روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد18

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 18 صفحه : 9

[جلد هيجدهم]

سورة الحجرات

بسم الله الرحمن الرحيم بدان كه اينكه سوره مدني است و هژده[آنها ما «1» آيت است و سيصد[آنها ما «2» و چهل و سه كلمت است و هزار و چهار صد و نود و شش حرف است. و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السلام[آنها ما «3»- گفت: هر كس كه او سورة الحجرات بخواند، خداي تعالي[آنها ما «4» [1- ر] به عدد هر كس كه[آنها ما «5» خداي را طاعت داشت[آنها ما «6» و در خداي[آنها ما «7» عاصي شد ده حسنه بنويسد او را. از اينكه جا[آنها

ما «8» تا به آخر قرآن اينكه سورتها مفصّل[آنها ما «9» خوانند براي آن كه فصل [به][آنها ما «10» بسم اللّه الرحمن الرحيم، بسيار باشد در او. و رسول- عليه السّلام[آنها ما «11» گفت:

12»13» اعطيت السبع الطّوال« مكان التورات و اعطيت المثاني مكان الإنجيل و اعطيت المئين مكان الزبور و فضّلت بالمفصّل«.

-----------------------------------

(1). آج: هشتده، گاه: هيژده، كا: هجده.

(2). اساس و آج: ششصد خوانده مي شود، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11- 3). آج، آد، گا، كا: صلي الله عليه و آله.

(4). آد، كا او را.

(5). آد، كا: هر كه.

(6). آد، كا: كرد.

(7). آد، كا: و هر كه در او.

(8). آد، كا: و از اينكه سوره.

(9). آج را.

(10). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(12). آد: الطول.

(13). آج صدق رسول الله.

صفحه : 2

قوله تعالي:

[سوره الحجرات (49): آيات 1 تا 10]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَين َ يَدَي ِ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (1) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَرفَعُوا أَصواتَكُم فَوق َ صَوت ِ النَّبِي ِّ وَ لا تَجهَرُوا لَه ُ بِالقَول ِ كَجَهرِ بَعضِكُم لِبَعض ٍ أَن تَحبَطَ أَعمالُكُم وَ أَنتُم لا تَشعُرُون َ (2) إِن َّ الَّذِين َ يَغُضُّون َ أَصواتَهُم عِندَ رَسُول ِ اللّه ِ أُولئِك َ الَّذِين َ امتَحَن َ اللّه ُ قُلُوبَهُم لِلتَّقوي لَهُم مَغفِرَةٌ وَ أَجرٌ عَظِيم ٌ (3) إِن َّ الَّذِين َ يُنادُونَك َ مِن وَراءِ الحُجُرات ِ أَكثَرُهُم لا يَعقِلُون َ (4)

وَ لَو أَنَّهُم صَبَرُوا حَتّي تَخرُج َ إِلَيهِم لَكان َ خَيراً لَهُم وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (5) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن جاءَكُم فاسِق ٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوماً بِجَهالَةٍ فَتُصبِحُوا عَلي ما فَعَلتُم نادِمِين َ (6) وَ اعلَمُوا أَن َّ فِيكُم رَسُول َ اللّه ِ لَو يُطِيعُكُم فِي كَثِيرٍ مِن َ الأَمرِ

لَعَنِتُّم وَ لكِن َّ اللّه َ حَبَّب َ إِلَيكُم ُ الإِيمان َ وَ زَيَّنَه ُ فِي قُلُوبِكُم وَ كَرَّه َ إِلَيكُم ُ الكُفرَ وَ الفُسُوق َ وَ العِصيان َ أُولئِك َ هُم ُ الرّاشِدُون َ (7) فَضلاً مِن َ اللّه ِ وَ نِعمَةً وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (8) وَ إِن طائِفَتان ِ مِن َ المُؤمِنِين َ اقتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَينَهُما فَإِن بَغَت إِحداهُما عَلَي الأُخري فَقاتِلُوا الَّتِي تَبغِي حَتّي تَفِي ءَ إِلي أَمرِ اللّه ِ فَإِن فاءَت فَأَصلِحُوا بَينَهُما بِالعَدل ِ وَ أَقسِطُوا إِن َّ اللّه َ يُحِب ُّ المُقسِطِين َ (9)

إِنَّمَا المُؤمِنُون َ إِخوَةٌ فَأَصلِحُوا بَين َ أَخَوَيكُم وَ اتَّقُوا اللّه َ لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ (10)

[ترجمه]

اي آنان كه مؤمنانيد نه پيشين كنيد پيش فرمان خداي و رسول او و بترسيد از خداي كه خداي شنوا و داناست.

يا شما كه مؤمنانيد بر مداريد آوازهاي شما زبر آواز پيغامبر و بلند مكنيد او را به گفتار چون بلند خواندن برخي را كه تباه شود كردارهاي شما و شما ندانيد.

[1- پ]، كه آن كسها [كه]«1» كمترين«2» آورند آوازهاشان نزديك پيغمبر خداي، ايشانند آن كسها كه آزموده كرد خداي دلهاشان پرهيزكاري را، ايشان را باشد آمرزشي و مزدي بزرگ.

آنان كه همي خوانند تو را از پس حجره ها بيشتر ايشان خرد ندارند.

اگر«3» ايشان شكيبايي كردندي تا برون آمديي به سوي ايشان، بود بهتر ايشان را. و خداي آمرزگاري است بخشاينده.

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به معني جمله افزوده شد. [.....]

(2). اساس در بالاي «كمترين» با خطّي جديدتر از متن افزوده است: «فرود»، كه ظاهرا به ترجمه ديگري از كلمه ناظر است.

(3). آج: اگر آنستي كه.

صفحه : 3

اي آن كسها كه مؤمنانيد اگر بيايد به شما تباهكاري به خبري، كاوش كني كه برسانيد گروهي را به ناداني، پس صباح كرديد بر آنچه كرديد پشيمانان.

[2- ر]

و بدانيد كه

اندر ميان شماست پيغامبر خداي اگر فرمان بري شما اندر بسياري از كار، بزهكار شويد«1» و لكن خداي دوست كرد«2» به شما ايمان و آراسته كرد در دلهاي شما و ناخواه كرد به شما كافر شدن و تباهكاري و نافرمان شدن، ايشانند راه راست يافتگان.

فضل از خداي و نعمتي، و خداي داناست با حكمت«3».

و اگر دو گروه از مؤمنان كارزار كنند صلح نهيد ميان ايشان. پس اگر افزون جويد يكي از ايشان بر ديگري كارزار كنيد با آن كه افزوني جويد تا باز آيد به سوي فرمان خداي. پس اگر باز آمد صلح كنيد ميان ايشان براستي و داد كنيد بدرستي كه خداي دوست دارد دادكنان را.

كه«4» مؤمنان برادر يكديگراند پس صلح كنيد ميان برادراتان«5» و بترسيد از خداي تا مگر شما را ببخشايند.

-----------------------------------

(1). لا: هلاك شويد.

(2). آج، لا: دوست گردانيد.

(3). آج: درست كار و درست گفتار.

(4). آج: بدرستي كه، لا: بدرستي.

(5). برادراتان/ برادرانتان، آج: دو برادر شما.

صفحه : 4

قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَين َ يَدَي ِ اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ الاية. عامّه قرّاء خواندند: لا تقدّموا، به ضم ّ «تا» و كسر «دال» من التقديم، و يعقوب خواند:

«لا تقدّموا» به فتح «تا» [و دال»]«1» من التقدّم، و التقدير: لا تتقدّموا، فحذفت احدي التّائين تخفيفا- و اينكه رفته است به استقصاء. حق تعالي در اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان [2- پ] و گفت: اي مؤمنان فرا پيش خداي و پيغمبر نشوي«2». و «تقديم» هم به معني تقدّم است، يقال: منه مقدّمة الكتاب أي متقدّمته.

[علي ّ بن ابي طلحة گفت از عبد اللّه بن عبّاس كه معني آن است كه: خلاف كتاب و سنّت چيزي]«3»

مگويي«4»، عطيّه گفت: پيش از آن كه خداي و پيغمبر گفت«5» مگويي.

جابر عبد اللّه انصاري گفت: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتي روز عيد پيش از آن كه رسول- عليه السلام- ذبح كرد و نماز«6»، ايشان ذبح كردند«7». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و فرمود تا ذبح با سر گيرند، گفت: پيش از آن كه رسول ذبح كند، شما ذبح مكنيد.

عايشه گفت: آيت در روزه آمد، گفت: پيش از آن رسول روزه گيرد، شما مگيري«8» و به اينكه خبر تمسّك كردند در تحريم روزه روز«9» شك ّ. مسروق گفت«10»:

در نزديك عايشه شدم روز شك، پاره اي انگبين پيش آورد و مرا داد، گفتم: روزه دارم. گفت: اينكه روز روزه نبايد داشت«11» كه خداي تعالي اينكه آيت در اينكه روز

-----------------------------------

(1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آد، گا، گا، لا: مشويد.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها: مگوييد.

(5). كا، گا، لا: گويذ.

(6). آد، كا: نماز گذارد، گا: نماز كرد.

(7). لا نماز كردند. [.....]

(8). آج، آد، كا، گا، لا: مگيريد.

(9). لا: روزه در.

(10). اساس روز شك، كه با توجه به نسخه بدلها و سياق عبارت زائد است.

(11). آج: نشايد داشت، ديگر نسخه بدلها: نشايد داشتن.

صفحه : 5

دارم. گفت: اينكه روز روزه نبايد داشت«1» كه خداي تعالي اينكه آيت در اينكه روز فرستاد و در اينكه روزه، نشايد روزه داشت به نيّت ماه رمضان و نيز به شك روزه نشايد داشتن«2»، امّا به نيّت شعبان روزه داشتن مستحب است.

بعضي دگر گفتند معني آن است كه: هر عبادتي كه معيّن است به وقتي

پيش از آن وقت، آن عبادت مكنيد چون: نماز و روزه و زكات و حج«3»، تا«4» اگر كسي كند«5» مقبول نباشد و با سر بايد گرفتن«6». و بعضي دگر گفتند كه: آيت در آن آمد كه كسان«7» آمدندي و از رسول- عليه السلام- چيزي«8» پرسيدندي، حاضران«9» مسارعت كردندي و جواب دادندي پيش از آنكه رسول جواب دادي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و اينكه قول مجاهد است و اينكه از باب سوء ادب است. حق تعالي به اينكه آيت [3- ر]، [ادب آموخت ايشان را تا ادب نفس كار بندند. قتاده گفت: آيت در قومي آمد كه گفتندي: لو انزل في كذا، اگر خداي در حق ّ ما آيتي فرستادي- يا سورتي، خداي كاره بود آن را، اينكه آيت فرستاد.

عبد اللّه زبير گفت: جماعتي از بني تميم نزديك رسول- صلّي اللّه عليه و آله و سلّم-«10» حاضر آمده بودند«11»، ابو بكر گفت: يا رسول اللّه، قعقاع بن معبد را امير اينان كن. عمر گفت: أقرع بن حابس را، ابو بكر گفت: تو در اينكه كار جز

-----------------------------------

(1). آج: نشايد داشت، ديگر نسخه بدلها: نشايد داشتن.

(2). آد، گا: نتوان داشتن.

(3). لا: و روزه و حج و جهاد و مانند آن.

(4). لا: و.

(5). آد، گا بي وقت.

(6). اساس: گرفت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). آج، آد، كا، گا: كساني.

(8). آج، كا، گا: خبري.

(9). آد، گا در جواب.

(10). آد، گا به وفد. [.....]

(11). آد، كا، گا: حاضر آمدند، لا: آمدند به وفد.

صفحه : 6

خلاف من نخواستي. او گفت«1»: نخواستم و آواز بلند كردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: پيش از خداي و

پيغمبر مشويد.

إبن زيد گفت: لا تقطعوا«2» أمرا دون اللّه و رسوله، بي امر خداي و پيغمبر هيچ كار«3» مكنيد. و اينكه قول اوليتر است، لعمومه و شموله علي الجميع حمل آيت بر عموم كردن اوليتر باشد تا همه داخل شود در اينكه«4». أخفش گفت: معني آن است كه استبداد مكنيد به رأي خود«5»، تا خداي و رسول نفرمايد«6» مكنيد و مگوييد. و در اينكه آيت دليل است بر بطلان قياس، براي آن كه خداي تعالي بر سبيل عموم گفت و تعيين و تخصيص نكرد، بل جمله مؤمنان را منع كرد«7» از آن كه پيش از خداي و رسول چيزي گويند يا كنند، الّا آن كه او فرمايد، امتثال فرمان او كنند بر وفق گفتار او. و قياس«8» و حمل چيزي بر چيزي و استنباط حكمي از حكمي خلاف اينكه است.

آنگه گفت: وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، از خداي بترسيد و از عقاب او اجتناب كنيد كه خدا شنوا و داناست، سميع لأقوالكم، عليكم بأحوالكم.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَرفَعُوا أَصواتَكُم، گفت«9»: آيت در ثابت بن قيس بن شمّاس آمد- و او كر بود و بلند آواز بود- با رسول سخن گفتي به آواز بلند. رسول را از آن كراهت بود«10»، خداي تعالي«11» آيت فرستاد و گفت: اي مؤمنان آواز بر مداريد بالاي آواز پيغمبر و با او سخن بلند مگوييد- چنان كه با يكديگر گوييد- و گفتند معني آن است كه: رسول را آواز مدهيد به نام او چنان كه يكديگر را

-----------------------------------

(1). آد، گا: عمر گفت.

(2). كذا: در آج، آد، كا، گا، لا، چاپ شعراني (10/ 240): لا تفعلوا.

(3). لا: كاري.

(4). آد، گا،

لا: در او.

(5). لا و.

(6). آد، گا: نفرمايند.

(7). آد، گا، لا: نهي كرد.

(8). آد، گا: قياس كردن.

(9). آد، گا، لا: گفتند.

(10). آد، كا، گا، لا: بودي.

(11). آد، لا اينكه.

صفحه : 7

مي گوييد: محمّد«1» يا احمد، و لكن خطاب چنين كنيد: يا نبي ّ اللّه يا رسول اللّه، اي پيغمبر خداي، اي فرستاده خداي، نظيره قوله: لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول ِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضاً«2».

أَن تَحبَطَ أَعمالُكُم، أي لئلّا تحبط أعمالكم، تا عملهاتان«3» باطل نشود، و معني آن كه: بيان كرديم«4» اندرجاي«5»، تا عملتان به موقع قبول افتد، چه معلوم است كه اگر اينكه خطاب بر وجه مأمور بكردندي مستحق ّ ثواب بودندي، چون خلاف آن كردند و قصد ايشان وضع حرمت رسول بود، ايشان را به آن ثواب«6» حاصل نيامد آن انتفاء ثواب را بر توسّع احباط خواند.

گفتند: چون«7» آيت آمد، ثابت بيامد«8» و بر راه نشست و مي گريست.

عاصم بن عدي ّ بر او بگذشت او را گفت: يا ثابت چرا مي گريي! گفت:«9» آيتي آمد و من مي ترسم كه از اهل آن آيت باشم، و من مردي رفيع الصوتم- بلند آواز- و«10» قصد نكردم. عاصم بن عدي ّ بر او بگذشت او را گفت: يا ثابت من با رسول خدا مي گويم«11». برفت و رسول را خبر داد. ثابت برخاست و در خانه رفت و دختر عبد اللّه ابي ّ سلول در خانه او بود- جميله، و گفت: من خطايي كرده ام«12» و در اينكه خانه خواهم رفت«13» كه اسپ]«14» در او بسته باشد. چون در آن جا روم«15»

-----------------------------------

(1). آد: يا محمّد و.

(2). سوره نور (24) آيه 63. [.....]

(3). آد، كا، گا، لا: عملتان.

(4). آد، كا، گا: كرده ايم.

(5). آج: اندر جاي (شايد كه:

اندجاي)، ديگر نسخه بدلها: چند جاي.

(6). كا. لا: بر آن ثوابي، آد: از آن ثوابي.

(7). آد، كا، گا، لا اينكه.

(8). آد، گا: ثابت بن قيس.

(9). لا: ثابت گفت.

(10). كا: امّا.

(11). آد، كا، گا، لا: عبارت «عاصم بن عدي ... مي گويم» را ندارد.

(12). كا، گا، لا: بكرده ام.

(13). كا، گا، لا: خواهم رفتن.

(14). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

(15). لا بياو.

صفحه : 8

مسماري بر آن در زن كه من عهد كردم كه تا خداي و پيغمبر از من خشنود نباشند«1» بيرون نيايم تا آن جا بميرم«2». پس جميله مسمار«3» بر آن در زد و او در آن خانه«4» مي گريست. رسول را خبر دادند از اينكه حال، گفت: بروي و بخواني«5» او را. عاصم بيامد او را در خانه اسپ يافت مسمار بر در زده«6» گفت: يا ثابت تو را رسول مي خواند، گفت: مسمار بركش تا برون آيم. او مسمار بركشيد، ثابت بيرون آمد و به يك جاي پيش«7» رسول رفتند. ثابت گفت: يا رسول اللّه من مردي ام رفيع الصّوت جهوري ّ از جهت خلقت، و ترك ادب كردم در مجلس تو، به عادت خود آواز برداشتم و من مي ترسم كه من اهل اينكه آيتم«8» و عملم باطل شود و از اهل دوزخ شوم. توبه كردم يا رسول اللّه.

رسول- عليه السلام- او را گفت:

أما ترضي ان تعيش حميدا و تقتل شهيدا و تدخل الجنّة،

راضي نباشي با آن كه تا زنده اي حميدي«9» و چون بميري شهيد باشي و به بهشت شوي! گفت: راضي شدم به بشارت خداي و رسول و توبه كردم كه دگر مانند آن نكنم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: إِن َّ الَّذِين َ يَغُضُّون َ أَصواتَهُم

عِندَ رَسُول ِ اللّه ِ.

أنس گفت: بسيار وقت ما«10» مرد را ديدماني از اهل بهشت در ميان ما مي رفتي و ندانستديمي«11» گفت: چون روز يمامه«12» و ما در حرب مسيلمه«13»، و ثابت قيس حاضر بود و در«14» مردمان تكاسلي مي ديد و انكساري و جماعتي به

-----------------------------------

(1). كا، گا، لا: راضي نشوند. [.....]

(2). كا، گا او در خانه رفت.

(3). كا: مسماري.

(4). كا: و ثابت در خانه.

(5). آد، كا، گا: برويد و او را بخوانيد، لا: برويد و بخوانيد.

(6). آد، كا، گا، لا: مسمار بر زده.

(7). كا، لا: و با هم پيش.

(8). كا، لا: كه از اهل اينكه آيت باشم.

(9). آد، گا: حميد باشي.

(10). آج آن.

(11). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: ندانستماني.

(12). آج، آد، كا، گا بود.

(13). آج، آد، كا، گا، لالي بوديم.

(14). آد، گا: چون در، لا: و از.

صفحه : 9

هزيمت رفتند«1»، گفت: اف ّ لهؤلاء و ما يصنعون. ما در عهد رسول قتال نه چنين كرديمي«2» [3- پ] پيش رفت و قتال مي كرد تا كشته شد«3».

و درعي پوشيده داشت، يكي از جمله مسلمانان درع از او بركشيد پنهان و ببرد و در زير ريگي«4» پنهان كرد. يكي از صحابه، ثابت را«5» در خواب ديد كه او را گفت: يا فلان، بدان كه درع من فلان كس دارد، از من برون كرد و در زير ريگ«6» پنهان كرد، برو«7» خالد وليد را بگو تا باز ستاند و بفروشد و فلان كس را بر من وامي است آن وام بگزارد از من، و ابو بكر را- كه خليفه است- بگو تا به اينكه قيام كند و بنده مرا- فلان را- آزاد كند.

او بيامد و خالد«8» را بگفت. خالد كسي

را فرستاد«9» به خيمه آن كس كه او گفته بود و طلب كردند و آن درع در زير خاك يافتند«10» و پيش او بردند«11» در وجه وام او كرد و غلامش«12» آزاد كردند. راوي خبر گويد: هرگز وصيّتي نديدم كه از پس مرگ انفاذ كردند جز اينكه وصيّت«13».

ابو هريره گفت: چون اينكه آيت آمد، ابو بكر گفت: و اللّه كه من از اينكه پس [با رسول]«14» سخن نگويم الّا چنان كه به سرّ گويند. عبد اللّه زبير گفت: چون اينكه آيت آمد، صحابه با رسول سخن چنان«15» گفتند«16» كه او چند بار بازخواستي.

-----------------------------------

(1). كا ثابت. [.....]

(2). آد، كا، گا، لا: كردماني.

(3). آد، كا، گا، لا: تا شهيد شد.

(4). آد، كا، گا، لا: ديگي.

(5). آد، لا: صحابه او را.

(6). آج: خاك، آد، كا، گا، لا: ديگي.

(7). كا، گا، لا و.

(8). آد، كا، گا، لا: خالد وليد.

(9). آج: كس فرستاد.

(10). آج: در زير آن خاك، آد: در زير ديگ يافتند، كا: در زير ديگ بازيافتند، لا: در زير آن ديگ كه او گفته بود بيافتند.

(11). آج تا، لا او.

(12). آج، آد، كا، گا را.

(13). لا را.

(16- 14). آج و همه نسخه بدلها: گفتندي.

(15). آد آهسته. [.....]

صفحه : 10

و بپرسيدي، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: إِن َّ الَّذِين َ يَغُضُّون َ أَصواتَهُم عِندَ رَسُول ِ اللّه ِ، گفت آنان كه آواز نرم دارند«1» بنزديك رسول خداي«2». غض ّ صوته و من«3» صوته. و الغض ّ، النقصان، و منه غض ّ الطرف، قال الشاعر«4».

فغض ّ الطرف انّك من نمير فلا كعبا بلغت و لا كلابا

أُولئِك َ الَّذِين َ امتَحَن َ اللّه ُ، ايشان آنان باشند كه خداي تعالي [4- ر] امتحان كرده باشد دلهاي ايشان را، يعني معامله با ايشان

كرده باشد كه امتحان كنند، و خالص كرده باشد دلهاي ايشان را و صافي چنان كه زر به آتش صافي كنند. لِلتَّقوي، براي پرهيزگاري، لَهُم مَغفِرَةٌ، ايشان را آمرزش باشد و مزدي بزرگوار. اينكه قول مجاهد و قتاده است.

قولي ديگر آن است كه: امتحان«5» علم خواست، يعني از دل ايشان تقوي دانست. بعضي دگر گفتند: امتحن اللّه قلوبهم، أي اكرمها«6»، براي آن كه امتحان از او اكرام باشد. بعضي دگر گرفتند: اذهب الشهوات عنها، شهوت از او ببرد، و اينكه قول عمر خطاب است.

مفسّران گفتند اينكه چهار آيت من قوله: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَرفَعُوا أَصواتَكُم الي قوله: إِن َّ اللّه َ«7» لا تَرفَعُوا أَصواتَكُم فَوق َ صَوت ِ النَّبِي ِّ.

آنگه گفت: إِن َّ الَّذِين َ يُنادُونَك َ مِن وَراءِ الحُجُرات ِ، آنان كه تو را آواز مي دهند از برون حجره ها- يعني بني تميم- و تو را به نام مي خوانند، چنان كه رفت. اينكه قول قتاده است. عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- عليه السلام- سريّتي«8» به بني العنبر«9» فرستاد و عيينة بن الحصن«10» الفزاري ّ را برايشان«11» امير كرد. چون بشنيدند كه لشكر پيغامبر«12» آمد بگريختند و عيال را رها كردند. عيينه ايشان را به بردگي بياورد به مدينه«13» پس از آن مردان ايشان بيامدند تا فديه دهند و زنان و فرزندان«14» باز خرند. چون به مدينه رسيدند وقت قيلوله بود و رسول- عليه السّلام- در بعضي«15» [6- ر] حجرات زنان خفته بود. بر در حجره بايستادند و آواز دادند: اخرج الينا يا محمّد؟ رسول را بيدار كردند. رسول- عليه السلام- برون«16» آمد. گفتند: اينكه عيال ما را با ما ده يا فديه بستان«17».

-----------------------------------

(1). كا: ازين پيش.

(2). گا: آنگاه.

(3). كا: عطا و خلعت داد.

(4).

آد: او را خلعت و عطا داد.

(5). آج، كا، لا: گفتگويي برفت، آد، گفتگويي شد.

(6). آد، گا: گشت.

(7). آج، آد، گا: آيت.

(8). كا: لشكري را.

(9). آد، گا: بني الغير.

(10). آد، كا، گا، لا: الحصين.

(11). گا: بر او.

(12). آج، آد، كا، گا: پيغمبر، لا: رسول.

(13). آد: به مدينه آورد.

(14). آج خود، آد، كا، گا را. [.....]

(15). آد، گا: در يكي.

(16). آد، كا، گا: بيرون.

(17). كا: گفتند: فديه بستان و عيال ما را با ما ده، آد: گفتند عيال ما را با ما ده و فديه بستان.

صفحه : 15

جبرئيل«1» آمد و گفت: حاكمي بكن«2» ميان تو و ايشان. رسول- عليه السلام- گفت«3»: راضي باشي«4» كه سبرة بن عمرو ميان من و شما حاكم باشد و او بر دين«5» شماست! گفتند: آري. سبره گفت: من حكم نكنم و عمّم حاضر است- اعور بن بشامه«6». رسول گفت: روا باشد. او را حاكم كردند. گفت: همانا صلاح در آن باشد«7» كه يك نيمه را آزاد كني و يك نيمه را فديه بستاني. پيغامبر گفت: كردم«8».

رسول- عليه السلام- گفت: هر كه از فرزندان اسماعيل بر او چيزي است كه كفّارت بايد كرد«9» او را، يكي از اينان آزاد كني«10». خداي تعالي آيت فرستاد.

زيد بن أرقم گفت قومي از عرب بيامدند و گفتند: بياييد تا برويم و اينكه محمّد را ببينيم اگر پيغامبر است به او ايمان آوريم و با او سعيدتر كسي باشيم«11» و اگر پادشاه است در كنف و جوار او بباشيم. بيامدند«12» رسول در بعضي حجره ها بود، تعجيل كردند پيش«13» از آن كه رسول برون آيد گفتند«14»: يا محمّد اخرج الينا، يا محمّد برون آي. خداي تعالي«آنها ما

«15» آيت فرستاد: إِن َّ الَّذِين َ يُنادُونَك َ مِن وَراءِ الحُجُرات ِ، و هي جمع حجره و يجمع علي حجر ايضا. و در او دو لغت است حجرات به فتح«آنها ما «16» «جيم» و اينكه قراءت ابو جعفر است، و عليه قول الشّاعر:

و لمّا رأونا باديا ركباتنا علي موطن لا يخلط الجدّ بالهزل

و لغت ديگر ضم ّ «جيم» است و اينكه لغت بهتر است و قراءت باقي قرّاء

-----------------------------------

(1). گا عليه السّلام.

(2). آد، گا: تعيين كن، كا: بگمار.

(3). آج: فرمود.

(4). آد، گا: هستيد.

(5). كا: و او مردم شماست.

(6). آج: لشامه، لا: بشامه.

(7). كا: همانا كه صلاح آن باشد.

(8). آج، كا پس.

(9). آد، كا، گا، لا: كردن.

(10). آج، آد، كا، گا: كند.

(11). كا: و ما به او سعيدتر كسي شويم. [.....]

(12). كا و.

(13). آج، آد، كا: ندارد.

(14). آد، گا: آواز دادند.

(15). همه نسخه بدلها اينكه.

(16). گا: به ضم ّ.

صفحه : 16

است، كقول الشّاعر:

أما كان عبّاد كفيّا«آنها ما «1» لدارم بلي و لابيات بها الحجرات

يعني بلي و لبني هاشم. أَكثَرُهُم لا يَعقِلُون َ، [7- ر]، آنان كه تو را از وراي حجرات آواز مي دهند بيشتر عقل ندارند يعني جاهل اند«آنها ما «2». مراد نه آن است كه ديوانه اند، چه«آنها ما «3» اگر ديوانه بودندي با ايشان خطاب«آنها ما «4» نبودي و معاتب نبودندي و لكن مراد آن است كه جاهل اند«آنها ما «5» عقل كار نبندند«آنها ما «6» و عرف نمي شناسند و ادب ندارند«آنها ما «7».

وَ لَو أَنَّهُم صَبَرُوا حَتّي تَخرُج َ إِلَيهِم لَكان َ خَيراً لَهُم، گفت اگر چنان بودي كه صبر كردندي تا تو برون آمديي«آنها ما «8» ايشان را نيكو«آنها ما «9» بودي هم در دنيا و هم در آخرت. امّا بهي

دنيا آن بود كه ممكن بودي كه همه را آزاد كردي و هيچ كس را«آنها ما «10» فديه نستدي و بهي آخرت آن كه خداي تعالي الطاف كردي با ايشان كه به ايمان نزديك شدندي تا ثواب دادي ايشان را به شرايط خود. سعد بن«آنها ما «11» عبد اللّه گفت رسول را- عليه السلام- پرسيدند كه: يا رسول اللّه آنان كه بودند كه تو را آواز دادند وراي حجره ها! گفت: جفاة بني تميم بودند اگر نه آنستي كه مرا خبر دادند كه ايشان با دجّال اعور قتال سخت خواهند كردن، من دعا كردمي برايشان تا«آنها ما «12» خداي تعالي ايشان را هلاك كردي. [وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، و خداي تعالي آمرزنده و بخشاينده است]«آنها ما «13».

-----------------------------------

(1). آد: عباد كفورا، كا: عبادا لنا.

(2). آد، گا و.

(3). آد، گا: كه.

(4). آد، گا: خطاب با ايشان.

(5). همه نسخه بدلها: جاهلانند.

(6). همه نسخه بدلها: نمي بندند.

(7). آد، كا، گا: نگاه نمي دارند.

(8). آج، آد، كا، گا: آمدي.

(9). آج، آد، كا، گا: به، لا: بهتر. [.....]

(10). گا: هيچ يك را، كا، لا: هيچ را.

(11). كا، لا: سعيد.

(12). آد: تا ايشان را.

(13). اساس، آج، لا: اينكه سطر را ندارد، از آد افزوده شد.

صفحه : 17

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن جاءَكُم فاسِق ٌ بِنَبَإٍ«آنها ما «1»، آيت در وليد بن عقبة بن [ابي]«آنها ما «2» معيط آمد كه رسول- عليه السلام- او را به بني المصطلق فرستاد بعد از وقعه كارزار تا از ايشان صدقه بستاند- و ميان«آنها ما «3» ايشان در جاهليّت عداوتي بود- چون قوم او را بديدند«آنها ما «4» به استقبال او آمدند براي تعظيم فرمان رسول- عليه السلام- او گمان

برد«آنها ما «5» كه ايشان او را بخواهند كشت«آنها ما «6»، بترسيد از ايشان و با نزديك رسول- عليه السلام- آمد و گفت يا رسول اللّه، بني المصطلق مرتد شدند و صدقه ندادند«آنها ما «7» مرا بخواستند كشت. رسول را- عليه السلام- خشم [6- پ] آمد و عزم كرد كه به غزاي ايشان رود. ايشان بيامدند و گفتند: يا رسول اللّه رسول تو بيامد، ما به كرامت او را استقبال كرديم. چون ما را بديد برگرديد و باز پس آمد، ندانيم تا سبب چه بود!

اكنون بيامديم«آنها ما «8»، گفتيم نبايد كه«آنها ما «9» حال خلاف«آنها ما «10» راستي انهاء كند«آنها ما «11» كه از آن تو را تغيير«آنها ما «12» و خشمي پديد آيد، و صدقات معدّ است تا كسي آيد و بستاند.

رسول- عليه السلام- باور نداشت ايشان را و تهمت بود او را در كار ايشان«آنها ما «13». خالد وليد را بخواند و او را در سرّ گفت: برو و بنگر اگر بر ايشان شعار اسلام بيني و آثار مسلماني صدقه ايشان بستان و بازگرد، و اگر خلاف«آنها ما «14» اينكه باشد با ايشان آن كن كه با كافران كنند. او بيامد، نماز ديگر آنجا رسيد.

ايشان- بر عادت بانگ نماز [شام]«آنها ما «15» و خفتن بكردند«آنها ما «16» و نماز كردند«آنها ما «17» تا او

-----------------------------------

(1). كا اينكه.

(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). آد، گا او و.

(4). آد، گا: چون بنزديك ايشان رسيد قوم.

(5). آد، گا، لا: او بترسيد و گمان برد.

(6). همه نسخه بدلها: كشتن.

(17- 7). آد، كا، گا، لا و.

(8). آج، لا و.

(9). كا او.

(10). لا: حالي بخلاف. [.....]

(11). آد، گا: راستي

باز نمايد.

(12). كا، لا: تغيّري.

(13). كا: و در كار ايشان متردّد بود.

(14). كا، لا: بخلاف.

(15). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(16). آد، گا، لا: بگفتند.

صفحه : 18

آن جا بود از ايشان الّا خير نديد. صدقه بستد و باز آمد و رسول را- عليه السلام- خبر داد. خداي تعالي آيت فرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن جاءَكُم فاسِق ٌ بِنَبَإٍ، يعني وليد عقبة بن ابي معيط. خداي تعالي او را در اينكه آيت فاسق خواند و در آيت ديگر«آنها ما «1»: أَ فَمَن كان َ مُؤمِناً كَمَن كان َ فاسِقاً لا يَستَوُون َ«2». حق تعالي در اينكه آيت مؤمنان را امر كرد، گفت: اي گرويدگان؟ اگر فاسق خبري به شما آرد، فَتَبَيَّنُوا، آهستگي [كنيد]«3» و تعجيل [مكنيد]«4» از آن كه رنجي به قومي رساني«5» به نادانسته«6»، پس پشيمان [شويد]«7» بر آنچه كرده باشي«8».

و در آيت دو قراءت است: يكي «تثبّتوا» من التثبّت، تفعّل من الثّبات أي توقّفوا، و ديگر «تبيّنوا» من التّبيين و البيان [7- ر]، يعني بداني«9». أَن تُصِيبُوا، المعني لئلّا تصيبوا، چنان كه در نظاير او برفت علي احد التقديرين، يكي اينكه كه گفتيم [و يكي حذرا]«10» أن تصيبوا، و در آيت دليل است بر آن كه خبر واحد ايجاب علم و عمل نكند، براي آن كه«11» ايمن نباشند كه قايل دروغ مي گويد، و آنچه به اينكه صفت باشد از اخبار توقّف واجب باشد در او. و فرقي نبود در اينكه قضيّه ميان خبر فاسق و خبر عدل«12»، براي آن كه عدالت چون به حدّ عصمت نباشد امان حاصل نباشد از آن كه مخبر دروغ مي گويد و با«13» اينكه جواز علي

[كل ّ]«14» حال توقّف واجب [است]«15» و گروهي استدلال كردند به اينكه آيت بر وجوب عمل [بر]«16» خبر واحد، و آن آن است كه گفتند: چون [در]«17» خبر فاسق توقف [فرمود]«18» بايد كه«19» در خبر عدل عمل واجب باشد تا فرق بود ميان خبر

-----------------------------------

(1). آج، گا، لا: در دگر آيت في قوله.

(7- 2). سوره سجده (32) آيه 18. (10- 4- 3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها: رسانيد.

(6). اساس و، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(8). همه نسخه بدلها: باشيد.

(9). آج، آد، كا: بدانيد.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها خبري واحدي خبري است كه. [.....]

(12). آد: عادل.

(16- 13). آد، گا: بر. (18- 17- 15- 14). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

(19). اساس: كرد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 19

فاسق و خبر عدل«1»، گوييم: اينكه دليل طريق الخطاب«2» است، و دليل الخطاب معتمد نيست بنزديك بيشتر اهل علم. پس درست آن است كه اوّل گفتيم.

وَ اعلَمُوا أَن َّ فِيكُم رَسُول َ اللّه ِ، آنگه گفت: بداني«3» كه رسول خداي در ميان شماست، انديشه نكني«4» كه اگر شما قولي يا فعلي به خلاف راستي گويي يا كني«5»، وحي آيد و او را خبر دهد و شما را رسوا كند. لَو يُطِيعُكُم فِي كَثِيرٍ مِن َ الأَمرِ لَعَنِتُّم، اگر طاعت شما دارد در بسياري كارها شما در عنت و بزه افتي«6» از آن كه شما بر رأي و هواي و عصبيّت و محال كار كني«7» و گويي.«8» وَ لكِن َّ اللّه َ حَبَّب َ إِلَيكُم ُ الإِيمان َ، و لكن خداي تعالي ايمان بنزديك شما محب ّ

و دوست داشته«9» است و در دل شما بياراسته [7- پ] به انواع الطاف كه با شما بكرده است، و«10» فسوق و عصيان«11» بنزديك شما مكره«12» و مبغض كرده«13» است هم از اينكه طريق كه گفتيم، نه به طريق آن كه محبّت ايمان در دل ما آفريده«14» و كراهت كفر و فسوق«15» و عصيان، و از جمله آن الطاف وعده ثواب است بر ايمان و طاعت، و وعيد عقاب است بر كفر و معصيت، و لا بد اينكه داعي باشد به فعل ايمان و صارف بود از فعل كفر. و قوله: لَو يُطِيعُكُم، به معني«16» يجيبكم است براي آن كه طاعت از آن كس بود كه فرود تو باشد در رتبت، و رسول- عليه السلام- فوق

-----------------------------------

(1). گا: عادل.

(2). آد، گا: طريقه دليل الخطاب.

(3). همه نسخه بدلها: بدانيد.

(7- 4). آج، كا: مكنيد، آد، گا: كنيد.

(5). آج، آد، كا، گا: گوييد يا كنيد.

(6). آج، آد، كا، گا، لا: افتيد.

(8). آج: گوييد.

(9). آد، گا: دوست گردانيده، لا: دوست داشته بكرده.

(10). آد، لا كفرو.

(11). آد، كا، لا را. [.....]

(12). آد، كا، لا: مكروه.

(13). كا، لا: بكرده.

(14). آد، كا، گا: آفريند.

(15). كا، گا: فسق.

(16). آد و ديگر نسخه بدلها لو.

صفحه : 20

ماست در منزلت. چون موافقت«1» مراد ما كند او را مجيب خوانند، مطيع نخوانند«2» الّا بر مجاز، چنان كه نگويند: أطاع اللّه فلانا في كذا، انّما يقال: أجابه اليه. و طاعت در برابر امر بود و«3» بر عكس، و اينكه بيان رفته است پيش از اينكه.

آنگه گفت: أُولئِك َ هُم ُ الرّاشِدُون َ، ايشان مصلحان و رشيدان باشند كه به ره«4» صلاح و سداد باشند. و«5» عدول كرد از خطاب به

غايب،«6» چنان كه گفت«7»:

وَ ما آتَيتُم مِن زَكاةٍ تُرِيدُون َ وَجه َ اللّه ِ فَأُولئِك َ هُم ُ المُضعِفُون َ«8»، و قال النّابغة:

يا دار ميّة بالعلياء فالسند

مرّت و طال عليها سالف الأبد

فَضلًا مِن َ اللّه ِ وَ نِعمَةً، أي كان هذا فضلا، أو فعل هذا فضلا من اللّه و نعمة، گفت: اينكه كه كرد با شما به فضل و نعمت كرد. و نصب او بر مفعول له است. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ، و خداي تعالي دانا و محكم كار است.

وَ إِن طائِفَتان ِ مِن َ [8- ر] المُؤمِنِين َ اقتَتَلُوا- الاية، بيشتر مفسّران گفتند:

سبب نزول آيت آن بود كه رسول- عليه السلام- يك روز بر مجلسي از مجالس انصاريان باستاد،«9» علي حمار له«10»، چهارپاي«11» [بول]«12» كرد«13». عبد اللّه ابي ّ دست بر بيني گرفت و گفت: اينكه خر را از بر ما ببر كه ما را رنجور كرد. عبد اللّه رواحه گفت: دست بر بيني مگيري«14» از بوي چهار پاي رسول، بوي او خوشتر است از بوي تو. براي عبد اللّه ابي ّ مردي خشم گرفت [و سخني گفت. و براي

-----------------------------------

(5- 1). آد، كا، گا: موافق.

(2). آد، كا: خوانند نه مطيع.

(3). همه نسخه بدلها: ندارد.

(4). آد، كا، گا: بر ره.

(6). آج، لا: عتاب، آد، گا، كا: مغايبه.

(7). اساس، آج: گفتيم، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). سوره روم (30) آيه 39.

(9). كا، لا: انصار بايستاد.

(10). كا: بر چهارپاي از آن او. [.....]

(11). گا رسول.

(12). اساس: ندارد، با توجّه به آج، و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(13). كا: پس چهار پاي آب بريخت.

(14). آج، مگيريد.

صفحه : 21

عبد اللّه رواحه مردي از قوم او خشم گرفت]«1» و اينكه گروه با آن گروه

گفتاگوي«2» كردند و يكديگر را دشنام دادند و به دست و نعل«3» درهم افتادند، و رسول- عليه السلام- نتوانست بازداشتن ايشان را از يكديگر خداي اينكه آيت فرستاد و گفت: اگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر خصومت كنند، ميان ايشان صلح دهي«4». رسول- عليه السلام- آيت برايشان خواند. ايشان باز ايستادند و خاموش شدند.

بشير بن نعمان مي آمد تيغ به دست گرفته. چون او آمد، ايشان صلح كرده بودند. عبد اللّه ابي ّ او را گفت: با تيغ به سر ما مي آيي! گفت: آري، و اللّه كه اگر پيش«5» صلح رسيدمي به اينكه تيغ گردنت بزدمي. عبد اللّه ابي ّ اينكه بيت به تمثيل بگفت«6»:

متي ما يكن مولاك خصمك جاهدا«7» تظلّم و يصرعك الّذين تصارع«8»

قتاده گفت: آيت در دو مرد انصاري آمد،«9» ميان ايشان مدافعتي«10» بود در حق ّ يكديگر، گفتند: لآخذن ّ حقّي منك عنوة، من حق خود از تو بستانم بقهر براي آن كه عشيره اينكه بيشتر«11» بودند و آن ديگر گفت: بيا تا پيش رسول رويم، به حكومت«12»، گفت: نيايم. آنگه درهم [8- پ] افتادند به دست و زبان«13» و

-----------------------------------

(1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آج، آد، لا: گفت و گوي.

(3). آد، كا: نعلين.

(4). همه نسخه بدلها: دهيد.

(5). همه نسخه بدلها از.

(6). آج، آد: به تمثّل بگفت، كا، گامان: بگفت به تمثّل.

(7). اساس: جاهد، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). اساس: يصارع، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). آج، آد، كا كه.

(10). كا: محاكمتي. [.....]

(11). كا: بيش.

(12). كا: بيا تا به حكومت پيش رسول صلي اللّه عليه و آله

رويم.

(13). آد، گا: به دست و زبان درهم افتادند.

صفحه : 22

قتال ميان ايشان به حدّ تيغ رسيد.

كلبي گفت: آيت در حرب سمير و حاطب آمد، و سمير حاطب را كشته بود. اوس و خزرج براي آن كارزار كردند و در آن قتال بماندند تا رسول را- عليه السلام- بفرستادند«1»، خداي تعالي آيت فرستاد و رسول را فرمود كه ميان ايشان صلح ده و ايشان را با علم«2» كتاب خوان«3». سدّي گفت: زني بود از انصار نام او ام ّ زيد. ميان او و شوهرش خبر«4» رفت. شوهر را«5» در خانه محبوس كرد. قوم او خبر يافتند آمدند و با او خصومت كردند و قوم مرد حاضر آمدند و درهم آويختند و ميان ايشان به دست و نعل مضاربه رفت«6». خداي تعالي«7» آيت فرستاد آنگه گفت: فَإِن بَغَت إِحداهُما عَلَي الأُخري، اگر يكي از ايشان بر ديگري بغي كند و تعدّي«8» و سر در نياورد با آنچه حكم خداي باشد، اگر او را بود و اگر بر او بود.

فَقاتِلُوا الَّتِي تَبغِي، قتال كني«9» با باغي تا با فرمان خداي آيد و آنچه او را فرمودند در كتاب خداي. فَإِن فاءَت، اگر باز آيد، ميان ايشان صلح دهي«10» و كار ايشان به صلاح باز آري«11» به عدل«12» و رضا و انصاف.

وَ أَقسِطُوا، عدل كني كه خداي تعالي عادلان را دوست دارد. يقال: اقسط الرجل إذا عدل و قسط إذا جار. و گفتند: اينكه الف ازالت است و اصل كلمه قسط است، اذا جار و ظلم، آنگه اقسط اي ازال الجور، چنان كه عربت معدته و اعربتها إذا اصلحتها و ازلت فسادها.

-----------------------------------

(1). كا: تا آن وقت كه رسول-

صلي اللّه عليه و آله به رسالت بيامد.

(2). كا، گا، لا: با حكم.

(3). گا: خواند.

(4). كذا: در اساس و آج گا، آد، كا، لا: چيزي.

(5). كذا: در اساس و آج، آد، كا، گا، لا: شوهر او را.

(6). كا: به دست و نعلين حركتها رفت.

(7). آد، كا، گا اينكه.

(8). آد، گا نمايد، لا كند.

(9). آد، كا، گا، لا: كنيد.

(10). كا، گا، لا: دهيد.

(11). آد، كا، گا: آريد، لا: آوريد. [.....]

(12). اساس، آج: بعد از، با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 23

آنگه گفت: إِنَّمَا المُؤمِنُون َ إِخوَةٌ، مؤمنان برادرانند يكي دگر را«1»، فَأَصلِحُوا بَين َ أَخَوَيكُم، اصلاح كني [9- پ] ميان دو برادرتان«2». يعقوب خواند و إبن سيرين«3»: بين اخوتكم به «تا» علي الجمع و حسن بصري [خواند: بين اخوانكم به «الف و نون». وَ اتَّقُوا اللّه َ لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ، و از خدا بترسيد تا همانا بر شما رحمت كنند. ابو عثمان حيري]«4» گفت: برادري دين قويتر است از برادري نسب«5» برادري نسب منقطع شود به مخالفت دين و برادري دين منقطع نشود به مخالفت نسب، جنيد را گفتند: برادر كه باشد! گفت: تو اويي به معني جز كه در شخص مغايرتي«6».

ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت:

7»8»9»10» المسلم اخو المسلم لا يظلمه و لا يعيبه و لا يخذله و لا يتطاول عليه في البنيان« فيستر عنه الريح الّا باذنه و لا يؤذيه بقتار« قدره الّا ان يغرف له و لا يشتري لبنيه الفاكهة فيخرجون بها الي صبيان جاره و لا يطعمونهم« منها احفظوا و لا يحفظوا« منكم الّا قليل،

گفت مسلمان برادر مسلمان است. نبايد تا بر او ظلم كند يا او را عيب

كند يا او را رها كند يا بنيان يا ديوار از بالاي سر او ببرد تا باد بر او جهد مگر به دستوري او و او را به بوي خوردني«11» نرنجاند چون ديگ پزد و بوي او«12» به او رسد بايد تا او را نصيب [دهد]«13» و اگر

-----------------------------------

(1). آج، آد، گا، لا: يكديگر را، كا: برادران يكديگرند.

(2). لا: دو برادرانتان.

(3). آد، كا، گا: يعقوب و إبن سيرين خواندند.

(4). اساس و آج: افتادگي دارد، از آد آورده شد.

(5). لا، كا، گا براي آن كه.

(6). آد، گا، لا هست، كا: مغاير هست.

(7). اساس و آج: البينات، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). آج، يقتار، آد: بقتار.

(9). اساس: يعلمونهم، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). آد، گا، لا: لا يحفظه، كا: لا تحفظه.

(11). آد، گا: خوردني، لا: خود.

(12). آج: بوي آن، آد، گا، لا: ندارد.

(13). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....]

صفحه : 24

براي كودكان خود ميوه خرد ايشان از سراي بيرون برند كودكان همسايگان ببينند ايشان را نصيب دهد. آنگه گفت اينكه وصايت نگاه داري از من و كم نگاه دارد«1».

محمّد بن كعب را پرسيدند از اينكه آيات، گفت رسول«2» گفته است:

اجر المصلح بين النّاس كاجر المجاهد عند الحرب،

گفت: [مزد]«3» آن كس كه ميان مردمان اصلاح كند«4» همچنان است كه مزد آن كس كه او جهاد كند در راه خداي«5». بكر بن عبد اللّه گفت: يك ميل برو به پرسيدن بيمار و، دو ميل برو تا صلح دهي ميان دو مسلمان، و سه ميل برو به زيارت برادري كه تو را باشد در راه خداي تعالي. و آيت

دليل [10- پ] است بر وجوب قتال اهل بغي، لقوله تعالي: فقاتلوا التي تبغي، و «باغي» آن باشد كه بر امام حق بيرون آيد و فرمان او مخالفت كند و به حكم او رضا ندهد آن كه چنين باشد امام را رواست كه با او جهاد كند. و واجب است بر هر كس كه امام وي را فرمايد كه به قتال او رو«6» بايد كه برود با امام يا نيابت«7» امام، و آن كه بر امام جور بيرون آيد قتال او واجب نبود و بي فرمان امام به قتال ايشان نشايد رفتن و چون رفتند بي ظفر باز نبايد گشتن تا آنگه [كه]«8» ايشان با حق رجوع كنند و آن كه از ايشان روي بگرداند فرار كرده باشد از زحف، چه آن نوعي است از جهاد. و اهل بغي بر دو ضرب«9» باشند: يكي آن كه كارزار كنند و ايشان را مقدّمي نباشد كه با او رجوع كنند، و يكي«10» آن كه قتال كنند و ايشان را رئيسي باشد كه به او«11» رجوع كنند. حكم قسمت اوّل آن است كه مجروحان ايشان را بكشند و از قفاي هزيمتشان نروند و زن و زاده

-----------------------------------

(1). آد، گا، لا: دارند.

(2). آج، آد، گا صلي اللّه عليه و آله.

(3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(4). كا: صلح كند.

(5). كا: در سبيل خداي جهاد كند.

(6). گا: رود.

(7). همه نسخه بدلها: نائب.

(8). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(9). آد، گا: نوع.

(10). گا، آد، ديگري.

(11). آج، كا، لا: با او.

صفحه : 25

ايشان را ببردگي نيارند«1» و اسير ايشان را«2» نكشند. و قسمت دوم را حكم آن است كه امام را روا

بود كه مجروحان را تمام بكشد و از قفاي گريختگان برود و اسيران را بكشد. امّا سبي فرزندان و برده بياوردن روا نبود«3» هيچ دو گروه را، و مال ايشان آنچه در لشكرگاه بود امام را باشد«4» تا قسمت كند بر مقاتله«5» و آنچه بيرون لشكرگاه باشد او را بر آن سبيلي«6» نباشد. و در آيت دليل است و در اجماع در آن كه«7» محاربان«8» امير المؤمنين علي [10- پ] در عهد ولايت او از اهل بصره و شام و نهروان همه باغيان بودند و قتال ايشان واجب بود بر مسلمانان،

لقول النّبي ّ- عليه السلام- لعمّار: ستقتلك الفئة الباغية،

و

لقوله- عليه السلام- اخواننا بغوا علينا،

و از آن جا كه رسول- عليه السلام عمّار را گفت تو را گروه«9» باغيان بكشند و امير المؤمنين را پرسيدند از آن قوم، گفت: برادران مااند يعني در نسب كه بر ما«10» بغي كردند امّا تمسّك ايشان به ظاهر آيت و اجراء اسم ايمان بر ايشان همچنان است كه گفت: يا ايّها الّذين آمنوا آمنوا باللّه«11»، اي«12»، يا ايّها الّذين اظهروا الايمان بالسنتهم امنوا بقلوبكم، مراد اظهار ايمان باشد و اجراي اسم بر توسّع«13» علي الظاهر.

قوله تعالي:

[سوره الحجرات (49): آيات 11 تا 18]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا يَسخَر قَوم ٌ مِن قَوم ٍ عَسي أَن يَكُونُوا خَيراً مِنهُم وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ عَسي أَن يَكُن َّ خَيراً مِنهُن َّ وَ لا تَلمِزُوا أَنفُسَكُم وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقاب ِ بِئس َ الاسم ُ الفُسُوق ُ بَعدَ الإِيمان ِ وَ مَن لَم يَتُب فَأُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ (11) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اجتَنِبُوا كَثِيراً مِن َ الظَّن ِّ إِن َّ بَعض َ الظَّن ِّ إِثم ٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغتَب بَعضُكُم بَعضاً أَ يُحِب ُّ أَحَدُكُم أَن يَأكُل َ لَحم َ أَخِيه ِ مَيتاً فَكَرِهتُمُوه ُ

وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ تَوّاب ٌ رَحِيم ٌ (12) يا أَيُّهَا النّاس ُ إِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثي وَ جَعَلناكُم شُعُوباً وَ قَبائِل َ لِتَعارَفُوا إِن َّ أَكرَمَكُم عِندَ اللّه ِ أَتقاكُم إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ خَبِيرٌ (13) قالَت ِ الأَعراب ُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَ لكِن قُولُوا أَسلَمنا وَ لَمّا يَدخُل ِ الإِيمان ُ فِي قُلُوبِكُم وَ إِن تُطِيعُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ لا يَلِتكُم مِن أَعمالِكُم شَيئاً إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (14) إِنَّمَا المُؤمِنُون َ الَّذِين َ آمَنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ ثُم َّ لَم يَرتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَموالِهِم وَ أَنفُسِهِم فِي سَبِيل ِ اللّه ِ أُولئِك َ هُم ُ الصّادِقُون َ (15)

قُل أَ تُعَلِّمُون َ اللّه َ بِدِينِكُم وَ اللّه ُ يَعلَم ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (16) يَمُنُّون َ عَلَيك َ أَن أَسلَمُوا قُل لا تَمُنُّوا عَلَي َّ إِسلامَكُم بَل ِ اللّه ُ يَمُن ُّ عَلَيكُم أَن هَداكُم لِلإِيمان ِ إِن كُنتُم صادِقِين َ (17) إِن َّ اللّه َ يَعلَم ُ غَيب َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِما تَعمَلُون َ (18)

[ترجمه]

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: نبرند.

(2). آد، كا، گا: اسيرانرا.

(3). آد، گا: امّا زن و فرزندان ايشان را به بردگي بردن در هيچ حال روا نباشد. [.....]

(4). كا: رسد.

(5). كا: بر لشكر خويش.

(6). لا: راه.

(7). آج: بر آن كه، آد، گا: و اجماع بر آن كه.

(8). كا به.

(9). آج، آد، گا: گروهي.

(10). آد، گا: با ما.

(11). سوره نساء (4) آيه، 136.

(12). كا: يعني.

(13). آج، كا، لا باشد.

صفحه : 26

اي آنان كه گرويده اي، فسوس مداري«1» گروهي از گروهي، بود كه باشند به از ايشان و نه زنان از زنان، بود كه باشند به از ايشان، و عيب مكني يكديگر را و نخوانيد يكديگر را به لقبها، بد نامي است فسق پس ايمان و هر كه توبه

نكند ايشان ستمكاران باشند.

اي آنان كه گرويده اي بپرهيزي از بسياري گمان كه بهري از گمان بزه است و جست و جوي مكنيد«2» و غيبت مكنيد بهري از شما بهري را. خواهد يكي از شما كه بخورد گوشت برادرش مردار! نخواهي آن را و بترسي از خداي كه خداي توبه پذيرنده و بخشاينده است.

اي مردمان ما بيافريديم شما را از نر و ماده اي و كرديم شما را قبيله هاي بزرگ و كوچك تا شناسي يكدگر را. گرامي ترين شما بنزديك خداي پرهيزكارتر باشد كه خداي دانا و با خبر است.

[11- پ]

گفتند عرب«3» ايمان آورديم، بگوي ايمان نياوردي و لكن بگويي اسلام آورديم«4» و نشد ايمان در دلهاتان و اگر اطاعت داري خداي را و رسول خداي را نقصان نكند از عملهاي شما چيزي، كه خداي آمرزنده و بخشاينده است.

-----------------------------------

(1). آج، لا: بايد كه فسوس نداريد.

(2). آج: احوال يكديگر مپرسيد به بدي.

(3). آج، لا: اهل باديه.

(4). آج، لا: اقرار كرديم به زبان. [.....]

صفحه : 27

گرويدگان آنان كه بگرويدند به خداي و رسول او پس شك نكنند و جهاد كنند به مال و جانهاشان در راه خداي ايشان راستگويان اند.

بگو بياموزي خداي را به دينتان! و خداي داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين [است]«1» و خداي به همه چيز داناست.

منّت مي نهند بر تو كه اسلام آوردند«2» بگو منّت منهي بر من به اسلامتان بل خداي منّت نهاد بر شما آن كه هدايت داد«3» شما را به ايمان اگر راست گويي.

خداي داند نهاني آسمانها و زمين و خداي بيناست به آنچه شما مي كنيد.

قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا يَسخَر قَوم ٌ مِن قَوم ٍ [11- پ]، حق تعالي [گفت]«4»:

اي مؤمنان نبايد تا فسوس داريد«5» گروهي از گروهي. عبد اللّه عبّاس گفت: آيت در ثابت بن قيس شمّاس آمد كه او را در گوش گراني بود، و چون به مسجد رسول آمدي«6» گروهي كه«7» پيش از او آمده بودندي او را جاي باز دادندي تا بنشستي نزديك به رسول تا سخن رسول بشنيدي. يك روز در آمد و رسول

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به آج افزوده شد.

(2). آج، لا: گردن نهادند.

(3). آج، لا: راه نمود.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). كذا: در اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: دارند.

(6). آج، كا، گا، لا و.

(7). همه نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 28

- عليه السلام- يك ركعت نماز بامداد گزارده بود«1»، با رسول يك ركعت بكرد و تا او يك ركعت ديگر كرد«2»، مردم جاي بگرفتند و ثابت آمد و پاي بر گردن مردم مي نهاد تا بنزديك رسول، چنان كه ميان او و رسول- عليه السلام- يك شخص ماند. ثابت او را گفت: تفسّح، جاي بازده. او گفت: اصبت مجلسا فاجلس، گفت: جاي داري بنشين. او بنشست آن جا كه بود خشمناك، چون رسول- عليه السلام- از سخن گفتن فارغ شد، [ثابت]«3» آن«4» مرد را گفت: تو كيستي!

گفت: أنا فلان بن فلان، من پسر فلان مردم. [گفت]«5»: إبن فلانه! و او را مادري بود كه در جاهليّت [او را]«6» سخن مي گفتند«7». مرد خجل شد و به شرم بر افتاد خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

ضحّاك گفت: [آيت]«8» در وفد بني تميم آمد كه ايشان به درويشان صحابه فسوس كردند و استهزا، چون: عمّار و حسّان و بلال و صهيب و

سلمان و سالم و از خلافت جامه ايشان، خداي تعالي آيت فرستاد و مؤمنان را نهي كرد از مثل آن فعل، گفت: اي مؤمنان [12- ر] نبايد كه قومي از قومي فسوس كنند يعني مردان از مردان. و «قوم»«9» اسمي است خاص ّ مردان را، و گفتند: بر مردان و زنان افتد. و در آيت مردان اند خاص لقوله تعالي: وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ، اگر مردان و زنان بودندي، وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ تكرار بودي، و قال زهير«10»:

و ما ادري و سوف إخال ادري أقوم آل حصن أم نساء

أراد أرجال أم نساء«11».

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بامداد كرده بود.

(2). آج، كا، گا، لا: كردي.

(3). اساس: ندارد، با توجه به آد افزوده شد.

(4). اساس: او، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8- 6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). همه نسخه بدلها: سخن گفتند.

(9). اساس: قومي، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(10). آج، لا شعر.

(11). كا خداي تعالي گفت نبايد كه مردان چنين كنند.

صفحه : 29

عَسي أَن يَكُونُوا خَيراً مِنهُم، باشد كه اينكه مردان كه شما از ايشان«1» فسوس مي داري«2» به از شما باشند بنزديك خداي و ثواب و پايه ايشان بالاتر بود. وَ لا نِساءٌ مِن نِساءٍ، و نه زنان از زنان نبايد تا فسوس دارند كه باشد كه اينان از اينان«3» به باشند. گفتند: آيت در حق ّ دو زن آمد از زنان رسول- عليه السلام- كه ايشان از ام ّ سلمه فسوس داشتند، و اينكه براي آن بود كه او ايزاري«4» در ميان بسته بود و گوشه آن

ايزار«5» از بس پشت فرو زده بود و از پس مي كشيد. عايشه حفصه را گفت: نبيني كه آن گوشه جامه كه از پس مي كشد، گويي زبان سگي است.

[أنس]«6» گفت: آيت«7» در حق ّ زنان رسول آمد كه ام ّ سلمه را عيب كردند به كوتاهي و گفتند: اينكه خود عايشه گفت ام ّ سلمه را و اشارت كرد بدو. عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: صفيّه بنت حيي ّ أخطب«8» به شكايت بنزديك رسول آمد- عليه السلام- و گفت: يا رسول اللّه، زنان تو مرا عيب مي كنند و مي گويند:

يا يهوديّه بنت [12- پ] يهود، اي جهود جهود زاده، گفت«9»: تو ايشان را بايستي گفتن«10» كه پدر من هارون است و عم ّ موسي و شوهرم محمّد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ لا تَلمِزُوا أَنفُسَكُم، خويشتن را عيب مكنيد بعضي بعضي را، براي آن كه همه از يك اصلي و از يك جنسي«11» و از يك ملّتي«12» و بمنزلت يك نفسي«13» چنان كه رسول- عليه السلام- فرمود«14»:

المؤمنون كنفس واحدة.

گفتند:

«لمز» عيب كردن باشد در پيش روي، و «همز» عيب كردن باشد در غيبت.

-----------------------------------

(1). آج، لا: از او.

(2). همه نسخه بدلها: مي داريد.

(3). همه نسخه بدلها: ايشان.

(4). آد، لا: ازاري.

(5). لا: ازار.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). آج، كا، لا: اينكه.

(8). كا، گا: حيي بن اخطب.

(9). آد، گا: رسول گفت.

(10). اساس: گفت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). همه نسخه بدلها: اصليد و يك جنسيد.

(12). آد: ملّت. [.....]

(13). آج، لا: نفسيد.

(14). آج، لا كه.

صفحه : 30

محمّد بن زيد گفت: «لمز» عيب كردن باشد به زبان و چشم [و]«1» اشارت

و «همز» الّا به زبان نباشد، قال الشّاعر:

اذا لقيتك عن شحط تكاشرني و إن تغيبت كنت الهامز اللمزه

وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلقاب ِ، و يكديگر را به لقب مخواني«2»، «و النبز، اللقب.

ابو جبيرة«3» إبن الضحّاك گفت: آيت در ما فرود آمد بني سلمه. چون«4» رسول- عليه السلام- به مدينه آمد«5» و هر مردي را از ما دو نام و سه نام بود تا اگر يكي را از ما به نام بخواندندي«6»، او را از آن خشم آمدي الّا به لقب. خداي تعالي [اينكه]«7» آيت فرستاد.

قتاده و عكرمه گفتند: مراد لقب بد است، چنان كه گويند: يا فاسق يا منافق«8» يا كافر. حسن گفت: جهودان و ترسايان ايمان آوردندي، بعد«9» اسلام ايشان را گفتند«10»: يا يهودي يا نصراني«11»، خداي تعالي ايشان را از اينكه«12» نهي كرد. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب آن بود كه«13» مردي كاري بد كردي، آنگه از آن توبه كردي او را به آن سرزنش [13- ر] كردندي كه تو چنين كرده اي«14»، خداي [تعالي]«15» از آن نهي كرد.

و خلاف نيست كه نهي از لقب بد است، چنان كه«16» گفت:

لا القّبه و السوءة اللقبا.

و امّا القاب نيك«17» از آن نهي نيست و القاب مباح كه چون علامتي باشد

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجه به آد، كا افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: مخوانيد.

(3). كا، گا: ابو هنبرة.

(4). اساس، آج: بني، با توجّه به آد، گا تصحيح شد.

(5). نسخه لا: در اينكه جا پايان مي پذيرد.

(6). آد، كا، گا: برخواندي.

(15- 7). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

(8). آد و.

(9). آد، كا: گا از.

(10). آد، گا: گفتندي.

(11). گا: نصاري.

(12). آد، كا: اينكه. [.....]

(13). آد، گا چون.

(14).

آج، آد، كا، گا: كردي.

(16). آد، كا، گا شاعر.

(17). آد، گا: نكو.

صفحه : 31

مردي را از آن نهي نيست، بيانش قوله«1»: بِئس َ الِاسم ُ الفُسُوق ُ بَعدَ الإِيمان ِ«2»يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اجتَنِبُوا كَثِيراً مِن َ الظَّن ِّ- الاية، آيت«6» در دو مرد آمد از اصحاب رسول- عليه السلام- كه ايشان غيبت كردند رفيقشان را«7»، و سبب آن بود كه رسول- عليه السلام- هر مردي درويش را فرمودي تا خدمت دو مرد كردي و به حوايج ايشان قيام كردي و در سفر و حضر تيمار كار ايشان داشتي و براي ايشان طعام ساختي«8». سلمان«9» را به دو مرد سپرد«10» تا براي ايشان كاري كند.

يك روز ايشان برفتند و سلمان را گفتند: براي ما طعامي بساز. سلمان را خواب غالب شد، بخفت. ايشان باز آمدند، طعام ساخته نبود. گفتند: چرا نساختي!

گفت خوابم غالب شد، گفتند: برو و بنگر«11» پيش رسول طعامي هست! سلمان بيامد، رسول را بگفت: رسول گفت: بر«12» اسامه زيد رو- و او و كيل خرج رسول بود. سلمان بيامد، اسامه گفت: چيزي [13- پ] ساخته نيست. سلمان بازگشت و خبر داد ايشان را. گفتند«13»: طعام بود و لكن اسامه بخل كرد، و در

-----------------------------------

(1). آد، گا تعالي.

(2). آد، كا، گا گفت.

(3). آج، آد، كا، گا: آورديد.

(4). اساس، آج: تنز، با توجّه به آد، گا تصحيح شد.

(5). آد، كا، گا: و هر كه.

(6). آد، گا: اينكه آيه.

(7). آد، گا: رفيق خود را.

(8). آد، گا: پختي.

(9). آج: و سلمان.

(10). آد، گا: سپرده بود. [.....]

(11). آج تا.

(12). آد، گا: نزد.

(13). آد، كا، گا: ايشان گفتند.

صفحه : 32

پوستين سلمان و اسامه افتادند و ايشان را غيبت مي كردند. پس به جايي ديگر

فرستادند او را، هم باز آمد و گفت: چيزي نيست. گفتند: اگر تو را به چاه سميحه«1» فرستند آبش به زمين فرو شود. آنگه برخاستند و تجسّس مي كردند تا بنزديك«2» اسامه چيزي هست. از آنچه رسول- عليه السلام- فرمود اثري نديدند.

بيامدند بنزديك رسول، رسول در ايشان نگريد«3» گفت: همانا گوشت خورده اي«4» كه من بر لب شما اثر آن همي بينم«5». گفتند: يا رسول اللّه؟ ما چيزي نخورده ايم.

گفت: امروز همه«6» گوشت سلمان و اسامه مي خوري«7»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا اجتَنِبُوا كَثِيراً مِن َ الظَّن ِّ، گفت: اي مؤمنان بپرهيزي«8» از بسياري از گمان كه بعض«9» گمان بزه باشد. و لا تجسّسوا، و جستجوي مكنيد.

قراءت عامّه قرّاء به «جيم» است.«10» عبد اللّه عبّاس و ابو رجاء العطاردّي خواندند:

و لا تحسّسوا، بالحاء، اخفش گفت: معني يكي است، يقال: جس ّ كذا و حس ّ و مس ّ«11» بمعني، و منه المجس ّ الذي يمسّه الطّبيب«12» من اليد و منه الجاسوس. و حس ّ من الحس ّ و الحاسّة، و أحس ّ اذا ادركه بالبصر، و حسّه اذا قتله و هو إدراك باليد و السّكّين. و رسول- عليه السلام- گفت«13»

لا تغتابوا المسلمين و لا تتّبعوا

-----------------------------------

(1). اساس و همه نسخه بدلها: سفيحه، با توجّه به منابع خبر تصحيح شد.

(2). كا: بنزد.

(3). كا و.

(4). اساس: خورده/ خورده اي.

(5). همه نسخه بدلها: مي بينم.

(6). آج، آد، كا، گا روز.

(7). آج، آد، كا، گا: مي خورديد.

(8). آج، آد، گ: بپرهيزيد.

(9). آج: بيش.

(10). اساس و، كه زائد مي نمود.

(11). اساس و آج: هش، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(12). اساس و گا: طيب خوانده مي شود، با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). گا: فرمود.

صفحه : 33

الله عوراتهم

فان ّ من اتّبع عورات اخيه المسلم اتّبع اللّه [41- پ] عوراته حتّي يفضحه و لو وسط رحله،}

گفت: غيبت مسلمانان مكنيد [14- پ] و دنبال عيب و عوار ايشان مروي«1» كه هر كس كه دنبال عورت كسي دارد خداي تعالي دنبال عورت او دارد تا رسوا كند او را و اگر همه در خانه او باشد. و ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت:

ايّاكم و الظن، فان ّ الظن اكذب الحديث و لا تجسّسوا و لا تنافسوا و لا تحاسدوا و لا تدابروا و كونوا عباد اللّه اخوانا،

گفت: بر شما باد كه گمان نبري كه گمان دروغتر حديثي است و تجسّس نكنيد«2» و بناز نكني«3» و حسد نبري و پشت بر يكديگر نكنيد«4»، به معني خذلان. و اي بندگان«5» همچو برادران باشي.

عبد الرّحمن عوف گفت شبي با عمر خطّاب«6» به عسس مي گرديديم«7». به در سرايي رسيديم. روشنايي چراغ«8» بود آن جا و آوازي از«9» سراي مي آمد. عمر گفت: اينكه سراي كيست! من گفتم: سراي ربيعة بن اميّة بن خلف«10» و به خمر مشغولند و لكن خطا ما كرديم كه تجسّس كرديم«11» و خداي ما نهي كرد از اينكه.

عمر گفت: راست گفتي«12» و برگشت.

ابو قلابه گفت: ابو محجن الثقفي ّ خمر مي خورد او و اصحابش«13». عمر آن جا بگذشت«14»، تجسّس كرد واقف شد بر آن. در«15» سراي شد. ابو محجن حاضر بود با يك مرد. گفت: يا امير المؤمنين«16» خطا كردي. گفت: چه خطا

-----------------------------------

(1). آد، گا: مداريد.

(2). آد، گا: مكنيد.

(3). آج: منافسه، آد، گا: مناقشه.

(4). آج، آد، گا: مكنيد.

(5). آد، گا: با بندگان خدا.

(6). آد، كا، گا در مدينه.

(7). آد، گا: به عسسي مي گرديديم.

(8). آد، گا: روشني

چراغ مي نمود.

(9). آج آن.

(10). گا است.

(11). گا: نموديم از اينكه.

(12). كا: مي گويي. [.....]

(13). آد، گا: ابو محجن الثقفي و اصحابش خمر مي خوردند.

(14). اساس: بگزشت.

(15). آد، گا آن.

(16). آج: يا عمر.

صفحه : 34

كردم! گفت، دو خطا«1» يكي تجسّس- و خداي تعالي گفت: وَ لا تَجَسَّسُوا، و دگر«2» بي دستوري در سراي من آمدي- و خداي تعالي مي گويد: لا تَدخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكُم حَتّي تَستَأنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلي أَهلِها«3»، عمر گفت: چه مي گويي!

گفت: اينكه كه شنيدي، زيد بن ثابت و عبد اللّه بن ارقم حاضر بودند گفتند:

[15- پ] يا امير المؤمنين«4» چنين است كه او گفت«5» تابان«6» بر ماست.

عبد الرحمن عوف گفت: شبي با عمر به عسس«7» به در سرايي رسيديم، از آن جا روشنايي مي آمد«8». گوش باز كرديم آواز مردي مي آمد و آواز زني، غنايي مي گفت«9» به آواز نرمي. ما در بزديم در بگشادند«10». در رفتيم مردي را ديديم قدحي در دست با زني نشسته. عمر مرد را بشناخت«11»، او را گفت: يا فلان تو به اينكه جايي! مرد گفت: و تو به اينكه جايي! عمر گفت: اينكه زن تو را كه باشد«12»!

گفت: او حلال من است. گفت: در آن قدح چيست! گفت: آب است. زني را گفت: چه غنا مي گفتي! گفت: مي گفتم،

تطاول هذا اللّيل و اسودّ جانبه و ارّقني ان لا حبيب الاعبه

فو اللّه لو لا خشية اللّه و التّقي لزعزع من هذا السرير جوانبه

و لكن ّ عقلي و الحياء يكفّني و اكرم بعلي ان تنال مراكبه

مرد گفت يا امير المؤمنين داني كه ارتكاب نهي خداي كردي!

قال اللّه تعالي: وَ لا تَجَسَّسُوا، و تو تجسّس كردي، توبه كن و به سلامت باز

گرد. اينكه جمله اخبار ثعلبي آورد در تفسيرش«13»، و او از

-----------------------------------

(1). آج، كا كردي.

(4- 2). آد: دوم، گا: دويم.

(3). سوره نور (24) آيه 27.

(5). كا، گا: مي گويد.

(6). آج، كا، گا: تاوان.

(7). آد، گا: به عسسي.

(8). آج: مي نمود، آد، گا: پيدا شد، كا: مي تافت.

(9). كا: كه غنا مي كردند.

(10). آد، گا ما.

(11). كا: مي شناخت. [.....]

(12). آج، آد، گا، كا: از تو چه باشد.

(13). آد، گا: اينكه جمله اخباري است كه ثعلبي در تفسيرش آورده، كا: اخبار ثعلبي است در تفسير او.

صفحه : 35

جمله«1» اصحاب الحديث است. و در خبر است كه شبي از شبها همچنين عمر«2» به عسسي مي گرديد. از سرايي آواز زني مي آمد كه مي گفت:«3»

هلا سبيل الي خمر فاشربها«4» او لا سبيل الي نصر بن حجّاج

عمر آواز داد كه امّا ما كان عمر حيّا فلا، امّأ«5» تا عمر زنده باشد نه. و بگذشت. دگر روز«6» كس فرستاد طلب نصر بن حجّاج كرد«7». او را بياوردند او جواني بود پاكيزه [15- پ] از بصره. او را گفت: تو را از مدينه ببايد رفت«8».

گفت«9»: چه گناه كرده ام! گفت: هيچ گناه نكردي و لكن زنان مدينه به تو مفتّن«10» مي شوند. تو را ببايد رفتن از اينكه شهر، و او را از مدينه بيرون كرد. او برفت و اينكه بيتها بگفت«11» و به عمر فرستاد:

نظم

لعمري لئن سيّرتني و طردتني و لم آت ذنبا ان«12» ذاك حرام

و مالي ذنب غير ذنب ظننته و في بعض تصديق الظنون آثام

ائن غنّت الذلفاء يوما بغنية و بعض اماني ّ النّساء غرام

ظننت بي الظّن«13» الّذي لو اتيته لما كان لي في الصّالحين مقام

و تمنعني ممّا تمنّت حفيظتي و

اباء صدق سالفون كرام

و تمنعها مما تمنّت صلاتها و بيت لها في قومها و صيام

-----------------------------------

(1). آج، آد، كا، گا ائمه.

(2). اساس: رضي اللّه عنه، آد، گا: عمر خطاب، متن بر اساس آج انتخاب گرديد.

(3). آج شعر.

(4). اساس و آج: فاشربه، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). كا: يعني.

(6). كا، گا: روز ديگر.

(7). گا: و نصر بن حجاج را طلب كرد.

(8). آد، كا، گا: رفتن.

(9). آد، كا، گا يا امير المؤمنين، آج يا عمر.

(10). آج، كا، گا: مفتتن.

(11). آد، گا: بنوشت.

(12). آج: اذ. [.....]

(13). آج، كا، گا: بالظّن ّ.

صفحه : 36

زيد بن وهب گفت عبد اللّه بن مسعود را گفتند: نمي بيني اينكه وليد«1» را كه خمر از سر و ريشش«2» فرو مي چكد! [گفت]«3»: مرا تجسّس نفرموده اند اگر چيزي ظاهر شود انكار كنيم، وَ لا يَغتَب بَعضُكُم بَعضاً، و بعضي«4» بعضي را غيبت مكنيد.

ابو هريره گفت: رسول- عليه السلام- را پرسيدند كه غيبت چه باشد!

گفت: آن كه كسي را چيزي گويي«5» كه او را از آن كراهت باشد«6»، اگر چه آن چيز در او باشد«7»، غيبت باشد و اگر در او آن چيز نبود بهتان بود«8».

معاذ جبل گفت: با رسول- عليه السلام- بودم«9» حديث مردي فرا رسيد«10» حاضران گفتند او مردي است كه [آن]«11» خورد كش دهند و آنگه بر نشيند كش بر نشانند، رسول- عليه السلام- گفت: غيبت كردي«12» آن مرد را. گفتند: يا رسول اللّه اينكه غيبت باشد كه ما در او چيزي گوييم كه در او باشد«13» [15- پ] گفت: بس باشد«14» شما را بزه آن كه از برادرتان گويي«15» كه در او باشد.

ابو هريره گفت: پيش رسول- عليه

السلام- حاضر بوديم مردي حاضر بود«16» و در او ضعفي بود برخاست«17»، بعضي«18» گفتند: عاجز مردي است اينكه، رسول- عليه السلام- گفت: غيبت كردي و گوشت او خوردي«19». آنگه حق تعالي.

-----------------------------------

(1). آج، آد، گا، كا بن عقبه.

(2). آد، كا، گا: رويش.

(3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(4). آد، كا، گا از شما.

(5). آج: گوييد.

(6). آد، گا: آيد.

(7). آج، آد، گا: اگر آن چيز در او بود.

(8). آج، كا: و اگر نباشد بهتان باشد.

(9). آد، كا، گا: بوديم.

(10). آد، كا، گا: بر آمد.

(11). اساس: ندارد، با توجه به آج، كا افزوده شد.

(12). آج، آد، كا: كرديد.

(13). گا: بود. [.....]

(14). آد، كا، گا: باد.

(15). آد، كا، گا: در برادرتان آن گوييد.

(16). اساس: شد، با توجّه به آج تصحيح شد.

(17). آج، آد، كا، گا: برخواست و در او ضعفي بود.

(18). آج، آد، كا، گا: قومي.

(19). آج، آد، كا، گا: كرديد و گوشت او خورديد.

صفحه : 37

غيبت را مثل زد، گفت: ايحب ّ احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه، خواهد يكي [از]«1» شما كه گوشت برادرش خورد در آن حال كه مرده باشد! نخواهي«2» به هيچ حال.

كهمس گفت از ميمون بن شاه«3» شنيدم- و اينكه ميمون را بر حسن بصري تفضيل دهند اصحاب اخبار و گويند ميمون كساني را ديد كه حسن نديد- او گفت: در خواب ديدم شبي«4» زنكي مرده«5» را بياوردند و پيش من نهادند و گفتند:

بخور. گفتم: چگونه خورم گوشت مردار! گفتند: چنان كه غيبت كردي فلان را.

گفتم: و اللّه كه من در او خير و شر نگفتم. گفتند: نه، پيش تو او را غيبت مي كردند و تو مي شنيدي. گفتم: توبه كردم كه«6» غيبت نكنم

و رها نكنم«7» تا پيش من كسي را غيبت كنند. رسول- عليه السلام- گفت:

السّامع للغيبة كاحد المغتابين

، گفت: شنونده غيبت يكي باشد از غيبت كنان.

حكايت كردند از بعضي«8» صالحان كه در فلان گورستان نشسته بودم«9»، مردي جوان«10» جلد بگذشت به ما، گفتم«11»: اينكه و امثال اينكه وبال باشند«12» بر مردمان. چون شب در آمد بخفتم. در خواب ديدم كه: آن مرد را بياوردندي بر جنازه اي نهاده و پيش من بنهادندي و كاردي به دست من داد [ند]«13» ي گفتندي«14» بخور [16- ر]. گفتم: يا سبحان اللّه، چند سال است كه گوشت حيوانات نخورده ام،

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(2). آد، كا، گا: نخواهيد.

(3). آد، كا، گا: ميمون شاه.

(4). آد، كا، گا: شبي من در خواب ديدم.

(5). كا: شبي مرده اي.

(6). آد، كا، گا: تا.

(7). آد، گا: نگذارم.

(8). آد، گا: يكي از. [.....]

(9). آد، گا: نشسته بوديم.

(10). كا: جواني.

(11). آد، گا: من گفتم، گا: گفتيم.

(12). آد، كا، گا: باشد.

(13). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). آد، كا، گا و.

صفحه : 38

گوشت مردار چگونه خورم؟ گفتند: چرا غيبت كردي او را! گفتم: توبه كردم. يك سال به آن گورستان مي آمدم«1» تا باشد كه اينكه مرد«2» را«3» ببينم و از او حلالي خواهم. پس از يك سال او را ديدم خواستم تا از او حلالي خواهم. او ابتدا كرد و گفت: توبه كردي! گفتم: آري، گفت: برو با جاي خودرو. و پسر عم ّ ابو هريره گفت: ماعز بنزديك رسول آمد و بر خويشتن گواهي داد سه بار به زنا. رسول عليه السلام- هر بار روي بگردانيد«4». به بار چهارم صحابه گفتند: يا

ما عز، اگر دگر بار بگويي، رسول- عليه السلام- تو را رجم فرمايد. گفت: خود براي آن مي گويم

زنيت يا رسول اللّه فطهرّني،

زنا كردم اي رسول اللّه مرا«5» پاك كن. رسول- عليه السلام- بفرمود تا او را رجم كردند«6».

رسول- عليه السلام- به دو مرد بگذشت كه ايشان حديث ماعز كردند«7»، يكي مي گفت ديگر«8» را كه: ديدي اينكه كه ماعز كرد خداي پرده به او فرو پوشيد، او خويشتن را رسوا كرد تا رجم كردند او را چنان كه سگ را، رسول- عليه السلام- با ايشان هيچ سخن نگفت. ايشان برخاستند و با رسول مي رفتند به خرابه اي رسيدند خري مرده در آن جا افگنده بود. رسول- عليه السلام- گفت: [برويد و از آن مردار بخوريد. گفتند: يا رسول اللّه تن و جان ما فداي تو باد؟ مردار را چگونه خوريم؟ گفت: شما گوشت ماعز خورديد و آن بدتر است از اينكه، ندانيد كه او در جويهاي بهشت مي غلطد.

أنس مالك روايت كرد كه: رسول- صلي اللّه عليه و آله و سلّم- گفت كه]«9» شب معراج كه مرا به آسمان مي بردند به جماعتي بگذشتم كه ايشان را ناخن و

-----------------------------------

(1). آج، آد، گا: آمد و شد مي كردم، كا: مي رفتم.

(2). آد، گا: آن برنا، كا: آن جوان.

(3). كا ديگر باره باز.

(4). آد، كا، گا: بگردانيدي.

(5). آج: ما را.

(6). آج بعد از آن.

(7). آد، كا، گا: مي كردند.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: ديگري. [.....]

(9). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

صفحه : 39

چنگال بود از مس و روي خود را مي خراشيدند به آن چنگال، من گفتم: اينان كه اند! گفت: آنان اند كه در دار دنيا گوشت مردم خوردندي و در أعراض

ايشان وقيعت كردندي و غيبت مردم كردندي.

وَ اتَّقُوا اللّه َ إِن َّ اللّه َ تَوّاب ٌ رَحِيم ٌ، و از خداي بترسي«1» كه خداي تعالي توبه پذيرنده و بخشاينده است [16- پ]. جابر عبد اللّه انصاري و ابو سعيد خدري ّ روايت كردند كه رسول- عليه السلام- گفت كه غيبت از زنا سختر«2» است.

گفتند: يا رسول اللّه، چگونه! گفت: براي آن كه زاني از زنا«3» توبه كند، خداي تعالي توبه او قبول كند، و صاحب غيبت اگر توبه كند از او قبول نكنند و او را نيامرزند تا مغتاب او را«4» عفو نكند. گفتند يكي إبن سيرين را گفت: من تو را غيبت كردم، مرا حلال كن. گفت: حلال نكنم چيزي كه«5» خداي بر تو حرام كرده است.

در خبر است كه عيسي مريم«6»- عليه السلام«7»- يك روز اصحابش را گفت: چه گويي«8» اگر باد بر آيد و جامه از عورت يكي از شما بردارد چه كني!«9» گفتند: جامه بر او فرو پوشيم. گفت: لا بل نه از آناني كه«10» چنين كني«11»، جامه از عورت او دورتر كنيد و عورت او آشكاراتر كنيد. اينكه مثلي بود كه زد مردي را كه غيبت كسي«12» مي كند با او و او را ياري مي دهد او را بر آن«13» و او«14» زيادت مي كند.

-----------------------------------

(1). آج، آد، كا، گا: بترسيد.

(2). آج، آد، كا: سخت تر.

(3). آج كه.

(4). آد، گا: مغتاب از او.

(5). آد، گا: را كه.

(6). آد، گا: عيسي بن مريم.

(7). آد، گا: عليهما السلام.

(8). آج، آد، كا، گا، گوييد.

(11- 9). آج، آد، كا، گا: كنيد.

(10). آج، آد، كا، گا: آنانيد.

(12). آد، گا: كسي نزد او.

(13). آد، گا: ياري مي دهد آن كس را.

(14). آج را. [.....]

صفحه : 40

يا

أَيُّهَا النّاس ُ إِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثي- الاية. عبد اللّه عبّاس گفت:

آيت در ثابت بن قيس بن شمّاس آمد و آن كه«1» او آن مرد را گفت كه او را جاي نداد به«2» رسول- عليه السلام: أنت إبن فلانة، تو پسر فلان زني«3». رسول- عليه السلام- گفت: كيست كه نام زاني«4» مي برد! ثابت برخاست و گفت: منم يا رسول اللّه، گفت: در روي اينكه قوم نگر. در نگريد. گفت: چه مي بيني! گفت:

مي بينم گروهي مختلف الوان را از سياه و سپيد و سرخ. گفت: تو را بر اينان«5» [17- ر] فضل نيست مگر به دين. خداي تعالي در ثابت و در صاحب آن فلانه«6» اينكه«7» آيت فرو فرستاد:«8» يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا قِيل َ لَكُم تَفَسَّحُوا فِي المَجالِس ِ فَافسَحُوا يَفسَح ِ اللّه ُ لَكُم«9»، و اينكه«10» آيت: يا أَيُّهَا النّاس ُ إِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثي، تا«11» آن تأديب او باشد و اينكه تأديب آن دگر.

مقاتل گفت: چون رسول- عليه السلام- مكّه بگشاد، بلال را فرمود تا بر بام كعبه رفت و بانگ نماز كرد. عتّاب بن اسيد گفت: الحمد للّه كه پدرم نمانده است تا اينكه نديدي«12»، و حارث بن هشام«13» [گفت]:«14» محمّد جز اينكه كلاغ سياه را نيافت تا مؤذّن خود كردي؟ سهيل بن عمرو گفت: اگر خداي چيزي خواهد بگرداند. ابو سفيان بن حرب گفت: من چيزي نمي يارم گفت«15»، كه هر

-----------------------------------

(1). آج، كا: و آنگه.

(2). آج: بر، آد، گا: نزد، كا: نزديك.

(3). آد، گا: فلانه زني، كا: فلانه اي.

(4). آج، آد، كا، گا: فلانه، كه بر متن مرجّح مي نمايد.

(5). آد، كا، گا هيچ.

(6). آج: إبن فلانه، آد، كا، گا: در صاحب او.

(7). آد، كا، گا

او.

(8). آد، كا، گا يكي.

(9). سوره مجادله (58) آيه 11.

(10). آد، كا: و ديگر اينكه.

(11). اساس، آج: يا ، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). آج، آد، گا: بديدي.

(13). اساس: هاشم، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). اساس: ندارد، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(15). آد: نتوانم گفتن، گا: نمي توانم گفتن.

صفحه : 41

چه ما گوييم«1»، خداي آسمان«2» محمّد را خبر مي دهد. خداي تعالي جبرئيل«3» فرستاد و رسول را از«4» همه خبر داد. رسول- عليه السلام- همه را بخواند و خبر داد، هر يكي را از آنچه گفته بودند. خداي تعالي [اينكه]«5» آيت فرستاد و ايشان را زجر كرد از آن كه به نسب فخر كنند و به بسياري مال«6» درويشان را حقير دارند.

يزيد بن سمره«7» گفت: رسول- عليه السلام- در بازار مدينه مي گذشت، غلامي سياه را در بازار مي فروختند و او«8» مي گفت: مرا شرطي است با آن كه«9» مرا بخرد كه مرا به اوقات نماز باز ندارد كه پنج نماز به جماعت در پي«10» رسول مي گزارم«11». مردي او را به اينكه شرط بخريد و او پنج نماز در قفاي رسول- عليه السلام- مي كرد. رسول- عليه السلام- هر وقت آن غلام را مي ديد.«12» روزي چند بر آمد كه او را نديد. خواجه غلام را گفت: غلام كجاست!

گفت: يا رسول اللّه تب دارد.«13» او را گفت: [17- پ] بيا تا برويم و او را بپرسيم.

آنگه برفت و او را بپرسيد. و روز [ي]«14» چند بر آمد صاحب غلام را بپرسيد كه غلام چون است! گفت: يا رسول اللّه او در حالت«15» خود است.

رسول- عليه السلام- برخاست«16» و به بالين او رفت و او در نزع بود. ساعتي بود«17» غلام جان بداد و با پيش خداي رفت. رسول- عليه السلام- تولّاي غسل و تكفين

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: مي گوييم.

(2). كا زمين.

(5- 3). آج را.

(4). آد، گا اينها.

(6). آج، آد، كا، گا و.

(7). اساس، آج، كا: سحره، با توجّه به آد تصحيح شد.

(8). كا: و آن غلام.

(9). آج، هر آن كه، آد، گا: بر آن كس كه، كا: بر آن كه او.

(10). آد، گا: در قفاي. 11 آج: مي گذارم.

(12). آد، گا: مي ديدي.

(13). آج، آد، كا، گا رسول.

(14). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(15). آد، كا، گا: حال.

(16). اساس، آج: برخواست/ برخاست.

(17). آج، آد: بعد از ساعتي.

صفحه : 42

[و دفن]«1» او كرد«2». مهاجر و انصار را از آن غمي عظيم حاصل شد«3»، ما خان و ما [ن]«4» خود را رها كرده ايم و در خدمت رسول بيامده«5»، هيچ كس اينكه نديديم از او در زندگي«6» و بيماري و مرگ كه اينكه غلام سياه ديد«7».

انصار گفتند: ما به جان و مال و خان و مان مواسا كرديم، غلامي حبشي را بر ما بگزيد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد براي عذر رسول- عليه السلام- و باز نمود كه: نسب را اثري نيست، و انّما كار تقوي دارد و پرهيزگاري، گفت:

يا أَيُّهَا النّاس ُ، خطاب است با جمله آدميان از زن و مرد و عرب و عجم و برده و آزاد، جز كودك و ديوانه و ناقص عقل كز او«8» خارج اند به دليل عقل. إِنّا خَلَقناكُم ما بيافريديم شما را از نر و ماده از مردي و

زني، يعني آدم و حوّا- عليهما السلام.

وَ جَعَلناكُم شُعُوباً و شما را شعوب كرديم و هي جمع شعب«9»، و شعب«10» قبيله برتر باشد كه رأس القبايل بود و سر جمهور باشد چون: ربيعه و مضر و اوس و خزرج، و ايشان را شعب براي تجمّع و تفرّق گويند كه ايشان جامع باشند جمله فرزندان را، و از ايشان متفرّق شوند«11» چنان كه شاخ درخت از درخت منشعب شود. و «شعب» از اضداد است به معني جمع باشد و [18- ر] به معني تفريق، و مرگ را براي اينكه شعوب گويند. آنگه فرود شعوب قبايل بود، يكي را قبيله گويند و آن چنان اند«12» بكر از ربيعه، و تميم از مضر. و پس از قبايل عمائر باشد، يكي را عماره گويند بفتح العين، و اينكه چنان باشد كه شيبان از بكر و دارم

-----------------------------------

(4- 1). اساس: ندارد، با توجّه به اد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آج، آد: بكرد.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها گفتند.

(5). كا: ايستاده.

(6). كا: زندگاني.

(7). كا: بديد.

(8). آد، كا: كه از او.

(9). كا و شعبه گا و شعب.

(10). كا از.

(11). آج: بشوند.

(12). آد، گا: چنان است كه گا چنان بود كه. [.....]

صفحه : 43

از تميم، و دون العمائر را البطون«1»، يكي را بطن«2» گويند و آن چنان باشد كه:

بنو غالب و لؤي ّ«3» از قريش. و پس از بطون افخاذ باشد يكي را فخذ گويند و آن چنان باشد كه بنو هاشم و بنو اميّه از بني لؤي ّ. آنگه فصايل و عشاير بود، يكي را فصيله و عشيره گويند. و گفته اند: شعوب [از]«4» عجم باشد و قبايل از عرب و اسباط از بني

اسرائيل.

أبو رزين و أبو روق گفتند: «شعوب» آنان باشند كه نسبت نكنند ايشان را با كسي، بل نسبت ايشان با شهري باشد يا با مدينه«5» يا زميني، و «قبايل» آنان«6» باشند كه نسبت كنند خود را با پدران.

لِتَعارَفُوا براي آن كه تا يكديگر را بشناسي«7» در قرب نسب و بعد، و«8» نه براي [آن]«9» بايد تا«10» فخر آري«11». أعمش خواند: «لتتعارفوا» به دو «تا»، و عبد اللّه عبّاس خواند: «لتعرفوا» بي «الف». إن ّ اكرمكم، به فتح «الف»، چنان كه «أن ّ تعلّق دارد به «تعرفوا» تا بداني«12» كه گرامي ترين«13» شما بنزديك خداي پرهيزگارتر است«14» از شما. و عامّه قرّاء به كسر «الف» خواندند بر ابتدا، گرامي ترين«15» شما بر«16» خداي متّقي تر است. قتاده گفت در اينكه آيت «إِن َّ أَكرَمَكُم»، اكرم الكرم التّقوي و الأم اللؤم الفجور. و رسول- عليه السلام- گفت:

من سرّه أن يكون اكرم النّاس

-----------------------------------

(1). آد، گا: العمائر البطون است كا: العمائر البطون.

(2). اساس: بطون، با توجه به آد، كا تصحيح شد.

(3). آج: لوا.

(9- 4). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر: نسخه بدلها افزوده شد.

(5). آج: شهري باشد با مدينه، آد، كا: با شهري يا مدينه.

(6). اساس: آن نان/ آنان آج: آن.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها: بشناسيد.

(8). آد، كا، گا: و بعد او.

(10). آج: آن تا يكديگر را آد، كا: آن كه به آن گا: آن تا بدو.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها: آريد.

(12). آج و ديگر نسخه بدلها: تا بدانيد.

(15- 13). كا: گرامين ترين.

(14). آج: پرهيزگارتري است.

(16). آد، كا، گا: نزد. [.....]

صفحه : 44

الله فليتق اللّه}

هر كه خواهد«1» كه كريمترين مردمان باشد گو از خدا بترس، و نيز گفت- عليه السلام:

2» كرم

الرجل دينه [و مروته تقواه و اصله عقله و حسبه خلقه]«

كرم مرد دين اوست [18- ر] [و مروّت]«3» و پرهيزگاري او [و]«4» اصل او عقل او و حسب او خوي نيكوي او. عبد اللّه عبّاس گفت: كرم دنيا توانگري است، و كرم آخرت پرهيزگاري. إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ خَبِيرٌ و خداي تعالي دانا و با خبر است.

عبد اللّه عمر«5» گفت: رسول را ديدم بر ناقه قصواء نشسته روز فتح مكّه استلام اركان مي كرد به چوبي كه در دست داشت بر شبه عصايي، و مسجد الحرام چنان كه«6» هيچ جاي نبود آن جا كه شتري«7» بخسپد، آنگه برون«8» آمد و مردم با او برون«9» آمدند، خطبه كرد و حمد و ثناي خداي«10» كرد، آنگه گفت: اي [مردمان حميّت جاهليّت از شما ببردند و تفكّه«11» و مزاح«12» او و فخر كردن به پدران.

13» انّما النّاس رجلان«]

مردمان دو مردند: يكي برّ و تقي و كريم بر خداي تعالي، و يكي فاجر شقي خوار بر خداي تعالي. آنگه اينكه آيت بخواند«14» و گفت:

أقول قولي هذا و استغفر اللّه لي و لكم،

و يحيي بن ابي كثير روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت:

ان ّ اللّه تعالي لا ينظر الي صوركم و لا الي اموالكم و لكن ينظر الي قلوبكم و اعمالكم و انّما انتم بنو ادم فاكرمكم علي اللّه اتقيكم

خداي تعالي به صورتهاي شما ننگرد و نه به مالهاي شما، و لكن به دلهاي شما بنگرد و عملهاي شما

-----------------------------------

(1). كا: خواهند.

(2). اساس و آج: ندارد، با توجّه به ترجمه عبارت و ضبط آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4- 3). اساس، آج، كا: ندارد، با توجّه به آد، گا و ترجمه عبارت

افزوده شد.

(5). كا: عبد اللّه عبّاس.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: بود كه.

(7). كا: كه شتر آن جا.

(9- 8). آد، كا، گا: بيرون.

(10). آج، كا: خداي تعالي.

(11). آد، كا، گا: تفكير.

(12). آد، كا، گا: مزاج.

