روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد17

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 17 صفحه : 9

[جلد هفدهم]

سورةُ المُؤمِن

بِسم ِ الله ِ الرَّحمن ِ الرَّحيم ِ«1» اينكه سورت مكي است در قول مجاهد و قتاده، و در او ناسخ و منسوخ نيست.

حسن گفت: در او يك آيت مدني است و هي قوله: ... وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ بِالعَشِي ِّ وَ الإِبكارِ«2». گفت: براي آن كه اتفاق است كه فرض«3» نماز به مدينه انزله بود«4»، و اينكه مسلم نيست و اتفاق نيست براي آن كه رسول- عليه السلام«5»- هنوز به مكه بود كه به دو قبله نماز كرد و تحويل قبله به مكه بود.

ابو حمزة الثمالي گفت: اينكه سورت را، سورة المؤمن براي خربيل مؤمن آل فرعون نام

نهادند. و عدد آيات او هشتاد و پنج آيت است در عدد كوفي، و چهار در مدني، و دو در بصري. و هزار و صد نود و نه كلمه است و چهار هزار و نهصد و شصت حرف است.

اما اخباري كه آمده است در فضل حواميم:

انس مالك روايت كند«6» كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله«7» گفت:

الحواميم ديباج القرآن

، حواميم، ديباچه«8» قرآن است. عبد اللّه عباس گفت:

لكل شي ء لباب و لباب القرآن الحواميم«9»، گفت: هر چيزي را مغزي است و مغز قرآن حواميم است. رسول- صلي اللّه عليه و آله«10» گفت: حواميم، هفت«11» و درهاي دوزخ هفت: جهنم و حطمه و لظي و سعير و سقر و هاويه و جحيم. روز

-----------------------------------

(1). اساس، چند صفحه افتادگي دارد، از آب، آورده شد.

(2). سوره مؤمن 40 آيه 55.

(3). آج: در فرض.

(4). گا، آد: فرود آمد.

(5). گا، لا، آد: صلي اللّه عليه و آله.

(6). آج، ما، گا، لا، آد: كرد.

(7). آج: و آله و سلّم، ما: عليه السلام.

(8). ما: ديباي، آد: ديباج.

(9). آج: حواميم. [.....]

(10). آج: و آله و سلّم، ما: عليه السلام.

(11). آج، ما، گا، لا، آد: هفت است.

صفحه : 2

قيامت هر سورتي بيايد و«1» دري از اينكه درها«2» بايستد، رها نكند كه هيچ خواننده اينكه سورتها را كه ايمان داشته باشد به او در دوزخ«3» برند.

سعد«4» بن ابراهيم گفت: حواميم را عرايس خواندندي اصحاب رسول، و رسول- عليه السلام«5»- گفت:

6»7» لكل شي ء و ثمرة و ثمرة القرآن الحواميم، هن روضات حسنات« مخصبات« متجاورات، فمن احب ان يرتع في رياض الجنة فليقرأ الحواميم

، گفت: هر چيزي را ميوه است و ميوه قرآن حواميم است. اينكه سورتها روضاتي اند

نكو، پر گياه، همسايه يكديگر، هر كه خواهد كه در مرغزارهاي بهشت چره كند«8»، گو حواميم بخوان.

عبد اللّه مسعود گفت: چون در حواميم افتم، در بوستانها و مرغزارهاي«9» انيق افتاده باشم، و رسول- عليه السلام«10»- گفت: مثل حواميم در قرآن مثل جامه هاي حرير است در ميان جامه ها«11». إبن سيرين گفت: مردي در خواب ديد هفت كنيزك نكو را كه به جمالشان كس را«12» نديده بود، گفت: شما كراايد!

گفتند: آن را كه اينكه«13» هفت حواميم بخواند. اما فضل اينكه سوره خاص:

زر بن حبيش«14» روايت كرد از ابي كعب كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او حم المؤمن بخواند، روح هيچ پيغامبر و صديق و شهيد و مؤمن«15» نماند الا بر او صلات فرستد و براي او استغفار كند«16».

[سوره غافر (40): آيات 1 تا 20]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

حم (1) تَنزِيل ُ الكِتاب ِ مِن َ اللّه ِ العَزِيزِ العَلِيم ِ (2) غافِرِ الذَّنب ِ وَ قابِل ِ التَّوب ِ شَدِيدِ العِقاب ِ ذِي الطَّول ِ لا إِله َ إِلاّ هُوَ إِلَيه ِ المَصِيرُ (3) ما يُجادِل ُ فِي آيات ِ اللّه ِ إِلاَّ الَّذِين َ كَفَرُوا فَلا يَغرُرك َ تَقَلُّبُهُم فِي البِلادِ (4)

كَذَّبَت قَبلَهُم قَوم ُ نُوح ٍ وَ الأَحزاب ُ مِن بَعدِهِم وَ هَمَّت كُل ُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم لِيَأخُذُوه ُ وَ جادَلُوا بِالباطِل ِ لِيُدحِضُوا بِه ِ الحَق َّ فَأَخَذتُهُم فَكَيف َ كان َ عِقاب ِ (5) وَ كَذلِك َ حَقَّت كَلِمَةُ رَبِّك َ عَلَي الَّذِين َ كَفَرُوا أَنَّهُم أَصحاب ُ النّارِ (6) الَّذِين َ يَحمِلُون َ العَرش َ وَ مَن حَولَه ُ يُسَبِّحُون َ بِحَمدِ رَبِّهِم وَ يُؤمِنُون َ بِه ِ وَ يَستَغفِرُون َ لِلَّذِين َ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعت َ كُل َّ شَي ءٍ رَحمَةً وَ عِلماً فَاغفِر لِلَّذِين َ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَك َ وَ قِهِم عَذاب َ الجَحِيم ِ (7) رَبَّنا وَ أَدخِلهُم جَنّات ِ عَدن ٍ الَّتِي وَعَدتَهُم وَ مَن صَلَح َ مِن آبائِهِم وَ أَزواجِهِم وَ ذُرِّيّاتِهِم إِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (8) وَ

قِهِم ُ السَّيِّئات ِ وَ مَن تَق ِ السَّيِّئات ِ يَومَئِذٍ فَقَد رَحِمتَه ُ وَ ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ (9)

إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا يُنادَون َ لَمَقت ُ اللّه ِ أَكبَرُ مِن مَقتِكُم أَنفُسَكُم إِذ تُدعَون َ إِلَي الإِيمان ِ فَتَكفُرُون َ (10) قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثنَتَين ِ وَ أَحيَيتَنَا اثنَتَين ِ فَاعتَرَفنا بِذُنُوبِنا فَهَل إِلي خُرُوج ٍ مِن سَبِيل ٍ (11) ذلِكُم بِأَنَّه ُ إِذا دُعِي َ اللّه ُ وَحدَه ُ كَفَرتُم وَ إِن يُشرَك بِه ِ تُؤمِنُوا فَالحُكم ُ لِلّه ِ العَلِي ِّ الكَبِيرِ (12) هُوَ الَّذِي يُرِيكُم آياتِه ِ وَ يُنَزِّل ُ لَكُم مِن َ السَّماءِ رِزقاً وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلاّ مَن يُنِيب ُ (13) فَادعُوا اللّه َ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ وَ لَو كَرِه َ الكافِرُون َ (14)

رَفِيع ُ الدَّرَجات ِ ذُو العَرش ِ يُلقِي الرُّوح َ مِن أَمرِه ِ عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ لِيُنذِرَ يَوم َ التَّلاق ِ (15) يَوم َ هُم بارِزُون َ لا يَخفي عَلَي اللّه ِ مِنهُم شَي ءٌ لِمَن ِ المُلك ُ اليَوم َ لِلّه ِ الواحِدِ القَهّارِ (16) اليَوم َ تُجزي كُل ُّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت لا ظُلم َ اليَوم َ إِن َّ اللّه َ سَرِيع ُ الحِساب ِ (17) وَ أَنذِرهُم يَوم َ الآزِفَةِ إِذِ القُلُوب ُ لَدَي الحَناجِرِ كاظِمِين َ ما لِلظّالِمِين َ مِن حَمِيم ٍ وَ لا شَفِيع ٍ يُطاع ُ (18) يَعلَم ُ خائِنَةَ الأَعيُن ِ وَ ما تُخفِي الصُّدُورُ (19)

وَ اللّه ُ يَقضِي بِالحَق ِّ وَ الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُونِه ِ لا يَقضُون َ بِشَي ءٍ إِن َّ اللّه َ هُوَ السَّمِيع ُ البَصِيرُ (20)

[ترجمه]

«17» به نام خداي بخشاينده بخشايشگر

فرود آمدن كتاب از خداي غالب دانا.

-----------------------------------

(1). آج، گا، لا: و بر، آد: و بر هر.

(2). گا، آد، افزوده: دوزخ.

(3). آج، لا، آد: او را به دوزخ.

(4). آج، ما، گا، لا، آد: سعيد.

(10- 5). آج، گا، لا، آد: صلي اللّه عليه و آله و سلّم.

(6). ما: روضات الجنات.

(7). آب، آج، ما، لا: محصنات. با توجه به گا و معني حديث تصحيح شد.

(8). ما، لا: چرا كند، گا، آد: بنشيند.

(9). ما، گا، آد،

افزوده: بهشت.

(11). ما: در جهان.

(12). آج، ما، گا، لا، آد: به جمال ايشان كس.

(13). آب، گا، آد: ندارد. [.....]

(14). آج: حبش.

(15). ما: ندارد.

(16). آج، لا، افزوده: صدق رسول اللّه. صلي اللّه عليه و آله و سلّم.

(17). آج، لا، افزوده: اسم سورت است يا غير آن.

صفحه : 3

آمرزنده گناه و پذيرنده توبه، سخت عقوبت، خداوند فضل، نيست خداي مگر او، با اوست بازگشتن.

خصومت نكند در آيتهاي خداي، الا آنان كه كافر شدند. نبايد تا بفريبد تو را گشتن ايشان در شهرها.

دروغ داشتند پيش ايشان قوم نوح و جماعت«1» از پس ايشان و همت كردند هر گروهي پيغامبر ايشان تا بگيرند او را و مجادلت كردند به باطل تا باطل كنند به آن حق را، بگرفتم ايشان را، چگونه بود عقوبت من!

و همچنين واجب شد عذاب خداي تو بر آنان كه كافر بودند كه ايشان اهل دوزخ اند.

آنان كه برداشته اند عرش را و آنان كه پيرامن اواند تسبيح مي كنند به ستايش خدايشان و باور دارند او را و آمرزش مي خواهند براي آنان كه ايمان دارند، خداي ما، فراخ شدي«2» بر همه چيز به رحمت و علم، بيامرز آنان را كه توبه كردند و پسروي كردند ره تو را و نگه دار«3» ايشان از عذاب دوزخ.

خداي ما در بر ايشان را در بهشتها مقام، آن كه وعده دادي ايشان را و آن كه صالح اند از پدرانشان و زنانشان«4» و فرزندانشان، تو بي همتا و محكم كاري.

-----------------------------------

(1). ما: احزاب و جماعات

(2). لا: گنجيده.

(3). آب، افزوده: همه را.

(4). ما: جفتان ايشان.

صفحه : 4

نگه دار ايشان«1» از بديها و هر كه را نگه داري از بديها آن روز بر او رحمت كرده

باشي و آن ظفري است بزرگوار«2».

آنان كه كافر شدند، ندا كنند ايشان را، دشمني خداي بزرگتر است از دشمني شما با خود، چون مي خوانند شما را با«3» ايمان كافر مي شوي«4».

گويند: خداي ما ميرانيدي ما را دوبار و زنده كردي ما را دوبار، اقرار داديم به گناه خود«5»، هست به بيرون شدن هيچ راهي!

آن به آن است كه چون بخواندند خداي را يكي كافر شدي«6» و اگر همباز گفتند با او بگرويدي«7»، حكم خداي راست بزرگوار بزرگ.

اوست كه نمايد شما را آيات خود و فرو مي آرد براي شما از آسمان روزي و انديشه نكند الا آن كس كه تايب باشد.

بخواني«8» خداي را خالص كرده او را طاعت و اگرچه كاره«9» كافران.

بردارنده درجات است خداوند عرش، برافگند وحي از فرمان خود بر آن كه خواهد از بندگانش، تا بترساند از روز قيامت.

آن روز كه ايشان بيرون [آيند]«10» پوشيده نماند بر خداي از ايشان چيزي، كراست پادشاهي امروز! خداي«11» كه يكي است و قهر كننده بندگان است.

-----------------------------------

(1). ما، لا: ايشان را.

(2). ما: بزرگ است.

(3). ما: وا.

(4). مي شوي/ مي شويد.

(5). ما: ما.

(6). شدي/ شديد. [.....]

(7). بگرويدي/ بگرويديد.

(8). بخواني/ بخوانيد.

(9). لا افزوده: باشند.

(10). از ما، افزوده شد.

(11). ما، لا: خداي را.

صفحه : 5

امروز پاداشت دهند هر نفسي را به آنچه كرده باشد، ظلم نيست امروز، كه خداي زود شمار است.

بترسان ايشان را روز قيامت، آنگه كه دلها به نزديك گلوها باشد فرو برندگان، نباشد ظالمان را از خويشي و نه شفاعت خواهي كه اجابتش كنند.

داند خيانت چشمها و آنچه نهان دارد دلها.

و خداي حكم كند به حق و آنان كه مي خوانند آن را كه فرود اوست حكم نكند به چيزي

خداي«1» شنوا و بينا [ست]«2».

قوله تعالي: حم، اهل كوفه خواندند الا حفص و إبن ذكوان: حم، به امالت «حا». باقي قرا به تفخيم خواندند بي امالت به «حا» ي مفتوح. بعضي گفتند: موضع او نصب است به فعلي مقدر، و التقدير: اتل حم، و گفتند: موضع او جراست بالقسم.

عكرمه روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: حم، نامي است از نامهاي خداي تعالي و اينكه از كليدهاي خزاين خداست- جل جلاله.

عبد اللّه عباس گفت: حم اسم اللّه الاعظم، حم، نام مهترين خداي است عز و جل«3». و عكرمه گفت از عبد اللّه عباس كه [او گفت]«4»: «الر»، «حم» و «نون»، چون جمع كني، «الرحمن» باشد. والبي گفت از و كه: «حم» قسم است كه خداي سوگند ياد كرد«5» به او. قتاده گفت: نامي از نامهاي قرآن است. مجاهد گفت: فاتحت سورت است. قرظي گفت: خداي قسم ياد كرد به حلم و ملكش كه عذاب نكند آن را كه از دل بگويد: لا اله الا اللّه، به اخلاص. عطاء الخراساني

-----------------------------------

(1). ما، لا: افزوده: كه خداي.

(2). از ما و لا، افزوده شد.

(3). ما: تعالي علوا كبيرا.

(4). از ما، افزوده شد.

(5). ما، گا، لا، آد: خورد.

صفحه : 6

گفت: «حا»، افتتاح نامهاست كه اولش «حا» ست چون: «حليم» و «حميد» و «حي» و «حنان» و «حكيم»، و «ميم»، افتتاح نامهايي است كه اولش «ميم» است چون: «ملك» و «مجيد» و «منان».

بيان اينكه قول آن است كه انس روايت كرد كه، اعرابي رسول [عليه السلام]«1» را گفت: ما «حم»، «حم» چيست! ما در لغت خود نمي شناسيم آن را. گفت:

بدو اسماء و فواتح سور

، ابتداي نامهاست و اوايل سورتها.

ضحاك و كسائي گفتند: اي حم ما هو كائن، يعني قدر، قضا كردند«2» هر چه بودني است. و قال الشاعر:

ألا يا لقومي كل ما حم واقع و ما لامرئ عما«3» قضي اللّه مانع

اي، كل ما قدر.

حسن و شعبي گفتند: نام سورت است و استدلال كردند به قول شاعر:

يذكرني«4» حاميم و الرمح شاجر فهلا تلا حاميم قبل التقدم

و قال الكميت:

وجدنا لكم في آل حم آية تأولها منا تقي و معرب

تَنزِيل ُ الكِتاب ِ، اي، هو تنزيل الكتاب الصادر، مِن َ اللّه ِ العَزِيزِ العَلِيم ِ.

و گفتند: «حم» در محل رفع است بر ابتدا و «تنزيل» خبر اوست. و روا بود كه «تنزيل» مبتدا بود و جار و مجرور در جاي خبر او، و خبر بر حقيقت محذوف بود و التقدير: الكتاب صدر و نزل من اللّه العزيز العليم، گفت: اينكه قرآن از قبل خداست- جل جلاله- و كلام و وحي و تنزيل اوست. و «من»، ابتداي غايت را باشد، و او خدايي است عزيز و منيع دانا«5».

غافِرِ الذَّنب ِ، آمرزنده گناه است.

وَ قابِل ِ التَّوب ِ، و پذيرنده توبه است، شَدِيدِ العِقاب ِ، سخت عقوبت است. آن را كه نگويد «لا اله الا اللّه».

ذِي الطَّول ِ اي، ذي الغني و الفضل عمن لا يقول «لا اله الا اللّه». مستغني است از آن كه اينكه كلمه نمي گويد، اينكه قول ضحاك است.

-----------------------------------

(1). از ما، افزوده شد.

(2). گا: قدر و قضا رفت، آد: قضا و قدر رفت.

(3). ما: فيما.

(4). لا: تذكرني. [.....]

(5). ما، گا: و دانا.

صفحه : 7

قتاده گفت: ذي النعم. سدي گفت: ذي السعه. حسن گفت: ذي الفضل. إبن زيد گفت: ذي القدرة، و معاني متقارب است اينكه اقوال را.

و اصل «طول» انعامي باشد

كه مدتش دراز بود«1»، و يقول: اللهم طل علينا، اي انعم.

و از اينكه جا نفع را، «طائل» گويند و يقال: لم احظ منه بطائل اي لم ينفعني شيئا«2».

حماد روايت كرد از ثابت كه او گفت: جايي فرود آمده بوديم در پهلوي خيمه مصعب الزبير، در بياباني كه مرغ نمي پريد و وحش نمي جنبيد. من اينكه سورت آغاز كردم، چون گفتم: غافِرِ الذَّنب ِ، مرا گفت بگوي: غافر الذنب اغفر لي ذنبي. چون گفتم: قابِل ِ التَّوب ِ، مرا گفت بگوي: قابل التوب اقبل توبتي. چون گفتم: شَدِيدِ العِقاب ِ، گفت بگوي: شديد العقاب اعف عني عقابي. چون گفتم: ذِي الطَّول ِ، گفت بگوي: يا ذا الطول طل علي بخير. من از خيمه بيرون آمدم«3»، از چپ و راست نگه كردم كسي نديدم.

اهل اشارت گفتند: غافِرِ الذَّنب ِ فضلا، و قابِل ِ التَّوب ِ وعدا، شَدِيدِ العِقاب ِ عدلا، لا إِله َ إِلّا هُوَ إِلَيه ِ المَصِيرُ فردا.

و، التَّوب ِ، شايد تا مصدر بود و شايد تا جمع توبت بود، كدومة و [دوم]«4» و عومة و عوم.

يزيد بن الاصم گفت: مردي بود از جمله معروفان اهل شام به وفادت«5» به عمر خطاب آمد، روزي چند پيش او مي بود، آنگه چند روز پياپي [پيش]«6» او نيامد، گفت: فلان كجاست! گفتند: چند روز است كه، به شرب خمر مشغول است. او دبيرا«7» گفت: كاغذ برگير و بنويس به او: من عمر بن خطاب الي فلان [بن]«8» فلان، سلام عليك، فاني احمد«9» اللّه الذي لا اله الا هو، بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ. حم. تَنزِيل ُ الكِتاب ِ مِن َ اللّه ِ العَزِيزِ العَلِيم ِ غافِرِ الذَّنب ِ وَ قابِل ِ التَّوب ِ شَدِيدِ العِقاب ِ ذِي الطَّول ِ لا إِله َ إِلّا هُوَ إِلَيه ِ المَصِيرُ

-----------------------------------

(1). ما، گا، لا، افزوده: من الطول.

(2). آج، ما:

لم ينفعه بشي ء.

(3). گا، لا، آد: دويدم

(6- 4). آب: ندارد از آد، افزوده شد.

(5). گا، آد: به رسالت، لا: به زيارت.

(7). دبيرا/ دبير را، با ادغام دو حرف همجنس.

(8). آب: ندارد، به قياس با نسخه ما، افزوده شد.

(9). ما، گا، لا، آد، افزوده: اليك.

صفحه : 8

، و نامه مهر كرد و رسول را گفت: اينكه نامه آنگه بدو ده كه مست نباشد، رسول عمر بيامد و نامه بداد. عمر صحابه را گفت: دعايي كني تا خداي تعالي دلش بگرداند. صحابه دعا كردند مرد نامه بستد و باز كرد و برخواند و گفت: آيتي است در وعده به قبول توبت و غفران گناه، و تهديد عقاب، آن آيت باز مي خواند تا دلش نرم شد و بگريست و توبه كرد و با پيش عمر آمد توبه كرده. عمر گفت: چون برادرتان زلتي كند، تشديد و تقريع«1» او چنين كني و دعا كني تا خداي توبت او قبول كند و يار شيطان مباشي بر او. گفت: او خداي است آمرزنده گناه و پذيرنده توبت و سخت عقوبت و خداوند فضل و احسان كه بازگشت خلق با اوست.

ما يُجادِل ُ فِي آيات ِ اللّه ِ إِلَّا الَّذِين َ كَفَرُوا، گفت: جدل نكند در آيات خداي الا اانان«2» كه كافر باشند، يعني آيات خداي را منكر نباشند و در ابطال او خصومت نكنند الا باطلان و كافران. فَلا يَغرُرك َ، تو را مغرور مكناد يا محمّد گشتن ايشان در شهرها و امهال ما ايشان را، كه من اگر«3» امهال كرده ام، اهمال نكنم.

أبو هريره روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: جدال در قرآن كفر باشد.

كَذَّبَت قَبلَهُم قَوم ُ نُوح ٍ، گفت: پيش ايشان قوم نوح، نوح

را تكذيب كردند«4». وَ الأَحزاب ُ مِن بَعدِهِم، و آن جماعت«5» كه از پس ايشان بودند و مجتمع شدند بر خلاف انبيا و بر ايشان به عداوت و مخالفت بيرون آمدند. وَ هَمَّت كُل ُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم، و هر امتي قصد كرد پيغامبرش تا بگيرد او را، و براي آن به رسولها نگفت، كه به امت مردان را خواست، رجع الضمير الي المعني لا الي اللفظ. وَ جادَلُوا بِالباطِل ِ، و خصومت كردند تا حق را به آن بباطل كنند و بزايل كنند. فَأَخَذتُهُم، من بگرفتم ايشان را فَكَيف َ كان َ عِقاب ِ. آنگه بر سبيل تعجب گفت: عقاب من چون بود!

وَ كَذلِك َ حَقَّت كَلِمَةُ رَبِّك َ، گفت: همچنين واجب شد سخن خداي تو يعني، وعده او به اهلاك و عذاب كافران، كه ايشان اهل دوزخ اند. [و گفتند:

معني آن است كه درست است خبر او از حال كافران به آن كه ايشان اهل

-----------------------------------

(1). آب: توفيق، به قياس با نسخه گا، تصحيح شد.

(2). اانان/ آنان.

(3). آج، آد: اكرچه.

(4). گا، آد: بدروغ داشتند.

(5). ما، گا، آد: جماعات. [.....]

صفحه : 9

دوزخ اند]«1» نظيره قوله: حَق َّ القَول ُ مِنِّي لَأَملَأَن َّ جَهَنَّم َ-«2» الآية. تا اينكه جا سخني است تمام، منقطع از آن كه از پس اوست.

الَّذِين َ يَحمِلُون َ العَرش َ، مبتدا«3» سخني ديگر است، گفت، آنان كه عرش برگرفته، وَ مَن حَولَه ُ، و آنان كه پيرامن عرش اند«4» از فريشتگان.

عبد اللّه عباس گفت: خداي تعالي حاملان عرش را چنان آفريد كه از ميان«5» قدم ايشان تا به كعب، پانصد [ساله]«6» راه است. ميسره گفت: پايهاي ايشان در زير هفتم زمين است و سرهاي ايشان از عرش گذشته است، و ايشان خاشع و خاضع سر در پيش افگنده اند و ايشان خايف تراند

از [اهل آسمان هفتم و اهل آسمان هفتم خايف تراند از]«7» اهل آسمان ششم، و همچنين اهل هر آسمان كه بالاتر است، خايف تراند از آنان كه فرود ايشان اند.

مجاهد گفت: ميان فريشتگان و ميان عرش [هفتاد حجاب از نور هست و در خبر است كه چون خداي تعالي عرش]«8» بيافريد، چندان عدد كه جز او نداند، فريشته بيافريد و گفت: عرش من برداريد اگر توانيد، نتوانستند. ايشان را به عدد مضاعف كرد و گفت: عرش من برداريد اگر تواني، نتوانستند. ايشان را به عدد مضاعف كرد و گفت: عرش برداريد، اگر توانيد. نتوانستند. همچنين مضاعف مي كرد ايشان را تا هفتاد بار تا«9» عدد ايشان برابر شد با عدد اهل آسمان و زمين و آنچه مخلوقات است چون نتوانستند، چهار فريشته را گفت- جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل«10» را- كه: عرش من برداريد و بر دوش حاملان عرش نهي. جبرئيل بيامد به يك گوشه عرش، گفت: سبحان اللّه و ميكائيل به ديگر گوشه آمد و گفت: الحمد اللّه، اسرافيل به ديگر گوشه آمد و گفت: لا اله الا اللّه، عزرائيل«11» به ديگر گوشه آمد و گفت: اللّه اكبر، و عرش بآساني برگرفتند و بر دوش حاملان عرش نهادند. چون ثقل و گراني عرش به ايشان [رسيد، ايشان گفتند: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم، آن بار

-----------------------------------

(8- 1). آب: ندارد، از ما، افزوده شد.

(2). سوره سجده 32 آيه 13.

(3). گا، آد: ابتداء.

(4). گا، لا، آد: عرش در آمده اند.

(5). ما، گا: ندارد.

(6). آب: ندارد، از گا، افزوده شد.

(7). آب: ندارد، از ما، افزوده شد.

(9). آب، آج: با.

(11- 10). لا: عزريائيل.

صفحه : 10

بر ايشان]«1» آسان

شد. و در اينكه جا اشارتي است و آن آن است كه، چون كاري سخت پيش تو آيد و باري گران بر دل تو آيد، به اينكه كلمات التجا كني، حق تعالي به فضل خود آن كار بر تو آسان كند و آن رنج از تو بردارد.

شهر بن حوشب گفت از عبد اللّه عباس كه، رسول- عليه السلام [گفت]«2»: تفكر مكني در عظمت خداي و لكن تفكر كني در خلق خداي كه خداي تعالي فريشته اي را آفريده است«3»، زاويه اي از زواياي عرش بر دوش اوست و پايهاي او در زير [هفتم]«4» زمين است و سر او از بالاي هفتم آسمان است، و او از عظمت و هيبت خداي«5» تعالي چنان حقيري شود بمانند مرغكي كوچك.

محمّد بن المنكدر گفت از جابر عبد اللّه انصاري، كه رسول عليه السلام- گفت: مرا دستوري دادند كه باز گويم از فريشته اي از جمله حاملان عرش كه از گوش او تا به دوش او هفتصد ساله راه است.

در خبر است كه، خداي تعالي فريشتگان هفت آسمان را فرمايد تا هر بامداد و شبانگاه به سلام حاملان عرش روند، از كرامت فضل ايشان بر فريشتگان. اينكه صفت حاملان عرش است.

اما صفت عرش: لقمان بن عامر روايت كرد از پدرش كه او گفت: خداي تعالي عرش از جوهري سبز آفريد و عرش را هزار هزار و ششصد هزار سراست و بر هر سري هزار هزار و ششصد هزار روي است، پهناي هر رويي، چند هزار هزار و ششصد هزار«6» بار دنيا، بر هر رويي هزار هزار و ششصد هزار دهان، در هر دهاني هزار هزار و ششصد هزار زبان است، به هر زباني

خداي را تسبيح همي كند به هزار هزار و ششصد هزار لغت، به عدد هر لغتي از لغات، عرش خداي را خلقي است كه به آن لغت تسبيح مي كند«7» او را.

صادق- عليه السلام- گفت از پدرانش- عليهم السلام- كه: ميان يك قايمه عرش تا به ديگر قايمه عرش چندان است كه، مرغي سريع الخفقان«8» هشتاد هزار سال مي پرد تا به او رسد. و عرش را هر روز هفتاد هزار لون از نور در پوشند كه هيچ خلق

-----------------------------------

(4- 2- 1). آب: ندارد، از ما، افزوده شد.

(3). ما: افزوده: كه.

(5). ما، گا، لا، آد: عظمت خداي و هيبت او.

(6). لا: ششصد بار.

(7). ما، گا، آد: مي كنند. [.....]

(8). گا، آد: الطيران.

صفحه : 11

نتواند كه در او نظر كند، و جمله مخلوقات در جنب عرش چون حلقه اي است در بياباني«1». و خداي را تعالي فريشته اي است نام او «خرقائيل»، و او را هژده هزار پر است، از پري تا به پر«2» پانصد ساله راه، به خاطر او بگذشت«3» كه بالاي او چند باشد، خداي تعالي پرهاش مضاعف كرد تا سي و شش هزار پر شد بر اينكه صفت كه گفتيم. آنگه خداي تعالي گفت: بپر. او بيست هزار سال مي پريد، بماند. خداي تعالي«4» مدد قوتش كرد تا سي هزار سال مي پريد، گفت: بار خدايا؟ چند پريده ام و چند مانده است! حق تعالي گفت: هنوز يك قايمه از قوائم«5» عرش نپريدي، و اگر تا نفخ صور مي پريدي هنوز به يك قايمه از قايمه هاي عرش نرسي. فريشته گفت:

سبحان ربي الأعلي خداي رسول را فرمود كه: اينكه تسبيح در سجود بگوي.

و از صادق- عليه السلام- روايت كردند از پدرانش- عليهم السلام-

كه گفت:

عرش، خايف تر چيزي است از خداي تعالي. و از جمله لغات و كلمات او، اينكه كلمات است كه«6»:

7» اعوذ بالله من غضب [اللّه]« و اعوذ بالله من سخط اللّه و اعوذ بالله من نقمة اللّه و اعوذ بالله من كيد اللّه؟

هم او گفت- عليه السلام- عن ابيه عن جده كه: خداي تعالي در بدايت خلق عالم، جوهري بيافريد، آنگه به نظر هيبت بدو نگريد، از ترس او بگداخت و آبي شد. باز به او نگريد«8»، بيفسرد. باز به او نگريد، بگداخت. باز به او نگريد، نيمه اي ازو بيفسرد و يك نيمه گداخته بماند. از نيمه فسرده، عرش بيافريد و از نيمه ديگر آب بيافريد تا به قيامت لرزان باشد.

كعب الاحبار گفت: چون خداي تعالي عرش بيافريد، فريشتگان گفتند: همانا مه از عرش آفريده اي نتواند بودن. خداي تعالي ماري بيافريد تا خويشتن گرد عرش حلقه كرد، او را هفتاد هزار بال آفريد، بر هر بالي هفتاد هزار پر بر هر پري هفتاد هزار روي بر هر رويي هفتاد هزار زبان، از هر زباني هر روز به عدد قطر«9» باران و برگ درختان و ريگ بيابان و عدد ايام دنيا و به عدد جمله فريشتگان تسبيح برآيد. او را

-----------------------------------

(1). گا، آد، افزوده: بي پايان افتاده.

(2). لا: پر ديگر.

(3). ما: خطور كرد.

(4). آج، افزوده: پرهاش مضاعف كرده بود.

(5). آب: قائمه.

(6). ما، گا، لا، آد، افزوده: مي گويد.

(7). آب: ندارد. از ما، افزوده شد.

(8). گا، آد: دويم بار نظر كرد.

(9). ما: قطره هاي، گا، آد: قطره.

صفحه : 12

گفت: گرد عرش در آي. او گرد عرش در آمد يك نيمه، و يك نيمه ديگر زيادت بود از عرش.

مجاهد گفت: ميان آسمان

هفتم و ميان عرش، هفتاد هزار حجاب است: يكي از نور و يكي از ظلمت.

سعيد جبير روايت كرد از ابو الحمراء خادم رسول- عليه السلام- كه [او]«1» گفت، از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت: شب معراج كه مرا به آسمان بردند، بر ساق عرش ديدم نبشته:

لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه ايدته بعلي و نصرته به.

و عقبة إبن عباس روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت:

الحسن و الحسين شنفا العرش و ليسا بمعلقين

، گفت: حسن و حسين گوشواره هاي عرش اند و اگر چه از او آويخته نيستند.

و هب منبه گفت: گرد بر گرد عرش هفتاد«2» صف فريشته هستند، صف از پس صف گرد عرش طواف مي كنند. گروهي مي آيند و گروهي مي شوند«3» مستقبل يكديگر، چون به هم رسند، تكبير و تهليل كنند و از پس ايشان هفتاد هزارند ايستاده و دستها بر گردن نهاده، چون آواز ايشان بشنوند، ايشان نيز تكبير و تهليل كنند، گويند: سبحانك و بحمدك ما أعظمك و أجلك أنت اللّه لا إله الا انت الاكبر [الاكبر]«4» الخلق كلهم لك راجون«5». و از پس ايشان هفتاد هزار صف ديگر [اند]«6» ايستاده و دست برهم نهاده، هر يكي ازيشان نوعي تسبيح گويد كه آن ديگر نگويد. ميان هر پري از ايشان تا پري ديگر يك ساله راه است، و ميان ايشان و عرش هفتاد حجاب است از نور و هفتاد حجاب از ظلمت و هفتاد حجاب از آتش و هفتاد حجاب از در سپيد و هفتاد حجاب از ياقوت سرخ و هفتاد حجاب از زبرجد سبز و هفتاد حجاب از برف و هفتاد حجاب از آب و هفتاد حجاب از تگرگ و آنچه

جز خداي نداند. و هر يكي را از حاملان عرش چهار روي است: يكي بر صورت آدمي و يكي بر صورت گاو و يكي بر صورت شير و يكي بر صورت كركس. به هر رويي، روزي آن كس مي خواهند كه بر صورت ايشان است، و هر يكي را از ايشان چهار پر

-----------------------------------

(1). آب، آج: ندارد.

(2). گا، لا، آد: هفتاد هزار.

(3). گا، لا، آد: مي روند.

(6- 4). آب: ندارد، از ما، افزوده شد. [.....]

(5). آب: راجعون، به قياس با نسخه ما، تصحيح شد.

صفحه : 13

است: دو پر در پيش روي دارند تا از نور عرش خيره و بيهوش نشوند. و ايشان را كلامي نيست مگر تسبيح و تهليل و تكبير و تحميد.

زيد الرقاشي گفت: خداي تعالي [را]«1» پيرامن عرش فريشتگان هستند كه ايشان را «مخلخل»«2» خواند. از چشم ايشان آب همچنان آيد كه از چشمه آيد و هيچ باز نايستد، ترسان و جنبنده«3» باشند از بيم خداي تعالي، چون شاخ درخت در روز باد.

خداي تعالي گويد: فريشتگان من؟ از چه مي ترسي! گويند: بار خدايا؟ اگر اهل زمين مطلع بودندي از عظمت تو به آنچه ما مطلعيم، هر طعام و شراب كه خوردندي منغص بود«4» بر ايشان، و هيچ يك ساعت خوش نخوفتندي و به صحرا بيرون شدندي جزع كنان.

يُسَبِّحُون َ بِحَمدِ رَبِّهِم وَ يُؤمِنُون َ بِه ِ، گفت: اينكه حاملان عرش تسبيح مي كنند به حمد و شكر او، و ايمان دارند به او، و استغفار مي كنند و آمرزش مي خواهند براي مؤمنان. رَبَّنا وَسِعت َ، و التقدير يقولون: ربنا وسعت، مي گويند: بار خدايا؟ فراخي تو و بسيار به رحمت و به علم، هيچ چيز از علم تو بيرون نيست و از

رحمت تو، بل علم و رحمت تو واسع است بر همه چيزي. و نصب ايشان«5» بر تميز است بعد تمام الكلام.

فَاغفِر لِلَّذِين َ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَك َ وَ قِهِم عَذاب َ الجَحِيم ِ، بار خدايا؟ بيامرز آنان را كه توبت كنند و متابعت راه تو كنند و نگاه دار ايشان را از عذاب دوزخ.

اعمش گفت از ابراهيم كه اصحاب عبد اللّه گفتندي: فريشتگان به هر حال بهترند از پسر كوا، كه فريشتگان براي مؤمنان استغفار مي كنند، و پسر كوا به كفر بر ايشان گواهي مي دهد. و اينكه پسر كوا، از جمله خوارج بود و مذهب ايشان آن است كه، فاسق كافر باشد.

مطرف بن عبد اللّه گفت: ناصحتر كسي بندگان خداي را فريشتگان خداي اند]«6» و خيانت كننده تر كس با ايشان شيطان است. يحيي معاذ چون اينكه آيت خواندي، اصحابش را گفتي: بداني كه در عالم نيست از اينكه او ميدوارتر.

رَبَّنا وَ أَدخِلهُم، همه«7» از جمله دعاي ايشان مؤمنان را اينكه است كه گويند:

-----------------------------------

(1). آب: ندارد، از ما، افزوده شد.

(2). ما: مححل.

(3). ما: ندارد، گا، آد: لرزان، لا: چسبيده.

(4). گا: ببودي، لا، آد: بودي.

(5). گا، آد: رحمة و علما.

(6). تا اينكه جا نسخه اساس افتادگي دارد، از آب، افزوده شد.

(7). ما، لا: هم.

صفحه : 14

ربنا، خداي ما، ايشان را در بهشتهاي عدن و مقام بر«1» كه وعده دادي ايشان را و نيز آن صالحان كه بودند از پدران ايشان و جفتان ايشان و فرزندان ايشان. إِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الحَكِيم ُ، كه تو خداي عزيز و منيع و محكم كار«2».

وَ قِهِم ُ السَّيِّئات ِ، نگاه دار ايشان را از سيئات و معاصي به لطف و عصمت. و گفتند: مراد به سيئات، عذاب است، يعني ايشان

را نگاه دار از عذاب دوزخ. وَ مَن تَق ِ السَّيِّئات ِ يَومَئِذٍ فَقَد رَحِمتَه ُ، و هر كه را از عذاب نگه داري، آن روز بر او رحمت كرده باشي. وَ ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ، و آن رستگاري و ظفري بزرگوار«3» است.

سعيد جبير گفت: مردي را به بهشت برند، او به جاي خود برسد، چو ساكن شود گويد: مادر و پدرم و اهل و ولدم كجااند! فريشتگان گويند: ايشان اينكه عمل نداشتند كه تو داري، تا اينكه جا برسيدندي كه تو رسيدي. او گويد: بار خدايا؟ من در حق ايشان شفاعت مي كنم. حق تعالي بفرمايد: تا ايشان را با نزديك بهشت برند«4».

إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا يُنادَون َ، آنگه گفت: آنان كه كافر شدند، ايشان را ندا كنند در آن حال كه در دوزخ باشند و خويشتن را دشمن گرفته باشند، چون عذاب بر ايشان سخت شود، گويند ايشان را: دشمني خداي شما را در دنيا بر كفر و معاصيتان«5»، بزرگتر است از آن كه دشمني شما خود را اينكه جا. آنگه علت بگفت كه چرا گفت إِذ تُدعَون َ إِلَي الإِيمان ِ فَتَكفُرُون َ، چون شما را با ايمان دعوت مي كردند، و شما كافر مي شدي. و گفتند: در آيت قول محذوف است [128- ر] و التقدير: «ينادون» و يقال لهم قالُوا رَبَّنا، اينكه كافران گويند: ربنا، خداي ما؟ أَمَتَّنَا اثنَتَين ِ، ما را دو بار بميرانيدي و دوبار زنده كردي«6». خلاف كردند در اينكه دوبار:

سدي گفت و جماعتي مفسران كه: اماتت اول در دنياست عند انقضاء الاجل، و دويم در گور است بعد سؤال گور. و احياء اول در گور است براي سؤال گور، و احياء دويم در قيامت است. و همچنين تفسير

دادند آيت«7» سورة البقرة را في قوله:

-----------------------------------

(1). گا، آد: ده.

(2). ما، لا، آد: كاري.

(3). ما: بزرگ.

(4). آج، ما، گا، لا، آد: بنزديك او برند به بهشت.

(5). ما، لا: بآن، آد: ندارد.

(6). گا، آد، افزوده: مفسران. [.....]

(7). ما: در سورة البقرة.

صفحه : 15

كَيف َ تَكفُرُون َ بِاللّه ِ وَ كُنتُم أَمواتاً فَأَحياكُم ثُم َّ يُمِيتُكُم ثُم َّ يُحيِيكُم«1».

عبد اللّه عباس و ضحاك گفتند: اماتت اول در اصلاب آباست«2» آنگه كه نطفه بودند، و اماتت دويم در دنيا. و احياء اول در دنياست براي تكليف و احياء دويم در قيامت است براي ثواب و عقاب. و قول اول، مذهب ماست«3» و مذهب اصحاب الحديث و مشايخ معتزله، و قول دوم مذهب اصحاب نجار است. و اينكه آيت كه ما در اوايم، دليل صحت مذهب ما كند، لقوله: أَمَتَّنَا اثنَتَين ِ، براي آن كه اماتت نباشد الا عن حياة، چه اماتت، بميرانيدن بودن و اينكه الا از حيات نبود. و نطفه را اگر چه بر سبيل مجاز «موات» خوانند، لفظ اماتت صورت نبندد و نه نيز لفظ «احياء» در خلق حيات اول بار، بل احياء در حق مردگاني گويند كه در ايشان حيات بوده باشد، آنگه زايل شده. در«4» احياء با زنده كردن«5» بود و اينكه اظهار«6» لايق نيست، چه«7» به مذهب اول كه قول ماست و اصحاب حديث. و به آيت سورة البقرة استدلال نتوان كردن بر اينكه اصل، براي آن كه گفت: ... وَ كُنتُم أَمواتاً فَأَحياكُم«8» فَاعتَرَفنا بِذُنُوبِنا، ما به گناه خود اعتراف داديم.

فَهَل إِلي خُرُوج ٍ مِن سَبِيل ٍ، ما را رهي گشت«10» و ممكن هست كه ما را با دنيا برند تا ما عمل صالح كنيم و عذري خواهيم و

تلافي كنيم! نظيره قوله: ... هَل إِلي مَرَدٍّ مِن سَبِيل ٍ«11».

اما سؤال گور: بيرون آن كه اينكه آيت دليل است بر او، اخبار بسيار است از طريق ما و طريق اصحاب الحديث به حد تواتر رسيده، و در آن حال باشد اينكه سؤال كه مرده

-----------------------------------

(1). سوره بقرة 2 آيه 28.

(2). گا، آد، افزوده: يعني در پشت پدران.

(3). گا، آد: اماميه است.

(4). ما، لا: چه، آد: و.

(5). با زنده كردن/ باز زنده كردن با ادغام دو حرف همجنس. در نسخه اساس «ز» دوم با قلمي ديگر بعدها افزوده شده است.

(6). ما: بظاهر، گا، لا: ظاهر.

(7). آج، گا، لا: جز.

(8). سوره بقرة 2 آيه 28.

(9). در اساس با قلمي متفاوت از متن افزوده شده است.

(10). آب: به آن گشت، ما، گا، لا، آد: هست.

(11). سوره شوري 42 آيه 44.

صفحه : 16

را در گور نهند و سر گور بر او راست كنند. تا در خبر آمده است كه، رسول- عليه السلام- گفت كه: در گور، حفيف نعل آنان كه از جنازه او باز مي گردند بشنود، و آن كس كه دست بر خاك او نهد براي زيارت، چون دست بر هم زند و بيفشاند بشنود. و از اينكه جاست كه در شرع هست كه اولي النّاس بالميت چون سر گور راست كنند، باز پس ايستد و تلقين او با سر گيرد به آواز بلند اگر ممكن«1» باشد براي آن كه به نوبت دويم او بشنود. و حديث فاطمه اسد- رضي اللّه عنها- و آن كه رسول- عليه السلام- او را به دست خود دفن كرد، از آن كه بر او حق تربيت مادري داشت، و رسول را او پرورده

بود. چون او را در لحد نهاد و سر گور است كرد و بر سر گور بنشست، كالمصغي الي احد، چون كسي كه گوش به كلام كسي دارد، آنگه 0 گفت:

ابنك ابنك ابنك.

صحابه پرسيدند كه: اينكه چه بود كه گفتي«2»! گفت:

بداني كه در اينكه حال كه خاك بر او راست كردند، خداي تعالي او را زنده كرد و فريشتگان سؤال آمدند و او را از خداي بپرسيدند [129- ر]، جواب بصواب داد. و از رسول بپرسيدند، جواب بصواب داد. چون از امامش بپرسيدند، فرو ماند، منش تلقين كردم و گفتم: پسر تو است، سه بار. و اخبار بسيار است بر اينكه«3»:

(و منها ضغطة القبر)، و عذاب گور و فشارش گور. آن كه رسول- عليه السلام- گفت:

القبر روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران.

اينكه جمله آنگه مصور«4» بود كه مرده در گور زنده باشد، چه اگر مرده باشد، اينكه معني در حق او عبث بود و بي فايدت.

و در كلام محذوفي است و آن اينكه است:

فاجيبوا ان لا سبيل الي ذلك، و هذا- العذاب و الخلود في النار

، بِأَنَّه ُ إِذا دُعِي َ اللّه ُ وَحدَه ُ كَفَرتُم، تا كلام به معني متسق شود، جواب دهند ايشان را كه رجوع با دنيا نخواهند«5» بودند، آنگه ذلِكُم، اشارت كرد به عذاب دوزخ كه در او باشند«6».

ذلِكُم بِأَنَّه ُ إِذا دُعِي َ اللّه ُ وَحدَه ُ كَفَرتُم، اينكه، براي آن است كه، چون شما را با عبادت يك خداي خواندند، و چون مسلمانان يك خداي را پرستيدند، شما كافر

-----------------------------------

(1). آج، لا: متمكن.

(2). ما: گفتيد. [.....]

(3). گا، آد: در اينكه معني.

(4). ما: متصور.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: اينكه رجوع با دنيا نخواهد بودن.

(6). ما، گا،

لا، افزوده: گفت.

صفحه : 17

شدي و اگر شرك آوردندي به خداي، شما به آن شرك و انبازي ايمان داشتي. و بعضي علما گفتند: وَ إِن يُشرَك بِه ِ تُؤمِنُوا، آنگه باشد كه ايشان را با دنيا آرند بر تقدير. يعني، اگر با دنيا آرند ايشان را، هم به خداي ايمان نيارند، به كفر«1» و شرك ايمان«2». و مثله، قوله: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه ُ وَ إِنَّهُم لَكاذِبُون َ«3» فَالحُكم ُ لِلّه ِ العَلِي ِّ الكَبِيرِ. گفت: حكم خداي بزرگوار راست در آن كه شما را با دنيا رد كنند يا نكنند«4».

آنگه گفت: هُوَ الَّذِي يُرِيكُم آياتِه ِ، او آن خداي است كه آيات خود با شما مي نمايد و علامات و ادلت كه دليل وحدانيت اوست. وَ يُنَزِّل ُ لَكُم مِن َ السَّماءِ رِزقاً، و روزي شما از آسمان فرو مي فرستد [129- پ] يعني، باران كه كشت مي بروياند«5» و نبات مي روياند. وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلّا مَن يُنِيب ُ، و اينكه انديشه نكند الا آن كس كه دل با خداي برد.

فَادعُوا اللّه َ، آنگه امر كرد جمله مكلفان را و گفت: بخوانيد«6» خداي را خالص- كننده او را عبادت و طاعت، يعني چنان كه با او انباز نگيري در عبادت. و نصبش بر حال است وَ لَو كَرِه َ الكافِرُون َ، و اگر كافران اينكه را كاره باشند و نخواهند.

رَفِيع ُ الدَّرَجات ِ، آنگه گفت: او بلند كننده درجات ثواب است. و «فعيل»، به معني «فاعل» است، يعني درجات انبيا و اوليا و مؤمنان رفيع گرداند در بهشت.

عبد اللّه عباس گفت: رافع السموات، يعني بردارنده آسمانهاست. بعضي ديگر گفتند: معني آن است كه او بالاي همه چيز است و هيچ چيز«7» بالاي او نيست، نه به معني جهت،

بل به معني علو منزلت و استحقاق رفعت. ذُو العَرش ِ، خداوند عرش است و«8» مالك آن است و به او قايم است و بر پاي است.

يُلقِي الرُّوح َ مِن أَمرِه ِ عَلي مَن يَشاءُ، القا كند وحي بر آن كس كه خواهد از بندگانش. و براي آن وحي را «روح» خواند كه، شرع به او زنده شود، چنان كه تن

-----------------------------------

(1). اساس: كفرك.

(2). كذا، در اساس و آب، آج، افزوده: آرند.

(3). سوره انعام 6، آيه 28.

(4). ما، گا، لا: رد كند يا نكند، آد: به آن كه شما را رد كند با دنيا يا نكند.

(5). لا: مي پروراند، آد: كشت شما مي روياند و مي پروراند.

(6). به كار بردن صيغه دوم شخص جمع بصورت معمول امروزين در نسخه اساس كم سابقه است.

(7). ما: هيچيز.

(8). گا، لا، آد، افزوده: خالق و.

صفحه : 18

به جان. و گفتند: به روح، قرآن خواست. و گفتند: نبوت خواست. لِيُنذِرَ، اي، لينذرهم، يَوم َ التَّلاق ِ، تا ايشان را بترساند از روز قيامت. و اينكه روز را براي آن «تلاقي»«1» خواند، كه اهل آسمان و زمين در او متلاقي شوند، و اينكه، قول قتاده و سدي و إبن زيد است. و گفتند: روزي كه مرد عمل خود بيند. و گفتند: آن روز كه اولينان«2» و آخرينان در او متلاقي شوند. و گفتند: خصوم متلاقي شوند. و گفتند:

ظالم و مظلوم متلاقي شوند. و گفتند: عابد و معبود متلاقي شوند، از آنان كه جز خداي را پرستيده باشند. [130- ر] و لِيُنذِرَ، فعل «من» است، يعني آن كس كه او خواهد كش برگزيند براي نبوت. و گفتند: در او ضمير نام خداي است، اي، لينذر اللّه النّاس يوم التلاق. و

قول اول بهتر است. و به «تا» خواندند خطابا للنبي- عليه السلام- و « يا »، بيفگندند از تلاقي اجتزاء«3» بالكسرة عنها.

يَوم َ هُم بارِزُون َ، آن روز كه ايشان ظاهر شوند«4» و از گورها بيرون آيند به صحراي قيامت و بر ايشان پوششي نباشد. لا يَخفي عَلَي اللّه ِ مِنهُم شَي ءٌ، پوشيده نشود از ايشان هيچ چيز بر خداي. لِمَن ِ المُلك ُ اليَوم َ، كراست پادشاهي امروز! اينكه جا محذوفي هست، و التقدير: يقول اللّه لمن الملك اليوم. حسن گفت: اينكه آنگه گويد كه عالم با فنا برده باشد. او بگويد و مجيبي نباشد كه جواب دهد، هم او جواب دهد كه: لِلّه ِ الواحِدِ القَهّارِ، خداي راست كه يكي است و قهر كننده بندگان است به فنا. و اختلاف اخبار در اينكه باب بگفتيم و آنچه درست است، پيش از اينكه.

و اينكه قول كه حسن گفت، ممتنع«5» نيست من حيث العقل، الا آن است كه ظاهر قرآن دليل خلاف اينكه مي كند، چه خداي تعالي گفت: يَوم َ هُم بارِزُون َ، و اينكه روز قيامت باشد. و سياقت«6» دليل آن مي كند كه، قول در اينكه روز واقع بود، و اينكه روز، روز قيامت باشد. دليل ديگر آن كه گفت: اليَوم َ تُجزي كُل ُّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت، گفت: امروز هر نفسي را جزا دهند به آنچه كرده باشد، و اينكه هم روز قيامت بود [و نيز قوله: لا ظُلم َ اليَوم َ، گفت: امروز ظلم نيست و اينكه هم روز قيامت باشد]«7» و قوله:

-----------------------------------

(1). ما: روز تلاق، آد: روز تلاقي.

(2). ما: اوليان. [.....]

(3). ما: اكتفاء.

(4). ما، گا، لا، آد، افزوده: چشمها را.

(5). ما: متبع.

(6). ما: سياقت آيت، لا: سياقت سخن.

(7). اساس: ندارد، از ما، افزوده شد.

صفحه : 19

إِن َّ اللّه َ سَرِيع ُ الحِساب ِ،«1»لِلّه ِ الواحِدِ القَهّارِ.

قوله: لا ظُلم َ اليَوم َ، نفي ظلم، مقيد بكردن به روز قيامت، دليل نكند بر آن كه]«2» ديگر روزها«3» كند، براي آن كه اينكه دليل الخطاب بود، و دليل الخطاب درست نيست بنزديك بيشتر اهل علم.

و عبد اللّه مسعود را پرسيدند از اينكه آيت، گفت: خداي تعالي خلقان را حشر كند در صعيدي«4»، [130- پ] زميني باشد بمانند سيمي سپيد كه بر آن زمين خداي را نيازرده باشند. اول سخن كه آن جا رود، اينكه باشد كه خداي تعالي گويد: لِمَن ِ المُلك ُ اليَوم َ. و گفتند: مناديي ندا كند از قبل رب العزة، خلايق گويند: لِلّه ِ الواحِدِ القَهّارِ.

وَ أَنذِرهُم يَوم َ الآزِفَةِ، بترسان ايشان را اي محمّد از روز «آزفت»، و اينكه از جمله نامهاي روز قيامت است. براي آنش «آزفه» خواند كه، نزديك است، من قوله تعالي: أَزِفَت ِ الآزِفَةُ«5» اي، قربت القيامة. براي آن قريب خواند كه، كل ما هو آت قريب، هر چه آمدني است، نزديك بود. و «ازف»، فهو «ازف و اازف»«6» اي، قريب. قال النابغة:

ازف الترحل غير أن ركابنا لما تزل برحالها و كان قد

إِذِ القُلُوب ُ لَدَي الحَناجِرِ، آنگه كه دلها از خوف به حلق رسيده باشد. عرب گويد: اينكه از آن جاست كه مرد بد دل را چون بترسد، بادي در شش او افتد و دل بالاي آن است كه چون شش منتفخ شود، دل به گلوا«7» رسد، و از اينكه جا گويند بد دل را انتفخ سحره، اي، ريته و مثله قوله: وَ بَلَغَت ِ القُلُوب ُ الحَناجِرَ«8» ... وَ أَفئِدَتُهُم هَواءٌ«9»كاظِمِين َ، خشم و حزن فرو مي برند، و كاظم آن را گويند كه چيزي بر كراهيت

فرو برد، از اينكه جا گويند: كظم غيظه. ايشان نيز آنچه در دل دارند، بر زبان نيارند راندن، فرو مي بردند«1» و عرب چاه تنگ و قربه پر از آب را «كاظمه» و «كظامه«2»» گويند، و قال:

يخرجن من كاظمة الخص الخرب يحملن عباس بن عبد المطلب

و نصب «كاظمين» بر حال است از مفعول و عامل در او وَ أَنذِرهُم است.

ما لِلظّالِمِين َ مِن حَمِيم ٍ وَ لا شَفِيع ٍ يُطاع ُ، گفت: ظالمان را نباشد هيچ خويشي [131- ر] و نه شفاعت خواهي كه او را طاعت دارند. و اصحاب وعيد را به اينكه آيت تمسك نبود در نفي شفاعت، از چند وجه:

يكي آن كه، تخصيص ظالم كنيم به كافر، لادلة«3» دلت عليه. قال اللّه تعالي:

... إِن َّ الشِّرك َ لَظُلم ٌ عَظِيم ٌ«4» ...، وَ الكافِرُون َ هُم ُ الظّالِمُون َ«5»يَعلَم ُ خائِنَةَ الأَعيُن ِ، گفتند: مراد به «خاينه»، خيانت است، نظيره قوله:

... وَ لا تَزال ُ«7»في في، اي، خيانة. و گفتند: بر اضافت است علي سبيل التمييز و التبيين من باب خاتم فضه و باب ساج، اي يعلم الخائنة«9» من الأعين، گفت: خداي تعالي داند خاينه چشمها، و گفتند: داند چشم خاينه را از

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: مي برند.

(2). ما، گا، آد: كاظم و كاظمه.

(3). آب: لا دلاله، آج، ما: لدلالت، گا: دلالة، آد: و دلالة.

(4). سوره لقمان 31 آيه 13.

(5). سوره بقرة 2 آيه 254.

(6). ما، گا، آد: اما.

(7). در نسخه اساس، آب، آج: «لا يزال» كه به قياس قرآن و ساير نسخ تصحيح شد.

(8). سوره مائدة 5 آيه 13.

(9). اساس: فعلم الخيانة، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

صفحه : 21

ميان چشمها. و گفتند: نظرت«1» خاينه را از چشمها، و از اينكه جا

گفت:

النظرة الاولي لكم و الثانية عليكم.

عبد اللّه عباس گفت: اينكه مردي باشد كه با جماعتي نشسته باشد، زني بگذرد، او دزديده به او نگرد. مجاهد گفت: نظر باشد به آنچه خداي از آن نهي كرده است.

قتاده گفت: چشم زدن و شكستن باشد بر سبيل غميزه«2» و طعن. وَ ما تُخفِي الصُّدُورُ، و آنچه دلها پوشيده مي دارد.

وَ اللّه ُ يَقضِي بِالحَق ِّ، و خداي تعالي حكم كند به حق و راستي. وَ الَّذِين َ يَدعُون َ«3» وَ الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُونِه ِ لا يَقضُون َ بِشَي ءٍ، و آنان را كه مي خوانند ايشان را، يعني، بتان، حكم نكنند به چيزي از آن كه ندانند«4». إِن َّ اللّه َ هُوَ السَّمِيع ُ البَصِيرُ، خداي شنوا و بيناست، و «هو»، در ميان مبتدا و خبر فصل است، كه كوفيان آن را «عماد» خوانند.

[سوره غافر (40): آيات 21 تا 50]

[اشاره]

أَ وَ لَم يَسِيرُوا فِي الأَرض ِ فَيَنظُرُوا كَيف َ كان َ عاقِبَةُ الَّذِين َ كانُوا مِن قَبلِهِم كانُوا هُم أَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً وَ آثاراً فِي الأَرض ِ فَأَخَذَهُم ُ اللّه ُ بِذُنُوبِهِم وَ ما كان َ لَهُم مِن َ اللّه ِ مِن واق ٍ (21) ذلِك َ بِأَنَّهُم كانَت تَأتِيهِم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُم ُ اللّه ُ إِنَّه ُ قَوِي ٌّ شَدِيدُ العِقاب ِ (22) وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسي بِآياتِنا وَ سُلطان ٍ مُبِين ٍ (23) إِلي فِرعَون َ وَ هامان َ وَ قارُون َ فَقالُوا ساحِرٌ كَذّاب ٌ (24) فَلَمّا جاءَهُم بِالحَق ِّ مِن عِندِنا قالُوا اقتُلُوا أَبناءَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ وَ استَحيُوا نِساءَهُم وَ ما كَيدُ الكافِرِين َ إِلاّ فِي ضَلال ٍ (25)

وَ قال َ فِرعَون ُ ذَرُونِي أَقتُل مُوسي وَ ليَدع ُ رَبَّه ُ إِنِّي أَخاف ُ أَن يُبَدِّل َ دِينَكُم أَو أَن يُظهِرَ فِي الأَرض ِ الفَسادَ (26) وَ قال َ مُوسي إِنِّي عُذت ُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم مِن كُل ِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤمِن ُ بِيَوم ِ الحِساب ِ (27) وَ قال َ رَجُل ٌ مُؤمِن ٌ مِن آل ِ فِرعَون َ يَكتُم ُ

إِيمانَه ُ أَ تَقتُلُون َ رَجُلاً أَن يَقُول َ رَبِّي َ اللّه ُ وَ قَد جاءَكُم بِالبَيِّنات ِ مِن رَبِّكُم وَ إِن يَك ُ كاذِباً فَعَلَيه ِ كَذِبُه ُ وَ إِن يَك ُ صادِقاً يُصِبكُم بَعض ُ الَّذِي يَعِدُكُم إِن َّ اللّه َ لا يَهدِي مَن هُوَ مُسرِف ٌ كَذّاب ٌ (28) يا قَوم ِ لَكُم ُ المُلك ُ اليَوم َ ظاهِرِين َ فِي الأَرض ِ فَمَن يَنصُرُنا مِن بَأس ِ اللّه ِ إِن جاءَنا قال َ فِرعَون ُ ما أُرِيكُم إِلاّ ما أَري وَ ما أَهدِيكُم إِلاّ سَبِيل َ الرَّشادِ (29) وَ قال َ الَّذِي آمَن َ يا قَوم ِ إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم مِثل َ يَوم ِ الأَحزاب ِ (30)

مِثل َ دَأب ِ قَوم ِ نُوح ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِين َ مِن بَعدِهِم وَ مَا اللّه ُ يُرِيدُ ظُلماً لِلعِبادِ (31) وَ يا قَوم ِ إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم يَوم َ التَّنادِ (32) يَوم َ تُوَلُّون َ مُدبِرِين َ ما لَكُم مِن َ اللّه ِ مِن عاصِم ٍ وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَما لَه ُ مِن هادٍ (33) وَ لَقَد جاءَكُم يُوسُف ُ مِن قَبل ُ بِالبَيِّنات ِ فَما زِلتُم فِي شَك ٍّ مِمّا جاءَكُم بِه ِ حَتّي إِذا هَلَك َ قُلتُم لَن يَبعَث َ اللّه ُ مِن بَعدِه ِ رَسُولاً كَذلِك َ يُضِل ُّ اللّه ُ مَن هُوَ مُسرِف ٌ مُرتاب ٌ (34) الَّذِين َ يُجادِلُون َ فِي آيات ِ اللّه ِ بِغَيرِ سُلطان ٍ أَتاهُم كَبُرَ مَقتاً عِندَ اللّه ِ وَ عِندَ الَّذِين َ آمَنُوا كَذلِك َ يَطبَع ُ اللّه ُ عَلي كُل ِّ قَلب ِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ (35)

وَ قال َ فِرعَون ُ يا هامان ُ ابن ِ لِي صَرحاً لَعَلِّي أَبلُغ ُ الأَسباب َ (36) أَسباب َ السَّماوات ِ فَأَطَّلِع َ إِلي إِله ِ مُوسي وَ إِنِّي لَأَظُنُّه ُ كاذِباً وَ كَذلِك َ زُيِّن َ لِفِرعَون َ سُوءُ عَمَلِه ِ وَ صُدَّ عَن ِ السَّبِيل ِ وَ ما كَيدُ فِرعَون َ إِلاّ فِي تَباب ٍ (37) وَ قال َ الَّذِي آمَن َ يا قَوم ِ اتَّبِعُون ِ أَهدِكُم سَبِيل َ الرَّشادِ (38) يا قَوم ِ إِنَّما هذِه ِ الحَياةُ الدُّنيا مَتاع ٌ وَ إِن َّ الآخِرَةَ هِي َ دارُ القَرارِ (39) مَن عَمِل َ سَيِّئَةً فَلا يُجزي إِلاّ مِثلَها وَ مَن عَمِل َ

صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِن ٌ فَأُولئِك َ يَدخُلُون َ الجَنَّةَ يُرزَقُون َ فِيها بِغَيرِ حِساب ٍ (40)

وَ يا قَوم ِ ما لِي أَدعُوكُم إِلَي النَّجاةِ وَ تَدعُونَنِي إِلَي النّارِ (41) تَدعُونَنِي لِأَكفُرَ بِاللّه ِ وَ أُشرِك َ بِه ِ ما لَيس َ لِي بِه ِ عِلم ٌ وَ أَنَا أَدعُوكُم إِلَي العَزِيزِ الغَفّارِ (42) لا جَرَم َ أَنَّما تَدعُونَنِي إِلَيه ِ لَيس َ لَه ُ دَعوَةٌ فِي الدُّنيا وَ لا فِي الآخِرَةِ وَ أَن َّ مَرَدَّنا إِلَي اللّه ِ وَ أَن َّ المُسرِفِين َ هُم أَصحاب ُ النّارِ (43) فَسَتَذكُرُون َ ما أَقُول ُ لَكُم وَ أُفَوِّض ُ أَمرِي إِلَي اللّه ِ إِن َّ اللّه َ بَصِيرٌ بِالعِبادِ (44) فَوَقاه ُ اللّه ُ سَيِّئات ِ ما مَكَرُوا وَ حاق َ بِآل ِ فِرعَون َ سُوءُ العَذاب ِ (45)

النّارُ يُعرَضُون َ عَلَيها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوم َ تَقُوم ُ السّاعَةُ أَدخِلُوا آل َ فِرعَون َ أَشَدَّ العَذاب ِ (46) وَ إِذ يَتَحاجُّون َ فِي النّارِ فَيَقُول ُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِين َ استَكبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُم تَبَعاً فَهَل أَنتُم مُغنُون َ عَنّا نَصِيباً مِن َ النّارِ (47) قال َ الَّذِين َ استَكبَرُوا إِنّا كُل ٌّ فِيها إِن َّ اللّه َ قَد حَكَم َ بَين َ العِبادِ (48) وَ قال َ الَّذِين َ فِي النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّم َ ادعُوا رَبَّكُم يُخَفِّف عَنّا يَوماً مِن َ العَذاب ِ (49) قالُوا أَ وَ لَم تَك ُ تَأتِيكُم رُسُلُكُم بِالبَيِّنات ِ قالُوا بَلي قالُوا فَادعُوا وَ ما دُعاءُ الكافِرِين َ إِلاّ فِي ضَلال ٍ (50)

[ترجمه]

نمي روند در زمين تا بنگرند تا چون بود عاقبت آنان كه بودند از پيش ايشان! بودند ايشان سختر از ايشان به قوت و آثار در زمين. بگرفت ايشان را خداي به گناه ايشان و نبود«5» ايشان را از خداي نگاه دارنده اي.

آن به آن است كه آمده بود به ايشان پيغامبرا«6» بر ايشان به حجتها، كافر شدند بگرفت ايشان را خداي كه او قادر و سخت عقوبت است.

بفرستاديم موسي را به آياتهاي«7» ما و

حجتي روشن.

-----------------------------------

(1). ما، آد: نظر.

(2). آج، ما، آد: غمزه.

(3). اساس: تدعون، با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(4). ما، گا، لا، آد، افزوده: و نتوانند.

(5). در نسخه اساس «نبود» مكرر آمده است. [.....]

(6). پيغامبرا/ پيغامبران، ما: پيغامبر ايشان، لا: پيغامبران ايشان.

(7). ما، لا: به آيتها.

صفحه : 22

به فرعون و هامان و قارون، گفتند: اينكه جادوي است دروغزن.

[132- ر] چون آمد به ايشان حق از نزديك ما، گفتند: بكشي پسران آنان كه ايمان آوردند باو«1» و زنده رها كني زنان ايشان را، و نيست كيد كافران الا در گمراهي.

گفت فرعون: رها كني«2» تا بكشم موسي را، و او بخواند خدايش را، من مي ترسم كه او بدل كند دين شما با پديد آرد در زمين تباهي.

گفت موسي: من پناه باز دادم به خداي خود و خداي شما ازهر بزرگواري كه نگرود به روز شمار.

گفت مردي مؤمن از آل فرعون كه پنهان داشتي ايمانش: مي كشي مردي را كه مي گويد خداي من اللّه است و آورد به شما حجتها از خداي شما، و اگر باشد دروغزن، بر اوست دروغش. و اگر باشد راستگو، برسد به شما بهري آنچه«3» وعده مي دهد شما را. خداي راه ننمايد آن را كه او اسراف كننده و دروغزن است.

اي قوم؟ شما راست ملك امروز ظفر يافته در زمين، كيست كه«4» ياري كند ما را از عذاب خداي اگر آيد به ما! گفت فرعون: من نمي يابم«5» شما را مگر آن كه«6» مي بينم و نمي نمايم شما را الا راه راست.

-----------------------------------

(1). باو/ با او.

(2). ما، لا، افزوده: مرا.

(3). ما: از آن كه.

(4). ما: هر كه.

(5). ما، لا: نمي نمايم.

(6). ما: به آنچه.

صفحه : 23

و گفت

آن كه بگرويد: اي قوم؟ من مي ترسم بر شما مانند روز احزاب.

[132- پ] مانند عادت قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه از پس ايشان بودند، و نخواهد خداي بيداد بندگان«1».

اي قوم؟ من مي ترسم بر شما روز ندا- كردن.

آن روز كه برگردي پشت بر كرده، نباشد شما را از خداي هيچ نگاه دارنده اي و هر كه را گمراه كند خداي، نباشد او را رهنمايي.

آمد به شما يوسف از پيش يوسف از پيش اينكه به حجتها، زايل نشدي در شك از آنچه آورد به شما، تا چون هلاك شد، گفتي نفرستد خداي از پس او پيغامبري.

چنين گمراه كند خداي آن را كه بيرون آينده باشد به شك افتاده.

آنان كه خصومت كنند در آيتهاي خداي بي حجتي كه آمد به ايشان، بزرگ دشمني است بنزديك خداي و بنزديك آنان كه ايمان آوردند، همچنين مهر نهد خداي بر هر دلي بزرگوار قهر كننده.

و گفت فرعون: اي هامان؟ بنا كن مرا كوشكي تا همانا من برسم به درها.

[133- ر] درهاي آسمان، در نگرم به خداي موسي و من مي پندارم او را دروغزن. همچنين بياراستند براي فرعون بدي كارش، باز داشتند از راه، و نيست كيد فرعون الا در هلاك.

و گفت آن كه

-----------------------------------

(1). لا: بر بندگان.

صفحه : 24

بگرويد: اي قوم پي من بداريد تا بنمايم شما را راه صلاح.

اي قوم؟ اينكه زندگاني سراي دنيا، متاعي است و سراي باز پسين است«1» كه سراي آرام است.

هر كه كند بدي، پاداشت نكنند او را الا الا مانند آن، و هر كه كند نيكي از نر يا ماده«2» و او مؤمن باشد، ايشان در شوند در بهشت، روزي دهند ايشان

را در آن جا بي شمار.

اي قوم؟ چيست مرا كه مي خوانم شما را با«3» رستگاري و مي خواني مرا با دوزخ!

مي خواني مرا تا كفر آرم به خداي و انباز گيرم به او، آنچه نيست مرا به آن علمي، و من مي خوانم شما را با خداي بي همتاي آمرزنده.

لا جرم را، آنچه مي خواني مرا به آن نيست او را خواندني در دنيا و نه در آخرت، و بازگشت ما با خداي است. و اسراف كنندگان، ايشان، اهل دوزخ اند.

ياد كني آنچه مي گويم شما را و باز مي افگنم«4» كار خود با خداي، كه خداي بيناست به بندگان [133- پ].

بپاييد او را خداي بديهاي آنچه كيد كردند«5» برسيد به آل فرعون بدي عذاب.

آتش عرضه«6» كنند بر ايشان به بامداد و شبانگاه و آن روز كه برخيزد قيامت، در بري آل فرعون را در سختر عذاب.

-----------------------------------

(1). ما: آن است.

(2). ما: نرينه يا مادينه.

(3). ما: وا.

(4). ما، لا: مي فگنم.

(5). ما: مكر كردند، لا: سگاليدند. [.....]

(6). ما، لا: عرض.

صفحه : 25

چون حجت مي انگيزند در دوزخ، مي گويند ضعيفان آنان را كه بزرگوار بودند: ما بوديم شما را پسرو«1» هستي«2» شما بگريزانيده«3» از ما بهري از دوزخ.

گفتند آنان كه بزرگوار بودند: ما همه در اينكه جاايم كه خداي حكم كرد ميان بندگان.

و گفتند آنان كه در دوزخ بودند، خازنان دوزخ را: بخواني خدايتان را تا سبك كند از ما روزي از عذاب.

گويند: نيامدند به شما پيغامبرانتان با حجتها! گفتند:

آري. دعا كني، و نباشد دعاي كافران الا در گمراهي.

قوله: أَ وَ لَم يَسِيرُوا فِي الأَرض ِ، آنگه حق تعالي به صورت استفهام، بر سبيل تنبيه و تقريع گفت: اينان در زمين نمي روند، يعني، اينكه كافران! فَيَنظُرُوا، و

نون از «ينظروا»«4»، به نصب بيفتاد براي آن كه جواب استفهام است [134- ر] به فا. و اگر به جاي فا، واو بودي، روا بودي كه محل او جزم بودي، عطفا علي قوله: أَ وَ لَم يَسِيرُوا. آنگه معني چنين بودي كه: نمي روند و نمي نگرند. اكنون معني آن است كه«5» تا بنگرند كه چون آمد عاقبت آنان كه پيش ايشان بودند از كافران. كانُوا هُم أَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً، كه ايشان از اينان به قوت سختر بودند. عامه قراء، «منهم» خواندند، يعني «من الكافرين»، خبرا عن الغايب به «ها»، مگر إبن عامر كه او «منكم» خواند به «كاف»، خطابا للكافرين علي تقدير: قل لهم. وَ آثاراً فِي الأَرض ِ، و اثر و بازماندگي«6» و نشان در زمين. و نصب هر دو بر تمييز است بعد تمام الكلام.

-----------------------------------

(1). لا: پيرو.

(2). لا: هيچ هستي.

(3). ما: بگردانيده، لا: بي نياز كنندگان.

(4). ما: ينظرون، آد: فينظروا.

(5). آج، ما، گا، آد، افزوده: نمي روند.

(6). ما: بازمندگي.

صفحه : 26

فَأَخَذَهُم ُ«1»ذلِك َ بِأَنَّهُم كانَت تَأتِيهِم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ فَكَفَرُوا. «با»، في قوله «بِالبَيِّنات ِ»، روا بود كه تعديه را باشد و روا بود كه به معني «مع» باشد. گفت:

اينكه براي آن است كه ايشان را پيغامبرانشان بياوردند معجزات، يا بيامدند با معجزات و بينات، ايشان كافر شدند. فَأَخَذَهُم ُ اللّه ُ، خداي تعالي بگرفت ايشان را به عذاب.

إِنَّه ُ قَوِي ٌّ شَدِيدُ العِقاب ِ، كه او قوي و قادر است و سخت عقوبت.

وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسي بِآياتِنا وَ سُلطان ٍ مُبِين ٍ. گفت: ما فرستاديم موسي را به آيات ما و ادلت و حجج كه بر دست او اظهار كرديم، و حجتي روشن.

إِلي فِرعَون َ، «الي» تعلق دارد به «ارسلنا»، به فرعون و هامان و قارون. فَقالُوا،

ايشان گفتند كه: او جادوي دروغزن است.

فَلَمّا جاءَهُم بِالحَق ِّ مِن عِندِنا، چون آمد به ايشان، يعني موسي و حق آورد به نزد«2» ايشان از نزديك ما. قالُوا، گفتند [134- پ]، يعني فرعون و لشكرش: اقتُلُوا أَبناءَ الَّذِين َ آمَنُوا مَعَه ُ، بكشي پسران آنان را كه به موسي ايمان آورده اند.

وَ استَحيُوا نِساءَهُم، و زنانشان را زنده رها كني.

قتاده گفت: اينكه خبر قتل اول بوده است، براي آن كه فرعون از قتل باز ايستاد.

چون خداي تعالي، موسي را بفرستاد با سر قتل شد و براي آن، زنان را زنده رها كردند كه از ايشان قتال نيايد و نيز تا نسل بني اسرايل منقطع نشود، كه ايشان«3» بني اسرايل را ببنده گرفته بودند«4». وَ ما كَيدُ الكافِرِين َ إِلّا فِي ضَلال ٍ، گفت: مكر و كيد كافران از فرعون و قومش جز در ضلال و گمراهي نيست، يعني بر كار نيوفتاد و آن را اثري نبود. و مراد به «كيد»، سگالش فرعون بود تا موسي- عليه السلام- در ميان آن كودكان كشته شود و ملك به فرعون بماند. خداي تعالي بر رغم او، موسي را در كنار او بپرورد تا دمار از او و قومش برآورد، و بر دست او ايشان را هلاك كرد.

وَ قال َ فِرعَون ُ ذَرُونِي أَقتُل مُوسي، حق تعالي حكايت قول فرعون باز كرد كه او

-----------------------------------

(1). اساس، آب: و اخذهم، با توجه به قرآن و ساير نسخه ها تصحيح شد.

(2). گا، لا، آد: نزديك.

(3). گا، آد: قبطيان.

(4). گا، آد: توانند گرفتن.

صفحه : 27

گفت قومش را: رها كني مرا تا موسي را«1» بكشم، و او را بگويي تا خدايش را بخواند كه دعوي مي كند كه خداي آسمانها و زمينهاست تا

او را نگاه دارد از ما. إِنِّي أَخاف ُ أَن يُبَدِّل َ دِينَكُم، كه من مي ترسم كه دين شما را بدل كند. أَو أَن، ابو عمرو خواند و مدنيان و شاميان: «و ان»، بي «الف» به واو عطف. چنان كه خوف واقع باشد بر هر دو. در مصاحف اهل شام، «الف» نيست، و كوفيان و بعضي بصريان، «أو أن» خواندند، چنان كه خوف واقع باشد علي احدهما.

مدنيان و بصريان خواندند: «يظهر» به فتح « يا » و «ها» و رفع دال از «فساد» به اسناد الفعل اليه من الظهور يا «2» در زمين فساد پديد آيد بر فعل لازم. و حمزه و كسائي [135- ر] و ابو عمرو و يعقوب و ابو جعفر و حفص عن عاصم خواندند: «يظهر»، به ضم « يا » و كسر «ها» و نصب «دال» علي انه مفعول به من الاظهار، بر فعل متعدي. يا «3» در زمين فساد آشكارا بكند«4».

موسي- عليه السلام- چون بشنيد كه او را تهديد به قتل مي كنند، پناه با خداي داد، گفت: إِنِّي عُذت ُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم مِن كُل ِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤمِن ُ بِيَوم ِ الحِساب ِ، پناه با خداي من و خداي شما مي دهم از هر متكبري كه ايمان ندارد به روز قيامت.

وَ قال َ رَجُل ٌ مُؤمِن ٌ مِن آل ِ فِرعَون َ يَكتُم ُ إِيمانَه ُ«5» وَ جاءَ رَجُل ٌ مِن أَقصَي المَدِينَةِ يَسعي«7» أَ تَقتُلُون َ رَجُلًا أَن يَقُول َ رَبِّي َ اللّه ُ، مي بكشي مردي را كه مي گويد:

خداي من اللّه است! وَ قَد جاءَكُم بِالبَيِّنات ِ مِن رَبِّكُم، «واو» حال است، واو آمد و حجت آورد از خداي به شما، يعني معجزات و آيات. وَ إِن يَك ُ كاذِباً فَعَلَيه ِ كَذِبُه ُ، اگر دروغ مي گويد، و بال و عقوبت آن

دروغ بر او خواهد بودن، و اگر راست مي گويد، به شما برسد بعضي آنچه«5» او وعده مي دهد شما را از عذاب. بعضي اهل«6» معاني گفتند: «بعض»، مراد به او كل است [135- پ] يعني، كل الذي يعدكم، چنان كه لبيد گفت:

تراك أمكنة إذا لم ارضها أو يرتبط بعض النفوس حمامها

و اينكه قول ضعيف است براي آن كه مخالف ظاهر است، و استشهاد نيز ضعيف است به بيت، براي آن كه، احتراز از آن كرد تا خلف در وعده موسي نبايد كه بعضي«7» وعده او برسد و بهري نرسد. اينكه بر ايهام و توسع باشد نه بر حقيقت، و مراد آن باشد كه اگر خود بعضي برسد و همه نرسد، هم كفايت باشد كه در بعضي«8» هلاك شما در است.

إِن َّ اللّه َ لا يَهدِي مَن هُوَ مُسرِف ٌ كَذّاب ٌ، كه خداي هدايت ندهد آن را كه او مسرف و دروغزن باشد و متعدي«9» كه حد خود نگاه ندارد.

راوي خبر گويد كه از آن سختر نيامد«10» كه رسول- عليه السلام- در طواف مي گرديد«11»، رها كردند تا او فارغ شد، بيامدند و مجامع رداي او بگرفتند و گفتند:

تويي كه نهي مي كني ما را از آن. كه خدايان خود را بپرستيم و خدايان پدران ما را؟

-----------------------------------

(1). آب: جبرئيل، گا، آد: حزقيل.

(2). لا: حزماييل.

(3). آج، آد: خربل، گا: خربيل، لا: حريل

(4). گا، آد: اينكه مرد گفت.

(5). آج: از آنچه.

(6). گا: از اهل.

(8- 7). آج: بهري.

(9). لا: معتدي. [.....]

(10). آج، گا، آد، افزوده: بر من.

(11). آج: طواف مي كرد، گا، آد: دعا مي كرد و طواف مي كرد.

صفحه : 29

يكي از صحابه بر پاي خاست و گفت: أَ تَقتُلُون َ رَجُلًا أَن يَقُول َ رَبِّي َ اللّه ُ،

اينكه مي گفت و مي گريست تا دست از او بازداشتند.

يا قَوم ِ لَكُم ُ المُلك ُ اليَوم َ ظاهِرِين َ فِي الأَرض ِ، اي قوم؟ امروز ملك و پادشاهي در دست شماست و شما در زمين غالبي«1»، يعني زمين مصر، و دست ظفر است شما را بر بني اسرايل. اينكه هم از«2» قول مؤمن آل فرعون است. فَمَن يَنصُرُنا مِن بَأس ِ اللّه ِ، ما را كه نصرت كند و يار باشد از عذاب خداي چون به ما آيد! قال َ فِرعَون ُ، فرعون گفت: ما أُرِيكُم إِلّا ما أَري، من با شما نمي نمايم الا آنچه«3» مي بينم، يعني به شما آن مي خواهم كه به خود مي خواهم، و آنچه براي خود صواب مي دانم [136- ر] شما را مي گويم. وَ ما أَهدِيكُم إِلّا سَبِيل َ الرَّشادِ، و شما را نمي نمايم الا راه راست.

وَ قال َ الَّذِي آمَن َ يا قَوم ِ«4» إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم مِثل َ يَوم ِ الأَحزاب ِ، التقدير يوما. مثل يوم الاحزاب. من مي ترسم بر شما روزي مانند روز احزاب و «الاحزاب»، الجماعات، واحدها حزب. آنگه احزاب را تفسير باز كرد، گفت:

مِثل َ دَأب ِ قَوم ِ نُوح ٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِين َ مِن بَعدِهِم، بمانند عادت قوم نوح و عاد و ثمود، كه قوم هود و صالح بودند و آنان كه پس ايشان بودند و هر يكي از اينكه گروه، حزبي بودند«6»، آنگه گفت، و اينكه معني با ايشان به استحقاق رود، كه:

خداي تعالي نخواهد تا با بندگان ظلم كند. و تفسير توان دادن بر آن كه، ظلم بندگان نخواهد، يعني كه نخواهد با بندگان ظلم كنند.«7» و بر هر دو وجه دليل فساد مذهب مجبره كند كه گفتند: خداي تعالي ظلم كند يا ظلم خواهد.«8»

وَ يا قَوم ِ إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم يَوم َ التَّنادِ،

خداي تعالي حكايت وعظ و تذكير و تنبيه او، قوم را باز گفت كه او گفت: اي قوم من؟ من مي ترسم بر شما روز ندا كردن بر يكديگر، يعني روز قيامت. و اينكه روز را براي آن روز «تنادي»«9» خواند كه،

-----------------------------------

(1). غالبي/ غالبيد.

(2). گا، لا، آد: ندارد.

(3). گا، لا، آد افزوده: من

(5- 4). گا، آد، افزوده: اي.

(6). گا، آد، افزوده: و ما اللّه يريد ظلما للعباد.

(7). گا: يعني نخواهد كه بندگان ظلم كنند.

(8). گا، آد، افزوده: تعالي اللّه عما يقولون في شأنه.

(9). گا: تناد.

صفحه : 30

كافران در او بر خويشتن به «ويل» و «ثبور» ندا كنند، في قوله: ... دَعَوا هُنالِك َ ثُبُوراً؟«1» و گفتند: آن روز است كه اهل دوزخ، اهل بهشت را ندا كنند و اهل بهشت اهل دوزخ را و اهل اعراف اهل عرصات را، چنان كه در سورة الاعراف، شرح داد«2»، من«3» قوله: وَ نادي أَصحاب ُ الجَنَّةِ أَصحاب َ النّارِ«4» ...، وَ نادي أَصحاب ُ النّارِ أَصحاب َ الجَنَّةِ«5» ...، وَ نادي أَصحاب ُ الأَعراف ِ رِجالًا«6» يَوم َ نَدعُوا كُل َّ أُناس ٍ بِإِمامِهِم«8» كَأَنَّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ فَرَّت مِن قَسوَرَةٍ«10» أَين َ المَفَرُّ«12» يَوم َ التَّنادِ.

و قوله: وَ المَلَك ُ عَلي أَرجائِها«14» يا مَعشَرَ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ إِن ِ استَطَعتُم أَن تَنفُذُوا مِن أَقطارِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ فَانفُذُوا لا تَنفُذُون َ إِلّا بِسُلطان ٍ«15»يَوم َ تُوَلُّون َ مُدبِرِين َ، گفت: آن روز باشد كه شما برگردي پشت بر كرده از موقف

-----------------------------------

(1). سوره فرقان (25) آيه 13.

(2). گا، آد: داديم، لا: شرح آن داد.

(3). گا، لا، آد: في.

(4). سوره اعراف (7) آيه 44. [.....]

(5). سوره اعراف (7) آيه 50.

(6). سوره اعراف (7) آيه 48.

(7). اساس و آب: التناوش، كه در اساس با قلمي متفاوت از متن تصحيح شده

است، لا: يوم التناد براي آنش خوانند.

(8). سوره بني اسرائيل (17) آيه 71.

(9). گا، آد: در آن روز.

(10). سوره مدثر (74) آيات 50 و 51.

(11). اساس در حاشيه با قلمي متفاوت از متفاوت از متن افزوده است.

(12). سوره قيامه (75) آيه 10.

(13). لا: به هر جانب بروند.

(14). سوره حاقه (69) آيه 17.

(15). سوره رحمن (55) آيه 33.

صفحه : 31

حساب. مجاهد گفت: فارين غير معجزين، گريزنده و نه عاجز كنند [ه]«1».

ما لَكُم مِن َ اللّه ِ مِن عاصِم ٍ، شما را كس نباشد كه با پناه گيرد از خداي.

وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَما لَه ُ مِن هادٍ، و هر كه خداي او را گمراه بكند از راه بهشت، او را هادي و راهنمايي نباشد به آن. و روا بود كه مراد خذلان و توفيق«2» باشد، هر كه خداي او را مخذول بكند، او را توفيق دهنده اي نباشد. و روا بود كه مراد حكم و تسميت باشد.

وَ لَقَد جاءَكُم يُوسُف ُ مِن قَبل ُ بِالبَيِّنات ِ، گفت: يوسف به شما آمد«3» با معجزات، يعني پيش از موسي. وهب گفت: فرعون موسي، همان فرعون يوسف بود از عهد او تا به عهد موسي بماند. فَما زِلتُم، گفت: به زايل«4» نبودي شما در شك. مِمّا جاءَكُم بِه ِ، از آنچه آورد او به شما، يعني [137- ر] شاك بودي هميشه در او و در پيغامبري او. حَتّي إِذا هَلَك َ، تا چون بمرد، قُلتُم، گفتي: خداي از پس او ديگر پيغامبر نخواهد فرستادن. كَذلِك َ يُضِل ُّ اللّه ُ، همچنين اضلال كند خداي به خذلان و حرمان و تخليت، آن را كه او مسرف باشد و مشرك و شاك«5» باشد.

الَّذِين َ يُجادِلُون َ فِي آيات ِ اللّه ِ بِغَيرِ سُلطان ٍ أَتاهُم، آنان كه خصومت

كنند در آيات خداي بي حجتي كه با ايشان آمد، و قوله: فِي آيات ِ اللّه ِ، اي، في دفع آيات اللّه و ابطالها، علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه. و موضع الَّذِين َ، نصب است بر بدل «من» و شايد كه رفع بود بر خبر مبتداي محذوف، اي: «هم الّذين».

كَبُرَ مَقتاً، اي، كبر ذلك الجدال منهم مقتا، اي: عداوة. بزرگ عداوت است آن جدل كه ايشان مي كنند؟ چه بنزد خداي تعالي و چه بنزد مؤمنان. كَذلِك َ يَطبَع ُ اللّه ُ، چنين مهر كند خداي بر دل هر متكبري جبار. و بيان كرديم كه، طبع و ختم و از اينكه همه، علامتي«6» باشد كه خداي بكند در دل كافران تا علامت بود فريشتگان را در فرق بين المؤمن و المنافق. و گفتند: روا بود كه، فريشتگان را در آن لطفي باشد، و آن مانع نباشد كافران را از ايمان، لقوله تعالي: طَبَع َ اللّه ُ عَلَيها بِكُفرِهِم فَلا يُؤمِنُون َ إِلّا قَلِيلًا.«7» عَلي كُل ِّ قَلب ِ مُتَكَبِّرٍ، به تنوين علي الصفة و الموصوف. و معني آن كه، دل را وصف كرد به آن كه متكبر است، براي آن كه چون دل متكبر بود، همه اندام متكبر باشد. و باقي قراء: عَلي كُل ِّ قَلب ِ مُتَكَبِّرٍ، بر اضافت قلب با متكبر، بر دل هر كافري متكبر جبار.

وَ قال َ فِرعَون ُ يا هامان ُ ابن ِ لِي صَرحاً، گفت كه، فرعون گفت هامان را كه: يا هامان إبن لي صرحا، بنايي كن براي من، كوشكي. صرح، بنايي باشد ظاهر كه پوشيده نباشد بر چشمها، و منه الصريح الخالص، و منه الصراح ايضا، و التصريح، التبيين. لَعَلِّي أَبلُغ ُ الأَسباب َ، تا باشد كه من برسم [137- پ] به راهها و

درها. آنگه بدل كرد از آن، «اسباب السموات»، و اينكه بدل الكل من الكل باشد. و روا بود كه، بدل البعض من الكل باشد تا باشد كه من به ره آسمان رسم و يا بر«1» درهاي آسمان مطلع بباشم. فَأَطَّلِع َ إِلي إِله ِ مُوسي، از آنجا مطلع شوم بر خداي موسي. جمله قراء، «فأطلع» خواندند، مرفوع، مگر حفص عن عاصم كه او منصوب خواند بر جواب تمني به «فا»، و «لعل» را جاري مجراي «ليت» كرد، در اينكه معني. و انشد الفراء عن بعض العرب:

عل صروف الدهر أو دولاتها يدلنني اللمة من لماتها

تستريح النفس من زفراتها

وَ إِنِّي لَأَظُنُّه ُ كاذِباً، و من مي پندارم كه دروغ مي گويد اينكه موسي. وَ كَذلِك َ زُيِّن َ لِفِرعَون َ سُوءُ عَمَلِه ِ، و همچنين بياراستند براي فرعون عمل بدش، يعني شيطان عمل او بر چشم او بياراست تا پنداشت كه«2» كاري مي كند.

وَ صُدَّ عَن ِ السَّبِيل ِ، كوفيان خواندند به ضم «صاد» علي ما لم يسم فاعله، و معني آن كه، صده الشيطان، حملا علي قوله: زُيِّن َ لِفِرعَون َ سُوءُ عَمَلِه ِ. و باقي قراء، «صد» علي«3» الفعل المستقيم، يعني، صد فرعون غيره، فرعون قوم خود را منع كرد.

وَ ما كَيدُ فِرعَون َ إِلّا فِي تَباب ٍ، و كيد و مكر فرعون نبود الا در خسار و زيانكاري و ضلال و گمراهي، يعني بر كار نشد.

-----------------------------------

(1). ما: و به اينكه.

(2). در اساس، «كه» تكرار شده است.

(3). آج: عن.

صفحه : 33

وَ قال َ الَّذِي آمَن َ يا قَوم ِ اتَّبِعُون ِ، أَهدِكُم سَبِيل َ الرَّشادِ، گفت: اينكه كس كه ايمان آورده بود يعني مؤمن آل فرعون: يا قَوم ِ اتَّبِعُون ِ، اي قوم؟ پسر و من باشي، أَهدِكُم سَبِيل َ الرَّشادِ، تا شما را هدايت كنم

و راه نمايم به راه راست و طريق حق.

و جزم «اهدكم»، به جواب امر است علي تضمين الكلام، معني الشرط و الجزاء.

يا قَوم ِ إِنَّما هذِه ِ الحَياةُ الدُّنيا مَتاع ٌ، گفت بر سبيل موعظت: اي قوم؟ اينكه زندگاني دنيا متاع است و برخورداري. وَ إِن َّ الآخِرَةَ هِي َ دارُ القَرارِ، و آخرت سراي قرار است، اينكه سراي ممر است و آن سراي مقر [138- ر].

امير المؤمنين«1»- عليه السلام- مي گويد:

الدنيا دار ممر و الآخرة دار مقر، فخذوا من ممركم لمقركم و لا تهتكوا استاركم عند من لا يخفي عليه اسراركم

، دنيا ره گذر است و آخرت قرارگاه. از ممرتان زادي برگيريد براي مقرتان، و پرده خود مدري بنزديك آن كه سر شما بر او پوشيده نيست.

آنگه گفت: مَن عَمِل َ سَيِّئَةً فَلا يُجزي إِلّا مِثلَها، هر كه كاري بد كند، او را جزا نكنند الا بمانند آن، يعني، بيش از آن يك سيئت او را ننويسند و مكافات نكنند«2». وَ مَن عَمِل َ صالِحاً، و هر كه عمل صالح و كاري نيكو كند، مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي، اگر مرد باشد و اگر زن، وَ هُوَ مُؤمِن ٌ، و او مؤمن باشد. «واو»، حال راست.

فَأُولئِك َ يَدخُلُون َ الجَنَّةَ، ايشان به بهشت شوند. إبن كثير و ابو بكر عن عاصم و ابو عمرو، «يدخلون» خواندند به ضم « يا » و فتح «خا»، علي ما لم يسم فاعله، ايشان را به بهشت برند. و باقي قراء، «يدخلون» به فتح « يا » و ضم «خا»، ايشان به بهشت شوند. يُرزَقُون َ فِيها بِغَيرِ حِساب ٍ، و ايشان را روزي دهند آن جا بي حساب و شمار.

وَ يا قَوم ِ، آنگه گفت هم مؤمن آل فرعون كه: اي قوم؟

ما لِي، چيست مرا كه من شما را با نجات و رستگاري مي خوانم و شما مرا با دوزخ مي خواني؟ تَدعُونَنِي لِأَكفُرَ بِاللّه ِ، مرا مي خواني تا كافر شوم. به خداي و باو«3» انباز گيرم آنچه مرا علم نيست به آن. وَ أَنَا أَدعُوكُم، و من شما را با خداي مي خوانم، عزيز، غالب، منيع، آمرزنده گناهان.

-----------------------------------

(1). ما، گا، لا، آد، افزوده: علي.

(2). گا، آد: بيش از آن با او نكنند، بل سيئه او را سيئه مكافات كنند.

(3). آب، آج، لا: با او.

صفحه : 34

قوله: لا جَرَم َ، زجاج گفت: اينكه كلمه ردع«1» كلام را باشد. معني آن است كه، لا محالة أنه لا دعوة لمعبودكم. خليل گفت: لا جرم، الا جواب نباشد، چون قايلي گويد: فعل فلان، كذا، فيقول لا جرم انه سيد. مبرد گفت: معناه حق و استحق ان لا دعوة له في الدنيا و لا في الآخرة، معني آن است كه، چون حال چنين است، لا جرم اينكه معبودان شما كه مرا با آن دعوت مي كني، ايشان را دعوتي نيست كه در آن انتفاعي بود نه در دنيا، نه در آخرت. سدي و قتاده و زجاج گفتند: معني آن است كه، اينكه بتان را [138- پ] اجابت دعايي نيست نه در دنيا، نه در آخرت«2». وَ أَن َّ مَرَدَّنا إِلَي اللّه ِ، و بازگشت ما با خداي است. وَ أَن َّ المُسرِفِين َ هُم أَصحاب ُ النّارِ، و آنان كه مسرفان و متجاوزان حدود شرع اند، ايشان اهل دوزخ اند. مجاهد گفت: به مسرفان، قايلان بنا حق را خواست.

آنگه گفت هم مؤمن آل فرعون: فَسَتَذكُرُون َ ما أَقُول ُ لَكُم، ياد كني آنچه من شما را مي گويم.

وَ أُفَوِّض ُ أَمرِي إِلَي اللّه ِ، و من كار

خود با خداي مي افگنم كه خداي تعالي بيناست و دانا به بندگان خود. تا به اينكه جا حكايت كلام مؤمن آل فرعون است.

آنگه حق تعالي گفت: فَوَقاه ُ اللّه ُ، خداي نگاه داشت او را از بديها آن مكر كه ايشا«3» كردند. وَ حاق َ بِآل ِ فِرعَون َ سُوءُ العَذاب ِ، و برسيد به آل فرعون بدي عذاب، و آن غرق بود كه به ايشان رسيد.

النّارُ يُعرَضُون َ عَلَيها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا، گفت: آتش بر ايشان عرضه مي كنند به بامداد و شبانگاه. و قوله: النار، مرفوع است به آن كه بدل سوء العذاب است، و نصب غدوا و عشيا، بر ظرف است. و «عرض«4»»، اظهار چيزي باشد، يعني عذاب اظهار كنند بر ايشان و گويند: اي آل فرعون؟ اينكه منازل شماست.

سدي گفت و هذيل بن شراحيل كه: چون ايشان را در دريا غرق كردند، ارواح ايشان در شكم مرغاني سياه كردند كه ايشان را بر دوزخ عرضه مي كنند به بامداد و

-----------------------------------

(1). ما، گا، لا، آد: رد.

(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و التقدير ليس له اجابة دعوة، يعني، خوانندگان خود را اجابت نكند نه در دنيا و نه در آخرت.

(3). ايشا/ ايشان. [.....]

(4). اساس: غرض، كه با توجه به ساير نسخه ها و سياق عبارت تصحيح شد.

صفحه : 35

شبانگاه تا به روز قيامت. حماد بن محمّد الفزاري گفت: حاضر بودم بنزديك اوزاعي. مردي از او پرسيد، گفت: ما مرغاني را مي بينيم كه از دريا مي برآيند و به جانب غرب مي شوند فوج فوج، چنان«1» كه عدد ايشان جز خداي نداند، سپيد«2»، نماز شام باز آيند همه سياه باشند. گفت: داني تا آن مرغان [139- ر] كه اند! گفتم: نه.

گفت: مرغاني اند ارواح آل

فرعون در حوصله هاي ايشان است، ايشان را بر دوزخ عرض مي كنند به بامداد و شبانگاه، پرهاي ايشان سوخته گردد و سياه شوند«3»، با آشيانهاي خود شوند با پرهاي سياه«4». شب آن پرهاي سياه بريزد از ايشان و پرهاي سپيد برآرند نو، بروند ديگر باره، چون ايشان را بر دوزخ عرض كنند، باز سياه و سوخته شوند. كار ايشان تا به روز قيامت هم اينكه باشد در دنيا، چون روز قيامت باشد، خداي تعالي گويد:

أَدخِلُوا آل َ فِرعَون َ أَشَدَّ العَذاب ِ، گفتند: سيصد«5» هزار مقاتل بودند. عكرمه و محمّد بن كعب گفتند: اينكه آيت دليل است بر عذاب گور، براي آن كه خداي تعالي فرق كرد ميان اينكه و عذاب دوزخ. اينكه جا گفت: النّارُ يُعرَضُون َ عَلَيها، و در عذاب دوزخ گفت: وَ يَوم َ تَقُوم ُ السّاعَةُ أَدخِلُوا، اي، يقال لهم ادخلوا آل فرعون. مدنيان و كوفيان خواندند، مگر ابو بكر و يعقوب: أَدخِلُوا، به «الف» قطع و كسر «خا»، من الادخال. يعني، ببري آل فرعون را به سخت تر عذابي. و «آل»، منصوب باشد بر مفعول به. و باقي قراء خواندند: أَدخِلُوا، به ضم «الف» و «خا»«6». آل فرعون، منصوب باشد بر ندا، يعني، يا آل فرعون؟ و معني آن كه، در شوي اي آل فرعون در عذابي هر كدام سختر.

وَ إِذ يَتَحاجُّون َ فِي النّارِ، ياد كن اي محمّد آنگه كه ايشان محاجت و مجادلت كنند در دوزخ و با يكديگر مناظرت كنند. فَيَقُول ُ الضُّعَفاءُ، ضعيفان و اتباع و سفله«7» گويند متكبران را: إِنّا كُنّا لَكُم تَبَعاً، ما شما را تبع و پسرو بوديم. و «تبع»، جمع تابع باشد في قول البصريين، كحارس و حرس. كوفيان گفتند: واحد است

و جمعه

-----------------------------------

(1). ما، گا، لا، آد: چندان كه.

(2). ما، گا، آد: همه سپيد.

(3). آج: شود و، آد: شود.

(4). گا، آد: شب را.

(5). آج، ما، گا، آد: ششصد.

(6). ما، گا، آد، افزوده: من الدخول.

(7). آج: سلفه، لا: سفل.

صفحه : 36

اتباع. فَهَل أَنتُم مُغنُون َ عَنّا نَصِيباً مِن َ النّارِ. شما بگزيراني«1» ما را نصيبي از دوزخ يعني، نصيبي از ما برداري و كم كني، براي آن كه ما به دعوت [139- پ] شما گمراه شديم.

قال َ الَّذِين َ استَكبَرُوا، متبوعان و مستكبران گويند: إِنّا كُل ٌّ فِيها، ما همه اينكه جا خواهيم بودن يعني، در دوزخ. إبن السميفع خواند در شاذ: انا كلا فيها، به نصب علي الحال، و شايد كه تأكيد «انا» بود و خبر مقدر در «فيها»، و التقدير انا جميعا كائنون فيها. إِن َّ اللّه َ قَد حَكَم َ بَين َ العِبادِ، كه خداي تعالي ميان بندگان حكم بكرد.

عليه كه وَ قال َ الَّذِين َ فِي النّارِ، گويند آنان كه در دوزخ باشند يعني، اهل دوزخ از كافران و فاسقان:عليه كه لِخَزَنَةِ جَهَنَّم َ، خازنان دوزخ را. و «خزنه»، جمع خازن باشد، ككاتب و كتبة، و حافظ و حفظة.عليه كه ادعُوا، خداي را بخواني تا سبك گرداند يك روز از ما عذاب دوزخ. قالُوا، خازنان دوزخ گويند: أَ وَ لَم تَك ُ تَأتِيكُم رُسُلُكُم بِالبَيِّنات ِ، پيغامبران به شما نيامدند و بينات و معجزات نياوردند و شما را دعوت نكردند تا شما در كفر بماندي! قالُوا بَلي، ايشان گويند: آري آمدند. قالُوا فَادعُوا، گويند: اكنون شما دعا كني. وَ ما دُعاءُ الكافِرِين َ إِلّا فِي ضَلال ٍ، و دعاي كافران نباشد جز در ضلال و گمراهي و از اجابت دور. روا بود كه اينكه كلام «خزنة» باشد و روا

بود كه كلام خداي باشد، و هر دو«2» محتمل است.

قوله

[سوره غافر (40): آيات 51 تا 68]

[اشاره]

إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِين َ آمَنُوا فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ يَوم َ يَقُوم ُ الأَشهادُ (51) يَوم َ لا يَنفَع ُ الظّالِمِين َ مَعذِرَتُهُم وَ لَهُم ُ اللَّعنَةُ وَ لَهُم سُوءُ الدّارِ (52) وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الهُدي وَ أَورَثنا بَنِي إِسرائِيل َ الكِتاب َ (53) هُدي ً وَ ذِكري لِأُولِي الأَلباب ِ (54) فَاصبِر إِن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ وَ استَغفِر لِذَنبِك َ وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ بِالعَشِي ِّ وَ الإِبكارِ (55)

إِن َّ الَّذِين َ يُجادِلُون َ فِي آيات ِ اللّه ِ بِغَيرِ سُلطان ٍ أَتاهُم إِن فِي صُدُورِهِم إِلاّ كِبرٌ ما هُم بِبالِغِيه ِ فَاستَعِذ بِاللّه ِ إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ البَصِيرُ (56) لَخَلق ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ أَكبَرُ مِن خَلق ِ النّاس ِ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَعلَمُون َ (57) وَ ما يَستَوِي الأَعمي وَ البَصِيرُ وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ لا المُسِي ءُ قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُون َ (58) إِن َّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ لا رَيب َ فِيها وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يُؤمِنُون َ (59) وَ قال َ رَبُّكُم ُ ادعُونِي أَستَجِب لَكُم إِن َّ الَّذِين َ يَستَكبِرُون َ عَن عِبادَتِي سَيَدخُلُون َ جَهَنَّم َ داخِرِين َ (60)

اللّه ُ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ اللَّيل َ لِتَسكُنُوا فِيه ِ وَ النَّهارَ مُبصِراً إِن َّ اللّه َ لَذُو فَضل ٍ عَلَي النّاس ِ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَشكُرُون َ (61) ذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم خالِق ُ كُل ِّ شَي ءٍ لا إِله َ إِلاّ هُوَ فَأَنّي تُؤفَكُون َ (62) كَذلِك َ يُؤفَك ُ الَّذِين َ كانُوا بِآيات ِ اللّه ِ يَجحَدُون َ (63) اللّه ُ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُم فَأَحسَن َ صُوَرَكُم وَ رَزَقَكُم مِن َ الطَّيِّبات ِ ذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم فَتَبارَك َ اللّه ُ رَب ُّ العالَمِين َ (64) هُوَ الحَي ُّ لا إِله َ إِلاّ هُوَ فَادعُوه ُ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ (65)

قُل إِنِّي نُهِيت ُ أَن أَعبُدَ الَّذِين َ تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ لَمّا جاءَنِي البَيِّنات ُ مِن رَبِّي وَ أُمِرت ُ

أَن أُسلِم َ لِرَب ِّ العالَمِين َ (66) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن تُراب ٍ ثُم َّ مِن نُطفَةٍ ثُم َّ مِن عَلَقَةٍ ثُم َّ يُخرِجُكُم طِفلاً ثُم َّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّكُم ثُم َّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنكُم مَن يُتَوَفّي مِن قَبل ُ وَ لِتَبلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّي وَ لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ (67) هُوَ الَّذِي يُحيِي وَ يُمِيت ُ فَإِذا قَضي أَمراً فَإِنَّما يَقُول ُ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ (68)

[ترجمه]

ما ياري كنيم پيغامبران ما را و آنان را كه بگرويدند در زندگاني نزديكتر و آن روز كه برخيزند گواهان.

آن روز كه سود ندارد ظالمان را عذرشان، ايشان را لعنت باشد و ايشان را بود بدي سراي.

[140- ر] و داديم ما موسي را بيان و به ميراث داديم پسران يعقوب را كتاب.

-----------------------------------

(1). آج: بگزيواني، ما: بگرداني، گا: كفايت كنيد، آد: شما كفايت كنيد و بگردانيد.

(2). گا، لا، افزوده: وجه.

صفحه : 37

بيان و يادگار خداوندان عقل را.

صبر كن كه وعده خداي درست است، و آمرزش خواه گناهت را، و تسبيح كن سپاس خداي شبانگاه و بامدادان.

آنان كه خصومت كنند در آيتهاي خداي بي حجتي كه آمد به ايشان، نيست در دلهاشان مگر بزرگواري، نيستند ايشان رسيده«1» به آن، پناه با خداي ده كه او شنوا و بيناست.

آفريدن آسمانها و زمين مهمتر است از آفريدن مردمان، و لكن بيشتر مردمان ندانند.

راست نباشد كور و بينا و آنان كه بگروند و كنند نيكيها و نه بد كردار، اندك انديشه مي كنند.

قيامت آمدني است، نيست شكي در آن و لكن بيتشر مردمان ايمان نيارند.

گفت خداي شما: بخواني«2» مرا تا اجابت كنم شما را.

آنان كه بزرگواري كنند از پرستش من، در شوند در دوزخ خوار [140- پ].

خداي آن است كه كرد براي شما شب تا بيارامي«3» در

او، و روز را بينام. خداي، خداوند فضل است بر مردمان و لكن بيشترينه مردمان شكر نمي كنند.

آن خداي است خداوند شما آفريدگار همه چيز. نيست خداي مگر او كجا مي گردانند شما را!

چنين گردانند آنان را كه

-----------------------------------

(1). لا: رسنده.

(2). بخواني/ بخوانيد.

(3). بيارامي/ بياراميد.

صفحه : 38

آيتهاي خداي را منكر باشند.

خداي آن است كه كرد براي شما زمين را قرار گاه و آسمان را بنا، و صورت كرد شما را، نكو كرد صورتهاي شما و روزي داد شما را از خوشيها، آن است خداي شما باقي كه خداي جهانيان است.

او زنده اي است، نيست خداي مگر او بخواني او را خالص بكرده، او راست طاعت، سپاس خداي را كه خداي جهانيان است.

بگو مرا نهي كردند كه بپرستم آنان را كه مي پرستي«1» شما از فرود خداي، چون آمد به من حجتها از خداي من و فرمودند مرا كه تن بدهم خداي جهانيان را.

[141- ر] او آن است كه بيافريد شما را از خاك، پس از آب، پس از خون، پس بيرون آورد شما را خورد«2»، پس تا برسي به حال مردي، پس تا باشي پيران. و از شما كس باشد كه بميرد از پيش آن و تا برسي به وقتي نام زد«3»، و تا همانا بداني.

او آن است كه زنده كند و بميراند چون حكم كند كاري گويد او را: بباش، بباشد.

قوله: إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا، حق تعالي گفت: ما نصرت كنيم رسولان خود را در دنيا.

عبد اللّه عباس گفت: به غلبه و قهر، كقوله: ... فَإِن َّ حِزب َ اللّه ِ هُم ُ الغالِبُون َ«4» إِنَّهُم لَهُم ُ المَنصُورُون َ، وَ إِن َّ جُندَنا لَهُم ُ الغالِبُون َ«5» يا أَيُّهَا الرُّسُل ُ كُلُوا مِن َ الطَّيِّبات ِ«3»وَ يَوم َ يَقُوم ُ الأَشهادُ، و آن

روز كه بايستند«4» گواهان از پيغامبران و فريشتگان و مؤمنان. و «اشهاد»، جمع شاهد باشد، كناصر و انصار.

يَوم َ لا يَنفَع ُ الظّالِمِين َ مَعذِرَتُهُم، آن روز كه ظالمان را سود ندارد عذر خواستن ايشان، از آن جا كه ملجا و مضطر باشند. و آيت دليل است بر بطلان مذهب نجار و آنان كه گفتند: در قيامت تكليف باشد، چه اگر تكليف بر جاي بودي، كافران همه ايمان آوردندي و فاسقان توبت كردندي و به موقع قبول افتادي و هيچ كس به دوزخ نشدي و خداي نگفتي، يَوم َ لا يَنفَع ُ الظّالِمِين َ مَعذِرَتُهُم، وَ لَهُم ُ اللَّعنَةُ، و نصيب ايشان لعنت و طرد و راندن و دوري باشد از رحمت خداي تعالي. وَ لَهُم سُوءُ الدّارِ، [141- پ] و ايشان را«5» بدي سراي، يعني بدي منقلب و بازگشتن گاه«6»، آن دوزخ است به جزا«7» كرده باشد.

وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الهُدي، گفت: ما داديم موسي را نبوت و بيان.

وَ أَورَثنا بَنِي إِسرائِيل َ الكِتاب َ، و چون موسي برفت، ما كتاب او كه توريت است، ميراث«8» به بني اسرائيل داديم. هُدي ً وَ ذِكري، در محل نصب است بر حال. و «هُدي ً» دوم«9» لطف و بيان است، و ذِكري، و يادداشت و تذكيري خداوندان عقل را، يعني آنان كه عقل استعمال كنند و خرد كار بندند.

آنگه رسول را گفت: فَاصبِر، صبر كن بر رنج و ايذاي ايشان. إِن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ، كه وعده خداي تعالي درست است در آنچه گفت كه دين تو اظهار كنم بر همه

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا افزوده: در دنيا، آد: در دنيا اوقاتي.

(2). ما: بر انگيزد، گا، آد: برگمارد، لا: بگمارد.

(3). سوره مؤمنون (23) آيه 51.

(4). ما: باستند.

(5). ما،

گا، آد، افزوده: باشد.

(6). گا، آد: بازگشتن جاي و.

(7). ما، گا، لا، آد: به جزاي آنچه.

(8). ما، گا، لا، آد: به ميراث.

(9). ما، گا: دويم.

صفحه : 40

دينها، و تو را ظفر دهم و نصرت كنم و دشمنانت را هلاك كنم. وَ استَغفِر لِذَنبِك َ، و آمرزش خواه از خداي براي گناهت، يعني براي گناهي كه امت با تو كردند. و اضافت كرد مصدر را با مفعول. وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ، و تسبيح كن به ذكر«1» خداي تعالي و به شكر او، بشبانگاه و بامداد، يعني شام«2» و خفتن، و نماز بامدادي به پاي دار.

و گفتند: بِالعَشِي ِّ، به شبانگاه، مراد بعد زوال است تا نماز خفتن با«3» نماز شام و نماز پيشين و ديگر«4» در او داخل باشد. و«5» ببامداد، تا تمامي پنج نماز بود.

إِن َّ الَّذِين َ يُجادِلُون َ فِي آيات ِ اللّه ِ، آنگاه گفت: آنان كه خصومت كردند و جدل و مناظره كنند در آيات خداي تعالي و در ابطال آن و دفع حجت ايشان، بِغَيرِ سُلطان ٍ، بي حجتي و بينتي كه به ايشان آمد. إِن فِي صُدُورِهِم إِلّا كِبرٌ، در دلها«6» نيست الا تكبري و ترفعي كه ايشان به آن نرسند و خداي تعالي ايشان را ذليل و مهين بكند در پيش تو. مجاهد گفت: مراد به «كبر»، حسد است، كه در دل ايشان بود، بر رسول- عليه السلام- به نبوت. ما هُم بِبالِغِيه ِ، ايشان به آن نرسند و آن«7» نيابند. فَاستَعِذ بِاللّه ِ [142- ر]، پناه با خداي ده از ايشان، كه خداي تعالي شنوا و بيناست، شنواست به اقوال ايشان و داناست به احوال ايشان.

لَخَلق ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ أَكبَرُ مِن خَلق ِ النّاس ِ، بيان بكرديم كه، هر

كجا «لام ابتدا» باشد، جواب قسم بود، اما ظاهرا و إما مضمرا.

مفسران گفتند: اينكه آيت و آن كه پيش اينكه است، در جهودان آمد چون گفتند:

صاحب ما مسيح بن داود است، يعني دجال كه در آخر الزمان بيايد و جهان به دست گيرد، و آبهاي عالم در دست او باشد، و او آيتي باشد از آيات خداي تعالي، اينكه آيت بفرستاد و گفت: فاستعذ بالله من فتنة الدجال، تو از فتنه دجال پناه با خداي ده كه او شنواست و بيناست. آنگه گفت: خلق آسمان و زمين مهتر است و بيشتر از خلق دجال و لكن بيشتر مردمان نمي دانند، يعني جهودان كه تبجح مي كنند به دجال و با مؤمنان خصومت مي كنند در امر دجال.

-----------------------------------

(1). آج: به امر، گا: به حمد. [.....]

(2). ما، گا، آد: نماز شام.

(3). آج: و، گا، لا، آد: تا.

(4). گا، لا، آد: پسين.

(5). گا، آد، افزوده: الابكار.

(6). ما، گا، لا، آد: دلهاي ايشان.

(7). ما، گا، لا، آد، افزوده: پايه.

صفحه : 41

اسماء بنت زيد بن سكين«1» روايت كرد- و او دختر عم معاذ بود- گفت: جماعتي پيش رسول آمدند و او را پرسيدند از دجال. رسول- عليه السلام- گفت: پيش از خروج او سه سال باشد«2» كه خداي تعالي در سال اول ثلثي قطر آسمان باز گيرد و ثلثي نبات زمين. سال ديگر خداي تعالي، دو ثلث از باران آسمان باز گيرد و دو ثلث از نبات زمين. سال ديگر خداي تعالي، دو ثلث از باران آسمان باز گيرد و دو ثلث از نبات زمين. سال سديگر«3»، همه قطر از آسمان باز گيرد و همه نبات زمين تا همه جانواران و چهار

پايان بميرند.

ابو امامة الباهلي گفت: يك روز رسول- عليه السلام- خطبه مي كرد و بيشترينه از خطبه حديث دجال بود و تحذير از او و از فتنت او. آنگه گفت: ايها النّاس؟ بداني كه در زمين هيچ فتنت از فتنت دجال عظيمتر نيست و خداي تعالي، هيچ پيغامبرا«4» نفرستاد [142- پ] و الا ايشان امت خود را بترسانيدند«5» از فتنت او، و من، آخر انبياام و شما آخر امتان، و لا محاله«6» در روز«7» شما بيرون خواهد آمدن. اگر آنگه آيد كه من بر جاي باشم، من براي هر مسلماني با او به حجت مجادلت كنم و خصومت، و اگر پس از من آيد، بايد كه هر مسلماني به حجت خود قيام نمايد با او«8»، و خداي تعالي خليفت من است بر هر مسلماني به نصرت بر او. آنگه گفت: او از ميان دو كوه بيرون آيد، ميان شام و عراق، آنگه لشكر را از چپ و راست بفرستد. اي مسلمانان؟ بر جاي باشي كه او اول دعوي نبوت كند گويد: من پيامبرام و از پس من پيغامبر نيست آنگه پس از آن دعوي خدايي كند، و او ديدني باشد، و خداي را نتوان ديدن. و او اعور يك چشم باشد، و خداي شما اعور نيست. و بر ميان چشمهاي او نوشته باشد، چنان كه هر مؤمن بخواند، كه كافر است او. هر مؤمن كه او را بيند، بايد تا خيو«9» در روي او افگند. او بهشت و دوزخي با خويشتن دارد، و دوزخ او بهشت باشد و بهشت او دوزخ. هر كس كه به دوزخ او مبتلا شود، بايد تا فواتح سورة الكهف بخواند و

پناه با خداي دهد تا آتش بر او برد و سلام شود، چنان كه بر ابراهيم. و از فتنه او باشد كه شياطين با او باشند. گفت: مدت ملك او چهل روز بود، روزي بود

-----------------------------------

(1). ما: يزيد، گا، آد: زيد بن سكن، لا: يزيد بن سكن.

(2). ما: سه علامت است.

(3). گا، لا، آد: سيم.

(4). پيغامبرا/ پيغامبر را.

(5). ما: بترسانيدن.

(6). ما، گا، لا، آد: لا محال او.

(7). آج، ما، گا، لا، آد: روزگار.

(8). ما: بآو. [.....]

(9). گا، آد: كه آب دهن.

صفحه : 42

كه چند سالي بود و روزي بود كه كمتر، و روزي بود چند ماهي و روزي كمتر، و روزي چند هفته اي و روزي كمتر، و روزي چند روزي و روزي كمتر. و آخر روزي از ايام او چندان باشد كه شرر آتشي در پاره اي چوب گيرد چندان كه مردي از دروازه شهر مدينه اندر رود به دروازه ديگر نرسيده باشد كه شب در آيد. هيچ زمين بنماند و الا او بر آن غالب شود و آن جا رسد، الا مكه و مدينه. هر گه كه خواهد كه قصد اينكه دو جايگاه كند، فريشته اي بيايد با تيغي كشيده [143- ر] تا به قريب احمر آيد عند مجتمع السيول بنزديك منقطع السبخه. آنگه«1» مدينه مزلزل«2» شود زلزله اي و دو و سه«3»، كه هيچ منافق در مدينه بنماند الا بيرون شود. و آن روز را روز «خلاص» خوانند.

ام شريك گفت: يا رسول اللّه؟ مردم آن روز كجا باشند! گفت: به بيت- المقدس، دجال بيايد و حصار دهد آن را. و امام مردم آن روز مردي باشد صالح، وقت نماز بامداد قامت بكند و در نماز شود.

چون او در نماز شود، عيسي- عليه السلام- از آسمان فرود آيد. چون اينكه مرد او را بيند بشناسد او را، از محراب باز پس آيد و عيسي را اشارت كند كه پيش رو و نماز كن. او«4» دست او گيرد و با محراب برد و گويد: تو اوليتري، تو نماز بكن. او نماز بكند و عيسي به او«5» اقتدا كند. آنگه گويد: در شهر بگشايي. در شهر بگشايند و با دجال آن روز هفتاد هزار مرد جهود باشند همه با ساز و سلاح تمام و تيغها مجلي. عيسي- عليه السلام- به روي او بيرون شود، چون دجال در عيسي نگرد، گداخته شود چنان كه ارزيز در آتش و نمك در آب. آنگه بگريزد و عيسي- عليه السلام- به دنبال او، آنگه عيسي- عليه السلام- گويد: جان از من كجا بري، كه مرا بر تو ضربتي هست كه تو از آن فايت نشوي.

آنگه او را بنزديك باب شرقي دريابد، او را بكشد. و هر جهود كه با او باشد چون از او بگريزد، در هر پس ديواري و داري و سنگي و چيزي كه پنهان شود، خداي تعالي او را به آواز آرد كه در پس من جهودي است و كافري هست. اي مسلمان؟ بكش او را، تا مسلمان بكشد او را. و عيسي- عليه السلام- هر كجا صليبي باشد بشكند و خوكان بكشد، و خداي تعالي در آن وقت كينه از دل همه مسلمانان بردارد تا با

-----------------------------------

(1). آنگه، در اساس تكرار شده است.

(2). گا: متزلزل.

(3). گا، آد، افزوده: بار.

(4). گا، آد: عيسي.

(5). آب: با او.

صفحه : 43

يكديگر دوست شوند. و خداي تعالي آفات

موذيات بردارد تا اگر كسي دست در دهن مار كند، گزند نكند او را، و شير، اگر كودكي تعرض او كند، گزندش نكند، و در ميان [143- پ] شتر«1» همچنان گردد كه سگ، و گرگ در ميان گوسپندان همچنان نگاهباني كند كه سگ. و زمين جمله اسلام«2» باشد و كفر ناچيز شود، ملك نباشد الا مسلمانان را. و زمين همچون طشتي«3» رخام شود و نبات هم بر آن حد رويد كه در عهد آدم. و چنداني بركت باشد كه از ناري«4» چند كس بخورند، و بر اينكه جمله در اينكه خبر شرح داديم«5» هم آن است كه در اخبار ما آمد كه در عهد صاحب الزمان، و علي الخصوص حديث امام صالح و تصديق آن، في قوله: ... أَن َّ الأَرض َ يَرِثُها عِبادِي َ الصّالِحُون َ«6»وَ ما يَستَوِي الأَعمي وَ البَصِيرُ، بر سبيل مثل گفت: نابينا و بينا راست نباشد«8» و مؤمنان با كافران بدكردار نيز راست نباشد. آنگه گفت: قَلِيلًا ما تَتَذَكَّرُون َ، كم انديشه مي كنند اينكه كافران اينكه حديث را. و «ما» مصدريه است، اي قليلا يذكرهم«9». و شايد كه زيادت بود و تقدير آن بود كه: تتذكرون تذكرا قليلا. [144- ر] آنگه مراد آن باشد كه: لا يتذكرون قليلا و لا كثيرا، چنان كه گويند: قل ما رأيت

-----------------------------------

(1). گا، آد: مردم شير، لا: شير.

(2). ما، افزوده: را.

(3). لا:، طبقي.

(4). گا، آد: ناني چند كس سير.

(5). لا: و في الجمله اينكه همه كه در اينكه خبر شرح داد، آد: داد.

(6). سوره انبياء (21) آيه 105.

(7). آج، ما، گا، لا، آد: ندارد.

(8). گا، آد: يكسان نباشند. [.....]

(9). گا، لا، آد: تذكرهم.

صفحه : 44

مثله. و كوفيان، «تتذكرون» به

«تا» خطاب خواندند و باقي قراء، به « يا » علي الخبر«1» عن الغايب، و اينكه اختيار ابو عبيده«2» است.

إِن َّ السّاعَةَ، قيامت. و براي آنش ساعت خواند تا مبالغت كرده باشد در قرب او به ما، يعني انگار كه اينكه ساعت است كه تو در اويي. قيامت آمدني است و شكي نيست در او، و لكن بيشتر مردمان باور نمي دارند.

وَ قال َ رَبُّكُم ُ ادعُونِي أَستَجِب لَكُم، خداي- جل جلاله- گفت: مرا خواني تا شما را اجابت كنم. و گفتند: مرا پرستي و با من انباز مگويي تا بيامرزم شما را. و ظاهر آيت بر قول اول است.

انس مالك روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: يكي از شما هر حاجت كه دارد، بايد تا از خداي خواهد تا آن قدر كه اگر شسع نعلين گسسته شود در اصلاح آن به خداي استعانت كند. إِن َّ الَّذِين َ يَستَكبِرُون َ عَن عِبادَتِي، آنان كه تكبر و ترفع كنند از عبادت من، در دوزخ شوند و ذليل و مهين باشند.

نعمان بن بشير گفت، از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت:

الدعاء هو العبادة

، دعا عبادت است، و اينكه آيت بخواند: وَ قال َ رَبُّكُم ُ ادعُونِي أَستَجِب لَكُم.

إبن كثير و ابو جعفر خواندند: سيدخلون جهنم، به ضم « يا » و فتح «خا» علي ما لم يسم فاعله، و باقي قراء، «سيدخلون»، به فتح، « يا » و ضم «خا» علي اضافت الفعل الي فاعله. و قوله: داخِرِين َ، اي، صاغرين. و نصب او بر حال است.

اللّه ُ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ اللَّيل َ لِتَسكُنُوا فِيه ِ، او آن خداي است كه شب پديد كرد و بيافريد براي شما تا در او بيارامي«3» و بياسايي«4» وَ النَّهارَ مُبصِراً، و

روز را بينا كرد، يعني روز را روشن كرد، چنان كه در او بينندگان چيزها بينند، من باب قولهم: ليل قائم و نهار صائم. إِن َّ اللّه َ لَذُو فَضل ٍ عَلَي النّاس ِ، خداي تعالي، خداوند فضل و احسان [144- پ] و نعمت است بر مردمان، و لكن بيشتر مردمان شكر نعمت او نمي كنند.

ذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم خالِق ُ كُل ِّ شَي ءٍ لا إِله َ إِلّا هُوَ فَأَنّي تُؤفَكُون َ، گفت: او آن خداي است كه آفريدگار همه چيزهاست و جز او خدايي نيست.

-----------------------------------

(1). لا: خبرا.

(2). لا، آد: ابو عبيد.

(3). بيارامي/ بياراميد.

(4). بياسايي/ بياساييد.

صفحه : 45

فَأَنّي تُؤفَكُون َ، كجا مي گردانند شما را و به كدام راه مي برند شما را از اينكه حديث! چنان كه گفت: فَأَين َ تَذهَبُون َ«1» كَذلِك َ يُؤفَك ُ الَّذِين َ كانُوا بِآيات ِ اللّه ِ يَجحَدُون َ، گفت: چنين برگردانند آنان را كه به آيات و دلايل«2» ما انكار كنند.

اللّه ُ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ قَراراً، او آن خداي است كه زمين را به قرارگاه شما كرد و آسمان را به سقف شما كرد. وَ صَوَّرَكُم، و شما را بنگاشت و نيكوا«3» نگاشت. وَ رَزَقَكُم مِن َ الطَّيِّبات ِ، و روزي داد شما را از طيبات و از طعامهاي لذيذ خوش پاكيزه حلال. ذلِكُم ُ اللّه ُ رَبُّكُم، اوست آن خداي كه خداوند و آفريدگار شماست.

فَتَبارَك َ اللّه ُ رَب ُّ العالَمِين َ، متعالي است و باقي خداوند جهانيان.

هُوَ الحَي ُّ لا إِله َ إِلّا هُوَ، او زنده و حي ذاتي باشد، حاصل بر صفتي كه به آن صفت محال نبود كه عالم و قادر باشد. لا إِله َ إِلّا هُوَ، نيست خدايي جز او. فَادعُوه ُ مُخلِصِين َ لَه ُ الدِّين َ، بخواني او را خالص بكرده عبادت براي او، يعني او را پرستي و جز او را نه. و نصب

او«4» بر حال است از فاعل. الحَمدُ لِلّه ِ رَب ِّ العالَمِين َ، سپاس خداي را كه خداوند جهانيان است.

قُل إِنِّي نُهِيت ُ، آنگه گفت: بگوي اي محمّد؟ كه مرا نهي كرده اند و زجر كرده اند از آن كه آن را پرستم كه شما او را مي پرستي بدون خداي. لَمّا جاءَنِي البَيِّنات ُ مِن رَبِّي، چون به من آمد بينات و آيات و دلايل و معجزات از خداي من، وَ أُمِرت ُ، و مرا فرموده اند كه، اسلام آرم [145- ر] و تن بدهم«5» و استسلام كنم خداي جهانيان را. و در اينكه آيت دليل است بر آن كه، خداي تعالي مريد طاعت«6» است و كاره معاصي، براي آن كه مرا به طاعت امر كرده است«7» و از كفر و معصيت نهي كرده اند. و امر به ارادت امر شود، و نهي به كراهت، براي آن كه صفت«8» ايشان مشترك است ميان امر و جز امر، و نهي و جز نهي. آنگه خلق را ياد داد نعمت او

-----------------------------------

(1). سوره تكوير (81) آيه 26.

(2). آج، ما: دلالات.

(3). نيكوا/ نيكو.

(4). گا، آد: مخلصين.

(5). آج: دردهم.

(6). گا، آد: طاعات.

(7). ما، گا، لا، آد: كرده اند.

(8). ما، گا، آد: صيغت.

صفحه : 46

بر ايشان.

گفت: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن تُراب ٍ، او آن خداي است كه بيافريد شما را از خاك يعني پدر شما را، آدم را«1» كه اصل شماست و شما از صلب اويي«2». ثُم َّ مِن نُطفَةٍ، آنگه شما را از آب مني بيافريد. و «نطفه»، فعله باشد من نطف الماء اذا قطر، و «فعله» بنايي است مستعمل در قطع اشياء، كاللقمة و الاكلة و الغرفة و الزبرة و الجذوة و غير ذلك. ثُم َّ مِن عَلَقَةٍ، آنگه از خوني بسته.

و اصلها، من علق بالشي ء اذا تعلق به و منه العلق«3» زره«4» را از اينكه جا علق گويند كه او آويزنده«5» باشد.

ثُم َّ يُخرِجُكُم طِفلًا، آنگه بيرون آورد شما را از شكم مادر، و شما طفل بودي. و ديگر تأويل«6» اينكه گفتند كه: اخرج كل واحد منكم طفلا، براي آن اطفال نگفت. و تأويل ديگر آن است كه: اخرجها مخرج المصدر و اجراها مجراه. ثُم َّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّكُم، پس برسي به اشد خود، و هو جمع «شد»، كود و اود، و شد ايضا: كفلس و افلس، و شدة ايضا: كنعمة و انعم، يعني به غايت برنايي، مجاهد گفت: سي سالگي تا به چهل سالگي. و بعضي ديگر گفتند: از بيست سالگي تا چهل«7» سالگي، و مراد استكمال شدت و قوت است.

ثُم َّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً، پس پير شيوخا، پس پير شوي«8». وَ مِنكُم مَن يُتَوَفّي مِن قَبل ُ، و بعضي از شما آنان باشند كه، ايشان را بميرانند پيش آن كه به «اشد» رسند. وَ لِتَبلُغُوا أَجَلًا، و تا برسي به وقتي كه شما را نام زد كرده باشند. وَ لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ، و تا همانا شما عاقل شوي و چيزي بداني.

هُوَ الَّذِي يُحيِي [145- پ] وَ يُمِيت ُ، و او، آن خداي است كه زنده كند مردگان را و بميراند زندگان را. فَإِذا«9» فَإِنَّما يَقُول ُ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ، او را گويد: بباش، بباشد. و «كان»، تامه است، يعني موجود شو، آن چيز موجود شود.

-----------------------------------

(1). ما، گا، لا، آد: ندارد. [.....]

(2). اويي/ اوييد.

(3). گا، آد، افزوده: الذي في الماء.

(4). ما: ذره، لا: زلو، آد: زيلو.

(5). ما: او بريده.

(6). ما، گا، لا آد: يك تأويل

(7). ما، گا، لا، آد: به چهل.

(8). آج، ما،

افزوده: و لام در هر دو جاي لام عاقبت است، چه عرض صورت نبندد كه غرض از خلق رسيدن باشد با پيري.

(9). اساس، آب: و اذا. با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

صفحه : 47

قوله تعالي

[سوره غافر (40): آيات 69 تا 85]

[اشاره]

أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ يُجادِلُون َ فِي آيات ِ اللّه ِ أَنّي يُصرَفُون َ (69) الَّذِين َ كَذَّبُوا بِالكِتاب ِ وَ بِما أَرسَلنا بِه ِ رُسُلَنا فَسَوف َ يَعلَمُون َ (70) إِذِ الأَغلال ُ فِي أَعناقِهِم وَ السَّلاسِل ُ يُسحَبُون َ (71) فِي الحَمِيم ِ ثُم َّ فِي النّارِ يُسجَرُون َ (72) ثُم َّ قِيل َ لَهُم أَين َ ما كُنتُم تُشرِكُون َ (73)

مِن دُون ِ اللّه ِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا بَل لَم نَكُن نَدعُوا مِن قَبل ُ شَيئاً كَذلِك َ يُضِل ُّ اللّه ُ الكافِرِين َ (74) ذلِكُم بِما كُنتُم تَفرَحُون َ فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ وَ بِما كُنتُم تَمرَحُون َ (75) ادخُلُوا أَبواب َ جَهَنَّم َ خالِدِين َ فِيها فَبِئس َ مَثوَي المُتَكَبِّرِين َ (76) فَاصبِر إِن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ فَإِمّا نُرِيَنَّك َ بَعض َ الَّذِي نَعِدُهُم أَو نَتَوَفَّيَنَّك َ فَإِلَينا يُرجَعُون َ (77) وَ لَقَد أَرسَلنا رُسُلاً مِن قَبلِك َ مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَيك َ وَ مِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَيك َ وَ ما كان َ لِرَسُول ٍ أَن يَأتِي َ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذن ِ اللّه ِ فَإِذا جاءَ أَمرُ اللّه ِ قُضِي َ بِالحَق ِّ وَ خَسِرَ هُنالِك َ المُبطِلُون َ (78)

اللّه ُ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَنعام َ لِتَركَبُوا مِنها وَ مِنها تَأكُلُون َ (79) وَ لَكُم فِيها مَنافِع ُ وَ لِتَبلُغُوا عَلَيها حاجَةً فِي صُدُورِكُم وَ عَلَيها وَ عَلَي الفُلك ِ تُحمَلُون َ (80) وَ يُرِيكُم آياتِه ِ فَأَي َّ آيات ِ اللّه ِ تُنكِرُون َ (81) أَ فَلَم يَسِيرُوا فِي الأَرض ِ فَيَنظُرُوا كَيف َ كان َ عاقِبَةُ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم كانُوا أَكثَرَ مِنهُم وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الأَرض ِ فَما أَغني عَنهُم ما كانُوا يَكسِبُون َ (82) فَلَمّا جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ فَرِحُوا بِما عِندَهُم مِن َ العِلم ِ وَ حاق َ بِهِم ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ

(83)

فَلَمّا رَأَوا بَأسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّه ِ وَحدَه ُ وَ كَفَرنا بِما كُنّا بِه ِ مُشرِكِين َ (84) فَلَم يَك ُ يَنفَعُهُم إِيمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا سُنَّت َ اللّه ِ الَّتِي قَد خَلَت فِي عِبادِه ِ وَ خَسِرَ هُنالِك َ الكافِرُون َ (85)

[ترجمه]

نبيني آنان را كه خصومت مي كنند در آيتهاي ما، چگونه«1» مي گردانند ايشان را!

آنان كه دروغ داشتند كتاب و آنچه فرستاديم به آن رسولان ما را، باشد كه بدانند.

چون غلها در گردنهاشان بود و زنجيرها مي كشند ايشان را.

در آب جوشاننده«2»، پس در آتش مي تابند ايشان را.

پس گويند ايشان را: كجاست آنچه شما انباز مي گرفتي!

از فرود خداي، گويند: گم شدند از ما، بل نخوانديم ما از پيش آن چيزي، همچنين عذاب«3» كنند كافران را.

اينكه، به آن است كه شما شادمانه بودي در زمين بناحق و به آنچه بطر كردي.

در روي به درهاي دوزخ هميشه آن جا، بد جايي است متكبران را.

[146- ر] صبر كن كه وعده خداي حق است اگر با تو نماييم بهري از آنچه وعده مي دهيم ايشان را يا وفات دهيم تو را، با ما آرند ايشان را.

بفرستاديم پيغامبراني از پيش تو، از ايشان كس بود كه قصت او بر تو گفتيم، و از ايشان بود كه نگفتيم بر تو. و نيست هيچ پيغامبرا«4» كه بيارد حجتي الا به فرمان خداي. چون آيد فرمان خداي، حكم كنند به راستي، و زيانكار

-----------------------------------

(1). ما، لا، آد: كجا.

(2). ما، لا: جوشانيده.

(3). ما، لا: گمراه.

(4). پيغامبر/ پيغامبر را.

صفحه : 48

شوند آن جا باطل كاران.

خداي است آن كه كرد براي شما چهارپايان را تا برنشيني از آن و از آن بخوري.

و شما را در آن سودهاست و تا برسي بر آن به حاجتي كه در دلهاي

شما باشد، و بر آن و بر كشتي مي نهند«1» شما را.

«2»، باز نمايند«3» شما را آيتهاي او، به كدام آيتهاي خداي انكار مي كني!

نمي روند در زمين تا بنگرند كه چگونه بود عاقبت آن كه از پيش ايشان بودند بيشتر از ايشان و سختر«4» به زور و اثرها در زمين نگريزانيد«5» از ايشان آنچه كرده بودند.

[146- پ] چون آمد به ايشان پيغامبر ايشان به حجتها، شاد شدند به آنچه نزد ايشان بود از دانش، و برسيد به ايشان آنچه آنان افسوس مي داشتند.

چون ديدند عذاب ما، گفتند: بگرويديم به يك خداي و كافر شديم به آنچه انباز مي گرفتيم به او.

سود نداشت ايشان را ايمانشان چون بديدند عذاب ما، نهاد خداي است آنچه گذشت در بندگانش و زيانكار شوند آن جا كافران.

قوله: أَ لَم تَرَ إِلَي الَّذِين َ يُجادِلُون َ فِي آيات ِ اللّه ِ، گفت: نمي بيني اي محمّد آنان را كه خصومت و جدل مي كنند در آيات خداي تعالي، يعني در ابطال آن.

-----------------------------------

(1). ما: بردارند.

(2). اساس: ينكرون، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد. [.....]

(3). ما: باز نمايد، لا: مي نمايد.

(4). سختر/ سخت تر، ادغام دو حرف همجنس در يكديگر، ديگر نسخه بدلها: سخت تر.

(5). لا: بنگزيرانيد كه بر متن مرجح مي نمايد.

صفحه : 49

أَنّي يُصرَفُون َ«1»، چگونه«2» مي گردانند ايشان را؟ يعني چه سبب است كه ايشان از آيات خداي مي برگردند؟ صورت استفهام است و مراد تقريع و توبيخ كافران، و مورد كلام تعجب است از برگشتن ايشان با چندين دلايل و حجج، براي آن به فعل ما لم يسم فاعله از او خبر داد.

الَّذِين َ كَذَّبُوا بِالكِتاب ِ، محل «الّذين»، جر است براي آن كه بدل «الّذين» اول است، آنان كه كتاب خداي را بدروغ دارند. وَ

بِما أَرسَلنا بِه ِ، و به آنچه رسولان به آن فرستاديم از آيات. آنگه بر سبيل تهديد گفت: بدانند آنچه مي كنند، يعني جزاي آن بينند و كيفر آن بكشند.

إِذِ الأَغلال ُ فِي أَعناقِهِم، آنگه كه غلها در گردنهاي ايشان باشد و سلسله ها و زنجيرها. يُسحَبُون َ، و ايشان را مي كشند در آب تافته«3».

در خبر است كه، اگر غلي از غلهاي دوزخ بر كوهي نهند كه از آن عظيم تر نباشد، همه سنگ بسوزد تا به آب سياه رسد [147- ر]. يعلي بن منيه گفت به اسنادش از رسول- عليه السلام- كه او گفت: خداي تعالي در دوزخ ابري سياه بدارد«4» و اهل دوزخ را گويد، شما را چه آرزوست! ايشان گويند: آبي سرد. خداي تعالي بفرمايد تا از آن ابر، غلها و سلسله ها ببارد به جاي باران. آن بندها بر سر بند ايشان بند«5» شود و غل بر غل«6» نهاده شود. آنگه از آن ابر آتش ببارد و دوزخ گرمتر شود.

ثُم َّ فِي النّارِ يُسجَرُون َ، پس، در دوزخ بتابند ايشان را. گفتند: ايشان را هيزم دوزخ كنند و بسوزند.

ثُم َّ قِيل َ لَهُم، پس گويند ايشان را: أَين َ ما كُنتُم تُشرِكُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، كجا اند آن بتان كه شما ايشان را به انباز او كردي و عبادت كردي او را بدون خداي تعالي!

قالُوا ضَلُّوا عَنّا، گويند: گم شد«7» از ما و امروز سودي نمي كند«8» ما را. بَل لَم نَكُن نَدعُوا مِن قَبل ُ شَيئاً، تا پنداري ما خود چيزي را نخوانديم و عبادت نكرديم، يعني كه امروز هيچ غنا و كفاف«9» نكردند ما را با«10» خود، آن عبادت ما ناچيز شد و بي ثمرت

-----------------------------------

(1). اساس: تصرفون، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(2).

ما، گا، لا: كجا.

(3). لا: گرم.

(4). ما، گا، لا: برآرد.

(5). آج: غل.

(6). آج: بند بر بند.

(7). آد: گم شدند.

(8). آج: نمي كنند، آد: نمي دارد.

(9). لا: كفايت.

(10). گا، لا، آد: تا.

صفحه : 50

ماند. حسن«1» بن الفضل گفت: معني آن است كه هيچ نكرديم، يعني هيچ منع«2» نكرد ما را. كَذلِك َ يُضِل ُّ اللّه ُ الكافِرِين َ، خداي تعالي همچنين گمراه كند كافران را از معبودان خود و از راه بهشت.

ذلِكُم بِما كُنتُم، گفت: اينكه عذاب و نكال بر شما از آن است كه: تَفرَحُون َ فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ، شما بطر كردي در زمين بناحق، و به آنچه«3» شما نشاط كردي و به نشاط مشغول بودي. و گفتند: اول به معني خرمي است، يعني بناحق و كارهاي باطل و عبادت اصنام شادمانه بودي و بطر كردي. و گفتند: هر دو يكي است و تكرار براي اختلاف لفظ كرد، كالنأي و البعد و المين و الكذب.

ادخُلُوا أَبواب َ جَهَنَّم َ خالِدِين َ فِيها، گفت: در شوي به درهاي دوزخ و آن جا هميشه باشي. و نصب «خالدين» بر حال است، [147- پ] و عامل در او مقدر، و التقدير، (فاقيموا)«4» و البثوا، براي آن كه در حال دخول، خلود نباشد. فَبِئس َ مَثوَي المُتَكَبِّرِين َ، بد جاي است متكبران را دوزخ، و مخصوص بالذم [از كلام بيفگند]«5» لدلالة الكلام عليه.

فَاصبِر إِن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ، گفت: صبر كن اي محمّد بر مشقت تكليف و بر اداي شريعت و رسالت به قوم، كه وعده اي كه خداي تو را كرد به نصرت و ظفر، حق است و درست. فَإِمّا نُرِيَنَّك َ بَعض َ الَّذِي، كه اگر ما به او«6» نماييم بعضي آنچه ايشان را وعده داده ايم از عذاب، أَو نَتَوَفَّيَنَّك َ، يا

وفات دهيم تو را و با جوار رحمت خود بريم، مرجع ايشان با ما خواهد بودن، و ايشان از عذاب ما جان نخواهند بردن. و «فا»، جواب شرط است و «ما»، زيادت است و تا «او» نباشد، نون تأكيد در شرط نيارند، نظيره، وَ إِمّا تَخافَن َّ«7» فَإِمّا نَذهَبَن َّ بِك َ«8» وَ لَقَد أَرسَلنا رُسُلًا مِن قَبلِك َ، گفت: ما پيش از تو پيامبران فرستاديم. مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَيك َ، بهري از ايشان آنند كه ما قصت ايشان گفتيم

-----------------------------------

(1). گا، لا، آد: حسين. [.....]

(2). آج: منفعت، گا، لا، آد: نفع.

(3). ما: با آنچه.

(4). ما، گا، لا، آد: و اقيموا.

(5). اساس، آب، آج ندارد، به قياس ساير نسخه ها و با توجه به سياق عبارت افزوده شد.

(6). ما، گا: با تو، لا: به تو.

(7). سوره انفال (8) آيه 58.

(8). سوره زخرف (43) آيه 41، «فاما ...».

صفحه : 51

بر تو، و بعضي آن كه نگفتيم. وَ ما كان َ لِرَسُول ٍ أَن يَأتِي َ بِآيَةٍ إِلّا بِإِذن ِ اللّه ِ، و هيچ پيغامبر را نباشد و خود نتواند كه آيتي و دلالتي آرد الا به فرمان خداي تعالي. فَإِذا جاءَ أَمرُ اللّه ِ، چون فرمان خداي درآيد، حكم بكنند به حق و درستي. وَ خَسِرَ هُنالِك َ المُبطِلُون َ، و باطل كاران آن جا زيان كار شوند.

اللّه ُ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَنعام َ، گفت: او آن خداي است كه بيافريد براي شما چهار پايان، از اسب و شتر و خر و گاو و گوسپند تا بهري از آن بر نشيني كه نشستني باشد و ركوب را شايد، و بهري از آن مي خوري كه خوردن را شايد.

وَ لَكُم فِيها مَنافِع ُ، و شما را در اينكه چهار پايان منافعي و سودهايي است. و

هي جمع «منفعة»، و آن مصدر است چون: «نفع»، الا انه جعل اسما ثم جمع. و قيل:

[148- ر] اراد به موضع النفع، فلهذا جمع علي منافع لان المصدر لا يثني و لا يجمع.

وَ لِتَبلُغُوا عَلَيها حاجَةً، و تا بر اينكه چهار پايان به حاجتي رسي كه شما را در دل بود از تجارت و حج و زيارت و كارهايي كه باشد ديني و دنيايي، و مثله قوله: وَ تَحمِل ُ أَثقالَكُم إِلي بَلَدٍ لَم تَكُونُوا بالِغِيه ِ إِلّا بِشِق ِّ الأَنفُس ِ«1»وَ عَلَيها وَ عَلَي الفُلك ِ تُحمَلُون َ، و شما را بر اينكه چهارپايان و بركشتيها حمل مي كنند و مي نشانند، و مثله قوله: ... وَ حَمَلناهُم«2»أنه علي أنه علي.

وَ يُرِيكُم، و خداي تعالي با شما مي نمايد آيات و ادلت و حجج خويشتن. فَأَي َّ آيات ِ اللّه ِ تُنكِرُون َ«4»أَ فَلَم يَسِيرُوا فِي الأَرض ِ، گفت: نمي روند در زمين تا بنگرند كه چون بوده است عاقبت آنان كه پيش ايشان بوده اند. كانُوا أَكثَرَ مِنهُم، بيش«7» ايشان بوده اند و سخت قوت تر و آثار در زمين. و نصب هر دو بر تميز است. فَما أَغني عَنهُم ما كانُوا يَكسِبُون َ، بنگريزانيد«8» از ايشان آنچه ايشان كسب كرده بودند. و «ما» موصوله است،

-----------------------------------

(1). سوره نحل (16) آيه 7.

(2). اساس، آب، آج: ما، گا: و حملناكم كه با توجه به قرآن تصحيح شد.

(3). سوره اسراء (17) آيه 7.

(4). اساس: ينكرون.

(5). ما، لا: آيت.

(6). اساس: به خداي، به قياس نسخه آج، تصحيح شد.

(7). ما، آد: بيش از. [.....]

(8). ما: بنگردانند، لا: بنگزيرانيد، گا، آد: سود نكرد.

صفحه : 52

يعني مال مكتسب ايشان، و گفتند: مصدري است يعني كسبهم.

فَلَمّا جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنات ِ، چون پيغامبران ايشان بايشان«1» آمدند با حجتها، فَرِحُوا بِما عِندَهُم

مِن َ العِلم ِ، خرم شدند به آن علم كه بنزديك ايشان بود.

مجاهد گفت: آن اعتقاد جهل بود كه ايشان كرده بودند كه ما به از ايشان ايم و ما به از ايشان دانيم، و ما را بعث و نشور و حساب و عقاب نخواهد بودن. و اعتقاد كردند كه اينكه اعتقاد علم است. آنگه آن را بر سبيل مجاز علم خواند، چنان كه گفت: ... حُجَّتُهُم داحِضَةٌ«2» ذُق إِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الكَرِيم ُ«3»وَ حاق َ بِهِم ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ، و به ايشان رسيد آنچه به آن استهزا مي كردند از وعده عذاب. و در اينكه وجه تعسفي هست، لما فيه من حذف ما لا دلالة في الكلام علي حذفه، و لولاه لكان وجها لطيفا.

فَلَمّا رَأَوا بَأسَنا، چون كافران [عذاب]«6» ما بديدند، قالُوا آمَنّا بِاللّه ِ وَحدَه ُ، گفتند: ايمان آورديم به يك خداي و كافر شديم به آنچه شرك مي آورديم به آن، يعني به بتان كافر شديم. و نصب «وحده»، بر مصدري است محذوف الزوايد، كه كلام بر او دليل مي كند، لا من لفظ الفعل، و التقدير في قوله «آمنا» اي، وجدناه توحيدا. ثم حذف الفعل و اضاف المصدر الي الفاعل، كوعد اللّه و كتاب اللّه و صبغة اللّه.

فَلَم يَك ُ يَنفَعُهُم إِيمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا، ايشان را ايمان سود نداشت چون عذاب ما به ايشان آمد، براي آن كه عند نزول عذاب و معاينت عذاب ملجأ«7» شدند و ايماني

-----------------------------------

(1). آج: با ايشان.

(2). سوره شوري (42) آيه 16.

(3). سوره دخان (44) آيه 49.

(4). گا، آد، افزوده: كه.

(5). آج، ما: فعملوا.

(6). در اساس با قلمي متفاوت از متن افزوده شده است.

(7). لا، افزوده: و مضطر.

صفحه : 53

كه در حال الجا و اضطرار

آرند، موقعي ندارد. سُنَّت َ اللّه ِ الَّتِي قَد خَلَت فِي عِبادِه ِ«1» قَد خَلَت، قد«4» مضت و سبقت، سابق شده است. وَ خَسِرَ هُنالِك َ الكافِرُون َ، و زيانكار شدند آن جايگاه و عند آن حال كافراني كه بر باطل بودند به حصول عقاب ايشان و فوت ثواب از ايشان- نعوذ بالله من تلك الحال«5».

-----------------------------------

(1). اساس، آب: عبادي، با توجه به قرآن تصحيح شد.

(2). اساس: لمن، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(3). ما: تعالي.

(4). ما، گا، لا، آد: اي.

(5). آج، الحاله، لا، افزوده: و بالله التوفيق.

صفحه : 54

( سورة السجدة«1»)

اينكه«2» سورت مكي است، و پنجاه و چهار آيت است در عدد كوفيان، و سه در عدد حجازيان، و دو در عدد بصريان و شاميان. و هفتصد و نود و شش كلمت است و سه هزار و سيصد و پنجاه حرف است. و در خبر است كه، هر كه او سورت «حم المصابيح» بخواند، به عدد هر حرفي، ده حسنت بنويسند او را.

[سوره فصلت (41): آيات 1 تا 25]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

حم (1) تَنزِيل ٌ مِن َ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ (2) كِتاب ٌ فُصِّلَت آياتُه ُ قُرآناً عَرَبِيًّا لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ (3) بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعرَض َ أَكثَرُهُم فَهُم لا يَسمَعُون َ (4)

وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَيه ِ وَ فِي آذانِنا وَقرٌ وَ مِن بَينِنا وَ بَينِك َ حِجاب ٌ فَاعمَل إِنَّنا عامِلُون َ (5) قُل إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُكُم يُوحي إِلَي َّ أَنَّما إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ فَاستَقِيمُوا إِلَيه ِ وَ استَغفِرُوه ُ وَ وَيل ٌ لِلمُشرِكِين َ (6) الَّذِين َ لا يُؤتُون َ الزَّكاةَ وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم كافِرُون َ (7) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَهُم أَجرٌ غَيرُ مَمنُون ٍ (8) قُل أَ إِنَّكُم لَتَكفُرُون َ بِالَّذِي خَلَق َ الأَرض َ فِي يَومَين ِ وَ تَجعَلُون َ لَه ُ أَنداداً ذلِك َ رَب ُّ العالَمِين َ (9)

وَ جَعَل َ فِيها رَواسِي َ مِن فَوقِها وَ بارَك َ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقواتَها فِي أَربَعَةِ أَيّام ٍ سَواءً لِلسّائِلِين َ (10) ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِي َ دُخان ٌ فَقال َ لَها وَ لِلأَرض ِ ائتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قالَتا أَتَينا طائِعِين َ (11) فَقَضاهُن َّ سَبع َ سَماوات ٍ فِي يَومَين ِ وَ أَوحي فِي كُل ِّ سَماءٍ أَمرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصابِيح َ وَ حِفظاً ذلِك َ تَقدِيرُ العَزِيزِ العَلِيم ِ (12) فَإِن أَعرَضُوا فَقُل أَنذَرتُكُم صاعِقَةً مِثل َ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (13) إِذ جاءَتهُم ُ الرُّسُل ُ مِن بَين ِ أَيدِيهِم وَ مِن خَلفِهِم أَلاّ تَعبُدُوا إِلاَّ اللّه َ قالُوا لَو

شاءَ رَبُّنا لَأَنزَل َ مَلائِكَةً فَإِنّا بِما أُرسِلتُم بِه ِ كافِرُون َ (14)

فَأَمّا عادٌ فَاستَكبَرُوا فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ وَ قالُوا مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَ وَ لَم يَرَوا أَن َّ اللّه َ الَّذِي خَلَقَهُم هُوَ أَشَدُّ مِنهُم قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجحَدُون َ (15) فَأَرسَلنا عَلَيهِم رِيحاً صَرصَراً فِي أَيّام ٍ نَحِسات ٍ لِنُذِيقَهُم عَذاب َ الخِزي ِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ لَعَذاب ُ الآخِرَةِ أَخزي وَ هُم لا يُنصَرُون َ (16) وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُم فَاستَحَبُّوا العَمي عَلَي الهُدي فَأَخَذَتهُم صاعِقَةُ العَذاب ِ الهُون ِ بِما كانُوا يَكسِبُون َ (17) وَ نَجَّينَا الَّذِين َ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُون َ (18) وَ يَوم َ يُحشَرُ أَعداءُ اللّه ِ إِلَي النّارِ فَهُم يُوزَعُون َ (19)

حَتّي إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيهِم سَمعُهُم وَ أَبصارُهُم وَ جُلُودُهُم بِما كانُوا يَعمَلُون َ (20) وَ قالُوا لِجُلُودِهِم لِم َ شَهِدتُم عَلَينا قالُوا أَنطَقَنَا اللّه ُ الَّذِي أَنطَق َ كُل َّ شَي ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ وَ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ (21) وَ ما كُنتُم تَستَتِرُون َ أَن يَشهَدَ عَلَيكُم سَمعُكُم وَ لا أَبصارُكُم وَ لا جُلُودُكُم وَ لكِن ظَنَنتُم أَن َّ اللّه َ لا يَعلَم ُ كَثِيراً مِمّا تَعمَلُون َ (22) وَ ذلِكُم ظَنُّكُم ُ الَّذِي ظَنَنتُم بِرَبِّكُم أَرداكُم فَأَصبَحتُم مِن َ الخاسِرِين َ (23) فَإِن يَصبِرُوا فَالنّارُ مَثوي ً لَهُم وَ إِن يَستَعتِبُوا فَما هُم مِن َ المُعتَبِين َ (24)

وَ قَيَّضنا لَهُم قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُم ما بَين َ أَيدِيهِم وَ ما خَلفَهُم وَ حَق َّ عَلَيهِم ُ القَول ُ فِي أُمَم ٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِن َ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ إِنَّهُم كانُوا خاسِرِين َ (25)

[ترجمه]

«3» به نام خداي بخشاينده بخشايشگر.

فرستادن«4» از خداي بخشاينده بخشايشگر.

كتابي كه گزارش دادند آيات او را، قرآني تازي براي گروهي كه دانند.

بشارت دهنده و ترساننده«5»، برگرديدند بيشترينه ايشان، ايشان بنشنوند.

[149] و گفتند دلهاي ما در غلافها است از آنچه تو ما را مي خواني با آن و

در گوشهاي ما گراني است. و از ميان ما و ميان تو حجاب

-----------------------------------

(1). آج: حم سجده، ما: حم السجدة، آد: السجده. نام اينكه سوره در برخي قرآنهاي چاپي فصلت مي باشد. [.....]

(2). ما، گا، آد: بدان كه اينكه.

(3). آج، افزوده: اسم سورت است يا غير آن.

(4). ما، لا: فرستادني.

(5). ما: بيم كننده.

صفحه : 55

است، بكن كه ما نيز خواهيم كردن.

بگوي كه من آدمي ام چون شما، وحي كنند به من كه خداي شما يك خداي است، راست باشي با او و آمرزش خواهي از او. و واي بر مشركان؟

آنان كه ندهند زكات و ايشان به آخرت كافر باشند.

آنان كه بگرويدند و كردند كارهاي نيك، ايشان را«1» مزدي ناكاسته.

بگو شما كافر مي شوي به آن كه آفريد زمين در دو روز، و مي كني او را همتايان، او خداي جهانيان است.

و كرد در زمين كوهها بر جاي از بالاي آن و بركت كرد در او. و بينداخت«2» در او قوتهاي آن در چها روز راست پرسندگان را.

پس قصد كرد به آسمان و آن دودي بود، گفت آن را و زمين را كه:

بيايي بطاعت يا بكراهت. گفتند: آمديم طاعت دار.

[150- ر] تمام كرد آن را هفت آسمان در دو روز وحي كرد در هر آسماني فرمان او«3». بياراستيم آسمان نزديكتر به چراغها و نگاه داشتن، آن انداخت خداي غالب داناست.

اگر برگرداند، بگوي بترسانيدم شما را از صاعقه اي چون صاعقه عاد و ثمود.

-----------------------------------

(1). ما، افزوده: باشد، لا: راست.

(2). ما: به اندازه كرد.

(3). ما: كار آن.

صفحه : 56

چون آمدند به ايشان پيغامبران از پيش ايشان و از پس ايشان كه نپرستي الا خداي را، گفتند: اگر خواهد خداي ما بفرستد«1»

فريشتگان را، كه ما به آنچه فرستادند شما را به آن، كافريم.

اما عاد«2»، بزرگواري كرد در زمين بنا حق و گفتند: كيست سخت تر از ما بقوت! نمي بينند كه آن خداي كه بيافريد ايشان را، او سخت تر است از ايشان بقوت، بودند به آيات ما انكار كردند«3».

بفرستاديم بر ايشان بادي سخت در روزهاي شوم تا بچشانيم ايشان را عذاب نكال در زندگاني نزديكتر«4» و عذاب سراي باز پسين بنكال تر باشد و ايشان را ياري نكند.

[150- پ] و اما ثمود، ما هدايت داديم ايشان را برگزيدند كوري بر راه راست. بگرفت ايشان را صاعقه عذاب خوار كن«5» به آنچه كرده بودند.

برهانيديم آنان را كه بگرويدند و پرهيز- كار بودند.

و آن روز كه جمع كنند دشمنان خداي را به دوزخ، ايشان«6» رفع كنند.

تا آن كه آيند به آنجا گواهي دهند بر ايشان گوششان و چشمهاشان و پوستهاشان به آنچه كرده باشند.

-----------------------------------

(1). ما: فرو فرستد، لا: بفرستادي.

(2). لا: عاديان.

(3). ما: انكار كرده، لا: جحود كننده.

(4). لا: رسوايي در حيات دنيا.

(5). ما: خوار كننده، لا: خواري.

(6). ما، لا: ايشان را.

صفحه : 57

گويند پوستهاي خود«1» را چرا گوايي دادي بر ما!

گويند: به آواز«2» آورد ما را آن خداي كه به آواز آورد همه چيز را و آفريد شما را نخست بار، و با او برند شما را.

و شما خود را پوشيده نداشتي از آن كه گواهي دهند بر شما گوشتان و نه چشمتان و نه پوستهاتان و لكن گمان بردي كه خداي نداند بسياري از آنچه شما مي كني.

و آن گمان شماست آن كه بردي گمان«3» به خدايتان كه به هلاك كرد شما را، در روز آمدي«4» از زيانكاران.

[151- ر] اگر

صبر كنند، دوزخ مأواي ايشان است، و اگر عذر خواهند، نيستند ايشان از خشنود كردگان«5»

بجهانيديم براي ايشان همسراني، بياراستند براي ايشان آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است. و واجب شد بر ايشان گفتار در امتاني كه گذشت«6» از پيش ايشان از جن و انس«7»، كه ايشان بودند زيانكاران.

قوله تعالي: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ.

بعضي كوفيان گفتند: «حم»، در محل رفع است به ابتدا، و «تنزيل»، خبر اوست، يعني هذه السورة تَنزِيل ٌ مِن َ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ. و بعضي ديگر گفتند: محلي نيست «حم» را از اعراب، و «تنزيل» مرفوع است به خبر مبتداي محذوف، اي، هذا القرآن تَنزِيل ٌ مِن َ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، اينكه قرآن تنزيل است، يعني منزل است- چنان

-----------------------------------

(1). اساس: خويش، به قياس نسخه لا، تصحيح شد. [.....]

(2). ما، لا: سخن.

(3). بردي گمان/ برديد گمان.

(4). آمدي/ آمديد.

(5). ما، لا: معذوران.

(6). ما، لا: گذشتند.

(7). ما: پري و آدمي.

صفحه : 58

كه بيان كرديم- از خداي بخشنده بخشاينده. و تفسير «رحمن» و «رحيم»، به استقصا برفتست در اول كتاب.

كِتاب ٌ، بدل تنزيل است، اينكه تنزيل، كتابي است كه آيات او مفصل و مبين كرده اند. قُرآناً عَرَبِيًّا، نصب او بر حال است از «فصلت»، و اينكه اوليتر است از دگر وجوه. و گفتند«1»: مصدر است، لا من لفظ الفعل. و گفتند: نصب«2» بر مدح است. و گفتند: علي اعادة الفعل، اي، فصلنا قرانا. و گفتند: علي اضمار فعل، اي، ذكرنا«3» و انزلنا. لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ، براي قومي كه دانند. قرآن براي دانا و نادان فرود آمد و لكن تخصيص كرد ايشان را به ذكر، براي آن كه ايشان منتفع باشند به آن، بَشِيراً وَ نَذِيراً، صفت قرآن است، يعني قرآني

است به لغت عرب، بشارت دهند [151- پ] و ترساننده. فَأَعرَض َ أَكثَرُهُم، گفت: بيشترينه اينكه مردمان كه قرآن بايشان«4» فرستادند، عدول كردند«5» از او و برگشتند. فَهُم لا يَسمَعُون َ، ايشان نمي شنوند«6» شنودني كه منتفع شوند به آن.

وَ قالُوا، گفتند يعني مشركان مكه: قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَيه ِ، دلهاي ما در غلاف است از اينكه كه تو ما را به آن دعوت مي كني، يعني نمي توانيم بدانستن، و آن پوشش و غطا منع مي كند ما را از آن كه چيزي بدانيم. و «اكنه»، جمع كنان باشد، و «كنان» و «كنانه» تير دان باشد. وَ فِي آذانِنا وَقرٌ، و در گوش«7» ما گراني است و آنچه«8» تو مي گويي، نمي توانيم شنيدن. و اينكه نوعي جبر است كه گفتند اينكه مشركان. و گفتند: اينكه، براي قطع طمع رسول گفتند، تا رسول طمع ببرد از ايمان ايشان. وَ مِن بَينِنا وَ بَينِك َ حِجاب ٌ، و از ميان ما و تو حجابي مانع است، هم به اينكه معني كه ما دعوت نمي توانيم شنيدن، و گفتند: معني آن است كه ميان ما و تو در دين خلافي هست نه بسيار«9» و تفاوت قولي عظيم، آنگه آن را به «حجاب» مانع«10»

-----------------------------------

(1). ما: و وجه دگر گفتند كه.

(2). ما، افزوده: او.

(3). آج، ما، افزوده: قرانا.

(4). ما: با ايشان.

(5). ما، لا، افزوده: اعراض كردند و، گا، آد: اعراض نمودند و.

(6). آج، ما، لا، آد، افزوده: يعني گوش، او نمي كنند و نمي شنوند.

(7). ما: گوشها.

(8). ما، گا، آد: از آنچه، لا: از آن كه. [.....]

(9). آج، ما، گا، لا، آد: هست بسيار.

(10). در نسخه اساس روي اينكه كلمه با قلمي متفاوت از متن «مانند» نوشته شده است.

صفحه

: 59

كرد از اجتماع ايشان بر يك كلمت. [احوال اينكه كافران در اينكه گفتار از دو بيرون نيست: يا اينكه بر سبيل حقيقت گفتند، و حقيقت خواستند، يا بر توسع و مجاز و مبالغه، اگر حقيقت خواستند، جبر مطلق است. هم اينكه مقاله كه به جبر مي گويد«1»، و اگر بر توسع گفتند و مبالغه خواستند نيست كه ما در تأويل آياتي كه مثل اينكه است، من قوله: خَتَم َ اللّه ُ عَلي قُلُوبِهِم«2» جَعَلنا عَلي قُلُوبِهِم أَكِنَّةً ...«3» فَاعمَل إِنَّنا عامِلُون َ، تو بر دين خود كار كن كه ما بر دين خود كار خواهيم كردن، و مثله قوله:

لَكُم دِينُكُم وَ لِي َ دِين ِ.«6» و گفتند: معني آن است كه، آنچه تواني«7» كردن در اهلاك و ابطال«8» ما بكن كه ما هم چنين خواهيم كردن در حق تو. آنگه حق تعالي- چون ايشان اقتراحات و انواع تحكم و تعنت از حد ببردند- گفت: بگوي اي محمّد؟ كه من دعوي خدايي نمي كنم.

إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثلُكُم، من آدمي ام همچون شما از روي خلقت و همچون شما قادرم به قدرت، بيش از آن نيست كه وحي مي آيد به من و وحي بر من انزله مي كنند كه، خداي شما يك خداي است، استقامت كني او را [152- ر] و در دين او راست باشي و از او آمرزش خواهي گناهاني را كه كرده اي. آنگه گفت: واي بر آن مشركان كه زكات ندهند و به قيامت ايمان ندارند؟ آيت دليل است بر آن كه كفار با اصرار بر كفر متعبدند به شرايع، كه خداي تعالي مشركان را ملامت كرد و مذمت به منع زكات.

و انما«9» تخصيص زكات او«10» ميان دگر عبادات براي آن كرد

كه، مردم بيشتر مجبول و مطبوع اند بر شح نفس، اگر چه به عبادات ديگر از نماز و روزه و حج تن در مي دادند، زكات بر ايشان سخت مي آمد.

و آن كس كه گفت: لا يُؤتُون َ الزَّكاةَ، معني آن است كه: لا يؤمنون بوجوبها، اينكه خلاف ظاهر است و تكراري است كه در او فايدتي نيست، براي آن كه اينكه داخل

-----------------------------------

(1). گا، آد: هم اينكه است مقاله كه مجبران مي گويند.

(2). سوره بقره (2) آيه 7.

(3). سوره انعام (6) آيه 25.

(4). گا، آد، افزوده: اهل.

(5). اساس، آب، لا: افتادگي دارد، از آج، افزوده شد.

(6). سوره كافرون (109) آيه 6.

(7). ما: تو داني.

(8). ما، گا: ما و ابطال كار ما، آد: ابطال ما كار.

(9). آج، ما، گا: اما.

(10). آج، ما، گا، لا: از.

صفحه : 60

بود في قوله: لِلمُشرِكِين َ، كه آن كه مشركان باشد«1» به وجوب زكات و هيچ عبادت ايمان ندارد. و نيز ذكر«2» آن كه بزرگان ايشان را انفتي بود از اينكه، و اگرچه در ايشان سخايي«3» بود، براي آن كه اينكه چون جزيتي مي شناختند از اينكه استنكاف كردند كه عاملي و مستخرجي ببايد«4» و موكل باشد و مالي معين هر سال از ايشان بقهر و رغم بستاند و بخواهد از ايشان. و از اينكه جا گفت رسول- عليه السلام-:

الزكوة قنطرة الاسلام، من عبرها نجا

، گفت: زكات پل مسلماني است، هر كه بر او بگذرد نجات يابد. و از اينكه جاست كه اهل رده گفتند در عهد أبو بكر از پس مرگ رسول- عليه السلام-:

5» اما الصلاة، فنصلي و اما الزكوة فلا تغصب« اموالنا

، گفتند: نماز كنيم و لكن رها نكنيم تا مال ما به غصب بردارند

[بعضي صحابه گفتند: بساز با ايشان تا به يك بار مرتد نشوند، رها كن تا نماز مي كنند و زكات ندهند.]«6» أبو بكر گفت: و اللّه لا افرق بين شيئين«7» جمع اللّه بينهما و اللّه لو منعوني عقالا مما فرض اللّه و رسوله لقاتلتهم عليه، [152- پ] گفت: به خداي كه جدا«8» نكنم ميان چيزي«9» كه خداي جمع كرد ميان آن، يعني نماز و زكات. و به خداي كه اگر پاي بند اشتري از شتري باز گيرند از آنچه خداي فرموده است، با ايشان قتال كنم بر آن.

و آنچه گفتند، از آنچه«10» زكات نفس خواست و هي كلمة الاخلاص، گفتن: لا اله الا اللّه، و آنچه گفتند: نفقت و صدقت است و مانند اينكه اقوال، همه عدول است از ظاهر، و بي ضرورتي عدول كردن از ظاهر روا نباشد. پس بر اينكه جمله تقدير«11» كرديم، آيت دليل است بر آن كه كفار متعبدند به زكات دادن- و اللّه ولي التوفيق.

إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَهُم أَجرٌ غَيرُ مَمنُون ٍ، گفت: آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، ايشان را مزدي بود بي نقصان. و «المن»، النقص و منه المنون للموت، لانه ينقص النّاس و الحيوان. عبد اللّه عباس گفت: غير مقطوع.

-----------------------------------

(1). آج: مشرك باشند، ما، گا، لا، آد: مشرك باشد.

(2). آج، گا، آد: ديگر، ما: اگر. [.....]

(3). گا، آد: سخاوتي.

(4). آج، ما، گا، لا، آد: بيايد.

(5). ما، گا، لا: يغصب.

(6). اساس، آب، لا: ندارد، از ما، افزوده شد.

(7). آج، ما، گا: شيئين، در اساس نيز با قلمي متفاوت از متن به «شيئين» تصحيح شده است

(8). لا: من جدائي.

(9). آج، ما، گا، آد: دو چيز، در اساس نيز

با قلمي متفاوت. از متن به «دو چيز» تصحيح شده است.

(10). گا: كه زكات، آد: ندارد.

(11). آج، ما، گا، لا: تقرير، آد: از اينكه جمله كه تقرير.

صفحه : 61

مجاهد گفت: غير محسوب، و گفتند: غير ممنون به عليهم يعني، منت ننهند به آن بر ايشان براي آن كه واجب است ايشان را«1» حق بر خداي.

قُل أَ إِنَّكُم لَتَكفُرُون َ بِالَّذِي خَلَق َ الأَرض َ فِي يَومَين ِ، بگوي اي محمّد؟ كه شما كافر مي شوي به آن خداي كه زمين بيافريد به دو روز، و آن، روز يك شنبه و دوشنبه بود. وَ تَجعَلُون َ لَه ُ أَنداداً، و با او امثال و اضداد فرو مي داري.

ذلِك َ رَب ُّ العالَمِين َ، او خداي جهانيان است.

وَ جَعَل َ فِيها رَواسِي َ مِن فَوقِها، و كرد از بالاي زمين كوهها ثابت، بر جاي ايستاده. وَ بارَك َ فِيها، و بركت كرد«2» در زمين به آنچه پديد كرد در او از انواع منافع از گياه و درختان و معادن و جز آن. وَ قَدَّرَ فِيها أَقواتَها، و مقدر بكرد و بينداخت روزيهاي [153- ر] اهل زمين، فِي أَربَعَةِ أَيّام ٍ، در چهار روز.

مجاهد و قتاده گفتند: خداي درياها و انهار و اشجار و دوات و آنچه اسباب رزق بني آدم است، روز سه شنبه و چهار شنبه آفريد. إبن ابي نجيح گفت از مجاهد: كه مراد باران است.

عكرمه و ضحاك گفتند: تقدير كرد در هر شهري ارباب«3» اقوات و ارزاق و آنچه در دگر شهر نباشد، تا مردم به تجارت و جلب از اينكه شهر به آن شهر برند، و آن سبب رزق و معيشت ايشان باشد. كلبي گفت: چنان كه اهل حضر را اقوات و ارزاقي معلوم است، و اهل

بدو را به خلاف آن. فِي أَربَعَةِ أَيّام ٍ، در چهار روز، اينكه چهار با آن دو«4» است چه خلق زمين به دو روز و خلق كوهها و ارزاق به دو روز ديگر با هم ضم كني چهار روز باشد، چنان كه يكي از ما گويد: تزوجت امس امرأة و اليوم ثنتين، دي«5» زني كردم و امروز دو زن. و معني آن است كه امروز دو زن دارم، با زن دينه خواهد و همچنين گويد: أتيت واسط في خمسة و البصرة في عشرة، و آن خمسه داخل باشد در اينكه عشره.

سَواءً، ابو جعفر خواند: «سواء» بالرفع بر خبر مبتداي«6» محذوف، اي هو سواء و يعقوب خواند: «سواء» به جر علي انه صفة ايام. و باقي قراء: سواء، بالنصب علي

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: آن.

(2). ما: داد.

(3). گا، لا، آد: از باب.

(4). ما، افزوده: شش.

(5). ما: دين. [.....]

(6). ما، گا، لا، آد: ابتدا.

صفحه : 62

المصدر، اي، استوي استواء، ثم حذف زوايدها، فقال: سواء.

و قوله: لِلسّائِلِين َ، در او چند قول گفتند: يكي آن كه سواء للسائلين عن ذلك، سواء«1» باشد پرسندگان را. يعني اگر بسيار كسان پرسند، همه را جواب بر يك«2» حد باشد كه اينكه جمله چيزها به چهار روز آفريده اند.

قتاده و سدي گفتند: معني آن است كه، من«3» سأل عنه اجيب«4» بهذا، اگر كسي پرسد، جوابش چنين دهند: و قيل للسائلين الله حوائجهم. گفت اينكه جمله براي آنان آفريد كه حاجت خود از خداي خواهند، يعني رغبت جز به خداي نكنند.

إبن زيد گفت: معني آن است كه اينكه كه آفريد راست بر مسائل سائلان است، كه اگر خواستندي [153- پ] بيش از اينكه

نخواستندي، اينكه كه آمد بر حسب اقتراح ايشان آمد- لو اقترحوا- و من عالم بودم به سؤال و اقتراح ايشان پيش از آن كه كردند.

بعضي ديگر گفتند: معني آن است كه سواء للسائلين و غير السائلين، راست است اينكه حديث، اگر پرسند و اگر نپرسند.

ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ، اي، قصد الي خلق السماء، قصد كرد به خلق آسمان و بيافريد آن را. وَ هِي َ دُخان ٌ، و آن دودي بود. گفتند: بخار«5» آب بود. فَقال َ لَها، گفت آسمان و زمين را: ائتِيا، بياييد«6» طَوعاً أَو كَرهاً، اما بطاعت و اما بكراهت، اما برغبت يا بجبر. گفتند: آمديم بطوع«7».

بعضي گفتند: معني آن است كه آسمان و زمين را گفتم بياريد«8» آنچه در شما نهادم«9» از منافع و مصالح خلق و اظهار كني آن را. عبد الله عباس گفت: معني آن است كه خداي تعالي آسمان را گفت: آفتاب و ماهت را بر آر، و زمين را گفت:

جويها بر ان و ميوه هايت بيرون آر.

قالَتا أَتَينا طائِعِين َ، گفتند: آمديم طايع راغب«10». براي آن گفت: «طائعين»، «طائعتين» نگفت، كه آن را خواست و با هر چه در آسمان و زمين است از عقلا و جز آن، آنگه تغليب كرد عقلا را بر ناعاقلان. و گفتند: چون فعل عقلا با او نسبت كرد،

-----------------------------------

(1). لا: يكسان.

(2). لا افزوده: طريق و يك.

(3). ما: فمن.

(4). آج: اجبت، ما: حبث.

(5). ما: بخوار.

(8- 6). صيغه دوم شخص جمع، بدين صورت در نسخه اساس بندرت ديده مي شود.

(7). لا: بطاعت و رغبت.

(9). ما: بر شما نهاديم.

(10). ما، گا، آد: و راغب.

صفحه : 63

از او كنايت به ضمير عقلا كرد، چنان كه: ... فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِين َ«1»فَقَضاهُن َّ سَبع َ

سَماوات ٍ فِي يَومَين ِ، گفت: بيافريد هفت آسمان در دو روز. اينكه «قضا»، به معني خلق است و اتمام، و اينكه ايام همه با هم آري، همان شش روز باشد كه حق تعالي گفت: ... خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ«1» وَ أَوحي فِي كُل ِّ سَماءٍ أَمرَها، و وحي كرد در هر آسماني كار آن آسمان.

قتاده و سدي گفتند: ماه و آفتاب و ستارگانش بيافريد و فريشتگان را و آنچه خواست آفريدن در آسمانها. و گفتند كه: معني آن است كه وحي كرد به اهل هر آسماني آنچه ايشان را فرمود. وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصابِيح َ، گفت: بياراستم آسمان دنيا را به چراغها، يعني به ستارگان درفشيده«7» چون چراغ. وَ حِفظاً، اي، حفظنا، يعني خلقنا الكواكب زينة لها و حفظا، گفت: ما ستارگان را بر آسمان دنيا براي اينكه دو وجه بيافريديم: يكي براي زينت و، يكي براي نگاهداشت از شياطين تا رجوم ايشان باشند. و منع كنند ايشان را از استراق سمع، كانه قال: زيناها زينة و حفظناها حفظا، بر اينكه تقدير مصدر باشد و بر تقدير اول مفعول له، اي، للحفظ. و گفتند: «واو»، در تقدير صلت است، اي زيناها بمصابيح«8» التي هي الكواكب حفظا، و بر اينكه وجه هم مفعول له باشد. ذلِك َ تَقدِيرُ العَزِيزِ العَلِيم ِ. اينكه جمله تقدير خداي است عزيز دانا منيع غالب عالم به جميع اشيا.

فَإِن أَعرَضُوا، اگر اينكه كافران اعراض كنند و برگردند از تو و از قول و دعوت تو، فَقُل أَنذَرتُكُم، بگوي: من شما را مي ترسانم از صاعقه، يعني وقعتي و عقوبتي و عذابي چون صاعقه عاد و ثمود. عاد، قوم هود بودند،

و ثمود، قوم صالح.

إِذ جاءَتهُم ُ الرُّسُل ُ، چون پيغامبران به ايشان آمدند، مِن بَين ِ أَيدِيهِم وَ مِن خَلفِهِم، از پيش ايشان و از پس ايشان، يعني از جوانب. و گفتند: مراد ظرف زمان

-----------------------------------

(1). سوره فرقان (25) آيه 59، سوره سجده (32) آيه 4. [.....]

(2). گا، آد: دو روز.

(4- 3). آينه/ آذينه، آدينه، با تبديل/ د/ به/ ذ/ و/ ذ/ به/ ي/ و ادغام دو «ي» در يكديگر، ما، گا، لا، آد: آدينه.

(5). ما: غيرها، گا، آد: همه چيزها.

(6). لا: مجتمع.

(7). گا: درخشنده.

(8). ما، گا، لا، آد: بالمصابيح.

صفحه : 65

است و اگر«1» در عبارت [155- ر] ظرف مكان است، يعني پيش از آن به پدران ايشان و پس از آن به فرزندان ايشان أَلّا تَعبُدُوا، قيل: بأن لا تعبدوا، گفت: به آن فرستادند اينكه پيغامبران را تا مردم آن روزگار را گويند، جز خداي را مپرستي. و اينكه از آن جمله است كه قول در او مضمر است. يعني و قالوا: ان لا تعبدوا الا الله، و گفتند:

جز خداي مپرستيد«2».

قالُوا، گفتند اينكه كافران: لَو شاءَ رَبُّنا، اگر خداي خواستي، لَأَنزَل َ مَلائِكَةً، فرو فرستادي فريشتگان را. اينكه براي آن گفت«3» كه، ايشان اعتقاد كرده بودند كه فريشتگان مهتر«4» از پيغامبران اند، براي آن كه ايشان دختران خداي اند پس از اينكه جا گفتند: اگر خداي خواستي تا پيغامبري فرستد، از فريشتگان فرستادي.

آنگه گفتند: فَإِنّا بِما أُرسِلتُم بِه ِ كافِرُون َ، ما به آنچه شما را به آن فرستاده اند از كتاب و شريعت كافرايم.

فَأَمّا عادٌ، گفت: اما عاد كه قوم هود بودند استكبار و ترفع كردند در زمين«5»، و براي آن كه ما ايشان را قوتي و شدتي داديم و عظم خلقي،

ايشان به آن مغرور شدند و گفتند: مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً، در جهان كه باشد كه از ما به قوت سختر«6» بود، حق تعالي به جواب ايشان گفت: او لم يروا: نمي بينند يعني: نمي دانند كه آن خداي كه ايشان را بيافريد از ايشان به قوت سختر است. و نصب قوت در هر دو جاي بر تميز است.

وَ كانُوا بِآياتِنا، و ايشان به آيات ما جاحد و كافر شدند.

فَأَرسَلنا عَلَيهِم رِيحاً صَرصَراً، ما بفرستاديم بر ايشان بادي سخت سرد. و اصل او از صرير باشد و آن آواز باد بود. و اينكه از مضاعف اينكه باب«7» باشد، كنهنهته«8» في معني نهيته و: كفكفته في معني كففته، و كبكبته في معني كببته. و اينكه جوي سخت را براي آن صرصر مي گويند [155- پ] كه آب او را آوازي هايل بود. فِي أَيّام ٍ، در روزهاي نحس شوم سخت بر ايشان كه در او هيچ چيزي نبود.

كوفيان و إبن عامر و ابو جعفر خواندند: في ايام نحسات، به كسر «حا» و باقي قرا

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، آد: اگرچه.

(2). ما: مپرستي.

(3). ما، گا، لا، آد: گفتند.

(4). ما، گا، لا، آد: بهتر.

(5). گا، آد، افزوده: بناحق.

(6). سختر/ سخت تر.

(7). لا: باد.

(8). اساس: كه نهنهه، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد. [.....]

صفحه : 66

نحسات به سكون «حا». مقاتل گفت از ضحاك كه: خداي تعالي هفت سال باران از ايشان باز گرفت، و با ديك ساعت از ايشان ساكن نشدي.

ابو الزبير روايت كرد از جابر عبد الله انصاري كه او گفت: چون خداي تعالي، به قومي خير خواهد، ايشان را باران دهد بي باد، و چون به قومي بدي خواهد، باران از ايشان

بازگيرد و باد بر ايشان گمارد. و آن ايام نحسات، هشت روز است كه خداي تعالي گفت: سَبع َ لَيال ٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّام ٍ حُسُوماً«1».

لِنُذِيقَهُم عَذاب َ الخِزي ِ، تا بچشانم«2» ايشان را عذاب خزي و مذلت و مهانت«3».

وَ لَعَذاب ُ الآخِرَةِ أَخزي، و عذاب دوزخ در آخرت بتر باشد و به خزي پيشتر. وَ هُم لا يُنصَرُون َ، و ايشان را نصرت و ياري نكنند.

جابر عبد الله انصاري روايت كند كه: جماعت قريش با أبو جهل بنشستند و راي زدند در كار رسول- عليه السلام- و گفتند: كار محمّد بر ما ملتبس شد اگر مردي را بجوييم كه علم شعر و كهانت و سحر داند«4» تا برود و با اينكه محمّد سخني گويد.

عتبة بن ربيعه گفت: من علم شعر و كهانت و سحر دانم، و بر من هيچ پوشيده نيست.

من بروم و با او بگويم و از او بشنوم، و شما را خبر دهم. آنگه بيامد و بنزديك رسول آمد، گفت: يا محمّد؟ تو بهر حال بهتر نه اي«5» از پدران و اجداد خود، اينكه كه تو مي گويي، ايشان نگفتند. اگر غرض تو از اينكه گفتار رياست است، تا«6» لواي قريش براي تو ببنديم [156- ر] و تو را مقدم و رئيس خود كنيم، و كس بر تو تقديم«7» نكند. و اگر غرض آن است كه زني خواهي از آن قبيله كه تو اختيار كني، براي تو زني خواهيم با مال و با جمال. و اگر غرض مال است، چنداني مال دهيم تو را كه توانگر شوي تو و اعقاب تو. او«8» اينكه همه مي گفت و رسول- عليه السلام- خاموش بود، هيچ جواب نمي داد تا چون تمام بگفت، رسول- عليه السلام-

گفت: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ حم تَنزِيل ٌ مِن َ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ كِتاب ٌ فُصِّلَت آياتُه ُ قُرآناً عَرَبِيًّا لِقَوم ٍ يَعلَمُون َ«9» تا به آن جا رسيد كه: فَأَمّا عادٌ فَاستَكبَرُوا فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ.«10»

-----------------------------------

(1). سوره حاقه (69) آيه 7.

(2). ما، گا، لا، آد: بچشانيم.

(3). گا، آد، افزوده: در زندگاني دنيا.

(4). لا: در علم شعر و كهانت و سحر استاد بود.

(5). اساس: نه ءاي.

(6). ما، گا، آد: ما.

(7). ما، گا، لا، آد: تقدم.

(8). گا، آد: عتبه.

(9). سوره فصلت (41) آيات 1 تا 3.

(10). سوره فصلت (41) آيه 15.

صفحه : 67

گفت: چون به اينكه جا رسيد، عتبه دست بر دست«1» او نهاد و او را سوگند داد به حق رحم و خويشي. رسول- عليه السلام- خاموش شد، عتبه برخاست«2» و با خانه خود رفت و با نزديك قريش«3» نشد، ايشان گفتند: عتبه كجا رفت. نبايد تا صابي شد و ميل كرد به دين محمّد. يا ، محمّد طعامي به او داد، به طمع طعام او فريفته شد. آنگه برخاستند و به خانه عتبه آمدند، او را گفتند: يا عتبه؟ چرا با نزديك ما نيامدي! همانا صابي شده اي«4» يا طعام محمّد تو را بفريفت! عتبه خشم گرفت، گفت: مال من از مال شما بيشتر است، و لكن من بنزديك او شدم و با او فصلي گفتم چنين، مرا جواب داد به كلامي كه نه شعر است و نه كهانت است و نه سحر.

آنچه رسول- عليه السلام- از اينكه سورت بر او خوانده بود باز خواند آن جا بر ايشان تا به آن جا كه خوانده بود. گفت: چون به آن جا رسيد، من دست بر دستش«5» نهادم و دانستم كه محمّد هرچه

گويد راست گويد، ترسيدم كه عذابي از آسمان به ما و شما فرو«6» آيد.

وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُم، گفت: اما ثمود را ما هدايت داديم، فَاستَحَبُّوا العَمي عَلَي الهُدي، ايشان اختيار كوري كردند بر ايمان. و اينكه [156- پ] آيت، دليل است بر بطلان قول مجبره، براي آن كه خداي تعالي گفت: من ثمود را آن هدايت كه به من تعلق دارد بدادم از اقدار و تمكين و ازاحت علت و نصب ادلت و الطاف و بيان. آنگه گفت: ايشان اختيار كفر كردند بر ايمان. و اگر «هدي» در آيت ايمان بودي، و خداي ايشان را ايمان داده بودي، ايشان را با فعل خداي اختياري نماندي.

فَأَخَذَتهُم، گفت: بگرفت ايشان را صاعِقَةُ العَذاب ِ، عذاب مهلك، با هوان و مذلت بآنچه«7» كردند، يعني به جزا و پاداشت آنچه كردند.

وَ نَجَّينَا الَّذِين َ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُون َ، گفت: برهانيدم آنان را كه ايمان آوردند و از خداي بترسيدند و از معاصي او بپرخيزيدند«8».

وَ يَوم َ يُحشَرُ أَعداءُ اللّه ِ إِلَي النّارِ فَهُم يُوزَعُون َ، نافع و يعقوب خواندند: «نحشر»

-----------------------------------

(1). آج: دهان مبارك، ما، گا، لا، آد: دهن.

(2). ما، گا، آد: برخواست.

(3). آج، ما، گا: قومش.

(4). اساس، آب: شده ي. [.....]

(5). آج: دهانش، ما، گا، لا، آد: دهنش.

(6). آج، ما، گا: فرود.

(7). ما: با آنچه.

(8). بپرخيزيدند/ بپرهيزيدند، آد: بپرهيزيدند.

صفحه : 68

به «نون» مفتوح و ضم «شين» علي اضافة الفعل الي الله علي سبيل التعظيم. و «اعداء الله»، منصوب به وقوع الحشر عليه، و ديگر قراء «يحشر» خواندند به « يا » مضموم و فتح «شين»، علي الفعل المجهول. أَعداءُ اللّه ِ، مرفوع علي اسناد الفعل اليه، گفت:

آن روز كه دشمنان خداي را جمع كنيم- يا

جمع كنند- سوي دوزخ، فَهُم يُوزَعُون َ، اي، يدفعون اليها و يكفون، من الوزع، و هو الكف، ايشان را دفع كنند و با دوزخ رانند. و منه قول الحسن: لا بد للناس من وزعة، جمع وازع، اي، كففة. مردم را از رئيسي مانع بنگزيرد كه منع كند ايشان را، يعني ايشان را به دوزخ برند و رها نكنند ايشان را كه از آن جا بيرون آيند. و «ايزاع»، كه الهام است، هم از اينكه بناست، و منه قوله: ... رَب ِّ أَوزِعنِي«1» ...، اي، اجعل لي وازعا مانعا من لطفك يزعني عن المعاصي.

حَتّي إِذا ما جاؤُها، «ما» زيادت است، تا آنگاه كه اينكه كافران به دوزخ رسند.

شَهِدَ عَلَيهِم سَمعُهُم وَ أَبصارُهُم، گوشها و چشمهاي ايشان و پوست اندام [157- ر] ايشان، بر ايشان گواهي دهند به آنچه كرده باشند.

سدي و جماعتي مفسران گفتند: مراد به «جلود»، فروج است، و اينكه كنايت است از آن. و انشد لعامر بن جرير:

المرء يسعي للسلامة، و السلامة ما تحسه او سالم من قد تثني جلده و ابيض رأسه

اراد بالجلد، الفرج.

وَ قالُوا لِجُلُودِهِم لِم َ شَهِدتُم عَلَينا، آن كافران گويند پوستهاي خود را يا فروج«2»؟ چرا بر ما گواهي دادي! ايشان گويند: أَنطَقَنَا اللّه ُ الَّذِي أَنطَق َ كُل َّ شَي ءٍ، ما را به سخن آورد آن خداي كه همه چيز را او را به سخن آرد. وَ هُوَ خَلَقَكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ، و او آفريد شما را نخست بار و مرجع و بازگشت شما با اوست. و«3» در نطق جوارح و وجه آن سه قول گفتند:

يكي، آن كه خداي تعالي آن را مبني كند بنيت«4» دهن و كام و زبان تا سخن گويد. ديگر آن

كه، كلام خود را در او آفريند«5» و اضافت كند با او بر مجاز. سيم آن

-----------------------------------

(1). سوره نمل (27) آيه 19 و سوره احقاف (46) آيه 15.

(2). آج، ما، گا، آد، افزوده: خود را.

(3). گا، آد: اما.

(4). آب: نيت، آج: نيت، گا، لا، آد: به بنيه.

(5). كذا در نسخه اساس و آب، كه به دو صورت قابل توجيه است: دراوا در او، آفريند/ آفريند.

صفحه : 69

كه، علامتي پديد آرد كه از و بدانند، چنان كه گويند: عيناك تشهدان بسهرك. و اينكه وجوه مفصل گفته ايم در سورت يس.

وَ ما كُنتُم تَستَتِرُون َ، مجاهد گفت: «تتقون»، يعني شما نمي ترسيدي كه اعضا«1» بر شما گواهي دهند. و قيل: «تظنون»، شما پنداشتي. سدي گفت: و ما كنتم تستترون في الدنيا بترك المعاصي، شما در دار دنيا خود را پوشيده نداشتي به ترك معصيت از آن كه گواهي دهد بر شما«2» گوشها و چشمهاي«3» شما. گفتند: آيت در حق سه كس آمد از كافران كه با هم سري مي گفتند، آنگه گفتند: چنان داني كه خداي سر ما مي شنود. فراء گفت: معني آن است، شما گمان نبردي كه اعضايتان گواهي دهد بر شما به معصيت تا مستتر شدي به آن به ترك آن. وَ لكِن ظَنَنتُم، و لكن گمان بردي كه خداي تعالي بسياري از آنچه [157- پ] شما مي كني نداند.

عبد الله بن مسعود گفت: من يك روز به استار كعبه خويشتن«4» پوشيده بودم، سه كس بيامدند: دو از قريش و يكي از ثقيف«5». اما قريشيان، ربيعه بود و صفوان اميه، و اما ثقفي عبد يا ليل بود و با يكديگر در حديث رفتند«6»، آنگه يكي از ايشان گفت:

چه گويي خداي

شنود اينكه كه ما مي گوييم! يكي گفت: اگر بلند گوييم بشنود، و اگر بلند نگوييم نشنود. يكي گفت: اگر بلند بشنود، نرم هم شنود«7». من بيامدم و رسول را خبر دادم از گفتار ايشان، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد وَ ما كُنتُم تَستَتِرُون َ أَن يَشهَدَ عَلَيكُم سَمعُكُم وَ لا أَبصارُكُم- الايتان.

شعبي روايت كند از انس مالك كه، يك روز رسول- عليه السلام- بخنديد چنان كه دندانهايش پديد آمد، آنگه گفت: نگويي«8» تا چرا خنديدم! گفتند: بگوي يا رسول الله؟ تا چرا خنديدي! گفت: تعجب از مخاتلت«9» بنده كافر با خداي تعالي؟ روز قيامت خداي را گويد: بار خدايا؟ نه وعده داده اي«10» كه بر من ظلم نكني! حق تعالي گويد: بلي. گويد: من گواه نخواهم كه بر من گواهي دهد الا از من. حق

-----------------------------------

(1). ما، گا، لا، آد، افزوده: شما.

(2). گا، آد، افزوده: اعضاي شما.

(3). گا، آد، افزوده: و پوستها.

(4). گا، لا، افزوده: را، آد: خود را.

(5). گا، آد: بني ثقيف. [.....]

(6). ما: آمدند.

(7). ما: اگر بلند گوييم بشنود و اگر نرم گوييم هم بشنود.

(8). آب، بگويي، آج: بگوييد.

(9). ما: مباحثه.

(10). آج، ما: تو وعده كردي.

صفحه : 70

تعالي گويد: نه من گواهم و فريشتگانم! گويد: بار خدايا؟ همچنين است، تو راستيگري«1» و فريشتگان تو راستگويند«2»: و لكن اگر گواهي باشد هم از من، حق تعالي بفرمايد تا اعضاي او و جوارح او بر او گواهي دهند.

وَ ذلِكُم ظَنُّكُم ُ الَّذِي ظَنَنتُم بِرَبِّكُم أَرداكُم، گفت: اينكه گمان بد بود كه به خداي بردي كه شما را هلاك كرد، لا جرم در روز آمدي از جمله زيانكاران.

ابو هريره روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت كه، خداي تعالي

گفت:

انا عند ظن عبدي بي و انا مع عبدي اذا ذكرني

، گفت: من آن جاام كه گمان بنده است به من، و من با بنده ام چون مرا ياد كند. و همچنين [158- ر] گفت- عليه السلام-

لا يموتن احدكم الا و هو يحسن الظن بالله فان قوما اساؤوا الظن بالله فاهلكهم.

و ذلك قوله: وَ ذلِكُم ظَنُّكُم ُ الَّذِي ظَنَنتُم بِرَبِّكُم أَرداكُم، گفت: نبايد كه يكي از شما بميرد و الا ظن او به خداي نيكو باشد، كه هر گروهي گمان بد بردند به خداي تعالي، ايشان را هلاك كرد. و قال محمّد بن حازم الباهلي:

الحسن الظن مستريح يهتم من ظنه قبيح

من روح الله عنه هبت من كل وجه اليه ريح

لم يخب المرء عن سخاء و انما يهلك الشحيح

و قال غيره:

اناس اعرضوا عنا بلا جرم و لا معني

اساءوا ظنهم فينا فهلا احسنوا الظنا

و قال آخر:

ظني بالله حسن و بالنبي المؤتمن

و بالوصي ذي المنن و بالحسين و الحسن

و قال- عليه السلام -: ان حسن الظن من حسن العبادة

، گفت: نيكو گماني از نيكو عبادتي است. و

قال: اياكم و الظن فان الظن اكذب الحديث،

گفت: دور باشي از گمان كه گمان دروغتر«3» از حديث است.

-----------------------------------

(1). آج ما، آد: راست گويي، گا: راست مي گويي.

(2). گا، لا، آد: راست گويانند.

(3). اساس: دروغ، لفظ «تر» با قلمي جديد و متفاوت از متن افزوده شده است.

صفحه : 71

فَإِن يَصبِرُوا«1» وَ إِن يَستَعتِبُوا فَما هُم مِن َ المُعتَبِين َ، و اگر طلب تو به و طلب رضاي خداي كنند، از ايشان قبول نكنند. و الاستعتاب، طلب العتبي و هي الرضا، و الاعتاب، الرضاء«2»، و منه قول الشاعر:

أعتبه الضبارمة«3»

النجيد

و اصله، من عتب عليه اذا سخط عليه [158- پ]، و اعتبه: ازال سخطه، فالهمزة للإزالة، و معني آن كه اگر توبه كنند قبول نيفتد و اگر طلب رضاي خداي كنند، خداي ايشان را خشنود بنكنند«4».

و عمرو بن عبيد در شاذ خواند: «و ان يستعتبوا»، بر فعل مجهول، «فما هم من المعتبين»، به كسر «تا» يعني، اگر كسي ايشان را با توبه خواند، يا گويد توبه كني و طلب رضاي خداي، ايشان اعتاب و ارضا نتوانند كردن از آن جا كه سراي نه سراي تكليف باشد كه در او توبه قبول كنند، بل، سراي الجا و اضطرار باشد. و اينكه آيت نيز دليل است بر آن كه در قيامت تكليف نباشد و قبول توبه نبود، براي آن كه مردم ملجأ باشند و معارف ضروري بود.

وَ قَيَّضنا لَهُم قُرَناءَ، گفت: ما بجهانيديم ايشان را قريناني و همسراني از شياطين، فَزَيَّنُوا لَهُم ما بَين َ أَيدِيهِم، بيارايند ايشان را آنچه ايشان پيش دارند از امور دنيا و شهوات او. وَ ما خَلفَهُم، يعني و ترك ما خلفهم و اغفال«5» من امر الآخرة، و«6» بر چشم ايشان آراسته كردند كه، آخرت رها بايد كردن و باو«7» ايمان نبايد آوردن. وَ حَق َّ عَلَيهِم ُ القَول ُ فِي أُمَم ٍ، و كلمه عذاب«8» بريشان واجب شد در جمله امتاني كه پيش ايشان گذشتند از جنيان و انسيان. إِنَّهُم كانُوا خاسِرِين َ، كه ايشان زيانكاران بوده اند كه عمر ضايع كرده اند و در او عمل«9» صالح نكرده اند كه ايشان را سود دارد.

-----------------------------------

(1). اساس: تصيروا، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(2). آج، افزوده: اذا سخط.

(3). آج: الضبآن، ما، گا، آد: الصارمة.

(4). كذا در اساس و آب، آج:

بنكند، ما، گا، لا، آد: نكند.

(5). آج: اعقال، ما، گا، لا، آد: اغفاله.

(6). گا، آد، يعني. [.....]

(7). آج، لا: با او.

(8). آج، ما: عقاب.

(9). آج، ما، گا، لا: عملي، آد: عمل صالحي.

صفحه : 72

قوله تعالي:

[سوره فصلت (41): آيات 26 تا 54]

[اشاره]

وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن ِ وَ الغَوا فِيه ِ لَعَلَّكُم تَغلِبُون َ (26) فَلَنُذِيقَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً وَ لَنَجزِيَنَّهُم أَسوَأَ الَّذِي كانُوا يَعمَلُون َ (27) ذلِك َ جَزاءُ أَعداءِ اللّه ِ النّارُ لَهُم فِيها دارُ الخُلدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجحَدُون َ (28) وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَين ِ أَضَلاّنا مِن َ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ نَجعَلهُما تَحت َ أَقدامِنا لِيَكُونا مِن َ الأَسفَلِين َ (29) إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا تَتَنَزَّل ُ عَلَيهِم ُ المَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي كُنتُم تُوعَدُون َ (30)

نَحن ُ أَولِياؤُكُم فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ فِي الآخِرَةِ وَ لَكُم فِيها ما تَشتَهِي أَنفُسُكُم وَ لَكُم فِيها ما تَدَّعُون َ (31) نُزُلاً مِن غَفُورٍ رَحِيم ٍ (32) وَ مَن أَحسَن ُ قَولاً مِمَّن دَعا إِلَي اللّه ِ وَ عَمِل َ صالِحاً وَ قال َ إِنَّنِي مِن َ المُسلِمِين َ (33) وَ لا تَستَوِي الحَسَنَةُ وَ لا السَّيِّئَةُ ادفَع بِالَّتِي هِي َ أَحسَن ُ فَإِذَا الَّذِي بَينَك َ وَ بَينَه ُ عَداوَةٌ كَأَنَّه ُ وَلِي ٌّ حَمِيم ٌ (34) وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذِين َ صَبَرُوا وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيم ٍ (35)

وَ إِمّا يَنزَغَنَّك َ مِن َ الشَّيطان ِ نَزغ ٌ فَاستَعِذ بِاللّه ِ إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (36) وَ مِن آياتِه ِ اللَّيل ُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمس ُ وَ القَمَرُ لا تَسجُدُوا لِلشَّمس ِ وَ لا لِلقَمَرِ وَ اسجُدُوا لِلّه ِ الَّذِي خَلَقَهُن َّ إِن كُنتُم إِيّاه ُ تَعبُدُون َ (37) فَإِن ِ استَكبَرُوا فَالَّذِين َ عِندَ رَبِّك َ يُسَبِّحُون َ لَه ُ بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ وَ هُم لا يَسأَمُون َ (38) وَ مِن آياتِه ِ أَنَّك َ تَرَي الأَرض َ خاشِعَةً

فَإِذا أَنزَلنا عَلَيهَا الماءَ اهتَزَّت وَ رَبَت إِن َّ الَّذِي أَحياها لَمُحي ِ المَوتي إِنَّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (39) إِن َّ الَّذِين َ يُلحِدُون َ فِي آياتِنا لا يَخفَون َ عَلَينا أَ فَمَن يُلقي فِي النّارِ خَيرٌ أَم مَن يَأتِي آمِناً يَوم َ القِيامَةِ اعمَلُوا ما شِئتُم إِنَّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ (40)

إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِالذِّكرِ لَمّا جاءَهُم وَ إِنَّه ُ لَكِتاب ٌ عَزِيزٌ (41) لا يَأتِيه ِ الباطِل ُ مِن بَين ِ يَدَيه ِ وَ لا مِن خَلفِه ِ تَنزِيل ٌ مِن حَكِيم ٍ حَمِيدٍ (42) ما يُقال ُ لَك َ إِلاّ ما قَد قِيل َ لِلرُّسُل ِ مِن قَبلِك َ إِن َّ رَبَّك َ لَذُو مَغفِرَةٍ وَ ذُو عِقاب ٍ أَلِيم ٍ (43) وَ لَو جَعَلناه ُ قُرآناً أَعجَمِيًّا لَقالُوا لَو لا فُصِّلَت آياتُه ُ ءَ أَعجَمِي ٌّ وَ عَرَبِي ٌّ قُل هُوَ لِلَّذِين َ آمَنُوا هُدي ً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ فِي آذانِهِم وَقرٌ وَ هُوَ عَلَيهِم عَمًي أُولئِك َ يُنادَون َ مِن مَكان ٍ بَعِيدٍ (44) وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ فَاختُلِف َ فِيه ِ وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ لَقُضِي َ بَينَهُم وَ إِنَّهُم لَفِي شَك ٍّ مِنه ُ مُرِيب ٍ (45)

مَن عَمِل َ صالِحاً فَلِنَفسِه ِ وَ مَن أَساءَ فَعَلَيها وَ ما رَبُّك َ بِظَلاّم ٍ لِلعَبِيدِ (46) إِلَيه ِ يُرَدُّ عِلم ُ السّاعَةِ وَ ما تَخرُج ُ مِن ثَمَرات ٍ مِن أَكمامِها وَ ما تَحمِل ُ مِن أُنثي وَ لا تَضَع ُ إِلاّ بِعِلمِه ِ وَ يَوم َ يُنادِيهِم أَين َ شُرَكائِي قالُوا آذَنّاك َ ما مِنّا مِن شَهِيدٍ (47) وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَدعُون َ مِن قَبل ُ وَ ظَنُّوا ما لَهُم مِن مَحِيص ٍ (48) لا يَسأَم ُ الإِنسان ُ مِن دُعاءِ الخَيرِ وَ إِن مَسَّه ُ الشَّرُّ فَيَؤُس ٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِن أَذَقناه ُ رَحمَةً مِنّا مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسَّته ُ لَيَقُولَن َّ هذا لِي وَ ما أَظُن ُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِن رُجِعت ُ إِلي رَبِّي إِن َّ لِي عِندَه ُ لَلحُسني فَلَنُنَبِّئَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِما

عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِن عَذاب ٍ غَلِيظٍ (50)

وَ إِذا أَنعَمنا عَلَي الإِنسان ِ أَعرَض َ وَ نَأي بِجانِبِه ِ وَ إِذا مَسَّه ُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيض ٍ (51) قُل أَ رَأَيتُم إِن كان َ مِن عِندِ اللّه ِ ثُم َّ كَفَرتُم بِه ِ مَن أَضَل ُّ مِمَّن هُوَ فِي شِقاق ٍ بَعِيدٍ (52) سَنُرِيهِم آياتِنا فِي الآفاق ِ وَ فِي أَنفُسِهِم حَتّي يَتَبَيَّن َ لَهُم أَنَّه ُ الحَق ُّ أَ وَ لَم يَكف ِ بِرَبِّك َ أَنَّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ شَهِيدٌ (53) أَلا إِنَّهُم فِي مِريَةٍ مِن لِقاءِ رَبِّهِم أَلا إِنَّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ مُحِيطٌ (54)

[ترجمه]

گفتند آنان كه كافر شدند: گوش نداريد«1» به اينكه قرآن، لغو گويي در او تا همانا غالب شوي.

بچشانيم آنان را كه كافر بودند عذابي سخت و پاداشت دهيم بتر از آنچه كرده باشند.

[159- ر] بچشانيم آنان پاداشت دشمنان خداي است دوزخ، ايشان را در آن جا سراي جاويدي باشد پاداشت به آنچه به آياتهاي«2» ما جحود«3» كرده باشند.

گفتند آنان كه كافر شدند: خداي ما؟ با ما نماي آن دو را كه ما را گمراه كردند از ديوان و آدميان، تا كنيم ايشان را در زير پايهاي ما تا باشند از فروتران.

آنان كه گفتند خداي ما الله«4» است، پس بايستادند«5»، فرود آيد«6» بر ايشان فريشتگان كه مترسي و انده مداري. و مژده باد شما را به آن بهشت كه وعده دادند شما را.

ما دوستانيم«7» در زندگاني دنيا و در سراي باز پسين، و شما راست در او آنچه خواهد نفسهاي شما«8»، و شما راست در آن جا آنچه دعوي كني«9».

به خيري از خداي آمرزنده و بخشاينده.

-----------------------------------

(1). ما: مداري.

(2). ما، لا: آيات.

(3). ما: انكار.

(4). ما: خدا.

(5). لا: مستقيم شدند.

(6). ما، لا: آيند.

(7). ما، لا: دوستان شماييم.

(8). ما: تنهاتان.

(9). دعوي

كني/ دعوي كنيد.

صفحه : 73

كيست نيكوتر به سخن از آن كه باز خواند با خداي و كند كار نيكو و گويد من از جمله مسلمانان ام،

و نه راست باشد نيكي و نه بدي بازدار آنچه آن نيكوتر بود كه بيني آن را كه ميان تو و ميان او دشمني است، پنداري او دوستي است خويش.

[159- پ] و از پيش باز نبرند آن، الا آنان كه صبر كنند و پيش باز نبرند الا خداوند بهره بزرگ را.

و اگر تباه كند تو را از ديو تباهي، پناه ده به خداي كه او شنوا و داناست.

و از آيتهاي او، شب است و روز و آفتاب و ماه، سجده مكني آفتاب را و نه ماه را و سجده كني خداي را كه آفريد آن را اگر او را مي پرستي.

اگر بزرگواري كنند آنان كه به نزديك خداي تواند تسبيح مي كنند او را به شب و روز، و ايشان را ملال نيارد«1».

و از آيتهاي او«2» كه تو بيني زمين را ذليل«3»، چون فرو فرستيم بر آن آب بجنبد و بر آيد، آن كه زنده كند آن را زنده كننده مردگان است، و او بر همه چيزي تواناست.

آنان كه ميل«4» كنند در آيات ما پوشيده نيست بر ما، آن را كه فگنند در دوزخ بهتر است يا آن كه آيد آمن«5» روز قيامت! بكني آنچه خواهي كه او به آنچه شما كني بيناست [160- ر].

-----------------------------------

(1). ما: نيايد، لا: ملول نمي شوند.

(2). ما، افزوده: آن كه، لا: آن است كه. [.....]

(3). لا، افزوده: بي گياه.

(4). لا: الحاد.

(5). ما، لا: ايمن.

صفحه : 74

آنان كه كافر شدند به قرآن چون آمد به ايشان، و آن كتابي

است عزيز.

نيايد باو«1» باطل از پيشش و نه از پسش، تنزيلي«2» از خداي محكم كار ستوده.

نگويند تو را الا آنچه گفتند پيغامبران را از پيش تو، خداي تو خداوند آمرزش است و خداوند عقوبت دردناك.

اگر كردماني«3» قرآني پارسي«4»، گفتندي چرا مفصل و گشاده نكردند«5» آيات او پارسي و تازي! بگو: او آنان را كه ايمان آوردند«6» بيان«7» است و شفا، و آنان كه ايمان نيارند، در گوشهاي ايشان كري«8» است، و او بر ايشان كوري است، ايشان را ندا مي كنند از جايي دور.

بداديم ما موسي را كتاب توريت خلاف كردند در او. و اگر نه سخني است كه سابق شد از خداي تو، حكم كرده شدي ميان ايشان، و ايشان در شكي اند از او به شك افگنده.

هر كه كند نيكي او را باشد، و هر كه بدي كند بر او باشد، و نيست خداي تو بيداد«9» كننده بر بندگان.

[160- پ]

-----------------------------------

(1). ما: با او.

(2). ما، افزوده: است.

(3). ما: كرديمي، لا: كرمادانيدي (!).

(4). در نسخه اساس و همچنين آب، «باري» خوانده مي شود به قرينه ترجمه كلمه «اعجمي» در سطر بعد تصحيح گرديد، ما: پارسي، لا: عجمي.

(5). ما: نكرد آيات او به، لا: تفصيل كرده نشد.

(6). ما: آرند.

(7). لا: هدايتي.

(8). ما: گراني.

(9). ما: بيداد.

صفحه : 75

با او برند علم قيامت و بيرون نيايد هيچ ميوه از غلافش و بار برندارد هيچ ماده و بار بننهد الا به علم او و آن روز كه ندا كند«1» ايشان كه: كجااند انبازان من!

گويند: ما آگاه كرديم تو را نيست از ما گوايي.

و گم شد از ايشان آنچه مي خواندند از پيش و گمان برند كه نيست ايشان را«2» جاي گريختن.

ملال نيايد

آدمي را از دعاي خير و اگر برسد او را بدي، نوميدي باشد نوميد.

و اگر بچشانيم او را رحمتي از ما از پس سختي كه رسيده باشد به او، گويد، اينكه مراست و نپندارم كه قيامت بر خواهد خاست و اگر مرا باز برند با خداي، مرا باشد بنزديك او نيكوتر از اينكه، خبر دهيم آنان را كه كافر شدند به آنچه كردند و بچشانيم ايشان را از عذابي ستبر«3».

و چون نعمت كنيم بر آدمي، برگردد و دور كند جانب خود و چون برسد به او بدي، خداوند دعاي پهن باشد.

بگو كه چه راي مي بيني اگر اينكه از نزديك خداي است پس شما كافر شوي به او! كيست گمراهتر از آن كه او در كافري باشد دور؟

بازنماييم با ايشان آيتهاي ما در كنارهاي جهان و در تنهاي ايشان تا پيدا شود ايشان را كه آن حق است. كفايت نيست خداي تو كه او بر همه چيز گواه است!

[161- ر] ايشان در شك اند از جزاي خدايشان، و او به همه چيزي عالم است.

-----------------------------------

(1). ما: كنند.

(2). ما، افزوده: از. [.....]

(3). ما: غليظ.

صفحه : 76

قوله تعالي: وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن ِ، كفار قريش چون قرآن بشنيدند بدانستند كه ايشان معارضه آن نتوانند آوردند«1»، ترسيدند كه اعراب از جوانب آيند، بشنوند به آن ايمان آرند، گفتند يكديگر را: لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن ِ، گوش با اينكه قرآن مكني، وَ الغَوا فِيه ِ، و چون محمّد قرآن خواند، در آن ميانه لغو و لغط گويي«2»، و لغو كلامي باشد كه در او فايدت نبود.

عبد الله عباس گفت كه گفتند: آواز برداري به چيزهايي كه مردم آواز او نشنوند،

گفتند: به شعر و رجز«3». مجاهد گفت: به مكاء و صفير و تخليط كلامها«4» آميخته.

ضحاك گفت: به غلط افگني او را در قراءت. سدي گفت: بانگ با او برآري.

مقاتل گفت: شعر خواني. عيسي بن عمرو خواند: وَ الغَوا فِيه ِ، بر اينكه قراءت، فعل از او «لغا، يلغوا«5»» باشد، كدعا، يدعوا. و بر قراءت عامه قراء، لغي يلغي لغي، كطغي يطغي. لَعَلَّكُم تَغلِبُون َ، تا همانا غالب شوي و دست غلبه شما را باشد.

فَلَنُذِيقَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً وَ لَنَجزِيَنَّهُم، گفت: بچشانيم كافران را عذابي سخت، و «لام»، جواب قسمي محذوف است، و جزا دهيم ايشان را بتر و زشتر«6» آنچه كرده باشند.

ذلِك َ جَزاءُ أَعداءِ اللّه ِ النّارُ، گفت: جزاي دشمنان خداي آتش است و دوزخ.

لَهُم فِيها دارُ الخُلدِ، ايشان را آن جا سراي جاوداني باشد. جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجحَدُون َ، جزا و پاداشت ايشان به آن جحود كه ايشان كرده باشند به آيات ما.

وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا، گفت گويند كافران: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَين ِ، بار خداي ما؟ [161- پ] با ما نماي آن دو كس را كه ما را گمراه كردند از جن و انس. گفتند: از جن، ابليس را خواست و از انس، قابيل را كه پسر آدم بود كه اساس ظلم و خون ناحق«7» او نهاد. و گفتند: جمله داعيان ضلالت را خواست از جن و انس، جنيان به وسوسه و انسيان به دعوت. نَجعَلهُما تَحت َ أَقدامِنا، تا ما ايشان را در زير پاي خود كنيم. گفتند: تا ما ايشان را به پاي بسپريم تشفي و انتقام را. و گفتند: تا در اسفل

-----------------------------------

(1). آج، گا، لا: آوردن، ما: آورد.

(2). گويي/ گوييد.

(3). اساس: زجر، به قياس با

نسخه آج، تصحيح شد.

(4). آج، ما، گا، آد: و كلامهاي.

(5). ما، گا، لا، آد، افزوده: لغوا.

(6). زشتر/ زشت تر.

(7). گا، لا، آد: بناحق ريختن.

صفحه : 77

سافلين دوزخ كنيم ايشان را«1» در درك اسفل تا عذاب ايشان سختر بود و از جمله سافلان باشند به آنچه بجاي ما كردند از ضلالت«2» و دعوت به اضلال.

إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا، گفت: آنان كه گفتند خداي ما الله است، و پس استقامت كردند و بر آن بايستادند.

ثابت روايت كرد از انس مالك كه، رسول- عليه السلام- گفت در اينكه آيت: إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا، قال:

3» من مات عليها فهو ممن« استقام

، گفت:

هر كه بر اينكه بميرد، او از جمله آنان بود كه استقامت كرده باشد«4». و گفتند:

استقامت آن است كه شرك نيارد به خداي. و گفتند: آن باشد كه بر يك طريقت راست بود. و گفتند: آن باشد كه عمل خالص كند خداي را. و امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: آن باشد كه بر اداي فرايض استقامت كند.

حسن گفت: آنان باشند كه بر فرمان خداي استقامت كنند و بر طاعت او كار كنند و از معاصي اجتناب كنند. إبن سيرين گفت: از فرمان خداي بنگريزند«5» و كژ نشوند. مجاهد و عكرمه گفتند: در عبادت خلل نكنند. سفيان گفت: كردار بر وفق گفتار دارند. [162- ر] مقاتل گفت: بر معرفت بايستند و مرتد نشوند. ربيع گفت:

آنان باشند كه از دون خداي برگردند. فضيل عياض گفت: از دنيا دور شوند و در آخرت رغبت كنند.

بعضي ديگر گفتند: آنان باشند كه اسرار با اقرار راست دارند و دل با زبان راست دارند«6».

انس گفت، رسول- عليه السلام-

چون اينكه آيت آمد، گفت:

7» امتي و رب الكعبة«

، امت من اند به خداي كعبه.

سفيان بن عبد الله الثقفي گفت، رسول را- عليه السلام- گفتم: يا رسول الله؟ مرا خبرده به خصلتي«8» كه در او آويزيم. گفت بگوي كه:

ربي الله ثم استقم

، بگوي كه خداي من الله است و بر آن بايست. گفتم: يا رسول الله؟ مخوف تر چيزي كه از آن

-----------------------------------

(1). گا، لا، آد، افزوده: يعني.

(2). آج، ما، گا، لا، آد: اضلال.

(3). ما: مؤمن.

(4). ما، گا، لا: باشند.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: بنگردند.

(6). گا، لا، آد: يكي كنند. [.....]

(7). گا، لا، آد، افزوده: اينان.

(8). اساس: خطتي، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

صفحه : 78

احتراز بايد كردن بگو مرا چيست! گفت، زبان خود به دست گرفت و گفت: اينكه است، يعني زبان نگاه دار.

و در خبر است كه«1»: روزي به نزديك رسول- عليه السلام- حاضر آمدند، رسول قرآن بر ايشان مي خواند و مي گريست، گفتند: از خوف خداي مي گريي! گفت:

آري كه ما را«2» بر طريقتي فرستادند مانند حد شمشير، اگر بر او راست روم برهم، و اگر بچسبم«3» هلاك شوم.

قتاده گفت، حسن چون اينكه آيت خواندي گفتي: اللهم انت ربنا فارزقنا الإستقامة، بار خدايا؟ تو خداوند مايي، ما را توفيق استقامت ده. تَتَنَزَّل ُ عَلَيهِم ُ المَلائِكَةُ، فريشتگان فرو آيند بر ايشان به وقت مرگ. أَلّا تَخافُوا، و التقدير يقولون:

[الا تخافوا]«4» و قيل: بان لا تخافوا، به اينكه گفتار فرود آيند، يعني گويند ايشان را كه مترسي و اندوه مداريد«5» و مژده شما را به بهشتي كه شما را وعده دادند. قتاده گفت:

اينكه آنگاه باشد كه از گور برخيزند [162- پ].

وكيع بن الجراح گفت، بشارت در سه جاي

بود: در در مرگ و در گور و به وقت بعث.

ابو العاليه گفت: لا تخافوا علي ضعيفكم«6» و لا تحزنوا علي مخلفيكم، بر ضعيفان مترسي و بر باز پس ماندگان اندوه مداري.

مجاهد گفت: از كار قيامت مترسي كه در پيش داري و بر«7» كار دنيا اندوه مخوري كه باز پس گذاشتي.

عطا گفت: مترسي از گناه و اندوه مداري بر آن كه«8» من بيامرزم شما را جمله گناهان.

اهل اشارت گفتند در اينكه آيت كه: إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا، بالوفاء علي ترك الجفاء- آنان كه گفتند: خداي ما الله است پس استقامت كردند بر«9» وفا بر ترك جفا، فريشتگان فرو«10» آيند به ايشان به رضا كه مترسي از عناء و انده

-----------------------------------

(1). آج، ما، افزوده: و فدي، گا، آد: جمعي.

(2). آج، ما، گا، لا، آد: مرا.

(3). ما: بخسبم.

(4). اساس: ندارد، از آج، آورده شد.

(5). ما: مداري/ مداريد.

(6). آج، ما: ضعيفيكم.

(7). آج: در.

(8). آج، ما: بدان كه.

(9). آج، ما، گا، لا، آد: به.

(10). آج، ما، گا: فرود.

صفحه : 79

مداري بر فنا و بشارت باد شما را به لقا در سراي بقا، أَلّا تَخافُوا«1»، كه خوف نيست بر اهل استقامت، و انده مداري كه شما را حاصل است انواع كرامت، و بشارت باد شما را به انواع نعمت در سراي سلامت. أَلّا تَخافُوا، فعلي دين الله استقمتم«2»، و لا- تحزنوا فبحبل الله اعتصمتم«3». وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ و ان ارتبتم«4» و اجرمتم. لا تخافوا فطال ما رهبتم، و لا تحزنوا و قد نلتم بما طلبتم. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي فيها رغبتم.

أَلّا تَخافُوا فانتم اهل الإيمان و لا تحزنوا فانتم اهل الغفران. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي هي دار

الرضوان.

أَلّا تَخافُوا فانتم اهل الشهادة و لا تحزنوا فانتم اهل السعادة. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي هي دار الزيادة.

أَلّا تَخافُوا فانتم اهل النوال، و لا تحزنوا فانتم اهل الوصال. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي هي دار الجلال أَلّا تَخافُوا فقد امنتم الثبور، و لا تحزنوا فقد ان لكم الحبور. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي هي دار السرور.

أَلّا تَخافُوا [163- ر] فلا خوف علي اهل الإيمان، و لا تحزنوا، فلستم من اهل الحرمان. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي هي دار الأمان.

أَلّا تَخافُوا فلستم من اهل الجحيم و لا تحزنوا فقد وصلتم الي الرب الرحيم. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي هي دار النعيم.

أَلّا تَخافُوا فقد زالت عنكم المخافة و لا تحزنوا فقد سلمتم من كل آفة. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي هي دار الضيافة.

أَلّا تَخافُوا فطال ما كنتم من الخائفين و لا تحزنوا فانتم من العارفين. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي لا يبلغها وصف الواصفين.

أَلّا تَخافُوا خلود«5» العذاب و لا تحزنوا من خوف الحساب. وَ أَبشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِي هي دار الثواب.

نَحن ُ أَولِياؤُكُم فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ فِي الآخِرَةِ، اينكه از قول فريشتگان مبشر است. گويند: ما دوستان توايم«6» در دنيا هم در آخرت. سدي گفت: ما حافظان توايم

-----------------------------------

(1). آج، گا، لا افزوده: مترسيد، ما: مترسي/ مترسيد.

(2). آج، ما: استيقم. [.....]

(3). آج. ما: اعتصم.

(4). آج: اذنبتم.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: حلول.

(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: هم.

صفحه : 80

در دنيا و امروز مبشران توايم در آخرت.

مجاهد گفت: آن فريشتگان كه با ايشان بودند در دنيا، گويند ما ملازمان تو بوديم در دنيا، امروز از تو جدا نشويم تا تو را به بهشت نبريم. وَ لَكُم فِيها ما تَشتَهِي أَنفُسُكُم، و شما راست

در بهشت آنچه شما را آرزو باشد. وَ لَكُم فِيها ما تَدَّعُون َ، و شما راست اينكه جا آنچه خواهي و تمنا كني، يعني هر چه در آن دعوي كني و گويي كه ما راست، شما راست بي مانعي و منازعي.

نُزُلًا، اي، رزقا، روزيي از خداي آمرزنده و بخشاينده. و نصب نُزُلًا، بر حال است از «فا»«1».

وَ مَن أَحسَن ُ قَولًا مِمَّن دَعا إِلَي اللّه ِ وَ عَمِل َ صالِحاً، گفت: كيست نيكو- سخن تر از آن كس كه او مردم را دعوت كند و با خداي خواند و عمل صالح كند و گويد: من از جمله مسلمانان ام.

سدي و إبن زيد و إبن سيرين گفتند: مراد رسول است- صلي الله عليه و آله«2».

مقاتل گفت: ائمه اند و هر كس كه او دعوت كند با راه خداي. عكرمه گفت:

مؤذنان اند [163- پ] ابو امامة الباهلي گفت: وَ عَمِل َ صالِحاً«3»، آن باشد كه ميان بانگ نماز و قامت دو ركعت نماز كند«4». عايشه گفت: گمان من آن است كه آيت در مؤذنان آمد.

فضيل بن رفيده«5» گفت: من مؤذن بودم در ايام اصحاب. عبد الله بن عاصم بن هبيره«6» مرا گفت چون از بانگ نماز فارغ شوي بگوي: الله اكبر و انا من المسلمين، آنگه اينكه آيت بخواند. و قوله: قَولًا، نصب بر تميز است.

وَ لا تَستَوِي الحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ، فراء گفت: «لا» دوم صلت است و زيادت، و انشد قول الشاعر:

ما كان يرضي رسول الله فعلهم و الطيبان أبو بكر و لا عمر

و بعضي ديگر گفتند: براي تأكيد و تحقيق آورد، يعني، لا يساوي كل واحد

-----------------------------------

(1). آج: فاعل، گا، لا، آد: ما.

(2). ما، گا، لا: عليه السلام.

(3). آج: عمل صالح، ما: عمل

صالحان.

(4). آج: بگذارد، گا، لا: كنند.

(5). آج، ما: رويده.

(6). اساس نقطه ندارد، آج: منيره، گا، آد: ميسره: لا: هنبر.

صفحه : 81

منهما صاحبه، و التقدير، لا يستوي الحسنة السيئة و لا السيئة الحسنة، گفت: راست نباشد كار نيكو و كار بد. و قيل الخصلة الحسنة و الخصلة السيئة، و قيل: الفعلة الحسنة و السيئة. آنگه گفت: ادفَع بِالَّتِي هِي َ أَحسَن ُ، يعني، ادفع السيئة بالتي هي احسن. گفت: سيئه را دفع كني به حسنتي كه نكوتر باشد. فَإِذَا الَّذِي، اذا، مفاجاست، يعني، چون چنين كني كه دفع سيئت به حسنتي كه نيكوتر باشد كه بنگري آن كس كه تو را دشمن باشد«1». تا پنداري خويشي است تو را. و مثله قوله:

عَسَي اللّه ُ أَن يَجعَل َ بَينَكُم وَ بَين َ الَّذِين َ عادَيتُم مِنهُم مَوَدَّةً.«2»

عبد اللّه عباس گفت: خداي تعالي در يك«3» آيت فرمود كه عند غضب صبر كنند«4» و عند جهل حلم كنند«5» و عند اساءت عفو كنند«6». چون چنين كرده باشند، خداي تعالي ايشان را از شيطان«7» باز پايد و دشمن قاهر ذليل و خاضع ايشان شود تا پنداري دوستي است«8» خويش.

وَ ما يُلَقّاها، اينكه خصلت نيكو و اينكه بشارت به بهشت بروي«9» باز نيارند الا صابران را و الا آنان را كه خداوند بهره بزرگ باشند از خير و ثواب، يا از طاعت و حسنت.

و خداي تعالي همه [164- ر] كس را از صابر و ناصابر تلقيه كرده است، جز آن است كه صابران متلقي شده اند آن را و ايشان قبول كرده اند.

وَ إِمّا يَنزَغَنَّك َ مِن َ الشَّيطان ِ نَزغ ٌ، «ان»، حرف شرط است، «ما» بر سبيل تأكيد بر او زيادت كرده اند تا با قسم ماند، براي آن«10» نون تأكيد

در او آوردند. گفت:

اگر چنان باشد كه نزغي و فسادي از شيطان به تو رسد از طريق وسوسه او و دعوت با معصيت و ايقاع عداوت ميان تو و اهل ولايت. و اصل نزغ، نخس باشد، آنگه بر توسع در وسوسه و افساد شيطان بكار داشتند. قال اللّه تعالي: ... مِن بَعدِ أَن نَزَغ َ الشَّيطان ُ بَينِي وَ بَين َ إِخوَتِي«11» ...، فَاستَعِذ بِاللّه ِ«12»، گفت: اگر چنين باشد، پناه با خداي ده و با جوار او گريز كه او شنوا و داناست، وسواس شيطان شنود و احوال او داند.

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، افزوده: دوست شود، آد: دشمن تر باشد دوست شود تو را.

(2). سوره ممتحنه (60) آيه 7.

(3). آج، ما، گا، لا، آد: در اينكه.

(4). ما، گا، آد: كنيد. [.....]

(5). آب افزوده: به آن.

(6). گا، آد، افزوده: يا .

(7). آج، افزوده: وي، ما: تان.

(8). گا، آد، افزوده: يا .

(9). اج، افزوده: وي، ما: تان.

(10). ما: مبالغه

(11). سوره يوسف (12) آيه 100.

(12). سوره اعراف (7) آيه 200.

صفحه : 82

وَ مِن آياتِه ِ اللَّيل ُ وَ النَّهارُ، گفت: از آيات خداي تعالي و ادلت و علامات كه دليل وجود و وحدانيت و حصول او مي كند بر صفات كمال، شب است و روز و آفتاب است و ماه كه متعاقب اند بر يكديگر، چون اينكه در آيد، آن برود و چون اينكه برود آن در آيد. روز مي آيد به آمدن آفتاب و شب مي آيد به رفتن او. و هر يكي از آفتاب و ماه در فلك خود و مدار خود مي گردند بر تقديري كه خداي كرده است ايشان را. آنچه آفتاب به يك سال رود، ماه به يك ماه برود، پس ايشان

مقدر و مدبر و مسخراند فرمانبردار چون دو بنده مطيع، بر حسب مراد خداي تعالي بر وفق مصلحت در مدار خود مي گردند، و چون چنين باشند، مستحق آن نباشند كه ايشان را سجده كنند. سجده مكني ايشان را. لا تَسجُدُوا لِلشَّمس ِ وَ لا لِلقَمَرِ، چنان كه گبركان مي كنند. وَ اسجُدُوا لِلّه ِ الَّذِي خَلَقَهُن َّ، بل سجده آن خداي را كني كه ايشان را آفريد، اگر او را مي پرستي. و اينكه از جمله آن [164- پ] آيات است كه سجده در او واجب است و وجوب سجده در و لقوله: وَ اسجُدُوا، كه ظاهر امر خداي و رسول بر وجوب باشد تا دليلي«1» پيدا شدن كه بر ندب است. دليل دگر اجماع اهل البيت است بر وجوب سجده اينكه جا. و مذهب ما«2» آن است كه سجده به آيت اول بايد كردن، عند قوله: إِيّاه ُ تَعبُدُون َ. و فقها گفتند: سجده آنگه بايد كردن كه آيت ديگر بخوانند الي قوله: وَ هُم لا يَسأَمُون َ. و عمل مشايخ ايشان بر اينكه ديدم. و اينكه سورت از جمله عزايم اربع است كه جنب را و حايض را نشايد خواندن. وَ اسجُدُوا لِلّه ِ الَّذِي خَلَقَهُن َّ إِن كُنتُم إِيّاه ُ تَعبُدُون َ، گفت سجده خداي را كني كه آفريدگار اينكه همه است از شب و روز و آفتاب، اگر خداي پرستي.

فَإِن ِ استَكبَرُوا، اگر تكبر و ترفع كنند كافران از آن كه خداي را سجده كنند، فَالَّذِين َ عِندَ رَبِّك َ، آنان كه بنزديك خداي اند و در جوار رحمت اواند از فريشتگان و مقدسان، يُسَبِّحُون َ لَه ُ بِاللَّيل ِ وَ النَّهارِ، تسبيح مي كنند او را شب و روز و ايشان را ملال نيايد و فاتر نشوند.

وَ مِن آياتِه ِ، گفت:

از آيات و دلالات او آن است كه تو زمين را خاشع و پژمرده بيني در زمستان خشك شده«3» بر او هيچ نبات نباشد. فَإِذا أَنزَلنا عَلَيهَا الماءَ اهتَزَّت

-----------------------------------

(1). گا، آد، افزوده: ديگر.

(2). گا، آد، افزوده: اماميان.

(3). ما، افزوده: كه، لا: و، آد: و پژمرده بيني.

صفحه : 83

وَ رَبَت، چون آب باران به او فرو فرستيم بجنبد و نشاط گيرد، يعني زمين. و اينكه بر سبيل توسع است، اهتزاز در برابر خشوع گفت: وَ رَبَت«1»، ارتفعت، بر آيد و بيفزايد. و آن، آن باشد كه عقيب«2» باران، روي زمين بمانند خمير برآيد و چون مجوفي شود. و حق تعالي اينكه بر سبيل مثل گفت تا تنبيه باشد كافران را بر احياء موتي كه گفت: إِن َّ الَّذِي أَحياها، گفت: آن خداي كه زمين را زنده كرد، هم او زنده كند مردگان را، و بر همه چيز قادر است.

إِن َّ الَّذِين َ يُلحِدُون َ، گفت: آنان كه از ادلت ما ميل كنند و عدول نمايند و بر مقتضاي ادلت نروند و منكر شوند حق را كه مقتضي ادلت بود، يقال: [165- ر] لحد يلحد و الحد يلحد، إذا مال. و منه اللحد«3» لحدت الميت فهو ملحود اذا جعلته في اللحد.

مجاهد گفت: يعني به مكا و صفير و تصديه و لغو و لغط، في قوله: لا تَسمَعُوا لِهذَا القُرآن ِ وَ الغَوا فِيه ِ،«4» عبد اللّه عباس گفت: به تبديل كلام و وضعش نه بجاي خود.

لا يَخفَون َ عَلَينا، ايشان بر ما پوشيده نه اند«5»، ما بر احوال ايشان مطلعيم و از ايشان غافل نه ايم تا به وقت جزا به حق ايشان برسيم. آيت«6» وارد است مورد وعيد و تهديد.

قتاده گفت: يلحدون، اي،

يكذبون. سدي گفت: يعاندون و يشاقون. مقاتل گفت: آيت در ابو جهل آمد. آنگه گفت: أَ فَمَن يُلقي فِي النّارِ خَيرٌ أَم مَن يَأتِي آمِناً يَوم َ القِيامَةِ، پس«7» آن كس كه او را در دوزخ افگنند بهتر باشد يا آن كه روز قيامت آيد آمن«8»! و اينكه استفهام است به معني تقدير«9» تا بگويند بهر حال كه آن بهتر كه آمن«10» آيد و اگر چه در القا در دوزخ هيچ خيري نباشد، اينكه براي آن گفت كه ايشان را مخير آيد و اگر چه در القا در دوزخ هيچ خيري نباشد، اينكه براي آن گفت كه ايشان را مخير بكردند ميان اينكه هر دو و ايشان به اختيار بد خود اينكه اختيار كردند. گفت: عاقل را چون ميان دو كار مخير بكنند«11»، اختيار بهتر كند. اكنون شما پنداشتي كه«12» طريقت

-----------------------------------

(1). گا، افزوده: اي.

(2). آج: عقب، لا: بعد از.

(3). آج، ما، گا، لا، ما، آد، افزوده: و. [.....]

(4). سوره فصلت (41) آيه 26.

(5). لا: نيند، گا، آد: نيستند.

(6). آج، ما، گا، لا، آد: و اينكه.

(7). آج، ما، گا، لا: گفت، آد: ندارد.

(10- 8). آج، ما، گا، لا، آد: ايمن.

(9). آج، ما، گا، آد: تقرير.

(11). آج، ما: اختيار كنند.

(12). گا، آد، افزوده: اختيار و.

صفحه : 84

و مذهب شما بهتر است، اكنون مؤدي است با اينكه كه ديدي از دوزخ و طريقت ما مؤدي است با امن و راحت. اكنون بنگري تا كدام بهتر است! آنگه بر سبيل تهديد گفت به صورت امر«1»: اعمَلُوا ما شِئتُم، هرچه خواهي بكني كه جزا به دنبال آن است و مهمل فرو نخواهند گذاشتن. و مثله قوله- عليه السلام:

اذا لم تستح

فاصنع ما شئت

، و

قوله عليه السلام: احبب من احببت فانك مفارقه و اصنع ما شئت فانك مجزي به.

معني اينكه همه نهي است، يعني مكن هر چه خواهي كه آنگه مؤدي بود با هلاك و وبال«2»، آنگه مؤكد كرد اينكه تهديد را به قوله: إِنَّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيرٌ، كه او بينا و داناست به آنچه شما مي كني تا بسزا«3» جزاي هر يك [165- پ] بدهد. گفتند: آيت در ابو جهل آمد و عمار ياسر.

إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِالذِّكرِ لَمّا جاءَهُم، گفت: آنان كه كافر شدند به قرآن چون به ايشان آمد. آنگه در خبر «ان» خلاف كردند، بعضي گفتند: محذوف است و التقدير: ان الّذين كفروا بالذكر كفروا باللّه، آنان كه به قرآن كافر باشند، به خداي كافر باشند براي آن كه چون به تنزيل او ايمان ندارند، به منزل تنزيل ايمان ندارند. و گفتند محذوف اينكه است كه: ان الّذين كفروا بالذكر لما جاءهم هلكوا به و شقوا، ايشان هالكند و شقي. و گفتند: أُولئِك َ يُنادَون َ خبر اوست و اگر چه از و دور- افتاد، و اينكه صحيح باشد. و قول آن كس كه گفت: وَ إِنَّه ُ لَكِتاب ٌ عَزِيزٌ در جاي خبر اوست، بعيد است. براي آن كه او جمله اي است بيگانه و در وي ضميري نيست عايد با مبتدا، پس اينكه مستقيم نباشد، و قولهاي اول معتمد است. وَ إِنَّه ُ لَكِتاب ٌ عَزِيزٌ، و اينكه قرآن كتابي است عزيز. در معني او خلاف كردند:

بعضي گفتند: معني آن است كه معجز است و منيع از آن كه كسي مانند او تواند آوردن، چنان كه گفت: قُل لَئِن ِ اجتَمَعَت ِ الإِنس ُ وَ الجِن ُّ عَلي أَن يَأتُوا«4»- الآيه. و گفتند:

عزيز است به اعزاز از خداي تعالي او را و حفظ آن از تغيير و تبديل. عبد اللّه عباس گفت: كريم است. مقاتل گفت: منيع است از شيطان. سدي گفت: مخلوق و مختلق«5» نيست و فرو بافته«6».

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد افزوده: كه.

(2). لا: آنگه مزد تو به تو رسد.

(3). آج، ما: سزاي.

(4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 88.

(5). ما: مختلف، گا: مخلق.

(6). آ، ج، ما، لا: فرا بافته. [.....]

صفحه : 85

و گفتند: عزيز است به آن بيان و تفسير كه در عقب او آمد، من قوله:

لا يَأتِيه ِ الباطِل ُ مِن بَين ِ يَدَيه ِ وَ لا مِن خَلفِه ِ،«1» باطل از پيش او نيايد«2» و«3» از پس او. و در معني او چند قول گفتند:

يكي آن كه مناقضه و شبهت مشاكلت بر او راه نيابد [نه]«4» از جهت لفظ و نه از جهت معني. و مراد پيش و پس لفظ و معني است. قولي ديگر آن است كه، قتاده و سدي گفتند: شيطان نتواند تا باطلي در او افزايد، يا حقي از او بكاهاند«5». ضحاك گفت: معني آن است كه كتابي و حديثي نيامد [166- ر] پيش اينكه قرآن كه آن را باطل كند و نه از پس او خواهد آمدن.

عبد اللّه عباس گفت: كتب متقدمان از توريت و انجيل و جز آن، همه مصدق اينند. هيچ متناقض«6» اينكه نيست و از پس او خود كتابي نخواهد بودن كه نقض او كند.

حسن گفت: معني آن است كه در اول و آخر اينكه كتاب تناقضي نيست. بعضي ديگر گفتند: در اخباري كه در اينكه كتاب هست- عما مضي و عما لم يأت- هيچ خلفي و كذبي نيست.

اينكه اقوال مفسران است، و اما از روي معني محتمل است كه مراد آن است كه باطل بدو راه نيابد از هيچ جهت، چه تطرق«7» چيزي بر چيزي از بعضي جهات باشد، ثم اكتفي بذكر بعض الجهات عن ذكر الباقي. و ممكن بود كه تخصيص اينكه دو جهت براي آن كرد كه در عرف آينده از اينكه دو جهت آيد در غالب عادت«8»، چه راه اينكه بود- و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

تَنزِيل ٌ مِن حَكِيم ٍ حَمِيدٍ، كتابي است منزل از خداي عزيز، حَكِيم ٍ حَمِيدٍ، محكم كار پسنديده، مستحق حمد و شكر.

ما يُقال ُ لَك َ إِلّا ما قَد قِيل َ لِلرُّسُل ِ مِن قَبلِك َ، گفت: تو را نگفتند اي محمّد الا آنچه ديگر پيغامبران را گفتند كه پيش تو بودند. آنگه در معني او خلاف كردند:

-----------------------------------

(1). آج، ما، افزوده: و.

(2). آج، ما: نيامد.

(3). آج، ما، گا، آد: و نه.

(4). اساس و لا: ندارد، از ما، افزوده شد.

(5). آج، ما، لا: بكاهد.

(6). آج، ما، لا: مناقض.

(7). گا، آد: بطلان.

(8). گا، آد: در عرف و غالب عادت آينده از اينكه دو جهت آيد.

صفحه : 86

بعضي گفتند: معني آن است كه تو را چيزي نفرمودند از قبل خداي- جل جلاله- جز دعوت با اسلام و بيان شرع، چنان كه ديگر پيغامبران را فرمودند. بعضي ديگر گفتند: آنچه او را گفتند و ديگر پيغامبران را از پيش او، آن است كه در آيت ذكر كرد، من قوله تعالي: إِن َّ رَبَّك َ لَذُو مَغفِرَةٍ وَ ذُو عِقاب ٍ أَلِيم ٍ، يعني تو را هم اينكه وعده [و]«1» وعيد فرمودند كه با خلقان بگوي كه ديگران را گفتند.

قتاده و سدي گفتند: آيت وارد است مورد تسليت و

تعزيه«2» رسول- عليه السلام-، يعني تو را همان مي گويند اينكه كافران كه [166- پ] ديگر پيغامبران را گفتند از تكذيب و جفا و«3» به انكار نبوت و جحد آيات و بينات، آنگه بر سبيل ترغيب و ترهيب گفت: خداي تو اي محمّد خداوند مغفرت و آمرزش است و خداوند عقابي«4» سخت مولم، تا هر كسي را به حق خود برساند.

آنگه گفت: وَ لَو جَعَلناه ُ قُرآناً أَعجَمِيًّا، گفت: اگر ما اينكه قرآن را اعجمي كردماني«5» به زبان عجم، يقال رجل اعجم و اعجمي اذا لم يكن فصيحا و ان كان من العرب. و رجل عجمي منسوب الي العجم و ان كان فصيح اللسان عالما بلغة العرب، و كذلك اعرابي و عربي. لَقالُوا، گفتندي اينكه كافران: لَو لا فُصِّلَت آياتُه ُ، چرا آيات«6» كتاب مفصل و مبين نيست! ءَ أَعجَمِي ٌّ وَ عَرَبِي ٌّ،«7» حفص خواند و حلواني عن هشام و إبن مجاهد عن قنبل، به يك همزه، علي الخبر، و«8» باقي قرا به دو همزه، علي الاستفهام، الا آن است كه كوفيان هر دو همزه محقق«9» خواندند مگر حفص و روح، و باقي قرا به تحقيق«10» اول و تليين دوم. و اهل مدينه، ميان هر دو همزه وصل«11» كردند به الفي و مدي، الا ورش و ابو عمرو. و آن كه به لفظ استفهام خواند، گفت:

چون مراد انكار است، «الف» استفهام در «الف» اعجمي برد و آن الف قطع است، يكي را تليين كرد براي تخفيف و آن الف اعجمي باشد. و اما آن كه هر دو محقق«12»

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(2). اساس: تعديه، با توجه به نسخه ما تصحيح شد.

(3). ما: ندارد، گا، لا، آد: و

انكار.

(4). گا، افزوده: هست.

(5). گا، آد: مي كرديم.

(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اينكه. [.....]

(7). گا، آد، افزوده: قرا در اينكه خلاف كردند.

(8). ما: اما.

(9). آج، ما، گا: مخفف، در اساس نيز با قلمي شبيه به متن به «مخفف» تبديل شده است، آد: به دو همزه مخفف.

(10). آج، ما، گا، آد: تخفيف.

(11). آج، ما، گا، لا، آد: فصل، در اساس نيز با قلمي متفاوت از متن به «وصل» تبديل شده است.

(12). آج، گا، آد: مخفف.

صفحه : 87

خواند، براي آن است كه اصل اينكه است. و آن كه فصل كرد براي كراهت اجتماع دو همزه كرد، و آن كه بر خبر خواند، گفت: معني آن است كه چرا چون پيغامبر عربي بود، قرآن اعجمي نبود، يا چرا پيغامبر اعجمي نبود و قرآن عربي تا در باب اعجاز بليغتر بودي!

سعيد جبير گفت: قريش بر سبيل تعنت گفتند: [167- ر] چرا اينكه قرآن را آياتش بعضي عربي نبود و بعضي عجمي! خداي تعالي آيت فرستاد: قُل هُوَ لِلَّذِين َ آمَنُوا هُدي ً وَ شِفاءٌ، بگوي اي محمّد؟ كه اينكه قرآن مؤمنان را لطفي و بياني و شفايي است. وَ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ فِي آذانِهِم وَقرٌ، گفت: آنان كه ايمان نداشتند، در گوشهاي ايشان گراني هست و اينكه قرآن كوري«1» بر ايشان، يعني به اينكه قرآن منتفع نمي شوند و آيات و ادلت او را تأمل و تفكر نمي كنند«2»، پنداري از«3» بينات او كراند و كوراند. و در شاذ خواندند: و هو عليهم عمي«4»، به كسر ميم، چنان كه وصف باشد بر مصدر«5» بمعني انه مشتبه عليهم ملتبس. گفت: اينكه قرآن بر ايشان كور«6» است، يعني اينكه كتاب بر ايشان مشتبه

است، پيدا نيست ايشان را از آن جا كه در او انديشه نمي كنند تا بدانند و عامه قرا خواندند: عمي، به فتح ميم علي المصدر و اختيار قراءت قراء است. أُولئِك َ يُنادَون َ مِن مَكان ٍ بَعِيدٍ، ايشان را ندا مي كنند از جايي دور، يعني به منزلت آنند كه از آن جا مي شنوند«7» و اگر مي شنوند، به شنيدن منتفع نمي شوند.

اينكه جمله مذمت و ملامت، كنايت است از آن كه تأمل نمي كنند، تا به منزلت كران و كوران و دوران اند. و نظاير اينكه در قرآن بسيار است.

وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ، ما موسي را كتاب داديم، يعني توريت. فَاختُلِف َ فِيه ِ، مختلف شدند در او، بعضي اقرار دادند و بعضي انكار كردند، بعضي ايمان آوردند و بعضي كافر شدند، همچنان كه با تو كردند و در عهد تو كردند، تا گمان نبري كه اينكه معني در حق تو است و بس. وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ، اگر نه آن است كه كلمتي و گفتاري سابق شده است از خداي تعالي كه تعجيل عقوبت نكند

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، آد، افزوده: است.

(2). ما: تفكر نمي كنند و تأمل.

(3). لا، افزوده: آيات و.

(4). ما: عم.

(5). آج، ما: نه مصدري، لا: نه مصدر، گا، آد: مصدر را.

(6). ما، گا، آد: كوري.

(7). آج، ما: آنند كه نمي شنوند، گا، آد: كه آن جااند كه نمي شنوند، لا: آن انداز كه آن جا كه نمي شنوند.

صفحه : 88

امت تو را در دنيا، في قوله: وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُعَذِّبَهُم [167- پ] وَ أَنت َ فِيهِم وَ ما كان َ اللّه ُ مُعَذِّبَهُم«1»- الآيه.

لَقُضِي َ بَينَهُم، ميان ايشان كار بگزاردي و عذاب بر ايشان فرود آوردي كه- علي كل حال- حكم

بر ايشان خواهد بود«2» نه ايشان را. وَ إِنَّهُم لَفِي شَك ٍّ مِنه ُ مُرِيب ٍ، آنگه گفت: اينان در شكي اند از اينكه عذاب و از اينكه حكم، شكي در ريبت و تهمت افگننده، يعني شكي با تهمت، يعني در خود شاك اند و تو را متهم مي دارند. شك مريب، اي، شك مع«3» ريبة و تهمة، من قولهم اراب الرجل اذا اتي بريبة. آنگه بيان عدل كرد، گفت:

مَن عَمِل َ صالِحاً فَلِنَفسِه ِ، هر كه او عملي صالح كند و كاري نيكو،«4» خود را كند وَ مَن أَساءَ فَعَلَيها، و هر كه بدي كند، بر خود كند، نه نفع صلاحش با غيري شود، نه مضرت فسادش«5»، بل مقصور باشد بر فاعلش. وَ ما رَبُّك َ بِظَلّام ٍ لِلعَبِيدِ، و خداي تو بر بندگان هيچ ظلم نكند. و«6» آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبره و آن كه جزا جز بر عمل نيست و خداي تعالي خالق و فاعل ظلم نيست و ثواب و عقاب جز به استحقاق نباشد.

إِلَيه ِ يُرَدُّ عِلم ُ السّاعَةِ، سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند: يا محمّد؟ اگر تو پيغامبري بگوي ما را تا قيامت كي خواهد بودن! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت: إِلَيه ِ يُرَدُّ عِلم ُ السّاعَةِ، علم قيامت را مرد و مرجع با خداي است، يعني جز خداي نداند. وَ ما تَخرُج ُ مِن ثَمَرات ٍ«7»آنها ما «8» است. و «اكمام»، جمع «كم» باشد و آن ظرف و وعاء ميوه بود، و منه كم الانسان و كم الثمرة كفراة. وَ ما تَحمِل ُ مِن أُنثي، و بار برنگيرد هيچ ماده و بار ننهد الا به علم او. و «من» نيز زيادت است [168- ر] اينكه جا، يعني اينكه چيزها جز

خداي نداند و يجري مجري قوله: إِن َّ اللّه َ عِندَه ُ عِلم ُ السّاعَةِ«9»- الآيه. وَ يَوم َ يُنادِيهِم، يعني، اذكر يا

-----------------------------------

(1). سوره انفال (8) آيه 33. [.....]

(2). لا: بودن.

(3). آج، ما، گا، لا: معه.

(4). آب، آج، ما، گا، لا افزوده: كند.

(5). گا، آد، افزوده: به غيري رسد.

(6). گا، آد: اينكه.

(7). اساس: ثمرة، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(8). آج: غايب.

(9). سوره لقمان (31) آيه 34.

صفحه : 89

محمّد؟ ياد كن آن روز كه خداي تعالي ندا كند اينكه كافران را و گويد: كجااند انبازان من كه شما دعوي كردي با من در الهيت و ايشان را عبادت كردي بدون من!

