدا، ما عموهاى او هم به او ستم كرديم، حسن به او گفت: قربانت شما چه كرديد، من از وضع شما اطلاعى ندارم؟ گويد: فرمود كه: برادرانش به او گفتند و ما هم نيز به او گفتيم كه: ميان ما هرگز امامى سياه چرده نبوده.
امام رضا (علیه السّلام) فرمود: او پسر من است، گفتند: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به طبق قيافه حكم صادر كرده، فرمود: شما قيافه شناسان
ص: 515
السلام : «هُوَ ابْنِی». قَالُوا : فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ قَضی بِالْقَافَةِ(1) ، فَبَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ الْقَافَةُ ، قَالَ : «ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَیْهِمْ(2) ، فَأَمَّا(3) أَنَا فَ_لاَ ، وَ لاَ تُعْلِمُوهُمْ لِمَا(4) دَعَوْتُمُوهُمْ(5) ، وَ لْتَکُونُوا(6) فِی بُیُوتِکُمْ».
فَلَمَّا جَاؤُوا أَقْعَدُونَا(7) فِی الْبُسْتَانِ ، وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ ، وَ أَخَذُوا الرِّضَا علیه السلام وَ أَلْبَسُوهُ جُبَّةَ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةً مِنْهَا ، وَ وَضَعُوا عَلی عُنُقِهِ مِسْحَاةً(8) ، وَ قَالُوا لَهُ: ادْخُلِ الْبُسْتَانَ کَأَنَّکَ تَعْمَلُ فِیهِ ، ثُمَّ جَاؤُوا بِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَقَالُوا : أَلْحِقُوا هذَا الْغُ_لاَمَ بِأَبِیهِ ، فَقَالُوا : لَیْسَ لَهُ(9) هَاهُنَا أَبٌ ، وَ لکِنَّ هذَا عَمُّ أَبِیهِ ، وَ هذَا عَمُّ أَبِیهِ ، وَ هذَا عَمُّهُ(10) ، وَ هذِهِ عَمَّتُهُ ، وَ إِنْ یَکُنْ(11) لَهُ هَاهُنَا أَبٌ ، فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ ؛ فَإِنَّ قَدَمَیْهِ وَ قَدَمَیْهِ وَاحِدَةٌ ، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام ، قَالُوا : هذَا أَبُوهُ .
قَالَ عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ : فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ(12) رِیقَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام (13) ، ثُمَّ قُلْتُ لَهُ(14) : أَشْهَدُ أَنَّکَ إِمَامِی عِنْدَ اللّهِ ، فَبَکَی الرِّضَا علیه السلام ، ثُمَّ قَالَ : «یَا عَمِّ ، أَ لَمْ تَسْمَعْ أَبِی وَ هُوَ یَقُولُ : قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : بِأَبِی(15) ابْنُ خِیَرَةِ الاْءِمَاءِ ، ابْنُ النُّوبِیَّةِ(16) الطَّیِّبَةِ الْفَمِ ، الْمُنْتَجَبَةِ(17) الرَّحِمِ، وَیْلَهُمْ لَعَنَ اللّهُ الاْءُعَیْبِسَ(18) وَ ذُرِّیَّتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ ، وَ(19) یَقْتُلُهُمْ(20) سِنِینَ وَ شُهُوراً وَ أَیَّاماً ، یَسُومُهُمْ خَسْفاً (21) ، وَ یَسْقِیهِمْ کَأْساً مُصَبَّرَةً(22) ، وَ هُوَ الطَّرِیدُ(23) الشَّرِیدُ(24) ، الْمَوْتُورُ(25) بِأَبِیهِ وَ جَدِّهِ ، صَاحِبُ الْغَیْبَةِ(26) ، یُقَالُ : مَاتَ أَوْ هَلَکَ ، أَیَّ وَادٍ سَلَکَ ، أَ فَیَکُونُ هذَا یَا عَمِّ إِلاَّ مِنِّی ؟» . فَقُلْتُ : صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ .(27)
ص: 516
را بخواهيد ولى من نمى خواهم و به آنها خبر ندهيد براى چه دعوتشان مى كنيد و همه در خانه خود باشيد، و چون آمدند ما همه در باغ نشستيم و عموها و برادرها و خواهرها در صف شدند، به امام رضا (علیه السّلام) جبّه پشمى پوشيدند و كلاه پشمى بر سر او نهادند و يك بيل سر شانه او گذاردند و به او گفتند: برو در باغ و به مانند يك كارگر باغ باش، سپس ابى جعفر (علیه السّلام) را آوردند و به آن قيافه شناسها گفتند: اين پسر را به پدرش منسوب سازيد، گفتند: پدرش در ميان اين جمع نيست ولى اين عموى پدر او است و اين هم عموى او است و اين هم عمه او است و اگر پدر او اينجا باشد بايد همين كارگر باغ باشد، زيرا هر دو پاى اين بچه و هر پاى او يكى است و چون امام رضا (علیه السّلام) نزد آنها برگشت، گفتند: همين پدر او است.
على بن جعفر گويد: سپس من خواستم و لب بر لب ابو جعفر (علیه السّلام) نهادم و آب دهانش را مكيدم و گفتم: من گواهم كه تو امام من هستى نزد خدا، امام رضا (علیه السّلام) گريست و سپس فرمود: عمو جان نشنيدى كه پدرم مى فرمود: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده: مى آيد پسر بهترين كنيزان، فرزند كنيز نوبى نژاد خوش دهان (دهانش خوشبو است) و نجيب زهدان، واى بر آنان خدا لعنت كند اعيبس و نژادش را كه فتنه انگيز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز مى كشد، به خوارى آنها را مى راند و جام ناگوار تلخى به كامشان مى ريزد، او است امام غائب و در بدر و خون خواه، پدر و جدش به قربانش، غيبت كند و در باره او گويند: مُرد يا نابود شد، به كدام دره افتاد، اى عمو جان آيا اين امام جز از نسل من است، گفتم:
قربانت، راست فرمودى.
ص: 517
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ علی أبی الْحَسَنِ الثَّالِثِ علیه السَّلَامُ
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ ، قَالَ : لَمَّا خَرَجَ(1) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مِنَ الْمَدِینَةِ إِلی بَغْدَادَ فِی الدَّفْعَةِ الاْءُولی(2) مِنْ خَرْجَتَیْهِ ، قُلْتُ لَهُ عِنْدَ خُرُوجِهِ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ فِی(3) هذَا الْوَجْهِ(4) ، فَإِلی مَنِ الاْءَمْرُ بَعْدَکَ ؟(5)
فَکَرَّ(6) بِوَجْهِهِ إِلَیَّ ضَاحِکاً ، وَ قَالَ : «لَیْسَ الْغَیْبَةُ(7) حَیْثُ ظَنَنْتَ فِی هذِهِ السَّنَةِ».
فَلَمَّا أُخْرِجَ(8) بِهِ الثَّانِیَةَ إِلَی الْمُعْتَصِمِ ، صِرْتُ إِلَیْهِ ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، أَنْتَ خَارِجٌ ، فَإِلی مَنْ هذَا الاْءَمْرُ مِنْ بَعْدِکَ ؟(9)
فَبَکی حَتَّی اخْضَلَّتْ(10) لِحْیَتُهُ ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ ، فَقَالَ : «عِنْدَ هذِهِ یُخَافُ(11) عَلَیَّ ، الاْءَمْرُ مِنْ بَعْدِی إِلَی ابْنِی عَلِیٍّ» .(12)
2. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْخَیْرَانِیِّ ، عَنْ أَبِیهِ ، أَنَّهُ قَالَ : کَانَ یَلْزَمُ بَابَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام لِلْخِدْمَةِ الَّتِی کَانَ(13) وُکِّلَ بِهَا ، وَ کَانَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی یَجِیءُ فِی السَّحَرِ فِی(14) کُلِّ لَیْلَةٍ لِیَعْرِفَ(15) خَبَرَ عِلَّةِ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، وَ کَانَ الرَّسُولُ _ الَّذِی یَخْتَلِفُ بَیْنَ أَبِی جَعْفَرٍ وَ بَیْنَ أَبِی _ إِذَا حَضَرَ ، قَامَ أَحْمَدُ(16) وَ خَ_لاَ بِهِ أَبِی ، فَخَرَجْتُ(17) ذَاتَ لَیْلَةٍ ، وَ قَامَ(18) أَحْمَدُ عَنِ(19) الْمَجْلِسِ وَ خَ_لاَ أَبِی بِالرَّسُولِ ، وَ اسْتَدَارَ أَحْمَدُ ، فَوَقَفَ حَیْثُ یَسْمَعُ الْکَ_لاَمَ ، فَقَالَ الرَّسُولُ لاِءَبِی : إِنَّ مَوْلاَکَ
ص: 518
1- اسماعيل بن مهران گويد: چون ابو جعفر (علیه السّلام) نخستين بار از مدينه به بغداد مى رفت، هنگام سفر به او گفتم: قربانت، من در اين سوى كه ميروى بر تو نگرانم، پس از تو امر امامت با كيست؟ با لب خندان به سوى من برگشت و فرمود: غيبت من در اين سال چنان نيست كه تو گمان مى كنى، و چون در سفر دوم نزد معتصم مى رفت خدمتش رسيدم و عرض كردم: قربانت شما مى رويد بفرمائيد اين امر امامت بعد شما با كيست؟ آن حضرت گريست تا ريش مباركش تر شد و سپس رو به من كرد و فرمود: در اين سفر من مورد خطرم، امر امامت بعد از من با پسرم على (علیه السّلام) است.
2- خيرانى از پدرش كه او گفته: بر در خانه ابى جعفر (امام نهم" ع") ملازم خدمتى بوده كه بر آن گماشته بوده است، و احمد بن محمد بن عيسى سحرگاه هر شب مى آمد تا علت بيمارى او را بپرسد و بداند و آن فرستاده اى كه ميان ابى جعفر و ميان پدرم رفت و آمد مى كرد، وقتى مى آمد احمد از نزد پدرم خارج مى شد و پدرم با او خلوت مى كرد.
يك شب من بيرون رفتم و احمد بر خاست و پدرم با فرستاده امام خلوت كرد و احمد عقبگرد كرد و در جايى كه صحبت آنها را مى شنيد ايستاد، فرستاده امام به پدرم گفت: آقا و مولاى تو
ص: 519
یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّ_لاَمَ ، وَ یَقُولُ لَکَ : «إِنِّی مَاضٍ وَ الاْءَمْرُ صَائِرٌ إِلَی ابْنِی عَلِیٍّ ، وَ لَهُ عَلَیْکُمْ بَعْدِی مَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ بَعْدَ أَبِی» ثُمَّ مَضَی الرَّسُولُ وَ رَجَعَ أَحْمَدُ إِلی مَوْضِعِهِ ، وَ قَالَ لاِءَبِی : مَا الَّذِی قَدْ قَالَ لَکَ ؟ قَالَ : خَیْراً(1) . قَالَ : قَدْ سَمِعْتُ مَا قَالَ(2) فَلِمَ تَکْتُمُهُ ؟ وَ أَعَادَ(3) مَا سَمِعَ ، فَقَالَ لَهُ أَبِی : قَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْکَ مَا فَعَلْتَ ؛ لاِءَنَّ اللّهَ تَعَالی یَقُولُ : «وَ لا تَجَسَّسُوا»(4) فَاحْفَظِ الشَّهَادَةَ ، لَعَلَّنَا نَحْتَاجُ إِلَیْهَا یَوْماً مَا(5) ، وَ إِیَّاکَ أَنْ تُظْهِرَهَا إِلی وَقْتِهَا .
فَلَمَّا أَصْبَحَ أَبِی ، کَتَبَ نُسْخَةَ الرِّسَالَةِ فِی عَشْرِ رِقَاعٍ ، وَ خَتَمَهَا ، وَ دَفَعَهَا إِلی(6) عَشْرَةٍ مِنْ وُجُوهِ الْعِصَابَةِ(7) ، وَ قَالَ : إِنْ حَدَثَ(8) بِی حَدَثُ الْمَوْتِ قَبْلَ أَنْ أُطَالِبَکُمْ بِهَا(9) فَافْتَحُوهَا ، وَ اعْمَلُوا(10) بِمَا فِیهَا ، فَلَمَّا مَضی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام ، ذَکَرَ أَبِی أَنَّهُ لَمْ یَخْرُجْ(11) مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّی قَطَعَ عَلی یَدَیْهِ(12) نَحْوٌ مِنْ أَرْبَعِمِائَةِ إِنْسَانٍ ، وَ اجْتَمَعَ رُوءَسَاءُ الْعِصَابَةِ
عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ یَتَفَاوَضُونَ(13) هذَا(14) الاْءَمْرَ ، فَکَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ إِلی أَبِی یُعْلِمُهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ عِنْدَهُ ، وَ أَنَّهُ لَوْ لاَ مَخَافَةُ الشُّهْرَةِ لَصَارَ مَعَهُمْ إِلَیْهِ ، وَ یَسْأَلُهُ أَنْ یَأْتِیَهُ ، فَرَکِبَ أَبِی وَ صَارَ إِلَیْهِ ، فَوَجَدَ الْقَوْمَ مُجْتَمِعِینَ عِنْدَهُ ، فَقَالُوا لاِءَبِی : مَا تَقُولُ فِی هذَا الاْءَمْرِ ؟ فَقَالَ أَبِی لِمَنْ عِنْدَهُ الرِّقَاعُ : أَحْضِرُوا الرِّقَاعَ ، فَأَحْضَرُوهَا ، فَقَالَ لَهُمْ :
ص: 520
به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: من، در مى گذرم و امر امامت با پسرم على است و او بعد من بر شما همان حقى را دارد كه من بعد از پدرم بر شماها داشتم، فرستاده امام رفت و احمد به جاى خود برگشت و به پدرم گفت: فرستاده امام با تو چه گفت؟ پدرم گفت:
خير بود: احمد گفت: آنچه را گفت من شنيدم، تو از من كتمان مكن و آنچه شنيده بود باز گفت.
پدرم گفت: اين كه كردى خدا بر تو حرام كرده زيرا خدا تعالى مى فرمايد (12 سوره حجرات): «تجسس نكنيد» ولى اين گواهى را داشته باش، شايد روزى بدان نيازمند شويم و مبادا تا موقع آن به كسى اظهار كنى، و چون صبح شد پدرم مضمون اين رسالت را در ده ورقه جداگانه نوشت و مهر كرد و آنها را به ده تن از وجوه و بزرگان شيعه سپرد و گفت: اگر پيش از آن كه من آنها را از شماها مطالبه كنم مردم شما اجازه داريد آنها را باز كنيد و هر چه در آنها نوشته است اعلام كنيد.
چون ابو جعفر (امام نهم) در گذشت، پدرم مى گفت: هنوز از منزلش بيرون نيامده بود تا چهار صد كس جلو او را گرفتند و (از گزارش او) به امامت امام دهم يقين حاصل كردند و رؤساى شيعه نزد محمد بن فرج گرد آمدند و در امر امامت به گفتگو پرداختند و محمد بن فرج به پدرم نوشت و از اجتماع آنها گزارش داد و اظهار داشت كه اگر خوف شهرت و كشف مطلب نبود با همه جمعيت نزد او مى آمد و در خواست كرده بود كه به منزلش برود، پدرم سوار شد و به منزل محمد بن فرج رفت و ديد همه مردم آن جا جمع شده اند، به پدرم گفتند: در امر امامت تو چه عقيده دارى؟.
پدرم به كسانى كه آن ورقه هاى سر بسته را داشتند گفت:
ص: 521
هذَا مَا أُمِرْتُ بِهِ ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ : قَدْ کُنَّا نُحِبُّ أَنْ یَکُونَ مَعَکَ فِی هذَا الاْءَمْرِ شَاهِدٌ آخَرُ ، فَقَالَ لَهُمْ : قَدْ أَتَاکُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِهِ ، هذَا أَبُو جَعْفَرٍ الاْءَشْعَرِیُّ یَشْهَدُ لِی بِسَمَاعِ هذِهِ الرِّسَالَةِ ، وَ سَأَلَهُ أَنْ یَشْهَدَ بِمَا عِنْدَهُ ، فَأَنْکَرَ أَحْمَدُ أَنْ یَکُونَ سَمِعَ مِنْ هذَا شَیْئاً ، فَدَعَاهُ أَبِی إِلَی الْمُبَاهَلَةِ(1) ، فَقَالَ : لَمَّا حَقَّقَ عَلَیْهِ ، قَالَ(2) : قَدْ(3) سَمِعْتُ ذلِکَ(4) ، وَ هذِهِ(5) مَکْرُمَةٌ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَکُونَ(6) لِرَجُلٍ مِنَ الْعَرَبِ ، لاَ لِرَجُلٍ مِنَ الْعَجَمِ ، فَلَمْ یَبْرَحِ الْقَوْمُ حَتّی قَالُوا بِالْحَقِّ جَمِیعاً .(7)
3. وَ فِی نُسْخَةِ الصَّفْوَانِیِّ : مُحَمَّدُ(8) بْنُ جَعْفَرٍ الْکُوفِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ(9) الْوَاسِطِي : أَنَّهُ(10) سَمِعَ أَحْمَدَ بْنَ أَبِی خَالِدٍ _ مَوْلی أَبِی جَعْفَرٍ _ یَحْکِی أَنَّهُ أَشْهَدَهُ عَلی هذِهِ الْوَصِیَّةِ الْمَنْسُوخَةِ(11) : شَهِدَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِی خَالِدٍ مَوْلی أَبِی جَعْفَرٍ(12) أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام أَشْهَدَهُ أَنَّهُ أَوْصی إِلی عَلِیٍّ ابْنِهِ بِنَفْسِهِ وَ أَخَوَاتِهِ(13)، وَ جَعَلَ أَمْرَ مُوسی(14) _ إِذَا بَلَغَ _ إِلَیْهِ ، وَ جَعَلَ عَبْدَ اللّهِ بْنَ الْمُسَاوِرِ(15) قَائِماً عَلی تَرِکَتِهِ مِنَ الضِّیَاعِ(16) وَ الاْءَمْوَالِ وَ النَّفَقَاتِ وَ الرَّقِیقِ(17) وَغَیْرِ ذلِکَ إِلی أَنْ یَبْلُغَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، صَیَّرَ(18) عَبْدُاللّهِ بْنُ الْمُسَاوِرِ ذلِکَ الْیَوْمَ(19) إِلَیْهِ(20) ، یَقُومُ(21) بِأَمْرِ نَفْسِهِ وَ أَخَوَاتِهِ(22) ، وَ یُصَیِّرُ(23) أَمْرَ مُوسی إِلَیْهِ(24) ، یَقُومُ(25)
ص: 522
آنها را بياوريد آن ورقها را حاضر كردند و پدرم گفت: اين دستورى است كه به من رسيده، برخى از حاضران گفتند: ما دوست داشتيم كه با تو شاهد ديگرى هم بود، پدرم گفت: خدا عز و جل آن را هم شما آورده است. اين ابو جعفر اشعرى هم گواه شنيدن اين پيام است و از او خواست كه به هر چه نزد او است گواهى دهد، احمد در اول، منكر شد كه چيزى شنيده باشد و پدرم او را به مباهله دعوت كرد و چون بر او محقق كرد و ثابت كرد، گفت: من اين را شنيدم، اين يك افتخارى بود كه مى خواستم نصيب يكى از عرب شده باشد، نه نصيب يك مرد عجمى و آن قوم از جاى خود بيرون نرفتند تا همه معتقد به حق گرديدند.
در نسخه صفوانى است: 3- از محمد بن حسين واسطى است كه شنيده احمد بن ابى خالد خادم و وابسته ابى جعفر (علیه السّلام) نقل مى كرده كه آن حضرت او را بر اين وصيّت كه در نسخه اى ثبت بود گواه گرفت:
گواه است احمد بن ابى خالد مولاى ابى جعفر كه ابو جعفر محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عَلَيْهِمُ السَّلامُ او را گواه گرفت كه وصيّت كرد به پسرش على (علیه السّلام) نسبت به خودش و خواهرانش و كار موسى را (پسر ديگر امام كه ملقّب به مبرقع بود) هم وقتى بالغ شد بدو سپرد و عبد الله بن مساور را (مشاور خ ل) برتر كه خود گماشت از مزرعه ها و اموال و مخارج و مملوك ها و جز آن تا وقتى على بن محمد بالغ شود عبد الله بن مساور همه را به او سپارد در همان روز بلوغ، تا به كار خود و خواهران خود قيام كند و او هم كار موسى را (پس از بلوغ) به خودش واگذارد تا براى اداره كار خود قيام كند
ص: 523
لِنَفْسِهِ بَعْدَهُمَا(1) عَلی شَرْطِ أَبِیهِمَا فِی صَدَقَاتِهِ الَّتِی تَصَدَّقَ بِهَا ، وَ ذلِکَ یَوْمُ الاْءَحَدِ لِثَ_لاَثِ لَیَالٍ خَلَوْنَ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ سَنَةَ عِشْرِینَ وَ مِائَتَیْنِ ، وَ کَتَبَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِی خَالِدٍ شَهَادَتَهُ بِخَطِّهِ .
وَ شَهِدَ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ(2) بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام _ وَ هُوَ الْجَوَّانِیُّ _ عَلی مِثْلِ شَهَادَةِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی خَالِدٍ فِی صَدْرِ هذَا الْکِتَابِ ، وَ کَتَبَ شَهَادَتَهُ بِیَدِهِ .
وَ شَهِدَ نَصْرٌ الْخَادِمُ ، وَ کَتَبَ شَهَادَتَهُ بِیَدِهِ .(3)
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ علی أبی مُحَمَّدِ علیه السَّلَامُ
1 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِیِّ ، عَنْ یَحْیَی بْنِ یَسَارٍ(4) الْقَنْبَرِیِّ(5) ، قَالَ : أَوْصی أَبُو الْحَسَنِ(6) علیه السلام إِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ قَبْلَ مُضِیِّهِ بِأَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ ، وَ أَشْهَدَنِی عَلی ذلِکَ وَ جَمَاعَةً مِنَ الْمَوَالِی(7) . (8)
2. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ ، عَنْ بَشَّارِ(9) بْنِ أَحْمَدَ الْبَصْرِیِّ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ(10) النَّوْفَلِیِّ ، قَالَ :کُنْتُ مَعَ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام فِی صَحْنِ دَارِهِ ، فَمَرَّ بِنَا مُحَمَّدٌ ابْنُهُ(11) ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، هذَا صَاحِبُنَا بَعْدَکَ؟ فَقَالَ : «لاَ ، صَاحِبُکُمْ بَعْدِیَ الْحَسَنُ».(12)
3. عَنْهُ(13) ، عَنْ بَشَّارِ(14) بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ
ص: 524
بعد از آن دو (امام هادى و عبد الله بن مساور) طبق شرطى كه پدر آنها در صدقات و اوقافى كه وقف نموده مقرر داشته است، تاريخ روز يك شنبه سوّم ذى حجه سال دويست و بيست، احمد بن ابى خالد گواهى خود را به خط خود نوشت و حسن بن محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام معروف به جوّانى به مانند همين گواهى را به دست خود نوشت و نصر خادم هم گواه است و گواهى خود را به دست خود نوشته است.
1- يحيى بن يسار قنبرى گويد: ابو الحسن (امام هادى ع) چهار ماه پيش از وفاتش به پسرش حسن وصيّت كرد و مرا با جمعى از دوستانش گواه گرفت.
2- على بن عمر نوفلى گويد: من با ابو الحسن (امام هادى ع) در صحن خانه اش بودم و پسرش محمد به ما گذشت، من گفتم:
قربانت، بعد از شما صاحب و سرور ما اين است؟ فرمود: نه، سرور و امام شما بعد از من حسن است.
3- عبد الله بن محمد اصفهانى گويد: أبو الحسن (علیه السّلام) به من
ص: 525
الاْءَصْفَهَانِیِّ (1)، قَالَ : قَالَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام : «صَاحِبُکُمْ بَعْدِیَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیَّ». قَالَ(2) : وَ لَمْ نَعْرِفْ(3) أَبَا مُحَمَّدٍ قَبْلَ ذلِکَ ، قَالَ(4) : فَخَرَجَ أَبُو مُحَمَّدٍ ، فَصَلّی عَلَیْهِ .(5)
4 . وَ عَنْهُ(6) ، عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ وَهْبٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ : کُنْتُ حَاضِراً أَبَا الْحَسَنِ(7) علیه السلام لَمَّا تُوُفِّیَ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ ، فَقَالَ لِلْحَسَنِ : «یَا(8) بُنَیَّ ، أَحْدِثْ لِلّهِ شُکْراً ؛ فَقَدْ أَحْدَثَ(9) فِیکَ أَمْراً» .(10)
5 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مَرْوَانَ الاْءَنْبَارِیِّ(11) ، قَالَ : کُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ مُضِیِّ(12) أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، فَجَاءَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام ، فَوُضِعَ لَهُ کُرْسِیٌّ ، فَجَلَسَ عَلَیْهِ وَ حَوْلَهُ أَهْلُ بَیْتِهِ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ(13) قَائِمٌ فِی نَاحِیَةٍ ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَمْرِ أَبِی جَعْفَرٍ الْتَفَتَ إِلی أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام ، فَقَالَ : «یَا بُنَیَّ ، أَحْدِثْ لِلّهِ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ شُکْراً ؛ فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْراً» .(14)
6. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَ_لاَنِسِیِّ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ(15) بْنِ عَمْرٍو ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ علیه السلام : إِنْ کَانَ کَوْنٌ _ وَ أَعُوذُ بِاللّهِ _ فَإِلی مَنْ ؟
قَالَ : «عَهْدِی إِلَی الاْءَکْبَرِ مِنْ وَلَدَیَّ(16)» .(17)
7. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الاْءِسْبَارِقِینِیِّ(18) ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَمْرٍو(19) الْعَطَّارِ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلی أَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ علیه السلام وَ أَبُو(20)
ص: 526
فرمود: صاحب شما بعد از من كسى است كه بر من نماز بخواند، گويد: ما پيش از آن روز ابو محمد (امام حسن عسكرى) را نمى شناختم، گويد: ابو محمد بيرون آمد و بر او نماز بخواند.
4- على بن جعفر گويد: من موقع وفات محمد فرزند امام على نقى (علیه السّلام) خدمت آن حضرت بودم، به امام حسن (علیه السّلام) فرمود:
پسر جانم، براى خدا تجديد شكرى كن كه در باره تو امر خود را تجديد كرد.
5- احمد بن محمد بن عبد الله بن مروان انبارى گويد: من وقت وفات ابى جعفر محمد پسر امام على نقى (علیه السّلام) حضور داشتم، امام على نقى (علیه السّلام) به خانه آمد و تختى براى او نهادند و بر آن نشست و خاندانش دور او نشستند و امام حسن عسكرى (علیه السّلام) در گوشه اى ايستاده بود و چون از كار تجهيز ابى جعفر پرداخت، رو به ابى محمد (علیه السّلام) كرد و فرمود: پسر جانم، شكرى براى خدا تازه كن كه خدا در باره تو دستورى تازه كرد.
6- على بن مهزيار گويد: به ابو الحسن (امام هادى" ع") گفتم: اگر پيش آمدى شد (پناه بر خدا مى برم) به چه كسى بايد رجوع كرد؟ فرمود: عهد امامت از طرف من با بزرگ ترين پسرم بسته شده.
7- على بن عمرو عطار گويد: من خدمت امام على نقى (علیه السّلام) رسيدم و هنوز پسرش محمد زنده بود و من گمان مى كردم او امام
ص: 527
جَعْفَرٍ ابْنُهُ فِی الاْءَحْیَاءِ(1) ، وَ أَنَا أَظُنُّ أَنَّهُ هُوَ(2) ، فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، مَنْ أَخُصُّ مِنْ وُلْدِکَ ؟
فَقَالَ : «لاَ تَخُصُّوا أَحَداً حَتّی یَخْرُجَ(3) إِلَیْکُمْ أَمْرِی».
قَالَ : فَکَتَبْتُ إِلَیْهِ بَعْدُ : فِیمَنْ یَکُونُ هذَا الاْءَمْرُ ؟
قَالَ(4) : فَکَتَبَ إِلَیَّ : «فِی الْکَبِیرِ(5) مِنْ وَلَدَیَّ». قَالَ(6) : وَ کَانَ(7) أَبُو مُحَمَّدٍ أَکْبَرَ مِنْ جَعْفَرٍ(8) .(9)
8. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ غَیْرُهُ ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ(10) الاْءَفْطَسُ : أَنَّهُمْ حَضَرُوا _ یَوْمَ تُوُفِّیَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ _ بَابَ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام یُعَزُّونَهُ ، وَ قَدْ بُسِطَ لَهُ فِی صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ _ فَقَالُوا : قَدَّرْنَا أَنْ یَکُونَ(11) حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ بَنِی هَاشِمٍ(12) وَ قُرَیْشٍ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلاً سِوی مَوَالِیهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ _ إِذْ نَظَرَ(13) إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَیْبِ(14) حَتّی قَامَ عَنْ یَمِینِهِ ، وَ نَحْنُ لاَ نَعْرِفُهُ ، فَنَظَرَ إِلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام بَعْدَ سَاعَةٍ(15) ، فَقَالَ : «یَا بُنَیَّ ، أَحْدِثْ لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ شُکْراً ؛ فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْراً». فَبَکَی الْفَتی ، وَ حَمِدَ اللّهَ ، وَ اسْتَرْجَعَ ، وَ قَالَ(16) : «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ، وَ أَنَا أَسْأَلُ اللّهَ تَمَامَ نِعَمِهِ(17) لَنَا فِیکَ ، وَ«إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»»(18). فَسَأَلْنَا عَنْهُ ، فَقِیلَ : هذَا الْحَسَنُ ابْنُهُ _ وَ(19) قَدَّرْنَا لَهُ فِی ذلِکَ الْوَقْتِ عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْجَحَ(20) _ فَیَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ ، وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ بِالاْءِمَامَةِ ، وَ أَقَامَهُ مَقَامَهُ(21) .(22)
ص: 528
است بعد از پدرش، عرض كردم: قربانت، كدام از فرزندانت را مخصوص امامت بدانم؟ فرمود: هيچ كدام را مخصوص ندانيد تا دستور من به شما صادر شود، گويد: پس از آن به وى نوشتم، اين امر امامت در چه كسى مى باشد؟ به من نوشت در بزرگتر اولادم.
گويد: و ابو محمد (امام حسن عسكرى) بزرگتر از جعفر بود (يعنى بعد از فوت ابى جعفر كه همان محمد بن على النقى است).
8- سعد بن عبد الله از جمعى هاشميين از آن جمله حسن بن حسن افطس، گويند: روز وفات محمد فرزند امام على نقى، بر در خانه امام على نقى حاضر شدند براى عرض تسليت، مجلسى در صحن خانه امام فراهم كرده بودند و مردم گرد آن حضرت نشسته بودند گفتند: ما در حدود يك صد و پنجاه مرد از خاندان ابى طالب و بنى هاشم و قريش اندازه گرفتيم جز غلامان آن حضرت و مردم متفرقه ديگر در اين ميان نگاه امام هادى به حسن فرزندش افتاد كه با گريبان چاك زده آمد و دست راست آن حضرت ايستاد و ما او را نمى شناختيم و بعد از لختى امام هادى به او نگاهى كرد و فرمود:
اى پسر جانم، براى خدا عز و جل شكرى تازه كن كه در باره تو دستورى تازه كرد.
آن جوان گريست و حمد خدا گفت و انا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بر زبان آورد، و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و انا اسأل اللَّه تمام نعمه لنا فيك (وجود تو را از خدا خواهانم كه نعمت او هستى براى ما) و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، ما از او پرسش كرديم، در جواب گفتند: اين پسرش حسن است، ما در اين موقع او را بيست ساله اندازه كرديم يا بلكه بيشتر همان روز او را شناختيم و دانستيم كه براى امامت به او اشاره كرد و او را بمقام خود واداشت.
ص: 529
9 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی بْنِ دَرْیَابَ(1) ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلی أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی جَعْفَرٍ(2) ، فَعَزَّیْتُهُ عَنْهُ _ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام جَالِسٌ _ فَبَکی أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام ، فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام ، فَقَالَ(3) : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ قَدْ جَعَلَ فِیکَ خَلَفاً (4) مِنْهُ(5) ؛ فَاحْمَدِ اللّهَ» .(6)
10. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِی هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیِّ ، قَالَ :
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام بَعْدَ مَا مَضَی ابْنُهُ أَبُو جَعْفَرٍ ، وَ إِنِّی لاَءُفَکِّرُ فِی نَفْسِی أُرِیدُ أَنْ أَقُولَ : کَأَنَّهُمَا _ أَعْنِی أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا مُحَمَّدٍ _ فِی هذَا الْوَقْتِ کَأَبِی الْحَسَنِ مُوسی وَ إِسْمَاعِیلَ ابْنَیْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام ، وَ إِنَّ قِصَّتَهُمَا کَقِصَّتِهِمَا(7) ؛ إِذْ کَانَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْمُرْجی(8) بَعْدَ أَبِی جَعْفَرٍ(9) .
فَأَقْبَلَ عَلَیَّ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام قَبْلَ أَنْ أَنْطِقَ(10) ، فَقَالَ : «نَعَمْ یَا أَبَا هَاشِمٍ ، بَدَا لِلّهِ(11)
فِی أَبِی مُحَمَّدٍ بَعْدَ أَبِی جَعْفَرٍ(12) مَا لَمْ یَکُنْ یُعْرَفُ(13) لَهُ ، کَمَا بَدَا لَهُ(14) فِی مُوسی بَعْدَ مُضِیِّ إِسْمَاعِیلَ مَا کَشَفَ(15) بِهِ عَنْ حَالِهِ ، وَ هُوَ کَمَا حَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ وَ إِنْ کَرِهَ الْمُبْطِلُونَ ، وَ أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِی الْخَلَفُ(16) مِنْ بَعْدِی ، عِنْدَهُ عِلْمُ مَا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ ، وَ مَعَهُ آلَةُ(17) الاْءِمَامَةِ» .(18)
11 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی بْنِ دَرْیَابَ(19) ، عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْفَهْفَکِیِّ ، قَالَ : کَتَبَ إِلَیَّ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام : «أَبُو مُحَمَّدٍ(20) ابْنِی أَنْصَحُ(21) آلِ مُحَمَّدٍ غَرِیزَةً(22) ، وَ أَوْثَقُهُمْ
ص: 530
9- يحيى بن درياب گويد: پس از فوت ابى جعفر (محمد پسر امام هادى) خدمت امام هادى رسيدم او را تسليت دادم ابو محمد (امام حسن عسكرى) نشسته بود و گريست امام هادى (علیه السّلام) به او رو كرد و فرمود: به راستى خدا تبارك و تعالى در وجود تو جانشينى براى او مقرر كرده است، خدا را حمد كن.
10- ابى هاشم جعفرى گويد: من نزد امام على نقى (علیه السّلام) بودم پس از مردن پسرش ابى جعفر، من پيش خود فكر مى كردم و مى خواستم بگويم مثل ابى جعفر و ابو محمد (امام عسكرى" ع") در اين زمان مثل ابى الحسن موسى است و برادرش اسماعيل دو فرزند امام صادق (علیه السّلام) و قصه اين دو تا مثل قصه آن دو تا است، زيرا بعد از ابى جعفر را ابو محمد مورد اميد امامت بود، و پيش از آنكه سخنى بگويم امام على نقى (علیه السّلام) رو به من كرد و فرمود: اى ابو هاشم، براى خدا در موضوع ابو محمد (امام عسكرى" ع") بداء حاصل شد بعد از ابى جعفر در آنچه كه براى او معروف نبود پيش از آن چنانچه براى او بداء حاصل شد در موسى (امام كاظم) بعد از در گذشت اسماعيل آنچه را كه پرده از روى حال او برداشت، و موضوع همان است كه در خاطر تو گذشت و اگر چه ناحق طلبان بدشان آيد، پسرم ابو محمد بعد از من امام است، نزد او است علم هر چه بدان نياز باشد و ابزار امامت با او است.
11- ابى بكر فهفكى گويد: ابو الحسن (امام هادى" ع") به من نوشت پسرم ابو محمد (امام عسكرى" ع") از نظر آفرينش، خود خير خواه ترين آل محمد است (نسبت به مردم و ديانت) و
ص: 531
حُجَّةً ، وَ هُوَ الاْءَکْبَرُ مِنْ وَلَدَیَّ(1) ، وَ هُوَ الْخَلَفُ ، وَ إِلَیْهِ یَنْتَهِی عُرَی(2) الاْءِمَامَةِ وَ أَحْکَامُهَا ، فَمَا کُنْتَ سَائِلِی(3) فَسَلْهُ عَنْهُ(4) ؛ فَعِنْدَهُ مَا یُحْتَاجُ(5) إِلَیْهِ» .(6)
12. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ شَاهَوَیْهِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْجَلاَّبِ ، قَالَ :
کَتَبَ إِلَیَّ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام فِی کِتَابٍ : «أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ(7) أَبِی جَعْفَرٍ(8) ، وَ قَلِقْتَ(9) لِذلِکَ ، فَ_لاَ تَغْتَمَّ(10) ؛ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لاَ یُضِلُّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتّی یُبَیِّنَ(11) لَهُمْ مَا یَتَّقُونَ(12) ، وَ صَاحِبُکَ(13) بَعْدِی أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِی ، وَ عِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ ، یُقَدِّمُ(14) مَا یَشَاءُ(15) اللّهُ(16) ، وَ یُوءَخِّرُ مَا یَشَاءُ اللّهُ(17)«ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها»(18) قَدْ کَتَبْتُ بِمَا (19) فِیهِ بَیَانٌ وَ قِنَاعٌ(20) لِذِی عَقْلٍ یَقْظَانَ» .(21)
13. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِیِّ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ(22) علیه السلام یَقُولُ : «الْخَلَفُ(23) مِنْ بَعْدِیَ الْحَسَنُ ، فَکَیْفَ لَکُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ ؟» فَقُلْتُ(24) : وَ لِمَ جَعَلَنِیَ اللّهُ فِدَاکَ ؟ فَقَالَ(25) : «إِنَّکُمْ(26) لاَ تَرَوْنَ شَخْصَهُ ، وَ لاَ یَحِلُّ لَکُمْ ذِکْرُهُ بِاسْمِهِ» . فَقُلْتُ(27) : فَکَیْفَ(28) نَذْکُرُهُ ؟ فَقَالَ(29) : «قُولُوا : الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ السَّ_لاَمُ(30)» .(31)
ص: 532
حجت او محكم تر است و پس از من بزرگ ترين اولاد من است، او است جانشين، و رشته امامت به دست او مى رسد و احكامش با او است. تو هر چه از من مى پرسى از او بپرس كه نيازمنديها نزد او است.
12- شاهويه بن عبد الله الجلاب گويد: امام هادى در نامه اى به من نگارش فرمود كه: تو مى خواستى بپرسى، پس از ابو جعفر (پسر بزرگ من كه مرد) جانشين كيست؟ و به خاطر آن پريشان بودى، غم خور، زيرا خدا عز و جل (145 سوره توبه): «هيچ مردمى را گمراه نكند، پس از آن كه آنها را هدايت كرده تا بيان كند برايشان آنچه را بايد بپرهيزند» سرور و امام تو بعد از من پسرم ابو محمد است، هر چه نياز داريد نزد او است، خدا است كه هر چه را خواهد پيش دارد و هر چه را خواهد پس اندازد (106 سوره بقره): «هر آيه را كه ملغى كنيم و يا پس اندازيم بهتر از آن را يا مانند آن را بياوريم» من نوشتم آنچه شرح و اطمينان است براى دل بيدار.
13- داود بن قاسم گويد: شنيدم ابو الحسن (امام هادى ع) مى فرمود: جانشين بعد از من حسن است، شماها چه حالى داريد در جانشينى بعد از اين جانشين، گفتم: خدا مرا قربانت كند، براى چه؟
فرمود: چون شما شخصى او را نتوانيد ديد و نام او را نتوانيد برد، گفتم: پس به چه نام از او تعبير كنيم، فرمود: بگوئيد حجت از آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
ص: 533
بَابُ الاْءِشَارَةِ وَ النَّصِّ(1) إِلی(2) صَاحِبِ الدَّارِ(3) علیه السلام
1 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ بِ_لاَلٍ ، قَالَ : خَرَجَ إِلَیَّ مِنْ(4) أَبِی مُحَمَّدٍ(5) علیه السلام قَبْلَ مُضِیِّهِ بِسَنَتَیْنِ یُخْبِرُنِی بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَیَّ مِنْ قَبْلِ مُضِیِّهِ بِثَ_لاَثَةِ أَیَّامٍ یُخْبِرُنِی بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ .(6)
2. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، عَنْ أَبِی هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیِّ ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِی مُحَمَّدٍ(7) علیه السلام : جَ_لاَلَتُکَ تَمْنَعُنِی مِنْ(8) مَسْأَلَتِکَ ، فَتَأْذَنُ لِی(9) أَنْ أَسْأَلَکَ ؟ فَقَالَ : «سَلْ». قُلْتُ(10) : یَا سَیِّدِی ، هَلْ لَکَ وَلَدٌ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ». فَقُلْتُ : فَإِنْ(11) حَدَثَ بِکَ(12) حَدَثٌ ، فَأَیْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ ؟ قَالَ : «بِالْمَدِینَةِ» . (13)
3 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَکْفُوفِ ، عَنْ عَمْرٍو الاْءَهْوَازِیِّ ، قَالَ : أَرَانِی أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام ابْنَهُ ، وَ قَالَ : «هذَا صَاحِبُکُمْ مِنْ(14) بَعْدِی» .(15)
4. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ حَمْدَانَ الْقَ_لاَنِسِیِّ ، قَالَ : قُلْتُ لِلْعَمْرِیِّ(16) : قَدْ مَضی أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام ؟ فَقَالَ لِی(17) : قَدْ مَضی ، وَ لکِنْ قَدْ خَلَّفَ فِیکُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هذِهِ(18) ، وَ أَشَارَ بِیَدِهِ .(19)
5 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ
ص: 534
1- محمد بن على بن بلال گويد: فرمانى از طرف امام حسن عسكرى (علیه السّلام) دو سال پيش از وفاتش براى من صادر شد و در آن به من از جانشين خود خبر داده بود و باز هم سه روز پيش از وفاتش نامه اى به من رسيد و به من از جانشين بعد از خودش خبر داده بود.
2- ابى هاشم جعفرى گويد: به ابى محمد (امام حسن عسكرى" ع") گفتم: بزرگواريت مرا از پرسش از تو باز مى دارد، به من اجازه مى دهى چيزى از تو بپرسم؟ فرمود: بپرس، گفتم: اى آقاى من، شما پسرى داريد؟ فرمود: آرى، گفتم: اگر پيش آمدى شد كجا از او پرسش كنم؟ فرمود: در مدينه.
3- عمرو اهوازى گويد: امام حسن عسكرى (علیه السّلام) پسرش را به من نشان داد و فرمود:
اين پسر امام شما است بعد از من.
4- حمدان قلانسى گويد: به عُمَرى گفتم: محققاً امام حسن عسكرى در گذشت؟ به من پاسخ داد: محققاً در گذشت، ولى جانشين براى شما گذاشته است كه گردنش به اين كلفتى است و با دست خود اشاره كرد.
5- از احمد بن محمد بن عبد اللَّه گويد: چون زبيرى لعنه اللَّه
ص: 535
أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ : خَرَجَ(1) عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام حِینَ قُتِلَ الزُّبَیْرِیُّ(2) لَعَنَهُ اللّهُ(3) : «هذَا جَزَاءُ مَنِ اجْتَرَأَ(4) عَلَی اللّهِ فِی أَوْلِیَائِهِ ، یَزْعُمُ(5) أَنَّهُ یَقْتُلُنِی ، وَ لَیْسَ لِی عَقِبٌ(6) ، فَکَیْفَ رَأی قُدْرَةَ اللّهِ فِیهِ(7)؟» .
وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ(8) سَمَّاهُ «م ح م د(9)» فِی سَنَةِ سِتٍّ وَ خَمْسِینَ وَ مِائَتَیْنِ .(10)
6. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ(11) وَ مُحَمَّدٍ ابْنَیْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْعَبْدِیِّ مِنْ عَبْدِ قَیْسٍ ، عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِیٍّ الْعِجْلِیِّ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ ، قَالَ :
أَتَیْتُ سَامَرَّاءَ(12) ، وَ لَزِمْتُ بَابَ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام ، فَدَعَانِی ، فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمْتُ ، فَقَالَ(13) : «مَا الَّذِی أَقْدَمَکَ ؟» قَالَ : قُلْتُ : رَغْبَةٌ فِی خِدْمَتِکَ ، قَالَ : فَقَالَ لِی : «فَالْزَمِ الْبَابَ(14)».
قَالَ : فَکُنْتُ فِی الدَّارِ مَعَ الْخَدَمِ ، ثُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِی لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ ، وَ کُنْتُ أَدْخُلُ عَلَیْهِمْ مِنْ غَیْرِ إِذْنٍ إِذَا کَانَ فِی دَارِ الرِّجَالِ(15) ، قَالَ : فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ یَوْماً وَ هُوَ فِی دَارِ الرِّجَالِ ، فَسَمِعْتُ حَرَکَةً فِی الْبَیْتِ ، فَنَادَانِی : «مَکَانَکَ لاَ تَبْرَحْ(16)» فَلَمْ أَجْسُرْ(17) أَنْ أَدْخُلَ وَ لاَ أَخْرُجَ ، فَخَرَجَتْ عَلَیَّ جَارِیَةٌ مَعَهَا شَیْءٌ مُغَطًّی ، ثُمَّ نَادَانِیَ : «ادْخُلْ» فَدَخَلْتُ ، وَ نَادَی الْجَارِیَةَ ، فَرَجَعَتْ إِلَیْهِ ، فَقَالَ لَهَا : «اکْشِفِی عَمَّا مَعَکَ» فَکَشَفَتْ عَنْ غُ_لاَمٍ أَبْیَضَ(18) ، حَسَنِ الْوَجْهِ ، وَ کَشَفَ(19) عَنْ بَطْنِهِ ، فَإِذَا(20) شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ(21) إِلی سُرَّتِهِ(22) ، أَخْضَرُ ، لَیْسَ بِأَسْوَدَ ، فَقَالَ : «هذَا صَاحِبُکُمْ» ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ ، فَمَا رَأَیْتُهُ بَعْدَ ذلِکَ حَتّی مَضی أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام .(23)
ص: 536
كشته شد، از طرف امام حسن عسكرى (علیه السّلام) صادر شد كه:
اين است جزاى كسى كه بر خدا در باره اولياء او دليرى مى كند، او گمان مى كرد كه مرا مى كشد و نسلى نخواهد داشت، چطور نيروى حق را در باره خود ديد؟ و براى آن حضرت پسرى آمد و نامش را (م ح م د) نهاد، ولادت او در سال 256 بود.
6- ضوء بن على عجلى از مردى پارسى كه نامش را برده، گويد: به سامراء آمدم و ملازم در خانه ابى محمد امام عسكرى (علیه السّلام) شدم، مرا خواست و گفت: براى چه آمدى؟ گفتم: به شوق خدمت به شما، به من فرمود دربان باش، گويد: من با خدمتكاران در خانه بودم و سپس ناظر خريد بازار شدم و هر وقت در خانه مردانى بودند من بى اجازه وارد مى شدم.
گويد: روزى من وارد خانه شدم آن حضرت در اطاق مردان بود و در اطاق حركت و جنبشى بود، به من فرياد زد: به جاى خود باش و حركت نكن، من جرأت نكردم درون يا بيرون آيم و كنيزى از اطاق خارج شد و با او چيز سر پوشيده اى بود، سپس به من فرياد زد: درون بيا، من وارد شدم و به آن كنيزك فرياد زد و برگشت به او فرمود:
آنچه با خود دارى از پرده بر آور، روپوش از پسر بچه اى سپيد و خوش رو بر گرفت و شكم مباركش را گشود، موئى از گلو تا ناف در آن روئيده بود سبز نه سياه، و فرمود: اين سرور و امام شما است، و كنيزك او را برد و ديگر تا پس از وفات امام حسن عسكرى (علیه السّلام) من او را نديدم
ص: 537
بَابُ فی تسمیة مَنْ رَآهُ علیه السَّلَامُ
1. مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی جَمِیعاً ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ ، قَالَ :
اجْتَمَعْتُ (1)أَنَا وَ الشَّیْخُ أَبُو عَمْرٍو _ رَحِمَهُ اللّهُ (2)_ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ ، فَغَمَزَنِی (3)أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ (4)، فَقُلْتُ لَهُ : یَا أَبَا عَمْرٍو ، إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ شَیْءٍ وَ مَا أَنَا بِشَاکٍّ فِیمَا أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهُ ؛ فَإِنَّ اعْتِقَادِی وَ دِینِی أَنَّ الاْءَرْضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلاَّ إِذَا کَانَ قَبْلَ یَوْمِ (5)الْقِیَامَةِ بِأَرْبَعِینَ یَوْماً ، فَإِذَا کَانَ ذلِکَ رُفِعَتِ (6)
الْحُجَّةُ ، وَ أُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ(7) فَلَمْ یَکُ(8) یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً(9) فی «ف ، ه » : «یقوم» .(10)؛ فَأُولئِکَ أَشْرَارٌ(11) مِنْ خَلْقِ(12) اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ هُمُ الَّذِینَ تَقُومُ (13)عَلَیْهِمُ الْقِیَامَةُ ، وَ لکِنِّی أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ یَقِیناً ، وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام سَأَلَ رَبَّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ یُرِیَهُ کَیْفَ یُحْیِی الْمَوْتی ؟ قَالَ(14) : «أَ وَ لَمْ تُوءْمِنْ قَالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی»(15) .
وَ قَدْ أَخْبَرَنِی أَبُو عَلِیٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ ، عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام ، قَالَ : سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ : مَنْ أُعَامِلُ ؟ أَوْ عَمَّنْ(16) آخُذُ ؟ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ ؟ فَقَالَ لَهُ(17) : «الْعَمْرِیُّ ثِقَتِی ؛ فَمَا أَدّی إِلَیْکَ عَنِّی ، فَعَنِّی یُوءَدِّی ، وَ مَا قَالَ لَکَ عَنِّی ، فَعَنِّی یَقُولُ ؛ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ ؛ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ».
وَ أَخْبَرَنِی أَبُو عَلِیٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا مُحَمَّدٍ علیه السلام عَنْ مِثْلِ ذلِکَ ، فَقَالَ لَهُ(18) : «الْعَمْرِیُّ
ص: 538
1- عبد الله بن جعفر حميرى گويد: من و شيخ ابو عمر و نزد احمد بن اسحق گرد آمديم، احمد بن اسحق مرا وشكون گرفت كه از او راجع به جانشين امام حسن عسكرى بپرسم، من گفتم: اى ابا عمرو من مى خواهم چيزى از شما بپرسم، من در آنچه مى پرسم ترديدى ندارم، زيرا اعتقاد من و دين من است كه زمين خالى از حجت نباشد مگر چهل روز پيش از قيام قيامت، آن وقت است كه حجت برداشته شود و درِ توبه بسته شود و براى كسى كه پيش از آن ايمان نداشته و در درون ايمانش كار خيرى نكرده، ديگر ايمان سودى ندهد، آنها بدترين خلق خدايند و بر آنها است كه قيامت بر پا مى شود، ولى من مى خواهم به يقين خودم بيفزايم، حضرت ابراهيم هم از خدايش پرسيد به او بنمايد كه چگونه مرده ها را زنده مى كند، خدا به او فرمود: آيا تو ايمان ندارى؟ عرض كرد: چرا ولى مى خواهم دلم مطمئن شود.
و ابو على احمد بن اسحق به من خبر داده از قول امام على نقى (علیه السّلام) گويد: از آن حضرت پرسيدم با كه طرف معامله باشم و يا از كه اخذ احكام كنم و قول چه كسى را بپذيرم؟ به او فرموده است: عُمَرى مورد وثوق من است هر چه از قول من به تو رسانيده و هر چه از قول من به تو بگويد از من گفته، از او بشنو و او را اطاعت كن كه او ثقه و امين است و باز ابو على به من خبر داد كه از ابو محمد (امام عسكرى" ع") همين پرسش را كرد و در جوابش
ص: 539
وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ ؛ فَمَا أَدَّیَا إِلَیْکَ عَنِّی ، فَعَنِّی یُوءَدِّیَانِ ، وَ مَا قَالاَ لَکَ(1) ، فَعَنِّی یَقُولاَنِ ؛ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا ؛ فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ».
فَهذَا قَوْلُ إِمَامَیْنِ قَدْ مَضَیَا فِیکَ ؛ قَالَ(2) : فَخَرَّ أَبُو عَمْرٍو(3) سَاجِداً وَ بَکی ، ثُمَّ قَالَ : سَلْ حَاجَتَکَ(4) ، فَقُلْتُ لَهُ : أَنْتَ رَأَیْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ(5) أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام ؟ فَقَالَ : إِی وَ اللّهِ، وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا ، وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ(6) .
فَقُلْتُ لَهُ : فَبَقِیَتْ وَاحِدَةٌ ، فَقَالَ لِی : هَاتِ ، قُلْتُ : فَالاِسْمُ ؟ قَالَ : مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذلِکَ ، وَ لاَ أَقُولُ هذَا مِنْ عِنْدِی ؛ فَلَیْسَ لِی أَنْ أُحَلِّلَ وَ لاَ(7) أُحَرِّمَ ، وَ لکِنْ(8) عَنْهُ علیه السلام ؛ فَإِنَّ الاْءَمْرَ عِنْدَ السُّلْطَانِ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ علیه السلام مَضی وَ لَمْ یُخَلِّفْ وَلَداً ، وَ قَسَّمَ(9) مِیرَاثَهُ ، وَ أَخَذَهُ مَنْ لاَ حَقَّ لَهُ فِیهِ(10) ، وَ هُوَ ذَا عِیَالُهُ یَجُولُونَ(11) لَیْسَ(12) أَحَدٌ یَجْسُرُ(13) أَنْ یَتَعَرَّفَ إِلَیْهِمْ ، أَوْ یُنِیلَهُمْ شَیْئاً ، وَ إِذَا(14) وَقَعَ الاِسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ ؛ فَاتَّقُوا اللّهَ ، وَ أَمْسِکُوا عَنْ ذلِکَ .(15)
قَالَ الْکُلَیْنِیُّ رَحِمَهُ اللّهُ : وَ حَدَّثَنِی شَیْخٌ مِنْ أَصْحَابِنَا _ ذَهَبَ عَنِّی اسْمُهُ _ أَنَّ
أَبَا عَمْرٍو سُئِلَ عِنْدَ(16) أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مِثْلِ هذَا ، فَأَجَابَ بِمِثْلِ هذَا .
2. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ _ وَ کَانَ أَسَنَّ شَیْخٍ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِالْعِرَاقِ _ فَقَالَ : رَأَیْتُهُ(17) بَیْنَ الْمَسْجِدَیْنِ(18) وَ هُوَ غُ_لاَمٌ علیه السلام .(19)
ص: 540
فرمود: عُمَرى و پسرش هر دو ثقه اند، هر چه از من به تو رسانند از من رسانده اند و هر چه به تو گويند از قول من گفته اند از آنها بشنو و از آنها اطاعت كن كه هر دو ثقه و امينند، اين قول دو امام است كه در باره تو صادر شده.
گويد: ابو عمرو به سجده افتاد و گريست و سپس گفت:
بپرس، من به او گفتم: تو به چشم خود جانشين امام حسن عسكرى (علیه السّلام) را ديده اى؟ فرمود: آرى به خدا، و گردنش مانند اين است و با دست خود اشاره كرد، به او گفتم يك پرسش ديگر مانده است، فرمود: آن را هم بياور، گفتم: نامش؟ فرمود: بر شما حرام است از آن بپرسيد و اين را هم از پيش خود نمى گويم، و من حق ندارم چيزى را حلال كنم و يا حرام كنم، ولى از قول او مى گويم، زيرا پيش سلطان و حكومت چنين مسلّم شده كه امام حسن عسكرى وفات كرد و پسرى نداشت و ميراثش را هم قسمت كردند و كسانى كه حق نداشتند گرفتند و هم اكنون عيال آن حضرت در بدرند و كسى جرأت ندارد خود را به آنها معرفى كند يا چيزى به آنها برساند و چون نام را دانستند به دنبال او مى روند، از خدا بپرهيزيد و از اين موضوع درگذريد.
كلينى گويد: شيخى از اصحاب ما هم كه نامش را فراموش كرده ام به من باز گفت كه: ابا عمرو از احمد بن اسحق همين پرسش را كرد و به او چنين پاسخى داد.
2- على بن محمد از محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر كه پيرمردترين اولاد پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود در عراق روايت كرده كه گفت: من او را در ميان دو مسجد ديدم، او هنوز پسر بچه اى بود.
ص: 541
3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ رِزْقِ اللّهِ أَبُو(1) عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ : حَدَّثَنِی331/1
مُوسَی بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ، قَالَ :
حَدَّثَتْنِی حَکِیمَةُ ابْنَةُ(2) مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ _ وَ هِیَ عَمَّةُ أَبِیهِ _ أَنَّهَا رَأَتْهُ(3) لَیْلَةَ مَوْلِدِهِ وَ بَعْدَ ذلِکَ .(4)
4. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ حَمْدَانَ الْقَ_لاَنِسِیِّ ، قَالَ : قُلْتُ لِلْعَمْرِیِّ(5) : قَدْ مَضی أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام ؟ فَقَالَ(6) : قَدْ مَضی ، وَ لکِنْ قَدْ(7) خَلَّفَ فِیکُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هذَا(8) ، وَ أَشَارَ بِیَدِهِ .(9)
5/873. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ فَتْحٍ مَوْلَی الزُّرَارِیِّ(10) ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا عَلِیِّ بْنَ مُطَهَّرٍ یَذْکُرُ أَنَّهُ قَدْ رَآهُ ، وَ وَصَفَ لَهُ(11) قَدَّهُ .(12)
6/874. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَاذَانَ بْنِ نُعَیْمٍ ، عَنْ خَادِمٍ(13) لاِءِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدَةَ(14) النَّیْسَابُورِیِّ(15) أَنَّهَا قَالَتْ :
کُنْتُ وَاقِفَةً مَعَ إِبْرَاهِیمَ عَلَی الصَّفَا ، فَجَاءَ(16) علیه السلام حَتّی وَقَفَ عَلی إِبْرَاهِیمَ ، وَ قَبَضَ عَلی کِتَابِ مَنَاسِکِهِ ، وَ حَدَّثَهُ بِأَشْیَاءَ .(17)
7. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِی(18) عَبْدِ اللّهِ بْنِ صَالِحٍ : أَنَّهُ رَآهُ(19) عِنْدَ الْحَجَرِ الاْءَسْوَدِ(20) وَ النَّاسُ یَتَجَاذَبُونَ(21) عَلَیْهِ ، وَ هُوَ یَقُولُ : «مَا بِهذَا أُمِرُوا» .(22)
8. عَلِیٌّ ، عَنْ أَبِی عَلِیٍّ(23) أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِدْرِیسَ ، عَنْ أَبِیهِ ، أَنَّهُ(24) قَالَ : رَأَیْتُهُ(25) علیه السلام بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام حِینَ أَیْفَعَ(26) ، وَ قَبَّلْتُ یَدَیْهِ(27) وَ رَأْسَهُ .(28)
ص: 542
3- موسى بن قاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر گويد:
حكيمه دختر امام محمد تقى (علیه السّلام) عمه پدرش براى من باز گفت كه او را شب ولادتش و بعد از آن ديدم.
4- حمدان قلانسى گويد: به عُمَرى گفتم: امام حسن عسكرى (علیه السّلام) در گذشت؟ فرمود: در گذشت، ولى ميان شما به جا گذاشته كسى كه گردنش مانند اين است و به دست خود اشاره كرد.
5- فتح، مولى الزّرارى (الرازى خ ل) گفت: از ابا على بن مطهّر شنيدم مى گفت: محققاً آن حضرت را ديده و اندامش را براى او وصف كرد.
6- كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى، گفته: من با ابراهيم بر كوه صفا ايستاده بودم كه آن حضرت آمد و بر سر ابراهيم ايستاد و كتاب مناسكش را گرفت و چيزها با او باز گفت.
7- ابى عبد الله بن صالح كه او گفت: من آن حضرت را نزد حجر الاسود ديدم، مردم با او براى (بوسيدن) حجر كشمكش مى كردند، و او مى فرمود: به اين وضع دستور نداريد.
8- ابى على احمد بن ابراهيم بن ادريس از پدرش كه او گفت: من بعد از وفات امام حسن عسكرى آن حضرت را ديدم وقتى كه قدّ رسائى داشت و من دو دست و سر او را بوسيدم.
ص: 543
9. عَلِیٌّ ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ بْنِ صَالِحٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ ، عَنِ الْقَنْبَرِیِّ _ رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ قَنْبَرٍ الْکَبِیرِ _ مَوْلی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام ، قَالَ : جَری حَدِیثُ جَعْفَرِ بْنِ عَلِیٍّ ، فَذَمَّهُ(1) ، فَقُلْتُ لَهُ : فَلَیْسَ غَیْرُهُ(2) ، فَهَلْ رَأَیْتَهُ ؟ فَقَالَ : لَمْ أَرَهُ ، وَ لکِنْ رَآهُ غَیْرِی ، قُلْتُ : وَ مَنْ رَآهُ ؟ قَالَ : قَدْ رَآهُ جَعْفَرٌ(3) مَرَّتَیْنِ ، وَ لَهُ حَدِیثٌ(4) .(5)
10/878 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْوَجْنَائِیِّ(6) ، أَنَّهُ أَخْبَرَنِی(7) عَمَّنْ رَآهُ :
أَنَّهُ(8) خَرَجَ مِنَ الدَّارِ قَبْلَ الْحَادِثِ(9) بِعَشَرَةِ أَیَّامٍ ، وَ هُوَ یَقُولُ : «اللّهُمَّ ، إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهَا مِنْ(10) أَحَبِّ الْبِقَاعِ(11) لَوْ لاَ الطَّرْدُ(12)». أَوْ کَ_لاَمٌ هذَا نَحْوُهُ(13) .(14)
11/879 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ قَیْسٍ ، عَنْ بَعْضِ جَ_لاَوِزَةِ(15) السَّوَادِ(16) ، قَالَ :
شَاهَدْتُ سِیمَا(17) آنِفاً بِسُرَّ مَنْ رَأی وَ قَدْ کَسَرَ بَابَ الدَّارِ ، فَخَرَجَ عَلَیْهِ وَ بِیَدِهِ 1 / 46
طَبَرْزِینٌ ، فَقَالَ لَهُ : «مَا تَصْنَعُ فِی دَارِی ؟» . فَقَالَ(18) سِیمَا : إِنَّ جَعْفَراً زَعَمَ أَنَّ أَبَاکَ مَضی وَ لاَ وَلَدَ لَهُ(19) ، فَإِنْ کَانَتْ دَارَکَ ، فَقَدِ انْصَرَفْتُ عَنْکَ ، فَخَرَجَ عَنِ الدَّارِ(20) .
قَالَ عَلِیُّ بْنُ قَیْسٍ : فَخَرَجَ عَلَیْنَا خَادِمٌ مِنْ خَدَمِ الدَّارِ(21) ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ هذَا الْخَبَرِ ، فَقَالَ لِی : مَنْ حَدَّثَکَ بِهذَا ؟ فَقُلْتُ لَهُ(22) : حَدَّثَنِی بَعْضُ جَ_لاَوِزَةِ السَّوَادِ ، فَقَالَ لِی(23) : لاَ یَکَادُ یَخْفی عَلَی(24) النَّاسِ شَیْءٌ .(25)
12. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ ، عَنْ جَعْفَرِ
ص: 544
9- قنبرى گويد: يكى از اولاد قنبر كبير خادم ابو الحسن الرضا (علیه السّلام) گفته: حديث جعفر بن على (جعفر كذاب برادر امام حسن عسكرى) به ميان آمد و قنبرى او را بد گفت، من به او گفتم:
جز او كسى نيست تو امام عصرت را ديده اى؟ گفت: من نديدم ولى ديگرى ديده، گفتم: چه كسى او را ديده؟ گفت: خود همين جعفر دو بار او را ديده و او داستانى دارد.
10- ابى محمد وجنانى گويد: كسى كه او را ديده بود به من خبر داد كه آن حضرت ده روز پيش از حادثه (وفات امام حسن عسكرى" ع" از مجلسى) از خانه بيرون شد و مى فرمود: بار خدايا به راستى كه تو مى دانى اين جا نزد من از همه جا محبوب تر است اگر مرا نمى راندند- يا سخنى به اين مضمون.
11- على بن قيس از يكى از پاسبانهاى سواد كه گويد: من خود همراه سيماء (مأمور بازديد خانه امام عسكرى از طرف سلطان بودم) و همين تازگى در سر من رأى ديدم كه سيماء در خانه را شكسته بود و آن حضرت طبرزينى در دست داشت و جلو او بيرون آمد و به او فرمود: تو در خانه من چه مى كنى؟ سيماء گفت: جعفر معتقد است كه پدرت مرده و اولاد ندارد، اگر اين خانه از شما است من اكنون بر مى گردم و از خانه بيرون رفت، على بن قيس گويد:
در اين ميان يكى از خادمان خانه بيرون آمد و من اين خبر را از او پرسيدم، به من گفت: چه كسى اين خبر را به تو باز گفت؟ به او گفتم: يكى از پاسبانهاى سواد به من باز گفت: آن خادم به من گفت: ممكن نيست چيزى از مردم نهان بماند.
12- عمرو اهوازى گويد: ابو محمد (امام حسن عسكرى ع)
ص: 545
بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَکْفُوفِ(1) ، عَنْ عَمْرٍو الاْءَهْوَازِیِّ ، قَالَ : أَرَانِیهِ(2) أَبُو مُحَمَّدٍ(3) علیه السلام ، وَ قَالَ : «هذَا صَاحِبُکُمْ(4)» .(5)
13. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ(6) النَّیْسَابُورِیِّ(7) ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ : عَنْ أَبِی نَصْرٍ ظَرِیفٍ الْخَادِمِ أَنَّهُ رَآهُ .(8)
14. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ ابْنَیْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ ، أَنَّهُمَا حَدَّثَاهُ فِی سَنَةِ تِسْعٍ وَ سَبْعِینَ وَ مِائَتَیْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ الْعَبْدِیِّ ، عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِیٍّ الْعِجْلِیِّ ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ : أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ أَرَاهُ إِیَّاهُ .(9)
15. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِی أَحْمَدَ بْنِ رَاشِدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الْمَدَائِنِ ، قَالَ :
کُنْتُ حَاجّاً مَعَ رَفِیقٍ لِی(10) ، فَوَافَیْنَا إِلَی(11) الْمَوْقِفِ ، فَإِذَا شَابٌّ قَاعِدٌ ، عَلَیْهِ إِزَارٌ وَ رِدَاءٌ ، وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلٌ صَفْرَاءُ _ قَوَّمْتُ الاْءِزَارَ وَ الرِّدَاءَ بِمِائَةٍ(12) وَ خَمْسِینَ دِینَاراً _ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ أَثَرُ السَّفَرِ ؛ فَدَنَا مِنَّا سَائِلٌ ، فَرَدَدْنَاهُ ، فَدَنَا مِنَ الشَّابِّ ، فَسَأَلَهُ ، فَحَمَلَ شَیْئاً مِنَ الاْءَرْضِ وَ نَاوَلَهُ(13) ، فَدَعَا لَهُ السَّائِلُ ، وَ اجْتَهَدَ فِی الدُّعَاءِ وَ أَطَالَ ، فَقَامَ الشَّابُّ وَ غَابَ عَنَّا .
فَدَنَوْنَا مِنَ السَّائِلِ ، فَقُلْنَا(14) لَهُ : وَیْحَکَ(15) ، مَا أَعْطَاکَ ؟
ص: 546
آن حضرت را به من نمود و فرمود: اين است امام شما.
13- از ابى نصر ظريف خادم نَقل است كه حضرت را ديده است.
14- ضوء بن على عجلى از مردى پارسى كه نام او را برده، روايت كرده كه امام عسكرى (علیه السّلام) آن حضرت را به وى نموده است.
15- احمد بن راشد از يك مدائنى كه گفته: من با رفيقى كه داشتم به حج رفته بوديم و در موقف (عرفات) بى انتظار به جوانى برخورديم كه نشسته بود و در بر او يك ازار و ردائى بود و در پايش نعل زردى، من آن ازار و رداء را به يك صد و پنجاه اشرفى طلا قيمت كردم، بر آن جوان اثر و نشانه سفر نبود، يك گدا به ما نزديك شد، او را ردّ كرديم و نزد آن جوان رفت و از او چيزى خواست، آن جوان چيزى از روى زمين برداشت و به او داد و آن سائل براى او دعا كرد و در دعا بسيار جديت كرد و طول داد، و آن جوان برخاست و از چشم ما نهان شد.
ما نزد آن سائل رفتيم و گفتيم: واى بر تو به تو چيزى داد؟
او يك ريگ طلاى دندانه دندانه به ما نشان داد كه آن را بيست
ص: 547
فَأَرَانَا حَصَاةَ ذَهَبٍ مُضَرَّسَةً(1) _ قَدَّرْنَاهَا عِشْرِینَ مِثْقَالاً _ فَقُلْتُ لِصَاحِبِی : مَوْلاَنَا عِنْدَنَا وَ نَحْنُ لاَ نَدْرِی .
ثُمَّ ذَهَبْنَا(2) فِی طَلَبِهِ ، فَدُرْنَا الْمَوْقِفَ کُلَّهُ ، فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَیْهِ ، فَسَأَلْنَا(3) مَنْ کَانَ حَوْلَهُ مِنْ أَهْلِ مَکَّةَ وَ الْمَدِینَةِ ، فَقَالُوا : شَابٌّ عَلَوِیٌّ یَحُجُّ فِی کُلِّ سَنَةٍ مَاشِیاً .(4)
بَابُ فی النهی عَنِ الِاسْمِ
1. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِیِّ ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیَّ علیه السلام (5)یَقُولُ : «الْخَلَفُ (6)مِنْ بَعْدِی الْحَسَنُ ، فَکَیْفَ لَکُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ؟» . فَقُلْتُ (7): وَ لِمَ جَعَلَنِیَ اللّهُ فِدَاکَ ؟ قَالَ (8): «إِنَّکُمْ (9)لاَ تَرَوْنَ شَخْصَهُ ، وَ لاَ یَحِلُّ لَکُمْ ذِکْرُهُ بِاسْمِهِ» .
فَقُلْتُ(10) : فَکَیْفَ(11) نَذْکُرُهُ ؟ فَقَالَ(12) : «قُولُوا : الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَ سَ_لاَمُهُ(13)» .(14)
2. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ الصَّالِحِیِّ ، قَالَ : سَأَلَنِی أَصْحَابُنَا بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام : أَنْ أَسْأَلَ(15) عَنِ الاِسْمِ وَ الْمَکَانِ ، فَخَرَجَ الْجَوَابُ : «إِنْ دَلَلْتُهُمْ(16) عَلَی الاِسْمِ أَذَاعُوهُ(17) ، وَ إِنْ عَرَفُوا(18) الْمَکَانَ دَلُّوا عَلَیْهِ» .(19)
ص: 548
مثقال اندازه گرفتيم، من به رفيقم گفتم: مولاى ما نزد ما بود و ما ندانستيم و به دنبال او رفتيم و همه موقف را گردش كرديم و او را به دست نياورديم، و از كسانى كه اطراف او بودند از اهل مكه و مدينه راجع به او پرسش كرديم، گفتند: يك جوان علوى است كه هر سال پياده به حج مى آيد.
1- داود بن قاسم جعفرى گويد: از ابو الحسن عسكرى (امام على نقى) شنيدم مى فرمود: جانشين من حسن (علیه السّلام) است و چگونه باشيد نسبت به جانشين او؟ من گفتم: براى چه؟ خدا مرا قربانت كند. فرمود: شما شخصى او را نتوانيد ديد و او را به نامش نتوانيد ياد كرد (نامش را نتوانيد برد) من گفتم: پس چگونه او را ياد كنيم؟
فرمود: بگوئيد حجت از آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
2- ابى عبد الله صالحى گويد: يكى از اصحاب ما پس از فوت امام حسن عسكرى از من نام و مكان امام را پرسيد، جواب آمد كه: اگر آنها را به نام دلالت كنى آن را فاش مى سازند و اگر به مكان دلالت كنى بدان رهنمائى كنند.
ص: 549
3. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ _ وَ سُئِلَ(1) عَنِ الْقَائِمِ علیه السلام _ فَقَالَ : «لاَ یُری جِسْمُهُ ، وَ لاَ یُسَمَّی اسْمُهُ(2)» .(3)
4. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنِ ابْنِ رِئَابٍ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «صَاحِبُ هذَا الاْءَمْرِ لاَ یُسَمِّیهِ بِاسْمِهِ إِلاَّ کَافِرٌ(4)» .(5)
بَابُ نَادِرُ فی حَالٍ الغیبة
1 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ، عَنِ الْمُفَضَّلِ (6)؛ وَ (7)مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ :«أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعِبَادُ مِنَ اللّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ ، وَ أَرْضی مَا یَکُونُ عَنْهُمْ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ یَظْهَرْ (8)لَهُمْ وَ لَمْ یَعْلَمُوا مَکَانَهُ (9)، وَ هُمْ فِی ذلِکَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ اللّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ وَ لاَ مِیثَاقُهُ ، فَعِنْدَهَا(10) فَتَوَقَّعُوا(11) الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً ؛ فَإِنَّ(12) أَشَدَّ مَا یَکُونُ غَضَبُ اللّهِ عَلی أَعْدَائِهِ إِذَا(13) افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ(14) ، وَ لَمْ یَظْهَرْ(15) لَهُمْ .
وَ قَدْ عَلِمَ(16) أَنَّ أَوْلِیَاءَهُ(17) لاَ یَرْتَابُونَ ، وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ یَرْتَابُونَ مَا غَیَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ ، وَ لاَ یَکُونُ ذلِکَ إِلاَّ عَلی
ص: 550
3- ريان بن صلت گويد: از ابو الحسن الرضا (علیه السّلام) از قائم (علیه السّلام) سؤال شد، فرمود:
شخصى او را نبينند و نام او را نبرند.
4- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: صاحب اين امر است كه نام او را نبرد مگر كافر- او را به نام نخواند مگر كافر.
1- مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السّلام) فرمود: بنده گان به خدا جل ذكره نزديكترند و خدا از آنها راضى تر است در وقتى كه حجت خدا از ميان آنها مفقود شود و او را نتوانند ديد و جاى او را هم ندانند و باز در عين حال معتقد باشند كه حجت خدا جل ذكره از ميان نرفته و ميثاق و پيمانش باطل نگشته، در اين حال در هر بامداد و پسين در انتظار فرج باشيد، زيرا سخت ترين موقع خشم خدا بر دشمنان خود موقعى است كه حجت خدا را از دست بدهند و او را نيابند و براى آنها ظاهر نگردد، خدا مى داند كه دوستانش شك نمى كنند و اگر مى دانست شك مى كنند يك چشم به هم زدن حجت خود را از آنها نهان نمى داشت و اين غيبت امام نمى شود مگر بر سر بدترين مردم (يعنى علتش بدترين مردمند).
ص: 551
رَأْسِ شِرَارِ(1) النَّاسِ» .(2)
2. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مِرْدَاسٍ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیی وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ ، قَالَ : قُلْتُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَیُّمَا أَفْضَلُ : الْعِبَادَةُ فِی السِّرِّ مَعَ الاْءِمَامِ مِنْکُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ ، أَوِ الْعِبَادَةُ فِی ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الاْءِمَامِ مِنْکُمُ الظَّاهِرِ ؟
فَقَالَ : «یَا عَمَّارُ ، الصَّدَقَةُ فِی السِّرِّ وَ اللّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِی الْعَ_لاَنِیَةِ ، وَ کَذلِکَ 334/1
وَ اللّهِ عِبَادَتُکُمْ فِی السِّرِّ مَعَ إِمَامِکُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ ، وَ تَخَوُّفُکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ(3) أَفْضَلُ مِمَّنْ یَعْبُدُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ ذِکْرُهُ(4) _ فِی ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ(5) الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِی دَوْلَةِ الْحَقِّ ، وَ لَیْسَتِ الْعِبَادَةُ مَعَ الْخَوْفِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ(6) الاْءَمْنِ فِی دَوْلَةِ الْحَقِّ .
وَ اعْلَمُوا : أَنَّ مَنْ صَلّی مِنْکُمُ الْیَوْمَ صَ_لاَةً(7) فَرِیضَةً فِی جَمَاعَةٍ مُسْتَتِرا(8) بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِی وَقْتِهَا ، فَأَتَمَّهَا(9) ، کَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ خَمْسِینَ صَ_لاَةً فَرِیضَةً فِی جَمَاعَةٍ ؛ وَ مَنْ صَلّی مِنْکُمْ صَ_لاَةً فَرِیضَةً وَحْدَهُ مُسْتَتِراً بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِی وَقْتِهَا ، فَأَتَمَّهَا(10) ، کَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ بِهَا(11) خَمْساً وَ عِشْرِینَ صَ_لاَةً فَرِیضَةً وَحْدَانِیَّةً(12) ؛ وَ مَنْ صَلّی مِنْکُمْ صَ_لاَةً نَافِلَةً لِوَقْتِهَا ، فَأَتَمَّهَا ، کَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ لَهُ بِهَا عَشْرَ صَلَوَاتٍ(13) نَوَافِلَ ؛ وَ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ
ص: 552
2- عمار ساباطى گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: كدام بهتر است، عبادت پنهانى با امام بر حق از شماها در دولت باطل يا عبادت عيانى در ظهور حق و دولت حق با امام آشكارا از شماها؟
در جواب فرمود: اى عمار! صدقه نهانى به خدا بهتر است از صدقه عيانى و همچنين- به خدا- عبادت نهانى شما با امام در پرده خودتان در حال دولت باطل و ترس شما از دشمن خود در زمان تسلط باطل و در حال هدنه بهتر است از كسى كه خدا عز و جل را در ظهور حق با امام حق آشكار و در دولت حق عبادت مى كند، عبادت با ترس در دولت باطل مانند عبادت در حال آسايش و در دولت حق نيست.
بدانيد هر كدام شماها امروز يك نماز جماعت بخواند در پنهانى از دشمن خود و آن نماز در وقت باشد و كامل ادا شود خدا ثواب پنجاه نماز واجب كه به جماعت خوانده شود براى او بنويسد و هر كدام شماها يك نماز واجب را پنهان از دشمن خود بخواند و آن را كامل ادا كند، خدا ثواب بيست و پنج نماز واجب كه به فرداى خوانده شود برايش بنويسد و هر كدام از شماها نماز نافله اى را در وقتش بخواند و كامل ادا كند خدا ثواب ده نماز نافله را به او عطا كند و هر كدام از شماها حسنه اى انجام دهد خدا عز و جل به او ثواب بيست حسنه بدهد و خدا باز هم دو چندان كند حسنات مؤمن از شماها را وقتى كارهاى خود را خوب بكند و طبق تقيه و حفظ دينش و امامش و خودش انجام دهد و زبانش را نگهدارد بلكه به اضعاف مضاعف اجر دهد، به راستى خداى عز و جل كريم است.
گفتم: قربانت به خدا مرا به عمل تشويق كردى و بر آن
ص: 553
حَسَنَةً ، کَتَبَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ بِهَا عِشْرِینَ حَسَنَةً ، وَ یُضَاعِفُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَسَنَاتِ الْمُوءْمِنِ مِنْکُمْ _ إِذَا أَحْسَنَ أَعْمَالَهُ(1) ، وَ دَانَ بِالتَّقِیَّةِ عَلی دِینِهِ وَ إِمَامِهِ وَ نَفْسِهِ ، وَ أَمْسَکَ مِنْ لِسَانِهِ _ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً(2) ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ کَرِیمٌ».
قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، قَدْ وَ اللّهِ ، رَغَّبْتَنِی فِی الْعَمَلِ(3) ، وَ حَثَثْتَنِی(4) عَلَیْهِ ، وَ لکِنْ أُحِبُّ أَنْ أَعْلَمَ کَیْفَ صِرْنَا نَحْنُ الْیَوْمَ أَفْضَلَ أَعْمَالاً مِنْ أَصْحَابِ الاْءِمَامِ الظَّاهِرِ مِنْکُمْ فِی دَوْلَةِ الْحَقِّ ، وَ نَحْنُ عَلی دِینٍ وَاحِدٍ؟
فَقَالَ : «إِنَّکُمْ سَبَقْتُمُوهُمْ إِلَی الدُّخُولِ فِی دِینِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ إِلَی الصَّ_لاَةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ ، وَ إِلی کُلِّ خَیْرٍ وَ فِقْهٍ ، وَ إِلی عِبَادَةِ اللّهِ _ عَزَّ ذِکْرُهُ(5) _ سِرّاً مِنْ عَدُوِّکُمْ مَعَ إِمَامِکُمُ(6) الْمُسْتَتِرِ ، مُطِیعِینَ لَهُ ، صَابِرِینَ مَعَهُ ، مُنْتَظِرِینَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ ، خَائِفِینَ عَلی إِمَامِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ مِنَ الْمُلُوکِ الظَّلَمَةِ ، تَنْظُرُونَ(7) إِلی حَقِّ إِمَامِکُمْ وَ حُقُوقِکُمْ فِی أَیْدِی الظَّلَمَةِ قَدْ مَنَعُوکُمْ ذلِکَ ، وَ اضْطَرُّوکُمْ إِلی حَرْثِ الدُّنْیَا وَ طَلَبِ الْمَعَاشِ مَعَ الصَّبْرِ عَلی دِینِکُمْ وَ عِبَادَتِکُمْ وَ طَاعَةِ إِمَامِکُمْ وَ الْخَوْفِ مِنْ(8) عَدُوِّکُمْ ، فَبِذَلِکَ(9) ضَاعَفَ(10) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَکُمُ الاْءَعْمَالَ ؛ فَهَنِیئاً لَکُمْ».
قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَمَا نَری(11) إِذاً(12) أَنْ ···
نَکُونَ(13) مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ علیه السلام ، وَ یَظْهَرَ الْحَقُّ ، وَ نَحْنُ الْیَوْمَ فِی إِمَامَتِکَ وَ طَاعَتِکَ(14) أَفْضَلُ أَعْمَالاً مِنْ أَصْحَابِ دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ الْعَدْلِ .
فَقَالَ : «سُبْحَانَ اللّهِ! أَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ
ص: 554
واداشتى ولى دوست دارم كه بدانم چطور ما امروز كردارمان بهتر است از كردار اصحاب و ياران امام ظاهر و آشكارا از شما در زمان دولت حق با اين كه ما يك مذهب و يك دين داريم؟ فرمود: براى اين كه شما بدانها پيشى گرفتيد در دخول به دين خدا عز و جل و به اداى نماز و روزه و حج و نسبت به هر كار خوبى و هر فهم مسأله اى و به عبادت خدا عز و جل در پنهانى از دشمن خود با امام مستتر، در حالى كه مطيع او هستيد و با او شكيبائى كنيد و در انتظار دولت حق به سر بريد و در حالى كه بترسيد بر امام خود و بر خويشتن از ملوك ستم كار، شما به چشم خود نگاه كنيد كه حق امام شما و حق خود شما در دست ستمكاران است، آنها جلو شما را گرفته اند و دارائى شما را برده اند و شما را ناچار كرده اند به كشت و كار و تلاش براى گذران و خرج دنيا و طلب معاش زندگى و صبر بر دين دارى خودتان و عبادت مخصوص به خودتان و اطاعت از امام خودتان با بيم از دشمن براى اين است كه خدا عز و جل اعمال شما را چندين برابر كند، گوارا باد بر شما.
من گفتم: قربانت چه مى فرمائيد كه ما از ياران امام قائم (علیه السّلام) باشيم و دولت حق به رهبرى او ظاهر شود، با اين كه امروزه در سرپرستى امامت شما هستيم و در اطاعت شما، و اعمال ما از ياران دولت حق و عدالت برتر است.
فرمود: سبحان الله شما دوست نداريد كه خدا تبارك و تعالى حق و عدل را در همه بلاد ظاهر كند و كلمه همه مردم را يكى
ص: 555
یُظْهِرَ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی _ الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ فِی الْبِ_لاَدِ ، وَ یَجْمَعَ اللّهُ الْکَلِمَةَ ، وَ یُوءَلِّفَ اللّهُ بَیْنَ قُلُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ ، وَ لاَ یُعْصَی(1) اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِی أَرْضِهِ ، وَ تُقَامَ(2) حُدُودُهُ فِی خَلْقِهِ ، وَ یَرُدَّ اللّهُ الْحَقَّ إِلی(3) أَهْلِهِ ، فَیَظْهَرَ حَتّی لاَ یُسْتَخْفی(4) بِشَیْءٍ مِنَ الْحَقِّ ، مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ ؟ أَمَا وَ اللّهِ یَا عَمَّارُ ،لاَ یَمُوتُ مِنْکُمْ مَیِّتٌ عَلَی الْحَالِ الَّتِی أَنْتُمْ عَلَیْهَا إِلاَّ کَانَ أَفْضَلَ عِنْدَ اللّهِ مِنْ کَثِیرٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ ؛ فَأَبْشِرُوا» .(5)
3. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ أَبِی أُسَامَةَ ، عَنْ(6) هِشَامٍ ؛ وَ(7) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ ، قَالَ : حَدَّثَنِی الثِّقَةُ مِنْ أَصْحَابِ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُمْ سَمِعُوا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ فِی خُطْبَةٍ لَهُ : «اللّهُمَّ وَ إِنِّی لاَءَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لاَ یَأْرِزُ(8) کُلُّهُ، وَ لاَ یَنْقَطِعُ(9) مَوَادُّهُ، وَ أَنَّکَ لاَ تُخْلِی(10) أَرْضَکَ مِنْ حُجَّةٍ لَکَ عَلی خَلْقِکَ _ ظَاهِرٍ لَیْسَ بِالْمُطَاعِ(11) ، أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ(12) _ کَیْ_لاَ تَبْطُلَ حُجَّتُکَ(13) ، وَ لاَ یَضِلَّ(14) أَوْلِیَاوءُکَ بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَهُمْ(15) بَلْ أَیْنَ هُمْ ؟ وَ کَمْ ؟ أُولئِکَ(16) الاْءَقَلُّونَ عَدَداً ، وَ الاْءَعْظَمُونَ عِنْدَ اللّهِ _ جَلَّ ذِکْرُهُ _ قَدْراً ، الْمُتَّبِعُونَ لِقَادَةِ الدِّینِ ، الاْءَئِمَّةِ الْهَادِینَ ، الَّذِینَ یَتَأَدَّبُونَ بِآدَابِهِمْ ، وَ یَنْهَجُونَ نَهْجَهُمْ(17) ؛ فَعِنْدَ ذلِکَ یَهْجُمُ(18) بِهِمُ الْعِلْمُ عَلی حَقِیقَةِ الاْءِیمَانِ ، فَتَسْتَجِیبُ(19) أَرْوَاحُهُمْ لِقَادَةِ الْعِلْمِ ، وَ یَسْتَلِینُونَ
ص: 556
كند و دلهاى مختلفه را با هم در آميزد و مهربان سازد و مردم خدا عز و جل را نافرمانى نكنند در زمين او و حدود و مقرراتش بر همه خلقش مجرى شود و خدا حق را به اهلش برگرداند و آشكار شود تا آن كه هيچ حقى از ترس خلقى زير پرده نهان نماند، به خدا اى عمار هيچ كس از شما شيعه در اين وضع حاضر كه شما در آن به سر مى بريد نميرد جز آن كه نزد خدا برتر است از بسيارى شهيدان جبهه بَدر و احُد، مژده باد شما را.
3- ابى اسحق گويد: موثّقين از اصحاب امير المؤمنين (علیه السّلام) برايم باز گفتند كه شنيدند امير المؤمنين در يكى از خطبه هاى خود مى فرمود:
بار خدايا من مى دانم كه همه علم و دانش حق بر چيده نمى شود و مايه بر نمى گردد و مى دانم كه تو زمين خود را خالى از حجتى بر خلق خود نسازى كه آن حجت يا ظاهر است و فرمانش نبرند يا بيمناك و نهان است. براى آن كه حجت تو باطل نگردد و اوليائت پس از آن كه راه را به آنها نمودى گمراه نشوند، اكنون بايد گفت آنان كجايند و چه اندازه اند؟ آنان داراى كم ترين شماره و بزرگترين مقام نزد خدا جل ذكره هستند، آنان كه پيروان پيشوايان بر حق دينند كه امامان رهبرند هم آن كسانى كه به آداب آنها پرورش يابند و به راه آنها روند، در اين جا است كه علم و دانش آنها را به حقيقت ايمان كشاند و جانشان پذيراى پيشوايان دانش گردد.
حديث امامان بر حق كه بر ديگران ناگوار است براى آنها دلنشين باشد و بدان چه مكذّبان حق از آن وحشت كنند و مسرفان
ص: 557
مِنْ حَدِیثِهِمْ مَا اسْتَوْعَرَ(1) عَلی غَیْرِهِمْ ، وَ یَأْنَسُونَ بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ(2) الْمُکَذِّبُونَ، وَ أَبَاهُ(3) الْمُسْرِفُونَ، أُولئِکَ أَتْبَاعُ الْعُلَمَاءِ، صَحِبُوا أَهْلَ الدُّنْیَا بِطَاعَةِ اللّهِ(4) _ تَبَارَکَ وَتَعَالی _ وَ أَوْلِیَائِهِ(5) ، وَ دَانُوا بِالتَّقِیَّةِ(6) عَنْ(7) دِینِهِمْ ، وَ الْخَوْفِ مِنْ عَدُوِّهِمْ ، فَأَرْوَاحُهُمْ(8) مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ(9) الاْءَعْلی، فَعُلَمَاوءُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ خُرْسٌ، صُمْتٌ(10) فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ ، مُنْتَظِرُونَ(11) لِدَوْلَةِ(12) الْحَقِّ ، وَ سَیُحِقُّ(13) اللّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ ، وَ یَمْحَقُ(14) الْبَاطِلَ ، هَا(15) ، هَا ؛ طُوبی لَهُمْ عَلی صَبْرِهِمْ عَلی دِینِهِمْ فِی حَالِ هُدْنَتِهِمْ(16) ، وَ یَا شَوْقَاهْ إِلی رُوءْیَتِهِمْ فِی حَالِ ظُهُورِ دَوْلَتِهِمْ ، وَ سَیَجْمَعُنَا اللّهُ وَ إِیَّاهُمْ فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ» .(17)
بَابُ في الغیبةِ
1. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ الْحُسَیْنُ(18) بْنُ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیِّ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّیْرَفِیِّ ، عَنْ صَالِحِ بْنِ خَالِدٍ ، عَنْ یَمَانٍ التَّمَّارِ ، قَالَ : کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام جُلُوساً ، فَقَالَ لَنَا : «إِنَّ لِصَاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ غَیْبَةً ، الْمُتَمَسِّکُ(19) فِیهَا بِدِینِهِ(20) کَالْخَارِطِ(21) لِلْقَتَادِ(22) _ ثُمَّ قَالَ هکَذَا بِیَدِهِ _ فَأَیُّکُمْ یُمْسِکُ شَوْکَ الْقَتَادِ بِیَدِهِ ؟»
ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِیّاً(23) ، ثُمَّ قَالَ : «إِنَّ لِصَاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ غَیْبَةً(24) ،
ص: 558
نخواهند الفت دارند، آنان پيروان دانشمندانند، با دنيا داران هم جوارند ولى در طاعت خدا تبارك و تعالى و دوستانش زندگى گذرانند و در حال تقيه به سر برند نسبت به دين خود از ترس دشمن خود، جانشان به مقام برترى آويزان است و دانشمندان و پيروانشان بى زبانند و خموش در دولت باطل چموش، در انتظار دولت حق باشند و محققاً خدا حق را به كرسى نشاند با كلمات خود و باطل را محو سازد، هاى، هاى، خوشا بر حالشان كه در حال هدنه و آرامش بر دين دارى خود صبر كنند واى از اشتياق به ديدارشان در حال ظهور دولت و حكم رانى آنها و محققاً خدا ما را به آنها در بهشت عدن جمع آورد و با هر كه شايسته باشد از پدرانشان و همسران و ذريه شان.
1- يمان تمار گويد: ما خدمت امام صادق (علیه السّلام) نشسته بوديم.
به ما فرمود: به راستى براى صاحب الامر (علیه السّلام) غيبتى باشد كه كسى در دوران آن به دين چسبد چون كسى است كه شاخه خار مغيلان را دست كشه كند، اين چنين با دست خود ممثل نمود، كدام شما شاخه خار مغيلان را به دست خود مى چسباند، سپس لختى سر به زير انداخت و پس از آن فرمود: صاحب الامر يك غيبتى دارد،
ص: 559
فَلْیَتَّقِ اللّهَ عَبْدٌ ، وَ لْیَتَمَسَّکْ بِدِینِهِ».(1)
2. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عِیسَی بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ : عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ ، فَاللّهَ اللّهَ فِی أَدْیَانِکُمْ ، لاَ یُزِیلُکُمْ(2) عَنْهَا أَحَدٌ(3) ؛ یَا بُنَیَّ(4) ، إِنَّهُ لاَ بُدَّ لِصَاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ حَتّی یَرْجِعَ عَنْ هذَا الاْءَمْرِ مَنْ کَانَ یَقُولُ بِهِ ، إِنَّمَا هِیَ مِحْنَةٌ(5) مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ امْتَحَنَ(6) بِهَا خَلْقَهُ ، لَوْ(7) عَلِمَ آبَاوءُکُمْ وَ أَجْدَادُکُمْ دِیناً أَصَحَّ مِنْ هذَا(8) ، لاَتَّبَعُوهُ».
قَالَ : فَقُلْتُ : یَا سَیِّدِی ، مَنِ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ(9) ؟
فَقَالَ : «یَا بُنَیَّ ، عُقُولُکُمْ تَصْغُرُ عَنْ هذَا ، وَ أَحْ_لاَمُکُمْ(10) تَضِیقُ(11) عَنْ حَمْلِهِ ، وَ لکِنْ إِنْ تَعِیشُوا(12) فَسَوْفَ تُدْرِکُونَهُ» .(13)
3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ(14) ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَاوِرِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِیَّاکُمْ وَ التَّنْوِیهَ(15) ، أَمَا وَ اللّهِ لَیَغِیبَنَّ إِمَامُکُمْ سِنِیناً مِنْ دَهْرِکُمْ ، وَ لَتُمَحَّصُنَّ(16) حَتّی یُقَالَ : مَاتَ(17) ؟ قُتِلَ ؟ هَلَکَ(18) ؟ بِأَیِّ وَادٍ سَلَکَ ؟ وَ لَتَدْمَعَنَّ عَلَیْهِ(19) عُیُونُ الْمُوءْمِنِینَ ، وَ لَتُکْفَوءُنَّ(20) کَمَا تُکْفَأُ(21) السُّفُنُ فِی أَمْوَاجِ الْبَحْرِ ، فَ_لاَ یَنْجُو إِلاَّ مَنْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَهُ ، وَ کَتَبَ فِی قَلْبِهِ الاْءِیمَانَ ، وَ أَیَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ ، وَ لَتُرْفَعَنَّ(22) اثْنَتَا عَشْرَةَ رَایَةً مُشْتَبِهَةً(23) لاَ یُدْری(24) أَیٌّ مِنْ أَیٍّ» .
قَالَ(25) : فَبَکَیْتُ ، ثُمَّ قُلْتُ : فَکَیْفَ(26) نَصْنَعُ ؟ قَالَ : فَنَظَرَ إِلی شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِی الصُّفَّةِ ، فَقَالَ : «یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، تَری هذِهِ(27) الشَّمْسَ ؟»
ص: 560
بايد هر بنده خدا پرهيز كارى كند و به دينش بچسبد.
2- على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر (علیه السّلام) فرمود:
چون پنجمين فرزند هفتمين امام ناپديد گردد، خدا را، خدا را، باشيد براى دين دارى خود، مبادا شما را از دين به در برد، پسر جانم، صاحب الامر به ناچار غيبتى خواهد داشت تا آن كه معتقدان به امامت هم از اين عقيده بر گردند، همانا اين خود يك آزمايشى است از طرف خدا كه خلق خود را با آن بيازمايد، اگر پدران و نياكان شما دينى درست تر مى دانستند از آن پيروى مى كردند، گويد:
گفتم: اى آقاى من پنجمين فرزند هفتمين امام كيست؟ فرمود: اى پسر جانم خرد شما از درك آن خردتر است و خاطر شما تنگ تر از آن است كه اين حقيقت در آن جايگزين شود ولى اگر بمانيد بدان خواهد رسيد.
3- مفضل بن عمر گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: بپرهيزيد از فاش كردن اسرار مذهب، هلا به خدا محققاً امام شما سالهاى سال از روزگار زندگى شما نهان گردد و شما در بوته امتحان آب شويد تا گويند: «امام مرد، كشته شد، نابود شد، به چه دره افتاد» و چشم مؤمنان بر او اشك بارد، و كشتى مذهب شما واژگون گردد مانند كشتى ها كه بر موجهاى دريا واژگون شوند و نجات نيابد جز كسى كه خدا از او پيمان گرفته و در دلش ايمان را نقش كرده و به روح خود او را تأييد كرده است، دوازده پرچم همانند برافراشته گردد و دانسته نشود كدام، كدام است.
گويد: من گريستم و سپس گفتم: پس ما چه كنيم؟ امام نگاهى به آفتاب كرد كه در ايوان پرتو افكنده بود فرمود: اى ابا عبد
ص: 561
قُلْتُ(1) : نَعَمْ ، فَقَالَ : «وَ اللّهِ ، لاَءَمْرُنَا أَبْیَنُ مِنْ هذِهِ(2) الشَّمْسِ» .(3)
4. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ ، عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ ، عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ فِی صَاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ شَبَهاً (4) مِنْ یُوسُفَ علیه السلام ». قَالَ : قُلْتُ لَهُ : کَأَنَّکَ تَذْکُرُ(5) حَیَاتَهُ أَوْ غَیْبَتَهُ ؟
قَالَ : فَقَالَ لِی : «وَ مَایُنْکِرُ(6) مِنْ ذلِکَ هذِهِ الاْءُمَّةُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِیرِ ؟! إِنَّ إِخْوَةَ یُوسُفَ علیه السلام کَانُوا أَسْبَاطاً(7) أَوْلاَدَ الاْءَنْبِیَاءِ ، تَاجَرُوا یُوسُفَ وَ بَایَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ ، فَلَمْ یَعْرِفُوهُ حَتّی قَالَ : أَنَا یُوسُفُ وَ هذَا أَخِی ، فَمَا تُنْکِرُ(8) هذِهِ الاْءُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ یَفْعَلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِحُجَّتِهِ فِی وَقْتٍ مِنَ الاْءَوْقَاتِ کَمَا فَعَلَ بِیُوسُفَ ؟
إِنَّ یُوسُفَ علیه السلام کَانَ إِلَیْهِ مُلْکُ مِصْرَ ، وَ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ وَالِدِهِ مَسِیرَةُ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ یَوْماً ، فَلَوْ أَرَادَ أَنْ یُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلی ذلِکَ ، لَقَدْ سَارَ یَعْقُوبُ علیه السلام وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَیَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ(9) إِلی مِصْرَ ، فَمَا تُنْکِرُ هذِهِ الاْءُمَّةُ أَنْ یَفْعَلَ اللّهُ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ بِحُجَّتِهِ کَمَا فَعَلَ بِیُوسُفَ أَنْ یَمْشِیَ فِی أَسْوَاقِهِمْ وَ یَطَأَ بُسُطَهُمْ(10) ، حَتّی یَأْذَنَ اللّهُ فِی ذلِکَ لَهُ(11) کَمَا أَذِنَ لِیُوسُفَ : «قَالُوا أَ إِنَّکَ لاَءَنْتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ»(12) .(13)
5. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْخَشَّابِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُوسی ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ
ص: 562
4- سدير صيرفى گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:
به راستى در صاحب الامر شباهتى است از يوسف (علیه السّلام)، گويد: به آن حضرت عرض كردم: گويا شما زنده بودن و نهان بودن آن حضرت را ياد آورى مى كنيد؟ گويد: به من فرمود: اين امت كه خوك صفت شده اند چه چيز را منكرند، به راستى برادران يوسف اسباط بودند، زادگان پيغمبر بودند، با يوسف در بازرگانى وارد شدند و با او خريد و فروش كردند و با او گفتگو كردند و برادر او بودند و برادر آنها بود و با اين همه او را نشناختند تا خودش خود را معرفى كرد و فرمود: أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي، من يوسفم و اين هم برادر من است، اين امت لعنتى منكر هستند كه خدا عز و جل با حجت خود در يك وقتى از اوقات چنان كند كه با يوسف كرد، يوسف پادشاه پر نام مصر بود و فاصله او با پدرش هجده روز راه بود، اگر خدا مى خواست كه او را بياگاهاند مى توانست يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مژده از يوسف نه روزه خود را به مصر رسانيدند چه انكارى دارند اين امت كه خداى عز و جل با حجت خود چنان كند كه با يوسف كرد، در بازارهاى آنها رفت و آمد كند و پا روى فرش آنها بگذارد (و او را نشناسند) تا خدا اجازه دهد، در اين مورد، چنانچه اجازه معرفى به يوسف داد، گفتند: راستى تو يوسف هستى؟ فرمود:
من يوسفم.