(13). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). كا: برخواند.

صفحه : 45

[و شما]«1» همه فرزندان آدمي«2»، گراميترين شما بر خداي آن است كه بر خداي«3» پرهيزگارتر باشد.

عطا گفت از أبو هريره كه فرداي قيامت خداي تعالي گويد: من نسبي كردم و شما نسبي كردي«4»، من كريمترين«5» آن را كردم كه پرهيزگارتر باشد، و شما گفتي«6»: فلان بن فلان«7». من امروز نسب خود رفيع كنم و نسب شما وضيع كنم.

اينكه المتّقون پرهيزگاران كجااند«8»! رسول را«9»- عليه السلام- پرسيدند كه كريمترين مردمان كيست! گفت: متّقي تر و پرهيزگارتر، و شاعر گفت:

ما يصنع العبد بعزّ الغني و العزّ كل ّ العزّ للمتّقي

من عرف اللّه [91- ر] فلم يغنه«10» معرفة اللّه فذاك الشقي ّ

قالت الأعراب امنّا- الاية، آيت در جماعتي از بني اسد آمد كه بنزديك رسول- عليه السلام- آمدند و اظهار كلمه شهادت كردند و در دل ايمان نداشتند و راههاي مدينه پليد«11» مي داشتند و نرخها گران كردند«12»، و بامداد و شبانگاه پيش رسول مي آمدند و مي گفتند: اتتك العرب بأنفسها علي ظهور رواحلها و جئناك بالاثقال و الذّراري ّ«13» عرب بنزديك تو آمده است بر پشت رواحل و ما آمده ايم و فرزندان و بنه را پيش تو آورده ايم«14»- بر سبيل منّت بر«15» رسول، و ما با تو قتال نكرديم چنان كه بنون فلان«16»، و بنون

-----------------------------------

(1). اساس، آج، كا: ندارد، با توجّه به آد، گا: افزوده شد.

(2). آج، آد، گا: آدميد.

[.....]

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: «بر خداي» را ندارد.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: كرديد.

(5). آد، كا، گا: كريمتر.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: گفتيد.

(7). آج و.

(8). آد: كجايند.

(9). آد، كا، گا: از رسول.

(10). آج، آد، كا: يغنيه.

(11). آج: به بند.

(12). آد، گا: مي كردند.

(13). كا يعني.

(14). كا اينكه كلمه.

(15). كا: منّت مي گفتند با.

(16). آج و ديگر نسخه بدلها: بنو فلان. [.....]

صفحه : 46

فلان«1» كردند«2»، و به طمع صدقه آمده بودند [مي گفتند]«3»: اعطنا ما را عطا ده.

خداي تعالي اينكه آيت فرستاد در ايشان.

سدّي گفت: آيت در اعراب مزينه و جهينه و أسلم و اشجع و غفار آمد«4» اظهار ايمان كردند براي آن تا ايمن شوند. چون رسول- عليه السلام- ايشان را به حديبيّه خواند باز استادند«5» و نرفتند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: قالت الأعراب امنّا عرب گفتند: بگرويديم و ايمان آورديم«6»، گفت: بگوي اي محمّد كه ايمان نياورده اي«7»، وَ لكِن قُولُوا أَسلَمنا و لكن گويي«8» اسلام آورديم، يعني به زبان استسلام كرديم خوف قتل را براي آن كه ايمان به دل باشد و اسلام به زبان و عمل و شرايع. و آيت دليل است بر آن كه ايمان ديگر است و اسلام ديگر، هم در لغت و هم در شرع، چه ايمان تصديق به دل باشد و اسلام اقرار«9» و استسلام باشد، و خداي تعالي فرق كرد ميان هر دو به اثبات اسلام و نفي ايمان. و اگر هر دو يكي بودي كلام متناقض بودي. آنگه به اينكه رها نكرد تا گفت: وَ لَمّا يَدخُل ِ الإِيمان ُ فِي قُلُوبِكُم ايمان در دلهاي [19- پ] شما نشد. امّا آن آيت كه به معارضه اينكه آرند

من قوله: فَأَخرَجنا مَن كان َ فِيها مِن َ المُؤمِنِين َ«10» قُل لَم تُؤمِنُوا.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها: نياورده ايد.

(8). آج: گوييد آد، گا: بگوييد.

(9). آد، گا به زبان.

(10). سوره ذاريات (51) آيه 35.

(11). سوره ذاريات (51) آيه 36.

صفحه : 47

آورديم. يك خانه مسلمان يافتيم، چه منع است كه«1» خانه مسلمان هم مؤمن باشند«2» هم مسلمان، براي [آن كه]«3» تنافي نيست ميان ايمان و اسلام، همه مؤمن مسلمان [باشد]«4» و لكن نه همه مسلمان مؤمن باشند«5»، چه منافقان را حكم اسلام كنند و لكن مؤمن نباشند. و قوله: «اسلمنا» اينكه از باب افعل است بمعني الدّخول، يقال: اسلم الرجل اذا دخل في السّلم، كقولهم: اشتي و اصاف، إذا دخل في الشّتاء و الصّيف. و اصبح و امسي و اضحي و اعرق و انجد و اغار و اتهم، اذا دخل في الصباح و المساء و الضحي و دخل العراق و غورا و نجدا و تهامة. چون در اينكه اوقات آيند«6»، و مانند اينكه بسيار است. وَ إِن تُطِيعُوا اللّه َ وَ رَسُولَه ُ و اگر اطاعت خدا و«7» رسول داري به ظاهر و باطن«8» به دل و زبان، لا يَلِتكُم مِن أَعمالِكُم شَيئاً، [از اعمال شما چيزي نكاهاند و ظلم نكند و جزاي آن باز نگيرد، ابو عمرو و يعقوب خواندند: لا يألتكم]«9»، به «الف»، اعتبارا بقوله: وَ ما أَلَتناهُم مِن عَمَلِهِم مِن شَي ءٍ«10»، يقال: ألت، يألت [و لات يليت، لغتان]«11»، قال الشّاعر:

ابلغ بني ثعل عنّي مغلغلة جهد الرسالة لا التا و لا كذبا

و ديگران خواندند: لا يلتكم [20- ر] بي «الف» من باب: لات يليت ليتا قال رؤبه:

و ليلة ذات ندي سريت و لم يلتني من هواها

ليت

-----------------------------------

(1). آد، گا آن كا از يك.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: باشد.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(4). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(5). آج: و لكن همه مسلمان مؤمن نباشد كا: و لكن نه همه مسلمانان مؤمن باشد.

(6). آج، آد: آيد كا، گا: آيد يا بدين جايها.

(7). كا طاعت.

(8). كا و.

(9). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد.

(10). سوره طور (52) آيه 21.

(11). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد.

صفحه : 48

إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ كه خداي آمرزنده و بخشاينده است. آنگه ايمان با تحقيق را بيان كرد گفت:

إِنَّمَا المُؤمِنُون َ الَّذِين َ آمَنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ ثُم َّ لَم يَرتابُوا، گفت مؤمنان آنان باشند كه خداي را به راست دارند و پيغامبر را و شك نكنند و جهاد كنند به مال و جان در سبيل خداي، أُولئِك َ هُم ُ الصّادِقُون َ في ايمانهم راست گويان باشند در ايمانشان نه آنان كه از بيم شمشير ايمان آرند يا بطمع«1». چون اينكه آيت آمد اعراب بيامدند و سوگند خوردند كه ما مؤمنيم به سرّ و علانيه به دل و زبان، خداي دانست كه دروغ مي گويند آيت فرستاد:

قُل أَ تُعَلِّمُون َ اللّه َ بِدِينِكُم«2»، خداي را مي بياموزي«3» دين خود كه خداي نداند«4» كه دين شما چيست! و خداي تعالي غيب آسمان و زمين داند و آنچه در آسمان و زمين باشد و رود، و او به همه چيزي عالم«5» است.

آنگه گفت: يَمُنُّون َ عَلَيك َ أَن أَسلَمُوا بر تو منّت مي نهند كه اسلام آورده اند.

بَل ِ اللّه ُ يَمُن ُّ عَلَيكُم بل خداي تعالي منّت نهد بر شما كه شما را هدايت كرد«6» اگر«7» راست مي گويي كه مؤمني.

إِن َّ

اللّه َ يَعلَم ُ غَيب َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ خداي داند غيب و نهاني آسمان و زمين«8» وَ اللّه ُ بَصِيرٌ بِما تَعمَلُون َ، إبن كثير به « يا » خواند خداي داناست به آنچه ايشان مي كنند، باقي قرّاء به «تاء» خطاب«9» خداي داناست [20- پ] به آنچه شما مي كني«10».

-----------------------------------

(1). آج، آد، كا، گا عطا.

(2). آد، گا بگو اي محمّد.

(3). آد، گا: مي آموزيد.

(4). كا: بداند.

(5). آد، گا و دانا.

(6). آج، آد به ايمان و تمكين و تقويت كرد كا، گا به ايمان و تمكين و قوت داد. [.....]

(7). آد، گا شما.

(8). آد، گا: خداي تعالي غيب و نهاني آسمانها و زمين را داند.

(9). كا خوانند يعني.

(10). آد: مي كنيد كا و اللّه أعلم بمراده.

صفحه : 49

سورة ق

بدان كه اينكه سورت مكّي است و چهل و پنج آيت است و سيصد و پنجاه و هفت كلمت است و هزار و چهار صد و نود و چهار حرف است. و روايت است از زرّ حبيش از ابي ّ كعب كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سوره ق بخواند، خداي تعالي سكرات و شدايد مرگ بر او آسان كند.

[سوره ق (50): آيات 1 تا 45]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

ق وَ القُرآن ِ المَجِيدِ (1) بَل عَجِبُوا أَن جاءَهُم مُنذِرٌ مِنهُم فَقال َ الكافِرُون َ هذا شَي ءٌ عَجِيب ٌ (2) أَ إِذا مِتنا وَ كُنّا تُراباً ذلِك َ رَجع ٌ بَعِيدٌ (3) قَد عَلِمنا ما تَنقُص ُ الأَرض ُ مِنهُم وَ عِندَنا كِتاب ٌ حَفِيظٌ (4)

بَل كَذَّبُوا بِالحَق ِّ لَمّا جاءَهُم فَهُم فِي أَمرٍ مَرِيج ٍ (5) أَ فَلَم يَنظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوقَهُم كَيف َ بَنَيناها وَ زَيَّنّاها وَ ما لَها مِن فُرُوج ٍ (6) وَ الأَرض َ مَدَدناها وَ أَلقَينا فِيها رَواسِي َ وَ أَنبَتنا فِيها مِن كُل ِّ زَوج ٍ بَهِيج ٍ (7) تَبصِرَةً وَ ذِكري لِكُل ِّ عَبدٍ مُنِيب ٍ (8) وَ نَزَّلنا مِن َ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنبَتنا بِه ِ جَنّات ٍ وَ حَب َّ الحَصِيدِ (9)

وَ النَّخل َ باسِقات ٍ لَها طَلع ٌ نَضِيدٌ (10) رِزقاً لِلعِبادِ وَ أَحيَينا بِه ِ بَلدَةً مَيتاً كَذلِك َ الخُرُوج ُ (11) كَذَّبَت قَبلَهُم قَوم ُ نُوح ٍ وَ أَصحاب ُ الرَّس ِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرعَون ُ وَ إِخوان ُ لُوطٍ (13) وَ أَصحاب ُ الأَيكَةِ وَ قَوم ُ تُبَّع ٍ كُل ٌّ كَذَّب َ الرُّسُل َ فَحَق َّ وَعِيدِ (14)

أَ فَعَيِينا بِالخَلق ِ الأَوَّل ِ بَل هُم فِي لَبس ٍ مِن خَلق ٍ جَدِيدٍ (15) وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ وَ نَعلَم ُ ما تُوَسوِس ُ بِه ِ نَفسُه ُ وَ نَحن ُ أَقرَب ُ إِلَيه ِ مِن حَبل ِ الوَرِيدِ (16) إِذ يَتَلَقَّي المُتَلَقِّيان ِ عَن ِ اليَمِين ِ وَ عَن ِ الشِّمال ِ قَعِيدٌ (17) ما يَلفِظُ مِن قَول ٍ إِلاّ لَدَيه ِ رَقِيب ٌ

عَتِيدٌ (18) وَ جاءَت سَكرَةُ المَوت ِ بِالحَق ِّ ذلِك َ ما كُنت َ مِنه ُ تَحِيدُ (19)

وَ نُفِخ َ فِي الصُّورِ ذلِك َ يَوم ُ الوَعِيدِ (20) وَ جاءَت كُل ُّ نَفس ٍ مَعَها سائِق ٌ وَ شَهِيدٌ (21) لَقَد كُنت َ فِي غَفلَةٍ مِن هذا فَكَشَفنا عَنك َ غِطاءَك َ فَبَصَرُك َ اليَوم َ حَدِيدٌ (22) وَ قال َ قَرِينُه ُ هذا ما لَدَي َّ عَتِيدٌ (23) أَلقِيا فِي جَهَنَّم َ كُل َّ كَفّارٍ عَنِيدٍ (24)

مَنّاع ٍ لِلخَيرِ مُعتَدٍ مُرِيب ٍ (25) الَّذِي جَعَل َ مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ فَأَلقِياه ُ فِي العَذاب ِ الشَّدِيدِ (26) قال َ قَرِينُه ُ رَبَّنا ما أَطغَيتُه ُ وَ لكِن كان َ فِي ضَلال ٍ بَعِيدٍ (27) قال َ لا تَختَصِمُوا لَدَي َّ وَ قَد قَدَّمت ُ إِلَيكُم بِالوَعِيدِ (28) ما يُبَدَّل ُ القَول ُ لَدَي َّ وَ ما أَنَا بِظَلاّم ٍ لِلعَبِيدِ (29)

يَوم َ نَقُول ُ لِجَهَنَّم َ هَل ِ امتَلَأت ِ وَ تَقُول ُ هَل مِن مَزِيدٍ (30) وَ أُزلِفَت ِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقِين َ غَيرَ بَعِيدٍ (31) هذا ما تُوعَدُون َ لِكُل ِّ أَوّاب ٍ حَفِيظٍ (32) مَن خَشِي َ الرَّحمن َ بِالغَيب ِ وَ جاءَ بِقَلب ٍ مُنِيب ٍ (33) ادخُلُوها بِسَلام ٍ ذلِك َ يَوم ُ الخُلُودِ (34)

لَهُم ما يَشاؤُن َ فِيها وَ لَدَينا مَزِيدٌ (35) وَ كَم أَهلَكنا قَبلَهُم مِن قَرن ٍ هُم أَشَدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبُوا فِي البِلادِ هَل مِن مَحِيص ٍ (36) إِن َّ فِي ذلِك َ لَذِكري لِمَن كان َ لَه ُ قَلب ٌ أَو أَلقَي السَّمع َ وَ هُوَ شَهِيدٌ (37) وَ لَقَد خَلَقنَا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ وَ ما مَسَّنا مِن لُغُوب ٍ (38) فَاصبِر عَلي ما يَقُولُون َ وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ قَبل َ طُلُوع ِ الشَّمس ِ وَ قَبل َ الغُرُوب ِ (39)

وَ مِن َ اللَّيل ِ فَسَبِّحه ُ وَ أَدبارَ السُّجُودِ (40) وَ استَمِع يَوم َ يُنادِ المُنادِ مِن مَكان ٍ قَرِيب ٍ (41) يَوم َ يَسمَعُون َ الصَّيحَةَ بِالحَق ِّ ذلِك َ يَوم ُ الخُرُوج ِ (42) إِنّا نَحن ُ نُحيِي وَ نُمِيت ُ وَ إِلَينَا المَصِيرُ (43) يَوم َ تَشَقَّق ُ الأَرض ُ عَنهُم سِراعاً ذلِك َ حَشرٌ

عَلَينا يَسِيرٌ (44)

نَحن ُ أَعلَم ُ بِما يَقُولُون َ وَ ما أَنت َ عَلَيهِم بِجَبّارٍ فَذَكِّر بِالقُرآن ِ مَن يَخاف ُ وَعِيدِ (45)

[ترجمه]

به حق ّ ق و قرآن شريف.

بل شگفت مي داشتند كه آمد به ايشان بيم كننده از ايشان، گفتند كافران اينكه چيزي است شگفت.

چون بميريم ما و باشيم خاك! آن«1» باز آمدني«2» دور.

«3»

دانستيم ما آنچه بكاهاند زمين از ايشان و بنزديك ماست نوشته نگاهداشته.

بل دروغ داشتند حق را

-----------------------------------

(1). اساس: باز، با توجّه به آج تصحيح شد.

(2). آج: بازگردانيدني است.

(3). آج: نامه.

صفحه : 50

چون آمد به ايشان، ايشان در كاري اند آميخته.

نظر نمي كنند به آسمان از بالاي ايشان چگونه بنا كرديم و بياراستيم و نيست آن را از شكافته«1» [21- ر].

و زمين بگسترانيديم«2» و برافگنديم كوهها و برويانيديم در آن از هر جفتي نكو.

بينا بكردني«3» و ياد دادني هر بنده توبه كار را.

و بفرستاديم از آسمان آبي مبارك و برويانيديم در او بوستانها و دانه آنچه بدروند.

و درختان خرما بلند آن را بري بر هم- نهاده.

روزي بندگان را و زنده كرديم به او شهري مرده همچنين باشد بيرون آمدن.

دروغ داشتند پيش از ايشان قوم نوح و اصحاب«4» آن چاه و ثمود.

و عاد و فرعون و برادران لوط.

[21- پ]

و مردمان بيشه [و گروه ملك يمن]«5» همه دروغ داشتند پيغمبران را، درست شد ترسانيدن من«6»

پس فرومانديم

-----------------------------------

(1). آج: شگفتها.

(2). آج آن را.

(3). آج: براي بينايي را.

(4). آج: ملازمان.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به ضبط قرآن مجيد افزوده شد.

صفحه : 51

ما به آفريدن پيشين! بل ايشان در پوشيدني اند«1» جديد.

و بدرستي كه بيافريديم ما مردم را و دانيم آنچه وسوسه كند به آن نفس او و ما

نزديكتريم«2» به او از رگ گردن او.

چون پيش باز آمدند آن دو فرشته از راست و از چپ نشسته.

برون ندهند از آن هيچ قول الّا نزديك او نگاهباني باشد ببجارده«3».

و آمد مستي مرگ«4» بدرستي اينكه است آنچه از او مي گريختي«5».

و دردمند در صور آن روز ترسانيدن را.

و آيد هر كسي با او راننده«6» و گواهي.

[22- ر]

بودي غافلي از اينكه باز گشاديم از تو پوشش، چشم تو«7» امروز تيز است.

گفت همتاي او اينكه چيز است نزد ما ببجارده«8».

در اندازي«9» در دوزخ هر كافري ستيزه كن را.

-----------------------------------

(1). آج: در اشتباهند از آفرينشي. [.....]

(2). اساس: نزديك، با توجّه به آج تصحيح شد.

(3). آج: نگهباني حاضر.

(4). آج: و آيد سختي جان دادن.

(5). آج: از آن ميل طبع مي نمودي.

(6). آج به محشر.

(7). آج: پس بينايي تو.

(8). آج: حاضر.

(9). آج: بيندازيد.

صفحه : 52

باز دارنده خير بيدادگر متّهم«1».

آن كه كند با خداي خود خداي ديگر در اندازيد«2» در عذاب سخت.

گويد همتاي او بار خدايا من او را طاغي نكردم و لكن بود در بي راهي دور.

گفت خصومت مكنيد بنزديك من و در پيش فگندم به شما ترسانيدن.

بدل نكنند سخن [نزد من]«3» و نيستم من بيداد كننده بندگان را.

روزي كه گوييم دوزخ را«4» پرشدي! و گويد او زيادتي است!

و نزديك كنند بهشت مر پرهيزگاران«5» را نه دور.

اينكه آن است كه وعده داديم براي هر توبه كننده نگاه دار.

هر كه بترسد از خداي در خلوت و آيد به دلي توبه كار.

در شوي«6» در بهشت سلامت، آن، روز جاويداني باشد.

ايشان را باشد آنچه خواهند در آن جا و

-----------------------------------

(1). آج: ستمكار به گمان كننده.

(2). آج: پس بيندازيد او را.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده

شد.

(4). آج هيچ.

(5). آج: براي پرهيزگاران.

(6). آج: درآيند. [.....]

صفحه : 53

بنزديك ما زيادت بود.

و چند هلاك كرديم پيش از ايشان از گروهان«1» ايشان سختر بودند از ايشان به گرفتن نقب كردند«2» در شهرها، هست از گريختنگاهي!

[23- ر]

در اينكه ياد كردني هست آن را كه او را دل باشد يا بيفگند گوش و او حاضر باشد.

و بيافريديم ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است در شش روز و نرسيد ما را ماندگي.

صبر كن بدانچه مي گويند و تسبيح كن به شكر خداي تعالي [پيش از بر آمدن آفتاب و]«3» پيش از فرو شدن.

و«4» از شب و تسبيح كن و از پس سجده.

گوش دار آن روز كه ندا كند ندا كننده از جاي نزديك.

آن روز كه بشنوند آواز بدرستي آن، روز برون آمدن.

ما زنده كنيم و بميرانيم و با ماست بازگشتن.

آن روز كه بشكافد

-----------------------------------

(1). آج: اهل هر زمانه.

(2). آج: پس تفتيش كردند.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

(4). آج چيزي.

صفحه : 54

زمين از ايشان زود آن انگيختني باشد بر ما آسان.

ما عالمتريم به آنچه مي گويند و نيستي تو بر ايشان مسلّط ياد ده به قرآن آن را كه بترسد [23- پ].

قوله تعالي: ق وَ القُرآن ِ المَجِيدِ، عبد اللّه عبّاس گفت: «ق» نامي است از نامهاي خداي كه قسم كرد به او. قتاده گفت: نامي از نامهاي قرآن است. قرظي ّ گفت: افتتاح نامهاست كه ابتدايش «قاف»«1» باشد چون: قدّوس«2» و قادر و قاهر و قريب و قاضي و قابض. شعبي گفت: فاتحه سورت است. يزيد و عكرمه و ضحّاك گفتند: نام كوهي است محيط به گرد«3» زمين و آن«4» از زمرّد سبز

و خضرت آسمان از رنگ اوست، و كنارهاي آسمان بر او نهاده است، و آنچه به دست مردم«5» افتد از زمرّد از سنگ پاره هاي آن است، و اينكه عبارت أبو الجوزاء است از عبد اللّه عبّاس.

وهب منبّه گفت: ذو القرنين به كوه قاف رسيد، پرامن او كوههاي خرد«6» ديد، او را گفت: تو چه كوهي- يعني موكّلان او را! گفت: من كوه قافم. گفت: اينكه كوههاي خرد«7» چيست پيرامن تو«8»! گفت: عروق زمين است هيچ شهر نيست از شهرها و الّا عرقي از عروق او متّصل است به من، چون خداي«9» خواهد تا زمين بجنباند مرا بفرمايد تا عرق آن زمين بجنبانم. گفت: يا قاف مرا خبر ده به چيزي از عظمت خداي«10»، گفت: شأن خداي ما- جل ّ جلاله- عظيم است، و از عظمت

-----------------------------------

(1). آج: ق.

(2). آد، كا، گا: قدير.

(3). گا: كره.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(5). آج، كا: مردمان.

(6). آج، آد، كا، گا: خورد.

(7). آج، آد، كا: خورد.

(8). آد، گا: چيست كه پيرامن تست.

(10- 9). آج، آد، گا تعالي.

صفحه : 55

شأن او كمينه آن است كه از پس من زميني است خداي را تعالي طول آن پانصد ساله راه«1» در عرض پانصد ساله«2» از برف كه از سختي سرما بهري بهري را مي شكند. اگر آن نبودي، من از گرماي دوزخ بسوختمي. گفت: زيادت كن. گفت:

جبرئيل پيش خداي تعالي ايستاده است از ترس خداي مي لرزد، خداي تعالي از هر لرزه اي كه او را مي باشد صد هزار فرشته مي آفريند، پيش [24- ر] خداي تعالي مي ايستند سر در پيش افگنده سخن نيارند گفتن تا«3» خداي تعالي دستوري دهد ايشان را در سخن گفتن«4»، گويند: لا

اله الّا اللّه«5»، و هو قوله«6»: يَوم َ يَقُوم ُ الرُّوح ُ وَ المَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُون َ إِلّا مَن أَذِن َ لَه ُ الرَّحمن ُ وَ قال َ صَواباً«7»، يعني لا اله الّا اللّه.

فرّاء گفت: شنيدم از«8» اهل علم كه در تفسير «قاف» گفتند: قضي اللّه ما هو كائن، خداي حكم كرد به هر چه بودني است. ابو بكر ورّاق گفت: أي قف عند أمرنا و نهينا، وقف كن«9» عند امر و نهي ما و از آن تعدّي مكن. و گفتند معني آن است كه: قل يا محمّد، بگوي اي محمّد. أحمد بن عاصم گفت: «ق«10»» قرب اللّه من عباده في قوله: وَ إِذا سَأَلَك َ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيب ٌ،«11» إبن عطا گفت: اقسم بقوّة قلب حبيبه، قسم كرد به قوّت دل رسول- عليه السلام- چون تحمّل اعباء رسالت است.

وَ القُرآن ِ المَجِيدِ، «واو» قسم است، سوگند خورد«12» به قرآن شريف كريم بر خداي تعالي. در جواب اينكه قسم علما خلاف كردند. كوفيان گفتند: بل عجبوا

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا است. [.....]

(2). آد، كا، گا راه.

(3). آج، آد، كا، گا: چون.

(4). آد: آيند.

(5). آد و سخن ايشان اينكه كلمه باشد.

(6). كا، گا تعالي.

(7). سوره نبأ (78) آيه 38.

(8). آد، كا، گا بعضي.

(9). آد، گا: توقّف كن.

(10). كا: قاف.

(11). سوره بقره (2) آيه 186.

(12). آد: سوگند كرد.

صفحه : 56

جواب اوست. أخفش گفت: جواب او محذوف است، و تقدير آن است كه و القران المجيد لتبعثن ّ، به حق ّ قرآن مجيد كه برانگيزند شما را و زنده كنند. إبن كيسان گفت: جوابش ما يلفظ«1» است، و گفتند: قَد عَلِمنا، و قسم را لا بد جواب بايد و جواب او آن خبر«2» باشد كه مقسم عليه باشد، و

آن بر دو ضرب بود: يا به اثبات باشد يا به نفي. اگر به اثبات بود، در جواب او يكي از چند چيز باشد [24- پ]: «لام» تأكيد، كقوله: فَوَ رَبِّك َ لَنَسئَلَنَّهُم أَجمَعِين َ«3»، و «ان ّ» ثقيله كقوله: إِن َّ رَبَّك َ لَبِالمِرصادِ«4»، يا «ان» خفيفه، چنان كه گفت: تَاللّه ِ إِن كُنّا لَفِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ«5»، يا «قد» با فعل ماضي، نحو قوله: قَد أَفلَح َ مَن زَكّاها«6»، و اگر به نفي باز آيد حرفي از حروف نفي بايد، «ما» يا «لا» يا «لن»، كقولهم: و اللّه ما فعلت، و: لا افعل، و لن افعل ذلك أبدا.

امّا آنچه كوفيان گفتند كه «بل» به جواب قسم شايد، آن را اصلي نيست براي آن كه «بل» اضراب را بود، و قسم جمله كلامي باشد كه به آن، جمله را«7» مؤكّد بكنند پس از قسم تنها بي مقسم عليه فايده اي حاصل نشود و فايده از كلام اوّل حاصل باشد، اضراب نكو نباشد. و قول أخفش در حذف جواب قسم نكو است. آنگه گفت: بَل عَجِبُوا، از كلام اوّل اضراب كرد و گفت: بل شگفت مي دارند«8» كه به ايشان آمد پيغامبري هم از ايشان ترساننده و اعلام كننده هم از حسب و نسب ايشان كه او را دانند و شناسند تا ايشان را به قول او سكون نفس باشد، و در نفس و اصل او طعني نتوانند زدن. آنگه گفت كافران مي گويند: اينكه كاري عجب شگفت است.

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا من قول، سوره ق (50) آيه 18.

(2). آد، كا: چيز.

(3). سوره حجر (15) آيه 92. [.....]

(4). سوره فجر (89) آيه 14.

(5). سوره آل عمران (3) آيه 166.

(6). سوره شمس (91) آيه 9.

(7). آد كلام.

(8).

كا ان جاءهم منذر.

صفحه : 57

آنگه حكايت قول ايشان كرد و تعجّب ايشان از بعث و نشور«1»، گفتند به لفظ استفهام بر سبيل استبعاد كه: چون ما خاك شويم از پس آن كه بمرده باشيم؟ در كلام محذوفي هست آن«2» جابر تقدير آن كه: نرجع بعده ذلك رجع بعيد، ما را باز«3» زنده كنند اينكه باز آمدني دور است. و «رجع» متعدّي باشد و «رجوع» لازم.

آنگه گفت: قَد عَلِمنا، ما دانيم [25- ر] كه زمين چه نقصان كرده است از ايشان و از گوشت و خون ايشان چه مقدار خورده است. و گفتند معني آن است كه: ما دانيم كه كدام عضو از ايشان بپوسد و كدام استخوان بماند، براي آن كه در خبر آمد كه: از بني آدم همه چيزي بپوسد«4» الّا استخوان دم غزه، و هو العظم ألذي عليه الالية، و در خبر آمد كه: تنهاي پيغامبران و اوصيا و شهيدان بنپوسد. سدّي گفت: مراد آن است كه ما دانيم كه در زمين چند كس بميرند«5» و چند كس بمانند.

وَ عِندَنا كِتاب ٌ حَفِيظٌ، أي محفوظ من الشيطان«6» و بنزديك ما نوشته اي است محفوظ و نگاه داشته از شياطين و از آن كه مندرس شود و مغيّر و مبدّل، و آن لوح محفوظ است كه جمله كاينات بر او نوشته اند.

بَل كَذَّبُوا بِالحَق ِّ لَمّا جاءَهُم، بل اينكه كافران حق را دروغ داشتند چون به ايشان آمد، يعني قرآن. فَهُم فِي أَمرٍ مَرِيج ٍ، ايشان در كاري اند مختلط [متلبّس.

عبد اللّه عبّاس گفت: مختلف، و به روايتي ديگر از او من كر. مجاهد گفت:]«7».

ملتبس إبن زيد گفت: مختلط، و گفتند: فاسد و گفتند: متغيّر، و اينكه اقوال

متقارب است. و اصل او اضطراب و قلق باشد، [يقال]:«8» مرج امر النّاس و مرج

-----------------------------------

(1). آد، گا ء إذا متنا و كنّا ترابا.

(2). آد، گا: اينكه.

(3). آد، گا آرند و.

(4). اساس: كه تنهاي پيغامبر و اوصيا و شهدا بنپوسد، با توجه به آج تصحيح شد.

(5). اساس: بميرد، با توجه به آج تصحيح شد.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: من الشياطين.

(8- 7). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 58

الدين«1» و مرج الخاتم، قال«2» الشّاعر«3»:

مرج الدّين فأعددت له مشرف الحارك محبوك الكتد

و

في الحديث: مرجت عهودهم و أماناتهم،

و قال ابو ذؤيب:

فجالت و التمست به حشاها فخرّ كأنّه خوط مريج

و المرج من هذا، ألذي هو ارسال الدّواب ّ في المراعي، لأنّها تختلط و تضطرب هناك و يسمّي الهو«4» أيضا مرجا، مرغزار را براي آن مرج خوانند.

أَ فَلَم يَنظُرُوا إِلَي السَّماءِ [25- پ] فَوقَهُم، گفت: نمي نگرند اينان در آسمان كه ما چگونه بنا كرديم آن را«5» و بياراستيم به ستارگان! وَ ما لَها مِن فُرُوج ٍ، و در او هيچ شكافي نيست. و الفرج، الشق و الفرجة أيضا، و منه الفرج لأنّه السعة بعد الضّيق، كسائي گفت: ليس فيها تفاوت و لا اختلاف.

وَ الأَرض َ مَدَدناها، و زمين را بكشيديم و بگسترديم. وَ أَلقَينا فِيها، و كوهها را بر او افگنديم تا مثقله او باشد براي آن كه مانند كشتي بود بر آب. وَ أَنبَتنا فِيها مِن كُل ِّ زَوج ٍ بَهِيج ٍ، أي من كل ّ لون حسن، و بر او برويانيديم از هر نوع«6» نبات نكو، و «بهيج» فعيل باشد بمعني مفعول از بهجت«7»، و هي السرور، يعني كه هر كه در او نگردشاد«8»

شود.

تبصرة و ذكري، أي فعلنا ذلك لهذين، نصب هر دو بر مفعول له است، يعني ما اينكه همه را براي تبصير«9» و تذكير كرديم تا با شما نماييم و ياد دهيم.

-----------------------------------

(1). اساس: الذي، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). اساس: يقال، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(3). آج شعر.

(4). اساس: الموضوع، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). آد، گا چگونه بنگارديم آن راي و محكم نهاديم.

(6). آج: لون.

(7). گا: من البهجه.

(8). آد، گا: شادمان، كا: شادمانه.

(9). اساس: تقصير با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 59

لِكُل ِّ عَبدٍ مُنِيب ٍ، هر بنده تايب را، و اينكه تبصره و تذكير است همه را و لكن ذكر ايشان كرد براي آن كه ايشان منتفع بودند. و تفعله از بناي تفعيل باشد، و مثله: التذكرة و التكلمة.

وَ نَزَّلنا مِن َ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً، گفت: فرو فرستاديم از آسمان آبي مبارك، يعني آب باران. فَأَنبَتنا بِه ِ جَنّات ٍ، برو يانيديم به او بستانها. وَ حَب َّ الحَصِيدِ، و دانه كشتني كه بدروند چون گندم و جو و هر دانه كه آن را به قوت بخورند آدميان«1» [26- ر] از هر نوعي. و «حصيد» فعيل است به معني مفعول، و حب ّ الحصيد، اضافة الموصوف الي صفته نيست، براي [آن كه]«2» تأويل آن است كه بحب ّ«3» النبت الحصيد و مثله مسجد الجامع و ربيع الاوّل و حق ّ اليقين، أي مسجد المكان الجامع و ربيع الشهر الاوّل و حق ّ العلم اليقين.

وَ النَّخل َ باسِقات ٍ، أي و انبتنا النخل باسقات، أي طويلات، و نيز برويانيديم به آب باران درختان خرما«4» دراز

بالا. عبد اللّه بن شدّاد گفت: راست بالا.

حسن بصري و فرّاء گفتند من قول العرب: ابسقت الشّاة اذا احملت، و محل ّ او نصب بر حال است. و روايت كردند كه رسول- عليه السلام- خواند: «باصقات» به «صاد» و «صاد» و «سين» متعاقب باشند در بسياري حروف. لَها طَلع ٌ نَضِيدٌ، آن را بري باشد متراكب. و «نضيد» فعيل است به معني مفعول. مسروق گفت:

درختان بهشت از ساق تا به سر به ميوه منظوم باشند«5»، و ميوه او به بزرگي مانند شكم سبوي«6» باشد، و جويهاي او«7» بر روي زمين رود«8» و اينكه جا در آيت مراد درختان دنياست و مورد آيت تذكير نعمتهاي خداي است- جل ّ جلاله.

-----------------------------------

(1). آد: كه آن را آدميان قوت سازند.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). آد، كا، گا: حب، چاپ شعراني (10/ 271): و حب.

(4). آد، گا: خرماي.

(5). آد، كا، گا: باشد.

(6). آد، گا: تله، گا: به بزرگي ميان تله.

(7). آد، گا: آب. [.....]

(8). آد، گا: مي رود.

صفحه : 60

رِزقاً، أي جعلناها رزقا و نصب او بر مفعول له است اي (خلقناها لرزق العباد و احيينا به بلدة ميتا)، و زنده كرديم به آن بيابان مرده را يعني زمين خشك بي نبات را. و قوله: «به» اي بالمطر.

ابو هريره گفت: چون چندان باران آمدي كه ناودان بشرّيدي«1». رسول- عليه السلام- [27- ر] گفتي«2»: امسال قحط نباشد، آنگه گفت: كَذلِك َ الخُرُوج ُ، يعني من القبور، همچنان كه بيني كه به باران زمين مرده زنده مي كنيم و نبات از خاك بر مي آريم، همچنين مردگان را زنده كنيم و از گورها برون آريم.

كَذَّبَت قَبلَهُم قَوم ُ نُوح ٍ، آنگه براي تسلّي

رسول گفت: پيش از اينكه قوم، نوح را تكذيب كردند. وَ أَصحاب ُ الرَّس ِّ وَ ثَمُودُ، وَ عادٌ وَ فِرعَون ُ وَ إِخوان ُ لُوطٍ، يعني قوم«3» كه برادران نسب بودند.

وَ أَصحاب ُ الأَيكَةِ، و قوم شعيب و قصّه هاي ايشان برفته [است]«4». وَ قَوم ُ تُبَّع ٍ، و او پادشاه يمن بود. و «تبّع» براي آن تبّع«5» خواندند كه تبع بسيار داشت و در جاهليّت آتش پرست بودند، و پادشاه ايشان اسلام آورد و قوم خود را به اسلام خواند و ايشان قبيله حمير بودند«6» اجابت نكردند و او را تكذيب كردند، و قصّه او و قوم او چنان كه در اخبار آمد از محمّد اسحاق و جز«7» او آن است كه: چون تبّع آخر- و هو أسعد أبو كرب بن ملك-«8» كرب بود، آنگه كه از مشرق بيامد راه بر مدينه ساخت، و چون آن جا رسيد بر ايشان غارت نكرد و پسري را از آن خود آن جارها كرد«9» به خليفتي و او به يمن رفت. اهل مدينه پسر او را به غدر بكشتند. او روي با مدينه نهاد بر آن كه مدينه«10» خراب كند و اهلش جمله را بكشد و مستأصل كند

-----------------------------------

(1). آد: به راه افتادي.

(2). آد، كا، گا كه.

(3). آد، كا او.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(6). گا و.

(7). آد، گا: غير.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: ملكي.

(9). آد، گا: آن جا گذاشت.

(10). آد، كا، گا: براي آن مدينه را.

صفحه : 61

و درختان خرما ببرد. اينكه حي ّ انصاريان چون اينكه حال بشنيدند، گرد آمدند- و رئيس ايشان آن روز عمر و بن الطّلم«1» من بني عدي ّ بن

النّجار- ايشان نيز ساز كارزار«2» كردند [27- ر]، و پيش از آن اهل مدينه مردي را از آن او«3» كشته بودند و در چاهي انداخته كه «ذات بومان»«4» گفتند«5». تبّع را آن«6» در دل بود. تبّع آن جا آمد«7» و بر در مدينه فرود آمد و اهل مدينه با او كارزار«8» مي كردند و او با ايشان به روز كارزار مي كرد و مردم از هر دو جانب كشته مي شد«9» و به شب تبّع را و قومش را ميزباني مي كردند و طعام مي دادند«10» و تبّع را از كرم ايشان«11» بديع مي آمد.

گفت: كريم مردماني اند اينان؟ در آن ميانه دو حبر از احبار بني قريظه دو عالم آمدند و پسران عم«12» بودند و تبّع را گفتند: ما آمده ايم تا تو را نصيحتي كنيم نگر تا اينكه عزم كه كرده اي از هلاك«13» و استيصال اينكه شهر، تمام نكني، كه خداي تعالي تو را اينكه تمكين نكند«14» و ترسيم كه هلاك تو و قوم تو در اينكه باشد كه«15» شهر، مهاجر«16» پيغامبري است از قريش كه در آخر الزّمان«17» برون آيد«18» اينكه جاي قرار او باشد. آن سخن ايشان در او گرفت و از آن باز استاد و ايشان را حرمت نيكو«19» داشت از مكان«20» علمشان و ايشان او را با دين خود دعوت كردند اجابت

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس، و آج، ديگر نسخه بدلها: الطله.

(8- 2). آد، كا: كالزار/ كارزار.

(3). آد، گا: از او. [.....]

(4). آد: تومان، گا، كا: تومان.

(5). آد، گا: گفتندي.

(6). آد: آن نيز، گا: نيز آن.

(7). آد، گا: در دل بود القصّه.

(9). آد، كا، گا: مي شدند.

(10). گا: مي فرستادند.

(11). آد، گا: از ايشان.

(12). آد، گا: عمرو.

(13). آد، آج، كا،

گا: اهلاك.

(14). آد، گا: ندهد.

(15). آد، كا، گا اينكه.

(16). آج و ديگر نسخه بدلها: مهاجر.

(17). آد، گا: آخر زمان.

(18). آد، گا: بواسطه. [.....]

(19). كا: وقعه.

(20). آد، گا: بواسطه.

صفحه : 62

كرد و در دين موسي شد و اينكه بيتها بگفت در آن واقعه«1»:

ما بال نومك مثل نوم الارمد ارقا كانّك لا تزال تسهّد«2»

حنقا علي سبطين حلّا يثربا اولي لهم بعقاب يوم مفسد

و لقد حلفت يمين صدق موليا قسما لعمري ليس بالمتردّد

ان جئت يثرب لا اغادر وسطها عذقا و لا يسرا«3» بيثرب يخلد

حتّي اتاني من قريظة عالم حبر لعمرك في اليهود مسوّد«4»

قال انزجر«5» عن قرية محفوظة لنبي ّ مكّة من قريش مهتد

[72- پ] فعفوت عنهم عفو غير مثرّب و تركتهم«6» بعقاب يوم سرمد

و تركتهم للّه ارجو عفوه يوم الحساب من الجحيم الموقد

و لقد تركت بها«7» له من قومنا نفرا اولي حسب و بأس يحمد

نفرا يكون النّصر من«8» اعقابهم ارجو بذاك ثواب رب ّ محمّد

و اينكه ابيات بعضي«9» رفع گفته و بعضي به خفض و عرب اينكه را اقواء گويند و اينكه از جمله عيوب شعر باشد. آن پنج نوع باشد«10» اقواء و اكفاء و ايطاء و سناد و تضمين. و قدما اينكه در شعر بسيار آورده اند و عيب نشناختند«11» براي آن كه شعر«12» بديهه گفتندي. چون تبّع در دين جهودي رفت و قول اينكه هر دو عالم

-----------------------------------

(1). كا: وقعه.

(2). اساس و آج: لا يزال السهد، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). آج، كا: يسرا آد: بسيرا.

(4). آد و گا: بقيه ابيات را ندارد. آد در حاشيه با خطي متفاوت از متن افزوده است: پنج

بيت ديگر هست مي بايد نوشت.

(5). كا: ائن جز عن.

(6). كا: تركتهم.

(7). كا: بها.

(8). كا: في.

(9). گا، كا به.

(10). آد، كا، گا: است.

(11). آد، گا: نشمردند.

(12). همه نسخه ها بر. [.....]

صفحه : 63

بشنيد ايشان را بر گرفت و با خود به يمن برد. چون به يمن رسيد حمير رها نكردند كه او در آن جا رود گفتند تو از دين ما برگرديده اي و در دين جهودي رفته اي. او«1» ايشان را دعوت كرد با دين خود و گفت: اي بيچارگان بدين«2» اندر آيي كه اينكه دين بهتر از دين شماست. گفتند: ما با توبه حكومت به آتش رويم- و ايشان را آتشي بود به يمن در زير كوهي كه آن را «ثدي»«3» گفتندي كه چون ايشان را با يكديگر خصومتي«4» بودي به آن جا رفتندي. اينكه«5» آتش ميان ايشان حكم كردي گناهكاران را بسوختي و بي گناهان را نرنجانيدي. تبّع گفت: روا باشد. بر اينكه قرار دادند و اينكه دو حبر بيرون آمدند«6» و بر ره آن آتش بنشستند، و حمير نيز به در آمدند«7» و بتان را بياوردند و تقرّبها كردند آتش از شق ّ آن كوه بيرون آمد و روي به حمير نهاد و ايشان را [28- ر] و بتان را همه را بسوخت و اينكه دو حبر را هيچ گزند نكرد«8». ايشان از ميان آتش بيروت آمدند بسلامت و تورات مي خواندند پيشاني شان عرق كرده«9»، و آتش با جاي شد. حمير كه آن بديدند در دين موسي شد [ند]«10». اصل جهودي در يمن از آن جا افتاد«11» و ايشان را خانه اي بود كه آن را تعظيم كردندي و بنزديك آن [قربانها كردندي و از آن جا

آواز بيرون آمدي. اينكه عالمان تبّع را گفتند اينكه]«12» شيطاني است كه اينان را فتنه مي دارد، بفرماي تا اينكه جاي بشكافند و آنچه آن جاست بيرون آرند. بشكافتند سگي سياه بيرون آوردند«13»

-----------------------------------

(1). آد، گا: آنگه.

(2). آد، گا: به اينكه.

(3). اساس و آج: بدي، با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد آد: «ثدي».

(4). كا: خصومت.

(5). آد، كا، گا: آن.

(6). آد، گا تورات در گردن افكنده كا تورات حمايل كرده.

(7). آد، كا، گا: بيامدند.

(8). كا: نرسانيد.

(9). كا: به پيشاني عرق گرفته.

(10). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(11). آد، گا: از اينكه پيدا شد.

(12). اساس: افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(13). آد، گا: بيرون آمد.

صفحه : 64

و بكشتند و آن خانه بيران كردند«1».

إبن زيد«2» روايت كرد از ابو حاتم الرّياسي كه او گفت: ابو كرب اسعد الحميري«3»: از تبابعه بود ايمان آورد به رسول- عليه السلام- پيش از آن كه او را بفرستادند به هفتصد«4» سال و اينكه بيتها او راست در [اينكه]«5» معني:

شهدت علي احمد أنّه رسول [من]«6» اللّه باري النسم

فلو مد عمري الي دهره لكنت وزيرا له و إبن عم ّ

كل ّ كذّب الرسّل اينان همه پيغمبران را دروغ«7» داشتند فَحَق َّ وَعِيدِ عذاب من بر ايشان واجب شد. آيت براي تهديد اهل مكّه فرستاد و قتاده گفت:

خداي تعالي قوم تبّع را [ذم كرد و تبّع را]«8» ذم نكرد، و او از ملوك يمن بود او برفت و لشكر به مكّه برد تا كعبه ويران كند. او را گفتند: اينكه خانه خداست و خداي اينكه خانه را نگاه دارد، حرمت اينكه خانه فرو مگذار. بشنيد و كار بست و احرام گرفت. در مكّه شد و

كعبه را جامه پوشانيد- و او اوّل كس بود كه كعبه را«9» جامه پوشيد.

أَ فَعَيِينا بِالخَلق ِ الأَوَّل ِ [28- پ] گفت ما فرو مانديم به خلق اوّل! صورت استفهام است و معني جحد، يعني فرو نمانديم. و معني آن كه چون ما به خلق اوّل فرو نمانديم كه«10» ناچيز چيز كرديم اولي و احري كه به خلق دوم [كه]«11» اعادت است فرو نمانيم، بَل هُم فِي لَبس ٍ مِن خَلق ٍ جَدِيدٍ بل ايشان در لبس و پوشيدگي اند از خلق نو، و آن بعث و نشور است، يعني شاك ّاند«12» در او.

-----------------------------------

(1). بيران/ ويران آج، آد، گا: ويران. [.....]

(2). كذا در اساس و آج آد، كا، گا: إبن دريد.

(3). اساس گفت، كه زايد مي نمايد.

(4). آد، كا، گا: هشتصد.

(6- 5). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد.

(7). اساس: دوغ، با توجه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، كا: بدروغ.

(11- 8). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(9). آد، گا: خانه خدا را.

(10). همه نسخه بدلها از.

(12). كا: به شك اند.

صفحه : 65

وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ ما آفريديم آدمي را. وَ نَعلَم ُ ما تُوَسوِس ُ بِه ِ نَفسُه ُ و دانيم كه نفس او او را چه وسوسه كند و در دل چه انديشه دارد و اسرار و ضماير او دانيم. وَ نَحن ُ أَقرَب ُ إِلَيه ِ مِن حَبل ِ الوَرِيدِ ما بدو نزديكتريم از رگ گردن او، وريد رگي باشد ميان«1» حلقوم و علباوان، و قال الشّاعر:

فقرّب للفخار مجاشعيّا إذا ما جاش و انتفخ الوريد

و اضافت حبل با وريد براي اختلاف لفظ كرد، كقوله«2»: حندس الظلم. و اينكه مثلي است كه خداي«3» زد در علم او به احوال آدمي بر سبيل تشبيه و مبالغه.

إِذ يَتَلَقَّي

المُتَلَقِّيان ِ، عامل در ظرف اقرب است آنگه كه تلقّي و تقبّل كردند آن دو فرشته موكّل كه خداي تعالي ايشان را بر آدمي موكّل كرده است، دو به روز و دو به شب، تا احوال آدمي دانند و افعال ايشان نويسند«4» با آن كه خداي تعالي عالم است به آن الزام حجّت را«5» تا حجّت بر او متوجّه«6» بود. آنگه يك فرشته بر«7» راست او حسنات نويسد و يك فرشته بر چپ او سيّئات نويسد«8». قعيد گفت و قعيدان نگفت. بصريان گفتند: اراد عن اليمين قعيد و عن الشّمال قعيد فاكتفي بذكر احدهما عن الآخر، كقول الشّاعر:

انت بما عندنا و نحن بما [92- ر] عندك راض و الرّاي«9» مختلف

و راضيان نگفت براي آن كه تقدير آن است: انت بما عندنا راض و نحن بما عندك راضون و قال الفرزدق«10»:

انّي ضمنت لمن اتاني ما جني و ابي«11» فكان و كنت غير«12» غدور

-----------------------------------

(1). اساس: ميا، با حذف «نون» آخر.

(2). آد، گا: كقولهم.

(3). آد، گا تعالي.

(4). آد، كا، گا: تا احوال او مي دانند و افعال او مي نويسند.

(5). آد، گا: براي الزام حجّت. [.....]

(6). آج، آد، گا: موجّه.

(7). آج طرف.

(8). آد، گا سبب آن كه.

(9). اساس: و رأي، با توجّه به آج و بقيه نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). آج شعر.

(11). اساس: اتي، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). آد، كا، گا: غير.

صفحه : 66

و لم يقل غدورين و قعيد، فعيل است بمعني فاعل كالعليم و القدير. و كوفيان گفتند: به قعيد قعود خواست، براي آن كه ردّ كرد با جنس، واحد به جاي جمع بنهاد چنان كه رسول در تثنيه و جمع

و واحد به يك لفظ بود«1»، قال اللّه تعالي: إِنّا رَسُول ُ رَب ِّ العالَمِين َ«2»،، في الحكاية عن موسي و هرون- عليهما السلام- و لم يقل رسولا و قال«3» الشّاعر في الجمع:

الكني اليها و خير الرسو ... ل اعلمهم بنواحي الخبر

اراد و خير الرسل. امير المؤمنين«4»- عليه السلام- روايت كرد كه رسول- عليه السلام«5»- گفت: جاي اينكه دو فرشته بر گوشه هاي«6» دهن آدمي است و زبان او قلم ايشان است و«7» [آب]«8» دهنش مداد ايشان و آدمي خوض مي كند در آنچه او را بكار«9» نيست و از خداي«10» و از ايشان شرم نمي دارد.

ابو امامه روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: كاتب حسنات بر دست [راست]«11» مرد باشد و كاتب سيّئات بر دست چپ مرد، و كاتب حسنات امير است بر كاتب سيّئات. چون مرد حسنتي بكند، كاتب حسنات يكي را ده بنويسد، و چون سيّئتي بكند كاتب سيّئات خواهد كه بنويسد، كاتب دست راست گويد: رها كن او را باشد كه پشيمان شود استغفاري كند«12». يك دو ساعت رها نكند كه بنويسد تا هفت ساعت، آنگه يكي را يكي بنويسد.

حسن«13» گفت: اينكه فرشتگان از مرد دور نشوند الّا در دو وقت: در وقت قضاي حاجت، و در وقت خلوت. أبو الجوزاء و مجاهد گفتند: همه چيز«14»

-----------------------------------

(1). آد، گا: باشد.

(2). سوره شعراء (26) آيه 16.

(3). آد، گا: قول.

(4). آد، آج، گا علي.

(6- 5). اصل: گوشها.

(7). آد، گا دهنش دوات.

(11- 8). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....]

(9). آج: در كار.

(10). گا: خداوند خود.

(12). آج پس.

(13). كا: حسين.

(14). كا: همه چيز.

صفحه : 67

بروي [29- پ] نويسند تا ناله او در وقت بيماري. عكرمه گفت: هيچ بر

او ننويسند الّا آنچه بر او ثواب و عقاب باشد از طاعات و معاصي، و بعضي دگر گفتند: همه چيزي«1» بنويسند، آنگه مباحات از او وضع كنند. أبو هريره و أنس روايت كردند كه رسول- عليه السلام- گفت: هيچ صحيفه بر خداي تعالي عرض نكنند كه در اوّل و آخر او خيري و طاعتي باشد«2» و الّا خداي تعالي گويد: من آنچه در ميان اينكه دو طرف است بدو بخشيدم.

أنس روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: خداي تعالي دو فرشته بر بنده مؤمن موكّل كرده تا عمل او بر او مي نويسند. چون بنده را وفات رسد، فرشتگان گويند: بار خدايا، آن بنده كه ما موكّل او بوديم فرمان يافت، چه فرمايي، به آسمان«3» شويم! حق تعالي گويد: آسمان مملوّ است از فرشتگان. گويند: بار خدايا، به زمين فرو شويم! گويد: زمينها مملوّ است از فرشتگان من. گويند:

بار خدايا، كجا فرمايي! گويد: بر سر گور اينكه بنده مقام كنيد، تسبيح و تهليل مي كنيد و ثوابش بر او مي نويسيد تا به روز قيامت.

ما يَلفِظُ مِن قَول ٍ إِلّا لَدَيه ِ رَقِيب ٌ عَتِيدٌ، گفت: هيچ سخني نگويد و الّا بنزديك آن نگاهباني ببجارده«4». «عتيد» معتد باشد، فعيل است بمعني مفعول، قال الشّاعر«5»:

لئن كنت عنّي في العيان مغيّبا فذكراك عندي في الفؤاد عتيد

و عرب معاقبه كند ميان «تا» و «دال»، فيقول: أعددت و اعتدت، و هرد و هرت.

وَ جاءَت سَكرَةُ المَوت ِ بِالحَق ِّ، گفت: آمد سختي«6» مرگ بحق. «سكرت»

-----------------------------------

(1). آد، گا: چيز بر او.

(2). آد: بوده باشد.

(3). كا: با آسمان.

(4). گا: بجارده آد، گا: هست.

(5). آج شعر.

(6). كا: سكرت.

صفحه : 68

مستي باشد«1»، مراد شدّت«2» غمرت است [30- ر] و

حيرت، به مانند مستي كه بر دل و عقل آدمي غالب شود. بِالحَق ِّ، قيل: بالحقيقة براستي و درستي، و قيل:

بالحق ّ من امر الاخرة، يعني آمد تا آدمي را امر آخرت محقّق كند، چه او در شك مي باشد«3» از بعث«4» و نشور و از آنچه او را خبر دهند از ملاقات فرشتگان و سؤال و عذاب گور و مانند اينكه، آنگه كه مرگ بديد، فرشتگان بر او ظاهر شوند او را علم ضروري حاصل شود، فذلك قوله: وَ جاءَت سَكرَةُ المَوت ِ بِالحَق ِّ، و گفتند: بحق آن خواست كه مآل امر آدمي باشد از سعادت و شقاوت، براي آن كه آن مشكوك است، چون مرگ آيد محقّق شود.

و عبد اللّه مسعود خواند: «و جاءت سكرة الحق ّ بالموت» علي التقديم و التأخير«5». يك تفسير آن كه: سكرة اللّه بالموت، براي آن كه حق نامي است از نامهاي خداي تعالي، علي إضافة الفعل الي فاعله، و گفتند: بحق، يقين خواست، يعني سكرت حق ّ، [آنگه]«6» آن را تفسير كرد به موت.

أبو وائل گفت: چون أبو بكر به در مرگ رسيد، عايشه بر بالين او بود مي گريست، اينكه بيت بتمثّل«7» بگفت:

لعمرك ما يغني الثّراء عن الفتي اذا حشرجت يوما و ضاق به الصّدر

ابو بكر گفت: يا بنيّه چنين مگو، و لكن بگو: و جاءت سكرة الحق بالموت ذلك ما كنت منه تحيد، اينكه جا قول مقدّر است، و التّقدير فيقال له: ذلك ما كنت منه تحيد، عند آن حال او را گويند: اينكه آن است كه تو از او مي گريختي و الحيد الميل، يقال: حاد عن كذا اذا مال عنه، قال طرفة:

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا و.

(2). آج و ديگر نسخه

بدلها و.

(3). آج: مي بود، آد، گا: باشد كا: است. [.....]

(4). اساس: شريعت با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). اساس: تأخير، با توجه به آج تصحيح شد.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها فزوده شد.

(7). آج، كا: بتمثيل.

صفحه : 69

ابا منذر رمت الوفاء فهبته و حدت [03- پ] كما حاد البعير عن الدحض

وَ نُفِخ َ فِي الصُّورِ ذلِك َ يَوم ُ الوَعِيدِ، گفت: و در صور دمند آن روز كه روز وعيد باشد، يعني روز قيامت.

وَ جاءَت كُل ُّ نَفس ٍ مَعَها سائِق ٌ وَ شَهِيدٌ«1»، فرداي قيامت هر كسي مي آيد با او سايقي باشد كه او را مي راند چنان كه شتر را مي رانند به عرض گاه، و گواهي كه بر او گواهي دهد به آن كه او كرده باشد در دنيا از خير و شر. ضحّاك گفت:

سايق از فرشتگان باشد و گواه هم از او باشد اندام او كه بر او گواهي دهد.

عبد اللّه عبّاس گفت: سايق، فرشتگان باشند«2» و گواه، عمل او باشد. ديگران گفتند: هم سايق و هم گواه فرشتگان باشند.

لَقَد كُنت َ فِي غَفلَةٍ مِن هذا، اينكه جا هم قول مضمر است و تقدير آن كه:

فيقول له. خداي تعالي او را گويد: تو از اينكه روز غافل بودي، ما«3» پوشش برداشتيم تا آنچه به خبر مي شنيدي به عيان بديدي، و مراد به «كشف غطاء» آن است كه آنچه معدوم بود در وجود آورديم، آنچه در كتم و پرده عدم بود به صحراي وجود آورديم به منزلت آن كه چيزي در پوشش«4» باشد ظاهر گردانند. فَبَصَرُك َ اليَوم َ حَدِيدٌ چشمت امروز تيز است، يعني امروز شك نكني در آنچه دين«5» شاك بودي«6»،

و اينكه بر سبيل تعيير و تعنيف فرمود. مجاهد گفت: معني آن است كه تيز بنگر«7» به زبانه ترازو تا به جانب حسنات مي رود يا به جانب سيّئات، و درست آن است كه اوّل گفتيم كه مراد به «بصر» علم است در جمله آنچه او آن را منكر بود و عاصم الجحدري ّ خواند [31- ر]: لقد كنت، بكسر «تا» و كسر كافهاي ضمير در آيت ردّا الي النفس.

-----------------------------------

(1). كا، گا گفت.

(2). آج، كا: فرشته اي باشد آد، گا: فرشته بود.

(3). كا: تا.

(4). كا: پوششي.

(5). آج، كا: دي، آد، گا: ديروز.

(6). آج: شك داشتي.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها و نيك بنگر.

صفحه : 70

وَ قال َ قَرِينُه ُ قرين او گويد، يعني فرشته موكّل: هذا ما لَدَي َّ عَتِيدٌ اينكه آن است كه بنزديك من نهاده و ببجارده بود«1» اشارت به ديوان عمل اوست، أي معدّ محفوظ. مجاهد گفت: معني آن است كه اينكه آن است كه تو مرا بر او موكّل كردي امروز او را باز سپردم، و بر اينكه قول اشارت به بنده باشد.

أَلقِيا فِي جَهَنَّم َ، گفتند: خطاب است با قرين او و با مالك، گويد هر دو را كه: دست يكي داري«2» و هر دو«3» او را به دوزخ اندازي«4». بعضي دگر گفتند: خطاب با مالك است تنها، جز كه كلام عرب بر اينكه است كه خطاب كنند با يك كس به لفظ تثنيه، يقول العرب: ويلك ارحلاها و ازجراها، و خذاه و اطلقاه«5»، و خطاب ايشان بيشتر بر اينكه است: خليلي ّ و صاحبي،«6» [و قال الشّاعر]

فا نبك من ذكري حبيب و منزل

«7»

قفا و دعا نجدا و من حل ّ بالحمي و قل ّ لنجد

عندنا ان يودّعا

و مانند اينكه بسيار است، فرّاء گفت: سبب آن است كه كمترينه صحبت ايشان سه كس باشند: راكبي«8» و قايدي و سايقي، پس ما دام خطاب با دو باشد هر يكي را، آنگه آن جا نيز كه يكي بود اينكه عادت بود«9»، و قال امرؤ القيس:

ليلي ّ مرّابي علي ام ّ جندب

و قال:

فا نبك من ذكري حبيب و عرفات

«10» و قال:

-----------------------------------

(1). آد، گا: آماده بودي.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: داريد.

(3). آد، كا، گا: «هر دو» را ندارد. [.....]

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: اندازيد.

(5). اساس، آج: اطلباه با توجه به آد تصحيح شد.

(6). آد قال الشاعر.

(7). آد، گ بسقط اللّوي بين الدخول فحومل.

(8). اساس، آج: ركبي با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها

(9). آد، گا رها نكنند كا رها نكردند. تصحيح است.

(10). كذا: در اساس آج: و عرفان آد و ديگر نسخه بدلها مصراع را ندارد.

صفحه : 71

فإن تزجراني يا إبن عفّان أنزجر و إن تدعاني [13- پ] احم عرضا ممنعا

و بعضي ديگر گفتند: پنداري خطاب بر تكرار است براي تأكيد ألق ألق، فقال: ألقيا، تثنيه به جاي تكرار بنهاد، آنگه امر در او دو بايست، مأمور دو كرد.

بعضي دگر گفتند: كلام بر حقيقت خود است و خطاب با دو كس است، و آن دو فرشته موكّل اند كه ذكر ايشان رفت، في قوله: إِذ يَتَلَقَّي المُتَلَقِّيان ِ«1». و گفتند: با سايق و شهيد است- كه ذكر ايشان در پيش برفت. گفتند«2»: در دوزخ اندازي«3».

كُل َّ كَفّارٍ عَنِيدٍ هر كافري معاند را. كافر عام ّ است بر همه افتد، و گفتند: براي آن «كفّار» گفت، يعني آن كه در كافري بليغتر

باشد. و گفتند: براي آن «عنيد» با او پيوست كه كافر باشد كه عنيد نباشد و او«4» از عنود و ستيهيدن است.

و در تفسير اهل البيت- عليهم السلام«5»: أَلقِيا، خطاب است با محمّد و علي كه فرداي قيامت«6» بيايند و بر سر«7» صراط بايستند و با«8» دوزخ مقاسمه كنند، و رسول- عليه السلام- اينكه كار تفويض كرده باشد به امير المؤمنين علي تا او دوزخ را همي گويد:

هذا لي و هذا لك خذيه فانّه من اعدائي و ذريه فانّه من اوليائي

اينكه تو را و آن مرا«9» اينكه را بگير كه از دشمنان است و آن را دست بدار كه از دوستان است، پس خطاب با هر دو است، خداي تعالي فردا دقيامت«10» ايشان را گويد:

أَلقِيا در اندازي«11» هر كفّاري عنيد را در دوزخ. گفتند: كل ّ كفّار بنبوّة محمّد عنيد [32- ر] لولاية«12» علي ّ بن ابي طالب، و دليل اينكه تأويل حديث حارث همداني است كه او وقتي گفت امير المؤمنين را: يا امير المؤمنين، من از دو جاي«13» مي ترسم:

-----------------------------------

(1). سوره ق (50) آيه 17.

(2). آد، كا، گا: گفت.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: اندازيد.

(4). آد: و عنيد.

(5). آج، گا آمد آد آمد كه. كا آمده است كه.

(10- 6). آج: فردا در قيامت.

(7). آج: و در. [.....]

(8). آد، گا بابستند و مردم را با بهشت و.

(9). آد، گا: اينكه مرا و آن تو را.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها: دراندازيد.

(12). آد، گا: بولاية.

(13). آد، كا، گا: جايگاه.

صفحه : 72

يكي از سكرات مرگ و يكي از سر دو راه، كه در اينكه دو جاي جاي«1» خطر است، امير المؤمنين او را گفت:

2»3» يا حارث همدان« من

يمت يرني من مؤمن او منافق قبلا يعرفني طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا و انت عند الصّراط معترضي فلا تخف عثرة و لا زللا اقول للنّار حين توقف لل عرض ذريه لا تقربي الرجلا ذريه لا تقربيه« ان ّ له حبلا بحبل الوصي ّ متّصلا

گفت: انديشه مدار كه هيچ كس نباشد از مؤمنان و منافقان و الّا مرا در اينكه هر دو جاي بينند«4» و مرا بشناسند«5» و من او را بشناسم، و امّا تو بنزديك من آي«6» بر صراط، من تو را از دوزخ حمايت كنم و گويم: رها كن او را كه رسن او به رسن ما پيوسته است، و ظن ّ چنان است كه حديث قسمت بهشت و دوزخ پيش از اينكه رفته است.

مَنّاع ٍ لِلخَيرِ مُعتَدٍ مُرِيب ٍ منع كننده خير است، يعني زكات نداده است.

اينكه صفت كفّار عنيد است. مُعتَدٍ، يعني ظالمي است. مُرِيب ٍ شكّاكي متّهمي.

آنگه گفت«7» با اينكه همه مشرك بوده است و با خداي تعالي خدايان فرا داشته است و معبودان پرستيده. فَأَلقِياه ُ فِي العَذاب ِ الشَّدِيدِ او را در عذاب سخت فگني«8»، بعضي گفتند: آيت در وليد مغيره آمد، و قوله: مَنّاع ٍ لِلخَيرِ، مراد آن است كه پسران برادرش را منع كرد از آن كه در اسلام آيند و گفت: اگر شما در دين محمّد روي«9» من هرگز با شما هيچ خير نكنم.

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: ندارد.

(2). آج، آد، گا: يا حار همدان.

(3). اساس، كا: لا تقرب، با توجّه به آج تصحيح شد.

(4). آد، كا: بيند، كه بر متن مرجّح مي نمايد.

(5). آد، كا، گا: بشناسد، كه بر متن مرجّح مي نمايد.

(6). آد، گا: آيي.

(7). آد، كا، گا الَّذِي جَعَل َ مَع َ

اللّه ِ

(8). آد، كا، گا: افگنيد.

(9). آج، كا، گا: رويد آد: شويد. [.....]

صفحه : 73

قال َ قَرِينُه ُ: و گويد قرين او. مفسّران [32- پ] گفتند شيطان را [خواست]«1» كه او به قيامت تبرّا كند از اتباع خود«2»، گويد: رَبَّنا ما أَطغَيتُه ُ بار خدايا من او را طاغي نكرده ام، او خود ضال ّ بود و گمراه و در ضلال بود ظاهر و آشكارا، و گفتند: مراد به قرين فرشته است كه بنده را به قيامت گويد: من از كجا ايمنم كه«3» اينكه فرشته زيادتي بر من ننبشته است! فرشته گويد: رَبَّنا ما أَطغَيتُه ُ بار خدايا من بر او طغياني و ظلمي نكرده ام، او خود در ضلال بود، و گفتند: مراد به قرين آن داعي اوست كه او را در دنيا دعوت كرده باشد با كفر و مذاهب باطل، فردا گويد منش اكراه نكردم و طاغي بنكردم«4» او خود ضال بود.

ايشان در اينكه مناظره باشند، خداي تعالي گويد: لا تَختَصِمُوا لَدَي َّ، گويد: خصومت مكنيد بنزديك من. وَ قَد قَدَّمت ُ إِلَيكُم بِالوَعِيدِ و من تقديم كرده ام آيات و اخبار متضمّن وعيد را به«5» شما و اعذار و انذار كرده و حجّت انگيخته.

ما يُبَدَّل ُ القَول ُ لَدَي َّ آن سخن كه من گفته ام آن را بدل نكنند«6»، گفتند آن سخن آن است كه گفت: لَأَملَأَن َّ جَهَنَّم َ مِن َ الجِنَّةِ وَ النّاس ِ أَجمَعِين َ«7»، و گفتند: جمله آيات وعيد است، و خبرها كه داد كه هر كه كافر شود و فاسق سزاي او دوزخ است الّا كه ايمان آرد و توبه كند و يا من به فضل از او عفو كنم اگر كافر نباشد.

وَ ما أَنَا بِظَلّام ٍ لِلعَبِيدِ و من بر بندگان هيچ ظلم نكنم كه

ايشان را عقوبتي كنم به جرمي كه ايشان نكرده باشند يا عقوبت بيش از جرم ايشان كنم تا«8» حق ّ ايشان از ايشان باز گيرم و يا ايشان را [33- ر] به ناحق بگيرم«9».

آنگه گفت: اينكه آن روز باشد كه ما گوييم دوزخ را كه پر شدي،

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آد، گا او.

(3). آد: دانم كه.

(4). كا: نگردانيدم.

(5). آد، گا: بر.

(6). آد، گا: بدل نكنند آن سخن كه گفته شده بنزديك من.

(7). سوره هود (11) آيه 119 و سوره سجده (32) آيه 13.

(8). آج، كا: يا .

(9). اساس: بگيريم، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 74

هَل ِ امتَلَأت ِ وَ تَقُول ُ هَل مِن مَزِيدٍ و دوزخ گويد: زيادتي هست! يَوم َ نَقُول ُ، عامّه قرّاء به «نون» خواندند علي إخبار اللّه عن نفسه علي وجه التّعظيم، و نافع خواند و ابو بكر عن عاصم: به « يا » خبرا عن الغايب، اعتبارا بقوله تعالي: قال َ لا تَختَصِمُوا لَدَي َّ، حسن بصري خواند: «يقال» علي الفعل المجهول، و اينكه سؤال«1» و جواب را دو وجه باشد: يكي آن كه خطاب با خازنان دوزخ باشد و لكن حوالت با دوزخ كرد علي سبيل التّوسّع، دوم آن كه بر وجه تهديد و تنبيه باشد كافران را و بر حقيقت اينكه جا سؤال و جوابي نباشد، يعني اينكه حال چنان محقّق است كه اگر دوزخ اهل جواب باشد از او سؤال كنند، جواب اينكه دهد كه: هَل مِن مَزِيدٍ، چنان كه بيان كرديم في قوله تعالي: ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِين َ«2»، در ذكر آسمان و زمين.

آنگه في قوله:

هَل مِن مَزِيدٍ، دو قول گفتند: يكي آن كه صورت استفهام است و مراد جحد، و المعني ما من مزيد. و قولي ديگر آن است كه استزداد«3» است و بر حقيقت زيادت مي خواهد. امّا خبر أنس و أبو هريره و عبد اللّه عبّاس و دگر راويان كه در اينكه آيت گفتند خداي تعالي بفرمايد مستحقّان دوزخ را از كفّار و فسّاق تا به دوزخ مي رانند و به دوزخ فرو مي كنند و دوزخ ايشان را فرو مي خورد و استزادت مي كند و زياده مي خواهد

4» فيضع الجبّار قدمه« عليها،

خداي تعالي قدم خود در دوزخ كند دوزخ پر شود و با هم جهد و متقاصر شود و گويد:

5» قط قط«

بس بس [33- پ]، تا چنان شود كه در او جاي سوزني نباشد. اينكه خبري است منكر الظّاهر براي آن كه اقتضاي جسميّت مي كند، و به لفظ ديگر آمد:

يضع الجبّار رجله فيها.

امّا ما را در اينكه خبر دو طريق است: يكي آن كه اعتداد نكنيم و گوييم از

-----------------------------------

(1). آج را.

(2). سوره فصّلت (41) آيه 11.

(3). آج: استزاد آد، كا، گا: استزادت.

(4). اساس: قدم، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). كا يعني. [.....]

صفحه : 75

اخبار آحاد است كه ايجاب علم نكند، و آنچه ما را به ادلّه قاطع درست شده باشد آن رها نكنيم به خبر واحد. و إمّا آن كه آن را تأويل«1» كنيم موافق لغت بر وجهي كه در او تشبيه و تجسيم نباشد، و گوييم: روا بود كه مراد به «قدم» گروهي باشند كه خداي ايشان را تقديم كند أو تقدّم به معني امر، يقال: تقدّمت في كذا، أي امرت به قومي، كه

خداي تعالي فرمايد كه ايشان را بر سري به دوزخ برند كه دوزخ از ايشان پر شود، و عرب هر متقدّمي را «قدم» خواند، قال اللّه تعالي: أَن َّ لَهُم قَدَم َ صِدق ٍ عِندَ رَبِّهِم«2»، أي أعمالا قدّموها، قال الشّاعر:

قعدت به قدم الفخار و عرّدت اسبابه مرفوضة من خالق

و اينكه تأويل بعينه حكايت كردند از نضر شميل و خليل احمد. عبد اللّه مبارك گفت: مراد به «قدم» قومي اند كه در سابق علم خداي تعالي برفته«3» كه ايشان اهل دوزخ اند. براي آن «قدم» خواند ايشان را كه در متقدّم علم رفته«4»، يعني فيما لم يزل خداي از ايشان شقاوت شناخت و اصرار بر كفر. و أوزاعي اينكه خبر به كسر «قاف» روايت كرد «قدمه» أي من خلقه في قديم الأيّام آنان را كه در قديم الايّام آفريد.

وهب«5» روايت كرد كه: مراد قومي اند كه خداي تعالي ايشان را بيافريد پيش از آدم، سرهاي ايشان بمانند سرهاي سگان و گرگان و دگر اعضاي ايشان [34- ر] چون اعضاي بني آدم، ايشان همه كافر بودند و عدد ايشان جز خداي نداند، براي آن «قدم» خواند ايشان را كه خلق ايشان بر خلق آدم متقدّم بود. امّا لفظ «رجل» معروف است در كلام عرب استعمال او در جماعت، و يقال:

جاءني رجل من النّاس و مرّت«6» بي رجل من الجراد، و قال الشّاعر«7»:

-----------------------------------

(1). آج، كا: تأويلي.

(2). سوره يونس (10) آيه 2.

(3). آج، آد، كا: برفت گا: رفته.

(4). آد: رفته بود كا: رفته است.

(5). كا: وهب منبّه.

(6). اساس: مررت، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). آج شعر.

صفحه : 76

فمرّ بنا رجل من النّاس و انزوي اليهم من

الحي ّ اليمانين ارجل

كتائب من عك ّ و لخم و حمير علي إبن نزار بالعداوة أجفلوا

دليل ديگر آن است كه در آخر اينكه حديث آمد:

و لا يظلم اللّه من خلقه احدا،

اينكه دليل آن باشد كه مراد از اينكه حديث و ذكر«1» در او خلق است.

وَ أُزلِفَت ِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقِين َ غَيرَ بَعِيدٍ و نزديك بكشد«2» بهشت متّقيان را تا پيش از آن كه در او روند ببينند. غَيرَ بَعِيدٍ چنان كه دور نباشد از ايشان. و يقال لهم و گويند ايشان را: هذا ما تُوعَدُون َ اينكه آن است كه شما را وعده مي دادند.

لِكُل ِّ أَوّاب ٍ حَفِيظٍ براي هر باز آينده نگاه دارنده اي، يعني هر توبه كاري كه پس از توبه خود را نگاه دارد تا چيزي نكند كه توبه او را خلل بود، و گفتند: مراد به «أوّاب» تسبيح كننده، من قوله: يا جِبال ُ أَوِّبِي مَعَه ُ«3»، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و عطا«4»، مجاهد گفت«5» آن«6» باشد كه در خلوت عذر گناه خود بسيار كند«7» و از آن توبه كند«8»، گفتند: آن باشد كه به دل با خداي گريزد. حَفِيظٍ، عبد اللّه عبّاس گفت«9»: آن باشد كه گناه خود ياد مي دارد تا از او توبه كند«10». گفتند: مراد آن است كه نگاه دارد آنچه خداي تعالي به او سپرده باشد از تكليف. ضحّاك گفت: آن كه خود را نگاه دارد و تعبّد كند«11». عطا گفت [34- پ]: آن كه خداي را و رضاي خداي را نگاه دارد، و اينكه اقوال متقارب است.

مَن خَشِي َ الرَّحمن َ بِالغَيب ِ، محل ّ او محتمل است دو وجه را از اعراب:

-----------------------------------

(1). كذا در اساس و آج به آد و ديگر نسخه بدلها قدم.

(2). آد،

گا: كنند كا: بكنند.

(3). سوره سبأ (34) آيه 10.

(4). آج و آد: كا، گا: عطاست.

(5). آج: گفتند.

(6). كا: أوّاب آن.

(7). آد: در خلوت بسيار گناه خود ياد مي دارد. [.....]

(8). آج و ديگر نسخه بدلها و.

(9). كا حفيظ.

(10). كا: و از آن توبه مي كند.

(11). آد، كا، گا: تعهّد.

صفحه : 77

يكي جرّ بر صفت «أوّاب» و يكي رفع بر خبر مبتداي محذوف، و هو«1» مَن خَشِي َ الرَّحمن َ بِالغَيب ِ، گفت: و«2» او آن باشد كه از خداي بترسد در غيبت مردمان، آن جا كه كس حاضر نباشد از مردمان كه او را شرم يا ترس باشد از او و او دست بدارد از معصيت، او معني است به آيت«3». وَ جاءَ بِقَلب ٍ مُنِيب ٍ و دلي آرد توبه كننده و باز آينده، سدّي و ضحّاك گفتند: في الخلوة، حسن گفت: چون در ببندد و پرده فرو گذارد، و گفتند: بِقَلب ٍ مُنِيب ٍ، مقبل الي طاعة اللّه روي به طاعت خداي كرده.

و گفتند: مَن خَشِي َ الرَّحمن َ مبتداست، و قوله: ادخُلُوها، در جاي خبر اوست، و التقدير: من خشي الرحمن بالغيب يقال لهم ادخلوها گويند ايشان را كه در بهشت روي«4» ايمن سلامت. گفتند: معني «سلام» سلامت است، و گفتند:

بسلام من اللّه و ملائكته، و گفتند: بسلامة من زوال النّعم و حلول النّقم. ذلِك َ يَوم ُ الخُلُودِ آن، روز جاويداني«5» است كه آن روز را شب نباشد و بنرسد«6».

لَهُم ما يَشاؤُن َ فِيها ايشان را باشد- يعني اهل بهشت را- آنچه خواهند و آرزو كنند و تمنّا بود ايشان را. فيها در بهشت. وَ لَدَينا مَزِيدٌ و بنزديك ما زيادت«7» آنچه بر دل و خاطر ايشان گذر نكند و ره«8» ندانند«9» به آن.

وَ

كَم أَهلَكنا قَبلَهُم مِن قَرن ٍ، را آنگه گفت كه: بس كه ما هلاك كرديم پيش ايشان از گروهي كه ايشان به قوّت و شوكت [35- ر] از اينان سختر«10» بودند.

فَنَقَّبُوا فِي البِلادِ، عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه اثر كردند در زمين.

مجاهد گفت: برفتند. ضحّاك گفت: بگرديدند. مؤرّج گفت: دور برفتند، و اصل

-----------------------------------

(1). كا، گا: أي هو.

(2). آد، كا، گا: ندارد.

(3). آد: او مؤمني آئب.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: رويد.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: جاوداني.

(6). اساس: بنرسند، با توجّه به آج و كا تصحيح شد.

(7). آد، كا باشد از.

(8). آج: زاد كا: راه.

(9). آد، كا، گا و نبرند.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها: سخت تر. [.....]

صفحه : 78

كلمه از «نقب» است و آن سوراخ كردن باشد، و «تنقيب» تفتيش بود، و در معني تباعد امرؤ القيس گفت:

لقد نقبت في الآفاق حتّي رضيت من الغنيمة بالاياب

حسن خواند: «فنقبوا» بتخفيف، و سلمي ّ و يحيي بن يعمر خواندند:

«فنقّبوا» به كسر «قاف» علي لفظ الامر علي وجه التهديد و الوعيد، أي سيروا في الارض فانظروا هل من محيص در جهان بگردي و بنگري«1» تا هيچ خلاص«2» باشد شما را از هلاك و از مرگ و از عقاب خداي تعالي.

گفت«3»: إِن َّ فِي ذلِك َ لَذِكري لِمَن كان َ لَه ُ قَلب ٌ، گفت: در اينكه كه رفت لَذِكري ياد دادني است«4» آن را كه دل باشد او را، يعني آن را كه عقل باشد. كنايت كرد از عقل به دل، براي آن كه دل محل ّ عقل است و مثله قوله: لِيُنذِرَ مَن كان َ حَيًّا«5» تا بترساني«6» آن را كه او زنده باشد. مراد آن است كه آن را كه

او را علمي و ذكري و فكري باشد، چه«7» آن كه«8» نه چنين باشد دل او بي بر باشد بمثابت آن باشد كه خود دل ندارد.

قتاده گفت: هر كه دلي زنده دارد. شبلي گفت: دلي حاضر فرمانهاي خداي را كه يك ساعت از او غافل نباشد«9». قتاده گفت: قلب مستقرّ لا ينقلب عن اللّه في السرّاء و الضرّاء دلي«10» ناگرديده، اگر چه از صفت قلب تقليب«11» است و لكن اينكه دلي باشد مستقرّ از خداي برنگردد. أَو أَلقَي السَّمع َ وَ هُوَ شَهِيدٌ يا بيندازد گوش و او حاضر باشد [35- پ]، يعني [گوش به قرآن كند، يقول

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: بگرديد و بنگريد.

(2). آد، گا: خلاصي.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(4). آد، گا: پندي و يادگاي و ياد كردي هست.

(5). سوره يس (36) آيه 70.

(6). آج: بترسانيد.

(7). گا: كه.

(8). آد: آن كس كه.

(9). كا، گا هم.

(10). گا بايد.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها: تقلّب.

صفحه : 79

العرب: ألق إلي ّ سمعك، أي استمع منّي. و هو شهيد، «واو» حال است، و او حاضر باشد، يعني]«1» دلش«2» و ذكر و فكرش به انديشه آن مشغول باشد. و گفتند:

وَ هُوَ شَهِيدٌ و او گواه باشد بر آنچه مي شنود، و قول اوّل بهتر است.

وَ لَقَد خَلَقنَا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ، آنگه گفت: ما آسمانها و زمين«3» بيافريديم و آنچه در ميان آن است از كوه و دريا در شش روز. وَ ما مَسَّنا مِن لُغُوب ٍ و هيچ رنج و ماندگي به ما نرسيد. آيت در جهودان آمد كه بيامدند و گفتند: يا محمّد، ما را خبر ده تا خداي در اينكه شش روز چه آفريد! گفت: روز

يك شنبه و دوشنبه زمينها بيافريد، و روز سه شنبه كوهها بيافريد، و روز چهار شنبه آبها و قوتها، و روز پنج شنبه آسمان«4» و فرشتگان را تا به سه ساعت از روز آدينه [و در اوّل ساعتي از ساعات آدينه]«5» آجال پديد كرد. و در دوم«6» آفات، و در سيم«7» آدم را بيافريد. گفتند: راست گفتي اگر تمام بگويي. گفت: تمامي چيست! گفتند«8»:

ثم ّ استراح يوم السّبت و استلقي علي العرش«9»، روز شنبه مانده شده بود برآسود و بر عرش استان باز خفت خداي تعالي اينكه آيت فرستاد آنگه گفت:

فَاصبِر عَلي ما يَقُولُون َ صبر كن بر آنچه جهودان مي گويند كه من به حق ّ ايشان برسم، وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ و تسبيح كن خداي را به شكر او. عطاء خوراساني«10» گفت: بگوي سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر.

-----------------------------------

(1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). كا: يعني در آن حال دلش.

(3). كا را. [.....]

(4). آد، كا، گا: آسمانها.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). گا: دويم.

(7). آج: سئوم.

(8). اساس: گفت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). كا يعني.

(10). آج، آد، گا: خراساني.

صفحه : 80

و دگر«1» مفسّران گفتند: نماز كن به فرمان خداي و«2» توفيق او«3» پيش از آن كه آفتاب برآيد يعني نماز بامداد وَ قَبل َ الغُرُوب ِ و پيش از آن كه فرو شود يعني نماز ديگر.

وَ مِن َ اللَّيل ِ فَسَبِّحه ُ و از شب تسبيح كن او را، يعني نماز شام و خفتن.

عبد اللّه عبّاس گفت: و قَبل َ الغُرُوب ِ«4»، نماز پيشين و ديگر«5».

وَ مِن َ اللَّيل ِ، از اوقات شب آنچه«6» بيدار شوي نماز شام«7» كن. وَ أَدبارَ السُّجُودِ [36- ر] روايت كنند«8» از امير المؤمنين علي- عليه السلام- و«9» عمر بن الخطّاب و ابو هريره و حسن بصري و نخعي و شعبي و اوزاعي كه: أَدبارَ السُّجُودِ، مراد دو ركعت پيش از صبح است«10» كه آن را ركعتي الفجر«11» گويند سنّت نماز بامداد. و عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- صلي اللّه عليه و آله و سلّم- كه اينكه دو ركعت است بعد از«12» نماز شام پيش«13» از آن كه سخن گويد«14» در ركعت اوّل الحمد بخواند و (قل يا ايها الكافرون)، و در ركعت دوم الحمد و قل هو الله، نماز او در عليّين بنويسند. مقاتل گفت: وقتش چندان است تا شفق فرو نشده باشد. مجاهد گفت: تسبيح«15» كه در عقب نمازهاي فرض كند. إبن زيد گفت: نوافل است از قفاي«16» فرايض. و گفتند:

(ادبار السجود)، دو ركعت نماز است پيش از صبح، وَ إِدبارَ النُّجُوم ِ«17» دو ركعت

-----------------------------------

(1). آج، آد، كا: ديگر.

(2). آج، كا به.

(3). كا، گا، آد و به ياري او قَبل َ طُلُوع ِ الشَّمس ِ

(4). آد، گا يعني.

(5). آد، كا، گا مجاهد گفت.

(6). آج، آد، گا: آنگه كه كا: كه.

(7). آد، كا، گا: نماز شب. [.....]

(8). آج، آد، كا، گا: كردند.

(9). آد، گا از.

(10). آج: پيش صبح است آد، كا، گا: دو ركعت است پيش از صبح.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها: ركعتي الفجر.

(12). همه نسخه بدلها: از پس.

(13). اساس: پيشين، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. آد، كا، گا: نماز شام پيش.

(14). آد، گا هر كه بگزارد نماز او در عليين بنويسند.

(15).

آج و ديگر نسخه بدلها است.

(16). آد، گا: از عقب كا: از پس.

(17). سوره طور (52) آيه 49.

صفحه : 81

نماز است بعد از«1» نماز شام. قرّاء در اينكه لفظ خلاف كردند: ابو عمرو و يعقوب و عاصم و كسايي «ادبار» خواندند به فتح «الف» و ديگر قرّاء به كسر «الف» خواندند، علي المصدر و قرائت اوّل علي جمع دبر«2».

وَ استَمِع يَوم َ يُنادِ المُنادِ، آنگه خطاب كرد و گفت: وَ استَمِع گوش دار و اصغا كن آن روز كه منادي ندا كند يعني اسرافيل- عليه السلام- در صيحه صور و ندا اينكه باشد: ايّتها العظام البالية و الاوصال المنقطعة«3» و اللّحوم المتمزّقة و الشعور المتفرّقة ان ّ اللّه امركم ان تجمّعن ّ يفصل القضاء«4» اي استخوانهاي پوسيده و گوشتهاي پاره پاره شده و مويهاي پراكنده و بندهاي گسسته؟ خداي مي فرمايد تا مجتمع شوي براي فصل«5» قضا مِن مَكان ٍ قَرِيب ٍ، از جايي نزديك، گفتند صخره بيت المقدّس و آن ميان زمين است و نزديكتر [36- پ] جايي است از زمين به هيژده«6» ميل- علي ما جاء في الاخبار- و گفتند: مراد آن است كه ندا كنند از جايي كه همه كس بشنوند تا چنان پندارند كه از جايي نزديك است.

يَوم َ يَسمَعُون َ الصَّيحَةَ بِالحَق ِّ آن روز كه ايشان بشنوند آن آواز بحق، و آن نفخه باز پسين باشد. ذلِك َ يَوم ُ الخُرُوج ِ آن، روز بيرون آمدن باشد از گورها. آنگه گفت: إِنّا نَحن ُ نُحيِي وَ نُمِيت ُ ماييم كه احيا و اماتت به ماست«7»، ما زنده كنيم مردگان را و ما مرده كنيم«8» زندگان را. وَ إِلَينَا المَصِيرُ و بازگشت با ماست.

يَوم َ تَشَقَّق ُ الأَرض ُ عَنهُم سِراعاً، گفت«9» آن روز كه زمين

بشكافد از ايشان. و

-----------------------------------

(1). آج، كا، گا: پس از.

(2). آو، كا، گا باشد.

(3). آد، گا: المتّقطعه.

(4). آج، كا: لفصل. [.....]

(5). آج: فضل غلط است.

(6). آج: هشتده آد، گا: هجده.

(7). آج، گا: به دست ماست.

(8). آد، كا، گا: بميرانيم.

(9). اساس: گفتند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 82

سراعا، نصب است بر حال«1» و عامل در او فعلي است مضمر و التّقدير: فيخرجون منها سراعا، جمع سريع. ذلِك َ حَشرٌ عَلَينا يَسِيرٌ، آن جمعي است بر ما آسان.

نَحن ُ أَعلَم ُ بِما يَقُولُون َ، آنگه گفت: و ما عالمترين به آنچه ايشان مي گويند. وَ ما أَنت َ عَلَيهِم بِجَبّارٍ تو اي محمّد برايشان جبّار نه اي«2»، يعني مسلّط و گماشته نه اي، تا ايشان را بقهر و جبر به اسلام درآري،«3» انّما تو پيغام گزاري مذكّر و منبّه. ثعلب«4» گفت: بناء فعّال بسيار آمد در مفعل، چون جبّار به معني مجبر و درّاك به معني مدرك و سرّاع به معني مسرع. و قولي ديگر آن است كه به جبّار«5» مجبر خواست يقال: جبرته علي الامر به معني اجبرته. و الجبّار السلطان. قال الشّاعر«6»:

و يوم الحشر اذ حشرت معدّ و كان النّاس الّا نحن دينا

عصينا عزمة الجبّار حتّي صبحنا الحرب الفا معلمينا

گفت: مراد به جبّار سلطان است، يعني منذر بن النّعمان، كه او مردم را [37- ر] بسوخت و بقهر بر كارها داشت. فَذَكِّر بِالقُرآن ِ ياد ده اي محمّد به قرآن و تذكير و تنبيه كن آنان را كه از وعيد و عقاب من مي ترسند«7»، اينكه از باب تخصيص الذّكر«8» است، چنان كه رفت«9».

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا از ايشان.

(2). آد، گا: نيستي.

(3). آد، گا: بر اسلام داري.

(4).

آد، گا: تغلب.

(5). آد، گا: از جبّار.

(6). آج شعر.

(7). آد، گا و.

(8). آد، گا: بالذّكر.

(9). آد، كا، گا: چنان كه چند جايگه گذشت. [.....]

صفحه : 83

سورة الذاريات

بدان كه اينكه سورت مكّي است و شصت آيت است و سيصد و شصت كلمت است و هزار و دويست و هشتاد و هفت حرف است. و روايت است از زرّ حبيش از ابي ّ كعب كه رسول«1»- عليه السلام«2»- گفت: هر كه او سورة و الذّاريات بخواند، خداي تعالي او را به عدد هر بادي كه در دنيا بجست ده حسنه بنويسد«3».

[سوره الذاريات (51): آيات 1 تا 60]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

وَ الذّارِيات ِ ذَرواً (1) فَالحامِلات ِ وِقراً (2) فَالجارِيات ِ يُسراً (3) فَالمُقَسِّمات ِ أَمراً (4)

إِنَّما تُوعَدُون َ لَصادِق ٌ (5) وَ إِن َّ الدِّين َ لَواقِع ٌ (6) وَ السَّماءِ ذات ِ الحُبُك ِ (7) إِنَّكُم لَفِي قَول ٍ مُختَلِف ٍ (8) يُؤفَك ُ عَنه ُ مَن أُفِك َ (9)

قُتِل َ الخَرّاصُون َ (10) الَّذِين َ هُم فِي غَمرَةٍ ساهُون َ (11) يَسئَلُون َ أَيّان َ يَوم ُ الدِّين ِ (12) يَوم َ هُم عَلَي النّارِ يُفتَنُون َ (13) ذُوقُوا فِتنَتَكُم هذَا الَّذِي كُنتُم بِه ِ تَستَعجِلُون َ (14)

إِن َّ المُتَّقِين َ فِي جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ (15) آخِذِين َ ما آتاهُم رَبُّهُم إِنَّهُم كانُوا قَبل َ ذلِك َ مُحسِنِين َ (16) كانُوا قَلِيلاً مِن َ اللَّيل ِ ما يَهجَعُون َ (17) وَ بِالأَسحارِ هُم يَستَغفِرُون َ (18) وَ فِي أَموالِهِم حَق ٌّ لِلسّائِل ِ وَ المَحرُوم ِ (19)

وَ فِي الأَرض ِ آيات ٌ لِلمُوقِنِين َ (20) وَ فِي أَنفُسِكُم أَ فَلا تُبصِرُون َ (21) وَ فِي السَّماءِ رِزقُكُم وَ ما تُوعَدُون َ (22) فَوَ رَب ِّ السَّماءِ وَ الأَرض ِ إِنَّه ُ لَحَق ٌّ مِثل َ ما أَنَّكُم تَنطِقُون َ (23) هَل أَتاك َ حَدِيث ُ ضَيف ِ إِبراهِيم َ المُكرَمِين َ (24)

إِذ دَخَلُوا عَلَيه ِ فَقالُوا سَلاماً قال َ سَلام ٌ قَوم ٌ مُنكَرُون َ (25) فَراغ َ إِلي أَهلِه ِ فَجاءَ بِعِجل ٍ سَمِين ٍ (26) فَقَرَّبَه ُ إِلَيهِم قال َ أَ لا تَأكُلُون َ (27) فَأَوجَس َ مِنهُم خِيفَةً قالُوا لا تَخَف وَ بَشَّرُوه ُ بِغُلام ٍ عَلِيم ٍ (28) فَأَقبَلَت ِ امرَأَتُه ُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّت وَجهَها وَ قالَت عَجُوزٌ عَقِيم ٌ (29)

قالُوا كَذلِك َ قال َ رَبُّك ِ إِنَّه ُ هُوَ الحَكِيم ُ

العَلِيم ُ (30) قال َ فَما خَطبُكُم أَيُّهَا المُرسَلُون َ (31) قالُوا إِنّا أُرسِلنا إِلي قَوم ٍ مُجرِمِين َ (32) لِنُرسِل َ عَلَيهِم حِجارَةً مِن طِين ٍ (33) مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّك َ لِلمُسرِفِين َ (34)

فَأَخرَجنا مَن كان َ فِيها مِن َ المُؤمِنِين َ (35) فَما وَجَدنا فِيها غَيرَ بَيت ٍ مِن َ المُسلِمِين َ (36) وَ تَرَكنا فِيها آيَةً لِلَّذِين َ يَخافُون َ العَذاب َ الأَلِيم َ (37) وَ فِي مُوسي إِذ أَرسَلناه ُ إِلي فِرعَون َ بِسُلطان ٍ مُبِين ٍ (38) فَتَوَلّي بِرُكنِه ِ وَ قال َ ساحِرٌ أَو مَجنُون ٌ (39)

فَأَخَذناه ُ وَ جُنُودَه ُ فَنَبَذناهُم فِي اليَم ِّ وَ هُوَ مُلِيم ٌ (40) وَ فِي عادٍ إِذ أَرسَلنا عَلَيهِم ُ الرِّيح َ العَقِيم َ (41) ما تَذَرُ مِن شَي ءٍ أَتَت عَلَيه ِ إِلاّ جَعَلَته ُ كَالرَّمِيم ِ (42) وَ فِي ثَمُودَ إِذ قِيل َ لَهُم تَمَتَّعُوا حَتّي حِين ٍ (43) فَعَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم فَأَخَذَتهُم ُ الصّاعِقَةُ وَ هُم يَنظُرُون َ (44)

فَمَا استَطاعُوا مِن قِيام ٍ وَ ما كانُوا مُنتَصِرِين َ (45) وَ قَوم َ نُوح ٍ مِن قَبل ُ إِنَّهُم كانُوا قَوماً فاسِقِين َ (46) وَ السَّماءَ بَنَيناها بِأَيدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُون َ (47) وَ الأَرض َ فَرَشناها فَنِعم َ الماهِدُون َ (48) وَ مِن كُل ِّ شَي ءٍ خَلَقنا زَوجَين ِ لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ (49)

فَفِرُّوا إِلَي اللّه ِ إِنِّي لَكُم مِنه ُ نَذِيرٌ مُبِين ٌ (50) وَ لا تَجعَلُوا مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُم مِنه ُ نَذِيرٌ مُبِين ٌ (51) كَذلِك َ ما أَتَي الَّذِين َ مِن قَبلِهِم مِن رَسُول ٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَو مَجنُون ٌ (52) أَ تَواصَوا بِه ِ بَل هُم قَوم ٌ طاغُون َ (53) فَتَوَل َّ عَنهُم فَما أَنت َ بِمَلُوم ٍ (54)

وَ ذَكِّر فَإِن َّ الذِّكري تَنفَع ُ المُؤمِنِين َ (55) وَ ما خَلَقت ُ الجِن َّ وَ الإِنس َ إِلاّ لِيَعبُدُون ِ (56) ما أُرِيدُ مِنهُم مِن رِزق ٍ وَ ما أُرِيدُ أَن يُطعِمُون ِ (57) إِن َّ اللّه َ هُوَ الرَّزّاق ُ ذُو القُوَّةِ المَتِين ُ (58) فَإِن َّ لِلَّذِين َ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثل َ ذَنُوب ِ أَصحابِهِم فَلا يَستَعجِلُون ِ (59)

فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ كَفَرُوا مِن يَومِهِم ُ الَّذِي يُوعَدُون َ

(60)

[ترجمه]

به حق ّ بادهاي پاك كننده«4» پاك كردني.