قالُوا، جواب دهند و گويند: آذَنّاك َ، ما بگفتيم و خبر داديم تو را كه ما را گواهي نيست بر آن دعوي كه در دنيا كرديم. يعني، ما پنداشتيم در دار دنيا كه اينان گواهان ما خواهند بودن. امروز بديديم و بدانستيم و ما را علم ضروري حاصل آمد، معلوم شد كه اينان گوايي نخواهند دادن براي ما«1».

وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَدعُون َ مِن قَبل ُ، گم شود از ايشان آنچه در دنيا آن را پرستيده باشند و خوانده. وَ ظَنُّوا ما لَهُم مِن مَحِيص ٍ، و گمان برند كه ايشان را معدلي و محيصي و مفري نباشد از عذاب خداي. و ظن در آيت به معني يقين است يعني بدرست بدانند كه ايشان را از عذاب خداي جاي گريز«2» نيست.

لا يَسأَم ُ الإِنسان ُ مِن دُعاءِ الخَيرِ، آنگه گفت: از عادت و خوي آدمي آنست كه از دعا خير سير نشود. اضافت مصدر كرد با مفعول و اگر كلام بشرح بودي، تقدير اينكه است كه من دعائه الخير، از آن كه

براي خود از خداي خير خواهد. وَ إِن مَسَّه ُ الشَّرُّ، و اگر رنجي و بلايي و آفتي رسد او را، فَيَؤُس ٌ قَنُوطٌ، نوميدي باشد از رحمت خداي تعالي، وصف ضعف يقين او مي كند.

وَ لَئِن أَذَقناه ُ، گفت: و اگر چنان باشد كه ما او را رحمتي بچشانيم، مِن بَعدِ ضَرّاءَ، از پس نكبت و رنج و بيماري و درويشي [168- پ] كه به او رسيده باشد، لَيَقُولَن َّ هذا لِي«3»، اينكه خود مراست و نصيب من است و مرا خواست بودن، و اينكه عمل«4» من است و من سزاي اينم. وَ ما أَظُن ُّ السّاعَةَ قائِمَةً، و نمي پندارم كه قيامت بر خواهد خاست. وَ لَئِن رُجِعت ُ إِلي رَبِّي، و اگر چنان كه مرا با پيش خداي برند، بر زعم مسلمانان، إِن َّ لِي عِندَه ُ لَلحُسني، مرا به نزديك او به از اينكه و نيكوتر از اينكه باشد.

إبن شبرمه«5» روايت كرد از حسن«6»، محمّد بن علي بن ابي طالب، گفت: كافر از«7»

-----------------------------------

(1). گا، آد: گواهي براي ما نمي دهند.

(2). آج، ما: از عذاب خداي گزير، گا، آد: جاي گزير.

(3). آج، ما، گا، لا، آد: افزوده: گويد.

(4). آج، ما، گا، لا، آد: به عمل.

(5). اساس نقطه ندارد، به قياس ديگر نسخه ها خوانده شد.

(6). آج، ما: ندارد، لا: حسن بن، آد: حسن بصري. [.....]

(7). لا: در، آد: ندارد.

صفحه : 90

ميان دو آرزوست: يكي در دنيا، يكي در آخرت. اما آرزوي دنياش اينكه است: إِن َّ لِي عِندَه ُ لَلحُسني، اگر مرا با پيش خداي برند، مرا آن جا نيكوتر«1» باشد. و اما تمناي آخرت قوله: يا لَيتَنِي كُنت ُ تُراباً«2»، آنگه حق تعالي گفت: فَلَنُنَبِّئَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا، گفت: خبر دهيم كافران را به

آنچه كرده باشند و بچشانيم ايشان را از عذابي سخت درشت.

وَ إِذا أَنعَمنا عَلَي الإِنسان ِ، گفت: چون ما بر آدمي نعمتي كنيم، أَعرَض َ، روي بگرداند، وَ نَأي بِجانِبِه ِ، و جانب خود از ما دور دارد، خويشتن را چون مستغني دارد و ما را فراموش كند. وَ إِذا مَسَّه ُ الشَّرُّ، چون رنجي و آفتي به او رسد، فَذُو دُعاءٍ عَرِيض ٍ، خداوند دعايي باشد پهن. و عرب طول و عرض در جاي كثرت بكار دارند، يقال: اطال الكلام و أعرض«3» اذا اكثر.

قُل أَ رَأَيتُم إِن كان َ مِن عِندِ اللّه ِ، بگوي اي محمّد؟ بيني و داني كه اگر اينكه قرآن از نزديك خداي باشد چنان كه، مي گوييم، ثُم َّ كَفَرتُم بِه ِ، آنگه شما به او كافر شده باشي، مَن أَضَل ُّ مِمَّن هُوَ فِي شِقاق ٍ بَعِيدٍ، كه باشد گمراهتر از آن كس كه او در ضلال و گمراهي باشد و عصياني و مخالفتي دور از صلاح! و «الشقاق»، المشاقة و هي«4» [169- ر] المخالفة، من الشق و هو الفتق. و شق الشي ء نصفه، فعل به معني مفعول، و منه

قول علي- عليه السلام: كثرة الوفاق نفاق و كثرة الخلاف شقاق.

و اينكه طريقتي است از طريقتهاي جدل كه آن را طريقت احتياط گويند. خداي تعالي مناظره بياموخت رسولش را بر اينكه طريقت، گفت«5»: بگوي اي محمّد اينكه كافران را كه اگر اينكه قرآن از قبل خداي است و حق است، آنگه شما به او كافر شوي در جهان، از شما گمراه تر كه باشد«6»!

آنگه حق تعالي گفت: سَنُرِيهِم آياتِنا فِي الآفاق ِ، گفت: با ايشان«7» نماييم آيات و بينات ما در آفاق و اطراف عالم، وَ فِي أَنفُسِهِم، و در نفس ايشان.

عبد اللّه عباس

گفت: في الافاق، يعني آثار امتان گذشته و در نفس ايشان به

-----------------------------------

(1). ما، لا: به، گا، آد: بهتر.

(2). سوره نبأ (78) آيه 40.

(3). آج، ما، گا، لا، آد: اعرضه.

(4). «و هي» در اساس دو بار تكرار شده است.

(5). آج، ما: كه.

(6). اساس، آب: كباشد.

(7). ما، گا: ما به ايشان، آد: گفت: به ايشان.

صفحه : 91

بيماري«1» و بليات. سدي گفت و المنهال بن عمرو«2»: في الافاق، يعني در اقطار و جوانبي كه ما مي گشاييم بر رسول ما، و في انفسهم، در فتح مكه. قتاده گفت:

في الافاق، در وقايعي كه خداي را بود در امم گذشته، و في انفسهم، در تنهاي ايشان روز بدر. عطا و إبن زيد گفتند: في الافاق، في اقطار الارض و السماء من الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الاشجار و الانهار و البحار و الامطار، آياتي هست كه ما را هست در جوانب زمين و آسمان، در آسمان از ماه و آفتاب و ستارگان و باد و باران، و در اقطار زمين از كوهها و جويها و درياها و درختان و انواع نبات. و في انفسهم، در تنهاي ايشان از لطيفه صنعت و بديع حكمت و حسن صورت و ترتيب تأليف و احكام خلقت و آنچه آفريد در ظاهر و باطن او از حواس پنج«3»، و عروق متصل و مدخل و مخرج [169- پ] طعام و شراب، كه طعام و شراب به يك مدخل فرو مي شود و از دو مخرج بيرون مي آيد، و آنچه تناول كند از طعام و شراب، بهري به«4» قوت او مي شود و بهري به اجزاي جسم او و بهري ثفل«5» مي شود، و هر نصيبي به

جانبي مي رود به تقدير مقدر- جل جلاله.

اهل اشارت گفتند في قوله: سَنُرِيهِم آياتِنا فِي الآفاق ِ وَ فِي أَنفُسِهِم، او را در آفاق آياتي است و در نفس«6» آياتي است كه آن عالم كبري است و اينكه عالم صغري.

و بعضي علما گفتند: آن عالم صغري است و اينكه عالم كبري، چه آن جماد است و اينكه حي«7»، و اينكه جا معاني است كه آن جا نيست تا تو گاه در آن نظر كني و از آن عبرت گيري و گاه در اينكه تفكر كني و بدو متذكر شوي، در آفاقت آياتي پيدا گردد و در انفس بيناتي كه در هر يكي از آن كه نظر كني تو را از سهلتر«8» طريقي بدو رساند. في الافاق شمس و قمر و في الانفس حس و فكر، في الافاق كواكب و نجوم، و في الانفس عجايب و علوم، في الافاق سحايب و غيوم، و في الانفس مصايب و غموم، في الافاق بروق خاطفة و في الانفس عروق واجفة، في الافاق ثلوج و امطار و في الانفس حوائج و أوطار، في الافاق رياح هبابة و في الانفس ارواح منسابة، في

-----------------------------------

(1). آج، گا، آد: بيماري.

(2). گا، آد: سدي و منهال بن عمرو گفتند.

(3). گا، آد: پنجگانه.

(4). گا. به مدد، آد: مدد.

(5). آج: به سفل، ما: سفل.

(6). آج، ما، گا، لا، آد: انفس [.....]

(7). گا: جان.

(8). گا، آد: آن به آسان تر.

صفحه : 92

الافاق جبال شامخة و في الانفس آمال راسخة، في الافاق عيون نابعة و في الانفس عيون دامعة، في الافاق نخيل و اشجار و في الانفس شعور و أبشار، في الافاق دور و قصور و في الانفاس نحور و صدور،

في الافاق جواهر و معادن و في الانفس ظواهر و بواطن، في الافاق زروع و نبات و في الانفس خشوع و ثبات، [170- ر] في الافاق انهار و بحار و في الانفس اسرار و جهار، في الافاق شدة و رخاء و في الانفس بخل و سخاء، في الافاق ربيع و خريف و في الانفس وضيع و شريف، في الافاق حر و برد و في الانفس حر و عبد، في الافاق سيل و ليل و في الانفس ميل و نيل. از اينكه جمله در هر چه خواهي نظر كن كه در او آيتي و دلالتي و علامتي«1» هست.

و للّه في كل تحريكة و تسكينة ابدا شاهد

و في كل شي ء له اية تدل علي انه واحد

اول در خود نگر تا خود را بشناسي تا«2» خود شناسي تو را به حق«3» رساند كه:

من عرف نفسه فقد عرف ربه

، خود را به عبوديت بشناس تا حق را به ربوبيت بشناسي. هر چه«4» خود را به نشناسي«5» او را به شناسي«6» كه:

اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه

، هر چند در اينكه شناخت غريق تر باشي«7» در آن معرفت غريق تر باشي. گاه در آفاق عالم تفكر كن، گاه در نفس خود نظر كن تا تغير آن و اختلاف اينكه تو را به معرفت صانعي رساند مغير نه مغير، مقدر نه مقدر، مخالف نه مختلف«8»، تا بداني كه هر چه جز اوست به خلاف اوست، او مخالف ساير اشياست از آن جا كه اوست، بمقارنته بين الاشياء [علم]«9» ان لا قرين له، و بمضادته بين المتضادات علم ان لا ضد له، ضاد الظلمة بالنور، و الصرد«10» بالحرور، و البلة بالجمود، في كلام طويل

لامام جليل.

الخلق مجتمع طورا و مفترق و الحادثات فنون ذات اطوار

لا تعجبين«11» من الأضداد إذ جمعت فاللّه يجمع بين الماء و النار

[170- پ] از آيات آفاق، فصول چهار: صيف و شتا و ربيع و خريف، و از آيات

-----------------------------------

(1). آج، گا، لا، آد، افزوده: و بينتي، در اساس نيز كلمه اي قريب به اينكه، با خطي متفاوت از متن در بالاي سطر افزوده شده است.

(2). گا، آد: كه.

(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: شناسي.

(4). گا: هر قدر.

(6- 5). آج، ما، گا، لا، آد: بشناسي.

(7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: شناسي.

(8). گا، آد: موافق نه مخالف و مختلف.

(9). به قياس با آج و اتفاق نسخه بدلها افزوده شد.

(10). گا، لا، آد: البرد.

(11). گا، لا، آد: تعجن.

صفحه : 93

انفس، طباع«1» چهار: صفرا و سودا و بلغم و خون. در آفاق چهار باد پديد كرد: شمال و جنوب و صبا و دبور، در انفس، چهار باد: مجريه«2» و ممسكه و هاضمه و دافعه، تا يكي براند«3»، يكي بدارد، يكي هضم كند يكي دفع كند.

در آفاق، چهار جوي پديد كرد: جيحون و سيحون و نيل و فرات، در انفس چهار جوي پديد كرد: اكحل و قيفال و باسليق و ابطي«4». در آفاق، نبات الوان پديد كرد، از: زرد و سبز و سرخ و سياه و سپيد و لعل و كبود، در انفس، شعور الوان پديد كرد، از: سياه و سپيد و احمر و اشقر و اشهب و اصهب. در آفاق، چهار چشمه به چهار طبع«5» پديد كرد: ملح و عدب و زعاق و منتن، در انفس، همچنين چهار چشمه پديد كرد: ملح در چشم، زعاق در«6»

گوش، عذب در دهن، منتن در بيني. از آيات آفاق، قِطَع ٌ مُتَجاوِرات ٌ«7»، بهري نبات روياند بهري نه، همچنين در انفس بر يك جاي از تن آدمي بهري موي روياند و بهري نه. در آفاق آتش پديد كرد، در انفس آتشي در جگر نهاد و يكي در طحال و يكي در دل و يكي در معده. در آفاق معادن مختلف پديد كرد، در انفس، حواس پنج«8» نهاد، از: سمع و بصر و شم و ذوق و لمس. از آيات آفاق، ابر است كه گاهي ببارد و گاهي نه«9»، در انفس«10» شم پديد كرد كه گاهي بگريد و گاهي نه.

از آيات آفاق، ستارگان هفت«11» در افلاك خود«12»، و از آيات نفس«13» اعضا هفت«14»:

سمع در انسان بمثابت زحل كرد در آسمان و او را دو برج نهاد: يكي جدي و يكي«15» دلو، لا جرم در بر«16» آن سمع، در دو [171- ر] برج نهاد و آن دو گوش است. بصر در

-----------------------------------

(1). گا، آد: طبايع.

(2). آج: مجذيه، ما: مجز به، گا، لا: جاذبه، آد: جاذبه و ماسكه. [.....]

(3). ما: برآيد، گا، لا، آد: برآرد.

(4). ما: ابطحي.

(5). ما، گا، لا، آد: طعم.

(6). لا، افزوده: دو.

(7). مأخوذ از سوره رعد (13) آيه 4.

(8). گا، آد: پنجگانه.

(9). گا، لا، آد: نبارد.

(10). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: چشمه.

(11). گا، آد: سبعه.

(12). گا، آد: نهاد.

(13). آج، ما، گا، لا، آد: انفس.

(14). گا: سبعه، لا: هفتگانه.

(15). گا، آد: ديگر.

(16). آج، گا، لا، آد: برابر، ما: سمع در برابر آن در، در اساس كلمه «آن» دو بار تكرار شده، كه با قلمي قريب به متن روي اولي خط كشيده شده است. [.....]

صفحه : 94

انسان«1»،

بمثابت مشتري است در آسمان، و او را در دو برج كرد: يكي قوس و يكي حوت، همچنين بصر در دو چشم نهاد. شم در انسان بمنزلت مريخ كرد در آسمان و او را دو برج نهاد: يكي عقرب، يكي حمل، همچنين شم در [ممر]«2» دو بيني نهاد.

ذوق در انسان بمنزلت زهره كرد در آسمان و آن را دو برج كرد: يكي ثور و يكي ميزان. همچنين ذوق در دو جاي نهاد: از لهات«3» و لسان. لمس در انسان بمنزلت عطارد كرد در آسمان، و او را دو برج نهاد: يكي سنبله، يكي جوزا، همچنين لمس در دو دست«4» نهاد.

نطق در انسان بمنزلت آفتاب كرد در آسمان، و آن را يك برج كرد و آن اسد است، همچنين نطق را يك آلت نهاد از زبان«5». كتابت در انسان بمنزلت قمر است«6» در آسمان، و آن را يك برج نهاد و آن سرطان«7»، همچنين كتابت در دست راست نهاد بر غالب عادت. از آيات آفاق، آفتاب تابان از قطب آسمان، و از آيات انفس نور معرفت در دل مرد خداي دان، بل اينكه فاضل تر از آن، كه«8»:

إن شمس النهار تغيب«9» بالليل و شمس القلوب ليس تغيب

و از آيات آفاق ماه و ستارگان، گاه ماه به زيادت، گاه به نقصان. در برابر آن علوم نهاد در انسان: علم توحيد براي اديان و علم فقه براي اركان و علم طب براي ابدان و علم نجوم براي ازمان و علم نحو براي تقويم لسان، علم رياضت براي حيوان، علم سياست براي سلطان، علم صحبت«10» براي اخوان، و هذا خطب يطم«11» و امر لا يتم، عمر برسد«12» و او

بنرسد، عدالي ما كنت فيه.

حَتّي يَتَبَيَّن َ لَهُم، [171- پ] تا پيدا شود ايشان را كه آن حق است و از خداي است- جل جلاله- چه اگر نه چنين بودي، بر يك وتيرت و نسق نماندي بل مختلف شدي، يعني اينكه آيات و ادلت حق است و از خداي است، و قيل: أَنَّه ُ، يعني«13»،

-----------------------------------

(1). گا، آد: انفس.

(2). در اساس زير وصالي رفته، از آج گذاشته شد.

(3). گا، آد: لبها.

(4). لا: دو كف.

(5). ما: و آن زبان است، گا، آد: كه آن زبان است.

(6). آج، ما، گا، آد: كرد.

(7). آج، ما، افزوده: است، آد: برج داد از سرطان.

(8). گا، آد: كما قال الشاعر.

(9). گا، لا، آد: تغرب.

(10). ما: نصيحت.

(11). آج: خطبتم، ما: خاطب.

(12). گا، آد: به پايان رسد.

(13). گا، آد: طريقة.

صفحه : 95

الاسلام، گفتند: ضمير راجع است با دين مسلماني، يعني تا بدانند كه دين مسلماني حق است. و گفتند: مراد قرآن است، گفت: بداني كه قرآن حق است و از قبل خداي است- جل جلاله- و گفتند: محمّد است- صلي اللّه عليه و آله«1». أَ وَ لَم يَكف ِ بِرَبِّك َ، كفايت نيست اي محمّد كه خداي تو گواه است بر همه چيزها! و جار مجرور در جاي«2» فاعل «كفي» است در محل رفع، و «انه» و ما بعده در محل نصب بوقوع الكفاية عليه. و «كفي» را دو مفعول بايد: مفعول اول محذوف است و تقدير اينكه است: او لم يكفك ربك«3» كونه شهيدا علي كل شي ء.

آنگه گفت: أَلا إِنَّهُم فِي مِريَةٍ، ايشان يعني كافران در شك اند از لقاء ثواب و عقاب خداي تعالي. أَلا إِنَّه ُ، الا و خداي تعالي عالم است به همه چيزي و

عالمي«4» او به همه چيزها محيط است. و محيط در جاي ديگر به معني قادر آمد، في قوله:إن به وَ اللّه ُ مِن وَرائِهِم مُحِيطٌ«5»، يعني در قبضه قدرت اواند، از آن جا بيرون نتوانند شدن. پس«6» دو معني دارد: يكي عالمي، يكي قادري، و در عالمي فرمود: ... وَ أَن َّ اللّه َ قَد أَحاطَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عِلماً«7».

-----------------------------------

(1). ما، لا: عليه السلام. [.....]

(2). لا: به جاي.

(3). آج: او لم يكف ربك، ما، لا، آد: او لم يكف بربك.

(4). گا، آد: علم.

(5). سوره بروج (85) آيه 20.

(6). آج، ما، گا، افزوده: او.

(7). سوره طلاق (65) آيه 12.

صفحه : 96

سورة حم عسق

«1» و قيل: حم الشريعة اينكه «2» سورت مكي است و پنجاه و سه آيت است در عدد كوفيان، و پنجاه در عدد بصريان و مدنيان «3». و هشتصد و شصط«4» و شش كلمت است، و سه هزار و پانصد و هشتاد و هشت حرف است.

و روايت است از ابو امامه، از ابي كعب كه رسول- صلي اللّه عليه و آله- [172- ر] گفت: هر كه او حم عسق بخواند، از جمله آنان باشد كه فرشتگان بر او صلات «5» فرستند و براي او استغفار كنند و رحمت خواهند«6».

[سوره الشوري (42): آيات 1 تا 20]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

حم (1) عسق (2) كَذلِك َ يُوحِي إِلَيك َ وَ إِلَي الَّذِين َ مِن قَبلِك َ اللّه ُ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (3) لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ وَ هُوَ العَلِي ُّ العَظِيم ُ (4)

تَكادُ السَّماوات ُ يَتَفَطَّرن َ مِن فَوقِهِن َّ وَ المَلائِكَةُ يُسَبِّحُون َ بِحَمدِ رَبِّهِم وَ يَستَغفِرُون َ لِمَن فِي الأَرض ِ أَلا إِن َّ اللّه َ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيم ُ (5) وَ الَّذِين َ اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ أَولِياءَ اللّه ُ حَفِيظٌ عَلَيهِم وَ ما أَنت َ عَلَيهِم بِوَكِيل ٍ (6) وَ كَذلِك َ أَوحَينا إِلَيك َ قُرآناً عَرَبِيًّا لِتُنذِرَ أُم َّ القُري وَ مَن حَولَها وَ تُنذِرَ يَوم َ الجَمع ِ لا رَيب َ فِيه ِ فَرِيق ٌ فِي الجَنَّةِ وَ فَرِيق ٌ فِي السَّعِيرِ (7) وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَجَعَلَهُم أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِن يُدخِل ُ مَن يَشاءُ فِي رَحمَتِه ِ وَ الظّالِمُون َ ما لَهُم مِن وَلِي ٍّ وَ لا نَصِيرٍ (8) أَم ِ اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ أَولِياءَ فَاللّه ُ هُوَ الوَلِي ُّ وَ هُوَ يُحي ِ المَوتي وَ هُوَ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (9)

وَ مَا اختَلَفتُم فِيه ِ مِن شَي ءٍ فَحُكمُه ُ إِلَي اللّه ِ ذلِكُم ُ اللّه ُ رَبِّي عَلَيه ِ تَوَكَّلت ُ وَ إِلَيه ِ أُنِيب ُ (10) فاطِرُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ جَعَل َ لَكُم مِن أَنفُسِكُم أَزواجاً وَ مِن َ الأَنعام ِ أَزواجاً

يَذرَؤُكُم فِيه ِ لَيس َ كَمِثلِه ِ شَي ءٌ وَ هُوَ السَّمِيع ُ البَصِيرُ (11) لَه ُ مَقالِيدُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ يَبسُطُ الرِّزق َ لِمَن يَشاءُ وَ يَقدِرُ إِنَّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (12) شَرَع َ لَكُم مِن َ الدِّين ِ ما وَصّي بِه ِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوحَينا إِلَيك َ وَ ما وَصَّينا بِه ِ إِبراهِيم َ وَ مُوسي وَ عِيسي أَن أَقِيمُوا الدِّين َ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيه ِ كَبُرَ عَلَي المُشرِكِين َ ما تَدعُوهُم إِلَيه ِ اللّه ُ يَجتَبِي إِلَيه ِ مَن يَشاءُ وَ يَهدِي إِلَيه ِ مَن يُنِيب ُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَهُم ُ العِلم ُ بَغياً بَينَهُم وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي لَقُضِي َ بَينَهُم وَ إِن َّ الَّذِين َ أُورِثُوا الكِتاب َ مِن بَعدِهِم لَفِي شَك ٍّ مِنه ُ مُرِيب ٍ (14)

فَلِذلِك َ فَادع ُ وَ استَقِم كَما أُمِرت َ وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم وَ قُل آمَنت ُ بِما أَنزَل َ اللّه ُ مِن كِتاب ٍ وَ أُمِرت ُ لِأَعدِل َ بَينَكُم ُ اللّه ُ رَبُّنا وَ رَبُّكُم لَنا أَعمالُنا وَ لَكُم أَعمالُكُم لا حُجَّةَ بَينَنا وَ بَينَكُم ُ اللّه ُ يَجمَع ُ بَينَنا وَ إِلَيه ِ المَصِيرُ (15) وَ الَّذِين َ يُحَاجُّون َ فِي اللّه ِ مِن بَعدِ ما استُجِيب َ لَه ُ حُجَّتُهُم داحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِم وَ عَلَيهِم غَضَب ٌ وَ لَهُم عَذاب ٌ شَدِيدٌ (16) اللّه ُ الَّذِي أَنزَل َ الكِتاب َ بِالحَق ِّ وَ المِيزان َ وَ ما يُدرِيك َ لَعَل َّ السّاعَةَ قَرِيب ٌ (17) يَستَعجِل ُ بِهَا الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِها وَ الَّذِين َ آمَنُوا مُشفِقُون َ مِنها وَ يَعلَمُون َ أَنَّهَا الحَق ُّ أَلا إِن َّ الَّذِين َ يُمارُون َ فِي السّاعَةِ لَفِي ضَلال ٍ بَعِيدٍ (18) اللّه ُ لَطِيف ٌ بِعِبادِه ِ يَرزُق ُ مَن يَشاءُ وَ هُوَ القَوِي ُّ العَزِيزُ (19)

مَن كان َ يُرِيدُ حَرث َ الآخِرَةِ نَزِد لَه ُ فِي حَرثِه ِ وَ مَن كان َ يُرِيدُ حَرث َ الدُّنيا نُؤتِه ِ مِنها وَ ما لَه ُ فِي الآخِرَةِ مِن نَصِيب ٍ (20)

«7»

[ترجمه]

چونين«8» وحي كند به تو و به آنان كه از پيش

تو بودند، خداي عزيز«9» محكم كار.

او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و او بزرگوار و بزرگ است.

-----------------------------------

(1). گا: الشوري، ثلاث و خمسون آيات.

(2). ما: بداني كه اينكه، گا، لا، آد: بدان كه اينكه.

(3). ما: مدينيان.

(4). كذا در اساس و آب، آج، ما، لا: شصت، گا: ندارد.

(5). گا، لا، آد: صلوات.

(6). ما، افزوده: قوله تعالي.

(7). آج، افزوده: اسم سورت است يا غير آن.

(8). ما، لا: چنين. [.....]

(9). ما: غالب.

صفحه : 97

«1»

نزديك بود آسمانها كه بشكافد از بالاي آن و فريشتگان تسبيح مي كنند به سپاس«2» خدايشان و آمرزش مي خواهند براي آنان كه در زمين اند، خداي، اوست كه آمرزنده و بخشاينده است.

و آنان كه گرفتند از فرود او«3» دوستان، خداي نگاهبان است بر ايشان و نيستي تو بر ايشان و كيل.

و همچنين وحي كرديم به تو قرآني تازي تا بترساني«4» اهل مكه را و آن را كه پيرامن آن است و بترساني از روز قيامت. شك نيست در او، گروهي در بهشت باشند و گروهي در دوزخ.

[172- پ] و اگر خواهد خداي كند ايشان را يك گروه«5» و لكن در آرد آن را كه خواهد در رحمتش، و ستمكاران نباشد ايشان را از ياري و نه ياوري.

بل گرفتندي از جز او دوستان، خداي اوست كه خداوند است و او زنده كند مردگان را و او بر همه چيز تواناست.

آنچه خلاف كني«6» در آن از چيز، حكم آن به خداي است، آن خداي شماست خداي من، بر او توكل كردم و با او شدم«7».

آفريدگار آسمانها و زمين كرد

-----------------------------------

(1). اساس: ينفطرن، كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(2). ما: ستايش، لا: ثناي.

(3). ما: جز،

لا: بغير از خداي.

(4). لا: بيم كني.

(5). ما: امت.

(6). لا: كرديد.

(7). ما: شوم، لا: باز مي گردم.

صفحه : 98

براي شما از نفسهاي«1» شما همسران«2» و از چهار پايان جفتان، مي آفريند شما را در وي، نيست مانند او چيزي و او شنوا و بيناست.

او راست كليدهاي آسمانها و زمين، بگستراند روزي آن را كه خواهد و تنگ كند، كه او به همه چيزي داناست.

[173- ر] بنهاد براي شما از دين آنچه اندر [ز]«3» كرد به آن نوح را و آنچه وحي كرديم ما به تو و آنچه اندرز كرديم به آن ابراهيم را و موسي را و عيسي را كه بپاي داري دين را و پراگند«4» مشوي در او، بزرگ آمد بر بت پرستان آنچه تو«5» مي خواني به آن، خداي برگزيند به او آن را كه خواهد و ره نمايد به خود آن را كه باز گردد«6».

و پراگنده نشوند الا از پس آن كه آمد به ايشان دانش بظلم ميان ايشان و اگر نه سخني است كه در پيش افتاده است از خداي تو تا به وقتي نام زد«7»، حكم كردندي ميان ايشان و آنان كه ميراث به ايشان دادند كتاب از پس ايشان در شكي«8» اند از او شك فگننده.

با آن خوان و راست باش«9» چنان كه فرمودند تو را، پيروي«10» مكن هواي«11» ايشان را، بگوي گرويدم به آنچه فرستاد

-----------------------------------

(1). ما: تنهاي.

(2). ما: جفتان.

(3). به قرينه چند كلمه بعد و ضبط «ما» گذاشته شد.

(4). ما، لا: پراگنده.

(5). ما: بر.

(6). ما: به او آن كه وا او گردد. [.....]

(7). ما، لا: نام زده.

(8). ما: شك.

(9). ما: بابست، لا: مستقيم باش.

(10). ما: پسروي.

(11). ما: هواهاي، لا: اهواي.

صفحه : 99

خداي از كتاب و فرمودند مرا تا داد كنم ميان شما، خداي، خداي ما و شماست، ما راست كارهاي ما و شما راست كارهاي شما، نيست حجتي ميان ما و ميان شما، خداي گرد آرد ميان ما و با اوست بازگشتن.

و آنان كه حجت انگيزند در خداي از پس آن كه اجابت كردند او را حجت ايشان باطل باشد [نزد خدايشان]«1» و بر ايشان باشد خشمي و ايشان را بود عذابي سخت.

[173- پ] خداي است كه بفرستاد قرآن«2» براستي و ترازو و چه داني تو همانا قيامت نزيك«3» است.

شتابزدگي مي كنند به آن، آنان كه نگرويده اند و آنان كه گرويده اند مي ترسند از آن و مي دانند كه آن حق است، الا و آنان كه جدل و خصومت كنند در قيامت در گمراهي اند دور.

خداي لطف كننده است به بندگانش، روزي دهد آن را كه خواهد و او دانا و بي همتاست.

هر كه خواهد كشت آخرت، بيفزاييم او را در كشتش«4» و هر كه خواهد كشت دنيا بدهيم او را از آن و نباشد او را در آخرت بهري«5».

قوله تعالي: حم عسق، اختلاف مفسران برفت در حم. اما آنچه در اينكه آيت گفته اند:

ارطاة بن المنذر گفت: مردي بنزديك عبد اللّه عباس آمد و از او پرسيد كه حم عسق چه باشد«6»! و حذيفة بن اليمان حاضر بود، عبد اللّه عباس جواب نداد. ديگر باره

-----------------------------------

(1). ترجمه عبارت «عند ربهم» كه در حاشيه اساس آمده از متن ساقط است، از ما افزوده شد.

(2). ما، لا: كتاب.

(3). چنين است در اساس و آب. نزيك/ نزديك، ظاهرا با ادغام دو حرف قريب المخرج، ما، لا: نزديك.

(4). ما: كشت او.

(5). ما: بهره، لا:

از نصيبي و بهره اي.

(6). اساس، آب: جباشد.

صفحه : 100

بپرسيد، جواب نداد. بار سديگر«1» حذيفه گفت: من تو را خبر دهم، بدان كه اينكه در مردي فرو«2» آمد نام او عبد الاله، او«3»، عبد اللّه بر بهري جويهاي مشرق فرود آمد«4» آن جا دو مدينه بنا كنند«5» بر كنار آن جوي چنان كه جوي از ميان هر دو فاصل باشد، چون خداي تعالي [174- ر] خواهد تا زوال ملك ايشان كند و دولت ايشان ببرد، آتشي بفرستد به شب و يك مدينه بسوزد چنان كه از او هيچ اثر نماند. اهل اينكه مدينه ديگر از آن به تعجب فرو مانند، بر ديگر روز جمله جباران آن ولايت در اينكه مدينه ديگر حاضر آيند به نظاره اينكه مدينه سوخته. خداي تعالي بفرمايد تا خسف كنند ايشان را، آن مدينه ديگر به زمين فرو شود با هر كه در او باشد فذلك قوله: حم عسق يعني، حم عزيمة من اللّه و سنة و قضاء، انداخته شد عزمي و سنتي و قضايي از خداي تعالي.

و قيل: حم عسق، «عين» عدلا منه، «سين» به معني سيكون، «قاف» واقع بهما، اي، بالمدينتين. و مانند«6» خبري است كه جرير بن عبد اللّه روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: مدينه اي بنا كند ميان دجله و دجيل و قطربل و صرات، جباران اهل زمين آن جا مجتمع شوند و جز آن«7»، و مالهاي عالم آن جا جمع كنند، خداي تعالي آن شهر به زمين فرو برد با اهلش، آن دو«8» زمين زودتر رود«9» از آن كه ميخ آهن«10» در زمين نرم.

و گفتند عبد اللّه مسعود«11» خواند: (حم سق)،- بي عين- و گفت:

«سين»، هر امتي اند كه رفتند. و «قاف»، هر فرقتي اند كه خواهند آمدن. و در مصحف عبد اللّه مسعود، عين نيست.

عكرمه گفت، نافع الازرق عبد اللّه عباس را پرسيد از حم عسق، گفت: «حا»، حلم خداي است، و «ميم» مجد اوست، و «عين» علم اوست، و «سين» سناي اوست، و «قاف» قدرت است. خداي تعالي به اينكه چيزها«12» قسم ياد كرد.

و ابو الجوزا روايت كرد از عبد اللّه عباس كه گفت: «عين»، عذاب، «سين»، [174- پ]

-----------------------------------

(1). ما، گا، آد: با رسيم، آج: ديگر باره.

(2). آج، ما، گا، آد: فرود.

(3). گا، آد: يا . [.....]

(4). ما، گا، لا، آد: آيد.

(5). ما: دو مدينه كند.

(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اينكه

(7). آج، ما، گا، لا: خزاين، آد: جز اينكه.

(8). آج، ما، گا، آد: در.

(9). لا: روند.

(10). آج، ما: آهنين.

(11). لا: عباس.

(12). آج، ما: حرفها، لا افزوده: حكم كرد و.

صفحه : 101

مسخ، «قاف»، قذف. و بيان اينكه قول خبري است كه از رسول- عليه السلام- [روايت كردند]«1» كه چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السلام- دلتنگ شد، گفتند: يا رسول الله؟ چرا دلتنگي! گفت: مرا«2» خبر دادند به بلايي كه به امت من فرود آيد«3»، خسف و مسخ و قذف و آتشي كه ايشان را جمع كند و بادي كه ايشان را در دريا ريزد و آياتي و علاماتي و بياني«4» به نزول عيسي و خروج دجال.

شهر بن حوشب گفت و عطا بن ابي رباح: كالزاري«5» باشد كه عزيز در او ذليل شود و ذليل در او عزيز شود و آن كالزار«6» در قريش باشد آنگه با عرب«7» افتد«8» آنگه با عجم افتد آنگه تا به خروج

دجال برسد.

عطاء، گفت «ح»«9»: حربي باشد ميان«10» مكه و قحطي«11» كه ايشان مردار بخورند و استخان«12» مردگان. «م»، از ملكي كه تحويل افتد از قومي به قومي از قريش.

«عين»، آن عدوي كه در آن جا«13» باشد. «سين»، كه در آن جا سببي باشد. «ق»، آن كه قدرت خداي نافذ باشد در آن.

بكر بن عبد [الله]«14» المزني گفت: «ح»، حربي باشد ميان قريش و موالي، دست قريش را باشد بر موالي. «م»، ملك بني اميه است. «ع»، علو عباسيان است.

«س»، سناي مهدي است. «ق»«15»، قوت عيسي است كه از آسمان فرود آيد و ترسايان را بكشد و كليسيها«16» ويران كند.

محمّد بن كعب گفت: قسمي است كه خداي تعالي«17» كرد به حلم و مجد و علو و سنا و قدرت خود، كه عذاب نكند آن را كه پناه با كلمه اخلاص دهد و آن گفتن (لا اله الا الله) است.

-----------------------------------

(1). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد.

(2). از قلاب تا اينكه جا در حاشيه نسخه اساس آمده است.

(3). گا، آد، افزوده: از.

(4). ما، گا، لا، آد: پياپي.

(6- 5). آج، ما، گا، آد: كارزار. [.....]

(7). آج: با اعراب، لا: باز عرب.

(8). ما، لا: اوفتد.

(9). گا، آد: عطا گفت: «حا».

(10). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اهل.

(11). گا، آد: بطحا.

(12). آج، ما، گا، لا، آد: استخوان.

(13). آج، ما، گا، لا، آد: ايشان را.

(14). در اساس دست برده شده بطوري كه اينكه كلمه به صورت «و» در آمده است.

(15). كذا در اساس و آب، ج، ما، گا، لا: كليساها.

(16). لا، افزوده: ياد. 17. ما: يعني.

صفحه : 102

سعيد جبير گفت: «ح»، از رحمن است. «ميم»، از مجيد است. «عين»،

از عالم«1» است. «سين»، از قدوس«2» است. «ق»، از«3» قاهر است.

سدي گفت: از هجاي مقطع است. «عين»، از عزيز و «سين» از سلام و «قاف» از قادر [175- ر].

گفتند: اينكه در شأن محمّد است- صلي الله عليه و آله«4». «ح»، حوض مورد«5» اوست و «ميم»، ملك ممدود اوست. «سين»، سناي مشهود اوست. «قاف»، قيام اوست در مقام محمود و قربت او در كرامت به معبود.

عبد الله عباس گفت: هيچ پيغامبر نبود و الا در كتاب او و وحي او، حم عسق هست«6». براي اينكه گفت: كَذلِك َ يُوحِي إِلَيك َ وَ إِلَي الَّذِين َ مِن قَبلِك َ.

قوله: كَذلِك َ يُوحِي، إبن كثير و يك روايت از ابو عمرو آمد كه خواندند«7»: به فتح «حا»، علي ما لم يسم فاعله بر سؤال سايل كانه لما قال: كَذلِك َ يُوحِي، فقال قائل: من يوحي! فقال: اللّه ُ العَزِيزُ الحَكِيم ُ. و مثله قوله في قراءة من قرأ: ... يُسَبِّح ُ لَه ُ فِيها بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ، رِجال ٌ«8»يُوحِي بر فعل مستقيم به كسر «حا» من اوحي يوحي، اسنادا الي اسم الله تعالي.

گفت: همچنين وحي كند به تو و به آنان كه پيش«9» تو بودند از پيغامبران خداي- جل- جلاله- كه او عزيز و منيع و غالب است و قاهر و بي همتا و حكيم و عالم به دقايق امور و محكم كار.

لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ، او راست يعني، خداي را آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است. وَ هُوَ العَلِي ُّ العَظِيم ُ، و او بزرگوار و بلند قدر و بزرگ است.

آنگه گفت: تَكادُ السَّماوات ُ يَتَفَطَّرن َ، ابو عمرو و عاصم في روايت ابو«10» بكر خواندند: يكاد، به « يا » براي آن كه تأنيث سماوات نه

حقيقي است و فعل مقدم

-----------------------------------

(1). گا، آد: عليم.

(2). گا، آد: سلام.

(3). گا، آد، افزوده: قدوس است و. [.....]

(4). ما: عليه السلام.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: مورود.

(6). آج، ما: است، گا، لا، آد: هست.

(7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: يوحي.

(8). سوره نور (24) آيات 36 و 37.

(9). لا، افزوده: از.

(10). گا، لا، آد: ابي.

صفحه : 103

ينفطرن من الانفطار علي زنة الانفعال و هو«1» مطاوع فطرته فانفطر [175- پ]«2»، اي شققته فانشق. و إبن كثير و إبن عامر و حمزه و عاصم في روايت حفص خواندند:

تَكادُ السَّماوات ُ، به تاي تأنيث، ينفطرن به «نون»، چنان كه گفتيم. نافع [خواند]«3» و كسائي: (يكاد) به « يا »، السَّماوات ُ يَتَفَطَّرن َ به «تا» بدل «نون» من التفطر و هو مطاوع فطر. يقال: فطرته فتفطر.

گفت: نزديك است كه آسمان بشكافد از بالاي ايشان از عظم و فظيعت كلمه كفر كه مي گويند و شرك كه به خداي مي آرند و در حق او اثبات زن و فرزند مي كنند. و مثله قوله: تَكادُ السَّماوات ُ يَتَفَطَّرن َ مِنه ُ وَ تَنشَق ُّ الأَرض ُ وَ تَخِرُّ الجِبال ُ هَدًّا، أَن دَعَوا لِلرَّحمن ِ وَلَداً«4». و قوله: مِن فَوقِهِن َّ، يعني هر آسماني كه بالاي آسماني ديگر است و چون آسمانهاي زيرين شكافته شود از كفر اهل زمين اولا و آخرا«5»، كه آسمان دنيا شكافته شود، چه او نزديكتر است به ايشان. وَ المَلائِكَةُ يُسَبِّحُون َ بِحَمدِ رَبِّهِم، و فرشتگان تسبيح مي كنند به حمد و شكر خداي ايشان و براي اهل زمين استغفار مي كنند و آمرزش مي خواهند از جمله«6» مؤمنان، بيانه قوله: وَ يَستَغفِرُون َ لِمَن فِي الأَرض ِ«7» وَ الَّذِين َ اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ أَولِياءَ گفت: آنان كه بدون خداي، خداوندان و معبودان گيرند،

اللّه ُ حَفِيظٌ عَلَيهِم، خداي بر ايشان نگاهبان است، اعمال ايشان مي داند و مي شناسد و بر ايشان مي شمارد تا جزا دهد ايشان را بر آن. تو كه محمدي، و كيل ايشان نه اي، انما بر تو بلاغ و اعذار و انذار است.

پس«8» گفت: وَ كَذلِك َ أَوحَينا إِلَيك َ، همچنين وحي كرديم و بفرستاديم به تو قرآني عربي، به لغت عرب، لِتُنذِرَ أُم َّ القُري، تا بترساني مكه را، يعني، اهل مكه را، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«9» ...

-----------------------------------

(1). آج، ما: هي.

(2). اساس: افتادگي دارد، از آج، افزوده شد.

(3). آج: ندارد، از لا، افزوده شد.

(4). سوره مريم (19) آيات 90 و 91.

(5). ما، گا، آد: اولي و اخري.

(6). گا، آد: جهت.

(7). آج، ما، گا، لا، و يستغفرون للذين آمنوا، كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد. [.....]

(8). گا، لا، آد: و بس.

(9). سوره يوسف (12) آيه 82.

صفحه : 104

و مكه را براي آن «ام القري» خواند كه اصل زمين است و زمين از زير او بيرون آورده اند وَ مَن حَولَها، و آنان كه پيرامن مكه اند. وَ تُنذِرَ يَوم َ الجَمع ِ، و بترسانيد«1» خلقان را از روز قيامت. و يوم الجمع، منصوب است به آن كه مفعول دوم است، يقال: أنذرت«2» فلانا كذا و كذا«3»، نگفت به فلان. و نصب او بر ظرف نيست، براي آن كه انذار واقع نيست در وي، بل بر حذف مضاف است، و التقدير: لتنذر النّاس عذاب يوم الجمع. مفعول اول محذوف است لدلالة الكلام عليه. و مراد به يوم الجمع، روز قيامت است«4». آنگه اهل جمع بر«5» دو فرقه نهاد، گفت: فَرِيق ٌ فِي الجَنَّةِ، گروهي در بهشت اند

و گروهي در دوزخ. آنان كه به بهشت شوند«6»، گروهي به عدل شوند«7» و استحقاق و گروهي به فضل و رحمت. و اما آنان كه به دوزخ شوند«8»، جز به عدل نشوند«9».

عبد الله عمر روايت كرد كه: رسول- صلي الله عليه و آله و سلّم«10»- يك روز بيرون آمد، دو صحيفه به دست گرفته گفت: دانيد«11» تا اينكه نوشته ها چيست! گفتيم:

نه: گفت: اينكه كه به دست راست دارم، نامه اي است در او نامهاي اهل بهشت ثبت كرده، نام ايشان و نام پدر ايشان و نام خويشان و عشيره ايشان، اينكه پيش از آن فرمود نوشتن كه ايشان در صلب پدر و رحم مادر بودند، آنگه كه آدم هنوز«12» گل بود، هيچ زيادت و نقصان در عدد اينان نيايد. و اينكه نامه كه در دست چپ دارم، در و نامهاي]«13» اهل دوزخ است به نام و نسب و پدر و قبيله شان«14» پيش از آن كه در صلب پدر و رحم مادر پديد«15» آمدند، آدم هنوز در ميان گل بود، از اينكه عدد هيچ زيادت نشوند و ناقص«16» نشوند، آنگه بر خواند: فَرِيق ٌ فِي الجَنَّةِ وَ فَرِيق ٌ فِي السَّعِيرِ، عدل من الله تعالي.

آنگه گفت: وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَجَعَلَهُم أُمَّةً، اگر خداي خواستي، مردمان همه را

-----------------------------------

(1). ما، گا، لا، آد: بترساني.

(2). ما: اندر.

(3). گا، آد: و بكذا، لا: او بكذا.

(4). گا، آد، افزوده: هيچ شكي نيست در وقوع اينكه روز.

(5). ما: را، لا، گا، آد: را به 6، 7، 8، 9. لا: روند.

(10). ما، لا: عليه السلام.

(11). ما، لا: داني.

(12). ما، افزوده: در ميان.

(13). اساس: از سطر اول صفحه قبل تا اينكه جا افتادگي دارد افزوده شد.

(14).

آج، ما، لا: قبيله ايشان.

(15). ما: بودند، لا: بازديد. [.....]

(16). ما، گا: زيادت و نقصان.

صفحه : 105

يك امت كردي، يعني يك ملت، و اينكه مشيت جبر و اكراه باشد، يعني اگر خداي خواستي همه را بقهر بر ايمان حمل كردي. وَ لكِن يُدخِل ُ مَن يَشاءُ فِي رَحمَتِه ِ، و لكن آن را كه خواهد در رحمت خود برد و در سراي ثواب، چون«1» داند كه مستحق آن است به ايمان و عمل صالح. وَ الظّالِمُون َ، و ظالمان«2» را كه كافر باشند، ايشان را هيچ ياري و ياوري نباشد كه پايمردي ايشان كند تا«3» عذاب خداي از ايشان دفع كند.

أَم ِ اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ أَولِياءَ، گفتند: ام، به معني بل است. بل اينكه كافران بدون خداي اوليا گرفته اند و دوستان و معبودان. فَاللّه ُ هُوَ الوَلِي ُّ، خداي است بر حقيقت كه خداوند خلقان است و اوست كه مردم«4» زنده كند و بر همه چيز قادر است.

وَ مَا اختَلَفتُم فِيه ِ مِن شَي ءٍ فَحُكمُه ُ إِلَي اللّه ِ، گفت: هر آنچه در او خلاف كني و ميان شما در او اختلاف رود از احكام شرع و كار دين و دنيا، حكم آن خداي راست«5» كه عالم است و حاكم در آن خداي باشد و كس را نرسد از شما كه در او حكم كند، چه خداي است كه عالم است به مصالح خلق و عواقب امور. و آيت دليل است بر آن كه كس را نباشد«6» كه از خود در شرع حكم كند جز به نصوصي كه وارد از قبل خداي تعالي، [176- ر] اما به آيتي محكم يا به خبري متواتر. ذلِكُم ُ اللّه ُ، آن خداي است كه خداوند و پروردگار من

است. عَلَيه ِ تَوَكَّلت ُ، من بر او توكل كرده ام و اعتماد كرده، و مرجع و مئاب«7» من با اوست و من با او گريزم و توبت و انابت من با او باشد.

فاطِرُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، آفريدگار آسمانها و زمين است از ابتدا، تا پنداري عدم بشكافت كه وجود اينكه اشيا از او پديد كرد. جَعَل َ لَكُم مِن أَنفُسِكُم أَزواجاً، شما را هم از جنس خود جفت و سكن پديد كرد. و گفتند: براي آن گفت مِن أَنفُسِكُم، كه حوا را از استخوان پهلوي آدم آفريد«8». وَ مِن َ الأَنعام ِ أَزواجاً، و از چهار-

-----------------------------------

(1). ما: خود چو.

(2). آج، ما، لا: ظالماني.

(3). ما، گا، لا، آد: يا .

(4). آج، ما، گا، لا: مرده.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: با خداي است.

(6). گا، آد، افزوده: از خلق.

(7). مئاب/ مآب.

(8). گا، آد، افزوده: و درست آن است كه از بقيه گل آدم آفريد.

صفحه : 106

پايان«1» همچنين جفت جفت. يَذرَؤُكُم فِيه ِ، مي آفريد«2» شما را در او.

در اينكه ضمير خلاف كردند. بعضي گفتند: مراد شكم«3»، او«4» رحم كناية عن غير مذكور. و قيل: اراد به الزوج، راجع با زوج و جفت است كه هر مولود«5» در شكم مادر«6» باشد. و قيل: في التزويج. و قيل: في هذا النوع من الخلقة من اخراج الولد من ذكر و انثي. فراء و زجاج گفتند: فيه، به معني «به» است اي، بما جعل لكم ازواجا. و انشد الازهري في امرأة:

و أرغب فيها عن لقيط و اهله و لكنني عن سنبس لست أرغب

اي، أرغب بها عنهم.

لَيس َ كَمِثلِه ِ شَي ءٌ، در او چند قول گفتند: يكي آن كه، كاف تشبيه زيادت است و التقدير ليس مثله شي ء. و

يكي آن كه، «مثل»«7»، صله است و زيادت و تقدير آن كه، ليس كهو شي ء. و اينكه، نظاير بسيار دارد، كقولهم: مثلك يفعل كذا، او مثلي لا يرغب في كذا. اي أنت و انا. و قال: فَإِن آمَنُوا بِمِثل ِ ما آمَنتُم بِه ِ«8» لَيس َ كَمِثلِه ِ شَي ءٌ، في سورة الانعام. وَ هُوَ السَّمِيع ُ البَصِيرُ، و او شنوا و بيناست.

لَه ُ مَقالِيدُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، گفت او راست كليدهاي آسمان و زمين، يعني آجال و ارزاق و احكام به فرمان اوست. يَبسُطُ الرِّزق َ لِمَن يَشاءُ وَ يَقدِرُ، روزي بگسترد بر آن كه خواهد از بندگان و تنگ كند بر آن كه خواهد، كه او به همه چيزي

-----------------------------------

(1). لا، افزوده: جفتاني را.

(2). آج، گا، لا، آد: مي آفريند.

(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: است.

(4). گا، آد: يا .

(5). گا، آد، افزوده: كه باشد. [.....]

(6). آج، ما، گا، لا، آد: ماده.

(7). ما، لا: مثله.

(8). سوره بقره (2) آيه 137.

(9). ما: فغشاهم.

صفحه : 107

عالم است. و «قدر» و «قتر»، تضييق باشد.

شَرَع َ لَكُم مِن َ الدِّين ِ ما وَصّي بِه ِ نُوحاً، بيان كرد براي شما آنچه نوح«1»- عليه السلام- به آن اندرز و وصايت كرد. و براي آن نوح را تخصيص كرد كه اول كس كه او را شريعت بود، نوح بود- عليه السلام. وَ الَّذِي أَوحَينا إِلَيك َ، و آنچه وحي كرديم به تو. و محل «ما» و «الذي» هر دو نصب است به وقوع شرع بر او. و كذلك قوله: وَ ما وَصَّينا بِه ِ إِبراهِيم َ وَ مُوسي وَ عِيسي، و آنچه وصيت كرديم ابراهيم و موسي و عيسي را- عليهم السلام.

آنگه در معني و وجه آيت خلاف كردند. قتاده گفت: معني «ما» و

«الذي» و «ما» ي ديگر- كه اسماء مبهم است- تحليل الحلال و تحريم الحرام«2». حكم گفت:

تحريم الامهات و البنات است، و آنچه شرح داد في قوله: حُرِّمَت عَلَيكُم أُمَّهاتُكُم«3»- الايه،«4» بيان محرمات است در بيان«5» نكاح.

مجاهد گفت: نماز به پاي داشتن است و زكات دادن و اقرار دادن خداي را به طاعت كه اينكه، آن دين است كه خداي نهاد براي پيغامبران، و اينكه، روايت و البي است از عبد الله عباس. أَن أَقِيمُوا الدِّين َ، كه طاعت [177- ر] خداي به پاي داري از«6» امتثال اوامر و انتها از نواهي او. و گفتند: دين توحيد است. و گفتند: خداي تعالي جمله پيغامبران را به اقامت دين فرستاد و اقامت سنت و الفت و جماعت و ترك فرقت، و حمل كردن بر عموم اوليتر بود از فعل واجبات و مندوبات و اجتناب مقبحات. كَبُرَ عَلَي المُشرِكِين َ، بزرگ است و گران است بر مشركان، آنچه تو ايشان را به آن مي خواني از توحيد و ترك عبادت اصنام. [الله]«7» يَجتَبِي إِلَيه ِ مَن يَشاءُ، خداي تعالي برگزيند آن را كه خواهد براي رسالت خود. و گفتند: معني آن است كه سخت مي آيد بر اينكه مشركان رسالت تو واان«8» كه تو يكيي از جمله ايشان، آنگه مخصوص بكنند تو را به نبوت و اداي رسالت، و نمي دانند كه اينكه به اختيار خداي است، كه خداي تعالي براي رسالت خود آن را برگزيند كه او خواهد و داند كه

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، آد، افزوده: را.

(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: است.

(3). سوره نساء (4) آيه 23.

(4). گا، آد، افزوده: و گفتند.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: باب.

(6). لا: به.

(7). اساس

و آب ندارد، با توجه به ساير نسخه ها از قرآن مجيد افزوده شد.

(8). واآن/ با آن.

صفحه : 108

صلاحيت آن دارد. و «اليه»، براي«1» اختصاص است، يعني يجتبي و يختار مضيفا إليه و ناسبا له، اليه من انه رسول الله و نبي الله و صفي الله«2» و امين الله. اينكه، فايدت «إليه» است. وَ يَهدِي إِلَيه ِ مَن يُنِيب ُ، و هدايت كند به خود آن را كه با او رجوع كند و يا در او«3» گريزد.

وَ ما تَفَرَّقُوا، متفرق و مختلف نشدند اهل اديان و ملل. و گفتند: اهل كتاب را خواست چنان كه گفت: وَ ما تَفَرَّق َ الَّذِين َ أُوتُوا الكِتاب َ«4»- الايه.

إِلّا مِن بَعدِ ما جاءَهُم ُ العِلم ُ، الا از پس آن كه علم و حجت به ايشان آمد از آيات و بينات و ادلت. و الا از پس آن كه نعت و صفت محمّد در كتب محمّد«5» بخواندند و بشناختند. بَغياً بَينَهُم، براي بغي و طلب رياست بناحق. و نصب او«6» مفعول له است. وَ لَو لا كَلِمَةٌ سَبَقَت مِن رَبِّك َ، و اگر نه آنستي كه كلمتي از خداي تعالي سابق شده است كه تأخير عذاب ايشان كند تا به وقتي مسمي- و آن روز قيامت است- لَقُضِي َ بَينَهُم، حكم كرده شدي ميان ايشان به عذاب، و جدا [177- پ] كردندي مؤمن را از كافر به نزول عذاب به«7» كافران. وَ إِن َّ الَّذِين َ أُورِثُوا الكِتاب َ، و آنان كه كتاب به ايشان به ميراث دادند از جهودان و ترسايان از پس پدران خود، و قوله: مِن بَعدِهِم، گفتند: از پس امم گذشته، و گفتند: اهل كتاب را خواست كه پيش رسول بودند. لَفِي شَك ٍّ مِنه ُ مُرِيب ٍ، در

شكي اند به تهمت آرنده. منه، يعني من محمّد رسول الله، از محمّد- عليه السلام- و از كار او.

فَلِذلِك َ فَادع ُ، يعني، الي ذلك«8» فادع. آنگه حق تعالي رسول را امر كرد و گفت: يا محمّد؟ تو مردمان را با دين مسلماني دعوت كن. و «لام» و «الي» متعاقب باشند، يقال: دعوته لكذا او الي كذا و هديته لكذا و«9» الي كذا، و هديته كذا ايضا. وَ استَقِم«10»وَ لا تَتَّبِع أَهواءَهُم، و متابعت هواي ايشان مكن، متابعت رضاي من«1» كن، چه اهواء ايشان مختلف است نگاه نتواني داشتن. وَ قُل، بگوي اي محمّد كه من ايمان آوردم به هر كتاب كه خداي فرستاد و «من»، تبيين راست. وَ أُمِرت ُ لِأَعدِل َ بَينَكُم ُ، و مرا فرموده اند«2» تا عدل و انصاف و سويت كنم ميان شما و داد دهم. اللّه ُ رَبُّنا وَ رَبُّكُم،«3» خداي ما و خداي شماست. لَنا أَعمالُنا وَ لَكُم أَعمالُكُم، اعمال ما، ما راست و اعمال شما شما را، يعني جزاي عمل ما به ما دهند و جزاي عمل شما به شما. و اينكه دليل است بر بطلان مذهب مجبران«4». لا حُجَّةَ بَينَنا وَ بَينَكُم ُ، ميان ما و شما حجتي نيست.

مجاهد گفت: معني آن است كه، ميان ما و شما خصومتي نيست امروز، تا فردا به قيامت خود محاجت و مخاصمت كنيم.

إبن زيد گفت: معني آن است كه، حق روشن شد و جدل ساقط شد. و گفتند:

معني آن است كه، حجت نيست ميان ما و شما [178- ر]، يعني ميان ما محاجت منقطع شد از آن كه ظلم و بغي شما از آن ظاهرتر است كه به محاجت حاجت است«5» و گفتند: معني آن است كه، حجت

ما راست بر شما [كه قول ما درست شد و مذهب شما ساقط، پس حجت ميان ما و شما نيست، بل حجت ما راست بر شما]«6» موقوف نيست كه مجوز باشد كه بر ما بايستد يا «7» بر شما. اللّه ُ يَجمَع ُ بَينَنا، خداي تعالي جمع كند ميان ما تا با يكديگر«8» خصومت كنيم و آن جا حق از باطل پيدا شود.

وَ إِلَيه ِ المَصِيرُ، و بازگشت با اوست ما را و جمله خلايق را.

وَ الَّذِين َ يُحَاجُّون َ فِي اللّه ِ، گفت: آنان كه در خداي تعالي محاجت كنند و مجادلت و حجت انگيزند. گفتند: في الله، اي، في ايات الله، علي حذف المضاف«9». و آن كه«10» بر ظاهر حمل كنند اولي تر باشد، چه منعي نيست و مجادلت ايشان در خداي تعالي و در نفي او و اضافت صفات نقص با او و شرك با او ظاهر است. مِن بَعدِ ما استُجِيب َ لَه ُ، پس از آن كه اجابت كردند مردمان او را و گردن

-----------------------------------

(1). لا: خدا.

(2). ما: فرموده است.

(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: الله.

(4). لا: قول مجبره، آج، ما، گا، آد: مذهب مجبره.

(5). گا، آد: باشد. [.....]

(6). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(7). آج: تا.

(8). آج: به آن كه.

(9). گا، آد، افزوده: و اقامة المضاف اليه مقامه.

(10). آج، گا، لا، آد: و اگر، ما: و اكثر.

صفحه : 110

نهادند فرمان او را براي ظهور حجت بر ايشان و تتابع معجزات و تظاهر آيات و بينات ايشان پس از امروز در حكم معاندان اند به بغي و حسد.

مجاهد گفت: محاجت«1» ايشان به اينكه بود كه گفتند، كتاب ما پيش از كتاب شماست و رسول ما پيش از رسول شماست،

و ما به حق اوليتريم از شما.

و قولي ديگر آن است كه: ما استُجِيب َ لَه ُ، يعني، للنبي- عليه السلام- پس از آن كه خداي تعالي دعاي رسول اجابت كرد و آن معجزات كه او درخواست اقامت كرد.

وجه ديگر«2» آن است كه گفتند: پس از آن كه خداي تعالي دعاي او در«3» كفار اجابت كرد و ايشان روز بدر به شمشير او كشته شدند و دعاي او- عليه السلام- به مكه در ايشان رسيد به قحط و سختي«4» تا از ضرورت«5» مردار بخوردند و پوستهاي چهارپايان بر آتش نهادند و بخوردند و آن [178- پ] دعا كه كرد در نجات مستضعفان از دست متغلبان قريش و«6» مكه خداي تعالي اجابت كرد و ايشان را برهانيد، چون عمار و جز او. حُجَّتُهُم داحِضَةٌ«7»، براي ازدواج و مناسبت محاجت گفت. و گفتند: به لفظ حجت [گفت و معني شبهت خواست، از آن جا كه بر باطل حجت نباشد. و گفتند: براي آن حجت]«8» خواند آن را علي حكاية قولهم و اعتقادهم ان ذلك حجة. و دليل بر آن كه چنين است، آن است كه اگر حجت بودي، داحض و«9» زايل و باطل نشدي. گفت: آن شبهت كه ايشان مي آرند در معرض حجت به نزديك خداي تعالي باطل است. وَ عَلَيهِم غَضَب ٌ، و بر ايشان خشم است از خداي تعالي. وَ لَهُم عَذاب ٌ شَدِيدٌ، و ايشان را عذابي باشد در قيامت سخت.

اللّه ُ الَّذِي أَنزَل َ الكِتاب َ بِالحَق ِّ وَ المِيزان َ، او آن خداي است كه كتاب فرو فرستاد بحق و درستي و راستي و ترازو، و او عبارت است از عدل و انصاف و سويت و آن كه مردمان را فرمودند

تا در معاملت و معاشرت و مخالطت با يكديگر چون

-----------------------------------

(1). ما: مخاطبه.

(2). گا، آد: سيم، لا: سديگر.

(3). گا، آد: رسول در حق.

(4). گا، آد: به قحط و سختي مبتلا شدند.

(5). گا، آد: بضرورت.

(6). گا، آد: در.

(7). آج، ما، گا، آد، افزوده: حجت.

(8). اساس و آب ندارد، از آج آورده شد.

(9). گا، آد، افزوده: ذليل و. [.....]

صفحه : 111

ترازوا«1» راست باشند. بعضي ديگر گفتند: مراد به ميزان هم قرآن است و تكرار آن بهر«2» اختلاف لفظ كرد. و براي آن قرآن را ترازو خواند كه در او راستي و انصاف است و نيز رجحان او بر ديگر كلامها چنان ظاهر است كه رجحان ترازو و«3» كفه اي بر كفه اي گران تر باشد يعني كتابي كه در اينكه معاني با ترازو ماند.

و بيشتر مفسران گفتند: خود ترازوي حقيقي خواست كه خداي تعالي چنان كه كتاب از آسمان فرستاد، ترازو هم از آسمان فرستاد و راستي و كژي و زيادت و نقصان و فروماندگي و رجحان او معلوم كرد مردمان را و كيفيت چيزي سختن، چنان كه هست- فيما بيننا- به اعلام او بوده است. وَ ما يُدرِيك َ، و چه آگاه كرده است تو را و اعلام كرده! يعني چه داني تو! [179- ر] لَعَل َّ السّاعَةَ قَرِيب ٌ، همانا رواست كه قيامت نزديك است، يعني چون وقتي معين نيست آن را، مجوز است كه هر ساعت باشد. و براي آن «قريب» گفت، «قريبة» نگفت، كه تأنيث ساعت نه حقيقي است. و گفتند: رجوع با معني روز كرد كه يوم القيامة است. و گفتند: تقدير آن است كه قريب مجيئها«4»، چنان كه: هند خارج غلامها. و گفتند: فعيل به معني فاعل

را تشبيه كرد به فعيل به معني مفعول، كامرأة قتيل و كف خضيب.

يَستَعجِل ُ بِهَا الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِها، استعجال و شتابزدگي به قيامت آنان مي كنند كه ايمان«5» ندارند، از آن كه نمي دانند كه آن چه روز است و در آن روز ايشان را چه نهاده است. وَ الَّذِين َ آمَنُوا مُشفِقُون َ، و آنان كه ايمان دارند مي ترسند از آن روز و مي دانند كه آن حق است و درست است و خواهد بودن، و ايمان دارند به اهوال و شدايد آن و حساب و كتاب و ثواب و عقاب. آنگه گفت: أَلا إِن َّ الَّذِين َ يُمارُون َ فِي السّاعَةِ لَفِي ضَلال ٍ بَعِيدٍ، آنان كه خصومت و جدل كنند در باب قيامت و انكار كنند بودن او را، و به حساب و كتاب و حشر و نشر و ثواب و عقاب بنگويند«6»، ايشان در گمراهي اند دور از صواب و هدايت.

اللّه ُ لَطِيف ٌ بِعِبادِه ِ، گفت: خداي لطف كننده است با بندگانش، و لطف

-----------------------------------

(1). ترازوا/ ترازو.

(2). آج، ما، گا، لا، آد: براي.

(3). آج، گا، لا، آد: چون.

(4). اساس: مجيها.

(5). گا، لا، افزوده: به آن.

(6). گا: نگروند، لا: حشر و نشر نگويند و ثواب و عقاب نگويند، آد: نكردند.

صفحه : 112

بندگانش الطاف او باشد منافع به ايشان«1» از وجهي كه دقيق باشد بر هر عاقلي ادراكش و لطيف، در لغت، رحيم و رفيق باشد كه رفق كند و عنف نكند، و نقيض او عنيف باشد، و لطيف در اجسام رقيق«2» باشد و خلاف او كثيف باشد.

عبد الله عباس گفت: [179- پ] حفي، مهربان است به بندگانش. عكرمه گفت: بار بهم، نيكوكار است به ايشان. سدي گفت: رفيق، رفق كنند با ايشان«3».

مقاتل گفت: رحيم

است به مؤمن و كافر كه ايشان را روزي مي دهد.

قرظي گفت: لطيف است در وقت عرض و محاسبت. و قال«4»:

غدا عند مولي الخلق للخلق موقف يسائلهم فيه الجليل فيلطف«5»

بعضي ديگر گفتند: لطيف است در روزي از دو وجه: يكي آن كه روزي تو از پاكهاي لذيذ كرد، و دوم آن كه به يك بار به تو نداد تا تلف بكني«6» كه: ما عِندَكُم يَنفَدُ وَ ما عِندَ اللّه ِ باق ٍ«7».

جنيد را پرسيدند كه: لطيف چه باشد! گفت: آن كه با دوستان لطف كند تا به ره درآيند و اگر با دشمنان همان كردي«8» آشنا شدندي.

محمّد بن علي الكناني گفت: لطيف بمن«9» لجأ اليه من عباده، او انيس«10» من الخلق من«11» توكل عليه«12» و رجع اليه، و قال:

امر بافناء القبور كأنني اخو بطنة و الثور«13» فيه نحيف

و من شق فاه الله قدر رزقه و ربي بمن يلجأ اليه لطيف

[اينكه اقوال مفسران است و تفسير او از جهت لغت. لطيف فاعل لطف باشد و لطف در اصطلاح متكلمان فعلي باشد كه مكلف عند آن به صلاح نزديكتر باشد و از فساد دورتر، سواء اگر از فعل خداي باشد يا از فعل غير او. و هر لطف كه مكلف

-----------------------------------

(1). آج، ما، لا: و لطف به بندگان ايصال منافع باشد به ايشان، گا، آد: و لطف او ايصال منافع او باشد به ايشان.

(2). آج، ما: دقيق.

(3). آج، گا، آد: رفق كننده است به ايشان، ما، لا: رفق كننده است با ايشان.

(4). آج، افزوده: شعر، لا، افزوده: الشاعر.

(5). آج: يلطف، گا: فليلطف.

(6). آج، ما: كني، گا، لا، آد: نكني.

(7). سوره نحل (16) آيه 96.

(8). آج: كردندي. [.....]

(9). آج،

ما، لا: من.

(10). آج، ما، لا: اذا يئس، آد: و انيس.

(11). ما، لا: ندارد.

(12). ما: يؤكل اليه.

(13). ما، گا، لا، آد: الثوب.

صفحه : 113

عند آن طاعت كند آن را توفيق خوانند و آن لطف كه مكلف عند آن از معاصي امتناع كند، آن را عصمت گويند. و لطف از شرايط حسن تكليف«1» و از حكمت قديم تعالي نكو نباشد كه تكليف كند عاري از لطف، چه غرض او از تكليف تعريض منزلتي است كه به او نتوان رسيد الا به تكليف و آن ثواب ابد است چون داند كه چيزي نيست«2» كه مكلف را نزديك گرداند به امتثال او امرو«3» انتها از مناهي«4» تا او به«5» اينكه منزلت رسد و اگر نكند مؤدي بود با نقض غرض او،«6» از حكيم تعالي چيزي كه ناقص غرض او باشد نيكو نبود- تعالي«7» علوا كبيرا]«8».

يَرزُق ُ مَن يَشاءُ، و اينكه لطف و منافع در روزي ظاهرتر است كه به حسب مصلحت مي رساند به بندگان. وَ هُوَ القَوِي ُّ العَزِيزُ، و او قادري است كه او را عجز در نيايد، و عزيزي كه او را غلبه نتوان كردن.

آنگه گفت: مَن كان َ يُرِيدُ حَرث َ الآخِرَةِ، هر كه او كشت و كار آخرت خواهد و اينكه جا تخم آخرت فگند از ايمان عمل صالح تا او را نفع«9» ثواب بر دهد به قيامت، ما در كشت«10» و كار او بيفزاييم، چنان كه كشت«11» كننده براي طمع زيادت كشت«12» كند.

مفسران [180- ر] گفتند: اينكه زيادت [كه گفت: مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَه ُ عَشرُ أَمثالِها«13» ... و گفتند:]«14» آن است كه گفت: ... كَمَثَل ِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سَبع َ سَنابِل َ فِي كُل ِّ سُنبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ«15» ...، گفت:

چنان كه در دار دنيا دانه اي به صحرا بري و در زمين افگني، از يك دانه هفت خوشه برآيد، در هر خوشه اي صد دانه باشد، يكي را هفتصد. اينكه بازارگاني«16» است با من در اينكه سراي فاني تا عوض هم اينكه جا«17» بستاني.

اگر در سراي فاني با من معاملت كني تا در سراي باقي بستاني، آن را عدد نبود و در

-----------------------------------

(1). گا، لا، آد افزوده: است.

(2). گا، لا، آد: هست.

(3). لا: او.

(4). لا: نواهي.

(6- 5). گا، لا، آد، افزوده: و.

(7). لا، افزوده: عن ذلك.

(8). عبارات داخل قلاب در اساس و آب نيست، از آج افزوده شد.

(9). گا، لا، آد، افزوده: و. (12- 11- 10). لا: كسب. [.....]

(13). سوره انعام (6) آيه 160.

(14). اساس و آب ندارد، از آج، افزوده شد.

(15). سوره بقره (2) آيه 261.

(16). آج، ما، گا، لا، آد: بازرگاني.

(17). ما: همچنان.

صفحه : 114

حساب نيايد كه: ... وَ اللّه ُ يَرزُق ُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ.«1»

وَ مَن كان َ يُرِيدُ حَرث َ الدُّنيا نُؤتِه ِ، و هر كس كه كشت«2» دنيا و منافع عاجل خواهد، بخل نكنيم بر او اانچه«3» خواهد، چنان كه خواهد بدهيم او را از آن كه دنيا و دنيا جوي را«4» بس خطري نيست، اينكه چنين بي قدري جز چنان بي خطري را نشايد كه: لو كانت الدنيا يزن«5» عند الله جناح بعوضة لما سقي كافرا منها شربة ماء، گفت: اگر دنيا بر خداي پر پشه اي بسختي«6»، هيچ كافر را يك شربت آب ندادي تا گمان نبري كه آن را كه تو مي بيني در دنيا كامروا كار روان«7» از كرامت اوست، آن از هوان اوست، ... إِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عَذاب ٌ مُهِين ٌ.«8»

وَ ما

لَه ُ فِي الآخِرَةِ مِن نَصِيب ٍ، آنگاه او را در آخرت نصيبي و بهره اي نباشد، براي آن كه جمع دشخوار«9» توان كردن ميان دنيا و آخرت، كه:

مثل الدنيا و الآخرة كمثل ضرتين

، گفتا: مثل دنيا و آخرت چون دو هوسني«10» است، اگر اينكه را خشنود كني، آن به خشم شود«11».

قوله تعالي:

[سوره الشوري (42): آيات 21 تا 53]

[اشاره]

أَم لَهُم شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُم مِن َ الدِّين ِ ما لَم يَأذَن بِه ِ اللّه ُ وَ لَو لا كَلِمَةُ الفَصل ِ لَقُضِي َ بَينَهُم وَ إِن َّ الظّالِمِين َ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (21) تَرَي الظّالِمِين َ مُشفِقِين َ مِمّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِع ٌ بِهِم وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ فِي رَوضات ِ الجَنّات ِ لَهُم ما يَشاؤُن َ عِندَ رَبِّهِم ذلِك َ هُوَ الفَضل ُ الكَبِيرُ (22) ذلِك َ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّه ُ عِبادَه ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ قُل لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ أَجراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِي القُربي وَ مَن يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَه ُ فِيها حُسناً إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ شَكُورٌ (23) أَم يَقُولُون َ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً فَإِن يَشَإِ اللّه ُ يَختِم عَلي قَلبِك َ وَ يَمح ُ اللّه ُ الباطِل َ وَ يُحِق ُّ الحَق َّ بِكَلِماتِه ِ إِنَّه ُ عَلِيم ٌ بِذات ِ الصُّدُورِ (24) وَ هُوَ الَّذِي يَقبَل ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه ِ وَ يَعفُوا عَن ِ السَّيِّئات ِ وَ يَعلَم ُ ما تَفعَلُون َ (25)

وَ يَستَجِيب ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ يَزِيدُهُم مِن فَضلِه ِ وَ الكافِرُون َ لَهُم عَذاب ٌ شَدِيدٌ (26) وَ لَو بَسَطَ اللّه ُ الرِّزق َ لِعِبادِه ِ لَبَغَوا فِي الأَرض ِ وَ لكِن يُنَزِّل ُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّه ُ بِعِبادِه ِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27) وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّل ُ الغَيث َ مِن بَعدِ ما قَنَطُوا وَ يَنشُرُ رَحمَتَه ُ وَ هُوَ الوَلِي ُّ الحَمِيدُ (28) وَ مِن آياتِه ِ خَلق ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَث َّ فِيهِما مِن دابَّةٍ وَ هُوَ عَلي جَمعِهِم إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ (29) وَ ما أَصابَكُم

مِن مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَت أَيدِيكُم وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ (30)

وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِين َ فِي الأَرض ِ وَ ما لَكُم مِن دُون ِ اللّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا نَصِيرٍ (31) وَ مِن آياتِه ِ الجَوارِ فِي البَحرِ كَالأَعلام ِ (32) إِن يَشَأ يُسكِن ِ الرِّيح َ فَيَظلَلن َ رَواكِدَ عَلي ظَهرِه ِ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِكُل ِّ صَبّارٍ شَكُورٍ (33) أَو يُوبِقهُن َّ بِما كَسَبُوا وَ يَعف ُ عَن كَثِيرٍ (34) وَ يَعلَم َ الَّذِين َ يُجادِلُون َ فِي آياتِنا ما لَهُم مِن مَحِيص ٍ (35)

فَما أُوتِيتُم مِن شَي ءٍ فَمَتاع ُ الحَياةِ الدُّنيا وَ ما عِندَ اللّه ِ خَيرٌ وَ أَبقي لِلَّذِين َ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِم يَتَوَكَّلُون َ (36) وَ الَّذِين َ يَجتَنِبُون َ كَبائِرَ الإِثم ِ وَ الفَواحِش َ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُم يَغفِرُون َ (37) وَ الَّذِين َ استَجابُوا لِرَبِّهِم وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمرُهُم شُوري بَينَهُم وَ مِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُون َ (38) وَ الَّذِين َ إِذا أَصابَهُم ُ البَغي ُ هُم يَنتَصِرُون َ (39) وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا وَ أَصلَح َ فَأَجرُه ُ عَلَي اللّه ِ إِنَّه ُ لا يُحِب ُّ الظّالِمِين َ (40)

وَ لَمَن ِ انتَصَرَ بَعدَ ظُلمِه ِ فَأُولئِك َ ما عَلَيهِم مِن سَبِيل ٍ (41) إِنَّمَا السَّبِيل ُ عَلَي الَّذِين َ يَظلِمُون َ النّاس َ وَ يَبغُون َ فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ أُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (42) وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِن َّ ذلِك َ لَمِن عَزم ِ الأُمُورِ (43) وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَما لَه ُ مِن وَلِي ٍّ مِن بَعدِه ِ وَ تَرَي الظّالِمِين َ لَمّا رَأَوُا العَذاب َ يَقُولُون َ هَل إِلي مَرَدٍّ مِن سَبِيل ٍ (44) وَ تَراهُم يُعرَضُون َ عَلَيها خاشِعِين َ مِن َ الذُّل ِّ يَنظُرُون َ مِن طَرف ٍ خَفِي ٍّ وَ قال َ الَّذِين َ آمَنُوا إِن َّ الخاسِرِين َ الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَ أَهلِيهِم يَوم َ القِيامَةِ أَلا إِن َّ الظّالِمِين َ فِي عَذاب ٍ مُقِيم ٍ (45)

وَ ما كان َ لَهُم مِن أَولِياءَ يَنصُرُونَهُم مِن دُون ِ اللّه ِ وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَما لَه ُ مِن سَبِيل ٍ

(46) استَجِيبُوا لِرَبِّكُم مِن قَبل ِ أَن يَأتِي َ يَوم ٌ لا مَرَدَّ لَه ُ مِن َ اللّه ِ ما لَكُم مِن مَلجَإٍ يَومَئِذٍ وَ ما لَكُم مِن نَكِيرٍ (47) فَإِن أَعرَضُوا فَما أَرسَلناك َ عَلَيهِم حَفِيظاً إِن عَلَيك َ إِلاَّ البَلاغ ُ وَ إِنّا إِذا أَذَقنَا الإِنسان َ مِنّا رَحمَةً فَرِح َ بِها وَ إِن تُصِبهُم سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَت أَيدِيهِم فَإِن َّ الإِنسان َ كَفُورٌ (48) لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ يَخلُق ُ ما يَشاءُ يَهَب ُ لِمَن يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَب ُ لِمَن يَشاءُ الذُّكُورَ (49) أَو يُزَوِّجُهُم ذُكراناً وَ إِناثاً وَ يَجعَل ُ مَن يَشاءُ عَقِيماً إِنَّه ُ عَلِيم ٌ قَدِيرٌ (50)

وَ ما كان َ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَه ُ اللّه ُ إِلاّ وَحياً أَو مِن وَراءِ حِجاب ٍ أَو يُرسِل َ رَسُولاً فَيُوحِي َ بِإِذنِه ِ ما يَشاءُ إِنَّه ُ عَلِي ٌّ حَكِيم ٌ (51) وَ كَذلِك َ أَوحَينا إِلَيك َ رُوحاً مِن أَمرِنا ما كُنت َ تَدرِي مَا الكِتاب ُ وَ لا الإِيمان ُ وَ لكِن جَعَلناه ُ نُوراً نَهدِي بِه ِ مَن نَشاءُ مِن عِبادِنا وَ إِنَّك َ لَتَهدِي إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (52) صِراطِ اللّه ِ الَّذِي لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ أَلا إِلَي اللّه ِ تَصِيرُ الأُمُورُ (53)

[ترجمه]

[180- پ] يا ايشان را انبازاني هستند كه نهادند براي اينان از دين آنچه دستوري نداد به آن خداي، و اگر نه سخن«12» گزاردن است حكم كرده شدي ميان ايشان و ظالمان ايشان را عذابي بود دردناك.

ببيني ظالمان را ترسان از آنچه كرده باشند و او بيفتد به ايشان و آنان كه

-----------------------------------

(1). سوره بقره (2) آيه 212.

(2). لا: كسب.

(3). اانچه/ آنچه.

(4). آج، ما: نزد ما، گا، آد: بنزديك ما قدري و خطري و اعتباري، لا: بنزد ما.

(5). گا، لا، آد: تزن

(6). لا: بر خداي وزني داشتي.

(7). ما: كار ران، آج: كاران/ كارران.

(8). سوره آل عمران (3) آيه

178.

(9). ما، گا، آد: دشوار. [.....]

(10). آب، آج، لا: هوسي، گا، آد: دو زن.

(11). آج: آن دگر خشم گيرد.

(12). لا: كلمه.

صفحه : 115

ايمان آوردند و كارهاي نيكوا«1» كردند در مرغزارها و بوستانها«2» باشند، ايشان را بود آنچه خواهند نزديك خداي ايشان«3» آن فضلي است بزرگوار.

آن است كه مژده مي دهد خداي بندگانش را آنان را كه ايما [ن آ]«4» ورده اند و كار نيكو كنند، بگوي نمي خواهم از شما براي«5» كار مزدي«6» الا دوستي در نزديك تر، و هر كه بيندوزد«7» نيكويي، بيفزاييم او را در آن نيكويي، خداي آمرزگار و هو سپاس«8» است.

«9»

يا گويند فرا بافت بر خداي دروغي اگر خواهد خداي مهر نهد بر دلت و بسترد خداي باطل را و درست كند«10» حق را به كلمات او كه او داناست به آنچه در دلهاست«11».

و او آن است«12» كه بپذيرد توبه از بندگانش و عفو كند از بديها و داند آنچه كنند ايشان.

[181- ر] و اجابت كند آنان را«13» كه ايمان آرند و كارهاي نيكو كنند و بيفزايد ايشان را از فضل او و كافران، ايشان را عذابي باشد سخت.

اگر بگسترد«14» خداي روزي به«15» بندگانش، بغي كنند«16» در زمين و

-----------------------------------

(1). نيكوا/ نيكو، ما، لا: عمل صالح.

(2). ما: مرغزارهاي بهشتها، لا: روضه هاي بهشت.

(3). لا: خداوندشان.

(4). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد.

(5). آب: بر آن، ما، لا: بر اينكه.

(6). آب، لا: مژدي.

(7). لا: كسب كند.

(8). لا: آمرزنده و شكور.

(9). اساس: يمحوا، آب، آج، ما، لا: يمحو، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(10). لا: حق گرداند.

(11). ما: خداوند دلها، لا: پنهاني سينه ها. [.....]

(12). آب، لا: اوست.

(13). لا: دعاي آنها كه.

(14). لا: بگستردي.

(15). آب: ندارد، ما: براي،

لا: از بهر.

(16). لا: و ستم كردندي.

صفحه : 116

لكن فرو مي فرستد به اندازه چندان كه«1» خواهد كه او به بندگانش دانا و بيناست.

و او آن است«2» كه فرو فرستد باران از پس آن كه نوميد شده باشند و بگسترد رحمت«3» و او يار و ستوده است.

و از«4» آيتها«5» او آفريدن آسمانهاست و زمين و آنچه پراگند در او از روندگان و او بر گرد كردن ايشان چون خواهد تواناست.

و هر چه به ايشان رسد«6» از مصيبت به آن است كه كرد دستهاي شما و عفو كند از بسياري.

و نيستي شما عاجز كننده در زمين و نيست شما را از جز خداي از ياري و نه ياوري«7».

و از آيتها«8» كشتيها«9» ست در دريا چون كوهها.

اگر خواهد ساكن كند باد را تا بمانند ايستاده بر پشت او«10»، در اينكه دليلهايي است هر شكيباي«11» شاكر را.

[181- پ]، يا در اندازد«12» ايشان را به آنچه كردند و عفو كند از بسياري.

و بداند آنان را كه خصومت كنند در آيات ما كه نيست ايشان را از جاي گريختن.

«13»

-----------------------------------

(1). لا: آنچه.

(2). آب، لا: اوست.

(3). لا، افزوده: خود را، ما: خود.

(4). لا، افزوده: جمله.

(5). ما: نشانهاي.

(6). لا: آنچه رسيد به شما.

(7). لا: دوستي و وليي و نه ياري كننده اي.

(8). ما: آيات او، لا: جمله آيات اوست.

(9). ما: نشانها. [.....]

(10). لا: دريا كه.

(11). ما: شكيبايي كننده.

(12). ما: درآورند.

(13). اساس، آب و آج: و ما.

صفحه : 117

و آنچه دادند شما را از چيزي متاع زندگاني نزديك تر«1» است و آنچه بنزديك خداي است بهتر و باقي تر است آنان را كه ايمان آوردند و بر خدايشان توكل كنند«2».

و آنان كه پر خيزند«3» از گناهان«4»

بزرگ و زشتيها چون خشم گيرند، ايشان را بيامرزند.

و آنان كه اجابت كنند خداي را و به پاي دارند نماز و كار ايشان به مشورت بود ميان ايشان و از آنچه روزي دهيم ايشان را نفقت كنند.

و آنان كه چون برسد به ايشان ظلم ايشان كينه كشند.

و جزاي«5» بدي، بدي باشد مانند آن هر كه عفو كند و نيكي كند مزد او بر خداي است كه او دوست ندارد بيداد كاران را.

و هر كه كينه كشد پس بيداديش آن را نيست بر ايشان راهي.

راه بر آن است كه ظلم كند«6» بر مردمان و بغي كنند در زمين بناحق«7»، ايشان راست عذابي دردناك.

[182- ر]، و آن را كه صبر كند و بيامرزد آن از واجب كارها باشد.

و هر كه را عذاب«8» كند خداي، نيست او را ياري از

-----------------------------------

(1). ما، لا: دنيا.

(2). ما: كردند.

(3). پرخيزند/ پرهيزند، ما: پرهيزيدن/ پرهيزيدند.

(4). آب: گناهها، ما: گناهان، لا: كبائر گناه.

(5). لا: پاداشت.

(6). آب: كنند، ما: اما راه آنان كه ظلم كنند، لا: راه است بر آنها كه ظلم كنند.

(7). ما، لا: بغير حق.

(8). آج، لا: گمراه.

صفحه : 118

پس او و بيني ظالمان را چون بينند عذاب، گويند: نيست با«1» باز آمدن از راهي«2»!

بيني ايشان را عرض مي كنند بر آن«3» فرو مانده از خواري، مي نگرند از نظري پوشيده و گفتند آنان كه ايمان آوردند كه زيانكاران آنان باشند كه زيان كنند خود را و اهل خود را روز قيامت، ستمكاران در عذابي باشند دايم.

نباشد ايشان را هيچ ياري كه نصرت كند ايشان را از جز خداي، و هر كه را گمراه كند خداي، نباشد او را«4» راهي.

اجابت كني خداي«5» را از

پيش آن كه به شما آيد روزي كه بازداشت نبود آن را از خداي، نيست شما را«6» پناهگاهي آن روز و نيست شما را«7» انكاري.

[182- پ] اگر برگردند ما نفرستاديم تو را بر ايشان نگاهبان، نيست بر تو الا«8» رسانيدن و ما چون بچشانيم آدمي را از ما بخشايشي«9»، شاد شود به آن و اگر برسد ايشان را بديي به آنچه در پيش داشته بود«10» دستهاي ايشان، آدمي كافر نعمت است«11».

خداي راست پادشاهي آسمانها و زمين، بيافريند آنچه«12» خواهد، بدهد آن را كه خواهد مادگان«13» و بدهد آن را كه خواهد نران«14».

-----------------------------------

(1). آب: تا.

(2). ما: هست باز آمدن را از راه!، لا: هيچ هست به بازگشتن راهي. [.....]

(3). لا: آتش.

(4). ما، افزوده: از، لا: هيچ.

(5). ما: خداتان.

(7- 6). ما، افزوده: از، لا: هيچ.

(8). لا، افزوده: پيغام.

(9). ما، لا: رحمتي.

(10). ما: فرستاده باشد.

(11). ما: مردم ناسپاس است.

(12). ما: چنان كه.

(13). ما: ماده، لا: مادينه ها.

(14). ما: نرينه، لا: نرينه ها.

صفحه : 119

يا جفت دهد ايشان را نران و مادگان و كند آن را كه خواهد نازاينده كه او دانا و تواناست.

نيست هيچ آدمي را كه سخن گويد با او خداي الا به وحي«1» يا از پس حجابي يا بفرستد رسولي«2» وحي كند به فرمان او آنچه خواهد، كه او بزرگوار و محكم كار است.

و همچنين وحي كرديم به تو وحي«3» از فرمان ما، ندانستي كه چيست كتاب و نه ايمان و لكن كرديم آن را روشنايي كه راه نماييم به او آن را كه خواهيم از بندگان ما و تو راهنمايي به راه راست.

راه خداي آن كه او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين

است، الا؟ با خداي شود كارها.

قوله تعالي: أَم لَهُم شُرَكاءُ، بيان كرديم پيش از اينكه كه «ام» را سه وجه باشد:

يا معادلت«4» [183- ر] همزه استفهام بود، يا به معني «بل» باشد، يا هم«5» صلت بود، معني او استفهام باشد. و اينكه جا به معني «بل» محتمل است. گفت بل اينكه كافران را از اينكه جا شريكاني و همبازاني«6» هستند، يعني متبوعان و معبودان ايشان و رؤسا و ائمه ضلالت«7». شَرَعُوا لَهُم مِن َ الدِّين ِ ما لَم يَأذَن بِه ِ اللّه ُ، كه بنهاده اند از براي ايشان از دين و شريعت بر سبيل بدعت نه بر راه سنت آنچه خداي تعالي نفرموده است و دستوري نداده، و اينكه، صفت مبتدعان است و ائمه ضلالت«8». آنكه گفت: وَ لَو لا كَلِمَةُ الفَصل ِ، اي، كلمة الحكم. و حكم را فصل خواند«9» و حاكم را فصال. گفت:

-----------------------------------

(1). لا، افزوده: فرستادن.

(2). لا، افزوده: را.

(3). لا: به جبرئيل. [.....]

(4). آج، ما، لا: معادله، گا، آد: معادل.

(5). آب: همزه، گا: همزه ميم، لا، آد: ميم.

(6). آج، ما، گا، لا، آد: انبازان.

(7). ما، گا، لا، آد: ضلال.

(8). آج، ما، گا، لا: ضلال.

(9). آج، ما، گا، لا: خوانند.

صفحه : 120

اگر نه آن كلمه حكم استي«1» كه من با او«2» حكم كرده ام در تأخير عذاب ايشان و آن كه در دنيا تعجيل عقوبت نكنم«3» بر ايشان، لَقُضِي َ بَينَهُم، حكم كرده شدي ميان ايشان و برسيدي به هر مستحقي آنچه سزاوار ايشان«4» است. وَ إِن َّ الظّالِمِين َ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، گفت: ظالمان و كافران و مبتدعان را عذابي باشد سخت به درد آورنده.

آنگه خطاب كرد با رسول يا با مخاطبي مبهم مجهول.

گفت: تَرَي الظّالِمِين َ مُشفِقِين َ مِمّا كَسَبُوا

وَ هُوَ واقِع ٌ بِهِم، فرداي قيامت ظالمان را بيني ترسان و لرزان از آنچه كرده باشند، و آنچه كرده باشند با ايشان رسد و بر ايشان فتد«5»، يعني جزاي آن. و اشفاق، خوفي باشد با رقت از وقوع امري بر مخوف عليه، و اصل او از رقت باشد، من قولهم: ثوب شفق«6»، اي رقيق، و الاسم الشفقة. وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ رواست كه محل اينكه جمله نصب باشد بالعطف علي قوله: تَرَي الظّالِمِين َ، اي، و تري الّذين امنوا، و شايد تا محل او رفع بود، و اينكه كلام«7» مستأنف بود. گفت: و آنان كه مؤمنان باشند و عمل صالح دارند، فِي رَوضات ِ الجَنّات ِ، ايشان در بوستانهاي سبز باشند كه هم زمينش به نبات سبز [183- پ] باشد و هم هوايش پر درخت باشد چنان كه سايه افگند و زمين بپوشد، هم مرغزار باشد هم بوستان«8». لَهُم ما يَشاؤُن َ عِندَ رَبِّهِم، ايشان را باشد هر چه خواهند و آرزو كنند بنزديك خداي تعالي. ذلِك َ هُوَ الفَضل ُ الكَبِيرُ، اينكه، فضلي و احساني بزرگوار [يعني اينكه ثواب و منافع.

ذلِك َ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّه ُ عِبادَه ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، گفت: اينكه آن است]«9»، يعني، اينكه ثواب كه خداي تعالي بشارت داد به او بندگان مؤمنش را كه عمل صالح كنند، چه ايشان اهل آن و مستحق آنند.

آنگه گفت: قُل، بگو اي محمّد: لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربي، من از شما مزدي نمي خواهم بر اينكه اداي رسالت، الا دوستي اينكه خويشان

-----------------------------------

(1). گا، آد: بودي.

(2). گا، آد: به آن.

(3). لا: تعجيل نكنم به عقوبت.

(4). آج: سزاي او از ايشان، ما، گا، آد: سزاوار آن است.

(5). لا:

افتد.

(6). گا، لا، آد: شفيق.

(7). آج، ما، گا: كلامي، آد: و كلامي.

(8). ما، گا، لا، آد: بستان. [.....]

(9). اساس، آب: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 121

نزديك تو«1» به من.

عبد اللّه عباس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، چون رسول- عليه السلام- به مدينه آمد، مالي نداشت و او را حقوقي و احوالي در پيش مي آمد كه او را به مال حاجت مي بود. انصاريان گفتند: اينكه مرد خويش ماست و در اينكه شهر غريب است و او را نوايي و حقوقي پيش آمد«2»، و او را وسع آن نيست كه به آن قيام نمايد، و خداي ما را بر دست او هدايت داد، اگر براي او مالي جمع كنيم همانا روا باشد. برفتند و رسول را بگفتند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: قُل لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربي.

قتاده گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، اهل مكه گفتند: گويي«3» محمّد بر اينكه اداي رسالت كه مي كند مزدي طمع دارد«4». خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و اينكه لايق تر است براي آن كه سورت مكي است.

اكنون در معني آيت خلاف كردند: حسن بصري گفت، معني آيت آن است كه رسول گفت: من بر اداي رسالت و بيان شريعت از شما مزدي نمي خواهم، الا التودد الي اللّه و التقرب اليه بطاعته، الا آن كه تقرب كني به خداي تعالي به طاعت او و«5» خويشتن دوست داشته گرداني به عمل صالح نزديك او. و اينكه، قولي است بعيد و از ظاهر و فحوا«6» دور، و اينكه معني از اينكه الفاظ استخراج نتوان كردن [184- ر].

طاووس و شعبي گفتند«7» كه: هيچ بطن از بطون قريش

[نبود]«8» و الا با رسول خويشي داشتند. رسول- عليه السلام- گفت: من از شما هيچ توقع نمي دارم و نمي كنم«9» جز آن كه مرا دوست داري براي قرابتي و خويشي كه هست ميان ما. و اينكه هم متعسف«10» و خلاف ظاهر است، چه اگر چنين بودي، الا المودة للقربي، بايستي، به «لام».

عبد اللّه عباس و سعيد جبير و عمرو بن شعيب و ابو جعفر و ابو عبد اللّه- عليهما

-----------------------------------

(1). كذا در اساس، آب، و آج، ما، گا، لا، آد: نزديك تر.

(2). آج، گا، لا، آد مي آمد، ما: مي آيد.

(3). ما: مگر.

(4). ما: مي دارد.

(5). گا، آد، افزوده: بر.

(6). گا، آد، افزوده: كلام.

(7). آب، آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: معني آن است.

(8). كذا در اساس و آب، از آج افزوده شد.

(9). لا: توقع نمي كنم.

(10). آج، ما: ضعيف است.

صفحه : 122

السلام- گفتند معني آن است كه: من از شما هيچ مزد طمع نمي دارم الا آن كه اهل البيت و خويشان مرا دوست داري.

و بر جمله اقوال استثنا منقطع است براي آن كه اينكه هيچ اجر نباشد و مزد نبوت را بنشايد، و انما مزد اداي رسالت جز ثواب نباشد. و «الا»، به معني لكن باشد، گفت: مزدي طمع نمي دارم و لكن توقع آن است كه اهل البيت و خويشان مرا دوست داري. و اينكه قول در اخبار ما و مخالفان ما آمده است به طريقهاي مختلف.

آنگه خلاف كردند در آن كه اينكه «قربي»، و قرابت كيستند كه خداي تعالي دوستي ايشان فرمود مكلفان را!

اعمش و سعيد جبير و عبد اللّه عباس گفتند: امير المؤمنين علي است و فاطمه«1» و حسن و حسين«2». و عبد اللّه عباس گفت، من از

رسول- عليه السلام- پرسيدم چون اينكه آيت آمد كه: يا رسول اللّه؟ اينكه قرابت كيستند كه خداي ما را فرمود به دوستي ايشان! گفت: علي و فاطمه و حسن و حسين. و بيان اينكه قول آن است كه، زيد بن علي- عليه السلام- روايت كرد از پدرش، از جدش، از امير المؤمنين علي- عليه السلام- كه او گفت: من با رسول- عليه السلام- شكايت كردم«3» حسد مردمان بر من. مرا گفت:

يا علي اما ترضي ان تكون رابع اربعة

، راضي نباشي كه چهارم چهار كس باشي كه در«4» بهشت شوند! اول كس كه در«5» بهشت«6» شود من باشم و تو و فاطمه [184- پ] و حسن و حسين، و زنان ما بر چپ ما و راست«7» ما باشند و فرزندان ما از پس پشت ما باشند، و شيعت ما از پس ايشان بود«8».

شهر بن حوشب روايت كرد از ام سلمه كه، رسول- عليه السلام- يك روز فاطمه را گفت: برو شوهرت را و فرزندانت را بيار. او برفت و ايشان را حاضر كرد. رسول- عليه السلام- گليمي بر ايشان افگند و گفت:

اللهم هؤلاء ال محمّد فاجعل صلواتك و بركاتك عليهم انك حميد مجيد

، گفت: اينان آل محمداند، بار خدايا؟ صلوات و بركات خود بر ايشان كن كه تو حميد و مجيدي. ام سلمه گفت:

-----------------------------------

(1). آج: حضرت خير النساء فاطمه زهرا.

(2). آج، گا، آد، افزوده: عليهم السلام.

(3). گا، آد، افزوده: از. [.....]

(5- 4). آج، ما، آد: به.

(6). گا، آد، افزوده: در.

(7). آج، آد: از چپ و راست ما.

(8). آج، ما، گا، لا، آد: باشند.

صفحه : 123

من«1» گليم برداشتم تا با ايشان در زير آن شوم.

رسول گليم از من در كشيد و گفت:

2» انك علي« خير

، گفت: تو با خيري و اهل البيت من اينانند.

و ابو هريره روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- علي و فاطمه و حسن و حسين را گفت:

3»4» انا حرب لمن حاربتم« و سلّم لمن سالمتم«

، من به جنگم با آن كه با شما به جنگ است، به صلحم با آن كه با شما به صلح است.

سدي روايت كرد عن ابي الديلم، گفت: آنگه كه حسين علي را- عليهما السلام- بكشتند«5» و زنان او را با علي بن الحسين به شام بردند به اسيري، يكي از شاميان برخاست و گفت: الحمد للّه الذي قتلكم و استأصلكم و قطع قرن الفتنة. علي إبن الحسين گفت: يا هذا؟ تو قرآن داني! گفت: آري؟ گفت: حواميم داني!

گفت: آري؟ گفت نخوانده اي: قُل لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربي ...!

گفت: آري؟ گفت: اينكه قربي ماايم كه خداي تعالي دوستي ما فرمود.

صادق- عليه السلام- گفت، نقش نگين انگشتري پدرم اينكه بود:

ظني باللّه حسن و بالنبي المؤتمن

و بالوصي ذي المنن و بالحسين و الحسن

منصور فقيه«6» گويد:

ان كان حبي خمسة زكت به فرائضي«7»

و بغض من عاداهم رفضا فاني رافضي

اينكه جمله اخبار آن است كه ثعلبي، امام اصحاب الحديث، در تفسير اينكه آيت آورد [185- ر] در كتاب خود، بر اينكه قدر قناعت كرده شد چه اگر اخباري كه در اينكه باب از طرق اصحاب ما آمده است بيارند در اينكه باب يك مجلد در او«8» شود و اينكه اخبار از طريق مخالفان، چون حجتي باشد بر ايشان.

بعضي ديگر گفتند: اينكه «قربي»، فرزندان عبد المطلب اند.

انس مالك روايت كرد كه،

رسول- عليه السلام- گفت:

نحن ولد

-----------------------------------

(1). گا، آد، افزوده: گوشه.

(2). ما، گا، لا: الي.

(3). گا، آد: حاربكم.

(4). گا: سالمكم.

(5). آج، ما، آد: شهيد كردند.

(6). ما: رفيقه.

(7). آج، ما، گا، لا، آد: رافضي.

(8). آج: درج، ما: پر، گا، آد: ندارد.

صفحه : 124

الله عبد المطلب سادة اهل الجنة انا و حمزة و جعفر و علي و الحسن و الحسين و المهدي}

، ما فرزندان عبد المطلب ايم، سيدان اهل بهشت ايم، من و حمزه و جعفر و علي و حسن و حسين و مهدي.

احمد بن عامر روايت كرد از پدرش، از رضا، از پدرانش، از امير المؤمنين- عليهم السلام- كه، رسول- عليه السلام- گفت: بهشت حرام است بر آنان كه بر اهل بيت من ظلم كنند و عترت مرا رنجانند. و هر كس كه او صنيعتي كند با يكي از فرزندان عبد المطلب و او مكافات نتواند كردن، او را من مكافات كنم روز قيامت.

بعضي ديگر گفتند: آنانند كه خمس حلال است ايشان را و زكات بر ايشان حرام، و ايشان آنانند كه مدنس نشدند در جالهيت و اسلام، و هم الّذين ذكرهم اللّه في قوله:

وَ اعلَمُوا أَنَّما غَنِمتُم مِن شَي ءٍ فَأَن َّ لِلّه ِ خُمُسَه ُ وَ لِلرَّسُول ِ وَ لِذِي القُربي ...«1»، و في قوله: ما أَفاءَ اللّه ُ عَلي رَسُولِه ِ مِن أَهل ِ القُري فَلِلّه ِ وَ لِلرَّسُول ِ وَ لِذِي القُربي«2» وَ آت ِ ذَا القُربي حَقَّه ُ وَ المِسكِين َ«4» قُل لا أَسئَلُكُم عَلَيه ِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربي.

-----------------------------------

(1). سوره انفال (8) آيه 41.

(2). سوره حشر (59) آيه 7. [.....]

(3). آج، گا، لا، آد، افزوده: في.

(4). سوره بني اسرائيل (17) آيه 26.

(5). ما: مكني، گا، آد: مكنيد.

(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: منت.

(7). بگوي/ بگويي،

بگوييد، آج، گا، لا: بگوييد.

(8). لا: دروغزن.

(9). گا، آد، افزوده: ايشان.

(10). گا، آد: بسپاريم.

صفحه : 125

عبد اللّه بن شداد گفت، يك روز عباس عبد المطلب، رسول را گفت: يا رسول اللّه؟ چرا قريش يكديگر را به چشم احترام و مودت مي نگرند و ما را به چشم بغض و عداوت«1»! گفت: چنين مي كنند گفت: آري همچنين مي كنند. رسول- عليه السلام- گفت: به آن خداي كه مرا بحق فرستاد كه ايمانشان درست نباشد تا شما را دوست ندارند براي من.

و قومي گفتند: اينكه آيت منسوخ است براي آن كه اينكه آيت به مكه آمد و رسول را در مكه ياري و ناصري نبود، خداي تعالي فرمود كه او را و اهل البيت او را دوست دارند. چون به مدينه آمدند و انصار يار او شدند، خداي تعالي خواست تا حكم او در اينكه باب حكم پيغامبران مقدم باشد. چون گفتند: وَ ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِي َ إِلّا عَلي رَب ِّ العالَمِين َ«2» قُل ما سَأَلتُكُم مِن أَجرٍ فَهُوَ لَكُم إِن أَجرِي َ إِلّا عَلَي اللّه ِ«4» قُل ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ وَ ما أَنَا مِن َ المُتَكَلِّفِين َ«5»، و قوله: أَم تَسئَلُهُم أَجراً فَهُم مِن مَغرَم ٍ مُثقَلُون َ«6»، أَم تَسأَلُهُم خَرجاً فَخَراج ُ رَبِّك َ خَيرٌ ...«7» به اينكه آيتها، آن آيت منسوخ بكرد. و اينكه قول ضحاك است و اينكه قولي است سخيف و ضعيف و نامرضي، و دليل است بر جهل قايلش، براي آن كه او گمان برده است كه دوستي آل محمّد بر حقيقت مزد نبوت است، و«8» نه چنين است براي آن كه [186- ر] مزد اداي شريعت و قيام به اعباء رسالت جز ثواب مؤبد نباشد مقرون

به غايت اعظام و اجلال. و مودت اهل البيت خود تكليفي است از خداي تعالي بر ما كه بر آن مستحق ثواب باشيم، و تكليف ما چگونه ثواب رسول باشد!«9» پس چون اينكه باطل است به ادلت عقل سمع، معلوم شد كه«10» در آيت استثنا منقطع است، و چون چنين بود، جمع توان كردن ميان آيت«11»، و جمله آيت«12» محكم باشد، نه آن ناسخ بود، نه اينكه منسوخ و حكم همه بر جاي باشد.

-----------------------------------

(1). ما: نمي نگرند و به چشم بغض و عداوت مي نگرند، آد، افزوده: مي بينند.

(2). سوره شعرا (26) آيه 109.

(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اينكه آيت بفرستاد.

(4). سوره سبا (34) آيه 47.

(5). سوره ص (38) آيه 86.

(6). سوره طور (52) آيه 40، سوره قلم (69) آيه 46. [.....]

(7). سوره مؤمنون (23) آيه 72.

(8). ما، گا، لا، افزوده: اينكه، آد: و اينكه نه چنان است.

(9). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: بر سختر تكليفي، و او را در آن چه نفع و خير باشد! 10. آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: الا.

(11). ما: آيات، گا، آد: اينكه آيت و آيات.

(12). ما: آيات.

صفحه : 126

و ثعلبي امام اصحاب الحديث، در ابطال اينكه قول گفت: دوستي اهل البيت و تقرب به آن به خداي تعالي از جمله اصول دين و اركان مسلماني است و سر طاعت«1» و سبب تحصيل رضاي خداي تعالي«2»، چگونه توان گفتن كه منسوخ است! آنگه گفت: دليل ديگر بر بطلان اينكه قول آن است كه، ابو محمّد عبد اللّه حامد«3» الاصفهاني روايت كرد به اسنادش از جرير بن عبد اللّه البجلي«4» كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله«5»- گفت:

6» من

مات علي حب ال محمّد مات شهيدا، الا و من مات علي حب ال محمّد مات مغفورا له، الا و من مات علي حب ال محمّد مات تائبا، الا و من مات علي حب ال محمّد مات مؤمنا مستكمل الايمان، الا و من مات علي حب ال محمّد بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر و نكير، الا و من مات علي حب ال محمّد يزف الي الجنة كما تزف العروس الي« زوجها، الا و من مات علي حب ال محمّد فتح له من قبره بابان الي الجنة.

7» الا و من مات علي حب ال محمّد جعل اللّه زوار قبره ملائكة الرحمن«، الا و من مات علي حب ال محمّد مات علي السنة و الجماعة، الا و من مات علي بغض ال محمّد جاء يوم القيامة مكتوب بين عينيه ايس من رحمة اللّه، الا و من مات علي بغض ال محمّد مات كافرا، الا و من مات علي بغض ال محمّد لم يشم رائحة الجنة

، گفت: هر كه بر دوستي آل محمّد بميرد«8»، شهيد باشد، [186- پ] و هر كه بر دوستي آل محمّد بميرد«9»، گناهش بيامرزند. و هر كه بر دوستي آل محمّد بميرد«10»، بر توبت ميرد، و هر كه بر دوستي آل محمّد بميرد«11»، مؤمني باشد تمام ايمان. و هر كه بر دوستي آل محمّد بميرد«12»، ملك الموت و منكر و نكير او را بشارت دهند به بهشت. الا؟ و هر كه بر دوستي آل محمّد بميرد«13»، او را چنان به بهشت برند كه عروس را به خانه شوهر. هر كه بر دوستي آل محمّد بميرد«14»، از بهشت دو در در گور او گشايند.

هر كه او بر دوستي آل محمّد بميرد«15»، خداي تعالي فريشتگان رحمت را فرمايد تا گور او را زيارت كنند، الا؟ و هر كه بر دوستي آل محمّد بميرد«16»، بر سنت و جماعت بمرده«17»

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: طاعات.

(2). گا، آد، افزوده: است.

(3). آج، ما، گا، آد: طاهر.

(4). لا: البلخي.

(5). ما، لا: عليه السلام.

(6). آج، ما، گا، آد، افزوده: بيت.

(7). ما، گا، لا، آد: الرحمة، كه با توجه به ترجمه روايت در سطرهاي بعد صحيح تر مي نمايد. (16- 15- 14- 13- 12- 11- 10- 9- 8). ما: ميرد. [.....]

(17). آج، ما: مرده.

صفحه : 127

باشد. الا؟ و هر كس كه بر بغض آل محمّد بميرد«1»، روز قيامت مي آيد و بر پيشاني او نوشته كه: نوميد است اينكه بنده از رحمت خداي تعالي. الا؟ و هر كه او بر دشمني آل محمّد بميرد، كافر ميرد«2». الا؟ و هر كس كه بر دشمني آل محمّد بميرد، بوي بهشت نشنود. پس چون اخبار مانند اينكه بسيار است، محال باشد كه«3» قرآن منسوخ باشد، و«4» سنت اخبار چنين مؤكد.

وَ مَن يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَه ُ فِيها حُسناً، گفت: هر كه او حسنتي اكتساب كند، ما در حسن و ثواب«5» او بيفزاييم. الحسن بن علي- عليه السلام- و عبد اللّه عباس گفتند: حسنت«6»، دوستي اهل البيت است. إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ شَكُورٌ، خداي تعالي آمرزنده و شكر كنند [ه] يعني، مدح كننده بندگان را بر طاعت. و شكر، در حق خداي تعالي مجاز باشد و مبالغت، يعني مدح به جايي رساند كه با شكر«7» ماند.

أَم يَقُولُون َ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً، گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، چون خداي تعالي مجاز باشد

و مبالغت، يعني مدح به جايي رساند كه با شكر«8» ماند.

أَم يَقُولُون َ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً، گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، چون خداي تعالي آيت فرض مودت اهل البيت بفرستاد، في قوله: إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربي، گروهي ضعيف اعتقادان رسول را متهم داشتند، گفتند: مي خواهد تا مردم را به اهل البيت خود راغب گرداند«9» [187- ر]، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت:

بل مي گويند كه اينكه محمّد بر خداي تعالي دروغ فرا بافت«10»، و آيت مودت نه خداي فرستاد«11». فَإِن يَشَإِ اللّه ُ يَختِم عَلي قَلبِك َ، اگر خداي خواهد مهر بر دل تو نهد.

مجاهد گفت: معني آن است كه دلت به حفظ خود نگاه دارد و به الهام صبر، تا طعن ايشان در دل تو اثر«12» نكند. قتاده گفت: معني آن است كه اگر آن كرده بودي كه ايشان گفتند، مهر بر دلت نهادي به نسيان قرآن بر سبيل عقوبت. و يجري مجري قوله: وَ لَو تَقَوَّل َ عَلَينا بَعض َ الأَقاوِيل ِ لَأَخَذنا مِنه ُ بِاليَمِين ِ«13»- الآيه. آنگه ابتدا كرد از حديثي منقطع از حديث اول، گفت: وَ يَمح ُ«14» وَ يَدع ُ الإِنسان ُ بِالشَّرِّ دُعاءَه ُ بِالخَيرِ ...،«1» و هيچ موجب نيست حذف «واو» را. و كذلك في قوله:

سَنَدع ُ الزَّبانِيَةَ«2».

كسائي گفت: در كلام تقديم و تأخيري هست، و التقدير و اللّه يمح الباطل علي هذا الوجه. و فايدت اينكه تقدير آن است تا اشتباه زايل شود كه او جواب شرط است في قوله: فَإِن يَشَإِ اللّه ُ يَختِم عَلي قَلبِك َ، و معني آيت آن است كه او آن خداي است كه باطل را محو كند و بسترد و ناچيز كند و حق را درست كند به كلمات و گفتار خود. إِنَّه ُ

عَلِيم ٌ بِذات ِ الصُّدُورِ، كه او عالم است به اسرار دلها و داند آنچه ايشان در دل دارند يا بر زبان دارند«3» از تهمت رسول در باب آيت دوستي اهل البيت.

وَ هُوَ الَّذِي يَقبَل ُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه ِ، عبد اللّه عباس گفت: چون ايشان اينكه گمان بدو تهمت«4» بردند، رسول را خداي تعالي آن آيت فرستاد، بترسيدند و بدانستند كه رسول را از غيبت خداي خبر داد، پشيمان شدند و بيامدند و با رسول توبه كردند و در دست و پاي رسول افتادند و ايمان تازه كردند. خداي تعالي«5» آيت [187- پ] فرستاد و گفت: او آن خداي است كه توبه پذيرد از بندگانش بدان كه بيان كرديم، كه حقيقت توبه پشيماني باشد بر گناه گذشته و عزم باشد«6» كه در آينده مانند آن نكند براي قبح آن فعل. اما عبارات اهل علم و اصحاب اشارات در او مختلف است و معني راجع با آن كه ما گفتيم.

جابر عبد اللّه انصاري روايت كند كه: اعرابيي در مسجد رسول آمد و دو ركعت نماز كرد، آن قوت گفت: اللهم اني استغفرك و اتوب اليك از سر زبان، امير المؤمنين«7»- عليه السلام- بشنيد، گفت: يا اعرابي؟ سرعت زبان به استغفار،«8» توبت دروغزنان«9» باشد، تو را از اينكه توبت توبت بايد كردن. اعرابي گفت: يا امير المؤمنين؟ توبه چه باشد«10» و چگونه بايد كردن! گفت: بدان كه توبه را شش شرط

-----------------------------------

(1). سوره بني اسرائيل (17) آيه 11.

(2). سوره علق (96) آيه 18.

(3). آب: دانند، آج، ما، گا، لا، آد: رانند.

(4). ما: گمان تهمت بدو.

(5). آج، ما، گا، لا، افزوده: اينكه، آد: آن.

(6). ما، لا: ندارد، گا، آد: عزم آن كه.

(7).

ما، گا، لا، آد، افزوده: علي.

(8). ما، افزوده: و.

(9). آب، ما: دروغ زبان، آد: دروغزن.

(10). اساس، آب: جبا شد.

صفحه : 129

است: اول پشيماني بر گناه گذشته، و قضا كردن فرايض را، و رد مظالم با خداوندانش، و نفس را در طاعت گداختن چنان كه پرورده باشي در معصيت، و نفس را تلخي طاعت بچشانيدن پس از آن كه او را حلاوت معصيت بچشانيده باشي، و گريستن از ترس خداي بدل«1» آن كه خنديده باشي.

محمّد بن علي الترمذي گفت: ابو بكر وراق را گفتند كه: بنده كي تايب باشد!

گفت: اذا رجع الي اللّه فراقبه«2» و استحياه و خاف نقمته فيما عصاه، و التجأ الي رحمته فرجاه، و ذكر حلمه في سره«3» فابكاه، و ندم علي كل مكروه اتاه، و شكر ربه«4» علي ما هداه، و فهم عن اللّه وعظه فوعاه، و حفظ عهده فيما ارضاه«5».

سري السقطي را گفتند: توبه چه باشد«6»! گفت: صدق العزيمة علي ترك الذنوب و الانابة بالقلب الي علام الغيوب و الندامة علي ما فرط من العيوب، و مسئلة ثبات«7» القلب علي التوبة من مقلب«8» القلوب.

يحيي معاذ را گفتند: تايب چه«9» باشد! گفت: آن كه برنايي و شهوت بر سر خود زند و بشكند و دنيا بر سر شيطان زند و پست كند و خويشتن در زندان مخالفت هواي نفس باز دارد [188- ر] و عهد كند كه بيرون نيايد تا مرگش بيرون نيارد«10» سهل بن عبد اللّه را پرسيدند كه توبه چه باشد! گفت: انتقال باشد از احوال مذمومه با«11» حوال محموده. ابو الحسن بوشنجي را گفتند: تايب كه باشد! گفت: آن كه«12» معصيت ياد آرد«13»، حلاوت او در دل نيابد«14».

رويم گفت: توبه، آن باشد كه مرد ترك معاصي كند به فعل و نيت، و اقبال كند بر طاعت به فعل و نيت. جنيد را گفتند: تايب كه باشد! گفت: هر كه«15» توبه كند از هر چه جز اوست.

شاه كرماني گفت: دنيا رها كن تا تايب باشي و مخالفت هوا كن تا به رضاي وي برسي.

-----------------------------------

(1). لا: پس از.

(2). آج: و راقبه.

(3). لا: سيره.

(4). ما: به. [.....]

(5). آج، ما، گا، لا، آد: اوصاه.

(6). اساس، آب: جبا شد.

(7). آب: ثياب.

(8). گا: علام.

(9). آب، ما، گا، لا، آد كه.

(10). گا: آرد.

(11). لا: با احوال.

(12). گا، لا، آد، افزوده: چون.

(13). آج، ما: ياد دارد.

(14). گا، آد: نيارد.

(15). گا، آد: آن كه.

صفحه : 130

وَ يَعفُوا عَن ِ السَّيِّئات ِ، عفو كند از سيئات. اينكه دليل است بر آن كه توبه اسقاط عقاب نكند و قبول توبه ضمان ثواب باشد بر اوا«1»، نه اسقاط عقاب. چنان كه اصحاب وعيد گفتند، آن است كه اگر چنان بودي تكرار بودي و معني هر دو لفظ يكي بود«2»، و در دوم فايدت نبودي. ديگر آن كه اگر توبت اسقاط عقاب كردي بر سببي نماندي كه خداي عفو كردي. ديگر آن كه اگر توبه به اسقاط عقاب كردي بر سبيل وجوب- چنان كه گفتند- خداي نگفتي بر سبيل تمدح و منت: وَ يَعفُوا عَن ِ السَّيِّئات ِ. وَ يَعلَم ُ ما تَفعَلُون َ«3»، و داند آنچه كنند«4». حق تعالي به اينكه دو كلمت خلق را اوميد داد و بترسانيد، گفت: وَ يَعفُوا عَن ِ السَّيِّئات ِ، تا اوميد نبرند. و گفت: وَ يَعلَم ُ ما تَفعَلُون َ«5»، تا آمن«6» نشوند. و حمزه و كسايي و خلف و حفص عن عاصم، «تفعلون» خواندند به

«تا» خطاب، و باقي قرا به « يا » خبرا عن الغائب.

سعيد بن المسيب روايت كرد از ابو هريره كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله«7»- گفت:

ان اللّه تعالي افرح بتوبة عبده المؤمن من الضال الواجد و من العقيم الوالد و من الظمان الوارد

، خداي تعالي به توبه بنده مؤمن شادتر باشد از آن كه گم كرده به يافته، و زن نازاينده به فرزند، و تشنه به آب سرد.

و هر كه او توبه نصوح كند، خداي تعالي [188- پ] گناه او از ياد كرام- الكاتبين ببرد و از بقاع زمين.

وَ يَستَجِيب ُ الَّذِين َ آمَنُوا، گفت: و نيز اجابت كند دعاي مؤمناني كه عمل صالح كنند، يقال: اجاب و استجاب بمعني، قال«8»:

لم يستجبه عند ذاك«9» مجيب

اينكه قول بيشتر مفسران است و لايق به سياقت آيت اينكه است. بعضي ديگر گفتند: فعل مؤمنان است، و اجابت به معني طاعت است، يعني مؤمنان، خداي را طاعت دارند و فرمان برند. وَ يَزِيدُهُم مِن فَضلِه ِ، و خداي ايشان را از فضل خود و«10»

-----------------------------------

(1). اساس و آب: بروا/ براوا، بر او.

(2). آج، ما، لا: بودي.

(5- 3). اسا، آب، آج، ما، لا: يفعلون، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد. [.....]

(4). گا، آد: كنيد.

(6). آج، ما، گا، لا، آد: ايمن.

(7). ما: عليه السلام.

(8). آد، افزوده: الشاعر.

(9). آج، ما، گا، آد: ذلك.

(10). آج، ما، آد: ندارد، لا: بر.

صفحه : 131

ثواب و نفع بيفزايد، و قول اول بهتر است. قولي ديگر آن است«1» كه، دعاي مؤمنان اجابت كند، يعني دعاي بعضي در حق بعضي.

شقيق بن سلمه گفت عن سلمة بن سبره«2»، گفت: معاذ«3» خطبه اي كرد به شام، گفت: شما مؤمناني و

اهل بهشتي«4» و من اوميد دارم كه اينكه بندگان«5» را كه به غارت بياورده اند از پارس و روم، خداي تعالي ايشان را بيامرزد و به بهشت فرستد از آن جا كه چون ايشان براي شما كاري كنند و شما را نيك آيد، گويي: احسنت رحمك الله، احسنت بارك الله فيك. و اوميد آن است كه دعاي شما در حق ايشان مستجاب باشد، لقوله تعالي: وَ يَستَجِيب ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ يَزِيدُهُم مِن فَضلِه ِ ...

ابو صالح روايت كرد از عبد الله عباس كه گفت: وَ يَستَجِيب ُ الَّذِين َ آمَنُوا، گفت: معني آن است كه شفاعت ايشان در حق برادران ايشان قبول كند. وَ يَزِيدُهُم مِن فَضلِه ِ، آن است كه در حق خويشان شفاعت ايشان بپذيرد. وَ الكافِرُون َ لَهُم عَذاب ٌ شَدِيدٌ، گفت: كافران را عذابي باشد سخت.

وَ لَو بَسَطَ اللّه ُ الرِّزق َ لِعِبادِه ِ لَبَغَوا فِي الأَرض ِ، گفت: اگر [189- ر] خداي تعالي روزي«6» بندگانش بگستراند«7» در زمين، طاغي و باغي«8» شوند. گفت: آيت در درويشا اصحاب صفه آمد كه ايشان تمناي توانگري كردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

خباب بن الأرت گفت: آيت در ما فرود آمد، چون مالهاي بني قريظه و بني- النضير و بني قينقاع ديديم، ما را توانگري آرزو آمد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

شقيق بن ابراهيم گفت: اگر خداي تعالي بندگان را روزي دادي نه از طريق كسب، و ايشان فارغ و پرداخته بودندي، طاعي و باغي شدندي و سعي«9» فساد كردندي در زمين، و لكن ايشان را به كسب و طلب معاش مشغول كرده است، و اينكه منتي است از او بر ايشان و رحمتي. وَ لكِن يُنَزِّل ُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ، و لكن

به مقدار

-----------------------------------

(1). ما: و قول او بهتر است از قول ديگران.

(2). ما: هبيره، ما، گا، آد، افزوده: كه او.

(3). گا، آد، افزوده: جبل.

(4). ما: بهشت اي، بهشتي/ بهشت ايد.

(5). گا، لا، آد: بردگان.

(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: بر.

(7). آج، ما، گا، آد: بگسترد.

(8). آج، ما: ياغي. [.....]

(9). ما، لا: بغي و، آد: ندارد.

صفحه : 132

حاجت فرو مي فرستد اندك اندك، باندازه، چندان كه خواهد و مصلحت داند، و كفايت ايشان در آن باشد. مقاتل گفت: روزي به قدر فرو مي فرستد تا يكي توانگر است و يكي درويش. إِنَّه ُ بِعِبادِه ِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ، كه او به بندگانش بينا و داناست.

قتاده گفت، در«1» آيت گفتند: خير الرزق ما يكفيك و لا يطغيك و لا يلهيك، گفت: بهتر روزي آن باشد كه كفايت باشد«2» و تو را طاغي بنكند و تو را مشغول باز«3» نكند.

و رسول- عليه السلام- گفت: بتر«4» چيزي كه من از وي مي ترسم در حق اينكه امت، دنياست و كثرت او. و همچنين عليه السلام گفت«5»: دادن اينكه مال فتنه است و نادادن فتنه.

انس مالك روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه او گفت: جبريل گفت از خداي- جل جلاله- كلماتي در حكمت و موعظت، و آن اينكه است كه گفت: هر كه او دوستي از آن مرا اهانت كند، چنان است كه با من به مبارزت كارزار مي كند [189- پ] و من به نصرت و ياري دوستان«6» سريع باشم، و من براي ايشان خشم گيرم چنان كه شير خشمگين، و در هيچ كار مرا آن تردد نباشد كه در قبض روح بنده مؤمن«7»، او كاره است مرگ را، و من كار هم رنج و

دل تنگي او را و چاره نيست او را از مرگ. و بنده به هيچ چيز«8» به من تقرب نكند چنان كه به اداي فرايض، و بنده مؤمن زايل نشود«9» تقرب مي كند به من به نوافل تا او را دوست گيرم، چون دوست گرفتم او را، سمع و بصر و دست او باشم و قوت كننده او، اگر بخواهد بدهمش و اگر دعا كند اجابت كنم او را. و از بندگان من كس باشد كه او از من بابي از ابواب عبادت خواهد من بر او آن در نگشايم، چه اگر بگشايم معجب شود و در آن عجب هلاك شود. و از بندگان من كس باشد كه او را جز بيماري بر صلاح ندارد، اگر تندرستي دهم او را تباه شود. و از بندگان من كس باشد كه جز تندرستي نشاهد«10» او را، اگر بيمارش كنم به فساد شود. و از بندگان من كس باشد كه صلاح او در

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اينكه.

(2). آج، ما، گا، لا، آد: بود.

(3). گا، آد: آن.

(4). آج: بدترين، ما، آد: بدتر.

(5). آج، لا، گا، آد: گفت عليه السلام، ما: گفتند.

(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: خود.

(7). آج، ما، افزوده: كه.

(8). ما: هيچيز.

(9). ما: تا زايل نشود، لا: لا يزال.

(10). آج، گا، لا، آد: نشايد، ما: ندارد.

صفحه : 133

توانگري بود، اگر درويشي دهم او را به فساد شود. و از بندگان من كس باشد كه صلاح وي درويشي بود، اگر توانگري«1» دهم او را فاسد شود«2». من تدبير بندگان خود دانم كردن از آن«3» جا كه دلهاي ايشان دانم كه من عليم و خبيرم. ابان

بن«4» عياش اينكه خبر روايت كرد«5» از انس، و گفتي: بار خدايا؟ من از آن بندگان ام كه صلاح من توانگري«6» است مرا درويش مكن.

وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّل ُ الغَيث َ، او آن خداي است [190- ر] كه باران فرو فرستد به وقت حاجت. و «غيث»، باراني باشد كه به وقت اغاثت و فرياد رسيدن باشد«7»، كان العباد استغاثوا الي الله فاغاثهم بغيث. دليلش بجز اشتقاق، مِن بَعدِ ما قَنَطُوا، پس از آن كه نوميد شده باشند و بفرياد آمده.

قتاده گفت: مردي به نزديك عمر خطاب آمد و گفت: باران از آسمان باز ايستاد و مردم نوميد شدند، گفت: وقت است كه باران آيد؟ گفتند: چه داني، كه اينكه غيب«8» است! گفت، قال الله تعالي: وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّل ُ الغَيث َ مِن بَعدِ ما قَنَطُوا ...،

چون حال در سختي به حد نوميدي رسد، آن جا فرج بود، كه: و عند التناهي يكون الفرج. وَ يَنشُرُ رَحمَتَه ُ، و رحمت بپراگند و بگسترد، يعني باران. نظيره قوله: وَ هُوَ الَّذِي يُرسِل ُ الرِّياح َ بُشراً بَين َ يَدَي رَحمَتِه ِ«9».

وَ هُوَ الوَلِي ُّ الحَمِيدُ، و او خداوندگاري پسنديده است مستحق حمد و شكر، فعيل به معني مفعول است.

وَ مِن آياتِه ِ خَلق ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، گفت: از آيات او آن است كه آسمان و زمين بيافريد. وَ ما بَث َّ فِيهِما مِن دابَّةٍ، و آنچه بپراگنده است در زمين از جانوران. و «ما»، در محل جر است به اضافت خلق با او. وَ هُوَ عَلي جَمعِهِم إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ، و او قادر است بر جمع ايشان از پراگندگي، چون خواهد كه جمعشان كند.

وَ ما أَصابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَت أَيدِيكُم، گفت: آنچه به شما رسد از مصيبتي و

نكبتي، آن به جزاي كسب دست شماست، يعني مكافات فعل شماست.

-----------------------------------

(6- 1). ما: تونگري.

(2). لا، آد: به فساد.

(3). اساس، آب: از نجا. [.....]

(4). اساس: البان، به قياس نسخه ما، تصحيح شد.

(5). گا، آد: كردي.

(7). گا، آد: آيد.

(8). آب، آج: غيث.

(9). سوره اعراف (7) آيه 57.

صفحه : 134

مدنيان و شاميان خواندند: بما كسبت، بي «فا»، بر«1» آن كه «ما» موصوله باشد. و اهل عراقين با «فا» خواندند، «فبما»، بر آن كه «ما» جزا باشد اعني «ما» ي اول. و «ما» ي دوم«2» مصدري باشد، اي فبكسب ايديكم. وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ، آنگه باز نمود كه نه هر چه تو كني، من آن را جزا كنم، چه بيشتر آن باشد كه عفو كنم و از آن در- گذرم.

رسول- عليه السلام- گفت:

3» ما من اختلاج عرق و لا خدش عود و لا نكبة حجر الا بذنب و لما« يعفوا الله اكثر

، گفت: هيچ رگي نباشد كه بجهد كسي را و نه چوبي اندام او بخراشد و نه پاي [190- پ] او به سنگ در آيد«4» الا به گناهي، و آنچه خداي عفو كند بيشتر است.

ابو سخيله«5» روايت كرد از امير المؤمنين- عليه السلام- كه گفت: خبر دهم شما را به فاضل تر آيتي در كتاب خداي- جل جلاله- قوله: وَ ما أَصابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَت أَيدِيكُم وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ. آنگه گفت: اينكه آيت را تفسير كنم چنان كه رسول كرد براي من. ما أَصابَكُم مِن مُصِيبَةٍ، يعني:

6» من مرض او عقوبة او بلاء.« في الدنيا. فَبِما كَسَبَت أَيدِيكُم

، و الله اكرم من ان يثني العقوبة عليكم في الاخرة وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ، و ما عفا الله

عنه في الدنيا فالله احلم«7» من ان يعود في شي ء قد عفا عنه

، گفت:

هر چه به شما رسد از نكبتي«8» و بيماريي و عقوبتي و بلايي«9»، آن به كرده دست شماست، و خداي از آن كريم تر است كه بنده اي را در دنيا به گناهي عقوبت كرد«10»، عقوبت بر او مثني كند در آخرت. و از ايشان«11» عفو كند خداي. و آنچه خداي عفو كرد از آن، خداي تعالي حليم تر از آن است كه با سر گناهي شود كه عفو كرده باشد از آن.

حسن بصري گفت: در نزديك عمران بن الحصين رفتم تا او را بپرسم از بيماري كه او را بود سخت. يكي از آن حاضران گفت: سبب اينكه بيماري تو از چيست!

-----------------------------------

(1). لا: براي.

(2). گا، آد، افزوده: ماي.

(3). آج، ما، گا، آد: ما.

(4). گا، لا، آد: برآيد.

(5). ما، گا: سليخه.

(6). ما: الم.

(7). آج: اعلم، گا: اعدل.

(8). لا، افزوده: و رنجي.

(9). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: در دنيا. [.....]

(10). گا: كند.

(11). آج، ما، گا، لا، آد: بسياري.

صفحه : 135

گفت: يا اخي؟ مپرس از اينكه معني مرا، قال الله تعالي: وَ ما أَصابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَت أَيدِيكُم وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ. اينكه كه تو بيني بر من، از من است و عفو خداي بيشتر و بهتر است.

مرة الهمداني گفت: بر پشت دست شريح، ريشي ديدم، گفتم«1»: چيست!

گفت: مما«2» كَسَبَت أَيدِيكُم وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ.

محمّد بن سيرين را اوامي«3» بسيار بر او گرد«4» شد و او از آن دلتنگ مي بود. او را گفتند: سبب اينكه چيست! گفت: نيك دانم. گناهي است كه من كرده ام از چهل سال«5»، و اينكه آيت بخواند.

ابو سليمان الداراني را

گفتند: چرا عاقلان ملامت نمي كنند [191- ر] آنان را كه با ايشان بدي مي كنند! گفت: براي آن كه مي دانند كه خداي ايشان را ابتلا كند به گناهشان. قال الله تعالي: وَ ما أَصابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَت أَيدِيكُم.

سعد«6» بن سنان روايت كرد از انس بن مالك از رسول- صلي الله عليه و آله- كه گفت: چون خداي تعالي به بنده خير خواهد، تعجيل عقوبت كند او را از گناهي كه كرده باشد. و چون به بنده بدي خواهد، او را«7» تأخير كند تا روز قيامت.

عكرمه گفت: هيچ نكبت به بنده نرسد الا به گناهي كه خداي تعالي آن را سبب آمرزش او كند، يا زيادت«8» درجه اي كه او را به آن جا نرساند جز به آن.

ضحاك گفت: هيچ كس را ندانم كه قرآن بياموخت پس فراموش كرد الا به عقوبت گناهي كه از آن خير محروم گردد. آنگه اينكه آيت بخواند و گفت: چه عقوبت باشد بتر«9» از نسيان قرآن؟ حسن بصري گفت: مراد به اينكه مصيبت«10» حدود است.

وَ ما أَنتُم بِمُعجِزِين َ فِي الأَرض ِ، گفت: شما خداي را عاجز نتواني كردن در زمين و از او غايب«11» نشوي به گريختن. وَ ما لَكُم مِن دُون ِ اللّه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا نَصِيرٍ، و

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اينكه.

(2). آج، ما: بما، گا، لا: فبما.

(3). اوام/ وام، آج، ما: وام، گا، لا، آد: وامي.

(4). آج، ما، گا، لا، آد: جمع.

(5). ما، افزوده: باز.

(6). لا: سعيد.

(7). آج، ما، افزوده: عقوبت، لا، آد: عقوبت او، گا: عقوبت كند او را.

(8). گا، آد: زيادتي.

(9). ما: بدتر.

(10). آج: عقوبت.

(11). آج، ما، گا، لا، آد: فايت.

صفحه : 136

شما را

نباشد بدون خداي هيچ ياري و ياوري. و اينكه جمله بر سبيل تهديد و عيد گفت.

وَ مِن آياتِه ِ الجَوارِ فِي البَحرِ كَالأَعلام ِ، گفت: از آيات و دلالات خداي تعالي، كشتيهايي است در دريا چون كوهها«1». واحدتها «جاريه». براي آن جاريه خواند آن را كه بر آب رونده باشد، قال الله تعالي: إِنّا لَمّا طَغَي الماءُ حَمَلناكُم فِي الجارِيَةِ«2». [إبن كثير و نافع و ابو عمرو خواندند: الجواري، باثبات الياء في الوصل ردا الي الاصل. و باقي قرا: الجوار، بحذف الياء اكتفاء بالكسرة عن الياء و اتباعا للمصحف كقوله: ... فَهُوَ المُهتَدِ«3»]«4».

و (الأعلام)، الجبال، واحدها «علم». مجاهد گفت: قصور«5». خليل بن احمد گفت: هر چيزي مرتفع بنزديك«6» عرب «علم» باشد. قالت الخنساء ترثي اخاها«7» صخرا:

و ان صخرا لتأتم الهداة به«8» كأنه علم في رأسه نار

إِن يَشَأ يُسكِن ِ الرِّيح َ، اگر خواهد باد را ساكن كند تا بر پشت آب بماند اينكه كشتيها ايستاده [191- پ]. إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِكُل ِّ صَبّارٍ شَكُورٍ، گفت: در اينكه آيتي هست و دلالتي هر صابري شاكر را.

أَو يُوبِقهُن َّ، يا هلاك كند آن كشتيها را به آب و غرق كند. بِما كَسَبُوا، به آنچه اهلش كرده باشند. وَ يَعف ُ عَن كَثِيرٍ، و از بيشتر عفو كند، يعني نه هر گناهي را عقوبت كند، بل بسيار گناه باشد كه عفو كند و مؤاخذت نكند به آن.

وَ يَعلَم َ الَّذِين َ يُجادِلُون َ فِي آياتِنا، و دانند آنان كه جدل مي كنند و خصومت در آيات ما. ما لَهُم مِن مَحِيص ٍ، كه ايشان را مهربي و معدلي نيست و نباشد از ما و عذاب ما. مدنيان و شاميان خواندند و يعلم، به رفع علي الاستيناف. و معني

آن باشد كه خود دانند، و مثله«9»: ... وَ يُخزِهِم وَ يَنصُركُم عَلَيهِم وَ يَشف ِ صُدُورَ قَوم ٍ مُؤمِنِين َ.

-----------------------------------

(1). گا، آد، افزوده: روان است. [.....]

(2). سوره حاقه (69) آيه 11.

(3). سوره بني اسرائيل (17) آيه 97، سوره كهف (18) آيه 17.

(4). اساس و آب افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(5). آج، ما، گا، آد، افزوده: باشد كوشكها.

(6). آج، ما: بنزد.

(7). آج، ما: اختها.

(8). آج، ما: الهداية.

(9). آج، ما، گا، لا، آد افزوده: قوله:

صفحه : 137

وَ يُذهِب غَيظَ قُلُوبِهِم وَ يَتُوب ُ اللّه ُ عَلي مَن يَشاءُ«1»فَما أُوتِيتُم مِن شَي ءٍ فَمَتاع ُ الحَياةِ الدُّنيا، گفت: آنچه داده اند شما را از مال و ملك دنيا، آن متاع حيات«6» دنياست. «ما» مجازات«7» راست و، «فا» به جواب او باز آمد، و زينت دنياست. وَ ما عِندَ اللّه ِ،«8» و آنچه بنزديك خداي است از ثواب بهتر است و باقي تر و پاينده تر آنان را كه ايمان دارند به خداي و بر خداي توكل كنند.

وَ الَّذِين َ يَجتَنِبُون َ كَبائِرَ الإِثم ِ وَ الفَواحِش َ، گفت: آنان كه بپرخيزند«9» از گناههاي [192- ر] كباير«10». حمزه و كسائي و خلف و يحيي خواندند اينكه جا، و در سورت و النجم: كبير الإثم، بر واحد و تفسيرش بر شرك كردند از عبد الله عباس. و ديگران «كبائر» خواندند«11» بر جمع. اختلاف مفسران ياد كرده ايم در «اثم» و «فواحش». سدي گفت: زنا باشد. مقاتل گفت: موجبات حدود است، هر چه در او حد لازم آيد.

وَ إِذا ما غَضِبُوا هُم يَغفِرُون َ، چون خشم گيرند، هم ايشان بيامرزند و حلم كنند.

-----------------------------------

(1). سوره توبه (9) آيات 14 و 15.

(2). ما، افزوده: خواندند.

(3). اساس، آب: ندارد، از آج افزوده شد.

(4). ما: عن الخلق.

(5). اساس و

آب ندارد، از آج افزوده شد.

(6). گا، آد: زندگاني. [.....]

(7). گا: مجاز.

(8). آج، ما، گا، آد، افزوده: اينكه «ما» موصوله است.

(9). بپرخيزند/ بپرهيزند، آج، ما، گا، لا، آد: بپرهيزيد.

(10). گا، آد: بزرگ، لا: كبيره.

(11). آج، ما، گا، آد، افزوده: به الف.

صفحه : 138

وَ الَّذِين َ استَجابُوا لِرَبِّهِم، گفت: آنان كه اجابت كنند دعوت خداي را و ايمان آرند و نماز به پاي دارند به اوقات و حدود و شرايط. وَ أَمرُهُم شُوري، و كارهاي ايشان كه رود به مشورت يكديگر رود در ميان ايشان، كه رسول- عليه السلام- گفت: ما شقي عبد قط بمشورة و لا سعد باستغناء رأي«1»، گفت: هيچ بنده شقي نشد به مشورت به سعيد به استبداد به رأي خود. و

قال- عليه السلام: ما خاب من استخار و لا ندم من استشار

، خايب نشود آن كه استخارت كند و پشيمان نشود آن كه مشورت كند.

وَ الَّذِين َ إِذا أَصابَهُم ُ البَغي ُ هُم يَنتَصِرُون َ، و آنان كه چون بغي به ايشان رسد، انتقام كشند. مقاتل گفت: اينكه در مجروح است كه از جارح انتقام كشد و قصاص كند. ابراهيم گفت: در اينكه آيت مراد آن است كه به مذلت سر فرو ندارند«2»، چون دست يابند«3» انتقام كشند و عفو نكنند. و آيت بر عموم حمل كردن اوليتر باشد.

وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ، گفت: جزاي سيئتي، سيئتي باشد. اول سيئت باشد دوم سيئت نباشد، چه جزاء سيئت عدل باشد و بد نبود. و انما«4» سيئت خواند آن را براي ازدواج، چنان كه گفت: فَمَن ِ اعتَدي عَلَيكُم فَاعتَدُوا [192- پ] عَلَيه ِ بِمِثل ِ مَا اعتَدي عَلَيكُم«5»آنها ما «11» پرسيدم، گفت: معني آيت آن است كه:

-----------------------------------

(1). ما، گا، لا، آد:

برأي.

(2). آج: فرود ندارند، گا: فرود نيارند، آد: فرو نيارند.

(3). ما: بريابند.

(4). ما، گا، آد: اما.

(5). سوره بقره (2) آيه 194.

(6). آج: إبن ابي يحيي.

(7). آج، ما، گا، لا، آد: و.

(9- 8). اساس، آب: سفين.

(10). آج، ما افزوده: اينكه جواب. [.....]

(11). آج، ما، لا: حجر.

صفحه : 139

... وَ الجُرُوح َ قِصاص ٌ«1» فَمَن عَفا وَ أَصلَح َ، و هر كه عفو بكند و اصلاح ذات البين كند، فَأَجرُه ُ عَلَي اللّه ِ، مزد او بر خداي باشد، يعني، قصاص نكند و انتقام نكشد.

مقاتل گفت: عفو از جمله عمل صالح است. عبد الله عباس گفت كه، رسول- عليه السلام- گفت: چون روز قيامت باشد، مناديي ندا كند كه: هر كه او بر خداي مزدي دارد، گو بيا و مزد خود بستان. جماعتي برخيزند، فريشتگان گويند: مزد شما بر خداي از چيست! گويند: نحن الّذين عفونا عمن ظلمنا، ما آنانيم كه در دنيا عفو كرديم آنان را كه بر ما ظلم كردند. فذلك قوله: فَمَن عَفا وَ أَصلَح َ فَأَجرُه ُ عَلَي اللّه ِ.

ايشان را گويند: ادخلوا الجنة باذن الله، به بهشت روي به فرمان خداي. ان الله«4» لا يُحِب ُّ الظّالِمِين َ، و خداي تعالي ظالمان را دوست ندارد، يعني، خير و نفع ايشان نخواهد.

عبد الله عباس گفت: آن ظالمان را خواست كه ابتدا كنند به ظلم، و ظالم خود مبتدي باشد، چه آن كه مكافات كند ظالم نبود عادل بود ما دام تا«5» تعدي نكند.

وَ لَمَن ِ انتَصَرَ بَعدَ ظُلمِه ِ، گفت: آن كس كه انتقام كشد و كينه توزد [193- ر] پس از آن كه بر او ظلم كرده باشند. اضافت مصدر با مفعول كرد، چنان كه گفت: ... وَ انتَصَرُوا مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا«6»

فَأُولئِك َ ما عَلَيهِم مِن سَبِيل ٍ. [ايشان آنانند كه بر ايشان راهي نيست، ملامت و مذمت عقوبت را، اي، لا حرج عليهم و لا لوم]«8» إِنَّمَا السَّبِيل ُ عَلَي الَّذِين َ يَظلِمُون َ النّاس َ، ره ملامت و مذمت و عقوبت بر آنان است كه بر مردمان ظلم كنند بي سببي مبتدي«9» به ظلم. وَ يَبغُون َ فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ، و در زمين بغي كنند بناحق و بر امام مسلمانان بيرون آيند. أُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ،

-----------------------------------

(1). سوره مائده (5) آيه 45.

(2). گا، آد، افزوده: مثل.

(3). آج، ما، لا: حجر.

(4). گا، لا، آد: انه.

(5). لا: كه.

(6). سوره شعراء (26) آيه 227.

(7). گا، آد: هم به آن.

(8). اساس، آب: ندارد، از آج افزوده شد.

(9). آج، ما: مبتدا.

صفحه : 140

ايشان را عذابي بود دردناك.

وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِن َّ ذلِك َ لَمِن عَزم ِ الأُمُورِ، گفت: آن كس كه صبر كند بر ظلمي كه بر او كنند و ايذا و مشقتي كه او را نمايند و بيامرزد و مكافات نكند، آن از جمله عزايم امور است. و معني «عزم امور» آن باشد كه اختيار اولي كند و اعلي، در باب نيل ثواب و ايثار رضاي خداي بر آنچه او را مباح باشد از انتقام، و احتمال مشقت كند بر نفس خود. و معني آن است كه: ان ذلك لمن«1» افضل الامور. و مما يعزم عليه و يشد عزيمته عليه اولوا العقل و الفضل. و هر مبتدايي كه خبر او به جمله باز آيد، لا بد باشد كه در جمله خبري ضميري باشد كه«2» عايد باشد«3» با مبتدا. و اينكه جا در ظاهر نيست، لا بد بايد تا مضمر باشد«4»، و التقدير، ان ذلك منه لمن

عزم الأمور، و مثله قولهم: السمن منوان بدرهم، و التقدير، منه بدرهم. و گفتند: حذف اينكه لطول- الكلام كردند، اولي تر آن است كه گويند: لدلالة الكلام عليه كردند.

وَ مَن يُضلِل ِ اللّه ُ فَما لَه ُ مِن وَلِي ٍّ مِن بَعدِه ِ، گفت: هر كه خداي او را اضلال كند- باحد المعاني المذكورة، از آنچه چند جايگاه گفتيم- از خذلان و تخليت، يا حكم و تسميت، يا اضلال از راه بهشت، [193- پ] او را پس از خداي ناصري نباشد كه نصرت و حمايت كند بر خداي. آنگه گفت: وَ تَرَي الظّالِمِين َ، تو بيني يا محمّد ظالمان را و كافران را. چون عذاب خداي«5» معاينه بينند، يَقُولُون َ، مي گويند:

هَل إِلي مَرَدٍّ مِن سَبِيل ٍ، هيچ ممكن هست و هيچ راهي باشد ما را در بازگشتن با دنيا تا ما تلافي كنيم اينكه تقصيرها را«6» و ببدل كفر ايمان آريم و بدل معصيت طاعت كنيم! اينكه تمنايي باشد كه ايشان كنند از باب جزع، چه ايشان دانند كه اينكه نباشد، از آن«7» كه معارف ايشان در قيامت ضروري باشد.

آنگه گفت: وَ تَراهُم يُعرَضُون َ عَلَيها، و تو بيني ايشان را، يعني، آن كافران را و ظالمان را كه ايشان را بر دوزخ عرض مي كنند. خاشِعِين َ، نصب بر حال است ذليل و مهين. يَنظُرُون َ مِن طَرف ٍ خَفِي ٍّ، مي نگرند از چشمي ذليل. قتاده گفت: چشمي

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: من.

(3- 2). آج، ما، گا، لا، آد: ندارد.

(4). لا: لابد كه مضمر بايد.

(5). آج، ما، افزوده: به ايشان رسد و معاينه ببينند. [.....]

(6). گا، آد: آنچه كرده ايم.

(7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: جا.

صفحه : 141

نه روشن، از آن جا كه ايشان را كور«1» حشر

كرده باشند«2»، و گفتند: به دل نگرند و نظر دل خفي باشد. و «طرف»، هم چشم باشد، هم نظر. و چشم بر هم زدن را «طرف» خوانند، يقال: رأيته بطرف عينه. و قول اول بهتر است، معني آن كه، به چشم مذلت و نظر مهانت نگرند ذليل وار. وَ قال َ الَّذِين َ آمَنُوا، آنگه گفت در وقت چنين مؤمنان گويند كه: امروز، روز زيانكاران است«3» كه جان و تن و اهل خود را زيان كرده است از آن جا كه او در دوزخ است و ممنوع از انتفاع به اهل مال«4» خود چه از«5» ميان ايشان حوايلي«6» است، پس نه تن دارد، نه اهل دارد، نه مال دارد. آنگه گفت: ظالمان«7» كافران در عذابي مقيم دايم باشند كه آن را انقطاع نباشد.

آنگه گفت: وَ ما كان َ لَهُم مِن أَولِياءَ، ايشان را هيچ يار و ياور نبود كه نصرت و حمايت كند از خداي«8». و آن را كه [194- ر] خداي گمراه كند از بهشت، او را راهي نبود كه بر خلاف خداي بتواند رفتن. و آن ديگر وجوه كه گفتيم، هم محتمل است اينكه جا.

آنگه با خطاب مكلفان آمد، گفت: استَجِيبُوا لِرَبِّكُم، اجابت كني خدايتان را پيش از آن كه روزي آيد كه آن را مرد و مدفع نباشد، يعني، روز قيامت. و گفتند:

روز مرگ، از آن جا كه:

من مات فقد قامت قيامته

، آنگه گفت ظالمان را گويند در اينكه روز كه: ما لَكُم مِن مَلجَإٍ يَومَئِذٍ، شما را امروز ملجائي و پناهي نيست كه با او گريزي، و شما را نكيري«9» نيست و انكار نمي تواني كردن بر عذاب و استخفاف كه«10» بر شما مي رود.

آنگه رسول را

گفت بر سبيل تسليت: فَإِن أَعرَضُوا، اگر اينكه كافران برگردند و فرمان تو نبرند، بر تو هيچ نيست، ما تو را نفرستاديم تا تو نگهبان ايشان باشي كه ايشان را از كاري باز داري و به كاري در آري بقهر. إِن عَلَيك َ إِلَّا البَلاغ ُ، بر تو هيچ نيست الا بلاغ و رسانيدن«11». آنگه از آن حديث برفت و در تقلب احوال آدمي آمد و آن

-----------------------------------

(1). گا، آد: كه كورشان.

(2). گا، آد، افزوده: و بيانه قوله: وَ نَحشُرُهُم يَوم َ القِيامَةِ عَلي وُجُوهِهِم عُمياً را (3). آج، ما، گا، لا، آد: امروز زيانكار آن است. [سوره بني اسرائيل (17) آيه 98].

(4). آج، ما، گا، لا، آد: و مال.

(5). آج، ما: او.

(6). آج، ما، گا، لا، آد: حوايل.

(7). آج، ما، گا، لا، آد: و كافران.

(8). گا، آد: از غير خدا.

(9). گا، آد: نكري.

(10). گا، آد: و عذاب به استحقاق.

(11). لا، افزوده: پيغام.

صفحه : 142

كه او را بر حالي ثبات نباشد. وَ إِنّا إِذا أَذَقنَا الإِنسان َ مِنّا رَحمَةً فَرِح َ بِها، گفت:

چون ما آدمي را رحمتي بچشانيم، به آن شاد شود و اگر چنان كه نكبتي و عقوبتي به او رسد، به گناهي كه كرده باشد كفران آرد و كافر شود، كه آدمي خود كافر نعمت است.

آنگه باز نمود كه من از ايشان مستغني ام و بي نياز، كه ملك آسمانها و زمين مراست، گفت: لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، خداي راست پادشاهي آسمانها و زمين. يَخلُق ُ ما يَشاءُ، بيافريند آنچه خواهد. چنان كه خواهد، آن را كه خواهد دختر دهد و آن را كه خواهد پسر دهد.

واثلة بن الاسقع گفت از رسول- صلي الله عليه و آله- كه او گفت: از

خجستگي زن«1» باشد كه اول دختر زايد، آنگه پسر. نبيني كه حق تعالي [194- پ] در باب منت«2» ابتدا به دختران كرد، آنگه ذكر پسران كرد، گفت: يَهَب ُ لِمَن يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَب ُ لِمَن يَشاءُ الذُّكُورَ.

أَو يُزَوِّجُهُم ذُكراناً وَ إِناثاً، جفت كند ايشان را، يعني جفت دهد ايشان را پسران و دختران، يعني، كس را باشد كه هر دو بدهد«3»، هم پسر و هم دختر. و اينكه تزويج به معني اقتران است، يقول«4» العرب: زوجت ابلي اي، قرنتها باخري. محمّد«5» الحنفيه گفت: به يك شكم خواست يعني«6»، توأم.

اسحاق بن بشر«7» گفت: آيت در حق پيغامبران آمد، آنگه عام شد در همه خلقان.

قوله: يَهَب ُ لِمَن يَشاءُ إِناثاً، لوط«8» را خواست كه همه دختر«9» داشت، هيچ پسر نداشت، وَ يَهَب ُ لِمَن يَشاءُ الذُّكُورَ، ابراهيم را خواست كه همه پسر داشت و هيچ دختر نداشت، أَو يُزَوِّجُهُم ذُكراناً وَ إِناثاً، رسول ما را خواست كه هم پسر داشت هم دختر داشت، وَ يَجعَل ُ مَن يَشاءُ عَقِيماً، يحيي و عيسي را خواست«10» كه ايشان را هرگز فرزند نبود. و حمل بر عموم اوليتر باشد. «عقيم» هم«11»، مرد را گويند، هم زن

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: آن. [.....]

(2). گا، آد: در اينكه آيه.

(3). آج، ما، گا، لا: بدهم.

(4). آج: تقول، گا: لقول.

(5). آج، گا، لا، آد، افزوده: بن.

(6). آج، ما، لا: به معني.

(7). آج، لا: بشير.

(8). گا: شعيب.

(9). لا: دختران.

(10). آج، ما، لا: يحيي را خواست و عيسي را.

(11). اساس: هر، به قياس با نسخه آج و سياق عبارت تصحيح شد.

صفحه : 143

را، از آن كه ايشان را فرزند نباشد. إِنَّه ُ عَلِيم ٌ قَدِيرٌ، او عالم است به

مصالح خلقان، چنان دهد كه صلاح داند و قادر است آنچه داند كه بايد كردن، تواند كردن. [سؤال كردند كه: چرا «اناثا» منكر و «الذكور» معروف! دو جواب است از اينكه: يكي آن كه، زنان از روي ظاهر چو ناشناخته اند از آن كه پوشيده اند و نامعروف، و مردان بخلاف اينكه، از آن جا كه معروفند و شناخته. و جواب ديگر آن است كه، الف و لام در «ذكور» براي آن آورد تا چون او وقف كنند«1» مطابق باشد رؤوس آيات را از كفور، و قدير، و نكير چنان [كه]«2» گفت في قوله: وَ اللَّيل ِ إِذا يَسرِ«3»، و اينكه جواب بهتر است، و الله اعلم.]«4».

وَ ما كان َ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَه ُ اللّه ُ إِلّا وَحياً، گفت«5»: سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند: اگر محمّد پيغامبر است، چرا خداي با او سخن نگويد بي واسطه يا خداي را نبيند معاينه«6»، چنان كه موسي ديد و شنيد! رسول- عليه السلام- گفت:

موسي خداي را نديد و وحي چنان كند كه او صلاح داند. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد: وَ ما كان َ [195- ر] لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَه ُ اللّه ُ، نباشد هيچ آدمي را كه خداي با او سخن گويد، إِلّا وَحياً، الا به وحي. گفتند: مراد الهام است يا در خواب باز نمودن. و نصب او بر تمييز بود. و روا بود كه مصدري بود در جاي حال، اي، موحيا چنان كه: اتيته ركضا و جئته عدوا، اي، راكضا عاديا. أَو مِن وَراءِ حِجاب ٍ، يا از پس حجابي، يعني، «الا». و محل كلام از پس حجابي باشد، نه آن كه متكلم از پس حجابي بود، كه آنگه جسم باشد. و گفتند: معني

آن است كه در نفي معاينت و مشاهدت بمنزلت آن است كه در حجاب باشد. و حجاب، مانعي باشد كه منع كند از ادراك. أَو يُرسِل َ رَسُولًا، يا پيغامبري بفرستد چون جبريل چنان كه با پيغامبران كرد.

نافع خواند و إبن عامر در روايت داجوني: «او يرسل» به رفع«7»، فيوحي، به « يا » ي ساكن بر استيناف، علي تقدير: او هو يرسل رسولا فيوحي. و محل او نصب

-----------------------------------

(1). گا، آد: تا بر او وقف.

(2). اساس: ندارد، از ما، افزوده شد.

(3). سوره فجر (89) آيه 4.

(4). اساس، آب و لا افتادگي دارد، از آج افزوده شد. [.....]

(5). آج، ما، گا، لا، آد: گفتند.

(6). لا: بمعاينه.

(7). لا، افزوده: و.

صفحه : 144

باشد بر حال، علي تقدير: الا موحيا او مرسلا رسولا. و باقي قرا، او يرسل فيوحي، بنصب فيهما. و عامل در او عطف است علي موضع الي«1» وحيا. و التقدير: الا ان يوحي، او يرسل رسولا [چنان كه «ان» مع الفعل در تقدير مصدر باشد، آن جا مصدر در جاي «ان» مع الفعل نهاد. و اينكه وجهي لطيف است]«2»، براي آن كه محال«3» است كه عطف باشد علي قوله: يكلمه الله، چه اگر چنين باشد، تقديرش اينكه بود: و ما كان لبشر ان يكلمه الله، او يرسل رسولا، علي معني«4» او يرسله رسولا، يا : او يرسل اليه رسولا. و هر دو باطل است براي آن كه از بشر هم رسول بوده است هم مرسل اليه و «او»، اگر بر عطف حمل كنند، بمنزلت آن باشد كه ارسال رسول را از اقسام كلام كرده باشد بر توسع و مجاز. و هذا من باب قولهم: عنانك«5» السيف

[195- پ] كانه قال الا وحيا، او ارسالا. [و بر اينكه وجه شايد تا «با» تقدير كنند و نظم كلام چنين«6»:] و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا بالوحي او بارسال رسول]«7» و شاهد«8» كه «او» به معني «الا ان» باشد، كقولهم: لالزمنك، او تعطيني حقي، يعني، الا ان تعطيني حقي. بر اينكه وجه، ارسال«9» از اقسام كلام نباشد.

فَيُوحِي َ، آن رسول وحي كند به او، به معني القا و اعلام. بِإِذنِه ِ، به فرمان خداي. ما يَشاءُ، آنچه خداي خواهد.

سدي گفت: معني آيت آن است كه نباشد و نرسد هيچ آدمي را كه خداي با او سخن گويد الا از يكي از اينكه وجوه: اما به آن كه وحي باشد به طريق«10» الهام و خاطري خفي، يا اعلامي در خواب، يا استماع«11» از كلامي خفي، يا از پس حجابي كه محجوب باشد از همه خلقان الا از موحي«12» اليه چنان كه موسي را بود، يا رسولي فرستد با آن كلام چنان وحي كند كه جبريل آورد. و «من» تعلق دارد به محذوفي، و التقدير: او«13» يكلمه من وراء حجاب. إِنَّه ُ عَلِي ٌّ حَكِيم ٌ، كه خداي- جل جلاله-

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، آد: الا.

(2). اساس، آب و لا افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(3). آج، ما، گا: و محال است.

(4). گا، افزوده: انه.

(5). ما: عنايك، گا، آد: عتابك.

(6). گا، آد، افزوده: باشد كه.

(7). اساس، آب و لا افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(8). كذا در اساس و آب، آج، ما، گا، لا، آد: شايد.

(9). لا، افزوده: رسل.

(10). ما: وحي نظيرش.

(11). آج، ما، گا، لا، آد: اسماع. [.....]

(12). آج: يوحي.

(13). آج: آن.

صفحه : 145

بزرگوار و محكم كار است.

وَ

كَذلِك َ أَوحَينا إِلَيك َ رُوحاً مِن أَمرِنا، گفت: همچنان كه به ديگر پيغامبران وحي كرديم، وحي كرديم به تو رُوحاً، روحي را از فرمان ما. گفتند: روح، جبريل است و گفتند: قرآن است، و گفتند: وحي است، مصدر، لا من لفظ الفعل كانه قال:

اوحينا اليك روحنا«1»، كقولهم: اعجبني حبا شديدا. ما كُنت َ تَدرِي مَا الكِتاب ُ وَ لَا الإِيمان ُ، تو ندانستي كه كتاب چه باشد«2» و ايمان چه باشد. چند قول گفتند در او:

يكي آن كه تو پيش از وحي ندانستي كه كتاب چه باشد و شرايع ايمان چه باشد از عبادات شرعي. و گفتند: مراد به ايمان نماز است، چنان كه گفت: وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُضِيع َ إِيمانَكُم«3» وَ لكِن جَعَلناه ُ نُوراً، و لكن، [196- ر] ما كرديم آن را نوري.

مذكور دو رفته است«4» در پيش و ضمير موحد است بر تأويل آن كه، جعلنا كل واحد منهما. و شايد كه راجع بود با اقرب المذكورين، و شايد كه راجع باشد با وحي يا با روح، يعني، ما كرديم آن وحي و آن روح با«5» نوري، يعني، بياني و لطفي كه به آن هدايت كنيم و راه نماييم آن را كه ما خواهيم از بندگان، يعني مكلفان را«6»، چه آن را كه مكلف نباشد او را دعوت كردن نيكو نباشد. وَ إِنَّك َ لَتَهدِي، تو دعوت مي كني و هدايت مي كني، به معني«7» بيان. إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ، به راه«8» راست، يعني طريق مسلماني كه راه نجات است.

صِراطِ اللّه ِ، بدل «صِراطٍ مُستَقِيم ٍ» است. گفت: آن راه راست، راه خداي است، آن خداي كه هر چه در آسمانها و زمين است ملك و ملك اوست. آنگه گفت: أَلا إِلَي اللّه ِ

تَصِيرُ الأُمُورُ، الا«9» همه كارها را مرجع و مآل«10» با خداي است، يعني با جايي كه در آن جا كس را امري و نهيي و حكمي نباشد مگر خداي را- جل جلاله.

-----------------------------------

(1). ما، لا، آد: وحيا.

(2). اساس، آب: جبا شد/ چه باشد.

(3). سوره بقره (2) آيه 143.

(4). ما: اينكه مذكور رفته است، گا، آد: مذكور در او رفته است.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: را.

(6). لا: بندگان مكلف.

(7). آج، ما: يعني، گا، آد: يعني بيان مي كني.

(8). لا: برره.

(9). ما، افزوده: اي محمّد.

(10). گا، آد: مآب.

صفحه : 146

سهل بن«1» الجعد گفت: وقتي آتش در جايي افتاد جامعي قرآن«2» بسوخت، جمله جز اينكه كلمت«3» كه: أَلا إِلَي اللّه ِ تَصِيرُ الأُمُورُ. مصحفي در آب افتاد، همه سترده گشت الا قوله: أَلا إِلَي اللّه ِ تَصِيرُ الأُمُورُ.

-----------------------------------

(1). آج، گا، لا، آد، افزوده: ابي.

(2). گا، آد: افتاد و قرآني. [.....]

(3). آج، ما، لا: كلمات، گا، آد: آيه.

صفحه : 147

سورة الزخرف

مكي«1» است و هشتاد و نه آيت است بلا خلاف، و هشتصد و سي و سه كلمت است و سه هزار و چهارصد حرف است.

روايت است از ابو أمامه از ابي كعب كه، رسول- صلي الله عليه و آله- گفت: هر كه او سورت زخرف بخواند، فرداي قيامت از جمله آنان باشد كه خداي تعالي ايشان را گويد: يا عِبادِ«2»

[سوره الزخرف (43): آيات 1 تا 25]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِحم (1) وَ الكِتاب ِ المُبِين ِ (2) إِنّا جَعَلناه ُ قُرآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ (3) وَ إِنَّه ُ فِي أُم ِّ الكِتاب ِ لَدَينا لَعَلِي ٌّ حَكِيم ٌ (4)

أَ فَنَضرِب ُ عَنكُم ُ الذِّكرَ صَفحاً أَن كُنتُم قَوماً مُسرِفِين َ (5) وَ كَم أَرسَلنا مِن نَبِي ٍّ فِي الأَوَّلِين َ (6) وَ ما يَأتِيهِم مِن نَبِي ٍّ إِلاّ كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (7) فَأَهلَكنا أَشَدَّ مِنهُم بَطشاً وَ مَضي مَثَل ُ الأَوَّلِين َ (8) وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ لَيَقُولُن َّ خَلَقَهُن َّ العَزِيزُ العَلِيم ُ (9)

الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ مَهداً وَ جَعَل َ لَكُم فِيها سُبُلاً لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ (10) وَ الَّذِي نَزَّل َ مِن َ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرنا بِه ِ بَلدَةً مَيتاً كَذلِك َ تُخرَجُون َ (11) وَ الَّذِي خَلَق َ الأَزواج َ كُلَّها وَ جَعَل َ لَكُم مِن َ الفُلك ِ وَ الأَنعام ِ ما تَركَبُون َ (12) لِتَستَوُوا عَلي ظُهُورِه ِ ثُم َّ تَذكُرُوا نِعمَةَ رَبِّكُم إِذَا استَوَيتُم عَلَيه ِ وَ تَقُولُوا سُبحان َ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَه ُ مُقرِنِين َ (13) وَ إِنّا إِلي رَبِّنا لَمُنقَلِبُون َ (14)

وَ جَعَلُوا لَه ُ مِن عِبادِه ِ جُزءاً إِن َّ الإِنسان َ لَكَفُورٌ مُبِين ٌ (15) أَم ِ اتَّخَذَ مِمّا يَخلُق ُ بَنات ٍ وَ أَصفاكُم بِالبَنِين َ (16) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِما ضَرَب َ لِلرَّحمن ِ مَثَلاً ظَل َّ وَجهُه ُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيم ٌ (17) أَ وَ مَن يُنَشَّؤُا فِي الحِليَةِ وَ هُوَ فِي الخِصام ِ غَيرُ مُبِين ٍ (18) وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ

هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلقَهُم سَتُكتَب ُ شَهادَتُهُم وَ يُسئَلُون َ (19)

وَ قالُوا لَو شاءَ الرَّحمن ُ ما عَبَدناهُم ما لَهُم بِذلِك َ مِن عِلم ٍ إِن هُم إِلاّ يَخرُصُون َ (20) أَم آتَيناهُم كِتاباً مِن قَبلِه ِ فَهُم بِه ِ مُستَمسِكُون َ (21) بَل قالُوا إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلي آثارِهِم مُهتَدُون َ (22) وَ كَذلِك َ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ فِي قَريَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلاّ قال َ مُترَفُوها إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلي آثارِهِم مُقتَدُون َ (23) قال َ أَ وَ لَو جِئتُكُم بِأَهدي مِمّا وَجَدتُم عَلَيه ِ آباءَكُم قالُوا إِنّا بِما أُرسِلتُم بِه ِ كافِرُون َ (24)

فَانتَقَمنا مِنهُم فَانظُر كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُكَذِّبِين َ (25)

[ترجمه]

«4» كتاب روشن.

ما كرديم آن را قرآني تازي، تا همانا شما بداني.

و آن در اصل كتاب نزديك ما بلند و محكم كار است.

بزنيم«5» از شما قرآن را

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: بدان كه اينكه سورت مكي.

(2). اساس، آب، آج، ما، گا، لا: عبادي، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(3). سوره زخرف (43) آيه 68.

(4). ما افزوده: و.

(5). لا: بگردانيم.

صفحه : 148

گردانيدن براي آن كه بودي گروهي اسراف كننده!

بس كه فرستاديم از پيغامبري در پيشينگان.

نه آمد بايشان«1» از پيغامبري الا به او استهزا كردندي.

هلاك كرديم سخت تر«2» از ايشان به گرفتن، و بگذشت مثل پيشينگان.

و اگر پرسي ايشان را كه آفريد آسمانها و زمين! گويند: بيافريد آن را خداي قوي«3» دانا.

آن كه كرد براي شما زمين را گهواره و كرد براي شما«4» راهها تا همانا راه بري«5».

و آن كه بفرستاد از آسمان آبي باندازه، زنده كرديم به آن بياباني مرده، همچنين بيرون آرند شما را.

[197- ر] و آن كه بيافريد اصناف را همه و«6» كرد براي

شما از كشتي و چهارپايان آنچه برنشينيد«7».

تا راست شوي بر پشتهاي آن، پس ياد كني نعمت خدايتان چون راست شوي بر او، و گويي منزه است آن كه مسخر بكرد براي ما اينكه، و نبوديم او را طاقت دارنده«8».

و ما با خداي خود مي شويم«9».

و كردند او را از بندگان او بهري، آدمي كافر«10» است آشكارا.

-----------------------------------

(1). ما: با ايشان.

(2). ما: سختر.

(3). ما: عزيز.

(4). ما، لا، افزوده: در آن.

(5). ما: راه يابي.

(6). لا، افزوده: پديد.

(7). ما: برنشيني.

(8). لا: آرنده. [.....]

(9). لا: باز مي گرديم.

(10). لا: ناسپاس.

صفحه : 149

يا گرفت از آنچه آفريند دختران و خاص بكرد شما را به پسران.

و چون بشارت دهند يكي از ايشان را به آنچه زد براي خداي مثل، گردد روي سياه و او خشم فرو مي برد.

يا آن كه بپرورند او را در زينت و او در خصومت روشن نكند!

كردند فريشتگان را كه ايشان«1» بندگان خداي اند مادگان، حاضر بودند به آفريدن ايشان بنويسند گواهي ايشان و بپرسند ايشان را!

[197- پ] گفتند: اگر خواستي خداي نپرستيدماني«2» ايشان را، نيست ايشان را به آن علمي، نيستند ايشان الا دروغ مي گويند«3».

يا داديم ايشان را كتابي از پيش آن«4»، ايشان به آن دست در آويخته اند«5».

بل گفتند ما يافتيم پدران ما«6» را بر ديني و ما بر پي ايشان ره مي بريم.

همچنين نفرستاديم در شهري«7» ترساننده اي، الا گفتند منعمان آن جا«8» ما يافتيم پدران ما را بر ديني و ما بر پي ايشان اقتدا مي كنيم.

بگو اگر بيارم به شما راه نماينده تر از آنچه يافتي بر آن پدرانتان را! گفتند:

-----------------------------------

(1). كلمه «ايشان» در اساس تكرار شده است.

(2). ما: نپرستيم ما.

(3). ما: دروغزنان.

(4). ما: او، لا: اينكه.

(5). ما: چنگ

در زده اند.

(6). ما، لا: خود.

(7). ما: ديهي.

(8). ما: ده.

صفحه : 150

ما به آنچه فرستاده اند شما را به آن كافريم«1».

كينه بكشيديم از ايشان، بنگر كه چگونه بود عاقبت دروغ داران«2»؟

قوله تعالي: حم، وَ الكِتاب ِ المُبِين ِ، بيان كرديم «حم» را و اقوال مفسران در او.

وَ الكِتاب ِ، «واو» قسم است. خداي تعالي سوگند ياد كرد به قرآن روشن بيان كننده. بگفتيم كه: «أبان»، هم لازم آيد و هم متعدي. گفت: به حق اينكه كتاب كه ما كرديم اينكه كتاب را قرآني عربي به لغت عرب، و بيان دليلي باشد بر صحت چيزي يا بر فساد او. و گفتند: بيان [198- ر] آن باشد كه معني به او ظاهر شود، عند ادراك بصر يا ادراك سمع، و آن از پنج وجه بود: از لفظ و خط و عقد الاصابع و اشارت و هيأتي ظاهر بر حاست چون اعراض و اقبال و بشر«3» و تقطيب و مانند اينكه و علم را بر حقيقت بيان نخوانند مگر بر مجاز.

و قوله: إِنّا جَعَلناه ُ، يعني ما اينكه قرآن بر لغت عرب گفتيم«4» و فرستاديم و بر طريق«5» و نهاد كلام ايشان و نظمي كه ايشان را هست و مواضعت و اصطلاحي كه بر آن سخني گويند و افهام معاني كنند. با اينكه همه كه چنين است، خلايق جمله عاجزاند از آن كه مثل او چيزي بيارند و بگويند، اما لفقد العلم، او لصرف الله اياهم عن ذلك، علي خلاف فيه بين القوم. و آيت دليل است بر حدوث قرآن براي آن كه خداي تعالي گفت: من كردم اينكه قرآن را، و آنچه كرده و مجعول باشد، قديم نبود.

ديگر آن كه گفت: عَرَبِيًّا،

بر لغت عرب نهادم و بر منهاج و طريقت ايشان. و لغت عرب باتفاق محدث است، قديم نيست و آنچه بر چيزي بسازند و بر«6» منهاج او بنهند مؤخر باشد از او. بر اينكه قاعدت، لغت عرب بهر حال بايد تا مقدم بر قرآن باشد، چون آنچه بر قرآن مقدم است، محدث است، قرآن كه پس از او باشد، چگونه قديم بود!

اگر گويد«7» اينكه جعل به معني تسميت است، چنان كه گفت:

-----------------------------------

(1). ما: كافران.

(2). ما: دروغزنان، لا: كار آنها كه بدروغ دارنده بودند.

(3). ما: يسر.

(4). لا: كرديم. [.....]

(5). آج، ما، لا: طريقه، گا، آد: طريقت.

(6). لا، افزوده: آن.

(7). آج، گا، لا، آد: گويند.

صفحه : 151

وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«1» ...، نه جعل خلق است، گوييم: محال است و صورت نبندد و معني مستقيم نباشد براي آن كه اگر به معني تسميت باشد، چون يكي از ما عربي [198- پ] خواند، آن را او به عربي كرده باشد، و اگر عجمي خواند«2» آن را، و قرآن همچنين كه هست بايد تا عجمي شود و براي او«3» با لغت عجم گردد، و اينكه محال است باتفاق. لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ، تا همانا شما انديشه كني و عقل كاربندي تا مضمون آن بداني و منتفع شوي به آن.

وَ إِنَّه ُ، و اينكه قرآن، فِي أُم ِّ الكِتاب ِ، در لوح محفوظ، لَدَينا، بنزديك ما، يعني در جايي كه امر ما در آن جا روان باشد، ديگر كس را حكم نباشد.«4» و براي آن گفت كه: اول خداي تعالي قرآن بر لوح«5» محفوظ پديد كرد تا فريشته از او بشناخت و بدانست و ياد گرفت و با رسول- عليه السلام-

بگفت. لَعَلِي ٌّ حَكِيم ٌ، يعني، اينكه قرآن بلند مرتبت است و به درجت علياست از فصاحت، و محكم است و دور از آن كه تناقض به او راه يابد.

آنگه خطاب كرد با كافران كه قرآن را منكر بودند، گفت: أَ فَنَضرِب ُ عَنكُم ُ الذِّكرَ صَفحاً، استفهام در آيت به معني جحد است، يعني، ما نضرب. در معني اينكه كلمات خلاف كردند: بعضي گفتند، معني آن است كه ما عذاب از شما برگردانيم«6» و رها كنيم شما را و عقاب نكنيم شما را بر كفرتان! اينكه قول مجاهد است و سدي و روايت عوفي از عبد اللّه عباس، يعني پنداشتي كه ما شما را به اينكه كفر رها خواهيم كردن و عقاب نا كردن!

قتاده و إبن زيد گفتند: ما قرآن فرستادن رها كنيم براي آن كه شما به او ايمان نمي آري«7»، يعني قرآن بگردانيم از شما براي آن كه شما در كفر اسراف مي كني!

قتاده گفت: اگر«8» نخست بار كه قرآن فرود آمد و ايشان كافر شدند، قرآن باز گرفتي هلاك شدندي و لكن به فضل و رحمت خود بيست«9» سال پياپي قرآن مي فرستاد

-----------------------------------

(1). سوره زخرف (43) آيه 19.

(2). لا: خوانده باشد.

(3). آج: تسميه، ما، گا، لا، آد: تسميه او.

(4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و اينكه.

(5). آج، ما: به لوح، آد: در لوح.

(6). گا، آد: بگردانيم.

(7). ما: نمي داري، لا: نداريد.

(8). «اگر» در اساس تكرار شده است.

(9). ما: به بيست.

صفحه : 152

بر ايشان. كلبي گفت: يعني شما را رها خواهيم كردن بي امر و نهي [199- ر] براي آن كه شما كافري. كسائي گفت: ما اينكه قرآن در خواهيم پيختن«1» از شما، و شما را دعوت و وعظ

نخواهيم كردن، و اينكه از فصيحات«2» قرآن است. عرب كسي را كه از كاري باز ايستد، گويد: اعرض عنه صفحا و اضرب عنه، و ضرب عنه«3». و اصل از آن جاست كه چون اعراض كند از كسي صفحه گردنش پديد آيد. قال كثير:

صفوحا فما تلقاه الا بخيلة فمن مل«4» منها ذلك الوصل ملت

و يقال: ضربت عن كذا اذا امسكت عنه.«5» و مدنيان و كوفيان خواندند، الا عاصم: «ان»، به كسر «الف»، علي معني «اذ»، يعني، اذ كنتم. و ديگران خواندند:

ان كنتم، به فتح «الف»، علي معني لان كنتم براي آن كه شما قومي مسرفي«6» و متجاوز از حد خود در كفر و شرك. و گفتند: آن، به معني «اذا» است، چنان كه:

عَبَس َ وَ تَوَلّي، أَن جاءَه ُ«7» صَفحاً، مصدري است لا من لفظ الفعل اراد افنصفح صفحا و نضرب ضربا، كقولهم: اعجبني حبا شديدا.

آنگه گفت: وَ كَم أَرسَلنا مِن نَبِي ٍّ فِي الأَوَّلِين َ، گفت: بس پيغامبر كه ما فرستاديم در«11» پيشينگان. «كم»، لفظي است موضوع براي تكثير چون خبر باشد، نقيض او «رب» بود در تقليل.

آنگه گفت: با بسياري پيغامبران كه به ايشان آمد، هيچ پيغامبر نيامد به ايشان و الا از او فسوس داشتند و بر او«12» استهزا كردند [199- پ]، و استهزا اظهار خلاف آن

-----------------------------------

(1). گا، آد: نورديد.

(2). گا، آد: فصاحت. [.....]

(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: صفحا.

(4). اساس: ملت، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(5). گا، آد، افزوده: ان كنتم قوما مسرفين.

(6). مسرفي/ مسرفيد.

(7). سوره عبس (80) آيه 1.

(8). گا: يعني.

(9). اساس: ايجزع، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(10). گا، آد: في.

(11). لا، افزوده: قوم.

(12). گا، آد: بدو.

صفحه :

153

باشد كه در دل داري بر طريق تحقير. اگر گويند: چون خداي دانست كه ايشان به«1» پيغامبران استهزا خواهند كردن، چرا فرستاد ايشان را! گوييم، از اينكه«2» چند جواب است: يكي آن كه همه چنين نكردند، بعضي ايمان آوردند و اگر چه اندك بودند، چنان كه گفت: ... وَ ما آمَن َ مَعَه ُ إِلّا قَلِيل ٌ«3»، جواب دوم آن كه، روا باشد كه ارسال ايشان لطف بود در بسياري قبايح كه امتناع كردند از آن به مكان ايشان، و اگر نه وجود ايشان بودي همه را ارتكاب كردندي و ظلم بيش از آن كردندي. جواب بهتر و معتمدتر آن است كه براي اعلام مصالحي شرعي آمدند كه علم آن حاصل نشدي كس را الا از جهت ايشان. پس بر خداي واجب بود اعلام آن مصالح ايشان را و كس را الا از جهت ايشان. پس بر خداي واجب بود اعلام آن مصالح ايشان را اگر چه معلوم آن بود كه ايشان آن«4» كار نبندند تا حجت خداي را باشد بر ايشان،«5» ايشان را حجت نبود بر خداي. و اينكه طريقي«6» است في حسن تكليف من علم اللّه انه يكفر.

آنگه گفت: نه آن بود كه ما از ايشان عاجز بوديم كه [بسياري را هلاك كرديم كه]«7» به قوت از ايشان سختر بودند. وَ مَضي مَثَل ُ الأَوَّلِين َ، و مثل اولينان«8» بگذشت، بعضي قصت«9» ايشان و سنت و طريقت و عقوبتشان. و قصت آن گذشتگان مثل است و پند، اينكه ماندگان را.

وَ لَئِن سَأَلتَهُم، گفت: اگر بپرسي از اينكه كافران كه آسمان و زمين كه آفريد، و انشا و اختراع آن كه كرد! بگويند كه:«10» خداي كه او عزيز و منيع

و غالب است، هيچ چيز او را غلبه نكند و عالم است و دانا به آفريدن آن تا بر وجه احكام و اتساق در وجود آورد.

الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ مَهداً، او آن خداي است كه [200- ر] زمين را به گهواره شما كرد تا در او مي آسايي، چنان كه كودك در مهد خود. وَ جَعَل َ لَكُم فِيها سُبُلًا، و شما را در زمين راهها«11» كرد كه به آن به مقاصد خود رسي و مطلوبات خود به-

-----------------------------------

(1). ما: با.

(2). گا، آد: اينكه را.

(3). سوره هود (11) آيه 40.

(4). گا، آد: آن را. [.....]

(5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و.

(6). گا، لا، آد: طريقتي.

(7). اساس و آب افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(8). ما: اولينيان.

(9). اساس: قوت، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(10). گا، آد، افزوده: آفريد آن را.

(11). لا، افزوده: پديد.

صفحه : 154

چنگ آري. و اينكه براي آن كرد تا همانا شما انديشه اي كني و نظر و تفكر، و مهتدي شوي در راه دين.

اگر سؤال كنند و گويند: اينكه اقرار ايشان به آن كه خالق آسمان و زمين خداي است لا بد از علم باشد، و چون اقرار و علم به يك جاي بود ايمان باشد، و ايشان مؤمن باشند و اينكه خلاف اجماع است، جواب گوييم، جماعتي گفتند كه: ايشان اينكه قول از آن جا گفتند كه به ادني مايه انديشه، بل از بديهت عقل دانستند كه معبودان ايشان از اينكه«1» جمادات اند و اينكه افعال محكمه از جماد صحيح نبود، گفتند: خَلَقَهُن َّ العَزِيزُ العَلِيم ُ و در ديگر آيات لَيَقُولُن َّ اللّه ُ«2» لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ.

گفت: الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ الأَرض َ مَهداً، او آن خداي است كه

زمين را به گهواره شما كرد تا در او بياسايي، چنان كه كودك در گهواره بياسايد. وَ جَعَل َ لَكُم فِيها سُبُلًا، و شما را در او راهها پديد كرد كه در او به مقاصد و اغراض خود رسي،

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا: بتان.

(2). سوره عنكبوت (29) آيات 61 و 63، سوره لقمان (31) آيه (25) سوره زمر (39) آيه 38، سوره زخرف (43) آيه 87.

(3). ما، گا، آد، افزوده: و.

(4). ما، گا، آد: اينها.

(5). اساس: نباشد، به قياس نسخه آج، تصحيح شد.

(6). گا، آد: از پي آن.

(7). آج، گا: با او. [.....]

(8). كفارا/ كفار را، آج، لا: كفار

صفحه : 155

لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ، تا همانا شما راه يابي، چون انديشه كني به معرفت اينكه صانع كه اينكه صنعتها«1» كرد. و گفتند: تا همانا راه يابي به مقاصد خود.

وَ الَّذِي نَزَّل َ مِن َ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ، گفت: او آن خداي است كه بفرستاد از آسمان آبي، يعني، آب باران، بِقَدَرٍ، به اندازه حاجت، چه اگر بسيار بودي، جهان بيران«2» كردي، و اگر اندك بودي، كفايت نبودي، كار بر نيامدي به او. و اينكه دليل آن كند كه فعل قادري مختار است. آنگه از غايب با«3» خبر آمد از خود، گفت:

فَأَنشَرنا بِه ِ بَلدَةً مَيتاً، گفت: زنده كرديم«4» به آن بيابان مرده را، يعني، در او نبات برويانيديم، پس از آن كه خشك و بي بر بود. يقال: انشر اللّه الموتي فنشروا. و يقال: نشر اللّه الموتي نشرا فنشروا«5» نشورا. آنگه گفت: شما را همچنين زنده كنند كه اينكه زنده را مرده«6»، تا استبعاد«7» نكني. و اينكه براي تنبيه و تذكير خلقان گفت بر بعث و نشور.

وَ الَّذِي خَلَق َ الأَزواج َ كُلَّها، او

آن خداي است كه انواع و اصناف خلق همه او آفريد از جمله حيوان و جماد، اما از حيوان نر و ماده [201- ر] و از جمادات و اعراض چيزها متقابل، چون: حلو و حامض و رطب و يابس.

حسن گفت: به «ازواج»، شب و روز خواست، و تابستان و زمستان، و ماه و آفتاب، و آسمان و زمين، و بهشت و دوزخ. وَ جَعَل َ لَكُم، كرد از براي شما از كشتيها و چهار پايان مركوباني كه شما در بحر و بر، بر اوا«8» مي نشيني. آنگه بگفت كه اينكه مراكب بحري و بري چرا آفريدم.

گفت: لِتَستَوُوا«9» ثُم َّ تَذكُرُوا نِعمَةَ رَبِّكُم، آنگه نعمت خداي ياد كني چون بر پشتهاي آن«10» راست بنشيني و شكر آن نعمت كني و بگويي: سُبحان َ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا، منزه است آن خداي كه اينكه را مسخر و مذلل ما كرد تا فرمانبر ما شد از چهار-

-----------------------------------

(1). آج، ما، لا: صنعها.

(2). آج، ما، گا، آد: ويران.

(3). گا: به.

(4). لا: كنيم.

(5). گا، آد: فنشروا نشرا و.

(6). آج، ما، گا، لا، آد: اينكه زمين مرده را.

(7). اساس: استعباد، با توجه به اجماع نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). اوا/ او.

(9). اساس: ليستووا، كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(10). ما: ايشان.

صفحه : 156

پاي و كشتي. وَ ما كُنّا لَه ُ مُقرِنِين َ، و ما را طاقت و قوت اينكه نبودي. يقال: اقرن الشي ء اذا اطاقه و اقرن الدمل اذا الانه«1». و اصل كلمت آن است كه: كانه قدر علي ان يجعلها قرينا له، با خودش همراه كرد و به رهش«2» در آورد تا قرين او باشد، و اينكه اشتقاق بد نيست. اگر گويند: لِتَستَوُوا«3» تَذكُرُوا نِعمَةَ

رَبِّكُم إِذَا استَوَيتُم عَلَيه ِ، و چون [201- پ] غرض تذكير نعمت باشد، حث باشد ما را بر شكر نعمت، اينكه مراد«5» باشد كه اينكه بر- وجهي واجب باشد و در«6» وجهي سنت.

وَ إِنّا إِلي رَبِّنا لَمُنقَلِبُون َ، و ما را بازگشت با خداي خود خواهد بودن.

امير المؤمنين علي گفت: رسول- عليه السلام- چون پاي در ركاب نهادي، گفتي:

الحمد لله علي كل نعمة سبحان ألذي خلق الأزواج.

..، و آيت بخواندي و سه تكبير بكردي. قتاده در اينكه آيت گفت: خداي تعالي ما را باز آموخت«7» كه چون در كشتي نشيني بگويي: بِسم ِ اللّه ِ مَجراها وَ مُرساها«8»سُبحان َ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا«9»آنها ما «10» آيي بگويي: رَب ِّ أَنزِلنِي مُنزَلًا مُبارَكاً وَ أَنت َ خَيرُ المُنزِلِين َ،«11».

وَ جَعَلُوا لَه ُ، آنگه گفت: اينكه كافران كردند او را از بندگان او جزوي«12». در او دو قول گفتند: يكي آن كه به «عباد»، عبادت خواست، گفت: اينكه بندگان من كه كافران اند«13» جزوي از عبادت من بتان را كرده اند تا با من انباز باشند. قولي ديگر آن

-----------------------------------

(1). آج، ما: إذ ألانه.

(2). آج، ما: بزنيش.

(3). اساس و آب: ليستووا، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد. [.....]

(4). آج، ما: تجارتي.

(5). گا: مراد آن،

(6). آج، ما، گا، آد: بر.

(7). ما: بياموخت.

(8). سوره هود (11) آيه 41.

(9). سوره زخرف (43) آيه 13.

(10). آج، ما، گا: فرود.

(11). سوره مؤمنون (23) آيه 29.

(12). اساس: جزؤي.

(13). آج، ما: كافراند.

صفحه : 157

است كه: جَعَلُوا لَه ُ مِن عِبادِه ِ جُزءاً، يعني، فريشتگان را به دختران [او]«1» كردند و گفتند: ايشان جزوي از خداي اند- تبارك و تعالي- و [او]«2» از اينكه متعالي است. آنگه رسول را گفت: إِن َّ الإِنسان َ لَكَفُورٌ مُبِين ٌ، آدمي كافر نعمت است

و كفران او نعمت ما را آشكار است.

أَم ِ اتَّخَذَ،«3» علي زعمهم، يا خداي از آنچه آفريد دختراني بگرفت و شما را تخصيص كرد به پسران. و اينكه رد است بر مشركان عرب كه گفتند: فريشتگان دختران خداي اند.

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم ...، گفت: چون بشارت دهند يكي از اينكه مشركان را به آن مثل كه براي خداي زد، يعني، دختر به خداي پسنديد و به خود نپسنديد«4»، ظَل َّ وَجهُه ُ مُسوَدًّا، [202- ر] همه روز رويش سياه باشد، يعني از دل تنگي و دژم رويي. وَ هُوَ كَظِيم ٌ، و او خشم فرو مي برد، براي آن كه انفاذ نتوان كردن كه آن خشم نه بر كسي است كه با او بس باشد«5».

أَ وَ مَن يُنَشَّؤُا فِي الحِليَةِ، اي يربي، كوفيان خواندند: ينشؤا«6»، الا أبو بكر، به ضم « يا » و تشديد «شين» من التنشئة علي الفعل المجهول. و باقي قرا خواندند: ينشأ«7»، اذا تربي، من نشأ ينشأ«8»، علي«9» فعل يفعل از بناي ثلاثي. و كنيزك خوردر«10» «نشأ» گويند. قال نصيب:

و لو لا ان يقال صبا نصيب لقلت بنفسي النشأ الصغار

گفت: آن كه پرورده شود يا بپرورند او را- بر قراءت اول- در حلي. مجاهد گفت: در حرير و زر.

ابو موسي الاشعري روايت كرد«11» كه: رسول- عليه السلام- يك روز بر منبر برآمد و پاره اي زر و پاره اي حرير در دست گرفته و خطبه كرد،«12» آنگه گفت:

13» هذان محرمان« علي ذكور امتي حل لإناثها

، اينكه دو چيز حرام اند بر مردان امت من و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(2). اساس: ندارد، به قياس نسخه ما، افزوده شد.

(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: گفت.

(4). ما، لا: پسندند

و به خود نپسندند. [.....]

(5). گا، آد: با او بر آيد.

(6). گا، آد: ينشؤ.

(7). لا، آد، افزوده: من نشأ.

(8). آج: ينشؤ.

(9). گا افزوده: وزن.

(10). خورد ر/ خرد را، آج، ما، گا، لا: خود را.

(11). گا، آد: گفت.

(12). گا، لا، آد: و آنگه.

(13). لا: حرامان.

صفحه : 158

حلال اند زنان ايشان را.

معني آيت آن است كه، خداي طعن زد بر كافران به اينكه حوالت كه كردند.

گفت: آن با«1» خداي اضافت«2» كردند كه او در ميان حرير و زر پرورده شود از دختران، و در وقت خصومت و جدل بياني نتواند«3» كردن. از اينكه جا گفتند ايشان را:

ناقصات العقول«4»، ناقصات الحظوظ، ناقصات الدين، چون مذمتي است زنان را، گفت: آن كه محل جلادت و شهامت و آلت جدل و خصومت باشد، به خود حوالت كردي«5» و آنچه آلت ضعف و حليت«6» و قلت فهم و حيلت باشد، به من حوالت كردي. و در آيت [202- پ] قوله: أَ وَ مَن«7»، محل «من»، سه وجه گفتند، يكي: رفع«8» بر ابتدا«9» علي تقدير او من ينشؤا في الحلية، كمن ليس«10» كذلك، و دوم:

نصب علي تقدير او من ينشؤا في الحلية، يجعلونه بنات اللّه، سيم: جر، ردا علي قوله: مِمّا يَخلُق ُ و بِما ضَرَب َ«11».

وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً، گفت: كردند اينكه مشركان فريشتگان را، كه بندگان خداي اند، زنان.

اهل كوفه و ابو عمرو خواندند: عباد الرحمن، به «با» و «الف» في جمع «عبد» و يقويه«12». قوله سبحانه: ... بَل عِبادٌ مُكرَمُون َ«13». و از تقويت او آن است كه، عباد، مردان باشند تا نقيض آن باشد كه ايشان گفتند: بنات اللّه فجعلوها«14» اناثا. و ديگران خواندند: عند الرحمن، به «نون».

آنان«15» كه نزد خداي اند. قوت اينكه قراءت:«16» إِن َّ الَّذِين َ عِندَ رَبِّك َ لا يَستَكبِرُون َ عَن عِبادَتِه ِ«17» أَ شَهِدُوا خَلقَهُم«1» ما أَشهَدتُهُم خَلق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ لا خَلق َ أَنفُسِهِم«3» سَتُكتَب ُ شَهادَتُهُم وَ يُسئَلُون َ، بنويسند [203- ر] گوايي«4» ايشان، و ايشان را از اينكه گوايي«5» بپرسند تا چرا گوايي«6» دادند«7» كه ندانستند! و اينكه بر سبيل وعيد و تهديد فرمود.

وَ قالُوا لَو شاءَ الرَّحمن ُ ما عَبَدناهُم، آنگه حكايت جبر كرد از مشركان و باز نمود«8» كه اينكه مثل در حق ايشان محقق است كه: مع كفره قدري. گفت، گفتند اينكه مشركان كه: اگر خداي خواستي ما نپرستيدماني فريشتگان را، پس اينكه عبادت ما ايشان را به خواست خداي است، نگر؟ كه مجبران چگونه اقتباس كردند مذهب جبر را از مشركان؟ و مشركان قديم تراند از ايشان براي آن كه شرك پيشتر«9» از جبر بود. و اگر انديشه كني از آياتي كه در قرآن هست، مانند اينكه، شرك و جبر به يك جاي بوده است. اينكه جماعت، جبر بر گرفتند«10» و شرك نيز رها نكردند«11» آن جا كه اثبات قدما كردند با او، و قديمي صفت اخص كه اشتراك در او ايجاب تماثل«12» كند،- تعالي اللّه عما يقول الجاهلون علوا كبيرا.

آنگه گفت: ما لَهُم بِذلِك َ مِن عِلم ٍ، ايشان را به آن علم نيست. إِن هُم إِلّا يَخرُصُون َ، جز دروغ نمي گويند. اينكه گفتار دروغ است از همه كس اگر مشرك

-----------------------------------

(1). گا اينكه بخش از آيه را بر عبارت «صورت استفهام است و مراد تقريع و ملامت»، مقدم آورده است.

(2). لا: به آفريدن. [.....]

(3). سوره كهف (18) آيه 51. (6- 5- 4). آج، ما، گا، لا، آد: گواهي.

(7). لا، افزوده: بر

چيزي.

(8). لا: باز نمودن.

(9). آج، ما، گا، آد: پيش.

(10). گا، آد: بگرفتند.

(11). لا، افزوده: از.

(12). ما: تمثال.

صفحه : 160

گويد،«1» اگر مجبر.

أَم آتَيناهُم كِتاباً مِن قَبلِه ِ فَهُم بِه ِ مُستَمسِكُون َ، گفت: يا ما ايشان را كتابي داديم پيش از اينكه كه ايشان به آن تمسك كرده اند«2». و قوله: مِن قَبلِه ِ، اي، من قبل القرآن.

بَل قالُوا إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلي آثارِهِم مُهتَدُون َ، آنگه ايشان را به تقليد مذمت كرد و بنكوهيد ايشان را بر آن، گفت: بل مي گويند اينكه مشركان كه«3» پدران خود را بر ديني و ملتي يافتيم. و امت اينكه جا به معني ملت است. [203- پ] و ما بر اثر ايشان راه مي بريم. و در شاذ، مجاهد و عمر عبد العزيز خواند«4»: «امة»، به فتح «الف»، اي، مقصدا و طريقة من الام الذي هو القصد. و گفتند: «امت» به فتح «الف»، نعمت باشد. قال عدي بن زيد:

ثم بعد الفلاح و الأمة وارتهم هناك القبور

و گفتند: آن دو لغت است: امة و امة.

آنگه رسول را- عليه السلام- تسليت داد و دلخوشي و گفت: وَ كَذلِك َ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ، گفت: همچنين ما نفرستاديم پيش تو، فِي قَريَةٍ مِن نَذِيرٍ، در هيچ ده«5» از پيغامبري. «من» زيادت است مؤكدة للنفي. إِلّا قال َ مُترَفُوها، الا گفتند منعمان«6» و مترفان آن شهر، إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ، ما پدران خود را بر راهي و طريقتي و ملتي يافتيم و ما بر پي ايشان به ايشان اقتدا مي كنيم.

قال َ«7»فَانتَقَمنا مِنهُم، ما از ايشان كينه بكشيديم به عذاب، تو بنگري اي محمّد؟ تا عاقبت كار«1» دروغ دارندگان به چه آمد.

قوله- عز و علا

[سوره الزخرف (43): آيات 26 تا 66]

[اشاره]

وَ إِذ

قال َ إِبراهِيم ُ لِأَبِيه ِ وَ قَومِه ِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمّا تَعبُدُون َ (26) إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّه ُ سَيَهدِين ِ (27) وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِه ِ لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ (28) بَل مَتَّعت ُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُم حَتّي جاءَهُم ُ الحَق ُّ وَ رَسُول ٌ مُبِين ٌ (29) وَ لَمّا جاءَهُم ُ الحَق ُّ قالُوا هذا سِحرٌ وَ إِنّا بِه ِ كافِرُون َ (30)

وَ قالُوا لَو لا نُزِّل َ هذَا القُرآن ُ عَلي رَجُل ٍ مِن َ القَريَتَين ِ عَظِيم ٍ (31) أَ هُم يَقسِمُون َ رَحمَت َ رَبِّك َ نَحن ُ قَسَمنا بَينَهُم مَعِيشَتَهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ رَفَعنا بَعضَهُم فَوق َ بَعض ٍ دَرَجات ٍ لِيَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضاً سُخرِيًّا وَ رَحمَت ُ رَبِّك َ خَيرٌ مِمّا يَجمَعُون َ (32) وَ لَو لا أَن يَكُون َ النّاس ُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلنا لِمَن يَكفُرُ بِالرَّحمن ِ لِبُيُوتِهِم سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعارِج َ عَلَيها يَظهَرُون َ (33) وَ لِبُيُوتِهِم أَبواباً وَ سُرُراً عَلَيها يَتَّكِؤُن َ (34) وَ زُخرُفاً وَ إِن كُل ُّ ذلِك َ لَمّا مَتاع ُ الحَياةِ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ عِندَ رَبِّك َ لِلمُتَّقِين َ (35)

وَ مَن يَعش ُ عَن ذِكرِ الرَّحمن ِ نُقَيِّض لَه ُ شَيطاناً فَهُوَ لَه ُ قَرِين ٌ (36) وَ إِنَّهُم لَيَصُدُّونَهُم عَن ِ السَّبِيل ِ وَ يَحسَبُون َ أَنَّهُم مُهتَدُون َ (37) حَتّي إِذا جاءَنا قال َ يا لَيت َ بَينِي وَ بَينَك َ بُعدَ المَشرِقَين ِ فَبِئس َ القَرِين ُ (38) وَ لَن يَنفَعَكُم ُ اليَوم َ إِذ ظَلَمتُم أَنَّكُم فِي العَذاب ِ مُشتَرِكُون َ (39) أَ فَأَنت َ تُسمِع ُ الصُّم َّ أَو تَهدِي العُمي َ وَ مَن كان َ فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (40)

فَإِمّا نَذهَبَن َّ بِك َ فَإِنّا مِنهُم مُنتَقِمُون َ (41) أَو نُرِيَنَّك َ الَّذِي وَعَدناهُم فَإِنّا عَلَيهِم مُقتَدِرُون َ (42) فَاستَمسِك بِالَّذِي أُوحِي َ إِلَيك َ إِنَّك َ عَلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (43) وَ إِنَّه ُ لَذِكرٌ لَك َ وَ لِقَومِك َ وَ سَوف َ تُسئَلُون َ (44) وَ سئَل مَن أَرسَلنا مِن قَبلِك َ مِن رُسُلِنا أَ جَعَلنا مِن دُون ِ الرَّحمن ِ آلِهَةً يُعبَدُون َ (45)

وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسي بِآياتِنا إِلي فِرعَون َ وَ مَلائِه ِ فَقال َ إِنِّي

رَسُول ُ رَب ِّ العالَمِين َ (46) فَلَمّا جاءَهُم بِآياتِنا إِذا هُم مِنها يَضحَكُون َ (47) وَ ما نُرِيهِم مِن آيَةٍ إِلاّ هِي َ أَكبَرُ مِن أُختِها وَ أَخَذناهُم بِالعَذاب ِ لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ (48) وَ قالُوا يا أَيُّهَا السّاحِرُ ادع ُ لَنا رَبَّك َ بِما عَهِدَ عِندَك َ إِنَّنا لَمُهتَدُون َ (49) فَلَمّا كَشَفنا عَنهُم ُ العَذاب َ إِذا هُم يَنكُثُون َ (50)

وَ نادي فِرعَون ُ فِي قَومِه ِ قال َ يا قَوم ِ أَ لَيس َ لِي مُلك ُ مِصرَ وَ هذِه ِ الأَنهارُ تَجرِي مِن تَحتِي أَ فَلا تُبصِرُون َ (51) أَم أَنَا خَيرٌ مِن هذَا الَّذِي هُوَ مَهِين ٌ وَ لا يَكادُ يُبِين ُ (52) فَلَو لا أُلقِي َ عَلَيه ِ أَسوِرَةٌ مِن ذَهَب ٍ أَو جاءَ مَعَه ُ المَلائِكَةُ مُقتَرِنِين َ (53) فَاستَخَف َّ قَومَه ُ فَأَطاعُوه ُ إِنَّهُم كانُوا قَوماً فاسِقِين َ (54) فَلَمّا آسَفُونا انتَقَمنا مِنهُم فَأَغرَقناهُم أَجمَعِين َ (55)

فَجَعَلناهُم سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلآخِرِين َ (56) وَ لَمّا ضُرِب َ ابن ُ مَريَم َ مَثَلاً إِذا قَومُك َ مِنه ُ يَصِدُّون َ (57) وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيرٌ أَم هُوَ ما ضَرَبُوه ُ لَك َ إِلاّ جَدَلاً بَل هُم قَوم ٌ خَصِمُون َ (58) إِن هُوَ إِلاّ عَبدٌ أَنعَمنا عَلَيه ِ وَ جَعَلناه ُ مَثَلاً لِبَنِي إِسرائِيل َ (59) وَ لَو نَشاءُ لَجَعَلنا مِنكُم مَلائِكَةً فِي الأَرض ِ يَخلُفُون َ (60)

وَ إِنَّه ُ لَعِلم ٌ لِلسّاعَةِ فَلا تَمتَرُن َّ بِها وَ اتَّبِعُون ِ هذا صِراطٌ مُستَقِيم ٌ (61) وَ لا يَصُدَّنَّكُم ُ الشَّيطان ُ إِنَّه ُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِين ٌ (62) وَ لَمّا جاءَ عِيسي بِالبَيِّنات ِ قال َ قَد جِئتُكُم بِالحِكمَةِ وَ لِأُبَيِّن َ لَكُم بَعض َ الَّذِي تَختَلِفُون َ فِيه ِ فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (63) إِن َّ اللّه َ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُم فَاعبُدُوه ُ هذا صِراطٌ مُستَقِيم ٌ (64) فَاختَلَف َ الأَحزاب ُ مِن بَينِهِم فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ ظَلَمُوا مِن عَذاب ِ يَوم ٍ أَلِيم ٍ (65)

هَل يَنظُرُون َ إِلاَّ السّاعَةَ أَن تَأتِيَهُم بَغتَةً وَ هُم لا يَشعُرُون َ (66)

[ترجمه]

[204- ر]، چون گفت ابراهيم پدرش را و قومش را، من

بيزارم از آنچه شما مي پرستي.

الا آن كه آفريد مرا كه او ره نمايد مرا.

و كرد آن را گفتاري مانده در فرزندان او، تا همانا باز آيند.

بل برخوردار كردم اينان را و پدرانشان را تا آمد به ايشان حق و پيغامبري بيان كننده«2».

چون آمد به ايشان حق، گفتند: اينكه جادوي«3» است و ما به آن«4» كافرايم.

گفتند: چرا نفرستادند اينكه قرآن بر مردي از دو شهر بزرگ.

ايشان مي بخشند رحمت خداي تو! ما بخشيديم ميان ايشان روزي در زندگاني نزديك تر و برداشتيم بهري را بالاي بهري به پايه ها، تا ها گيرد«5» بهري بهري را مسخر كرده، و بخشايش«6» خداي تو بهتر است از آنچه گرد«7» مي كنند.

اگر نه آن است كه باشند مردمان يك جنس، كردماني آن را كه كافر بودي به خداي خانه هاي ايشان را سقفها از سيم و نردبانهايي

-----------------------------------

(1). لا، افزوده: دروغزنان و.

(2). ما: روشن باز كننده.

(3). ما، لا: جادويي.

(4). ما: به اينكه، لا: به او.

(5). ما، لا: تا گيرد.

(6). ما، لا: رحمت.

(7). لا: جمع.

صفحه : 162

كه بر آن بر بام شوند.

[204- پ]، و خانه ها ايشان را درها و سريرها بر آن تكيه زنند.

و زر، و نيست اينكه همه الا متاع زندگاني دنيا و سراي باز پسين نزد خداي تو پرهيزكاران راست.

هر كه برگردد بجهل از ذكر خداي، بجهانيم براي او ديوي، او، او را همتا باشد.

و ايشان باز مي دارند ايشان را از راه و مي پندارند كه ايشان راه يافته اند.

تا چون آيد به ما گويد: اي كاشك«1» ميان من و ميان تو دوري مشرق و مغرب بودي كه بد قريني«2»؟

سود ندارد شما را امروز چون ستم كردي آن كه شما در عذاب انبازي«3».

تو بشنواني كران را

يا راه نمايي كوران را و هر كه باشد در گمراهي روشن!

اگر ببريم تو را ما از ايشان كينه بكشيم.

يا با تو نماييم آنچه وعده داديم ايشان را، ما بر ايشان تواناايم.

نگاه دار آنچه وحي كردند به تو كه تو بر ره راستي.

[205- ر]، و آن يادگاري است تو را و قوم تو را، و بپرسند شما را.

-----------------------------------

(1). ما، لا: كاشكي.

(2). ما: بد قريني اي، لا: بد همتايي است اينكه.

(3). ما: همبازي، لا: انبازيد.

صفحه : 163

بپرس آنان را كه فرستاديم از پيش تو از پيغامبران ما، كرديم بجز«1» خداي خداياني كه پرستيدند ايشان«2»!

بفرستاديم موسي را به آيات ما به فرعون و لشكرش، گفت: من پيغامبر خداي جهانيا«3» ام.

چون آمد به ايشان به آيتهاي ما كه بيني ايشان از آن مي خندند«4».

و ننماييم«5» ايشان را آيتي الا و آن مهتر باشد از مانندش، و بگرفتيم ايشان را به عذاب تا همانا ايشان باز آيند.

گفتند: اي جادو؟ بخوان براي ما خدايت را به آن عهد كه كرد نزد تو«6» كه ما راه يافته ايم«7».

چون برداشتيم از ايشان عذاب كه بنگري ايشان عهد مي شكافتند«8».

ندا كرد فرعون در قومش، گفت: اي قوم من؟ نه مراست پادشاهي مصر و اينكه جويها كه مي رود از زيرش«9»! نمي بيني«10»!

يا من بهترم از اينكه«11» كه او خوار است و نزديك نيست كه بيان كند.

[205- پ] چرا نيفگندند بر او دستورنجها«12» از زر، يا بيامدند با او فريشتگان«13» پيوسته.

-----------------------------------

(1). ما: از جز، لا: از دون. [.....]

(2). لا: ايشان را پرستند.

(3). جهانيا/ جهانيان، ما: جهانيانم، لا: عالميان.

(4). ما: مي خنديدند.

(5). ما: نبينم.

(6). ما: نزديك تو است.

(7). لا: راه يافتگانيم.

(8). لا: ناگاه ايشان عهد بشكستند.

(9). لا: از

زير بارگاه من.

(10). لا: اي شما نمي بينيد.

(11). لا، افزوده: كس.

(12). ما: دستورنجنها.

(13). لا، افزوده: به هم.

صفحه : 164

سبك داشت قوم خود را، طاعتش داشتند ايشان مردماني اند بي سامان كار.

چون به خشم آوردند ما را، كينه كشيديم از ايشان، غرق بكرديم ايشان را جمله.

و كرديم ايشان را گذشته و مثل براي بازپسينان«1».

چون بزدند پسر مريم را مثلي كه ديدي قوم تو از او منع مي كردند«2».

گفتند: خدايان ما بهتراند يا او! نزدند او را براي تو الا خصومت«3»، بل ايشان قومي اند خصومت كننده.

نيست او الا بنده اي كه نعمت كرديم بر او و كرديم او را مثلي براي بني اسرائيل.

و اگر خواهيم كنيم از شما فريشتگاني كه در زمين خليفتي كنند.

و آن دانشي است قيامت را، شك مكني به آن و پي من گيري«4»، اينكه راهي است راست.

[206- ر]، و بنگرداندا«5» شما را ديو كه او شما را دشمني هويدا.

چون آمد به عيسي حجتها«6»، گفت: آوردم به شما حكمت«7» تا بيان كنم براي شما بهري آنچه خلاف مي كني در او. بترسي از خداي و طاعت من داري.

-----------------------------------

(1). ما: آخريان را، لا: آخرينان.

(2). لا: برمي گردند. [.....]

(3). لا: به خصومت.

(4). لا: پيروي كني مرا.

(5). ما: وامدا راد، لا: از راه بمبرا.

(6). ما، لا: به حجتها.

(7). لا: با حكمت.

صفحه : 165

كه خداي، او، خداي من است و خداي شما، پرستي او را، اينكه راهي است راست«1».

خلاف كردند جماعات از ميان ايشان، واي آنان كه«2» ظلم كنند از عذاب روزي دردناك؟

انتظار«3» مي كنند الا«4» قيامت را كه به ايشان آيد ناگاه و ايشان ندانند!

قوله تعالي: وَ إِذ قال َ إِبراهِيم ُ، حق تعالي گفت: ياد كن اي محمّد چون گفت ابراهيم- عليه السلام- پدرش

را،- يعني، عمش را آزر را- و قومش يعني، امتش را كه او را به ايشان فرستادند. إِنَّنِي بَراءٌ، من بيزارم از آنچه شما مي پرستي از اينكه بتان. و قوله: بَراءٌ، مصدري است به جاي وصف نهاده مبالغت را، من باب قولهم رجل عدل و صوم و فطر. و مصدر چون در جاي وصف افتد تثنيت و جمع و تذكير و تأنيث و وحدان آن«5» به يك لفظ باشد علي لفظ الواحد. و عبد اللّه مسعود خواند: انني براء، به ضم، «با» مبالغت في بري ء، كطويل و طوال و كبير و كبار.

إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي، [206- پ] اينكه استثنا رواست كه منقطع باشد از آن جا كه خداي را استثنا كرد از بتان ايشان، و او از جنس ايشان نيست، پس منقطع باشد به معني لكن. و ممكن است كه متصل باشد از آن جا كه در ميان ايشان كسان باشند كه خداي پرست باشند. آنگه جمله معبودان ايشان را به يك جاي نگويد«6»، پس اخراج كند خداي را- جل جلاله- از آن جمله. بر اينكه وجه استثنا متصل باشد كه او معبودي باشد از جمله معبودان. گفت: الا آن خداي كه مرا آفريد كه او راهنماي من است و با من الطاف كرده است و نيز كند. و گفتند: سيهدين الي طريق الجنة، مرا راه به بهشت و نعيم بهشت او نمايد. [و وجه اول بهتر است، و محل الذي فطرني از اعراب محتمل است نصب و جر را. نصب بر استثنا و جر بر تكرير«7» عامل علي البدل.

و التقدير، الا من ألذي فطرني]«8».

-----------------------------------

(1). لا: اينكه است راه راست.

(2). ما: واي بر آنان كه، لا:

واي آنان را كه.

(3). لا: هيچ انتظار.

(4). لا، افزوده: روز.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: واحد آن.

(6). آج، ما، لا، آد: بگويد، گا: گويد.

(7). گا، آد: تكرار.

(8). اساس، آب، لا: افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 166

وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِه ِ، خلاف كردند در اينكه ضمير: بعضي گفتند، جعل هذه الكلمة التي قالها، من قوله: إِنَّنِي بَراءٌ مِمّا تَعبُدُون َ- الي قوله سَيَهدِين ِ، گفت:

اينكه گفتار را كلمتي كرد باقي و مانده در عقب و فرزندان او. و گفتند: كلمتي كرد كه از پس او«1» باز گويند و از پس او بماند از آن جا كه او بيرون آن كه اينكه بگفت، وصف«2» كرد به اينكه.

مجاهد و قتاده و سدي گفتند: «ها»، كنايت عن غير مذكور است، و المعني، و جعل كلمة الاخلاص، لا اله الا اللّه، كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِه ِ، اينكه كلمت در عقب او بماند تا به دامن قيامت. جماعتي از فرزندان او بر اينكه باشند و اينكه گويند و اعتقاد دارند. إبن زيد گفت: اسلام است بدلالة قوله: ... هُوَ سَمّاكُم ُ المُسلِمِين َ مِن قَبل ُ«3»لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ، تا همانا ايشان رجوع كنند از دين خود با دين ابراهيم در توحيد و خداي پرستي«4». قتاده گفت: تا همانا با خود و با عقل خود رجوع«5» و تأمل و تفكر كنند تا ايشان را علم به خداي حاصل شود«6»، آنگه بيان كرد كه: من معاملت«7» نكردم با اينكه كافران به عذاب«8»، بل ايشان را مهلت دادم.

بَل مَتَّعت ُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُم، ممتع و برخوردار بكردم«9» اينان را و پدران اينان را، حَتّي جاءَهُم ُ الحَق ُّ، تا حق به ايشان آمد، يعني مسلماني. وَ رَسُول ٌ، و پيغامبري بيان

كننده، و آن محمّد است- صلي اللّه عليه و آله. [و مثله قوله: ... وَ ما كُنّا مُعَذِّبِين َ حَتّي نَبعَث َ رَسُولًا«10».]«11»

-----------------------------------

(1). گا، آد: پس از او. [.....]

(2). آج، ما، گا، لا، آد: وصايت.

(3). سوره حج (22) آيه 78.

(4). گا، آد، افزوده: و ضمير لعلهم، راجع است با عم ابراهيم، آزر، و قومش، يعني اينكه كلمه از تبرا و تولي براي آن گفت، تا ايشان از بت پرستيدن باز ايستند. و رجوع كنند با خداي پرستي.

(5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: كنند.

(6). آج، ما: گردد.

(7). ما، لا: معاجله، گا، آد: تعجيل.

(8). آج، ما، گا، لا، آد: عقاب.

(9). گا، آد: بل تمتع و برخورداري دادم.

(10). سوره بني اسرائيل (17) آيه 15.

(11). اساس، آب: ندارد، از آج افزوده شد.

صفحه : 167

وَ لَمّا جاءَهُم ُ الحَق ُّ، چون حق، كه قرآن است، به ايشان آمد، گفتند: اينكه سحر و جادوي است. و سحر، حيلتي باشد خفية السبب كه ايهام معجز كند«1». وَ إِنّا بِه ِ كافِرُون َ، و ما به اينكه قرآن كافرايم و منكرايم كه اينكه از نزديك خداي است، بل اعتقاد ما در او آن است كه سحر و جادوي است.

آنگه حق تعالي وجه شبهت ركيك ايشان بگفت در اينكه باب. گفت، وَ قالُوا، گفتند اينكه كافران عصر تو: لَو لا نُزِّل َ هذَا القُرآن ُ، اي هلا؟ چرا اينكه قرآن انزله نكردند بر مردي، مِن َ القَريَتَين ِ، از اينكه دو شهر«2» مكه و طايف، في قوله عبد اللّه عباس است و مراد آن است كه علي احد الرجلين«3» من القريتين، بر مردي از دو مرد كه يكي از مكه است و يكي از طايف. اما مكي، وليد بن المغيرة المخزومي القرشي،

و طايفي، حبيب بن عمرو الثقفي، اينكه قول عبد اللّه عباس است. مجاهد گفت: مكي، عتبة ربيعه بود [207- پ] و طايفي إبن عبد يا ليل. قتاده گفت: مكي«4»، وليد مغيره بود، و طايفي عروة بن مسعود الثقفي بود. سدي گفت: طايفي كنانة بن عمرو بود و براي آن گفتند كه اينان هر يكي بزرگي بودند در ميان قوم خود با مال«5» بسيار. ايشان را گمان آمد كه اينكه جهت استحقاق نبوت باشد و ندانستند كه اينكه به مصلحت و صلاحيت و اختيار عصمت و تحمل اعباي رسالت تعلق دارد و جز خداي نداند كه كيست كه بدين صفت است«6» و اينكه«7» را بشايد.

آنگه بر سبيل انكار بر ايشان گفت: أَ هُم يَقسِمُون َ رَحمَت َ رَبِّك َ، ايشان قسمت مي كنند رحمت خداي، يعني، نبوت«8»! نَحن ُ قَسَمنا بَينَهُم مَعِيشَتَهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا، ما قسمت كرديم روزي و معيشت ايشان در دنيا. گفت: آن كس كه روزي از دست من خورد و در باب روزي خود به يك جزو«9» زيادت و نقصان نتواند كردن او، كجا رسد او را«10» كه قسمت نبوت كند و اختيار پيغامبر«11» كه پيشواي«12» دين باشد«13» و

-----------------------------------

(1). آج، ما، لا: فگند.

(2). گا، افزوده: بزرگ يعني.

(3). اساس: رجل، به قياس با نسخه گا، تصحيح شد.

(4). اساس: يكي، به قياس با نسخه ما، تصحيح شد. [.....]

(5). ما: مالي.

(6). ما: موصوف است، آد: به اينكه صفات.

(7). گا، افزوده: كار.

(8). لا، افزوده: را.

(9). آد: جو.

(10). آج، ما، گا، لا: او را كجا رسد.

(11). آج: پيغمبران، ما: پيغامبران.

(12). اساس و آب: پيش واي.

(13). آج، ما: باشند.

صفحه : 168

مؤدي رسالت و پيغامبر«1» خداي و مصالح ديني.

در خبر است كه شبي

أبو سفيان صخر بن حرب با زنش هند در بستر خفته بود«2». با هند گفت: عجب از خداي محمّد اگر مي خواست تا پيغامبري بفرستد چرا يتيم ابو طالب را اختيار كرد، مرا اختيار نكرد! جبريل آمد و از اينكه حديث رسول را خبر داد. ابو سفيان روز ديگر بگذشت، رسول- عليه السلام- او را باز خواند، گفت:

دوش با هند در بستر چه مي گفتي! گفت: هيچ. گفت: نه، مرا خبر دادند از گفته تو، چنين و چنين گفتي. او انديشه كرد، گفت: اينكه سر من جز هند بيرون آورده نيست«3»، من همين ساعت [208- ر] بروم و او را عقوبتهايي كنم كه از آن باز گويند.

جبريل آمد و او را از سر دل او خبر داد. رسول- عليه السلام- او را گفت: اينكه ساعت عزم كردي بر آن كه بروي و هند را عقوبت كني، هند را عقوبت مكن كه اينكه سخن«4» با من نه هند گفت، مرا علام الغيوب خبر داد [و اگر خواهي تا بداني كه چنين است، اگر از سر دوشين«5» مرا هند خبر داد، از ضمير امروزين«6» كه خبر داد مرا«7»!]«8» ابو سفيان گفت: راست گفتي اي محمّد. يا عجب؟ آن خداي«9» كه روا نداشت كه كافري، كافري«10» را عقوبتي كند بر گناهي كه او نكرده باشد، كي روا دارد كه بر گناهي كه نه تو كرده باشي تو را بر آن به بقاي خود عقوبت كند! كفر و معصيت در تو او آفريند [و قدرت موجبه و اراده موجبه و قدرت و اراده«11» موجبه در تو آفريند.]«12» و قدرتي كه ايجاب ايمان و طاعت كند از تو بستاند، آنگه تو را

تكليف ايمان كند«13» و چون نكني تو را عقوبت كند بر آن عقاب ابد- تعالي اللّه عن ذلك علوا كبيرا.

وَ رَفَعنا بَعضَهُم فَوق َ بَعض ٍ دَرَجات ٍ، و بهري را رفيع بكردم«14» بر بهري به درجات و

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: پيغام.

(2). آج، ما: بودند، گا، آد: خفته بود در بستر.

(3). آج: بيرون آورد نيست، گا: ظاهر نكرده، لا: بيرون نياورده است، آد: ظاهر نكرده.

(4). آج، ما، گا، لا، آد: حديث.

(5). گا، آد: دوش. [.....]

(6). گا، آد: امروز 7. گا، آد: كه مرا آگاه ساخت.

(8). اساس و آب افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(9). گا: عجب از خداي؟.

(10). آج، ما، گا، لا، آد: كافره اي.

(11). ما، گا، لا، آد: قدرت ارادت.

(12). اساس و آب: افتادگي دارد، از ما، افزوده شد.

(13). آج، ما، لا: تكليف كند به ايمان.

(14). آج، ما: بكرديم، گا، لا، آد: كرديم.

صفحه : 169

منازل و در سعت و ضيق روزي. آنگه وجه حسن آن باز گفت: لِيَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضاً سُخرِيًّا، تا بهري، بهري را مسخر كنند و استعباد و استخدام كنند. قديم تعالي وجه حسن تفاوت ارزاق باز گفت زيادت بر مصلحت و رفع مفسدت. گفت: وجهي ديگر آن است تا بهري مسخر بهري شوند و خلقان محتاج يكديگر شوند«1»، درويش محتاج باشد به مال توانگر«2» و توانگر«3» محتاج باشد به عمل درويش تا هيچ«4» از حاجت و افتقار و نياز خالي نباشند تا بدانند كه بندگان مسخر و مذلل اند مدبر و مقدر«5»، ايشان را اختياري كه كار خداي است نرسد، و اينكه معني قول قتاده است و سدي و إبن زيد.

و اما قول آن كس كه [208- پ] گفت: تا بهري را سخريت

و فسوس«6» گيرند، قولي نامعتمد است و اگر خواهند كه تأويل كنند آن را هم ممكن باشد بر«7» آن كه «لام» را به لام عاقبت شرح دهند«8» يا گويند: كلام را«9» موردش مورد استفهام است بر وجه تقريع و انكار، ما اينكه براي سخريت كرديم تا توانگر«10» بر درويش و قوي بر ضعيف و سيد بر مولي و سلطان بر رعيت فسوس دارند، يعني نه براي اينكه كرديم«11». وَ رَحمَت ُ رَبِّك َ خَيرٌ مِمّا يَجمَعُون َ، آنگه گفت: رحمت خداي تعالي«12» و منافع او در بهشت بهتر است از آنچه اينكه كافران جمع مي كنند از حطام دنيا.

وَ لَو لا أَن يَكُون َ النّاس ُ أُمَّةً واحِدَةً، آنگه حق تعالي گفت: اگر نه آنستي كه مردم يك امت و يك فرقت و يك ملت شوند، يعني جمله كافر شوند. اينكه قول عامه مفسران است.

إبن زيد گفت: امة واحدة في طلب الدنيا و الحرص علي حطامها. اگر نه آنستي كه مردم دنيا جوي شوند و دنيا دوست گيرند، لَجَعَلنا لِمَن يَكفُرُ بِالرَّحمن ِ لِبُيُوتِهِم سُقُفاً مِن فِضَّةٍ، كردماني آنان را كه به خداي كافر شوند خانه هاي ايشان را سقفها«13»

-----------------------------------

(1). گا: به يكديگر محتاج شوند. (10- 3- 2). ما: تونگر.

(4). آج، ما: هيچكدام، گا، آد: هيچ يك.

(5). لا: مدبر مقدر را، و.

(6). لا: افسوس. [.....]

(7). ما: و.

(8). آج، ما، گا، افزوده: و آن خبر باشد از عاقبت كار ايشان بر وجه معجز.

(9). آج، ما، گا، لا، آد: يا كلام را گويند.

(11). آج، ما، گا، افزوده: و اينكه بر سبيل نهي و تحذير باشد از سخريت.

(12). آج، ما، گا، لا، آد: تو.

(13). آج، ما، گا، لا، آد: سقفهاي.

صفحه : 170

سيمين.

ابو جعفر و إبن

كثير و ابو عمرو خواندند: سقفا، به فتح «سين» و سكون «قاف» علي الواحد، و باقي قرا، سقفا خواندند به دو ضمت، جمع سقف كرهن و رهن. وَ مَعارِج َ، معارج جمع معرج و آن نردبان باشد. و ابو رجاء العطاردي خواند: و معاريج، به « يا »، و هي جمع معراج و هما لغتان«1» كمفاتح و مفاتيح، قال«2»:

يا رب رب البيت ذي المعارج

عَلَيها يَظهَرُون َ [209- ر] اي، يصعدون، من قولهم: ظهرت البيت و ظهرت علي البيت اذا علوت علي ظهره. و قال النابغة:

بلغنا السماء مجدنا و فعالنا و انا لنرجوا«3» فوق ذلك مظهرا

اي، مصعدا.

گفتند: رسول- عليه السلام- اينكه قصيدت از نابغه مي شنيد و نابغه بر او مي خواند، چون به اينكه بيت رسيد، رسول- عليه السلام- گفت:

اينكه المظهر!

قال: الجنة. فقال- عليه السلام: ان شاء اللّه؟ وَ لِبُيُوتِهِم أَبواباً وَ سُرُراً عَلَيها يَتَّكِؤُن َ وَ زُخرُفاً، و نيز كردماني خانه هاي ايشان را درها و سريرها از سيم، چندان مال دادماني ايشان را كه درهاي سراي سيمين بكردندي و سريرها از سيم بساختندي. سريرهايي كه بر او بنشستندي و تكيه زدندي.

وَ زُخرُفاً، اي، و جعلنا لهم مع ذلك زخرفا، اي، ذهبا. در او دو قول گفتند.

يكي آن كه ايشان را در او سقف و سرير سيمين و زرين كردماني، و قولي ديگر آن كه، ايشان را با اينكه آلات سيمين، زردادماني تا بر احوال خود صرف مي كردندي، آنگه گفت: وَ إِن كُل ُّ ذلِك َ لَمّا مَتاع ُ الحَياةِ الدُّنيا،«4» و ما كل ذلك الا متاع الحيوة الدنيا! و نيست اينكه همه الا متاع و برخورداري حيات دنيا. ان، به معني «ما» ي نافيه است و «لما»، به معني

الا.

عاصم و حمزه خواندند مشدد، بر اينكه تفسير كه گفتيم و باقي قرا، «لما» خواندند به تخفيف ميم و «ان» مخففه است از ثقيله، المعني، و ان جميع ذلك لمتاع الحياة الدنيا. و «ما» زيادت باشد. و مانند اينكه در قرآن بسيار است، منها قوله:

-----------------------------------

(1). لا، افزوده: فيه.

(2). گا، آد، افزوده: الشاعر.

(3). آج، ما، گا، لا، آد: لنرجو.

(4). آج، ما، گا، آد، افزوده: اي.

صفحه : 171

إِن كُل ُّ نَفس ٍ لَمّا عَلَيها حافِظٌ«1»، بالتشديد و التخفيف. وَ الآخِرَةُ عِندَ رَبِّك َ لِلمُتَّقِين َ، و آخرت بنزديك خداي تعالي متقيان و پرهيزكاران راست.

وَ مَن يَعش ُ عَن ذِكرِ الرَّحمن ِ نُقَيِّض لَه ُ شَيطاناً، گفت: هر كه برگردد از ذكر خداي تعالي [209- پ] كه قرآن است از سر جهل و ضعف يقين و بصيرت، تشبيها بمن يعشوا، اي، ينظر الي ضوء النهار ببصر ضعيف. يقال: عشا، يعشو، عشوا. قال«2»:

متي تأته تعشو«3» الي ضوء«4» ناره تجد«5» خير نار عندها خير موقد

و عشي، يعشي، عشا«6» اذ«7» لم يبصر بالليل. و رجل اعشي و امرأة عشواء، قال الاعشي:

رأت«8» رجلا غاية«9» الواف ... دين مختلف الخلق اعشي ضريرا

و عبد اللّه عباس در شاذ خواند: و من يعش، به فتح شين من العشا، اي، يعم، هر كه كور شود از قرآن، و معني هم راجع است با قراءت اول از قلت نظر و فقد علم و غلبت جهل«10» نُقَيِّض لَه ُ شَيطاناً، بجهانيم او را ديوي تا قرين او باشد. در اينكه سه قول گفتند:

حسن بصري گفت: تخليت كنيم ميان او و شيطان بر طريق خذلان، او را با شيطان رها كنيم و منع نكنيم او را از او، چنان كه گفت: وَ كَذلِك َ نُوَلِّي

بَعض َ الظّالِمِين َ بَعضاً بِما كانُوا يَكسِبُون َ«11»، و اينكه بر سبيل عقوبت باشد.

قولي ديگر آن است، نجعل الشيطان له قرينا، ما شيطان را قرين او كنيم. چون شيطان او را خالي يابد از ذكر ما، بر او مسلط شود چه پناه بندگان ما از شيطان ذكر ماست و قرآن، چون بنده آن«12» پناه ندارد، بر صحراي خذلان مانده بود، شيطان چنان كه خواهد با او بازي كند. و اينكه نزديك است به قول اول، و اگر«13» در ترتيب مفارقتي دارد. و رواست كه به اينكه شيطان، شيطان انس را خواهد از ائمه ضلال.

-----------------------------------

(1). سوره طارق (86) آيه 4.

(2). گا، لا، آد، افزوده: الشاعر.

(3). آج: يعشوا، ما: يعشو.

(4). اساس: ضو. [.....]

(5). آج: يجد.

(6). لا: عشيا.

(7). آج، ما، گا، لا، آد: اذا.

(8). اساس: رأيت، به قياس با نسخه ما، تصحيح شد.

(9). اساس: غايت، به قياس با نسخه لا، تصحيح شد.

(10). گا، آد، افزوده: مفسران در معني.

(11). سوره انعام (6) آيه 129.

(12). گا، آد: به قرآن.

(13). آج، ما، گا، لا، آد: و اگر چه.

صفحه : 172

قول سيم آن كه، نقيض له شيطانا في الاخرة، ما در آخرت ديوي را بجهانيم كه قرين او باشد، با او ملازمت كند تا او را به دوزخ رسانيدن«1» [چنان كه در قيامت فرشته ملازمت كند با مومن تا او را به بهشت رسانيدن«2»]«3» و علي هذا قوله تعالي [210- ر]: وَ إِذَا النُّفُوس ُ زُوِّجَت«4» اي، قرنت بقرينها من ملك او شيطان.

وَ إِنَّهُم لَيَصُدُّونَهُم عَن ِ السَّبِيل ِ، گفت ايشان يعني شياطين منع مي كنند كافران را از راه ايمان به اغرا و اغوا و تزيين. و رواست كه ايمت ضلال را باشند«5» وَ يَحسَبُون َ أَنَّهُم

مُهتَدُون َ، و با اينكه همه پندارند اينكه كافران كه بر ره راست اند و راه يافتگان اند، چنان كه گفت: وَ هُم يَحسَبُون َ أَنَّهُم يُحسِنُون َ صُنعاً«6»، و ... كُل ُّ حِزب ٍ بِما لَدَيهِم فَرِحُون َ«7».

حَتّي إِذا جاءَنا، تا نگه«8» كه اينكه كافر به قيامت با پيش ما آيد.

حمزه و كسائي و ابو عمرو و حفص عن عاصم خواندند: جاءنا، علي التوحيد و باقي قرا خواندند: جاءنا«9»، علي التثنية به دو الف، يعني شيطان و كافر، داعي و مجيب، ضال و مضل. قال َ، اينكه كافر ضال و مدبر«10» گويد شيطان را يا داعي ضلال«11» را: يا لَيت َ بَينِي وَ بَينَك َ بُعدَ المَشرِقَين ِ فَبِئس َ القَرِين ُ، كاشك«12» تا از ميان من و تو چندان بعد و دوري بودي كه از مشرق تا به مغرب كه بد قريني تو مرا؟ و به مشرقين، مشرق و مغرب خواست الا آن است كه يك اسم را غلبه داد بر ديگر، هر دو به يك نام كرد، و آنگه آن را تثنيت كرد، و اينكه بابي است از كلام عرب معروف، و بر اينكه بسيار اسما آمده است، منها: القمران، للشمس و القمر، و العصران، للغداة و العشي و كذلك، البردان، و العمران، أبو بكر و عمر، و الحسنان، الحسن و الحسين، و العراقان، الكوفة و البصرة، و الموصلان، الموصل و الجزيره. و نظاير اينكه بسيار است.

قال الشاعر:

اخذنا باطراف السماء عليكم لنا قمراها و النجوم الطوالع

-----------------------------------

(1). گا: برسانند، آد: رساند.

(2). گا، لا، آد: رساند.

(3). اساس، آب، ما افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(4). سوره تكوير (81) آيه 7.

(5). آج، ما، گا: كه مراد ائمه ضلال باشند. [.....]

(6). سوره كهف (18) آيه 104.

(7). سوره روم (30)

آيه 32.

(8). تانگه/ تا آنگه، ما: آنگه.

(9). اساس و آب: جا أ إنا.

(10). ما، گا، لا، آد: ضال مدبر.

(11). آج، ما، گا، لا، آد: ضلالت.

(12). آج، ما، گا، آد: كاشكي.

صفحه : 173

[210- پ] و قال حميد بن ثور:

و لن«1» يلبث العصران يوم و ليلة اذا طلبا ان يدركا ما تيمما

و قال آخر:

و بصرة الازد منا و العراق لنا و الموصلان و منا المصر و الحرم

بعضي ديگر گفتند: به مشرقين، مشرق تابستان و مشرق زمستان خواست و ميان ايشان از بعد صد چندان است كه ميان مشرق و مغرب، و اللّه اعلم بتفصيل ذلك. و مثله قوله: رَب ُّ المَشرِقَين ِ وَ رَب ُّ المَغرِبَين ِ«2».

وَ لَن يَنفَعَكُم ُ اليَوم َ إِذ ظَلَمتُم أَنَّكُم فِي العَذاب ِ مُشتَرِكُون َ، اينكه قول اما خداي«3» گويد يا «4» فريشتگان. و در كلام اضماري هست، و التقدير فيقال لهم، يعني الكفار«5» الّذين اضلهم الشيطان، خداي تعالي گويد آن كافران را در آن وقت كه فرياد مي خواهند و مي گويند: رَبَّنا آتِهِم ضِعفَين ِ مِن َ العَذاب ِ وَ العَنهُم لَعناً كَبِيراً«6»، رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِم عَذاباً ضِعفاً مِن َ النّارِ«7» ...، سود ندارد شما را عذاب ايشان چون شما نيز ظالم بوده اي«8» و در عذاب مشاركي«9» و عذاب بر هر دو هست، يعني عذاب ايشان تخفيف نكند عذاب شما را، چون شما نيز معذب خواهي بودن به ظلم خود.

آنگه رسول را- عليه السلام- تسليت مي كند و خبر مي دهد كه اينكه كافران ايمان- نخواهند آوردن تا دل به ايشان معلق«10» و طمع ندارد«11» مي گويد:

أَ فَأَنت َ تُسمِع ُ الصُّم َّ، تو خواهي شنوانيدن كران را يا راه خواهي نمودن كوران را و آنان«12» را كه در ضلال و گمراهي و كفر مانده اند آشكارا!

يعني چنان كه از كر، شنيدن و از كور، ديدن نيايد از اينان ايمان نيايد [211- ر]، نه از روي قدرت بل از روي اختيار بد كه معلوم از حال ايشان آن است كه اختيار نكنند، پس حال ايشان بر توسع و مبالغت با حال كور و كر ماند از اينكه وجه كه گفتيم. آنگه براي تسلي رسول

-----------------------------------

(1). اساس: و ان، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(2). سوره رحمن (55) آيه 17.

(3). گا، اد: اينكه كلام خدا.

(4). لا: با.

(5). گا، لا، آد: للكفار.

(6). سوره احزاب (33) آيه 68.

(7). سوره اعراف (7) آيه 38. [.....]

(8). آج، گا، لا، اد: بوده ايد.

(9). آج، گا، لا، آد: مشاركيد.

(10). آج، گا، آد: متعلق.

(11). آج، ما، گا، آد: ببرد.

(12). ما، گا: آن.

صفحه : 174

گفت: تو دل مشغول مدار«1» كه اگر ما تو را ببريم، فَإِمّا نَذهَبَن َّ بِك َ«2»أَو نُرِيَنَّك َ الَّذِي وَعَدناهُم، يا با تو نماييم آنچه وعده داديم ايشان را از عذاب.

گفتند: مراد روز بدر است. فَإِنّا عَلَيهِم مُقتَدِرُون َ، ما بر ايشان قادرايم به آن وجه كه ما خواهم«6»، اگر معجل باشد اگر مؤجل، از قبضت قدرت ما بيرون نه اند«7».

فَاستَمسِك بِالَّذِي، تو آن كن كه كار تو است، تمسك كن و دست در آويز و سخت دار آنچه تو را فرموده اند و وحي كرده اند كه تو بر راه راستي و استقامتي«8» و بر راه صلاح، رهي كه مؤدي باشد [211- پ] با نجات و فلاح.

وَ إِنَّه ُ لَذِكرٌ لَك َ وَ لِقَومِك َ، گفت اينكه قرآن شرفي است تو را و قوم تو را و نامي و ياد كردي. نظيره قوله: لَقَد أَنزَلنا إِلَيكُم كِتاباً فِيه ِ ذِكرُكُم«9» وَ سَوف َ تُسئَلُون َ، و شما را بخواهند

پرسيدن از اينكه قرآن تا چه كردي با او و حق گزاردي و حرمت او داشتي. و بر اوامر او كار كردي و از نواهي او منزجر شدي يا نه! گفتند: مراد آن است كه اينكه كار در تو و قوم تو بماند«10» از قريش.

عبد اللّه عباس گفت: رسول- عليه السلام- هر وقت وعده دادي كافران را و گفتي

-----------------------------------

(1). آج، ما: مشغول دل مباش.

(2). گا: آيه را بر «كه اگر ما تو را ببريم»، مقدم آورده است.

(3). آج: كينه نكشيده باشي، گا: تو انتقام و كينه از ايشان نكشيده باشي.

(4). گا، آد: بستانيم.

(5). آج، ما، آد: عليه السلام آمد، گا: عليهم السلام آمده، لا: آمد.

(6). كذا در اساس و آب، آج، ما، گا، لا، آد: خواهيم.

(7). گا، آد: نيستند.

(8). آج، ما، لا: استقامت.

(9). سوره انبيا (21) آيه 10. [.....]

(10). آج، ما، گا، لا، آد: بماند.

صفحه : 175

مرا بر شما دست خواهد بودن، گفتند: ملك از پس تو كه را باشد«1»! گفت مرا نگفته اند اينكه حديث. چون اينكه آيت آمد، گفت: ملك از پس من قريش را خواهد بودن.

ابو موسي روايت كرد از رسول- عليه السلام- كه روزي به در خانه اي فراز آمد كه در آن جا جماعتي بودند از قريش و جوانب در خانه به دست گرفت و گفت: در خانه كسي هست جز قريش! گفتند: نه، مگر يكي از خواهر زادگان ايشان. گفت:

او هم از ايشان باشد. آنگه گفت: اينكه كار در قريش باشد مادام تا در حكم عادل باشند و بر رعيت رحيم باشند و به عهد وفا كنند، هر كه نه چنين كند، لعنت خداي تعالي و فريشتگان و مردمان بر

او باد؟ خداي تعالي هيچ فريضه و سنت از او نپذيرد.

انس گفت در اينكه آيت: هو قول الرجل حدثني ابي عن جدي.

وَ سئَل مَن أَرسَلنا مِن قَبلِك َ مِن رُسُلِنا- الآيه. خلاف [212- ر] كردند در آن كه اينكه رسولان«2» كيستند.

عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده و ضحاك و سدي و عطا و هر دو مقاتل گفتند:

مؤمنان اهل كتاب اند. و در قراءت عبد اللّه مسعود و ابي چنين است: و سئل الّذين ارسلنا اليهم قبلك، يعني، بپرس آنان را كه ما به ايشان فرستاديم رسولان را پيش تو«3»، يعني، جهودان و ترسايان عصر تو را. و مثله قوله: ... فَسئَل ِ الَّذِين َ يَقرَؤُن َ الكِتاب َ مِن قَبلِك َ«4»أَ جَعَلنا مِن دُون ِ الرَّحمن ِ، گفت: بپرس از ايشان تا ما بجز خداي، خداياني كرديم كه ايشان را پرستيدند! يعني، تا ايشان بگويند، هم تو را يقين زيادت شود [212- پ] باز«3» چون با مؤمنان بگويي ايشان را لطف باشد.

وَ لَقَد أَرسَلنا مُوسي بِآياتِنا إِلي فِرعَون َ وَ مَلَائِه ِ، آنگه گفت: ما فرستاديم موسي را با آيات و بينات و معجزات، از عصا و يد بيضا و طوفان و جراد و قمل و ضفادع و خون و جز آن از آيات به فرعون و اشراف قوم او. او«4» بيامد و گفت: إِنِّي رَسُول ُ رَب ِّ العالَمِين َ، من رسول خداي جهانيان ام.

فَلَمّا جاءَهُم بِآياتِنا، چون موسي- عليه السلام- بايشان«5» آمد با آيات ما، إِذا هُم مِنها يَضحَكُون َ، كه«6» ديدي ايشان از او مي خنديدند فسوس و سخريت را.

وَ ما نُرِيهِم مِن آيَةٍ إِلّا هِي َ أَكبَرُ مِن أُختِها، ما با ايشان«7» ننموديم آيتي«8» و معجزه اي الا و آن«9» بزرگتر باشد از همتايش. وَ أَخَذناهُم بِالعَذاب ِ، بگرفتيم يعني،

بترسانيديم تا باشد كه باز آيند و رجوع كنند با درگاه من. چون آيات و معجزه«10» بديدند، موسي را گفتند: يا أَيُّهَا السّاحِرُ، اي جادوي؟ از آن جا كه اعتقاد كرده بودند كه موسي آن به جادوي مي كند. و بعضي ديگر گفتند: اينكه كلمت تعظيم بود بنزديك ايشان كه ساحران ايشان زيركان و عالمان ايشان بودند، و معني آن كه:

ايها«11» الكامل العالم الحاذق، اي عالم استاد زيرك؟ ادع ُ لَنا رَبَّك َ، خدايت را بخوان براي ما به آن عهدي كه با تو كرده است تا اينكه عذاب از ما بردارد كه ما ايمان

-----------------------------------

(1). ما: با آسمان، لا: بر آسمان.

(2). آج، ما، گا، لا، آد: ماذا بعثم.

(3). گا، آد، افزوده: و، لا: تا.

(4). گا، آد: موسي.

(5). ما: با ايشان. [.....]

(6). لا، افزوده: ناگاه.

(7). گا، آد: ايشان را.

(8). لا: آياتي.

(9). لا: كه او.

(10). آج، ما، گا، لا، آد: معجزات.

(11). ما: يايها/ يا ايها.

صفحه : 177

آورديم. و اينكه آنگه گفتندي كه، چون آيتي پديد آمدي بر طريق عذاب- چون طوفان و جراد و قمل و ضفادع و خون- به فرياد آمدندي و گفتندي: اگر اينكه عذاب از ما برداري ما ايمان آريم، چنان كه در سورة الاعراف برفت.

فَلَمّا كَشَفنا، خداي تعالي گفت: فَلَمّا كَشَفنا عَنهُم ُ العَذاب َ، چون عذاب از ايشان برداشتيم، إِذا هُم [213- ر] كه ديدي ايشان عهد مي شكستند. و «اذا»، مفاجا راست، يعني، در حال عقيب كشف عذاب عهد بشكافتند«1».

وَ نادي فِرعَون ُ فِي قَومِه ِ، و آواز داد فرعون در قومش، گفت: أَ لَيس َ لِي مُلك ُ مِصرَ، نه ملك مصر مراست! وَ هذِه ِ الأَنهارُ، و اينكه جويها، و آن چهار جوي بود كه معظم آب رود نيل

آن جا رفتي: نهر الملك بود و نهر الطولون«2» و نهر دمياط«3» و نهر تنيس. تَجرِي مِن تَحتِي، از زير من مي رود. گفتند: چنان ساخته بود كه«4» اينكه جويها ازير كوشك«5» او مي رفت.

عطا گفت: تحتي، اي، تحت يدي و تصرفي و ملكي، يعني، زير دست من است و به فرمان من.

أَم أَنَا خَيرٌ، گفتند: معني«6» بل است، بل من بهترم از اينكه مرد كه او ذليل و مهين است، يعني، موسي- عليه السلام-. و روا بود كه معادل همزه استفهام بود«7» و تقدير آن كه ا هذا الذي هو مهين خير ام انا. وَ لا يَكادُ يُبِين ُ، و بنزديك آن نيست كه چيزي اظهار كند و سخني درست بگويد از آن رته اي«8» كه در زبان وي بود.

فَلَو لا أُلقِي َ«9»، فهلا القي، چرا بر او نيفگنند«10» اگر او پيغامبر است و راست گوي است! أَسوِرَةٌ مِن ذَهَب ٍ، دستونجهاي«11» زرين، جمع سوار. حفص خواند عن عاصم و يعقوب: اسوره، بي الف، و باقي قرا، اساورة، علي جمع اسورة في جمع سوار، و هي جمع الجمع. ابو عمرو گفت: اساور«12» جمع اسوار. ابي، اساور خواند، و عبد اللّه مسعود: اساوير. مجاهد گفت: براي آن چنين گفتند كه عادت ايشان آن بود كه

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: بشكستند.

(2). ما: نهر طلون.

(3). ما: مياط.

(4). گا، آد، افزوده: كه.

(5). آج: شيب كوشك، گا، آد: كوشكها.

(6). آج، ما: «ام» به معني، لا: معني آن است كه بل.

(7). آج، ما، گا، افزوده: محذوف بر تقدير و تأخير كلام.

(8). گا، آد: گرفتگي، آج: ربه، ما: رمه. [.....]

(9). آج، ما، گا، آد، افزوده: اي.

(10). آج، لا: نيفگندند.

(11). آج، ما، لا: دستورنجها، گا، آد: دست افرنجها.

(12).

ما، گا، لا، آد: اساوره.

صفحه : 178

چون كسي را به سيد«1» كردندي و پيشوايي، او را دستورنجني«2» زرين در دست كردندي و طوقي زرين در گردن تا از«3» علامت سيادت [213- پ] و رياست او بودي«4». أَو جاءَ مَعَه ُ المَلائِكَةُ مُقتَرِنِين َ، و چرا فريشتگان با وي به يك جاي نمي آيد«5» تا براي او گواهي دهند.

آنگه سبب مملكت فرعون بگفت كه هيچ موجب نبود آن را جز آن كه:

فَاستَخَف َّ قَومَه ُ، كه او قوم خود را سبك داشت و بر ايشان استخفاف كرد، فَأَطاعُوه ُ، طاعتش داشتند. إِنَّهُم كانُوا قَوماً فاسِقِين َ، كه ايشان گروهي فاسقان بودند.

ابو الدردا گفت: اگر دنيا پر مگسي بيرزيدي«6»، فرعون را يك شربت آب ندادي. فَلَمّا آسَفُونا، حق تعالي گفت: چون ما را به خشم آوردند. مفسران گفتند:

تأسف«7» به معني غضب است، و غضب از خداي تعالي ارادت عقاب باشد به مستحقش، ما انتقام كشيديم از ايشان، همه را غرق كرديم.

فَجَعَلناهُم سَلَفاً وَ مَثَلًا لِلآخِرِين َ، ما ايشان را به سلف گذشته كرديم، سلفي كه آخرينان به ايشان متعظ شوند«8».

قتاده گفت: سلفا الي النار، ايشان را پيشرو دوزخيان كرديم و تمثلي«9» براي بازپسينان«10». عبد اللّه مسعود خواند: سلفا، به ضم «سين» و فتح «لام»، و هي جمع سلفه، كغرفة و غرف و طرفة و طرف. و حمزه و كسائي و اعمش و يحيي، سلفا خواندند، به ضم «سين» و «لام». فراء گفت: هو جميع سليف. ابو حاتم گفت:

سلف و سلف«11»، مثل خشب و خشب و ثمر و ثمر. و باقي قرا خواندند: سلفا به دو فتحت، و هي جمع سالف، كحرس و حارس و رصد و راصد.

وَ لَمّا ضُرِب َ ابن ُ مَريَم َ مَثَلًا، گفت: چون

بزدند عيسي را- عليه السلام- مثلي براي مردمان، يعني، مثل زد عيسي را در آن كه بي پدر آمد به آدم كه بي پدر و مادر

-----------------------------------

(1). گا، آد: سيد.

(2). آب: دستورنجي.

(3). آج، ما، گا، لا، آد: آن.

(4). لا: باشد.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: نمي آيند.

(6). آج، ما: مي ارزيدي، گا، لا، آد: ارزيدي.

(7). آج، ما، گا، لا، آد: اسف.

(8). گا، آد: شدند.

(9). ما: تمثيلي، گا، لا، آد: مثلي.

(10). آج، ما: پسينيان. [.....]

(11). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: يكي باشد.

صفحه : 179

آمد في قوله: إِن َّ مَثَل َ عِيسي عِندَ اللّه ِ كَمَثَل ِ آدَم َ خَلَقَه ُ مِن تُراب ٍ«1».

إِذا قَومُك َ مِنه ُ يَصِدُّون َ، كه [214- ر] ديدي قوم تو از او مي برگرديدند«2»، گفتند:

معني آن است كه، مشركان گفتند: محمّد از ما آن مي خواهد كه او را سجده كنيم چنان كه ترسايان عيسي را.

عبد اللّه عباس گفت: مناظره عبد اللّه زبعري خواست با رسول- عليه السلام- و قصت آن در سورة الانبيا برفت.

قرا خلاف كردند«3» در يصدون، اهل مدينه و شام و بعضي كوفيان خواندند:

يصدون، به ضم صاد من الصدود، و هو الاعراض، قال اللّه تعالي: ... يَصُدُّون َ عَنك َ صُدُوداً«4». و باقي قرا خواندند: يصدون.

آنگه در معني او خلاف كردند: كسائي گفت: هما لغتان: صد يصد و يصد، مثل:

يعرشون و يعرشون و يعكفون و يعكفون«5»، و كذلك: شد يشد و يشد، و نم«6» ينم و ينم«7».

عبد اللّه عباس گفت: معني آن است كه يصيحون«8»، از آن فرياد مي كنند. سعيد بن المسيب گفت: يصيحون، بانگ مي دارند«9». قتاده گفت: يجزعون، از آن جزع مي كنند. قرظي گفت: از آن ضجر مي شوند.

وجهي ديگر در معني«10» آيت آن گفتند كه، چون اينكه آيت فرو«11» آمد كه: إِنَّكُم وَ ما

تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ حَصَب ُ جَهَنَّم َ«12»آنها ما «5» يضرب لابن عمه مثلا الا«6» بالمسيح بن مريم، راضي نيست محمّد كه مثل زند پسر عمش را و تشبيه«7» كند او را به كسي مگر به عيسي بن مريم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و اينكه حال از ايشان باز گفت:

وَ قالُوا، كافران گفتند: آلِهَتُنا خَيرٌ، «الف»، استفهام مقدر است اينكه جا و براي آن حذف كرد«8» كه در كلام عوضي هست از او كه دليل مي كند بر حذف او، و آن «ام» است كه معادل اوست في قوله: أَم هُوَ، چنان كه شاعر گفت:

كذبتك عينك ام رأيت بواسط غلس الظلام من الرباب خيالا

كافران گفتند: خدايان ما بهتراند يا او، يعني، محمّد! تا ما ايشان را رها كنيم و طاعت او داريم.

سدي و إبن زيد گفتند«9»: الا هو، عيسي را خواستند آنگه گفت: ما ضَرَبُوه ُ لَك َ إِلّا جَدَلًا. اينكه مثل براي تو بر سبيل جدل و خصومت زدند، و اينكه جدل آن بود كه گفتند، محمّد مي گويد كه: هر معبود كه دون خداي است به دوزخ است، ما راضي شديم. بآن«10» كه معبودان ما از بتان ما«11» عيسي و عزير و فريشتگان به دوزخ شوند، يعني، اگر عيسي شايد تا«12» به دوزخ شود«13»، نه اينان«14» بهتراند از او، و اينكه«15» الزامي است نه لازم براي آن كه اينكه خطاب مخصوص است به اصنام و عباد ايشان«16». و نصب «جدلا»، بر مفعول له باشد و روا بود كه«17» مصدري بود در جاي حال، اي،

-----------------------------------

(1). آج، افزوده: علي بن ابي طالب، ما، لا: علي را- عليه السلام-، گا: عليه السلام.

