روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد14

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 5 صفحه : 14

صفحه : 1 [جلد پنجم]

[جلد چهاردهم]

[ سورة المؤمنون]

«1» بدان كه اينكه سورت مكّي است بي خلاف، و او صد و هژده آيت است در كوفي، و نوزده در بصري و مدني، و در او ناسخ و منسوخ نيست الّا آنچه روايت كرده اند«2» در بدايت شرع روا بودي كه در نماز از اينكه جانب و از آن جانب باز نگرديدندي منسوخ شد، بقوله تعالي: فِي صَلاتِهِم خاشِعُون َ«3»، قالوا و الخشوع هو النظر الي«4» موضع السّجود.

و هزار و هشتصد و چهل كلمت است، و چهار هزار و هشتصد و دو حرف است.

و روايت است از زرّ حبيش از

ابي ّ كعب كه، رسول- صلّي اللّه عليه و اله- گفت: هر كه او سورة المؤمنين«5» بخواند، فرشتگان او را بشارت دهند به روح و ريحان بر وجهي كه چشم او روشن بود وقت نزول ملك الموت به او.

[سوره المؤمنون (23): آيات 1 تا 22]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

قَد أَفلَح َ المُؤمِنُون َ (1) الَّذِين َ هُم فِي صَلاتِهِم خاشِعُون َ (2) وَ الَّذِين َ هُم عَن ِ اللَّغوِ مُعرِضُون َ (3) وَ الَّذِين َ هُم لِلزَّكاةِ فاعِلُون َ (4)

وَ الَّذِين َ هُم لِفُرُوجِهِم حافِظُون َ (5) إِلاّ عَلي أَزواجِهِم أَو ما مَلَكَت أَيمانُهُم فَإِنَّهُم غَيرُ مَلُومِين َ (6) فَمَن ِ ابتَغي وَراءَ ذلِك َ فَأُولئِك َ هُم ُ العادُون َ (7) وَ الَّذِين َ هُم لِأَماناتِهِم وَ عَهدِهِم راعُون َ (8) وَ الَّذِين َ هُم عَلي صَلَواتِهِم يُحافِظُون َ (9)

أُولئِك َ هُم ُ الوارِثُون َ (10) الَّذِين َ يَرِثُون َ الفِردَوس َ هُم فِيها خالِدُون َ (11) وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ مِن سُلالَةٍ مِن طِين ٍ (12) ثُم َّ جَعَلناه ُ نُطفَةً فِي قَرارٍ مَكِين ٍ (13) ثُم َّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظاماً فَكَسَونَا العِظام َ لَحماً ثُم َّ أَنشَأناه ُ خَلقاً آخَرَ فَتَبارَك َ اللّه ُ أَحسَن ُ الخالِقِين َ (14)

ثُم َّ إِنَّكُم بَعدَ ذلِك َ لَمَيِّتُون َ (15) ثُم َّ إِنَّكُم يَوم َ القِيامَةِ تُبعَثُون َ (16) وَ لَقَد خَلَقنا فَوقَكُم سَبع َ طَرائِق َ وَ ما كُنّا عَن ِ الخَلق ِ غافِلِين َ (17) وَ أَنزَلنا مِن َ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسكَنّاه ُ فِي الأَرض ِ وَ إِنّا عَلي ذَهاب ٍ بِه ِ لَقادِرُون َ (18) فَأَنشَأنا لَكُم بِه ِ جَنّات ٍ مِن نَخِيل ٍ وَ أَعناب ٍ لَكُم فِيها فَواكِه ُ كَثِيرَةٌ وَ مِنها تَأكُلُون َ (19)

وَ شَجَرَةً تَخرُج ُ مِن طُورِ سَيناءَ تَنبُت ُ بِالدُّهن ِ وَ صِبغ ٍ لِلآكِلِين َ (20) وَ إِن َّ لَكُم فِي الأَنعام ِ لَعِبرَةً نُسقِيكُم مِمّا فِي بُطُونِها وَ لَكُم فِيها مَنافِع ُ كَثِيرَةٌ وَ مِنها تَأكُلُون َ (21) وَ عَلَيها وَ عَلَي الفُلك ِ تُحمَلُون َ (22)

«6»

[ترجمه]

به نام خداي بخشاينده بخشايشگر

ظفر يافتند مؤمنان.

آنان كه ايشان در نمازشان تضرّع كنند.

و آنان كه ايشان از بازي برگردند.

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، آوا، آب، آج، لب: سورة المؤمنين، با توجه به آز و ديگر نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها كه.

(3). سوره مؤمنون (23) آيه

2.

(4). همه نسخه بدلها: في.

(5). مش: المؤمنون.

(6). اساس: ندارد: با توجه به آط و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 2

و آنان كه ايشان زكات بدهند.

و آنان كه ايشان فرجهاشان«1» نگاه دارند.

[62- ر]

الّا بر زنانشان يا آنچه دارند«2» دستهاشان كه ايشان را ملامت نبود.

هر كه«3» جويد بالاي آن ايشان ظالمان باشند.

و آنان كه ايشان اماناتشان«4» و زنهارشان نگه دارند.

و آنان كه ايشان بر نمازشان«5» محافظت كنند.

ايشان ميراث گيران اند«6».

آنان كه به ميراث برگيرند فردوس«7» بهشت را، ايشان در آن جا هميشه باشند.

و بدرستي بيافريديم آدمي را از پاره هاي«8» از گل.

پس كرديم آن را آبي در جاي آراميده.

[62- پ]

پس بيافريديم آب«9» را خون بسته، و گردانيديم خون بسته را گوشت خاييده«10»، و گردانيديم گوشت خاييده«11» را استخوانها، و بر«12» پوشانيديم«13» بر استخوانها گوشت، پس بيافريديم او را«14»

-----------------------------------

(1). آب، مش را، آل: فرجهاي خود.

(2). آط، آب، مش: دارد، آج، لب: آنچه مالك ايشان شود، آل: آنچه مالك آن شود.

(3). آب، مش: پس هر كه.

(4). آب، مش: امانتهاشان را، آج، لب: مر امانتهايشان را. [.....]

(5). آب، مش: نمازهاشان.

(6). آج، لب، آل: به ميراث برداراند.

(7). همه نسخه بدلها: ندارد.

(8). آج، لب، مش، آل: خلاصه.

(9). آب، آج، لب: نطفه، مش: آن.

(11- 10). آب: جاييده.

(12). آب، آج، لب، مش، آل: پس.

(13). آج، لب: پديد كرديم.

(14). اساس: ندارد، با توجه به ترجمه آيه از مش، افزوده شد.

صفحه : 3

آفرينش ديگر، بزرگوار است خداي كه نيكوترين آفرينندگان است.

پس شما پس از آن بميري.

پس شما را روز قيامت بر انگيزند.

و بيافريديم ما از بالاي شما هفت آسمان، و«1» نبوديم از آفريدن غافل.

و فرو فرستاديم از آسمان آبي به اندازه، ساكن كرديم

آن را در زمين و ما بر بردن آن تواناييم.

بيافريديم براي شما به آن بستانهايي«2» از خرما و انگور، شما را در آن جا ميوه هاي بسيار است و از آن بخوري«3».

[63. ر]

و درختي كه بيرون«4» آيد از كوه طور سينا، مي روياند روغن و نان خورش خورندگان«5».

و شما را در چهارپايان عبرتي است مي دهيم«6» شما را از آنچه در شكم ايشان است، و شما را در آن منفعتهاست بسيار، و از آن خوري«7».

و بر آن و بر كشتيها نشانند شما را«8».

قوله تعالي: قَد أَفلَح َ المُؤمِنُون َ، «قد»، براي تحقيق فعل است، و گفتند: قد لتقريب الفعل الماضي من الحال، كقولهم: قد ركب الأمير، يعني اينكه ساعت بر نشست. گفت: فلاح يافتند، و فلاح ظفر باشد و بقاء من«9» قوله: و لقد افلح من كان

-----------------------------------

(1). آط، آب، مش ما.

(2). آب، مش: بهشتها.

(3). آب، آج، لب، آل، مش: مي خوريد، آط: مي خوري.

(4). آب، آج، مش مي.

(5). آط، آب، آج، لب، آل، مش را. [.....]

(6). آج، لب: مي آشامانيم.

(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: مي خوريد.

(8). اساس: ايشان را، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد، آب، مش: مي نشانند شما را.

(9). آج، لب، آل: يقاس، آز: و يقال من.

صفحه : 4

صبر«1»، و منه في الاذان: حي ّ علي الفلاح، اي بادروا الي ما فيه الظفر و البقاء.

المؤمنون، گرويدگان، باور دارندگان خداي را و پيغامبران را و فرشتگان و كتابهاي او را.

الَّذِين َ هُم فِي صَلاتِهِم خاشِعُون َ، آنان كه در نماز خاشع باشند و متذلل و متواضع خداي را.

و در معني خشوع در نماز خلاف كردند مفسّران، عبد اللّه عبّاس گفت: خاشعون اذلاء لله، خداي را تذلل نمايند. حسن و قتاده گفتند: خائفون،

از خداي بترسند.

مقاتل گفت: متواضعون، متواضع«2» باشند و فروتن. مجاهد گفت: آن باشد كه چشم بر هم نهد از ترس خداي. عمرو بن دينار گفت: خشوع در نماز نه به ركوع و سجود باشد، انّما خشوع در نماز به سكون حسن هيأت«3» باشد. إبن سيرين گفت: خشوع در نماز آن باشد كه چشم از جاي سجده بر ندارد، و گفتند: در بدايت شرع روا بودي كه از جوانب«4» نگريدندي از راست و چپ و بالا«5»، چون اينكه آيت آمد نيز چشم از جاي سجود بر نداشتند. ربيع گفت: آن باشد كه التفات نكند«6» به چپ و راست.

ابو هريره روايت كرد از رسول- صلي اللّه عليه و اله- كه گفت: چون بنده در نماز ايستد، خداي تعالي به او نگرد، چون بنده به جانبي«7» نگرد، خداي تعالي گويد:

بنده من؟ به تو مي نگرم، تو به كه مي نگري به كسي مي نگري كه او تو را از من بهتر است! روي به من آر، كه از من بهتر تو را كسي نباشد. عطا گفت: خشوع در نماز آن باشد كه به جوارح خود بازي نكند، و روايت كرد كه: رسول- عليه السلام- مردي را ديد كه در نماز دست به محاسن فرو مي آورد، گفت: اگر دل اينكه [63- پ]

مرد خاشع بودي اعضاي او خاشع بودي. و أبو ذر غفاري روايت كرد كه، رسول- عليه السلام- گفت: چون يكي از شما روي به نماز آرد، رحمت روي به او آرد، نبايد

-----------------------------------

(1). اساس: ضمير، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(2). آب، آز، مش: متواضعان، آط، آج، لب: گفت: متواضعون.

(3). همه نسخه بدلها: و حسن نيّت.

(4). همه نسخه بدلها: جوانبي.

(5).

همه نسخه بدلها: به بالا.

(6). آج، لب: نكنند.

(7). آب، مش: به جايي.

صفحه : 5

تا به سنگ ريزه مسجد بازي كند. و حسن بصري مردي را ديد كه به سنگ ريزه مسجد بازي مي كرد در تعقيب نماز و مي گفت: اللّهم زوجني من الحور العين، بار خدايا مرا جفتي ده از حور العين؟ گفت: بئس الخاطب انت تخطب و انت تلعب، بد خواهنده اي از خداي، خطبه مي كني و به دست بازي مي كني. بعضي دگر گفتند:

خشوع در نماز آن باشد كه همّت جمع كند و همه نماز را باشد، نه آن كه به تن در نماز باشد و به دل در بازار.

گفتند ابو العبّاس جواليقي«1» مردي بود جوال فروش، روزي جوالي به كسي داد، و فراموش كرد كه به كي«2» داده است؟ چندان كه انديشه مي كرد يادش نمي آمد. روزي به نماز رفت، در نمازش ياد آمد با دوكان«3» آمد و شاگرد را گفت: يا فلان؟ مرا ياد آمد كه«4» جوال به كه داده ام، به فلان كس داده ام. گفت: چگونه ات ياد آمد! گفت: در نماز بامداد«5». گفت:«6» استاد؟ تو به نماز كردن بودي يا به جوال جستن! مرد خويشتن را دريافت و دوكان«7» رها كرد و به طلب علم رفت، چندان علم بياموخت تا مفسّري شد.

ابو بكر واسطي گفت: خشوع در نماز آن باشد كه نماز خالص كند خداي را، و بر او طمع عوضي«8» ندارد. ديگري گفت: نماز كن«9» را چهار چيز«10» بايد تا خاشع باشد، اليقين التّمام، و اعظام المقام، و اخلاص المقال، و جمع الهمّة.

سلمة بن دينار گفت: بنزديك زين العابدين علي ّ بن الحسين- عليهما السّلام و الصّلوة- نشسته بودم، مردي در آمد و او را

گفت: نماز داني كردن! من خواستم تا او را بزنم و جفا كنم، مرا رها نكرد و گفت:

11»12» مهلا يا با« حازم فان ّ العلماء هم الحلماء الرّحماء«،

ساكن باش كه عالمان حليم و رحيم باشند. آنگه روي به سايل آورد و

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آل، مش: ابو العبّاس جوالقي.

(2). كي/ چه كسي.

(7- 3). همه نسخه بدلها: دكّان. [.....]

(4). همه نسخه بدلها آن.

(5). همه نسخه بدلها: نماز يادم آمد.

(6). همه نسخه بدلها يا .

(8). همه نسخه بدلها: عوض طمع.

(9). آج، لب، آل: نماز كردن.

(10). همه نسخه بدلها: شرط.

(11). همه نسخه بدلها: ابا.

(12). آج، لب، آل گفت.

صفحه : 6

گفت: آري نماز دانم كردن، گفت: پيش«1» نماز بر تو فريضه چيست براي نماز!

گفت هفت چيز: نيّت، طهارت، و در طهارت«2» عورت پوشيدن، و جاي سجده پاك كردن، و وقت شناختن، و جامه پاكيزه كردن، و روي به قبله آوردن. گفت: به چه نيّت از خانه بيرون آيي! گفت: به نيّت زيارت. گفت: به چه نيّت در مسجد شوي«3»! گفت: به نيّت عبادت. گفت: به چه نيّت قيام كني به نماز! گفت: به نيّت خدمت. گفت: به چه نيّت كني اينكه خدمت! گفت: به نيّت عبوديّت مقرّ و معترف خداي را به وحدانيّت. گفت: روي به چه به قبله آري! گفت: به سه فريضه و يك سنّت. گفت: آن كدام است! گفت: توجّه به قبله فرض است، و نيّت و تكبير احرام«4»، و دست برداشتن عند آن سنّت. گفت: تكبيرات چند است بر تو! گفت:

اصل تكبيرات نود«5» است، پنج از آن فرض است و باقي سنّت. گفت: به چه در نماز روي! گفت: به تكبير. گفت: برهان نماز چيست!

گفت: قراءت. گفت: خشوع نماز چيست! گفت: نظر در جاي سجده. گفت: تحريم نماز چيست! گفت: به تكبيرش. گفت: تحليلش چيست! گفت: سلامش. گفت: جوهرش چيست!

گفت: تسبيحش. گفت: شعارش چيست! گفت: دعاي تعقيبش. گفت: تمام«6» نماز چيست! گفت: صلات«7» بر محمّد و آل محمّد. گفت: سبب قبولش چيست!

گفت:

ولايتنا و البراءة من اعدائنا،

ولايت ما و بيزار شدن از دشمنان ما. گفت: هيچ حجّت رها نكردي كس را بر خود برخاست«8» و مي گفت: اللّه ُ أَعلَم ُ حَيث ُ يَجعَل ُ«9» قَد أَفلَح َ المُؤمِنُون َ، الَّذِين َ هُم فِي صَلاتِهِم خاشِعُون َ، انا حرام علي كل ّ بخيل و مراء، گفت: فلاح يافتند آن مؤمنان كه در نماز خاشع باشند. آنگه [64- ر]

گفت: من حرامم بر هر بخيلي و مرائي.

وَ الَّذِين َ هُم عَن ِ اللَّغوِ مُعرِضُون َ، و آنان كه ايشان از لغو«3» و سخن بيهده«4» و كار عبث اعراض كنند و عدول نمايند. عبد اللّه عبّاس گفت: لغو، باطل باشد. سدّي گفت: دروغ باشد. كلبي گفت: خلف وعد«5» باشد. بهري دگر گفتند: مراد آن است كه ايشان را نهي كردند«6» از دشنام كافران، چون كافران ايشان را دشنام دادندي. و لغو در كلام عرب، هر قولي يا فعلي باشد كه در او فايده نباشد«7»، و اينكه بر اينكه وجه قبيح باشد.

وَ الَّذِين َ هُم لِلزَّكاةِ فاعِلُون َ، آنان«8» كه ايشان فاعل زكات باشند، يعني زكات مال بدهند چون بر ايشان واجب شود. و قوله: لِلزَّكاةِ فاعِلُون َ، از فصيحات«9» قرآن است، و اينكه لفظ در كلام عرب آمد، قال اميّة بن الصّلت- شعر:

المطعمون الطّعام في السّنة الاز مة و الفاعلون للزّكوات

وَ الَّذِين َ هُم لِفُرُوجِهِم حافِظُون َ، و آنان كه اندامهاي خود را نگاه دارند از حرام و زنا.

إِلّا

عَلي أَزواجِهِم، مگر بر زناني كه بر ايشان عقد بسته باشند. أَو ما مَلَكَت«10»فَمَن ِ ابتَغي وَراءَ ذلِك َ، هر كه بيرون از اينكه طلب كند، يعني گذشته از زن

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز آل چنان.

(2). همه نسخه بدلها آن.

(3). آب، آز: لغوا.

(4). لب، آل: بيهوده.

(5). همه نسخه بدلها وعده.

(6). آج، لب، آل: نكردند.

(7). همه نسخه بدلها: نبود.

(8). همه نسخه بدلها: و آنان. [.....]

(9). اساس: فصحات، با توجه به همه نسخه ها و منابع لغت تصحيح شد.

(10). همه نسخه بدلها ايمانهم.

(11). همه نسخه بدلها: پرستاراني.

صفحه : 8

حلال و پرستار مملوكه، فَأُولئِك َ هُم ُ العادُون َ، ايشان عادي و متعدّي و ظالم نفس خود و متجاوز حدّ شرع باشند. و «عادي»، در آيت زاني است.

وَ الَّذِين َ هُم لِأَماناتِهِم وَ عَهدِهِم راعُون َ، و آنان كه امانات و عهد خود را مراعات كنند، امانات نگه دارند تا به جاي باز رسانند در او خيانت ناكرده، و عهدي كه با كسي كنند نگاه دارند و نقض آن نكنند و آن را خلاف نكنند. إبن كثير خواند: «لامانتهم» بر واحد، و باقي قرّاء بر جمع. إبن كثير طلب مطابقه كرد بينها و بين العهد، براي آن كه عهد واحد است.

وَ الَّذِين َ هُم عَلي صَلَواتِهِم«1»أُولئِك َ هُم ُ الوارِثُون َ، ايشان باشند كه وارثان و ميراث گيران باشند.

آنكه بيان كرد به ميراث چه بردارند، گفت: الَّذِين َ يَرِثُون َ الفِردَوس َ، گفت:

آنان كه بهشت فردوس به ميراث بردارند، و براي آن به لفظ ميراث گفت كه از كافران باز مانده باشد- چنان كه بيان كرديم در خبري از رسول- عليه السلام- و اقوال در فردوس گفته ايم در سورة الكهف. و قول آنان كه گفتند به لغت روم بستان باشد، مراد نه

آن است كه در قرآن لغت رومي باشد«3»، اتّفاق باشد بين اللّفظين«4».

راوي خبر گفت: كه چون وحي فرو آمدي بر رسول، بنزديك«5» او دوي ّ«6» و آوازي بودي چون آواز منج انگبين. يك روز او را وحي آمد و ما مستمع و منتظر بوديم ساعتي بود دست«7» برداشت و مي گفت:

اللّهم ّ زدنا و لا تنقصنا و اكرمنا و لا تهنّا و آثرنا و لا تؤثر علينا.

آنگه گفت ده آيت بر من فرود آمد كه هر كس كه بر آن كار كند به«8» بهشت شود، آنگه اينكه ده آيت از اوّل اينكه سورت بر ما خواند.

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب، مش: صلاتهم.

(2). مش خود.

(3). همه نسخه بدلها: هست، آب، آز، مش بل.

(4). همه نسخه بدلها: اللّغتين.

(5). آط، آب، آج، لب وحي.

(6). اساس: ودي، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

(7). اساس: داست، با توجّه به ضبط نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). آج، لب، آل: در.

صفحه : 9

قوله تعالي: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ مِن سُلالَةٍ مِن طِين ٍ، حق تعالي از اينكه جا در قصه خلق آدمي و آدم«1» گرفت، گفت: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسان َ، بدرستي كه ما انسان را از سلاله گل آفريديم. و عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد كه: مراد به انسان هر آدمي است، براي آن كه اصل هر آدمي از آدم است و آدم را از گل آفريدند«2». و اينكه قول نيكوست تا مطابق بود آن را كه«3» گفت:

ثُم َّ جَعَلناه ُ نُطفَةً فِي قَرارٍ مَكِين ٍ. و آدم نطفه نبوده است در قراري. و گفتند مراد به سلاله صفوت و خلاصه«4» آدم است. آنگه «من طين» راجع باشد با آدم، و تقدير آن كه: خلقنا اولاد آدم من

مائه و آدم من طين، آنگه اجمال كرد براي آن كه مخاطب هر يك به جاي خود بنهد. و سلالة الرّجل، ولده. و كذلك [64- پ]

سليله، لأنّه كان«5» قد استل ّ منه، پنداري فرزند«6» از پدر بيرون آورده اند. و «فعاله» بنايي باشد براي هر چيز كه از چيزي بيفتد، كالقلامة و القمامة«7» و النّخامة و النّشارة«8»، قال الشّاعر- شعر:

و هل كنت الّا مهرة عربيّة سليلة أفراس تجلّلها بغل

و قال آخر- شعر:

فجاءت به عضب الأديم غضنفرا سلالة فرج كان غير حصين

و قال آخر- شعر:

يقذفن في اسلابها بالسّلايل

و قال آخر- شعر:

إذا انتجت«9» منها المهاري تشابهت علي العود«10» الّا بالأنوف سلائله

و قال آخر- شعر:

سليلة سابقين تناجلاها اذا نسبا يضمّهما الكراع

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: آدمي.

(2). همه نسخه بدلها: آفريد.

(3). همه نسخه بدلها: آن بود كه: [.....] 4. همه نسخه بدلها گل.

(5). آط، آج، لب: كانّه.

(6). همه نسخه بدلها: فرزند را.

(7). آب، آز: الغمامة.

(8). ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(9). آب، آز، مش: انتجت.

(10). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها، طبري و تبيان: القود.

صفحه : 10

ثُم َّ جَعَلناه ُ نُطفَةً فِي قَرارٍ مَكِين ٍ، آنگه آن انسان را كه فرزند آدم است آن«1» را نطفه اي كرديم در قرارگاهي ممكّن اوّل در صلب پدر آنگه در رحم مادر. آنگه بيان كرد كه ما آدمي را در وقت آفريدن از چند حال به حال گردانيديم، گفت:

ثُم َّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً، اينكه «خلق»، به معني تقدير است و به معني جعل و تصيير«2». گفت آنگه آن نطفه را علقه گردانيديم، و علقه خون«3» بسته باشد، اي علق بعضها بعضا و تعلّق بعضها ببعض، آنگه آن علقه را مضغة گردانيديم، و مضغة

پاره گوشت خاييده باشد، فعلة به معني مفعول«4». آنگه آن مضغة را استخوان در او پديد كرديم«5». و آنگه آن استخوان را گوشت بر«6» پوشانيديم ثُم َّ أَنشَأناه ُ خَلقاً آخَرَ، آنگه او را خلقي دگر آفريديم، يعني حيات در او آفريديم. اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. بعضي دگر گفتند: مراد به خلقي دگر آن است كه او را موي بروياند و دندان بر آرد. بعضي دگر گفتند: به آن كه عقلش بيافريند«7». بعضي دگر گفتند: به آن كه نر از ماده پديد كند. فَتَبارَك َ اللّه ُ أَحسَن ُ الخالِقِين َ، متعالي است قديم- جل ّ جلاله- از ميان همه خلقان قديم- سبحانه و تعالي- از آن جا كه مقتضي«8» حكمت اوست آدمي را از اينكه آبي كه آن را نطفه خواند«9»، و آن آبي است كه از ميان پشت و استخوانهاي«10» سينه بيرون«11» آيد چنان كه گفت: يَخرُج ُ مِن بَين ِ الصُّلب ِ وَ التَّرائِب ِ«12» ثُم َّ أَنشَأناه ُ خَلقاً آخَرَ. بر آن كه او را بكشد ديت تمام باشد. اگر نرينه بود هزار دينار سرخ و اگر مادينه بود پانصد دينار سرخ. آنگه آن از ميان مادر و پدر باشد، لِلذَّكَرِ مِثل ُ حَظِّ الأُنثَيَين ِ«14» فَتَبارَك َ اللّه ُ أَحسَن ُ الخالِقِين َ، اشتقاق «تبارك» از بركت باشد و اصل او من«2» بروك البعير، و معني راجع باثبات و بقا. و قوله: أَحسَن ُ الخالِقِين َ، دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند: لا خالق الّا اللّه، براي آن كه خداي تعالي خالقين به جمع گفت، اثبات كرد خالقاني جز او.

اگر«3» لا خالق الّا اللّه روا بودي كقولنا: لا اله الّا اللّه بايستي، كه اگر گفتندي:

فتبارك اللّه احسن الالهة«4» روا بودي، و اجماع است كه اينكه كفر است.

دگر آن كه ما بيان كرديم كه خلق اخراج مقدور باشد از عدم به وجود به آمدني تقدير«5»، و اينكه در افعال ما بسيار افتد، پس ممتنع نباشد كه ما را«6» خالق خوانند [الّا آن است كه منع كرده است كه ما را بر اطلاق خالق خوانند]

«7» براي آن كه افعال ما بيشتر«8» مقدّر بر نيايد بر آن تقدير كه ما خواهيم از آن كه ما را علم نباشد به تفاصيل«9» تقدير آن، و انّما- ما را به تقييد«10» خالق خوانند. كخالق الاديم [يقول العرب: خلقت الأديم نعلا، اذا قدّرته كذلك]

«11»، قال الشاعر:

و لأنت تغري ما خلقت و بع ض القوم يخلق ثم ّ لا يفري

و قال آخر:

و لا يبطّ بأيدي الخالقين و لا أيدي الخوالق الّا جيّد الادم

چنان كه يكي را از ما رب ّ نخوانند بر اطلاق، مگر بر تقييد«12» گويند: رب ّ الدّار و رب ّ الضّيعة.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: مادينه.

(2). همه نسخه بدلها: از.

(3). آط، آج، لب، مش نه.

(4). آل: الاله.

(5). آط، آل: يا خلق ضربي تقدير، آب، آز، مش: با ضربي تقدير، آج، لب: ما خلق ضربي تقدير.

(6). آب بر اطلاق.

(11- 7). اساس، افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(8). مش به.

(9). همه نسخه بدلها: اجزاء.

(10). همه نسخه بدلها: تقيّد.

(12). لب: تقيّد.

صفحه : 13

و در خبر است كه دبيري بود رسول را- صلّي اللّه عليه و آله- نام او عبد اللّه بن«1» ابي سرح. چون اينكه آيت بر او دادند او مي نوشت. چون به آخر رسيد گفت: فَتَبارَك َ اللّه ُ أَحسَن ُ الخالِقِين َ. گفتند بنويس كه خداي چنين فرستاد او در خويشتن گفت: اگر محمّد پيغمبر است كه قرآن بر او وحي مي كنند،

من نيز پيغامبرم كه اينكه در دل من فگندند«2» و مرتد شد و برخاست«3» و از مدينه بگريخت و به مكّه رفت«4».

ثُم َّ إِنَّكُم بَعدَ ذلِك َ لَمَيِّتُون َ، گفت: پس شما پس از اينكه بميري. اشهب العقيلي ّ در شاذّ خواند: لمايتون، و مايت آن بود كه مرگش نزديك بود«5» و نمرده باشد هنوز. و ميّت، به تشديد آن بود كه حيات رفته باشد«6» از او.

ثُم َّ إِنَّكُم يَوم َ القِيامَةِ تُبعَثُون َ، پس شما را روز قيامت زنده كنند و برانگيزند.

وَ لَقَد خَلَقنا فَوقَكُم سَبع َ طَرائِق َ، و ما بيافريديم«7» بالاي شما هفت راه، يعني هفت آسمان و براي آن آسمان را طريقه«8» خواند كه بعضي بر بالاي بعضي نهاده است و عرب هر چيزي را كه بر بالاي چيزي باشد«9» آن را طريقه خوانند«10»، هر آسمان از آن طريقتي«11» است، و جمعه طرائق. بعضي دگر گفتند: براي آن طرايق«12» خواند آن را كه راههاي فريشتگان است. و گفتند: اراد سبع طبقات فكل ّ طبقة طريقة. وَ ما كُنّا عَن ِ الخَلق ِ غافِلِين َ، و ما از خلق غافل نبوده ايم گفتند از خلق آسمان. و بيشتر مفسّران گفتند: ما از جمله خلقان غافل نه ايم بل بر احوال ايشان مطّلعيم و به افعال ايشان عالميم«13» تا هر يكي را به سزاي خود جزا دهيم از ثواب و عقاب. و گفتند: معني آن است كه ما غافل نه ايم از حفظ اينكه هفت آسمان معلّق كه نگاه مي داريم تا بر سر اينكه خلايق نيفتد. و بعضي دگر گفتند معني آن است كه: هر كه از خلق و احوال ايشان غافل نباشد از حفظ آسمان غافل نباشد، و تفصيل ذلك في قوله تعالي:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها سعد بن.

(2).

همه نسخه بدلها: افگندند، مه: افگنند.

(3). آب، لب، آز، مش: برخواست.

(4). همه نسخه بدلها: شد.

(5). آط، آب، آز، مش: رسد.

(6). همه نسخه بدلها: برفته بود.

(7). همه نسخه بدلها از.

(8). مش: طريق.

(9). آط، آج، لب: نهند.

(10). همه نسخه بدلها كه. [.....]

(11). همه نسخه بدلها: طريقي.

(12). همه نسخه بدلها: طريقه.

(13). آب، آز، مش: عالم.

صفحه : 14

إِن َّ اللّه َ يُمسِك ُ [65- پ]

السَّماوات ِ وَ الأَرض َ أَن تَزُولا- الآية. حسن گفت: معني آن است كه ما غافل نه ايم از آنچه اينكه خلق زمين را به كار بايد«1» از باران كه سبب معاش ايشان باشد. و «غفلت»«2» سهو باشد، و هما ذهاب المعني عن النّفس، و مرجع معني او با نفي علم باشد.

وَ أَنزَلنا مِن َ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ، و ما فرو فرستاديم از آسمان آبي به اندازه، يعني آب باران چون از آسمان فرود آورديم به اندازه حاجت به زمين فرو برديم تا به وقت خود از چشمه و كاريز برون مي آيد، چه آبهاي زمين جمله از«3» آسمان است و ما چنان كه آورديم قادريم بر آن كه ببريم تا اينكه خلقان همه به تشنگي بميرند و زمين ويران«4» شود. نظيره قوله تعالي: قُل أَ رَأَيتُم إِن أَصبَح َ ماؤُكُم غَوراً«5».

فَأَنشَأنا، بيافريديم، مبتداء بي اصلي و سببي، لَكُم، براي شما، بِه ِ، به آب باران بستانهايي از درختان خرما و انگور، لَكُم فِيها، شما را در آن بستانها ميوه ها بسيار است از هر نوعي و صنفي. و تخصيص خرما و انگور براي آن كرد كه ميوه اهل حجاز خرما باشد و ميوه اهل طايف انگور. چيزي گفت با ايشان كه ايشان شناختند.

وَ مِنها تَأكُلُون َ، و شما از آن ميوه ها مي خوري، چيزي نيست

كه شما را در آن شكّي يا شبهتي است.

وَ شَجَرَةً«6»، و انشأنا ايضا شجرة، و نيز بيافريديم درختي. تَخرُج ُ مِن طُورِ سَيناءَ، از كوه طور سيناء برمي آيد، و آن درخت زيتون است. و قرّاء خلاف كردند در سيناء، ابو عمرو و اهل حجاز سيناء خواندند به كسر «سين». و باقي قرّاء به فتح «سين». و در معني سيناء خلاف كرده اند. مجاهد گفت: معني او بركت باشد، يعني كوهي مبارك و اينكه روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس. قتاده گفت: معنيش حسن باشد يعني كوهي نكو. ضحّاك گفت: سيناء به لغت نبط حسن باشد. معمر گفت: كوهي باشد كه بر

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، مش: مي بايد، آج، لب، آل: مي آيد.

(2). اساس و، كه با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و فحواي عبارت زايد بنظر مي رسد.

(3). آط، آب، آج، لب، مش: همه از آب، آز: هم از آب. كلمه «آب» با خطي متفاوت بعدا به متن هم افزوده شده است.

(4). آط، آب، آز، مش: بيران.

(5). سوره ملك (67) آيه 30.

(6). همه نسخه بدلها يعني.

صفحه : 15

او درختان بسيار باشد. و گفته اند: سيناء«1» من السناء و هو الارتفاع.

إبن زيد گفت: آن كوه است كه موسي- عليه السلام- با خداي«2» مناجات كرد، و آن كوهي است ميان مصر و أيله. مقاتل گفت: اينكه كوه را«3» تخصيص كرد به زيتون كه اوّل كوهي كه زيتون رويانيد كوه طور بود. و گفتند: اول درخت كه بر زمين برست درخت زيتون بود از پس طوفان نوح- عليه السّلام- قوله تعالي: تَنبُت ُ بِالدُّهن ِ، بيشتر قرّاء به فتح «تا» ي اوّل خواندند و ضم ّ «تا» ي دوم«4»، من نبت ينبت. و «با» بر

اينكه قراءت تعديه را باشد، گفت: اينكه كوه«5» درخت روغن مي روياند، يعني چيزي مي روياند كه در او روغن است و آن زيتون است. و إبن كثير و ابو عمرو خواندند:

تنبت به ضم ّ «تا» و كسر «با»، من الانبات. آنگه آن را دو معني باشد: يكي آن كه «با» زيادت بود، يعني تنبت الدهن، چنان كه گويند: اخذت ثوبه و اخذت بثوبه، و بطشته و بطشت به، قال الرّاجز- شعر:

نحن بنو جعدة ارباب الفلج نضرب بالسّيف و نرجوا«6» بالفرج

اي نرجوا الفرج. و وجه ديگر آن كه نبت و انبت دو لغت باشد به يك معني، قال زهير- شعر:

رأيت ذوي الحاجات، حول بيوتهم قطينا«7» لهم، حتّي اذا انبت البقل

اي، حتّي اذا نبت. و وجهي ديگر محتمل است، و آن آن است كه «با» به معني «مع» باشد، اي تنبت ما تنبته«8» و معه الدهن، بروياند آنچه روياند و روغن با آن باشد. و صبغ للآكلين، اي ادام«9»، و نان خورشي باشد خورندگان را، و ادم«10» را براي آن صبغ خواند كه نان از او مصبوغ شود.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها فيعال است.

(2). همه نسخه بدلها: كه موسي بر او.

(3). همه نسخه بدلها براي آن.

(4). اساس: و ضمّها، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(6). آب، آز، مش: نرجو.

(7). آب، آز: قطعنا، مش: قطنا.

(8). آط، آج، لب، آل: منبت ما نبته، آب، مش: تنبت ما نبت، آز: تنبت ما تنبت.

(9). آط، آب، آج، لب، آز، آل: ادم.

(10). همه نسخه بدلها: ادام.

صفحه : 16

وَ إِن َّ لَكُم فِي الأَنعام ِ لَعِبرَةً، گفت: و شما را در چهارپايان عبرتي است«1» آن

را كه تأمّل كند در احوال ايشان از گاو و گوسپند و شتر. نُسقِيكُم، إبن عامر و نافع و ابو بكر عن عاصم خواندند: نُسقِيكُم به فتح «نون» و باقي قرّاء به ضم ّ «نون»، و هما لغتان، يقال: سقاه و اسقاه بمعني، و گفتند: سقاه بيده الي فيه، و اسقاه اذا مكّنه من الشرب، و اينكه را بيان رفته است. مِمّا فِي بُطُونِها، از آنچه در شكم ايشان است از شير. وَ لَكُم فِيها مَنافِع ُ، و شما را در اينكه انعام و چهارپايان منافع بسيار است، از تحمّل اثقال و انتفاع به اصواف و اشعار و اوبار ايشان و دگر انواع كه [66- ر]

در او هست از منافع. وَ مِنها تَأكُلُون َ، و از آن مي خوري يعني از گوشت آن مي خوري.

وَ عَلَيها وَ عَلَي الفُلك ِ تُحمَلُون َ، و بر اينكه چهارپايان و نيز بر كشتيها [شما را]

«2» حمل مي كنند تا بارهاي گران گاه بر ايشان مي نهي و گاه بر كشتيها، [در سفر برّ، بر چهارپايان مي نشيني و در سفر بحر، در كشتيها]

«3».