به حق ّ برگيرنده بار گران.

و روندگان آسان«5».

و بخشش كنان كاري.

كه آنچه وعده مي دهند شما را [هر آينه راست است]«6».

[و بدرستي كه شمار و جزا]«7» واقع است.

-----------------------------------

(1). گا: پيغمبر.

(2). همه نسخه ها: صلي اللّه عليه و آله و سلّم.

(3). آج صدق رسول اللّه، قوله تبارك و تعالي و تقدّس.

(4). آج: خاك پاشنده.

(5). اصل: ايشان، با توجّه به معني جمله تصحيح شد.

(7- 6). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 84

و به آسمان خداوند راهها.

كه شما در گفتار [يد]«1» مختلف.

بگردانند از او آن كه بگردانند.

بكشند دروغ زنان را.

آنان كه ايشان در غفلت و سهوند. [37- پ].

مي پرسند كه كي باشد روز جزا!

روزي كه ايشان را بر آتش عذاب كنند.

بچشي عذابتان. اينكه آن است كه به آن شتاب كردي.

پرهيزگاران در بهشتها و چشمه ها باشند.

فرا گيرنده آنچه دهد ايشان را خداي شان، ايشان بودند پيش از اينكه نكوكاران.

بودند اندك از شب كه بخفتندي.

و به سحرها ايشان آمرزش خواستندي.

و در مالهاشان حق بود سائل را و ممنوع را«2».

و در زمين علاماتي هست دانندگان را.

و در تنهاي شما، نمي نگري!

و در آسمان روزي [شما]«3» و آنچه وعده مي دهند شما را.

به خداي آسمان

-----------------------------------

(3- 1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(2). آج: مر خواهنده و بي روزي نا خواهنده را.

صفحه : 85

و زمين كه اينكه حق است چنان كه مي گويي.

آمد به تو حديث مهماني ابراهيم [38- ر] گرامي كردگان!

چون در رفتند بر او گفتند: سلام. گفت: سلام بر شما گروهي ناشناس.

ميل كرد«1» با اهلش، آورد گوساله اي فربه.

نزديك كرد به ايشان، گفت: نمي خوري!

بيافت«2» از ايشان.

ترسي، گفتند: مترس. مژده دادند او را به غلامي دانا.

روي نهاد زنش در جماعتي«3»،

بزد بر رويش و گفت زني نازاينده.

گفتند چنين، گفت خداي تو او محكم كار و داناست.

گفت: چيست كار شما اي فرستادگان!

گفتند: ما را فرستادند به گروهي گناهكاران.

تا فرو فرستيم برايشان سنگها از گل.

نشان كرده به نزديك خداي تو براي اسراف كنان.

برون آورديم آن را كه بودند در آن جا از مؤمنان.

نيافتيم در آن جا [38- پ]

-----------------------------------

(1). آج: نهان رفت.

(2). آج: پس نهان كرد در دل خود.

(3). آج: در آواز كردن بود.

صفحه : 86

جز خانه اي از مسلمانان.

و ترك و رها [كرديم]«1» در آن نشاني آنان را كه بترسند از عذاب دردناك.

و در موسي چون بفرستاديم او را به فرعون به حجّتي روشن.

برگرديد به جانبش و گفت جادوي و يا ديوانه است.

بگرفتيم او را و لشكرش را، درانداختيم ايشان را در دريا، و او مستحق ّ ملامت بود.

و در عاد، چون بفرستاديم بر ايشان باد برگ ريز.

رها نكرد از چيزي آمدي بر او الّا كرد [او را]«2» چون استخوان پوسيده.

و در ثمود چون گفتند ايشان را برخوردار شوي تا به وقتي.

بگزشتند«3» از فرمان خدايشان بگرفت ايشان را آتش و ايشان مي نگريدند.

نتوانستند از خواستني«4» و نبودند كينه كشنده«5».

و قوم نوح از پيش كه ايشان

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). كذا با «ز» در اساس.

(4). كذا با «و» در اساس و آج، كه در قديم معمول بوده است. [.....]

(5). آج: بازداشته از عذاب.

صفحه : 87

بودند قومي بي سامان كاران. [39- پ]

و آسمان كه بنا كرديم آن را بقوّت و ما فراخ كنندگانيم.

و زمين بگسترديم آن را، نيك گسترندگانيم.

و از هر چيزي بيافريديم دو جفت تا همانا شما انديشه كني.

يا گريزي با خداي كه من شما

را از او ترساننده ام بيان كننده.

و مكني با خداي خدايي ديگر كه من شما را از او بيم كننده بيان كننده.

همچنين نيامد به آنان كه از پيش ايشان بودند، هيچ پيغمبري الّا كه گفتند جادويي يا ديوانه است.

اندرز كردند«1» به آن! بل ايشان گروهي اند از حدّ گذشته.

برگرد از ايشان كه نيستي تو ملامت گذار«2».

و ياد ده«3» كه ياد دادن سود دارد مؤمنان را.

و نيافريدم [39- پ] پري و آدمي را الا تا مرا پرستند.

نمي خواهم از ايشان روزي

-----------------------------------

(1). آج: اي وصيت كردند.

(2). آج: مستحق ّ ملامت.

(3). آج: پند ده.

صفحه : 88

و نمي خواهم كه طعام دهند مرا.

خداي روزي دهنده خداوند قوّت قوي«1».

به آنان كه بيداد كردند نصيبي است مانند نصيب ياران ايشان، شتاب نكنند بر من.

و اي آنان را كه كافر شدند از آن روزشان كه مي ترسانند ايشان را.

قوله تعالي: وَ الذّارِيات ِ، بدان كه اينكه «واو» كه در اوّل سوره است و او قسم است و مانند [اينكه]«2» بسيار است. و پانزده سوره را خداي تعالي ابتدا به «واو قسم» كرد. مفسّران خلاف كردند در آن كه قسم به چيست: بعضي گفتند: قسم به نام خداست و نام او در آن جا مضمر است چنان است كه«3» گفت: و رب ّ الذّاريات و رب ّ الطور و رب ّ النجم. براي آن كه سوگند جز به خداي درست نباشد و قول درست آن است كه قسم به اينكه چيزهاست براي آن كه كلام به او بر ظاهر است بر طريقه عرب كه ايشان به چيزها ذكر«4» قسم كنند چنان كه به خانه و مسجد، فقالوا بحق ّ هذه البنيّة يعنون الكعبة«5» و حقّك و ابيك و حياة رأسك. امّا آن كه

در شرع سوگند درست نباشد جز به خداي تعالي [40- پ] اينكه مسأله شرعي است براي آن چنان آمد كه مدّعي عليه را سوگند بر او لازم است اگر دروغزن باشد او را شكوهي و خوفي باشد از سوگند خوردن به خداي و به نام خداي باشد كه اقدام نيارد كردن. و قسم خداي تعالي كه براي توكيد كلام

-----------------------------------

(1). آج: تمام.

(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). كا: چنان كه.

(4). آد، گا، كا: ديگر.

(5). آج: يعنون الكعبه.

صفحه : 89

گويد بخلاف آن است. قوله: وَ الذّارِيات ِ جمع ذاريه باشد يقال: ذرت الرّيح التراب علي وجه الارض تذروه ذروا و اذرت تذري اذراء بمعناه. قال اللّه تعالي:

تَذرُوه ُ الرِّياح ُ«1» حق تعالي قسم كرد«2» به بادهاي جهنده كه بر آنچه آيد آن را در هوا«3» برد. عثمان الاعرج گفت: ما را چنين روايت كردند كه مسكن باد در زير بال كروبيان است كه حاملان كرسي اند از آن جا بيايد بر گردون«4» آفتاب آيد، از آن جا بيايد بر سر كوهها از سر كوهها به بيابانها درآيد. امّا شمال را گزر«5» به بهشت عدن باشد«6» از هواي«7» بهشت نصيبي گيرد و از ارواح صدّيقان، پس در حدّ خود جستن گيرد. و حدّ مهب ّ او از كرسي بنات النعش تا به مغرب آفتاب و حدّ مهب ّ دبور از مغرب آفتاب باشد تا به مطلع سهيل، و حدّ مهب ّ جنوب از مطلع سهيل باشد تا به مطلع آفتاب و حدّ مهب ّ صبا از مطلع آفتاب است تا به كرسي بنات النّعش، اينكه در حدّ آن نشود و آن در حدّ اينكه، چنان كه حق تعالي تقرير كرده است.

در خبر است كه

يك روز موسي- عليه السلام- گفت در مناجات با خداي تعالي: الهي ارني سرا من سرائر حكمتك بار خدايا سرّي از اسرار حكمت تو با من نماي«8» [40- پ]، گفت: از آن جا برو«9» بر گذر«10» تو ديهي است، در آن ده«11» رو، به ميان آن ده«12» چهار سراي بيني، در آن سرايها بزن و بگو كه شما چه مردماني«13» و كار و پيشه شما چيست، و از خداي چه مي خواهي«14»!

-----------------------------------

(1). سوره كهف (18) آيه 45.

(2). كا: قسم ياد كرد.

(3). آج: به هوا.

(4). آد، گا: از آن جا بر گردون.

(5). آد، كا، گا: گذر. [.....]

(6). آد، گا: بر در بهشت گذر باشد.

(7). آد، كا، گا: بوي.

(8). آد، گا خداي تعالي.

(9). كا: بروي.

(10). كا: گذرگاه.

(11). آد، كا، گا: ديه.

(12). آد، كا: ديه.

(13). آج، آد، كا، گا: مردمانيد.

(14). آج و ديگر نسخه بدلها: مي خواهيد.

صفحه : 90

موسي آن جا آمد به در سراي«1» اوّل و در بزد، گفت: شما چه مردمانيد! گفتند«2»: ما مردمانيم دهقان، كار و پيشه ما كشت برز«3» است، گفت: از خداي چه مي خواهي«4»! گفتند: باران. اگر امسال باران بسيار بارد همه توانگر«5» شويم.

از آن جا بيامد به در سراي ديگر«6»، گفت: شما چه مردمانيد! گفتند: كار ما فخّار گري است«7»، ما كوزه گرانيم و كوزه بسيار كرديم از آن و نهاده، اگر امسال آفتاب بسيار باشد و باران نبارد«8» ما توانگر«9» گرديم«10». از آن جا بيامد به در سراي ديگر رفت«11»، گفت: شما چه مردمانيد! گفتند: ما مردمانيم«12» كه [ما را غلّه بسيار بر خرمن است، اگر بادهاي پياپي بيايد«13»، ما آن غلّه ها خورد كنيم و به باد پاك كنيم و كار ما

برآيد. به در سراي ديگر آمد«14» گفت: شما چه مردمانيد! گفتند: ما مردمانيم«15»]«16» كه خداوند«17» درختان ميوه ايم و امسال درختان ما بار بسيار دارد، اگر هوا ساكن باشد و باد نجهد كه ميوه ها«18» نا رسيده از درخت بريزد، ما توانگر«19» شويم. موسي برگشت و مي گفت: اي خدايي كه روزي خلقان به امر تو است، يكي را باران مي بايد و يكي را آفتاب، و يكي را باد مي بايد و يكي را هواي ساكن آرميده، و تو خداوند همه را مراد بدهي و به حسب مصلحت روزي به هر يك

-----------------------------------

(1). آد، كا آمد.

(2). اساس: گفت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). آج: و بخور آد، گا: و برزي گري است.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: مي خواهيد. (19- 9- 5). آج و ديگر نسخه بدلها: توانگر. [.....]

(6). آد، گا: دوم.

(7). آج: فخّاري است.

(8). آج: نباشد آد، كا، گا: نيايد.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها: شويم.

(11). آد، گا و احوال پرسيد.

(15- 12). اساس: مردماني با توجّه به آج، كا تصحيح شد.

(13). آد، كا، گا: باشد.

(14). كا و.

(16). اساس: ندارد، با توجّه به آج، كا افزوده شد.

(17). آد، كا، گا: خداوندان.

(18). آج، كا: ميوه ما.

صفحه : 91

رساني چنان كه تو داني.

قوله: وَ الذّارِيات ِ، امير المؤمنين«1»- عليه السلام«2»- بر منبر كوفه خطبه مي كرد و مي گفت:

سلوني قبل ان تفقدوني فان ّ العلم يفيض [14- ر] بين جنبي فيضا لو اجد مستفاضا،

پسر كوّا برخاست و گفت: ما ادّعي مثله نبي ّ او وصي ّ و انّي سألتك عن اشياء، گفت: چنين دعوي هيچ پيغامبر و امام نكرد«3»، من از تو چند مسأله بخواهم پرسيد«4»، گفت: بيار. گفت: اخبرني عن الذّاريات ذروا!

گفت: تلك الرّياح. گفت: مرا خبر ده از «ذاريات.» گفت: بادهاست، قال: فَالحامِلات ِ وِقراً، چيست! گفت: آن بارهاي گران برگرفته، گفت: تلك السحاب ابر است [كه]«5» از باران بار گران دارد. قال«6»: فَالجارِيات ِ يُسراً، چيست! آنان كه بآساني مي روند.

گفت: كشتي هاست، گفت: فَالمُقَسِّمات ِ أَمراً، كيستند آنان كه قسمت كارها مي كنند! گفت: آن فرشتگانند في حديث طويل.

نصب «ذروا» بر مصدر است، و نصب «وقرا» بر مفعول به است.

فَالجارِيات ِ يُسراً، نصب او بر حال است علي لفظ المصدر چنان كه مثالهاي او رفته است بسياري«7» فَالمُقَسِّمات ِ أَمراً، نصب او بر مفعول به است و جواب قسم «ان ّ» است. إِن َّ ما تُوعَدُون َ، «ما» موصوله است، گفت: بحق ّ آن بادها كه مي جهد جستني و بحق ّ اينكه ابرهاي گرانبار به بارانهاي«8» بسيار و بحق ّ اينكه كشتيهاي در آب روان آسان آسان«9»، و بحق ّ اينكه فرشتگان كه قسمت اينكه كارها به دست ايشان داده اند كه آنچه شما را وعده داده اند از بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و حشر و نشر و

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا علي.

(2). آج گفتند.

(3). آج: هيج وحي و پيغمبر نكرد. [.....]

(4). آد، گا: خواهم پرسيدن.

(5). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). آد، كا، گا: گفت.

(7). كا: بسيار جاي.

(8). آج، آد: به باران.

(9). آد، گا: روا به آساني.

صفحه : 92

حساب و كتاب و جز آن از احوال و اهوال قيامت، لصادق همه راست است.

وَ إِن َّ الدِّين َ لَواقِع ٌ، و جزا [41- پ] و حساب خواهد بودن، و دين هر دو را محتمل است، بگفت: هم حساب حق ّ است هم جزا، اوّل حساب باشد تا بداني كه كار تو بگزاف نيست و

با تو گزافكاري نخواهند كردن، آنگه بر وفق آن كه حسابت«1» بر آمده باشد به حساب استحقاق تو از ثواب و عقاب، تو را جزا دهند«2»، لا محال«3» كه اينكه واقع خواهد بودن و بودني است، و آن را خلفي نيست.

آنگه قسمي ديگر از سر گرفت و گفت: وَ السَّماءِ ذات ِ الحُبُك ِ، بحق ّ آسمان خداوند راهها، عبد اللّه عبّاس و قتاده و ربيع گفتند: ذات الخلق الحسن خداوند خلق نيكو. عكرمه گفت: راست و هموار نبيني كه مرد بافنده«4» را كه جامه نيكو بافد، گويند: ما احسن حبكه أي نسجه المستوي. سعيد جبير گفت: ذات الزّينة خداوند زينت، يعني آراسته به ستارگان. حسن گفت: أي حبكت بالنجوم به ستاره درهم آورد«5». مجاهد گفت: المتقن بالبنيان قوي بناست و محكم. ضحّاك گفت: ذات الطرائق خداوند راههاست و لكن براي آن كه دور است از ما، ما نمي بينيم. و منه حبك الماء و حبك الرمل، طرايق آب و ريگ باشد، و كذلك حبك الدّرع و حبك الشعر الجعد شكنج آب و جوشن و موي جعد، و احدها حباك ككتاب و كتب، و حمار و حمر، قال الرّاجز:

كأنّما«6» جلّها الحوّاك طنفسة في وشيها حباك

أي طريقة، و منه الحديث في صفة الدّجّال: رأسه حبك«7» يعني الجعودة [42- ر]. إبن زيد گفت: ذات الشّدّة و قرأ قول«8» اللّه تعالي:

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: شمارت.

(2). آد، كا، گا: دهد.

(3). آج، كا: لا محاله.

(4). آد، كا، گا: بافنده.

(5). آج، گا: آورده كا: آورده اند.

(6). اساس: كأنها، با توجه به كا تصحيح شد.

(7). اساس حبك، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). آد، كا: قوله. [.....]

صفحه : 93

وَ بَنَينا فَوقَكُم

سَبعاً شِداداً«1». عبد اللّه عمر گفت: مراد آسمان هفتم است«2».

هو كه إِنَّكُم«3»، جواب قسم است سوگند با آسمان به اينكه صفت كه ياد كرد كه شما كه اهل مكّه اي«4» در قول مختلفي«5»، يعني اقوال شما با يكديگر نمي ماند در قرآن و در محمّد«6». يكي مي گويد از شما كه: او ساحر است«7»، يكي مي گويد:

شاعر است«8»، يكي مي گويد: كاهن است«9»، يكي مي گويد: ديوانه است. و در قرآن قول شما هم«10» مختلف است، يكي مي گويد: كلام بشر است«11»، يكي مي گويد: فسانه«12» پيشينگان است، يكي مي گويد فرا بافته«13» اوّلينان است، يكي مي گويد: آموخته سلمان است، يكي مي گويد: القاي شيطان است. و گفتند: مراد مقتسمان اند كه جَعَلُوا القُرآن َ عِضِين َ«14»- و تفسير اينكه برفته است در سورة الحجر، و گفتند: مراد آن است كه بعضي مقرّي«15» و بعضي منكري«16» و بعضي مؤمن و بعضي كافر و بعضي مصدّق و بعضي مكذّب، يعني اينكه همه اختلاف و اقوال متفاوت است محال«17» است كه همه حق باشد، تنبيه است ايشان را بر نظر و تفكّر تا انديشه كنند و حق از اينكه ميانه بجويند تا هلاك نشوند.

يُؤفَك ُ عَنه ُ مَن أُفِك َ، آنگه گفت: برگردانند از اينكه قرآن [آن را كه برگردانند.

در معني او چند قول گفتند: يكي آن كه عرب اهل مكّه و قريش مي برگردانند از

-----------------------------------

(1). سوره نبأ (78) آيه 12.

(2). آج: مراد آسمان هفتم است آد، گا عبد اللّه عباس گفت: مراد هفت آسمان است.

(3). آد، كا، گا هو قال لَفِي قَول ٍ مُختَلِف ٍ .

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: مكّه ايد.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: مختلف ايد.

(6). آج هم مختلف است. (11- 9- 8- 7). آج، آد، گا و.

(10). آد، گا: و در قرآن هم قول

شما.

(12). آد، آج، كا، گا: افسانه.

(13). آد، كا، گا: فرو بافته.

(14). سوره حجر (15) آيه 91.

(15). آد، گا: مقرّيد.

(16). آد، كا، گا: منكر.

(17). آد، گا: متفاوت و متناقض محال. [.....]

صفحه : 94

اينكه قرآن]«1» و يا از محمّد آن را كه مي توانند كه برگردانند به دعوت و اغراء و اغواء.

قول دگر آن كه: يُؤفَك ُ عَنه ُ مَن أُفِك َ، بر مي گردانند از اينكه قرآن آنان را كه شيطان ايشان را به وسواس برگردانيده باشند«2»، و گفتند: بر مي گردانند آن«3» را كه او را خذلان دريافته باشد، يعني افك و صرف ايشان كار نمي كنند الا در مخذولي متروكي از توفيق [بازمانده اي]«4»، و الافك الصرف، قال اللّه تعالي: أَ جِئتَنا لِتَأفِكَنا«5»، أي لتصرفنا، و «الإفك» فعل منه [42- پ] بمعني مفعول، أي كلام مصروف عن وجهه و هو الكذب، من باب نقض و نقض و نفض و نفض و نكث و نكث.

قُتِل َ الخَرّاصُون َ، لفظ خبر است و معني دعا چنان كه گفت: قُتِل َ الإِنسان ُ ما أَكفَرَه ُ«6»، و الخرّاس الكذّاب و هو الحزّار«7» أيضا، خرص هم حزر كردن«8» باشد«9» هم دروغ گفتن، و اصل هر دو يكي است براي آن كه حزر«10» كننده متيقّن نباشد بر آنچه گويد و آن حزر«11» كه كند راست نيايد هم دروغ بود، و دروغزن«12» آنچه گويد بتخمين گويد بيشتر و قيل: قتل معناه لعن لعنت باد بر ايشان. و گفتند:

خرّاصان«13» شكّاكان را خواست. عبد اللّه عبّاس گفت: مقتسمان«14» اند كه عقبهاي مكّه ببخشيدند«15» و مردم را منع كردند از الحاق«16» بر«17» رسول- عليه السلام- و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آج، گا: باشد آد: برگردانيده اند.

(3). اساس: آنان

با توجّه به آج تصحيح شد.

(4). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). سوره احقاف (46) آيه 22.

(6). سوره عبس (80) آيه 20.

(7). آد، كا، گا: الحّراز.

(8). آد، كا، گا: حرز كردن.

(9). آد، كا، گا و.

(11- 10). اساس و همه نسخه بدلها: حرز، با توجّه به معني كلمه و عبارات پيشين تصحيح شد.

(12). آج نيز.

(13). آد: خرّاصون.

(14). اساس، آج: متقسمان، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(15). اساس: ببخشيد آج: ببخشند، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(16). آد، كا، گا: از الحاق.

(17). آج و ديگر نسخه بدلها: به.

صفحه : 95

قصّه آن برفت. مجاهد گفت: كاهنان اند.

الَّذِين َ هُم فِي غَمرَةٍ ساهُون َ آنان كه ايشان در غفلت ساهي اند، يعني در سهوند و سهو غفلت باشد.

يَسئَلُون َ أَيّان َ يَوم ُ الدِّين ِ مي پرسند كه: كي خواهد بود«1» روز جزا! تو جواب ده كه«2»: يَوم َ هُم عَلَي النّارِ يُفتَنُون َ آن روز خواهد بود«3» كه ايشان را به آتش امتحان كنند و بر آتش نهند چنان كه زر بر آتش نهند تا عيارش بدانند. و «علي» براي آن گفت كه: آتش زير پايشان باشد و ايشان را در آتش اندازند. و كوفيان گفتند:

«علي» به معني «باء» است.

ذُوقُوا فِتنَتَكُم«4» بچشي«5» عذابتان. هذَا الَّذِي كُنتُم بِه ِ تَستَعجِلُون َ اينكه آن است كه شما به او استعجال و شتابزدگي مي كردي«6»، و براي آن«7» «هذا» گفت«8»، «هذه» نگفت با آن كه فتنه از پيش [43- ر] رفته است كه ردّ با معني كرد«9» و آن عذاب است.

آنگه در برابر آن ذكر پرهيزگاران كرد و جزا و ثواب ايشان، گفت: ان ّ المُتَّقِين َ فِي جَنّات ٍ وَ

عُيُون ٍ پرهيزگاران در بهشتها باشند و چشمه هاي«10» آب، آخِذِين َ، نصب«11» بر حال است من قوله: فِي جَنّات ٍ أي يحصلون«12» في جنّات، گفت: مي گيرند آنچه خداي با ايشان مي دهد از ثواب و انواع كرامات. سعيد جبير گفت: عاملين«13» بما امرهم ربّهم، معني آن است كه: متّقيان آن كنند كه

-----------------------------------

(3- 1). آد: بودن.

(2). كا و بگو.

(4). آد، كا، گا أي يقال لهم ذوقوا.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها: بچشيد.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: مي كرديد.

(7). آج: اينكه.

(8). آج، آد و.

(9). آج: به معني است.

(10). اساس و همه نسخه بدلها: چشمهاي/ چشمه هاي.

(11). آج او.

(12). اساس: يخلصون، با توجّه به آج، آد تصحيح شد.

(13). آج، گا: عالمين. [.....]

صفحه : 96

خداي فرمود ايشان را، من قولهم انا اخذ بقول فلان، أي عامل به، و اينكه راجع باشد به احوال دنيا، و قول اوّل بهتر است براي سياقت آيت فلقوله:«1» إِنَّهُم كانُوا قَبل َ ذلِك َ مُحسِنِين َ ايشان پيش از اينكه محسن و نيكوكار بوده اند، و اينكه دليل آن است كه آن اجري باشد كه لايق باشد به احوال قيامت تا شايد گفتن كه: [پيش از اينكه]«2» نيكوكار بوده اند. سعيد جبير گفت: قبل نزول الفرائض، يعني پيش از آن كه شرع با ايشان آمد و ايشان بر سر احسان و نكوكاري بوده اند«3».

كانُوا قَلِيلًا مِن َ اللَّيل ِ ما يَهجَعُون َ، در معني «ما» و حكم آيت خلاف كردند، بعضي گفتند: «ما» ي نفي است و كلام تمام است عند قوله: كانُوا قَلِيلًا، علي تقدير كانوا قليلا من النّاس، يعني كسهاي«4» چنين از مردمان اندك باشند. آنگه ابتدا كرد و گفت: (ما يهجعون، علي تقديرهم لا يهجعون) و ايشان شب نخسپند، بل به نماز برخيزند، و

بعضي دگر گفتندي«5»: «ما» مصدري است أي كانوا«6» هجوعهم من الليل قليلا. و «يهجعون» در جاي بدل اشتمال باشد از ضمير در «كانوا»، و «ما» ي مصدري را مثال بسيار بود، منها قوله: بِما رَحُبَت«7»، أي برحبها. و قوله: بِما ظَلَمُوا«8»وَ بِالأَسحارِ هُم يَستَغفِرُون َ و در اوقات سحر استغفار كنند، و آمرزش خواهند از خداي تعالي.

وَ فِي أَموالِهِم حَق ٌّ لِلسّائِل ِ وَ المَحرُوم ِ و در مالهاي ايشان حقّي باشد سايل و خواهنده را و محروم را كه تنگ روزي«2» باشد. اينكه قول عبد اللّه عبّاس و سعيد مسيّب است. بعضي گفتند: محروم آن باشد كه در زكات نصيب نباشد [او را]«3» و از آن هشت صنف نباشد في قوله: إِنَّمَا الصَّدَقات ُ لِلفُقَراءِ«4»- الاية. قتاده و زهري ّ گفتند:

«سايل» آن باشد كه بخواهد، و «محروم» آن كه نخواهد. ابراهيم گفت: «محروم» آن باشد كه او را از غنيمت سهمي و نصيبي نرسيده باشد، و بيان اينكه آن باشد«5» كه:

روايت كردند از حسن محمّد«6» كه رسول«7» سريّتي«8» بفرستاد، برفتند و غنيمت آوردند.

رسول ميان ايشان قسمت كرد. پس از آن قومي ديگر آمدند كه ايشان را نصيب نبود در آن، [اينكه]«9» ايت فرود آمد. عكرمه گفت: «محروم» آن باشد كه مالي فزاينده ندارد چون گاو و گوسپند و شتر. زيد أسلم گفت: آن باشد [44- ر] كه زرعش«10» يا ميوه اش را يا چهار پايش را آفت رسيده بود. محمّد بن كعب گفت: «محروم» آن باشد كه او را احتياج رسيده باشد، آنگه بخواند: إِنّا لَمُغرَمُون َ، بَل نَحن ُ مَحرُومُون َ«11».

عبد اللّه بن ابي قلابه گفت: مردي بود از اهل يمامه«12»، سيلي بيامد و مالي

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس ديگر نسخه بدلها: گذرد.

(2). آد،

گا: خواهنده را و آن كه محروم روزي.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

(4). سوره توبه (9) آيه 60.

(5). آج، آد، كا: اينكه آن است.

(6). آد، گا: حسن بن محمّد. [.....]

(7). آج عليه السلام آد، كا، گا صلي اللّه عليه و آله.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها را.

(9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). آد، گا: زرع.

(11). سوره واقعه (56) آيه 66 و 67.

(12). اساس، آج: يمام با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 98

كه داشت از مواشي برد. يكي از اصحاب رسول گفت: هذا المحروم«1» اينكه مرد محروم است. او را توزيعي بكردند«2». شعبي ّ گفت: هفتاد سال است تا«3» مي پرسم كه محروم كه باشد و هيچ علمي حاصل نشد مرا«4». و اصل او در لغت ممنوع باشد بر خلاف مرزوق. و «حرمان» منع باشد.

أنس مالك روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: فرداي قيامت درويشان تظلّم كنند از توانگران«5» و گويند: بار خدايا حق ّ ما بندادند«6» از حقّي كه تو نهادي ما را در مال ايشان، حق تعالي گويد: به عزّت و جلال من كه شما را مقرّب گردانم و ايشان را عذاب كنم. آنگه رسول- عليه السلام- اينكه آيت برخواند: وَ فِي أَموالِهِم حَق ٌّ لِلسّائِل ِ وَ المَحرُوم ِ.

و في الإرض آيات للموقنين و در زمين اياتي و علاماتي و عبرتي هست آنان را كه ايشان را يقين باشد و شكّاك نباشند آنگه گفت به لفظ استفهام بر سبيل ملامت: وَ فِي أَنفُسِكُم أَ فَلا تُبصِرُون َ در خويشتن نمي نگري«7» و انديشه نمي كني«8»!

عبد اللّه زبير گفت: مراد مخرج بول و غايط است. مسيّب

بن شريك گفت: مراد آن است كه از يك ره«9» طعام و شراب فرو مي رود«10» و از دو ره«11» بيرون مي آيد. اگر شير محض خورد«12» آب بيرون آيد. ابو بكر وراق گفت: و في انفسكم«13»، در تحويل حالات و تغيير آلات و ضعف و قوّت و قهر منّت و عجز اركان و فسخ صريمت و نقض عزيمت. آنگه گفت [44- پ]: تو ايمن باش كه روزي تو

-----------------------------------

(1). كا: هذا محروم.

(2). آد، گا: از براي او توزيعي كنيد كا: او را توزيعي كنيد، بكردند.

(3). آج، آد، گا: كه.

(4). كا: نشد بر آن.

(5). آج و همه نسخه بدلها: توانگران.

(6). اساس: بنه دادند/ بندادند.

(7). آج و همه نسخه بدلها: نمي نگريد.

(8). آج و همه نسخه بدلها: نمي كنيد. [.....]

(9). آج، كا: راه.

(10). آج: مي شود.

(11). كا: راه.

(12). آد، گا: خورند.

(13). آد و ديگر نسخه بدلها يعني.

صفحه : 99

جايي«1» نهادم كه«2» آفت به او ره نبرد«3» و هيچ دزد«4» نبرد، لا تأكله السوس و لا يناله اللّصوص.

وَ فِي السَّماءِ رِزقُكُم روزي شما در آسمان است، يعني برف و باران كه به او نبات از زمين بر آيد كه سبب روزي شما مي شود«5». بعضي دگر گفتند: مراد به «سماء» باران است كه عرب آسمان را و ابر«6» و باران را آسمان خوانند«7»، يقول العرب: أصابنا سماء، قال«8»:

اذا سقط السّماء بارض قوم رعيناها و ان كانوا غضابا

إبن كيسان گفت: معني آن است كه و علي رب ّ السماء رزقكم روزي شما به تقدير و فرمان خداي آسمان است. و «في» به معني «علي» است، چنان كه گفت:

وَ لَأُصَلِّبَنَّكُم فِي جُذُوع ِ النَّخل ِ«9»، أي «علي»، آنگه مضاف بيفگند و مضاف اليه به جاي او بداشت«10»،

نحو قوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«11»، و اينكه وجه متعسّف [است]«12» از آن جا كه مجاز في«13» مجاز است، و اينكه معني استخراج توان كرد«14» بي اينكه تقدير بر وجهي دگر و آن آن است«15»: وَ فِي السَّماءِ، مراد آن است كه چون در آسمان باشد جز به تقدير من نباشد«16»، براي آن كه من در آسمان [كس را]«17» ملك و ملك ندادم چنان كه [در زمين]«18». فاذا يختص ّ بي و يتعلّق بمشيّتي، و اينكه

-----------------------------------

(1). كا: چنان.

(2). آج، كا: نهاده ام كه.

(3). آج: راه نبرد كا، گا: راه نيابد.

(4). آد، گا آن را.

(5). آج، آد، كا: روزي شماست.

(6). آج را.

(7). آد، كا: خواند.

(8). كا الشّاعر.

(9). سوره طه (20) آيه 71. [.....]

(10). آد، كا: بنهاد.

(11). سوره يوسف (12) آيه 82. (18- 17- 12). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(13). آج و ديگر نسخه بدلها: در.

(14). آد، گا: توان كردن.

(15). آد، گا: وجهي ديگر كه كا: وجهي ديگر و آن آن است كه.

(16). آد، گا: نبود.

صفحه : 100

به«1» از آن است كه اينكه«2» گفتن كه«3» إبن كيسان [گفت]«4».

سفيان ثوري گفت: واصل الأحدب اينكه آيت بخواند: وَ فِي السَّماءِ رِزقُكُم، گفت: اينكه چه ابلهي است كه من مي كنم، آنچه خداي گفت«5» بر آسمان است من در زمين چگونه طلب مي كنم. برفت و زاويه گرفت و عبادت مي كرد. يك روز و دو روز چيزي پديد نيامد، روز سه ديگر«6» سلّه اي«7» ديد كه پيش او بنهادند. او را برادري بود [در]«8» توكّل از او درست تر«9»، او از در درآمد سلّه خرما [45- ر] دو شد، يكي اينكه مي خورد يكي«10» آن. هر دو در آن زاويه

خداي را مي پرستيدند، و آن روزي به ايشان مي آمد«11» تا با پيش خداي شدند. إبن محيصن خواند: و في السماء رازقكم، به «الف» روزي دهنده شما در آسمان است يعني خداي تعالي [نه]«12» به معني جهت چنان كه تأويل كرديم مانند اينكه الفاظ را. وَ ما تُوعَدُون َ و آنچه وعده مي دهند شما را از خير و شر. ضحّاك گفت: من الجنّة و النّار از بهشت و دوزخ. گفتند: قيامت خواست.

فَوَ رَب ِّ السَّماءِ وَ الأَرض ِ، آنگه قسم ياد كرد و سوگند به خداي آسمان و زمين كه: آنچه من گفتم از معني روزي، حق است و درست است، مِثل َ ما أَنَّكُم تَنطِقُون َ، كوفيان «مثل» خواندند برفع، علي انّه صفة لقوله «لحق ّ». و باقي قرّاء «مثل» خواندند منصوب. آنگه در وجه او اختلاف«13» كردند. گفتند بعضي«14»: نصب بر حال است، و التّقدير: انّه لحق ّ، مشبها«15»

-----------------------------------

(1). كا: بهتر.

(2). آج: آن.

(3). آد، گا: آن است كه. (12- 8- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). كا كه.

(6). آد، گا: روز سيم.

(7). آج، آد، كا، گا خرما. [.....]

(9). كا: درستر.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها: و يكي 11. آج: مي رسانيدند آد، كا، گا: مي رسيد.

(13). آج و ديگر نسخه بدلها: خلاف.

(14). آج و ديگر نسخه بدلها: بعضي گفتند.

(15). كذا در اساس آد و گا و كا آج: مثل.

صفحه : 101

نطقكم. بعضي ديگر گفتند: منصوب است بر صفت مصدري محذوف كانّه قال: حق ّ ذلك حقّا مثل كونكم ناطقين، گروهي دگر گفتند: براي آن كه مضاف است با مبني، او را بنا كردند بر فتح لا بهامه، نحو خمسة عشر. و اگر اضافت او با معربي

بودي بنا نكردندي«1» نحو: مثل زيد و اينكه قول ما زني است و قول اوّل قول جرمي است و أنشد المازني ّ:

لم يمنع الشّرب منها غير ان نطقت حمامة في غصون ذات او قال

گفت: چون «غير» را«2» اضافت كرد با ان بنا كرد او را بر فتح. امّا معني آيت، در او چند قول است«3»: يكي آن كه معني آن است كه«4» من خبر دادم«5». از باب روزي حق ّ است و درست«6»، چنان كه ناطقي شما، يعني چنان كه در اينكه شك نيست كه شما ناطقي«7» در آن شك مكنيد [45- پ] بعضي دگر گفتند نطقي مخصوص خواست بر«8» معني«9»: مِثل َ ما أَنَّكُم تَنطِقُون َ من قول لا اله الا الله، يعني چنان كه اينكه كلمه حق ّ است و درست است اينكه كه من وعده دادم حق است و درست بعضي دگر گفتند: چنان كه يكي از ما به زبان ديگري سخن نتواند گفتن همچنين، روزي غيري غيري نتواند«10» خوردن و اينكه بر قاعده ما درست نيايد، اگر گويند:

چه فرق باشد ميان آن كه گفتي «مثل ما تنطقون»«11» و ميان آن كه گفت«12»

-----------------------------------

(1). كا: كردندي.

(2). اساس صفت، كه با توجه به آج و ديگر نسخه ها، زائد به نظر رسيد.

(3). همه نسخه ها: گفتند.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها اينكه كه.

(5). كذا در اساس و آج، ديگر نسخه بدلها: دادم.

(6). كا است.

(7). كا: ناطق ايد.

(8). آد، كا، گا: و. [.....]

(9). آد آن كه.

(10). آد، كا، گا: روزي غيري نتواند.

(11). اساس: ينطقون، با توجه به آج و ديگر نسخه ها تصحيح شد.

(12). آج: گفتي.

صفحه : 102

«مِثل َ ما أَنَّكُم تَنطِقُون َ»، گوييم: معني مختلف شود و آن آن است كه «مثل ما

تنطقون» تقدير آن باشد كه مثل نطقكم چون نطق شما و نطق ما، در او هم حق باشد و هم باطل: و چون گفت: مثل ما انّكم، معني آن است كه: مثل كونكم ناطقين چنان كه ناطقي«1» و در ناطقي شما«2» شكّي نيست همچنين در حقّي اينكه«3» خلافي نيست، فهذا هو الفرق بينهما.

حسن گفت ما را روايت كردند از«4» رسول- عليه السلام- كه او گفت:

5» قاتل اللّه قوما« اقسم لهم ربهم بنفسه فلم يتصدقوه

بكشاد خداي قويم را كه خداي تعالي براي ايشان به خود قسم كرد باورش نداشتند.

اصمعي گفت: روزي از«6» مسجد آدينه بصره مي آمدم در راه اعرابيي جلف جافي«7» مرا پيش آمد«8» بر شتري نشسته شمشيري در بر افگنده«9» [و كماني به دست گرفته]«10» بنزديك من رسيد سلام كرد و مرا گفت: ممّن الرّجل از كدام قبيله اي!

گفتم: من بني الاصمع. مرا گفت: اصمعيي! گفتم: آري. گفت: از كجا مي آيي!

گفتم: از جايي كه در او«11» كلام خداي مي خواندند گفت: خداي را كلامي است كه آدميان خوانند! گفتم: آري. گفت: چيزي بخوان«12» [46- ر] بر من از آن كلام.

من بر گرفتم سورة وَ الذّارِيات ِ«13» الي قوله: وَ فِي السَّماءِ رِزقُكُم وَ ما تُوعَدُون َ. مرا گفت: يا اصمعي به خداي بر تو كه اينكه كلام خداست! گفتم: آري به آن خداي كه محمّد را به خلق«14» فرستاد كه اينكه كلام خداست كه بر محمّد فرو فرستاد. مرا

-----------------------------------

(1). آج، آد، كا، گا: شما ناطق ايد.

(2). آد، كا، گا: ما.

(3). آد، گا: در حقيّت اينكه سخن كا: در حق ّ اينكه.

(4). آد، گا: كه.

(5). همه نسخه بدلها: اقواما.

(6). گا: در.

(7). گا: حافي.

(8). آد، گا: از پيش من بر آمد كا: از

پيش من باز افتاد.

(9). كا: حمايل كرده.

(10). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....]

(11). آد: در آن جا.

(12). كا: برخوان.

(13). آد، گا: من سوره و الذاريات بنياد كردم.

(14). آد، كا، گا: بحق به خلقان.

صفحه : 103

گفت: مرا بس«1». آنگه برخاست و شتر را بكشت و با پوست پاره پاره كرد و مرا گفت: يار من باش تا به درويشان دهيم. من با او باستادم«2» و آن گوشتها«3» به درويشان داديم. آنگه تيغ بشكست و كمان«4» در زير خاك كرد و روي در بيابان نهاد و مي گفت: وَ فِي السَّماءِ رِزقُكُم وَ ما تُوعَدُون َ من خود را ملامت كردم گفتم اي نفس سالهاي بسيار است كه تو اينكه آيت مي داني و مي خواني و متّعظ نشدي و اعرابي جلف به يك بار متّعظ شد. دگر بار نديدم آن اعرابي را تا آن سال كه با رشيد به حج بودم طواف مي كردم از پس پشتم آوازي بر آمد كه كسي مرا بخواند به آوازي ضعيف باز نگريدم«5» اعرابي را ديدم با تني ضعيف، پوست بر استخوان«6» خشك شده و گونه روزي زرد كرده، بر من سلام كرد و مرا از وراي مقام«7» ابراهيم برد و بنشاند و گفت: هم از آن كلام خداي مرا بشنوان. من سورة وَ الذّارِيات ِ بر گرفتم«8».

چون به اينكه آيت رسيدم وَ فِي السَّماءِ رِزقُكُم وَ ما تُوعَدُون َ، گفت: وَجَدنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا، آنگه مرا گفت: دگر چيست«9»! من بر خواندم: فَوَ رَب ِّ السَّماءِ وَ الأَرض ِ إِنَّه ُ لَحَق ٌّ مِثل َ ما أَنَّكُم تَنطِقُون َ، نعره اي بزد و گفت: كه«10» خداي را بخشم آورد تا او را سوگند بايست خورد! و برگشت«11» [47- پ] آن

كه«12» او را باور نداشت تا سوگند خورد؟ يك دو بار اينكه باز گفت و جان بداد. و رسول- عليه السلام- گفت:

الرزق اشدّ طلبا للعبد من اجله

روزي بنده را به طلب كند از اجلش.

و بو سعيد خدري ّ روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت:

لو ان ّ احدكم فرّ من

-----------------------------------

(1). آج: مرا گفت: بس كا: پس گفت: مرابس.

(2). آج، آد، گا: بايستادم كا: در ايستادم.

(3). آد، گا: گوشت.

(4). كا: تيغ و كمان بشكست و.

(5). كا: باز نگريستم.

(6). كا خوشيده.

(7). آد، كا، گا: و مرا به مقام.

(8). آد، كا، گا: خواندن گرفتن.

(9). آد، كا، گا: هست.

(10). آد، كا: كيست آن كه گا: كيست كه. [.....]

(11). كذا در اساس و آج، آد، كا، گا: كيست آن كه. «برگست»، همان «برگشت» است و به معني معاذ اللّه، يعني هرگز و مبادا.

(12). كا، گا: آنگه. 1»

صفحه : 104

الله رزقه لتبعه« كما يتبعه الموت،

گفت: شما از روزي بگريزي«2» روزي از پي شما«3» بيايد چنان كه مرگ، و شاعر گفت در اينكه معني«4»:

الرّزق في القرب و في البعد اطلب للعبد من العبد

لو قصّر الطّالب في سعيه أتاه ما«5» قدّر في قصد

و قال دعبل:

اسعي لا طلب رزقي و هو في طلبي و الرّزق اكثر لي منّي له طلبا

و در اخبار ما آمد كه:

الرّزق رزقان، رزق تطلبه و رزق يطلبك

روزي دو است: يكي تو او را طلب مي كني و يكي او تو را طلب مي كند، آنچه تو او را طلب مي كني باشد كه بيابي و باشد كه نيابي، و آنچه او طلب كند لابد تو را بيابد، و لمحمّد بن حازم في معناه:

لو كان في صخرة في البحر راسية صمّاء ملمومة«6»

ملسا نواحيها

رزق لعبد براه اللّه لا نصدعت منه اليه فأدّت كلّما«7» فيها

أو كان تحت طباق السّبع مطلبه لسهّل اللّه في المرقي مراقيها

حتّي ينال ألذي في اللوح خطّ له ان هي أتته و الّا فهو يأتيها

و لكن بناي اينكه بر توكّل است، تا توكّل درست نباشد اينكه حال درست نيايد«8». و رسول- عليه السّلام- گفت:

9»10» لو انّكم تتوكّلون علي اللّه حق ّ توكّله لرزقكم [كما]« يرزق الطّير تغدو« خماصا و

-----------------------------------

(1). كا: لعتبعه.

(2). كذا: در اساس آج و ديگر نسخه بدلها: اگر يكي از شما از روزي بگريزد.

(3). كذا: در اساس آج و ديگر نسخه بدلها: روزي در پي او.

(4). آد، گا: و شاعري در اينكه معني گفته.

(5). كا: أتاهما.

(6). آد، گا: مملولة

(7). آد، گا: كل ّ ما.

(8). آد، كا، گا: بر نيايد.

(9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). اساس: يعدو، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. 1»

صفحه : 105

الله تروح« بطانا

، گفت: شما توكّل كردي«2» بر خداي حق ّ توكّلش [47- ر] چنان كه ببايد روزي دادي شما را چنان كه مرغان را دهد، بامداد از آشيانها بيرون آيند حوصله ها«3» تهي، و نماز شام به آشيانها روند حوصله ها«4» پر.

امّا آنچه تكليف تو است در اينكه باب سعي است و طلب كردن روزي از مطلب خود از وجهي حلال، آنگه آنچه صلاح تو است به تو رسد، و آنچه نرسد هم صلاح تو است«5». طلب تو جهاد است و دادن او صلاح يا نادادن، تو را آن«6» مجاهدت امتناع نبايد كردن كه:

طلب الحلال جهاد،

و

قال عليه السلام: رجعنا من الجهاد الاصغر الي الجهاد الاكبر.

تكليف تو يافتن نيست، تكليف

تو جستن است«7».

8» و علي ّ ان اسعي و ليس علي ّ ادراك النّجاح«.

آن كه به تو«9» است جدّ است، و آن كه [به اوست جدّ است]«10». اينكه جدّ جهد است و آن جهد جهاد«11»، آن جدّ حظ است و آن حظّ [حظّ«12» است، و آن]«13» به قضاست و بر تو به آن قضا رضاست، چه اگر راضي نباشي سخط تو را اثر نيست«14»:

فان تغضبوا من قسمة اللّه حظّكم فللّه اذ لم يرضكم كان أبصرا

بارع زوزني گويد در اينكه معني و معني لطيف كرد«15»:

يقولون ان ّ المال عنقاء مغرب لذي الفضل فاقنع تسترح قلت فاقلبوا

-----------------------------------

(1). اساس: يروح، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). آج، آد: يعني اگر شما توكّل كرديد. [.....]

(4- 3). اساس: آد، گا: حوصلها/ حوصله ها.

(5). آد، گا: در آن است.

(6). آج: صلاح با نادان از آد، گا: و دادن و نادادن او صلاح تو را از.

(14- 7). كا قال الشّاعر.

(8). اساس: و علي ّ ان اسعي ادراك النّجاح، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). كا: بر تو.

(13- 10). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). آد، كا، گا است و.

(12). آد: خط.

(15). آج، گا: لطيف است.

صفحه : 106

اذا انا لم اقنع فما انا صانع و ما لامرء عمّا قضي اللّه مذهب

بر تو قناعت است و تسليم، چه به سعي تو زيادت نشود آنچه تو را نهاده اند، چنان كه گفت:

و ليس رزق الفتي من حسن حيلته بل من جدود و ارزاق و اقسام

كالصيد يحرمه الرّامي المجيد و قد«1» يرمي و يرزقه من ليس بالرّامي

و قال اخر:

اذا ما راي

النّاس الغني ّ جاره فقير يقولوا عاجز و جليد

و ليس الغني و الفقر من حيلة الفتي و لكن أحاظ«2» قسّمت و جدود

و قوله: هل اتيك حديث [47- پ] ضَيف ِ إِبراهِيم َ المُكرَمِين َ، آنگه گفت:

يا محمّد به تو آمد حديث مهمانان ابراهيم آن مهمانان گرامي! در عدد مهمانان ابراهيم خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت و مقاتل: دوازده كس«3» بودند. محمّد بن كعب گفت: جبريل [بود]«4» با هفت فريشته، عطا گفت: جبريل بود و ميكايل و فريشته اي ديگر با ايشان بود. عبد اللّه بن عبّاس گفت: براي آن «مكرم» خواند ايشان را كه ناخوانده بودند. مجاهد گفت: براي آن «مكرم» خواند ايشان را كه ابراهيم به نفس خود خدمت كرد ايشان را، و قال الشّاعر:

و انّي لعبد الضّيف ما دام نازلا و مالي سواها شيمة تشبه العبدا

گفتند: براي آن «مكرم» خواند ايشان را كه بنزديك خداي گرامي بودند، نظيره قوله: بَل عِبادٌ مُكرَمُون َ«5»، ابو بكر ورّاق گفت: براي آن كه مهمانان مرد كريم بودند و او مكرم بودي مهمانان را، پس مهمان او مكرم«6» باشند.

-----------------------------------

(1). آد: المجدّ و قد گا: المجدّ له.

(2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها چاپ شعراني (10/ 302): حظوظ.

(3). آد، كا، گا: فرشته.

(4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(5). سوره انبياء (21) آيه 26.

(6). اساس: مكرّم با تشديد، كه صحيح نمي نمايد.

صفحه : 107

إِذ دَخَلُوا عَلَيه ِ چون نزديك [او]«1» شدند، فَقالُوا سَلاماً، أي نسلّم عليك تسليما، آنگه فعل بيفگند و زوايد مصدر. قال َ سَلام ٌ، أي سلام عليكم، أو خطابي و تحيّتي. «سلام» خبر مبتدايي باشد محذوف. قَوم ٌ مُنكَرُون َ، أي انتم قوم منكرون.

هم خبر

مبتداي محذوف است، گفت: شما مردمان نا شناخته اي«2»، من شما را نمي شناسم. و گفتند: براي آن «منكر» خواند ايشان را كه بي دستوري در شدند، و گفتند: براي آن كه خطاب و تحيّت سلام عادت نبود، او آن تحيّت نشناخت.

فَراغ َ إِلي أَهلِه ِ، أي مال و رجع. ابراهيم- عليه [السلام]«3» با نزديك قوم و اهل خود رفت ساره [و گفت]«4»: مرا مهمانان«5» رسيدند«6» بس«7» گرامي، چيزي نيست«8» [48- ر] كه پيش ايشان بريم! گفت: چيزي ساخته نيست و لكن مرا عجلي است گوساله كه او را مي پرورم به هوس فرزند و او را چون فرزند مي«9» دارم به دوستي، و لكن براي تو ايثار كنم«10». چنان كه عادت زنان باشد او را دست و پاي در حناء«11» گرفته بود و زنگ در گلو بسته. ابراهيم آن عجل را بكشت و بريان كرد و آن گوساله اي بود فربه.

فَقَرَّبَه ُ إِلَيهِم«12»، و قال لهم: كلوا، فلمّا رأيهم لا يأكلون، قال َ أَ لا تَأكُلُون َ، پيش بنهاد [و گفت]«13»: چرا نمي خوري«14»! گفتند: ابراهيم نديد«15»، براي آن كه او

-----------------------------------

(4- 3- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آج: شما مردانيد ناشناخته ايد آد، گا: شما مردماني ناشناخته ايد كا: شما مردمانيد ناشناخته.

(5). آج: مهماناني.

(6). آد، كا، گا: رسيده اند.

(7). كا: پس.

(8). آد، كا: هست.

(9). آد: فرزندي.

(10). آد، گا و.

(11). اساس: حيناء با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). آد، گا آنگه پيش ايشان آورد و بنهاد، و قال الا تأكلون، اينكه جا در كلام محذوفي هست، و التقدير: فقرّبه اليهم.

(13). اساس: ندارد با توجه به آج، گا افزوده شد.

(14). آج: نمي خوريد آد: گفت بخوريد چون ديد كه

ايشان نمي خورند گفت: بخوريد. [.....]

(15). آج، آد، كا كه ايشان نمي خوردند.

صفحه : 108

را عادت نبود كه در مهمان نگاه كردي به وقت طعام خوردن، چه عادت كريمان چنين باشد تا مهمانان طعام بخورند چنان كه خواهند، بخلاف آن كه يكي گفت در مهماني بخيلي«1»:

امدّ يدي ّ فيه لأسرق لقمة فيلحظني شزرا فأعبث بالبقل

ساره از پس پرده بديد، ابراهيم را بخواند و گفت: اينكه ميهمانان تو طعام نمي خورند. او گفت: الا تأكلون«2»، آنگه بترسيد از ايشان كه نبايد كه به او«3» غدري و خيانتي در دل دارند، يقال: أوجس في نفسه«4» اذا وجد و الخيفة الخوف. قالوا لا تخف، ايشان«5» ديدند كه ابراهيم بترسيد از ايشان، گفتند: مترس. و او را به پسري دانا بشارت دادند. اهل اشارت گفتند: چون ساره [48- پ] با بي فرزندي«6» عجل«7» فدا كرد و ايثار كرد كه آن را چون فرزند مي داشت، ما او را به فرزند چون اسحاق بشارت داديم«8».

فَأَقبَلَت ِ امرَأَتُه ُ فِي صَرَّةٍ، أي في صيحة، يعني ساره كه اهل او بود بانگ برداشت. و مراد به «اقبلت» نه اقبال و ادبار است، انّما معني آن است كه گويد:

اقبل فلان يفعل كذا، أي جعله«9» كذا. و گفتند: في صرّة، أي في جماعة من النّساء.

و اصل الصّرّ، الجمع، و منه الصرّة و قال«10».

واهرها في صرّة لم تزيّل.

أي في جماعة من«11» البقر. فصكّت وجهها، أي لطمت وجهها تپنچه«12» بر

-----------------------------------

(1). آد، كا: مهمان بخيل گا: ميزبان بخيلي.

(2). آد، كا، گا فاوجس منهم خيفة.

(3). كا: كه نباشد با او.

(4). آد، كا و أجس ّ.

(5). آج و ديگر نسخه بدلها چون.

(6). كا: به عوض فرزندي.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها: عجلي.

(8). گا:

دادند.

(9). اساس: أي جعله با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). آد، كا، گا الشّاعر.

(11). آج، كا، گا: ندارد.

(12). آج، گا: طپانچه.

صفحه : 109

روي زد«1»، گفت: عجوز عقيم، و التّقدير: أنا عجوز عقيم، و قيل«2»: أ تلد عجوز عقيم، گفت: من پير شدم و در اصل خود نازاينده بودم، يا گفت: چگونه ممكن باشد كه پير زني عقيم بزايد؟ در اخبار هست كه ساره«3» در وقت بشارت نود و نه ساله بود و ابراهيم صد ساله بود و ساره هرگز نزاده«4» بود.

قالوا كذلك، فرشتگان گفتند: همچنين«5» گفت ما را خداي تو«6» و ما اينكه بشارت نه از خود مي گوييم. سؤال كردند كه ابراهيم و ساره صدق قول«7» و بشارت«8» از كجا دانستند! و ايشان به صورت آدميان بودند نه به صورت فرشتگان!

گوييم: لا بدّ است از آن كه علمي معجز مقرون باشد به گفتار و بشارت ايشان كه ابراهيم و ساره را علمي«9» حاصل شود به قول ايشان. و در خبر آمد كه دعا كردند«10» تا خداي تعالي آن عجل را زنده كرد تا«11» برخاست و بنزديك مادر رفت [49- ر]«12».

قال َ فَما خَطبُكُم، ابراهيم- عليه السلام- چون بدانست كه ايشان فرشتگانند و از نزديك خداي مي آيند، خواست تا بداند كه به او آمده اند يا به كاري ديگر، گفت«13»: فَما خَطبُكُم أَيُّهَا المُرسَلُون َ چه كار است شما را«14» اي فرستادگان«15» خداي.

-----------------------------------

(1). آد، گا: مي زد. [.....]

(2). كا قالت.

(3). آج، آد، گا را.

(4). كا: نزاييده.

(5). آد، كا، گا: چنين.

(6). آد، گا كه او محكم كار و داناست.

(7). اساس: صديق القول، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). آج، آد، گا ايشان.

(9).

كا آن فرشتگان.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها: علم.

(11). آد، گا: و.

(12). كا إنّه هو الحكيم العليم، يعني خداي تعالي حكيم است و محكم كار و داناست.

(13). آج، كا قال.

(14). كا بر من، آد، گا در زمين.

(15). گا: اي فرشتگان. [.....]

صفحه : 110

قالُوا إِنّا أُرسِلنا إِلي قَوم ٍ مُجرِمِين َ، ايشان گفتند: ما را فرستاده اند به گروهي گناهكاران، يعني قوم لوط.

لِنُرسِل َ عَلَيهِم حِجارَةً مِن طِين ٍ، گفت: تا بفرستيم بر ايشان سنگها«1» از گل.

كلبي گفت: از سنگ و گل بود، بيانه قوله: مِن سِجِّيل ٍ«2».

مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّك َ لِلمُسرِفِين َ علامت بر كرده بنزديك خداي تعالي براي آن مسرفان متعدّيان.

فَأَخرَجنا مَن كان َ فِيها مِن َ المُؤمِنِين َ بيرون آورديم هر كس را كه در آن جا بودند از مؤمنان به لوط- عليه السلام«3»- نيافتيم در آن جا جز يك خانه از مسلمانان و آن خانه لوط بود- عليه السلام-.

وَ تَرَكنا فِيها آيَةً رها كرديم«4» در آن شهر و مدينه آيتي و عبرتي و علامتي آنان را كه از عذاب خداي تعالي ترسند«5».

وَ فِي مُوسي، يعني في إرسال موسي أيضا اية و در فرستادن موسي- عليه السلام- چنين آيتي و دلالتي بود چون بفرستاديم او را«6» با حجّتي و برهاني ظاهر«7» روشن. و فرّاء گفت: معطوف است علي قوله: وَ فِي الأَرض ِ آيات ٌ«8» و في موسي أيضا آيات.

فَتَوَلّي بِرُكنِه ِ پشت بر كرد و برگرديد به جانب خود، قيل: بركنه أي بجانبه، پهلو برگردانيد«9»، نظيره قوله: أَو آوِي إِلي رُكن ٍ شَدِيدٍ«10» اراد به المنعة و العشيرة

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: سنگهايي.

(2). سوره هود (11) آيه 82 سوره حج (15) آيه 74 سوره فيل (105) آيه 4.

(3). آد، كا فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين.

(4).

آد، كا، گا: و رها كرديم.

(5). آج: نترسند.

(6). آد، گا به فرعون.

(7). كا و.

(8). سوره ذاريات (51) آيه 20.

(9). آد، كا، گا يعني ابا نمود و قبول نكرد. و قيل: بقوّته و اشراف قومه، او برگرديد و قوم را برگردانيد.

(10). سوره هود (11) آيه 80.

صفحه : 111

و قال گفت يعني فرعون: ساحِرٌ أَو مَجنُون ٌ، أي«1» هذا، اينكه موسي يا جادوست [49- پ] يا ديوانه. ابو عبيده گفت: «أو» به معني «واو» است براي [آن كه]«2» او موسي را به هر دو قذف كرد لقوله: آثِماً أَو كَفُوراً«3».

فَأَخَذناه ُ وَ جُنُودَه ُ ما بگرفتيم فرعون را و لشكر او را و در دريا انداختيم ايشان را. وَ هُوَ مُلِيم ٌ و او مستحق ّ ملامت بود.

وَ فِي عادٍ، عطف است بر آنچه رفت من قوله: وَ فِي الأَرض ِ«4»، و في نوح«5»، و في عاد آيات«6» و ادلّة«7» نيز«8» در عاد و قصّه ايشان آياتي و علاماتي و دليلهايي هست.

إِذ أَرسَلنا عَلَيهِم ُ الرِّيح َ العَقِيم َ چون بفرستاديم بر ايشان بادي عقيم و آن [بادي]«9» بود كه ميغ پراگنده كند و برگ بريزاند از درخت در وقت خزان، و ضدّ او لاقح«10» بود.

ما تَذَرُ مِن شَي ءٍ أَتَت عَلَيه ِ إِلّا جَعَلَته ُ كَالرَّمِيم ِ، گفت: رها نكرد هيچ چيز را كه بر او آمد الّا و او را چون استخان«11» پوسيده و چوب پوسيده كرد چون گياهي خشك. قتاده گفت: چون درخت پوسيده. ابو العالية گفت: چون خاك كوفته.

عبد اللّه عبّاس گفت: كالشي ء الهالك مانند چيزي هلاك شده. يمان«12» گفت:

-----------------------------------

(1). كا: إن ّ.

(2). اساس: ندارد خواستن، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها: افزوده شد.

(3). سوره دهر (76) آيه 24.

(4). سوره ذاريات (51) آيه 20.

[.....]

(5). آد، گا: موسي.

(6). كا: ندارد.

(7). آد، كا: ندارد.

(8). آد، كا، گا: يعني.

(9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). اساس: لاقي، كا: لاحق، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها: استخوان.

(12). اساس، آج: يمام، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 112

«رميم» آن باشد كه چهار پاي از گياه تر يا خشك به دهن خرد كند«1» و بيندازد و از آن جالب چهار پاي را مرمّه گويند و مقمّه، و اصل او در استخوان پوسيده من قوله تعالي: مَن يُحي ِ العِظام َ وَ هِي َ رَمِيم ٌ«2».

وَ فِي ثَمُودَ«3» ايضا آيات و در ثمود- كه قوم صالح بودند- آيات و عبرتهايي هست، إِذ قِيل َ لَهُم تَمَتَّعُوا حَتّي حِين ٍ [چون گفتند ايشان را]«4» متمتّع«5» باشي«6» تا به روزگاري، يعني آجال ايشان و وقت مرگشان، يعني«7» اگر كفر نياوردندي [50- ر] ايشان را عذاب و صاعقه نيامدي بماندندي تا به اجلي كه خداي تعالي صلاح«8» دانستي در آن.

فَعَتَوا عَن أَمرِ رَبِّهِم ايشان عتوّ و طغيان و بي فرماني كردند از فرمان خداي.«9» فَأَخَذَتهُم ُ الصّاعِقَةُ صاعقه ايشان را بگرفت- و آن آتشي بود كه از آسمان بيامد و ايشان را بسوخت«10»- و گفتند: هر عذابي را كه از آسمان آيد آن را صاعقه گويند«11» و ايشان به صحيحه و بانگ جبريل هلاك شدند.

فَمَا استَطاعُوا مِن قِيام ٍ، «من» زيادت است تأكيد نفي را، گفت: نتوانستند به هيچ وجه برخواستن«12»، يعني از جاي نتوانستند«13» جنبيدن«14» و از عذاب بگريختن. وَ ما كانُوا مُنتَصِرِين َ و نيز قوّت انتقام نداشتند تا از ما انتقام كشيدندي.

-----------------------------------

(1). كا:

خورد كند.

(2). سوره يس (36) آيه 78.

(3). كا أي و في.

(4). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). آج، آد، گا: ممتّع.

(6). آد، گا: باشيد. [.....]

(7). آد، گا: كه.

(8). آج و ديگر نسخه بدلها ايشان.

(9). آد، گا تعالي.

(10). آد، گا و ايشان مي نگريدند.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها: خوانند.

(12). كذا در اساس، آج، كا، گا آج: برخاستن.

(13). اساس: نتوانستن، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). كا: جنبيد.

صفحه : 113

وَ قَوم َ نُوح ٍ، ابو عمرو و حمزه و كسائي و اعمش خواندند: «و قوم» مجرور عطفا علي قوله: وَ فِي الأَرض ِ«1»، وَ فِي مُوسي«2»، وَ فِي عادٍ«3»، وَ فِي ثَمُودَ«4» فَأَخَذَتهُم ُ الصّاعِقَةُ«6» يعني و اخذت قوم نوح الصاعقة ايضا، و دوم فعلي مضمر، نحو: و أهلكنا قوم نوح، و گفتند: و اذكر قوم نوح من قبل«7»، از پيش آن گروه گذشته«8» از عاد و ثمود و قوم فرعون.

إِنَّهُم كانُوا قَوماً فاسِقِين َ ايشان گروهي فاسقان بودند از فرمان خداي بيرون شده.

وَ السَّماءَ و آسمان را بنا كرديم بقوّت. وَ إِنّا لَمُوسِعُون َ، عبد اللّه عبّاس گفت: ما قادريم بر آن. روايتي هم از او آن است كه ما روزي فراخ كنيم«9» بر آن كس كه خواهيم. ضحّاك گفت [50- پ]: ما تو نگريم«10»، بيانه: عَلَي المُوسِع ِ قَدَرُه ُ وَ عَلَي المُقتِرِ قَدَرُه ُ.«11» حسين بن الفضل گفت: علم ما واسع است، يعني همه چيز دانيم.

وَ الأَرض َ فَرَشناها و زمين را بگسترديم. فَنِعم َ الماهِدُون َ نيك«12» گستراننده ايم«13» ما، و اينكه همه تذكير نعمت [است]«14» تا خلقان بشنوند و نعمت ياد آرند و شكر كنند.

-----------------------------------

(1). سوره ذاريات (51) آيه 20.

(2). سوره ذاريات (51)

آيه 38.

(3). سوره ذاريات (51) آيه 41.

(4). سوره ذاريات (51) آيه 43.

(5). آج، آد، كا، گا: گفتند.

(6). سوره ذاريات (51) آيه 44. [.....]

(7). آد، گا ياد كن قوم نوح را گا ياد كن.

(8). اساس: گزشته، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). آج: گردانيم.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها: توانگريم.

(11). سوره بقره (2) آيه 236.

(12). كا: و نيك.

(13). آج، كا، گا: گسترانيده ايم.

(14). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 114

وَ مِن كُل ِّ شَي ءٍ خَلَقنا زَوجَين ِ و از هر چيزي كه آفريديم دو جفت آفريديم.

مراد يك جفت است«1» دو فرد«2»، و لكن براي آن دو جفت گفت كه هر يكي از«3» جفت صاحبش باشد و الّا دو جفت به زبان ما چهار فرد بود، و مراد دو نوع و دو صنف اند چون: آسمان و زمين، و برّ و بحر، و سهل و جبل، و تابستان و زمستان، و خريف و بهار، و شب و روز، و جن ّ و انس، و نر و ماده. لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ تا همانا شما انديشه كنيد و بداني«4» كه خالق اينكه ازواج و اصناف بايد تا يكي بي همتا باشد.

فَفِرُّوا إِلَي اللّه ِ، آنگه مكلّفان را وعظ كرد و گفت: با خداي گريزي«5» [از عذاب او. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه از او هم با او گريزيد]«6».

ابو بكر ورّاق گفت: از طاعت شيطان با خدمت رحمان گريزي«7». عمرو بن عثمان گفت: پناه با مكّه دهي«8». حسين بن فضل گفت: از هر چه جز اوست بگريزي«9»، ذو النّون گفت: از جهل با علم گريزي«10» و از كفر با شكر. إِنِّي لَكُم

مِنه ُ نَذِيرٌ مُبِين ٌ كه من شما را ترساننده ام از خداي، بيان كننده.

وَ لا تَجعَلُوا مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ و با خداي خدايي ديگر مپرستي«11» كه من شما را پيغامبري ام بيان كننده.

كَذلِك َ يعني همچنان كه قوم تو تو را ساحر و جادو و ديوانه خواندند«12».

-----------------------------------

(1). آد كه.

(2). آد باشد.

(3). آد، كا، گا آن.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: بدانيد. (10- 9- 7- 5). آج و ديگر نسخه بدلها: گريزيد.

(6). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(8). آج و ديگر نسخه بدلها: دهيد.

(11). آج و ديگر نسخه بدلها: مپرستيد آد، كا، گا إنّي لكم منه نذير مبين.

(12). آد، كا، گا ما اتي الّذين من قبلهم من رسول الّا قالوا ساحر او مجنون.

صفحه : 115

هيچ پيغامبر از جمله آنان كه پيش«1» تو بودند به قوم خود نيامدند الّا و گفتند كه:

اينكه جادوست يا ديوانه. اينكه براي تسلّي رسول گفت، يعني اوّل كس نه تويي كه اينكه قوم او را [51- ر] تكذيب كردند.

آنگه بر سبيل تعجّب فرمود كه«2»: أَ تَواصَوا بِه ِ وصيّت كرده اند يكديگر را به اينكه، چنان كه ما گوييم: زبان در دهن«3» يكديگر كرده اند«4»! بل خود اينان، و ايشان گروهي اند طاغي و متجاوز از حدّ.

آنگه گفت: فَتَوَل َّ عَنهُم از اينان برگرد. فَما أَنت َ بِمَلُوم ٍ كه تو مستحق ملامت نه اي«5» و كس تو را بدين ملامت نكند. و در اخبار هست كه: چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السلام- دل تنگ شد و صحابه همچنين، گمان بردند كه وحي منقطع شد و عذاب فرود آمد. حق تعالي براي تسلّي رسول- عليه السلام-«6» آيت فرستاد: وَ ذَكِّر ياد ده اي

محمّد كه ياد دادن مؤمنان«7» سود دارد.

وَ ما خَلَقت ُ الجِن َّ وَ الإِنس َ إِلّا لِيَعبُدُون ِ«8»، گفت: من نيافريدم جنّيان و انسيان را الّا براي آن تا«9» مرا پرستند يعني غرض من در آفريدن خلقان عبادت است. از امير المؤمنين علي- عليه السلام- روايت كردند كه گفت معني آن است كه:

10» الّا لامرهم« يعبدون

الّا كه«11» فرمايم ايشان را كه مرا عبادت كنند، و اينكه اختيار زجّاج است. بيانه قوله: وَ ما أُمِرُوا إِلّا لِيَعبُدُوا اللّه َ«12»، الاية. مجاهد گفت: الّا ليعرفون، عبد اللّه عبّاس گفت: الّا ليقرّوا لي بالعبوديّة«13»، كلبي گفت: الّا

-----------------------------------

(1). كا از.

(2). آد: تعجّب گفت.

(3). آد، كا، گا: دهان.

(4). آج بل هم، آد، كا، گا بل هم قوم طاغون.

(5). آد، كا: نيستي.

(6). آج، آد، گا اينكه.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها را.

(8). همه نسخه بدلها آنگه براي ابلاغ حجّت.

(9). آد، گا: براي آن كه.

(10). آد، كا، گا آن.

(11). آد، كا، گا: تا. [.....]

(12). سوره بيّنه (98) آيه 5.

(13). كا: بالعبادة و العبوديه.

صفحه : 116

ليوحّدون الّا تا مرا يكي گويند. و آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره براي آن كه به اتّفاق آيت محكم است و محمول است بر ظاهر خود و مطابق ادلّه عقل است. و اگر غرض او كفر و معصيت بودي نگفتي ايشان را براي عبادت آفريديم.

ما أُرِيدُ مِنهُم مِن رِزق ٍ، گفت از ايشان روزي نمي خواهم و نمي خواهم تا مرا طعام دهند. إِن َّ اللّه َ هُوَ الرَّزّاق ُ ذُو القُوَّةِ المَتِين ُ [52- پ] خداي تعالي روزي دهنده است و خداوند قدرت و قوّت است. و «متين» هم قوي باشد و مرجع هر دو با قادري«1» است و عامه قرّا «متين» خواندند«2» برفع علي انّه

صفة اللّه تعالي و در شاذّ يحيي بن اعمش به جرّ خواند«3» علي انّه صفة للقوّة. و براي آن «متينة» نگفت كه رد كرد با معني، اراد به الامر المتين. و وجوه بسيار گفته ايم في قوله: إِن َّ رَحمَت َ اللّه ِ قَرِيب ٌ مِن َ المُحسِنِين َ، و في قوله: فَمَن جاءَه ُ مَوعِظَةٌ، اي وعظ.

فَإِن َّ لِلَّذِين َ ظَلَمُوا، گفت آن«4» را كه ظلم كردند ايشان را بود نصيب مانند نصيب اصحابش«5». و اصل ذنوب دلو بزرگ باشد، قال الرّاجز:

لنا ذنوب و لكم ذنوب فان ابيتم فلنا القليب

آنگه در حظّ و نصيب استعمال كنند كقول علقمة بن عبيده:

و في كل ّ قوم قد خبطت بنعمة فحق ّ لشأس من نداك ذنوب.

و قال اخر:

لعمرك و المنايا طارقات لكل ّ بني اب منهم«6» ذنوب

-----------------------------------

(1). آد، گا: قدرت.

(2). آد، گا: خوانده اند.

(3). كا: يحيي و اعمش به جر خواندند.

(4). همه نسخه بدلها: آنان.

(5). آج: اصحابانش آد، گا: نصيبي مثل نصيب اصحاب ايشان كا: نصيبي مانند نصيب اصحابش.

(6). كذا: در همه نسخه ها شعراني (10/ 308) و قرطبي (17/ 57): منها.

صفحه : 117

فَلا يَستَعجِلُون ِ، بر من«1» تعجيل مكنند«2» كه آنها را مهلت دادم چنان كه ايشان را آنگه گفت: واي بر آنان كه«3» كافر باشند از روزي كه ايشان را وعده مي دهند؟ گفتند: روز بدر است و گفتند: روز قيامت است.

-----------------------------------

(1). آج: بر اينكه.

(2). آد، گا به عذاب.

(3). كا ايشان.

صفحه : 118

سورة الطّور

بدان كه اينكه سورت مكّي است و چهل و نه آيت است و سيصد و دوازده كلمت است و هزار و پانصد حرف است. ابي ّ كعب گفت«1» كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورة و الطّور بخواند بر خداي واجب بود«2» كه

او را از عذاب خود ايمن كند و او را در بهشت منعّم بكند و به نعمت دارد«3». [52- ر]

[سوره الطور (52): آيات 1 تا 49]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

وَ الطُّورِ (1) وَ كِتاب ٍ مَسطُورٍ (2) فِي رَق ٍّ مَنشُورٍ (3) وَ البَيت ِ المَعمُورِ (4)

وَ السَّقف ِ المَرفُوع ِ (5) وَ البَحرِ المَسجُورِ (6) إِن َّ عَذاب َ رَبِّك َ لَواقِع ٌ (7) ما لَه ُ مِن دافِع ٍ (8) يَوم َ تَمُورُ السَّماءُ مَوراً (9)

وَ تَسِيرُ الجِبال ُ سَيراً (10) فَوَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ (11) الَّذِين َ هُم فِي خَوض ٍ يَلعَبُون َ (12) يَوم َ يُدَعُّون َ إِلي نارِ جَهَنَّم َ دَعًّا (13) هذِه ِ النّارُ الَّتِي كُنتُم بِها تُكَذِّبُون َ (14)

أَ فَسِحرٌ هذا أَم أَنتُم لا تُبصِرُون َ (15) اصلَوها فَاصبِرُوا أَو لا تَصبِرُوا سَواءٌ عَلَيكُم إِنَّما تُجزَون َ ما كُنتُم تَعمَلُون َ (16) إِن َّ المُتَّقِين َ فِي جَنّات ٍ وَ نَعِيم ٍ (17) فاكِهِين َ بِما آتاهُم رَبُّهُم وَ وَقاهُم رَبُّهُم عَذاب َ الجَحِيم ِ (18) كُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (19)

مُتَّكِئِين َ عَلي سُرُرٍ مَصفُوفَةٍ وَ زَوَّجناهُم بِحُورٍ عِين ٍ (20) وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمان ٍ أَلحَقنا بِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ ما أَلَتناهُم مِن عَمَلِهِم مِن شَي ءٍ كُل ُّ امرِئ ٍ بِما كَسَب َ رَهِين ٌ (21) وَ أَمدَدناهُم بِفاكِهَةٍ وَ لَحم ٍ مِمّا يَشتَهُون َ (22) يَتَنازَعُون َ فِيها كَأساً لا لَغوٌ فِيها وَ لا تَأثِيم ٌ (23) وَ يَطُوف ُ عَلَيهِم غِلمان ٌ لَهُم كَأَنَّهُم لُؤلُؤٌ مَكنُون ٌ (24)

وَ أَقبَل َ بَعضُهُم عَلي بَعض ٍ يَتَساءَلُون َ (25) قالُوا إِنّا كُنّا قَبل ُ فِي أَهلِنا مُشفِقِين َ (26) فَمَن َّ اللّه ُ عَلَينا وَ وَقانا عَذاب َ السَّمُوم ِ (27) إِنّا كُنّا مِن قَبل ُ نَدعُوه ُ إِنَّه ُ هُوَ البَرُّ الرَّحِيم ُ (28) فَذَكِّر فَما أَنت َ بِنِعمَةِ رَبِّك َ بِكاهِن ٍ وَ لا مَجنُون ٍ (29)

أَم يَقُولُون َ شاعِرٌ نَتَرَبَّص ُ بِه ِ رَيب َ المَنُون ِ (30) قُل تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُم مِن َ المُتَرَبِّصِين َ (31) أَم تَأمُرُهُم أَحلامُهُم بِهذا أَم هُم قَوم ٌ

طاغُون َ (32) أَم يَقُولُون َ تَقَوَّلَه ُ بَل لا يُؤمِنُون َ (33) فَليَأتُوا بِحَدِيث ٍ مِثلِه ِ إِن كانُوا صادِقِين َ (34)

أَم خُلِقُوا مِن غَيرِ شَي ءٍ أَم هُم ُ الخالِقُون َ (35) أَم خَلَقُوا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ بَل لا يُوقِنُون َ (36) أَم عِندَهُم خَزائِن ُ رَبِّك َ أَم هُم ُ المُصَيطِرُون َ (37) أَم لَهُم سُلَّم ٌ يَستَمِعُون َ فِيه ِ فَليَأت ِ مُستَمِعُهُم بِسُلطان ٍ مُبِين ٍ (38) أَم لَه ُ البَنات ُ وَ لَكُم ُ البَنُون َ (39)

أَم تَسئَلُهُم أَجراً فَهُم مِن مَغرَم ٍ مُثقَلُون َ (40) أَم عِندَهُم ُ الغَيب ُ فَهُم يَكتُبُون َ (41) أَم يُرِيدُون َ كَيداً فَالَّذِين َ كَفَرُوا هُم ُ المَكِيدُون َ (42) أَم لَهُم إِله ٌ غَيرُ اللّه ِ سُبحان َ اللّه ِ عَمّا يُشرِكُون َ (43) وَ إِن يَرَوا كِسفاً مِن َ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحاب ٌ مَركُوم ٌ (44)

فَذَرهُم حَتّي يُلاقُوا يَومَهُم ُ الَّذِي فِيه ِ يُصعَقُون َ (45) يَوم َ لا يُغنِي عَنهُم كَيدُهُم شَيئاً وَ لا هُم يُنصَرُون َ (46) وَ إِن َّ لِلَّذِين َ ظَلَمُوا عَذاباً دُون َ ذلِك َ وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم لا يَعلَمُون َ (47) وَ اصبِر لِحُكم ِ رَبِّك َ فَإِنَّك َ بِأَعيُنِنا وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ حِين َ تَقُوم ُ (48) وَ مِن َ اللَّيل ِ فَسَبِّحه ُ وَ إِدبارَ النُّجُوم ِ (49)

[ترجمه]

به كوه طور.

و كتاب نوشته.

در رقّي بازگسترانيده.

و خانه معمور.

و آسمانه«4» برداشته.

و درياي بر باز كرده.

كه عذاب خداي تو بباشد.

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: روايت كرد.

(2). كا: شود.

(3). آد، گا: و در بهشت به نعمت دارد. [.....]

(4). آج: آسمان.

صفحه : 119

نيست او را باز دارنده.

آن روز كه آيد و شود آسمان شدني.

و برود كوهها [رفتني]«1».

واي آن روز دروغ داران را.

آنان كه ايشان در فرو شدن بازي كنند.

آن«2» روزي كه باز زنند ايشان را از آتش دوزخ باز زدني«3».

اينكه آن دوزخ است كه دروغ داشتي به آن«4».

جادوي است اينكه يا شما نمي بيني«5».

ملازم باشي آن را صبر كني يا نكني، يكسان است بر شما پاداشت دهند

شما را به آنچه كرده باشي«6».

پرهيزكاران در بهشتها و نعمت باشند.

دل خوش به آنچه داد ايشان را خدايشان نگاه داشت ايشان را خدايشان از عذاب دوزخ.

بخوري و بيا شامي گوارنده به آنچه كردي.

تكيه زدگان بر تختهاي صف زده، و جفت كرديم ايشان را بر زنان سياه چشم«7».

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(2). آج: از.

(3). كا: آن روز كه ايشان را دفع كنند و به آتش دوزخ دهند و در او اندازند.

(4). اساس دروغ داري، كه زايد به نظر رسيد، با توجّه به آج تصحيح شد.

(5). آج: نمي بينيد.

(6). آج: كرده ايد.

(7). كا فراخ چشم.

صفحه : 120

و آنان كه بگرويدند و بر پي ايشان برفتند فرزندان ايشان به ايمان، در رسانيديم به ايشان فرزندان ايشان را و نقصان نكرديم ايشان را از عمل ايشان از چيزي، هر مردي به آنچه كرد گرو است.

مدد داديم ايشان را به ميوه و گوشت از آنچه آرزو آيد ايشان را.

مي ربايند از يكديگر در اينكه جا«1» كاسي، لغو نباشد در او و نه بزهكاري«2».

[53- ر]

و مي گردد بر ايشان غلامان، ايشان را پنداري مرواريد پوشيده اند.

رو فرا كنند بهري بر بهري مي پرسند يكديگر را.

گويند ما بوديم پيش از اينكه در اهل خود ترسان.

منّت نهاد خداي بر ما و نگاه داشت ما را از عذاب دوزخ.

كه بوديم از پيش اينكه مي خوانديم او را كه او نكوكار و بخشاينده [است]«3».

ياد ده، تو نيستي به نعمت خدايت فال گوي و نه ديوانه.

يا مي گويند شاعري است، گوش

-----------------------------------

(1). آج: آن جا.

(2). آج: و نه بزهكار خوانند.

(3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 121

داريم به او«1» بلاي مرگ را.

بگو گوش داري كه من با شما از

منتظرانم.

يا فرمود ايشان را حلم ايشان به ايشان«2»، يا ايشان گروهي اند [از حدّ خود رفته]«3».

يا مي گويند [فرا بافت]«4» اينكه بل ايمان نمي دارند.

گو بياري حديثي مانند اينكه اگر راست مي گويي.

يا آفريدند ايشان را از غير چيزي يا ايشان آفريننده اند.

يا ايشان آفريدند آسمانها و زمين بل ايشان نمي دانند.

يا نزديك ايشان است خزينه هاي«5» خداي تو يا ايشان نگاه بانان اند.

يا ايشان را نردباني است كه گوش مي دارند در او، گو بيار«6» شنونده ايشان بحجّتي روشن.

يا او راست دختران و شما راست پسران.

يا مي خواهي از ايشان مزدي ايشان از تابان«7» گران باراند.

يا بنزديك ايشان است غيب ايشان مي نويسند.

-----------------------------------

(1). آج: با او.

(2). لا: اينكه كه مي كنند.

(4- 3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. [.....]

(5). خزينها/ خزينه ها.

(6). آج: بيا.

(7). تابان/ تاوان.

صفحه : 122

يا مي خواهند كيدي آنان كه كافراند ايشان كيد كرده اند.

يا ايشان را خدايي جز خداي، پاك است خداي از آنچه ايشان انباز مي گويند.

اگر ببينند پاره اي از آسمان افتاده گويند ابري است بر هم نشسته.

رها كن ايشان را تا ببينند آن روزشان آن كه در او بميرند.

[54- ر]

آن روز غني نكند«1» از ايشان كيدشان [چيزي]«2» و نه ايشان را ياري كنند.

و آنان را كه ظلمي كنند عذابي است كم از آن و لكن بيشتر ايشان ندانند.

صبر كن به حكم خدايت كه تو به چشمهاي مايي و تسبيح كن به حمد خدايت آنگه كه برخيزي.

و از شب تسبيح كن او را و از پس ستارگان.

قوله تعالي: وَ الطُّورِ، بعضي«3» اهل لغت گفتند: عرب همه كوه«4» را «طور» خواند جز كه اتّفاق مفسّران است كه اينكه جا مراد آن كوه است كه خداي

تعالي بر او«5» با موسي سخن گفت به«6» زمين مقدّس و آن كوه

-----------------------------------

(1). آج: غنا نكند.

(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). آد، گا از.

(4). كا: همه كوهي.

(5). آد، گا: آن جا.

(6). گا: با.

صفحه : 123

[را]«1» زبير خوانند. مقاتل گفت آن دو كوه است: يكي را «طور تينا» خوانند«2» و يكي را «طور زيتا» گويند براي آن كه بر يكي «انجير» باشد و بر يكي «زيتون». وَ كِتاب ٍ مَسطُورٍ و«3» كتابي نوشته، فِي رَق ٍّ مَنشُورٍ در رقّي ور افلاخته«4» و آن صحيفه باشد.

در اينكه كتاب خلاف كردند«5»: كلبي گفت كتابي است كه خداي تعالي براي موسي بنوشت از تورات، موسي- عليه السلام- صرير قلم مي شنيد. و گفتند لوح محفوظ است و گفتند ديوانهاي عمل بندگان است كه روز قيامت بر بندگان افلاخند«6» بهري به دست راست گيرند و بهري به دست چپ، نظيره قوله: وَ نُخرِج ُ لَه ُ يَوم َ القِيامَةِ كِتاباً يَلقاه ُ مَنشُوراً«7». و قوله: وَ إِذَا الصُّحُف ُ نُشِرَت«8». و گفته اند كه خداي تعالي بر دل بندگان نوشت«9» از آسمان في قوله: أُولئِك َ كَتَب َ فِي قُلُوبِهِم ُ الإِيمان َ«10» [54- پ] و گفتند: آن است كه خداي تعالي نوشت براي بندگان از سعادت و شقاوت و عاقبت و سابقت و جز آن.

وَ البَيت ِ المَعمُورِ و خانه آبادان، و مراد به اينكه، خانه اي است در آسمان هفتم. و گفتند در آسمان چهارم بر ابر كعبه، او را «ضراح» گويند، حرمت او در آسمان همچنان است كه حرمت كعبه در زمين هر روز هفتاد هزار فرشته در او شوند و گرد بر گرد«11» او طواف كنند كه هرگز با آن جا نشوند و خازن او فرشته اي است كه او

را «زرين»«12» گويند، و آن خانه اي است از ياقوت سرخ- علي ما جاء في الاخبار- كه خداي تعالي در عهد آدم به زمين فرستاد. چون در

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(2). آد، كا، گا: گويند.

(3). كا: در.

(4). آد، گا: باز افلاخته كا: باز كرده.

(5). گا: كرده اند. [.....]

(6). آج: افلاجند.

(7). سوره اسراء (17) آيه 13.

(8). سوره تكوير (81) آيه 10.

(9). آد، گا: نوشته اند.

(10). سوره مجادله (58) آيه 22.

(11). آد، كا، گا: گرداگرد.

(12). آد، گا: رزين كا: در زين.

صفحه : 124

زمين كنّي«1» و پوششي نبود آنگه به روزگار«2» طوفان فرمود تا با آسمان بروند در خبر است كه چون رسول- عليه السلام- مكّه بگشاد يكي از زنان او خواست تا به شب در كعبه رود، بنو شيبه رها نكردند و گفتند به شب رها نكنيم اگر خواهي تا به روز خالي كنيم براي تو«3»، او بيامد و با رسول شكايت كرد، رسول- عليه السلام- گفت: عادت نيست كه كسي به شب در آن جا شود كه اينكه خانه در برابر بيت المعمور است چنان كه اگر سنگي«4» از آن جا بيوفتد مثل بر بام كعبه آيد هر روز هفتاد هزار فرشته در او«5» شوند كه تا قيامت با آن جا نشوند«6» و لكن برو«7» تو و صواحبات تو و در حجر«8» نماز كني كه آن از كعبه است. بيامد و آن جا نماز كرد و مي گفت در كعبه رفتم برغم«9» آن كه مرا منع كرد. امّا قوله «معمور»، آن خواست كه آبادان است به كثرت زايران و نماز كنندگان و طواف كنان.

حسن بصري گفت: البيت المعمور خانه كعبه است كه او بيت الحرام است و

اوّل خانه كه در زمين نهادند براي عبادت و معمور است به مردمان و خداي تعالي آن را هر سال عمارت كند.

وَ السَّقف ِ المَرفُوع ِ و آسمانه«10» برداشته، يعني آسمان دنيا كه بمنزلت سقف است زمين را، نظيره [55- ر] قوله: وَ جَعَلنَا السَّماءَ سَقفاً مَحفُوظاً«11».

وَ البَحرِ المَسجُورِ، مجاهد و ضحّاك و شمر بن عطيّه«12» و محمّد بن كعب و اخفش گفتند: يعني تافته بمنزلت تنور تافته، و از اينكه جا مسجر گويند تنور اشاب«13»

-----------------------------------

(1). آد، گا: ركني.

(2). آد، گا: در روزگار كا: در وقت.

(3). آد، گا: اگر خواهي براي تو روز خالي كنيم.

(4). كا در افكند.

(5). آد، گا، كا: در آن جا.

(6). آد، گا: تا قيامت ديگر نوبه به ايشان نرسد.

(7). آد، گا: برويد. [.....]

(8). كا: حجره.

(9). كا: بر رغم.

(10). همه نسخه بدلها: آسمان.

(11). سوره انبياء (21) آيه 32.

(12). آج، كا: سمر بن عطيّه.

(13). آج: آسياب آد، گا: آشيب كا: اشيب. اشاب، تواند بود كه به معني سپيد باشد.

صفحه : 125

را. و دليل اينكه تأويل آن است كه روايت كردند كه رسول- عليه السلام- گفت: نبايد كه در دريا نشيند الّا حاجيي«1» يا معتمري يا مجاهدي كه در زير دريا آتش است و در زير آتش درياست و در زير آن دريا آتش، و رسول- عليه السلام- گفت:

2» البحر نار في نار«.

سعيد المسيّب گفت كه امير المؤمنين علي- عليه السلام- مردي را گفت از جهودان، دوزخ كجاست! گفت: در درياست. علي گفت: راست مي گويد.

و در خبر است كه رسول- عليه السلام- گفت روز قيامت دريا«3» به آتش كنند و با او آتش«4» دوزخ بيفروزند. و قتاده گفت: المسجور مملوّ باشد. و منه قول لبيد:

فتوسّطا عرض السري ّ فصدّعا مسجورة متجاورا قلّامها«5»

ابو العاليه گفت: آن باشد كه تهي شده باشد از آب و خشك شده، بر عكس معني مملوّ«6». و اينكه روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس. ذو الرّمّه اينكه قول روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه گفت: البحر المسجور الفارغ. و گفتند: پرستاري را بفرستادند در عرب تا آب آرد. باز آمد و گفت: الحوض مسجور اي فارغ. علي ّ إبن طلحه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: المسجور«7» المحبوس. ربيع انس گفت: آن باشد كه آبش مختلط باشد خوش باشور.

از امير المؤمنين- عليه السلام- روايت كردند كه گفت: مراد دريايي است در زير عرش، قعر و عمق او چندان است كه از هفت آسمان تا به زير هفت زمين، در او آبي است سطبر«8» او را «بحر الحيوان» گويند، در وقت نفخ اوّل از او چهل

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا دريا آتشي است در آتشي.

(2). كا: حاجي ّ.

(3). آد، گا: و به آن.

(4). كا، گا: درياها.

(5). آد، گا: متجاوزا اقلامها.

(6). كا: بر عكس مملّو.

(7). كا اي.

(8). آد، كا: ستبر. [.....]

صفحه : 126

شبانه روز باران«1» آيد بر زمين تا مردم از گورها برخيزند«2». اينكه «واوها» جمله و او قسم است، [56- ر] و ان ّ جواب قسم است. حق تعالي سوگند خورد به اينكه چيزها كه عذاب خداي تعالي واقع و نازل و حاصل خواهد شد و آن را دافعي و مانعي نيست«3»، كس باز نتواند داشت«4». جبير بن مطعم گفت: به مدينه آمدم تا با رسول- عليه السلام- سخني گويم در باب اسيران روز بدر. اتّفاقا«5» وقت صبح به مدينه رسيدم، رسول- عليه السلام- نماز بامداد

مي كرد«6»، «وَ الطُّورِ» مي خواند چون با آن جا«7» رسيد كه خداي تعالي مي گويد: إِن َّ عَذاب َ رَبِّك َ لَواقِع ٌ، ما لَه ُ مِن دافِع ٍ نزديك آن بود«8» كه دلم شكافته شود از خوف و محبّت اسلام در دلم شد و چنان گمان بردم كه از جاي نخيزم تا عذاب فرود نيايد«9» ايمان آوردم از ترس«10» خداي تعالي. هشام بن حسّان گفت: من و مالك دينار در نزديك«11» حسن بصري رفتيم.

مردي مقري حاضر بود و اينكه سوره آغاز كرد، چون اينكه جا رسيد حسن بگريست و حاضران بگريستند و مالك دينار چنداني بگريست و بر سر و روي زد كه بي هوش گشت.

يَوم َ تَمُورُ السَّماءُ مَوراً، مفسّران گفتند:«12» بگردد و چنان كه آسيا بگردد، و اهلش را بگرداند چنان كه كشتي كه بر وي فرا نهند«13». و عبارت مفسّران مختلف است: عبد اللّه عبّاس گفت: تدور دورانا«14». قتاده گفت: تتحرّك، عطاء

-----------------------------------

(1). كا: آب.

(2). آد، گا ان ّ عذاب ربّك لواقع.

(3). آد، كا، گا ماله من دافع.

(4). آد، كا، گا: داشتن.

(5). آج، كا: اتّفاق.

(6). آد، كا، گا و سوره.

(7). آد، كا، گا: به اينكه جا.

(8). آد، گا: نزديك بود.

(9). آد، گا: آيد و.

(10). آد، گا: خوف.

(11). آد، گا: نزد.

(12). آج، آ، گا آسمان.

(13). آج، آد، گا: فراز نهند كا: بر روي فراز نهند 14. آد، كا، گا: دورا. [.....]

صفحه : 127

خورساني«1» گفت: يختلف اجزاءها، قطرب گفت: تضطرب«2». قال رؤبة«3»:

مسودّة الاعطاف من وسم العرق مائرة الضّبعين مصلات العنق

و اصل مور به مجي ء«4» و ذهاب بود، يقال: مار يمور، إذا جاء و ذهب.

گفت حق تعالي آن روز كه آسمان«5» مضطرب شود و متحرّك و مختلف الحركات و به گردش در آيد

مانند كشتي و بر يكديگر آيد بمانند موج دريا، و اينكه وقت نفخ دوم بود«6» كه وقت«7» فناء عالم بود از اعلام خراب دنيا باشد و اشراط ساعت.

وَ تَسِيرُ الجِبال ُ [56- ر] سَيراً. و كوهها به رفتن در آيد«8» رفتني و فايده آن كه مصدر در عقب فعل آرند آن باشد كه تهويل كنند و ابهام«9» كنند بر مخاطب براي آن كه چون قايل گويد: ضرب«10» ضربا، مراد آن باشد كه ضربا شديدا او وجيعا او بليغا. آنگه«11» خواهد تا بليغتر گويد، علي ابلغ الوجه«12» مطلق بگويد ابهام«13» بر مخاطب، و مراد آن كه ضربته ضربا لا يوصف و لا يمكنني وصفه و اعجز عن كنهه و ما اشبه ذلك بر«14» سبيل جمله مصادر كه در عقب افعال آيد در قرآن و جز قرآن، اينكه باشد.

فَوَيل ٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِين َ، واي آن روز«15» دروغ دارندگان كه خدا و رسولان او را باور ندارند. و «فا» براي آن آورد كه كلام متضمّن شرط و جز است، و تقدير آن كه: اذا كان هذا، فويل للمكذّبين.

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس آج، آد، گا: خراساني كا: خورآساني.

(2). كا: يضطرب.

(3). كا إبن العجّاج.

(4). همه نسخه ها: مور مجي ء.

(5). كا، گا و زمين.

(6). كا، گا: دويم.

(7). آد، گا: محل ّ.

(8). آد، گا: اندر آيد.

(13- 9). كا: ايهام.

(10). آد، كا، گا: ضربت.

(11). كا كه.

(12). آد، الوجوه.

(14). آد، گا: و.

(15). آج و ديگر نسخه بدلها بر. [.....]

صفحه : 128

الَّذِين َ هُم فِي خَوض ٍ يَلعَبُون َ آنان كه ايشان در باطل خوض كنند و در او شوند«1». يقال: خاض في الامر يخوض خوضا، اذا دخل فيه. و اصل او خاض في الماء باشد، چون در آب شود. و تقدير

آن كه: في خوض في الباطل. «يلعبون».