(2). ما، گا، لا، آد: ذات.

(3). آج، لا، آد:

تمر بملإ، ما، گا: لا تمر يملأ.

(4). گا: اخذ التراب.

(5). آج، ما، گا، آد: ان.

(6). آج، افزوده: و.

(7). آج، ما: نسبت.

(8). لا: كردند. [.....]

(9). لا: سدي گفت و إبن زيد.

(10). ما: با آن، آج: ندارد.

(11). آج، ما: يا ، گا، آد: با.

(12). گا، لا، آد: كه.

(13). آج: شايد به دوزخ، گا، آد: رود.

(14). گا، آد: اينكه بتان.

(15). آج: واو را.

(16). گا: معبودان ايشان بدون خداي. 17. لا، افزوده: بر.

صفحه : 181

مجادلين. بَل هُم قَوم ٌ خَصِمُون َ، بل ايشان گروهي خصومت كننده است«1».

ابو امامه گفت از«2» رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هيچ گروه نباشند كه ضال شوند، [215- ر] الا و«3» و جدل دست آويز خود كنند«4»، آنگه اينكه آيت بخواند«5»: ما ضَرَبُوه ُ لَك َ إِلّا جَدَلًا بَل هُم قَوم ٌ خَصِمُون َ.

آنگه گفت: إِن هُوَ، اي، ما هو، نيست او، يعني عيسي مريم، إِلّا عَبدٌ أَنعَمنا عَلَيه ِ، الا«6» بنده اي كه ما بر او نعمت كرديم. به اينكه«7»، جواب دو گروه بداد: يكي جواب ترسايان بقوله «عبد»، و جواب«8» جهودان كه نقص او كردندي بقوله: أَنعَمنا عَلَيه ِ.

وَ جَعَلناه ُ، كرديم او را مثلي و آيتي و عبرتي براي بني اسرائيل.

وَ لَو نَشاءُ، و اگر ما خواهيم، لَجَعَلنا مِنكُم، اي بدلا منكم و اينكه را «من» بدل گويند، چنان كه شاعر گفت:

فليت لنا من ماء زمزم شربة مبردة باتت علي الطهيان«9»

اي، بدل ماء زمزم. گفت: اگر ما خواهيم شما را كه كافراني«10» هلاك كنيم و ببدل شما فريشتگان را بياريم تا از پس شما ساكنان زمين باشند«11» و خليفت شما باشند«12» در زمين به عمارت زمين و طاعت من، چنان كه آدم خليفت جان بود. يقال خلفه يخلفه

اذا اتي خلفه، اي«13»، قام مقام خلفه«14».

وَ إِنَّه ُ، و او. عبد اللّه عباس و مجاهد و قتاده و سدي و إبن زيد گفتند«15»: عيسي را خواست كه او علم قيامت است، يعني بعثت او در آخر الزمان باشد و آمدن او دليل قرب قيامت«16» باشد. و گفتند: مراد آن است كه، نزول او از آسمان علامت قيام ساعت باشد. حسن گفت: عند نزول او تكليف زايل شود كه او از اشراط و اعلام

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: كننده اند.

(2). آج، ما، گا، لا: كه.

(3). گا: كه، آج، ما، لا: ندارد.

(4). گا، آد: ايشان باشد.

(5). آج، ما، لا: برخواند. [.....]

(6). گا: آن.

(7). گا: بدين آيه، آد: به اينكه آيه.

(8). گا، آد: يكي.

(9). گا، آد: ظمان.

(10). آج، گا، لا، آد: كافرانيد.

(11). آج: از پس من شما ساكنان زمين باشيد.

(12). آج: باشيد.

(13). ما، گا، لا، آد: او.

(14). گا، آد: خليفه.

(15). لا: قتاده گفتند و سدي و إبن زيد. 16. آج، ما، گا، لا، آد: افزوده: ساعت.

صفحه : 182

ساعت است. و گفت: نشاهد«1» كه آنگه تكليف بود كه آنگه او را«2» ترسايي بايد گفتن«3» و شرع او منسوخ است. و اينكه چنين نيست براي آن كه ممتنع نباشد كه [215- پ] او در عهد مهدي- عليه السلام- فرود آيد به نصرت او، بر او تكليف نباشد، و بر اهل روزگار تكليف باشد. براي آن كه نزول او ملجي ء نيست مردم را بر ايمان و طاعت.

و بعضي ديگر گفتند: ضمير عايد است با قرآن، يعني قرآن علم ساعت است، به آن معني كه او متضمن است ذكر ساعت را و خبر را از«4» اهوال و شدايد او.

و عبد اللّه

عباس در شاذ خواند: و انه لعلم للساعة، او علمي و نشاني است قيامت را فَلا تَمتَرُن َّ بِها، در او شك مكني. وَ اتَّبِعُون ِ«5» پي من گيريد«6» و بر اثر فرمان برويد«7» هذا صِراطٌ مُستَقِيم ٌ، اينكه راهي است راست.

در خبر است كه عيسي به زمين بيت المقدس فرود آيد به كوهي از كوهها كه آن را افيق گويند، دو«8» جامه مصري پوشيده و موي سر او پنداري روغن از او مي چكد، و حربه اي بدست دارد«9» كه به آن دجال را بكشد. امام بيت المقدس در نماز ديگر باشد، چون او را بيند از محراب باز پس آيد و او را اشارت كند كه پيش رو به امامت نماز. او دست امام گيرد و پيش برد و گويد: تو اوليتري كه نايب محمدي. او نماز«10» كند و عيسي در پس او نماز كند. آنگه بيايد و كليسيها«11» بيران«12» كند و صليبها بشكند و خوكان را بكشد و ترسايان را بكشد، الا آن كه به او ايمان دارد«13».

وَ لا يَصُدَّنَّكُم ُ الشَّيطان ُ، گفت: شيطان شما را باز مدارد«14» از راه من كه او شما را دشمني است آشكارا، نه پنهان.

وَ لَمّا جاءَ عِيسي بِالبَيِّنات ِ، گفت: چون عيسي بيامد با بينات و دلايل و

-----------------------------------

(1). نشاهد/ نشايد، آج، ما، گا، لا، آد: نشايد.

(2). لا، افزوده: بدين.

(3). آج، ما: ترسا بايد گفت. [.....]

(4). گا، آد: مخبر از.

(5). اساس و آب: و اتبعوني.

(6). ما: گيري.

(7). ما: بروي.

(8). گا، لا: و.

(9). گا، آد: در دست داشته باشد.

(10). گا، آد: امامت.

(11). آج، ما، گا، لا، آد: كليسياها.

(12). اج، ما، گا، آد: ويران.

(13). آج، ما، لا: آرد، گا، آد: آرند.

(14). آج: مي دارد، ما، لا: مداراد،

آد: ندارد.

صفحه : 183

معجزات، قال َ قَد جِئتُكُم بِالحِكمَةِ [216- ر]، گفت: من آمده ام با نبوت«1»، وَ لِأُبَيِّن َ لَكُم، و تا بيان كنم شما را بعضي آنچه شما در آن خلاف مي كني«2» از احكام توريت. فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ، از خداي بترسي و طاعت من داراي در آنچه شما را مي فرمايم، چه آن از فرمان خداي است.

[إِن َّ اللّه َ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُم، و«3» خداي است كه خداي من و خداي شماست]«4» و خالق و آفريدگار و پروردگار ماست. فَاعبُدُوه ُ، او را پرستي، كه اينكه راهي است راست.

فَاختَلَف َ الأَحزاب ُ مِن بَينِهِم، خلاف كردند جماعات«5» از«6» ميان ايشان يعني، جهودان و ترسايان. فَوَيل ٌ لِلَّذِين َ ظَلَمُوا مِن عَذاب ِ يَوم ٍ أَلِيم ٍ، و اي آنان كه كافر شدند و ظلم كردند از عذاب روزي مولم، بدرد آرنده. و تفسير مثل اينكه آيت«7» رفته است در سورت مريم- عليها السلام.

آنگه گفت: هَل يَنظُرُون َ إِلَّا السّاعَةَ، انتظار نمي كنند«8» اينكه كافران! و از اقسام [نظر]«9» يكي انتظار است. و در قرآن نظر به معني انتظار بسيار است. الا قيامت را.

أَن تَأتِيَهُم بَغتَةً، كه بايشان«10» آيد ناگاه. و نصب او بر حال بود، اي، باغتة، مصدري بود در جاي حال. و شايد «تا» مصدري بود، لا من لفظ الفعل. و التقدير: ان تباغتهم بغتة. وَ هُم، «واو» حال راست. و ايشان ندانند و غافل باشند و بي خبر از آن.

قوله تعالي:

[سوره الزخرف (43): آيات 67 تا 89]

[اشاره]

الأَخِلاّءُ يَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعض ٍ عَدُوٌّ إِلاَّ المُتَّقِين َ (67) يا عِبادِ لا خَوف ٌ عَلَيكُم ُ اليَوم َ وَ لا أَنتُم تَحزَنُون َ (68) الَّذِين َ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسلِمِين َ (69) ادخُلُوا الجَنَّةَ أَنتُم وَ أَزواجُكُم تُحبَرُون َ (70) يُطاف ُ عَلَيهِم بِصِحاف ٍ مِن ذَهَب ٍ وَ أَكواب ٍ وَ فِيها ما

تَشتَهِيه ِ الأَنفُس ُ وَ تَلَذُّ الأَعيُن ُ وَ أَنتُم فِيها خالِدُون َ (71)

وَ تِلك َ الجَنَّةُ الَّتِي أُورِثتُمُوها بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (72) لَكُم فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنها تَأكُلُون َ (73) إِن َّ المُجرِمِين َ فِي عَذاب ِ جَهَنَّم َ خالِدُون َ (74) لا يُفَتَّرُ عَنهُم وَ هُم فِيه ِ مُبلِسُون َ (75) وَ ما ظَلَمناهُم وَ لكِن كانُوا هُم ُ الظّالِمِين َ (76)

وَ نادَوا يا مالِك ُ لِيَقض ِ عَلَينا رَبُّك َ قال َ إِنَّكُم ماكِثُون َ (77) لَقَد جِئناكُم بِالحَق ِّ وَ لكِن َّ أَكثَرَكُم لِلحَق ِّ كارِهُون َ (78) أَم أَبرَمُوا أَمراً فَإِنّا مُبرِمُون َ (79) أَم يَحسَبُون َ أَنّا لا نَسمَع ُ سِرَّهُم وَ نَجواهُم بَلي وَ رُسُلُنا لَدَيهِم يَكتُبُون َ (80) قُل إِن كان َ لِلرَّحمن ِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّل ُ العابِدِين َ (81)

سُبحان َ رَب ِّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ رَب ِّ العَرش ِ عَمّا يَصِفُون َ (82) فَذَرهُم يَخُوضُوا وَ يَلعَبُوا حَتّي يُلاقُوا يَومَهُم ُ الَّذِي يُوعَدُون َ (83) وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِله ٌ وَ فِي الأَرض ِ إِله ٌ وَ هُوَ الحَكِيم ُ العَلِيم ُ (84) وَ تَبارَك َ الَّذِي لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُما وَ عِندَه ُ عِلم ُ السّاعَةِ وَ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ (85) وَ لا يَملِك ُ الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُونِه ِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَن شَهِدَ بِالحَق ِّ وَ هُم يَعلَمُون َ (86)

وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولُن َّ اللّه ُ فَأَنّي يُؤفَكُون َ (87) وَ قِيلِه ِ يا رَب ِّ إِن َّ هؤُلاءِ قَوم ٌ لا يُؤمِنُون َ (88) فَاصفَح عَنهُم وَ قُل سَلام ٌ فَسَوف َ يَعلَمُون َ (89)

[ترجمه]

دوستان آن روز بهري بهري را دشمن باشند مگر پرهيزكاران.

اي بندگان من نيست ترسي بر شما امروز و نه شما اندوه خوري.

[216- پ]، آنان كه بگرويدند به آيتهاي ما

-----------------------------------

(1). لا، افزوده: و حكمت.

(2). گا، آد: شما خلاف مي كني در آن.

(3). ما: او. [.....]

(4). اساس و آب افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(5). آج: جماعتي.

(6). ما: در.

(7). ما، گا، لا: آيات.

(8). آج، افزوده:

اينان يعني، ما: مي كنند اينان يعني، گا، لا: مي كشند اينان يعني.

(9). اساس و آب: ندارد، ازاج افزوده شد.

(10). ما: با ايشان.

صفحه : 184

و بودند تن بداده«1».

در شوي در بهشت شما و زنانتان«2» شاد مي كنند شما را.

بگردانند بر ايشان صحفه ها«3» از زر و كوزه ها«4» و در آن جا باشد آنچه خواهند نفسها«5» و آرزو آيد چشمها را و شما در آن جا هميشه باشي.

و آن بهشت آن است كه به ميراث به شما داديم به آنچه كردي«6».

شما را باشد در آن جا ميوه بسيار كه از آن مي خوري«7».

گناهكاران در عذاب دوزخ هميشه باشند.

سست نكنند«8» از ايشان، و ايشان در آن جا نوميد باشند.

نكرديم بر ايشان ظلم و لكن ايشان ظالم بودند.

ندا كنند يا مالك؟ بگوي تا بسر آرد بر ما خداي تو، گويد: شما مانده اي اينكه جا.

آورديم به شما حق و لكن بيشترينه شما حق را كاره اند.

يا محكم بكردند كاري، ما محكم كننده ايم.

[217- ر]، يا مي پندارند كه ما نمي شنويم سر و راز ايشان، آري و رسولان ما بنزديك ايشان

-----------------------------------

(1). ما: مسلمان، لا: مسلمانان.

(2). ما: جفتان شما.

(3). اساس: صحفها، ما، لا: صحيفها/ صحيفه ها.

(4). اساس، آب، لا: كوزها.

(5). ما: آرزو مي كنند تنها.

(6). ما: مي كنيد، لا: كرده بوديد.

(7). ما: بخوري. [.....]

(8). نه سست بكنند.

صفحه : 185

مي نويسند.

بگو اگر بودي«1» خداي را فرزندي، من«2» نخستين پرستنده بوديمي«3» او را.

منزه است خداي آسمانها و زمين، خداوند عرش از آنچه وصف«4» مي كنند.

رها كن«5» ايشان را تا فرو شوند«6» و بازي«7» كنند تا بينند روزشان آن كه وعده دادند ايشان«8».

او آن خداي است كه در آسمان خداي است و در زمين خداي است و او محكم كار و داناست.

باقي است آن

كه او راست پادشاهي آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است، و نزديك اوست علم قيامت و با او برند ايشان را«9».

و مالك نباشند آنان كه مي خوانند از بجز او«10» را شفاعت، الا آن كه گواهي دهد به راستي و ايشان دانند.

[217- پ] و اگر پرسي از ايشان: كه آفريد ايشان را! گويند: خداي، چگونه مي گردانند ايشان را«11»!

و گفتار او، اي خداي من اينان گروهي اند كه ايمان نمي آرند«12».

عفو بكن«13» از ايشان و بگوي: سلام بر شما، بداني پس از اينكه«14».

-----------------------------------

(1). ما: باشد.

(2). ما: ما.

(3). آب، ما: بودمي، لا: منم اول پرستندگان.

(4). ما، لا: صفت.

(5). ما: پست بدار، لا: بگذار.

(6). ما: فرود شوند، لا: در روند.

(7). لا: لعب.

(8). لا: تا ملاقي شوند به روزي كه ايشان را وعده كردند.

(9). لا: با او باز مي گرديد، كه بر متن راجح است.

(10). لا: از دون او.

(11). لا: پس به كجا مي گردند! 12. لا: اينكه گروه ايمان نيارند.

(13). لا: در گذر. [.....]

(14). لا: و زود بدانند.

صفحه : 186

قوله: الأَخِلّاءُ يَومَئِذٍ- الايه«1»، دوستان آن روز، يعني روز قيامت بهري دشمن بهري باشند، يعني دوستان«2» كه در دنيا با يكديگر دوستي كرده باشند بر آزار خداي و«3» معصيت، ايشان فردا دشمن يكديگر باشند براي«4». چنين دوستان يكديگر را تحريض كنند بر معصيت و يكديگر را دعوت كنند با معصيت و معاونت كنند يكديگر را بر اينكه معني. آنگه روز قيامت هر يكي گناه بر صاحبش نهد«5». او«6» گويد: تو دعوت«7» كردي، و او«8» گويد: تو چرا اجابت كردي«9» و آن گويد: سبب تو بودي، و اينكه گويد: خود جرم تو بود، و از اينكه معاني با يكديگر مناظره«10» كنند. از

اينكه جا گفت رسول- عليه السلام:

الحب في اللّه و البغض في اللّه

، دوستي و دشمني براي خداي كني. آنگه استثنا كرد از ايشان متقيان را، گفت: مگر متقيان كه، ايشان به خلاف اينكه باشند براي آن كه ايشان يكديگر را تحريض كرده باشند بر طاعت، و دعوت كرده باشند يكديگر را«11» باطاعت.

قتاده روايت كرد از ابو اسحاق كه، امير المؤمنين«12»- عليه السلام- گفت: در اينكه آيت، كه در دنيا دو دوست باشند مؤمن و دو دوست كافر، چون«13» يكي از آن دو«14» با پيش خداي شود«15»، گويد: بار خدايا؟ فلان كس [218- ر] دوست من بود و مرا طاعت تو فرمود و طاعت پيغامبر تو و امر به معروف كرد و نهي كرد از منكر، و مرا گفت: تو را پيش خداي مي بايد شدن، بار خدايا؟ از پس من لطف از او باز مگير و راهنماي«16» او باش چنان كه او راهنماي«17» من بود، و اكرام كن او را چنان كه او مرا اكرام كرد. چون اينكه دوست ديگر با پيش خداي شود«18»، خداي تعالي، ميان ايشان جمع كند، گويد: هر يكي بايد تا ثنا گويد بر صاحبش به آن كه از او داند، هر يكي

-----------------------------------

(1). آج، ما، افزوده: حق تعالي گفت.

(2). ما، گا، لا، آد: دوستاني.

(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: بر.

(4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: آن كه.

(5). ما: دارد، لا: نهند.

(6). آج، ما: اينكه.

(7). لا: دعوي.

(8). آج، ما: آن.

(9). ما: گويد: مرا خايب كردي.

(10). گا، آد، افزوده: و دشمني.

(11). آج، ما: به.

(12). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علي.

(13). ما: چو. [.....]

(14). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: مومن.

(15). ما:

روند. 16- 17. ما، لا: رهنماي.

(18). لا: رود.

صفحه : 187

از ايشان گويند: بار خدايا؟ اينكه مرا در دنيا دعوت كرد باطاعت تو و طاعت رسول تو و امر كرد به خير و نهي كرد از شر، و خبر داد مرا از اينكه روز و از اينكه مقام. خداي تعالي گويد: نيك برادر و نيك دوست و نيك صاحبي تو او را و او تو را. چون يكي از آن دو كافر بميرد، با پيش خداي شود، گويد: بار خدايا؟ فلان مرا منع كرد از طاعت تو و طاعت رسول تو و مرا شر فرمود و از خير نهي كرد و گفت: مرا«1» مرجعي و بازگشتي نيست با خداي. خداي تعالي گويد: بد برادر بود«2» و بد«3» دوست و بد«4» رفيق بود او تو را.

آنگه گفت: يا عِبادِ«5»، و التقدير يقال لهم: يا عبادي، ايشان را گويند: اي بندگان من؟ لا خَوف ٌ عَلَيكُم ُ اليَوم َ وَ لا أَنتُم تَحزَنُون َ، امروز بر شما هيچ خوفي و ترسي نيست و نه نيز اندوهگن شوي.

معتمر«6» بن سليمان گفت: شنيدم در خبر كه فرداي قيامت كه خلقان از گورها برخيزند، هيچ كس نباشد كه نه ترسنده و اندوهناك بود تا منادي ندا كند: يا عِبادِ لا خَوف ٌ عَلَيكُم ُ اليَوم َ وَ لا أَنتُم تَحزَنُون َ چون بشنوند همه [218- پ] اميد در بندند چون بشنوند در عقب آيت:«7» الَّذِين َ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسلِمِين َ، كافران طمع ببرند، مومنان و مسلمانان طمع در بندند.

آنگه ايشان را گويد«8»: ادخُلُوا الجَنَّةَ، و در آيت قول«9» محذوف است، و التقدير يقال: لهم ادخلوا الجنه، به بهشت روي شما و زنان شما كه همچون شما مؤمنات و

مسلمات«10» بودند. تُحبَرُون َ، در محل حال است از فاعل، اي، محبورين مسرورين، شاد باز كردگان،«11» خرم باز كردگان،«12» يقال: حبرته و سررته، فهو محبور و مسرور. و حبور، خرمي باشد كه بر روي پديد آيد و روي گشاده كند، و اشتقاقه من التحبير و هو التحسين. و الحبر: الثوب الحسن و الحبر: الهيئة الحسنة. و

في الحديث: يخرج

-----------------------------------

(1). آج، ما، لا: ما را.

(2). ما: بد دو برادر بوديد.

(4- 3). ما افزوده: دو.

(5). اساس، آب، گا، لا، آد: عبادي، كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). آج، آد: معمر.

(7). گا، آد: چون در عقب آن اينكه آيت بشنوند.

(8). آج، ما، گا، آد: گويند.

(9). آج: قولي.

(10). ما، گا، لا، آد: مؤمنان و مسلمانان.

(11). آج، ما: شادمان كردگان، لا: شاد كردگان، گا: شادان، آد: شادمان و خرمان. [.....]

(12). ما: خورم باز كردگان، گا: خرمان.

صفحه : 188

الله رجل من النار قد ذهب حبره و سبره}

، اي، حسنه و هيئته، حبرت الكتاب، حسنته و منه الحبر لما يكتب به الكتاب، فيحسن به، و منه الحبر للعالم لما فيه من حسن العلم و جماله و جلالة«1» موقعه.

يُطاف ُ عَلَيهِم بِصِحاف ٍ مِن ذَهَب ٍ، گفت: بر ايشان مي گردانند در بهشت صفحه هاي«2» زرين، واحدها صحفة«3». وَ أَكواب ٍ، جمع كوب، و آن كوزه اي بود كه آن را دسته و جره نبود، و قال الاعشي:

صريفية طيب طعمها لها زبد بين كوب و دن«4»

بر اينكه صحاف انواع طعام باشد و در اينكه اكواب انواع شراب.

در خبر است كه، مؤمن در بهشت از يك كاسه هفتاد گونه طعام بخورد به طعم مختلف، يك با يك«5» آميخته نشود«6». شهر بن حوشب روايت كرد از ابو هريره كه،- رسول- صلي

اللّه عليه و آله- گفت: آن كس كه در بهشت از او وضيع منزلت«7» تر نباشد، او را هفت درجت بود، او بر ششم نشسته باشد [219- ر] و هفتم از بالاي او«8» باشد، و او را سيصد خدمت كنان«9» باشند و به بامداد و شبانگاه سيصد صحفه«10» از زر پيش او آرند در هر صحفه اي«11» لوني كه در ديگر صحفه«12» آن لون نباشد«13»، و او را به آخر همان لذت بود و شهوت كه به اول«14». و سيصد انا پيش او آرند در هر انالوني ديگر از شراب كه در اناي ديگر«15» نباشد و او را به آخر همان لذت بود كه به اول. او گويد:

بار خدايا؟ اگر دستور باشي«16» مرا، همه اهل بهشت را ميزباني«17» كنم و آنچه بنزديك من است از طعام و شراب برسد، و او را هفتاد و دو زن باشد از حور العين، جز از

-----------------------------------

(1). آج: و جلاله و جمالة.

(2). اساس، آب، گا: صفحها، مقلوب صحفه ها، آج، لا: صحيفها، ما، آد: صحفها/ صحفه ها.

(3). آج، ما، گا، آد: صحفه، لا: صحيفه.

(4). اساس، آب، آج: كف، كه در اساس با قلمي شبيه به متن به «دن» تصحيح شده است.

(5). ما، افزوده: نماندو.

(6). گا، آد: يكي با ديگري آميخته نباشد، لا: كه با هم آميخته نشود.

(7). گا، آد: منزل تر.

(8). گا، آد: و هفتم بالاي سر او.

(9). آج، ما، گا، آد: خدمتكار، لا: خدمتكاران.

(10). آج، ما: صفحه، لا: صحيفه.

(12- 11). آب، ما: صفحه، لا: صحيفه.

(13). آج: دگر از شراب كه در اناء دگر نباشد.

(14). گا، آد، افزوده: گويد. [.....]

(15). لا: در ديگري.

(16). گا: دستوري دهي.

(17). ما: ميزاباني، لا: مهماني.

صفحه : 189

زنان«1» كه

در دنيا داشته باشد، هر يكي از ايشان چون بنشيند«2» مقدار يك ميل زمين بپوشد«3».

عكرمه روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: آن كس كه از او كمتر نباشد به منزلت از اهل بهشت و فروتر«4» به درجه، مردي باشد كه از پس او كس به بهشت نشود«5»، او را گويند«6»: چشم بزن. او«7» چشم بزند صد ساله راه ببيند كوشك در كوشك از زر، در او خيمه ها زده از مرواريد، در آن جا مقدار يك بدست زمين نباشد الا آبادان. به بامداد و شبانگاه، هفتاد هزار صحفه«8» زرين پيش او آرند«9» در هر صحفه«10» لوني ديگر باشد از طعام كه در ديگر«11» نبود، شهوت او به آخر همچنان باشد كه به اول. اگر جمله اهل دنيا به او«12» فرو آيند، آنچه بنزديك او باشد ايشان را كفايت بود.

وَ فِيها ما تَشتَهِيه ِ الأَنفُس ُ، و در بهشت آن باشد كه نفسها آرزو كند. اهل مدينه و شام خواندند: ما تشتهيه الأنفس، و در مصاحف ايشان چنين است«13». وَ تَلَذُّ الأَعيُن ُ، و چشمها را در آن لذت باشد.

إبن شابط«14» روايت كرد [219- پ] كه مردي رسول را گفت: يا رسول اللّه؟ من اسب دوست دارم. در بهشت اسب باشد! گفت: اگر خداي تو را به بهشت برد، بر اسبي نشيني از ياقوت سرخ كه چون بر او نشيني«15» بپرد«16» در هوا به هر جاي كه تو خواهي. اعرابي گفت: يا رسول اللّه؟ در بهشت شتر باشد كه من شتر دوست دارم!

گفت: يا اعرابي؟ در بهشت هر چه كسي را آرزو آيد«17» و چشمها را در آن لذت بود«18» باشد.

-----------------------------------

(1). آج، ما، لا: زناني.

(2). آج، گا: بنشينند.

(3). آج:

بپوشند، گا، آد: بپوشاند.

(4). آج: فرودتر.

(5). گا، لا، آد: نرود.

(6). لا: گويد.

(7). گا، آد: چون.

(10- 8). آب، آج: صفحه، لا: صحيفه.

(9). گا: آورند، لا: زرينش آورند.

(11). گا، لا، آد: ديگري.

(12). لا: بنزديك او. [.....]

(13). كذا در اساس و آب، آج، ما، لا: سابط، آد: سامط.

(14). گا، آد، افزوده: آنچه خواهد نفسها.

(15). ما: برنشيني.

(16). لا: برد تو را. 17. لا: كند.

(18). لا: باشد.

صفحه : 190

ابو ظبية السلمي گفت: در بهشت ابري بر آيد«1» و سايه بر جماعتي افگند، ايشان گويند: از اينكه ابر چه باران خواهد آمدن! گويند: هر چه شما خواهي. هر يكي آرزويي كنند، هر چه آرزو كنند از آن جا ببارد. يكي از ايشان گويد: امطر لنا«2» كواعب اترابا، بر ما ببار دختران به خانه، همسران يكديگر.

سليمان«3» عامر گفت، از ابو امامه شنيدم كه مي گفت: مرد باشد از اهل بهشت كه او در مرغي پران نگرد«4» كه در هوا مي پرد. گويد: كاشك تا اينكه مرغ بريان بودي در پيش من؟ در حال بريان شود و پيش او بيفتد«5» تا از او بخورد چندان كه خواهد.

شرابش آرزو كند، ابريقي در دست او آيد تا چندان كه خواهد«6» باز خورد.

وَ أَنتُم فِيها خالِدُون َ، و شما در آن بهشت جاودان باشي، دوامي كه آن را انقطاع نباشد.

وَ تِلك َ الجَنَّةُ الَّتِي أُورِثتُمُوها بِما كُنتُم تَعمَلُون َ، گفت: اينكه آن بهشت است كه به ميراث به شما خواهند دادن بآنچه«7» شما مي كني از اعمال صالحه.

لَكُم فِيها فاكِهَةٌ، شما را در آن بهشتها، ميوهاي بسيار باشد كه از آن مي خوري.

ثوبان روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: يكي از اهل بهشت بيايد به درخت ميوه و از او ميوه

باز مي كند«8». به هر يكي كه از آن درخت باز كند، [220- ر] به جاي«9» دو پديد آيد«10»، آنگه چون طرفي ثواب«11» اهل بهشت بگفت، طرفي از عذاب اهل دوزخ ذكر كرد«12».

گفت: إِن َّ المُجرِمِين َ فِي عَذاب ِ جَهَنَّم َ خالِدُون َ، گفت: گناهكاران در عذاب دوزخ هميشه باشند، و مراد به گناهكاران، كافران اند، چنان كه در آخر آيات بيايد.

لا يُفَتَّرُ عَنهُم، عذاب از ايشان«13» فاتر نكنند. وَ هُم فِيه ِ مُبلِسُون َ، و ايشان در آن عذاب نوميد باشند از خلاص و نجات و رحمت خداي، و منقطع الحجه و متحير

-----------------------------------

(1). آج، ما: بيايد.

(2). لا: علينا.

(3). گا، لا، آد: سليم بن.

(4). آج، ما، گا: در مرغي نگرد كه در هوا مي پرد.

(5). ما، لا: بيوفتد.

(6). لا، افزوده: از آن، آد: از او.

(7). آج، ما: با آنچه.

(8). گا، آد: چون از درختي ميوه باز كند. [.....]

(9). آج، ما، افزوده: او، لا: يكي.

(10). گا، آد: به جاي هر يكي كه گيرد دو پديد آيد.

(11). گا، آد: صفت.

(12). لا: طرفي از اهل دوزخ از عذاب بگفت.

(13). لا: عذاب ايشان.

صفحه : 191

باشند. يقال: ابلس«1»، اذا تحير عند انقطاع الحجة.

وَ ما ظَلَمناهُم وَ لكِن كانُوا هُم ُ الظّالِمِين َ«2»، گفت: ما ظلم نكرديم بر ايشان و لكن ظلم ايشان كردند. [بر خود، چه من عالم ام به قبح ظلم و مستغني ام از او، و عالم ام به استغناي خود، از من ظلم نيايد ظلم ايشان كردند]«3» به ارتكاب معاصي و فعل قبايح.

آنگه گفت: وَ نادَوا يا مالِك ُ، ندا كنند اهل دوزخ، چون كار بر ايشان سخت شود، گويند: اي مالك- و او خازن دوزخ است- لِيَقض ِ عَلَينا رَبُّك َ، بگوي تا خداي جان ما بردارد و عمر بر ما به

سر آرد تا از اينكه عذاب برهيم. قال َ، مالك جواب دهد و گويد: إِنَّكُم ماكِثُون َ، شما اينكه جا خواهي بودن.

عبد اللّه عباس«4» گفت و سدي كه: ايشان هزار سال اينكه ندا مي كنند، هيچ«5» جواب نيايد، از پس هزار سال گويند ايشان را كه: شما اينكه جا خواهي بودن. عبد اللّه عمر«6» گفت: پس از چهل سال. و نوف گفت: پس از صد سال. ابو الدردا روايت كند كه: رسول- عليه السلام- خواند. يا مال؟ ترخيم، چنان كه حارث را گويند: يا حار«7».

لَقَد جِئناكُم بِالحَق ِّ، گفت: ما حق آورديم به شما و لكن شما بيشترينه تان«8» حق را كاره اي. و خطاب با جمله ي مكلفان است، و مراد به اكثر، كافران اند و كراهت حق دليل كفر صاحبش كند.

أَم أَبرَمُوا أَمراً، بل ايشان عزم مصمم [220- پ] بكرده اند بر كفر و ما نيز عزم كرديم بر عقاب ايشان«9»، و عزم در حق خداي تعالي مجاز باشد، تفسير او به ارادت كنند. اما براي ازدواج لفظ عزم و ابرام گفت، و ابرام، احكام باشد، يقال: ابرمت عزمي و صممته، و معني آن است كه ايشان مبالغت كردند در معصيت و ما نيز مبالغت كنيم در عذاب ايشان.

آنگه گفت: أَم يَحسَبُون َ أَنّا لا نَسمَع ُ سِرَّهُم، يا مي پندارند كه ما سر ايشان و

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: فلان.

(2). اساس و آب: الظالمون كه با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(3). اساس و آب افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(4). لا: مسعود.

(5). ما: هم.

(6). آج: عباس.

(7). آج: حارث يا حار را گويند، ما: يا حار، يا حارث را.

(8). آج: بيشترينه آن، ما: بيشتر آن، گا، آد: بيشترين شما.

(9). آج، ما، افزوده:

آنگه گفت. [.....]

صفحه : 192

مناجات ايشان، كه با يكديگر مي كنند«1» پوشيده، نمي شنويم. گفتند: فرق ميان سر و نجوي آن است كه، سر در دل باشد و نجوي ميان دو كس بود. و گفتند: سر، پوشيده باشد و نجوي آشكارا. و اينكه دليل كفر آنان مي كند كه مرادند در آيت«2»، براي آن كه، آن كس كه گمان برد كه خداي تعالي سر او نمي شناسد«3» و مناجات او نمي شنوند«4»، او خداي را نشناسد، چون چنين باشد كافر بود، و چون كافر بود تمسكي نبود اهل وعيد را به اينكه آيت، و هي لقوله«5»: إِن َّ المُجرِمِين َ فِي عَذاب ِ جَهَنَّم َ خالِدُون َ، چه مجرم در آيت كافر است به اينكه قرين«6». بَلي وَ رُسُلُنا لَدَيهِم، گفت: بلي، آري و رسولان ما«7» نزديك ايشان مي نويسند آنچه ايشان مي گويند.

قُل إِن كان َ لِلرَّحمن ِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّل ُ العابِدِين َ، گفت: رد بر آنان كه خداي را فرزند گفتند، بگوي: اي محمّد؟ اگر خداي را فرزند«8» بودي، اول عابد من بودمي. در تأويل او خلاف كردند:

عبد اللّه عباس گفت: ان، به معني «ما» ي نفي است، يعني، ما كان للرحمن ولد، خداي را فرزند نبوده است و من اول عابدان و پرستندگان ام خداي را. مجاهد گفت: قل ان كان للرحمن ولد فانا اول من عبده و وحده [221- ر] علي انه واحد لا ولد له، گفت: اگر خداي را فرزند بودي، اول كس كه او را پرستيدي«9» بر توحيد و نفي فرزند، من بودمي«10». و اينكه قول پسنديده«11» نيست، براي آن كه اگر خداي را- جل جلاله- فرزند بودي، علي التقدير، او را بر آن«12» بايستي پرستيدن كه بودي، چه اگر نه چنان پرستيدندي او

را، بر خلاف راستي بودي. و قول اول هم نيك نيست براي آن كه «فا»، به«13» جواب «ما» ي نفي باز نيايد، به«14» جواب شرط باز آيد.

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: مي گويند.

(2). اساس: مراد سر دراند، ظاهرا تصحيفي در كلمه صورت گرفته است، با توجه به نسخه آج، تصحيح شد.

(3). ما: نمي شنود، گا، آد: نمي داند، لا: مي شناسد.

(4). آج، گا، لا: نمي شنود، ما: نمي شناسد.

(5). آج، ما: في قوله.

(6). آج، ما، گا، لا: قرينه، گا، آد، در اينكه جا افزوده است: و اينكه مذهب مخالفان ماست و مذهب ما مجرمين كافر فاسق را مي خواهد، براي آن كه خداي تعالي تخصيص نكرد در آيه به كافر، دون فاسق پس مراد از آن فاسق است نه كافر، و مجرم هم كافر را متناول و هم فاسق را. پس حمل بر كافر كردن دون فاسق، اولي تر باشد.

(7). لا، افزوده: آن.

(8). آج، ما: فرزندي.

(9). ما: پرستدندي.

(10). آج: بودي.

(11). ما: مرضي.

(12). آج: به آن.

(13، 14). لا: در.

صفحه : 193

قول معتمد آن است كه ظاهر دليل او مي كند، و آن آن است كه، رسول- عليه السلام- خواست تا رد كند بر كافران قول و مذهب فاسد ايشان را«1»، اثبات فرزند در حق او. گفت: اگر چنانستي كه او را، تعالي، فرزندي بودي، اول كس كه او را پرستيدي و اولي تر كس، من بودمي، چون«2» نمي گويم و عبادت نمي كنم فرزند«3» او را، دليل است بر آن كه او را فرزند نيست. نفي عبادت به دليل نفي فرزند كرد، چه اگر بودي، عبادتش واجب بودي. قولي ديگر آن است كه اگر«4» فرزندي بودي، اول كس«5» كه ننگ داشتي از عبادت او، من بودمي،

چه وجود فرزند دليل جسميت كند، و آن كه جسم باشد عاقلان از عبادت او استنكاف كنند، يقال: عبد يعبد عبدا اذا انف و غضب. قال الشاعر:

الا مرنت«6» أم الوليد و اصبحت لما ابصرت في الرأس مني تعبد«7»

و قال الاخر:

متي ما يشأ ذو الود«8» يصرم خليله و يعبد عليه لا محالة ظالما

نعجة بن بدر الجهني«9» گفت: در عهد عثمان زني را با شوي«10» دادند، به شش ماه بار گرفت و كودكي بياورد. او را پيش عثمان بردند، گفت: [221- پ] ببري اينكه را و رجم كني. امير المؤمنين«11»- عليه السلام- حاضر بود، گفت: بهتر«12» انديشه كن.

گفت: انديشه ي من تا اينكه جاست. گفت ياران را«13»: شما چه گويي! گفتند:

همين«14». روي به عثمان كرد و گفت:

15» ان خاصمتك بكتاب اللّه خصمتك«

، اگر به كتاب خداي با تو خصومت كند«16»، غلبه كند«17» تو را. گفت:

چگونه! گفت: قال اللّه تعالي: ... وَ حَملُه ُ وَ فِصالُه ُ ثَلاثُون َ شَهراً«18». گفت: مدت

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: از. [.....]

(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: من.

(3). آج: فرزندي.

(4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: او را.

(5). آج، ما، گا، آد: كسي.

(6). ما، لا: هربت.

(7). ما: يعبد.

(8). لا: ذو الورد، ما: ذو الوجه، اساس نيز با قلمي متفاوت از متن به ذو الوجه تغيير يافته است.

(9). آج: الجهي، گا، لا، آد: الجهمي.

(10). آج، ما، لا: با شوهر، گا، آد: به شوي.

(11). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علي.

(12). ما، گا، آد، افزوده: از اينكه.

(13). گا، آد: اصحاب را.

(14). آج، ما، لا: ما هم اينكه دانيم، گا، آد: ما هم همين دانيم.

(15). ما: غلبتك. [.....]

(17- 16). لا: كنم، ما: كنند. 18.

سوره احقاف (46) آيه 15.

صفحه : 194

حمل و شير دادنش سي ماه باشد، آنگه گفت: وَ الوالِدات ُ يُرضِعن َ أَولادَهُن َّ حَولَين ِ كامِلَين ِ«1» سُبحان َ«13» فَذَرهُم، رها كن ايشان را حتي«1»، يَخُوضُوا وَ يَلعَبُوا، تا خوض كنند و فرو«2» شوند و بازي كنند به امور دنياوي، و لهو و نشاط و تمتع كنند تا آنگه كه آن روز بينند«3» كه ايشان را وعده داده اند، و آن روز قيامت است.

وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِله ٌ، گفت: او آن خداي است كه در آسمان خداي است و در زمين نيز خداي است.

در تكرار لفظ «اله» دو وجه گفتند: يكي تأكيد و تمكين معني در«4» نفس، لعظم شأن هذا المعني و جلالة موقعه في القلب. و دوم آن كه تا بدانند كه چنان كه اهل آسمان را عبادت او واجب است، اهل زمين را هم واجب است، چه موجب آن الهيت است و فعل اصول نعم. و اينكه نعمتها با هر دو گروه است«5».

وَ هُوَ الحَكِيم ُ العَلِيم ُ، في تدبير خلقه، و او حكيم است در باب تدبير خلق، و عالم است به صلاح ايشان.

وَ تَبارَك َ الَّذِي لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُما، گفت: متعالي و باقي است آن خداي كه ملك آسمان و«6» زمين او راست و آنچه در ميان آسمان و زمين است«7» بي دافعي و مانعي و منازعي. وَ عِندَه ُ عِلم ُ السّاعَةِ، و بنزديك اوست [222- پ] علم قيامت، علي الخصوص بي اشتراك به هيچ كس. وَ إِلَيه ِ تُرجَعُون َ، و مرجع و بازگشت خلقان«8» با اوست.

وَ لا يَملِك ُ الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُونِه ِ الشَّفاعَةَ إِلّا مَن شَهِدَ بِالحَق ِّ، در معني آيت«9» دو قول گفتند، و در محل «من»، كه

بعد «الا» است، بعضي گفتند: معني آن است كه مالك نباشند«10» و نتوانند«11» شفاعت كردن آن«12» معبودان«13» كه كافران ايشان را

-----------------------------------

(1). آج، ما، لا، آد: ندارد.

(2). ما: فرود.

(3). ما، لا: ببينند.

(4). آب: دو.

(5). آج، ما، لا، آد: كرده است.

(6). لا: آسمانها و از آن.

(7). لا: و هر آنچه در ميان آن است.

(8). گا، آد: همه.

(9). آج: اينكه.

(10). ما: نباشد.

(11). ما: نتواند.

(12). آج، ما، گا، آد: از.

(13). آج افزوده: و آن، ما: معبوداني. [.....]

صفحه : 196

بدون خداي پرستند«1»، إِلّا مَن شَهِدَ بِالحَق ِّ، الا آن كس كه گواهي«2» به راستي و حق دهد و داند كه آن گوايي«3» چگونه مي دهد از عزير و عيسي و ملايكه- عليهم السلام-، بر اينكه قول، «من» در محل رفع باشد، چنان كه گويند«4»: لا يملك الشفاعة الا زيد. و وجهي ديگر آن كه: و لا يملك، مالك نباشند«5» شفاعت را آنان كه معبوداند بدون خداي از عزير و عيسي- عليهم السلام- و فريشتگان، إِلّا مَن شَهِدَ بِالحَق ِّ، بر اينكه قول «من» در محل جر است علي تقدير: الا لمن شهد بالحق، يعني، اينكه پيغامبران و فريشتگان با علو مرتبت ايشان مالك شفاعت نباشند الا براي«6» آن كس كه او به حق گوايي«7» دهد خداي را- جل جلاله«8»- و خداي را داند«9».

خلاصه قول اول آن است كه، هيچ معبود را كه دون خداي است، شفاعت نرسد الا [عزير و عيسي و فريشتگان را. و قول ديگر را معني آن است«10» كه، عيسي و عزير و فرشتگان را شفاعت نرسد الا]«11» در حق مؤمناني كه گوايي«12» به حق دهند در حق خداي، و خداي را دانند«13» چنان كه بايد و مثله في

المعني قوله: وَ لا يَشفَعُون َ إِلّا لِمَن ِ ارتَضي«14».

وَ لَئِن سَأَلتَهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولُن َّ اللّه ُ، اگر از ايشان بپرسي كه ايشان را كه آفريد«15»، گويند: خداي. آنكه گفت: فَأَنّي يُؤفَكُون َ«16»، اينان«17» را به كجا مي گردانند از معرفت و عبادت خداي، يعني چه«18» افتاده است كه چنين برگشته اند اينان از راه خداي تعالي [223- ر] و چگونه مي برگردند«19» با اينكه همه ادلت. و در معني جاري مجراي آن است كه گفت: ليس العجب ممن نجا كيف نجا، انما العجب ممن هلك كيف هلك مع سعة رحمة اللّه و كثرة الدلائل.

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: مي پرستند.

(2). ما، گوايي.

(3). آج، لا، آد: گواهي.

(4). لا: گفتند.

(5). آب، آج، ما، گا، آد: نباشد.

(6). آج، ما: بر.

(7). آج، گا، آد: گواهي.

(8). آج، ما: تعالي.

(9). الا: خداي داند.

(10). گا، آد: قول دويم آن است.

(11). اساس و آب افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(12). آب، آج، گا، آد: گواهي.

(13). لا، افزوده: جل جلاله.

(14). سوره انبيا (21) آيه 28. [.....]

(15). كه ايشان را كه، كه آفريد شما را. 16. اساس، آب، ما: تؤفكون، كه با توجه به قرآن مجيد و ساير نسخ تصحيح شد. 17. آج، لا: ايشان.

(18). آج، افزوده است: بل. 19. گا، آد: كه چنين برگرديده اند از راه خداي، ما، لا: برمي گردند.

صفحه : 197

وَ قِيلِه ِ، عاصم و حمزه خواندند: و قيله، به كسر لام علي تقدير: و عنده علم الساعة و علم قيله. و باقي قرا به نصب خواندند. اخفش گفت: عطف است علي قول: أَم يَحسَبُون َ أَنّا لا نَسمَع ُ سِرَّهُم وَ نَجواهُم، و قيله، و گفتند: بر مصدر منصوب است علي تقدير: و قال قيله زجاج گفت: و نسمع«1» قيله،

و نيز روا بود كه بر محل: وَ عِندَه ُ عِلم ُ السّاعَةِ، عطف بود و التقدير انه يعلم الساعة. و قيله، اي قوله، يعني، قول النبي- صلي اللّه عليه و آله- و اعرج خواند در شاذ: و قيله«2» علي تقدير و عنده قيله به رفع، و گفتار او، يعني، گفتار رسول«3» و اينكه آن بود كه رسول- عليه السلام- با خداي تعالي شكايت قوم كرد و اصرار ايشان بر كفر. خداي تعالي گفت«4»: خداي گفتار او مي شنود در اينكه شكايت كه مي گويد، بار خدايا؟ اينان«5» گروهي اند كه ايمان نخواهند آوردن.

آنگه گفت: فَاصفَح عَنهُم، عفو بكن«6» از ايشان. قتاده گفت: اينكه آيت پيش آيت قتال آمد. وَ قُل سَلام ٌ، و بگوي: سلام. اي، هذه كلمة سلامة«7» فسلم«8» بها منكم، يعني، سخني«9» با سلامت گوي. و قيل: سلام علي تقدير: بيننا و بينكم سلام، اي، علامة سلّم«10» با سلامت گوي. و قيل: سلام علي تقدير: بيننا و بينكم سلام، اي علامة سلّم«11» كه«12»: السلام تحية لملتنا و امان لذمتنا. تا بدانند كه مسالم محارب نه اي«13». و قيل قل سلام علي معني قوله: ... وَ إِذا خاطَبَهُم ُ الجاهِلُون َ قالُوا سَلاماً«14». تا حلم خود و جهل [223- پ] ايشان به مردمان نمايد. آنگه بر سبيل تهديد گفت: فَسَوف َ يَعلَمُون َ«15»، بدانند روز قيامت آنچه كرده اند«16».

نافع و إبن عامر به «تا» ي خطاب خواندند: فسوف تعلمون، بداني«17» شما. و باقي قرا به « يا »، خبرا عن الغايب.

-----------------------------------

(1). آج، لا، آد: يسمع.

(2). آج، افزوده: به رفع لام.

(3). لا: نبي- عليه السلام.

(4). آج: گفتند.

(5). لا: اينكه.

(6). آج، ما، گا، لا، آد: كن.

(7). لا، آد: سلام.

(8). گا، آد: نسلم.

(9). لا: سخن. [.....]

(11- 10). لا:

سلام.

(12). گا افزوده: گفت.

(13). سالمي محارب نه، ما، آد: مسالمي، محارب نه اي، گا: مسالمي، محارب نه، لا: مسالمي، نه محارب.

(14). سوره فرقان (25) آيه 63.

(15). اساس: تعلمون كه با توجه به قرآن مجيد و ساير نسخ تصحيح شد.

(16). گا، آد: كرده باشند.

(17). اساس: براي شما، به قياس با نسخه ما، تصحيح شد.

صفحه : 198

حم الدخان«1»

اينكه سورت مكي است و پنجاه و نه آيت است و سيصد و چهل و شش كلمه است و هزار و چهار صد و سي و يك حرف است.

ابو سلمه روايت كرد از ابو هريره كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سورة الدخان بخواند در شبي، در«2» روز آيد و هفتاد هزار فريشته براي او استغفار كنند.

و حسن روايت كرد از ابو هريره كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او حم الدخان بخواند در شب آدينه در روز آيد گناهان آمرزيده. ابو امامه روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: هر كه حم الدخان بخواند شب آدينه، خداي تعالي براي او در بهشت خانه اي بنا كند.

[سوره الدخان (44): آيات 1 تا 59]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

حم (1) وَ الكِتاب ِ المُبِين ِ (2) إِنّا أَنزَلناه ُ فِي لَيلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنذِرِين َ (3) فِيها يُفرَق ُ كُل ُّ أَمرٍ حَكِيم ٍ (4)

أَمراً مِن عِندِنا إِنّا كُنّا مُرسِلِين َ (5) رَحمَةً مِن رَبِّك َ إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (6) رَب ِّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُما إِن كُنتُم مُوقِنِين َ (7) لا إِله َ إِلاّ هُوَ يُحيِي وَ يُمِيت ُ رَبُّكُم وَ رَب ُّ آبائِكُم ُ الأَوَّلِين َ (8) بَل هُم فِي شَك ٍّ يَلعَبُون َ (9)

فَارتَقِب يَوم َ تَأتِي السَّماءُ بِدُخان ٍ مُبِين ٍ (10) يَغشَي النّاس َ هذا عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (11) رَبَّنَا اكشِف عَنَّا العَذاب َ إِنّا مُؤمِنُون َ (12) أَنّي لَهُم ُ الذِّكري وَ قَد جاءَهُم رَسُول ٌ مُبِين ٌ (13) ثُم َّ تَوَلَّوا عَنه ُ وَ قالُوا مُعَلَّم ٌ مَجنُون ٌ (14)

إِنّا كاشِفُوا العَذاب ِ قَلِيلاً إِنَّكُم عائِدُون َ (15) يَوم َ نَبطِش ُ البَطشَةَ الكُبري إِنّا مُنتَقِمُون َ (16) وَ لَقَد فَتَنّا قَبلَهُم قَوم َ فِرعَون َ وَ جاءَهُم رَسُول ٌ كَرِيم ٌ (17) أَن أَدُّوا إِلَي َّ عِبادَ اللّه ِ إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ (18) وَ

أَن لا تَعلُوا عَلَي اللّه ِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلطان ٍ مُبِين ٍ (19)

وَ إِنِّي عُذت ُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم أَن تَرجُمُون ِ (20) وَ إِن لَم تُؤمِنُوا لِي فَاعتَزِلُون ِ (21) فَدَعا رَبَّه ُ أَن َّ هؤُلاءِ قَوم ٌ مُجرِمُون َ (22) فَأَسرِ بِعِبادِي لَيلاً إِنَّكُم مُتَّبَعُون َ (23) وَ اترُك ِ البَحرَ رَهواً إِنَّهُم جُندٌ مُغرَقُون َ (24)

كَم تَرَكُوا مِن جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ (25) وَ زُرُوع ٍ وَ مَقام ٍ كَرِيم ٍ (26) وَ نَعمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِين َ (27) كَذلِك َ وَ أَورَثناها قَوماً آخَرِين َ (28) فَما بَكَت عَلَيهِم ُ السَّماءُ وَ الأَرض ُ وَ ما كانُوا مُنظَرِين َ (29)

وَ لَقَد نَجَّينا بَنِي إِسرائِيل َ مِن َ العَذاب ِ المُهِين ِ (30) مِن فِرعَون َ إِنَّه ُ كان َ عالِياً مِن َ المُسرِفِين َ (31) وَ لَقَدِ اختَرناهُم عَلي عِلم ٍ عَلَي العالَمِين َ (32) وَ آتَيناهُم مِن َ الآيات ِ ما فِيه ِ بَلؤُا مُبِين ٌ (33) إِن َّ هؤُلاءِ لَيَقُولُون َ (34)

إِن هِي َ إِلاّ مَوتَتُنَا الأُولي وَ ما نَحن ُ بِمُنشَرِين َ (35) فَأتُوا بِآبائِنا إِن كُنتُم صادِقِين َ (36) أَ هُم خَيرٌ أَم قَوم ُ تُبَّع ٍ وَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم أَهلَكناهُم إِنَّهُم كانُوا مُجرِمِين َ (37) وَ ما خَلَقنَا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما لاعِبِين َ (38) ما خَلَقناهُما إِلاّ بِالحَق ِّ وَ لكِن َّ أَكثَرَهُم لا يَعلَمُون َ (39)

إِن َّ يَوم َ الفَصل ِ مِيقاتُهُم أَجمَعِين َ (40) يَوم َ لا يُغنِي مَولًي عَن مَولًي شَيئاً وَ لا هُم يُنصَرُون َ (41) إِلاّ مَن رَحِم َ اللّه ُ إِنَّه ُ هُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (42) إِن َّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم ِ (43) طَعام ُ الأَثِيم ِ (44)

كَالمُهل ِ يَغلِي فِي البُطُون ِ (45) كَغَلي ِ الحَمِيم ِ (46) خُذُوه ُ فَاعتِلُوه ُ إِلي سَواءِ الجَحِيم ِ (47) ثُم َّ صُبُّوا فَوق َ رَأسِه ِ مِن عَذاب ِ الحَمِيم ِ (48) ذُق إِنَّك َ أَنت َ العَزِيزُ الكَرِيم ُ (49)

إِن َّ هذا ما كُنتُم بِه ِ تَمتَرُون َ (50) إِن َّ المُتَّقِين َ فِي مَقام ٍ أَمِين ٍ (51) فِي جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ (52) يَلبَسُون َ مِن سُندُس ٍ وَ إِستَبرَق ٍ مُتَقابِلِين َ (53) كَذلِك َ وَ

زَوَّجناهُم بِحُورٍ عِين ٍ (54)

يَدعُون َ فِيها بِكُل ِّ فاكِهَةٍ آمِنِين َ (55) لا يَذُوقُون َ فِيهَا المَوت َ إِلاَّ المَوتَةَ الأُولي وَ وَقاهُم عَذاب َ الجَحِيم ِ (56) فَضلاً مِن رَبِّك َ ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ (57) فَإِنَّما يَسَّرناه ُ بِلِسانِك َ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّرُون َ (58) فَارتَقِب إِنَّهُم مُرتَقِبُون َ (59)

[ترجمه]

به نام خداي بخشاينده بخشايشگر

به حق كتاب روشن.

ما بفرستاديم آن را در شبي مبارك، ما بوديم ترساننده.

در او جدا كننده«3» هر كاري محكم.

[224- ر]، فرماني از نزد ما، ما بوديم فرستنده.

رحمتي از خداي تو، او شنوا و داناست.

-----------------------------------

(1). آب: سورة حم الدخان، آج، ما، گا: سورة الدخان.

(2). آج، گا، آد: تا.

(3). لا: جدا كنند.

صفحه : 199

خداي آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است اگر شما يقين«1» داني.

نيست خداي مگر او، زنده كند و بميراند، خداي شماست و خداي پدران پيشين شما.

بل ايشان در شك«2» بازي مي كنند.

نگاه دار آن روز كه آرد آسمان به دودي آشكارا«3».

باز پوشد مردمان را اينكه عذابي است دردناك.

خداي ما؟ بردار از ما عذاب كه ما گرويده ايم.

چگونه باشد ايشان را ياد كردن و آمد به ايشان پيغامبري«4» بيان كننده.

پس برگشتند از او و گفتند: آموخته«5» ديوانه است.

ما بردارنده ي عذاب ايم اندك شما باز آيي«6».

آن روز كه بگيريم گرفتن مهتر«7» ما كينه كشيم«8».

[224- پ]، بيازموديم پيش ايشان قوم فرعون را و آمد به ايشان پيغامبري كريم«9».

كه بگزاري به من اي بندگان خداي كه من شما را پيغامبري ام استوار«10».

و آن كه بلندي نكني بر

-----------------------------------

(1). ما: به يقين.

(2). ما: شكي اند.

(3). لا: با دخان پيدا.

(4). ما، لا: رسولي. [.....]

(5). لا: اينكه آموخته اي.

(6). لا: باز آينده ايد.

(7). لا: بزرگ.

(8). لا: كينه خواهندگان ايم.

(9). لا: رسولي نيكو، ما: بزرگوار.

(10). ما، لا: رسول امين ام.

صفحه : 200

خداي كه من آورده ام به

شما حجتي روشن.

و من پناه دادم به خداي من و خداي شما كه مرا سنگسار كني.

و اگر باور نداري«1» مرا، دور شوي از من.

بخواند خدايش را كه اينان گروهي اند گناهكاران.

ببر بندگان مرا به شب كه شما را از پس بيايند.

و رها كن دريا را ساكن كه ايشان لشكري اند غرق كرده.

بس كه رها كردند از بوستانها و چشمه ها.

و كشتها و خانه ها«2» گرانمايه.

و نعمتي كه بودند در آن نعمت دنه گرفته و خوش منش«3».

همچنين به ميراث بداديم«4» به گروهي ديگر.

نگريست«5» بر ايشان آسمان و زمين و نبودند مهلت داده.

برهانيديم فرزندان يعقوب را از عذاب خواري دهنده [225- ر].

از فرعون كه او بزرگواري بود از اسراف كنندگان.

بگزيديم«6» ايشان را بر دانش«7» بر جهانيان.

و بداديم ايشان را از آيات و دلايل

-----------------------------------

(1). ما: نداشتي.

(2). ما: جايها، لا: جاي.

(3). لا: خوش دل.

(4). ما، لا، افزوده: آن را.

(5). ما: بنگريست.

(6). ما، لا: برگزيديم.

(7). ما: دانشي.

صفحه : 201

آنچه در او نعمتي است آشكارا.

اينان مي گويند:

نيست الا مرگ ما نخستين«1» و ما را زنده نخواهند كردن«2».

بياري پدران ما را اگر شما راستيگري«3».

ايشان«4» بهتراند يا قوم تبع و آنان كه از پيش ايشان بودند به هلاك«5» كرديم ايشان را، ايشان بودند گروهي گناهكاران.

نيافريديم آسمانها را و زمين را و آنچه در ميان آن است بازي كنان«6».

نيافريديم اينكه هر دو الا به درستي و لكن بيشترينه ايشان ندانند.

روز قيامت وقت ايشان است جمله.

آن روز كه غنا«7» نكند هيچ مولا از مولايش چيزي و نه ايشان را ياري كنند.

الا آن را كه رحمت كند خداي كه«8» او قوي و بخشاينده است.

[225- پ]، درخت زقوم.

طعام مرد بزهكار«9» باشد.

چون دردي زيت مي جوشد در شكمها«10».

چون جوشيدن آب تافته«11».

بگيري او را

و بكشي تا به ميان دوزخ.

-----------------------------------

(1). لا: مگر مرگ اول. [.....]

(2). لا: و نيستيم ما زند كردگان بعد از مرگ.

(3). آب: راستگري، ما: راستگويي، لا: راست گويانيد.

(4). لا: آيا ايشان.

(5). لا: كه هلاك، ما: هلاك.

(6). لا: در آن هر دو است به بازي.

(7). ما: غني.

(8). ما، لا: بر.

(9). ما: طعام بزهكاران.

(10). ما، لا: شكمها.

(11). ما، لا: گرم.

صفحه : 202

پس ببري«1» بالاي«2» سر او از عذاب آب تافته.

بچش كه تو عزيز و گرامي«3».

اينكه آن است كه شما به آن شك كردي.

پرهيزكاران در جايي استوار باشند.

در بهشتها و چشمه ها.

مي پوشند از ديباها تنك و ستبر روي به هم آورده.

همچنين و جفت كرديم ايشان را به زناني سياه چشم فراخ چشم.

مي خوانند در آن جا به هر ميوه اي امن«4».

نچشند در آن جا مرگ جز مرگ نخستين و نيايد«5» ايشان را از عذاب دوزخ.

رحمتي از خداي تو آن ظفر بزرگوار است.

[226- ر]، ما آسان بكرديم به زبان تو تا همانا انديشه كنند.

گوش دار كه ايشان گوش مي دارند.

قوله تعالي: حم وَ الكِتاب ِ المُبِين ِ، اقوال مفسران در اينكه آيت رفت. حق تعالي به قرآن قسم ياد كرد، و آن كتابي است روشن، ما فرو فرستاديم قرآن را در شبي مبارك و آن شب قدر است، لقوله«6» تعالي: إِنّا أَنزَلناه ُ فِي لَيلَةِ القَدرِ«7». و قوله: شَهرُ رَمَضان َ الَّذِي أُنزِل َ فِيه ِ القُرآن ُ«8»إِنّا كُنّا مُنذِرِين َ، ما ترساننده و اعلام كننده ايم، قتاده گفت: اينكه شب قدر است كه در او«3» قرآن از لوح محفوظ به آسمان دنيا آمد، آنگه به اوقات و ايام پراگنده به رسول«4» آمد. ديگر مفسران گفتند: شب نيمه ماه شعبان است.

ابو هريره روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: شب نيمه ماه

شعبان جبريل به من آمد در اول شب، گفت: يا محمّد؟ دستها بر آسمان دار. گفتم: اينكه چه شب است! گفت: اينكه شبي است كه خداي تعالي در اينكه شب دري از درهاي رحمت بگشايد و جمله گناهكاران را بيامرزد، الا كه مشرك باشند يا ساحر يا كاهن يا كينور«5» يا مدمن الخمر يا مصر بر زنا و ربا، كه اينان را به توبه آمرزد. چون ربعي از شب برفت، جبريل باز آمد و گفت: يا محمّد؟ [226- پ] سر بر آسمان دار. گفت من سر برداشتم. درهاي آسمان و درهاي بهشت ديدم گشاده. بر در آسمان اول فريشته اي ايستاده بود، مي گفت: خنك آن را كه در اينكه شب ركوعي«6» كند، و بر در«7» دوم فريشته اي آواز مي داد، مي گفت: خنك آن را كه در اينكه شب سجده«8» اي كند؟ و بر در سيم فريشته اي مي گفت: خنك آن را كه در اينكه شب دعايي كند؟ بر در چهارم فريشته اي آواز مي داد: خنك آن را كه در اينكه شب ذكر خداي كند، بر در پنجم فريشته اي مي گفت«9»: خنك آن را كه در اينكه شب از ترس خداي بگريد؟ بر در ششم فريشته اي مي گفت: خنك مسلمانان را در اينكه شب؟ بر در آسمان هفتم فريشته اي آواز مي داد، مي گفت: هيچ سايلي هست تا مرادش بدهند! هيچ آمرزش خواهي هست تا بيامرزندش! رسول- عليه السلام- گفت: من جبريل را گفتم: يا جبريل؟ اينكه درها تا كي گشاده باشد! گفت: تا صبح برآمدن«10». آنگه گفت: خداي را در اينكه شب آزاد كردگان باشند از آتش دوزخ، به عدد موي گوسپندان بني كلب.

و عايشه روايت كرد كه: شبي از شبهاي نيمه شعبان

نوبت من بود، رسول

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: است.

(2). ما، افزوده: قرآن.

(3). گا، آد: در آن شب.

(4). آج: به حضرت.

(5). گا، آد: كينه ور.

(6). گا: دعايي.

(7). گا، آد، افزوده: آسمان.

(8). آج، ما: دعا.

(9). ما: آواز مي داد.

(10). گا، آد: برآيد. [.....]

صفحه : 204

- عليه السلام- بيامد و به بستر آمد، چون مرا چشم در خواب شد، از بستر بخيزيد«1» و برفت. من از خواب در آمدم، رسول را نديدم. برخاستم و گمانم چنان بود كه به بعضي«2» حجره هاي زنان رفته است. بيامدم، رسول را در نماز يافتم، با خود گفتم: تن و جانم فداي تو باد؟ انت في واد و انا في واد. رسول را يافتم كه يك ركعت آغاز كرد [227- ر] به قراءتي خفيف. چون به ركوع رسيد،«3» چندان مقام كرد كه شب به نيمه رسيد«4». به ركعت ديگر برخاست و قراءت خفيف بخواند و به سجده شد، چندان مقام كرد كه شب به آخر آمد. در سجده مي گفت:

5»6»7» سجد« لك سوادي و آمن بك فؤادي هذه يدي« التي جنيت بها علي نفسي فاغفر لي الذنب العظيم انه لا يغفر الذنب العظيم الا الرب العظيم اعوذ برضاك من سخطك و« بعفوك من عقوبتك و اعوذ بك منك لا احصي ثناء عليك.

چون فارغ شد، در حجره آمد. گفتم: يا رسول اللّه؟ اينكه چه شب است!«8» گفت:

شب نيمه ماه شعبان.«9» خداي تعالي در اينكه شب بر مؤمنان امت من رحمت كند، الا بر مدمن الخمر و مصر بر زنا و ربا و بر آن كه در مادر و پدر عاق باشد يا صورتگر باشد يا سخن چين بود. در اينكه شب اعمال بندگان«10» رفيع«11»

كنند و در اينكه شب، خداي را آزاد كردگان باشند به عدد موي گوسپندان بني كلب. من گفتم: يا رسول اللّه؟«12» چه اختصاص است بني كلب را! گفت: از ايشان بيشتر گوسپند«13» ندارند در عرب«14».

گفتند«15»: حكمت چيست كه، شب قدر بپوشيد و شب برات پيدا كرد«16»!

گفتند: براي آن كه آن شب رحمت و غفران است و شب آزاد كردن از آتش و نيران است تا مردم بر آن تكيه نكنند«17». اما اينكه شب، شبي است بخشيده بين الشي ء و

-----------------------------------

(1). ما، لا: بخزيد.

(2). گا، آد: يكي از.

(3). ما: به سجده شد.

(4). آج: به آخر رسيد، گا، آد: به نيمي رسيد.

(5). ما: سجدت.

(6). گا، لا، آد: يداي.

(7). گا، آد، افزوده: اعوذ.

(8). گا: اينكه چيست.

(9). آج، ما، گا، آد، افزوده: است.

(10). گا، آد، افزوده: مومن.

(11). ما، لا: رفع.

(12). آج، ما، افزوده: اينكه.

(13). لا افزوده: كس.

(14). گا، آد: از ايشان گوسفند بيشتر هيچ كس ندارد در عرب. [.....]

(15). آج: گفت.

(16). گا، آد: ظاهر كرد. 17. ما: كنند.

صفحه : 205

ضده، ليلة الخفض و الرفع، ليلة الحكم و القضا، ليلة السخط و الرضا، ليلة القبول و الرد و الوصول و الصد، ليلة [227- پ] السعادة و الشقاء«1» و الكرامة و البقاء، فواحد فيها يسعد و آخر يبعد، و واحد«2» يخزي و آخر يجزي، و واحد يكرم و آخر يحرم، و واحد يهجر و آخر«3» يوجر.

و از اينكه جا گفت رسول- عليه السلام: آجال، از شعبان تا به شعبان قطع كنند تا كس باشد كه او زن بكند و فرزند بزايد و نام او از صحيفه زندگان«4» محو كرده باشند«5» و در جريده مردگان ثبت كرده«6» فوا عجبا كم من كفن

مغسول و صاحبه في السوق مشغول و كم من قبر محفور و صاحبه بالسرور مغمور، كم من وجه ضاحك و صاحبه عن قريب هالك. قال«7»:

و مؤمل قد قصرت اكفانه و محاذر اكفانه لم تغزل

و [قال]«8» آخر.

مؤمل دنيا لتبقي له فمات المؤمل قبل الامل

يكي از جمله بزرگان در اينكه شب مجلس وعظ داشت، يكي بر پاي خاست، گفت: ايها الشيخ نفسي عليلة فما الحيلة! اعضائي ذليلة فما الحيلة! احزاني طويلة فما الحيلة! [حسناتي قليلة، فما الحيلة، سيئاتي جليلة فما الحيلة ما لي حيلة فما الحيلة؟]«9» ما لي وسيلة فما الحيلة!«10» گفت: الحيلة قصر اليد و تعفير«11» الخد و حفظ الحد و خوف الصد.

ديگري گفت: در اينكه شب مجلس وعظ مي داشتم، يكي بر پاي خاست، گفت:

ايها الشيخ؟ فيما«12» الراحة! قلت: في براءة الساحة. قال: و فيم براءة الساحة! قلت:

في دوام النياحة. قال: فقام و هو يقول اذا راحتي في راحتي، اي، في كفي و هام«13»

-----------------------------------

(1). آج، ما: الشقاوة.

(2). گا، آد: آخر.

(3). لا: واحد.

(4). لا: زندگاني.

(5). آج: كنند.

(6). آج، افزوده: شود.

(7). آج، افزوده: شعر، گا، لا: الشاعر.

(8). اساس: ندارد، از گا، افزوده شد.

(9). اساس و آب افتادگي دارد، از آج افزوده شد.

(10). گا، آد، افزوده: شيخ.

(11). آج: تغفر، ما: تعفر. [.....]

(12). ما، آد: فما.

(13). ما: او قام.

صفحه : 206

علي وجهه. و انشد [228- ر]:

سقيا لشعبان من شهر اعظمه اني لأذكر منه ليلة عجبا

اشكو الي اللّه أني منذ لم اركم«1» اسقي التراب بدمع ينبت«2» العشبا

و اخبار در فضايل اينكه شب بسيار است و از نمازهاي مروي كه در او مستحب است، دو ركعت است: ركعت اول به الحمد و سورة الجحد«3»، و دوم به

الحمد و قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«4» و عقيب«5» آن دعاي معروف. نمازي ديگر، چهار ركعت نماز، هر يك ركعت به يك بار الحمد و صد بار سورة الاخلاص. نمازي ديگر، چهار ركعت نماز، هر ركعتي به يك بار الحمد و دويست و پنجاه بار قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«6».

نمازي ديگر ده ركعت، هر ركعتي يك بار الحمد و صد بار قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ.

نمازي ديگر صد ركعت نماز، هر يك ركعت به يك بار الحمد و ده بار قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«7». و از جمله نمازهاي مرغوب نماز جعفر است.

قوله: فِيها يُفرَق ُ كُل ُّ أَمرٍ حَكِيم ٍ. حسن و مجاهد و قتاده گفتند: اينكه شب قدر است كه در او آجال و اعمال و ارزاق و اخلاق قسمت كنند. عكرمه گفت: شب نيمه شعبان است كه در او تقدير آجال كنند و وفد حاج در اينكه شب بنبيسند«8» از آن پس زيادت و نقصان نباشد. كُل ُّ أَمرٍ حَكِيم ٍ، اي، محكم مبرم. گفت: بخشش كارها در اينكه شب محكم كنند«9».

أَمراً مِن عِندِنا، مصدري است محذوف الفعل، اي، يفرق كل امر فرقا و يؤمر بكل شي ء امرا. و شايد كه مصدري بود لا من لفظ الفعل، چنان كه يفرق در معني يؤمر باشد، و شايد كه نصب بر مصدري بود در جاي حال، چنان كه: اتيته ركضا اي آمرين.«10» فرماني از نزديك ما. إِنّا كُنّا مُرسِلِين َ، ماييم كه فرستنده رسولانيم. [228- پ] رَحمَةً، شايد تا مفعول له باشد، اي، للرحمه. و شايد كه مصدري بود در جاي

-----------------------------------

(1). گا، آد: لم اره.

(2). آج، ما: تنبت.

(3). لا: الحجر. (7- 6- 4). سوره اخلاص (111) آيه 1.

(5). آج، گا: عقب، ما: به عقب.

(8).

آج، ما، لا: نويسند، گا، آد: بنويسند.

(9). ما، گا، لا، اد: بخشش كارهاي محكم در اينكه شب كنند.

(10). گا، آد، افزوده: يعني.

صفحه : 207

حال، اي، راحمين، رحمتي از خداي تو كه او شنوا و داناست. يسمع اقوالهم و يعلم احوالهم«1».

رَب ِّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، اي، هو رب السموات و الارض. خبر مبتداي محذوف است، اوست كه خداوند آسمانها و زمين است و آنچه در ميان آسمان و زمين«2». إِن كُنتُم مُوقِنِين َ، اگر شما هيچ به يقين داني.

لا إِله َ إِلّا هُوَ، نيست خداي بجز او، احيا و اماتت به اوست، اوست كه زنده كند مردگان را و بميراند زندگان را، و قادر بر اينكه اوست. رَبُّكُم وَ رَب ُّ آبائِكُم ُ الأَوَّلِين َ، خداي شماست و خداي پدران پيشين شما.

بَل هُم فِي شَك ٍّ يَلعَبُون َ، بل كه«3» اينكه كافران در شك اند از خداي و قيامت و ثواب و عقاب، بازي مي كنند. و گفتند: استهزا مي كنند.

آنگه گفت: فَارتَقِب، گوش داري«4» روزي كه آسمان دودي پديد آرد آشكارا.

در اينكه دود«5» خلاف كردند كه چيست و كي باشد. مسروق روايت كرد كه بنزديك عبد اللّه مسعود بودم، مردي در آمد و گفت: يا ابا عبد الرحمن؟ يكي از جمله قصاص، قصه مي گفت بنزديك ابواب كنده در اينكه آيت: ... يَوم َ تَأتِي السَّماءُ بِدُخان ٍ مُبِين ٍ، گفت: دودي باشد كه روز قيامت پديد آيد كه انفاس كافران و منافقان باز گيرد و چشم و گوش ايشان تباه كند و مؤمنان را شبه زكامي پديد آرد«6» عبد اللّه مسعود بر جست و گفت: يا مردمان؟ از خداي بترسي هر گه«7» چيزي داني بگويي و هر گه«8» نداني بگويي«9»: اللّه اعلم، كه خداي تعالي رسول را گفت:

قُل ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ وَ ما أَنَا [229- ر] مِن َ المُتَكَلِّفِين َ«10» و من شما را خبر دهم از اينكه دود. چون ل قريش ايمان نمي آوردند و رسول را رنج مي نمودند«11»، رسول- عليه السلام- بر ايشان دعا كرد، گفت: بار خدايا؟ هفت سال اينان را قحط ده، چون سالهاي يوسف قحطي

-----------------------------------

(1). گا: افعالهم.

(2). آج، ما: آنچه ميان اينكه دو است، آد، افزوده: است.

(3). ما، گا، لا، آد: بل.

(4). آج، ما، گا، لا، آد: گوش دار. [.....]

(5). لا: روز.

(6). لا: آيد.

(7). ما: هر كدام، گا: هر كس.

(8). ما: هر كدام، گا، آد: هر چه.

(9). آج: چه گوييد، گا، لا: بگوييد.

(10). سوره ص (38) آيه 86.

(11). گا، آد: مي رسانيدند.

صفحه : 208

پديد آمد كه مردم استخوانهاي مردار و پوستها«1» بخوردند. و مردم چون برنگريدندي«2» ميان آسمان و زمين دودي ديدندي. آخر ابو سفيان بيامد و گفت: يا محمّد؟ تو آمده اي و ما را طاعت و صلت رحم مي فرمايي و قوم تو به قحط و گرسنگي هلاك شدند، دعا كن براي ايشان كه ايشان طاعت تو دارند.

و ذلك قوله: رَبَّنَا اكشِف عَنَّا العَذاب َ إِنّا مُؤمِنُون َ رسول- عليه السلام- دعا كرد و خداي تعالي قحط برداشت.

و گفت: إِنّا كاشِفُوا العَذاب ِ قَلِيلًا إِنَّكُم عائِدُون َ، يعني، الي كفركم.

يَوم َ نَبطِش ُ البَطشَةَ الكُبري إِنّا مُنتَقِمُون َ، ايشان با سر كفر شدند، خداي از ايشان انتقام بكشيد روز بدر.

ديگر مفسران گفتند: اينكه دخان، دودي باشد كه از جمله اشراط و اعلام قيامت بود، پيش از قيامت پديد آيد، در سر و چشم و گوش كافران و منافقان شود تا سرهاي ايشان بياماهد«3» و مؤمنان را از او شبه زكامي پديد آرد«4»، و زمين همه دود

بگيرد بمانند خانه اي كه در او آتش كنند و آن را«5» منفذي نباشد كه دود برود، و اينكه هنوز نبوده است و بخواهد بودن. و اينكه قول عبد اللّه عباس است و عبد اللّه بن عمرو حسن بصري و زيد بن علي. دليل بر اينكه، حديث حذيفه است كه گفت، رسول- عليه السلام- گفت: اول آيات و اعلام قيامت، اينكه دود باشد و فرو«6» آمدن عيسي از آسمان و آتشي كه پديد آيد [229- پ] از قعر عدن كه مردم را به محشر راند. حذيفه گفت:

يا رسول اللّه؟ اينكه دود چه باشد«7»! رسول- عليه السلام- اينكه آيت بخواند: ... يَوم َ تَأتِي السَّماءُ بِدُخان ٍ مُبِين ٍ، يَغشَي النّاس َ هذا عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، دودي باشد كه همه زمين بگيرد و از مشرق تا مغرب بر باز كند«8» و چهل شبا روز«9» بماند، اما مؤمن را از او شبه زكامي پديد آيد، و اما كافر از او چون مستي شود«10» و مملو شود از آن«11» تا از بيني و

-----------------------------------

(1). آج، ما، افزوده: مردار.

(2). ما: بنگريدندي، گا: برنگرديدندي.

(3). كذا در همه نسخه ها، بياماهد/ بياماسد.

(4). ما، لا: آيد.

(5). لا، افزوده: البته.

(6). آج، گا، لا، آد: فرود.

(7). آج: چباشد. [.....]

(8). آج: بريان كند، ما، آد: پر باز كند، لا: پر كند.

(9). آج، ما: شبانه روز، گا، لا، آد: شبانروز.

(10). ما: و اما كافر را از او مستي آيد.

(11). ما: از او مملو شود.

صفحه : 209

گوش و زير او بدر«1» مي آيد.

عبد اللّه بن ابي مليكه گفت، روزي بنزديك عبد اللّه عباس شدم بامداد، مرا گفت: دوش تا روز نخفتم، گفتم: چرا! گفت: ستاره اي ديدم كه برآمد با دنبال.

گمان بردم كه عقيب«2» آن

دود باشد كه خداي تعالي گفت: يَوم َ تَأتِي السَّماءُ بِدُخان ٍ مُبِين ٍ.

يَغشَي النّاس َ، گفت: آن دود [مردم را]«3» فرو گيرد«4» و گرد ايشان در آيد و به ايشان برسد. هذا عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، اينكه جا محذوفي هست از قول و تقدير: قالوا هذا عذاب اليم، او يقال لهم: هذا عذاب اليم.

رَبَّنَا اكشِف عَنَّا العَذاب َ، هم بر تقدير قالوا گويند عند آن حال، بار خدايا؟ بردار از ما اينكه عذاب كه ما ايمان آريم.«5»

حق تعالي گفت: أَنّي لَهُم ُ الذِّكري وَ قَد جاءَهُم رَسُول ٌ مُبِين ٌ، چگونه ايشان را تذكير«6» كنند و پيغامبري«7» به ايشان آمد بيان كننده، يعني: كه، بيش از اينكه نتوان كردن در تكليف با ايشان از باب ازاحت علت، قوله: وَ قَد جاءَهُم، «واو»، حال است و مراد به رسول، پيغامبر ماست- صلي اللّه عليه و آله.

ثُم َّ تَوَلَّوا عَنه ُ، پس برگرديدند از او. و گفتند: اينكه، مردي است [230- ر] مُعَلَّم ٌ، آموخته، يعني كسي مي آموزد اينكه را اينكه قرآن، چنان كه گفت: وَ لَقَد نَعلَم ُ أَنَّهُم يَقُولُون َ إِنَّما يُعَلِّمُه ُ بَشَرٌ«8» مَجنُون ٌ، اي، هو مجنون، و اينكه خود در اصل ديوانه اي است.

آنگه گفت: إِنّا كاشِفُوا العَذاب ِ قَلِيلًا إِنَّكُم عائِدُون َ، اينكه كلام خداي است، خداي گفت: ما اينكه عذاب از ايشان برداريم اندكي، جز آن است كه ايشان با سر كفر شوند و ثبات نكنند بر ايمان، چه گفتار ايشان از بيم عذاب است، چون عذاب رفته باشد، فراموش كنند«9».

-----------------------------------

(1). لا: برون.

(2). آج، گا، لا، آد: عقب.

(3). اساس و آب: ندارد، از آج آورده شد.

(4). گا: فرا گيرد.

(5). ما: داريم، لا: آورديم.

(6). ما: و اذكر.

(7). آج: رسولي، ما: رسول.

(8). سوره نحل (16) آيه 103.

(9). آج، ما، گا، لا،

آد، افزوده: آنگه گفت.

صفحه : 210

يَوم َ نَبطِش ُ البَطشَةَ الكُبري، اي، ارتقب اي محمّد؟ تو انتظار كن روز«1» بزرگتر را. در او خلاف كردند، عبد اللّه مسعود گفت: روز بدر است، و حسن گفت«2»:

قيامت است. إِنّا مُنتَقِمُون َ، ما كينه بكشيم از ايشان اما در دنيا روز«3» بدر، و اما در قيامت به دوزخ در«4».

وَ لَقَد فَتَنّا قَبلَهُم قَوم َ فِرعَون َ، آنگه گفت: اينكه نه كاري است كه تو را فتاد«5». ما پيش از اينكه قوم فرعون را امتحان كرديم به تكليف، و رسولي كريم و شريف نسب به ايشان آمد، يعني: موسي- عليه السلام.

أَن اي، بان أَدُّوا، اينكه رسول به آن آمد كه گفت: با من دهي بندگان خداي را كه به دست فرو گرفته اي ايشان را، يعني، بني اسرايل را كه ايشان را به بندگي گرفته اي، كه من شما را پيغامبري ام با امانت، جز آن نگويم كه خداي به من وحي كرده باشد.

وَ أَن لا تَعلُوا عَلَي اللّه ِ، و نيز به آن آمده ام تا بر خداي علو و غلو و استكبار و ترفع نكني و پاي از حد او ننهي«6». إِنِّي آتِيكُم بِسُلطان ٍ مُبِين ٍ، كه حجتي روشن آورده ام به شما. چون اينكه پيغام بداد، او را تهديد كردند [230- پ] به قتل، گفتند: تو را بكشيم.

او گفت:آن كه وَ إِنِّي عُذت ُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم أَن تَرجُمُون ِ، من پناه با خداي خود و خداي شما، كه آفريدگار ما و شماست، مي دهم، از آن كه مرا رجم كني. در او سه قول گفتند: يكي قتل و ديگر سنگسار و سديگر دشنام. كه مرا بكشي يا سنگسار- كني يا دشنام دهي.

وَ إِن لَم تُؤمِنُوا لِي فَاعتَزِلُون ِ، اگر به

من ايمان نمي آري، مرا رها كني و نيز رنج- منمايي چون خيري و راحتي نكني مرا، شر خود از من كفايت كني«7». و اينكه حال مانند آن است كه شاعر گفت- چون از قومي توقع خير مي كرد- شر آمد از ايشان:

-----------------------------------

(1). گا، لا، آد، افزوده: گرفتن. [.....]

(2). ما، گا، لا، آد، افزوده: روز.

(3). آج، ما: به روز، لا: در روز.

(4). لا: در دوزخ، آج، ما، گا: به دوزخ.

(5). آج، ما، گا، لا، آد: افتاد.

(6). آج: بيرون ننهيد، ما: از حد او بننهي، گا، آد: از حد خود بيرون ننهيد، لا: از حد بيرون ننهيد.

(7). آج، گا، اد: دور داريد، ما: دور داري/ دور داريد.

صفحه : 211

و قد كنت ارجو منكم خير ناصر علي حين خذلان اليمين شمالها«1»

فان انتم لم تحفظوا لمودتي ذماما فكونوا لا عليها«2» و لا لها«3»

فَدَعا رَبَّه ُ أَن َّ هؤُلاءِ قَوم ٌ مُجرِمُون َ، موسي- عليه السلام- خداي را بخواند و گفت: بار خدايا؟ اينان قومي اند مجرمان«4»، يعني، مشركان«5» و هيچ سر آن ندارند كه ايمان آرند.

خداي تعالي گفت: فَأَسرِ بِعِبادِي لَيلًا،«6» اينكه بندگان مرا كه بني اسرائيل اند به- شب ببر كه اينكه كافران از پي شما بيايند.

وَ اترُك ِ البَحرَ رَهواً، و دريا رها كن به حال خود، و قوله: رَهواً، عبارات مفسران در او مختلف«7» شد: عوفي گفت از عبد اللّه عباس: رهوا، اي، سمتا. عوفي گفت از او«8» كه: رها كن به حال خود. كعب گفت: طريقا. ربيع گفت: سهلا. ضحاك گفت: دمثا، اي، سهلا. عكرمه گفت: جددا يبسا، رهي«9» خشك. قتاده گفت:

طريقا يابسا، هم رهي«10» خشك. و اصل كلمت در كلام عرب، سكون باشد. قال الشاعر:

كأنما اهل حجر ينظرون

متي يرونني خارجا طير اباديد«11»

[132- ر] طير رأت بازيا نضج الدماء به و امة خرجت رهوا الي عيد

يعني، علي سكون.

إِنَّهُم جُندٌ مُغرَقُون َ، كه فرعون و لشكر او جماعتي اند غرق كرده شده.

كَم تَرَكُوا، بس كه رها كردند مِن جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ، وَ زُرُوع ٍ وَ مَقام ٍ كَرِيم ٍ، از بستانها و چشمه هاي آب و زرعها و خانه هاي«12» نيكو از كوشكها و سرايها و جايها كه مجلس ملوك را شايد، اينكه قول مجاهد است و سعيد جبير. بعضي ديگر گفتند: به

-----------------------------------

(1). آب، آج، ما: شماليا، در نسخه اساس بعدها با قلمي ديگر به شماليا تغيير يافته است.

(2). ما: علي.

(3). آب، آج، ما: لاليا، در نسخه اساس بعدها با قلمي ديگر به لا ليا تغيير يافته است.

(4). گا، آد: قومي مجرمان اند.

(5). لا: مشركان اند.

(6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: تو.

(7). آج: خلاف.

(8). لا: عبد اللّه عباس. [.....]

(10- 9). آب: و هي.

(11). آج، ما: ااباديد.

(12). ما، گا، لا، آد: جايها.

صفحه : 212

مقام كريم، منبرها خواست، براي آن كريم خواند«1» آن را كه فراخ بود و نكو«2».

وَ نَعمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِين َ، و نازي«3» كه ايشان در آن با بطر و اشر بودند و معجب«4» و بنشاط بودند از آن.

كَذلِك َ وَ أَورَثناها قَوماً، ما همچنين«5» به ميراث داديم به گروهي ديگر، يعني از فرعونيان بستديم«6» و به موسي و اسرائيليان داديم.

فَما بَكَت عَلَيهِم ُ السَّماءُ وَ الأَرض ُ، آسمان و زمين بر ايشان بنگريست«7». اگر گويند چگونه اضافت كرد گريه را با آسمان و زمين بر ايشان- و آن از ايشان صحيح نباشد- گوييم، در تأويل او چند وجه گفتند: يكي آن كه اهل آسمان و زمين به ايشان«8» بنگريستند، چنان كه: وَ

سئَل ِ القَريَةَ«9» ... حَتّي تَضَع َ الحَرب ُ أَوزارَها«10»وَ ما كانُوا مُنظَرِين َ، و ايشان را مهلت ندادند، بل تعجيل عذاب كردند بر ايشان چون وقتشان بسر آمد.

وَ لَقَد نَجَّينا بَنِي إِسرائِيل َ، ما برهانيديم بني اسرايل را از عذاب خوار كنند [ه] از آن كشتن پسران و استبقاي«10» دختران.

آنگه بگفت كه، آن عذاب كه مي كرد: مِن فِرعَون َ، از فرعون كه او عالي و غالب بود و از جمله مسرفان«11» و متجاوزان حد و اندازه بود.

وَ لَقَدِ اختَرناهُم، ما برگزيديم ايشان را، يعني، بني اسرايل را عَلي عِلم ٍ، بر آن كه از ايشان دانستيم، يعني، اختيار ما ايشان را از علم بود، عَلَي العالَمِين َ، بر جهانيان، يعني، بر اهل زمانه ايشان.

وَ آتَيناهُم مِن َ الآيات ِ، و ايشان را از آيات و معجزات بداديم آنچه در آن بلايي

-----------------------------------

(1). ما، گا، آد، افزوده: علي، لا: بن علي.

(2). آج، ما: حمرت، گا، لا، آد، افزوده: حمرت و.

(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علي.

(4). آج، گا، لا، آد، افزوده: علي.

(5). گا، آد، افزوده: گفت، لا: كه او گفت.

(6). آج، ما: يمطر.

(7). گا، افزوده: الا.

(8). گا، آد: بگريد.

(9). اساس: تأويلي ها: به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(10). گا، آد: رها كردن.

(11). اساس مشركان، به قياس با نسخه آج و با توجه به معني آيه تصحيح شد.

صفحه : 216

بود روشن.

قتاده گفت: نعمتي ظاهر، و آن فلق دريا بود و سايه بان ابر بود و انزال من و سلوي بود. إبن زيد گفت: ابتلا كرد ايشان را تارة بنعمة و تارة بشدة، و اينكه آيت بخواند: [233- ر] ... وَ نَبلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً«1»إِن َّ هؤُلاءِ لَيَقُولُون َ، آنگه گفت، اينان مي گويند، يعني، مشركان مكه: إِن هِي َ

إِلّا مَوتَتُنَا الأُولي، ما را همين مرگ است كه مرديم، ما را از اينكه پس بعثي و نشوري نخواهد بودن و ما را با زنده«2» نخواهند كردن.

آنگه گفت: فَأتُوا بِآبائِنا إِن كُنتُم صادِقِين َ، اگر راست مي گويي كه ما را زنده خواهند كردن، پدران ما را كه مرده اند باز آري و زنده كني تا ما شما را باور داريم. تا اينكه جايگاه حكايت كلام كفار است.

آنگه جواب داد ايشان را و انذار كرد به هلاك و ياد داد ايشان را هلاك قوم تبع. آنگه گفت: أَ هُم خَيرٌ أَم قَوم ُ تُبَّع ٍ، ايشان بهتراند يا قوم تبع! قتاده گفت: تبع حميري را خواستند«3»، و او آن بود كه لشكر تا به اقصي«4» خراسان ببرد و سمرقند بنا كرد و بر سر نامه چنين نوشتي«5»:

به نام آن پادشاه كه ملك بر و بحر است و ملك باد و آفتاب است.

كعب الاحبار گفت: او مؤمن بود و قومش كافر خداي تعالي او را ذم نكرد، قومش را ذم كرد. و عايشه گفت: لا تسبوا [تبعا]«6» فانه كان رجلا صالحا، تبع را دشنام مدهي كه او مردي صالح است«7». سعيد جبير گفت: اول كس كه خانه كعبه را جامه كرد او بود. سهل بن سعد گفت: تبع را دشنام مدهي كه او مسلمان بود. ابو هريره گفت، رسول- عليه السلام- گفت: نمي دانم تبع پيغامبر بود يا نبود. وَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم أَهلَكناهُم، و آنان كه پيش قوم تبع بودند، ما ايشان را هلاك كرديم كه ايشان گروهي بودند كافران گناهكاران، يعني، اينكه قوم بهتر نه اند كه ايشان«8»، چنان كه ايشان را هلاك كرديم [233- پ] اينان را هلاك كنيم.

-----------------------------------

(1). سوره

انبيا (21) آيه 35.

(2). بازنده/ باز زنده، آج، ما، لا: باز زنده، آد: زنده. [.....]

(3). آج، ما، گا، لا، آد: خواست.

(4). آج، ما، گا: اقصاي.

(5). لا: نبشتي.

(6). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد.

(7). لا: بوده است.

(8). گا، آد: بهتر از آنها نيستند.

صفحه : 217

آنگه تنبيه كرد خلقان را و تذكير نعمت، گفت: وَ ما خَلَقنَا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما لاعِبِين َ، ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است به بازي نيافريديم، يعني به حكمت و مصلحت آفريديم.

ما خَلَقناهُما إِلّا بِالحَق ِّ، ما نيافريديم آن را، يعني، آسمان و زمين را مگر بحق، و لكن بيشتر مردمان نمي دانند.

آنگه گفت: إِن َّ يَوم َ الفَصل ِ، روز قيامت كه روز فرق و فصل و تمييز«1» باشد، كه جدا كنند ميان مؤمنان و كافران، و گفتند: روز حكم خواست كه فصل حكم باشد و حاكم را فصال گويند، يعني، روز قيامت ميقات و ميعاد ايشان باشد«2».

يَوم َ لا يُغنِي، آن روز كه غنا نكند و بنگزيراند«3» هيچ مولي از مولي چيزي. و مولي لفظي است مشترك ميان بسيار معاني از معتق و معتق و سيد و بنده و پسر عم و همسايه و ناصر و هم سوگند و رفيق و اولي، و اينان را بيان كرده ايم در سورة المائده.

گفت: روز قيامت از اينان هيچ يك از يك غنا نكنند و كس از كس عذاب باز ندارد، نه سيد از بنده و نه آزاد كرده از آزاد كننده و نه پسر عم از پسر عم و نه هيچ از يكديگر«4». وَ لا هُم يُنصَرُون َ، و نه ايشان را نصرت كنند.

إِلّا مَن رَحِم َ اللّه ُ، الا آن را كه

خداي بر او رحمت كند كه او خداي است عزيز و رحيم، غالب و منيع و بخشاينده.

إِن َّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم ِ، گفت: درخت زقوم.

طَعام ُ الأَثِيم ِ، طعام آن ناكس«5» كنيم كه اثيم و بزهكار است. گفتند: مراد ابو جهل است.

كَالمُهل ِ، چون دردي زيت«6»، يَغلِي فِي البُطُون ِ، إبن كثير و حفص و رويس خواندند: يغلي، به « يا » اسناد فعل با مهل كردند و باقي قرا به «تا» ي تأنيث اسنادا الي الشجرة، مي جوشد در شكمها«7».

-----------------------------------

(1). ما، گا، لا: تميز.

(2). آج، ما، لا: ايشان باشد جمله، گا، آد: جمله ايشان باشد.

(3). آج: بنگريزاند، ما: بنگزايد، گا، آد: نگريزاند.

(4). ما: از دگر يك.

(5). آج، آب، گا: كس، آد: آن كس است كه او بزهكار است.

(6). گا، آد، افزوده: و گفتند چون نحاس گداخته.

(7). گا، آد، افزوده: ايشان.

صفحه : 218

كَغَلي ِ الحَمِيم ِ، [234- ر] چون جوشيدن آب تافته.

خُذُوه ُ، اي يقال، گويند: بگيري او را، فَاعتِلُوه ُ، و بكشي تا به ميان دوزخ، يعني اينكه اثيم را. يقال: عتله يعتله و يعتله عتلا، اذا دفعه بالعنف و جذبه. قال الفرزدق:

ليس الكرام بناحليك اباهم حتي ترد الي عطية تعتل

و قال آخر:

فيا ضيعة الفتيان اذ يعتلونه ببطن الثري مثل الفنيق المقدم

و يروي: المسدم«1».

كوفيان و ابو عمرو و ابو جعفر، عين الفعل مكسور خواندند، فاعتلوه، به كسر «تا»، و باقي قرا به ضم «تا»، و هر دو لغت است.

ثُم َّ صُبُّوا فَوق َ رَأسِه ِ مِن عَذاب ِ الحَمِيم ِ، آنگه فرو ريزيد از بالاي سر او از عذاب حميم، از آب تافته. نظيره قوله: ... يُصَب ُّ مِن فَوق ِ رُؤُسِهِم ُ الحَمِيم ُ«2».

ذُق، اي يقال له، گويند او را بر طريق استهزا و سخريت: بچش اينكه عذاب كه تو عزيز

و كريمي به زعم تو و بنزديك قوم تو. و سبب اينكه آن بود كه، ابو جهل گفت:

ميان كوههاي مكه هيچ كس نيست از من عزيزتر و كريمتر. فرداي قيامت فريشتگان او را گويند بر سبيل استهزا: بچش اينكه عذاب كه تو آن عزيز و كريمي. جمله قرا خواندند: انك، به كسر همزه، مگر كسائي كه او خواند: انك، به فتح همزه علي تأويل: لانك، براي آن كه تو چنيني.

إِن َّ هذا ما كُنتُم بِه ِ تَمتَرُون َ، اينكه آن است، يعني اينكه عذاب آن است كه شما در او شك مي كردي و ايمان نداشتي به او، اكنون بچش كه به او رسيدي«3».

إِن َّ المُتَّقِين َ فِي مَقام ٍ أَمِين ٍ، اهل مدينه و شام خواندند به ضم ميم علي المصدر، كالمقامة و المقام«4» المصدر، و باقي قرا به فتح ميم، بمعني«5» المكان. گفت:

پرهيزگاران روز قيامت در جايي استوار باشند.

فِي جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ، در بهشتها و چشمه هاي آب.

-----------------------------------

(1). آج: المسلم. [.....]

(2). سوره حج (22) آيه 19.

(3). گا، آد: بچشيد كه به آن برسيديد.

(4). ما، لا، آد: فالمقام و المقامة.

(5). آج، ما، گا، آد: يعني.

صفحه : 219

يَلبَسُون َ مِن سُندُس ٍ وَ إِستَبرَق ٍ مُتَقابِلِين َ، مي پوشند جامه هاي [234- پ] سندس و آن جامه هاي ديباي«1» لطيف ناعم رقيق باشد. و استبرق و ديباهاي ثخين ستبر.

مُتَقابِلِين َ، روي به روي كرده.

كَذلِك َ وَ زَوَّجناهُم، همچنين، يعني چنان كه اكرام كرديم ايشان را به انواع كرامت از طعام و شراب و لباس، همچنين اكرام كرديم ايشان را به جفتاني و زناني از حور العين. و حور، جمع احور و حوراء«2» باشد، و آن، آن بود كه سپيده ي چشمش بغايت سپيد بود و سياهه«3» بغايت سياه. و عين، جمع اعين و

عيناء، و آن فراخ چشم بود، و افعل صفت مرد باشد و فعلاء صفت زن بود، و فعل، جمع هر دو بود. و عين، بر وزن فعل است و از قياس فعل مي بايد، الا آن است كه براي مجاورت « يا » ضمت «عين» را كسر«4» دادند تا مناسب باشد.

مجاهد گفت: زناني باشند بجمال و سپيدي و پاكيزگي بحدي كه چشمها در اينان بماند، پنداري اصل كلمت من حار يحار، حيرة گرفت. و در خبر است كه از بالاي چند حله كه پوشيده باشد مغز استخانش«5» در اندامش بتوان ديدن، و از صفاي اندام ايشان هر كه در ايشان نگرد، روي خود در اندام ايشان بيند چنان كه در آينه بيند. گفت: دليل اينكه تأويل قراءت عبد اللّه مسعود«6». و زوجناهم بعيس عين، اي، ببيض«7» واسعات العيون، و در مصحف او چنين است.

ابو هريره روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت:

مهور الحور العين قبضات التمر و فلق الخبز

، گفت: مهرهاي«8» حور العين، مشتهاي خرما باشد و پاره اي نان كه به درويش دهند. و در خبري ديگر:

ما تساقط من الخوان مهور الحور العين

، آنچه از خوان بيفتد و بريزد مهر«9» حور العين باشد. آنگه دو تأويل گفتند اينكه خبر را: يكي آن كه به صدقه بدهد، يكي آن كه برچيند و بخورد«10» تكبر و ترفع را. و در خبري ديگر:

اخراج القمامة

-----------------------------------

(1). لا: ديباج.

(2). اساس: حور، به قياس با نسخه ما، تصحيح شد. حوراء.

(3). گا، لا، آد: سياهي.

(4). گا، آد: با كسره كردند، لا: به كسر دادند.

(5). آج، گا، لا، آد: استخوانش.

(6). آج، ما، گا، لا، افزوده: است.

(7). ما: تبيض.

(8). آج: كاوين، آد: مهور العين.

(9). لا، آد:

مهور.

(10). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: ترك. [.....] 1»

صفحه : 220

الله المساجد مهور الحور« العين

، گفت: خاكروبه مسجدها [235- ر] بيرون آوردن، مهر حور العين باشد.

يَدعُون َ فِيها بِكُل ِّ فاكِهَةٍ آمِنِين َ، مي درخواهند و مي خوانند و استدعا مي كنند به هر ميوه اي در حالي كه آمن«2» باشند از آنچه برسد و منقطع شود. و گفتند: آمن«3» باشد از مضرت و غايله او، يعني، همه نفع بي مضرت باشد. قتاده گفت: آمن«4» باشند از بيماري و درد و مرگ و وسوسه شيطان.

لا يَذُوقُون َ فِيهَا المَوت َ، مرگ نچشند در آنجا، يعني در بهشت. در خبر است كه، چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند و اهل دوزخ در دوزخ، جانوري را بيارند به شكل گوسپندي و او را بدارند به جايي كه اهل بهشت و دوزخ او را بينند، آنگه گويند: اينكه مرگ است، آنگه بفرمايد قديم تعالي: تا او را بكشند، و اينكه بر سبيل مثل باشد، آنگه ندا كنند كه:

يا اهل الجنة خلود فلا موت ابدا و يا اهل النار خلود فلا موت ابدا

، اي اهل بهشت؟ شما هميشه خواهي بودن آن جا كه هستي و مرگ نباشد هرگز، و يا اهل دوزخ؟ آن جا هميشه خواهي بودن كه مرگ نباشد هرگز، إِلَّا المَوتَةَ الأُولي، گفتند: «الا» اينكه جا به معني بعد است، يعني، بعد الموتة الاولي، از پس مرگ اول. و گفتند، مانند آن است كه گفت: وَ لا تَنكِحُوا ما نَكَح َ آباؤُكُم مِن َ النِّساءِ إِلّا ما قَد سَلَف َ«5» وَ وَقاهُم عَذاب َ الجَحِيم ِ، و ايشان را نگاه دارد از عذاب دوزخ. و در آيت تمسكي نيست اصحاب نجار را [235- پ] در نفي سؤال گور و

عذاب، في قوله: إِلَّا المَوتَةَ الأُولي، براي آن كه در آيت نفي مرگ است در بهشت و اثبات مرگ كه در دنيا بوده است، و اينكه، منع نكند از آن كه مرگي باشد در گور

-----------------------------------

(1). آج، آد: حور. (4- 3- 2). آج، ما، گا، لا، آد: ايمن.

(5). سوره نساء (4) آيه 22.

(6). ما، افزوده: الا، آد: الا ما قد سلف.

(7). گا: فذاقوها.

صفحه : 221

پس از سؤال به دليلي ديگر، چه اينكه قول به دليل الخطاب باشد. جواب بهتر از اينكه آن است كه، آيت خاص است به متقياني كه موصوف باشد«1» به اينكه صفات و ممتنع نبود كه ايشان را از پس سؤال گور مرگ نباشد، بل منعم«2» باشند و زنده در گور، دليله

قوله- عليه السلام:3» القبر روضة من رياض الجنة- الخبر«.

فَضلًا مِن رَبِّك َ، نصب او بر مفعول له باشد، اي لفضله. ذلِك َ هُوَ الفَوزُ العَظِيم ُ، گفت: اينكه به فضل خداي است و نعمت او، و اينكه ظفري است بزرگوار، يعني، فوز به بهشت.

آنگه گفت: فَإِنَّما يَسَّرناه ُ بِلِسانِك َ، ما اينكه قرآن آسان بكرديم بر زبان تو، و اينكه «ها»، كناية عن غير مذكور است«4». و گفتند: ما اينكه قرآن به لغت تو انزال كرديم و چنين ساختيم. لَعَلَّهُم يَتَذَكَّرُون َ، تا همانا انديشه كنند اينان كه زبان و لغت ايشان است.

فَارتَقِب، انتظار كن آنچه تو را وعده داده ايم، كه ايشان نيز در حكم منتظران اند، از آن جا كه به ايشان خواهد رسيدن، چنان كه به منتظران رسد. و قيل منتظرون دايرة عليك و انما هي عليهم، گفتند: ايشان نيز گوش به مرگ و ذهاب دولت«5» و رجوع كار با ايشان مي دارند.

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا،

آد: باشند.

(2). گا: متنعم.

(3). گا: او حفرة من حفر النيران.

(4). گا، آد: كناية از غير مذكور است.

(5). ما، افزوده: تو.

صفحه : 222

سورة الجاثية«1»

اينكه«2» سورت مكي است در قول مجاهد و قتاده، و عدد آيات او سي و هفت است در كوفي، و شش در بصري و مدني، و چهارصد و هشتاد و هشت [236- ر] كلمت است، و دو هزار و صد و نود و يك حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابي كعب كه، رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او حم الجاثيه بخواند، خداي تعالي بنزديك«3» حساب عورت او فرا پوشد«4» و روعت و ترس او امن گرداند«5».

[سوره الجاثية (45): آيات 1 تا 23]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

حم (1) تَنزِيل ُ الكِتاب ِ مِن َ اللّه ِ العَزِيزِ الحَكِيم ِ (2) إِن َّ فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ لَآيات ٍ لِلمُؤمِنِين َ (3) وَ فِي خَلقِكُم وَ ما يَبُث ُّ مِن دابَّةٍ آيات ٌ لِقَوم ٍ يُوقِنُون َ (4)

وَ اختِلاف ِ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنزَل َ اللّه ُ مِن َ السَّماءِ مِن رِزق ٍ فَأَحيا بِه ِ الأَرض َ بَعدَ مَوتِها وَ تَصرِيف ِ الرِّياح ِ آيات ٌ لِقَوم ٍ يَعقِلُون َ (5) تِلك َ آيات ُ اللّه ِ نَتلُوها عَلَيك َ بِالحَق ِّ فَبِأَي ِّ حَدِيث ٍ بَعدَ اللّه ِ وَ آياتِه ِ يُؤمِنُون َ (6) وَيل ٌ لِكُل ِّ أَفّاك ٍ أَثِيم ٍ (7) يَسمَع ُ آيات ِ اللّه ِ تُتلي عَلَيه ِ ثُم َّ يُصِرُّ مُستَكبِراً كَأَن لَم يَسمَعها فَبَشِّره ُ بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ (8) وَ إِذا عَلِم َ مِن آياتِنا شَيئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ مُهِين ٌ (9)

مِن وَرائِهِم جَهَنَّم ُ وَ لا يُغنِي عَنهُم ما كَسَبُوا شَيئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِن دُون ِ اللّه ِ أَولِياءَ وَ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (10) هذا هُدي ً وَ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآيات ِ رَبِّهِم لَهُم عَذاب ٌ مِن رِجزٍ أَلِيم ٌ (11) اللّه ُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُم ُ البَحرَ لِتَجرِي َ الفُلك ُ فِيه ِ بِأَمرِه ِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه ِ وَ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (12) وَ سَخَّرَ لَكُم ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ جَمِيعاً مِنه ُ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يَتَفَكَّرُون َ (13)

قُل لِلَّذِين َ آمَنُوا يَغفِرُوا لِلَّذِين َ لا يَرجُون َ أَيّام َ اللّه ِ لِيَجزِي َ قَوماً بِما كانُوا يَكسِبُون َ (14)

مَن عَمِل َ صالِحاً فَلِنَفسِه ِ وَ مَن أَساءَ فَعَلَيها ثُم َّ إِلي رَبِّكُم تُرجَعُون َ (15) وَ لَقَد آتَينا بَنِي إِسرائِيل َ الكِتاب َ وَ الحُكم َ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقناهُم مِن َ الطَّيِّبات ِ وَ فَضَّلناهُم عَلَي العالَمِين َ (16) وَ آتَيناهُم بَيِّنات ٍ مِن َ الأَمرِ فَمَا اختَلَفُوا إِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَهُم ُ العِلم ُ بَغياً بَينَهُم إِن َّ رَبَّك َ يَقضِي بَينَهُم يَوم َ القِيامَةِ فِيما كانُوا فِيه ِ يَختَلِفُون َ (17) ثُم َّ جَعَلناك َ عَلي شَرِيعَةٍ مِن َ الأَمرِ فَاتَّبِعها وَ لا تَتَّبِع أَهواءَ الَّذِين َ لا يَعلَمُون َ (18) إِنَّهُم لَن يُغنُوا عَنك َ مِن َ اللّه ِ شَيئاً وَ إِن َّ الظّالِمِين َ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ وَ اللّه ُ وَلِي ُّ المُتَّقِين َ (19)

هذا بَصائِرُ لِلنّاس ِ وَ هُدي ً وَ رَحمَةٌ لِقَوم ٍ يُوقِنُون َ (20) أَم حَسِب َ الَّذِين َ اجتَرَحُوا السَّيِّئات ِ أَن نَجعَلَهُم كَالَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ سَواءً مَحياهُم وَ مَماتُهُم ساءَ ما يَحكُمُون َ (21) وَ خَلَق َ اللّه ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ بِالحَق ِّ وَ لِتُجزي كُل ُّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت وَ هُم لا يُظلَمُون َ (22) أَ فَرَأَيت َ مَن ِ اتَّخَذَ إِلهَه ُ هَواه ُ وَ أَضَلَّه ُ اللّه ُ عَلي عِلم ٍ وَ خَتَم َ عَلي سَمعِه ِ وَ قَلبِه ِ وَ جَعَل َ عَلي بَصَرِه ِ غِشاوَةً فَمَن يَهدِيه ِ مِن بَعدِ اللّه ِ أَ فَلا تَذَكَّرُون َ (23)

[ترجمه]

به نام خداي بخشايش بخشايشگر

فرستادن«6» كتاب از خداي قوي محكم كار.

در آسمانها و زمين دلايلي هست مؤمنان را.

و در آفريدن شما و آنچه مي پراگند از رونده«7» علاماتي است گروهي را كه به يقين دانند.

-----------------------------------

(1). گا، لا، افزوده: سبع و ثلاثون آيات.

(2). ما، گا، لا، آد: بدان كه اينكه.

(3). گا، آد: محل.

(4). آج، ما، گا، لا، آد: باز پوشد. [.....]

(5). ما، لا: ايمن گرداند، گا، آد: از او بردارد و او را ايمن

گرداند.

(6). لا: فرو فرستادن.

(7). ما: رانده.

صفحه : 223

و گرديدن شب و روز و آنچه فرو فرستاد خداي از آسمان از روزي، زنده كرد به آن زمين را پس از مرگش و گردانيدن«1» بادها علاماتي هست گروهي را كه خرد دارند.«2»

آن آيتهاي خداي است، مي خوانيم«3» بر تو به راستي، به كدام حديث پس از خداي و آياتش ايمان مي آري!

واي«4» دروغزني بزهكار؟

[236- پ]، مي شنود آيتهاي خداي كه مي خوانند بر او، پس اصرار كند بزرگي كننده، پنداري نشنيد آن را، مژده ده او را«5» به عذابي دردناك.

چون بداند«6» از آيتهاي ما چيزي، گيرد آن را فسوس، آنان ايشان را باشد عذابي خوار كننده.

از پس ايشان دوزخ باشد و نگزيراند«7» از ايشان آنچه كرده باشند چيزي و نه آنچه گرفته باشند بجز خداي دوستاني و ايشان را عذابي بود بزرگ.

اينكه بيان است و آنان كه كافر شدند به آيتهاي خدايشان، ايشان را عذابي بود از عذابي دردناك.

خداي«8» است كه مسخر بكرد براي شما را دريا«9» تا برود كشتي در

-----------------------------------

(1). لا: گرديدن.

(2). لا: قومي كه عقل را به كار بندند.

(3). لا: مي خوانم آن را.

(4). ما، لا، افزوده: بر هر.

(5). لا: بشارت او داده.

(6). لا: بدانست.

(7). ما: بنگزيراند.

(8). ما، افزوده: آن.

(9). كذا در اساس و ما، آب: براي شما دريا، لا: شما را دريا را.

صفحه : 224

او به فرمان او و تا طلب كني از روزي او تا همانا شكر كني.

و مسخر بكرد براي شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است. جمله از اوست، در اينكه علامتي است گروهي را كه انديشه كنند.

بگو آنان را كه ايمان آوردند، بيامرزند آنان را كه اميد ندارند ايام خداي را،

تا جزا دهد گروهي را به آنچه كرده باشند.

[237- ر] هر كه كند نيكي، براي خود كند و هر كه بدي كند بر او بود، پس با خداي تان برند.

بداديم ما فرزندان يعقوب«1» را كتاب و حكمت«2» و پيغامبري و روزي داديم ايشان را از چيزهاي پاكيزه خوش، تفضيل داديم ايشان را بر جهانيان.

بداديم ايشان را حجتها از كار«3»، خلاف نكردند الا از پس آن كه آمد به ايشان دانش [به ظلم ميان ايشان]«4» خداي تو حكم كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه در آن خلاف كردند«5».

پس كرديم تو را بر شريعت«6» از كار از پي آن برو، و مرو بر هواي«7» آنان كه ندانند.

ايشان غنا نكنند از تو از خداي چيزي و ظالمان بهري ايشان دوستان بهري اند و خداي يار پرهيزكاران است.

اينكه دانشهاست مردمان را و بيان و رحمت گروهي را كه يقين دانند.

-----------------------------------

(1). لا: بني اسرائيل.

(2). لا: حكم. [.....]

(3). لا: فرمان.

(4). در اساس عبارت «بغيا بينهم» در حاشيه آمده و معني نشده است، از ما افزوده شد.

(5). ما: بودند در آن خلاف مي كردند.

(6). لا: شريعتي.

(7). ما، لا: هواها.

صفحه : 225

[237- پ]، يا مي پندارند آنان كه كردند بديها كه كنيم ايشان را چون آنان كه ايمان آرند و كار نيك كنند، راست«1» است زندگاني و مرگشان بد حكمي مي كنند.

و بيافريد خداي آسمانها و زمين و براستي تا جزا كند«2» هر كسي را به آنچه كرده باشند و بر ايشان بيداد نكنند.

ديدي آن را كه گرفت خدايش راهواي خود و گمراه بكرد او را خداي بر علم و مهر نهاد بر گوش او و دل او و كرد بر چشم او پوشش! كه راه

نمايد او را از پس خداي! انديشه نمي كنند«3»!

قوله: حم، تَنزِيل ُ الكِتاب ِ مِن َ اللّه ِ العَزِيزِ الحَكِيم ِ، تفسير مانند اينكه آيت برفت.

إِن َّ فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، بر قول آن كه گفت «حم»، قسم است، «ان» جواب قسم باشد، و آن كه گفت، قسم نيست،«4» «ان» ابتدا كلامي است. و آن كه گفت، «حم» نام سورت يا نام قرآن است، گفت محل او رفع است به ابتدا«5» و تنزيل در جاي خبر اوست. حق تعالي گفت: اينكه تنزيل كتابي است از خداي عزيز محكم كار. [238- ر] آنگه گفت: در آسمان و زمين آياتي و دلالتي هست مؤمنان را كه در او نظر و تفكر كنند. اهل كوفه خواندند، مگر عاصم: ايات، در هر سه جاي حملا علي قوله، لَآيات ٍ، به صورت مخفوض است و به معني در محل نصب است بر اسم «ان»، و آن دو ديگر بدل اوست. و باقي قرا دو باز پسين«6» به رفع خواندند بر ابتدا، و خبر او جار و مجرور است.

-----------------------------------

(1). ما، لا: يكسان.

(2). ما: كنند.

(3). لا، افزوده: ايشان.

(4). گ، لا، آد، افزوده: گفت.

(5). گا، آد: بر ابتدا.

(6). گا، آد: دوتاي آخر.

صفحه : 226

وَ فِي خَلقِكُم، گفت: در خلق و آفرينش شما، وَ ما يَبُث ُّ مِن دابَّةٍ، و آنچه پراگنده است از جانوران و روندگان، آياتي و دلالاتي هست گروهي را كه ايشان را يقيني باشد.

وَ اختِلاف ِ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ، و نيز در آمد و شد«1» شب و روز. و گفتند: مراد، اختلاف اوست در نور و ظلمت، و گفتند: مراد، اختلاف ايشان است در طول و قصر كه هر گه كه شب دراز باشد، روز كوتاه باشد و هر

گه كه شب كوتاه بود، روز دراز بود. وَ ما أَنزَل َ اللّه ُ مِن َ السَّماءِ، محل «ما»، جر است به آن كه عطف است بر مجرور، في قوله: إِن َّ فِي السَّماوات ِ، وَ فِي خَلقِكُم و في اختلاف و آنچه خداي فرو فرستاد از آب آسمان، يعني، باران. فَأَحيا بِه ِ الأَرض َ، زنده باز كرد زمين را از پس مرگ«2»، وَ تَصرِيف ِ الرِّياح ِ، و در گردانيدن بادها، شمالا و جنوبا و دبورا و صبا آياتي هست و دلالاتي گروهي خردمندان را، يعني آنان را كه عقل كار بندند و نظر و تفكر كنند، چه اينكه جمله ادلت است و لكن انتفاع آنان را باشد كه در او انديشه كنند.

آنگه گفت: تِلك َ آيات ُ اللّه ِ،«3» آيات خداي است، يعني اينكه قرآن آيات خداي است كه ما بر تو مي خوانيم به حق و درستي. آنگه بر سبيل توبيخ و ملامت [238- پ] گفت: فَبِأَي ِّ حَدِيث ٍ بَعدَ اللّه ِ وَ آياتِه ِ يُؤمِنُون َ، به كدام حديث پس از خداي، يعني بعد حديث اللّه، پس از كلام خداي و آيات خداي ايمان خواهي آوردن! و فرق ميان حديث خداي و آيات او آن است كه، حديث متناول بود قصص را، و آيات ادلت و بينات را. و حديث عبارت باشد از قرآن باسره، چنان كه گفت:

فَليَأتُوا بِحَدِيث ٍ مِثلِه ِ«4» اللّه ُ نَزَّل َ أَحسَن َ الحَدِيث ِ«5» وَيل ٌ لِكُل ِّ أَفّاك ٍ، واي بر هر دروغ اندازي بزهكار مرتكب اثم و گناه. و گفتند: ويل، نام واديي است كه خون و ريم اهل دوزخ به آن جا شود«1».

آنگه وصف كرد اينكه افاك را گفت: يَسمَع ُ آيات ِ اللّه ِ تُتلي عَلَيه ِ، گفت: آيات خداي مي شنود كه بر او مي خوانند، آنگه اصرار مي كند بر كفر

در آن حال كه مستكبر«2» باشد، يعني از روي تكبر بر كفر مقام مي كند و مي ستيهد و بر او هيچ اثر نمي كند، از آن كه او در آن آيات انديشه نمي كند تا پنداري خود نشنيد«3». آنگه گفت: يا محمّد؟ مژده ده او را به عذابي مولم، و بشارت عذاب«4». و مضرت مجاز باشد از روي عرف و اگر چه اصل وضع مانع نيست، براي آن كه بشارت چيزي باشد كه اثر او بر بشره پيدا شود، و اينكه در خير و شر روان باشد«5».

آنگه هم در وصف او گفت: وَ إِذا عَلِم َ مِن آياتِنا شَيئاً اتَّخَذَها هُزُواً، گفت:

چون از آيات ما چيزي [239- ر] بداند، آن را افسوس«6» گيرد و بر آن استهزا كند چنان كه ابو جهل كرد آنگه كه حديث زقوم بشنيد. أُولئِك َ لَهُم عَذاب ٌ مُهِين ٌ، گفت: ايشان را عذابي باشد خوار كننده.

آنگه گفت: مِن وَرائِهِم جَهَنَّم ُ، در پيش ايشان دوزخ است. و بيان كرده ايم كه «وراء»،«7» خلف باشد و قدام باشد، و اينكه جا هر دو محتمل است از آن جا كه«8» ايشان دوزخ و ذكر آن با پس پشت انداخته اند. آنگه گفت: وَ لا يُغنِي عَنهُم ما كَسَبُوا شَيئاً، گفت: غنا نكند آنچه ايشان مي كنند و اندوخته اند و ذخيرت كرده از مال و ملك، وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِن دُون ِ اللّه ِ، و نه آن معبودان كه ايشان گرفته اند بدون خداي، و ايشان را عذابي باشد بزرگ.

هذا هُدي ً، گفت: اينكه قرآن هدي است، يعني«9»، هادي و راهنماي با لطف و بيان«10»، وَ الَّذِين َ كَفَرُوا بِآيات ِ رَبِّهِم، و آنان كه كافر شوند به آيات ما«11»،

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، آد: رود، لا: رسد.

(2). آج،

ما: متكبر.

(3). گا: نشنيده.

(4). ما: از عذابي، گا، لا، آد: در عذاب.

(5). ما: رواست، گا، آد: روا باشد.

(6). آج، ما، گا، آد: فسوس.

(7). گا، آد، افزوده: از اضداد است.

(8). آج: از براي آن كه، گا: از آن كه.

(9). گا: به معني.

(10). آج، ما: بياني. [.....]

(11). گا: پروردگارشان، لا: خداوندشان.

صفحه : 228

لَهُم عَذاب ٌ، ايشان را عذابي بود أَلِيم ٌ، دردناك از رجز، يعني، از دوزخ. و رجز، هم عذاب بود. و شايد كه معني آن بود كه، ايشان را عذابي بود از جمله عذاب«1» [و اليم فعيل است به معني مفعل، يعني مولم]«2» چنان كه گويند: هذا نعمة من نعمة ربي، و هذا امر من امر اللّه.

5. إبن كثير و حفص خواندند: اليم، به رفع علي انه صفة للعذاب، و قراء ديگر، به جر خواندند، علي انه صفة للرجز.

آنگه تنبيه كرد خلقان را بر نعمتهاي خود و تذكير كرد و ياد داد، گفت: اللّه ُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُم ُ البَحرَ، خداي است آن كه مسخر بكرد شما را دريا تا كشتيها در او مي رود به فرمان او و تا شما طلب روزي كني و از او شاكر باشي و نعمتهاي او را شكر گزاري.

وَ سَخَّرَ لَكُم ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ، و مسخر بكرد براي شما هر چه در آسمان [239- پ] و زمين است، جَمِيعاً مِنه ُ، همه از اوست، چه هر چه در وجود است، همه از اوست، بهري بي واسطه و بهري به واسطه، إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ، در اينكه«3» آياتي و علاماتي و دلالاتي هست گروهي را كه انديشه كنند.

آنگه گفت: قُل لِلَّذِين َ آمَنُوا يَغفِرُوا، بگوي آنان را كه مؤمنان اند تا بيامرزند و عفو

كنند كافراني را كه ايشان اميد ايام ما نمي دارند، يعني، ايمان نمي دارند به قيامت و با آن كه با پيش ما آيند و ثواب و عقاب و سزاي جزا«4» خواهد بودن، ايشان را اينكه اميد نيست: و گفتند: مراد به اميد، ترس است، يعني آنان كه از ايام وقوف بين يدي اللّه، و از ايام عقوبت نمي ترسند، يعني، اگر چنان باشد كه از كافران رنجي به اينكه مؤمنان رسد، بگوي تا از سر آن بروند و طلب قضا و قصاص نكنند.

گفتند: آيت در بعضي«5» صحابه آمد كه كافري او را دشنام داد، او خواست تا انتقام كشد. خداي تعالي گفت: رها كن كه وقت نيست تا وقت باشد. چون آيت قتال آمد، اينكه حكم منسوخ شد. و روا بود كه اينكه حكم بر جاي باشد در بعضي اوقات بر بعضي وجوه از آحاد النّاس، و منع نكند جمع ميان اينكه آيت بر اينكه وجه كه

-----------------------------------

(1). گا، لا، آد، افزوده: اليم.

(2). اساس، آب و لا: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). ما، گا، آد، افزوده: همه.

(4). آج: سزا و جزا، گا، آد: سزاي جزائي، ما: عقابي و جزائي.

(5). گا، آد: در يكي از.

صفحه : 229

گفتيم و ميان آيت قتال.

لِيَجزِي َ قَوماً بِما كانُوا يَكسِبُون َ، تا ما جزا دهيم گروهي را كه به كسبي و عملي كه كرده باشند. إبن عامر و حمزه و كسائي، لنجزي خواندند، به «نون» علي اخبار اللّه تعالي عن نفسه. و باقي قرا ليجزي خواند به « يا »، اخبارا عن اللّه تعالي- جل و عز.

آنگه عدل خود را بيان كرد، گفت: مَن عَمِل َ صالِحاً فَلِنَفسِه ِ، هر كه او عمل صالح كند و

كار نكو، براي خود كند، يعني ثواب آن بر او را باشد، [240- ر] وَ مَن أَساءَ فَعَلَيها، و هر كه اساءت و بدي كند، و بال آن بر او باشد. ثُم َّ إِلي رَبِّكُم تُرجَعُون َ، آنگه شما را با خداي برند براي جزاي اعمال از ثواب و عقاب.

آنگه گفت: ما بني اسرايل را كتاب داديم و حكم، يعني، توريت و حكمت و النبوة، و پيغامبري، چه اينكه جمله در فرزندان يعقوب بوده است«1»، چه بعضي پيغامبران صاحب كتاب بودند چون: موسي و عيسي، و بعضي پيغامبران بي كتاب بودند كه عمل ايشان بر توريت و انجيل بود. و بعضي حاكمان بودند چون: داود و سليمان، و بعضي حكما بودند چون: لقمان. وَ رَزَقناهُم، و ايشان را روزي داديم از طيبات.

[اينكه لفظ]«2» هر كجا آيد، دو معني دارد: يكي حلالات و يكي ملذوذات. وَ فَضَّلناهُم عَلَي العالَمِين َ، و ايشان را تفضيل داديم بر اهل روزگار خود.

وَ آتَيناهُم بَيِّنات ٍ مِن َ الأَمرِ، و ما داديم ايشان را، يعني، بني اسرايل را، بينات، حجتها و دلايل«3» از كار دين. فَمَا اختَلَفُوا، ايشان با يكديگر خلاف نكردند الا پس«4» آن كه علم به ايشان آمد، بَغياً بَينَهُم، به بغي و ظلم كه ميان ايشان بود، و نصب او بر مفعول له است. إِن َّ رَبَّك َ يَقضِي بَينَهُم يَوم َ القِيامَةِ، خداي تعالي حكم كند ميان ايشان در آنچه ايشان در آن خلاف كرده باشند در دنيا.