[سوره المؤمنون (23): آيات 23 تا 56]

[اشاره]

وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلي قَومِه ِ فَقال َ يا قَوم ِ اعبُدُوا اللّه َ ما لَكُم مِن إِله ٍ غَيرُه ُ أَ فَلا تَتَّقُون َ (23) فَقال َ المَلَأُ الَّذِين َ كَفَرُوا مِن قَومِه ِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّل َ عَلَيكُم وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَأَنزَل َ مَلائِكَةً ما سَمِعنا بِهذا فِي آبائِنَا الأَوَّلِين َ (24) إِن هُوَ إِلاّ رَجُل ٌ بِه ِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِه ِ حَتّي حِين ٍ (25) قال َ رَب ِّ انصُرنِي بِما كَذَّبُون ِ (26) فَأَوحَينا إِلَيه ِ أَن ِ اصنَع ِ الفُلك َ بِأَعيُنِنا وَ وَحيِنا فَإِذا جاءَ أَمرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسلُك فِيها مِن كُل ٍّ زَوجَين ِ اثنَين ِ وَ أَهلَك َ إِلاّ مَن سَبَق َ عَلَيه ِ القَول ُ مِنهُم

وَ لا تُخاطِبنِي فِي الَّذِين َ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُغرَقُون َ (27)

فَإِذَا استَوَيت َ أَنت َ وَ مَن مَعَك َ عَلَي الفُلك ِ فَقُل ِ الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي نَجّانا مِن َ القَوم ِ الظّالِمِين َ (28) وَ قُل رَب ِّ أَنزِلنِي مُنزَلاً مُبارَكاً وَ أَنت َ خَيرُ المُنزِلِين َ (29) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ وَ إِن كُنّا لَمُبتَلِين َ (30) ثُم َّ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قَرناً آخَرِين َ (31) فَأَرسَلنا فِيهِم رَسُولاً مِنهُم أَن ِ اعبُدُوا اللّه َ ما لَكُم مِن إِله ٍ غَيرُه ُ أَ فَلا تَتَّقُون َ (32)

وَ قال َ المَلَأُ مِن قَومِه ِ الَّذِين َ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الآخِرَةِ وَ أَترَفناهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم يَأكُل ُ مِمّا تَأكُلُون َ مِنه ُ وَ يَشرَب ُ مِمّا تَشرَبُون َ (33) وَ لَئِن أَطَعتُم بَشَراً مِثلَكُم إِنَّكُم إِذاً لَخاسِرُون َ (34) أَ يَعِدُكُم أَنَّكُم إِذا مِتُّم وَ كُنتُم تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُم مُخرَجُون َ (35) هَيهات َ هَيهات َ لِما تُوعَدُون َ (36) إِن هِي َ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنيا نَمُوت ُ وَ نَحيا وَ ما نَحن ُ بِمَبعُوثِين َ (37)

إِن هُوَ إِلاّ رَجُل ٌ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً وَ ما نَحن ُ لَه ُ بِمُؤمِنِين َ (38) قال َ رَب ِّ انصُرنِي بِما كَذَّبُون ِ (39) قال َ عَمّا قَلِيل ٍ لَيُصبِحُن َّ نادِمِين َ (40) فَأَخَذَتهُم ُ الصَّيحَةُ بِالحَق ِّ فَجَعَلناهُم غُثاءً فَبُعداً لِلقَوم ِ الظّالِمِين َ (41) ثُم َّ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قُرُوناً آخَرِين َ (42)

ما تَسبِق ُ مِن أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَستَأخِرُون َ (43) ثُم َّ أَرسَلنا رُسُلَنا تَترا كُل َّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوه ُ فَأَتبَعنا بَعضَهُم بَعضاً وَ جَعَلناهُم أَحادِيث َ فَبُعداً لِقَوم ٍ لا يُؤمِنُون َ (44) ثُم َّ أَرسَلنا مُوسي وَ أَخاه ُ هارُون َ بِآياتِنا وَ سُلطان ٍ مُبِين ٍ (45) إِلي فِرعَون َ وَ مَلائِه ِ فَاستَكبَرُوا وَ كانُوا قَوماً عالِين َ (46) فَقالُوا أَ نُؤمِن ُ لِبَشَرَين ِ مِثلِنا وَ قَومُهُما لَنا عابِدُون َ (47)

فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِن َ المُهلَكِين َ (48) وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ لَعَلَّهُم يَهتَدُون َ (49) وَ جَعَلنَا ابن َ مَريَم َ وَ

أُمَّه ُ آيَةً وَ آوَيناهُما إِلي رَبوَةٍ ذات ِ قَرارٍ وَ مَعِين ٍ (50) يا أَيُّهَا الرُّسُل ُ كُلُوا مِن َ الطَّيِّبات ِ وَ اعمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعمَلُون َ عَلِيم ٌ (51) وَ إِن َّ هذِه ِ أُمَّتُكُم أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُم فَاتَّقُون ِ (52)

فَتَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَينَهُم زُبُراً كُل ُّ حِزب ٍ بِما لَدَيهِم فَرِحُون َ (53) فَذَرهُم فِي غَمرَتِهِم حَتّي حِين ٍ (54) أَ يَحسَبُون َ أَنَّما نُمِدُّهُم بِه ِ مِن مال ٍ وَ بَنِين َ (55) نُسارِع ُ لَهُم فِي الخَيرات ِ بَل لا يَشعُرُون َ (56)

[ترجمه]

بدرستي كه بفرستاديم ما نوح را به قومش، گفت: اي قوم؟ بپرستي خداي را، نيست شما را خداي جز او نمي پرهيزي«4»!

گفت«5» گروهي«6» از آنان كه كافر شدند از قوم او: نيست اينكه مگر آدمي مانند شما مي خواهد كه افزوني جويد بر شما، و اگر خواستي«7» خداي بفرستادي«8» فريشتگان را پيغامبري، نشنيديم ما به«9» اينكه در پدران پيشين ما.

نيست او مگر مردي، او را

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: هست.

(3- 2). اساس: ندارد، از، آط افزوده شد.

(4). آط، آب، آج، لب، آل، مش: نمي ترسي/ نمي ترسيد.

(5). آط، آب، آج، لب، آل، مش: گفتند.

(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: اشراف.

(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: خواهد.

(8). آط، آب، آج، لب، آل، مش: فرو فرستد.

(9). آج، لب، آل: مثل.

صفحه : 17

ديوانگي است انتظار كني«1» به او تا مدّتي.

گفت نوح: خداي من؟ ياري ده مرا به آنچه به دروغ داشتند مرا [66- پ]

.

وحي كرديم ما به او كه بساز كشتي به چشمهاي ما و به فرمان ما، چون در آيد فرمان ما و برجوشد«2» آب از تنور در بر در كشتي«3» از هر جنسي دو جفت«4» و قوم خود را الّا آنان كه سابق شده است بر او قول«5» از

ايشان و با من خطاب مكن در آنان كه ستم كردند كه ايشان غرقه شدگان اند«6».

چون راست بايستي«7» تو و هر كه با تو است در كشتي، بگو: سپاس خداي را آن كه برهانيد مرا از گروه ستمكاران.

و بگو: خداوند من؟ فرود آر مرا«8» جايي مبارك«9» و تو بهترين فرود آورندگاني.

كه در آن آياتي است و«10» بوديم ما امتحان كننده«11» [67- ر]

.

پس پديد آورديم از پس ايشان قرني«12» و جماعتي ديگر را.

-----------------------------------

(1). آط، آب، آج، لب، مش: گوش داري. [.....]

(2). آب، مش: برجوشيد.

(3). آط، آب، مش: در او.

(4). آط، آب، مش: هر دو جفت دو، آج، آل، لب: هر دو جفت دو عدد.

(5). آط، آب، آج، لب، آل: گفتار.

(6). آط، مش: غرقه خواهند كرد.

(7). آط، آج، لب، آل، مش: راست شوي.

(8). آط، آج، لب به.

(9). آب، مش: با بركت.

(10). اساس، آط، آب، آج اگر، كه با توجّه به معني آيه در قسمت تفسير (ص 23) زايد تشخيص داده شد.

(11). اساس: امتحان كرده، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(12). آط، آج، آل، لب: گروهان، آب، مش: گروهي.

صفحه : 18

بفرستاديم در ايشان رسولي از ايشان كه، بپرستي خداي را، نيست شما را از خداي جز او، از خداي نمي ترسي شما!

[الملأ]

«1»، گفتند اشراف«2» قوم آنان كه كافر شدند و به دروغ داشتند ثواب آخرت، و رها كرديم«3» ايشان را در زندگاني دنيا، نيست اينكه مگر آدمي چون شما، مي خورد از آنچه مي خوري شما از او، و مي آشامد از آنچه مي آشامي شما.

و اگر فرمان بري شما آدمي را چون«4» شما كه شما آنگاه زيانكار«5» باشي.

وعده مي دهد شما را كه شما چون بميري و گردي«6» خاكي

و استخواني پوسيده كه شما را بيرون آرند!

دور است و به غايت دور است آنچه شما را وعده مي دهند [67- پ]

.

نيست آن مگر زندگاني ما در دنيا، مرده مي شويم و زنده مي شويم، و نيستيم ما از برانگيختگان.

نيست او مگر مردي كه فرو«7» مي بافد بر خداي دروغ، و نيستيم ما گرويدگان«8».

گفت اي خداي ياري ده مرا به آنچه به دروغ داشتند مرا.

گفت«9» اندك كه در روز آيند پشيمان شوندگان«10».

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به نسخه بدلها از قرآن مجيد افزوده شد.

(2). آب، آز: اشرف.

(3). آط: نعمت داشت، آب، آج، لب، آل، مش: در نعمت داشتيم. [.....]

(4). آط، مش: مانند خود.

(5). آط، آب، مش: زيانكاران.

(6). آط، آب، آج، لب، مش: باشي/ باشيد.

(7). آط، آب، آج، لب، مش: فرا.

(8). آج، لب، آل: باور دارندگان.

(9). اساس آنچه، كه با توجّه به معني كلمه و ترجمه مجدد آن در متن (ص 25) زايد مي تشخيص داده شد.

(10). آج، لب، آل: باشند.

صفحه : 19

بگرفت ايشان را صيحت«1»، بدرستي كرديم ايشان را خاشه اي«2» دوري باد«3» گروه ستمكاران را.

پس بيافريديم از پس ايشان قرنهاي«4» ديگر را.

سبق نبرد«5» از امّتي«6» مرگ آن«7» و باز پس [نه ايستد]

«8».

[68- ر]

پس فرستاديم پيغامبران ما پياپي هر گاه كه آيد«9» به امّتي«10» رسول آن، دروغ داشتند او را، پسرو گردانيديم بهري را از ايشان به بهري، كرديم ايشان را حديثي«11»، دوري«12» باد گروهي را كه ايمان نياوردند.

پس فرستاديم ما موسي را و برادر او را هارون به دلايل ما و حجّت«13» روشن.

به فرعون و گروه او گردن كشي كردند و بودند گروهي متكبّر و مترفّع«14».

گفتند ايمان آريم«15» دو آدمي را مانند ما و گروه ايشان ما

را پرستندگان«16» اند.

-----------------------------------

(1). آط، آب، مش: بانگ، آج، لب، آل: آواز هايل.

(2). آب، آج، لب، آل، مش: خاشاك، مه: خاشاكي.

(3). آط، آب، آج، لب، مش: هلاك باد.

(4). آط، آب، آج، لب، آل، مش: گروهان، مه: گروهها.

(5). آط: پيش بنشود، آب، مش: پيش نشود، آج، لب، آل: پيشي نگيرد.

(6). آط، آب، آج، لب، آل: هيچ امّت.

(7). آط، آج، لب: وقتش را، آب: وقت اجلشان. [.....]

(8). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(9). آط، آج، لب: هر آنگه كه آمد.

(10). آب، مش: گروهي را.

(11). آج، لب: اخبار عجيب.

(12). آط، آب، آج، لب، مش: هلاك.

(13). آط، آب، آج، لب، آل، مش: حجّتي.

(14). آط، آب، آج، لب: گروهي بزرگواران.

(15). آط، آب، آج، لب، آل، مش: بگرويم به.

(16). آب، مش: پرستنده.

صفحه : 20

به دروغ داشتند ايشان را و بودند از هلاك شدگان.

و بدرستي كه بداديم موسي را كتاب«1» تا مگر ايشان راه يافتگان باشند.

[68- پ]

و كرديم ما پسر مريم را و مادر او را حجتي«2»، و باز جاي برديم«3» ايشان را با«4» بلندي خداوند آرام«5» و آب روشن«6».

اي جماعت پيغامبران بخوري از پاكيها و كني كارهاي نيك كه من به آنچه شما مي كني داناام.

بدرستي كه اينكه امّت شما يك امّت اند و من خداوند شماام، بپرهيزي با من«7».

ببريدند كار ايشان ميان ايشان پاره پاره، هر گروهي به آنچه نزديك ايشان«8» شادمانه اند.

دست بدار از ايشان«9» در گمراهي ايشان تا مدّتي.

مي پندارند كه ما اينكه زياده«10» كه مي دهيم به او از مال«11» و پسران«12».

كه ما مسارعت«13» مي كنيم ايشان را در خيرات، بل نمي دانند.

-----------------------------------

(1). آج، لب، آل: توريت.

(2). آط، مش: نشاني، آج، لب، آل: دليلي.

(3). آج، لب: و جا داديم، مه: باز آورديم.

(4). آج،

لب: به سوي.

(5). آط، آب، آج، لب، آل، مش: قرار. [.....]

(6). آط، آب، مش: آبي روان.

(7). آط، آب، مش: شماام از من بترسي، آل: بترسيد از من.

(8). آط، آب: باشند، مش: باشد.

(9). آط، آب، آل، مش: رها كن ايشان را.

(10). آط، آب، مش: مدد.

(11). آط، آب، مش: خواسته.

(12). آط: فرزندان.

(13). آط، آب، مش: شتاب.

صفحه : 21

قوله تعالي: وَ لَقَد أَرسَلنا نُوحاً إِلي قَومِه ِ، حق تعالي گفت: بدرستي كه ما بفرستاديم نوح را به قومش، گفت، يعني نوح، قومش را كه: اي قوم؟ اعبُدُوا اللّه َ، خداي را پرستي كه شما را جز او خداي نيست، يعني در عبادت با او همتا و انباز مگيري، چه جز او مستحقّي [69- ر]

ديگر نيست عبادتها«1» را، از آن جا كه جز او قادري نيست بر اصول نعم تا انعام كند به آن بر مردمان و مكلّفان. آنگه بترساند«2» ايشان را گفت: أَ فَلا تَتَّقُون َ، شما از خداي نمي ترسي كه با او در عبادت انباز گيري.

فَقال َ المَلَأُ الَّذِين َ كَفَرُوا، گفتند اشراف كافران قوم او: ما هذا إِلّا بَشَرٌ مِثلُكُم، اينكه نيست- يعني نوح- الّا آدمي همچون شما، و اينكه از آن جا گفتند«3» كه ايشان را مستبعد مي آمد كه آدمي پيغامبر باشد، و گمان ايشان آن بود كه پيغامبر بايد تا فرشته باشد. يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّل َ عَلَيكُم، مي خواهد تا بر شما به تكليف«4» فزوني گويد«5». وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَأَنزَل َ مَلائِكَةً، و اگر خداي خواستي كه پيغامبري فرستد، فرشتگان را فرو فرستادي. ما سَمِعنا بِهذا فِي آبائِنَا الأَوَّلِين َ، ما اينكه نشنيديم در پدران پيشين ما، يعني ما را نگفتند پدران ما كه پيغامبري خواهد آمدن از پس آن«6».

آنگه

گفتند: إِن هُوَ إِلّا رَجُل ٌ، «ان» به معني «ما» ي نفي است، نيست اينكه نوح«7» مگر مردي. بِه ِ جِنَّةٌ، به او ديوانگي«8» است، يعني ديوانه است. و الجنّة، الجنون، و الجنّة الجن ّ ايضا، قال اللّه تعالي: مِن َ الجِنَّةِ وَ النّاس ِ«9» وَ جَعَلُوا بَينَه ُ وَ بَين َ الجِنَّةِ نَسَباً«11» فَتَرَبَّصُوا بِه ِ حَتّي حِين ٍ، مدّتي در حق ّ او انتظار كني باشد كه بهتر شود يا بميرد. و «حين»، عبارت باشد از مدّتي نا معيّن جز كه دليلي باشد بر آن كه زماني معيّن است.

نوح- عليه السّلام- چون از قوم چنين شنيد، بر ايشان دعا كرد گفت: بار خدايا؟

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: عبادت.

(2). همه نسخه بدلها: بترسانيد.

(3). اساس: گفت، به قياس با ديگر نسخه بدلها، و فحواي عبارت تصحيح شد.

(4). آط، آب، آز: تكلّف.

(5). همه نسخه بدلها: جويد.

(6). همه نسخه بدلها: از بشر. [.....]

(7). همه نسخه بدلها، بجز مش: نوع.

(8). آج، لب: ديونگي.

(9). سوره ناس (114) آيه 6.

(10). آج، لب: قوله.

(11). سوره صافّات (37) آيه 158.

(12). همه نسخه بدلها است.

صفحه : 22

مرا ياري ده بر اينان كه مرا تكذيب مي كنند و به دروغ مي دارند. [و نصر عليه ضدّ نصره باشد، چنان كه اعانه و اعان عليه، اعني چون با «علي» گويد يار خصمش باشد بر او، و مثله: شهد له و عليه، و مثله قوله: حين حلّت علينا الولايا و العدوّ المباسل]

«1». فَأَوحَينا إِلَيه ِ، ما به او وحي كرديم كه كشتي بساز. بِأَعيُنِنا، به چشمهاي ما. در او دو قول گفتند: يكي آن كه، به جايي كه ما بينيم، چنان كه كسي را به چيزي نگران باشد، و مراد آن كه به حفظ ما و عنايت ما و

نگاهداشت ما. و قولي دگر آن كه: باعين ملائكتنا، به چشم فرشتگان ما، چنان كه«2»: يُؤذُون َ اللّه َ ...«3» وَ وَحيِنا، و به فرمان و اشارت ما. فَإِذا جاءَ أَمرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ، چون فرمان ما در آيد و آب از تنور برجوشد، و خداي تعالي جوشيدن از«4» تنور به علامت ايشان كرد در باب هلاك. و گفتند خداي تعالي گفت: وقت هلاك ايشان آنگه باشد كه من به معجز تو آبي بر آرم«5» از ميان تنوري تافته، خداي تعالي از ميان آتش آب بر آورد، و در عهد نوح در بدايت طوفان و در آخر طوفان آتش از ميان آب پديد آورد تا ايشان را از ميان آب به آن آتش بسوختند، و ذلك قوله تعالي: أُغرِقُوا فَأُدخِلُوا ناراً«6»فَاسلُك فِيها مِن كُل ٍّ زَوجَين ِ اثنَين ِ، گفت: در كشتي بر از هر جنسي دو جفت، يعني نر و ماده. و «سلك»، هم لازم است و هم متعدّي جز كه مصدر لازم سلوك باشد، و مصدر متعدّي سلك باشد، يقال: سلكت الطّريق و سلكت غيري و اسلكته«7» بمعني، قال الشّاعر- شعر:

و كنت لزاز خصمك لم اعرّد و قد سلكوك في يوم عصيب

و قال الهذلي ّ- شعر:

حتّي اذا اسلكوهم في قتائدة شلا كما تطرد الجمّالة الشّردا

وَ أَهلَك َ، و نيز اهل خود را و قوم خود را كه به تو ايمان آورده اند، إِلّا مَن سَبَق َ عَلَيه ِ القَول ُ مِنهُم، الّا آنان كه قول بر ايشان سابق شده است از جفت تو كه كافر

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها گفت.

(3). سوره احزاب (33) آيه 57.

(4). آط، آب، آج، آز، مش، مه: آب.

(5). همه نسخه بدلها: برانم.

(6). سوره

نوح (71) آيه 25.

(7). همه نسخه بدلها: اسلكه.

صفحه : 23

است. وَ لا تُخاطِبنِي فِي الَّذِين َ ظَلَمُوا، و با من خطاب مكن در باب ظالمان، يعني كافران كه ايشان لا محال«1» غرق خواهند شدن.

فَإِذَا استَوَيت َ أَنت َ وَ مَن مَعَك َ عَلَي الفُلك ِ، چون راست شده باشي تو و آنان كه با تواند در كشتي [متمكّن بنشسته باشي. و استواء، اينكه جا به معني استيلاست، به قرينه «علي» و به معني قصد باشد في قوله: ثُم َّ استَوي إِلَي السَّماءِ«2» فَقُل ِ الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي نَجّانا مِن َ القَوم ِ الظّالِمِين َ، بگو سپاس آن خداي را كه ما را برهانيد از قوم ظالمان.

وَ قُل، نيز بگو: رَب ِّ أَنزِلنِي مُنزَلًا مُبارَكاً، فرود آر [مرا]

«4» فرود آوردني مبارك.

جمله قرّاء خواندند: منزلا به ضم ّ «ميم» و فتح «زا» علي المصدر، مگر ابو بكر عن عاصم كه او خواند: منزلا به [فتح «ميم» و]

«5» كسر «زا» علي الموضع. وَ أَنت َ خَيرُ المُنزِلِين َ، و تو بهترين فرود آورندگاني.

إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ، در اينكه حديث كه رفت از قصه نوح [69- پ]

آياتي و علاماتي و عبرتي است. وَ إِن كُنّا لَمُبتَلِين َ، «ان» مخفّفه است از ثقيله و ضمير شأن و كار در او مقدّر است، و التّقدير: و انّه كنّا اي«6» ان ّ الشّأن و الامر كنّا [لمبتلين، و ما ايشان را ابتلا و آزمايش كرديم به آن. و كوفيان گفتند: معني آن است كه ما كنّا]

«7» الّا مبتلين، ما نبوديم الّا آزماينده ايشان را- و نظاير اينكه برفت- يعني آنچه ما كرديم با ايشان از تمكين و امهال و انظار«8»، معامله كسي بود كه امتحان كند كسي را.

ثُم َّ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قَرناً آخَرِين َ، پس آنگه از

پس ايشان قرني و جماعتي دگر را بيافريديم. و قرن اهل عصري باشد«9».

فَأَرسَلنا فِيهِم رَسُولًا مِنهُم، مفسّران گفتند: آن قرن عاد بودند، و اينكه پيغامبر هود بود. أَن ِ اعبُدُوا اللّه َ، آن پيغامبر قوم خود را گفت: خداي را پرستي كه شما را جز او خداي نيست. روا باشد كه اينكه جا قول مضمر باشد، يعني فقال لهم:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: لا محاله. [.....]

(2). سوره بقره (2) آيه 29، و فصلت (41) آيه 11. (7- 5- 3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(4). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها و.

(8). همه نسخه بدلها: ندارد، چاپ شعراني: انزار.

(9). همه نسخه بدلها: باشند.

صفحه : 24

أَن ِ اعبُدُوا اللّه َ، و شايد كه «ان» مع الفعل در جاي مصدر بود و محل ّ او خبر بود به تقدير حرف جرّ، و آنگه محل ّ جار و مجرور نصب باشد بوقوع الفعل عليه، و التّقدير: ارسلنا رسولا بان اعبدوا اللّه، اي بعبادة اللّه. أَ فَلا تَتَّقُون َ، و گفت: از خداي نمي ترسي شما!

وَ قال َ المَلَأُ، گفتند اشراف و سادات آن قوم او«1» آنان كه كافر بودند و مكذّب به آيات ما و دروغ دارند«2» و ايمان ندارند«3» به قيامت و سراي باز پسين. وَ أَترَفناهُم فِي الحَياةِ الدُّنيا، ما ايشان را معمّر«4» بكرده ايم و در نعمت دنيا رها كرده. ما هذا، نيست اينكه پيغامبر الّا آدمي چون شما، از آن طعام مي خورد كه شما مي خوري و از آن شراب مي خورد كه شما مي خوري، يعني فرشته نيست كه مستغني باشد از طعام و شراب، همچون شما محتاج طعام و شراب است.

وَ لَئِن أَطَعتُم بَشَراً، و اگر چنان كه شما فرمان آدمي بري

همچون خود زيانكار باشي، و «اذا» اينكه جايگاه ملغاست از عمل براي آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاد«5».

أَ يَعِدُكُم، اينكه پيغامبر شما را وعده مي دهد كه: شما چون مرده باشي و«6» خاك شده باشي و استخوانها«7» گشته، شما را زنده خواهند كردن و از گورها بيرون آوردن.

هَيهات َ هَيهات َ لِما تُوعَدُون َ، و دور است و به غايت دور است آنچه شما را وعده مي دهند از بعث و نشور. و «هيهات» از جمله اسماء افعال است، اعني اسمي است كه معني او فعل«8» باشد ماضي، اي بعد، الّا آن است كه هيهات بليغتر باشد از بعد. و ابو جعفر هيهات خواند به كسر «تا»، و نصر بن عاصم، هيهات خواند به ضم ّ «تا». و ابو حياة الشّامي به ضم ّ و تنوين خواند: هيهات. و عامة قرّاء به فتح «تا» خوانند بي«9» تنوين و گفتند: مبني است بر فتح، چون: «كيف» و «اينكه». و فرّاء گفت: فتح او چون فتح «ثمّت» و «ربّت» است، و آن كه مضموم خواند گفت: چون «منذ» و «حيث» است.

و آن كه مكسور خواند گفت: چون «هؤلاء» و «امس» است. و آن كه مفتوح خواند

-----------------------------------

(1). آج، لب: و.

(2). همه نسخه بدلها: دارنده آن را.

(3). همه نسخه بدلها: نداشتند.

(4). همه نسخه بدلها: منعّم، كه با ظاهر عبارت سازگارتر مي نمايد.

(5). آج، لب: افتاده.

(6). آط، آب، آج، آز، آل، مش در خاك.

(7). آج، لب خاك.

(8). آط، آب، آز، مش: فعلي. [.....]

(9). اساس: به، به قياس با نسخه بدلها و فحواي عبارت، تصحيح شد.

صفحه : 25

وجهي دگر گفت، و گفت: دو كلمه مركّب است و: «هي» و «هات»، هي تنبيه را، و هات بمنزلت

خمسة عشر، و قال الشّاعر في رفعها و تنوينها«1»:

تذكّرت ايّاما مضين من الصّبا و هيهات هيهات اليك رجوعها

و قال آخر«2»- شعر:

لقد باعدت ام الحمارس دارها و هيهات من ام ّ الحمارس هيهاتا

و كسائي در وقف اينكه «تا» را «ها» كرده است، گويد: هيهاه، و «لام» براي آن به صله او كردند كه او بمنزلت حرف است در آن كه متصرّف نيست.

إِن هِي َ إِلّا حَياتُنَا الدُّنيا، گفتند: هيچ حيات ديگر نيست الّا اينكه حيات كه ما مي بينيم در دنيا. نَمُوت ُ وَ نَحيا، زنده مي باشيم مدّتي و آنگه مرگ به ما مي رسد و مبعوث و برانگيخته و زنده كرده نخواهيم بودن«3».

إِن هُوَ، نيست او، يعني كه اينكه رسول را كه به ما فرستاده اند، إِلّا رَجُل ٌ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً، الّا مردي كه دروغي فرا بافته است بر خداي، و ما به او ايمان نياريم و او را باور نداريم.

قال َ، گفت: يعني اينكه پيغامبر: رَب ِّ انصُرنِي، بار خدايا؟ مرا نصرت كن با آنچه مرا تكذيب مي كنند و دروغ مي دارند.

قال َ عَمّا قَلِيل ٍ لَيُصبِحُن َّ نادِمِين َ، گفت: از اندك«4» روزگار ايشان بر اينكه كفر و تكذيب كه مي كنند پشيمان باشند، و «ما» زيادت است في قوله [70- ر]

: «عمّا»، و المعني عن قليل.

فَأَخَذَتهُم ُ الصَّيحَةُ، بگرفت ايشان را صيحت«5» عذاب، بِالحَق ِّ، به حق و استحقاق. فَجَعَلناهُم غُثاءً، كرديم ايشان را غثاء، و آن رود آورد«6» بود كه سيل بر سر گيرد. فَبُعداً لِلقَوم ِ الظّالِمِين َ، هلاك باشد قوم بيدادكاران را، [و اوليتر آن است كه: بر دعا تفسير كنند، يعني هلاك باد ايشان را. و نصب او بر اضمار فعلي باشد لازم

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: و التّنوين.

(2). مه في فتحها.

(3). آط، آب،

آز: نخواهم رفت، آج، لب، آل: نخواهيم رفت، مش: نخواهيم شد.

(4). همه نسخه بدلها: اندر كم.

(5). همه نسخه بدلها و بانگ.

(6). آج، لب، آل: زودازود.

صفحه : 26

الاضمار، يقال: بعدا له و سحقا و جدعا، اي ابعده اللّه بعدا، اي اهلكه هلاكا. و البعد الاسم، و الابعاد المصدر منه]

«1».

ثُم َّ أَنشَأنا مِن بَعدِهِم قُرُوناً آخَرِين َ، پس بيافريديم از پس ايشان جماعتي ديگر را.

ما تَسبِق ُ مِن أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَستَأخِرُون َ، سبق نبرد هيچ امّت وقت مرگ«2» را، و باز پس ندارند«3» ايشان را از آن، يعني از اجل مضروب كه ايشان را بود، و آن وقت معيّن هلاك و مرگ ايشان را در تقديم و تأخير نرود«4».

ثُم َّ أَرسَلنا رُسُلَنا تَترا، آنگه بفرستاديم پيغامبران«5» را پياپي. إبن كثير و ابو عمرو و ابو جعفر خواندند: تتري به تنوين بر توهّم آن كه « يا » اصلي است، كمعزي و«6» معزا و بهمي و بهما، و باقي قرّاء به « يا » خواندند«7»، گفتند«8»: « يا «9»» تأنيث راست، كغضبي و سكري، و گفت«10»: لا ينصرف است. و آن كه به «الف» خواند، گفت: منصرف است، و اصل «تتري»، «وتري»«11» من المواترة، كالتّقوي من وقيت، و التّكلان من وكلت [اليه]

«12» الامر، و محل ّ او نصب است بر حال. [اي متواترة. و گفتند: مصدر است، كالتّقوي براي آن حال كرده است آن را از جماعت]

«13». كُل َّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوه ُ، هر گه كه رسولي به امّت خود آمد او را به دروغ داشتند. فَأَتبَعنا بَعضَهُم بَعضاً، يعني في الهلاك بهري را بر اثر بهري هلاك كرديم پياپي بي تأخيري.

وَ جَعَلناهُم أَحادِيث َ، جمع احدوثه، و ايشان را مثلي«14» ساير

كرديم كه: ايشان مثل زنند و عبرت برگيرند با ايشان، و اينكه لفظ در شرّ به كار دارند، لا يقال جعلته احدوثة في الخير. فَبُعداً لِقَوم ٍ لا يُؤمِنُون َ، هلاك باد قومي را كه به خداي ايمان نيارند.

-----------------------------------

(13- 12- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: مرگش.

(3). همه نسخه بدلها: نمانند.

(4). همه نسخه بدلها: تأخيري نبود.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مش ما، مش را ما.

(6). اساس نهما، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، زايد مي نمايد.

(7). همه نسخه بدلها آن كه به يا خواند. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: گفت.

(9). اساس: تا، به قياس با نسخه آط تصحيح شد.

(10). آب، آز، مش: گفتند.

(11). همه نسخه بدلها: بوده است.

(14). آج، لب، آل: مثل.

صفحه : 27

ثُم َّ أَرسَلنا مُوسي وَ أَخاه ُ هارُون َ، آنگه بفرستاديم موسي را و برادرش هارون را به آيات ما و دلالات و معجزات.

إِلي فِرعَون َ وَ مَلَائِه ِ، به فرعون و اشراف قوم او. فَاستَكبَرُوا، تكبّر و تجبّر كردند.

وَ كانُوا قَوماً عالِين َ، و گروهي [بودند]

«1» متكبّر كه ترفّع مي كردند از آن كه به خداي ايمان آرند.

فَقالُوا أَ نُؤمِن ُ لِبَشَرَين ِ مِثلِنا، گفتند: ما ايمان آريم به دو آدمي همچون ما، يعني موسي و هارون و قوم ايشان كه بني اسرائيل اند، ما را مي پرستند و خدمت ما مي كنند. و اينكه براي آن گفتند كه، ايشان بني اسرايل را استعباد كرده بودند و بنده گرفته.

فَكَذَّبُوهُما، ايشان را به دروغ داشتند، يعني قوم فرعون موسي را و هارون را.

فَكانُوا مِن َ المُهلَكِين َ، از جمله هلاك شدگان«2» شدند، يعني ما هلاك كرديم ايشان را.

وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ، ما موسي را كتاب داديم، يعني توريت. لَعَلَّهُم يَهتَدُون َ، تا باشد

كه ايشان مهتدي و ره يافته شوند.

وَ جَعَلنَا ابن َ مَريَم َ وَ أُمَّه ُ آيَةً، آنگه گفت: ما كرديم پسر مريم را، يعني عيسي را- عليه السّلام- و مادرش را- مريم را- آيتي و علامتي و نشاني. و در آن كه «آيت» گفت و آيتين نگفت، و عيسي و مادرش دو بودند چند قول گفتند: يكي آن كه: اراد«3» جعلنا كل ّ واحد منهما اية، ما هر يكي از ايشان را آيتي كرديم، چنان كه گفت:

كِلتَا الجَنَّتَين ِ آتَت أُكُلَها«4» إِنَّمَا الخَمرُ وَ المَيسِرُ وَ الأَنصاب ُ وَ الأَزلام ُ رِجس ٌ مِن عَمَل ِ الشَّيطان ِ«6» وَ آوَيناهُما إِلي رَبوَةٍ ذات ِ قَرارٍ وَ مَعِين ٍ، و ايشان را يعني عيسي را و مادرش را با جاي برديم كه بلند بود و خداوند قرار و آب روان بود.

سعيد بن المسيّب گفت از عبد اللّه سلام كه: مراد دمشق است. ابو هريره گفت:

رمله است. قتاده و كعب گفتند: بيت المقدّس است. كعب الاحبار گفت: اينكه زمين به آسمان نزديكتر است از همه زمينها به بيست و هشت ميل. إبن زيد گفت: مصر است. ضحّاك گفت: غوطه دمشق است. ابو العاليه گفت: ابلّه است و زمين مقدّسه.

و مراد به «ذات قرار» زميني راست كه در او بتوان نشستن و مسكن ساختن. و «معين»، آبي باشد [70- پ]

ظاهر بر روي زمين، من عانه«4» اذا ابصره بعينه فهو عاين و ذاك معين. او مفعول باشد، و گفتند كه: شايد كه وزن«5» فعيل باشد من معن يمعن من الماعون معين، اي ماعون، و الماعون الماء. و الرّبوة، الارض المرتفعة«6»، و فيها«7» ثلاث لغات: بالفتح و الضّم ّ و الكسر. و عاصم و إبن عامر «ربوة» را به فتح «را» خواندند،

و باقي قرّاء به ضم ّ «را» خواندند، و كسر هيچ كس نخواند، و كذلك رباوة و رباوة بالضم ّ و الكسر.

يا أَيُّهَا الرُّسُل ُ كُلُوا مِن َ الطَّيِّبات ِ، بعضي مفسّران گفتند: خطاب با عيسي است.

و بعضي گفتند: خطاب با رسول ماست به لفظ جمع. بعضي دگر گفتند: در كلام اضماري است، و آن آن است«8»: و قلنا للرّسل يا ايّها«9» الرسل، عطفا علي قوله تعالي: وَ آوَيناهُما، آنگه ضم ّ كرد ديگر پيغامبران را با عيسي و امر كرد ايشان را، و معني اباحت و اگر چه صورت امر دارد. كُلُوا، بخوري از طعامهاي پاكيزه لذيذ. گفتند:

-----------------------------------

(1). آج، لب، آل: نشاني.

(2). آج، لب: چون. [.....]

(3). آل: يك معجز است و يك آيت.

(4). اساس: عاين، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها او.

(6). در اساس و همه نسخه بدلها: المرتفع، به قياس با چاپ شعراني (8/ 141) و فحواي جمله تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها فيه.

(8). همه نسخه بدلها كه.

(9). اساس: و ولد للرّسل بها: به قياس با نسخه آط و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 29

مراد حلال است. و طيّب دو معني دارد: هم خوش باشد و هم پاك. و بعضي ديگر گفتند: امر است بر سبيل وجوب، و معني آن كه: از حلال خوري دون حرام.

وَ اعمَلُوا صالِحاً، و عمل صالح كني. إِنِّي بِما تَعمَلُون َ عَلِيم ٌ، كه من عالمم و دانا با آنچه شما مي كني.