در جاي حال است، اي، لاعبين ساهين«2» غافلين.

يَوم َ يُدَعُّون َ إِلي نارِ جَهَنَّم َ دَعًّا،«3» يدفعون اليها دفعا و الدّع الدفع. يعني آن كه«4» ايشان را دفع كنند و به آتش دوزخ دهند«5». در خبر است كه خازنان دوزخ دستهاي اهل دوزخ بر گردن بندند و به موسي پيشاني ايشان پايهاي ايشان ببندند«6» و در دوزخ اندازند.

هذِه ِ النّارُ الَّتِي كُنتُم بِها تُكَذِّبُون َ، اينكه جا قول مضمر است، و يقال لهم:

هذه النّار التي، گويند ايشان را: اينكه دوزخ است كه شما آن را«7» تكذيب كردي و به دروغ داشتي ابو رجاء العطاردي ّ خواند: يوم يدعون بتخفيف، من الدعاء آن روز كه ايشان را دعوت كنند و با دوزخ خوانند.

أَ فَسِحرٌ هذا، [56- پ] خازنان دوزخ گويند اينكه«8» كافران را: سحر و جادوي است اينكه! به لفظ استفهام بر سبيل تقرير، تا ايشان بگويند: نه«9»، در دنيا هر معجز كه به شما نمودند، گفتي«10» سحر است، اكنون اينكه دوزخ كه مي بيني سحر است يا حقيقت! أَم أَنتُم لا تُبصِرُون َ يا شما نمي بيني چنان كه در دنيا گفتي چشم ما مسحور بكرده اند و ببسوده«11».

-----------------------------------

(1). كا: دور شوند.

(2). آد لاهين كا، گا: لاهين ساهين.

(3). آد، گا اي.

(4). آد، كا، گا: آن روز كه.

(5). آد، كا، گا در او اندازند.

(6). اساس، آج، آد: به بندند.

(7). كا: او را.

(8). آد، گا: آن.

(9). آد، گا: ني.

(10). آد، گا: مي گفتيد.

(11). كذا: در اساس و آج كا: بيفسوده آد و گا: ندارد.

صفحه : 129

اصلَوها به اينكه«1» دوزخ ملازم شوي. يقال: صليت النّار و بالنّار به اينكه آتش باز تفسي«2». و اصل كلمه از «لزوم» است. فَاصبِرُوا أَو لا تَصبِرُوا

صبر كني يا صبر مكني«3» كه راست است«4» صبر كردن و ناكردن در معني آن كه«5» غنا نخواهد كردن شما را از عذاب و سود نخواهد داشتن، اگر صبر كني و اگر جزع بر شما نخواهد بخشود«6». إِنَّما تُجزَون َ ما كُنتُم تَعمَلُون َ شما را پاداشت«7» آن مي دهند كه كرده ايد بر شما ظلمي نمي كنند.

آنگه چون ذكر دوزخيان بكرد ذكر اهل بهشت كرد گفت: إِن َّ المُتَّقِين َ فِي جَنّات ٍ وَ نَعِيم ٍ متّقيان و پرهيزكاران در بهشتهاي نعمت«8» باشند. فاكهين، ناعم و متنّعم و خوشدل به آنچه خدا داده باشد ايشان را، يقال: رجل فاكه و فكه، اذا كان طيّب القلب«9» خوشدل باشد و آنچه مردم به آن تعلّل كند«10» آن را فكاهت«11» گويند«12»، و ميوه را از آن جا فاكهه«13» گويند، و يقال: فاكِهِين َ«14»، أي اولوا فواكه كثيرة خداوندان ميوه بسيار باشند من باب تامر و لابن، و قول اوّل بهتر است براي باقي«15». قوله: بِما آتاهُم رَبُّهُم وَ وَقاهُم رَبُّهُم عَذاب َ الجَحِيم ِ و خداي نگاه دارد ايشان را از عذاب دوزخ.

كُلُوا وَ اشرَبُوا، أي يقال لهم گويند ايشان را- قول مضمر است چنان كه

-----------------------------------

(1). آج، آد، گا: با اينكه.

(2). آد، گا: با اينكه دوزخ و اتفسيد.

(3). آد، گا: نكنيد. [.....]

(4). آد، گا: يكسان است.

(5). آد، گا بر شما يعني.

(6). آد، گا: نخواهند بخشودن. كا و شما را از دوزخ خلاص نخواهد بود.

(7). آج، كا: پاداش.

(8). آج، آد، گا: در بهشتها و نعمتها.

(9). آد، گا چون.

(10). همه نسخه ها: كنند.

(11). اساس: فكاهه، با توجّه به آج تصحيح شد.

(12). آج: خوانند.

(13). اساس: فكاهه با توجّه به آد تصحيح شد.

(14). آد اذا كانوا.

(15). آج و ديگر نسخه بدلها آيت.

صفحه :

130

در حق ّ اهل دوزخ گفتيم- بخوري«1» از اينكه طعامها و بازخوري از اينكه شرابها.

هَنِيئاً، أي طعاما هنيئا، أو اكلا«2» هنيئا، صفت موصوفي [57- ر] محذوف است، أي طعاما هنيئا، أو اكلا«3» هنيئا، صفت موصوفي [57- ر] محذوف است، طعامي گوارنده يا خوردني نوش. بِما كُنتُم تَعمَلُون َ با آنچه كردي«4» يعني به جزا و پاداشت و عوض آن، و اينكه «با» مجازات است.

مُتَّكِئِين َ تكيه زدگان«5»، و نصب او بر حال است«6». بر سريرهاي به صف- باز نهاده و در برابر يكديگر«7» نهاده. در همه صدر سرير باشد در برابر يكديگر نهاده«8» بر هر سريري حوري نشسته. وَ زَوَّجناهُم و به ايشان دهيم جفتان ايشان«9» بِحُورٍ عِين ٍ زنان سياه چشم فراخ چشم را.

وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمان ٍ، روا باشد كه اينكه جمله عطف بود علي قوله: إِن َّ المُتَّقِين َ«10»، و روا بود كه جمله بود مستأنف و محل ّ او رفع. قرّاء در اينكه آيت خلاف كردند چند جاي. ابو عمرو خواند: «أتبعناهم ذرّيّاتهم بايمان الحقنا بهم ذرّياتهم و ما التناهم»، علي نسق واحد تا كلام متجانس باشد علي اخبار اللّه تعالي عن نفسه علي وجه التعظيم بلفظ الجمع من الاتباع. وَ ذُرِّيّاتِهِم، در هر دو جاي به لفظ جمع و كسر «تا» في موضع النصب، براي آن كه با جمع مؤنّث است. گفت: ما فرزندان ايشان از پي ايشان ببرديم به ايمان، يعني حكم اينان«11» حكم ايشان كرديم، فرداي قيامت فرزندان ايشان را به ايشان در رسانيم و به بر ايشان بريم و از اعمال پدران و فرزندان هيچ نقصان نكنيم. و باقي قرّاء خواندند: وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمان ٍ و فرزندان ايشان متابعت كردند ايشان را

به

-----------------------------------

(1). آج و ديگر نسخه بدلها: بخوريد.

(3- 2). آج، كا: بازخوريد، آد، گا: بنوشيد. [.....]

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: به آنچه كرديد.

(5). كا: تكيه زده.

(6). كا علي سرر مصفوفة.

(7). آج: در برابر بر يكديگر آد: در بر يكديگر.

(8). آج: يك در بر ديگر نهاده آد: در بر يكديگر نهاده كا: يك بر ديگر نهاده.

(9). آد، كا: دهيم و جفت ايشان گردانيم.

(10). سوره طور (52) آيه 17.

(11). آج: آنان.

صفحه : 131

ايمان، يعني همچو«1» پدران ايمان آوردند علي الفعل و الفاعل و ذرّيّت به لفظ واحد. آنگه در «ذرّيّت» خلاف كردند: مدنيان اوّل بي «الف» خواندند بناي مرفوع علي الفاعليّة، و دوم به «الف و كسر «تا» علي الجمع في محل ّ نصب، و شاميان هر دو به «الف» خواندند [اوّل مرفوع، دوم مكسور، و اينكه اختيار يعقوب است، و ديگران بي «الف» خواندند]«2» هر دو علي لفظ الواحد [57- پ] اوّل مرفوع التّاء و دوم منصوب التّاء، و اينكه اختيار ابو عبيده«3» است.

آنگه مفسّران در معني آيت خلاف كردند. بهري گفتند معني آن است كه مؤمنان و آنان كه تابع ايشانند از فرزندانشان«4» به ايمان ما فرداي قيامت«5» فرزندان را به پدران در رسانيم و اينان را از ايشان باز نداريم، و اگر چه درجه فرزندان در ايمان و اعمال صالحه به درجه پدران نباشد«6»، از اينكه جهت هيچ نقصان نكنيم، آنچه حاصل باشد ايشان را به استحقاق بدهيم، و آنچه مستحق نباشد به فضل بدهيم تا به ديدار يكديگر«7» شادمانه«8» باشند كه از جمله مسرّت و مبرّت و كرامت تمام و سرور«9» و حبور آن است كه پدران و فرزندان به يك جاي باشند.

قولي

ديگر آن است«10»: وَ الَّذِين َ آمَنُوا، مؤمنان و فرزندان بالغ ايشان كه مؤمن باشند ما فرزندان هر يك را از ايشان از پدران و فرزندان كه اطفال باشند و استحقاق«11» ندارند به ياران خود در رسانيم و الحاق كنيم بتفضّل. وَ ما أَلَتناهُم و از پدران هيچ باز نگيريم براي آن كه ما بر فرزندان فضلي كرده باشيم. قول اوّل روايت سعيد جبير است از عبد اللّه عبّاس، و قول دوم«12» روايت ضحّاك است از

-----------------------------------

(1). آج، آد، گا: همچون.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). كا، گا: ابو عبيد.

(4). آد، كا، گا: ايشان.

(5). آد، گا آن.

(6). آج و ديگر نسخه بدلها و. [.....]

(7). آد، گا: ايشان.

(8). آد، كا، گا: شادمان.

(9). آج، آد، گا: و تمامي سرور.

(10). آد، گا كه.

(11). آج، كا، گا: استحقاقي.

(12). گا: دويم.

صفحه : 132

عبد اللّه عبّاس.

قوله: وَ ما أَلَتناهُم، إبن كثير خواند به كسر «لام» من الت يألت، و باقي قرّاء به فتح «لام» من الت يألت، يقال: الت يألت و الات«1» يليت«2» اذا نقص، و اينكه فعل متعدّي است به دو مفعول چنان كه نقص، يقال: نقصه حقّه و مفعول اوّل «هم» داشت«3»، و دوم قوله: مِن شَي ءٍ، المعني شيئا من عملهم و «من» اوّل تبيين راست، و دوم زيادت لتأكيد النفي، و قال الشّاعر في الألت.

ابلغ بني ثعل عنّي مغلغلة [85- ر] جهد الرّسالة لا ألتا و لا كذبا

و قوله: وَ ما أَلَتناهُم مِن عَمَلِهِم، ضميرها راجع است الي قوله: وَ الَّذِين َ آمَنُوا. سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه رسول- عليه السلام- گفت:

خداي تعالي فرزندان مؤمنان را به درجه

پدران«4» برساند، و اگر چه دون ايشان باشند در اعمال تا چشم ايشان به يكديگر روشن باشد. آنگه اينكه آيت بخواند:

وَ الَّذِين َ آمَنُوا الاية، آنگه گفت: آنچه به فرزندان دهيم از پدران وضع نكنيم. هم عبد اللّه عبّاس روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: چون مؤمن«5» به درجه خود رسيد، گويد«6»: بار خدايا؟ مادر و پدرم«7» و«8» فرزندان من كجااند و حال ايشان چيست! گويند: ايشان را اعمال آن نيست«9» كه اينكه جا رسند، گويد«10»:

بار خدايا؟ اگر ايشان را به من نرساني، مرا به ايشان رسان«11»، خداي تعالي فرمايد تا ايشان را نزديك او آرند«12»، آنگه اينكه آيت بخواند:

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: ولأت.

(2). آد، كا ألتا و الات يليت.

(3). آد، كا، گا: است.

(4). آج: پدرشان.

(5). كا: چون اهل بهشت.

(6). كا: رسند، گويند.

(7). كا: مادران و پدران.

(8). آد، گا اهل. [.....]

(9). آد، كا، گا: ايشان آن عمل ندارند.

(10). آد، گا: آنگه گويد كا: گويند.

(11). آج: اگر ايشان راي با من رساني كا: ايشان راي به ما رسان.

(12). آد، كا، گا: برند.

صفحه : 133

وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمان ٍ أَلحَقنا بِهِم (ذرياتهم)«1».

و روايت كردند از امير المؤمنين علي- عليه السلام- كه او گفت: يك روز خديجه از رسول- عليه السلام- پرسيد كه حال آن فرزندان من كه در جاهليّت بمردند چه باشد! گفت: به دوزخ شوند. خديجه دلتنگ شد. رسول گفت: اگر تو مكان ايشان ببيني، دشمن گيري ايشان را. خديجه گفت: يا رسول اللّه؟ فرزندان من كه از تواند! گفت: ايشان به بهشت اند. آنگه«2» فرزندان مؤمنان با ايشان باشند در بهشت و فرزندان كافران با ايشان باشند در دوزخ. آنگه اينكه

آيت بخواند:

وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتُهُم- الاية. اگر اينكه خبر درست است، مراد فرزندان بالغ باشند دون«3» نا بالغان براي [آن كه]«4» خداي تعالي به گناه مادر و پدر فرزند«5» را نگيرد و ثواب پدران به فرزندان ندهد، جز آن كه اطفال«6» مؤمنان را بفضل به بهشت برد [58- پ]. و اگر كسي را شبهه باشد در آن كه لفظ «ذرّيّت» بيشتر بر فرزندان طفل افتد، براي آن كه مشتق است از «ذرّه»«7»، اينكه گمان خطاست براي آن كه اشتقاق او از «ذرء»«8» است«9» من ذرء اللّه الخلق، أي خلقهم، دليل بر اينكه قوله تعالي: وَ مَن صَلَح َ مِن آبائِهِم وَ [أَزواجِهِم]«10»كُل ُّ امرِئ ٍ بِما كَسَب َ رَهِين ٌ هر مردي گرو نهاده آن است كه«12» كرده باشد.

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس و آج ديگر نسخه بدلها: ندارد، ضبط قرآن مجيد: ذرّيّتهم.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها گفت.

(3). كا: جز.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: فرزندان.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). آج: از ذرّ آد، كا، گا: من الذرّ.

(7). آد، گا: فرزندان.

(8). آد، كا، گا يقال.

(9). آد، گا: من الذّرء.

(10). اساس: ندارد، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد افزوده شد. [.....]

(11). سوره رعد (13) آيه 23.

(12). كا: نهاده است به آنچه.

صفحه : 134

اگر نه چنان باشد كه ما گفتيم، اينكه آيت خلاف باشد اگر«1» خداي تعالي به شرك مادر و پدر اطفال را بگيرد«2»، كُل ُّ امرِئ ٍ بِما كَسَب َ رَهِين ٌ نباشد. اينكه ايت مصرّح است به عدل خداي تعالي. و آن كه هر كسي«3» آنچه كرده باشند«4» جزاي او بدهند بر وفق كرده او از

ثواب كم نكنند«5» و از عذاب«6» اسقاط بكنند«7»، براي آن كه اينكه فضل باشد و آن ظلم- تعالي«8» عن ذلك علوّا كبيرا. و «رهين» فعيل است بمعني مفعول، أي مرهون، يعني او را به گناه خود گيرند به گناه ديگري نگيرند، و ثواب عمل او به او دهند، ثواب ديگران«9» به او ندهند.

وَ أَمدَدناهُم بِفاكِهَةٍ وَ لَحم ٍ مِمّا يَشتَهُون َ و ما ايشان را مدد فرستيم به ميوه«10». در خبر است كه: هر كه يك ميوه«11» از درخت باز كند«12» به جاي آن«13» ديگري پديد آيد و لحم و گوشتي از آنچه او را آرزو باشد از انواع گوشتها.

يَتَنازَعُون َ فِيها كَأساً از يكديگر مي گيرند«14» و اصل منازعت مخاصمت باشد يعني به سرعت چنان كه«15» پنداري مي ربايند. كأسا«16» انايي كه در او خمر باشد، و تا در او خمر نباشد آن را كأس نخوانند، چنان كه خان«17» را تا بر او«18» طعام نبود آن را مائده نخوانند. لا لَغوٌ فِيها، قتاده گفت: در او باطل نباشد، مقاتل حيّان گفت: در او فضول نباشد [59- ر]. سعيد مسيّب گفت: در او«19»

-----------------------------------

(1). كا چه.

(2). كا: نگيرد.

(3). آد، كا، گا را.

(4). آد، كا، گا: باشد.

(5). آد، گا نكند.

(6). آد، كا، گا: عقاب.

(7). آد، گا: كند.

(8). آج اللّه.

(9). آد، گا: ديگري.

(10). كا و گوشت.

(11). آد، گا: كه هرگاه كا: كه هر يك.

(12). آد، گا: كنند. [.....]

(13). آد، گا: او.

(14). آد، گا در آن جا كاسي.

(15). كا، گا: چنان مي گيرند كه.

(16). كا، گا يعني.

(17). كذا: در اساس و آج آد و ديگر نسخه بدلها: خوان.

(18). آد: را كه بر او گا: را كه در او.

(19). اساس: در، با توجّه به آج و

ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 135

فحش نباشد، إبن زيد گفت: در او«1» دشنام نباشد. قتيبي گفت: در او«2» عقل نبرد تا به بي عقلي«3» لغو گويد«4». إبن عطا گفت: چه لغو باشد در مجلسي كه مجلس بهشت عدن بود و ساقي فرشتگان«5» و شرب«6» ايشان بر ذكر خداي بود، و ريحانشان تحيّة من عند اللّه مباركة طيّبة باشد. و قوم مهمانان خداي باشند.

وَ لا تَأثِيم ٌ، يعني در او فعلي نباشد كه ايشان را بزه«7» آرد«8»، هو تفعيل من الإثم، يعني ايشان را در خوردن آن بزه نباشد. [عبد اللّه عبّاس گفت: و لا كذب، هم عبد اللّه عبّاس گفت«9»: در او تكذيب نباشد]«10» كه بعضي بعضي را دروغ دارند. إبن كثير و ابو عمرو خواندند: لا لغو فيها و لا تأثيم، به فتح هر دو كلمه، باقي قرّاء به رفع«11». زجّاج گفت آن كه به رفع خواند در او دو وجه باشد: يكي مبتدا و «فيها» خبر بود، دگر «لا» به معني «ليس» تامّه باشد به معني«12» لم تقع و لا تقع، چنان كه شاعر گفت:

من صدّ عن نيرانها فأنا بن قيس لا براح

و آن كه به فتح خواند بنا كرد با «لا»«13».

وَ يَطُوف ُ عَلَيهِم مي گردند بر ايشان غلاماني به خدمت كه پنداري كه«14»

-----------------------------------

(1). اساس: دو، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: «در او» را ندارد.

(3). كا: بي عقل آد، گا: ندارد.

(4). آد، گا: بنبرد تا لغو گويند.

(10- 5). آج و ديگر نسخه بدلها باشند.

(6). آج: تشرّب.

(7). آد: به بزه كا، گا: به بزّه. [.....]

(8). آد، كا، گا و.

(9). آد، گا: و لا

كذب و هم او گفت.

(11). آد، گا خواندند كا هر دو.

(12). آد، كا، گا: باشد يعني.

(13). كا: بالا آد و ديگر نسخه بدلها بر فتح براي نفي جنس.

(14). آج، آد، گا: ندارد.

صفحه : 136

مرواريد [نهاني اند]«1» يعني مصون«2» محروس كه پوشيده داشته باشند تا هوا و باد و آفتاب آن را بنگرداند و به استعمال متبدّل«3» نشود. سعيد جبير گفت: مرواريدي كه از صدف بيرون آرند در حال، يعني به صفا و لطافت و بياض«4».

عايشه روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: كمتر كس«5» از اهل بهشت«6» خدمتكاري را آواز دهد، هزار خدمتكار«7» جوابش [59- پ] دهند به لبيك- لبيك.

عبد اللّه بن عمر«8» گفت: هيچ كس نباشد از اهل بهشت و الّا«9» او را هزار غلام باشد [بر هزار]«10» كار كه هيچ يك عمل آن ديگر نكند.

حسن بصري گفت: در اينكه آيت يك روز رسول- عليه السلام- را يكي پرسيد، گفت«11»: يا رسول اللّه؟ خادم چون لؤلؤ مكنون چون«12» باشد«13» مخدوم گفت: چنان كه ماه شب چهارده«14» در جنب ستاره«15».

وَ أَقبَل َ بَعضُهُم عَلي بَعض ٍ يَتَساءَلُون َ، گفت: بهري روي در بهري آرند و يكديگر را مي پرسند. عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه آن وقت باشد كه از گورها برخيزند، و دگر مفسّران گفتند: در بهشت باشد«16»، و اينكه بهتر است لقوله«17»:

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد آد: پنهاني اند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). آد، كا، گا و.

(3). كا: متداول.

(4). آج، آد، گا: و بياض و لطافت.

(5). آد، كا، گا: كسي.

(6). آد، گا چون.

(7). آج و ديگر نسخه بدلها: خادم.

(8). آج: عبد اللّه عمر، آد: عبد اللّه عبّاس. [.....]

(9). آج، كا كه.

(10). اساس: ندارد، با توجّه

به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). آد، كا، گا: كه.

(12). آج، كا: ندارد آد، گا: چون خادم همچو لؤلؤ مكنون.

(13). آد و ديگر نسخه بدلها مخدوم چگونه باشد.

(14). آد، كا، گا: چهاردهم.

(15). آج: ستاره.

(16). آج: باشند.

(17). كا، گا قالوا.

صفحه : 137

إِنّا كُنّا قَبل ُ فِي أَهلِنا مُشفِقِين َ«1» ما پيش از اينكه در اهل و قوم ترسناك بوديم.

فَمَن َّ اللّه ُ عَلَينا وَ وَقانا عَذاب َ السَّمُوم ِ خداي بر ما منّت نهاد و ما را نگاه داشت از عذاب دوزخ. حسن گفت: سموم نامي است از نامهاي دوزخ، و اينكه آنگاه باشد كه دوزخ باز گذاشته باشند. و سموم باد گرم باشد در لغت«2»، دوزخ را براي آن سموم خواند كه«3» آن را و زيدنهاي گرم«4» باشد سوزنده.

إِنّا كُنّا مِن قَبل ُ نَدعُوه ُ ما پيش از اينكه او را مي خوانديم و عبادت او را مي كرديم خالص و با او انبازي نمي گفتيم«5»، إِنَّه ُ هُوَ البَرُّ الرَّحِيم ُ كه او خداوند نكو كار و بخشاينده است.

ابو جعفر و نافع و كسائي و حسن بصري خواندندي:«6» «انّه» علي تأويل لأنّه به فتح «الف»، و باقي قرّاء «إنّه» بر استيناف و ابتدا. عبد اللّه عبّاس گفت: البرّ، اللّطيف. ضحّاك گفت: الصّادق فيما وعد«7».

فَذَكِّر فَما أَنت َ بِنِعمَةِ رَبِّك َ بِكاهِن ٍ وَ لا مَجنُون ٍ، گفت: ياد ده اينكه غافلان را كه تو به نعمت خداي [60- ر] و عصمت خداي«8» كاهن و فال گوي«9» و ديوانه نه اي«10». آيت در متقسّمان«11» آمد كه بر عقبهاي مكّه مردم را منع مي كردند از لحوق«12» به رسول- عليه السلام-. يكي مي گفت: شاعر است و يكي مي گفت:

ساحر است، يكي مي گفت: كاهن است، يكي مي گفت: ديوانه است، و ذلك قوله: أَم يَقُولُون َ

شاعِرٌ أي هو شاعر، يا مي گويند شاعري است. نتربّص به ريب

-----------------------------------

(1). آد، گا گويند.

(2). آد، كا، گا و.

(3). كا: خوانند كه.

(4). آد، كا، گا: دمشهاي گرم.

(5). كا: نمي گرفتيم. [.....]

(6). آج و ديگر نسخه بدلها: خواندند.

(7). آد، گا آنگه گفت.

(8). آد، كا، گا: او.

(9). آد، گا: فال گونه اي.

(10). آد، گا: نيستي.

(11). آد، كا، گا: مقتسمان.

(12). كا: لحاق.

صفحه : 138

المنون ما انتظار كنيم«1» تا حادثه مرگ به او«2» رسد. گفتند: كاهن آن باشد كه گويد مرا «تابعه» هست«3» از جن ّ كه مرا خبر دهد از احوال غيوب بي وحي، و گاه گاه سخنهاي غيب گويد و دعوي وحي نكند، بل گويد: مرا«4» اينكه علم حاصل است از اختصاصي كه مرا هست. و بعضي از طالع و نجوم گويند«5»، و گويند: كسهاي چنين را«6» سهم الغيب در طالع است«7». بعضي دگر گفتند: اينكه محمّد شاعري«8» است و كار شاعري«9» و رونق شعر او چندان باشد«10» تا او زنده باشد«11»، ما صبر كنيم تا او نيز بميرد چنان كه شاعران ديگر«12» از طرفه و زهير و نابغه و جز ايشان.

دگر آن كه او را پدرش در جواني بمرد«13» باشد كه كار او هم چنين بود. و «منون» هم مرگ باشد و هم روزگار، و بگفتيم كه: اشتقاق اينكه لفظ از «من ّ» است، و من ّ قطع باشد، يعني مردم را از دنيا ببرند«14»، و منه قوله«15»: اجر غير ممنون«16»، و منّت از آن جاست كه«17» رونق و بهاء نعمت ببرد. أخفش گفت: براي آن كه قوّت آدمي و منّت او ببرد، و أنشد إبن عبّاس:

تربّص بها«18» ريب المنون لعلّها تطلّق يوما أو يموت حليلها

«به»، أي بالرّجل و يروي:

تربّص بها، أي حوادث الدهر من طلاق او موت الحليل و هو زوجها.

-----------------------------------

(1). آد، گا: ما منتظر باشيم كا: ما انتظار مي كشيم.

(2). گا: بدو.

(3). آد، گا: تابعي است.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها از.

(5). كا، گا: گويد.

(6). آد، گا: اينكه چنين كسان را.

(7). آد، كا، گا: باشد. [.....]

(8). آج: شاعر.

(9). آج، آد، كا، گا: شاعر.

(11- 10). آد، گا: بود.

(12). آج: ديگران.

(13). آد، گا: مرده كا: بمرده.

(14). آد: ببرد.

(15). آج، كا تعالي.

(16). سوره تين (95) آيه 6.

(17). آد، كا، گا گويند.

(18). اساس: به با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 139

قُل تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُم مِن َ المُتَرَبِّصِين َ بگو ايشان را«1» [60- پ] انتظار كني«2» به صبر كه من نيز در حق ّ شما هم اينكه مي كنم تا آنچه در حق ّ من مي اندازي«3» به شما بينم«4» كه فرمان خداي در شما رسد از مرگ يا عذاب.

أَم تَأمُرُهُم أَحلامُهُم بِهذا يا عقل ايشان مي فرمايد ايشان را اينكه كه مي كنند.

و اينكه براي آن گفت كه ايشان دعوي عقل و زيادت او كردند بر ديگران و از احلام و عقول خود لاف زدند و گفتند: إن محمّدا قد سفّه أحلامنا، يعني مي گويد عقل شما سفيه است و سبك است، يعني اندك است. گفت: اينكه ثمره عقل ايشان است. أَم هُم قَوم ٌ طاغُون َ بل خود ايشان گروهي اند طاغيان و از حد و اندازه برون رفتگان«5».

أَم يَقُولُون َ تَقَوَّلَه ُ يا مي گويند اينكه قرآن محمّد فرا بافته است از خويشتن، بَل لا يُؤمِنُون َ گفت نه چنين است كه ايشان گفتند بل ايشان را برگ نيست كه ايمان آرند به اينكه قرآن از عتو و طغيان و استكبارشان. آنگه دليل انگيخت ايشان

را بر آن كه اينكه قرآن گفته و ساخته«6» بشر نيست، گفت: فَليَأتُوا بِحَدِيث ٍ مِثلِه ِ بگو تا قرآني چنين بيارند«7» اگر دعوي مي كنند كه اينكه قرآن، تو گفته اي و تو آورده اي، اگر راست مي گويي«8» در اينكه دعوي كه كردي«9» كه زبان زبان شماست و محمّد هم از شهر«10» و نسب شماست و در بشريّت و فصاحت و لغت و ولايت شهر يكي اي«11». چون نمي تواني آوردن، دليل است بر آن كه محمّد هم نتواند«12»، و اينكه گفته او نيست چه اگر چنين بودي«13» شما بياوردي و بگفتي مانند اينكه.

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا كه.

(2). آج و ديگر نسخه بدلها: كنيد.

(3). آج و ديگر نسخه بدلها: مي اندازيد.

(4). آد، كا، گا: ببينم. [.....]

(5). آج: بيرون رفتگانند.

(6). آد، گا: اينكه قرآن قول.

(7). آد، گا: گو بيارند حديثي مثل اينكه.

(8). آج: مي گوييد آد، گا: مي گويند.

(9). آد، گا: كردند.

(10). آد، گا شما.

(11). همه نسخه ها: يكي ايد.

(12). آد كردن گا آوردن.

(13). آج: اگر گفته او بودي.

صفحه : 140

أَم خُلِقُوا مِن غَيرِ شَي ءٍ يا ايشان را از هيچ چيز آفريده اند.

عبد اللّه عبّاس گفت: بي پدر، و گفتند: بي پدر و مادر، يا ايشان چون جماداند كه خداي را [61- ر] بر ايشان حجّتي نيست نه ايشان را از نطفه و علقه و مضغه آفريده اند! اينكه قول عطاست. إبن كيسان گفت: يعني ايشان را ببازي آفريده اند نه براي كاري. بر ايشان امر و نهي نيست و اينكه چنان باشد كه يكي از ما گويد: فعلت كذا و كذا من غير شي ء. أَم هُم ُ الخالِقُون َ يا ايشان خود را آفريده اند، [أَم خَلَقُوا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ يا ايشان آفريده اند آسمانها و زمين را]«1» آنگه گفت: بل

لا يوقنون ايشان را هيچ علمي و يقيني نيست هم«2» شكّاك و متحيّراند.

أَم عِندَهُم خَزائِن ُ رَبِّك َ يا خزينهاي«3» خداي بنزديك ايشان است. عبد اللّه عبّاس گفت: يعني باران و ارزاق خلقان. عكرمه گفت: يعني پيغامبري. و گفتند:

علم آنچه«4» خواهد بودن، أَم هُم ُ المُصَيطِرُون َ يا ايشان سلطان و جبّاران اند، اينكه قول بيشتر مفسّران است.

عطا گفت: «ارباب قاهرون» خداوندان قاهرند. ابو عبيده گفت: «مسيطر» ملزم باشد، آن كه كسي چيزي را الزام كند، يعني الزام ايشان راست و برايشان الزام نيست و «مسيطر» رقيب باشد يعني ايشان رقيبان اند بر مردم و برايشان رقيب نيست. و عرب گويد: سيطرت علي ّ، اي اتّخذتني خولا مرا خادم گرفته اي«5» و وزن او مفيعل باشد از اسم فاعل من سيطر، نحو بيقر و بيطر. و اصل او از «سطر» است و « يا » زيادت براي مبالغه كرد«6» يعني آناني«7» كه چيزي بر مردمان نويسي«8» و

-----------------------------------

(1). اساس، آج و كا: ندارد، از آد افزوده شد.

(2). آد، گا، كا: همه.

(3). آج، كا: خزانها/ خزينها/ خزينه ها.

(4). آج: علم به آنچه.

(5). اساس: گرفته، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(6). كا: زيادت است براي مبالغت.

(7). آد، آنانند كا: از آناني.

(8). آج، آد: س نويسند.

صفحه : 141

ايشان را الزام كني«1». و اينكه صورت اسم مصغّر دارد و نه چنين است بل اسم فاعل است از بناء خود.

و قتاده خواند: المسيطرون«2»، بفتح «طا»، اي مسلّط. يقال سيطرته علي كذا، اي سلّطته. و «صاد» و «سين»«3» لغت است از او، كالصّراط و السّراط. و إبن كثير و ابو عمرو و إبن عامر و كسائي به «سين» خواندند [61- پ] و باقي قرّاء به

«صاد» مگر حمزه، كه اشمام كرد چنان كه در اخوات اينكه لفظ گفته شد.

أَم لَهُم سُلَّم ٌ يا ايشان را نردباني هست كه از آن جا بر آسمان«4» مي شوند و وحي مي شنوند و دعوي مي كنند كه ما از آن جا شنيديم، اگر چنين است فَليَأت ِ مُستَمِعُهُم بِسُلطان ٍ مُبِين ٍ آن كه از ايشان اينكه«5» شنيده است گو حجّتي روشن بيار«6».

و لفظ «سلّم» استعمال كنند در سبب، يقال: جعلت فلانا سلّما لحاجتي براي آن كه به او توسّل كنند به صعود. و قال إبن مقبل:

لا يحرز المرء احجاء البلاد و لا يبني له في السّموات السلاليم«7»

أَم لَه ُ البَنات ُ وَ لَكُم ُ البَنُون َ يا خداي را دخترانند و شما را پسران، بر حسب آن كه ايشان دعوي كردند«8» كه: الملائكة بنات اللّه، يعني شما رفيع قدرتري«9» و شما را علوّ كلمت است و علامت غلبه، چنان كه پدر پسران«10» عالي قدرتر باشند«11»- فيما بينكم- و پدر دختران پژمرده و سر افكنده- علي زعمكم و في اعتقادكم الفاسد. و گفتند: معني آن است كه اگر روا بودي كه فرزند بودي، او را او

-----------------------------------

(1). آج: دهند، آد: كنند.

(2). آد، گا: المسيطرون.

(3). آد، گا هر دو.

(4). آد، گا: به آسمان.

(5). آد: وحي.

(6). گا: بياور.

(7). اساس و آج: السّلالم با توجّه به ديگر نسخه بدلها و ضبط شعر در لسان العرب (مادّه سلّم)، طبري (26/ 20)، قرطبي (17/ 76) تصحيح شد.

(8). آد: مي كنند.

(9). آج، آد، گا: رفيع قدرتريد كا: رفيع قدرترايد.

(10). آج: پدر از پسران.

(11). آد، گا: عاليتر باشند آج، كا: عالي قدرتر باشد. [.....]

صفحه : 142

اختيار پسر كردي نه اختيار دختر، براي آن كه حكيم عالم اختيار بهتر كند اختيار بتر«1»

نكند.

أَم تَسئَلُهُم أَجراً يا تو كه محمّدي بر اداي اينكه رسالت جعلي و مزدي مي خواهي كه ايشان از آن غرامت گران بارند. و غرم و غرامت و مغرم هر سه يكي باشد و آن الزامي باشد بر طريق الحاح مالي را كه آن را عوض نخواهند دادن، و منه الغريم.

أَم عِندَهُم ُ الغَيب ُ فَهُم يَكتُبُون َ يا بنزديك ايشان علم غيب است«2» ايشان از آن جا مي نويسند يا دعوي مي كنند كه ما مي دانيم كه اينكه محمّد- عليه السلام- مي گويد از حديث بعث و نشور [62- ر] و ثواب و عقاب، آن را اصلي نيست.

بعضي مفسّران گفتند اينكه جواب آن است كه ايشان گفتند: اگر آخرت اصلي دارد هم ما را بهتر باشد آن جا، چنان كه گفت: وَ لَئِن رُجِعت ُ إِلي رَبِّي إِن َّ لِي عِندَه ُ لَلحُسني«3»، و قوله: وَ لَئِن رُدِدت ُ إِلي رَبِّي لَأَجِدَن َّ خَيراً مِنها مُنقَلَباً«4»، يعني اينكه غيب است از كجا اينكه وحي به شما آمده است يا از كجا نوشته است«5» اينكه حديث؟ و اينكه قول حسن بصري است.

أَم يُرِيدُون َ كَيداً يا مي خواهند تا با توكيدي«6» كنند مكر ايشان با ايشان گردد و ايشان مكيد و ممكور باشند خداي تعالي كيد ايشان با نحر«7» ايشان گرداند. يقال: كاد، يكيده«8» كيدا فهو كايد. و المفعول، مكيد كالمبيع، من باعه و المكيل من كاله. و كيد خداي تعالي تدبيري باشد كه بسازد براي اولياء خود بر اعداء خود تا قهر و غلبه كند ايشان را و كلمه «اولياء» به آن عالي شود به قتل و اسر اعداء. زجّاج گفت: معني آن است كه ايشان به اينكه

-----------------------------------

(1). كا، گا: بدتر.

(2). آد، گا كه.

(3). سوره فصّلت (41) آيه

50.

(4). سوره كهف (18) آيه 36.

(5). آج: نوشته اي آد، كا، گا: نوشته ايد.

(6). آد، كا، گا: كه با تو مكري.

(7). كذا: در اساس، آج، كا آد، گا: خود.

(8). آد، گا: يكيد.

صفحه : 143

كفر [و]«1» جحود مي خواهند، تا با خداي و رسول كيدي كنند، خداي تعالي كيد به سر ايشان آرد به عذاب دنيا و آخرت.

أَم لَهُم إِله ٌ غَيرُ اللّه ِ، يا ايشان را خدايي«2» است جز خداي تعالي كه او مستحق ّ عبادت است به نعمتي كه كرد با ايشان اينكه دعوي نتواند«3» كردن. آنگه تنزيه كرد خود را گفت: سبحان اللّه عمّا يشركون منزّه است خداي تعالي از آن كه با او انباز گيرند.

وَ إِن يَرَوا كِسفاً مِن َ السَّماءِ ساقِطاً- الاية، اينكه جواب آن است كه گفتند:

أَو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمت َ عَلَينا كِسَفاً«4»، و «كسف»«5» پاره ابر باشد. گفت ايشان بتهكّم و تعنّت تو را [62- پ] گفتند پاره هاي آسمان بر ما فرود افگن«6» اگر چنان باشد كه ما آسمان«7» پاره كنيم و پاره اي از آن برايشان فرود افگنيم«8»، ايشان به جحود گويند: اينكه نه پاره آسمان است اينكه ابر است بر هم نشسته«9». گفتند: «كسف» واحد است براي اينكه گفت ساقطا، و گفتند: جمع است كسدره«10» و سدر. و «ساقطا» گفت ساقطه نگفت، براي آن كه حمل بر لفظ كرد و لفظ مذكّر است.

اينكه آيات كه خداي تعالي گفت و اينكه سخنها كه در عقب «ام» آمد در اينكه آيات، بهري بر حقيقت و بهري به تهكّم، همه بلاغ«11» حجّت است و الزام بيّنت بر بت پرستان و منكران قرآن از انواع كافران و مشركان.

آنگه گفت: فَذَرهُم، رها كني«12» اي محمّد اينان را. صورت امر

است و معني تهديد. حَتّي يُلاقُوا يَومَهُم ُ الَّذِي فِيه ِ يُصعَقُون َ تا برسند به روزشان آن روزشان

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(2). آد، گا: معبود.

(3). آد، كا، گا: نتوانند.

(4). سوره اسراء (17) آيه 92.

(5). آد، كا، گا: كسفه.

(6). آج، آد، كا، گا: فرو افكن. [.....]

(7). آد، كا، گا را.

(8). آج، آد: فرو افگنيم.

(9). آد، گا است.

(10). آد، گا: همچو سدره.

(11). آد، كا، گا: ابلاغ.

(12). آج، كا: رها كن آد، گا: رها كن ايشان را.

صفحه : 144

كه«1» در او مرگ بينند و بميرند. و عاصم و إبن عامر خواندند: يُصعَقُون َ، بضم ّ « يا »، علي الفعل المجهول، اي يهلكون تا آن روز كه ايشان را هلاك كنند. يقال: صعق الرجل، اذا مات. و صعق، إذا اصيب بالصّاعقة. آنگه عام شد در همه انواع هلاك تا «صعق» گفتند اذا هلك و اگر چه به صاعقه نباشد. فرّاء گفت اينكه دو لغت است و معني يكي، لقولهم: سعد و سعد.

يَوم َ لا يُغنِي عَنهُم كَيدُهُم شَيئاً، آن روز كه«2» غنا نكند و سود ندارد از ايشان كيدشان هيچ چيز. و معني قولهم«3» هذا الامر لا يغني [63- ر] عنك، اي لا ينفعك يعني ايشان را مستغني نكند«4» و از حاجت نبرد«5»، وَ لا هُم يُنصَرُون َ و نه نيز ايشان را نصرت و ياري كنند، يعني كس نباشد كه ايشان را يار بود.

وَ إِن َّ لِلَّذِين َ ظَلَمُوا، آنگه گفت ظالمان را يعني كافران را و مشركان عرب را. عذابي خواهد بودن دون ذلك، اي قبل ذلك پيش از عذاب دوزخ. گفتند:

عذاب گور است- اينكه قول براء بن عازب است. و گفتند: قتل و أسر روز بدر است- و اينكه قول

عبد اللّه عبّاس است- و گفتند: قحط و جوع هفت ساله است«6»- و اينكه قول قتاده است- إبن زيد گفت: مصايب و احزان و آفات و اوجاع است كه به ايشان رسد در دنيا و«7» هلاك مال و فرزندان. وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم لا يَعلَمُون َ و لكن بيشتر ايشان ندانند كه عذاب به ايشان فرود خواهد آمد«8».

وَ اصبِر لِحُكم ِ رَبِّك َ صبر كن براي حكم خداي تعالي يعني تا اينكه انواع عذاب برسد به ايشان كه اينكه عذاب محكوم است«9» از جهت«10» خداي تعالي. فَإِنَّك َ بِأَعيُنِنا كه تو به چشمهاي مايي، يعني به چشم حفظ و نگاهداشت«11» مايي و به آن جا كه

-----------------------------------

(2- 1). آد، كا، گا: آن روز كه.

(3). آد، كا، گا: كقولهم.

(4). كا، گا: بنكند.

(5). كا، گا: بنبرد.

(6). كا: جوع است هفت ساله.

(7). آد، كا، گا مرگ.

(8). آج، كا: فرو خواهد آمد، آد: نازل خواهد شد.

(9). آد، گا: آن محكوم به است. [.....]

(10). آد، گا: از نزد.

(11). كا: نگهداشت.

صفحه : 145

ما تو را مي بينيم. وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ و تسبيح كن به شكر«1» خداي آنگه [كه]«2» برخيزي.

ابو الاحوص گفت و عطا و سعيد جبير: آنگه كه از مقام و مجلس برخيزي بگو سبحانك اللهم ّ و بحمدك. اگر مجلس خير بود [64- پ] خيرت بيفزايد و اگر مجلس خير نبود كفّاره گناه بود. دليل اينكه تأويل آن است كه ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه در مجلسي بنشيند«3» كه در آن مجلس لفظ و گفتا گوي باشد چون بر خواهد خاست«4» بگويد:

سبحانك اللّهم ّ و بحمدك لا اله الّا انت استغفرك و اتوب اليك،

هر چه در آن مجلس گفته باشد و

كرده«5»، بيامرزند او را. إبن زيد گفت كه معني آن است كه: و صل ّ بامر ربّك حين تقوم من منامك نماز كن به فرمان خداي چون از خواب برخيزي.

ضحّاك و ربيع گفتند چون به نماز برخيزي بگو: سبحانك اللّهم ّ و بحمدك تبارك اسمك و تعالي جدّك و لا اله غيرك. و روايتي ديگر از ضحّاك«6» آن است كه چون به نماز برخواهي خاستن بگو: اللّه اكبر كبيرا و الحمد للّه كثيرا و سبحان اللّه بكرة و اصيلا. كلبي گفت: معني آن است كه چون از خواب برخيزي ذكر خداي مي كني«7» به زبان و به سمع«8». و تهليل مي كني«9» تا به نماز مشغول شدن«10» و گفتند:

نماز بامداد خواست. و گفتند: نماز پيشين خواست، چون از قيلوله برخيزد.

وَ مِن َ اللَّيل ِ فَسَبِّحه ُ و از شب. «من» تبعيض است. تسبيح كن خداي را گفتند: نماز خفتن خواست«11» و گفتند«12»: نماز شام و خفتن خواست«13». و گفتند:

-----------------------------------

(1). آج: بر شكر.

(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). آد، گا: هر كه از مجلسي بر خيزد.

(4). كا: خاستن.

(5). آد، گا: گفته و كرده باشد.

(6). اساس: اصحاب، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9- 7). همه نسخه ها: مي كن.

(8). آج تسبيح ديگر نسخه ها: به تسبيح.

(10). آد: شوي.

(11). همه نسخه ها: است.

(12). اساس: گفتن، با توجه به آج و ديگر نسخه ها تصحيح شد.

(13). آد، كا، گا: است. [.....]

صفحه : 146

نماز شب است. وَ إِدبارَ النُّجُوم ِ، امير المؤمنين علي- عليه السلام- گفت و عبد اللّه عبّاس و جابر عبد اللّه انصاري و انس مالك«1» كه دو ركعت فجر است سنّت نماز بامداد. و از رسول- عليه السلام- روايت كردند كه آن دو ركعت

است و ثواب آن از همه دنيا بهتر است. و در خبري ديگر:

خير ممّا طلعت عليه الشمس

بهتر است از هر چه آفتاب بر او آيد«2». [64- پ].

و ضحّاك و إبن زيد گفتند: فريضه نماز بامداد است و مراد به«3» نجوم ستارگان است يعني عقيب غروبها و غيبتها، عقيب آن كه ناپيدا خواهد شدن به روشنايي روز.

و زيد روايت كرد از يعقوب بر اينكه«4» و سالم بن ابي الجعد خواند: و ادبار النجوم بفتح الف، علي جمع الدبر، و باقي قرّاء بكسر الف، علي المصدر.

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا گفتند.

(2). آد، گا: تابد.

(3). آد، گا ادبار.

(4). آد، كا، گا: «بر اينكه» ندارد.

صفحه : 147

سورة«1» النجم

بدان كه اينكه سورت مكّي است و شصت و دو آيت است در عدد كوفيان و شصت در عدد بصريان و مدنيان و سيصد و شصت كلمت است و هزار و چهار صد و پنج حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه گفت رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورت و النجم بخواند«2» خداي تعالي او را ده حسنت بنويسد به عدد هر كس كه به رسول ايمان آورد و هر كس كه رسول را- صلّي اللّه عليه و آله- جحود كرد«3».

[سوره النجم (53): آيات 1 تا 62]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

وَ النَّجم ِ إِذا هَوي (1) ما ضَل َّ صاحِبُكُم وَ ما غَوي (2) وَ ما يَنطِق ُ عَن ِ الهَوي (3) إِن هُوَ إِلاّ وَحي ٌ يُوحي (4)

عَلَّمَه ُ شَدِيدُ القُوي (5) ذُو مِرَّةٍ فَاستَوي (6) وَ هُوَ بِالأُفُق ِ الأَعلي (7) ثُم َّ دَنا فَتَدَلّي (8) فَكان َ قاب َ قَوسَين ِ أَو أَدني (9)

فَأَوحي إِلي عَبدِه ِ ما أَوحي (10) ما كَذَب َ الفُؤادُ ما رَأي (11) أَ فَتُمارُونَه ُ عَلي ما يَري (12) وَ لَقَد رَآه ُ نَزلَةً أُخري (13) عِندَ سِدرَةِ المُنتَهي (14)

عِندَها جَنَّةُ المَأوي (15) إِذ يَغشَي السِّدرَةَ ما يَغشي (16) ما زاغ َ البَصَرُ وَ ما طَغي (17) لَقَد رَأي مِن آيات ِ رَبِّه ِ الكُبري (18) أَ فَرَأَيتُم ُ اللاّت َ وَ العُزّي (19)

وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخري (20) أَ لَكُم ُ الذَّكَرُ وَ لَه ُ الأُنثي (21) تِلك َ إِذاً قِسمَةٌ ضِيزي (22) إِن هِي َ إِلاّ أَسماءٌ سَمَّيتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُكُم ما أَنزَل َ اللّه ُ بِها مِن سُلطان ٍ إِن يَتَّبِعُون َ إِلاَّ الظَّن َّ وَ ما تَهوَي الأَنفُس ُ وَ لَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِم ُ الهُدي (23) أَم لِلإِنسان ِ ما تَمَنّي (24)

فَلِلّه ِ الآخِرَةُ وَ الأُولي (25) وَ كَم مِن مَلَك ٍ فِي السَّماوات ِ لا تُغنِي

شَفاعَتُهُم شَيئاً إِلاّ مِن بَعدِ أَن يَأذَن َ اللّه ُ لِمَن يَشاءُ وَ يَرضي (26) إِن َّ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ لَيُسَمُّون َ المَلائِكَةَ تَسمِيَةَ الأُنثي (27) وَ ما لَهُم بِه ِ مِن عِلم ٍ إِن يَتَّبِعُون َ إِلاَّ الظَّن َّ وَ إِن َّ الظَّن َّ لا يُغنِي مِن َ الحَق ِّ شَيئاً (28) فَأَعرِض عَن مَن تَوَلّي عَن ذِكرِنا وَ لَم يُرِد إِلاَّ الحَياةَ الدُّنيا (29)

ذلِك َ مَبلَغُهُم مِن َ العِلم ِ إِن َّ رَبَّك َ هُوَ أَعلَم ُ بِمَن ضَل َّ عَن سَبِيلِه ِ وَ هُوَ أَعلَم ُ بِمَن ِ اهتَدي (30) وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ لِيَجزِي َ الَّذِين َ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجزِي َ الَّذِين َ أَحسَنُوا بِالحُسنَي (31) الَّذِين َ يَجتَنِبُون َ كَبائِرَ الإِثم ِ وَ الفَواحِش َ إِلاَّ اللَّمَم َ إِن َّ رَبَّك َ واسِع ُ المَغفِرَةِ هُوَ أَعلَم ُ بِكُم إِذ أَنشَأَكُم مِن َ الأَرض ِ وَ إِذ أَنتُم أَجِنَّةٌ فِي بُطُون ِ أُمَّهاتِكُم فَلا تُزَكُّوا أَنفُسَكُم هُوَ أَعلَم ُ بِمَن ِ اتَّقي (32) أَ فَرَأَيت َ الَّذِي تَوَلّي (33) وَ أَعطي قَلِيلاً وَ أَكدي (34)

أَ عِندَه ُ عِلم ُ الغَيب ِ فَهُوَ يَري (35) أَم لَم يُنَبَّأ بِما فِي صُحُف ِ مُوسي (36) وَ إِبراهِيم َ الَّذِي وَفّي (37) أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري (38) وَ أَن لَيس َ لِلإِنسان ِ إِلاّ ما سَعي (39)

وَ أَن َّ سَعيَه ُ سَوف َ يُري (40) ثُم َّ يُجزاه ُ الجَزاءَ الأَوفي (41) وَ أَن َّ إِلي رَبِّك َ المُنتَهي (42) وَ أَنَّه ُ هُوَ أَضحَك َ وَ أَبكي (43) وَ أَنَّه ُ هُوَ أَمات َ وَ أَحيا (44)

وَ أَنَّه ُ خَلَق َ الزَّوجَين ِ الذَّكَرَ وَ الأُنثي (45) مِن نُطفَةٍ إِذا تُمني (46) وَ أَن َّ عَلَيه ِ النَّشأَةَ الأُخري (47) وَ أَنَّه ُ هُوَ أَغني وَ أَقني (48) وَ أَنَّه ُ هُوَ رَب ُّ الشِّعري (49)

وَ أَنَّه ُ أَهلَك َ عاداً الأُولي (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبقي (51) وَ قَوم َ نُوح ٍ مِن قَبل ُ إِنَّهُم كانُوا هُم أَظلَم َ وَ أَطغي (52) وَ المُؤتَفِكَةَ

أَهوي (53) فَغَشّاها ما غَشّي (54)

فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّك َ تَتَماري (55) هذا نَذِيرٌ مِن َ النُّذُرِ الأُولي (56) أَزِفَت ِ الآزِفَةُ (57) لَيس َ لَها مِن دُون ِ اللّه ِ كاشِفَةٌ (58) أَ فَمِن هذَا الحَدِيث ِ تَعجَبُون َ (59)

وَ تَضحَكُون َ وَ لا تَبكُون َ (60) وَ أَنتُم سامِدُون َ (61) فَاسجُدُوا لِلّه ِ وَ اعبُدُوا (62)

[ترجمه]

به حق ّ ستاره چون فرود آيد.

گمراه نشد صاحب شما و غاوي نشد.

و سخن نگويد از هواي نفس.

اينكه نيست الّا وحي كه بر او فرستند.

بياموخت او را سخت قوّت.

-----------------------------------

(1). گا و.

(2). كا: برخواند.

(3). آد، گا: جحود و انكار كرده باشد. نعوذ باللّه منه.

صفحه : 148

خداوند قوّي كه راست شد.

و او به كناره آسمان بالاتر.

پس نزديك شد خويشتن فرو گزاشت«1». [64- پ]

بود مقدار دو كمان يا نزديك تر.

وحي كرد به بنده خود آنچه وحي كرد.

دروغ نگفت دل آنچه ديد.

جدل مي كني«2» بر آنچه ديد!

و ديد او را يك بار ديگر.

به نزديك سدرة المنتهي.

نزديك آنست بهشت مأوي.

چو بپوشيد آن درخت آنچه بپوشيد.

ميل نكرد چشم و طغيان نكرد.

بديد از آيات خداي مهتر.

ديدي آن دو بت را!

و بت سيّم ديگر را!

شما را باشد نرينه و او را مادينه!

آن«3» قسمتي باشد نه بعدل.

[65- ر]

نيستند آن«4» الّا نامهايي كه بر نهادي«5» شما و پدران شما كه نفرستاد خداي به آن حجّتي

-----------------------------------

(1). آج: فرو گذاشت.

(2). آج: مي كنيد.

(3). آج پس.

(4). آج: نه آن.

(5). آج: كه نهاديد شما.

صفحه : 149

پسروي«1» نمي كنند الّا گمان را و آنچه خواهد نفسها و آمد به ايشان از خداي ايشان بيان. [65- پ]

يا آدمي راست آنچه تمنّا كند.

خداي راست آن جهان و اينكه جهان.

بس فرشته در آسمانها غنا نكند شفاعت ايشان چيزي مگر از پس آن كه دستوري دهد خداي آن را كه

خواهد و خشنود شود.

آنان كه ايمان نيارند به قيامت نام مي كنند فرشتگان را به نام زنان.

و نيست ايشان را به آن علمي پسروي«2» نمي كنند الّا گمان را غنا نكند از حق چيزي.

برگرد از آن كه برگردد از ذكر ما و نخواهد مگر زندگي«3» دنيا.

آن غايت ايشان است از علم، خداي تو و او داناتر است به آن كه گمراه شد از راه او و او داناتر است به آن كه راه يافت.

[65- پ]

و خداي راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تا پاداشت«4» دهد آنان را كه بدي كردند به آنچه كردند و پاداشت دهد آنان را كه نيكي كردند نيكوتر.

-----------------------------------

(2- 1). آج: پيروي.

(3). آج: زندگاني. [.....]

(4). آج: پاداش.

صفحه : 150

آنان كه بپرهيزند از گناه هاي«1» بزرگ و زشتيها الّا صغاير، خداي تو فراخ آمرزش است. او داناتر است به شما چون بيافريد شما را از زمين و چون شما بودي«2» در شكمهاي مادران تان. مستاي خود را او داناتر است به آن كه پرهيزگار«3» است.

ديدي آن را كه برگرديد.

و بداد اندك و دشخوار داد«4».

و نزديك اوست علم غيب او مي بيند!

يا خبر ندادند او را به آنچه در صحيفهاي موسي است!

و ابراهيم آن كه وفا كرد!

برنگيرد«5» بر گيرنده اي بار ديگري.

و نيست آدمي را مگر آنچه كرد.

و كردار او ببيند.

پس جزا كنند او را تمامتر.

به خداست غايت«6».

و او بخنداند و بگرياند.

[66- ر]

و او بميراند و زنده كند.

و او بيافريد دو جفت را نر و ماده.

-----------------------------------

(1). آج: گناهان.

(2). آج: خرد بوديد.

(3). اساس و ديگر نسخه بدلها: پرهيزگارتر، با توجّه به فحواي كلام و مآخذ معتبر تصحيح شد.

(4). آج: دشخوار داري.

(5). آج: برنگيرند.

(6). آج او.

صفحه

: 151

از آب چون بيرون آيد.

و بر اوست آفريدن ديگر.

و اوست تو نگر«1» و سرمايه دار.

و اوست خداي ستاره.

و او هلاك [كرد]«2» عاد اوّل را.

و ثمود را رها نكرد.

و قوم نوح از پيش كه ايشان بودند ظالمتر«3».

و اينكه زمين را فرو برد.

در پوشانيد آنچه در پوشانيد«4».

به كدام نعمت خداي تو خصومت مي كني.

اينكه ترساننده است از ترسانندگان اوّل.

نزديك آمد قيامت.

نيست آن را بجز خداي گشاينده.

از اينكه حديث عجب مي داري!

و مي خندي و نمي گريي!

و شما بازي مي كني.

سجده كنيد خداي را و بپرستي.

قوله تعالي: وَ النَّجم ِ إِذا هَوي، اينكه «واو» قسم است واو حرفي باشد«5» از

-----------------------------------

(1). آج: توانگر.

(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). آج: و طاغي تر.

(4). آج: آنچه پوشانيد.

(5). كا: و حرفي است.

صفحه : 152

حروف [66- پ] جرّ. مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به اينكه «نجم» چيست. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به نجم ثريّاست و اينكه اسمي است علم ثريّا را با آن كه«1» لام تعريف در او است و لفظ واحد است. و ثريّا نام هفت ستاره است، شش روشن تر و يكي تاريك تر«2» چنان كه مردمان روشنايي چشم بدان امتحان كنند، و از آن جاست قول عرب: إذا طلع النجم عشاء ابتغي الرّاعي«3» كساء، چون ثريّا نماز شام بر آيد شبانا«4» طلب گليم كنند، يعني زمستان باشد. و منه قول الشّاعر:

اذا شالت«5» الجوزاء و النجم طالع فكل ّ«6» مخاضات الفرات معابر

يعني تابستان باشد و آب فرات كم باشد هر كجا خواهند عبور توان كرد«7».

إِذا هَوي، اي«8» سقط و غاب چون فرود [شود]«9» مجاهد گفت: مراد نجوم آسمان است آنگه كه فرود«10» شود، لفظ«11» جنس و معني جمع، چنان كه شاعر گفت:

و بات

يعدّ«12» النجم في مستحيرة سريع بايدي الآكلين جمودها

و قال آخر:

فبات«13» يريه عرسه و بناته و بت ّ اراعي«14» النجم اينكه مخافقه

-----------------------------------

(1). آج: بانگ.

(2). همه نسخه ها: روشن و تاريك. [.....]

(3). آج، آد، گا، كا: الرّعاء.

(4). شبانا/ شبانان.

(5). آج، كا: سالت.

(6). آج: و كل ّ.

(7). آد، گا: توانند كرد كا: توان كردن.

(8). كا اذا.

(9). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(10). همه نسخه ها: فرو.

(11). همه نسخه ها است.

(12). اساس: و باتت يعد، با توجه به ضبط بيت در طبري (27/ 25) و لسان (ماده نجم) تصحيح شد.

(13). آد، كا، گا: فبات.

(14). آد، كا، گا: اريح.

صفحه : 153

حق تعالي به نجوم آسمان قسم كرد براي آن كه ايشان دليلان راهروند، في قوله: وَ عَلامات ٍ وَ بِالنَّجم ِ هُم يَهتَدُون َ«1». و زينت آسمان اند، في قوله: إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِزِينَةٍ الكَواكِب ِ«2». حق تعالي آسمان را به دوازده ستاره بياراست و زمين را به دوازده«3» معصوم. راهرو در بيابان به آن ستارگان راه برند، و گمراه«4» در دين بدين ستارگان راه برند و اينكه بيتها به صادق- عليه السلام- نسبت كردند.

في الاصل كنّا نجوما يستضاء بنا و في البريّة نحن اليوم برهان

نحن البحور الّتي فيها لغائصها درّ ثمين و ياقوت و مرجان [76- ر]

منازل القدس و الفردوس نملكها فنحن للقدس و الفردوس خزّان

من شذّ عنّا فبرهوت مساكنه و من اناب فجنّات و ولدان

عجب افتاد كار ايشان، هم ايشان دريا«5» و هم ايشان ستاره تا بيگانه را در ميانه ره نباشد.

عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد«6» «نحوم» رجوم است آن ستارگان كه به آن شياطين را رجم كنند، چون قصد استراق سمع كنند، هر نجمي از آن رجمي

است شيطاني را كه قصد كاري كند كه او را نباشد«7» تا بهري را به نور حجّت قهر كند و بهري را به نار سطوت بسوزاند. و اشتقاق «نجم» از نجم باشد اذا طلع، يقال: نجم السّن ّ و نجم القرن و نجم النّبت، إذا طلع، الّا آن است كه از طلاق او نجم آسمان دانند.

ضحّاك گفت: مراد به نجم، نجوم قرآن است كه خداي تعالي نجم

-----------------------------------

(1). سوره نحل (16) آيه 16.

(2). سوره صافات (37) آيه 6. [.....]

(3). آد، گا امام.

(4). اساس شوند و، كه با توجّه به نسخه بدلها زايد به نظر رسيد.

(5). آد، كا، كا هم ايشان كشتي.

(6). آد، كا، گا از.

(7). آد، كا، گا وَ جَعَلناها رُجُوماً لِلشَّياطِين ِ

صفحه : 154

از پس نجم و آيت از پس آيت و سورت از پس سورت بفرستاد، بيانه: فَلا أُقسِم ُ بِمَواقِع ِ النُّجُوم ِ«1»، يعني نجوم القرآن«2»، براي آن نجوم خواند آن را كه منجّم و مجزّي فرود آمد به رسول- عليه السلام- و منه: نجوم الدين و«3» دين منجّم.

أخفش گفت: مراد به «نجم» نبات زمين است، قال اللّه تعالي: وَ النَّجم ُ وَ الشَّجَرُ يَسجُدان ِ«4»، عرب هر درختي كه آن را ساق نباشد آن را نجم خوانند من نجم، اذا طلع. إِذا هَوي، إذا مال و سقط، و تفسير سجده او بر اينكه دادند كه باد برايد و بر اينكه درختان بي ساق و با ساق آيد و ايشان را بجنباند تا سر به زمين آرند.

حق تعالي گفت: يَسجُدان ِ«5»، آن را بر توسّع و تشبيه سجده خواند. حق تعالي به آن قسم كرد براي كثرت منافع كه در او هست عاجلا و آجلا. ابو حمزة الثمالي ّ گفت [67-

پ]: مراد آن است كه اركان كه«6» عند قيام ساعت منتشر شوند و مطموس في قوله: فَإِذَا النُّجُوم ُ طُمِسَت«7»، و قوله: وَ إِذَا الكَواكِب ُ انتَثَرَت«8»، اذا هوي، إذا سقط. بعضي دگر گفتند به نجم آن ستارگان خواست كه وقت سحر نزديك شوند إِذا هَوي إذا دني للمغيب، براي آن قسم كرد به آن كه آن ستارگان علامات نماز شب كنندگان اند«9» كه به آن وقت بشناسند و برخيزند و عبادت كنند.

در خبر است كه: سيّد عابدان علي ّ بن الحسين«10» همه شب نماز كردي،

-----------------------------------

(1). سوره واقعه (56) آيه 75.

(2). آد، كا، گا و.

(3). آد، كا، گا: يقال.

(5- 4). سوره رحمن (55) آيه 6.

(6). آد، كا، گا: مراد آن ستارگانند كه.

(7). سوره مرسلات (77) آيه 8.

(8). سوره انفطار (82) آيه 2.

(9). آد: كنندگان است.

(10). آج عليه السلام، آد: امام معصوم علي ّ بن الحسين صلوات اللّه عليه و علي آبائه و اولاده الطّاهرين كا عليهم- السلام. [.....]

صفحه : 155

چون وقت سحر بودي به ميان سراي آمدي و بر نگريدي«1» گفتي:

2» الهي غارت نحوم سمائك و نامت عيون انامك و هدأت اصوات عبادك«

بار خدايا ستارگان آسمانت نزديك رسيدند به فرو شدن و چشمهاي خلقان بخفت و آواز بندگانت ساكن شد و تو خداوندي كه تو را خواب نبرد. صادق- عليه السلام- گفت: مراد به «نجم» رسول است- عليه السلام- إِذا هَوي، اذا انصرف ليلة المعراج.

در خبر است كه [آن شب كه پيغمبر را به معراج بردند]«3»، ابو طالب را گفتند كه: محمّد از نماز خفتن پديد نيست، همه شبش«4» در مكّه طلب مي كرد و علي«5» در كعبه طلب مي كردش«6» و ام ّ هاني در حجره طلب مي كردش«7».

چون وقت به سحرگاه

رسيد و پيدا نشد، ابو طالب بيامد و سلاح بر گرفت و بني هاشم را جمع كرد و بر در كعبه باستادند«8»، و ابو طالب سوگند مي خورد كه: اگر صبح بر آيد و محمّد پديدار نباشد«9»، هر كس را كه به دشمني«10» متّهم است به اينكه تيغ بيارم«11». چون صبح نزديك شد، ستاره اي از قطب آسمان جدا شد بغايت روشني«12» هر چند ساعت بود«13» به زمين نزديكتر مي شد تا به در خانه كعبه فرود آمد رسول- عليه السلام«14»، فذلك قوله: وَ النَّجم ِ إِذا هَوي [68- ر].

-----------------------------------

(1). آد، گا: و بر آسمان نظر كردي و.

(2). آد و ديگر نسخه بدلها و انعامك و انت الذي لا تأخذك سنة و لا نوم.

(3). آد و ديگر نسخه بدلها آن شب كه پيغمبر را به معراج بردند.

(4). آد، كا، گا: شب او را.

(5). آد، گا: و امير المومنين علي- عليه السلام-.

(6). آد، گا: در كعبه اش طلب مي كرد.

(7). آد: در حجره اش مي طلبيد.

(8). آج، آد: بايستادند.

(9). آج، آد: پديد نشود كا: پديد نيامده باشد.

(10). آج، كا او آد محمّد.

(11). آد، گا: گردن زنم.

(12). آج، كا: روشن آد، گا: در عنايت روشني.

(13). آج: كه بود آد، كا، گا: چند بر مي آمد.

(14). آج بيرون آمد آد، گا: فرود آمد، چون نگاه كردند رسول صلي اللّه عليه و آله بود. [.....]

صفحه : 156

بعضي دگر گفتند: مراد به «نجم» دل رسول است. إِذا هَوي، اذا انصرف عمّا سوي اللّه چون از هر چه دون اوست برگرديد، بيانش: ما زاغ َ البَصَرُ وَ ما طَغي«1»، بعضي دگر گفتند: مراد آن ستاره است كه حق تعالي آن را علامت امامت امير المؤمنين كرد«2» و سبب آن

بود كه سلمان و جماعتي صحابه از رسول- عليه السلام- پرسيدند كه: يا رسول اللّه، مقام تو از پس تو كه را خواهد بود! گفت: آن را كه امشب ستاره از قطب آسمان جدا شود و به خانه او فرود شود«3». آن شب اهل مدينه«4» همه بر بامها رفتند اميد آن را كه باشد كه ستاره به خانه ايشان رود، مگر علي و فاطمه و رد خود رها نكردند، گفتند: اگر به خانه ما آيد ما را شكر زيادت بايد كردن، و اگر به خانه ما نيايد، باد و تكبّر نباشد. ايشان هر يكي در محراب خود مشغول«5»، ستاره اي روشن از قطب آسمان«6» جدا شد و گفتند: زهره بود، و به حجره زهرا در افتاد، فذلك قوله: وَ النَّجم ِ إِذا هَوي.

گروهي منافقان طعنه زدند گفتند«7»: الا إن ّ محمّدا قد ضل ّ في علي ّ محمّد در حق ّ علي گمراه شد. خداي تعالي قسم ياد كرد با آن ستاره اي كه به خانه او فرستاد در حق ّ آن كه ستاره به خانه او فرستاد، گفت: و النجم اذا هوي«8»، ما ضل ّ صاحبكم و ما غوي به حق ّ آن ستاره، إِذا هَوي، إذا سقط في بيته، ما ضَل َّ صاحِبُكُم كه صاحب شما كه محمّد است ضال ّ و گمراه نيست«9».

-----------------------------------

(1). سوره نجم (53) آيه 17.

(2). كا عليه السلام.

(3). آج، كا: فرو شود آد، گا: فرو آيد.

(4). كا: جمله صحابه.

(5). آد، گا: و اگر نخواهد آمد ما را دو زحمت نباشد. تشويش نزول ستاره و تقصير فرايض و اوراد. هر يك در محراب خود به ورد خود مشغول بودند كا: و اگر به خانه ما نخواهد آمدن تا دو نكبت نباشد. هر

دو در محراب ايستادند و به ورد خود مشغول شدند.

(6). آد، گا: فلك.

(7). آد، كا، گا: و گفتند.

(8). آد، كا، گا إذا سقط في بيته.

(9). آج: كه صاحب شما گمراه نيست كه محمّد است ضال ّ و گمراه نيست.

صفحه : 157

بعضي دگر گفتند: سبب نزول«1» سورت آن بود كه در بدايت اسلام و آغاز هجرت، چون رسول- عليه السلام- به مدينه آمد و مسجد بنا كرد، آن جماعت مهاجران كه با رسول- عليه السلام- هجرت كرده بودند«2» [68- پ] در مدينه سراي و مسكن نداشت بيامدند«3» پيرامن مسجد رسول- عليه السلام- هر يك حجره اي ساختند و در در مسجد گرفتند«4» تا چون بانگ نماز آمدي يا «5» قامت شنيدندي از حجره در مسجد شدندي، حق ّ تعالي به اوّل رخصت داد. چون رسول- عليه السلام«6»- قوي شد و مسلمانان بسيار شدند، جبرئيل آمد و گفت:

خداي تعالي مي گويد: بفرماي تا اينكه درها بر آرند كه در مسجد گشاده اند و درها بيرون گيرند«7». رسول- عليه السلام- به منبر بر آمد و خطبه كرد و گفت: خداي تعالي مي فرمايد كه درها كه در مسجد داري بر آري«8». گروهي ساز كردند«9» كه در بر آرند، و گروهي چون عبّاس و حمزه به علّت خويشي، و جماعتي صحابه به حرمت خدمت«10» انديشه كردند كه همانا اينكه خطاب با ما نباشد. اوّل كسي كه آلت در بر آوردن پيش گرفت«11» امير المومنين بود- عليه السلام- و فاطمه، رسول- عليه السلام- در حجره مي رفت ايشان ساز آن كار مي كردند، فاطمه را گفت:

مادرم و پدرم فداي تو باد، اينكه خطاب با تو نيست، تو از مني در تو برآرند در من بر آورده باشند.

خداي تو را نمي فرمايد تو و علي از مني«12»، و بگذشت و در حجره شد.

-----------------------------------

(1). آد، گا آيه و.

(2). آد، گا و.

(3). آد، كا، گا و.

(4). آد، گا: و در مسجد گشادند.

(5). كا: و. [.....]

(6). آد، گا: چون كار اسلام.

(7). آد: و درها با بيرون سجد كنند.

(8). آج، آد، كا، گا: در مسجد داريد بر آريد.

(9). آد، گا: قصد كردند.

(10). آد، گا رسول.

(11). آد، گا: در بر آوردن بر دوش گرفت كا: كس كه ساز آن كرد كه در بر آورد.

(12). آج، كا: من ايد.

صفحه : 158

عبّاس و حمزه پيش رسول- عليه السلام- رفتند كه ما را چه فرمايي! گفت:

خداي مي فرمايد كه در«1» بر آري«2»، چندان كه گفتند فايده نبود، تا گفتند: چنداني رها كن كه«3» سوراخي باشد كه بنگريم«4» و روي تو ببينيم، گفت: رخصت نيست.

گفتند: چندان كه«5» آواز تو بشنويم، گفت: دستوري نيست. برخاستند و درها برآوردند و صحابه نيز طمع ببريدند و در بر آوردند، و در [69- ر] امير المؤمنين گشاده رها كرد«6». منافقان چون چنان ديدند گفتند: الا إن ّ محمّدا قد ضل ّ في علي ّ، خداي تعالي آيت فرستاد«7». وَ النَّجم ِ إِذا هَوي، ما ضَل َّ صاحِبُكُم وَ ما غَوي بحق ّ ستارگان كه فرود«8» مي شوند كه رسول ما«9» ضال ّ و غاوي نيست آنگه رسول- عليه السلام- به منبر بر آمد و جواب«10» آنان گفت كه گفتند: چرا علي را تخصيص كردي و در او رها كردي و در ما بر آوردي، و خطبه كرد و در آخر خطبه گفت:

و اللّه ما سددت ابوابكم و لا فتحت باب علي ّ بل اللّه سدّ ابوابكم و فتح باب علي ّ

به خداي كه من در بر

شما بر نياوردم و در علي نگشادم، بل علي را در خداي گشاد. إِذا هَوي، إذا سقط و نزل. و الهوي النزول و السقوط، يقال: هوي يهوي هويّا، كما يقال:

مضي يمضي مضيّا، قال زهير:

يشج ّ بها الا ما عز و هي تهوي هوي ّ«11» الدلو اسلمها الرّشاء

و هوي يهوي هوي بالقصر اذا أحب ّ، و الهواء بالمد الجوّ. عروة بن زبير روايت كرد از جماعتي كه: عتبة بن ابي لهب چون اينكه سورت فرود آمد، بيامد و

-----------------------------------

(1). آد، گا: همه درها.

(2). آد، كا، گا: بر آريد.

(3). كا: رها كنيم.

(4). آج: تا بنگريم.

(5). آد، گا: چنداني كه كا: فرجه اي كه.

(6). آد، گا: و در حجره امير المؤمنين- عليه السلام- رها كردند كا: الا در حجره علي- عليه السلام- كه بر نياوردند.

(7). كا: اينكه آيت فرستاد كه. [.....]

(8). آج و همه نسخه بدلها: فرود.

(9). آد، كا، گا: شما.

(10). آد، كا، گا: بجواب.

(11). اساس: هو، با توجّه به آج تصحيح شد.

صفحه : 159

گفت: و اللّه لأوذين محمّدا به خداي كه محمّد را برنجانم. آنگه بيامد و گفت:

هو يكفر بالنجم اذا هوي، و بالذي دني فتدلّي. رسول- عليه السلام- دلتنگ شد، بر او دعا كرد«1» گفت:

اللّهم سلّط عليه كلبا من كلابك يأكله

بار خدايا سگي را از سگانت بر او مسلط گردان تا او را بخورد. از آن پس عن قريب اتّفاق سفر شام افتاد ايشان را، او با پدر و جماعتي كافران قريش به بازرگاني رفتند. چون به بعضي راه رسيدند به منزلي فرود آمدند، ديري بود و راهبي بر او«2»، آواز داد [69- پ] كه: اينكه زمين مسبه است، خود را نگاه داري«3». ابو لهب گفت: يا معشر قريش

أعينوني الليلة فانّي أخاف علي ابني دعوة محمّد مرا ياري دهي«4» امشب كه من مي ترسم از دعاي محمّد بر پسرم. ايشان جمله رحلها جمع كردند و بر بالاي همه، جاي عتبه بساختند، و ايشان پيراهن او بخفتند كه از شب پاره اي بگذشت، شيري بيامد و از آن جمله ايشان كس را گزند نكرد و بجست بر بالاي آن رحلها حمله برد و عتبه را سر از تن بگسست، او آواز داد كه: قتلني رب ّ محمّد، اينكه بگفت و در حال بمرد و شير او را بدريد و بخورد و برگرديد و تعرّض كس نكرد، حسّان ثابت در اينكه معني گفت«5».

سائل بني الاشعر ان جئتهم ما كان انباء ابي واسع

لا وسّع اللّه له قبره بل ضيّق اللّه علي القاطع

رمي رسول اللّه من بينهم«6» دون قريش رمية القارع

فاستوجب الدّعوة منهم«7» بما بيّن للنّاظر و السّامع

ان سلّط اللّه به كلبه يمشي الهوينا مشية الخادع

-----------------------------------

(1). آد، گا: دعاي بد كرد.

(2). كا: در او، راهب.

(3). آج، اد، گا: نگاه داريد.

(4). آج و ديگر نسخه بدلها: دهيد.

(5). آ، كا، گا: گويد.

(6). آد، گا: سهمهم كا: سهمه.

(7). اساس. منه، با توجّه به آج تصحيح شد.

صفحه : 160

حتّي اتاه وسط اصحابه قد غلبتهم سنة الهاجع

و التقم الرأس بيافوخه و النّحر منه فغرة الجايع

ثم ّ علا بعد بأبيابة منعفرا وسط ناقع

قد كان هذا لكم عبرة للسيّد المتبوع و التّابع

من يرجع العام الي اهله فما اكيل السّبع بالرّاجع

قوله: ما ضَل َّ صاحِبُكُم وَ ما غَوي، «ما» كه حرف نفي است جواب قسم است و سوگند بر او واقع است، گفت: به حق ّ ستاره چون هوي كرد«1»

كه صاحب شما كه محمّد است ضال ّ نشد«2» و غاوي نشد. و «غاوي» دو معني دارد: يكي ضدّ راشد كه «غي» ضدّ رشد باشد«3» و يكي خيبت يعني خايب نيست و نوميد از وعده هاي ما و انجاز آن عاجلا [78- ر] و آجلا.

وَ ما يَنطِق ُ عَن ِ الهَوي، «واو» عطف است بر آيت مقدّم، گفت«4»: سخن نگويد از سر هواي نفس«5» به مراد«6» و ميل و محبّت نگويد«7»، و گفتند: «عن» به معني «با» است، أي بالهوي به هوا نگويد.

إِن هُوَ، «ان» به معني «ما» ي نفي است، أي ما هو، أي ما ذلك النطق. إِلّا وَحي ٌ يُوحي آن نطق و آن سخن نيست الّا وحي كه بر او مي گذارند و با او مي آرند و القاء مي كنند بر او از خداي تعالي.

عَلَّمَه ُ شَدِيدُ القُوي او را كسي مي آموزد سخت قوّت، يعني جبرئيل- عليه السلام- و قوّت او چندان است كه به يك دم زدن از آسمان هفتم به زمين آيد، و آنگه كه وحي آوردي به يك ساعت«8» برفتي و باز آمدي.

-----------------------------------

(1). كا: چون فرو آمد.

(2). كا: ندارد.

(3). آد، گا: بود. [.....]

(4). آد، گا محمّد.

(5). آد، گا يعني.

(6). گا دل.

(7). كا. ندارد.

(8). آد، گا: يك دم.

صفحه : 161

ذُو مِرَّةٍ، أي ذو قوّة، و اصل او از«1» أمرّ الحبل اذا احكم فتله امرارا، و منه

قول النّبي- عليه السلام-: لا تحل ّ الصّدقة لغني ّ و لا لذي مرّة سوي ّ،

گفت: صدقه حلال نباشد هيچ توانگر«2» را و نه هيچ قوي تندرست را، تو رجل مريد أي قوي ّ، قال الشّاعر:

تري الرجل النحيف فتزدريه و في أثوابه جلد مرير

كلبي گفت: از شدّت جبرئيل- عليه السلام- آن بود كه«3» هفت شهرستان

قوم لوط از قعر زمين بركند و در هوا چندان ببرد كه آواز مرغان ايشان اهل آسمان دنيا شنيدند، آنگه سرنگون كرد و بينداخت. و در خبر است كه: يك روز«4» ابليس را ديد كه با عيسي مريم«5» بر بعضي عقبهاي زمين مقدّس سخن مي گفت«6»، يك پر بزد او را به«7» اقصاي كوهي انداخت از زمين هند، و از شدّت او آن بود كه يك بانگ بر ثمود زد همه«8» بمردند. قطرب گفت: عرب مرد قوي راي را«9» ذو مرّة خواند«10» چنان كه شاعر گفت:

قد كنت قبل لقائكم ذا مرّة عندي لكل ّ مخاصم ميزانه

و امّا جزالت راي و حصافت او [70- پ] آن بود كه خداي تعالي او را امين وحي كرد تا پيغام هر پيغامبر«11» او گزارد و سفير او بود ميان خداي [و]«12»

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا: من.

(2). آج و همه نسخه بدلها: توانگر.

(3). آد، گا چون خداي تعالي اشارت كرد به او كه شهرستان لوط خراب كند، و آن.

(4). آد، گا جبرئيل- عليه السلام.

(5). آد، كا، گا: عيسي بن مريم.

(6). آد، گا: مقدّس مناظره مي كرد.

(7). آد، گا: يك پر بر او زد و او را به كا: يك پر بر او بزد و او را بر.

(8). آج: بانگ بر ثمود زد آو، گا: كه بانگ بر قوم ثمود زد و همه كا: بانگ بر قوم ثمود زد همه.

(9). آد، گا: عرب همه مردان قوّت ناك را. [.....]

(10). آد، گا: خوانند.

(11). اساس كه، با توجّه به آج و سياق عبارت زايد مي نمايد.

(12). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 162

پيغامبران. عبد اللّه عبّاس گفت: «ذو مرّة»

أي ذو منظر حسن، قتاده گفت: ذو خلق طويل خداوند بالا دراز بود. فَاستَوي، يعني تمام خلق بود و نكو صورت و تمام بالا.

وَ هُوَ، يعني محمّد- صلي الله عليه و آله و سلّم«1». بِالأُفُق ِ الأَعلي به افق اعلي بود. بر اينكه وجه «واو» حال باشد، و گفتند: «واو» عطف است و معني آن كه فاستوي جبرئيل و محمّد بالافق الاعلي، ايشان در اينكه جايگاه راست بودند، يعني با يكديگر در يك مقام و يك مرتبه بودند، الا آن است كه عرب چون خواهد كه عطف كند در مثل اينكه جايگاه ضمير باز آرند«2»، لا يكادون يقولون فلان استوي و فلان، حتّي يقولوا استوي هو و فلان، قال اللّه تعالي: إِنَّه ُ يَراكُم هُوَ وَ قَبِيلُه ُ«3»، و در اينكه آيت ضمير نيست، و مثله قوله: أَ إِذا كُنّا تُراباً وَ آباؤُنا«4»، عطف كرد و «نحن» نياورد، و مثله قول الشّاعر:

الم [تر]«5» أن ّ النّبع يصلب«6» عوده و لا«7» يستوي و الخروع«8» المتقصّف

و نگفت: و لا يستوي«9» هو، و اينكه حديث شب معراج است. مفسّران گفتند: اينكه «افق اعلي»، اقصاي دنياست بنزديك مطلع آفتاب در آسمان. قتاده گفت: افق أعلي آن جاست كه روز از او پديد آيد، و گفتند: فَاستَوي، معني آن است كه راست شد جبرئيل بر آن صورت كه خداي تعالي او را آفريده بود براي آن كه جبرئيل- عليه السلام- چون بر«10» رسول آمدي بر صورت مردي آمدي.

-----------------------------------

(1). اساس و انا، با توجّه به فحواي كلام زائد مي نمايد.

(2). آد، كا، گا: ضمير با او آوردند.

(3). سوره اعراف (7) آيه 27.

(4). سوره نمل (27) آيه 67.

(5). اساس، آج: ندارد با توجّه به آد و

ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). اساس: و صلب، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). آج: فلا.

(8). اساس: لا تستوي، با توجّه ب كا تصحيح شد.

(9). اساس: و الجزع، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). آج و ديگر نسخه بدلها: به.

صفحه : 163

خلاف كردند كه «وَ هُوَ» ضمير كيست. بعضي گفتند: ضمير جبرئيل است [71- ر]، و بر اينكه قول «واو» حال«1» باشد، أي استوي جبرئيل في حال كونه بالافق«2» الأعلي، و بعضي دگر گفتند«3»: ضمير محمّد است- عليه السلام- «واو»«4» عطف است- چنان كه بيان كرديم.

آنگه خلاف كردند كه«5» اينكه مساوات محمّد را با جبرئيل در چه چيز بود.

استويا في القوّة علي الصعود در قوّت به آسمان شدن راست شدند با يكديگر«6» بعضي دگر گفتند: استوي جبرئيل علا«7» الي السماء بعد ان علّم محمّدا جبرئيل به آسمان شد پس از آن كه محمّد را بياموخت آنچه بايست آموخت«8»، و اينكه قول سعيد بن المسيّب است.

ثُم َّ دَنا فَتَدَلّي علما در معني آيت خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و ربيع گفتند: ثُم َّ دَنا نزديك شد- يعني جبرئيل- پس از آن كه به افق اعلي مستوي شد. دنا من الارض در زمين نزديك [شد]«9». فَتَدَلّي فدل ّ«10» بالوحي الي محمّد- عليه السلام- و وحي به رسول- عليه السلام- فرود آورد تا [به]«11» محمّد نزديك شد كه مقدار كماني باشد. بعضي دگر گفتند: در كلام تقديم و تأخيري هست، و معني آن كه: ثم ّ تدلّي فدنا، براي آن كه تدلّي سبب دنوّ باشد، اوّل تدلّي بود آنگه دنوّ و نزديكي. و اصل «تدلّي» نزول باشد به چيزي

تا به او نزديك شوند. و اصل كلمه من «ادلاء الدلو» باشد، يقال: ادليت الدّلو اذا ارسلتها و دليتها

-----------------------------------

(1). آد، كا، گا را. [.....]

(2). آد، كا، گا هو.

(3). آد، كا، گا هو.

(4). آد، كا: و «واو» واو گا: و «واو».

(5). آد، كا: در آن كه.

(6). آد، گا گفتند در علم وحي راست شدند، كا بعضي دگر گفتند: راست شدند در علم به وحي.

(7). اساس: علي با توجّه به كا تصحيح شد.

(8). آد، كا، گا: آموختن.

(11- 9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(10). آج: و دل ّ آد و ديگر نسخه بدلها: فنزل.

صفحه : 164

للمبالغة فتدلّت هي، يعني فرو هشته شد، قال لبيد:

فتدلّيت عليه قافلا و علي الإرض غيابات الطفل بعضي دگر گفتند: ثم ّ دني الرّب من محمّد فتدلّي و قرب منه. و اينكه روايت انس است و از«1» سياقت حديث معراج كه گفت: ثم ّ دني الجبّار من محمّد فتدلّي حتّي كان منه«2» قوسين او ادني [71- پ] يعني قديم«3» تعالي به رسولش نزديك شد«4» به معني رحمت و تمكّن«5» محمّد و مكانت او و علوّ«6» مرتبت او نه قرب مسافت بر حقيقت، چنان كه گفت: وَ إِذا سَأَلَك َ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيب ٌ«7»، و معلوم است كه قرب مسافت نخواست چه قرب مسافت از صفات اجسام است. مجاهد گفت: ثم ّ دني جبرئيل- عليه السلام- من اللّه، هم به اينكه معني كه گفتيم از تمكّن«8» و رفعت و منزلت و قربت«9» درجه. بعضي دگر گفتند:

دنا محمّد من ساق العرش فتدلّي فاهوي للسّجود«10» رسول- عليه السلام- به ساق عرش نزديك شد بشكر آن كه آن جا رسيد سجده شكر كرد. آنگه

در عرش«11» چنان نزديك شد كه مقدار دو كمان.

حسين بن الفضل گفت: ثم دنا محمّد من العرش فتدلّي، در آويخته شد يعني دست در حجب و سرادقات عرش زد و قدمش را جاي قرار نبود معلّق ايستاده بود به فرمان خداي تعالي.

امّا معني قوله: فَكان َ قاب َ قَوسَين ِ، يقول العرب: بيني و بينه قاب قوسين«12».

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: در.

(2). آد، كا، گا قاب.

(3). كا: خداي.

(4). گا: نزديك شد به محمّد.

(5). آد، كا، گا: تمكين آج: ممكن. [.....]

(6). اساس، آج: علوم، با توجّه به آد و ديگر نسخه ها تصحيح شد.

(7). سوره بقره (2) آيه 186.

(8). آد، كا، گا: تمكين.

(9). آد: قرب.

(10). اساس: السجود با توجّه به كا تصحيح شد.

(11). آد، كا، گا: به عر.

(12). آد، كا، گا: قونين.

صفحه : 165

و قيب قوس و قاد رمح. و قيد رمح اي قدر قوس و مقدار«1» رمح. و مثال او از لغت قولهم: مخ ّ زير و رار«2» اي ذايب و منه

قول النبي ّ- عليه السلام:3» لقاب قوس« احدكم من الجنة خير من الدنيا و ما فيها،

اي مقدار قوس احدكم. گفت مقدار يك كمان از بهشت بهتر باشد كه همه دنيا«4» و هر چه در اوست«5». گفتند:

مراد كمان عربي است [72- پ] يعني چندان كه پيمودن دو كمان باشد يعني«6» قوس مرّتين، مجاهد گفت: قاب القوس آن جا باشد از كمان كه زه در او افگنند بر اينكه قول معني آن بود كه از گوشه كمان تا به ديگر گوشه.

سعيد بن المسيّب گفت: قاب صدر كمان باشد آن جا كه دوال در بندند و هر كمان«7» را يك قاب باشد معني آن است كه قرب محمّد از جبرئيل مقدار اينكه بود

كه قاب دو كمان بر اينكه تفسير كه رفت و بعضي اهل معاني گفتند اينكه عبارت است به تأكيد«8» محبّت و غايت رفعت منزلت و علوّ رتبت. و اصل اينكه آن است كه دو معاهد و هم سوگند در جاهليّت چون خواستندي«9» كه عقد صفا و عهد و وفا«10» مؤكّد كنند كمانها بياوردندي و به يكديگر باز نهادندي يعني متظاهريم و متعاونيم هر يك از ما حمايت صاحبش«11» خواهد كردن. بعضي دگر گفتند: اينكه عبارت است [در كلام عرب از قرب چيزي به چيزي و اينكه مستعمل است]«12» در كلام و اشعار ايشان.

-----------------------------------

(1). گا: قدر.

(2). كا، گا: ريرورار رير ضعيف، آد زير ضعيف.

(3). آج: قوسين.

(4). آج، آد، گا: از دنيا كا: از همّه دنيا.

(5). آج: در دنياست.

(6). آد، كا، گا مقدار.

(7). آد، كا، گا: هر كماني. [.....]

(8). آد: از تأييد.

(9). آج: خاستندي.

(10). آد، كا، گا: عهد وفا.

(11). آد، گا: صاحب خود.

(12). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 166

شقيق بن سلمه و سعيد جبير«1» و عطاء و ابو اسحاق الهمداني ّ گفتند: قاب قوسين، اي قدر ذراعين. و القوس الذّراع، لأنّه«2» يقاس بها كل ّ شي ء و يذرع، و ذراع را قوس خوانند براي آن كه چيزها به او«3» پيمايند و قياس كنند و اينكه لغت بعضي اهل حجاز است. أَو أَدني، قيل: بل ادني بل نزديكتر. و قيل: و ادني و نزديكتر.

و بعضي محقّقان گفتند براي آن «او» گفت كه آن جا حدّي محصور«4» نبود. ابو العبّاس عطّار را گفتند: چه معني دارد اينكه آيت! گفت: چگونه [72- پ] وصف كنم مقامي را كه جبرئيل و ميكائيل و

اسرافيل از [آن]«5» دور بودند«6» و جز محمّد- عليه السلام- نبود و خداي تعالي. كسايي گفت: يك كمان خواست، چنان كه شاعر گفت:

و مهمهين قذفين«7» مرتين ظهراهما مثل ظهور الترسين

بتهما بالنعت لا بالنعتين

«8» بعضي ديگر گفتند: فَتَدَلّي، اي فدلّل من الدلال«9» ناز كرد كقولهم تظنّنت«10» و تقضّي البازي و امل ّ الشي ء و أملي و خرجنا نتلعي ّ، اي نتلعّع، اي نأخذ«11» اللعاع«12».

-----------------------------------

(1). آج: سعد بن عمير.

(2). آج لا.

(3). آج: به آن.

(4). آد، كا، گا محقّق.

(5). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(6). آد، گا و در نگنجيدند.

(7). كا: مدوين.

(8). اينكه شعر در نسخه ها و منابع ديگر مغشوش است از لسان العرب (ماده مهمهين) نقل شد. تنها مصرع اول در همه نسخه ها به همين گونه است. مصراع دوم در هيچ نسخه اي وجود ندارد. مصرع دوم در اساس و آج هست: قطيعه بالام لا بالهنين آد، گا: قطعته با لام لا باليمينين كا: قطعته با لام لا بالامنين. در لسان العرب شعر به مجاشعي منسوب است.

(9). اساس: الادلال، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(10). اساس و آج: نقطه ندارد به آد، گا: تظييت.

(11). كا: يأخذ.

(12). اساس و آج: اللعاج خوانده مي شود، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 167

قوله: فَأَوحي إِلي عَبدِه ِ ما أَوحي، حسن بصري گفت و ربيع و إبن زيد: معني آن است كه فاوحي«1» جبريل الي رسول اللّه ما اوحي [اليه]«2» ربه جبريل وحي كرد به محمّد آنچه خداي با او«3» وحي كرده بود و در او هيچ خيانت و زيادت و نقصان نكرده بود. سعيد جبير گفت وحي اينكه بود كه گفت:

أَ لَم يَجِدك َ يَتِيماً فَآوي«4»، تا آخر سوره«5»، و روي الي قوله: وَ رَفَعنا لَك َ ذِكرَك َ«6». گفت«7» وحي آن بود كه او را گفت بهشت حرام است بر پيغامبران تا تو در شوي و«8» بر اوصيا تا وصي ّ تو در شود«9».

بيشتر محقّقان گفتند: اينكه براي ابهام بر مخاطب گفت تفخيما لذلك و تعظيما له، يعني بيش از آن است كه آن را شرح توان گفتن. و مثله قوله: فَغَشِيَهُم مِن َ اليَم ِّ ما غَشِيَهُم«10»، ابو الحسين«11» نوري را پرسيدند از اينكه آيت، گفت: آن كه داند!

بين المحبّين سرّ ليس يحكيه خطّ و لا قلم عنه فيفشيه«12»

سرّ يمازجه انس يقابله«13» نور تحيّر في بحر من التّيه

و گفتند اينكه مجمل«14» و بيان او در جايهاي«15» ديگر بگفت، و در تفسير [73- ر] اهل البيت بگفت كه حق تعالي شب معراج تقرير امامت امير المؤمنين علي كرد با رسول. و معني آن است كه فاوحي الي عبده [في علي ّ]«16» ما اوحي،

-----------------------------------

(1). آج، آد: آن است كه اوحي.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: به او.

(4). سوره ضحي (93) آيه 6.

(5). آد: الي آخر السّوره.

(6). سوره انشراح (94) آيه 4.

(7). آج، كا، گا: گفتند آد: بعضي دگر گفتند.

(8). آد، گا حرام است.

(9). آد، گا يعني امير المؤمنين علي- عليه السلام- و بر امتان ديگر حرام است تا امت تو در او شوند.

(10). سوره طه (20) آيه 78.

(11). اساس: ابو الحسين، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(12). آج، كا: فيفشه آد: ان ليس يفشيه: گا: ان ليس يغشيه شعراني (10/ 338): للخلق يغشيه.

(13). آج: تقابله.

(14). همه نسخه بدلها

است.

(15). آج: جاي آد، كا، گا: جايگاه.

(16). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 168

آنگه چون وقت در آمد گفت بَلِّغ ما أُنزِل َ إِلَيك َ مِن رَبِّك َ«1»، اينكه «ما» همان «ما» است يعني ما انزل اليك من ربّك [في علي ّ]«2» ليلة المعراج.

قوله: ما كَذَب َ الفُؤادُ ما رَأي، ابو جعفر خواند و حسن بصري و جحدري ّ و قتاده: كذّب بتشديد«3»، يعني آنچه به چشم ديد به دل تكذيب نكرد بل تصديق كرد و راست داشت و ايمان آورد به او. و باقي قرّاء به تخفيف خواندند.

ما كَذَب َ الفُؤادُ، يعني دل او با او دروغ نگفت در آنچه ديد و تقدير آن كه:

ما كذب فؤاد محمّد محمّدا في الّذي راه. «ما» مفعول دوم«4» است و مفعول اوّل محذوف است. يقال: كذبته الحديث. بعضي دگر گفتند، تقدير«5» آن است: ما كذب الفؤاد [في]«6» ما راي، آنگه «في» بيفگند. چنان كه شاعر گفت:

لو كنت صادقة الّذي حدثتني

«7» بعضي ديگر گفتند تقدير آن«8» كه: ما كذب الفؤاد [فؤاد]«9» وعاء دل است يعني فؤاد كه غشاء است شك نكرد در آنچه در دل ديد كه اصل است، خلاف كردند در آن كه چه ديد. قومي گفتند: جبريل را ديد بر آن شكل«10» كه در آسمان باشد و اخباري كه در اينكه آوردند«11» در آن كه رسول خداي را ديد«12» شك نيست كه ظاهر آيت اينكه است كه: ما كذب الفؤاد ما راي هو«13» دل محمّد در آنچه ديد دروغ نگفت با او. و اضافت رؤيت با دل است، و رؤيت دل علم باشد اگر چه

-----------------------------------

(1). سوره مائده (5) آيه 67.

(2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). اساس خواندند،

با توجّه به آج و معني جمله زائد تشخيص داده شد.

(4). گا: دويم.

(5). آد، گا: معني.