ثُم َّ جَعَلناك َ عَلي شَرِيعَةٍ مِن َ الأَمرِ، آنگه با رسول- عليه السلام- خطاب كرد، گفت: ما كرديم تو را بر شريعتي از كار، يعني، از كار دين. و اصل شريعت«5»، الطريقة المشروعة الي الماء، رهي باشد كه بكرده باشند

كه به او به آب رسند، آنگه

-----------------------------------

(1). گا، آد: چه اينكه جمله فرزندان يعقوب پيغمبر را بوده است.

(2). اساس، آب و لا: ندارد، از آج افزوده شد.

(3). آج، ما، گا: دلايلي.

(4). آج، ما، گا، لا، آد: پس از.

(5). لا: كلمة الشريعة.

صفحه : 230

هر بينتي«1» كه هر كه بر او رود و كار كند بر او، به مطلوب و مقصود رسد در دين، آن را شريعت خواندند. فَاتَّبِعها، متابعت كن آن را، و متابعت [240- ر] هواي جاهلان مكن. و اينكه آنگه بود كه ايشان رسول«2» دعوت كردند با دين خود.

إِنَّهُم لَن يُغنُوا عَنك َ مِن َ اللّه ِ شَيئاً، كه ايشان از تو هيچ غنا نكنند و در پيش كار تو بنايستند. وَ إِن َّ الظّالِمِين َ بَعضُهُم أَولِياءُ بَعض ٍ، و آنان كه كافراند بعضي دوستان بهري اند و به يكديگر اوليتراند و متناصراند و يكديگر را ياري دهند. وَ اللّه ُ وَلِي ُّ المُتَّقِين َ و خداي تعالي يار پرهيزكاران است.

هذا بَصائِرُ لِلنّاس ِ، اينكه بصيرتها و ادلت است كه مردم به آن را حق ببينند، وَ هُدي ً وَ رَحمَةٌ، و بياني و لطفي و رحمتي و نعمتي است از خداي تعالي گروهي را كه ايشان متيقن باشند و شاك نباشند و بر حقايق واقف باشند.

أَم حَسِب َ الَّذِين َ اجتَرَحُوا السَّيِّئات ِ، يا گمان مي برند آنان كه اكتساب سيئات كرده اند كه ما ايشان را همچون مؤمنان خواهيم كردن كه عمل صالح كنند و ايشان را به يك منزلت فرو خواهيم آوردن و تسويت كردن ميان اينان و ايشان. آنگه وصف كرد كافران را، گفت: راست است زندگاني و مرگ ايشان. و وجود و عدم ايشان در باب قلت خير، سَواءً مَحياهُم وَ مَماتُهُم، كوفيان خواندند

الا أبو بكر: سَواءً، به نصب، علي اضمار فعل دل عليه الظاهر، و التقدير: بل نجعلهم«3» سواء محياهم و مماتهم، اي نجعلهم«4» مستوية المحيا و الممات، مفعول دوم جعل باشد، و باقي قرا به رفع خواندند بر خبر مبتدا، اي، محياهم و مماتهم مستويان. و اعمش در شاذ خواند: سواء محياهم و مماتهم، بنصب «تا» علي الظرف، اي، في محياهم و مماتهم، اي، مدة حياتهم و موتهم. و معني آن كه ايشان في حالتي الحيوات و الموت ملعون و مذموم و مستحق [241- ر] ذم و عقاب باشند. ساءَ ما يَحكُمُون َ، گفت: بد حكم مي كنند اينكه كافران در اينكه پنداشت بد و گمان خطا.

گفتند، سبب نزول«5» آيت آن بود كه كافران گفتند: اگر اينكه كه شما مي گويي حق است از بعث و نشور و ثواب و سراي آخرت«6» هم ما را بهتر باشد، چنان كه اينكه

-----------------------------------

(1). آج: نيتي.

(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: را.

(3). آج، ما، گا، آد: بهري. [.....]

(4). آج: يجعلهم.

(5). ما، گا، آد، افزوده: اينكه.

(6). گا، آد: و عقاب در سراي آخرت حق است.

صفحه : 231

جا هما«1» را بهتر است و ما را بر شما تفضيل بود، چنان كه اينكه جا گفت«2».

مسروق گفت، مردي از اهل مكه مرا گفت: اينكه جايگاه مي بيني! گفتم: آري.

گفت: شبي تا به روز تميم الدارمي«3» را ديدم كه در نماز اينكه آيت مي خواند و باز مي خواند تا صبح برآمد يا نزديك بود كه برآيد، و مي گريست. نسير بن«4» ابي طعمه گفت: شبي بنزديك ربيع خثيم«5» بودم، اينكه آيت مي خواند در نماز و تكرار مي كرد و مي گريست و از اينكه آيت نمي گذشت. گفت: فضيل عياض همچنين در

نماز شب اينكه آيت بسيار خواندي، آنگه گفت: كاشك«6» تا فضيل بدانستي كه از كدام گروه است.

آنگه حق تعالي تذكير نعمت كرد، گفت: وَ خَلَق َ اللّه ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ، گفت: بيافريد خداي تعالي آسمانها و زمينها را. وَ لِتُجزي كُل ُّ نَفس ٍ بِما كَسَبَت وَ هُم لا يُظلَمُون َ، و تا جزا دهند هر كسي را به آنچه كرده باشند و بر ايشان ظلمي نكنند از آنچه مستحق نباشند، و يا حقي كه ايشان را باشد نقصان نكنند و باز نگيرند.

أَ فَرَأَيت َ مَن ِ اتَّخَذَ إِلهَه ُ هَواه ُ، گفت: مي بيني آن كافران را كه هواي خود و شهوت خود را خداي خود كرده اند! يعني چنان كه مؤمنان خداي پرست باشند، او هوا پرست است«7» از آن جا كه به خداي ايمان ندارد«8» و به ثواب و عقاب مقر نباشد«9» كه زجر كند او را از معاصي، هر چه خواهد بكند و بر حسب مراد و هواي خود زندگاني كند. [241- پ] و اينكه قول عبد اللّه عباس و حسن و قتاده است. بعضي ديگر مفسران گفتند: معني آن است كه، آن پرستد كه خواهد. سعيد جبير گفت:

قريش، عزي پرستيدندي روزگاري دراز، و آن سنگي سپيد بود. و عرب را عادت چنان بود كه، سنگي و چوبي و روينه اي و سيمنه اي«10» را پرستيدندي«11». چون سنگي از آن نيكوتر بديدندي يا چيزي از آن جنس به از آن، آن اول«12» رها كردندي، اما

-----------------------------------

(1). هما/ ما، هم ما (ظ:)، ما: هم ما را، آد: ما را.

(2). آج، ما، گا، لا، آد: هست.

(3). لا، آد: الداري.

(4). آج: سير بن.

(5). اساس: خيثم، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(6). آج، ما، گا، لا، آد:

كاشكي.

(7). ما، آد: ايشان هوا پرستند.

(8). ما، آد: ندارند.

(9). آج، ما: نباشند، آد: نيستند.

(10). آج: رويينه اي و سيمينه اي، گا، لا، آد: زرينه و سيمينه اي.

(11). ما: پرستدندي. [.....]

(12). ما، گا، آد: اول را.

صفحه : 232

بشكستندي و اما در چاه افگندندي و آن نو را بپرستيدندي«1» و اينكه به حسب هوا كردندي، خداي تعالي در حق ايشان اينكه آيت فرستاد.

مقاتل گفت:«2» آيت در حارث بن قيس السهمي آمد- احد المستهزئين- و او مردي بود كه معبود به هواي خود پرستيدي«3» هر وقتي چيزي كه دلش خواستي«4». سفيان بن عيينه گفت: عرب براي آن سنگ پرست بودند كه خانه كعبه از سنگ بود.

حسن«5» بن الفضل گفت: در آيت تقديم و تأخيري هست، و تقدير آن كه، (أ فرايت من اتخذ هواه الهه)، يعني، هواي خود«6» به خداي خود كرده است. و هوا، شهوت باشد، و مراد مشتهي است و آنچه هوا و شهوت به او تعلق دارد. شعبي گفت: هوا را اشتقاق از هوي است، لانه يهوي بصاحبه«7» في النار، فكانه قال: من هوي هوي، هر كه دنيا«8» را هواي نفس دارد، در افتد در دنيا در بلا و عنا و در آخرت در دوزخ و لظي.

عبد اللّه عباس گفت: خداي تعالي در قرآن هيچ جاي ذكر هوا نكرد، و الا بنكوهيد آن را. و ابو امامه روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: در زير سايه آسمان هيچ معبود را نپرستيدند كه خداي دشمن تر دارد از هوا. و

قال- عليه السلام 9» - ثلث مهلكات و ثلث منجيات، فالثلاث المهلكات [242- ر] شح مطاع و هوي متبع و اعجاب المرء بنفسه، و الثلاث المنجيات خشية اللّه في السر

و العلانية و العدل في الرضا و الغضب و القصد في الغني« و الفقر.

گفت: سه چيز هلاك كننده است و سه چيز رها كننده«10».

اما آن سه هلاك كننده«11»: بخلي«12» است فرمان برده، و هوي از پي او رفته، و عجب مرد به خويشتن. و سه رها كننده: ترس خداي است در پنهان«13» و آشكارا، و داد كردن است در خشم و خشنودي، و ميانه كارها نگاه داشتن در توانگري«14» و

-----------------------------------

(1). ما: پرستدي.

(2). آج، افزوده: اينكه.

(3). ما: پرستيدي.

(4). گا، افزوده: مي پرستيد.

(5). آج، ما، گا، لا: حسين.

(6). لا، افزوده: را.

(7). لا: لصاحبه.

(8). ما، گا: دنبال، آد: دنبال هواي نفس رود.

(9). ما: العنا.

(10). لا: رهاننده.

(11). گا: كه هلاك كننده است، آد: سه چيز كه هلاك كننده است.

(12). آج، ما: بخيلي.

(13). آج، ما لا، نهان. [.....]

(14). ما: تونگري.

صفحه : 233

درويشي.

و شداد بن اوسي روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت:

الكيس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، و العاجز من اتبع نفسه هواها و تمني علي اللّه،

زيرك آن باشد كه حساب خود بكند و براي پس مرگ كاري كند، و عاجز آن باشد كه نفس را از قفاي هوا ببرد و تمني«1» بهشت كند بر خداي.

مضر القاري گفت: كوه به ناخن كندن تا اوصال مقطع شود خوارتر است از مخالفت هوا چون متمكن شد در نفس. إبن المقفع را گفتند: هوا چه باشد! گفت:

هوا آن است«2» كه نونش دزديده اند. شاعر به نظم او در، گفت:«3»

نون الهوان من الهوي مسروقة و اسير كل هوي اسير هوان

و قال آخر:

ان الهوي لهو الهوان بعينه فاذا هويت فقد لقيت هوانا

و اذا هويت فقد تعبدك الهوي فاخضع لحبك كائنا

من كانا

و لعبد اللّه بن المبارك:

و من البلاء و للبلاء علامة ان لا يري لك عن هواك نزوع

العبد عبد النفس في شهواته و الحر يشبع تارة و يجوع

[242- پ] و لابي العتاهية:

فاعص هوي النفس و لا ترضها انك ان اسخطتها«4» زانكا

حتي متي تطلب مرضاتها و انها تطلب«5» عدوانكا

و لابي دريد«6» و قيل انشدها:

اذا طالبتك النفس يوما بشهوة و كان اليها للخلاف طريق

فدعها و خالف ما هويت فانما هواك عدو و الخلاف صديق

و انشد ابو عبد اللّه الطوسي:

و النفس ان اعطيتها هواها فاغرة نحو هواها فاها

-----------------------------------

(1). آج، ما، گا، لا، آد: تمناي.

(2). گا: هوان است.

(3). آج، ما: شاعر گفت، لا: شاعر بنظم آورد و گفت، گا، آد: شاعر اينكه معني را بنظم آورده.

(4). آج: استحطيها.

(5). ما: يطلب.

(6). آج، ما، گا، لا، آد: لابن الدريد.

صفحه : 234

سهل بن عبد اللّه التستري را پرسيدند از هوا، گفت: هوا درد است و مخالفتش درمان. وهب گفت: چون دو كار پيش آيد تو را و نداني كه كدام بهتر است، بنگر تا كدام از هوا دورتر است، بر آن كار كن.

وَ أَضَلَّه ُ اللّه ُ عَلي عِلم ٍ، و خداي او را گمراه كند بر علم، يعني او را مخذول كند و با خود رها كند، از آن كه عاقبت كار او داند. و قيل: حكم اللّه بضلاله عن علم بحاله، گفتند«1»: خداي تعالي حكم كرد به ضلالش از آن جا كه عالم بود به احوالش. وَ خَتَم َ عَلي سَمعِه ِ وَ قَلبِه ِ، مهر بر گوش و دل او نهد«2» بر آن تأويل كه گفته شد از علامت كه دليل كفر«3» كند. وَ جَعَل َ عَلي بَصَرِه ِ

غِشاوَةً، و در چشم او تاريكي كرده است، يعني، بمنزلت آن است كه چشم تاريك دارد از آن جا كه چيزي نمي بيند كه او را سود دارد. و مراد آن است كه، نظر و تفكر نمي كند تا علمش حاصل شود.

حمزه و كسائي و خلف، خواندند: غشوة، به فتح «غين»، بي «الف». و باقي قرا: غشاوة به كسر «غين» و «ألف». و غشوه، واحد باشد و غشاوه جمع بود. فَمَن يَهدِيه ِ مِن بَعدِ اللّه ِ، گفت: كه هدايت [243- ر] دهد او را بجز خداي تعالي! أَ فَلا تَذَكَّرُون َ، انديشه نمي كنند!«4»

[سوره الجاثية (45): آيات 24 تا 37]

[اشاره]

وَ قالُوا ما هِي َ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنيا نَمُوت ُ وَ نَحيا وَ ما يُهلِكُنا إِلاَّ الدَّهرُ وَ ما لَهُم بِذلِك َ مِن عِلم ٍ إِن هُم إِلاّ يَظُنُّون َ (24) وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ ما كان َ حُجَّتَهُم إِلاّ أَن قالُوا ائتُوا بِآبائِنا إِن كُنتُم صادِقِين َ (25) قُل ِ اللّه ُ يُحيِيكُم ثُم َّ يُمِيتُكُم ثُم َّ يَجمَعُكُم إِلي يَوم ِ القِيامَةِ لا رَيب َ فِيه ِ وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَعلَمُون َ (26) وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ يَوم َ تَقُوم ُ السّاعَةُ يَومَئِذٍ يَخسَرُ المُبطِلُون َ (27) وَ تَري كُل َّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُل ُّ أُمَّةٍ تُدعي إِلي كِتابِهَا اليَوم َ تُجزَون َ ما كُنتُم تَعمَلُون َ (28)

هذا كِتابُنا يَنطِق ُ عَلَيكُم بِالحَق ِّ إِنّا كُنّا نَستَنسِخ ُ ما كُنتُم تَعمَلُون َ (29) فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ فَيُدخِلُهُم رَبُّهُم فِي رَحمَتِه ِ ذلِك َ هُوَ الفَوزُ المُبِين ُ (30) وَ أَمَّا الَّذِين َ كَفَرُوا أَ فَلَم تَكُن آياتِي تُتلي عَلَيكُم فَاستَكبَرتُم وَ كُنتُم قَوماً مُجرِمِين َ (31) وَ إِذا قِيل َ إِن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ وَ السّاعَةُ لا رَيب َ فِيها قُلتُم ما نَدرِي مَا السّاعَةُ إِن نَظُن ُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحن ُ بِمُستَيقِنِين َ (32) وَ بَدا لَهُم

سَيِّئات ُ ما عَمِلُوا وَ حاق َ بِهِم ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (33)

وَ قِيل َ اليَوم َ نَنساكُم كَما نَسِيتُم لِقاءَ يَومِكُم هذا وَ مَأواكُم ُ النّارُ وَ ما لَكُم مِن ناصِرِين َ (34) ذلِكُم بِأَنَّكُم ُ اتَّخَذتُم آيات ِ اللّه ِ هُزُواً وَ غَرَّتكُم ُ الحَياةُ الدُّنيا فَاليَوم َ لا يُخرَجُون َ مِنها وَ لا هُم يُستَعتَبُون َ (35) فَلِلّه ِ الحَمدُ رَب ِّ السَّماوات ِ وَ رَب ِّ الأَرض ِ رَب ِّ العالَمِين َ (36) وَ لَه ُ الكِبرِياءُ فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (37)

[ترجمه]

«5»، گفتند نيست اينكه الا زندگاني نزديك تر، بميريم و زنده شويم«6» و هلاك نكند ما را الا روزگار، و نيست ايشان را به آن هيچ علمي، نيست ايشان را الا گمان مي برند.

چون بخوانند بر ايشان آيتهاي ما روشن، نباشد حجت ايشان الا آن كه گويند، بياريد پدران ما را اگر راست مي گويي.

-----------------------------------

(1). آج، ما: گفت.

(2). آج، ما، گا، آد: نهاد.

(3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: او.

(4). گا افزوده: اينكه كافران. قوله تعالي، آد: نمي كنيد، اي كافران. ما قوله تعالي.

(5). اساس و آب: ان. قوله تعالي.

(6). لا: مي ميريم و زنده مي شويم، آد: مي ميريم و زنده مي باشيم.

صفحه : 235

بگو خداي زنده كند شما را، پس بميراندتان، پس جمعتان كند«1» به روز قيامت. شك نيست در او و لكن بيشترينه مردمان ندانند.

و خداي راست پادشاهي آسمانها و زمين و آن روز كه برخيزد قيامت آن روز زيان كنند باطل كاران.

[243- پ]، و بيني هر امتي را در زانو افتاده، هر امتي باز خوانند به كتابش.

امروز جزا دهند شما را آنچه كرده باشي.

اينكه كتاب ماست، سخن گويد بر شما به حق، ما نسخت فرماييم آنچه شما كرده باشي.

اما آنان كه ايمان آرند و كردند كارهاي نكو، در برد«2»

ايشان را خدايشان در بخشايش خود. آن رستگاري است روشن.

اما آنان كه كافر شدند،«3» نه آيتهاي من مي خوانند بر شما تكبر كردي و بودي گروهي گناهكاران!

چون گويند وعده خداي حق است و قيامت نيست شكي در او، گويي ندانيم كه چيست قيامت، نمي پنداريم الا گماني و نيستيم ما بر يقين.

پديد آمد ايشان را بدي آنچه كرده باشند، در رسيد به ايشان آنچه بودند از آن فسوس مي داشتند.

[244- ر]، گويند امروز فراموش كنيم شما را چنان كه فراموش كردي ديدن اينكه روز را اينكه، و مأوي شما دوزخ است و نيست شما را ياري.

-----------------------------------

(1). ما: جمع كندتان. [.....]

(2). ما: درآرديم، لا: داخل گرداند.

(3). ما، افزوده: اي.

صفحه : 236

آن به آن است كه گرفتي آيتهاي خداي را فسوس«1» و بفريفته است شما را زندگاني نزديك تر«2»، امروز بيرون نيارندتان از آن و نه ايشان را طلب خشنودي كنند.

خداي راست سپاس«3» كه خداي آسمانها و خداي زمين است، خداي جهانيان«4» است.

و او راست بزرگواري در آسمانها و زمين و اوست قوي و محكم كار.

قوله«5»: وَ قالُوا ما هِي َ إِلّا حَياتُنَا الدُّنيا، قديم تعالي در اينكه آيت حكايت گفتار كافران كرد«6» كه«7» ايشان گفتند: ان هي، و المعني ما هي. «ان»، به معني «ما» ي نفي است و هي، ضمير حيات است. گفت، اينكه كافران مي گويند: حيات نيست و نخواهد بودن ما را الا اينكه زندگاني كه در دنيا هست. نَمُوت ُ وَ نَحيا، مي ميريم و زنده مي باشيم. در معني او سه قول گفتند: يكي آن كه كلام بر تقديم و تأخير است، و تقدير آن كه: نحيا و نموت، يعني، زنده مي باشيم مدتي آنگه بميريم و ما را بعثي

و نشوري نباشد«8». قول دوم: نموت و يحيا اولادنا، بميريم و فرزندان ما از پس ما مانند همچنان باشد كه ما زنده مانده«9»، و از آنجا كه ذكر ما به وجود حيات ايشان زنده باشد. و اينكه چنان باشد كه يكي از ما گويد: مرده نباشد آن كه چون او فرزند رها كند«10». قول سيم«11» آن است [244- پ] كه: نموت بعضنا و نحيا بعضنا، بعضي از ما بميرند و بعضي زنده مانند، چنان كه گفت: ... فَتُوبُوا إِلي بارِئِكُم فَاقتُلُوا أَنفُسَكُم«12» ... اي، ليقتل بعضكم بعضا، بهري بهري را بكشي«13» پس ايشان را نفس

-----------------------------------

(1). لا: به افسوس.

(2). لا: حيات دنيا.

(3). لا: ثنا.

(4). ما، لا: عالميان.

(5). آج، ما، گا، آد، افزوده: تعالي.

(6). ما: حكايت كفار و گفتار ايشان كرد، گا، آد: حكايت

(7). آج، ما: گفت.

(8). لا: نخواهد بودن.

(9). آج، ما: زنده ايم، آد: زنده باشيم.

(10). گا، آد: چون تو فرزند دارد.

(11). آج، لا: سيوم.

(12). سوره بقره (2) آيه 54. [.....]

(13). آج، ما، گا: بكشند، آد: بعضي بعضي را بكشند.

صفحه : 237

يكديگر خواند. وَ ما يُهلِكُنا إِلَّا الدَّهرُ، و ما را هلاك نكند الا روزگار و گشت«1» او.

سعيد بن المسيب روايت كرد از ابو هريره كه، رسول- عليه السلام- گفت: اهل جاهليت گفتندي، ما را گشت روزگار و آمد و شد شب و روز هلاك مي كند.

خداي تعالي از ايشان باز گفت: وَ قالُوا ما هِي َ إِلّا حَياتُنَا الدُّنيا نَمُوت ُ وَ نَحيا وَ ما يُهلِكُنا إِلَّا الدَّهرُ، آنگه«2» روزگار را دشنام مي دهند و خداي تعالي گفت: فرزند آدم مرا مي رنجاند به دشنام روزگار،

3» انا الدهر و بيدي« الامر

، روزگار منم و كار به من است كه شب

و روز من مي آرم«4». هم ابو هريره گفت كه، رسول- عليه السلام- گفت، خداي تعالي گفت: اي فرزند آدم؟ نگر تا نگويي:

5» يا خيبة« الدهر فاني انا الدهر،

نوميد باد روزگار كه روزگار منم، شب و روز به فرمان من مي گردد. اگر خواهم فرو گذارم و اگر خواهم قبض كنم. و از اينكه جا گفت رسول- عليه السلام-

لا تسبوا الدهر فان اللّه هو الدهر

، گفت: روزگار را دشنام مدهي كه خداي روزگار است. بعضي گفتند، معني آن است كه: فان اللّه مصرف الدهر و مدبره«6»، آنگه ذكر مصرف و مدبر از كلام بيفگند. پس كلام علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، افتاده است. و وجه معتمد در خبر آن است كه، رسول- عليه السلام- گفت: روزگار را دشنام مدهي كه، اينكه افعال كه شما با روزگار حوالت«7» مي كني، افعال خداي است- جل جلاله- از مرگ و زندگاني .. و بيماري و تندرستي و تنگي و فراخي و توانگري«8» و درويشي و مانند اينكه. و عرب و عجم، از جمله بي دينان، اينكه افعال جمله به روزگار حوالت كردند«9» و اعتقاد كردند [245- ر] كه«10» فعل اوست و از گشت او حاصل مي شود. و در اشعار ايشان اينكه معني بسيار است، منها، از آن جمله ابيات، عمرو بن قميئه«11» مي گويد:

-----------------------------------

(1). لا: گشتن.

(2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: گفت.

(3). لا: بي.

(4). ما: مي رانم، گا، لا: را من مي گردانم، آد: شب و روز مي گردانم.

(5). آج: با حسنه.

(6). آج، ما: مدبرها.

(7). گا، آد: اضافه.

(8). ما: تونگري.

(9). گا، آد: و جمله بي دينان از عرب و عجم، همه اينكه احوال را حواله با روزگار كردند.

(10). گا، افزوده: از، آد:

به.

(11). آج، ما، آد: قميه.

صفحه : 238

كاني و قد جاوزت تسعين حجة خلعت بها عني عنان لجام

علي الراحتين مرة«1» و علي العصا انوء«2» ثلاثا بعدهن قيام

رمتني بنات الدهر من حيث لا اري فكيف بمن يرمي و ليس برام«3»

فلو انها نبل اذا لاتقيتها و لكنني ارمي بغير سهام

و افني و ما افني من الدهر ليلة و لم يغن ما افنيت سلك نظام

و اهلكني تأميل يوم و ليلة و تأميل عام بعد ذاك و عام

و قال آخر:

فاستأثر الدهر العداة بهم و الدهر يرميني و لا ارمي«4»

يا دهر قد اكثرت فجعتنا

بسراتنا و وقرت في العظم

و تركتنا«5» لحما علي و ضم«6» لو كنت تستبقي من اللحم

و سلبتنا ما كنت تعقبنا يا دهر ما انصفت في الحكم و قال آخر انشده الفراء:

جنتني جانيات«7» الدهر حتي كاني خاتل ادنو لصيد«8»

قبضت«9» الخطو يحسب من رآني و لست مقيدا أني بقيد

و قال كثير:

و كنت كذي رجلين رجل صحيحة و رجل رمي«10» فيها الزمان فشلت

و قال لبيد:

في قروم سادة من اهلهم نظر الدهر اليهم فابتهل و لابن لنكك«11» البصري: قل لدهر عن المكارم عطل يا قبيح الفعال جهم المحيا كم كريم حططته عن يفاع«12» و لئيم الحقته بالثريا و قال آخر: ----------------------------------- (1). آج، ما: حرة. (2). گا، لا: اتؤ، آد: انود. [.....] (3). ما، آد: برامي. (4). آج: ارم. (5). آج: تركنا. (6). آج: و حم. (7). لا: حنتني حانيات، ما، گا: ندارد. (8). آج: كانني حامل او نو يصيد. (9). آج، لا: قصير. (10). لا: يري. (11). آج: لا لبكك. (12). آج:

بقاع. صفحه : 239 لحا اللّه دهرا شره قبل خيره و وجدا بصيفي ناي بعد معبد«1» و لاخر: فللّه دهر خيره للئامه و احراره صرعي بكل سبيل [245- پ] و لابن الرومي: دهر علي«2» قدر الوضيع به و هوي الشريف يحطه شرفه كالبحر يرسب فيه لؤلؤه سفلا و يعلو فوقه جيفه و لاخر: رأيت الدهر يكبو«3» بالكرام و يرفع راية«4» القوم اللئام كأن الدهر موتور حقود يطالب«5» ذحله عند الكرام و للبحتري: و قد«6» حكمت فينا الليالي بجورها و حكم بنات الدهر ليس لها قصد من العدل ان يشقي كرام بجمعها و يأخذ منها صفوها القعدد الوغد و لاخر: و لما رأيت الدهر انحت صروفه علي و اودت بالدخاير و العقد صرفت فضول المال حتي رددتها الي القوت«7» خوفا ان اجاء«8» الي احد و لاخر: المرء اماله طوال و العمر ايامه قصار من لم يؤدبه والداه ادبه الليل و النهار من لم يخف صولة الليالي كدح في وجهه العثار و لابن لنكك: ايا دهر ويحك ما ذا الغلط لئيم علا و كريم هبط حمار يسيب في روضة و طرف بلا علف يرتبط«9» ----------------------------------- (1). آج: معتد. (2). لا: علا. (3). آج: تكبو. (4). آج: حوايت. [.....] (5). آج: بطالب. (6). آج: لقد. (7). لا: الموت. (8). آج: ازاحا. (9). آج: مرتبط. صفحه : 240 و له ايضا: يا زمانا البس الاح .. رار ذلا و مهانة لست عندي بزمان«1» انما انت زمانة أ جنونا ما نراه منك يبدو ام مجانة«2» و له ايضا: زمان رأينا فيه كل العجائب و اصبحت الأذناب فوق الذوائب لو ان علي الأفلاك ما في قلوبنا تهافتت الأفلاك من كل جانب

و قال آخر«3»: جار الزمان علينا في تصرفه و اي دهر علي الأحرار لم يجر عندي من الدهر ما لو ان ايسره يلقي علي الفلك الدوار لم يدر و گفتند، صعصعة بن«4» صوحان«5» بر گور«6» امير المؤمنين«7» بايستاد و اينكه بيتها بخواند بر- سبيل تمثل: هل خبر القبر سائليه ام قر عينا بزائريه [642- ر] ام هل تراه احاط علما بالجسد المستكن فيه لو علم القبر من يواري تاه علي كل من يليه يا موت ماذا اردت مني حققت ما كنت اتقيه يا موت لو تقبل اقتداء لكنت بالروح أفتديه«8» دهر رماني بفقد الفي اذم دهري و أشتكيه و قال آخر: نهل«9» الزمان و عل غير مصرد«10» من ال عتاب و ال الاسود فاليوم أضحوا«11» للمنون و سيقة من رائح عجل و اخر مغتد ----------------------------------- (1). آج: بزماني. (2). اساس: نجابه، به قياس با نسخه لاودا تصحيح شد. (3). آج: و له ايضا. (4). اساس: صومعه، به قياس با نسخه لا، تصحيح شد. (5). آج: صوجا. (6). آج، گا: قبر. (7). گا، لا، افزوده: علي. (8). آج، لا: اقتديه. (9). آج: تسهل. [.....] (10). اساس و همه نسخه بدلها: مصود، با توجه به منابع ديگر تصحيح شد. (11). لا: اضجوا. صفحه : 241 و لآخر: دفعنا بك الأيام حتي اذا أتت تريدك لم تسطع لها عنك مدفعا مضي صاحبي و استقبل الدهر صرعتي«1» و لا«2» بد أن ألقي حمامي فأصرعا و لاخر: ان الجديدين في طول اختلافهما لا يفسدان و لكن يفسد النّاس ان الزمان و لا يفني عجائبه أبقي لنا ذنبا و استوصل«3» الرأس ازرت«4» مضارب اقوام به غلبت علي مشابهة«5» و العرق دساس

و لاخر: ان الذي انت فيه لست حامله الي التراب اذا«6» ما عمرك انصر ما ان الجديدين في طول اختلافهما لا يبقيان ثراء لا و لا عدما و اشعاري كه متضمن اينكه معني است به تازي و پارسي آن را حدي نيست، و پارسي نياورديم، چه غرض ما تصحيح قول رسول است- عليه السلام- و بيان تأويل آن كه گفت: فان الله هو الدهر. آنگه گفت: وَ ما لَهُم بِذلِك َ مِن عِلم ٍ، ايشان را، يعني كافران را به اينكه كه مي گويند علمي نيست جز ظن محض نمي برند و آنچه به ظن و گمان گويند، بيشتر خطا باشد، كه: الظن يخطي و يصيب. پس آن كه اضافت افعال خداي با دهر كرد«7»، ظن او جز خطا نيست براي آن كه به ادلت خلاف آن معلوم شده است. حسين بن الفضل گفت: معني حديث آن است كه، فان الله مدبر«8» [246- پ] الدهر«9». [و از امير المؤمنين علي- صلوات الله و سلامه عليه-«10» در خطبه روايت كردند: 11»12» مدمر« الدهور]« من عنده الميسور و من لديه المعسور. و گفتند، سالم بن عبد الله بن عمر، وقتي ذم دهر مي كرد، پدرش او را گفت: چرا دهر را ذم مي كني! و دهر ----------------------------------- (1). لا: مصرعي. (2). آج: فلا. (3). آج: و استاصل. (4). آج: اضرت. (5). آج: مشاهرة. (6). آج: الي. (7). آج: ما، گا، لا، آد: كند. (8). ما، آد: مدهر، گا: يدهر، لا: مدمر. (9). گا، لا: الدهور. (10). لا، آد: عليه السلام. (11). لا، اد: مدهر. (12). اساس: ندارد، از اج، افزوده شد. [.....] صفحه : 242 بي خبر است از اينكه، و انشد: فما الدهر

بالحامي«1» لشي ء«2» تحبه«3» و لا جالب البلوي فلا تشتم«4» الدهرا و لكن متي ما يبعث الله باعثا علي معشر يجعل مياسيرهم عسرا«5» و لبعضهم في هذا المعني: دار الزمان علي الأمور فانه ان لم تدار رماك بالالام و ذر الزمان عن الملام فانما يحكي الزمان«6» مجاري الأقلام يشكي الزمان و يستزاد و انما بيد المليك منافذ الأحكام و انشد ابو علي محمّد بن عبد الوهاب الثقفي: يا عالما يعجب«7» من دهره لا تلم الدهر علي غدره فالدهر مأمور له امر قد ينتهي«8» الدهر إلي أمره كم كافر أمواله جمة يزداد أضعافا علي كفره و مؤمن ليس له درهم يزداد إيمانا علي فقره وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ، گفت: چون بر ايشان خوانند آيات ما، يعني بر كافران، بَيِّنات ٍ، در آن حال كه آن آيات مبين و روشن باشد. و نصب او بر حال است. ما كان َ حُجَّتَهُم، ايشان را هيچ حجت نباشد، يعني علت و دست آويز و بهانه«9»، الا آن كه گويند: پدران ما را: باز آريد اگر راست مي گويي. و «ان» مع الفعل در محل رفع است بر اسم كان. و به حجت«10»، منصوب بر خبر او،«11» مقدم بر او. حق تعالي گفت، جواب ايشان چنين ده: قُل ِ اللّه ُ يُحيِيكُم، بگوي كه خداي است كه شما را زنده كند، ثُم َّ يُمِيتُكُم، پس بميراند شما را، ثُم َّ يَجمَعُكُم، پس جمع [247- ر] كند شما را براي روز قيامت، و در آن روز شكي نيست و لكن بيشتر مردمان نمي دانند. وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، و خداي راست ملك و پادشاهي آسمان و ----------------------------------- (1). گا: بالجانبي، آد: بالجائي. (2). گا: بشي ء. (3). لا:

يحبه. (4). ما: يشتم. (5). ما: عسيرا، آد: يسرا. (6). آچ: الزماني. (7). آج: تعجب. (8). آج: تديني. (9). گا، آد، افزوده: نبود اينكه كافران را. (10). كذا در اساس و آب، آجز ما، لا: و حجت، گا، آد: و حجتهم. (11). گا، آد: بر خبر او و. صفحه : 243 زمين. وَ يَوم َ تَقُوم ُ السّاعَةُ، و آن روز كه قيامت برخيزد، آن روز مبطلان و باطل- مذهبان زيانكار باشند. وَ تَري كُل َّ أُمَّةٍ جاثِيَةً، گفت: هر امتي و جماعتي را«1» در زانو افتاده بيني، يقال: جثا علي ركبتيه اذا برك جثوا و جذا علي رءوس اصابعه. و الجذو ابلغ من الجثو، و اصله من الجمع لان الجاثي مجتمع الاطراف. قال طرفة: يري جثوتين من تراب عليهما صفائح صم في صفيح مصمد ابو عثمان النهدي«2» گفت: در قيامت ساعتي باشد كه آن ساعت به مقدار ده سال باشد از سالهاي دنيا، خلقان در زانو افتاده باشند با«3» ابراهيم خليل و مي گويند: نفسي نفسي. كُل ُّ أُمَّةٍ تُدعي إِلي كِتابِهَا، هر امتي را با نامه خود خوانند تا نامه خود خوانند، يعني نامه عملشان. اليَوم َ تُجزَون َ ما كُنتُم تَعمَلُون َ، امروز جزا دهند شما را آنچه كرده باشي. هذا كِتابُنا يَنطِق ُ عَلَيكُم بِالحَق ِّ، اينكه نامه ماست«4» كه گواهي دهد و سخن مي گويد بر شما به درستي و راستي. گفتند: مراد ديوان عمل است كه كرام كاتبين نوشته باشند، و گفتند: لوح محفوظ است. مجاهد روايت كرد از عبد الله عمر، كه رسول- عليه السلام- گفت: اول چيز كه خداي تعالي آفريد، قلم بود و آن را از نور آفريد، طول او پانصد ساله راه باشد. آنگه لوح بيافريد

و طول او پانصد ساله راه است. آنگه قلم را گفت: برو و بنويس هر چه خواهد بودن تا به قيامت، و نام خلقان بنويس، بر و فاجر و رطب و يابس، آنگه اينكه آيت برخواند: هذا كِتابُنا [247- پ] يَنطِق ُ عَلَيكُم بِالحَق ِّ. إِنّا كُنّا نَستَنسِخ ُ، ما نسخت فرماييم آن را كه شما كرده باشي، آنگه گفت: اگر اصل نبود چگونه نسخت توان كرد! و استنساخ، نسخت فرمودن باشد. و سين، طلب راست و استدعا را. فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، گفت: اما آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، خداي تعالي ايشان را در رحمت خود برد، يعني در بهشت او، و آن ----------------------------------- (1). آج، ما، لا، آد، افزوده: آن روز، گا: در آن روز. (2). آج: اليهدي. (3). گا، آد: تا. [.....] (4). گا، آد: نامه اي است از ما. صفحه : 244 رستگاري و ظفري«1» باشد آشكارا. وَ أَمَّا الَّذِين َ كَفَرُوا، اما آنان كه كافر باشند. أَ فَلَم تَكُن، اينكه جا محذوفي هست از كلام و تقدير آن كه، يقال«2» لهم: أَ فَلَم تَكُن آياتِي تُتلي عَلَيكُم، نه آيات من مي خواندند و شما استكبار كردي و گروهي مجرم و كافر مصر بودي بر كفر! وَ إِذا قِيل َ إِن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ، گفت«3»، گويند ايشان را كه: وعده و نويد خداي تعالي حق است و درست. وَ السّاعَةُ لا رَيب َ فِيها، و قيامت را در او شكي نيست. حمزه خواند: و الساعة، به نصب خواند عطفا علي الوعد. و عامه قرا«4» به رفع بر ابتدا. و حجت اينان قوله: ... إِن َّ الأَرض َ لِلّه ِ يُورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقِين َ«5»،

بالرفع لا غير. قُلتُم ما نَدرِي مَا السّاعَةُ، گويي ما ندانيم كه ساعت چه باشد، يعني قيامت بر طريق جحود و انكار. إِن نَظُن ُّ إِلّا ظَنًّا، ما نمي پنداريم الا پنداشتي و ما را در اينكه باب هيچ علمي يقين نيست. وَ بَدا لَهُم سَيِّئات ُ ما عَمِلُوا، پديد آيد ايشان را بدي آنچه كرده باشند، يعني جزاي آن براي آن كه روز قيامت روز جزا باشد. وَ حاق َ بِهِم ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ، و به ايشان رسد آنچه استهزا كرده باشند، يعني هم جزاي آن، يعني جزاي عمل ايشان و جزاي استهزاي ايشان به ايشان رسد. وَ قِيل َ اليَوم َ نَنساكُم، گويند ايشان ما شما را فرو گذاريم از ثواب چنان كه شما فرو گذاشتي«6» [248- ر] ايمان به اينكه روز. اينكه نسيان به معني ترك باشد، و گفتند: مراد نسيان است بر سبيل مجاز و تشبيه،«7» چنان كه شما اينكه روز فراموش كردي، ما شما را فراموش كرديم، يعني به منزلت فراموشان فرود آورديم«8» تا كس به خير نام شما نبرد و ذكر شما نكند، گويي در ياد كس نيستي. وَ مَأواكُم ُ النّارُ، و جاي شما دوزخ باشد. وَ ما لَكُم مِن ناصِرِين َ، و شما را هيچ يار و ياور نباشد. ذلِكُم بِأَنَّكُم ُ اتَّخَذتُم آيات ِ اللّه ِ هُزُواً، و آنگه باز نمود كه اينكه به جزا و مكافات آن است كه شما آيات خداي را فسوس گرفتي و به آن استهزا كردي. ----------------------------------- (1). آج، ما: ظفر. (2). آج، ما، گا، لا: فيقال. (3). آج، ما، گا، لا، آد: و چون گويند. (4). گا، آد، افزوده: خواندند. (5). سوره اعراف (7) آيه 128. (6). ما: گزاشتي. (7).

گا، د، افزوده: يعني. (8). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: شما را. صفحه : 245 وَ غَرَّتكُم ُ الحَياةُ الدُّنيا، و زندگاني دنيا بفريفت شما را. فَاليَوم َ لا يُخرَجُون َ مِنها، امروز بيرون نيارند ايشان را از آن جا، يعني از دوزخ. وَ لا هُم يُستَعتَبُون َ، و نه نيز طلب رضاي ايشان كنند. فَلِلّه ِ الحَمدُ رَب ِّ السَّماوات ِ وَ رَب ِّ الأَرض ِ رَب ِّ العالَمِين َ، خداي راست سپاس كه خداوند آسمانها و زمين است و خداي جهانيان است. وَ لَه ُ الكِبرِياءُ فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ، و او راست كبريا و عظمت در آسمانها و زمين، و او عزيز و منيع و محكم كار است. و از كلام«1» خداي تعالي كه در كتب اوايل فرستاد، آن است كه گفت: 2»3»4» الكبرياء ردائي و العظمة ازاري فمن نازعني« واحدا منهما« القيته« في النار ، بزرگي و بزرگواري ردا و ازار من است، هر كه منازعت كند با من در يكي از اينكه«5»، در دوزخ افگنم او را. ----------------------------------- (1). گا، آد: و از جمله كلامي كه. (2). آج: زار عني. (3). آج: منها. (4). گا: لقيته. (5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: دو. [.....] صفحه : 246 سورة الأحقاف«1» اينكه سورت مكي است و سي و پنج آيت است به عدد كوفيان و سي و چهار در عدد بصريان و مدنيان، و ششصد و چهل و چهار كلمت است، و دو هزار [248- پ] و پانصد و نود و پنج حرف است. و روايت است از ابو امامه از ابي كعب كه، رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورة الاحقاف بخواند، خداي تعالي به عدد

هر ريگي كه در دنيا«2» ست، او را ده حسنت بنويسد و ده سيئت بسترد، و ده درجت رفيع«3» كند«4». [سوره الأحقاف (46): آيات 1 تا 16] بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ حم (1) تَنزِيل ُ الكِتاب ِ مِن َ اللّه ِ العَزِيزِ الحَكِيم ِ (2) ما خَلَقنَا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما إِلاّ بِالحَق ِّ وَ أَجَل ٍ مُسَمًّي وَ الَّذِين َ كَفَرُوا عَمّا أُنذِرُوا مُعرِضُون َ (3) قُل أَ رَأَيتُم ما تَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِن َ الأَرض ِ أَم لَهُم شِرك ٌ فِي السَّماوات ِ ائتُونِي بِكِتاب ٍ مِن قَبل ِ هذا أَو أَثارَةٍ مِن عِلم ٍ إِن كُنتُم صادِقِين َ (4) وَ مَن أَضَل ُّ مِمَّن يَدعُوا مِن دُون ِ اللّه ِ مَن لا يَستَجِيب ُ لَه ُ إِلي يَوم ِ القِيامَةِ وَ هُم عَن دُعائِهِم غافِلُون َ (5) وَ إِذا حُشِرَ النّاس ُ كانُوا لَهُم أَعداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِم كافِرِين َ (6) وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِلحَق ِّ لَمّا جاءَهُم هذا سِحرٌ مُبِين ٌ (7) أَم يَقُولُون َ افتَراه ُ قُل إِن ِ افتَرَيتُه ُ فَلا تَملِكُون َ لِي مِن َ اللّه ِ شَيئاً هُوَ أَعلَم ُ بِما تُفِيضُون َ فِيه ِ كَفي بِه ِ شَهِيداً بَينِي وَ بَينَكُم وَ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيم ُ (8) قُل ما كُنت ُ بِدعاً مِن َ الرُّسُل ِ وَ ما أَدرِي ما يُفعَل ُ بِي وَ لا بِكُم إِن أَتَّبِع ُ إِلاّ ما يُوحي إِلَي َّ وَ ما أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِين ٌ (9) قُل أَ رَأَيتُم إِن كان َ مِن عِندِ اللّه ِ وَ كَفَرتُم بِه ِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن بَنِي إِسرائِيل َ عَلي مِثلِه ِ فَآمَن َ وَ استَكبَرتُم إِن َّ اللّه َ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ (10) وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لِلَّذِين َ آمَنُوا لَو كان َ خَيراً ما سَبَقُونا إِلَيه ِ وَ إِذ لَم يَهتَدُوا بِه ِ فَسَيَقُولُون َ هذا إِفك ٌ قَدِيم ٌ (11) وَ مِن قَبلِه ِ كِتاب ُ مُوسي إِماماً وَ

رَحمَةً وَ هذا كِتاب ٌ مُصَدِّق ٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنذِرَ الَّذِين َ ظَلَمُوا وَ بُشري لِلمُحسِنِين َ (12) إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا فَلا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ (13) أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ خالِدِين َ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعمَلُون َ (14) وَ وَصَّينَا الإِنسان َ بِوالِدَيه ِ إِحساناً حَمَلَته ُ أُمُّه ُ كُرهاً وَ وَضَعَته ُ كُرهاً وَ حَملُه ُ وَ فِصالُه ُ ثَلاثُون َ شَهراً حَتّي إِذا بَلَغ َ أَشُدَّه ُ وَ بَلَغ َ أَربَعِين َ سَنَةً قال َ رَب ِّ أَوزِعنِي أَن أَشكُرَ نِعمَتَك َ الَّتِي أَنعَمت َ عَلَي َّ وَ عَلي والِدَي َّ وَ أَن أَعمَل َ صالِحاً تَرضاه ُ وَ أَصلِح لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبت ُ إِلَيك َ وَ إِنِّي مِن َ المُسلِمِين َ (15) أُولئِك َ الَّذِين َ نَتَقَبَّل ُ عَنهُم أَحسَن َ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَن سَيِّئاتِهِم فِي أَصحاب ِ الجَنَّةِ وَعدَ الصِّدق ِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُون َ (16) [ترجمه] به نام خداي بخشاينده بخشايشگر فرو فرستادن كتاب از خداي قوي محكم كار. نيافريديم آسمانها و زمين را و آنچه ميان آن است مگر به راستي و وقتي نام زد، و آنان كه كافر شدند از آنچه مي ترسانيدند ايشان را برگشته اند. بگو ----------------------------------- (1). گا، لا، افزوده: خمس و ثلثون آيات. (2). گا، آد: بيابانها. (3). آج: ده درج رفع، آد: ده درجه بلند گرداند. (4). لا، افزوده: و بالله التوفيق. صفحه : 247 بيني آنچه مي خواني جز خداي! بنماي مرا تا چه آفريده اند از زمين يا ايشان انبازي هست در آسمانها، بياري به من كتابي از پيش اينكه يا روايتي از علم اگر شما راستيگري«1». و كيست گمراه تر از آن كه خواند بجز خداي آن را كه اجابت نكند او را تا به روز قيامت و ايشان را خواندن ايشان غافل باشند. [249- ر] و چون حشر كنند مردمان

را، باشند ايشان را دشمنان و باشند«2» به پرستش ايشان كافر. چون خوانند بر ايشان آيتهاي ما روشن گويند آنان كه كافر شدند حق را چون آمد به ايشان اينكه جادوي است روشن«3». و«4» و گويند: فرو بافت«5» اي را«6» بگو: اگر فرو بافتم«7» نتواني براي من«8» مرا از خداي چيزي، او داناتر است به آنچه در او مي شوي«9». بس او گواه ميان من و شما«10» و او آمرزنده و بخشاينده است. بگو نبودم عجبي از پيغامبران و ندانم كه چه كنند به من و نه به شما. من پيروي«11» نمي كنم الا آن را كه وحي مي كند به من، و من نيستم الا ترساننده اي بيان كننده«12». ----------------------------------- (1). آب: راستگري، ما: راست گويي، لا: راست گويانيد. (2). ما: بودند. (3). لا: سحري پيداست. (4). ما، لا: يا . (5). ما: فرا بافت، لا: فرا بافته است. (6). كذا در اساس و آب، ما: اينكه را، لا: قرآن را. (7). ما: فرا بافتم، لا: افترا كردم. (8). كذا در اساس و آب، ما: نتواني از خداي چيزي، لا: مالك نيستيد مرا. (9). لا: شما در آن مي رويد. (10). لا: بس است او مرا به گوايي ميان من و شما. [.....] (11). لا: پيروي. (12). ما: بيم كننده ظاهر، لا: بيم كننده هويدا. صفحه : 248 ، بگو بيني اگر اينكه باشد از نزديك خداي و«1» كافر شوي به او! گوايي دهد گوايي«2» از پسران يعقوب بر مانند آن، ايمان آورد و بزرگواري كردي شما، خداي راه ننمايد گروه بيداد كاران را. [249- پ]، گفتند آنان كه كافر شدند آنان را كه ايمان آوردند: اگر«3» بودي خيري

سبق بردندي ما را«4» به آن و چون راه نيافتند به او، گويند: اينكه دروغي است ديرينه. و از پيش او«5» كتاب موسي پيشرو«6» و بخشايشي، و اينكه كتابي است باور دارنده زباني تازي«7» تا بترساني آنان را كه ظلم كردند، و مژده«8» نكو كاران را. آنان كه گفتند خداي ما الله است، پس بايستادند، نيست ترسي بر ايشان و نه ايشان اندوه برند. ايشان اهل بهشت اند، هميشه باشند در آن جا پاداشت به آنچه«9» كرده باشند. اندرز كرديم آدمي را به مادر و پدرش نيكوي«10»، بار برگرفت به او مادرش بكراهت و بنهاد او را بكراهت و بار برگرفتن او شير باز گرفتن او سي ماه تا چون برسد به قوتش«11» و برسيد«12» به چهل ----------------------------------- (1). ما، افزوده: شما. (2). آب: گواهي دهد گواهي. (3). لا، افزوده: قرآن. (4). ما، لا: سبقت نگرفتندي بر ما، كه بر متن رجحان دارد. (5). ما: اينكه. (6). لا: پيشوا. (7). لا: به زبان عربي. (8). ما: مژده دهي. (9). لا: به پاداشت آنچه. (10). لا: كه با پدر و مادر نيكويي كنند. (11). لا: به مردي. (12). ما، لا: برسد. [.....] صفحه : 249 سال، گفت: خداي من؟ الهام ده مرا كه شكر كنم نعمت تو را آن كه كردي بر من و بر پدر و مادر من، و آن كه كنم نيكي كه تو بپسندي آن را و نيك بكن مرا در فرزندانم كه من توبه كردم به«1» تو، و من از جمله مسلمانان ام. [250- ر]، ايشان آنند كه بپذيرند«2» از ايشان نيكوتر آنچه كرده باشند، و در گذارند«3» از بديهاي ايشان در اهل بهشت،

نويد راستي«4» آن كه وعده دادند ايشان را. قوله«5»: حم، تَنزِيل ُ الكِتاب ِ مِن َ اللّه ِ العَزِيزِ الحَكِيم ِ، تفسير اينكه آيت از پيش رفته است. ما خَلَقنَا السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما إِلّا بِالحَق ِّ، قديم تعالي گفت: نيافريديم آسمان و زمين را و آنچه در ميان آن است الا بحق و درستي و راستي، و براي تعريض خلق انواع نعمت را، و براي تعريض ايشان ثواب را، و آن را به بازي نيافريدم«6»، مهمل فرونگذاشتيم. وَ أَجَل ٍ مُسَمًّي، و وقتي به نام زده كرده«7» در لوح محفوظ براي فريشتگان تا لطف باشد ايشان را. وَ الَّذِين َ كَفَرُوا، و آنان كه كافرانند از آنچه ايشان را به آن مي ترسانند اعراض مي كنند و بر مي گردند و بر او اقبال نمي كنند به قبول. آنگه گفت: قُل، بگوي اي محمّد؟ كه آنچه شما مي خواني آن را بدون خداي تعالي از بتان، أَرُونِي، بنمايي به من تا ايشان از چه وجه مستحق عبادت اند و چه آفريده اند از زمين، يا ايشان را چه شركت و انبازي است در خلق آسمان! كتابي بياري كه پيش از اينكه قرآني«8» فرو«9» آمده است كه در آن جا ذكر اينان است يا وجه استحقاق اينان عبادت را. أَو أَثارَةٍ مِن عِلم ٍ، قراءت عامه «اثارة» است به الف، و در ----------------------------------- (1). لا: با. (2). ما: بپذرد، لا: بپذيريم كه بر متن رجحان دارد. (3). لا: در گذريم، كه بر متن رجحان دارد. (4). ما، لا: وعده راست. (5). آج، ما، لا، افزوده: تعالي. (6). آج، ما، گا، لا، آد، نيافريديم. (7). ما، لا، نام زد كرده، گا، آد: نام برده شده. (8). ما، گا، لا، آد:

قرآن. (9). آج، ما، گا، آد: فرود. صفحه : 250 معني او خلاف كردند: عبد الله عباس گفت، از رسول- عليه السلام- كه او گفت: أَو أَثارَةٍ مِن عِلم ٍ، اي، حظ، حظي بياري از علم كه دليل صحت قول شما كند در عبادت اينان. قتاده گفت: خاصة، علم«1» خاص بياري. حسن گفت: [205- پ] علمي مستخرج بياري، من اثرت التراب، و منه قوله: ... وَ أَثارُوا الأَرض َ«2»إِن كُنتُم صادِقِين َ، اگر راست مي گويي. آنگه گفت: وَ مَن أَضَل ُّ، كيست گمراهتر و جاهلتر از آن كه«9» كسي را خواند و عبادت كند بدون خداي كه او را اجابت نكند و جواب ندهد تا به روز قيامت، يعني ابد الدهر. و گفتند: تا به روز قيامت كه ايشان جواب دهند به تبرا. وَ هُم عَن دُعائِهِم غافِلُون َ: و ايشان از دعاي اينان غافل باشند، و براي آن به ضمير عقلا كنايت كرد از ايشان، كه ايشان را جاري مجراي ملوك و امرا و مخدومان كرد كه ايشان را خدمت كنند. و گفتند: براي آن كه اضافت فعل عقلا كرد با ايشان از غفلت«10»، چنان كه ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: علمي. (2). سوره روم (30) آيه 9. (3). گا، آد، افزوده: و الحماسة. (4). اساس: المأثوري، به قياس با نسخه دا، تصحيح شد. (5). گا: الاثرة التي تبقي. [.....] (6). آج، لا: از. (7). گا، لا، آد: افزوده: علي. (8). لا: لمن يعلم. (9). آج، ما، افزوده: او. (10). آج، ما: عقل. صفحه : 251 گفت: ... فِي فَلَك ٍ يَسبَحُون َ«1». و قوله: ... فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِين َ«2»، و: ... رَأَيتُهُم لِي ساجِدِين َ«3». وَ إِذا حُشِرَ النّاس ُ

كانُوا لَهُم [251- ر]، گفت: و آنگه كه حشر كنند مردمان را، اينان دشمنان باشند و به عبادت اينكه عابدان ايشان را كفران آرند و تبرا كنند، چنان كه گفت: ... تَبَرَّأنا إِلَيك َ ما كانُوا إِيّانا يَعبُدُون َ«4»، براي اينكه قيد زد«5» إِلي يَوم ِ القِيامَةِ، در آيت اول. اينكه آيات، مذمت و ملامت و تقريع بت پرستان است و تسفيه رأي و حكم ايشان. آنگه هم از وصف حال ايشان و جحود و عناد ايشان طرفي بيان كرد، گفت: وَ إِذا تُتلي عَلَيهِم آياتُنا بَيِّنات ٍ، چون آيات مبين روشن ما بر ايشان خوانند، كافران گويند: اينكه قرآن حق و صدق را كه«6» اينكه سخن«7» جادوي ظاهر است. أَم يَقُولُون َ افتَراه ُ، يا مي گويند: او فرو«8» بافته است. قُل، تو جواب ده اي محمّد؟ و بگوي كه: اينكه قرآن اگر من فرو«9» بافته ام و ساخته و بافته من است، فَلا تَملِكُون َ لِي مِن َ اللّه ِ شَيئاً، شما هيچ نتواني كردن بجاي من از خداي، و نتواني تا حمايت كني مرا از خداي، چه او عالمتر است به آنچه«10» شما در او خوض مي كني، [يقال: افاض القوم في الحديث و خاضوا فيه اذا تنازعوا فيه و ترادوا]«11» كَفي بِه ِ شَهِيداً، بس است خداي گواه ميان من و شما و او آمرزنده و بخشاينده است. آنگه گفت: قُل، بگو اي محمّد؟ ما كُنت ُ بِدعاً مِن َ الرُّسُل ِ، من مردي نيستم غريب و بديع از ميان پيغامبران. و البدع و البديع، كنصف و نصيف، يعني، اول كس نيستم من كه دعوي پيغامبري كردم«12»، بل پيش از من بسيار پيغامبران بودند. قال عدي بن زيد: فلا انا بدع من حوادث تعتري«13» رجالا عرت من بعد

بؤس و اسعد ----------------------------------- (1). سوره انبيا (21) آيه 33، سوره يس (36) آيه 40. (2). سوره شعرا (26) آيه 4. (3). سوره يوسف (12) آيه 4. (4). سوره قصص (28) آيه 63. (5). گا، آد: كرد. (6). گا افزوده: آمد به ايشان. (7). آج، ما، گا، لا، آد: سحرو. (8). آج، ما: فرا. (9). آج، ما، لا: فرا. [.....] (10). ما: با آنچه. (11). اساس، آب و لا: ندارد، از آج افزوده شد. (12). ما، لا: كرد. (13). اساس: يعتري، به قياس با نسخه گا، تصحيح شد. صفحه : 252 وَ ما أَدرِي ما يُفعَل ُ بِي وَ لا بِكُم، و من ندانم با من«1» و با شما چه خواهند كردن روز قيامت. گفتند: چون اينكه آيت آمد، كافران شادمانه شدند، گفتند: كار ما و كار محمّد راست«2» است، او نمي داند كه با او«3» چه خواهند كردن، چنان كه نمي داند كه با ما چه خواهند كردن. و اگر او را خداي غيب دان [251- پ] فرستاده بودي، او را آگاه كردي كه با او چه خواهند«4» كردن. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: لِيَغفِرَ لَك َ اللّه ُ ما تَقَدَّم َ مِن ذَنبِك َ وَ ما تَأَخَّرَ«5»لِيُدخِل َ المُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ«8» وَ بَشِّرِ المُؤمِنِين َ بِأَن َّ لَهُم مِن َ اللّه ِ فَضلًا كَبِيراً«9». و اينكه قول انس و قتاده و عكرمه است. عبد اللّه عباس گفت: سبب آن بود كه صحابه«10» و اهل البيت در مكه سختي مي ديدند از كافران. رسول- عليه السلام- در خواب ديد كه از مكه نقل كرده بود به زميني پر گياه و درختان خرما. رسول صحابه را بگفت. صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ كي

خواهد بودن كه ما از اينكه جور برهيم و تو هجرت كني با آن زمين كه گفتي! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: ... وَ ما أَدرِي ما يُفعَل ُ بِي وَ لا بِكُم، يعني ندانم كه ما را«11» هجرت كي فرمايند و در آن جا با ما و شما چه كنند. حسن بصري گفت: معني آن است كه، مي«12» ندانم كه خداي مرا چه فرمايد در حق شما از حرب و صلح و امر و نهي و تعجيل عقوبت او«13» تأخيرش. بعضي ديگر گفتند: معني آن است كه، مي«14» ندانم كه مئال«15» كار ما و عاقبت او در دنيا به چه آيد«16»! من به مرگ بميرم يا مرا ----------------------------------- (1). آج، ما: تا به من. (2). گا، آد: يكي. (3). گا: ما. (4). ما، آد: خواهد. (5). سوره فتح (48) آيه 2. (6). آج، ما، گا، لا، آد: چون اينكه. (7). گا، لا، آد: خواهد. (8). سوره فتح (48) آيه 5. (9). سوره احزاب (33) آيه 47. (10). آج، ما، گا، لا، آد: افزوده: رسول. [.....] (11). گا، آد: مرا. (12). آج، ما، گا، لا، آد: من. (13). گا، آد: يا : 14. آج، ما، گا، لا، آد: من. (15). مئال/ مآل. 16. گا، آد، كه حال من و عاقبت شما در دنيا به چه رسد! صفحه : 253 بكشند، يا عمر من بسيار ماند يا اندك ماند! و ندانم تا مآل«1» كار شما به چه آيد! بر تصديق بر وي«2» يا بر تكذيب! يا شما را عذاب كنند يا نكنند! و اينكه پيشتر از آن بود كه اينكه آيت آمد: ... وَ ما كان َ اللّه ُ

لِيُعَذِّبَهُم وَ أَنت َ فِيهِم«3»- الآية. و اينكه اقوال كه متضمن آن است كه، مي ندانم كه در دنيا با ما و شما چه كنند، بهتر از آن قول اول است كه در او نفي علم است از مآل«4» كار ايشان به آخرت، [252- ر] براي آن كه باتفاق رسول دانست و او را خبر داده بود خداي كه او از اهل بهشت است قطعا. و اينكه خبر در حق معصومان مأموني«5» الجوانب روا باشد كه معلوم از حال ايشان آن بود كه به اينكه خبر اختيار معصيت نكنند و مغري نشوند به قبيح. و اينكه اقوال باز پسين، قول حسن و سدي و ضحاك و ثمالي است. آنكه گفت: إِن أَتَّبِع ُ، او«6» ما اتبع، من متابعت نمي كنم الا آن را كه به من وحي مي كنند، و من نيستم الا ترساننده اي«7» بيان كننده. اما از علم غيب و علم عواقب بنزديك من هيچ نيست. قُل أَ رَأَيتُم إِن كان َ مِن عِندِ اللّه ِ، آنگه گفت: بگوي اي محمّد كه، چگونه مي داني و چه مي بيني كه اگر قرآن از نزديك خداي است، وَ كَفَرتُم، و شما به آن كافر شوي، و گوايي«8» از بني اسرايل گواهي دهد به مانند آن، فَآمَن َ، و ايمان آرد و شما استكبار كني چگونه باشد علي«9» ما يجي ء شرحه. مفسران در اينكه گواه خلاف كردند: قتاده و ضحاك و إبن زيد گفتند: عبد اللّه سلام است كه بر نبوت و صدق محمّد- صلي اللّه عليه و آله- گواهي داد. حميد طويل گفت از انس: كه عبد اللّه سلام بنزديك رسول آمد در آن وقت كه رسول- عليه السلام- از مكه به مدينه شد، و

گفت: يا محمّد؟ من تو را از سه مسأله بخواهم پرسيد كه جواب آن مسايل كس نداند مگر پيغامبري. مرا خبر ده تا اول اشراط و اعلام قيامت چيست! و اول طعام كه اهل بهشت خورند چه باشد! و فرزندان كه آيند از پدر و مادر، چرا بهري با پدر مانند و بهري با مادر! در حال جبريل آمد و خبر داد رسول ----------------------------------- (4- 1). اساس: مئال/ مآل. (2). آج: برويد، گا، آد: رويد. (3). سوره انفال (8) آيه 33. (5). آب: ناموقي، گا، لا، آد: مأمون. (6). آج، ما، لا: اي. (7). لا افزوده: بيم كننده. (8). آج، ما، گا، لا، آد: گواهي. (9). گا، آد: حال. [.....] صفحه : 254 را. رسول گفت: يا عبد اللّه؟ جبريل مرا خبر داد. عبد اللّه سلام گفت: جبريل دشمن ماست. رسول- عليه السلام- گفت: اول اشراط قيامت آن باشد [252- پ] كه، خداي تعالي خلقان را از مشرق به مغرب راند. و اما اول طعام اهل بهشت زيادت جگر ماهي باشد. اما شبه فرزند: اگر آب مرد سابق بود شبه او را«1» باشد و اگر آب«2» زن سابق بود شبه او را«3» بود. عبد اللّه سلام گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه و ان«4» محمدا رسول اللّه، گواهي«5» دهم كه خداي يكي است، و تو كه محمدي، بنده و رسول اويي. آنگه گفت: يا رسول اللّه؟ اگر جهودان اسلام من بشنوند. از دست در افتند«6» و در من وقيعت كنند، پيش از آن كه من اظهار اسلام كنم، تو حديث من از ايشان بپرس. رسول- عليه السلام- جهودان را حاضر كرد، گفت: چه گويي

در حق عبد اللّه سلام! گفتند:«7» سيدنا و إبن سيدنا، و حبرنا«8» و إبن حبرنا«9»، و اعلمنا و إبن اعلمنا، گفتند: سيد و مهتر و حبر و عالم ماست، و پسر سيد و عالم و حبر ماست. گفت: اگر چنان كه او ايمان آرد، شما با او مساعدت كني«10»! گفتند: معاذ اللّه كه اينكه باشد«11»، و او هرگز به تو ايمان آرد؟ عبد اللّه سلام از آن ميانه برخاست و گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه و«12» ان محمدا رسول اللّه. گفتند: هذا شرنا و إبن شرنا، اينكه بترين«13» ماست و پسر بترين«14» ماست و در نقص او افتادند. عبد اللّه سلام گفت: من دانستم كه چنين گويند، براي آن گفتم كه از اينان بپرس اول. سعد ابو وقاص«15» گفت: نشنيدم كه پيغامبر- عليه السلام- كسي را گفت در حيات او كه: او از اهل بهشت است الا عبد اللّه سلام را. و اينكه آيت در او آمد: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِن بَنِي إِسرائِيل َ عَلي مِثلِه ِ. شعبي گفت از مسروق كه: شَهِدَ شاهِدٌ مِن بَنِي إِسرائِيل َ، موسي است. گفت: دليل ----------------------------------- (3- 1). گا، آد: شبيه او. (2). ما: از، گا، آد: نطفه. (4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اشهد. (5). آج: گواهي. (6). لا: درفتند. (7). لا، افزوده: هو. (8). آج: خيرنا. (9). آج: اخيرنا. (10). آج: موافقه كني. (11). آج، ما: كه او اينكه كند، گا، آد: كه هرگز اينكه شود. (12). آج، افزوده: اشهد. (14- 13). آج، ما: بدترين. (15). ما: سعد بن وقاص، گا، آد: سعد وقاص، لا: سعد ابي وقاص. صفحه : 255 بر اينكه آن است كه،

سورت مكي است و عبد اللّه سلام به مدينه ايمان آورد. گفت: آيت بر آن آمد كه، رسول- عليه السلام- با جهودان مناظره مي كرد، مثل زد و گفت: چنان كه [253- ر] موسي بر صدق توريت گواهي داد، من بر صدق قرآن گواهي مي دهم. و گفتند: اينكه گواه«1» إبن يامين بود، و گفتند: پيغامبري بود از بني اسرايل. فَآمَن َ وَ استَكبَرتُم، آن گواه ايمان آرد و شما استكبار كني و ايمان نياري. زجاج گفت: جواب اينكه«2» در آيت محذوف است و تقدير اينكه«3» است: فأمن أ فتؤمنون، يعني، اگر اينكه قرآن از نزديك خداي باشد و شما به او كافر شوي و گوايي«4» از بني اسرايل گواهي دهد بر صحت او و ايمان آرد، شما ايمان آري عند اينكه حال يا نه! قيل: افما تهلكون، گفتند: محذوف اينكه است، يعني، اگر چنين باشد و شما ايمان نياري، نه هلاك شوي! و حسن گفت«5»: من اضل منكم، يعني، اگر حال چنين باشد و گواه ايمان آرد و شما به استكبار ايمان نياري، از شما ضالتر«6» كه باشد! چنان كه در ديگر آيت گفت: قُل أَ رَأَيتُم إِن كان َ مِن عِندِ اللّه ِ ثُم َّ كَفَرتُم بِه ِ مَن أَضَل ُّ مِمَّن هُوَ فِي شِقاق ٍ بَعِيدٍ«7». و اينكه همه محتمل است جز كه لا بد يكي از اينكه بايد كه تقدير كنند در كلام تا معني مستقيم شود. و بعضي ديگر گفتند، محذوف اينكه است: من المحق منا و من المبطل، چون حال اينكه«8» باشد و اينكه قرآن از نزديك خداي باشد و گواهي پديد آيد و گواهي دهد بر صحت او و ايمان آرد و شما نياري، محق كه باشد

و مبطل كه باشد! إِن َّ اللّه َ لا يَهدِي القَوم َ الظّالِمِين َ، آنگه گفت: خداي هدايت ندهد ظالمان را، اما به معني حكم و تسميت و اما به ره بهشت. و نشاهد«9» تا هدايت باشد به راه«10» دين، براي آن كه آيت«11» عام است با جمله مكلفان كرده است از مؤمن و كافر، قال اللّه تعالي: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُم فَاستَحَبُّوا العَمي عَلَي الهُدي«12». وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا، گفتند كافران: يعني جهودان بر قول بيشتر مفسران، اگر ----------------------------------- (1). گا، لا، آد: گواهي. [.....] (2). گا، لا، آد: آن. (3). آج، ما، گا، آد: آن. (4). آج، گا: گواهي. (5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: محذوف اينكه است. (6). گا، آد: گمراه تر. (7). سوره فصلت (41) آيه 52. (8). گا، آد: چنين. (9). آج، ما، گا، لا، آد: نشايد. (10). ما، لا: ره. (11). گا، آد: اينكه، لا: آن. (12). سوره فصلت (41) آيه 17. صفحه : 256 اينكه قرآن و مسلماني بهتر بودي، عبد اللّه سلام و اصحابش ما را سبق نبردندي [253- پ] به او«1». و گفتند: آيت در مشركان مكه آمد كه ايشان گفتند: اگر قرآن و اسلام«2» خيري بودي، اينكه گدايان و درويشان ما را سبق نبردندي به اول«3»، ما سبق بردماني ايشان را به آن. وَ إِذ لَم يَهتَدُوا بِه ِ فَسَيَقُولُون َ هذا إِفك ٌ قَدِيم ٌ، و چون به اينكه قرآن مهتدي نمي شوند، مي گويند: اينكه قرآن دروغي است قديم ديرينه و حكايتي فرو«4» بافته از آن پيشينگان. از جمله آنچه مجبران از مشركان برگرفته اند، يكي آن است كه قرآن را قديم خواندند و گفتند: دروغي است قديم و مجبران همين«5» گفتند، و«6» لفظ

قديم خلاف نيست كه گفتند. اما افك، از آن جا گفتند كه گفتند قديم است. در ازل، هنوز نه جهان بود و نه جهانيان و خداي مي گفت: موسي چنين كرد«7» و فرعون، چنان كرد و عيسي چنين گفت«8» و جهودان چنين كردند و ايشان هيچ در وجود نبودند، نه دروغ باشد! براي آن چيزي«9» بود كه مخبر بر خلاف خبر بود. وَ مِن قَبلِه ِ كِتاب ُ مُوسي إِماماً وَ رَحمَةً، [گفت از پيش اينكه قرآن كتاب موسي كه توريت است، اماما و رحمة]«10» نصب بر حال است و عامل در او محذوف است و التقدير: انزلناه كتاب موسي اماما و رحمة، ما آن را فرو فرستاديم امامي مقتدا كه به او اقتدا كنند، و رحمتي كه به او مهتدي شوند و به ثواب و نعيم رسند. وَ هذا كِتاب ٌ مُصَدِّق ٌ، و اينكه قرآن كتابي است كه آن را تصديق مي كند و بر صدق آن گواهي مي دهد، و نصب لِساناً عَرَبِيًّا، بر حال است از عاملي محذوف، و التقدير: جعلناه، او انزلناه. و گفتند: مفعول به است، كانه قال، اعني، لسانا عربيا. و اول بهتر است. لِيُنذِرَ الَّذِين َ ظَلَمُوا، مدني و شامي و يعقوب خواندند به «تا» ي خطاب، خطابا للنبي- صلي اللّه عليه و آله. و باقي قراء به « يا » خواندند خبرا عن الغائب اما عن القران او عن اللّه، تا بترساني تو اي محمّد ظالمان و كافران را به او، و يا بترساند [254- ر] ----------------------------------- (1). آج: بر او. (2). آج، ما افزوده: را. (3). آج، ما: به او بل، لا: بل. [.....] (4). آج: فرا. (5). ما، لا: هم اينكه. (6).

آج، ما، گا، لا، آد: در. (7). آج، ما، گا، لا، آد: گفت. (8). لا، افزوده: و ترسايان. (9). آج، ما، لا: خبري، گا، آد: كذب خبري. (10). اساس و آب افتادگي دارد، از آج آورده شد. صفحه : 257 قرآن يا خداي ايشان را. وَ بُشري لِلمُحسِنِين َ، و بشارت و مژده نكوكاران را. و محل او دو وجه را محتمل است از اعراب: يكي رفع علي تقدير وَ هذا كِتاب ٌ مُصَدِّق ٌ ... وَ بُشري لِلمُحسِنِين َ، او هو بشري. و روا بود كه نصب بود علي محل لينذر«1» اي انذارا و بشارة. و شايد كه حال بود علي قراءة من قرأ باليا، اي منذرا. و مبشرا حال باشد از قرآن، و مثاله قوله: جئتك لازورك و اكراما لك، او«2» مكرما لك. و روا بود كه مصدري بود محذوف الفعل، اي و لتبشر«3» المؤمنين بشري. إِن َّ الَّذِين َ قالُوا رَبُّنَا اللّه ُ ثُم َّ استَقامُوا-، الآية، آنان كه گفتند: خداي ما اللّه است پس استقامت كردند و بر آن بايستادند، آنان«4»، كه بر ايشان ترسي نباشد و نه نيز اندوهگن شوند. و تفسير آيت باستقصا رفته است. أُولئِك َ أَصحاب ُ الجَنَّةِ خالِدِين َ فِيها، الآية. گفت: ايشان اهل بهشت اند و هميشه آن جا باشند و از آن جا بيرون«5» نيايند. جَزاءً، و پاداشت به آنچه كرده باشند و نصب جزا بر مفعول له باشد. وَ وَصَّينَا الإِنسان َ بِوالِدَيه ِ إِحساناً«6»، عامه قرا خواندند: حسنا، به ضم «حا» و سكون «سين» بر مصدر ثلاثي. و اهل كوفه، احسانا خواندند بر مصدر مزيد، من احسن احسانا، به دو الف. گفت: ما اندرز كرديم آدمي را به نيكويي كردن با مادر و پدرش. حَمَلَته ُ أُمُّه ُ

كُرهاً. اي مشقة. إبن كثير و نافع و ابو عمرو خواندند به فتح كاف. و باقي به ضم كاف. وَ وَضَعَته ُ كُرهاً، گفت: مادر به او بار برگرفت و بار بنهاد به او به رنج و مشقت، براي آن كه آبستن را هم در حال حمل رنج رسد«7»، هم در حال وضع. و كره و كره، دو لغت است، و قيل: الكره، المشقة. و الكره، الاكراه. وَ حَملُه ُ وَ فِصالُه ُ ثَلاثُون َ شَهراً، و بار برگرفتنش و از شير باز كردنش سي ماه بود. جمله مفسران گفتند [254- پ] حملش شش ماه و شير دادن«8» دو سال. و اينكه دليل است بر آن كه اقل حمل شش ماه بود. و محمّد بن اسحق گفت: حملش نه [ماه]«9» باشد و شير دادن ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: لتنذر. (2). گا: اي. (3). اساس: فنبشر، به قياس با نسخه ما، تصحيح شد. (4). آج، ما، لا: ايشان آنانند. (5). ما، لا: برون. (6). اساس و كليه نسخه بدلها: حسنا، به قياس قرآن مجيد تصحيح شد. (7). آج، ما، گا، آد، افزوده: و. [.....] (8). آج، ما، گا، آد: شير دادنش. (9). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. صفحه : 258 و باز برگرفتن«1» بيست و يك ماه. و اينكه خلاف قرآن است، آن جا كه گفت: وَ الوالِدات ُ يُرضِعن َ أَولادَهُن َّ حَولَين ِ كامِلَين ِ«2» وَ فِصالُه ُ، به الف، مگر يعقوب كه او خواند: و فصله، بي الف. و فصل و فصال«3» و فطام يكي باشد و آن از شير باز گرفتن كودك بود. و امير المؤمنين«4»- عليه السلام- به اينكه آيت تمسك كرد بر آن كه مدت حمل شش

ماه باشد، و آن قصت برفت. حَتّي إِذا بَلَغ َ أَشُدَّه ُ، تا برسيد به حد بلوغ. و گفتند: به غايت برنايي و تمام قوت. مجاهد گفت: سي و سه سال«5». بعضي ديگر گفتند: سي سال. بعضي ديگر گفتند: از هژده«6» سال تا چهل سال. وَ بَلَغ َ أَربَعِين َ، چهل«7» سال رسيد. سدي و ضحاك گفتند: آيت در سعد ابو وقاص آمد، و قصت او برفت. و بعضي ديگر گفتند: آيت در شأن ابو بكر آمد و پدرش ابو قحافه عثمان بن عمرو و مادرش ام الخير بنت صخر بن عمرو. چون ابو بكر به چهل سال رسيد ايمان آورد به رسول- عليه السلام- گفت: رَب ِّ أَوزِعنِي، گفت: بار خدايا؟ مرا الهام ده تا شكر نعمت تو بكنم، يعني الطافي كن با من كه عند آن ممتنع«8» شوم«9» از عقوق و تضييع حقوق. و الا يزاع الحمل علي الوزع، و هو الكف و المنع و قولهم: لا بد للناس من وزعة«10». و قول النابغة: قلت الما تصح و الشيب وازع اي، مانع. أَن أَشكُرَ نِعمَتَك َ الَّتِي أَنعَمت َ عَلَي َّ وَ عَلي والِدَي َّ، كه شكر كنم آن نعمت را كه كردي با من و با مادر و پدر من و عملي كنم صالح كه از من بپسندي. وَ أَصلِح لِي فِي ذُرِّيَّتِي، و مرا [255- ر] به صلاح دار در فرزندم«11»، يعني توفيق صلاحم ده در حق ايشان. إِنِّي تُبت ُ إِلَيك َ، كه من با درگاه تو گريختم و من از جمله مسلمانان ام. أُولئِك َ الَّذِين َ نَتَقَبَّل ُ عَنهُم أَحسَن َ ما عَمِلُوا، ايشان آنانند كه عمل نيكوتر از ----------------------------------- (1). آج، ما: باز كردنش، لا: باز كردن. (2). سوره بقره (2) آيه 233.

(3). گا، آد، افزوده: و فطم. (4). آج، گا، لا، آد، افزوده: علي. (5). ما: ساله. (6). آج: هشتده، گا: هجده. (7). آج، ما، لا: به چهل، گا: برسيد به چهل. (8). اساس: متمتع، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (9). لا: نشوم. (10). اساس: فزعة، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (11). آج، ما، گا، لا، آد: فرزندانم. صفحه : 259 ايشان قبول كرده اند و كنند. وَ نَتَجاوَزُ عَن سَيِّئاتِهِم، و در گذارند از سيئات ايشان و معاصي شان. حمزه و كسائي و خلف خواندند: نتقبل و نتجاوز، به نون، علي الخبر عن نفس المتكلم«1». و باقي قرا يتقبل و يتجاوز، به « يا » ي مضموم علي ما لم يسم فاعله. معني قراءت اول، بپذيريم از ايشان نيكوتر آنچه كرده باشند و در گذارانيم«2» از گناه ايشان، و معني قراءت دوم، بپذيرند نكوتر آنچه كرده باشند و در گذارند«3» از بديهاشان. فِي أَصحاب ِ الجَنَّةِ، در زمرت اهل بهشت، وَعدَ الصِّدق ِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُون َ، وعده راست كه ايشان را دادند در دنيا. و نصب او بر مصدري است محذوف الفعل كانه قال: وعدهم وعد الصدق، و الَّذِي، بدل وعد است و شاهد«4» تا صفت او باشد، و الصلة و الموصول«5» في محل النصب«6». [سوره الأحقاف (46): آيات 17 تا 35] وَ الَّذِي قال َ لِوالِدَيه ِ أُف ٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَن أُخرَج َ وَ قَد خَلَت ِ القُرُون ُ مِن قَبلِي وَ هُما يَستَغِيثان ِ اللّه َ وَيلَك َ آمِن إِن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ فَيَقُول ُ ما هذا إِلاّ أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ (17) أُولئِك َ الَّذِين َ حَق َّ عَلَيهِم ُ القَول ُ فِي أُمَم ٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِن َ الجِن ِّ وَ الإِنس ِ إِنَّهُم كانُوا خاسِرِين َ (18) وَ

لِكُل ٍّ دَرَجات ٌ مِمّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُم أَعمالَهُم وَ هُم لا يُظلَمُون َ (19) وَ يَوم َ يُعرَض ُ الَّذِين َ كَفَرُوا عَلَي النّارِ أَذهَبتُم طَيِّباتِكُم فِي حَياتِكُم ُ الدُّنيا وَ استَمتَعتُم بِها فَاليَوم َ تُجزَون َ عَذاب َ الهُون ِ بِما كُنتُم تَستَكبِرُون َ فِي الأَرض ِ بِغَيرِ الحَق ِّ وَ بِما كُنتُم تَفسُقُون َ (20) وَ اذكُر أَخا عادٍ إِذ أَنذَرَ قَومَه ُ بِالأَحقاف ِ وَ قَد خَلَت ِ النُّذُرُ مِن بَين ِ يَدَيه ِ وَ مِن خَلفِه ِ أَلاّ تَعبُدُوا إِلاَّ اللّه َ إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم عَذاب َ يَوم ٍ عَظِيم ٍ (21) قالُوا أَ جِئتَنا لِتَأفِكَنا عَن آلِهَتِنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا إِن كُنت َ مِن َ الصّادِقِين َ (22) قال َ إِنَّمَا العِلم ُ عِندَ اللّه ِ وَ أُبَلِّغُكُم ما أُرسِلت ُ بِه ِ وَ لكِنِّي أَراكُم قَوماً تَجهَلُون َ (23) فَلَمّا رَأَوه ُ عارِضاً مُستَقبِل َ أَودِيَتِهِم قالُوا هذا عارِض ٌ مُمطِرُنا بَل هُوَ مَا استَعجَلتُم بِه ِ رِيح ٌ فِيها عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (24) تُدَمِّرُ كُل َّ شَي ءٍ بِأَمرِ رَبِّها فَأَصبَحُوا لا يُري إِلاّ مَساكِنُهُم كَذلِك َ نَجزِي القَوم َ المُجرِمِين َ (25) وَ لَقَد مَكَّنّاهُم فِيما إِن مَكَّنّاكُم فِيه ِ وَ جَعَلنا لَهُم سَمعاً وَ أَبصاراً وَ أَفئِدَةً فَما أَغني عَنهُم سَمعُهُم وَ لا أَبصارُهُم وَ لا أَفئِدَتُهُم مِن شَي ءٍ إِذ كانُوا يَجحَدُون َ بِآيات ِ اللّه ِ وَ حاق َ بِهِم ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (26) وَ لَقَد أَهلَكنا ما حَولَكُم مِن َ القُري وَ صَرَّفنَا الآيات ِ لَعَلَّهُم يَرجِعُون َ (27) فَلَو لا نَصَرَهُم ُ الَّذِين َ اتَّخَذُوا مِن دُون ِ اللّه ِ قُرباناً آلِهَةً بَل ضَلُّوا عَنهُم وَ ذلِك َ إِفكُهُم وَ ما كانُوا يَفتَرُون َ (28) وَ إِذ صَرَفنا إِلَيك َ نَفَراً مِن َ الجِن ِّ يَستَمِعُون َ القُرآن َ فَلَمّا حَضَرُوه ُ قالُوا أَنصِتُوا فَلَمّا قُضِي َ وَلَّوا إِلي قَومِهِم مُنذِرِين َ (29) قالُوا يا قَومَنا إِنّا سَمِعنا كِتاباً أُنزِل َ مِن بَعدِ مُوسي مُصَدِّقاً لِما بَين َ يَدَيه ِ يَهدِي إِلَي الحَق ِّ وَ إِلي طَرِيق ٍ مُستَقِيم ٍ (30) يا قَومَنا أَجِيبُوا

داعِي َ اللّه ِ وَ آمِنُوا بِه ِ يَغفِر لَكُم مِن ذُنُوبِكُم وَ يُجِركُم مِن عَذاب ٍ أَلِيم ٍ (31) وَ مَن لا يُجِب داعِي َ اللّه ِ فَلَيس َ بِمُعجِزٍ فِي الأَرض ِ وَ لَيس َ لَه ُ مِن دُونِه ِ أَولِياءُ أُولئِك َ فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (32) أَ وَ لَم يَرَوا أَن َّ اللّه َ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ لَم يَعي َ بِخَلقِهِن َّ بِقادِرٍ عَلي أَن يُحيِي َ المَوتي بَلي إِنَّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (33) وَ يَوم َ يُعرَض ُ الَّذِين َ كَفَرُوا عَلَي النّارِ أَ لَيس َ هذا بِالحَق ِّ قالُوا بَلي وَ رَبِّنا قال َ فَذُوقُوا العَذاب َ بِما كُنتُم تَكفُرُون َ (34) فَاصبِر كَما صَبَرَ أُولُوا العَزم ِ مِن َ الرُّسُل ِ وَ لا تَستَعجِل لَهُم كَأَنَّهُم يَوم َ يَرَون َ ما يُوعَدُون َ لَم يَلبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِن نَهارٍ بَلاغ ٌ فَهَل يُهلَك ُ إِلاَّ القَوم ُ الفاسِقُون َ (35) [ترجمه] و آن كه گفت مادر و پدرش را: اف شما را وعده مي دهي ما را«7» كه بيرون آرند ما را«8» و بگذشت«9» قرنها از پيش من و ايشان فرياد مي خواهند از خداي واي تو«10»؟ آمن دار«11» كه وعده خداي حق است، گويد نيست اينكه الا فسانه پيشينگان«12». [255- پ]، آنانند«13» كه واجب شد بر ايشان كلمت عذاب در امتاني كه گذشتند از پيش ايشان از ديو و آدمي كه ايشان بودند زيانكاران. و هر كسي را پايه هاست از آنچه كرده باشند تا تمام بدهد«14» ايشان را كارشان و بر ايشان ظلم نكنند. ----------------------------------- (1). آج، گا، آد، افزوده: و نصب نون احسن. [.....] (2). آج: در گذرانيم، ما: در گزرند، گا، لا، آد: در گذريم. (3). ما: در گزرند، گا، آد: در گذرند. (4). آج، ما، گا، لا، آد: شايد. (5). آج، ما، گا، لا، آد: موصول. (6). لا، آد،

افزوده: قوله تعالي. (8- 7). ما، لا: مرا. (9). ما: بگزشتند، لا: گذشت. (10). لا: واي بر تو. (11). ما، لا: ايمان آر. (12). ما: پيشينان. (13). ما، ايشان آنانند. (14). لا: تمام وفا كند. صفحه : 260 و آن روز كه عرض كنند آنان را كه كافر شدند بر دوزخ، ببردي خوشيهاتان در زندگاني دنيا و برخوردار شدي به آن، امروز جزا كنند شما را عذاب خواري به آنچه بزرگواري كردي در زمين بناحق و به آن فسق كه كردي«1». و ياد كن برادر عاد را چون بترسانيد قومش را به ريگستان و گذاشته بودند«2» پيغامبران از پيش او و از پس او كه نپرستي الا خداي را كه من مي ترسم بر شما«3» عذاب روز بزرگ. گفتند آمدي به ما تا برگرداني ما را از خداي«4» ما! بيار به ما آنچه وعده مي دهي اگر از جمله راست گوياني. [256- ر]، گفت علم بنزديك خداي است و برساند به شما آنچه فرستاده اند مرا به آن و لكن من مي بينم شما را گروهي كه نمي دانيد. چون بديدند ابري برابر واديهاشان، گفتند: اينكه ابري است باران دهنده ما را«5»، بل او آن است كه شتاب كردي به آن، بادي است و در او عذابي دردناك. هلاك كند هر چيزي را به فرمان خداي در روز آمدند نبينند الا خانه هايشان. چنين جزا كنيم«6» گروه گناهكاران را. ----------------------------------- (1). ما: به آنچه فسق كردي. (2). ما: گزشتند، لا: گذشتند. [.....] (3). لا افزوده: از. (4). ما، لا: خدايان. (5). ما: بارنده بر ما، لا: باران دهد ما را. (6). ما: پاداشت. صفحه : 261 تمكين كرديم ايشان را در

آنچه ممكن بكرديم«1» شما را در آن، و كرديم ايشان را گوش و چشمها و دلها، نگريزانيد«2» از ايشان گوششان و نه چشمهاشان و نه دلهاشان از چيزي چون جحود كردند به آيتهاي خداي، برسيد به ايشان آنچه بدان افسوس مي داشتند. [256- پ] هلاك كرديم ما آنچه پيرامن ايشان بود از شهرها«3» و بگردانيديم آيتها تا همانا باز آيند. چرا ياري نداد ايشان را آنان كه گرفتند. بجز خداي نزديكي خداياني، بل گم شدند از ايشان و آن دروغ ايشان بود و آنچه فرو مي بافتند«4». و چون باز گردانيديم با تو گروهي را از ديوان مي شنيدند قرآن چون حاضر آمدند، گفتند: گوش داري، چون بگذاردند، برگشتند با قوم خود ترساننده. گفتند: اي قوم ما؟ ما شنيديم كتابي كه فرو فرستادند از پس موسي راست دارنده آن را كه پيش است، راه نمايد به حق و به ره راست. اي قوم ما؟ اجابت كني خواننده خداي را و ايمان آري به او تا بيامرزد شما را گناهانتان و پناه گيرد«5» شما را از عذابي دردناك. [257- ر]، و هر كه اجابت نكند خواننده خداي را، نيست ----------------------------------- (1). ما: تمكين كرديم. (2). ما: بنگرايرانيد، لا: پس نگزيرانيد. (3). ما، لا: ديها/ ديه ها. (4). ما: فرا بافته بودند، بالا: فرا مي بافتند. (5). لا: زنهار دهد. صفحه : 262 عاجز كننده در زمين و نيست او را جز او دوستاني، ايشان در گمراهي اند ظاهر. نمي بينند كه خداي است آن كه بيافريد آسمانها و زمين را و در نماند به آفريدن آن، تواناست بر آن كه زنده كند مردگان را. آري او بر همه چيزي تواناست. و آن روز

كه عرض كنند آنان را كه كافر شدند بر دوزخ، نه اينكه حق است! گويند: آري به خداي ما. گويد: بچشي عذاب به آن كفر كه آوردي. صبر كن چنان كه صبر كردند خداوندان عزم از پيغامبران و شتاب مكن ايشان را كه ايشان آن روز كه بينند آنچه وعده دادند ايشان را مقام«1» نكردند الا يك ساعت از روز رسيدن، نيست به هلاك كننده«2» الا گروه فاسقان را! قوله تعالي: [257- پ] وَ الَّذِي قال َ لِوالِدَيه ِ أُف ٍّ لَكُما، و آن كه گفت مادر و پدرش را اف شما را آنگه كه او را دعوت كردند با ايمان به خداي و بعث و نشور، و اف، كلمت كراهت است، در مكروهات استعمال كنند و مردم ضجر گويد«3». و گفتند: معني آن است كه: نتنا لكما و قذرا، چنان كه كسي گويد كه وي«4» ناخوش شنود. و كذلك التف. و گفتند: اف، و سخ گوش باشد، و تف، و سخ ناخن باشد. گفتند: اينكه اصل كلمت است، آنگه در مكروهات استعمال كنند. أَ تَعِدانِنِي، مرا وعده دهي كه مرا از گور بيرون خواهند آوردن و زنده كردن. وَ قَد خَلَت ِ القُرُون ُ مِن قَبلِي، و از پيش من ايشان«5» گذاشته اند و رفته و هيچ باز نيامدند. وَ هُما يَستَغِيثان ِ اللّه َ، و مادر و پدرش فرياد مي خوانند مي گفتند: وَيلَك َ آمِن، واي به تو؟ ايمان آر به ----------------------------------- (1). لا: درنگ. (2). ما: هلاك بكنند، لا: هيچ هلاك مي شود. (3). آج، ما، گا، لا، آد: گويند. (4). آج، ما، گا، لا، آد: بوي، هم مي تواند «وي» خوانده شود بجاي «بوي». (5). آج، ما، گا، لا، آد: امتان. [.....] صفحه

: 263 خداي و به بعث و نشور. فَيَقُول ُ ما هذا إِلّا أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ، او مي گويد: نيست اينكه كه شما مي گوي و مرا وعده مي دهي از حديث بعث و نشور الا افسانه پيشينگان. عبد اللّه عباس گفت«1» و ابو العاليه و سدي و مجاهد، گفتند: آيت در حق عبد اللّه بن ابي بكر آمد. و گفتند: عبد الرحمن بن ابي بكر چون مادر و پدر او را با اسلام خواندند و بر او الحاح كردند، و گفتند ايمان آر به خداي تعالي و به بعث و نشور، او گفت عبد اللّه جدعان را و عامر كعب را و مشايخ قريش را زنده باز كني تا من از ايشان اينكه حديث بپرسم«2» تا اصلي هست اينكه را يا نه! محمّد بن زياد گفت: معاويه نامه نوشت به مروان تا بيعت مردمان براي يزيد بستاند«3». عبد الرحمن«4» بن ابي بكر گفت: معاويه مي خواهد تا اينكه كار بمانند آن كند كه هرقل و كسري كردند [258- ر] كه پدران براي فرزندان رها كنند به ميراث«5». مروان گفت: خاموش باش و او بر منبر بود- تو آني كه در حق تو آمد: وَ الَّذِي قال َ لِوالِدَيه ِ أُف ٍّ لَكُما- الآية. عايشه بشنيد، گفت: دروغ مي گويي و من دانم كه آيت در حق كه آمد و اگر خواهي تا بگويم به نام و نسبش، و لكن رسول خداي پدرت را لعنت كرد و تو در پشت او بودي، تو نتيجه لعنت«6» رسول خدايي. أُولئِك َ الَّذِين َ حَق َّ عَلَيهِم ُ القَول ُ فِي أُمَم ٍ، گفت: آنان كه عبد الرحمن ابي بكر نام برد ايشان را از قريش، و خواست تا با زنده«7» كنندشان براي او

تا از ايشان چيزي بپرسد، آنانند كه عذاب بر ايشان واجب شد در ميان جماعتي كه رفتند و گذشتند پيش ايشان از جمله كافران جن و انس، و ايشان زيانكار بودند از آن جا كه بر كفر مردند. حسن و قتاده گفتند: آيت عام است، اگر چه بر يك كس حوالت است«8»، مبهمي است مجهول بر سبيل مثل گفت خداي تعالي تا باز نمايد كه هر كه چنين گويد، حكمش اينكه باشد. و گفتند: مراد يكي«9» شخص است نا معين، كافر، عاق در ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: ندارد. (2). آج، ما، باز پرسم. (3). گا، آد: بستاند براي پسرش يزيد- عليه اللعنه- لعائن اللّه تتري، و الملائكة و النّاس اجمعين. (4). گا: عبد اللّه. (5). گا، آد: ميراث رها كنند. (6). گا، افزوده: خدا و. (7). بازنده/ باز زنده، آج، ما: باز زنده، گا، لا، آد: تا زنده. (8). آج: حوالت، ما: حوالتش. (9). آج، ما، گا، لا، آد: يك. صفحه : 264 مادر و پدر. وَ لِكُل ٍّ دَرَجات ٌ، اي لكل واحد من الفريقين، گفت: هر يكي را از آن دو گروه مؤمن و كافر درجاتي و منازلي و پايه هاست، مومن را از بالا و كافر را از زير از آنچه كرده باشند بر حسب عمل ايشان. وَ لِيُوَفِّيَهُم، تا تمام بدهد ايشان را عملشان، يعني جزاي عملشان. مكيان و بصريان خواندند به « يا » خبرا عن اللّه«1»، تا خداي بدهد. و باقي قرا به «نون» خواندند، علي اخبار اللّه تعالي عن نفسه. وَ هُم لا يُظلَمُون َ، و بر ايشان ظلم نكنند و حق ايشان باز نگيرند و نقصان نكنند. وَ

يَوم َ يُعرَض ُ الَّذِين َ [258- پ] كَفَرُوا عَلَي النّارِ، گفت: آن روز كه عرضه كنند كافران را بر دوزخ. أَذهَبتُم طَيِّباتِكُم فِي حَياتِكُم ُ الدُّنيا، در كلام محذوفي هست، اي و يقال لهم، گويند ايشان را خوشيهاي خود و لذتهاي خود ببردي«2» در زندگاني دنيا، يعني قضاي شهوات كردي و آنچه شما را آرزو بود در دنيا بكردي و بجاي آوردي. وَ استَمتَعتُم بِها، و به آن برخوردار شدي. ابو جعفر و إبن كثير و يعقوب خواندند: ء اذهبتم«3»، بر استفهام و باقي قرا، به يك الف بر خبر. و از اهل شام در او خلاف كردند، و بر هر دو قراءت معني تقريع و توبيخ است، يقول العرب: انت الذي فعلت كذا و [ء] انت«4» الذي فعلت كذا. فَاليَوم َ تُجزَون َ عَذاب َ الهُون ِ امروز جزا دهند شما را عذاب هوان و خواري. و اينكه صفت عقاب است براي آن كه عقاب مقرون باشد به استخفاف و اهانت، و به اينكه جدا شود از دگر آلام و مضرات. بِما كُنتُم تَستَكبِرُون َ، به آن تكبر كه كردي در زمين به ناحق و به آن فسق و خروج از فرمان خداي تعالي. و خداي وصف كرد كافران را به آن كه همت ايشان مصروف باشد با شهوت«5» و قضاي آن و استمتاع به انواع لذات. و صفت مؤمنان و صالحان خلاف اينكه باشد. ثوبان روايت كند، مولي رسول اللّه«6»، كه: رسول- عليه السلام- چون به سفر خواستي رفتن، آخر كس را كه ديدي فاطمه زهرا بودي«7» و اول كس را ديدي چون باز ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: تعالي. (2). ما: ببري. (3). اساس و آب: أ

اذهبتم، گا، لا، آد، افزوده: به دو همزه. (4). آج، گا، آد: ء انت، لا: أ أنت. (5). آج، ما، گا، لا، آد: شهوات. [.....] (6). گا، آد، ثوبان مولاي رسول اللّه، لا: مولي من رسول- صلي اللّه عليه. (7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: عليها السلام. صفحه : 265 آمدي هم او بودي، ابتدا به او كردي. روزي از بعض سفرها درآمد،«1» فاطمه را- عليها السلام- از غنيمت خيبر گليمي خيبري بود. چون بشنيد كه رسول- عليه السلام- مي آمد، آن گليم به در حجره فرو گذاشت. رسول- عليه السلام- چون به در حجره فاطمه رسيد، چنان ديد«2»، برگرديد و برفت. [259- ر] فاطمه- عليها السلام- ساعتي انتظار همي كرد، رسول نيامد. گفتند: رسول- عليه السلام- بيامد و بازگشت. برخاست و به حجره رسول آمد، گفت: يا رسول اللّه؟ عادت چنان بود كه هر وقت مرا اكرام فرمودي چون از سفر درآمدي. اينكه نوبت اينكه حرمان از چه سبب بود! گفت: يا فاطمه؟ من بر عادت آن جا آمدم و لكن در سراي تو بر رسم«3» جباران ديدم پرده فرو گذاشته. بازگشتم، آنگه گفت: 4» ما لآل محمّد و الدنيا،« فانهم خلقوا للآخرة و خلقت الدنيا لهم ، آل محمّد را با دنيا چه كار است كه ايشان را براي آخرت آفريده اند و دنيا براي ايشان«5». او برفت و پرده از در سراي دور كرد. و در خبر است كه، يك روز در«6» حجره فاطمه رفت، حسن و حسين را ديد دستورنجني«7» از سيم در دست كرده- و ايشان كودك بودند- ايشان را پيش خواند و از دست ايشان باز كرد و ثوبان را

داد و گفت: ببر بفروش و براي فاطمه قلاده اي بخر از مهرك يماني، و براي كودكان دو دستورنجن«8» عاجين«9»، فان هؤلاء اهل بيت لا احب ان يذهبوا طيباتهم في حياتهم الدنيا ، كه اينان اهل بيتي اند كه من نمي خواهم تا اينان لذت خود در زندگاني«10» ببرند. و ابو هريره گفت: و اللّه كه طعام ما با«11» رسول نبودي الا الاسودان، التمر و الماء، الا خرما و آب، و از اينكه طعامها كه شما خوري ما نشناسيم. عبد اللّه قيس الاشعري گفت: روزي با رسول خداي بيرون بوديم، باران به ما رسيد، بوي ناخوش پديد آمد از ما چون بوي گوسپندان، از آن كه جامه هاي ما از پشم گوسپند«12» بود. و كلام امير المؤمنين علي- عليه السلام- از اينكه معني مشحون است و ----------------------------------- (1). گا، آد: وقتي رسول- صلي اللّه عليه و آله- از سفري باز آمد. (2). گا، آد: آن گليم ديد. (3). گا: به رسم در سراي، لا: به رسم. (4). آج، ما، گا، آد: و للدنيا. (5). گا، آد: و دنيا را براي ايشان آفريده اند. (6). گا، آد: رسول- صلي اللّه عليه و آله- به. (8- 7). آج، گا، آد: دستورنجي، لا: دستفرنجني. (9). گا: عاجي، لا: عاج. (10). آج، ما، گا، لا، افزوده: دنيا. (11). گا، لا، آد: و. (12). آج، لا: گوسفندان، ما: گوسپندان. صفحه : 266 خطبه هاي او در اينكه معني بسيار است و علي الخصوص خطبه اي كه [259- پ] مفضل بن عمر«1» روايت كرد از صادق جعفر بن محمّد، از پدرانش، از امير المؤمنين- عليهم السلام- كه خطبه اي كرد روزي، در آن جا گفت: 2»3»4»5»6»7»8»9»10» و اللّه ما

دنياكم عندي الا كسفر« علي منهل حلوا اذ« صاح بهم صائحهم فارتحلوا، و لا لذاذتها« في عيني الا كحميم اشربه غساقا، او علقم اتجرعه« زعاقا، او سم افعاة اسقاه دهاقا، او قلادة من نار اوهقها« خناقا، و لقد رقعت مدرعتي هذه حتي استحييت من راقعها«، و قال لي: اقذف بها اقذف الابن« لا يرتضيها« يراقعها«، فقلت اعزب عني: فعند الصباح يحمد القوم السري و ينجلي عنهم غيابات الكري و اللّه لو شئت لتسربلت بالعبقري المنقوش من ديباجكم، و لشربت الماء الزلال برقيق زجاجكم و لاكلت لباب البر بصدور دجاجكم و لكن صدق اللّه- جلت عظمته- حيث قال: مَن كان َ يُرِيدُ الحَياةَ الدُّنيا وَ زِينَتَها نُوَف ِّ إِلَيهِم أَعمالَهُم فِيها وَ هُم فِيها لا يُبخَسُون َ. أُولئِك َ الَّذِين َ لَيس َ لَهُم فِي الآخِرَةِ إِلَّا النّارُ «11»آنها ما «4» يإن من سقمه و كاديسبني سفها من كظمه، و لحرقة في لظي اضني له من عدمه، فقلت له: 5» ثكلتك الثواكل يا عقيل أ تإن من حديدة احماها انسانها لمدعبه و تجرني الي نار سجرها جبارها لغضبه، أ تإن من اذي و لا ائن من لظي، و اللّه لو سقطت المكافاة عن الامم و تركت في مضاجعها [062- پ] باليات في الرمم لاستحييت من مقت رقيب يكشف فاضحات من الاوزار تنسخ، فصبرا علي الدنيا تمر بلأوائها كليلة باحلامها تنسلخ« كم بين نفس في خيامها ناعمه و بين اثيم في الجحيم يصطرخ، و لا تعجب من هذا. 6» و اعجب بلا صنع من طارق طرقنا بملفوفات زملها في وعائها و معجونة بسطها علي انائها« فقلت له أ صدقة أم نذر ام زكوة و كل ذلك محرم علينا اهل بيت النبوة و عوضنا

منه خمس ذي القربي في الكتاب و السنة! فقال لا ذاك و لا ذاك و لكنه هدية. 7» فقلت له: ثكلتك الثواكل افعن دين اللّه تخدعني بمعجونة عرقتموها« بقندكم و خبيصة صفراء آتيتموني بها بعصير تمركم. ا مخبط ام ذو جنة ام تهجر! 8»9»10» اليست النفوس عن مثقال حبة من خردل مسؤولة فما ذا اقول في معجونة اتزقمها معمولة و اللّه لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها و استرق لي قطانها مذعنة باملاكها« علي ان اعصي اللّه في نملة اسلبها شعيرة فالوكها« ما قبلت و لا اردت،- و ذلك علي مستعار الكلام و مجاز القول- و لدنياكم اهون عندي من ورقة في فم جرادة تقضمها و اقذر عندي من عراقة خنزير يقذف بها اجذمها، و امر علي فؤادي من حنظلة يلوكها ذو سقم فيبشمها«، فكيف اقبل ملفوفات ----------------------------------- (1). گا، لا، آد: كدره. (2). ما: اوقع، كا، لا، آد: ازيغ (3). گا، لا، آد: امره. (4). آج، ما: تف. [.....] (5). آج، ما: ينسلخ. (6). اساس: اتائها، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (7). گا، آد: غرقتموها. (8). آج: بافلاكها. (9). اساس: فاتركها، به قياس با نسخه ما، تصحيح شد. (10). گا: فيشتمها. 1»2»3» صفحه : 269 الله عكمتها في طيبها و معجونة كانها عجنت بريق حية اوقيها، اللهم اني نفرت عنها نفار المهرة من كيها، اريه السها و يريني القمر، ء امتنع من وبرة من قلوصها ساقطة و ابتلع ابلا« في مبركها رابطة، أ دبيب العقارب من وكرها التقط، ام قواتل الرقش في مبيتي ارتبط، فدعوني اكتفي من دنياكم بملحي و اقراصي فبتقوي اللّه ارجو خلاصي، ما لعلي [162- ر] و نعيم يغني«

و لذة تنتجها المعاصي، سألقي و شيعتي ربنا بعيون مره و بطون خماص، «ليمحص اللّه الّذين آمنوا و يمحق الكافرين«» و نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سيئات اعمالنا. و اينكه خطبه جامع است اينكه معني را كه لايق اينكه آيت است و به عوض آن آوردم كه در تفسيرها آورده اند از كلام زهاد و سير عباد و براي آن به پارسي نياوردم تا رونق فصاحت و مبالغت در بلاغت از كلام او- عليه السلام- كه بر او مسحه اي از طلاوت كلام نبوي است و طراوتي از كلام رباني به توفيق الهي فوت نشود. و اينكه يك خطبه از كلام او اينكه جا بس است، و از جمله آنچه در اينكه خطبه است، حديثي است كه مفرد ديدم به اسناد در زهد او كه روزي يكي از دوستان او او را معقدي«4» ساخته به هديه آورد و در پيش او بنهاد. او انگشت فرو برد بدو و در او مي نگريد، آنگه گفت: رنگش نيكوست و بويش خوش است، ندانم تا طعمش چه باشد! آنگه انگشت بسترد و از پيش خود دور كرد. گفتند: يا امير المؤمنين؟ اينكه بر تو حرام است! گفت: نه، و لكن من راعي رعيتي ام، كي روا دارم، كه در رعاياي من بسيار كس باشد كه ايشان آرزومند اينكه و كمتر از اينكه باشند، من امروز از اينكه بخورم، فردا به قيامت خداي را چه گويم و از عهده اينكه چگونه بيرون آيم! آنگه اينكه بيت بگفت: و حسبك داء«5» ان تبيت ببطنة و حولك اكباد تحن الي قد از او چه بديع است اينكه و امثال اينكه؟ او را مولايي

بود از مواليان، او را ابو الاسود الدئلي گفتند. پس از آن كه امير المؤمنين را بكشتند، معاويه خواست تا او را استمالت كند، باشد كه از دوستي علي برگرداند«6»، او را هر وقتي تحفه اي و بري و ----------------------------------- (1). گا: آيلا. (2). ما: تفني. (3). سوره آل عمران (3) آيه 141. (4). گا، آد: معقود. (5). اساس: دا. (6). گا، آد: برگردد. صفحه : 270 لطفي كردي و چيزي فرستادي [261- پ] او را، يك روز هديه فرستاد او را انواع حلواها در او. چون به خانه ابو الاسود بردند و بنهادند، در آن جا شهد به زعفران بود، دختركي كوچك داشت ابو الاسود، پنج شش ساله، بدويد و از آن پاره اي برگرفت و در دهن نهاد. پدر او را گفت: اي دخترك؟ بيفگن كه زهر است. گفت: چرا! گفت: نمي داني كه پسر هند فرستاده است [به ما، تا ما را از دوستي اهل بيت برگرداند. دخترك آنچه در دهن داشت]«1» بينداخت و مي گفت: أ تخدعنا بالشهد المزعفر عن السيد المطهر، آنگه اينكه بيتها انشا كرد: أ بالشهد المزعفر يابن هند عليك نبيع احسانا«2» و دينا معاذ اللّه ليس يكون هذا و مولينا امير المؤمنينا و در خبر است كه: يك روز رسول- عليه السلام- بر اهل صفه- و آن جماعتي درويشان بودند ملازم مسجد- مطلع شد، و ايشان پاره هاي پوست و اديم در«3» جامه مي دوختند از آن كه خرقه نداشتند، گفت: حال شما امروز بهتر است از آن كه روزي آيد كه يكي از شما بامداد حله اي پوشد و نماز ديگر حله اي و بامداد جفنه اي پيش او آرند از طعام و نماز شام

جفنه اي. و خانه او به جامه ديبا چنان آراسته باشد كه خانه كعبه. گفتند: يا رسول اللّه؟ نه«4» آن بهتر باشد! گفت: لا، بل اينكه بهتر باشد شما را اگر بر او«5» بايستي. و در خبر است كه، يكي از صحابه گفت:- و اظنه سلمانا-، در«6» نزديك رسول شد«7» در آن وقت كه او زنان را به جاي«8» بگذاشته بود، گفت او را ديدم بر حصيري درشت خفته برهنه، برخاست و گياه آن حصير سطبر در پهلوهاي او اثر كرده، من بگريستم. گفت: چرا مي گريي! گفتم: يا رسول اللّه؟ كسري«9» و قيصر در ديباهاي رومي و ملكي مي خسبند و اينكه حصير پهلوي تو [262- ر] رنجور كرده است و در او اثر كرده. گفت: يا فلان؟ راضي نباشد«10» كه ايشان را دنيا باشد و ما را آخرت، (اولئك ----------------------------------- (1). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد. (2). آج، ما: احبابا. [.....] (3). آج، ما، آد: بر. (4). گا، آد: ندارد. (5). آج: به او. (6). گا، آد: كه. (7). گا، آد: شدم. (8). گا، آد: ندارد. (9). ما: كيسر. (10). آج، ما، گا، آد: نباشي. صفحه : 271 لهم«1» قوم عجلت لهم طيباتهم في حياتهم الدنيا)، ايشان قومي اند كه طيبات ايشان در دنيا معجل به ايشان«2» دادند. در خبر است كه: يكي از بزرگان صحابه در بازار پيش جابر عبد الله انصاري بر افتاد،«3» او را ديد پاره اي گوشت با خانه«4» مي برد، گفت: چيست! گفت: اهلم را«5» در خانه گوشت آرزو كرد. او«6» گفت: اگر هر چه آرزو باشد شما را معجل كني در دنيا ترسم از اهل اينكه آيت شوي كه خداي

تعالي گفت: أَذهَبتُم طَيِّباتِكُم فِي حَياتِكُم ُ الدُّنيا وَ استَمتَعتُم بِها«7». وَ اذكُر أَخا عادٍ إِذ أَنذَرَ قَومَه ُ بِالأَحقاف ِ- الآية. گفت: ياد كن اي محمّد برادر عاد را، يعني هود را و برادري او با ايشان از جهت نسب بود، چو«8» بترسانيد قومش را به احقاف. عبد الله عباس گفت: احقاف نام واديي است ميان عمان و مهره. مقاتل گفت: منازل عاد به يمن بود در حضر موت به جايي كه آن را مهره گويند كه اشتران نيكو«9»، نسبت با آن جا كنند مهري گويند ايشان را، و ايشان اهل خيام بودند، چون ربيع بودي به گياه زار«10» از آن جا برفتندي و به ديگر اوقات با آن جا آمدندي، و ايشان از قبيله ارم بودند«11». ضحاك گفت: احقاف، نام كوهي است به شام. مجاهد گفت: زميني است آن را حسمي گويند. قتاده گفت: عاد قبيله اي بود«12» به يمن در زميني ريگستان«13» به دريا«14» بر زميني كه آن را شحر خواندند. إبن زيد گفت: احقاف، جمع حقف باشد، و آن ريگي باشد دراز بر شبه رسني. كلبي گفت: احقاف، كوهي است كه آب از او به مأزمين شود. خليل گفت: ريگ بزرگ باشد. كسايي گفت: پشته ريگ گرد باشد، يكي را [262- پ] حقف گويند، مثل: ستر و استار، و عدل و اعدال، و حمل و احمال، و گفتند: حقف و جمعه حقاف و جمع الجمع، احقاف. قال الاعشي: ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، آد: ندارد. (2). گا، آد: ندارد. (3). آج، ما: باز آمد، گا، آد: بگذشت. (4). گا، آد: به خانه. (5). ما، گا: آد، اهلم، آج: اهل را. (6). آج، گا، آد: او

را. [.....] (7). گا افزوده: قوله تعالي. (8). آج، ما، گا، آد: چون. (9). گا، آد: نكو. (10). آج، ما، گا، آد: گياه خوار. (11). آج، ما: بودندي. (12). آج، ما، گا، آد: بودند. (13). اساس و آب: ريگ استان. (14). آج، ما، گا، آد، افزوده: نزديك. صفحه : 272 فبات الي ارطاة«1» حقف يلفه خريق شمال يترك الوجه اقتما قال العجاج: فبات الي ارطاة«2» حقف احقفا، اي، مائل«3»، و الفعل منه احقوقف. قال الراجز: ماوة الهلال حتي احقوقفا اي، انحني و استدار«4». وَ قَد خَلَت ِ النُّذُرُ مِن بَين ِ يَدَيه ِ، و پيغامبران ديگر گذشته بودند پيش«5» او، يعني پيش هود وَ مِن خَلفِه ِ، از پس او، و آنان كه از پس او باشند گذشته نباشند، چگونه گفت: (خلت من خلفه)«6»! گوييم: از آن باب است كه فعلي در او مضمر باشد لايق حال او. و تقدير آن است كه: خَلَت ِ النُّذُرُ مِن بَين ِ يَدَيه ِ و منهم من يأتي من خلفه، چنان كه: علفتها«7» تبنا و ماء باردا. و گفتند: به اينكه تقدير حاجت نيست، چه اينكه وقت كه خداي تعالي اينكه حكايت كرد در عهد رسول ما بهري از پيش او گذشته بود«8» و بهري از پس او همه«9»، گذشته بودند. أَلّا تَعبُدُوا إِلَّا اللّه َ، يعني جمله پيغامبران كه آمدند آنان كه پيش هود بودند و آنان كه از پس او بودند همه به آن آمدند كه گفتند كه: جز خداي را مپرستي. إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم،«10» من مي ترسم بر شما از عذاب روزي بزرگ، و آن روز قيامت است. اينكه از كلام هود است. قالُوا، گفتند كافران به جواب هود: أَ جِئتَنا، آمدي به ما لِتَأفِكَنا

عَن آلِهَتِنا، تا ما را برگرداني«11» از خدايان ما«12». فَأتِنا بِما تَعِدُنا، بيار«13» به ما آنچه ما را وعده مي دهي از عذاب اگر تو از جمله راستيگراني«14». قال َ، گفت، يعني، هود- عليه السلام-: إِنَّمَا العِلم ُ عِندَ اللّه ِ، علم بنزديك خداي است به وقت عذاب كه كي خواهد بودن. وَ أُبَلِّغُكُم ما أُرسِلت ُ بِه ِ اليكم، [263- ر] و من به شما مي رسانم آنچه مرا به آن«15» فرستاده اند از اداي رسالت و بيان شريعت. وَ لكِنِّي أَراكُم قَوماً تَجهَلُون َ، و لكن من شما را گروهي نادان مي بينم و مي دانم. ----------------------------------- (2- 1). ما: ابطاء. (3). آج: مايله. (4). آج، ما: استدار. (5). گا، اد، افزوده: از. (6). گا: قبله. (7). ما: عقلتها. [.....] (8). آج، ما، آد: بودند. (9). آج، ما، گا، آد: هم. (10). آج، ما، گا، آد، افزوده: كه. (11). آج: برگردانيد، آد: بگرداني. (12). آج، ما، افزوده: و الافك، الصرف. (13). آج: بياريد. (14). كذا در اساس، آب، ما، آج، گا، آد: راست گويان. (15). گا افزوده، آد: به شما. صفحه : 273 فَلَمّا رَأَوه ُ، چون ديدند آن را، يعني، عذاب را، عارِضاً، ابري پديد آمد معترض«1»، مُستَقبِل َ أَودِيَتِهِم، روي به واديهاي ايشان نهاده، قالُوا هذا عارِض ٌ مُمطِرُنا، گفتند: اينكه ابري است كه ما را باران خواهد دادن. و مجاهد گفت: ابر را براي آن عارض خوانند، لانه يبدو في عرض السماء، اي ناحيته. قال الاعشي: يا من راي عارضا«2» قد بت ارمقه كأنما البرق في حافاته شعل«3» مفسران گفتند مدتي بود كه ايشان را باران نمي آمد. و هود- عليه السلام- مي گفت: ايمان آري تا من دعا كنم با«4» خداي تعالي شما را باران

دهد، و الا به بدل باران عذاب آيد شما را. يكي از جمله ايشان نام او قيل بن عتراس، گفت: نه«5» ما را عذاب مي بايد! تو دعا به باران مكن، به عذاب دعا كن. چون اينكه ابر سياه برآمد، ايشان شادمانه شدند و گفتند«6»: عارض ممطرنا، اينكه ابري است كه ما را باران خواهد دادن. و التقدير: ممطر لنا، اينكه اضافت بر تقدير انفصال است، اضافتي است نه بر- حقيقي چنان كه: مررت برجل حسن الوجه، اي، حسن وجهه، براي آن كه نشاهد«7» كه معرفت«8»، صفت نكره باشد. و مثله قوله«9»: هذا رجل مثلك، اي، مثل لك. بَل هُوَ، هود- عليه السلام- گفت: اينكه ابر باران ده نيست، اينكه آن است كه شما به آن استعجال و شتابزدگي كردي. رِيح ٌ، بادي است كه در او عذابي است سخت. عمرو بن ميمون گفت: باد مي آمد«10» و شتران با هودج را- قومي در وي نشسته- در هوا مي برد تا پنداشتي در هوا ملخ پران اند«11». تُدَمِّرُ كُل َّ شَي ءٍ، همه چيز را هلاك كرد«12» آن باد به فرمان خداي«13». من الدمار، و هو الإستيصال، هلاك«14» [263- پ] استيصال را دمار گويند. ----------------------------------- (1). آج: معرض. (2). ما: عارضنا. (3). گا، آد: سعد. (4). آج، ما: تا، گا: كه. (5). گا، آد: ندارد. (6). آج، ما، افزوده: هذا. [.....] (7). آج، ما، گا، آد: نشايد. (8). آج، ما، گا، آد: معرفه. (9). آج، ما، گا، آد: قولهم. (10). آج، ما: بادمي درآمد، گا: بادي در آمد، آد: بادي بر در آمد. (11). گا، آد: پر آن است. (12). آج، ما، گا، آد: مي كرد. (13). گا، آد، افزوده: خويش، و الدمر،

آج: و الدمر. (14). ما: هلاك و. صفحه : 274 عبد الله عباس گفت: چون ابر پديد آمد، برفتند و به استقبال ابر«1» شدند به صحرا. آن جا«2» كه ابر بود، بادي مي آمد به سختي چنان كه گاو«3» گوسپند و شتر ايشان را در هوا مي برد، چون مرغان مي پرانيد. ايشان بدانستند كه نه ابر رحمت است«4»، ابر عذاب است، بگريختند و با خانه شدند و درها استوار كردند. باد در آمد و درهاي خانه هاي ايشان بكند و بر ايشان مسلط شد، هفت شب و هشت روز«5» و ريگ بيابان مي آورد و بر ايشان مي ريخت تا به ريگ پوشيده شدند و در زير آن ريگ ناله مي كردند. پس از هفته اي بادي در آمد و ريگ از ايشان دور كرد و ايشان را مي برگرفت و بر كوه و بر سنگ مي زد تا پاره پاره شدند، و ايشان خداوندان قوت و سطوت بودند با بالاهاي دراز. راوي خبر گويد كه، چون رسول- عليه السلام- بادي سخت ديدي، گفتي: اللهم اني اسئلك خيرها و خير ما ارسلت به و اعوذ بك من شرها و شر ما ارسلت به. اينكه دعا مي گفت، و چون ابري بودي و در او برق بودي و با او باد بودي، رسول- عليه السلام- متغير شدي و مي ترسيدي. گفتند«6»: يا رسول الله؟ اينكه ترس تو چراست! گفتي: مي ترسم كه نبايد كه«7» چنان باشد كه عاد را بود كه گفتند: هذا عارِض ٌ مُمطِرُنا. فَأَصبَحُوا لا يُري إِلّا مَساكِنُهُم، در روز آمدند و از ايشان هيچ نديدند، يعني هيچ نماند الا سراهاشان. و حسن بصري در شاذ خواند: لا تري، به «تا»«8». سيبويه گفت: علي تأويل لا

تري اشخاصهم الا مساكنهم. و قراءت عامه قرا مستقيم است«9» و ابو بكر عن عاصم [264- ر] هم «تا»«10» روايت كرد. عاصم و حمزه و يعقوب و خلف و اعمش خواندند: لا يري، به « يا » ي مضموم علي تقدير لا يري شي ء الا مساكنهم گفتند براي آن كه در زير ريگ بودند، از ايشان كس پيدا نبود. و باقي قرا خواندند: لا تري به «تا» ي مفتوح و نصب مساكن، يعني لا تري يا محمّد الا مساكنهم. ----------------------------------- (1). آج، ما: او. (2). گا: به جانبي، آد: به جايي. (3). آج، ما، گا، آد: گاو و. (4). گا: آن ابر رحمت نيست. (5). آج، ما، گا، آد، افزوده: سبع ليال و ثمانية ايام حسوما ... سوره حاقه (69) آيه 7. (6). گا: گفتندي. [.....] (7). گا: مبادا. (8). گا افزوده: مضمومه. (9). آج، ما، گا، آد: بر خلاف اينكه است. (10). آج، گا، آد: به «تا». صفحه : 275 كَذلِك َ نَجزِي القَوم َ المُجرِمِين َ، همچنين جزا دهيم گروه گناهكاران را. وَ لَقَد مَكَّنّاهُم فِيما إِن مَكَّنّاكُم فِيه ِ، آنگه حق تعالي بر سبيل تهديد و اعذار و انذار گفت: ما ممكن كرديم ايشان را آنچه شما را نكرديم. و ان، به معني نفي بود، اي، فيما لم نمكنكم فيه، يعني«1»، ايشان را آن قوت و بسطت داديم كه شما را نداديم. وَ جَعَلنا لَهُم سَمعاً وَ أَبصاراً وَ أَفئِدَةً، و ايشا«2» را چشم و گوش و دل داديم با اينكه همه قوت و آلت و حواس ايشان. از ايشان هيچ غنا نكرد«3»، چون ايشان به آيات خداي جاحد«4» و منكر بودند، و به ايشان رسيد

جزاي آن استهزا كه مي كردند به آيات ما و پيغامبران ما. وَ لَقَد أَهلَكنا ما حَولَكُم مِن َ القُري، گفت: ما هلاك كرديم آنچه پيرامن«5» شما بود از شهرها، چون: حجر ثمود و زمين سدوم و مانند آن. وَ صَرَّفنَا الآيات ِ، و آيات و بينات و دلالات در او بگردانيديم تا همانا اهلش انديشه كنند و از كفر باز آيند. انديشه نكردند و باز نيامدند، لا جرم هلاك كرديم ايشان را.«6» به اينكه آيات تهديد مي كند«7» مشركان مكه را. فَلَو لا نَصَرَهُم ُ، اي فهلا نصرهم، چرا ياري نكردند ايشان را آنان كه ايشان را بدون خداي عبادت كردند و به عبادت ايشان تقرب كردند. كسائي گفت: قربان هر چيزي باشد كه به آن تقرب كنند به خداي از ذبيحه اي و طاعتي و مانند اينكه. و جمع [264- پ] او قرابين باشد،، كرهبان و رهابين. و آنگه اينكه بود«8» كه اسم باشد، چون مصدر بود، آن را جمع نكنند، چون: سبحان و غفران. گفت: چرا آن بتان ياري ايشان نكردند كه آن را خدايان و معبودان گرفته بودند و به ايشان تقرب مي كردند! آنگه هم او جواب داد، گفت: بَل ضَلُّوا عَنهُم، بل گم شدند ايشان از عابدان، وَ ذلِك َ إِفكُهُم، و آن، دروغ و بافته و نهاده ايشان بود، وَ ما كانُوا يَفتَرُون َ، و آنچه فرو«9» مي بافتند. عبد الله عباس و عبد الله زبير خواندند: و ذلك ----------------------------------- (1). گا، آد: به آن معني كه. (2). ايشا/ ايشان. (3). آج، ما: نكردند. (4). آج: جاهل. (5). ما: پرامن/ پيرامن. (6). گا، آد، افزوده: خداي تعالي. (7). گا، آد: كرد. (8). آج، ما، گا، آد: و اينكه

آنگه بود. (9). آج، گا: فرا. صفحه : 276 افكهم، به فتح «الف» و «فا» و «كاف»، علي الفعل الماضي، اي ذلك القول صرفهم عن«1» التوحيد. وَ إِذ صَرَفنا إِلَيك َ نَفَراً مِن َ الجِن ِّ، گفت: ياد كن اي محمّد چون باز گردانيديم گروهي را از جنيان با تو، يَستَمِعُون َ القُرآن َ، قرآن مي شنيدند. فَلَمّا حَضَرُوه ُ، چون حاضر آمدند اينكه جنيان با رسول- عليه السلام-، قالُوا أَنصِتُوا، گفتند: گوش داريد«2» فَلَمّا قُضِي َ، چون تمام كردند، يعني چون رسول- عليه السلام- از قراءت«3» فارغ«4» شد، وَلَّوا إِلي قَومِهِم مُنذِرِين َ، پشت بر كردند و روي به قوم خود نهادند و ايشان را بترسانيدند به خداي تعالي و اعلام كردند از كار رسول و سماع قرآن. و قصه اينكه، آن بود كه مفسران گفتند: چون ابو طالب [رحمة الله عليه]«5» با جوار رحمت ايزدي شد«6»، رسول- عليه السلام- در مكه بي يار و ياور بماند. برخاست«7» و روي به طايف نهاد تا از ثقيف طلب نصرت كند بر قريش. محمّد بن كعب القرظي گفت: چون رسول- عليه السلام- به طايف رسيد، به جمع ايشان آمد و ايشان سه رئيس بودند، سه برادر«8»: عبد ياليل و مسعود و حبيب بنو عمرو بن عمير، و زني قرشي. زن يكي از ايشان بود از بني جمح، بر ايشان بنشست و ايشان را با خداي«9» خواند و گفت: من از مكه به شما«10» آمده ام تا مرا نصرت كني بر اسلام و يار من باشي«11» [265- ر] بر قريش. اما يكي از ايشان جواب چنين داد كه: او به در خانه كعبه آويخته باد اگر خداي تعالي تو را فرستاده است به پيغامبري. و ديگري جواب اينكه

داد«12» كه: خداي كس را نيافت كه به پيغامبري فرستادي«13» جز تو را. و اما سديگر جواب اينكه داد«14» كه: حال تو از دو بيرون نيست، يا ----------------------------------- (1). ما: علي. [.....] (2). گا، آد، افزوده: و خاموش باشيد. (3). گا: قرآن. (4). ما: فارق. (5). اينكه عبارت در اساس با قلمي ديگر افزوده شده، آب: رحمه الله تعالي، گا: رضي الله عنه، آج، ما: ندارد. (6). گا، آد: با پيش خدا رفتند. (7). گا، آد: برخواست. (8). گا، آد: و ايشان را سه برادر بود كه رئيس ايشان بودند. (9). گا، آد: با خود. (10). گا، آد: پيش شما. (11). گا، آد: ياري من نمائيد. (12). آج: جواب داد. (13). ما: كه به او پيغام فرستادي، آج: كه او پيغام فرستادي. (14). گا، آد: و سيم گفت، ما: و اما آن سيم جواب داد. صفحه : 277 در اينكه دعوي راستيگري«1» يا دروغزن. اگر راستگويي، منزلت تو بيش از آن است كه ما را با تو سخن شاهد«2» گفتن و سؤال و جواب كردن. و اگر دروغزني«3»، ما را روا نباشد كه با تو سخن گوييم. رسول- عليه السلام- از بر ايشان برخاست آيس«4»، گفت: اكنون يك كار بكني، اينكه حال بر من«5» پوشيده داري و با كس مگويي تا قوم من بر من دليرتر نشوند. اجابت نكردند و اينكه سخن افشا كردند و سفيهان«6» و كودكان را به دنبال او در نهادند تا بانگ به او برآوردند و در قفاي او«7» به سنگ انداختن و سفاهت«8» تا او را با ديوار بستي پيختند«9» از آن عتبه و شيبه- پسران ربيعه. و ايشان آن

جا حاضر بودند. سفيهان«10» بازگشتند. رسول- عليه السلام- به سايه درختي آمد و آن جا بنشست و عتبه و شيبه مي نگريدند و مي ديدند آنچه سفيهان مي كردند و مي گفتند: رسول- عليه السلام- سر سوي آسمان كرد و گفت: 11»12»13»14»15» اللهم اني اشكو اليك ضعف قوتي و قلة حيلتي و ناصري و هواني علي النّاس يا ارحم الراحمين انت رب المستضعفين و انت ربي الي من تكلني« الي بعيد يتجهمني او الي عدو ملكته« امري، ان لم تكن« غضبت علي فلا ابالي و لكن عافيتك اوسع لي، اعوذ بنور وجهك من ان تنزل« بي غضبك و تحل« علي سخطك لك العتبي حتي ترضي، لا حول و لا قوة الا بك. چون پسران ربيعه آن ديدند، رحم و خويشي بجنبيد ايشان را«16». غلامي ترسا پيش ايشان ايستاده بود نام او عداس. طبقي انگور برنهادند«17» و غلام را گفتند پيش آن مرد بر. عداس«18» بيامد [265- پ] و آن انگور پيش رسول آورد و بنهاد. رسول- عليه السلام- گفت: بسم الله و دست كرد«19» و از آن انگور مي خورد. عداس گفت: اينكه كلمتي ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، آد: راست گويي. [.....] (2). آج، گا، ما، آد: شايد. (3). گا، آد: دروغگويي. (4). گا، آد: از پيش ايشان آيس برخواست. (5). گا، آد: حال من. (7- 6). گا، آد: سفها. (8). آج افزوده: فتادند، ما: افتادند، گا: و بر قفاي او بنهادند. (9). گا افزوده: كردن. (10). ما: بتاختند، گا، آد: رسانيدند. (11). اساس: يكلني، به قياس با نسخه ما، تصحيح شد. (12). ما: يملك. (13). گا، يكن. (14). آب، آج، ما، گا، آد: ينزل. (15). آج، ما، گا،

آد: يحل. (16). گا، آد: رحم خويشي در ايشان بجنبيد. [.....] (17). گا، آد: به او دادند، ما: بر نهاد. 18. گا، آد: غلام. (19). آب، گا: دراز كرد، در اساس با خطي متفاوت از متن كلمه «دراز» افزوده شده است. صفحه : 278 است كه اهل اينكه شهر نگويند«1». رسول- عليه السلام- او را گفت: تو از كدام شهري و دين تو چيست! گفت: من مردي ترساام«2» از اهل نينوي. رسول- عليه السلام- [گفت]«3» از اهل شهر آن مرد صالح، يونس بن متي! غلام گفت: تو يونس چه شناسي! رسول- عليه السلام- گفت: او برادر من بود و پيغامبر خداي بود و من پيغامبر خداي ام به اهل اينكه جهان. غلام در روي رسول نگريد، صدق او در«4» سيماي او بشناخت، در پاي او فتاد«5» و بوسه بر پاي او مي داد. و ايشان«6» از دور نگاه مي كردند، يكي با ديگر گفت: اما غلامك فقد افسده«7» عليك، غلامت را به زيان آورد. چون غلام با نزديك ايشان شد، گفتند: چه مي گفت با تو! غلام گفت: يا سيدي؟ او پيغامبر خداي است و او مرا خبر داد به چيزي كه الا پيغامبران ندانند. گفتند: يا غلام؟ برو دين خود نگاه دار كه دين تو به از دين اوست. آنگه رسول- عليه السلام- از طايف باز گرديد و روي به مكه نهاد. چون به نخله رسيد به نماز شب برخاست. جماعتي از جنيان نصيبين بگذشتند و سبب آن بود كه جنيان پيش از آن استراق سمع كردندي از آسمان. چون رسول- عليه السلام- بيامد، ايشان را منع كردند از آن به رجوم ستاره، بر ابليس«8» آمدند و گفتند:

اينكه چه حال است! گفت: اينكه از سبب حادثه اي كه در آسمان افتاد، نه از حوادث زمين است، و لكن بروي و در زمين پراگنده شوي و خبري بنزديك من آري. اينكه جنيان به تفحص اينكه خبر مي رفتند- و اينكه جماعتي بودند از اشراف جن و سادات ايشان از نصيبين«9»- چون به وادي تهامه برسيدند [266- ر] به جايي كه آن را وادي نخله گويند، رسول- عليه السلام- نماز بامداد مي كرد و قرآن مي خواند. گوش با آواز و قراءت او كردند. يك با ديگر«10» گفتند: انصتوا، گوش با اينكه قراءت كني. اينكه روايت سعيد جبير است و جماعتي از اهل اخبار و روايت عوفي از عبد الله عباس. جماعتي ديگر گفتند: رسول را- عليه السلام- فرمودند كه، جن را دعوت كند و با ----------------------------------- (1). گا، آد: نمي گويند. (2). گا، آد: من ترسايم. (3). اساس و آب: ندارد به قرينه جمله از آج افزوده شد، گا: رسول- صلي الله- از شهر آن مرد صالح گفت بن متي. (4). گا، آد: از. (5). گا، آد: در پاي رسول فتاد. (6). گا، آد: پسران ربيعه. (7). ما: افسدت. (8). گا، آد: ايشان پيش ابليس. (9). ما، گا، آد، افزوده: يمن. (10). آج، ما: يكي با ديگري، گا، آد: با يكديگر. صفحه : 279 خداي خواند و قرآن بر ايشان خواند. خداي تعالي جماعتي را از جنيان نينوي صرف كرد با رسول. رسول- عليه السلام- گفت: مرا فرموده اند كه، امشب بيرون شوم و جنيان را دعوت كنم و قرآن بر ايشان خوانم. از شما كه صحابه اي«1» كيست كه با من بيايد! سر در پيش افگندند. ديگر باره بگفت.