5- زراره گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: براى آن پسر بچه، پيش از قيام و ظهورش غيبتى بايست، گويد: گفتم:
ص: 563
أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ لِلْغُ_لاَمِ غَیْبَةً قَبْلَ أَنْ یَقُومَ» . قَالَ : قُلْتُ : وَ لِمَ ؟
قَالَ : «یَخَافُ» وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلی بَطْنِهِ ، ثُمَّ قَالَ : «یَا زُرَارَةُ ، وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ ، وَ هُوَ الَّذِی یُشَکُّ فِی وِلاَدَتِهِ : مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ : مَاتَ أَبُوهُ بِ_لاَ خَلَفٍ ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ : حَمْلٌ(1) ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ : إِنَّهُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِیهِ بِسَنَتَیْنِ(2) ؛ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ(3) ، غَیْرَ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یُحِبُّ أَنْ یَمْتَحِنَ(4) الشِّیعَةَ ، فَعِنْدَ ذلِکَ یَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ یَا زُرَارَةُ(5)».
قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِنْ أَدْرَکْتُ ذلِکَ الزَّمَانَ أَیَّ شَیْءٍ أَعْمَلُ ؟
قَالَ : «یَا زُرَارَةُ(6) ، إِذَا أَدْرَکْتَ ذلِکَ(7) الزَّمَانَ ، فَادْعُ بِهذَا الدُّعَاءِ : اللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ(8) ؛ اللّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ(9) ؛ اللّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی».
ثُمَّ قَالَ : «یَا زُرَارَةُ ، لاَ بُدَّ مِنْ قَتْلِ غُ_لاَمٍ بِالْمَدِینَةِ» .
قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، أَ لَیْسَ یَقْتُلُهُ جَیْشُ السُّفْیَانِیِّ ؟
قَالَ : «لاَ ، وَ لکِنْ یَقْتُلُهُ جَیْشُ آلِ بَنِی فُ_لاَنٍ(10) ، یَجِیءُ حَتّی یَدْخُلَ الْمَدِینَةَ(11) ، فَیَأْخُذُ الْغُ_لاَمَ فَیَقْتُلُهُ ، فَإِذَا قَتَلَهُ بَغْیاً وَ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً ، لاَ یُمْهَلُونَ ؛ فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَقُّعُ الْفَرَجِ(12) إِنْ شَاءَ اللّهُ» .(13)
6. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ یَحْیَی بْنِ الْمُثَنّی ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ
ص: 564
چرا؟ فرمود: بيم دارد، و به شكم خود اشاره كرد، سپس فرمود: اى زراره او است كه انتظارش را بايد كشيد، او است كه در ولادتش ترديد شود، برخى گويند پدرش بى جانشين مرد، برخى گويند در شكم مادر بود كه پدرش مرد، برخى گويند دو سال پيش از مرگ پدر به دنيا آمد، او است منتظر، جز اين كه خدا عز و جل دوست دارد شيعه را بيازمايد، در اين جا است اى زراره كه باطل خواهان به شك اندر شوند، گويد: گفتم: قربانت، اگر به اين دوره رسيدم چه بايد كرد؟ فرمود: اى زراره وقتى به اين دوره رسيدى، اين دعا را بخوان: «بار خدايا خودت را به من بشناسان زيرا تو اگر خود را به من نشناسانى، من رسولت را نشناسم، بار خدايا رسول خود را به من بشناسان زيرا اگر تو رسول خود را به من نشناسانى حجت تو را نشناسم، بار خدايا حجت خود را به من بشناسان زيرا اگر تو حجت خود را به من نشناسانى از دينم به در شوم و گمراه گردم».
سپس فرمود: اى زراره به ناچار بايد در مدينه پسر بچه اى كشته شود، گفتم: قربانت، همان نيست كه قشون سفيانى او را بكشند؟ فرمود: نه، ولى قشون آل بنى فلان او را بكشند، بيايد تا در مدينه در آيد و آن پسر بچه را بگيرد و بكشد، چون از راه خود سرى و عدوان و ستم او را بكشد ديگر مهلتشان به سر آيد، در اين هنگام توقع فرج داشته باش ان شاء الله.
6- عبيد بن زراره گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود: مردم امام خود را نيابند، امام در موسم حج حاضر باشد و
ص: 565
زُرَارَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «یَفْقِدُ النَّاسُ إِمَامَهُمْ ، یَشْهَدُ(1) الْمَوْسِمَ ، فَیَرَاهُمْ وَ لاَ یَرَوْنَهُ» .(2)
7. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ ، قَالَ : حَدَّثَنِی مُنْذِرُ(3) بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قَابُوسَ ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ السِّنْدِیِّ(4) ، عَنْ أَبِی دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ ، عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ ، عَنْ مَالِکٍ الْجُهَنِیِّ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ ، عَنِ الاْءَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ ، قَالَ : أَتَیْتُ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَوَجَدْتُهُ مُتَفَکِّراً(5) یَنْکُتُ(6) فِی الاْءَرْضِ ، فَقُلْتُ : یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، مَا لِی أَرَاکَ مُتَفَکِّراً(7) تَنْکُتُ(8) فِی الاْءَرْضِ ؟ أَ رَغْبَةً مِنْکَ فِیهَا ؟
فَقَالَ(9) : «لاَ وَ اللّهِ ، مَا رَغِبْتُ فِیهَا وَ لاَ فِی الدُّنْیَا یَوْماً(10) قَطُّ ، وَ لکِنِّی(11) فَکَّرْتُ(12) فِی مَوْلُودٍ(13) یَکُونُ مِنْ ظَهْرِی(14)، الْحَادِیَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی ، هُوَ الْمَهْدِیُّ(15) الَّذِی یَمْلاَءُ الاْءَرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطاً(16) ، کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً(17) وَ ظُلْماً(18) ، یَکُونُ(19) لَهُ غَیْبَةٌ وَ حَیْرَةٌ ، یَضِلُّ فِیهَا أَقْوَامٌ ، وَ یَهْتَدِی فِیهَا(20) آخَرُونَ».
فَقُلْتُ : یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، وَ کَمْ تَکُونُ(21) الْحَیْرَةُ وَ الْغَیْبَةُ(22) ؟
فَقَالَ(23) : «سِتَّةَ أَیَّامٍ أَوْ سِتَّةَ أَشْهُرٍ أَوْ سِتَّ سِنِینَ(24) » .
فَقُلْتُ : وَ إِنَّ هذَا(25) لَکَائِنٌ ؟
فَقَالَ(26) : «نَعَمْ ، کَمَا أَنَّهُ مَخْلُوقٌ(27) ، وَ أَنّی(28) لَکَ بِهذَا الاْءَمْرِ یَا أَصْبَغُ ، أُولئِکَ خِیَارُ هذِهِ الاْءُمَّةِ مَعَ خِیَارِ(29) أَبْرَارِ(30) هذِهِ(31) الْعِتْرَةِ».
فَقُلْتُ : ثُمَّ مَا یَکُونُ(32) بَعْدَ ذلِکَ ؟
فَقَالَ : «ثُمَّ(33) یَفْعَلُ اللّهُ مَا یَشَاءُ ؛ فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ(34) إِرَادَاتٍ ، وَ غَایَاتٍ وَ نِهَایَاتٍ» .(35)
8. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ ، عَنْ
ص: 566
مردم را ببيند و مردم او را نبينند- مقصود اين است كه به عنوان امامت او را تشخيص ندهند و او را نشناسند.
7- اصبغ بن نباته گويد: خدمت امير المؤمنين (علیه السّلام) رسيدم و ديدمش در انديشه است و به زمين مى كوبد (با سر عصا يا انگشت به طورى كه جاى آن مى ماند) گفتم: يا امير المؤمنين، چرا من شما را انديشناك بينم و به زمين مى كوبى، براى رغبت در كار خلافت است؟
فرمود: نه، هرگز روزى نبوده كه من بدان رغبتى داشته باشم و نه به دنيا ولى در انديشه نوزادى اندرم كه از پشت من است يازدهمين فرزندم او است همان مهدى كه زمين را پر از عدل و داد كند بعد از آنكه از جور و ستم پر شود، براى او يك نهانى و سرگردانى است كه مردمى در آن گمراه شوند و ديگرانى در آن ره جويند.
گفتم: يا امير المؤمنين، اين نهانى و سرگردانى تا چه اندازه است؟ فرمود: شش روز، شش ماه، شش سال، گفتم: اين امر شدنى است؟ فرمود: آرى، چنانچه آن مقدر شده است ولى تو از كجا با اين امر مربوط باشى؟ آن نصيب نيكان اين امت باشد با نيكان ائمه خاندان پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، عرض كردم: پس از آن چه خواهد بود؟
فرمود: سپس خدا هر چه مى خواهد مى كند، زيرا او بداها و اراده ها و غايات و نهاياتى دارد.
8- معروف بن خربوذ از امام باقر (علیه السّلام) فرمود: همانا ما چون
ص: 567
مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «إِنَّمَا نَحْنُ کَنُجُومِ السَّمَاءِ ، کُلَّمَا غَابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ ، حَتّی إِذَا أَشَرْتُمْ بِأَصَابِعِکُمْ وَ مِلْتُمْ بِأَعْنَاقِکُمْ(1) ، غَیَّبَ اللّهُ عَنْکُمْ نَجْمَکُمْ ، فَاسْتَوَتْ بَنُو
عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، فَلَمْ یُعْرَفْ أَیٌّ مِنْ أَیٍّ ، فَإِذَا طَلَعَ نَجْمُکُمْ فَاحْمَدُوا رَبَّکُمْ» .(2)
9 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُعَاوِیَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَبَلَةَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ لِلْقَائِمِ علیه السلام غَیْبَةً قَبْلَ أَنْ یَقُومَ». قُلْتُ(3) : وَ لِمَ ؟ قَالَ : «إِنَّهُ یَخَافُ» وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلی بَطْنِهِ ، یَعْنِی الْقَتْلَ .(4)
10. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَرَّازِ(5) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنْ بَلَغَکُمْ عَنْ صَاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ غَیْبَةٌ ، فَ_لاَ تُنْکِرُوهَا» .(6)
11.الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ خَلَفِ بْنِ عَبَّادٍ الْأَنْمَاطِيِّ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام وَ عِنْدَهُ فِی الْبَیْتِ أُنَاسٌ ، فَظَنَنْتُ أَنَّهُ إِنَّمَا أَرَادَ بِذلِکَ
غَیْرِی ، فَقَالَ : «أَمَا وَ اللّهِ لَیَغِیبَنَّ عَنْکُمْ صَاحِبُ هذَا الاْءَمْرِ ، وَ لَیَخْمِلَنَّ حَتّی(7) یُقَالَ : مَاتَ ؟ هَلَکَ(8) ؟ فِی أَیِّ وَادٍ سَلَکَ ؟! وَ لَتُکْفَأنَّ(9)
ص: 568
اختران آسمانيم هر زمانى اخترى غروب كند اختر ديگرى از افق بر آيد، تا چون با انگشت خود امام را نشان داديد و به سوى او گردن كشيديد، خدا ستاره هدايت شما را نهان سازد و فرزندان عبد المطلب كه خاندان امامت باشند برابر گردند در نظر مردم و شناخته نشود كه كدام امام است، و چون ستاره شما طلوع كند پروردگار خود را سپاس گزاريد.
9- محمد بن مسلم گويد از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم، مى فرمود: قائم (علیه السّلام) پيش از آن كه قيام كند غيبتى دارد، گفتم: چرا؟
فرمود:
به راستى كه او مى ترسد و با دستش اشاره به شكمش كرد، يعنى از كشته شدن.
10- محمد بن مسلم گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:
اگر شنيديد صاحب الامر (علیه السّلام) غايب شده منكر او نشويد.
11- مفضل بن عمر گويد: من در خدمت امام صادق (علیه السّلام) بودم و مردمى هم حضور داشتند، به گمانم به ديگرى فرمود: كه به خدا صاحب الامر از ديده شما غايب شود و گم نام گردد تا گويند، مرد، نابود شد، در كدام دره افتاد و كشتى مذهب شما واژگون گردد چنانچه كشتى عادى در امواج دريا، و تنها كسى نجات يابد كه خدا پيمان از او گرفته و ايمان را در دلش نقش كرده و با روح خود او را تأييد كرده محققاً 12 پرچم مشتبه بلند شود كه يكى را از
ص: 569
کَمَا تُکْفَأُ السَّفِینَةُ فِی أَمْوَاجِ(1) الْبَحْرِ ، لاَ یَنْجُو(2) إِلاَّ مَنْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَهُ ، وَ کَتَبَ الاْءِیمَانَ فِی قَلْبِهِ ، وَ أَیَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ ، وَ لَتُرْفَعَنَّ(3) اثْنَتَا عَشْرَةَ رَایَةً مُشْتَبِهَةً(4) لاَ یُدْری(5) أَیٌّ مِنْ أَیٍّ».
قَالَ : فَبَکَیْتُ ، فَقَالَ(6) : «مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ؟» . فَقُلْتُ(7) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، کَیْفَ لاَ أَبْکِی وَ أَنْتَ تَقُولُ : «اثْنَتَا عَشْرَةَ رَایَةً مُشْتَبِهَةً(8) لاَ یُدْری(9) أَیٌّ مِنْ أَیٍّ ؟!» قَالَ : وَ فِی مَجْلِسِهِ کَوَّةٌ (10) تَدْخُلُ(11) فِیهَا الشَّمْسُ ، فَقَالَ : «أَ بَیِّنَةٌ هذِهِ ؟» فَقُلْتُ(12) : نَعَمْ ، قَالَ(13) : «أَمْرُنَا أَبْیَنُ مِنْ هذِهِ الشَّمْسِ» .(14)
12 . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الاْءَنْبَارِیِّ ، عَنْ یَحْیَی بْنِ الْمُثَنّی ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لِلْقَائِمِ علیه السلام غَیْبَتَانِ ، یَشْهَدُ فِی إِحْدَاهُمَا الْمَوَاسِمَ(15) ، یَرَی النَّاسَ ، وَ لاَ یَرَوْنَهُ» .(16)
13. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ غَیْرُهُ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ؛ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام مِمَّنْ یُوثَقُ بِهِ : أَنَّ أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام تَکَلَّمَ(17) بِهذَا الْکَ_لاَمِ ، وَ حُفِظَ عَنْهُ ، وَ خَطَبَ بِهِ عَلی مِنْبَرِ الْکُوفَةِ : «اللّهُمَّ إِنَّهُ لاَ بُدَّ لَکَ مِنْ حُجَجٍ فِی أَرْضِکَ ، حُجَّةٍ بَعْدَ حُجَّةٍ عَلی خَلْقِکَ ، یَهْدُونَهُمْ إِلی دِینِکَ ، وَ یُعَلِّمُونَهُمْ عِلْمَکَ ، کَیْ_لاَ یَتَفَرَّقَ
ص: 570
ديگرى نتوان شناخت.
گويد: من گريستم، امام فرمود: چرا گريه مى كنى اى ابا عبد الله، عرض كردم: قربانت، چرا نگريم با اين كه شما مى فرمائيد 12 پرچم است كه از هم شناخته نشوند.
گويد: در مجلس آن حضرت در بچه بود كه پرتو خورشيد از آن در آمده بود (اشاره به آن) فرمود: آيا اين روشن و هويدا است؟
گفتم: آرى، فرمود: امر ما از اين خورشيد روشن تر است.
12- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: براى قائم دو غيبت باشد، در يكى از آنها در موسم حج شركت كند و مردم را ببيند و مردم او را نبينند.
13- يكى از اصحاب موثّق امير المؤمنين (علیه السّلام) گويد: آن حضرت اين سخن را گفت و از او حفظ كردند، بر سر منبر كوفه در خطبه خود ايراد كرد:
بار خدايا به راستى مطلب اين است كه به ناچار حجت هائى در زمين تو بايد كه يكى پس از ديگرى بر خلق تو گماشته باشند تا آنان را به دينت رهبرى كنند و از دانشت به آنها بياموزند، تا پيروان اولياء تو پراكنده و نابود نگردند، و حجت تو بسا ظاهر است و بر سر كار نيست يا غائب است و انتظار ظهورش كشند، اگر شخص آنها در حال هدنه و خانه نشينى از نظر مردم نهان گردد، دانش
ص: 571
أَتْبَاعُ أَوْلِیَائِکَ(1) ، ظَاهِرٍ(2) غَیْرِ مُطَاعٍ ، أَوْ مُکْتَتَمٍ(3) یُتَرَقَّبُ(4) ، إِنْ غَابَ عَنِ النَّاسِ شَخْصُهُمْ(5) فِی حَالِ هُدْنَتِهِمْ(6) ، فَلَمْ یَغِبْ عَنْهُمْ قَدِیمُ مَبْثُوثِ(7) عِلْمِهِمْ ، وَ آدَابُهُمْ(8) فِی قُلُوبِ الْمُوءْمِنِینَ مُثْبَتَةٌ ، فَهُمْ بِهَا عَامِلُونَ».
وَ یَقُولُ علیه السلام فِی هذِهِ الْخُطْبَةِ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ :
«فِیمَنْ(9) هذَا ؟ وَ لِهذَا یَأْرِزُ(10) الْعِلْمُ إِذَا لَمْ یُوجَدْ لَهُ حَمَلَةٌ یَحْفَظُونَهُ ، وَ یَرْوُونَهُ کَمَا سَمِعُوهُ(11) مِنَ الْعُلَمَاءِ ، وَ یَصْدُقُونَ(12) عَلَیْهِمْ فِیهِ ؛ اللّهُمَّ فَإِنِّی(13) لاَءَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لاَ یَأْرِزُ(14) کُلُّهُ ، وَ لاَ یَنْقَطِعُ مَوَادُّهُ ، وَ(15) إِنَّکَ لاَ تُخْلِی(16) أَرْضَکَ مِنْ حُجَّةٍ لَکَ عَلی خَلْقِکَ ، ظَاهِرٍ(17) لَیْسَ بِالْمُطَاعِ(18) ، أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ(19) ؛ کَیْ_لاَ تَبْطُلَ حُجَّتُکَ(20) ، وَ لاَ یَضِلَّ(21) أَوْلِیَاوءُکَ(22) بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَهُمْ ، بَلْ أَیْنَ هُمْ ؟ وَ کَمْ هُمْ ؟ أُولئِکَ(23) الاْءَقَلُّونَ عَدَداً ، الاْءَعْظَمُونَ(24) عِنْدَ اللّهِ قَدْراً».(25)
14 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ مُوسَی بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُعَاوِیَةَ 1 / 54
الْبَجَلِیِّ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ : عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماوءُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ»(26) قَالَ : «إِذَا غَابَ عَنْکُمْ إِمَامُکُمْ ، فَمَنْ(27) یَأْتِیکُمْ بِإِمَامٍ(28) جَدِیدٍ(29) ؟» .(30)
15. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنْ أَبِی أَیُّوبَ
الْخَرَّازِ(31) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ ، قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنْ بَلَغَکُمْ عَنْ صَاحِبِکُمْ(32) غَیْبَةٌ(33) ، فَ_لاَ
ص: 572
ديرين و منتشر آنها هميشه در دسترس مردم باشد، آدابشان در دل مؤمنان ثابت باشد و آنان بدان عمل كنند.
و در ضمن همين خطبه در جاى ديگر مى فرمايد: در باره چه كسى است اين؟ از اين جهت علم بر چيده شود كه كسى آن را حفظ نكند و روايت ننمايد چنانچه از دانشمندان شنيده و مردم تصديق آن نكنند.
بار خدايا ولى من مى دانم كه همه علم بر چيده نشود و مايه بر نگردد و مى دانم كه تو زمين را از حجت خود بر خلقت خالى نگذارى گو اين كه ظاهر باشد و اطاعت نشود يا ترسان باشد و پنهان تا حجت تو باطل نگردد و دوستانت گمراه نشوند بعد از اين كه آنها را هدايت كردى، ولى كجايند آنها و چه اندازه اند؟ آنان در شماره كمترند و در قدر و مقام نزد خدا بزرگوارترند.
14- على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (30 سوره ملك): «بگو اگر آبِ شما زير زمين فرو كشد كيست كه براى شما آب گوارا و روان بر آورد؟» فرمود: وقتى امامِ شما غائب گردد كيست كه امام (فيض خ ل) تازه اى آورد؟.
15- محمد بن مسلم گويد: از امام صادق (علیه السّلام) شنيدم مى فرمود:
اگر به شما خبر رسيد كه امام شما غائب شده منكر آن
ص: 573
تُنْکِرُوهَا» .(1)
16. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «لاَ بُدَّ لِصَاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ ، وَ لاَ بُدَّ لَهُ(2) فِی غَیْبَتِهِ مِنْ عُزْلَةٍ ، وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَیْبَةُ(3) ، وَ مَا بِثَ_لاَثِینَ مِنْ وَحْشَةٍ(4)» .(5)
17. وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ(6) ، عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ ، قَالَ :
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «کَیْفَ أَنْتَ إِذَا وَقَعَتِ الْبَطْشَةُ(7) بَیْنَ الْمَسْجِدَیْنِ(8) ، فَیَأْرِزُ(9) الْعِلْمُ(10) کَمَا تَأْرِزُ(11) الْحَیَّةُ فِی جُحْرِهَا(12) ، وَ اخْتَلَفَتِ(13) الشِّیعَةُ(14) ، وَ سَمّی بَعْضُهُمْ بَعْضاً کَذَّابِینَ ، وَ تَفَلَ(15) بَعْضُهُمْ فِی وُجُوهِ بَعْضٍ ؟» قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، مَا عِنْدَ ذلِکَ(16) مِنْ خَیْرٍ ، فَقَالَ لِی : «الْخَیْرُ کُلُّهُ عِنْدَ ذلِکَ» ثَ_لاَثاً(17) .(18)
18. وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ(19) ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «إِنَّ لِلْقَائِمِ غَیْبَةً قَبْلَ أَنْ یَقُومَ(20) ؛ إِنَّهُ یَخَافُ» وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلی بَطْنِهِ ، یَعْنِی الْقَتْلَ .(21)
19. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لِلْقَائِمِ علیه السلام غَیْبَتَانِ : إِحْدَاهُمَا قَصِیرَةٌ ، وَ الاْءُخْری طَوِیلَةٌ ؛ الْغَیْبَةُ الاْءُولی لاَ یَعْلَمُ
ص: 574
نشويد.
16- فرمود: صاحب الامر به ناچار غائب گردد و در غيبت خود گوشه گيرى كند چه خوب منزلى است مدينه طيبه و در سى وحشتى نيست.
17- ابان بن تغلب گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود: چطور باشى تو وقتى كه ميان دو مسجد (مكه و مدينه- يا كوفه و سهله- از مجلسى ره) كوبشى شود؟ (كنايه از واقعه بزرگى است چون جنگ، فرو بردن زمين، بلاء- از مجلسى ره) و علم برچيده و نور ديده شود مانند مارى كه در سوراخ خود به هم پيچد و شيعه اختلاف كنند و يك ديگر را دروغگو خوانند و به روى هم تف اندازند؟ عرض كردم: قربانت، در اين وقت خيرى نيست، به من فرمود: همه خيرها در اين وقت است- تا سه بار- (منظور از خير، ظهور امام عصر" ع" است- از مجلسى" ره").
18- زراره گويد: شنيدم مى فرمود: به راستى قائم (علیه السّلام) پيش از آن كه قيام كند غيبتى دارد، زيرا بر جان خود مى ترسد و با دستش اشاره به شكمش كرد- يعنى از كشتن.
19- فرمود: قائم (علیه السّلام) دو غيبت دارد يكى كوتاه و ديگرى دراز، در اولى جز شيعيان خاص كسى جاى او را نداند و در ديگرى تنها خادمين محرم او جاى او را بدانند.
ص: 575
بِمَکَانِهِ فِیهَا(1) إِلاَّ خَاصَّةُ شِیعَتِهِ(2) ، وَ الاْءُخْری لاَ یَعْلَمُ بِمَکَانِهِ فِیهَا(3) إِلاَّ خَاصَّةُ مَوَالِیهِ(4)» .(5)
20. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ کَثِیرٍ ، عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ ، قَالَ :
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام یَقُولُ : «لِصَاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ غَیْبَتَانِ : إِحْدَاهُمَا یَرْجِعُ مِنْهَا إِلی أَهْلِهِ(6) ، وَ الاْءُخْری یُقَالُ : هَلَکَ ؟ فِی أَیِّ وَادٍ سَلَکَ ؟».
قُلْتُ : کَیْفَ نَصْنَعُ إِذَا(7) کَانَ کَذلِکَ ؟
قَالَ : «إِذَا(8) ادَّعَاهَا مُدَّعٍ ، فَاسْأَلُوهُ عَنْ أَشْیَاءَ(9) یُجِیبُ(10) فِیهَا مِثْلَهُ(11)» .(12)
21. أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ الْخَزَّاز(13) ، عَنِ الْوَلِیدِ بْنِ عُقْبَةَ ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ زِیَادٍ ، عَنْ شُعَیْبٍ ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقُلْتُ لَهُ : أَنْتَ صَاحِبُ هذَا الاْءَمْرِ ؟ فَقَالَ : «لاَ». فَقُلْتُ : فَوَلَدُکَ(14) ؟ فَقَالَ(15) : «لاَ» . فَقُلْتُ : فَوَلَدُ وَلَدِکَ هُوَ ؟ قَالَ(16) : «لاَ». فَقُلْتُ(17) : فَوَلَدُ وَلَدِ وَلَدِکَ ؟ فَقَالَ : «لاَ». قُلْتُ(18) : مَنْ(19) هُوَ ؟
قَالَ(20) : «الَّذِی یَمْلَؤُهَا عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً(21) عَلی(22) فَتْرَةٍ(23) مِنَ الاْءَئِمَّةِ ، کَمَا أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بُعِثَ عَلی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ» .(24)
22 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِیِّ ، عَنْ وَهْبِ بْنِ شَاذَانَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِی الرَّبِیعِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ(25) ، عَنْ أُمِّ هَانِیًء، قَالَتْ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ
ص: 576
20- مفضل بن عمر گويد: از آن حضرت شنيدم مى فرمود:
صاحب الامر (علیه السّلام) دو غيبت دارد در يكى به خاندان خود مراجعه دارد و در ديگرى گويند: نابود شد، در كدام وادى رفت. من گفتم:
در اين وقت ما چه كنيم؟
فرمود: اگر مدعى امامت پيدا شد از او چيزهائى را بپرسيد كه مانند امام عصر بايد جواب دهد (چون اخبار از غيب و پرسش از مشكلات مسائل و علوم مخصوص به ائمه اگر درست گفت و موافق آنچه از ائمه نقل شده، بدانيد كه او امام است و اين نشانه مخصوص به علماء است- از مجلسى ره).
21- ابى حمزه گويد: خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسيدم و به او گفتم: تو صاحب الامرى؟ فرمود: نه، گفتم: پسر تو است؟
فرمود: نه، گفتم: پسر پسرت؟ فرمود: نه، گفتم: پسر سوم تو؟
فرمود:
نه، گفتم: پس او كيست؟ فرمود: آن كه زمين را پر از عدل و داد كند چنانچه پر از ستم و ناحقى شده باشد و در دوران فترت ائمه بيايد چنانچه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در دوران فترت رسولان مبعوث شد.
22- ام هانئ گويد: از امام باقر (علیه السّلام) از تفسير قول خدا تعالى (16 و 17 سوره تكوير): «سوگند به نهان شونده ها، به رونده هاى در لانه خزنده ها» ام هانئ گويد: در پاسخم فرمود: امامى است كه
ص: 577
بْنَ عَلِیٍّ علیهماالسلام عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعَالی : «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ»(1) قَالَتْ : فَقَالَ : «إِمَامٌ یَخْنِسُ(2) سَنَةَ سِتِّینَ وَ مِائَتَیْنِ ، ثُمَّ یَظْهَرُ کَالشِّهَابِ ، یَتَوَقَّدُ فِی اللَّیْلَةِ(3) الظَّلْمَاءِ ، فَإِنْ أَدْرَکْتِ زَمَانَهُ قَرَّتْ عَیْنُکِ» .(4)
23. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ(5) عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الرَّبِیعِ(6) الْهَمْدَانِیِّ(7) ، قَالَ : حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ ، عَنْ أُسَیْدِ بْنِ ثَعْلَبَةَ ، عَنْ أُمِّ هَانِیًء ، قَالَتْ :
لَقِیتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ علیهماالسلام ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ هذِهِ الاْآیَةِ : «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ» قَالَ : «الْخُنَّسُ إِمَامٌ یَخْنِسُ فِی زَمَانِهِ عِنْدَ انْقِطَاعٍ مِنْ عِلْمِهِ عِنْدَ النَّاسِ سَنَةَ سِتِّینَ وَ مِائَتَیْنِ ، ثُمَّ یَبْدُو کَالشِّهَابِ الْوَاقِدِ فِی ظُلْمَةِ اللَّیْلِ ، فَإِنْ(8) أَدْرَکْتِ ذلِکَ(9) ، قَرَّتْ عَیْنُکِ» .(10)
24. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ : عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الثَّالِثِ علیه السلام (11) ، قَالَ : «إِذَا رُفِعَ عَلَمُکُمْ(12) مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِکُمْ ، فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِکُمْ» .(13)
25. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام : إِنِّی أَرْجُو أَنْ تَکُونَ صَاحِبَ هذَا الاْءَمْرِ ، وَ أَنْ یَسُوقَهُ اللّهُ إِلَیْکَ(14) بِغَیْرِ سَیْفٍ ؛ فَقَدْ بُویِعَ لَکَ وَ ضُرِبَتِ الدَّرَاهِمُ بِاسْمِکَ .
فَقَالَ : «مَا مِنَّا أَحَدٌ اخْتَلَفَتْ(15) إِلَیْهِ الْکُتُبُ ، وَ أُشِیرَ إِلَیْهِ بِالاْءَصَابِعِ ، وَ سُئِلَ عَنِ الْمَسَائِلِ ، وَ حُمِلَتْ إِلَیْهِ الاْءَمْوَالُ إِلاَّ
ص: 578
در سال دويست و شصت نهان مى شود سپس چون شهابى فروزنده در شب تار عيان مى گردد، اگر به دورانش برسى چشمت روشن شود.
23- در اين وقت امام باقر (علیه السّلام) در جواب ام هانئ فرموده است:
«خنّس» امامى است كه در زمان خود نهان گردد و مردم دسترسى به او ندارند در سال 260، و سپس چون شهاب ثاقب در شب تار عيان شود اگر به زمانش برسى چشمت روشن شود.
24- امام على نقى ابو الحسن سوم (علیه السّلام) فرمود: چون وسيله دانش شما از ميان شما برداشته شود از زير پاى خود هميشه منتظر فرج باشيد.
25- ايوب بن نوح گويد: به ابو الحسن الرضا (علیه السّلام) گفتم:
من اميدوارم كه شما صاحب الامر باشيد و خدا بى شمشير و خونريزى امامت ظاهره را به شما عطا كند، زيرا با شما بيعت شده و به نام شما سكّه زدند، فرمود: كسى از ما ائمه نيست كه مرجع نامه ها گردد و انگشت نما شود و مرجع سؤالات باشد و به طور آشكار براى او سهم امام و اموال برند، جز آن كه ربوده شود و يا در
ص: 579
اغْتِیلَ(1) أَوْ مَاتَ عَلی فِرَاشِهِ ، حَتّی یَبْعَثَ اللّهُ لِهذَا
الاْءَمْرِ غُ_لاَماً مِنَّا(2) ، خَفِیَّ الْوِلاَدَةِ(3) وَ الْمَنْشَاَء ، غَیْرَ خَفِیٍّ فِی نَسَبِهِ» .(4)
26. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَیْرُهُ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ ، عَنْ مُوسَی بْنِ هِ_لاَلٍ الْکِنْدِیِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَطَاءٍ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : إِنَّ شِیعَتَکَ بِالْعِرَاقِ کَثِیرَةٌ(5) ، وَ اللّهِ مَا فِی أَهْلِ بَیْتِکَ مِثْلُکَ ، فَکَیْفَ لاَ تَخْرُجُ ؟!
قَالَ(6) : فَقَالَ : «یَا عَبْدَ اللّهِ بْنَ عَطَاءٍ ، قَدْ أَخَذْتَ تَفْرُشُ أُذُنَیْکَ(7) لِلنَّوْکی(8) ، إِی وَ اللّهِ ، مَا أَنَا بِصَاحِبِکُمْ».
قَالَ : قُلْتُ لَهُ : فَمَنْ صَاحِبُنَا ؟
قَالَ : «انْظُرُوا مَنْ عَمِیَ(9) عَلَی النَّاسِ وِلاَدَتُهُ ، فَذَاکَ صَاحِبُکُمْ ؛ إِنَّهُ لَیْسَ مِنَّا أَحَدٌ یُشَارُ إِلَیْهِ بِالاْءَصَابِعِ(10) ، وَ یُمْضَغُ بِالاْءَلْسُنِ إِلاَّ مَاتَ غَیْظاً ، أَوْ رَغِمَ(11) أَنْفُهُ» .(12)
27. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ : عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «یَقُومُ الْقَائِمُ وَ لَیْسَ لاِءَحَدٍ فِی عُنُقِهِ عَهْدٌ وَ لاَ عَقْدٌ وَ لاَ بَیْعَةٌ» .(13)
28 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَطَّارِ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مَنْصُورٍ(14) ، عَمَّنْ ذَکَرَهُ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : قُلْتُ(15) : إِذَا أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَیْتُ لاَ أَری(16) إِمَاماً أَئْتَمُّ بِهِ(17) ، مَا أَصْنَعُ ؟
قَالَ : «فَأَحِبَّ مَنْ کُنْتَ تُحِبُّ(18) ، وَ أَبْغِضْ مَنْ کُنْتَ تُبْغِضُ(19) حَتّی یُظْهِرَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ» .(20)
29. الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ(21) ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِ_لاَلٍ ، قَالَ : حَدَّثَنَا
ص: 580
بستر خود بميرد تا خدا براى امامت پسر بچه اى از ما را برانگيزد كه زايش و پايش او نهان است و نسب نژادش روشن.
26- عبد الله بن عطا گويد: به امام باقر (علیه السّلام) گفتم: در حقيقت شيعيان شما در عراق بسيارند و به خدا در خاندان خودت مانندى ندارى چطور خروج نمى كنى؟ گويد: فرمود: اى عبد الله بن عطا تو گوش خود را به اختيار احمق ها نهادى؟ آرى به خدا من صاحب الامر شما نيستم، گفتم: پس صاحب الامر ما كيست؟
فرمود: امامى را در نظر بگيريد كه زايش او از مردم نهان باشد، او صاحب الامر شما است حقيقت مطلب اين است كه از ما ائمه كسى نيست كه انگشت نما شود و ميان دهان مردم بيفتد جز آن كه دق مرگ شود يا به ناحق بميرد.
27- از امام صادق (علیه السّلام) كه فرمود: قائم (علیه السّلام) قيام كند و براى احدى در گردن او عهد و قرار و بيعتى نباشد.
28- منصور از قول كسى كه نام او را برده است از امام صادق (علیه السّلام) گويد: گفتم: وقتى كه در بامداد و پسين، امامى نبينم كه به او اقتداء كنم پس چه كنم؟ فرمود: آن را كه بايد دوست بدارى دوست دار و آن را كه بايد دشمن بدارى دشمن دار تا خدا عز و جل او را ظاهر كند.
29- زراره بن اعين گويد: امام صادق (علیه السّلام) فرمود: آن پسر
ص: 581
عُثْمَانُ بْنُ عِیسی ، عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِیحٍ ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ ، قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لاَ بُدَّ لِلْغُ_لاَمِ مِنْ غَیْبَةٍ(1)». قُلْتُ: وَ لِمَ ؟ قَالَ : «یَخَافُ _ وَ أَوْمَأَ(2)
بِیَدِهِ إِلی بَطْنِهِ _ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ ، وَ هُوَ الَّذِی یَشُکُّ النَّاسُ فِی وِلاَدَتِهِ ، فَمِنْهُمْ(3) مَنْ یَقُولُ : حَمْلٌ(4) ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ : مَاتَ أَبُوهُ وَ لَمْ یُخَلِّفْ ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ : وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِیهِ بِسَنَتَیْنِ».
قَالَ زُرَارَةُ : فَقُلْتُ(5) : وَ مَا(6) تَأْمُرُنِی لَوْ أَدْرَکْتُ ذلِکَ الزَّمَانَ ؟
قَالَ : «ادْعُ اللّهَ بِهذَا الدُّعَاءِ : اللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ ، لَمْ أَعْرِفْکَ(7) ؛ اللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَبِیَّکَ ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَبِیَّکَ ، لَمْ أَعْرِفْهُ(8) قَطُّ ؛ اللّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ؛ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ، ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی».
قَالَ أَحْمَدُ بْنُ هِ_لاَلٍ(9) : سَمِعْتُ هذَا الْحَدِیثَ مُنْذُ سِتٍّ وَ خَمْسِینَ سَنَةً .(10)
30. أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ(11) ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْقَاسِمِ ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : «فَإِذا نُقِرَ فِی النّاقُورِ»(12) قَالَ : «إِنَّ مِنَّا إِمَاماً مُظَفَّراً(13) مُسْتَتِراً ، فَإِذَا أَرَادَ اللّهُ _ عَزَّ ذِکْرُهُ _ إِظْهَارَ أَمْرِهِ ، نَکَتَ(14) فِی قَلْبِهِ نُکْتَةً ، فَظَهَرَ ، فَقَامَ بِأَمْرِ اللّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالی» .(15)
31 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ ، قَالَ : کَتَبَ
ص: 582
بچه به ناچار بايد غيبت كند، گفتم: براى چه؟ فرمود: مى ترسد و با دستش اشاره به شكمش كرد، فرمود: او است منتظر و او است كه مردم در زايش او شك دارند، برخى گويند در شكم مادر است (يعنى موقع وفات پدرش)، برخى گويند پدرش مرده و جانشينى ندارد، برخى گويند دو سال پيش از مرگ پدرش زائيده شده.
زراره گويد: پس من گفتم: اگر من به اين زمان برسم چه دستورى به من مى دهى؟ فرمود: به درگاه خدا اين دعا را بخوان:
«خدايا خود را به من بشناسان، زيرا اگر تو خود را به من نشناسانى من تو را نشناسم، بار خدايا پيغمبرت را به من بشناسان، زيرا اگر تو پيغمبر خود را به من نشناسانى من هرگز او را نشناسم، بار خدايا حجت خود را به من بشناسان، زيرا اگر تو حجت را به من نشناسانى من از دينم گمراه شوم».
احمد بن هلال (دوم راوى اين حديث) گويد: من 56 سال است كه اين حديث را شنيده ام.
30- مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السّلام) در تفسير قول خدا عز و جل (8 سوره مدثر): «چون دميده شود در صور» فرمود: به راستى از ما است يك امام پيروز غائب و چون خدا عز ذكره خواهد امامت او را اظهار كند، نكته اى در دل او وارد كند و او ظاهر شود و به امر خدا تبارك و تعالى قيام كند.
31- محمد بن فرج گويد:
امام باقر (علیه السّلام) به من نوشت:
ص: 583
إِلَیَّ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِذَا غَضِبَ اللّهُ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ عَلی خَلْقِهِ ، نَحَّانَا عَنْ جِوَارِهِمْ» .(1)
بَابُ مَا یُفْصَلُ بِهِ بَیْنَ(2) دَعْوَی(3) الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِی أَمْرِ الاْءِمَامَةِ
1. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ سَ_لاَمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ؛ وَ أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِیعاً(4) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ ، عَنْ سَ_لاَمِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ الْهَاشِمِیِّ _ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ : وَ قَدْ سَمِعْتُهُ(5) مِنْهُ(6) _ :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، قَالَ : «بَعَثَ طَلْحَةُ وَالزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنْ عَبْدِالْقَیْسِ _ یُقَالُ لَهُ : خِدَاشٌ _ إِلی أَمِیرِالْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ ، وَ قَالاَ لَهُ : إِنَّا(7) نَبْعَثُکَ إِلی رَجُلٍ طَالَ مَا(8) کُنَّا نَعْرِفُهُ وَ أَهْلَ بَیْتِهِ بِالسِّحْرِ(9) وَ الْکِهَانَةِ(10) ، وَ أَنْتَ أَوْثَقُ مَنْ بِحَضْرَتِنَا مِنْ(11) أَنْفُسِنَا مِنْ أَنْ تَمْتَنِعَ(12) مِنْ(13) ذلِکَ(14) ، وَ أَنْ تُحَاجَّهُ لَنَا حَتّی تَقِفَهُ(15) عَلی أَمْرٍ مَعْلُومٍ ، وَ اعْلَمْ أَنَّهُ أَعْظَمُ النَّاسِ دَعْوًی ، فَ_لاَ یَکْسِرَنَّکَ(16) ذلِکَ عَنْهُ ؛
ص: 584
چون خدا تبارك و تعالى بر خلقش خشم كند ما را از جوارشان دور كند.
1- امام صادق (علیه السّلام) فرمود: طلحه و زبير مردى از عبد القيس را به نام خِداش نزد امير المؤمنين فرستادند براى رساندن پيامى، به او گفتند: ما تو را نزد كسى مى فرستيم كه از دير زمانى او و خاندانش را به سحر و كهانت شناخته ايم، تو در ميان همه اطرافيان ما از خود ما هم بيشتر مورد اعتماد هستى كه:
1- از جادو و كهانت وى خود را نگهدارى.
2- از طرف ما با او محاكمه كنى و سخن بگوئى تا مطلب روشن و معلومى بفهمى (بدو بفهمانى خ ل)، و بايد بدانى كه ادّعاى او از همه مردم بزرگتر است، مبادا اين گزافه گوئى وى تو را خرد كند، يك راهى كه مردم را با آن گول مى زند پذيرائى خوبِ او است با خوردنى و نوشيدنى و عسل و روغن و خلوت كردن و محرمانه گفتن با مردم، به خوراك و نوشيدنى او دم مزن و دست به عسل و روغنش ميالاى و با او در خلوت منشين، از همه اينها از وى در حذر باش، به يارى خدا برو و چون او را ديدى آيه سخره را تلاوت كن (54 سوره اعراف): و از نيرنگ او و شيطان به خدا پناه جو و چون نزد او
ص: 585
وَ مِنَ الاْءَبْوَابِ الَّتِی یَخْدَعُ النَّاسَ بِهَا الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ وَ الْعَسَلُ وَ الدُّهْنُ ، وَ أَنْ یُخَالِیَ الرَّجُلَ(1) ؛ فَ_لاَ تَأْکُلْ(2) لَهُ طَعَاماً ، وَ لاَ تَشْرَبْ لَهُ شَرَاباً ، وَ لاَ تَمَسَّ لَهُ عَسَلاً وَ لاَ دُهْناً ، وَ لاَ تَخْلُ مَعَهُ ، وَ احْذَرْ هذَا کُلَّهُ مِنْهُ ، وَ انْطَلِقْ عَلی بَرَکَةِ اللّهِ ، فَإِذَا رَأَیْتَهُ فَاقْرَأْ آیَةَ السُّخْرَةِ(3) ، وَ تَعَوَّذْ بِاللّهِ مِنْ کَیْدِهِ وَ کَیْدِ الشَّیْطَانِ ، فَإِذَا جَلَسْتَ إِلَیْهِ فَ_لاَ تُمَکِّنْهُ مِنْ بَصَرِکَ کُلِّهِ ، وَ لاَ تَسْتَأْنِسْ بِهِ .
ثُمَّ قُلْ لَهُ : إِنَّ أَخَوَیْکَ فِی الدِّینِ ، وَ ابْنَیْ عَمِّکَ(4) فِی الْقَرَابَةِ(5) یُنَاشِدَانِکَ الْقَطِیعَةَ(6) ، وَ یَقُولاَنِ لَکَ : أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّا تَرَکْنَا النَّاسَ لَکَ(7) ، وَ خَالَفْنَا عَشَائِرَنَا فِیکَ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله ، فَلَمَّا نِلْتَ أَدْنی مَنَالٍ(8) ، ضَیَّعْتَ حُرْمَتَنَا ، وَ قَطَعْتَ رَجَاءَنَا ، ثُمَّ قَدْ رَأَیْتَ أَفْعَالَنَا فِیکَ ، وَ قُدْرَتَنَا عَلَی النَّأْیِ(9) عَنْکَ(10) ، وَ سَعَةِ الْبِ_لاَدِ دُونَکَ ، وَ أَنَّ مَنْ کَانَ یَصْرِفُکَ عَنَّا وَ عَنْ صِلَتِنَا ، کَانَ أَقَلَّ لَکَ نَفْعاً ، وَ أَضْعَفَ عَنْکَ دَفْعاً مِنَّا ، وَ قَدْ وَضَحَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ ، وَ قَدْ بَلَغَنَا عَنْکَ انْتِهَاکٌ لَنَا ، وَ دُعَاءٌ عَلَیْنَا ، فَمَا الَّذِی یَحْمِلُکَ عَلی ذلِکَ ؟ فَقَدْ کُنَّا نَری أَنَّکَ أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ ، أَ تَتَّخِذُ اللَّعْنَ لَنَا دِیناً ، وَ تَری(11) أَنَّ ذلِکَ یَکْسِرُنَا(12) عَنْکَ ؟
فَلَمَّا أَتی خِدَاشٌ(13) أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللّه ِ عَلَیْهِ ، صَنَعَ مَا أَمَرَاهُ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ عَلِیٌّ علیه السلام _ وَ هُوَ یُنَاجِی نَفْسَهُ _ ضَحِکَ وَ قَالَ :
ص: 586
نشستى او را بر چشم خودت مسلط مكن (كه چشم تو را ببندد) و با او مأنوس مشو و زبر و زرنگ به او بگو:
به راستى دو برادر دينى و دو عموزاده خويشاوندى تو، تو را به قطع رحم سوگند مى دهند (تو را به يارى بر ضد قطع رحم دعوت مى كنند) و مى گويند: تو نميدانى كه ما از روزى كه خدا عز و جل جان محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را گرفت براى تو مردم را رها كرديم و با عشاير خود مخالفت نموديم، و چون به كمترين مقامى رسيدى احترام ما را گم كردى و اميد ما را بريدى و سپس ديدى با تو چه كرديم و چه نيروئى داريم در دورى از تو و پناه به بلاد وسيع در برابر تو، راستى آنها كه تو را از ما و پيوند با ما رو گردان كنند به تو كمتر سود رسانند و سست تر از تو دفاع كنند از ماها، مانند آفتاب روشن است، به ما خبر رسيده كه نسبت به ما هتاكى كردى و نفرين نمودى، چرا چنين كنى؟ به نظر ما تو شجاعتر پهلوانان عربى، لعن و نفرين را سزاى ما دانى و خيال مى كنى كه اين كار ما را در برابر تو شكست مى دهد؟
چون خداش نزد على (علیه السّلام) آمد: به دستور آنها كار كرد، على (علیه السّلام) ديد با خود رازى مى گويد، خنديد و فرمود: يا اخا عبد قيس، بفرمائيد اين جا (با دست خود جايى را نزديك خود به او نشان داد).
خداش: خير آقا، جا بسيار وسيع است، من فقط مى خواهم پيامى به شما برسانم.
على (علیه السّلام): بفرمائيد چيزى بخوريد و بنوشيد و جامه خود را باز كنيد و صابونى به سر و بر خود بزنيد و استراحت كنيد و سپس پيام خود را هم برسانيد، قنبر، برخيز او را منزل بده و وسائل
ص: 587
«هَاهُنَا یَا أَخَا(1) عَبْدِ قَیْسٍ» وَأَشَارَ لَهُ(2) إِلی مَجْلِسٍ قَرِیبٍ مِنْهُ؛ فَقَالَ : مَا أَوْسَعَ الْمَکَانَ! أُرِیدُ أَنْ أُوءَدِّیَ إِلَیْکَ رِسَالَةً ، قَالَ : «بَلْ تَطْعَمُ وَ تَشْرَبُ وَ تَحُلُّ(3) ثِیَابَکَ وَ تَدَّهِنُ ، ثُمَّ تُوءَدِّی رِسَالَتَکَ(4) ، قُمْ یَا قَنْبَرُ ، فَأَنْزِلْهُ » .
قَالَ : مَا بِی(5) إِلی شَیْءٍ مِمَّا ذَکَرْتَ حَاجَةٌ ، قَالَ : «فَأَخْلُو بِکَ؟» قَالَ(6) : کُلُّ سِرٍّ لِی عَ_لاَنِیَةٌ ، قَالَ : «فَأَنْشُدُکَ بِاللّهِ(7) الَّذِی هُوَ أَقْرَبُ إِلَیْکَ مِنْ نَفْسِکَ ، الْحَائِلِ(8) بَیْنَکَ وَ بَیْنَ قَلْبِکَ ، الَّذِی یَعْلَمُ خَائِنَةَ الاْءَعْیُنِ وَ مَا تُخْفِی الصُّدُورُ، أَ تَقَدَّمَ إِلَیْکَ(9) الزُّبَیْرُ بِمَا عَرَضْتُ عَلَیْکَ ؟» قَالَ : اللّهُمَّ نَعَمْ(10) ، قَالَ : «لَوْ کَتَمْتَ بَعْدَ مَا سَأَلْتُکَ ، مَا ارْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ(11) ؛ فَأَنْشُدُکَ اللّهَ(12) ، هَلْ عَلَّمَکَ کَ_لاَماً تَقُولُهُ إِذَا أَتَیْتَنِی ؟» قَالَ : اللّهُمَّ نَعَمْ(13) ، قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام : «آیَةَ السُّخْرَةِ» ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ : «فَاقْرَأْهَا» ، فَقَرَأَهَا ، وَ جَعَلَ(14) عَلِیٌّ علیه السلام یُکَرِّرُهَا(15) ، وَ یُرَدِّدُهَا(16) ، وَ یَفْتَحُ عَلَیْهِ إِذَا أَخْطَأَ ، حَتّی إِذَا قَرَأَهَا سَبْعِینَ مَرَّةً ،
ص: 588
پذيرائى او را فراهم كن.
خداش: خير آقا من به آنچه فرمودى نياز ندارم.
على (علیه السّلام): پس بهتر است در يك مجلس محرمانه و خصوصى باهم صحبت كنيم.
خداش: هر مطلب محرمانه و زير پرده اى در نظر من آشكار تلقى مى شود و خلاصه من حرف محرمانه اى ندارم.
على (علیه السّلام): تو را به آن خدائى سوگند مى دهم كه از خودت به تو نزديكتر است، آنكه ميان تو و دلت حائل تواند شد، آنكه چشمك زدنها و راز سينه ها را مى داند، آيا زبير به تو اين سفارش ها را كرده است؟
خداش: به خدا آرى او سفارش كرده و دستور داده.
على (علیه السّلام): اگر آنچه پرسيدم كتمان مى كردى، ديگر ديده بر هم نمى گذاشتى (يعنى هلاك مى شدى)، تو را به خدا آيا به تو سخنى آموخت كه چون نزد من آئى آن را بگوئى؟
خداش: به خداوند، آرى به من چيزى تعليم داد.
على (علیه السّلام): آيه مباركه سخره بود؟
خداش: آرى همان آيه است.
على (علیه السّلام) آن را بخوان. على (علیه السّلام) به وى تلقين كرد و او خواند و باز تكرار كرد و هر جا غلط مى خواند براى او باز مى گفت تا هفتاد بار آن را خواند.
خداش: عجب است، امير المؤمنين دستور مى دهد هفتاد بار اين آيه تكرار شود.
على (علیه السّلام): حالا دريافتى كه دلت خوب آسوده و مطمئن شد.
خداش: آرى، به آن خدائى كه جانم به دست او است.
ص: 589
قَالَ الرَّجُلُ : مَا یَری أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام أَمْرَهُ بِتَرَدُّدِهَا(1) سَبْعِینَ مَرَّةً(2) ؟ ثُمَّ(3) قَالَ(4) لَهُ : «أَ تَجِدُ قَلْبَکَ اطْمَأَنَّ ؟» قَالَ : إِی وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ .
قَالَ : «فَمَا قَالاَ لَکَ ؟» فَأَخْبَرَهُ ، فَقَالَ(5) : «قُلْ لَهُمَا : کَفی بِمَنْطِقِکُمَا حُجَّةً عَلَیْکُمَا ، وَ لکِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ، زَعَمْتُمَا أَنَّکُمَا أَخَوَایَ فِی الدِّینِ ، وَ ابْنَا عَمِّی فِی النَّسَبِ ؛ فَأَمَّا(6) النَّسَبُ فَ_لاَ أُنْکِرُهُ ، وَ إِنْ کَانَ النَّسَبُ مَقْطُوعاً(7) إِلاَّ مَا وَصَلَهُ اللّهُ بِالاْءِسْ_لاَمِ .
وَ أَمَّا قَوْلُکُمَا : إِنَّکُمَا أَخَوَایَ فِی الدِّینِ(8) ، فَإِنْ کُنْتُمَا صَادِقَیْنِ ، فَقَدْ فَارَقْتُمَا کِتَابَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وَ عَصَیْتُمَا أَمْرَهُ بِأَفْعَالِکُمَا فِی أَخِیکُمَا فِی الدِّینِ ، وَ إِلاَّ فَقَدْ کَذَبْتُمَا وَ افْتَرَیْتُمَا بِادِّعَائِکُمَا أَنَّکُمَا أَخَوَایَ فِی الدِّینِ .
وَ أَمَّا مُفَارَقَتُکُمَا النَّاسَ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله ، فَإِنْ کُنْتُمَا فَارَقْتُمَاهُمْ(9) بِحَقٍّ ، فَقَدْ نَقَضْتُمَا ذلِکَ الْحَقَّ بِفِرَاقِکُمَا إِیَّایَ أَخِیراً ، وَ إِنْ(10) فَارَقْتُمَاهُمْ بِبَاطِلٍ ، فَقَدْ وَقَعَ إِثْمُ ذلِکَ الْبَاطِلِ عَلَیْکُمَا مَعَ الْحَدَثِ الَّذِی أَحْدَثْتُمَا ، مَعَ أَنَّ صِفَتَکُمَا(11) بِمُفَارَقَتِکُمَا النَّاسَ لَمْ تَکُنْ(12) إِلاَّ لِطَمَعِ(13) الدُّنْیَا زَعَمْتُمَا ، وَ ذلِکَ قَوْلُکُمَا : «فَقَطَعْتَ(14) رَجَاءَنَا» لاَ تَعِیبَانِ بِحَمْدِ اللّهِ(15) مِنْ دِینِی شَیْئاً .
وَ أَمَّا الَّذِی صَرَفَنِی عَنْ صِلَتِکُمَا ، فَالَّذِی صَرَفَکُمَا عَنِ الْحَقِّ ،
ص: 590
على (علیه السّلام): اكنون بگو بدانم چه پيامى به تو داده اند كه به من برسانى.
خداش: متن پيام را به آن حضرت گزارش داد.
على (علیه السّلام): در پاسخ آن ها بگو كه: سخن خود شما حجت بر خود شما است ولى خدا مردم ستمكار را رهبرى نمى كند، شما معتقديد كه هم برادر دينى منيد و هم عموزاده نسبى من، نسب را منكر نيستم گر چه هر نسبى بريده شد جز آنچه را اسلام پيوندد.
و اما اين كه گوئيد برادر دينى من هستيد، اگر راست مى گوئيد شما بر خلاف كتاب خدا عز و جل، و به نافرمانى آن در باره برادر دينى خود رفتار كرديد، و گر نه به دروغ خود را برادر دينى من دانستيد.
و اما ادعاى اين كه پس از وفات محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از مردم كناره گرفتيد اگر به خاطر من و رعايت حق بوده به واسطه اين كه اخيراً از من كناره گرفتيد آن را نقض كرديد و خلاف حق رفتيد و اگر از روز اول به ناحق از مردم كناره گرفتيد، هم گناه كناره گيرى اول را به گردن داريد و هم گناه كناره گيرى تازه خود را.
با اين كه در حقيقت مقصد شما از مفارقت با مردم جز طمع و آرزوى دنيا نبوده است، شما فقط به من اعتراض كرديد كه اميد ما را بريدى، حمد خدا را كه نسبت به من اعتراض و انتقاد دينى نداريد علت اين كه من از شما بريدم اين است كه شما از حق رو گردانيديد و تعهدات حقه را از گردن خود باز كرديد و به دور انداختيد مانند چهار پاى سر كشى كه مهار خود را بگسلد، او است خداوند، پروردگار و ياور من، چيزى را با او شريك ندانم، همه چيز به دست او است، نگوئيد ياور تو كم سودتر است و سست تر است در دفاع از
ص: 591
وَ حَمَلَکُمَا عَلی خَلْعِهِ مِنْ رِقَابِکُمَا، کَمَا یَخْلَعُ الْحَرُونُ(1) لِجَامَهُ، وَ هُوَ اللّهُ رَبِّی لاَ أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً، فَ_لاَ تَقُولاَ(2) :
أَقَلُّ نَفْعاً وَ أَضْعَفُ(3) دَفْعاً ؛ فَتَسْتَحِقَّا اسْمَ(4) الشِّرْکِ مَعَ النِّفَاقِ .
وَ أَمَّا قَوْلُکُمَا : إِنِّی أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ ، وَ هَرَبُکُمَا مِنْ لَعْنِی وَ دُعَائِی(5) ؛ فَإِنَّ لِکُلِّ مَوْقِفٍ عَمَلاً إِذَا اخْتَلَفَتِ الاْءَسِنَّةُ(6) ، وَ مَاجَتْ(7) لُبُودُ(8) الْخَیْلِ ، وَ مَلاَءَ سَحَرَاکُمَا(9) أَجْوَافَکُمَا ، فَثَمَّ یَکْفِینِیَ اللّهُ بِکَمَالِ الْقَلْبِ ؛ وَ أَمَّا إِذَا أَبَیْتُمَا بِأَنِّی(10) أَدْعُو اللّهَ ، فَ_لاَ تَجْزَعَا مِنْ أَنْ یَدْعُوَ عَلَیْکُمَا رَجُلٌ سَاحِرٌ مِنْ قَوْمٍ سَحَرَةٍ زَعَمْتُمَا(11) ، اللّهُمَّ أَقْعِصِ(12) الزُّبَیْرَ بِشَرِّ(13) قِتْلَةٍ ، وَ اسْفِکْ دَمَهُ عَلی ضَ_لاَلَةٍ(14) ، وَ عَرِّفْ طَلْحَةَ الْمَذَلَّةَ(15) ، وَ ادَّخِرْ(16) لَهُمَا فِی الاْآخِرَةِ شَرّاً (17) مِنْ ذلِکَ إِنْ کَانَا ظَلَمَانِی ، وَ افْتَرَیَا عَلَیَّ ، وَ(18) کَتَمَا شَهَادَتَهُمَا ، وَ عَصَیَاکَ(19) وَ عَصَیَا رَسُولَکَ فِیَّ ، قُلْ : آمِینَ» ، قَالَ خِدَاشٌ : آمِینَ!
ثُمَّ قَالَ خِدَاشٌ لِنَفْسِهِ : وَ اللّهِ ، مَا رَأَیْتُ لِحْیَةً(20) قَطُّ أَبْیَنَ خَطَأً مِنْکَ ، حَامِلَ حُجَّةٍ یَنْقُضُ بَعْضُهَا بَعْضاً ، لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهَا(21) مِسَاکاً(22) ، أَنَا أَبْرَأُ إِلَی اللّهِ مِنْهُمَا .
قَالَ(23) عَلِیٌّ علیه السلام : «ارْجِعْ إِلَیْهِمَا ، وَ أَعْلِمْهُمَا(24) مَا قُلْتُ» .
قَالَ : لاَ وَ اللّهِ حَتّی تَسْأَلَ اللّهَ أَنْ یَرُدَّنِی إِلَیْکَ عَاجِلاً ، وَ أَنْ یُوَفِّقَنِی لِرِضَاهُ فِیکَ ؛ فَفَعَلَ ، فَلَمْ یَلْبَثْ أَنِ(25) انْصَرَفَ وَ قُتِلَ مَعَهُ یَوْمَ الْجَمَلِ؛ رَحِمَهُ اللّهُ» .(26)
ص: 592
تو تا هم مشرك باشيد و هم منافق.
اين كه گفتيد: من اشجع فارسان عربم و از ترس و نفرينم گريزانيد، بايد بدانيد كه هر موقفى عملى دارد (هر سخن جايى، و هر نكته مقامى دارد) وقتى كه نيزه ها در هم شود و زين اسب سواران موج زند و ششهاى شما از ترس در درونتان باد كند، آن جا است كه خدا با دل آرام، يار من است و اگر از همين نگرانيد كه من به شما نفرين مى كنم، از اين كه مرد جادوگرى در باره شما نفرين كند و به عقيده شما از خاندان جادوگرى هم باشد چه ترسى داريد؟
بار خدايا زبير را به بدترين قتلى بكش و به گمراهى خونش را بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از اين براى آن ها ذخيره كن براى آن كه به من ستم كردند، و بر من افترا بستند و گواهى خود را در باره من كتمان كردند و تو را و رسولت را نافرمانى كردند نسبت به من، بگو آمين خدايا مستجاب كن.
خداش آمين گفت و با خود گفت: به خدا هرگز ريش خطا كار ترى چون خود نديدم كه پيام احتياج آورد و همه ضد و نقيض باشد و خدا آن را قابل تمسك نكرده باشد، من به خدا از آن دو تن بيزارم.
على (علیه السّلام): برگرد و پاسخ پيام آن ها را برسان.
خداش: نه به خدا تا اين كه از خدا در خواست كنى مرا به زودى به شما برگرداند و موفق دارد كه رضايت او را نسبت به شما فراهم كنم.
على (علیه السّلام) دعا كرد و لختى نشد كه برگشت خدمت آن حضرت و با او بود روز جنگ جمل كشته شد، رحمه الله.
ص: 593
2. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ ؛ وَ أَبُو عَلِیٍّ الاْءَشْعَرِیُّ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِیعاً ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ(1) ، عَنْ جَرَّاحِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ(2) ، عَنْ رَافِعِ بْنِ سَلَمَةَ، قَالَ:
کُنْتُ مَعَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ(3) _ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ ، فَبَیْنَا(4) عَلِیٌّ علیه السلام جَالِسٌ إِذْ جَاءَ فَارِسٌ ، فَقَالَ : السَّ_لاَمُ عَلَیْکَ یَا عَلِیُّ ، فَقَالَ لَهُ(5) عَلِیٌّ علیه السلام : «وَ عَلَیْکَ السَّ_لاَمُ ، مَا لَکَ _ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ _ لَمْ تُسَلِّمْ عَلَیَّ بِإِمْرَةِ(6) الْمُوءْمِنِینَ ؟» .
قَالَ بَلی سَأُخْبِرُکَ عَنْ ذلِکَ ، کُنْتُ(7) إِذْ کُنْتَ عَلَی الْحَقِّ بِصِفِّینَ ، فَلَمَّا حَکَّمْتَ الْحَکَمَیْنِ بَرِئْتُ مِنْکَ ، وَ سَمَّیْتُکَ مُشْرِکاً ، فَأَصْبَحْتُ لاَ أَدْرِی إِلی أَیْنَ أَصْرِفُ وَلاَیَتِی ، وَ اللّهِ لاَءَنْ أَعْرِفَ هُدَاکَ مِنْ(8) ضَ_لاَلَتِکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا .
فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام : «ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ ، قِفْ مِنِّی قَرِیباً أُرِکَ(9) عَ_لاَمَاتِ الْهُدی مِنْ عَ_لاَمَاتِ الضَّ_لاَلَةِ».
فَوَقَفَ الرَّجُلُ قَرِیباً مِنْهُ ، فَبَیْنَمَا هُوَ کَذلِکَ إِذْ أَقْبَلَ فَارِسٌ یَرْکُضُ(10) حَتّی أَتی346/1
عَلِیّاً علیه السلام ، فَقَالَ : یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، أَبْشِرْ بِالْفَتْحِ أَقَرَّ اللّهُ عَیْنَکَ، قَدْ وَ اللّهِ قُتِلَ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ ، فَقَالَ لَهُ : «مِنْ دُونِ النَّهَرِ(11) أَوْ مِنْ خَلْفِهِ ؟» قَالَ:(12) بَلْ مِنْ دُونِهِ ، فَقَالَ(13) : «کَذَبْتَ ، وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ(14) النَّسَمَةَ(15) لاَ یَعْبُرُونَ(16) أَبَداً حَتّی یُقْتَلُوا».
فَقَالَ الرَّجُلُ : فَازْدَدْتُ فِیهِ بَصِیرَةً ، فَجَاءَ آخَرُ یَرْکُضُ عَلی فَرَسٍ لَهُ ، فَقَالَ لَهُ(17) مِثْلَ ذلِکَ ، فَرَدَّ عَلَیْهِ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام مِثْلَ الَّذِی رَدَّ عَلی صَاحِبِهِ .
قَالَ الرَّجُلُ الشَّاکُّ : وَ هَمَمْتُ(18) أَنْ أَحْمِلَ عَلی
ص: 594
2- رافع بن سَلَمَه گويد: روز جنگ نهروان، من حضور على (علیه السّلام) بودم، على (علیه السّلام) در جاى خود نشسته بود كه سوارى نزد او آمد و گفت: السلام عليك يا على، فرمود: و عليك السلام، مادر بر تو گريد، چرا به لقب امير المؤمنين به من سلام نكردى؟ گفت:
آرى، علت آن را من به شما خبر مى دهم، شما در صفين به حق بودى ولى چون حكمين را امضاء كردى من از تو بيزار شدم و تو را مشرك دانستم و سرگردان شدم كه پيرو چه كسى باشم. به خدا اگر من بتوانم بفهمم كه بر حقى يا ناحقى از دنيا و ما فيها براى من بهتر است.
على (علیه السّلام): مادرت بر تو بگريد، نزديك من بايست تا نشانه هاى حق و هدايت را به تو بنمايم و آنها را از نشانه هاى گمراهى ممتاز گردانم، آن مرد نزديك آن حضرت، ايستاد در اين ميان سوارى دوان آمد تا نزد على (علیه السّلام) و گفت: يا امير المؤمنين مژده فتح بگير، خدا چشمت را روشن كند، به خدا همه مردم مخالف كشته شدند، على (علیه السّلام) به او فرمود: زير نهر يا پشت نهر، گفت: آرى زير نهر، فرمود: دروغ گفتى: سوگند بدان كه دانه را شكافد و دم زن را بر آرد، از نهر نگذرند هرگز تا كشته شوند.
آن مرد گويد: در باره آن حضرت بيشتر بينا شدم، ديگرى اسب دوان آمد و گفته اوّلى را تأييد كرد و امير المؤمنين (علیه السّلام) همان جواب را به او داد، آن مرد شاكّ گويد: مى خواستم بر على (علیه السّلام) حمله برم و با شمشير سرش را دو نيم كنم، سپس دو سوار ديگر
ص: 595
عَلِیٍّ علیه السلام ، فَأَفْلَقَ هَامَتَهُ(1) بِالسَّیْفِ ، ثُمَّ جَاءَ فَارِسَانِ یَرْکُضَانِ قَدْ أَعْرَقَا فَرَسَیْهِمَا ، فَقَالاَ : أَقَرَّ اللّهُ عَیْنَکَ(2) یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، أَبْشِرْ بِالْفَتْحِ ، قَدْ وَ اللّهِ ، قُتِلَ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ ، فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام : «أَ مِنْ خَلْفِ النَّهَرِ(3) أَوْ مِنْ دُونِهِ ؟» قَالاَ(4) : لاَ ، بَلْ مِنْ خَلْفِهِ ؛ إِنَّهُمْ لَمَّا اقْتَحَمُوا(5) خَیْلَهُمُ(6) النَّهْرَوَانَ ، وَ ضَرَبَ الْمَاءُ لَبَّاتِ(7) خُیُولِهِمْ ، رَجَعُوا فَأُصِیبُوا ، فَقَالَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام : «صَدَقْتُمَا» فَنَزَلَ الرَّجُلُ عَنْ فَرَسِهِ ، فَأَخَذَ بِیَدِ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام وَ بِرِجْلِهِ فَقَبَّلَهُمَا ، فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام : «هذِهِ لَکَ آیَةٌ» .(8)
3. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِی عَلِیٍّ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ، عَنْ
أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْعِجْلِیِّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی الْمَعْرُوفِ بِکُرْدٍ(9) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خُدَاهِیِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ أَیُّوبَ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِیِّ ، عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبِیَّةِ ، قَالَتْ :رَأَیْتُ(10) أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام فِی شُرْطَةِ(11) الْخَمِیسِ(12) وَ مَعَهُ دِرَّةٌ(13) ، لَهَا سَبَابَتَانِ(14) ، یَضْرِبُ بِهَا بَیَّاعِی(15) الْجِرِّیِّ(16) وَ الْمَارْمَاهِی(17) وَ الزِّمَّارِ(18) ، وَ یَقُولُ لَهُمْ : «یَا بَیَّاعِی مُسُوخِ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ جُنْدِ بَنِی مَرْوَانَ» .
فَقَامَ إِلَیْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ ، فَقَالَ : یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، وَ مَا جُنْدُ بَنِی مَرْوَانَ ؟
قَالَتْ : فَقَالَ لَهُ : «أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحی ، وَ فَتَلُوا الشَّوَارِبَ(19) ، فَمُسِخُوا(20)».
فَلَمْ أَرَ نَاطِقاً
ص: 596
اسب دوان آمدند و اسبان آن ها عرق كرده بودند، گفتند: يا امير المؤمنين، خدا است چشمت را روشن كند، مژده فتح را دريافت كن، به خدا همه قوم خوارج كشته شدند، على (علیه السّلام) فرمود: پشت نهر يا پائين نهر؟ گفتند: نه، بلكه پشت نهر، چون اسب خود را به نهروان انداختند و آب به گلوگاه اسبان زد، برگشتند و همه كشته شدند، امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمود: شما راست گفتيد.
آن مرد از اسبش فرود آمد و دست و پاى امير المؤمنين (علیه السّلام) را بوسيد، على (علیه السّلام) فرمود: اين معجزه اى بود كه براى تو اظهار شد.
3- حبابه والبيه (زنى بوده از والبه كه نام موضعى است در يمن) گويد: امير المؤمنين (علیه السّلام) را در شرطة الخميس (پيش قراولان لشكر، و لشكر را خميس نامند، يعنى پنج قسمتى، چون تقسيم مى شده به: 1- مقدّمه 2- ساقه 3- ميمنه 4- ميسره 5- قلب، يا براى آنكه از غنيمت خُمس مى داده است، از مجلسى (رحمه الله): و ممكن است مقصود از شرطة الخميس (دژبانى) باشد چنانچه امروزه مى گويند) ديدار كردم يك شلاق دو شاخه در دست داشت و با آن فروشندگان جرّى (ماهى بى فلس) و ماهى و زمار را (نوعى از همان مار ماهى) مى زد و به آنها مى فرمود: اى فروشندگان يهودى هاى مسخ شده و جُندِ بنى مروان.
فرات بن احنف خدمت آن حضرت ايستاد و عرض كرد: يا امير المؤمنين جُندِ بنى مروان چيست؟ گويد: در جواب او فرمود: مردمى بودند كه ريش ها را مى تراشيدند و سبيلها را تاب مى دادند و مسخ شدند.
ص: 597
أَحْسَنَ نُطْقاً مِنْهُ ، ثُمَّ اتَّبَعْتُهُ ، فَلَمْ أَزَلْ أَقْفُو أَثَرَهُ(1) حَتّی قَعَدَ فِی رَحَبَةِ(2) الْمَسْجِدِ ، فَقُلْتُ لَهُ(3) : یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، مَا دَلاَلَةُ الاْءِمَامَةِ یَرْحَمُکَ اللّهُ ؟
قَالَتْ(4) : فَقَالَ : «ائْتِینِی(5) بِتِلْکَ الْحَصَاةِ» وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلی حَصَاةٍ ، فَأَتَیْتُهُ بِهَا ، فَطَبَعَ(6) لِی فِیهَا بِخَاتَمِهِ ، ثُمَّ قَالَ لِی : «یَا حَبَابَةُ(7) إِذَا ادَّعی مُدَّعٍ(8) الاْءِمَامَةَ ، فَقَدَرَ أَنْ یَطْبَعَ کَمَا رَأَیْتِ ، فَاعْلَمِی أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ ؛ وَ الاْءِمَامُ لاَ یَعْزُبُ(9) عَنْهُ شَیْءٌ یُرِیدُهُ».
قَالَتْ : ثُمَّ انْصَرَفْتُ حَتّی قُبِضَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَجِئْتُ إِلَی الْحَسَنِ علیه السلام (10) وَ هُوَ فِی مَجْلِسِ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام وَ النَّاسُ یَسْأَلُونَهُ ، فَقَالَ(11) : «یَا حَبَابَةُ(12) الْوَالِبِیَّةُ» فَقُلْتُ(13) : نَعَمْ یَا مَوْلاَیَ ، فَقَالَ(14) : «هَاتِی مَا مَعَکِ» . قَالَتْ(15) : فَأَعْطَیْتُهُ فَطَبَعَ فِیهَا کَمَا طَبَعَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام .
قَالَتْ: ثُمَّ(16) أَتَیْتُ الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ هُوَ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللّهِ(17) صلی الله علیه و آله ، فَقَرَّبَ وَ رَحَّبَ(18)،347/1
ثُمَّ قَالَ لِی : «إِنَّ فِی الدَّلاَلَةِ دَلِیلاً عَلی مَا تُرِیدِینَ(19) ، أَ فَتُرِیدِینَ(20) دَلاَلَةَ الاْءِمَامَةِ ؟» فَقُلْتُ : نَعَمْ یَا سَیِّدِی ، فَقَالَ : «هَاتِی(21) مَا مَعَکِ» فَنَاوَلْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ(22) لِی فِیهَا .
قَالَتْ : ثُمَّ أَتَیْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام وَ قَدْ(23) بَلَغَ بِیَ الْکِبَرُ إِلی أَنْ أُرْعِشْتُ(24) _ وَ أَنَا أَعُدُّ یَوْمَئِذٍ مِائَةً وَ ثَ_لاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً _ فَرَأَیْتُهُ رَاکِعاً وَ سَاجِداً وَ مَشْغُولاً بِالْعِبَادَةِ ، فَیَئِسْتُ مِنَ الدَّلاَلَةِ ، فَأَوْمَأَ(25) إِلَیَّ بِالسَّبَّابَةِ ، فَعَادَ إِلَیَّ شَبَابِی ، قَالَتْ : فَقُلْتُ :
ص: 598
حبابه گويد: من خوش سخن ترى از آن حضرت نديدم و به دنبال او رفتم و رفتم تا در پيشخان مسجد نشست، من به آن حضرت گفتم: يا امير المؤمنين دليل امامت چيست؟ يرحمك الله، گويد: به من فرمود: آن سنگريزه را بياور براى من (و با دست خود به يك سنگريزه اشاره كرد) من آن را براى او آوردم و با خاتم خود مهر بر آن نهاد كه نقش بست و به من فرمود: اى حبابه، هر كه مُدّعى امامت شد و توانست مثل من اين سنگ را مهر كند، بدان كه او امام مفترض الطاعه است، امام هر چيز را بخواهد مى داند، گويد:
من پى كار خود رفتم تا امير المؤمنين (علیه السّلام) فوت كرد، آمدم خدمت امام حسن (علیه السّلام) كه به جاى امير المؤمنين (علیه السّلام) نشسته بود و مردم از او سؤال مى كردند، چون مرا ديد، فرمود: اى حبابه والبيه، عرض كردم: نعم يا مولاى، فرمود: آنچه همراه دارى بياور، من آن سنگ را به آن حضرت دادم و مانند امير المؤمنين با خاتم خود نقش بر آن نهاد. گويد: سپس نزد حسين (علیه السّلام) آمدم و او در مسجد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود، مرا نزد خود خواند و خوش آمد گفت و سپس به من فرمود: دليل آنچه تو مى خواهى موجود است، نشانه امامت را مى خواهى؟ گفتم: آرى اى آقاى من، فرمود: آنچه با خود دارى بياور، من آن سنگ را به او دادم و برايم مهرى بر آن نهاد، گويد: پس از آن خدمت على بن الحسين (علیه السّلام) آمدم و تا آن جا پير شده بودم كه رعشه گرفته بودم و 113 سال براى خود مى شمردم، ديدم آن حضرت در ركوع و سجود است و مشغول عباد است و به من توجهى ندارد و من از دريافت نشانه امامت نااميد شدم و آن حضرت با انگشت سَبّابَه خود به من اشارتى كرد و جوانيم برگشت.
گويد: گفتم اى آقاى من از دنيا چه اندازه گذشته و چه مانده
ص: 599
یَا(1) سَیِّدِی ، کَمْ مَضی مِنَ الدُّنْیَا؟ وَ کَمْ بَقِیَ(2) ؟ فَقَالَ : «أَمَّا مَا مَضی ، فَنَعَمْ ؛ وَ أَمَّا مَا بَقِیَ ، فَ_لاَ»(3).
قَالَتْ : ثُمَّ قَالَ لِی : «هَاتِی مَا مَعَکِ» فَأَعْطَیْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِی(4) فِیهَا .
ثُمَّ أَتَیْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام ، فَطَبَعَ لِی فِیهَا(5) ؛ ثُمَّ أَتَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَطَبَعَ لِی فِیهَا(6) ؛ ثُمَّ أَتَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام ، فَطَبَعَ لِی فِیهَا ؛ ثُمَّ أَتَیْتُ الرِّضَا علیه السلام ، فَطَبَعَ لِی فِیهَا .
وَ عَاشَتْ(7) حَبَابَةُ بَعْدَ ذلِکَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ عَلی مَا ذَکَرَ(8) مُحَمَّدُ بْنُ هِشَامٍ(9) .(10)
4 . مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللّهِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِیِّ ، عَنْ أَبِی هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیِّ ، قَالَ :
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام ، فَاسْتُوءْذِنَ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ عَلَیْهِ ، فَدَخَلَ(11) رَجُلٌ عَبْلٌ(12) طَوِیلٌ جَسِیمٌ ، فَسَلَّمَ عَلَیْهِ بِالْوَلاَیَةِ ، فَرَدَّ عَلَیْهِ بِالْقَبُولِ ، وَ أَمَرَهُ بِالْجُلُوسِ ، فَجَلَسَ مُ_لاَصِقاً لِی ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : لَیْتَ شِعْرِی(13) مَنْ هذَا ؟
فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام : «هذَا مِنْ وُلْدِ الاْءَعْرَابِیَّةِ صَاحِبَةِ الْحَصَاةِ الَّتِی طَبَعَ آبَائِی علیهم السلام فِیهَا بِخَوَاتِیمِهِمْ فَانْطَبَعَتْ ، وَ قَدْ جَاءَ بِهَا مَعَهُ یُرِیدُ أَنْ أَطْبَعَ فِیهَا».
ثُمَّ قَالَ : «هَاتِهَا» فَأَخْرَجَ حَصَاةً وَ فِی جَانِبٍ مِنْهَا مَوْضِعٌ أَمْلَسُ(14) ، فَأَخَذَهَا أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام ، ثُمَّ أَخْرَجَ خَاتَمَهُ ، فَطَبَعَ فِیهَا ، فَانْطَبَعَ ، فَکَأَنِّی أَری(15) نَقْشَ خَاتَمِهِ السَّاعَةَ : «الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ(16)» .
فَقُلْتُ لِلْیَمَانِیِّ : رَأَیْتَهُ(17) قَبْلَ هذَا قَطُّ ؟ قَالَ : لاَ وَ اللّهِ ، وَ إِنِّی لَمُنْذُ دَهْرٍ(18) حَرِیصٌ عَلی رُوءْیَتِهِ حَتّی کَانَ(19) السَّاعَةَ أَتَانِی
ص: 600
است؟ فرمود: نسبت به آنچه گذشته، آرى و آنچه مانده است، نه.
گويد: سپس به من فرمود: آنچه با خود دارى بياور، من آن سنگ را به آن حضرت دادم و برايم بر آن مهرى نهاد و سپس نزد امام باقر (علیه السّلام) آمدم و برايم مهرى بر آن نهاد و سپس نزد امام صادق (علیه السّلام) آمدم و بر آن برايم مهرى نهاد و پس از آن نزد امام كاظم (علیه السّلام) آمدم و آن را برايم مهر كرد و سپس نزد امام رضا (علیه السّلام) آمدم و آن را برايم مهر كرد و حبابه والبيه پس از آن نه ماه زنده بود- چنان چه محمد بن هشام (هشام خ ل) گفته است.
4- ابى هاشم داود بن قاسم جعفرى گويد: من نزد ابى محمد (امام حسن عسكرى ع) بودم، براى مردى يمنى اجازه ورود خواستند و مردى درشت و بلند و تنومند وارد شد و بر آن حضرت به امامت سلام داد و امام با پذيرائى به او جواب داد و دستور داد بنشيند و او پهلوى من نشست، و من با خود گفتم: كاش مى دانستم اين مرد كيست؟ امام (علیه السّلام) فرمود: اين از فرزندان آن زن اعرابيه صاحب سنگريزه اى است كه پدرانم با خاتم خود بر آن نهاده اند و نقش بسته است و آن را با خود آورده است تا من هم آن را مهر كنم، سپس فرمود: آن را بياور يك سنگ كوچكى در آورد كه در يك طرفش محل صافى بود، امام عسكرى (علیه السّلام) آن را گرفت و مهرش را بيرون آورد و بر آن زد و نقش برداشت، گويا هم اكنون نقش مُهر او را در آن سنگ مى نگرم (الحسن بن على) به آن يمنى گفتم: آن حضرت را هرگز پيش از اين ديده بودى؟ گفت: نه به
ص: 601
شَابٌّ _ لَسْتُ أَرَاهُ _ فَقَالَ لِی : قُمْ ، فَادْخُلْ ، فَدَخَلْتُ .
ثُمَّ نَهَضَ الْیَمَانِیُّ وَ هُوَ یَقُولُ : «رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ»(1) ، «ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ»(2) ، أَشْهَدُ بِاللّهِ إِنَّ حَقَّکَ لَوَاجِبٌ(3) کَوُجُوبِ حَقِّ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام وَ الاْءَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ ، ثُمَّ مَضی فَلَمْ أَرَهُ بَعْدَ ذلِکَ .
قَالَ إِسْحَاقُ : قَالَ أَبُو هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیُّ : وَ سَأَلْتُهُ عَنِ اسْمِهِ ، فَقَالَ : اسْمِی مِهْجَعُ بْنُ الصَّلْتِ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ بْنِ غَانِمِ بْنِ أُمِّ غَانِمٍ ، وَ هِیَ الاْءَعْرَابِیَّةُ الْیَمَانِیَّةُ ، صَاحِبَةُ الْحَصَاةِ الَّتِی طَبَعَ فِیهَا أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام (4) ، وَ السِّبْطُ(5) إِلی وَقْتِ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام .(6)
5 . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ
رِئَابٍ ، عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ وَ زُرَارَةَ جَمِیعاً : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، قَالَ : «لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام ، أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام فَخَ_لاَ بِهِ(7) ، فَقَالَ لَهُ : یَا ابْنَ أَخِی ، قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله دَفَعَ الْوَصِیَّةَ وَ الاْءِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلی أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، ثُمَّ إِلَی الْحَسَنِ علیه السلام ، ثُمَّ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ قَدْ قُتِلَ أَبُوکَ _ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ ، وَ صَلّی عَلی رُوحِهِ _ وَ لَمْ یُوصِ ، وَ أَنَا عَمُّکَ وَ صِنْوُ(8) أَبِیکَ ، وَ وِلاَدَتِی مِنْ(9) عَلِیٍّ علیه السلام ؛ فِی سِنِّی وَ قَدِیمِی(10) أَحَقُّ بِهَا مِنْکَ فِی حَدَاثَتِکَ ، فَ_لاَ تُنَازِعْنِی فِی الْوَصِیَّةِ وَ الاْءِمَامَةِ ، وَ لاَ تُحَاجَّنِی .
ص: 602
خدا من روزگارى است كمال شوق را داشتم كه او را ببينم و گويا همين اكنون جوانى كه او را در اين جا نمى بينم نزد من آمد و گفت:
برخيز و داخل شو و من داخل شدم، سپس آن يمنى برخاست و مى گفت: رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان و ذريه اى كه همه از يك ديگريد، من به خدا گواهم كه حق تو واجب است چون وجوب حق امير المؤمنين (علیه السّلام) و امامان بعد از او (علیه السّلام) و رفت و ديگر من او را نديدم، ابو اسحق جعفرى گويد: من از او نامش را پرسيدم، گفت:
نامم (مهجع) پسر صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم پسرام غانم و آن، زن عرب بيابانى از يمن بود و صاحب سنگريزه اى است كه امير المؤمنين و اولادش تا امام رضا (علیه السّلام) بر آن مُهر زدند.
5- ابى جعفر امام باقر (علیه السّلام) فرمود: چون حسين (علیه السّلام) شهيد شد. محمد بن حنيفه تقاضا كرد از على بن الحسين (علیه السّلام) و با او خلوت نمود و گفت: برادرزاده عزيزم مى دانى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وصيّت و امامت را بعد از خود به امير المؤمنين (علیه السّلام) داد و سپس به حسن و سپس به حسين (علیه السّلام) و پدر تو را (عليه السلام) كشتند و وصيّتى نكرد، من عمّ تو و برادر پدر توام و از پشت على (علیه السّلام) هستم و با سابقه سنّ و پيشينه اى كه دارم از تو به امامت سزاوارترم در اين جوانى تو، با من در وصيت و امامت نزاع مكن و محاكمه نداشته باش.
على بن الحسين (علیه السّلام) به او فرمود: عمو جان، از خدا بپرهيز و چيزى كه حق تو نيست ادّعا مكن، من به تو پند مى دهم كه مبادا از
ص: 603
فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام : یَا عَمِّ ، اتَّقِ اللّهَ ، وَ لاَ تَدَّعِ مَا لَیْسَ لَکَ بِحَقٍّ «إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ»(1) إِنَّ أَبِی یَا عَمِّ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ _ أَوْصی إِلَیَّ قَبْلَ أَنْ یَتَوَجَّهَ إِلَی الْعِرَاقِ ، وَ عَهِدَ إِلَیَّ فِی ذلِکَ قَبْلَ أَنْ یُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ ، وَ هذَا سِ_لاَحُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عِنْدِی ، فَ_لاَ تَتَعَرَّضْ لِهذَا ؛ فَإِنِّی(2) أَخَافُ عَلَیْکَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ(3) الْحَالِ ؛ إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ جَعَلَ الْوَصِیَّةَ وَ الاْءِمَامَةَ فِی عَقِبِ(4) الْحُسَیْنِ علیه السلام ، فَإِذَا(5) أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذلِکَ ، فَانْطَلِقْ بِنَا(6) إِلَی الْحَجَرِ الاْءَسْوَدِ حَتّی نَتَحَاکَمَ إِلَیْهِ ، وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذلِکَ».
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «وَ کَانَ الْکَ_لاَمُ بَیْنَهُمَا بِمَکَّةَ ، فَانْطَلَقَا حَتّی أَتَیَا الْحَجَرَ الاْءَسْوَدَ ، فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ : ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ(7) إِلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ سَلْهُ أَنْ یُنْطِقَ لَکَ الْحَجَرَ ، ثُمَّ سَلْ ؛ فَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِی الدُّعَاءِ ، وَ سَأَلَ اللّهَ ، ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ ، فَلَمْ یُجِبْهُ ، فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام : یَا عَمِّ ، لَوْ کُنْتَ وَصِیّاً وَ إِمَاماً ، لاَءَجَابَکَ(8) .
قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : فَادْعُ اللّهَ أَنْتَ یَا ابْنَ أَخِی(9) ، وَ سَلْهُ(10) ، فَدَعَا اللّهَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام بِمَا أَرَادَ ، ثُمَّ قَالَ(11) : أَسْأَلُکَ بِالَّذِی(12) جَعَلَ فِیکَ مِیثَاقَ الاْءَنْبِیَاءِ وَ مِیثَاقَ الاْءَوْصِیَاءِ وَ مِیثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْوَصِیُّ وَ الاْءِمَامُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهماالسلام ؟» قَالَ : «فَتَحَرَّکَ الْحَجَرُ حَتّی کَادَ أَنْ یَزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ، ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ ، فَقَالَ : اللّهُمَّ(13) إِنَّ الْوَصِیَّةَ وَ الاْءِمَامَةَ
ص: 604
نادان ها باشى، به راستى پدرم پيش از آنكه به عراق برود به من وصيت كرد و ساعتى پيش از شهادتش امامت را به من سپرد و اين سلاح رسول اللَّه (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است كه نزد من است متعرض اين مقام مشو كه مى ترسم عمرت كوتاه شود و حالت پريش گردد، خدا عز و جل وصيت و امامت را در نسل حسين (علیه السّلام) مقرر داشته و اگر مى خواهى اين حقيقت را بدانى بيا برويم نزد حجر الاسود و محاكمه كنيم و از او بپرسيم.
امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اين صحبت ميان آنها در مكه بود، رفتند نزد حجر الاسود و على بن الحسين به محمد بن حنيفه گفت: تو اول برو به درگاه خدا عز و جل زارى كن و از او بخواه كه حجر الاسود به سود تو سخن گويد و سپس از او بپرس، محمد در دعا زارى سرداد و از خدا درخواست كرد و حجر الاسود را براى سخن دعوت كرد و به او پاسخى نداد، على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام بودى هر آينه حجر الاسود به تو پاسخ مى داد، محمد به آن حضرت گفت: اى برادر زاده، پس تو دعا كن و از او بخواه.
على بن الحسين (علیه السّلام) دعائى را كه خواست خواند و سپس فرمود: از تو مى خواهم به حقِ آنكه ميثاق انبياء را در تو نهاده است و هم ميثاق اوصياء و همه مردم را كه هر آينه به من خبر دهى از وصى و امام بعد از حسين بن على (علیه السّلام).
گويد: حجر الاسود چنان جنبيد كه نزديك بود از جا كنده
ص: 605
بَعْدَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهماالسلام إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ ابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله (1)» .
قَالَ : «فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ هُوَ یَتَوَلّی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام » .(2)
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسی ، عَنْ حَرِیزٍ ، عَنْ زُرَارَةَ ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام ، مِثْلَهُ .
6/927. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْمُعَلَّی(3) بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، قَالَ : أَخْبَرَنِی سَمَاعَةُ بْنُ مِهْرَانَ ، قَالَ : أَخْبَرَنِی الْکَلْبِیُّ النَّسَّابَةُ ، قَالَ : دَخَلْتُ الْمَدِینَةَ وَ لَسْتُ أَعْرِفُ شَیْئاً مِنْ هذَا الاْءَمْرِ ، فَأَتَیْتُ الْمَسْجِدَ ، فَإِذَا جَمَاعَةٌ مِنْ قُرَیْشٍ ، فَقُلْتُ : أَخْبِرُونِی عَنْ عَالِمِ أَهْلِ هذَا الْبَیْتِ ، فَقَالُوا : عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ .
فَأَتَیْتُ مَنْزِلَهُ ، فَاسْتَأْذَنْتُ ، فَخَرَجَ إِلَیَّ رَجُلٌ ظَنَنْتُ أَنَّهُ غُ_لاَمٌ لَهُ(4) ، فَقُلْتُ لَهُ : اسْتَأْذِنْ لِی عَلی مَوْلاَکَ ، فَدَخَلَ ، ثُمَّ خَرَجَ ، فَقَالَ لِیَ : ادْخُلْ ، فَدَخَلْتُ ، فَإِذَا أَنَا بِشَیْخٍ(5) مُعْتَکِفٍ شَدِیدِ الاِجْتِهَادِ(6) ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ ، فَقَالَ لِی : مَنْ أَنْتَ ؟ فَقُلْتُ : أَنَا الْکَلْبِیُّ النَّسَّابَةُ ، فَقَالَ : مَا حَاجَتُکَ ؟ فَقُلْتُ : جِئْتُ أَسْأَلُکَ ، فَقَالَ : أَ مَرَرْتَ بِابْنِی مُحَمَّدٍ ؟ قُلْتُ(7) : بَدَأْتُ بِکَ ، فَقَالَ : سَلْ ، فَقُلْتُ(8) : أَخْبِرْنِی عَنْ رَجُلٍ قَالَ لاِمْرَأَتِهِ : أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ ، فَقَالَ : تَبِینُ(9) بِرَأْسِ الْجَوْزَاءِ(10) ، وَ الْبَاقِی وِزْرٌ عَلَیْهِ وَ عُقُوبَةٌ ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی :
وَاحِدَةٌ ، فَقُلْتُ : مَا یَقُولُ الشَّیْخُ(11) فِی الْمَسْحِ عَلَی الْخُفَّیْنِ ؟ فَقَالَ : قَدْ مَسَحَ قَوْمٌ صَالِحُونَ ، وَ نَحْنُ _ أَهْلَ
ص: 606
شود و سپس خدا آن را به سخن آورد با زبان عربى روشن و شيوا، و گفت: بار خدايا به راستى وصيت و امامت بعد از حسين بن على (علیه السّلام) با على بن الحسين بن على بن ابى طالب است پسر فاطمه دختر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ). گويد: پس از آن محمد بن على برگشت و پيرو على بن الحسين (علیه السّلام) گرديد.
6- كلبى نسّابه گويد: من وارد مدينه شدم و از امر امامِ وقت چيزى نمى دانستم به مسجد رفتم و به گروهى از قريش بر خوردم و گفتم: مرا از دانشمند اهل البيت (علیه السّلام) مطّلع كنيد، گفتند: عبد الله بن الحسن است، من به منزل او رفتم و اجازه ورود خواستم، مردى بيرون آمد كه به گمانم غلام او بود، به او گفتم: براى من اجازه بگير براى ورود به مولايت، رفت و برگشت و گفت: بفرما. من وارد شدم و ديدم پير مردى است ملازم عبادت و در آن كوشا بوده است بر او سلام دادم، به من گفت: تو كيستى؟ گفتم: كلبى نسّابه، فرمود: چه كار دارى؟ گفتم: آمدم مسأله اى بپرسيم از شما، گفت:
نزد پسرم محمد رفتى؟ گفتم: اول خدمت شما رسيدم، گفت: بپرس، گفتم: بفرمائيد از اين كه مردى به زنش بگويد: (انتِ طالق) به شماره ستاره هاى آسمان؟ جواب گفت: سه طلاق آن واجب مى شود (به شماره ستاره هاى رأس الجوزاء) و باقى و بال و عقوبت بر او است، با خود گفتم: اين يك مسأله كه (نمى داند).
گفتم: شيخ چه مى فرمايد در مسح روى موزه براى وضوء؟
گفت: يك مردم خوبى بر آن مسح مى كرده اند ولى ما اهل البيت بر آن مسح نكنيم، با خود گفتم: اين دو تا (كه نمى داند)، گفتم:
چه مى فرمائيد در خوردن گوشت جِرَى (مار ماهى) حلال است يا
ص: 607
الْبَیْتِ(1) _ لاَ نَمْسَحُ ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : ثِنْتَانِ ، فَقُلْتُ : مَا تَقُولُ فِی أَکْلِ الْجِرِّیِّ(2) ؟ أَ حَ_لاَلٌ هُوَ أَمْ حَرَامٌ ؟ فَقَالَ : حَ_لاَلٌ ، إِلاَّ أَنَّا _ أَهْلَ الْبَیْتِ _ نَعَافُهُ(3) ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : ثَ_لاَثٌ ، فَقُلْتُ : فَمَا(4) تَقُولُ فِی شُرْبِ النَّبِیذِ ؟ فَقَالَ(5) : حَ_لاَلٌ ، إِلاَّ أَنَّا _ أَهْلَ الْبَیْتِ(6) _ لاَ نَشْرَبُهُ ، فَقُمْتُ ، فَخَرَجْتُ(7) مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَقُولُ : هذِهِ الْعِصَابَةُ(8) تَکْذِبُ عَلی أَهْلِ هذَا الْبَیْتِ .
فَدَخَلْتُ الْمَسْجِدَ ، فَنَظَرْتُ إِلی جَمَاعَةٍ مِنْ(9) قُرَیْشٍ وَ(10) غَیْرِهِمْ مِنَ(11) النَّاسِ ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِمْ ، ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ : مَنْ أَعْلَمُ أَهْلِ هذَا الْبَیْتِ ؟ فَقَالُوا : عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ، فَقُلْتُ : قَدْ أَتَیْتُهُ ، فَلَمْ أَجِدْ عِنْدَهُ شَیْئاً ، فَرَفَعَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ رَأْسَهُ ، فَقَالَ : ائْتِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام ؛ فَهُوَ أَعْلَمُ(12) أَهْلِ هذَا الْبَیْتِ ، فَ_لاَمَهُ بَعْضُ مَنْ کَانَ بِالْحَضْرَةِ(13) _ فَقُلْتُ : إِنَّ الْقَوْمَ إِنَّمَا مَنَعَهُمْ مِنْ إِرْشَادِی إِلَیْهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ الْحَسَدُ _ فَقُلْتُ لَهُ : وَیْحَکَ ، إِیَّاهُ أَرَدْتُ .
فَمَضَیْتُ حَتّی صِرْتُ إِلی مَنْزِلِهِ ، فَقَرَعْتُ الْبَابَ ، فَخَرَجَ غُ_لاَمٌ لَهُ ، فَقَالَ : ادْخُلْ
یَا أَخَا کَلْبٍ ؛ فَوَ اللّهِ لَقَدْ أَدْهَشَنِی(14) ، فَدَخَلْتُ وَ أَنَا مُضْطَرِبٌ ، وَ نَظَرْتُ(15) فَإِذَا شَیْخٌ(16) عَلی مُصَلًّی بِ_لاَ مِرْفَقَةٍ(17) وَ لاَ بَرْدَعَةٍ(18) ، فَابْتَدَأَنِی بَعْدَ أَنْ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ، فَقَالَ لِی : «مَنْ أَنْتَ ؟» فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : یَا(19) سُبْحَانَ اللّهِ! غُ_لاَمُهُ یَقُولُ لِی بِالْبَابِ(20) : «ادْخُلْ یَا أَخَا کَلْبٍ» وَ یَسْأَلُنِی الْمَوْلی(21) : «مَنْ أَنْتَ ؟» فَقُلْتُ لَهُ : أَنَا الْکَلْبِیُّ النَّسَّابَةُ ، فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی جَبْهَتِهِ ، وَ قَالَ : «کَذَبَ الْعَادِلُونَ(22) بِاللّهِ ، وَ ضَلُّوا ضَ_لاَلاً
ص: 608
حرام؟ گفت: حلال است ولى ما اهل البيت آن را بد داريم، با خود گفتم: (اين سه مسأله مخالف با شيعه)، گفتم: چه مى فرمائيد در نوشيدن شراب خرما؟ فرمود: حلالست ولى ما خاندان ننوشيم.
من برخاستم و بيرون آمدم و مى گفتم: اين جمعيت به اهل البيت دروغ بستند و به مسجد رفتم و جمعى از قريش را ديدم و مردم ديگرى را، بر آنها سلام دادم و گفتم: اعلم اهل البيت كيست؟
گفتند: عبد الله بن الحسن، گفتم: من نزد او رفتم چيزى نداشت، يكى از آن مردم سر بلند كرد و گفت: برو نزد جعفر بن محمد كه او اعلم اهل البيت است، يكى از حاضران او را ملامت كرد، دانستم كه از اول حسد مانع آنها بوده كه مرا به آن حضرت ارشاد كنند، من به او گفتم: واى بر تو، من هم او را مى خواستم.
من رفتم تا به منزل او رسيدم و در را زدم و غلامى آمد و گفت: اى اخا كلب بفرما، به خدا در هراس شدم (كه نديده مرا شناخته) با دل طپان وارد شدم، ديدم آن آقا روى جانماز خود نشسته، نه پشتى دارد و نه توشك و پلاس پس از سلام رو به من كرد و فرمود: تو كيستى؟ با خود گفتم: يا سبحان الله، غلامش مرا بر در خانه شناخت و گفت: اى مرد كلبى وارد شود و آقايش به من مى گويد: تو كيستى؟ گفتم: من كلبى نسّابه ام، با دست خود به پيشانيش زد و فرمود: «دروغ گفتند آنها كه از خدا گذشتند و سخت گمراه شدند و سخت به زيان آشكارى گرفتار گرديدند».