(6). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

(7). اساس، و آج: حديثين با توجه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد، آد، كا، گا اي، في التي حدثتني.

(8). آج است.

(9). آج، كا هيچ. [.....]

(10). آد، گا: صورت.

(11). آج، آد، گا: در اينكه مي آوردند.

(12). آج، كا هيچ.

(13). آج: ما كذب الفؤاد هو.

صفحه : 169

[73- ر] لفظ قرآن وجه«1» رؤيت است چون به دل معلّق«2» است جز علم نباشد، كه ادراك به دل نكنند به چشم كنند«3». و چند راوي از اصحاب رسول روايت كردند كه رسول را- عليه السلام- پرسيدند«4» كه شب معراج خداي را ديدي! گفت:

5» رأيته بفؤادي و لم اره بعيني«.

عبد اللّه بن شقيق گفت: من أبو ذر را گفتم اگر من رسول را دريافتمي از او چيزها پرسيد مي گفت: چه پرسيدي! گفتم«6»: اوّل پرسيدمي كه«7» خداي را ديد يا نديد! گفت: من پرسيدم گفت به دل ديدم به چشم نديدم، به چشم نوري ديدم. و قوله ما رَأي حمل كردن«8» بر عموم اوليتر باشد كه هر چه ديد از آلاء و نعماء و عجايب و عبر«9» از خلق آسمان و زمين و انواع فرشتگان و انواع نعمت و بهشت و دوزخ و هر چه آن شب ديد تا شامل باشد آن همه را. شعبي گفت كه مسروق گفت عايشه را گفتم:«10» رسول- عليه السلام- خداي را ديد هرگز! گفت: متغيّر شد. گفت: سخني گفتي كه موي بر اندام من برخاست«11». من گفتم: پس چيست اينكه كه در قرآن مي گويد! گفت: كجا گفت«12»! گفتم: در سوره و النجم گفت: بخوان.

من بخواندم تا با آن جا«13» رسيدم. گفت: رويدا ساكن باش، اينكه يذهب«14» بك! تو را به كدام راه برده اند و تو چه گمان برده اي؟ انّما راي جبرئيل في صورته او جبرئيل را ديد در صورت خود. آنگه گفت: هر كه تو را گويد محمّد خداي را ديد دروغ گويد چه خداي تعالي ----------------------------------- (1). آد: لفظ قرآن و خبر بر لفظ كا: لفظ قرآن و خبر بر گا: لفظ قرآن و خبر به. (2). آج، آد، گا: متعلّق. (3). آد، به دل كنند و به چشم نكنند. (4). كا: كه از او. (5). گا: بعينه آد، گا، كا به دل ديدم به چشم نديدم. (6). آج: گفت. (7). آد، كا، گا در شب معراج. (8). آد، گا: و حمل كردن قوله ما راي. (9). آج: غرايب. (10). آد: ديدم. [.....] (11). آد، كا، گا: برخواست. (12). آد، گا كجاست. (13). آد، گا: بدين آيه. (14). آد، گا: تذهب.

صفحه : 170 مي گويد: لا تُدرِكُه ُ الأَبصارُ وَ هُوَ يُدرِك ُ الأَبصارَ«1». و هر كه تو را گويد من از آن پنجگانه يكي دانم [74- پ] دروغ گويد و اللّه تعالي يقول«2»: إِن َّ اللّه َ عِندَه ُ عِلم ُ السّاعَةِ«3»- الاية. قوله: أَ فَتُمارُونَه ُ عَلي ما يَري، اي راي«4». عبد اللّه مسعود و عايشه و مسروق و نخعي و حمزه و كسائي و خلف و يعقوب خواندند: أ فتمرونه، به فتح تا «بي الف» علي معني أ فتجحدونه، و اينكه اختيار ابو عبيده«5» است براي آن كه ايشان مجادله نكردند با رسول- عليه السلام- بل جحود كردند با او. يقول العرب: مريت الرجل«6» حقّه، اذا جحدته، قال الشّاعر: لئن«7» هجوت

اخا صدق و مكرمة لقد مريت اخا ما كان يمريكا«8» اي، جحدته. و باقي قرّاء أ فتمارونه خواندند بضم ّ «تا» و به «الف»، يعني جدل مي كني«9» با او بر آنچه ديده است. و في الحديث:10» لا تماروا في القران فان ّ المراء [فيه]« كفر ، گفت: جدل مكني«11» در قرآن كه جدل كردن در او كفر است. وَ لَقَد رَآه ُ نَزلَةً أُخري بديد او را يك بار ديگر يعني رسول- عليه السلام- جبريل را بديد يك بار ديگر. نزل اخري، اي، مرة اخري. يعني بر آن صورت كه بر«12» آسمان باشد، چه رسول- عليه السلام- او را بر آن«13» صورت دو بار ديد، يك بار به اوّل نوبت كه وحي آمد، و«14» رسول- عليه السلام- بر كوه حري بود، ----------------------------------- (1). سوره انعام (6) آيه 103. (2). آد، گا: قوله تعالي. (3). سوره لقمان (31) آيه 34. (4). آد، گا عبد اللّه عباس. (5). آد، كا، گا: ابو عبيد. (6). آد، گا: لرجل. (7). آد، گا: اذا. (8). آج، گا: تمريكا. (9). آج: مي كنيد آد، كا، گا: مي كنند. (10). اساس و آج: ندارد، با توجّه به آد تصحيح شد. [.....] (11). همه نسخه ها: مكنيد. (12). همه نسخه ها: در. (13). آد: بر اينكه كا: بدين. (14). آد، كا، گا: آورد و دويم شب معراج، اوّل كه وحي آورد.

صفحه : 171 نگه كرد«1» شخصي را ديد همه روي آسمان بپوشيده«2»، چنان كه از آسمان هيچ پديد نبود، و بر رسول سلام مي كرد«3». رسول- عليه السلام از او بترسيد و از هوش برفت باز با هوش آمد«4» جبرئيل- عليه السلام- فاتحه بر او خواند. و ذلك قوله: وَ

لَقَد رَآه ُ بِالأُفُق ِ المُبِين ِ«5»، يعني جبرئيل به افق مبين بود. و باري ديگر«6» بنزديك سدره منتهي ديد او را بر آن شكل و هيأت كه در مقام خود باشد. و سدره درخت [75- ر] نبق باشد و براي [آن]«7» «منتهي» خواند آن را كه علم خلايق تا آن جا باشد«8». هلال بن يسار«9» گفت: عبد اللّه عبّاس كعب الاحبار را پرسيد از شجره منتهي- و من حاضر بودم- گفت: درختي است در اصل عرش و شاخ و برگ او بر سر حاملان [عرش]«10» است، علم خلايق تا آن جا برسد. و آنچه و راي آن است غيب است، جز خداي نداند، عبد اللّه مسعود گفت: به آن«11» منتهي خوانند«12» آن را كه هر چه از بالاي آن آيد با آن جا«13» رسد و هر چه از زير آن بود با آن جا«14» رسد، پس هيچ چيز نباشد از فرمانهاي خداي تعالي و الّا به او رسد، دعا كه از زمين بر شود و قضا كه از بالا«15» فرود آيد. بعضي دگر گفتند: براي آن كه ارواح مؤمنان آن جا رسد، و گفتند: براي آن كه هر كس كه بر سنّت رسول«16» بميرد با آن جا رسد. ابو هريره گفت رسول- عليه السلام- گفت: شب معراج كه مرا به آسمان ----------------------------------- (1). آد، گا: نگاه كرد. (2). آج، گا: پوشيده آد، گا: پوشيده بود. (3). همه نسخه ها: سلام كرد. (4). آد، كا: چون با هوش آمد گا: چون بهوش باز آمد. (5). سوره تكوير (81) آيه 23. (6). آد، كا، گا: بار ديگر. (10- 7). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (8). آد، كا، گا آن

نهايت علم خلق است. (9). آد، كا، گا: يساف. (11). آد، گا: براي آن. [.....] (12). همه نسخه ها: خوانند. (14- 13). به آن جا. (15). گا: آسمان. (16). آد، گا و ولايت علي- عليهما السلام.

صفحه : 172 بردند به سدره منتهي«1» رسيدم، مرا گفتند: اينكه سدره است كه هر كس كه از امّت تو بميرد با آن جا رسد چون بر سنّت تو باشد. گفت: نگاه كردم چهار جوي«2» ديدم كه از زير آن بيرون مي آمد، و ذلك قوله: أَنهارٌ مِن ماءٍ غَيرِ آسِن ٍ- الي قوله: مِن عَسَل ٍ مُصَفًّي«3»، يكي از آب و يكي از شير و يكي از مي و يكي از انگبين، درختي بود كه سوار«4» نيك رو در سايه او هفتاد سال مي رفتي، و در خبري ديگر آمد از أسماء بنت ابي بكر كه او گفت: يك روز رسول- عليه السلام- وصف سدره مي كرد، گفت: سوار در سايه او صد سال مي رود«5» و چندان«6» سايه بود آن را كه دويست هزار سوار در او بتوانند خفتن. در زير آن بستري فگنده«7» از زر صامت، ميوه او به شكل سبوهاست«8». مقاتل گفت: يك برگ او [75- ر] همه دنيا را سايه كند، ميوه هاي او انواع حلي ّ و حلل است و همه لون از الوان ميوه بر او باشد، و اگر سواري«9» نيك رو بر اسپي نشيند و خواهد تا گرد«10» ساق او بگردد پير شود و عمرش برسد«11» و آن بنرسد«12». و در مسائل عبد اللّه سلام هست كه او رسول- عليه السلام- را پرسيد از وصف شجره منتهي«13». گفت: درختي است در آسمان هفتم بر او اند هزار هزار«14» شاخ است،

بر هر شاخي اند هزار هزار ازگ«15» است، بر ----------------------------------- (1). آج، آد: سدرة المنتهي. (2). آد، گا را. (3). سوره محمّد (47) آيه 15. (4). كا: سوار. (5). آد، گا: سال تواند رفت كه باز نايستد. (6). آد: و يك برگان را چندان كا: و يك برگ او را چندان. (7). آد، گا: افگنده. (8). آد، كا، گا: كوزها. (9). كا: سواري. (10). آد، كا: كه گرد. [.....] (11). آد، گا: به سر آيد. (12). آد، گا: و هنوز گرد آن نگرديده باشد گا: و به گرد آن نرسد. (13). آج: شجره سدرة المنتهي. (14). آج: اندر هزار هزار. (15). آد، كا، گا: اژگ.

صفحه : 173 هرازگي«1» اند هزار هزار برگ است، در زير هر برگي اند هزار هزار كردوس فرشته است، هر كردوسي اند هزار هزار، و در بعضي اخبار چنان است كه: شجره منتهي و شجره طوبي يكي است، و ذكر آن در حديث معراج رفته است. إِذ يَغشَي السِّدرَةَ ما يَغشي، گفت: باز پوشيد آن را كه باز پوشيد، يعني سايه افگند بر آنچه سايه افگند. عبد اللّه مسعود گفت: مراد به «ما يغشي» بستري است از زر خالص، و اينكه روايت ضحّاك است از عبد اللّه عبّاس. حسن گفت: نوري است از خداي تعالي كه او را«2» باز پوشيد تا از آن نور روشن شد، و گفتند: مراد فرشتگان اند كه به منزلت مرغان بر او نشينند چندان كه عددشان جز خداي نداند، و رسول- عليه السلام- گفت: بر هر برگي از برگهاي او فرشته اي را ديدم ايستاده تسبيح و تهليل مي كردند خداي را. و ابو هريره روايت كرد در حديث معراج در

اينكه آيت كه: آنچه به او رسد و او را باز پوشد نوري باشد از انوار ملك- جل ّ جلاله- و فرشتگاني«3» به مانند كلاغ كه بر او نشينند«4»، گفت: چون آن جا رسيدم با من سخن گفت و مرا گفت: حاجت بخواه، و در خبري ديگر آمد كه«5» رسول- عليه السلام- گفت: شب معراج به درخت سدره منتهي رسيدم و شناختم كه«6» آن درخت سدره است [76- ر] به برگ، و نيز«7» نبقش ديدم به مانند سبوهاي بزرگ و برگش مانند گوشهاي پيلان، آنگه به او رسيد آنچه«8» رسيد از نور خداي تعالي بر او ياقوت و زمرّد شد تا به حدّي رسيد به حسن و جمال كه واصفان از وصف«9» عاجز شدند«10». ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: اژگي. (2). آج: آن را. (3). گا: و آن فرشتگان. (4). گا: كلاغان بودند كه بر درختان نشينند. (5). آج: ديگر است كه. (6). گا: و دانستم كه. (7). گا: و به بر. (8). آج به او. (9). آج، گا او. [.....] (10). گا: باشند.

صفحه : 174 عِندَها جَنَّةُ المَأوي، گفت: جنّت مأوي نزديك آن درخت است. عبد اللّه عبّاس گفت: بر دست راست عرش است و آن جاي شهيدان است، نظيره قوله: فَلَهُم جَنّات ُ المَأوي«1». عبد اللّه زبير گفت: يعني جنّت المبيت يعني شبگاه«2» ايشان باشد نه مهمان رهگذري«3» باشند، چنان بودند كه«4» اگر در بهشت شب بودي هم آن جا بودندي. محمّد بن الكعب القرظي ّ در شاذّ خواند: «عندها جنّه المأوي»، به «ها» علي الفعل، يعني ستره، أي ستر النبي- عليه السلام. و بعضي قرّاء در شاذّ خواندند: أجنّه، و المعني واحد، گفتند: اينكه

قراءت علي و أنس است. أخفش گفت: معناه أدركه«5». ما زاغ َ البَصَرُ وَ ما طَغي، گفت: چشم او بنگرديد«6» و ميل نكرد و از آنچه خداي او را فرموده بود تعدّي نكرد. و الزيغ الميل و الطغيان مجاوزة الحدّ. لَقَد رَأي مِن آيات ِ رَبِّه ِ الكُبري، گفتند معني آن است كه: لقد راي الاية الكبري من ايات ربّه، چنان كه «كبري» صفت محذوفي باشد، و اگر صفت ايات بودي- كه جمع است- كبر«7» بايستي. بعضي ديگر گفتند: «كبري» براي«8» موافقت سرهاي آيت گفت. در آيت خلاف كردند. عبد اللّه مسعود گفت: رفرفي بود سبز از بهشت فروهشته«9»]«10» چنان كه آفاق بپوشيد«11». ضحّاك گفت: سدره منتهي بود، عبد الرحمن زيد و مقاتل گفتند: جبرئيل بود- عليه السلام- بر آن صورت كه در ----------------------------------- (1). سوره سجده (32) آيه 19. (2). آد: شبانگاه كا، گا: شبنگاه. (3). آج، آد، گا: راهگذري. (4). آج، آد، كا، گا: بود كه. (5). آد، كا إِذ يَغشَي السِّدرَةَ ما يَغشي (6). كا: به او نگرديد آج: او بنگريد. (7). اساس: كبري، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج آن. (9). آج: فرو بهشت. (10). اساس، گا: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). آد، گا: بپوشد.

صفحه : 175 آسمان باشد«1»، گفتند«2»: معراج است كه به آن بر آسمان رفت«3»، گفتند: مراد آن عجايب«4» است كه آن شب ديد، بيانه قوله: لِنُرِيَك َ مِن آياتِنَا الكُبري«5». أَ فَرَأَيتُم ُ اللّات َ وَ العُزّي، گفت: [ديدي]«6» لات و عزّي«7»، و اينكه نام دو بت است از بتان ايشان [76- ر]. عامّه فرّاء به تخفيف «تا» خواندند،

آنگه در معني او خلاف كردند. بعضي گفتند: «اللّات» تأنيث «اللّه» است چنان كه گويند: عمرو و عمرة«8» و عبّاس و عبّاسه. آنگه چون مشركان اعتقاد كردند«9» كه آن بتان مؤنّث اند، «تا» در او آوردند«10»، از «اللّه» «اللّات» گفتند، و از «عزيز»، عزّي. قتاده گفت: «لات» بتي بود به طايف. إبن زيد گفت: «لات» خانه اي بود به نخله كه عرب پرستيدندي. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ابو صالح خواندند: «اللّات» بتشديد «تا»، و گفتند: مردي بود كه بست براي حاجيان تر كردي و ايشان را دادي، چون بمرد قومي بر سر گور او مقام كردند و او را مي پرستيدند. سدّي گفت: مردي بود كه براي اصنام پست تر كردي، چون بمرد«11» او را پرستيدند. مجاهد گفت: مردي بود بر سر كوهي و گوسپندي چند داشت، از روغن آن گوسپندان سويق«12» تر كردي و گاه گاه از او حيس ساختي و به حاجيان دادي و جاي او به بطن نخله بود، چون بمرد مردم او را پرستيدند. كلبي ّ گفت: مردي بود از ثقيف«13» او را گلّه گوسپندي بود، روغن آن ----------------------------------- (1). آج: بود آو، گا و. (2). آج، آد، كا مراد. [.....] (3). آد، كا، گا و. (4). آج، آد، كا: عجايبي. (5). سوره طه (20) آيه 23. ضبط قرآن مجيد: لنريك. (6). اساس: ندارد آد، كا، كا: ديديد، با توجّه به آج افزوده شد. (7). آد، گا را. (8). كا: عمره و عمره. (9). كا: كردندي. (10). آد: در آوردند. (11). آج مردم. (12). كا: پست. (13). آد، گا و.

صفحه : 176 گوسپندان بياوردي و سنگي بود بزرگ بر آن سنگ نهادي

تا عرب كه گذشتندي پست«1» آن چرب كردندي، چون او بمرد ثقيف آن سنگ با قبيله خود بردند و مي پرستيدند. امّا «عزّي» در او خلاف كردند. مجاهد گفت: درختي بود غطفان را كه پرستيدندي، و از آن كه«2» رسول- عليه السلام- خالد وليد«3» را بفرستاد تا ببريد، تبر بر او مي زد و مي گفت: يا عزّ كفرانك لا سبحانك انّي رأيت اللّه قد اهانك شيطاني از آن درخت بيرون آمد، مويها«4» بر افلاخته«5» و واي و ويل خوانان دستها بر سر نهاده، خالد باز آمد و رسول را خبر داد. رسول- عليه السلام- گفت: چرا نكشتي او را! گفت: يا رسول اللّه [76- پ] نديدم«6» او را، در حال نا پديد شد. گفت: درخت از بيخ بر كندي! گفت: نه. گفت: از اينكه نوبت كه آن جا روي درخت از بيخ بر كن و اصل او ببر تا باز برنيايد، و اگر آن زن را ببيني بكش. خالد باز رفت«7» درخت از بيخ بركند«8» و عروق او از بيخ ببريد، زني از او بر آمد عريان، او را بكشت و باز آمد و رسول را خبر داد، گفت: آن عزّي بود و دگر او«9» را نپرستند«10». ضحّاك گفت: «عزّي» صنمي بود غطفان را«11». سعيد بن ظالم«12» نهاد براي ايشان، و سبب آن بود كه او به مكّه آمد قريش را ديد كه سعي صفا و مروه ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها به. (2). آج: آن بود كه آد، گا: و آن آن بود كه كا: و او آن بود كه. (3). آج، آد، گا: خالد بن وليد. [.....] (4). اساس: ميوه ها/ ميوها/ مويها آج:

ميوها آد، كا، گا: مويها. (5). آد، كا، گا: باز كرده. (6). آد، گا: چون بديدم. (7). آد، گا و. (8). آد، گا: بر آورد. (9). كا: آن درخت. (10). آد، كا، گا: نپرستيدند. (11). آد، گا كه. (12). آد، كا، گا: سعد بن ظالم.

صفحه : 177 مي كردند تا بطن«1» نخله آمد و قوم خود را گفت: اهل مكّه را دو كوه است كه آن جا طواف مي كنند، و خدايي است ايشان را كه او را مي پرستند«2» و شما را نيست. گفتند: پس چه فرمايي! گفت: من تدبيري سازم. برفت و سنگي از كوه صفا بكند و يكي از مروه و بياورد و بنهاد در برابر يكديگر، گفت: اينكه صفا و مروه شماست و سه سنگ بگرفت و برهم نهاد در بن درخت«3» خرما و گفت: اينكه معبود شماست اينكه را مي پرستي«4» و آن جا طواف مي كني«5». همچنين مي كردند تا رسول- عليه السلام- مكّه بگشاد«6»، بفرمود تا آن سنگها برداشت و آن درخت ببريدند، و تولّاي«7» درخت بريدن خالد وليد«8» را فرمود. إبن زيد گفت: خانه اي بود به طايف در كه ثقيف«9» پرستيدندي. وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخري، إبن كثير «مناءة» خواند به مدّ، و ابو بكر و عاصم«10» همچنين روايت كردند«11». و أنشد: الأهل أتي تيم«12» بن عبد مناءة علي الشّن ء فيما بيننا إبن تميم و باقي قرّاء مقصور«13» خواندند. قتاده گفت: اينكه بتي بود كه خزاعه«14» پرستيدندي و در اصل قديد را بود. إبن زيد گفت: نام خانه اي است در مشلل«15»، بنو كعب [77- ر] آن را پرستيدندي [ضحّاك گفت: صنمي بود از آن هذيل و ----------------------------------- (1). كا: ببطن. (2). آج: ايشان

را كش مي پرستند. (3). آج، آد، گا: درختي، كا: درختي از آن. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: مي پرستيد. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: مي كنيد. [.....] (6). آد و. (7). آج و ديگر نسخه بدلها آن كار، يعني. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: خالد بن وليد. (9). آد، كا، گا: بني ثقيف. (10). آج و ديگر نسخه بدلها: ابو بكر عن عاصم. (11). آج و ديگر نسخه بدلها: كرد. (12). اساس، آج، كا: ائب تيم، با توجه به چاپ شعراني و مآخذ ديگر تصحيح شد. (13). اساس: منصوب، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). آد، كا، گا بني خزاعه. (15). اساس، آج: ملل، با توجه به آد، كا تصحيح شد.

صفحه : 178 خزاعه، اهل مكّه آن را پرستيدندي]«1» و گفتند: لات و عزّي و مناة سنگها بود«2» در كعبه«3» نهاده بودند و اينكه«4» را عبادت كردندي، و گفتند: اشتقاق «مناة» من ناء النجم ينوء نودا. و قرّاء خلاف كردند در وقف بر «لاة» و «مناة». بعضي بر او وقف كردند به «هاو، و بعضي به «تا»، و هر «تا» كه اصلي باشد چون صوت و موت و فوت، بر او وقف به «تا» كنند، و هر «تا» كه زيادت باشد و تأنيث را باشد بر او وقف به «ها» كنند، نخو: رحمة و نعمة«5» و ما اشبه ذلك. و آنچه مضاف بود بر او وقف نشايد كردن لتعذّر الفصل بين المضاف و المضاف إليه. وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الأُخري، در او«6» وقف ممكن باشد، جز كه نشايد كردن لقبح الفصل بين الصّفة و الموصوف. و معني آيت آن

است كه: چنان ميداني كه«7» اينكه اصنام دختران خداي اند، و التّقدير: أ فرأيتم هذه الاصنام بنات اللّه، مفعول دوم بيفكند براي دلالت كلام بر او. و گفتند: معني آن است كه اينكه اصنام را كه دعوي كردي«8» كه خداي اند از اينكه آيات كه خداي راست چيزي هست ايشان را! و التّقدير: أ فرأيتم«9» اللّات و العزّي و مناة الثّالثة الاخري يفعلون ما فعل اللّه أو بعض ما فعل اللّه، ثم ّ حذف لدلالة الكلام عليه. آنگه گفت: أَ لَكُم ُ الذَّكَرُ وَ لَه ُ الأُنثي شما را فرزندان نرينه مي باشد«10» و خداي را مادينه، اينكه بهتر براي خود اختيار كردي«11» و فروتر و كمتر براي خداي. تِلك َ إِذاً قِسمَةٌ ضِيزي اينكه قسمتي است نه به عدل و نه به انصاف. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). كا: سنگهايي بود كه. (3). آد، گا: مكّه. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: آن. [.....] (5). آد، گا و شجرة كا سحرة. (6). آج: بر او. (7). آج، آد: مي دانيد كا، گا: مي دانند. (8). كا: دعوي كردند. (9). آج: أ فرأيت. (10). كا، گا: مي رسد. (11). آج، آد، كا: كرديد.

صفحه : 179 عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: قسمة جائرة قسمتي است بظلم. مجاهد و مقاتل گفتند: قسمة عوجاء«1» قسمتي است كژ. حسن گفت: غير معتدلة«2» [77- پ] جز«3» عدل. إبن سيرين گفت: غير مستوية ناراست. ضحّاك گفت: ناقصة، سفيان گفت: منقوصة، و معني«4» متقارب است. قوّاس [و]«5» بزّي روايت كرد [ند]«6» از إبن كثير «ضيري» بالهمز، و باقي قرّاء نا مهموز«7». كسائي گفت: ضاز يضيز ضيزا، و ضاز يضوز، ضوزا،

و ضأز«8» يضأز ضأزا«9» اذا ظلم«10» و نقص، قال«11»: ضازت بنو اسد بحكمهم اذ يجعلون الرأس كالذنب و قال الاخر انشده الاخفش: فان تنأ عنّا«12» ننتقصك و ان تغب فسهمك مضئوز و انفك راغم و وزن «ضيزي» فعلي است به ضم «فا» الّا آن است كه مكسور است«13» براي آن كه در كلام عرب فعلي بكسر در صفات نيامده فعلي آمده، نحو: حبلي و انثي و بشري و عسري«14» و نيز فعلي آمده، چون: غضبي و سكري و عطشي، و فعلي به كسر «فاء» در اسماء آمده، نحو: فري و ذكريي«15»، مؤرّج گفت: نخواست كه «ضاد» را مضموم كنند، چه اگر چنين كردندي با «واو» شدي و كلمه من ذوات الياء است، «ضاد» را مكسور بكردند چنان كه گفتند: بيض، و الاصل: ----------------------------------- (1). كا: عوج. (2). آج: معتدل كا، گا: معدله. (3). آد، كا، گا به. (4). آد، كا، گا: و معاني. (6- 5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). آد، گا: بي همز كا: به غعر همزه. (8). كا: ضاءز. [.....] (9). كا: يضاء ضيئزا. (10). اساس، آج: اظلم كا: أي اظلم، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). آد، كا، گا الشّاعر. (12). آد: تنازعنا. (13). آد، گا: كردند كا: نكردند. (14). آد، گا: پسري و انثي عسري كا: يسري و عسري. (15). آد، گا: ذكري و ذفري.

صفحه : 180 بوض«1»، نحو: حمر و صفر و سود و آن كس كه او گفت ضاز يضوز گفت اسم او ضوزي باشد، علي فعلي كشوري. إِن هِي َ، گفتندي«2» نيستند الّا نامهايي كه

بر او نهاده ايد«3» شما و پدران شما، ما أَنزَل َ اللّه ُ بِها مِن سُلطان ٍ خداي تعالي به آن حجّتي فرو نفرستاد. إِن يَتَّبِعُون َ إِلَّا الظَّن َّ، متابعت نمي كنند الّا گمان را و از پي گمان مي شوند«4». و (ان)، در هر دو جاي به معني «ما» ي نفي است. وَ ما تَهوَي الأَنفُس ُ و آنچه هواي دل ايشان است يعني از خداي و استحقاق عبادت بر اينكه بتان«5» جز نام نيست و آن نام شما نهاده«6» و پدران شما. آنگه بعضي به گمان و بعضي به هواي نفس بي حجّتي و بيّنتي و بصيرتي [78- ر] ايشان را مي پرستي، وَ لَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِم ُ الهُدي و به ايشان آمد از خداي تعالي هدي و بيان و ادلّه بر آن كه ايشان خداي نيستند و«7» عبادت نشايد كرد«8» جز خداي را. أَم لِلإِنسان ِ ما تَمَنّي، يعني گمان مي برند اينكه بت پرستان كه آنچه ايشان تمنّا كرده اند ايشان را خواهد بود و اينكه بتان شفيعانه«9» ايشان خواهند بود. و اينكه استفهام را معني جحد است يعني نخواهد بود«10» ايشان را كه اينكه تمنّا كردند«11». فَلِلّه ِ الآخِرَةُ وَ الأُولي خداي راست دنيا و آخرت و آنچه خواهد [بدهد«12»] و آنچه خواهد منع كند نه به هوي«13» و مراد كافران«14» كه ايشان تمنّايي ----------------------------------- (1). آج: بيض و بوض. (2). آج: گفت. (3). آد، كا، گا: بر نهاده ايد. (4). آد: مي روند گا: مي رويد. (5). همه نسخه بدلها: اصنام. (6). همه نسخه بدلها: نهاده ايد. (7). آد، گا ايشان را. [.....] (8). كا: كردن. (9). آد، گا: شفيع. (10). كا: بودن. (11). آد، گا: چنان كه آرزو مي كنند. (12). اساس: ندارد، از آج افزوده

شد. (13). اساس و آج، اندكي مخدوش است و «نه به يهود» خوانده مي شود، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (14). آج و ديگر نسخه بدلها است.

صفحه : 181 كردند«1». و آن محقّق شد چه عجب است از آن كه دنيا و آخرت خداي راست به آن كس دهد كه او خواهد و منع كند از آن كه او خواهد. وَ كَم مِن مَلَك ٍ فِي السَّماوات ِ، آنگه گفت بس فرشته كه در آسمان است كه اينكه كافران ايشان را مي پرستند و اعتقاد كرده اند كه ايشان دختران خداي اند و ايشان شفاعت خواهند كرد در حق ّ ايشان كه شفاعت ايشان- اگر كنند- در حق ّ اينان هيچ غنايي نكند و سودي ندارد و نه نيز شفاعت هيچ شفيع. إِلّا مِن بَعدِ أَن يَأذَن َ اللّه ُ لِمَن يَشاءُ وَ يَرضي الّا پس از آن كه خداي دستوري دهد آن را كه خواهد و رضا دهد. و قوله: و شَفاعَتُهُم، راجع است اينكه ضمير جمع با معني «كم» و اخفش گفت: ملك را لفظ«2» موحّد است و معني جمع. و مثله قوله: فَما مِنكُم مِن أَحَدٍ عَنه ُ حاجِزِين َ«3». إِن َّ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ، آنگه گفت اينكه كافران كه به قيامت ايمان ندارند فرشتگان را به نام زنان مي خوانند از آن جا كه گفتند دختران خداي اند، قيل: كتسمية الانثي و قيل: بتسمية الانثي. آنگه گفت: وَ ما لَهُم بِه ِ مِن عِلم ٍ [78- پ] ايشان را به آن هيج علمي نيست متابعت نمي كنند الّا گمان را و گمان از حق هيچ غنا نكنند يعني هيچ سود ندارد«4» و به جاي او بنايستد«5». آنگه رسول را امر كرد و

گفت: فَأَعرِض عَن مَن تَوَلّي، برگرد از آن كس كه او از ذكر«6» معرض است و پشت بر كلام«7» و نام ما كرده، گفتند مراد به ذكر قرآن ----------------------------------- (1). آج، كا: كنند آد، گا: تمنّا بود. (2). آد، كا، گا واحد. (3). سوره حاقّه (69) آيه 47، آد، كا، گا الّا من بعد ان يأذن اللّه لمن يشاء و يرضي، الّا پس از آن كه خداي تعالي دستوري دهد آن را كه خواهد و رضا دهد. (4). آد، گا: نكند. (5). اساس، آج، كا: بنه ايستد، آد، گا: نايستد. (7- 6). آج ما.

صفحه : 182 است و گفتند«1» توحيد است، و گفتند:«2» ايمان است، و گفتند: رسول است- عليه السلام. وَ لَم يُرِد إِلَّا الحَياةَ الدُّنيا و الّا حيات دنيا و زندگاني سراي نزديك تر نخواهد. گفت: ذلِك َ مَبلَغُهُم مِن َ العِلم ِ مبلغ ايشان از علم اينكه است و بيش«3» نمي دانند و علمي نيست ايشان را به ثواب آخرت و احوال قيامت. فرّاء گفت: مراد به ضعف«4» رأي ايشان است و ازراء«5» عيب بر ايشان گفت: قدر عقلشان و نهايت علمشان است كه دنيا بر آخرت اختيار كردند«6». آنگه گفت خداي تو عالمتر است به آن كه«7» گمراه است از راه و آن كس كه راه برده است و ره يافته يعني همه را داند و شناسد«8» و هيچ بر او پوشيده نيست. وَ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ، گفت خداي راست آنچه در آسمان و در زمين است به ملك و ملك، هر كس كه از آن چيزي دارد [به عاريت دارد]«9» و چون همه او را باشد جزاي«10» باشد. لِيَجزِي َ

الَّذِين َ أَساؤُا بِما عَمِلُوا تا پاداشت«11» دهد آنان را كه اساءت و بدي كرده باشند«12» آنچ كرده اند. و پاداشت«13» دهد نيكوكاران را به احسان. يقال: جزيته كذا و بكذا و جزاه اللّه الجنّة و بالجنّة«14». و قوله: بِالحُسنَي اي بالجنّا. [79- ر] و هي احسن ممّا عملوا، و مثله قوله: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا الحُسني«15». الَّذِين َ يَجتَنِبُون َ كَبائِرَ الإِثم ِ وَ الفَواحِش َ، گفت آنان كه اجتناب كنند از گناه كباير و از فواحش«16» و منكرات. إِلَّا اللَّمَم َ، بعضي گفتند اينكه استثناء صحيح ----------------------------------- (2- 1). آد، كا، گا مراد. [.....] (3). آد، كا، گا از اينكه. (4). آج، آد، گا: تضعيف. (5). آج: و او را آد و گا: ندارد كا: و آن رأي. (6). همه نسخه ها: كرده اند. (7). همه نسخه ها: به آن كس كه. (8). آد، گا: مي داند و مي شناسد. (9). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (10). آج: جزا باو آد، كا، گا: جزا با او. (13- 11). آد، كا، گا: پاداش. (12). آد، كا، گا به. (14). آد، كا، گا و مراد به حسني بهشت است نظيره. (15). سوره يونس (10) آيه 26. (16). آد، گا: و فواحش.

صفحه : 183 است و معني آن است الّا ان يلم بالفاحشة و يهم بها و لا يفعلها«1» ثم ّ يتوب عنها. گفت الّا آن كه همّت كند«2» به گناه و آن گناه نكند آنگه«3» توبه كند از آن و اينكه قول ابو هريره«4» و مجاهد و حسن و ابو صالح و روايت عطاست از عبد اللّه عبّاس. و ابو هريره گفت كه رسول- عليه السلام- گفت: ان تغفر اللّهم تغفر جمّا و اي ّ عبد لك لا المّا

اينكه بيتي شعر«5» است اگر اينكه خبر درست باشد رسول- عليه السلام- بر وجهي گفته باشد كه موزون نباشد از تقديم و تأخير و «لا«6» الم ّ» گفته باشد بي الف قافيه، چه«7» رسول- عليه السلام- از اينكه«8» اجتناب كردي و خداي تعالي او را از اينكه تنزيه كرد، گفت: ما عَلَّمناه ُ الشِّعرَ وَ ما يَنبَغِي لَه ُ«9» وَ ما هُوَ بِقَول ِ شاعِرٍ«10» تا ايهام نيفگند«11» عرب را كه اينكه قرآن نظم و گفته و انداخته اوست. بعضي دگر گفتند اينكه استثناء منقطع [است]«12» التّقدير: لكن اللمم، بر اينكه قول لمم از جمله كباير و فواحش نباشد. آنگه خلاف كردند در معني او بعضي گفتند: مراد آن گناه است«13» كه در جاهليّت كردند كه خداي تعالي ايشان را به آن نخواهد گرفتن«14». و گفتند«15» سبب نزول آيت آن بود كه مشركان مسلمانان را گفتند كه: شما تا بدي با ما«16» اينكه ----------------------------------- (1). آد، گا: و ان فعلها. [.....] (2). آد، گا: همّت بر گمارد. (3). آد، گا: و اگر كند. (4). آد، گا است. (5). آد، گا: منظوم. (6). آج: الّا. (7). كا: و چون. (8). آد، كا، گا: از شعر. (9). سوره يس (36) آيه 69. (10). سوره حاقّه (69) آيه 41. (11). آد، گا: تا گمان نيفتد. (12). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (13). آد، كا، گا: آن گناهاست آج: گاهان است. (14). آد، كا، گا: گرفت. (15). اساس: گفتن، با توجه به آج و ضبط ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (16). آج: يا بدي با ما آد: با ما بوديد گا: تا با ما بوديد.

صفحه : 184 معاصي و فواحش

مي كردي«1» اكنون بيامده«2» بر ما عيب مي كني [و ما را وعيد مي كنيد]«3» بر اينكه خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. اينكه قول زيد بن [80- ر] ثابت است و زيد بن اسلم و روايت و البي از عبد اللّه عبّاس. بعضي دگر گفتند: گناه صغيره خواست مانند نظري«4» و غمزه اي و مانند اينكه. و اشتقاق او از الم ّ بالشّي ء اذا نزل به باشد و لم يتعمّق«5» فيه و لم يلزمه، مانند آغاز كاري و ابتدايي و اندكي از او، چنان كه در او خوض نكند، و اينكه قول عبد اللّه مسعود است و مسروق و شعبي و ابو سعيد خدري و حذيفة بن اليمان. و طاووس از عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه او گفت: [بهتر چيزي كه به «يمم» مي ماند و به تفسير او مي شايد كرد«6»، آن است كه ابو هريره روايت كرد از رسول عليه السلام- كه او گفت]«7» چون خداي تعالي نام كسي در جمله زناة بنويسد آن لا محاله راست باشد اگر به چشم نگرد زناء چشم«8» باشد و اگر به زبان گويد زناء زبان باشد و اگر به لمس كند«9» زناء دست«10» باشد و اگر«11» سعي كند زناء پاي باد و اگر به فرج كند آن زناست و فاحشه و الّا آن دگر ان«12» لمم باشد، يعني بالاضافة الي زناء الفرج. عبد اللّه زبير گفت و عكرمه و قتاده و ضحّاك: آن باشد كه در او حدّ لازم نباشد در دنيا و در قيامت عذاب نبود خداوندش را«13». كلبي گفت: «لمم» بر دو وجه بود، يكي آن كه در او حدّ و عذاب نباشد در دنيا و در قيامت عذاب نبود

خداوندش را، و يكي آن كه گناهي بود كبيره، چون ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مي كرديد. (2). آج، كا: بيامده ايد. (3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (4). آد: نظره اي كا: نظرتي گا: نظرة. (5). كذا ذر اساس و آج آد، گا: يتعمّق كا: تعمّق. (6). گا: و تفسير آن شايد كرد. (7). اساس و افتادگي دارد، از آج افزوده شد. (8). آد به چشم. (9). آد، گا: اگر به دست كاري كند كا: اگر به دست بود. (10). كا: لمس. (11). آد، گا به پا. (12). آد، گا: آن ديگرها. (13). آد، گا: فاعلش را. [.....]

صفحه : 185 كرده شود از آن توبه كنند. عطاء گفت: «لمم» عادت نفس باشد، گناهي كه مرد به عادت كرده باشد، و آن آن است كه رسول- عليه السلام- گفت: 1» ما من مؤمن الّا و له ذنب يصيبه الفينة بعد الفينة، لا يفارقه حتي يفارق الدنيا«، يعني السّاعة بعد السّاعة. سعيد مسيّب گفت«2»: از جمله، حديث النّفس باشد و خطور]«3» بالبال. محمّد بن الحنفيّه گفت: «لمم» هر چيزي باشد كه مردم به او همّت [80- ر] كند«4» از خير و شر، و دليل اينكه تأويل آن خبر است كه روايت كردند]«5»: ان ّ للشيطان لمّة و للملك لمّة، و لمّة الشيطان الوسوسة و لمّة الملك الالهام، گفت: ديو را لمّه باشد و فرشته را لمّه، لمّه ديو وسوسه بود و لمّه فرشته الهام بود. حسين بن الفضل گفت: نظري باشد بي قصد و آن مغفور بود از آن جا كه خبر آمد: النّظرة الاولي لكم و الثّانية عليكم نظر اوّل لمم باشد و دوم گناه، فرّاء گفت:

صغيره باشد- و بيان كرديم كه [اصل]«6» او من الم ّ به اذا نزل به، و منه إلمام الخيال، براي آن كه مقيم نباشد عاريتي و رهگزري«7» [بود]«8»، قال الاعشي: الم ّ خيال من قتيلة بعد ما و هي حبلها من حبلنا فتصرّما و قال اخر: أنّي الم ّ بك الخيال يطوف و مطافه بك فكرة و شعوف و معني آيت آن است كه خداي تعالي گفت: من محسنان را جزاي نيكوتر از آن كنم كه ايشان كرده باشند، و وصف كرد ايشان را گفت: ايشان آنان باشند كه از كباير و فواحش اجتناب كنند الّا لمم«9»، و خلاصه معنيا و الّا گناهي كه از آن توبه ----------------------------------- (1). كا يالفينة. (2). آج لمم هر چيزي باشد كه. (3). آج: حظوظ. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: كنند. (5). آج كه. (8- 6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). كذا در اساس، آج و ديگر نسخه بدلها: ره گذري. (9). كا: إلّا اللمم.

صفحه : 186 كنند، يا صغيره، كه اگر چه توبه نكنند يا گناهي كرده«1» شود ايشان را- نه بر وجه قصد به آزار خداي- كه آن مغفور باشد ايشان را«2»، كه خداي تعالي واسع مغفرت است فراخ آمرزش است واسع الرّحمة«3» است، نظيره قوله: وَ رَحمَتِي وَسِعَت كُل َّ شَي ءٍ«4»، گفت: خداي تو فراخ آمرزش است لمم را و بزرگ نيايد آمرزيدن گناهان و اگر چه بزرگ باشد، و گناه بنده اگر چه عظيم بود رحمت خداي از او بزرگتر است. از آن«5» يكي از بزرگان«6» گفت: الهي اگر همه عالم را بيامرزي مشتي خاك آمرزيده باشي، گفت: اگر«7»

عالم را بسوزي مشتي خاك«8» سوخته باشي، بر تو دشخوار«9» نيست آمرزيدن [80- پ] گناه. و در خبر است كه حسن بن هاني«10» ابو نواس را در خواب ديدند، گفتند«11»: ما فعل اللّه بك خداي با تو چه كرد! گفت: غفر لي ببيتين قلتهما، گفت: مرا بيامرزيد به دو بيت كه گفته بودم. گفتند: آن بيتها چه بود! گفت: من انا عند اللّه حتّي اذا اذ نبت لا يغفر لي ذنبي العفو يرجي من بني آدم فكيف لا أرجوه من ربّي هُوَ أَعلَم ُ بِكُم إِذ أَنشَأَكُم مِن َ الأَرض ِ او عالمتر است از شما«12» چون شما را از زمين بيافريد، يعني پدر شما آدم را كه اصل شما اوست، و گفتند: شما را از زمين آفريد از براي آن كه نطفه مرد از غذايي«13» است كه آدمي خورد و آن همه از ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: كه كرده. (2). آد، كا، گا إِن َّ رَبَّك َ واسِع ُ المَغفِرَةِ (3). آج، گا: واسع الرحمة فراخ آمرزش آد: واسع المغفرة فراخ آمرزش. (4). سوره اعراف (7) آيه 15. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: «از آن؟ را ندارد. (6). آد، گا: يكي از صالحان كا: يكي از جمله صالحان. [.....] (7). آج و ديگر نسخه بدلها: باشي و اگر همه. (8). آج، كا را. (9). آد، گا: دشوار. (10). آج گفت كا: حسن بن هاني را كه معروف است به. (11). كا: به او گفتند. (12). آد، گا: به شما. (13). آج و ديگر نسخه بدلها: اغذيه.

صفحه : 187 زمين است، پس آدمي از نطفه است و نطفه از غذا و غذا از زمين. وَ إِذ

أَنتُم أَجِنَّةٌ فِي بُطُون ِ أُمَّهاتِكُم و چون شما جنين بودي«1» در شكم مادر«2». و جمع «جنين» أجنّه باشد، و جنين كودك باشد در شكم مادر براي آن كه پوشيده باشد، من الجن ّ و هو الستر. فَلا تُزَكُّوا أَنفُسَكُم خود را تزكيه مكنيد و مدح مكني«3» و تنزيه ساحت خود به زبان خود مكنيد«4» اينكه قول عبد اللّه عباس است و مجاهد. كلبي ّ گفت و مقاتل«5»: جماعتي را عادت بود كه طاعت خود«6» باز گفتندي و به آن تبجّح كردندي«7» كه«8» نماز و روزه و حج ّ ما، خداي تعالي«9» اينكه آيت فرستاد و گفت: خود را مستايي«10»، و رسول- عليه السلام- گفت: إذا رأيتم المدّاحين فاحثوا في وجوههم التّراب چون كساني را بيني كه«11» خود را بستايند، خاك در روي ايشان پاشي.«12» هُوَ أَعلَم ُ بِمَن ِ اتَّقي او عالمتر است به متّقيان كه كيست كه از معاصي بپرهيزد و به طاعت عمل كند«13»، و آن عمل براي خداي كند، و اينكه قول از [81- ر] امير المؤمنين علي روايت كردند. أَ فَرَأَيت َ الَّذِي تَوَلّي، عبد اللّه عبّاس گفت و سدّي و كلبي ّ و مسيّب بن شريك كه: اينكه آيت«14» در حق ّ«15» عثمان بن عفّان آمد كه او عادت داشت كه صدقه و نفقه نيكو كردي، برادري بود او را از جهت رضاع، نام او عبد اللّه بن سعد- ----------------------------------- (1). آج، كا، گا: بوديد. (2). آد: مادران. (3). آج، كا: مكنيد آد، گا: مدح خود مگوييد. (4). آد، كا، گا: مگوييد. (5). آد، كا، گا: كلبي و مقاتل گفتند. (6). آد، گا را. (7). آد، گا: افتخار كردندي. [.....] (8). كا گفتندي. (9). آد، گا خداي تعالي

دانست كه ايشان لاف مي زنند و نظر تحقيق ندارند. (10). آج و ديگر نسخه بدلها: مستاييد. (11). آج، كا، گا: بينيد كه. (12). آج و ديگر نسخه بدلها پاشيد. (13). آد، گا: به طاعت در آويزد. (14). آج و ديگر نسخه بدلها: آيه. (15). آج: آيه براي آد: آيه در شأن.

صفحه : 188 بن ابي سرح، و او منافق بود، او را ملامت كرد بر آن دادن«1»، گفت: چنين كه تو مي كني زود باشد كه دروش«2» شوي و محتاج گردي«3». عثمان گفت: من گناهان بسيار دارم«4»، اينكه براي آن مي كنم تا كفّارت گناهان من شود. او گفت: اينكه شتر كه داري با رحل و آلت به من ده تا من جمله گناهان تو بر گيرم، شتر بدو داد و گواه برگرفت«5» و دست از آن صدقه دادن بداشت، خداي تعالي اينكه فرستاد«6»، گفت: أَ فَرَأَيت َ الَّذِي«7» ديدي اي محمّد آن مرد كه بگريخت و پشت به هزيمت داد روز احد.! وَ أَعطي قَلِيلًا و چيزي اندك داد به صاحبش«8» عبد اللّه بن سعد«9» يعني آن شتر كه بدو داد. وَ أَكدي، أي قطع خيره و عطاه، و آن خير كه مي كرد باز گرفت، چون«10» آيت آمد بر آن متأسّف شد و با سر خير كردن رفت و اينكه خبر ابو اسحاق الثعلبي ّ«11» امام اصحاب الحديث در تفسير خود آورد. مجاهد گفت: و إبن زيد: آيت در وليد مغيره«12» آمد، و او رسول را متابعت نمودي در بعضي كارها، مشركان او را منع كردند«13»، او گفت: من از عذاب خداي مي ترسم، اينكه«14» كس گفت: چنديني«15» از مالت به من ده تا من گناهان تو برگيرم.

او با سر شرك شد و از آنچه گفته بود اندكي بداد و خيري كه كردي پيش از آن [81- پ] باز گرفت، اينكه آيت در او«16» فرود آمد. ----------------------------------- (1). آد، گا: بر صدقه دادن. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: درويش. (3). آج و ديگر نسخه بدلها به خواستن. (4). آد، گا و مظالم متراكم. (5). آج، كا: بر او گرفت آد، گا: بر خود گرفت. (6). آج، آد، گا و. [.....] (7). آج، آد، گا تولّي. (8). آد، گا يعني. (9). آد، گا: عبد اللّه بن سعد بن ابي سرح. (10). آد، كا، گا اينكه. (11). آد، كا، گا المفسر. (12). آد، گا: وليد بن مغيره. (13). آد، كا، گا: عيب كردند. (14). آج، آد، گا: آن. (15). كذا: در اساس، شايد «چند بيتي» كا: چندين گا: چيزي. (16). آد، گا: در حق ّ او.

صفحه : 189 عطاء بن يسار گفت: آيت در مردي آمد كه او برگي ساخته بود تا پيش رسول- عليه السلام- آيد«1»، يكي گفت«2»: چه خواهي كردن! گفت: همانا از خير او نصيبي يابم. گفت: اينكه كه ساخته اي مرا ده و من جمله گناهان تو برگيرم، اينكه آيت فرود آمد در او. سدّي گفت: اينكه آيت در عاص بن وائل السهمّي آمد كه او در بعضي كارها رسول را- عليه السلام- موافقت نمودي. محمّد بن كعب گفت: آيت در ابو جهل آمد كه او گفت: «و اللّه ما نافرنا محمّدا الّا بمكارم الاخلاق اينكه آيت در او آمد. وَ أَعطي قَلِيلًا من العطاء و اكدي، بخل بالباقي، يعني عطا اندك داد و به باقي بخل كرد و منع،

و اصل «اكدي» من كدية الحافر باشد، كه«3» مرد چاه كن چاهي مي كند سنگي عظيم پيش آيد او را كه نتواند بشكستن«4» به آن فرو ماند آن سنگ را كديه خوانند، و فعل از او اكدي باشد اذا بلغ الكدية فقطع الحفر و أيس من الماء. مؤرّج گفت: اكدي إذا منع الخير، قال الحطيّئة: فاعطي قليلا ثم ّ اكدي بماله و من يبذل المعروف في النّاس يحمد أَ عِندَه ُ عِلم ُ الغَيب ِ فَهُوَ يَري، آيت انكار است بر آن كس كه او تحمّل گناه غيري خواست كرد«5»، گفت: بنزديك او علم غيب است كه با او چه خواهند كرد«6»، و او مي بيند يعني مي داند كه آنچه گفت«7» از تحمّل گناه ديگري چنان است كه او گفت. أَم لَم يُنَبَّأ بِما فِي صُحُف ِ مُوسي يا او را خبر نداده اند از آنچه در صحيفه ها و اسفار و اجزاي توريت موسي است و نيز«8» صحف ابراهيم ----------------------------------- (1). آد، گا: آورد. (2). آد، كا، گا: يكي او را گفت. (3). آد، گا گاه باشد كه. (4). آج، كا: شكست آد، گا: نتوان شكست. [.....] (6). كا، گا: كردن. (7- 5). آج و ديگر نسخه بدلها: او گفت. (8). آد، كا، گا در.

صفحه : 190 - عليه السلام- كه او وفا [82- ر] كرد به عهدهاي خداي تعالي«1»، وفي و أوفي و وفّي ثلاث لغات بمعني واحد. أَلّا تَزِرُ«2» أَلّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري، ابراهيم- عليه السلام- را وصف كرد به وفّي. سعيد جبير و حسن و قتاده گفتند: وفّي، أي عمل بما امر به با آنچه او را فرمودند قيام كرد و رسالت خداي به خلق گزارد و از

عهده«9» تكاليف نبوّت برون«10» آمد و به همه وفا كرد. ربيع گفت: به خواب كه ديد وفا كرد و پسر را قربان كرد. ابو العاليه گفت: اركان اسلام بتمامي به جاي آورد، و ذلك قوله تعالي: وَ إِذِ ابتَلي إِبراهِيم َ رَبُّه ُ بِكَلِمات ٍ فَأَتَمَّهُن َّ«11» گفت: پيش از او كس نبود كه او را امتحان كردند به دين [و]«12» او سهام«13» و شرايط آن بتمامي به جاي آورد الّا ابراهيم- عليه السلام-. و توفيه و توفي تمام بدادن باشد، قال اللّه تعالي: ----------------------------------- (1). آد، كا يقال. (2). كذا در اساس، آج، آد، گا ضبط قرآن مجيد: الّا تزر. (3). آد، گا: و التّقدير. (4). آج ديگري آد، كا، گا: به گناه ديگري. (5). آد، گا ديگر. (6). كا: ظالمان. (7). آد، گا چنان. (8). آد، گا: و بدو فرود آورد كا: و بر او انزله كرد. (9). اساس و آج: عهد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و معني جمله تصحيح شد. (10). آد، كا، گا: بيرون. (11). سوره بقره (2) آيه 124. [.....] (12). آج، آد و كا كه. (13). آد: تمامي گا: تمام.

صفحه : 191 لِيُوَفِّيَهُم أُجُورَهُم«1». سفيان عيينه گفت: وفّي، يعني«2» اداي امانت كرد. ضحّاك گفت: مناسك حج بتمامي بگزارد. عطاء بن الياس«3» گفت: ابراهيم- عليه السلام- با خداي عهد كرد كه هيچ چيز نخواهد از هيچ كس جز از خداي تعالي. چون او را به آتش انداختند، جبريل آمد به او گفت: هيچ حاجت داري! گفت: حاجت دارم«4»، امّا اليك فلا امّا به تو ندارم خداي تعالي [82- پ] به اينكه«5» خصلت«6» بر او ثنا گفت. حسين بن الفضل

گفت: به قيام نمودن به خدمت ميهمان«7» وفا كرد تا او را ابو الأضياف خواندند. ابو بكر ورّاق گفت: به شرط دعوي قيام نمود، خداي«8» او را گفت: أَسلِم قال َ أَسلَمت ُ لِرَب ِّ العالَمِين َ«9»، خداي تعالي او را به صحّت دعوي مطالبت كرد، و امتحان كرد او را در نفس و فرزند و مال، او تن به نيران داد و فرزند به قربان، و مال به مهمان خداي تعالي او را وفادار خواند. و در تفسير اينكه آيت از رسول- عليه السلام- دو قول روايت كردند: يكي آن كه سهل بن عبد اللّه روايت كرد از پدرش از رسول- عليه السلام- گفت: خبر دهم شما را كه خداي تعالي ابراهيم را وفادار چرا خواند! گفتند: بگو يا رسول اللّه گفت: هر بامداد و شبانگاه بگفتي: فسبحان اللّه حين تمسون و حين تصبحون، و له الحمد في السموات و الارض و عشيا و حين تظهرون«10»، و قولي ديگر آن است كه ابو امامه روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: داني«11» تا خداي تعالي چرا ابراهيم را وفادار خواند! گفتند: خداي و پيغامبر عالمتر.«12» گفت: براي آن كه ----------------------------------- (1). سوره فاطر (35) آيه 30. (2). آج: أي. (3). آج، آد، گا: عطاء بن السّايب. (4). آد، كا، گا گفت. (5). آد، گا: بدين. (6). آد، گا: صدق. (7). آج: مهمان كا، گا: مهمانان. (8). آج تعالي. (9). سوره بقره (2) آيه 131. (10). سوره روم (30) آيه 17 و 18. (11). آج و ديگر نسخه بدلها: دانيد. (12). آد، كا، گا است. [.....]

صفحه : 192 او بامداد چهار ركعت نماز كردي. و در خبري ديگر

هست كه رسول- عليه السلام- گفت: خداي تعالي گفت يا بن آدم اي فرزند آدم؟ عاجز مباش از آن كه بامداد چهار ركعت نماز كني تا من تو را«1» شرّ آن روز تا با اخر كفايت كنم. سعيد جبير خواند: «و في» به تخفيف. امّا جامع ميان اينكه آيت كه: أَلّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري، و ميان آيتي«2» كه: وَ لَيَحمِلُن َّ أَثقالَهُم وَ أَثقالًا مَع َ أَثقالِهِم«3» آن است كه اينكه آيت محكم است و محمول [بر]«4» ظاهر خود، و آن آيت متأوّل«5» است [83- ر]، و آن آن است كه آن آيت در ائمّه و دعاة ضلالت«6» آمد و گفت: [ايشان بار گناه خود برگيرند. و «أثقالا» يعني بار گناه آنان كه به دعاي ايشان ضال ّ شده باشند، يعني مثل]«7» آن نه عين آن، چنان كه گفت- عليه السلام-: 8»9» من سن ّ سنّة سيّئة فله وزرها و وزر من عمل [بها]« الي يوم القيمة من غير ان ينقص من وزره« شي ء، و معني آن است كه: و مثل وزر من عمل بها. ابو ريثه«10» گفت: كودك بودم با پدرم نزديك رسول- عليه السلام- رفتم«11». چون رسول- عليه السلام- را بديديم«12»- و پيش از آن نديده بودم او را- پدرم«13» گفت: داني تا«14» اينكه كيست! گفتم: نه. گفت: اينكه رسول خداست، من بلرزيدم«15» از آن گفتار و من پيش از آن گمان برده بودم كه پيغامبر- عليه السلام- نه از جنس آدميان باشد، چون مردي را ديدم از آدميان«16»، مويهاي ----------------------------------- (1). كا از. (2). آج، كا: آن آيت. (3). سوره عنكبوت (29) آيه 13. (8- 7- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر

نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج، كا: متناول. (6). آد، كا، گا: با ضلال. (9). آد: أجره. (10). آد، كا، گا: ابو رشه. (11). آج: رفتيم. (12). آج، كا: بديدم. (13). آد، كا، گا مرا. (14). آد، كا، گا: كه. (15). آد، گا: بترسيدم. (16). آج و ديگر نسخه بدلها: ديدم آدمي. [.....]

صفحه : 193 تمام«1» داشت و اثر حنّاء بر او مانده بود، و دو جامه سبز پوشيده داشت. پدرم سلام كرد و بنشست و ساعتي حديث مي كردند. آنگه رسول- عليه السلام- پدرم را گفت: اينكه پسر تو است! گفت: آري«2»، و رب ّ الكعبة حقّا«3» اشهد به«4». رسول اللّه عجب بماند از سوگند او و از شدّت شبه من به او. آنگه گفت: اما انّه لا يجني عليك و لا تجني عليه جنايت او بر تو ننهد و جنايت تو بر او ننهند، آنگه اينكه آيت بر خواند: أَلّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري. گفت: آنگاه نگاه كردم«5» از ميان كتف او مانند سلعه«6» اي بود، پدرم گفت: يا رسول اللّه؟ من طب دانم، اگر فرمايي تا معالجه اي كنم اينكه را! گفت: نه، طبيب او آن است كه آفريد«7». وَ أَن لَيس َ لِلإِنسان ِ إِلّا ما سَعي، و آن كه نيست آدمي را الّا آنچه كرده است، يعني جزا و ثواب و پاداشت«8» آنچه كرده باشد. و مراد به «سعي» عمل است، و مثله قوله: إِن َّ سَعيَكُم لَشَتّي«9». و اخباري كه روايت كرده اند از آن كه خداي تعالي فرزندان را به صلاح پدران به بهشت برد [83- پ]. و گفتند: اينكه آيت منسوخ است بقوله: وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمان ٍ أَلحَقنا بِهِم ذُرِّيَّتَهُم«10»

درست نيست، براي آن كه از ميان اينكه دو آيت تنافي نيست و جمع ميانشان درست است. و اخبار با آن كه آحاد است محتمل است تأويلي را كه مطابق اينكه آيت باشد، و آيت محكم است و اخبار بر جاي خود. و اصحاب حديث در اينكه آيات«11» اقوالي گفته اند نا معتمد، و قول معتمد آن است كه رفت كه ----------------------------------- (1). آد بر اندام. (2). آد، گا: أي. (3). اساس: حقّها، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آد، گا آري به خداي كعبه و به حقيقت مي دانم و سوگند مي خورم. (5). آد، كا، گا: كرديم. (6). اساس، آج، كا: شعله، با توجه به آد، گا: تصحيح شد. (7). آد، كا، گا شفا به دست اوست. (8). كا: پاداش. (9). سوره ليل (92) آيه 4. (10). سوره طور (52) آيه 21. (11). آج: آيه.

صفحه : 194 هر دو آيت محكم است و محمول بر ظاهر خود«1». و ثعلبي ّ«2» در تفسيرش«3» بياورد از ابو القاسم بن حبيب عن ابراهيم بن مضارب عن ابيه كه او گفت: عبد اللّه بن طاهر والي خراسان«4» حسين بن الفضل را بخواند و گفت: را سه آيت مشكل است در قرآن. گفت: و آن كدام است! گفت:«5» قوله تعالي في قصّة إبن آدم فَأَصبَح َ مِن َ النّادِمِين َ«6»، و رسول- عليه السلام- مي گويد: النّدم توبة چرا توبه او مقبول نيامد. ديگر قوله: وَ أَن لَيس َ لِلإِنسان ِ إِلّا ما سَعي، پس اضعافا مضاعفة«7» چيست! ديگر قوله تعالي: كُل َّ يَوم ٍ هُوَ فِي شَأن ٍ«8» و او هر روز در شأني و كاري است، و قول رسول- عليه السلام- كه گفت:

جف ّ القلم بما أنت لاق ، مناقض اينكه است كه چون گفت: از همه كارها بپرداخت، هر روز چه كند اينكه مؤدّي باشد بابدا. حسين فضل«9» جواب داد و گفت: امّا حديث پسر آدم، بدان كه اينكه امّت را خصايصي است كه دگر امم را نبود«10»، و جوابي ديگر گفته اند دگر«11» مشايخ كه: پشيماني او بر قتل نبود، بر حمل بود و ندم بر حمل«12» توبه نباشد از قتل، و جواب از آيت دوم كه: وَ أَن لَيس َ لِلإِنسان ِ إِلّا ما سَعي، اينكه عدل باشد، و اگر يكي را هزار جزا دهد فضل باشد [84- ر]. و جواب از آيت سيم«13» كه گفت«14»: هر روز در شأني است به اوّل ابداء كرد و به ديگر احوال اعادت كند، گفت: عبد اللّه ----------------------------------- (1). آج است. (2). آد، كا، گا: و ابو اسحاق ثعلبي. (3). كا: تفسير خود. [.....] (4). آج بود. (5). كا، گا يكي. (6). سوره مائده (5) آيه 31. (7). سوره آل عمران (4) آيه 130. (8). سوره رحمن (55) آيه 29. (9). آج و ديگر نسخه بدلها: حسين بن الفضل. (10). آج و ديگر نسخه بدلها: ديگر امّت را نبود. (11). آد، گا: بعضي. (12). كا، گا: بر آن حمل كه او كرد. (13). آج: سوم آد: سيوم. (14). كا او.

صفحه : 195 طاهر«1» برخاست و بوسه بر سر او داد و خراج او مسبوع«2» كرد. و اينكه جوابها هيچ معتمد نيست و بوسه به زيان آورد«3»، و نيز مستحق ّ آن«4» تا خراجي ديگر بر اخراجش«5» بيفزايند«6». امّا جواب مسأله اوّل آن است كه: ندم مجرّد توبه نباشد تا قصد با

او نبود، چون قصد با او بود«7» و عزم با او مقارن باشد كه لا يعود الي مثله في المستقبل لقبحه باشد، اينكه ندم را نيز عزم«8» توبه آنگه باشد«9»، چون بر اينكه وجه نبود توبه نباشد. و امّا جواب مسأله دوم هم خطاست، براي آن كه گفت: جزا دهد او را به فضل، و فضل واجب نبود و جزاي او«10» واجب بود و مستحق، و جواب صحيح از او آن است كه: جز خداي نداند كه بر«11» فعلي كه مكلّفي بكند بر وجه مأمور«12» چه مقدار ثواب باشد او را، و مقادير ثواب و عقاب جز خداي تعالي نداند، و نه از آن است كه«13» به ادلّه و مقاييس استخراج توان كرد، از آن جاست كه روا بود كه زيد طاعتي بكند بر وجهي او را يك ثواب بود بر آن، و عمر«14» همان طاعت بكند صد جزا و«15» ثواب را مستحق بود، لاختلاف الوجه ألذي يقعان عليه«16». امّا جواب سيم«17» هم خطاست براي آن كه جف ّ القلم بما انت لاق مراد ----------------------------------- (1). آج: عبد اللّه بن طاهر. (2). آد، كا، گا: مسوّغ. (3). كا: و بوسه عبد اللّه بدين سبب نه بر جاي خود بود. [.....] (4). كا بود. (5). آج، آد، كا: خراجش. (6). آد، كافر بيفزايد. (7). آد، گا: قصد او توبه. (8). آد: را با اينكه عزم. (9). آج و ديگر نسخه بدلها و. (10). كا، گا: و جزا. (11). آد، كا، گا: بر هر. (12). آد، كا، گا به. (13). كا: نه از آن جمله است كه گا: نه از آن قسم است. (14). آج و همه نسخه

بدلها: عمرو. (15). آد، كا، گا: و صد چندان. (16). كا: يتعلّق عليه. (17). آج، كا: سوم. [.....]

صفحه : 196 ايجاد نيست، مراد آن است كه در ازل حكم كرد و بنوشت كه در اوقات مستقبل به حسب مصلحت هر روز و هر ساعت چه خواهد كرد، آنكه به اوقات خود مي كرد، و نه آن است كه به ازل ايجاد كرد همه به يك بار چه خلاف اينكه معلوم است، و اگر تسليم كنيم«1» كه ايجاد كرد«2» در وقت دوم اعادت موجود چگونه شايد كرد«3» مگر [84- پ] گويد«4»: اوّل ايجاد كرد پس اعلام كرد و فاني كرد آنگه اعادت كرد، و اينكه باطل است عقلا و شرعا و اينكه خود در كلام او نيست. ابو بكر ورّاق گفت: إِلّا ما سَعي، يعني الّا ما نوي الّا آنچه نيّت كرده باشد، بيانه قوله- عليه السلام-: يحشر النّاس علي نيّاتهم. و ان ّ سعيه سوف يري سعي او«5» و عمل او و كردار او ببينند يعني جزاي عمل و سعي او پوشيده نماند. ثُم َّ يُجزاه ُ الجَزاءَ الأَوفي آنگه او را جزا كنند و پاداشت«6» دهند جزاي تمامتر. يقال جزيته كذا و بكذا. قال«7» الاخفش و انشد في الجمع بينهما: ان اجز علقمة بن سعيد سعيه لم اجزه ببلاء يوم واحد وَ أَن َّ إِلي رَبِّك َ المُنتَهي و بازگشت و نهايت كارها به خداست تعالي. تا هر يك را«8» به قدر استحقاق جزا دهد. و گفتند ابتداء منّت از اوست و نهايت آمال بدوست«9» بعضي دگر گفتند نهايت فكرت با«10» اوست چون بدو رسد برسد. بيانش«11» قوله- عليه السلام: لا فكرة في الرب. و قوله- عليه السلام- اذا

----------------------------------- (1). آد، كا، گا: كنند. (2). آد، گا در اوّل. (3). كا: كردن. (4). آد، گا: گويند. (5). آج: «سعي او» را ندارد. (6). آج، كا: پاداش. (7). اساس، آد، كا، گا: قاله، با توجه به آج تصحيح شد. (8). كا: هر يكي را. (9). آج: بر اوست. (10). آد، گا: تا. (11). آد، گا: بيانه.

صفحه : 197 الله ذكروا اللّه فانتهوا.} و شهر بن حوشب روايت كرد از ابو هريره كه او گفت يك روز رسول- عليه السلام- در مسجد آمد و اصحاب را گفت: فيم انتم شما در چه كاريد! گفتند: نتفكّر في اللّه در خداي انديشه مي كنيم گفت: 1»2» تفكّروا« في الخلق و لا تتفكّروا في الخالق فان ّ التّفكر« لا يحيط به ، گفت تفكّر در خلق كني در خداي تفكّر مكني كه فكرت به او نرسد. خداي تعالي هفت آسمان بيافريد ثخانت«3» هر آسماني پانصد ساله راه و از آسماني تا آسماني پانصد ساله راه، و هفت زمين همچنين. و در آسمان هفتم او را دريايي است عمقش چندان كه از زير هفت«4» زمين [84- پ] تا به بالاي هفت«5» آسمان«6»، خداي را در آن دريا فرشته است«7» كه آن آب تا به كعبش«8» بيش نيست. وَ أَنَّه ُ هُوَ أَضحَك َ وَ أَبكي و او آن خداست كه بخنداند و بگرياند، بعضي گفتند خنده و گريه حقيقي خواست. گفت آن را كه خواهد از خلقان بخنداند آن را كه خواهد بگرياند«9»، به آن كه اسبابش بكند و پديد آرد و فعل سبب و فاعل مسبّب باشد و سبب او سرور و حزن باشد چنان كه گويند: اضحكي«10» فلان و ابكاني چو

چو سببش بكند يا سببي كه عند آن ضحك و بكاء حاصل آيد. و اينكه مذهب حسين بصري است كه«11» خنده و گريه فعل خداست، و عطاء بن مسلم هم اينكه گفت كه اضحك و ابكي اي، افرح و احزن. آنگه گفت: فرح ----------------------------------- (1). اساس، آج: تتفكّروا، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). آد، كا، گا: فان ّ الفكر. (3). آج: ضخامت آد، كا: منبري. [.....] (5- 4). آد، كا، گا: هفتام. (6). آد، كا گا و. (7). همه نسخه ها: فرشته اي است. (8). آد، كا، گا: آبش تا به كعب. (9). آد، كا، گا يعني. (10). اساس: اضحك، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). كا گفت.

صفحه : 198 جلب«1» خنده كند و حزب جلب«2» گريه«3» و اينكه [بر]«4» اطلاق چنين نيست، آنچه از آن بتكلّف بود و بتذكّر سبب از جهت ما، فعل ما باشد. و آن آن است كه از آن نهي كرد و به آن امر كرد، في قوله: فَليَضحَكُوا قَلِيلًا وَ ليَبكُوا كَثِيراً«5»، و اگر هيچ وجه«6» مقدور ما نبودي امر و نهي به او تعلّق نداشتي. حوالت«7» اينكه فعل به او كرد في قوله: أَ فَمِن هذَا الحَدِيث ِ تَعجَبُون َ وَ تَضحَكُون َ وَ لا تَبكُون َ«8»، و في قوله: فَاليَوم َ الَّذِين َ آمَنُوا مِن َ الكُفّارِ يَضحَكُون َ«9»، و حقيقت خنده تفتّحي«10» و گشادگي باشد در طرايق«11» روي، عند«12» عجبي كه پديد آيد يا سروري كه در دل آيد. و گريه جريان آب چشم بود بر روي از غمي كه در دل پديد آيد، و گفته [اند]«13»: باشد كه از فرط سرور گريه آيد چنان

كه گفت«14»: من السّرور بكاء امّا نوعي باشد از او كه آدمي به آن ملجأ باشد و از خويشتن دفع نتواند [85- پ] كردن«15». و آن چنان بود كه كاري عجيب بيند يا كلمه غريب از اينكه معني بشنود خنده بر او غالب شود«16» چنان كه دفع نتواند كرد از خود و همچنين گريه چون سببي پديد آيد و حزني و مصيبتي به حزن«17» مرد مالك نباشد كه گريه دفع كند، گفتند آن را«18» به خداي حوالت نشايد كردن«19». و بعضي دگر گفتند اينكه ----------------------------------- (2- 1). آد، گا: جذب. (3). كا: «فرح» خنده آرد و «حزن» گريه. (4). اساس: ندارد، از آج آورده شد. (5). سوره توبه (9) آيه 82. (6). آد، كا، گا: به هيچ وجه. (7). آد، كا، گا: و نيز حواله. (8). سوره نجم (53) آيات 60- 59. [.....] (9). سوره مطفّفين (83) آيه 34. (10). آد، گا: تفتّح. (11). كذا در اساس، كا آج: ظرايف آد، گا: طرايف. (12). آد، كا، گا: نزد. (13). اساس: ندارد آج: گفتند، از آد، افزوده شد. (14). كا: چنان كه شاعر گويد. (15). آد، كا، گا: كرد. (16). آد، گا: او را خنده آيد. (17). آج، كا: محزن. (18). آد: او را. (19). كا: شايد كردند گا: شايد كردن.

صفحه : 199 اضافت با خداي تعالي مجاز است و مراد سبب است چنان كه گفتيم. و شاعر گفت: ابكاني الدهر و يا ربّما اضحكني الدّهر بما يرضي«1» عايشه گفت سبب نزول آيت آن بود كه رسول- عليه السلام- به قومي از صحابه بگزشت«2» كه ايشان مي خنديدند. گفت: لو تعلمون ما اعلم لبكيتم كثيرا و

لضحكتم قليلا اگر شما دانستي آنچه من دانم كم خنديدي و بسيار گريستي«3». جبرئيل«4» آمد و اينكه آيت آورد: وَ أَنَّه ُ هُوَ أَضحَك َ وَ أَبكي، رسول باز پس آمد و«5» آيت برايشان خواند و گفت: چهل گام نرفته بودم تا جبرئيل آمد و اينكه آيت آورد«6». طاهر مقدّس را پرسيدند كه [فرشتگان را خنده باشد! گفت: هر چه زير عرشند تا خداي دوزخ بيافريد نخنديدند. عمر را پرسيدند كه]«7» اصحاب رسول خنديدي«8»! گفت: اي«9» و اللّه، و لكن ايمان در دل ايشان استوارتر بود از كوههاي رواسي. مجاهد گفت: معني آيت آن است كه اهل بهشت را در بهشت بخنداند و اهل دوزخ را در دوزخ بگرياند. ضحّاك گفت: بگرياند ابر را به باران و بخنداند باغ را به بهاران. و اينكه قول از امير المؤمنين روايت كردند كه جهودي او را پرسيد از اينكه آيت و گفت: خندانيدن و گريانيدن نه فعل«10» حكيمان باشد فعل سفيهان باشد«11». او جواب چنين داد. شاعر گفت در اينكه معني: كل ّ يوم عن اقحوان جديد تضحك الارض [من]«12» بكاء السماء [68- ر] ----------------------------------- (1). آد، گا: بما يرزيا. (2). كا صدّديقه. (3). همه نسخه بدلها: بگذشت. [.....] (4). آج، آد: سام بن عبد اللّه كا: بسام بن عبد اللّه. (5). آد، كا، گا اينكه. (6). آد، گا، قرطبي (17/ 117): ما به. (7). اساس: افتادتگي دارد، از آج افزوده شد. (8). آد: گرداند. (9). آج: آري. (10). آج، آد: گرداند. (11). آد، گا: شود. (12). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 200 و هم اينكه معني به عبارتي ديگر گفتند كه: ابكي السحاب بالامطار و اضحك

الاشجار بالانوار. و ذو النّون مصري گفت: دلهاي عارفان بخندانيد به آفتاب معرفت و دلهاي كافران بگريانيد به كفر و نكرت. سهل گفت: مطيع را به رحمت بخندانيد«1» و عاصي را به سخط بگريانيد«2». محمّد بن علي ترمذي«3» گفت: مؤمن را در آخرت بخنداند و در دنيا بگرياند. بسّام عبد اللّه«4» گفت: دندانشان بخندانيد و دلهاشان بگريانيد، و انشد: السن ّ يضحك و الاحشاء تحترق و انّما ضحكها زور و مخترق«5» يا رب ّ باك بعين لا دموع لها و رب ّ ضاحك سن ّ ماله«6» رمق«7» وَ أَنَّه ُ هُوَ أَمات َ وَ أَحيا و او آن خداست كه بميراند و زنده كند«8»، بميراند در دنيا و زنده كند در آخرت«9» و گفتند معني آن است كه: پدران را بميراند و پسران را زنده كند«10» و اينكه بيت را بر اينكه تفسير دادند: قد اراني الشباب الروح في بدني «11» اي، ولدي و گفتند: امات النطفة و احيا النسمة نطفه بميرانيد«12» و خلق را از او زنده آفريد«13» و گفتند: كافران را به نكرت بميرانيد و مؤمن را به معرفت زنده كرد«14» [قال اللّه تعالي: أَ وَ مَن كان َ مَيتاً فَأَحيَيناه ُ«15»، بعضي دگر گفتند: امات عن ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: بخنداند. (2). آد، كا: بگرياند آد، عاصي را به سخط و شقاوت بگرياند. (3). همه نسخه ها: ترمدي. (4). آج، آد: سام بن عبد اللّه كا: بسام بن عبد اللّه. گا: هشام بن عبد اللّه. (5). آد، گا: مختلق، ايضا قرطبي (17/ 117): مختلق. [.....] (6). آد، گا و تفسير قرطبي (17/ 117): ما به. (7). چاپ شعراني (10/ 357): رهق. (8). كا: گرداند. (9). آد، گا: عقبي كا: قيامت.

(10). آج، آد: گرداند. (11). آد، كا، گا و قداراني المشيب الروح في بدلي، به عنوان مصرع دوم بيت. (12). كا، گا: بميراند. (13). آد، گا: زنده كند. (14). آد، گا: برحمت زنده كند. (15). سوره انعام (6) آيه 122.

صفحه : 201 ذكره و احيي بذكره گروهي را از ياد كرد خود بميراند به خذلان و گروهي را به ياد كرد خود زنده گرداند]«1» به توفيق إبن عطا گفت: امات بعدله و احيي بفضله، به عدل بميرانيد و به فضل زنده كرد. و قيل: امات بالمنع و الحرمان و احيي بالجود و الاحسان. وَ أَنَّه ُ خَلَق َ الزَّوجَين ِ الذَّكَرَ وَ الأُنثي و آنچه آفريد از حيوانات دو دو آفريد جفت جفت نر و ماده، براي تناسل تا«2» منقطع نشود و جهان آبادان مي باشد چندان كه او مي خواهد مِن نُطفَةٍ از اينكه آب پشت إِذا تُمني، اي تصب ّ في الرحم چون در رحم ماده ريخته شود. يقال مني الرّجل [86- پ] و امني و اينكه قول ضحّاك است و عطا و ديگران«3» گفتند: تمني، اي تقدر. يقال: منيت الشي ء اذا قدرته. و قال: حتّي تبيّن ما يمني لك الماني«4»، اي يقدر لك القادر. و مرگ را از اينكه جهت منيّت خوانند كه بر آدمي مقدّر است. وَ أَن َّ عَلَيه ِ النَّشأَةَ الأُخري، و بر اوست باز آفريدن ديگر، يعني اعادت و بعث و نشور و آن كه خلق را زنده كند پس از مرگ. وَ أَنَّه ُ هُوَ أَغني وَ أَقني، و ابو صالح گفت: خلقان را توانگر«5» كرد«6» به مال. وَ أَقني قنيه بداد ايشان را و آن سرمايه است«7»، ضحّاك گفت: توانگر«8» بكرد به زر و

سيم و قنية داد به چهار پاي از گاو و گوسپند«9» و شتر«10». مجاهد و حسن و قتاده گفتند: اقني معني آن است كه تو را خدمتكاران پديد كرد. ----------------------------------- (1). اساس، و آج: افتادگي دارد، از آد، افزوده شد. (2). آد، گا نسل. (3). آد، گا مفسران. (4). در تفسير قرطبي (17/ 118) به صورت مصراعي آورده است از ابو قلابه هذلي تا با اينكه بيان كه قال الشاعر: حتّي تلقي ما يمني لك الماني. [.....] (8- 5). گا: همه نسخه بدلها: توانگر. (6). كا: گرداند. (7). آد، گا: باشد. (9). همه نسخه بدلها: گوسفند. (10). كا: اشتر.

صفحه : 202 عبد اللّه عبّاس گفت: اقني، اي ارضي بما اعطي تو را به آنچه داد راضي كرد. حضرمي ّ گفت: اغني نفسه و اقني الخلايق اليه، گفت خود را بي نياز داشت از خلقان و خلقان را به خود محتاج كرد. إبن زيد گفت: اغني مال بسيار داد و اقني، مال اندك داد. اخفش گفت: اقني، افقر«1». إبن كيسان گفت: اقني، و اولد فرزند داد تو را. وَ أَنَّه ُ هُوَ رَب ُّ الشِّعري، گفتند: «شعري» كوكبي است به دنبال «ثريّا» آن را «مرزم» خوانند. و گفتند: مرزم دگر است و شعري دگر. شعري دو«2» است: يكي را عبور خوانند براي آن كه «مجرّه» را عبره كند«3» و يكي«4» غميصا و آن تصغير غمصاء بود من الغمص و هو الرّمص، چنان روشن نيست پنداري از ده«5» در چشم دارد. و عرب گفتند:- در خرافاتي كه هست ايشان را- كه سهيل و شعري به يك جاي مجتمع بودند سهيل به نجد آمد [87- پ] يماني«6» شعري العبور از

قفا«7» بيامد مجرّه را عبر كرد و غميصا باستاد و بر فراق مي گريست«8» تا چشمش ژفگن شد. يكي را براي اينكه عبور خواندند و يكي را غميصا. و مراد اينكه جا شعري العبور است كه خزاعه آن را پرستيدندي. و اوّل كس كه اينكه كرد يكي بود از اشراف ايشان او را ابو كبشه عبد الشّعري العبور گفتند«9». او گفت اينكه را براي آن مي پرستم كه همه ستارگان فلك به عرض برند«10» و او به طول«11» چون رسول- عليه السلام- بيامد عرب او را «ابو كثير» خواندند اعني رسول- عليه السلام- براي مخالفت ايشان را چنان كه ابو كبشه مخالفت كرد ايشان را در عبادت شعري. ----------------------------------- (1). آج: اقصر. (2). آد، گا كوكب. (3). آد: عبور كا: بگذشته است. (4). همه نسخه بدلها را. (5). كذا در اساس و آج آد، كا، گا: كژه. (6). كذا: در اساس و آج آد، گا، گا شد. (7). آد، كا، گا او. (8). آد، كا، گا سهيل. (9). آد، كا، گا: گفتندي. [.....] (10). اساس: براند، با توجّه به آج تصحيح شد. (11). آد، گا: بر طول.

صفحه : 203 وَ أَنَّه ُ أَهلَك َ عاداً الأُولي و او عاد اوّل را هلاك كرد كه قوم هود بودند. و مدنيان ابو عمرو و يعقوب خواندند: عاد لولي«1» مدرّج مدغم، و نافع «واو» به همزه خواند به روايت سوسي«2» و قالون عن طريق الحلواني ّ و لفظ چنين بود كه عاد لّؤلي، چنان كه گويند: قم لان«3» يعنون، قم الآن و ضم ّ لثنين يعنون ضم ّ الاثنين. وَ ثَمُودَ فَما أَبقي و ثمود را، كه قوم صالح بودند، نيز رها نكرد. وَ

قَوم َ نُوح ٍ مِن قَبل ُ، يعني اهلك ايضا قوم نوح من قبل و قوم نوح را هلاك كرد پيش از آن«4» كه ايشان ظالمتر و طاغي تر بودند. وَ المُؤتَفِكَةَ أَهوي، و زمين منقلبه را فرود برد به زمين يعني شارستانهاي«5» قوم لوط را و آن چهار شهرستان بود: صوانيم«6» و داد و ما«7» و عامورا و سدوم«8» و گفتند جبريل بر زمين انداخت پس از آن كه به آسمان برد«9». فَغَشّاها ما غَشّي به او رسانيد آنچه رسانيد از سنگ باران كه بر او كرد. فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّك َ تَتَماري به كدام نعمتهاي خدايت شك مي كني و جدل مي كني [8- پ]! هذا نَذِيرٌ، اشارت است به رسول- عليه السلام- گفت اينكه پيغامبري است از پيغامبران«10» پيشين يعني چون پيغامبران پيشين او را به شما فرستاده اند چنان كه ايشان را به آنان فرستادند. چنان كه گويند: فلان واحد من النّاس و واحد من بني آدم. ابو مالك گفت معني آن است كه: اينكه قرآن وعظ و انذاري است از آنچه ----------------------------------- (1). اساس: عاد الاولي، با توجّه به آد تصحيح شد. (2). اساس: مسيتي، با توجّه به ضبط مأخذ معتبر تصحيح شد كا: ميشئي. (3). آج: الان. (4). آد، كا، گا إِنَّهُم كانُوا هُم أَظلَم َ وَ أَطغي (5). همه نسخه بدلها: شهرستانها. (6). كا، گا: صوايم. (7). آد، گا: دادنا كا: دار ما. (8). آد، كا، گا: سدر. (9). آد، گا: پس از آن كه جبرئيل به آسمان برد به زمين انداخت. (10). همه نسخه ها: پيغمبري است از پيغمبران.

صفحه : 204 در صحف ابراهيم و موسي«1». أَزِفَت ِ الآزِفَةُ، يعني قيامت نزديك رسيد و آن را جز خداي

تعالي كاشف نيست و مظهر و آشكارا كننده و «ها» براي مبالغت است كقولهم رجل راوية للشّعر و نسّابة و علّامة. قتاده گفت: معني آن است كه جز خداي ردّ آن«2» نتواند كردن. و قيل كاشفة، اي كشف يعني كشف آن به خداي است«3» و اينكه اسم فاعل است به معني مصدر و «ها» در او چنان است كه در مصادر آيد كالعافيه و الباقية و الدّاهية. آنگه مشركان عرب را گفت: أَ فَمِن هذَا الحَدِيث ِ تَعجَبُون َ از اينكه حديث عجب مي داري«4»! يعني از اينكه قرآن و از او مي خندي«5» و بر او افسوس مي كني«6» و نمي گريي«7» عند«8» قراءت و سماع آن. وَ أَنتُم سامِدُون َ، اي غافلون ساهون و شما از آن غافلي«9» و ساهي. يقال دعنا من سمودك، اي لهوك. و اينكه«10» روايت عوفي و والبي است از عبد اللّه عبّاس، عكرمه گفت: سامدون، اي مغنّون، عند«11» سماع قرآن غنا گفتندي به اشعار تا مردم را منع كنند«12» از سماع آن«13». گفت: اينكه لغت اهل يمن است يقال: اسمد له. اي تغن ّ. كلبي گفت: سامد حزين باشد به زبان اهل طي ّ، و اهل يمن گفتند: لاهي باشد. ضحّاك گفت: سامد اشر و بطر باشد. عبد اللّه عبّاس گفت: شامخين [88- ر] بانوفهم، به رسول- عليه السلام- بگزشتندي«14» تكبّركنان، مجاهد گفت: غضابا«15» خشم زده و اعراض كنند. ----------------------------------- (1). آج عليهم السلام است. (2). آد، گا: آن را دارد. [.....] (3). همه نسخه ها: به خداي تعلق دارد. (4). آج همه نسخه بدلها: مي داريد. (5). همه نسخه بدلها: مي خنديد. (6). آج، آد، گا: مي كنيد كا: مي داريد. (7). همه نسخه بدلها: نمي گرييد. (8). آد، كا: نزد. (9).

آج: غافلانيد ديگر نسخه بدلها: غافليد. (10). آد، گا قراءت. و. (11). آد، كا، گا: نزد. (12). كا: منع كردندي. (13). آد، كا، گا: قرآن و. (14). همه نسخه بدلها: بگذشتندي. (15). اساس: غضبانا، با توجّه كا، گا تصحيح شد.

صفحه : 205 ابو سلمه گفت: از ابو هريره كه: چون«1» آيت فرود آمد اهل صفّه بگريستند«2». رسول- عليه السلام- گفت: به دوزخ نشود«3» آن كه«4» از ترس خداي بگريد و به بهشت نشود«5» آن كه بر معصيت مصرّ باشد و اگر شما گناه نكني خداي قومي را بيارد«6» كه گناه كنند تا ايشان را بيامرزد و به بهشت برد. مردي صحابي روايت كند، نام او حازم«7»، گفت: جبرئيل- عليه السلام- بنزد«8» رسول- عليه السلام- آمد، و مردي بنزديك«9» رسول- عليه السلام- مي گريست، جبرئيل گفت: اينكه كيست كه مي گريد! گفت: فلان است. جبرئيل- عليه السلام- گفت: هر چيزي«10» از اعمال بني آدم بسنجند«11» الّا گريه كه خداي تعالي به يك اشك درياهاي پر آتش بنشاند. عبد اللّه بن سايب گفت: سعد بن ابي وقّاص به شهر ما آمد پس از آن كه نابينا شده بود. من به سلام او شدم پرسيد مرا گفت: تو كيستي! من نسب خود بگفتم«12». گفت: يابن اخ من شنيده ام كه آواز تو به قرآن خوش است«13» و من از رسول- عليه السلام- شنيدم«14» كه اينكه قرآن محزن«15» فرود آمد چون قرآن خواني بگريي يا «16» بطبع اظهار گريه كني بتكلّف«17». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها اينكه. [.....] (2). آد، گا تا آوازشان بلند شد. رسول- صلي اللّه عليه و آله هم بگريست. آنگاه صحابه همه بگريستند كا تا آواز ايشان

به گريه بلند شد رسول نيز بگريست و صحابه نيز بگريست. (5- 3). آد، گا: نرود. (4). آد: هر كه. (6). كا: تا. (7). آد، گا: مردي از صحابه، نام او حازم. (8). آد، كا، گا: بنزديك. (10). آد، گا: در خدمت. (9). كا را. (11). آج، آد، كا: بر سنجند. (12). آد، گا: گفتم فلانم پسر فلان. (13). آد، گا: كه تو قرآن را به آواز خوش خواني. (14). گا: شنيده ام. (15). آد، كا، گا: محزون. (16). كا: و اگر نگرييد. [.....] (17). آد، گا: و اگر در اندرون سوزي نداريد به ظاهر اظهار گريه كنيد بتكلف.

صفحه : 206 ابو الخليل«1» گفت: تا اينكه آيت آمد رسول را- عليه السلام- خندان نديد [ند]«2». فَاسجُدُوا لِلّه ِ وَ اعبُدُوا، سجده كني خداي را و بپرستي او را. مذهب اهل البيت آن است كه اينكه سجده فريضه است براي آن كه امر كرد خداي به او باطلاق و ظاهر امر خداي تعالي«3» اقتضاي وجوب كند و نيز اجماع اهل بيت است. عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه رسول- عليه السلام- اينكه سوره در مسجد بخواند«4» و سجده كرد و اخبار در اينكه معني بسيار آمد و اينكه سوره از عزائم اربع است كه جنب را [88- پ] و حائض را حرام باشد خواندن براي سجده«5». ----------------------------------- (1). اساس: نقطه ندارد، آج: ابو الجليل. (2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (3). آد، گا: و امر او تعالي. (4). آد، كا، گا مسلمانان و مشركان سجده كردند و جن ّ و انس نيز سجده كردند به سجده رسول- صلي اللّه عليه و آله- و عمر خطاب هين

سوره بخواند. (5). آد، گا: كه جنب و حائض را حرام است خواندن آن جهت آن كه جنب و پليد را سجده

جايز نيست.

صفحه : 207

سورة القمر

بدان كه اينكه سورت مكّي است و پنجاه و پنج آيت است و سيصد و چهل و دو كلمت است و هزار و چهار صد و بيست حرف است«1». روايت است از«2» زرّ حبيش از ابي ّ كعب كه«3» رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورة القمر بخواند«4» به هر غبّي يعني يك روز خواند و يك روز نخواند«5»، روز قيامت برخيزد روي او چون ماه«6» باشد، و هر كه هر شب بخواند روز قيامت مي آيد و روي او تابنده بود بر روي همه خلقان«7».

[سوره القمر (54): آيات 1 تا 55]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ اقتَرَبَت ِ السّاعَةُ وَ انشَق َّ القَمَرُ (1) وَ إِن يَرَوا آيَةً يُعرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم وَ كُل ُّ أَمرٍ مُستَقِرٌّ (3) وَ لَقَد جاءَهُم مِن َ الأَنباءِ ما فِيه ِ مُزدَجَرٌ (4) حِكمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغن ِ النُّذُرُ (5) فَتَوَل َّ عَنهُم يَوم َ يَدع ُ الدّاع ِ إِلي شَي ءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعاً أَبصارُهُم يَخرُجُون َ مِن َ الأَجداث ِ كَأَنَّهُم جَرادٌ مُنتَشِرٌ (7) مُهطِعِين َ إِلَي الدّاع ِ يَقُول ُ الكافِرُون َ هذا يَوم ٌ عَسِرٌ (8) كَذَّبَت قَبلَهُم قَوم ُ نُوح ٍ فَكَذَّبُوا عَبدَنا وَ قالُوا مَجنُون ٌ وَ ازدُجِرَ (9) فَدَعا رَبَّه ُ أَنِّي مَغلُوب ٌ فَانتَصِر (10) فَفَتَحنا أَبواب َ السَّماءِ بِماءٍ مُنهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرنَا الأَرض َ عُيُوناً فَالتَقَي الماءُ عَلي أَمرٍ قَد قُدِرَ (12) وَ حَمَلناه ُ عَلي ذات ِ أَلواح ٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجرِي بِأَعيُنِنا جَزاءً لِمَن كان َ كُفِرَ (14) وَ لَقَد تَرَكناها آيَةً فَهَل مِن مُدَّكِرٍ (15) فَكَيف َ كان َ عَذابِي وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَد يَسَّرنَا القُرآن َ لِلذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَت عادٌ فَكَيف َ كان َ عَذابِي وَ نُذُرِ (18) إِنّا أَرسَلنا عَلَيهِم رِيحاً صَرصَراً فِي يَوم ِ نَحس ٍ مُستَمِرٍّ (19) تَنزِع ُ النّاس َ كَأَنَّهُم أَعجازُ

نَخل ٍ مُنقَعِرٍ (20) فَكَيف َ كان َ عَذابِي وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَد يَسَّرنَا القُرآن َ لِلذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرٍ (22) كَذَّبَت ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقالُوا أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُه ُ إِنّا إِذاً لَفِي ضَلال ٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلقِي َ الذِّكرُ عَلَيه ِ مِن بَينِنا بَل هُوَ كَذّاب ٌ أَشِرٌ (25) سَيَعلَمُون َ غَداً مَن ِ الكَذّاب ُ الأَشِرُ (26) إِنّا مُرسِلُوا النّاقَةِ فِتنَةً لَهُم فَارتَقِبهُم وَ اصطَبِر (27) وَ نَبِّئهُم أَن َّ الماءَ قِسمَةٌ بَينَهُم كُل ُّ شِرب ٍ مُحتَضَرٌ (28) فَنادَوا صاحِبَهُم فَتَعاطي فَعَقَرَ (29) فَكَيف َ كان َ عَذابِي وَ نُذُرِ (30) إِنّا أَرسَلنا عَلَيهِم صَيحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيم ِ المُحتَظِرِ (31) وَ لَقَد يَسَّرنَا القُرآن َ لِلذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرٍ (32) كَذَّبَت قَوم ُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنّا أَرسَلنا عَلَيهِم حاصِباً إِلاّ آل َ لُوطٍ نَجَّيناهُم بِسَحَرٍ (34) نِعمَةً مِن عِندِنا كَذلِك َ نَجزِي مَن شَكَرَ (35) وَ لَقَد أَنذَرَهُم بَطشَتَنا فَتَمارَوا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَد راوَدُوه ُ عَن ضَيفِه ِ فَطَمَسنا أَعيُنَهُم فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (37) وَ لَقَد صَبَّحَهُم بُكرَةً عَذاب ٌ مُستَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَد يَسَّرنَا القُرآن َ لِلذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرٍ (40) وَ لَقَد جاءَ آل َ فِرعَون َ النُّذُرُ (41) كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذناهُم أَخذَ عَزِيزٍ مُقتَدِرٍ (42) أَ كُفّارُكُم خَيرٌ مِن أُولئِكُم أَم لَكُم بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43) أَم يَقُولُون َ نَحن ُ جَمِيع ٌ مُنتَصِرٌ (44) سَيُهزَم ُ الجَمع ُ وَ يُوَلُّون َ الدُّبُرَ (45) بَل ِ السّاعَةُ مَوعِدُهُم وَ السّاعَةُ أَدهي وَ أَمَرُّ (46) إِن َّ المُجرِمِين َ فِي ضَلال ٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوم َ يُسحَبُون َ فِي النّارِ عَلي وُجُوهِهِم ذُوقُوا مَس َّ سَقَرَ (48) إِنّا كُل َّ شَي ءٍ خَلَقناه ُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمرُنا إِلاّ واحِدَةٌ كَلَمح ٍ بِالبَصَرِ (50) وَ لَقَد أَهلَكنا أَشياعَكُم فَهَل مِن مُدَّكِرٍ (51) وَ كُل ُّ شَي ءٍ فَعَلُوه ُ فِي الزُّبُرِ

(52) وَ كُل ُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُستَطَرٌ (53) إِن َّ المُتَّقِين َ فِي جَنّات ٍ وَ نَهَرٍ (54) فِي مَقعَدِ صِدق ٍ عِندَ مَلِيك ٍ مُقتَدِرٍ (55)

[ترجمه]

نزديك رسيد قيامت و شكافته شود ماه. و اگر ببينند علامتي برگردند و گويند جادوي چه توان«8». ----------------------------------- (1). آج، آد، گا و. (2). كا: روايت كرد. (3). آد، گا: از. (4). كا: برخواند. (5). كا: روز بخواند و يك روز نه. (6). آد، گا شب چهارده. (7). كا: تابنده بود از ميان خلقان. (8). كذا: در اساس آج: بر آن. [.....]