وَ إِن َّ هذِه ِ أُمَّتُكُم أُمَّةً واحِدَةً، كوفيان و إبن عامر خواندند: «و ان ّ» به كسر همزه، و إبن عامر «نون» را تسكين كرد، بر اينكه قراءت مخفّفه باشد از ثقيله، و باقي قرّاء به

فتح همزه خواندند و تشديد «نون». آن كه همزه مكسور خواند، گفت: عطف است علي قوله: إِنِّي بِما تَعمَلُون َ عَلِيم ٌ، وَ إِن َّ هذِه ِ، و آن كه مفتوح خواند گفت: به اضمار «لام» علّت چنين شد، و التّقدير: لأن ّ هذه. أُمَّتُكُم، مفسّران در معني امّت خلاف كردند، حسن و إبن جريج گفتند: امّت، به معني دين است، يعني كه دين شما يك دين است، نظيره قوله: إِنّا وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ ...«1» أُمَّةً واحِدَةً، نصب بر حال است، و معني آن كه دين و ملّت يكي است و شما همه يكي هستيد در باب آن كه بندگان اويي و خداي شما منم. وَ أَنَا رَبُّكُم فَاتَّقُون ِ، از من بترسي و از«3» معاصي من اجتناب كني.

فَتَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَينَهُم، يعني پس از آن كه يك امّت بودند امّا در خلقت و امّا در ملّت، كار خود يعني دين خود مقطّع و مفرّق كردند، هر گروهي از ايشان اختيار ديني كردند و اختيار كتابي جز«4» دين و كتاب ديگران، تا«5» جهودان كه به موسي و توريت ايمان داشتند به عيسي و انجيل كافر شدند، و ترسايان به موسي و توريت كافر شدند، و هر دو فرقه به محمّد و قرآن كافر شدند، اينكه قول قتاده و مجاهد است. و بعضي ديگر گفتند: مراد آن است كه نوشته آن«6» از بر خود بنهادند كه به آن احتجاج«7» كردندي بر

-----------------------------------

(1). سوره زخرف (43) آيه 22.

(2). آل: يك امّتيد.

(3). آل مناهي و.

(4). اساس: چون، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). اساس: با، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها: نوشته اي از.

(7). آج، لب، آل:

اجماع. [.....]

صفحه : 30

صحّت مذهب خود، و قوله تعالي: زُبُراً، اي كتبا«1»، جمع زبور كرسول و رسل. و اهل شام خواندند: زبرا به فتح [ «با» جمع]

«2» زبره، اي قطعا و فرقا كقطع الحديد، يعني دين خود و ملّت خود مقطع كردند، پاره پاره، چون پاره هاي آهن، و اصل اينكه كلمه در پاره هاي آهن باشد، قال اللّه تعالي: آتُونِي زُبَرَ الحَدِيدِ«3».

كُل ُّ حِزب ٍ بِما لَدَيهِم فَرِحُون َ، هر گروه به آنچه كه بنزديك ايشان باشد خرّم باشند، يعني هر كس به دين و مذهب خود شادند از آن جا كه اعتقاد كرده اند كه حق ّ است.

فَذَرهُم فِي غَمرَتِهِم حَتّي حِين ٍ، آنگه رسول را- عليه السّلام- گفت: رها كن ايشان را در حيرت و ضلالت و كفر خود تا به وقت آجال ايشان از مرگ و هلاكت«4».

و اصل «غمره»، معظم الماء باشد من غمره اذا ستره، و مراد در آيت حيرت و غفلت است كه ره علم و يقين بر ايشان پوشانيده«5» است.

أَ يَحسَبُون َ أَنَّما نُمِدُّهُم بِه ِ مِن مال ٍ وَ بَنِين َ، آنگه گفت: مي پندارند اينكه كافران كه اينكه مدد و زيادت [71- ر]

كه ما ايشان را مي دهيم در مال و فرزندان مسارعت است از ما در حق ّ ايشان به خيرات«6». بَل لا يَشعُرُون َ، بل نمي دانند ايشان كه ما اينكه نعمت با ايشان بر سبيل استدراج مي كنيم، و مثلها في المعني قوله تعالي: وَ لا يَحسَبَن َّ«7»ض من ض من، و قوله تعالي: وَ لا تُعجِبك َ أَموالُهُم وَ«9»خدا از خدا از ...، و آن چه در تأويل اينكه آيتها گفته ايم، اينكه جا مطوّل«11»

-----------------------------------

(1). اساس: كتبنا، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). اساس: ندارد، از آط،

افزوده شد.

(3). سوره كهف (18) آيه 96.

(4). همه نسخه بدلها: هلاك.

(5). آج، لب: بپوشيده.

(6). آج، لب: في الخيرات، آل في الخيرات، در نيكيها.

(7). اساس: تحسبن ّ، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(8). سوره آل عمران (3) آيه 178.

(9). اساس لا، به قياس با همه نسخه بدلها و متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(10). سوره توبه (9) آيه 85.

(11). آط، آب، آج، لب، آل، مش: مطرد، آز: مسطور.

صفحه : 31

باشد- فلا وجه لإعادته. [و محل ّ او رفع است به ابتدا، و تحقيق او آن است كه «ما» موصوله است، و «يحسبون» و «نسارع لهم»، در جاي خبر اوست، و التّقدير: ان ّ الّذين يفعل بهم من امداد المال و البنين، مسارعة منّا لهم في الخيرات]

«1» اينكه وجهي است. و وجهي ديگر گفتند در معني آيت، و آن آن است كه: أَ يَحسَبُون َ أَنَّما نُمِدُّهُم، يعني ان ّ الّذي نمدّهم به من اجل ما لهم و بنيهم، مي پندارند كه اينكه زيادت كه ما در حق ّ ايشان مي كنيم كه«2» ايشان را مال و فرزندان است، بل براي ضربي«3» مصلحت مي كنيم نه براي آن كه ايشان گمان بردند. و وجهي دگر گفتند: و آن، آن است كه در آيت حذفي باشد، و تقدير آن كه: مي پندارند كه آنچه ما مي كنيم با ايشان از مدد مال و فرزندان واجب است بر ما، يا حقّي است ايشان را بر ما، و آنچه محذوف بود از كلام خبر مبتدا باشد، و التّقدير: ان ّ الّذي نمدّهم به من مال و بنين حق ّ لهم علينا، او واجب علينا فعله.

و قوله تعالي: نُسارِع ُ لَهُم فِي الخَيرات ِ، كلامي باشد مبتدا محقّق مقطوع«4» از كلام اوّل، يعني ما

خود بر حقيقت در حق ّ ايشان مسارعت نموديم در خيرات، جز آن كه ايشان نمي دانند و حق ّ آن نمي گزارند«5» و شكر آن نمي گويند. و آنچه لايق است به ظاهر كلام، قول اوّل است و اينكه قولهاي باز پسين متعسّف است- و اللّه اعلم بمراده من كلامه«6».

[سوره المؤمنون (23): آيات 57 تا 118]

[اشاره]

إِن َّ الَّذِين َ هُم مِن خَشيَةِ رَبِّهِم مُشفِقُون َ (57) وَ الَّذِين َ هُم بِآيات ِ رَبِّهِم يُؤمِنُون َ (58) وَ الَّذِين َ هُم بِرَبِّهِم لا يُشرِكُون َ (59) وَ الَّذِين َ يُؤتُون َ ما آتَوا وَ قُلُوبُهُم وَجِلَةٌ أَنَّهُم إِلي رَبِّهِم راجِعُون َ (60) أُولئِك َ يُسارِعُون َ فِي الخَيرات ِ وَ هُم لَها سابِقُون َ (61)

وَ لا نُكَلِّف ُ نَفساً إِلاّ وُسعَها وَ لَدَينا كِتاب ٌ يَنطِق ُ بِالحَق ِّ وَ هُم لا يُظلَمُون َ (62) بَل قُلُوبُهُم فِي غَمرَةٍ مِن هذا وَ لَهُم أَعمال ٌ مِن دُون ِ ذلِك َ هُم لَها عامِلُون َ (63) حَتّي إِذا أَخَذنا مُترَفِيهِم بِالعَذاب ِ إِذا هُم يَجأَرُون َ (64) لا تَجأَرُوا اليَوم َ إِنَّكُم مِنّا لا تُنصَرُون َ (65) قَد كانَت آياتِي تُتلي عَلَيكُم فَكُنتُم عَلي أَعقابِكُم تَنكِصُون َ (66)

مُستَكبِرِين َ بِه ِ سامِراً تَهجُرُون َ (67) أَ فَلَم يَدَّبَّرُوا القَول َ أَم جاءَهُم ما لَم يَأت ِ آباءَهُم ُ الأَوَّلِين َ (68) أَم لَم يَعرِفُوا رَسُولَهُم فَهُم لَه ُ مُنكِرُون َ (69) أَم يَقُولُون َ بِه ِ جِنَّةٌ بَل جاءَهُم بِالحَق ِّ وَ أَكثَرُهُم لِلحَق ِّ كارِهُون َ (70) وَ لَوِ اتَّبَع َ الحَق ُّ أَهواءَهُم لَفَسَدَت ِ السَّماوات ُ وَ الأَرض ُ وَ مَن فِيهِن َّ بَل أَتَيناهُم بِذِكرِهِم فَهُم عَن ذِكرِهِم مُعرِضُون َ (71)

أَم تَسأَلُهُم خَرجاً فَخَراج ُ رَبِّك َ خَيرٌ وَ هُوَ خَيرُ الرّازِقِين َ (72) وَ إِنَّك َ لَتَدعُوهُم إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (73) وَ إِن َّ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ عَن ِ الصِّراطِ لَناكِبُون َ (74) وَ لَو رَحِمناهُم وَ كَشَفنا ما بِهِم مِن ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغيانِهِم يَعمَهُون َ (75) وَ لَقَد أَخَذناهُم بِالعَذاب ِ فَمَا استَكانُوا لِرَبِّهِم وَ ما

يَتَضَرَّعُون َ (76)

حَتّي إِذا فَتَحنا عَلَيهِم باباً ذا عَذاب ٍ شَدِيدٍ إِذا هُم فِيه ِ مُبلِسُون َ (77) وَ هُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُم ُ السَّمع َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشكُرُون َ (78) وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُم فِي الأَرض ِ وَ إِلَيه ِ تُحشَرُون َ (79) وَ هُوَ الَّذِي يُحيِي وَ يُمِيت ُ وَ لَه ُ اختِلاف ُ اللَّيل ِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعقِلُون َ (80) بَل قالُوا مِثل َ ما قال َ الأَوَّلُون َ (81)

قالُوا أَ إِذا مِتنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون َ (82) لَقَد وُعِدنا نَحن ُ وَ آباؤُنا هذا مِن قَبل ُ إِن هذا إِلاّ أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ (83) قُل لِمَن ِ الأَرض ُ وَ مَن فِيها إِن كُنتُم تَعلَمُون َ (84) سَيَقُولُون َ لِلّه ِ قُل أَ فَلا تَذَكَّرُون َ (85) قُل مَن رَب ُّ السَّماوات ِ السَّبع ِ وَ رَب ُّ العَرش ِ العَظِيم ِ (86)

سَيَقُولُون َ لِلّه ِ قُل أَ فَلا تَتَّقُون َ (87) قُل مَن بِيَدِه ِ مَلَكُوت ُ كُل ِّ شَي ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيه ِ إِن كُنتُم تَعلَمُون َ (88) سَيَقُولُون َ لِلّه ِ قُل فَأَنّي تُسحَرُون َ (89) بَل أَتَيناهُم بِالحَق ِّ وَ إِنَّهُم لَكاذِبُون َ (90) مَا اتَّخَذَ اللّه ُ مِن وَلَدٍ وَ ما كان َ مَعَه ُ مِن إِله ٍ إِذاً لَذَهَب َ كُل ُّ إِله ٍ بِما خَلَق َ وَ لَعَلا بَعضُهُم عَلي بَعض ٍ سُبحان َ اللّه ِ عَمّا يَصِفُون َ (91)

عالِم ِ الغَيب ِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالي عَمّا يُشرِكُون َ (92) قُل رَب ِّ إِمّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُون َ (93) رَب ِّ فَلا تَجعَلنِي فِي القَوم ِ الظّالِمِين َ (94) وَ إِنّا عَلي أَن نُرِيَك َ ما نَعِدُهُم لَقادِرُون َ (95) ادفَع بِالَّتِي هِي َ أَحسَن ُ السَّيِّئَةَ نَحن ُ أَعلَم ُ بِما يَصِفُون َ (96)

وَ قُل رَب ِّ أَعُوذُ بِك َ مِن هَمَزات ِ الشَّياطِين ِ (97) وَ أَعُوذُ بِك َ رَب ِّ أَن يَحضُرُون ِ (98) حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَهُم ُ المَوت ُ قال َ رَب ِّ ارجِعُون ِ (99) لَعَلِّي أَعمَل ُ صالِحاً فِيما تَرَكت ُ كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِن وَرائِهِم بَرزَخ ٌ

إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ (100) فَإِذا نُفِخ َ فِي الصُّورِ فَلا أَنساب َ بَينَهُم يَومَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُون َ (101)

فَمَن ثَقُلَت مَوازِينُه ُ فَأُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ (102) وَ مَن خَفَّت مَوازِينُه ُ فَأُولئِك َ الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم فِي جَهَنَّم َ خالِدُون َ (103) تَلفَح ُ وُجُوهَهُم ُ النّارُ وَ هُم فِيها كالِحُون َ (104) أَ لَم تَكُن آياتِي تُتلي عَلَيكُم فَكُنتُم بِها تُكَذِّبُون َ (105) قالُوا رَبَّنا غَلَبَت عَلَينا شِقوَتُنا وَ كُنّا قَوماً ضالِّين َ (106)

رَبَّنا أَخرِجنا مِنها فَإِن عُدنا فَإِنّا ظالِمُون َ (107) قال َ اخسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُون ِ (108) إِنَّه ُ كان َ فَرِيق ٌ مِن عِبادِي يَقُولُون َ رَبَّنا آمَنّا فَاغفِر لَنا وَ ارحَمنا وَ أَنت َ خَيرُ الرّاحِمِين َ (109) فَاتَّخَذتُمُوهُم سِخرِيًّا حَتّي أَنسَوكُم ذِكرِي وَ كُنتُم مِنهُم تَضحَكُون َ (110) إِنِّي جَزَيتُهُم ُ اليَوم َ بِما صَبَرُوا أَنَّهُم هُم ُ الفائِزُون َ (111)

قال َ كَم لَبِثتُم فِي الأَرض ِ عَدَدَ سِنِين َ (112) قالُوا لَبِثنا يَوماً أَو بَعض َ يَوم ٍ فَسئَل ِ العادِّين َ (113) قال َ إِن لَبِثتُم إِلاّ قَلِيلاً لَو أَنَّكُم كُنتُم تَعلَمُون َ (114) أَ فَحَسِبتُم أَنَّما خَلَقناكُم عَبَثاً وَ أَنَّكُم إِلَينا لا تُرجَعُون َ (115) فَتَعالَي اللّه ُ المَلِك ُ الحَق ُّ لا إِله َ إِلاّ هُوَ رَب ُّ العَرش ِ الكَرِيم ِ (116)

وَ مَن يَدع ُ مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ لا بُرهان َ لَه ُ بِه ِ فَإِنَّما حِسابُه ُ عِندَ رَبِّه ِ إِنَّه ُ لا يُفلِح ُ الكافِرُون َ (117) وَ قُل رَب ِّ اغفِر وَ ارحَم وَ أَنت َ خَيرُ الرّاحِمِين َ (118)

[ترجمه]

آنان كه ايشان از ترس خداي«7» ترسان باشند.

و آنان كه ايشان به آيتهاي خدايشان ايمان دارند.

و آنان كه ايشان به خداي خود شرك نيارند.

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها براي آن مي كنيم كه.

(3). همه نسخه بدلها: جزئي. [.....]

(4). آز: مقطع.

(5). اساس و ديگر نسخه بدلها: نمي گذارند.

(6). آل قوله تعالي.

(7). آط، آج، لب، آل: خدايشان، آب، مش: خداي خويش.

صفحه :

32

و آنان كه بدهند آنچه دهند و دلهاي ايشان ترسان«1» كه ايشان با خداي خود شوند«2».

ايشان بشتابند«3» در خيرات و ايشان آن را سبقت برند«4» [71- پ]

.

و تكليف نكنيم ما هيچ كس را الّا طاقت او، و بنزديك ما كتابي است كه سخن گويد براستي و بر ايشان ظلم نكنند.

بل دلهاي ايشان در غفلتي است از اينكه و ايشان را كارهايي است بجز اينكه كه ايشان آن را مي كنند.

تا آنگه كه بگرفتيم«5» منعّمان ايشان را به عذاب آنگاه ايشان زاري مي كردند«6».

و زاري مكني امروز كه شما را از ما ياري نكنند.

بودند آيات ما كه مي خواندند«7» بر شما، بودي بر پاشنه هايتان«8» مي گرديي«9».

تكبّر كننده به آن سمر«10» گوينده هذيان مي گفتي.

انديشه نمي كنند«11»

-----------------------------------

(1). آط، آب، آج، لب، مش باشد.

(2). آب، آج، لب: باز گردند.

(3). آج، لب، آل: شتابانند.

(4). آج، لب: سبق گيرند، آب، مش، مه: سبق برند.

(5). آط، آب، آج، لب، مش: بگيريم.

(6). آط، آب، مش: زاري مي كنند، آج، لب: زاري كننده اند.

(7). آط، آب، مش: ما بود كه مي خوانديم، آج، لب: آيتهاي من خوانده مي شد.

(8). آط، آب: پيهاتان، آج، لب، آل: پاشنه هاي شما، مش: پشتهاي شما.

(9). همه نسخه بدلها، بجز آز: مي گرديديد.

(10). آج، لب: افسانه. [.....]

(11). آط، آل: انديشه نكردند، آب: امّا انديشه نكردند، آج، لب: آيا انديشه نكرديد، مش: اي پس انديشه نكرديد.

صفحه : 33

اينكه گفتار«1»، يا آمد به ايشان آنچه نيامد به پدران پيشينه«2» ايشان [72- ر]

.

يا نشناختند پيغامبران ايشان«3»، ايشان او را منكرند.

يا مي گويند به او ديوانگي است، بل آمد بديشان براستي و بيشترينه ايشان حق را كاره اند.

و اگر پسروي«4» كند حق هواهاي ايشان را تباه شود آسمانها و زمين، و آنان كه«5»

در اواند، بل با ايشان آورديم كتابشان و ايشان از كتاب«6» بر مي گردند«7».

يا مي خواهي«8» از ايشان خراجي، خراج خداي تو بهتر است و او بهترين روزي دهندگان است.

و تو مي خواني ايشان را با راه راست.

و آنان كه نگروند«9» به قيامت از ره راست برگرديده باشند.

[72- پ]

و اگر ببخشاييم بر ايشان، باز گشاييم«10» آنچه با ايشان است از سختي، لجاج برند در ضلالتشان سر در نهاده.

و بگرفتيم ايشان را به عذاب، تضرّع نكردند خدايشان را و نيز«11» نكنند.

تا آنگه كه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز آز را.

(2). آط، آج، لب: پيشين.

(3). آط: پيغامبراشارا.

(4). آج، لب: پيروي.

(5). آط، آب، مش: آنچه، آج، لب: آن كه.

(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش، مه: كتابشان.

(7). آج، لب: برگردندگان اند.

(8). اساس: مي خواهند، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(9). آب، آج، لب، آل: نگرويدند.

(10). آج، لب: و كشف كنيم.

(11). آج، لب، آل تضرّع.

صفحه : 34

برگشاييم برايشان دري خداوند عذابي سخت ايشان در آن نوميد باشند.

او آن است كه بيافريد شما را گوش و چشمها و دلها اندك شكر مي كنيد«1».

او آن است كه بيافريد شما را در زمين و با او جمع كنند«2» شما را.

و او آن است كه زنده كند و بميراند و او راست گرديدن شب و روز،«3» خرد نداري شما!

[73- ر]

بل گفتند مانند آنچه گفتند پيشينگان.

گفتند چون ما بميريم و خاك گرديم و استخوانهاي«4» ما را زنده خواهند كردن!

ما را وعده دادند و پدران ما را اينكه از پيش«5» نيست اينكه الّا فسانه«6» پيشينگان.

بگو: كه راست اينكه زمين و آنان كه در اواند اگر شما داني!

گويند خداي [را]

«7» بگو انديشه نمي كني!

بگو كيست

خداوند آسمانهاي هفت و خداوند عرش بزرگوار.

«8»

گويند كه خداي [را]

«9» است، بگو«10» نمي ترسي!

بگو كيست كه به دست اوست پادشاهي همه چيز، و او با پناه گيرد«11»، و بر او با پناه

-----------------------------------

(1). آط، مه: شكر مي كني، آج، لب: مي گويند، آل: شكر مي گوييد.

(2). آج، لب، آل: جمع كرده خواهيد شد. [.....]

(3). آج، لب اي پس.

(4). آط: استخنها/ استخوانها.

(5). آط، آب: از اينكه پيش، آج، لب: پيش از اينكه.

(6). آب: آفسانهاي.

(7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(8). اساس: اللّه، به قياس با نسخ ديگر و با توجّه به متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(9). اساس: ندارد، به قياس با نسخه مش و معني آيه آورده شد.

(10). آل اي پس.

(11). آج، لب، آل: و او فرياد مي رسد هر بيچاره را.

صفحه : 35

نگيرند«1»، اگر شما داني.

[73- رپ]

بگويند خداي [را]

«2» است بگو چگونه مي گردانند«3» شما را!

بل با ايشان آورديم حق، ايشان دروغزن اند«4».

نگرفت خداي«5» فرزندي و نبود با او از خدايي كه پس ببردي هر خداي آنچه آفريده بود«6» و بزرگواري كردي بهري از ايشان بر بهري، منزّه است خداي و بزرگوار از آنچه وصف مي كنند.

داننده نهان«7» و آشكار است بزرگوار است از آنچه انباز«8» گيرند با او.

«9»

بگو«10» خداي من، اگر با من نمايي آنچه ايشان را وعده مي دهند.

خداي من، مكن مرا در قوم ستمكاران.

ما بر آن كه با تو نماييم آنچه وعده مي دهيم ايشان را تواناايم.

بازدار با آنچه آن نكوتر باشد بدي ما بهتر دانيم آنچه وصف مي كنند [74- ر]

.

بگو خداي من، پناه با تو مي دهم از اشارات ديوان.

-----------------------------------

(1). آج، لب، آل: و او فرياد رسيده نشود.

(2). اساس: ندارد، از مش، افزوده شد.

(3). اساس: مي گرداند، به قياس با نسخه آط،

تصحيح شد، لب: پس از كجا فريفته مي شويد.

(4). آب: دروغزنان اند.

(5). همه نسخه بدلها، بجز آز از. [.....]

(6). آط، آب، آج، لب، مش بودي.

(7). آط، آج، لب، آل، مش، مه: داناي پنهان.

(8). آب: همباز.

(9). اساس: ان ما، با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد.

(10). اساس اگر، به قياس با ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمايد.

صفحه : 36

و پناه با تو مي دهم خداي من از آنچه حاضر آيند«1» به من.

تا آنگه كه آيد به يكي از ايشان مرگ، گويد خداي من باز پس بري«2» مرا.

تا همانا«3» من كنم كاري نيك در آنچه بگذاشتم نباشد، از آن سخني است كه او گويد آن«4»، و از پس«5» ايشان مانعي است تا به روز آن كه«6» برانگيزند«7».

چون دردمند در صور نسبها نباشد ميان ايشان آن روز و نه«8» يكديگر را پرسند.

هر كه گران باشد ترازوهاي او ايشان ظفر يافتگان باشند.

هر كه سبك باشد ترازوهاي ايشان، آنان باشند كه زيان كنند خود را در دوزخ هميشه باشند.

[74- پ]

بسوزد رويهاي ايشان آتش، و ايشان در آن جا ترش روي باشند.

نه آيات ما مي خوانند بر شما، بودي آن را دروغ داشتي«9»؟

گويند خداي ما، غلبه كرد بر ما دبختي ما، و بوديم ما گروهي گمراهان.

خداي ما بيرون آر ما را از آن اگر با

-----------------------------------

(1). اساس: حاضر آمد، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(2). آب، آج، لب، مش: باز پس بر.

(3). آج، لب، آل: تا مگر.

(4). آب، مش: او گوينده آن است.

(5). همه نسخه بدلها، بجز آز: پيش.

(6). آج، لب، آل: روزي كه.

(7). آج، لب، آل: برانگيزانند ايشان را.

(8). همه نسخه بدلها، بجز آز نيز.

(9). آج، لب، آل: و بوديد كه به

آن تكذيب مي نموديد. [.....]

صفحه : 37

سر گناه شويم كه ستمكاره«1» باشيم.

گويد: دور شويد در اينكه جا و سخن مگويي با من.

كه بودند گروهي از بندگان من، مي گويند: خداي ما بگرويديم، بيامرز ما را و ببخشاي بر ما، و تو بهترين بخشايندگاني.

بگرفتي ايشان را به استهزاء تا از ياد شما ببردند حديث من، و بودي از ايشان مي خنديدي«2».

من پاداشت دادم ايشان را امروز بدان صبر كه كردند كه ايشان رستگاران اند.

[75- ر]

گويد«3» چند مقام كرديد در زمين عدد سالها!

گويند«4»: مقام كرديم روزي يا بهري از روز، بپرس شمارندگان.

گويد«5» مقام نكردي«6» الّا اندك«7»، اگر شما دانسته باشي.

پنداشتي«8» كه ما بيافريديم شما را به بازي، و شما با ما نخواهي آمدن!

بزرگوار است خداي پادشاهي بسزا«9»، نيست خداي مگر او خداوند عرش كريم است.

-----------------------------------

(1). آج، آل: ستمكاران.

(2). آب: كه ايشان مي خنديدند.

(3). آط، آب، مش: گفت.

(4). همه نسخه بدلها، بجز آز: گفتند.

(5). آط، آب: گفتند، آج، لب، مش: گفت.

(6). اساس: اگر مقام كردي، كه نادرست مي نمود و با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). آط، آب، آج، لب، آل، مه: مگر اندكي.

(8). آج، لب، آن: اي پنداشتيد.

(9). آب، مش كه.

صفحه : 38

و هر كه خواند با خداي خداي ديگر را، حجّت نباشد او را بدان، امّا شما او بنزديك خداي او كه او ظفر نيابند كافران.

و بگو: بار خدايا؟ بيامرز و ببخشاي، و تو بهترين بخشايندگاني [75- پ]

.

قوله تعالي: إِن َّ الَّذِين َ هُم مِن خَشيَةِ رَبِّهِم مُشفِقُون َ، آنگه خداي تعالي چون طرفي ذكر كافران و فاسقان بگفت، در قصه اوصاف مؤمنان و متّقيان گرفت تا متقابل و متكافي شوند كه هر چيز در برابر ضدّ و خلاف خود«1» پيدا

شود، گفت: آنان كه ايشان از ترس خداي خود ترسان«2» باشند. و خشيت«3» و خوف يكي باشد، و آن ظن ّ بود به وصول مضرّت، و نقيض او امن و امنه باشد، و رمّاني گفت: الخشية انزعاج النّفس لتوهّم المضرّة، و شك نيست كه ظن ّ وصول مضرّت«4» خايف را مضطرب«5» دارد«6» اشفاق حذر باشد، يعني حذر كنند«7» از معاصي خوف و«8» عقاب خداي را.

وَ الَّذِين َ هُم بِآيات ِ رَبِّهِم يُؤمِنُون َ، و آنان كه به آيات خداي- جل ّ جلاله- بگروند و ايمان آرند، و روا بود«9» «بايات»، كتابهاي او باشد كه مشتمل است بر آيات خواندني، و روا بود كه مراد به آيات دلالات و بيّنات و معجزات باشد كه دليل صدق پيغامبران و ائمه كند.

وَ الَّذِين َ هُم بِرَبِّهِم لا يُشرِكُون َ، و آنان كه به خداي- عزّ و جل- شرك نيارند، و با او انبازي در عبادت او فرو ندارند، و بيرون او هيچ چيز نپرستند.

وَ الَّذِين َ يُؤتُون َ ما آتَوا وَ قُلُوبُهُم وَجِلَةٌ، و آنان كه بدهند آنچه بدهند، و دلهاي ايشان ترسان بود از آن كه رجوع ايشان با خداي خواهد بودن. و «واو»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز آز نيك.

(2). آج، لب: ترسايان.

(3). آج، لب: خشيه.

(4). همه نسخه بدلها نفس.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مه: مضرّت. [.....]

(6). آط و.

(7). آج، لب: حذر كنيد.

(8). همه نسخه بدلها: ندارد.

(9). همه نسخه بدلها كه مراد.

صفحه : 39

في قوله: [وَ قُلُوبُهُم]

«1» إِنَّما نُطعِمُكُم لِوَجه ِ اللّه ِ لا نُرِيدُ مِنكُم جَزاءً وَ لا شُكُوراً، إِنّا نَخاف ُ مِن رَبِّنا يَوماً عَبُوساً قَمطَرِيراً«2»، اينكه قراءت عامّه قرّاء است. و عايشه روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- خواند: و الّذين يأتون ما أتوا، من الايتان

الّذي هو المجي ء، [يعني]

«3» يفعلون ما فعلوا و قلوبهم وجلة، و آنان كه كنند آنچه كنند و دلهاي ايشان ترسان بود، گفت، من گفتم: يا رسول اللّه؟ اينان آنان باشند كه«4» خمر خورند و زنا كنند و دزدي كنند، و برين افعال و معاصي از خداي ترسند! گفت: نه، آنان باشند كه نماز كنند و روزه دارند و صدقه مي دهند و مي ترسند از آن كه مقبول نباشد، و اينكه قراءت اگر درست شود عامتر است بر اعطاء و جز اعطاء برافتد، براي آن كه عرب [گويد]

«5»: اتيت الامر اذا فعلته، قال- شعر:

لم يأت ما يأتي من الامر هاينا

و معني آيت همان است كه معني بيت بر اينكه قراءت، جز كه بر عكس الّا آن است كه اينكه قراءت شاذّ است و جز عايشه تنها روايت نكرد.

أُولئِك َ يُسارِعُون َ فِي الخَيرات ِ، اينكه خبر مبتداست من قوله تعالي: إِن َّ الَّذِين َ هُم مِن خَشيَةِ رَبِّهِم مُشفِقُون َ، گفت: آنان كه موصوف باشند با اينكه صفات كه در آيت گفت، آنانند كه مسارعت كنند در خيرات و كارهاي نيكو. وَ هُم لَها سابِقُون َ، و ايشان آن خيرات را سابق باشند، يعني رها نكنند كه از ايشان فوت شود و سابق شود ايشان را، بل ايشان سابق شوند آن خيرات را.

آنگه گفت: اينكه صفات كه ما بر شمرديم، نه تكليفي ما لا يطاق است كه بدين نمي توان رسيدن، بل كاري سهل و آسان است چه در عدل ما نباشد كه تكليف ما لا يطاق كنيم. وَ لا نُكَلِّف ُ نَفساً إِلّا وُسعَها، ما هيچ كس را تكليف نكنيم الّا به مقدار وسع و طاقت او. و اگر انديشه كنند، خداي تعالي

تكليف نه به اندازه قدرت و آلت كرده است، چه معلوم است به جاري مجراي ضرورت كه ما را قدرت بيش از آن

-----------------------------------

(5- 3- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). سوره دهر (76) آيه 9 و 10.

(4). آج، لب، مه نماز كنند و.

صفحه : 40

است كه در شبان روز«1» هفده«2» ركعت نماز كنيم يا هفتاد يا هفتصد«3»، با آن كه قدرت هفتصد [ يا ]

«4» هزار ركعت داده، تكليف«5» هفده«6» ركعت كرد تا بدانند كه او تكليف كم از آن كند كه آلت دهد، چنان كه امير المؤمنين«7»- عليه السّلام- گفت:

8»9»10» ان ّ اللّه تعالي امر عباده تخييرا و نهاهم تحذيرا، و كلّفهم يسيرا« و لم يكلّف« عسيرا، و اعطي علي القليل كثيرا، و لم يطع مكرها، و لم يعص مغلوبا، و لم يرسل الأنبياء لعبا، و لم ينزل الكتب للعباد عبثا [67- ر]

و لم يخلق السّموات و الارض و ما بينهما باطلا، ذلك ظن ّ الّذين كفروا فويل للّذين كفروا من النّار«،

در جواب مسأله آن شامي اينكه رفته است در اينكه«11» كتاب در جاي ديگر.

وَ لَدَينا كِتاب ٌ يَنطِق ُ بِالحَق ِّ، و بنزديك ما نامه اي است ناطق به حق ّ، يعني نامه اعمال بندگان كه در او طاعت و معصيت نبشته باشند فريشتگان موكّل بر او. آنگه گفت: هيچ ظلم نكنند بر ايشان، و حق ّ ايشان را هيچ نقصان نكنند، و ايشان را بدانچه كرده«12» باشند مؤاخذه كنند«13»، و آيت سرتاسر دليل است بر بطلان مذهب مجبره.

آنگه خبر داد و گفت: بَل قُلُوبُهُم فِي غَمرَةٍ مِن هذا، بل دلهاي اينكه كافران در غفلت و حيرت است از اينكه روز و از اينكه نامه و از اينكه

جزا. وَ لَهُم أَعمال ٌ مِن دُون ِ ذلِك َ هُم لَها عامِلُون َ، آنگه خبر داد از احوال ايشان در مستقبل ايّام، گفت: و ايشان را پس از اينكه اعمالي باشد جز از اينكه كه امروز در نامه هاي ايشان نبشته است كه ايشان خواهند كردن، و اينكه بر سبيل معجز باشد كه رسول- عليه السّلام- خبر داد«14» از غيب به اعلام خداي تعالي، و خبر موافق مخبر بود. و بعضي دگر گفتند: مِن دُون ِ ذلِك َ، اشارت است به اعمال مؤمنان، في قوله: إِن َّ الَّذِين َ هُم مِن خَشيَةِ رَبِّهِم مُشفِقُون َ

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: شبانه روزي.

(6- 2). آط، آب، آز، مش: هوده.

(3). آب، آج، لب، آز، مش: هفصد.

(4). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها: يا هفصد، يا هزار ركعت و او تكليف.

(7). همه نسخه بدلها علي.

(8). آط، آب، مش: تسيرا. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: يلزم.

(10). سوره ص (38) آيه 27.

(11). همه نسخه بدلها: برفته است به سر.

(12). همه نسخه بدلها: با آنچه نكرده.

(13). همه نسخه بدلها: نكنند.

(14). همه نسخه بدلها: خبر دهد.

صفحه : 41

- الايات، گفت: اينكه اعمال«1» كافران، جز اعمال آن مؤمنان باشد كه ذكر ايشان رفت.

حَتّي إِذا أَخَذنا مُترَفِيهِم بِالعَذاب ِ، تا آنگه كه ما بگرفتيم مترفان و منعّمان ايشان را. و مترف، آن بود كه او را رها كنند در ملك و نعمت تا بر مراد خود مي رود من التّرفة، و هي النّعمة. بِالعَذاب ِ، به عذاب. در اينكه عذاب خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس گفت: يعني به شمشير روز بدر. ضحّاك گفت: يعني قحط و گرسنگي، و اينكه آنگه بود كه رسول- عليه السّلام- بر ايشان دعا كرد و گفت:

2» اللّهم ّ اشدد وطأتك علي

مضر و اجعلها« عليهم سنين كسني يوسف،

گفت: بار خدايا؟ عذابت بر مضر سخت كن، و ايشان را قحطي ده چون قحط ايّام يوسف- عليه السّلام. خداي تعالي ايشان را به قحط ابتلا كرد تا حال ايشان به جايي رسيد كه هر كجا مرداري يا سگي بود بخوردند«3» و استخوان سوخته و پوست بر آتش نهاده، و تا بعضي از فرزندان خود را بخوردند. إِذا هُم يَجأَرُون َ، كه نگاه كردي ايشان ضجيج و جزع و فرياد مي كردند. و «جؤار» آواز بلند كردن باشد به تضرّع بمانند گاو، قال الاعشي يصف بقرة- شعر:

فطافت«4» ثلاثا بين يوم و ليلة و كان النّكير ان تضيف و تجئرا

و قال ايضا- شعر:

يراوح [من]

«5» صلوات الملي ك طورا سجودا و طورا جؤارا

و بعضي دگر گفتند: يجئرون، اي يصرخون بالتّوبة، در وقت نزول عذاب به ايشان، بانگ مي زدند«6» به توبه، ايشان را گفتند: لا تَجأَرُوا اليَوم َ، بانگ مداريد امروز كه امروز توبه مقبول نباشد، و اينكه قول محمول باشد بر حالت الجاء. إِنَّكُم مِنّا لا تُنصَرُون َ، شما را از من ناصري نباشد و كس شما را از من«7» فرياد نرسد.

قَد كانَت آياتِي تُتلي عَلَيكُم، «كان» براي تخصيص فعل باشد به ماضي، پيش از اينكه، آيات«8» من بر شما«9» مي خواندند. فَكُنتُم عَلي أَعقابِكُم تَنكِصُون َ، شما

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: اعمال اينكه.

(2). همه نسخه بدلها: و اجعل.

(3). مش: بودي بخوردندي.

(4). اساس: فطاف، به قياس با نسخه آط تصحيح شد.