اى اخا كلب به راستى خدا عز و جل فرمايد (38 سوره فرقان): «عاد و ثمود و اصحاب رس و ملتهاى بسيارى در اين ميان». تو (كه خود را داناى ماهر به انساب مى دانى) (نسب آنها را مى دانى؟
گفتم: قربانت، نه، فرمود: نسب خود را مى دانى؟ گفتم: آرى من
ص: 609
بَعِیداً ، وَ خَسِرُوا(1) خُسْرَاناً مُبِیناً ؛ یَا أَخَا کَلْبٍ ، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یَقُولُ : «وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً»(2) أَفَتَنْسِبُهَا(3) أَنْتَ ؟» فَقُلْتُ : لاَ ، جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَقَالَ لِی : «أَفَتَنْسِبُ نَفْسَکَ ؟» قُلْتُ(4) : نَعَمْ ، أَنَا فُ_لاَنُ بْنُ فُ_لاَنِ بْنِ فُ_لاَنٍ ، حَتَّی ارْتَفَعْتُ(5) ، فَقَالَ لِی : «قِفْ(6) ؛ لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ وَیْحَکَ(7) ، أَ تَدْرِی مَنْ فُ_لاَنُ بْنُ فُ_لاَنٍ ؟» قُلْتُ : نَعَمْ ، فُ_لاَنُ بْنُ فُ_لاَنٍ ، قَالَ : «إِنَّ فُ_لاَنَ بْنَ فُ_لاَنٍ ابْنُ فُ_لاَنٍ(8) الرَّاعِی(9) الْکُرْدِیِّ إِنَّمَا کَانَ فُ_لاَنٌ الرَّاعِی الْکُرْدِیُّ(10) عَلی جَبَلِ آلِ فُ_لاَنٍ ، فَنَزَلَ إِلی فُ_لاَنَةَ امْرَأَةِ فُ_لاَنٍ مِنْ جَبَلِهِ الَّذِی کَانَ یَرْعی غَنَمَهُ عَلَیْهِ ، فَأَطْعَمَهَا شَیْئاً وَ غَشِیَهَا(11) ، فَوَلَدَتْ(12) فُ_لاَناً ، وَ فُ_لاَنُ بْنُ فُ_لاَنٍ(13) مِنْ فُ_لاَنَةَ وَ فُ_لاَنِ بْنِ فُ_لاَنٍ»
ثُمَّ قَالَ : «أَ تَعْرِفُ هذِهِ الاْءَسَامِیَ ؟» قُلْتُ : لاَ وَ اللّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تَکُفَّ عَنْ هذَا فَعَلْتَ ، فَقَالَ : «إِنَّمَا قُلْتَ فَقُلْتُ». فَقُلْتُ : إِنِّی لاَ أَعُودُ ، قَالَ : «لاَ نَعُودُ إِذاً ، وَ اسْأَلْ(14) عَمَّا جِئْتَ لَهُ».
فَقُلْتُ لَهُ(15) : أَخْبِرْنِی عَنْ رَجُلٍ قَالَ لاِمْرَأَتِهِ : أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ(16) ، فَقَالَ : «وَیْحَکَ ، أَ مَا تَقْرَأُ سُورَةَ الطَّ_لاَقِ ؟» قُلْتُ : بَلی ، قَالَ : «فَاقْرَأْ»، فَقَرَأْتُ : «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ»(17) قَالَ(18) : «أَ تَری هَاهُنَا نُجُومَ السَّمَاءِ؟» قُلْتُ : لاَ .
قُلْتُ : فَرَجُلٌ قَالَ لاِمْرَأَتِهِ : أَنْتِ طَالِقٌ ثَ_لاَثاً ؟ قَالَ : «تُرَدُّ(19) إِلی کِتَابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ(20) صلی الله علیه و آله ». ثُمَّ قَالَ : «لاَ طَ_لاَقَ إِلاَّ عَلی طُهْرٍ مِنْ غَیْرِ جِمَاعٍ بِشَاهِدَیْنِ مَقْبُولَیْنِ». فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : وَاحِدَةٌ .
ثُمَّ قَالَ(21) : «سَلْ» ، قُلْتُ(22) : مَا تَقُولُ فِی الْمَسْحِ
ص: 610
فلان بن فلان بن فلان و بالا رفتم، تا آنكه به من فرمود: آرام باش اين طور نيست كه تو به حساب مى آورى، واى بر تو، مى دانى فلان بن فلان پسر فلان چوپان كرد است (نه آنكه تو مى گوئى)، آن فلان چوپان كُردى در كوه آل فلان بود، از آن كوهى كه گوسفند در آن مى چرانيد، نزد فلانه زن، فلان فرود آمد و چيزى به او اطعام كرد و بر او در آمد و آن زن فلانى را زائيد و فلان بن فلان (يكى از اجداد تو) از فلان زن و فلان بن فلان است (يعنى آن چوپان كُرد)، فرمود: تو اين نامها را مى دانى؟ گفت: نه، خواهش دارم از اين صحبت صرف نظر كنيد، امام فرمود: همانا تو گفتى و مرا به سخن آوردى، كلبى گويد: من گفتم: ديگر از اين سخن ها نمى گويم، فرمود: از اين حرفها مگو و از آنچه به خاطر آن آمدى بپرس گفتم:
بفرمائيد از مردى كه به زنش گويد: (انت طالق) به شماره ستاره هاى آسمان؟ فرمود: واى بر تو، سوره طلاق را نخواندى؟
گفتم:
چرا، فرمود: بخوان، اين آيه را خواندم (1 سوره طلاق):
«طلاق دهيد آنها را براى عدّه شان و عدّه شماره كنيد» فرمود: در اين جا نجوم سماء را مى بينى؟ گفتم: نه، گفتم: مردى به زنش گويد:
(انت طالق ثلاثاً)، فرمود: بايد به كتاب خدا و سنّت پيغمبر بر گردد (يعنى يك طلاق محسوب است)، سپس فرمود: طلاق درست نيست مگر در طهر زن كه جماعى در آن نشده با حضور دو گواه مقبول، با خود گفتم: اين يكى.
سپس فرمود: بپرس، گفتم: چه مى فرمائيد در باره مسح بر روى موزه در وضوء؟ لبخندى زد و فرمود: چون روز قيامت شود و
ص: 611
عَلَی الْخُفَّیْنِ؟ فَتَبَسَّمَ ، ثُمَّ قَالَ : «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ، وَ رَدَّ اللّهُ کُلَّ شَیْءٍ إِلی شَیْئِهِ ، وَ رَدَّ الْجِلْدَ إِلَی الْغَنَمِ ، فَتَری أَصْحَابَ الْمَسْحِ أَیْنَ یَذْهَبُ وُضُووءُهُمْ ؟» فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : ثِنْتَانِ .
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ ، فَقَالَ : «سَلْ» ، فَقُلْتُ : أَخْبِرْنِی عَنْ أَکْلِ الْجِرِّیِّ ، فَقَالَ : «إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مَسَخَ طَائِفَةً مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ ؛ فَمَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَحْراً ، فَهُوَ الْجِرِّیُّ وَ الزِّمَّارُ(1) وَ الْمَارْمَاهِی(2) وَ مَا سِوی ذلِکَ ؛ وَ مَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَرّاً ، فَالْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِیرُ وَ الْوَبْرُ(3) وَ الْوَرَلُ(4) وَ مَا سِوی ذلِکَ». فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : ثَ_لاَثٌ(5) .
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ ، فَقَالَ(6) : «سَلْ وَ قُمْ» فَقُلْتُ : مَا(7) تَقُولُ فِی النَّبِیذِ ؟ فَقَالَ : «حَ_لاَلٌ».
فَقُلْتُ : إِنَّا نَنْبِذُ فَنَطْرَحُ فِیهِ الْعَکَرَ(8) وَ مَا سِوی ذلِکَ ، وَ نَشْرَبُهُ(9) ؟ فَقَالَ : «شُهْ شُهْ(10) ، تِلْکَ الْخَمْرَةُ الْمُنْتِنَةُ(11)». فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَأَیَّ نَبِیذٍ تَعْنِی ؟ فَقَالَ : «إِنَّ أَهْلَ الْمَدِینَةِ شَکَوْا إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله تَغْیِیرَ(12) الْمَاءِ وَ فَسَادَ طَبَائِعِهِمْ ، فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَنْبِذُوا ، فَکَانَ الرَّجُلُ یَأْمُرُ خَادِمَهُ أَنْ یَنْبِذَ لَهُ ، فَیَعْمِدُ(13) إِلی کَفٍّ مِنَ التَّمْرِ ، فَیَقْذِفُ(14) بِهِ فِی الشَّنِّ(15)، فَمِنْهُ شُرْبُهُ ، وَ مِنْهُ طَهُورُهُ».
فَقُلْتُ : وَ کَمْ کَانَ(16) عَدَدُ التَّمْرِ الَّذِی کَانَ(17) فِی الْکَفِّ ؟ فَقَالَ : «مَا حَمَلَ(18) الْکَفُّ». فَقُلْتُ : وَاحِدَةٌ أَوْ(19) ثِنْتَانِ ؟ فَقَالَ : «رُبَّمَا کَانَتْ وَاحِدَةً ، وَ رُبَّمَا کَانَتْ ثِنْتَیْنِ».
فَقُلْتُ : وَ کَمْ(20) کَانَ یَسَعُ الشَّنُّ(21) ؟ فَقَالَ : «مَا بَیْنَ الاْءَرْبَعِینَ إِلَی الثَّمَانِینَ إِلی مَا فَوْقَ ذلِکَ». فَقُلْتُ : بِالاْءَرْطَالِ ؟ فَقَالَ : «نَعَمْ ، أَرْطَالٌ بِمِکْیَالِ الْعِرَاقِ».
قَالَ سَمَاعَةُ :
ص: 612
خدا هر چه را به اصل خود برگرداند و پوستى كه موزه است به گوسفند برگردد، ملاحظه مى كنى كسانى كه مسح بر آن كرده اند وضوى آنها به كجا مى رود، با خود گفتم: اين دو نشانى.
سپس رو به من كرد و فرمود: بپرس، گفتم: بفرمائيد خوردن مار ماهى چه صورت دارد؟ فرمود: خدا طائفه اى را بنى اسرائيل را مسخ كرد، هر كدام به دريا افتادند، جرّى و زمّار و مار ماهى شدند و جز آنها، و هر كدام به بيابان افتادند، ميمون و خوك و وَبَر (حيوانى شبيه گربه) و وَرَك (ورل خ ل حيوانى شبيه سوسمار) و جز آن شدند، با خود گفتم: اين سه تا.
باز رو به من كرد و فرمود: بپرس و برخيز، گفتم: چه مى فرمائيد در نبيذ (آبى كه خرما در آن ريزند)، فرمود: حلال است، من گفتم: ما خرما را در آب مى ريزيم و در دى و ته مانده در آن مى پاشم و جز آن، و آن را مى نوشيم، فرمود: شه، شه، اين كه شراب گندى مى شود، گفتم: قربانت، پس شما چه نبيذى را مى فرمائيد؟ فرمود: اهل مدينه به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شكايت كردند از بدى آب و فساد طبيعت خود، به آنها دستور داد آب را نبيذ كنند، هر مردى به خادمش مى گفت: براى او نبيذ بسازد او هم يك مشت خرما را در يك مشك آب مى ريخت و از او مى نوشيد و با آن وضوء مى گرفت، گفتم:
چند دانه خرما در مشت بود؟ فرمود: هر چه مشت بگيرد، گفتم:
همان يك مشت يا دو مشت؟ فرمود: بسا يك مشت بسا دو مشت، گفتم:
آن مشك چه اندازه آب مى گرفت؟ فرمود: از چهل تا هشتاد رطل عراقى (12 تا 24 كيلو) يا بيشتر.
سماعه راوى حديث گويد: كلبى مى گفت: پس از آن، امام
ص: 613
قَالَ الْکَلْبِیُّ : ثُمَّ نَهَضَ علیه السلام ، وَ قُمْتُ(1) ، فَخَرَجْتُ(2) وَ أَنَا أَضْرِبُ بِیَدِی
عَلَی الاْءُخْری ، وَ أَنَا أَقُولُ : إِنْ کَانَ شَیْءٌ فَهذَا . فَلَمْ یَزَلِ الْکَلْبِیُّ یَدِینُ اللّهَ(3) بِحُبِّ آلِ(4) هذَا الْبَیْتِ حَتّی مَاتَ .(5)
7. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسی ، عَنْ أَبِی یَحْیی الْوَاسِطِیِّ ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ ، قَالَ : کُنَّا بِالْمَدِینَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ(6) ، وَ النَّاسُ مُجْتَمِعُونَ(7) عَلی عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ الاْءَمْرِ بَعْدَ أَبِیهِ ، فَدَخَلْنَا عَلَیْهِ أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ ، وَ النَّاسُ عِنْدَهُ ، وَ ذلِکَ أَنَّهُمْ رَوَوْا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ : «إِنَّ الاْءَمْرَ فِی الْکَبِیرِ مَا لَمْ تَکُنْ(8) بِهِ عَاهَةٌ(9)». فَدَخَلْنَا عَلَیْهِ نَسْأَلُهُ عَمَّا کُنَّا ···
نَسْأَلُ(10) عَنْهُ أَبَاهُ ، فَسَأَلْنَاهُ(11) عَنِ الزَّکَاةِ فِی کَمْ تَجِبُ ؟ فَقَالَ : فِی مِائَتَیْنِ خَمْسَةٌ ، فَقُلْنَا : فِی(12) مِائَةٍ ؟ فَقَالَ(13) : دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ ، فَقُلْنَا(14) : وَ اللّهِ مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ(15) هذَا ، قَالَ : فَرَفَعَ یَدَهُ(16) إِلَی السَّمَاءِ ، فَقَالَ : وَ اللّهِ(17) ، مَا أَدْرِی مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ .
قَالَ : فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلاَّلاً لاَ نَدْرِی(18) إِلی أَیْنَ نَتَوَجَّهُ أَنَا وَ أَبُو جَعْفَرٍ الاْءَحْوَلُ ، فَقَعَدْنَا فِی بَعْضِ أَزِقَّةِ(19) الْمَدِینَةِ بَاکِینَ حَیَاری
ص: 614
برخاست و من هم برخاستم و بيرون آمدم و دست به دست مى زدم و مى گفتم: اگر چيزى باشد اين است، و هميشه كلبى به دوستى و پيروى اهل البيت خداپرستى مى كرد تا مُرد.
7- هشام بن سالم گويد: پس از وفات امام صادق (علیه السّلام) در مدينه بوديم، من بودم و صاحب الطاق مردم همه دور عبد الله بن جعفر (عبد الله افطح) گرد آمده بودند و اتفاق داشتند كه بعد از پدرش او صاحب الامر است، من و صاحب الطاق هم نزد او رفتيم و مردم هم نزد او بودند و اين توجه به او براى اين بود كه از امام صادق (علیه السّلام) روايت داشتند كه: امر امامت در پسر بزرگ است به شرط اين كه عيبى نداشته باشد، ما نزد او رفتيم و از او پرسشهائى كرديم كه از پدرش امام صادق (علیه السّلام) پرسش مى كرديم، از او پرسيديم زكوه در چند درهم واجب است؟ گفت: در 200 درهم 5 درهم است، گفتيم: درصد درهم چطور؟ گفت: 2 درهم و نيم، گفتيم: به خدا، مرجئه (سُنّى هاى لا أبالى) هم اين حرف را نمى گويند، گويد: دست به آسمان برداشت و گفت: به خدا من نمى دانم كه مرجئه چه مى گويند؟
(هشام بن سالم) گويد: ما از نزد او راه گم كرده بيرون آمديم و نمى دانستيم به كجا رو كنيم من بودم و ابو جعفر احول در يكى از كوچه هاى مدينه نشستيم، گريان و سرگردان و نمى دانستيم كجا رو كنيم و به سوى كه برويم و مى گفتيم، به سوى مرجئه، به سوى زيديه، به سوى معتزله، به سوى خوارج.
ما در اين حال بوديم كه چشمم به پيره مردى ناشناس افتاد كه با دست به من اشاره مى كرد و من در بيم شدم كه مبادا از
ص: 615
لاَ نَدْرِی إِلی أَیْنَ نَتَوَجَّهُ ، وَ لاَ(1) مَنْ نَقْصِدُ(2)، نَقُولُ: إِلَی الْمُرْجِئَةِ؟ إِلَی الْقَدَرِیَّةِ؟ إِلَی الزَّیْدِیَّةِ ؟ إِلَی الْمُعْتَزِلَةِ؟ إِلَی الْخَوَارِجِ؟
فَنَحْنُ کَذلِکَ إِذْ(3) رَأَیْتُ رَجُلاً شَیْخاً لاَ أَعْرِفُهُ ، یُومِئُ إِلَیَّ بِیَدِهِ ، فَخِفْتُ أَنْ یَکُونَ عَیْناً مِنْ عُیُونِ أَبِی جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ ، وَ ذلِکَ أَنَّهُ کَانَ لَهُ بِالْمَدِینَةِ جَوَاسِیسُ یَنْظُرُونَ
إِلی مَنِ اتَّفَقَتْ شِیعَةُ(4) جَعْفَرٍ علیه السلام عَلَیْهِ(5) ، فَیَضْرِبُونَ عُنُقَهُ ، فَخِفْتُ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ ، فَقُلْتُ لِلاْءَحْوَلِ : تَنَحَّ(6) ؛ فَإِنِّی خَائِفٌ عَلی نَفْسِی وَ عَلَیْکَ ، وَ إِنَّمَا یُرِیدُنِی لاَ یُرِیدُکَ(7) ، فَتَنَحَّ عَنِّی(8) لاَ تَهْلِکْ ، وَ تُعِینَ عَلی نَفْسِکَ ، فَتَنَحّی غَیْرَ(9) بَعِیدٍ ، وَ تَبِعْتُ الشَّیْخَ _ وَ ذلِکَ
أَنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی(10) لاَ أَقْدِرُ عَلَی التَّخَلُّصِ مِنْهُ _ فَمَا زِلْتُ أَتْبَعُهُ ، وَ قَدْ عَزَمْتُ(11) عَلَی الْمَوْتِ حَتّی وَرَدَ بِی عَلی بَابِ أَبِی الْحَسَنِ(12) علیه السلام ، ثُمَّ خَلاَّنِی(13) وَ مَضی .
فَإِذَا خَادِمٌ بِالْبَابِ ، فَقَالَ لِیَ : ادْخُلْ رَحِمَکَ اللّهُ ، فَدَخَلْتُ(14) ، فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسی(15) علیه السلام ، فَقَالَ لِیَ(16) _ ابْتِدَاءً مِنْهُ _ : «لاَ إِلَی الْمُرْجِئَةِ ، وَ لاَ إِلَی الْقَدَرِیَّةِ ، وَ لاَ إِلَی الزَّیْدِیَّةِ ، وَ لاَ إِلَی الْمُعْتَزِلَةِ(17) ، وَ لاَ إِلَی الْخَوَارِجِ ، إِلَیَّ إِلَیَّ» .
فَقُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، مَضی أَبُوکَ ؟ قَالَ(18) : «نَعَمْ». قُلْتُ: مَضی مَوْتاً ؟ قَالَ : «نَعَمْ». قُلْتُ : فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ ؟ فَقَالَ(19) : «إِنْ شَاءَ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَکَ ، هَدَاکَ».
قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِنَّ عَبْدَ اللّهِ یَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبِیهِ؟ قَالَ : «یُرِیدُ عَبْدُ اللّهِ أَنْ
لاَ یُعْبَدَ(20) اللّهُ» . قَالَ : قُلْتُ :
ص: 616
جاسوسان ابى جعفر منصور باشد، زيرا او در مدينه جاسوسى داشت و ماموريت داشتند كه بدانند شيعه به امامت چه كسى متفق مى شوند تا گردن او را بزنند، من ترسيدم از آنها باشد، من به رفيقم احول (ابو جعفر محمد بن نعمان احوال در كوفه صراف بوده و در طاق المحامل دكانى داشته و نزد شيعه و سنى معروف به فضل بوده، و علماء فِرَق در دكان او جمع مى شدند و به آنها مباحثه مى كرد، شيعه او را مؤمن الطاق و صاحب الطاق لقب داده بودند، و سنى ها او را شيطان الطاق مى گفتند: براى آنكه از مناظره با او در مى ماندند) گفتم: از من دور شو زيرا من بر خود و تو نگرانم و او مرا مى خواهد نه تو را، از من دور شو مبادا هلاك شوى و به زيان خود كمك كنى او كمى دور شد و من به دنبال آن پيره مرد به راه افتادم زيرا معتقد بودم كه از او خلاصى ندارم و دنبال او رفتم تا به در خانه امام كاظم (علیه السّلام) رسيدم، در آنجا مرا تنها گذاشت و خودش رفت.
ديدم خادمى بر در خانه است و بى پرسش به من گفت: وارد خانه شو خدا رحمتت كند. من در خانه در آمدم و بى انتظار ابو الحسن موسى (علیه السّلام) را ديدم و با من آغاز سخن كرد و فرمود: نه به سوى مرجئه و نه به سوى قدريه و نه به سوى زيديه و نه معتزله و نه خوارج، به سوى من، به سوى من.
من گفتم: قربانت، پدرت در گذشت؟ فرمود: آرى، گفتم:
مُرد؟ فرمود: آرى، گفتم: بعد از او كى امام ما است؟ فرمود: اگر خدا خواهد تو را به امامت رهبرى مى كند، گفتم: قربانت، عبد الله معتقد است كه پس از پدرش او است، فرمود: عبد الله مى خواهد خدا را نپرستد و نخواهد.
(گويد: گفتم: قربانت، پس از او كى امام ما است؟ فرمود:
ص: 617
جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَمَنْ لَنَا مِنْ(1) بَعْدِهِ ؟ قَالَ : «إِنْ شَاءَ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَکَ ، هَدَاکَ». قَالَ : قُلْتُ(2) : جُعِلْتُ فِدَاکَ(3) ، فَأَنْتَ(4) هُوَ ؟ قَالَ : «لاَ ، مَا أَقُولُ ذلِکَ(5)». قَالَ : فَقُلْتُ(6) فِی نَفْسِی : لَمْ أُصِبْ طَرِیقَ الْمَسْأَلَةِ(7) .
ثُمَّ قُلْتُ لَهُ(8) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، عَلَیْکَ إِمَامٌ ؟ قَالَ : «لاَ» . فَدَاخَلَنِی شَیْءٌ لاَ یَعْلَمُهُ(9) إِلاَّ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ إِعْظَاماً(10) لَهُ وَ هَیْبَةً أَکْثَرَ مِمَّا(11) کَانَ یَحُلُّ بِی مِنْ أَبِیهِ إِذَا دَخَلْتُ عَلَیْهِ .
ثُمَّ قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، أَسْأَلُکَ کَمَا(12) کُنْتُ أَسْأَلُ أَبَاکَ؟ فَقَالَ : «سَلْ تُخْبَرْ ، وَ لاَ تُذِعْ(13) ، فَإِنْ أَذَعْتَ فَهُوَ الذَّبْحُ» قَالَ(14) : فَسَأَلْتُهُ ، فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لاَ یُنْزَفُ(15) .
قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، شِیعَتُکَ وَ شِیعَةُ أَبِیکَ ضُلاَّلٌ ، فَأُلْقِی إِلَیْهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ(16) إِلَیْکَ، فَقَدْ(17) أَخَذْتَ عَلَیَّ الْکِتْمَانَ ؟ قَالَ : «مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ(18) رُشْداً فَأَلْقِ إِلَیْهِ(19) ، وَ خُذْ عَلَیْهِ الْکِتْمَانَ(20) ، فَإِنْ(21) أَذَاعُوا(22) فَهُوَ الذَّبْحُ» وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلی حَلْقِهِ .
قَالَ : فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ ، فَلَقِیتُ أَبَا جَعْفَرٍ الاْءَحْوَلَ ، فَقَالَ لِی : مَا وَرَاءَکَ(23) ؟ قُلْتُ : الْهُدی ، فَحَدَّثْتُهُ(24) بِالْقِصَّةِ ، قَالَ(25) : ثُمَّ لَقِینَا الْفُضَیْلَ(26) وَ أَبَا بَصِیرٍ ، فَدَخَ_لاَ عَلَیْهِ ، وَ سَمِعَا کَ_لاَمَهُ ، وَ سَاءَلاَهُ(27) ، وَ قَطَعَا عَلَیْهِ بِالاْءِمَامَةِ .
ثُمَّ لَقِینَا النَّاسَ أَفْوَاجاً ، فَکُلُّ(28) مَنْ دَخَلَ عَلَیْهِ قَطَعَ إِلاَّ طَائِفَةَ عَمَّارٍ(29) وَ أَصْحَابَهُ ، وَ بَقِیَ عَبْدُ اللّهِ(30) لاَ یَدْخُلُ إِلَیْهِ(31) إِلاَّ قَلِیلٌ مِنَ النَّاسِ ، فَلَمَّا رَأی ذلِکَ ، قَالَ : مَا حَالَ النَّاسَ ؟ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً صَدَّ عَنْکَ النَّاسَ . قَالَ هِشَامٌ : فَأَقْعَدَ لِی
ص: 618
اگر خدا خواهد تو را هدايت نمايد) گويد: گفتم: قربانت، شما هستيد آن امام، فرمود: نه من اين را به تو نمى گويم، با خود گفتم: از راه راست مسأله وارد نشدم، سپس به او گفتم: قربانت، براى شما امامى هست، فرمود: نه، در اين جا يك احترام و هيبتى از آن حضرت بر دل من وارد شد كه جز خدا عز و جل نمى داند بيش از آنچه در موقع تشرّف به حضور پدرش از او در دل من واقع مى شد.
سپس گفتم: قربانت، از تو بپرسم چنانچه از پدرت مى پرسيدم؟ فرمود: بپرس تا جواب بگيرى ولى فاش مكن، اگر فاش كنى، همان سر به باد دادن است، از او پرسش كردم و معلوم شد دريائى است بيكران، گفتم: قربانت، شيعيان تو و پدرت اكنون سرگردانند، من به آنها اعلام كنم و آنها را به شما دعوت كنم، با تعهد بر كتمانى كه از من گرفتيد، فرمود: به هر كدام كه رشيد و خردمند و راز دارند اعلام كن و با آنها شرط كن كتمان كنند، اگر فاش سازند، سر به باد دادن است و اشاره به گلوى مبارك خود كرد. گويد: از نزد آن حضرت بيرون آمدم و به ابو جعفر احول بر خوردم، گفت: چه خبر دارى؟ گفتم: راه هدايت، و داستان را برايش باز گفتم، گويد: سپس فضيل و ابو بصير را ديدار كرديم و آن ها هم خدمت آن حضرت رسيدند و سخن او را شنيدند و با او سؤال و جواب كردند و به امامت آن حضرت يقين نمودند، سپس مردم شيعه با ما فوج، فوج، تماس گرفتند، هر كه خدمت آن حضرت رسيد يقين به امامت او كرد، جز دسته عمار (بن موسى ساباطى) و اصحاب او، و عبد الله تنها ماند، كمى از مردم به وى مراجعه مى كردند، چون چنين ديد، حال مردم را پرسيد، به او گزارش دادند كه هشام مردم را از دور تو پراكنده كرد، هشام
ص: 619
بِالْمَدِینَةِ غَیْرَ وَاحِدٍ لِیَضْرِبُونِی .(1)
8 . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ مُحَمَّدٍ(2) ، عَنْ(3) مُحَمَّدِ بْنِ فُ_لاَنٍ الْوَاقِفِیِّ(4) ،
قَالَ : کَانَ لِیَ ابْنُ عَمٍّ یُقَالُ لَهُ : الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، وَ(5) کَانَ زَاهِداً ، وَ کَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِهِ ، وَ کَانَ یَتَّقِیهِ السُّلْطَانُ ؛ لِجِدِّهِ فِی الدِّینِ وَ اجْتِهَادِهِ(6) ، وَ رُبَّمَا(7) اسْتَقْبَلَ السُّلْطَانَ بِکَ_لاَمٍ صَعْبٍ یَعِظُهُ ، وَ یَأْمُرُهُ(8) بِالْمَعْرُوفِ ، وَ یَنْهَاهُ عَنِ الْمُنْکَرِ ، وَ کَانَ السُّلْطَانُ یَحْتَمِلُهُ ؛ لِصَ_لاَحِهِ ، فَلَمْ(9) تَزَلْ هذِهِ حَالَتَهُ حَتّی کَانَ یَوْمٌ مِنَ الاْءَیَّامِ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسی علیه السلام _ وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ(10) _ فَرَآهُ ، فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ ، فَأَتَاهُ ، فَقَالَ لَهُ : «یَا أَبَا عَلِیٍّ ، مَا أَحَبَّ إِلَیَّ مَا أَنْتَ فِیهِ وَ أَسَرَّنِی(11) ، إِلاَّ أَنَّهُ لَیْسَتْ لَکَ مَعْرِفَةٌ ، فَاطْلُبِ الْمَعْرِفَةَ» .
قَالَ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، وَ مَا(12) الْمَعْرِفَةُ ؟ قَالَ(13) : «اذْهَبْ فَتَفَقَّهْ ، وَ اطْلُبِ الْحَدِیثَ». قَالَ : عَمَّنْ ؟ قَالَ : «عَنْ فُقَهَاءِ أَهْلِ الْمَدِینَةِ ، ثُمَّ اعْرِضْ عَلَیَّ(14) الْحَدِیثَ». قَالَ : فَذَهَبَ ، فَکَتَبَ(15) ، ثُمَّ جَاءَهُ(16) ، فَقَرَأَهُ عَلَیْهِ فَأَسْقَطَهُ کُلَّهُ ، ثُمَّ قَالَ لَهُ : «اذْهَبْ فَاعْرِفِ(17) الْمَعْرِفَةَ(18)».
وَ کَانَ الرَّجُلُ مَعْنِیّاً(19) بِدِینِهِ ، قَالَ(20) : فَلَمْ یَزَلْ یَتَرَصَّدُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام حَتّی خَرَجَ إِلی ضَیْعَةٍ(21) لَهُ ، فَلَقِیَهُ فِی الطَّرِیقِ ، فَقَالَ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِنِّی أَحْتَجُّ عَلَیْکَ بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ ، فَدُلَّنِی عَلَی الْمَعْرِفَةِ ، قَالَ : فَأَخْبَرَهُ بِأَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، وَ مَا کَانَ بَعْدَ
ص: 620
گويد: چه كس را در مدينه سر راهها نشانيد كه مرا بزنند.
8- محمد بن فلان واقفى، گويد: من عموزاده اى داشتم به نام حسن بن عبد الله، مردى بود زاهد و عابدترين اهل عصر خود، سلطان از هيبت دين دارى و كوشش او در عبادت و تقوى حساب مى برد و بسا در برابر سلطان سخن هاى درشت مى گفت و او را موعظه مى كرد و امر به معروف و نهى از منكر مى نمود و سلطان به مصلحت خود از او در خورد مى كرد و متحمل مى شد، هميشه بر اين وضع بود تا روزى ابو الحسن موسى (علیه السّلام) وارد مسجد شد و او هم در مسجد بود، چون چشم امام به او افتاد اشاره كرد و نزد آن حضرت آمد به او فرمود:
اى ابو على، من اين روشى كه تو دارى بسيار دوست دارم و دل پسند است جز اين كه تو معرفت ندارى، بايد دنبال معرفت باشى، عرض كرد قربانت، معرفت چيست؟ فرمود: برو دين را بفهم و حديث دريافت كن، عرض كرد: از چه كسى؟ فرمود: از فقهاء اهل مدينه و سپس آنها را به من عرضه كن، گويد: رفت و احاديثى نوشت و آورد خدمت امام كاظم (علیه السّلام) و براى او خواند، امام همه را ردّ كرد، و باز فرمود: برو معرفت ياد بگير.
آن مرد به دين خود علاقه داشت و پيوسته به امام كاظم (علیه السّلام) متوجه بود، تا روزى كه آن حضرت به مزرعه خود مى رفت، در راه خدمت او رسيد، و عرض كرد، قربانت، من در برابر خدا دامن شما را مى گيرم، مرا به معرفت رهنمائى كن.
گويد: امام او را از مقام امير المؤمنين (علیه السّلام) مطلع كرد و آنچه بعد از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پديد شد و كار آن دو مرد را (ابو بكر و عمر) به او گزارش داد (يعنى توطئه و نيرنگ كودتاى آنها را براى
ص: 621
رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ أَخْبَرَهُ بِأَمْرِ الرَّجُلَیْنِ فَقَبِلَ مِنْهُ . ثُمَّ قَالَ لَهُ : فَمَنْ کَانَ(1) بَعْدَ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ؟ قَالَ : «الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ علیهماالسلام ». حَتَّی(2) انْتَهی إِلی نَفْسِهِ ، ثُمَّ سَکَتَ .
قَالَ : فَقَالَ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، فَمَنْ هُوَ الْیَوْمَ ؟ قَالَ : «إِنْ أَخْبَرْتُکَ ، تَقْبَلُ ؟» قَالَ : بَلی جُعِلْتُ فِدَاکَ ، قَالَ : «أَنَا(3) هُوَ». قَالَ : فَشَیْءٌ أَسْتَدِلُّ بِهِ ؟ قَالَ : «اذْهَبْ إِلی تِلْکَ الشَّجَرَةِ _ وَ أَشَارَ(4) إِلی(5) أُمِّ غَیْ_لاَنَ(6) _ فَقُلْ لَهَا : یَقُولُ لَکَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ : أَقْبِلِی».
قَالَ(7) : فَأَتَیْتُهَا ، فَرَأَیْتُهَا وَ اللّهِ تَخُدُّ الاْءَرْضَ(8) خَدّاً حَتّی وَقَفَتْ(9) بَیْنَ یَدَیْهِ ، ثُمَّ أَشَارَ إِلَیْهَا(10) ، فَرَجَعَتْ ، قَالَ : فَأَقَرَّ بِهِ ثُمَّ لَزِمَ الصَّمْتَ وَ الْعِبَادَةَ ، فَکَانَ(11) لاَ یَرَاهُ أَحَدٌ(12) یَتَکَلَّمُ(13) بَعْدَ ذلِکَ .(14)
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ ، مِثْلَهُ .
9. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ ، عَنْ مُحَمَّدِ(15) بْنِ الطَّیِّبِ ، عَنْ عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ مَنْصُورٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ(16) أَبِی الْعَ_لاَءِ ، قَالَ : سَمِعْتُ یَحْیَی بْنَ أَکْثَمَ قَاضِیَ سَامَرَّاءَ(17) _ بَعْدَ مَا جَهَدْتُ بِهِ(18) وَ نَاظَرْتُهُ وَ حَاوَرْتُهُ(19) وَ وَاصَلْتُهُ(20) وَ سَأَلْتُهُ(21) عَنْ عُلُومِ آلِ مُحَمَّدٍ _ فَقَالَ : بَیْنَا(22) أَنَا ذَاتَ یَوْمٍ دَخَلْتُ أَطُوفُ بِقَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَرَأَیْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الرِّضَا علیهماالسلام یَطُوفُ بِهِ ، فَنَاظَرْتُهُ فِی مَسَائِلَ عِنْدِی ،
فَأَخْرَجَهَا إِلَیَّ ، فَقُلْتُ لَهُ : وَ اللّهِ ، إِنِّی(23) أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ مَسْأَلَةً(24) ، وَ إِنِّی وَ اللّهِ ، لاَءَسْتَحْیِی(25) مِنْ
ص: 622
او فاش كرد) او هم قبول كرد و سپس عرض كرد، بعد از امير المؤمنين (علیه السّلام) امام بر حق كه بود، فرمود: حسن (علیه السّلام) سپس حسين (علیه السّلام) تا به خودش رسيد و دم فرو بست.
گويد: به آن حضرت عرض كرد: قربانت، امروز امام بر حق كيست، فرمود: اگر به تو بگويم مى پذيرى؟ عرض كرد:
قربانت، آرى، فرمود: منم آن امام بر حق، گفت: دليلى براى من بياوريد، فرمود: برو نزد اين درخت (با دست خود اشاره به درخت خار مغيلانى كرد) و به او بگو: موسى بن جعفر به تو مى گويد: نزد من بيا، گويد: من نزد آن درخت رفتم و به چشم خود ديدم زمين را مى شكافد به وضعى خاص و آمد تا برابر آن حضرت ايستاد و سپس به او اشارتى كرد، و برگشت، گويد: اعتراف به امامت آن حضرت كرد و خموشى گزيد و به عبادت پرداخت، و ديگر كسى نديد كه سخنى گويد.
9- محمد بن ابى العلاء گويد: من پس از آنكه با يحيى بن اكثم- قاضى سامراء بحث و گفتگو كردم و با او پيوستم، از وى در باره علوم آل محمد پرسش كردم، به گوش خود شنيدم كه مى گفت: در اين ميان كه روزى وارد شدم و گرد قبر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى گشتم، ديدم محمد بن على الرضا (علیه السّلام) در آن جا مى گردد، با او در مسائلى كه مى دانستم مناظره كردم و به من جواب كافى داد، به او گفتم: به خدا من مى خواهم از شما مسأله اى بپرسم و به خدا راستى كه از شما در باره آن شرم دارم، به من فرمود: من پيش از آنكه تو بپرسى جوابت مى دهم، مى خواهى از امام بپرسى.
گفتم: به خدا مسأله من همين است، فرمود: منم آن امام،
ص: 623
ذلِکَ ، فَقَالَ لِی : «أَنَا(1) أُخْبِرُکَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِی ، تَسْأَلُنِی عَنِ الاْءِمَامِ». فَقُلْتُ : هُوَ وَ اللّهِ هذَا ، فَقَالَ : «أَنَا هُوَ» . فَقُلْتُ : عَ_لاَمَةً(2) ؟ فَکَانَ(3) فِی یَدِهِ عَصًا ، فَنَطَقَتْ ، وَ قَالَتْ : إِنَّ(4) مَوْلاَیَ إِمَامُ هذَا الزَّمَانِ ، وَ هُوَ الْحُجَّةُ .(5)
10. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ(6) غَیْرِهِ ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ ، قَالَ : دَخَلْتُ عَلَی الرِّضَا علیه السلام _ وَ أَنَا یَوْمَئِذٍ وَاقِفٌ(7) ، وَ قَدْ کَانَ أَبِی سَأَلَ أَبَاهُ عَنْ سَبْعِ مَسَائِلَ ، فَأَجَابَهُ فِی سِتٍّ(8) وَ أَمْسَکَ عَنِ السَّابِعَةِ _ فَقُلْتُ : وَ اللّهِ ، لاَءَسْأَلَنَّهُ عَمَّا سَأَلَ أَبِی أَبَاهُ ، فَإِنْ أَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِیهِ ، کَانَتْ(9) دَلاَلَةً ، فَسَأَلْتُهُ ، فَأَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِیهِ أَبِی فِی الْمَسَائِلِ السِّتِّ ، فَلَمْ یَزِدْ(10) فِی الْجَوَابِ وَاواً وَ لاَ یَاءً(11) ، وَ أَمْسَکَ عَنِ السَّابِعَةِ .
وَ قَدْ کَانَ أَبِی قَالَ لاِءَبِیهِ : إِنِّی أَحْتَجُّ عَلَیْکَ عِنْدَ اللّهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَنَّکَ زَعَمْتَ أَنَّ
عَبْدَ اللّهِ لَمْ یَکُنْ إِمَاماً ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلی عُنُقِهِ(12) ، ثُمَّ قَالَ لَهُ(13) : «نَعَمِ احْتَجَّ عَلَیَّ بِذلِکَ عِنْدَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، فَمَا کَانَ فِیهِ مِنْ إِثْمٍ ، فَهُوَ فِی رَقَبَتِی(14)».
فَلَمَّا وَدَّعْتُهُ ، قَالَ(15) : «إِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ مِنْ شِیعَتِنَا یُبْتَلی بِبَلِیَّةٍ أَوْ یَشْتَکِی(16) ، فَیَصْبِرُ عَلی ذلِکَ ، إِلاَّ کَتَبَ اللّهُ لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِیدٍ» .
فَقُلْتُ فِی نَفْسِی : وَ اللّهِ ، مَا کَانَ لِهذَا ذِکْرٌ ، فَلَمَّا مَضَیْتُ وَ کُنْتُ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ ، خَرَجَ بِی عِرْقُ الْمَدِینِیِّ(17) ، فَلَقِیتُ مِنْهُ(18) شِدَّةً .
فَلَمَّا کَانَ مِنْ قَابِلٍ ، حَجَجْتُ ، فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ قَدْ بَقِیَ مِنْ وَجَعِی بَقِیَّةٌ(19) ، فَشَکَوْتُ إِلَیْهِ، وَ قُلْتُ(20) لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، عَوِّذْ(21) رِجْلِی _ وَ بَسَطْتُهَا(22) بَیْنَ یَدَیْهِ _ فَقَالَ لِی :
ص: 624
گفتم: نشانى چيست؟ در دست او عصائى بود، به زبان آمد و گفت: به راستى مولا و آقاى من امام اين زمان است و او است حجت.
10- حسين بن عمر بن يزيد گويد: خدمت امام رضا (علیه السّلام) رسيدم و هنوز من آن روز واقفى مذهب بودم و پدرم از پدرش هفت مسأله پرسيده بود كه شش تا را جواب داده بود و يكى را جواب نداده بود، گفتم: به خدا من همان سؤالات پدرم را از او مى كنم، اگر مانند پدرش جواب داد، دليل بر امامت او است من پرسيدم و او جواب هائى داد كه پدرش به پدرم داده بود كه من روز قيامت نزد خدا ترا مسئول مى دانم كه معتقدى (برادر بزرگ او) امام نيست، آن حضرت دست به گردن نهاد و به او فرمود: آرى نزد خدا به دين عقيده بر من احتجاج كن و مرا مسئول كن هر گناهى دارد به گردن من باشد، چون به آن حضرت وداع كردم فرمود: راست اين مطلب اين است كه هيچ كس از شيعيان ما به بلائى گرفتار نشود و بيمار نگردد و بر آن صبر كند جز اين كه خدا برايش اجر هزار شهيد نويسد.
با خود گفتم: از اين موضوع كه ذكرى نبود؟ و چون رفتم و سفر كردم در ميان راه ريشه اى از پايم در آمد كه آن را عرق المدينى نامند و از آن سختى كشيدم و چون سال آينده حج كردم خدمت آن حضرت رسيدم و هنوز از دردم چيزى مانده بود و به آن حضرت از آن شكايت كردم و عرض كردم: قربانت، دعاى حفظى به پايم بخوانيد و پاى خود را نزد او دراز كردم، فرمود: اين پاى تو
ص: 625
«لَیْسَ عَلی رِجْلِکَ هذِهِ بَأْسٌ ، وَ لکِنْ أَرِنِی رِجْلَکَ الصَّحِیحَةَ». فَبَسَطْتُهَا بَیْنَ یَدَیْهِ ، فَعَوَّذَهَا ، فَلَمَّا خَرَجْتُ(1) لَمْ أَلْبَثْ إِلاَّ یَسِیراً حَتّی خَرَجَ بِیَ الْعِرْقُ ، وَ کَانَ وَجَعُهُ یَسِیراً .(2)
11. أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ(3) ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ، عَنِ ابْنِ قِیَامَا الْوَاسِطِیِّ _ وَ کَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ _ قَالَ :
دَخَلْتُ عَلی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا علیهماالسلام ، فَقُلْتُ لَهُ : یَکُونُ إِمَامَانِ ؟ قَالَ(4) : «لاَ ، إِلاَّ وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ» .
فَقُلْتُ لَهُ : هُوَ ذَا أَنْتَ ، لَیْسَ(5) لَکَ صَامِتٌ _ وَ لَمْ یَکُنْ وُلِدَ لَهُ(6) أَبُو جَعْفَرٍ بَعْدُ _ فَقَالَ لِی(7) : «وَ اللّهِ ، لَیَجْعَلَنَّ اللّهُ مِنِّی مَا یُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ ، وَ یَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ». فَوُلِدَ لَهُ(8) بَعْدَ سَنَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام .
فَقِیلَ لاِبْنِ قِیَامَا : أَ لاَ تُقْنِعُکَ(9) هذِهِ الاْآیَةُ ؟ فَقَالَ : أَمَا(10) وَ اللّهِ ، إِنَّهَا لاَآیَةٌ عَظِیمَةٌ ، وَ لکِنْ کَیْفَ أَصْنَعُ بِمَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام (11) فِی ابْنِهِ؟(12)
12. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْوَشَّاءِ ، قَالَ : أَتَیْتُ خُرَاسَانَ وَ أَنَا وَاقِفٌ ، فَحَمَلْتُ مَعِی مَتَاعاً ، وَ کَانَ مَعِی ثَوْبٌ وَشِیٌّ(13) فِی بَعْضِ الرِّزَمِ(14) ، وَ لَمْ أَشْعُرْ بِهِ ، وَ لَمْ أَعْرِفْ مَکَانَهُ ، فَلَمَّا قَدِمْتُ مَرْوَ ، وَ(15) نَزَلْتُ فِی بَعْضِ مَنَازِلِهَا ، 355/1
لَمْ أَشْعُرْ إِلاَّ وَ رَجُلٌ مَدَنِیٌّ(16) مِنْ بَعْضِ مُوَلَّدِیهَا(17) ، فَقَالَ لِی : إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ لَکَ : «ابْعَثْ إِلَیَّ الثَّوْبَ الْوَشِیَّ الَّذِی عِنْدَکَ». قَالَ : فَقُلْتُ : وَ مَنْ أَخْبَرَ أَبَا الْحَسَنِ بِقُدُومِی وَ أَنَا قَدِمْتُ(18) آنِفاً ؟ وَ مَا عِنْدِی ثَوْبٌ وَشِیٌّ(19) ، فَرَجَعَ إِلَیْهِ ، وَ عَادَ إِلَیَّ ، فَقَالَ : یَقُولُ لَکَ(20) : «بَلی هُوَ فِی(21) مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا ، وَ
ص: 626
عيبى ندارد، آن پاى سالمت را به من بنما، آن را خدمت او دراز كردم و به آن دعائى خواند و چون بيرون شدم طولى نكشيد كه همان ريشه از آن بيرون آمد ولى درد آن كم بود.
11- ابن قياما واسطى كه از واقفيه بود گويد: خدمت على بن موسى الرضا (علیه السّلام) رسيدم و به آن حضرت گفتم: دو امام (در يك عصر) مى شود؟ فرمود: نه، مگر آن كه يكى خاموش باشد (و تابع ديگرى باشد)، گفتم: ها، تو آن امام هستى كه صامتى ندارى- هنوز ابو جعفر براى او زائيده نشده بود- فرمود: به خدا كه خداوند از من كسى آورد كه حق و اهلش را بدان پايدار كند و باطل و اهلش را بدان محو كند و پس از يك سال ابو جعفر (امام محمد تقى) براى او متولد شد، به اين قياما گفتند: اين معجزه براى تو سودمند نيست؟
گفت: هلا به خدا كه اين معجزه و نشانه بزرگى است ولى چه كنم با آنچه امام صادق (علیه السّلام) در باره پسر خود گفته است.
12- وشاء گويد: من به خراسان آمدم و واقفى مذهب بودم، و همراه من يك جامه گلدارى بود كه در يكى از بسته ها جا داشت كه من متوجه آن نبودم و جاى آن را هم نمى دانستم، چون به مرو رسيدم و منزل گرفتم مردى از زاد و بوم مدينه اول بار نزد من آمد و به من گفت: ابو الحسن الرضا (علیه السّلام) به تو مى فرمايد: آن جامه گلدارى كه نزد تو است براى من بفرست، گويد: گفتم: من هم اكنون وارد شدم، كَى به ابو الحسن خبر آمدن مرا داد؟ من جامه گلدار ندارم، رفت و برگشت و گفت: مى فرمايد: چرا، دارى، در فلان جا است و در بسته كذائى است، او را در جايى كه گفته بود
ص: 627
رِزْمَتُهُ(1) کَذَا وَ کَذَا». فَطَلَبْتُهُ حَیْثُ قَالَ ، فَوَجَدْتُهُ فِی أَسْفَلِ الرِّزْمَةِ ، فَبَعَثْتُ بِهِ إِلَیْهِ .(2)
13. ابْنُ فَضَّالٍ(3) ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ ، قَالَ : کُنْتُ وَاقِفاً ، وَ حَجَجْتُ عَلی تِلْکَ الْحَالِ ، فَلَمَّا صِرْتُ بِمَکَّةَ ، خَلَجَ فِی صَدْرِی شَیْءٌ(4) ، فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ(5) ، ثُمَّ قُلْتُ : اللّهُمَّ قَدْ عَلِمْتَ طَلِبَتِی وَ إِرَادَتِی ، فَأَرْشِدْنِی إِلی خَیْرِ الاْءَدْیَانِ .
فَوَقَعَ فِی نَفْسِی أَنْ آتِیَ الرِّضَا علیه السلام ، فَأَتَیْتُ الْمَدِینَةَ ، فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ ، وَ قُلْتُ(6) لِلْغُ_لاَمِ : قُلْ لِمَوْلاَکَ : رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ بِالْبَابِ ، قَالَ : فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ(7) وَ هُوَ یَقُولُ : «ادْخُلْ یَا عَبْدَ اللّهِ بْنَ الْمُغِیرَةِ ، ادْخُلْ یَا عَبْدَ اللّهِ بْنَ الْمُغِیرَةِ». فَدَخَلْتُ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیَّ ، قَالَ لِی : «قَدْ أَجَابَ اللّهُ دُعَاءَکَ(8) ، وَ هَدَاکَ لِدِینِهِ». فَقُلْتُ : أَشْهَدُ(9) أَنَّکَ حُجَّةُ اللّهِ ، وَ أَمِینُهُ عَلی خَلْقِهِ .(10)
14. الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، قَالَ :
کَانَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ هُلَیْلٍ یَقُولُ بِعَبْدِ اللّهِ(11) ، فَصَارَ إِلَی الْعَسْکَرِ(12) ، فَرَجَعَ عَنْ ذلِکَ ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ سَبَبِ رُجُوعِهِ ، فَقَالَ : إِنِّی عَرَضْتُ(13) لاِءَبِی الْحَسَنِ علیه السلام أَنْ(14) أَسْأَلَهُ عَنْ ذلِکَ ، فَوَافَقَنِی(15) فِی طَرِیقٍ ضَیِّقٍ ، فَمَالَ نَحْوِی حَتّی إِذَا حَاذَانِی أَقْبَلَ نَحْوِی بِشَیْءٍ مِنْ فِیهِ ،
ص: 628
يافتم و ديدم، در زير بسته است و آن را براى او فرستادم.
13- عبد الله بن مغيره گويد: من واقفى بودم و با اين عقيده به حج رفتم، چون به مكه رسيدم، چيزى در خاطرم آمد كه به ملتزم (آن را مستجار گويند و از پشت خانه برابر كعبه است و خوب است شكم و سينه را به ديوار آن چسباند و دعاء در آن مستجاب است- از مجلسى ره) در آويختم و گفتم: بار خدايا تو مى دانى خواسته و آهنگ مرا، خدايا مرا به خير رهبرى كن، در دلم افتاد كه خدمت امام رضا (علیه السّلام) برسم، به مدينه آمدم و بر در آن حضرت ايستادم و به غلام او گفتم: به آقايت بگو: مردى عراقى بر در خانه است. گويد: شنيدم آن حضرت از درون خانه فرياد كرد: اى عبد الله بن مغيره وارد شو، من وارد شدم و چون چشم آن حضرت به من افتاد، به من فرمود: خدا دعايت را مستجاب كرد و تو را به دينش رهبرى نمود، من گفتم: گواهى مى دهم كه تو حجت و امين او هستى بر همه خلقش.
14- احمد بن محمد بن عبد الله گويد: عبد الله بن هليل معتقد به امامت عبد الله (افطح) بود به شهر سامراء رفت و از اين عقيده برگشت، من از وى سبب آن را پرسيدم، گفت: من در مقام شدم اين مسأله را از ابو الحسن (علیه السّلام) بپرسم (ظاهراً مقصود امام دهم است) در راه تنگى آن حضرت به من برخورد و به سوى من آمد تا در برابرم رسيد و چيزى از دهان خود براى من انداخت كه به سينه من افتاد، من آن را گرفتم، ورقه بود كه در آن نوشته بود: او به اين
ص: 629
فَوَقَعَ عَلی صَدْرِی ، فَأَخَذْتُهُ فَإِذَا هُوَ رَقٌّ(1) فِیهِ مَکْتُوبٌ : «مَا کَانَ هُنَالِکَ(2) ، وَ لاَ کَذلِکَ» .(3)
15 . عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا _ ذَکَرَ اسْمَهُ _ قَالَ : حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُوسَی بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُبَیْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ(4) بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ زَیْدِ بْنِ مُوسی ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام ، قَالُوا(5):
«جَاءَتْ أُمُّ أَسْلَمَ یَوْماً(6) إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله _ وَ هُوَ فِی مَنْزِلِ أُمِّ سَلَمَةَ _ فَسَأَلَتْهَا عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقَالَتْ : خَرَجَ فِی بَعْضِ الْحَوَائِجِ وَ السَّاعَةَ یَجِیءُ ، فَانْتَظَرَتْهُ عِنْدَ أُمِّ سَلَمَةَ حَتّی جَاءَ علیه السلام (7) ، فَقَالَتْ أُمُّ أَسْلَمَ : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللّهِ ، إِنِّی قَدْ قَرَأْتُ الْکُتُبَ ، وَ عَلِمْتُ کُلَّ نَبِیٍّ وَ وَصِیٍّ(8) ، فَمُوسی کَانَ لَهُ وَصِیٌّ فِی حَیَاتِهِ ، وَ وَصِیٌّ بَعْدَ
مَوْتِهِ(9) ، وَ کَذلِکَ عِیسی ، فَمَنْ وَصِیُّکَ یَا رَسُولَ اللّهِ ؟ فَقَالَ لَهَا : یَا أُمَّ أَسْلَمَ ، وَصِیِّی فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَمَاتِی وَاحِدٌ .
ثُمَّ قَالَ لَهَا : یَا أُمَّ أَسْلَمَ ، مَنْ فَعَلَ فِعْلِی(10) ، فَهُوَ وَصِیِّی .
ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلی حَصَاةٍ مِنَ الاْءَرْضِ ، فَفَرَکَهَا(11) بِإِصْبَعِهِ ، فَجَعَلَهَا شِبْهَ الدَّقِیقِ ، ثُمَّ عَجَنَهَا(12) ، ثُمَّ طَبَعَهَا(13) بِخَاتَمِهِ ، ثُمَّ قَالَ(14) : مَنْ فَعَلَ فِعْلِی هذَا ، فَهُوَ وَصِیِّی فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَمَاتِی.
فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ ، فَأَتَیْتُ(15) أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ علیه السلام ، فَقُلْتُ(16) : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی، أَنْتَ وَصِیُّ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ قَالَ(17) : نَعَمْ یَا أُمَّ
ص: 630
مقام نبود و چنان رتبه اى نداشت (يعنى مستحق امامت نبود- از مجلسى ره).
15- ائمه معصومين (علیه السّلام) فرمودند: روزى ام اسلم خدمت پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد و آن حضرت در منزل ام سلمه بود، از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پرسش كرد، ام سلمه گفت براى حاجتى بيرون رفته است و اكنون بر مى گردد، نزد ام سلمه انتظار آن حضرت را كشيد تا آمد، ام سلمه به آن حضرت عرض كرد يا رسول الله پدرم و مادرم قربانت، من كتابها را خوانده ام و هر پيغمبرى و وصى او را دانسته ام، موسى (علیه السّلام) در زمان حيات خود يك وصى داشت (يعنى هارون) و پس از مرگش يك وصى داشت (يعنى يوشع) و عيسى (علیه السّلام) هم چنين بود، يا رسول الله وصى شما كيست؟ فرمود:
اى ام اسلم وصى من در زندگى و پس از مرگم يكى است، سپس به او فرمود: اى ام اسلم، هر كه اين كار مرا كرد او وصى من است و دست برد و يك سنگريزه از زمين برداشت و آن را با انگشت خود ماليد تا چون آرد نرم شد، سپس آن را خمير كرد و به خاتم خود مهر كرد و سپس فرمود: هر كه اين كار مرا بكند او وصى من است در زندگى و پس از مرگم.
امّ اسلم گويد: از نزد آن حضرت بيرون شدم و خدمت امير المؤمنين (علیه السّلام) رسيدم و گفتم: پدر و مادرم قربانت، تو وصىّ رسولِ خدائى؟ فرمود: آرى و دست برد و سنگريزه اى برداشت و آن را ماليد چون آرد شد و پس از آن، آن را خمير كرد و با خاتم
ص: 631
أَسْلَمَ .
ثُمَّ(1) ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلی حَصَاةٍ(2) ، فَفَرَکَهَا ، فَجَعَلَهَا کَهَیْئَةِ الدَّقِیقِ ، ثُمَّ عَجَنَهَا(3) ، وَ خَتَمَهَا بِخَاتَمِهِ ، ثُمَّ قَالَ : یَا أُمَّ أَسْلَمَ ، مَنْ فَعَلَ فِعْلِی هذَا ، فَهُوَ وَصِیِّی.
فَأَتَیْتُ الْحَسَنَ علیه السلام _ وَ هُوَ غُ_لاَمٌ _ فَقُلْتُ لَهُ : یَا سَیِّدِی ، أَنْتَ وَصِیُّ أَبِیکَ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ یَا أُمَّ أَسْلَمَ ، وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ ، وَ أَخَذَ حَصَاةً ، فَفَعَلَ بِهَا کَفِعْلِهِمَا .
فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ ، فَأَتَیْتُ الْحُسَیْنَ علیه السلام _ وَ إِنِّی لَمُسْتَصْغِرَةٌ لِسِنِّهِ _ فَقُلْتُ لَهُ : بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ، أَنْتَ وَصِیُّ أَخِیکَ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ یَا أُمَّ أَسْلَمَ ، ائْتِینِی بِحَصَاةٍ. ثُمَّ فَعَلَ
کَفِعْلِهِمْ(4) .
فَعَمَرَتْ(5) أُمُّ أَسْلَمَ(6) حَتّی لَحِقَتْ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام (7) فِی مُنْصَرَفِهِ ، فَسَأَلَتْهُ : أَنْتَ وَصِیُّ أَبِیکَ(8) ؟ فَقَالَ : نَعَمْ . ثُمَّ فَعَلَ کَفِعْلِهِمْ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» .(9)
16. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیی ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْجَارُودِ(10) ، عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرِ بْنِ دَابٍ(11) ، عَمَّنْ حَدَّثَهُ : عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام : أَنَّ زَیْدَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ دَخَلَ عَلی أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام ، وَ مَعَهُ کُتُبٌ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ یَدْعُونَهُ فِیهَا إِلی أَنْفُسِهِمْ ، وَ یُخْبِرُونَهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ ، وَ یَأْمُرُونَهُ بِالْخُرُوجِ .
فَقَالَ لَهُ(12) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «هذِهِ الْکُتُبُ ابْتِدَاءٌ مِنْهُمْ ، أَوْ(13) جَوَابُ مَا کَتَبْتَ بِهِ إِلَیْهِمْ وَ دَعَوْتَهُمْ إِلَیْهِ ؟» فَقَالَ : بَلِ ابْتِدَاءٌ مِنَ الْقَوْمِ ؛ لِمَعْرِفَتِهِمْ بِحَقِّنَا وَ بِقَرَابَتِنَا(14) مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ،
ص: 632
خود مهر زد و به من فرمود: اى ام اسلم هر كه اين كار مرا كرد او وصى من است. من نزد امام حسن كه هنوز طفل بود رفتم و به او گفتم: اى آقاى من تو وصى پدرت هستى؟ فرمود: آرى ام اسلم، و دست بر سنگريزه اى برد و برداشت و همان كار آنها را كرد، از نزد او خدمت حسين (علیه السّلام) رسيدم و او را خرد سال شمردم و باز هم به او گفتم: پدر و مادرم قربانت، تو وصى برادرت هستى؟ فرمود:
آرى ام اسلم، يك سنگريزه برايم بياور و همان كار آنها را كرد، ام اسلم سالخورده شد تا پس از شهادت امام حسين (علیه السّلام) به على بن الحسين (علیه السّلام) رسيد كه از كربلا بر گشته بود، از او پرسيد: تو وصى پدرت هستى؟ فرمود: آرى، و مانند كار آنها كرد.
16- زيد بن على بن الحسين (علیه السّلام) خدمت امام باقر (علیه السّلام) رسيد و نامه هائى از اهل كوفه در دست داشت، مردم كوفه در اين نامه ها زيد را به خود دعوت كرده بودند و اجتماع خود را به او گزارش داده و به او دستور شورش داده بودند، امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اين نامه ها از خود آنها شروع شده يا جواب نامه هائى است كه شما به آنها نوشته ايد و آنها را دعوت كرده ايد؟
زيد: بلكه خودشان شروع كرده اند زيرا:
1- حق ما را مى فهمند.
2- مى دانند ما خاندان و خويشان رسول خدائيم.
3- در قرآن خدا عز و جل وجوب اطاعت از ما و وجوب دوستى ما را درك مى كنند.
ص: 633
وَ لِمَا یَجِدُونَ(1) فِی کِتَابِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْ وُجُوبِ مَوَدَّتِنَا وَ فَرْضِ طَاعَتِنَا ، وَ لِمَا نَحْنُ فِیهِ مِنَ الضِّیقِ وَ الضَّنْکِ(2) وَ الْبَ_لاَءِ(3) .
فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «إِنَّ الطَّاعَةَ مَفْرُوضَةٌ(4) مِنَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَسُنَّةٌ(5) أَمْضَاهَا فِی الاْءَوَّلِینَ ، وَ کَذلِکَ یُجْرِیهَا فِی الاْآخِرِینَ ، وَ الطَّاعَةُ لِوَاحِدٍ مِنَّا(6) ، وَ الْمَوَدَّةُ لِلْجَمِیعِ ، وَ أَمْرُ اللّهِ یَجْرِی لاِءَوْلِیَائِهِ(7) بِحُکْمٍ مَوْصُولٍ ، وَ قَضَاءٍ مَفْصُولٍ(8) ، وَ حَتْمٍ مَقْضِیٍّ ، وَ قَدَرٍ مَقْدُورٍ ،
وَ أَجَلٍ مُسَمًّی لِوَقْتٍ مَعْلُومٍ ، فَ_لاَ یَسْتَخِفَّنَّکَ(9) الَّذِینَ لاَ یُوقِنُونَ(10) ، إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا(11) عَنْکَ مِنَ اللّهِ شَیْئاً ، فَ_لاَ تَعْجَلْ(12) ؛ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یَعْجَلُ(13) لِعَجَلَةِ(14) الْعِبَادِ ، وَ لاَ تَسْبِقَنَّ اللّهَ ؛ فَتُعْجِزَکَ(15) الْبَلِیَّةُ فَتَصْرَعَکَ(16)».
قَالَ : فَغَضِبَ زَیْدٌ عِنْدَ ذلِکَ ، ثُمَّ قَالَ : لَیْسَ الاْءِمَامُ مِنَّا مَنْ جَلَسَ فِی بَیْتِهِ ، وَ أَرْخی سِتْرَهُ(17) ، وَ ثَبَّطَ(18) عَنِ الْجِهَادِ ، وَ لکِنَّ الاْءِمَامَ مِنَّا مَنْ مَنَعَ ···
حَوْزَتَهُ(19) ، وَ جَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ، وَ دَفَعَ عَنْ رَعِیَّتِهِ ، وَ ذَبَّ عَنْ حَرِیمِهِ .
قَالَ(20) أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : «هَلْ تَعْرِفُ یَا أَخِی مِنْ(21) نَفْسِکَ شَیْئاً مِمَّا نَسَبْتَهَا إِلَیْهِ ؛ فَتَجِیءَ عَلَیْهِ بِشَاهِدٍ مِنْ کِتَابِ اللّهِ ، أَوْ(22) حُجَّةٍ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، أَوْ تَضْرِبَ بِهِ مَثَلاً ؟ فَإِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَحَلَّ حَ_لاَلاً ، وَ حَرَّمَ حَرَاماً ، وَ فَرَضَ فَرَائِضَ ، وَ ضَرَبَ أَمْثَالاً ، وَ سَنَّ سُنَناً(23) ، وَ لَمْ یَجْعَلِ الاْءِمَامَ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ فِی(24) شُبْهَةٍ فِیمَا(25) فَرَضَ(26) لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ أَنْ(27) یَسْبِقَهُ بِأَمْرٍ قَبْلَ(28) مَحَلِّهِ ، أَوْ یُجَاهِدَ فِیهِ(29) قَبْلَ حُلُولِهِ ؛ وَ قَدْ قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فِی الصَّیْدِ :
ص: 634
4- به چشم خود مى نگرند كه ما از دست حكومت ستمكار وقت در چه تنگى و گرفتارى و بلا هستيم.
امام باقر (علیه السّلام): به راستى طاعت امام از طرف خدا عز و جل فرض است و روشى است كه خدا آن را در اولين مجرى كرده و در آخرين هم مجرى مى كند، طاعت واجب است براى يكى از ما خاندان پيغمبر ولى مودت و دوستى نسبت به همه است، دستور خدا براى اوليائش مجرى است طبق حكمى پيوسته و قضائى ممتاز و لزومى واجب الرعايه و اندازه اى در خور توانائى و موعدى معين در وقتى معلوم مبادا آن كسانى كه ايمان درستى ندارند تو را سبك سازند و برانگيزند، زيرا آنها در برابر مشيت خدا هيچ كمكى به تو نكنند، شتاب مكن، زيرا خدا براى شتاب زدگى بنده ها نمى شتابد، تو خود را از خدا پيش ميانداز تا بلايت در مانده سازد و به خاك هلاك اندازد.
گويد: زيد در اينجا به خشم اندر شد و سپس گفت: امام از ما خاندان آن كس نيست كه در خانه نشيند و پرده بر در اندازد و مردم را از جهاد و مبارزه باز دارد بلكه امام ما خاندان كسى است كه حوزه پيروان خود را حفظ كند و در راه خدا چنانچه بايد جهاد كند و از رعيت خود دفاع كند و از حريم خويش دشمن را براند.
امام باقر (علیه السّلام): اى برادر تو خود را چنانچه وصف كردى مى دانى؟ و دليلى از قرآن يا گفته رسول خدا و نمونه تاريخى درستى بر آن دارى؟ به راستى خداى عز و جل حلال و حرام را مقرر كرده و دستورهاى واجبى داده و مثل هائى زده و روشى نهاده و براى امامى كه مسئول امر خود نموده ترديدى در انجام وظيفه لازم خود فراهم نكرده تا قبل از وقت به انجام دستور او مبادرت ورزد يا پيش از
ص: 635
«لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ»(1) أَفَقَتْلُ(2) الصَّیْدِ أَعْظَمُ ، أَمْ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ ؟
وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ مَحَلاًّ ، وَ قَالَ(3) عَزَّ وَ جَلَّ : «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» وَ قَالَ(4) عَزَّ وَ جَلَّ : «لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ»(5) فَجَعَلَ الشُّهُورَ عِدَّةً مَعْلُومَةً ، فَجَعَلَ مِنْهَا(6) أَرْبَعَةً حُرُماً ، وَ قَالَ : «فَسِیحُوا فِی الاْءَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ»(7) الأُکْلُ والاُکُل : الرزق ، والحظّ من الدنیا . ونقل المازندرانی عن بعض النسخ : «أجله» بدل «أکله» . راجع : القاموس المحیط ، ج 2 ، ص 1273 (أکل) ؛ شرح المازندرانی ، ج 6 ، ص 292 .(8) .
ثُمَّ قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالی : «فَإِذَا انْسَلَخَ الاْءَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ»(9) فَجَعَلَ لِذلِکَ مَحَلاًّ ، وَ قَالَ : «وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ حَتّی یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ»(10) فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ مَحَلاًّ(11) ، وَ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَاباً .
فَإِنْ کُنْتَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکَ ، وَ یَقِینٍ مِنْ أَمْرِکَ ، وَ تِبْیَانٍ مِنْ شَأْنِکَ ، فَشَأْنَکَ ، وَ إِلاَّ فَ_لاَ تَرُومَنَّ(12) أَمْراً أَنْتَ مِنْهُ فِی شَکٍّ وَ شُبْهَةٍ ، وَ لاَ تَتَعَاطَ(13) زَوَالَ مُلْکٍ لَمْ یَنْقَضِ(14) أُکُلُهُ (15)، وَ لَمْ یَنْقَطِعْ مَدَاهُ(16) ، وَ لَمْ یَبْلُغِ الْکِتَابُ أَجَلَهُ ، فَلَوْ قَدْ بَلَغَ مَدَاهُ ، وَ انْقَطَعَ أُکُلُهُ(17) ، وَ بَلَغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ ، لاَنْقَطَعَ(18) الْفَصْلُ(19) ، وَ تَتَابَعَ النِّظَامُ ، وَ لاَءَعْقَبَ(20) اللّهُ فِی(21) التَّابِعِ وَ الْمَتْبُوعِ الذُّلَّ(22) وَ الصَّغَارَ .
أَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ إِمَامٍ ضَلَّ عَنْ وَقْتِهِ ، فَکَانَ التَّابِعُ فِیهِ أَعْلَمَ
ص: 636
موعد مقرر در راه او به جهاد و مبارزه برخيزد خدا عز و جل در باره شكار كردن (امرى عادى و بى اهميت) فرموده است (95 سوره مائده): «در حال احرام شكار نكنيد» آيا كشتن شكار بيابان مهمتر است يا كشتن نفوس محترمِ بشر كه خدا حرام كرده، خدا براى هر چه تا برسد به شكار كردن وقت مقرر كرده و فرموده است (3 سوره مائده): «چون از احرام در آمديد شكار كنيد» و فرموده است (2 سوره مائده): «شعائر خدا و ماه هاى حرام را براى خود حلال نشماريد» ماه ها را شماره معينى دانسته و چهار از آنها را ماه حرام مقرر ساخته و فرموده (2 سوره توبه): «تا چهار ماه در زمين آزاد بگرديد و بدانيد كه شما خدا را درمانده نسازيد» سپس خدا تبارك و تعالى فرموده (5 سوره توبه):
«چون ماه هاى حرام سپرى شدند مشركان را در هر جا يافتيد بكشيد» براى آن محلى مقرر كرده، و فرموده است (235 سوره بقره): «عقد و نكاح را واقع نسازيد تا عده مقرر به سر رسد» خدا براى هر چيز موعدى مقرر كرده و براى هر موعدى كتابى و نوشته اى دارد.
تو اگر گواه روشنى از پروردگار خود در جهاد دارى و يقين به وظيفه خود دارى و كارت پيش خودت روشن است خود دانى و گر نه پيرامون شك و شبهه مگرد و زوال ملكى را كه خوراك مقرر خود را نخورده و عمرش به سر نيامده و به مدت مقرر نرسيده مخواه، اگر مدتش به سر رسد و خوراكش تمام شود و موعد ثبت آن بگذرد به قطع نهائى رسد و نظم عادلانه پيوسته گردد و تابع و متبوع (آنان را) را خداوند پيگرد خوارى و زبونى سازد، به خدا پناه برم از رهبرى كه وقت خود نشناسد (تا چه رسد به امور ديگر) و پيروى طلبد كه از خودش داناتر است.
اى برادر جان مى خواهى ملت و آئين مردمى را زنده كنى
ص: 637
مِنَ الْمَتْبُوعِ ، أَ تُرِیدُ یَا أَخِی أَنْ تُحْیِیَ مِلَّةَ(1) قَوْمٍ قَدْ(2) کَفَرُوا بِآیَاتِ اللّهِ ، وَ عَصَوْا رَسُولَهُ(3) ، وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَیْرِ هُدًی مِنَ اللّهِ ، وَ ادَّعَوُا الْخِ_لاَفَةَ بِ_لاَ بُرْهَانٍ مِنَ اللّهِ وَ لاَ عَهْدٍ مِنْ رَسُولِهِ(4) ؟ أُعِیذُکَ بِاللّهِ یَا أَخِی أَنْ تَکُونَ غَداً الْمَصْلُوبَ بِالْکُنَاسَةِ».
ثُمَّ ارْفَضَّتْ عَیْنَاهُ(5) ، وَ سَالَتْ دُمُوعُهُ ، ثُمَّ قَالَ : «اللّهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ مَنْ هَتَکَ سِتْرَنَا ، 358/1
وَ جَحَدَنَا حَقَّنَا ، وَ أَفْشی سِرَّنَا ، وَ نَسَبَنَا إِلی غَیْرِ جَدِّنَا(6) ، وَ قَالَ فِینَا مَا لَمْ نَقُلْهُ فِی أَنْفُسِنَا» .(7)
17. بَعْضُ أَصْحَابِنَا ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ ، عَنْ مُوسَی(8) بْنِ زَنْجَوَیْهِ(9) ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَکَمِ الاْءَرْمَنِیِّ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِیِّ ، قَالَ :
أَتَیْنَا خَدِیجَةَ _ بِنْتَ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهماالسلام _ نُعَزِّیهَا بِابْنِ بِنْتِهَا ، فَوَجَدْنَا عِنْدَهَا مُوسَی بْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ ، فَإِذَا هِیَ فِی نَاحِیَةٍ قَرِیباً(10) مِنَ النِّسَاءِ ، فَعَزَّیْنَاهُمْ(11) ، ثُمَّ أَقْبَلْنَا عَلَیْهِ ، فَإِذَا هُوَ یَقُولُ لاِبْنَةِ أَبِی یَشْکُرَ الرَّاثِیَةِ : قُولِی(12) ، فَقَالَتْ : اُعْدُدْ رَسُولَ اللّهِ وَ اعْدُدْ بَعْدَهُ*** أَسَدَ الاْءِلهِ وَ ثَالِثاً عَبَّاسَا
ص: 638
كه به آيات خدا كافر شدند و رسولش را نافرمان و هوس هاى خود را پيروى كردند بى رهبرى از خدا و دعوى خلافت كردند بى دليل از خدا و فرمانى از رسول خدا؟
برادر جانم تو را به خدا پناه دهم از اين كه فردا در كناسه كوفه به دار باشى، سپس چشمان امام باقر (علیه السّلام) جوشيد، اشكش روان شد سپس فرمود: خدا ميان ما باشد و كسانى كه پرده حرمت ما را دريدند و حق ما را منكر شدند و سر ما را فاش كردند و ما را به غير از جدمان منسوب كردند و در باره ما چيزى گفتند كه خود در باره خود نگفتيم.
17- عبد الله بن ابراهيم بن محمد جعفرى گويد: خدمت خديجه دختر عمر بن على بن الحسين (علیه السّلام) رسيديم براى عرض تسليت در باره پسر دخترش و موسى بن عبد الله بن حسن آنجا بود، به ناگاه ديديم كه در گوشه اى نزديك مجلس زنانه نشسته است ما به همه تسليت گفتيم و خدمت موسى بن عبد الله آمديم و او به دختر ابى يشكر كه زنى نوحه خوان بود مى گفت: بگو يعنى نوحه بخوان، او چنين نوحه سرود:
بشمر تو رسول الله و بشمر ز پس وى ***تو شير خدا را و سوم حضرت عباس
يعنى حمزه و عباس بن عبد المطلب برادر حمزه.
بشمر تو على خير و بشمار تو جعفر***و آنگاه عقيل است از اين سلسله رؤاس
جمع رئيس يعنى سروران.
به او گفت احسنت آفرين مرا به طرب آوردى، براى من بيشتر بخوان- دخترك به خواندن آمد و گفت:
ص: 639
وَ اعْدُدْ (1)عَلِیَّ (2)الْخَیْرِ وَ اعْدُدْ جَعْفَراً*** وَ اعْدُدْ عَقِیلاً بَعْدَهُ الرُّوَّاسَا(3) .
فَقَالَ : أَحْسَنْتِ وَ أَطْرَبْتِنِی(4) ، زِیدِینِی ، فَانْدَفَعَتْ(5) تَقُولُ : وَ مِنَّا إِمَامُ الْمُتَّقِینَ مُحَمَّدٌ*** وَ حَمْزَةُ مِنَّا وَ الْمُهَذَّبُ جَعْفَرُ
وَ مِنَّا عَلِیٌّ صِهْرُهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ*** وَ فَارِسُهُ ذَاکَ الاْءِمَامُ الْمُطَهَّرُ
فَأَقَمْنَا عِنْدَهَا(6) حَتّی کَادَ اللَّیْلُ أَنْ یَجِیءَ .
ثُمَّ قَالَتْ خَدِیجَةُ : سَمِعْتُ عَمِّی(7) مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ _ صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَیْهِ _ وَ هُوَ یَقُولُ : «إِنَّمَا تَحْتَاجُ(8) الْمَرْأَةُ فِی الْمَأْتَمِ(9) إِلَی النَّوْحِ لِتَسِیلَ دَمْعَتُهَا ، وَ لاَ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تَقُولَ هُجْراً(10) ، فَإِذَا جَاءَ(11) اللَّیْلُ ، فَ_لاَ تُوءْذِی الْمَ_لاَئِکَةَ بِالنَّوْحِ».
ثُمَّ خَرَجْنَا ، فَغَدَوْنَا إِلَیْهَا غُدْوَةً(12) ، فَتَذَاکَرْنَا عِنْدَهَا اخْتِزَالَ(13) مَنْزِلِهَا مِنْ دَارِ أَبِی عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، فَقَالَ(14) : هذِهِ دَارٌ(15) تُسَمّی ···
دَارَ السَّرِقَةِ(16) ، فَقَالَتْ : هذَا(17) مَا اصْطَفی مَهْدِیُّنَا _ تَعْنِی مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ تُمَازِحُهُ بِذلِکَ _ فَقَالَ مُوسَی بْنُ عَبْدِ اللّهِ : وَ اللّهِ ، لاَءُخْبِرَنَّکُمْ(18) بِالْعَجَبِ :
رَأَیْتُ أَبِی _ رَحِمَهُ اللّهُ _ لَمَّا أَخَذَ فِی أَمْرِ
ص: 640
از ما است امام متقین محمد*** با حمزه و مرد پاک جعفر
از ما است على ابن عم و دامادش*** هم فارس او، امام اطهر
ما در خدمت خديجه مانديم تا نزديك شب و سپس خديجه ما در خدمت خديجه مانديم تا نزديك شب و سپس خديجه گفت: من از عمويم، محمد بن على (علیه السّلام) (امام باقر) شنيدم مى فرمود:
همانا زن در مجلس ماتم نياز به نوحه گر دارد تا اشك ريزد و او را نشانيد كه سخن زشت و دشنام به لب آورد، شب كه شد نوحه را ترك كند و به وسيله ناله و زارى خود فرشته ها را نيازارد، و ما از نزد او بيرون آمديم و باز فردا خدمت او رفتيم و با او در باره اين كه خانه خود را از خانه ابى عبد الله جعفر بن محمد (امام صادق ع) جدا كرده صحبت كرديم.
موسى بن عبد الله كه حاضر صحبت بود، گفت: اين خانه را دار السرقه گويند، خديجه گفت: اين موضوع را مهدى ما برگزيده و تصويب كرده است، مقصودش از مهدى، محمد بن عبد الله بن حسن بود، خديجه با اين جمله با موسى (برادر او) شوخى مى كرد.
موسى بن عبد الله گفت: من به شما امر عجيبى را خبر دهم، چون پدرم رحمه الله متوجه كار محمد بن عبد الله گرديد و در مقام يارى او بر آمد و تصميم گرفت با ياران او ملاقات كند، گفت: به نظر من اين كار انجام نگيرد مگر آن كه من ابو عبد الله جعفر بن محمد (امام صادق) را ملاقات كنم، به بازوى من تكيه زد با هم خدمت امام صادق (علیه السّلام) مى رفتيم و بيرون منزلش به او برخورديم در حالى كه قصد رفتن به مسجد داشت، پدرم او را متوقف كرد و با او به سخن پرداخت، امام فرمود: در ميان راه جاى اين گفتگو نيست و ما هم را ملاقات مى كنيم ان شاء اللَّه.
پدرم شادمان برگشت و فردا يا پس فردا رفتيم خدمت آن
ص: 641
مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، وَ أَجْمَعَ(1) عَلی لِقَاءِ أَصْحَابِهِ ، فَقَالَ : لاَ أَجِدُ هذَا الاْءَمْرَ یَسْتَقِیمُ إِلاَّ(2) أَنْ أَلْقی أَبَا عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ، فَانْطَلَقَ _ وَ هُوَ مُتَّکٍ(3) عَلَیَّ _ فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ حَتّی أَتَیْنَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَلَقِینَاهُ خَارِجاً یُرِیدُ الْمَسْجِدَ ، فَاسْتَوْقَفَهُ أَبِی وَ کَلَّمَهُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «لَیْسَ هذَا مَوْضِعَ ذلِکَ ، نَلْتَقِی إِنْ شَاءَ اللّهُ» فَرَجَعَ أَبِی(4) مَسْرُوراً .
ثُمَّ أَقَامَ حَتّی إِذَا کَانَ الْغَدُ أَوْ بَعْدَهُ بِیَوْمٍ ، انْطَلَقْنَا حَتّی أَتَیْنَاهُ ، فَدَخَلَ عَلَیْهِ أَبِی وَ أَنَا مَعَهُ ، فَابْتَدَأَ(5) الْکَ_لاَمَ(6) ، ثُمَّ قَالَ لَهُ فِیمَا یَقُولُ : قَدْ عَلِمْتَ _ جُعِلْتُ فِدَاکَ _ أَنَّ السِّنَّ لِی عَلَیْکَ ، وَ أَنَّ(7) فِی قَوْمِکَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْکَ ، وَ لکِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ قَدْ قَدَّمَ لَکَ فَضْلاً لَیْسَ هُوَ لاِءَحَدٍ مِنْ قَوْمِکَ ، وَ قَدْ جِئْتُکَ مُعْتَمِداً(8) لِمَا أَعْلَمُ مِنْ بِرِّکَ ، وَ أَعْلَمُ(9) _ فَدَیْتُکَ _ أَنَّکَ إِذَا أَجَبْتَنِی لَمْ یَتَخَلَّفْ عَنِّی أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِکَ ، وَ لَمْ یَخْتَلِفْ عَلَیَّ اثْنَانِ مِنْ قُرَیْشٍ وَ لاَ غَیْرِهِمْ .
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّکَ تَجِدُ غَیْرِی أَطْوَعَ لَکَ مِنِّی ، وَ لاَ حَاجَةَ لَکَ فِیَ(10) ؛
فَوَ اللّهِ ، إِنَّکَ
ص: 642
حضرت، پدرم به همراه من بر او وارد شد و آغاز سخن كرد و در ضمن به او مى گفت: قربانت، تو مى دانى كه من از شما در سن بزرگترم و در تيره تو از تو سالمندتر هست ولى خدا عز و جل به تو فضلى داده كه به هيچ كدام نداده و من به اعتماد بر و احسانت نزد تو آمده ام و قربانت، مى دانم كه اگر شخص تو دعوت مرا اجابت كنى هيچ كدام از اصحابت تخلف نكنند و دو تن از قريش يا ديگران با من مخالفت نكنند.
امام: تو ديگران را نسبت به خود مطيع تر يابى و به من نيازى ندارى و من كمكى ندارم به تو بكنم، به خدا تو خودت مى دانى كه بسا من آهنگ رفتن بيابان كنم و توان آن را در خود نبينم و گاهى قصد حج كنم و جز با خستگى و رنج و سختى بر خودم نتوانم بدان رسيد، ديگران را بخواه و از آنها كمك بگير و به آنها هم مگو كه نزد من آمدى.
عبد الله بن حسن: حقيقت اين است كه مردم همه چشم به تو دارند و اگر شما دعوت مرا اجابت كنى احدى مخالفت نكند، من به شما حق مى دهم كه از شركت در نبرد و هر ناگوارى بر كنار باشى.
راوى گويد: در اينجا جمعى مردم به جلسه خصوصى وارد شدند و سخن ما را قطع كردند، پدرم گفت: قربانت، چه مى فرمائى؟ فرمود: ان شاء الله همديگر را ملاقات مى كنيم، پدرم گفت: به وضعى نيست كه من دوست دارم؟ فرمود: ان شاء الله مطابق خواست شما است از نظر مصلحت بينى براى تو، سپس به خانه برگشت و قاصدى نزد محمد كه در كوهى از كوه هاى جهينه مخفى بود به نام اشقر و تا مدينه دو شب راه فاصله داشت فرستاد به او مژده داد و اعلام كرد كه براى انجام حاجت و دلخواه او اقدام
ص: 643
لَتَعْلَمُ أَنِّی أُرِیدُ الْبَادِیَةَ أَوْ(1) أَهُمُّ بِهَا(2) ، فَأَثْقُلُ(3) عَنْهَا ، وَ أُرِیدُ الْحَجَّ فَمَا أُدْرِکُهُ إِلاَّ بَعْدَ کَدٍّ وَ تَعَبٍ وَ مَشَقَّةٍ عَلی نَفْسِی ؛ فَاطْلُبْ غَیْرِی ، وَ سَلْهُ ذلِکَ ، وَ لاَ تُعْلِمْهُمْ أَنَّکَ جِئْتَنِی» .
فَقَالَ لَهُ : إِنَّ النَّاسَ مَادُّونَ أَعْنَاقَهُمْ إِلَیْکَ ، وَ إِنْ أَجَبْتَنِی لَمْ یَتَخَلَّفْ عَنِّی(4) أَحَدٌ ، وَ لَکَ أَنْ لاَ تُکَلَّفَ قِتَالاً وَ لاَ مَکْرُوهاً.
قَالَ : وَ هَجَمَ عَلَیْنَا نَاسٌ فَدَخَلُوا ، وَ قَطَعُوا کَ_لاَمَنَا ، فَقَالَ أَبِی : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، مَا تَقُولُ ؟ فَقَالَ : «نَلْتَقِی إِنْ شَاءَ اللّهُ». فَقَالَ : أَ لَیْسَ عَلی مَا أُحِبُّ ؟ فَقَالَ(5) : «عَلی مَا تُحِبُّ _ إِنْ شَاءَ اللّهُ _ مِنْ إِصْ_لاَحِکَ(6)».
ثُمَّ انْصَرَفَ حَتّی جَاءَ الْبَیْتَ ، فَبَعَثَ رَسُولاً إِلی مُحَمَّدٍ فِی جَبَلٍ بِجُهَیْنَةَ _ یُقَالُ لَهُ : الاْءَشْقَرُ _ عَلی لَیْلَتَیْنِ مِنَ الْمَدِینَةِ ، فَبَشَّرَهُ ، وَ أَعْلَمَهُ أَنَّهُ قَدْ ظَفِرَ لَهُ بِوَجْهِ حَاجَتِهِ وَ مَا طَلَبَ .
ثُمَّ عَادَ بَعْدَ ثَ_لاَثَةِ أَیَّامٍ ، فَوُقِّفْنَا بِالْبَابِ _ وَ لَمْ نَکُنْ نُحْجَبُ(7) إِذَا جِئْنَا _ فَأَبْطَأَ الرَّسُولُ ، ثُمَّ أَذِنَ لَنَا ، فَدَخَلْنَا عَلَیْهِ ، فَجَلَسْتُ فِی نَاحِیَةِ الْحُجْرَةِ ، وَ دَنَا أَبِی إِلَیْهِ ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ،
ص: 644
كرده و پيروز شده و پس از سه روز آمديم در خانه امام صادق، و ايستاديم (متوقفمان ساختند خ) و پيش از آن دربان موقع آمدن خدمت آن حضرت مانع ما نمى شد و آن كه رفت امام را خبر دهد طول داد.
سپس آمد و به ما اجازه داد و وارد شديم، من در گوشه اطاق نشستم و پدرم نزد او رفت و سر او را بوسيد و گفت: قربانت، من با اميدوارى خدمت شما آمدم و آرزو دارم كه به حاجت خود نائل شوم. امام صادق (علیه السّلام): اى عموزاده عزيزم! من تو را به خدا پناه مى دهم از اينكه در آن كارى اقدام كنى كه شب در انديشه آن بودى و مى ترسم براى تو موجب بدى گردد، و ميان آنها سخن به درازا كشيد تا به جايى رسيد كه نمى خواست و در ضمن به آن حضرت گفت: به چه دليل حسين به امر امامت از حسن سزاوارتر است؟ (مقصود اعتراض به اختصاص امامت است به نژاد امام حسين ع).
امام صادق (علیه السّلام): خدا رحمت كند حسن را و رحمت كند حسين را، براى چه اين سخن را گفتى؟.
عبد الله: براى آن كه اگر حسين عدالت ورزيده بود بايد بعد از خود امامت را به بزرگترين اولاد امام حسن واگذارد؟.
امام صادق (علیه السّلام): به راستى چون خدا تبارك و تعالى وحى فرستاد و پيغمبرى را مبعوث كرد آن را مخصوص محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ساخت و آنچه را خواست به شخص او وحى كرد و با احدى از خلق خود در اين باره مشورت نكرد و محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم على را مأمور كرد براى هر چه مى خواست و او هم بدان چه دستور داشت عمل كرد و ما در باره او نگوئيم جز آنچه را رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از احترام
ص: 645
ثُمَّ قَالَ(1) : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، قَدْ عُدْتُ إِلَیْکَ رَاجِیاً ، مُوءَمِّلاً ، قَدِ انْبَسَطَ رَجَائِی وَ أَمَلِی ، وَ رَجَوْتُ الدَّرْکَ(2) لِحَاجَتِی .
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَا ابْنَ عَمِّ(3) ، إِنِّی أُعِیذُکَ بِاللّهِ مِنَ التَّعَرُّضِ لِهذَا الاْءَمْرِ الَّذِی أَمْسَیْتَ فِیهِ ، وَ إِنِّی لَخَائِفٌ عَلَیْکَ أَنْ یَکْسِبَکَ شَرّاً».
فَجَرَی الْکَ_لاَمُ بَیْنَهُمَا حَتّی أَفْضی إِلی مَا لَمْ یَکُنْ یُرِیدُ(4) ، وَ کَانَ مِنْ قَوْلِهِ : بِأَیِّ شَیْءٍ کَانَ الْحُسَیْنُ أَحَقَّ بِهَا مِنْ الْحَسَنِ ؟
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «رَحِمَ اللّهُ الْحَسَنَ وَ رَحِمَ(5) الْحُسَیْنَ علیهماالسلام ، وَ کَیْفَ ذَکَرْتَ هذَا ؟!» قَالَ : لاِءَنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام کَانَ یَنْبَغِی لَهُ _ إِذَا عَدَلَ _ أَنْ یَجْعَلَهَا فِی الاْءَسَنِّ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ علیه السلام .
فَقَالَ(6) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی _ لَمَّا أَنْ أَوْحی إِلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، أَوْحی إِلَیْهِ بِمَا شَاءَ ، وَ لَمْ یُوءَامِرْ(7) أَحَداً مِنْ(8) خَلْقِهِ ، وَ أَمَرَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً علیه السلام بِمَا شَاءَ ، فَفَعَلَ مَا أُمِرَ بِهِ ، وَ لَسْنَا نَقُولُ فِیهِ إِلاَّ مَا قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ تَبْجِیلِهِ(9) وَ تَصْدِیقِهِ ،
ص: 646
و تعظيم فرموده است و او را تصديق كرده است و اگر على (علیه السّلام) هم به حسين (علیه السّلام) دستور داده بود كه امامت را با سن و سالخورده تر خاندان واگذارد يا آن را ميان اولاد هر دو سبط قرار دهد محققاً حسين عمل مى كرد و به هيچ وجه او نزد ما متهم نيست كه براى خود ذخيره اى اندوزد با اين كه او مى رفت و امامت را به ديگران واميگذارد ولى حسين طبق دستورى كه داشت عمل كرد، اين دستور جد و عم تو است، اگر بدان خوش بين باشى و تمجيد كنى به تو بسيار شايسته و بايسته است و اگر ناسزا بگوئى و دشنام بدهى، خدا تو را بيامرزد (حسين را جد عبد الله خوانده از نظر مادر، زيرا مادر او فاطمه بنت الحسين" ع" بوده- از مجلسى ره).
اى پسر عمو فرمان مرا ببر و از من بشنو، سوگند بدان خدا كه معبود بر حقى جز او نيست من در نصيحت و خير خواهى تو هيچ كوتاهى ندارم ولى چه طور؟ من مى دانم تو به گفته من كار نمى كنى و امر مقدر خدا برگشت و تغيير ندارد. در اين موقع پدرم شادمان شد (براى آن كه خيال كرد امر امامت به دست او مى افتد و مقصود از تقدير الهى اين است از مجلسى" ره". ولى ظاهراً مقصود اين باشد كه پدرم آهسته در گوش امام صادق چيزى گفت كه نخواسته پسرش هم نشنود و (سِر) به معنى راز گفتن باشد نه از سرور به معنى شادى، زيرا اين خيال او با جواب امام كه تو خود مى دانى سازگار نيست).
امام صادق (علیه السّلام): تو خود مى دانى كه او (يعنى محمد مدعى امامت و عازم خروج بر حكومت وقت و پسر مخاطب) همان قبيح، موئين پيشانى، سبزه روئى است كه در سده قبيله اشجع در تهِ رود خانه آنان كشته مى شود (معلوم مى شود خبرى از معصوم در
ص: 647
فَلَوْ کَانَ أَمَرَ(1) الْحُسَیْنَ علیه السلام أَنْ یُصَیِّرَهَا فِی الاْءَسَنِّ(2) ، أَوْ یَنْقُلَهَا فِی(3) وُلْدِهِمَا _ یَعْنِی الْوَصِیَّةَ(4) _ لَفَعَلَ ذلِکَ الْحُسَیْنُ علیه السلام ، وَ مَا هُوَ بِالْمُتَّهَمِ عِنْدَنَا فِی الذَّخِیرَةِ لِنَفْسِهِ ، وَ لَقَدْ وَلّی(5) وَ تَرَکَ ذلِکَ ، وَ لکِنَّهُ مَضی لِمَا أُمِرَ بِهِ ، وَ هُوَ جَدُّکَ وَ عَمُّکَ(6) ؛ فَإِنْ قُلْتَ خَیْراً ، فَمَا أَوْلاَکَ بِهِ(7) ، وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً ، فَیَغْفِرُ اللّهُ لَکَ ، أَطِعْنِی یَا ابْنَ عَمِّ ، وَ اسْمَعْ کَ_لاَمِی ، فَوَ اللّهِ _ الَّذِی لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ _ لاَ آلُوکَ نُصْحاً(8) وَ حِرْصاً(9) ، فَکَیْفَ وَ لاَ أَرَاکَ تَفْعَلُ ، وَ مَا لاِءَمْرِ اللّهِ مِنْ مَرَدٍّ» .
فَسُرَّ أَبِی عِنْدَ ذلِکَ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «وَ اللّهِ ، إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ الاْءَحْوَلُ(10) الاْءَکْشَفُ(11) ، الاْءَخْضَرُ(12) الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ(13) أَشْجَعَ(14) عِنْدَ بَطْنِ مَسِیلِهَا».
فَقَالَ أَبِی : لَیْسَ هُوَ ذلِکَ(15) ، وَ اللّهِ ، لَیُحَارِبَنَّ(16) بِالْیَوْمِ یَوْماً ، وَ بِالسَّاعَةِ سَاعَةً ، وَ بِالسَّنَةِ سَنَةً ، وَ لَیَقُومَنَّ(17) بِثَأْرِ(18) بَنِی أَبِی طَالِبٍ جَمِیعاً .
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «یَغْفِرُ اللّهُ لَکَ ، مَا أَخْوَفَنِی أَنْ یَکُونَ هذَا الْبَیْتُ یَلْحَقُ صَاحِبَنَا(19) : [ مَنَّتْکَ (20)نَفْسُکَ فِی الْخَ_لاَءِ ضَ_لاَلاً (21)
لاَ وَ اللّهِ ، لاَ یَمْلِکُ أَکْثَرَ مِنْ حِیطَانِ الْمَدِینَةِ ، وَ لاَ یَبْلُغُ عَمَلُهُ الطَّائِفَ إِذَا أَحْفَلَ(22) _ یَعْنِی إِذَا أَجْهَدَ(23) نَفْسَهُ _ وَ مَا لِلاْءَمْرِ مِنْ(24) بُدٍّ أَنْ یَقَعَ ، فَاتَّقِ اللّهَ ، وَ ارْحَمْ نَفْسَکَ وَ بَنِی أَبِیکَ ؛ فَوَ اللّهِ ، إِنِّی لاَءَرَاهُ أَشْأَمَ
ص: 648
اين باره بوده است كه خاندان بنى فاطمه و خود عبد الله هم مى دانسته).
عبد الله پدرم: او اين نيست سوگند به خدا در برابر يك روز نبرد يك روز مى جنگد و در برابر يك ساعت يك ساعت و در برابر يك سال يك سال و به خون خواهى همه اولاد ابو طالب قيام كند. امام صادق (علیه السّلام): خدا تو را بيامرزد، من چه بسيار نگرانم و ترسانم كه اين شعر به رفيق ما تطبيق شود:
(منتك نفسك في الخلاء ضلالًا) به خلوت دل تو را گمراه كرده. نه به خدا به بيشتر از چهار ديوار مدينه مسلط نشود و اگر كار بسيار بالا گيرد و تلاش كند به طائف هم نرسد و اين امر هم به ناچار هم واقع شود، تو از خدا بپرهيز و به خودت و زاده هاى پدرت رحم كن، سوگند به خدا من محمد را شوم تر نطفه گنديده اى مى دانم كه از پشت پدر به زهدان مادر نقل شده، به خدا او است كه كشته شود در سده اشجع ميان خانه هاى آنان، سوگند به خدا گويا من او را نگرم كه به خاك افتاده و جامه هايش را ربوده اند و خشتى ميان دو پاى او است ولى براى اين بچه هم هر چه بشنود بى هوده و بى سود است و گوش بده نيست (موسى گفت: مقصودش من بودم كه حاضر مجلس بودم) او هم با وى خروج كند و گريزان شود و رفيقش كشته شود، او برود و با پرچم ديگر بر آيد و خروج كند كه پهلوان آن هم كشته شود و قشونش پراكنده و تار و مار گردد (مقصودش ابراهيم برادر محمد است كه به خون خواهى او قيام كرد و كشته شد) اگر از من بشنود در اين وقت از بنى العباس طلب امان كند تا خدا به او فرج و گشايشى بدهد (رو به پدرم) تو خود مى دانى كه اين امر عاقبت ندارد و تو خود مى دانى و ما ميدانيم كه
ص: 649
سَلْحَةٍ(1) أَخْرَجَتْهَا أَصْ_لاَبُ الرِّجَالِ إِلی أَرْحَامِ النِّسَاءِ ؛ وَ اللّهِ ، إِنَّهُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَیْنَ دُورِهَا ؛ وَ اللّهِ ، لَکَأَنِّی بِهِ صَرِیعاً(2) ، مَسْلُوباً بِزَّتَهُ(3) ، بَیْنَ رِجْلَیْهِ لَبِنَةٌ(4) ، وَ لاَ یَنْفَعُ هذَا الْغُ_لاَمَ مَا یَسْمَعُ _ قَالَ مُوسَی بْنُ عَبْدِ اللّهِ : یَعْنِینِی(5) _ وَ لَیَخْرُجَنَّ(6) مَعَهُ فَیُهْزَمُ(7) وَ یُقْتَلُ صَاحِبُهُ ، ثُمَّ یَمْضِی ، فَیَخْرُجُ مَعَهُ(8) رَایَةٌ أُخْری ، فَیُقْتَلُ کَبْشُهَا(9) ، وَ یَتَفَرَّقُ(10) جَیْشُهَا ، فَإِنْ أَطَاعَنِی ، فَلْیَطْلُبِ الاْءَمَانَ عِنْدَ ذلِکَ مِنْ بَنِی الْعَبَّاسِ حَتّی یَأْتِیَهُ اللّهُ بِالْفَرَجِ .
وَ لَقَدْ عَلِمْتُ(11) بِأَنَّ هذَا الاْءَمْرَ لاَ یَتِمُّ ، وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ وَ نَعْلَمُ أَنَّ ابْنَکَ الاْءَحْوَلُ الاْءَخْضَرُ الاْءَکْشَفُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَیْنَ دُورِهَا عِنْدَ بَطْنِ مَسِیلِهَا» .
فَقَامَ أَبِی وَ هُوَ یَقُولُ : بَلْ یُغْنِی اللّهُ(12) عَنْکَ ؛ وَ لَتَعُودَنَّ ، أَوْ لَیَقِی(13) اللّهُ بِکَ وَ بِغَیْرِکَ ، وَ مَا أَرَدْتَ(14) بِهذَا إِلاَّ امْتِنَاعَ(15) غَیْرِکَ ، وَ أَنْ تَکُونَ ذَرِیعَتَهُمْ إِلی ذلِکَ(16) .
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «اللّهُ یَعْلَمُ مَا أُرِیدُ إِلاَّ نُصْحَکَ وَ رُشْدَکَ ، وَ مَا عَلَیَّ(17) إِلاَّ الْجَهْدُ(18)».
فَقَامَ أَبِی یَجُرُّ ثَوْبَهُ مُغْضَباً ، فَلَحِقَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَقَالَ لَهُ : «أُخْبِرُکَ أَنِّی سَمِعْتُ عَمَّکَ _ وَ هُوَ خَالُکَ(19) _ یَذْکُرُ أَنَّکَ وَ بَنِی أَبِیکَ سَتُقْتَلُونَ ، فَإِنْ أَطَعْتَنِی وَ رَأَیْتَ أَنْ تَدْفَعَ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ،
ص: 650
پسر تو همان قبيح سبزه روى موئين پيشانى است كه در سده اشجع، ميان خانه هاشان در شكم رود خانه كشته مى شود.