صفحه : 208 و دروغ دارند و دنبال هواي خود شوند و هر كاري گرفته. آمد به ايشان از خبرها آنچه در او زجري باشد. حكمتي است رسيده چه سود دارد ترسانندگان. برگرد از ايشان آن روز كه خواند خواننده به هر چيزي منكر. ذليل ترسان چشمهاي ايشان برون مي آيند از گورها پنداري كه ايشان ملخ اند پراگنده. شتابند به خواننده«1» گويند كافران اينكه روزي است دشوار. دروغ داشتند«2» پيش او گروه نوح و به دروغ داشتند بنده ما را و گفتند ديوانه است و باز زدند او را. بخواند خداي را كه من غلبه كرده شده ام كينه«3» بكش. باز گشاديم درهاي آسمان به آبي ريزنده. و بگشاديم زمين را چشمه ها«4» به هم رسيد آب بر كاري انداخته. ----------------------------------- (1). اساس گوينده، كه زائد مي نمود. (2). اساس: داشتن با توجّه به آج تصحيح شد. (3). آج: كينه ام. (4). اساس، آج: چشمها/ چشمه ها.

صفحه : 209 و نهاديم«1» او را بر خداوندان لوحها و ميخها. [89- پ] مي رود به چشم ما پاداشت آن كس كه بدو كافر شدند. و دست بداشتيم

علامتي، هست ياد كننده! چگونه بود عذاب من و ترسانيدن. آسان كرديم قرآن براي ياد كردني، هست ياد كننده! دروغ داشتند قوم هود، چگونه بود عذاب من و بيم كن من«2». ما بفرستاديم بر ايشان بادي سرد در روزي نحس رونده. بر مي كند مردمان را، گوييا كه ايشان كونهاي درخت كنده اند. چگونه بود عذاب من و بيم كن«3» من. آسان كرديم«4» قرآن براي ياد كردي«5»، هست ياد كننده«6»! دروغ داشتند«7» ثمود پيغامبر را«8». ----------------------------------- (1). آج: برنهاديم. (3- 2). آج: و ترسانيدن. (4). اساس: آسان كردند، با توجّه به ترجمه در همين صفحه تصحيح شد آج: آسان كردن. (5). آج: ياد كردني. (6). آج: هست كه كنند. (7). آج قوم. (8). آج: پيغمبر آنرا.

صفحه : 210 گفتند آدمي از ما يكي پسروي«1» كنيم او را ما پس در گمراهي باشيم و دوزخ. بر فكندند وحي بر او از ميان ما! بل او دروغزني است [بطر گرفته]«2». بدانند«3» فردا«4» كيست دروغزن [بطر كننده]«5»! ما فرستنده شتريم«6» به آزمايش ايشان را، نگاه دار ايشان را و شكيبايي كن. و خبر ده ايشان را كه آب بخشيده است ميان ايشان هر نصيبي به حاضر كرده. آواز دادند صاحبشان را تعاطي كرد، پي بكرد. [چگونه بود عذاب من و ترسانيدن من]«7». ما بفرستاديم برايشان آوازي [تنها]«8» بودند چون گياه پوسيده«9». و آسان بكرديم قرآن را براي ياد كردني هست ياد كننده.! دروغ داشتند گروه لوط پيغامبران را. ما بفرستاديم برايشان بادي سخت الّا آل لوط را كه برهانيديم به شبگير. ----------------------------------- (1). آج: پيروي. (7- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (5- 3). اساس: بداند

آل با توجّه به آج تصحيح شد. [.....] (4). آج كه. (6). آج: فرستاده ايم شتر. (9- 8). آج حظيره گوسپند.

صفحه : 211 نعمتي از نزديك ما، همچنين پاداشت دهيم آن را كه شكر كرد. ترسانيد ايشان را گرفتن ما، شك كردند پيغامبران را. [90- پ] و كيد كردند با او از مهمانش، اثر ببرديم چشمهاي ايشان، بچشي«1» عذاب من و ترسانيدن من. آمد به ايشان بامداد عذابي قرار گرفته. بچشي«2» عذاب من و ترسانيدن من. و آسان بكرديم قرآن را براي ياد كردني«3»، هست ياد كننده! و آمدند با آل فرعون پيغامبران. به دروغ داشتند آيات ما همه، بگرفتيم ايشان را گرفتني عزيزي قادر. كافراتان«4» بهتر«5» از [ايشان]«6»، يا شما را بيزاري هست در كتابها. يا مي گويند ما همه كينه كشيم. هزيمت كنند«7» جمله را و برگردانند پشتها. بل قيامت وعده گاه ايشان است و قيامت داهيتر و سختر«8» است. ----------------------------------- (2- 1). آج: بچشيد. (3). آج: ياد كردن. (4). آج: كافران تان. (5). آج: بهترند. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (7). آج: كننده. (8). آج: تلختر.

صفحه : 212 [91- ر] گناه كاران در گمراهي اند«1» و دوزخ اند. آن روز كه مي كشند در آتش رويهاشان، بچشي«2» رسيدن دوزخ. ما همه چيزي بيافريديم به اندازه. و نيست كار [ما]«3» الّا يكي از يكي بگرديدن به چشم. و ما هلاك كرديم پسروانتان، هست از ياد كننده! و همه چيز بكردند در كتابها. و هر خرد و بزرگ نوشته است. پرهيزگاران در بهشتهايي و جويهايي باشند. در نشستنگاهي«4» راست بنزديك خداوند توانا. قوله تعالي: اقتَرَبَت ِ السّاعَةُ وَ انشَق َّ القَمَرُ، معني آن است كه: قيامت نزديك رسيد.

و «ساعت» نامي است از نامهاي قيامت. وَ انشَق َّ القَمَرُ و ماه شكافته شد. و حذيفه خواند: و قد انشق ّ القمر و چنان است كه انشقاق قمر«5» به علامت قيام ساعت كرد [91- پ] و گفت: از اعلام قرب قيام ساعت يكي انشقاق قمر است، چون قمر شكافته شد وقت آمد ----------------------------------- (1). آج: در گمراهي. (2). آج: بچشيد. (3). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (4). آج: نشستگاه. [.....] (5). آد، گا را.

صفحه : 213 كه قيامت برخيزد، و عطا گفت معني آن است كه: و سينشق ّ القمر، و ماه شكافته خواهد شد، يعني هنوز«1» نيست. و اينكه قول خلاف اجماع علماست، و اخبار درست ناطق است به آن كه اينكه آيت گذشت. و انشقاق«2» معجزي بود رسول را- عليه السلام- با هر. راويان اخبار روايت كردند كه: كفّار قريش گفتند محمّد جادوي است و هر چه مي خواهيم و اقتراح مي كنيم از كارها كه در زمين است«3» مي كند«4» و به سحر پيش مي برد، اكنون چيزي كه به آسمان تعلّق دارد از او التماس كنيم تا تواند كه بنمايد. بيامدند و گفتند: يا محمّد آنچه التماس كرديم«5» به جاي آوردي يك التماس ديگر هست ما را. گفت: آن چيست! گفتند: ما را مي بايد تا اينكه ماه«6» كه از كوه بر آيد«7» بمانند سپر زرّين و شب چهاردهم تمام شده«8» براي ما به دو نيم كني اگر تواني، و دعوي مي كني كه خداي من خداوند آسمانها و زمينهاست. رسول- عليه السلام- دستوري خواست. چون دستوري يافت، دست برداشت و دعا كرد. خداي تعالي ماه به دو نيمه كرد چنان كه نيمه از اينكه

جانب كوه بود و يك نيمه از آن دگر جانب، و رسول- عليه السلام- مي گفت: اللهم اشهد بار خدايا گواه باش، و حاضران را مي گفت: گواه باشيد، اينكه روايت عبد اللّه مسعود است. عبد اللّه عبّاس روايت كرد كه: ماه در عهد رسول- عليه السلام- دو نيمه شد، يك نيمه بر سر كوه سويداء«9» باستاد«10» و يك نيمه بر سر كوه خندمه. ----------------------------------- (1). آج وقت. (2). آج و ديگر نسخه بدلها قمر. (3). آد، گا او. (4). آد، گا مي داند. (5). آد، گا در زمين همه. (6). آد، كا، گا را. (7). آج: بر آمد آد، گا: بر مي آيد. (8). آج: چهاردهم بود آد، گا: و آن شب چهاردهم ماه بود. (9). آج: شويداء. (10). آج، آد، گا: بايستاد.

صفحه : 214 أنس مالك روايت كرد كه: ماه دو نيمه شد [92- ر] و يك نيمه بدين جانب كوه حري و يك نيمه به دگر جانب. و«1» أنس روايت كرد كه: ماه دو بار در عهد رسول بشكافت، أبو عبد الرّحمن السلمي ّ گفت: ما به مداين فرود آمديم آدينه در آمد، ما به نماز آدينه رفتيم. حذيفه خطبه كرد، در خطبه گفت: الا ان ّ اللّه يقول اقتربت السّاعة و انشق ّ القمر، الا و ان ّ السّاعة قد اقتربت، ألا و إن ّ القمر قد انشق ّ، الا و إن ّ الدّنيا قد اذنت بفراق، ألا و ان ّ اليوم المضمار و غدا السّباق، گفت: قيامت بنزديك رسيد و ماه شكافته شد و دنيا خبر داد به فراق و جدايي، الا و ميدان امروز است و سباق و مسابقه فردا. گفت: من پدرم را گفتم: مردمان فردا مسابقه خواهند كرد!«2»

گفت: تو جاهلي نمي داني كه چه مي گويد او، اينكه مسابقه به عمل مي خواهد، چون ذكر«3» آدينه بود«4»، خطبه كرد و در خطبه اينكه فصل بگفت«5» و در آخر فصل گفت: ألا و إن ّ الغاية النّار و السّابق من سبق الي الجنّة الا و غايت دوزخ است و سابق آن است كه سبق برد به بهشت. مسروق روايت كرد از عبد اللّه«6» مسعود كه: كافران از رسول درخواستند تا براي ايشان ماه بشكافد«7». چون ماه بشكافت و دو نيمه شد، گفتند: سحركم إبن ابي كبشة، سحر كرد با شما محمّد و بگفتيم«8» در سورة و النجم كه او را براي چه اينكه«9» لقب نهادند، آنگه گفتند: اينكه به چشم شما چنين نمود«10» به سحر محمّد، از مسافران بپرسي«11» چون در آيند. پرسيدند، گفتند: ما ديديم ماه را كه دو نيمه شد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. ----------------------------------- (1). آد، گا: و هم. (2). آد: خواهند كردن. (3). آج روز. [.....] (4). آد، گا: چون آدينه ديگر شد. (5). كا: باز گفت. (6). آد، گا عباس و عبد اللّه. (7). آج: بشكافت آد، گا: تا ماه دو نيمه كند. (8). كا: بگفته ايم. (9). آد، گا: براي چه ابو كبشه. (10). آد، گا: نموده است. (11). آج و ديگر نسخه بدلها: بپرسيد آد، گا تا همه جاي چنين بوده است.

صفحه : 215 وَ إِن يَرَوا آيَةً، گفت: و اگر آيتي و دلالتي و معجزه اي ببينند اعراض كنند و [92- پ] برگردند و گويند: سِحرٌ مُستَمِرٌّ«1»، اينكه جادوي است رونده و مطّرد، يعني كار محمّد اينكه است و اينكه از او بديع نيست. مجاهد گفت: مستمرّ، أي ذاهب«2»

باطل سحري است كه بشود و باطل گردد و نماند«3»، يقال: مر الشي ء و استمرّ اذا ذهب و بطل، و مثله: قرّ و استقرّ بمعني. ابو العاليه گفت و ضحّاك: مستمرّ، أي محكم قوي ّ. قتاده گفت: صلب غالب، سخت است من قولهم: مرّ الحبل و أمررته إذا أحكمت فتله. وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم و تكذيب كردند و تابع هواي«4» خود شدند، وَ كُل ُّ أَمرٍ مُستَقِرٌّ، و هر چيزي و هر كاري قرار گرفته است به جاي خود از خير و شرّ. قرار گاه خير بهشت است، و قرارگاه شرّ دوزخ، يعني خير اهلش را به [قرار]«5» بهشت برد، و شرّ اهلش را به قرار دوزخ، و بر اينكه تقدير «باهله» محذوف است، أي مستقرّ بأهله. مقاتل گفت معني آن است كه: هر حديثي را نهايتي هست و هر كاري را حقيقتي، و گفتند معني آن است كه: هر چه قضا كرده است [خداي تعالي بباشد و واقع شود، و هر كاري كه من تقدير كرده ام در خلق به قرار خود رسيده است]«6» زايل نشود و آن از«7» قرار خود بنگردد. وَ لَقَد جاءَهُم مِن َ الأَنباءِ ما فِيه ِ مُزدَجَرٌ، گفت: آمد به ايشان يعني به كافران آنچه در آن زجري هست و وعظي از جمله اخبار، و قوله: مُزدَجَرٌ، مفتعل من الزّجر. و اصل او مزتجر بوده است «تا» را «دال» كردند براي آن كه «تا» از حروف مهموسه است و «زا» از حروف مجهوره«8». و ميان مخرج اينكه دو حرف تفاوت است و در نطق دشخوار«9» بود مزتجر گفتن، از اينكه سبب «تا» را «دال» كردند. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها أي

هدا سحر مستمرّ. (2). آج و ديگر نسخه بدلها و. (3). آد، گا: كه برود و زود باطل شود و بنماند. (4). آد، كا، گا نفس. (6- 5). اساس: ندارد با توجّه به آج، كا افزوده شد. (7). آج: و از آن كا: و از. [.....] (8). گا: مهجوره. (9). آد، گا: دشوار.

صفحه : 216 حِكمَةٌ بالِغَةٌ حكمتي استي«1» تمام رسيده كه در او نقصاني نيست. گفتند مراد قرآن است. فَما تُغن ِ النُّذُرُ، چه غنا كند«2» [94- پ] پيغامبران و ترسانندگان«3» چون«4» ايشان نشنوند«5» و كار نبندند«6» و تكذيب كنند ايشان را و مخالفت نمايند؟ فَتَوَل َّ عَنهُم، از ايشان برگرد و پشت بر كار ايشان كن. گفتند: اينكه و امثال اينكه منسوخ است به آيت قتال اگر حمل كنند بر حقيقت و اگر گويند بر سبيل وعظ«7» و تهديد گفت، جمع توان كردن«8» ميان او و آيت قتال و بيانش آن است كه«9»: الي يَوم َ يَدع ُ الدّاع ِ، يعني رها كن اينكه كافران را تا به روز قيامت، و آن روز«10» باشد كه داعي دعوت كند به كاري منكر، فظيع، عظيم«11»، و آن دوزخ است. بعضي دگر گفتند: در كلام محذوفي هست و آن آن است: فتول ّ عنهم فانّهم يرون ما ينزل بهم من العذاب يوم يدع الداع الي امر منكر«12» برگرد از ايشان و رها كن ايشان را كه ايشان عذاب خود و جزاي خود ببينند آن روز كه داعي دعوت كند ايشان را به كاري منكر. و علي كل ّ حال، عامل در يوم يدع الداع محذوف است براي آن كه محال است كه «فتول ّ» به عامل او«13» كنند. و «نكر» كاري باشد منكر

كه طبع از او نافر باشد از جهت كراهت و تعذّر«14» و اينكه صفت [است]«15» و مثله: رجل ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: است. (2). آد: كنند. (3). آد، گا: ترسندگان. (4). آد، كا، گا امّتان. (5). آج، كا: بشنوند. (6). اساس: بندند، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آد است. (8). آد، كا، گا: كرد. (9). آج حسن گفت معني آيت آن است كه آد، كا، گا حسن گفت معني آيت آن است كه در آخر مي گويد. (10). آد، كا، گا: روزي. (11). آد، كا، گا: و نكر، كاري فظيع و عظيم و منكر بود. (12). آد، كا، گا گفت. [.....] (13). آد، كا، گا: وي. (14). آد: تقزّز كا: قذورات گا: قذارت. (15). اساس: ندارد، با توجه به آج افزوده شد.

صفحه : 217 جنب و ارض جرز«1». و در معني او خلاف كردند، بعضي گفتند: مراد قيامت است و گفتند مراد دوزخ است. و إبن كثير «كاف» را تسكين كرد «نكر» خواند و باقي قرّاء به ضم ّ «كاف» و مجاهد «نكر» به ضم ّ «نون» و كسر «كاف»، علي الفعل المجهول. خُشَّعاً«2» خُشَّعاً خواندند علي الجمع. و عبد اللّه مسعود خواند: (خاشعة ابصارهم) [93- پ] فرّاء و ابو عبيده«3» گفتند: چون اسم متأخّر باشد از فعل، توحيد و جمع و تذكير و تأنيث روا باشد. يقول مررت برجال حسن وجوههم و حسنة وجوههم و حسان وجوههم، قال الشّاعر: و شباب حسن اوجههم من إياد بن نزار بن معدّ و قال آخر: يرمي الفجاج بها الركبان معترضا اعناق بزلها مرخي لها«4» الجدل فرّاء گفت: اگر «معترضة» گفتي يا «معترضات»

روا بودي و كذلك «مرخاة» و «مرخيات» هر سه جايز بودي، هم آن«5» لفظ واحد كه در«6» بيت هست و هم اينكه دو لفظ كه گفتيم از جمع و تأنيث. گفت در آن حال كه چشمهاي ايشان ذليل باشد و در پيش فگنده، يخرجون من الأجداث از گورها برون آيند پنداري كه ملخ پراكنده اند و منتشر، لفظ واحد است براي آن كه صفت جراد است علي اللفظ، و نظيره قوله: كالفراش المبثوث«7». ----------------------------------- (1). كا: جرد. (2). اساس، آد، كا، گا: خاشعا، با توجه به آج و قرآن مجيد تصحيح شد. (3). آد: ابو عبيد. (4). آج: بها. (5). كا: همان. (6). آد، گا اينكه. (7). سوره قارعه (101) آيه 4.

صفحه : 218 مُهطِعِين َ إِلَي الدّاع ِ مسرع باشند به خواننده يعني به اجابت او شتاب مي كنند. يَقُول ُ الكافِرُون َ هذا يَوم ٌ عَسِرٌ كافران گويند: اينكه روزي دشخوار«1» است. كَذَّبَت قَبلَهُم قَوم ُ نُوح ٍ [گفت: به دروغ داشتند پيش ايشان، يعني پيش از اهل مكّه قوم نوح]«2» نوح را. فَكَذَّبُوا عَبدَنا تكذيب كردند بنده ما را يعني نوح را. وَ قالُوا مَجنُون ٌ، اي هو مجنون گفتند: او ديوانه است. وَ ازدُجِرَ و زجر كردند او را و باز زدند، يعني او را از دعوت منع كردند. إبن زيد گفت: او را تهديد كردند، و گفتند: لَئِن لَم تَنتَه ِ يا نُوح ُ لَتَكُونَن َّ مِن َ المَرجُومِين َ«3». فَدَعا رَبَّه ُ، نوح«4»- عليه السلام- خداي را بخواند و گفت: انّي مغلوب مرا غلبه كردند اينان. فانتصر كينه بكش از اينان براي من مجاهد گفت: نوح- عليه السلام- بيامدي و دعوت كردي [94- ر] و او را بگرفتندي و گلوي او بيفشاردندي تا بي

هوش شدي، چون با هوش آمدي گفتي: بار خدايا مگير اينان را كه نمي دانند. فَفَتَحنا أَبواب َ السَّماءِ بِماءٍ مُنهَمِرٍ، حق تعالي گفت چون نوح را اجابت نكردند«5»، و نوح برايشان دعا كرد، و ما اجابت كرديم و عذاب فرستاديم درهاي آسمان برگشاديم به آبي رونده كه چهل شبانه روز ناستاد«6»، قال امرؤ القيس يصف غيثا: راح تمريه الصبا ثم انتحي فيه شؤبوب جنوب منهمر أي سائل، و قال سلامة بن جندل يصف فرسا«7»: ----------------------------------- (1). آد، گا: دشوار. (2). اساس، آج: ندارد آد دروغ داشتند پيش از ايشان يعني اهل مكّه قوم نوح، با توجّه به كا افزوده شد. (3). سوره شعراء (26) آيه 116 و 167. (4). كا: پس نوح. [.....] (5). اساس: كردند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آد، كا، گا: نايستاد. (7). آد، گا: فرسها.

صفحه : 219 فالماء منهمر و الشدّ«1» منحدر و القصب مضطمر و اللون غربيب وَ فَجَّرنَا الأَرض َ عُيُوناً، گفت: بشكافتيم زمين را به چشمه هاي«2» آب تا همه زمين چشمه هاي«3» آب شد. در خبري آمد كه چهل شبانه روز آب از آسمان مي آمد [و معلّق در هوا مي استاد]«4» و چهل شبانه روز آب از زمين همي آمد، آنگه آب آسمان بر آب زمين آمد، و ذلك قوله: فَالتَقَي الماءُ عَلي أَمرٍ قَد قُدِرَ آبها بر هم آمدند بر كاري تقدير كرده، گفتند: مقدار انداخته«5» چنان كه آب آسمان بر آب زمين يك قطره كما بيش نبود، و گفتند: بركاري كه تقدير كردند در«6» لوح محفوظ. محمّد بن كعب گفت: اقواتي«7» پيش از اجسام تقدير كردند و بلا پيش از مبتلا و

اينكه آيت بخواند قوله: وَ حَمَلناه ُ عَلي ذات ِ أَلواح ٍ وَ دُسُرٍ و ما نوح را بر كشتي نهاديم خداوند لوحها و ميخها. ذات ِ أَلواح ٍ، صفت موصوفي محذوف است، أي علي سفينة ذات الواح، جمع لوح و دسر مسامير، واحدها دسار و دسير، و اينكه قول قتاده و قرظي ّ است و إبن زيد و روايت و البي از عبد اللّه عبّاس. حسن بصري گفت و شهر بن حوشب: دسر سينه كشتي باشد، براي [آن]«8» دسر خوانند [كه تدسر الماء بجؤجئه أي تدفعه، و الدسر الدفع، و ميخ را هم براي اينكه دسار خوانند]«9»، فعال بمعني مفعول ككتاب بمعني مكتوب و حساب بمعني محسوب [94- پ]. مجاهد گفت: عوارض كشتي باشد، ضحّاك گفت: اصل كشتي باشد و الواح جوانبش. إبن ابي نجيح گفت از مجاهد كه: اضلاع كشتي باشد. تَجرِي بِأَعيُنِنا مي رود به چشمهاي ما يعني چنان كه ما مي بينيم و مي دانيم، مقاتل حيّان گفت: يعني به حفظ ما، و منه قول النّاس للمودّع: عين اللّه ----------------------------------- (1). اساس: و السيل، با توجّه به كا تصحيح شد. (3- 2). اساس: چشمهاء/ چشمه هاي. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (5). آد، گا: تقدير كرده و انداخته شده. (6). آج: بر. (7). آد، كا، گا: اقوات. (9- 8). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 220 عليك. مقاتل سليمان گفت. بوحينا به وحي ما. مقاتل گفت به«1» فرمان ما. جَزاءً لِمَن كان َ كُفِرَ، نصب او بر مفعول له است، أي فعلنا ذلك من الطوفان و ارسال الماء عليهم جزاء و ثوابا لنوح- عليه السلام- و هو الّذي كان كفر

و جحد حقّه، و نوح است كه كفر آوردند به او و جحود كردند حق ّ او را، و بعضي دگر گفتند «من» اينكه جا به معني «ما» ي مصدري است، يعني جزاء لما كان كفر من نعم اللّه، أي لكفرهم، اينكه قول إبن زيد است. بعضي دگر گفتند كه: معني آن است كه عاقبناهم للّه«2»، و قوله: لِمَن كان َ كُفِرَ [خداست، براي آن كه ايشان كافراند و خداي تعالي مكفور به، مجاهد خواند: جزاء لمن كان كفر]«3»، به فتح «كاف» و «فا»، يعني كان الغرق و«4» الهلاك جزاء للكفّار«5». خداي تعالي همه را هلاك بر آورد و كس از آن عذاب نرست«6» مگر عوج بن عنق«7» كه آب زير كمر بست او بود، و گفتند كه: سبب نجات او آن بود كه نوح- عليه السلام- محتاج بود به چوب ساج براي كشتي و نقل آن به دست عوج«8» راست مي آمد. نوح- عليه السلام- او را بفرمود، او فرمان برد و آن چوب«9» از شام بر گردن گرفت و بياورد و خداي تعالي تأخير عذاب او كرد و او را از غرق برهانيد. وَ لَقَد تَرَكناها آيَةً، گفت: ما رها كرديم آن كشتي را آيتي، يعني ما آن را آيتي كرديم و دلالتي و عبرتي. قتاده گفت: خداي تعالي پس از سكون طوفان آن كشتي را رها كرد [95- ر] به با قردي رها كرد از زمين جزيره«10» تا به عهد رسول ما- عليه السلام- بماند، و مردم مي رفتند و مي ديدند و«11» عبرت مي گرفتند، و بسيار ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: به وحي ما و به. (2). آد، كا، گا: و اللّه. (3). اساس، آج: ندارد،

با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). گا و الطوفان. [.....] (5). آج، كا، گا: للكفّار آد: لكفّار. (6). آد، گا: نجست. (7). آد، گا: عوج بن العنق. (8). آج: عوج بن عنق. (9). آد، گا: چوبها. (10). آد، گا: مدينه. (11). آد، گا بدو.

صفحه : 221 كشتي گران«1» پس از آن كردند به بسيار مدّت و هيچ يك را اثر نماند. فَهَل مِن مُدَّكِرٍ، كس هست كه ياد كند و«2» متّعظ شود و عبرت گيرد و بترسد از مثل آن!. آنگه گفت: فَكَيف َ كان َ عَذابِي وَ نُذُرِ، گفت بر سبيل تعجّب و تقريع«3»: عذاب و انذار من چون بود، فرّاء گفت: «نذر» و إنذار يكي باشد، يقول العرب: انذرته انذارا و نذرا، كما يقول: انفقت انفاقا و نفقة و، و أيقنت ايقاتا و يقينا. آنگه گفت: وَ لَقَد يَسَّرنَا القُرآن َ لِلذِّكرِ ما قرآن را آسان بكرديم«4» براي ذكر، يعني چنان ساختيم كه به او متذكّر توان شدن و اعتبار گرفتن. سعيد جبير گفت: للذّكر، أي للحفظ چنان ساختيم كه«5» آسان باشد ياد گرفتن«6»، و گفت: از كتابهاي خداي تعالي هيچ كتاب نيست كه آن«7» از بر خوانند الّا قرآن. فَهَل مِن مُدَّكِرٍ، أي متذكّر متّعظ كس هست كه در اينكه انديشه كند و پند برگيرد! مطر الورّاق گفت در تفسير اينكه آيت: هل من طالب [علم]«8» فيعان عليه هيچ طالب علم هست كه او را معاونت كنند بر آن! كَذَّبَت عادٌ [فَكَيف َ كان َ عَذابِي وَ نُذُرِ، آنگه چون طرفي قصّه نوح برفت، قصّه عاد طرفي آغاز كرد كه ايشان قوم هود بودند، گفت: كَذَّبَت عادٌ]«9» عاد دروغ داشتند پيغامبر

را هود را«10». آنگه گفت: عذاب من و انذار من برايشان«11» چون بود، آنگه طرفي بيان كرد آن را گفت: إِنّا أَرسَلنا عَلَيهِم رِيحاً صَرصَراً فِي يَوم ِ نَحس ٍ مُستَمِرٍّ، ما بفرستاديم ----------------------------------- (1). آج، آد، گا: كشتيهاي. (2). آج، كا انديشه كند آد، گا انديشه نمايد. (3). آد، گا كه. (4). كا: خوار بكرديم. (5). آد، گا خوار و. (6). آد، گا آن. (7). آد، كا، گا را. [.....] (9- 8). اساس: ندارد با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). آج: پيغمبر مرا هود را آد، گا: پيغمبر مرا يعني هود كا: پيغمبر من هود را. (11). آد، گا: من ايشان را.

صفحه : 222 برايشان بادي«1» سخت در روزي شوم بد كه نحوست او مستمر و پيوسته بود، و آن روز چهار شنبه آخرين ماه بود كه در آن ماه دگر چهار شنبه نبود [95- پ]، هيچ كس را رها نكرد از خرد«2» و بزرگ الّا همه را هلاك كرد. هارون أعور خواند: «نحس» بكسر الحاء: تَنزِع ُ النّاس َ مردم را از جاي مي كند«3» و مي انداخت ايشان را و گردن مي شكست. محمّد بن اسحاق گفت: چون باد آغاز كرد هفت مرد از عاد از جمله اقويا و أشدّاء ايشان كه از ايشان قويتر و جسيمتر نبودند، شش را نام در اينكه خبر هست، منهم: عمرو بن الحلي ّ و الحارث بن شداد و الهلقام و خلجان«4» بن سعد، و دو پسر از آن تقن«5» و مردي ديگر، اينان بيامدند و عيال خود را در شعبي بردند و خود بر در آن شعب صف زدند و بايستادند تا باد را دفع كنند از

آنان كه در شعب بودند، باد در مي آمد و يك يك مرد را از جاي مي كند و بر كوه مي زد و پاره پاره مي كرد تا همه را هلاك كرد، زني از جمله آن زنان كه در شعب بودند اينكه بيتها بگفت: ذهب الدهر بعمرو ب ن حلي ّ و الهنيّات ثم بالحارث و الهل قام طلاع الثنيّات و ألذي سدّ مهب ّ الرّي ح أيّام البليّات ابو حمزة الثمالي ّ گفت باسنادش از رسول- عليه السلام- كه باد مردگان ايشان را از گورها بر آورد. كَأَنَّهُم أَعجازُ نَخل ٍ مُنقَعِرٍ پنداشتي«6» كه ايشان تنه درختان خرمااند از بيخ بركنده. و الاعجاز جمع عجز كأعضاد و عضد، و براي آن تشبيه كرد ايشان را به تنه درخت و كو«7» درخت كه«8» آن را شاخها زده باشند كه چون ----------------------------------- (1). آد، گا سرد. (2). آد، كا: خورد. (3). آد، كا، گا: بر مي كند. (4). كا: خلنان، گا: خلخان. (5). آد، گا: تقنن. (6). آج: بنداختي. (7). كذا: در اساس (!) آج، كا: كونه. (8). آد، كا: تنه درخت خرما كه.

صفحه : 223 باد مي درآمد«1» سرهاي ايشان از تن مي گسست و دستهاي ايشان جدا مي كرد، تنهاي ايشان افتاده بود بي سر بمانند درخت سر بزده«2». ابو بكر انباري«3» گفت: مبرّد را«4» به حضرت اسماعيل بن اسحاق القاضي [96- ر] از هزار مسأله پرسيدند از جمله آن مسائل اينكه بود كه چرا خداي تعالي گفت: جاءها ريح عاصف«5»، و دگر جاي: و لسليمان الرّيح عاصفة«6»، يك جاي بي «تا» و دگر جاي با «تا» ي تأنيث، و كذلك قوله: أَعجازُ نَخل ٍ مُنقَعِرٍ، و: أَعجازُ نَخل ٍ خاوِيَةٍ! گفت: هر چه از

اينكه باب آيد تذكير او بر لفظ محمول بود و تأنيث بر معني. فَكَيف َ كان َ عَذابِي وَ نُذُرِ«7» [عذاب من و وعيد من برايشان چون بود!]«8». وَ لَقَد يَسَّرنَا القُرآن َ لِلذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرٍ، [و تفسير اينكه آيت برفت]«9». كَذَّبَت ثَمُودُ بِالنُّذُرِ، آنگه گفت: ثمود، كه قوم صالح بودند، تكذيب كردند و دروغ داشتند انذار صالح را- عليه السلام- و روا باشد [كه]«10» «نذر» جمع نذير باشد اينكه جا. فَقالُوا گفتند: أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُه ُ ما آدمي را هم از ما«11» چون ما متابعت كنيم«12»! إِنّا إِذاً لَفِي ضَلال ٍ وَ سُعُرٍ [ما آنگاه در ضلال و گمراهي باشيم از دين ----------------------------------- (1). كا: باد بر مي آمد. (2). آج، آد، گا: سر زده. (3). اساس، آج: انهاري، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (4). اساس گفتم، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (5). سوره يونس (10) آيه 22. (6). سوره انبيا (21) آيه 8. (7). كا آنگه گفت. (9- 8). اساس، آج، ترجمه ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (11). آج يكي. (12). آد، گا او را.

صفحه : 224 پدران]«1». عبد اللّه عبّاس گفت: أي في عذاب. قتاده گفت: عنا و رنج باشد، سفيان عيينه«2» گفت: جمع «سعير» باشد آتش افروخته. فرّاء گفت: جنون ما در ديوانگي باشيم اگر چنين كنيم«3»، من قولهم: ناقة مسعورة«4» اذا كانت خفيفة الرأس هائمة علي وجهها، قال الشّاعر. تخال بها سعرا اذ العيس هزّها ذميل و ايضاع من السّير متعب وهب

گفت: أي في بعد من الحق ّ. ابو السّمال العدوي ّ خواند: «أبشر منّا» به رفع، و در عربيّت هر دو رواست. آنگه گفت بر سبيل انكار: أَ أُلقِي َ الذِّكرُ عَلَيه ِ مِن بَينِنا از ميان ما همه، راست«5» القاي وحي بر او كردند، بل او دروغزني است بطر و متكبّر، مي خواهد تا بر ما ترفّع كند به دعوي پيغامبري. إبن ابي حمّاد گفت: «أشر» لا ابالي«6» باشد. مجاهد خواند «أشر» بضم ّ [96- پ] «شين» و هما لغتان مثل حذر و حذر، و يقظ و يقظ. سَيَعلَمُون َ غَداً گفت: بدانند فردا قيامت كه كذّاب أشر كيست. حمزه خواند: «ستعلمون» به «تا» ي خطاب، باقي به « يا » خواندند، خبرا عن الغائب. حمزه گفت: از قول صالح است يا قوم«7»، و قرّاء گفتند«8»: از قول خداست به ايشان، و قيامت را فردا خواندن مبالغت است در تقريب بر عادت مردمان كه گويند: ان ّ مع اليوم غدا، و مراد نه فردا باشد، ايّام مستقبل خواهند. گفتند: مراد روز عذاب است، و گفتند: مراد روز قيامت«9». ----------------------------------- (1). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آد، كا، گا: سفيان بن عيينه. (3). آد، كا، گا تفسير سعر بن جنون كرد. (4). كذا در اساس و همه نسخه بدلها چاپ شعراني (10/ 371) أي مجنونة. (5). كا: ندارد. (6). آد، كا، گا: لا يبالي. [.....] (7). آد، كا، گا ستعلمون. (8). آد، كا، گا: فرّاء گفت. (9). آد، كا، گا است.

صفحه : 225 إِنّا مُرسِلُوا النّاقَةِ فِتنَةً لَهُم، گفت: ما بوديم كه ناقه را بيرون آورديم از كناره آن كوه كه ايشان خواستند

براي فتنه و امتحان باشد«1». فَارتَقِبهُم مراقبت كن ايشان را و نگاه دار و گوش دار، وَ اصطَبِر و صبر كن به رنج و گفتار ايشان و تعجيل مكن تا فرمان من بديشان رسد. و «اصطبر» افتعل باشد من الصبر، و [اصل]«2» اصتبر بوده است، «تا» را «طا» كردند تا حرف از«3» حروف اطباق باشد مناسب بود، چه «صاد» با «تا» نسبت ندارد، دشخوار است گفتن «تا» عقيب «صاد». وَ نَبِّئهُم أَن َّ الماءَ قِسمَةٌ بَينَهُم، گفت: خبر ده ايشان را كه آب از ميان ايشان به قسمت است با ناقه. يك روز آب ايشان را بود و يك روز ناقه را. آن روز كه ايشان را«4» نباشد، ناقه«5» ايشان را به بدل آب شير بدهد«6». پس ناقه يك روز بيامدي و جمله آب باز خوردي، و بر دگر«7» روز آب ايشان را بودي، و ناقه امروز كه«8» آب بخوردي عوض«9» شير بدادي، براي اينكه بَينَهُم گفت با«10» آن كه ناقه با ايشان است، لتغليب العقلاء. كُل ُّ شِرب ٍ مُحتَضَرٌ، أي [97- ر] كل ّ نصيب، و «شرب» نصيب باشد و «محتضر» مفتعل باشد از حضور، يعني روز نوبت، ايشان«11»، به آب حاضر آمدندي و روز نوبت ناقه، ناقه حاضر آمدي. ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: ايشان. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). كا: تا حروف آن. (4). آج و همه نسخه بدلها آب. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: او. (6). آج: او به بدل آب چنان كه آب خورده باشد، شير به ايشان دهد كا: به بدل آب چندان كه آب خورده باشد شير به ايشان دهد. (7).

كا: با ديگر. (8). آج، كا: اينكه روز آد: آن روز. (9). آد، كا: به عوض آن. (10). آج: از. (11). آد، كا، گا ايشان. [.....]

صفحه : 226 فَنادَوا صاحِبَهُم بخواندند«1» صاحب خود را كه عاقر ناقه بود و نام او قدار بن سالف [بود و او مردي بود سرخ روي، سرخ موي. او را «احمر ثمود» گفتندي. فَتَعاطي فَعَقَرَ، يعني تولّاي عقر ناقه كرد، و گفتند: تناولها بسيفه. فَعَقَرَ، أي فعقرها به تيغ او را پي كرد، و عرب از اينكه جا هر عاقر ناقه و جز آن را قدار گويند، تشبيها به قدار بن سالف]«2» قال الشّاعر: انّا لنضرب بالسيوف رءوسهم ضرب القدار نقيعة القدّام فَكَيف َ كان َ عَذابِي وَ نُذُرِ عذاب و انذار من چون بود! آنگه بيان كرد: إِنّا أَرسَلنا عَلَيهِم صَيحَةً واحِدَةً ما يك بانگ برايشان فرستاديم. فَكانُوا كَهَشِيم ِ المُحتَظِرِ، حسن و قتاده «محتظر» خواندند به فتح «ظا» يعني حظيره، و عامّه قرّاء «محتظر» خواندند، يعني صاحب الحظيره. مفسّران در معني او خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: آن باشد كه مرد براي گوسپند«3» حظيره كند از دار«4» و چوب و گياه و شوك، آنگه بعضي از او بيفتد و گوسپندان در پاي گيرند و بشكنند، «هشيم» آن باشد. قتاده گفت: «هشيم» استخوان پوسيده باشد و سوخته، و روايتي ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه گياهي باشد كه گوسپند بخورده باشد. سعيد جبير گفت: خاك باشد كه از ديوار بريزد. إبن زيد گفت: درخت پوسيده باشد، و عرب هر چه تر باشد و خشك شود آن را «هشيم» خوانند، و هشيم كسرير«5» باشد و هشيم فعيل است بمعني

مفعول. وَ لَقَد يَسَّرنَا القُرآن َ لِلذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرٍ، [تفسير اينكه ياد كرده شد]«6». ----------------------------------- (1). آد، كا، گا ثمود. (2). اساس، آج: افتادگي دارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آج: گوسپندان. (4). آد، كا، گا: چوب. (5). كلمه در اساس و آج به صورت «كسر سر» هم خوانده مي شود آد، گا: هشيم كسر. (6). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 227 كَذَّبَت قَوم ُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ [97- پ]، آنگه گفت: قوم لوط تكذيب كردند به انذار و دروغ داشتند وحي پيغامبران را. إِنّا أَرسَلنا عَلَيهِم حاصِباً ما بفرستاديم بر ايشان بادي سخت كه سنگ ريزه بر ايشان مي ريخت و سنگهاي بزرگ مي آورد. بعضي دگر گفتند: حاصب خود سنگ باشد. ضحّاك گفت: حاصب صغار الحصي«1» باشد، بعضي دگر گفتند: حاصب و حصب و حصباء سنگي باشد«2» كه همه دستي به او پر نشود و محصّب آن جايگاه را خوانند كه در او سنگ اندازند از مني، و منه قول الشّافعي ّ: يا راكبا قف بالمحصّب من مني و اهتف بقاعد خيفها فالنّاهض و منه قول عمر لاهل المدينة: حصّبوا المسجد، أي صبّوا فيه الحصباء«3» و هو الحصي. آنگه استثناء كرد گفت: إِلّا آل َ لُوطٍ، يعني آنان كه به او ايمان داشتند و اهل دين او بودند از امّت او. نَجَّيناهُم بِسَحَرٍ كه ما ايشان را برهانيديم در وقت سحر. أخفش گفت: براي آن صرف كرد سحر را كه نكره است، أراد سحرا من الأسحار، و اگر سحر آن شب خواستي صرف نكردي، گفتي: «بسحر»، چنان كه گفت اهبِطُوا مِصراً«4»، أي من الامصار

و لو أراد مصرا معيّنا لقال مصر. نِعمَةً مِن عِندِنا، نصب او بر مفعول له است براي نعمت من برايشان. كَذلِك َ نَجزِي مَن شَكَرَ چنين جزا كنيم آن را كه شاكر باشد و شكر نعمت ما كند و ايمان آرد و طاعت به جاي آرد، و نعمت آن بود كه دشمنان ايشان را هلاك كرد و ايشان را برهانيد. وَ لَقَد أَنذَرَهُم بَطشَتَنا، يعني لوط- عليه السلام- بترسانيد [98- ر] ايشان را، يعني قوم خود را از عذاب و هلاك«5» ما و گرفتن سخت«6»، و «بطش» گرفتن ----------------------------------- (1). كا: حاصب سنگ ريزه. (2). آد، گا بزرگ. (3). آد، كا، گا: الحصباء. (4). سوره بقره (2) آيه 61. (5). گا: اهلاك. (6). آد، كا، گا ما.

صفحه : 228 بقوّت باشد. فَتَمارَوا بِالنُّذُرِ شك آوردند ايشان به رسولان ما يا به وحي- چنان كه گفتيم«1»- علي اختلاف قولين، و «تماري» تفاعل باشد از مرية. وَ لَقَد راوَدُوه ُ عَن ضَيفِه ِ آن قوم لوط را«2»- عليه السلام- مراوده كردند او را، يعني مطالبه كردند او را و خواست تا رها كنند«3» ايشان را [تا]«4» دست درازي كنند بر آن مهمانان. و مراوده مطالبه باشد بر سبيل ملاينه و ملاطفه، يقال: راده«5» يروده و ارتاده ارتيادا، و راوده و يراوده مراودة، و قال اللّه تعالي: وَ راوَدَته ُ الَّتِي هُوَ فِي بَيتِها عَن نَفسِه ِ«6». و مهمانان او فرشتگان بودند و او ندانست- چنان كه آن قصّه رفته است. فَطَمَسنا أَعيُنَهُم ما چشمهاي ايشان مطموس كرديم و بي اثر و نشان، و آن چنان بود كه لوط- عليه السلام- در ايشان تذلّل مي كرد و ايشان تعزّز«7» و تشدّد مي كردند، جبرئيل-

عليه السلام- از دور نظاره مي كرد، چون كار از حدّ بگذشت«8»، لوط را گفت: خل ّ بيننا و بينهم رها كن ميان ما و ايشان و دست بدار ما را با يكديگر. لوط با كناره ايستاد، ايشان از در سراي در آمدند، لوط عاجز و ضعيف و بي يار مانده«9»، جبرئيل- عليه السلام- مسابقه كرد، پري بر روي ايشان باز زد، همه كور شدند و چنان شدند كه چشمهاشان با روي راست شد. از آن جا بيرون آمدند مدهوش«10» متحيّر، هيچ نمي ديدند و راه نمي دانستند، مي فتادند«11» و مي خاستند«12» و فرياد مي كردند كه لوط قومي ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: بگفتيم. (2). كذا: در اساس، آج، كا آد، گا: ندارد. [.....] (3). كا، گا: كند. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). كا: راوده. (6). سوره يوسف (12) آيه 23. (7). آج، كا: تعزّر. (8). كا جبرئيل. (9). گا: بماند. (10). آج و ديگر نسخه بدلها و. (11). آد، كا، گا: افتادند. (12). اساس: مي خواستند/ مي خاستند آد، كا: بر مي خاستند.

صفحه : 229 جادو«1» را در سراي برده است كه ما را به جادوي [98- پ] كور كردند. اينكه قول عامّه مفسّران است. ضحّاك گفت: چون ايشان بر لوط غلبه كردند و در سراي شدند، لوط دلتنگ شد از آن كه ندانست كه ايشان فرشتگانند، خداي تعالي چشمهاي ايشان كور كرد تا هيچ«2» نديدند، گفتند: ما ديديم كه در سراي آمدند، اكنون كس را نمي بينيم بازگشتند. فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ، و التقدير و قلنا لهم: ذوقوا بچشي«3» عذاب من و انذار و وعيد من. وَ لَقَد صَبَّحَهُم بُكرَةً بامداد به

ايشان آمد عذابي دايم مقيم. و «بكرة» نصب بر ظرف است، و براي آن عذاب را «مستقرّ» خواند كه با عذاب آخرت پيوسته بود. فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ، [و اينكه آيت را تفسير برفت]«4». وَ لَقَد يَسَّرنَا القُرآن َ لِلذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرٍ، و اينكه آيت را تفسير برفت. وَ لَقَد جاءَ آل َ فِرعَون َ النُّذُرُ، به آل فرعون آمد انذار و تخويف«5»، و گفتند: نذيران را خواست«6»، يعني موسي و هارون- عليهما السلام-. كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها به آيات ما تكذيب كردند و دروغ داشتند معجزاتي كه ايشان نمودند از آن ايات نه گانه في قوله: وَ لَقَد آتَينا مُوسي تِسع َ آيات ٍ بَيِّنات ٍ«7». فَأَخَذناهُم أَخذَ عَزِيزٍ مُقتَدِرٍ ما بگرفتيم ايشان را گرفتن عزيزي قادر توانا. ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: جادوان. (2). آد، گا كس. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: بچشيد. (4). اساس: ندارد كا: بچشيد عذاب و انذار من، با توجه به آج افزوده شد. [.....] (5). آد، كا، گا و تهديد. (6). آد، گا: و گفتند به نذر نذير خواست كا: و گفتند: مراد به نذير. (7). سوره بني اسرائيل (17) آيه 101.

صفحه : 230 آنگه اهل مكّه را تهديد كرد و گفت: أَ كُفّارُكُم خَيرٌ مِن أُولئِكُم، گفت: كافران شما بهترند از ايشان كه«1» ايشان هلاك شدند و اينان هلاك نخواهند شد! و امّت سلف را عذاب كردند از قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و قوم فرعون. و أُولئِكُم اشارت است به ايشان اينكه قوم به از ايشان اند كه از عذاب ايمن شده اند! [99- ر]. لفظ استفهام است و مراد جحد، يعني بهتر نيستند. أَم لَكُم

بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ يا شما را براءتي هست در كتابها، يعني براءت اماني«2» از عذاب. أَم يَقُولُون َ يا كافران مكّه مي گويند: نَحن ُ جَمِيع ٌ مُنتَصِرٌ ما جماعتي ايم با عزّت و منعت و انتصار و انتقام، كس ما را طلب نيارد كردن و در راه ما ايستادن، و قوله: مُنتَصِرٌ، حمل بر لفظ كرد لرأس الاية، و اگر حمل بر معني كردي «منتصرون» بودي. سَيُهزَم ُ الجَمع ُ، آنگه گفت: اينكه جماعت عزيز منيع«3» را مجتمع شده و به قوّت خود مغرور شده به هزيمت كنند و بشكنند. قراءت عامه قرّاء بر فعل مجهول است و رفع «جمع»، و يعقوب خواند: «سنهزم» به «نون» مفتوح و كسر «زا» به نصب «جمع» علي وجه التفخيم«4» ما هزيمت كنيم آن جمع را«5» و ايشان پشت بر كنند و از روي اطّراد كلام، «و يولّون الادبار» بايستي به جمع و لكن لرأس الاية و حملا علي انّه أراد كل ّ واحد منهم، كما يقال: ضربت منهم الرأس و ان شئت قلت: الرووس، خداي تعالي آن وعده راست كرد و ايشان را روز بدر منهزم كرد. مقاتل گفت: روز بدر ابو جهل اسب بيرون زد«6» و در ميان مصاف«7» آمد و گفت: ما امروز انتصار و انتقام بكشيم از محمّد و اصحابش. سعيد مسيّب گفت از عمر خطّاب كه چون«8» آيت آمد: سَيُهزَم ُ الجَمع ُ وَ يُوَلُّون َ الدُّبُرَ، ما ندانستيم كه ----------------------------------- (1). گا: بهترند از اينكه كافران. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: امان. (3). آد، گا: منيع. (4). آد: التّعظيم. (5). كا و يولون الدبر. (6). آد، گا: بيرون راند. (7). آد، كا، گا: ميدان. (8). آد، گا اينكه.

صفحه : 231 آنك

آيد«1»، تا روز بدر رسول- عليه السلام- درع مي پوشيد و مي خواند: سَيُهزَم ُ الجَمع ُ وَ يُوَلُّون َ الدُّبُرَ، ما بدانستيم كه آيت در اينكه روز آمد و دست [99- پ] ما را خواهد بودن برايشان. بَل ِ السّاعَةُ مَوعِدُهُم، آنگه«2» گفت بل قيامت موعد ايشان است به عذاب. وَ السّاعَةُ أَدهي وَ أَمَرُّ و قيامت داهي تر و فظيع تر و سخت تر است از روز بدر. ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: بشتابي به عمل صالح هفت چيز را چه گوش مي داري«3» يكي از اينكه هفت چيز را«4»: يا درويشي كه از ياد مردم بر خداوندش را يا توانگري طاغي بكند«5» يا بيماري مقيّد«6» يا پيري مفنّد يا مرگ مجهز يا دجّال- و آن شرّي است منتظر- يا ساعت. وَ السّاعَةُ«7»يَوم َ يُسحَبُون َ فِي النّارِ، نصب «يوم» بر ظرف است و عامل در او، قوله: «و سعر»، اي يجعلون«11» في عذاب السعير يوم يسحبون في النّار آن روز كه ايشان را مي كشند بر روي در دوزخ، ذُوقُوا مَس َّ سَقَرَ اي و يقال لهم: ذوقوا و گويند ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و آج آد، گا: كه از كدام جمع است كا: كه آن كدام جمع است چاپ شعراني (10/ 376): كه آن كس آيد. (2). آد، گا: آنگاه. (3). همه نسخه ها: مي داريد الّا. [.....] (4). همه نسخه بدلها: از اينكه هفتگانه را آد، كا، گا غني ّ مطغيا و فقرا منسيا او مرضا مفسدا او هرما مفنّدا او مؤتا مجهزا او الدجّال شرّ منتظر. (5). آد، گا: يا توانگري طاغي كننده. (6). آد، گا: مفسد. (7). آج و الصّاعق. (8). آج: بخشيده. (9). آد، گا و در گمراهي اند در

دنيا و در عذابند در آخرت. (10). همه نسخه بدلها اينكه. (11). آد: يحصلون.

صفحه : 232 ايشان را بچشي عذاب و مسيس و الم دوزخ. إِنّا كُل َّ شَي ءٍ خَلَقناه ُ بِقَدَرٍ، عامّه قرّاء «كل ّ شي ء» خواندند به نصب و ابو الشّمّال«1» العدوي «كل ّ» به رفع خواند. حق تعالي گفت ما همه چيز«2» به اندازه آفريديم به حسب حاجت بر وفق مصلحت چندان كه«3» بايست بي زيادتي كه عبث [100- ر] باشد يا نقصاني كه حاجت آرد. ربيع گفت: معني «قدر» اجل است، اي خلقنا كل ّ شي ء الي اجل كه از آن اجل و وقت متقدّم و متأخّر نشود، مثله قوله: قَد جَعَل َ اللّه ُ لِكُل ِّ شَي ءٍ قَدراً«4»، اي اجلا. عبد اللّه عبّاس گفت: جعلنا لكل ّ شي ء شكلا هر جنسي را بيافريديم [شكلي]«5» زنان را براي مردان و ماديان را براي اسپان و اتان را براي خران و مردان را شكلي و زيّي كه زنان بخلاف آن باشند. وَ ما أَمرُنا إِلّا واحِدَةٌ كار ما نيست جز يكي يعني كار ما«6» يكي باشد در او تغيير و تبديل نباشد«7» و بزودي از طريق مثل چنان باشد كه چشم زخم«8»، و قوله: إِلّا واحِدَةٌ، اي مرّة واحدة. و گفتند با معني راجع است و مراد به امر، ساعت است و «ساعت» مؤنّث است پس رجوع با معني است، لقوله«9»: ما هذه الصّوت و اراد به الصّيحة، بيانه قوله تعالي: وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلّا كَلَمح ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب ُ«10»، بعضي مفسّران گفتند: امر ما يكي باشد يعني «كن» بباش كه خود بباشد. بيانه قوله: إِنَّما قَولُنا لِشَي ءٍ إِذا أَرَدناه ُ أَن نَقُول َ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ«11»، و «قدر» و «قدر»

دو لغت است بالتحريك و التسكين. قال الشّاعر في التسكين: ----------------------------------- (1). آج: ابو السمال (بدون نقطه) آد، كا، گا: ابو السمّاك. (2). آد، گا: چيزي. (3). آج: چنان كه. (4). سوره طلاق (65) آيه 3. (5). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (6). آد، گا: يعني فرمان ما. [.....] (7). آد، كا، گا: نبود. (8). آد، گا: يك چشم زدن. (9). آد: كقولهم. (10). سوره نحل (16) آيه 77. (11). سوره نحل (16) آيه 44.

صفحه : 233 كل ّ شي ء حتّي اخيك متاع و بقدر تفرّق و اجتماع و قال اخر في التّحريك: نال الخلافة او كانت له قدرا كما اتي ربّه موسي علي قدر و در اينكه آيت مجبّره را«1» تمسّك نيست براي آن كه خلاف نيست كه افعال خداي تعالي به قدر او باشد و به قضاء او«2» خلاف در افعال ماست كه افعال ما آنچه نه به فرمان اوست نه به قدر اوست«3». ايشان گفتند: خير و شرّ و كفر و ايمان به قدر اوست پس قائل به قدر ايشان اند [100- پ] چون قائل به قدر ايشان باشند «قدري ّ» ايشان باشند كه نسبت با نفي نباشد با اثبات باشد. صرفي آن را خوانند كه صرفي كند«4» نه آن را كه نكند همچنين شروطي و فرايي و حمّامي و خلقاني، و اينكه قياسي مطّرد است. وَ لَقَد أَهلَكنا أَشياعَكُم حق تعالي گفت ما اشياع شما يعني اشباه و امثال شما بسياري هلاك كرديم كه همچون شما كافر و جاحد بودند مرا و نعمت مرا از امّتان سلف. فَهَل مِن مُدَّكِرٍ كس«5» هست تا اينكه ياد كند! وَ كُل ُّ شَي ءٍ فَعَلُوه ُ فِي الزُّبُرِ

و هر چه آن اشياع كردند از خير و از شرّ در صحايف اعمال ايشان مثبت است، و گفتند در لوح محفوظ. وَ كُل ُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُستَطَرٌ هر فعلي كه كردند از خرد«6» و بزرگ نوشته است. و مُستَطَرٌ مكتتب باشد مفتعل من السطر، يقال: سطرت الشي ء و اسطره و كتبته و اكتبه. إِن َّ المُتَّقِين َ فِي جَنّات ٍ وَ نَهَرٍ، گفت: متّقيان، و پرهيزكاران در بهشتها و جويها باشند. و «انهار» براي رؤوس آيات نگفت و روا بود كه به «نهر» جنس ----------------------------------- (1). آد، گا جاي. (2). آد، گا: به قضا و قدر او باشد. (3). آد، گا: كه افعال ما بيشتر نه به فرمان و قدر اوست. (4). آج: صرف كنند. (5). كا: كسي. (6). آد، گا: كوچك.

صفحه : 234 خواست«1». ضحّاك گفت: في ضياء و سعة در روشنايي و فراخي باشند و منه النّهار لسعة ضياء فيه، و استنهر الفتق اذا اتّسع«2» و انهرتها و سعتها، قال الشّاعر: ملكت بها كفّي فانهرت فتقها يري قائم من دونها ما ورائها اعرج و طلحه خواندند: «و نهر» به دو ضمّه علي انّها جمع نهار، يعني ايشان را هيچ شب نباشد همه روز بود. فرّاء گفت از بعضي عرب شنيدم اينكه بيت: ان تك ليليّا فانّي نهر متي اري«3» الصبح فلا أنتظر قال آخر: لولا ثريدان هلكنا بالضمر«4» ثريد ليل و ثريد بالنهر [101- پ] فِي مَقعَدِ صِدق ٍ عِندَ مَلِيك ٍ مُقتَدِرٍ در جاي حق كه در او لغو نباشد و تأثيم نباشد و آن بهشت است بنزديك خداوند قادر توانا و اشارت بقوله «عند» به قرب«5» منزلت است و علوّ مرتبت و نه به

قرب«6» مسافت. صادق- عليه السلام- گفت: جايي«7» كه خداي تعالي به صدق وصف كرد جاي صادقان«8» باشد. عبد اللّه بن بريده گفت: در اينكه آيت«9» اهل بهشت هر روز به سلامگاه روند و بر كرسي به مجلسي بنشينند بر قدر اندازه عمل او بر منبرهاي درّ و ياقوت و زمرّد و زر و سيم«10» در بهشت به هيچ چيز شادمانه تر نباشند از آن كه به آن مجلس«11» و در آن مجالس«12» سماع قرآن كنند و هيچ چيز ----------------------------------- (1). آد، گا: خواهد. (2). آد، گا: اتّسق. (3). لسان (ماده نهر): تري. [.....] (4). اساس، آج: ندارد، از آد افزوده شد. (5). آد، گا: عند قرب. (6). آد، گا، كا: و نه قرب. (7). آد، كا، گا را. (8). آد، كا، گا و صديقان. (9). آد، گا كه. (10). آد، گا و شادي و خرّمي كنند به آواز سلام بر يكديگر و مومنان را خوشتر از آن نيايد در آن جا از آن كه سلام بر يكديگر كنند. (11). آد، كا: مجالس. (12). كا: مجلس.

صفحه : 235 خوشتر نباشد از آن كه آن شنيدن. آنگه با منازل خود روند«1» ناعم قرير العين چشم روشن. در خبر است كه يك روز موسي- عليه السلام- به مناجات مي رفت به خرابه اي«2» بگزشت«3» از آن جا ناله اي«4» مي آمد. در آن جا رفت مردي را ديد برهنه بر سر خاك خفته خشتي زير سر گرفته بر او عورت پوشي بود«5» مي ناليد و در آن ناله چيزي مي گفت. موسي بنزديك او شد مي گفت: 6» الهي تري غربتي و وحدتي و تعرف فقري و فاقتي«. موسي برفت و مناجات بكرد«7» بگفت و

بشنيد چون خواست تا برگردد«8» حق تعالي گفت: يا موسي پيغام آن درويش بنگزاردي«9» گفت: بار خدايا تو عالمتري حكايت وحدت و وحشت مي كرد و شكايت فقر و فاقه مي گفت. گفت برو او را از من سلام كن«10» و بگو خدايت سلام مي كند و مي گويد: تو تنها نيستي كه من انيس تويم«11» و تو غريب نئي كه من جليس تويم«12» و تو درويش نئي كه من و كيل تويم«13» موسي بيامد و بر بالين [101- پ] آن درويش بنشست و آن پيغام بگزارد. درويش گفت: يا كليم اللّه«14»؟ مرا اينكه مايه«15» است كه خداي تعالي حديث من بشنود و آن را جواب دهد. آنگه نعره اي«16» بزد و جان بداد. موسي- عليه السلام- با ميان بني اسرائيل آمد و ايشان ----------------------------------- (1). آد، گا: آنگه هر يك به مقام خود باز روند. (2). آج، كا: خربه. (3). همه نسخه بدلها: بگذشت. (4). آد، كا، گا و انيني. (5). آد، گا: بجز عورت پوشي نداشت كا: بر او بيش از عورت پوشي نبود. [.....] (6). كا بار خدايا غربت و تنهايي من مي بيني فقر و فاقه من مي داني. (7). آد، گا: بگذشت و به مناجات رفت. (8). آد، گا، كا: باز گردد. (9). آد، گا: خطاب آمد كه يا موسي چرا حال فقر و غريبي و درويشي و تنهايي آن درويش ما در اينكه حضرت عرض نكردي موسي. (10). آد، گا: برسان. (13- 12- 11). همه نسخه بدلها: توام. (14). آد، گا: اي رسول خدا. (15). آد، گا: منزلت كا: پايه. (16). كا: نغمه اي.

صفحه : 236 را خبر داد، بشتافتند. موسي- عليه السلام- با اشراف بني

اسرائيل بيامد تا به دفن او مشغول شوند. چون در آمد آن خرقه«1» عورت پوش ديد و آن خشت و درويش را نديد. گفت: بار خدايا؟ اينكه درويش كجا رفت زمينش فرو برد يا گرگش بخورد«2»؟ جبرئيل- عليه السلام- آمد و گفت خداي تعالي مي گويد اينكه چه گمانهاست كه به دوستان ما مي بري اينكه درويشي بود كه شيطانش در دنيا طلب كرد و نيافت«3» و منكر و نكيرش در گور طلب كردند و نيافتند و رضوانش در بهشت طلب كردند و نيافتند و مالكش در دوزخ طلب كرد و نيافت. گفت: بار خدايا؟ پس كجاست! گفت: دوست كجا باشد مگر بنزديك دوست؟ فِي مَقعَدِ صِدق ٍ عِندَ مَلِيك ٍ مُقتَدِرٍ«4» گفت: ذو النّون مصري، اصحاب را تحريض كردي بر طاعت چون از ايشان فتوري ديدي گفتي: جدوا يا اولياء اللّه جدوا فان ّ للأولياء غرفا في مقعد صدق عند مليك مقتدر جهد كنيد اي دوستان خداي كه دوستان«5» او را غرفه هايي هست در مقعد صدق بنزديك قادر توانا. عاصم بن حمزه«6» روايت كرد از جابر عبد اللّه انصاري كه گفت يك روز رسول- عليه السلام- در مسجد مدينه نشسته بود. بعضي صحابه از او حديث بهشت [102- ر] پرسيدند. رسول- عليه السلام- گفت: ان ّ للّه لواء من نور و عمودا من زبرجد خلقها قبل ان يخلق السموات بالفي سنة مكتوب علي رداء ذلك اللّواء ----------------------------------- (1). آد، گا: كهنه. (2). اساس: بخود، با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد. (3). آد، گا و ملك الموت در وقت مرگش نيافت كا و ملك الموت درد و مرگش طلب كرد و نيافت. (4). اساس در حاشيه با خطي جديدتر از

متن ابياتي دارد به شرح زير: بار خدايا زره داوري عاقبت بنده به خير آوري يا رسول اللّه رسول خالق يكتا تويي برگزين ذو الجلال پاك بي همتا تويي يا علي دست ماست دامن تو خوشه چينم به گرد خرمن تو العبد الفقير شاه محمّد (5). آد، كا: اوليا. [.....] (6). آد، گا: عاصم بن ضمره. 1»

صفحه : 237 الله لا اله الّا اللّه محمّد- صلي اللّه عليه و آله- رسول اللّه آل محمّد خير البريّة صاحب اللّواء امام القوم، فقال علي- عليه السلام-: الحمد للّه ألذي هدانا و كرمنا و شرّفنا بك، فقال النبي ّ- صلي اللّه عليه و آله- يا علي ّ اما علمت ان ّ من احبّنا و انتحل محبّتنا« اسكنه اللّه معنا و تلا هذه الاية: فِي مَقعَدِ صِدق ٍ عِندَ مَلِيك ٍ مُقتَدِرٍ «2» گفت خداي را تعالي لوايي است از نور و عمودي از زبرجد، بيافريد آن را پيش از آن كه آسمان و زمين آفريد به دو هزار سال بر رداء آن لوا نوشته: لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه ال محمّد خير البريّة صاحب اللّواء امام القوم بجز خداي خدايي نيست و محمّد رسول اوست و آل محمّد بهترين خلقان اند صاحب اينكه لوا امام خلق«3» است. امير المؤمنين علي گفت: سپاس خداي را كه ما را به تو مشرّف و مكرّم بكرد. رسول- عليه السلام- گفت: يا علي تو نداني كه هر كه ما را دوست دارد و دعوي دوستي ما كند با ما باشد«4» در درجه ما باشد، فِي مَقعَدِ صِدق ٍ عِندَ مَلِيك ٍ مُقتَدِرٍ، و اينكه حديث ثعلبي در تفسير اينكه آورد«5»-. و اللّه الموفّق. ----------------------------------- (1). آد، گا

و صدق في محبّتنا. (2). آد، كا، گا: و اينكه حديث ثعلبي در تفسير خويش ياد كرده است. (3). آج: قوم. (4). آج و. (5). آد، گا: در تفسير خويش ياد كرده است.

صفحه : 238

سورة الرّحمن

«1» اينكه سورت مكّي است«2» و عدد آيات او هفتاد و هشت آيت است و سيصد و پنجاه و يك كلمت است و [هزار و]«3» ششصد و سي و شش حرف است. و روايت است از علي ّ بن حمزة الكسائي ّ از موسي بن جعفر- عليه السلام- از پدرانش از امير المؤمنين علي از رسول- عليهم السلام- كه او گفت: [103- پ] هر چيزي [را]«4» عروسي است و عروس قرآن سورت الرّحمن است. و ابو امامه روايت كرد از ابّي كعب كه رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورت الرحمن بخواند، خداي تعالي بر ضعيفي او رحمت كند و او از جمله آنان باشد كه شكر نعمتهاي خداي گزارده«5» باشد. هشام بن عروه گويد از پدرش كه اوّل كس كه قرآن به جهر برخواند به مكّه«6» از پس رسول- عليه السلام- عبد اللّه مسعود بود. و آن آن بود كه«7» اصحاب رسول مجتمع شدند و گفتند قريش قرآن نشنيده اند كيست از ميان ما كه قرآن به جهر برخواند تا قريش بشنوند! عبد اللّه مسعود گفت: من بخوانم. گفتند: ما ترسيم بر تو از ايشان. گفت: رها كنيد كه خداي نگاه دارد«8» مرا. آنگه بيامد و ----------------------------------- (1). آج بدان كه. (2). گا: مدني است بعضي گفتند مكّي است. (3). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد. (4). اساس: ندارد. از آج افزوده شد. (5). آد، كا،

گا: گذارده. (6). آد، گا: در مكّه. (7). كا: و سبب آن بود كه، آد، گا: و آن چنان بود كه. (8). آد، گا: نگاهدار باشد. [.....]

صفحه : 239

بنزديك مقام ابراهيم باستاد«1» و سورت الرّحمن آغاز كرد و قريش در مجلسهاي خود«2» نشسته بودند. گفتند: چه مي گويد إبن«3» ام ّ عبد! برخاستند و او را زدن گرفتند«4» تا اثر ضرب و خدش«5» بر روي او پديد آمد و او همچنان مي خواند تا چند آيت«6» بخواند. آنگه برگرديد و با نزديك صحابه آمد. گفتند: ما از اينكه مي ترسيديم گفتيم تا كسي باشد كه او را عزّتي باشد از عشيره«7».

[سوره الرحمن (55): آيات 1 تا 78]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ الرَّحمن ُ (1) عَلَّم َ القُرآن َ (2) خَلَق َ الإِنسان َ (3) عَلَّمَه ُ البَيان َ (4) الشَّمس ُ وَ القَمَرُ بِحُسبان ٍ (5) وَ النَّجم ُ وَ الشَّجَرُ يَسجُدان ِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَع َ المِيزان َ (7) أَلاّ تَطغَوا فِي المِيزان ِ (8) وَ أَقِيمُوا الوَزن َ بِالقِسطِ وَ لا تُخسِرُوا المِيزان َ (9) وَ الأَرض َ وَضَعَها لِلأَنام ِ (10) فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخل ُ ذات ُ الأَكمام ِ (11) وَ الحَب ُّ ذُو العَصف ِ وَ الرَّيحان ُ (12) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (13) خَلَق َ الإِنسان َ مِن صَلصال ٍ كَالفَخّارِ (14) وَ خَلَق َ الجَان َّ مِن مارِج ٍ مِن نارٍ (15) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (16) رَب ُّ المَشرِقَين ِ وَ رَب ُّ المَغرِبَين ِ (17) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (18) مَرَج َ البَحرَين ِ يَلتَقِيان ِ (19) بَينَهُما بَرزَخ ٌ لا يَبغِيان ِ (20) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (21) يَخرُج ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان ُ (22) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (23) وَ لَه ُ الجَوارِ المُنشَآت ُ فِي البَحرِ كَالأَعلام ِ (24) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (25) كُل ُّ مَن عَلَيها فان ٍ (26) وَ يَبقي وَجه ُ رَبِّك َ ذُو الجَلال ِ وَ الإِكرام ِ (27) فَبِأَي ِّ

آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (28) يَسئَلُه ُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ كُل َّ يَوم ٍ هُوَ فِي شَأن ٍ (29) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (30) سَنَفرُغ ُ لَكُم أَيُّه َ الثَّقَلان ِ (31) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (32) يا مَعشَرَ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ إِن ِ استَطَعتُم أَن تَنفُذُوا مِن أَقطارِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ فَانفُذُوا لا تَنفُذُون َ إِلاّ بِسُلطان ٍ (33) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (34) يُرسَل ُ عَلَيكُما شُواظٌ مِن نارٍ وَ نُحاس ٌ فَلا تَنتَصِران ِ (35) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (36) فَإِذَا انشَقَّت ِ السَّماءُ فَكانَت وَردَةً كَالدِّهان ِ (37) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (38) فَيَومَئِذٍ لا يُسئَل ُ عَن ذَنبِه ِ إِنس ٌ وَ لا جَان ٌّ (39) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (40) يُعرَف ُ المُجرِمُون َ بِسِيماهُم فَيُؤخَذُ بِالنَّواصِي وَ الأَقدام ِ (41) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (42) هذِه ِ جَهَنَّم ُ الَّتِي يُكَذِّب ُ بِهَا المُجرِمُون َ (43) يَطُوفُون َ بَينَها وَ بَين َ حَمِيم ٍ آن ٍ (44) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (45) وَ لِمَن خاف َ مَقام َ رَبِّه ِ جَنَّتان ِ (46) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (47) ذَواتا أَفنان ٍ (48) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (49) فِيهِما عَينان ِ تَجرِيان ِ (50) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (51) فِيهِما مِن كُل ِّ فاكِهَةٍ زَوجان ِ (52) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (53) مُتَّكِئِين َ عَلي فُرُش ٍ بَطائِنُها مِن إِستَبرَق ٍ وَ جَنَي الجَنَّتَين ِ دان ٍ (54) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (55) فِيهِن َّ قاصِرات ُ الطَّرف ِ لَم يَطمِثهُن َّ إِنس ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان ٌّ (56) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (57) كَأَنَّهُن َّ الياقُوت ُ وَ المَرجان ُ (58) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (59) هَل جَزاءُ الإِحسان ِ إِلاَّ الإِحسان ُ (60) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (61) وَ مِن دُونِهِما جَنَّتان ِ (62) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (63) مُدهامَّتان ِ (64) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (65) فِيهِما عَينان ِ نَضّاخَتان ِ (66) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (67) فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخل ٌ وَ رُمّان ٌ

(68) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (69) فِيهِن َّ خَيرات ٌ حِسان ٌ (70) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (71) حُورٌ مَقصُورات ٌ فِي الخِيام ِ (72) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (73) لَم يَطمِثهُن َّ إِنس ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان ٌّ (74) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (75) مُتَّكِئِين َ عَلي رَفرَف ٍ خُضرٍ وَ عَبقَرِي ٍّ حِسان ٍ (76) فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ (77) تَبارَك َ اسم ُ رَبِّك َ ذِي الجَلال ِ وَ الإِكرام ِ (78)

[ترجمه]

خدا. در آموخت قرآن را. بيافريد آدمي را. در آموخت او را بيان. آفتاب را و ماه بشمار است. [103- ر]. و گياه و درخت سجده مي كنند. و آسمان را برداشت و بنهاد ترازو. طغيان مكنيد«8» در ترازو. و راست داري سختن«9» براستي ----------------------------------- (1). همه نسخه ها: بايستاد. (2). كا: مجالس خود. (3). آج: اينكه. (4). آد، كا، گا: برخواستند و او را در زدن گرفتند. (5). اساس: حدث، با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج، كا: آيات. (7). آد، گا: ليكن مي گفتيم كه ايشان بيشتر خويشان تواند ترا عزّتي دارند. عبد اللّه مسعود گفت: فَاللّه ُ خَيرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرحَم ُ الرّاحِمِين َ (8). آج: نمي كنيد. (9). آج: راست داريد سنجيدن.

صفحه : 240 و كم مداري«1» ترازو. و زمين را بنهاد براي خلقان. در آن جا ميوه است و درخت خرما خداوند غلافها. و دانه خداوند برگ و ريحان. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري]«2»! بيافريد آدمي را از گل [چون گل كوزه]«3». و بيافريد پري را از درفشي از آتش. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري]«4». و خداي [دو]«5» مشرق و خداي [دو] مغرب. [103- پ] و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري]«6»! بر آميخته دو دريا برهم. ميان

ايشان حايلي هست كه بغي نكنند. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري]«7». برون آيد از هر دو مرواريد بزرگ و خرد. [و به كدام نعمتهايخدايتان دروغ مي داري]«8». و او راست كشتيهاي ساخته در دريا چون كوهها. ----------------------------------- (1). آج: مداريد. (8- 7- 6- 4- 2). آج: مي داريد. (5- 3). اساس: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 241 [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«1»]«2». هر كه در زمين است فاني است. و بماند ذات خداي تو خداوند بزرگواري و گرامي كردن. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«3»]«4». خواهند از او هر كه در آسمانها و زمين است هر روز او در كاري است. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«5»]«6». بپردازيم [به شما]«7» اي پري و آدمي. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«8»]«9». [104- ر] اي گروه پري و آدمي اگر تواني«10» كه بگذري«11» از كنارهاي آسمانها و زمين بگذري«12»، نگذري«13» مگر به حجّتي. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«14»]«15». بفرستند بر شما شعله اي از آتش و مس و رو«16» كينه نتواني كشيدن«17». [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«18»]«19». چون شكافته شود آسمان باشد ----------------------------------- (18- 14- 8- 5- 3- 1). آج: مي داريد. (19- 15- 9- 6- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به همين مورد در آيات مقدّم و با توجّه به آج افزوده شد. [.....] (7). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (10). آج: توانيد. (12- 11). آج: بگذريد. (13). آج: نگذاريد. (16). كذا: در اساس آج: ور. (17). آج: نتوانيد كشيد.

صفحه : 242 گلي چو«1» روغنها. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«2»]«3».

آن روز نپرسند از گناهشان آدمي و نه جنّي. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«4»]«5». بشناسند مجرمان به نشانشان فرا گيرند به موي پيشاني و پايها«6». [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«7»]«8». [104- پ] آن دوزخ است آن كه دروغ داشتند«9» گناهكاران. مي گردند ميان آن و ميان آبي گرم. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«10»]«11». و آن را كه بترسد از استادن«12» پيش خدايش دو بهشت باشد. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«13»]«14». خداوند انواع ميوه. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«15»]«16». در آن جا باشد دو چشمه مي رود. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«17»]«18». ----------------------------------- (1). آج: چون. (17- 15- 13- 10- 7- 4- 2). آج: مي داريد. (18- 16- 14- 11- 8- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به موارد مشابه در نسخه اساس و با استفاده از آج افزوده شد. (6). آج: قدمها. (9). آج: داشتيد آن را. (12). آج: ايستادن.

صفحه : 243 [در آن جا باشد«1»] از هر ميوه دو جفت. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«2»]«3». تكيه زدگان باشند بر سريرها آستر آن از ديباي ستبر و ميوه هر دو بستان نزديك. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«4»]«5». در آن جا چشم- كشيدگان بنسوده باشد ايشان را آدمي پيش«6» آن و نه پري. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«7»]«8». [105- ر] گويي ايشان ياقوت اند و مرواريد. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«9»]«10». هست«11» پاداشت نيكويي مگر نيكويي! [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«12»]«13». از فرود آن هر دو بستان«14». [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«15»]«16». بغايت سبز شده«17».

[و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«18»]«19». در آن جا دو چشمه اند بر دميده. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«20»]«21». در آن جا ميوه باشد و درخت خرما و نار. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«22»]«23». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. (22- 20- 18- 15- 12- 9- 7- 4- 2). آج: مي داريد. [.....] (23- 21- 19- 16- 13- 10- 8- 5- 3). اساس: ندارد، با توجّه به موارد مشابه در فوق و ملاحظه آج افزوده شد. (6). آج از. (11). آج: نيست. (14). آج: مي داريد. (17). آج است.

صفحه : 244 در آن جا زناني باشند نيكو. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«1»]«2». سياه چشمان باز داشته در خيمه ها. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«3»]«4». بنسوده باشد ايشان را«5» آدمي پيش از آن«6» و نه پري. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«7»]«8». تكيه زده باشند بر رفرف«9» سبز و بساطهاي نيكو [105- پ]. [و به كدام نعمتهاي خدايتان دروغ مي داري«10»]«11». بزرگوار است نام خداي تو خداوند بزرگواري و گرامي كردن. قوله تعالي: الرَّحمن ُ، عَلَّم َ القُرآن َ، قوله: الرَّحمن ُ جواب آن است كه كافران گفتند: و ما الرحمن رحمان چه باشد! حق تعالي گفت: رحمان آن است كه قرآن آموخت، و قوله: عَلَّم َ القُرآن َ جواب آن است كه گفتند از كافران كه: انّما يعلّمه بشر او را آدمي مي آموزد. خداي تعالي گفت: او را خداي مي آموزد خداي رحمت كننده«12» بخشاينده«13». و بيان كرديم كه: «رحمان» مبالغه باشد در رحمت، آن كه رحمت او عام باشد بر مؤمن و كافر و برّ و فاجر، و تعليم خداي تعالي

قران را به ----------------------------------- (10- 7- 3- 1). آج: مي داريد. (11- 8- 4- 2). اساس: ندارد، با توجّه به موارد مشابه در فوق و نسخه آج افزوده شد. (5). آج هيچ. (6). آج: پيش ايشان. (9). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه كلمه در متن تفسير آورده شد. (12). آج و. (13). آج است.

صفحه : 245 معني تمكين باشد از تعلّم و يا خلق علم باشد به او عند الممارسة و الدّرس، و نيز آن جا كه نصب دليل كند اينكه لفظ استعمال كنند كقوله تعالي: وَ عَلَّمَك َ ما لَم تَكُن تَعلَم ُ«1»، و به معني اعلام باشد كقوله: وَ عَلَّم َ آدَم َ الأَسماءَ كُلَّها«2»، و به معني خلق«3» علم ضروري باشد چنان كه گفت: وَ عَلَّمناه ُ صَنعَةَ لَبُوس ٍ لَكُم«4». خَلَق َ الإِنسان َ، عبد اللّه عبّاس گفت: آدم را خواست كه او را اسماء چيزها بياموخت بر بيان، و گفتند: جمله لغات بياموخت او را. در خبر است كه آدم- عليه السلام- به هفتصد هزار لغت سخن گفتي عربيّت از همه فاضلتر بود، و بعضي دگر گفتند: مراد جمله آدميان اند و «لام» در او تعريف جنس است«5». آنگه در «بيان» خلاف كردند، بعضي گفتند: مراد به بيان حلال و حرام است و تميز ميان خير و شر، و آن كه چه بايد كرد و چه نبايد كرد تا حجّت انگيزد به آن بر او. ابو العاليه گفت و مرّة الهمداني ّ و إبن زيد: مراد نطق«6» است و سخن گفتن كه خداي تعالي آدمي را نطق داد كه دگر حيوانات را نباشد. كعب [گفت]«7»: يعني علم آنچه گويد و شنود. سدّي [106- ر] گفت: يعني هر قومي را

لغتي بياموخت كه به آن سخن گويند. يمان گفت: علم خطّ و كتابت خواست، نظيره«8»: عَلَّم َ بِالقَلَم ِ«9». إبن كيسان گفت: خَلَق َ الإِنسان َ يعني بيافريد محمّد را. عَلَّمَه ُ البَيان َ، يعني بياموخت او را بيان، يعني بيان آنچه بود و خواهد بود تا او بيان كردي«10» علم اوّلين و آخرين را«11». ----------------------------------- (1). سوره نساء (4) آيه 113. (2). سوره بقره (2) آيه 31. [.....] (3). اساس، آج: خاف، با توجّه به كا تصحيح شد. (4). سوره انبيا (21) آيه 80. (5). كا، گا علّمه البيان. (6). آج و ديگر نسخه بدلها: نطقي. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد، كا، گا قوله. (9). سوره علق (96) آيه 4. (10). آد، كا، گا: تا او را بيان كرد. (11). آد، كا، گا: ندارد.

صفحه : 246 الشَّمس ُ وَ القَمَرُ بِحُسبان ٍ آفتاب و ماه به حساب مي روند در منازل دوازده. اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و«1» قتاده و ابو مالك، و إبن زيد و إبن كيسان گفتند«2»: يعني به آن حساب كنند و اعمال و آجال و اوقات ديون و اوقات [عبادات به آن شناسند، و شب و روز بر سير«3» آن نهاده است، چه اگر آفتاب و ماه نبودي شب از روز پيدا نبودي و روز از شب و روزگار همه شب بودي و راه نبودي به حساب، همچنين اگر همه اوقات]«4» روز«5» بودي، ضحّاك گفت معني آن است كه: يجريان بقدر مقدّر اينكه ماه و آفتاب به قدري مقدور«6» مي روند تا پنداري حسابي«7» كرده است. مجاهد گفت: همچون حساب آسيا«8» گرد قطب مي گردد. سدّي گفت: بِحُسبان ٍ، أي

بأجل كآجال النّاس بر أجلي مي روند چون أجل«9» مردمان، چون اجلشان به سر آيد هلاك شوند، نظيره: كُل ٌّ يَجرِي إِلي أَجَل ٍ«10» عَلَّمَه ُ البَيان َ، أن«2» الشمس و القمر بحسبان، يعني او را«3» بياموخت [106- پ] كه آفتاب و ماه به حسابي«4» مي روند، و گفتند: فراخناي آفتاب ششهزار و چهار صد فرسنگ است [در مثل اينكه، و فراخناي ماه هزار فرسنگ در هزار فرسنگ]«5». و بر روي آفتاب نوشته است: لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه، خلق اللّه الشمس بقدرته و اجراها«6» بأمره، و در بطن«7» او نوشته است: لا اله إلّا اللّه رضاه كلام و غضبه كلام و رحمته كلام و عذابه كلام«8»، يعني اينكه چيزهاي مخالف از رضا و غضب و رحمت و عذاب در كلام ما بسته است به كلام خداي«9»، راضي شود و رحمت كند و به كلامي خشم گيرد و عذاب كند. و بر روي ماه نوشته است: لا اله الّا اللّه و محمّد رسول اللّه، خلق اللّه القمر و خلق اللّه الظلمات و النور، و در بطن او نوشته است: خلق اللّه الخير و الشر بقدرته يبتلي بهما من يشاء من خلقه فطوبي لمن أجري اللّه الخير علي يديه و الويل لمن اجري اللّه الشر علي يديه، و مراد بر اجراي خير و شر بر دست او اقدار است و تمكين و آلات كه يكي از ما بي آن فعل«10» نتواند كردن. وَ النَّجم ُ وَ الشَّجَرُ يَسجُدان ِ، «نجم» هر درختي باشد كه ساق ندارد چون ----------------------------------- (1). اساس: باب، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). اساس: بان ّ، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها

تصحيح شد. (3). آج بيان او آد، كا، گا بيان آن. (4). آد، كا، گا: به حساب چاپ شعراني (10/ 386): به حسباني. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد، كا: أجريها. [.....] (7). كا: در اندرون. (8). اساس: و غضبه عدله كلام آج: و عدله كلام، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). آد، گا: حق تعالي به كلامي. (10). آد، گا: فعلي.

صفحه : 248 درخت گندم«1» و ارزن و مانند آن، و اينكه شجر درختي«2» كه آن را ساق بود و شاخهاي سايه گستر«3» باشد آن را. سدّي گفت: همه گياه«4» را نجم خوانند لنجومه من الارض، أي طلوعه. مجاهد و قتاده گفتند: مراد به «نجم» ستاره است و سجود او«5» طلوعش باشد، و آن كه گفت: نبات و درخت است، گفت: سجود ايشان است«6» و تمايل ايشان از باد. وَ السَّماءَ رَفَعَها و آسمان«7» برداشت. وَ وَضَع َ المِيزان َ و ترازو بنهاد. مجاهد گفت: مراد عدل است. حسن و قتاده [107- ر] و ضحّاك گفتند: مراد ترازوي حقيقي است«8»، براي آن بنهاد تا مردم به او توسّل كنند به انصاف و انتصاف. حسين بن فضل«9» گفت: قرآن است، براي آن كه در او«10» راستي ترازوست«11». أَلّا تَطغَوا فِي المِيزان ِ، أي لئلّا تطغوا«12» تا طغيان نكني«13» و تجاوز از حدّ«14» عدل و تعدّي. وَ أَقِيمُوا الوَزن َ بِالقِسطِ و چيزها سختن اقامت كني«15» به عدل، يعني به انصاف سنجي«16». إبن عيينه گفت: وزن به دست باشد و قسط به دل. ----------------------------------- (1). آد، گا و جو. (2). آج و ديگر نسخه بدلها

باشد. (3). آد، گا: سايه دار. (4). آد، گا: گياهي. (5). اساس و با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (6). آد، گا: سجود او جنبيدن و حركت باشد كا: سجود ايشان جنبيدن ايشان است. (7). آد، كا، گا را. (8). آج و. (9). آج و ديگر نسخه بدلها: حسين بن الفضل. (10). آد، گا: در روشني و. [.....] (11). آد، كا، گا عدل. (12). آد، گا في الميزان. (13). آد، گا: نكنيد كا: نكنند. (14). آد، گا و. (15). آج: كنيد. (16). آج، كا: سنجيد.

صفحه : 249 وَ لا تُخسِرُوا المِيزان َ، و ترازو كم مداري«1» و چيزها كه سنجي«2» كم نسنجي«3». قتاده گفت در اينكه«4» آيت كه: در كتب اوايل هست: «يابن ادم اعدل كما تحب ّ ان يعدل عليك» عدل كن با مردم چنان كه«5» خواهي كه با تو كنند، و وفا كن با مردمان چنان كه تو را بايد كه با تو كنند. و بلال إبن أبي برده خواند: وَ لا تُخسِرُوا المِيزان َ، به فتح «تا» و «سين» من الخسران، قال: و هو النقصان، و باقي قرّاء به كسر «سين» و ضم ّ «تا» من الإخسار. وَ الأَرض َ وَضَعَها لِلأَنام ِ و زمين بنهاد براي خلق«6». حسن گفت: للجن ّ و الانس. عبد اللّه عبّاس گفت و شعبي: لكل ّ ذي روح. فِيها فاكِهَةٌ در او انواع ميوه هاست، يعني در زمين. و «فاكهة»«7» ابهام را موحّد گفت و منكر. إبن كيسان گفت: مراد هر«8» چيز است كه مردم به آن تفكّه و تعلّل كنند از جمله نعمتهاي خداي تعالي. وَ النَّخل ُ ذات ُ الأَكمام ِ [و «نخل» درخت خرما باشد، و مراد خرماست. ذات ُ الأَكمام ِ]«9»،

أي ذات الاوعية، واحدها «كم ّ» مراد غلاف خرماست كه آن را كفرّي گويند و هر چه چيزي را باز پوشد«10» آن را «كم» گويند، و منه كم ّ القميص، آستين پيرهن را از آن جا «كم ّ» گويند كه دست را بپوشد«11» و كلاه را كمّه گويند، قال الشّاعر: ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: مداريد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: سنجيد. (3). آج، كا: كم نسنجيد گا: راست سنجيد. (4). آد، گا: گفت دليل. (5). آد، كا، گا تو. (6). آد: خلقان. (7). آد، كا، گا: و براي. (8). اساس: هفت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (9). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (10). اساس: پوشند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). آد، گا: باز پوشيد.

صفحه : 250 و قلت«1» لكم كيلوا بكمّة بعضكم [107- پ] دراهمكم اني كذالك«2» أكيل ضحّاك گفت: «اكمام» غلافهاي او باشد، إبن زيد گفت: طلع«3» باشد پيش از آن كه شكافته شود، و اينكه اقوال متقارب است. وَ الحَب ُّ دانه«4». و «لام»«5» جنس راست، و مراد همه دانه هاست«6». ذُو العَصف ِ خداوند برگ، و «عصف» برگ كشت باشد، و كذلك العصيفة و الجل ّ، بكسر الجيم، قال علقمة بن عبدة«7»: تسقي مذانب قد مالت عصيفتها حدورها من أتي ّ الماء مطموم«8» إبن كيسان گفت: «عصف» برگ هر چيزي باشد كه آن را دانه«9» اوّل گياه پديد آيد آنگه برگ شود، آنگه ساق شود، آنگه دانه در او پديد آيد، آنگه خداي تعالي آن را أكمام در او پديد آرد، آنگه در أكمام دانه پديد

آرد. و البي ّ گفت: از عبد اللّه عبّاس كه: «عصف» كاه باشد، و ضحّاك هم اينكه گفت. عطيّه گفت: برگ زرع باشد چون سبز بدروند، آنگه خشك شود. نظيره قوله: كَعَصف ٍ مَأكُول ٍ«10». و الريحان، عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس و مجاهد«11» گفت: روزي است، و هر «ريحان» كه در قرآن هست مراد روزي است، مقاتل حيّان گفت: رزق باشد به لغت حمير، قال الشّاعر: سلام الاله و ريحانه و رحمته و سماء درر ----------------------------------- (1). آد، گا: فقلت. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: كذلك. (3). آج: طلوع. (4). آد، گا: و دانه. (5). كا: و الف لام. (6). اساس و همه نسخه بدلها: دانهاست/ دانه هاست. (7). اساس، آج: عبيده، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها و مآخذ خبري تصحيح شد. (8). اساس و همه نسخه بدلها: منظوم، با توجّه به چاپ شعراني و مآخذ شعري تصحيح شد. (9). آد، كا، گا بود. (10). سوره فيل (105) آيه 5. (11). كا كه. [.....]

صفحه : 251 سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: «ريحان» ريع باشد و زيادتي كه كشت را بود، چنان كه گفت كَمَثَل ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع َ سَنابِل َ«1»- الآية. ضحّاك گفت«2»: طعام باشد و «عصف» كاه، تا اينكه طعام ما باشد و آن طعام«3» چهارپاي. حسن و إبن زيد گفتند: ريحان است بعينه كه در ميان ما باشد از جمله مشمومات. و البي ّ گفت از عبد اللّه عبّاس كه خضرت و سبزي كشت باشد. سعيد جبير گفت: ريحان هر كشتي باشد كه بر ساق بايستد. جمله قرّاء خواندند: وَ الحَب ُّ ذُو العَصف ِ [108- ر] وَ الرَّيحان ُ، مرفوع [ردّا]«4» علي

قوله فِيها فاكِهَةٌ، و إبن عامر منصوب خواند ردّا علي قوله خلق الانسان«5»، أي و خلق هذه الأشياء، و كوفيان خواندند: «و الريحان» بجرّ عطفا علي«6» العصف، مگر عاصم. و باقي«7» مرفوع خواندند ردّا علي قوله وَ الحَب ُّ. فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ اينكه خطاب است با جن ّ و انس، گفت: به كدام نعمتهاي خدايتان تكذيب مي كنيد، يعني تكذيب به يكي و دو توان كرد، اينكه همه نعمتها را كه در اينكه سوره ذكر كرد و بر شمرد، به يك بار چگونه جحود توان كرد«8». و بيان اينكه آن است كه در عقب اينكه آيات بگفت: سَنَفرُغ ُ لَكُم أَيُّه َ الثَّقَلان ِ«9»، و نيز حديث محمّد بن المكند«10»، عن جابر بن عبد اللّه الانصاري ّ كه او گفت: رسول- عليه السلام- اينكه سوره بر صحابه خواند و ايشان خاموش مي بودند، ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 261. (2). آد، كا، گا ريحان. (3). آد، گا: علف. (4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). سوره رحمن (55) آيه 3. (6). آد، كا، گا قوله. (7). گا قرّاء. (8). آد: كردن. (9). اساس و همه نسخه بدلها: ايّها الثقلان. (10). اساس: محمّد بن المكندر، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 252 گفت: [ما]«1» لي أريكم سكوتا چرا«2» شما را خاموش مي بينم! جنّيان جواب نيكوتر از شما گفتند. چون اينكه سوره برايشان خواندم، گفتند: يا رسول اللّه؟ چه جواب دادند! گفت: يك بار كه من گفتم«3» فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ، ايشان آواز بر آوردند«4» و لا بشي ء من نعمك ربّنا نكذّب بار خدايا«5» هيچ نعمت از نعمتهاي تو تكذيب

نمي كنيم. و گفتند خطاب با انس است تنها و لكن به لفظ تثنيه گفت علي عادة العرب. امّا كلام در تكرار اينكه آيت در آخر اينكه سوره بيايد ان شاء اللّه تعالي. قوله: خَلَق َ الإِنسان َ مِن صَلصال ٍ كَالفَخّارِ، آنگه گفت: خداي تعالي آدم را از گلي آفريد مانند گل كوزه گران و «صلصال» گلي باشد خشك كه آن را صلصله باشد و آوازي از خشكي. و «فخّار» گفتند. گلي پخته«6» باشد و به كوزه كرده و گفتند: ناپخته باشد. وَ خَلَق َ الجَان َّ و بيافريد جنّيان را، مِن مارِج ٍ مِن نارٍ«7»، [گفتند «جان ّ» ابو الجن ّ است چنان كه آدم ابو البشر است. ضحّاك گفت: مراد به «جان ّ» ابليس است. ابو عبيده گفت «جان ّ» واحد جن ّ است. من مارج]«8» گفتند: «مارج» لهب صافي باشد [108- پ] درفش و بخشيدن«9» آتش كه به آن دودي نباشد عبد اللّه عبّاس گفت: زبانه آتش باشد، عكرمه گفت: نيكوتر آتشي باشد. مجاهد گفت: آن باشد كه مختلط«10» شود بعضي به بعضي از لهب او سرخ و زرد و سبز، آنگه ----------------------------------- (1). اساس و آج: ندارد، از آد، افزوده شد. (2). اساس تا چرا، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). آد، كا، گا: هر بار كه من گفتمي. (4). گا: مي دادند و فرياد مي كردند و مي گفتند. [.....] (5). آد، كا، گا به. (6). آج: پيخته. (7). آد، گا از زبانه آتش. (8). اساس: افتادگي دارد، از آج افزوده شد. (9). كذا در اساس آج: لخشيدن كه تحريفي از بخشيدن است آد، گا: درفشيدن و افروختگي آتش كا: بشخيدن/ بخشيدن. (10). آد، گا: مختلف.

صفحه : 253

در حال چون«1» آتش باز گيرند«2» چند لون مختلف از او بنمايد، و اصله من قولهم: مرج القوم اذا اختلطوا و مرجت«3» اماناتهم و عهودهم، فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. رَب ُّ المَشرِقَين ِ وَ رَب ُّ المَغرِبَين ِ، گفت: خداوند دو مشرق است و دو مغرب، يكي مشرق تابستان و ديگر مشرق زمستان، و همچنان مغرب تابستان و مغرب زمستان، و رفع«4» بر خبر ابتداي محذوف است، أي هو رب ّ المشرقين، فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. مَرَج َ البَحرَين ِ يَلتَقِيان ِ در آميخت آن دو دريا را، گفت«5»: يكي درياي شور است و يكي درياي عذب«6»، و رها كرد تا آميخته شدند«7»، گفتند: درياي پارس«8» و روم است«9». بَينَهُما بَرزَخ ٌ، ميان ايشان برزخي و حايلي«10» هست، لا يَبغِيان ِ كه بر يكديگر بغي نكنند و با يكديگر آميخته نشوند چنان كه عذوبت عذب به ملوحت ملح تباه شود«11»، و گفتند: معني آن است تا بغي نكنند بر مردمان به غرق. حسن گفت: درياي روم و هند است و ولايتهاي ما حايل است ميان ايشان، مجاهد گفت: درياي زمين و آسمان است هر«12» سال يك بار ملتقي شوند«13»، و در تفسير اهل البيت هست كه: مراد به اينكه دو دريا علي و فاطمه است«14»، يكي ----------------------------------- (1). كا از. (2). اساس: گردند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). اساس: حرجت، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). آد، كا، گا او. (5). آد، كا، گا: گفتند. (6). كا: خوش. (7). گا: شد و. (8). آد، گا: فارس. [.....] (9). آج و ديگر نسخه بدلها: خواست. (10). آد و مانعي كا، گا و حاجزي. (11). آد،

گا: نگردد كا: نشود. (12). آج: همه. (13). كا فبأي ّ الاء ربكما تكذّبان. (14). آج عليهما صلوات اللّه.