(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). آج، لب: مي دادند.

(7). آج، لب، آز: ما.

(8). مش كه. [.....]

(9). اساس: ايشان، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها و نيز ترجمه آيه در صفحات پيشين، تصحيح

شد.

صفحه : 42

بر پي پاي مي گرديدي، و هو الرّجوع القهقري، و اينكه آن باشد كه پيش باز مي رود و روي در خلاف جهت رفتن دارد. گفتند: براي آن چنين گفت كه اينكه زشت تر رفتني است، خداي تعالي حال ايشان تشبيه كرد باقبح حال الماشي. سيبويه گفت: براي آن گفت كه آن كس كه چنين رود، جاي قدم خود نبيند و نداند تا پاي كجا فرو مي نهد، بر عميا و جهالت رود، ايمن نباشد كه از پس پشت چاهي است يا حفره اي كه او در آن جا فتد، همچنين حال كافر كه او بر نصرت نباشد از كار خود، فذلك النّكوص.

مُستَكبِرِين َ بِه ِ، نصب او بر حال است. در اينكه ضمير خلاف كردند كه راجع با كيست! بعضي گفتند كه: راجع است با رسول- عليه السّلام- كه ايشان بر ديگران فخر آوردندي به مكان رسول- عليه السّلام- كه از ايشان بود«1». عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد و ضحّاك گفتند: مُستَكبِرِين َ بِه ِ، اي بحرم اللّه كناية [76- پ]

عن غير مذكور، بر ديگران تكبّر مي كردند«2» كه: نحن اهل حرم اللّه و نحن جيران اللّه، و مانند اينكه. سامِراً تَهجُرُون َ، نصب «سامرا» بر حال است و واحد«3» در جاي جمع بنهاد چه بر ظاهر «سمّارا» مي بايست براي آن كه در جاي مصدر نهاد، چنان كه مصدر در جاي حال نهند. و بعضي دگر گفتند: در جاي وقت نهاد، كانّه قال: سامرا اي ليلا في السّمر، كما قال الشّاعر- شعر:

من دونهم ان جئتهم سمرا عزف القيان و مجلس غمر

اي ليلا و هم يسمرون. سامر، آن باشد كه به شب حديث كند، و سمر، حديث

شب باشد، و ايشان به شب پيرامن كعبه بنشستندي و سمر گفتندي. تَهجُرُون َ، هذيان مي گفتي«4» من الهجر، و هو الكلام الّذي يهذي به المريض و النّائم، و قيل: تهجرون من الهجر، يعني از حق هجران و اعراض مي كند، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است، و قول اوّل قول سعيد جبير است و مجاهد و إبن زيد. و نافع تنها خواند«5»: تهجرون بضم ّ «تا»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: كه او از ايشان بود با كفرشان.

(2). همه نسخه بدلها به حرم.

(3). اساس: واو حال، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). همه نسخه بدلها، بجز آل: گفتندي، آل: مي گفتند، مه: مي گفتي.

(5). همه نسخه بدلها بجز آل: خواندند.

صفحه : 43

و كسر «جيم» من الاهجار، و هو الافحاش، يقال: اهجر«1» في كلامه اذا افحش«2»، و سبب آن بود كه ايشان در آن سمر كه گفتندي، رسول را- عليه السّلام- دشنام دادندي.

أَ فَلَم يَدَّبَّرُوا القَول َ، انديشه و تدبّر و تفكّر نمي كنند«3» اينكه قول را، يعني قرآن را!

أَم جاءَهُم ما لَم يَأت ِ آباءَهُم ُ الأَوَّلِين َ، يا «4» چيزي به ايشان«5» كه به پدران ايشان نيامد، يعني كتاب فرستادن خداي تعالي و پيغامبر فرستادن نه كاري«6» بدع«7» است، پيش از ايشان«8» پيغامبران آمدند به پدران اينان«9» و كتابها آوردند، چرا چندين تعجّب مي«10» نمايند و انديشه نمي كنند.

أَم لَم يَعرِفُوا رَسُولَهُم، [ يا ]

«11» نمي شناسند پيغامبر«12» خود را كه مردي مجهول است! فَهُم لَه ُ مُنكِرُون َ، منكرند او را از آن كه اصل و نسب و نفس و خلق و سيرت و طريقت او نمي دانند.

أَم يَقُولُون َ بِه ِ جِنَّةٌ، يا مي گويند كه او ديوانه است، و به او علّت ديوانگي

است.

بَل جاءَهُم بِالحَق ِّ، آن نيست كه ايشان گفتند تا«13» اينكه پيغامبر حق آورد با ايشان، و لكن بيشترينه ايشان حق را كاره اند.

وَ لَوِ اتَّبَع َ الحَق ُّ أَهواءَهُم، و اگر چنان كه حق متابعت هوا و راي ايشان كردي، آسمان و زمين تباه شدي و هر چه در آسمان و زمين است، و اينكه براي آن گفت كه حق داعي حسنات باشد، و هوا داعي قبايح، و اگر حق متابعت هوا كند آنچه داعي حسن بود، داعي قبح گردد و فساد و اختلاط پديد آيد و ادلّه باطل شود و وثوق برخيزد از استدلال«14» بر مدلول به ادلّه، و مردم ايمن نباشند«15» از وقوع ظلم، و وثاقت برخيزد به وعد و وعيد و ايمن نباشند از انقلاب حال حكيم.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: هجر.

(2). آل: فحشه، ديگر نسخه بدلها: فحش.

(3). آج، لب، آل: نمي كردند.

(4). مش: تا.

(5). همه نسخه بدلها آمد.

(6). همه نسخه بدلها است.

(7). آب، آج، لب، آز، آل، مش: بدعت.

(8). همه نسخه بدلها: اينان. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: ايشان.

(10). آط، آب، آج، لب، آز: نمي.

(11). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(12). اساس: پيغامبران، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد.

(13). همه نسخه بدلها: بل.

(14). آط: استدلالي.

(15). آط، آب: نباشد.

صفحه : 44

بعضي دگر از مفسران گفتند: مراد به حق، خداست- جل ّ جلاله- يعني اگر خداي تعالي متابعت هواي ايشان كردي و آن كردي كه ايشان خواستندي، آسمان و زمين و هر چه در اوست تباه شدي و مصالح ضايع گشتي.

جبّائي گفت: مراد به حق توحيد است، يعني اگر توحيد من بر مراد و هواي ايشان بودي، با من انبازان بودندي، و اگر چنين بودي آسمان و زمين

تباه شدي، لقوله تعالي: لَو كان َ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه ُ لَفَسَدَتا«1» بَل أَتَيناهُم بِذِكرِهِم،«2» ما به ايشان آورديم ذكر ايشان، يعني ذكري مختص ّ با ايشان. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به ذكر بيان است اينكه جا، و بعضي دگر گفتند: مراد به ذكر قرآن است چه و آن را چند جاي ذكر خواند. و معني اضافت قرآن با ايشان از آن جا باشد كه مذكّر«3» ايشان است و منزل بر ايشان. و بعضي دگر گفتند: مراد به ذكر، شرف است، ما شرف ايشان به ايشان آورديم، چنان كه گفت: وَ إِنَّه ُ لَذِكرٌ لَك َ وَ لِقَومِك َ«4» فَهُم عَن ذِكرِهِم مُعرِضُون َ، جز آن است كه ايشان از آن عدول و اعراض مي كنند.

أَم تَسأَلُهُم خَرجاً«5» فَخَراج ُ رَبِّك َ خَيرٌ، اي خيره و ثوابه و رزقه، آن خير و روزي كه خداي مرا مي دهد«1»، و ثواب كه وعده مي دهد آن جا، آن بهتر است.

وَ هُوَ خَيرُ الرّازِقِين َ، و او بهترين روزي دهندگان است.

وَ إِنَّك َ لَتَدعُوهُم إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ، و تو ايشان را با راه راست مي خواني، و اينكه دليل اسلام است.

وَ إِن َّ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ، و آنان كه به قيامت ايمان ندارند از اينكه صراط [كه]

«2» ره دين حق است بر مي گردند. و «ناكب»، عادل باشد، يقال: نكب عن الحق ّ اذا عدل عنه و مال، منه الرّيح النّكباء، از اينكه جا گويند نكباء آن باد را كه نه شمال باشد و نه جنوب نه صبا نه دبور، و گفتند: به صراط راه بهشت خواست، يعني به بهشت ره نبرند.

وَ لَو رَحِمناهُم، اگر ما بر ايشان رحمت كنيم، و كشف اينكه بلا و آفت كنيم كه با ايشان است، از

قحط و وبا برداريم، لَلَجُّوا فِي طُغيانِهِم يَعمَهُون َ، ايشان لجاج برند و سر در گمراهي و جهالت و تعدّي نهند. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه اگر ما عذاب دوزخ از ايشان كشف كنيم و ايشان را با دنيا آريم، بر سر كفر و ضلالت شوند، چنان كه گفت: ... وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه ُ«3».

وَ لَقَد أَخَذناهُم بِالعَذاب ِ، ما ايشان را به عذاب بگرفتيم. فَمَا استَكانُوا لِرَبِّهِم، خاشع نشدند خداي را و تضرّع و لابه نكردند. و گفتند: مراد به عذاب قحط است و وبا. و آن كه گفت: «استكانت»، طلب سكون باشد كه گمان برد كه«4» «سين» طلب است كه در استفعل باشد خطا كرد، براي آن كه استكان«5» افتعل باشد من السّكون، و استفعل، و استسكن باشد، و بناي افتعال به معني طلب نيامده است.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها آن جا.

(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). سوره انعام (6) آيه 28.

(4). همه نسخه بدلها اينكه.

(5). همه نسخه بدلها تا پايان سطر بعدي چنين است: استفعل من الكون، و استفعل و فعل به يك معني باشد اينكه جا، كانّه قال: كان لله لا لغيره فخضع له غاية الخضوع، و شايد كه سين طلب باشد، اي طلب و رغب ان يكون للّه، و المعني واحد. و استفعل از سكون استسكن باشد.

صفحه : 46

حَتّي إِذا فَتَحنا عَلَيهِم باباً ذا عَذاب ٍ شَدِيدٍ، تا بر ايشان گشاديم دري خداوند عذاب سخت. عبد اللّه عبّاس گفت كه: در«1» عذاب قتل روز بدر است. مجاهد گفت: قحط است. جبّائي گفت: عذاب دوزخ است. إِذا هُم فِيه ِ مُبلِسُون َ، «اذا» مفاجات است، كه بنگري ايشان در آن

عذاب نوميد باشند.

آنگه تقريع و ملامت كرد ايشان را به تذكير«2» نعمتهاي خود بر ايشان، گفت:

وَ هُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُم ُ السَّمع َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ، و آن خداست كه بيافريد شما را گوشها و چشمها و دلها كه آلت شنيدني و ديدني و دانستني«3» است. قَلِيلًا ما تَشكُرُون َ، «ما» مصدري است، و نصب «قليلا» بر حال است، در حالي كه شما او را شكر اندك كردي«4»، و قلّت شكر شما او را حمل نكرد براي آن«5» كه نعمت از شما باز گيرد.

وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُم فِي الأَرض ِ، و او آن خداست كه شما را بيافريد در زمين.

و الذّرء الخلق، يقال: ذرأ اللّه الخلق و برأهم و انشأهم و فطرهم و خلقهم و ابدعهم و ابتذعهم، بمعني. وَ إِلَيه ِ تُحشَرُون َ، و حشر شما با او خواهد بودن، و مرجع و مآب با اوست در آخرت براي جزا.

وَ هُوَ الَّذِي يُحيِي وَ يُمِيت ُ، او آن خداست كه احيا و امانت كند، بميراند زندگان را و زنده كند مردگان را. و اختلاف شب و روز، يعني آمد و شد ايشان.

گفتند: اختلاف ايشان در لون- كه اينكه روشن است او«6» تاريك- او راست و به فرمان اوست. أَ فَلا تَعقِلُون َ، عاقل نه ايد شما و خرد نداري، يعني كه با كسي مانيد كه خرد ندارد از قلّت تفكّر.

آنگه گفت: اينكه هيچ نيست، بَل قالُوا، اينان همان«7» گفتند كه آنان كه پيش اينان بودند.

قالُوا أَ إِذا مِتنا وَ كُنّا تُراباً، گفتند: چون ما بميريم و خاك شويم و استخوان

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: گفت اينكه در.

(2). آج: تذكّر.

(3). همه نسخه بدلها: شنيدن و ديدن و دانستن.

(4). آج، لب، آل: اندك گوييد.

(5). همه

نسخه بدلها: بر آن. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: است و آن.

(7). همه نسخه بدلها: همين.

صفحه : 47

شويم و گوشت از ما بشود و استخوانهاي ما در خاك پوسيده شود چون خاك، إِنّا لَمَبعُوثُون َ، ما را بر خواهند انگيختن و زنده كردن! و اينكه بر سبيل استبعاد گفتند از آن كه نديده بودند كه مرده اي را كه زنده شود، و انديشه نكردند كه خداي تعالي قادر است بر اختراع اجسام [77- پ]

كه ايشان را بيافريند لا عن اصل، قادر باشد بر اعادت آن، كه اعادت از روي قياس آسانتر بود از ابتدا.

آنگه گفتند: لَقَد وُعِدنا نَحن ُ وَ آباؤُنا، وعده دادند ما را و پدر [ان]

«1» ما را اينكه وعده بعث و نشور. مِن قَبل ُ، پيش از اينكه. آنگه چون واقف نشدند بر حقيقت آن، گفتند: إِن هذا إِلّا أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ، اينكه نيست الّا فسانه پيشينگان، يعني اينكه وعده بعث و نشور فسانه اي است.

اي محمّد؟ تو ايشان را بر سبيل احتجاج و تنبيه بگو: لِمَن ِ الأَرض ُ وَ مَن فِيها، اينكه زمين كه راست با هر چه در زمين است، اگر شما داني!

ايشان بگويند: به هر حال كه خداي راست، و نتوانند تا اينكه را منكر شوند، تو عند آن به جواب ايشان بگو كه: أَ فَلا تَذَكَّرُون َ، پس شما انديشه نكني كه آن كس كه قادر باشد كه در«2» زمين با هر چه در زمين است«3» بيافريند، قادر باشد بر آن كه احياي موتي كند و اعادت كند مردگان را پس از آن كه خاك شده باشند.

قُل مَن رَب ُّ السَّماوات ِ السَّبع ِ وَ رَب ُّ العَرش ِ العَظِيم ِ، آنگه [گفت]

«4»، بگو كه ايشان را كه: خداوند آسمانهاي هفت

كيست، و خداوند عرش بزرگ«5»!

سَيَقُولُون َ، تا ايشان بگويند: لِلّه ِ، خداي راست. قراءت عامّه قرّاء، للّه است به خلاف ظاهر و آنچه از پس اينكه است همچنين للّه خواندند. و ابو عمرو و اهل بصره «اللّه» خواندند هر دو جاي«6»، وجه قراءت ايشان ظاهر است براي آن كه جواب مطابق سؤال است، از آن كه نه در سؤال «لام»«7» است نه در جواب، و در اوّل خلاف

-----------------------------------

(4- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: ندارد.

(3). آج، لب، آل: هر چه در اوست.

(5). آج، لب تا.

(6). همه نسخه بدلها و.

(7). اساس: سلام، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 48

نكردند براي آن كه در سؤال و جواب «لام» است، فامّا وجه قراءت قرّاء في- الموضعين، كه در سؤال «لام» نيست در جواب است، آن است كه: بر معني حمل كردند، براي آن كه: مَن رَب ُّ السَّماوات ِ ... وَ رَب ُّ العَرش ِ، و«1» معني آن باشد كه:

لمن السّموات و لمن العرش«2»! لا جرم در جواب باز آمد كه: لِلّه ِ، و مثله قول القايل لغيره«3»: من مولاك! فيقول: لفلان«4» لأنّه حكّمه«5» علي المعني، و هو لمن انت! فيقول:

لفلان. و اگر بر لفظ حمل كند، گويد كه: فلان، بي «لام»، و هر دو روا باشد، و در كلام عرب و اشعار آنان«6» هر دو آمد، قال الشّاعر- شعر:

و اعلم انّني ساكون ميتا اذا صار النّواعج لا تسير

فقال السّائلون لمن حفرتم«7» فقال المخبرون لهم وزير

و اگر بر لفظ حمل كردي، «للوزير» بايستي به «لام» يعني، القبر للوزير، و لكن بر معني حمل كرد و گفت: الميت وزير، براي آن كه معني

«لمن حفرتم» آن باشد كه من مات فتحفرون له، فقال وزير. و قال آخر علي عكس البيت الاوّل- شعر:

اذا قيل من رب ّ المزالف و القري و رب ّ الجياد الجرد قيل لخالد

كانّه قال: لمن هذه المواضع و هذه الاشياء، فقال لخالد«8». و اخفش گفت: «لام» زيادت است.

قُل مَن بِيَدِه ِ مَلَكُوت ُ كُل ِّ شَي ءٍ، بگو كه كيست كه ملك و ملكوت هر چيزي به دست اوست! و ملكوت، فعلوت باشد من الملك، «واو» و «تا» براي مبالغت زيادت كرد، و مثله: الجبروت و الرّغبوت و الرهبوت. و هو يجير، و او حمايت كند و با جوار و پناه گيرد. و لا يجار عليه، و كس بر او حمايت نتواند كردن، كيست آن كه بر اينكه صفت است! اگر داني بگوي.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ندارد.

(2). اساس: لمن الارض العرش، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). اساس: به صورت «لعزّة» هم خوانده مي شود.

(4). همه نسخه بدلها اي انا لفلان.

(5). همه نسخه بدلها: حمله.

(6). همه نسخه بدلها: اشعار ايشان. [.....]

(7). مش: حضرتم.

(8). آط، آب، لب، آز، مش و هذا البيت علي وزان الاية في اللّفظ و المعني.

صفحه : 49

سَيَقُولُون َ لِلّه ِ، بگويند خداي راست. قُل فَأَنّي تُسحَرُون َ، بگو ايشان را:

[چگونه]

«1» مي افريبد«2» شما را، و قيل معناه، فانّي تصرفون، شما را كجا مي بر- گردانند.

بَل أَتَيناهُم بِالحَق ِّ، بل ما حق به ايشان آورديم«3». وَ إِنَّهُم لَكاذِبُون َ، و ايشان دروغ مي گويند.

مَا اتَّخَذَ اللّه ُ مِن وَلَدٍ، خداي تعالي هيچ فرزند نگرفت، و آنچه مشركان بر او گفتند«4» از اتّخاذ فرزندان از ملائكه، دروغ گفتند، و همچنين جهودان و ترسايان در عزير و مسيح. وَ ما كان َ مَعَه ُ مِن

إِله ٍ، «من» زيادت است براي تأكيد نفي، و با او هيچ خداي نبوده است. «اذا»، اينكه جواب شرطي محذوف است، و التّقدير: لو كان معه الهة اذا، لَذَهَب َ كُل ُّ إِله ٍ بِما خَلَق َ، پس ببردي [هر]

«5» خداي آنچه آفريده بودي.

وَ لَعَلا بَعضُهُم عَلي بَعض ٍ، و بهري بر بهري [78- ر]

ترفّع و استعلا جستي، و اينكه معني دليل ممانعت است و متكلّمان آن دو«6» دليل از اينكه دو آيت«7» استخراج كردند، اينكه آيت و قوله تعالي: لَو كان َ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه ُ لَفَسَدَتا«8»سُبحان َ اللّه ِ عَمّا يَصِفُون َ«10»عالِم ِ الغَيب ِ«11»، إبن كثير و ابو عمرو و إبن عامر و حفص عن عاصم، «عالم الغيب» خواندند به جرّ صفت لقوله: سُبحان َ اللّه ِ، و باقي قرّاء به رفع «ميم» خبر المبتدا المحذوف، اي هو عالم الغيب و الشّهادة، و خداي تعالي عالم است به پنهان و آشكارا. فَتَعالي عَمّا يُشرِكُون َ، متعالي و افراشته«12» از آن كه با او انباز توان گرفتن.

آنگه خداي تعالي رسول را دعا بياموخت علي سبيل الرّغبة فيه و الخشوع له

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). اساس: مي آفريند، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(10- 3). آط، آب، آز، مش: آوريم.

(4). آط، آب، آج، لب، آز: گرفتند.

(5). همه نسخه بدلها هر.

(6). همه نسخه بدلها: ندارد.

(7). آب، آج، لب، آز: روايت.

(8). سوره انبياء (21) آيه 22.

(9). آل: الاية تا آنگه كه.

(11). اساس: عالم الغيب، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(12). آز، مش: انباشته است، آط، آب، آج، لب، مه است.

صفحه : 50

و الانقطاع اليه، گفت بگو: قُل رَب ِّ إِمّا«1»وَ إِنّا عَلي أَن نُرِيَك َ ما نَعِدُهُم لَقادِرُون َ، آنگه گفت: ما قادريم و توانيم كه با تو

نماييم آنچه ايشان را به آن وعيد مي كنيم از عذاب و هلاك، يعني تعجيل كنيم تا تو ببيني، و لكن براي مصلحت تكليف را تأخير كرديم تا قيامت.

آنگه رسول را- عليه السّلام [گفت]

«3»: تو دفع سيّئه به چيزي كن كه نيكوتر باشد، يعني جواب ايشان و مدافعت با ايشان و منازعت با كافران بر نيكوتر وجهي كن، يعني چون ايشان سخنهاي منكر گويند، تو در برابر آن«4» حجّت گو، و موعظه«5» كن تا باشد كه ايشان [را]

صرف كند بر وجه لطف از آنچه مي كنند و مي گويند. آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت: نَحن ُ أَعلَم ُ بِما يَصِفُون َ، ما عالمتريم به آنچه ايشان وصف مي كنند و مي گويند تا بحق ّ ايشان رسم«6» و جزا به سزا«7» در كنار ايشان كنم.

آنگه رسول را- عليه السّلام- گفت بگو- و او را دعا و تضرّع بياموخت:

رب ّ اعوذ بك من همزات الشّياطين.

، من پناه با تو مي دهم از اشارات«8» و وسوسه شياطين و ديوان، و اصل الهمز الضّرب و الدّفع«9»، و منه المهماز للحديدة في اسفل الخف ّ، براي آن كه بر چهارپاي زنند، و الهمز و الغمز و الرّمز نظاير، جز كه همز سخت تر«10» باشد، و غمز

-----------------------------------

(1). اساس: ان ما، با توجّه به آط و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها با.

(3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(4). اساس: دربران، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: مواعظت.

(6). همه نسخه بدلها: برسم.

(7). آج، لب، آل: و سزا.

(8). همه نسخه بدلها بجز آل: اشارت، آل: اساءت.

(9). آط، آب، آج، لب، آل: الرّفع.

(10). آط، آج، لب، آل: سختر.

صفحه : 51

آسانتر، و

رمز از هر دو كمتر.

وَ أَعُوذُ بِك َ رَب ِّ أَن يَحضُرُون ِ، و بار خدايا؟ پناه با تو مي دهم از آن كه شياطين بر من حاضر آيند و مرا وسواس و اغوا كنند و از حق مشغول گردانند مرا.

حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَهُم ُ المَوت ُ قال َ رَب ِّ ارجِعُون ِ، تا آنگه كه حاضر آيد يكي از ايشان را مرگ، گويد: رَب ِّ، بار خداي من«1»؟ مرا با دنيا بري و باز گذاري، يعني رب ّ ارجعون الي الحيوة، اينكه معني در در مرگ گويد. اگر گويند چگونه گفت: رَب ِّ ارجِعُون ِ، خطاب با خداي است- جل ّ جلاله- و او يكي است، و اينكه ضمير جمع چراست! گوييم: دو وجه گفتند در اينكه: يكي آن كه، جمع بر سبيل تعظيم كرد حملا علي قوله: إِنّا أَنزَلناه ُ«2» إِنّا أَوحَينا«3»لَعَلِّي أَعمَل ُ صالِحاً فِيما تَرَكت ُ، تا همانا كه من عملي كنم صالح در اينكه كه رها كرده ام و عذري خواهم آن تقصير را كه كرده ام و تلافي كنم آن تفريط كه كرده ام«5». كَلّا، كلمه زجر و ردع است، يعني حاشا و هرگز نباشد. إِنَّها كَلِمَةٌ، و قيل معناه: حقّا انّها«6» قسم است، و «ان ّ» جواب او، يعني حقّا كه اينكه كلمتي است كه او مي گويد به زبان و آن را حقيقتي نيست. و (انها)، ضمير كلمه است- ضمير قبل الذّكر علي شريطة التّفسير. وَ مِن وَرائِهِم بَرزَخ ٌ إِلي يَوم ِ يُبعَثُون َ، و از پس«7» ايشان برزخي است تا به روز قيامت كه ايشان را حشر كنند [و]

«8» برانگيزند. و بيان كرديم كه «وراء» دو معني دارد: يكي خلف، [78- پ]

و يكي قدّام، و اينكه به معني قدّام است، قال الشّاعر- شعر:

اليس ورائي ان تراخت منيّتي لزوم

العصا تحني عليها الاصابع

و برزخ، حاجز و مانع باشد، قال اللّه تعالي: بَينَهُما بَرزَخ ٌ لا يَبغِيان ِ«9»، يعني مانع

-----------------------------------

(1). اساس: بار خدايا من، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). سوره قدر (97) آيه 1.

(3). سوره نساء (4) آيه 163، همه نسخه بدلها و انّا ارسلنا.

(4). همه نسخه بدلها: جمع.

(5). اساس: كرده ايم، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها كلمه.

(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: پيش.

(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(9). سوره رحمن (55) آيه 20.

صفحه : 52

باشد ايشان را از رجوع كه مصلحت اقتضا نكند رجوع ايشان با دنيا، اينكه قول مجاهد است. عبد اللّه عبّاس گفت: حجاب باشد. سدّي گفت: اجل باشد. قتاده گفت:

بقيّه دنياست. إبن زيد گفت: آن مدّت كه از ميان مرگ و بعث باشد. ابو امامه گفت: مراد گور است، و گفتند: امهال باشد.

روايت كردند از رسول- صلّي اللّه عليه و اله- كه او گفت كه: چون مؤمن فريشتگان مرگ را ببيند، او را گويند: اختيار كني تا تو را باز گذاريم تا با دنيا روي- بر طريق امتحان! گويد: نه كه دنيا سراي بلا و محنت است، بل قد [و]

«1» ما الي اللّه تعالي، بل خواهم تا قدوم من بر خداي باشد. و امّا كافر چون فريشتگان را بيند گويد: رَب ِّ ارجِعُون ِ- الاية، و اينكه خبر قوّت قول آن كس باشد كه گفت: خطاب با فريشتگان است.

فَإِذا نُفِخ َ فِي الصُّورِ فَلا أَنساب َ بَينَهُم يَومَئِذٍ- الاية، چون صور دردمند از ميان ايشان نسب«2» نباشد«3»، يعني روز قيامت به نسب فخر نيارند چنان كه در دنيا. وَ

لا يَتَساءَلُون َ، و يكدگر را نپرسند. ابو العاليه گفت اينكه مانند آن است كه گفت: وَ لا يَسئَل ُ حَمِيم ٌ حَمِيماً«4» ... فَصَعِق َ مَن فِي السَّماوات ِ وَ مَن فِي الأَرض ِ«6» فَلا أَنساب َ بَينَهُم يَومَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُون َ. امّا روز قيامت چنان باشد كه: ... ثُم َّ نُفِخ َ فِيه ِ أُخري فَإِذا هُم قِيام ٌ يَنظُرُون َ، وَ أَقبَل َ بَعضُهُم عَلي بَعض ٍ يَتَساءَلُون َ«7» فَلا أَنساب َ بَينَهُم يَومَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُون َ، خداي تعالي مي گويد: حق ّ اينان بده. گويد: بار خدايا؟ از كجا آرم! دنيا رفت و مال دنيا فاني شد، و مرا چيزي نيست كه با ايشان دهم. حق تعالي گويد: از ثواب و«8» اعمال او بگيري«9» و به اصحاب حقوق دهي به مقدار حق ّ ايشان تا خشنود شوند. آنچه او را باشد بگيرند و به مدّعيان حقها دهند، اگر او را مثقال حبّة من خردل حسنه اي«10» بماند، خداي تعالي آن را مضاعف كند و به آن به بهشت برد او را، آنگه بر خوانند«11» كه: ... لا يَظلِم ُ مِثقال َ ذَرَّةٍ وَ إِن تَك ُ حَسَنَةً يُضاعِفها وَ يُؤت ِ مِن لَدُنه ُ أَجراً عَظِيماً«12» وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري«2» فَمَن يَعمَل مِثقال َ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَه ُ، وَ مَن يَعمَل مِثقال َ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه ُ«3» إِن َّ اللّه َ لا يَظلِم ُ النّاس َ شَيئاً«4»فَمَن«5» فَأُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ، ايشان ظفر يافتگان«8»، رستگاران باشند.

وَ مَن خَفَّت مَوازِينُه ُ، و هر كس را كه بر عكس اينكه ترازوي حسنات«9» سبك باشد، فَأُولئِك َ الَّذِين َ خَسِرُوا أَنفُسَهُم، ايشان آنان باشند كه خويشتن را زيان كرده باشند، يعني نقصان حظّ خود كرده باشند از ثواب. و اصل خسران، نقصان بود. فِي جَهَنَّم َ خالِدُون َ، در دوزخ هميشه باشند.

تَلفَح ُ وُجُوهَهُم ُ النّارُ، آتش رويهاي ايشان مي سوزد، و «لفح»، سوختن

باشد.

وَ هُم فِيها كالِحُون َ، و ايشان در دوزخ ترش روي باشند، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. بعضي دگر گفتند كه: «كلوح»، آن باشد كه لبها از دندانها باز شود چنان كه دندانها پديد آيد. عبد اللّه مسعود را گفتند كه: «كلوح»، چه باشد! گفت: سر گوسپند بريان كرده ديده باشي دندانها پيدا شده باشد همچنان باشد، قال الاعشي- شعر:

و له المقدم لا مثل له ساعة الشّدق عن النّاب«10» كلح

ابو الهيثم روايت كند از ابو سعيد خدري ّ كه، رسول- صلّي اللّه عليه و اله- گفت در«11» آيت قوله: تلفح وجوههم النّار، گفت: چون آتش به او رسد لب زورين«12» او بر

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(2). آب، آز، مش سيّد.

(3). آط، آب، آز، مش كه.

(4). همه نسخه بدلها: كردن.

(5). اساس: و من، به قياس با نسخه آط و با توجّه به متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها: حسناتش.

(7). آج، لب، آل: به آن گيرد.

(8). همه نسخه بدلها و.

(9). آل، مش: حسناتش.

(10). اساس و همه نسخه بدلها: النّار.

(11). همه نسخه بدلها اينكه.

(12). آل: زبرين، آج، لب، مش: زيرين.

صفحه : 56

بالا جهد چنان كه به ميان سرش رسد، و لب زيرين او چنداني فرو فتد تا به نافش رسد.

قوله: أَ لَم تَكُن، در كلام محذوفي هست، و التّقدير: يقال لهم، عند آن حال ايشان را گويند كه: نه آيات«1» بر شما مي خواندند و شما به آن تكذيب مي كردي و دروغ مي داشتي! ايشان به جواب گويند: رَبَّنا غَلَبَت عَلَينا شِقوَتُنا«2» شِقوَتُنا، به كسر «شين» بي «الف»، بار خدايا؟ شقاوت بر ما غالب شد، و شقاوت مضرّتي باشد كه به عاقبت برسد«3» [و سعادت

منفعتي باشد كه به عاقبت برسد«4»]

«5» و اينكه كس كه او در رنجي عظيم باشد از بيماري و جز آن گويند: شقي ّ بكذا، و آن كس كه از كسي منتفع نبود«6» به چيزي، گويند: شقي ّ است به او، قال الشّاعر- شعر:

و اني شقي ّ باللّئام و لا تري«7» شقيّا بهم الّا كريم الشّمايل

و قال آخر- شعر:

تشقي اناس و تشقي آخرون بهم و يسعد اللّه اقواما باقوام

و معصيت را شقاوت براي آن خواند كه عاقبت آن دوزخ باشد و عقاب او. و بعضي دگر گفتند: مراد به شقاوت آن عذاب است كه ايشان در آن باشند. وَ كُنّا قَوماً ضالِّين َ، و ما در دار دنيا گروهي بوديم از ره راست گمره شده«8» و باز مانده.

و آنگه در دعا«9» تمنّاي محال كردند«10»: رَبَّنا [79- پ]

أَخرِجنا مِنها، بار خدايا؟ ما را«11» از اينكه دوزخ بيرون آر و با دنيا بر، اگر ما بر سر نافرماني و معصيت شويم، پس ما ظالم باشيم، و با آن كه اينكه گويند روا باشد كه اگر ايشان را با دنيا آرند با سر معصيت شوند، براي آن كه شهوت عاجل باشد و مهلت در پيش باشد، و به انواع

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها ما. [.....]

(2). اساس: شقاوتنا، با توجّه به آط و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(3). آج، لب، آل: به عافيت نرسد.

(4). آج، لب، آل: به عافيت برسد.

(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). لب: شود.

(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: يري.

(8). همه نسخه بدلها: گمشده.

(9). آط، آج، لب، آل و.

(10). همه نسخه بدلها: گيرند و گويند.

(11). اساس: مرا، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، و

معني آيه، تصحيح شد.

صفحه : 57

غرور«1» مغتر باشند و ملجأ نباشند«2» با آنچه كنند، از اينكه جا گفت: وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنه ُ«3» اخسَؤُا فِيها، دور«4» شوي در دوزخ، و قول العرب: «خسأت الكلب»، اي قلت له اخسأ، اي ابعد«5» بعد غيرك من الكلاب، يعني دور شو چنان كه سگان ديگر دور«6»، و مثله«7» قوله تعالي: كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِين َ«8» وَ لا تُكَلِّمُون ِ، با من سخن مگويي. گفتند: اينكه بر سبيل اذلال و اهانت باشد و مبالغت در مكروه. و بعضي دگر گفتند: معني آن است كه، در اينكه باب سخن مگويي كه اينكه مسموع نخواهد بودن و عذاب از شما مدفوع و مرفوع نخواهد بودن.

إِنَّه ُ كان َ فَرِيق ٌ مِن عِبادِي يَقُولُون َ، «ها» في «انّه» ضمير شأن و امر است، كه شأن و امر چنان فتاد كه گروهي از بندگان من در دار دنيا مي گويند«9» در وقت تضرّع و دعا: رَبَّنا، بار خدايا؟ ما ايمان آورديم، بيامرز ما را و بر ما رحمت كن، و تو بهترين رحمت كنندگاني.

شما كه كافراني، ايشان را با اينكه گفتار سخريّت گرفتي و بر ايشان استهزاء كردي تا به حدّي رسانيدي كه از استهزاء بر ايشان«10» ذكر من فراموش كردي«11» آنگه براي آن كه نسيان ذكر خداي عند سخريّت به ايشان بود و اشتغال به آن، نسيان آن را حوالت با مؤمنان كرد لوقوع ذلك عند السّخريّة منهم و الاستهزاء بهم، چنان كه گفت در سورة التّوبة: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن يَقُول ُ أَيُّكُم زادَته ُ هذِه ِ، اي هذه

-----------------------------------

(1). اساس در، به قياس با همه نسخه بدلها و فحواي عبارت، زايد مي نمايد.

(2). اساس: باشند، به قياس با

نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). سوره انعام (6) آيه 28.

(4). آج، لب، آل: در. [.....]

(5). مش كما.

(6). همه نسخه بدلها اند.

(7). همه نسخه بدلها: منه.

(8). سوره بقره (2) آيه 65.

(9). همه نسخه بدلها: مي گفتند.

(10). همه نسخه بدلها كه از ياد شما ببردند ذكر من، يعني.

(11). همه نسخه بدلها به آن سبب.

صفحه : 58

السّورة إِيماناً فَأَمَّا الَّذِين َ آمَنُوا فَزادَتهُم إِيماناً وَ هُم يَستَبشِرُون َ، وَ أَمَّا الَّذِين َ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ فَزادَتهُم رِجساً إِلَي رِجسِهِم«1» وَ كُنتُم مِنهُم تَضحَكُون َ، و از ايشان و دعا و گفتار«2» ايشان مي خنديدي«3». كوفيان خواندند مگر عاصم: «سخريّا» به ضم ّ «سين» اينكه جا و در سوره ص«4»، و باقي قرّاء هر دو جا به كسر «سين» خواندند.

خليل و سيبويه گفتند: هما لغتان«5»، نحو درّي ّ و درّي ّ، و لجّي ّ و لجي ّ، و كرسي ّ و كرسي ّ. و كسائي و فرّاء گفتند: ميان ايشان فرق است، و آن آن است كه چون به كسر گويي، معني استهزاء باشد از گفتار، و چون به ضم گويي معني تسخير و تذليل و استعباد باشد.