(و چون سخن به اينجا رسيد) پدرم برخاست و مى گفت:
بلكه خدا ما را از تو بى نياز كند و محققاً تو از اين گفته ها بر مى گردى يا خدا به وسيله تو و ديگران (ما را) نگهدارى مى كند، مقصود تو جز اين نيست كه به اين سخن از يارى ديگران نسبت به پسر من جلوگيرى كنى و خود را وسيله مخالفت آنها سازى.
امام صادق (علیه السّلام): خدا مى داند من جز خير خواهى و هدايت تو مقصودى ندارم و جز تلاش و كوشش در اين كار نتوانم، پدرم جامه كشان و خشمگين برخاست و مى رفت كه امام صادق (علیه السّلام) به او رسيد و فرمود: من از عم تو كه خال تو نيز هست (مقصودش امام چهارم على بن الحسين است كه عمو زاده او است و او را از راه احترام عمو تعبير كرده و او دائى عبد الله بن الحسن است زيرا برادر فاطمه بنت الحسين مادر او است) شنيدم مى فرمود: به راستى تو و پسران پدرت همه كشته مى شوند، اگر از من اطاعت كنيد و بخواهيد كه بوجه احسن دفاع كنيد، بكنيد، سوگند به خدائى كه جز او شايسته پرستش نيست و داناى نهان و عيان است، بخشاينده و مهربان است، بزرگوار و برتر است بر خلقش، من دوست دارم فرزندانم و محبوبترين خاندانم را قربان تو كنم، چيزى در نزد من با تو برابر نيست، مبادا گمان كنى كه من به تو دغلى كردم، پدرم از نزد او خشمگين و متأسف بيرون آمد.
گويد: بعد از آن طولى نكشيد فقط در حدود بيست شب كه مأموران ابى جعفر منصور آمدند و پدرم و عموهايم سليمان بن حسن و حسن بن حسن و ابراهيم بن حسن و داود بن حسن و على بن
ص: 651
فَافْعَلْ ؛ فَوَ اللّهِ(1) _ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ ، الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ، الْکَبِیرُ الْمُتَعَالِ عَلی خَلْقِهِ(2) _ لَوَدِدْتُ أَنِّی فَدَیْتُکَ بِوُلْدِی ، وَ بِأَحَبِّهِمْ إِلَیَّ ، وَ بِأَحَبِّ أَهْلِ بَیْتِی إِلَیَّ ، وَ مَا یَعْدِلُکَ عِنْدِی شَیْءٌ ، فَ_لاَ تَری أَنِّی(3)
غَشَشْتُکَ(4)». فَخَرَجَ أَبِی مِنْ عِنْدِهِ مُغْضَباً أَسِفاً(5) .
قَالَ(6) : فَمَا أَقَمْنَا بَعْدَ ذلِکَ إِلاَّ قَلِیلاً _ عِشْرِینَ لَیْلَةً أَوْ نَحْوَهَا _ حَتّی قَدِمَتْ رُسُلُ أَبِی جَعْفَرٍ ، فَأَخَذُوا أَبِی وَ عُمُومَتِی : سُلَیْمَانَ بْنَ حَسَنٍ(7) ، وَ حَسَنَ بْنَ حَسَنٍ ، وَ إِبْرَاهِیمَ بْنَ حَسَنٍ ، وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ ، وَ عَلِیَّ بْنَ حَسَنٍ ، وَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ بْنِ حَسَنٍ ، وَ عَلِیَّ بْنَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ حَسَنٍ ، وَ حَسَنَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ حَسَنٍ ، وَ طَبَاطَبَا(8) إِبْرَاهِیمَ بْنَ إِسْمَاعِیلَ بْنِ حَسَنٍ ، وَ عَبْدَ اللّهِ بْنَ دَاوُدَ .
قَالَ(9) : فَصُفِّدُوا(10) فِی الْحَدِیدِ ، ثُمَّ حُمِلُوا فِی مَحَامِلَ(11) أَعْرَاءً(12) لاَ وِطَاءَ(13) فِیهَا ، وَ وُقِّفُوا بِالْمُصَلّی(14) لِکَیْ یَشْتِمَهُمُ(15) النَّاسُ .
قَالَ : فَکَفَّ النَّاسُ عَنْهُمْ ، وَ رَقُّوا لَهُمْ لِلْحَالِ الَّتِی هُمْ فِیهَا ، ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِمْ حَتّی وُقِّفُوا عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله .
قَالَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْجَعْفَرِیُّ : فَحَدَّثَتْنَا خَدِیجَةُ بِنْتُ(16) عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ : أَنَّهُمْ لَمَّا أُوقِفُوا عِنْدَ بَابِ الْمَسْجِدِ _ الْبَابِ الَّذِی یُقَالُ لَهُ : بَابُ جَبْرَئِیلَ _ أَطْلَعَ(17) عَلَیْهِمْ أَبُو
ص: 652
حسن و سليمان بن داود بن حسن و على بن ابراهيم بن حسن و حسن بن جعفر بن حسن و طباطبا ابراهيم بن اسماعيل بن حسن و عبد الله بن داود را گرفتند و در بند آهن كند كردند و آنها را در محملهاى بى سرپوش و بى تشك سوار كردند و در مصلّاى مدينه باز داشتند تا مردم آنها را به اين حال بنگرند و سرزنش كنند، گويد: مردم از سرزنش آنها خود دارى كردند و به اين حال زار آنها رقّت نمودند و از مصلّى آنها را به در مسجد رسول الله آوردند.
عبد الله بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه بنت عمر بن على براى ما باز گفت كه چون آنها را نزد در مسجد باز داشتند آن درى كه آن را باب جبرئيل نامند، امام صادق بر آنها سر كشيد و همه رداى او روى زمين افتاده بود و سپس از در مسجد بدانها سرى كشيد و نظرى انداخت و تا سه بار فرمود: اى گروه انصار خدا شما را لعنت كند، شما به اين وضع با رسول خدا پيمان نبستيد و با او دست بيعت نداديد، هلا به خدا من به راستى حريص بر دفاع از خاندان پيغمبر بودم ولى مغلوب شدم و قضا را دفاعى نيست، سپس برخاست يك تا نعل خود را به پا كرد و يك تا را به دست گرفت و سراسر عبايش روى زمين مى كشيد و وارد خانه شد و بيست روز تب كرد و در اين مدت شب و روز مى گريست تا به جايى كه نسبت به او نگران و ترسان شديم (اين حديث خديجه است) جعفرى دنباله حادثه را چنين بيان كرده كه:
موسى بن عبد الله بن الحسن براى ما باز گفت كه چون گرفتاران در محملها عيان شدند، امام صادق از مجلس برخاست و رو بدان محملى كرد كه عبد الله بن الحسن در آن بود و مى خواست با او سخن گويد و به سختى جلو آن حضرت را گرفتند و پاسبان بدان
ص: 653
عَبْدِ اللّهِ علیه السلام _ وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ مَطْرُوحٌ بِالاْءَرْضِ _ ثُمَّ أَطْلَعَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ ، فَقَالَ : «لَعَنَکُمُ اللّهُ یَا مَعَاشِرَ(1) الاْءَنْصَارِ _ ثَ_لاَثاً _ مَا عَلی هذَا عَاهَدْتُمْ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَ لاَ بَایَعْتُمُوهُ ، أَمَا وَ اللّهِ إِنْ(2) کُنْتُ حَرِیصاً ، وَ لکِنِّی غُلِبْتُ ، وَ لَیْسَ لِلْقَضَاءِ مَدْفَعٌ».
ثُمَّ قَامَ وَ أَخَذَ إِحْدی نَعْلَیْهِ ، فَأَدْخَلَهَا رِجْلَهُ ، وَ الاْءُخْری فِی یَدِهِ ، وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ یَجُرُّهُ فِی الاْءَرْضِ ، ثُمَّ دَخَلَ بَیْتَهُ(3) ، فَحُمَّ عِشْرِینَ لَیْلَةً لَمْ یَزَلْ یَبْکِی فِیهَا(4) اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ حَتّی خِفْنَا عَلَیْهِ . فَهذَا حَدِیثُ خَدِیجَةَ .
قَالَ الْجَعْفَرِیُّ : وَ حَدَّثَنَا(5) مُوسَی بْنُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ :
أَنَّهُ لَمَّا طُلِعَ(6) بِالْقَوْمِ فِی الْمَحَامِلِ ، قَامَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام مِنَ الْمَسْجِدِ ، ثُمَّ أَهْوی إِلَی الْمَحْمِلِ(7) الَّذِی فِیهِ عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْحَسَنِ یُرِیدُ کَ_لاَمَهُ ، فَمُنِعَ أَشَدَّ الْمَنْعِ ، وَ أَهْوی إِلَیْهِ الْحَرَسِیُّ(8) ، فَدَفَعَهُ ، وَ قَالَ : تَنَحَّ عَنْ هذَا ؛ فَإِنَّ اللّهَ سَیَکْفِیکَ(9) وَ یَکْفِی غَیْرَکَ ، ثُمَّ
دُخِلَ بِهِمُ الزُّقَاقَ ، وَ رَجَعَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام إِلی مَنْزِلِهِ ، فَلَمْ یُبْلَغْ(10) بِهِمُ الْبَقِیعَ حَتَّی ابْتُلِیَ الْحَرَسِیُّ بَ_لاَءً شَدِیداً ، رَمَحَتْهُ نَاقَتُهُ(11) ، فَدَقَّتْ وَرِکُهُ(12) ، فَمَاتَ فِیهَا ، وَ مُضِیَ(13) بِالْقَوْمِ(14) .
فَأَقَمْنَا بَعْدَ ذلِکَ(15) حِیناً ، ثُمَّ أُتِیَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنٍ(16) ، فَأُخْبِرَ أَنَّ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ قُتِلُوا _ قَتَلَهُمْ أَبُو
ص: 654
حضرت روى آورد و او را عقب زد و گفت: از او دور شو، به راستى كه خدا از تو و ديگران كفايت مى كند و سپس آنها را وارد كوچه كردند و امام صادق (علیه السّلام) برگشت به خانه خود و آن پاسبانى كه به امام صادق اهانت كرده بود هنوز به بقيع نرسيده بود كه به بلاى سختى گرفتار شد، شترش او را به زمين زد (لگد زد خ ل) و رانش شكست و در همان جا مرد، و آن جمع را بردند و ما مدتها گذرانديم، سپس محمد بن عبد الله بن الحسن برگشت و خبر داد كه پدرش و عموهايش همه كشته شدند. ابو جعفر منصور آنها را كشت جز حسن بن جعفر و طباطبا و على بن ابراهيم و سليمان بن داود و داود بن حسن و عبد الله بن داود.
گويد: در اين حال محمد بن عبد الله ظهور كرد و مردم را به بيعت خود دعوت كرد و من سوم كس بودم كه با او بيعت كردم و همه مردم در بيعت با او هم پيمان شدند و كسى از قريش و انصار و از عرب با او مخالفت نكرد، گويد: محمد با عيسى بن زيد كه مورد وثوقش بود و رئيس شهربانى او بود مشورت كرد در باره اين كه بزرگان بنى هاشم را براى بيعت با خود دعوت كند، عيسى بن زيد جواب داد كه اگر به طور مسالمت از آنها دعوت كنى نپذيرند مگر اين كه بر آنها سخت بگيرى و فشار بياورى، تو مرا با آنها واگذار و به من در اين باره اختيار بده، محمد گفت: تو خودت هر كدام را خواهى نزد او برو و او را دعوت كن عيسى گفت: بفرست نزد رئيس و بزرگ بنى هاشم يعنى ابو عبد الله جعفر بن محمد، زيرا اگر به او سخت بگيرى همه مى دانند كه به آنها چنان رفتار مى كنى كه با او كردى.
گويد: به خدا طولى نكشيد كه امام صادق (علیه السّلام) را آوردند و
ص: 655
جَعْفَرٍ(1) _ إِلاَّ حَسَنَ بْنَ جَعْفَرٍ وَ طَبَاطَبَا وَ عَلِیَّ بْنَ إِبْرَاهِیمَ وَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللّهِ بْنَ دَاوُدَ .
قَالَ : فَظَهَرَ(2) مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ عِنْدَ ذلِکَ ، وَ دَعَا النَّاسَ لِبَیْعَتِهِ .
قَالَ : فَکُنْتُ ثَالِثَ ثَ_لاَثَةٍ بَایَعُوهُ ، وَ اسْتَوْثَقَ(3) النَّاسَ لِبَیْعَتِهِ ، وَ لَمْ یَخْتَلِفْ عَلَیْهِ قُرَشِیٌّ وَ لاَ أَنْصَارِیٌّ وَ لاَ عَرَبِیٌّ .
قَالَ : وَ شَاوَرَ(4) عِیسَی بْنَ زَیْدٍ(5) _ وَ کَانَ(6) مِنْ ثِقَاتِهِ وَ کَانَ عَلی شُرَطِهِ(7) _ فَشَاوَرَهُ فِی الْبِعْثَةِ(8) إِلی وُجُوهِ قَوْمِهِ ، فَقَالَ لَهُ عِیسَی بْنُ زَیْدٍ(9) : إِنْ دَعَوْتَهُمْ دُعَاءً یَسِیراً ، لَمْ یُجِیبُوکَ ، أَوْ تَغْلُظَ عَلَیْهِمْ ، فَخَلِّنِی وَ إِیَّاهُمْ ، فَقَالَ(10) لَهُ مُحَمَّدٌ : امْضِ إِلی مَنْ أَرَدْتَ مِنْهُمْ ، فَقَالَ : ابْعَثْ إِلی رَئِیسِهِمْ وَ کَبِیرِهِمْ _ یَعْنِی أَبَا عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام _ فَإِنَّکَ إِذَا أَغْلَظْتَ(11) عَلَیْهِ ، عَلِمُوا جَمِیعاً أَنَّکَ سَتُمِرُّهُمْ عَلَی الطَّرِیقِ(12) الَّتِی أَمْرَرْتَ عَلَیْهَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ علیه السلام .
قَالَ : فَوَ اللّهِ ، مَا لَبِثْنَا أَنْ(13) أُتِیَ بِأَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام حَتّی أُوقِفَ(14) بَیْنَ یَدَیْهِ ، فَقَالَ لَهُ عِیسَی بْنُ زَیْدٍ(15) : أَسْلِمْ ؛ تَسْلَمْ .
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَحَدَثَتْ نُبُوَّةٌ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؟».
فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ(16) : لاَ ، وَ لکِنْ بَایِعْ ؛ تَأْمَنْ عَلی نَفْسِکَ وَ مَالِکَ وَ وُلْدِکَ ، وَ لاَ تُکَلَّفَنَّ حَرْباً .
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَا فِیَّ حَرْبٌ وَ لاَ قِتَالٌ(17) ، وَ لَقَدْ تَقَدَّمْتُ(18) إِلی أَبِیکَ ، وَ حَذَّرْتُهُ الَّذِي
ص: 656
برابر او نگهداشتند، عيسى رو به آن حضرت كرد و گفت: اسلم تسلم يعنى تسليم شو تا سالم بمانى.
امام فرمود: پس از محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نبوتى پديد كردى؟ محمد در جوابش گفت: نه، ولى بيعت كن تا جان و مال و فرزند خود را در امان نگهدارى و تكليف شركت در جنگ هم ندارى، امام فرمود: در من تاب و توان نبرد و كشت و كشتار نيست، من به پدرت پيشگوئى كردم و او را از آنچه گرفتارش شد بر حذر داشتم ولى حذر در برابر قدر سودمند نيست، اى برادرزاده عزيزم تو بايد از جوانها استفاده كنى، پيره مردها را به حال خود واگذار.
محمد: ميان من و تو در سن و سال بسيار نزديك است.
امام صادق (علیه السّلام): من با تو طرف نيستم و نيامدم تا در آنچه وارد شدى بر تو پيشى جويم.
محمد: نه به خدا بايد به طور حتم بيعت كنى.
امام صادق (علیه السّلام): اى برادر زاده! در من تاب و توان و كوشش نبرد نيست من گاهى مى خواهم تا بيابان بروم ناتوانى مرا باز مى دارد و بر من گران است تا آنجا كه اهل خانه در آن بر من اعتراض مى كنند و چند بار به من ياد آور مى شوند و چيزى مرا از آن باز ندارد جز ناتوانى تو را- به خدا و رحم- مبادا به ما پشت كنى و ما براى تو بدبخت شويم.
محمد: اى ابا عبد الله به خدا ابو الدوانيق- يعنى ابو جعفر منصور- مرده است.
امام صادق (علیه السّلام): در صورتى كه او مرده است تو با من ديگر چه كار دارى؟
محمد: مى خواهم وسيله آبرو و زينت دستگاه من باشى.
ص: 657
حَاقَ بِهِ(1) ، وَ لکِنْ لاَ یَنْفَعُ حَذَرٌ مِنْ قَدَرٍ ، یَا ابْنَ ···
أَخِی(2) ، عَلَیْکَ بِالشَّبَابِ(3) ، وَ دَعْ عَنْکَ الشُّیُوخَ».
فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : مَا أَقْرَبَ مَا بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فِی السِّنِّ!
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «إِنِّی لَمْ أُعَازَّکَ(4) ، وَ لَمْ أَجِئْ لاِءَتَقَدَّمَ عَلَیْکَ فِی الَّذِی أَنْتَ فِیهِ».
فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : لاَ وَ اللّهِ ، لاَ بُدَّ مِنْ أَنْ تُبَایِعَ(5) .
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «مَا فِیَّ یَا ابْنَ أَخِی طَلَبٌ وَ لاَ حَرْبٌ(6) ، وَ إِنِّی لاَءُرِیدُ(7) الْخُرُوجَ إِلَی الْبَادِیَةِ ، فَیَصُدُّنِی ذلِکَ ، وَ یَثْقُلُ عَلَیَّ حَتّی تُکَلِّمَنِی(8) فِی ذلِکَ الاْءَهْلُ غَیْرَ مَرَّةٍ ، وَ لاَ یَمْنَعُنِی(9) مِنْهُ إِلاَّ الضَّعْفُ ، وَ اللّهِ وَ الرَّحِمِ(10) أَنْ تُدْبِرَ(11) عَنَّا ، وَ نَشْقی(12) بِکَ».
فَقَالَ لَهُ : یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، قَدْ وَ اللّهِ مَاتَ أَبُو الدَّوَانِیقِ(13) یَعْنِی أَبَا جَعْفَرٍ(14) .
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «وَ مَا تَصْنَعُ بِی وَ قَدْ مَاتَ ؟».
قَالَ : أُرِیدُ الْجَمَالَ(15) بِکَ .
قَالَ : «مَا إِلی مَا تُرِیدُ سَبِیلٌ ، لاَ وَ اللّهِ ، مَا مَاتَ أَبُو الدَّوَانِیقِ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ مَاتَ مَوْتَ النَّوْمِ» .
قَالَ : وَ اللّهِ ، لَتُبَایِعُنِی(16) طَائِعاً أَوْ مُکْرَهاً(17) ، وَ لاَ تُحْمَدُ(18) فِی بَیْعَتِکَ(19) ، فَأَبی عَلَیْهِ إِبَاءً شَدِیداً ، وَ أَمَرَ(20) بِهِ إِلَی الْحَبْسِ .
فَقَالَ لَهُ عِیسَی بْنُ زَیْدٍ : أَمَا إِنْ طَرَحْنَاهُ فِی السِّجْنِ _ وَ قَدْ خَرِبَ السِّجْنُ ، وَ لَیْسَ عَلَیْهِ الْیَوْمَ(21) غَلَقٌ(22) _ خِفْنَا أَنْ یَهْرُبَ مِنْهُ ، فَضَحِکَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، ثُمَّ قَالَ :
ص: 658
امام صادق (علیه السّلام): بدان چه تو مى خواهى راهى نيست، نه، به خدا ابو الدوانيق نمرده مگر آن كه مقصود از مرگ خواب باشد.
محمد: سوگند به خدا بايد تو با من بيعت كنى به دلخواه يا به زور و در اين صورت بيعت تو پسنديده نيست و قدر دانى نشود، امام به سختى از تقاضاى او سر باز زد و او هم دستور داد او را به زندان افكنند.
عيسى بن زيد: اگر او را به زندان بريم زندان ويران است و در و بند درستى ندارد و مى ترسيم از آن بگريزد.
امام صادق (علیه السّلام) لبخندى زد و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم، نظر تو اين است كه مرا زندان كنى؟
محمد: آرى سوگند بدان كه محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را به نبوت گرامى داشته من تو را سخت به زندان اندازم و بر تو بسيار سخت گيرم.
عيسى بن زيد: آن حضرت را در نهانخانه زندانى كنيد، آنجا امروز خانه ريطه (ربطه خ ل) است (ريطه نام دختر عبد الله بن محمد بن حنفيه مادر يحيى بن زيد است كه در آن روز ساكن اين خانه بوده و در نسخه اى ربطه به باء يك نقطه است به معنى سر طويله اسبان از مجلسى ره).
امام صادق (علیه السّلام): من به خدا سخن خود را مى گويم و سپس مرا تصديق مى كنند (در حال، براى ايمان به او و در آينده به وقوع آنچه مى فرمود).
عيسى بن زيد: اگر بگوئى، من دهانت را خرد مى كنم.
امام صادق (علیه السّلام): به خدا اى موئين پيشانى، اى كبود چشم، گويا تو را مى نگرم كه دنبال سوراخى مى گردى تا در آن در آئى، تو از آن مردان نبرد نيستى كه نامدار باشى و در نبرد بايستى، به نظر
ص: 659
«لاَ حَوْلَ(1) وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ ، أَ وَ تُرَاکَ تَسْجُنُنِی ؟».
قَالَ : نَعَمْ ، وَ الَّذِی أَکْرَمَ(2) مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالنُّبُوَّةِ(3) لاَءَسْجُنَنَّکَ ، وَ لاَءُشَدِّدَنَّ عَلَیْکَ ، فَقَالَ عِیسَی بْنُ زَیْدٍ : احْبِسُوهُ فِی الْمَخْبَاَء (4) _ وَ ذلِکَ(5) دَارُ رَیْطَةَ(6) الْیَوْمَ _ فَقَالَ لَهُ(7) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَمَا وَ اللّهِ(8) إِنِّی سَأَقُولُ ، ثُمَّ أُصَدَّقُ(9)».
فَقَالَ لَهُ(10) عِیسَی بْنُ زَیْدٍ : لَوْ تَکَلَّمْتَ لَکَسَرْتُ(11) فَمَکَ .
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَمَا وَ اللّهِ(12) یَا أَکْشَفُ یَا أَزْرَقُ(13) ، لَکَأَنِّی بِکَ تَطْلُبُ(14) لِنَفْسِکَ جُحْراً(15) تَدْخُلُ فِیهِ ، وَ مَا أَنْتَ فِی(16) الْمَذْکُورِینَ عِنْدَ اللِّقَاءِ(17) ، وَ إِنِّی لاَءَظُنُّکَ _ إِذَا صُفِّقَ(18) خَلْفَکَ _ طِرْتَ مِثْلَ الْهَیْقِ(19) النَّافِرِ». فَنَفَرَ ···
عَلَیْهِ(20) مُحَمَّدٌ بِانْتِهَارٍ(21) : احْبِسْهُ ، وَ(22) شَدِّدْ عَلَیْهِ ، وَ اغْلُظْ عَلَیْهِ .
فَقَالَ لَهُ(23) أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «أَمَا وَ اللّهِ لَکَأَنِّی بِکَ خَارِجاً مِنْ سُدَّةِ أَشْجَعَ إِلی بَطْنِ الْوَادِی(24) ، وَ قَدْ حَمَلَ عَلَیْکَ فَارِسٌ مُعْلِمٌ(25) ، فِی یَدِهِ طِرَادَةٌ(26) ، نِصْفُهَا أَبْیَضُ ، وَ نِصْفُهَا أَسْوَدُ ، عَلی فَرَسٍ کُمَیْتٍ(27) أَقْرَحَ(28) ، فَطَعَنَکَ(29) ، فَلَمْ یَصْنَعْ فِیکَ شَیْئاً ، وَ ضَرَبْتَ(30) خَیْشُومَ(31)
فَرَسِهِ ، فَطَرَحْتَهُ ، وَ حَمَلَ عَلَیْکَ آخَرُ خَارِجٌ مِنْ زُقَاقِ آلِ أَبِی عَمَّارٍ الدُّوءَلِیِّینَ(32) ، عَلَیْهِ غَدِیرَتَانِ(33) مَضْفُورَتَانِ(34) ، وَ(35) قَدْ خَرَجَتَا مِنْ تَحْتِ بَیْضَتِهِ(36) کَثِیرُ شَعْرِ الشَّارِبَیْنِ ، فَهُوَ وَ اللّهِ صَاحِبُکَ ، فَ_لاَ رَحِمَ اللّهُ رِمَّتَهُ(37)» .
ص: 660
من به مجرد اين كه دنبال تو كف بزنند مانند شتر مرغ نر رموك براى گريز پر مى زنى.
محمد با خشونت و تندى رو به عيسى كرد و گفت: او را زندان كن و بر او سخت بگير و خشونت كن.
امام صادق (علیه السّلام) رو به محمد بن عبد الله: هلا به خدا گويا به تو مى نگرم كه از سده اشجع به بطن وادى در آئى و سوار نشان دارى كه نيزه كوتاهى نيمى سپيد و نيمى سياه در دست دارد و بر اسب كميتى اقرح (اندكى پيشانى سفيد) سوار است به تو حمله كند و نيزه اى به تو زند كه كارگر نشود و تو بينى اسبش را با تيغ بزنى و او را به خاك اندازى و سوار ديگرى از كوچه آل ابى عمار دوئليان كه دو گيسوان چيده از زير خودش آويخته و سبيل پر پشتى دارد بر تو حمله برد و به خدا سوگند او كشنده تو است، خدا استخوان پوسيده او را نيامرزد.
محمد: اى ابا عبد الله تو حسابى كردى ولى خطا رفتى (در اين وقت) سراقى بن سلخ الحوت به سوى امام صادق برخاست و به پشت آن حضرت كوبيد تا او را به زندان برد و هر چه اموال داشت به غنيمت برگرفت و اموال ديگران از بنى هاشم را هم كه با محمد خروج نكرده بودند به غارت بردند.
گويد: در اين موقع اسماعيل بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب را حاضر كردند او پيره مردى ناتوان بود، يك چشم خود را از دست داده و دو پاى او از رفتار مانده بودند و او را روى دست جا به جا مى كردند محمد بن عبد الله او را دعوت كرد كه بيعت كند.
اسماعيل: اى برادر زاده من، به حقيقت من پيره مردى ناتوانم و به جاى بيعت و كمك به تو به احسان و يارى تو نيازمندترم.
ص: 661
فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، حَسِبْتَ فَأَخْطَأْتَ . وَ قَامَ إِلَیْهِ السُّرَاقِیُّ بْنُ سَلْخِ الْحُوتِ(1) ، فَدَفَعَ فِی ظَهْرِهِ حَتّی أُدْخِلَ(2) السِّجْنَ(3) ، وَ اصْطُفِیَ مَا کَانَ لَهُ مِنْ مَالٍ ، وَ مَا کَانَ لِقَوْمِهِ مِمَّنْ لَمْ یَخْرُجْ مَعَ مُحَمَّدٍ .
قَالَ : فَطُلِعَ(4) بِإِسْمَاعِیلَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ، وَ هُوَ شَیْخٌ کَبِیرٌ ضَعِیفٌ ، قَدْ ذَهَبَتْ(5) إِحْدی عَیْنَیْهِ ، وَ ذَهَبَتْ(6) رِجْ_لاَهُ وَ هُوَ(7) یُحْمَلُ حَمْلاً ، فَدَعَاهُ إِلَی الْبَیْعَةِ ،فَقَالَ لَهُ : یَا ابْنَ أَخِی ، إِنِّی شَیْخٌ کَبِیرٌ ضَعِیفٌ ، وَ أَنَا إِلی بِرِّکَ وَ عَوْنِکَ أَحْوَجُ .
فَقَالَ لَهُ : لاَ بُدَّ مِنْ أَنْ تُبَایِعَ .
فَقَالَ لَهُ : وَ أَیَّ شَیْءٍ تَنْتَفِعُ بِبَیْعَتِی ؛ وَ اللّهِ ، إِنِّی لاَءُضَیِّقُ عَلَیْکَ مَکَانَ اسْمِ رَجُلٍ إِنْ کَتَبْتَهُ .
قَال(8) : لاَ بُدَّ لَکَ أَنْ تَفْعَلَ . وَ أَغْلَظَ(9) لَهُ(10) فِی الْقَوْلِ .
فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِیلُ(11) : ادْعُ لِی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ، فَلَعَلَّنَا نُبَایِعُ جَمِیعاً .
قَالَ : فَدَعَا جَعْفَراً علیه السلام ، فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِیلُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ ، إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُبَیِّنَ لَهُ فَافْعَلْ ، لَعَلَّ اللّهَ یَکُفُّهُ(12) عَنَّا .
قَالَ : «قَدْ أَجْمَعْتُ(13) أَلاَّ أُکَلِّمَهُ ، فَلْیَرَ(14) فِیَّ رَأْیَهُ(15)!» .
فَقَالَ إِسْمَاعِیلُ لاِءَبِی عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : أَنْشُدُکَ اللّهَ هَلْ(16) تَذْکُرُ یَوْماً أَتَیْتُ أَبَاکَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ علیهماالسلام وَ عَلَیَّ حُلَّتَانِ صَفْرَاوَانِ ، فَأَدَامَ(17) النَّظَرَ إِلَیَّ ، فَبَکی(18) ، فَقُلْتُ لَهُ :
مَا یُبْکِیکَ ؟ فَقَالَ لِی : «یُبْکِینِی أَنَّکَ تُقْتَلُ عِنْدَ کِبَرِ سِنِّکَ ضَیَاعاً ، لاَ یَنْتَطِحُ فِی دَمِکَ عَنْزَانِ(19)». قَالَ : فَقُلْتُ :
ص: 662
محمد: به ناچار بايد بيعت كنى.
اسماعيل: از بيعت من چه سودى مى برى، به خدا من فقط جاى نامى را در دفتر تو تنگ مى كنم.
محمد: ناچارى كه اين كار را بكنى- و در گفتار به او تند شد و سخنان درشت به او زد.
اسماعيل: پس جعفر بن محمد را نزد من حاضر كن، شايد ما هم بتوانيم بيعت كنيم.
امام صادق را حاضر كردند.
اسماعيل رو به امام صادق: قربانت اگر صلاح مى بينى براى او حقيقت را بيان كن شايد خدا دست او را از ما كوتاه كند.
امام صادق (علیه السّلام): من تصميم گرفتم با او سخن نگويم، هر نظرى در باره من دارد اجرا كند.
اسماعيل رو به امام صادق: تو را به خدا ياد دارى آن روز را كه نزد پدرت محمد بن على (علیه السّلام) آمديم و دو جامه زرد در بر داشتم و پُر به من نگريست و گريست، به او گفتم: چرا گريه مى كنى؟ به من فرمود: براى آن مى گريم كه تو دوران پيرى بيهوده كشته مى شوى و در خون تو دو بُز هم به هم شاخ نزنند، من گفتم: اين پيش آمد چه وقت باشد، فرمود: چون براى امر باطلى تو را بخوانند و نپذيرى، آنگاه كه نظر كنى به آن قبيح كه شوم فاميل خود باشد و از خاندان امام حسن، به منبر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر آيد و به امامت خود دعوت كند، و خود را به نامى (چون مهدى يا نفس زكيه) كه از آن او نيست مى خواند، در اين وقت تجديد عهد كن و وصيت نما، زيرا او همان روز يا فردايش (ترديد از امام است براى رفع ابهام و رفع اتهام به علم غيب يا از بعضى راويان است- از مجلسى ره)
ص: 663
فمَتی(1) ذَاکَ ؟ قَالَ : «إِذَا دُعِیتَ إِلَی الْبَاطِلِ فَأَبَیْتَهُ ؛ وَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَی الاْءَحْوَلِ(2) مَشُومِ(3) قَوْمِهِ یَنْتَمِی(4) مِنْ آلِ الْحَسَنِ عَلی مِنْبَرِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَدْعُو إِلی نَفْسِهِ قَدْ تَسَمّی(5) بِغَیْرِ اسْمِهِ ، فَأَحْدِثْ عَهْدَکَ ، وَ اکْتُبْ وَصِیَّتَکَ ؛ فَإِنَّکَ مَقْتُولٌ فِی(6) یَوْمِکَ(7) أَوْ مِنْ غَدٍ(8)»!؟
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام : «نَعَمْ ، وَ(9) هذَا _ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ _ لاَ یَصُومُ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ إِلاَّ أَقَلَّهُ ، فَأَسْتَوْدِعُکَ اللّهَ یَا أَبَا الْحَسَنِ ، وَ أَعْظَمَ اللّهُ أَجْرَنَا فِیکَ ، وَ أَحْسَنَ الْخِ_لاَفَةَ عَلی مَنْ خَلَّفْتَ(10) ، وَ«إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»(11)».
قَالَ : ثُمَّ احْتُمِلَ إِسْمَاعِیلُ ، وَ رُدَّ جَعْفَرٌ إِلَی الْحَبْسِ . قَالَ(12) : فَوَ اللّهِ ، مَا أَمْسَیْنَا حَتّی دَخَلَ(13) عَلَیْهِ بَنُو أَخِیهِ : بَنُو مُعَاوِیَةَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ، فَتَوَطَّؤُوهُ(14) حَتّی قَتَلُوهُ ، وَ بَعَثَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ إِلی جَعْفَرٍ ، فَخَلّی سَبِیلَهُ .
قَالَ : وَ أَقَمْنَا بَعْدَ ذلِکَ حَتَّی اسْتَهْلَلْنَا شَهْرَ رَمَضَانَ ، فَبَلَغَنَا خُرُوجُ عِیسَی بْنِ مُوسی یُرِیدُ الْمَدِینَةَ .
قَالَ : فَتَقَدَّمَ(15) مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ عَلی مُقَدِّمَتِهِ یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ، وَ کَانَ عَلی مُقَدِّمَةِ عِیسَی بْنِ مُوسی : وُلْدُ الْحَسَنِ بْنِ زَیْدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ(16) ، وَ قَاسِمٌ(17) ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ زَیْدٍ ، وَ عَلِیٌّ وَ إِبْرَاهِیمُ بَنُو(18) الْحَسَنِ بْنِ زَیْدٍ ، فَهُزِمَ یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ ، وَ قَدِمَ عِیسَی بْنُ مُوسَی الْمَدِینَةَ ، وَ صَارَ الْقِتَالُ بِالْمَدِینَةِ ، فَنَزَلَ بِذُبَابٍ(19) ، وَ دَخَلَتْ عَلَیْنَا
ص: 664
كشته مى شوى.
امام صادق (علیه السّلام): اى اسماعيل، آرى چنين است و اين هم (اشاره به محمد بن عبد الله) سوگند به پروردگار كعبه كمترين روز از ماه رمضان را روزه گيرد، اى ابو الحسن (كنيه اسماعيل است) من با تو خداحافظى مى كنم و تو را به خدا مى سپارم خدا در مصيبت تو به ما اجر بزرگ عطا كند و به بازماندگانت سرپرستى خوبى نمايد و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ- گويد: سپس اسماعيل را سر دست بردند و امام صادق (علیه السّلام) را به زندان برگردانيدند، گويد: به خدا هنوز به شب نرسيديم كه برادرزاده هاى اسماعيل بن جعفر فرزندان معاوية بن عبد الله بن جعفر بر سر او ريختند و او را لگد مال كردند تا او را كشتند و محمد بن عبد الله فرستاد، امام صادق را از زندان آزاد كرد.
گويد: پس از آن مانديم تا هلال ماه رمضان را رؤيت كرديم و به ما خبر رسيد كه عيسى بن موسى (برادرزاده منصور است و او عيسى بن موسى پسر محمد بن على بن عبد الله بن عباس است- از مجلسى ره) بيرون آمده و قصد مدينه و تسخير آن را دارد، گويد:
محمد بن عبد الله، يزيد بن معاويه نوه عبد الله بن جعفر را سردار پيش قراولان خود كرد و سرداران پيش قراولان عيسى بن موسى اولاد حسن بن زيد بن حسن بن حسن بودند (به تصحيح مجلسى ره) اولاد حسن بن زيد بن حسن (امام مجتبى ع) قاسم و (زيد و على و ابراهيم پسران حسن بن زيدند) محمد بن زيد و على و ابراهيم پسران حسن بن زيد، و يزيد بن معاويه شكست خورد و عيسى بن موسى وارد مدينه شد و نبرد در خود شهر مدينه در گرفت و عيسى بن موسى در ذباب (كوهى در مدينه) فرود آمد و قشون پيراهن سياهان منصور از
ص: 665
الْمُسَوِّدَةُ(1) مِنْ خَلْفِنَا ، وَ خَرَجَ مُحَمَّدٌ فِی أَصْحَابِهِ حَتّی بَلَغَ السُّوقَ ، فَأَوْصَلَهُمْ ، وَ مَضی ، ثُمَّ تَبِعَهُمْ حَتَّی انْتَهی إِلی مَسْجِدِ الْخَوَّامِینَ(2) ، فَنَظَرَ إِلی مَا هُنَاکَ فَضَاءٍ لَیْسَ فِیهِ(3) مُسَوِّدٌ وَ لاَ مُبَیِّضٌ ، فَاسْتَقْدَمَ حَتَّی انْتَهی إِلی شِعْبِ فَزَارَةَ(4) ، ثُمَّ دَخَلَ هُذَیْلَ(5) ، ثُمَّ مَضی إِلی أَشْجَعَ ، فَخَرَجَ إِلَیْهِ الْفَارِسُ _ الَّذِی قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام _ مِنْ خَلْفِهِ مِنْ سِکَّةِ هُذَیْلَ ، فَطَعَنَهُ ، فَلَمْ یَصْنَعْ(6) فِیهِ شَیْئاً ، وَ حَمَلَ عَلَی الْفَارِسِ ، فَضَرَبَ(7) خَیْشُومَ فَرَسِهِ بِالسَّیْفِ(8) ، فَطَعَنَهُ الْفَارِسُ ، فَأَنْفَذَهُ فِی الدِّرْعِ ، وَ انْثَنی عَلَیْهِ(9) مُحَمَّدٌ ، فَضَرَبَهُ ، فَأَثْخَنَهُ(10) ، وَ خَرَجَ(11) عَلَیْهِ(12) حُمَیْدُ بْنُ قَحْطَبَةَ(13) _ وَ هُوَ مُدْبِرٌ(14) عَلَی(15) الْفَارِسِ(16) یَضْرِبُهُ(17) _ مِنْ زُقَاقِ الْعَمَّارِیِّینَ(18) ، فَطَعَنَهُ طَعْنَةً أَنْفَذَ السِّنَانَ فِیهِ ، فَکُسِرَ الرُّمْحُ ، وَ حَمَلَ عَلی حُمَیْدٍ ، فَطَعَنَهُ حُمَیْدٌ بِزُجِّ(19) الرُّمْحِ ، فَصَرَعَهُ ، ثُمَّ نَزَلَ إِلَیْهِ(20) ، فَضَرَبَهُ حَتّی أَثْخَنَهُ وَ قَتَلَهُ ، وَ أَخَذَ رَأْسَهُ ، وَ دَخَلَ الْجُنْدُ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ ، وَ أُخِذَتِ(21) الْمَدِینَةُ ، وَ أُجْلِینَا(22) هَرَباً فِی الْبِ_لاَدِ(23) .
قَالَ مُوسَی بْنُ عَبْدِ اللّهِ : فَانْطَلَقْتُ حَتّی لَحِقْتُ بِإِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ ، فَوَجَدْتُ عِیسَی بْنَ زَیْدٍ مُکْمَناً عِنْدَهُ ، فَأَخْبَرْتُهُ بِسُوءِ تَدْبِیرِهِ(24) ، وَ خَرَجْنَا مَعَهُ حَتّی أُصِیبَ _ رَحِمَهُ اللّهُ(25) _ ثُمَّ مَضَیْتُ(26) مَعَ ابْنِ أَخِی الاْءَشْتَرِ : عَبْدِ اللّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنٍ(27) حَتّی أُصِیبَ بِالسِّنْدِ ، ثُمَّ رَجَعْتُ شَرِیداً(28) طَرِیداً(29) تَضِیقُ(30) عَلَیَّ الْبِ_لاَدُ .
فَلَمَّا ضَاقَتْ عَلَیَّ
ص: 666
پشت سر به ما حمله كردند و محمد با ياران خود بيرون شد و خود را به بازار مدينه رسانيد و ياران خود را در بازار تمركز داد و خودش رفت (براى انجام كارهاى لازم) سپس به دنبال آنها آمد تا به مسجد خوامين رسيد و به آنجا نظرى انداخت و فضائى تهى ديد كه نه پيراهن سياهى بود و نه سفيد پوشى (سفيد پوشان از ثنويه بودند كه به ضد عباسى ها جامه سفيد در بر مى كردند) و پيش تاخت تا به درّه فزاره رسيد (فزاره تيره از غطفان) سپس در ميان تيره هذيل وارد شد و از آنجا گذشت و به تيره اشجع رسيد.
و در آنجا همان سوارى كه امام صادق (علیه السّلام) خبر داده بود از كوچه هذيل به دنبال او رسيد و نيزه اى به او زد كه كارگر نشد و او بر آن سوار حمله كرد و بينى اسبش را با شمشير زد و آن سوار نيزه ديگرى به او زد و در زره فرو برد و محمد بر او سرازير شد و به او ضربتى زد كه او را از پاى در آورد و حميد بن قحطبه فرمانده آن سوار از طرف بازار عماريين بر او تاخت و نيزه اى به او زد كه پيكان آن در تن او خليد و خود نيزه شكست و او بر حميد حمله كرد و حميد چابكى كرد و با نوك آهنين ته نيزه به ضربتى زد كه او را به خاك انداخت و از اسب پياده شد و او را زد تا از كار انداخت و او را كشت و سرش را بريد و قشون منصور از همه سو وارد مدينه شد و شهر را تصرف كرد و ما از هر سو و به هر جانب گريختيم.
موسى بن عبد الله گويد: من گريزان رفتم تا خود را به ابراهيم بن عبد الله رساندم و ديدم عيسى بن زيد نزد او پنهان است و او را از تدبير بدش خبر دادم و با او هم خروج كرديم تا ابراهيم هم كشته شد رحمه الله، سپس من با برادرزاده ام اشتر عبد الله بن حسن رفتم تا او هم در سند كشته شد و سپس آواره و رانده برگشتم همه
ص: 667
الاْءَرْضُ ، وَ اشْتَدَّ بِیَ(1) الْخَوْفُ ، ذَکَرْتُ مَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ علیه السلام ، فَجِئْتُ إِلَی الْمَهْدِیِّ _ وَ قَدْ حَجَّ وَ هُوَ یَخْطُبُ النَّاسَ فِی ظِلِّ الْکَعْبَةِ ، فَمَا(2) شَعَرَ إِلاَّ وَ أَنِّی(3) قَدْ قُمْتُ مِنْ تَحْتِ الْمِنْبَرِ _ فَقُلْتُ : لِیَ(4) الاْءَمَانُ یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، وَ أَدُلُّکَ عَلی نَصِیحَةٍ لَکَ عِنْدِی ؟ فَقَالَ : نَعَمْ ، مَا هِیَ ؟ قُلْتُ : أَدُلُّکَ عَلی مُوسَی بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنٍ(5) ، فَقَالَ لِی(6) : نَعَمْ ، لَکَ الاْءَمَانُ ، فَقُلْتُ لَهُ : أَعْطِنِی مَا أَثِقُ بِهِ ، فَأَخَذْتُ مِنْهُ عُهُوداً وَ مَوَاثِیقَ ، وَ وَثَّقْتُ لِنَفْسِی ، ثُمَّ قُلْتُ(7) : أَنَا مُوسَی بْنُ عَبْدِ اللّهِ ، فَقَالَ لِی : إِذاً تُکْرَمَ وَ تُحْبی(8) ، فَقُلْتُ لَهُ : أَقْطِعْنِی(9) إِلی بَعْضِ أَهْلِ بَیْتِکَ یَقُومُ بِأَمْرِی عِنْدَکَ ، فَقَالَ لِیَ(10) : انْظُرْ إِلی(11) مَنْ أَرَدْتَ ، فَقُلْتُ : عَمَّکَ الْعَبَّاسَ بْنَ مُحَمَّدٍ ، فَقَالَ الْعَبَّاسُ : لاَ حَاجَةَ لِی فِیکَ ، فَقُلْتُ : وَ لکِنْ لِی فِیکَ الْحَاجَةُ ، أَسْأَلُکَ بِحَقِّ أَمِیرِ الْمُوءْمِنِینَ إِلاَّ قَبِلْتَنِی ، فَقَبِلَنِی(12) شَاءَ أَوْ أَبی .
وَ(13) قَالَ لِیَ(14) الْمَهْدِیُّ : مَنْ یَعْرِفُکَ ؟ _ وَ حَوْلَهُ أَصْحَابُنَا أَوْ(15) أَکْثَرُهُمْ _ فَقُلْتُ : هذَا الْحَسَنُ بْنُ زَیْدٍ یَعْرِفُنِی ، وَ هذَا مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ یَعْرِفُنِی ، وَ هذَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ(16) بْنِ الْعَبَّاسِ(17) یَعْرِفُنِی ، فَقَالُوا : نَعَمْ ، یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ(18) ، کَأَنَّهُ لَمْ یَغِبْ عَنَّا .
ثُمَّ قُلْتُ لِلْمَهْدِیِّ : یَا أَمِیرَ الْمُوءْمِنِینَ ، لَقَدْ أَخْبَرَنِی بِهذَا الْمَقَامِ أَبُو هذَا الرَّجُلِ _ وَ أَشَرْتُ إِلی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام _
ص: 668
كشورهاى پهناور بر من تنگ شده بود و چون زمين بر من تنگ شد و ترس من سخت شد، بياد فرموده امام صادق (علیه السّلام) افتادم و قصد پناهندگى به بنى عباس كردم، آمدم نزد مهدى عباسى، او به حج آمده بود و براى مردم در سايه خانه كعبه سخنرانى مى كرد، او ملتفت من نشد تا من خود از زير منبر برخاستم و گفتم: يا امير المؤمنين به من امان بده و من به تو يك نصيحتى مى كنم كه نزد من دارى، گفت: آرى بسيار خوب، آن نصيحت چيست؟ گفتم: من تو را به موسى بن عبد الله بن حسن رهنمائى مى كنم، گفت: بسيار خوب تو در امانى، گفتم: به من يك سند بده و از او پيمانها و سندها گرفتم و خود را در مورد اعتماد نهادم و سپس گفتم: من خود موسى بن عبد الله هستم، به من گفت: در اين صورت گرامى هستى و به تو بخشش مى شود.
گفتم: مرا به يكى از خويشان خود بسيار تا در خدمت تو مرا رهنمائى كند، گفت: خودت هر كه را خواهى انتخاب كن گفتم: مرا به عمويت، عباس بن محمد، بسپار.
عباس گفت: من به تو نيازى ندارم، گفتم: ولى من به تو نيازمندم، تو را به حق امير المؤمنين سوگند مى دهم كه مرا بپذيرى، و خواه نخواه مرا پذيرفت، مهدى به من گفت: چه كسى تو را مى شناسد و گرد او همه ياران ما يا بيشتر آنها بودند، من گفتم: اين حسن بن زيد مرا مى شناسد و اين موسى بن جعفر مرا مى شناسد و اين حسن بن عبد الله بن عباس مرا مى شناسد، همه گفتند: آرى يا امير المؤمنين، گويا هنوز از چشم ما نهان نشده است خود او است، سپس گفتم: يا امير المؤمنين به طور تحقيق مرا از اين پيش آمد پدر اين مرد خبر داده و به موسى بن جعفر اشاره كردم.
ص: 669
قَالَ مُوسَی بْنُ عَبْدِ اللّهِ : وَ کَذَبْتُ عَلی جَعْفَرٍ کَذِبَةً ، فَقُلْتُ لَهُ : وَ أَمَرَنِی أَنْ أُقْرِئَکَ السَّ_لاَمَ ، وَ قَالَ : إِنَّهُ إِمَامُ عَدْلٍ وَ سَخَاءٍ(1) .
قَالَ فَأَمَرَ لِمُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ بِخَمْسَةِ آلاَفِ دِینَارٍ، فَأَمَرَ لِی مِنْهَا مُوسی(2) بِأَلْفَیْ(3)
دِینَارٍ ، وَ وَصَلَ عَامَّةَ أَصْحَابِهِ وَ وَصَلَنِی ، فَأَحْسَنَ صِلَتِی ، فَحَیْثُ مَا ذُکِرَ وُلْدُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ، فَقُولُوا : صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ مَ_لاَئِکَتُهُ وَ حَمَلَةُ عَرْشِهِ وَ الْکِرَامُ الْکَاتِبُونَ ، وَ خُصُّوا أَبَا عَبْدِ اللّهِ بِأَطْیَبِ ذلِکَ ، وَ جَزی مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ عَنِّی خَیْراً ، فَأَنَا وَاللّهِ مَوْلاَهُمْ(4) بَعْدَ اللّهِ .(5)
18 . وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ(6) ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْجَعْفَرِیِّ(7) ، قَالَ : حَدَّثَنَا عَبْدُ اللّهِ بْنُ الْمُفَضَّلِ : مَوْلی عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ، قَالَ :
لَمَّا خَرَجَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَقْتُولُ بِفَخٍّ(8) ، وَ احْتَوی عَلَی الْمَدِینَةِ(9) ، دَعَا مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ علیه السلام إِلَی الْبَیْعَةِ ، فَأَتَاهُ ، فَقَالَ لَهُ : «یَا ابْنَ عَمِّ ، لاَ تُکَلِّفْنِی مَا کَلَّفَ ابْنُ عَمِّکَ عَمَّکَ(10) أَبَا عَبْدِ اللّهِ ، فَیَخْرُجَ مِنِّی مَا لاَ أُرِیدُ(11) ، کَمَا خَرَجَ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ مَا لَمْ یَکُنْ یُرِیدُ».
فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ : إِنَّمَا عَرَضْتُ عَلَیْکَ أَمْراً ، فَإِنْ(12) أَرَدْتَهُ دَخَلْتَ فِیهِ ، وَ إِنْ کَرِهْتَهُ لَمْ أَحْمِلْکَ عَلَیْهِ ، وَ اللّهُ الْمُسْتَعَانُ . ثُمَّ وَدَّعَهُ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیه السلام حِینَ وَدَّعَهُ : «یَا ابْنَ عَمِّ ، إِنَّکَ مَقْتُولٌ ، فَأَجِدَّ(13) الضِّرَابَ ؛ فَإِنَّ الْقَوْمَ فُسَّاقٌ یُظْهِرُونَ إِیمَاناً ،
ص: 670
موسى بن عبد الله گويد: در اينجا يك دروغى هم به امام صادق بستم، به مهدى گفتم كه او مرا مأمور كرده به تو سلام برسانم، گفت او امام عادل و با سخاوتى بود.
گويد: دستور داد پنج هزار اشرفى طلا به موسى بن جعفر (علیه السّلام) دادند و او هم 2 هزار اشرفى را به من داد و به همه يارانش بخشش كرد، با من صله رحم كرد و خوب صله رحم كرد، و هر زمانى كه نام اولاد محمد بن على بن الحسين برده شود بگوئيد: خدا و فرشته هايش و حاملان عرشش و كرام الكاتبين او بر آنها رحمت فرستد و امام صادق را به پاكيزه تر و كامل ترش مخصوص كنيد و خدا به موسى بن جعفر از طرف من بهترين پاداش را بدهد و من بعد از خدا بنده آنها هستم.
18- عبد اللَّه بن مفضل مولاى عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب گويد: چون حسين بن على مقتول در فخّ شوريد و مدينه را تصرف كرد، موسى بن جعفر (علیه السّلام) را براى بيعت خواند، امام كاظم (علیه السّلام) نزد او آمد و به او گفت: اى پسر عم به من تكليفى نكن كه پسر عمويت به عمويت ابى عبد الله (امام صادق" ع") كرد، تا از من آن سرزند كه نخواهى، چنانچه از ابى عبد الله آن سرزد كه او نمى خواست، حسين در جواب او گفت: من به شما موضوعى پيشنهاد كردم، اگر خواهى در آن وارد شو و اگر بد دارى تو را بدان واندارم، خدا ياور است، سپس با او وداع كرد.
ابو الحسن موسى بن جعفر (علیه السّلام) هنگام وداع به او گفت: اى پسر عم تو كشته مى شوى، پس در ضربت زدن به دشمن كوشا باش، اين مردم همه خارج از دينند، به زبان اظهار ايمان كنند و از دل
ص: 671
وَ یُسِرُّونَ(1) شِرْکاً(2) ، وَ«إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»(3) أَحْتَسِبُکُمْ عِنْدَ اللّهِ مِنْ عُصْبَةٍ(4)». ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَیْنُ ، وَ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا کَانَ ، قُتِلُوا(5) کُلُّهُمْ کَمَا قَالَ علیه السلام .(6)
19 . وَ بِهذَا الاْءِسْنَادِ ، عَنْ عَبْدِ اللّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْجَعْفَرِیِّ ، قَالَ : کَتَبَ یَحْیَی بْنُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْحَسَنِ(7) إِلی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهماالسلام : أَمَّا بَعْدُ ، فَإِنِّی أُوصِی نَفْسِی بِتَقْوَی اللّهِ ، وَ بِهَا أُوصِیکَ ؛ فَإِنَّهَا وَصِیَّةُ اللّهِ فِی الاْءَوَّلِینَ ، وَ وَصِیَّتُهُ فِی الاْآخِرِینَ ، خَبَّرَنِی مَنْ وَرَدَ عَلَیَّ مِنْ أَعْوَانِ اللّهِ عَلی دِینِهِ وَ نَشْرِ طَاعَتِهِ بِمَا کَانَ مِنْ تَحَنُّنِکَ(8) مَعَ خِذْلاَنِکَ(9) ، وَ قَدْ شَاوَرْتُ فِی الدَّعْوَةِ لِلرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ قَدِ احْتَجَبْتَهَا(10) وَ احْتَجَبَهَا أَبُوکَ مِنْ قَبْلِکَ ، وَ قَدِیماً ادَّعَیْتُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ ، وَ بَسَطْتُمْ آمَالَکُمْ إِلی مَا لَمْ یُعْطِکُمُ اللّهُ ، فَاسْتَهْوَیْتُمْ(11) وَ أَضْلَلْتُمْ ، وَ أَنَا مُحَذِّرُکَ مَا حَذَّرَکَ اللّهُ مِنْ نَفْسِهِ .
فَکَتَبَ إِلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ علیه السلام : «مِنْ مُوسَی بْنِ عَبْدِ اللّهِ جَعْفَرٍ(12) وَ عَلِیٍّ(13) مُشْتَرِکَیْنِ(14) فِی التَّذَلُّلِ لِلّهِ وَ طَاعَتِهِ ، إِلی یَحْیَی بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ حَسَنٍ(15) : أَمَّا بَعْدُ ، فَإِنِّی أُحَذِّرُکَ اللّهَ وَ نَفْسِی ، وَ أُعْلِمُکَ أَلِیمَ عَذَابِهِ وَ شَدِیدَ عِقَابِهِ وَ تَکَامُلَ نَقِمَاتِهِ ، وَ أُوصِیکَ وَ نَفْسِی بِتَقْوَی اللّهِ ؛ فَإِنَّهَا زَیْنُ
ص: 672
مشركند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» من شما رادمردان را به حساب خدا مى گذارم، سپس حسين كرد و كارش چنان شد كه شد، همه كشته شدند طبق فرموده آن حضرت (علیه السّلام).
19- عبد الله بن ابراهيم جعفرى گويد: يحيى بن عبد الله بن حسن بن موسى بن جعفر (علیه السّلام) نوشت: من خود را به تقواى از خدا سفارش مى كنم و به همان هم شما را سفارش مى كنم زيرا آن سفارش خدا است در اولين و هم سفارش او است در آخرين.
بعضى از انصار دين خدا كه بر من وارد شدند به من گزارش دادند از غم خوارى و اظهار مِهرت با ترك كمك و خذلانت، من دعوت به عنوان رضاى از آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را در شور گذاشتم و تو مانع آن شدى و در سابق هم پدرت مانع آن شد و از قديم شما مدّعى مقامى بوديد كه حق شما نبود و آرزومند چيزى بوديد كه خدا به شما عطا نكرده و به اين سبب هوا پرست و گمراه كننده شديد، من تو را از آن بر حذر مى دارم كه خدا نسبت به خودش تو را از آن بر حذر داشته. امام كاظم (علیه السّلام) او را بدين مضمون پاسخ داد:
از طرف موسى، زاده بنده خدا (زاده ابو عبد الله خ ل) جعفر و على (بن ابى طالب" ع" جدّ اعلى را براى بيان شرافت نام برده است) كه هر دو در بندگى و طاعت خدا شريكند، به سوى يحيى بن عبد الله بن حسن، اما بعد، به راستى من تو را از خدا بر حذر مى دارم و هم خودم را، به تو از عذاب دردناك و كيفر بيمناكش اعلام مى كنم و از نقمت كامله او، و تو را و خودم را به تقوى از خدا سفارش مى دهم زيرا كه آن زيور گفتار است و مايه پايش نعمتها، نامه ات به من رسيد، در آن ياد كرده بودى كه من و پيش از من
ص: 673
الْکَ_لاَمِ وَ تَثْبِیتُ النِّعَمِ ، أَتَانِی کِتَابُکَ تَذْکُرُ فِیهِ أَنِّی مُدَّعٍ وَ أَبِی مِنْ قَبْلُ ، وَ مَا سَمِعْتَ ذلِکَ مِنِّی وَ«سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَ یُسْأَلُونَ»(1) وَ لَمْ یَدَعْ حِرْصُ الدُّنْیَا وَ مَطَالِبُهَا(2) لاِءَهْلِهَا مَطْلَباً لآِخِرَتِهِمْ حَتّی یُفْسِدَ(3) عَلَیْهِمْ مَطْلَبَ
آخِرَتِهِمْ فِی دُنْیَاهُمْ ، وَ ذَکَرْتَ أَنِّی ثَبَّطْتُ النَّاسَ عَنْکَ(4) لِرَغْبَتِی فِیمَا فِی یَدَیْکَ ، وَ مَا مَنَعَنِی مِنْ مَدْخَلِکَ الَّذِی أَنْتَ فِیهِ _ لَوْ کُنْتُ رَاغِباً _ ضَعْفٌ عَنْ سُنَّةٍ ، وَ لاَ قِلَّةُ بَصِیرَةٍ بِحُجَّةٍ ، وَ لکِنَّ اللّهَ _ تَبَارَکَ وَ تَعَالی(5) _ خَلَقَ النَّاسَ أَمْشَاجاً(6) وَ غَرَائِبَ(7) وَ غَرَائِزَ ، فَأَخْبِرْنِی عَنْ حَرْفَیْنِ أَسْأَلُکَ عَنْهُمَا : مَا الْعَتْرَفُ(8) فِی بَدَنِکَ؟ وَ مَا الصَّهْلَجُ(9) فِی الاْءِنْسَانِ ؟ ثُمَّ اکْتُبْ إِلَیَّ بِخَبَرِ ذلِکَ ، وَ أَنَا مُتَقَدِّمٌ إِلَیْکَ ، أُحَذِّرُکَ مَعْصِیَةَ الْخَلِیفَةِ ، وَ أَحُثُّکَ عَلی بِرِّهِ وَ طَاعَتِهِ ، وَ أَنْ تَطْلُبَ لِنَفْسِکَ أَمَاناً قَبْلَ أَنْ تَأْخُذَکَ الاْءَظْفَارُ ، وَ یَلْزَمَکَ الْخِنَاقُ(10) مِنْ کُلِّ مَکَانٍ ؛ فَتَرَوَّحَ(11) إِلَی النَّفَسِ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ لاَ تَجِدَهُ حَتّی یَمُنَّ اللّهُ عَلَیْکَ بِمَنِّهِ وَ فَضْلِهِ وَ رِقَّةِ الْخَلِیفَةِ _ أَبْقَاهُ اللّهُ _ فَیُوءْمِنَکَ وَ یَرْحَمَکَ ، وَ یَحْفَظَ فِیکَ أَرْحَامَ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله «وَ السَّ_لاَمُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلی مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی»(12)».
ص: 674
پدرم مدّعى مقامى بوديم، تو كه از من چنين چيزى را نشنيدى «و محققاً گواهى آنان نوشته شود و مسئول آن باشند» (اين قسمت اخير آيه 19 سوره الزخرف است كه مى فرمايد): «فرشته هائى كه بنده هاى خدايند، دختران خدا مى نامند و اين گواهى آنها نوشته شود و مسئول آن باشند». حرص بر دنيا و مقاصد آن براى دنيا طلبان جاى جستن آخرت را نگذاشته تا اين كه مقصود آخرتشان را در دنيا تباه كرده است، و ياد كردى كه من مردم را از پيروى تو باز داشتم چون آنچه را تو دارى مى خواستم، براى من از ورود در آنچه تو وارد شدى جلوگيرى نبود اگر رغبتى در آن داشتم ناتوانى از نظر احاطه به سنّت و قانون و كم بصيرتى به دليل برهان در ميان نبود، ولى خدا تبارك و تعالى مردم را در هم آفريده و اخلاق غريب و عجيب و غريزه هائى در آنها مقرر داشته من دو كلمه از تو مى پرسم بگو بدانم: عترف در تن چيست و صهلج در انسان چه معنى دارد؟
جواب همين دو كلمه را براى من بنويس تا من به سوى تو آيم، من تو را از نافرمانى خليفه بر حذر مى دارم و تو را به سپاس و اطاعت او تشويق مى كنم، و به تو سفارش مى كنم كه از او امان بخواهى پيش از آن كه چنگالت بگيرد و از همه جانبه گلو گير شوى و خواهى از هر سو نفس راحتى بر آرى براى تو ميسر نباشد تا خدا به من و فضل خود و مهربانى خليفه ابقاه الله بر تو احسان كند تا به تو امان دهد و مهر ورزد و خويشى با رسول خدا را در باره تو منظور دارد وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى.
«به راستى به ما وحى رسيده عذاب از آن كسى است كه تكذيب كند و پشت به حق دهد».
جعفرى گويد: به من رسيده است كه نامه موسى بن جعفر به
ص: 675
قَالَ(1) الْجَعْفَرِیُّ : فَبَلَغَنِی أَنَّ کِتَابَ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام وَقَعَ فِی یَدَیْ(2) هَارُونَ ، فَلَمَّا قَرَأَهُ ، قَالَ : النَّاسُ یَحْمِلُونِّی(3) عَلی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ، وَ هُوَ بَرِیءٌ مِمَّا یُرْمی بِهِ .(4)
تَمَّ(5) الْجُزْءُ الثَّانِی ، مِنْ کِتَابِ الْکَافِی ، وَ یَتْلُوهُ _ بِمَشِیئَةِ اللّهِ وَ عَوْنِهِ _ الْجُزْءُ الثَّالِثُ ، وَ هُوَ بَابُ کَرَاهِیَةِ التَّوْقِیتِ . وَ الْحَمْدُ(6) لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ، وَ الصَّ_لاَةُ وَ السَّ_لاَمُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ .
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ(7)
ص: 676
دست هارون الرشيد افتاد و چون آن را خواند گفت: مردم مرا به موسى بن جعفر بدبين مى كنند و وادار به تعقيب او مى نمايند با اين كه او از آنچه به وى نسبت مى دهند برى و بر كنار است.
پايان جزء دوم كتاب كافى و به خواست و يارى خدا جزء سوم در دنبال آن است و آن باب كراهيت توقيت است و الحمد الله رب العالمين و الصلاة و السلام على محمد و آله اجمعين.
ص: 677
ص: 678
ص: 679
ص: 680
شرحهای کتاب الحجة
مجلسى (رحمه الله) گويد: بدان كه اخبار در باره زيد مختلف است، بعضى از آنها دلالت دارد كه دعوى امامت كرده است و كافر است ولى بسيارى از اخبار دارد كه موضوع دعوت او اقامه امامى مرضى و پسنديده از آل محمد بوده است و مقصودش سرنگون كردن خلافت جور و برگرداندن حق به اهلش بوده است و بسا گفته اند كه زيد در باطن از طرف امام صادق (علیه السّلام) اجازه شورش بر عليه حكومت بنى اميه داشته گر چه به حسب ظاهر امام او را نهى مى كرده براى تقيه و اين دور است، بعضى هم گفته اند جهاد او به منظور دفع شر آنها بوده است از اهل بيت چون جهاد مرزداران در زمان غيبت براى دفع شر كفار از مسلمانان يا از باب دفاعى كه شخص براى حفظ جان خود و حفظ حرمش و مالش مى كند و علت اينكه برنامه شورش خود را مجمل تنظيم كرده بود اين بود كه عامه با او همكارى كنند و خصوص شيعيان از شورش او زيانمند نشوند، تا اينجا كلام مجلسى است.
در شرح اين حديث به دو نكته بايد توجه كرد:
1- ماهيت نهضت و خروج زيد بن على (علیه السّلام) و انطباق آن با حقيقت
ص: 681
اسلام.
2- توجه به انتقاد شديدى كه از اين حديث نسبت به زيد استفاده مى شود و جواب از آن.
اما در بيان موضوع- 1- بايد به اين نكته متوجه شد كه جهاد و تلاش تا حد فدا كردن جان در اسلام بر دو وجه است:
الف: جهاد غلبه و وظيفه عمومى: اين گونه از جهاد با شرائطى بر همه مكلفين واجب است و يكى از شرائط آن اين است كه نيروى اسلام كمتر از نيم نيروى كفر كه در برابر آن است نباشد، در غير اين صورت جهاد ساقط است و وظيفه عقب نشينى است.
ب: جهاد استماته و جانبازى: كه عبارت از فداكارى در راه حق است و مبارزه با ستم گر چه به قيمت جان تمام شود، اين گونه جهاد در زمان خود پيغمبر تشريع شد و بهترين موردش همان جنگ مؤته است كه سه هزار قشون اعزامى اسلام در برابر دويست هزار قشون مجهز روم واقع شد و بعد از اينكه اين خبر به قشون اسلام رسيد در مقام شور بر آمدند و جمعى به رياست جعفر بن ابى طالب و عبد اللَّه بن رواحه نظر دادند كه بايد جهاد كرد و كشته شد و پس از ملاقات با دشمن، فرماندهان منصوص پيغمبر كه عبارت از جعفر بن ابى طالب وزيد بن حارثه و عبد اللَّه بن رواحه بودند به ترتيب به قشون دشمن زدند و جنگيدند تا شهيد شدند و بقيه قشون خالد بن وليد را به رياست خود انتخاب كردند و او نقشه عقب نشينى كشيد و با تلفات مختصرى قشون را بر گردانيد، اين گونه از جهاد: جهاد داوطلبى است و متعلق تكليف عمومى نيست و نفوس بسيار ديندار و فداكار مى خواهد كه وارد آن شوند و ما در توضيحات خود از آنها به مصلحين تعبير كرديم، رهبران مصلح مذهبى هستند كه به اين مقام نائل مى شوند و دانسته و فهميده خود را فداى حق مى كنند، موضوع جهاد امام حسين و اصحابش در اين موضوع داخل است و من
ص: 682
در كتاب" رموز الشهادة" در موارد مختلفه حادثه شهادت ابى عبد اللَّه (علیه السّلام) اين موضوع را كاملًا شرح داده ام.
زيد بن على (علیه السّلام) و فرزندش يحيى در شمار مصلحان مذهبى و رهبران فداكار خاندان پيغمبرند، البته شخص امام معصوم كه قيّم عالم امكان است از اين حكم بر كنار است مگر در صورتى كه جانشين او معين باشد كه امر امامت را به او بسپرد، با توجه به اين موضوع جلالت مقام زيد روشن است و اين منافات ندارد كه امام وقت نهى صريح از جهاد صادر كند، چون اين نهى از نظر تكليف عمومى و اعلام عدم وجود شرط جهاد است و اين موضوع فداكارى و جانبازى براى دين فوق قانون عمومى است و مردان وارد در آن را بايد مردان فوق قانون تعبير كرد، موضوع اعمال فوق قانون هم در قرآن مجيد در داستان ملاقات موسى با آن مرد صالح كه بعضى او را خضر نامبرده اند تصريح شده است.
و اما راجع به متن حديث بايد متوجه بود كه انتقاداتى از آن نسبت به زيد بن على فهم مى شود:
1- موضوع جهل به امام زمان خود و ترديد در اصل وجوب امامت.
2- توجيهى كه مؤمن الطاق و معروف به احوال از جهل او به امام كرده است، كه اگر پدرش امامت امام پنجم را به او خبر مى داد قبول نمى كرد و به دوزخ مى رفت و اين جهل سبب نجات او است و از اينجا فهم مى شود كه جهل مانند زيدى در خاندان ائمه آنهم نسبت به چنين امر مهمى پيش خدا عذر مقبولى است.
3- اهانتى كه امام در آخر نسبت به زيد اظهار مى دارد كه مى فرمايد از شش جهت راه را بر او بستى، يعنى به حق او را در هم شكستى واقعاً چگونه مى توان تصور كرد كه مانند زيد بن على با اين مقام از فضل و در بن خاندان امام سجاد از موضوع امامت بى خبر باشد.
ص: 683
چگونه مى توان تصور كرد كه امام او را اغراء به جهل كند و از اين موضوع مهم مذهبى او را بى خبر گذارد و همين جهل او را وسيله نجات او داند؟
چگونه مى توان تصور نمود كه پس از اين شهادت و فداكارى و پس از اين ظلم و مصيبت وارده به او، وقتى مؤمن الطاق اين موضوع را براى امام نقل مى كند، امام به حال وجد آيد و با اين تعبير عجيب از كار و گفتار او اظهار خرسندى كند؟
اينها همه مشكلاتى است كه در اين حديث به نظر مى آيد.
البته مقام زهد و فضل زيد بن على و قساوت بنى اميه در واقعه قتل او در مردم تأثير فراوانى كرد و يكى از طرق كاستن از سوء انعكاس اين جنايت كوچك كردن زيد بود در انظار و سرپوش نهادن روى اين جنايت، و وضع و دس چنين احاديثى در آن تاريخ كه در حكم پرونده سازى بوده است بسيار عادى و عملى بوده و مى توان چنين حديثى را از احاديثى دانست كه با زبردستى از زبان احوال يكى از بزرگترين اصحاب امام صادق ساخته و در دهان شيعيان انداخته اند و يا آنكه كمال تقيه در دنبال حادثه شورش زيد كه بسا بنى اميه را بار ديگر براى از بن بركندن خاندان بنى هاشم تحريك مى كرده است سبب چنين بياناتى شده باشد. مجلسى (رحمه الله) از شارح مقاصد نقل كرده كه نبوت مبعوث شدن انسان است از حق به خلق و باز گرفته شده از (نبأ) به معنى بلندى چون مقامش بلند است يا از نبى به معنى راه چون راهبر به خدا است يا از (نبأ) به معنى خبر چون پيغام گير از خدا است ... و گويد: فرق ميان طبقه 1 و 2 كه در اين خبر ذكر شده اند مشكل است و به دو وجه مى توان آن را توجيه كرد:
1- مقصود از اينكه طبقه اول براى خويش پيغمبر است و به ديگرى
ص: 684
مربوط نيست اين است كه به شخص خود درك احكام مى كند براى شخص خود و فرشته و شنيدن صوت و معاينه ندارد ولى دومى سماع صورت را در بيدارى دارد.
2- اولى به احدى مبعوث نيست ولى دومى به جمعى مبعوث است نه از طرف خدا مستقيماً بلكه از طرف امام وقت بنا بر اين كه لوط از طرف ابراهيم مبعوث بوده نه از طرف خدا و مقصود از معاينه فرشته به اعتبار دريافت احكام است و اين منافات ندارد كه لوط فرشته ها را در ميهمانى خود ديد، يا مقصود ديدن صورت اصلى آنها است نه در حال تجسم آنها كه بسا كفار هم مى بينند چنانچه قوم لوط فرشته ها را به صورت مردان زيبائى ديدند .. امام بر يونس، موسى (علیه السّلام) بود. و امام كسى است كه رياست عامه دارد و هر كه پس از وى آيد پيرو او است تا پيغمبر اولو العزم و ناسخ شريعت سابقه مبعوث شود و اين معنى مقام اولو العزم است و مقام ائمه ما (علیه السّلام) و اينكه مى فرمايد: هر كه صنمى يا بتى بپرستد به عهد من نمى رسد، مقصود از عهد شامل امامت است و معنى اين كلمه فرمانى است كه براى فرمانداران نويسند و در اينجا كنايه از مقام خلافت خدا است در زمين، طبرسى هم از مجاهد نقل كرده كه عهد همان امامت است و از امام باقر (علیه السّلام) هم همين معنى را نقل كرده است و نفى امامت از ظالمين ذريه دلالت دارد بر ثبوت آن براى عادلان آنها و همين دليل است بر اينكه بايد امام معصوم باشد از همه قبايح زيرا غير معصوم ظالم باشد نسبت به خود يا ديگرى- تا اينجا از كلام مرحوم مجلسى نقل شد در اينجا بايد به چند نكته توجه داشت:
1- رابطه انسان با خدا: مقام نبوت.
2- رابطه انسان با فرشته: رابطه انسان با موجودات نامرئى ديگر چون جن و شياطين.
حقيقت نبوت رابطه يك فرد انسان است با خداى جهان، كه قرآن
ص: 685
مجيد آن را بر سه وجه بيان كرده (51 سوره شورى): «براى هيچ فرد بشر ميسر نيست كه خدا با او گفتگو كند مگر بوسيله وحى (گفته اى در دل اندازد) يا از پشت پرده (آوازى بيافريند و به گوش او رساند) يا رسولى گسيل سازد (از فرشتگان) و به اجازه او وحى خدا را به او رساند» در اينجا رابطه انسان با فرشته بيان شده، رابطه انسان با فرشته بر چهار وجه است:
1- فرشته مجسم گردد و انسان او را ببيند: تجسم فرشته به استفاده از يك مظهر جسمانى است كه از لطيف ترين اجسام ديدنى پديدار مى شود مثلا از يك جسم غليظ بخارى كه ابر از آن متشكل مى گردد، ابرهاى بسيار لطيف بهارى كه گاهى در فضا عيان مى شوند، اين نيروئى است كه خدا به نفوس كامله عطا كرده است، اين گونه ارتباط با فرشتگان از هر بشر عادى هم امكان پذير است، كفار هم در مواقع مقتضى فرشتگان را در اين صورت مى ديدند، چون قوم لوط كه فرشته هاى مأمور عذاب خود را ديدند و آنها را در خانه حضرت لوط تعقيب كردند، ولى درك مقام معنوى و شناختن آنها منحصر به انبياء يا اولياء است.
2- ديدن فرشته ها در هيكل زيبائى كه خدا آنها را بدان هيكل آفريده، طبق آيات و اخبار وارده، فرشته هاى خدا موجوداتى هستند جسمانى ولى در هيكلى نسبت به عالم محسوس بسى وسيع و بزرگ، هر ديده توانائى درك آنها را ندارد و رؤيت آنها مخصوص پيغمبران بسيار عظيم الشأن است و طبق اخبارى كه مى آيد امامان معصوم در اينجا راهى ندارند.
3- شنيدن آواز فرشته بدون ديدن خود او كه عبارت از درك سخن هاتفى باشد.
4- دريافت حقائقى از فرشته به القاء در دل يا دميدن در گوش به طورى كه دل از آن متأثر گردد و به عقيده بعضى از دانشمندان چون سيد مرتضى (رحمه الله) خاطرات خير و خوابهاى راست و با تعبير از اين بابت است كه
ص: 686
فرشته با انسان مربوط مى شود و حقائقى به او القاء مى كند.
رابطه انسان با موجودات نامرئى ديگر چون جن يا شياطين هم به وجه تجسم آنها يا رو؟؟- 4- ميسر است.
مقامات نبوت و درجات آن بر اساس اين مراتب است.
درجه اول آن همان القاء به قلب است و دريافت مطالبى از خدا و درجه دوم رابطه قوى ترى است كه به صورت رؤيا يا شنيدن آواز فرشته است و درجه سوم و أعلى ديدن فرشته است و معاينه او به عنوان رسولى از جانب خدا و درجه چهارم جامع همه اين مقامات است به اضافه مقام امامت كه پيشوائى عمومى و كلى و مصدريت شريعت عامه است. وجود حجت در اين مراحل سه گانه به چند وجه است:
1- از نظر آفرينش بشر بيش از همه، آدم (علیه السّلام) بوده كه پيغمبر خدا است و در هر دور و زمانى پيغمبرى يا امامى با خلق مى باشد و پس از فناى خلق هم حجت باقى مى ماند، زيرا امام قائم پس از همه خلق خواهد مرد.
2- هر فردى را در نظر آرى پيش از او امام بوده و با او هم هست و پس از او هم خواهد بود.
3- وجود حجت از نظر وساطت در آفرينش پيش از خلق است و از نظر تربيت و پرورش به همراه آنها است و از نظر اينكه غايب و هدف ايجاد است بعد از آنها خواهد بود. از مجموع اخبار اين باب استفاده مى شود كه حكمت وجود امام در زمين چهار چيز است:
1- حفظ دين از تحريف و كم و زياد در احكام و مقررات- حديث 2.
2- تعليم احكام و بيان حلال و حرام و دعوت مردم به سوى خدا- حديث 3.
3- تميز حق از باطل و فرق ميان درست و نادرست- حديث 5.
ص: 687
4- حفظ نظم و عدالت و دادگسترى و اتمام حجت بر مخالفان به وجهى كه كيفر آنان جائز باشد- حديث 6.
بنا بر اين امام بايد حافظ احكام حقه دين باشد و داناى به واقع احكام و عارف به حق و باطل و ناظم عدل و داد، و لنگر امامت و پيشوائى بر امت دانش است و دادگسترى.
اگر امام در زمين نباشد دو فساد بر زمين طارى مى شود:
1- زمين اهل خود را فرو برد: نظم وجود او گسيخته گردد و درهم فرو ريزد و اهل آن هلاك شوند- روايت 10 و 11 و 13.
2- زمين پريشان و مضطرب گردد و آرامش و امنيت از اهل زمين برداشته شود چنانچه دريا نسبت به اهل خود هميشه در موج و اضطراب است و اين اضطراب و ناراحتى بر اثر ستم و فساد و جهالت است. مقصود از دومى يعنى آنكه بماند تا ديگرى بميرد و از اين عبارت همان مقصود تأخير موت حجت فهم مى شود. امام شناسى يك از اصول كليه تعليمات اسلام است و مايه سعادت و ادامه حقائق دين است.
امامت: به معنى رياست در امور دين و دنيا و مرجعيت در اجرائيات اسلام و تعليمات آن مورد اتفاق مسلمانان است و از روز وفات پيغمبر اسلام اين مطلب مسلّم بود كه جامعه اسلامى بدون وجود يك رهبر كافى نمى تواند بماند و همه مسلمانان در اين اصل متفق بودند و اختلاف در شخصيت صالح و برازنده اين كار بود، توده مردم روى اين اصل كلى سير كردند كه مى توانند از ميان صلحاء امت شخصى را انتخاب كنند و او را به رياست اسلام و جامعه مسلمانان بشناسند ولى با اينكه اين اصل بر خلاف بسيارى از تصريحات پيغمبر بود و موضوع دين و حقيقت كه در كار آمد انتخاب مردم نمى تواند شخصيت لائق را تعيين كند جبر تاريخ نشان داد كه اين عمل
ص: 688
درست نبوده، زيرا با همه قدرت و وحدت و نفوذى كه اسلام داشت، با همه قوانين و تعليمات روشن و صريح قرآن و سنت پيغمبر به زودى اخلال در اصول و مقررات به ميان آمد و پس از گذشت ربع قرن اختلافات مركزى در محيط اسلام توسعه يافت و آتش كينه شعله ور شد و به زودى مركز اسلام را فرا گرفت و خليفه انتخابى وقت را كه عثمان باشد سوخت و فنا كرد و در نتيجه جامعه اسلامى به يك وضع آشوب و انقلاب مبدل شد.
شناختن امام كه يك اصل اسلامى است بر اساس درست طبق قوائدى است كه در باب اول بيان شد و مقصود از شناختن امام عقيده به پيشوائى و رهبرى او است در امور زندگانى و ديانت.
در اين روايات، وجوب معرفت امام را به عنوان يك حكم معلق و مقيد بيان كرده است مى فرمايد: امام شناسى بر مسلمانان واجب است، يعنى كسانى كه به اصول سه گانه اسلامى توحيد و نبوت و معاد معتقدند و به فروع كليه اسلام از نماز و روزه و حج و جهاد ...، ملتزمند در اين صورت براى اجراى صحيح احكام اسلامى بايد امام و رهبر به حقى را بشناسند و بنا بر اين انكار امام بر حق موجب كفر و خروج از اسلام نيست. مى فرمايد: معرفت امام يك توفيق الهى است كه شامل مردم سالم و پاك فطرت مى شود چنانچه عقيده به پيشوايان مخالفان يك پيروى شيطانى است كه بر اثر فساد مزاج دينى در افرادى بوجود مى آيد. چهار در، عبارت است از: 1- صلاح 2- معرفت 3- تصديق 4- تسليم به امام. بعضى گفته اند: مقصود از چهار: على و فاطمه و حسن و حسين باشند كه در زير كساء با پيغمبر بودند، بعضى گفته اند: اربعه اصول خمسه دين و مذهب است به اعتبار اينكه عدل در توحيد داخل است و بعضى گفته اند اربعه:
1- معرفت خدا.
ص: 689
2- معرفت رسول.
3- معرفت ائمه.
4- برائت از دشمنان آل محمد.
و ثلاثه را بعضى كنايه از سه خليفه دانسته اند، مجلسى (رحمه الله) از پدر خود نقل كرده است كه: مقصود از اربعه چهار چيزى است كه بعد از اين بيان كرده است كه عبارت از:
1- توبه.
2- ايمان.
3- عمل صالح.
4- ره جوئى به ولايت ائمه معصومين (علیه السّلام) است. مجلسى (رحمه الله) در اينجا گويد: يعنى عادت خداى سبحان وفق قانون حكمت و مصلحت بر اين جارى است كه هر چيز را به وسيله اسباب پديد آرد، چون ايجاد زيد از پدران و مواد و عناصر. گر چه مى تواند بر اينكه آن چيز را يكباره بى سببى از كتم عدم ايجاد كند و همچنان بيشتر علوم و معارف بندگان را وابسته شرائط و علل و اسباب نموده، چون معلم و امام و رسول و ملك و لوح و قلم گر چه ممكن بود بدون آنها افاضه نمايد و همچنان است امور ديگرى كه در جهان است. و در اين زمينه كه امام در مقام بيان احتياج بوجود امام است تطبيق اين فرمول كلى بدين وجه است:
1- شى ء در اينجا عبارت است از حصول نجات و وصول به درجات سعادت آخرت يا هر چيز ديگر.
2- سبب در اينجا عبارت از معرفت و طاعت است.
3- شرح و گشايش اين موضوع شريعت مقدسه است.
4- عَلَم: عبارت از نشانه است و مقصود از آن وسيله دانستن شرع است، يا عِلْم: و عبارت از دانش است و مقصود از آن سبب علم است كه همان
ص: 690
قرآن است.
5- باب ناطق كه وسيله رسيدن به فهم قرآن است كه او پيغمبر است در زمان خود و امامان پس از زمان وى (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و از اينجا دانسته شد كه رسيدن به نجات و به بهشت صورى و معنوى بايد بوسيله معرفت پيغمبر و امام باشد، و ممكن است مقصود از علم پيغمبر باشد و مقصود از باب امام و (ذاك) اشاره به هر دو مقام باشد ولى اوّلى روشن تر است. پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
سبب: در نظر ارباب حكمت و كلام علت وجود چيزى است مثلا آتش سبب گرمى است، خداوند به حكمت خود جريان امور جهان را بر پايه تأثير و تأثر نهاده و مقام ربوبيت برتر از آن است كه هر امر جزئى را بى واسطه بيافريند و اين جمله رد بر اشاعره است كه گويند: اسباب و عللى وجود ندارد و خدا را عادت چنان است كه چيزى را دنبال چيزى بدون ارتباط به هم بيافريند چون حرارت دنبال آتش و برودت در پى آب، (هر سببى شرحى دارد) يعنى فرمول و قانون كلى كه اساس علوم است، علم و دانش در هر رشته اى عبارت از كليات و قواعد مربوط بدان علم است كه آن را فرمول خوانند، همه فرمولها شيمى و فيزيك و علوم ديگر عبارت از شرح اسباب و علل مؤثر در نتايج مطلوبه از آن علم است و اين كليات و فرمولها بايد نشانه اى داشته باشند، نشانه آنها همان آثارى است كه در نتيجه امتحان و آزمايش آن فرمول را ثابت مى نمايد و اين نشانه ها محتاج به باب ناطق است يعنى يك استاد دانا و گوينده يعنى معلم- قوانين ديانت از اصول و فروع نشانه هائى دارند كه عبارت از همه مخلوقات الهيه هستند و از اين نشانه ها قواعد علمى و ديانت استفاده مى شود- مثلا.
خدا هست، خدا عالم است، انسان مكلف است، ثواب و عقاب بر كار نيك و كار بد انجام مى شود و اينها شروح علل و اسباب واقعيه اى هستند كه حكَم و مصالح آنها بشمار مى روند، باب ناطق و استاد و معلم اين امور شخص
ص: 691
پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و بعد از او امام (علیه السّلام) است. مرحوم مجلسى(رحمه الله) گويد: اعراف و اصحاب اعراف چند تفسير دارد:
تفسيرهاى اعراف:
1- باروى ميان بهشت و دوزخ يا كنگره ها و بلنديهاى بهشت.
2- مقصود از اعراف شناسائى و شناساندن است يعنى مردانى براى شناختن اهل بهشت و دوزخ گماشته شده اند، اخبار بر اين هر دو دلالت دارند و در بعضى اخبار اعراف را جمع عريف بر وزن شريف دانسته، يعنى كد خدا و مسئول مردم محلى نزد حكومت، آيا مردانى كه بر اعرافند كيانند؟ گفته شده كه اشراف از اهل طاعت و ثوابند و گفته شده كه مردمى دون پايه تر از آنهايند، اشراف را به چند دسته تطبيق كرده اند:
1- فرشته هائى كه اهل بهشت و دوزخ را مى شناسند.
2- پيغمبرانى كه خدا آنها را بر سر باروى بهشت بنشاند براى امتياز آنها از ديگران.
3- شهيدان راه حق.
دون پايه ها كيانند؟
1- كسانى كه گناه و ثوابشان برابر است.
2- مجاهدانى كه بى اجازه امام به جبهه رفته و كشته شدند، و گفته شده است كه مقصود از اعرافيان گدايان وارد در بهشتند و بعضى هم نمازگزاران فاسق را نام برده اند.
در اين حديث اهل اعراف را امامان معصوم دانسته بر چند وجه:
1- ائمه از رخساره، دوستان خود را مى شناسند، چه در دنيا و چه در آخرت، ولايت سرّى است در دل ولى چون عشق مفرطى از سيماى هر كس نمايان است، رنگ رخسار خبر مى دهد از سرّ ضمير، راز عشق نهفتى نيست.
ص: 692
2- ائمه وسيله معرفت و شناسائى خدايند: و از هم اكنون بر باروى ميان بهشت و دوزخ ايستاده اند، خداشناسان در بهشت معرفت باشند و خدانشناسان در دوزخ نادانى و جهالت و اين بارو تا ابد بر جا و كشيده است «به راستى اگر خدا تبارك و تعالى مى خواست بى واسطه خود را به بندگان مى شناسانيد» اين جمله شرطيه در اينجا با لفظ" لو" عربى آغاز شده، اين لفظ را واژه امتناع گويند، يعنى معرفت اضطرارى و شهودى در اين عالم ممتنع است، اين جمله طبق بيان قرآن مجيد است كه (100 سوره يونس): «اگر خدا مى خواست هر آينه هر آنكه در زمين بود همه و همه ايمان مى داشتند، آيا تو (كه پيغمبرى) به زور مردم را كه ايمان بياورند يا مى توانى مردم را به ايمان وادارى؟» وسيله ايمان قهرى يا آفرينش مردمى كه به طبع خود مؤمن و خداشناس باشند چون فرشته ها در ذات خود امر ممكنى است ولى از نظر حكمت آفرينش اين عالم ماده ممتنع بالعرض است و با لفظ" لو" به آن اشاره شده است، نكته اين امتناع در آيه نامبرده بيان شده است كه مى فرمايد: «آيا تو مى خواهى مردم را به زور مؤمن سازى» يعنى قهر مردم به ايمان مخالف اختيار است كه سرّ تكليف و آفرينش بشر و اين عالم ماده در آن است، بنا بر اين قهر اين بشر به ايمان، نقض قانون اختيار است و خلق بشرى فرشته منش و بر كنار از غرائز مخالفت انگيز خلف در ايجاد بشر است، حكمت خلقت اين عالم بر اين پايه است كه حق و باطل و زشت و زيبا بهم آميخته است و بشر در سر دو راهى آزاد و مهار گسيخته است، جمعى رو به چشمه هاى گِل آلود و تيره و آلوده كنند كه مشتى افكار خام و اوهام بدنام است كه از دسته اى به دسته ديگر تحويل داده شده و جمعى از سر چشمه زلال حقائق كه تعليمات درست خاندان آل محمد است بهره مند شوند. به نادانى او معذور نيستند دو احتمال دارد:
ص: 693
1- يعنى معذور نيستند كه نااهلى او را براى امامت و پيشوائى نمى دانند، زيرا دليل به امامت امام بر حق و بر بطلان پيشوايان ناحق روشن بوده است و هر كس با توجه و تدبرى كه در اين مقام وظيفه دارد آن را مى فهميده است.
2- مقصود كارهاى جاهلانه آن پيشوا است كه چون نمى داند حق را ناحق مى كند و جناياتى مرتكب مى شود و كسانى كه از او پيروى مى كنند و او را كمك مى دهند، در وزر و گناه او با او شريكند اولو الأمر: مجلسى (رحمه الله) گويد: طبرسى (رحمه الله) گفته: در تفسير اولو الأمر دو قول است: اول امراء و فرماندهان، دوم علماء و دانشمندان ولى اصحاب ما از امام باقر و صادق (علیه السّلام) روايت كرده اند كه اولو الامر همان امامان از خاندان محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است كه بطور مطلق خدا اطاعت آنها را واجب كرده چنانچه اطاعت خدا و رسولش را واجب كرده است و روا نبود كه خدا طاعت كسى را بى قيد و شرط واجب كند مگر آنكه او معصوم باشد و معلوم باشد كه ظاهر و باطنش يكى است و ايمن از خطاء و كار زشت باشد و اين صفات در مطلق امراء و علماء موجود نيستند و خدا والاتر از آن است كه اطاعت عاصى را واجب كند و انقياد مخالف هم در گفتار و كردار را دستور دهد، چون اطاعت چند دستور مختلف در يك مورد محال است و اجتماع آنها هم محال است نسبت به مورد اختلاف، بعلاوه خدا طاعت رسول را به طاعت خود همرديف كرده و طاعت اولو الامر را به طاعت رسول خود، و اين سببى ندارد جز اينكه اولو الامر برترى بر سائر مردم دارند چنانچه خدا و رسول هم برترى بر همه دارند. تا اينجا كلام مجلسى است.
در اين مقام توجه به نكات زير بجا است:
1- امر به اطاعت خدا صرف ارشاد و رهنمائى به وظيفه بندگى است و متضمن جعل دستورى نيست ولى امر به اطاعت رسول و اولو الامر ممكن
ص: 694
است جعل دستور طريقى باشد مانند امر به عمل بر امارات و همان بحث اينكه امر طريقى است يا جعل حكم ظاهرى است عينا در اينجا جارى است و در صورت مخالفت با واقع، مى رود روى بحث جمع ميان حكم واقعى و ظاهرى به همان تفصيل و شرحى كه در علم اصول مورد بحث شده است و نظريه هاى مختلف دارد. بنا بر اين اشكال از اين راه كه چگونه امر به طاعت عاصى شده يا امر به اطاعت اوامر مختلفه شده به كلى ساقط است و اين اشكال همان اشكال معروف ابن قبه مى شود در حجيت ظن و جواب هم همان جواب است و چون كلمه" أطيعوا" نسبت به خدا و رسول و اولو الامر تكرار شده شبهه اينكه به يك صيغه دو سنخ حكم (يكى ارشادى و ديگرى جعل دستور طريقى) ممكن نيست، از ميان مى رود و مانعى ندارد، در اينجا شبهه ديگرى هم هست و آن اين است كه عاصى فاسق است و گفته و دستور فاسق مردود است و اين شبهه هم قابل دفع است به اينكه امر اولو الامر مانند تصديق طبيب و هر خبره اى است كه اعتبار آن مشروط به عدالت نيست بلكه مشروط به وثوق فنى او است و موضوع اولى الامرى هم يك جنبه فنى و خبرويت دارد، بنا بر اين استدلالى كه نقل شده است بر اساس لزوم محال تمام نيست.
2- آيا مقصود از اطاعت رسول و اولى الامر همان اطاعت خدا است كه منظور اين باشد خدا را اطاعت كنيد و طريق آن اطاعت رسول است و اطاعت اولى الامر، و در حقيقت لب اين دستور يكى است و آن عبارت از ارشاد و تشويق به اطاعت خدا و بندگى او است و ذكر اطاعت رسول و اولى الامر براى نشان دادن راه خدا است و حكم جدائى نيست و اين آيه از نظر تطبيق بر امامان بر حق هم نفس" بنا عُبد اللَّه" مى شود، يعنى به وسيله رهنمائى ما خدا عبادت شده است با اينكه اطاعت خدا جدا از طاعت رسول و اولى الامر است و دو حكم مستقل است و تفسيرش اين است كه دستوراتى در متن قرآن است كه اوامر خدا هستند و اطاعت خدا نظر به آنها دارد و دستوراتى هم از
ص: 695
پيغمبر اسلام صادر شده است كه در متن قرآن نيست و از آنها (بفرض النبى) تعبير كنند و در اين صورت آيا اطاعت اولى الامر همان اطاعت پيغمبر است يا اينكه آن هم جدا مورد نظر است از اينكه كلمه" أطيعوا" در اولى الامر تكرار نشده و در رسول دو باره ذكر شده مى شود نتيجه گرفت كه منظور آيه وادار كردن به دو اطاعت است:
1- اطاعت خدا 2- اطاعت رسول، و اولو الامر از نظر اينكه مجرى اوامر رسول است ذكر شده نه اينكه خودش حق طاعت مستقلى داشته باشد.
در فرض اينكه حكم در آيه همان ارشاد به طاعت خدا است، طاعت رسول و اولى الامر از نظر اين كه طريق آن است ذكر شده و بر فرض اينكه طاعت اولى الامر همان دنباله طاعت رسول باشد، تطبيق آيه بر خصوص ائمه هدى ظاهر است، زيرا فقط امام معصوم است كه قولش راه طاعت خدا و رسول است و احتمال تطبيق بر غير آنها منحصر به اين است كه طاعت اولى الامر مستقلا مورد نظر باشد و اين احتمال بسيار ضعيف است.
3- وجوب اطاعت خدا ذاتى است و از نظر حق ربوبيت و وظيفه عبوديت است ولى وجوب اطاعت رسول و اولى الامر ذاتى نيست و به اعتبار جهت رسالت و اولى الامرى است، جهت رسالت امر روشن و محدودى است و مورد بحث نيست ولى جهت اولى الامرى قابل بحث است و به تعبير ساده چنين مى شود كه صاحب الامر خود را اطاعت كنيد بنا بر اين كه" منكم" به اصطلاح جار و مجرور و متعلق به امر است نه اينكه در مقام بيان جنس يا نوع اولو الامر باشد و" من" تبعيضيه باشد و محصل معنى اين است: صاحب كارهاى خودتان يا سرپرست كارهاى خودتان را اطاعت كنيد و" من" ابتدائيه است يا به تعبير ديگر نشويه است نه معنى اين باشد كه از صاحب الامرى كه از جنس شما است يعنى بشر است يا از صنف شما است يعنى
ص: 696
مؤمن يا عرب است اطاعت كنيد.
و به تعبير ديگر ملاك وجوب اطاعت خدا ذاتى است و ربوبيت او است و ملاك وجوب اطاعت رسول رسالت او است، اكنون سؤال مى شود كه ملاك وجوب اطاعت اولو الامر چيست؟
جواب آن روشن است، ملاك وجوب اطاعت او اين است كه صاحب الامر است و منصب و مقام فرماندهى دارد، اكنون سخن به اينجا مى رسد كه تصدى مقام آمريت و فرماندهى سه وجه دارد:
1- تسلط جابرانه و زور و تسخير مردم همان طور كه يك زوردار ناتوانى را زير فرمان مى گيرد و او را بنده و برده خود مى كند و خلاصه آقا و فرمانده به زور و قلدرى.
2- سلطه قانونى بر اساس دموكراسى كه ماهيت آن كسب مقام و فرماندهى است از خود مردم يعنى حكومت ملى و اين گونه فرماندهى و حكومت ناشى از نظر خود مردم است و حقيقت آن يك قرار داد ميان آمر و مأمور است كه فرد از روى آزادى و اختيار كار خود را به سود خود به شخصى مى دهد و به تعبير ديگر شخصى را وكيل اجراء كارهاى خود مى كند و اين امر در مواردى كه افراد كم باشند و حاضر باشند حضورى و بى واسطه انجام مى شود، مثلا انتخاب يك شهردار در شهرهاى كوچك و محدود و در محيط بزرگ و جمعيتهاى فراوان چند ميليونى از راه انتخابات آزاد و صحيح انجام مى شود، و همه مردم از راه انتخابات اختيار كارهاى عمومى خود را به وكلاء و نمايندگان مى دهند و آنها با صلاح انديشى مقرراتى تصويب مى كنند و مأمورى براى اجراى آن مى گمارند كه مثلًا او را دولت مى نامند، در اينجا مى گويند: حكومت دموكراسى و حقيقت آن اين است كه مردم به نظر خود كار كرده اند و به اراده خود عمل كرده اند و از اين جهت مى گويند حكومت مردم بر مردم، در اين گونه اولى الامر و صاحب الامر ملاك وجوب
ص: 697
اطاعت التزامى است كه فرد داده و تعهدى است كه سپرده و مأخوذ به تعهد خويش است و چون اين تعهد او به حساب شركت در يك معاهده عمومى است كه از همه افراد كشور انجام شده است نمى تواند به تنهائى آن را نقض كند و امرى كه بر طبق اين معاهده عمومى صادر مى شود بر هر فردى واجب الاطاعه و نافذ است، اين گونه حكومت هم عادلانه است و هم پيغمبر اسلام آن را صحيح دانسته و قابل اجراء تشخيص داده است، براى اثبات اين موضوع بررسى تاريخ غزوه مؤته مورد توجه است، در سيره ابن هشام ج 2 ص 254 مى گويد:
عبد اللَّه بن رواحه سومين فرمانده منصوب و منصوص قشون اسلام در مؤته كشته شد، ثابت بن اقرم پرچم را برگرفت و گفت: اى مسلمانان بر مردى از خود براى فرماندهى سازش كنيد، گفتند: خودت باش، گفت: من چنين كارى نكنم، مردم خالد بن وليد را به فرماندهى خود انتخاب كردند، چون پرچم به دست گرفت به دفاع از دشمن پرداخت و شروع به عقب نشينى كرد و خود را از دشمن دور كرد و عقب كشيد و لشكر را برگردانيد.
ص 255:
چون خالد مردم را بر گردانيد آنها را به سوى مدينه كوچانيد، عروة ابن الزبير گويد: چون قشون مؤته در برگشت خود به اطراف مدينه رسيدند، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با مسلمانان به استقبال آنها رفتند و كودكان در ميان آنها مى دويدند و رسول خدا با ديگران سوار چهار پايان بودند و آن حضرت فرمود:
اين كودكان را با خود برداريد و سوار كنيد و عبد اللَّه بن جعفر را هم به من بدهيد، عبد اللَّه را به آن حضرت رسانيدند و او را گرفت جلوى خود سوار كرد، گويد: مردم به قشون بد بين بودند و خاك به روى آنها مى پاشيدند و مى گفتند: اى گريزانها! از جهاد در راه خدا گريختيد، گويد: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اينان گريخته نيستند و بلكه يورش بران جهادند ان شاء اللَّه.
ص: 698
ص 256:
زهرى گويد: در باره جنگ مؤته به من رسيده است كه مسلمانان خالد بن وليد را بر خود امير ساختند و خدا فتح و پيروزى نصيب آنها كرد و فرمانده آنان بود تا برگشتند خدمت پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
فقه روايت چنين تجزيه مى شود كه پس از كشته شدن سه فرمانده منصوب به داوطلبى جانبازى در راه اسلام طبق دستور پيغمبر قشون وظيفه روشن و تكليف معلومى نداشت و به رأى خود يك فرمانده انتخابى برگزيد كه خالد بن وليد و مردى نظامى و مجرب بود پس از انتخاب او نسبت به آنها واجب الاطاعه شد و او از نظر وضعيت حاضر صلاح در عقب نشينى ديد و دستور عقب نشينى داد و با اندكى تلفات سه هزار قشون پر ارزش اسلام را از دست دويست هزار دشمن خونخوار كافر عرب و روم نجات داد، چون قشون بى سردار منصوب از طرف پيغمبر به مدينه برگشتند، مسلمانان برگشت آنها را بى دستور فرمانده منصوب از طرف پيغمبر به گريز از جهاد تفسير كردند ولى پيغمبر دستور فرمانده انتخابى را واجب الاطاعه دانست و آنها را از اين اتهام تبرئه كرد.