صفحه : 254 درياي علم و حلم و شجاعت، و يكي درياي طهارت و حيا و وفا. بَينَهُما بَرزَخ ٌ ميان ايشان برزخي هست و آن رسول است- عليه السلام-. يَخرُج ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان ُ از آن دو دريا لؤلؤ و مرجان برون آيد«1»، يعني حسن و حسين- عليهما السلام- [109- ر]. اهل مدينه و ابو عمرو و يعقوب خواندند: «يخرج» بضم ّ « يا » و فتح «را» علي الفعل المجهول، و باقي قرّاء «يخرج» به فتح « يا » و ضم ّ «را» علي تسمية الفاعل. اهل معاني گفتند: لؤلؤ و مرجان از درياي ملح بر آيد دون عذب، امّا عرب را عادت بود كه چون ذكر دو چيز رفته باشد و در عقب كلامي آيد لايق يكي دون ديگر«2»، با هر دو اضافه كنند علي التوسّع، قال اللّه تعالي: يا مَعشَرَ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ أَ لَم يَأتِكُم رُسُل ٌ مِنكُم«3»، و معلوم است كه رسولان از انس بودند نه از جن ّ،«4» و قال ايضا«5»: وَ جَعَل َ القَمَرَ فِيهِن َّ نُوراً«6»، و «قمر» نور يك آسمان است. بعضي دگر گفتند: براي آن «منهما» گفت كه از آب آسمان و آب دريا باشد، و «درّ» مرواريد بزرگ باشد و مرجان خرد«7»، و لؤلؤ ميان هر دو. مبرّد«8» گفت: مرجان مرواريد نكو باشد، سدّي گفت از ابو مالك كه مرجان بسّد باشد. عبد اللّه مسعود«9» و عطاء خوراساني«10» هم اينكه گفتند. إبن جريج گفت: روز باران صدف بيايد«11» و دهن باز كند هر قطره باران كه در دهن«12» او افتد مرواريد«13» شود

تا كه شنيدم كه«14» استخوان ----------------------------------- (1). آد: بيرون مي آيد. (2). آد، گا: ديگري. (3). سوره انعام (6) آيه 130. (4). آج، كا: انس بودند از جن نبودند. (5). آد، گا: قال اللّه تعالي. (6). سوره نوح (71) آيه 16. (7). آد، كا: مرجان مرواريد خورد. (8). آد، كا، گا: مرّه. [.....] (9). گا: عبد اللّه عبّاس. (10). آج، آد، گا: خراساني. (11). آد، گا بر سر دريا. (12). آد، گا: دهان. (13). آج: مرواريدي. (14). آد، گا: مرواريد گردد و همو گفت: شنيدم كه.

صفحه : 255 خرمايي«1» در شكم صدف«2» بود قطره باران بر آن آمد، چندان كه قطره باران بر آن آمده بود مرواريد گشت و باقي استخوان ماند«3». و آن قول كه حكايت كرديم از اهل البيت كه: درياها«4» علي و فاطمه است، ثعلبي ّ در تفسيرش بياورده است به اسناد از سفيان ثوري و سعيد جبير. و اهل اشارت گفتند: مَرَج َ البَحرَين ِ اينكه دو دريا يكي معرفت دل است و [يكي]«5» معصيت [109- پ] نفس- بَينَهُما بَرزَخ ٌ لا يَبغِيان ِ، تا معصيت نفس بغي نكند بر معرفت دل. إبن عطا گفت: ميان خدا و بنده دو درياست، يكي درياي نجات و آن«6» است كه هر كه دست در او زند نجات يابد، و يكي درياي هلاك و آن دنياست هر كه دست در او زند هلاك شود. بَينَهُما بَرزَخ ٌ لا يَبغِيان ِ ميان اينكه هر دو برزخي است و آن وعظ«7» اللّه است في قلب المسلم وعظ«8» خداست در دل مرد مسلمان. يَخرُج ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان ُ، چنان كه درّ از درياي«9» ملح بر آيد دون عذب، آن جا از عذب بر آيد

دون ملح، و آن قرآن است كه در او علم حلال و حرام است و حوادث و احكام و انواع علوم است. و گفتند: مرج البحرين دنيا و عقباست، بَينَهُما بَرزَخ ٌ«10» گور است، بيانه قوله: وَ مِن وَرائِهِم بَرزَخ ٌ إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ«11». لا يَبغِيان ِ، تا يكي بر يكي بغي نكند و يكي يكي را نيست نكند. و گفتند: مرج البحرين، درياي عقل و درياي هوا«12». بَينَهُما بَرزَخ ٌ من لطف اللّه. يَخرُج ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان ُ«13»، ----------------------------------- (1). آج: استخواني خرما. (2). آج، آد، كا: صدفي. (3). آد، گا: مانده بود. (4). آد، گا: دو دريا. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). كذا: در اساس و آج كا و ديگر نسخه بدلها قرآن. (8- 7). آج و ديگر نسخه بدلها: واعظ. (9). كا: چنان كه لؤلؤ از گا: چنان كه آن در از دريايي. [.....] (10). آد، گا ميان ايشان. (11). سوره مؤمنون (23) آيه 100. (12). آد، گا: هواست. (13). كذا در اساس و آج، آد و ديگر نسخه بدلها توفيق و عصمت است، و گفتند: درياي حيات و درياي ممات است، بينهما برزخ من الاجل.

صفحه : 256 يعني بالطّاعة«1» و اجتناب المعصية، و گفتند«2» درياي حجّت و شبهت است. بَينَهُما بَرزَخ ٌ، از نظر در«3» دليل. يَخرُج ُ مِنهُمَا اللُّؤلُؤُ وَ المَرجان ُ علم و معرفت است به حق و صواب، فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. وَ لَه ُ الجَوارِ المُنشَآت ُ فِي البَحرِ كَالأَعلام ِ، گفت: و او راست كشتيهاي بزرگ. «المنشات»، حمزه و عاصم به روايت مفضّل خواندند: المنشات به كسر «شين»، يعني آن كشتيها انشاء مي كنند رفتن را، و

باقي قرّاء «منشات» خواندند: به فتح «شين» بر آن معني كه كشتيهاست كرده ساخته [110- ر] مبتدأ، حق تعالي هم بر سبيل تنبيه و تذكير نعمت گفت: او راست كشتيها«4» ساخته مسخّر در دريا به مانند كوهها و به قدرت او بر آب روان شده اند«5»، فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. كُل ُّ مَن عَلَيها فان ٍ، آنگه در وعظ گرفت و گفت: هر كه بر پشت زمين است فاني شوند«6»، و مذهب درست آن است كه چون خداي تعالي خواهد كه عالم با فنا برد معني«7» بيافريند كه آن را فناء گويند لا في محل ّ تا همه موجودات [از]«8» اجسام و اعراض فاني شوند، امّا اجسام بضدّيت و اعراض به جاري [مجراي]«9» ضديّت بر سبيل تبع، لعدم ما يحتاج إليه. و فنا ضدّ جواهر باشد ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: يعني اداء الطّاعة. (2). كا دريا. (3). گا: و. (4). آد: كشتيهاست مبتدا كرده كا، گا: كشتيهاست كرده مبتدا. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: شده. (6). آد، كا، گا: شود. (7). اساس ندارد با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (8). آد، گا: تعيّني. (9). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 257 و در افناي همه عالم يك جزو فنا«1» كفايت باشد براي آن كه او«2» لافي محل باشد كه او ضدّ محل است، و به وجود او عدم محال باشد، و چون لافي محل باشد اختصاص ندارد«3» حكم او در افناء با هر جوهري همان باشد كه با ديگر. پس همه جواهر به يك فنا فاني شود لعدم الاختصاص، و از آن جا درست

شود«4» كه فناي بعضي احيا«5» با بقاي بعضي روا نباشد، و قوله: كُل ُّ مَن عَلَيها فان ٍ، كنايت است عن غير مذكور لعلم المخاطبة«6»، و مثله قوله: ما تَرَك َ عَلَيها مِن دَابَّةٍ«7» و: ما تَرَك َ عَلي ظَهرِها مِن دَابَّةٍ«8»، و المراد علي الارض و علي ظهر الارض، و قول النّاس: ما عليها اكرم من فلان [110- پ] و ما بين لا بيتها«9» خير منه يعنون حرّتي المدينة. عبد اللّه عبّاس گفت: چون اينكه آيت آمد، فرشتگان گفتند: هلك اهل الارض اهل زمين هلاك شدند، خداي تعالي آيت فرستاد«10»: كُل ُّ شَي ءٍ هالِك ٌ إِلّا وَجهَه ُ«11»، ايشان نيز بدانستند كه هلاك خواهند شدن. امّا قوله: إِلّا وَجهَه ُ، يعني الّا ذاته و نفسه. و وجهه«12» در كلام عرب بر وجوه مختلف آمد: يكي روي آدمي و ديگر حيوانات كه حواس ّ بر اوست، ديگر: وجه الشي ء اوّله و صدره، قال اللّه تعالي: آمِنُوا بِالَّذِي أُنزِل َ عَلَي الَّذِين َ آمَنُوا وَجه َ النَّهارِ«13»، أي اوّله، و قال ربيع بن زياد: من كان مسرورا بمقتل مالك فليأت نسوتنا بوجه نهار و «وجه» به معني اخلاص فعل باشد و قصد به عبادت، و منه ----------------------------------- (1). آد، گا: عالم جزوي از فنا. [.....] (2). كا به معني. (3). كا و چون اختصاص ندارد. (4). كا: شود. (5). آد، كا، گا: اجسام. (6). آد، كا، گا: المخاطب به. (7). سوره نحل (16) آيه 61. (8). سوره ملائكه (35) آيه 45. (9). اساس، آج: ما من لايتها، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). آد، كا، گا و يبقي وجه ربّك. (11). سوره قصص (28) آيه 88. (12). آد، كا، گا: وجه. (13). سوره

آل عمران (3) آيه 72.

صفحه : 258 قوله«1»: وَجَّهت ُ وَجهِي َ«2» ...، أي اخلصت عبادتي للّه، و قوله: وَ مَن أَحسَن ُ دِيناً مِمَّن أَسلَم َ وَجهَه ُ لِلّه ِ«3» و قوله: وَ مَن يُسلِم وَجهَه ُ إِلَي اللّه ِ«4»، و قال الفرزدق: و اسلمت وجهي حين شدّت ركائبي الي ال مروان بنات المكارم و انشد«5» الفرّاء: استغفر اللّه ذنبا لست محصيه رب ّ العباد اليه الوجه و العمل أي القصد، و منه قوله«6» فَأَقِم وَجهَك َ لِلدِّين ِ«7»، و «وجه» به معني احتيال آمد في قولهم: ما الوجه في هذا الامر، أي ما الحيلة فيه. و «وجه» به معني مذهب و جهت و ناحيت باشد، قال حمزة بن بيض الحنفي ّ: أي ّ الوجوه انتجعت قلت له لاي ّ وجه الّا الي الحكم متي يقل حاجبا سرادقه هذا إبن بيض بالباب يبتسم و وجه آمده [111- ر] است به معني قدر و منزلت، و منه قولهم: لفلان وجه عريض و: فلان أوجه من فلان، أي اعظم قدرا و جاها، و فلان وجيه و هو أوجه منه، و: اوجهه السلطان اذ جعل له جاها، قال امرؤ القيس: و نادمت قيصر في ملكه فأوجهني«8» و ركبت البريدا و وجه نيز«9» رئيس مقدّم باشد، يقال: فلان وجه القوم و هؤلاء وجوه القوم و اعيانهم، و وجه الشي ء نفسه و ذاته، قال حبيب بن جندل السعدي ّ: و نحن حفرنا الحوفزان بطعنة فأفلت منها وجهه عند نهد أي افلته و نجّاه، و منه قولهم: أفعل ذلك لوجهك، أي لك، و منه«10»: ----------------------------------- (1). اساس، آج، آد، گا: قولهم، با توجه به كا تصحيح شد گا، كا تعالي. (2). سوره انعام (6) آيه 79. [.....] (3). سوره نساء (4) آيه 125. (4).

سوره لقمان (31) آيه 22. (5). آد، كا: و قال. (6). آد، گا تعالي. (7). سوره روم (30) آيه 43. (8). آج: و اوجهني. (9). آد، گا به معني. (10). آد، گا قوله تعالي.

صفحه : 259 وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ«1»، و: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ باسِرَةٌ«2» و: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناعِمَةٌ«3»، مراد به اينكه جمله ذوات اند و اصحاب وجوه، و منه قوله«4»: كُل ُّ شَي ءٍ هالِك ٌ إِلّا وَجهَه ُ«5»، و قوله«6» في هذه الاية: وَ يَبقي وَجه ُ رَبِّك َ، أي يبقي هو- جل ّ جلاله. ذُو الجَلال ِ وَ الإِكرام ِ خداوند بزرگواري و گرامي كردن بندگان. محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: يك روز رسول- عليه السلام- بر سبيل امتحان كعب الأحبار«7» را گفت: يا كعب؟ ذُو الجَلال ِ وَ الإِكرام ِ ، «اكرام» مي دانيم، «جلال» چه باشد! گفت: تن و جان من فداي تو باد؟ ما در كتب چنين يافتيم كه: جلال نام بهشتي است محيط به عرش رب ّ العزّة. گفت: داني«8» ميان آن بهشت و اينكه بهشت، كه بندگان«9» در او باشند، چند است! گفت: هفتصد ساله راه است. گفت: جبرئيل- عليه السلام- (111- پ) فرود آمد و گفت: راست مي گويد. معاذ جبل گفت: يك روز رسول- عليه السلام- به مردي بگذشت كه نماز مي كرد و مي گفت: يا ذا الجلال و الاكرام؟ رسول- عليه السلام- فرمود دعايش را اجابت آمد. أنس مالك روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: 10» ألظّوا« بيا ذا الجلال و الإكرام ، گفت: پناه با«11» اينكه كلمه دهي«12». أبو سعيد المغربي«13» گفت مردي مقعد بود پيوسته مي گفتي: يا ذا الجلال و الاكرام، ندا آمد«14» كه: شنيديم آوازت، حاجت بگو«15». فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. يَسئَلُه ُ مَن فِي

السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ كُل َّ يَوم ٍ هُوَ فِي شَأن ٍ، حق تعالي در اينكه ----------------------------------- (1). سوره قيامت (75) آيه 22 و 23. (2). سوره قيامت (75) آيه 24. (3). سوره غاشيه (88) آيه 8. (6- 4). آد، گا تعالي. (5). سوره قصص (28) آيه 88. (7). آد، گا ابي ّ كعب. [.....] (8). آج و ديگر نسخه بدلها تا. (9). آج: مردمان. (10). كذا در اساس، آج، آد. (11). اساس و آج گفت، كه زائد مي نمود. (12). آج و ديگر نسخه بدلها: دهيد. (13). كا: المقبري. (14). كا او را. (15). آد، گا: حاجت چيست بخواه كا: حاجت را بخواه.

صفحه : 260 آيت استغناي خود گفت باز خلق«1» و احتياج ايشان با او، گفت: هر كه در آسمان و زمين است از فرشته و آدمي و جنّي، از او مي خواهند و از او سؤال مي كنند، و هيچ كس را از او گزير نيست. عبد اللّه عبّاس گفت: اهل آسمان از او آمرزش خواهند روزي نخواهند، و اهل زمين روزي خواهند و مغفرت. كُل َّ يَوم ٍ هُوَ فِي شَأن ٍ، گفت كه هر روز«2» او در كاري و شأني است. مقاتل گفت كه آيت در جهودان آمد كه گفتند خداي تعالي روز شنبه هيچ حكم نكند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: او هر روز در شأني و كاري است. عبد اللّه بن مسيّب روايت كرد كه: رسول- عليه السلام- اينكه آيت بر ما خواند، ما گفتيم: يا رسول اللّه؟ آن كدام شأن و كار است! گفت: يغفر ذنبا و يفرّج كربا [211- ر] و يرفع قوما و يضع آخرين ، گفت: گناهي مي آمرزد و غمي باز مي برد،

و گروهي را برمي دارد«3» و گروهي را فرو مي برد«4». سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: اوّل چيزي كه خداي تعالي آفريد لوحي بود از درّي سپيد كنارهاي او«5» ياقوت سرخ و قلمي از نور و كتابت او از نور. خداي تعالي در شبانه روزي«6» سيصد و شصت بار به آن لوح نظر كند، به آن نظرها كارها كند«7» از مصالح خلقان روزي دهد و خلق آفريند، و مرگ دهد و زندگاني دهد«8»، و اعزاز كند و اذلال كند، فذلك قوله: كُل َّ يَوم ٍ هُوَ فِي شَأن ٍ. مجاهد گفت و عبيد عمير«9»: از شأن او آن است كه اجابت خوانندگان كند و عطا دهد سايلان را، و اسيران را خلاص دهد، و بيماران را شفا دهد، و گناهان بيامرزد و توبه تايبان بپذيرد. ----------------------------------- (1). آج: با خلق آد، كا، گا: از خلق. (2). كا، گا: روزي. (3). كا: بلند مي گرداند. (4). گا: فرو مي گذارد. (5). كا: از. (6). آد، كا، گا: شبانروزي. [.....] (7). آد، كا: در آن نظر كارها كند. (8). گا: بخشد. (9). آد، كا، گا: عبيد بن عمير گفتند.

صفحه : 261 سفيان عيينه گفت: روزگار بنزديك خداي دو روز است«1»: مدّت ايّام دنياست و«2» روز قيامت. شأن او در مدّت ايّام دنيا اختبار است به امر و نهي و احياء و اماتت و عطا و منع، و شأن او در قيامت جز او حساب و ثواب عقاب باشد. حسين بن فضل«3» گفت: سوق المقادير الي المواقيت قضاها«4» به اوقات خود مي راند، و گفتند: شأن او آن است كه هر روز سه لشكر از سه جاي برانگيزد«5»، گروهي را از أصلاب

پدران به أرحام مادران رساند، و گروهي را از أرحام مادران به پشت زمين رساند، و گروهي را از پشت زمين به شكم زمين رساند، آنگه روز قيامت همه پيش او مجتمع شوند«6». ربيع أنس گفت: گروهي را بيافريند و گروهي را روزي دهد و گروهي [112- پ] را رعايت كند و گروهي را هدايت كند و گروهي را بميراند. سويد جبله«7» گفت: يعتق رقابا و يقحم عقابا و يعطي رغابا گردنها آزاد كند و به عقبه ها بگزراند«8» و مرغوباتي«9» بدهد، بعضي دگر گفتند: جمع كند و تفريق و عطا دهد«10» و حرمان و هدايت كند و اضلال. ابو سليمان الدّاراني ّ گفت: شأن او آن است كه منافع به تو مي رساند و مضارّ از تو مي بگرداند«11». پس تو غافل مباش از اطاعت آن كه از تو غافل نيست. و همچنين گفت در اينكه آيت«12»: كل يوم لله الي العبيد بر جديد. گفتند: بعضي امرا و زير خود را از اينكه آيت بپرسيد. او«13» ندانست تا چه گويد، گفت: يا ----------------------------------- (1). آد، گا يكي. (2). آد، گا دوم. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: حسين بن الفضل. (4). آد، گا را. (5). كا: برمي انگيزاند آج و ديگر نسخه بدلها به سه جاي. (6). آد، گا: جمع گرداند. (7). همه نسخه بدلها: سويد بن جبله. (8). همه نسخه بدلها: بگذراند. (9). آد، گا: مرغوبات. (10). آد و امساك كند بر قدر. (11). آج: از تو بگذراند. [.....] (12). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، عبارت بعد از كلمه (13). آد، گا بر فور. «آيه» نيست.

صفحه : 262 امير مرا يك امروز«1» مهلت ده.

گفت: دادم. وزير با خانه آمد دلتنگ، در جمله غلامان غلامي داشت سياه گفت: يا مولايي چرا دلتنگي! گفت: تو را از آن چه«2»! و زجر كرد او را. گفت: يا مولايي، بگوي«3» باشد كه خداي تعالي اينكه فرج بر دست من سهل كند. گفت: چنين حالي«4» است. گفت: برو و امير را بگوي مرا غلامي سياه است تفسير اينكه آيت مي داند. وزير برفت و بگفت. امير گفت: غلام را حاضر كن«5». حاضر كردند. گفت: يا امير شأن خداي آن است كه: يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل و يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي، و يشفي سقيما و يسقم سليما و يبتلي معافي و يعافي مبتلي و يعزّ ذليلا و يذل ّ عزيزا و يفقر غنيّا و يغني فقيرا، گفت شأن او آن است كه شب برد و روز آرد و روز برد و شب آرد و بميراند و زنده كند و بيماري«6» را شفا دهد و تن درستي«7» را بيماري دهد و عافيت دهد و ابتلا كند و عزيز كند [113- ر] و ذليل كند و درويشي دهد و توانگري دهد. امير گفت: احسنت يا غلام؟ آنگه بفرمود تا جامه وزير بيرون كنند و در غلام پوشند. و غلام را به جاي خواجه بنشانيد. غلام گفت«8»: يا مولاي هذا«9» من شأن اللّه اينكه هم از شأن خداست و «شأن» كاري بود كه آن را قدر و منزلتي بود. فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ، سَنَفرُغ ُ لَكُم أَيُّه َ الثَّقَلان ِ، آنگه تهديد به حد رسانيد گفت: من با شما پردازم اي جن ّ و انس. در قراءت عبد اللّه مسعود چنين است: و

انّي سأفرغ اليكم. و اعمش خواند: سيفرغ، علي الفعل المجهول. ----------------------------------- (1). آد، گا: يك روز. (2). آد، گا: چيست! (3). آج، آد، گا كه. (4). كا: حالت. (5). آج: كنيد غلام را. (6). آد، گا: بيماران. (7). آد، گا: تندرستان. (8). آد، گا: جامه خواجه او بيرون كرد و در غلام پوشانيد و از آن غلام در خواجه پوشيد و غلام را بنشاند و خواجه را بر پاي بداشت، غلام در خواجه نگاه كرد و گفت. (9). آد ايضا.

صفحه : 263 اعرج خواند، به فتح النون و الرّاي. كسايي گفت: اينكه لغت تميم است حمزه و كسايي و خلف خواندند: سيفرغ به فتح « يا » و ضم ّ «را» علي اضافة الفعل الي اللّه تعالي علي الخبر عن المغايبة«1»، با شما پردازد خداي تعالي، و باقي قرّاء به «نون» مفتوح و ضم ّ «را» علي اخبار اللّه عن نفسه. و قراءت كوفيان بر سياق اينكه است من قوله يَسئَلُه ُ و قوله هُوَ فِي شَأن ٍ، آنگه در معني او خلاف كردند: بعضي گفتند، معني تهديد و وعيد است چنان كه يكي از ما گويد در شاهد: با تو«2» پردازم يعني از تو مشغولم و به عقوبت نمي رسم«3» تأخير عقوبت تو نه براي آن است كه تو مستحق ّ نئي آنگه هم بر اينكه وجه از استعمال خداي تعالي بگفت بر توسّع و اگر چه شغل بر او روا نيست و قايل گويد غيري را: لأفرغن ّ لك با تو پردازم و اگر چه مشغول نباشد. و اينكه لفظ در تازي و پارسي متداول است. در تازيان«4» جرير بن خطفي گفت: و لمّا اتّقي القين«5» العراقي ّ باسته«6» فرغت

الي العبد المقيّد في الحجل«7» اي [114- ر] قصدت«8» له بسوء و در پارسيان گفتند«9»: صبر است مرا [113- پ] تا به تو«10» پردازم باش. اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و ضحّاك، بعضي دگر گفتند: معني آن است كه پس از ترك و امهال بر كار شما اقبال كنم چنان كه قائل گويد: فرغت لي و فرغت لشتمي يعني اخذت فيه. بعضي دگر گفتند اينكه وعد است و هم وعيد، وعد ----------------------------------- (1). آد، گا: علي وجه يعني. (2). آج: تا به تو. (3). آد، گا: و به تو نمي رسم، حاليا كه عقوبت كنم. [.....] (4). آد، كا، گا: از تازيان. (5). اساس و آج: العين خوانده مي شود، با توجه به آد و لسان العرب (ماده فرغ) تصحيح شد. (6). اساس و همه نسخه بدلها: رأسه، با توجه به مأخذ شعري و ضبط لسان (ماده فرغ) تصحيح شد. (7). اساس و ديگر نسخه بدلها: بالعجل با توجه به ضبط لسان (ماده فرغ) تصحيح شد. (8). اساس: قصد، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). آد، گا، كا: و از ارسيان شاعري گفت. (10). اساس، آج: با تو، كه با توجّه به وزن شعر و و ضبط آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 264 است مطيعان را به ثواب [و]«1» وعيد است عاصيان به عقاب. چون وقت جزاي شما در آيد به هيچ چيز مشغول نباشم يعني هيچ كار ديگر نكنم جز جزاي شما فعل الرّجل الفارغ اليكم. و اينكه قول حسن است و مقاتل و إبن زيد. و الثقلان الجن و الانس، دليلش قوله تعالي: يا مَعشَرَ

الجِن ِّ وَ الإِنس ِ، چه آن آيت بمثابت تفسير اينكه آيت است. گفت جن ّ و انس را براي آن «ثقل»«2» خواند كه ايشان ثقل اند«3» بر زمين چون زنده باشند، و ثقل اند«4» در شكم زمين چون بميرند، بيانش قوله تعالي: وَ أَخرَجَت ِ الأَرض ُ أَثقالَها. بعضي اهل معاني«5» گفتند عرب هر چه آن را وزني و قدري باشد ثقل خوانند و بيضه«6» شتر مرغ را ثقل خوانند كه بر ايشان«7» نفاستي دارد و آن كه يابد بدان شاد شود«8». قال الشّاعر: فتذكّرا ثقلا«9» رثيدا بعد ما القت ذكاء يمينها في كافر و منه قول النّبي- عليه السلام-: انّي تارك فيكم الثّقلين: كتاب اللّه و عترتي، و براي عظمت قدر ايشان آن را «ثقل» خواند. و صادق- عليه السلام- گفت: براي آن ثقل خواند جن ّ و انس را كه به گناه گران باراند. فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. يا مَعشَرَ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ إِن ِ استَطَعتُم، گفت: اي جماعت انسيان و جنّيان اگر تواني«10» [114- ر] و نگفت: ان استطعتما و اگر چه خطاب با دو گروه است، ردّا الي المعاني«11»، براي آن كه هر يكي جماعتي اند، و مثله قوله: فَإِذا هُم فَرِيقان ِ يَختَصِمُون َ«12»، و قوله: هذان ِ خَصمان ِ اختَصَمُوا فِي رَبِّهِم«13». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (2). كا: ثقلان. (4- 3). آد، گا: ثقيل اند. (5). آد، گا: اهل علم. (6). آد، كا، گا: خايه. (7). آد، كا، گا: نزد ايشان به قدر. (8). آد، گا، كا: چون بيابند بدان شادمانه شوند. [.....] (9). اساس: ثقل، با توجه به لسان (ماده ثقل) تصحيح شد. (10). آج و ديگر نسخه بدلها: توانيد. (11). آج و ديگر نسخه بدلها: المعني. (12).

سوره نمل (27) آيه 45. (13). سوره حج (22) آيه 19.

صفحه : 265 أَن تَنفُذُوا مِن أَقطارِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ فَانفُذُوا، گفت: اي جن و انس اگر تواني«1» كه به اطراف آسمان و زمين برون شوي«2» و از من بجهي«3» بكني«4» و بروي«5». و واحد الأقطار، «قطر»، و اينكه هم بر سبيل تهديد است، يعني اگر تواني«6» كه از قبضه قدرت من برون شوي«7»، بروي كه«8» جز به حجّت نتواني«9» شدن. گفتند: اينكه قول، خداي تعالي ايشان را روز قيامت گويد: ضحّاك گفت: اينكه در دنياست، يعني اگر تواني«10» كه از مرگ بگريزي«11» [بگريزي«12»]«13» تا به شما نرسد و سلطاني«14» حجّت باشد. عبد اللّه عبّاس گفت و عطا كه معني آن است كه از ملك و سلطان«15» من برون نتوانيد شدن، و گفتند: معني آن است كه إلّا إلي سلطاني، كقوله: وَ قَد أَحسَن َ بِي«16»، أي الي ّ، و قال كثيّر: اسيئي بنا او احسني لا ملومة لدينا و لا مقليّة ان تقلّت إلي كه فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ، در خبر است كه: روز قيامت خلايق را جمع كنند و فرشتگان گرد ايشان«17» بايستند و زبانه از دوزخ بر آيد به مانند حصاري از آتش گرد ايشان در آيد. آنگه حق تعالي گويد: يا مَعشَرَ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ«18»، ذلك قوله: يُرسَل ُ عَلَيكُما شُواظٌ مِن نارٍ وَ نُحاس ٌ، گفت: فرو گذارند بر شما درفشي از ----------------------------------- (1). آج، و ديگر نسخه بدلها: توانيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: شويد. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: بجهيد. (4). آج، كا: بكنيد آد: بگريزيد. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: برويد. (10- 6). آج و ديگر نسخه

بدلها: توانيد. (7). آج: شويد آد: رويد كه. (8). آد: برويد. (9). آج و ديگر نسخه بدلها: نتوانيد. [.....] (12- 11). آج و ديگر نسخه بدلها: بگريزيد. (13). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها و فحواي نسخه اساس افزوده شد. (14). آج و ديگر نسخه بدلها: سلطان. (15). آد، گا: از مملكت و سلطنت. (16). سوره يوسف (12) آيه 100. (17). آج بگردند و. (18). آد، كا الايه و.

صفحه : 266 آتش«1»، مجاهد گفت: آن درفش سبز بود كز«2» سر آتش بتابد، قال حسّان بن ثابت: هجوتك فاختضعت لها بذل ّ بقافية تأجّج كالشواظ و قال رؤبة: ان ّ لهم من وقعنا أقياظا [411- پ] و نار حرب تسعر الشواظا ضحّاك گفت: دودي باشد كز درفش آتش بر آيد كه نه دود هيزم باشد، و بيشتر مفسّران گفتند: درفشي باشد بي دود. إبن كثير و إبن ابي اسحاق «شواظ» خواندند به كسر «شين»، و باقي قرّاء «شواظ» به ضم ّ «شين»، و هما لغتان مثل، صوار و صوار. وَ نُحاس ٌ، إبن كثير و ابو عمرو خواندند «نحاس» به كسر «سين» عطفا علي «نار»، و دگر قرّاء به رفع خواندند عطفا علي «شواظ»، سعيد جبير گفت: «نحاس» اينكه جا دود است، و اينكه روايت ابو صالح است از عبد اللّه عبّاس، قال النّابغة: يضي ء كضوء السّراج السلي ط لم يجعل اللّه فيه نحاسا أي دخانا، و أصمعي ّ گفت: از اعرابي شنيدم«3» كه «سليط» روغن سنام«4» باشد و آن را دودي نبود. مجاهد و قتاده گفتند: مس گداخته باشد، خداي تعالي بفرمايد تا مس گدازند و به سرايشان«5» فرو گذارند، و اينكه روايت عوفي است

از عبد اللّه عبّاس. مقاتل گفت: آن پنج جوي است«6» مس گداخته از زير عرش بيرون مي آيد و به سر اهل دوزخ«7» فرو مي شود، سه جوي بر مقدار شب«8» مي رود و دو ----------------------------------- (1). آد، گا دوزخ. (2). گا: كه از. (3). اساس: شنيد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها تفسير قرطبي (17/ 172): دهن السمسم. (5). آد، گا: دوزخيان. (6). آج و ديگر نسخه بدلها از. (7). آد، گا: به سر دوزخيان. [.....] (8). آد، گا سياه.

صفحه : 267 جوي بر مقدار روز«1». عبد اللّه مسعود گفت: دردي زيت باشد«2». كسائي گفت: آن را بوي باشد بغايت كريه. فَلا تَنتَصِران ِ انتقام نتوانيد كشيد«3» و قوّت آن نداريد، فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. فَإِذَا انشَقَّت ِ السَّماءُ، گفت: چون شكافته شود آسمان و درها در او پديد آيد و فرشتگان به او«4» فرود آيند، بيانه: وَ يَوم َ تَشَقَّق ُ السَّماءُ بِالغَمام ِ«5»فَكانَت«7» [115- ر] وَردَةً گلي شود، يعني گلگون شود، سرخ شود به رنگ گل. فرّاء گفت و زجّاج: به رنگ اسب گلگون شود، يقال: فرس ورد و وردة. و «الوردة» في الآية واحدة الورد، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است، و قتاده و ضحّاك و ربيع گفتند كه: به لون«8» اسب ورد باشد. در ربيع كميتي زرد بام«9» باشد، چون زمستان پديد آيد و هواي سرد بر او وزد كميتي سرخ شود، چون زمستان سرد شود كميتي أغفر«10» شود. حق تعالي گفت: آسمان عند انشقاق متلوّن شود به مانند اينكه اسب كه متلوّن شود به اختلاف فصول. مجاهد و أبو العاليه گفتند: چون روغن شود،

و اينكه روايت شيبان است از قتاده، قال: الدّهان، الدهن، و قيل: الدّهان جمع الدهن. و روغنها را الوان مختلف باشد، تشبيه كرد آسمان را در تلوّن به تلوّن روغنها و انواع آن. ----------------------------------- (1). آد، گا: سپيد. (2). آد، گا دوي باشد گنديده منتن. (3). آد، كا، گا: كشيدن. (4). آد، گا: فرشتگان بدان درها. (6- 5). سوره فرقان (25) آيه 25. (7). اساس و همه نسخه بدلها: فصارت كه با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (8). آد، گا: به رنگ. (9). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها چاپ شعراني (10/ 398): زرد فام. (10). آد، كا، گا: اغبر.

صفحه : 268 عطا گفت: مراد روغن زيت است كه به يك ساعت به چندان لون بگردد. إبن جريج گفت: مراد آن است كه گداخته شود چون روغن، و آن آنگاه بود كه گرماي دوزخ به او رسد. مقاتل گفت: به لون روغن صافي شود مؤرّج گفت: چون گل سرخ شود. كلبي ّ گفت: چون أديم سرخ شود«1»، گفت: اينكه لفظ واحد است، و جمعه: أدهنة و دهن، كحمار و أحمرة و حمر، و تلخيص جمله اقوال راجع است با دو وجه: يكي آن كه تشبيه كرد آسمان را در رنگ يا در تلوّن به گل و روغن- كه هر دو به الوان مختلف باشند- و وجه ديگر آن كه: به لون تشبيه كرد به گل و به گداختگي به روغن. در خبر است كه: شبي رسول- عليه السلام- به جواني رسيد كه نماز مي كرد و اينكه [115- پ] آيت مي خواند و مي گريست و مي گفت: ويحي من يوم تنشق فيه السماء واي من

آن روز كه آسمان شكافته شود. رسول- عليه السلام- گفت: اي جوان به آن خدايي كه جان من به دست اوست كه فرشتگان از گريه تو بگريستند. فَيَومَئِذٍ لا يُسئَل ُ عَن ذَنبِه ِ إِنس ٌ وَ لا جَان ٌّ، حسن و قتاده گفتند: روز قيامت گناهكاران را از گناهشان نپرسند، براي آن كه خداي تعالي داند و فرشتگان برايشان نوشته باشند، و اينكه روايت عوفي است از عبد اللّه عبّاس. و روايت ديگر از او آن است كه: فرشتگان ايشان را نپرسند از گناهشان، براي آن كه ايشان را به سيماشان«2» بشناسند أبو العاليه گفت: معني آن است كه بي گناه را از گناهكار نپرسند. اگر گويند: چون جمع كني«3» ميان اينكه آيت و آياتي كه متضمّن است سؤال را من قوله: فَوَ رَبِّك َ لَنَسئَلَنَّهُم أَجمَعِين َ، عَمّا كانُوا يَعمَلُون َ«4»، و قوله: ----------------------------------- (1). آد، كا، گا و. (2). آد، كا، گا: به سيما. (3). آج: كنيد. (4). سوره حجر (15) آيه 92 و 93. [.....]

صفحه : 269 وَ قِفُوهُم إِنَّهُم مَسؤُلُون َ«1» و مانند اينكه تا مناقضه زايل شود! گوييم از اينكه«2» چند جواب گفتند: يكي آن كه عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: فرشتگان نپرسند از ايشان كه گناه كردي«3» يا نه، چه ايشان بهتر دانند و صحيفه ها«4» به خفط«5» ايشان باشد ايشان را از آن بپرسند«6» كه چرا كردي«7» و چرا مخالفت فرمان خداي كردي«8». و جواب ديگر آن است كه عكرمه گفت: در قيامت مواقف بسيار باشند«9»، يك موقف موقف سؤال بود، آن جا بپرسند و در دگر مواقف«10» نپرسند، جوابي ديگر آن است كه«11»: ايشان را سؤال كنند از گناه خود، و سؤال [116- ر]

نكنند از گناه ديگران. فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ يُعرَف ُ المُجرِمُون َ بِسِيماهُم، گفت: گناهكاران را بشناسند به سيما و علامت، و آن علامت آن باشد كه سياه روي و ازرق چشم باشند، و «سيماء» مقصور باشد «و سيمياء» ممدود، و هما العلامة. فَيُؤخَذُ بِالنَّواصِي وَ الأَقدام ِ موي پيشاني«12» بگيرند و پايهاي ايشان«13»، و ايشان را بر روي به دوزخ كشند«14»، آنگه ايشان را گويند: هذِه ِ جَهَنَّم ُ الَّتِي يُكَذِّب ُ بِهَا المُجرِمُون َ اينكه آن دوزخ است كه كافران«15» آن را به دروغ داشتند. يَطُوفُون َ بَينَها وَ بَين َ حَمِيم ٍ آن ٍ اينكه كافران مي گردند ميان اينكه دوزخ و ميان ----------------------------------- (1). سوره صافّات (37) آيه 24. (2). آد، گا: گوييم اينكه را. (3). آج: گناه داريد آد، كا، گا: گناه كرديد. (4). اساس، آج، كا: صحيفها/ صحيفه ها. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: به خطّ. (6). آد، كا: نپرسند. (8- 7). آج، آد، گا: كرديد. (9). آج، آد، گا: باشد. (10). آج: موقف. (11). آد، كا، گا هم عبد اللّه عبّاس گفت كه ايشان را سؤال راحت و كرامت نكنند، سؤال تعنيف و ملامت كنند. جواب ديگر آن است كه ابو العاليه گفت سؤال كنند. (12). آج ايشان. (13). آد، گا: پايهاشان. (14). آد، گا: و بر روي كشند تا به دوزخ. (15). آد، گا و كافران. [.....]

صفحه : 270 آبي گرم تافته كه گرماي او بغايت رسيده باشد. قتاده گفت: آبي باشد كه از آنگه كه خداي تعالي آسمان و زمين آفريد، تابند«1»، گفت حال ايشان از دو بيرون نباشد: يا در جحيم باشند [ يا در حميم]«2»، يا در آتشي افروخته يا در آبي تافته. كعب الأحبار

گفت: واديي از واديهاي دوزخ باشد كه خون و ريم اهل دوزخ در او شود«3»، اينكه كافران را ببرند بند بر نهاده در آن جا اندازند، چون يك بار«4» فرو شوند، بندها و اوصال ايشان از يكديگر جدا شود، ايشان را از آن جا بر آرند نيم مرده و پاره پاره گشته، خداي تعالي دگر باره ايشان را باز آفريند خلقي نو، ايشان را از آن جا در آتش بخشيده«5» فگنند«6»، دأب ايشان هم چنين باشد، ميان اينكه و آن [116- پ] مي گردانندشان، فذلك قوله: يَطُوفُون َ بَينَها وَ بَين َ حَمِيم ٍ آن ٍ، فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. اگر گويند: در اينكه آيات كه رفت از ذكر دوزخ و اعلام و اهوال قيامت، چه نعمت است تا خداي تعالي به آن تقرير كند با جن ّ و انس و گويد: فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ! جواب گوييم: در او نعمتي جزيل«7» جسيم هست ديني، و آن آن است كه: وعيد و تهديد به ذكر دوزخ و اهوال قيامت و ذكر آن و تقرير و تذكير آن، در او لطفي بود كه ايشان را به طاعت نزديك كند و از معصيت باز دارد، اينكه باعث بود بر ايمان و صارف بود از كفر، و اينكه غايت نعمت باشد در دين كه ايشان را به ثواب رساند و از عقاب برهاند. وَ لِمَن خاف َ مَقام َ رَبِّه ِ جَنَّتان ِ«8»، وصف ثواب اهل بهشت كرد«9»، گفت: آن را كز«10» ----------------------------------- (1). آد، گا: آفريده مي تابند كا: آفريد مي تابند. (2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (3). آد، گا: در او مي رود. (4). آد بدان كا به او گا، در

آن. (5). كا: شخيده. (6). كا: افكند. (7). آد، كا، گا و. (8). كا آنگه. (9). آج و. (10). آج و ديگر نسخه بدلها: كه از.

صفحه : 271 مقام خداي بترسد، يعني از آن مقام كه او را باشد پيش خداي. و گفتند: مراد به «مقام» قيامت است كقوله: يَوم َ يَقُوم ُ النّاس ُ لِرَب ِّ العالَمِين َ«1». و گفتند: مَقام َ رَبِّه ِ، أي قيام ربّه عليه في قوله: أَ فَمَن هُوَ قائِم ٌ عَلي كُل ِّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت«2». ابراهيم و مجاهد«3» گفتند: اينكه كسي باشد كه همّت كند به معصيتي، خداي را ياد كند و از ترس خداي آن گناه را رها كند«4»، و ذا النّون گفت: علامت خوف مرد«5» از خداي آن باشد كه خوف«6» خداي او را ايمن كند از همه چيزي. ابراهيم أدهم گفت: سالي به حج مي رفتم منقطع شدم، در راه شخصي سياه«7» منكر را ديدم. از او بترسيدم، او را گفتم: أجنّي أنت أم إنسي ّ تو پريي [117- ر] يا آدمي! مرا گفت: تو مؤمني يا كافري! گفتم: مؤمنم. گفت: دروغ مي گويي، اگر مؤمن بوديي«8» جز از او نترسيدي. در خبر است كه چون امير المؤمنين علي«9» برفت و عمرو عبد ودّ را بكشت و باز آمد، يكي از صحابه گفت: اما خفته حين بارزته از او نترسيدي چون به مبارزت او رفتي! گفت: و كيف يخاف سوي اللّه من لم يعبد سواه طرفة عين، گفت: چگونه ترسد از جز خداي آن كه جز خداي را عبادت نكرده باشد يك طرفة العين. سري ّ سقطي ّ گفت: دو چيزاند كه مفقوداند و نايافت: خوفي مزعج و شوقي مقلق. جَنَّتان ِ دو بهشت و دو بستان باشد او

را. گفتند: دو بستان باشد، يكي از ياقوت سرخ و يكي از زمرّد سبز، خاكش كافور و عنبر باشد و گل او از مشك أذفر باشد، هر بستاني از او صد ساله راه بود، در ميان هر بستاني سرايي باشد از نور. ----------------------------------- (1). سوره مطفّفين (83) آيه 6. (2). سوره رعد (13) آيه 33. (3). آد، گا: و ضحّاك. (4). آد، گا: گناه بگذارد. [.....] (5). اساس: مراد، با توجّه به آج تصحيح شد. (6). اساس، آج: جون، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آد، گا و. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: بودي. (9). آد، كا، گا عليه السلام.

صفحه : 272 محمّد بن علي ّ التّرمذي ّ گفت: دو بهشت باشد او را يعني دو بستان، يكي به ترس او از خداي و يكي به ترك او شهوت«1» را. مقاتل گفت: دو بهشت باشد، بهشت عدن و بهشت نعيم. ابو موسي أشعري ّ گفت: دو بستان باشد از زر سابقان را، و دو«2» از سيم تابعان را. و در خبر است كه يك روز رسول- عليه السلام- گفت اصحاب را كه: داني«3» تا اينكه بستانها چيست! گفتند: نه. گفت: [دو]«4» بستان است در دو بستان، قرارهما لابث و فرعهما ثابت و شجرهما ثابت «5». ابو الدرداء گفت: رسول- عليه السلام- اينكه آيت مي خواند، من گفتم: يا رسول اللّه؟ و ان زني و ان سرق و اگر چه زنا كند و دزدي كند! [117- پ] گفت! اگر چه زنا كند و دزدي كند، و اگر چه رغم أنف«6» ابو الدرداء باشد«7». فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. ذَواتا أَفنان ٍ، اينكه صفت بستانهاست. عبد

اللّه عبّاس گفت: خداوندان الوان باشد و هو من الفن ّ«8» و جمعه فنون و أفنان [و منه قولهم: افتن ّ في حديثه، أي أخذ في فنونه و ضروبه. ضحّاك گفت: الوان ميوه ها خواست. مجاهد گفت: أفنان]«9» أغصان باشد، [خداوند]«10» شاخه ها«11» واحد او «فنن» باشد، قال [الشّاعر]«12»: وما علي فنن دعوت صباحي عكرمه گفت: سايه درختان خواست بر زمين و ديوار. قتاده گفت: خداوندان فضل وسعت و فراخي باشند. إبن كيسان گفت: ذَواتا اصول خداوندان ----------------------------------- (1). كا: شهوات. (2). آد، كا، گا: يكي. (3). آج و ديگر نسخه بدلها: دانيد. (10- 4). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: نابت. (6). آد، گا: رغما لأنف. (7). آد، گا صاحب اينكه گناه را باشد اينكه بستانها، گفت: آري. (8). اساس، آج: الفن، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12- 9). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (11). اساس و همه نسخه بدلها: شاخها/ شاخه ها.

صفحه : 273 اصلها باشند. فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. فِيهِما عَينان ِ تَجرِيان ِ، گفت: در اينكه دو بستان دو چشمه باشد روان«1». عبد اللّه عبّاس گفت: بالكرامة و الزّيادة، يعني ايشان را كرامت و زيادت آرند. حسن گفت: دو چشمه آب زلال باشد، يكي را «تسنيم» گويند و يكي را «سلسبيل». عطيّه گفت: يكي از آب باشد آبي نا متغيّر، و يكي«2» خمر كه لذّت خورندگان باشد، و گفتند: آن دو چشمه از كوهي به زير مي آيد از مشك. ابو بكر ورّاق گفت: اينكه دو چشمه روان«3» در بهشت آن را

باشد كه او را دو چشمه روان از دو چشم باشد«4». فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. فِيهِما مِن كُل ِّ فاكِهَةٍ زَوجان ِ در اينكه بهشتها از هر ميوه دو نوع باشد«5». عبد اللّه عبّاس گفت: در دنيا هيچ ميوه نيست تلخ و شيرين الّا در آن بهشت باشد«6» تا با«7» حنظل الّا آن است كه حنظل بهشت شيرين باشد. و گفتند مراد به زوجين اينكه دو نوع ميوهتر و خشك خواست. و گفتند: دو شكل متناسب خواست متشاكل چون دو جفت از نر [118- ر] و ماده كه در دنيا باشد و گفتند دو جنس«8» از ميوه باشند از هر نوع يكي معروف و يكي غريب. فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. مُتَّكِئِين َ عَلي فُرُش ٍ بَطائِنُها مِن إِستَبرَق ٍ، نصب «متّكئين» بر حال باشد گفت: تكيه زده باشند بر بسترها كه«9» آستر آن از ديباي سطبر ثخين ثقيل باشد«10». و ----------------------------------- (1). آد، گا: دو چشمه آب روان باشد. (2). آد، گا از. (3). آد و اينكه دو بهشت جاودان. (4). كا: دو چشمه در دنيا از دو چشم روان باشد گا: او را در دنيا دو چشمه روان باشد از دو چشم. (5). آد، گا: در اينكه دو بهشت از هر گونه ميوه دو نوع باشد. (6). آج، كا: الّا آن در بهشت باشد آد، گا: تلخ و شيرين كه در بهشت نباشد. (7). همه نسخه بدلها: به. (8). گا: دو جفت. (9). آد، كا، گا بطانها. (10). آد، گا: سطبر باشد يعني ثخين و ثقيل كا: ديباي استبرق و ثخين ثقيل باشد.

صفحه : 274 گفتند «استبرق» معرّب است. عبد اللّه مسعود و ابو هريره گفتند: «بطانه» براي

آن ياد كرد تا بدانند كه چون بطانه از استبرق«1» باشد ظهاره از چه باشد«2»! گفت: اينكه از آن جمله باشد كه خداي تعالي گفت: فَلا تَعلَم ُ نَفس ٌ ما أُخفِي َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعيُن ٍ«3». قولي دگر از او آن است كه گفت: بطائنها من استبرق و ظواهرها من نور، گفت: آستر از استبرق باشد و آوره«4» از نور. فرّاء گفت: مراد به بطانه ظهاره است. مؤرّج گفت: لغت قبط است. و گفتند معني آن است كه بطانه ظهاره باشد و ظهاره بطانه، براي آن كه موجّه بود دو روي«5». بطانه كمتر از ظهاره نبود تا بر هر روي كه خواهد باز افگند«6». فرّاء گفت عرب گويند: هذا بطن السماء و هذا ظهر السماء و اينكه قول به خلاف ظاهر كلام عرب است و اقوال اوّل بهتر است و اوليتر وَ جَنَي الجَنَّتَين ِ دان ٍ، گفت و ميوه هاي اينكه بستانها نزديك باشد قريب المتناول«7» تا براي استاده و نشسته و خفته بتواند گرفتن«8». و الجنا الثمر«9» و جنيته اذا قطفته. قال بعض العرب«10»: هذا جناي و خياره فيه [911- ر] اذ كل ّ جان يده الي فيه در خبر است كه بنده مؤمن بر سرير خفته باشد و از بالاي او درختان ميوه بر او سايه گسترده چون او را آرزو آيد ميوه از«11» آن شاخ سر فرود آرد تا او به دست خود تناول كند و دست كس بدان نرسيده باشد. فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. ----------------------------------- (1). آد، گا: ديبا. (2). آد، گا: از چه خواهد بود. (3). سوره سجده (32) آيه 17. [.....] (4). كا: آفره، آد و گا: ندارد. (5). آد، كا، گا: كه دو

روي بود. موجّه: به معني جامه دو رويه در فرهنگها آمده است. (6). آد، گا: كه خواهند مي افگنند. (7). آد: قريب التناول. (8). آد، كا، گا: چيدن. (9). آد، كا، گا يقال. (10). در حاشيه تفسير قرطبي (17/ 180) نام شاعر اينكه بيت «عمرو بن عدي ّ اللخمي ّ إبن اخت جذيمة الابرش» آمده. و افزوده است: و هو مثل يضرب للرجل يؤثر صاحبه بخيار ما عنده. (11). آد، گا: هر كدام كه خواهد.

صفحه : 275 فِيهِن َّ قاصِرات ُ الطَّرف ِ، گفت در آن بهشت زناني باشند كوتاه نظر كوتاه ديده و چشم بر هم نهاده. و گفتند: قاصِرات ُ الطَّرف ِ، يعني چشم خود قصر كنند بر شوهران خود و در ديگر كس ننگرند. إبن زيد گفت شوهر خود را گويند«1»: به عزت خداي كه من در همه بهشت از تو نكوتر هيچ نمي بينم سپاس آن خداي را كه تو را به من داد و مرا به تو. لَم يَطمِثهُن َّ إِنس ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان ٌّ، گفت دست بديشان دراز كرده نباشند«2» هيچ پري و آدمي. و گفتند اينكه كنايت است از جماع و مقاربت، يعني كسي با ايشان خلوت نبوده باشد«3» بل به مهر خود باشند. و گفتند مراد آن است كه اقتضاض نكرده باشند ايشان را و بكارت نبرده«4» و خون آلود نكرده، چون«5» اصل او از خون است«6». و منه الطّامث، للحايض. و گفتند. مراد لمس است يعني دست هيچكس به ايشان نرسيده باشد. و قول اوّل در عربيّت ظاهرتر است، و منه قوله- عليه السلام-: ايّما امرأة ماتت بجمع لم تطمث دخلت الجنّة، گفت هر زني كه«7» با مهر«8» با پيش خداي شود دوچيزگي«9» نابرده به

بهشت شود«10». و قال الشاعر: دفعن«11» الي ّ لم يطمثن قبلي فهن ّ اصح ّ من بيض النّعام سهل بن عبد اللّه گفت: هر كه در دنيا چشم نگاه دارد از محرّمات در آخرت او را عوض دهند [119- ر] از قاصرات. امّا قوله: وَ لا جَان ٌّ، قول درست آن است كه براي مبالغه گفت چنان كه يكي از ما گويد: هيچ جنّي و انسي را اينكه جا ----------------------------------- (1). آد، گا: هر يك از اينكه قاصرات شوهر خود را گويد. (2). آج، آد، گا: دراز نكرده باشند. (3). آد، گا: هيچ آفريده بايشان خلوت نكرده باشد كا: خلوت نرفته باشد. (4). آد، گا و ايشان را پليد. (5). آد، گا، كا: چه. (6). آد: اصل طمث خون است. [.....] (7). همه نسخه بدلها او. (8). آد، گا: بمهر. (9). كذا در اساس و آج، آد، كا، گا: دوشيزگي. (10). آد، گا: رود. (11). قرطبي (17/ 181) و لسان (ماده طمث): وقعن. شاعر بيت در هر دو مأخذ فرزدق ذكر شده است.

صفحه : 276 راه نيست و هيچ مرغ اينكه جا نتواند پريدن«1» و مانند اينكه. و ارطات بن منذر گفت: ضمرة«2» بن حبيب را پرسيدم كه جنّيان را ثواب باشد! گفت: آري و اينكه آيت بخواند. آنگه گفت: زنان جنّي مردان جنّي را باشند و انسي مردان«3» انسي را«4». و مجاهد گفت: چون مردي مجامعت كند نام خداي نبرد جنّي«5» بيايد و خويشتن«6» بر احليل او پيچد و با او مجامعت كند، و اينكه قول ضعيف ترين اقوال است«7». آنگه وصف كرد اينكه حوران را بگفت: كَأَنَّهُن َّ الياقُوت ُ وَ المَرجان ُ، پنداري«8» كه اينكه زنان ياقوت و مرجان اند؟

قتاده گفت: ايشان را صفاي ياقوت باشد در بياض مرجان. و گفتند: مراد آن است كه سرخ سپيد باشند چون ياقوت و مرجان. عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه گفت زنان بهشت يكي از ايشان هفتاد حلّه ملوّن دارد در زير آن هفتاد حلّه مغز را در استخوانشان بتوان ديد. براي آن كه خداي تعالي مي گويد:«9» كَأَنَّهُن َّ الياقُوت ُ وَ المَرجان ُ. و ياقوت جوهري است كه اگر چه كثافتي دارد چون رشته در او كنند از برون او بتوان ديد«10». هَل جَزاءُ الإِحسان ِ إِلَّا الإِحسان ُ [جزا و پاداشت احسان چه باشد جز احسان و نيكويي. صورت استفهام است و مراد جحد، و معنا آن كه ما جزاء الاحسان الّا الإحسان يعني]«11». جزاي احسان جز احسان نباشد گفتند: «هل» در كلام عرب بر چهار وجه آمد: يكي«12» به معني قد، نحو قوله: هَل أَتاك َ حَدِيث ُ الغاشِيَةِ«13» ----------------------------------- (1). آد، گا: پريد. (2). كذا در اساس و آج، با توجه به آد و منابع تفسير تصحيح شد. (3). آج: مردم. (4). آج: و زنان انسي مردم انسي را. (5). آد: جني اي. (6). آج: خويش آد، گا: خود را. (7). آد، گا: و اينكه قول مغزي ندارد و ضعيف است. (8). گا: پنداريا. (9). اساس: مي گويند، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (10). آد، گا: ديدن. (11). اساس و آج افتادگي دارد، از آد افزوده شد. (12). آد، گا: اول. (13). سوره غاشيه (88) آيه 1.

صفحه : 277 و هَل أَتاك َ حَدِيث ُ ضَيف ِ إِبراهِيم َ«1» و [هَل أَتاك َ]«2» فَهَل وَجَدتُم ما وَعَدَ رَبُّكُم حَقًّا«5»، سيّم«6» به معني امر، نحو

قوله: [فهل انتم منتهون«7»، اي انتهوا. و چهارم به معناي نفي، چنان كه در اينكه آيت هست في قوله]«8»: فَهَل عَلَي الرُّسُل ِ إِلَّا البَلاغ ُ المُبِين ُ«9»، اي ما علي الرسل. انس مالك روايت كرد كه رسول- عليه السلام- اينكه آيت بخواند آنگه گفت: داني تا خداي تعالي چه گويد«10»! گفتند: خداي و رسولش عالمتر. گفت: مي گويد جزاي آن كه بر او نعمت كرده باشم به توحيد چيست الّا بهشت! و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عمر گفتند كه رسول- عليه السلام- گفت: معني آيت آن است كه هر كس كه بر او نعمت كرده باشم به توحيد و معرفت فرداي قيامت«11» جاي او در حظيره قدس باشد در بهشت من بر نعمت من«12». عبد اللّه عبّاس گفت«13»: جزاي آن كه بگويد «لا اله الّا اللّه» هيچ نيست الّا بهشت. حسن گفت: جزاي مطيعان در دنيا هيچ نيست مگر كرامت آخرت. صادق- عليه السلام- گفت: جزاي آن كه در ازل بر او«14» احسان كرده باشيم«15» آن است كه در ابد بر او نگاه داريم«16». محمّد بن الحنفيّه گفت: اينكه جزا شامل است برّ را و فاجر را، برّ را در آخرت باشد و فاجر را در دنيا. ----------------------------------- (1). سوره ذاريات (51) آيه 24. (2). اساس و آج افتادگي دارد، از آد افزوده شد. (3). سوره ص (38) آيه 21. (4). گا: دويم. (5). سوره اعراف (7) آيه 44. (6). كا: سيوم آج: سوم. (7). سوره مائده (5) آيه 91. (8). اساس: افتادگي دارد از آج افزوده شد. (9). سوره نحل (16) آيه 35. (10). همه نسخه بدلها: مي گويد. [.....] (11). اساس: به صورت «فردا دقيامت».

(12). آد، كا، گا: برحمت من. (13). آد، كا، گا يعني. (14). آج: به او آد، گا: با او. (15). همه نسخه بدلها: باشم. (16). همه نسخه بدلها: نگاه دارم.

صفحه : 278 وَ مِن دُونِهِما جَنَّتان ِ، گفت برون آن«1» دو بهشت ديگر باشد. در معني «دون» خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن است كه زير آن در درج، إبن زيد گفت: من دونهما في الفضل يعني كم از آن باشد. إبن جريج [گفت]«2» چهار بستان است: دو بهشت سابقان«3» مقرّبان راست كه در او از هر ميوه دو لون باشد، و دو بستان ديگر اصحاب اليمين و تابعان را كه در او ميوه و نار«4» و خرما باشد. فضل بن يحيي گفت: به «دون» غير خواست [120- ر] يعني جز آن دو«5» ديگر باشد كسائي گفت: امامهما در پيش آن دو«6» بستان دگر باشد. دگر باشد. قال الشّاعر: ري«7» قائم من دونها ما ورائها و قال اخر: و فلاة من دونها«8» تحرس السف ... رو ميل يفضي«9» الي اميال و ضحّاك گفت: دوم فزون اوّل باشد در منزلت، چه اوّل او«10» زر و سيم باشد، و دوم از ياقوت و زمرّد. مُدهامَّتان ِ، يعني از بسياري آب كه خورده باشد سبزي سبز«11» شده باشد جنان كه با سياهي زند و كشت و گياه چون سير آب باشد اينكه رنگ دارد. يقال: ادهام ّ الزّرع ادهيماما، فهو مدهام ّ و الجنّة مدهامّة و الجنّتان مدهامّتان. و مثله في المعني قول ذي الرمّة: سا الاكم منها غضّة حبشية گياه آن بيشه را حبشي خواند از اينكه معني. و گفتند: مدهامتان، ملتفّتان«12» ----------------------------------- (1). آد: دون آن دو

بهشت. (2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (3). آد، گا و. (4). كا: انار. (5). آد دو. (7- 6). آد، كا، گا: يري. (8). آج: من دونهما. (9). آج، كا: يقضي. [.....] (10). آد، كا، گا: از. (11). آد، گا: سبز سبز. (12). آج، كا: ملتقتان.

صفحه : 279 درختان او در هم شده. فِيهِما عَينان ِ نَضّاخَتان ِ، گفت در او دو چشمه باشد كه آب از ايشان بر مي جوشد و مي زايد، اي فوّارتان. حسن و عطا گفتند: از زمين مي بر جوشد«1» و آنگه روان مي شود. عبد اللّه عبّاس گفت: بر مي دهد«2» به خير و بركت بر اهل بهشت. عبد اللّه مسعود گفت: به جاي آب از اينكه چشمه ها مشك و كافور«3» بر مي جوشد. و نضخ و نضح و رشح و رش ّ متقاربند جز آن است كه «رش ّ» كم باشد«4» پس رشح، آنگه نضح، آنگه نضخ. قال الشاعر: من كل ّ نضاخة الذّفري اذا عرقت «5» فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخل ٌ وَ رُمّان ٌ، گفت: در او ميوه باشد و خرما و نار«6». و خرما و نار«7» از جمله ميوه باشد و لكن آن را تخصيص كرد«8» براي تفضيل، آن چنان كه: و [120- پ] وَ رُسُلِه ِ وَ جِبرِيل َ وَ مِيكال َ«9»، كقوله: حافِظُوا عَلَي الصَّلَوات ِ وَ الصَّلاةِ الوُسطي«10» كقوله: وَ إِذ أَخَذنا مِن َ النَّبِيِّين َ مِيثاقَهُم وَ مِنك َ وَ مِن نُوح ٍ«11». در خبر است كه: درختان بهشت از اصل ساق تا به سر شاخ«12» ميوه منضّد«13» باشد. و ميوه هاي آن مانند سبوها«14» باشد [هر گه بچينند به جاي آن ديگري پديد آيد و خوشهاي انگورش دوازده گز باشد]«15» به طول و جويهاي آن«16» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بر

مي جوشد. (2). آد، گا: مي بر دهد. (3). آد، گا: عنبر. (4). آد، كا، گا: كمتر باشد از رشح. (5). اساس: الزوري اذا عوقب آج: الزوي اذا عوقب به بيت، با توجه به ديگر نسخه بدلها بر اساس ضبط لسان العرب (ماده نضخ) تصحيح شد. (7- 6). كا: انار. (8). اساس: تخصيص كردند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). سوره بقره (2) آيه 98. (10). سوره بقره (2) آيه 238. (11). سوره احزاب (33) آيه 7. (12). آد، كا، گا به. [.....] (13). آج: متّصل. (14). آج: سبويها. (15). اساس افتادگي دارد، از آج افزوده شد. (16). آد، كا، گا: آب.

صفحه : 280 در شكاف نباشد بل بر روي زمين مي رود. در خبري ديگر آمد كه: نخل بهشت را عروقش از سيم باشد و شاخش از زر و برگهاي او حلّه ها باشد و ميوه او از انواع درّ و جواهر باشد، به طعم از انگبين شيرينتر و نرمتر از زبده«1» در او هيچ استخوان نباشد. ابو سعيد خدري ّ روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه گفت: شب معراج كه مرا بر آسمان بردند، درختان نار ديدم بر او هر ناري چند«2» پوست شتري«3» مقتّب، و مرغان او چون شتران بختي. كنيزكي را ديدم، گفتم«4»: تو كه رايي«5»! گفت: زيد حارثه را«6». زيد را بشارت دادم به آن. و در بهشت چيزها ديدم كه چشمها ديده نيست«7» و گوشها شنيده نيست«8» و بر خاطر هيچ آدمي گذشته نيست«9». فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ. فِيهِن َّ خَيرات ٌ حِسان ٌ، كسائي گفت: خداي تعالي دو بهشت بگفت و دو ديگر گفت«10»، آنگه چمع كرد هر چهار

را، گفت«11»: در آن بهشتها زناني باشند خيرات، و هي«12» جمع خيرة. جمله قرّاء [121- ر] به تخفيف خواندند. ابو رجاء العطاردي ّ در شاذّ «خيّرات» خواند به تشديد « يا »، و آن دو لغت است مثل: سيد و سيّد و هين و هيّن و لين و ليّن. ام ّ سلمه- رضي اللّه عنها- گفت: رسول را- عليه السلام- پرسيدم كه «خيرات حسان» چه باشد! گفت: خيرات الأخلاق حسان الوجوه نكو«13» خوي ----------------------------------- (1). آد، گا: و از روغن نرمتر كا: و نرمتر از كره. (2). آد، گا: چندانك. (3). كا: اشتري. (4). آد، كا اي كنيزك گا يا كنيزك. (5). اساس، آد، كا: كرايي/ كه رايي. (6). آد، كا، گا پس. (7). آد، گا: چشمها نديده. (8). آد، گا: گوشها نشنيده. (9). آد، گا: آدمي نگذشته. (10). اساس: گفتند كا: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....] (11). آد، كا، گا فيهن ّ. (12). كا: ندارد. (13). آد، كا: نيكو.

صفحه : 281 نكو روي باشند. حسن گفت: أي فاضلات. اسماعيل بن ابي خالد گفت: عذار [ي]«1» دوشيزگان. جرير بن عبد اللّه گفت: مختارات گزيدگان باشند. مفسّران گفتند در تفسير خيرات، لسن بذربات«2» و لا دفرات و لا بخراآت و لا متطلّعات و لا متشوّفات و لا متسلّطات، و لا طمّاحات«3» و لا طوّافات في الطّريق«4». نا خوش بوي نباشند«5» و پليد زبان نباشند و گنده دهن نباشند و سر به در بيرون كننده نباشند«6» و سليطه نباشند و متكبّر نباشند و گردنده«7» نباشند. و در خبر است كه: زنان بهشت دست در دست نهند و به غناء گويند«8» به آوازي

كه خلايق مثل آن نشنيده باشند. 9» نحن الرّاضيات فلا نسخط ابدا، و نحن المقيمات فلا نظعن ابدا، و نحن خيرات حسان خلقنا لأزواج« كرام ما خشنودانيم كه خشم نگيريم هرگز و مقيمانيم كز«10» اينكه جا نرويم هرگز و ما زنان«11» آراسته ايم«12» به خصال و جمال ما را براي مرداني كريم نهاده اند. روايت است كه: چون حوران«13» بهشت [121- پ] اينكه گويند، زنان مؤمنان«14» گويند: نحن المصلّيات و ما صلّيتن ّ و نحن الصّائمات و ما صمتن ّ و نحن المتصدّقات و ما تصدّقتن ّ و نحن المتوضّيات و ما توضيتن ّ، گويند: ما نماز كنندگانيم«15» و شما نكردي«16»، ما روزه دارانيم و شما نداشتي«17» و ما صدقه ----------------------------------- (1). اساس، آج: ندارد، با توجه به آد، گا افزوده شد كا: عذراي. (2). اساس، آج: بدمزات، با توجّه به آد، كا، گا تصحيح شد. (3). آد، كا، گا: طمّاخات. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: في الطّرق. (6- 5). اساس: نباشد با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آد در كوچها/ در كوچه ها. (8). آد، گا: مي گويند و مي سرايند. (9). اساس، آج: الازواج، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). آد، كا، گا: كه از. (11). آد، كا، گا: زمانيم. (12). آد، گا: آراسته. [.....] (13). آد، گا: حوريان. (14). آد، گا: مؤمنه كا: مؤمنات. (15). كا، گا: نماز كنانيم. (16). آج: نكرديد. (17). آج، كا، گا: نداشت.

صفحه : 282 داديم«1» و شما ندادي«2» و ما وضو و طهارت نماز كرديم و شما«3» نكردي«4». عايشه گفت و اللّه كه غلبه اينا«5» را بود. حُورٌ مَقصُورات ٌ فِي الخِيام ِ، حق تعالي وصف

كرد آن زنان را، گفت: حورند«6» و آن جمع «حوراء» و «أحور» باشد، و تفسير او برفت اند جاي«7». مَقصُورات ٌ«8»، محبوسات«9» مستورات في الحجال باز داشته پوشيده. يقال: امرءة قصيرة و قصورة و مقصورة اذا كانت مخدّرة مستورة لا تخرج، قال الشاعر: و انت الّتي حبّبت كل ّ قصيرة الي ّ و ما تدري بذاك القصائر عنيت قصيرات الحجال و لم ارد قصار الخطا شرّ النّساء البحاتر مجاهد گفت: مقصور باشند بر شوهران خود، چشم به كسي ديگر نكنند«10». أنس مالك روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: اگر يكي از حوريان بهشت خيو در زمين فگند يا در درياي شور خوش گردد از خوشي آب دهن او. فِي الخِيام ِ، جمع خيمه. عبد اللّه مسعود گفت: هر زني را خيمه اي باشد طولش شصت ميل. در خبر است كه رسول- عليه السلام- گفت: در بهشت [122- ر] خيمه ها باشد«11» از درّ«12» سپيد به يك پاره، طول او در هوا شصت گز در او هر زاويه از آن خيمه مؤمن را جفتي باشد كه او را ديگر كس نبيند. عبد اللّه عبّاس گفت در اينكه [آيت]«13»: حور مقصورات في الخيام، هر ----------------------------------- (1). آج، آد، كا، گا: صدقه دهندگانيم. (2). آج: نداديد. (3). آد، گا از اينها هيچ. (4). آج: نگرديد. (5). اينا/ اينان آج و ديگر نسخه بدلها: اينان. (6). آد، كا، گا: حورانند. (7). آج: اندرجاي آد، گا: چند جا برفت. (8). آد، گا أي محصورات. (9). اساس: محبوسان، با توجّه به آج تصحيح شد. [.....] (10). آد، گا: باز نكنند. (11). آد، كا، گا هر خيمه اي. (12). آج، آد، كا: درّي. (13). اساس: ندارد، با توجّه به

آج افزوده شد.

صفحه : 283 خيمه اي از پاره اي«1» لؤلؤ باشد چهار فرسنگ در چهار فرسنگ، او را چهار هزار مصراع باشد. أنس مالك روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، در بهشت جويها ديدم بر كناره هاي او خيمه ها زده از مرجان، از آن جا آواز بيرون مي آمد كه: السلام عليك يا رسول اللّه. من گفتم: يا جبرئيل اينان كه اند! گفت: كنيزكاني اند از حور عين«2». دستوري خواستند از خداي تعالي تا بر تو سلام كنند، خداي دستوري داد ايشان را و مي گفتند: 3» نحن الخالدات فلا نموت ابدا و نحن النّاعمات فلا نبأس أبدا« أزواج رجال كرام، حور مقصورات في الخيام ، گفت: ما هميشه زندگانيم كه نمي ميريم هرگز و ما ناعمانيم كه به سختي نرسيم هرگز، زنان مردان كريم. حور مقصورات في الخيام حوريان در خيمه ها باز داشته. لَم يَطمِثهُن َّ إِنس ٌ قَبلَهُم وَ لا جَان ٌّ، عامّه قرّاء به كسر «ميم» خواندند، و أبو حياة الشّامي ّ و طلحة بن مصرّف در شاذّ به ضم خواندند، و كسائي يكي مكسور خواند و يكي مضموم. ابو اسحاق گفت: در قفاي اصحاب امير المؤمنين«4» نماز كردم«5»، از ايشان شنيدم كه: [122- پ] «يطمثهن ّ» خواندند به ضم ّ «ميم»، و [از]«6» اصحاب عبد اللّه مسعود شنيدم به كسر «ميم» خواندند، و كسائي براي آن يكي به ضم خواند و يكي به كسر تا از اينكه روايت برون نشده باشد، و هما لغتان. مُتَّكِئِين َ عَلي رَفرَف ٍ خُضرٍ، گفت: تكيه زده باشند بر رفرف سبز. سعيد جبير گفت: «رفرف» مرغزارهاي بهشت باشد پر گياه سبز و تازه، و يكي را «رفرفه» گويند، و «رفارف»«7» جمع

رفرف باشد و هو جمع الجمع. عبد اللّه عبّاس گفت: ----------------------------------- (1). آد، گا: از يك پاره. (2). آج، كا: كنيزكان از حور عين اند. (3). آد، گا نحن. (4). آد، كا، گا علي عليه السلام. (5). آد، كا، گا: مي كردم. (6). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (7). اساس: رفاف، با توجّه به آج و ديگر.

صفحه : 284 بساطها باشد، قتاده و ضحّاك گفتند: مجالس باشد و نشستگاهها از نهاليها و دستها«1» و پيشگاهها. إبن كيسان گفت: بالشها باشد. ابو عبيده گفت: حاشيه جامه را رفرف خوانند. بعضي دگر گفتند: عرب هر جامه پهن را رفرف خوانند، قال إبن مقبل. و انّا لنزّالون تغشي نعالنا سواقط من أصناف ريط و رفرف و عبقري ّ حسان«2» زيلوها و طبقها«3» باشد سطبر«4» ثخين، يكي را عبقريّه خوانند [و «عبقري ّ»] جمع است بدلالة قوله في صفته حسان و گفتند: عرب انواع بساط را عبقري گويند]«5». قتاده گفت: زيلوهاي مرتفع باشد. مجاهد گفت: از ديبا باشد. ابو العالية گفت: مخمل باشد. حسن گفت: درانك باشد واحدها «درنوك»، و آن نخ باشد. قتيبي گفت: هر جامه منقّش از هر نوع كه باشد عرب آن را عبقري ّ خوانند. ابو عبيده گفت: منسوب است با «عبقر» و آن زمين«6» است كه آن جا ديباهاي فاخر گرانمايه بافند، قال ذو الرمّة في نظمه: حتّي كأن ّ رياض القف ّ البسها من وشي عبقر تجليل و تنجيد«7» و گفتند: عبقري زميني است كه در او جنّيان باشند، قال الشّاعر: بخيل عليها جنّة عبقريّة جد يرون يوما ان ينالوا فيستعلوا قطرب گفت: اينكه منسوب نيست، و لكن بمنزلة [123- ر] قولك:

كرسي ّ و كراسي ّ و بختي ّ و بخاتي ّ. خليل گفت: هر چيزي«8» جليل نبيل بنزديك عرب عبقري ّ باشد از مردان و جامه ها و جز آن، و منه الحديث في عمر: فلم أر عبقريّا يفري فريّه. عاصم الجحدري ّ روايت كرد عن«9» ابي بكر كه او گفت شنيدم از رسول ----------------------------------- (1). كذا: در اساس و آج آد، كا، گا: دستگاهها چاپ شعراني (10/ 408): متكاها. (2). آد، كا، گا گفت. (3). آد، كا، گا: طنفسها. [.....] (4). آد، كا، گا: ستبر. (5). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد، كا، گا: زميني. (7). آد: تبجيل. (8). آد، گا كه. (9). آد، كا، گا: از.

صفحه : 285 - عليه السلام- كه مي خواند: متّكئين علي رفارف خضر و عبا قري ّ حسان. فَبِأَي ِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ . تَبارَك َ اسم ُ رَبِّك َ باقي است نام خداي«1» ذو الجلال. شاميان خواندند به «واو» صفة للاسم، و باقي قرّاء «ذي الجلال» صفة للرب ّ تعالي، و اينكه قراءت دليل مي كند كه اسم نه مسمّي است براي آن كه اضافه كرد با رب، و اگر نام خداي بودي اضافة الشي ء الي نفسه بودي، و اينكه درست نيايد. و چون وجه جز خداي نيست، بل وجه اللّه ذات اللّه باشد، صفت او به «ذو» كرد وجه، جز اينكه نخوانند: وَ يَبقي وَجه ُ رَبِّك َ ذُو الجَلال ِ وَ الإِكرام ِ«2»، صفة للوجه لأن ّ وجهه هو تعالي و ليس اسمه هو«3»، گفت متعالي است، و باقي نام خداي تو كه خداوند بزرگواري است و گرامي كردن بندگان«4». اگر گويند: اينكه تكرار چه معني دارد در اينكه سوره«5» چندين جايگاه، بقوله: فَبِأَي ِّ آلاءِ

رَبِّكُما تُكَذِّبان ِ! گوييم از اينكه چند جواب گفتند: يكي آن كه فرّاء گفت: تكرار در اينكه و امثال اينكه براي تأكيد باشد، چنان كه مجيب گويد: بلي بلي، ممتنع گويد: لا لا، و انشد: و كأيّن و كم عندي لهم من صنيعة أيادي بثوها علي ّ و أوجبوا و أنشد ايضا: م نعمة كانت«6» لكم كم كم و كم و قال آخر: نعق الغراب ببين لبني غدوة كم كم و كم بفراق لبني ينعق و قال آخر: اردت لنفسي بعض الامور فأولي لنفسي اولي لها ----------------------------------- (1). آد، گا تو. (2). سوره رحمن (55) آيه 27. (3). آج هو. (4). آد، كا را. (5). آج، آد، گا در. (6). آد، كا: عندي.

صفحه : 286 و جواب ديگر از اينكه آن است كه: تكرار بر«1» اختلاف [123- پ] فوايد است، چون تقرير به نعمتهاي مختلف كرد، عند«2» ذكر هر نعمتي تكرار تقرير كرد و غرض از تكرير«3» تقرير است و تذكير و تقريع و توبيخ، چنان كه يكي از ما گويد: الم احسن اليك بأن اعطيتك، الم احسن اليك بأن خلّقتك، الم احسن اليك بأن رفعتك. الم احسن اليك بان خلعت عليك، و عند«4» ذكر هر نعمتي باز گويد كه: الم احسن اليك نه«5» با تو احسان كردم به فلان چيز و احسان كردم به فلان چيز؟ و اينكه در كلام عرب و عجم و اشعار ايشان بسيار است، قال مهلهل بن ربيعة يرثي اخاه كليبا: علي ان ليس عدلا من كليب«6» إذا رجف العضاه من الدّبور علي ان ليس عدلا من كليب اذا خرجت مخبّاة الخدور علي ان ليس عدلا من كليب إذا ما اعلنت

نجوي الامور علي أن ليس عدلا من كليب اذا خيف المخوف من الثغور علي أن ليس عدلا من كليب اذا ما خاف جار المستجير و قالت ليلي الاخيليّة ترثي توبة بن الحميّر: لنعم الفتي يا توب كنت اذا التقت صدور الأعالي و استشال [الاسافل]«7» و نعم الفتي يا توب كنت و لم تكن لتسبق يوما كنت منه تحاول و نعم الفتي يا توب كنت لخائف أتاك لكي تحمي ّ و نعم المجامل و نعم الفتي يا توب جارا و صاحبا و نعم الفتي يا توب حين تناضل لعمري لأنت المرء أبكي لفقده بجدّ و لو لامت عليه العواذل لعمري لأنت المرء أبكي لفقده و لو لام فيه ناقص الرّاي جاهل لعمري لأنت المرء أبكي لفقده اذا كثرت بالملجمين البلابل ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: براي. (4- 2). كا: نزد. [.....] (3). آد: غرض اينكه تكرار. (5). آة، كا، گا من. (6). آد، در حاشيه به خط كاتب اصلي افزوده است: تا آخر كه هشت بيت است مصراع اول يك نوع. (7). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 287 [ابي]«1» لك ذم ّ النّاس يا توب كلّما ذكرت امور محكمات كوامل«2» ابي لك [421- ر] ذم ّ النّاس يا توب كلّما ذكرت سماح حين يأوي الارامل فلا يبعدنك اللّه يا توب انّما لقيت حمام الموت و الموت خاتل فلا يبعدنك اللّه يا توب انّما كذاك المنايا عاجلات و آجل فلا يبعدنك اللّه يا توب انّما سقتك الغودي المدجنات الهواطل چنان كه بيتي در ابيات«3» از تكراري به تكراري مي رود براي اختلاف احوال و معاني كه گفته شد، و قال

الحارث بن عبّاد: قرّبا مربط النّعامة منّي لقحت حرب وائل عن حيال آنگه تكرار كرد اينكه مصراع را كه: قرّبا مربط النّعامة منّي لقحت، در چند بيتها«4». و قالت ابنة النّعمان ترثي زوجها مالكا: و حدّثني اصحابه ان ّ مالكا ضروب بنصل السيف غير نكول«5» و حدّثني اصحابه ان ّ مالكا اقام و نادي صحبه برحيل«6» و حدّثني اصحابه ان ّ مالكا جواد بما في الرّحل غير بخيل و حدّثني اصحابه ان ّ مالكا خفيف علي الحدّاث«7» غير ثقيل و حدّثني اصحابه ان ّ مالكا جزوم كماضي الشفرتين صقيل و مانند اينكه بسيار است و اينكه«8» براي آن آوردم تا شبهت ملحدان و طاعنان زايل گردد«9» و معلوم گردد كه امثال اينكه در اشعار ايشان«10» بسيار است. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). اساس، آج: كواهل با توجّه به كا تصحيح شد. (3). آد، گا: تا دوازده بيت، در هر بيتي از اينكه ابيات. (4). كا: بيت. (5). آد به خط كاتب اصلي بالاي اينكه بيت افزوده است: تا دوازده بيت در هر بيتي از اينكه ابيات به تكراري مي رود براي اختلاف معاني. (6). كذا در اساس آج، ديگر نسخه بدلها اينكه بيت را انداخته اند چاپ شعراني (10/ 411): برحيل. (7). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (10/ 412) الحدثان. (8). آد، گا در اشعار عرب و اينكه چند بيت. (9). آج، آد، گا: شود. (10). آد، گا: كلام عرب. [.....]

صفحه : 288

سورة الواقعة

بدان كه اينكه سورت مكّي است و عدد آيات او«1» نود و شش است و سيصد و هفتاد و هشت كلمت است

و هزار و هفتصد و سه حرف است. و روايت است از ابو طيبه كه عثمان عفّان در پرسيدن«2» عبد اللّه مسعود رفت، و او بيمار بود، بيماريي كه از آن با پيش خداي رفت«3». گفت: از چه مي نالي! گفت: از گناهم. گفت: چه آرزو كني«4»! گفت: رحمت خدايم. گفت: طبيبي«5» بيارم! گفت: الطبيب امرضني. گفت: طبيب مرا بيمار كرد. گفت: [124- پ] عطايت فرمايم! گفت حاجت نيست مرا به آن، و من بر مثل اينكه حال«6» گفت: بفرمايم تا به دختركانت دهند! گفت: ايشان را حاجت نيست با آن كه من ايشان را سورة الواقعه بياموخته ام و فرموده ام تا مي خوانند، و من از رسول- عليه السلام- شنيدم كه هر كه او سورة الواقعه بسيار خواند هرگز درويش نشود«7». و هلال بن يساف«8» روايت كرد از مسروق كه گفت: هر كس كه او خواهد كه خبر اوّلينان و آخرينان و خبر اهل بهشت و اهل دوزخ و خبر اهل دنيا و اهل آخرت بداند بايد كه«9» ----------------------------------- (1). آد، گا: آن. (2). آد، گا: به پرسيدن كا: به عيادت. (3). كا: شد. (4). آد، گا: داري كا: مي كني. (5). آج، كا را. (6). آد، گا: و من در اينكه حال. (7). آد، گا: نگردد. (8). آج: يساو آد، كا، گا: يسار. (9). همه نسخه بدلها سورة.

صفحه : 289

الواقعه بر خواند تا از همه بر خبر«1» گردد. قوله تعالي:

[سوره الواقعة (56): آيات 1 تا 96]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ إِذا وَقَعَت ِ الواقِعَةُ (1) لَيس َ لِوَقعَتِها كاذِبَةٌ (2) خافِضَةٌ رافِعَةٌ (3) إِذا رُجَّت ِ الأَرض ُ رَجًّا (4) وَ بُسَّت ِ الجِبال ُ بَسًّا (5) فَكانَت هَباءً مُنبَثًّا (6) وَ كُنتُم أَزواجاً ثَلاثَةً

(7) فَأَصحاب ُ المَيمَنَةِ ما أَصحاب ُ المَيمَنَةِ (8) وَ أَصحاب ُ المَشئَمَةِ ما أَصحاب ُ المَشئَمَةِ (9) وَ السّابِقُون َ السّابِقُون َ (10) أُولئِك َ المُقَرَّبُون َ (11) فِي جَنّات ِ النَّعِيم ِ (12) ثُلَّةٌ مِن َ الأَوَّلِين َ (13) وَ قَلِيل ٌ مِن َ الآخِرِين َ (14) عَلي سُرُرٍ مَوضُونَةٍ (15) مُتَّكِئِين َ عَلَيها مُتَقابِلِين َ (16) يَطُوف ُ عَلَيهِم وِلدان ٌ مُخَلَّدُون َ (17) بِأَكواب ٍ وَ أَبارِيق َ وَ كَأس ٍ مِن مَعِين ٍ (18) لا يُصَدَّعُون َ عَنها وَ لا يُنزِفُون َ (19) وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُون َ (20) وَ لَحم ِ طَيرٍ مِمّا يَشتَهُون َ (21) وَ حُورٌ عِين ٌ (22) كَأَمثال ِ اللُّؤلُؤِ المَكنُون ِ (23) جَزاءً بِما كانُوا يَعمَلُون َ (24) لا يَسمَعُون َ فِيها لَغواً وَ لا تَأثِيماً (25) إِلاّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً (26) وَ أَصحاب ُ اليَمِين ِ ما أَصحاب ُ اليَمِين ِ (27) فِي سِدرٍ مَخضُودٍ (28) وَ طَلح ٍ مَنضُودٍ (29) وَ ظِل ٍّ مَمدُودٍ (30) وَ ماءٍ مَسكُوب ٍ (31) وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32) لا مَقطُوعَةٍ وَ لا مَمنُوعَةٍ (33) وَ فُرُش ٍ مَرفُوعَةٍ (34) إِنّا أَنشَأناهُن َّ إِنشاءً (35) فَجَعَلناهُن َّ أَبكاراً (36) عُرُباً أَتراباً (37) لِأَصحاب ِ اليَمِين ِ (38) ثُلَّةٌ مِن َ الأَوَّلِين َ (39) وَ ثُلَّةٌ مِن َ الآخِرِين َ (40) وَ أَصحاب ُ الشِّمال ِ ما أَصحاب ُ الشِّمال ِ (41) فِي سَمُوم ٍ وَ حَمِيم ٍ (42) وَ ظِل ٍّ مِن يَحمُوم ٍ (43) لا بارِدٍ وَ لا كَرِيم ٍ (44) إِنَّهُم كانُوا قَبل َ ذلِك َ مُترَفِين َ (45) وَ كانُوا يُصِرُّون َ عَلَي الحِنث ِ العَظِيم ِ (46) وَ كانُوا يَقُولُون َ أَ إِذا مِتنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون َ (47) أَ وَ آباؤُنَا الأَوَّلُون َ (48) قُل إِن َّ الأَوَّلِين َ وَ الآخِرِين َ (49) لَمَجمُوعُون َ إِلي مِيقات ِ يَوم ٍ مَعلُوم ٍ (50) ثُم َّ إِنَّكُم أَيُّهَا الضّالُّون َ المُكَذِّبُون َ (51) لَآكِلُون َ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّوم ٍ (52) فَمالِؤُن َ مِنهَا البُطُون َ (53) فَشارِبُون َ عَلَيه ِ مِن َ الحَمِيم ِ (54) فَشارِبُون َ شُرب َ الهِيم ِ (55) هذا نُزُلُهُم يَوم َ الدِّين ِ

(56) نَحن ُ خَلَقناكُم فَلَو لا تُصَدِّقُون َ (57) أَ فَرَأَيتُم ما تُمنُون َ (58) أَ أَنتُم تَخلُقُونَه ُ أَم نَحن ُ الخالِقُون َ (59) نَحن ُ قَدَّرنا بَينَكُم ُ المَوت َ وَ ما نَحن ُ بِمَسبُوقِين َ (60) عَلي أَن نُبَدِّل َ أَمثالَكُم وَ نُنشِئَكُم فِي ما لا تَعلَمُون َ (61) وَ لَقَد عَلِمتُم ُ النَّشأَةَ الأُولي فَلَو لا تَذَكَّرُون َ (62) أَ فَرَأَيتُم ما تَحرُثُون َ (63) أَ أَنتُم تَزرَعُونَه ُ أَم نَحن ُ الزّارِعُون َ (64) لَو نَشاءُ لَجَعَلناه ُ حُطاماً فَظَلتُم تَفَكَّهُون َ (65) إِنّا لَمُغرَمُون َ (66) بَل نَحن ُ مَحرُومُون َ (67) أَ فَرَأَيتُم ُ الماءَ الَّذِي تَشرَبُون َ (68) أَ أَنتُم أَنزَلتُمُوه ُ مِن َ المُزن ِ أَم نَحن ُ المُنزِلُون َ (69) لَو نَشاءُ جَعَلناه ُ أُجاجاً فَلَو لا تَشكُرُون َ (70) أَ فَرَأَيتُم ُ النّارَ الَّتِي تُورُون َ (71) أَ أَنتُم أَنشَأتُم شَجَرَتَها أَم نَحن ُ المُنشِؤُن َ (72) نَحن ُ جَعَلناها تَذكِرَةً وَ مَتاعاً لِلمُقوِين َ (73) فَسَبِّح بِاسم ِ رَبِّك َ العَظِيم ِ (74) فَلا أُقسِم ُ بِمَواقِع ِ النُّجُوم ِ (75) وَ إِنَّه ُ لَقَسَم ٌ لَو تَعلَمُون َ عَظِيم ٌ (76) إِنَّه ُ لَقُرآن ٌ كَرِيم ٌ (77) فِي كِتاب ٍ مَكنُون ٍ (78) لا يَمَسُّه ُ إِلاَّ المُطَهَّرُون َ (79) تَنزِيل ٌ مِن رَب ِّ العالَمِين َ (80) أَ فَبِهذَا الحَدِيث ِ أَنتُم مُدهِنُون َ (81) وَ تَجعَلُون َ رِزقَكُم أَنَّكُم تُكَذِّبُون َ (82) فَلَو لا إِذا بَلَغَت ِ الحُلقُوم َ (83) وَ أَنتُم حِينَئِذٍ تَنظُرُون َ (84) وَ نَحن ُ أَقرَب ُ إِلَيه ِ مِنكُم وَ لكِن لا تُبصِرُون َ (85) فَلَو لا إِن كُنتُم غَيرَ مَدِينِين َ (86) تَرجِعُونَها إِن كُنتُم صادِقِين َ (87) فَأَمّا إِن كان َ مِن َ المُقَرَّبِين َ (88) فَرَوح ٌ وَ رَيحان ٌ وَ جَنَّةُ نَعِيم ٍ (89) وَ أَمّا إِن كان َ مِن أَصحاب ِ اليَمِين ِ (90) فَسَلام ٌ لَك َ مِن أَصحاب ِ اليَمِين ِ (91) وَ أَمّا إِن كان َ مِن َ المُكَذِّبِين َ الضّالِّين َ (92) فَنُزُل ٌ مِن حَمِيم ٍ (93) وَ تَصلِيَةُ جَحِيم ٍ (94) إِن َّ هذا لَهُوَ حَق ُّ اليَقِين ِ (95) فَسَبِّح بِاسم ِ رَبِّك َ العَظِيم ِ (96)

[ترجمه]

چون

بيوفتد«2» او فتاده. نيست افتادن آن را دروغ گويي. فرونهنده بر دارنده. چون بجنبانند زمين جنبانيدني. و خرد«3» كنند كوهها را خرد كردني. شود گردي پراگنده. و باشي اصنافي سه، اهل دست راست، چه اهل دست راست باشند؟ و اهل دست چپ، چه اهل دست چپ باشند [125- ر]. و پيشروان پيشروان باشند. ايشان نزديك كردگان«4» باشند. در بهشتهاي با نعمت. گروهي از پيشينگان. و اندكي«5» از واپسينان. ----------------------------------- (1). آج: با خبر، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آج: بيفتد. (3). آج: خورد. (4). آج: نزديكان. (5). آج: اندك. [.....]

صفحه : 290 بر تختهاي بافته، تكيه زده بر آن روي بهم آورده. مي گردند بر ايشان غلامان هميشه. به كوزه هاي با گردن و بي گوشه و كأسي از خمر. دردسر نباشد آن را از آن و نيست نشوند. و ميوه از آنچه بگزينند. و گوشت مرغ آنچه آرزو كنند. و حور عين. مانند مرواريد پوشيده. پاداشت با آنچه«1» كرده باشند. نشنوند در آن جا لغوي و نه بزه. الا گفتاري، سلام بر شما باد«2». و اصحاب دست راست، چه اصحاب دست راست؟ در سدر بريده«3». [125- پ] و موري«4» بر هم نهاده. و سايه گسترانيده. آبي ريخته. و ميوه بسيار. نه بريده و نه منع كرده. ----------------------------------- (1). آج: پاداشت آنچه. (2). آج سلام بر شما باد. (3). آج: برنده. (4). كذا در اساس و آج: موري/ موردي.

صفحه : 291 و بسترهاي برداشته. ما آفريديم ايشان را آفريدني. كرديم ايشان را دوشيزگان. دوست داران شوهران«1». براي اصحاب دست راست. گروهي از پيشينگان. و گروهي از پسينيان«2». و اهل دست چپ، چه اهل دست چپ؟

باشند در باد گرم و آب گرم. و سايه اي از دود سياه. نه سرد و نه كريم. ايشان بودند پيش از آن در نعمت«3». و بودند اصرار مي كردند بر بزه«4» بزرگ. و بودند مي گفتند چون ما بميريم و باشيم خاك و استخوانهاي ما را زنده خواهند كردن«5»! و آيا پدران ما را پيشينيان! بگو كه اوّلين و آخرين. [126- ر] گرد كنند ايشان را براي ميقات روزي دانسته. پس«6» شما گمراهان دروغ دارندگان. ----------------------------------- (1). آج، زيرا اينكه كلمه با خط كاتب اصلي افزوده است: همزادان. (2). آج: پسينان. (3). آج منعم. (4). آج: گناه. (5). آج: خواهند كرد. (6). آج اي.

صفحه : 292 بخوري از درختي از زقّوم. و پر بازكني«1» از آن شكمها. بازخوري و راي«2» او از آب گرم. بازخوري خوردن شتران تشنه. اينكه نزل ايشان باشد روز جزا. بيافريديم شما را چرا راست و باور نداري! ديدي به آنچه مي ريزي«3» شما آب! شما آفريني«4» آن را يا ما آفرينيم! ما تقدير كرديم ميان شما مرگ و نيستيم ما سبق برده. بر آن كه بدل كنيم مانند شما و بيافرينيم شما را در آنچه نداني. و دانستي شما آفريدن نخستين، چرا ياد نكني! مي بيني آنچه مي كاريد! آيا شما مي روياني آن را يا ما روياننده ايم! [126- پ] اگر خواهيم كنيم آن را پوسيده همه روز باشي«5» اندوهگن. ما گرانباريم. بل بي روزي ايم. مي بيني آن آب كه مي خوري«6»! ----------------------------------- (1). آج: پر باز كنيد. (2). آج: واراي. (3). آج: ديديد آنچه ميراندند. (4). آج: آفرينيد. [.....] (5). آج: باشيد. (6). آج: مي بينيد آن آب كه مي خوريد.

صفحه : 293 شما فرود آوردي«1» [از

ابر]«2» يا ما فرود آورديم! اگر خواهيم كنيم شور آن را، چرا شكر نكنيد! ديدي آتش كه«3» بيرون مي آري شما! آيا شما آفريدي درخت آن يا ما آفريديم! ما كرديم آن را يادگاري«4» و متاعي براي بي زادان. تسبيح كن به نام خدايت بزرگوار. سوگند نخورم«5» به افتادن ستارگان. و او سوگندي بزرگ اگر بداني. او كتابي است بزرگ. در كتابي«6» پوشيده. بنسايد آن را مگر پاكان. فرستاده از خداي عالميان«7». به اينكه حديث شما مداهنه و جحود كردي! و كردي«8» روزيتان آن كه دروغ داري. اگر نه چون برسد به حلقوم. و شما آنگه مي نگري. ----------------------------------- (1). آج: آورديد. (2). اساس: ندارد، از آج افزوده شد. (3). آج: آن كه. (4). آج: ياد كردي. (5). آج: نخوريم. (6). آج: نامه. (7). آج: جهانيان. (8). آج: كرديديد.

صفحه : 294 [127- ر] ما«1» نزديك تريم به او از شما و ليكن نبيني شما. اگر نبودي جز جزا داده. باز نياري«2» آن را اگر راست مي گويي«3». اگر باشد از نزديكان. راحت و ريحان باشد و بهشت نعيم. و امّا اگر باشد از اهل دست راست. سلام تو را از اهل دست راست. و امّا اگر باشد از دروغ داران«4» گمراهان. روزي باشد او را از آب گرم تافته. و در آوردن و دوزخ. اينكه درستي علم است. تسبيح كن به نام خداي تو بزرگ. قوله تعالي: إِذا وَقَعَت ِ الواقِعَةُ، حق تعالي در اينكه آيات ذكر قيامت كرد، گفت: اذا، عامل در او مقدّر است أي اذكر ياد كن اي محمّد چون واقع شود و حاصل آيد واقع شدني. و واقعه و عاديه و نازله و نائبه به

يك معني باشد. و اينكه جا نامي است از نامهاي قيامت«5» المعني: اذا قامت القيامة چون قيامت برخيزد. [و افتادن آن را كاذبه نباشد. در او چند قول گفتند: يكي آن كه كاذبة، اي نفس كاذبة، يعني هر كس كه از او خبر دهد او دروغ]«6». ----------------------------------- (1). آج به. (2). آج: نياريد. (3). آج: مي گوييد. (4). آج و. [.....] (5). آد، گا و. (6). اساس افتادگي دارد، از آج آورده شد.