إِنِّي جَزَيتُهُم ُ اليَوم َ بِما صَبَرُوا، من جزا دادم ايشان را، يعني مؤمنان را. و جزاء، مقابله عمل باشد به آنچه بر او مستحق باشند«6» از ثواب يا عقاب«7»، و قوله: بِما، «ما» مصدري است، اي بصبرهم. أَنَّهُم هُم ُ الفائِزُون َ، حمزه و كسائي خواندند: «انّهم» بكسر الالف علي الاستيناف، و باقي قرّاء خواندند: «انّهم»، به فتح «الف» تعليقا بالجزاء، اي جزيتهم اليوم الفوز [بالجنّة]

«8»، گفت: من ايشان را براي«9» صبري كه براي من كردند در«10» بلا و محنت شما را«11» رستگاري دادم ايشان را و ظفر به بهشت.

قال َ كَم لَبِثتُم فِي الأَرض ِ،

گويد خداي تعالي آن كافران را كه: شما چند گاه در زمين مقام كردي!

در اينكه خلاف كردند كه مراد به مقام در زمين چيست! بعضي گفتند: مدّت

-----------------------------------

(1). سوره توبه (9) آيه 124 و 125.

(2). همه نسخه بدلها و تضرّع.

(3). آج، آب، لب: مي خنديدند، آز، آل، مش: مي خنديد.

(4). اساس: المؤمن، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها و با توجّه به موضع شاهد، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها بمعني.

(6). همه نسخه بدلها: باشد.

(7). آب: عتاب. [.....]

(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(9). همه نسخه بدلها آن.

(10). همه نسخه بدلها: بر.

(11). آط، آب، آز، مش: ندارد.

صفحه : 59

مقام ايشان خواست در دار دنيا. [ايشان جواب دهند كه: يَوماً أَو بَعض َ يَوم ٍ، روزي يا بهري از روزي. فَسئَل ِ العادِّين َ، از شماركنان بپرس. سؤال كردن«1» بر اينكه قول«2» چگونه گويند: ما در دنيا روزي بوديم يا بهري از روزي! از اينكه دو جواب]

«3» گفتند:

[يكي آن كه]

«4»، خداي«5» از ياد ايشان ببرد كه چندگاه در دنيا بودند و يا از شدّت و عذاب مدّت مقام در دنيا فراموش كنند«6»، گفتند: اينكه براي استدلال«7» و استحقار گويند، يعني بس مقام نبود ما را در دنيا به اضافت با لا يتناهي«8». و گفتند: مراد مقام ايشان است در گور. ايشان [را]

«9» گويند: چند گاه است تا شما در شكم زميني اينكه جا«10»! از آن جا كه مرده باشند و ندانند، گويند: يَوماً أَو بَعض َ يَوم ٍ، روزي يا بهري از روزي. فَسئَل ِ العادِّين َ، اينكه معني از شمار كنان«11» بپرسي، و گفتند: مراد آن است كه فسئل الملائكة، اينكه معني از فرشتگان پرس [80- ر]

كه ايشان حصر اعمال بندگان دانند.

حمزه و كسائي خواندند: قل كم لبثتم، و قل ان لبثتم در [هر]

«12» دو [جاي]

«13» بر صيغت امر، و در مصاحف ايشان بي «الف» است. و باقي قرّاء (قال) خواندند به «الف» مگر إبن كثير كه او اوّل «قال» خواند بر خبر، و دوم «قل» خواند بر امر.

قال َ إِن لَبِثتُم، خداي گويد ايشان را كه: شما مقام نكردي مگر اندكي اگر داني، [و بر قراءت آنان كه «قل» خواندند، معني آن باشد كه: يا محمّد؟ بگو، يا خطاب با ملائكه باشد، و جواب همچنين حوالت بر اينان باشد]

«14».

أَ فَحَسِبتُم، آنگه خطاب كرد با جمله خلقان، گفت: شما پنداشتي كه ما شما را به بازي آفريديم! سيبويه گفت: نصب او بر مصدر است، و التّقدير: عابثين.

ابو عبيده گفت: صفت مصدري محذوف است، اي خلقا عبثا. بعضي دگر گفتند: بر

-----------------------------------

(1). آج، لب، آز، مش: سؤال كردند.

(2). مش كه. (14- 13- 12- 9- 4- 3). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(5). اساس را، به قياس با همه نسخه بدلها، زايد مي نمايد.

(6). همه نسخه بدلها و.

(7). اساس: استقلال، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). اساس: پادشاهي، به قياس با نسخه آط تصحيح شد، آج، لب، آل، مش: بما لا يتناهي.

(10). همه نسخه بدلها ايشان.

(11). آج، لب، آل: شمارندگان.

صفحه : 60

مفعول له است«1». وَ أَنَّكُم إِلَينا لا تُرجَعُون َ، و شما را با ما نخواهند آوردن.

و در خبر است كه: امير المؤمنين«2»- عليه السّلام- در بعضي خطب خود گفت:

3»4» يا ايّها النّاس اتّقوا اللّه فما خلق امرء عبثا فيلهو« و لا اهمل سدي فيلغو«.

و [گفت: اي مردمان از خداي بترسي كه هيچ كس را به

هرزه نيافريدن«5» تا بازي كند، و فرو نگذاشتند تا محال گويد]

«6». اوزاعي گفت شنيدم كه: خداي را تعالي فرشته اي است كه مي گويد هر روز:

الا ليت الخلق لم يخلقوا

، يا «7» كاشك«8» خلقان را نيافريده بودندي، و يا كاشك چون«9» بيافريدند بدانستندي كه ايشان با چه كار را«10» آفريده اند، تا انديشه كردندي كه ايشان چه مي كنند و در ميان چه اند.

امّا اختلاف علما در آن كه غرض خداي تعالي در خلق عالم چه بود، و آنچه روايت كردند كه: عالم براي محمّد و آل محمّد آفريد، و همه خلقان در وجود بر ايشان طفيل اند، و حديث آدم- عليه السّلام- و آن كه خداي تعالي او را گفت: لولاهم لما خلقتك، اگر نه ايشانندي من خود تو را نيافريدمي، اينكه بر سبيل ابانت فضل و مبالغت منقبت ايشان است، و درست آن است كه: خداي تعالي خلقان را براي نعمت بر ايشان آفريد، چه غرض او در خلق جمادات نفع احياء است، و غرض او در خلق احياء، نفع مكلّفان است عاجلا و آجلا تا به بهري منتفع شوند و در بعضي نظر كنند و تحصيل معارف كنند و به آن مستحق ّ ثواب شوند.

محمّد بن خالد البرقي ّ روايت كرد از پدرش از محمّد بن ابي نصر كه از صادق- عليه السّلام- پرسيدند: خداي تعالي خلقان را چرا آفريد! گفت: براي آن كه تا نعمتها«11» كه در لم يزل مقدور او بود اظهار كند خلقان را در لا يزال، و افاضه احسان

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها و اينكه بهتر است. [.....]

(2). آط، آل، مش، مه علي.

(3). اساس: فليلهوا، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). اساس:

فليلغوا، با توجه به نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). آب، آز، مه: نيافريدند، آج، لب، آل، مش: نيافريد.

(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(7). آط، آج، لب، مه: ايا، آل: آيا.

(8). همه نسخه بدلها تا.

(9). آط، آب، آز، مش، مه ايشان را، آج، لب، آل اينان را.

(10). آج، لب، آز، آل، مش: ايشان را به چه كار.

(11). آب، آز: نعمتهاي.

صفحه : 61

خود بر ايشان. آنگه گفت:

1» ان ّ اللّه تعالي خلق الخلق و كان« غنيا عن خلقهم لم يخلقهم لجرّ منفعة و لا لدفع مضرّة و لكن خلقهم و احسن اليهم و ارسل اليهم الرّسل ليفصلوا بين الحق ّ و الباطل فمن احسن كافاه بالجنّة و من اساء كافاه بالنّار

، گفت:

خداي تعالي خلقان را بيافريد و از ايشان مستغني بود، نه براي جرّ منفعتي آفريد ايشان را و نه براي دفع مضرّتي، بيافريد ايشان را و پيغامبران فرستاد به ايشان، و بيان حلال و حرام كرد ايشان را، تا فصل و تميز كنند ميان حق و باطل، و هر كه احسان كند او را مكافات كند به بهشت، و هر كه اساءت كند مكافات كند او را به دوزخ.

محمّد بن علي التّرمذي ّ گفت: خداي تعالي خلقان را براي عبادت آفريد تا او را پرستند و او ثواب دهد ايشان را بر آن. اگر عبادت«2» كنند، امروز بندگاني باشند آزاد كرام، و فردا آزاداني باشند پادشاه در دار السّلام. و اگر«3» عبادت او رها كنند، امروز بندگاني گريخته سفله لئام باشند، و فردا بندگاني در بند و زندان در ميان اطباق«4» نيران. امّا قوله تعالي: وَ ما خَلَقت ُ الجِن َّ وَ الإِنس َ إِلّا لِيَعبُدُون ِ«5» فَتَعالَي

اللّه ُ المَلِك ُ الحَق ُّ، بلند قدر است خداي- جل ّ جلاله- و او پادشاهي است بدرستي و راستي. لا إِله َ إِلّا هُوَ، جز او خداي، خدايي نيست، و او خداوند عرش كريم است، و مراد به كريم در آيت مكرّم و معظّم است.

-----------------------------------

(1). اساس: في مكان، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها او.

(3). همه نسخه بدلها امروز.

(4). همه نسخه بدلها، بجز آل و. [.....]

(5). سوره ذاريات (51) آيه 56.

(6). همه نسخه بدلها كه خداي تعالي خواست، تا آنچه به مكلّفان دهد در بهشت بر سبيل استحقاق دهد مقرون به تعظيم و تبجيل و در حكمت نيكو نباشد تا مستحق را تعظيم كردن، پس تكليف كرد ايشان را تا به تحمّل آن مستحق شدند تا آن نعمت بر بليغتر وجهي برساند. و اينكه از غايت كرم اوست تعالي.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مش گفت.

صفحه : 62

وَ مَن يَدع ُ مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ لا بُرهان َ لَه ُ بِه ِ، گفت: هر كس كه«1» با خداي خدايي را خواند كه او را بر آن حجّتي و برهاني نباشد، حساب و شما را و بنزديك خداي باشد، و معني آن است كه: هر كس كه اينكه معني كند، خود او را برهان و حجّت نباشد، [80- پ]

و مثله قوله- عزّ و جل ّ: وَ يَقتُلُون َ الأَنبِياءَ بِغَيرِ حَق ٍّ«2» إِنَّه ُ لا يُفلِح ُ الكافِرُون َ، كه شأن و كار چنان افتاد كه كافران را فلاح و ظفر و بقا نباشد.

آنگه رسول را و امّت«3» را دعا آموخت، گفت: وَ قُل رَب ِّ اغفِر وَ ارحَم وَ أَنت َ خَيرُ- الرّاحِمِين َ، بگو بار خدايا؟ بيامرز و ببخشاي و تو بهترين

بخشايندگاني، چه بخشايش همه از بخشايش تو است، و هر كه ببخشايد منّت نهد، و بخشايش تو بي منّت باشد.

حنش بن عبد اللّه الصّغاني«4» گفت: عبد اللّه مسعود روزي به مبتلايي بگذشت، بر او رفت و اينكه آيات من قوله: أَ فَحَسِبتُم أَنَّما خَلَقناكُم عَبَثاً ...، تا به آخر سورت در گوش او خواند، نيك شد و برپاي خاست. رسول- عليه السّلام- گفت: چه خواندي در گوش او! گفت: اينكه آيتها. رسول- عليه السّلام- [گفت]

«5»: به آن خداي كه جان من به امر وي است، اگر بنده اي از سر يقين و ايمان اينكه بر كوه خواند از جاي بشود«6».

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب، آل او.

(2). سوره آل عمران (3) آيه 112.

(3). همه نسخه بدلها او.

(4). همه نسخه بدلها: حبش بن عبد اللّه الصّغاني.

(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). آل به بركت و عظمت اينكه آيات.

صفحه : 63

سورة النّور

بدان كه اينكه سورت مدني است بلا خلاف، و شصت و چهار آيت است در كوفي و در بصري، و شصت و دو«1» مدني، و هزار و سيصد و بيست و شش كلمت است، و پنج هزار و ششصد و هشتاد حرف است.

و روايت است از امامه«2» از ابي كعب كه ابي كعب گفت«3» كه پيغامبر- صلّي اللّه عليه و اله- گفت«4»: هر كه سورة النّور بخواند، خداي تعالي او را به عدد هر مؤمني كه بود و«5» باشد از گذشتگان و آيندگان ده حسنه او را بنويسد.

هشام بن عروة از عايشه روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: زنان را بر غرفه ها منشاني و ايشان را نوشتن مياموزي، دوك رشتن بياموزي [و سورة النّور]

«6».

[سوره النور (24): آيات 1 تا 10]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

سُورَةٌ أَنزَلناها وَ فَرَضناها وَ أَنزَلنا فِيها آيات ٍ بَيِّنات ٍ لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ (1) الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجلِدُوا كُل َّ واحِدٍ مِنهُما مِائَةَ جَلدَةٍ وَ لا تَأخُذكُم بِهِما رَأفَةٌ فِي دِين ِ اللّه ِ إِن كُنتُم تُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ اليَوم ِ الآخِرِ وَ ليَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن َ المُؤمِنِين َ (2) الزّانِي لا يَنكِح ُ إِلاّ زانِيَةً أَو مُشرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنكِحُها إِلاّ زان ٍ أَو مُشرِك ٌ وَ حُرِّم َ ذلِك َ عَلَي المُؤمِنِين َ (3) وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ ثُم َّ لَم يَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِين َ جَلدَةً وَ لا تَقبَلُوا لَهُم شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ (4)

إِلاَّ الَّذِين َ تابُوا مِن بَعدِ ذلِك َ وَ أَصلَحُوا فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (5) وَ الَّذِين َ يَرمُون َ أَزواجَهُم وَ لَم يَكُن لَهُم شُهَداءُ إِلاّ أَنفُسُهُم فَشَهادَةُ أَحَدِهِم أَربَع ُ شَهادات ٍ بِاللّه ِ إِنَّه ُ لَمِن َ الصّادِقِين َ (6) وَ الخامِسَةُ أَن َّ لَعنَت َ اللّه ِ عَلَيه ِ إِن كان َ مِن َ الكاذِبِين َ (7) وَ يَدرَؤُا عَنهَا العَذاب َ أَن تَشهَدَ

أَربَع َ شَهادات ٍ بِاللّه ِ إِنَّه ُ لَمِن َ الكاذِبِين َ (8) وَ الخامِسَةَ أَن َّ غَضَب َ اللّه ِ عَلَيها إِن كان َ مِن َ الصّادِقِين َ (9)

وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ وَ أَن َّ اللّه َ تَوّاب ٌ حَكِيم ٌ (10)

[ترجمه]

به نام ايزد بخشاينده بخشايشگر

سورتي فرو فرستاديم و فريضه كرديم آن را و فرو فرستاديم در او آياتي روشن تا همانا شما انديشه كني«7».

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها در.

(2). همه نسخه بدلها: ابو امامه.

(3). همه نسخه بدلها: كه گفت.

(4). آب، آل، مش كه.

(5). آل: بوده. [.....]

(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد، آل تعليم كني.

(7). آج، لب، آل: پند گيريد.

صفحه : 64

[81- ر]

زن زنا كننده و مرد زاني«1» بزني هر يكي را از ايشان صد تازيانه، و نبايد تا بگيرد شما را به آن رحمتي در دين خداي اگر شما ايمان داري به خداي و روز بازپسين، بايد تا حاضر آيند به عذاب ايشان گروهي از مؤمنان.

مرد زنا كننده بزني نكند مگر زن زنا كننده را يا مشرك را، و زن زنا كننده نكاح نكند مگر مرد زنا كننده يا بت پرست«2» و حرام كردند«3» آن را بر مؤمنان.

و آنان كه تهمت كنند زنان پارسا را، پس نيارند چهار گواه، بزني ايشان را هشتاد تازيانه، و نپذيري براي ايشان گواي هرگز، و ايشان«4» ايشان فاسقانند.

مگر آنان كه توبه كنند از پس آن و نيك شوند كه خداي آمرزنده و بخشاينده است.

[81. پ]

و آنان كه تهمت كنند زنان خود را، و نباشد ايشان را گواهان الّا خويشتن گواهي يكي از ايشان چهار گواه باشد يعني سوگند«5» به خداي كه او از راستگران«6» است.

و پنجم آن كه لعنت«7» خداي برو باد اگر«8» از جمله دروغزنان

است.

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب: زن و مرد زنا كننده.

(2). همه نسخه بدلها را.

(3). همه نسخه بدلها: كرده اند.

(4). آج، لب، آل، مش: آنان.

(5). آط، آب، آج، لب، آل، مش: چهار سوگند باشد.

(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: راستگويان.

(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: خشم.

(8). اساس: كه، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 65

و باز دارد«1» از او«2» عذاب كه سوگند خورد چهار سوگند به خداي كه او از جمله دروغزنان است.

و پنجم آن كه خشم خداي بر او باد اگر«3» از راستگران است.

و اگر نه رحمت خداي استي بر شما و بخشايش او، و آن كه«4» خداي توبه پذيرنده است و محكم كار.

قوله تعالي: سُورَةٌ أَنزَلناها، رفع «سورة» بر خبر مبتداي محذوف است، و التّقدير: هذه سورة انزلناها«5»، اي هذه [سورة]

«6» منزلة، اينكه سورتي است كه ما آن را فرو فرستاديم. و طلحة بن مصرف در شاذّ خواند، سورة انزلناها، علي تقدير انزلنا سورة انزلناها، و قيل: علي معني اتّبعوا سورة انزلناها. وَ فَرَضناها، إبن كثير و ابو عمرو به تشديد «را» خواندند من التّفريض و هو لتكثير الفعل. ابو عمرو گفت: معني اينكه قراءت«7» آن است كه: فصّلناها، ما آن را تفصيل داديم و مفصّل و مبيّن كرديم [82- ر]

. بعضي دگر گفتند كه، معني آن است كه: در او حلال و حرام بسيار كرديم. و بعضي دگر گفتند«8»: تشديد براي تأييد احكام است از وقت نزول تا به قيام ساعت«9». و باقي قرّاء، به تخفيف «را» خواندند من الفرض، و اصل فرض قطع باشد بتقدير، و فرضه«10» گويند آن حزّه را كه زه كمان در او

افگنند. و سورت در كلام عرب منزلتي باشد از منازل شرف«11»، قال الشّاعر- شعر:

الم تر ان ّ اللّه اعطاك سورة تري«12» كل ّ ملك دونها يتذبذب

-----------------------------------

(1). آط، آب، مش: باز دارند.

(2). آج، لب، آل: از زن.

(3). آج، لب باشد مرد.

(4). آب: او، بدرستي كه. [.....]

(5). همه نسخه بدلها علي تقدير انزلنا سورة انزلناها.

(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(7). همه نسخه بدلها: منزل.

(8). آج، لب، آز، آل به.

(9). آل: قيامت.

(10). همه نسخه بدلها: فريضه.

(11). اساس: اشرف، با توجّه به آط تصحيح شد.

(12). اساس: بذي، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 66

و الفرض، ايضا التّقدير، و منه يقال للطّاعة المقدّرة علي وجه فريضة، و حكم«1» فعل و ترك او از عرف شرع دانند نه از لغت، و گفته اند: فرض به معني انزال آمد، في قوله تعالي: إِن َّ الَّذِي فَرَض َ عَلَيك َ القُرآن َ«2» وَ أَنزَلنا فِيها آيات ٍ بَيِّنات ٍ، و فرو فرستاديم در اينكه سورت آياتي و دلالاتي روشن تا همانا شما انديشه كني و تفكر.

قوله: الزّانِيَةُ وَ الزّانِي، خداي- جل ّ جلاله- در اينكه آيت فرمود كه: مرد زنا كننده و زن زنا كننده را هر يكي را از ايشان صد تازيانه بزني، و اينكه مجملي است كه سنّت تفصيل آن داده است. اكنون بدان كه آن«3» زنا كه ايجاب حدّ كند، خلوت كردن باشد با هر كس كه خداي به حرام كرده است وطي او بي عقد«4» يا شبهت عقدي، و آن وطي در فرج باشد، و اينكه كه مرد باشد، عاقل و بالغ و كامل عقل«5» باشد مراد با او نكاح معروف است در شرع. و شبهت عقد آن باشد كه

مرد«6» عقدي بندد بر محرمي از آن خود از مادر يا خواهر يا دختر يا عمّه يا خاله يا دختر برادر يا دختر خواهر، او«7» نداند و نشناسد ايشان را، يا عقد بندد بر زني كه شوهر دارد، يا در عدّت شوهري باشد از طلاق رجعي يا باين و«8» نداند، يا در حال احرام به نسيان يا زن محرمه و او«9» نداند، اينكه و مانند اينكه شبهت عقد باشد به وطي او اينكه زنان مستحق حد نباشند«10»، و اگر داند و با علم و يا بدان«11» علم وطي كند، حكم او حكم زاني باشد، حدّ بايد زدن او را.

و حكم زنا ثابت شود به يكي از دو چيز: امّا به اقرار فاعل بر خود با كمال عقل بي اكراه و اجبار چهار بار يك بار پس از يكديگر«12» كه او زنا كرد در فرج. اگر اقرار او كمتر از چهار بار بود، حكم زنا ثابت نشود، و اگر گويد كه: اينكه وطي نه در فرج

-----------------------------------

(1). اساس امر، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمايد.

(2). سوره قصص (28) آيه 85.

(3). همه نسخه بدلها: اينكه.

(4). همه نسخه بدلها: عقدي.

(5). همه نسخه بدلها: ندارد.

(6). همه نسخه بدلها: مردي. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: و.

(8). آط، آب، آج، لب، آب، آل، مش و.

(9). همه نسخه بدلها: و او.

(10). آط، آج، لب، آز، آل، مش: زن را مستحق حدّ نباشد.

(11). آط، آب، لب، آز، مش: يا پس از، آج، آل: يا پس آن.

(12). همه نسخه بدلها: چهار بار پس از ديگر.

صفحه : 67

بود، هم حد واجب نشود«1»، بل امام تعزير كند او را به حسب آنچه

صلاح داند. و دوم، به گواهي«2» چهار گواه مسلمان عدل آزاد كه در يك مجلس بر او گواهي دهند به زنا در فرج و معاينه عضو در عضو كالميل في المكحلة. و اگر گواهي«3» نه بر اينكه وجه دهند، به گواهي ايشان حكم زنا ثابت نشود، و ايشان را حدّ مفتري بايد زدن، هر يكي را هشتاد تازيانه. و اگر بعضي گواهي [دهند]

«4» به معاينه و مشاهده، و بعضي بجز آن همچنين همه را حدّ بايد زدن«5». اگر گواهي بر زنا ندهند«6» بر تجريد و مضاجعه دهند، مشهود عليه را تعزير بايد كردن بدون الحدّ. و اگر از جمله گواهان يكي شوهر زن باشد، حكم همان است كه ثابت شود بر او حكم زنا و حدّ بايد زدن زن را.

و شرط اينكه گواهي آن است كه: در يك وقت، در يك مجلس باشد بر يك وجه، چه اگر مختلف شود يا مثلا سه گواه گواهي«7» دهند و گويند: گواهي«8» ديگر بر اثر ماست هر سه را حدّ بايد زدن. و گواهي زنان بر انفراد مقبول نباشد در اينكه باب، اگر سه مرد و دو زن گواهي دهند به زنا مردي«9»، به گواهي ايشان رجم [بايد كردن او را چون محصن باشد. و اگر دو مرد و چهار زن گواي دهند بر مردي به زنا، به گواي ايشان رجم]

«10» ثابت نشود، حدّ ثابت شود. و اگر يك مرد و شش زن يا بيشتر گواهي دهند، به گواهي ايشان هيچ ثابت نشود و جمله را حدّ بايد زدن حدّ فريه. و حكم زن در اينكه باب چون حكم مرد باشد كه به يكي از اينكه دو حكم

زنا بر او«11» ثابت شود، امّا اقرار و امّا گواهي چهار گواه.

اگر امام كسي را بر زنا يا بر شرب خمر بيند، او راست كه حدّ بزند او را، به اقرار و گواه حاجت نباشد، و جز امام را نبود اينكه حكم.

و بدان كه زنا كنندگان بر پنج قسمت«12» اند: يكي آن است كه، حدّ بر«13» قتل بر او

-----------------------------------

(1). اساس: شود، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (8- 7- 3- 2). آط: گواي.

(10- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها و.

(6). آج، لب، آل: بدهند.

(9). همه نسخه بدلها: بر مردي به زنا.

(11). اساس: زنان را، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(12). همه نسخه بدلها: قسم. [.....]

(13). همه نسخه بدلها: به.

صفحه : 68

واجب باشد علي كل ّ حال. و دوم آن كه، او را حدّ بايد زدن، آنگه رجم كردن. سيم آن كه، بر او رجم بود و حدّ نبود. و چهارم [82- پ]

آن كه«1»، بر او حدّ بود و نفي. و پنجم آن كه، بر او حدّ بود و نفي نبود.

امّا قسم اوّل كه بر او قتل بود، علي كل ّ حال، اگر محصن باشد و اگر نباشد، اگر بنده باشد و اگر آزاد، و اگر كافر باشد و اگر مسلمان، و اگر پير باشد و اگر جوان، هر مردي است كه او زنا كند با يكي از ذوات محرم خود از مادر يا خواهر يا دختر يا دختر برادر يا دختر خواهر يا عمّه يا خاله، و همچنين مرد ذمّي كه با زن مسلمان زنا كند بر او قتل باشد به هر حال، و همچنين

آن كس كه«2» ستم كند بر زني و غصب كند بر او فرج او را، و زن را اختيار نباشد، بر او قتل واجب بود به همه حال«3».

امّا آن كس كه او را اوّلا حدّ بايد زدن صد تازيانه، آنگه رجم كردن، مرد پير باشد و زن پير كه زنا كنند و محصن«4» كه ايشان را اوّلا [صد]

«5» تازيانه بايد زدن آنگه رجم كردن، و اينكه قسم دوم است.

و امّا قسم سيم«6» آن است كه: او را رجم بايد كردن و پيش از رجم حدّ نبايد زدن، مردي است يا زني كه زنا كنند و محصن باشند و لكن پير نباشند.

و امّا قسم چهارم: و آن مرد بكر و زن بكر باشد، و بكر در اينكه جا«7» مراد آن است كه عقد بسته باشد و لكن با نزديك زن نشده باشد، و همچنين زن [با شوهر ناشده]

«8» اينان چون زنا كنند حكم آن است كه اينان را صد تازيانه بزنند و يك سال از شهر خود برانند به دگر شهر«9»، و نفي بر مرد باشد خاص ّ و بر زن نباشد، و مرد را موي بتراشند، و اينكه نيز بر زن نباشد.

و قسم پنجم آن است كه: او را حدّ بايد زدن صد تازيانه و نفي نباشد بر او، آن هر

-----------------------------------

(1). اساس: اند، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). آط، لب، آل او.

(3). آج، لب، آل همچنين.

(4). همه نسخه بدلها باشند.

(8- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). مش: سيوم.

(7). همه نسخه بدلها: اينكه حال.

(9). اساس: شوهر، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 69

مردي

يا زني باشد جوان كه بكر نباشد و محصن نباشد زنا كنند بر ايشان بيش از حدّ نيست«1» صد تازيانه.

و در«2» احكام امير المؤمنين«3»- عليه السّلام- است كه: در يك روز پنج كس را بگرفتند به تهمت زنا، و پيش او بردند و او در ايشان پنج حكم مختلف كرد، بفرمود:

تا يكي را رجم كردند، و يكي را حدّ زدند، و يكي را نيم حدّ زدند، و يكي را تعزير كردند، و يكي را رها كردند. و او را گفتند: يا امير المؤمنين؟ حادثه يكي است، و تو پنج حكم مختلف فرمودي، چرا چنين آمد! گفت: اگر چه حادثه يكي است، احوال«4» وجوه مختلف است: امّا آن را كه رجم فرمودم، محصن بود و بر محصن رجم است به اجماع و سنّت. و امّا آن را كه حدّ زدم محصن نبود و بر نامحصن حدّ است تمام. و امّا آن را كه نيم حدّ فرمودم، برده بود و بر برده حدّ نيم«5» آزاد است. و امّا آن را كه تعزير فرمودم، كودكي بود و بر او حدّ نباشد، او را ادب فرمودم تا ديگر نكند. و امّا آن كه او را رها كردم، ديوانه بود و بر ديوانه قلم تكليف نيست.

و به روايتي ديگر چنين آوردند كه: زني را پيش او آوردند با شش كس. و گفتند: اينكه هر شش با اينكه زن زنا كردند«6» در يك روز، او شش حكم مختلف كرد:

يكي را از آن جمله«7» فرمود تا بكشتند كه او ذمّي بود و زن مسلمان، و باقي بر اينكه جمله كه ذكر كرديم.

امّا [حدّ]

«8» احصان بنزديك ما آن باشد كه مرد متمكّن باشد

[از وطي]

«9» فرجي سواء اگر به ملك يمين باشد و اگر به عقد نكاح، و نكاح دوام باشد، چه نكاح متعه احصان نيارد و بايد تا مدخول بها باشد، چه اگر دخول نبوده باشد حكم احصان ندارد و بايد تا متمكّن باشد از او و خلوت با او، چه اگر ممنوع بود از او و يا غايب از او هم حكمي نباشد آن را، و چون طلاق دهد زن را و بائن شود از او حكم احصان باطل شود، و جمله فقها در اينكه خلاف كردند [و گفتند]

«10»: با طلاق و بينونه احصان ثابت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: نباشد.

(2). لب: از.

(3). آط، آز، آل علي، مش: علي مرتضي.

(4). همه نسخه بدلها او.

(5). همه نسخه بدلها: نيم حدّ. [.....]

(6). همه نسخه بدلها، بجز لب: كرده اند.

(7). آط، آب آن كه يكي را. (10- 9- 8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 70

باشد، و نيز فقها مراعات تمكين نكردند. امّا برده را شافعي گفت: اگر آزادي بر بنده نكاح كند«1»، يا بنده اي بر آزادي، آزاد را احصان ثابت شود و بنده را ثابت نشود، و اينكه قول مالك است. و ابو حنيفه گفت: ميان ايشان احصان نباشد از هيچ دو جانب، امّا [اگر]

«2» كودكي بر بزرگي يا بزرگي بر كوچكي«3» عقد بندد، بنزديك شافعي احصان ثابت شود بزرگ را دون كوچك. و مالك و بو حنيفه«4» گفتند: از هيچ دو جانب احصان نباشد.

امّا رجم: اگر چه در قرآن نيست، در سنّت است، و امّت [83- ر]

مجتمع اند بر او و گفته اند«5» خارجيان در اينكه خلاف كردند، و به خلاف ايشان اعتداد«6» نيست. و عباده صامت روايت كند

كه، رسول- عليه السّلام- گفت:

7» خذوا عنّي« قد جعل اللّه لهن ّ سبيلا، البكر بالبكر جلد مائة و تغريب عام و الثّيّب بالثّيّب جلد مائة و الرّجم،

گفت: بگيري از من خداي تعالي براي زنان رهي نهاد، و هر بكر كه با بكر زنا كند صد تازيانه«8». و مراد به بكر نامحصن است، و آنچه كه سالي او را از شهر خود به شهري ديگر رانند. و چون ثيّب با ثيّب زنا كند«9»، و مراد به ثيّب، محصن است، و ايشان را حدّ بايد زدن و آنگه رجم كردن، بر آن بيان كه كرديم كه چون پير باشد.

و حديث ماعز معروف است كه بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ زنيت فطهرني، زنا كردم، مرا پاك كن. رسول- عليه السّلام-«10» روي بگردانيد. دوم بار«11» به ديگر جانب آمد و بگفت.

رسول- عليه السّلام- روي بگردانيد. [سيم بار]

«12» به ديگر جانب آمد و گفت: يا رسول اللّه«13»؟ زنا كرده ام مرا پاك كن. رسول- عليه السّلام- آن را كاره بود، طلب شبهتي مي كرد تا دفع حدّ كند به آن، گفت:

لعلّك قبّلتها

، همانا بوسه داده باشي او را؟ گفت: يا رسول اللّه؟

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: نكاح بندد.

(12- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: كودكي.

(4). همه نسخه بدلها: ابو حنيفه.

(5). آط، آج، لب، آل، مش الّا كه.

(6). آب، آز، مش: اعتقاد.

(7). اساس: عنهن ّ، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها و ترجمه حديث تصحيح شد.

(8). اساس: براي، با توجّه به فحواي كلام و اتّفاق نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). مش ايشان را حد بايد زدن.

(10). اساس گفت، با توجه به ديگر نسخه بدلها و معني عبارت زايد مي نمايد.

(11). همه

نسخه بدلها او. [.....]

(13). همه نسخه بدلها زنيت فطهرني.

صفحه : 71

بيش از اينكه بود«1»، و خواست تا دگر باره گويد، يكي از جمله صحابه گفت: يا هذا؟ دانسته اي«2» كه اگر يك بار ديگر بگويي رسول- عليه السّلام- تو را رجم فرمايد و سنگسار كند. گفت: دانسته ام و خود براي آن آمده ام كه عذاب دنيا و رسوايي دنيا از عذاب و رسوايي آخرت آسانتر است.

آنگه بار چهارم گفت: يا رسول اللّه؟ زنيت فطهّرني، زنا كرده ام مرا پاك كن.

رسول- عليه السّلام- گفت: همانا كه تو را در عقل خللي است، گفت: يا رسول اللّه؟ در عقل من خلل نيست و لكن شيطان بر من مستولي شد. رسول صحابه را پرسيد كه:

اينكه را كامل عقل مي شناسي! گفتند: آري، يا رسول اللّه؟ آنگه رسول- عليه السّلام- بفرمود تا او را رجم كردند.

و«3» امير المؤمنين«4»- عليه السّلام- شراحه را روز پنج شنبذ حدّ فرمودن«5» زدن و روز آدينه رجم كرد او را. گفتند: يا امير المؤمنين؟ دو حدّ زدي او را! گفت:

6» بلي جلدتها بكتاب اللّه و رجمتها بسنّة [رسول]

« اللّه،

به كتاب خداي او را حد زدم و به سنّت رسول رجم كردم او را.

امّا مرد محصن و زن محصنه چون پير باشند بر ايشان دو حدّ بود: يكي جلد اوّلا، و آنگه رجم. و داود و«7» اهل ظاهر گفتند: اينكه هر دو حدّ بر جمله محصنان باشد سواء اگر پير باشد«8» و اگر جوان، اينكه قول جماعتي است از اصحابان«9» ما. و جمله فقها گفتند: بر ايشان رجم باشد دون الجلد«10»، دليل ما بيرون«11» اجماع فرقه حديث عباده صامت است كه گفتيم و حديث امير المؤمنين و شراحة.

امّا تغريب عام و آن كه يك سال بيرون كنند او را، اينكه در حق ّ بكر معتبر است و مراد به بكر نامحصن است چنان كه گفتيم، و دليلش [حديث]

«12» عباده صامت«13».

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بوده.

(2). آط، آب، آج، لب، آز دانسته هستي.

(3). همه نسخه بدلها روايت كرده اند كه.

(4). همه نسخه بدلها علي.

(5). همه نسخه بدلها: پنج شنبه حدّ فرمود.

(12- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(7). اساس: را، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها: باشند.

(9). آط، آب، آز، مش: صحابان.

(10). آج، لب، آل و.

(11). همه نسخه بدلها: نيز.

(13). مش است.

صفحه : 72

امّا در آن كه جلد و تغريب يك حد هست يا دو! فقها خلاف كردند. بنزديك ما دو حدّ است، و بنزديك بيشتر فقها آن است كه هر دو يكي است و اينكه مذهب اوزاعي و ثوري و احمد و إبن ابي ليلي و شافعي است. و ابو حنيفه گفت: حد جلد است امّا تغريب تعزيري است موكول با راي و اجتهاد امام، و بنزديك ما اينكه تغريب بر مردان باشد، بر زنان نباشد، و مذهب مالك هم اينكه است. و شافعي و احمد و اوزاعي و ثوري و إبن ابي ليلي گفتند: هر دو را تغريب بايد كردن، و در عهد صحابه- رضي اللّه عنهم- و در عهد امير المؤمنين- عليه السّلام- تغريب كردند ايشان«1» مردان را دون زنان را، ابو بكر به فدك فرستاد، و عمر به شام، و عثمان به مصر، و علي به روم.

بر بنده و پرستار چون زنا كنند تغريب نباشد بنزديك ما، و مذهب مالك و احمد همين

است، و شافعي را در او دو قول است: يكي چنان كه ما گفتيم، و يكي آن كه تغريب بايد كردن. و در آن قول كه گفت: تغريب بايد كردن، در مدّت دو قول گفت:

يكي يك سال كالحرّ سواء، و دوم شش ماه قياسا علي جدّهما. اگر مردي ديوانه زنا كند با زني عاقله هر دو را حدّ بايد زدن بنزديك ما، و اگر مردي عاقل با زني ديوانه زنا كند بر مرد حدّ باشد و بر زن نباشد«2». و شافعي گفت«3»: هر دو جاي بر ديوانه حد نيست. ابو حنيفه گفت: بر زن عاقله«4» حد [83- پ]

نيست چون ديوانه با او زنا كند، امّا اگر مرد عاقل باشد و زن ديوانه بر مرد«5» حدّ واجب بود.