از اينجا استفاده مى شود كه امر فرمانده انتخابى و اطاعت قانون نمايندگانى كه بر وجه صحيح از طرف مردم انتخاب شوند در موردى كه دستور روشن و وظيفه معين از طرف شرع نباشد واجب الاطاعه است و تخلف از آن صحيح نيست و وجوب اطاعت آن موافق با عمومات كلى وجوب وفا به عهد و عمل بر طبق قول هم هست.
3- كسب مقام فرماندهى و صاحب الامرى از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و به تعبير ديگر از خدا بوسيله رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، اين مقام از فرماندهى در زبان اسلام به لفظ ولايت تعبير شده و سرپرستان اسلامى را والى گفته اند و ولايت عادله و ولايت جائره و والى عادل و والى جائر در اخبار و در تاريخ فقه اسلامى بسيار
ص: 699
بكار رفته است و در روايت" تحف العقول" يكى از اركان معايش و مكاسب حلال و حرام شمرده شده است.
بنا بر اين مفاد آيه چنين مى شود كه اطاعت اولو الامر كنيد براى آنكه از طرف خدا يا رسول اولو الامر شما است، ما اين گونه اولو الامر را صاحب الامر انتصابى مى ناميم، در اين مورد انتصاب از طرف پيغمبر و صلاحيت و رتبه در صاحب الامر لازم است و نتيجه اين است كه اولو الامر بر سه وجه متصور است:
(1) صاحب الامر: به زور بر اساس برده ساختن زير دست كه ما آن را اولو الامر اغتصابى مى ناميم.
(2) صاحب الامر: بوسيله توافق خود مردم و سپردن كارها بدو كه آن را صاحب الامر انتخابى مى ناميم.
(3) صاحب الامر بوسيله تعيين از طرف پيغمبر و به تعبير ديگر از طرف خدا بوسيله پيغمبر كه او را صاحب الامر انتصابى گفتيم، آيه وجوب اطاعت اولو الامر بر قسم اول بطور قطع تطبيق نمى شود، زيرا مفادش اين است كه واجب است اطاعت زورگو و غاصب و اين دستور به حكم عموم عقلاء زشت و قبيح است و مورد فرمان واقع نمى شود، و بايد مورد آيه يكى از دو معناى اخير باشد و يا اعم از هر دو باشد، البته در زمان خود پيغمبر چنانچه بيان شد، هر دو قسم از اولو الامر وجود داشته و آيه به هر دو قسم تطبيق مى شود، ولى شك نيست كه دستور اطاعت از اولو الامر به هر دو معنى شامل حال تعمد صاحب الامر به مخالفت با مقررات خدا و رسول نيست، زيرا اين دستور ارشاد به همان واقعيت وظيفه اى است كه فرد در برابر صاحب الامر خود دارد به اعتبار تسليم و انقياد به حق، و اطاعت اولى الامر در باره مخالفت با خدا و رسول ضد اين حقيقت است، زيرا اگر اولى الامر مرتكب دستور خلاف دين شد در صورتى كه منصوب باشد در حكم معزول است براى آنكه
ص: 700
منصب و مقامى كه از خدا و رسول به او تفويض شده است قطعا در حدود مقررات دين است و اگر از طرف مسلمانان هم انتخاب شده باشد دائره اختيارات او به حدود مقررات دينى محدود است و در صورت تعدى و تعمد باز غاصب محسوب است، اكنون توجه به اين نكته لازم است كه در واليان و نائبان منصوب يا منتخب در زمان خود پيغمبر حسن ظاهر كافى بوده است زيرا در صورت تخلف قدرت ما فوق آنها موجود است و فوراً آنها را عزل مى كند و خطاى آنها را جبران مى نمايد، چنانچه در موضوع امارت خالد بن وليد پس از فتح مكه اتفاق افتاد، در سيره ابن هشام ج 2 ص 283 مى گويد:
رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پس از فتح مكه خالد بن وليد را براى دعوت به اسلام فرستاد نه براى جنگ، خالد با قبائل سليم و مدلج به سرزمين جذيمه بن عامر وارد شد، چون چشم جذيمه به او افتاد سلاح برگرفتند، خالد گفت:
سلاح بگذاريد، مردم همه در اسلام و امنيت شدند، يكى از آنان از كيد خالد ترسيد و سلاح بر گرفت و ديگران به اصرار او را هم خلع سلاح كردند و چون سلاح بر زمين نهادند خالد دستور داد همه را بستند و جمعى از آنها را كشت و چون خبر به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسيد دست به آسمان برداشت و عرض كرد:
بار خدايا من به تو از آنچه خالد مرتكب شده بيزارم، رسول خدا فرمود: من خواب ديدم كه لقمه خوراك گوارائى به دهان نهادم و از آن لذت بردم و چون آن را بلعيدم مقدارى از آن در گلويم ماند و على (علیه السّلام) دست فرا برد و آن را بر آورد، ابو بكر آن را تعبير كرد كه لشكر مى فرستى و خبر خوشى و خبر ناخوشى از آنها به تو مى رسد و سپس على (علیه السّلام) را مى فرستى تا آن را هموار سازد، به من باز گفته اند كه يكى از آن قوم خود را دزديد و خدمت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمد و به او گزارش داد، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: كسى جلوى او را نگرفت؟ گفت: چرا، مردى سفيد پوست و چهار شانه بود كه خالد بر او نهيب
ص: 701
زد و خاموش شد و مردى ديگر بلند قد و پريشان كه با او در رد و ايراد شد و به طول انجاميد، عمر گفت: يا رسول اللَّه اولى پسرم عبد اللَّه بوده است و دومى سالم مولاى ابى حذيفه، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) على (رضي الله عنه) را طلبيد و فرمود: برو نزد اين مردم و در كار آنها بازرسى كن و مقررات جاهليت را زير پا بنه، على با پول فراوانى نزد آنها آمد كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به او داده بود و هر چه از آنها كشته شده بود ديه داد و هر مالى از آنها به غارت رفته بود غرامت داد تا آنجا كه عوض ظرف آب سگها را هم پرداخت و چون همه ديه ها و غرامتها را پرداخت، بقيه اى از پول ماند، على (علیه السّلام) به آنها فرمود: ديگر خونى يا مالى كه جبران نشده است مانده است؟ گفتند: نه، فرمود: من اين بقيه پول را هم براى احتياط از طرف رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به شما مى دهم در برابر آنچه بدانيد و ندانيد، و سپس نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برگشت و آن حضرت برابر قبله ايستاد و دستها را برافراشت تا زير كتفش ديده شد و مى فرمود: بار خدايا من به تو از آنچه خالد كرده است بيزارم (تا سه بار).
ابن اسحاق گويد آنها كه خالد را در اين كار معذور دانسته اند گفته اند كه او خود عذر آورد كه به دستور عبد اللَّه بن حذافه سهمى به آنها جنگيدم كه از طرف رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به من گفت: رسول خدا به تو فرمان مى دهد با آنها بجنگى چون از مسلمانى سرباز زدند. انتهى.
در اينجا خالد بن وليد يك اولو الامر انتصابى بود و خطا كار در آمد ولى تا خبر به پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رسيد فوراً او را معزول كرد و بوسيله يك مأمور عادل و درستكار خطاى او را جبران كرد و چون اين تدارك بعد از وفات پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مقدور نيست و بسا خود شخص اول حكومت اسلامى اگر معصوم نباشد خطا كار در آيد و امت هم گرفتار اختلاف و ضعف باشد و اين خطا بنيان ملت اسلامى را بكند، بنا بر اين اولو الامر بعد از پيغمبر به ناچار بايد شخصى معصوم و مصون از خطا باشد و آن جز خاندان خود پيغمبر در
ص: 702
سلسله ائمه معصومين (علیه السّلام) كسى نبوده است و اولو الامر بعد از فوت پيغمبر بر همانها تطبيق مى شود و نه ديگرى. در اين روايت، مقامى ميان كفر و ايمان ثابت كرده است به عنوان ضلالت و اين مقام نسبت به كسانى است كه به ائمه معصومين (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) حب و بغضى ندارند و بى طرفند به شرح زير:
1- قاصرين: كسانى كه قدرت فهم مقام امامت را ندارند و در بعضى اخبار از آنها به مستضعف تعبير شده است.
2- مردم دور افتاده از تعليمات مذهبى كه ائمه هدى به وضع لائقى به آنها معرفى نشده اند و نتوانسته اند مقام آنها را درك كنند.
3- كسانى كه مسامحه كرده اند و با وجود وسائل معرفت در مقام تحصيل معرفت بر نيامده و امام شناس نشده اند، البته اين دسته از مردم مسئول ترك تحصيل هستند ولى محكوم به خلود در دوزخ نيستند، كه نسبت به همه اين طوايف اميد گذشت و بخشش هست. قريب به مضمون اين خبر در سابق از يكى ديگر از اصحاب امام صادق (علیه السّلام) گذشت و اين مضمون دلالت دارد بر اجراى يك امتحان و آزمايش دقيقى نسبت به شاگردان مكتب امام صادق (علیه السّلام)، معروف است كه در حدود چهار هزار شاگرد از درس و مكتب آن حضرت استفاده مى كردند و البته از نظر عقيده و شناسائى ائمه بسيار مختلف بوده اند و خصوص شاگردان شيعه مذهب درجاتى داشتند و معدودى شايسته آن بودند كه با اسرار تعليمات امام آشنا باشد و بايد امتحانات و آزمايشهائى از آنها به عمل آيد و منصور بن حازم در اينجا امتحان داده و امام لياقت او را تصديق كرده و فرموده: اكنون ديگر هر چه خواهى از من بپرس يعنى تو به مقامى رسيدى كه مى توانى تعليمات خصوصى را دريافت كنى ولى باز هم بطور صريح به او وعده نمى دهد كه هر چه بپرسد جواب خواهد گرفت.
ص: 703
سيوطى كه يكى از علماى مخالف است در تفسير خود به نام" الدر المنثور" اخبار بسيارى روايت كرده است كه اين آيه در باره على (علیه السّلام) نازل شده «كه در حال ركوع انگشتر خود را به سائلى صدقه داد» گفته اند كه تعبير به لفظ جمع در اينجا براى تعظيم است و چنين تعبيرى در لغت و عرف شايع است (از مرآة العقول).
و بهتر آن است كه گفته شود: تعبير به جمع براى اين است كه حكم به طور قانون كلى وضع شده و بر بيش از يك مورد تطبيق نشده يعنى مصداق ديگرى نداشته و امروزه هم در پارلمانها بسا قانونى بطور كلى تصويب مى شود كه يك مورد انطباق بيشتر ندارد و از اين گونه قوانين به ماده واحده تعبير مى كنند و البته اين تعبير قابل قبول تر و از برانگيختن حسد و رقابت بركنارتر است و در ضمن علت حكم و سبب آن هم به طور كلى بيان شده است. در ضمن اخبار اين باب چند آيه از قرآن مجيد درج و تفسير شده است، اول بايد مختصر توجهى به اين آيات كرد:
1- (آيه 45 سوره نساء): طبرسى در تفسير اين آيه گويد:
فكيف: يعنى چطور باشد حال امتها و چه خواهند كرد؟ وقتى كه از هر امتى از امم گواهى آوريم و تو را اى محمد گواه اينان يعنى گواه بر قومت آوريم، اين تعبير براى ترسانيدن است چنانچه عرب به مردى كه در انتظار پيش آمد هولناكى است گويند: وقتى چنين شود چه خواهى كرد؟ مقصود از اين كلام اين است كه موضوع مهم و هولناكى است و بايد از آن در حذر بود و طرف خطاب بايد در حذر باشد و بيم نمايد و آماده آن برخورد گردد و معنى آيه اين است كه: «خدا روز قيامت هر پيغمبرى را بر امتش گواه گيرد و او بر له و عليه آنها گواهى دهد و پيغمبر ما را نيز گواه گيرد بر امّتش» در اين آيه تأكيد شده است بر شوق به طاعت و بر كنارى از گناه و دورى از آنچه بايد از
ص: 704
آن شرم داشت و نزد مردم مرتكب آن نتوان شد زيرا روز قيامت گواهان عادلى بر آن كار اقامه مى شود هر چه هم پنهانى انجام شود، گواهانى كه صدور حكم طبق گواهى آنها ترديدى نيست و قدحى كه شهادت آنها را بى اثر كند متصور نباشد، چون پيغمبران و معصومان و فرشته هاى گرامى كه دفتر نويسان خدايند و خود اعضاء تن و زمان و مكان ارتكاب جرم. تا اينجا كلام طبرسى در تفسير اين آيه نقل شد.
2- (آيه 138 سوره بقره): طبرسى در تفسير اين آيه گفته است:
خداى عز اسمه خبر دهد كه امت محمد را عدل و واسطه ميان رسول و مردم ساخته و بسا گفته اند، در صورتى كه ميان امت پيغمبر كسانى هستند كه عادل نيستند و مقام وساطت ندارند، چگونه به طور دسته جمعى و عموم آنها را بدين صفت آورده است؟ جواب اين اعتراض اين است كه مقصود همان افرادى است كه اين صفت را دارند و در هر عصرى بايد جمعى با اين صفت موجود باشند، و در ذيل آن اخبارى نقل كرده كه مقصود از امت وسط ائمه معصومين هستند.
3- (آيه آخر سوره حج): طبرسى در تفسير آن گفته است:
مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ: مقصود دين ابراهيم است، زيرا كيش ابراهيم داخل در كيش محمد است و او را پدر همه خوانده زيرا احترام او بر همه مسلمانان لازم است چون احترام پدر بر پسر چنانچه ازواج پيغمبر را مادران امت ناميده است، اين قول از حسن است و گفته اند كه عرب همه اولاد اسماعيل هستند و اكثر عجم هم اولاد اسحق و اين هر دو پسران ابراهيمند و از روى غلبه او را پدر همه گفته است «خدا شما را مسلمان ناميده» ابن عباس و مجاهد چنين گفته اند و از ابن زيد نقل شده كه" هو" به ابراهيم برگردد و نامگذارى مسلمان از او است براى آنكه او گفت: خدايا از نسل ما امت مسلمانى ببار آور «من قبل» يعنى پيش از نزول قرآن «و هم در اين» قرآن «تا رسول اكرم
ص: 705
گواه بر شما باشد و شما گواه بر مردم» يعنى رسول گواه بر اطاعت شما از دين گردد و به اين واسطه عادل باشيد و نسبت به امتهاى گذشته گواه شويد كه پيغمبران آنها تبليغ رسالت به آنها كردند و آنها نپذيرفتند و كافرشان مستوجب دوزخ باشد و مؤمنشان مستحق بهشت به گواهى شما و اين اشراف مراتب است و مضمون اين آيه موافق آيه 138 سوره بقره باشد، بعضى گفته اند: مقصود اين است كه رسول گواه بر شما است در اينكه رسالت خدا را به شما ابلاغ كرده و شماها گواه بر مردم بعد باشد براى آنكه هر چه را رسول به شما ابلاغ كرده به آنها ابلاغ كنيد.
4- (آيه 21 سوره هود): «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ» استفهام تقريرى است و مقصود از بيّنه قرآن است و در مقصود از صاحب بيّنه دو قول است: 1- پيغمبر اسلام 2- هر كسى كه به حق پيرو دينى و مذهبى است طبق حجت و دليل روشن زيرا لفظ" من" شامل همه خردمندان است 3- مقصود مؤمنان اصحاب پيغمبر است، و در مقصود از" شاهد منه" كه همراه او است چند قول است:
1- جبرئيل كه از طرف خدا قرآن را به محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مى خواند، اين قول ابن عباس و مجاهد و زجاج است.
2- شاهد خود محمد است كه از طرف خدا مبعوث بر خلق است، از حسين بن على و ابن زيد روايت شده و جبائى هم پذيرفته است.
3- مقصود از شاهد خودش: زبان پيغمبر است كه قرآن را تلاوت مى كند، از ابن حنفيه و حسن و قتاده نقل شده است.
4- شاهد از خودش، على بن ابى طالب است كه گواه پيغمبر بود و از خودش بود، از امام باقر و امام رضا (علیه السّلام) روايت شده و طبرى هم به اسناد خود آن را از جابر از على (علیه السّلام) نقل كرده است.
5- مقصود از شاهد: فرشته اى است كه همراه پيغمبر بوده و او را تأييد
ص: 706
و نگهدارى مى كرده، از مجاهد نقل شده.
6- مقصود از بينه دليل و حجت از طرف خدا است كه همراه پيغمبر بوده و وسيله تصديق او بوده است چون خدا است كه هر دليل و برهانى را از عقلى و شرعى نصب مى كند و بنا بر اين مقصود از" شاهد منه" خود قرآن است كه شاهد به صدق او است، بعد از تأمل در اخبار باب و توجه به اقوال مفسرين در آياتى كه در اين اخبار بدانها توجه شده است بايد به چند نكته توجه داشت:
1- شاهد و شهادت از نظر لغت و عرف:
الف: شاهد در لغت: شهد المجلس: يعنى در مجلس حضور يافت، شهد الشي ء: يعنى معاينه كرد آن را و بر آن مطلع شد، شهد على كذا: يعنى خبر قطعى آن را باز گفت، در اين صورت شاهد كسى است كه در موضوع معينى حاضر و ناظر بوده و بتواند خبر صحيح و قطعى آن را گزارش دهد.
ب: شاهد در عرف: كسى است كه حقيقتى را بطور عيان درك كرده و به عنوان كشف آن را اظهار مى كند و در عرف قضاوت براى اثبات حقى يا جرم و خلافى اظهار او مستند حكم قاضى مى شود و به اين اعتبار بايد قانونى باشد كه اثبات حق يا جرم با آن سنجيده شود و فردى يا افرادى باشند كه حق ميان آنها باشد و يا مرتكب خلاف شده باشند و به اين اعتبار شاهد بر عليه يا بر له آنها است و بسا كلمه شاهد به اعتبار اينكه گواه حقيقتى است به كار مى رود با قطع نظر از آثار آن نسبت به ديگران و شايد به همين اعتبار در ادبيات به معنى محبوب به كار رفته، شاعر مى گويد:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شيرينى*** غنيمت است دمى روى دوستان بينى
اطلاق شاهد بر معشوق به اعتبار اين است كه حضور او وسيله اثبات محبت و سرگرمى عاشق است يا به اعتبار اينكه هميشه در خاطر عاشق خود
ص: 707
حاضر است.
2- كلمه شاهد در قرآن:
1- بر شخص پيغمبر اسلام اطلاق شده است (55 سوره احزاب):
«أيا پيغمبر، ما تو را شاهد و مژده بخش و بيم دهنده فرستاديم».
2- بر امت اسلام هم اطلاق شده.
3- بر گواهانى هم در محشر برابر پيغمبران اطلاق شده (69 سوره زمر): «بياورند پيغمبران و شهداء را».
4- و در اين اخبار يكى از صفات امامان بر حق شمرده شده است.
وصف شاهد در پيغمبران و امامان به اعتبار معانى زير است:
1- آنچه را نسبت به تكاليف مردم دريافت مى كنند بر اساس يقين و شبيه معاينه است چنانچه شهادت شاهد در قضاوت بايد بر اساس معاينه و يقين دريافت شده باشد و اين معنى در آيه 55 سوره احزاب كه پس از توصيف پيغمبر به شاهد او را مژده بخش و بيم ده وصف كرده و روشن است و در حقيقت مقصود اين است كه تو آنچه را به امت مژده دهى يا از آنچه آنها را بيم دهى معاينه كردى و بطور يقين دريافت نمودى.
2- شهادت مسئوليت آور است نسبت به كسى كه بر عليه او است و چون پيغمبران از طرف خدا اعلام تكليف به امت مى كنند نسبت به آنها شاهد بر عليه محسوبند، يعنى در زمينه مخالفت آنها، كيفر بوسيله تبليغ پيغمبران ثابت مى شود و پيغمبران به اين اعتبار شاهد بر امت محسوبند.
3- پيغمبران از بد كارى امت خود كم يا بيش مطلع مى شوند و در قيامت به بد كارى هاى آنها گواهى مى دهند چنانچه در اخبارى وارد است كه نامه عمل امت را در هر هفته به نظر پيغمبر مى رسانند.
اطلاق شاهد به همه اين معانى بر ائمه صادق است چنانچه از اخبار اين باب هم كاملا روشن است و قابل تحقق، و اخبارى هم دارد و باقى مى ماند
ص: 708
اطلاق شهيد بر امت نسبت به مردم كه در آيه (138 سوره بقره) بيان شده است، در اين آيه توجه به چند موضوع لازم است:
اول: اينكه امت وسط يعنى چه؟ بعضى گفته اند مقصود از" وسط" عدالت است يعنى شما را امت عادل قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد، و اين موضوع عدالت با گواهى مناسب است و به عبارت ساده معنى اين است كه شما را عادل نموديم تا گواه باشيد، چون گواه بايد شخص عادلى باشد، در اينجا اين بحث به ميان مى آيد كه اگر مقصود از عدالت همان عدالت اخلاقى و عملى است كه در شاهد لازم است چگونه خدا امتى را عادل مى سازد؟ با اينكه صفت عدالت را بايد خود عادل تحصيل كند و به جعل خدا نيست، مگر مقصود اين باشد كه چون شريعت اسلام سهل و آسان است، تحصيل عدالت در آن براى همه كس ميسر است، به خلاف شريعت توراة و انجيل كه احكام سخت دارد مثلا در توراة تكاليف سختى بوده كه در قرآن بنام" اصْر" تعبير شده و از امت اسلام برداشته شده و در انجيل است كه عيسى به پيروان خود مى فرمايد: هر كه مى خواهد از من پيروى كند بايد چوبه دار خود را بدوش كشد و دنبال من بيايد، بنا بر اين مفاد آيه اين است كه شما مسلمانان به آسانى مى توانيد عادل باشيد تا گواه بر مردم ديگر گرديد.
دوم: اينكه مقصود از مردمى كه اين امت وسط و عادل بايد شاهد آنها باشند كيانند؟ و چون اين آيه بعد از آيات راجع به حال يهود است و مقدمه اعلام تغيير قبله است از بيت المقدس به مكه معظمه ظاهر چنين است كه مقصود شاهد بودن امت اسلامى است نسبت به يهود و نصارى و بلكه مشركين و شاهد بودن مسلمين از دو نظر است:
اول: از اين نظر كه اسلام را به آنها تبليغ كنند، چنانچه پيغمبران به سائر مردم تبليغ كنند و چون تبليغ دين كار علماى امت است مقصود اين است كه مبلغان و علماى شما مسلمانان به منزله پيغمبران گذشته هستند و رتبه
ص: 709
شاهدى دارند.
دوم: از نظر اينكه احكام اسلامى در حد اعتدال است براى جامعه بشرى و بر كنار از افراط و تفريط كيش يهود و نصارى است، مثلا كيش يهود به ماديات و امور جسمانى بيشتر اهميت داده و كيش نصارى به روحانيت و تجرد، و اسلام نسبت به هر دو در حد اعتدال است و از اين نظر ترازوى سنجش افراط و تفريط مذهب يهود و نصارى است و در حد وسط است و چون افراط و تفريط آنها با مقررات اسلام سنجيده و معلوم مى شود امت اسلامى نسبت به آنها شاهد محسوب است يعنى گواه بر افراط و تفريط مذهب آنها است.
ولى چون كلمه" الناس" در قرآن بيشتر در مردم عرب استعمال شده است، معنى آيه اين است كه شما امت وسط هستيد تا شاهد باشيد نسبت به مردم و بنا بر اين خود مسلمانان دو دسته مى شوند: شاهد و مشهود عليه، و شرط دسته شاهد اين است كه وسط باشند، يعنى عادل باشند از نظر عقيده و كردار و هيچ گونه انحراف و افراط و تفريطى از نظر عقيده و اخلاق و كردار در آنها نباشد و اين حقيقت جز در شخص معصوم محقق نيست كه تعليم يافته مقام نبوت باشد، بنا بر اين مصداق آن منحصر به امام معصوم است چنانچه در روايت دوم باب مى فرمايد: «نحن الامة الوسطى» و اطلاق امت بر فرد كامل در قرآن مجيد اصطلاح معجز مآبى است چنانچه در آيه (120 سوره نحل) مى فرمايد: «به راستى ابراهيم يك امت پرستنده خدا بود» و با سنجش اين دو مضمون موضوع تطبيق اين آيه بر ائمه روشن تر مى شود و پس از اينكه عنوان شاهد بر امام معصوم منطبق شد و از اينجا شركت او با پيغمبر در وظيفه تبليغ دين مسلّم گرديد به خوبى روشن مى شود كه در هر عصرى امام معصومى لازم است كه شاهد اهل آن عصر باشد و معناى حديث اول ثابت مى گردد كه آيه «إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ» را به اين معنى تفسير كرده كه در هر قرنى براى امت اسلامى شهيدى بايد كه مسئول تبليغ دين به
ص: 710
آنها باشد و در قيامت مسئول معرفى و رسيدن به حساب آنها گردد.
البته تفسيرهاى مختلفه آيات با هم منافات ندارد و به اعتبار وجوه مختلفه معانى الفاظ از نظر مفهوم صريح و كنايه هر كدام به جاى خود درست و به موقع است. پايه دعوت پيغمبران كه بى دينان را به حق مى خوانند انذار و بيم دادن از عذاب خدا است و پايه كار اوصياء و امامان كه جانشينان پيغمبرند اجراء احكام و رهبرى مردم است، در اينجا انذار را كه اساس گرويدن مردم است به اسلام، صفت خاص پيغمبر دانسته، يعنى او بود كه بوسيله انذار اسلام را مورد پذيرش مردم قرار داد و حكومت اسلامى را بر پا كرد و نيرو بخشيد ولى پس از پيغمبر وظيفه ارشاد و هدايت مردم به وظائف اسلامى در عهده على (علیه السّلام) و امامان معصوم بوده و هست.
طبرسى (رحمه الله) در تفسير آيه چند قول نقل كرده است:
1- همانا تو بيم ده و رهبر هر قومى، بنا بر اين لفظ (لكل) متعلق به (هاد) مى باشد و بر آن مقدم شده و ميان معطوف و معطوف عليه فاصله شده.
2- (لكل) ظرف مستقر و خبر مقدّم براى (هاد) و مقصود اين است كه خدا رهبر هر قومى است.
3- با همين اعْراب ولى مقصود اين باشد هر قومى پيغمبر رهبرى دارند. 4- با همين اعْراب ولى مقصود از رهبر هر داعى به حقى باشد اعم از پيغمبر و امام و ديگران. مجلسى (رحمه الله) در جمله" درخت براى ما سخن گفت" گويد:
يعنى براى ما ممكن است كه براى اقامه معجزه در موقع مقتضى درخت را به سخن در آوريم چنانچه در مورد معجزه آوردن پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و امامان اخبارى در اين زمينه رسيده و نطق شجره يكى از معجزات معروف پيغمبر اسلام است.
و ممكن است مقصود اين باشد كه ما از بررسى درخت و حالات او
ص: 711
مطالب بسيارى درك مى كنيم و از نظر احاطه ما به حقيقت وجود او علوم بسيارى از او دريافت مى نمائيم كه جز ما نمى داند- پايان كلام مجلسى.
و ممكن است يك رشته از آنها همين علم گياه شناسى باشد كه در دنياى امروز مورد توجه و اهميت شايانى است. مجلسى (رحمه الله) در شرح حديث- 3- گويد: مقصود به «الذين آمنوا» كسانى هستند كه تصديق كردند به خدا و رسولش و به همه آنچه تصديق بدان بايد چنانچه شايد و همه اعمال صالحه را بى خلل انجام دادند و اينان به ناچار همان ائمه باشند و استخلاف در ارض يعنى آنها را امام و خليفه سازد يا مقصود اين است كه اينها در زمين جاى ديگران را بگيرند مانند انبياء بنى اسرائيل كه جاى ديگران را گرفتند و معنى اين مى شود كه سرزمين كفار از عرب و عجم را بدانها ارث دهيم و آنان را سُكّان و ملوك آن سازيم چنانچه پس از هلاك جباران، بنى اسرائيل وارث مصر شدند و ارض و ديار و اموال آنها را به تصرف آوردند (با اينكه چنين چيزى ثابت نيست) ...
از طبرسى نقل كرده است كه در تفسير اين آيه اختلاف است:
1- گفته اند اين آيه در باره اصحاب پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل شده است.
2- گفته اند در باره همه امت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است.
3- آنچه از اهل بيت در اين مورد روايت شده اين است كه مقصود همان مهدى از آل محمد است، عياشى به سند خود از على بن الحسين (علیه السّلام) روايت كرده است كه آن حضرت اين آيه را خواند و فرمود: آنان به خدا شيعيان ما خاندانند، و خدا اين لطف را در باره آنها مى نمايد به دست مردى از ما كه مهدى اين امت است و او همان كس است كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: اگر نماند از دنيا جز يك روز، خدا آن روز را دراز كند تا مردى از عترت من فرمانروا شود كه نامش نام من است، زمين را پر از عدل و داد كند چنانچه پر از ستم و بيداد شده است و همين مضمون از امام باقر و صادق (علیه السّلام)
ص: 712
هم روايت شده است، بنا بر اين مراد به «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» پيغمبر و خاندان او است و اين آيه متضمن بشارت آنها است به استخلاف و تسلط بر همه بلاد و رفع خوف از آنان به قيام مهدى (علیه السّلام) و مقصود از تشبيه به خلافت گذشته ها اين است كه شخص شايسته را فرمانده و خليفه زمين كند چنانچه آدم و داود و سليمان (علیه السّلام) را در سابق خليفه نمود و آيه «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» هم بر آن دلالت دارد- پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
من در مقدمه كتاب شرح و ترجمه" كمال الدين و تمام النعمة" تاليف شيخ بزرگوار صدوق، اين آيه مباركه را بدين بيان تحليل و تجزيه كردم كه: وضع محيط اسلام و مسلمانى بر اساس زير استوار گردد:
1- اهل ايمان و عمل صالح، جانشينان روى زمين باشند و حكومت زمين به دست آنها باشد و ديگرى نباشد كه مزاحم آنها گردد.
2- دينى كه پسند خدا باشد با قدرت و تمكين خدا داده در محيط زمين اجراء كنند.
3- پس از ترس و هراسى كه داشتند، امنيت و آسودگى يابند.
4- خدا را به يگانگى بپرستند و به هيچ وجه شرك و دوگانه پرستى نداشته باشند.
آنچه بيشتر در ضمن اين فهرست بايد مورد توجه باشد، موضوع جانشينى در زمين، امنيت عمومى و خداپرستى خالصانه است، جانشينى در زمين يا به معنى حكومت در زمين است يا سكونت در زمين به جاى ديگران و در عين حال كه اين دو معنى به هم نزديك است مفاد آن مژده به يك حكومت ايمانى بى معارض و مزاحم و يا انحصار سكونت در زمين به اهل ايمان و عمل صالح است.
امنيت عمومى هم در صورتى است كه هيچ دشمنى كه مايه ترس و هراس از اجراء مقررات دين و ايمان است در برابر نباشد و اهل ايمان همه
ص: 713
مقررات دين را مجرى دارند و آسوده باشند.
خداپرستى خالصانه در صورتى است كه هيچ گونه رياء و ملاحظه خلقى (و استفاده جوئى) در پرستش حق و عبادت او در ميان نباشد، با توجه به اين موضوعها اين وعده قرآنى و پيشگوئى صادقانه به صورت يك حكومت الهيه حقه در محيط سرتاسر ايمانى و مسلمانى روى زمين تقرير مى شود و اين حكومت كه قرآن تصوير كرده و نقشه كشيده و بى ترديد آن را پيشگوئى كرده و وعده داده از جمهوريت فلسفى افلاطون محكمتر و با معناتر است.
در شرح قسمت اول كتاب" كمال الدين" كه راجع به تحليل و تجزيه دقيق و همه جانبه آيه مباركه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً است و با توجه به توضيحاتى كه من در پاورقى داده ام، موضوع خلافت و مضمون اين آيه روشن تر شده است و در اينجا به مراجعه به كتاب نامبرده توصيه مى شود. تتميم: آيات سوره قصص به اين شرح است: «آن كسانى كه به آنها كتاب داديم پيش از آن بدان مى گرويدند و چون بر آنها تلاوت مى شد مى گفتند: بدان ايمان داريم آن از طرف پروردگار ما درست است به راستى ما پيش از برخورد با آن مسلمان بوديم، آنانند كه دو بار مزد خود را دريابند ...» بحثى در امام شناسى و توضيحى از روايت:
امام يك بشر عالى مقامى است كه حقائق را از پيغمبر دريافت كرده و روح پاكش آئينه هستى گرديده و با فرشته ها و عالم نامرئى ارتباط مرموزى دارد.
شناختن امام از چند وجه است:
1- شناسائى او از نظر يك فرد بشر در اندام و هيكل و شخصيت محدود و صفات ظاهره او چنانچه معاشران و همشهريان او از موافق و مخالف وى را مى شناختند.
ص: 714
2- شناسائى او از نظر نسب و نژاد و احوال زندگانى او چنانچه مورّخان مردان تاريخ را شناسند.
3- شناسائى او از نظر يك رهبر و پيشوا در امور دين و دنيا و طى طريق سعادت به اعتبار اين كه تعليمات او پرتو راه نجات و درك مقامات عاليه ماديه و معنويه است، در دنيا وسيله آسودگى و عدالت است و در آخرت وسيله رسيدن به بهشت و سعادت.
آنچه در موضوع امام شناسى وظيفه مذهبى است همين معنى سوم است كه از آن به معرفت امام تعبير شده و معرفت امام به عنوان يك پيشواى واجب الاطاعه تفسير گرديده، معرفت امام از نظر دو معنى اول موضوع اين حكم نيست، بلكه مقدمه رسيدن به معنى سوم است و كمال معرفت امام است، شناختن امام به معنى اول و دوم درك وجود معمولى و انسانى امام است به وسيله ديدن شخص او يا شنيدن احوال او كه همه مردم در آن شركت دارند از موافق و مخالف و مؤمن و كافر ولى شناختن امام از نظر سوم بر اساس عقيده و اكتشاف در قلب است كه تعلق به وجود خارجى او دارد، و به اين نظر امام شناسى يك وجدان انسانى است در دل پيروان او كه پرتو آن جلوى راه سلوك انسانى را باز مى كند و درك مى كند كه هر قدمى در راه زندگى برمى دارد به كجا مى گذارد، در اين مرحله امام به وجود روحانى خود در دل عارف به امامت منعكس است و پرتو اين وجود روحانى امام كه در باطن تحقق يافته راه سلوك به سعادت را براى انسان روشن مى كند و اين حقيقت صادق است كه اين وجود روحانى محقق در دل عارف به امام به ذات خود هويدا است و راه و روش زندگانى را روشن و هويدا مى كند و معنى نور همين است و چون تحقق اين حقيقت روحانى بر اثر تعليمات قرآن مجيد است و به اعتبار ديگر تابشى است از حقيقت نوريه قرآن در دل عارف به امامت، در اين حديث و احاديث ديگر مى فرمايد: نورى كه خدا نازل كرده و در مجموعه
ص: 715
قرآن مجيد مجسم نموده همان ائمه هستند كه قرآن مجيد از نظر حقيقت تعليمات خود در وجود آنها تجلى دارد و اين تجلى در نفس عارف به مقام امام منعكس مى شود.
در اينجا براى روشن شدن موضوع، اگر قرآن را پرتوى از ذات خدا بدانيم و امام را چون آئينه زلالى كه اين پرتو در آن تابيده و از آن به قلب عارف به امامت منعكس شده مَثَل مناسبى آورده باشيم.
فرض كن پرتو آفتاب به آئينه زلالى بتابد و از آن در اطاق تاريكى منعكس شود، در اين صورت درست است كه گفته شود روشنى كه از آفتاب فرود آمده در اطاق است و به همين نظر مى فرمايد: نورى كه از طرف خدا نازل شده يعنى قرآن مجيد همان جلوه نورانى امام است كه در دل مؤمن مى تابد. آيه نور يكى از قسمتهاى مهم قرآن مجيد است و از نظر تفسير و تأويل مورد توجه دانشمندان و مفسرين اسلامى بوده است، بعضى كتاب مستقلى در تفسير آن نگاشته اند، آنچه در اينجا مورد دقت است اين است كه:
1- اين آيه از نظر سوق عبارت و جمله بندى و طرح موضوع يكى از ابتكارات معجزمآب قرآن است، سوق چنين مضمونى در قالب تعبير و بيان هيچ سابقه نداشته و در آينده نزول قرآن هم كسى با آن رقابت و معارضه نكرده است، قرآن مجيد از جهات بسيارى معجزه است و فوق قدرت عادى بشر، من در مقام شرح اين موضوع در جلد سوم" الدين في طور الاجتماع" خود كه به عربى تأليف شده و در نجف اشرف در حدود سال 1314 شمسى چاپ شده است، گفته ام: القرآن بحر يموج بالاعجاز قرآن دريائى است و در هر موجى از آن معجزه اى خيزد، و بسيارى از دانشمندان و مفسران وجوه مختلفه اعجاز قرآن مجيد را ياد آور شده اند و توجه به اين نكته هم بجا است
ص: 716
كه يكى از جهات معجزات قرآن مجيد، ابتكار مضامين پر معنائى است كه از قدرت عادى ادبى بشر خارج است و به نظر من از اين باب است:
الف: كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، هر دمزنى مرگ را مى چشد.
ب: فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ، در بيان مسلط كردن خواب بر اهل كهف.
و روشن ترين ابتكارات قرآن همين آيه مباركه نور است، اين مضمون و اين معانى منتظمه نه در كلمات حكماء سلف، نه در مضامين اشعار و خطب ملت ها، نه در تعبيرات كتب عهد عتيق و جديد و در نتيجه در هيچ ميدان تعبيرى سابقه نداشته و بايد اعتراف كرد كه فوق تفكر و انديشه معمولى بشر و خصوص عرب است.
2- اين آيه با اين جمله آغاز شده است الله نور السموات و الأرض خدا است روشنى آسمان و زمين، اين روشنى آسمان و زمين بر چند وجه فهم مى شود:
الف: روشنى هاى محسوس به ديده چون روشنى آفتاب و ماه و ستارگان، در اين صورت منظور از روشنى زمين همان پرتوى است كه از اختران آسمان در آن نمايان مى شود به نظر اهل زمين، يا درخششى كه زمين در نظر ساكنان آسمان دارد بواسطه نمايش دادن نورى كه از خورشيد كسب مى كند، زيرا از كره هاى بالا، زمين از سوئى كه آفتاب در آن مى تابد درخشانى دارد چنانچه ماه در نظر اهل زمين درخشان است.
ب: از نظر روشنى هاى معنوى و ادراكى: البته نور و روشنى منحصر به همان شعاع و پرتو محسوس نيست كه با ديده درك مى شود بلكه نور وسيله انكشاف و درك اشياء است و بسا باشد كه از نظر قصور ديده در آن در نيايد ولى در نهاد انسان بتابد و همان خاصيت نور را بدهد، مثلا مطلق علم نورى است در عالم هستى، علم، تشعشع و پرتو درون انسانى است كه بر محيط خارج مى تابد و آن را عيان مى كند بلكه طبق تحقيقات دانشمندان امروز
ص: 717
همين خود نور مادى هم كه در حقيقت آن سخن بسيار است مراتب نامرئى دارد كه از آن به اشعه ايكس يا نور ما وراى بنفش تعبير كنند و امروز مورد توجه دانشمندان است و خصوص در طب از آن استفاده شايانى مى شود.
3- در شرح آيه مباركه و تطبيق آن بر خمسه طيبه آل عبا (علیه السّلام)، خوب توجه كن:
سراسر عالم وجود كه آفرينش خدا است در قالب تاريك امكان ريخته شده است وعاء تصورى امكان را در فكر خود به منزله چراغدانى به حساب آور اين مشكات است، در اين مشكات امكان نور خدا يعنى پرتو هستى مطلق كه اضافه حضرت پروردگار است فرو ريخته، اين نور مطلق كه آغاز آفرينش و اول خلق خدا است همان حقيقت نوريه محمد و على (علیه السّلام) است، فرمود: «اول ما خلق اللَّه نورى» نخست آفريده خدا نور من است، و باز فرموده است: «انا و على من شجرة واحدة و سائر الناس من شجر شتى» من و على از يك اصل آفريده شديم و ديگر مردم از اصلهاى مختلفى، اين مى شود نور وجود كه در مشكات امكان درخشان گرديده است و از اين ميان شعله وجود امام حسن (علیه السّلام) خود نمائى دارد كه اول فرزند على و مسندنشين امامت بعد از او است، امام مجتبى در لباس صبر و شكيبائى همان درخشندگى شعله چراغى را داشت كه در اين مشكات منور خود نمائى كرد ولى امام مظلوم حسين بن على (علیه السّلام) مصباحى بود به اضافه يك كمك درخشانى كه مقام شهادت و فداكارى بى نظير او بود نور چراغ بوسيله آبگينه و محفظه بلورين در سراسر محيط محدودى كه با استعداد آن اندازه گيرى مى شود پراكنده مى گردد و پرتو وجود حسينى هم بوسيله خون درخشان شهادت او در سراسر محيط اسلامى بلكه سراسر عالم جلوه دلربائى پيدا كرد، به اين مناسبت «الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ» شد.
فاطمه زهرا (علیه السّلام) در اين ميان اختر فروزن عالم امكان است كه چون
ص: 718
اختر شب، هم مى درخشد و هم از آلودگى هاى عالم ماده بدور است و دست ناپاك طبيعت هرزه و شرور به دامن عصمت او نرسد، اين اختران فروزان برج نبوت از خاندان شريف و با بركت حضرت ابراهيم (علیه السّلام) بوجود آمده، با حضرت ابراهيم شجره با بركت توحيد و خداپرستى است كه دو نسل عظيم و خدا جوى عرب و عجم يا عبرى و عربى بوجود آمده كه پيغمبران بزرگ داشته و مصدر تعليمات اساسى خداشناسى و يگانه پرستى بوده اند، اين شجره به درخت زيتون ماند كه هم سبز و خرم است و هم روغن سالم دارد و اين كنايه از جمع ميان محاسن ماديه و روح معنويت خداپرستى است كه روغن وجود معنوى انسان است، اين شجره در حد اعتدال و استقامت است و براى جامعه بشر مركزيت دارد و نسبت او به شرق و غرب يكى است و نسبت به هر دو بى طرف است و نور هدايت او به هر دو سو به طور مساوى پخش مى شود، نه آلوده به بدعتهاى يهوديت است كه بنياد آن در شرق گذارده شده و از فلسطين منتشر شده و نه آلوده به بدعتهاى نصرانيت است كه بولس و سائر پايه گذاران آن در يونان و روسيه بوجود آوردند، يهوديان در شرق توحيد و آداب حقيقى توراة را با آداب زشت زردشتيان و جادوگران كلده و آشور آلوده كردند و براى خدا معبد پيه سوزى و دود متعفن بدعت را بنيان گذاردند و نصارى در يونان و مغرب زمين توحيد پاك و آداب خداپرستى انجيل حقيقى را به آداب بت پرستى آلوده كردند و مجسمه عيسى و مريم را به تقليد از بتهاى آنان پرستيدند و طبق فلسفه گيج و مبهم آنها به اقانيم ثلثه در مبدأ وجود معتقد شدند و بنا بر اين تعبير از يهود به شرقى و تعبير از نصارى به غربى هم از نظر جغرافيائى صحيح است و هم از نظر تعليمات و آداب منحرفه دينى، عقيده توحيد پاك كه كيش مقدس اسلام است فكر بشرى را آماده درك حقائق معنويه مى كند تا بجائى كه بى معلم و آموزگار حقائق علميه از آن منفجر مى گردد.
ص: 719
عالم امكان از عرش تا فرش محدود به تاريكى امكان و نهايت عدم است و بايد از موجودات امكانيه بوجود سايه دار تعبير كرد زيرا كه با هر موجودى كه از سوى حق درك فيض وجود نموده و روشن است از آن سوى ديگرش كه امكان محض و واقعيت عدم است، سايه اى دارد كه مانند سايه شخصى كه در آفتاب زمستان راه مى رود هميشه به دنبال او است، عالم موجودات هم با همه اجزاء هر چه نورانى تر سايه و ظلّى تاريك دارند كه پس از شرح تابش وجود در عالم امكان و شرح رجال متنور و روشنفكر عالم هستى و سرانجام خوش و سعادتمند آنان از آيه 35 تا 38 سوره مباركه نور، در ضمن دو آيه هم به شرح آن پرداخته، اين سايه تيره كفر است و نقاط تاريك آن كافرانى كه به اعتبار نقاط روشن و روشن تر نمايش پيدا مى كنند، نور موسى: در برابر ظلمت فرعون، اين است كه در ضمن حديث به پنج نقطه تاريك ظلمانى محيط اسلامى در برابر پنج شخصيت روشن آل عبا اشاره مى كند:
1- اولى.
2- رفيق گمراه كنش كه پياپى موج ظلمت و تاريكى بر او مى افكند و او را از حق و حقيقت دورتر مى كرد، چه تعبير جامع و رسائى؟
3- سومى كه امواج تاريكى و ظلمت دومى سراسر وجود او را فرا گرفته بود.
در اين جمله كوتاه حقيقت جريان ناحق شوراى شش نفرى كه دور بستر عمر بن خطاب نقشه كشى شد و عثمان را بر سر كار آورد بيان مى كند، در اينجا توجه به شرح جامع و مختصر اين ماجرا خوب است:
شيخ عبد اللَّه علائلى مصرى در" تاريخ الحسين" خود مى گويد:
وقتى آن ضربت مرگبار به شكم عمر وارد شد و مورد نگرانى و خطر مرگ قرار گرفت، اول بار كه راجع به جانشين وى از او استفسار شد بى ترديد
ص: 720
گفت: على بن ابى طالب است ولى رجال صاحب نفوذ و استفاده چى كه بيشتر آنها همان رجال بنى اميه و وابستگان آنان بودند، از اين جمله احساس خطر كردند و عمر را در خانه خود بسترى نموده و از تماس مردم با او جلوگيرى كردند و عبد الرحمن بن عوف يك شخصيت سياسى و طرفدار جدى خود را بر او گماشتند، عبد الرحمن اين نقشه شوراى شش نفرى را با نكات حساسى كه بر كنارى على (علیه السّلام) در آن پيش بينى شده بود طرح كرد و در آخرين لحظات زندگى عمر كه بر اثر خونريزى فراوان فكر خود را از دست داده بود به امضاء عمر رسانيد و خود به عنوان يك قهرمان ماجرا ابتكار عمل را در شورى به دست گرفت، شش نفر شورى كه كانديد خلافت بودند عبارت بودند از (على (علیه السّلام)، زبير، طلحه، سعد بن ابى وقاص، عثمان و عبد الرحمن بن عوف) پس از مذاكرات مقدماتى عبد الرحمن پيشنهاد كرد كه اهل شورى حقوق خود را به همديگر واگذار كنند تا زمينه انتخاب هموار شود، زبير حق خود را به على (علیه السّلام) داد و يكى ديگر به عثمان و سومى هم به عبد الرحمن، عبد الرحمن هم حق خود را به حكميت ميان على (علیه السّلام) و عثمان واگذار كرد، سپس رأى قطعى خود را موكول به بررسى افكار عمومى ساخت و از شورى خارج شد و با مردم تماس گرفت و رأى خود را چنين طرح كرد كه:
مردم به سنت، و روش دو خليفه پيش (ابو بكر و عمر) به همان اندازه علاقه دارند كه: به كتاب و سنت، پس برنامه قابل قبول عموم اين است:
(تعهد به عمل به قرآن و دستورات پيغمبر و مراعات سنن شيخين) او به خوبى مى دانست كه على (علیه السّلام) به هيچ وجه سنت اين دو را كه جز يك مشت بدعت و اغراض و امور موقتى نيست در برابر قرآن و سنت پيغمبر نخواهد پذيرفت و به ناچار كنار مى رود.
شيخ عبد اللَّه مصرى، در اينجا موضوع شوراى شش نفرى را فكر
ص: 721
خود عمر نمى داند و مى گويد: از طرف عبد الرحمن به او تحميل شد، و سپس مى گويد:
در قرار داد شورى، به هيچ وجه رجوع به افكار عمومى و به اصطلاح رفراندم پيش بينى نشده بود ولى عبد الرحمن چون ديد صرف مقررات شوراى شش نفرى كه به امضاء عمر رسيده به مقصود او كه بر كنارى على است كافى نيست بر خلاف مقررات شوراى شش نفرى موضوع رجوع به افكار عمومى را هم به ميان آورد.
البته ابو بكر دو سال و اندى بيشتر متصدى كار نبود و در دوران او بدعتهاى بنيان كن بوجود نيامده بود ولى همان عمر بود كه در طول دوازده سال تصدى بر حوادث خود تا آنجا كه خواست روشهاى ناحق در اسلام وارد كرد، از اين رو مى فرمايد: (موجهاى ظلمات دومى بود كه سومى را سر تا پا فرا گرفته بود).
4- اين وضع امواج ظلمت انبوهى بوجود آورد كه روى هم متراكم شد و معاويه تاريك ترين نقطه آن بود.
5- آشوبهاى پياپى بنى اميه كه به وضع تيره دوران يزيد كشيد، چنان ظلم و ظلمتى بوجود آورد كه مؤمنان سر از پا نمى شناختند و هر چه تلاش مى كردند نمى توانستند خود را از اين محيط تيره و تار فراتر برند و بفهمند چه كار بايد كرد، «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها» هر چه دست بر آورد نتواند دست خود را ببيند. 1- از نظر لغت، فاروق اكبر: بزرگترين جداكننده ميان حق و باطل، ميان مؤمن و فاسق، ميان بهشتيان و دوزخيان است.
2- كسانى كه بر زبر زمين يا زير توده خاكند: مجلسى (رحمه الله) گويد:
گفته اند آنها كه روى زمينند زندگانند و آنها كه زير خاكند مرده هايند- انتهى. ولى ممكن است مقصود از كسانى كه زير توده خاكند ساكنين آن
ص: 722
روى زمين باشند چون مردم امريكا مثلا، زيرا در آن تاريخ جز به اين تعبير بيان آنها ميسر نبوده است.
3- زمين بر خلق خود مى لرزد: ظاهراً منظور اضطراب و پريشانى مردم است از هرج و مرج و بى نظمى كه بر اثر نبودن رهبر به وجود مى آيد.
4- ميسم: آهنى است كه با آن رمه را داغ مى كنند و نشانه مخصوصى مى گذارند، براى اينكه شناخته شود و گويا رسم شترداران عرب اين بوده كه براى نشانى، شتران خود را به آرم مخصوصى داغ مى كردند و اسبهاى خوب را هم به اين وسيله نشانه گذارى مى نمودند و اين كنايه از نشان ولايت على است كه بر دل مؤمنان نقش مى شود و از چهره درخشانشان عيان مى گردد و به اين وسيله در دنيا و آخرت شناخته مى شوند.
انقياد براى على (علیه السّلام) در امر و نهى او: اشاره به مقامى است كه خداوند به پيغمبر عطا كرده و مى فرمايد (7 سوره حشر): «آنچه كه رسول خدا براى شما آورد بگيريد و از آنچه شما را نهى كرد دست باز داريد» و اين مقام از آثار ولايت مطلقه و عصمت است و دو حقيقت را مى فهماند:
الف: قلب ولى محل مشيت و خواست خدا است و آنچه در آن نقش شود الهام الهى است و از هر گونه اغراض نفسانى و شخصى بر كنار است.
ب: آنچه فرمايد متن واقع است و به هيچ وجه خطا و تحريفى در آن نيست و اين مقام اساس جانشينى و رهبرى ملت اسلام است و بايد هر امامى داراى آن باشد تا در هر پيشامدى راه درست و رأى صواب را اظهار كند.
اين همان حق رأيى است كه در اجتماعات منظم براى مقام رياست عظمى محفوظ است و در مورد اختلاف نظر رأى او قاطع و متبع است ولى در رياست دينى چون سر و كارش با عالم نامرئى است و رهبرى تا قيامت را بر عهده دارد بايد مقرون به تأييد الهى باشد و با مقام عصمت از هر گونه خطائى مصون باشد.
ص: 723
6- تقدم بر على، تقدم بر خدا و رسول است، مجلسى (رحمه الله) فرمايد:
شايد اشاره باشد به قول خدا سبحانه (1 سوره حجرات): «أيا كسانى كه ايمان آورديد بر خدا و رسولش پيشى نجوئيد (بر خدا و رسولش پيشنهاد نكنيد)» قرائت مشهوره مقصود اين است كه در كارى پيش نيفتيد و آن را قطعى نسازيد پيش از آنكه خدا و رسولش حكم آن را صادر كنند، در اينجا يا همين معنى مقصود است يا مقصود كسى است كه خود را از على (علیه السّلام) برتر داند و خواهد او را به دنبال خود كشد و او به مانند كسى است كه خود را برتر از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) داند و خواهد آن حضرت پيرو او باشد.
7- علم منايا و بلايا: اطلاع بر پيشامدهاى اشخاص است كه براى ائمه فراهم بوده و به پاره اى از محرمان اسرار خود هم گاهى خبر مى دادند و در اين موضوع اخبار بسيارى وارد شده است.
8- صاحب الكرات و دولة الدول: مجلسى (رحمه الله) گويد چند معنى دارد:
الف: مقصود صاحب حمله هاى در نبرد باشد، زيرا آن حضرت پُر حمله بوده و بى گريز.
ب: صاحب غلبه و پيروزى در نبردها زيرا در هر نبردى شركت كرده است به پيروزى و غلبه مسلمانان پايان يافته، فيروزآبادى گويد: كرت يعنى يك بار و به معنى يورش هم آمده.
ج: مقصود اين باشد كه من صاحب علم به وقايع قرون گذشته و آينده ام تا روز قيامت.
د: مقصود اين باشد كه تا قيامت بارها به دنيا برگردم براى انجام مأموريتهاى خدا چنانچه غلبه انبياء و نجات آنها از گرفتاريها بوسيله توسل به نور من بوده است و انوار خاندان من، و ممكن است" دولة ادول" اشاره به تشكيل دولتهائى باشد كه در رجعت براى آن حضرت فراهم مى شود چنانچه اخبار بسيارى بر آن دلالت دارد، سعد بن عبد اللَّه در بصائر و ديگران به سند
ص: 724
خود از ابى حمزه ثمالى روايت كرده اند كه امام باقر (علیه السّلام) در ضمن خطبه درازى كه از امير المؤمنين (علیه السّلام) نقل كرده است فرموده كه: آن حضرت در آن خطبه فرموده: براى من پى هم كرده است و براى من پى هم رجعت است، منم صاحب رجعتها، منم صاحب صولتها و انتقام جوئى ها و دولتهاى شگفت آور تا آخر خطبه و اخبار ديگرى هم در اين موضوع است كه ما آنها را در كتاب بحار نقل كرديم.
9- عصا كنايه از قدرت تصرف در موجودات است كه از معجزات موسى (علیه السّلام) است و عصاى وى رمز آن است و اين موضوع در اخبارى از خصائص امامت شمرده شده.
10- دابّه اى كه با مردم سخن گويد: اشاره است به (آيه 82 سوره نمل): «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ» و چون فرمان بر آنها اجراء شد يك دابه از زمين براى آنها بر آوريم كه به ايشان بگويد: به راستى مردم را شيوه اين بود كه به آيات ما يقين نداشتند. در برخى اخبار دابة الارض به يك انسانى تفسير شده و در بعضى اخبار هم به خود امير المؤمنين تطبيق شده است. صدر خبر سؤال از معنى اولو الامر است كه شرحى در باره آن گذشت، در اينجا مجلسى(رحمه الله) بيانى در باره اختصاص اولو الامر به معصومين از اين شهر آشوب نقل كرده و قريب به همان استدلال گذشته است كه نقطه ضعف آن بيان شد و در مورد جواب امام به آيه 55 سوره نساء گفته است: مقدارى از روايت سقط شده و ايجاد سوء فهم نموده است و بعد از بيان آن كه متضمن تفسير چند آيه است گويد: از اينجا ظاهر شد كه امام تفسير آيات متقدمه را مقدمه توضيح نزول اين آيه در باره خودشان قرار داده، زيرا آيات متقدمه نسبت به ائمه روشن ترند، سپس گويد: بيضاوى در تفسير اين آيه گفته است كه در باره يهود نازل شده كه مى گفتند: پرستش بت ها نزد
ص: 725
خدا پسنديده تر است از آنچه محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدان دعوت مى كند و گفته شده در باره حيى بن اخطب و كعب بن اشرف و جمعى از يهود است كه به مكه رفتند و با قريش براى نبرد با رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم پيمان شدند، قريش به آنها گفتند: شما اهل كتاب هستيد و به محمد از ما نزديكتريد و از نيرنگ شما در امان نيستيم بايد به معبودان ما سجده كنيد تا به شما مطمئن شويم و يهود اين كار را كردند، جبت در اصل نام بت مخصوصى بوده و در هر معبودى جز خدا استعمال شود و گفته اند كه از جبس باز گرفته شده و آن كسى است كه خيرى ندارد سين آن بدل به تاء شده، طاغوت به هر باطلى گويند بت باشد يا چيز ديگر تا آنكه گويد بنا بر تأويل امام (علیه السّلام) جبت و طاغوت اول و دوم باشند و مقصود از «الذين كفروا» سائر خلفاء جور و اين منافات با شأن نزول آيه ندارد زيرا چون خدا مخالفان رسول را ذم و لعن كرده، اين ذم و لعن در مخالفان اهل بيت هم جارى است. تا اينجا كلام مجلسى است.
ولى اگر جبت و طاغوت بر خلفاء جور تطبيق شود بايد مقصود از «الذين كفروا» تابعان آنها باشد نه سائر خلفاء جور.
مجلسى (رحمه الله) از طبرسى در مردم محسود چند قول نقل كرده:
الف- شخص پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه بواسطه مقام نبوت به او حسد بردند و بواسطه آنكه نُه (9) زن بر او حلال شد و به آنها ميل داشت، گفتند: اگر پيغمبر بود چنين نبود، خداى سبحانه بيان كرد كه نبوت در خاندان ابراهيم تازه نيست.
ب- مقصود از محسودين پيغمبر و آل او است كه از امام باقر (علیه السّلام) روايت شده و فضلى كه در پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سبب حسد است نبوت است و در آل او مقام امامت. شرح از طبرسى: مقصود از علامات، نشانه هاى راه است و بعضى گفته اند: علامات، كوهها است در روز و اختران در شب، و بعضى
ص: 726
گفته اند: مقصود اين است كه ستاره ها نشانه قبله اند و بنا بر تفسير امام، ضمير (هم) و ضمير (يهتدون) هر دو به علامات برگردند و اين اظهر است زيرا در آيه قبل فرمايد: «كوههاى لنگروارى بر روى زمين افكند تا مبادا زمين بر شما بلرزد و جويها و راهها در آن نهاد شايد شما رهبرى شويد» و بنا بر تفسير مشهور بايد در اين آيه" تهتدون" گفته شود كه خطاب به مردم باشد ولى بنا بر تفسير امام نيازى نيست كه بگوئيم از خطاب التفات به غيبت شده است و وجود اين معانى در بطن آيات مخالف معنى ظاهر آنها نيست، زيرا چنانچه براى اهل زمين كوهها و نهرها و ستاره ها و علاماتى است كه از آنها به راههاى ظاهر زمين رهبرى شوند و امور معاش خود را اصلاح كنند هم چنان لنگرها از وجود انبياء و اوصياء و ائمه دارند كه بوسيله آنان زمين بر جا ماند و نشانه هاى علوم و معارف باشند كه وسيله زندگى معنوى بشر است، پس وجود پيغمبران و امامان خورشيد و ماه و اخترانى است كه بوسيله آنها به مصالح دنيا و آخرت رهبرى شوند. از شرح مجلسى(رحمه الله):
1- عدن يعنى اقامت و گفته شده است كه جنت عدن نام شهر بهشت است كه مسكن انبياء و علماء و شهداء و پيشوايان عادل است و مردم ديگر در بهشت هائى گرد آنند، و گفته شده نام كاخى است مخصوص پيغمبر يا صديق يا شهيد يا امام عادل و گفته اند: عدن نام نهرى است كه در دو سويش جنات عدن واقعند و اوّلى درست تر است.
2- صنعاء شهرى است در يمن (كه اكنون پايتخت است) و أَيْلَه به همزه مفتوحه و ياء ساكنه دو نقطه بزير در قاموس گفته است: نام كوهى است ميان مكه و مدينه نزديك ينبع و نام شهرى است ميان ينبع و مصر و نام قلعه معروفى است و ايله به همزه مكسوره نام دهى است در باخرز و نام دو جاى ديگر است .. ولى در كتب ديگر أبلّه ضبط شده به الف مضمومه و باء يك
ص: 727
نقطه و لام با تشديد و آن نام شهرى است در بصره كه طرف دريا بوده و شايد بصره كنونى جاى آن را گرفته است.
3- از خبر (7) جمله" قال رسول اللَّه" افتاده است (يعنى عبارت چنين بوده كه امام باقر گويد: رسول خدا فرمود) چنانچه از مضمون آخر خبر فهميده شود. 1- از شرح مجلسى (رحمه الله):
طبرسى (رحمه الله) گفته: در تفسير آيه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ چند قول است:
1- مقصود دانشمندان به اخبار ملتهاى گذشته است، مؤمن باشند يا كافر، و عالم را أهل ذكر گفته اند چون ذكر وابسته به علم است.
2- مقصود از اهل ذكر اهل كتاب است- از ابن عباس و مجاهد نقل شده- يعنى اى مشركين مكه، اگر شما نبوت پيغمبر را نمى دانيد از أهل توراة و انجيل بپرسيد، زيرا آنها به اخبارى كه يهود و نصارى از كتابهاى خود نقل مى كردند تصديق مى نمودند ولى پيغمبر را از كينه و عدوات تكذيب مى كردند.
3- مقصود از أهل ذكر اهل قرآن است، ابن زيد چنين گفته و اين نزديك است بدان چه جابر و محمد بن مسلم از امام باقر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روايت كرده اند كه فرمود: ما أهل ذكر هستيم و خدا هم در قرآن (10 سوره طلاق) پيغمبر خود را ذكر گفته است بنا بر اين كه «رَسُولًا» بدل از «ذكراً» باشد. تمام شد گفته طبرسى، من گويم: از اخبار ظاهر مى شود كه به وجه ديگر هم ائمه (علیه السّلام) اهل ذكرند و آن اين است كه ذكر قرآن است و ائمه اهل قرآنند و آخر خبر هم اشاره بدان دارد و صفّار در بصائر از امام باقر (علیه السّلام) به اسناد بسيارى در تفسير اين آيه روايت كرده است كه فرمود: ذكر قرآن است و ما أهل قرآنيم و ما مسئوليم، مضمون اين تفسير را عامه نيز روايت كرده اند.
ص: 728
شهرستانى در تفسير خود به نام" مفاتيح الأسرار" از امام صادق (علیه السّلام) روايت كرده كه مردى از وى پرسيد و گفت: علماى ما مى گويند ذكر در گفتار خدا «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» همان توراة است و اهل ذكر هم علماى يهودند، امام فرمود: در اين صورت خدا ما را به دين يهود دعوت كرده است بلكه به خدا ما هستيم اهل ذكر كه خدا دستور داده در هر مسأله اى به ما مراجعه شود. پايان نقل از مجلسى.
مضمون خبر اخير اين است كه به هيچ وجه منظور آيه، سؤال از أهل كتاب نيست با اينكه اين آيه در دو مورد از قرآن است: اول در سوره نحل كه گذشت و دوم در سوره انبياء آيه 7 و اين هر دو از سوره هاى مكّى نزولند و طرف خطاب در آنها منكران نبوت است و مقصود دعوت آنها است براى بررسى راجع به تصديق پيغمبر اسلام و يكى از آن بررسيهاى مفيد رجوع به علماى يهود و نصارى بوده و تحقيق از علامات نبوت طبق بشارتهائى كه در كتب آنها وارد بوده است، در اين صورت به يكى از دو وجه بايد اين روايت را توجيه كرد:
1- مضمون آيه از نظر ارجاع به توراة، جنبه وقتى داشته و مخصوص همان دوران مبارزات اوليه با منكران نبوت بود و براى هر زمانى نبوده است و چون در آينده موضوع نبوت محقق شد و يا بررسيهاى روشن ترى زمينه پيدا كرد مفاد اين آيه از اين نظر نسخ و متروك است يا اينكه بى موضوع است و در حال سؤال سائل از امام باقر (علیه السّلام) به هيچ وجه منظور از آيه، رجوع به توراة نبوده و وظيفه احدى نيست كه به علماى يهود و نصارى رجوع كند و سؤالى نمايد.
2- مورد خطاب در پرسش از اهل توراة همان خصوص كفار و مشركين معارض با پيغمبر بودند و اين دستور از نظر الزام آنها بوده براى اعتراف به حق و نظر كلى و عمومى در ميان نبوده و اين به اعتبار استنادى بوده
ص: 729
است كه كفار معارض با پيغمبر به علماى يهود و نصارى يا خصوص يهود داشته اند در اين صورت هم اين حكم از اين نظر شخصى است و موضوع ندارد ولى از نظر مراجعه به اهل دانش و دين در اخذ مسائل و تحصيل يقين يكى كلى عقلى است و هميشه به قوت خود باقى است و مرجع عمومى و ثابت براى مسلمانان همان ائمه معصومين عليهم السلام هستند.
2- در تفسير «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ» طبرسى (رحمه الله) گفته: يعنى قرآنى كه به تو وحى شده شرف تو و تبار تو از قريش است- از ابن عباس و سدى. و گفته شده شرف همه عرب است زيرا قرآن به زبان آنها است و اين شرافت براى نزديكتران به پيغمبر مخصوص تر است و شرف قريش بيشتر از سائر عرب است و شرف بنى هاشم در ميان قريش بيشتر است و مقصود از «سوف تسئلون» باز پرسى از شكر اين نعمت شرف است و برخى گفته اند:
بازپرسى از قرآن و از قيام بحق آن است، مجلسى (رحمه الله) گويد: من گويم بنا بر تفسير امام ذكر در آيه به معنى مذكر است و معنى «سوف تسئلون» اين است كه تو و قوم تو مرجع پرسش از معانى قرآن مى شويد تا آخر الزمان و اين معنى مفهوم تر است، از ظاهر اين خطاب چنانچه بر ذوى الالباب پوشيده نيست.
پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
ظاهر آيه اين است كه قرآن دليل روشن خداشناسى و ديندارى است و متضمن قوانين زندگى مادى و معنوى جامعه بشرى است و هر قانونى مسئول اجراء مى خواهد مسئول اجراى قوانين در حكومتهاى بشرى هيئت دولت است و مسئول اول نخست وزير است كه زمام امور به دست او است و امضاى او در اجراء هر گونه حكمى سنديت دارد، بنا بر اين مسئوليت لازم مقام فرماندهى و پيشوائى است و اين كنايه روشنى از مقام امامت و خلافت است و به همين نظر اختصاص به ائمه معصومين دارد، اگر چه مسئوليت از نظر اتمام حجت بواسطه قرآن براى همه بشر است از نظر اينكه قرآن دليل روشن صدق
ص: 730
نبوت است و اختصاص به خود پيغمبر و قومش از نظر اين است كه براى آنها از سائر مردم روشن تر است، مقصود اين است كه آيه دلالت دارد بر ثبوت مسئوليت در برابر آن اندازه از وظيفه كه بوسيله قرآن نسبت به هر كس روشن است و اين حكم كلى از نظر افراد تفاوت بسيار دارد و به اين ترتيب بايد ملاحظه شود:
1- خود پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مسئول دريافت وحى، وظيفه تبليغ و مبارزه با منكران، عمل به قرآن و اجراء دستورات و پيشوائى امت.
2- خلفاء حق هم در همه اين مراحل با پيغمبر شريكند جز در همان موضوع دريافت وحى.
3- عمل به احكام قرآن و اجراى آن نسبت به همه مسلمانان.
4- تدبر در آن براى فهميدن خدا و صفات شايسته او و فهميدن بر حق بودن پيغمبر نسبت به همه بشر. 1- مجلسى (رحمه الله) گويد: استشهاد به آيه اخير براى تنظير است يعنى چنانچه خداوند حضرت سليمان را در امور دنيا صاحب اختيار كرد و به هر كه مى خواست هر چه مى داد و به هر كه نمى خواست نمى داد موضوع بذل علم را هم به ما تفويض كرده است و شايد در سليمان هم اختيارات اعم بوده است، بيضاوى گفته «هذا عطاؤُنا» يعنى اين ملك و بسط يد و تسلط بر چيزهائى كه ديگران بر آن تسلط نيابند عطيه ما است، به هر كه خواهى ببخش و از هر كه خواهى دريغ كن و حسابى بر تو نيست، يا: عطاى تو محدود نيست، يا: اين عطائى كه ما به تو داديم حساب و اندازه ندارد.
2- مسئوليت در پيشوا از سه نظر است:
(1) از نظر تبليغ وظائف به مردم، آموزش، وظيفه فرهنگ.
(2) از نظر حسن اجراء امور فرد و اجتماع.
(3) از نظر حفظ اجتماع از شورش و فساد داخلى يا هجوم دشمن
ص: 731
خارجى و بيگانه.
مسئوليت در پيشواى اجتماع كه در يك جامعه مذهبى بر پيغمبر يا امام تطبيق مى شود عمومى و قطعى و قابل استثناء نيست و موضوع جواب سؤال كه محل بحث راوى است اعم از مسئوليت است زيرا جواب سؤالات يك قسمتى، از اداى وظيفه تبليغى است در صورتى كه سؤال در موضوع امور لازمه طرح شود، و به همين جهت امام مى فرمايد: جواب هر سؤالى مشمول مسئوليت عامه پيشوا نيست بلكه خود او بايد صحت آن سؤال و زمينه سؤال و وقت مساعد با جواب را تشخيص بدهد، چنانچه در خود قرآن مجيد هم به اين موضوع توجه شده است (101 سوره مائده): «ايا آن كسانى كه گرويديد، نپرسيد از چيزهائى كه اگر براى شما آشكار شود بدتان آيد» در اين صورت اختيار در جواب سؤالات مخالفت با مسئوليت تبليغ كه به عهده امام است ندارد." ذكر" به معنى ياد آورى است نسبت به حقيقتى كه مبدأ هستى و خداوند است و از نظر اينكه فطرت هر كس سابقه توجه به خدا را دارد و بوسيله آلودگى ها و سوء پرورش فراموشى و غفلت عارض شده بر اين توجه كه منظور از قرآن و تبليغ رسول است ذكر گفته شده و اين كلمه هم بر خود قرآن صادق است و هم به شخص پيغمبر كه مبلّغ آن است و در اخبار بر هر دو از روى حقيقت تطبيق شده است. در اينجا بايد گفت:
(گفته بودم چو بيائى غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيائى) قبلًا ياد آورى شديم كه آيه از نظر رجوع به اهل كتاب مخصوص زمان پيغمبر بوده و از اين نظر در حكم منسوخ است. در اين حديث، شرحى را كه ذيل حديث (3) بيان شد تأييد
ص: 732
كرده مى فرمايد: شيعه مسئول پرسش از مسائلند و ما هم مسئول تبليغ و بيان هستيم ولى معنى اين مسئوليت اين نيست كه در برابر هر پرسشى بايد فوراً جوابى گذاشته شود، بلكه تشخيص صلاحيت سؤال و نحوه جواب وقت مقتضى آن با ما است. مجلسى (رحمه الله) گفته است: ما كان المؤمنون- يعنى درست نيست كه همه مؤمنين به سوى اهل علم بكوچند براى طلب علم، زيرا اين سبب اختلال نظم زندگى آنها است، فلولا يعنى بايد بكوچد از هر فرقه بسيارى طائفه اندكى تا دين را بفهمند و تا بيم دهند قوم خود را وقتى نزد آنها برگردند، به اين آيه استدلال شده بر اينكه طلب علم واجب كفائى است و هم بر حجت بودن خبر واحد. و در آيه وجه ديگرى است و آن اين است كه نازل شده در باره مجاهدان يعنى فراهم نشود براى آنها كه همه به جهاد كوچ كنند بلكه واجب است از هر فرقه اى يك طائفه بكوچند تا باقيمانده در دين فقيه شوند و چون كوچ كرده ها به آنها برگردند آنان را بيم دهند و اين دليل است بر اينكه جهاد واجب كفائى است و (قال) در حديث به معنى (كتب) است يعنى نوشت كه خدا تبارك و تعالى، شايد امام (علیه السّلام) آيه را تفسير كرده كه وقتى تبليغ بى اثر باشد واجب نيست چنانچه ظاهر سياقش اين است و حاصل اين است كه جواب ندادن براى تقيه و مصلحت است و گفته شده است شايد مراد اين است كه اگر از ما هر چه بپرسيد پاسخ دهيم بسا در ضمن جوابها باشد كه از ما نپذيريد و مشمول اين آيه شويد و براى شما بهتر است كه همان پرسشهائى را به شما پاسخ دهيم كه مى دانيم از ما مى پذيريد.
" وافى" هم در شرح حديث، همان قسمت آخر كلام مجلسى را عيناً نقل كرده است:" و لم يفرض عليكم الجواب" را استفهام استبعادى دانسته. آنچه به نظر مى رسد اين است كه:
1- بيانى كه مجلسى براى آيه نفر كرده مورد اعتراضاتى است:
ص: 733
الف- ما كان المؤمنين لينفروا كافة را به معنى عدم امكان نفر عمومى تفسير كرده و سپس آن را به لزوم اختلال نظم زندگى بر اثر طلب علم عمومى تأييد كرده و حاصلش اين است كه كوچ عمومى براى طلب علم يا براى جهاد واجب نيست بلكه مفسده اختلال نظام دارد و بايد حرام باشد، و اين از دو نظر اشكال دارد: اولًا- ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً گزارش وضع مؤمنان است يعنى عموم مؤمنين عادت به كوچ ندارند، اين گزارش ممكن است از راه گله باشد يعنى با اينكه خوب است همه كوچ كنند ولى نمى كنند و بايد يك طائفه اين كار را بكنند و از اين استفاده نمى شود كه اگر همه كوچ كنند، كارشان درست نيست و به زمين مى خورد. و ثانياً- وضع طالب علم در زمان پيغمبر عبارت از تعليم قرآن و دستورات عملى پيغمبر اسلام بوده كه بوسيله اقامه نماز يوميه انجام مى شده با امامت شخص پيغمبر يا نائب او كه در هر مسجدى معين مى كرده و اين اندازه از صرف وقت براى تحصيل علم نسبت به هر مسلمان مكلفى ميسر بوده.
ب- در صورتى كه طلب علم براى عموم موجب اختلال نظم باشد و واجب نباشد و بلكه حرام باشد، چگونه مى توان گفت: طلب علم واجب كفائى است با اينكه واجب كفائى بايد بر همه واجب باشد و مصلحت و امكان عمل نسبت به همه مكلفين به آن موجود باشد ولى پس از آنكه يكى يا جمعى آن واجب را ادا كرد از ديگران ساقط شود و اگر طلب عمومى علم يا جهاد غير مقدور باشد يا مفسده بار باشد نمى تواند بر همه واجب باشد تا آنكه گفته شود واجب كفائى است، واجب بر فردى در جمعى يا دسته نامعلومى در امت واجب كفائى نيست و بلكه امكان آن مورد اشكال است، آرى ممكن است وجوب به عنوان خاصى تعلق گيرد كه بر افراد معين تطبيق شود، چون حج بر مستطيع يا امر به معروف و نهى از منكر بر مقتدر- مثلا- ولى امر فرد مردد يا دسته مردد علاوه بر آنكه معنى واجب كفائى نيست
ص: 734
صحتش مورد ترديد است.
ج- كلام امام (علیه السّلام) در بيان آيه (50 سوره قصص) نكوهش متمرّدان است و به هيچ وجه دلالت بر سقوط تبليغ ندارد بلكه دليل بر وجوب آن است.
آنچه به نظر مى رسد اين است كه مورد كلام احمد بن محمد كه مى گويد: «پرسش بر همه آنها واجب است و جواب بر شما واجب نيست» مخالفين ائمه است نه شيعه و پيروان ائمه و گر نه بايد بگويد: پرسش بر ما واجب است و در اين صورت استفهامى هم چنانچه" وافى" گفته در كلام نيست بلكه صرف بيان واقعى است و مقصود اين است كه پرسش از شما بر مخالفان تا آنجا هم واجب است كه شما جواب هم ندهيد ولى با اين حال آنها در مقام پرسش از شما و مراجعه به شما نيستند با اينكه قرآن سؤال از اهل ذكر و طلب علم را واجب كرده است، در اينجا امام موضوع تمرد مردم را نسبت به پيغمبر به ميان مى كشد و علت آن را هواپرستى بيان مى كند و مى فرمايد: نسبت به شخص پيغمبر هم چنين بوده و خداوند در قرآن با اين آيه پيغمبر خود را تسليت داده است و سرّ مخالفت و تمرد آنها را بيان كرده و حاصل اينكه اگر اكثر مسلمانان كه خود را پيرو قرآن مى دانند از ما نمى پذيرند به علت هواپرستى است و پيروان هوا و هوس گمراه ترين مردمند، چنانچه نسبت به شخص خود پيغمبر هم چنين بوده است. مجلسى (رحمه الله) گويد كه: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»؟ استفهام انكارى است و مقصود اين است كه هر چه مورد نياز امت باشد مى دانند «وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ» يعنى همه آن را نمى دانند، «إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» يعنى خردمندان و صاحبان عقل سالم زيرا آنهايند كه فضل اهل علم را بر ديگران درك مى كنند و مصداق آنها شيعه است كه به امامت اعلم معتقد شدند و او را بر ديگران تفضيل دادند و بالجمله اين آيه دلالت دارد بر
ص: 735
امامت ائمه ما (علیه السّلام) زيرا دلالت دارد كه مناط فضل و ميزان آن علم و دانش است و شك نيست كه ائمه ما در هر عصرى از همه مدعيان خلافت و ديگران اعلم بودند.
طبرسى (رحمه الله) گويد: معنى آيه اين است كه برابر نيستند كسانى كه مى دانند آنچه را خدا از ثواب و عقاب وعده داده و آن كسانى كه اين را نمى دانند «انما يتذكر اولو الألباب» يعنى همانا صاحبان خرد از مؤمنان پند پذيرند و سپس مضمون روايت اين باب را از امام صادق (علیه السّلام) نقل كرده است:
كلمه «يعلمون» بايد مفعولى داشته باشد كه عبارت از معلوم است، در اين آيه معلوم ذكر نشده، علماى بلاغت فعل را به منزله لازم دانسته و مفعول آن را متروك مى دانند و مى گويند: مقصود اين است كه علم و بى علمى با هم برابر نيستند، مرحوم مجلسى (رحمه الله) به كمك اخبار باب مفعول را محذوف دانسته و چون قرينه بر تعيين آن نيست حمل بر عموم كرده يعنى مى دانند هر چيز را كه يك پيشوا بايد بداند و در جمله نفى هم ظاهر اين است كه مفعول را عمومى دانسته يعنى نمى دانند هيچ چيز را در صورتى كه با ندانستن برخى از چيزها هم برابرى منتفى مى گردد، مرحوم طبرسى به قرينه مقام مفعول را ثواب و عقاب دانسته است.
ولى در صورتى كه به گفته اهل بلاغت مفعول را متروك بدانيم در اين دو جمله مقابله ميان يك دسته دانشمند است و يك دسته نادان يعنى دانشمندان با نادانان برابر نيستند و اگر علم را همان اطلاع بر واقعيات ثابته بدانيم چنانچه از اين كلمه فهم مى شود تطبيق جمله اول بر ائمه معصومين و تطبيق جمله دوم بر مخالفين معاند آنها روشن است. مجلسى (رحمه الله) گويد:
«نحن الراسخون في العلم»
اشاره است به قول خدا (6 سوره آل عمران): «او است كه فرو فرستاد بر تو قرآن را، از آن است آياتى محكم كه ام الكتابند يعنى اصل آنند و آيات ديگرى
ص: 736
متشابهات» در تفسير محكم و متشابه چند قول است:
1- محكم آن است كه بى قرينه مقصود از ظاهر آن فهم شود و متشابه بى قرينه معنى ظاهرش مفهوم نيست و مورد ترديد است.
2- محكم آن است كه جز يك تأويل ندارد و براى متشابه تأويلات چند در ميان است.
3- محكم آن است كه تأويل آن معين است و متشابه آن است كه تأويل آن معين نيست چون قيام ساعت.
سپس خدا فرموده: «اما كسانى كه دلشان كج است دنبال متشابه روند يعنى آن را دليل بر باطل خود آورند براى آشوبگرى يعنى طلب گمراهى و گمراه كردن و تباه كردن دين بر مردم» از امام صادق (علیه السّلام) روايت شده كه:
«فتنه كفر است»- و براى جويا شدن تأويل آن بر خلاف حق «و نداند تأويل آن را جز خدا و راسخون در علم» طبرسى (رحمه الله) گفته: يعنى كسانى كه دانش پا برجا دارند و آن را خوب ضبط كرده و در آن استادند. و در نظم و حكم اين دو جمله اختلاف است بر دو قول:
1- راسخون عطف بر" اللَّه" است با واو به اين معنى كه تأويل متشابه را نداند جز خدا و راسخون در علم كه آنها هم تأويل آن را مى دانند، بنا بر اين جمله بعد حاليه است و مقصود اين است كه با علم به آن اظهار ايمان به آن هم دارند، اين قول از ابن عباس و مجاهد و ربيع و محمد بن حنفيه و زبير نقل شده و ابى مسلم آن را اختيار كرده و از امام باقر (علیه السّلام) هم روايت شده.
2- جمله سابق به كلمه" اللَّه" تمام است وَ" الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" اول جمله دوم است، و واو استيناف است و معنايش اين است كه علم تأويل متشابه منحصر به خدا است و راسخون در علم بطور اجمال بدان ايمان دارند و بنا بر اين" الراسخون" مبتدأ است، و جمله" يقولون" خبر آن است. پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
ص: 737
آنچه به نظر مى رسد اين است كه آيات محكمات آياتى است كه دلالت بر دستور عملى كند يا نقل مطالب عمومى باشد كه همه بشر بفهمند و نياز به عقيده و ايمان ندارد چون بيان امور طبيعى و تاريخ، ولى متشابهات آياتى است كه دلالت بر مسائل عقلى و نامرئى دارد يا بيان احوال آينده است چون برزخ و قيامت و بهشت و دوزخ، زيرا چنين آياتى است كه دست آويز مخالفان پيغمبر بوده، در سيره ابن هشام از ابو جهل نقل شده كه اين گونه آيات قرآن را ياد مى كرد و به كف دست خود پف مى كرد و مى گفت: از اين حرفها چيزى به كف من نمى آيد.
كلمه" فتنه" هم در قرآن بيشتر در معنى برگشت از دين استعمال شده و مقصود اين است كه كفار اين آيات دور از فهم قرآن را دست آويز مى كردند و جوانانى را كه ايمان آورده بودند از ايمان بر مى گردانيدند و همين گونه آيات است كه دست آويز طوائف ضاله و مضلّه وابسته به اسلام شده و مى شود و تأويل هم به معنى سرانجام هر چيز است آيات، راجع به امور پس از مرگ است كه در انجام تأويل و ترديد مى شود و تنها با ايمان راسخ است كه مى توان بدان پاى بند شد و از نظر دلالت آيه بر اينكه راسخون در علم تأويل آيات متشابه را مى دانند تفاوتى نيست زيرا اگر هم در كلمه" اللَّه" وقف شود چنانچه قرائت معروف و ثبت در قرآنهاى معرب كنونى است و به كلمه" الراسخون" جمله آغاز شود خود ايمان به هر چيزى همان معنى علم به آن را مى دهد زيرا ايمان به خدا همان معرفت خدا است و ايمان به پيغمبر و امام شناختن آنها است و ايمان به آيات متشابهه هم دانستن تأويل آنها است چون ايمان نسبت به امور نامرئى غير عملى معنائى جز عقيده كامل و تزلزل ناپذير ندارد و از نظر دلالت آيه به اينكه راسخون در علم عالم به تأويل آيات متشابهه هستند تفاوتى ميان دو قرائت نيست. مجلسى (رحمه الله) گويد: طبرسى در تفسير «آياتٌ بَيِّناتٌ فِي
ص: 738
صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» گفته است: يعنى قرآن دلالات روشنى دارد، در سينه علماء و دانشمندان كه پيغمبر است و هر كه بدان ايمان دارد، زيرا آن را حفظ كردند و در دل جا دادند و معنايش دلنشين آنها است و گفته اند مقصود ائمه از آل محمداند و از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) روايت شده و بعضى گفته اند كه كنايه از شخص خود پيغمبر است كه درس نخوانده بوده و خواندن و نوشتن نياموخته و آيات روشن او در سينه علماى اهل كتاب ثبت است، زيرا در كتب آنها همين طور وصف شده است.
در روايت سوم به ابو بصير فرموده كه: مقصود از آيات بيّناتى كه در صدور علماء است همين الفاظ قرآن نيست كه در ميان دو پاره جلد قرآن ضبط است و بسيارى از مردم آن را حفظ مى كنند بلكه حقائق علميه قرآن است و احاطه به اسرار آن، در اينجا است كه ابو بصير تعجب مى كند و مى پرسد چه كسانى هستند كه قرآن به اين معنى را در سينه دارند، امام مى فرمايد: اين علم منحصر به ما ائمه است. 1- از طبرسى در تفسير كتاب موروث سه قول نقل شده است: 1- مقصود خصوص قرآن است 2- توراة است 3- مطلق كتب آسمانى.
و در وارث هم سه قول است: 1- انبياء (علیه السّلام) 2- عموم علماء و دانشمندان دينى اسلام 3- در روايت از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) مخصوص به ائمه از آل محمد است.
در باره ظالم به نفس كه در آيه است نيز اقوالى است:
1- ضمير آن به عباد برگردد و مقصود اين است كه برخى از بندگان خدا ظالم به نفس هستند- سيد مرتضى اين را اختيار كرده است.
2- ضمير به همان" مصطفين" برگردد و مقصود اين است كه برخى از برگزيده هايند كه به خود ستم كنند، و مؤيد آن است حديث ابو
ص: 739
درداء كه گويد: شنيدم از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) كه در شرح اين آيه مى فرمود: سابق بالخيرات بى حساب به بهشت رود و مقتصد محاسبه آسانى دارد و ظالم به خود توقيف شود و سپس به بهشت رود و همين ها باشند كه گويند حمد خدا را كه غم از ما برد و در روايت امام باقر است كه ستمكار به خود از ماها كسى است كه خوب كرده و بد كرده و مقتصد كسى است كه در عبادت كوشا است و سابق بالخيرات على و حسن و حسين و شهداى از آل محمدند.
مجلسى (رحمه الله) گويد: ظاهر اخبارى كه در اين باب نقل شده و اخبار ديگرى كه در كتاب كبيرم نقل كردم اين است كه هر سه قسم از آل محمدند و ظالم فاسق از آنها است و مقتصد صالح از آنها است و سابق بالخيرات خود امام است ولى سادات فاسد العقيده و مدعى ناحق امامت در آنها داخل نيست و مقصود از ظالم به نفس كسى است كه عقيده او درست است و عملى نكرده كه از ايمان بيرون رود و ضمير در «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها» (در آيه بعد) راجع به خصوص مقتصد و سابق بالخيرات است و شامل ظالم نمى شود و بر هر تقدير مقصود از اينكه برگزيده خدايند از نظر خاندانى است نه از نظر هر فردى چنانچه ارث كتاب هم به همين نظر است يعنى قرآن به خاندان آنها ارث رسيده نه هر فردى از آنها.
2- ارث كتاب عبارت از صلاحيت پيروى آن است و همان معنائى است كه پيغمبر در حديث ثقلين بدان اشاره كرده است و فرموده است:
كتاب خدا و عترت من تركه من است كه در ميان شما بجا مى گذارم چنانچه در باره توراة هم قرآن مى فرمايد (52 سوره غافر): «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ» به موسى وسيله رهنمائى داديم و كتاب را به بنى اسرائيل به ارث داديم، مقصود اين است كه توراة بعد از موسى (علیه السّلام) براى بنى اسرائيل به عنوان يك يادگار نبوت بجا ماند بندگان برگزيده هم همه پيروان كتابند ولى البته درجات متفاوت دارند: درجه اول
ص: 740
اين است كه از نظر حفظ و تعليم كتاب برگزيده و وارث قرآن باشند و اين مقام مخصوص ائمه (علیه السّلام) است، و درجه دوم ارث از نظر فهم و تبليغ است كه به علماى مذهب اختصاص دارد، و درجه سوم از نظر عمل به احكام و اخذ تعليمات است كه عموم مسلمانان در آن شريكند، بنا بر اين اختلافى ميان تفسيرات مختلفه نيست و هر كدام در مقام خود درستند و هر درجه اى هم نسبت به خود برگزيده خدا هستند، ائمه برگزيده مقام امامت هستند و علماء برگزيده مقام فهم و تبليغ و عموم مسلمين برگزيده مقام ديانت و صلاحيت و سعادت عمل به احكام قرآن و مراتب سه گانه ظالم به نفس و مقتصد و سابق بالخيرات در دو درجه اخير موجود است و در درجه اول هم به يك تعبير قابل امكان است چنانچه خدا در باره حضرت موسى مى فرمايد (16 سوره قصص) كه گفت: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي. از طبرسى (رحمه الله): مورد نزول اين آيه را چند طائفه گفته اند:
1- در مورد اهل كشتى نازل شده كه از حبشه با جعفر بن أبى طالب حضور پيغمبر آمدند.
2- در باره جمعى از يهود.
3- در باره اصحاب محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
در معنى تلاوت شايسته هم چند وجه گفته اند:
1- پيروى درست از توراة و قرآن و تحريف نكردن آنها و عمل كردن به حلال آنها و توقف از ارتكاب آنچه حرام دانسته اند.
2- توصيف و تعريف شايسته از محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از كتب خود چنانچه ثبت شده براى هر كه در باره آن حضرت بدانها مراجعه كند، بنا بر اين ضمير" يتلونه" به محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برگردد.
3- از امام صادق (علیه السّلام) روايت است كه تلاوت شايسته اين است كه هر كجا نام بهشت و دوزخ برده شده توقف كند و بهشت را در خواست نمايد
ص: 741
و از دوزخ به خدا پناه برد.
4- به درستى آن را بخوانند، الفاظش را خوب شمرده ادا كنند و معانى آن را بفهمند.
5- چنانچه بايد بدان عمل كنند، يعنى به محكم آن عمل نمايند و به متشابه آن ايمان آورند و اگر موردى اشكال دارند به استاد آن رجوع كنند. طبرسى (رحمه الله) در امام چند وجه گفته:
1- مقصود، پيغمبر هر امتى است و اين موافق است با روايت ابن جبير از ابن عباس و از على (علیه السّلام) هم روايت شده كه ائمه دو باشند رهبر به حق و رهبر به گمراهى.
2- مقصود، دعوت به كتابى است كه به آنها نازل شده و بايد به آن عمل كنند چون قرآن براى امت اسلام و توراة براى يهود و انجيل براى نصارى.
3- مقصود رهبرى است كه از او پيروى مى كردند از علماى خود، و همه اين وجوه در آنچه خاص و عام از امام رضا (علیه السّلام) روايت كرده اند مندرج است از آن حضرت به سند صحيح از پدرانش روايت شده كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در تفسير اين آيه فرمود: هر ملتى همراه امام زمان و كتاب پروردگار و روش پيغمبر خود دعوت مى شوند.
4- مقصود از امامى كه همراه هر كس دعوت مى شود نامه اعمال او است.
5- مقصود اين است كه هر كسى را به نام مادر دعوت مى كنند (مثلًا مى گويند: تقى زاده فلانه، براى آنكه نسب از طرف پدر قابل ترديد است). طبرسى (رحمه الله) گفته است: اين آيه نياز به توجيه دارد، زيرا ظاهرش اين است كه خداوند آنها را امامان داعى به دوزخ مقرر ساخته چنانچه پيغمبران را رهبران به بهشت نموده و كسى به اين معنى معتقد نيست،
ص: 742
پس مقصود اين است كه خدا از حال آنها خبر داده و حكم كرده كه چنين هستند و در عرف به همين اندازه از اعتبار نسبت جعل محقق شود (چنانچه اگر كسى نسبت به فرزند يا غلام خود سخت گيرى كند تا او بر اثر تمرد به هلاك افتد پدر يا آقا او را به اين روز انداخته).
و ممكن است مقصود از جعل آنها اين باشد كه بوسيله پيغمبران خود آنها را معرفى كرده و وضع آنها را روشن نموده و مقصود از اينكه به دوزخ دعوت مى كنند اين است كه مردم را به راهى و به كارهائى وامى دارند از كفر و گناه كه عاقبتش دوزخ است.
اينكه گفته احدى به اين معنى معتقد نيست درست نيست زيرا اشاعره كه به جبر معتقدند همين را مى گويند. از مجلسى (رحمه الله):
«وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ» چند معنى دارد:
1- از براى هر چه پدر و مادر و خويشان تركه گذارند وارثانى مقرر كرديم كه آن را در تصرف گيرند، و" من" در" مما" بيان مضاف اليه محذوف" كل" است.
2- براى هر خاندانى وابستگانى است كه نصيبى براى آن وابستگان مقرر كرديم از آنچه تركه والدان و خويشان است.
3- براى هر كس وارثانى مقرر كرديم نسبت به آنچه بجا گذارد، آنان والدين و خويشانند، در اين صورت" مما ترك" متعلق به موالى است و جمله در اينجا تمام شده و" الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ" خبر مبتدأ محذوف است و جمله مستقلى است و بيان موالى است و جواب سؤال مقدرى است كه گويا گفته شده: آنها كيانند؟ و جواب داده: والدين و خويشان و آن كسانند كه پيمان شما بوسيله آنها بسته شده،" الَّذِينَ عَقَدَتْ" مبتدايى است كه متضمن معنى شرط است و در خبرش كه" فَآتُوهُمْ" باشد فاء آمده است.
ص: 743
و ممكن است" الذين" مفعول فعل محذوفى باشد كه" فَآتُوهُمْ" بيان آن است يعنى بدهيد به آنان بهره شان را بدهيد بهره آنها را.
وجه سوم اين است كه عطف به والدين باشد و ضمير" فَآتُوهُمْ" به همه موالى برگردد و معنى اين باشد كه: والدين و خويشان و آن كسانى كه پيمان شما را بسته اند وارثان شما هستند، بهره آنها را به آنها بدهيد.
در تفسير" الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ" چند وجه گفته اند:
1- مقصود ولاء ضامن جريره است به اين طريق كه مردى با ديگرى تعهدى مى بست به اين بيان كه خون من خون تو است و ويرانى من ويرانى تو است و خونخواهى من خونخواهى تو است، نبرد با من نبرد با تو است، سازش با من سازش با تو است، تو از من ارث برى و من از تو، تو ضامن جنايت منى و من ضامن جنايت تو، در اين صورت هم پيمان شش يك ارث آن ديگرى را مستحق بود، اين حكم در اسلام جارى بود تا به آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ نسخ شد، شافعى گفته ميراث ضامن جريره به طور مطلق نسخ و ملغى شده است ولى در نزد ما شيعه وقتى ارث نسبى و سببى نباشد ثابت است و حاجتى به دعوى نيست.
2- مقصود از معاقده در اين آيه مصاهره است و منظور ارث زن از شوهر و شوهر از زن است.
3- آنچه در اين خبر بيان كرده است كه مقصود از" الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ" ائمه (علیه السّلام) هستند كه وقتى وارثى نباشد تركه ميت به آنها تعلق دارد مى فرمايد:
به وسيله ائمه خدا عهد شما را بسته است، يعنى عهد ايمان شما را محكم ساخته، عقد عهد سختى و محكم كردن آن است يعنى به سبب ولايت ائمه و اقرار به امامت آنها خدا عهد و پيمان ايمان شما را در عالم ميثاق و در دنيا محكم كرده است و اين بيان حاصل معنى است و آيه اين طور مى شود كه
ص: 744
بسته شده پيمانهاى شما به ولايت ائمه يا اينكه بسته شده با بيعت ائمه، چون كه ايمان جمع يمين است و يمين به معنى پيمان و قسم آمده و به معنى دست هم آمده و به هر دو معنى آيه تفسير شده است. پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
پس از دقت در تفسير آيه و فهم مقصود از آن، اين نكته بجا مى ماند كه اين آيه چه رهنمائى بوجود امام دارد كه مرحوم كلينى براى آن باب مخصوصى منعقد كرده و اين حديث را به عنوان اول دليل در آن درج كرده است، يعنى تنها اعتماد به تفسيرى است كه امام (علیه السّلام) از آيه شريفه نموده است يا اينكه ممكن است گفته شود تعبير از كلمه وارث به كلمه موالى، و جدا كردن حساب همه خويشان با كلمه والدين و الأقربون، خود دليل است كه مقصود از" الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ" موضوع ديگرى است كه نه عنوان موالى دارد و نه عنوان خويشاوند و آن جز امام نمى تواند باشد. رهنمائى قرآن به وجود امام از نظر ذات خود قرآن است و چنانچه قرآن به جوهر بلاغت و عظمت خود رهنما و دليل صدق پيغمبر است و معجزه باقيه نبوت است از نظر اهميت مطالب و غموض تعبيرات آن رهنماى به وجود امام معصومى است كه در هر زمانى شارح و مفسر آن باشد. از طبرسى (رحمه الله):
ممكن است مقصود كفار باشند كه نعمت وجود محمد را ناسپاسى كردند و از امام صادق (علیه السّلام) روايت شده كه فرمود: به خدا ما هستيم آن نعمتى كه خدا بر بندگانش انعام كرده و هر كه كامجو شده بوسيله ما بوده، و ممكن است منظور همه نعمتهاى خدا باشد كه به زشت ترين وضعى آنها را تبديل كردند و در مقصود از" الَّذِينَ كَفَرُوا" چند وجه گفته اند:
1- كفار قريش كه پيغمبر خود را تكذيب كردند و به دشمنى او برخاستند.
2- از امير المؤمنين در اين موضوع سؤال شد، فرمود: دو نابكارترين
ص: 745
قريشند كه بنى اميه و بنى مخزومند، بنى اميه تا مدت محدودى بهره دنيا را دارند ولى بنو مغيره مخزوم را در روز بدر، شما به سزاى خود رسانديد.
زمخشرى گفته: مقصود اين است كه به جاى شكر نعمت كه بر آنها واجب است كفر نهادند و نفس نعمت را بدل به كفران كردند و از خود سلب نمودند و حديث دو نابكارتر را از عمر روايت كرده، و بايد گفت كه مقصود از نعمت: عموم اهل بيت است و اعتراف به ولايت آنها كه مخالفين كفران كردند و آن را از خود سلب نمودند يا اينكه به جاى اطاعت آنها از دشمنانشان كه اصل كفر بودند پيروى كردند. از مجلسى (رحمه الله):
گفته شده است كه در آيات سابقه نعمت هائى است كه ذكر نبى و وصى در آنها نيست، چطور مى شود اين آيه را به آنها متوجه ساخت؟ من پاسخ گويم كه: ذكر بعضى از نعمتها منافات ندارد، كلمه" آلاء" شامل همه باشد زيرا كه وجود نبى و وصى از اعظم آنها است با اينكه بعضى آيات سابقه به وصى تأويل شده است چنانچه از امام رضا (علیه السّلام) روايت شده كه «عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ» منظور از اين انسان، امير المؤمنين (علیه السّلام) است، راوى گفت: «عَلَّمَهُ الْبَيانَ» يعنى چه؟ فرمود: بيان هر چه مردم بدان نياز دارند به وى آموخت، نجم هم به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تفسير شده و شجره به ائمه (علیه السّلام) و فرمود: سماء رسول خدا است و ميزان هم امير المؤمنين است كه براى سنجش خلق خود بر پا داشته، گفتم: مقصود از اينكه مى فرمايد: «أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ» چيست؟ فرمود: يعنى نافرمانى امام نكنيد «وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ» يعنى امام عادل را بر پا داريد «وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ» يعنى حق امام را نكاهيد و به او ستم نكنيد. و در روايات بسيارى شمس و قمر به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و امير المؤمنين تفسير شده و حمل آلاء در اين آيه بر نبى و وصى (علیه السّلام) دور نيست. پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
ص: 746
و ممكن است تعبير به صيغه تثنيه تعرض به دو غاصب خلافت باشد كه پايه اين تكذيب را محكم ساختند. مجلسى (رحمه الله) گفته است: در قرآن فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ است در يك جا از اعراف و در جاى ديگرش فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ و در آل عمران و ديگر سوره ها اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ است و ظاهر اين است كه" فاذكروا" بوده و ناسخين آن را تصحيف كردند. اين دو آيه در سوره حجر دنبال سرنوشت قوم لوط و هلاكت آنها وارد شده است و ظاهر آيه اين است كه ويرانه هاى مساكن قوم لوط بر سر شاه راهى بجا مانده است و بررسى اين ويرانه ها كه بر اثر هرزگى و خلافكارى قوم لوط از آنها بجا مانده است براى مردم بافر است و هوشمند نشانه هائى است كه بدان استدلال كنند و عبرت گيرند. از طبرسى (رحمه الله) در تفسير آيه (يعنى خدا را به زبان يگانه ستودند و به او اعتراف كردند و پيغمبرانش را باور داشتند و استقامت كردند يعنى بر توحيد و بر طاعت) محمد بن فضيل گويد: از امام رضا (علیه السّلام) معنى استقامت را پرسيدم، فرمود: به خدا همين است كه شما داريد، فرشته ها بر آنها نازل شوند يعنى هنگام مرگ، اين معنى از امام صادق روايت شده و گفته شده است كه فرشته ها- پس از آنكه از قبر بر آيند- از آنها استقبال كنند در موقف قيامت و به آنها مژده دهند از طرف خدا برخى آن را در قيامت دانند و بعضى وقت مرگ و در قبر و وقت بعث كه نترسيد و اندوه مخوريد يعنى از عقاب نترسيد و غم فوت ثواب مخوريد، و بعضى گفته اند: يعنى نترسيد از آنچه در پيش داريد و غم نخوريد براى آنچه پشت سر گذاشتيد از اهل و مال و فرزند، ما دوستان و ياران شمائيم در دنيا كه از طرف خدا به شما خير مى رسانديم و هم در آخرت از شما جدا نشويم تا به بهشت در آئيد و گفته شده كه گويند ما نگهدار شمائيم در دنيا و وقت مرگ و در آخرت، از امام باقر نقل
ص: 747
شده است.