جواب ندادند. بار سديگر«2» بگفت. عبد الله مسعود گفت: من بيايم. برخاستند، رسول بود و عبد الله مسعود، برفتند به بالاي مكه تا به جايي رسيدند كه آن را«3» شعب الحجون گويند. عبد الله مسعود گفت: رسول- عليه السلام- مرا بنشاند و گرد من خطي كشيد و گفت: از اينكه خط بيرون مآي«4» تا من باز آيم. آنگه برفت و بر پاي بايستاد و آغاز كرد و قرآن خواندن گرفت. گفت: من در هوا مرغاني مي ديدم مانند كركسان كه مي پريدند و مي آمدند و مي نشستند. و ماران بسيار ديدم كه مي آمدند و لغطي و آوازي عظيم مي شنيدم«5» [تا چندان جمع حاضر شدند كه من رسول را نمي ديدم و آوازش نمي شنيدم، و من بترسيدم]«6» و انديشه رسولم بيشتر بود. آنگه پاره پاره شدند. بمانند ابر سياه و مي رفتند، تا صبح برآمد. رسول- عليه السلام- با نزديك من آمد و مرا گفت: بخفتي«7» اي عبد الله! من گفتم: يا رسول الله؟ چه جاي خواب بود مرا با اينكه ترس؟ چند بار خواستم تا فرياد كنم و بانگ دارم و استغاثت [266- پ] كنم به مردمان تا باشد كه كسي با نزديك ما آيد، تا بشنيدم كه تو ايشان را به عصا دور مي كردي و مي گفتي: بنشيني«8». و من پاي از خط بيرون نيارستم نهادن«9». گفت: اگر برون آمدي«10» آمن«11» نبودي كه بر بودندي«12». آنگه مرا گفت: چه ديدي! گفتم: مرداني سياه را ديدم با جامه هاي سپيد. گفت: آن جن نصيبين بودند از من متاعي خواستند«13»، من ايشان را ممتع بكردم به استخان«14» و پشك شتر و سرگين چهارپاي. گفتند«15» يا رسول الله؟ ----------------------------------- (1). آج، گا، آد: صحابه ايد.

[.....] (2). ما، گا، آد: سيم. (3). گا، آد، افزوده: حجر. (4). آج: مياي، ما: نيايي، گا، آد: ميا. (5). ما: مي شنودم. (6). اساس و آب افتادگي دارد، از آج افزوده شد. (7). گا، آد: نخفتي. (8). گا، آد: بنشينيد. (9). گا، افزوده: رسول، آد: نمي توانستم نهادن، رسول. (10). آج، گا، آد: مي آمدي. (11). آج، ما، گا، آد: ايمن. (12). آج: كه تو را بر بودندي، ما: كت بر بودندي، گا، آد: كه تو را مي ربودند. (13). آب: خواستم. (14). آج، ما، گا، آد: استخوان. (15). ما: گفتم. [.....] صفحه : 280 مردم آن را پليد مي كنند«1»، من نهي كردم مردم را از آن كه به اينكه چيزها استنجا كنند«2». من گفتم: يا رسول الله؟ استخان«3» و روث«4» چه سود دارد ايشان را! گفت: هيچ استخان«5» نباشد كه ايشا«6» بردارند و الا هم چندان گوشت بر او يابند«7» كه بر او بوده باشد و هيچ روث نباشد و الا هم چندان دانه پديد آيد در او. گفتم: يا رسول الله؟ آن غلبه و صيحت چه بود! گفت: خصومتي بود ميان ايشان در«8» كشته اي، من حكم بكردم ميان ايشان به حق. آنگه مرا گفت: آبي داري«9»! گفتم: يا رسول الله؟ مطهره اي دارم پاره اي نبيذ التمر در او. گفت: مرا ده. بستد، وضو تازه كرد و گفت: تمرة طيبة و ماء طهور. قتاده ما را روايت كرد«10» كه: چون عبد الله مسعود به كوفه آمد، آن جا جماعتي پيران را ديد. از زط«11» بپرسيد از ايشان و گفت: اينان كيستند! گفتم: اينان جماعتي از زط«12». گفت: چه نيك مانند به آن جنيان كه آن شب پيش رسول

آمدند، يعني ليلة الجن. علقمه گفت از عبد الله مسعود پرسيدم كه: شب جن، تو با رسول بودي! گفت«13»: الا آن كه ما رسول را نيافتيم آن شب، بترسيديم و گفتيم نبايد تا غدري كرده باشند [267- ر] مكيان بر او؟ به طلب او بيرون آمديم در شعاب و واديها مي جستيم او را. چون صبح برآمد، رسول را ديدم«14» كه از كوه حرا فرو مي آمد. گفتيم: يا رسول الله؟ ما دوش همه شب دلتنگ و رنجور بوديم براي غيبت تو. گفتيم نبايد تا غدري كرده باشند؟ گفت: نه. دوش جماعتي از جن بيامدند تا قرآن بشنوند از من. من قرآن بر ايشان خواندم، آنگه آثار ايشان و آثار جايگاههايي كه«15» آتش كرده بودند به من مي نمود. آنگه گفت: از من زاد خواستند. من به زاد ايشان كردم هر استخاني«16» كه بر او ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، افزوده: گفتم. (2). آج، ما: مردم را كه به آن چيزها استنجا نكنند. (3). ما: استخوا/ استخوان، ما، گا، آد: استخوان. (4). آج، افزوده: سرگين، ما: سرگين چه باشد و. (5). آج، ما، گا: استخوان. (6). ايشا/ ايشان، آج، ما، گا، آد: ايشان. (7). ما، گا: باشد. (8). آج: به سر. (9). گا، آد، افزوده: يا عبد الله. (10). گا، آد، قتاده گفت: ما را روايت كردند. (12- 11). آب: فط، آج، ما: نط. (13). آج، ما، گا، آد، افزوده: نه. (14). عاج، ما: ديديم. (15). آج: محلي كه ايشان. [.....] (16). آج، ما، گا، آد: استخوان. صفحه : 281 نام خداي نبرده باشند، چون در دست ايشان افتد گوشت بر او پديد آيد هر كدام«1» تمام تر و

سرگين براي چهارپايانشان«2» همچنان دانه«3» شود كه اول بوده باشد. آنگه گفت: استنجا مكني به استخان«4» و سرگين. و جماعتي راويان روايت كردند كه، عبد اللّه مسعود با پيغامبر نبود آن شب. إبن جريح گفت: نام آنان كه آن شب پيش پيغامبر آمدند از جن اينكه بود: شاصر«5» و ناصر«6» و حس«7» و مس و از دواتيان«8» و احقم. اينكه هفت كس بودند. رسول- عليه السلام- ايشان را به رسالت و نيابت به جنيان فرستاد. بهري ديگر گفتند: نه كس بودند، و اينكه روايت زر حبيش است. ثابت قطبة«9» الثقفي گفت: جماعتي بنزديك عبد اللّه مسعود آمدند، گفتند: ما در سفري بوديم، در راه ماري ديديم كشته و در خون بگرديده. او را در زير خاك كرديم. از آن جا برفتيم، جماعتي پيش ما برآمدند«10» و گفتند: عمرو را كه دفن كرد! ما گفتيم: عمر [و]«11» كيست! گفت: آن مار كه فلان جاي دفن كردي، او از جمله آنان بود كه ليلة الجن پيش رسول بود«12» [267- پ] و از او قرآن شنيد، از ميان دو قبيله«13» قتالي بود او كشته شد. ابو ثعلبة الخشني روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: جنيان بر سه نوع اند، بهري پر دارند در هوا مي پرند، و بهري بر صورت ما را«14» و سگان اند، و بهري آنند كه در سفر باشند، مي روند به جايها. چون«15» قرآن بشنيدند و با نزديك قوم خود شدند، گفتند: سَمِعنا كِتاباً، ما كتابي شنيديم كه از پس موسي فرو فرستاده اند، مُصَدِّقاً لِما بَين َ يَدَيه ِ، راست دارنده آن كتابهاست كه پيش آن«16» فرستادند. عطا گفت: آن جماعت جنيان جهودان بودند، ----------------------------------- (1). گا، آد: هر

چند. (2). ما: چهار پاهايشان. (3). گا، آد: بادانه. (4). آج، ما، گا، آد: استخوان. (5). آب: سامر. (6). آب: نامر، ما: باصر. (7). آج، ما: حسر، آب: حسن. (8). آب: ابنان، آج، ما: اينان. (9). گا، قبطه. (10). آج، ما: باز آمدند. (11). به قياس مورد قبل و نسخه بدلها افزوده شد. (12). آج، ما: باز آمد. (13). آج، ما، گا، آد، افزوده: جن. [.....] (14). ما را/ ماران، آج، ما، گا، آد: ماران. (15). گا، آد، افزوده: جنيان از رسول. 16. آج، ما: او. صفحه : 282 براي آن گفتند كِتاباً أُنزِل َ مِن بَعدِ مُوسي مُصَدِّقاً، نصب بر حال است از مفعول. يَهدِي إِلَي الحَق ِّ، اينكه كتاب او رهنماي است به حق و به ره راست. يا قَومَنا أَجِيبُوا داعِي َ اللّه ِ، اي گروه ما؟ اجابت كني دعوت كننده خداي را وَ آمِنُوا بِه ِ، ايمان آري به او، يعني، محمّد- صلي اللّه عليه و آله-. يَغفِر لَكُم مِن ذُنُوبِكُم، تا بيامرزد شما را گناهانتان، يعني، خداي تعالي وَ يُجِركُم مِن عَذاب ٍ أَلِيم ٍ، و با پناه گيرد شما را از عذابي دردناك، يعني عذاب دوزخ. عبد اللّه عباس گفت: ايشان برفتند و قوم خود را دعوت كردند هفتاد مرد از جنيان بر دست ايشان ايمان آوردند و ايشان پيش رسول آمدند به بطحاي مكه. رسول ايشان را بديد و قرآن بر ايشان خواند، و ايشان را امر و نهي كرد. علماي اسلام خلاف كرد [ند]«1» در حكم مؤمنان جن، بهري گفتند: ايشان را ثوابي نباشد جزاي ايشان بر«2» ايمانشان، نجات باشد از آتش دوزخ چنان كه گفت: يَغفِر لَكُم مِن ذُنُوبِكُم وَ يُجِركُم مِن عَذاب ٍ

أَلِيم ٍ. و اينكه مذهب ابو حنيفه است و ليث بن سعد. و بعضي ديگر گفتند: حكم ايشان، حكم مؤمنان انس است در ثواب و عقاب براي آن كه تكليف بر ايشان همچنان است كه بر انسيان، و چنان كه تكليف بر انسيان شاق است، [268- ر] بر ايشان هم چنين است، و چون ايشان را بر تكليف مشقت است لا بد بايد تا مثاب باشند همچون انسيان، و اينكه مذهب ماست و مذهب جمله اهل عدل و در«3» فقها مذهب مالك و شافعي و إبن ابي ليلي و سفيان و ضحاك. و اما استدلال ايشان به آيت«4»، دليلي نيست ايشان را براي آن كه دليل الخطاب است، و دليل الخطاب بنزديك بيشتر اهل علم باطل است«5». وَ مَن لا يُجِب داعِي َ اللّه ِ فَلَيس َ بِمُعجِزٍ فِي الأَرض ِ، آنگه گفت: هر كه اجابت نكند دعوت كننده خداي را، يعني، محمّد را- صلي اللّه عليه و آله-، فَلَيس َ بِمُعجِزٍ فِي الأَرض ِ، او خداي را بعاجز«6» نتواند كردن در زمين و از او فوت نشود. وَ لَيس َ لَه ُ مِن دُونِه ِ أَولِياءُ و او را بدون خداي انصار و اعوان نباشد، أُولئِك َ فِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ، و ايشان در ضلالت و گمراهي ظاهر باشند«7». ----------------------------------- (1). به قياس جمله و با توجه به ديگر نسخه ها افزوده شد. (2). آج: بل. (3). گا، آد: از. (4). آج، ما، گا، آد، افزوده: در او. (5). گا، آد: درست و راست نيست. (6). گا، آد: عاجز. (7). گا: روشن باشند و ظاهر. صفحه : 283 آنگه بر سبيل تنبيه گفت: أَ وَ لَم يَرَوا، نمي بينند، يعني نمي دانند، أَن َّ اللّه َ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ،

كه خداي تعالي آسمان و زمين بيافريد، وَ لَم يَعي َ بِخَلقِهِن َّ، و فرو نماند به آفريدن او«1» بِقادِرٍ، او قادر و تواناست. اخفش گفت و ابو عبيد«2» كه: «با» زيادت است، چنان كه في قوله: ... تَنبُت ُ بِالدُّهن ِ«3» أَ وَ لَيس َ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ بِقادِرٍ«6» بَلي إِنَّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ، بلي او بر همه چيز قادر است. وَ يَوم َ يُعرَض ُ الَّذِين َ كَفَرُوا عَلَي النّارِ، گفت: آن روز كه عرضه كنند كافران را بر دوزخ، أَ لَيس َ هذا بِالحَق ِّ. اينكه جا قول«8» مقدر است«9» فيقال لهم: اليس هذا بالحق، ايشان را گويند: اينكه حق نيست! صورت استفهام است و مراد تقرير. قالُوا بَلي وَ رَبِّنا، گويند آري به حق خداي، قال َ فَذُوقُوا العَذاب َ، گويد: بچشي عذاب دوزخ به آن كفر كه آوردي، يعني، به جزاي آن كفر كه آوردي«10». فَاصبِر كَما صَبَرَ أُولُوا العَزم ِ، آنگه امر كرد رسول را به صبر كردن، گفت: صبر كن چنان كه صبر كردند پيغامبران اولوا العزم«11». ----------------------------------- (1). آج، ما: ايشان، آد: آن. (2). آج، ما، گا، آد: ابو عبيده. (3). سوره مؤمنون (23) آيه 20. (4). گا، آد، افزوده: اليشكري. [.....] (5). ما، افزوده: را، آد: با استفهام. (6). سوره يس (36) آيه 81. (7). آج: نمي دانيد. (8). آج، ما: قولي. (9). گا، افزوده: اي. (10). گا، آد: كه در دنيا كرديد. (11). آج، ما، گا: اولو العزم. صفحه : 284 خلاف كردند در آن كه پيغامبران الوا العزم«1» كه بودند: إبن زيد گفت: همه پيغامبران اولوا العزم«2» بودند و هيچ پيغامبر نبود خداي را و الا اولوا العزم«3» بود. و «من» تبيين راست نه تبعيض

را، چنان كه خاتم من فضة و ثوب من خز. بعضي ديگر گفتند: همه پيغامبران اولوا العزم«4» بودند الا يونس كه در او عجله اي«5» وحدتي بود. براي اينكه گفت خداي تعالي رسول را: ... وَ لا تَكُن كَصاحِب ِ الحُوت ِ«6» أُولئِك َ الَّذِين َ هَدَي اللّه ُ فَبِهُداهُم ُ اقتَدِه«11» ... أَسلِم ...، او گفت: ... أَسلَمت ُ لِرَب ِّ«20». آنگه او ----------------------------------- (13- 12- 7- 4- 3- 2- 1). آج، ما، گا: اولوا العزم. (5). آج، ما: عجلة. (6). سوره قلم (68) آيه 48. (8). آج: هشتده، گا: هجده. (9). آج: حسين ابو الفضل. (10). آج: يعقب. (11). سوره انعام (6) آيه 90. [.....] (14). آج، ما، گا، آد: بر نسق. (15). آج، ما، گا: گفتند، آد: بعضي ديگر گفتند. (19- 18- 17- 16). اساس، آب، آج، ما، گا، آد: ابرهيم. (20). اساس و آب: برب، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد. (21). سوره بقره (2) آيه 131. صفحه : 285 را ابتلا كردند در مال و نفس و فرزند و وطن، به همه وفا كرد و در همه صادق آمد. اما موسي- عليه السلام- عزم او آن بود كه، او را گفتند: ... إِنّا لَمُدرَكُون َ«1» او گفت: ... كَلّا إِن َّ مَعِي رَبِّي سَيَهدِين ِ«2». و اما عزم داود آن بود كه، بر خطيئت خود چندان بگريست كه پيرامن او گياه برست. و اما عيسي، عزم او آن بود كه، در دنيا خشتي بر خشتي ننهاد و گفت: دنيا معبر است و گذرگاه، به او ببايد گذشتن و عمارتش نبايد كردن، چنان است كه حق تعالي گفت رسول را كه: صبر كن چنان كه اولوا العزم كردند، در صدق، چون ابرهيم

باش، و در وثوق چون موسي باش، و در خشوع چون داود باش، و در زهد چون عيسي باش. قتاده گفت: نوح و ابراهيم«3» و موسي و عيسي بودند. كعب الاحبار گفت: در بهشت عدن، شهرستاني است از مرواريد سپيد كه چشمها باز ماند از آن كه به او رسد، [269- پ] هيچ پيغامبر مرسل و هيچ فريشته مقرب نديده اند، آن«4» براي پيغامبران اولوا العزم است و براي شهيدان و مجاهدان، براي آن كه به حلم و علم و عقل و انات«5» و سكون، زيادت اند بر ديگران. وَ لا تَستَعجِل لَهُم، تعجيل مكن بر كافران به عذاب، كَأَنَّهُم يَوم َ يَرَون َ ما يُوعَدُون َ لَم يَلبَثُوا، كه حال ايشان چنان خواهد بودن كه آن روز كه عذاب موعود بينند، پنداري كه در دنيا اگر چه عمر«6» دراز مانده باشند، به يك ساعت از روز بيش نماندند«7» در جنب عذاب اند«8» و محنت بلا انقطاع. و گفتند: هول عذاب از ياد ايشان ببرد. آنگه گفت: بَلاغ ٌ، اي، هذا القران بلاغ، اينكه قرآن و آنچه در اوست، بلاغي است كه از محمّد- صلي اللّه عليه و آله- به شما رسيد«9». فَهَل يُهلَك ُ إِلَّا القَوم ُ الفاسِقُون َ، هلاك نكنند الا قوم فاسقان را كه از فرمان خداي بيرون آمده باشند. سعيد جبير گفت از عبد اللّه عباس كه: چون زني دشخوار زايد، اينكه دو آيت و اينكه كلمات بر جايي بايد نوشتن«10» و فرو شستن و بدادن«11» تا باز خورد: ----------------------------------- (1). سوره شعرا (26) آيه 61. (2). سوره شعرا (26) آيه 62. (3). اساس، آب، آج، ما، گا، آد: ابرهيم. (4). گا، آد، افزوده: شهرستان. (5). گا: انارت. (6). آج، ما،

گا، آد: عمرهاي. (7). آج: بنماند، ما: ننمايد. (8). آج، ما، گا، آد: عذاب ابد. (9). آج، گا، آد: رسانيد، ما: كه محمّد به شما رسانيد. [.....] (10). ما: نوشت. (11). گا، آد: و بدو دادن. صفحه : 286 (بسم الله الرحمن الرحيم لا اله الا الله الحليم الكريم، سبحان الله رب السموات و رب العرش العظيم)، كَأَنَّهُم يَوم َ يَرَونَها لَم يَلبَثُوا إِلّا عَشِيَّةً أَو ضُحاها«1»، كَأَنَّهُم يَوم َ يَرَون َ ما يُوعَدُون َ لَم يَلبَثُوا إِلّا ساعَةً مِن نَهارٍ بَلاغ ٌ فَهَل يُهلَك ُ إِلَّا القَوم ُ الفاسِقُون َ. ----------------------------------- (1). سوره نازعات (79) آيه 46. صفحه : 287 سورة محمّد- صلي اللّه عليه و آله«1» اينكه سورت مدني است و سي و هشت آيت است و پانصد و سي و نه كلمت است و دو هزار و سيصد و چهل و نه حرف است. و روايت است از ابي كعب كه، رسول- عليه السلام- گفت: هر كه او سورت محمّد بخواند واجب باشد بر خداي تعالي كه او را آب دهد از جويهاي بهشت [270- ر]. [سوره محمّد (47): آيات 1 تا 25] بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ أَضَل َّ أَعمالَهُم (1) وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّل َ عَلي مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الحَق ُّ مِن رَبِّهِم كَفَّرَ عَنهُم سَيِّئاتِهِم وَ أَصلَح َ بالَهُم (2) ذلِك َ بِأَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الباطِل َ وَ أَن َّ الَّذِين َ آمَنُوا اتَّبَعُوا الحَق َّ مِن رَبِّهِم كَذلِك َ يَضرِب ُ اللّه ُ لِلنّاس ِ أَمثالَهُم (3) فَإِذا لَقِيتُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا فَضَرب َ الرِّقاب ِ حَتّي إِذا أَثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثاق َ فَإِمّا مَنًّا بَعدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّي تَضَع َ الحَرب ُ أَوزارَها ذلِك َ وَ لَو يَشاءُ اللّه ُ لانتَصَرَ مِنهُم وَ

لكِن لِيَبلُوَا بَعضَكُم بِبَعض ٍ وَ الَّذِين َ قُتِلُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَلَن يُضِل َّ أَعمالَهُم (4) سَيَهدِيهِم وَ يُصلِح ُ بالَهُم (5) وَ يُدخِلُهُم ُ الجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم (6) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللّه َ يَنصُركُم وَ يُثَبِّت أَقدامَكُم (7) وَ الَّذِين َ كَفَرُوا فَتَعساً لَهُم وَ أَضَل َّ أَعمالَهُم (8) ذلِك َ بِأَنَّهُم كَرِهُوا ما أَنزَل َ اللّه ُ فَأَحبَطَ أَعمالَهُم (9) أَ فَلَم يَسِيرُوا فِي الأَرض ِ فَيَنظُرُوا كَيف َ كان َ عاقِبَةُ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم دَمَّرَ اللّه ُ عَلَيهِم وَ لِلكافِرِين َ أَمثالُها (10) ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ مَولَي الَّذِين َ آمَنُوا وَ أَن َّ الكافِرِين َ لا مَولي لَهُم (11) إِن َّ اللّه َ يُدخِل ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ وَ الَّذِين َ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُون َ وَ يَأكُلُون َ كَما تَأكُل ُ الأَنعام ُ وَ النّارُ مَثوي ً لَهُم (12) وَ كَأَيِّن مِن قَريَةٍ هِي َ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَريَتِك َ الَّتِي أَخرَجَتك َ أَهلَكناهُم فَلا ناصِرَ لَهُم (13) أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّه ِ كَمَن زُيِّن َ لَه ُ سُوءُ عَمَلِه ِ وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم (14) مَثَل ُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ فِيها أَنهارٌ مِن ماءٍ غَيرِ آسِن ٍ وَ أَنهارٌ مِن لَبَن ٍ لَم يَتَغَيَّر طَعمُه ُ وَ أَنهارٌ مِن خَمرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِين َ وَ أَنهارٌ مِن عَسَل ٍ مُصَفًّي وَ لَهُم فِيها مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ وَ مَغفِرَةٌ مِن رَبِّهِم كَمَن هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّع َ أَمعاءَهُم (15) وَ مِنهُم مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ حَتّي إِذا خَرَجُوا مِن عِندِك َ قالُوا لِلَّذِين َ أُوتُوا العِلم َ ما ذا قال َ آنِفاً أُولئِك َ الَّذِين َ طَبَع َ اللّه ُ عَلي قُلُوبِهِم وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم (16) وَ الَّذِين َ اهتَدَوا زادَهُم هُدي ً وَ آتاهُم تَقواهُم (17) فَهَل يَنظُرُون َ إِلاَّ السّاعَةَ أَن تَأتِيَهُم بَغتَةً فَقَد جاءَ أَشراطُها فَأَنّي لَهُم إِذا جاءَتهُم ذِكراهُم (18) فَاعلَم أَنَّه ُ لا إِله َ إِلاَّ

اللّه ُ وَ استَغفِر لِذَنبِك َ وَ لِلمُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ وَ اللّه ُ يَعلَم ُ مُتَقَلَّبَكُم وَ مَثواكُم (19) وَ يَقُول ُ الَّذِين َ آمَنُوا لَو لا نُزِّلَت سُورَةٌ فَإِذا أُنزِلَت سُورَةٌ مُحكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا القِتال ُ رَأَيت َ الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ يَنظُرُون َ إِلَيك َ نَظَرَ المَغشِي ِّ عَلَيه ِ مِن َ المَوت ِ فَأَولي لَهُم (20) طاعَةٌ وَ قَول ٌ مَعرُوف ٌ فَإِذا عَزَم َ الأَمرُ فَلَو صَدَقُوا اللّه َ لَكان َ خَيراً لَهُم (21) فَهَل عَسَيتُم إِن تَوَلَّيتُم أَن تُفسِدُوا فِي الأَرض ِ وَ تُقَطِّعُوا أَرحامَكُم (22) أُولئِك َ الَّذِين َ لَعَنَهُم ُ اللّه ُ فَأَصَمَّهُم وَ أَعمي أَبصارَهُم (23) أَ فَلا يَتَدَبَّرُون َ القُرآن َ أَم عَلي قُلُوب ٍ أَقفالُها (24) إِن َّ الَّذِين َ ارتَدُّوا عَلي أَدبارِهِم مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَهُم ُ الهُدَي الشَّيطان ُ سَوَّل َ لَهُم وَ أَملي لَهُم (25) [ترجمه] به نام خداي بخشاينده بخشايشگر آنان كه كافر شدند بازداشتند از ره خداي، باطل بكرد عملهاي ايشان. و آنان كه ايمان آوردند و عملهاي نيك كردند و ايمان آوردند به آنچه فرستاد بر محمّد، و آن حق است از خدايشان، بسترد از ايشان گناهانشان و نيك بكرد حالشان. آن به آن است كه ايشان كافر شدند، پي باطل رفتند و آنان كه ايمان آوردند پي حق رفتند از خدايشان همچنين بزند«2» خداي ----------------------------------- (1). آج: و آله و سلّم، ما: عليه السلام، گا: صلي اللّه عليه، ثمان و ثلثون آيات. (2). ما: بزد. صفحه : 288 خداي براي مردمان مثلهاي ايشان. «1» چون بيني آنان را كه كافر بودند زدن«2» گردنها تا آنگه كه بسيار بكشي از ايشان استوار كني بند را يا منت نهي«3» پس از آن و يا فدا كني«4» تا فرو نهد كارزار سلاحهايش آن و اگر خواهد خداي كينه بكشد از ايشان

و لكن تا بيازمايد بهري را به بهري و آنان كه كارزار كنند«5» در راه خداي، باطل نكند كارهاي ايشان. راه نمايد ايشان را و نيك كند حالشان. ببرد ايشان را به بهشت خوش كند براي ايشان. [270- پ] اي آنان كه گرويده اي«6» اگر ياري كني خداي را، ياري كند شما را و بر جاي بدارد قدمهاتان. و آنان كه كافر شدند، نگونساري«7» ايشان را باطل كند كارشان. آن به آن است كه نخواستند آنچه فرستاد خداي باطل كرد كارشان. نمي روند در زمين تا بنگرند كه چون بود عاقبت آنان كه پيش«8» ايشان بودند، هلاك كرد خداي بر ايشان و كافران را مانند آن بود. ----------------------------------- (1). اساس و آب: قاتلوا، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد. (2). آج: پس بزنيد، ما: زدند. (3). آج بر ايشان. (4). آج: باز فروشند ايشان را باز فروختني. (5). آج: كشته شدند. (6). ما: بگرويديد. (7). ما: هلاك باد. (8). ما: از پيش. صفحه : 289 آن به آن است كه خداي يار آنان است كه ايمان دارند و كافران را يار نيست. خداي ببرد آنان را كه ايمان آوردند و كارهاي نيك كردند به بهشت هايي كه رود«1» از زير آن جويها و آنان كه كافر شدند برمي خورند و طعام مي خورند چنان كه خورد چهارپايان، و دوزخ جاي ايشان است. [271- ر]، بس شهر كه سختر بود به قوت از اينكه شهر كه تو را«2» بيرون كرد، ما هلاك كرديم ايشان را، يار نبود«3» ايشان را. آنچه«4» باشد بر حجتي از خدايش چنان بود كه بيارايند او«5» بدي عملش و پيروي كند هواي«6» خود را. مثل آن

بهشت كه وعده دادند پرهيزكاران را در آن جا جويهاي است از آب ناگرديده و جويهاي است از شير كه نگرديده باشد طعمش«7» و جويهايي از مي، خوشي باشد خورندگان را و جويهاي از انگبين صافي، و ايشان را در آن جا باشد از همه ميوه ها و آمرزش از خدايشان چون كسي كه او هميشه بود در دوزخ و بدهند او را آبي تافته پاره پاره كند رودگانيهاي«8» ايشان. ----------------------------------- (1). ما: مي رود. [.....] (2). ما: از شهر تو آن كه تو را. (3). ما: نيست ياري گري. (4). ما: آن كه. (5). ما: او را. (6). ما: هواهاي. (7). ما: بنگر ديده طعمش. (8). ما: روده هاي. صفحه : 290 و [از]«1» ايشان كس هست كه گوش مي دارد به تو تا چون بيرون شوند از نزديك تو، گويند آنان را كه دادند ايشان را علم، چه گفت بر سري«2»! ايشان آنانند كه مهر نهاد خداي بر دلهاشان و پي هوا رفتند«3». و آنان كه راه يافتند بيفزود«4» ايشان را لطف بداد ايشان را پرهيزشان«5». [271- پ]، گوش مي دارند الا قيامت كه آيد به ايشان ناگاه، آمد علامتش«6». چگونه باشد ايشان را چون آيد به ايشان ياد كردشان. بدان كه نيست خداي الا خداي و آمرزش خواه براي گناهت و براي مردان مؤمن و زنان مؤمنه و خداي داند بازگشت شما و مقامتان«7». و مي گويند آنان كه ايمان آوردند چرا نفرستادند سورتي چون بفرستد سورتي محكم و ياد كنيد در او كالزار«8» بيني«9» آنان را كه در دلهاي ايشان بيماري باشد مي نگرند به تو نگريدن آن كه بي هوش شود از مرگ، اولي تر بود ايشان را. طاعت

و ----------------------------------- (1). اساس و آب ندارد، از ما افزوده شد. (2). آج: چه چيز گفت آن پيغمبر. (3). آج: و متابعت نمودند راههاي باطل ايشان را. (4). آج: زياده گرداند خداي. (5). ما: روزي شان. (6). ما: ناشانها/ نشانها (ظ). (7). ما: جايگاه شما. [.....] (8). ما: كارزار. (9). ما: ديدي. صفحه : 291 سخن نيكو چون عزم كند كار اگر راست گويند با خداي، باشد بهتر ايشان را. نزديك بود اگر پشت بركني«1» كه تباهي كني در زمين و ببري خويشيهاتان«2». [272- ر] ايشان آنانند كه لعنت كرد بر ايشان خداي«3»، كر بكرد ايشان را و كور بكرد ايشان«4» را. انديشه نمي كنند قرآن را يا بر دلها قفلهاي آن«5». آنان كه برگشتند بر پشتهاي ايشان از پس آن كه پديد آمد ايشان را لطف«6»، ديو بياراست ايشان را و فرو گذاشت ايشان را. قوله تعالي: الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، مفسران گفتند: آيت اول در باب اهل مكه و آيت دوم، وَ الَّذِين َ آمَنُوا، در انصاريان مدينه آمد. حق تعالي در آيت ذكر كافران كرد، گفت: آنان كه كافر شدند و مردم را منع كردند از دين خداي و از ره مسلماني به دعوت با كفر و ايذا و رنج دادن«7»، خود كافر بودند و ديگران را با كفر خواندند. أَضَل َّ أَعمالَهُم اي حكم اللّه علي اعمالهم بالضلال، خداي تعالي حكم كرد بر عمل ايشان به ضلال و آن كه واقع نيست موقع قبول«8»، براي آن كه نه بر وجه مأمور به در وجود آورده اند، چون چنين باشد، به موقع«9» نيفتد. و قولي ديگر در او آن است كه: به اعمال، آن

كيد خواست كه ايشان مي كردند و مي انداختند در ابطال ----------------------------------- (1). آج: هيچ شايد بود اگر متولي امور مردم شويد. (2). آج: و قطع كنيد اسباب قرابات شما را. (3). آج: كه دور گردانيد ايشان را خداي از رحمت. (4). ما: چشمهاشان را. (5). ما: قفلهاست. (6). لا: هدايت. (7). گا، افزوده: مسلمانان. (8). گا، آد: قبول را. (9). لا، افزوده: قبول. صفحه : 292 كار رسول. خداي تعالي مكر ايشان باطل كرد و كيدشان بانحر«1» شان گردانيد و خايب و خاسر كرد ايشان را تا بر كار نيفتاد [272- پ] آنچه كردند. و در آيت شبهتي نيست و در صحت احباط از اينكه دو وجه كه ما بيان كرديم. و آنان كه به اينكه تمسك كردند در باب احباط، لابد است از آن كه عدول كنند از ظاهر براي آن كه اضلال، به معني احباط نيامده است در كلام عرب. دگر آن كه، به اجماع امت، كافران را عملي نباشد واقع به موقع قبول تا به احباط و ابطال حاجت بود. وَ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، و آنان كه ايمان دارند به خداي و عمل صالح كنند و ايمان دارند به آنچه بر محمّد فرو«2» آمد از قرآن، وَ هُوَ الحَق ُّ مِن رَبِّهِم، و اينكه قرآن حق است و درست از قبل خداي تعالي، كَفَّرَ عَنهُم سَيِّئاتِهِم، در جاي خبر مبتداست، گفت فرو«3» شويد از ايشان گناهانشان و نيك گرداند حالشان. و البال، الحال و الشأن. ذلِك َ بِأَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الباطِل َ، اينكه براي آن چنين آمد، يعني آن كه در دو آيت مقدم رفت كه، آنان كه كافراند، تابع باطل اند و آنان

كه مؤمن اند تابع حق اند. آنگه گفت: كَذلِك َ يَضرِب ُ اللّه ُ لِلنّاس ِ أَمثالَهُم، همچنين مثلها زند خداي تعالي براي مردمان. فَإِذا لَقِيتُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا«4»، من اهل الحرب [و اينكه تخصيص به اجماع«5» كرديم كه آنچه در اينكه آيت گفت، حكم كافران حربي است.]«6» گفت: چون بيني كافران حربي را، فَضَرب َ الرِّقاب ِ، گفتند: نصب او بر اغراست، يعني: الزموا ضرب الرقاب. و قيل: اديموا«7» ضرب الرقاب. و گفتند: نصب او بر مصدر است، اي اضربوا الرقاب ضربا، آنگه فعل بيفگند و مصدر را با مفعول اضافت كرد. حَتّي إِذا أَثخَنتُمُوهُم، تا آنگه كه ايشان را مغلوب و مقهور كني و در دست شما اسير شوند، ----------------------------------- (1). آج: سحر. (3- 2). آج، ما، گا: لا: فرود. (4). گا، آد، افزوده: يعني. [.....] (5). گا: براي اجماع. (6). اساس، آب و لا، ندارد، از آج، افزوده شد. (7). آج: اوتو. صفحه : 293 فَشُدُّوا الوَثاق َ، ايشان را سخت ببندي تا بنجهند از شما. و قيل: الاثخان، المبالغة في القتل او الجراح«1». فَإِمّا مَنًّا بَعدُ [273- ر] وَ إِمّا فِداءً، نصب هر دو بر دو فعل محذوف است، و التقدير، فاما ان تمنوا منا من بعد ذلك و اما ان تفادوا فداء. آنگه گفت«2»: دو كار كني با آن اسيران پس از آن كه گرفته باشي ايشان را، اما منت نهي و رها كني بي فدا، و اما فدا بستاني و رها كني. و در حكم آيت خلاف كردند: بعضي گفتند منسوخ است بقوله: فَإِمّا تَثقَفَنَّهُم فِي الحَرب ِ فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم«3» ... فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم«4» مِن خِلاف ٍ«2»حَتّي تَضَع َ الحَرب ُ أَوزارَها، تا كارزار«5» بارهاي گران خود بنهند«6»، يعني تا اهل

كارزار«7» سلاح بنهند و كارزار«8» با سپري«9» شود. و گفتند: تا كارزار«10» اجرام و آثام خود بنهند«11» براي آن كه كالزار«12» خالي نباشد از اينكه معني بر يك جانب كه علي [اي]«13» حال احد الفريقين بر باطل باشند، و اينكه كنايت باشد از آن كه تا كارزار«14» بشود«15». و قوله: الحَرب ُ، اما مراد اهل كالزار«16» است علي تقدير حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كقوله: وَ سئَل ِ القَريَةَ«17» ... و اينكه قول بهتر است و اما حرب، نام جماعت محاربان باشد، كالركب و الشرب و الصحب، و اينكه قول ضعيف است براي آن كه اينكه بنا آن جا گويند كه در واحد او«18» فاعل آيد، كواكب و شارب و صاحب. قال الاعشي مفسرا لأوزار الحرب بالسلاح: ----------------------------------- (1). آج، ما: ببرند. (2). سوره اعراف (7) آيه 124. (3). لا: بدهند. [.....] (4). آج، ما: گيرند. (14- 10- 8- 7- 5). آد: كالزار. (6). آج، ما، گا، لا، آد: بنهد. (9). آج، لا: باسري، ما: باسر، گا، آد: بر طرف. (11). ما: فرو نهند، گا، لا، آد: فرو نهد. (16- 12). آج، ما، گا، لا: كارزار. (13). اساس: ندارد، از لا، افزوده شد. (15). گا، آد: برطرف شود. اهل القرية و اهل الحرب. (17). سوره يوسف (12) آيه 82، آج، ما، لا، افزوده: 18. گا: كه واحد او. صفحه : 295 و اعددت«1» للحرب اوزارها رماحا طوالا و خيلا ذكورا و من نسج داود تحدي بها علي اثر الحي عيرا«2» فعيرا و گفتند: معني آن است تا اهل كالزار«3» آثام و اجرام كفر رها كنند به ايمان، كه ايمان حكم كفر بردارد. و بر اينكه

قول، معني آيت آن باشد كه، كافران را مي كشي تا آنگه كه همه اسلام آرند، اما طوعا او كرها، و دين همه يكي شود، [274- ر] و آن مسلماني است، و از آن پس به قتال و جهاد حاجت نباشد، حسن گفت: معني آن است كه تا آن كه جز خداي را نپرستند«4». كلبي گفت: حتي يسلموا او يسالموا«5»، تا اسلام آرند يا صلح بكنند. ذلِك َ«6»، اي ذلك الذي قلت و بينت من حكم اهل الحرب، وَ لَو يَشاءُ اللّه ُ لَانتَصَرَ مِنهُم، اگر خداي تعالي خواهد از ايشان انتقام بكشد، همه را هلاك كند و كار ايشان كفايت كند بي تكلف قتال، و لكن اينكه نكرد. لِيَبلُوَا بَعضَكُم بِبَعض ٍ، تا بهري را به بهري امتحان كند، چه تكليف صورت امتحان دارد چنان كه بيان كرده ايم در بسيار جايها از اينكه كتاب. و مثله قوله: وَ لَنَبلُوَنَّكُم حَتّي نَعلَم َ المُجاهِدِين َ مِنكُم وَ الصّابِرِين َ وَ نَبلُوَا أَخبارَكُم«7». وَ الَّذِين َ قُتِلُوا«8» فَلَن يُضِل َّ أَعمالَهُم، حكم نكند خداي تعالي به ----------------------------------- (1). ما: و اعتدد. (2). آج، ما: غير، لا: غيرا. (3). آج، ما، گا، لا: كارزار. (4). ما: نپرستدند. [.....] (5). آج: تسلموا او يسالموا، ما: يسلموا او سالموا. (6). آج، ما، گا، آد، افزوده: مبتدايي است محذوف الخبر، و التقدير ذلك. (7). سوره محمّد (47) آيه 31. (8). اساس، آب، آج، ما، گا، لا، آد: قاتلوا، با توجه به قرآن مجيد تصحيح شد. (9). آج، ما، گا، لا: كارزار. (10). آب، ما: بكشتند. صفحه : 296 ضلال عمل ايشان و ذهاب آن از ره صواب، بل واقع باشد موقع ثواب و قبول. سَيَهدِيهِم، راه نمايد ايشان را به

راه بهشت، وَ يُصلِح ُ بالَهُم، و كار ايشان نيكو كند و به صلاح باز آرد. قتاده گفت: [آيت]«1» روز احد آمد و رسول- عليه السلام- در شعب«2» بود و مردم بعضي مقتول و بعضي مجروح، مشركان آواز دادند كه: اعل«3» هبل. رسول- عليه السلام- گفت: اللّه اعلي و اجل. مشركان گفتند: يوما«4» بيوم و الحرب سجال ان لنا عزي و لا عزي لكم. رسول- عليه السلام- گفت: اللّه مولانا و لا مولي لكم. آنگه رسول گفت: لا سواء، راست نيستند، يعني،]«5» كشتگان مختلف اند: كشتگان [274- پ] ما به بهشت اند و كشتگان شما به دوزخ. اگر گويند: چرا تكرار كرد قوله: وَ يُصلِح ُ بالَهُم! گوييم: تكرار براي اختلاف معني كرد، به اول اصلاح الحال خواست في الدين و الدنيا، و به دوم اصلاح الحال خواست في الجنة و الثواب. وَ يُدخِلُهُم ُ الجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم، و به بهشت برد ايشان را و منازل ايشان با ايشان نمايد«6» و تعريف كند با ايشان تا راه به او برند، حاجت نباشد ايشان را به آن كه از كسي بپرسند تا پنداري ساليان است كه ساكنان آن جااند، تا در خبر مي آيد كه: بنده مؤمن در بهشت شود«7» راست مي شود«8» چنان كه در دنيا به خانه خود شود«9»، هيچ بر او مشتبه نباشد. اينكه قول بيشتر مفسران است. مؤرج«10» گفت: عَرَّفَها لَهُم، اي، طيبها لهم، من العرف و هو الرائحة الطيبة، يقال: عرفت القدر اذا«11» طيبها بالأبازير: قال الشاعر: ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (2). آج، ما: شعف. (3). آج، ما، لا: اعلي. (4). آج، ما، گا، لا، آد: يوم. (5). اساس، آب و لا، ندارد، از

آج افزوده شد. (6). آب: بماند. (7). آج، گا، آد، ندارد. (8). گا، آد: مي رود. [.....] (9). لا: رود. (10). اساس و آب، مورخ خوانده مي شود. (11). آد: اي. صفحه : 297 عادتها من الخزير المعرف اي، المطيب. يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللّه َ يَنصُركُم وَ يُثَبِّت أَقدامَكُم، آنگه گفت: اي مؤمنان و گرويدگان؟ اگر خداي را و دين خداي را نصرت كني«1»، شما را و قدم شما بر جاي بدارد، يعني الطافي كند با شما كه از زحف كالزار«2» بنگريزي. و گفتند: يُثَبِّت أَقدامَكُم علي الصراط، قدم شما بر جاي بدارد بر صراط. وَ الَّذِين َ كَفَرُوا فَتَعساً لَهُم وَ أَضَل َّ أَعمالَهُم، آنگه دعا كرد بر كافران، كانه قال: و اما الّذين كفروا، براي آن «فا» باز آورد در جوابش، فتعسا، اي، اتعسهم اللّه اتعاسا، آنگه فعل بيفگند و نصب او بر مصدري كرد محذوف الزياده«3»، وَ أَضَل َّ أَعمالَهُم، عطف كرد بر فعل محذوف من قوله: اتعسهم اللّه و اضل اعمالهم. گفت: اما كافران را خداي به روي در آراد«4»، اي ابطل، اعمالهم و خيب«5» آمالهم، خداي عمل ايشان باطل كناد«6» و اميد«7» ايشان خايب [275- ر]. ذلِك َ بِأَنَّهُم كَرِهُوا ما أَنزَل َ اللّه ُ، آنگه بيان كرد كه، اينكه براي چيست، گفت: اينكه براي آن است كه ايشان كاره اند آن را كه خداي فرستاد«8» از قرآن و شرايع، و بر آن كار نكردند، لا جرم عمل ايشان باطل بكرد. و معلوم است كه اينكه لفظ، اعني لفظ احباط مجاز است، براي آن كه اعمال كفار واقع نبود به موقع قبول تا محبط شود به چيزي ديگر. آن كه خداي گفت: فَأَحبَطَ، خداي احباط كند. و

بنزديك اهل وعيد آن است كه، طاعت، احباط معصيت بكند و معصيت، احباط طاعت. آنگه تنبيه كرد ايشان را بر آنچه به آن استدلال كنند بر صحت توحيد و تنزيه او، و چون در او انديشه كنند زجر باشد ايشان را، از آن گفت: أَ فَلَم يَسِيرُوا فِي الأَرض ِ فَيَنظُرُوا، گفت: نمي روند ايشان در زمين تا بنگرند كه چگونه بود«9» عاقبت كار آنان كه پيشتر«10» اينان بودند. آنگه هم او بگفت كه عاقبت ايشان چه بود، دَمَّرَ اللّه ُ عَلَيهِم، ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، آد، افزوده: نصرت كند شما را و. (2). آج، ما، گا، لا: كارزار. (3). لا: محذوف الفعل. (4). آج، ما، لا: درآرد. (5). آج: خبت. (6). آج، ما: كند. (7). گا، آد: امل. (8). آد: فرو فرستاده. (9). گا، آد: است. (10). آج، ما، گا، لا، آد: پيش. صفحه : 298 خداي هلاك«1» و دمار از ايشان برآورد چون قوم عاد و ثمود و قوم نوح و لوط و قوم فرعون و جز ايشان. آنگه گفت: وَ لِلكافِرِين َ أَمثالُها، اي و للكافرين بك امثال«2» تلك العقوبة ان لم يؤمنوا، و اينان را كه به تو كافراند، همچنان عقوبت كنم كه ايشان را كردم«3» اگر ايمان نيارند. و انما«4» تأخير عذاب ايشان به نوعي فضل كرده ام و به حرمت تو. ذلِك َ بِأَن َّ اللّه َ، آنگه گفت: اينكه حال براي آن چنين آمد كه، خداي تعالي مولي و ناصر مؤمنان است و كافران را مولي و ناصر نيست، چه اينكه بتان كه اينان مي پرستند، نصرت خود نتوانند كردن، فكيف«5» نصرت غير مي كنند، از آن جا كه جماداند! آنگه وصف جزاي مؤمنان كرد، گفت: إِن َّ

اللّه َ يُدخِل ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، [275- پ] خداي تعالي مؤمنان را«6» در بهشتها مي برد كه در زير درختان او جويها مي رود. وَ الَّذِين َ كَفَرُوا، محل او رفع است بر ابتدا، گفت: و آنان كه كافران اند در دنيا، به تمتع و قضاي شهوت مشغول اند از اكل و شرب و جماع، چنان كه چهارپايان ساهي لاهي، هيچ همت نيست ايشان را الا شكم و فرج، وَ النّارُ مَثوي ً لَهُم، و دوزخ مقام و مرجع ايشان باشد. و گفتند: المؤمن يتزود في الدنيا، و المنافق يتزين، و الكافر يتمتع. وَ كَأَيِّن مِن قَريَةٍ، و بسي«7» شهرها كه ايشان قوي تر بودند [و منيع تر و به قوت بيشتر«8» از آن شهر بودند]«9» كه تو را بيرون كردند، [أَخرَجَتك َ، اضافه اخراج با شهر مكه كرد و مراد اهل مكه، من باب حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه]«10» يعني مكه كه من ايشان را هلاك«11» برآورم و ايشان را ياري و ناصري نبود. و براي آن گفت: أَهلَكناهُم، و نگفت: اهلكناها، كه مردمان را هلاك كرد نه شهرها«12». ----------------------------------- (1). آد: هلاك كرد ايشان را. [.....] (2). اساس: امثالها، به قياس با نسخه ما، تصحيح شد. (3). آج: كردند. (4). گا، آد: اما. (5). گا، آد: پس چگونه. (6). آد، افزوده: كه عمل صالح كنند. (7). آج، ما، گا، آد: بس. (8). گا، لا، آد: بيش. (9). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد. (10). اساس و آب افتادگي دارد، از آج آورده شد. (11). لا: هلاك كردم و دمار از ايشان برآوردم. (12). آج، ما: شهر را، گا، لا: شهرها را، آد:

شهرها را هلاك نكرد. صفحه : 299 عبد اللّه عباس گفت: چون رسول- عليه السلام- از مكه بيامد«1» تا به مدينه آيد«2»، و آن شب به غار رفت«3»، با مكه نگريد و گفت: انت احب بلاد اللّه الي ، در جهان هيچ شهر چنان دوست ندارم كه تو را، اي مكه؟ اگر كافران مرا بيرون نكردندي، به اختيار خود هرگز نرفتمي. و از اينكه جا گفت: 4» حب الاوطان« من الايمان ، و در ديگر خبر: حب الوطن من طيب المولد. و اينكه حال از روي مثل مانند اينكه است كه شاعر گفت: يا بيت«5» عاتكة الذي«6» اتعزل حذر العدي و به الفؤاد مؤكل اني لامنحك الصدود و انني«7» قسما اليك مع الصدود لاميل«8» خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ كَأَيِّن مِن قَريَةٍ. آنگه براي رسول مثلي زد تا متسلي شود، گفت: أَ فَمَن كان َ عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّه ِ، آن كس كه او از خداي بر بينتي و حجتي باشد كه به آن واثق بود و به علم و يقين ساكن النفس بود، يعني محمّد- صلي اللّه عليه و آله-، كَمَن زُيِّن َ [276- ر] لَه ُ سُوءُ عَمَلِه ِ، چنان بود كه او را عمل بدش بياراسته باشند«9» و در چشم او مزين كرده«10»، يعني كافران چون ابو جهل و مانند او، و متابعت هواي نفس كرده باشند. و براي آن گفت: كَمَن زُيِّن َ لَه ُ سُوءُ عَمَلِه ِ، بر وحدان«11». آنگه گفت: وَ اتَّبَعُوا أَهواءَهُم، بر جمع، كه يك بار با لفظ «من» برد و يك بار با معني، كه «من» موحد اللفظ مجموع المعني است. آنگه وصف كرد جايگاه متقيان را، گفت: مَثَل ُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ.

مثل، مرفوع است بر ابتدا«12» و خبر او محذوف، و التقدير فيما يتلي عليكم «مثل الجنة»، در جمله آنچه بر تو انزله«13» كرده اند، مثل بهشت است. و قولي ديگر آن است كه، «مثل» زيادت است، الجنة مرفوع است به ابتدا و خبرش اينكه جمله كه از پس ----------------------------------- (1). آج: بيرو آن، ما: برون آمد، گا، لا، آد: بدر آمد. (2). آج، گا، آد: رود. (3). گا، آد: در غار بود. [.....] (4). آج، ما، گا، لا، آد: الوطن. (5). لا: يابن، گا، آد: بنت. (6). گا، آد: التي. (7). گا، آد: فانني. (8). گا: قسما مع الصدود اليك اميل. (9). آج: باشد. (10). آج، ما، گا، لا، افزوده: و آن، شيطان كرده باشد، به غرور و وسوسه. (11). گا، آد: واحد. (12). آج، ما، لا: به ابتدا. (13). آد: انزال، گا: انذار. صفحه : 300 اوست، في«1» قوله: فِيها أَنهارٌ. حق تعالي گفت: مثل آن بهشت كه متقيان«2» را وعده داده اند. آنگه وصف آن كرد، گفت: فِيها أَنهارٌ مِن ماءٍ غَيرِ آسِن ٍ، در آن بهشت ها جويهايي است از آب غير آسن، جز بگرديده«3»، يعني بر حال خود بمانده«4» و هيچ تغيير«5» به او راه نيافته، يقال: اسن الماء اسونا و اجن اجونا اذا تغير، و اسن الرجل اذا غشي عليه من ريح البئر. قال زهير: يغادر القرن مصفرا«6» انامله يميل في الرمح«7» مثل المائح الاسن و قراءت عامه آسن است به مد، علي وزن فاعل. و إبن كثير، مقصور خواند: اسن، علي وزن فعل. بر اينكه قراءت«8»، اسن الماء يأسن باشد، جز كه لغت اول فصيح تر است و قراءت اول عام تر. وَ أَنهارٌ مِن

لَبَن ٍ لَم يَتَغَيَّر طَعمُه ُ، جويها از شير طعمش بر جاي خود، بنگرديده. و اينكه براي آن گفت كه، شير سريع التغيير باشد. وَ أَنهارٌ مِن خَمرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِين َ، و جويهايي از مي كه لذت خورندگان باشد«9». و قوله: لذة، مصدري است [276- پ] در جاي وصف نهاده، اي لذيذة من باب قولهم: رجل عدل و صوم. وَ أَنهارٌ مِن عَسَل ٍ مُصَفًّي، و جويهايي از انگبين صافي باز كرده«10». كعب الاحبار گفت: دجله جوي آب بهشت است، و فرات جوي شير بهشت است، و نيل مصر جوي خمر ايشان«11» است، و سيحان جوي انگبين بهشت است. و اينكه چهار جوي از كوثر مي آيد. وَ لَهُم فِيها مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ، و ايشان را در آن جا از هر نوعي ميوه ها باشد. وَ مَغفِرَةٌ مِن رَبِّهِم، اي، و لهم مغفرة، و ايشان را از خداي آمرزش باشد. كَمَن هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ، قوله: كمن، در جاي خبر مبتداست كه آيت متضمن آن است، كانه قال المتقي الذي صفته كذا و كذا، فيما«12» هو في الآية: كَمَن هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ، گفت: آنان كه مستحق آن باشند كه در آيت برفت، چنان باشند كه آن كس كه او در دوزخ هميشه باشد؟ يعني نباشد وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً، و ايشان را ----------------------------------- (1). آج، ما، لا: من. (2). آج، ندارد، ما: همگنان. (3). گا، آد: نگرديده. (4). آج، ما، گا، لا، آد: مانده. [.....] (5). ما، گا، لا: تغير. (6). آج: صفر. (7). آج، ما، لا: الريح. (8). اساس، آب: قراات. (9). آج، ما، آد، افزوده: كه خمر اهل دنيا تلخ باشد. (10). لا: صافي كرده، گا: صاف باز

كرده. (11). آج، ما: بهشت. (12). آج، ما، گا، لا، آد: مما. صفحه : 301 آب تافته دهند. فَقَطَّع َ أَمعاءَهُم، كه آن آب امعا و احشاي ايشان مقطع«1» كند و پاره پاره. و الأمعاء، جمع معا، رودگاني باشد. وَ مِنهُم، آنگه گفت از ايشان، يعني از كافران: مَن يَستَمِع ُ إِلَيك َ، كس هست كه گوش با سخن تو كند و بشنود«2»، و لكن پندارند«3» و فهم نكنند«4» از تهاون و تغافل و قلت مبالات و فقد ايمان به آن، حَتّي إِذا خَرَجُوا مِن عِندِك َ، تا آنگه كه از نزديك تو بيرون آيند، قالُوا لِلَّذِين َ أُوتُوا العِلم َ، گويند آنان را كه ايشان را علم داده باشند از مؤمنان و صحابه و مستبصران: ما ذا قال َ آنِفاً، چه گفت اينكه ساعت به نوي! و اصل او ابتداست، اي، ماذا قال انفا، اي، مبتدئا، و اينكه صفت منافقان است. مقاتل گفت: سبب آن بود كه رسول- عليه السلام- خطبه كردي و در وي ذكر منافقان كردي و عيب ايشان«5». ايشان بشنيدندي، خوش«6» نيامدي [277- ر] ايشان را، بيرون آمدندي صحابه را گفتندي بر طريق استهزا: ما ذا قال َ آنِفاً، چه گفت«7» بر سري«8» كه ما نيك نشنيديم! عبد اللّه عباس گفت: من از آنانم كه مرا علم دادند و معني ام بدين«9» آيت«10»، چه از من چند بارها«11» پرسيدند كه: ما ذا قال َ آنِفاً. قتاده گفت، سامعان و شنوندگان سه اند: يكي عاقل، يكي عامل، يكي غافل. آنگه وصف كرد ايشان را، گفت: أُولئِك َ الَّذِين َ طَبَع َ اللّه ُ عَلي قُلُوبِهِم، ايشان آنانند كه خداي تعالي مهر نهاد بر دلهاي ايشان بر آن شرح كه داده ايم از علامت و تخليت و حكم، وَ

اتَّبَعُوا أَهواءَهُم، و به دنبال هوا برفته اند. وَ الَّذِين َ اهتَدَوا زادَهُم هُدي ً، گفت: آنان كه ره يافتند و به الطاف ايزدي منتفع شدند، زادَهُم هُدي ً، خداي تعالي ايشان را لطف بيفزايد. وَ آتاهُم تَقواهُم، و بدهد ايشان را پرهيزكاري، يعني الطافي كه عند آن اختيار تقوي كنند. و گفتند: ثواب تقويهم، ايشان را ثواب تقوي دهد. فَهَل يَنظُرُون َ إِلَّا السّاعَةَ، گفت: گوش مي دارند اينان جز آن كه قيامت به ----------------------------------- (1). گا، آد: منقطع. (2). لا: گوش با تو كند و سخن تو بشنود. (3). آج، ما: بنداند، گا، لا، آد: نداند. (4). آج، ما، گا، لا، آد: نكند. (5). گا، آد، افزوده: گفتي. (6). گا: خوششان. [.....] (7). آج: مي گويد. (8). لا: به نوي. (9). ما: هار به اينكه. (10). گا: معني اينكه آيه. (11). گا: چند بار، لا: چندين بار. صفحه : 302 ايشان آيد ناگاه. فَقَد جاءَ أَشراطُها، اي علامتها«1»، چه نشانهاي«2» او پديد آمد، يعني كه قيامت ماند كه نيامد انما«3» علامات او بيشتر پديد آمد، مگر گوش آن مي دارند كه قيامت ناگاه به ايشان آيد. و اشراط، جمع شرط بود و شرط، علامت بود در هر چه باشد من«4» الشارط و المشروط، كالشرط في البيع و انه«5» علامة بين المتبايعين. و گفتند: بعثت رسول ما- صلي اللّه عليه و آله- از جمله علامات قيامت است، از اينكه جا گويند: ارسله بالحق بشيرا و نذيرا بين يدي الساعة. و منه قولهم: شرطة و جمعه شرط، لأصحاب الديوان لأنهم اشرطوا انفسهم، اي، اعلموها بعلامة يعرفون بها. و قال اوس بن حجر [277- پ]: فاشرط فيها نفسه و هو معصم و القي باسباب

له«6» و توكلا فَأَنّي لَهُم إِذا جاءَتهُم ذِكراهُم، التقدير، فاني لهم ذكريهم اذا جاءتهم الساعة، گفت: چگونه باشد ايشان را ياد كرد و انتفاع به او، چون قيامت به ايشان آمده باشد، يعني، تذكر و انديشه و ثمرت آن از علم آنگه سود دارد كه قيامت نباشد، چون قيامت آمده باشد و الجا پديد آيد و مكلفان ملجأ شوند، هيچ عمل سود ندارد. آنگه با رسول خطاب كرد و مراد امت: فَاعلَم أَنَّه ُ لا إِله َ إِلَّا اللّه ُ، بدان كه جز خداي، خدايي نيست. و گفت: اثبت علي علمك و استقم عليه، بر آن«7» علم مي باش كه بدانسته اي كه جز او خدايي نيست، كما يقال للقائم: قم حتي اعود اليك. و گفتند: ازدد علما الي علمك، يعني از طريق عقل«8» شناختي، از طريق سمع نيز بدان. بعضي ديگر اهل«9» علم گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، رسول- عليه- السلام- دلتنگ مي شد از گفتار و كردار كافران و منافقان، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: بدان كه جز خداي«10» نيست كه او كشاف الكروب است تا دل در جز او«11» نبندي، گفتند«12» بيانش، وَ استَغفِر لِذَنبِك َ، اي لذنب اذنبوا اليك. ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: علاماتها. (2). آج: نشا (ظ: نشان). (3). گا، لا، آد: اما. (4). گا، لا، آد: بين. (5). آج: كانه، ما، گا، لا، آد: فانه. (6). لا: لها. (7). آج، ما، گا، لا، آد: بر سر آن. (8). لا: علم. (9). گا، لا، آد: از اهل. [.....] (10). آج، ما، گا، آد: جز خدايي، خدايي، لا: جز اللّه، خدايي. (11). لا: غير او. (12). آج، لا: گفت. صفحه :

303 ابو العاليه و سفيان بن عيينه گفتند: آيت پيوسته است به آنچه پيش اوست، يعني بدان كه مفزع و ملجايي نيست عند قيام الساعة، جز به خداي تعالي. وَ استَغفِر لِذَنبِك َ، و آمرزش خواه از خداي براي«1» گناهت. گفتند: گناه امت خواست، و گفتند: به گناه«2»، ترك مندوبات خواست علي التوسع و المجاز. و گفتند: الذنب اليه«3»، چنان كه شرح او بيايد پس از اينكه- ان شاء اللّه. وَ لِلمُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ، و براي جمله مؤمنان از مردان و زنان. عبد اللّه بن سرجس گويد، در نزديك رسول شدم، گفتم: غفر اللّه لك يا رسول اللّه؟ خداي تو را بيامرزد. يكي از حاضران گفت: اي رسول اللّه؟ اينكه مرد براي تو آمرزش مي خواهد، گفت: رواست. گفت: خداي تعالي مي گويد: وَ استَغفِر لِذَنبِك َ وَ لِلمُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ. ابو هريره روايت كرد [278- ر] كه، رسول- صلي اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او چيزي نيابد كه به صدقه بدهد، گو برو استغفار كن براي مؤمنان كه استغفار براي مؤمنين و مؤمنات صدقه است. وَ اللّه ُ يَعلَم ُ مُتَقَلَّبَكُم وَ مَثواكُم، و خداي عالم است به بازگشت شما در زمين و مقام«4» [و منزل شما، بر او هيچ پوشيده نيست. عكرمه گفت: بازگشت]«5» شما از اصلاب پدران و مقام شما در ارحام مادران. و گفتند: مُتَقَلَّبَكُم، گشتن شما در زمين و مقام شما در گور، اينكه قول عبد اللّه عباس و ضحاك است. إبن جرير گفت: مُتَقَلَّبَكُم، گشتن شما به روز در كارها، وَ مَثواكُم، و مقام شما به شب براي آرام. آنگه بگفت كه، مؤمنان چه حرص مي نمايند بر وحي و چه اشتياق! گفت، مي گويند

مؤمنان: لَو لا نُزِّلَت سُورَةٌ، اي هلا، چرا سورتي فرو نمي آيد استبطاء للوحي! گفتند: مراد سورتي است كه در او ذكر جهاد باشد. فَإِذا أُنزِلَت سُورَةٌ مُحكَمَةٌ، چون سورتي محكم آيد به امر و نهي. قتاده گفت: سورت محكم، هر آن سورتي باشد كه در او ذكر جهاد باشد، و هيچ سورت بر منافقان از اينكه سختر«6» نباشد. وَ ذُكِرَ فِيهَا القِتال ُ، و در آن سورت ذكر قتال كرده باشد«7»، رَأَيت َ، تو بيني آنان را كه ----------------------------------- (1). لا: بر. (2). گا، آد: از گناه. (3). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: خواست. (4). آج، ما، گا، آد: به مقام. (5). اساس و آب، افتادگي دارد، از آج افزوده شد. (6). آج، گا، لا، آد: سخت تر. (7). آج، گا، آد: باشند. صفحه : 304 در دل بيماري شك و نفاق دارند از منافقان«1»، يَنظُرُون َ إِلَيك َ، در تو«2» مي نگرند، نَظَرَ المَغشِي ِّ عَلَيه ِ مِن َ المَوت ِ، نگريدن كسي كه در جان كندن و سكرات مرگ«3» بيهوش شده باشد، فَأَولي لَهُم، اينكه كلمت تهديد و وعيد است. قتاده گفت: معني آن است كه: العقوبة اولي بهم و النار اولي لهم. عبد اللّه عباس گفت: معني آن است كه: اولي وقف كنند اينكه جا«4»، آنگه ابتدا كرد و گفت: لهم، اي للمؤمنين طاعَةٌ وَ قَول ٌ مَعرُوف ٌ، و گفتند: تقدير آن است، اولي لهم، اي للمنافقين، طاعَةٌ وَ قَول ٌ مَعرُوف ٌ، من ان يجزعوا«5» من القتال، اي طاعة، و قول معروف اولي لهم من الجزع. و بر قول آنان كه گفتند: طاعَةٌ وَ قَول ٌ مَعرُوف ٌ، كلامي است منفصل از اول، در او چند قول گفتند: يكي آن كه اينكه از كلام منافقان

است كه گفتند پيش نزول آيت جهاد، و التقدير قالوا: منا«6» طاعة و لنا قول«7» معروف. قول ديگر آن كه، از كلام خداي است [278- پ]، [و خبر محذوف است، يعني طاعة للّه«8»، و قول معروف، سخني كه منكر نباشد و آن كه]«9» عتابي گفت، تقدير اينكه است: فَأَولي لَهُم، اي للمنافقين ان يعاقبوا فلو صدقوا اللّه لكان خيرا لهم، آنگه طاعت و قول معروف معترض آمد ميان اينكه دو كلام و تقدير آن كه، و للمؤمنين طاعة و قول معروف، و اللّه«10» اعلم بمراده من كلامه، چه اينكه جمله محتملات كلام است و خداي عالمتر است كه از اينكه جمله مراد او كدام است. و مراد به طاعت امتثال فرمان خداي است. و به قول معروف، سخني كه منكر نباشد و در شرع و عقل قبيح نبود، يا از باب واجبات باشد يا از مندوبات، و خلاصه معني بر اينكه وجوه كه به تازي گفته شد، اينكه است كه منافقان را اوليتر آن بود كه طاعت خداي داشتندي و سخن نيكو گفتندي، از آن كه عند نزول آيت جهاد جزع مي كنند و«11» مي گويند بر طريق استهزا: ما ذا قال َ آنِفاً«12». و قول ديگر آن كه فَأَولي لَهُم، دوزخ به ايشان اوليتر. طاعت و قول معروف، ايشان را به بودي اگر كردندي. قول ديگر منافقان را تهديد است، في قوله: فَأَولي لَهُم، آنگه ----------------------------------- (1). آد: مؤمنان. (2). آج، ما: به تو. (3). گا: موت. (4). گا، آد: به اولي وقف كرد. [.....] (5). ما: يجزعون. (6). آج، ما: آمنا، گا، آد: امرنا. (7). گا: قولنا قول. (8). گا، آد: طاعة اللّه. (9). اساس و

آب افتادگي دارد، از آج آورده شد. (10). لا: فاللّه. (11). گا، آد، افزوده: بهري. (12). سوره محمّد (47) آيه 16. صفحه : 305 گفت: مؤمنان به خلاف آنند. طاعَةٌ، اي و للمؤمنين، مؤمنان را طاعتي هست و سخني نيكو. فَإِذا عَزَم َ الأَمرُ، چون عزم كند كار، يعني، چون درست شود و جد گردد و به آن جا رسد كه بر او عزم كنند، من باب قوله: ... فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم«1» فَلَو صَدَقُوا اللّه َ، گفت«5»: كار سخت شد و درست گشت، يعني كار جهاد اگر اينكه منافقان با خداي راست گويند و دروغ نگويند به آن معني كه آنچه ظاهر مي گويند با مردمان، در باطن هم آن دارند با خداي، لَكان َ خَيراً لَهُم، ايشان را به باشد. فَهَل عَسَيتُم إِن تَوَلَّيتُم- الايه. در او چند قول گفتند: [279- ر] يكي آن كه، عسي به معني لعل است«6»، لعلكم ان توليتم، يعني اعرضتم عن القرآن و فارقتم احكامه. أَن تُفسِدُوا، همانا شما كه منافقاني اگر از قرآن برگردي و بر احكام او كار نكني، در زمين فساد خواهي كردن و رحمها خواهي بريدن و خونهاي ناحق«7» خواهي ريختن. قتاده گفت: معني آن است، كيف رأيتم القوم، چگونه مي داني اينكه منافقان را اگر پشت بر كتاب قرآن كنند و كار نبندند آن را! نه خون ناحق ريزند و در زمين فساد كنند و رحمها برند؟ المسيب بن شريك گفت و فراء: معني آن است: فَهَل عَسَيتُم، نه نزديك است و دور نيست كه اگر«8» والي شوي در زمين و مستولي، من قولهم: وليته«9» الأمر فتولاه، و التقدير«10» توليتم الأمر«11» كه فساد كني و رحم بري، گفت: و

قوت اينكه قول قراءت رسول است- عليه السلام- كه از او روايت كردند كه او خواند: (ان وليتم). عبد اللّه بن معقل گفت، از رسول- عليه السلام- شنيدم كه ----------------------------------- (1). سوره بقره (2) آيه 16. (2). لا: تجارت را ربح نباشد، گا، آد: رابح نبود. (3). آج، ما، گا، لا، آد: و يربح. (4). گا، آد: اي. (5). آج، ما، گا، آد، افزوده: چون. (6). لا افزوده: اي. [.....] (7). گا، آد: بناحق. (8). ما، گا، لا، آد، افزوده: شما. (9). آج، ما، گا، لا، آد: وليته. (10). آج، ما، گا، آد، افزوده: لو. (11). آج، ما، گا، آد، افزوده: لفسدتم في الارض و قطعتم ارحامكم. صفحه : 306 مي خواند: (ان وليتم). و از رويس«1» روايت كردند: توليتم، به ضم «التا» و «الواو» علي المجهول، اگر تولاي كار شما كنند و شما را رعيت«2» كنند، ولايت به شما ندهند، شما به حسد و ستيزه فساد و قطع رحم كني. رويس روايت كرد اينكه قراءت از يعقوب، و اينكه قراءت از امير المؤمنين«3»- عليه السلام- روايت كرده اند، گفت: معني آن است كه، اگر شما را واليان ظالم باشند، با ايشان دست يكي كني و در زمين فساد كني و قطع رحم كني. مسيب بن شريك گفت: آيت در بني اميه و بني هاشم آمد، في قراءت من قرأ: ان وليتم، خطاب با بني اميه است و مراد به ارحام خويشي بني هاشم است با ايشان. و يعقوب خواند: و تقطعوا، مخفف من الثلاثي المجرد [279- پ] اعتبارا بقوله: ... وَ يَقطَعُون َ ما أَمَرَ اللّه ُ بِه ِ أَن يُوصَل َ«4» فَتَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَينَهُم«5» تُقَطِّعُوا، به ضم «تا» و

كسر «طا» و تشديد، بر فعل مضارع از تقطيع. أُولئِك َ الَّذِين َ لَعَنَهُم ُ اللّه ُ، گفت: اينان آنانند كه خداي اينان را لعنت كرد، فَأَصَمَّهُم، كر بكرد اينان را، وَ أَعمي أَبصارَهُم، و كور بكرد چشمهاشان، يعني حكم كرد بر ايشان به كوري و كري و نام نهاد ايشان را كر و كور، چه ايشان را در گوش و چشم انتفاعي ديني نبود، و اما خذلان و تخليت ايشان را به كوري و كري تشبيه كرد و خلاف نيست كه آيت را ظاهري نيست، چه اگر بر ظاهر حمل كنند، خلاف راستي باشد كه ما مي دانيم كه ايشان هم بينا بودند هم شنوا. و اگر خداي چنين كردي از فساد حاست گوش و چشم، آنگه تكليف بر جاي بودي با اينكه دو آفت، تكليف ما لا يطاق بودي، و اينكه محال است از خداي تعالي كه در وجود آيد. آنگه گفت: أَ فَلا يَتَدَبَّرُون َ القُرآن َ أَم عَلي قُلُوب ٍ أَقفالُها، گفت: تأمل نمي كنند اينان در اينكه قرآن و تدبر، يا هيچ بر آن هستند كه كنند! يا بر دلها قفل دارند، يعني اينكه تأمل خواهند كردن يا نخواهند كردن! يا با كسي مانند كه بر دل قفل دارد«6»، يعني بمنزلت آنند«7». در امتناع وقوع. و اينكه بر طريق مثل گفت، و غرض ----------------------------------- (1). گا: انس. (2). اساس: رغبت، به قياس با نسخه گا، تصحيح شد. (3). گا، لا، آد، افزوده: علي. (4). سوره بقره (2) آيه 27، سوره رعد (13) آيه 25. (5). سوره مؤمنون (23) آيه 53. (6). ما: دارند. (7). گا، لا، آد: آنانند. صفحه : 307 تقريع و توبيخ و ملامت، و اينكه چنان

بود كه يكي از ما گويد: هر چه ممكن است كه بتوان كردن با تو از ارشاد و هدايت و تمكين و توقيف«1» بكردم، راه صلاح خود نخواهي ديدن، يا چشمهايت كور است! او داند كه او را چشم كور نيست، و لكن اينكه سؤال«2» تقريع است تا او از حجت فرو ماند. و همچنين گويد اينكه همه نصيحت بكردم [280- ر] تو را، شنيدي يا خود كري! سمع نداري! و اينكه را مثال«3» بسيار است. إِن َّ الَّذِين َ ارتَدُّوا عَلي أَدبارِهِم، گفت: آنان كه مرتد شوند و باز گردند بر ادبار، قتاده گفت: كافران اهل كتاب اند كه پيش از آمدن رسول معترف بودند به او، چون بيامد كافر شدند به او و او را مي شناختند از آن كه نعت او در كتب خود ديده بودند. عبد اللّه عباس گفت: منافقان اند كه بمنزلت مؤمنان اند در ظاهر، چون با هم خالي شوند«4»، با سر كفر شوند. و بيان كرده ايم كه، از اصل ما،«5» ارتداد صورت نبندد، و دليل بر او بيان كرده«6»، و آنان كه در حق ايشان اينكه لفظ مي آيد، منافقان اند كه به ظاهر ايمان مي گويند«7» و در باطن كافراند، و اينكه قول در اينكه آيت، قول عبد اللّه عباس است و سدي و ضحاك. مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَهُم ُ الهُدَي، پس از آن كه ره مسلماني روشن شد ايشان را، الشَّيطان ُ سَوَّل َ، لَهُم، شيطان تزيين مي كند ايشان را و اغرا مي كند و املا مي كند بر ايشان، تسويل در دل، و املا در زبان، يعني، به غرور او مي كنند و مي گويند. ابو عمرو خواند: و املي لهم، به ضم «الف» و فتح « يا »، بر

فعل مجهول علي وزن افعل. و معني آن كه، الشيطان سول لهم [و اللّه]«8» املي لهم اي امهلهم، و ايشان را مهلت دادند، يعني خداي تعالي عقوبت بر ايشان تعجيل نكرد، من قوله تعالي: ... إِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً«9»ذلِك َ بِأَنَّهُم قالُوا لِلَّذِين َ كَرِهُوا ما نَزَّل َ اللّه ُ سَنُطِيعُكُم فِي بَعض ِ الأَمرِ وَ اللّه ُ يَعلَم ُ إِسرارَهُم (26) فَكَيف َ إِذا تَوَفَّتهُم ُ المَلائِكَةُ يَضرِبُون َ وُجُوهَهُم وَ أَدبارَهُم (27) ذلِك َ بِأَنَّهُم ُ اتَّبَعُوا ما أَسخَطَ اللّه َ وَ كَرِهُوا رِضوانَه ُ فَأَحبَطَ أَعمالَهُم (28) أَم حَسِب َ الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ أَن لَن يُخرِج َ اللّه ُ أَضغانَهُم (29) وَ لَو نَشاءُ لَأَرَيناكَهُم فَلَعَرَفتَهُم بِسِيماهُم وَ لَتَعرِفَنَّهُم فِي لَحن ِ القَول ِ وَ اللّه ُ يَعلَم ُ أَعمالَكُم (30)وَ لَنَبلُوَنَّكُم حَتّي نَعلَم َ المُجاهِدِين َ مِنكُم وَ الصّابِرِين َ وَ نَبلُوَا أَخبارَكُم (31) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ شَاقُّوا الرَّسُول َ مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَهُم ُ الهُدي لَن يَضُرُّوا اللّه َ شَيئاً وَ سَيُحبِطُ أَعمالَهُم (32) يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ وَ لا تُبطِلُوا أَعمالَكُم (33) إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ ثُم َّ ماتُوا وَ هُم كُفّارٌ فَلَن يَغفِرَ اللّه ُ لَهُم (34) فَلا تَهِنُوا وَ تَدعُوا إِلَي السَّلم ِ وَ أَنتُم ُ الأَعلَون َ وَ اللّه ُ مَعَكُم وَ لَن يَتِرَكُم أَعمالَكُم (35) إِنَّمَا الحَياةُ الدُّنيا لَعِب ٌ وَ لَهوٌ وَ إِن تُؤمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤتِكُم أُجُورَكُم وَ لا يَسئَلكُم أَموالَكُم (36) إِن يَسئَلكُمُوها فَيُحفِكُم تَبخَلُوا وَ يُخرِج أَضغانَكُم (37) ها أَنتُم هؤُلاءِ تُدعَون َ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ فَمِنكُم مَن يَبخَل ُ وَ مَن يَبخَل فَإِنَّما يَبخَل ُ عَن نَفسِه ِ وَ اللّه ُ الغَنِي ُّ وَ أَنتُم ُ الفُقَراءُ وَ إِن تَتَوَلَّوا يَستَبدِل قَوماً غَيرَكُم ثُم َّ لا يَكُونُوا أَمثالَكُم (38) [ترجمه] اينكه به آن

است كه ايشان گفتند آنان را كه نخواستند آنچه فرستاد«3» خداي، ما طاعت داريم در بهري«4» كار و خداي داند سرهاي«5» ايشان. چون باشد چون جان ايشان بردارند فريشتگان، مي زنند بر رويهاي ايشان و پشتهاي ايشان. آن به آن است كه، ايشان متابعت كردند آنچه به خشم آورد خداي را و نخواستند خشنودي او، باطل كرد كار«6» ايشان. يا مي پندارند آنان كه در دلهايشان بيماري است كه بيرون نيارد خداي كينه هاي ايشان. و اگر ما خواهيم با تو نماييم ايشان را تو بشناسي ايشان را به علامتشان. و بشناسي ايشان را در تعريض سخن«7»، و خداي داند كارهاي شما. [281- ر]، و بيازماييم شما را تا بدانيم جهاد كنان را از شما و صابران را و بيازماييم خبرهاي شما. ----------------------------------- (1). گا، آد، افزوده: وزن. (2). اساس و آب ندارد، از آج افزوده شد. (3). ما: فرود فرستاد. (4). ما: فرمان بريم خداي را اندر برخي. (5). ما: پنهاني. (6). ما: تباه كرد كردهاي. (7). ما: اندر كوژي گفتار. [.....] صفحه : 309 ، آنان كه كافر شدند و بازداشتند از راه خداي و عاصي شدند در رسول از پس آن كه پديد آمد ايشان را راه راست، زيان نكنند خداي را چيزي و باطل كند عمل ايشان. اي مؤمنان«1»؟ فرمان بري خداي را و طاعت داري پيغامبر را و باطل مكني كارهايتان. آنا«2» كه كافر شدند و باز داشتند از راه خداي، پس بمردند و ايشان كافر بودند، نيامرزد خداي ايشان را. سستي مكني و باز خواني با صلح و شما غالب تري و خداي با شماست و نقصان نكند«3» شما را كارتان. زندگاني دنيا

بازي است و مشغول«4» و اگر بگروي و بپرهيزي بدهد شما را مزدهايتان و نخواهد از شما مالهايتان. اگر بخواهد از شما آن و الحاح كند بر شما، بخل كني و بيرون آرد كينه هاي شما. [281- پ]، شما آنانيد كه مي خوانند شما را تا هزينه كني در راه خداي، از شما كس هست كه بخل كند و هر كه بخل كند، بخل كند از خويشتن و خداي توانگر است و شما درويشاني. و اگر برگردي بدل كند گروهي را جز شما، پس نباشند مانند شما. قوله تعالي: ذلِك َ بِأَنَّهُم قالُوا لِلَّذِين َ كَرِهُوا ما نَزَّل َ اللّه ُ، حق تعالي گفت: اينكه براي آن است كه گفتند آنان كه كاره بودند آن را كه خداي فرستاده بود، يعني قرآن. ----------------------------------- (1). ما: شما كه مؤمنان ايد. (2). آنا/ آنان. (3). ما: نكاهاند. (4). ما: نشاط. صفحه : 310 و قايلان اينكه قول منافقان اند، او«1» جهودان علي اختلاف القول في ذلك لِلَّذِين َ كَرِهُوا، آنان را كه كاره بودند قرآن را و آن مشركان بودند، سَنُطِيعُكُم فِي بَعض ِ الأَمرِ، ما طاعت شما داريم در بهري كارها، يعني در مخالفت رسول- عليه السلام. و گفتند، اينكه قول جهودان گفتند منافقان را«2» كه: ما موافقت كنيم راي و مراد شما را در بعضي كارها، يعني در آنچه ممكن باشد و همه كارها«3»، براي اينكه نگفت كه در همه كارها مطرد نشود. آنگه گفت: وَ اللّه ُ يَعلَم ُ إِسرارَهُم، و خداي تعالي مي داند سرهاي ايشان. اهل كوفه خواندند الا أبو بكر: اسرارهم، به كسر همزه، و آن مصدر اسر القول اسرارا باشد، و باقي قرا به فتح همزه، جمع سر. آنگه از روي تعجب گفت:

فَكَيف َ، چون باشد؟ يعني فكيف حالهم، حال ايشان چگونه باشد در آن وقت كه فريشتگان جان ايشان بردارند؟ يَضرِبُون َ وُجُوهَهُم وَ أَدبارَهُم، بر روي و پشت ايشان مي زنند بر سبيل عقوبت، و اينكه در گور باشد و در قيامت و در دوزخ. آنگه علت آن بگفت كه چرا زنند ايشان را: ذلِك َ بِأَنَّهُم ُ اتَّبَعُوا، گفت: اينكه براي آن باشد كه ايشان متابعت [282- ر] سخط خداي كردند و كاره بودند رضاي او«4» را، يعني متابعت معاصي كردند و ايمان و طاعت را كاره بودند، فَأَحبَطَ أَعمالَهُم، خداي حكم كرد به بطلان عمل ايشان. و در آيت دليل است بر آن كه، خداي مريد طاعت«5» است و كاره معاصي، كه كافران بر عكس آن متابعت آن كردند كه خداي از آن به خشم آيد، و آن كفر و معاصي است به اتفاق، و كاره بودند رضاي خداي را، و رضاي او متعلق است به ايمان و طاعات. أَم حَسِب َ الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ، آنگه حديث منافقان كرد، گفت: يا مي پندارند آنان كه شك و نفاق در دل دارند كه خداي تعالي بيرون نخواهد آوردن«6» كينه هايي كه در دل دارند با مؤمنان پنهان. يعني، خداي تعالي آشكارا نخواهد كردن و خبر دادن به آنچه در دل ايشان است از كينه مؤمنان. وَ لَو نَشاءُ، و اگر ما خواهيم اي محمّد ايشان را با تو نماييم و اعلام كنيم تو را به ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: از. (2). لا: با منافقان. (3). گا: در بعضي كار ... لا: در همه كارها. (4). گا، آد: نخواستند خشنودي او را. (5). گا، لا، آد: طاعات. (6). آج:

آشكارا نخواهد كردن. صفحه : 311 وحي به اسما و اعيان ايشان، و لكن امارتي و علامتي كه تو ايشان را به آن بشناسي، و آن، لحن قول است، و مراد به لحن قول، لغز لغتي«1» است و زباني كه ايشان با يكديگر گفتندي بر«2» مواضعاتي كه ايشان را بود. عبد الله عباس گفت: لحن القول، معناه. حسن گفت: فحواه. قرظي گفت: مقصده و مغزاه. و اصل او، عدول باشد كلام را از جهت خود و از آن طريق كه او را وضع كرده باشند. و لحن در اعراب هم از اينكه جاست، براي آن كه، ذهاب باشد از جهت صواب. و جمله آن است كه، لحن بر دو ضرب است در استعمال«3»: يكي محمود و يكي مذموم. آن كه محمود است، اينكه است كه كنايت باشد و تعريض كه ضد تصريح بود، و منه قوله- عليه السلام: فلعل احدهم ان يكون الحن بحجته ، اي، اذهب بها في جهات الاختلاف. و منه قول الشاعر [282- پ]: و لقد وحيت لكم لكيما تفطنوا«4» و لحنت لحنا ليس بالمرتاب و گفتند: اللحن، الفطنة. و اينكه كه گفت: الحن بحجته، اي افطن و اعرض عليها«5». و وجه اول درست«6» است تا راجع بود با يك اصل. و قال مالك بن اسماء بن خارجة الفزاري: و حديث الذه هو مما«7» ينعت الناعتون يوزن وزنا منطق صايب و يلحن احيا نا و خير الكلام ما كان لحنا گفتند: يك روز خواهر اينكه شاعر- هند بنت اسماء- بنزديك حجاج سخن مي گفت، و لحن مي گفت در سخن. حجاج گفت: چرا لحن مي گويي و تو زني شريفي و در خانه قيس! گفت:

نه برادرم مي گويد: و خير الكلام ما كان لحنا! گفت: بر او محال مگوي كه او به اينكه لحن، تعريض و كنايت خواست، نه لحني كه خلاف صواب باشد. وَ اللّه ُ يَعلَم ُ أَعمالَكُم، و خداي تعالي اعمال ايشان داند، بر او پوشيده نيست تا به جزاي آن برسد«8» چنان كه بايد. ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: لغزي. (2). آج، ما: و (3). آد: بر دو وجه در استعمال. (4). آج، ما: تقنطوا. [.....] (5). ما: عليهما. (6). آج، گا، لا، آد: درست تر. (7). ما: فيما، گا: ما. (8). آج: برسند، گا، آد: بدهد، لا: برسي. صفحه : 312 وَ لَنَبلُوَنَّكُم حَتّي نَعلَم َ المُجاهِدِين َ مِنكُم وَ الصّابِرِين َ وَ نَبلُوَا أَخبارَكُم، ابو بكر عن عاصم خواند: و ليبلونكم حتي يعلم، و «يبلو»، به يا در هر سه جاي، خبرا عن الغائب ردا علي اسم الله تعالي. و باقي«1» به نون خواندند، اخبارا من الله عن نفسه. گفت: بيازماييم شما را تا بدانيم جهاد كنان و غازيان و صابران را، و اخبار شما را اختبا [ر]«2» كنيم. و تفسير امتحان و اختبار«3» از خداي تعالي چند جاي رفته است در اينكه كتاب، و مرجع آن با تكليف است، چه تكليف صورت امتحان دارد و تمكين و تخليت. و اينكه جا دو قول گفتند، في قوله: حَتّي نَعلَم َ، اي، حتي نعلم جهادكم موجودا، چه غرض وجود جهاد است تا ثواب حاصل آيد بر او. دوم، معاملت آنان كنم كه ندانند، تا بدانند. و اينكه حقيقت امتحان باشد [283- ر]. ابراهيم بن الاشعث گفت: فضيل عياض چون اينكه آيت بخواندي، بگريستي و گفتي: اللهم لا تبلنا فانك ان

بلوتنا هتكت استارنا و فضحتنا، بار خدايا؟ ما را امتحان مكن، اگر ما را امتحان كني پرده ما دريده شود و رسوا شويم. إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، آنان كه كافر شدند و مردمان را از ره دين منع كردند، وَ شَاقُّوا الرَّسُول َ، و با رسول- عليه السلام- مخالفت كردند. و اصل مشاقت، آن باشد كه اينان در شقي باشند و ايشان«4» در شقي. مِن بَعدِ ما تَبَيَّن َ لَهُم ُ الهُدي، پس از آن كه«5» ره حق پيدا شد ايشان را. لَن يَضُرُّوا اللّه َ، در جاي خبر «ان» است، گفت: آنان كه چنين كنند، به خداي هيچ زيان نتوانند كردن، چه خداي را- جل جلاله- از ايمان ايشان سود نيست و از كفر ايشان هيچ زيان نيست، انما مضرت و منفعت آن عايد است با ايشان. وَ سَيُحبِطُ أَعمالَهُم، و حكم كند به بطلان عمل ايشان، و عملشان قبول نكند از آن جا كه واقع نبود به موقع خود. آنگه مؤمنان را گفت: اي گرويدگان به خداي؟ فرمان خداي و پيغامبر بري و عمل خويش باطل مكني به تكذيب خداي و رسول، چه آن كس كه ايشان را دروغ دارد و به ايشان ايمان ندارد، عمل او موقعي ندارد، به جاي قبول نيوفتد«6»، باطل باشد. مقاتل و إبن«7» حمزة الثمالي گفتند: يعني منت منهي به ايمانتان بر خداي و ----------------------------------- (1). آج، گاز آد، افزوده: قرا. (2). به قرينه موارد بعد و نسخه بدلها افزوده شد، آج، گا. اختيار. (3). آج، ما، گا: اختيار. (4). آج: آنان، ما: اينان. (5). آج، ما: از پس آن كه. (6). آج، ما، گا، لا، آد: نيفتد.

(7). آج، ما، گا، لا، آد: ابو. صفحه : 313 رسول. آيت در بنو اسد آمد و قصت آن در سورة الحجرات گفته شود- ان شاء الله تعالي. و گفتند: عمل خود باطل مكني به عجب و ريا. إِن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، گفت: آنان كه كافر شدند و مردم را از ره خداي منع كردند، آنگه بر كفر اصرار كردند تا مرگ به ايشان آمدن، فَلَن يَغفِرَ اللّه ُ لَهُم، خداي نيامرزد ايشان را. گفتند: [283- پ] مراد به آيت، كشتگان روز بدراند. آنگه مؤمنان را گفت: فَلا تَهِنُوا، نگر«1»؟ تا ضعيف نشوي و مردم را با صلح دعوت بكني«2» در آن حال كه شما بلندتر و غالب تري به حجت، وَ اللّه ُ مَعَكُم، و خداي با شماست. اينكه هر دو «واو»، حال است. وَ لَن يَتِرَكُم أَعمالَكُم، اي، لن ينقصكم ثواب اعمالكم، و عمل شما، يعني جزاي عمل شما از شما باز نگيرد و ظلم و نقصان نكند، بل ثواب دهد شما را بر آن و زيادت كند از فضل خود، يقال: و تره حقه اذا نقصه، و منه قول النبي- صلي الله عليه و آله-: من فاتته صلاة العصر فكانما وتر ماله و اهله ، اي ذهب بهما ظلما. آنگه مردم را وعظ كرد و ذم دنيا گفت در ايشان، گفت: إِنَّمَا الحَياةُ الدُّنيا لَعِب ٌ وَ لَهوٌ، زندگاني اينكه سراي نزديك تر بازيچه كودكان است و بازي جوانان، وَ إِن تُؤمِنُوا وَ تَتَّقُوا، و اگر شما كه مكلفاني ايمان آري و پرهيزگار شوي، مزد شما بدهد خداي تعالي، وَ لا يَسئَلكُم أَموالَكُم، و از شما مالي نمي خواهد به مزد اينكه هدايت و

بيان، چنان كه گفت: ما أُرِيدُ مِنهُم مِن رِزق ٍ«3»- الآيه. و گفتند: وَ لا يَسئَلكُم، يعني رسول- عليه السلام- از شما مزدي نمي خواهد بر اداي رسالت، چنان كه گفت: قُل ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ وَ ما أَنَا مِن َ المُتَكَلِّفِين َ«4». إِن يَسئَلكُمُوها، چه اگر خواهد از شما مالهايتان، فَيُحفِكُم، و الحاح و مبالغت كند بر شما، تَبخَلُوا، بخل كني بر او، و گفتند: لا يسألكم اموالكم، بل امواله، از شما مالهاي شما نمي خواهد، بل مال اوست كه جمله به شما داد، آنگه اندكي مي خواهد از آن. و بخل، منع واجب باشد براي آن اسم ذم است و در جاي ذم به كار دارند. و گفتند: اگر خواهد و جمله خواهد، براي آن كه حقوقي هست خداي و رسول را در ----------------------------------- (1). گا، آد: نگريد. (2). ما: نكني، گا، لا، آد: نكنيد. (3). سوره ذاريات (51) آيه 57. [.....] (4). سوره ص (38) آيه 86. صفحه : 314 مال ما، و لكن غيض من فيض و قليل من جزيل [284- ر] و يسير من كثير، ربع العشري است. آنگه بخل كرديتان«1» اگر چنين كردي، وَ يُخرِج أَضغانَكُم، و اينكه كينه ها كه در سينه ها داري بيرون آوردي، يعني شما اظهار كردي عند آن، و لكن چون اظهار ايشان عند سؤال خداي بود، با خداي حوالت [كرد]«2» و اينكه قول سفيان عيينه است و ابو بكر عياش. ها أَنتُم هؤُلاءِ، «ها» تنبيه است بمنزلت « يا » ي ندا«3»، أَنتُم هؤُلاءِ، شما آناني، تُدعَون َ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، كه شما را مي خوانند، يعني خداي- جل جلاله-، تا مال در سبيل خداي هزينه كني و ثواب و جزاي

آن، اضعافا مضاعفة بستاني. فَمِنكُم مَن يَبخَل ُ، از شما كس هست كه بخل مي كند. آنگه گفت: هر كه بخل مي كند، از خويشتن بخل مي كند، و براي آن «عن» گفت و علي نگفت كه، بخل امساك باشد، يعني تمسك خيره و ماله عن نفسه، و التقدير، فانما يبخل امساكا عن نفسه. و گفتند: معني آن است كه، يبخل عن داعي نفسه لا عن داعي ربه، از داعي نفس خود بخل مي كند كه: ... إِن َّ النَّفس َ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ«4»، نه از داعي خداي كه داعي خداي دعوت به جود و بذل و انفاق مي كند، و از بخل منع مي كند. آنگه گفت: وَ اللّه ُ الغَنِي ُّ وَ أَنتُم ُ الفُقَراءُ، سياق آيت دليل قول اول مي كند، گفت: خداي توانگر است و بي نياز و شما درويشي و محتاج ها او«5». وَ إِن تَتَوَلَّوا يَستَبدِل قَوماً غَيرَكُم، و اگر شما برگردي، به بدل شما قومي را بيارد. آنگه ايشان در طاعت چون شما نباشند، يعني نه از شما باشند. آنگه خلاف كردند كه آن بدل كيستند«6»: بعضي گفتند فريشتگان اند، بعضي گفتند، كسهايي اند كه در معلوم آن است كه نه از اينان باشند. و گفتند: قومي باشند از يمن. و گفتند: [284- پ] قومي باشند از پارس. أبو هريره گفت: جماعتي از صحابه رسول گفتند: يا رسول الله؟ آنان كه اند كه ايشان را به بدل ما بيارند و ايشان نه چون ما«7» باشند.- و سلمان در پهلوي رسول بود- رسول عليه السلام- دست بر ران او زد، گفت: هذا و قومه، اينكه باشد و قومش. آنگه گفت: ----------------------------------- (1). گا، آد: كرديد به آن. (2). اساس و آب، ندارد، از آج افزوده شد. (3). گا،

آد، افزوده: اي. (4). سوره يوسف (12) آيه 53. (5). آج، ما، لا: به او، گا، آد: به مال او. (6). گا: آن بدل كدام اند، آد: مراد به آن بدل كدام اند. (7). آد: به از ما. صفحه : 315 و الله اگر ايمان در ثريا آويخته باشد، جماعتي از پارس دست به او يازند و او را دريابند. و گفتند: جماعتي از بني كنده و بني«1» النخع كه در عهد امير المؤمنين«2» مواليان او بودند. ثُم َّ لا يَكُونُوا أَمثالَكُم في الطواعية، در طاعت چون شما نباشند، بل مطيع تر باشند. و گفتند: چون شما نباشند در بخل، بل سخي باشند به مال خود«3». ----------------------------------- (1). اساس: مح، با توجه به نسخه ما، تصحيح شد. (2). ما، گا، لا، آد، افزوده: علي- عليه السلام. (3). گا، آد، افزوده: و الله اعلم بمراده. صفحه : 316 سورة الفتح«1» مدني«2» است و بيست و نه آيت است و پانصد و شصد«3» كلمت است و دو هزار و چهار صد و سي و هشت حرف است. و قتاده روايت كرد از انس كه او گفت: به حديبيه كه ميان ما و نسك ما منع كردند ما دلتنگ شديم، خداي تعالي اينكه سورت بفرستاد. رسول- عليه السلام- گفت: آيتي فرود آمد بر من كه بنزديك من دوستر«4» است از دنيا و هر چه در دنياست. عمر خطاب گفت: شبي با رسول- عليه السلام- در بعضي سفرها بودم، يك دوبار سخني گفتم با رسول، جواب نداد، من ترسيدم كه رسول را خشمي است بر من، يا در باب من آيتي«5» آمده است. از پيش رسول برفتم. چون روز شد، بيامدم و سلام

كردم. جواب داد، گفت: خداي تعالي دوش سورتي بر من انزله«6» كرد كه از هر چه آفتاب بر او آيد«7» دوستر«8» دارم و اينكه آيت برخواند كه در اول اينكه سورت است. مسعودي گفت: چنان رسيد به ما كه هر كه اول شب اول ماه رمضان اينكه سورت بخواند، آن سال تا سر«9» در حفظ خداي باشد [285- ر]. ----------------------------------- (1). گا، افزوده: تسع و عشرون آيات. (2). ما، گا، آد: بدان كه اينكه سورت مدني، آج: اينكه سوره مدني. (3). شصد/ شصت، آد: سي. [.....] (8- 4). گا، لا، آد: دوست تر. (5). ما: يا آيتي در من. (6). گا، آد: انزال. (7). گا، آد: تابد. (9). گا: تا رمضان ديگر، آد: تا ديگر رمضان، لا: تا سر سال ديگر. صفحه : 317 [سوره الفتح (48): آيات 1 تا 20] بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ إِنّا فَتَحنا لَك َ فَتحاً مُبِيناً (1) لِيَغفِرَ لَك َ اللّه ُ ما تَقَدَّم َ مِن ذَنبِك َ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِم َّ نِعمَتَه ُ عَلَيك َ وَ يَهدِيَك َ صِراطاً مُستَقِيماً (2) وَ يَنصُرَك َ اللّه ُ نَصراً عَزِيزاً (3) هُوَ الَّذِي أَنزَل َ السَّكِينَةَ فِي قُلُوب ِ المُؤمِنِين َ لِيَزدادُوا إِيماناً مَع َ إِيمانِهِم وَ لِلّه ِ جُنُودُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً (4) لِيُدخِل َ المُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ خالِدِين َ فِيها وَ يُكَفِّرَ عَنهُم سَيِّئاتِهِم وَ كان َ ذلِك َ عِندَ اللّه ِ فَوزاً عَظِيماً (5) وَ يُعَذِّب َ المُنافِقِين َ وَ المُنافِقات ِ وَ المُشرِكِين َ وَ المُشرِكات ِ الظّانِّين َ بِاللّه ِ ظَن َّ السَّوءِ عَلَيهِم دائِرَةُ السَّوءِ وَ غَضِب َ اللّه ُ عَلَيهِم وَ لَعَنَهُم وَ أَعَدَّ لَهُم جَهَنَّم َ وَ ساءَت مَصِيراً (6) وَ لِلّه ِ جُنُودُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ كان َ اللّه ُ عَزِيزاً حَكِيماً (7) إِنّا أَرسَلناك َ

شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (8) لِتُؤمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ تُعَزِّرُوه ُ وَ تُوَقِّرُوه ُ وَ تُسَبِّحُوه ُ بُكرَةً وَ أَصِيلاً (9) إِن َّ الَّذِين َ يُبايِعُونَك َ إِنَّما يُبايِعُون َ اللّه َ يَدُ اللّه ِ فَوق َ أَيدِيهِم فَمَن نَكَث َ فَإِنَّما يَنكُث ُ عَلي نَفسِه ِ وَ مَن أَوفي بِما عاهَدَ عَلَيه ُ اللّه َ فَسَيُؤتِيه ِ أَجراً عَظِيماً (10) سَيَقُول ُ لَك َ المُخَلَّفُون َ مِن َ الأَعراب ِ شَغَلَتنا أَموالُنا وَ أَهلُونا فَاستَغفِر لَنا يَقُولُون َ بِأَلسِنَتِهِم ما لَيس َ فِي قُلُوبِهِم قُل فَمَن يَملِك ُ لَكُم مِن َ اللّه ِ شَيئاً إِن أَرادَ بِكُم ضَرًّا أَو أَرادَ بِكُم نَفعاً بَل كان َ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ خَبِيراً (11) بَل ظَنَنتُم أَن لَن يَنقَلِب َ الرَّسُول ُ وَ المُؤمِنُون َ إِلي أَهلِيهِم أَبَداً وَ زُيِّن َ ذلِك َ فِي قُلُوبِكُم وَ ظَنَنتُم ظَن َّ السَّوءِ وَ كُنتُم قَوماً بُوراً (12) وَ مَن لَم يُؤمِن بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ فَإِنّا أَعتَدنا لِلكافِرِين َ سَعِيراً (13) وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ يَغفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب ُ مَن يَشاءُ وَ كان َ اللّه ُ غَفُوراً رَحِيماً (14) سَيَقُول ُ المُخَلَّفُون َ إِذَا انطَلَقتُم إِلي مَغانِم َ لِتَأخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعكُم يُرِيدُون َ أَن يُبَدِّلُوا كَلام َ اللّه ِ قُل لَن تَتَّبِعُونا كَذلِكُم قال َ اللّه ُ مِن قَبل ُ فَسَيَقُولُون َ بَل تَحسُدُونَنا بَل كانُوا لا يَفقَهُون َ إِلاّ قَلِيلاً (15) قُل لِلمُخَلَّفِين َ مِن َ الأَعراب ِ سَتُدعَون َ إِلي قَوم ٍ أُولِي بَأس ٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُم أَو يُسلِمُون َ فَإِن تُطِيعُوا يُؤتِكُم ُ اللّه ُ أَجراً حَسَناً وَ إِن تَتَوَلَّوا كَما تَوَلَّيتُم مِن قَبل ُ يُعَذِّبكُم عَذاباً أَلِيماً (16) لَيس َ عَلَي الأَعمي حَرَج ٌ وَ لا عَلَي الأَعرَج ِ حَرَج ٌ وَ لا عَلَي المَرِيض ِ حَرَج ٌ وَ مَن يُطِع ِ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ يُدخِله ُ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ وَ مَن يَتَوَل َّ يُعَذِّبه ُ عَذاباً أَلِيماً (17) لَقَد رَضِي َ اللّه ُ عَن ِ المُؤمِنِين َ إِذ يُبايِعُونَك َ تَحت َ الشَّجَرَةِ فَعَلِم َ ما فِي قُلُوبِهِم فَأَنزَل َ السَّكِينَةَ عَلَيهِم وَ أَثابَهُم

فَتحاً قَرِيباً (18) وَ مَغانِم َ كَثِيرَةً يَأخُذُونَها وَ كان َ اللّه ُ عَزِيزاً حَكِيماً (19) وَعَدَكُم ُ اللّه ُ مَغانِم َ كَثِيرَةً تَأخُذُونَها فَعَجَّل َ لَكُم هذِه ِ وَ كَف َّ أَيدِي َ النّاس ِ عَنكُم وَ لِتَكُون َ آيَةً لِلمُؤمِنِين َ وَ يَهدِيَكُم صِراطاً مُستَقِيماً (20) [ترجمه] به نام خداي بخشاينده بخشايشگر ما گشاديم براي تو گشادني روشن«1». تا بيامرزد تو را خداي آنچه در پيش افتاد از گناه تو و آنچه با پس«2» افتاد، و تمام كند نعمتش بر تو و راه نمايد تو را به راه راست. و ياري دهد تو را خداي ياريي عزيز«3». اوست كه بفرستاد ساكني«4» در دلهاي مؤمنان تا بيفزايد ايماني«5» با ايمانشان، و خداي راست لشكرهاي آسمانها و زمين و بودست خداي دانا محكم كار«6». تا ببرد«7» مردان و زنان مؤمن را در بهشتهايي كه مي رود از زير آن جويها، هميشه باشند در آن جا و ببرد از ايشان گناهانشان. و بوده است آن بنزديك خداي ظفري بزرگوار«8». و عذاب كند منافقان را از مردان و زنان و مشركان مردان و زنان را گمان برندگان به خداي، گمان«9» بد بر ايشان باشد گردش بد، و خشم گرفت«10» خداي بر ايشان و لعنت كرد«11» ايشان را و بنهاد براي ايشان دوزخ و بد جاي است«12». [285- پ]، و خداي ----------------------------------- (1). ما: ما نصرت كرديم تو را به فتح مكه، نصرتي هويدا. (2). لا: وا پس. (3). ما: نصرتي بزرگوار. (4). ما: آرامش، لا: آرام. (5). لا: ايمان را. (6). ما: و با حكمت، لا: و محكم كار است. (7). ما: اندر آرد، لا: در برد. (8). ما: رستگاري بزرگ. (9). ما: انديشه كنان به خداي، انديشه بد. [.....] (11-

10). ما: و بنفرين كرد. (12). ما: و بد است آن جايگاه. صفحه : 318 راست لشكرهاي آسمانها و زمين، و بود«1» خداي قوي و غالب. ما بفرستاديم تو را گواه و مژد [ه] دهنده«2» و ترساننده. تا ايمان آري به خداي و بزرگ داري او را و حرمت داري او را و تسبيح كني او را به بامداد و شبانگاه. آنان كه بيعت مي كنند خداي را دست خداي بالاي«3» دست ايشان است. چون بشكافد مي بشكافد بر خود«4»، و هر كه وفا كند به آنچه عهد كرده باشد بر آن با خداي، بدهيم او را مزدي بزرگ. گويند تو را باز پس گذاشتگان«5» از عرب: مشغول كرد ما را خواسته هاي«6» ما و اهل ما، آمرزش خواهيد براي ما. مي گويند به زبانشان آنچه نيست در دلهاشان، بگو: كيست كه مالك باشد«7» شما را از«8» خداي چيزي، اگر خواهد به شما زياني«9» يا اگر خواهد به شما سودي! بل بوده است خداي به آنچه مي كني دانا. بل گمان بردي كه باز نگردد پيغامبر و مؤمنان با اهلشان هرگز، و بياراستند آن در دلهايتان و گمان بردي گمان بد و بودي گروهي هلاك شدگان. [286- ر] و هر كه ----------------------------------- (1). ما: هست. (2). لا: بشارت دهنده. (3). ما: علم خداي زبر. (4). ما: هر كه عهد بشكست كه عهد بشكند بر تن خوش (كذا)، لا: هر كه بشكند عهد را مي شكافد بر خود. (5). ما، لا: باز پس ماندگان. (6). لا: مالهاي. (7). ما: پادشايي داد. (8). لا: از قبل. (9). ما: گزندي. صفحه : 319 نگرود به خداي و پيغامبرش، ما نهاديم براي كافران دوزخ. خداي

راست پادشاهي آسمانها و زمين بيامرزد آن را كه خواهد و عذاب كند آن را كه خواهد، و بوده است«1» خداي آمرزنده و بخشاينده. گويند باز پس گذاشتگان«2»: چون بشوي به غنيمتها تا بگيري آن را، رها كني«3» ما را تا از پس شما بياييم، مي خواهند تا بگردانند كلام خداي، بگو: پي ما نيايي. چنين گفت خداي از پيش اينكه، گويند: حسد مي بري بر ما، بل ندانستند«4» الا اندكي. بگوي باز گذاشتگان«5» را از عرب بخوانند شما را به قومي خداوندان شجاعتي سخت كه كارزار كني با ايشان يا تن بدهي«6»، اگر فرمان بري بدهد شما را خداي مزدي نيكو و اگر برگردي چنان كه برگرديدي پيش اينكه«7»، عذاب كند شما را عذابي دردنا. [286- پ]، نيست بر كور تنگيي و نيست بر لنگ تنگيي و نه بر بيمار تنگيي، و هر كه طاعت دارد خداي و پيغامبر را، ببرد او را به بهشتهايي كه مي رود از زير آن جويها. و هر كه برگردد عذاب كند او را عذابي دردناك. خشنود شد خداي از مؤمنان چون بيعت ----------------------------------- (1). ما: هست. (2). ما، لا: باز پس ماندگان. (3). ما: دست بداريد. [.....] (4). ما: بودند نه اندر يافتند. (5). ما، لا: باز پس ماندگان. (6). ما: يا مسلمان شويد، لا: تا اسلام آرند. (7). لا: از اينكه پيش. صفحه : 320 كردند تو ر [ا]«1» در زير درخت دانست آنچه در دلهاي ايشان است. فرو فرستاد ساكني«2» بر ايشان و بداد«3» ايشان را فتحي نزديك. و غنيمتهاي بسيار كه مي گيرند، و بود«4» خداي قوي و محكم كار. وعده داد شما را خداي غنيمتهاي بسيار كه

بگيري آن را شتاب كردي براي شما اينكه و بازداشت دستهاي مردمان از شما و تا باشد علامتي مومنان را و ره نمايد شما را به راه راست. قوله تعالي: إِنّا فَتَحنا لَك َ فَتحاً مُبِيناً، قديم- جل جلاله- بر سبيل منت و تذكير نعمت گفت: ما گشاديم براي تو گشادني ظاهر. اينكه قول آن كس است كه گفت: فتح حديبيه يا فتح خيبر خواست، و آن دو فتح بود: يكي ماضي و يكي حال، و آن كه حال بود هم آيت پس از حصول اينكه آمد براي آن به لفظ«5» گفت. و بر اينكه قول آيت بر ظاهر خود باشد. مجاهد و عوفي گفتند: فتح خيبر است. جابر گفت: فتح حديبيه است. و اما بر سبيل وعد و بشارت گفت: انا فتحنا، علي معني سنفتح، ما تو را فتح خواهيم دادن، يعني فتح مكه، و اينكه قول قتاده است، و قولي است جامع هر دو را«6». و آن آن است كه براء بن عازب گفت جماعتي را كه او را پرسيدند [287- ر] از اينكه فتح، گفت: شما چنان داني كه اينكه فتح مكه است و لكن ما فتح مكه از حديبيه مي دانيم و شمار فتح مكه از روز حديبيه مي كنيم كه فتح حديبيه مقدمت فتح مكه بود و فتح بيعة الرضوان، آنگه كه ما با رسول هزار و چهار صد«7» بوديم. گفتند: حديبيه چيست! گفت: نام چاهي است. در اينكه سه قول است: يكي قول آنان كه گفتند: مراد به فتح فتح حصون و قلاع و بلاد است. دوم، ابو القاسم ----------------------------------- (1). ما: با تو. (2). ما: آرامش. (3). ما: ثواب داد. (4).

ما: هست. (5). آنه، ما، گا، لا، آد، افزوده: ماضي. (6). ما: هر دو روايت. (7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: مرد. صفحه : 321 گفت: فتح دو گونه باشد: يكي فتح به حجت و يكي فتح قلاع. اينكه جا مراد فتح اسلام است به حجتهاي ظاهر عقلي و شرعي. روايتي ديگر از قتاده است«1» كه به فتح، قضا و حكم خواست. و منه قوله: ... رَبَّنَا افتَح بَينَنا وَ بَين َ قَومِنا بِالحَق ِّ«2» وَ عِندَه ُ مَفاتِح ُ الغَيب ِ«9» إِنّا فَتَحنا لَك َ فَتحاً مُبِيناً. يكي از صحابه گفت: فتح است اي رسول اللّه! گفت: نعم و الذي نفسي بيده. گفت: آري به خدايي كه جان من به امر اوست كه فتح است. آنگه عن قريب فتح خيبر بود«1» و رسول- عليه السلام- غنيمت خيبر بر اهل حديبيه قسمت بكرد و آن غنيمت جز آنان نگرفتند كه به حديبيه حاضر بودند. شعبي گفت: در اينكه روز چند اشارت بود: يكي فتح حديبيه، دگر رسول- عليه السلام- پاره اي آب برگرفت و به كناره چاه آمد كه آن را حديبيه مي گويند و آب در دهن كرد و بگردانيد و در چاه ريخت، آب بر سر چاه آمد. و سديگر، بشارت به مغفرت«2»، لِيَغفِرَ لَك َ اللّه ُ ما تَقَدَّم َ مِن ذَنبِك َ وَ ما تَأَخَّرَ. ديگر، عند منصرف ما از آن جا خرماي خيبر خوردند«3». ديگر، بلوغ الهدي محله«4». ديگر، بشارت رسيد همان روز كه روميان بر پارسيان دست يافتند و مسلمانان به آن شادمان شدند كه اهل كتاب را بر مشركان ظفر آمد. مقاتل سليمان گفت: چون اينكه آيت آمد: ... وَ ما أَدرِي ما يُفعَل ُ بِي وَ لا بِكُم«5» إِنّا

فَتَحنا لَك َ فَتحاً مُبِيناً لِيَغفِرَ لَك َ اللّه ُ ما تَقَدَّم َ مِن ذَنبِك َ وَ ما تَأَخَّرَ، رسول- عليه السلام- گفت: آيتي فرو«6» آمد بر من كه: [288- ر] 7» ما يسرني بها حمر« النعم ، كه من به بدل اينكه شتران سرخ موي اختيار نكنم. ضحاك گفت: هر فتحي از قتال باشد، اينكه فتحي بود از صلح، براي آن كه ----------------------------------- (1). گا، آد: شد. (2). آج، ما، گا، لا، آد افزوده: في قوله. (3). گا، آد: حرز كردند. (4). تعبير مأخوذ است از آيه 196 سوره بقره (2). (5). سوره احقاف (46) آيه 9. [.....] (6). آج، ما، گا، لا، آد: فرود. (7). لا: حمرة. صفحه : 323 رسول- عليه السلام- در اينكه سال صلح كرد با سهيل«1» بن عمرو، و امير المؤمنين«2»- عليه السلام- ميان ايشان نامه«3» نوشت و آن قصت برفته است، سال ديگر مكه بگشاد«4». قوله: لِيَغفِرَ لَك َ اللّه ُ، در اينكه لام خلاف كردند كه به چه متعلق است. حسن بصري گفت: اينكه لام قسم است كه مفتوح باشد ديگر جاها و لكن چون قسم از كلام بيوفگند«5»، لام را مكسور بكرد، و فعل را منصوب، تشبيها بلام «كي»، و التقدير: و اللّه ليغفرن اللّه لك ما تقدم. حسين بن الفضل گفت: تعلق دارد به قوله: وَ استَغفِر لِذَنبِك َ وَ لِلمُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ«6» ليغفر لك اللّه و ليدخل المؤمنين و المؤمنات. محمّد بن جرير گفت، تعلق دارد به قوله: إِذا جاءَ نَصرُ اللّه ِ«7» الي قوله: وَ استَغفِره ُ إِنَّه ُ كان َ تَوّاباً«8»، ليغفر لك اللّه. و اينكه همه اقوالي است بعيد و متعسف، چه اينكه اقوال خلاف ظاهر است و در آيت و ظاهر او

دليلي نيست بر اينكه حذف و تقدير. و آنچه معتمد است و موافق ظاهر و لايق نسق آيت، آن است كه گفته شود بنزديك بيان «ليغفر لك الله من ذنبك ما تقدم و ما تأخر». بدان كه در اينكه چند قول گفتند: عطاء خراساني گفت: ما تقدم من ذنبك يعني گناه پدرت آدم. و ما تأخر، گناه امتت. و اينكه چيزي نيست براي آن كه آدم همچون او معصوم است از گناه، او را گناهي نيست بر حقيقت چنان كه بيان كرديم در قصت آدم. بعضي دگر گفتند: ما تقدم آن گناه كه در جاهليت كردي پيش از اسلام و آن گناه كه پس نبوت كردي. بعضي ديگر گفتند: آن گناه كه پيش از فتح مكه كردي و از آن گناه كه پس از آن كردي. بعضي ديگر گفتند: آن گناه كه در روزگار گذشته كردي و، آنچه هنوز نكردي. و اينكه اقوال همه بد است«9» براي آن كه قول آنان است كه گناه بر پيغامبر«10» روا دارند [288- پ] و ما بيان كرده ايم كه گناه بر پيغامبران روا نيست، نه صغيره نه ----------------------------------- (1). اساس: شهيد، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علي. (3). آج، ما، گا، لا، آد: صلح نامه. (4). آج، ما، لا، آد، افزوده: و در مكه رفت، گا: به مكه رفت. (5). آج، ما، گا، لا، آد: بيفگند. (6). سوره محمّد (47) آيه 19. (7). سوره نصر (110) آيه 1. (8). سوره نصر (110) آيه 3. (9). ما: بد نيست، گا، آد: همه خوب نيست. (10). ما: پيغامبران. صفحه : 324 كبيره.

و معتزليان را سود ندارد كه صغيره گويند، براي آن كه صغيره بنزديك ايشان مكفر و محبط بود در جنب اختيار«1» كباير، و آنچه محبط باشد خداي تعالي چگونه منت نهد بر او و غفران«2» او بر رسول- عليه السلام- بر سبيل تمدح! ابو علي الرودباري گفت: آيت محقق نيست، مقدر است، و معني«3» آن كه لو كان لك ذنب قديم او حديث لغفرناه لك، اگر تو را گناهي بودي قديم يا حديث«4»، نو يا كهن، گذشته يا آينده، تو را بر ما«5» جاه و منزلت هست كه آن را بيامرزيم و مؤاخذت نكنيم تو را به آن. و اينكه قولي نيك است، جز آن است كه خلاف ظاهر است. آنچه معتمد است در تأويل آيت دو وجه است: يكي آن كه به گناه، گناه امت خواست آنچه زمانش متقدم«6» بود و آنچه زمانش متأخر«7» بود. و آيت علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه آمد، لقوله«8»: وَ سئَل ِ القَريَةَ«9» ...، وَ جاءَ رَبُّك َ«10»، المعني اهل القرية، و جاء امر ربك. و بر اينكه ابيات بسيار است و جايها برفته است. و قوله: لَك َ، نه آن است كه گويند: غفر اللّه لك، معني آن است كه: لاجلك و لحرمتك و بسببك، يعني بيامرزد گناه امتت«11» براي تو و به جاه تو و شفاعت تو، چنان كه گويند: فعلت كذا لامر«12» لك، اي، لاجلك. و قول ديگر آن است كه: ليغفر لك اللّه، تا بيامرزد خداي آنچه متقدم«13» است و در پيش افتاده«14» از گناه امت تو كه با تو كردند. و از گناه ايشان آنچه با تو متأخر«15» است زمانش، كه با تو كردند«16».