حكم زنا ثابت نشود الّا به اقرار يا به چهار گواه مردان عاقل بالغ عدل، و شافعي همين گفت، و ابو حنيفه گفت: دو گواه كفايت باشد. امّا اتيان البهيمة به دو گواه ثابت شود، و شافعي گفت: چهار گواه بايد، و ابو حنيفه گفت: دو گواه بس باشد.

اگر مردي را با زني در بستر«6» يابند و يا ببينند كه او را بوسه مي دهد يا دست در گردن او«7»، اصحاب ما را در او دو روايت است: يكي آن كه بر او حدّ«8» تمام باشد، و روايت ديگر آن: كه بر او تعزير باشد، و اينكه مذهب جمله فقهاست.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها را يعني. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: باشد دون زن.

(3). همه نسخه بدلها در.

(4). همه نسخه بدلها نيز.

(5). همه نسخه بدلها: هر دو.

(6). همه نسخه بدلها: بستري.

(7). همه نسخه بدلها كرده باشد.

(8). آل: حدّي.

صفحه : 73

زني

كه شوهر ندارد و حملي بر او پيدا شود و«1» اقرار ندهد«2» به زنا بر او حدّ نباشد بنزديك ما و بنزديك ابو حنيفه همچنين، و شافعي گفت و مالك كه: بر او حدّ باشد.

امّا اقرار، بايد تا چهار بار اقرار دهد در چهار مجلس بنزديك ما، و مذهب ابو حنيفه«3» همچنين است، و مذهب شافعي يك بار كفايت بود، و اينكه قول مالك است و حمّاد بن ابي سليمان«4». و إبن ابي ليلي گفت: اقرار چهار بار بايد سواء اگر در يك مجلس«5» و اگر در چهار مجلس. چون اقرار دهد كه بر او حدّ است آنگه منكر شود و گويد دروغ گفتم حدّ از او ساقط شود، و مذهب ابو حنيفه و شافعي و يك قول مالك اينكه است. و قول دگر آن كه ساقط نشود، و اينكه قول حسن بصري است. و سعيد جبير و داود [گفتند]

«6»: چون چهار گواه گواهي دهند بر او به زنا حد واجب شود بدو، سواء«7» اگر او تصديق كند ايشان را و اگر تكذيب، و شافعي همين گفت. و ابو حنيفه گفت: حدّ نبايد زدن«8» او را چون تصديق كند گواهان را براي آن كه تصديق از او اعتراف باشد و با اعتراف گواهي گواهان را اثر بود، و به يك اعتراف حدّ واجب نبود.

اگر مردي زني را يابد بر بستر خود گمان برد كه زن اوست، با او خلوت كند بر او حدّ نباشد، و مذهب شافعي همين است. و ابو حنيفه گفت: بر او حدّ باشد.

مرد لال چون به اشارت معلوم كند كه او زنا كرده است يا قتل عمد كرد بر او حدّ

و قصاص واجب بود، و شافعي همين گفت. ابو حنيفه گفت: بر او نه حد باشد و نه قصاص.

امّا حدّ لايط، اگر ايقاب كرده باشد قتلش واجب بود، و امام مخيّر است خواهد به تيغ كشد او را و خواهد ديواري بر او افگند و خواهد از بلندي بيندازد او را، و اگر دون ايقاب باشد بنگرند«9»، اگر محصن بود رجم كنند او را، و اگر نامحصن بود حدّ

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها او.

(2). همه نسخه بدلها بر خود.

(3). آط، آب، آز نيز.

(4). آج، لب، آل گفت.

(5). همه نسخه بدلها بود.

(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(7). اساس: سؤال، با توجّه به نسخه بدلها و سياق عبارت، تصحيح شد. [.....]

(8). كذا در اساس و نسخه بدلها، چاپ شعراني (8/ 173) بايد زدن.

(9). همه نسخه بدلها: بنگرد.

صفحه : 74

زنند او را كالزّنا، و اينكه يك قول شافعي است و قول زهري و حسن بصري و ابو يوسف و محمّد بن الحسن. و قول ديگر شافعي آن است كه: بكشند او را به هر حال، و مذهب ابو حنيفه آن است كه بر او تعزير باشد و حدّ نبود.

و امّا واطي البهيمه: بنزديك ما بر او تعزير باشد دون الحدّ، و اينكه مذهب مالك است و ثوري و ابو حنيفه. و شافعي را سه قول است: يكي موافق اينكه اقوال، و دوم آن كه حكمش حكم زاني باشد، و سيم حكمش حكم لايط باشد.

اگر مردي ذات«1» محرمي را بخرد از آن خود«2» از مادر يا خواهر يا دختر يا عمّه يا خاله يا دختر برادر يا دختر خواهر، آنگه بداند ايشان را و بشناسد و با علم

به آن مواقعه كند با ايشان، او را ببايد كشتن علي كل ّ حال، و شافعي را دو قول است: يكي«3» آن كه بر او حدّ باشد، دوم آن كه بر او هيچ نباشد، و اينكه مذهب ابو حنيفه است.

اگر مردي زني را بمزد بستاند براي وطي و او را بر وطي مزدي«4» دهد زاني بود، و بر او حدّ باشد، و شافعي همين گفت، و ابو حنيفه گفت: بر او حدّ نباشد يا «5» گفت:

لو استأجرها ليزني بها فزني بها«6» لا حدّ عليه ايضا، و لو استأجرها للخدمة فوطئها فعليه الحدّ، اگر مردي نكاح بندد بر يكي از ذوات محرم خود- از آنان كه گفتيم از نسب يا از رضاع- يا بر زن پدر يا بر زن پسر، يا زني كه بر سر چهار زن، يا زني كند كه شوهر دارد، يا زني كه طلاق داده باشد او را، يا لعان كرده باشد«7» يا او را سه طلاق داده باشد، آنگه خلوت كند با يكي از اينان [84- ر]

در ذوات محرم بر او قتل باشد، و در اينكه اجنبيّات بر او حد بود، و شافعي همين گفت الّا آن كه اينكه فصل كه ما كرديم او نكرد، و ابو حنيفه گفت: در اينكه هيچ بر او حد نباشد.

اگر چهار مرد بر كسي گواهي دهند به زنا و بشرط گواي«8» باشند آنگه غايب شوند يا بميرند، حاكم را باشد كه به گواهي ايشان حكم كند و مشهود عليه را حد زند، و شافعي همين گفت، و ابو حنيفه گفت: چون بميرند يا غايب شوند حاكم را

-----------------------------------

(1). آل: زن، آج، لب: زان.

(2). همه نسخه بدلها يا

.

(3). همه نسخه بدلها: يك قول.

(4). همه نسخه بدلها او.

(5). مش: تا.

(6). همه نسخه بدلها: ندارد.

(7). همه نسخه بدلها با او.

(8). آط، آب، آز، آل: گوي، مش: گواهي.

صفحه : 75

نباشد كه به گواهي ايشان حكم كند.

چون چهار مرد حاضر آيند بنزديك حاكم، يا بر كسي گواهي دهند به زنا سه كس گواهي بدهند [چهارم گواي ندهد]

«1» مشهود عليه را حدّ نبايد زدن بلا خلاف، براي آن كه گواهي تمام نيست، و آن كه گواهي نداد بر او هيچ نباشد بلا خلاف. امّا آنان را كه گواهي دادند، ايشان را حدّ فريه بايد زدن، و ابو حنيفه و اصحاب او همين گفتند، و شافعي را در او دو قول است: در قديم و جديد، گفت: حدّ بايد زدن و در شهادات گفت نبايد زدن.

اگر چهار مرد«2» گواهي دهند به زنا بر كسي، آنگه يكي رجوع كند آن را كه مشهود عليه باشد، او را حدّ نبايد زدن بلا خلاف، و آن را كه رجوع كند از گواهي حد بايد زدن بلا خلاف، اما سه گانه را بر ايشان حد نباشد. نزديك ما شافعي را دو قول است: اگر چهار كس گواهي دهند بر كسي به زنا و آن كس محصن باشد، امام او را رجم كند، آنگه يكي باز آيد و گويد: اينكه گواهي دروغ دادم و قصد من كشتن او بود او را به قصاص ببايد كشتن، و شافعي همين گفت. و ابو حنيفه گفت: قصاص نباشد اينكه جا.

اگر بر زني ستم كنند و با او فساد كنند بر او حدّ نباشد بلا خلاف، و او را مهري نرسد، و ابو حنيفه همچنين گفت،

و شافعي گفت: او را مهر مثل رسد.

بنده و پرستار چون زنا كنند بر ايشان نيمه حد باشد پنجاه تازيانه اگر محصن باشد و اگر نه، و مذهب ابو حنيفه و شافعي و مالك همين است، و عبد اللّه عبّاس گفت:

اگر محصن باشد بر هر يكي از ايشان نيمه حدّ بود، و اگر نباشد بر ايشان هيچ نيست.

و بعضي فقها گفتند: حكم بنده در اينكه باب حكم آزاد بود، اگر محصن بود رجم، و اگر نامحصن بود حدّ، و داود گفت: بنده را صد تازيانه بزنند، و كنيزك را پنجاه اگر شوهر دارد، و اگر ندارد بر او هيچ نيست به يك روايت از او، و به ديگر روايت صد تازيانه سيّد را باشد كه غلام و كنيزك خود را حدّ زند در آنچه مستحق ّ باشند بي اذن امام، و اينكه مذهب اوزاعي و ثوري و احمد و اسحاق و شافعي است. و ابو حنيفه

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: كس.

صفحه : 76

گفت: او را نباشد كه حدّ زند بي اذن امام، و مالك گفت: اگر غلام بود، خواجه را باشد«1» اگر كنيزكي بود كه او را به شوهر داده نباشند«2»، و اگر شوهر دارد نرسد او را كه حدّ زند، و سيّد را باشد كه اقامت حدّ كند بر مملوك خود، [به]

«3» اقرار او، يا به علم خود، يا به گواهي گواهان«4» شافعي در اعتراف موافقت كرد ما را قولا واحدا، و در بيّنه و علم سيّد دو قول است او را: اگر سيّد فاسق بود يا زن يا مكاتب«5»، او را باشد كه اقامت [حد]

«6» كند بر مملوك،

و شافعي را دو قول است. اگر چهار مرد بر كسي گواهي دهند به زنا، [د]

«7» و گويند او زنا كرد به بصره، و دو گويند بل به كوفه، يا گواهي دهند كه او زنا كرد در اينكه خانه در فلان زاويه، و دو گويند در دگر زاويه، بر مشهود عليه حد نباشد بلا خلاف، و گواهان را حدّ بايد زدن. و شافعي را دو قول است:

يكي چنان كه ما گفتيم، و يكي آن كه حدّ نبايد زدن ايشان را، و اينكه قول ابو حنيفه است.

چون چهار كس گواهي دهند بر كسي به زنا حدّ واجب شود بر مشهود عليه «سواء» اگر عهد متقادم بود و اگر نزديك، و شافعي همين گفت. و ابو حنيفه گفت: چون عهد متقادم باشد، گواهي ايشان نشنوند«8». ابو يوسف گفت: ما جهد كرديم بر ابو حنيفه كه اينكه تقادم را حدّي بگو، نگفت، و حسن بن زياد و محمّد بن الحسن گفتند: حدّ نهاد آن را به يك سال، و ابو يوسف و محمّد گفتند: اگر از پس ماهي گواهي دهند من وقت المعاينة گواهي ايشان مقبول نباشد.

از شرايط احصان، اسلام نيست، بل حرّيت و بلوغ و كمال عقل و تمكين از وطي كفايت باشد بنزديك ما چون اينكه شرايط حاصل آيد محصن شود، و شافعي [84- پ]

همين گفت، و مالك گفت: اگر زن و شوهر كافر باشند، احصان نبود، چه نكاح ايشان نكاح نيست، و ابو حنيفه گفت: اسلام شرط است، و كلام با او در دو فصل باشد: يكي آن كه بر مشركان اصلا رجم واجب است«9»! گفت: نه، و دكر

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها و نيز.

(2).

همه نسخه بدلها: باشند. [.....] (7- 6- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها و.

(5). كذا در اساس، همه نسخه بدلها: يا زن مكاتب.

(8). آط، آب، آج، لب، آز، مش: بشنوند.

(9). آط، آب، آج، لب، آز، مش: رجم هست يا نه.

صفحه : 77

آن كه در اسلام كه«1» شرط باشد در احصان يا نه! گفت: شرط نباشد«2».

مرد بيمار مأيوس را چون حدّ بر او واجب باشد صد شاخ شمش ببايد گرفت و در هم بستن و يك بار بروي زدن بر وجهي كه مؤدي نباشد به اتلاف«3»، و ابو حنيفه گفت: بر آن گونه كه باشد مجتمع و متفرّق بزنند ضربي مولم [و مالك گفت: صد تازيانه درهم بندند يا كمتر، به حساب بزنند او را به آن ضربي مولم]

«4». و شافعي گفت: به اطراف الثّياب و النّعال بزنند او را ضربي نه مولم، و اينكه طرفي است كه گفته شد از خلاف، و در اينكه موضع اينكه قدر كفايت است.

قوله: فَاجلِدُوا كُل َّ واحِدٍ مِنهُما مِائَةَ جَلدَةٍ، «فا» براي آن آورد كه كلام متضمّن شرط است، و التّقدير: من زني من رجل او امرأة فعلي كل ّ واحد منهما مائة جلدة، و اينكه خطاب اگر چه متوجّه است به جمله امّت، مراد رسول است- عليه السّلام- و ائمه كه قائم مقام او باشند در اقامت حدود بلا خلاف.

و حقيقت [زنا]

«5» وطي مرد باشد زن را در فرج بي عقد«6» شرعي يا شبهه عقدي با علم يا غلبه ظن، و نه هر وطي حرام زنا باشد، زيرا كه وطي زن حائض حرام است، و نيز وطي نفساء، و نگويند كه آن زناست.

قوله: وَ لا

تَأخُذكُم بِهِما رَأفَةٌ فِي دِين ِ اللّه ِ، و نبايد كه شما را بگيرد به ايشان رقّتي«7» و شفقتي در دين خداي. مجاهد و عكرمه و عطاء بن ابي رباح و سعيد جبير و نخعي و شعبي گفتند و إبن زيد و سليمان بن يسار: معني آن است كه نبايد كه رحمت شما را بر آن حمل كند كه حدّ خداي رها كني و اقامت نكني. معتمر«8» گفت از عمران كه، من ابو مجلز«9» را گفتم: اينكه سخت تكليفي است كه خداي ما را كرد في قوله: وَ لا تَأخُذكُم بِهِما رَأفَةٌ فِي دِين ِ اللّه ِ، نبايد كه شما را رأفتي و رحمتي پديد آيد بر ايشان، و ما را از روي بشريّت رحمت مي باشد بر ايشان، همانا مراد در اينكه بزه

-----------------------------------

(1). آل: ندارد.

(2). همه نسخه بدلها: باشد.

(3). همه نسخه بدلها: با تلف او.

(5- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: عقدي.

(7). آب، آز، آل: رأفتي.

(8). آج، لب، آل: معمّر.

(9). اساس: ابو ملحد، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 78

باشد! گفت: معني آيت [نه]

«1» آن است كه تو گمان بردي، معني آن است كه سلطان و حاكم براي رأفت و رحمت و رقّت نباشند«2» تا اقامت حدود رها كنند. و گفتند: دليل بر اينكه ظاهر آيت است من قوله: فَاجلِدُوا كُل َّ واحِدٍ مِنهُما. و «جلد»، در لغت زدن باشد بر ظاهر جلد باشد، يقال: جلده اذا ضرب جلده، كما يقال: ظهره و بطنه و رأسه اذا ضرب ظهره و بطنه و رأسه.

خالد گفت: عبد اللّه عمر را كنيزكي بود، زنا كرد، او را به دست من داد و

گفت: اينكه را حد زن بر پشت و بر پايها و بر اندامهاي ديگر ضربي خفيف. او را گفتم: فاين انت عن قوله: وَ لا تَأخُذكُم بِهِما رَأفَةٌ فِي دِين ِ اللّه ِ! گفت به هر حال بنشايد كشتن او را، خداي جلد فرمود، قتل نفرمود.

سعيد بن المسيّب و حسن بصري گفتند: مراد آن است كه ضربي زني موجع و مولم. زهري گفت: در زنا و فريه اجتهاد بايد كردن در زدن و مبالغت نمودن و در حدّ شراب«3» تخفيف. قتاده گفت: در حدّ شرب و فريه تخفيف بايد، و در زنا اجتهاد و مبالغت. حمّاد گفت: فاسق«4» را و شارب را حدّ با جامه بايد زدن، و زاني را پشت برهنه بايد زدن«5». و بنزديك ما ايشان را حدّ چنان بايد زدن كه ايشان را يابند، اگر برهنه باشند ايشان حدّ برهنه بايد زدن، و اگر با جامه باشند ايشان را حدّ چنان«6» بايد زدن. و مرد را جلد«7» كه زنند ايستاده زنند، و زن را بنشانند، و اينكه حدّ كه زنند بر جمله اندام او مفرّق«8» كنند الّا بر روي و فرج، و مذهب شافعي همين است، و ابو حنيفه گفت: جز بر سر و روي و فرج.

امّا كيفيت اقامت حدّ آن است كه: امام حاضر آيد و گواهان به جاي حدّ يا رجم.

اگر حدّ«9» به اقرار مرد و زن واجب شده باشد، امام ابتدا كند به رجم آنگه مردمان، و

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: نبايد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مش: شرابخواره، مش: شرب.

(4). همه نسخه بدلها: قاذف.

(5). همه نسخه بدلها: كردن.

(6). آل، مش: حد با جامه.

(7). همه نسخه

بدلها: حدّ.

(8). مش: متفرّق.

(9). اساس: اگر چند بار، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

صفحه : 79

اگر به گواهي گواهان درست شده باشد، اوّل گواهان ابتدا كنند، آنگه امام، آنگه مردمان. و مذهب ابو حنيفه همين است [85- ر]

و شافعي گفت: ابتدا كردن واجب نيست بر كسي، بل هر كه خواهد ابتدا كند. و اگر مرد يا زن از آنان باشد«1» كه بر او جلد و رجم واجب بود، اوّل حدّ زنند او را رها كنند تا نيك شود، آنگه رجم كنندش. چون امام كسي را رجم خواهد كردن، بفرمايد تا چاله اي بكنند و مرد را در آن جا كنند تا كمر بست، و اگر زن باشد تا به سينه، و«2» خاك پيرامن ايشان بينبارند و استوار كنند.

و آنان كه سنگ اندازند با پس پشت او شوند و از برابر روي او«3» نيندازند تا بر رويش نيايد، اگر از خاك بر آيد و بگريزد نگاه كنند اگر به گواهي گواهان بر او درست شده باشد، باز آرند او را و به چال«4» فرو كنند و سنگ مي اندازند تا تمام بكشتن او«5»، و اگر به اقرار او بر او متوجّه باشد و بر آيد و بگريزد، نگاه كنند. اگر پيش از آن باشد كه هيچ سنگ بر او آيد، باز آرند او را و سنگسار كنند، و اگر سنگي چند بر او آمده باشد و اگر همه، يكي باشد، و برآيد و بگريزد، رها كنند تا برود و به دنبال او نروند.

و سنگ بزرگ نزنند ايشان را«6»، سنگهاي«7» ميانه و معتاد كه انداختن را شايد از آن زنند.

و آن را كه حدّ زنند بر

وجه ايجاع و ايلام زنند«8»، اگر در زير آن بميرد بر زننده هيچ نباشد، و او را قود«9» و ديت نبود.

و مرد را بر پاي بدارند، و زن را بنشانند و جامه بر او ببندند«10» تا عورتش گشاده نشود.

و آن را كه حدّ زنند، اگر بگريزد- حدّ تمام نازده- باز آرند او را و حدّ تمام بزنند

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: باشند.

(2). همه نسخه بدلها به.

(3). همه نسخه بدلها سنگ.

(4). همه نسخه بدلها: چاله.

(5). همه نسخه بدلها، بجز آط: بكشند او را.

(6). همه نسخه بدلها بل. [.....]

(7). همه نسخه بدلها كوچك.

(8). همه نسخه بدلها و سخت زنند.

(9). اساس: قوت، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(10). مش: پوشانند.

صفحه : 80

او را «سواء» اگر به اقرار او باشد«1»، اگر به گواهي گواهان.

و آن را كه بر او رجم واجب بود، و او بيمار بود، رجم كنند او را و انتظار نكنند«2» تا بهتر شود [چه غرض تلف اوست. و آن را كه حدّ بايد زدن و بيمار باشد، رها كنند تا بهتر شود]

«3» آنگه حد زنند او را. و اگر مصلحت اقتضاي تقديم حدّ كند بر او حدّش بزنند علي كل ّ حال به صد شمش درهم بسته- چنان كه بيان كرديم.

و آن را كه حدّ بايد زدن در صميم الحرّ و البرد نزنند، رها كنند تا هوا خوش شود.

و در زمين دشمن كس را حدّ نزنند تا حميّت حمل نكند«4» او را بر آن كه در ايشان گريزد.

و اگر كسي را كه بر او حدّ واجب بود با حرم خداي يا حرم رسول يا حرم يكي از ائمه گريزد، رها كنند تا

برون آيد آنگه حدّش زنند، و اگر برون نيايد طعام و شراب بر او تنگ كنند تا بيرون آيد آنگه حدّ بر او رانند«5».

و زن را چون حدّ بر او واجب شود و آبستن باشد، رها كنند تا بار بنهد و از نفاس بيرون آيد، و كودك را شير بدهد، آنگه حدّش بزنند، اگر جلد باشد و اگر رجم.

و آن كس را كه چند حدّ بر او جمع شود كه بعضي از آن كشتني«6» باشد، همه به جاي آرند و كشتني«7» باز پس دارند چنان كه مثلا آن را كه حدّ فريه بر او واجب باشد و دست بريدن به دزدي«8»، و كشتني به قصاص، يا رجم به زنا، اوّل حدّش زنند و آنگه دستش ببرند و آنگه قصاص كنند او را.

و آن را كه حدّي بر او واجب شود و او عاقل باشد، آنگه مخلّط«9» شود، حدّ بر او برانند«10» به هر حال و رها نكنند«11».

و امير المؤمنين- عليه السّلام- حكم كرد در مردي كه بر خود اقرار داد به حدّي كه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها و.

(2). آل: نكشند.

(3). اساس: افتادگي دارد، از آط، افزوده شد.

(4). آب، آج، لب، آز، آل: نكنند.

(5). همه نسخه بدلها: آنگه حدّش زنند.

(6). همه نسخه بدلها: كه از آن بعضي كشتن.

(7). همه نسخه بدلها: كشتن.

(8). اساس: بريدني، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(9). آط، آب، آج، لب، مش: مختلط، آل: مخبّط.

(10). همه نسخه بدلها: بدارند. [.....]

(11). همه نسخه بدلها: رها كنند.

صفحه : 81

خداي راست بر او، و بيان نكرد كه چه حدّ است، گفت: او را چندان مي زني تا او گويد بس.

و آن كس

كه او به حدّي بر خود اقرار دهد، آنگه انكار كند، التفات نكنند به آن انكار او، و حدّ بر او برانند، ما دام تا رجم نباشد، اگر رجم باشد به انكار او دست از او بدارند.

و زن مستحاضه را تا خونش منقطع نشود حدّ نزنند او را.

و چون امام كسي را حدّ خواهد زدن، مردم را خبر دهد تا جماعتي حاضر آيند و مشاهد حال باشند و معتبر شوند به آن، و ذلك قوله تعالي: وَ ليَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن َ المُؤمِنِين َ.

و خلاف كردند در عدد ايشان و كمّيّت ايشان. بنزديك ما ده كس باشد، و اينكه قول حسن بصري است. عبد اللّه عبّاس گفت: كمّيّت«1» ايشان يك كس باشد، و«2» يك روايت است اصحاب ما را. عكرمه گفت: دو كس بايد. زهري گفت: سه كس. و شافعي گفت: چهار كس. و نخعي و مجاهد گفتند: يك مرد، لقوله تعالي: وَ إِن طائِفَتان ِ مِن َ المُؤمِنِين َ اقتَتَلُوا«3» وَ ليَشهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِن َ المُؤمِنِين َ.

ابو هريره گفت«5»: اقامت حدّ به زميني اهل زمين را بهتر باشد از چهل شبانه روز باران.

حذيفة بن اليمان روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت:

يا معشر النّاس اتّقوا الزّنا فان ّ فيه ست ّ خصال، ثلاثا في الدّنيا و ثلاثا في الاخرة

، گفت: از زنا بپرهيزيد كه در او شش خصلت است: سه در دنيا، و سه در آخرت. امّا آن سه گانه

-----------------------------------

(1). آط، آب، مش: كمينه.

(2). همه نسخه بدلها اينكه.

(3). سوره حجرات (49) آيه 9.

(4). همه نسخه بدلها: در دادند.

(5). آب، آز، مش كه رسول گفت.

صفحه : 82

كه در دنياست: آب روي ببرد، و درويشي آرد، و عمر بكاهد. و

امّا آن سه كه در آخرت است: خشم خداي بواجب«1»، و حساب بد بود خداوندش را، و ملازمت دوزخ.

و آنس روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: اعمال امّت من هر شب آدينه بر من عرضه كنند دو بار، خشم خداي سخت باشد بر زنا كنندگان.

وهب بن منبّه گفت: زاني بنميرد تا درويش نشود، و قوّاد بنميرد تا كور نشود.

قوله تعالي: الزّانِي لا يَنكِح ُ إِلّا زانِيَةً أَو مُشرِكَةً- الاية، علما در معني و حكم آيت خلاف كردند. بعضي گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه، مهاجر چون به مدينه آمدند، در ميان ايشان درويشان بسيار بودند، و در مدينه جماعتي زنان ناپارسا بودند به اينكه كار معروف و توانگر«2» بودند، و درويشان را طمع افتاد كه ايشان را به زني كنند.

از آن جا كه در مدينه ايشان را جايي و مالي نبود، از رسول- عليه السّلام- دستوري خواستند در نكاح ايشان. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و نكاح ايشان بر مسلمانان حرام كرد، چه هم زاني«3» بودند و هم مشركات، و گفت: مرد [ز]

«4» اني نبايد كه تا نكاح كند الّا با زانيه يا مشركه، و نيز زن زانيه مناكحه نكند الّا با زاني يا با مشركي، و نكاح ايشان بر مؤمنان حرام است، و ظاهر آيت اگر چه خبر است، معني آن است كه بايد كه چنين باشد، چنان كه گفت: وَ مَن دَخَلَه ُ كان َ آمِناً«5» إِن َّ الصَّلاةَ تَنهي عَن ِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ«7»، يعني بايد تا نماز مردمان را منع كند از فحشاء و منكر، چه اگر خبر بودي دروغ بودي، و اينكه قول مجاهد است و عطاء بن ابي رباح و قتاده و

زهري و القاسم بن ابي برّة«8» و شعبي و ابو حمزة الثمالي ّ و روايت عوفي از عبد اللّه عبّاس.

عكرمه گفت: آيت در زناني«9» آمد زنا كننده كه در مكّه و مدينه بودند، و بسيار

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: كند.

(2). همه نسخه بدلها، بجز آط: توانگر.

(3). همه نسخه بدلها: رواني.

(4). به قياس با آط و فحواي عبارت افزوده شد.

(5). سوره آل عمران (3) آيه 97.

(6). مش و.

(7). سوره عنكبوت (29) آيه 45.

(8). آط، آب، آز: القاسم بن ابي برزه، آج، لب: ابو القاسم بن ابي برزه. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: رواني.

صفحه : 83

بودند، و از مشاهير ايشان نه زن بود«1» و صواحب رايات چون علمهاي بيطار تا ايشان را به آن بشناختندي: يكي ام ّ مهزول«2» بود كنيزك سايب بن ابي السّايب المخزومي، و ام ّ عليط بود كنيزك صفوان بن اميّة، و حنّة«3» القبطيّه كنيزك عاص وائل، و مريّه«4» بود كنيزك مالك بن عميلة بن السّاق، و حلاله بود كنيزك سهيل بن عمر، و ام ّ سويد بود كنيزك عمر بن عثمان المخزومي ّ، و شريفه بود كنيزك زمعة«5» الاسود، و فرسه«6» بود كنيزك هشام بن ابي ربيعه، و قريبا بود كنيزك هلال بن انس، و خانه هاي ايشان را خرابات خواندندي در جاهليّت. و به خانه ايشان الّا مشركي«7» يا زاني نرفتي. و در جاهليّت عادت بودي كه مردم فرومايه زن ناپارسا«8» به زني كردي«9» به طمع كسب ايشان، و آن را طعمه بساختندي. جماعتي درويشان مسلمانان را انديشه افتاد كه همچنين كنند، از پيغامبر دستوري خواستند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و نهي كرد ايشان را از مناكحت ايشان«10» و امثال ايشان.

عمرو بن شعيب گفت: آيت در مرثد

الغنوي ّ آمد و در عناق. و مرثد مردي بود شجاع و او را دلدل گفتندي، و او را رسول- عليه السّلام- نصب كرده بود تا ضعيفان مسلمانان را از مكّه به مدينه آوردي، و اينكه عناق در جاهليّت دوست او بود، چون«11» به مكّه آمد او را استدعا كرد. او«12» گفت: خداي تعالي زنا حرام كرده است، گفت«13»:

مرا به زني كن و نكاحي كه شما راست. او گفت: تا از رسول دستوري خواهم.

دستوري خواست، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

بعضي دگر گفتند: مراد به نكاح نه عقد است، بل نكاح كنايت است از جماع.

و بنزديك ما اينكه لفظ از الفاظ مشتركه است، حقيقت باشد [86- ر]

در عقد و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بودند.

(2). آط، آج، لب: مهرول.

(3). آب، آز، مش: حيّة بن، آج، لب: حبّة.

(4). آط، آج، لب، آز، آل، مش: مزيّه.

(5). همه نسخه بدلها: زمعة بن.

(6). آط، مش: فرشه، آب، آز: فرشته، آل: فريسه.

(7). آج، لب، آل: مشرك.

(8). آط، آب، آز را.

(9). همه نسخه بدلها: كردندي.

(10). آط، آج، لب، مش: اينان.

(11). آط، آب، مش او.

(12). اساس: و، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(13). همه نسخه بدلها پس. [.....]

صفحه : 84

در جماع، و اينكه است كه ما گفتيم كه به يك عبارت خبر توان دادن از دو معني مختلف، نبيني كه چون گويد: لا تنكح ما نكح ابوك، روا باشد كه اينكه يك لفظ نهي باشد عن العقد و الجماع معا. پس گفتند: معني آيت آن است كه خلوت نكند و زنا نكند با زانيان«1» الّا زاني [ يا ]

«2» مشركي، و نيز از زنان رغبت نكند در زنا الّا

زانيه اي يا مشركه اي، و اينكه قول سعيد جبير است و ضحّاك و عبد الرّحمن بن زيد و روايت والبي«3» است از عبد اللّه عبّاس كه گفتند معني آن است كه: الزّاني لا ينكح، اي لا يزني الّا بزانية او مشركة، و كذلك الزّانية لا يزني بها الّا زان او مشرك. وَ حُرِّم َ ذلِك َ عَلَي المُؤمِنِين َ، و نكاح ايشان حرام است بر مؤمنان. سعيد بن المسيّب گفت: اينكه در ابتداي اسلام بود آنگه منسوخ شد اينكه حكم بقوله تعالي: وَ أَنكِحُوا الأَيامي مِنكُم«4» وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ- الاية، حق تعالي در اينكه آيت حكم

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: زانيات. (9- 6- 5- 2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، افزوده شد.

(3). اساس: وابلي، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). سوره نور (24) آيه 32.

(7). چاپ شعراني نكاح ايشان رواست.

(8). همه نسخه بدلها: اما اگر كسي با كسي زنا كند.

صفحه : 85

قاذف و حدّ او بيان كرد، گفت: و آنان كه ايشان محصنات را- يعني عفايف را و زنان پارسا«1» را- كه ايشان خود را احصان و صيانت كرده قذف كند و رمي كند به تهمت زنا گويد: يا زانية، [اي]

«2» زنا كننده، يا گويد: زنا كردي، و همچنين اگر مردي پارساي بي گناه را گويد: يا زاني او زنيت، آنگه بر آن دعوي كه گفته باشد چهار گواه نيارد تا گواهي دهند بر آن كه اينكه گوينده راست گفت و اينكه مرد با اينكه زن زنا كرد، و ما بمعاينه ديديم كالميل في المكحله، و الّا اينكه گوينده را هشتاد تازيانه بايد زدن. و قوله تعالي: فَاجلِدُوهُم، تقدير آن است

كه (فاجلدوا كل واحد منهم)، به اتفاق هر يكي را از ايشان هشتاد تازيانه زني. آنگه حكم كرد كه گواهي ايشان قبول مكني هرگز مادام تا توبه نكرده باشند بر خلافي كه هست ميان فقها و گفته شود- ان شاء اللّه«3». وَ أُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ، و ايشان فاسق باشند، اينكه سه حكم كرد ايشان را:

يكي وجوب حدّ، و يكي نفي قبول شهادت، و يكي نام فسق. امّا حكم آيت: بدان كه نزديك ما مردي يا زني اگر كافر باشد اگر مسلمان، اگر بنده باشد اگر آزاد، پس از [آن كه]

«4» عاقل و بالغ باشد مردي [را]

«5» گويد: يا زاني، يا گويد: اي لايط، يا گويد: اي مفعول، يا دشنامي كه معني اينكه دارد به هر لغت كه باشد به شرط آن كه عالم باشد به آن لغت و به موضوع«6»، يا زني را گويد از اينكه عبارات چيزي، اينكه«7» حدّ بر او واجب شود هشتاد تازيانه. امّا اگر قاذف بنده بود حدّ هم هشتاد لازم باشد بنزديك ما، و زهري و عمر بن عبد العزيز موافقت كردند«8»، و جمله فقها خلاف كردند و گفتند: حدّ بنده بر نيمه حدّ آزاد باشد چهل تازيانه. دليل ما عموم آيت است، و در آيت فرق نيست.

اگر كسي قذف كند جماعتي را هر يكي را علي حده به كلمتي مفرد، گويد يكي را: يا زاني؟ و ديگري را: يا لايط؟ و ديگري را يا مفعول؟ براي هر يكي حدّي واجب شود بدو، و اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي قولا واحدا. و اگر جمله را به

-----------------------------------

(1). آب، آز: پارسان. (5- 4- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). آب،

آز قوله تعالي.

(6). آب، آج، آز، مش: به وضع آن.

(7). آط، آب، آج، لب، آل، لب: به اينكه.

(8). همه نسخه بدلها، بجز آز ما را.

صفحه : 86

يك لفظ گويد: شما زنا كردي يا شما زنا كننده اي، مذهب ما آن است كه«1»: قوم او را بنزديك امام يا حاكم آرند و به يك بار مطالبه كنند، بر او يك حد باشد براي همه، و اگر هر يكي علي حده او را به حاكم آرند«2»، به حق ّ خود مطالبه كنند، براي هر يكي امام حدّي زند او را. و شافعي را دو قول است در اينكه مسأله، كه در قديم گفت: [86- پ]

بر او يك حدّ باشد، و در جديد گفت: براي هر يكي حدّي كامل باشد بر او، و اينكه تفصيل مراعات نكرد كه ما گفتيم. و ابو حنيفه گفت: بر او يك حدّ بيش نباشد سواء اگر به يك كلمه گويد و اگر«3» به كلمات مختلف مفرد هر يكي را.

و ابو حنيفه را به ظاهر آيت تمسّك نيست، اگر گويد ظاهر آيت آن است: يَرمُون َ المُحصَنات ِ، ايجاب حدّ براي جماعات«4» محصنات كرد، گوييم: اگر اينكه ظاهر را كار بندد«5» لازم آيد كه براي افراد بر او حدّ واجب نبود، و اينكه خلاف اجماع است.

دگر آن كه: فَاجلِدُوهُم، بر جمع است و به اتّفاق مراد آن است كه: (فاجلدوا كل واحد منهم). چون در حق ّ قاذف معني اينكه است ممتنع نباشد كه در حق ّ«6» مقذوف همين تقدير باشد اگر«7» گويد مردي را كه: تو زنا كردي با فلان زن بر او دو حدّ واجب شود: يكي براي مرد، و يكي براي زن، چه او

دو كس را قذف كرد. و ابو حنيفه گفت: بر او يك حدّ باشد، و شافعي در قديم همين گفت، و در جديد دو قول است او را: يكي، چنان كه ما گفتيم، و دگر آن كه يك حدّ واجب باشد.

اگر گويد كسي را«8»: يا بن الزّانيين؟ بر او دو حدّ واجب شود مادر و پدر مقذوف را، اگر زنده باشند مطالبه ايشان را باشد، و اگر مرده باشند بحق ّ ارث مطالبه مقذوف را باشد و دگر وارثان را. و ابو حنيفه گفت: يك حدّ واجب شود. و شافعي را دو قول است: يكي، چنين كه ما گفتيم، و اينكه قول اوست در جديد و در قديم و گفت: يك حدّ. بدان كه حدّ قاذف موروث باشد همچون مال براي آن كه حق ّ«9» مقذوف است به ميراث برسد به نسب دون سبب، خويشان نسبي را باشد دون سببي. و ابو حنيفه گفت:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها اينكه.