مجلسى رحمه اللَّه گويد: در بسيارى از اخبار است كه اين آيه در شأن ائمه است كه در شب قدر فرشته بر آنها نازل مى شود و با آنها سخن مى گويد و احتمال دارد كه بر مؤمنين هم نازل شوند و با آنها سخن گويند گر چه نشنوند و فائده آن نزول بركات است بر آنها يا يقين به آن است پس از شنيدن اين آيه. پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
ولى مى توان گفت كه مضمون آيه نزول فرشته ها و بشارت آنها است در اين عالم و ارتباط بشر با فرشته به چند وجه است:
1- او را درك كند و با او روبرو شود: اين مقام نبوت است.
2- او را درك كند و از او بشنود و با او روبرو نشود: اين مقام ائمه است.
3- خود او را درك نكند ولى كلام او را درك كند به القاء در قلب و تأييد عقيده و ايمان به ثواب و نجات از عقاب و اين يك رابطه نامرئى است كه لازمه ايمان است و نسبت به درجات آن كم و زياد مى شود و نزول فرشته ها بر مؤمنين به همين معنى است و اين معنى از دنيا تا مرگ و از مرگ تا قيامت ادامه دارد و در هر دورى بطورى است كه با آن مناسب است و تعبير به (تتنزل) كه استقبال استمرارى است دلالت بر همين معنى دارد. از مجلسى (رحمه الله):
ان سليمان ورث داود- اشاره است به قول خدا تعالى (15 سوره نمل): «محققاً به داود و سليمان دانشى كلان داديم و هر دو گفتند حمد خدا را كه ما را بر بسيارى از بنده هاى مؤمنش برترى داد (16) سليمان وارث داود شد و گفت: ايا مردم به ما زبان پرنده ها آموخته شده و از هر چيزى داده شده است، به راستى اين همان برترى روشن است» و ممكن است تخصيص به سليمان و داود به اين نظر باشد كه با نبوت سلطنت هم داشتند و رياست دين
ص: 748
و دنيا با آنها بود، و قول راوى: ان هذا لهو العلم، يعنى اين مهم ترين فضل شما است و علم منحصر به اين است، امام گفته او را رد كرد و فرمود: دانش كامل و مهم كه مورد تعجب است آن علمى است كه هر روز هر ساعت پديد شود و در اينجا اعتراضى است قوى و آن اين است كه اخبار بسيارى دلالت دارد بر اينكه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همه چيز را مى دانسته و همه شرايع و احكام را مى دانسته و همه آنها را به امير المؤمنين (علیه السّلام) آموخته و او همه را به حسن (علیه السّلام) آموخته و همچنين هر امامى به امامى آموخته پس چه چيز مى ماند كه در هر شب و هر روز و هر ساعت براى آنها پديد شود و ممكن است از اين اعتراض به چند وجه جواب گفت:
1- علم همانى نيست كه به شنيدن و كتاب خواندن و حفظ كردن بدست آيد، زيرا همه اينها تقليدى است و همانا علم آن است كه از طرف خداى سبحان هر روز و هر ساعت به دل مؤمن افاضه مى شود و بوسيله آن كشف حقائق مى گردد و اطمينان مى آيد و شرح صدر مى افزايد و دل روشن مى شود و اين مرتبه از علم تأكيد و تقرير علم آموخته است و موجب مزيد ايمان و يقين و كرامت و شرف، اين است كه خدا بى واسطه رسولان و انبياء و بى واسطه فرشته ها به آنها افاضه علم مى كند بطور اضافه.
2- خدا به ائمه، تفصيلات علومى را افاضه مى كند كه بطور اجمال و كلى آن را مى دانند و از امام سابق آموخته اند.
3- اين افاضات جديده بر اساس بداء است كه معلومات سابقه آنها بر اثر بداء تجديد مى شود و تغيير مى كند.
4- آنچه به نظر من رسيده است و بهترين وجوه است اين است كه از فحاوى اخبار بسيارى معلوم مى شود كه ائمه (علیه السّلام) در همه مراحل هستى يعنى پيش از آنكه روحشان به تن حلول كند و پس از حلول در تن و پس از مفارقت، از بدن و عروج به عالم قدس ترقيات بسيارى در معارف ربانيه
ص: 749
و درجات كمال دارند و هميشه در معارج قرب و كمال و وصال و در سيرند و در بحار انوار معرفت حضرت ذو الجلال شناورند، زيرا مقامات عرفان و حب قربش نهايتى ندارد، از مقام ربوبيت تا درجات عبوديت منازل بى شمارى است.
پس از توجه به اين موضوع مى فهمى كه هر امامى در آغاز امامت مقدارى از علوم و معارفى كه در رتبه امامت لازم است از امام سابق دريافت كند ولى به ناچار در همين درجه نمانند و بواسطه مزيد قرب و طاعت علوم بيشتر و حكم و ترقيات ديگرى نصيب آنها گردد، چطور اين ترقى براى آنها نباشد با اينكه براى عموم نسبت به امام نقص قابليت و استعداد دارند و اين پيشرفت متواتر نسبت به ائمه اولى و احق است و ممكن است مقصود از مزيد علوم در هر شب و روز و هر ساعت همين باشد و اين خود يك سبب اين است كه در هر روز هفتاد بار استغفار مى كردند و بلكه بيشتر با اينكه گناهى هم نداشتند زيرا چون از هر درجه اى به درجه بالاترى عروج مى كردند، درجه سابق و عبادات و طاعات آن را ناچيز مى شمردند و استغفار مى كردند و توبه مى نمودند و به خدا زارى مى كردند براى رسيدن به درجه بالاتر از آنكه دارند و اين شبيه است بدان چه حكماء در باره حركت پياپى افلاك گويند كه سرش تشبه مبدأ متعال است و اين خود حدى ندارد و حركت فلك هم دائم است و پايانى ندارد اين است آنچه در حل حديث به خاطر آيد و از خدا آمرزش جويم نسبت بدان چه از كردار و گفتار نپسندد- الحديث.
در اينجا بايد گفت: علومى كه هر روز و هر ساعت پديد مى شود اشاره به فعاليت بى نهايت خدا دارد و تأثير اين فعاليت در وجود امام وقت كه سرپرست عموم عالم امكان و بخصوص عالم انسان است.
خدا عز و جل مى فرمايد (5 سوره سجده): «خدا تدبير امور كند از آسمان تا زمين و سپس اين تدبير به او برگردد در ظرف يك روز كه اندازه آن
ص: 750
هزار سال است نسبت بدان چه شما شماره كنيد» اين آيه بيان فعاليت خدا است در عالم امكان و تقريبى است از عظمت و وسعت تدبير و فعاليت حق و مى فرمايد: خدا از فراز آسمانها تا زمين در گنجايش فهم بشرى است در ظرف يك روز كه واحد زمانى كار است در نظر انسان به اندازه اى تدبير و فعاليت دارد كه به هزار سال انسانى تخمين مى شود، با اين ملاحظه كه نتيجه تدبير خدا به ثمر مى رسد و فائده آن به مقام الهى بر مى گردد، مثلا اگر اين تدبير را از نظر زراعت تنظير كنيم تخم مى افكند و حاصل مى رساند و درو مى كند و محصول آن تحويل انبار خدا مى شود و اگر از نظر توليد جانداران تنظير كنيم نژاد آن بوجود مى آيد و تحويل دام داران حق مى شود، اين يك تقريبى است از اندازه فعاليت ذات بارى تعالى نسبت به هر روزى و اين مطابق با قاعده مسلّمه ميان حكماء الهيين است كه مى گويند: لا تكرار في التجلى در ظهور جلوه هاى حق مكررى وجود ندارد و هر آن و هر ساعت و هر شب و هر روز جلوه تازه اى پديد آيد چنانچه خدا عز و جل مى فرمايد (15 سوره ق):
«بلكه در پوششى از آفرينش تازه اند» اين جلوه هاى تازه و تدبير بى پايان خدا در هر روز و هر شب و هر ساعت تحقق مسائل تازه اى است در عالم هستى كه تعلق علمى و دستورى به امام وقت دارد، و به عبارت ديگر به دفتر اداره او تحويل مى شود، از اين نظر است كه امام مى فرمايد: شگفت اينجا است كه هر روز و هر شب و هر ساعت علم تازه اى در كار است، اين علم تازه همان گزارش جديد جلوه هاى خدا يا به تعبير قرآن مجيد: تدبيراى خدا است در عالم امكان كه به امام وقت مى رسد و اين با اصل كلى و مسلّم دانشمندان امروز هم مطابق است كه مى گويند: هستى در ترقى و تقدم است اصل تكامل.
در اين صورت اعتراض به اينكه علوم از مراجع نبوى و ولايت مآب پيش به اين امام حاضر وقت رسيده و مزيد آن تصور ندارد از اصل ساقط است
ص: 751
چنانچه نبايد به اين توجه كرد كه در اين صورت بايد هر امام لا حقى از امام سابق اعلم باشد و بلكه از پيغمبران گذشته نيز زيرا نسبت به تسلسل انبياء كه افضيلت لا حق مسلّم است و خود همين موضوع سر اين كه خاتم انبياء افضل همه انبياء گذشته و بلكه ائمه معصومين هم افضل پيغمبران گذشته هستند زيرا اصل تكامل مقتضى همين معنى است ولى در موضوع تفاضل ميان ائمه و هم ميان پيغمبر و ائمه بايد گفت: كلهم من نور واحد. در اين دو حديث اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه دستورات هر زمانى براى خود آن زمان است و نسبت به زمان مترقى بعد جنبه تاريخ دارد و كتب آنها به حساب آثار باستانى حفاظت و بايگانى مى شود و علم مفيد و مثمر براى بشر آن است كه روز به روز و ساعت به ساعت بنا بر اصل كلى قانون تكامل پديدار مى شود. مجلسى (رحمه الله) در آيه هدهد گفته است:
بيضاوى گفته" أَمْ" در اينجا منقطعه است و گويا چون هدهد را نديد گمان كرد پشت پرده است و فرمود: چرا او را نبينم، سپس خوب وارسيد و فرمود: بلكه غائب است و براى او كيفر معين كرد به اين شرح:
1- عذاب شديد: پرش را بكند و او را برابر آفتاب اندازد، يا در سوراخ مورچگان تا او را بخورند، يا با دشمن در قفسى حبس كند.
2- سر او را ببرد تا مايه عبرت ديگران گردد و بى اجازه غيبت نكنند (و نظم را بر هم نزنند). پايان كلام بيضاوى.
قوله (علیه السّلام): و لم يكن يعرف الماء تحت الهواء- زيرا سليمان و همراهانش روى بساط در هواء بودند و هدهد با چشم تيزى كه خدا به او داده بود از مسافت دور تشخيص مى داد كه آب زير هوا هست يا نه (شايد وجود آب در هوا عبارت از چاههاى جوّى است كه امروز وسيله سقوط هواپيماها تشخيص داده شده و بوسائل جديد آنها را كشف مى كنند و از برخورد هواپيما به آن
ص: 752
احتراز مى نمايند) و شايد مقصود از آب زير هوا آب زير زمين باشد.
وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً- بيضاوى گفته: در اينجا جواب شرط حذف شده و مقصود بيان عظمت قرآن است كه در نهايت اعجاز و تبليغ و انذار است و كفار در نهايت عناد و تمردند يعنى اگر كتابى باشد كه كوه ها را از جا بكند همين قرآن است و با اين در دل كفار اثر نمى كند و به آن ايمان نمى آورند چنانچه در آيه ديگر هم فرمايد: و اگر ما فرشته هم به آنها نازل كنيم تا آخر و گفته شده كه قريش به پيغمبر پيشنهاد كردند كه اگر مى خواهى ما به تو بگرويم، با اين قرآنت كوهها را از مكه دور كن تا جاى ما وسيع شود و در مكه بستانها و مزرعه ها بسازيم و باد را مسخر كن تا بوسيله آن به شام بتازيم و قصى بن كلاب و ديگر نياكان ما را زنده كن تا با آنها سخن پردازيم، بنا بر اين مقصود از تقطيع زمين نورديدن آن است و بعضى هم «و يكفرون بالرحمن» را كه پيش از اين آيه است جواب آن دانسته اند و گويند آنچه ميان آنها واقع شده جمله معترضه است. انتهى.
من مى گويم: امام تقطيع ارض را تفسير به طى الأرض نموده است و حاصل كلامش اين است كه ما كه چنين قرآنى را مى دانيم، هيچ چيز بر ما پوشيده نيست ولى سليمان بن داود آنچه را پرنده اى مى دانست نمى دانست و ما از او و ديگران اعلم هستيم. تا اينجا كلام مجلسى (رحمه الله) است. شيخ بزرگوار صدوق (رحمه الله) داستان يك جاثليق نصرانى را به نام" بريهه" چنين نقل كرده است (خلاصه مى شود):
يك جاثليق نصرانى به نام" بريهه" هفتاد سال نصرانى بود ولى دنبال اسلام و كسى كه دليل براى او بياورد و حضرت مسيح را با معجزاتش بشناسد مى گشت، مردى معروف بود و ميان نصارى و مسلمين و يهود و مجوس شهرت داشت و مايه افتخار نصارى بود و مى گفتند اگر جز او نبود براى حقانيت نصارى كافى بود ولى بريهه دل به اسلام داشت و زنى هم داشت كه
ص: 753
او را خدمت مى كرد و طرف اعتماد و مشورت او بود و او هم ضعف و سستى نصرانيت و طريقه آن را به وى گوشزد مى نمود، بريهه در مقام فحص بر آمد و از هر مذهبى و طريقه اى كاوش كرد، چيزى بدست نياورد و مى گفت: اگر ائمه شما بر حق بودند حقى در ميان شما بود، تا مذهب شيعه را براى او توصيف كردند و بر اثر بررسى به هشام بن حكم برخورد، هشام گويد: من در باب الكرخ در دكان خود نشسته بودم و جمعى نزد من قرآن ياد مى گرفتند ديدم قريب يك صد تن از علماى نصارى با جاثليق اكبر خود" بريهه" آمدند اطراف دكان من و براى بريهه صندلى گذاشتند و بر آن نشست، بريهه گفت:
با همه دانشمندان بنام اسلام مناظره كردم و چيزى نداشتند و آمدم با تو هم مناظره كنم در باره اسلام. هشام خنديد و گفت: از من معجزات مسيح را مى خواهى كه ندارم. در نتيجه بريهه چند سؤال در باره اسلام از هشام نمود و جواب كافى شنيد و هشام چند سؤال در باره نصرانيت از وى نمود كه در جواب درماند و غمنده به خانه برگشت و زنش از سبب غم او مطلع شد و به او گفت: حق مى خواهى يا باطل؟ گفت: حق. گفت: بنا بر اين چه غمى دارى؟ هر جا حق باشد آن را بپذير و لجبازى را كنار بگذار كه شوم است و به دوزخ مى كشاند، گفته او را درست دانست و فردا تنها نزد هشام رفت و گفت: تو استادى دارى كه به امر او هستى؟ هشام گفت: آرى. از هشام وصف او را خواست و هشام حسب و نسب امام را براى او گفت و صفات عاليه او را هم شرح داد و او را خدمت امام صادق برد و اسلام آورد و" كافى" در اين حديث وضع ورود او را به امام صادق بيان كرده است. جمع قرآن، كلمه اى است كه از صدر اسلام در تاريخ ضبط شده است و نسبت به چند حادثه نام برده شده:
1- معروف است كه پس از بيعت سقيفه، جمعى در خانه امير المؤمنين (علیه السّلام) آمدند و او را براى شركت در بيعت دعوت كردند، على (علیه السّلام)
ص: 754
مشغول جمع قرآن بود و به فاطمه (علیه السّلام) فرمود: برو جواب اينها را بگو.
2- در حادثه خونين يمامه هزار و دويست تن از قرّاء قرآن كشته شدند و اين نگرانى پيش آمد كه قرّاء در ميدانهاى جهاد اسلامى كه تازه شروع شده بود از ميان بروند و قرآن هم از ميان برود و صحابه در فكر جمع قرآن بر آمدند.
3- جمع قرآن در زمان عمر و عثمان.
مجلسى (رحمه الله) گويد: اصحاب ما در باره قرآن اختلاف دارند، صدوق و ابن بابويه و جمعى گويند كه همه قرآن همين است كه معلوم و معروف است طبق قرائت قرّاء سبعه و همگنان آنها هيچ گونه تغيير و كم و كاستى در ظاهر آن رخ نداده، ولى كلينى و شيخ مفيد و جمعى ديگر گويند كه نسخه جامع قرآن نزد ائمه است و آنچه در مصاحف است بعضى از آن است و امير المؤمنين (علیه السّلام) بود كه آن را طبق نزول بر پيغمبر جمع كرد و به صحابه منافق عرضه كرد و نپذيرفتند و آنها در زمان عمر و عثمان آهنگ جمع آن كردند چنانچه تفصيلش در كتاب قرآن بيايد، شيخ ما مفيد روح اللَّه روحه در جواب مسائل سرويه گفته كه آنچه ميان دو صفحه جلد قرآن است و در دست است همه كلام خدا و نازل كرده او است و كلام بشرى در آن وارد نشده و آن جمهور قرآنى است كه نازل شده و بقيه آنچه به عنوان قرآن نازل كرده نزد نگهدار شريعت و امانت دار احكام سپرده است و چيزى از آن از دست نرفته و گر چه با قرآن موجود نپيوسته به چند جهت:
1- قصور مردم از معرفت اين قسمت.
2- مردم نسبت بدان ترديد به خود راه مى دادند و در شك مى افتادند.
3- مطالبى بوده كه عمداً آن را نفى كردند و نپذيرفتند.
4- قسمتهائى كه عمداً آن را از قرآن حذف كردند.
ص: 755
و محققاً امير المؤمنين همان قرآنى كه نازل شده بود از اول تا به آخر جمع كرد و چنانچه بايست تأليف نمود، مكى را بر مدنى مقدم داشت و منسوخ را بر ناسخ و هر چيزى را در جاى خود نهاد و از اين رو امام صادق (علیه السّلام) فرمود: هلا به خدا اگر قرآن چنانچه نازل شده است خوانده شود درك مى كنيد كه ما در آن نامبرده شديم چنانچه حجتهائى كه پيش از ما بودند در آن نام برده شدند. تا اينجا از مجلسى نقل شد.
تذكر: من راجع به جمع قرآن و مراحل آن نظرياتى دارم كه در باب اخبار راجع به قرآن بيان مى كنم، ان شاء اللَّه تعالى. در آيه (89 سوره نحل): «و فرستاديم بر تو كتاب را براى بيان و شرح هر چيزى و هدايت و رحمت و مژده براى مسلمانان». از مجلسى (رحمه الله):
اول آيه اين است: «مى گويند آنان كه كافرند، تو رسول نيستى، بگو كافى است خدا براى گواه (يعنى بس است كه خدا ميان من و شماها گواه باشد بوسيله آنچه از معجزات و دلائل بر نبوت من آشكار نموده) و كسى كه علم كتاب نزد او است» طبرسى گويد: در آن چند قول است:
1- مقصود، خدا است.
2- مقصود، مؤمنان از اهل كتابند چون عبد اللَّه بن سلام (از يهود) و سلمان فارسى (از مجوس) و تميم دارى (از نصارى).
3- مقصود از آن على بن أبى طالب (علیه السّلام) است. از مجلسى (رحمه الله):
1- حرف در كلمه استعمال شده و بعضى آن را به معنى وجه دانسته اند.
2- اين تخت در كمتر از يك چشم بهم زدن از دو ماه راه نزد سليمان (علیه السّلام) حاضر شده و در اينجا دو اعتراض است:
ص: 756
(1) در اين زمان كوتاه چگونه اين حركت واقع شده؟
(2) در صورت تحقق چگونه ساختمانها و مساكن فيما بين اين دو مسافت ويران نشده است؟
جواب از اعتراض اول اين است كه حركت بى نهايت سرعت پذير است با اينكه حركت سريع تر از اين محقق است زيرا هر جزء از فلك الافلاك در اين اندازه از زمان هزارها فرسخ مسافت طى مى كند و به عقيده مسلمانان، در همين اندازه از زمان جبرئيل از عرش برين به زمين مى آيد و ميان اين دو مسافت نسبتى نيست. پايان.
من مى گويم: اگر مسافت دو ماه راه از قرار روزى شش فرسخ به سيصد و شصت فرسخ تخمين كنيم و آن را در 6 ضرب كنيم مى شود دو هزار و صد و شصت كيلومتر- و كشتى فضاپيماى شوروى حامل يورى گاگارين هر ثانيه قريب صد كيلومتر طى مسافت كرده بود و باين سرعت اين عمل در ظرف يازده ثانيه انجام مى شود كه عرفاً كمتر از يك چشم به هم زدن است.
در جواب اعتراض دوم، مجلسى (رحمه الله) چند وجه نقل كرده است:
(1) تخت در هوا حركت كرد و خدمت سليمان (علیه السّلام) آمد: اين مخالف اخبار است.
(2) زمين زير تخت كنده شده و ما بين آن منخسف شد تا تخت به سليمان (علیه السّلام) رسيد.
(3) اين حركت از مسير زير زمين انجام شده و بصورت نامرئى انجام گرفته، خدا به قدرت خود زمين را از زير شكافته و تخت بلقيس از مجلس سليمان سر در آورده است.
(4) اين عمل بواسطه جمع زمين و بسط آن انجام شده كه قسمتى از آن بهم رفته و قسمتى از هم باز شده تا تخت به سليمان رسيده است، بعضى روايات دلالت بر وجه دوم دارد و بعضى بر وجه سوم و بنا بر اين اعتراض
ص: 757
خرابى مساكن اصلا وارد نيست. از مجلسى (رحمه الله):
در اين حديث از آيه شريفه تضمين شده كه مى فرمايد (117 سوره اعراف): «به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را بيافكن و بناگاه مى بلعيد آنچه جادو كرده بودند» بيضاوى گفته يعنى آنچه را تزوير و ظاهر سازى كرده بودند، از" افك" است به معنى نيرنگ و ديگرگون نمودن چيزى و رواست" ما" مصدريه باشد و با فعل معنى مفعول دهد (مى بلعيد مزورات آنها را). انتهى.
شايد در مورد قائم مقصود از افك كه عصا آنها را مى بلعد قشونها و ساز و برگ جنگ مخالفان باشد و گفته اند مقصود كتابها و نشريات آنها است كه به پروردگار خود دروغ و ناحق بسته اند. از مجلسى (رحمه الله):
گفته شده است كه اكتفاء به يك چشمه در زمان قائم با آنكه در زمان موسى از آن 12 چشمه مى جوشيد كنايه از اين است كه اصحاب قائم (علیه السّلام) هيچ اختلافى ندارند. از مجلسى (رحمه الله):
لمثل الذى جاءت به الملائكة: يعنى سلاح كه جمله بعد آن را تفسير كند و آن اشاره است به قول خدا سبحانه در داستان طالوت (248 سوره بقره): «پيغمبرشان به آنها گفت نشانه سلطنتش اين است كه تابوت براى شما مى آيد و در آن دلگرمى و اطمينان باشد از طرف پروردگار شما و بقايائى از آنچه آل موسى و آل هرون بجا گذاردند، در حالى كه فرشته ها آن را حمل كنند». در تابوت چند قول است:
1- صندوق توراة بوده كه از چوب شمشاد ساخته شده و با روكش طلا تزئين گرديده بود به اندازه سه ذراع (يك ذراع و نيم در دو ذراع)،
ص: 758
و چون موسى (علیه السّلام) در نبرد مى شد آن را جلوى قشون مى كشيد تا دل بنى اسرائيل بدان گرم باشد و نگريزند.
2- در ميان آن صورت پيغمبران قرار داشت.
3- على بن ابراهيم در تفسيرش گفته است: تابوتى بود كه خدا براى حفظ موسى فرستاد و مادرش وى را در آن نهاد و به دريا افكند و آن در ميان بنى اسرائيل بود و بدان تبرك مى جستند و چون مرگ موسى در رسيد الواح توراة و زره خود و آيات نبوت را در آن نهاد و آن را به وصى خود يوشع سپرد و هميشه تابوت در دست آنها بود تا آن را خوار شمردند و اسباب بازى كودكان شد و در ميان راهها با آن بازى مى كردند.
در باره اينكه فرشته ها آن را حمل مى كردند چند وجه گفته اند:
1- خدا آن را پس از موسى بالا برد و براى پيروزى طالوت فرود آورد در حالى كه بنى اسرائيل به آن نگاه مى كردند.
2- پس از موسى به همراه پيغمبرانشان بود و بدان پيروزى مى جستند بر دشمنان خود تا فاسد شدند و كفار بر آنها غالب گرديدند و تابوت را تصرف كردند و تا دوران قيام طالوت در سرزمين جالوت بود تا اينكه گرفتار بلا شدند و پنج شهر آنها ويران شد و آن را بر اثر تابوت دانستند و بدان فال بد زدند و آن را بر دو نره گاو بار كردند و به بيابان رها كردند و فرشته ها آنها را به سوى طالوت راندند و به او رسانيدند.
3- تا تابوت ميان بنى اسرائيل محترم بود آنها عزت و شرافت داشتند و چون گناه كردند و تابوت را خوار شمردند، خدا آن را بالا برد و چون از پيغمبر خود در خواست فرماندهى كردند، خدا طالوت را فرمانده آنها ساخت تا با او نبرد كنند و تابوت را هم به آنها برگردانيد. مجلسى (رحمه الله) گفته: اين جمله كنايه از انكار وجود او است يا كنايه از اظهار خشم شديد دشمن از ظهور او است يا كنايه از اطاعت از او
ص: 759
است- و اين معنى قريب است به آنچه من گفتم- و گفته اند كنايه از اين است كه از او سخن كنند و يا اينكه كنايه از اين است كه يارانش زير پرده نهانند. منظور اين است كه اين چيزها به عنوان نشانه ولايت از پيغمبر به على (علیه السّلام) رسيد و جزء تركه اى نبود كه به وارث مالى منتقل شود. از مجلسى (رحمه الله):
1- بالا زدن پرده شايد براى اين بوده كه اعلام كند كه ائمه (علیه السّلام) از پشت پرده خبر ندارند جز به بررسى و در اين اعلام يك مصلحتى بوده يا از نظر اينكه ائمه حالات مختلفه اى دارند و بسا نياز بدان دارند، زيرا نسبت به همه علوم حاضر الذهن نيستند بلكه بسا نياز دارند به كتاب رجوع كنند يا انتظار الهام از روح القدس را بكشند.
من مى گويم: ممكن است بالا زدن پرده براى رفع نگرانى ابو بصير بوده كه بى پروا سؤالات محرمانه خود را مطرح كند.
2- مقصود از باب اول كه به على (علیه السّلام) آموخته نوع علوم بوده (چون نحو، صرف، فقه مثلًا) و مقصود از باب دوم كه از آن فهم نموده قواعد كليه هر علمى است يا مقصود از باب اول قواعد كليه است و مقصود از باب دوم جزئياتى است كه بر آن تطبيق مى شوند چنانچه در بعضى از اخبار بدان اشاره شده است.
من مى گويم: ممكن است يكى از اين اخبار، خبر معروف شاخه ابن طاب باشد كه روايت شده، شخصى سفل سينه در مسجد انداخت و معصوم در حال نماز با شاخه درخت ابن طاب آن را برداشت و رو به قبله رفت و از مسجد بيرون انداخت و به قهقرى برگشت تا محل نماز خود آن را ادامه داد، امام بعد از نقل آن مى فرمايد: چهل باب از اين علم فهميده شود و علامه بحر العلوم (رحمه الله) در" دُرّه" گويد:
و الشجر المعروف بابن طاب*** يفتح منه أكثر الأبواب
ص: 760
از درخت معروف به ابن طاب اكثر ابواب فهم شود.
3- از قاموس: جفر: بزغاله اى است كه بزرگ شده تا شكمبه در آورده (و علفخوار شده) و يا چهار ماهه شده (كه ديگر نياز به شير مادر ندارد) و به معنى چاهى است كه پر نشده يا بعضى از آن پر شده و به معنى جعبه اى است از پوست كه چوب ندارد يا از چوب خالص كه پوست ندارد.
4- در باره اينكه مى فرمايد: «مصحف فاطمه سه برابر قرآن معمولى است و هيچ از قرآن در آن نيست» اعتراضى دارد و پاسخ داده است.
الف- مقصود قرآن معمولى است نه قرآن نزد ائمه از نظر مفهوم ظاهرى قرآن.
ب- مقصود اختلاف كامل در الفاظ و عبارات است نه در معنى و مفهوم. فتدبر. از مجلسى (رحمه الله):
و لو طلب الحق بالحق: يعنى بنى حسن مدعى هستند كه ما براى حسين (علیه السّلام) خونخواهى مى كنيم و براى رفع منكرات و ازاله باطل و اهل باطل قيام كرديم و اين حقوق را بوسيله باطل مى خواهند كه ادعاى ناحق امامت خود و انكار امامت ائمه و حقوق آنها است و اگر حق را بوسيله حق طلب مى كردند براى آنها بهتر بود. از مجلسى (رحمه الله):
جفرى كه نام مى برند- مقصود ائمه زيديه است از اولاد امام حسن كه مدعى امامت بودند و مى گفتند جفر نزد ما است، امام در مقام بطلان دعوى آنها چند دليل مى آورد:
الف- در جسر مصحف فاطمه است و در آن بيان شده كه بنى حسن به سلطنت نرسند و خروج براى آنها جائز نيست.
ب- احكام حقه واقعيه در آن مندرج است و آنها از آن خبر ندارند.
ص: 761
ج- قضايا و فرائضى كه امير المؤمنين تنظيم كرده در آن مندرج است و آنها از آن اطلاع ندارند و گر نه شما راجع به ميراث خاله ها و عمه ها از آنها بپرسيد كه آن را طبق واقع نمى دانند و طبق احكام مخالفين جواب مى دهند.
د- مصحف فاطمه (علیه السّلام) در جفر است كه در ضمن آن وصيتنامه او راجع به اوقاف و اولاد آن حضرت درج است يا وصيتى كه جبرئيل به فاطمه راجع به اولاد و امامان ذريه او دارد در آن مندرج است و بر خلاف دعوى آنها است.
ه- سلاح رسول خدا و مصحف فاطمه (علیه السّلام) با هم هستند و سلاح در دست آنها نيست و سپس استشهاد به آيه احقاف مى فرمايد: اين آيه در قرآن چنين است: ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا شايد امام نقل به معنى كرده يا در مصحف ائمه به اين قرائت ضبط بوده است و اين آيه در رديف آيات احتجاج بر مشركين است كه مى فرمايد: «بگو شما آنچه را جز خدا به معبوديت مى خوانيد به من بگوئيد كه از زمين چه آفريده اند؟ يا در خلقت آسمان چه شركتى كرده اند؟ و هر كتابى را پيش از اين قرآن بياوريد (كه ناطق به توحيد است) يا يك اثرى از علم و دانش بياوريد تا معلوم شود كه اين معبودان شما حق عبادت دارند، و البته چنين اثرى وجود ندارد» و استشهاد امام به آيه براى بيان اين است كه براى اثبات حقيت دعوى يا بايد دليل از كتاب آسمانى آورد يا از باقيمانده علوم انبياء و اوصياء كه نزد ائمه بر حق محفوظ است و ائمه زيديه از هر دو عاجزند. از مجلسى (رحمه الله):
" عن الجعفر" مقصود، جفر ابيض است اينكه مى فرمايد پوست گاوى است، شايد مقصود اين است كه اين پوست گاو ظرف كتب است نه اينكه نوشته بر آن است. انتهى.
ص: 762
از مجلسى (رحمه الله):
از اين روايت شبهه در نسب فاطميان- سلاطين مصر- استفاده مى شود، مگر آنكه مقصود: اولاد امام حسن كه در آن زمان وجود داشته اند بوده باشد. از مجلسى (رحمه الله):
" بأمر تضمر لى غيره" يعنى چيزى به من گزارش مده كه در علم تو مقدمه و مبدئى باشد مخالف و مناقض آن كه در صورت بررسى و تحقيق بايد بر خلاف آن اعتراف كنى چنانچه بيشتر علوم اهل ضلال چنين است زيرا در اكثر اظهارات علمى آنان لوازم فاسدى است كه خود بدان معترف نيستند.
يا مقصود، اين است كه هر چه به من خبر مى دهى از روى يقين باشد كه خود احتمال خلاف آن را ندهى و معنى دو علم دو احتمال متناقض است يا مقصود اين است كه رازى را از من مپوشان پس بنا بر اين قول امام در اجابت او نسبت به غير مورد تقيه است.
و بعضى گفته اند مقصود از اين كلام بيان بطلان روش اجتهاد در احكام است كه مى گويند ظن مجتهد نتيجه علمى دارد و به اين اصل معتقدند كه ظنى بودن دليل منافات با قطعى بودن حكم اجتهادى ندارد و در همه احكام اجتهادى خود در خاطر مى گيرند كه چون ظن آنها بر خلاف حكم فعلى آنان تعلق گرفت از آن برگردند و بر خلاف آن حكم كنند و در هر دو صورت مدعى علم به حكم هستند. پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
ولى آنچه در اينجا به نظر مى رسد اين است كه:
1- توضيحى راجع به بيان مجلسى در وجه اول اختلاف اظهارات علمى با آنچه در ضمير گوينده از نظر لوازم فاسده حاصل است به چند مثال:
الف- از اشعرى مى پرسى خدا يكى است يا دو تا؟ بى ترديد مى گويد: يكى است، باز مى پرسى: صفات خدا عين ذات او است يا زائد بر
ص: 763
ذات او؟ مى گويد: زائد بر ذات او، و از اينجا لازم مى آيد كه خدا نه تا باشد چون تعدد معانى در ذات با توحيد از نظر تحقيق مخالفت دارد.
ب- از اشعرى مى پرسى: خدا جسم و مكان دارد يا نه؟ مى گويد:
نه، و باز مى پرسى: خدا در آخرت به چشمِ سر ديده مى شود يا نه؟ مى گويد: آرى ديده مى شود، و اين منافى با سلب جسم و مكان است.
ج- از اشعرى مى پرسى: عقل حجت است يا نه؟ مى گويد: نه، ولى چون وارد فقه مى شود اگر حنفى باشد در بيشتر مسائل به قياس و استحسان كه دليل عقلى است اعتماد مى كند و اين با آن متناقض است.
التزام به مبادى و اصول متناقض و مختلف علت مهم گمراهى بشر بوده و هست، هم از نظر دينى و هم از نظر دنيوى، هم از نظر سعادت ماديه و هم از نظر سعادت معنويه، و ما شرحى در اين باره در كتاب عقل و جهل نوشتيم و پايه التزام به اين تناقضات جهل عميق و متراكم است كه در ظلمت آن همه حقائق ناپيدا است تا مى رسد به حقيقت روشن بطلان تناقض و به همين سبب در ملت هاى نادان خرافات و داستان هاى جادوگرى كه بر اساس محال و تناقض تنظيم شده است بسيار رواج دارد.
2- اينكه مى گويد در پرسش من مبادا به زبان چيزى بگوئى و در دل چيز ديگرى بگيرى بايد اين طور فهميده شود كه:
مقصود اصلى از هر پرسش كشف حقيقت است و بايد مقصود اصلى از جواب هم بيان حقيقت باشد و در مواردى است كه سؤال از اصالت خود كه كشف حقيقت است خارج مى شود مانند:
(1) سؤال براى امتحان.
(2) سؤال براى مجادله و بحث و مناقشه.
(3) سؤال براى اظهار فضل و .. و ..
چنانچه گاهى جواب از اصالت خود خارج مى شود و نظرى به بيان
ص: 764
حقيقت ندارد مانند:
1- در مقاصد ادبى چنانچه گويند حجاج به گرفتارى گفت:
(لأحملنك على الأدهم) محققاً به پاى تو كند خواهم نهاد، او در جواب گفت:" مثل الأمير يحمل على الأدهم و الأشبه" مانند امير مردم را بر اسب سياه و سرخ سوار مى كند، تا آخر.
2- در مقام جهل به جواب و شرم از اظهار نادانى كه جوابگو مى داند سخن او جواب سائل و بيان حقيقت نيست ولى براى اقناع او بر خلاف آنچه در دل دارد بيان مى كند.
3- در مواردى هم از نظر مقاصد مختلفه سياسى و استفاده جوئى و غيره جواب دهنده از بيان حقيقت صرف نظر مى كند و به حاشيه مى رود و يا نعل را وارونه مى زند.
در اينجا است كه امام مى فرمايد: جواب من بر مسائل، از علم خدا سرچشمه مى گيرد و دچار اين انحرافات نمى شود، زيرا اين انحرافات همه از آنجا است كه اختلافى در ميان است و در اينجا هيچ علت اختلافى وجود ندارد. از مجلسى (رحمه الله):
بدان كه حاصل اين استدلال اين است كه ثابت است كه خدا قرآن را در شب قدر بر پيغمبرش نازل كرده و در شب قدر هر سال ملائكه و روح بيان و تأويل امور را براى او مى آورند زيرا فعل مستقبل دلالت بر تجدد و استمرار دارد، در اينجا مى گوئيم:
س- براى پيغمبر نسبت بدان چه امت نياز داشتند راه تحصيل علمى جز آنچه از آسمان از نزد خدا برايش در شب قدر يا وقت ديگر مى آمد وجود داشت يا نه؟
ج- شق اول باطل است چون خدا مى فرمايد (4 سوره نجم):
ص: 765
«نيست آن مگر وحيى كه به وى مى رسد» پس شق دوم ثابت است.
س- جائز است علمى كه مورد حاجت مردم است ابلاغ نشود و نهان بماند يا نه؟
ج- شق اول باطل است چون به او وحى شده تا تبليغ كند و مردم را به خدا هدايت كند پس شق دوم ثابت است.
س- اين علمى كه پيغمبر براى هدايت امت اظهار مى كند و از آسمان است ممكن است دچار تناقض و اختلاف باشد كه در يك قضيه و يك زمان دو حكم مخالف اظهار شود يا نه؟
ج- شق اول باطل است چون تناقض گوئى از خدا محال است و خودش هم فرموده (82 سوره نساء): «اگر از نزد غير خدا بود دچار اختلاف فراوان مى شد» پس شق دوم ثابت است.
نتيجه: علم پيغمبر از خدا دريافت شده و به مردم ابلاغ شده و اختلافى هم در آن راه ندارد. اكنون باز مى گوئيم:
س- كسى كه حكم او در معرض اختلاف است چون اجتهادات ضد و نقيض، در اين كار خود موافق رسول خدا است يا مخالف او است؟
ج- شق اول باطل است چون در حكم او اختلافى نبود و دوم ثابت است كه مخالف رسول خدا است.
س- در صورتى كه در حكم رسول خدا اختلافى نيست كسى راه به اين حكم بى اختلاف دارد بدون دريافت از خدا- يا بى واسطه يا بواسطه- به طورى كه تأويل درست متشابهاتى كه سبب اختلاف است بداند يا نه.
ج- اولى باطل است و دومى ثابت است.
س- آيا تأويل درست متشابهات را جز خدا و راسخون در علم مى دانند كه در علم آنها اختلافى نيست يا نه؟
ج- اولى باطل است چون خدا مى فرمايد: «تأويل متشابهات را جز
ص: 766
خدا و راسخون در علم نمى دانند».
نتيجه: موافق رسول خدا كسى است كه در حكم او اختلاف نيست و بايد آن را از خدا دريافت كند و بايد عالم به تأويل درست متشابهات قرآن باشد. در اينجا باز مى گوئيم:
س- رسول خدا كه راسخ در علم و عالم به متشابه بود وقتى وفات كرد علمش را با خود برد و آن را به خليفه خود نياموخت يا آن را تبليغ كرد و به خليفه خود آموخت.
ج- شق اول باطل است چون مستلزم تضييع نسل آينده است و دومى ثابت است كه آن را آموخته است.
س- خليفه او پس از وى چون مردم معمولى جائز الخطا است و احكام مختلفه دارد يا مؤيد از جانب خدا است و چون رسول خدا بى اختلاف حكم مى كند بوسيله اينكه فرشته از غير راه وحى و رؤيت با او مربوط است و يا از راه ديگر و در نتيجه مانند خود پيغمبر است جز اينكه نبوت ندارد؟
ج- شق اول باطل است چون كفايت حال امت را در ارشاد و هدايت نكند و اختلاف احكام و تضييع انام لازم آيد، پس دومى ثابت است.
نتيجه اينكه بايد پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خليفه اى باشد راسخ در علم، عالم به تأويل متشابه و مؤيد من عند اللَّه، مصون از خطاء و اختلاف در حكم و علم تا حجت بر عباد باشد و مقصود همين است. از مجلسى (رحمه الله):
قوله: قال في ابى فلان و أصحابه، من مى گويم كه اين آيه چند تأويل دارد:
1- آنچه به خاطر قاصر رسيده و آن اين است كه اين آيه در باره ابى بكر و يارانش يعنى عمر و عثمان و به همراهى خطاب نازل شده و قول خدا در جمله اول: «افسوس مخوريد بر آنچه از دست شما رفت» يعنى غم مخوريد
ص: 767
كه نص و تعيين بر امر خلافت و امامت از دست شما رفت و مخصوص على (علیه السّلام) گرديد، چون كه پيغمبر او را به خلافت معين كرد و شما را محروم ساخت و در جمله دوم به آنها مى فرمايد: «شاد نباشيد به اين رياست ظاهر كه خدا به دست شما داد» يعنى خدا شما را به اراده خودتان واگذارد و وادارتان نكرد به ترك آن و توانائى به شما داد در غصب خلافت از مستحق آن (اين بيان مجلسى (رحمه الله) بر پايه اين است كه «آتاكم» را فعل متعدى گرفته و فاعل آن را ضمير مقدر و راجع به خدا دانسته ولى ظاهر اين است كه در اينجا معنى لازم دارد و ضمير فاعل آن به ماء موصوله بر مى گردد و ضمير (كم) بعنوان حذف و ايصال بدان پيوسته مانند (جاءكم) كه در اصل (جاء اليكم) است و (جاء) فعل لازم است مانند (ذهب) و معنى فارسى آن اين است، شاد نباشيد بدان چه بدست شما افتاده، چنانچه ما آن را ضمن حديث همين طور ترجمه كرديم و اعتبار (آتاكم) فعل لازم به اعتبار ترك مفعول است مانند (هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ) يا از باب مشاكله است در برابر (فاتكم) چون باب مشاكله يكى از محاسن ادبيت وسيع زبان عرب است).
يك جمله كه" لا تأسوا ... الخ" باشد مقدمه است و اشاره است به موضوع سابقى كه عبارت از نص بر خلافت على (علیه السّلام) است در زمان حيات پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و جمله ديگرى كه" لا تفرحوا" است اشاره به واقعه اى است كه دنبال آن آمد و آن غصب خلافت است بعد از پيغمبر، و حسن انطباق اين تأويل بر آيه روشن است و حاصل آن با توجه به سابق آيه اين است كه:
هيچ گرفتارى و پيشآمدى در زمين و در جان شما نباشد مگر آنكه ما آن را سرنوشت كرديم و حكم آن را پيش از خلق اصل مصيبت بلكه اصل نفوس در كتاب ثبت كرديم تا شما افسوس نخوريد بر آنچه از دستتان رفت از امر خلافت حقه و بدانيد كه مستحق خلافت حقه نيست جز كسى كه ملائكه به همراه روح الامين براى گزارش احكام ثبت شده در اين كتاب بر او نازل مى
ص: 768
شوند و شاد نشويد به اين تسلطى كه به ناحق بدست آورديد و بفهميد كه سزاوار آن نيستيد كه به زور گرفتيد و وبال آن را خواهيد ديد ...
2- آنچه پدر علامه ام قدس اللَّه روحه افاده كرده و آن اين است كه مقصود از طرح اين آيه بيان اين است كه علم قرآن را جز حكم الهى و حجت معصوم نمى داند، زيرا هر كه اين آيه را بشنود زود به ذهنش مى آيد كه هر دو خطاب متوجه يكى است چون در يك محل جمعند با اينكه در حقيقت خطاب «افسوس مخوريد» متوجه على (علیه السّلام) است نسبت به از دست رفتن خلافت او و در جمله بعد كه «شاد نباشيد» خطاب به ابو بكر و ياران او است كه غصب خلافت كردند.
3- فاضل استرآبادى گفته «افسوس نخوريد» خطاب به اهل بيت (علیه السّلام) است يعنى غم مخوريد بر مصيبتى كه به شما وارد شده و «شاد نباشيد» خطاب به مخالفين است، يعنى شاد نباشيد به خلافتى كه خدا آن را به شما داده به سبب سوء اختيار شما (بسيار بد تعبير شده است) يكى از دو آيه (بايد گفته شود: دو جمله) مقدمه است و ديگرى دنباله آن و در تأليفى كه عثمان نسبت به قرآن كرده آنها را در يك جا جمع كرده است (اين بيان هم بسيار ناروا است كه تصور شود عثمان تا اين اندازه نيروى تصرف در قرآن داشته است).
4- گفته شده كه خطاب «لا تأسوا» متوجه به شيعه است كه خلافت با بركت على (علیه السّلام) از دست آنها رفته و خطاب «لا تفرحوا» متوجه به مخالفين است كه خلافت مغصوبه به آنها رسيده و يكى از دو آيه مقدمه ديگرى بوده. از مجلسى (رحمه الله):
اختلاف و تناقض در اين قول به چند وجه است:
1- اول بار حكم كرد كه قاطع كف بايد تمام ديه را بدهد از نظر
ص: 769
احتياط بر جانى و ثانياً حكم كرد كه حَكَمْ بيايد انگشتان بريده را قيمت كند و قول او به مصالحه با قول او به رجوع به مقوم اختلاف دارد.
2- اين هر دو با حكم برد همه ديه كف كه اول گفته اختلاف دارد.
3- رجوع به مقوم موجب اختلاف شود زيرا نظر آنها در قيمت مختلف مى شود، در اين تعبير اشكال است.
4- علت اختلاف اين است كه حكم ظنى است و ممكن است با ظن ديگرى باطل شود و حكم ديگرى به جاى آن آيد. از مجلسى (رحمه الله):
قوله" فتبدا لك الملك" شايد ظهور فرشته براى ابن عباس به معجزه على (علیه السّلام) بوده و احتمال دارد سخن ملك به وى ظاهر شده باشد، من گويم:
اين هر دو وجه نادرست است زيرا رؤيت فرشته طبق نص همين خبر و اخبار ديگر از اوصاف خاص نبوت است و براى خود امام هم واقع نشده و چگونه به اعجاز براى ابن عباس واقع مى شود و استماع كلام فرشته هم از اوصاف خاصه امام معصوم است و چگونه نصيب ابن عباس شده. در اينجا بايد گفت:
ظهور فرشته براى ابن عباس به تجسم بوده و سابقاً گفتيم كه تجسم فرشته امرى است ممكن و واقع و در صورت تجسم براى هر كس قابل رؤيت است حتى كفار چنانچه فرشتگان مأمور هلاك كردن قوم لوط مورد رؤيت آنها واقع شدند و بلكه طرف صحبت آنها گرديدند، در اين صورت براى ابن عباس امكان رؤيت محقق است ولى معلوم نيست ابن عباس آن فرشته را به اين عنوان شناخته باشد، و پر زدن به چشم او بطور نامرئى انجام شده است.
از مجلسى (رحمه الله):
قوله" ما اختلفنا" شايد غرض ابن عباس اين باشد كه حق با من است و آن را به خدا حواله مى كنم و شايد مقصودش اين باشد كه در مورد اختلاف رجوع به قرآن مى شود و امام جواب مى دهد كه خود قرآن رفع
ص: 770
اختلاف نمى كند، زيرا در صورتى كه مرجع حكم خدا باشد خدا در واقع جز يك حكم ندارد و چطور است كه شما در يك مورد احكام مختلفه بيان مى كنيد و به ناچار يكى از آنها مخالف حكم واقعى خدا است و اين سبب هلاك خودتان و هلاك كردن مردم است.
و بايد متوجه بود كه اين مناظره ميان ابن عباس و امام باقر (علیه السّلام) بايد در زمان كودكى امام باقر (علیه السّلام) باشد در زمان حيات پدر آن حضرت زيرا ولادت امام باقر سال 57 است و وفات ابن عباس سال 68 و سن امام در زمان وفات او بيش از 11 سال نبوده. ميان اماميه خلافى نيست كه شب قدر و فضيلت آن بعد از پيغمبر باقى است تا انقراض جهان و در هر شب قدر هم نزول ملائكه با روح ادامه دارد و اكثر عامه هم بر همين عقيده اند و مخالف آنها كم است كه گفته اند مخصوص به زمان خود پيغمبر بوده و برداشته شده است. مجلسى (رحمه الله)- پس از نقل خواب پيغمبر و اخبار آن حضرت از اينكه بنى اميه هزار ماه حكومت فرعونى كنند- گويد: در اينكه شب قدر بهتر از هزار ماه حكومت بنى اميه است چند وجه گفته اند:
1- خدا فضل شب قدر را در دوران حكومت آنها از همه كس سلب كرده جز خاندان معصومين (علیه السّلام).
2- فضل آن را از خصوص بنى اميه سلب كرده زيرا عبادات آنها درست نيست.
3- مقصود همان بيان مدت سلطنت آنها است نه بيان سلب شب قدر.
4- مقصود اين است كه ثوابى را كه خدا به عبادت شب قدر مى دهد از سلطنت هزار ماه بنى اميه بهتر است.
قوله: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» در معنى روح اختلاف است:
1- از ابن عباس روايت شده كه مقصود جبرئيل است و اكثر مفسرين
ص: 771
هم بر آنند. 2- فرشته اى است بزرگتر از جبرئيل و از ديگر فرشته ها.
3- از جنس فرشته ها نيست و خلقى است اشرف و اعظم از فرشته ها، اين معنى در اكثر اخبار ما وارد است و براى آن استدلال كرده اند به قول خدا تعالى (38 سوره نبأ): «روزى كه بايستند روح و فرشته ها» به اعتبار اينكه عطف دليل جدائى است.
در باره اينكه مى فرمايد: قرآن در شب قدر نازل شده است چند وجه است:
1- مقصود شروع در نزول آن است.
2- همه آن از لوح به سفراء نازل شده يا به آسمان نزديك تر.
3- مقدار ساليانه آن در شب قدر به سفراء نازل مى شده است و ممكن است اول بار يك جا به پيغمبر نازل شده و سپس تيكه تيكه طبق مقتضيات وقت دوباره نازل شده است.
در تعيين شب قدر هم اختلاف است: بعضى از عامه آن را يكى از شبهاى نامعلوم سال دانند و بعضى يكى از شبهاى نامعلوم ماه شعبان يا رمضان و بيشتر آن را در ماه رمضان دانند در شب اول يا هفده يا تا شب بيست و هفتم، در نزد ما خلافى نيست كه از شب 19 و 21 و 23 ماه رمضان بيرون نيست.
قوله: «فاتقوا فتنة» خطاب به مؤمنانى است كه در آيه سابق ذكر شده اند، فتنه به معنى كفر و گمراهى است، در" لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا" دو قرائت است و قرائت دوم" لتصيبن" با لام ابتدائيه است يعنى فتنه اى كه محققاً مى رسد به همان ظالمين از شما، طبرسى (رحمه الله) گفته است: اين قرائت از امير المؤمنين (علیه السّلام) و زيد بن ثابت و امام باقر و ديگران است، و بعضى هم گفته اند: الف در قرائت اول اشباع فتحه لام است و از نظر معنى اختلافى نيست و مقصود اين است كه شما مؤمنان بر حذر باشيد از فتنه اى كه
ص: 772
مخصوص ظالمان است و اين فتنه همان انكار شب قدر است بعد از پيغمبر و انكار نزول دستورات ساليانه از طرف خدا كه مستلزم غصب خلافت و سلب حق امير المؤمنين (علیه السّلام) است و لازمه آن برگشت به دوران جاهليت و احياى اوضاع جاهليت است كه در زمان خلافت اول و دوم پايه گذارى شد و سومى آن را روى صحنه آورد و در دوران حكومت بنى اميه رسميت پيدا كرد.
ظاهر آيه (138 سوره آل عمران) راجع به جنگ أُحد است و اشاره دارد به گريز منافقين از جبهه بواسطه امتحانى كه بعمل آمد و فريادى كه اعلام قتل پيغمبر را نمود ولى در حقيقت تطبيق مى شود بر آنان كه بعد از پيغمبر رو از على (علیه السّلام) برگردانيدند و منكر ادامه شب قدر شدند كه خدا در آن شب امور خود را بوسيله فرشته ها و روح نازل مى كند، زيرا اگر به شب قدر اعتراف مى كردند ناچار بايد براى آن شب به امام معصومى اعتراف كنند كه بتواند امور الهيه را از فرشته ها دريافت كند. از مجلسى (رحمه الله):
شايد مراد اين است كه علوم را بر وجه كلى مى دانست بطورى كه استنباط جزئيات از آن ممكن بود ولى براى مزيد توضيح و تسهيل امر همان جزئيات و افراد در شب قدر بر او نازل مى شد ...
و ممكن است مراد از علم جملى و كلى، علمى باشد كه قبول بداء كند و تفسير و بيان شب قدر، تعيين امور حتمى و تشخيص امورى است كه بداء پذير است چنانچه از اخبار ديگر معلوم مى شود و چون علم بداء غامض و فهم آن مشكل بوده است براى سائل توضيح نداده و آن را از مواردى دانسته كه بايد مكتوم باشد.
من مى گويم: حمل علم كلى و جملى بر بداء مبنى بر آن است كه مجلسى (رحمه الله) در معنى بداء بيان كرده ولى من در باب بداء توضيح دادم كه بداء راجع به مرحله اى از علم ذاتى خدا است و مخصوص حضرت او است
ص: 773
چنانچه از اخبار بداء استفاده مى شد و اين مقام از علم به انبياء و اوصياء افاضه نشده است و در موضوع علم كلى بايد گفت منظور همان مقام نبوت و ولايت است كه عبارت از ملكه و استعداد درك حقائق است از مبدأ بواسطه وحى و الهام و رؤيت فرشته يا سماع از فرشته، و مقام ديگرى نيست و لازمه اين آمادگى و استعداد اطلاع حضورى و عمومى بر حقائق نيست بلكه بايد به طرق معينه از طرف خدا افاضه شود و يكى از آنها همان نزول ملائكه است در شب قدر و اينكه امام مى فرمايد: وقتى پيغمبر به معراج رفت و علم ما كان و ما يكون را آموخت به معنى همان كمال استعداد نبوت و درك آخرين مراحل آن است و معنى اينكه هر علمى داشت به على (علیه السّلام) آموخت همان كمال معنوى مقام ولايت است كه از پيغمبر استفاده كرد چون كه علم عبارت از ملكات عاليه حاصل در نفس است كه با وسائلى موجب حضور جزئيات مى شود، مثلا يك عالم به فقه يا نحو يا نجوم عبارت از كسى است كه ملكه استحضار مسائل آن علم را دارد و اين منافات ندارد كه در احضار مسائل نياز به مراجعه كتب يا ابزار و اسباب مخصوص داشته باشد و معنى عالم به فقه يا نحو يا نجوم يا اسطرلاب اين نيست كه همه مسائل آن علم بدون مراجعه يا تنظيم ابزار و آلات در خاطر او حاضر است، بنا بر اين علم نبوت يك ملكه و استعداد عالى و مخصوصى است در نفس نبى كه وسيله كشف حقائق و احكام است و علم ولايت و امامت هم يك ملكه عاليه و استعداد مخصوصى است در نفس ولى كه وسيله كشف حقائق و احكام است و اين منافات ندارد كه اوقات مخصوصى چون شب قدر يا حالات مخصوصى در استحضار حقائق و احكام در نفس نبى يا ولى و امام دخالت داشته باشد. منظور از اين سؤال بيان ارتباط علم به امور جزئيه و بخشنامه اى است با آن علم كلى كه مقام نبوت و ولايت است و در حقيقت سؤال از كيفيت وحى نسبت به انبياء، و الهام و دريافت از ملائكه نسبت به اوصياء
ص: 774
است، از اين جهت امام مى فرمايد: اين مقام از درك عقول عمومى بر كنار است و امرى است مكتوم و تنها خدا آن را مى داند و بس. علت اين سؤال اين است كه چون نزول ملائكه در شبهاى قدر دوران وصايت و امامت متضمن احكام و معلومات تازه اى است بر حسب تجديد زمان، پس بايد اوصياء اطلاعات جديدى پيدا كنند كه انبياء از آن بى خبر بودند، امام مى فرمايد: علم اوصياء محدود به وصايت است و از اندازه علم انبياء بيرون نيست و اين حوادث ساليانه هم براى انبياء منكشف بوده و يا آنكه همزمان انكشاف براى اوصياء براى آنها نيز منكشف مى شود و از نظر ارتباط معنوى- رشته وصايت هميشه با مقام نبوت ارتباط طولى دارد. طرح اين سؤال هم بر اثر نظريه تدريجى سابق است و چون در جواب سابق علم وصى محدود به وصايت شد و از حدود علم نبى نتواند بيرون باشد براى سائل اين فكر پديد شد كه علم اوصياء نسبت به يك ديگر اين محدوديت را ندارد و امام سال آينده ممكن است در شب قدر آن سال احكام و مطالبى درك كند كه امام سال گذشته از آن بى اطلاع بوده است، در اينجا امام مى فرمايد: از نظر اصول كلى معلومات همه اوصياء يكى است و آنچه در شب قدر بوسيله ملائكه تجديد مى شود موضوع احكام جزئى است در موارد مشخصه جاريه در آن سال و اين علم جديدى محسوب نيست كه سبب امتياز اوصياء در مراتب علمى گردد. در اينجا مقصد از نزول ملائكه را در شب قدر نسبت به هر امرى راجع به دستور اجراء و ابلاغ آن دانسته چنانچه در قوانين بشرى معمول است وقتى حكمى و قانونى در مجلس شورى به تصويب رسيد با آنكه دولت وقت آن را مى داند نمى تواند اجراء كند تا دستور اجراى آن صادر شود و از طرف مجلس آن قانون براى اجراء به دولت وقت ابلاغ گردد. مرحوم مجلسى موضوع اين سؤال را حمل بر بداء كرده
ص: 775
است و از اين نظر آن را مخصوص اوصياء دانسته ولى بايد گفت منظور از اين سؤال ترفيع مقام معنوى نبوت و امامت است نسبت به تجديد هر شب قدرى چنانچه در رتبه استخدامى مأمورين و كارمندان دولت ها رسم است كه در فاصله هاى مقررى بر اثر ادامه خدمت رتبه تازه اى به آنها داده مى شود، امام مى فرمايد: اين ترفيع رتبه موضوع محرمانه اى است نسبت به انبياء و اوصياء كه جز خود آنان كسى نمى تواند بر آن مطلع شود و شايد سرّش اين باشد كه بسا نسبت به سابقه اوصياء توهم نقص براى مردم عادى پديد گردد. از مجلسى (رحمه الله):
در بيان كلمه" منكِر" يعنى منكِر ما و فضل ما و امامت ما و اينكه شب قدر مخصوص ما مى باشد، ولى اين شرح درست به نظر نمى رسد زيرا امام در معترفان شب قدر هم دو دسته توضيح داده: يكى آنها كه شب قدر را قبول دارند و با ائمه مخالفند و ديگرى آنها كه شب قدر را قبول دارند و مخصوص ائمه مى دانند و اگر معنى منكِر چنان باشد كه مجلسى (رحمه الله) گفته، تفصيل بعد از آن بى مورد است در اينجا، اگر مقصود منكِر اصل شب قدر باشد معنى منكِر كافر است يعنى منكِر اسلام است، زيرا اصل شب قدر ضرورى دين اسلام است و نص آيات بسيارى از قرآن مجيد است و اگر مقصود از منكِر، منكِر وجود آن بعد از وفات پيغمبر باشد منظور اين است كه كسى كه منكِر بقاء شب قدر باشد بعد از وفات پيغمبر از مورد بحث خارج است و بايد با او در اصل وجود شب قدر بعد از پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سخن گفت، پس مقصود از كلمه" منكِر" اين است كه از مورد بحث ما خارج است. مجلسى (رحمه الله) از بصائر به سند وى از محمد بن سليمان ديلمى از پدرش گويد: از امام صادق (علیه السّلام) پرسيدم، گفتم: قربانت، من از تو شنيدم كه چند بار فرمودى: اگر نباشد كه ما به علم خود بيافزائيم آنچه داريم به
ص: 776
آخر رسانيم. فرمود: اما راجع به حلال و حرام كه بخدا آن را خداوند تمام و كمال به پيغمبر خود نازل كرده، و اما در حلال و حرام دانش جديدى نيافزايد. گويد: گفتم: پس اين زيادى چيست؟ فرمود: در چيزهاى ديگر است جز حلال و حرام. گويد: گفتم: چيزى به علم خود افزوده كنيد كه بر رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نهان بوده؟ فرمود: نه، دستور علم تازه از خدا به فرشته رسد و فرشته آن را نزد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برد و گويد: يا محمد! پروردگارت تو را به چنين و چنان فرموده است، مى فرمايد: آن را نزد على (علیه السّلام) بر. نزد على (علیه السّلام) آيد و او فرمايد: آن را نزد حسن (علیه السّلام) بر، و او هم فرمايد: او را نزد حسين (علیه السّلام) بر و همچنين به هر يك از ائمه عرضه شود تا به ما برسد. گفتم: شما ممكن است علمى بيافزاييد كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را نداند؟ فرمود: واى بر تو، ممكن است امام چيزى بداند كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نداند با اينكه امام از طرف او است؟ از مجلسى (رحمه الله):
ام الكتاب (دفتر كل) لوح محفوظ است و چون در آيد به اعلام فرشته و فرستادن او يا به وحى و الهام بى واسطه فرشته نفوذ كند (بر آيد) يعنى برسد به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و ائمه (علیه السّلام) يا در جريان افتد و ديگر بداء در آن نبود بر خلاف علم اول كه در معرض بداء است. از مجلسى (رحمه الله):
اين علم سرّى جز علم به احكام عمومى است كه بايد همه ائمه بدانند، مقصود از هر كه خواهد امير المؤمنين تنها و يا به همراهى ديگر امامان است. از مجلسى (رحمه الله):
قوله: «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» زيرا اگر آسمان و زمينى بود عرش وى بر آنها بود و اين صريح است در حدوث آسمانها و زمين ها بلكه همه چيز،
ص: 777
قوله: «فهو العلم الذى ... تا آخر» شايد مقصود اين است كه در اين علم غالباً بداء نيست نه بطور مطلق در آن بداء نيست چنانچه از بسيارى اخبار ظاهر مى شود، يا منظور از آن همان علم حتمى است يا علمى كه در شب قدر نازل مى شود يا علمى كه در هر شب و هر روز ظاهر مى شود. انتهى.
ولى طبق تحقيقى كه در باب بداء گذشت بيان شد كه بداء در مرحله قبل از علم صفاتى و افعالى است و مخصوص ذات احديت است و در مرحله ظهور صفاتى و افعالى بداء نيست و اين روايت هم مؤيد آن است و نياز به اين تقييد ندارد. از مجلسى (رحمه الله):
1- بحر اخضر همان بحر محيط است، آن را اخضر خوانند بواسطه سبزى و سياهى آن از نظر فراوانى آبش، من مى گويم در دوران قديم درياى مديترانه را بواسطه وسعت و امتداد آن تا اقيانوس، بحر محيط مى ناميدند.
2- حاصل جواب اين است كه:
(1) ممكن است خدا در بعضى اوقات بواسطه مصلحتى چيزى را از ائمه پنهان دارد و اين مخالفت ندارد با اينكه علم كتاب نزد آنها است و هر گاه خدا بخواهد و يا محتاج شوند بدان مراجعه كنند.
(2) مقصود اين باشد كه سخن اول حضرت در مجلس عمومى بوده و بر حسب تقيه از مخالفين ادا شده است يا در برابر شيعيان كم هوش و سست خرد براى آنكه مبادا ائمه را خدا بخوانند و اين وجه دوم روشن تر است. از مجلسى (رحمه الله):
حاصل اين است كه امام به تعليم خدا امور نهانى را مى داند و اين خود جمع ميان آيات و روايات مختلفه است:
1- (179 سوره آل عمران): «خدا را شيوه نيست كه شما را بر غيب مطلع كند ولى از رسل خود هر كه را خواهد انتخاب مى كند».
ص: 778
2- (50 سوره انعام): «من نگويم كه خزانه هاى خدا نزد من است و غيب هم نمى دانم و به شما نگويم فرشته ام تنها پيرو وحى هستم».
3- (59 سوره انعام): «نزد خدا است كليدهاى غيب نمى داند آنها را جز او».
4- (188 سوره اعراف): «اگر من غيب مى دانستم خير فراوانى مى اندوختم و هيچ بدى به من نمى رسيد».
5- (20 سوره يونس): «بگو غيب از آن خدا است».
6- (38 سوره فاطر): «به راستى خدا داناى غيب آسمانها و زمين است».
7- (67 سوره نمل): «بگو هيچ كس در آسمانها و زمين غيب نداند جز خدا».
8- (آيه آخر سوره لقمان): «به راستى خدا است كه علم ساعت نزد او است و باران را فرو فرستد و بداند در رحم مادران چيست، هيچ دم زنى نداند فردا چه كند و هيچ زنده اى نداند در چه زمينى خواهد مُرد».
9- (48 سوره سبأ): «به راستى پروردگارم تير حق را به نشان مى زند و پر داناى غيب است».
10- (26 و 27 سوره جن): «عالم غيب است و بر غيب خود كسى را مطلع نكند، جز آن را كه به رسالت بپسندد».
آيه 1- دلالت دارد بر اينكه خدا بعضى از غيب را به رسول برگزيده خود اطلاع مى دهد.
آيه 2- طبرسى (رحمه الله) گويد: من غيبى را كه مخصوص خدا است نمى دانم و همانى را مى دانم كه خدا به من آموخته از امر بعث و نشور و بهشت و دوزخ و جز آن، من تنها پيرو وحى هستم، مقصودش اين است كه به شما خبر ندهم جز آنچه خدا نازل كند.
ص: 779
و در آيه 3- گفته: معنايش اين است كه نزد او است خزائن غيبى كه در آن عذاب فورى است و چيزهاى ديگر، نداند آن را جز او يا كسى كه از او آموزد و گفته اند: معنايش اين است كه مقدورات غيب نزد خدا است و آن را براى هر كدام از بندگانش كه خواهد بگشايد به او بياموزد يا راه فهم آن را برايش آسان كند و دليل براى وى اقامه نمايد.
و در آيه 4- گفته: معنايش اين است كه از آن خدا است علم آنچه در آسمانها و زمين نهان است، چيزى بر او پوشيده نيست، سپس گفته است:
من يكى از مشايخ را كه نسبت به عدل و تشيع روى خوشى نشان مى داد ديدم كه در اين موضوع از تفسير خود به شيعه اماميه ستم كرده است و گفته اين آيه دلالت دارد كه علم غيب مختص به خدا است بر خلاف آنچه رافضيان معتقدند كه ائمه غيب مى دانند، من كسى از اماميه را در نظر ندارم كه توصيف به علم غيب را براى احدى از خلق روا داند، اين وصف مختص به كسى است كه همه چيز را به ذات خود مى داند نه به علم مستفاد از ديگرى و آن منحصر به ذات قديم سبحان است كه به ذات خود دانا است واجدى از مخلوق شريك او نيست، هر كه ديگرى را در اين صفت شريك او داند از ملت اسلام خارج است و آنچه از امير المؤمنين نقل شده و خاص و عام از او روايت كردند كه از غائبات خبر داده چون اخبار او از صاحب زنج (قرامطه) و از ولايت مروان بن حكم و اولادش و ظهور مهدى و آنچه از ائمه ديگر در اين باره نقل شده همه را از پيغمبر آموخته بودند و خدا به آن حضرت اطلاع داده بود و به كسى كه اين اخبار مشهوره از آنها روايت شده نسبت دادن اعتقاد به علم غيب در باره ائمه معنى ندارد، اين خود دشنام زشتى است و تضليل و بلكه تكفير آنها است و كسى كه به مذاهب آگاه است آن را نپسندد خدا ميان او و شيعه حكم باشد.
طبرسى در تفسير آيه 8 گفته است: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» يعنى
ص: 780
علم ساعت را مخصوص خود ساخته واحدى از خلق را بر آن واقف نساخته ... تا آنكه گفته از ائمه هدى روايت شده كه اين پنج چيز را بطور تفصيل و تحقيق جز خداى تعالى نداند. كلام طبرسى تمام شد.
و حاصل اين است كه مقتضاى جمع بين آيات و روايات آن است كه معنى نفى غيب از معصومين اين است كه از پيش خود غيب ندانند و آنچه را دانند بوسيله وحى يا الهام از طرف خدا است و الّا معلوم است كه اكثر معجزات انبياء و اولياء از قبيل اخبار به غائبات است و يك وجه اعجاز قرآن مجيد هم همان اخبار از غائبات است و ما هم بوسيله اخبار خدا و رسول بسيارى از غائبات را دانسته ايم چون قيامت و احوال قيامت و بهشت و دوزخ و جنت و قيام قائم (علیه السّلام) و نزول عيسى و علامات ديگر ساعت و عرش و كرسى و ملائكه.
و آن پنج كه در آيه (8) است چند احتمال را در خور است:
1- اطلاع كامل و دقيق در اينها منحصر به خدا است و اگر خبر دهند كه شخصى در فلان روز بميرد شامل همه دقائق مرگ از دقيقه و وضع مرگ نيست و ممكن است ملك الموت هم آن را نداند و سپس وجوه ديگر در اينجا نقل كرده است و برخى را هم تقويت نموده است.
من مى گويم: علم غيب يعنى دانستن امور نهانى در برابر امور عيانى كه به حواس ظاهره و حواس باطنه عمومى ادراك مى شوند و اين امور نهانى مراتبى دارند.
هميشه افرادى بسيار نادر در ميان بشر بوده اند كه داراى حدس و هوشى بسيار قوى و تيز بوده و از يك نشانه و اشاره مطالب نهانى را درك مى كرده اند، اين افراد در محيط عرب جاهلى به نام كاهن معروف بوده اند و تا آنجا مردم تحت تأثير هوش آنها قرار داشته اند كه آنها را با جن و پرى همراز و آشنا مى دانسته و در حل مشكلات
ص: 781
زندگى خود از آنها نظر مى خواسته اند، در محيط اسلامى كه فكر مردم از اين خرافات دوران جاهليت پاك شده و پيغمبر اسلام از كهانت و اين گونه دكان داراى و شيادى به سختى جلوگيرى كرد مردان تيز هوش باز به عنوان ديگر شناخته شده اند كه يكى از آنها اياس قاضى القضاة معروف قرن دوم اسلامى است از تيز هوشى هاى او داستان هائى در تاريخ مانده است:
1- گويند: چون مهدى عباسى در زمان پدر براى بازديد اوضاع عمومى و ادارى به بصره رفت در هيئتى كه به استقبال او آمده بودند چهار صد نفر رجال و شيوخ استان بصره را دنبال جوانى نورس ديد كه به نظر او كودكى جلوه كرد باعث تعجب او شد و چون به او نزديك شد او را قاضى القضاة بصره معرفى كردند، مهدى رو به او كرد و گفت:
قاضى چند سال دارد؟ او دانست كه با اين پرسش او را به عنوان كودكى مورد طعن و نكوهش قرار داده در جواب گفت:
سن من بيش از عتاب بن اسيد است كه پيغمبر اسلام پس از فتح مكه او را والى شهر با عظمت مكه ساخت و بيش از سن اسامة بن زيد است وقتى كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را فرمانده كل قشون اسلام نمود و همه پيره مردان مهاجر و انصار را زير پرچم او فرا خواند.
2- گويند: روزى در غرفه مشرف به راه عمومى نشسته بود و مردى را ديد و به حاضران گفت: اين مرد ساباطى است و غلام سياهى گم كرده و بدنبال او مى گردد، و چون از او تحقيق كردند، راست گفته بود، از اياس پرسيدند اين غيب را از كجا دانستى؟ گفت: چون به اين طرف و آن طرف نگاه مى كرد، دانستم غريب است و چون غبار سرخ رنگ ساباط در سر و برش بود دانستم اهل ساباط است و چون به هر سياهى كه مى رسيد او را خوب وامى رسيد دانستم غلام سياهى داشته و از او گريخته.
3- گويند: روزى سه زن را ديد و گفت: يكى دوشيزه است و ديگرى
ص: 782
آبستن و سومى بچه شير مى دهد، پس از تحقيق درست بود، از او پرسيدند اين غيب را از كجا دانستى؟ گفت: اين هر سه كنار هم آرام راه مى رفتند و حادثه هراس آورى رخ داد، يكى دست بر پستان نهاد و ديگرى بر شكم و سومى فروتر و چون در موقع خطر هر كس متوجه عضو مهمتر و عزيزتر خود مى شود، دانستم اولى شير در پستان براى كودك عزيز خود دارد و دومى عزيزى در شكم مى پرورد و سومى گوهرى ناسفته نهان دارد.
مردان با فراست و تيز هوش در امر سياست هستند كه امور بشرى را تا آينده هاى دورى درك مى كنند و اين موضوع بسيار روشن است و اين مردان تيز هوش از نظر ادراك عمومى غيب دانند.
بسيارى از مسائل علمى هست كه در باب فن و دانش آشكار نيست و فقط متخصصان در آن واقفند ولى از نظر آنها كه وارد اين فن و متخصص در اين علم نيستند غيب و نهان و لا ينحل است.
در همه علوم مسائل علمى چنين اند و در علوم رياضى مانند حساب و هندسه و جبر و مقابله و در علوم امروزى مانند فيزيك و شيمى، اين معنى روشن تر است در اصول اقليدس صدها مسأله هندسى و رياضى وجود دارد كه براى كسانى كه در فن هندسه استاد نيستند همه غيب است و بلكه غيب الغيوب است و در مسائل بغرنج جبر و مقابله و فرمول هاى پيچيده شيمى كه وارد شوى اين موضوع روشن تر است.
: كم و بيش مردمى در هر دوره و ميان هر ملتى بوده و هستند كه خود را براى تفكر در يك رشته يا رشته هائى آماده كرده و دنبال آن رفته اند و رياضت كشيده و در اين زمينه حقائق و مطالبى
ص: 783
درك كرده اند كه ديگران درك نكرده و نفهميده اند، و در اين موضوع هم بعضى راه اغراق رفته و به بعضى مرتاضان غيب دانى هاى عجيبى نسبت مى دهند ولى اگر همه آنها هم باور نشود تا اندازه اى از آن مورد قبول است.
با توجه به اين مراتب بايد گفت كه موضوع انحصار علم غيب به خداوند طبق آيات و اخبار وارده در اين موضوع بايد معنى مخصوصى داشته باشد و غيب مخصوص ذات الهى مطلق امور نهانى و نامرئى از نظر عمومى بشر نيست، در اين صورت به اين حقيقت بايد اعتراف كرد كه پيغمبر و امام به عنوان يك رهبر همه جانبه جامعه مراتب غيب ادراكى و فنى و تفكرى را مى داند و بر آن مسلط است.
1- از نظر اينكه اگر آنها را نداند رهبرى نتواند زيرا در برابر آنها كه آن را مى دانند عاجز و درمانده مى شود و سقوط مى كند.
2- اخبار بسيارى رسيده كه ائمه معصومين (علیه السّلام) در موقع برخورد به هر يك از اين گونه افراد كاملًا در برابر آنها بر آمده و آنها را زير دست و محكوم خود ساخته اند.
و بعلاوه مقام نبوت و امامت يك احاطه و تسلط بر حقايق را لازم دارد كه دريچه آن ارتباط با عالم غيب و عالم نامرئى است و بالاتر از اين مقامات معمولى غيبدانى، نبوت و امامت حقه بر اساس غيبدانى است، بنا بر اين آيات و اخبار وارده در اينكه امام با پيغمبر غيب نمى داند در شمار آيات و اخبار متشابهه قرار مى گيرد و بايد براى آنها دنبال معنى صحيحى گرديد.
آرى، آنچه مرحوم طبرسى (رحمه الله) گفته درست است كه غيبدانى به معنى علم ذاتى به حقايق مختص ذات الهى است و به اين معنى علم به مشاهدات هم چنين است زيرا جز ذات واجب الوجود او هر كه هر چه داند از او داند و ممكن در ذات خود هيچ ادراكى نتواند و بيشتر آيات و اخبار وارده در اين موضوع در برابر ايراد مخالفان و معاندان پيغمبر و امام وارد شده كه به آنها
ص: 784
بهانه مى گرفتند و بعنوان عنادورزى يا بلكه مسخره و استهزاء از امام يا پيغمبر مسائلى مانند مسائل درويشى كه عوام به رخ دانشمندان مى كشند، از آنها پرسشهائى مى كردند و جز اين جوابى نداشتند كه علم غيب از آن خدا است. از مجلسى (رحمه الله)- اعلام يا با الهام است يا با القاء از طرف روح القدس. از مجلسى (رحمه الله)- اين تاريخِ وفات، خلاف مشهور است، زيرا مشهور وفات آن حضرت را در ماه محرم مى دانند و وفات پيغمبر در عقيده شيعه در صفر بوده و به زعم مخالفان در ربيع الاول، مگر اينكه مقصود شب از نظر هفته باشد و در آن هم اختلاف هست. از مجلسى (رحمه الله)- كان هذا مما لم يجز، علت اعتراض اين است كه حفظ نفس واجب است از نظر عقل و شرع و روا نيست كه آن را در هلاكت انداخت، امام فرمايد: اين درست است ولى ميان بقاء و لقاء مخير شد و لقاء خدا را برگزيد، و اين جواب بر اين پايه است كه حفظ نفس در همه حال واجب نيست، و اين از خصائص ائمه است كه چون مرگ را خواهند، حفظ نفس بر آنها واجب نباشد، و حكم عقل در اين جا مورد اعتنا نيست با اين كه حكم عقل در اين مورد مسلّم نيست، محدّث استرآبادى گفته: احاديث اين باب صريح در آن است كه اصل مشهور ميان معتزله راجع به وجوب حفظ نفس عقلًا درست نيست.
در بعضى نسخه ها به جاى خير با خاء نقطه دار، (حير) با حاء بى نقطه آمده و در اين صورت معنى چنين است كه امام در آن مواقع مرگ را فراموش كرد و غافلگير شد، و رواياتى هم مؤيد آن وارد شده است.
و در بعضى نسخه ها (حين) است به حاء بى نقطه و نون، يعنى مرگ او در اين وقت معين شده بود و فرار از تقدير ممكن نبود، و حاصل جواب اين است كه كسى كه اسباب واقعى مقدرات را نداند مكلف است از آنها
ص: 785
بگريزد، چون براى او ممكن به نظر مى آيد، ولى كسى كه به همه حوادث آگاهست نمى تواند مكلّف به فرار باشد و الّا لازم آيد كه مقدرات در باره او واقع نشود، و ائمه در اكثر موارد به اين علم خود عمل نكنند و بدان مكلّف نيستند چون پيغمبر و امير المؤمنين كه منافقان را مى شناختند و سوء عقائد آنها را مى دانستند و مكلّف به اجتناب و ترك معاشرت و مناكحه آنها نبودند و تكليف قتل و طرد آنها را نداشتند مادامى كه مرتكب جنايتى موجب آن نگرديده بودند.
تا آنكه سؤال و جوابى از شيخ مفيد در اينجا نقل كرده بدين مضمون:
در مسائل عكبريه است كه:
به اجماع ما شيعه، امام هر چه مى شود مى داند، چرا امير المؤمنين با اين كه مى دانست كشته مى شود و قاتل خود را هم مى شناخت، و وقت و زمان را مى دانست به مسجد رفت؟ چرا حسين بن على (علیه السّلام) به كوفه رفت با اين كه مى دانست او را يارى نمى كنند و در اين سفر كشته مى شود، و چون به كربلا رسيد و آب را بر او بستند و با كندن چند ذراع به آب مى رسيد چاه نكند تا از تشنگى به هلاكت رسيد؟ و امام حسن (علیه السّلام) مى دانست كه معاويه به عهد خود وفا نمى كند و شيعيان پدرش را مى كشد، با اين حال با او صلح كرد؟.
شيخ مفيد جواب داده كه دعوى اجماع بر اينكه امام هر چه مى شود مى داند درست نيست، و اجماع ما بر خلاف آن است، از كجا شيعه اجماع بر اين عقيده دارند، اجماع شيعه بر اين است كه امام حكم هر چه پيش آيد مى داند، نه اينكه عالم به خود پيش آمدها است به طور تفصيل، و بنا بر اين پايه همه اين سؤالات فرو مى ريزد، ما دريغ نداريم كه امام بسا خود حوادث را به اعلام از طرف خدا بداند، و امّا آنكه هر چه مى شود مى داند قبول نداريم و قائل آن را درستگو نمى دانيم، چون گفته او حجت و دليلى ندارد.
ص: 786
امّا راجع به اين كه امير المؤمنين (علیه السّلام) قاتل خود را مى شناخت و وقت آن را هم مى دانست، آنچه از ظاهر اخبار استفاده مى شود اين است كه قتل را به طور اجمال مى دانست و قاتل را هم به شخصه مى شناخت، ولى دليلى ندارد كه وقت را هم مى دانست، و اگر خبرى هم در اين باره باشد اعتراضى وارد نيست، زيرا ممكن است مأمور به صبر و شهادت و تسليم به قتل باشد تا به مقامى رسد كه بدون آن نمى رسيد و در اين صورت نبايد گفت خود را به دست خود به هلاكت انداخته و به كشتن خود كمك كرده و اين كار از نظر عقل زشت بوده.
و امّا راجع به امام حسين (علیه السّلام)، ما قبول نداريم كه مى دانست اهل كوفه به او خدعه مى كنند زيرا دليل از عقل و نقل ندارد، و اگر هم مى دانست جواب آن همان است كه در باره امير المؤمنين (علیه السّلام) گفتيم، و امّا اين كه گفته امام حسين (علیه السّلام) محل آب را مى دانست و آن را عمداً تحصيل نكرد، چه مانعى دارد كه در موقع منع او از آب، مأمور بوده كه آن را به وجه ديگرى تحصيل نكند چنانچه در باره امير المؤمنين (علیه السّلام) گفتيم.
و امّا راجع به صلح امام حسن با معاويه، در اينجا سخن ديگرى است، و آن اين است كه امام مى دانست معاويه عمل به عهد خود نمى كند و عواقب بدى در پيش است ولى چاره اى نداشت زيرا اگر صلح نمى كرد خودش و اصحابش يك جا به چنگ معاويه مى افتادند و فوراً همه را مى كشت، و به اين وسيله خود را تا مدتى حفظ كرد و اولاد و بسيارى از شيعيان خود را حفظ كرد و از تباهى يك باره دين دفاع كرد كه بسيار بدتر از وضعى بود كه به واسطه صلح با معاويه پيش آمد.
و از علامه حلى طيب الله تربته راجع به امير المؤمنين پرسيده اند، جواب داده كه: ممكن است به امير المؤمنين خبر داده باشند از وقوع قتل در آن شب معين يا در هر جاى مشخّص، ولى تكليف او غير از تكليف ماها
ص: 787
است و روا است كه او جان خود را در راه خدا بذل كرده باشد چنانچه بر مجاهد در جبهه لازم است پايدارى كند و لو تا كشته شود، انتهى.
اين خلاصه كلمات اساتيد فن است در ردّ اعتراض، كه بايد گفت دچار چند ضعف است:
1- بر اساس احتمالات و امكان پى ريزى شده و معلوم است در موضوع علم قطعى نداشته و روشن نبوده اند.
2- در تنگناى اعتراض، مجبور به انكار اصول مسلّمه مذهب گرديده اند، چنانچه شيخ مفيد (رحمه الله) در برابر اجماع بر اين كه امام هر چه را پيش آيد مى داند، مدعى اجماع بر خلاف آن شده كه اگر تحليل و تجزيه شود نتيجه مى دهد، اجماع شيعه را بر نادانى امام، نعوذ بالله.
3- در تنگناى اعتراض، مسلّمات تاريخ را منكر شده اند، مانند اين كه امام حسين نمى دانست مردم كوفه به او خدعه مى كنند، نمى دانست در كربلا كشته مى شود و ...
در جواب اين اعتراض به طور قطعى بايد چنين گفت كه: در اسلام دو گونه جهاد تشريع شده است:
1- جهاد غلبه، و آن موضوع كتاب جهادى است كه يكى از كتب فقه اسلامى است، و يكى از فروع معروف هشتگانه دين است (حج و جهاد).
جهاد غلبه داراى شرايط مفصّله اى است كه در مقام خود شرح شده است و يكى از آنها، امكان پيروزى است، و براى آن معين شده كه در حد اقل بايد نيروى اسلام نيمى از عدد و ساز و برگ نيروى مقابل را داشته باشند (نيم ديگر هم به قوّت روحيه دينى جبران شود) و در صورتى كه نيروى اسلام از نصف كمتر باشد، وجوب جهاد ساقط است و تكليف عقب نشينى است. 2- جهاد استماته، يعنى جانبازى در راه دين و فداكارى در راه حق و حقيقت. اين قسم از جهاد در اسلام به همراه قسم اول تشريع شد، و موضوع
ص: 788
اين جهاد عبارت از جانبازى در راه حق است، به وجهى كه از آن ترويج و حفظ دين حق محقق شود، و گاهى علاقه به حق و دوستى و خداجوئى به جايى رسد كه شخص را مشتاق حق كند، و چون پروانه خود را به آتش افكند: 1- در جنگ پر نام و با افتخار بدر كبرى وقتى دو صف در هم ريختند و آتش نبرد شعله ور و سراسر جبهه را فرا گرفت، كعب بن مالك انصارى براى سد رمق در حالى كه چند دانه خرما در دست داشت نزديك پيغمبر رسيد كه سرگرم تنظيم جبهه و تشويق مسلمانان به جهاد بود، اين جمله را از پيغمبر شنيد كه فرمود: هر كه در اين جهاد كشته شود به بهشت مى رود، كعب عرض كرد: يا رسول الله ميان من و بهشت جز اين فاصله نيست؟ فرمود: چنين است، كعب خرما را به دور انداخت و به جبهه شتافت و خود را در ميان انبوه دشمن رسانيد و جنگيد تا كشته شد.
2- در جنگ مؤته اين جهاد استماته به وسيله بزرگان اصحاب پيغمبر چون جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه و عبد الله بن رواحه تعقيب شد و پيغمبر آن را تأييد كرد.
مؤته: سرزمينى است در مرز شامات كه در بدو طلوع اسلام مركز عربهاى نصرانى و تحت الحمايه دولت روم باستانى بود و چون پيغمبر اسلام نامه به امپراطور روم هرقل نوشت و او را به اسلام دعوت كرد، اين نامه را به وسيله سه تن از بزرگان صحابه گسيل داشت، و پس از مراجعت اين نمايندگان نامى و گرامى پيغمبر، عربهاى مرزى از راه تعصب يا تحريك آنها را كشتند و پيغمبر در سال نهم هجرت سه هزار قشون تهيه كرد و به سردارى جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه و عبد الله بن رواحه براى خون خواهى سفراى خود به مؤته فرستاد، و اين سه تن صحابه نامى را به ترتيب بر آن قشون امير و فرمانده نمود.
رسيدن قشون اسلام به بلقاء كه يك منزل به مؤته داشت مصادف شد
ص: 789
با رجوع شخص امپراطور از جنگ با فارس و پيروزى بر آنها براى زيارت بيت المقدس و شكرگزارى از فتح.
صد هزار قشون مسلّح و مجهّز و فاتح از زبده ترين قشونهاى روم به همراه داشت، و صد هزار قشون عرب هم از قبائل بنى لخم بدو پيوستند، و قشون سه هزار نفرى اسلام با ساز و برگ و آذوقه مختصر خود در برابر دويست هزار قشون روم و عرب مجهّز واقع شدند، و چون اين خبر به آنها رسيد شورائى تشكيل داده و به مشورت پرداختند، عبد الله بن رواحه رئيس انصار كه اكثريت داشتند رأى داد كه ما طبق دستور با اين قشون وارد نبرد مى شويم و در راه حق جانبازى مى كنيم، و بعضى گفتند با اين وضعى كه پيش آمده جهاد ساقط است و بر مى گرديم و بعضى هم گفتند: همين جا توقف مى كنيم و از پيغمبر كسب تكليف مى كنيم، ولى نظر اول اكثريت يافت، و اين سه هزار خود را به ميدان آن دويست هزار نفر كشيدند و نتيجه جز جانبازى چيزى نبود، اين است كه اول بار جعفر طيّار اسب خود را پى كرد و شمشير كشيد و به دشمن حمله كرد و جنگيد تا كشته شد، و زيد بن حارثه به دنبال او رفت و شهيد شد و سپس عبد الله بن رواحه خود را به قلب دشمن زد و نبرد كرد تا كشته شد.
از نظر اين كه جهاد استماته بود، اول بار فرماندهان خود را فدا كردند تا راه اين جانبازى را براى ديگران هموار سازند.
البته اين گونه جهاد، كار مردان بزرگ و مصلحان بشرى است، و با جهاد از جهاتى تفاوت دارد:
1- وجوب و الزام ندارد بلكه داوطلبى است و از روى اختيار كامل انجام مى شود.
2- بسا آنكه افراد به ظاهر نابالغ هم مشمول اين جهاد بشوند، چون بعضى كودكان جبهه كربلا.
ص: 790
من در كتاب رموز الشهاده كه با ترجمه كامل نفس المهموم چاپ شده است در اين موضوع توضيحات قابل توجهى داده ام.
پس از توجه به اين مقدمه، حقيقت مطالب اين باب كافى و اخبار مندرجه در آن خوب روشن است. البته امام معصوم در زندگانى خود مقام بزرگترين مصلح عصر خويش را دارد، و هميشه در جبهه مبارزه براى حق كه در هر دورى به طورى است انجام وظيفه جهاد مقدسى را به عهده دارد و در روش مقدس خود بينا است، و بر حسب مصلحت انديشى موقعى مى رسد كه داوطلب فداكارى و جانبازى در راه حق مى شود و خود را تسليم پروردگار مى نمايد، اين عمل از بزرگترين مقامات شهامت و مردانگى و درك سعادت است، و به هيچ وجه با القاء در تهلكه و اعانت بر نفس مناسبتى ندارد، بلكه درست در نقطه مقابل آن قرار دارد و در صورتى كه امام مى داند در اين موقع و در اين قدمى كه بر مى دارد وظيفه جانبازى خود را كه وقت آن رسيده است انجام مى دهد، اين خود دليل بر بزرگترين روح پاك و آماده براى فداكارى است نه اين كه مايه خرده گيرى و انتقاد باشد.
اين همان معناى حقيقى (موتوا قبل ان تموتوا) است كه شخص راه حق را تشخيص دهد و دانسته و فهميده در اين راه جان بدهد، و اين عنوانى كه مرحوم كلينى (رحمه الله) براى اين باب انتخاب كرده بسيار بليغ و شيوا و قابل تحسين است كه مى گويد:
امام مى داند چه وقت جان مى دهد و مرگش هم به اختيار او است، يعنى خودش با رضا و رغبت گام در آستان مرگ سعادتمندى مى گذارد و وظيفه مقدس جانبازى و فداكارى را با كمال مردانگى انجام مى دهد.
عجب در اين است كه اساتيد فن از اين حقيقت روشن چشم پوشيده و در جواب اين اعتراضات عوامانه كه: چرا على (علیه السّلام) دانسته و فهميده خود را تسليم ضربت ابن ملجم كرده، يا امام حسين (علیه السّلام) به كربلا رفته و ... گيج
ص: 791
شده اند و دنبال احتمالات و امكانات و- محتمل است چنين باشد و ممكن است چنان گفت- رفته اند و يا اينكه براى امام عذر غفلت و نسيان تراشيده اند، خير، بايد صريح و آشكار گفت كه آرى دانسته و فهميده جام مرگ را تا جرعه آخر نوشيده اند، براى آن كه داوطلب جانبازى در راه حق بوده اند و مصلحت جانبازى را در اين ساعت و دقيقه معين درك كرده اند، و درك و تشخيص وقت آن همان شاهكار امامت آنها است و از اخبار آينده اين باب، اين موضوع بهتر روشن مى شود. از مجلسى (رحمه الله)- غضب على الشيعه: يا به واسطه اينكه حفظ اسرار نكردند و امر امامت آن حضرت فاش شد، و يا بايد هارون رشيد شيعه را تعقيب كند و بكشد، يا آن حضرت را زندانى كند و زهر خوراند و خاطر خود را آسوده كند، آن حضرت سلامت شيعه را خواست و بلا را براى خود خريد.
يا چون شيعه شهامت نداشتند و بر اثر سستى آنها و تسليم نبودن به امام، دشمن را بر خود مسلط كردند، خدا امام را مخيّر كرد، يا بشورد بر رشيد و شيعه را به دنبال خود كشد تا همه قتل عام شوند، يا گوشه گيرد تا رشيد بر او بتازد و او را دستگير كند و كار او به زندان و زهر نوشيدن كشد، و مى فرمايد: من جانبازى خود را بر فناى شيعه اختيار كردم. يعنى مطلبى كه مى گويم مانند اين ماهيان، به چشم خود مى بينم و واقعيت دارد. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از اين كه علم آنچه مى باشد به آنها داده نشده، يعنى همه آن، و گر نه داستان غلامى كه رفيق موسى سر او را بُريد، علم به آينده بود، مگر آن كه گفته شود مقصود علم متعلق به چيزهائى است كه بعد موجود شوند، و آن كودك موجود بود. از مجلسى (رحمه الله)- القيام: يعنى اعلان به امامت و تصدى مقام
ص: 792
آن، فلا تذهبنّ يك المذاهب: يعنى خيال نكنيد كه اينها براى اين بود كه گناهى از آنها سر زده، يا براى اين بود كه نزد خدا قُرب و منزلتى نداشتند، يا اين كه نمى دانستند چه بر آنها مى رسد. از مجلسى (رحمه الله)- لا يكون عالم: يعنى كسى كه خدا او را در قرآن عالم شمرده، يا عالمى كه طاعت او را بر مردم واجب كرده، يا كسى كه مستحق باشد او را عالم گويند، و احتمال وسط ظاهرتر است به قرينه آخر خبر. از مجلسى (رحمه الله)- فامّا الماضى فمفسّر: يعنى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آن را براى ما شرح داده، و امّا الغابر: يعنى علوم راجع به امور آينده مزبور است، يعنى در جامعه و مصحف فاطمه (علیه السّلام) و ديگر مدارك نوشته است، شرائع و احكام را ممكن است در قسم اول وارد كرد و ممكن است در قسم دوم و ممكن است تقسيم شود، و امّا علوم تازه و حادث آن چيزها است كه در معرض بداء بوده و از طرف خدا قطعيت يافته، يا منظور علوم و معارف ربّانيه است و يا تفصيل كلّيّات يا اعم از همه، به وسيله الهام از طرف خدا بى واسطه فرشته، يا به وسيله حديث فرشته است، و از آن راه افضل است كه مخصوص به ائمه است، يا بى واسطه حاصل شده، يا آن كه اسرار مخصوص به ائمه است، ولى دو قسم اول را بعضى از خواص صحابه چون سلمان و ابى ذر از پيغمبر ياد گرفته بودند. از مجلسى (رحمه الله)- در بصائر دنبال اين حديث است كه گويد:
به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: چگونه فهم شود كه آن ملك است و از شيطان نيست در صورتى كه شخص گوينده ديده نشود؟ فرمود: آرامش دل بدانها دهند و فهمند كه از فرشته است، و اگر از شيطان باشد هراس آورد با اينكه، اى زراره، شيطان پيرامون صاحب امر امامت نگردد. از مجلسى (رحمه الله)- حاصل اين است كه: سائل، بعيد مى داند
ص: 793
كسى دانسته و فهميده خود را در بلا و مرگ افكند، و جواب اين است كه:
هر علمى مايه حذر نتواند باشد به چند وجه:
1- مكلّف نبودند بدان علم عمل كنند.
2- بسا باشد براى دانا هم حذر ميسور نباشد.
3- بسا خود علم باعث جلب بلا و مرگ شود.
و جواب امام اشاره به وجه سوم دارد، چون فرمود: اين گرفتاريها از خودشان به وجود آمد، و اين بلاها و فتن به واسطه اين بود كه كشف اسرار كردند و از آنچه مى دانستند خبر دادند، و آنچه به نظر تو مانع است مؤيد موضوع است، و مقصود اين است كه علم براى رفع بلا سودشان نداد، زيرا مرتكب اعمالى شدند كه مستحق اين بلاها گرديدند، زيرا چنانچه بايد از امام اطاعت نكردند و اين با مقام بلند آنها منافات ندارد، زيرا بسا مقرّبينى به خطاى اندكى سخت مؤاخذه شوند و اين بيان امام اشاره است به قول خدا تعالى (30 سوره شورى): «هر چه مصيبت بر سر شما آيد به دست خود شما فراهم شود»، انتهى.
اين شرح انتقاد شديدى است از خواص اصحاب على (علیه السّلام)، و به هيچ وجه شايسته نيست، بلكه مقصود همان است كه در شرح خبر 4 باب (علم ائمه به مرگ خود ...) بيان كرديم، يعنى اين اصحاب بزرگوار على (علیه السّلام) از نظر اين كه تالي تلوِ امام معصوم بودند و در رديف مصلحين اسلامى و جامعه بشرى در آمدند، دانسته و فهميده داوطلب تحمل بلا و مصيبت شدند و براى حفظ مصالح عاليه مذهب، خود را در كام مرگ افكندند، و با همين وسيله به مردم جهان ستمگرى و ظلم بنى اميه را ثابت كردند و دولت ناحق آنها را متزلزل نموده و رو به سقوط بردند، و اظهار خشم امام از كُندفهمى و عدم توجه مانند ابو بصير است، به اين حقيقت روشن كه گويا مى خواهد به اين بزرگواران اعتراض كند كه چرا خود را دانسته در بلا انداختند، و درست اين
ص: 794
منظور بر خلاف بيانى است كه مجلسى (رحمه الله) دنبال آن را گرفته، تا آيه مباركه (30 سوره شورى) را بر آن تطبيق كرده، اين همان سوء تعبيرى است كه يزيد در برابر امام بيمار (علیه السّلام) نسبت به حادثه كربلا نمود، نعوذ باللَّه.
با اين كه دنباله حديث مدح بليغى از اصحاب على (علیه السّلام) كرده و فرموده است: آنها راز نگهدار بودند و به خاطر همين بود كه على (علیه السّلام) اسرارى را بدانها آموخته بود، ولى شما (مانند ابو بصيرها) راز نگهدار نيستيد كه من هم اسرارى به شماها بياموزم، و اين كه مى فرمايد: اين بلا از طرف خودشان بود، يعنى خودشان داوطلب و مشتاق تحمل اين بلاها بودند براى حفظ مصالح مذهب و اين نهايت فداكارى و بزرگوارى است. در اينجا بايد در چند موضوع بحث شود:
1- تفسير آياتى كه در ضمن اخبار اين باب آمده است و آن پنج آيه است:
1)- (4 سوره قلم): وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ از طبرسى (رحمه الله): «و به راستى تو اى محمد بر روش خُلق عظيمى يعنى بر روش دين بزرگى هستى كه دين اسلام است». از ابن عباس و مجاهد و حسن و گفته شده معنايش اين است كه متخلّق به اخلاق اسلام و داراى طبع كريمى. حقيقت خُلق اين است كه انسان خود را بر حفظ آداب وادار كند، و آن را خُلق گويند براى آن كه مانند خلقت در انسان پا بر جا شود، و اما آن آدابى كه در طبع انسان است خيم گويند، پس خُلق طبع اكتسابى است و خيم طبع غريزى.
گفته شده كه خُلق عظيم صبر بر حق و وسعت بخشش و تدبير امور بوده است وفق عقل همراه صلاح و نرمش و مدارا و تحمل ناگواريها در مقام دعوت مردم به خداى سبحان و گذشت و عفو و تلاش در يارى مؤمنان و ترك حسد و حرص و امثال آن، از جبائى نقل شده.