و «ذنب» مصدر است يك بار با فاعل اضافت كنند و يك بار با مفعول يقول العرب: عجبت من ضرب زيد عمرا و من ضرب عمرو زيد. اول مضاف است با فاعل، دوم مضاف است با مفعول. و آيت از اينكه قسمت«17» است كه ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: اجتناب. (2). آج، ما: به او و به غفران، گا، آد: به غفران، لا: به او به غفران. [.....] (3). گا، آد: تقدير. (4). گا، آد: حادث، ما آن گناه تو را بيامرزيدماني. (5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: چندان (6). آج، ما، گا، آد: مقدم. (7). ما، گا، آد: مؤخر. (8). آج، ما، گا، لا، آد: كقوله. (9). سوره يوسف (12) آيه 82. (10). سوره فجر (89) آيه 22. (11). آج، گا، آد: امت. (12). آج، ما، گا، لا، آد: هذا الامر. (13). گا، آد: مقدم. (14). آج: قتاده گفت: 15. آج، ما، گا، لا، آد: آنچه متأخر است. (16). گا، آد: بي تو كنند. [.....] 17. گا، لا، آد: قسم. صفحه : 325 مصدر در او مضاف است با مفعول به، يعني گناهي كه امت با تو كردند از جفا و ايذا و منع و صد و جز آن«1». اگر گويند: [289- ر] ذنب فعلي است كه آن را مفعول«2» نباشد چنان كه فعل بنفس خود به او تعدي كند. انما«3»، به حرف جر به او تعدي كند. يقال: اذنبت اليه ذنبا، و لا يقال: اذنبته، كما يقال: ضربته. پس اينكه را مفعول«4» مصرح نيست كه مصدر با او اضافت كنند. جواب گوييم: هم چنين است الا آن است كه حمل كرد

آيت را بر معني و اعتبار معني «ذنب» كرد«5» نه اعتبار لفظ. و گناه ايشان با او در اينكه قصت و در اينكه حالت«6» صد و منع او بود از مسجد الحرام. و آن فعلي است متعدي به نفس خود. يقال: صددته و منعته. قال اللّه تعالي: وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ«7». و در حمل كلام بر معني«8»، اشعار بسيار است. منها قول الشاعر: جئني بمثل بني بدر لقومهم او مثل اخوة منظور بن سيار چون معني جئني هات بود، لا جرم «مثل» را منصوب كرد، كأنه قال: هات او ار مثل«9» اخوة. و قال آخر: درست و غير آيهن من البلي الا رواكد جمرهن«10» هباء و مشجج، اما سواء قذا له فبدا، و غيب ساره المعزاء در بيت اول گفت: الا رواكد، به نصب، آنگه گفت: و مشجج به رفع، حمل كرد بر معني، براي آن كه معني اينكه است كه: لم يبق هناك، الا رواكدا و مشجج، و معني مغفرت«11» بر اينكه تأويل فسخ و نسخ و ازالت احكام دشمنان باشد بر او. و معني و نظم آيت آن است كه: إِنّا فَتَحنا لَك َ فَتحاً مُبِيناً، فتح مكة او الحديبيه. ليغفر، اي، ليزيل«12» احكاما و امورا قدرها«13» اعداءك و معاندوك ما مضي ----------------------------------- (1). گا، لا: غير آن. (2). گا: او را دو مفعول، آد: آن را دو مفعول. (3). گا، آد: بلكه. (4). آج، ما، گا، لا، آد: مفعولي. (5). آج، ما، لا: كردند. (6). آج، ما: حال. (7). سوره فتح (48) آيه 25. (8). ما، گا: بر اينكه معني، آد: در اينكه معني. (9). گا، آد: هات مثل. (10). آج: عمرهن،

ما: خمرهن. (11). ما: معرفت. (12). ما: ليبطل ربك. (13). آج، ما، گا: قدروها. [.....] صفحه : 326 منها و ما غبر،«1» ما مكه يا حديبيه بگشاديم بر تو اي محمّد گشادني ظاهر تا انداختي«2» و كارهايي كه دشمنان تو كردند باطل كنيم از كيد و مكر كه در حق تو بعضي كردند و بعضي خواستند كردن. و اينكه تأويلي است كه مطابق ظاهر است و موافق ادلت عقل [289- پ] در تنزيه انبيا- عليهم السلام- از ذنوب كباير و صغاير، و تعلق لام غرض، في قوله: ليغفر لك بما تقدم من الكلام، و الا چه تعلق باشد مغفرت گناه را به فتح مكه و حديبيه و خيبر! و چگونه غرض تواند بودن در اينكه معني! و بينهما بعد«3» بعيد. وَ يُتِم َّ نِعمَتَه ُ عَلَيك َ، و نيز تا نعمت خود بر تو تمام كند، و نعمتهاي خداي تعالي بر رسول بي حد و اندازه است. اما تمامي آن اينكه بود كه مكه بگشاد و انداختي كه ايشان كردند باطل كرد«4» و اتمام نعمت به اينكه تأويل لا يقتر است از آن«5» به آمرزش گناه. بيان ديگر: وَ يَهدِيَك َ صِراطاً مُستَقِيماً، و تو را هدايت دهد و توفيق«6» و الطاف به ره راست و ثبات بر دين مسلماني. و قيل: يهدي بك، گفتند: معني آن است كه به تو هدايت دهد مسلمانان را به راه راست. و گفتند: هدايت دهد تو را به راه بهشت«7». وَ يَنصُرَك َ اللّه ُ، و نيز تا نصرت كند تو را نصرتي و ياريي عزيز و گران مايه. و قيل: عاليا غالبا، و قيل: معزي«8» نصرتي قاهر«9» و نصرتي عزيز كننده. آنگه ذكر نعمت

خود كرد«10» بر بندگان، گفت: هُوَ الَّذِي أَنزَل َ السَّكِينَةَ فِي قُلُوب ِ المُؤمِنِين َ، او آن خداي است كه فرود آورد سكون و طمأنينت در دل مؤمنان به الطافي كه كرد با ايشان كه به آن بر ايمان ثبات كردند، و به نصب ادلت مترادف كه كرد يك«11» از پس ديگر كه به نظر كردن در آن ثبات كردند بر ايمان، لِيَزدادُوا إِيماناً مَع َ إِيمانِهِم، يعني«12» معارف بر معارف بيفزايد ايشان را«13». ----------------------------------- (1). گا، آد، افزوده: يعني. (2). ما: يا انداختني، گا، آد: انداخته. (3). گا، آد: بون. (4). آج، ما: كردند. (5). آج، ما، گا، لا، آد: آن كه. (6). گا، لا، آد: به توفيق. (7). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و ثواب. (8). آج، ما، گا، آد: معزا. (9). آج، ما: ظاهر، گا، آد: قائم. (10). آج: گفت. (11). ما، لا: يكي. (12). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: تا. (13). آج، ما، افزوده: عبد اللّه عباس گفت، هر سكينه كه در قرآن هست به معني طمأنينه است الا آن كه در سورة البقره است. صفحه : 327 عبد اللّه عباس گفت: خداي تعالي رسول را بفرستاد به شهادت: (ان لا اله الا الله)، چون تصديق كردند نماز فرمود ايشان را، چون تصديق كردند روزه فرمود ايشان را، چون تصديق كردند زكات فرمود، چون تصديق كردند حج فرمود و جهاد فرمود، و دين تمام بكرد به ولايت امير المؤمنين«1»- عليه السلام- و ذلك قوله: اليَوم َ أَكمَلت ُ لَكُم دِينَكُم وَ أَتمَمت ُ عَلَيكُم نِعمَتِي«2» لِيَزدادُوا إِيماناً مَع َ إِيمانِهِم، اي، تصديقهم بالشرايع بعد تصديقهم باللّه و رسوله [290- ر] ضحاك گفت: يقينا مع يقينهم، كلبي گفت:

اينكه در حديبيه بود كه گفت: لَقَد صَدَق َ اللّه ُ رَسُولَه ُ الرُّؤيا بِالحَق ِّ«3». وَ لِلّه ِ جُنُودُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، و خداي راست لشكرهاي آسمانها و زمين گفتند: انصار دين حق را خواست تا انتقام كشند از اعداي دين. و گفتند: معني آن است كه همه لشكرها بندگان اواند. وَ كان َ اللّه ُ عَلِيماً حَكِيماً، و خداي تعالي دانا و محكم كار است. لِيُدخِل َ المُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ- الاية. قتاده گفت از انس مالك كه چون اينكه آيت آمد، لِيَغفِرَ لَك َ اللّه ُ ما تَقَدَّم َ مِن ذَنبِك َ وَ ما تَأَخَّرَ، و اينكه آنگاه آمد«4» كه رسول- عليه السلام- بازگشت از حديبيه رنجور و دلتنگ از آن كه كافران او را در مكه نگذاشتند. چون آيت آمد رسول- عليه السلام- گفت: آيتي فرو«5» آمد بر من كه دوست تر است بنزديك من«6» از دنيا و هر چه در دنياست. رسول- عليه السلام- آيات بر صحابه خواند، گفتند«7»: هنيئا مريئا«8» يا رسول اللّه؟ اينكه نصيب تو است نصيب ما چيست! خداي تعالي آيت فرستاد: لِيُدخِل َ المُؤمِنِين َ وَ المُؤمِنات ِ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، و نيز تا مؤمنان گروندگان«9» را به بهشتهايي برد كه زير درختان«10» آبها روان باشد. خالِدِين َ فِيها، هميشه در آن جا باشند. وَ يُكَفِّرَ عَنهُم سَيِّئاتِهِم، و سيئات و گناهانشان از ايشان مكفر كند«11» و بيامرزد، و معني اسقاط عقاب آن باشد به ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، آد، لا، افزوده: علي. [.....] (2). سوره مائده (5) آيه 3. (3). سوره فتح (48) آيه 27. (4). آج، ما، گا، لا، آد: آنگه بود. (5). آج، ما، گا، لا، آد: فرود. (6). ما: دوستر دارم. (7). گا، آد: صحابه گفتند.

(8). آج، ما، لا، افزوده: لك. (9). آج، ما، گا، آد: گرويدگان. (10). آج، ما: در زير درختان او، لا: در زير درختان. (11). آب، آج، ما: كنند. صفحه : 328 تفضل،«1» دون احباط«2». وَ كان َ ذلِك َ عِندَ اللّه ِ فَوزاً عَظِيماً، و اينكه بنزديك خداي تعالي ظفري باشد بزرگ«3». وَ يُعَذِّب َ، اينكه فعلها معطوف است علي قوله: لِيَغفِرَ لَك َ اللّه ُ، گفت: و نيز تا عذاب كند منافقان را از مردان و زنان و مشركان را كه با خداي انباز گويند«4» از مردان و زنان. الظّانِّين َ بِاللّه ِ ظَن َّ السَّوءِ، آنان كه به خداي گمان بد برند كه خداي تعالي نصرت اسلام و اهل اسلام. نخواهد كردن. و مثله قوله: ... وَ تَظُنُّون َ بِاللّه ِ الظُّنُونَا«5». عَلَيهِم دائِرَةُ السَّوءِ، [290- پ] بر ايشان خواهد«6» دايره بد، آن [از]«7» بلا و عذاب و ظفر مسلمانان بر ايشان. إبن كثير و ابو عمرو خواندند: دائرة السوء، بضم السين علي الاسم، و باقي قرا به فتح «سين»، علي المصدر. و دايره آن باشد كه [بد و نيك را باشد]«8». يدور، آن كه نيك باشد آن بود كه يدور لهم، و آن كه بد باشد يدور عليهم بود. و گفتند: دايره در برابر«9» دولت باشد. قال حميد بن ثور: و دائرات السوء ان تدورا«10». وَ غَضِب َ اللّه ُ عَلَيهِم وَ لَعَنَهُم، خداي خشم گرفت بر ايشان و لعنت كرد ايشان را. وَ أَعَدَّ لَهُم جَهَنَّم َ، و ببجارد«11» براي ايشان دوزخ. وَ ساءَت مَصِيراً، و بد جايگاه«12» بازگشتن است ايشان را دوزخ. وَ لِلّه ِ جُنُودُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ كان َ اللّه ُ عَزِيزاً حَكِيماً، و تكرار اينكه براي آن كرد كه در اول ذكر مؤمنان

كرد. آنگه گفت: لشكرهاي آسمان و زمين مراست تا«13» بداند كه انتقام تواند كشيدن. وَ كان َ اللّه ُ عَزِيزاً حَكِيماً، و خداي تعالي عزيز و غالب و مانع است و محكم كار است. آنگه با رسول«14» خطاب كرد و گفت: إِنّا أَرسَلناك َ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً، ----------------------------------- (1). گا، لا، آد: آن باشد كه به تفضل بود. (2). گا، آد، افزوده: چنان كه مكررا گذشت. (3). گا، لا، آد: بزرگوار. (4). آج، ما: گيرند. [.....] (5). سوره احزاب (33) آيه 10. (6). آج، ما، افزوده: بود، گا، لا، آد: بودن. (7). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (8). اساس: ندارد، از آد، افزوده شد. (9). گا، لا، آد: در اينكه آيه. (10). آج، ما: يدورا. (11). گا، آد، آماده ساخت، لا: بپجارد. (12). ما: جايگاهي، لا: جايي. (13). آج، افزوده: موقنان متيقن باشند به نصرت و ظفر، ما: موقنا متيقن باشند به نصرت و ظفر، گا، لا: مومنان ...، آد: متيقن باشند ... (14). ما، لا، افزوده: عليه السلام، آج، گا، آد: صلي اللّه عليه و آله. صفحه : 329 گفت: اي محمّد؟ ما فرستاديم تو را گواه و بشارت دهنده و ترساننده و نصب هر دو«1» بر حال است. گواه بر مؤمن و كافر و بشارت دهنده مؤمنان را و ترساننده جمله را. لِتُؤمِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ تُعَزِّرُوه ُ وَ تُوَقِّرُوه ُ، ابو عمرو و إبن كثير خواندند: ليؤمنوا و يعزروه و يوقروه و يسبحوه، هر چهار به « يا »، خبرا عن الغائبين«2»، تا ايمان آرند به خداي و رسول را تعظيم كنند و حرمت دارند و خداي را تسبيح كنند. و ابو عبيد

[ه]«3» اختيار اينكه قراءت كرد براي آن كه در اول ذكر مؤمنان است، خبرا عن الغائبين«4» و هو قوله: فِي قُلُوب ِ المُؤمِنِين َ. و در آخر همچون«5» خبر است از ايشان بر مغايبه«6». في قوله: إِن َّ الَّذِين َ يُبايِعُونَك َ، و باقي قرا به «تا» خواندند [291- ر] به «تا» ي خطاب خواندند هر چهار«7». محمّد بن سميفع«8» خواند: و تعززوه من التعزيز به دو «زا» ي معجم. آنگه در معني «تعزير»«9» خلاف كردند، بعضي گفتند: تا نصرت كني او را. عكرمه گفت: تا در پيش او به تيغ كالزار«10» كني. جابر بن عبد اللّه انصاري گفت: چون آيت فرو«11» آمد، رسول- عليه السلام- ما را گفت: داني تا معني تعزير«12» چه باشد! گفتيم: خداي و رسول عالم تر. گفت: معني او نصرت باشد. مبرد گفت: تعزير«13»، تعظيم باشد، يقال: عزرت«14» الرجل اذا كبرته بلسانك. و ضمير راجع است با رسول- عليه السلام- بر قول بيشتر مفسران و بر قول آن كه تفسير به تعظيم كرد، محتمل باشد اگر«15» راجع بود با خداي- جل جلاله. و توقروه«16» من الوقار، و رسول را حرمت داري و تعظيم كني. و اينكه ضمير راجع است- بلا خلاف- با رسول- عليه السلام. وَ تُسَبِّحُوه ُ، و تسبيح و تنزيه كني خداي را- جل جلاله. اينكه ضمير راجع است با قديم- جل جلاله- بلا خلاف. بُكرَةً وَ أَصِيلًا، به بامداد و شبانگاه، و نصب هر دو بر ظرف است. گفتند: مراد نماز بامداد و شام ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: هر سه. (4- 2). آج، ما: الغايب. (3). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (5). آج: همچنان، ما، گا، آد: همچنين. [.....] (6).

آج، گا: معاينه. (7). آج، ما، گا، لا، آد: و باقي قرا به «تا» ي خطاب خواندند هر چهار. (8). آج، ما، گا، لا، آد: السميقع. (9). گا، آد: تعزيز. (10). آج، ما، گا، لا: كارزار. (11). آج، ما، گا، لا، آد: فرود. (13- 12). ما، گا، تعزيز. (14). گا: عززت. (15). آج، ما، گا، لا، آد: كه. (16). اساس و آب: توقره، با توجه قرآن مجيد و ضبط ساير نسخ تصحيح شد. صفحه : 330 است. و در آيت دليل است بر بطلان قول«1» مجبره از آن جا كه خداي تعالي بيان كرد كه: غرض من با رسالت«2» رسول- عليه السلام- آن است تا مكلفان ايمان آرند و طاعت كنند. و اينكه «لام» را لام غرض براي اينكه گويند چون غرض باشد مقصود و مراد اينكه بود به خلاف آن كه ايشان گفتند«3» از كافران كفر خواست و از عاصيان معصيت. آنگه وصف آنان كرد كه بر رسول بيعت كردند و ايشان را تحريض فرمود بر بيعت«4» وفا كردن به آن و حرمت داشت«5» آن، گفت: إِن َّ الَّذِين َ يُبايِعُونَك َ، گفت: يا محمّد آنان كه تو را بيعت مي كنند انما«6» بر حقيقت خداي را بيعت مي كنند. براي آن كه از بهر او و از بهر دين او مي كنند و به فرمان او مي كنند. يَدُ اللّه ِ فَوق َ أَيدِيهِم، دست خداي است كه بالاي دست ايشان است. اينكه براي آن گفت كه رسول- عليه السلام- دست در دست ايشان دادي در [291- پ] حال بيعت و گفت: همان انگار«7» كه دست رسول- عليه السلام- بمنزلت دست اوست اگر او را دست بودي- تعالي عن الجارحة- و اينكه

چنان است كه رسول- عليه السلام- گفت: الصدقة تقع اولا في يد اللّه ثم في يد السائل ، صدقه«8» در دست خداي افتد، آنگه در دست سايل. لقوله تعالي: ... وَ يَأخُذُ الصَّدَقات ِ«9» إِنَّما يُبايِعُون َ اللّه َ، رها نمي كند كه آيت را حمل كنند جز بر آن معني كه اول گفته شد. و مراد به بيعت رضوان بود و آن بيعت شجره است و در حديبيه بود. عمرو بن دينار گفت: از جابر بن عبد اللّه انصاري شنيدم كه گفت: روز حديبيه ما هزار و چهارصد مرد بوديم«3» رسول- عليه السلام- ما را گفت: شما امروز بهترين اهل زمين اي«4». و جابر گفت: اگر مرا چشم مانده بودي من جاي درخت با شما نمودمي. و هم جابر گفت: ما با رسول- عليه السلام- آن جا بر مرگ بيعت كرديم و بر آن كه بنگريزيم تا بمردن. و از ما«5» آن بيعت بنشكافت الا جد«6» بن قيس كه او منافق بود و زير شتر پنهان شد و با [ما]«7» نيامد. فَمَن نَكَث َ، گفت: هر كه عهد بشكافت«8»، فَإِنَّما يَنكُث ُ عَلي نَفسِه ِ [292- ر] بر حقيقت بر خويشتن بشكافته باشد«9»، يعني زيان و وبال آن با او گردد«10». و خداي و پيغامبر را از آن هيچ زيان نباشد«11». وَ مَن أَوفي بِما عاهَدَ عَلَيه ُ اللّه َ، و هر كه وفا كند به آنچه با خداي عهد كرده باشد فَسَيُؤتِيه ِ«12» سَيَقُول ُ لَك َ المُخَلَّفُون َ، اينكه «سين» استقبال است. گفت: خواهند گفتن«1» تو را و هنوز ناگفته تا معجزه اي باشد رسول را و دليلي كافران و منافقان را و بصيرتي«2» مومنان را. المخلفون، باز گذاشتگان. يقال خلفته فتخلف، باز گذاشتم«3» او را باز

ماند. و آن«4» اعراب غفار«5» و مزينه و جهينه و اشجع و اسلم و دويل بودند در قول عبد اللّه عباس و مجاهد. و آن، آن«6» بود كه: چون رسول- عليه السلام- خواست تا به مكه رود عام الحديبيه تا«7» عمره آرد، اعراب را كه پيرامن مدينه«8» بودند ايشان را بخواند و گفت: بايد تا با من بيايي براي استظهار را تا اگر قريش مرا منع كنند و حاجت باشد به كالزار«9»، ما را نيز لشكري باشد. و رسول- عليه السلام- احرامها گرفت به عمره و هدي براند تا مردم بدانند كه او عزم كالزار«10» ندارد، آنان كه صحابه بودند با او برفتند، و اما اعراب بيشتر تثاقل«11» كردند و گفتند: ما كجا رويم! به قومي خواهيم رفتن كه بيامدند و صحايب«12» او را بكشتند«13» تا با ايشان قتال كنيم اينكه نه راي است، باز ايستادند و هر كسي تعللي«14» كردند به اشغالي«15»، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: خواهند گفتن تو را اينكه اعراب مخلف باز پس گذاشته، متخلف بازمانده بر سبيل اعتذار و تعلل، شَغَلَتنا أَموالُنا وَ أَهلُونا، ما را مشغول باز كردند«16» اهل ما و مال ما از آن كه [292- پ] در صحبت و خدمت تو بيامدماني«17». اكنون، فَاستَغفِر لَنا، براي ما استغفار كن و آمرزش خواه از خداي تعالي. خداي تعالي خبر داد از دل ايشان، گفت: دروغ مي گويند اينكه كه مي گويند«18» اينكه گناه مي شناسيم«19» و رغبت مي كنيم به استغفار تو. گفت: ----------------------------------- (1). ما: خواهند گفتند. (2). آج، لا: نصرتي، ما: نصرت. (3). آج: باز گذاشتيم. (4). آج، ما: از. (5). گا، آد: عقار، لا: غفاره. (6). گا،

لا، آد: چنان. (7). گا، آد: و. [.....] (8). گا: مكه. (10- 9). آج، ما، گا، لا: كارزار. (11). گا، آد: تغافل. (12). آج، ما، گا، لا، آد: صحابه. (13). آج، ما: بكشتن. (14). آج: تعلل. (15). ما: به استقالي، گا: به انتقالي. (16). آج، ما، گا، لا، آد: مشغول كرد. 17. آج: بياييم، ما: بيامدي. (18). اساس: مي گويي، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (19). گا، آد: اينكه ايستادن از تو گناه مي شناسيم. صفحه : 333 يَقُولُون َ بِأَلسِنَتِهِم ما لَيس َ فِي قُلُوبِهِم، به زبان چيزي مي گويند كه در دل ندارند. اينكه خبر است از نفاق ايشان. آنگه گفت بگو ايشان را: قُل فَمَن يَملِك ُ لَكُم مِن َ اللّه ِ شَيئاً، كيست كه مالك باشد شما را از خداي چيزي! يعني من چه توانم كردن در كار شما با خداي، و در دست من چه باشد و مرا چه رود! إِن أَرادَ بِكُم ضَرًّا، اگر او به شما زياني خواهد يا سودي خواهد. حمزه و كسائي و خلف خواندند: ضرا به ضم «ضاد»، و باقي قراء به فتح، و ابو عبيد«1» و ابو حاتم اختيار فتح كردند به معارضه نفع. و «ضر»، زيان باشد و «ضر»، آفت و رنج و بيماري و سختي و سوء الحال باشد. و گفتند: ضر به فتح، مصدر باشد و به ضم، اسم باشد. يقال:«2» ضرني الشي ء و اضرني و ضاره ضيرا«3»، يعني، كس چيزي نتواند كردن، اگر خداي تعالي كاري خواهد از نفع و ضر، و دفع آن نتواند كردن. آنگه گفت بر سبيل تهديد: بَل كان َ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ خَبِيراً، بل خداي تعالي عالم است به آنچه شما مي كني.

آنگه خبر داد از گمان ايشان، گفت: بَل ظَنَنتُم، بل شما چنان پنداشتي كه رسول- عليه السلام- و مؤمنان اصحاب او باز نيايند و با مدينه و خانه هاي خود نرسند«4» از آن كه قريش بر ايشان دست يابند و ايشان را بكشند. وَ زُيِّن َ ذلِك َ فِي قُلُوبِكُم، و آن حديث در دل شما آراسته كردند تا مستحكم شد، و آن تزيين به شيطان حوالت است و به حب دنيا و اعتقادات جهل، براي آن بر مجهول گفت. وَ ظَنَنتُم ظَن َّ السَّوءِ، و گمان بدي بردي. وَ كُنتُم قَوماً بُوراً، و گروهي بودي هالك، من البوار، و هو الهلاك، و «بور» جمع بائر باشد، كعائذ و عوذ، و عائط و عوط. فعل در جمع فاعل آمده آيد«5» و لكن اندك، في قولهم: ناقة عائذ اذا كانت قريبة العهد بالنتاج [293- ر] و عائط اذا لم تحمل. جمعها، عوذ و عوط. قال حسان ثابت: لا ينفع الطول من نوك القلوب فقد«6» يهدي الإله سبيل المعشر البور و گفتند: «بور» مصدري است، يستوي فيه الواحد و التثنية و الجمع. قال إبن الزبعري: ----------------------------------- (1). آج: ابو عبيده. (2). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اضرني. (3). گا، آد: ضرا. [.....] (4). گا، آد، افزوده: هرگز. (5). آج: فاعل آيد، ما، گا، لا، آد: فاعل آمده است. (6). ما، گا، لا، آد: و قد. صفحه : 334 يا رسول المليك ان لساني راتق ما فتقت اذ انا بور اي هالك، و بارت السلعة اذا كسدت. قتاده گفت: فاسدين، مجاهد گفت: هالكين. آنگه بر سبيل تهديد گفت: وَ مَن لَم يُؤمِن بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ، و هر كه به خداي ايمان

نيارد و به پيغامبر، فَإِنّا أَعتَدنا لِلكافِرِين َ سَعِيراً، ما نهاده ايم و بجارده«1» براي كافران دوزخي تافته. و سعير فعيل به معني مفعول است، من سعرت النار اذا اوقدتها. وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، و خداي راست ملك آسمان و زمين و تصرف او را رسد در آن چنان كه خواهد بي مانعي و منازعي، و كس را بر او اعتراض نرسد، آن را كه خواهد بيامرزد و آن را كه خواهد عذاب كند. و او غفور و آمرزنده است و رحيم و بخشاينده«2»، و بوده است. آنگه گفت: سَيَقُول ُ المُخَلَّفُون َ إِذَا انطَلَقتُم إِلي مَغانِم َ لِتَأخُذُوها- الآيه. گفت: خواهند گفتن تو را آنان كه از تو باز پس ماندند و در خدمت تو تا به حديبيه نيامدند، آنگه كه تو به قسمت غنيمت خيبر«3» روي [گويند:]«4» رها كني ما را تا با شما بياييم و تبع شما باشيم. خداي تعالي گفت: مي خواهند تا كلام خداي بگردانند. در اينكه خلاف كردند، مجاهد و قتاده گفتند: يعني آن وعده كه داد كه غنيمت خيبر جز حاضران حديبيه را نخواهد بودن. و إبن زيد گفت: يعني قوله تعالي: ... فَاستَأذَنُوك َ لِلخُرُوج ِ فَقُل لَن تَخرُجُوا مَعِي َ أَبَداً وَ لَن تُقاتِلُوا مَعِي َ عَدُوًّا إِنَّكُم رَضِيتُم بِالقُعُودِ أَوَّل َ مَرَّةٍ فَاقعُدُوا مَع َ الخالِفِين َ«5». و گفتند اينكه آيت براي غزات«6» تبوك آمد. قُل لَن تَتَّبِعُونا، بگوي اي محمّد كه از دنبال ما بگردي و پي ما مگيري«7»، كَذلِكُم قال َ اللّه ُ مِن قَبل ُ، چنين گفت خداي تعالي پيش از اينكه. فَسَيَقُولُون َ، خواهند گفتن: بَل تَحسُدُونَنا، شما ما را حسد مي كني، [293- پ] ----------------------------------- (1). لا: بچارده ايم، آج، ما: بيجارده، گا، آد: مهيا كرده ايم. (2). ما،

گا، لا، آد، افزوده: است. (3). آج، ما: به خيبر. (4). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (5). سوره توبه (9) آيه 83. (6). آد: غزاي. (7). ما: كه شما پي ما نگيري، گا، آد: كه شما پي گير ما نباشيد و پي ما نگيريد، لا: از دنبال ما نيايي و پي ما گيريد. صفحه : 335 بَل كانُوا لا يَفقَهُون َ إِلّا قَلِيلًا، بل سبب آن است كه ايشان ندانند و فقيه نيند«1» جز اندكي از ايشان. قُل لِلمُخَلَّفِين َ، بگو«2» كه مخلفان باز پس گذاشتگان را از اعراب، سَتُدعَون َ إِلي قَوم ٍ أُولِي بَأس ٍ شَدِيدٍ، بگو كه شما را خواهند خواندن به قومي خداوندان شجاعتي و سختي سخت. عبد اللّه عباس و عطا ابي رباح و عطا خراساني«3» و عبد الرحمن بن ابي ليلي و مجاهد گفتند: پارسيان اند. كعب گفت: روميان اند. حسن گفت: پارس و روم اند به يك جاي. عكرمه گفت: هوازن اند. سعيد جبير گفت: هوازن و ثقيف اند. قتاده گفت: هوازن و غطفان اند روز حنين. زهري و مقاتل گفتند: بنو حنيفه اند اهل يمامه- اصحاب مسيلمه كذاب بودند. رافع بن خديج«4» گفت: ما اينكه آيت مي خوانديم و ندانستيم كه كرا مي خواهد، تا در عهد ابو بكر ما را به قتال ابو حنيفه«5» خواندند. تُقاتِلُونَهُم، شما با ايشان قتال كني يا «6» اسلام آرند. عامه قرا خواندند: أَو يُسلِمُون َ در محل رفع عطفا علي يقاتلون. و در مصحف ابي هست: او يسلموا در محل نصب به معني الي ان يسلموا«7» او الا ان يسلموا، كقولهم: لالزمنك او تعطيني«8» حقي، و كقول امرئ القيس: او تموت«9» فتعذرا فَإِن تُطِيعُوا يُؤتِكُم ُ اللّه ُ أَجراً حَسَناً، گفت: اگر طاعت داري و فرمان

بري بدهد خداي شما را مزدي نيكو يعني ثواب ابد. وَ إِن تَتَوَلَّوا، و اگر برگردي و بي فرماني كني، كَما تَوَلَّيتُم مِن قَبل ُ، چنان كه برگرديدي از پيش اينكه، يعني، روز حديبيه، عذاب كند شما را عذابي دردناك. چون اينكه آيت فرود آمد اصحاب عاهات گفتند و معذوران: فما بالنا يا رسول اللّه؟ پس حال ما چيست«10»! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: ----------------------------------- (1). آج، ما، لا: نه اند. (2). آج، گا، لا، آد: بگو اينكه، ما: بگو اي. (3). ما: خوراساني. (4). گا، آد: جريح. [.....] (5). كذا در اساس و آب، آج، ما، گا، لا، آد: بنو حنيفه، كه بر متن رجحان دارد. (6). آج، ما، لا: تا. (7). آج، ما، گا، لا، آد: يسلموا (8). آج: تعطني، ما: تطيعني. (9). اساس: نموت، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (10). آج، ما، افزوده: اي رسول خداي. صفحه : 336 لَيس َ عَلَي الأَعمي حَرَج ٌ وَ لا عَلَي الأَعرَج ِ حَرَج ٌ وَ لا عَلَي المَرِيض ِ حَرَج ٌ، گفت: بر نابينا حرجي و ضيقي نيست، يعني بزه اي و عقوبتي، و نه نيز بر لنگ و زمن و مقعد و نه نيز بر بيمار. وَ مَن يُطِع ِ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ، آنگه گفت: هر كه او طاعت خداي دارد و طاعت [294- ر] پيغامبرش، يُدخِله ُ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، او را به بهشتهايي برد كه در زير درختان او جويهاي آب مي رود. وَ مَن يَتَوَل َّ، و هر كه برگردد، عذاب كند او را عذابي دردناك. مدنيان و شاميان خواندند: ندخله و نعذبه به «نون»، باقي قرا به « يا » خواندند، خبرا عن اللّه تعالي، و اينكه لا يقتر

است براي آن كه ذكر خداي تعالي از پيش رفته است. لَقَد رَضِي َ اللّه ُ عَن ِ المُؤمِنِين َ إِذ يُبايِعُونَك َ تَحت َ الشَّجَرَةِ، حق تعالي گفت: راضي شد خداي تعالي از مومنان چون با تو بيعت كردند در زير درخت. گفتند: درخت سمره بود، و سبب اينكه بيعت آن بود كه: رسول- عليه السلام- چون به حديبيه فرود آمد مردي را از خزاعه بفرستاد نام او خراش«1» بن اميه به مكه تا اشراف قريش«2» را بگويد كه او به چه كار مي آيد به مكه و شتر خود به او داد شتري كه آن را ثعلب«3» مي خواندند. چون بيامد و پيغام بگزارد شترش را پي بكردند«4» و او را بخواستند كشتن«5» احابيش«6» حمايت كردند او را، او بازگشت و رسول را خبر داد از آنچه رفت«7». رسول- عليه السلام- عمر را بخواند و گفت: تو را به مكه بايد رفتن و اشراف قريش را از من پيغام دادن كه من نه به جنگ مي آيم، به طواف اينكه خانه مي آيم. عمر گفت«8»: مرا به مكه ناصري نيست، و از بني عدي آنجا كس نيست، من نيارم رفتن، اما اگر عثمان را بفرستي كه او را كه در مكه خويشان اند، باشد كه به حرمت ايشان با او خطابي«9» ديگر نكنند. رسول- عليه السلام- عثمان را بخواند و اينكه پيغام بدو داد و عثمان برفت. چون بنزديك مكه رسيد ابان بن سعيد بن العاص را ديد- و او اموي بود- و ابان سوار بود از اسب فرو«10» آمد و عثمان را برنشاند و او از پس عثمان برديف ----------------------------------- (1). گا: خداش. (2). ما: قومش. (3). گا، آد: ثعلبه. (4). آج، ما:

شتر را پي كردند. (5). گا: بخواستن گشتن. (6). گا، آد: احبابش، لا: اقاربش. (7). آد: رفته بود. (8). آب، آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: يا رسول اللّه. [.....] (9). آج: خطايي. (10). آج، ما، گا، آد: فرود. صفحه : 337 برنشست و در مكه رفتند و اينكه براي آن كرد تا بدانند كه عثمان در حمايت اوست. عثمان پيغام رسول بگزارد، ايشان گفتند: شنيديم محمّد را [294- پ] اينجا كار«1» نيست و ما رها نكنيم تا او اينجا آيد اما اگر تو خواهي تا طواف خانه كني برو و طواف بكن. گفت: من پيش از رسول طواف نكنم. چون خواست تا بازگردد، رهايش«2» نكردند و باز گرفتند او را. چون عثمان دير مي آمد رسول- عليه السلام- گمان برد كه عثمان را بكشته اند صحابه را جمع كرد در زير آن درخت و بيعت تازه كرد و اينكه را بيعة الرضوان گويند و بيعة الشجرة گويند. مردم مي گفتند اينكه بيعت مرگ است. بكير بن الاشج«3» گفت: بيعت بر مرگ كني! رسول- عليه السلام- گفت: نه، بيعت بر آن كني كه تواني. عبد اللّه بن معقل گفت: من بر بالا سر رسول استاده بودم«4» و شاخي از آن درخت در دست گرفته و رسول را باد مي زدم و رسول بيعت مي گرفت از مردم و مي گفت: بيعت بر آن مي كنم كه نگريزي«5». جابر بن عبد اللّه انصاري مي گفت: جمله حاضران بيعت بكردند الا جد«6» بن قيس كه او منافق بود، خود را در پس شتر پنهان كرد و بيعت نكرد. اول كس كه بيعت كرد مردي بود اسدي، نام او ابو سنا [ن]«7» بن وهب. آنگه گفت:

خبر برسيد كه عثمان را نكشته اند. و در عدد ايشان خلاف كردند: عبد اللّه ابي اوفي گفت: هزار و ششصد«8» مرد بودند، قتاده گفت: هزار و پانصد مرد بودند، عبد اللّه عباس گفت: هزار و پانصد و بيست و پنج مرد بودند، ديگران گفتند: هزار و چهارصد مرد بودند. جابر بن عبد اللّه روايت كرد كه رسول- عليه السلام- گفت: به دوزخ نرود از آنان كه در زير درخت بيعت كردند. فَعَلِم َ ما فِي قُلُوبِهِم، خداي تعالي دانست آنچه در دلهاي ايشان بود از صدق و وفا. فَأَنزَل َ السَّكِينَةَ عَلَيهِم، سكينت و طمأنينه به ايشان فرود آورد. وَ أَثابَهُم فَتحاً قَرِيباً، و ايشان را پاداشت«9» كرد فتحي نزديك، يعني فتح خيبر. ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: كاري. (2). آج، ما، لا: رهاش. (3). ما: بكر بن الاشجع، لا: بكير بن الاشجع. (4). آج، لا، آد: ايستاده. (5). آج، لا، نگريزيد، گا، آد: نگريزيم. (6). گا، آد: جند. (7). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (8). ما: سيصد. (9). گا، لا، اد: پاداش. صفحه : 338 وَ مَغانِم َ كَثِيرَةً يَأخُذُونَها«1» وَ كان َ اللّه ُ عَزِيزاً حَكِيماً، و خداي تعالي عزيز و حكيم است [295- ر]. وَعَدَكُم ُ اللّه ُ مَغانِم َ كَثِيرَةً تَأخُذُونَها، وعده داده شما را غنيمتهاي بسيار كه خواهي گرفتن، و آن، غنيمتهايي بود كه از فتحهاي ديگر آوردند و آرند تا به روز قيامت. فَعَجَّل َ لَكُم هذِه ِ، اينكه يك غنيمت تعجيل كرد، يعني غنيمت خيبر براي شما. وَ كَف َّ أَيدِي َ النّاس ِ، و بازداشت دستهاي مردمان از شما. گفتند: يعني دستهاي مكيان به صلح روز حديبيه. قتاده گفت: دستهاي جهودان خيبر و خلفاي ايشان از اسد

و غطفان از شما و مالهاي شما و عيال شما كه به مدينه اند. و اينكه آن بود كه مالك بن عوف النصري و عيينة بن حصن«5» الفزاري«6» و جماعت«7» بني اسد و غطفان بيامدند تا نصرت اهل خيبر كنند خداي تعالي ترس در دل ايشان افگند تا برگرديدند. وَ لِتَكُون َ«8» وَ يَهدِيَكُم صِراطاً مُستَقِيماً، و راه دهد شما را به راه راست. گفتند: طريق توكل و تفويض خواست تا در كارها توكل بر او كني و كار با او گذاري. و گفتند: به هدايت، تثبيت بر اسلام خواست. و گفتند: هدايت به ره ثواب و«9» بهشت خواست، و گفتند: زيادت يقين و بصيرت خواست به صلح حديبيه و فتح خيبر. اما طرفي از قصه فتح خيبر آن بود كه رسول- عليه السلام- چون از حديبيه باز آمد بقيت ذو الحجة و بعضي از محرم به مدينه«10» باز ايستاد، آنگه در بقيت محرم روي به خيبر نهاد في سنة سبع من الهجرة، و مردي را بر مدينه خليفه كرد، نام او سباع بن عرفطة«11» الغفاري. ----------------------------------- (1). اساس و آب: تأخذونها، كه با توجه به معني و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (2). آج: بسيار گرفتند، ما: بسيار كه گرفتند، گا، آد: كه بگيرند، لا: كه فرا گرفتند. (3). ما: در. [.....] (4). لا: آن را ميان صحابه. (5). گا، لا: عتبة بن حفص. (6). ما: الفاري. (7). آج، ما: جماعتي. (8). اساس و آب و لا: ليكون، كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (9). آج، ما، گا، لا، آد: ندارد. (10). گا: در مكه. (11). ما: عروطه. صفحه : 339 انس مالك

روايت كرد گفت: من رديف طلحه بودم آن روز بامداد بيامديم و به زير حصن خيبر فرود آمديم و مردم او بيرون آمده بودند با بيلها و تيشه ها به سر كشتها رفته، چون ما را بديدند آنچه در دست داشتند بينداختند و گفتند: محمّد و اللّه و الخميس«1»، محمّد است و لشكر، و بگريختند و در حصن شدند و در استوار كردند [295- پ] رسول- عليه السلام- چون به زير حصن رسيد تكبير بكرد و گفت: 2» انا اذا نزلنا بساحة قوم، ... فساء صباح المنذرين«. بريدة الاسلمي گفت: ما به شب مي رفتيم و عامر بن الاكوع با ما بود و او مردي بود شاعر، ما گفتيم: براي ما چيزي بخوان از آن رجزها و اصوات كه تو را باشد، او گفت: لا هم لو لا انت ما اهتدينا و لا تصدقنا و لا صلينا ان الّذين هم بغوا علينا و نحن من فضلك ما استغنينا فاغفر فداء لك«3» ما اقتنينا و ثبت الأقدام ان لاقينا و القين سكينة علينا انا اذا صيح«4» بنا اتينا رسول- عليه السلام- بشنيد گفت: كيست اينكه! گفتند: يا رسول اللّه عامر بن الاكوع. رسول- عليه السلام- گفت: غفر اللّه لك ، خداي تو را بيامرزاد. يكي از قوم او گفت: وجبت، واجب شد يا رسول اللّه، يعني وجبت له الشهادة لو امتعتنا به«5»، اگرت بگذاشتي«6» تا ما را بودي روزي چند. و اينكه براي آن گفتند«7» كه هر كس را كه پيغامبر- عليه السلام- در جايي چنان دعا كردي شهيد شدي«8». وقت كالزار«9» بود و شجاعي چند از صف بيرون آمدند، عامر بيرون رفت و اينكه رجز مي گرفت: قد

علمت خيبر اني عامر شاك السلاح بطل مغامر جهودي پيش او آمد و چند ضربت ميان ايشان مختلف شد و عامر شهيد گشت«10» از ضربتي كه ز آن يهودي بر او آمد«11»، و ضربتي كه او خواست كه بر يهودي زند بر پاي ----------------------------------- (1). لا: الجيش. (2). سوره صافات (37) آيه 177. (3). گا: فذلك. (4). آد: اصيح. (5). ما: امنعنا. (6). گا، آد: اگر بگذاشتي. [.....] (7). ما: گفت. (8). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: چون. (9). آج، ما، گا، لا: كارزار. (10). آج، ما: شد. (11). آج: از ضربت كه از يهودي بر او آمد، ما: از ضربتي كه يهود بر او آمد، گا، آد: از ضربت آن يهودي، لا: از ضربه اي كه يهودي بر او زد. صفحه : 340 او آمد و او بيفتاد، مردم گفتند عامر از ضربت خود مرد. آنگه [گفتند]«1»: بطل عمل عامر، عمل عامر باطل شد«2». سلمة بن الاكوع برادر او بود بشنيد برفت و پيش رسول بگريست و گفت: يا رسول اللّه جماعتي اصحاب تو مي گويند: بطل عمل عامر، باطل شده است عمل عامر برادرم«3». رسول گفت: كه مي گويد! گفت: [296- پ] جماعتي از اصحاب تو. گفت: دروغ مي گويند، بل له اجر مرتين ، او را مزد دو بار«4» است، انه لجاهد مجاهد ، او جاهدي مجاهد است. گفت: ايشان را آنگه حصار مي داديم تا حصن بگشاديم. و حصن بر دست امير المؤمنين«5» گشاده شد. و راويان اخبار گفتند از مخالف و مؤالف كه: رسول- عليه السلام- روز اول رايت به ابي بكر«6» داد، او برفت يؤنب اصحابه و يؤنبونه، او قوم خود را ملامت

مي كرد و قوم او را ملامت مي كردند، باز آمد منهزم و رايت رسول- عليه السلام- معكوس«7» باز آورد. روز ديگر رايت عمر را«8» داد. برفت يجبن اصحابه و يجبنونه، او اصحاب خود را بد دلي مي داد و اصحاب او او را، او نيز منهزم باز آمد. رسول را خبر دادند. رسول- عليه السلام- گفت: 9» اما و اللّه لأعطينها« رجلا يحب اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله كرارا غير فرار ، و اللّه كه من فردا اينكه رايت به مردي دهم كه خداي و رسول را دوست دارد و خداي و رسول او را دوست دارند، كرار باشد حمله برد، فرار نباشد گريزنده«10». و امير المؤمنين«11» در اينكه وقت بيمار بود و او را صداعي و رمدي بود، درد سر بود او را و درد چشم«12». رسول- عليه السلام- سلمة بن الاكوع را بفرستاد، گفت: برو علي را بياور. او برفت و علي را بياورد بر شتري نشسته و چشم به پاره اي برد قطري ببسته. سلمه دست او گرفته«13» بياورد تا پيش رسول. رسول گفت: يا علي چه رسيد تو را! ----------------------------------- (1). اساس در حاشيه آمده است و با خطي متفاوت از متن، آج، ما، گا: مردم گفتند. (2). ما: بطل، عمل عامر باطل شد. (3). آج، ما، لا: برادرم عامر، گا، آد: عمل عامر باطل شده است. (4). آج، ما، گا، لا، آد: دوباره. (5). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علي. (6). ما، لا، افزوده: صديق. (7). لا: منكوس. (8). آج، گا، آد: به عمر. (9). آج، ما، لاعطيتها، گا: لاعطين الراية غدا، آد: لاعطينها الراية غدا. [.....] (10). آج،

گا، لا، آد: و گريزنده، ما: گريزينده. (11). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علي- عليه السلام. (12). لا: درد سر و چشم. (13). آج: سلمه گفت: دست مبارك آن حضرت را گرفتم، ما، گا، آد: سلمه گفت: دست او گرفتم، لا: سلمه گفت: دست او گرفته او را بياوردم. صفحه : 341 گفت: يا رسول الله مرا صداعي هست و رمدي. گفت: پيش آي. علي پيش رسول رفت. رسول- عليه السلام- سر او بر ران خود«1» نهاد و آب دهن مبارك خود در«2» چشم او پاشيد«3» و دست«4» فرود آورد، در حال چشم بر كرد«5» و چشمش درست شد. پنداشتي او را هرگز درد چشم نبوده است و صداعش ساكن شد«6». و رسول- عليه السلام- در آن جا او را دعا كرد، گفت: اللهم قه الحر و البرد ، [296- پ] بار خدايا از سرما و گرمايش نگاه دار؟ امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: و الله كه از آن روز«7» نه سرما يافتم و نه گرما، و رايت به دست او داد. راوي خبر گويد كه رايتي بود سپيد، گفت: اينكه رايت بستان و برو كه جبريل با تو است و نصرت در پيش تو است و ترس«8» در دل قوم پراگنده است. آنگه گفت: يا علي؟ بدان كه ايشان در كتاب خود چنين يافتند كه آن كس كه حصن ايشان بگشايد و دمار ايشان بر دست او بود، او را ايليا«9» گويند«10» و به روايتي اليا«11». چون آن جا روي بگوي كه من علي ام كه ايشان مخذول شوند- ان شاء الله. امير المؤمنين گفت: رايت بستدم و رفتم تا به زير حصن«12». راوي خبر

گويد: اينكه روز علي ارجواني صرخ«13» پوشيده داشت مزأبر«14»، يعني پرزه بر آورده. از خيبر مرحب«15» بيرون آمد، كه رئيس و مقدم و صاحب حصن بود با سلاح تمام، مغفري بر سر نهاده بر بالاي آن مغفري از سنگ تراشيده بر سر نهاده و اسب ناورد مي داد و اينكه رجز مي گفت: قد علمت خيبر اني مرحب شاك سلاحي بطل مجرب اطعن احيانا و حينا اضرب اذا الحروب«16» اقبلت تلتهب ----------------------------------- (1). آج: سر او را بر زانوي مبارك خود، ما: سر او بر زانوي خود. (2). ما، افزوده: دهن و. (3). گا، آد: افگند. (4). گا، آد، افزوده: بر سر او. (5). ما، آد: باز كرد. (6). لا، افزوده: پنداشتي هرگز نبود. (7). لا: از آن روز باز. (8). گا، آد: ترس تو. (9). گا: اليا. (10). ما، گا، لا، آد: خوانند. [.....] (11). ما، و يروي: اوليا، لا: يروي: آليا، آد: و گويند: اليا. (12). گا، آد: امير المؤمنين- عليه السلام- رايت بستد و متوجه حصن شد، ما: خيبر، آج: حصن خيبر. (13). آج: حضرت امير حله سرخ، ما: علي حله سرخ ارجواني، گا، لا، آد: حله ارجواني سرخ. (14). ما: مريز. (15). ضبط آد: مرحب. (16). آج، ما: اذ الحروب. صفحه : 342 ان«1» حماي«2» كالحمي«3» لا يقرب امير المؤمنين«4» پيش او شد و به جواب او مي گفت: انا ألذي سمتني امي حيدرة عبل«5» الذراعين شديد القصرة«6» ليث لغابات شديد قسورة اكيلكم«7» بالسيف كيل السندرة و يك دو ضربت ميان ايشان مختلف شد. آنگه امير المؤمنين«8» تيغ در بالا«9» برد و بزد آن هر دو مغفر ببرد«10»: يكي از سنگ، يكي از آهن،

و سر و روي و كام و دهن او ببرد«11» تا تيغ در دهن و دندانهاي او افتاد و او بيفتاد مرده«12». و در خبر هست كه چون امير المؤمنين- عليه السلام- گفت: من علي ام پسر ابو طالب، حبري از احبار ايشان گفت: غلبتم [297- ر] و ما انزل علي موسي، مغلوب شدي«13» به آن خداي كه توريت بر موسي«14» فرو فرستاد«15»، چون امير المؤمنين مرحب را بكشت ترسي در دل ايشان افتاد كه نتوانستند بر جاي بايستادن«16» در حصن گريختند و در استوار كردند. امير المؤمنين به در حصن آمد و حلقه به دست«17» گرفت و مي جنبانيد و در را معالجت مي كرد. يكي از بالاي حصن بنگريد مردي ديد حلقه دري چنان به دست گرفته و مي جنبانيد، عجب آمد او را«18». گفت: يا مرد«19»؟ نام تو چيست! گفت: علي. گفت: علا محمّد و من معه، محمّد عالي گشت و اصحابان«20» او، بر سبيل تفاؤل«21». آنگه گفت: يا علي من در كتب خوانده ام كه در اينكه ولايت پيغامبري پديد آيد كه سلام او تحيت اهل بهشت باشد او پسر عم خود را به اينكه حصن فرستد و خداي ----------------------------------- (1). ضبط آد: كان. (2). آج، لا: حمامي، ما: حمي. (3). آج، ما: فالحمي. (8- 4). لا، افزوده: علي. (5). آب: عبد. (6). ما: قضنفره، لا: مقصرة. (7). ما: اليكم. (9). آج: بر بالا. [.....] (10). لا: ببريد. (11). لا: ببريد، گا، آد: بشكافت. (12). گا، آد: او نشست، در حال بيفتاد و بمرد. (13). آج: شديم، گا: گرديديد، لا: شديد. (14). آج، گا، آد: به موسي. (15). آج، ما، گا، لا، آد: فرستاد. (16). آج،

ما: ايستادن، گا، لا، آد: ندارد. 17. آج: حلقه در چنان در دست، ما، لا: حلقه در به دست. (18). گا، آد: آن مرد را عجب آمد. 19. آج، ما: اي مرد؟ (20). لا: اصحاب. 21. آج، ما، لا، آد: تفأل. صفحه : 343 تعالي اينكه حصن بر دست او بگشايد. اگر تو صاحب اينكه فتح باشي مرا امان هست! امير المومنين گفت: لك امان رسول الله ، ترا امان رسول خداي است. مرد گفت: عالج الباب. امير المؤمنين از گفتار او نشاط كرد«1» و حلقه در بگرفت و يك دو بار بقوت بجنبانيد تا حلقه ها و زنجيرها و بندهاي او بگسست و در از جاي بركند و از بالاي خود«2» از پس پشت چند گام بينداخت. چو«3» مسلمانان خواستند كه در حصن شوند نتوانستند كه خندقي«4» حايل بود. امير المؤمنين در خيبر بياورد و بر سر خندق پل كرد«5» بنرسيد، يك سر او بر كنار خندق نهاد و يك سر بر دست گرفت تا لشكر عبر كردند«6» و رسول- عليه السلام- بگذشت و در حصن شدند«7». در خبر است كه يكي از اصحاب گفت: يا رسول الله؟ عجب بمانديم ما از قوت علي بيرون از آن كه در خيبر بكند و بينداخت، اكنون پل ساخته است و دست خود در زير آن ستون كرده. رسول- عليه السلام- گفت: يا هذا تو در دستش نگريدي«8» در پايش نگر تا بر كجا نهاده است. [297- پ] گفت: در نگريدم پايش معلق بود. گفتم: يا رسول الله پاي او در هوا معلق است و اينكه از همه عجب تر؟ گفت: پاي او در هوا نيست بر پر«9» جبريل

است. ابو رافع روايت كند- مولي رسول الله- كه گفت: من با امير المؤمنين بودم چون حصن خيبر بگشاد، قتال مي كرد تا يكي از جهودان ضربتي زد امير المؤمنين به درق بگرفت درق از دستش بيفتاد، درق رها كرد و دري نهاده بود از آن بعضي حصنها كه خيبر نيز يك حصن«10» بود. آن در، بر ربود«11» و برگرفت و سپر ساخت و در دست هم چنان مي گردانيد كه سپر گردانيدي«12». چون كالزار«13» تمام شد و او حصن بگشاد آن در ----------------------------------- (1). گا، آد: خوشحال شد. (2). آج، ما، گا، لا، آد: سر خود. [.....] (3). آج، گا، لا، آد: و چون. (4). آج، ما، گا، لا، آد: خندق. (5). آج، ما، آد: تا بر سر خندق پل كند، گا: تا به سر خندق پل كند، لا: تا بر خندق پل كند. (6). آج، گا، آد: تا لشكر پيغمبر عبور كردند، ما: تا لشكر پيغامبر عبور كردند. (7). آج، ما: شد. (8). آد: مي نگري. (9). ما: پر. (10). آج: كه خيبر بنزديك حصن بود، ما: كه در خيبر بود كه خيبر نه يك حصن بود، گا، لا، آد: كه خيبر نه يك حصن بود. (11). آج: بر بود، ما: آن در در ربود، گا، آد: در ربود. (12). ما: گردانند. (13). آج، ما، گا، آد: كارزار. صفحه : 344 از دست بينداخت، ما برفتيم هفت كس، و من هشتم ايشان بودم خواستيم تا آن در بجنبانيم نتوانستيم. و ابو عبد الله الجدلي«1» روايت كرد كه امير المؤمنين گفت: چون در خيبر بكندم آن را سپر ساختم و با آن كالزار«2» مي كردم آنگه آن را

پل ساختم تا بر او بگذشتند. يكي از قوم گفت: يا علي لقد حملت ثقيلا، باري گران است اينكه كه تو برگرفته اي. گفتم«3»: به خداي كه گراني آن در دست خود بيش از آن نيافتم كه سپر خود را يافتمي. گفت: آنگه بياوردم و در خندق افگندم«4». چون ما بازگشتيم خواستند تا با جايگاه برند به هفتاد كس نتوانستند برداشتن«5». و شاعر در اينكه معني گويد: ان امرءا حمل الرتاج بخيبر يوم اليهود بقدرة لمؤيد«6» حمل الرتاج رتاج باب قموصها و المسلمون و اهل خيبر شهد فرمي به و لقد تكلف رده سبعون كلهم له«7» متشدد ردوه بعد تكلف و مشقة و مقال بعضهم لبعض ارددوا و ابيات حسان بن ثابت معروف است در اينكه باب: و كان علي ارمد العين يبتغي«8» دواء فلما لم يحس مداويا شفاه«9» رسول الله منه بتفلة فبورك مرقيا و بورك راقيا [892- ر] و قال سأعطي الراية اليوم صارما كميا محبا للرسول مواليا يحب الهي«10» و الاله يحبه به يفتح الله الحصون الأوابيا فاصفي بها دون البرية كلها عليا و سماه الوزير المواخيا و بعضي شعرا گفت در اينكه باب«11»: بعث النبي براية منصورة عمر بن حنتمة«12» الدلام«13» الادلما ----------------------------------- (1). گا: الخلدي. (2). آج، ما، گا، لا: كارزار. (3). آج، لا: گفت. [.....] (4). ما: و بر خندق انداختم. (5). آج، ما: بر نتوانستند داشتن، گا: بر نتوانستند از جاي برداشتن، آد: نتوانستند از جاي برداشتن. (6). ما: المؤيد. (7). آج: لهم. (8). آج، گا: ينبغي. (9). گا، آد: رقاه. (10). گا: الاله. (11). گا: و يكي از شعرا در اينكه باب گفته، آد، افزوده و اينكه ابيات

را ترك كردم. براي آن كه بسيار جايگاه آورده ام، و يكي از شعرا در اينكه باب گفته، نظم. (12). گا، آد: عمرو بن حنتمه. (13). اساس: الكلام، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. صفحه : 345 فمضي بها حتي اذا برزوا له دون القموص [نبا]«1» وهاب و احجما«2» فاتي النبي براية مردودة الا تخوف عارها«3» فتذمما فبكي النبي له«4» و انبه«5» و دعا امرء حسن البصيرة مقدما فغدا بها في فيلق و دعا له«6» الا يصد بها و الا يهز ما فزوي اليهود الي القموص و قد كسا كبش الكتيبة ذا غرار«7» مخذما و ثنا بناس بعدهم فقراهم«8» طلس الذئاب و كل نسر قشعما ساط«9» الاله بحب آل محمّد و بحب«10» من والاهم مني الدما آنگه رسول- عليه السلام- غنايم خيبر قسمت كرد و آنگه آغاز كرد و آن حصنها كه پيرامن آن بود يك يك مي گشاد و مالهاي آن قسمت مي كرد تا به حصني وطيح رسيد و آن آخر حصني بود از حصنهاي خيبر كه بگشاد و ده پانزده روز در اينكه كار شد. محمّد بن اسحاق گفت: چون رسول- عليه السلام- حصن قموص بگشاد،- و آن حصن سلام بن الحقيق«11» بود- غنيمت آن بياوردند. در آنجا صفيه بنت حيي بن اخطب بود و زني ديگر با او، و ايشان را بر آن كشتگان بگذرانيدند. چون آن زن آن كشتگان را ديد- و همه«12» خويشان و عزيزان ايشان بودند- خاك بر سر كرد و جزعي عظيم كرد و روي بخراشيد. چون رسول- عليه السلام- او را بديد، گفت: دور كني اينكه شيطانه«13» را از من. و صفيه را پيش خواست و رداي [298-

پ] خود بر او افگند، مردم بدانستند كه رسول- عليه السلام- او را برگرفت براي خود و بلال را كه ايشان را آورده بود ملامت كرد، و گفت: يا بلال تو را رحمت نيست، چرا اينكه زنان را بر آن كشتگان بگذرانيدي! و پيش از اينكه صفيه در خواب ديده بود كه ماه از آسمان بيفتادي و در كنار وي آمدي. اينكه خواب با شوهر خود بگفت، كنانة بن ابي الربيع بن الحقيق«14» گفت«15». ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (2). آج: فما حجما، گا: و احجبا. (3). آج: عارفا. (4). اساس: لها، به قياس با نسخه لا، تصحيح شد. [.....] (5). آج: و ابنه لها. (6). لا: لها. (7). آج: غوار، لا: عراب. (8). آد: فغزاهم. (9). اساس: ساد، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (10). آج، گا، آد: و يحب. (11). ما، لا، گا، آد: ابي الحقيق. (12). ما: و پدر و. (13). ما: شيطان را. (14). آج، گا، لا، آد: ابي الحقيق. (15). گا، آد: او گفت. صفحه : 346 تعبير اينكه خواب آن است كه تو زن اينكه ملك باشي، محمّد. او تپنچه اي«1» بر روي خود زد و جزع كرد و گفت: اينكه چه حديث است؟ چنان كه آنگه هنوز كه او را پيش رسول آوردند اثر آن تپنچه«2» بر روي او مانده بود و شوهر او را كنانة بن ابي الربيع پيش رسول آوردند، و او صاحب كنز حصن بني النضير«3» بود. رسول او را گفت: اينكه مالها و كنزها كه در دست تو است بيار. انكار كرد و هيچ مقر نيامد جهودي گفت: من ديدمي اينكه

را كه در فلان خر به«4» آمد و شد بسيار كردي. رسول- عليه السلام- گفت: آنچه داري بيار و الا اگر ما چيزي بيابيم از آنچه در حرز«5» تو بوده باشد، تو را بفرمايم كشتن. گفت: رواست. بفرمود تا آن خر«6» به بشكافتند«7» و از آن جا بسيار مال برگرفتند، و رسول از او ديگر خواست خبر نداد، رسول او را به زبير داد. گفت: اينكه را عذاب كن تا بگويد زبير او را عذاب مي كرد و او هيچ مقر نيامد. آنگه او را به محمّد بن مسلمه داد گفت: اينكه را بستان و به عوض برادرت محمود بن مسلمه بكش، و او را در قتال حصن ناعم«8» كشته بودند به سنگي كه از حصن بر او افگندند و آن اول حصني بود كه بگشادند«9» از حصون خيبر. اهل فدك چون بشنيدند خبر حصن ها و احوال«10» آن، به زينهار آمدند و حصن خود بسپاردند و قرار دادند كه بعضي از مال خود ببرند و جايگاه و حصن و املاك به رسول دهند و رسول ايشان را نكشد. رسول با ايشان بر آن قرار داد [299- ر] اهل خيبر نيز«11» شفاعت كردند تا نيمه مال با ايشان دهند از آنچه در حصن مانده بود و آن جا مقام كنند چندان كه رسول خواهد، چون نخواهد جايگاه بگذارند و بروند. زمين خيبر في ء مسلمانان بود و زمين فدك خاص رسول را بود،- عليه السلام- براي آن كه خيبر به تيغ ستده بود«12» و فدك«13» بسپارده بودند، لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب. ----------------------------------- (1). آج، گا: طپانچه. (2). آج، گا، لا: طپانچه. (3). اساس: النظير، به

قياس با نسخه آج، تصحيح شد. [.....] (4). ما: خزينه، گا، آد: خرابه. (5). گا، لا در خور، آد: در خورد. (6). گا، آد: خرابه. (7). ما: بگشادند. (8). اساس: با عمر، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (9). گا، آد: بشكافتند. (10). گا، آد: احوالها بدانستند. (11). گا، آد، افزوده: اينكه. (12). گا، آد: ستاده بودند. (13). گا، آد، افزوده: خود. صفحه : 347 چون رسول- عليه السلام- از غزات«1» و قسمت غنايم فارغ شد زينب بنت الحارث زن سلام بن مشكم«2» بفرمود تا گوسپندي بكشتند و بريان كردند و آن را زهر آلود كرد و پرسيد كه رسول- عليه السلام- از بريان چه دوستر«3» دارد! گفتند: ذراعش. آن را زهر بيشتر در ماليد«4» و به هديه پيش رسول آورد. و در آن وقت بشر بن البراء بن معرور پيش رسول حاضر بود رسول دست دراز كرد و ذراع او بگرفت و لقمه اي در دهن«5» نهاد«6» و بخاييد و«7» فرو نبرد«8» و بشر لقمه اي در دهن«9» نهاد و«10» فرو برد. رسول- عليه السلام- لقمه از دهن بگرفت و بينداخت و گفت: اينكه عضو مرا مي گويد: مخور مرا كه زهر آلودم. و روايت ديگر آن است كه به آواز آمد و گفت: لا تأكلني يا رسول الله فاني مسموم. رسول لقمه از دهن بگرفت و بينداخت و زنك جهود را حاضر كرد و او را از آن بپرسيد. مقر آمد«11»، گفت: چرا كردي! گفت: امتحان تو كردم، گفتم اگر پيغامبري تو را نگزايد«12» و اگر پادشاهي ما و ديگران از دست تو برهيم. رسول- عليه السلام- او را رها كرد و بشر از آن

يك لقمه«13» بمرد. و«14» چون رسول- عليه السلام- بيمار شد، آن بيماري كه از او«15» پيش خداي شد، مادر بشر در پيش او شد به پرسيدن«16»، گفت: 17»18» يا ام بشر مازالت اكلة خيبر« التي اكلت مع ابنك تعاودني« فهذا او ان قطعت ابهري. گفت، آن يك لقمه كه با پسرت به خيبر خوردم هر وقت معاودت مي كرد«19» با من اكنون وقت آن است كه رگ من بگسست«20». از اينكه جا بعضي مسلمانان گفتند: [299- پ] رسول- عليه السلام- شهيد رفت«21». ----------------------------------- (1). آج: غزا. (2). آد: بشكم. (3). آج، آد: دوست تر. (4). آج، آد: بيشتر ماليد، گا: پاشيد. [.....] (9- 5). آج، گا: دهان. (6). آد: گذاشت. (7). گا، آد: اما. (8). ما: فرو برد. (10). گا، آد، افزوده: و بخاييد. (11). ما: مقر شد. (12). گا، آد: الم نرساند. (13). آج، افزوده: رنجور شد و. (14). آج، ما، گا، لا، آد: و گفتند. (15). گا، آد: كه با آن، لا: كه در آن. (16). آج، ما: ما در بشر به عيادت او شد، گا، آد: مادر بشر به پرسيدن نزد رسول رفت. (17). اساس: حيبة، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. 18. گا: تفادني. (19). گا: هر وقت به دل من مي رسيد. [.....] 20. آد: ر گ دل من بگسلاند. (21). ما: شد. صفحه : 348 قوله تعالي- عز ذكره: [سوره الفتح (48): آيات 21 تا 29] وَ أُخري لَم تَقدِرُوا عَلَيها قَد أَحاطَ اللّه ُ بِها وَ كان َ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيراً (21) وَ لَو قاتَلَكُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الأَدبارَ ثُم َّ لا يَجِدُون َ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (22) سُنَّةَ اللّه ِ الَّتِي

قَد خَلَت مِن قَبل ُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه ِ تَبدِيلاً (23) وَ هُوَ الَّذِي كَف َّ أَيدِيَهُم عَنكُم وَ أَيدِيَكُم عَنهُم بِبَطن ِ مَكَّةَ مِن بَعدِ أَن أَظفَرَكُم عَلَيهِم وَ كان َ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيراً (24) هُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ وَ الهَدي َ مَعكُوفاً أَن يَبلُغ َ مَحِلَّه ُ وَ لَو لا رِجال ٌ مُؤمِنُون َ وَ نِساءٌ مُؤمِنات ٌ لَم تَعلَمُوهُم أَن تَطَؤُهُم فَتُصِيبَكُم مِنهُم مَعَرَّةٌ بِغَيرِ عِلم ٍ لِيُدخِل َ اللّه ُ فِي رَحمَتِه ِ مَن يَشاءُ لَو تَزَيَّلُوا لَعَذَّبنَا الَّذِين َ كَفَرُوا مِنهُم عَذاباً أَلِيماً (25) إِذ جَعَل َ الَّذِين َ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِم ُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجاهِلِيَّةِ فَأَنزَل َ اللّه ُ سَكِينَتَه ُ عَلي رَسُولِه ِ وَ عَلَي المُؤمِنِين َ وَ أَلزَمَهُم كَلِمَةَ التَّقوي وَ كانُوا أَحَق َّ بِها وَ أَهلَها وَ كان َ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيماً (26) لَقَد صَدَق َ اللّه ُ رَسُولَه ُ الرُّؤيا بِالحَق ِّ لَتَدخُلُن َّ المَسجِدَ الحَرام َ إِن شاءَ اللّه ُ آمِنِين َ مُحَلِّقِين َ رُؤُسَكُم وَ مُقَصِّرِين َ لا تَخافُون َ فَعَلِم َ ما لَم تَعلَمُوا فَجَعَل َ مِن دُون ِ ذلِك َ فَتحاً قَرِيباً (27) هُوَ الَّذِي أَرسَل َ رَسُولَه ُ بِالهُدي وَ دِين ِ الحَق ِّ لِيُظهِرَه ُ عَلَي الدِّين ِ كُلِّه ِ وَ كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُول ُ اللّه ِ وَ الَّذِين َ مَعَه ُ أَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم تَراهُم رُكَّعاً سُجَّداً يَبتَغُون َ فَضلاً مِن َ اللّه ِ وَ رِضواناً سِيماهُم فِي وُجُوهِهِم مِن أَثَرِ السُّجُودِ ذلِك َ مَثَلُهُم فِي التَّوراةِ وَ مَثَلُهُم فِي الإِنجِيل ِ كَزَرع ٍ أَخرَج َ شَطأَه ُ فَآزَرَه ُ فَاستَغلَظَ فَاستَوي عَلي سُوقِه ِ يُعجِب ُ الزُّرّاع َ لِيَغِيظَ بِهِم ُ الكُفّارَ وَعَدَ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ مِنهُم مَغفِرَةً وَ أَجراً عَظِيماً (29) [ترجمه] و ديگري«1» كه قادر نشدي بر آن محيط شد خداي بدان، و بودست خداي بر همه چيز توانا. و اگر كارزار كنند با شما آنان كه كافراند پشت بر كنند«2» پس نيابند ياري

و نه ياوري. نهاد خداي است آنچه گذشت از پيش اينكه و نيابي نهاد خداي را گردانيدني. و او آن خداي است كه باز داشت دستهاي ايشان از شما، و دستهاي شما از ايشان ميان مكه از پس آن كه ظفر داد شما را بر ايشان، و بود«3» خداي به آنچه شما مي كني بينا. [300- ر]، ايشان آنانند كه كافر شدند و باز داشتند شما را از مسجد حرام و شتران رانده ممنوع از آن كه برسد بجاي خود، و اگر نه مردان مومن بودندي و زنان مومنات كه نداني«4» ايشان را كه در پاي گيري«5» ايشان را، برسيدي شما از ايشان زياني«6» بي علم تا در برد«7» خداي در رحمتش آن را كه خواهد. اگر روند عذاب كنيم آنان كه كفر آوردند از ايشان، عذابي دردناك. چون كردند آنان كه كافر شدند در دلهاشان حميت حميت جاهليت، فرو فرستاد خداي سكينت بر رسولش و برگرويدگان و الزام كرد ايشان را گفته ----------------------------------- (1). لا: و غنيمتي ديگر. (2). ما: بگرديدند باز پس. (3). ما: و هست. (4). ما: ندانيدي، لا: ندانستيد. (5). ما: پاي بر نهند. (6). ما: رنجي. (7). ما: اندر آورد، لا: در آرد. صفحه : 349 پرهيزكاري، و بودند سزاوارتر بدان و اهل آن. و بودست«1» خداي به همه چيز دانا. راست گفت خداي با رسولش در آن خواب براستي كه در شوي در مسجد«2» مكه اگر خواهد خداي آمن«3» تراشيده«4» سرهايتان و تقصير كننده«5»، نترسي. دانست آنچه شما ندانستي كرد از پيش آن«6» فتحي نزديك. او آن است كه بفرستاد پيغامبرش به مسلماني و دين حق تا پيدا كند تو را«7»

بر همه دينها، و بس«8» است خداي گواه. [300- پ]، محمّد رسول خداي است و آنان كه با اواند سختان اند بر كافران. رحيمان اند در ميان ايشان، بيني ايشان را ركوع كننده سجده كننده، مي جويند فضلي از خداي و خشنوديي، سيما و علامت ايشان«9» در رويهاي ايشان است از اثر سجده، اينكه مثل ايشان است در توريت و مثل ايشان در انجيل، چون كشتي كه بيرون آرد شاخش قوي كند آن را ستبر شود راست بايستد بر ساقهاش«10» بعجب آرد«11» برزگران را بخشم آرد به ايشان كافران را، وعده داد خداي آنان را كه ايمان آوردند و كارهاي نيك كردند از ايشان آمرزشي و مزدي بزرگ. ----------------------------------- (1). ما: هست. (2). ما: مزگت. (3). ما، لا: ايمنان. (4). ما: بسترندگان. (5). ما: گواه كنندگان. [.....] (6). ما: از بيرون آن. (7). ما: آن را. (8). ما: بسنده. (9). ما: نشان ايشان. (10). ما: بر پاي خويش. (11). ما: شگفتيد. صفحه : 350 قوله- عز و جل: وَ أُخري، يعني، و غنيمة اخري، و قيل: مدينة اخري. آنگه حق تعالي گفت: و شهري ديگر يا غنيمتي ديگر كه شما«1» قادر نشدي. و محل او نصب است علي قوله: وعدكم الله مغانم و غنيمة اخري. قَد أَحاطَ اللّه ُ بِها، خداي تعالي به آن محيط است. اينكه را دو تفسير گفتند: يكي به معني علم و يكي به معني قدرت. يقال فلان محيط بكذا اذا كان قادرا عليه [إن به وَ اللّه ُ مِن وَرائِهِم مُحِيطٌ«2»إن، اي قادر عليهم، و به معني علم بيشتر آمده است]«3» و منه قوله: ... أَحاطَ بِكُل ِّ شَي ءٍ عِلماً«4» ... أَحَطت ُ بِما لَم تُحِط بِه ِ«5»وَ لَو

قاتَلَكُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا، اگر با شما قتال كنند كافران بني اسد و غطفان، لَوَلَّوُا الأَدبارَ، پشت بر كنند و باز نايستند. قتاده گفت: كافران قريش اند. ثُم َّ لا يَجِدُون َ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً، آنگه ياري و ياوري نيابند كه ايشان را ياري كند. سُنَّةَ، اي مثل سنة الله، يعني، خداي تعالي شما را نصرت كرد چنان كه كردست آنان را كه پيش شما«8» بودند بر عادت و سنت او از نصرت«9» اوليا و قهر اعدا. وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه ِ تَبدِيلًا، و سنت خداي را تبديل و تغيير نبود. وَ هُوَ الَّذِي كَف َّ أَيدِيَهُم عَنكُم- الآيه. گفت: او آن خداي است كه بازداشت دستهاي ايشان از شما و دستهاي شما از ايشان به زمين مكه، و آن حديبيه بود پس از ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: بر آن. (2). سوره بروج (85) آيه 20. (3). اساس و آب: ندارد، از آج افزوده شد. (4). سوره طلاق (65) آيه 13. (5). سوره نمل (27) آيه 22. (6). آج، ما، گا، آد: حرز، لا: حوز. (7). آج، ما: إبن ابي اسحاق. (8). گا، لا، آد: پيش از شما. [.....] (9). ما، لا: نصر. صفحه : 351 آن كه ظفر داد شما را بر ايشان. وَ كان َ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ بَصِيراً، ابو عمرو به « يا » خواند علي المغايبه، و ديگر قرا به «تا» ي خطاب، و خداي به آنچه شما مي كني بيناست. خلاف كردند در او: انس گفت هشتاد مرد بود [ند]«1» از اهل مكه كه از كوه فرود آمدند، كوه تنعيم«2» به قصد رسول و صحابه او. رسول بفرمود تا همه را بگرفتند،

آنگه آزاد كرد ايشان را. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. عبد اللّه عباس گفت: چهل مرد بودند يا پنجاه، كه قريش ايشان را بفرستادند تا باشد كه فرصتي يابند بر رسول. رسول خبر يافت از ايشان، ايشان را بگرفت آنگه منت نهاد بر ايشان و آزاد كردشان. عبد اللّه معقل«3» گفت: ما با پيغامبر بوديم در عام الحديبيه و رسول- عليه السلام- در زير درخت نشسته بود و شاخي از شاخهاي درخت بر پشت رسول افتاده بود«4» و من آن شاخ بدست گرفته بودم و امير المؤمنين علي- عليه السلام- در پيش او نشسته بود و صلح نامه مي نوشت. سي مرد بر آمدند [301- پ] با سلاح و خاك در روي ما پاشيدن گرفتند«5». رسول- عليه السلام- بر ايشان دعا كرد، همه كور شدند. ما ايشان را بگرفتيم، رسول- عليه السلام- گفت: رها كني ايشان را. رها كرديم خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. مجاهد گفت: رسول- عليه السلام- روي به مكه نهاد براي عمره، صحابه او جماعتي را بگرفتند از اهل حرم، رسول ايشان را رها كرد. قتاده گفت: مردي از اصحاب رسول عام الحديبيه«6» بر سر ثنيه«7» آمد مشركان تيري بينداختند و او را بكشتند، رسول- عليه السلام- جماعتي را بفرستاد، دوازده كس را از مشركان بگرفتند. رسول- عليه السلام- ايشان را دست باز گرفت«8». هُم ُ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُم عَن ِ المَسجِدِ الحَرام ِ- الآيه. راويان اخبار گفتند: رسول- عليه السلام- عام الحديبيه روي به مكه نهاد براي عمره و هفتصد مرد بودند هفتاد شتر براندند«9»، هر يك اشتر«10» از ده مرد تا به ذو الحليفه رسيدند احرام گرفتند و ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از

آج، افزوده شد. (2). آج: شعيم، لا: نعيم. (3). آج، ما، لا، آد: مغفل. (4). ما: به پشت رسول مي آمد. (5). ما: پاشيدند گرفتند. (6). گا، آد: روز حديبيه. (7). گا، لا: پشته، آد، در حاشيه افزوده: ثنيه. (8). آج: جماعتي ديگر را بفرستاد تا دست از ايشان باز- گرفتند، گا، آد: رها كرد. (9). آج، ما، افزوده: اعني براي هدي. (10). آج، ما، گا، لا، آد: شتر. صفحه : 352 شتران را اشعار و تقليد كردند و جاسوسي را از خزاعه«1» بفرستاد تا از احوال قريش خبري دهد او را و او از آن جا برفت تا«2» نزديك عسفان«3» رسيد. جاسوس باز گشت و گفت: قريش و جمله احابيش«4» جمع شده اند براي آن كه با تو قتال كنند و تو را از مسجد الحرام باز دارند. رسول- عليه السلام- باصحابه بر سبيل مشورت گفت: چه راي است! صواب باشد كه غارت كنيم بر زنان و فرزندان اينان كه به ياري ايشان رفته اند يا برويم راست، اگر كسي ما را منع كند با او قتال كنيم! ابو بكر برخاست و گفت: يا رسول اللّه؟ راي تو قوي تر باشد و لكن ما به قتال نيامده ايم ما به زيارت خانه مي رويم، اگر كسي ما را منع كند با او قتال كنيم. ابو هريره گفت: ما هرگز نديديم كسي كه پيش تو«5» مشورت كردي از آن كه رسول با اصحابش و غرض رسول آن بودي تا راي هر كسي بداند نه آن كه [302- ر] وجه راي بر او«6» پوشيده بودي. رسول- عليه السلام- گفت: بروي. برفتند تا به عسفان رسيدند. بشر بن سفيان الكعبي مي آمد، گفت: يا

رسول اللّه؟ قريش به يك بار با تو پوست پلنگ پوشيده اند و عهد و نذر مي كنند كه تو را رها نكنند كه در مكه روي و خالد وليد را با لشكري گسيل كردند«7» و به كراع الغميم رسيد. رسول- عليه السلام- گفت: يا ويح قريش؟ اگر مرا با عرب رها كردندي و عرب را با من اگر ايشان را بر من دست بودي، مراد ايشان برآمدي، و اگر دست مرا بودي بر عرب و ايشان را راي اسلام بودي، در اسلام آمدندي و اسلام قوي و وافر شدي و اگر نخواستندي و راي قتال بودي ايشان را باري قوتي مانده بودي«8» كه كالزارشان«9» بخورد، ايشان چه مي پندارند! به خداي كه با ايشان قتال مي كنم تا خداي ظفر دهد مرا بر ايشان و يا سر من از تن جدا ماند. آنگه گفت: كيست از ميان شما كه ما را به رهي ببرد كه نه ره ايشان است! مردي اسلمي برخاست، گفت: يا رسول اللّه من شما را به رهي ببرم كه ايشان را نبيني. ايشان را ببرد بر رهي«10» درشت بود و دشخوار«11» و رنج رسيد ايشان را در آن ----------------------------------- (1). آج، ما: خذاعه. (2). گا، آد: چون. (3). ما: عفان. [.....] (4). آج: اجانينش. (5). آج، ما، گا، لا، آد: بيشتر، كه بر متن راجح مي نمايد. (6). آج: وجه رايي به او. (7). آج: كيد كردند، گا، آد: روانه كردند. (8). آج، ما، لا، افزوده: ايشان را. (9). آج، ما، گا، آد: كارزار ايشان را. (10). آج، به راهي، ما، لا: به رهي، گا، آد: از راهي. (11). آج، گا، لا، آد: دشوار. صفحه

: 353 راه. چون با زمين سهل افتادند، رسول- عليه السلام- گفت، بگويي: نستغفر الله و نتوب اليه بگفتند، گفت: و اللّه كه اينكه آن حطه است كه بر بني اسرايل عرض كردند، ايشان قبول نكردند. آنگه گفت: يا قوم دست راست گيري بر ره ثنية المرار بر مهبط حديبيه كه زير مكه است. لشكر رسول آن راه برگرفتند و روي به آن جانب نهادند چون قريش خبر يافتند روي به آن راه نهادند. رسول برسيد و آن جا فرو«1» آمد، اعني به ثنية المرار. و سبب آن بود كه چون ناقه رسول آن جا رسيد فرو خفت. مردم بشتافتند و گفتند: حل حل، و اينكه صورتي باشد كه عرب به او شتر را بر انگيزند. رسول- عليه السلام- گفت: ما حل، يعني [302- پ] اينكه كلمه مگويي. گفتند: مگر شتر نماند«2»! گفت: بنماند، و لكن او را حابس فيل منع كرد. آنگاه گفت: و اللّه كه قريش مرا دعوت نكنند با هيچ كاري كه در او فرمان خداي باشد وصلت رحم، الا اجابت كنم ايشان را با آن. آنگه قوم را گفت: فرود آيي، فرود آمدند به اقصي الحديبيه، و چاهي«3» كه در او آب اندك بود به يك ساعت خشك كردند و گفتند: يا رسول اللّه ما را آب بايد، ما از تشنگي هلاك شويم. و در چاه آب نيست و در اينكه حوالي آب نباشد. رسول- عليه السلام- تيري«4» از جعبه خود بر كشيد و گفت: ببري و يكي به چاه فرو شوي و در بن آن چاه فرو كني. مردي نام او ناجيه«5» بن عمرو بن يعمر«6» بن دارم- و او

سايق هدي رسول بود- آن تير بستد و به چاه فرو رفت و تير در قعر چاه به زمين فرو زد«7»، چنداني آب برآمد كه ايشان را بس كرد«8». گفتند در آن وقت كه او در چاه«9» بود، زني به كنار چاه آمد و گفت: يا ايها المائح دلوي دونكا«10» اني رأيت النّاس يحمدونكا يثنون خيرا و يمجدونكا ارجوك للخير كما يرجونكا ----------------------------------- (1). آج، گا، لا، آد: فرود. (2). آج، ما، گا، لا: بماند. (3). آج، ما: بر چاهي، گا، آد: بر سر چاهي، لا: به چاهي. (4). گا: تيغي. (5). آج: احبيه. (6). آج: تعمر، لا: نعمان. [.....] (7). آج: فرو بزد. (8). آج: بس بود، لا: بس كردند، گا، آد: كفايت بود. (9). گا: ناحيه در چاه، آد: ناجيه در بن چاه. (10). آج: دونه. صفحه : 354 ناجيه او را جواب داد: قد علمت جارية يمانية اني انا المائح و اسمي ناجية و طعنة ذات رشاش واهية طعنتها تحت صدور«1» العادية ايشان در اينكه بودند بديل بن ورقا [ء] الخزاعي با جماعتي بني خزاعه برسيد- و او از پدران ماست«2» و بنو«3» خزاعه عيبه نصح رسول بودند از جمله اهل تهامه- و گفت: يا رسول اللّه؟ قريش بيامدند كعب بن لوي و عامر بن لوي بر سراهاي«4» حديبيه فرود آمدند كوچك و بزرگ و عزم قتال تو دارند و تو را در مكه رها نخواهند كردن. رسول- عليه السلام- [303- ر] همان جواب داد كه اول گفته بود بشر بن سفيان را. بديل«5» قول رسول بشنيد، گفت: دستور باش«6» تا اينكه سخن كه گفتي قريش را بگويم و جواب آن با

نزد تو آرم. رسول گفت: روا باشد، برو. او برفت و قريش را گفت: من از نزديك محمّد مي آيم و از او سخني شنيدم اگر خواهي شما را«7» بگويم. اما سفيهان ايشان گفتند: ما را حاجت نيست به آن كه سخن و پيغام او شنويم. و اما حكما و خداوندان راي گفتند: بگوي تا چه گفت. بديل بگفت آنچه شنيده بود. عروة بن المسعود الثقفي بر پاي خاست و گفت: يا قوم شما شناخته هستي«8» رشد من و نصيحت«9» و نيك خواست«10» من در حق شما كه قريشي. گفتند: اي، و اللّه، گفت: اينكه مرد صلاحي بر شما عرضه«11» مي كند، قبول كني و رها كني تا بروم و سخن او بشنوم. گفتند: برو. او بيامد و بنزديك رسول آمد و با رسول در مناظره«12» گرفت. رسول- عليه السلام- همان جواب داد كه اول گفته بود. عروه گفت: يا محمّد؟ هرگز كس را ديدي كه قوم خود را مستأصل كند و من پيرامن تو قومي را مي بينم ----------------------------------- (1). اساس: صدود، با قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (2). ما: مصنف كتاب است، گا، افزوده: اعني مصنف هذا الكتاب، آد: اعني مصنف الكتاب. (3). لا، آد: بني. (4). كذا، در اساس و آب و آج با ضمه اي بالاي الف در نسخه اساس، كه با توجه به كتب تفسير عربي و ساير نسخه بدلها، گمان مي رود، «اها» صورتي ديگر از «آبها» بوده باشد، ما، گا، لا، آد: سر آبها. (5). آج، ما، گا، لا، آد: چون بديل. (6). ما، لا: دستور باشي، گا، آد: دستور باشد. (7). آج، ما: با شما. (8). آج: شناخته هستيد، گا، لا،

آد: شناخته ايد. (9). گا، آد: نصح. (10). گا، لا، آد: نيك خواهي. [.....] (11). آج، ما، گا، لا، آد: عرض. (12). آج: با رسول مناظره گرفت، گا، آد: مناظره كرد، لا: با رسول مناظره در گرفت. صفحه : 355 او باش، و ايمن نباشم كه بروند و تو را رها كنند. أبو بكر او را دشنام داد. گفت: ما برويم و او را رها كنيم، عروه گفت: اينكه كيست! گفتند: أبو بكر است. گفت: اگر نه آنستي كه تو به جاي من كاري كرده اي و من مكافات آن نكرده ام، جوابت بدادمي. و مغيره شعبه«1» بر بالاي سر رسول ايستاده بود و عروه دست در روي رسول مي كشيد«2»، هر گه كه او دست در روي«3» رسول كشيدي او«4» قبيعه«5» شمشير بر دست او زدي و گفتي: دست دور دار از روي رسول. عروه گفت: اينكه كيست! گفتند: اينكه مغيره شعبه است. گفت: تو نه آني كه من در عذر تو سعي كرده ام! [303- پ] و او در جاهليت قومي را كشته بود- و عروه را در آن سعي«6» بود تا او برست. آنگه عروة بن مسعود نگاه مي كرد در اصحاب رسول و حرمت داشت ايشان او را چنان كه اگر رسول پاره آب«7» بينداختي، يكي از ايشان بدست بگرفتي و در روي ماليدي و اگر آبي از دست فرو ريختي بر سر آن كارزارها«8» بودي تا كه ببرد. آنگه«9» قسمت كردندي و در پيش او سر افگنده و نرم آواز و كوتاه نظر«10» از حرمت و هيبت و تعظيم او را. عروه بازگشت و قريش را گفت: يا قوم«11» وفد بوده ام و بر«12» ملوك اطراف عالم

رفته ام از قيصر روم و كسري پارس و نجاشي حبشه هرگز نديدم پادشاهي را مطاع تر از محمّد در ميان قومش. آب دهنش در روي مي مالند و بر آب دستش قتال«13» مي كنند، و چون كاري فرمايد از جاي بجهند و مسارعت كنند و پيش او سخن نگويند و اگر گويند آواز بر ندارند و تيز در او ننگرند و او بر شما رشدي عرضه مي كند قبول كني. مردي از كنانه گفت: رها كني تا من بروم، گفتند: برو. چون نزديك رسيد، رسول گفت: اينكه فلان است و او از قومي است كه تعظيم هدي كنند هدي از پيش او باز بري و لبيك در روي او زني هم چونين كردند. چون چنان ديد، گفت: سبحان ----------------------------------- (1). گا، لا، آد: مغيرة بن شعبه. (2). ما: عروه دست بر روي رسول مي افشاند. (3). ما، گا: بر روي. (4). گا، آد: مغيره. (5). ما: قبضه. (6). آج، گا، لا، آد: سعيي. (7). آج، افزوده: دهان، ما، گا، لا، آد: دهن. (8). ما، گا، لا: كارزار، آد: كالزار. (9). گا، آد: تا آن كه. (10). گا، آد، افزوده: بودندي. (11). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: من. (12). گا، آد: نزد. [.....] (13). گا: كارزار، آد: كالزار. صفحه : 356 اللّه؟ اينكه چنين قوم را از خانه خداي منع كردن حلال نباشد و بازگشت. آنگه حليس بن علقمه را بفرستادند، و او سيد احابيش بود. رسول- عليه السلام- گفت:«1» از قومي متعبدان است. هدي بر او بري، هم چنان كردند. او هدي بديد با اشعار و تقليد برگشت و لا حول كرد و بازگشت و قريش را ملامت كرد

و گفت: حلال نباشد هدي منع كردن از محلش. پس از آن مردي فاجر آمد و با رسول آغاز حديث كرد، در حال سهيل«2» بن عمرو برسيد [304- ر] رسول گفت: سهل عليكم الأمر. قوم طلب صلح خواهند كردن ايشان هم چنان لبيك زدن گرفتند و هدي پيش راندند. سهيل«3» بن عمرو گفت: من آمده ام تا مصالحتي كنيم و عهدنامه اي نويسيم ميان شما و ما، و بر اينكه قرار دادند. رسول- عليه السلام- امير المؤمنين«4» را بخواند تا صلح نامه بنويسد، و رسول املا مي كرد، گفت بنويس: بسم اللّه الرحمن الرحيم. سهيل«5» عمرو گفت: ما رحمن نشناسيم، اينكه نوشته اي«6» است ميان ما و تو، چيزي نويس كه ما شناسيم: باسمك اللهم. رسول گفت- عليه السلام- بنويس. علي بنوشت، گفت بنويس: هذا ما صالح عليه محمّد رسول اللّه. سهيل«7» بن عمرو گفت: ما را گواه بر خود مي بايد گرفتن در اينكه نوشته و اگر ما گواهي دهيم و اقرار«8»، كه تو رسول خدايي، خود به تو ايمان آريم«9». نام خود بنويس و نام پدرت. رسول- عليه السلام- گفت: يا علي؟ بنويس چنان كه ايشان مي خواهند و آنچه نوشته اي بستر. علي گفت: يا رسول اللّه؟ دست من بنرود كه نام تو از رسالت بسترم. رسول- عليه السلام- گفت: دست من بر او«10» نه تا بسترم، و بسترد. آنگه گفت: و اللّه كه من رسول خدايم و اگر چه شما دروغ مي داري«11». آنگه گفت: 12» يا علي ستدعي الي مثل هذا فتجيب« انت علي مضض ، تو را با مانند اينكه خوانند، اجابت كني و تو مضطر باشي. قرار بر اينكه دادند كه ده«13» سال جنگ نكنند و

----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اينكه. (7- 5- 3- 2). لا: سهل. (4). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: علي. (6). آج: نشانه اي. (8). ما، گا، آد: اقرار كنيم. (9). آج، ما، گا، آد: آورده باشيم. (10). آج، گا، آد: بر آن. (11). آج، ما، گا، آد، افزوده: مرا. (12). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و. (13). ما، لا: دو. صفحه : 357 مردم در اينكه ده«1» سال آمن«2» باشند و هر كه به مكه آيد از اصحاب محمّد«3» به حج يا به عمره يا به بازارگاني، ايمن باشد«4» بر خود و بر مال«5»، و هر كه به مدينه آيد از قريش كه از آن جا به مصر شود يا به شام، ايمن باشد بر جان و مال، و هر كه از قريش بنزديك محمّد آيد بي دستوري ولي اش«6» او را با جاي فرستد«7» و هر كه از قوم محمّد بنزديك قريش آيد، او را باز ندهند. اينكه سخت آمد بر مسلمانان«8». رسول- عليه السلام- [304- پ] گفت: رها كني هر كه از ما با ايشان«9» رود گو برو، الي لعنة اللّه. و هر كه خواهد كه در عهد محمّد رود، برود. و هر كه خواهد كه در عهد قريش رود، مخير است. در حال بنو خزاعه گفتند: ما در عهد محمّد رفتيم و بنو بكر گفتند: ما در عهد قريش رفتيم. رسول گفت: پس ما طواف خانه نكنيم«10». سهيل بن عمرو گفت: امسال نكني دگر سال بياييد«11»، و چون آيي با سلاح نيايي مگر تيغها در نيام كرده. و«12» هدي براني«13» آن جا كه ما باز داريم بكشي. رسول گفت: هدي

براني، ايشان مي راندند و ايشان رويش باز پس مي زدند«14». رسول- عليه السلام- گفت: هم اينكه جا بكشي، هم آن جا بكشتند. ايشان در اينكه«15» بودند. ابو جندل بن سهيل بن عمر [و]«16» مي آمد با بندي گران و فرياد خواست«17» و مسلمان بود و در دست ايشان چون اسيري بود«18». پدرش برخاست. و تپنچه اي«19» بر روي او زد و گفت: يا محمّد؟ اينكه عهد ميان ما تمام شده است و شرط آن كه هر كه از ما به تو آيد باز ما دهي«20» او را، رسول گفت: تو داني، و ابو جندل فرياد مي خواست«21». رسول گفت: برو و صبر كن تا خداي ----------------------------------- (1). ما. لا: دو. (2). آج، ما، گا، لا، آد: ايمن. (3). گا، آد: از مردم. [.....] (4). آج: باشند. (5). آج: بر خود و بر مال خود، ما، گا، لا، آد: بر جان و مال. (6). آج، ما: واليش، لا: قريش. (7). آج، لا، آد: فرستند. (8). گا، آد: اينكه حال بر مسلمانان سخت آمد. (9). اساس: بايشان/ با ايشان. (10). ما، بكنيم، گا: كنيم. (11). ما: بيايي. (12). گا، آد: اكنون. (13). آج: و هدا بريد. (14). ما، گا، لا، آد: باز مي زدند. (15). آج: در اينكه حال. 16. اساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (17). گا، آد: مي خواست. [.....] 18. گا، آد: قريش اسير و گرفتار بود. (19). آج، گا: طپانچه. 20. آج: باز به ما دهي، ما: با ما دهي، گا، لا، آد: بازدهي. (21). گا، آد: مي كرد. صفحه : 358 فرجي بدهد كه ما شرط كرديم، و خلاف نكو نباشد از ما. و پدر، او را دست گرفت

و مي برد و جفا مي كرد. عمر گفت: من برخاستم و بر پهلوي او مي رفتم و دسته شمشير به او نزديك كردم تا بگيرد و پدر را بكشد، نكرد. اصحاب پيغامبر برگشتند و ايشان شاك نبودند در آن كه در مكه خواهند رفتن از آن خواب كه رسول ديده بود. عمر بن الخطاب گفت: مرا در اسلام هرگز شك نبود الا آن سال، بيامدم رسول را گفتم: يا رسول اللّه نه تو رسول خدايي! گفت: بلي. گفتم: نه وعده خداي حق است! گفت: بلي. گفتم: نه آنچه گويي از خداي گويي! گفت: بلي. گفتم: چون است كه ما را گفتي شما در مكه شوي حلق كرده و تقصير كرده، و پس«1» نرفتيم! گفت: من گفتم امسال! گفت: نه. گفت: انديشه مدار كه ما در مكه شويم حلق كرده [305- ر] و تقصير كرده. عمر گفت: من گفتم راست گفتي اي رسول اللّه، و از آن توبت كردم و بسيار كفارت كردم آن را. آنگه صلح نامه تمام كردند و از هر دو جانب گواه برگرفتند و هدي براندند تا به وادي الثنية. گفت: مشركان از پيش برآمدند و رويش بازدند«2». رسول گفت: هم اينكه جا«3» بكشي و هم اينكه جا سر بتراشي. و اللّه كه كس برنخاست«4» و شتر نكشت و سر نتراشيد. رسول- عليه السلام- ديگر باره باز گفت. كس بر نخاست و شتر نكشت و سر نتراشيد. رسول- عليه السلام- ديگر باره باز گفت، كس بر نخاست«5». سيم بار باز گفت، هم كس برنخاست«6». رسول بخشم برخاست و در خيمه ام سلمه شد و گفت: مي بيني كه از اينان كس فرمان نبرد؟ ام سلمه

گفت: تو ايشان را رها كن، تو شتر«7» خود بكش و حلاق«8» را بخوان و سر بتراش. رسول- عليه السلام- از خيمه بيرون آمد و با كس سخن«9» نگفت و شتر خود را بدست خود بكشت و حلاق را آواز داد- و حلاق او آن روز خراش بن امية الخزاعي بود- و سر بتراشيد. مردم چون چنان ديدند از دست در افتادند و شتران بكشتند و بعضي سر بعضي مي تراشيدند و نزديك آن بود كه خود ----------------------------------- (1). گا، آد: امسال. (2). بازدند/ باز زدند، آج، ما، گا، لا: باز زدند، آد: روي هدي باز زدند. (3). گا، آد، افزوده: شتر. (4). آج، ما، آد: برنخواست. (6- 5). آج، گا، آد: برنخواست. (7). آج، ما: اشتر. (8). ما: حالق. (9). آد، افزوده: اصلا، گا: با كس اصلا سخن. صفحه : 359 را بكشند از غم و غبن«1» كه چرا فرمان رسول نكردند«2». عبد اللّه عباس و عبد اللّه عمر گفتند: آن روز جماعتي حلق كردند و جماعتي تقصير. رسول- عليه السلام- گفت: رحم اللّه المحلقين ، گفتند: يا رسول اللّه؟ و المقصرين. گفت: رحم اللّه المحلقين ، گفتند: يا رسول اللّه؟ و المقصرين. گفت: رحم اللّه المحلقين ، گفتند: يا رسول اللّه؟ و المقصرين. گفت: و المقصرين. گفتند: يا رسول اللّه؟ چرا اينان را سه بار دعا كردي و ايشان را يك بار! گفت: براي آن كه اينان شك نكردند و ايشان شك كردند. و رسول- عليه السلام- شتري از آن ابو جهل هشام«3» بكشت، حلقه اي سيمين در بيني كرده، بر رغم مشركان. آنگه زنان جماعتي بيامدند و بر رسول بيعت كردند. و ذلك قوله:

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا إِذا [305- پ] جاءَكُم ُ المُؤمِنات ُ مُهاجِرات ٍ«4» وَ الهَدي َ مَعكُوفاً أَن يَبلُغ َ مَحِلَّه ُ، هدي آن باشد كه مرد حاج يا معتمر به خانه خداي راند به هديت، و معكوف، محبوس باشد. و «عكف» هم لازم است و هم متعدي. يقال: عكف عكوفا اذا احتبس. و عكفه عكفا اذا حبسه. و الهدي معطوف است علي الضمير في قوله: وَ صَدُّوكُم، و معكوفا، نصب بر حال است«13» از مفعول. وَ لَو لا رِجال ٌ مُؤمِنُون َ وَ نِساءٌ مُؤمِنات ٌ، يعني به مكه. آنگه گفت: اگر نه مرداني و زناني بودندي مؤمن به مكه، لَم تَعلَمُوهُم، كه شما ايشان را نداني و نشناسي و واقف نيستي بر ايمان ايشان، أَن تَطَؤُهُم، كه ايشان را در پاي گيري، يعني، ايشان را بكشي بناداني در ميان مشركان مكه، بِغَيرِ عِلم ٍ، بي آن كه داني، فَتُصِيبَكُم مِنهُم مَعَرَّةٌ. ----------------------------------- (1). گا، آد: ديگري، ما: آن يك. (2). ما، گا، آد: برخواست. (3). گا، آد: مروع است. (4). آج، ما، گا، لا، آد: عهد. (5). آج: مسحر، ما: مشعر. [.....] (6). آج، ما، لا، به بازرگاني، گا، آد: از آن راه به بازرگاني. (7). گا، آد: نزديك او. (8). گا، آد: نيز. (9). گا، آد: و كاروان كه از آن جا مي گذشت مي كشتند. (10). گا، آد: نزد خود خوان. (11). ما: هر چه. (12). گا، آد: نزد تو. (13). آب از اينكه جا تا پايان جلد هفدهم افتادگي دارد. صفحه : 361 و در كلام اينكه تقديم و تأخير هست. آنگه«1» به شما رسد اثمي و حرجي از آن كشتن نا واجب، اينكه قول إبن زيد است. محمّد بن اسحاق گفت:

معرة، اي، غرامة الدية. و بعضي ديگر گفتند: كفارة، كقوله«2»: ... فَإِن كان َ مِن قَوم ٍ عَدُوٍّ لَكُم وَ هُوَ مُؤمِن ٌ، فَتَحرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ«3»لِيُدخِل َ اللّه ُ فِي رَحمَتِه ِ مَن يَشاءُ، و تا اينكه محذوفات تقدير نكني كلام مستقيم نشود. و اصل معرة، من العر باشد و هو الجرب«7» گفت، خداي تعالي اينكه تأخير براي آن كرد تا در رحمت برد آن را كه خواهد. لَو تَزَيَّلُوا، قيل: لو تميزوا. و اگر جدا بودندي مؤمنان از كافران در مكه ما كافران را عذابي سخت كردماني. و گفتند، قوله: لَعَذَّبنَا، جواب هر دو است. جواب لو لا و جواب لو [306- پ] قتاده گفت: در اينكه آيت خداي تعالي به بركت مومنان از كافران عذاب باز دارد به بركت مومنان«8»، چنان كه براي مستضعفان مكه از مشركان عذاب باز داشت. و از صادق«9»- عليه السلام- روايت كردند از پدرانش، از امير المؤمنين«10»- عليهم السلام- كه او گفت: رسول را پرسيدم از اينكه آيت. گفت: معني آن است كه: لَو تَزَيَّلُوا، اگر آن كافران كه در معلوم چنان بود كه ايشان را فرزندان، مسلمان خواهند«11» بودن، اگر ايشان را از اصلاب پدران جدا شايستي«12» كردن، ما كافران را عذاب كردماني. و اينكه قول«13» قريب است لقوله تعالي: ... وَ لا يَلِدُوا إِلّا فاجِراً كَفّاراً«14»إِذ جَعَل َ، عامل در ظرف لعذبنا است. گفت: چون كردند، و آنگه كه كردند ----------------------------------- (1). گا: تقدير آن كه. (2). آج: قوله تعالي، ما، گا، لا، آد، افزوده: تعالي. (3). سوره نساء (4) آيه 92. (4). گا، آد: كفارت قاتل خطا، برده اي باشد. (5). آج، ما، گا، لا، آد: گويند. (6). گا، آد: تقدير آن كه.

[.....] (7). آج، ما، گا، لا، آد: الحرب، گا، و آد: آيه را پس از اينكه جملات آورده اند. (8). كذا در اساس، آج، ما، گا، لا، آد: ندارد. (9). آج: امام جعفر صادق. (10). آج، گا، لا، آد، افزوده: علي. (11). آج، آد: خواهد. (12). گا، آد: توانستي. (13). گا، آد، افزوده: لطيف و. (14). سوره نوح (71)، آيه 27. صفحه : 362 كافران در دلهاشان حميت، آنگه بدل كرد از آن حميت، حميت جاهليت«1». و آن، آن بود كه: رسول را در مكه نگذاشتند و به«2» بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ رضا ندادند، و به محمّد- رسول الله- اقرار ندادند. و حميت، فصيلت«3» باشد من حمي فلان انفه يحمي حمية و محمية. قال المتلمس: الا انني منهم و عرضي عرضهم كذي الرأس«4» يحمي انفه«5» ان يهشما فَأَنزَل َ اللّه ُ سَكِينَتَه ُ عَلي رَسُولِه ِ وَ عَلَي المُؤمِنِين َ، خداي تعالي سكينت و وقار خود فرود آورد بر پيغامبرش و بر مؤمنان تا ثابت قدم شدند و در كارزار«6» بر جاي بماندند. وَ أَلزَمَهُم كَلِمَةَ التَّقوي، و الزام كرد ايشان را، يعني تكليف كرد و بفرمود كلمت پرهيزكاري. گفتند: كلمة الاخلاص، بيانه قوله: ... وَ لكِن يَنالُه ُ التَّقوي مِنكُم«7» ... إِنَّما يَتَقَبَّل ُ اللّه ُ مِن َ المُتَّقِين َ«8». ابي كعب گفت: از رسول- عليه السلام- شنيدم كه گفت: در اينكه آيت كلمة التقوي، لا اله الا الله است، و اينكه قول عبد الله عباس است و عمرو بن ميمون و مجاهد و قتاده و ضحاك و سلمه [307- ر] كهيل«9» و عبيد«10» عمير و عكرمه و ربيع انس و سدي و إبن زيد. عطاء خراساني گفت:«11» 12» لا اله الا الله محمّد رسول

الله«. امير المؤمنين علي گفت: لا اله الا الله و الله اكبر. عطاء بن ابي رياح گفت: لا اله الا الله وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد و هو علي كل شي ء قدير «13». زهري گفت: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ. وَ كانُوا أَحَق َّ بِها وَ أَهلَها، و ايشان به آن اوليتر بودند و سزاي«14» آن بودند. وَ كان َ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيماً، خداي به همه چيز داناست. ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: را. (2). گا، آد، افزوده: نوشتن. (3). كذا، در اساس، آج، ما، گا، آد: فعيله كه بر متن راجح مي نمايد، لا: فعليه. (4). آد: النّاس. (5). آج: انفسه. (6). آد: كالزار. [.....] (7). سوره حج (22) آيه 37. (8). سوره مائدة (5) آيه 27. (9). ما: كهل. (10). لا: عبيد و عمير. (11). گا، آد، افزوده: معني أَلزَمَهُم كَلِمَةَ التَّقوي (12). گا، آد، افزوده: است. (13). سوره تغابن (64) آيه 1. (14). گا، آد: سزاوار. صفحه : 363 لَقَد صَدَق َ اللّه ُ رَسُولَه ُ الرُّؤيا بِالحَق ِّ، رسول- عليه السلام- عامه«1» الحديبيه، پيش از آن كه برفت«2»، در خواب ديد كه در مسجد الحرام رفته است و او و اصحاب او«3» بهري حلق كرده و بهري تقصير كرده. اينكه خواب با اصحاب بگفت، چون به حديبيه رفت و مشركان منع كردند و رسول بازگشت. جماعتي گفتند: يا رسول الله؟ نه ما را گفتي كه من در خواب ديدم كه شما در مسجد الحرام شدي آمن«4»، حلق كرده و تقصير كرده! گفت: آري و لكن نگفتم امسال. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: خداي تعالي راست گفت با رسولش آن

خواب كه وي را نمود كه شما در مسجد الحرام شوي آمن«5» و براي آن صَدَق َ گفت كه، رؤيا در معني قول است، و «صدق» متعدي است به دو مفعول، يقال: صدقته القول. و اينكه «لام» في قوله: لقد، و في قوله: لتدخلن«6»، جواب دو قسم محذوف است. و التقدير: و الله لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق، و الله لتدخلن المسجد الحرام.«7» و قوله: إِن شاءَ اللّه ُ، در او چند قول گفتند: يكي آن كه استثناي مشيت براي آن كرد كه از وقت رؤيا تا به وقت حصول مقتضي او، ممكن بودي كه بسياري مردم مرده بودندي و غايب شده، تا آن بعض مستثني باشد به مشيت. قولي ديگر آن است كه: اگر چه ظاهر كلام شرط است مراد [307- پ] شرط نيست، چنان كه صيغت امر«8» بسياري و مراد امر نباشد. و انما«9» مراد آن است كه: لتدخلن المسجد الحرام، بمشية الله«10». قولي ديگر آن است كه: إِن شاءَ اللّه ُ، براي توقيف الكلام عن النفوذ آورد، چنان كه در كلام عرب مي رود و قرآن بر لغت ايشان است. و قولي ديگر آن است كه تا مردم متأدب شوند به ادب الله و اقتدا كنند، چنان كه گفت: ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد: عام. (2). آج: پيش از آن كه به عام الحديبيه رفت. (3). آج، ما، گا، آد: و از اصحاب او. (5- 4). آج، ما، گا، لا، آد: ايمن. (6). اساس، «ليدخلن» كه با توجه به قرآن مجيد و نسخه بدلها تصحيح شد. (7). گا، آد، افزوده: به خدا كه در مسجد الحرام رويد، ان شاء الله، اگر خدا خواهد،

اينكه كلمه اي است كه مستحب است چون كسي كاري خواهد كرد، بگويد كه: فلان كار بكنم، ان شاء اله تعالي، و خداي تعالي مستحب است چون كسي كار خواهد كرد، بگويد كه: فلان كار بكنم، ان شاء الله تعالي، و خداي تعالي گفت: وَ لا تَقُولَن َّ لِشَي ءٍ إِنِّي فاعِل ٌ ذلِك َ غَداً. إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ ...[سوره كهف (18) آيات 23 و 24]. [.....] (8). ما، افزوده: آيد، لا: صيغه امر آرند، گا، آد: صيغه امر بسيار آيد. (9). گا، آد: اما. (10). ما، گا، آد، افزوده: و عونه، لا: تعالي. صفحه : 364 وَ لا تَقُولَن َّ لِشَي ءٍ إِنِّي فاعِل ٌ ذلِك َ غَداً، إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ«1» ... وَ أَنتُم ُ الأَعلَون َ إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ«2». ابو القاسم بلخي گفت: مشيت به معني امر است براي مناسبتي كه ميان امر و مشيت هست كه مشيت مؤثر است در امر«3» آمر، و التقدير: ان امركم الله. قولي ديگر آن است كه: لتدخلن المسجد الحرام، آن«4» قول رسول است- عليه السلام- پس شرط مشيت رسول كرد- عليه السلام- بر«5» خداي. و قوله: آمِنِين َ مُحَلِّقِين َ [رُؤُسَكُم]«6» فَعَلِم َ ما لَم تَعلَمُوا، خداي آن داند كه شما نداني از مصالح كارها در باب تقديم و تأخير و تعجيل و تأجيل. فَجَعَل َ مِن دُون ِ ذلِك َ، اي قبل فتح مكه، كرد پيش از فتح مكه فتح«10» نزديك، و آن فتح حديبيه بود، و گفتند فتح خيبر. راويان اخبار روايت كردند كه: در صلح حديبيه چنداني مصلحت بود كه جز خداي نداند براي آن كه چون صلح پديد آمد، مسلمانان با مشركان هم سخن شدند و در مناظره آمدند با هيچ عاقل متميز سخن نگفتند و الا

در اسلام آمد [ند]«11»، تا به آن دو سال چنداني مشركان در اسلام آمدند كه به همه مدت مثل آن نيامده بودند. هُوَ الَّذِي أَرسَل َ رَسُولَه ُ بِالهُدي وَ دِين ِ الحَق ِّ لِيُظهِرَه ُ عَلَي الدِّين ِ كُلِّه ِ، گفت: او آن خداي است كه بفرستاد رسولش را به مسلماني و دين خداي تعالي تا ظاهر گرداند آن دين را و مظفر بر همه دينها. گفتند: به حجت و برهان خواست [308- ر] نه به قهر و غلبت. و از صادق«12»- عليه السلام- روايت كردند كه: تأويل اينكه آيت هنوز پيدا نشد«13» و پيدا نشود مگر در روزگار مهدي- عليه السلام- كه همه جهان اسلام باشد، بلا كفر، ----------------------------------- (1). سوره كهف (18) آيات 23 و 24. (2). سوره آل عمران (3) آيه 139، آج، افزوده: اي اذا كنتم مؤمنين، ما، لا، آد: اي اذ كنتم مومنين. (3). اساس: امري، به قياس با نسخه گا، تصحيح شد. (4). آج، ما، گا، لا، آد: از. (5). آج، ما، گا، لا، آد: نه. (6). اساس: ندارد، به قياس با قرآن مجيد و نسخه آج، افزوده شد. (7). ما، گا، لا، آد: تحليق. (8). گا، آد، افزوده: كه بناي تفعيل مبالغه را باشد. (9). گا، آد: بگيرند. (10). آج، ما، گا، لا، آد: فتحي. (11). اساس: ندارد، از ما، افزوده شد. [.....] (12). آج: امام جعفر صادق. (13). ما، گا، آد: نشده. صفحه : 365 و هدي باشد، بي ضلالت، و عدل باشد، بي جور، و امن باشد، بي خوف. چنان كه گفت: ... وَ لَيُمَكِّنَن َّ لَهُم دِينَهُم ُ الَّذِي ارتَضي لَهُم«1»- الآية. وَ كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً، «با» زياد [ت است]«2» و المعني: و كفي الله شهيدا

[و نصب شهيدا]«3» بر تمييز است. گفت: خداي بس گواه بر اينكه گفتار. آنگه گفت: مُحَمَّدٌ رَسُول ُ اللّه ِ، محمّد پيغامبر خداي است، [جمله اي باشد از مبتدا و خبر]«4» اينكه جا كلام تمام شد. وَ الَّذِين َ مَعَه ُ أَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارِ، مبتدا و خبري ديگر است، و آنان كه با وي اند سختان اند بر كافران رحيمان [اند]«5» ميان ايشان. يعني، با يكديگر، نظيره قوله: أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤمِنِين َ أَعِزَّةٍ عَلَي الكافِرِين َ«6» تَراهُم رُكَّعاً سُجَّداً، ايشان را گاه راكع بيني، گاه ساجد«7»، او«8» بعضي را راكع بيني و بعضي را ساجد. يَبتَغُون َ فَضلًا مِن َ اللّه ِ وَ رِضواناً، طلب فضل خداي مي كنند، يعني ثواب بهشت و رضاي خداي تعالي. سِيماهُم فِي وُجُوهِهِم، اي، علامتهم. و در او دو لغت است: سيما مقصور و سيمياء«9» ممدود. و قال [الشاعر]«10»: ري سيمياء المجد منه تلوح گفت: علامت ايشان بر رويهاي ايشان بيني از اثر سجده. خلاف كردند در اينكه سيما و علامت كه چه باشد«11»، و در دنيا باشد يا در آخرت: خلاف كردند در اينكه سيما و علامت كه چه باشد«12»، و در دنيا باشد يا در آخرت: عوفي گفت از عبد الله عباس كه: نوري باشد كه از رويهاي ايشان مي تابد روز قيامت كه به آن بدانند كه ايشان اهل سجود بوده اند در دنيا: عطا بن ابي رياح«13» گفت: رويهاي ايشان سپيد باشد روز قيامت و روشن از آن كه در دنيا نماز كرده باشند. شهر بن حوشب گفت: جاي سجده ايشان از رويشان ماننده«14» ماه بود در شب بدر. [308- پ] حسن بصري گفت: اثر خشوع و تواضع خواست، و اينكه روايت والبي ----------------------------------- (1). سوره نور (24) آيه 55.

(5- 2). در نسخه اساس محو شده و قابل قراءت نيست، از آج افزوده شد. (4- 3). در اساس با خط ديگري افزوده شده است. (6). سوره مائده (5) آيه 54. (7). ما، افزوده: بيني. (8). گا، لا، آد: يا . (9). آج، ما، گا، لا، آد: سيماء. (10). اساس: ندارد، به قياس با نسخه گا، افزوده شد. (12- 11). گا، آد، افزوده: و كي باشد. (13). لا: ابي رباح. (14). ما: چون، لا: مانند. صفحه : 366 است از عبد الله عباس. منصور گفت: از مجاهد پرسيدم كه اينكه سيما اثر باشد كه بر پيشاني پديد آيد از اثر سجده«1»! گفت: نه، و لكن ربما«2» كه بر پيشاني مرد از آن اثر بمانند زانوي بز«3» باشد و دلش از سنگ سختر«4» باشد و لكن اثر خشوع باشد«5». اينكه جريح گفت: وقار و بها باشد. شمر بن عطيه«6» گفت: تهيج و زردي روي باشد و اثر بي خوابي. عكرمه و سعيد جبير گفتند: اثر خاك باشد بر پيشاني ايشان از آن كه سجده بر«7» زمين كنند تواضع را. سفيان ثوري گفت: به شب نماز كرده باشند به روز رويشان نوراني بود«8»، بيانش قوله«9»- عليه السلام: من كثر صلاته بالليل حسن وجهه بالنهار. بهري ديگر گفتند: اثري باشد بر پيشاني از سجده چنان كه كسها«10» را هست. زهري گفت: اينكه علامت روز قيامت باشد. و در بعضي اخبار آمد كه خداي تعالي به قيامت دوزخ را گويد: 11» يا نار انضجي يا نار حرقي و« موضع السجود فلا تقربي ، گويد: بسوز هر كجا خواهي از گناه كار و جاي سجده رها كن. عطاي خراساني گفت: هر

كه او پنج نماز به پاي دارد داخل بود در اينكه آيت. ذلِك َ مَثَلُهُم فِي التَّوراةِ، گفت: مثل و صفت ايشان در توريت و انجيل اينكه است كه ايشان را مثل زدند و تشبيه كردند در اينكه كتابها به زرعي و كشتي. أَخرَج َ شَطأَه ُ، كه تژ«12» بزند«13». و آن اول بار بود كه دانه بشكافد«14». انس گفت: نباته، عبد الله عباس گفت: خوشه زرع باشد، مجاهد و ضحاك گفتند: فراخ زرع باشد كه پيرامن او برآيد«15» يقال: اشطأ الزرع فهو مشطي ء، اذا فرخ و ----------------------------------- (1). آد: سجود. [.....] (2). گا: بسا كه، آد: بسا باشد كه. (3). اساس با خطي متفاوت از متن به شتر تبديل شده است. (4). گا، لا، آد: سخت تر. (5). آج، ما، افزوده: و اثر بي خوابي. (6). آج: عمر بن عطيه، ما: عمر بن الخطاب، گا، آد: ثمرة بن عطيه، لا: صمر بن عطيه. (7). آج: در. (8). آج، ما، گا، لا: باشد. (9). گا: قول النبي. (10). لا: كسان، گا، آد: بعضي. (11). گا، آد: اما. (12). كذا در اساس و گا و آد، با زاي اعجمي (ژ)، آج: بر، ما: تيجه، كه در حاشيه به صورت «تژه» ضبط و تصحيح شده است، لا: تش. (13). گا، آد: كه برآرد. (14). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: در زمين. (15). گا، آد: بردمد. [.....] صفحه : 367 انبت حوله فروعا و سنابل اخر. [309- ر] قال الشاعر: اخرج الشطأ علي وجه الثري و من الأشجار افنان الثمر فَآزَرَه ُ،«1» قواه و يكون ازراله، يار او شود و او را قوي دارد، فَاستَغلَظَ، سطبر«2» شود. فَاستَوي عَلي سُوقِه ِ، بر ساقهاي خود

راست بايستد. يُعجِب ُ الزُّرّاع َ، به جايي رسد به حسن و نضارت كه برزگران را به عجب آرد. و اينكه مثلي است كه خداي تعالي بزد رسول را و اصحاب او را به زرعي كه اول تژه بزند«3» يك شاخ باشد و آن اصل او بود كه از ميان دانه بيرون آيد. آنگه پيرامن او شاخه ها و برگها برآيد، آنگه آن نيز خوشه ها برآرد پيرامن آن اصل در آيند او را قوي دارند و راست دارند. هم چونين«4» اصحاب«5» محمّد- صلي الله عليه و آله-«6» پيرامن او جان و مال به فداي او كرده با آن شاخه ها و برگها مانند كه زرع را قوي دارند«7»، در پيش او جهاد مي كنند و از او ذب نمي كنند[آنها ما «8» تا قوي شود و راست گردد چنان كه هر كه بنگرد به عجب[آنها ما «9» آيد كه كودكي باز ماند بي مادر و بي پدر يتيم، ابو طالب او را در حجر[آنها ما «10» خود گيرند[آنها ما «11» خداي تعالي كار به اينكه جا رساند به تربيت[آنها ما «12» كه همه عالم از او عاجز آيند و در او بشگفت فرو مانند و كافران بخشم آيند. و در كفار دو قول است: يكي آن كه زراع اند[آنها ما «13». و عرب برزگر[آنها ما «14» را كافر خواند[آنها ما «15»، براي آن كه دانه در زمين بپوشاند. و الكفر، الستر، قال: في ليلة كفر النجوم غمامها [آنها ما «16» و قول ديگر آن كه: مراد كافران اند، يعني، خداي تعالي كار رسول- عليه السلام- ----------------------------------- (1). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: اي. (2). ما، لا، آد: ستبر. (3). گا، آد: تژكه بزند. (4).

آج، ما، گا، لا، آد: همچنين. (5). ما، لا: صحابه. (6). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و اهل بيت. (7). آج، ما، گا، لا، آد: دارد. (8). آج، ما، لا، آد: مي كنند. (9). آج: تعجب آرد، ما: تعجب آيد. (10). آج: حجره، گا، آد: كنار. (11). آج، ما، گا، لا، آد: گيرد. (12). آج، ما، گا، لا، آد، افزوده: و تقويت. (13). ما، گا، لا، آد: كافران اند و اينكه قول بهتر است، دوم آن كه، زراع اند. (14). گا، آد: برزيگر. [.....] (15). ما، گا، لا، آد، افزوده: و اينكه قول ضعيف است، براي تكرار، دگر آن كه اعجاب زراع را مرجع با زرع است و غيظ كفار را مرجع با كار رسول است، چه زراع را با كار رسول نسبتي نيست، تا از او بخشم آيند، پس بر ظاهر حمل كردن اولي تر بود. (16). آج: غمامه. صفحه : 368 و صحابه براي آن چنين ساخت تا كافران را به ايشان بخشم آرد. و عجب از گروهي [309- پ] كه بي تأمل گفتند[آنها ما «1»: وَ الَّذِين َ مَعَه ُ، أبو بكر[آنها ما «2» است، و أَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارِ، عمر[آنها ما «3»، رُحَماءُ بَينَهُم، عثمان[آنها ما «4»، تَراهُم رُكَّعاً سُجَّداً، علي[آنها ما «5»، و انديشه نكردند كه سخن نا انداخته نبايد گفتن. و آن، آن است كه[آنها ما «6»: وَ الَّذِين َ مَعَه ُ[آنها ما «7»، باتفاق در محل رفع است به ابتدا، و مبتدا[آنها ما «8» را خبر بايد[آنها ما «9» و خبر بايد تا هم[آنها ما «10» مبتدا باشد. چنان كه زيد قائم او قاعد. بهر حال زيد قائم است و قائم زيد. پس چگونه شايد تا أبو

بكر مبتدا باشد و عمرو عثمان و علي خبر باشند از او! و خبر مي بايد تا عين مبتدا باشد. ديگر آن كه مبتدا شخص با [شد][آنها ما «11» و خبر حدث باشد، چگونه شايد تا شخصي مخبر عنه باشد و اشخاص خبر باشند از او! و اينكه در غايت استحالت است. ديگر آن كه: اينكه صفات به اهل البيت لا يقتر است از آن كه به صحابه. وَ الَّذِين َ مَعَه ُ اشخاص مختلف اند. «واو» عطف بايد تا فرق باشد ميان عطف و معطوف عليه[آنها ما «12». پس به اينكه جمله آنچه ايشان گفتند، درست نيست- و الله ولي التوفيق. و آنگه گفت: وَعَدَ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ مِنهُم مَغفِرَةً وَ أَجراً عَظِيماً، گفت: وعده داد خداي مؤمنان را كه عمل صالح كرده باشند از ايشان، يعني از آنان كه ذكر ايشان برفت آمرزش و ثواب بزرگوار. و مِنهُم، راجع است الي قوله: وَ الَّذِين َ مَعَه ُ. و اگر اعراب اينكه آيت بدين وجه گويند كه محمّد مبتداست، رسول الله صفت اوست، نه خبر. وَ الَّذِين َ، معطوف است علي محمّد. آنگه آنچه از پس اوست ----------------------------------- (1). ما، گا، لا، آد: اما گروهي كه گفتند. (2). ما، گا، لا، آد: أبو بكر صديق. (3). ما، گا، لا، آد: عمر خطاب است. (4). گا، لا، آد: عثمان عفان، ما: عثمان است- رضي الله عنهم. (5). گا، لا، آد: مراد علي بن أبي طالب است- عليه السلام-، اينكه قولي بغايت ضعيف و خارج از لغت عرب و نظم كلام ايشان. (6). ما، گا، لا، آد: براي آن كه. (7). اساس: و الّذين آمنوا، كه با توجه به ضبط

قرآن مجيد تصحيح شد. (8). لا: ابتدا. (9). ما، گا، لا، آد، افزوده: لا محاله. (10). آج، ما، گا، لا، آد: نفس. (11). در اساس، بريده شده است، اختلاف نسخه هاي: ما، گا، لا، آد از اينكه پس تا آخر جلد هفدهم فاحش بود و ضبط تمامي آنها غير لازم تشخيص داده شد. (12). آج، افزوده: و مبتدا و خبر يا صفت و موصوف و اينكه صفت و موصوف است، نه معطوف و معطوف عليه. [.....] صفحه : 369 جمله صفت وَ الَّذِين َ باشد، الي قوله: كزرع، و التقدير آن باشد كه: محمّد الرسول و اتباعه الموصوف بهذه [310- ر] [الصفات][آنها ما «1»، براي آن كه أَشِدّاءُ، و رحماء، و يبتغون، جمله نكرات است، و نكره نشايد تا صفت معرفت بود. پس وجه معتمد آن است كه گفته شد پيش از اينكه- و الله ولي التوفيق. آخر الجز و السابع عشر من تفسير القران، و الله المشكور علي جميع الأحوال و الحمد لله ذي المن و الإفضال، و الصلوة علي النبي المعتام و اهل بيته انجم الظلام. وقع الفراغ من زبرته وقت الضحوة يوم الأحد لخمس ليال خلت من شهر ربيع الاول، علي يدي العبد المذنب الفقير الغريب الراجي الي رحمة ربه، حيدر بن محمّد بن اسماعيل بن سليمان بن ابراهيم الاردلاني النيسابوري سنة ستة و خمسين و خمس مائة. ----------------------------------- (1). در اساس از ميان رفته، از آج افزوده شد. (1). در اساس از ميان رفته، از آج افزوده شد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109