(2). همه نسخه بدلها و. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: يا .

(4). همه نسخه بدلها: جماعت.

(5). همه نسخه بدلها، بجز لب، آج: بندند.

(9- 6). همه نسخه بدلها: حدّ.

(7). همه نسخه بدلها: كه.

(8). همه نسخه بدلها: اگر كسي را گويد.

صفحه : 87

موروث نباشد، و شافعي گفت: موروث باشد. و در آن كه به كه رسد سه قول است او را: يكي«1» موافق مذهب ماست، و قول دوم آن كه عصبه را باشد، و قول سيم آن كه به جمله خويشان رسد از خويشان نسبي و سببي- از مردان و زنان- و اينكه مذهب اصحاب اوست«2».

تعريض به قذف، قذف نباشد بنزديك ما«3» اگر در حال غضب«4» باشد و اگر در حال رضا«5»،

و مذهب شافعي همين است، و مالك گفت: در حال غضب قذف باشد، و در حال رضا قذف نباشد.

مرد آزاد بكر را چون در زنا چهار حدّ بزنند او را يا در قذف، به بار پنجم بكشند او را. و بنده را بار هشتم. و يك روايت آن است كه: بنده را به بار چهارم بكشند، و جمله فقها در اينكه باب خلاف كردند و گفتند: بر او حدّ باشد«6» چندان كه كند از قذف و زنا، قوله تعالي: وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ.

سعيد جبير گفت: آيت در باب عايشه آمد، و ديگر مفسّران گفتند: آيت عام ّ است در جمله آنان كه آيت متناول بود ايشان را از جمله زنان مؤمنان. و رمي و قذف و قرف«7» يكي باشد، يقال: رماه«8» بكذا و آنچه«9» به او متعلّق است و آن زناست از آيت حذف كرد لدلالة الكلام عليه، [و التّقدير]

«10»: وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ بالزّنا، ثُم َّ لَم يَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ علي دعواهم. و قوله: فَاجلِدُوهُم، «فا» براي آن آورد كه كلام متضمن شرط است از روي معني، چنان كه بيان كرديم پيش از اينكه. اگر گواه ندارد«11» مقذوف را رجم بايد كردن يا حدّ زدن بر موجب آن كه مستحق ّ باشد، و اگر نيارد او را هشتاد تازيانه ببايد زدن حدّ المفتري.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها قول.

(2). اساس: ماست، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها سواء.

(4). آل، لب قذف. در اساس هم همين كلمه با خطي بعدي افزوده شده است.

(5). آج، لب، آز، آل قذف نباشد.

(6). اساس: نباشد، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7).

آز، آل: فريه.

(8). آب، آز، آل، مش: رميته. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: با آنچه رمي.

(10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(11). همه نسخه بدلها: بيارد.

صفحه : 88

حسن بصري گفت: حدّ المفتري با جامه زنند، و اينكه روايت است از باقر- عليه السّلام. و نخعي گفت: جامه از او بردارند، و بنزديك ما حدّ مفتري با جامه زنند، و حدّ زنا برهنه. قوله: وَ لا تَقبَلُوا لَهُم شَهادَةً أَبَداً، و نيز از حكم او آن است كه گواهي او هرگز قبول نكنند مادام كه«1» بر آن مصرّ باشد اگر توبه كند و حدّ توبه او آن بود كه خويشتن را دروغزن كند و گويد: دروغ گفتم، آنگه گواهي او قبول كنند و داخل بود در تحت«2» استثنا، و اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي سواء اگر حد زده باشند او را و اگر نزده باشند، و اينكه قول مسروق است و زهري و شعبي«3» و طاووس و مجاهد و سعيد جبير [87- ر]

و عمر بن عبد العزيز و ضحّاك و قول صادق و باقر است- عليها السّلام. و مذهب ابو حنيفه و اصحابش و اهل عراق آن است كه: او داخل نيست در استثنا، بل استثنا راجع است الي قوله: وَ أُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ، و مقصور است بر او، و اينكه قول شريح است و سعيد بن المسيّب و حسن و ابراهيم. و امّا به توبه حدّ«4» او ساقط نشود براي آن كه از حق ّ«5» مقذوف است اگر او عفو كند ساقط شود و الّا به توبه حق ّ خداي ساقط شود به اسقاط او. اما حدّ زاني اگر توبه [كند]

«6» پيش از آن كه

گواهان بر او گواهي دهند حدّ ساقط شود بنزديك ما، و اگر پس از آن باشد حدّ ساقط نشود. وَ أُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ، و آنان كه اينكه كنند از قذف محصنات فاسق باشند.

إِلَّا الَّذِين َ تابُوا، الّا آنان كه توبه كنند. خلاف كردند در اينكه استثنا و مانند اينكه از هر استثنايي كه متعقّب باشد چند جمله كلام«7» راجع بود با آن كه در بر او بود يا راجع بود با جمله«8». شافعي و اصحابش گفتند: راجع باشد الي با جمله آنچه متقدّم باشد، و ابو حنيفه و اصحابش گفتند: راجع باشد الي ما يليه فقط، و مذهب ما آن است كه صحيح بود رجوع او با هر يكي از آن، و قطع نتوان كردن بر«9» يكي از آن الّا به دليلي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: تا.

(2). همه نسخه بدلها: حدّ.

(3). همه نسخه بدلها و عطاء.

(4). همه نسخه بدلها از.

(5). آج، لب، آل: حدّ.

(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(7). همه نسخه بدلها را.

(8). آب، آز، مش: جملي.

(9). اساس: و، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

صفحه : 89

قاطع، و مثال او چنان باشد كه كسي گويد: قصدت الادباء و اكرمت العلماء، و ادّبت الغلمان الّا واحدا منهم، اينكه استثنا راجع با غلمان«1» يا با جمله آنچه رفته است. اختلاف مذاهب«2» آن است كه گفته شد.

و دليل بر مذهب صحيح كه ما اختيار كرديم از توقّف بر دليل حسن استفهام است كه سامع چون شنود كه كسي گويد: اكرم«3» العلماء و جالس الفقهاء و اضرب الغلمان الّا واحدا منهم، كه بپرسد«4» گويد: كه را خواستي و استثنا از جمله كدام«5» كردي! از يكي

يا از همه! و چنين«6» استفهام دليل اشتراك و احتمال كند.

دليلي ديگر بر صحّت اينكه مذهب آن است كه ما در قرآن و استعمال اهل لسان استثنا چنان يافتيم كه چون متعقّب باشد«7» يك بار راجع بود با همه، و يك بار الي ما يليه، و استعمال اهل لغت لفظي را در يك معني يا دو معني يا معاني بسيار، دليل حقيقت او كند در آن معاني الّا كه دليلي از خارج پديد آيد كه در بعضي حقيقت است و در بعضي مجاز، چنان كه در آيت است كه به ظاهر استثنا توبه ردّ كرديم با فسق و به دليل«8» با نفي شهادت، و گفتيم: الّا استثناست از اينكه دو، و در سقوط حدّ توقّف كرديم بر دليلي دگر كه ما را ره نمود شرعي بر آن كه استثنا نيست از او، و حدّ ساقط نيست. دليلي ديگر بر صحّت اينكه مذهب [آن است]

«9» كه: يكي از ما چون گويد: ضربت غلماني و اكرمت جيراني و ادّيت زكاتي قائما او قاعدا، صباحا او مساء في مكان كذا، اينكه متعلّقات از حال و ظروف مكان و زمان صحيح«10» است كه راجع باشد با جمله، و با هر يكي از اينكه جمل همچنين استثناء اذا قال: الّا واحدا، و آنچه جامع است ميان ايشان آن است كه استثناء و حال و ظروف مكان و زمان فضلاتي است كه بعد تمام الكلام آيد غير مستقلّة بانفسها متعلّقة بما قبلها. و آنچه متعلّق

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بود.

(2). همه نسخه بدلها: مذهب. [.....]

(3). اساس: اكرمت، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(4). آب، آز و.

(5). همه

نسخه بدلها: از كدام جمله.

(6). آط، آب، آج، لب، آز، آل، مش: حسن اينكه، مش: اينكه.

(7). همه نسخه بدلها جمله را.

(8). همه نسخه بدلها: به دليلي.

(9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(10). آط، آب، آج، لب، آل، مش: و محتمل.

صفحه : 90

فقهاست و جوابهاي«1» آن در كتب اصول فقه مشروح است- و اينكه جا بيش از اينكه احتمال نكند.

إِلَّا الَّذِين َ تابُوا مِن بَعدِ ذلِك َ وَ أَصلَحُوا، الّا آنان كه توبه كنند پس از آن و اصلاح كنند، پشيمان باشند به آنچه كرده باشند و عزم كنند كه ديگر نكنند و خويشتن دروغزن كنند، آنگه اسم فسق از ايشان زايل شود. و به قبول شهادت باز شوند به ادلّه شرعي و اخبار«2» كه آمده است در اينكه باب، منها، از آن جمله حديث مغيره بن شعبه كه چون جماعتي آمدند و بر او گواهي دادند به زنا در عهد عمر خطّاب«3»، سه كس گواهي بدادند، و چهارم گفت: من گواهي زنا نمي دهم، و لكن كاري منكر ديدم. عمر بفرمود تا آن سه كس را حدّ زدند، دو كس توبه كردند و يكي اصرار كرد. ايشان را با قبول گواهي برد«4» و آن را كه توبه نكرده بود گواهي نشنيد، و هيچ«5» از صحابه بر او انكار نكرد، دليل كند كه اينكه اجماع صحابه است. فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، خداي تعالي آمرزنده [87- پ]

و بخشاينده است، بيامرزد او را و رحمت كند.

قوله تعالي: وَ الَّذِين َ يَرمُون َ أَزواجَهُم وَ لَم يَكُن لَهُم شُهَداءُ إِلّا أَنفُسُهُم- الاية، حق تعالي گفت: و آنان كه ايشان قذف كنند زنان خود را، و گواه ندارند بر ايشان جز خويشتن را،

فَشَهادَةُ أَحَدِهِم، گواهي يكي از ايشان أَربَع ُ شَهادات ٍ بِاللّه ِ، چهار سوگند به خداي باشد كه بخورند«6» بر آن كه ايشان راست گويند در آن دعوي كه مي كنند. كوفيان خواندند: [اربع]

«7» شهادات، به رفع «عين» علي خبر الابتداء و هو قوله: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم، اينكه مبتداست و اربع خبر اوست، و باقي قرّاء به نصب «اربع» خواندند علي انّه مفعول، لقوله: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم، براي آن كه مصدر عمل فعل كند. و بعضي دگر گفتند: علي تقدير فعل محذوف، و التّقدير: فشهادة احدهم

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: جواب.

(2). آب، آج، لب، آز، مش: اخباري.

(3). اساس رضي اللّه عنه.

(4). آب، آز: بزد.

(5). همه نسخه بدلها كس.

(6). آج، لب: بخورد. [.....]

(7). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، از قرآن مجيد افزوده شد.

صفحه : 91

ان يشهد اربع شهادات باللّه.

قوله: وَ الخامِسَةَ، اي الشّهادة الخامسة. جمله قرّاء مرفوع خواندند به ابتدا و خبر او «ان ّ» و ما بعدها باشد، مگر حفص كه او خواند عن عاصم: و الخامسة، بالنّصب علي تقدير؟ و يشهد الشّهادة الخامسة. نافع و يعقوب خواندند: «ان لعنة اللّه» و: «ان غضب اللّه» به تخفيف هر دو «نون» و رفع ما بعدهما بر آن كه «ان» مخفّفه باشد از ثقيله، و باقي قرّاء به تشديد «ان ّ»«1» هر دو موضع، و نصب ما بعدهما كه اينكه حرف تا مشدّد بود عمل نصب كند، چون«2» تخفيف كنند او را عملش باطل شود.

و نافع تنها خواند: و الخامسة ان غضب اللّه عليها، به تخفيف «نون» «ان» بر«3» فعل ماضي، و رفع «اللّه»، و باقي«4» بر مصدر مضاف الي اسم اللّه تعالي، و جرّ «اللّه» به اضافت. اينكه اختلاف قرّاء است در

آيت.

امّا معني آيت و سبب نزول او، عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ ثُم َّ لَم يَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِين َ جَلدَةً- الاية، سعد عباده گفت: يا رسول اللّه؟ اگر من از در خانه«5» در روم و مردي را يابم بر شكم زن«6» خفته يا در ميان ران او شده بنه جنبانم او را و بنرنجانم تا بروم و چهار گواه بيارم، چون به طلب چهار گواه روم«7» او پرداخته باشد و رفته، اگر آنچه ديده باشم بگويم هشتاد تازيانه بر من زنند، اينكه عجب حكمي است؟ رسول- عليه السّلام- گفت:

يا معشر الانصار

؟ نمي شنوي«8» كه سيّدتان«9» چه مي گويد؟ گفتند: يا رسول اللّه؟ او را ملامت مكن كه او مردي غيور است و هرگز هيچ زن نكرده است الّا بكر، و هيچ زن را طلاق ندهد كه كس او را به زني يا رد كردن«10». سعد عباده گفت: تن و جان من فداي تو باد يا رسول اللّه؟ من مي دانم كه اينكه حق ّ است، و از

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها در.

(2). آب، آز به.

(3). همه نسخه بدلها: و.

(4). همه نسخه بدلها قرّاء.

(5). همه نسخه بدلها خود.

(6). مش خود.

(7). همه نسخه بدلها، بجز آب: شوم.

(8). همه نسخه بدلها، بجز مش: مي شنوي، مش: بشنويد.

(9). اساس: شبان، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها و مراجع تفسير، تصحيح شد.

(10). آج، لب: كند.

صفحه : 92

خداي است- جل ّ جلاله- و لكن مرا از اينكه عجب مي آيد؟ رسول- عليه السّلام- گفت:

حكم خداي اينكه است، و خداي چنين فرمود. سعد گفت: صدق اللّه و رسوله، خداي و پيغامبر راستيگرند«1».

ايشان

در اينكه بودند كه پسر عم ّ«2» از آن سعد- نام او هلال بن اميّه- از خرما ستاني كه او را بود باز گشت. در خانه رفت مردي را ديد با زن خود خفته«3» با او زنا مي كرد، هيچ نگفت. آمد تا بنزديك رسول- عليه السّلام- رسول با صحابه نشسته بود، گفت: يا رسول اللّه؟ چنين حالي افتاد«4»، من اينكه به چشم خود ديدم معاينه، و به گوش خويش شنيدم، و اينكه را دفع نمي توانم كردن. رسول- عليه السّلام- از اينكه حال متغيّر شد و اثر كراهت«5» بر وي«6» پيدا شد و اينكه حديث بر وي گران آمد. هلال گفت: يا رسول اللّه؟ من مي دانم كه تو را اينكه حديث خوش نمي آيد، و لكن من اينكه حادثه به چشم خود ديدم و چگونه توانم تا اينكه را پوشيده دارم! خداي داند كه من راست مي گويم و حق ّ مي گويم و اميد دارم«7» كه خداي تعالي مرا از اينكه حادثه«8» فرج دهد. رسول- عليه السّلام همّت كرد كه او را حدّ زند، انصار گفتند: ما را محنت افتاد و به آنچه سعد گفت در افتاديم، اكنون هلال را حدّ بزنند و گواهي«9» او نيز مقبول نباشد، و اينكه كاري است عظيم؟ ايشان در اينكه بودند و رسول- عليه السّلام- ساز مي كرد كه هلال را حدّ فرمايد زدن، وحي فرو آمد«10»، صحابه شاد شدند [88- ر]

و گفتند: ان شاء اللّه كه فرج«11» باشد ما را از اينكه؟ چون رسول- عليه السّلام- از غشيه وحي در آمد، گفت: خداي تعالي فرج داد شما را، فرج داد هلال را و شما را از اينكه حادثه، و اينكه آيت بر صحابه

خواند: وَ الَّذِين َ يَرمُون َ أَزواجَهُم- الاية. هلال گفت: من به خداي اوميد مي داشتم«12» كه فرج دهد ما را از

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: راستگوئيد.

(2). همه نسخه بدلها: عمّي.

(3). آط، آز، مش و. [.....]

(4). مش: افتاده، همه نسخه بدلها و.

(5). آج، لب، آل: كراهيت.

(6). همه نسخه بدلها: بر روي او.

(7). آب، آط، آج، لب، آز: اميد دارم، آل: اميد مي دارم، مش: اميدوارم.

(8). همه نسخه بدلها: حديث.

(9). آط: گواي.

(10). آط، آب، آج، لب، آز: فرود آمد.

(11). همه نسخه بدلها: وحي.

(12). همه نسخه بدلها، بجز مش: اميد مي داشتم، مش: اميد داشتم.

صفحه : 93

اينكه بليّت. رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه زن را بخواني. كس رفت و زن را حاضر كردند، و او را پيش خواند و از اينكه حادثه پرسيد. او گفت: دروغ مي گويد يا رسول اللّه. رسول- عليه السّلام- گفت: خداي داند كه از شما دو يكي دروغزن است.

هلال گفت: و اللّه يا رسول اللّه كه من صادقم و الّا حق نگفتم. رسول- عليه السّلام- گفت: ملاعنه كنيد. هلال گفت: بفرماي«1». هر دو را پيش خويشتن بداشت- زن را و مرد را- و روي ايشان به قبله بود«2». و او«3» هلال را گفت، بگو: اشهد باللّه أنّي من«4» الصّادقين، سوگند مي خورم به خداي كه من از جمله راستگويانم در اينكه دعوي، چهار [بار]

«5» پشتا پشت اينكه سوگند بخورد كه: من از جمله راستگويانم در اينكه دعوي، و بار پنجم«6» رو به او كرد، و رسول گفت: يا هلال اتّق اللّه، بترس از خداي كه عذاب دنيا خوارتر از عذاب آخرت است، و عذاب خداي سخت تر«7» از عذاب آدميان است، و اگر تو را بر اينكه چيزي«8» حمل كرده

است از اينكه باز آي و توبه كن كه«9» نوبت پنجم موجب عذاب و لعنت است بر دروغزن. هلال گفت: و اللّه كه خداي مرا برين عذاب نكند كه من راستيگرم«10»، و گفت بگو كه: لعنت خداي بر او باد اگر دروغ مي گويد بگفت.

آنگه زن را گفت: چه گويي! سوگند خوري! گفت: آري؟ گفت: بگو چهار بار: اشهد باللّه انّه لمن الكاذبين، سوگند مي خورم به خداي كه اينكه مرد دروغزن است بر اينكه دعوي كه مي كند بر من. [بگفت]

«11». به بار پنجم، رسول- عليه السّلام- او را وعظ كرد و گفت: يا زن؟ از خداي بترس كه رسوايي دنيا آسانتر است از رسوايي آخرت، و عذاب خداي سخت تر است از عذاب مردمان«12» و اينكه بار پنجم موجب خشم خداست؟ ساعتي فرو ماند، آنگه با خود گفت: قوم خود را رسوا نكنم، و بگفت: خشم خداي بر

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها رسول- عليه السّلام.

(2). همه نسخه بدلها كرد.

(3). همه نسخه بدلها: اوّل.

(4). آط، آج، لب، آل، مش: لمن.

(11- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: پنجم بار.

(7). آط: سختر/ سخت تر.

(8). همه نسخه بدلها: چيزي بر اينكه.

(9). همه نسخه بدلها اينكه.

(10). همه نسخه بدلها: راستگويم.

(12). همه نسخه بدلها: آدميان.

صفحه : 94

او باد اگر اينكه مرد راستيگر است«1» در اينكه«2» گفت.

آنگه رسول- عليه السّلام- ميان ايشان جدا كرد و حكم كرد كه فرزند زن راست، و او را نسبت باهلال نكنند، و اينكه زن را به اينكه معني سرزنش نكنند پس از اينكه.

آنگه رسول- عليه السّلام- گفت: اگر اينكه فرزند كه آرد بر فلان صفت باشد شوهر راست، و اگر بر فلان صفت باشد

آن راست كه به او متّهم كردند. او را فرزند«3» بر صفت مكروه آمد، با هيچ پدر نسبت«4» نكردند او را، و او بزرگ شد و به اميري مصر افتاد، و پدري پيدا نبود او را.

حسن بصري گفت: چون آيت اوّل آمد: وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ- الاية، سعد عباده گفت: يا رسول اللّه؟ اگر چنان كه مردي در خانه شود، مردي را بيند با زن خود، اگر بكشدش باز كشند«5» او را، و اگر بگويد، هشتاد تازيانه بزنند او را، و اگر به طلب چهار كس گواه شود كه«6» او باز آيد مرد فارغ شده باشد و رفته، اينكه مرد كه اينكه بيند به شمشير بزند آن مرد را! رسول- عليه السّلام- گفت:

كفي بالسّيف شا ...،

خواست تا گويد: «شاهدا» تمام نگفت. آنگه گفت: اگر نه آنستي كه مرد غيور دست- فرو نتواند داشت مسارعت كند اينكه تمام گفتمي، و باقي حديث تا به آخر چنان كه رفت.

عبد اللّه عبّاس گفت به دگر روايت و مقاتل كه: سبب نزول آيت آن بود كه، چون«7» آيت آمد: وَ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ ثُم َّ لَم يَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ- الاية، رسول- عليه السّلام- روز آدينه بر منبر«8» اينكه آيت بر خواند، عاصم بن عدي ّ الانصاري بر پاي- خاست«9» و گفت: يا رسول اللّه؟ يكي از ما چون مردي را بيند با زن خود طاقت ندارد كه خاموش باشد، چون بگويد آنچه ديده باشد هشتاد«10» تازيانه اش بزنند«11» و گواهيش

-----------------------------------

(1). آط، آب، مش: راستگوست، آج، لب، آز، آل: راستگوي است.

(2). همه نسخه بدلها كه.

(3). همه نسخه بدلها: فرزندي.

(4). همه نسخه بدلها: تشبيه.

(5). همه نسخه بدلها: باز كشندش.

(6). همه نسخه بدلها: تا.

(7). آط،

آب، آج، لب اينكه.

(8). همه نسخه بدلها شد. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: خواست.

(10). اساس و همه نسخه بدلها بجز لب: صد، با توجّه به لب و معني مورد نظر تصحيح شد.

(11). اساس: بزند، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 95

نشنوند، نيز و مسلمانان فاسق خوانندش«1» الّا آن كه چهار گواه بيارد. تا او به طلب چهار گواه رود، مرد قضاي حاجت خود كرده باشد و رفته. رسول- عليه السّلام- گفت:

حكم اينكه است.

عاصم را پسر عمّي بود- نام او عويمر«2»- و زني داشت [88- پ]

اينكه مرد نام او خوله بنت قيس. در ميان آن [هفته]

«3» يك روز عويمر در سراي رفت، شريك بن السّحماء را ديد با زن خود خوله. بيامد و عاصم را خبر داد. عاصم گفت: ... إِنّا لِلّه ِ وَ إِنّا إِلَيه ِ راجِعُون َ«4»وَ الَّذِين َ يَرمُون َ أَزواجَهُم- الاية. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا آواز دادند«1»:

2» الصّلوة جامعة«

، مردم حاضر آمدند و رسول- عليه السّلام- نماز ديگر بكرد.

آنگه ايشان را پيش خواند و عويمر«3» را گفت: بگو سوگند مي خورم به خداي كه خوله زنا كرد و من راستيگرم«4» در اينكه كه مي گويم. بگفت.

گفت: بگو سوگند مي خورم به خداي كه من شريك را بر شكم او ديدم و من راستيگرم«5» در اينكه. بگفت.

سيم بار گفت: بگو سوگند مي خورم به خداي كه اينكه حمل نه از من است، و من راست مي گويم.

به بار چهارم«6» گفت: بگو سوگند مي خورم به خداي كه من چهار ماه است كه با او خلوت نكردم«7».

آنگه به بار پنجم گفت: بگو لعنت خداي بر عويمر«8» باد اگر دروغ مي گويد.

بگفت. او را گفت: بنشين.

خوله را گفت: بر

پاي خيز و بگو سوگند مي خورم به خداي كه زنا نكردم و عويمر دروغ مي گويد.

به بار دوم گفت: بگو سوگند مي خورم به خداي كه او شريك را با من به يك جا نديد بدين«9» وجه كه دعوي مي كند، و او دروغزن است در اينكه دعوي. بگفت.

به بار سيم گفت: بگو سوگند مي خورم به خداي كه من از او آبستنم، و او دروغ مي گويد.

به بار چهارم گفت: بگو سوگند مي خورم به خداي كه او مرا هرگز بر هيچ فاحشه نديد، و او بر من دروغ مي نهد. اينكه بگفت.

به بار پنجم گفت: بگو خشم خداي بر خوله باد اگر اينكه مرد راست مي گويد، بگفت.

-----------------------------------

(1). آل: ندا در دادند.

(2). آج، لب، آل: الجمعه. [.....]

(3). آج، لب، آز، آل: عويم.

(5- 4). آط، آب، آج، آز: آل، لب: راستگويم، مش: راست مي گويم.

(6). آج، لب بار.

(7). همه نسخه بدلها: نكرده ام.

(8). آج، لب: عويم.

(9). همه نسخه بدلها: بر اينكه.

صفحه : 97

رسول- عليه السّلام- بفرمود تا از ميان ايشان جدا كردند، آنگه گفت: اگر نه اينكه سوگندهاستي مرا در كار اينان راي بود، آنگه گفت: بنگري اينكه فرزند كه بيارد اگر اصهبي باشد- كه رنگ با سياهي زند- از شريك بن السّحماء«1» است، اگر سپيد رنگ باشد و ستبر«2» ساق از او نيست. چون بزاد فرزند اشبه النّاس به شريك بود، اينكه سبب نزول آيت است قوله: فَشَهادَةُ أَحَدِهِم أَربَع ُ شَهادات ٍ بِاللّه ِ.

در اينكه لفظ خلاف كردند كه اينكه «شهادت»«3» گواهي است يا سوگند «اربع شهادات». مذهب ما و مذهب شافعي و مالك و ربيعه و ليث و إبن شبرمه و ثوري و احمد و اسحاق و قول سعيد بن المسيّب و سليمان

بن يسار و حسن بصري آن است كه: اينكه «شهادات»، به معني سوگندهاست لقوله تعالي: باللّه، [فانّه لا يقال شهد باللّه، به معني گواهي انّما]

«4» يقال: شهد باللّه اي حلف باللّه. و زهري و حمّاد بن ابي سليمان و ابو حنيفه و اصحابش گفتند: اينكه شهادت گواي«5» است.

آنگه بنا بر اينكه مذهبها خلاف كردند در آن كه لعان از كه درست باشد، اينان گفتند- كه ذكرشان كرديم باز پسين- كه از آنان درست بود كه اهل گواهي باشند، كه اينكه گواهي است.

و آنان كه گفتيم، اوّلا گفتند: از«6» هر دو كس كه ميان ايشان زنا شوهري باشد صحيح بود چون عاقل و مكلّف باشند [89- ر]

، سواء اگر بنده باشند، اگر آزاد، اگر كافر باشند و اگر مسلمان، و اگر يكي چنين باشد و يكي چنان و اگر حدّ زده باشد«7» در قذف و اگر نباشد«8» دليل بر مذهب صحيح از اينكه عموم آيت است من غير فصل و لا طريق«9».

و دليل ديگر، قول رسول است- عليه السّلام- در [حديث]

«10» شريك بن سحماء:

-----------------------------------

(1). اساس: السمحاء، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(2). آج، لب، آل: سطبر.

(3). آط، آب، آز، لب، آل، مش: شهادات.

(4). اساس: افتادگي دارد، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز آط: گواهي.

(6). همه نسخه بدلها اينكه.

(7). همه نسخه بدلها، بجز آب: باشند.

(8). همه نسخه بدلها: نباشند. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: فرق.

(10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 98

1» لو لا هذه الايمان لكان لي و لها«

شأن، و اگر نه اينكه سوگندها را بودي آن را سوگند خواند، دگر«2» اگر گواهي بودي بايستي

كه از نابينا درست نبودي، كه گواهي نابينا بنزديك ابو حنيفه درست نباشد. دگر آن كه اگر گواهي بود، مكرّر«3» نبودي، كه گواهي يك بار كفايت باشد«4»، و نيز از فاسق درست نبودي كه گواهي فاسق روا نباشد«5».

امّا حكم آيت و طرفي فقه كه به او تعلّق دارد بر اختلاف مذاهب آن است كه:

موجب قذف بنزديك ما و بنزديك شافعي در حق ّ شوهر حدّ است، و اگر خواهد كه حدّ از خود بيفگند به ملاعنه تواند افگندن، و موجب انكار«6» در حق زن حدّ است«7» و به لعان ساقط شود. و مذهب ابو حنيفه آن است كه: موجب قذف در حق ّ مرد اعمي شوهر«8» لعان است، چون زن خود را قذف كند، او را لعان واجب آيد. اگر امتناع كند حاكم او را باز«9» دارد تا ملاعنه كند. اگر زن امتناع كند از ملاعنه و قول او را منكر باشد، حاكم او را باز دارد تا ملاعنه كند.

ابو يوسف گفت: به قذف بر مرد حدّ واجب باشد، و بر«10» امتناع بر زن حدّ واجب باشد، دليل ما عموم آيت اينكه است من غير فصل بين الزّوج و غيره. دگر قول رسول- عليه السّلام- كه عويمر«11» را گفت: اگر گواه بياري، و الّا

12» حدّ« في ظهرك.

دگر آن كه: اگر خويشتن را دروغزن كند، به اتفاق حدّ بايد زدن او را، و اگر حدّ به قذف واجب نيستي با كذب واجب نشدي. حدّ قذف از حقوق آدميان است، استيفاي آن واجب نبود الّا به مطالبه صاحب حق ّ، و به ميراث برسد چون دگر حقوق، و عفو و ابراء در [او]

«13» شود، چنان كه در دگر حقوق آدميان،

و شافعي همين«14» گفت. و ابو حنيفه گفت: حقّي است از حقوق خداي تعالي متعلّق به حقوق آدميان، به ميراث

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: لكما.

(2). همه نسخه بدلها آن كه.

(3). همه نسخه بدلها: بودي متكرّر.

(4). همه نسخه بدلها بجز مش: بود، مش: بودي.

(5). همه نسخه بدلها: درست نبود.

(6). چاپ شعراني: اينكه كار.

(7). همه نسخه بدلها اعني رجم.

(8). همه نسخه بدلها: حق شوهر.

(9). آج، لب، آل: به آن.

(10). همه نسخه بدلها: به.

(11). آز: عويم.

(12). همه نسخه بدلها: حدّت. [.....]

(13). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(14). مه: هم اينكه، كه مناسبتر مي نمايد.

صفحه : 99

نرسد، و عفو و ابراء در [او]

«1» نشود.

و ملاعنه كه واجب شود، بنزديك ما به دعوي مشاهده زنا واجب شود يا به نفي حمل، و مذهب مالك همين«2» است. و ابو حنيفه و شافعي گفتند: به دعوي زنا مطلق بر زن ملاعنه واجب شود، اگر مرد و زن هر دو سپيد«3» باشند زن فرزندي سياه آرد، يا هر دو سياه باشند و زن فرزندي سپيد«4» آرد نفي نشايد«5» كردن فرزند را به اينكه تهمت و نه نيز ملاعنه واجب شود. شافعي را در اينكه دو قول است: يكي چنين كه ما گفتيم، و دگر آن كه: مرد لال را- چون او را- اشارتي مفهوم و كنايتي معقول باشد همه عقود او صحيح باشد از نكاح و طلاق و قذف و لعان و سوگند و جز آن، و بيشتر فقها خلاف كردند، الفاظ لعان معتبر است بنزديك ما چنان كه در قرآن است، اگر چيزي از آن كم باشد روا نبود و حكم ملاعنه به آن ثابت نشود و فرقت حاصل نيايد«6»، اگر حاكم حكم

كند به آن و اگر نكند، و شافعي همين«7» گفت. و ابو حنيفه گفت: اگر بيشتر الفاظ بيارد و كمتر رها كند، و حاكم حكم كند فرقت حاصل شود، و اگر حكم نكند فرقت«8» نباشد، جز آن كه حاكم را نشايد تا حكم كند.

و تلفيظ«9» لعان به چهار چيز باشد: به لفظ، و موضع، و وقت، و جمع.

امّا الفاظ: آنچه قرآن به آن ناطق است.

و امّا موضع: اشرف«10» بقعة في البلد، به مكّه در مسجد الحرام، و به مدينه در مسجد رسول، و شهرهاي«11» ديگر در مساجد شريف.

و امّا وقت: بعد صلاة العصر، چنان كه در خبر شريك آمد.

و اما جمع: چنان كه در اينكه خبر آمد كه، رسول- عليه السّلام- فرمود تا بگفتند:

الصّلاة جامعة،

و شافعي همين گفت: و ابو حنيفه گفت: اينكه تلفيظ«12» معتبر نيست.

ترتيب در لعان واجب است، ابتدا به ملاعنه مرد كند آنگه زن، اگر مرد ابتدا

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(7- 2). مه: هم اينكه، كه اينكه جا مناسبتر مي نمايد.

(4- 3). آج، لب، آل: سفيد.

(5). همه نسخه بدلها حاصل.

(6). مه سواء.

(8). مه حاصل.

(12- 9). همه نسخه بدلها: تغليظ.

(10). آج، لب، آل: اشراف.

(11). همه نسخه بدلها: و به مسجدهاي.

صفحه : 100

نكند زن ابتدا كند آنگه مرد، و حاكم حكم [كند به]

«1» تفريق، فرقت حاصل نباشد«2»، و شافعي همين گفت. و ابو حنيفه و مالك گفتند: به حكم حاكم فرقت حاصل نشود«3».

چون مرد ملاعنه كند با زن، چند حكم به آن متعلّق شوند: يكي، سقوط حدّ«4»، دوم نفي نسب، [89- پ]

سيم زوال حكم فراش، چهارم تحريم زن علي التّأبيد، پنجم وجوب حدّ بر زن الّا كه خود را برهاند به

لعان.

امّا لعان زن به او بيش از يك حكم تعلّق ندارد، و آن سقوط حدّ زناست، و اينكه مذهب شافعي است و مذهب ما. و مالك و احمد و داود گفتند: اينكه احكام به ملاعنه هر دو متعلّق است، و اينكه قول بعضي اصحاب ما است. و ابو حنيفه گفت: اينكه احكام به ملاعنه هر دو حاصل شود و حكم حاكم، چه اگر [حكم]

«5» حاكم نبود اينكه احكام«6» ثابت نباشد. اگر به بدل «اشهد باللّه»، «اقسم باللّه» گويد يا : «احلف باللّه»، حكم لعان ثابت نشود. شافعي را دو قول است: يكي همچنين كه ما گفتيم«7»، و دگر آن كه: ثابت شود. لعنت بايد تا مؤخّر باشد در سوگند مرد و غضب در سوگند زن اگر در ميانه باشد گويند روا نباشد، و شافعي را دو قول است در اينكه: چون قذف كند زن خود را به مردي اجنبي، دو حدّ بر او واجب شود: يكي براي مرد، و يكي براي زن. حدّ زن به ملاعنه بيفگند و حدّ مرد بدو«8» ماند، و ابو حنيفه گفت همين قول«9»، شافعي گفت: به ملاعنه هر دو حدّ از او بيوفتد اگر او را حدّ زنند به مطالبه اجنبي پس از آن براي زن ملاعنه واجب بود بر او بنزديك ما و بنزديك شافعي. و ابو حنيفه گفت: بر محدود قذف ملاعنه نباشد«10». چون پس از ملاعنه مرد گويد: دروغ گفتم، حدّش بزنند و فرزند با او الحاق كنند، فرزند از او ميراث گيرد و او از فرزند ميراث

-----------------------------------

(5- 1). اساس: ندارد، با توجّه به آط افزوده شد.

(2). آط، آب، مش: نيايد، آج: آيد، لب: آمد.

(3). همه نسخه

بدلها: شود. [.....]

(4). آط، آب، مش از مرد.

(6). همه نسخه بدلها: حكم.

(7). همه نسخه بدلها: ثابت نشود، و شافعي هم اينكه گفت كه ما گفتيم به يك قول.

(8). همه نسخه بدلها: بر او.

(9). همه نسخه بدلها: ابو حنيفه هم اينكه گفت.

(10). آط، آج، آل: باشد، آب، آز، لب، مش: واجب بود.

صفحه : 101

نگيرد، و تحريم زايل نشود، و فراش باز نيايد. و شافعي همين گفت، جز آن كه او گفت: مطلق نسب باز آيد«1». از هر دو جانب ميراث بود، و همچنين گفت زهري. و ثوري و اوزاعي و مالك و ابو يوسف و احمد و اسحاق و ابو حنيفه و محمّد گفتند: تحريم زايل شود زن را باز«2» تواند كردن«3»، و هم چنين گفت: چون مرد را حدّ بزنند تحريم زايل شود، و اينكه قول سعيد بن المسيّب است و سعيد بن جبير.