ص: 795
عايشه گفته است: خُلق پيغمبر صلى الله عليه و آله در ده آيه اول سوره مؤمنون مندرج است و هر كه را خدا به خُلق عظيم ستايد، از ديگرى در مدح او چه آيد، و گفته اند كه خُلق عظيم او براى اين بوده كه با تن خود دمخور مردم بود و از دل آنها دور بود، بُرونش با خلق بود و درونش با حق، و گفته شده براى آن بود كه فرمان خدا را در باره خُلق امتثال كرد كه فرمود (199 سوره اعراف): «گذشت را بگير و به نيكى وادار و از نادانها رو برگردان» و گويند خُلق او را عظيم گفته براى آنكه همه اخلاق نيك در او جمع بود، و آنچه از آن حضرت نقل شده مؤيد آن است كه:
من مبعوث شدم براى تكميل مكارم اخلاق، و فرموده: خدايم پروريد و خوب پروريد، و فرمود: مؤمن با حسن خُلق خود مقام كسى را دريابد كه شبها همه عبادت كند و روزها روزه دارد، و فرمود: در ميزان قيامت هيچ عملى سنگين تر از حسن خُلق نيست، و امام رضا به سند خود از پدرانش از پيغمبر روايت كند كه: ملازم حسن خُلق به ناچار در بهشت است و از سوء خُلق بپرهيزيد كه سوء خُلق به ناچار در دوزخ است.
ابو هريره گويد: محبوبترين شماها نزد خدا آن كس است كه خُلقش بهتر و مهماندارتر است، آن كسانى كه با ديگران الفت گيرند و ديگران با آنها الفت گيرند، و مبغوضترين شما كسى است كه پر رفت و آمد كند براى سخن چينى و ميان برادران دينى جدائى اندازد و براى مردم پاك عيب تراشد.
2)- (7 سوره حشر): ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. اين آيه دنبال آياتى است كه راجع به اموال متصرفى اسلام از كفار نازل شده و تكليف غنيمت و فَي ء دولت اسلامى را از نظر منقول در بر دارند و در حقيقت از شاهكارهاى مالى اقتصادى قرآن محسوبند و از اينجا شروع مى شود «ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ» طبرسى (رحمه الله) در مقام شأن نزول آيات
ص: 796
گويد: ابن عباس گفته است: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى- آنچه خدا بهره رسولش كرده از اهل قرى- تا آخر آيه در باره اموال كفار اهل قرى است كه قريظه و بنو النضير بودند از يهود مدينه و فدك بود در سه ميلى مدينه و خيبر بود و دهات عرينه و ينبع، آنها را خدا به پيغمبرش داد تا هر چه خواهد در آنها حكم كند، و خبر داد كه همه اينها از آن او است، بعضى از مردم گفتند: بايد تقسيم شوند، و اين آيه نازل شد، بعضى گفته اند آيه اول راجع به خصوص اموال بنى النضير است چون كلمه «منهم» دارد كه اشاره به همان بنى النضير مى شود كه در اول سوره مورد بحث شده اند، و آيه دوم راجع به اموالى است كه بدون جنگ به دست آمده است، و بعضى گفته اند هر دو راجع به يك موضوع هستند و آيه دوم را بيان تقسيم و مصرف مالى است كه در آيه اول بيان شده.
تفسير آيات از طبرسى (رحمه الله) «آنچه خدا غنيمت و بهره به رسول خدا داده است از ايشان» يعنى از يهودى كه آنها را كوچ داد (و آنها بنى النضير بودند كه بعد از بدر پيمان صلح با مسلمانان مدينه را نقض كردند و پيغمبر آنها را محاصره كرد، و در قرارى كه به وساطت عبد الله بن ابى بن سلول طرفدار دوران جاهليت آنها بسته شد بنا شد هر چه اموال منقول توانند بردارند و از محيط مدينه به خارج قلمرو اسلام كوچ كنند، و همه اموال خود را با شتران و دواب حمل دادند، و آنچه را هم از درهاى ساختمانهاى خود پسنديدند و توانستند كندند و با خود بردند) اگر چه اين حكم نسبت به همه اموال كفار كه در تصرف اسلام آيد سارى و جارى است «آنچه از اموال كه بى قشون كشى به وسيله شتر و اسب باشد ...» و مقصود اين است كه آنچه با اسب و شتر به سوى آن يورش نبرديد، و نزديك خود مدينه بوده و پياده به آنجا رفتيد «ولى خدا رسولان خود را بر هر كه خواهد مسلّط كند» يعنى آنها را بى نبرد بر دشمن چيره سازد به وسيله ترسى كه به دل آنها اندازد (و به
ص: 797
دست خود اموال خود را به رسول خدا واگذارند) خدا اموال بنى النضير را خالصه پيغمبر نمود تا هر چه خواهد عمل كند، و پيغمبر آن را ميان مهاجرين تقسيم كرد و به انصار نداد جز به سه كسى كه كار به دست بودند در مورد اين اموال، ابو دجانه و سهل بن حنيف و حارث بن صمه «و خدا بر هر چه توانا است» سپس خدا حكم غنيمت را بيان كرده و فرموده «آنچه خدا غنيمت دهد به رسولش از اهل قرى» يعنى از اموال كفار اهل قرى «پس آن از آن خدا است» به هر چه خواهد در آن شما را دستور دهد «و از رسول است» كه خدا ملك او كرده «و از ذى القربى است» يعنى اهل بيت رسول خدا و خويشان او از بنى هاشم «و از يتيمان و گدايان و ابن السبيل است» از خاندان پيغمبر، زيرا تقدير چنين است براى خويشان او و يتيمان خاندان او و گدايان و ابن السبيل آنان، و منهال بن عمرو از على بن الحسين (علیه السّلام) روايت كرده است كه به آن حضرت گفتم: قول خدا «ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ» يعنى چه؟ فرمود: خويشان ما و مساكين ما و ابن السبيل از ما، ولى همه فقهاء گفته اند مقصود عموم يتيمانند و مساكين و ابن السبيل هم از عمومند، و از ائمه هم همين معنى روايت شده است نيز، محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السّلام) روايت كرده كه فرمود: پدرم مى فرمود: سهم خدا و رسول و ذى القربى مخصوص ما است و در سائر سهام هم با همه مردم شركت داريم، و ظاهر اين است كه حق آنها است چه توانگر باشند و چه بينوا، و اين قول شافعى است و بعضى گفته اند غنيمت براى فقراء خويشان رسول خدا است كه بنى هاشم و بنى مطلب باشند، و از امام صادق (علیه السّلام) روايت شده، فرمود: ما مردمى هستيم كه خدا طاعت ما را واجب كرده، و انفال از ما است، و برگزيده غنيمت از ما است، يعنى آنچه براى پيغمبر اختصاص مى دادند از چهار پايان فربه و كنيزان زيبا و جواهر كريمه و چيزهاى بى نظير، سپس خدا بيان كرده كه چرا چنين كرده و فرموده: «تا ثروت ميان توانگران شما
ص: 798
دست به دست نگردد» دولت چيزى است كه ميان جمعى دست به دست شود، يك بار از اين باشد و يك بار از آن، يعنى تا غنيمت ميان توانگران شما دست به دست نشود، و چون دوران جاهليت در آن عمل نشود و اين جمله خطاب به مؤمنان است نه به پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).
كلبى گفته: اين آيه در باره رؤساى مسلمين نازل شد كه گفتند: يا رسول الله تو انتخابى خود را از غنيمت با يك چهارم آن بردار و باقى را به ما واگذار، رسم جاهليت اين بوده شعرى هم براى گواه خواندند: چار يك از تو است و صفاياى مال الخ ... اين آيه نازل شد و صحابه گفتند: به چشم ما پيروان امر خدا هستيم و امر رسول خدا، سپس خدا فرمود: «آنچه رسول به شما داد بگيريد و آنچه را از شما دريغ كرد وانهيد» يعنى هر چه از غنيمت را كه رسول خدا به شما داد بگيريد و بدان راضى باشيد و هر فرمانى به شما داد انجام دهيد و از هر چه شما را نهى كرد باز ايستيد زيرا او امر و نهى نكند جز به دستور خدا، و اين شامل است هر چه را پيغمبر بدان امر كند يا نهى كند از آن، و اگر چه در خصوص آيه غنيمت وارد است، زيد شحّام از امام صادق (علیه السّلام) روايت كرده كه فرمود: خدا هر چه به هر پيغمبرى عطا كرده به محمد هم عطا كرده.
به سليمان فرمود: «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ» و براى رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» تا اينجا از تفسير طبرسى است.
از تأمل در اين آيات و تفاسيرى كه براى آن نقل شده نكات زير استفاده مى شود:
الف- آيه اول راجع به اموال غير منقول است، و موضوع آن زمين و خانه و باغى است كه از قبيله بنى النضير بعد از كوچ از مدينه به جا ماند، و موضوع آيه دوم شامل اموال منقول هم هست كه عبارت از غنيمتى باشد كه
ص: 799
در ميدان جنگ پس از تسلط بر كفار به دست مى آيد.
ب- از تأمل در اين آيات مبادى و قوانين اقتصادى بسيار پر ارج و بشر پرورى استفاده مى شود كه تاكنون قوانين عالم بشرى در عمق و صراحت به پايه آنها نرسيده است.
ج- در موضوع امور مالى و اقتصادى كه پايه اجتماع بشرى است اختيارات وسيعى به پيغمبر داده شده خصوص پس از سنجش مضمون اين اصل كه:
«هر چه را پيغمبر به شما داد بستانيد و هر چه دريغ كرد وانهيد» با آيه (40 سوره ص) راجع به حضرت سليمان: «اين است عطاى ما كه بى حساب است تو بى حساب بده يا نده»- حساب بر تو نيست- كه در بسيارى از اخبار باب است، و بعد از عموم اين اصل براى سائر شؤون دينى و اجتماعى طبق تفسير و آيات وارده، اختيارات بسيار وسيعى در تشريع به پيغمبر اسلام واگذار شده است.
3)- (80 سوره نساء) از طبرسى (رحمه الله)- سپس ترغيب كرده است در اطاعت رسول و فرموده: «هر كه رسول را اطاعت كند محققاً خدا را اطاعت كرده»، بيان كرده كه طاعت او طاعت خدا است و همانا چنين است زيرا گر چه طاعت پيغمبر باشد از نظر موافقت با خواست او كه دعوت به عمل كند ولى در حقيقت طاعت خدا نيز باشد زيرا به امر و اراده او است، ولى يك امر از دو آمر به طور حقيقت ممكن نباشد، چنانچه يك كار از دو كار كن به طور استقلال ميسّر نيست «و هر كه رو گرداند» يعنى اعراض كند و فرمان نبرد «ما تو را نگهبان او نفرستاديم» يعنى پاسدار از رو گرداندن او نيستى تا قبول اسلام كند- از ابن زيد- گفته اين وظيفه اول بعثت بود، چنانچه در جاى ديگر هم فرمايد: «بر تو نيست جز ابلاغ و پس از آن مأمور به جهاد شد.
ص: 800
و بعضى گفته اند مقصود اين است كه ما تو را مسئول كيفر و جزاى كردار آنها نكرده ايم كه بيم داشته باشى و نتوانى بر آن قيام كنى، زيرا ما خود متصدى مجازات آنها گرديم، و گفته اند مقصود اين است كه تو مسئول حفظ آنها از گناه نيستى، از جبائى. پايان كلام طبرسى.
اين آيه در ضمن آيات جهاد و امور نظامى است و تشكيلات نظامى هم كه از بسيج افراد براى جلوگيرى از دشمن و حفظ انتظامات شروع مى شود تا مراحل نهائى آن نيازمند قوانين بسيار دقيق و انضباطهاى كاملى است كه در ضمن اين آيه باز اختياراتى در اين زمينه به پيغمبر داده شده است و در اينجا به اين اصل تعبير شده كه:
«هر كه فرمان پيغمبر را ببرد فرمان خدا را برده است» طبرسى در اينجا يك اصل اصولى بيان كرده و آن اين است كه دو امر جدى و دو فرمان حقيقى نسبت به يك موضوع نمى تواند تعلق بگيرد، زيرا امر و فرمان مولوى به اصطلاح علت تامه فعل است در مقام تشريع و جعل داعى چنانچه مباشرت عمل علت خارجى عمل است، و چنانچه اجتماع دو علت تكوينى و خارجى براى يك عمل و يك كار كه معلول آن است محال است اجتماع دو علت آمرى هم براى يك عمل محال است، بنا بر اين تعبير از اين كه هر كه اطاعت پيغمبر كند اطاعت خدا كرده است، مقصود اين نيست كه پيغمبر همان بيان امر خدا كند، زيرا در اين صورت نسبت به پيغمبر خودش امرى و اطاعتى در ميان نيست بلكه اطاعت پيغمبر در مواردى است كه طبق اختيارات خود به طور مستقل دستورهائى صادر كند.
4)- (40 سوره ص) اين آيه دنبال آياتى است كه سلطنت سليمان را اعلام مى كند و از اينجا شروع مى شود.
از طبرسى (رحمه الله)- سپس خداى سبحان دعاى سليمان را حكايت كرده
ص: 801
پس از بازگشت او به خدا به قول خود كه سليمان «گفت پروردگارم مرا بيامرز و به من سلطنتى بده كه براى احدى بعد از من نشايد زيرا تو بسيار بخشنده اى»، در اينجا پرسشى است و آن اين است كه چرا سليمان بخل ورزيد و رقابت كرد و سلطنتى خواست كه به ديگرى نشايد، و در اينجا جوابها گفته اند، يكى آن كه انبياء به اذن خدا و طبق دستور او دعا كنند و خدا چنين مصلحت دانسته الخ.
سپس خدا بيان اجابت دعاى او را كرده است و فرموده: «ما باد را برايش مُسَخَّر كرديم كه به آسانى به فرمان او روان گردد» يعنى به نرمى و آسانى- از ابن زيد- و گفته اند خوش و شتابان- از قتاده- و گفته شده يعنى به فرمان او باشد و به هر جا خواهد روان گردد- از ابن عباس-.
«هر جا صواب بيند» يعنى هر جا سليمان بخواهد از نواحى جهان- از اكثر مفسّرين- و حقيقتش اين است كه هر جا آهنگ كند به فرمان او باشد.
حسن گويد: بامداد از ايليا (در فلسطين) بيرون مى شد و نهار را در قزوين مى خورد و شب را در كابُل مى گذرانيد ...
«و شياطين را» يعنى مُسَخَّر كرديم براى او شياطين را «از هر استاد بنّا» و مهندس ساختمانى براى كار در خشكى، تا هر چه ساختمان مى خواهد براى او بسازند «و غوّاص در دريا» براى استخراج گوهر و جواهر كريمه تا هر چه خواهد براى او بر آرند «و ديگران از شياطين را در بند او كرديم» و زير غل و زنجير آهن او نموديم كه دو تا و سه تا را در يك زنجير مى بست و نمى توانستند سر باز زنند در صورتى كه تمرُّد از دستور او
ص: 802
مى كردند، و بعضى گفته اند با كفار آنان اين معامله را مى كرد و چون ايمان مى آوردند آنها را آزاد مى كرد «اين است عطاء ما» يعنى اين ملكى كه براى ديگرى جز تو نشايد، عطاى ما است به تو «ببخش يا نگهدار» يعنى به هر كس خواهى دريغ كن (من) بمعنى احسان بى عوض است «بغير حساب» يعنى روز قيامت بر آنچه بدهى يا ندهى حساب ندارى، و براى تو گوارا است- از قتاده و ضحّاك و سعيد بن جبير، گفته شده است معنايش اين است، بدون عنوان پاداش يعنى آنچه به تو داديم تفضل است به پاداش- از زجّاج- پايان كلام طبرسى.
5)- (106 سوره نساء) از طبرسى (رحمه الله)- سپس خدا به پيغمبرش خطاب كرد و فرمود: «به راستى ما كتاب را به تو فرستاديم» اى محمد، يعنى قرآن را «به راستى» كه بر بندگان خدا لازم است، يا آنكه تو بدان سزاوارترى «تا حكم كنى ميان مردم» اى محمد «بدان چه خدا به تو بنمايد» يعنى در كتاب خود بدان اعلام كند به تو «و مباش براى خيانت كاران مدافع و طرفدار» او را نهى كرد از اين كه از خيانت كار به مسلمان يا كافر در پناه اسلام، نسبت به جانش يا جان و مالش دفاع كند در برابر ذى حقى كه از آن خيانت كار، حق خود را طلب مى كند، و سپس فرموده «از خدا آمرزش جو» از دفاع نسبت به خيانت كار ظالم «زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است»، انتهى.
اين آيه در مقام قضاوت نازل شده است، و مى فرمايد، قرآن با قوانين درست و حق نسبت به عدالت و قضاوت درست نازل شده ولى نسبت به موارد شخصيه و تطبيق قانون، تو بايد رأى عادلانه و خدا پسند صادر كنى تا
ص: 803
حق به ذى حق برسد، و از اين آيه نيز استفاده اختياراتى براى پيغمبر اسلام نسبت به امور قضائى مى شود كه از كلمه «لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ» استفاده مى شود، خلاصه اين آيات كه در ضمن اخبار باب وارد شده است بيان اختياراتى است براى پيغمبر اسلام در موارد زير:
1- امور مالى و اقتصادى كه اساس و پايه بهبودى جامعه است.
2- امور نظامى و دفاعى كه پايه و مايه حفظ امنيت و آرامش جامعه است.
3- امور قضائى و دادگسترى كه اساس و پايه حفظ عدالت و حقوق جامعه است.
اكنون توجهى بايد بدان چه مجلسى (رحمه الله) در بيان اخبار اين باب گفته است.
در شرح حديث، پس از بيان اعراب و شرح مفاد بعضى از جمله ها گويد:
بدان كه تفويض بر چند معنى اطلاق شود، كه برخى بر ائمه روا نيست، و برخى روا است:
1- مانند تفويض در خلق و رزق و تربيت و ميراندن و زنده كردن، چون مردمى گفته اند: خدا آنها را آفريد و كار آفرينش را بدانها سپرد، پس آنها بيافرينند و روزى دهند و زنده كنند و بميرانند، و اين خود دو معنى دارد:
يكى، آنكه اين كارها را به نيرو و خواست خود كنند و كار كن آن به حقيقت آنان باشند، و اين كفر صريح است و ادلّه عقليه و نقليه بر محال
ص: 804
بودن آن وارد است، و خردمندى ترديد نكند در كفر معتقد بدان.
دوم، اينكه چون آنان بخواهند، مقارن خواست آنها خدا اين كارها را مى نمايد، چون شق القمر و احياء مرده ها و مار نمودن عصا و معجزات ديگر كه همه به نيروى حق باشد، ولى مقارن خواست آنان براى اثبات صدق آنها در دعوى خود، اين معنى مخالف عقل نيست كه خدا آنها را آفريده و كامل كرده باشد و مصالح نظام عالم را به آنها الهام كرده باشد، و هر چه را بخواهند خدا بيافريند، و با اينكه اين معنى مانع عقلى ندارد ولى اخبار بسيارى كه ما در بحار آورديم مخالف آن است در غير مورد معجزات، با اينكه چون دليلى ندارد قول بدان بر اساس جهل است و روا نيست، و اگر بعضى اخبار بر آن دلالت كند، چون خطبه (البيان) و امثال آن اعتبارى بدان نيست، زيرا اين گونه اخبار در كتابهاى غلات و هم عقيده هاى آنها است، با اينكه ممكن است مقصود از اين اخبار بيان اين باشد كه ائمه علت غائى ايجادند و خدا آنها را در آسمان و زمين و نسبت به هر چيز مُطاع نموده و حتى جمادات از آنها فرمان برند، و هر چه خواهند خدا انجام دهد، ولى در عين حال جز آنچه خدا خواهد نخواهند، و آنچه از اخبار رسيده است كه ملائكه و روح براى هر امرى بر آنها نازل مى شوند و هر فرشته اى براى كارى فرود آيد اول بار نزد آنها رود، براى اين نيست كه آنها در اين امور دخالتى دارند يا با آنها مشورتى مى شود، بلكه صرفاً براى احترام و اظهار مقام آنها است- و مجلسى، اخبارى براى اثبات اين موضوع نقل كرده است.
2- تفويض در امر دين و اين هم به دو معنى است:
الف- اينكه خدا اختيار كامل داده است به پيغمبر و ائمه كه بدون
ص: 805
وحى و الهام از خدا هر چه را خواهند حلال كنند يا حرام كنند، يا آنچه وحى شده تغيير دهند به نظر خودشان، اين باطل است و عاقلى بدان قائل نيست، زيرا پيغمبر براى بيان حكمى روزها انتظار وحى مى برد و از خود نظرى نداشت، و خدا هم فرمود: «از هواى نفس سخن نمى كرد و نبود گفتارش جز وحى كه به او مى رسيد».
ب- چون خدا تعالى پيغمبرش را كامل آفريد تا آنجا كه جز حق و صواب اختيار نمى كرد و در هر موضوعى به خاطرش چيزى خلاف خواست خدا نمى آمد تعيين برخى از امور را مانند افزايش در ركعتهاى نماز واجب و تعيين نافله هاى نماز و روزه و بهره جد و ديگر امور را كه برخى از آنها در اين كتاب مى آيد بدو تفويض كرد براى اظهار شرافت و مقامش نزد خود، ولى اين تعيين هم منحصراً با وحى بوده و اختيار او هم به الهام و باز هم اختيار او با وحى جديد و امضاء تأكيد مى شده، و اين مانع عقلى ندارد و نصوص فراوانى هم بدان دلالت دارد، و كلينى و اكثر محدثين بدان قائلند و اگر چه كلام صدوق نمايش مخالفت با اين عقيده را دارد ولى ممكن است حمل بر نفى معنى اول شود، زيرا او در كتب خود اكثر اخبار دالّه بر ثبوت معنى دوم را روايت كرده و متعرض تأويل آنها نشده، و در كتاب فقيه گفته است:
(خدا عز و جل امر دين خود را به پيغمبرش تفويض كرده و تعدى از حدود خود را بدو تفويض نكرده).
3- تفويض امور مردم بدانها، از سياست و تأديب و تكميل و تعليم و امر به اطاعت خودشان در آنچه خوش دارند و بد دارند و در آنچه صلاح دانند و صلاح ندانند، و مقصود از اين خبر (حديث- 1) همين است و اين
ص: 806
معنى درستى است كه اخبار و حكم عقل بر آن دلالت دارند.
4- تفويض بيان علوم و احكام به آنها طبق آنچه صلاح دانند از نظر اختلاف عقل و فهم مردم و يا از نظر تقيه و مقتضيات زمان، پس براى بعضى از مردم احكام واقعيه را بيان مى كنند و بعضى را به تقيه جواب مى دهند و در برابر بعضى به سكوت مى گذرانند، و تفسير آيات و بيان معارف را طبق فهم سئوال كنندگان بيان مى كنند چنانچه بيايد، و حق دارند جواب سؤال را بدهند و حق دارند ندهند، چنانچه در اخبار بسيارى است كه بر شما لازم است بپرسيد و بر ما لازم نيست جواب بدهيم و اينها همه طبق مصالح وقت است كه خدا به آنها رهنمائى مى كند، چنانچه در خبر ابن اشيم و غيره بيايد و شايد تخصيص اين موضوع به پيغمبر اسلام و ائمه (علیه السّلام) براى اين است كه با اين وسعت براى انبياء و اوصياء ديگر ميسَّر نبوده است و آن مكلَّف به تقيه نبودند و بايد حق را بگويند و تحمل ضرر آن را هم بكنند، گر چه ملاحظه عقل مردم وظيفه آنها هم بوده، و تفويض بدين معنى هم حق است و به اخبار مستفيضه ثابت است و ادلّه عقليه هم گواه آن است.
5- اختيار در حكم به ظاهر شرع يا موافق آنچه از حق و واقع دانند از الهام خداوند نسبت به هر واقعه اى و اين يكى او توجيهات خبر ابن سنان است كه مى آيد (حديث- 8).
6- تفويض در بخشش و منع مالى، زيرا خدا زمين و هر چه در آن است براى آنها خلق كرده است و انفال و خُمس و صفاياى غنيمت را هم از آن آنها نموده است و آنها حق دارند هر چه را به كسى ببخشند و حق دارند منع كنند و اين معنى هم حق است و از بسيارى اخبار ظاهر است، و چون تو
ص: 807
بدان چه ذكر كرديم احاطه كردى و معناى تفويض را فهميدى، فهم اخبار اين باب بر تو آسان مى شود و ضعف قول كسى كه مطلقاً تفويض را نفى كرده درك مى كنى چون معانى تفويض را درست درك نكرده.
صدوق (رحمه الله) در رساله عقائد گويد: اعتقاد ما در غلات و مفوضه اين است كه كافرند به خدا جل جلاله و بدترند از يهود و نصارى و گبرها و قدريه و حروريه و از همه اهل بدع و اهواء گمراه كننده، و هيچ چيز مانند رأى آنها خدا را كوچك نكرده تا گويد (رحمه الله): امام رضا در دعايش مى گفت:
خدايا من به تو بيزارم از آنها كه براى ما مقامى را ادعا مى كنند كه نداريم، خدايا به تو بيزارم از آنها كه در باره ما چيزها گويند كه خود نگوئيم، بار خدايا خلق منحصر به تو است و روزى دادن منحصر به تو است، و بس تو را پرستيم و بس از تو يارى جوئيم، بار خدايا توئى خالق ما و خالق نياكان ما و پدران ما، خدايا ربوبيت جز به تو نبرازد، و الهيت جز تو را نشايد، من نصارى را لعن كنم كه تو را كوچك شمردند و آنها را كه همانند خلقت ستودند، بار خدايا ما بنده و بنده زاده هاى توئيم، براى خود مالك سود و زيان و مرگ و زندگى و برخاستن از گور نيستيم، بار خدايا هر كه گمان برد ما ارباب هستيم ما از او بيزاريم و هر كه معتقد است روزى و آفرينش به دست ما است از او بيزاريم چون بيزارى عيسى بن مريم از ترسايان، خدايا ما آنها را بدان چه معتقدند دعوت نكرديم و بدان چه گويند از ما مؤاخذه مفرما، و آنچه را به ناحق براى ما گويند بر ما بيامرز و احدى از آنها را روى زمين مگذار كه اگر بگذارى بندگانت را گمراه كنند و جز هرزه و كافر نزايند.
ص: 808
از زراره روايت است كه گويد: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم: مردى از زادگان عبد الله بن سبأ قائل به تفويض است، فرمود: تفويض چيست؟ گفتم:
اينكه خدا تبارك و تعالى محمد و على را آفريده و كار را بدانها سپرده و آنها بيافرينند و روزى دهند و بميرانند و زنده كنند، فرمود: اين دشمن خدا دروغ گفته و چون نزد او برگشتى اين آيه از سوره رعد را بر او بخوان: «يا بلكه جعل كردند براى خدا شريكها كه چون او آفرينند و خلق بر آنها مشتبه شد بگو تنها خدا خالق هر چيزى است و او است يگانه و قهّار» من نزد آن مرد برگشتم و به او خبر دادم، گويا سنگى به دهانش افكندم به كلّى لال شد.
خداى عز و جل بس امر دينش را به پيغمبرش تفويض كرده و فرموده: «هر چه رسول به شما داد بگيريد و هر چه را نهى كرد باز ايستيد از آن» و اين را به ائمه (علیه السّلام) تفويض كرده است.
نشانه مفوضه و غُلات و اصنافشان اين است كه مشايخ و علماء قم را در باره ائمه مقصر خوانند، و نشانه حلاجيه از غلات دعوى تجلى است به همراه عبادت با اين كه خود نماز و همه فرائض را ترك كنند و دعوى علم به اسم اعظم و دعوى انطباع خدا در وجود آنها و دعوى اين كه ولى چون مخلص شد و به مذهب آنها عارف شد نزد آنها از انبياء افضل است، و يكى از نشانه هاى آنها دعوى علم كيميا است كه جز دغلى و روكش نقره بر برنج و قلع از آن ندانند كه به رخ مسلمين كشند، انتهى كلام صدوق.
شيخ مفيد قدس الله روحه در شرح اين كلام گفته است غلو تجاوز از حد و خروج از اعتدال است ...
ص: 809
و غلات مسلمان نما كسانيند كه امير المؤمنين و ائمه از اولادش را به الهيت و نبوت نسبت دهند و آنها را از نظر دين و دنيا به فضلى متجاوز از حد واقعى ستايند و آنان گمراه و كافرند و امير المؤمنين (علیه السّلام) فرمان قتل و سوختن آنها را داد و ائمه (علیه السّلام) آنها را كافر و خارج از اسلام دانسته اند.
و مفوضه صنفى از غلاتند و فرقشان با ديگران اين است كه ائمه را حادث دانند و مخلوق و غير قديم ولى باز هم خلق عالم را و رزق را از ايشان دانند، گويند: خدا تنها آنها را خلق كرده و خلق عالم را به آنها واگذارده.
و حلاجيه يك صنف از صوفيه است كه قائل به اباحه و حلول هستند، و حلاج اين امتياز را داشت كه اظهار تشيع مى كرد و گر چه به ظاهر صوفى بود. پايان كلام شيخ مفيد (رحمه الله).
در تحقيق موضوع تفويض اين نكات را بايد منظور داشت:
(1) در تشكيلات بشرى قوه قانون گذارى و قوه قضائيه و قوه مجريه وجود دارد.
قوه قانونگذارى راجع به مجلس شورى است كه مردان لائق و متفكر از طرف مردم وكيل مى شوند و براى حفظ مصالح عمومى و حفظ نظم و اجتماع ملت قانون وضع مى كنند، و هر ملتى علاوه بر قانون هاى مجلس شورى يك قانون اساسى هم دارد كه پايه مليت او است.
اين قانونهاى تصويب شده در مجلس شورى به دست حكومت و دولتى داده مى شود كه آن را اجراء كند و به مورد عمل بگذارد، پس دولت كه مجرى قانون است تابع قوانين مجلس است، و مجلس در وضع قوانين تابع قانون اساسى است.
ص: 810
در عين حالى كه دولت و حكومت بايد پيرو قوانين مصوبه مجلس و متكى به حفظ قانون اساسى باشد باز هم براى اجراى همين قوانين نياز به تصويب نامه هائى دارد كه در مرتبه خود باز قانونى محسوب مى شود، مثلًا مجلس شورى تصويب مى كند كه از درآمد نفت براى بودجه كشور استفاده شود، و اين قانون را به دست دولت مى دهد، دولت براى اجراى اين قانون باز نياز دارد كه مورد مناسب در آمد نفت را تعيين كند و محل صرف آن را بسنجد و به وسيله افراد دانا و امينى آن در آمد را در محل معين صرف كند، اكنون اگر ما قرآن را به جاى قانون اساسى اسلام به حساب آوريم، تا اين قانون اساسى به عمل برسد دو مرحله قانونى ديگر بايد طى كند:
اول- قالب ريزى كليات قوانين اسلام در موضوعات عملى- مثلًا ما از اين مرحله به رساله عمليه تعبير مى كنيم.
دوم- تطبيق آن بر اوضاع محلى و شخصى- مثلًا ما از اين مرحله به آموزش و تمرين رساله عمليه تعبير مى كنيم.
فرض كن در قرآن مى فرمايد زكاة را بدهيد، و مصرف زكاة را هم در هشت مورد تعيين مى كند.
اكنون اين زكاة از چه بايد دريافت شود و چه اندازه بايد دريافت شود و شرائط آن چيست؟ اينها همه بايد معلوم شود و به صورت مسائلى در آيد كه پيغمبر و امام بيان مى كنند- مثلا اين مسائل در رساله نوشته شد، باز هم براى اجراى اين حكم در هر محل و موردى بايد مسئولى معين شود و مأمور بر در آمدى باشد، و انبارى براى زكاة جمع آورى شده در نظر گرفت و محل مصارف را سنجيد و وسيله رسيدن زكاة را به مصارف فراهم كرد و
ص: 811
همچنين اينها هم خودش محتاج به يك تنظيمات مهمى است كه در زبان امروز از آن به تصويب نامه هاى دولتى تعبير مى شود.
با توجه به اين معنى روشن است كه در صورتى كه ما قرآن را قانون اساسى اسلام به حساب گذاريم، و پيغمبر و امام هم معصوم است و آن را هم خوب مى داند و اختلافى هم از نظر مواد آن در بين نيست باز هم بايد اين كليات قرآنى به صورت مسائل و مواد عملى هم در قالب دستورهاى محلى و موردى اجرائى ريخته شود تا به مرحله عمل برسد، بنا بر اين مرحله ماده بندى احكام و تصويب نامه هاى آن به نظر پيغمبر و امام واگذارده شده و اين امرى است روشن و بديهى و جاى هيچ گونه ترديدى نيست.
(2) گاهى مى شود كه وضع غير عادى در يك كشورى و ملتى بروز مى كند و دولت يا حكومت وقت با تقيد به همان قوانين مصوبه مجلس شورى نمى تواند كار كشور را اداره كند، و به مجلس شورى پيشنهاد اعطاى اختيارات مى دهد، اين وضع يك حقيقت اجتماعى است كه در بسيارى از كشورهاى قانونى و مترقى مورد پيدا كرده، و زمامداران وقت از نظر مشكلات موجوده نيازمند اختيارات بيشترى شده اند و اين را از مجلس در خواست كرده اند و لايحه اخذ اختيارات به مجلس پيشنهاد شده است، و اين مرحله يكى از مراحل حساس اجتماعى ملتها است.
اگر در موضوع تفويض امور دين به پيغمبر و امام از اين نظر هم وارد مطالعه و بررسى شويم بسيار درست و بجا است، زيرا پيغمبر و امام رهبر جامعه اسلامى است، و جامعه اسلامى پيوسته در پيشرفت و توسعه است، و در معرض انقلاب و تحول و دچار بحران مى شود و گاهى اوضاع آن غير عادى
ص: 812
است، و بايد رهبر جامعه داراى اختيارات كاملى باشد كه در هر دورى مناسب وضع آن دور قوانينى وضع كند و تصويب نامه هائى صادر كند.
مثال:
1) هجرت پيغمبر اسلام از مكه به مدينه و پيروى قبائل مدينه از آن حضرت- در اينجا پيغمبر نماز جمعه را با دو خطبه اقامه كرد و با يهود مدينه پيمان صلح مفصلى بست.
2) آغاز جهاد با مخالفان اسلام و هجوم پى در پى دشمنان و ... و ...
در دوران امير المؤمنين (علیه السّلام) كودتاى سقيفه، پيشرفت اسلام در كشورهاى فارس و روم، شورش بر عثمان، اختلافات داخلى در محيط مركزى اسلام، اينها همه تحولات و تغييراتى بود كه بسا موجب بحران و اعلام وضع فوق العاده بود- مثلًا در اولين جنگ خونين داخلى اسلام كه در بصره ميان امير المؤمنين و طرفداران عايشه واقع شد، امير المؤمنين (علیه السّلام) راجع به جمع بصريان مغلوب احكام و مقررات جديدى اظهار كرد، فرمود:
1- فراريها را دنبال نكنيد 2- زخميها را نكشيد 3- زنها و كودكها را اسير نكنيد 4- غير از آنچه در لشكرگاه دشمن است و وسيله ادامه مخالفت او است چيزى را غارت نكنيد.
اينها همه مقرراتى بود كه مردم عرب و اسلام تا كنون در جنگها با آن روبرو نشده بودند، بنا بر اين اگر عنوان اين باب به اين تعبير ترجمه شود كه: 1- (به پيغمبر و ائمه در باره امور دين اختياراتى داده شده است) تعبير به جايى است.
2- (موضوع تفويض) چنانچه مرحوم مجلسى هم بدان اشاره كرده
ص: 813
مراتبى دارد:
الف- تفويض در تكوين و آفرينش، كه مبدأ آن تورات است و معتقدان قديم آن يهودند، و تورات است كه مى گويد خدا جهان را در ظرف شش روز آفريد و اداره آن را به خودش واگذاشت.
فلاسفه يونان گويند: اداره آفرينش و تكوين به عقول عشره واگذار شده است.
و اين نظر فلسفى هم از اين اصل تورات برداشته شده است و در قالب (الواحد لا يصدر منه الّا الواحد) ريخته شده.
ب- تفويض در جعل قانون و تشريع، اين عقيده براهمه است كه بعث انبياء را زشت شمارند و گويند: خدا امور تشريع و قانونگذارى را به عقل بشرى تفويض كرده است.
ج- تفويض، در انجام قوانين و دستورات است كه عقيده معتزله است و مى گويند بشر در اجراء و اعمال قانون مستقل است، و خداوند در اين مرحله نسبت به او تأثيرى ندارد و به خودش او را واگذارده، همه اين عقائد كه عنوان تفويض بر آنها است منطبق است، باطل است، و ما هر كدام را در محل مناسب توضيح داده ايم.
(3) مفوضه كه شيخ صدوق (رحمه الله) آنها را در رديف غُلات شمرده و در كفر شريك آنها دانسته، طبق شرح شيخ مفيد همان فرقه اى از غلاتند كه از يهود سر چشمه گرفته و گويند: آفرينش و روزى دادن و تدبير امور جهان به پيغمبر و ائمه واگذار شده، و مؤسس اين عقيده طبق روايت زراره كه در ضمن كلام شيخ صدوق (رحمه الله) نقل شد از خاندان عبد الله بن سبأ است كه
ص: 814
يهودى بوده است و از راه جهالت يا به قصد تخريب اين عقيده فاسد را در ميان عده اى از ساده لوحان اسلامى رواج داده، و اين معناى از تفويض هيچ ربطى به تفويض در امور دين كه عنوان باب اين كتاب است ندارد، و شيخ صدوق در ضمن كلام خود عنوان اين باب و دليل آن را آورده و گفته:
و قد فوض الله عز و جل الى رسوله امر دينه فقال عز و جل: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و قد فوض ذلك الى الائمه. و گويا اين عنوان را از شيخ كلينى گرفته است و با او موافق است، و با اين حال عجب است كه مجلسى (رحمه الله) خواسته او را مخالف كلينى و محدثين به حساب آورده و براى تحصيل موافقت او دنبال تأويل و توجيه گردد.
(4) از مجموع اخبار اين باب اين مطالب استفاده مى شود:
الف- شخصيت و لياقت معنوى و اخلاقى پيغمبر اسلام- كه در چند روايت او را دست پرورده دستگاه ربوبيت معرفى كرده و به عبارت ساده صد در صد مورد اعتماد خدا دانسته كه جز حق نينديشد و جز حق نپويد و جز حق نگويد، و اين لياقت و شخصيت منشأ اين است كه خداوند اختيارات كاملى به او تفويض كرده، در حقيقت همان روح نبوت و مقام ارتباط معنوى او به عالم غيب منشأ اين اختيارات است كه آنچه گويد وحى الهى است «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى» و چون جانشين به حق او هم در معنويات او شريك است و رتبه اخلاقى و روحى او را دارد مستحق اين اختيارات است.
ب- اين اختيارات در امور فرهنگى و طرز تعليم و آموزش حقائق است و تنظيم برنامه متنوع براى شاگردان متنوع، چنانچه از روايت ابن اشيم استفاده مى شود.
ص: 815
در مورد امور مالى و اقتصادى است كه پايه و مايه رهبرى اجتماع بشرى است چنانچه در بسيارى روايات باب- آيه ما آتاكم الرسول الخ را آورده است.
در مورد امور اجتماعى و نظامى است چنانچه از آيه (80 سوره نساء) استفاده مى شود.
در امور قضائى و دادگسترى است چنانچه از آيه (106 سوره نساء) استفاده مى شود. كلمه او (يا) در اينجا به معنى بل است، چنانچه در آيه «مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» گفته اند، و مقصود اين است كه نگو پيغمبر است بلكه محدث است و چون صاحب سليمان با فرشته مربوط است، خود او گفته مانند او است، اشاره است به حديثى كه على بن ابراهيم در تفسير خود نقل كرده است از امير المؤمنين كه در جواب سؤال از ذو القرنين شرح حال او را بيان كرده و در آخر حديث فرموده است: و در شما است مانند او، مقصودش خودش بوده. از مجلسى (رحمه الله)- در كتاب توحيد سخنى در باره اين موضوع گذشت، و در اينكه اين زنادقه گمان كردند معبود آسمان جز معبود زمين است، و خدا معبود آسمان است و هر امامى معبود زمين است «وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ» را جمله مستقلى گرفتند عطف بر مجموع جمله «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ» و متعلق به فعل مقدَّر، با اينكه اين آيه در مقام بيان تأكيد توحيد است، و في السماء و في الارض هر دو ظرف لغوند و متعلق به اله هستند چون به معنى معبود است، و خود كلمه اله خبر مبتدأ محذوفى است كه هو باشد، و معنى اين است كه او است آنكه معبود و خالق است هم در آسمان و هم در زمين.
قوله «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ» الخ، استدلال آنها بر پايه اين توهّم است كه
ص: 816
معنى معبود است، و خود كلمه اله خبر مبتدأ محذوفى است كه هو باشد، و معنى اين است كه او است آنكه معبود و خالق است هم در آسمان و هم در زمين.
قوله «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ» الخ، استدلال آنها بر پايه اين توهّم است كه مقصود از رُسُل محمد و ائمه اند، زيرا اين خطاب چون سائر خطابات قرآن نظر به موجودين دارد و كسانى كه در آينده موجود شوند بالتبع (خصوص كه امر هم نسبت به گذشتگان معنى ندارد) و جواب اين است كه در اينجا امر متوجه فرد موجود است بالاصاله و افراد گذشته بالتبع، و ممكن است خطاب به ائمه باشد و اطلاق رسول به آنها از نظر تغليب باشد نه از نظر حقيقت معنى، ولى مفسرين آيه را حكايت از خطابات متعدده گرفته اند و معنى اين است كه به هر رسولى در زمان حيات او چنين دستورى رسيده است، نه مقصود توجه اين خطاب خاص به همه باشد در زمان واحد، و منظور اين است كه همه رسولان خدا خوش خور و خوش عمل بودند و ردّ بر رياضت كسانى است كه ترك خوراك خوب را وسيله تقرب به حق مى دانند و گفته شده است خطاب متوجه شخص محمد است و صيغه جمع از نظر تعظيم است. از مجلسى (رحمه الله)- حَكَم از فقهاى عامه و استاد زراره و حمران و طيار بوده است پيش از آنكه آنها شيعه شوند، و خود حَكَم هم زيدى شده بوده است، و مقصود امام از اين اعلام دعوت او بوده است به حق تا بداند كه زيد و امثال او مستحق امامت و وصايت نيستند، زيرا حَكَم مى دانسته كه آنها با غيب ربطى ندارند.
ص: 817
در نسق اين حديث اضطرابى است، زيرا اول حديث از امام چهارم است و از «فقال له رجل» كلام به امام باقر منتقل شده، براى رفع اين اضطراب مجلسى (رحمه الله) گويد: بعضى گفته اند «فقال له رجل» كلام زياد بن سوقه (راوى از حكم) است و ضمير له راجع به حكم است و اين روايت بعد از وفات امام چهارم در محضر امام باقر مطرح شده، و امام باقر دنبال آن را گرفته است ولى اين توجيه زور است و آنچه براى من ظاهر شد اين است كه مصنف يا نسّاخ از راه اشتباه دنباله حديثى را به حديث ديگرى چسبانيده اند و سپس چند حديث نقل كرده است، انتهى.
ولى ظاهر اين است كه امام باقر (علیه السّلام) در خدمت پدر بوده و پس از اظهار انكار عبد الله بن زيد رشته سخن را به دست گرفته و ذيل حديث را فرموده است. اسكندر رومى يكى از جبّاران تاريخ روم و از سفّاكان بوالهوس و شهوت ران است و هيچ نسبتى با ذو القرنين قرآن ندارد و هيچ مشابهتى با امير مؤمنان، حق اين است كه ذو القرنين قرآن و حديث از نظر تاريخ مبهم است و نامعلوم، و ممكن است از رجال ما قبل تاريخ متعارفى باشد كه بشر امروزى بدان پى برده است. از مجلسى (رحمه الله)- روح به چند چيز اطلاق مى شود:
1- نفس ناطقه انسانى (كه مخصوص او است، و حكماء آن را مجرد و خارج از تن و وابسته بدان مى دانند، و تشخيص انسان را به وى مى شناسند).
2- روح حيوانى كه در همه تن سارى و جارى است (و از نظر دانشمندان امروز همان خون زنده است كه در جميع رگها روان است).
3- يك مخلوق بزرگى كه از جنس فرشته است يا بزرگتر از آن
ص: 818
چنانچه خدا فرموده (38 سوره نبأ): «روزى كه روح و ملائكه در صف ايستند».
و ارواحى كه در اينجا ذكر شده است دو وجه دارد:
الف- از هم جدا باشند و برخى بيرون از تن و برخى درون آن باشند (بيرونى چون روح القدس و روح ايمانى، و درونى چون روح شهوت و روح عمومى).
ب- مقصود از همه يك روح باشد كه همان نفس ناطقه باشد و اختلاف از نظر اعمال و درجات و مراتب آن در طاعت حق چنانچه همين نفس ناطقه را از نظر مراتب علم و معرفت به عقل هيولانى و عقل بالفعل و عقل بالملكه و عقل مستفاد تقسيم مى كنند، و ممكن است روح قوت و روح شهوت و روح مدرج همه همان روح حيوانى باشند، و روح ايمان و روح القدس روح انسانى و نفس ناطقه، يا آن چهار روح مراتب نفس باشند و روح القدس همان خلق اعظم باشد، زيرا ظاهر اكثر اخبار اين است كه روح القدس جدا از نفس است و محتمل است ارتباط روح القدس فرع بر حصول حالت قدسيه براى نفس باشد و اطلاع روح القدس بر نفس ناطقه به اعتبار حصول اين حالت باشد، يا مقصود آن جوهر قدسى است كه در اين حال با نفس ناطقه مربوط مى شود.
چنانچه حكماء گويند، وقتى نفس ناطقه از ملكات پست حيوانى پاك شد و به صفات عاليه آراسته گرديد و پرده تاريك هيولا از آن زدوده گرديد و از علائق كوتاه جسمانى رست به عقل فعّال ارتباط خاصى پيدا مى كند چون ارتباط بدن به روح و در اين حال همه چيز را در عقل فعال مطالعه مى كند و در هر آن و هر ساعت علوم و حكمت و معارف از عقل فعال به وى افاضه مى شود، و آن عملى كه در هر شب و هر روز به امام افاضه مى شود به همين معنى تأويل كرده اند، و اين سخن گر چه بر مقدماتى مبتنى است كه
ص: 819
بيشتر آنها مخالف اصول و مقررات دين است ولى براى صرف تشبيه و تنظير و تقريب به افهام بيان كرديم، و علم همه اينها نزد خداوند عليم و خبير است.
وافى هم در بيان حديث- 1- اين باب سخنى دارد كه براى نمونه نقل مى شود:
همانا آنها را سه دسته آفريده، زيرا اصول عوالم و نشئه ها سه است:
(1) عالم جبروت، كه عالم عقول مجرد از ماده و صورت است، و اصحابش سابقونند، و روح القدس در آنها است.
(2) عالم ملكوت، و آن عالم مثال و خيال مجرد از ماده است، نه صورت، اصحاب آن اصحاب ميمنه اند، روح ايمان در آنها است.
(3) عالم ملك، و آن عالم مشهود و محسوس مادى است و اصحاب آن اصحاب مشأمه اند، و روح مدرج در آنها است كه (درج دروجاً) است وقتى راه رود، عالم غيب شامل دوتاى اولى است و هم عالم ارواح و بسا هر دوى آنها را ملكوت خوانند.
آيا اين بيان چه حقيقتى را روشن مى كند و چه توضيحى درستى از اخبار باب دارد، چه عرض كنم؟.
در اينجا نكات ذيل قابل توجه است:
1) استعداد و آمادگى از نظر سرشت و محيط پيدايش و پرورش در وضع روحى و ادراك بشرى تأثير بسزائى دارند، به همين جهت امام صادق (علیه السّلام) در روايت اول اين باب اين موضوع را مورد گفتگو ساخته و به آيات مباركه سوره واقعه پرداخته، اين آيات يك سابقه استعدادى از جامعه بشرى ياد آورى مى كند و مى فرمايد شما چنين بوديد، شما در عين حالى كه جفت بوديد سه دسته بوديد، اصحاب سعادت، اصحاب شئامت و سابقون، تعبير به چنين بوديد براى سلب مسئوليت از هر مقامى است كه مى فرمايد در ذات خود چنين بوديد، استعداد مختلفه و بلكه جدا و متبائنه داشتيد، ولى از
ص: 820
كجا و چرا؟ چه عرض كنم.
2) روح يعنى جان و روان كه مايه جنبش و جريان صاحب روح امرى است نامرئى و از آثار او درك مى شود، روح مبدأ ادراك و عاطفه و تأثرات درونى، مبدأ اراده و اعمال برونى است، روح از نظر عالم محسوس و مادى به همه اين مبادى در مطلق جانداران هست، زيرا هر جاندارى ادراكى دارد و عواطف و تأثيراتى دارد و اراده و اعمالى دارد، و از اين رو در تعريف مطلق حيوان گفته اند، جسمى است نامى و حساس و متحرك به اراده، انسان هم از نظر كلى و به اعتبار وجود معمولى و مادى خود يك حيوان سخنگو و ناطق است، يك حيوان مستقيم القامه است، و بنا بر اين منظور از روح مدرج كه در اين اخبار پنجمين روح انبياء و ائمه و چهارمين روح اصحاب ميمنه و مؤمنان شمرده شده است همان روحيه عمومى است كه در همه جانداران كه يكى از آنها انسان است وجود دارد، ولى انسان مى تواند حساب خود را از ساير جانداران جدا كند و موجودى ممتازى گردد و اين جدائى از نظر روح مبدأ عمل، روح مبدأ عاطفه، روح مبدأ ادراك امكان پذير است:
الف- مبدأ عمل در حيوان غريزه شهوت و خواست او است كه او را به سوى تمايلات مادى وى مى كشاند، و بر اثر اين تمايل اراده و تصميم به وجود مى آيد و اندام به كار مى افتد، اين طبع غريزه شهوت است، ولى اگر انسان از نظر اخلاقى خود را كامل كرد نيروى خواست او به سوى يك اعمال خير و سعادت آورى معطوف مى شود كه عبارت از طاعت حق و كناره گيرى از نافرمانى حق باشد، در اين صورت مى توان گفت غريزه شهوت او جانى گرفته و روانى يافته، پس شهوت بدون اين تحول و تكامل اخلاقى مرده و بى جان است و اسير كشش احساسات است ولى كسى كه بر شهوت خود تسلط يافت و نيروى اراده و عمل خود را كنترل طاعت خدا نمود، اين غريزه را در وجود خود زنده كرد و بدان جان و روان بخشيده و داراى روح شهوت
ص: 821
شده است، يعنى شهوت زنده.
غريزه شهوت به طبع خود لا قيد و بى منطق است و به همين جهت گفته اند عشق و حب و بغض خاصيت ذاتيند و علت ندارد، ولى بر اثر تكامل اخلاقى مبدئى براى آن در درون انسانى پديد مى شود كه از آن به روح قوت تعبير شده، يعنى نيروى طاعت، اين نيروى طاعت به منزله علت براى خوش داشتن فرمانبرى خدا و بد داشتن نافرمانى خدا است كه در طبع انسان مادى وجود ندارد و بر اثر تكامل اخلاقى به وجود مى آيد.
ب- مبدأ عواطف و تأثيرات در مطلق جانداران ارتباط آنها است با عالم محسوسات كه نسبت بدان چه خوش دارند شوق و شعف در آنها پديد آيد و نسبت بدان چه ناگوار يابند خشم و كين و نفرت در آنها پديد شود، از برخورد به ناملايم بيم دارند و براى دريافت خوشيها اميدوارند، ولى به هيچ وجه از عالم غيب و نامرئى اطلاعى ندارند تنها انسان است كه مى تواند چراغ ايمان در برابر ديده دل خود فرا دارد و از روزنه درون خود نظرى به عالم نامرئى اندازد و بفهمد بعد از مرگ زندگى دارد و در آن زندگى نعمت و نقمتى است و سعادت و شقاوتى و نسبت به عالم آخرت و ديگر سراى براى خود حسابى داند و بيم و اميدى براى او به وجود آيد، اين روشنى درون معنى ايمان است كه مى فرمايد: روح ايمان اثرش بيم از خدا است.
ج- مبدأ ادراك عمومى نيروى جوهرى روح انسانى است كه فكر معمولى يك پرتو آن است يا به تعبير ديگر يك شاخه تشعشع آن است و شاخه هاى ديگرى هم دارد مانند درك بديهيات و حدس و وجدان عقلى و در نفوس پاك و كاملًا مستعد شعاع بى حدى دارد و پرتو دائم و ممتدى كه از آن به روح القدس تعبير شده، و يا به ارتباط با روح القدس. پرتو ادراك نيروى جوهرى نفس انسان در اين صورت تا آفاق آسمان و درون زمين را در برابر او روشن مى كند و از نظر تنظير به نور مادى مى توان از آن به نور
ص: 822
ما وراء تعقل تعبير كرد چنانچه از نورى كه در عالم ماده از درون حجاب چيزها را مى نمايد به نور ما وراء بنفش تعبير مى كنند، مانند اشعه ايكس، و اين يك موهبت الهى است كه بر اثر استعداد كامل نفوس انبياء و اوصياء پديد مى شود.
3) از اين بيانات معلوم شد كه طبق اخبار باب سه روح ايمان و قوت و شهوت يعنى ايمان جاندار و زنده و قوت جاندار و زنده و شهوت جاندار و زنده فقط در مؤمنان پاك و اصحاب ميمنه وجود دارد و باقى مردم با هر استعداد و هوش و هر مقام از سياستمدارى و صنعت و هنر تا اوج ماه و زهره و مريخ هم كه پرواز كنند از اين سه روح بى بهره اند، يعنى تعقل دارند و عقيده و ايمان نسبت به چيزى در آنها به وجود مى آيد، ولى تعقل آنها روح ندارد، عاطفه دارند و بيم و اميد در آنها هست ولى عواطف آنها زنده و با روح نيست، شهوت دارند و بر اثر خواست خود تلاشهاى بى حد مى كنند ولى شهوت آنها زنده و با روح نيست، و روح ايمان و روح قوت و روح شهوت در نفوس زنده به ايمان و اخلاق برازنده وجود دارد و فاقد ايمان و اخلاق پاك و برازنده به هر مقامى برسد همان يك روح دارد كه آن روح عمومى و مدرج است، يعنى جنبش در زندگى مادى.
4) اين سه روح ايمانى به اضافه آن روح قدسى كه چهار روح عاليه هستند هر كدام درجات بسيارى دارند كه از نظر روح ايمانى به ده درجه تقسيم شده است، و اين درجات متفاوته پايه تفاضل ميان انبياء و اوصياء و اصحاب ميمنه است چنانچه مى فرمايد (253 سوره بقره): «اينها هستند رسولان خدا كه بعضى را بر بعضى برترى داديم» چنانچه در روحيه عمومى هم افراد بشر با هم بسيار تفاوت درجه دارند.
5) نيروهاى تن انسان چون نيروى حس، نيروى گوارش، نيروى تنفس و ... و ... از هم جدايند، و طبق تحقيقات دانشمندان امروز هر كدام در
ص: 823
درون تن انسان جهاز مستقلى دارند و وجود انسان از تركيب اين جهازات و نيروها است، چنانچه جسم او از تركيب ميليونها سلول فراهم شده، و ظاهر اخبار اين است كه اين نيروهاى روحى و معنوى هم مستقل و از هم جدا هستند و در وجود معنوى انسان به هم آميخته و متّحد شده اند و از نظر يك تشبيه محيط معنوى انسان محل تابش انوار متعددى است چون يك اطاقى كه فرض كن چند لامپ برق در آن روشن است، همه اين لامپها يك روشنى كامل منعكس مى كنند ولى با خاموش كردن هر كدام نور مربوط به او از ميان مى رود و نور لامپهاى ديگر پا بر جا است، و از اخبار استفاده مى شود كه اين ارواح در درون وجود معنوى انسان تعبيه شده است نه در خارج از او، گر چه فهم حقيقت وجود انسان هم بسى مشكل است.
6) نيروى روح القدس نيروى ثابت وجود انسان است و رمز همان مقام عصمت است كه خاص انبياء و اوصياء است، و به همين جهت غفلت و خطا و اشتباه در انبياء و اوصياء نيست، ولى ساير نيروهاى روحى ديگر دچار آفت و انحراف مى شوند و تا به هر اندازه از كمال هم كه برسند از خطا و اشتباه و غفلت مصون نيستند، و به همين جهت در بسيارى از اخبار باب مى فرمايد: و الاربعة الارواح تنام و تغفل و تزهو و تلهو. خواب از خود بى خود شدن و خود را از دست دادن، روح ايمان و روح نيروى انقياد براى حق، روح اطاعت جوئى- همه در برابر حوادث ممكن است خود را از دست بدهند و به خواب عميقى اندر شوند.
غفلت- يك فراموشى موقتى است كه ممكن است به همه اينها دچار شود. زهو- غرور به خود باليدن و عُجب، بيشتر دامن گير مؤمنان سبك سر مى شود.
لهو- سرگرمى به امور دنيا و مال و جاه و فرزند و مقام و منصب، آفتى است كه در آن سر زمين ايمان فلك بر باد شده است.
ص: 824
از طبرسى (رحمه الله)- يعنى چنانچه به پيغمبران پيش از تو وحى كرديم به تو هم وحى كرديم، و آن وحى روحى بود كه از امر ما صادر شد، و مقصود از روح، قرآن است، زيرا وسيله هدايت است و باعث زندگى از مرگ كفر، و گفته اند مقصود از روح جبرئيل است و يا فرشته اى اعظم از جبرئيل، انتهى.
در اين صورت بايد «اوحينا» متضمن معنى ارسلنا باشد، و ( (مِن)) در ( (مِن امرِنا)) تبعيضيه باشد، يعنى فرستاديم به تو براى وحى روح الامين را كه از جنس عالم امر است، و مِن امرنا به تقدير فعل عموم صفت يا حال از روح است. از طبرسى (رحمه الله)- اختلاف است كه كدام روح مورد سؤال شده.
1- پرسش از روحى بوده كه در تن انسان است، و از حقيقت آن پرستيده اند و پاسخ صريح به آنها نداده، ابن عباس و ديگران گفته اند: يهود اين پرسش را كرده اند و علت جواب ندادن اين بوده كه ترك جواب آنها را بهتر بدين جلب مى كرده، يا براى آنكه پرسش آنها براى استفاده نبوده بلكه از روى غرض بوده و اگر جواب صريح به آنها داده مى شد به عناد و لجبازى آنها مى افزود، بعضى گفته اند يهود به قريش گفتند: كه از محمد راجع به روح بپرسيد، اگر به شما جواب صريح داد پيغمبر نيست و اگر نه پيغمبر است، در كتاب ما چنين است. و خدا به او دستور داد از جواب آنها خود دارى كند و در معرفت روح طبق عقل نارساى آنها سخن گويد تا دليل بر صدق و رسالتش باشد.
2- پرسش از اين بوده كه روح مخلوق و حادث است يا نه؟ خدا فرمود:
( (روح از امر پروردگار است)) يعنى از آفريدن او است، و اين جواب صريح آنها است و بنا بر اين ممكن است روح مورد سؤال همان جان باشد چنانچه ابن عباس گفته، و يا جبرئيل باشد به قول حسن و قتاده، يا فرشته اى باشد، يا مقصود حضرت عيسى (علیه السّلام) باشد كه روح الله است.
3- پرسش مشركين از روح به معنى همين قرآن بوده و نظرشان اين بوده كه چطور فرشته آن را به تو مى رساند و معجزه تو شده و نظم و ترتيبى جدا از كلام
ص: 825
ما دارد، نه نثر و نه نظم، و در آيه (52 سوره شورى) روح به معنى همان قرآن است و خداى سبحان فرمود: اى محمد بگو روحى كه قرآن است از امر پروردگار من است و آن را دليل نبوت من فرو فرستاده و كار بشر نيست و در امكان بشر نيست، و بنا بر اين جواب صريح داده شده است. از مجلسى (رحمه الله)- مفسّران گفته اند چون پيغمبر آنها را از هلاكت بيم مى داد، مانند روز بدر، يا به قيامت مى ترسانيد، از روى مسخره و تكذيب فوريت آن را مى خواستند و مى گفتند در اين صورت بُتهاى ما ما را نجات مى دهند و خدا به آنها پاسخ داد و فرمود: ( (أَتى أَمْرُ اللَّهِ)) يعنى محققاً واقع خواهد شد، شتاب نكنيد. از طبرسى- ذريه، شامل صغير و كبير هر دو است، زيرا كبار با پدران هم عقيده شوند و صغار در اسلام تابع آنهايند.
زاذان از على (علیه السّلام) روايت كرده كه مؤمنان با اولادشان در بهشت باشند، سپس اين آيه را خواند ... إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ الخ از طبرسى- در اين آيه چند قول است:
1- شامل هر امانتى است، امانات خدا امر و نهى او است و امانات بنده ها سپرده هاى آنها است به يك ديگر- از ابن عباس و ديگران، و از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) روايت شده است.
2- مقصود از آن واليان امور و پيشوايان و زعما هستند كه خدا به آنها دستور داده رعيت كه امانت خدا است در دست آنها رعايت كنند و آنها را به دين و شريعت وادارند.
و امام باقر فرمود: اداى نماز و روزه و زكاة و حج هم از اداى امانت است.
اينكه خطاب به پيغمبر است براى رد كليد خانه كعبه به عثمان بن ابى طلحه كه در روز فتح از او باز گرفته بود و مقصود اين است كه آن را به عباس رد كند. از مجلسى (رحمه الله)- استرآبادى (رحمه الله) گفته في ايديكم- يعنى آنچه نوشته است
ص: 826
در كتاب على (علیه السّلام) كه نزد شما است، قوله ( (فان خفتم تنازعاً في امر)) يعنى اگر از اختلاف در فتوى بترسيد، و انكار رخصت در منازعه آنها به معنى انكار رخصت اختلاف در فتوى است و دلالت روشنى دارد بر اين كه فتوى از روى ظن جايز نيست بلكه بايد از صاحب شريعت شنيده شود چنانچه مذهب علماء ما است، جز اندكى از متأخرين- انتهى.
من گويم: در قرآنى كه به دست ما است آيه اين است: فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الى الرسول و اولى الامر هم ندارد و امام كه فرموده: فان خفتم تنازعا، يا تفسير آيه را فرموده به اعتبار اين كه معنى اين است كه اگر در شرف نزاع واقع شديد بر اثر اختلاف نظر خود چنانچه معناى ( (إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَ)) يعنى چون در صدد طلاق بر آمديد، و همچنين ( (إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ)) چون خواستيد نماز بخوانيد، و اين استعمال شايع است، و اما راجع به كلمه اولى الامر، ظاهر اين است كه در قرائت باشد و عثمان آن را انداخته است، چون مى فرمايد همچنين نازل شده و ممكن است تفسير- رد به خدا و به رسول باشد، چون رد به ائمه رد به آنها است، و مقصود از اين كه نزول چنين است يعنى از نظر معنى، و اين كه فرمود چطور خدا به آنها دستور مى دهد به طاعت اولو الامر، و اجازه نزاع با آنها را مى دهد رد است بر مخالفين كه گفتند معنى آيه اين است كه اگر شما با اولو الامر در امر دين اختلاف كرديد به كتاب و سنت برگرديد، و دليل رد اين است كه امر به اطاعت با طرف نزاع شدن منافات دارد. پايان كلام مجلسى (رحمه الله). از مجلسى (رحمه الله)- از طبرسى (رحمه الله)- پس از طرح مرافعه داود حكم كرد كه بايد گوسفندان را به صاحب باغ بدهند ولى سليمان (علیه السّلام) گفت: يا نبى الله حكم جز اين است، فرمود: آن چيست؟ گفت: باغ را به صاحب گوسفند بدهند و آن را نگهدارى و باغبانى كند تا به حال خود برگردد و گوسفندها را به صاحب باغ دهند تا از آن استفاده كند تا باغ به حال اول برگردد و سپس هر مالى را به
ص: 827
صاحبش بدهند.
از امام باقر و امام صادق (علیه السّلام) چنين روايت شده، جبائى گفته است به سليمان ناسخ حكم داود وحى شد، و اظهار او از روى اجتهاد نبود زيرا روا نيست كه انبياء به اجتهاد حكم كنند، و اين درست است و ما بدان اعتماد داريم، و مؤيد آن است قول خدا كه ( (ففهمناها سليمان)) يعنى ما حكم آن را به سليمان فهمانديم، از پيغمبر هم روايت شده است كه حكم كرد صاحبان مواشى متعهدند شب مواشى خود را حفظ كنند و نگهدارى زراعت در روز به عهده صاحب زراعت است، انتهى.
من مى گويم شكى نيست كه اجتهاد بر انبياء روا نيست و استدلال مخالفين بر جواز آن به اين قضيه از چند وجه مردود است:
1- اين كه حكم سليمان از وحى بوده چنانچه طبرسى (رحمه الله) گفته نه از روى اجتهاد، و نسخ احكام جزئيه از غير اولو العزم روا است، و دليلى بر منع آن نيست.
2- حكم داود هم موافق حكم سليمان بوده و حكم مخالف از قضات بنى اسرائيل بوده است، پايان نقل مجلسى (رحمه الله) به طور خلاصه. يعنى نام هر كدام از پدران خود را برد و وصيت هر كدام را به ديگرى بيان كرد تا به خودش رسيد، و بعضى گفته اند لفظ رجل را به شماره امامان پيش از خود تكرار كرد- از مجلسى (رحمه الله). از مجلسى (رحمه الله)- ( (لم تمسّه النار)) يعنى ساخت بشر نبوده و ساخت خالص قدرت خدا بوده، يا اين كه از قبيل طلاى دنيا نبوده كه نيازى به آتش داشته باشد ... ( (إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ)) نحن تأكيد ضمير (نا) است كه اسم (ان) است و ضمير مرفوع به جاى منصوب به كار رفته، و گفته شده است كه خبر (ان) است و معنى اين است كه (به راستى ما خودمان هستيم) و مقصود اظهار عظمت و مدح است، و جمله بعد استيناف است، احياء موتى يعنى زنده كردن در قيامت و بعد از
ص: 828
مرگ، و گفته شده مقصود هدايت است، ( (و نكتب ما قدّموا)) يعنى مى نويسيم آنچه پيش كرده اند از كارهاى خوب و بد و هر اثرى كه داشته از تعليم علم يا كار خير باقى، و در كردار بد چون اشاعه باطل و پايه گذارى ستم.
( (فِي إِمامٍ مُبِينٍ)) يعنى در لوح محفوظ، و ذكر اين آيه براى رفع استبعاد از نوشتن صحيفه است براى اينكه همه چيز در لوح محفوظ ثبت است، و ممكن است مقصود امام اين باشد كه امام مبين همين صحيفه وصيتنامه است يا محفظه اى است كه شامل آن است، و در بعضى اخبار به امير المؤمنين تفسير شده، و بعضى آن را نامه اعمال دانسته اند.
قوله في نسخة الصفوانى زياده- اين سخن يكى از روات كلينى است، زيرا نسخه هاى كافى به روايات چندى ثبت شده:
1- يكى از آنها همين صفوانى است و او محمد بن احمد بن عبد الله بن قضاعه بن صفوان بن مهران جمال است كه مردى ثقه و فقيه و فاضل بوده.
2- محمد بن ابراهيم نعمانى.
3- هارون بن موسى تلعكبرى.
ميان اين نسخه ها اختلافى بوده و بعضى از متأخرين از اين روات چون شيخ صدوق محمد بن بابويه، و شيخ مفيد (رحمه الله) و همطرازان آنها خواستند ميان اين نسخ جمع كنند و نسخه واحده باشد و مورد اختلاف را معين كنند، و چون اين خبر آينده در نسخه صفوانى بوده و در ساير روايات نبوده با اين جمله بدان اشاره شده. از مجلسى (رحمه الله)- بدان كه رجعت يعنى برگشت جمعى از مؤمنان به دنيا پيش از قيامت در زمان قائم (علیه السّلام) يا پيش از آن يا بعد از آن براى ديدار دولت حقه و شادى از آن، و براى انتقام از دشمنان خود، و هم رجوع جمعى از كافران و منافقان براى انتقام از آنان، و اين از عقايد مخصوص به اماميه است كه بر آن اتفاق دارند و اخبار آن متواتر است و برخى آيات قرآن هم بر آن دلالت دارد، و
ص: 829
ميان علماء اماميه و ديگران در اين موضوع مناظرات بسيارى واقع شده است، و علماى ما در اثبات رجعت كتابهاى مبسوطى نوشته اند:
1- احمد بن داود جرسانى (رحمه الله).
2- حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى (رحمه الله).
3- فضل بن شاذان نيشابورى (رحمه الله).
4- صدوق محمد بن بابويه (رحمه الله).
5- محمد بن مسعود عياشى (رحمه الله).
6- حسن بن سليمان، شاگرد شهيد ثانى (رحمه الله).
و متكلمين از علماء ما آن را ذكر كرده اند، چون شيخ مفيد و شيخ الطائفه و سيد مرتضى و علامه و كراچكى و ديگران از علماء اماميه، و همه كتب حديث موجود در اين زمان پر از ذكر رجعت است، و من در كتاب بحار الانوار جلد 13 بيش از دويست حديث از چهل و چند اصل معتبر در باره رجعت نقل كردم و همه صريح در اثبات رجعتند، و اما راجع به رجعت ائمه (علیه السّلام) اخبار در رجعت امير المؤمنين و امام حسين (علیه السّلام) متواتر است، و در رجعت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) هم اخبار بسيارى است، و در باره رجعت ساير ائمه هم روايات فراوانى است ولى بدان بسيارى نيست، و اما در باره خصوصيات رجعت اخبار اختلاف دارد:
1) آيا رجعت همزمان ظهور امام قائم (علیه السّلام) است يا جلوتر يا عقب تر.
2) در مدت رجعت هر يك.
و تحقيق اين خصوصيات لزومى ندارد و ايمان اجمالى بدان كافى است، و اختلاف اخبار در خصوصيات يك موضوعى باعث انكار اصل آن نمى شود، زيرا در معاد و در اصول دين هم اخبار مختلفى وارد شده، با اينكه اصل آنها قطعى است: در بصائر الدرجات سعد بن عبد الله بن سند صحيح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه اول كسى كه زمين براى او شكافد و به دنيا برگردد حسين بن على (علیه السّلام) است، رجعت عمومى نيست بلكه براى افراد مخصوصى است، يعنى
ص: 830
مؤمن محض و مشرك محض، امام باقر (علیه السّلام) فرمود: اول كسى كه برگردد همسايه شما حسين است (خطاب به اهل كوفه) سلطنت كند تا از پيرى ابروانش بر چشمانش بريزند، فرمود: كسى كه پيش از قيامت حساب مردم را متصدى است حسين بن على (علیه السّلام) است و روز قيامت براى بردن به بهشت يا بردن به دوزخ بر پا مى شود.
و در روايت صحيح است كه زراره گويد: از امام صادق (علیه السّلام) راجع به اين امور مهمه مانند رجعت و مانندش پرسيدم، فرمود: از اينكه مى پرسيد هنوز وقتش نرسيده و خداى عز و جل فرموده (39 سوره يونس): (بلكه دروغ شمردند آنچه را در علم آنها نگنجيد و هنوز تأويل آن را درك نكرده اند).
در روايت موثق است كه امام باقر (علیه السّلام) به ابو بصير فرمود: مردم عراق منكر رجعت هستند؟ گفت: آرى، فرمود: مگر قرآن نمى خوانند (83 سوره نمل):
(روزى كه محشور سازيم از هر امتى فوجى را).
و ابى الصلاح گويد: امام باقر (علیه السّلام) به من فرمود: از برگشتنها از من مى پرسى؟ گفتم: آرى، فرمود: اين از قدرت است و منكر آن نباشند جز قدريه، اين قدرت خدا است مبادا منكر آن گردى.
در تفسير عياشى از امام صادق (علیه السّلام) در قول خداى تعالى (6 سوره اسراء):
(سپس برگردانيم به سود شما برگشت به آنان را) فرمود: مقصود خروج حسين (علیه السّلام) است در رجعت با هفتاد تن از اصحابش كه با او شهيد شدند با خودهاى زرندودى كه دو رويه دارند، و به همه مردم ابلاغ مى كنند كه اين حسين است كه خروج كرده، نبايد مؤمنان در باره او شك كنند، او نه دجال است و نه شيطان، و حجت قائم هم ميان شما است و چون در دلهاى مؤمنين بر جا شد كه آن حضرت حسين (علیه السّلام) است، موت حجت قائم در رسد و آنكه وى را غسل دهد و كفن كند و حنوط نهد و در گورش گذارد حسين بن على (علیه السّلام) است چون متولى امام جز امام نباشد.
ص: 831
و على بن ابراهيم در روايت حسن از على بن الحسين (علیه السّلام) در تفسير قول خدا (85 سوره قصص): (به راستى آن كه قرآن را بر تو فرض كرده تو را به وعد مقرر برگرداند) فرمود: رجعت مى دهد به سوى شما پيغمبر شما را.
و شيخ صدوق در فقيه از امام صادق روايت كرده كه از ما نيست كسى كه ايمان به رجعت ما ندارد و متعه ما را حلال نمى داند، و شيخ در كتاب غيبت خود به اسناد خود از مفضل روايت كرده كه امام صادق (علیه السّلام) فرمود: چون قائم ظهور كند بالاى سر مؤمن روند در قبر او، و به او گويند اى فلانى به راستى صاحب الامر تو ظهور كرده، اگر خواهى خود را به او برسانى برسان و اگر خواهى در سايه كرامت پروردگار خود بيارامى بيارام.
در مسائل سرويه از شيخ مفيد قدس سره كه از وى سؤال شده از آنچه روايت شده از مولاى ما جعفر بن محمد الصادق (علیه السّلام) در رجعت و چه معنى دارد، قول آن حضرت كه از ما نيست هر كه نپذيرد متعه ما را و ايمان نياورد به رجعت ما، آيا اين رجعت حشرى است براى خصوص مؤمن در دنيا يا شامل ظالمين جبارهم مى شود پيش از روز قيامت.
شيخ بعد از جواب از متعه نوشت: و امام فرموده او كه هر كه به رجعت ايمان ندارد از ما نيست مقصودش اين است كه خداى تعالى مردمى را محشور كند از امت محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد از مرگ و پيش از قيامت، و اين مذهب مختص به آل محمد است و قرآن بدان گواه است، خداى عز و جل در باره حشر اكبر روز قيامت فرموده (47 سوره كهف): (آنها را محشور كرديم و احدى از آنها را ترك نكرديم، ولى در حشر رجعت پيش از قيامت فرمايد (83 سوره نمل): (و روزى كه محشور كنيم از هر امتى فوجى از كسانى كه به آيات ما تكذيب كنند و آنها رانده شوند) و خدا خبر داده كه حشر دو تا است عام است و خاص، و خدا خبر داده از ظالمانى كه محشور شوند و در حشر اكبر گويند (11 سوره غافر):
(پروردگارا ما را ميراندى دو بار و زنده كردى دو بار)- يك بار در رجعت و
ص: 832
يك بار در قيامت- عامه در اين آيه تأويل مردود و ناپسندى دارند.
سپس شرح مبسوطى در اين باره بيان كرده و فرموده: رجعت در عقيده ما مخصوص به مؤمن محض و كافر محض است نه ديگران، و چون خدا اراده آن كند به خيال شياطين دشمن خود اندازد كه به دنيا برمى گردند تا باز سركشى خود را آغاز كنند و بر تمرد خود بيفزايند، و خدا به وسيله دوستان مؤمن خود از آنها انتقام گيرد و از آنها نماند جز گرفتار عذاب و نقمت و عقاب و زمين از لوث وجود آنها پاك شود و دين خدا بماند و رجعت مخصوص مؤمنان محض و منافقان محض ملت اسلام است نه امتهاى گذشته، انتهى.
و سيد مرتضى عليه الرحمه در جواب مسائل رى فصل مشبعى در اين باره آورده و هم شيخ طبرسى در مجمع البيان و صدوق در عقائد، و من همه اين گفته ها را در كتاب كبير خود جمع كردم و در اينجا اندكى از بسيار را ياد نمودم، پايان كلام مجلسى (رحمه الله). از مجلسى (رحمه الله)- منظور اين است كه مسأله پرسيدن و جواب شنيدن براى عوام دليل نمى شود، ولى براى علماء و دانشمندان دليل مى شود. و اين روايت با روايت 2 كه سؤال را دليل امامت دانسته مخالفتى ندارد. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود عيب بدنى است زيرا امام بايد از نقص در خلقت كه او را زشت كند و خوار نمايد بر كنار باشد، چون عبد الله افطح كه بزرگترين پسران امام صادق (علیه السّلام) بود ولى دو عيب داشت، يكى افطح بود، يعنى پاهاى او بى اندازه پهن بود و دوم اين كه نادان بود بلكه فاسد العقيده بود. مفيد (رحمه الله) گفته است در ارشاد كه بعد از اسماعيل بزرگترين برادران خود بود ولى نزد پدر خود آبروئى نداشت و متهم بود كه با وى در عقيده مخالف است و گفته اند با حشويه آميزش داشته و به مذاهب مرجئه مايل بود. از مجلسى (رحمه الله): بدان كه آيه ارحام در دو جاى قرآن نازل شده، يكى در سوره انفال همچنين: (اولو الارحام بعضى اولى هستند به بعضى در كتاب
ص: 833
خدا زيرا خدا به هر چيزى دانا است) دوم در سوره احزاب به اين تعبير: (پيغمبر به مؤمنان از خودشان اولى است و زنانش مادر آنهايند و اولو الارحام بعضى شان اولى هستند به بعضى در كتاب خدا از مؤمنان و مهاجران جز اين كه بخواهيد نسبت به دوستانتان احسان كنيد، اين در كتاب ثبت بوده است).
در آيه اول چون مقابل اولى مقدر است دو معنى دارد، اول آنكه اولو الارحام بر يك ديگر از خودشان اولى هستند، دوم آنكه نسبت به بيگانه اولى هستند و به معنى دوم دلالت بر مطلب ندارد، و اما آيه دوم هم دو وجه دارد، يكى اين كه من المؤمنين را بيان اولو الارحام بگيرى، و ديگر آنكه صله اولى باشد و بيان طرف مقابل اولى را بيان كند و همان معنى دوم را بدهد كه منظور اولويت ارحام است از بيگانه، و ظاهراً منظور امام همان آيه دوم است كه انسب به اين معنى است، زيرا اول حق رسول و ازواج او را بيان كرده و بايد اين جمله هم براى بيان حق ارحام آن حضرت باشد و روايت صدوق (رحمه الله) هم مؤيد آن است، (حديث 2 باب آتى) در علل به اسناد خود از عبد الرحيم قصير آورده كه از امام باقر (علیه السّلام) پرسيد از قول خدا عز و جل ( (النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ)) تا ( (فِي كِتابِ اللَّهِ)) كه در باره چه كسى نازل شده؟ فرمود: در امر امامت نازل شده، اين آيه در حسين بن على و اولاد وى نازل شده، ما اولى هستيم به امر امامت و به جانشينى از جانب رسول خدا از سائر مؤمنين و مهاجرين، گفتم: اولاد جعفر بهره از آن دارند؟
فرمود: نه، و من خاندانهاى عبد المطلب را يكى يكى بر شمردم و امام فرمود: نه، و اولاد امام حسن را فراموش كردم، و بعد از آن خدمت او رسيدم و گفتم: اولاد امام حسن بهره اى از امامت دارند؟ فرمود: نه، اى عبد الرحمن هيچ محمدى را در آن بهره اى نيست جز ما را، و در اين روايت هم ( (مِن)) را صله اولى تقرير كرده و براى بيان طرف مقابل اولى دانسته و مفهوم آيه اولويت آنها است در برابر جانب و ذكر اولاد حسين از آيه فهميده نمى شود بلكه از ظهور مطلب و تواتر نص ميان خاص و عام ثابت است، تا اينجا كلام مجلسى است (رحمه الله).
ص: 834
ظاهر اين است كه جمله ( (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ)) به عنوان ضرب المثلى براى بيان مقدم بودن طبقات ارحام بر يك ديگر استعمال شده و شايد به همين معنى در عرف عرب حجاز در آن دوره متعارف بوده است، و طرف برابر اولى كه همان اولو الارحام ابعد باشند در ضمن جمله درج بوده و لازم عرفى آن به شمار مى رفته است، و به همين مناسب در موضوع طبقات ارث و در آيات راجع به ارث طبقات بدون ترديد بدان استدلال شده، و احتمال اينكه طرف برابر اولى اجانب باشند صرف يك تصور بى مورد بيش نيست، بنا بر اين ( (مِن)) در ( (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)) هم بيانيه است و ( (إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا)) هم استثناء منقطع است. از مجلسى (رحمه الله)- قوله من كنت مولاه فعلى مولاه- اين يك جمله اى است از گفتار پيغمبر در باره على (علیه السّلام) در روز غدير خم و آن متواتر است از خاص و عام بدين فهرست:
1- از ابن اثير در جامع الاصول خود به نقل از صحيح ترمذى از زيد بن ارقم كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.
2- بغوى در مصابيح و بيضاوى در مشكاة از احمد و ترمذى به سندهاى خود، از زيد بن ارقم.
3- به روايت اين هر دو از احمد به سندهاى او از براء بن عازب، با اين دنباله كه عمر به على گفت: اى پسر ابى طالب بر تو گوارا باد، مولاى من و هر مؤمن و مؤمنه شدى.
4- ابن حجر عسقلانى در كتاب فتح البارى گفته است: حديث من كنت مولاه فعلى مولاه را ترمذى و نسائى نقل كردند، و روايات بسيارى دارد جداً كه ابن عقده براى ضبط آنها كتاب جداگانه اى نوشته و بسيارى از سندهايش صحيح و حسن است.
5- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد: عثمان بن سعيد از شريك بن عبد الله روايت كرده كه چون به على خبر رسيد كه مردم او را در ادّعاى اينكه
ص: 835
پيغمبرش بر ديگران تفضيل داده و مقدم داشته متهم مى دانند، خطاب به بقيه اصحاب رسول خدا فرمود: شما را به خدا هر كس گفتار پيغمبر را در روز غدير خُم شنيده، برخيزد و گواهى دهد، شش تن از اصحاب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) از سمت راست على بپا خاستند و گفتند: ما شنيديم در آن روز رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست على را بلند كرد و فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه.
(ابن ابى الحديد احاديث بسيارى در اين باره نقل كرده است):
6- سيوطى در دُر المنثور از ابن مردويه و ابن عساكر به سندشان از ابى سعيد خدرى نقل كرده كه چون رسول خدا على را روز غدير به امامت نصب كرد و نداى ولايت او را در داد، جبرئيل اين آيه را آورد (3 سوره مائده): (امروز دين شما را كامل كردم).
گفته است اين آيه (67 سوره مائده): (ايا رسول، به مردم برسان آنچه از پروردگارت به تو نازل شده) يعنى آنچه به رسول خدا نازل شده روز غدير خُم در باره على بن ابى طالب.
من اخبارى كه در اين باره از طرق خاصه و عامه رسيده در نزديك ده جزوه گرد آوردم، و هر كه خواهد بدان رجوع كند و خلاصه مطلب اين است كه استدلال به خبر غدير توقف بر دو چيز دارد:
1- اثبات اصل خبر.
2- اثبات دلالت آن بر خلافت آن حضرت (علیه السّلام).
در قسمت اول گمان ندارم خردمندى در ثبوت اين خبر و تواترش شك و ترديدى به خود راه دهد، زيرا:
1) احاطه بدان چه من در كتاب كبير (بحار) خود گرد آوردم موجب يقين است.
2) شوشترى در احقاق الحق، ابن كثير شامى شافعى در احوال محمد بن جرير طبرى گفته: من ديدم احاديث غدير خُم را در دو مجلد سطبر جمع آورى
ص: 836
كرده بود و طرق حديث طير را در يك مجلد، و از ابو المعالى جوينى نقل كرده كه او تعجب كرده بود كه در بغداد نزد صحاف كتابى ديده بود كه بر آن نوشته بود جلد 28 از طرق حديث
من كنت مولاه فعلى مولاه
، و دنباله آن جلد 29 بيايد.
3) ابن جزرى شافعى در رساله اسنى المطالب خود در مناقب على (علیه السّلام) تواتر اين حديث را ثابت كرده است و منكرش را جاهل و متعصب خوانده.
4) سيد مرتضى در شافى گويد: مطالبه دليل بر صحت اصل خبر دليل زور گوئى است، چون ظاهر و معروف و معلوم است.
مانند غزوات پيغمبر و احوال معروفه آن حضرت و خود حجة الوداع، زيرا شهرت و علم به همه اينها در يك درجه است و يك دليل بر صحت آن اجماع علماء امت اسلامى است بر قبول آن، منتها مخالفان شيعه در مقام تأويل آن بر آمده اند و معلوم نشده كه يك فرقه مسلمان وجود داشته باشد كه منكر اين حديث باشد و آن را رد كند، و جمعى دليل ديگرى بر صحت اين خبر آورده اند و آن نقل متظاهر احتجاج امير المؤمنين است در شورى به اين عبارت كه ( (شما را به خدا ميان شما كسى است كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دست او را گرفته باشد و گفته باشد
من كنت مولاه فهذا مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه جز من
)) و آن مردم گفتند نه به خدا، نه، و اعتراف حاضران شورى و رسيدن خبرش به ديگران صحابه بدون انكار در اين موقع موضوع مقتضى موجب قطع به صحت آن است، و اگر خبر قطعى نبود و چون آفتاب وسط روز نمى درخشيد، على (علیه السّلام) در اين مقام بدان استدلال نمى كرد. پايان كلام سيد مرتضى.
در قسمت دوم استدلال ما بدان بر امامت آن حضرت دو مقام دارد، اول اينكه كلمه مولى به معنى رئيس مطاع و فرمانده مطلق آمده است، و دوم اينكه در اين حديث همين معنى مقصود است.
در مقام اول:
1- سيد (رحمه الله) گفته هر كه به لغت عرب آشنا است مى داند كه اين لفظ را در
ص: 837
اولى به تصرف بكار مى برند چنانچه در پسر عمو هم استعمال مى كنند، ابو عبيده استاد معروف در لغت، در كتاب المجاز في القرآن خود در بيان آيه «مأويكم النار هى موليكم» گفته معنى موليكم، اولى بكم است، و شعر لبيد را شاهد آورده كه:
فغدت كلا الفرجين تحسب انه ***مولى المخافة خلفها و أمامها
يعنى اولى به ترسيدن است از دنبال خود و پيش روى خود.
ابو عبيده كسى نيست كه در لغت غلط مرتكب شود، و اگر غلط گفته بود ديگران از اساتيد ادب و لغت عرب و به او اعتراض مى كردند، پس قول ابو عبيده و سكوت ديگران در حكمِ اجماع لغويين است بر اين معنى.
2- همه مفسرين موالى را در آيه (23 سوره نساء): «وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ» الخ، به معنى املك به ميراث اولى به جمع آن، احق بدان، معنى كرده اند.
3- اخطل گفته:
فاصبحت مولاها من الناس بعده*** و أحرى قريش ان تهاب و تحمدا
يعنى از همه مردم احق به خلافت شدى.
4- در حديث است كه هر زنى بى اذن مولى خود شوهر كند نكاحش باطل است، يعنى صاحب اختيار خود، در همه اينها مولى به معنى اولى است.
5- بعد از ذكر تأويل (19 سوره محمد): «بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا» گفته ولى، و اولى يك معنى دارند و آن سزاوار به خلقت و متولى امور است.
6- فرّاء در كتاب معانى القرآن گفته: ولى و مولى در كلام عرب يك معنى دارند.
7- در قرائت ابن مسعود به جاى «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» (55 سوره مائده): «انما موليكم الله» آمده.
ص: 838
8- ابن انبارى در كتاب قرآن خود معروف به شكل گفته: موى در لغت هشت قسم است، اولى مولاى نعم است و سپس مولى آزاد شده و ديگر مولا به معنى ولى يعنى اولى بالشي ء، و آيه سابق و شعر لبيد را شاهد آورده، مولى به معنى همسايه، مولى ابن عم، مولى داماد، مولى هم پيمان، و براى هر معنى شعرى هم آورده كه ما ذكر نكرديم چون مقصود ديگرى داريم.
9- ابو عمر و غلام تغلب در معانى مولى، سيد را آورده گر چه مالك نباشد، و مولى به معنى ولى را.
10- بسيارى از استادان لغت يكى از معانى مولى را سيد و آقا دانسته اند كه نه مالك باشد و نه آزادكننده، و اگر بخواهيم آنچه در اين باره گفته اند ذكر كنيم طول مى كشد و همين اندازه بس است و قانع كننده است. پايان مختصر كلام سيد (رحمه الله) ابن اثير در نهايه گفته: مولى در حديث مكرر آمده است، و اين لفظ بر جمعى اطلاق مى شود چون عبد، مالك، سيد، منعم، معتق، ناصر، محب، تابع، جار، عمو زاده، همقَسَم، داماد، بنده، نعمت پرورده، سرپرست، و صاحب اختيار كارى هم مولى و ولى آن است، و از اين معنى است من كنت مولاه فعلى مولاه، و به بيشتر از معانى ياد شده حمل مى شود و حديث: ايما امرأة تزوجت بغير اذن مولاها فنكاحها باطل، هم به اين معنى است و به جاى مولاها، وليها هم آمده، يعنى متولى و صاحب اختيار او.
بيضاوى و زمخشرى و ديگر مفسرين هم در آيه «هى موليكم» گفته اند يعنى اولى بكم، و در آيه «انت مولانا» (آخر سوره بقره) يعنى سيدنا و ناصرنا، يا متولّي امورنا.
و در مقام دوم چند مسلك است:
مسلك اول- مولى حقيقت است در اولى به تصرف و معانى ديگر فرع آن است به اضافه قيدى يا تعبيرى استعاره و مجازى، زيرا اولى به تصرف معنى مطلق و
ص: 839
مستقلى است براى اين كلمه و معانى ديگر محتاج به عنايت زائدى دارند، مالك را مولى گويند چون اولى به مملوك است را مولى گويند، چون اولى است به اطاعت مالك و اطلاق مولى بر آزاد شده و آزادكننده هم به همين ملاحظه است ناصر را مولى گويند، چون اولى به يارى كردن يار خود است و همقَسَم را مولى خوانند، چون اولى به يارى طرف خويش است و جار اولى به رعايت جار است، و صهر اولى به مهرورزى است جلو و عقب اولى جهاتند، و ابن عم اولى به نصرت است و تحمل ديه از طرف او، محب و مخلص اولى به نصرت و محبت است، و چون لفظ مولى در معنى حقيقت است بايد بر آن حمل شود.
اين وجه را يحيى بن بطريق در عمده گفته است و ابو الصلاح حلبى در تقريب المعارف. تا اينجا از مجلسى است.
من مى گويم: اين سخن را به يكى از دو وجه مى توان تحليل كرد:
اول اين كه مولى به معنى اولاى مطلق معنى حقيقى كلمه است و بر امامت حقه تطبيق مى شود و استعمال آن در سائر معانى يا از باب استعمال مطلق است در مقيد به تعدد دال و مدلول يا به طور مجاز و هر جا قرينه بر قيد يا بر مجاز نباشد بايد حمل بر مطلق شود، و اولويت مطلقه همان معنى امامت است، و چون در حديث قرينه بر قيد ديگرى نيست حمل بر آن مى شود و شرحى كه نسبت به موارد استعمال داده براى بيان اين است كه اينها موارد مقيد معنى اولى است.
دوم اينكه معنى مولى، صاحب اختيار و اولى به تصرف است، و اين معنى به قيد و علت ديگرى نياز ندارد ولى سائر معانى ناز به قيد و علت ديگرى دارد، و اگر معنى لفظى مردد شد ميان مفهوم بسيط و مفهوم تركيبى بايد حمل بر مفهوم بسيط شود چون عنايت وضع آن كمتر است و مرجع هر دو وجه تعيين موضوع له لفظ است با قرائن و ادله خارجيه و عقليه، ولى وجه اول ممكن است بر اصل عقلائى اصالة الحقيقة تطبيق شود. از مجلسى (رحمه الله).
مسلك دوم- را سيد در شافى و ديگران در كتب ديگر گفته اند (اصل اين
ص: 840
مسلك از شيخ بزرگوار صدوق است كه در معانى الاخبار در شرح حديث غدير آورده است و ديگران از او استفاده كرده اند و من آن را در مقدمه شرح و ترجمه خصال به فارسى ترجمه كرده ام و حق اين بود كه حق تقدم او حفظ شود و به نام او نقل گردد) و خلاصه اش اين است كه اين كلمه در حديث پيغمبر بايد بر آن حضرت تطبيق كند و به همان معنى او را به على (علیه السّلام) تطبيق كرده باشد و در اين لفظ احتمالاتى است كه در سه قسم منحصرند:
1- آنچه بر خود پيغمبر تطبيق ندارند.
2- آنچه بر او تطبيق دارد ولى قطعاً نمى تواند مقصود او باشد و به آن معنى بر على (علیه السّلام) تطبيق ندارد.
3- آنچه بر خود او منطبق است و بر على (علیه السّلام) هم تطبيق مى شود و قابل است كه در اين جمله مقصود باشد و در اين صورت تعين دارد و الا كلام بى معنى و فاسد ادا شده است و سخن بى فائده از آن حضرت محال است.
1- به معنى آزاد شده و همقَسَم است- چون پيغمبر آزاد شده و همقَسَم كسى نبوده.
2- كه قطعاً مقصود نيست معنى آزادكننده و مالك و همسايه و داماد و دنبال و جلو است (چون هر كدام از اين معانى كلام را خنده آور و مُهمل مى سازد مثلًا- اى مردم هر كه را من آزاد كردم على آزاد كرده، اى مردم هر كه را من همسايه ام على همسايه است، اى مردم هر كه را من مالكم على مالك است و هكذا) مى ماند معنى ابن عم كه مقصود اين باشد، اى مردم بدانيد هر كه را من عموزاده ام على عمو زاده است، و اين توضيح واضح است و از قبيل هر چه در جوى مى رود آب است، و زير ابروى مردمان چشم است، و صدور آن از پيغمبر اسلام و آن هم در برابر همه رجال معتبرِ امت و در اين موقع سفر محال است مى ماند ولايت در دين و نصرت در آن يا دوستى و ولاء بنده آزاد شده و دليل بر اين كه اينها مقصود آن حضرت نبوده، اين است كه هر مسلمانى وجوب ولايت مؤمنان
ص: 841
و نصرت آنان را وظيفه دينى خود مى دانسته و قرآن صريحاً آن را بيان كرده و خوش آيند نبود كه پيغمبر اسلام آنها را به اين وضع جمع كند در آن حال گرما و اين امر ضرورى را به آنها اعلام نمايد (آنهم در خصوص على ع) و ولاء معتق هم چه در اسلام و چه پيش از آن به عمو زاده تعلق داشته و بيان توضيح واضح است و قول عمر طبق روايات متظاهره در آن حال به على (علیه السّلام) كه تو امروز مولاى من و هر مؤمن شدى، با ولاء عتق مخالف است و به همين دليل نمى توان گفت مقصود اين بوده كه به مردم اعلام كند على عمو عموزاده من است، چون سخن بيهوده مى شود و تنها معنى اين سخن همان اولى به تدبير امور امر و نهى است كه معنى امامت و خلافت است. پايان بيان سيّد (رحمه الله).
مجلسى (رحمه الله) گويد اكثر مخالفان ناچار شدند براى رد استدلال كلمه مولا را حمل به ناصر و محب كنند و بر هيچ خردمندى نهان نيست كه بيان اين معنى متوقف بر اجتماع مردم در آن گرماى روز و ميان راه نبود بلكه در اين زمينه بايد سفارشى به على (علیه السّلام) مى فرمود كه هر كه را او يارى مى كند يارى نمايد و هر كه را دوست مى دارد دوست بدارد، و اعلام آن به مردم چندان سودى نداشت مگر مقصود اعلام نوع نصرت امراء باشد نسبت به رعايا يا جلب محبت رعايا باشد نسبت به امير و فرمان گزارشان و اين هم خود دليل بر امامت آن حضرت مى شود. پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
من مى گويم مرحوم مجلسى تا شماره هفت مسلكهاى استدلال به حديث را ادامه داده و اكثر اين بيانات از كلام شيخ بزرگوار صدوق در شرح اين حديث كه ما آن را در مقدمه ج 1 شرح و ترجمه خصال به فارسى ترجمه كرديم استفاده مى شود، و هر كه خواهد بدان جا رجوع كند.
از مجلسى (رحمه الله)-
قوله اوصيكم بكتاب اللَّه و أهل بيتي
، مى گويم اخبارى كه به اين مضمون است بسيار است و من آنها را در كتاب بحار وارد كردم و اشهر آنها اين است:
ص: 842
1- در مسند احمد بن حنبل به سندش از ابى سعيد خدرى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: من دو ثقل در ميان شما به جا مى گذارم تا بدانها تمسك جوئيد و بعد از من هرگز گمراه نشويد، يكى از ديگرى بزرگتر است، كتاب خدا است كه رشته اى است از زمين تا آسمان كشيده، و خاندان و اهل بيت من است، هلا آنها از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من در آيند.
2- از زيد بن ثابت- به همين مضمون.
3- در صحيح مسلم از زيد بن ارقم، گويد رسول خدا در سر آبى ميان مكه و مدينه به نام خُم ميان ما به سخنرانى برخاست و خدا را سپاس گفت و ستود و پند داد و ياد آورى فرمود و گفت: ايا مردم من بَشَرم و نزديك است داعى حق را لبيك گويم، من دو ثقل در ميان شما مى گذارم و آن كتاب خدا است كه نور دارد، به كتاب خدا بچسبيد و آن را بگيريد، و نسبت به قرآن تشويق و ترغيب كرد و سپس فرمود: و اهل بيتم، تا سه بار.
4- ابن اثير در جامع الاصول نقل از صحيح ترمذى از جابر بن عبد الله گويد: روز عرفه در حجة الوداع ديدم رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سوار ناقه عضباء خود سخن مى راند، و شنيدم مى فرمود: من در ميان شما به جا مى گذارم آنچه را كه اگر بدان بچسبيد گمراه نشويد هرگز، كتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم.
5- از زيد بن ارقم- قريب به مضمون حديث 1.
احدى از مخالفان منكر اين حديث نيستند و در مقام استدلال به امامت در دلالت آن اعتراض بى جا دارند.
آل فلان و آل فلان، مقصود آل عباس و آل جعفر و سائر خويشان پيغمبرند يا آل تيم و آل عدى به شبهه قرابت قبيله اى- از مجلسى (رحمه الله).
قوله- و لكن الله عز و جل انزل ... الخ، از مجلسى (رحمه الله)- خلافى در ميان مسلمين نيست كه مقصود از اهل بيت در آيه تطهير اهل بيت پيغمبر ما است، ولى بعضى از مخالفين آن را حمل بر زوجات كرده اند و بعضى مطلق خويشان را
ص: 843
مشمولِ آيه دانسته و جمعى هم آن را مخصوص به على (علیه السّلام) و فاطمه و حسن و حسين و زوجات دانسته اند، ولى عموم شيعه اماميه و بسيارى از جمهور مسلمين گويند: در باره خصوص على و فاطمه و حسن و حسين (علیه السّلام) نازل شده و ديگرى با آنها شريك نيست و دليل بر آن اخبار مخالفان:
1- مسلم در صحيح خود و ابن اثير در جامع الاصول از عايشه روايت كرده اند كه بامدادى پيغمبر بيرون آمد و پتوى ريشه دار سياهى بر دوش داشت، پس حسن بن على (علیه السّلام) آمد و او را زير پتو برد، و حسين آمد و او را هم زير آن كرد، و فاطمه (علیه السّلام) آمد و او را هم وارد كرد، و على (علیه السّلام) آمد و او را هم وارد كرد، و سپس فرمود: ( (خدا مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را خوب پاك كند)).
طرائف آن را به وسيله بخارى از عايشه نقل كرده و از جمع بين الصحيحين مسلم و از حديث الرابع و الستين از افراد مسلم به دو طريق از صحيح ابى داود در مناقب حسين (علیه السّلام) و جاى ديگر.
2- ترمذى در صحيح خود و جامع الاصول، در همان جا از ام سلمه كه گفت اين آيه در خانه او نازل شد: ( (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)) گفت: من بر در نشسته بودم گفتم: يا رسول الله من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: تو به خوبى مى گرائى، تو از زنان رسول خدائى، گويد: در خانه، رسول خدا بود و على و فاطمه و حسن و حسين (علیه السّلام).
3- ابن عبد البر در استيعاب گفته: چون اين آيه نازل شد، ( (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ)) الخ، رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسين (علیه السّلام) را در خانه ام سلمه دعوت كرد و فرمود: بار خدايا اينها اهل بيت منند، پليدى را از آنان ببر و خوب پاكشان كن. از مجلسى (رحمه الله)- در اكثر روايات خاصه و عامه تصدق به انگشتر ذكر شده و در اين روايت حُلّه ذكر شده، و آن به ضم اول: ازار است و رداء با هم، در كتاب مغرب چنين گفته و جمع ميان آنها به اين است كه
ص: 844
هر دو واقع شده، و على (علیه السّلام) يا در يك نماز هر دو را صدقه داده يا در دو نماز. از مجلسى (رحمه الله)- «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»- طبرسى گويد: در آن چند قول است:
1- براى شما فرائض و حدود و حلال و حرام خود را به وسيله آنچه نازل كردم كامل كردم و شرح دادم ديگر فزون نگردد و به وسيله نسخ بعد از امروز نكاهد و آن روز عرفه سالِ حجة الوداع بوده است، از ابن عباس و سدى و مختار جبائى و بلخى، گفته اند كه بعد از آن در باره حلال و حرام چيزى به پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نازل نشد زيرا پس از 81 شبانه روز در گذشت.