صفحه : 295 لَيس َ لِوَقعَتِها كاذِبَةٌ نباشد، لكون المخبر مطابقا للخبر. و قيل كاذبة، اي دفعة«1» كاذبة و صفة كاذبه لاخبار اللّه تعالي بها و ادلّة العقل [عليها يعني در آن خبر دروغ نيوفتد، چه او به خبر خداي تعالي درست شده است و به ادلّه عقل.] و گفتند كاذبة بمعني مصدر«2» كالعافية و العاقبة و مثله قوله: لا تَسمَع ُ فِيها لاغِيَةً، اي لغوا و قالوا عائذا باللّه، اي معاذ اللّه؟ و قم«3» قائما، اي قياما [127- ر] و لبعض نساء الأعراب«4» ترقّص ابنها و تقول: قم«5» قائما قم«6» قائما اصبت عبدا نائما«7». خافِضَةٌ رافِعَةٌ«8»، جمله است در جاي صفت واقعه«9» است يعني قومي را خفض كند و به دوزخ فرو برد و قومي را رفع كند و به درجات بهشت بردارد«10». عكرمه و سدّي و مقاتل گفتند يعني صيحه وقعه او خفض كند آواز را تا نزديكان را بشنواند و رفع كند تا دوران را بشنواند، قال اللّه تعالي: وَ اغضُض مِن صَوتِك َ«11». بعضي دگر گفتند: جبّاران و متكبّران را خفض كند و فرو نهد [و ذليلان و بي قدران را رفع كند و بردارد. إبن عطا گفت: قومي را به عدل فرو

گذارد]«12». إِذا رُجَّت ِ الأَرض ُ رَجًّا اي رجفت، آنگه كه زمين را بجنبانند جنبانيدني. كلبي گفت: اينكه آنگه باشد كه خداي تعالي وحي كند به او«13» از ترس خداي بجنبد و ارتج ّ السهم في الغرض بمعني اهتزّو اضطرب، مفسّران گفتند همچنان بجنباند كه گهواره كودك تا هيچ بنماند بر او الّا«14» ويران شود و كوهها بر جاي ----------------------------------- (1). كذا در اساس و آج و كا و گا آد: وقعة. (2). همه نسخه بدلها است. (6- 3). آج: قمه. (4). آد، كا، گا: العرب. (7- 5). كا: قائما. (8). آج، گا: واقع. (9). آد، كا اي و هي خافضة رافعة. (10). آج: در آرد. (11). سوره لقمان (31) آيه 19. (12). اساس و آج: ندارد، از آد افزوده شد. (13). كا: به زمين. (14). آد، گا خراب و. [.....]

صفحه : 296 بنماند. و اصل «رج ّ» در لغت تحريك باشد يقال رججته فارتج اي حرّكته فتحرّك، و چون مضاعف كني گويي: رجرجته فترجرج. وَ بُسَّت ِ الجِبال ُ بَسًّا أي دقّت«1» و فتت، و پست كنند كوهها را و خرد«2» بمانند آرد و پست و بسيسه به نزديك عرب آرد باشد كه با پست تر بكنند«3» و آن را زاد كنند يا و قال لص من غطفان«4»: لا تخبزا خبزا و بسّابسّا و لا تطيلا بمناخ حبسا عطاء گفت: ببرند آن را از اصل. سعيد مسيّب گفت: بشكنند. كلبي گفت: برانند بر زمين. حسن گفت: از زمين بر كنند، نظيره قوله: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ [128- ر] الجِبال ِ فَقُل يَنسِفُها رَبِّي نَسفاً«5»، عطيّه گفت: خرد كنند«6» تا سنگ ريزه شود، بمانند خاك. إبن كيسان گفت: به شبه ريگ روان كنند.

فَكانَت هَباءً مُنبَثًّا چون گردي شود پراگنده عبد اللّه عبّاس گفت: بمانند آفتاب«7» كه در سوراخي جهد ذرّه ذرّه«8» در ميان آن پيدا شود«9». امير المؤمنين علي«10» گفت: بمانند گرد سم ّ ستور شود. عطيّه گفت: بمانند شرر آتش كه بجهد، و نخعي در شاذّ خواند: منبتّا «بالتّاء»، أي منقطعا. وَ كُنتُم أَزواجاً ثَلاثَةً و شما به سه صنف«11» و سه نوع باشي در قيامت. آنگه بيان كرد كه آن سه كدام اند. گفت: فَأَصحاب ُ المَيمَنَةِ اصحاب دست راست باشند آنان كه ايشان را بر دست راست به بهشت برند. عبد اللّه عبّاس گفت: آنان باشند كه بر«12» راست آدم ----------------------------------- (1). آد، كا: حقّت. (2). آد، كا، گا: خورد. (3). آد، گا: كه آن را تر كنند. (4). آج: عصفان. (5). سوره طه (20) آيه 105. (6). آد، كا، گا: خورد كنند. (7). كا: آفتابي. (8). آد، گا: ذرّه ها كا: دانه. (9). آد، گا: پديد آيد. (10). آج، آد، كا عليه السلام. (11). آج، كا، گا: صغت. (12). آد، گا راست.

صفحه : 297 باشند. ضحّاك گفت: آنان باشند كه نامه هاي«1» ايشان به دست راست دهند. حسن و ربيع گفتند: آنان باشند كه خجسته و مبارك باشند بر خود و عمر ايشان در طاعت خداي مستغرق«2» شده باشد و ايشان تابعان با حسان اند«3» قرن دوم از عصر رسول. ما أَصحاب ُ المَيمَنَةِ، اينكه بر سبيل تعجّب گفت تا رسول را به عجب آرد«4»، چنان كه گويند: زيد و ما زيد؟ رجل و اي ّ رجل«5»؟ مردي و چه مردي؟ و زيد و كدام زيد؟«6» يعني وصف«7» او به حدّي است كه نمي توان گفت«8»، همچنين مبهم فرو مي گزارند«9». وَ

أَصحاب ُ المَشئَمَةِ، و هي مفعلة من الشؤم. عرب دست چپ را به شومي خوانند، قال الشّاعر: السم ّ و الشّر في شؤمي يديك لهم و في يمينك ماء المزن و الضرب و منه الشام و اليمن، براي آن كه شام بر دست چپ كعبه است و يمين بر دست راست [128- پ] كعبه، و مراد آنان«10» كه ايشان را بر دست چپ به دوزخ برند، و گفتند: آنان«11» كه نامه هاي ايشان را بر دست چپ دهند در قيامت. حسن گفت آنان باشند كه بر خود شوم باشند و عمر ايشان در معصيت باشد، ما أَصحاب ُ المَشئَمَةِ علي هذا الوجه«12». وَ السّابِقُون َ السّابِقُون َ، در معني او چند قول گفتند: يكي آن كه آنان كه سابق بودند در متابعت انبياء، سابق باشند در پيشوايي امّت تا ائمّه هدي باشند، و گفتند: معني آن است كه سابقان به طاعت سابقان به رحمت باشند، و اينكه جمله است«13» ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدها: نامها. (2). آد، گا: تعالي صرف. [.....] (3). كا: تابعان حسان اند. (4). آج: تا رسول تعجب آرد. (5). كا: و ما رجل. (6). آد، گا: دو جمله اخير مقدّم و مؤخّر است. (7). آج، گا: صفت. (8). آج، آد، گا: گفتن. (9). همه نسخه بدها: مي گذارند. (11- 10). كا، گا: آنانند. (12). آج، كا المذكور آد: علي ذاك الوجه المتقدّم. (13). آد، گا: جمله اي است.

صفحه : 298 از مبتدا و خبر، يعني سابقان در آن خصلت سابقان در اينكه نعمت باشند، و سابق را بر لاحق براي آن فضل باشد كه او كه مقتدا باشد در خير و طاعت، در او نگرند و بر

سيرت او بروند، فله أجرها و أجر من عمل بها باشد. إبن سيرين گفت: سابق آنان اند كه به دو قبله با رسول نماز كردند، دليله قوله: وَ السّابِقُون َ الأَوَّلُون َ مِن َ المُهاجِرِين َ وَ الأَنصارِ«1». كعب گفت: اهل قرآن باشند كه فرداي قيامت تا جها بر سر دارند. عثمان بن ابي سودة گفت: آنان باشند كه سبق برند«2» ديگر [ان]«3» را به مسجد رفتن و به جهاد شدن في سبيل اللّه. عبد اللّه بن شميط گفت مردمان سه اند: يكي، آن كه افتتاح عمر به خير و طاعت كند آنگه بر آن بايستد او از جمله سابقان مقرّبان باشد، و ديگر آن بود كه ابتداي عمر به گناه و تخليط كند آنگه بر آن بايستد توفيق دريابد او را تا توبه كند و با درگاه خداي شود، او از اصحاب اليمين باشد، اهل بهشت باشند [129- ر] و به«4» دست راست رود. سيم«5» مردي باشد كه آغاز عمر به معصيت كند و بر آن اصرار كند و مداومت تا به مردن، او از اهل دوزخ باشد و صاحب دست چپ بود. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه سابقان در هجرت، سابقان باشند در آخرت. امير المؤمنين علي- عليه السلام- گفت«6»: سابقان به نماز پنج«7» سابقان بهشت باشند. عكرمه گفت: السّابقون علي الإسلام. ربيع أنس گفت: الي اجابة رسول اللّه. ضحّاك گفت: الي الجهاد. قرظي ّ گفت: الي كل ّ خير، چون نيك انديشه كني، آن كس كه جامع بود سبق را در اينكه همه خصال، جز امير المؤمنين ----------------------------------- (1). سوره توبه (9) آيه 100. (2). آج: بر سبق اند آد، گا: سبق برنداز. (3). اساس: ندارد، با توجّه

به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: بر. [.....] (5). كا: سيوم. (6). اساس: گفتند، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آد، گا وقت.

صفحه : 299 علي- عليه السلام- نبوده امّا سبق«1» اسلام اتّفاق است كه اوّل كس از زنان خديجه بود و از مردان علي- عليه السلام-، و از اينكه جا مي گويد«2»: سبقتكم إلي الاسلام طرّا غلاما ما بلغت أوان حلمي و مي گويد: لي السبقة في الإسلام طفلا و وجيها مي گويد«3»: صدّقته و جميع النّاس في بهم من الضلالة و الإشراك و النكد اينكه و مانند اينكه به نظم و نثر مي گويد و كس بر او انكار نمي كند«4» و حديث أبو ذرّ كه گفت از رسول- عليه السلام- شنيدم كه مي گفت: 5» يا علي أنت اوّل من آمن بي و اوّل من يصافحني يوم القيمة و انت الصّدّيق الاكبر و الفاروق الاعظم تفرق بين الحق ّ و الباطل و انت يعسوب المؤمن« و المال يعسوب الظلمة، و اخبار در مانند اينكه بي حدّ است از طريق ما و طريق مخالفان«6». امّا سبق در نماز، قوله- عليه السلام-: صلّت الملائكة علي ّ و علي علي ّ سبع سنين لأنّه لم ترفع صلاة من الارض [921- پ] الي السماء الّا منّي و من علي ّ. و از امير المؤمنين علي- عليه السلام- روايت است كه او گفت در چند موقف: و لقد صلّيت قبل النّاس بسبع ، حديث عفيف بن عبد اللّه و عبّاس بن عبد المطلب رفته است پيش از اينكه، و آن كه گفت: و اللّه لا اعرف علي هذا الدّين غير هؤلاء الثلثة ، يعني النبي ّ- عليه السلام-

و عليّا و خديجة- عليهما السلام-. و سبق در جهاد پوشيده نيست، و نماز به دو قبله باتّفاق او كرد و تني چند معدود، چه بعضي آن بودند كه [سابق بودند به بيت المقدّس با ----------------------------------- (1). كا به. (2). آد، گا: مي فرمايد عليه السلام كا: اينكه جا بود كه گفت: (3). گا: و ايضا قوله عليه السلام. (4). آد، گا: و كس را بر او انكاري نيست. (5). كا، گا: المؤمنين. (6). آد، كا، گا ما.

صفحه : 300 رسول- عليه السلام- نماز كردند و به كعبه نرسيدند، و بعضي آن بودند كه]«1» نماز به بيت المقدّس در نيافتند كه ايشان در اسلام آمدند قبله با كعبه گردانيده بودند. يك روز حديث امير المؤمنين«2»- عليه السلام- پرسيدند از عبد اللّه عبّاس، گفت:«3» 4»5»6»7»8» ذكرت و اللّه احد الثقلين سبق بالشهادتين و صلي القبلتين« و بايع البيعتين« و اعطي البسطتين« هو اب الحسن« و الحسين و ردّت له الشمس مرتين من بعد ما غابت عن القبلتين و جرّد السيف تارتين و هو صاحب الكرّتين« فمثله في الامّة كمثل ذي القرنين ذلك مولاي علي ّ إبن ابي طالب- عليه السلام-، گفت: و اللّه كه نام مردي بردي كه از آن دو بنگاه يكي اوست يعني قرآن و عترت، قوله- عليه السلام-: انّي تارك فيكم الثّقلين، سبق برد به شهادتين به توحيد و نبوّت. به دو قبله با رسول- عليه السلام- نماز كرد به بيت المقدس و كعبه، و دو بيعت با رسول كرد ببست«9»: بيعة العقبة و بيعة الشّجرة [130- ر]، و او را دو بسطت دادند [يكي بسطت علم]«10» و يك بسطت جسم، و او پدر

حسن و حسين است، و آفتاب براي او دو بار باز آوردند پس از آن كه فرود شده بود«11» از هر دو قبله، و دو بار تيغ بر آهيخت: يكي براي تنزيل و يكي براي تأويل، و او خداوند دو كرّت و دو رجعت است«12». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (2). آج، كا: گا علي. (3). اساس، آج و اللّه، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4). آد، كا، گا: بالقبلتين. (5). آج: للبيعتين آد، كا، گا: بالبيعتين. [.....] (6). اساس: السّبطين، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (7). كذا: در اساس و آج كا، گا: ابو الحسن. (8). اساس: كريمين با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). اساس: بسته آج: سبط با توجه به آد، گا تصحيح شد. (10). اساس: ندارد با توجه به آج افزوده شد. (11). آج، كا، گا: فرو شده بود. (12). كا: و مراد به دو كرّت دو رجعت است آد، كا، گا يعني دو بار بر امامت او اقرار كردند. يك بار روز غدير خم و يك بار روز بيعت پس از قتل عثمان.

صفحه : 301 مثل او در امّت چنان است كه مثل ذو القرنين و او مولا و بار خداي من است امير المؤمنين علي ّ بن ابي طالب، و بعضي از بزرگان بسيار گفتي: تقدّموا تقدّموا در خيرات مقدّم باشي«1» تا در مقامات مقدّم باشي«2». در خبر است كه: چون در بهشت يكي از جمله سابقان از سراي خود بيرون آيد، از روي او چندان

نور بتابد كه اهل بهشت بدانند، گويند: اينكه نور سابقان است و نور مقرّبان. أُولئِك َ المُقَرَّبُون َ، گفت: ايشان مقرّبان و نزديكان باشند، و اينكه عبارت باشد از علوّ مرتبت و منزلت رفت درجه تشبيها بمن كان قريبا من السلطان مقرّبا بحضرته. فِي جَنّات ِ النَّعِيم ِ در بهشتهاي نعيم باشند، و بعضي نحويان گفتند: السّبقون مبتداست، [و «السّابِقُون َ» ديگر صفت اوست، و أُولئِك َ المُقَرَّبُون َ خبر مبتداست]«3». ثُلَّةٌ مِن َ الأَوَّلِين َ گروهي باشند از اوّلينان«4»، و الثلة الجماعة، و مراد به اولينان«5» امتّان گذشته اند«6» از امم انبيا- صلوات اللّه عليهم-«7». [وَ قَلِيل ٌ مِن َ الآخِرِين َ و اندكي از آخرينان، يعني امّت محمّد- صلي اللّه عليه و آله-. عَلي سُرُرٍ مَوضُونَةٍ] بر سريرهاي بافته زر در سيم مكلّل به انواع جواهر و مرصّع. و «و ضنن«8»» بافتني باشد چون بافتن درع«9»، [130- پ] و قال الاعشي: و بيضاء كالنهي موضونة لها قونس فوق جيب البدن و منه: و ضين النّاقة، و آن تنگ او«10» باشد از دوال بافته، قال«11»: ----------------------------------- (2- 1). آج و ديگر نسخه بدلها: باشيد. (3). اساس، آج: ندارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (4). آج: اوّليان. (5). اساس: گزشته، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (6). آج و علي نبيّنا. (7). اساس آج: ندارد، با توجه به آد، گا: افزوده شد. (8). گا: وضين. [.....] (9). آد، كا، گا: زره. (10). آد، كا، گا: تنگي. (11). آد، كا، گا الشّاعر.

صفحه : 302 تقول و قد«1» درأت لها وضيني أ هذا دينه ابدا و ديني كلبي ّ گفت: طول هر سريري سيصد گز باشد. چون بنده خواهد تا پاي

بر او نهد سر فرود آرد تا پاي برنهد«2» آنگه با جاي خود شود. ضحّاك گفت: موضونة«3» مصفوفة با يكديگر نهاده در صف. و اينكه روايت علي ّ بن طلحه«4» است از عبد اللّه عبّاس. مُتَّكِئِين َ عَلَيها مُتَقابِلِين َ، تكيه زده باشند بر آن سريرها روي بر روي«5» كرده، گفتند: در نشست و خواست«6» و گفتند: در زيارت، يعني متزاور باشند به زيارت يكديگر روند. يَطُوف ُ عَلَيهِم مي گردند بر ايشان غلاماني كودكان به زاد، مخلّد«7» باشند كه هرگز بنميرند و پير نشوند و از حالت كودكي و برنايي بنگردند، نه چنان باشند كه خداي دنيا كه بيشتر از يك دو سال صلاحيت خدمت ندارند. عكرمه گفت: منعّم باشند. سعيد جبير گفت: مقرطون [گوشواره دارند، براي آن كه خلد]«8» گوشواره باشد به تازي، قال الشاعر: و مخلّدات باللجين كأنّما أثباجهن ّ أقاوز الكثبان حسن بصري گفت: كودكان اهل دنيا باشند، ايشان را طاعتي نبود كه بر آن ثواب گيرند و معصيتي نباشد ايشان را كه بر آن عقاب كنند، پس در بهشت خدمت اهل بهشت كنند. و در خبر آمده است [131- ر] كه: اطفال كفّار خدم اهل بهشت باشند. بِأَكواب ٍ، جمع كوب باشد و آن كوزه هايي«9» [باشد]«10» كه دسته ندارد ----------------------------------- (1). آد، گا: و لقد. (2). كا: تا او پاي بر آن جا نهد. (3). آد، گا: أي. (4). آد: علي بن ابي طلحه. (5). كا: روبه روي. (6). كذا در اساس و همه نسخه بدلها: خواست/ خاست. (7). آد، كا، گا مؤيّد. (8). اساس: ندارد، با توجّه به آد، كا، گا افزوده شد. (9). آج، كا: كوزها/ كوزه ها. (10). اساس: ندارد، با توجّه به آج، كا،

گا افزوده شد.

صفحه : 303 و خرطوم ندارد. و أباريق: جمع ابريق باشد و آن كوزه اي بود كه باجرّه باشد«1»، و وزن او افعيل باشد من البرق. و كأس من معين و كأسي كه در او خمر باشد، خمري روان كه ظاهر باشد بر چشمها و «معين» مفعول باشد از «عين»، و أصله من عانه، اذا لمحه بعينه: لا يُصَدَّعُون َ عَنها و صداع و دردسر نباشد ايشان را از آن«2»، و آنچه از باب بيماري بود بر فعل مجهول گويند عرب، نحوحم ّ الرجل فهو محموم، و صدّع فهو مصدّع. و قد افلج من الفالج و لقي من اللقوة. وَ لا يُنزِفُون َ و از آن مست نشوند، يقال: نزف الرجل فهو نزيف و منزوف اذا سكر كأن الخمر نزفت عقله، أي انفدت«3» تشبيها بالبئر المنزوفة إذا نزح ماءوها، و انزف«4» لغة فيه، قال الابيرد. لعمري لئن انزفتم او صحوتم لبئس الندامي كنتم ال أبجرا حمزه و كسائي و خلف خواندند: «و لا ينزفون» أي [لا]«5» ينفد خمرهم من قولهم: أنزف الرجل اذا صار ذا دن ّ منزوف كقولهم: أجرب الرّجل اذا صار ذا إبل جربي، و اصح ّ«6» ذا إبل صحاح، و منه الحديث: و لا يوردن ّ ذو عاهة علي مصح ّ. و أعطش إذا صار ذا سائمة«7» عطشي، قال: قربة ذي الثلثة المعطش وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُون َ و ميوه [131 پ] از آنچه ايشان خواهند و اختيار كنند. وَ لَحم ِ طَيرٍ مِمّا يَشتَهُون َ و گوشت مرغان از آنچه آرزو كنند. أبو سعيد خدري ّ روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: در بهشت مرغاني مي پرند كه هر يكي هفتاد هزار پر دارند، يكي از ايشان بيايد

در آن حال كه«8» مؤمن طعام ----------------------------------- (1). كا: كه او را زيجه (!) يا جرّه باشد. [.....] (2). آد، گا خمر. (3). آد، گا: انفدت آج: انفرت. (4). آج: انزفت. (5). اساس: ندارد، با توجه به آد، كا، گا افزوده شد. (6). آد، كا، گا إذا صار. (7). گا: إبل. (8). آد، گا بنده.

صفحه : 304 خورد«1» و بر صفحه«2» او افتد و پرها بيفشاند از هر پري از آن او لوني«3» بيرون آيد از برف سپيدتر و از زبده«4» نرمتر و از انگبين شيرينتر كه هيچ لوني با لوني نماند، آنگه بپرد و برود. وَ حُورٌ عِين ٌ، ابو جعفر«5» و حمزه و كسايي خواندند و مفضّل در شاذّ: و حور عين بجرّ «راء» و «نون» عطفا علي قوله: باكواب و اباريق و لحم طير و بعضي«6» اهل معاني اينكه قراءت ضعيف داشتند گفتند: براي آن كه حوران«7» را نگردانند و انّما«8» خمر گردانند پس اختيار رفع كردند في «حُورٌ عِين ٌ» او علي تقدير «لهم» «حور عين» او علي«9» انّه عطف علي قوله: وِلدان ٌ مُخَلَّدُون َ: پس بر اينكه قراءت گرداننده، و طواف كننده ولدان باشند و حوران«10» و بر قراءت جرّ، ايشان معطوف«11» بهن ّ باشند به معني آن كه عرض كنند ايشان را بر مؤمنان و آنچه ايشان الزام كردند و«12» حور العين كه در عادت نيست كه ايشان را گردانند.«13» [گوييم لازم آيد كه «و فاكهة و لحم طير» به رفع خوانند كه آن نيز عادت نيست كه گردانند]«14» و انّما«15» عادت در خمر است، پس اينكه را تأويل بايد كردن و تأويل آن است كه بر معني حمل كنند و معني

آيت آن است كه ينعّمون بفاكهة و لحم طير و حور عين [132- ر]. يا در كلام فعلي اضمار كنند كه لايق حال باشد چون طوف لايق نيست به حور عين. و ذلك قولنا ينعّمون بحور عين كما قال الشاعر: ----------------------------------- (1). آد، گا: خواهد. (2). آد، گا: صحفه. (3). آد، گا طعام. (4). آد، كا، گا: كره. (5). آد، گا: ابو حفص. (6). آد، گا: بهري. (10- 7). آد، كا، گا: حوريان. [.....] (8). آد، گا: الا كا: امّا. (9). اساس: و علي، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). اساس: معطوف، با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (12). همه نسخه بدلها: در. (13). آد: كه عادت نيست كه گردانند. (14). اساس و آج: افتادگي دارد، از آد افزوده شد. (15). آد، كا، گا: اما.

صفحه : 305 اذا ما الغانيات برزن يوما و زججن الحواجب و العيونا اي، و كحلن العيون لأنّها لا تزجّج [و مثله متقلّدا سيفا و رمحا، و مثله لفتها تبنا و ماء باردا و امّا مثال حمل بر معني چنان بود كه شاعر گويد: جئني بمثل بني بدر لقومهم او مثل اخوة منظور بن سيّار نصب «مثل» براي آن كرد كه معني جئني به «هات» باشد]«1» و كذالك علي قراءة [من قرء]«2» و حورا عينا، اي بالنصب، و يعطون حورا عينا. و اينكه قراءت نخعي است. و اشهب العقيلي ّ در شاذّ«3»، و زناني«4» حور سياه چشم و فراخ چشم. جمع «حوراء» و «عيناء» باشد. كَأَمثال ِ اللُّؤلُؤِ المَكنُون ِ مانند مرواريد پوشيده كه هوا در او اثر نكرده باشد از آن كه مكنون

و مصون و محروس بوده باشد تا صفاي لون و ضياء او بر جاي خود بود. قال عمر بن ابي ربيعه«5»: هي زهراء مثل لؤلؤة الغوّا ص ميرت من لؤلؤ مكنون. (جزاء) نصب بر مفعول له باشد، اي يفعل ذلك بهم جزاء و مكافاة، اينكه كه دهند«6» ايشان را بر سبيل جزا و مكافات دهند به آنچه كرده باشند از فعل طاعات و اجتناب مقبّحات. ام ّ سلمه گفت از رسول- عليه السلام- پرسيدم كه «حور عين» چه باشد گفت: زناني سپيد«7» روي فراخ چشم. انس مالك روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: خداي تعالي حور العين را از زعفران آفريد. ابو امامه روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: هيچ مؤمن نباشد و الّا او را هفتاد زن بود از حور العين و هفتاد از ميراث ----------------------------------- (3- 2- 1). آج و ديگر نسخه بدلها خواند. (4). آد، گا: و حور عين و زناني. (5). اساس و همه نسخه بدلها: عمرو بن ابي ربيعه، با توجّه به مآخذ مربوط از جمله (مجمع البيان 5/ 217) تصحيح شد. (6). آد، كا، گا: مي دهند. (7). آد، گا: سفيد.

صفحه : 306 اهل دوزخ هر يكي از ايشان را اندامي باشد شهي ّ و مردان را آلتي بود كه ضعيف نبود«1». عبد اللّه مسعود گفت از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت: نوري در بهشت پديد آيد اهل بهشت گويند: اينكه نور چيست! گويند: روشنايي«2» [132- پ] دندان حوري است كه در روي شوهر خود بخنديد. و در خبر است كه حورا«3» چون در بهشت بخرامند«4» از خلخال«5» و سوار و نعلين او آواز تسبيح و

تهليل و تمجيد«6» مي آيد. مجاهد گفت كه حور را براي آن حور خوانند كه يحار فيها الطرف كه چشم در او متحيّر بماند. لا يَسمَعُون َ فِيها لَغواً، گفت در اينكه بهشتها سخن بيهوده و بي معني نشنوند. وَ لا تَأثِيماً و نه نيز نسبت كردن به اثم و بزه، يعني يكديگر را نگويند اثمت«7» بزه كار شدي به اينكه كه گفتي. «إِلّا قِيلًا»، اينكه استثناي منقطع است الّا گفتار، سلاما سلاما. و نصب قيلا بر استثناست و نصب «سلاما» بر مصدري است محذوف الفعل، اي و يسلّمون سلاما و روا بود كه مفعول به باشد و التقدير: بل«8» يسمعون سلاما سلاما. و شايد كه قول بعضي بود بعضي«9» سلّمك اللّه سلاما. كما قال تعالي: وَ اللّه ُ أَنبَتَكُم مِن َ الأَرض ِ نَباتاً«10»، آنگه ايشان را به نامي ديگر بخواند اعني«11» اهل بهشت. وصف نعيم و منازل ايشان كرد گفت: وَ أَصحاب ُ اليَمِين ِ ما أَصحاب ُ اليَمِين ِ، گفت اهل دست راست چه اهل«12» و ----------------------------------- (1). آد، گا: نشود و همه را خوشدل دارد، كه در قضيب او ضعفي و سستي نيايد. (2). آد، گا: اينكه نور. [.....] (3). آد، گا: حور عين حور/ حوران. (4). آج و ديگر نسخه بدلها: بخرامد. (5). آد، گا گوشواره. (6). آد: تسبيح و تحميد و تهليل گا: تسبيح و تمجيد و تهليل. (7). آد، گا تو. (8). آد: اي. (9). آد، گا را. (10). سوره توبه (9) آيه 94. (11). آد، گا: برخواند يعني. (12). آد، گا: اهلي.

صفحه : 307 مردماني باشند ايشان: فِي سِدرٍ مَخضُودٍ در ميان درختان سدر باشند و سدر بهشت ميوه دار باشد ثمرها كامثال القلال ميوه

او مانند سبوها«1» بود«2» و «مخضود»«3» بر او خار نباشد كانّه خضد شوكها، اي قطع. و منه الحديث في ذكر المدينة: لا يخضد شوكها و لا يعضد شجرها. و گفتند سدر درخت «نبق» باشد و مخضود آن بود [133- ر] كه شاخش دو تا شده باشد از بسياري«4» ميوه و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و ضحّاك و عكرمه. و قال اميّة بن ابي الصلت في وصف الجنّة: ان ّ الحدائق في الجنان جليلة فيها الكواعب سدرها مخضود وَ طَلح ٍ مَنضُودٍ، روايت است كه امير المؤمنين- عليه السلام- خواند و طلع، به «عين» و جمله قرّاء به «حا» خواندند. قيس بن سعد گفت: كسي بر امير المؤمنين- عليه السلام- خواند و «طلح» به «حا»«5» گفت: و طلع، ما شأن الطلح چه باشد و آن را چه كار است: آن جا طلع به «عين» بر خوان. آنگه بخواند«6»: وَ نَخل ٍ طَلعُها هَضِيم ٌ، گفتند: يا امير المؤمنين در مصحفها چنان است«7» بنگردانيم آن را. گفت: رها كني كه: القران لا يهاج اليوم و لا يحوّل قرآن امروز بنگردانند. بيشتر مفسّران گفتند: «طلح» درخت موز باشد، فرّاء و ابو عبيده گفتند: طلح بنزديك عرب درختان بزرگ باشد كه آن را تنه باشد«8». و قال بعض الحداة: بشّرها دليلها و قالا غدا ترين الطلح و الاحبالا«9» ----------------------------------- (1). آد، گا: تلها باشد. (2). آد، گا يعني. (3). آد، گا: پري. (4). آد، گا: اينكه سوره مي خواند چون اينكه جا رسيد طلح به «حا» خواند، امير المؤمنين- عليه السلام- گفت. [.....] (5). آد، كا، گا: برخواند. (6). سوره شعراء (26) آيه 148. (7). آد، گا در

همه مصحفها «حا» نوشته. (8). آد، گا: خاء نبود. (9). اساس و آج: علاء بن الطلح و الخبلاء با توجه به ديگر نسخه بدلها و قرطبي (17/ 208) و تبيان (9/ 496) و مجمع البيان (50/ 218) تصحيح شد.

صفحه : 308 زجّاج گفت: ام ّ غيلان باشد جز اينكه كه به جاي شوك آن را ميوه باشد. و قوله تعالي: مَنضُودٍ: اي، منظوم بالثّمر بار و ميوه او بر هم نهاده باشد بمانند مهرك بر پيوسته«1» از اصل ساق تا به سر شاخها. مسروق گفت: درختان بهشت همه چنين باشد. وَ ظِل ٍّ مَمدُودٍ، و سايه كشيده«2» ممتد كه آفتاب آن را«3» منسوخ بنه كند. ربيع گفت: سايه عرش باشد. عمرو بن ميمون گفت: سايه او هفتاد هزار ساله راه باشد [133- پ] ابو عبيده گفت: عرب روزگار دراز را و عمر دراز را و هر چيزي كه منقطع نشود«4» آن را ممدود خوانند. قال قال لبيد: غلب العزاء«5» و كان«6» غير مغلّب دهر طويل دائم ممدود عبد اللّه عبّاس گفت در اينكه آيت درختي است در بهشت بر يك ساق«7» كه اهل بهشت جمله در زير او«8» حاضر آيند و حديث كنند و احوال دنيا ياد كنند و از آن حديث كنند«9» و گويند در دنيا ملاهي بودي«10» كه به آن تعلّل كردندي و سماع«11»، خداي تعالي بادي بفرستد تا برگهاي آن درخت را بر هم زند از آن جا آوازي بيرون آيد كه هرگز«12» نشنيده باشد. روايت كردند كه رسول- عليه السلام- گفت«13» در ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: با هم كردند. (2). آد، كا، گا: گسترده. (3). كا: او را. (4). آد، كا،

گا: انقطاعي زود نبود. (5). تبيان (9/ 496)، مجمع البيان (5/ 218): البقاء. (6). تبيان، قرطبي (17/ 209): كنت. (7). آج: به يك ساق. (8). آد، گا: سايه آن. (9). كذا در اساس و كا: ديگر نسخه بدلها عبارت اخير را ندارد. [.....] (10). همه نسخه بدلها: بود. (11). آد، گا كه عمر عزيز را بدان صرف كردند (گا: نكردند. (12). آج، كا: كه كس چنان آد، گا: كه كس چنان آواز. (13). آد، گا: ابو هريره روايت كرد از رسول- صلي اللّه عليه و آله- كه.

صفحه : 309 بهشت درختي هست كه سوار تيز تك صد سال در سايه آن مي رود هنوز به آخر نرسيده باشد. آنگه گفت: بخواني اگر خواهي«1» وَ ظِل ٍّ مَمدُودٍ، وَ ماءٍ مَسكُوب ٍ، اي مصبوب. يعني آبي رونده كه هرگز منقطع نشود و نه در اخدود باشد«2» بل بر روي زمين راست مي رود. مزاحم بن داود گفت: مرا برادري بود صالح و حق ّ مادر نكو نگاه داشتي با پيش«3» خداي شود«4». شبي در خوابش ديدم گفتم:«5» برادر؟ مدتّي است كه مي خواهم تا بدانم كه تو در چه اي، اكنون در چه اي!«6» گفت: فِي سِدرٍ مَخضُودٍ وَ طَلح ٍ مَنضُودٍ وَ ظِل ٍّ مَمدُودٍ وَ ماءٍ مَسكُوب ٍ. وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ و ميوه هاي بسيار، لا مقطوعة بالأزمان و لا ممنوعة بالأثمان به اوقات منقطع نشود و به بها ممتنع نشود نه آن بود كه وقتي باشد و وقتي نباشد«7» چون ميوه هاي«8» دنيا و كس را از آن [134- ر] منع نكنند به هيچ وجه«9». بهشت سراي راحت و اباحت است در او«10» منع نبود از هر چه خواهند. گفتند در او«11» ديوارهاي دراز و

درهاي بسته نبود و چنان كه در دنيا. گفتند به باز كردن منقطع نشود بل هر گه از او چيزي بگيرند مانند او پديد آيد بر او. و در خبر است كه رسول- عليه السلام- گفت هيچ ميوه از درختان بهشت باز نكنند«12» الّا و به جاي او دو چندان پديد آيد. ----------------------------------- (1). آج، آد، كا: بخوانيد اگر خواهيد. گا: ندارد. (10- 2). آد، گا: رود. (3). آد، گا: تا باجرار. (4). همه نسخه بدلها: شد. شود/ شد، كه در متون قديم استعمال داشته است. (5). آد، گا اي. (6). آج: كه تو در چه درجه اي آد، گا: كه تو در اينكه مقام در چه كاري كا: كه تو در چيستي، اكنون در چه اي، كه هيچ- كدام به استواري متن نيست. (7). آد، كا، گا: نه. (8). اساس، آج، كا: ميوها. (9). آد، گا، كا چه. (11). گا: از او. [.....] (12). آد، گا: نچينند كا: بنچينند.

صفحه : 310 وَ فُرُش ٍ مَرفُوعَةٍ و بستر بر هم كرده و فراشته«1». ابو سعيد و ابو هريره گفتند رسول- عليه السلام- گفت كه: ارتفاع آن در هوا چندان باشد كه از زمين تا به آسمان«2». ابو امامة الباهلي گفت: اگر از آن جا چيزي به زير افگنند به هفتاد سال به زمين رسد«3». امير المؤمنين علي- عليه السلام- گفت: مرفوع باشد بر سريرها يعني بر زمين نبود بل بر سريرها افگنده باشد. گفتند «فراش»«4» در آيت كنايت است از زنان براي آن كه عرب زنان را فراش خوانند و لباس و اينكه كنايت است از ايشان براي آن كه«5» «فراش» محل ّ ايشان باشد و مراد به

مرفوعه آن است كه به درجه عليا باشند در جمال و كمال و خصال. گفتند دليل صحّت اينكه قول، قوله: إِنّا أَنشَأناهُن َّ إِنشاءً ما بيافريديم ايشان را مبتدا آفريدني. فَجَعَلناهُن َّ أَبكاراً و ايشان را ابكار«6» و دوشيزه آفريديم. عُرُباً أَتراباً، جمع عروبة باشد، و آن زني باشد كه شوهر«7» را دوست دارد. اينكه قول حسن است و مجاهد و قتاده و سعيد جبير و روايت و البي از عبد اللّه عبّاس، قال لبيد [134- پ]: ففي«8» الخروج عروب غير فاحشة ريّا الروادف يغشي دونها البصر عكرمه گفت: زنان ناز كننده غنجات باشند. اسامة بن زيد گفت: عُرُباً، أي حسنات الكلام نيكو سخن باشند. تميم بن حدّان«9» گفت: حسنات التبعل«10» نيكو عشرت باشند با شوهران. أَتراباً همسالان باشند در سن با يكديگر. ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: اهل بهشت چون ----------------------------------- (1). آد، گا: بسترهاي بر سر هم نهاده را فراشته و بلند كرده (2). كا: بر آسمان. (3). آد، گا: به زير شد و بر زمين آمد. (4). آد: فرش. (5). آد، گا: زيرا كه. (6). آد، گا: بكر. (7). كا، گا: شوي. (8). كا، گا: و في (9). آد: تميم بن حليم، كا: تميم بن حذلم. (10). كا يعني.

صفحه : 311 در بهشت روند امرد«1» باشند«2» سپيد روي جعد موي بر سن ّ سي و سه سالگي«3» به خلق«4» آدم طول هر يك شصت گز بود در پهناي«5» هفت گز. مفسّران گفتند: اينكه زنان مؤمنان«6» دنيا باشند. امّا قوله: إِنّا أَنشَأناهُن َّ إِنشاءً، معني آن است كه خلق ايشان از سر گرفتيم بعد از خلق اوّل. و اخبار بر

اينكه«7» بسيار آمده است. مجاهد روايت كرد كه يك روز رسول- عليه السلام- در نزديك عايشه شد، عجوزي از بني عامر بنزديك او بود«8». رسول- عليه السلام- گفت: اينكه عجوز«9» كيست! گفت«10»: از خالات من يكي است. رسول- عليه السلام- گفت: هيچ پير زن در بهشت نخواهد شد. عجوز«11» اينكه بشنيد بغايت دلتنگ شد. عايشه گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه عجوز دلتنگ و رنجور شد. گفت، بگو او را كه: عجوز به بهشت نرود و او عجوز باشد، خداي تعالي او را خلقي نو باز آفريند. ام ّ سلمه گفت: رسول را- عليه السلام- از اينكه آيت پرسيدم كه خداي تعالي مي گويد: إِنّا أَنشَأناهُن َّ إِنشاءً، فَجَعَلناهُن َّ أَبكاراً، عُرُباً أَتراباً گفت: اينكه زنان پير باشند كه تو ايشان را مي بيني موي سپيد كرده و چشم غمص گرفته«12» آب مي ريزد و خداي تعالي [135- ر] ايشان را باز آفريند خلقي نو بر سن ّ يكديگر«13». مسيّب بن شريك گفت در اينكه آيت كه: اينان عجوزان دنيا باشند كه خداي تعالي ايشان را باز آفريند خلقي نو، هر گه كه شوهر بر ايشان رود ايشان را بكر يابد. عايشه گفت: يا رسول اللّه هر بار آن الم و وجع باشد ايشان را! رسول اللّه- عليه السلام- ----------------------------------- (1). آد، گا: اجرد و امرد كا: امرداجرد. (2). آد، گا پاك بي موي. (3). آد، گا: سالگان كا: ساله. [.....] (4). آد، كا: بر خلق. (5). كا: ولينا. (6). آد، كا: مؤمنات. (7). آد، گا: در اينكه باب. 8: آد، گا: عايشه شد، پير زني را ديد. (11- 9). كا: عجوزه. (10). آد، گا عورتي است. (12). آد: چشمها كژ شده و

پلاسيده و. (13). آد هر گاه كه تو بيني ايشان را گويي كه اينكه دختر پاكيزه از آن كه خواهد بود.

صفحه : 312 گفت: ليس هناك وجع، آن جا هيچ درد نباشد. حسن بصري روايت كرد كه زني عجوز«1» پيش رسول آمد، گفت: يا رسول اللّه. دعا كن تا خدا مرا به بهشت برد. رسول- عليه السلام- گفت: [ان ّ الجنّة لا تدخلها العجايز زنان پير به بهشت نشوند او برفت گريان، رسول- عليه السلام- گفت]«2»: بگو او را كه ايشان بر حال عجوزي نباشند لأن ّ اللّه تعالي قال: إِنّا أَنشَأناهُن َّ إِنشاءً. سعيد بن مسعود گفت كه: زنان دنيا در بهشت مفضّل باشند«3» بر زنان بهشت به نماز و طاعت كه كرده باشند، نيز در اخبار آمد كه: اينكه زنان حور عين«4» باشند. روايت كردند كه رسول- عليه السلام- گفت كه خداي تعالي حور العين را از تسبيح فرشتگان آفريد«5»، در ايشان هيچ رنجي و علّتي و حيضي [نباشد]«6»، قال اللّه تعالي: إِنّا أَنشَأناهُن َّ إِنشاءً- الايات«7». قوله: لِأَصحاب ِ اليَمِين ِ، آنگه گفت: اينكه زنان به اينكه صفت اهل دست راست را باشند كه اهل بهشت اند ايشان. ثُلَّةٌ مِن َ الأَوَّلِين َ«8» جماعتي از«9» امّت سلف باشند و جماعتي از«10» امّت رسول ما- صلوات اللّه عليه و آله اجمعين-. عروة بن رويم گفت: چون خداي تعالي اينكه آيات بفرستاد: ثُلَّةٌ مِن َ الأَوَّلِين َ وَ قَلِيل ٌ مِن َ الآخِرِين َ«11»، جماعتي«12» صحابه رسول بگريستند، گفتند: يا رسول اللّه ما به خداي و رسول ايمان داريم [135- پ]، آنگه از ما اندكي به بهشت خواهند ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: عجوزه. (6- 2). اساس: ندارد با توجه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده

شد. (3). آد، گا: تفضيل. (4). آد، كا، گا: حور العين. (5). آد، گا: آفريده است. [.....] (7). آج: الاية. (8). آد و ثلّة من الاخرين. (9). آد اوّلينان يعني. (10). آد آخرينان. (11). سوره واقعه (56) آيه 14. (12). آد، گا از.

صفحه : 313 شدن! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: ثُلَّةٌ مِن َ الأَوَّلِين َ وَ ثُلَّةٌ مِن َ الآخِرِين َ، آنگه رسول- عليه السلام- گفت: از«1» آدم تا به عهد من فرقتي باشند، و امّت من تا دامن قيامت فرقتي باشند، و اينكه فرق«2» تمام نشوند«3» الّا به اينكه سياهان كه شبانان اشترانند و اشتران مي چرانند در بيابان و مي گويند: لا اله الّا اللّه. عبد اللّه مسعود گفت: شبي پيش رسول بوديم و حديث«4» مي كرديم«5» تا پاره اي از شب بگزشت«6»، بازگشتيم بر دگر روز با پيش رسول رفتيم«7»، گفت: من دوش در خواب پيغامبران گذشته را ديدم و اتباع ايشان را بر من عرض كردند، پيغامبر بود كه او را گروهي امّت بودند، و«8» بود كه او را كم از آن امّت بودند، و بود كه امّتش سه كس بودند، و بود كه امّتش يك مرد بود و بود كه او را هيچ امّت نبود تا موسي را ديدم كه مي آمد با جماعتي بسيار از بني اسرائيل. گفتم: بار خدايا؟ اينكه كيست! گفت: برادر توست موسي بن عمران، و اينكه امّت اويند. كه با اواند. گفتم: بار خدايا؟ امّت من كجااند! گفت«9»: به دست راست بنگر، بنگريدم صحراي مكّه ديدم چنداني كه چشم رسيد، به مردان پر شده، گفتم: بار خدايا؟ اينان كيستند! گفت«10»: امّت تواند، راضي شدي! گفتم: راضي شدم. گفت: از چپ نگاه كن،

هم چندان كه از پيش«11» مردم ديدم، گفتم: بار خدايا اينان كه اند! گفت: امّت تو، راضي شدي! گفتم: بار خدايا راضي شدم. گفت: در ميان اينان هفتاد هزار مردان اند كه فردا دقيامت«12» [136- ر] بي شمار به بهشت روند«13». مردي ----------------------------------- (1). آد، گا عهد. (2). آج، كا: فرقت. (3). آج، كا، گا: نشود. (4). آد، گا: حديثي. (5). آج: مي كرد. (6). آج و همه نسخه بدلها: بگذشت. (7). آد، گا: شديم. (8). آد، گا پيغمبر. [.....] (9). آد، گا اي محمّد. (10). آد، گا همه. (11). آج: هم چندان بيشتر آد، كا، گا: هم چندان بيشتر. (12). آج و ديگر نسخه بدلها: فردا قيامت/ فرداي قيامت. (13). آج، كا: شوند.

صفحه : 314 بر پاي خاست«1» نام او عكّاشة بن محصن- يكي از بني أسد«2» بن خزيمه گفت: يا رسول اللّه؟ از خداي در خواه تا مرا از ايشان كند. رسول- عليه السلام- گفت: الّلهم اجعله منهم بار خدايا عكّاشه را از ايشان كن. مردي ديگر برخاست گفت: يا رسول اللّه؟ دعا كن تا مرا از ايشان كند. رسول- عليه السلام- گفت: سبقك بها عكّاشه عكّاشه سبق برد تو را به اينكه دعا. آنگه عبد اللّه مسعود گفت: يا قوم اگر تواني«3» كه«4» خويشتن«5» از آن هفتاد هزار«6» كنيد كه بي شمار به بهشت شوند بكنيد، و اگر از آن عاجز و قاصر باشيد خويشتن از اهل ظراب«7» كنيد، و اگر نتواني«8» و قاصر باشي خويشتن از اهل افق كنيد كه من آن جا مردماني ديدم كه رحمت مي كردند بر يكديگر. گفتم: آنان كه اند! گفتند: اينان هفتاد هزار مردند. عبد اللّه مسعود گفت: رأي

ما متّفق شد بر آن كه ايشان مردماني اند كه [بر اسلام زادند و بر آن بايستادند، گفت: چنين نيست، بل آنانند كه]«9» دزدي نكنند و داغ نكنند و زجر و تطيّر نكنند و بر خداي توكّل كنند، و اينكه هر سه آن است كه عادت عرب باشد. آنگه رسول- عليه السلام- گفت: اميدوارم كه امّت من و پسروان من ربع اهل بهشت باشند. ما تكبير كرديم، گفت: اميدوارم كه ثلث اهل بهشت باشند، ما تكبير كرديم، گفت: اميدوارم كه نيمه اهل بهشت باشند. آنگه اينكه آيت برخواند: ثُلَّةٌ مِن َ الأَوَّلِين َ وَ ثُلَّةٌ مِن َ الآخِرِين َ. و مجاهد و ابو العاليه و عطاء بن ابي رباح و ضحّاك گفتند: جماعتي از سابقان اينكه امّت باشند و جماعتي از آخرينان [136- پ] اينكه امّت، بيانش ----------------------------------- (1). اساس، آد، كا، گا: خواست/ خاست. (2). آج: مردي من بني اسد. (3). آج: توانيد آد، گا: بتوانيد. (4). آج: بر. (5). كا، گا را. (6). آج كس آد، كا، گا قوم. (7). آج: خراب. (8). آج، آد، كا، گا: نتوانيد. (9). اساس: ندارد، با توجّه به آج افزوده شد. [.....]

صفحه : 315 خبر عبد اللّه عبّاس كه گفت رسول- عليه السلام- گفت: جمله از امّت من اند. وَ أَصحاب ُ الشِّمال ِ ما أَصحاب ُ الشِّمال ِ، آنگه گفت: مردمان دست چپ، و چه مردمان و اصحاب باشند ايشان؟ به سبيل تعجيب«1». فِي سَمُوم ٍ در باد گرم باشند. و حميم و آب گرم. وَ ظِل ٍّ مِن يَحمُوم ٍ و سايه اي از دود«2» سياه، و انشد قطرب: و ماء قد شربت ببطن برك فرات المدّ كاليحموم جاري إبن بريده گفت: «يحموم» نام كوهي است در دوزخ

كه اهل دوزخ باستغاثه آن جا شوند«3» و پندارند كه ايشان را در آن سايه«4» راحتي خواهد بود، آنگه گفت: لا بارِدٍ وَ لا كَرِيم ٍ، [آن سايه سرد نباشد، بلكه بغايت گرم بود، كه او از دود دوزخ است. وَ لا كَرِيم ٍ]«5» ضحّاك گفت: خوش نباشد. سعيد مسيّب گفت: نيكو نباشد. قتاده: گفت: كريم المنظر نباشد. فرّاء گفت: عرب «كريم»«6» استعمال كنند در جاي«7» نفي ذم ّ، كريم خوانند آن را كه در او صفت مذمومه نباشد. إبن كيسان گفت: يَحمُوم ٍ نامي است از نامهاي دوزخ. ضحّاك گفت: آتشي سياه باشد و آتش دوزخ سياه بود و اهل او سياه«8» باشند و لباسشان سياه«9» بود و هر چه در دوزخ بود همه سياه بود. إِنَّهُم كانُوا قَبل َ ذلِك َ مُترَفِين َ، چه ايشان پيش از اينكه در زمين«10» منعّم و متنعّم بوده اند. ----------------------------------- (1). كا: تعجّب. (2). آج گرم. (3). آد، گا: روند. (4). آج: و پندارند كه آن جا در سايه او آد، گا: و پندارند كه ايشان را در آن سايه ساعتي. (5). اساس و آج افتادگي دارد، از آد، افزوده شد. (6). آد، كا، گا: كرم. (7). آج، آد: جايي. (8). آد، گا شده. (9). آد، كا، گا: لباس ايشان. (10). آج: دنيا.

صفحه : 316 وَ كانُوا يُصِرُّون َ و ايشان مصرّ و مقيم بودند بر گناه بزرگ، و آن شرك است. أبو بكر اصم ّ گفت: آن است كه سوگند خوردندي كه بعث و نشور نخواهد بود و اصنام انداد خداي اند و انبازان او«1» و بر ايشان به خداي اقرار مي دادند«2» و گفتند: آنان اند كه خداي از ايشان حكايت كرد. قوله«3»: وَ أَقسَمُوا بِاللّه ِ جَهدَ

[137- ر] أَيمانِهِم لا يَبعَث ُ اللّه ُ مَن يَمُوت ُ«4» وَ كانُوا يَقُولُون َ، و مي گفتندي: أَ إِذا مِتنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون َ«5» چون ما بميريم و خاك شويم و استخوان شويم«6» ما را زنده خواهند كردن! بر سبيل استبعاد و استنكار. أَ وَ آباؤُنَا الأَوَّلُون َ و نيز پدران پيشين«7» ما را زنده خواهند كردن بر سبيل تعجّب؟. قُل، يا محمّد بگو كه: إِن َّ الأَوَّلِين َ وَ الآخِرِين َ لَمَجمُوعُون َ إِلي مِيقات ِ يَوم ٍ مَعلُوم ٍ كه اوّلين و آخرين همه را جمع خواهند كردن به ميقات روزي معلوم، و آن روز قيامت است، تا جزا دهند«8» ايشان را بر كرده ايشان«9». ثُم َّ إِنَّكُم پس آنگه شما اي گمراهان و دروغ داران لَآكِلُون َ بخوري«10» از درخت زقّوم، مِن شَجَرٍ مِن زَقُّوم ٍ، «من» اوّل تبعيض است«11» و دوم تبيين. فَمالِؤُن َ مِنهَا البُطُون َ از آن شكم پر كنيد، فَشارِبُون َ عَلَيه ِ مِن َ الحَمِيم ِ آنگه بر سر آن بخوري«12» آب گرم تافته. فَشارِبُون َ شُرب َ الهِيم ِ چنان خوري كه آن آب كه شتران تشنه خورند«13». ----------------------------------- (1). آد، گا: انداد و انباز خدااند. (2). آج: بر ايشان به خدايان او اقرار دادند آد، گا: بر ايشان به خدايي او اقرار دادند، تعالي اللّه عن ذلك علوّا كبيرا. (3). آد، گا: في قوله تعالي. (4). سوره نحل (16) آيه 38. [.....] (5). آد و بودند كه مي گفتند. (6). آد، گا: گرديم. (7). آد، گا: پيشينه. (8). كا: خبر دهند. (9). آج: كردار ايشان. (10). آد، گا: خوردند گانيد يعني بخوريد. (11). آج، آد، كا: تبعيض راست. (12). آد، گا: بر سر آن طعام باز خوريد. (13). آد، گا: چنان خوريد آن آب را كه

شتران تشنه آب خورند.

صفحه : 317 مدنيان و عاصم و حمزه و اعمش و ايّوب خواندند: «شرب الهيم» به ضم ّ «شين» و باقي قرّاء به فتح «شين» و هما لغتان. إبن جريج گفت: اينكه آيت پرسيدم از صادق جعفر بن محمّد كه اصحاب عبد اللّه «شرب» مي خوانند مرا گفت: نشنيدي كه رسول- عليه السلام- بديل بن ورقاء الخزاعي ّ را به اهل منا فرستاد در ايّام تشريق و گفت انّها ايّام اكل و شرب. و بعال«1»، بفتح الشّين. گفتند: در او سه لغت است: شرب و شرب و شرب، بضمّتين. ابو زيد انصاري گفت: از بعضي شرب شنيدم در مصدر اينكه فعل و «هيم» شتران [137- پ] تشنه باشند واحدها اهيم«2» و هيماء و الجمع هيم. و گفتند هيام علتي باشد شتر را كه از آب سير نشود چندان كه مي خورد تا بميرد.«3» قال لبيد: اجزت الي معارفها«4» بشعث«5» و اطلاح من العيدي ّ هيم ضحّاك و إبن كيسان و إبن عيينه گفتند: «هيم» ريگ نرم باشد تشنه كه چندان كه آب به او فرو كني فرو مي شود«6». و گفتند: هيم جمع اهيم باشد و او سموم زده باشد كه از آب سيري نيابد«7». هذا نُزُلُهُم يَوم َ الدِّين ِ، گفت: اينكه نزل و غذا و طعام ايشان باشد«8» روز قيامت«9» روز جزا و حساب«10». آنگه گفت بر سبيل تنبيه: نَحن ُ خَلَقناكُم فَلَو لا تُصَدِّقُون َ ما شما را ----------------------------------- (1). اساس: يقال با توجّه به كا تصحيح شد. (2). اساس و كا: هيم، با توجه به آج و ديگر نسخه ها تصحيح شد. (3). آد، گا: همچنان مي خورند تا بميرند. كا چندان كه تواند آب مي خورد تا بميرد. (4).

كذا در اساس و آج: معافها كا: معارفها، آد و گا: ندارد. (5). كذا در اساس و آج كا: بسقّب شعراني (11/ 20): بسيف. [.....] (6). آد، كا: بر او مي ريزيي فرو مي برد. (7). آج: نباشد. (8). كا در. (9). كا، گا كه. (10). كا، گا باشد.

صفحه : 318 بيافريديم چرا ايمان نياورديد و مرا باور نداشتيد و تصديق نكرديد آنچه من گفتم و وعده دادم از اخبار قيامت و بعث و نشور! أَ فَرَأَيتُم ما تُمنُون َ، آنگه ايشان را تنبيه كرد بر سبيل تقريع و ملامت، گفت: نبينيد«1» اينكه آب مني كه شما در رحمهاي اينكه زنان مي ريزي«2»! يقال: أمني الرجل يمني اذا أخرج المني ّ و صبّه. أَ أَنتُم تَخلُقُونَه ُ أَم نَحن ُ الخالِقُون َ، از آن آب مني فرزند شما مي آفريني«3» يا ما مي آفرينيم! و اينكه تقرير است تا ايشان اقرار دهند و بگويند كه: ما نمي كنيم، و ما را اينكه قدرت نباشد«4». نَحن ُ قَدَّرنا بَينَكُم ُ المَوت َ، آنگه گفت: ما مرگ تقدير كرديم ميان شما مكّيان خواندند: «قدرنا». بتخفيف من القدر، و باقي قرّاء بتشديد من التّقدير [يعني تقدير]«5» مختلف. بهري به كودكي بميرند و بهري به برنايي«6» و بهري [138- ر] به پيري بر حسب مصلحت ايشان چنان كه من صلاح دانم تقدير كنم بر ايشان. وَ ما نَحن ُ بِمَسبُوقِين َ و ما را سبق نتوانند بردن و از پيش نتوانند شدن و از چنگال مرگ نتوانند جستن و از قبضه قدرت ما برون نتوانند شدن، ما مسبوق و مغلوب ايشان نباشيم. عَلي أَن نُبَدِّل َ «علي» تعلّق دارد به «مسبوقين»، يقال: فلا مسبوق و مغلوب علي كذا، بدان كه«7» بدل كنيم از شما مانند

شما، يعني شما را ببريم و گروهي ديگر را بياوريم همچون شما. وَ نُنشِئَكُم فِي ما لا تَعلَمُون َ و شما را باز- آفرينيم در صورتي و خلقي كه شما نداني«8». ----------------------------------- (1). آد: نمي بينيد، كا: مي بينيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: مي ريزيد. (3). آد، كا، گا: مي آفرينيد. (4). آد، گا آنگاه گفت. (5). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. (6). آد، گا و بحري به كهلي. (7). آج، آد، گا: بر آن كه: كا: براي آن كه. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: ندانيد.

صفحه : 319 مجاهد گفت: في اي ّ خلق شئنا در هر صورتي كه ما خواهيم يعني مسخ. سعيد بن مسيّب گفت: در حواصل مرغاني سياه بر شكل خطّاف كه ما پرستك گوييم، و آن مرغان به برهوت باشند«1»، وادي«2» است در يمن. حسن گفت: خلقتان بدل كنيم و شما را با خوكان و بويزينگان«3» كنيم. چنان كه كرديم آنان را كه پيش از شما بودند«4». آنگه گفت: اگر انديشه كني. بداني«5» كه اينكه بر ما متعذّر نيست از آن جا كه خلق اوّل بدانسته«6» كه شما را بيافريديم و هيچ نبودي«7». فَلَو لا تَذَكَّرُون َ چرا انديشه نمي كني«8» كه آن كه بر ابتدا قادر باشد بر اعادت هم قادر باشد! حسين بن الفضل گفت: معني آن است كه اعادت در اينكه معني به خلاف انشاء اوّل است كه اوّل داني«9» كه شما را در ارحام امّهات«10» آفريديم، امّا اعادت نداني«11» كه شما را كجا زنده كنيم [138- پ]، آن بي علم«12» شما باشد به خلاف خلق اوّل، و اينكه وجهي نيك است في قوله وَ

نُنشِئَكُم فِي ما لا تَعلَمُون َ وَ لَقَد عَلِمتُم ُ النَّشأَةَ الأُولي. أَ فَرَأَيتُم ما تَحرُثُون َ ديدي«13» اينكه كشت و برزگري«14» كه مي كني«15» اينكه تخم كه مي كاري«16»! ----------------------------------- (1). آد، گا و آن. [.....] (2). آد، گا: واديي. (3). آج، كا: بوزينگان آد، گا: بوزنگان. (4). آج، آد، گا: چنان كه آنان كرديم كه پيش شما بودند. (5). آج و ديگر نسخه بدلها: انديشه كنيد بدانيد. (6). آج، آد: بدانسته ايد. (7). آج و ديگر نسخه بدلها: نبوديد. (8). آج و ديگر نسخه بدلها: نمي كنيد. (9). آج: رانيد، كا، گا: مي دانيد. (10). آد، كا، گا ما. (11). آد، كا، گا: نمي دانيد. (12). آد، كا، گا: از بي علمي. (13). آج، آد، گا: ديديد، كا: بديديد. (14). كا، گا: بزر. (15). آج، كا، گا: مي كنيد. [.....] (16). آج و ديگر نسخه بدلها: مي كاريد.

صفحه : 320 أَ أَنتُم تَزرَعُونَه ُ أَم نَحن ُ الزّارِعُون َ شما مي روياني«1» يا من مي رويانم«2»! محمّد بن سيرين روايت كرد از ابو هريره كه رسول- عليه السلام- گفت: مگوي«3» «زرعت»، و لكن گويي«4» «حرثت» يعني تخم كشتن خود را زرع مگويي«5»، حرث گويي«6»، چه حرث كه كشت است به شماست، و زرع كه انبات و رويانيدن است به من است«7»، آنگه گفت الم تسمعوا قول اللّه تعالي: أَ فَرَأَيتُم ما تَحرُثُون َ أَ أَنتُم تَزرَعُونَه ُ أَم نَحن ُ الزّارِعُون َ آنگه گفت: لَو نَشاءُ لَجَعَلناه ُ حُطاماً اگر ما خواهيم تخم در زير زمين بپوسانيم«8» و نرويانيم«9» تا بر شما تباه شود. مرّه گفت: معني آن است كه برويانيم گياه و برگ او، و دانه در او نيافرينيم تا همه كاه باشد. فَظَلتُم تَفَكَّهُون َ عامّه قراء خواندند به فتح «ظا»، و

در قراءت عبد اللّه مسعود «ظلتم» آمد به كسر «ظا» و اصل «ظل ّ» «ظلل» بوده است، چون عين الفعل بيفگند حركت او با «فا» داد«10»، و هما لغتان. تَفَكَّهُون َ، يمان گفت«11»: تندمون، پس همه روز بماني«12» پشيماني مي خوري«13» [بر آن خرج و رنج و روزگار صرف كرده باشيد، نظير او در معني فاصبح يقلّب كفّيه علي ما انفق فيها«14». قتاده گفت: تعجّبون شگفت مي نماييد. عكرمه گفت: يكديگر را ملامت مي كنيد. حسن گفت: پشيماني مي خوريد]«15» بر معصيت گذشته كه به شومي آن زرع تباه شده باشد. إبن زيد گفت: تفجعون مصيبت زده مي باشي«16». اينكه كيسان گفت: تحزنون، اندوهگين«17» ----------------------------------- (1). آج و ديگر نسخه بدلها: مي رويانيد. (2). آج و ديگر نسخه بدلها: ما مي رويانيم، كه بر اساس مرجّح مي نمايد. (5- 3). مگوي/ مگوييد. (6- 4). گويي/ گوييد. (7). آد، گا: به خداست. (8). آج، كا: بپوشانيم، آد، گا: بيوسانيم. (9). آد، كا، گا: بنرويانيم. (10). آد، گا: حركت او نقل به فاء الفعل كردند. (11). آد، گا تفكّهون أي. (12). آد، كا، گا: بمانيد و. (13). آج و ديگر نسخه بدلها: مي خوريد. (14). سوره كهف (18) آيه 42. (15). اساس، آج: افتادگي دارد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها افزوده شد. [.....] (16). آج، كا، گا: مي باشيد. (17). آد، كا، گا: دژم.

صفحه : 321 مي باشي. گفتند: [139- ر] «تفكّه» از اضداد است، يقال: تفكّه اذا تنعّم، و تفكّه اذا حزن. فرّاء گفت: تفكّهون و تفكّنون لغتان، و گفتند: تفكّه سخني باشد كه به كار نيايد، و منه الفكاهة«1» للمزاح، و اصل كلمه اينكه است، و «تفكّه» حديث مزاح باشد. تشبيها بالتّعلل بالفواكه، و

معني آن كه يتروحون إلي التندّم كما يتروّح الفكه الي الحديث استراحت مي كنند به پشيماني چنان كه مرد ممازح به حديث خويش استراحت كند. إِنّا لَمُغرَمُون َ، أي و يقولون إِنّا لَمُغرَمُون َ، گويند: ما غرامت زده ايم كه خرج كرده ايم و دخل نيافته ايم. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفت: ما معذّبيم، و الغرامة«2» و هو العذاب. مجاهد و عكرمه گفتند: «مولع بنا» به ما ولع«3» شده اند، يعني به زيان ما. مقاتل حيّان گفت: مهلكون ما را هلاك كرده اند. بَل نَحن ُ مَحرُومُون َ بل ما محروم و محدوديم و بازده«4» بازمانده«5» و روزي بگردانيده از ما. انس مالك گفت: يك روز رسول- عليه السلام- به زميني از زمينهاي انصار بگذشت ناكشته بود، گفت: چرا اينكه زمين نكشتي«6»! گفتند: براي آن كه باران كم مي آيد«7»، گفت: شما تخم در زمين افگني«8» كه روياننده خداست. سالي به باران روياند و سالي به باد و سالي به نجم. آنگه اينكه آيت بر خواند، و محروم و محدود و محارف«9» همه ضدّ مرزوق باشد. أَ فَرَأَيتُم ُ الماءَ الَّذِي تَشرَبُون َ، گفت: مي بيني«10» اينكه آب كه مي خوري«11». ----------------------------------- (1). الفاكهة. (2). آج: من الغرامة آد، كا، گا: من الغرام. (3). آد، كا، گا: و الع. (4). آد، گا: باز زده. (5). آج، كا، گا: و باز مانده. (6). آد، گا: نكشته ايد. (7). اساس: مي آمد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (8). آج، و ديگر نسخه بدلها: افگنيد. (9). اساس، آج: محاد، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (10). آج و ديگر نسخه بدلها: مي بينيد. (11). آج و ديگر نسخه بدلها: مي خوريد.

صفحه : 322 أَ أَنتُم أَنزَلتُمُوه ُ

مِن َ المُزن ِ شما فرود آورده از ابر«1». و «المزن» السحاب، واحدها«2» مزنة [139- پ]«3»، و قال: فنحن كماء المزن ما في نصابنا كهام و لا فينا يعدّ بخيل«4» لَو نَشاءُ جَعَلناه ُ أُجاجاً اگر ما خواهيم آن را شور گردانيم شوري سخت. حسن گفت«5»: شور و تلخ. فَلَو لا تَشكُرُون َ چرا شكر نمي كنيد! أَ فَرَأَيتُم ُ النّارَ الَّتِي تُورُون َ، گفت: مي بينيد«6» اينكه آتش كه از آتش زنه بيرون مي آريد«7»! يقال وري الزند و اوريته أنا، و الايراء اخراج النار من القدّاحة. أَ أَنتُم أَنشَأتُم شَجَرَتَها، گفت: شما آفريديد و رويانيديد درخت آتش را- يعني مرخ و عفار را- كه آتش در او باشد، أَم نَحن ُ المُنشِؤُن َ يا ما آفرينيم«8» و انشا مي كنيم! نَحن ُ جَعَلناها تَذكِرَةً وَ مَتاعاً، گفت: ما كرديم«9» آتش را تذكره و ياد كردي از آتش دوزخ. ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: اينكه آتش كه شما مي افروزيد جزوي است از هفتاد جزو از آتش دوزخ. گفتند: يا رسول اللّه؟ اگر خود اينكه بودي كفايت بود«10» ما را. گفت: لا بل، آن آتش مفضّل است بر اينكه آتش به شصت و نه جزو، كه گرماي هر جزوي مانند اينكه است. وَ مَتاعاً، متعه و بلغه و برخورداري. لِلمُقوِين َ براي«11» مسافران كه بر زمين قي ّ فرود آيند، و القي و القواء هي الارض اقفر الخالية البعيدة من العمران، زميني باشد بيابان خالي از ----------------------------------- (1). آد، كا، گا يا ما فرود مي آوريم. [.....] (2). آج و ديگر نسخه بدلها: واحدتها. (3). نسخه اساس در اينكه جا پايان مي پذيرد، از آج افزوده مي شود. (4). نسخه آج شما فرود مي آريد آن ابر يا

ما، با توجه به آد و ديگر نسخه بدلها و سياق عبارت زايد مي نمايد. (5). آد، كا، گا: ابو اسحق. (6). آد، گا: نمي بينيد. (7). آد، كا، گا: فرو مي آريد. (8). آد، كا، گا: مي آفرينيم. (9). آد، كا، گا اينكه. (10). آد، كا، گا: بودي. (11). كا: از براي.

صفحه : 323 مردمان و دور از آباداني، يقال: أقوت الدّار و أقفرت اذا خلت، قال: أقوي و أقفر بعد أم ّ الهيثم و قال النّابغة: أقوت و طال عليها سالف الأمد«1» اينكه قول بيشتر مفسّران است. مجاهد گفت: «للمقوين» أي للمستمتعين آنان كه«2» طلب تمتّع كنند و طلب انتفاع از مسافران و حضري تا به روشنايي او بنشينند در تاريكي و بدو گرم شوند در سرما و در طبخ و نان پختن«3» و مانند اينكه منتفع شوند بدو و در او انديشه كنند و به اعتبار او پناه با خداي دهند از آتش دوزخ. حسن گفت: بلغه باشد مسافران را كه با خود گيرند آلات«4» از آتش زنه و سنگ و آهن. إبن زيد گفت: للجائعين گرسنگان را، يقال: اقويت«5» منذ كذا، أي ما اكلت شيئا. قطرب گفت: مقوي از اضداد است به معني درويش باشد و به معني توانگر«6»، يقال: أقوي الرجل إذا قوي«7» دوابّه و كثر ماله، و هر دو از باب أجرب الرجل و اصح ّ باشد، يكي از قوّه و يكي از قوا، يقال: أقوي الرجل إذا صار«8». ذا ماشية قويّة، و أقوي إذا صار ذا بيت قواء. پس وجه اشتقاق اينكه است كه بيان كرديم نه تضادّ است. فَسَبِّح بِاسم ِ رَبِّك العَظِيم ِ، آنگه رسول را گفت و امت او را: تسبيح كنيد

به نام خداوند بزرگوار. فَلا أُقسِم ُ، بيشتر مفسّران گفتند: «لا» صله است، المعني اقسم سوگند خورم«9»، و دليل اينكه تأويل قراءت عيسي بن عمر«10» است كه او خواند: فلأقسم سوگند خورم و «لام» تاكيد راست. بِمَواقِع ِ النُّجُوم ِ، يعني نجوم القرآن، يعني فصول و آيات قران كه به رسول- عليه السلام- فرود آمدي به اوقات ----------------------------------- (1). آج: الامم، با توجّه به كا تصحيح شد. (2). آد، كا، گا: را كه. (3). آد، گا: در طبخ طعام و پختن نان. (4). آد، كا، گا آن. [.....] (5). اساس: أقوايت، با توجّه به كا، تصحيح شد. (6). كا: درويش آيد و توانگر. (7). اساس: أقوي، با توجه به كا، تصحيح شد. (8). آد، كا: إذا كان. (9). گا: سوگند مي خورم. (10). آد، كا، گا: عيسي بن يعمر.

صفحه : 324 به آن«1» قسم كرد كه آن موقعي عظيم است بنزديك خداي تعالي از تعظيم و منافع كه در اوست. گفتند«2»: به «مواقع» مساقط و مغارب نجوم خداست. عطاء بن ابي رباح گفت: منازل او خواست از اينكه بروج دوازده«3». حسن گفت: وقوع و سقوط او خواست عند الانتشار و الانكدار يوم القيامة. قرّاء در اينكه لفظ خلاف كردند. حمزه و كسائي و خلف خواندند: «بموقع النجوم» علي الواحد، و باقي قرّاء خواندند: «بمواقع» علي الجمع، و اختيار اينكه است لقوله: النجوم تا جمع مناسب باشد. وَ إِنَّه ُ لَقَسَم ٌ و اينكه سوگندي است بزرگ اگر بدانيد شما. إِنَّه ُ لَقُرآن ٌ كَرِيم ٌ، جواب قسم است كأنّه قال: اقسم بمواقع النجوم ان هذا القرآن لقرآن«4» كريم سوگند بر اينكه مي خورد كه اينكه كتاب قرآني است كريم مكرّم و عزيز. فِي كِتاب ٍ

مَكنُون ٍ در كتابي نوشته نهاني مصون محفوظ نزديك خداي تعالي از شياطين و از جمله معايب«5»، و مراد به «كتاب مكنون» لوح محفوظ است. لا يَمَسُّه ُ إِلَّا المُطَهَّرُون َ دست بر آن نوشته لوح محفوظ ننهند الّا پاكيزگان، يعني فرشتگان معصوم«6» مطهّر از گناه، و اينكه قول أنس است«7». أبو العاليه و إبن زيد گفتند: مراد نه شماييد، چه شما به گناه آلوده ايد، مراد فرشتگانند كه ايشان گناه نكرده باشند، ايشان بيارند به انبياء معصوم، پس از دست پاكان به دست پاكان رسد. ----------------------------------- (1). آج قدم، با توجّه به آد و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد. (4- 2). كا مراد. (3). آد، گا: دوازده گانه. (5). آج: ندارد. (6). آج: مصايب. (7). آد، گا و.

صفحه : 325 عبد اللّه عبّاس گفت: يعني مؤمناني كه از شرك مطهّر باشند و از گناهان محفوظ باشند. عكرمه گفت: مراد حاملان توريت و انجيل اند. قتاده گفت: يعني بنزديك خداي دست جز پاكيزگان«1» به او نرسد، امّا در دنيا مؤمن و كافر و منافق همه دست به او كشند. كلبي گفت: مراد سفره اند كه خداي تعالي گفت: بِأَيدِي سَفَرَةٍ، كِرام ٍ بَرَرَةٍ«2». محمّد بن فضل گفت: اينكه قرآن نخوانند الّا موحّدان، و عبد اللّه عبّاس نهي كردي از آن كه تمكين كنند جهودان و ترسايان را از خواندن قرآن. فرّاء گفت: معني آن است كه طعم و نفع او نيابد«3» الّا آن كه ايمان آرد با او. حسين بن فضل گفت كه: تفسير و تأويل آن ندانند الّا آنان كه خداي تعالي ايشان را پاك«4» بكرده باشد از كفر و نفاق. أبو بكر وراق گفت كه: تفسير و تأويل آن

ندانند الّا آنان، كه خداي تعالي توفيق ندهد عمل كردن بر او الّا پاكان را از گناه. ابو العباس بن عطا گفت: حقايق قرآن ندانند الّا آنان كه اسرار ايشان به انوار عصمت پاك كرده باشند از أقذار معصيت، و آن صفت معصومان است. جنيد گفت: آنانند كه سرّ خود پاك كردند عمّا سوي اللّه. بعضي ديگر گفتند كه: معني آن است كه نبايد كه دست به آن يازند و او را نبسايند«5» الّا آنان كه پاكيزه باشند از جنابت و حيض و احداث، و ظاهر لفظ خبر است و مراد نهي كقوله: وَ المُطَلَّقات ُ يَتَرَبَّصن َ«6». ظاهر اينكه خبر است و مراد نهي«7»، و قوله:- عليه السلام-8»9» لن« يلدغ المؤمن في« حجر مرتين ، ظاهر خبر است و مراد نهي، چه«10» اگر معني خبر بودي دروغ بودي، و مراد مس ّ ----------------------------------- (1). آد، گا: بنزديك خداي پاك جز دست پاكان. (2). سوره عبس (80) آيه 15 و 16. [.....] (3). اساس: نيايد، با توجه به كا تصحيح شد. (4). آد، گا و مطهّر. (5). گا: بسانيد. احتمالا «بپانيد!». (6). سوره بقره (2) آيه 228، آد، گا كه. (7). آد، كا، گا. (8). آد، كا: لا. (9). آد، كا، گا: من. (10). آد، گا: كه.

صفحه : 326 مصحف«1»، و ما في المصحف را به عرف شرع بر اطلاق، قرآن خوانند، و بيانش«2» قوله- عليه السلام-3» لا تسافروا في القرآن« الي ارض العدوّ، و نوشته قرآن به حقيقت قرآن است به نزد«4» محقّقان، و بر اينكه اجماع است مسلمانان را و قول آن كه كلام قايم بذات است گفت: قولي نا معقول است و خلاف اجماع،

و بدين آيت استدلال كردند بدان«5» كه جنب و حايض را حرام است دست بر قرآن نهادن، امّا دست بر پوست و حاشيه نهادن و بر گرفتن او بيشتر فقها گفتند روا نيست، و بنزديك ما اجتناب از آن اوليتر است. شافعي گفت: روا نباشد، و ابو حنيفه گفت: جنب و حايض را روا نباشد و محدث را روا نباشد. و حكم و حمّاد و داود گفتند: روا نباشد همه كس را بر ساير وجوه، امّا حمل مصحف بنزديك ما جنب را روا باشد«6» و حايض را مكروه باشد، و شافعي گفت: حايض و جنب و محدث را روا نباشد. ابو حنيفة گفت: اگر در غلاف بود شايد تا حمل كنند، و اگر در غلاف نبود نشايد. و داود گفت: مشرك را نشايد كه حمل مصحف كند و او را از آن تمكين نكنند. و دليل بر مذهب صحيح از اينكه ظاهر آيت است: لا يَمَسُّه ُ إِلَّا المُطَهَّرُون َ، منع از مس ّ است الّا مطهّر را، و جنب و حايض مطهّر نباشند و نه نيز كافر«7» و ساير انواع كفّار، امّا محدث را پاك خوانند در شرع و عرف«8»، و فقها گفتند تا به صفت آن نبود كه نماز توان كردن«9»، نشايد تا مس ّ و حمل كنند مصحف را و نيز خبر عمرو بن حزام كه گفت: چون رسول- عليه السلام- پدرم را به يمن فرستاد، در نامه او بفرمود نوشتن كه نبايد كه دست بر مصحف نهد و ----------------------------------- (1). آد، گا است. (2). كا: بيانه. (3). آد، كا، گا: بالقرآن. (4). آد، كا، گا: بنزديك. (5). آد، كا، گا: بر. (6). كا: نباشد. [.....]

(7). اساس: پرهيزگا، با توجّه به آد، كا، گا، تصحيح شد. (8). آد، گا: در عرف شرع. (9). آد، كا، گا: تواند كردن.

صفحه : 327 مصحف«1» برگيرد الّا كسي كه پاكيزه باشد و اخبار در اينكه معني بسيار است. امّا آنان كه گفتند: حمل آن روا بود آنان كه«2» پاك نباشند استدلال كردند به آن ه رسول- عليه السلام- نامه به قيصر نوشت و در او بنوشت: بسم اللّه الرحمن الرحيم، يا أَهل َ الكِتاب ِ تَعالَوا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَ بَينَكُم «3»- الاية، و لا بدّ است از آن كه او«4» نامه به دست گرفته باشد و بخوانده«5» و فقها گفتند: عند ضرورت روا باشد، امّا كودكان بنزديك ما روا بود كه مصحف برگيرند و نوشته او را دست برنهند«6». و شافعي را در اينكه دو قول است: يكي آن كه شايد و يكي آن كه نشايد، و اصحاب او بر قول اوّل اند. تَنزِيل ٌ مِن رَب ِّ العالَمِين َ، أي هو تنزيل، منزّل را تنزيل خواند بر اتّساع چنان كه مخلوق را خلق گويند و مقدور«7» را قدر گويند، و هذا الدّرهم ضرب الأمير. كتابي است فرود آمده از خداي جهانيان. أَ فَبِهذَا الحَدِيث ِ أَنتُم مُدهِنُون َ گفت: اينكه«8» حديث كه قرآن است، ادهان مي كنيد؟ صورت استفهام است و مراد تقريع. عبد اللّه عبّاس گفت: مكذّبون، مقاتل حيّان گفت: كافرون، نظيره: وَدُّوا لَو تُدهِن ُ فَيُدهِنُون َ«9». و كقوله: وَدُّوا لَو تَكفُرُون َ كَما كَفَرُوا«10». إبن كيسان گفت: مدهن آن كس باشد كه در اداي واجبات تقصير كند به تعلّل. مؤرّج گفت: مدهن منافق باشد كه جانب با همه كس نرم دارد، و أدهن و داهن واحد و أصله من

الدّهن، و بعضي اهل لغت گفتند: ادهان ترك«11» الحزم باشد يعني طريقه احتياط و حزم نمي سپرند در قبول قرآن، و جدّ ----------------------------------- (1). گا: و نه نيز مصحف. (2). آد، كا، گا: آنان را كه. (3). سوره آل عمران (3) آيه 64. (4). آد، گا: كه قيصر. (5). آد، گا: و خوانده يا غيري كه نه مسلمان بوده باشد. (6). آج: نهند. (7). آج: مقدّر. (8). آد، گا: بدين. (9). سوره قلم (86) آيه 9. (10). سوره نساء (4) آيه 89. (11). كا: نزل. [.....]

صفحه : 328 نمي نمايند در تحصيل علم به صحّت آن، بل سستي و تقصير مي كنند، قال أبو القيس الأسلت: الحزم و القوّة خير من ال إدهان و الفهّة و الهاع وَ تَجعَلُون َ رِزقَكُم أَنَّكُم تُكَذِّبُون َ، گفت: نصيب و حظّ خود از اينكه قرآن تكذيب كرديد، يعني از آنچه در قرآن كار بايد«1» بست شما بر عكس آن كرديد از تكذيب، و «أن ّ» مع اسمها و خبرها در جاي مصدر است، و براي آن به لفظ «رزق» گفت كه اينكه حظّي است كه لابدّ است ايشان را از اينكه از روي معلوم. حسن گفت: در اينكه آيه زيان كند بنده كه نصيب او از قرآن تكذيب باشد. بعضي ديگر گفتند: آيه در انواء باران آمد. عبد اللّه عباس روايت كرد گفت«2»: در عهد رسول- عليه السلام- باراني آمد، رسول- عليه السلام- گفت: مردم در اينكه باران به«3» دو گروه اند: بهري شاكرند و بهري كافر. امّا شاكر آنان بودند كه گفتند: اينكه رحمتي است كه خداي تعالي داد«4» و«5» آنان كه كافر بودند آنان بودند كه گفتند«6»: صدق نوء كذا و كذا،

خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: فَلا أُقسِم ُ بِمَواقِع ِ النُّجُوم ِ«7»، يعني النّجوم الّتي يتوقّعون عندها سقوط المطر، إلي قوله: وَ تَجعَلُون َ رِزقَكُم أَنَّكُم تُكَذِّبُون َ، و شرح اينكه قول در سبب نزول آيه آن است كه عبد اللّه عبّاس گفت كه: رسول- عليه السلام- به سفري رفت و صحابه با او، در راه تشنگي عظيم به ايشان رسيد و آب نيافتند، بيامدند و با رسول- عليه السلام- شكايت كردند و گفتند: يا رسول اللّه؟ تشنگي ما بغايت رسيد. رسول- عليه السلام- گفت: اگر من دعا كنم و خداي تعالي باران فرستد، ----------------------------------- (1). آد، گا: مي بايد. (2). آد، گا: كه. (3). آد، كا: بر. (4). آد، كا، گا ما را. (5). آد، گا امّا. (6). آد، گا: كه بر خلاف اينكه گفتند. (7). سوره واقعه (56) آيه 75.

صفحه : 329 همانا كه نگوييد«1»: سقينا بنوء كذا«2» ما را به طلوع فلان ستاره باران دادند يا به سقوط فلان ستاره. گفتند: يا رسول اللّه؟ اينكه وقت انواء نيست و ما اينكه نگوييم. رسول- عليه السلام- دو ركعت نماز كرد و دعا كرد، بادي بجنبيد و ابري بر آمد و باراني عظيم آمد«3» تا واديها پر شد و سقايه ها«4» پر كردند. آنگه رسول- عليه السلام- بر نشست، مردي را ديد كه آب مي گرفت به«5» قدحي كه داشت«6» و مي گفت: ما را اينكه باران به نوء فلان ستاره آمد. رسول- عليه السلام- گفت: من دانستم كه از شما بعضي اينكه گويند، خداي تعالي اينكه آيه فرستاد: وَ تَجعَلُون َ رِزقَكُم أَنَّكُم تُكَذِّبُون َ، گفت: روزي و حظّ و نصيب خود«7» تكذيب كرديد، و آنگه«8» نگفتيد اينكه باران به رحمت خداي آمد،

و گفتيد به نوء ستاره آمد. و مثال آيت آن است كه يكي از ما گويد: جعلت إحساني إليك أن تسي ء إلي و جعلت شكر إكرامي لك انّك اتّخذتني عدوّا، و گفتند: تقدير آيت آن است كه: و تجعلون شكر رزقكم التّكذيب، علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه، كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«9»، و مثله في المعني قول الشّاعر: فكان شكر القوم عند المنن- كي ّ الصّحيحات فقأ الأعين و روايت كردند كه رسول- عليه السلام- خواند: و تجعلون شكركم انّكم تكذّبون ، يعني به بدل شكر تكذيب كرديد: و بعضي أئمّه لغت گفتند«10»: در لغت ----------------------------------- (1). آد، گا: گوييد، كا: گويند. (2). آد، گا يعني. (3). آد، گا: بباريد. (4). آج، كا: سقاها آد: سقايها گا: كه مصانع و حياض پر شد، با توجّه به ضبط گا مي توان حدس زد كه كلمه «سقّابه» به معني گودال آب و حياض و محل ّ جمع آوري آب باران بوده باشد. (5). آد، گا بر نشست به تفرج سيل و آب، شخصي مي آمد و. (6). آد، گا: و قد حي آب در دست داشت. (7). گا، آد، گا را. [.....] (8). آد، گا: بانگه/ به آن كه. (9). سوره يوسف (12) آيه 82. (10). آد، گا كه.

صفحه : 330 ازد شنوءه شنيده اند«1»، رزق به معني شكر«2»، قال«3»: ما رزق فلان أي ما شكر فلان، و رسول- عليه السلام- گفت: خداي تعالي به بامداد و شبانگاه نعمت به بندگان مي فرستد، آنگه ايشان بعضي شكر مي كنند و بعضي كفران، مي گويند ما را به نوء فلان ستاره باران دادند. گفتند: سليمان عبد الملك بعضي علما را گفت: اگر«4» از

علم نجوم پاره اي بر خوانيد«5» تا از آن«6» بي نصيب نباشيد«7». او گفت: مرا از آن منع است. گفت: و آن منع چيست! گفت خبري كه مرا روايت كردند كه رسول- عليه السلام- گفت: مخوفتر چيزي كه من مي ترسم بر امّت من«8» سه چيز است: يكي حيف به ائمّه، و يكي تكذيب به قدر، سيم ايمان به نجوم، آنگه به ايشان خطاب كرد بر سبيل تخويف و تخدير، گفت: فلو لا، أي فهلّا اذا بلغت الحلقوم،«9» يعني النّفس الحلقوم، امّا نفس بيفگند لدلالة الكلام عليه چنان كه شاعر گفت: لعمرك ما يغني الثّراء عن الفتي إذا حشرجت يوما و ضاق بها الصّدر گفت: چرا آنكه كه جانها به حلقوم رسد در وقت نزع، وَ أَنتُم حِينَئِذٍ تَنظُرُون َ و شما آنگه در آن وقت مي نگريد«10». دو قول گفتند: يكي آن كه منزوع را خواست كه مي نگرد شاخص البصر متحيّر بمانده، و مي داند كه بخواهد مرد«11» و هيچ چاره ندارد و هيچ دفع نتواند كردن آن را. قولي ديگر آن است كه«12» خطاب با آنان است كه بر بالين مرده باشند، ايشان مي نگرند تا كي باشد كه جان او بر آيد و نفس او منقطع شود. ----------------------------------- (1). آد، كا، گا: ندارد. (2). آد، گا: شكر به معني رزق آمد. (3). آد، كا، گا: يقال. (4). آد، گا: كه. (5). آد، گا: بر خوان. (6). آد، كا، گا علم. (7). آد، گا: نباشي. (8). آد، گا: خود. (9). كا: أي فهلّا. (10). گا و بر اينكه. (11). آد، گا: كه خواهد مردن البتّه. [.....] (12). آد، گا: و قولي ديگر آن كه.

صفحه : 331 وَ نَحن ُ

أَقرَب ُ إِلَيه ِ مِنكُم و ما به او نزديكتر باشيم از شما، يعني به علم و قدرت احوال او بدانيم و بر آنچه خواهيم بر او قادرتر باشيم از شما. وَ لكِن لا تُبصِرُون َ و لكن شما ما را نمي بينيد. گفتند: مراد به «نحن» رسولان اويند از فرشتگان كه به قبض روح آمده باشند، و لكن شما ايشان را نبينيد از آن جا كه ايشان لطيف اند و شما را شعاع اندك است. فَلَو لا إِن كُنتُم غَيرَ مَدِينِين َ، تَرجِعُونَها إِن كُنتُم صادِقِين َ، أي فهلّا، گفت: چرا اگر چنان است كه شما گفتيد و گمان برديد از نفي بعث و نشور و ثواب و عقاب كه شما را جزا نخواهند«1» داد به خير و شر، جان خود يا جان آن متوفّي با تن او«2» نبريد، و قوله: تَرجِعُونَها، از «رجع» متعدّي است و «ها» راجع است با نفس. اگر در آن دعوي كه كردي«3» راست گوييد«4». اگر گوييد گويند: جواب «لولاء» اوّل كجاست من قوله: فَلَو لا إِذا بَلَغَت ِ الحُلقُوم َ، گوييم فرّاء گفت: جواب هر دو «لو لا» يكي است، اوّل و دوم و هو قوله: تَرجِعُونَها، و گفت اينكه خطاب است با قومي كه گفتند: ما مرگ باز توانيم داشت«5» از خويشتن به علم و تدبير و چاره و طب و مانند اينكه، خداي تعالي بر سبيل تقريع ايشان را گفت: اگر در اينكه دعوي راست گوييد، چرا چون جان به حلقوم«6» مرد رسد باز پس نبريد، و التقدير: فهلا ترجعون النفس إليه إذا بلغت الحلقوم و ء انتم حينئذ تنظرون. حياري لا تقدرون علي ردها چرا چون جان مرد به حلق رسد باز پس نبريد

به تدبير و چاره، و معلوم«7» است كه چيزي نتوانيد كردن«8» جز آن كه«9» مي نگريد متحيّر فرو مانده. و عرب چنين بسيار كند كه دو چيز را به يك جواب كفايت كند، و در قرآن از اينكه بسيار است، منها قوله: ----------------------------------- (1). آج: خواهند. (2). آد، گا: ندارد. (3). آد، گا: كرديد كا: كرده ايد. (4). كا: راست گيريد. (5). آد، كا، گا: داشتن. (6). آد، كا، گا: حلق. (7). آد، كا، گا: چه معلوم. (8). آج: نتوان كرد. (9). آد، كا، گا: چنان كه.

صفحه : 332 فَإِمّا يَأتِيَنَّكُم مِنِّي هُدي ً فَمَن تَبِع َ هُداي َ فَلا خَوف ٌ«1»، جواب «إن» و «من» به يك چيز داد من قوله: فَلا خَوف ٌ عَلَيهِم«2»، و منها قوله: لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ يَفرَحُون َ بِما أَتَوا وَ يُحِبُّون َ أَن يُحمَدُوا بِما لَم يَفعَلُوا فَلا تَحسَبَنَّهُم بِمَفازَةٍ مِن َ العَذاب ِ«3». و گفتند: صله «لو لا» ي اوّل محذوف است و التقدير: هلّا ذكرتم إذا بلغت النفس الحلقوم، و گفتند: در كلام تقديم و تأخيري هست، و التقدير: فلو لا ان كنتم غير مدينين مجزيّين علي أعمالكم بزعمكم ترجعونها إذا بلغت الحلقوم، و اينكه هم راجع است با جواب معني اوّل. آنگه اهل قيامت را به سه صفت فرو نهاد چنان كه در اوّل سوره گفت از مقرّبان و اصحاب اليمين و اصحاب الشّمال گفت: فَأَمّا إِن كان َ مِن َ المُقَرَّبِين َ اگر چنان كه اينكه متوفّي از جمله مقرّبان حضرت ما باشد فَرَوح ٌ وَ رَيحان ٌ، أي فله روح و ريحان او را روح و راحت و ريحان باشد. و گفتند: به مقرّبان، سابقان را خواست كه وصف ايشان چنين رفت كه: وَ السّابِقُون َ السّابِقُون َ أُولئِك َ المُقَرَّبُون َ«4».

حسن و قتاده و يعقوب خواندند: فروح به ضم «را». حسن گفت: روح از ريحان بر آيد. قتاده گفت: به روح رحمت خواست، و قيل: معناه فحياة و بقاء او را حيات و بقا باشد. و گفتند: اينكه قراءت رسول است- عليه السلام. عايشه روايت كرد كه از او و عامّة قرّاء: «فروح» خواندند به فتح «را». مفسّران در معني او خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: روح راحت باشد، يعني فراحة. سعيد جبير گفت: خرّمي باشد. ضحّاك گفت: آمرزش و رحمت باشد و ريحان. عبد اللّه عبّاس گفت: استراحت باشد. مجاهد و سعيد جبير گفتند: روزي خداي باشد به زبان«5» حمير، يقولون: خرجت اطلب ريحان اللّه، أي رزق اللّه. ربيع خثيم و إبن زيد گفتند: فروح عند الموت و ريحان في الاخرة در ----------------------------------- (2- 1). سوره بقره (2) آيه 38. (3). سوره آل عمران (3) آيه 188. (4). سوره واقعه (56) آيه 10 و 11. (5). كا: به لغت. [.....]

صفحه : 333 مرگ راحت باشد او را و در قيامت ريحان. بعضي ديگر گفتند: مراد ريحان مشموم است. ابو العاليه گفت: هيچ كس«1» از دار دنيا نبشود«2» از جمله مقرّبان تا او را شاخي از ريحان بهشت نيارند كه ببويد و در راحت آن جان بدهد. ابو بكر ورّاق گفت: روح نجات باشد از آتش نيران«3»، و ريحان فوز باشد به نعيم جنان. ترمذي ّ گفت: روح راحت گور باشد و ريحان ثواب بهشت. سام بن عبد اللّه گفت: روح سلامت باشد و ريحان كرامت. ديگري گفت: روح معانقه ابكار«4» بود و ريحان مرافقه ابرار«5»، و گفتند: روح، جان دادن باشد

بر شهادت، و ريحان نداي سعادت. و گفتند: روح كشف الكروب باشد و ريحان غفران الذّنوب، و گفتند: روح فضل اوست و ريحان وصل او، و گفتند: روح تخفيف حساب باشد و ريحان تضعيف ثواب، و گفتند: روح عفو بلا عتاب«6» و ريحان رزق بلا حساب. وَ جَنَّةُ نَعِيم ٍ و بهشت نعيم باشد ايشان را. وَ أَمّا إِن كان َ مِن أَصحاب ِ اليَمِين ِ و اگر چنان كه از جمله دست راست باشد. فَسَلام ٌ لَك َ مِن أَصحاب ِ اليَمِين ِ، أي سلامة لك يا محمّد، يعني در حق ايشان ايمن باش كه ايشان را آفت نخواهد رسيدن«7» تو را براي ايشان سلامت است، و قيل: سلام عليك، و گفتند: معني آن است كه فسلام لك، أي سلامة بأنّك«8» من أصحاب اليمين تو را سلامت باد اي محمّد كه تو نيز از اصحاب اليميني«9». فرّاء گفت: معني آن است كه سلام و تحيّت ايشان تو را باشد كه ايشان سلام بر تو كنند. وَ أَمّا إِن كان َ مِن َ المُكَذِّبِين َ الضّالِّين َ و امّا اگر از جمله دروغ داران و گمراهان باشد و از«10» اصحاب الشّمال باشند. ----------------------------------- (1). آد، گا: گفت كسي كا: هيچ چيز. (2). كا: نبرود. (3). آج، كا: آتش ميزان آد، گا: آتش دوزخ. (4). گا: معانقة الأبكار. (5). گا: مرافقة الأبرار. (6). كا، گا: عقاب. (7). آد، گا و. (8). كا: لأنّك. (9). گا: اصحاب يميني. (10). آج، گا: و آن آد: آنان.

صفحه : 334 فَنُزُل ٌ مِن حَمِيم ٍ قوت ايشان از حميم«1»، آب تافته باشد. وَ تَصلِيَةُ جَحِيم ٍ و ملازمت دوزخ تافته. إِن َّ هذا«2» اينكه كه تو را گفتيم و قصّه آن بر تو ايراد و

انزال كرديم حق«3» و يقين است، درست«4» است لا باطل فيه و لا شك ّ حقّي است بي باطل و يقيني است بي شك، و اضافة الحق ّ إلي اليقين و هما شي ء واحد لاختلاف اللّفظ، كقوله: حندس الظلم، و گفتند: «هذا» اشارت است به قرآن، يعني اينكه قرآن حق و يقين است، و غايت درستي علم است، من غير شك ّ. فَسَبِّح: تسبيح كن به نام خدايت كه او عظيم و بزرگوار است: بعضي گفتند: مراد «به تسبيح» نماز است، يعني نماز كن به فرمان خداي تعالي. و گفتند: تسبيح كن به نام و ذكر خداي تعالي. عقبة الجهني ّ گفت: چون اينكه آيت آمد: فَسَبِّح بِاسم ِ رَبِّك َ العَظِيم ِ مصطفي- صلي اللّه عليه و آله- گفت«5»: اجعلوها في ركوعكم : آن را در ركوع كنيد. سنّت شد كه در ركوع تسبيح گويند، سبحان ربّي العظيم و بحمده، چون اينكه آيت كه: سَبِّح ِ اسم َ رَبِّك َ الأَعلَي«6» خداي تعالي گفت اينكه در سجود گويند در سجود تسبيح چنين آمد كه: سبحان ربي الاعلي و بحمده. آنگه از پس اينكه خداي تعالي سورتها فرستاد كه در اوّل او تسبيح است. من قوله: سبّح للّه«7»]«8». ----------------------------------- (1). آد، كا، گا و. (2). كا لهو حق ّ اليقين. (3). كا است. (4). كا، گا درست. [.....] (5). آج: خداي تعالي گفت. (6). سوره اعلي (87) آيه 1. (7). سوره هاي حديد 57، حشر 59 و صف ّ 61 آيه 1. (8). پايان جلد 18 در هيچ كدام از نسخه هاي خطي به تصريح مشخص نشده است. نسخه اساس تا اينكه جا افتادگي داشت، از آج آورده شد. (8). پايان جلد 18 در هيچ كدام از نسخه هاي خطي

به تصريح مشخص نشده است. نسخه اساس تا اينكه جا افتادگي داشت، از آج آورده شد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109