2- امروز براى شما حج شما را كامل كردم، و شما را به حج شهر محترم مكه امتياز دادم در برابر مشركين، از ابن جبير و قتاده و مختار طبرسى است، گفته براى آنكه بعد از اين آيه (176 سوره نساء): (از تو فتوى خواهند بگو من در باره كلاله به شما فتوى دهم) نازل شده است، فراء گفته اين آخرين آيه است كه از قرآن نازل شده. و اگر اين قول درست باشد مرجح قول طبرسى است، ولى در مورد اختلاف است.
3- امروز شر دشمنان را از شما كفايت كردم و شما را بر آنان چيره ساختم چنانچه پس از تسلط كامل گويند امروز سلطنت ما به كمال رسيد، ولى از امام باقر و صادق (علیه السّلام) روايت شده كه اين آيه در روز غدير بعد از آنكه پيغمبر على را به خلافت نصب كرد نازل شد، و در موقع برگشت از حجة الوداع بود، هر دو امام فرموده اند: اين آخرين فريضه اى است كه خدا نازل كرده و بعد از آن فريضه اى نازل نشده، و از حسكانى روايت كرده به سند او از ابى سعيد خدرى كه چون اين آيه نازل شد رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: الله اكبر الله اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و رضاى پروردگار به رسالت من و ولايت على بن ابى طالب بعد از من، و فرمود: هر كه را من مولا و آقايم
ص: 845
على مولا و آقا است
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله
، انتهى. از مجلسى (رحمه الله)- طبرسى قدس سره در «التى نقضت غزلها» گفته است: زن احمقى بود از قريش كه با كنيزان خود تا نيمه روز مى رشت و سپس به كنيزان فرمان مى داد تا هر چه رشته اند واتابند و پنبه كنند، و هميشه اين شيوه را داشت و نامش ريطه دختر عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مره بود و معروف به بانوى خرفِ مكه بود. پايان كلام طبرسى.
قوله (ان تكون ائمه)- شايد بنا بر اين قرائت لفظ (ائمه) مفعول له باشد براى (تتخذون) به اين معنى كه عهدشكنى را در دل دارند براى آنكه امام و رهبر جامعه شوند و آنها را گمراه كنند و (از كى من ائمتكم) يعنى ائمه هدى و مقصود اين است كه اين كار را مى كنند براى آنكه بد دارند ائمه حق از ائمه ضلال بهتر و پاكتر باشند، و ظاهر اين است كه در قرآن محفوظ نزد ائمه آيه به اين تعبير است، و بعضى گفته اند (اربى) را به معنى (از كى) گرفته است، و كلمه امت در هر دو جا به معنى ائمه آمده است و اين بعيد است. از مجلسى (رحمه الله)- مراد به آثار علم نبوت، جميع علم پيغمبر است، و مقصود تأكيد است، يا مقصود كتب و آثار پيغمبران است جز علم مانند سلاح و عصا و جز آنها، و بعضى گفته اند مقصود علم شرايع و احكام است، و من مى گويم ممكن است اشاره به علوم متجدده در هر شب قدر باشد، زيرا همه آنها از آثار علم نبوت است و تحويل آن به ائمه به معنى استعداد و لياقت درك آن است در موقع خود. از مجلسى (رحمه الله)- حواريين لقب خواص عيسى (علیه السّلام) است و ياران او و از تحوير است به معنى سفيد كردن، آنها سفيد پوش و يا سفيد
ص: 846
كن جامه بودند و يا آنكه سفيد كن دلها بوده اند از كدورت و گناه و بدى.
ازهرى گفته: لقب مخصوص انبياء است كه از هر عيبى پاك شدند (در اينجا در ائمه به كار رفته كه معصوم بودند) و آنها را مستحفظ ناميده، گويا اشاره به اين آيه است در باره تورات (44 سوره مائده): (در آن هدايت است و نور، حكم مى كنند بدان پيغمبران كه اسلام آوردند براى آنان كه راه حق رفتند و ربانيون و احبار به وسيله نگهدارى از كتاب خدا و بودند گواهان بر آن) و مقصود از ميزان كه با كتاب نازل شده شرع است، و بعضى آن را عطف تفسيرى كتاب دانند.
محدث استرآبادى گويد: مقصود امام اين است كه در اين زمان سه كتاب آسمانى ميان مردم شهرت دارد، و كتاب آسمانى نوح و صالح و شعيب و ابراهيم هم بوده است، و خدا خبر داده كه آنچه محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آورده در صحف ابراهيم و موسى مذكور بوده، و اين دو نزد او بوده اند و در صورتى كه تا زمان آن حضرت محفوظ بودند به ناچار آن حضرت هم آنها را نگهداشته و به كسى سپرده و آن صاحب شريعت و امامت است. انتهى.
من مى گويم اين حديث دلالت دارد كه مستحفظين علماى يهود و نصارى نيستند چون اين كتب نزد آنها نيست و مقصود از نسل مستحفظ خصوص اوصياء هستند و بلكه ظاهر اين است كه اين نسل از بنى اسرائيل نيست و مقصود از آن ابو طالب و امير المؤمنين است.
اسم اكبر عبارت از كتاب جامع است كه همه علوم در آن است و از انبياء جدا نيست و شايد كنايه از دل پاك آنها باشد كه نور معرفت در آن تابيده است و لوح محفوظ در آن منعكس شده و عقل بالفعل گرديده و به رتبه شهود تام رسيده و امير المؤمنين به اين مقام اشاره كند كه:
درمان تو در تو است و نفهمى جانا***درد تو ز تو است و خود ندارى باور
دارى تو گمان كه جرم خردى هستى*** در تو است جهان كُل به كُلى اندر
ص: 847
باشی تو مبین کتاب حق در معنی*** گردد به حروف آن عیان هر مُضمر
مقصود از عالم اکبر- در کلام علی (علیه السّلام) - همان اسم اکبر است، زیرا معنی عالم نشانۀ جیزی است و بااسم تطبیق میشود که نشانۀ مسمی است.
«فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» در قرائت مشهور صاد آن مفتوح است و از نصب به معنى رنج است و مقصود اين است كه چون از عبادتى فارغ شدى خود را در رنجِ وظيفه ديگرى انداز، از جهاد به عبادت گراى و از نماز به دعاء بپرداز، ولى از اين حديث استفاده مى شود كه به كسر صاد است و از نصب به معنى بر پا داشتن است، يعنى چون از كار تبليغ رسالت پرداختى و فراغت يافتى علم هدايت خود را براى مردم بلند كن و خليفه و جانشين خود را به مردم معرفى كن.
120از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از ذؤابه (كه ما آن را تارك ترجمه كرديم) قبضه شمشير است يا آويزه اى كه در آن بوده. از مجلسى (رحمه الله)- باب او بابان محدث استرآبادى (رحمه الله) گفته: معنى آن شك راوى نيست، بلكه مقصود اين است كه يك باب و مقدارى از باب دوم. انتهى.
حاصل اين كه يك باب و اندى و آن كسر را مى توان انداخت و گفت يك باب، و مى توان به حساب تمام گذاشت و گفت دو باب، چنانچه رسم منجمان و اهل حساب در كسور همين است- من فضلكم- مقصود اين است كه از علم شماها، و ظاهر آن است كه به توهُّم راوى حديث پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با على (علیه السّلام) فقط راجع به فضائل ائمه بوده، يا اين كه فضل ائمه هم به اندازه علوم ديگر منتشر شده، امام مى فرمايد فضل ما به واسطه نقصان عقول مردم از ساير مطالب كمتر منتشر شده و كمتر از يك هزار هزارم منتشر شده و به اندازه يك الف ناقص است و الف غير معطوفه يعنى الف
ص: 848
ناقص كه در رسم الخط كوفى چنين نوشته مى شده .... اين معنى درستى است كه از اساتيد شنيده شده است.
من مى گويم: الف غير معطوفه يعنى الف راستا چون: ا.
1- الف معطوفه الفى است كه به سر آن چيزى اضافه شود چون:
2- و اگر منظور الف خط كوفى باشد نمى توان آن را ابسط حروف دانست چنانچه در وجه تشبيه بدان بيان كرده است. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از كتاب جنس آن است يعنى هر چه در جفر ابيض بوده، و مقصود از سلاح هم جنس آن است، يعنى همه محتويات جعفر احمر. از مجلسى (رحمه الله)- (لا تأثم): گناه مكن، گناه نمى كنى، يا نهى است يا نفى بنا بر اول مقصود اين است كه با قاتل كارى مكن كه موجب گناه باشد به اين كه يك ضربت بيشتر به او بزنى يا جز قاتل را بكشى چنانچه ميان عرب رسم بوده خصوص نسبت به قتل امراء، زيرا عرب بسا بود كه به خاطر يكى، قبيله اى را مى كشتند. گريز از مرگ استقبال مرگ است- زيرا گريز صرف نيرو وقت است كه خود نزديك شدن به مرگ است يا مقصود اين است كه چون عُمْر به سر رسد هر تدبيرى شود نتيجه بر عكس دهد و هر پزشك حاذقى در درمان بيمارى مرگ گيج و گمراه گردد.
چقدر روز شمارى كردم- چند وجه در تأويل آن گفته اند:
1- شارحين نهج البلاغه گفته اند، روزها را اشخاصى به نظر آورده كه آنها را يكى پس از ديگرى از خود رانده و خواسته راز مرگ را زير پاى آنها كاوش كند كه در چه وقتى است و در كجا است؟ گفته اند از اين عبارت فهميده شود كه امام موقع مرگ را به تفصيل نمى دانسته و رسول خدا به طور اجمال به او خبر داده بود كه ضربت خواهى خورد و بر اثر آن
ص: 849
خواهى مُرد، پايان. ولى مقصود از طرد روزها همان شماره آنها است زيرا در شماره هر واحدى طرد مى شود به جاى آن ديگرى مى آيد و به همين جهت ما آن را به روز شمارى ترجمه كرديم.
2- مراد از امر نهان كه در باره آن جستجو مى كرده مرگش نبوده بلكه نهان شدن حق و ستم ديدن خاندانش بوده و چيره شدن دولت باطل و ياران آن، زيرا آن حضرت در آغاز كار تلاش بسيار كرد تا حق خود را بستاند و فراهم نشد، پيش آمدهائى رخ داد كه انتظار نمى رفت و چون در آخر كار به دستش افتاد و يارانى پيدا كرد و در راه خدا جهاد به حق نمود و بر منافقان و بد دلان پيروز شد، فتنه حكمين پديدار شد كه از غرائب امور بود و چون براى جبران آن قشون فراهم كرد و آهنگِ سفر به شام نمود مصيبت عظماى قتل او پديد شد و منظور از امر نهان راز اين جريان است كه بر امام هويدا است ولى خدا نخواسته ديگران بفهمند، زيرا خِرَد آنها ناتوان است و به دَرْك آن رسا نيست. از مجلسى (رحمه الله)- اللَّه و رسوله و ابن رسوله اعلم- يعنى نيازى نيست كه بروم و بنگرم، تو خود نديده داناترى، و ممكن است مقصود نظر باطنى باشد زيرا قنبر هم از محرمان اسرار بوده و از اين رو گفت شما از من داناتريد، يعنى به اين علم باطن، و محتمل است كه مقصودش از مؤمن ملك الموت باشد، زيرا او بر درِ خانه ائمه اجازه مى گرفت، و ممكن است فرشته به صورت بشر نزد او آمده و از قنبر پرسيده است كه او را ديده يا نه؟ ... پايان كلام مجلسى.
ولى به نظر مى رسد كه مقصود امام احتراز از وجود جاسوسان حاكم مدينه باشد، زيرا اين جلسه وصيت به ناچار محرمانه تشكيل شده و در آن تاريخ معاويه به سختى خانه امام را به وسيله عمال خود تحت نظر داشته و اينكه مى فرمايد: ببين مؤمنى نيست از نظر احتياط كامل بوده كه احضار
ص: 850
محمد بن على از همه كس حتى موافقان نهان بماند، و شايد كشف اين موضوع براى خود محمد بن حنفيه هم خطر داشته.
الا وَ انَّ في رأسى كلاماً- مجلسى در دنبال بحث از آن گفته است.
حاصل اين است كه هر وقت مى خواهم از آنچه در سر خود دارم چيزى در فضائل و مناقب شما با پدرت بگويم، ملاحظه مى كنم كه در كتاب خدا و در كتب انبياء مذكور است و يا اينكه شما و برادرت پيشتر و بهتر از من آن را مى دانيد.
حتى لا يجد- يعنى نويسنده قلم پيدا نكند، و حاصل آنكه از بس بسيار است دست نويسنده از نگارش آن درماند و قلم ها همه فنا شوند و كاغذها ناياب گردند و نويسنده كمى از بيش نتواند نوشت چنانچه خدا فرمايد: «اگر دريا را مداد كنند، به آخرش رسد پيش از آنكه كلمات پروردگارم به آخر رسد». از مجلسى (رحمه الله)- فما تملكين نفسك- اشاره است به آنچه خدا فرموده (53 سوره يوسف): (به راستى نفس پر به بدى فرمان دهد جز آنچه خدا رحم كند) و ملك ارض كنايه از استقرار بر زمين است و نشستن در خانه كه بر او واجب بوده است در قول خدا تعالى (33 سوره احزاب): (و بنشينيد در خانه هاى خود).
فواطم- منسوب به فاطمه است و جمع او به اعتبار منسوبين است نه منسوب اليه و مقصود از فواطم، فاطميون است. از مجلسى (رحمه الله)- على بن الحسين (علیه السّلام) 11 پسر داشت، يكى از آنها نامش محمد بود و كنيه اش ابو جعفر و لقبش باقر و مادرش ام عبد اللَّه دختر حسن بن على بن ابى طالب (علیه السّلام) بود و عمر و يزيد كه مادرشان كنيز بود و عبد اللَّه و حسن و حسين كه مادرشان كنيز بود و حسين اصغر و عبد الرحمن و سليمان از كنيز و على از كنيز ديگر كه از همه كوچكتر بود و
ص: 851
محمد اصغر هم از كنيز. از مجلسى (رحمه الله)- بين اربعه، يعنى چهار مرد آن را برداشتند كه هر كدام يك گوشه آن را گرفته بودند، و مقصود بيان سنگينى آن بوده چون پر بوده است از كتب و اسلحه. از مجلسى (رحمه الله)- موضوع مطالبه عمر بن عبد العزيز، دفتر موقوفات و صدقات على و آن دو ملعون ديگر بوده است، در بعضى نسخه ها به جاى والى، ولى وارد شده است، يعنى متولى اين صدقات يا متولى جميع امور متعلقه به بنى هاشم از خلافت و توليت اوقاف و امور ديگر و بنا بر اين مقصود زيد از اين معرفى سعايت و بد گوئى نزد خليفه بوده است چنانچه از او و امثال او معروف است. پايان.
من مى گويم: ظاهراً مقصود از اين زيد فرزند امام حسن (علیه السّلام) و جد حضرت عبد العظيم (رحمه الله) باشد كه با حكومت وقت اظهار موافقت مى كرده و نسبت به ائمه تظاهر به مخالفت داشته، و اين مطالبه در آمد اوقاف يا دفتر اوقاف على (علیه السّلام) ظاهراً بر اثر اختلافاتى بوده، و چون زيد بن حسن ائمه را به ترتيب تا امام پنجم به ابن حزم معرفى كرده، يكى از حاضران مجلس امام صادق از آن حضرت پرسيده كه بنى حسن امامان بر حق را مى شناسند؟
چون بعضى از آنها در ميان مردم و خصوص شيعه تظاهر به مخالفت با ائمه داشتند، امام مى فرمايد: آرى مثل اين شب، و گويا وقت اين مذاكره شب بوده است ولى دنياطلبى آنها را به تظاهر به مخالفت كشانده. از مجلسى (رحمه الله)- مراد به مردم، مردم زمان خود او است يا مقصود همه مردم است و به دليل عقل و نقل نسبت به معصومين تخصيص خورده است، و اين نص بر امامت آن حضرت است زيرا گذشت كه در هر زمانى امامى بايد و ديگرى از امام آن زمان افضل نشايد به دليل عقل و نقل. از مجلسى (رحمه الله)- قائم، در اخبار اطلاق شده بر قائم به جهاد
ص: 852
كه با شمشير خروج مى كند و بر هر امامى، زيرا قائم به امر امامت است چنانچه بيايد، باب اينكه ائمه همه قائمند به امر خدا و مقصود امام اين است كه پدرم مرا به معنى دوم قائم خوانده است نه به معنى اول و در ابهام يك نوع مصلحتى است و آن نوميد نشدن شيعه است. از مجلسى (رحمه الله)- بدان كه در اين خبر اعتراضى است و آن اين است كه مورد سؤال، امام بعد از موسى كاظم است و جواب متضمن نص بر خود امام كاظم است نه نسبت به كسى كه بعد از او است و آن چند جواب دارد:
1- آنچه به نظر من رسيده و آن اين است كه غرض عبد الرحمن اين بوده كه امام كاظم همان امام قائم است كه آخر ائمه است و غايب مى شود و سپس با شمشير خروج مى كند چنانچه مذهب واقفيه است و دليل آورده كه زره را پوشيده و به اندام او درست در آمده كه از روايت پيش به آنها رسيده بود كه قائم كسى است كه زره به اندامش رسا آيد، و بنا بر اين نيازى به پرسش از امام بعد از او نيست، ولى عبد الرحمن در اين استدلال خطا رفته، زيرا ممكن است رسول خدا دو زره داشته يكى نشانه امامت بوده و ديگرى نشانه قائم، يا اين خبر از اخبارى است كه بداء دارد و شايد هم واقفيه آن را جعل كرده باشند.
2- محدث استرآبادى گفته در آخر حديث قصه امامت امام رضا بوده و مصنف آن را حذف كرده، چون راجع به باب ديگرى است.
3- يكى از افاضل گفته در تعيين امام هفتم راه پرسش از امام رضا است و به همين جهت مربوط با سؤال مى شود.
4- يكى از معاصرين گفته: مقصود عبد الرحمن اين است كه تو در باره سؤال از امامت امام رضا همان را شنيدى كه من در باره سؤال از امام هفتم كه از امام صادق (علیه السّلام) نمودم، شنيده ام و ديگر پرسش تو وجهى ندارد و گفته
ص: 853
است مقصود از زره، زره علم و تقوى و مانند آنها است كه رفع ضرر شيطان و لشكرش را مى كند. در دعا هم وارد شده كه خدايا درع محكم خود را به من بپوشان ... پايان نقل از مجلسى.
ولى ظاهر اين است كه گرفتارى امام موجب ترديد سائل در امامت او گرديده، و گرفتارى او را موجب خلع از امامت دانسته و يا كاشف از امامت يكى از فرزندان او و عبد الرحمن دليل ثبات و دوام امامت او را بيان كرده است. از مجلسى (رحمه الله)- در قاموس گفته بچه خماسى يعنى قدَّش پنج وجب است و نه گويند سداسى و نه سباعى، زيرا چون از پنج وجب بر آيد مرد باشد، و اين عبد اللَّه همان افطحى است كه بعد از پدر دعوى امامت كرد و فطحيه دنبال او رفتند و نام او را برده براى بيان اينكه با شنيدن نص از پدر بزرگوارش بر اين دعوى باطل، دليرى كرد. از مجلسى (رحمه الله)- و خذه اليك، در اين عبارت مذمتى است براى يونس و اظهار بى اعتمادى امام است به او چنانچه اصحاب ما هم گفته اند. از مجلسى (رحمه الله)- حميده به لفظ مصغر يا بر وزن امينه نام مادر موسى (علیه السّلام) است، و شركت چهار تن ديگر وصيت از باب تقيه بوده است كه علت آن روشن است و با اين حال تعيين امام موسى براى امامت از همين وصيت معلوم است زيرا منصور و محمد بن سليمان كه از طرف حاكم مدينه بوده حالشان معلوم است، و حميده هم كه زن است و قابل امامت نيست، مى ماند عبد اللَّه و موسى و اگر برادر بزرگتر جامع شرائط امامت بود ذكر كوچكتر جا نداشت و انضمام موسى به او دليل بر عدم لياقت او است و اين خود دليل تعيين امام موسى (علیه السّلام) است. از مجلسى (رحمه الله)- و لقد جاءنى بخبره و رسول اللَّه، آمدن و
ص: 854
خواستن رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) يا در عالم خواب بوده يا در بيدارى يا پيكر مثالى يا با پيكر اصلى بنا بر گفته بعضى، و گفته اند كه ارواح كامله مى توانند براى هر كه خواهند در پيكر خود مجسم شوند و در اين دنيا خود را به او بنمايد چنانچه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) براى ابو بكر مجسم شد وقتى ابو بكر حق على (علیه السّلام) را منكر شد، من گويم در عيون تصريح شده است كه در خواب بوده زيرا عبارت چنين است كه من رسول خدا را در خواب ديدم و امير المؤمنين (علیه السّلام) به همراه او بوده و مقصود از ارائه كسانى كه با اويند يا خلفاى جائر معاصر او هستند يا شيعيان و دوستان او يا همه آنان به طور عموم. از مجلسى (رحمه الله)- اعطى فهم الاول- يعنى فهم امير المؤمنين و- ود- او را يعنى محبت در دل مؤمنان چنانچه در تفسير قول خدا روايت شده است (96 سوره مريم): (به درستى كه آن كسانى كه گرويدند و كار خوب كردند محققاً خداى رحمان براى آنان مهرى مقرر سازد) كه در باره امير المؤمنين (علیه السّلام) نازل شده، طبرسى گفته در آن چند قول است:
1- مخصوص به امير المؤمنين على بن ابى طالب است كه مؤمنى نباشد جز آنكه در دل او مِهر على باشد- از ابن عباس، و در تفسير ابى حمزه ثمالى است كه ابو جعفر باقر (علیه السّلام) به من باز گفت كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به على (علیه السّلام) فرمود:
بگو، بار خدايا نزد خود براى من عهدى مقرر ساز و در دل مؤمنان براى من مِهرى انداز، على آن را گفت و اين آيه نازل شد، از جابر بن عبد اللَّه هم نظير آن روايت شده.
2- اين آيه براى عموم مؤمنان است كه خدا دوستى و الفت و مِهر آنها را در دل نيكان اندازد.
3- خدا محبت آنها را در دل دشمنان اندازد.
4- بر اثر ايمان و عمل صالح يك ديگر را دوست داشته باشند.
ص: 855
5- اين مِهر و دوستى نسبت به يك ديگر در آخرت باشد.
و مؤيد تفسير اول است آنچه از امير المؤمنين روايت شده كه فرمود اگر من با شمشير، بينى مؤمن را بِبُرم تا با من دشمن شود، نشود، و اگر همه دنيا را به كامِ منافق بى ايمان بريزم كه مرا دوست دارد، ندارد، زيرا از زبان پيغمبر است كه به او فرمود: هيچ مؤمن تو را دشمن ندارد و هيچ منافق تو را دوست ندارد. از مجلسى (رحمه الله)- ضمير يضعه- راجع است به هر دو ثلث و مقصود تصرف در درآمد آنها است به فروش و بخشش و واگذارى بنا بر اين كه اين مقدار حق التوليه باشد و ممكن است مقصود اختيار فروش و تصرف در اصل آن باشد به اعتبار اين كه از اموال راجع به امام بوده و نام صدقه را از راه تقيه بر آنها نهاده يا بنا بر جواز بيع وقف در بعضى صور. از مجلسى (رحمه الله)- لا يزوج بناتى- شايد اين جمله براى جلوگيرى از شوهر دادن برادران بوده است، نظر به قانون فقه عامه كه برادر را ولى شرعى خواهر مى دانند، و منظور اين است كه دخترها را بى رضايت آنها به شوهر ندهند، و امام رضا البته رعايت رضايت آنها را مى نمود يا به حساب اينكه امام ولايت بر هر كسى دارد و بر خود او هم مقدم است و حمل آن بر تزويج صغار از راه ولايت كه به وصيت به او واگذار شده بعيد است.
الاسفل- صفت (كتابى) است و اينجا دو وصيت نامه بوده كه سفلى را بسته و مُهر كرده، و عليا را روى آن تا كرده، قوله- لأخبرتك بشي ء- يعنى ادعاى امات و خلافت و غرضش ترساندن امام رضا و تحريك دشمنان او بوده است بر ضد آن حضرت و توطئه براى او. از مجلسى (رحمه الله)- مع الامكان بالامس منك- دلالت دارد كه روز گذشته هم كار زشتى از او صادر شده. از مجلسى (رحمه الله)- مراد از طاغيه و سركش، مهدى عباسى
ص: 856
است، و مراد از آنكه بعد از او است هادى است، و چون كلام آن حضرت مشعر بود كه از ديگرى بدى و آفت بوى رسد، پرسيد كه بعد از خلاصى آنها چه مى شود؟ و امام به طور اجمال جواب داد كه سلب توفيق از هارون مى شود و او را پنهانى به قتل مى رساند و فتنه واقفيه ظهور مى كند. از مجلسى (رحمه الله)- انه كان ليقنع بدون هذا- اشاره كرده است به دستورى كه به آنها داد براى تجديد عهد و سلام به امام نهم، يعنى مفضل و امثال او در بيان امامت امام و نص بر او از عبارت كمترى مى فهميدند و قناعت مى كردند و منظور ملامت بعضى از آنها است كه از اين عبارت مقصد آن حضرت را درست نفهميدند و گويا ترديد داشتند. از مجلسى (رحمه الله)- قافه جمع قائف است يعنى قيافه شناس كه شباهت به پدر و برادر را تشخيص مى دهد و حكم به نسب مى كند، قيافه در شرع اعتبارى ندارد ولى اكثر اصحاب عمل به آن را براى رد موازين شرعى، نسبى مورد ترديد باشد به صرف قيافه ثابت نمى شود، و اگر حكم قيافه شناس بر خلاف موازين شرعى اثبات نسب باشد بى اعتبار است.
ولى اگر در موردى كسى تهمتى وارد كند، براى رفع تهمتِ او مى توان از قيافه شناسى استفاده كرد، البته مى توان گفت قيافه شناسان متخصصى كه در مورد دو حديث بوده اند و از آنها استفاده شده امروز وجود خارجى ندارند و علم قيافه به اين معنى به كلى از ميان رفته است و در اين روزگار وجود خارجى ندارد.
مسلم در صحيح خود با سند از عايشه روايت كرده كه رسول خدا نزد من آمد بسيار شاد و خرم بود و فرمود: مجزر (لقب قيافه شناسان عرب بوده) هم اكنون زيد بن حارثه و اسامه پسرش را باز ديد كرد و گفت: اينها از يك ديگرند ...
محي الدين گفته: اسامه بسيار سياه بود و پدرش زيد سپيدتر از پنبه،
ص: 857
و مردم جاهلى از اين رو در نسب او طعن مى زدند، و چون قيافه شناس كه مورد اعتماد آنها بود به صحت نسب او حكم كرد پيغمبر شاد شد.
قالوا ابعثوا انتم- البته امامت امام جواد در خانواده مطرح شده است و خاندان امام رضا كه از اولاد امام صادق و امام كاظم و احفاد آنها تشكيل مى شده اعتراض نسبى داشتند و امام رضا براى رفع اعتراض آنها فرمود:
رجوع به قيافه شناس كنيد، و زمينه اى فراهم نمود كه قيافه شناس تحت تأثير كسى نباشد و به اين جهت آنها را در باغى جمع آورى كرد و قيافه شناسها را مستقيماً بدان جا دعوت كرد و خود لباس باغبانى پوشيد تا هر گونه شبهه اى بر طرف گردد.
ابن خيرة الاماء- زاده بهترين كنيز- مقصود امام زمان است كه به واسطه امام جواد پسر آن كنيز نوبى نژادى است كه مادر امام جواد (علیه السّلام) است.
و ضمير- ويلهم- راجع به بنى عباس است چنان كه از دنبال آن استفاده شود، و اعيبس مصغر اعبس است و كنايه از عباس است چون هر دو از عبوس هستند، پايان كلام مجلسى.
ظاهر اين است كه مقصود از اعيبس متوكل عباسى باشد كه بر خلاف خاندان محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قيام كرد و فتنه جلوگيرى از زيارت امام حسين و قتل شيعه را به راه انداخت و تعبير از او به عباس كوچك به اعتبار اين است كه مادرش تُرك بود و قشون فدائى و نگهبانى از ترك ها فراهم كرد و خود را تسليم آنها نمود و از سنن و آداب اجداد خود هم منحرف شد و ترك مآب شد و نسبت او به عباس بسيار سست شد و همان سختگيرى او نسبت به ائمه و حبس آنها در شهر سامره منتهى به شدت تقيه و غيبت امام زمان عجل اللَّه فرجه گرديد. ظاهر وصيتنامه اين است كه امام جواد هنگامى از دنيا رفته كه امام هادى هنوز به حسب ظاهر صغير بوده و موسى برادرش از او كوچكتر
ص: 858
بوده و امام، عبد اللَّه بن مساور را وصى بر اموال خود نموده و بر موسى و بر دختران خود، ولى خود امام هادى (علیه السّلام) با اين كه صغير بوده از دائره قيمومت عبد اللَّه بيرون است و اين خود بعد از توجه نص وصيت به آن حضرت دليل ديگرى است بر امامت او و اين كه مى فرمايد: چون موسى بالغ شد باز تحت سرپرستى او است دليل سومى مى شود، چون ولايت بر كبير از شئون امامت است بنا بر اين استفاده قيمومت عبد اللَّه بن مسار و بر همه اموال امام جواد نسبت به امام هادى حمل بر تقيه شده است چنانچه مجلسى (رحمه الله) گفته و معنى ديگرى هم براى (صير عبد اللَّه بن المساور) الخ، نقل كرده كه قيمومت او را مقيد به اذن امام هادى مى كند به اين بيان- امام جواد اختيارات اين عبد اللَّه را همان روز به امام هادى سپرد- كه (فاعل" صير" به امام جواد بر گردد و عبد اللَّه مفعول آن باشد و ذلك عطف بيان عبد اللَّه و اليوم، يوم وصيت باشد و ضمير اليه به امام هادى برگردد) و بنا بر اين جمله و يصير امر موسى الخ بيان حال موسى است بعد از بلوغ و" بعد" به ضم متعلق به آن است و از كلمه هما جمله تازه اى شروع شده است.
و مقصود اين است كه امام هادى و موسى بعد از استقلال در امر بايد رعايت شرائط وقف را بكنند و مقصود از اين جمله هم همان موسى است كه بعد از بلوغ رعايت امامت امام عسكرى را بنمايد. از مجلسى (رحمه الله)- فقد احدث فيك امراً- يعنى خدا تو را به وسيله مرگ برادرت كه بزرگتر بود پيش او امام ساخت و براى خدا در باره تو بدا حاصل شد، پايان ولى ظاهر اين است كه با موت محمد شبهه اى كه با وجود او نسبت به امامت ميان شيعه پديد مى شد مرتفع شده نه آنكه اصل امامت تغيير يافته باشد.
مقصود اين است كه اگر محمد با كمالات و مقبوليتى كه داشت بعد
ص: 859
از امام هادى زنده بود براى شيعه نسبت به امامت حضرت حسن عسكرى شبهه سختى پديد مى شد و اثبات امامت او مشكل مى شد و چون محمد قبل از پدرش فوت كرد اين شبهه بر طرف شد و بايستى امام حسن عسكرى از اين نعمت قهرى شكرگزار باشد. از مجلسى (رحمه الله)- براى جمله" بد اللَّه في أبي محمد" الخ اين معنى نقل شده است: «در باره ابى محمد بعد از ابى جعفر به سبب تقدير مرگ ابى جعفر از طرف خدا براى مردم ظاهر شد آنچه را نمى فهميدند پيش از آن» يعنى امامت امام حسن عسكرى با وجود برادر بزرگتر و لايق او براى مردم مفهوم نمى شد و به سبب مرگ ابى جعفر امامت او براى مردم مفهوم گرديد. از مجلسى (رحمه الله)- حجت او محكم تر است- يعنى در برابر ادعاى باطل برادرش جعفر كذاب كه معروف به فسق و فجور بوده است. از مجلسى (رحمه الله)- محمد بن على بن بلال از سفراء و ابواب معروف و مسلَّم امام عسكرى و حجة بن الحسن (علیه السّلام) بوده است. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود مدينه طيبه است و شايد ابو جعفر در آنجا مى توانسته خدمت او برسد يا خبرى از او به دست آورد، و بعضى گفته اند مقصود همان شهر سامره است و منظور اين است كه سفراء خاص از او خبر دارند. از مجلسى (رحمه الله)- قلانسى يعنى كلاه فروش و عمرى با عين مفتوحه و ميم ساكن نخستين نواب اربعه امام عصر (علیه السّلام) و او ابو عمر و عثمان بن سعيد است و دومى پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان و سومى ابو القاسم حسين بن روح نوبختى و چهارمى ابو الحسن على بن محمد سمرى كه هنگام وفات در برابر درخواست تعيين وصى گفت «اللَّه امر هو بالغه» و سال 329 وفات كرد و غيبت كبرى كه ما در آنيم آغاز شد خدا در فرج او تعجيل
ص: 860
كند و مشكل اين امت را حل نمايد، «اشار بيده» يعنى از هر دستى دو انگشت ابهام و سبابه را گشود، چنانچه در عرب و عجم براى بيان كلفتىِ گردن بدين طريق اشاره كنند يعنى جوانى است نيرومند و گردنش چنين است، و مؤيد آن است روايت شيخ كه گويد: «من او را ديدم و گردنش چنين است».
گويد و به خاطر من آمد كه به گردن خود اشاره كرده باشد و آن را معرف نموده باشد. از مجلسى (رحمه الله)- زبيرى لقب يكى از اشقياء معاصر آن حضرت بوده كه آن حضرت را تهديد به قتل كرده و خدا به دست خليفه يا ديگرى او را كشته، بعضى آن را به فتحِ (ز) و كسرِ (ب) خوانده اند به معنى آدم زرنگ و مكّار، و گفته اند مقصود مهتدى عباسى است كه به دست تُركانِ دربارى كشته شد و تاريخ ولادت در اينجا مخالف با نظر خود كلينى (رحمه الله) وارد شده زيرا كه بعد مى گويد ولادت حجت در سال 255 بوده است و ممكن است اين اختلاف از نظر حساب كسر سال باشد كه در اين روايت آن را به حساب آورده و مصنف آن را انداخته است. رأيته، يعنى قائم (علیه السّلام) را ديدم- ميان دو مسجد يعنى ميان حرم مكه و مدينه، يا ميان مسجد مكه و مدينه، يا ميان مسجد كوفه و سهله، با مسجد سهله و صعصعه، چنانچه در بعضى اخبار بدان تصريح شده- پسر بچه بود، يعنى ريش او نروئيده بود، از مجلسى (رحمه الله). از مجلسى (رحمه الله)- قنبر كبير همان خادم امير المؤمنين (علیه السّلام) است و" له حديث" يعنى داستان معروفى دارد كه صدوق در اكمال الدين به سند خود از قنبرى روايت كرده، گويد صاحب الزمان از جاى نامعلومى هنگام ستيز او براى گرفتن ميراث امام عسكرى ظاهر شد و فرمود: اى جعفر چرا متعرض حقوق ما مى شوى؟ جعفر متحير و مبهوت شد و امام غائب شد
ص: 861
و هر چه او را جست نيافت و چون جدّه آن حضرت مادر امام حسن عسكرى وفات كرد دستور داد او را در همان خانه مدفن امام به خاك سپارند، جعفر در مقام ممانعت بر آمد و گفت خانه من است و نبايد در آن دفن شود، امام ظاهر شد و گفت: اى جعفر (اين خانه تو است؟) و غايب شد و ديگر او را نديد. از مجلسى (رحمه الله)- جلاوزه- جمع جلواز است بكسر جيم و آن شرطى است مانند تركى و آنان طائفه از اعوان حكومتند، يا اولين دسته پيش جنگ و ظاهر اين است كه همان هايند كه در فارس آنها را يساول گويند، و مقصود از سواد ارض عراق است، پايان.
من مى گويم شرطى در اين زمان به اصطلاح تشكيلات حكومتهاى عربى مأموران كلانترى ها است كه در ايران پاسبان گويند، به اين مناسبت ما جلواز را به كلمه پاسبان ترجمه كرديم. از مجلسى (رحمه الله)- مضرسه، يعنى به شكل همان سنگى بود كه از زمين برداشته بود «مولانا» يعنى امام قائم و همانا او را شناختند به واسطه ظهور معجزه به دست آن حضرت. از مجلسى (رحمه الله)- ابو عبد اللَّه صالحى همان عبد اللَّه بن صالح است كه ما در او سخن كرديم و اين روايت دلالت دارد كه از سفراء بوده، و ممكن است سؤال به توسط سفراء انجام شده باشد و در علت عدم جواز بيان نام اشاره اى است به اختصاص حرمت آن به زمان غيبت صغرى ولى اين اشاره معارضه با اخبار داله بر عموم حكم نكند چون:
1- روايت صدوق از عبد العظيم حسنى از امام دهم (علیه السّلام) كه در باره قائم فرموده بردن نامش روا نيست براى شما تا خروج كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد الخ.
2- و روايت ديگر او به سند حسن از امام كاظم (علیه السّلام) كه در مورد ياد
ص: 862
كردن امام قائم (علیه السّلام) فرمود: براى شما حلال نيست نامش را ببريد تا خدا عز و جل او را ظاهر كند و زمين را به وسيله او پر از عدل و داد نمايد الخ.
3- به سند او از جابر از ابى جعفر (علیه السّلام) فرمود از امير المؤمنين (علیه السّلام) از مهدى پرسيدند، عرض كرد يا بن ابى طالب به من بگو نام مهدى چيست؟
فرمود: از نامش نپرس زيرا حبيب و خليلم به من سفارش كرده نامش را باز نگويم تا خدا او را مبعوث كند و آن را خدا و رسولش در علم خود سپرده است و در اين موضوع اخبار بسيارى وارد است. پايان، نقل از مجلسى (رحمه الله).
ولى ظاهر اين است كه مقصود از اسم همان آدرس و نشانى به شخص او است كه ملازم با معنى غيب است و گر نه تعبير از او به لقب حجة اللَّه يا امام عصر يا كلمه محمد هيچ تفاوتى ندارد و به علاوه از آنكه در ادعيه و بعضى اخبار گذشته بدان تصريح شده است چنانچه خود مجلسى (رحمه الله) اعتراف دارد و خود مقابل نمودن نام بردن را با ديدار شخص او به همين معنى دلالت دارد و مقصود اين است كه نه او را توان ديد و نه نشانى او را توان به دست آورد. از مجلسى (رحمه الله)- در اين روايت مبالغه بسيارى شده در ترك ذكر نام، و بسا آن را حمل كردند به اينكه شبيه كافر است در مخالفت امر خدا از راه دليرى و عناد چنانچه گوئى بر اين كار جرات ندارد جز شير و به زودى بدانى كه كافر در اخبار بر مرتكب كبائر اطلاق شده است، در بعضى اخبار هم هست كه ارتكاب گناه بى لذت مايه سبك شمردن دين است و موجب كفر است، زيرا بعد از اطلاع بر نهى از اسم بردن امام زمان ارتكابش از راه بى اعتنائى به شرع و صاحب آن است و اين عين كفر است، و بعضى گفته اند كه مقصود از صاحب الامر مطلق امام است و منظور اين است كه تعبير از امام به نام كوچك و مخصوص او چون يا جعفر، يا موسى استخفاف و موجب كفر است و تكلف در اين معنى نهان نيست.
ص: 863
از مجلسى (رحمه الله)- فعندها، يعنى در موقع تحقق اين حالت در انتظار فرج باشيد و آن دور كردن هم و غم است به ظهور امام (علیه السّلام)، زيرا چون وقتى معين نكرده است در هر وقتى از اوقات ظهور او احتمال ميرود، از رحمت خدا نوميد نباشيد و براى تعجيل فرج دعا كنيد و در هر زمانى به انتظار آن باشيد، زيرا شايع است كه همه زمانها را به اين تعبير «هر صبح و شب» ادا مى كنند و ممكن است مراد از فرج لقاء خدا يا ظهور حجت باشد. از مجلسى (رحمه الله)- مقصود از امام مستتر در اين روايت امامى است كه در حال تقيه و گرفتار حاكم جور است و بر سر كار نيست خواه عيان باشد و خواه غائب و نهان. صدقه نهانى نزد اكثر اصحاب افضل از صدقه عيانى است، و بعضى هم در اين جا تفصيل داده اند و مقصود امام تنظير است براى درك مطلب نه استدلال به قياس." حال هدنه" يعنى حال صلح و ترك تعرض نسبت به ائمه ناحق به دستور خدا طبق مصلحت عمومى" و تخوفكم من عدوكم" دلالت دارد كه خود بيم از دشمنِ حق هم، ثوابى دارد و با انضمام به عبادت ثواب مضاعف مى شود،" انكم سبقتموهم" از كلام امام هشت وجه برترى استفاده شود.
1- سبقت در ايمان به خدا و رسول و دخول در دين حق و اقرار بدان و سابقين افضل از لاحقين باشند به دليل قول خدا تعالى «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» و هم آيه «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ» چون ايمان سابقين زمينه و كمك به ايمان لاحقين است.
2- براى سبقت در عمل به احكام نماز و روزه و حج و خيرات ديگر به اعتبار ادله اى كه در وجه اول ذكر شد.
3- براى عبادت نهانى با امام مستتر و اطاعت او در حال خوف از دشمن.
4- صبر و شكيبائى با امام در سختى و گرفتارى.
ص: 864
5- انتظار ظهور دولت حق كه خودش عبادتى است مستقل.
6- خوف و هراس بر وجود امام و بر نفوس خودشان از پادشاهان و خلفاء جور و از ستم و عدوان آنان.
7- نظر افسوس و دريغ بر غصب حق امام و في ء و خمس او و حقوق خودشان از زكاة و خراج و امور ديگر.
8- صبر بر اين بلاها و گرفتاريها بر دين و عبادت و طاعت از امام و خوف از دشمن از نظر قتل و اسارت و غارت مال و عرض. و ياران دولت مهدى (علیه السّلام) از اين فضائل ندارند. پايان، نقل از مجلسى (رحمه الله) من گويم- در دنباله حديث اعتراضى است از راوى و جوابى از امام (علیه السّلام).
حاصل اعتراض راوى اين است كه با وجود آنكه ما در وضع امام مستتر فضل بيشترى و ثواب بيشترى داريم چه آرزوئى براى ظهور امام داريم؟
امام مى فرمايد: از نظر شخص شما چنين است، ولى اين دليل همت كوتاه شما است كه فضائل را براى خود مى سنجيد، ولى از نظر عمومى كه ملاحظه كنيد با ظهور دولت حق سراسر مردم به فيض درك حقائق مى رسند و هدف عمومى اسلام برقرار مى شود و مردم با همت و بزرگ بايد در فكر عموم باشند نه تنها در فكر خود، اين است كه امام از اين كوته نظر راوى اظهار تعجب مى كند و مى فرمايد: سبحان اللَّه ... از مجلسى (رحمه الله)- شيخ بهائى گفته است امام ظاهر و مشهور مانند مولاى ما امير المؤمنين (علیه السّلام) است در ايام خلافت ظاهر او.
" مستتر مغمور" يعنى غير متظاهر به دعوت جز براى خواص مانند آن حضرت در زمان خلفاء متقدم بر او، و چون ائمه ديگر و امام زمان مولاى ما مهدى (علیه السّلام) در اين عصر. انتهى.
" كي لا تبطل حجتك" اشاره است به قول خدا تعالى «لِئَلَّا يَكُونَ
ص: 865
لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» تا پس از فرستادن رسل مردم را بر خدا اعتراضى نباشد.
يكى از محققين گفته، اماميه با اين بيان دفع ايراد مخالفين را كرده اند، اماميه گويند نصب امام بر خدا لازم است زيرا اگر مردم رئيسى نداشته باشند كه آنها را از نارواها جلو گيرد و به وظائف لازمه وادارد، لطف خدا كه بايد نسبت به مردم حاصل نيايد زيرا با وجود امام مردم اقرب به طاعت و ابعد از گناهند.
مخالفين در اينجا چنين اعتراض كنند كه وجود امام لطف و سودمند است در صورتى كه ظاهر و مقتدر و جلوگير از قبائح و مجرى احكام و اعلاء كلمه اسلام باشد و شما در امام آن را شرط ندانيد و به امام خانه نشين عقيده داريد و آنچه لطف است در وجود امام خانه نشين و غائب محقق نيست و وجود امام خانه نشين و غائب محقق لطف نيست.
جواب، اين است كه خود وجود امام لطف است گر چه بر سر كار نباشد چنانچه از اين كلام امير المؤمنين (علیه السّلام) استفاده مى شود، و تصرف او در امور لطف ديگرى است و توضيح آن در كلام شيخ بهائى است در شرح اربعين كه گفته: اين حديث و حديث معروف كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مردن جاهليت مرده است، دلالت ظاهرى دارند بر صحت عقيده اماميه كه امام زمان ما مولاى حجة بن الحسن المهدى است، مخالفين شيعه سرزنش زنند كه اگر به او دست نرسد و اخذ مسائل دين از او نشود چه ثمرى دارد شناختن او تا نادانِ به وى چون مردن جاهليت بميرد؟
اماميه جواب دهند كه فائده از وجود امام منحصر به ديدار و اخذ مسائل نيست بلكه خود عقيده و تصديق به وجود او به عنوان خليفه خدا در زمين مطلوب است، و ركن ايمان است مثل تصديق معاصرين پيغمبر به وجود او و نبوت او.
ص: 866
جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت كرده است كه پيغمبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مهدى (علیه السّلام) را ياد كرد و فرمود: همان كس است كه خدا عز و جل به دست او مشارق و مغارب زمين را بگشايد، از دوستان خدا غيبتى دارد كه ثابت نماند مگر كسى كه خدا دلش را به ايمان آزموده است.
جابر گويد: من گفتم: يا رسول اللَّه شيعه او در زمان غيبت از وجود او سودى برند؟ فرمود: آرى به خدائى كه مرا به راستى مبعوث كرده است، به راستى آنها به نور وى پرتوياب باشند و به ولايت او در زمان غيبتش سود برند مانند سود مردم از خورشيد پشت ابر.
سپس اماميه طعن و سرزنش را بدانها برگردانيده و گفته اند شما امام زمان در اين حديث را (مرگ جاهليت) يك پادشاه صاحب نفوذ دنيوى مى دانيد، هر كه باشد و هر چه باشد، دانا يا نادان، عادل يا ظالم چه سودى دارد معرفت يك نادان فاسق تا جهل بدان مايه مردن به وضع جاهليت باشد، و از اين راه برخى مخالفين گفته اند مقصود از امام در اين حديث قرآن است.
اماميه جواب داده اند كه چون مى فرمايد امام زمان خود را، اين دلالت دارد كه هر كسى در دوران خود امام زمانى دارد و نسبت به اشخاص تغيير مى كند و قرآن چنين نيست، به علاوه مقصود از معرفت قرآن به وجهى كه جهل بدان مايه مردن به وضع جاهليت باشد چيست؟ اگر مقصود دانستن لفظ و معناى قرآن است كار بر اكثر مسلمانان مشكل است زيرا اين معرفت را ندارند، و اگر مقصود صرف تصديق به وجود او است او هم مانند امام غائب است براى كسى كه نتواند آن را بخواند و بداند و تشنيع به او وجهى ندارد.
من مى گويم كه سيد مرتضى در اين باره به طور مفصل در شافى بحث كرده، بدان مراجعه شود. در اين حديث غيبت امام عصر عجل اللَّه فرجه را تفسير به
ص: 867
ناشناسى آن حضرت مى كند، مى فرمايد معنى غيبت امام اين نيست كه در يك محيط دور دستى رفته و خود را از نظر مردم پنهان كرده باشد، بلكه به اين معنى است كه مردم او را نمى شناسند و كسى وجود او را در محيط چند ملياردى بشر به عنوان امام زمان تشخيص نمى دهد و بسا با مردم آميزش دارد و رفت و آمد دارد و خريد و فروش مى كند. از مجلسى (رحمه الله)-
" لم اعرف نبيك"
معرفت پيغمبر وابسته معرفت خدا است زيرا كسى كه معتقد به خدا نيست و به دليل وجوب لطف، هدايت بندگان را بر او لازم نداند، پى به مقام رسالت پيغمبران نبرد پس سابقه شناختن خدا و اعتقاد به اينكه اظهار معجزه به دست دروغ گو مايه واداشتن به كار زشت است و زشت بر خدا روا نيست، لازم است كسى كه نفهمد خدا كار بيهوده نمى كند و خلقت بشر بى تكليف و ثواب و عقاب بيهوده است و از خدا روا نيست نمى تواند پى به حق بودن پيغمبران ببرد.
يا گفته شود مقام رسول را از مقام فرستنده او توان شناخت و به اندازه معرفت به عظمت خدا عظمت رسول خدا شناخته مى شود.
يا به تعبير ديگر كسى كه به صانعى معتقد نباشد چگونه به رسالت رسولى از طرف او معتقد مى شود؟
توقف معرفت امام بر معرفت پيغمبر از اين راه است كه امام به معرفى و نصب و تعيين از طرف پيغمبر شناخته مى شود.
يا به اعتبار اين كه درك عظمت مقام جانشين و خليفه منوط به درك عظمت خليفه گذار است زيرا نائب و قائم مقام او است و حاصل اين است كه:
هر كه بفهمد نياز به پيغمبر براى معرفت خدا و دانستن موجبات رضا و غضب او است و براى اين است كه سبب نظم امور مردم باشد و آنها را به صلاح بخواند و از هر شر و تباهى براند و دين درست براى آنها مقرر دارد و
ص: 868
نگذارد از جاده راست بيرون شوند، در اين صورت مى داند كه پس از وفات او بايد كسى به جاى او باشد كه در علم و عمل و اخلاق و كمالات مانند خود او باشد تا مردم را به همان راهى برد كه او مى برد حافظ دين و شرع او باشد و معصوم از خطاء و لغزش، و اگر پيغمبر را به اين وصف نشناسد و او را يك سلطان مقتدرى داند كه بر پايه اجتهاد و تخمين كار مى كند و مردم مى توانند به جاى او كسى را بگمارند و انتخاب كنند چنانچه عقيده مخالفين است و مى تواند مانند عثمان و معاويه و يزيد و بنى مروان خليفه او باشند، در حقيقت نه امام را شناخته و نه پيغمبر را. از مجلسى (رحمه الله)-
" مع خيار أبرار هذه العترة"
يعنى اشراف و نيكان اولاد رسول و آنها را جمع آورده شايد اشاره به رجعت ائمه ديگر باشد (يا براى ابهام امر قائم ع) تعدد اراده از نظر اظهار و اخفاء و غيبت است و مقصود از غايات منافع و علل غيبت و اظهار است و نهايات مدتهاى متعددى است كه براى ظهور در نظر گرفته مى شود طبق مصالح وقت. از مجلسى (رحمه الله)-
" فيمن هذا"
استفهام براى بيان كمى است، يعنى عمل به آداب دلنشين ائمه كمياب است و از اين جهت علم برچيده و نور ديده شود ... در بعضى نسخه ها" فمن هذا" آمده، يعنى از اين جهت و" لهذا" بعد از آن براى تأكيد است و هذا اشاره به كلامى است كه ساقط شده.
و در روايت نعمانى چنين است
" و هم بها عاملون":
انس دارند بدان چه مكذبان از آن وحشت دارند و مسرفان از آن گريزانند و به خدا سخنى است كه رايگان داده مى شود، هر كه آن را بشنود درك مى كند و مى فهمد و بدان مى گرود و پيروى مى كند و آن را برنامه خود مى داند و وسيله اصلاح مى سازد، بعد مى فرمايد كه" فمن هذا"- كيست اين مرد خردمند؟" يصدقون" از فعل مجرد يعنى راست گويند در نقل آن از علماء
ص: 869
كه ائمه هستند. پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
ولى ظاهر اين است كه يصدقون مجهول از بابت تفعيل است، يعنى تصديق نشوند در نقل آن، و به عبارت ديگر يعنى خريدارى ندارد كه اين متمم علت برچيده شدن علم است كه حاصل اين است كه برچيده شدن علم دو سبب دارد، يكى اين كه ناقلان درست ندارد و ديگر اين كه خريدار ندارد، زيرا صدق ناقل از" كما سمعوه" فهميده مى شود و اگر اين هم به معنى راستگوئى ناقل باشد تأكيد است، و بهتر همان معنى است كه ما ترجمه كرديم و استثناء بعد هم نسبت به ناقل است و هم پذير او مصدق. از مجلسى (رحمه الله)- آب را به معنى دانش آورده، زيرا مايه زندگى روح است چونان كه آب مايه زندگى تن است و نهانى دانشمند موجب نهانى دانش است. از مجلسى (رحمه الله)- در بعض نسخ است كه" لا لهُ في غيبته عزله" يعنى در حال غيبت هم از مردم بر كنار نيست بلكه در ميان آنها است و او را نشناسند، و اول اظهر است و موافق با كتب ديگر است و" طيبه" اسم مدينه است و اين دليلى است كه آن حضرت غالباً در مدينه و اطراف آن است يا هميشه يا در زمان غيبت صغرى، و اينكه گفته اند طيبه نام محل مخصوصى است جز مدينه كه آن حضرت با ياران مخصوص خود در آنجا بسر مى برد، رجم به غيب است" درسى وحشتى نيست" يعنى چون آن حضرت در حال غيبت با سى تن از ياران محرم خود بسر مى برد يا با بيست و نه كه با خود او سى هستند وحشتى و هراسى ندارد، و بعضى سى را ميزان سن ثابت آن حضرت دانسته اند، ولى بسيار دور است. از مجلسى (رحمه الله)- بعضى مفسرين گفته اند منظور آيه همه ستاره ها است كه روز نهانند و شب عيان، و بعضى گفته اند مقصود پنج ستاره سيار است جز خورشيد و ماه كه آنها را متحيره خوانند، چون در سير خود
ص: 870
پيش رفتن و برگشتن دارند و آن را به امامى كه از مردم غايب شود تفسير كرده، و غيبت او سال 260 كه سال وفات امام حسن عسكرى است و آغاز امامت امام قائم (علیه السّلام) بيان كرده است. از مجلسى (رحمه الله)- توقع فرج از زير پا كنايه از نزديكى و آسانى آن است چون چيزى كه زير پا است به محض برداشتن پا به دست آيد. از مجلسى (رحمه الله)-" اغتيال" ربودن و به غافلگيرى كشتن است و شايد مقصود از آن قتل با اسلحه آهن باشد و منظور از مرگ در بستر كشتن با زهر باشد. از مجلسى (رحمه الله)-" رغم انفه" كنايه از خوارى است و شايد مقصود از آن در اينجا كشتن با زهر و چيز ديگر باشد و شايد ترديد از راوى است. از مجلسى (رحمه الله)-" سمعت هذا الحديث" غرض وى از اين سخن اين است كه در اين حديث احتمال جعل و دروغ نيست، زيرا من اين حديث را پيش از پنجاه سال از ولادت و غيبت امام قائم (علیه السّلام) شنيدم بلكه پيش از ولادت جد او شنيدم و شنيدن آن يا در زمان امام جواد بوده يا امام رضا (علیه السّلام) پس اين خبر از چند جهت متضمن اعجاز است و جاى شك ندارد، زيرا ولادت اين راوى در سال هشتاد هجرت بوده و وفاتش در سال دويست و شصت و هفت است، و عمر او وقت وفات آن حضرت هشتاد و هفت سال بوده و 12 سال از عمر او را و هفت سال از امامت او را درك كرده و در اين سالها اين حديث را به دست آورده، و به حقيقت خبر استدلال كرده است به اين كه اخبار از اين امور قبل از وقوع آن بوده و اين خود دليلى قطعى است بر حقانيت قائم و امامت و غيبت آن حضرت چون همه اينها پيش از وقوع خبر داده شده است.
ص: 871
شيخ امين الدين طبرسى قدس سره در اعلام الورى بعد از نقل اخبار در نص بر 12 امام و بر امام قائم (علیه السّلام) به خصوص به اين لفظ گفته است:
آنچه از نصوص ما ثبت كرديم به امت قائم (علیه السّلام) دلالت دارند بر سه وجه:
1- اخبار نص بر دوازده امام.
2- اخبار نص صادر از پدرش به خصوص.
3- اخبار نص بر غيبت او و صفت مخصوص آن و وقوع آن در موقع نامبرده بدون اختلاف و كم بود و ممكن نيست جمعى دروغى بتراشند از حادثه آينده اى و آن حادثه طبق آن واقع شود و چون اخبار غيبت پيش از زمان حضرت حجت بلكه زمان پدر و جدش شيوع داشته تا آنكه كيسانيه در امامت ابن الحنفيه و ناووسيه در امامت ابى عبد اللَّه و ممطوره در توقف بر امامت امام كاظم (علیه السّلام) بدان تمسك كرده اند و محدثين شيعه از ايام امام باقر و صادق (علیه السّلام) آنها را در اصول مؤلفه خود آورده اند و از پيغمبر و از هر كدام ائمه به ترتيب نقل كرده اند پس عقيده به امامت صاحب الزمان درست است چون اين صفت در او است و غيبت و دلائل امامت با او است و احدى را نرسد كه آن را منكر شود.
يكى از موثقين محدثين و مصنفين شيعه حسن بن محبوب زراد است و او است كه كتاب مشيخه را نوشته كه در اصول شيعه از كتاب مزنى و امثال او معروف تر است و بيش از صد سال بر غيبت امام مقدم است و برخى اخبار غيبت امام را در آن درج كرده است كه ما در اينجا وارد كرديم و اين اخبار پيش بر واقع تطبيق شده و مضمون آن بى اختلاف واقع شده است ... الخ. «فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ» مفسرين گفته اند يعنى در صور دميده شود، از نقر به معنى آواز كردن و اصل آن كوبيدن است كه باعث آواز
ص: 872
است.
... در اين حديث دل امام به صور تشبيه شده و آن الهامى كه در آن واقع شود به دميدن، از مجلسى (رحمه الله). (ساحر) يعنى جادوگر از مجلسى (رحمه الله)- گفته اند ساحر كسى است كه نيروى اثر بخشى بر جز خود دارد، خلاف از شريعت و آزار بخش بر مردم، چون جدا كردن زن و شوهر و دشمن ساختن دو كس، و گفته اند كسى است كه امر فوق عادت آورد به اسبابى نهان كه علت عادى آنند، و شامل معجزه و كرامت نيست كه نياز به هيچ سبب طبيعى ندارند و بر پايه غفلت نباشند و به مجرد توجه نفوس كامله به مبدأ پديد گردند، و گفته اند جادوگر سخنى گويد و يا چيزى نويسد و يا افسونى دمد و كارى كند كه در بدن يا عقل يا دل ديگرى بدون تماس با او اثر بخشد، و (كاهن) به معنى پيش گو است و مدعى دانستن اسرار است، در عرب كاهنانى بودند چون شق و سطيح و ديگران بعضى را گمان بود كه همرازى از جن دارد و براى او خبر مى آورد و بعضى را گمان بود كه از مقدمات و اسباب آينده را مى فهمد و اين قسم را عربها" عرّاف" مى گفتند.
در صحاح است كه كاهن همان ساحر است، و مقصود طلحه و زبير از اين سفارش اين بود كه خداش نماينده آنها تحت تأثير معجزه على (علیه السّلام) قرار نگيرد و به او نگرود و آنچه بيند حمل بر سحر و كهانت كند. پايان كلام مجلسى (رحمه الله).
من مى گويم موضوع قابل توجه اين است كه طلحه و زبير در چه تاريخى اين پيام را براى على (علیه السّلام) فرستادند، آنچه مسلَّم است اين است كه پس از قتل عثمان و زمام دارى على (علیه السّلام) بوده و در اين دوران مدت كمى با آن حضرت زيستند كه به جنگ جمل كشيد و اين هر دو نابود شدند و در اين مدت كوتاه هم با آن حضرت سه گونه رابطه برقرار كردند.
ص: 873
1- رابطه دوستى و طرفدارى كه به مجرد كشته شدن عثمان و توجه عمومى به آن حضرت به وجود آمد و اين دو سر دسته دعوت كنندگان على به قبول زمام دارى بودند و طلحه اول كسى بود كه با آن حضرت بيعت كرد.
2- دوران بروز اختلاف با آن حضرت كه به زودى آغاز شد و بروز اختلاف بر اثر مطامعى بود كه آن دو نفر داشتند، در دوران ابو بكر و عمر، اين دو تن از سران مهاجر بودند و احترام فراوان داشتند و پول فراوانى مى گرفتند در دوران عثمان كه بنى اميه بر كارها مسلط شدند و بيشترِ درآمدهاى حكومت اسلامى را به جيب مى زدند، اين دو تن هم در رأس بد گويان و انتقادكنندگان ادامه حكومت عثمان قرار گرفتند و چون در شوراى شش نفرى عمر كانديد خلافت شدند طمع خلافت هم روز به روز در مغز آنها قوت مى گرفت و در حكومت على (علیه السّلام) مى خواستند به عنوان معاون و وزير وارد كار باشند و زمينه جانشينى پس از على را محرز كنند، حكومت عادله على و بحران اقتصادى اسلام بر اثر اختلافات و شورش و تهى شدن بيت المال آنها را از آن درآمدهاى سرشار محروم كرد و موضوع انحصار خلافت حَقَّه به خاندان عصمت كه على در نظر داشت جلو طمع آنها را در خلافت سد كرد و آغاز گله و اظهار خلاف نمودند و به زودى از على برگشتند و با عايشه پيوستند تا اينكه دوره- 3- كه جبهه مخالفت علنى و جنگ بود پديدار شد، اين پيام مناسب با دوران دوم است كه هنوز طمع داشتند با آن حضرت توافقى حاصل كنند و يا در نهايت شدت جنگ جمل است كه از خود نوميد شده و به اين وسيله راه گريزى مى جستند. منظور على (علیه السّلام) از استراحت او كاستن از خستگى و عصبانيتى است كه طبعاً در چنين شخصى شعله ور است و در اين حال نمى تواند توجه به حق و حقيقت داشته باشد و على (علیه السّلام) مى خواست او را به وضع عادى وارد كند و او را ارشاد نمايد.
ص: 874
على (علیه السّلام) مى دانست كه او با اين وضعِ عصبانى سخنان زننده طلحه و زبير را در برابر مردم مى گويد و بيان آنها هم مايه آبرو ريزى خود آنها است و هم از نظر افكار عمومى به ناچار نسبت به آن حضرت سوء اثر دارد و مصلحت بود كه در صورت امكان اين پيام و جواب آن در جلسه خصوصى طرح شود. از مجلسى (رحمه الله)-
" و ان كان النسب مقطوعاً"
يعنى نسب در غير موارد حقوق دينى اعتبارى ندارد و رعايت آن لازم نيست چون خدا مى فرمايد (22 سوره مجادله): (نيابى تو مردى را كه به خدا و رسولش گرويدند با دشمن خدا و رسولش دوستى كنند، گر چه پدر يا پسر يا برادر يا عشيره آنها باشد) و شايد مقصود نسبت ظاهرى باشد يا از باب تسليم مصلحتى و گر نه در قدح نسب طلحه اخبارى وارد است و در اين جا اشاره دارد كه به واسطه شورش خود از اسلام خارج شدند.
" فان كنتما صادقين" اين كلام دو معنى دارد:
1- اين كه شما از اوّل ايمان نداشتيد و منافق بوديد و اگر هم به راستى مؤمن بوديد به واسطه شورش خود از اسلام بيرون شديد چون قتال با امام را حلال دانستيد كه خدا اطاعت او را واجب كرده و گر نه در اصل ادعاى ايمان دروغ گفتيد.
2- شما به عنوان اين كه مرا برادر دينى خوانديد مرا مسلمان دانستيد و بعد مرا مخالف دين قلمداد كرديد و خود را هم ديندار معرفى كرديد و بر من خروج كرديد، اگر راست مى گوئيد كه من مسلمانم پس در خروج بر من و مخالفت با من مخالفت قرآن را كرديد در ترك رعايت برادر دينى و خروج برا او، و اگر به دروغ مرا برادر دينى خوانديد به فسق و كذب خود اعتراف داريد.
پايان، از مجلسى (رحمه الله).
ص: 875
من مى گويم، از اين بيان مجلسى استفاده مى شود كه اين پيام بعد از قيام بر عليه امام و در جبهه جنگ جمل بوده است. مقصود اين است كه در اسلام مصلحت درجه 1 مراعات حق من است كه مخالفت با مردم را تجويز مى كند، اگر شما از روز اول اين حق واقعى را رعايت كرديد چرا از آن برگشتيد؟ مصلحت درجه 2 رعايت وحدت اسلامى است كه به پيروى از زمامدار وقت محقق مى شود و شما اكنون آن را هم نقض كرديد. از مجلسى (رحمه الله)- خدا دعاى آن حضرت را در باره هر دو مستجاب كرد، زيرا زبير در آغاز نبرد از ميدان بيرون شد و مردى از بنى تميم به دنبال او رفت و او را كشت، و طلحه در آغاز نبرد در خود ميدان كشته شد- ظلم آنها در باره على بيعت شكنى و مخالفت و انكار خلافت باطنى و ظاهرى او بوده و افترا از نظر شركت دادن او در قتل عثمان و استناد سحر و كهانت بوده، و كتمان شهادت نسبت به نصوصى كه از پيغمبر در باره او شنيده بودند چنانچه رواياتى در اين باره نقل شده است. از مجلسى (رحمه الله)- مسوخ، جمع مسخ است و اين حيوانات را از نظر شباهت مسوخ گويند نه آنكه از نتايج آنها باشند، زيرا مسخ شده ها پس از سه روز همه مرده اند چنانچه در خبر است، جُند بنى مروان يكى از قومهاى گذشته اند و به اين روايت استدلال كردند براى حرمت تراشيدن ريش و بلكه دراز كردن سبيل و برا آن اعتراض وارد است، زيرا اين روايت دلالت دارد بر حرمت هر دو عمل معاً يا هر يك از آنها در شرع پيش از شرع ما، نه در شريعت اسلام و اگر گويند چون در مقام ذم بيان آنها را كرده است دليل حرمت آنها در اين شرع هم نيز مى شود.
جواب گوئيم كه امام در مقام ذم اين دو كار نيست بلكه در مقام مذمت بيع مسوخ است چنانچه بنى اسرائيل براى صيد ماهى در روز شنبه هم
ص: 876
مسخ شدند و اين دليل نيست كه صيد ماهى روز شنبه بر مسلمان حرام است، آرى بعضى اخبار دلالتى بر تحريم دارد، ولى دلالت و سند آن مورد اعتراض است (در نتيجه دليل حرمت آن در شرع اسلام مسلم نيست) و اين جا مورد بحث در آن نيست. از مجلسى (رحمه الله)- محمد بن هشام (هاشم خ ل) همان خثعمى است كه از عبد الكريم در غير اين حديث روايت مى كند ولى در اين جا روايت از برادرش عبد اللَّه است و او را در رجال نام نبرده اند ... و بدان كه طبق اين خبر بايد عمر حبابه 235 سال يا بيشتر باشد چنانچه از تواريخ ائمه (علیه السّلام) بر آيد. از مجلسى (رحمه الله)- ابو عبد اللَّه بن عياش گفته اين ام غانم كه صاحبه حصاة است غير از آن حبابه والبيه صاحبه حصاة نخست كه جز اين دو است ام سليم است كه سنگ او را پيغمبر و امير المؤمنين (علیه السّلام) مهر زده اند. از مجلسى (رحمه الله)- ابن قياما همان حسين است، محدث استرآبادى گفته، گويا اشاره باشد بدان چه از محمد بن عمران روايت شده (كشى در ترجمه يحيى بن قاسم ابى بصير نقل كرده) گويد شنيدم امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: ما هشت محدث داريم كه هفتم آنان قائم است، ابو بصير بن قاسم برخاست و سرِ آن حضرت را بوسيد و گفت من اين را چهل سال پيش از امام باقر (علیه السّلام) شنيدم، انتهى.
من مى گويم اين خبر و امثال آن از جعليات واقفيه است.
شيخ (رحمه الله) اخبار آنها را در كتاب غيبت خود آورده و جواب داده و اگر هم اين روايت صحيح باشد ممكن است در باره امام باقر تا امام 12 صادر شده باشد كه هفتمى آنان قائم است با آن كه ائمه را گفته و قائم را هفتم شمرده و اين خود تشويش روشنى است در اين خبر و تطبيق هشت با
ص: 877
هفت كار مشكلى است. از مجلسى (رحمه الله)- ظاهر اين است كه اين معجزه سبب رجوع وشّاء از عقيده واقفيه شده است با سائر معجزات و علوم ديگرى كه از آن حضرت ديده است و شيخ صدوق عليه الرحمه بعضى از آنها را در كتاب عيون خود نقل كرده. از مجلسى (رحمه الله)-" امر اللَّه لاوليائه" مقصود امامت و وجوب طاعت است يا خروج و قيام به امر امامت و ممكن است صبر بر آزار و سازش با مخالفين هم در ضمن منظور باشد، و بعضى" امر اللَّه" را كنايه از تحمل مظلوميت اهل بيت دانسته اند كه از نظر مصلحت به سود اولياء است.
" حكم موصول" يعنى نسبت به امامى بعد از امامى چنانچه قول خدا (51 سوره قصص): (و هر آينه به هم پيوستيم بر ايشان قول را) يعنى امامى را بعد از امامى و" قضاء مفصول" يعنى قطعى و بى ترديد ... و بعضى حكم موصول را به معنى عمومى گرفته اند، يعنى بعضى اولياء از آن جدا نيستند، و قضاء مفصول يعنى ممتاز از باطل، و" قدر مقدور" اشاره است به قول خدا تعالى (38 سوره احزاب): (و مى باشد امر خدا اندازه مقدورى).
بيضاوى گفته يعنى قضاء مقضى و حكم قطعى، طبرسى (رحمه الله) گفته يعنى آنچه خدا بر پيغمبران خود فرو فرستد راجع به هر چه خدا خواهد قضائى است حتمى، و گفته اند مقصود اين است كه اندازه اى دارد از حكمت بى تفاوت و بعضى" قدر مقدور" را به معنى هم اندازه با گذشته دانسته اند بى كم و زياد. پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).
امام باقر (علیه السّلام) در اين بيانات زيد را به نكات زير متوجه مى سازد:
1- امر الهى در تدبير بشر كه او را مختار آفريده است منوط به امكاناتى است كه وقت معينى دارد و هنوز نرسيده است، امام طبق احاطه عملى در انتظار سر رسيده موعد مقرر است.
ص: 878
2- مردمى كه تو را به خروج دعوت مى كنند نه آمادگى غلبه بر حكومت مسلط وقت را دارند تا وظيفه جهاد غلبه را انجام دهند، و نه وفا و صفاى فداكارى در راه حق دارند تا وظيفه جهاد استماته را انجام دهند.
3- قيام تو به قصد واژگون كردن حكومت جور و كاخ ستم بى موقع و قبل از وقت است و به ناچار گرفتار مى شوى و در مى مانى و كشته مى شوى. اين حديث يك مخاصمه اى است ميان امام باقر (علیه السّلام) و عموى والاتبارش زيد بن على، يا يك مصاحبه عادى دوستانه و يا يك درد دل و راز گوئى و چاره جوئى مخلصانه بر پايه بررسى اوضاع عمومى و تحقيق از مقتضيات وقت و كسب وظيفه مذهبى؟
مجلسى (رحمه الله)- آن را به وجه اول حمل كرده و در شمار اخبار نكوهش و بد گوئى از زيد آورده است و گفته بدان كه اخبار در باره زيد اختلاف دارند و برخى از آنها دلالت دارند بر مذمت زيد بلكه بر كفر او زيرا دليل اند بر اينكه مدعى امامت شده و امامت ائمه بر حق را انكار كرده است و آن موجب كفر است مانند اين خبر.
ولى بايد گفت حمل حديث بر يكى از دو وجه اخير اوضح است زيرا:
1- در قسمت اول حديث تا (فغضب زيد) جمله اى نيست كه دلالت بر ذمّ زيد كند، خلاصه اين قسمت گزارشى است كه زيد خدمت امام مى دهد و مقصودش فهم حقيقت و كسب تكليف است، امام در پاسخ او مى فرمايد:
امام بر حق مسئول وظائف خاصى است از طرف خداوند و هنوز دوران كناره گيرى به سر نرسيده و مردم به پايه عقل و فهم درك يك جامعه عادله بشرى نرسيده اند و نسبت به حق و حقيقت اخلاص و فداكارى ندارند و اگر مقصود تأسيس حكومت عادله و رهبرى امام معصوم باشد با اين مردم و با اين وضع
ص: 879
حاضر ميسَّر نيست و قيام در اين شرائط موجود به شكست و نابودى مى كشد.
2- در قسمت دوم مى گويد: زيد از اين اظهارات در خشم شد، اين خشم نسبت به امام و بيانات امام نيست بلكه نسبت به وضع محيط و وضع تأسف آور مردم است كه امام باقر آنها را به بى وفائى و بى ايمانى نكوهش كرد و فرمود: نمى توانند تن زير بار حكومت عادله حقه بدهند، و اينكه زيد مى گويد: امام از خاندان ما آن كس نيست كه در خانه نشيند تا آخر، ممكن است ممكن است تعرض به مدعيان امامت فرق باطله باشد كه در آن زمان بوده اند و بعد هم پيدا شدند و آنها كسانى بودند كه با حكومت هاى جور سازش مى كردند و براى حفظ رياست خود هيچ تعرضى به آنها نداشتند مانند عبد اللَّه افطح يا جعفر كذّاب، اينها با حكومتهاى جور همكارى داشتند و آنها را با سكوت خود تقويت مى كردند و از آنها مدد و كمك مى گرفتند، امام تراشى هم يكى از سياستهاى معموله حكام جور بود در برابر ائمه بر حق، مقصود زيد اين است كه امام بايد در جبهه مبارزه و معارضه باطل باشد و اين جهاد و مبارزه اشكال مختلفى دارد: جهاد علمى و تبليغى، جهاد ميدانى و شمشيرى.
امام باقر در دوران خود در جبهه مبارزه مؤثرى قرار داشت و همه ائمه چنين بودند و دليلش اين است كه خلفاء جور از آنها بيشتر مى ترسيدند و نسبت به آنها بيشتر سختگيرى مى كردند و آخر هم آنها را به هر وسيله بود مى كشتند، اگر كسى جهاد و مبارزه نكند كه كشته نمى شود دليل بر اين كه مقصود زيد اين است، دو چيز است:
الف- آنكه او، جدّ خود على و عمّ خود امام حسن و پدر خود را به امامت قبول داشته و با آنكه على (علیه السّلام) در طول حكومت سه خليفه در خانه نشست و امام حسن و پدرش زين العابدين عمرانه در حال صلح و خانه نشينى
ص: 880
به سر بُردند.
ب- اينكه امام باقر (علیه السّلام) در بيانات خود او را به لفظِ برادر خطاب كرده و اين دليل بر كمال لطف و مهربانى امام نسبت به او است، و اگر خداى نخواسته زيد در مقام خصومت و انكار امامت يا دعوى ناحق امامت خود بود، اين تعبير و اظهار دوستى شايسته و روا نبود.
ج- اينكه در آخر حديث وقتى امام خبر دار رفتن او را بيان مى كند گريه مى كند و به مخالفين خاندان نبوت نفرين مى نمايد.
3- در قسمت سوم امام باقر (علیه السّلام) تعليماتى در باره امر امامت و كليات امور دينى بيان مى كند كه بسيار پُر ارزش است و يك درسهاى عمومى است كه به وسيله زيد براى همه مردم بيان شده است:
الف- در امور دين خصوص در مهمات دينيه چون امر امامت دليل قاطع لازم است و آن يا قرآن است يا بيان قطعى پيغمبر يا گواه تاريخى و عقلى قطعى، و با شك و ترديد نمى توان كارى كرد و گامى برداشت.
ب- خداوند كلى و جزئى امور دين را محدود ساخته و براى آن وقتى مقرر كرده و انضباط و وقت شناسى پايه و مايه امور دينى است كه مى فرمايد
«جعل لكل شى ء اجلًا و لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ»
هر چيزى مدت معينى دارد و آن مدت هم ثبت شده است و امام بايد به همه امور احاطه داشته باشد.
ج- در ضمن يك دوره سال چند ماه حرام مقرر شده، يعنى موقع هدنه و صلح عمومى و رخصت در ترك تعرض به كفار و دشمنان، براى رفع خستگى، براى تهيه ساز و برگ، براى تدبير امور و طرح نقشه هاى درست و براى اينكه بلكه در اين فرصت دشمن پشيمان شود و دست از جنگ بكشد به صلح در آيد و بتواند دعوت حق را بشنود و در آن انديشه كند و هدايت شود، زيرا در جوش جنگ و در حال نبرد فرصت فكر و تعقل و فهم حق و باطل نيست.
ص: 881
و مقصود اين است كه دوران تاريخ هم همين طور است و بسا سالها و قرن ها حكم ماه هاى حرام را دارد بايد در حال هدنه و ترك تعرض سپرى شود و موقع جهاد با شمشير و اسلحه كشنده نيست و بايد به همان جهاد علمى و تبليغى اكتفاء كرد.
4- امام باقر- در آخر مى فرمايد: اينها وضع عمومى محيط است ولى از نظر شخص خودت حرف ديگرى است و آن اين است كه اگر تو نسبت به كار و اقدام خودت روشنى و وظيفه وجدانى خود مى دانى كه در برابر حكومت جور و ستم قيام كنى و جانبازى كنى و داو طلب اين فداكارى هستى خودت دانى، يعنى براى تو روا است و نياز به اجازه ندارد.
در اينجا بايد متوجه بود كه جهاد بر دو قسم است، جهاد غلبه و جهاد استماته، اوَّلى تكليف عمومى و موضوع كتاب جهاد فقه اسلامى و مشروط به شرائطى است كه در جاى خود بيان شده، ولى دومى تكليف خصوصى و شأن مصلحان دينى و بلكه بشرى است و اين گونه جهاد داوطلبى است و اختصاص به مردان بزرگ دارد كه مانند پروانه شيفته راه حق و فداكارى و جان بازى در راه حق شده اند.
در جهاد استماته شرطى نيست جز رسيدن به اين مقام و تكليفى نيست جز داوطلب شدن براى فداكارى در اينجا است كه امام پس از بيان وضع عمومى و عدم وجود شرائط يك جهاد ملى براى واژگون كردن حكومت باطل و ستمكار بنى اميه مى فرمايد:
حساب شخص تو از حساب عموم جدا است اگر تو همّت جانبازى و فداكارى در راه حق پيدا كردى و مى خواهى خود را قربان حق و حقيقت كنى بفرما، البته جانبازى در راه حق و قيام در برابر باطل بسيار مفيد و مؤثر است، در اين خصوص هر چه قيام كننده مظلوم تر و بى دست وپاتر و باطل قوى تر و ظالم تر باشد اثرش بيشتر است.
ص: 882
مثلًا قيام كودكان و شهادت آنان چنانچه در كربلاء واقع شد. در اينجا امام باقر (علیه السّلام) تكليف شخص زيد را روشن كرده و او را در راه جانبازى تشويق نموده و خود را به حساب امام رهبر مسئول در حفظ پايه و مايه دين، و دينداران از اين امر معاف دانسته مى فرمايد:
«اعوذ باللَّه من امام ضلّ عن وقته».
5- امام در آخر خبر مخالفان خود را كه از همه جانب كارشكنى مى كنند و وسيله تسلط دولت جور و حكومت باطل مى شوند در چند طائفه كه شامل اكثريت دوست و دشمن مى شود معرفى كرده:
1) مخالفان آشكار و معاند مانند خلفاء جور و طرف داران آنها كه رسماً حرمت ائمه را زير پا كرده و حق آنها را منكرند.
2) موافقان بى انضباط و دوستان مهمل و بى پروا و سست خِرَد كه اسرار حزبى را نگه ندارند و نقشه هاى محرمانه كه سقوط و سركوبى دشمن را نتيجه مى دهد فاش مى سازند و براى انجام امور اجتماعى و پيروزى بر دشمنى كه همه نيروهاى مادى و عمومى حكومت را در دست گرفته بدانها نمى توان اعتماد كرد.
3) دوستان بدتر از دشمن كه در باره ائمه غلو مى كنند و آنها را اله و معبود مى خوانند" نسبنا الى غير جدنا" يعنى ما افتخار وصايت و خلافت از طرف جدّ خود داريم و آنها ما را نماينده بى واسطه خدا مى خوانند يا خداى مجسم مى نامند و بر خلاف تعليمات قرآن ما را معرفى مى كنند و در باره ما مقامى را مى گويند كه خود ما نمى گوئيم.
منظور اين است كه اكثريت قاطع مسلمانان عبارتند از دشمنان سر سخت كه همه چيز در دست دارند و از دوستان كار شكن و بى خرد كه با آنها كارى نمى توان انجام داد و اين علت اساس ترك تعرض رسمى به مخالفان حق است.
ص: 883
در نتيجه بايد گفت زيد بن على (علیه السّلام) يكى از مصلحان مذهبى و بشرى بوده است كه به مقام جان بازى و فداكارى در راه حق رسيده و در سخت ترين شرائط با ستمكارترين حكومت جبار بنى اميه مبارزه كرده و به وضع دردناكى در راه حق شهيد شده است، عليه الرحمة و الرضوان. مجلسى (رحمه الله)- در وجه نام گذارى دار السرقه چند وجه گفته است:
1- آنچه به نظر من رسيده است كه فاعل قال، جعفرى راوى حديث و حاضر در مجلس باشد و مقصود اين است كه جعفرى از خديجه علت تغيير منزل و سكونت در خانه اى را پرسيده كه بد نام است و آن را دار السرقه گويند براى آنكه بسيار در او دزدى شده و خديجه جواب داده كه اين خانه را محمد بن عبد اللَّه برگزيده و ما بعد از او در آنجا مانديم و نتوانستيم آن را ترك كنيم.
2- گوينده موسى است و آن را دار السرقه ناميده براى آنكه محمد در آن خلافت را سرقت كرده و به ناحق مدعى آن شده.
3- يكى از فضلاء معاصر گفته علت آن كه موسى آن را دار السرقه گفته اين است كه محمد آن را از ديگرى كه مخالفش بوده به زور گرفته و به غنيمت برده چون اصطفاء، غنيمت خاص امام و رئيس را گويند. پايان نقل از مجلسى.
مقصود از محمد بن عبد اللَّه نوه امام حسن است كه در زمان منصور عباسى به دعوى خلافت و مهدويت بر خواست و از امام صادق توقع كمك و بيعت نمود و اصرار كرد و بر اثر مخالفت آن حضرت را با عده اى از بزرگان بنى هاشم كه مخالف او بودند زندانى كرد و در نتيجه به دست قشون منصور كشته شد و سخريه ديگران گرديد. از مجلسى (رحمه الله)-" اسلم" از اسلام است به معنى ترك
ص: 884
كفر است و شرك، يا به معنى انقياد است" تسلم" به فتح تاء از سلامت است و قول امام (علیه السّلام) كه" احدثت نبوه" بنا بر اول ظاهر است و بنا بر معنى دوم بنا بر اين است كه تغيير امامت از وضعى كه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مقرر كرده ميسر نيست مگر به نبوت جديدى كه آن را نسخ كند. پايان نقل از مجلسى (رحمه الله).
اين جمله از نامه اى است كه رسول خدا به هرقل امپراطور روم نوشت و چون محمد بن عبد اللَّه آن را خطاب به امام صادق (علیه السّلام) ادا كرد امام را در معرض مخالفت اسلام قرار داد و امام هم در جواب او فرمود: مگر تو پيغمبر تازه اى هستى؟. از مجلسى (رحمه الله)- ابراهيم برادر محمد بود و مدت 5 سال از ترس منصور شهر به شهر گريزان بود و گاهى در فارس بود و گاهى در كرمان و يك بار در حجاز و يك بار در يمن و يك بار در شام تا در سالى كه برادر او در مدينه خروج كرد به بصره آمد و 4 هزار از اهل بصره با او بيعت كردند و برادرش به او نوشت خروج كند و او اول ماه رمضان سال 145 شوريد و بصره را تصرف كرد و 2 مليون درهم در خزانه آن يافت و لشكر به اهواز و فارس فرستاد و كارش بالا گرفت و كار منصور رو به سستى نهاد و خبر قتل برادرش محمد سه روز پيش از عيد فطر به او رسيد و او هم در كار خود به كوشش افتاد و در دفتر او صد هزار جنگجو ثبت شده بود، مردم بصره نظر داشتند كه خودش از بصره بيرون نرود و قشون به اطراف بفرستد، گوش نداد و خودش به كوفه رفت.
منصور، عيسى بن موسى را با پانزده هزار قشون به جلو او فرستاد و حميد بن قحطبه با سه هزار در مقدمه او بود، ابراهيم آمد تا با خمرى، 16 فرسنگى كوفه و در آنجا جنگ شد و قشون عيسى رو به گريز نهادند و جز اندكى با او نماند، ولى جعفر و ابراهيم فرزندان سليمان بن على از پشت سر
ص: 885
ياران ابراهيم در آمدند و به او حمله كردند و او را با لشكرش به خود متوجه ساختند و قشون گريخته هم برگشت و آنها را محاصره كردند و ابراهيم خودش كشته شد و يارانش پراكنده شدند و سر او را براى منصور آوردند، پس از خروج سه ماه جز پنج روز زيست.
قوله" ثم مضيت مع ابن اخى" صاحب مقاتل گويد: عبد اللَّه اشتر پسر محمد بن عبد اللَّه بن حسن است، مادرش ام سلمه دختر محمد بن حسن بن حسن است، عبد اللَّه بن محمد پس از قتل پدرش او را به بلاد هند برد و در آنجا كشته شد و سرش را براى منصور آوردند. از مجلسى به طور خلاصه-" فخ" چاهى است قريب يك فرسخى مكه سر راه تنعيم و اين حسين، شهيد فخ پسر على بن حسن بن حسن بن امام حسن مجتبى است و در ايام موسى هادى پسر مهدى عباسى خروج كرد براى آن كه مدينه را در حكومت يك عمرى سپرد و او نسبت به بنى هاشم بسيار سخت گيرى و در رفتارى مى كرد و بهانه مى گرفت و آنها را آزار مى داد، خصوص اولاد امام حسن كه دشمنان خونى بنى عباس بودند و تا آنجا به آنها فشار آورد كه هنگام حج بنى حسن با جمعى از مسافرين حجاج و موالى و انصار همعهد شدند و 26 نفر از اولاد على و 10 تن حاج و عده اى از موالى همدست شدند و چون مؤذن اذان نماز صبح گفت وارد مسجد مدينه شدند و شعار دادند و عبد اللَّه بن حسن افطس بالاى مناره رفت و به مؤذن گفت: حيّ على خير العمل بگو و چون تيغ برهنه در كف او ديد گفت، و عمرى حاكم مدينه شنيد و ترسيد و دستور داد استرش را بستند و آذوقه برداشت و خود را به خانه عمر بن خطاب انداخت و از كوچه عاصم بن عمر سر در آورد و گريخت، و حسين براى مردم نماز صبح را خواند و در ضمن بياناتى همه مردم با او بيعت كردند جز حسن بن جعفر از اولاد امام حسن مجتبى و موسى بن جعفر (علیه السّلام) كه آنها را معاف كرد و حسين بعد از
ص: 886
تصرف مدينه با حدود سيصد تن از اصحاب خود آهنگ مكه كرد و در مدينه جانشينى گماشت و در فخ با قشون عباسيان برخورد و عباس او را به تسليم و امان دعوت كرد و نپذيرفت و با قشون عباسيان كه بسيار بودند و چند لشكر بودند و چند سردار معروف داشت جنگيد و او را محاصره كردند و شهيد نمودند.
" و أجد الضراب" امر از باب افعال است يعنى مردانه نبرد كن يا از جد است، يعنى در نبرد خوب كوشش كن و از كشتن بنى عباس نگران مباش زيرا از دين بيرونند و اگر چه به زبان اظهار اسلام مى كنند ولى در باطن مشركند. از مجلسى (رحمه الله)- در نزد اطباء عضوى به نام عترف و صهلج شناخته نشده، امر به اطاعت خليفه از نظر ظاهر براى تقيه است و از نظر معنى و باطن مقصود اطاعت امام بر حق است.
از عمدة الطالب نقل كرده كه يحيى صاحب الديلم پسر عبد اللَّه المحض فرزند حسن بن حسن (علیه السّلام) است به بلاد ديلم گريخت و در آنجا خروج كرد مردم گرد او را گرفتند و شهرستان هاى آنجا با وى بيعت كردند و كارش بالا گرفت و هارون نگران شد و سخت ناراحت گرديد، به فضل بن يحيى برمكى نوشت: يحيى خارى است در چشمم، هر چه خواهد به او بده و شر او را بكن، فضل با لشكر انبوهى به سوى او روان شد و فرستاد او را به نرمش و بيم دادن و ترغيب و ترهيب احاطه كردند، يحيى امان خواست و فضل سند امان مؤكدى براى او نوشت.
و بعضى گفته اند يحيى به خان ديلم پناهنده شد و او وى را به صد هزار درهم به فضل فروخت و يحيى رفت به مدينه و در آن اقامت گزيد تا عبد اللَّه بن مصعب از نژاد زبير نزد رشيد از او بد گوئى كرد و او را گرفتار كرد.
ص: 887
ابو الفرج در مقاتل خود از جمعى با سند نقل كرده كه يحيى از نبرد فخ جان به در برد و مدتى در شهرها آواره بود و پناهگاهى مى جست، فضل بن يحيى مكانش را دانست و به او نوشت از آنجا به ديلم برود و نوشته اى به او داد كه كسى متعرض او نشود، ناشناس رفت تا وارد ديلم شد و خبر او به رشيد رسيد، او هنوز در راه بود كه رشيد نواحى مشرق را به فضل بن يحيى سپرد و به او دستور داد كه يحيى را دستگير كند، او به يحيى نوشت كه خود را به ديلم رساند و جمعى از اهل كوفه هم مانند حسن بن صالح كه مذهب زيديه داشت در خدمت يحيى بودند، هارون به فضل نوشت كه به سوى يحيى برود و با او پيشنهاد صلح و امان كند، فضل با ياران خود رفت و با يحيى نامه نگارى كرد و چون يحيى از ياران خود اطمينان نداشت حاضر شد صلح كند و امان نامه بگيرد ولى شروط امان و شهود آن را كه پيشنهاد شده بود نپذيرفت و عهد نامه اى با شروط و شهود دلخواه خود براى فضل فرستاد و او هم نزد رشيد فرستاد، و رشيد به دلخواه او عهد نامه امانى براى او فرستاد و با فضل مصالحه كرد، و فضل بلاد ديلم را تصرف نمود عهد نامه در دو نسخه بود يكى را رشيد نگه داشت و يكى را براى يحيى فرستاد.
يحيى با فضل به بغداد رفت و هم كجاوه او وارد بغداد شد و رشيد جوائزى به ارزش دويست هزار اشرفى به او بخشيد و خلعت و بارهاى فراوانى به او داد و او را در بغداد نگه داشت و مدتى در نيرنگ بود كه توطئه بر عليه يحيى بكند و پرونده اى براى او بسازد تا مردى را به نام فضاله دستگير كرد به تهمت اينكه به نام يحيى تبليغ مى كند و مردم را به خلافت او دعوت مى كند و او را به زندان انداخت و او را خواست و به او دستور داد نامه اى به عنوان يحيى بنويسد و به او گزارش دهد كه جمعى از افسران و ياران رشيد دعوت او را پذيرفتند آن شخص نامه را نوشت و به توسط قاصدى فرستادند و يحيى بن عبد اللّه آن قاصد را با نامه تسليم يحيى بن خالد صدر اعظم رشيد كرد و
ص: 888
گفت اين قاصد نامه اى براى من آورده كه از آن اطلاعى ندارم.
رشيد از اين موضوع خوش دل شد ولى فضاله را در زندان نگه داشت و به رشيد گفتند زندان ماندن او ظلم است و او جواب داد تا من زنده ام بايد او در زندان بماند، ولى خود فضاله گفت ظلمى نيست زيرا من خودم به يحيى سپرده بودم كه اگر نامه از من به او رسد تسليم هارون كند زيرا مى دانستم به وسيله من توطئه مى كنند، يحيى از اين حادثه نگران شد و با اجازه رشيد يا به اجازه خصوصى جعفر بن يحيى برمكى وزير هارون به حج رفت و مدتى آزاد بود تا جمعى از سران مدينه چون عبد اللَّه بن مصعب زبيرى ابو البخترى و ديگران از او نزد رشيد سعايت كردند و رشيد او را گرفت و به زندان انداخت و مرده او را از زندان بيرون آوردند و در وضع زندان او وضع كشتن او سخن بسيار است- به طور خلاصه از شرح مجلسى نقل شد. در تحليل و تجزيه احاديث اين باب از نظر نتايج و فرمول بندى:
مرحوم كلينى (رحمه الله) اين باب را به عنوان جامع، آنچه حق گو را از باطل جو ممتاز كند- ثبت كرده و اين عنوان و اين تيتر يك عنوان بسيار كلى و جامع استادانه است كه از شاهكارهاى علمى و فن نويسندگى به شمار است زيرا اين جمله مختصر بسيار پُر معنا و رسا و شيوا است و شامل همه مطالب زير كه در ظواهر و زوايا و ريز و درشت مضامين اين 19 خبر مندرج است مى شود:
1- منطق و استدلال- امروز بارى انتخاب يك رئيس جمهور يا رهبر و ليدر حزب و مدير يك مؤسسه بيشتر به منطق و استدلال و بررسى صلاحيت و لياقت اعتماد مى شود، تكيه منطق و استدلال به تعقل و فهم و شعور و دانشمندى است و در محيط خردمندان و دانشمندان هر ملت و اجتماع بدان توجه مى شود، مثلًا يك عده نمايندگان مجلس شورى كه
ص: 889
برگزيده هاى واقعى ملتى باشند مى خواهند براى خود رئيسى انتخاب كنند، مثلًا نمايندگان يك مجلس شورى كه مليت و واقعيت دارند مى خواهند به يك فردى اظهار تمايل كنند و او را رئيس دولتى مقرر سازند.
مثلًا- در يك اجتماع علمى مى خواهند مرجع شرعى يا رئيس ادارى تعيين كنند، در همه اين موارد چون طرف هاى گفتگو و صاحب نظران مردمى فهميده و دانشمند هستند سخن روى منطق و استدلال مى رود و در موقع اختلاف بايد هر كسى جواب طرف خود را با دليل و برهان بدهد، اين يك روش جدا كردن محق است از مبطل كه در ضمن حديث اول باب راجع به نماينده طلحه و زبير و به اصطلاح امروز وكيل مدافع يا يك ديپلمات ورزيده از طرف آن دو عنوان شده است و خداش به حساب يك قاصد و مدافع فهميده و ورزيده نزد على (علیه السّلام) رفته و آن حضرت از روى منطق علمى و استدلال قطعى حقيت خود و بطلان دعوى طلحه و زبير و خلاف جنايت بار آنها را به او مدلل ساخته و با همه طرف دارى او از طلحه و زبير بر اثر منطق محكم على (علیه السّلام) تغيير عقيده داده و پس از انجام رسالت خود به على (علیه السّلام) پيوسته است.
2- اظهار امور فوق عادت از مدعى امامت- كه از آن به معجزه و كرامت تعبير كنند و معمول ترين آنها پيش گوئى از امور آينده است كه دليل اطلاع بر حقائق نامرئى و اتصال به علم لدنى است و بيشتر اتمام حجت ائمه و اظهار حق گوئى خود نسبت به كسانى كه در مقام جستجو از حق و امام بر حق بوده اند از اين قبيل است چنانچه مضمون حديث 2 است كه على براى ارشاد آن خارجى كه در ترديد افتاده بود و براى فهم حق به آن حضرت رجوع كرده بود اظهار داشت.
3- اظهار نشانه هاى اختصاصى- كه معمولًا از آن به معجزه تعبير كنند، معجزه مايه اثبات نبوت و پايه امامت است و در مذهب شيعه براى
ص: 890
اثبات ائمه معصومين يا بيان مقام شامخ آنها كتابها در اين موضوع تأليف شده است مانند مدينة المعاجز مرحوم بحرينى.
معجزه ايجاد حقيقتى است بى وسيله معمولى و طبيعى آن، و از اين رو خرق عادت نامند، شرح حقيقت معجزه و فرق آن را با سحر شعبده و شواذ طبيعت در كتاب الدين في طور الاجتماع ج 2 در باره كليات امور نبوت بيان كرديم، و در آنجا مقاله اى درج كرديم به عنوان اينكه معجزه چنانچه در ماهيت خود خرق عادت است در اظهار آن هم قانون كلى وجود ندارد و ظهور معجزه به وسيله امام و بلكه پيغمبر در اختيار خود او هم نيست، معجزه امرى است كه به مشيت حق در موقعى كه او مقتضى داند و نسبت به كسى كه او تشخيص دهد بى سابقه و انتظار واقع مى شود و از اين جهت نمى توان اعتراض كرد كه چرا براى فلان زن يا مرد يا در فلان وقت واقع شده و براى ديگرى يا موقع ديگرى واقع نشده، و چند حديث اين باب چون 3 و 4 و 9 و 12 و 15 از اين قسم است و در اينها نشانه هاى اختصاصى معجز مآبى نسبت به افراد معينى ظاهر شده است و استفاده ديگران از آنها وابسته به اندازه اطمينانى است كه در موضوع تحقق اين نشانه ها پيدا كنند و تأثيرى كه اين گونه نشانه ها در روح آنها داشته باشد.
4- راهنمائى هاى پرورشى و خصوصى- بعضى از افراد با اخلاص و حقيقت جو كه خود را به دنيا و دنيا داران نفروخته و روح پاك و حقيقت خواه خود را به كلى نباخته اند، مورد توجه ائمه قرار گرفته اند و امام كه طبيب روح بشر است با يك اسلوب مخصوصى كه شبيه معالجه از راه روان شناسى است آنها را هدايت كرده و حق را به آنها فهمانده است كه نمى توان از آن تعبير به معجزه و كار ما فوق طبيعت كرد مانند مورد حديث 8 راجع به زاهدى كه سلطان از او حساب مى برد.
5- اظهار علم و فضل فوق عادت و معمول اساتيد درس خوانده و
ص: 891
مشهور در محيط، چون كه علماء و دانشمندان معمولى از نظر مدارج تحصيلى و از نظر فنون تحصيلى و علوم و دانش رائج در زمان خودشان و نيروى علمى محيط تحصيلى خود با اختلاف رتبه اى كه دارند يك قدر مشتركى هم دارند، و اگر يك دانشمند از محيط علمى آنها فرازتر است، اين خود برهانى است بر حقيقت دعوى او كه مربوط به مقام فضل و دانش است و مخصوصاً يك سلسله مسائل علمى بوده كه حل آنها از خصائص مقام امامت بوده است و دانشمندان مذهب به آنها آشنا بودند و امام بر حق را از اين راه مى شناختند مانند مورد حديث 6 و 7.
6- آزمايش پسند و دلبخواه- بعضى از دانشمندان معاصر ائمه بودند كه از معاشرت با امامان بر حق خصائص علمى و منطق مخصوص آنها را شناخته بودند و در پيش خود ميزانى قطعى و روشن براى تشخيص امام بر حق داشتند كه در مورد ابهام و فوت امام به وسيله آن امام بعد را مى شناختند و اين موافقت با فهم و درك مراجعين هم نشانه كرامتى بوده از طرف امام و هم اظهار مهارتى بوده در فن خاص امامت و در اين ميان مسائل مخصوص امتحانى هم در دست داشتند كه به وسيله آنها مدعى امامت را امتحان و آزمايش مى نمودند چون مورد روايت 7 و 10.
اطلاع عميق از روحيه عمومى اجتماع و تشخيص مسير ملت- جامعه شناسى در اين قرون اخيره يكى از علوم بسيار مهم و پايه پيشرفت سياست دولت هاى بزرگ است و بدين وسيله است كه سياست مداران دور انديش از پيش مسير حوادث را مى فهمند و بسا پيش آمدهاى عمومى تا دهها سال را مى سنجند و در ضمن احاديث 14 تا 19 اين موضوع به خوبى روشن است كه امام باقر تا امام كاظم در برابر مراجعينى كه خواستند از آنها استفاده سياسى كنند و از نفوذ آنان نسبت به مقاصد انقلابى خود كمك بگيرند در برابر هر كدام بياناتى دارند كه به خوبى روحيه مردم عصر و مسير وضع
ص: 892
اجتماع را روشن كرده و به علاوه از اظهار كراماتى كه در ضمن آنها هست چون پيش گوئى از محل مخصوص وقوع حوادث يا تعيين خصوصيات اشخاص آينده از نظر جامعه شناسى و بررسى حوادث و نتيجه گيرى از آنها ارزش بسزائى دارند كه در موضوع خود ميزانى است از براى تشخيص محق و مبطل.
ص: 893