فرقت لعان بنزديك ما فسخ است طلاق نيست، و مذهب شافعي همين است. و ابو حنيفه گفت: طلاقي است، به اينكه قول تحريمي مؤبّد تعلّق دارد با او، و بنزديك ابو حنيفه تحريمي در حال اگر خود را دروغزن كند«4» حدّش بزنند تحريم زايل شود، و سفيان ثوري همين گفت.

اينكه طرفي است از مسايل فقهي در اينكه باب، و مسايل در اينكه بسيار است، و اينكه قدر كفايت [است]

«5» اينكه جا، امّا تفسير آيت آن است كه در خبر هلال و عويمر شرح داده شد«6». و «شهادت»، به معني سوگند است.

و قوله: وَ يَدرَؤُا عَنهَا العَذاب َ أَن تَشهَدَ أَربَع َ شَهادات ٍ بِاللّه ِ، گفت: عذاب«7» باز دارد«8» از زن، يعني حدّ زنا آن كه«9» او نيز سوگند خورد، چهار سوگند به خدا كه

مرد در اينكه دعوي دروغزن است، اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي، و مذهب ابو حنيفه آن است كه: اينكه عذاب حبس است.

قوله تعالي: وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ، و اگر نه فضل خدا و رحمت خداستي بر شما. جواب «لو لا»، از كلام حذف كرد لدلالة الكلام عليه، و التّقدير:

لهلكتم او لعوجلتم بالعقوبة، و مانند اينكه در قرآن و كلام عرب بسيار است، منها قوله تعالي: كَلّا لَو تَعلَمُون َ عِلم َ اليَقِين ِ«10»وَ لَو أَن َّ قُرآناً سُيِّرَت بِه ِ الجِبال ُ«1» وَ أَن َّ اللّه َ تَوّاب ٌ حَكِيم ٌ، و خداي تعالي توبه پذيرنده است و محكم- كار«4».

[سوره النور (24): آيات 11 تا 26]

[اشاره]

إِن َّ الَّذِين َ جاؤُ بِالإِفك ِ عُصبَةٌ مِنكُم لا تَحسَبُوه ُ شَرًّا لَكُم بَل هُوَ خَيرٌ لَكُم لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم مَا اكتَسَب َ مِن َ الإِثم ِ وَ الَّذِي تَوَلّي كِبرَه ُ مِنهُم لَه ُ عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (11) لَو لا إِذ سَمِعتُمُوه ُ ظَن َّ المُؤمِنُون َ وَ المُؤمِنات ُ بِأَنفُسِهِم خَيراً وَ قالُوا هذا إِفك ٌ مُبِين ٌ (12) لَو لا جاؤُ عَلَيه ِ بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَإِذ لَم يَأتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِك َ عِندَ اللّه ِ هُم ُ الكاذِبُون َ (13) وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ لَمَسَّكُم فِيما أَفَضتُم فِيه ِ عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (14) إِذ تَلَقَّونَه ُ بِأَلسِنَتِكُم وَ تَقُولُون َ بِأَفواهِكُم ما لَيس َ لَكُم بِه ِ عِلم ٌ وَ تَحسَبُونَه ُ هَيِّناً وَ هُوَ عِندَ اللّه ِ عَظِيم ٌ (15)

وَ لَو لا إِذ سَمِعتُمُوه ُ قُلتُم ما يَكُون ُ لَنا أَن نَتَكَلَّم َ بِهذا سُبحانَك َ هذا بُهتان ٌ عَظِيم ٌ (16) يَعِظُكُم ُ اللّه ُ أَن تَعُودُوا لِمِثلِه ِ أَبَداً إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ (17) وَ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم ُ الآيات ِ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (18) إِن َّ الَّذِين َ يُحِبُّون َ أَن تَشِيع َ الفاحِشَةُ فِي الَّذِين َ آمَنُوا لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ اللّه ُ يَعلَم ُ وَ أَنتُم لا

تَعلَمُون َ (19) وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ وَ أَن َّ اللّه َ رَؤُف ٌ رَحِيم ٌ (20)

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُوات ِ الشَّيطان ِ وَ مَن يَتَّبِع خُطُوات ِ الشَّيطان ِ فَإِنَّه ُ يَأمُرُ بِالفَحشاءِ وَ المُنكَرِ وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ ما زَكي مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِن َّ اللّه َ يُزَكِّي مَن يَشاءُ وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (21) وَ لا يَأتَل ِ أُولُوا الفَضل ِ مِنكُم وَ السَّعَةِ أَن يُؤتُوا أُولِي القُربي وَ المَساكِين َ وَ المُهاجِرِين َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ وَ ليَعفُوا وَ ليَصفَحُوا أَ لا تُحِبُّون َ أَن يَغفِرَ اللّه ُ لَكُم وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (22) إِن َّ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ الغافِلات ِ المُؤمِنات ِ لُعِنُوا فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (23) يَوم َ تَشهَدُ عَلَيهِم أَلسِنَتُهُم وَ أَيدِيهِم وَ أَرجُلُهُم بِما كانُوا يَعمَلُون َ (24) يَومَئِذٍ يُوَفِّيهِم ُ اللّه ُ دِينَهُم ُ الحَق َّ وَ يَعلَمُون َ أَن َّ اللّه َ هُوَ الحَق ُّ المُبِين ُ (25)

الخَبِيثات ُ لِلخَبِيثِين َ وَ الخَبِيثُون َ لِلخَبِيثات ِ وَ الطَّيِّبات ُ لِلطَّيِّبِين َ وَ الطَّيِّبُون َ لِلطَّيِّبات ِ أُولئِك َ مُبَرَّؤُن َ مِمّا يَقُولُون َ لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزق ٌ كَرِيم ٌ (26)

[90- ر]

[ترجمه]

آنان كه آوردند«5» دروغ گروهي«6» از شما، مپنداري كه بد است شما را بل آن بهتر است شما را هر مردي از ايشان آن است كه كسب كنند«7» از بزه، و آن كه تولّا كرد بزرگ اينكه كار«8» از ايشان او را عذابي بزرگ بود.

چرا چون بشنيدي [اينكه را]

«9» گمان نبردند«10» مؤمنان و زنان مؤمنه به خويشتن نيكي، و گفتند اينكه دروغي است روشن.

چرا نياوردند بر او چهار گواه، چون نياوردند گواهان، ايشان نزديك خداي دروغزن اند.

و اگر نه فضل خداستي بر شما و بخشايش او در دنيا و آخرت، برسيدي به شما در آنچه در شدي در او عذابي

بزرگ.

-----------------------------------

(1). سوره رعد (13) آيه 31.

(2). اساس: سواء و، به قياس با نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها: بحز.

(4). آط، آج، لب قوله تعالي.

(5). آج، لب، آل: آمدند.

(6). آج، لب، آل: جماعتي اند از ده تا چهل.

(7). آط، آب: كسب كند، آج، لب، آل: كسب كرد.

(8). آج، لب، آل را.

(9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(10). اساس: بردند، با توجّه به آط تصحيح شد.

صفحه : 103

[پ- 90]

چون مي گيري از زبانهاتان«1» و مي گويي به دهنهايتان آنچه نيست شما را به آن علم و مي پنداري آسان است، و آن بنزديك خداي بزرگ است.

و چرا چون بشنيدي نگفتي كه نباشد ما را كه سخن بگوييم به اينكه، منزّهي تو اينكه بهتاني بزرگ است.

پند مي دهد شما را خداي كه باز شوي«2» با مانند آن هرگز اگر ايمان داري.

و بيان مي كند خداي براي شما آيات، و خداي دانا و محكم كار است.

آنان كه دوست دارند كه آشكارا شود كار زشت در آنان كه ايمان دارند، ايشان را بود عذابي دردناك در دنيا و آخرت، و خداي داند و شما نداني.

[91- ر]

و اگر نه فضل خداستي«3» بر شما و بخشايش او و آن كه خداي مهربان و بخشاينده است.

اي آنان كه ايمان آورديد«4» پي گيري«5» مكني گامهاي ديو را، و هر كه پي گيري«6» كند گامهاي ديو را، او فرمايد كار زشت و نابايست«7»، و اگر نه فضل خداستي بر شما و بخشايش او پاك نبودي از شما از كسي هرگز، و لكن خداي تزكيت«8» كند آن را كه خواهد، و خداي شنوا و داناست.

-----------------------------------

(1). اساس: دهنهاتان، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). آج، لب:

به سر مانند آن در نروي، آل: در نرويد. [.....]

(3). آج، لب، آل: خداي بودي.

(4). آج، لب، آل: آورده ايد.

(6- 5). آط، مش، مه: پسروي.

(7). آج، لب، آل: ناشايست.

(8). آج، لب، آل، مه: پاك.

صفحه : 104

[91- پ]

و نبايد كه تقصير كنند خداوندان مال از شما و دست فراخي كنند كه بدهند خويشان را و درويشان را و هجرت كنندگان در ره خداي، و بايد كه تا عفو كنند و در گذرند«1»، شما دوست [نمي]

«2» داريد كه بيامرزد خداي شما را! و خداي آمرزنده و بخشاينده است.

آنان كه تهمت كنند زنان پارساي بي خبر مؤمن را، لعنت كرده اند«3» در دنيا و آخرت، و ايشان را عذابي بزرگ است.

آن روز گواهي دهد بر ايشان زبانشان و دستهاشان و پاهاشان به آنچه بودند كرده باشند«4».

آن روز تمام بدهد ايشان را خداي دين«5» ايشان بحق، و بدانند كه خداي، اوست كه حق ّ است و روشن«6».

[92- ر]

زنان پليد مردان پليد را باشد«7»، و مردان پليد زنان پليد را باشد«8»، و زنان پاك مردان پاك را باشد«9»، و مردان پاك زنان پاك را باشد«10»، ايشان بيزارند از آنچه مي گويند، ايشان را آمرزش بود و روزي با كرامت.

قوله تعالي: إِن َّ الَّذِين َ جاؤُ بِالإِفك ِ عُصبَةٌ مِنكُم، حق تعالي اينكه آيات در«11»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: در گذارند، اساس آنچه، كه زايد به نظر مي رسد.

(2). اساس و آط: ندارد، به قياس با نسخه آج، افزوده شد.

(3). آج، لب: لعنت كرده شده اند.

(4). آج، لب، آل: به آنچه هستند كه مي كنند.

(5). آط، آب، آج، لب، آل: جزاي.

(6). آط، آب، مش كننده. (10- 9- 8- 7). آط، آب، مش: باشند.

(11). همه نسخه بدلها حق ّ.

صفحه :

105

جماعتي منافقان فرستاد كه ايشان تهمت كردند عايشه را«1»، و سبب آن بود كه رسول را- صلّي اللّه عليه و آله- عادت چنان بود كه چون به سفري خواستي رفتن، قرعه زدي ميان زنان، آن كه نام او بر آمدي او را با خود ببردي. در اينكه غزو«2» قرعه زد به نام عايشه بر آمد- و اينكه پس از آن بود كه آيت حجاب آمده بود- و خداي تعالي زنان را فرموده بود كه: از مردان روي بپوشند.

عايشه گفت: رسول- عليه السّلام- هودجي فرمود براي من، و مرا در آن جا نشاند و برفت، و آن غزا بكرد و باز گشت. چون بنزديك مدينه رسيديم در شب فرو آمديم. من برخاستم«3» در شب با زني ديگر كه با من بودي، و از لشكرگاه دور برفتم به قضاي حاجت. چون باز آمدم مرا عقدي بود از مهرك«4» يماني بر گردن داشتم، دست بماليدم نمانده بود، گمان بردم كه آن جا ضايع كرده ام كه به قضاي حاجت رفته بودم.

برخاستم در تاريكي شب تنها و بر اثر«5» برفتم، و آن جا بسيار طلب كردم نيافتم.

آن جا دير بماندم. رسول- عليه السّلام- از رفتن من بي خبر بود، بفرمود تا آواز رحيل كردند و لشكر برگرفت و از آن منزل برفتند. و آنان كه هودج من داشتند، بيامدند و هودج بر سر شتر نهادند و گمان بردند كه من در آن جاام و برفتند. من باز ماندم، در آن منزل هيچ آدمي را نديدم از داعي و مجيب، همان جا كه جاي شتر من بود دست بماليدم عقد بيافتم برگرفتم و همان جا بنشستم، و خواب بر من غالب شد

بخفتم و انديشه كردم كه كسي باز پس آيد به طلب از پيوستگان من چون خبر يابند، كه نگه كردم صفوان بن المعطّل السّلمي ّ در آن منزل كه پيش از آن بخفته بود، از لشكر باز مانده بود، مي آمد بر شتري نشسته. چون مرا بديد بشناخت، از آن كه مرا ديده بود پيش از حجاب. لا حول گفت و استرجاع كرد، و بيامد و با من هيچ حديث نكرد. شتر فرو خوابانيد تا من بر نشستم، و زمام شتر به دست گرفت و آمد تا به منزل

-----------------------------------

(1). اساس: نمي شود، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(2). آط، آب، آز، مش ما.

(3). آط، آب: راه نمايند، آج، لب، آل: راه نماينده.

(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(5). آط، مه: بگزرانيد، آب، آز: بدرانيد، مش: از دريا بدر آمد.

صفحه : 106

رسول- عليه السّلام- فرو«1» آمده بود و لشكر فرو«2» آمده، در وقت هجير و گرمگاه و از كار من بي خبر«3».

چون شتر من از دور پديد آمد، عبد اللّه بن ابي ّ سلول و جماعتي منافقان بر سبيل طعن گفتند: اينكه نگر؟ زن پيغامبر با مردي بيگانه از راه بيابان مي آيد، چه ايمن نتوان«4» بودن كه ميان ايشان ناشايستها رفته باشد؟ اينكه حديث بسرّ با يكديگر گفتند، و ما«5» از آن بي خبر بوديم، و حسّان ثابت شاعر در آن جمله بود. ما با مدينه آمديم، و مردم اينكه حديث در زبان گرفتند و مي گفتند، و من بي خبر بودم از آن. و سبب آن بود كه چون در مدينه آمدم، بيمار شدم و يك ماه بيمار بودم، و رسول- عليه السّلام-

با من بر عادت نبود، و من نمي دانستم«6» كه سبب چيست، و چون در آمدي گفتي: بيمار چون است و برفتي، و بر من يك ساعت ننشستي، تا من از بيماري بهتر شدم.

شبي از شبها با جماعتي از زنان به قضاي حاجت بيرون آمديم، و عادت چنان بود آن جا كه در سراها طهارت جاي نبودي، زنان به شب به صحرا بيرون شدندي يا در شهر جايي كه خربه اي«7» بودي. و از جمله زنان ام ّ مسطح با ما بودي او را پاي به دامن در آمد، گفت: تعس مسطح، به روي در آيا«8» مسطح؟ من گفتم: چرا مردي مسلمان را دشنام مي دهي كه به بدر حاضر بود! و اينكه مسطح از خويشان ابو بكر بود و از جمله اصحاب افك بود. مادرش مرا گفت: نداني كه او در حق ّ تو چه گفته است! گفتم: نه. گفت: او در حق ّ تو چنين و چنين سخني گفت. من دلتنگ شدم و بدانستم كه آن [92- پ]

گراني رسول با من از آن جاست. دستوري خواستم از رسول و گفتم: تا به خانه پدر روم. دستوري داد، من برفتم. مادر و پدر را گفتم: در حق ّ من مردمان چه مي گويند! ايشان گفتند: چنين حديثي مي گويند، و رسول- عليه السّلام- از آن دلتنگ است، و لكن ما را چيزي نگفت«9». من در گريستن نشستم و شب و روز

-----------------------------------

(2- 1). همه نسخه بدلها: فرود.

(3). همه نسخه بدلها بودند.

(4). همه نسخه بدلها: توان.

(5). آج، لب، آل: من.

(6). اساس: مي دانستم، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها: خرابه اي.

(8). آط، آب، مش: دراياد.

(9). همه نسخه بدلها

گفت.

صفحه : 107

مي گريستم و بيماري با سر گرفت مرا، و رسول- عليه السّلام- اسامة بن زيد را و علي ّ بن ابي طالب را- عليه السّلام- بخواند و در باب من با ايشان انديشه كرد. امّا اسامه گفت: سخن اصحاب اغراض نبايد شنيدن و امساك بايد كردن بر او. و امّا علي ّ بن ابي طالب گفت: راي تو قويتر باشد در هر كاري. بريره را بخواند- و او زني بود كه با من در سراي بودي- گفت: عايشه را چگونه داني! گفت: و اللّه يا رسول اللّه كه من هيچ خطا و تهمت نديدم جز آن كه كودك است و جوان و وقتها كه خمير كرده بودي از آن غافل شدي تا گوسپند«1» از آن پاره اي بخوردي. رسول- عليه السّلام- به منبر بر آمد از سر دلتنگي و خطبه كرد و گفت يا قوم:

يا معشر المؤمنين من يعذرني من رجل بلغني اذاه في اهلي،

اي قوم؟ كه معذور دارد مرا از مردي كه مرا مي رنجاند از«2» اهل من و عبد اللّه ابي ّ سلول را خواست. سعد معاذ بر پاي خاست«3» و گفت: يا رسول اللّه؟ من تو را از او معذور دارم، اگر از اوس است بفرماي تا گردنش بزنم، و اگر از برادران ماست از خزرج، اشارت فرماي تا گردنش بزنم. سعد عباده رئيس خزرج بود، برخاست و با سعد معاذ گفت و گوي كرد، كه عبد اللّه ابي ّ«4» خزرجي بود«5».

رسول- عليه السّلام- ايشان را خاموش كرد و از منبر به زير آمد و در حجره من آمد، و زني انصاري بنزديك من بود، و من مي گريستم، مرا گفت: يا عايشه؟ اگر تو مبرّايي،

خداي تعالي براءت ساحت تو پيدا كند، و اگر خطايي كرده اي«6»، خداي تعالي توبه آن قبول كند. من گفتم: يا رسول اللّه؟ خداي داند كه من مبرّام از اينكه حديث، و چيزي نكرده ام كه مرا از خداي شرم بايد داشت، و لكن كسي مرا باور ندارد و لكن«7» چيزي نتوانم گفتن الّا كه«8» يعقوب- عليه السّلام- گفت: ... فَصَبرٌ جَمِيل ٌ وَ اللّه ُ المُستَعان ُ عَلي ما تَصِفُون َ«9»، اينكه بگفتم و روي به ديوار كردم و با سر گريه شدم.

رسول- عليه السّلام- هم در آن جا نشسته بود، او را وحي آمد، و اينكه آيت خداي تعالي

-----------------------------------

(1). آل: گوسفند.

(2). همه نسخه بدلها: در. [.....]

(3). آط، آب، آج، لب، آز: خواست.

(4). همه نسخه بدلها: عبد اللّه ابي ّ سلول.

(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها توبه كن كه.

(7). همه نسخه بدلها: من.

(8). همه نسخه بدلها آن.

(9). سوره يوسف (12) آيه 18.

صفحه : 108

بفرستاد: إِن َّ الَّذِين َ جاؤُ بِالإِفك ِ عُصبَةٌ مِنكُم- الايات«1»، گفت: آنان كه افك آوردند. اينكه «با» تعديه است، يقال: جاء بكذا او«2» اتي به. و افك، حديثي باشد مقلوب از وجه خود. و دروغ را براي آن افك خوانند كه معدول و مقلوب باشد از راست، و يقال: افكته الاوافك اذا صرفته«3» الصّوارف، و منه المؤتفكات. و افك«4» يأفك اذا كذب. عُصبَةٌ، اي جماعة يشدّ«5» بعضها بعضا. و اصله من العصب و هو الشّدّ، و منه العصابة لما يشدّ به الرّأس، و منه العصبة لبني العم ّ لأن ّ الرّجل يشتدّ بهم و يتقوّي، و جمع العصبة عصب.

عبد اللّه عبّاس گفت: عبد اللّه ابي ّ سلول بود، هو الّذي تولّي كبره، و او از جمله رؤساي منافقان

بود، و مسطح بن اثاثه و حسّان بن ثابت و حمنه بنت«6» جحش بود.

فرّاء گفت: عصبة، در لغت از يكي تا چهل باشد. لا تَحسَبُوه ُ، مپنداري كه آن بتر است، يعني آن افك و دروغ و بهتان شما را كه مبهوت و مكذوبي. بَل هُوَ خَيرٌ لَكُم، بل آن بهتر شما را براي آن كه شما بر ايشان مستحق ّ عوض«7» شوي، و چون بر آن صبر كني مستحق ّ ثواب شوي. آنگه گفت: لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم مَا اكتَسَب َ مِن َ الإِثم ِ، هر مردي را از شما آن است كه«8» اكتساب كند از گناه، يعني جزاي آن و وبال و عقوبت آن به او رسد، و به ديگر كس نرسد. وَ الَّذِي تَوَلّي كِبرَه ُ، و آن كس كه تولّاي معظم آن كرد«9»، و بيشتر و مهترينه آن حديث«10» كرد و آن عبد اللّه بن ابي ّ سلول بود، و گفتند: حسّان ثابت بود تا به حدّي كه صفوان بن المعطّل چون اينكه حديث بشنيد، تيغ بر گرفت و به ره«11» حسّان ثابت آمد و حسّان را به تيغ بزد و گفت- شعر [93- ر]

تلق ّ ذباب [السّيف]

«12» منّي فانّني غلام اذا هو جيت لست بشاعر

-----------------------------------

(1). آج، لب: الاية.

(2). همه نسخه بدلها: و.

(3). همه نسخه بدلها: صرفت.

(4). اساس: و اوفك، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: شدّ.

(6). اساس: حمنه بن، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها: اعواض. [.....]

(8). آج، لب، آل، مش: از شما دانست كه.

(9). آج، لب، آز، آل، مش: كند.

(10). آط، آج، لب، آل، مش او.

(11). آج، لب، آل: نزد.

(12). اساس:

ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 109

و لكنّني احمي حماي و انتفي«1» من الباهت الرّامي البراء الطّواهر

مردم گرد آمدند و حسّان را بجهانيدند، و حسّان بنزديك رسول آمد، و رسول- عليه السّلام- آن ضربت از او بخواست و آن را فديه كرد به غلامي رومي و خرماستاني كه حسّان آن خرماستان به معاويه ابو سفيان فروخت در عهد ولايت او به مالي عظيم، و حسّان بن ثابت به عذر اينكه«2» چند بيت بگفت«3»:

حصان رزان ما تزن ّ بريبة و تصبح غرثي من لحوم الغوافل

حليلة خير النّاس دينا و منصبا نبي ّ الهدي ذي المكرمات الفواضل

چون بيت اوّل بر عايشه خواند، عايشه او را گفت: امّا انت فلست كذلك، امّا تو چنين نه اي، يعني كه تو مرا قذف كردي. امّا «كبر» و «كبر»«4» اهل لغت گفتند: هما لغتان بمعني. و ابو جعفر «كبره» خواند به ضم ّ «كاف»، و ابو عمرو گفت: فرق ميان «كبر» و «كبر» آن است كه «كبر» كبريا و تكبّر باشد، و «كبر» كبر السّن بالضّم، و منه قول الشّاعر:

لو لا جلال السّن و الكبر

لَه ُ عَذاب ٌ عَظِيم ٌ، او را عذابي عظيم باشد. و گفتند: حسّان دل عايشه به دست آورد، و او را دل خوش كرد. شعبي گفت: از عايشه شنيدم«5» كه گفت: نيك آيد مرا قول حسّان كه در جواب ابو سفيان گويد- شعر:

هجوت محمّدا فاجبت عنه و عند اللّه في ذاك الجزاء

فان ّ ابي و والده و عرضي لعرض محمّد منكم وقاء

ا تشتمه«6» و لست له بكفو فشرّكما لخيركما الفداء

او را گفتند: يا ام ّ المؤمنين؟ او نه آن است كه خدا او را مي گويد: وَ

الَّذِي تَوَلّي كِبرَه ُ مِنهُم لَه ُ عَذاب ٌ عَظِيم ٌ! گفت: پس نه بس«7» آن عذاب كه او ديد؟ نه كور شد و زخم تيغ بچشيد؟ لَو لا إِذ سَمِعتُمُوه ُ، «لولا» به معني «هلّا» است، و آن تحضيض را باشد،

-----------------------------------

(1). آب، لب، ابتعي.

(2). همه نسخه بدلها: بعد از آن.

(3). همه نسخه بدلها منها.

(4). همه نسخه بدلها بعضي.

(5). همه نسخه بدلها: شنيدند.

(6). همه نسخه بدلها: تشتمه.

(7). همه نسخه بدلها: نه بس است.

صفحه : 110

گفت: چرا چون اينكه حديث شنيدي شما كه مؤمناني از مردمان و زنان به خويشتن [گمان]

«1» خيري نبردي، يعني به مسلما [نا]

«2» ني كه حكم ايشان حكم شماست، نظيره قوله تعالي: وَ لا تَقتُلُوا أَنفُسَكُم«3» فَسَلِّمُوا عَلي أَنفُسِكُم«4» ظَن َّ المُؤمِنُون َ وَ المُؤمِنات ُ بِأَنفُسِهِم خَيراً، چرا شما به اينكه كار همان ظن ّ نبردي كه مؤمنان به خويشتن برند از خير! وَ قالُوا هذا إِفك ٌ مُبِين ٌ، و گفتند: اينكه دروغي ظاهر است.

مفسّران گفتند: مراد به اينكه ابو ايوب است و ام ّ ايّوب كه چون اينكه حديث مي رفت، و مردم در زبان گرفته بودند، ام ّ ايّوب ابو ايّوب را گفت: مي شنوي كه مردمان چه مي گويند در حق ّ عايشه! گفت: مي شنوم، و لكن دروغ است. گفت: با«5» ام ّ ايّوب اختيار چنين كار كني! گفت: معاذ اللّه؟ گفت: پس به هر حال عايشه از تو بهتر است. آنگه هر دو متّفق شدند و گفتند: هذا إِفك ٌ مُبِين ٌ، اينكه دروغي ظاهر است.

لَو لا جاؤُ عَلَيه ِ بِأَربَعَةِ، اي هلّا جاءوا. آنگه حق تعالي گفت: چرا نياوردند بر اينكه سخن كه بگفتند چهار گواه، چنان كه شرع است كه آن كس كه قذف كند و تهمت نهد زني را يا مردي را به

زنا، او را چهار گواه بايد آوردن. چون نياورند گواه و گواه نداشتند بر اينكه، ايشان بنزديك خداي- جل ّ جلاله- دروغزن اند. اينكه خاص ّ است به عايشه كه خداي- جل ّ و عزّ- از او براءت ساحت شناخت، و آن گويندگان را دروغزن دانست، فامّا جز او روا«6» بود كه كسي كسي را به زنا به«7» ناشايستي بيند، و چون بگويد از او چهار گواه خواهند او گواه ندارد بنزديك خدا دروغزن نباشد.

آنگه گفت: وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ، اگر نه فضل و رحمت خداستي«8» بر شما كه مسلمانيد«9»، هم در دنيا و هم در آخرت برسيدي به

-----------------------------------

(2- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). سوره نساء (4) آيه 29. [.....]

(4). سوره نور (24) آيه 61.

(5). همه نسخه بدلها: است تو با.

(6). همه نسخه بدلها: جز او را.

(7). همه نسخه بدلها: بر.

(8). همه نسخه بدلها: خدايستي.

(9). همه نسخه بدلها: مسلمانانيد.

صفحه : 111

شما، به آنچه شما در آن خوض مي كنيد و افاضت در وي«1» مي شوي، عذابي بزرگ، يقال: افاض في الحديث اذا دخل فيه. [93- پ]

قال اللّه تعالي: إِلّا كُنّا عَلَيكُم شُهُوداً إِذ تُفِيضُون َ فِيه ِ«2»إِذ تَلَقَّونَه ُ بِأَلسِنَتِكُم، چون تلقّي مي كني و بهري از دهن بهري مي گيري. و تلقّي تقبّل [باشد]

«3» و استقبال، يعني به زبان از يكديگر فرا مي گيري. و ابي ّ خواند: اذ تتلقّونه به دو «تا»، و عايشه خواند: اذ تلقونه«4»، من الولق و هو استمرار اللّسان بالكذب، يقال: ولق يلق ولقا، بمعني، اذ تكذّبونه أي الحديث. [و محمّد بن السّميقع خواند: اذ تلقونه، من الالقاء، و اينكه همه شاذّ است]

.«5» وَ تَقُولُون َ بِأَفواهِكُم، و مي گويي به زبانتان

آنچه شما را به آن علمي نيست. وَ تَحسَبُونَه ُ هَيِّناً، و مي پنداري كه اينكه خوار است. وَ هُوَ عِندَ اللّه ِ عَظِيم ٌ، و اينكه بنزديك خدا بزرگ است.

وَ لَو لا إِذ سَمِعتُمُوه ُ، چرا چون اينكه سخن بشنيدي، نگفتي كه ما اينكه سخن نگوييم«6»! سُبحانَك َ، منزّهي تو اي خداي ما، اينكه بهتاني است بزرگ. و بهتان دروغ«7» باشد كه صاحبش چون بشنود مبهوت و متحيّر ماند.

آنگه گفت: يَعِظُكُم ُ اللّه ُ أَن تَعُودُوا لِمِثلِه ِ أَبَداً، خداي تعالي پند مي دهد شما را از آن كه با سر مانند آن روي، و گفتند: تقدير آن است كه: لئلّا تعودوا، تا با سر مانند آن نروي، و اينكه هر دو وجه را محتمل است، چنان كه در نظايرش رفته است من قوله تعالي: وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم«8»يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«9» أَن تَضِل َّ إِحداهُما«10» إِن كُنتُم مُؤمِنِين َ، اگر شما مؤمناني و به خداي ايمان داري.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: و در او.

(2). سوره يونس (10) آيه 61.

(5- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها: يلقونه.

(6). همه نسخه بدلها: نيست ما را كه اينكه سخن گوييم.

(7). همه نسخه بدلها: دروغي.

(8). سوره نحل (16) آيه 15.

(9). سوره نساء (4) آيه 176. [.....]

(10). سوره بقره (2) آيه 282.

(11). آل: است.

صفحه : 112

وَ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم ُ الآيات ِ، و خداي تعالي براي شما آيات و بيّنات و دلايل بيان مي كند. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ، و خداي عالم است به احوال خلقان بر عموم، و به حديث عايشه و صفوان و براءت ساحت ايشان از تهمت، و محكم كار و درست كردار است.

إِن َّ الَّذِين َ يُحِبُّون َ أَن تَشِيع َ الفاحِشَةُ، گفت: آنان كه

خواهند و درست دارند كه زشتي و منكر در ميان مؤمنان آشكارا شود- يعني عبد اللّه ابي ّ سلول و اصحابش از منافقان، لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ، ايشان را عذابي است دردناك در دنيا و آخرت. وَ اللّه ُ يَعلَم ُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُون َ، و خداي داند دروغ ايشان و شما نداني.

و گفتند: خداي داند تفاصيل عذاب ايشان و شما نداني. وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ، و اگر نه فضل خداستي«1» بر شما و رحمت او، و آن كه خداي رءوف و مهربان و بخشاينده است. و جواب «لو لا» نيز حذف كرد- چنان كه پيش از اينكه بگفتم، و التّقدير: لعاجلكم بالعقوبة، تعجيل كردي بر شما بر عقوبت.

آنگه گفت: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا، اي گرويدگان«2» و باوردارندگان؟ لا تَتَّبِعُوا خُطُوات ِ الشَّيطان ِ، پي شيطان مگيري و به دنبال او مشوي. وَ مَن يَتَّبِع خُطُوات ِ الشَّيطان ِ، و هر كه او به دنبال گامهاي شيطان رود، فَإِنَّه ُ يَأمُرُ بِالفَحشاءِ وَ المُنكَرِ، او مردمان را فحشاء و منكر فرمايد. اينكه دو اسم است عام ّ جمله قبايح و معاصي را، فالفحشاء و الفاحشة كار زشت باشد، و منكر هر فعلي بود كه عقل يا شرع آن را انكار كند. وَ لَو لا فَضل ُ اللّه ِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُه ُ، و اگر نه فضل خداستي«3» و رحمتش بر شما. ما زَكي مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً، هرگز كس از شما زكّي و پارسا نبودي. يعقوب خواند و إبن محيصن: «ما زكّي» بالتّشديد، تزكيه نكردي خداي كس را و حكم نكردي به زكا و طهارت او. وَ لكِن َّ اللّه َ يُزَكِّي مَن يَشاءُ، و لكن خداي تعالي تزكيت«4» كند آن را

كه خواهد از گناه به رحمت و مغفرت. وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، و خداي شنوا و داناست، سميع لأقوالكم، عليم باحوالكم.

ابو الدّرداء روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت: هيچ كس نباشد كه او

-----------------------------------

(1). آج، لب، آل: خدايستي.

(2). آج، لب، آل: گروندگان.

(3). همه نسخه بدلها: خدايستي.

(4). مش كسي.

صفحه : 113

دست كسي قوي دارد در خصومتي كه او را به آن علمي نبود و الّا او در سايه خشم خداي باشد تا از آن باز ايستادن«1»، و هيچ كسي نباشد كه او به شفاعت برخيزد تا حدّي از حدّهاي خداي ضايع كند و الّا با خداي خصومت كرده باشد، و لعنت خداي بر او متتابع شود تا به قيامت«2». هيچ كسي نباشد كه كلمتي بر مردي مسلمان اشاعت كند، و به آن عيب او خواهد الّا بر خداي [94- ر]

واجب بود كه او را در آتش دوزخ بگذارد. آنگه گفت: و اصل اينكه در كتاب خداي في قوله تعالي: إِن َّ الَّذِين َ يُحِبُّون َ أَن تَشِيع َ الفاحِشَةُ فِي الَّذِين َ آمَنُوا- الاية.

قوله تعالي: وَ لا يَأتَل ِ أُولُوا الفَضل ِ مِنكُم، و نبايد كه سوگند خورند خداوندان فضل و مال بسيار«3». يفتعل من الاليّة، و هي القسم. اينكه قول بيشتر مفسّران است.

اخفش گفت: لا يَأتَل ِ، اي لا يفتعل من الالو، و هو التّقصير و التّرك، يعني نبايد كه تقصير كنند خداوندان فضل و افزوني مال. وَ السَّعَةِ، و فراخي روزي. أَن يُؤتُوا أُولِي القُربي وَ المَساكِين َ وَ المُهاجِرِين َ فِي سَبِيل ِ اللّه ِ، كه به«4» چيزي كه به خويشان دهند و به درويشان، و به آنان كه در ره خداي هجرت كرده اند. گفتند«5»: آيت در حق مسطح آمد- و او

پسر خاله ابو بكر بود- و درويش بود- و بدري بود- و ابو بكر بر او نفقه كردي، چون در حديث افك خوضي كرد، نفقه از او باز گرفت، خداي تعالي در حق ّ او اينكه آيت بفرستاد. ابو بكر نفقه او با جاي داد، و بر عادت نفقه مي كرد. وَ ليَعفُوا وَ ليَصفَحُوا، و بگو اي محمّد تا عفو بكنند«6». أَ لا تُحِبُّون َ أَن يَغفِرَ اللّه ُ لَكُم، نخواهي تا خداي [شما را بيامرزد! يعني اگر مي خواهي تا خداي گناه شما«7»]

«8» بيامرزد و شما را عفو كند، شما بيامرزي ايشان را و عفو كني، كه رسول- عليه السّلام- چنين گفت«9»:

من يغفر يغفر اللّه له و من يعف اللّه عنه

، هر كه بيامرزد كسي را خداي او را بيامرزد، و هر كه عفو كند خداي عفو كند از او. وَ اللّه ُ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، خداي«10» تعالي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: باز ايستد.

(2). همه نسخه بدلها و.

(3). چاپ شعراني يأتل.

(4). همه نسخه بدلها: ندارد.

(5). آج، لب، آل اينكه.

(6). همه نسخه بدلها و در گذرند.

(7). آل را.

(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(9). همه نسخه بدلها كه.

(10). همه نسخه بدلها: و خداي.

صفحه : 114

آمرزنده و بخشاينده است.

إِن َّ الَّذِين َ يَرمُون َ المُحصَنات ِ الغافِلات ِ المُؤمِنات ِ، آنگه بر عموم فرمود كه:

هر كس كه او قذف كند زنان پارسا را به چيزهايي كه ايشان غافل باشند و بي خبر، و مؤمن باشند، لُعِنُوا فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ، ايشان در دنيا و آخرت ملعونند. وَ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ، و ايشان را عذابي عظيم«1» بود، بزرگ.

ابو حمزة الثمالي ّ گفت: آيت در حق ّ مهاجرات«2» مكّه آمد كه چون ايشان با پيغامبر هجرت كردند و از قفاي رسول

به مدينه رفتند، مشركان ايشان را به مكّه طعن«3» زدند و گفتند: اينان به فجور مي روند، و بعضي گفتند: مراد عايشه است، و حمل او بر عموم كردن اوليتر باشد تا شاملتر بود فايده را و هم داخل باشد«4» تحت آن.

آنگه تهديد كرد ايشان را و بترسانيد به نوعي از وعيد روز قيامت، گفت: يَوم َ تَشهَدُ، آن روز كه گواهي دهد بر ايشان، و عامل در «يوم»، «عذاب عظيم» باشد، و يا عاملي«5» مقدّر من قوله تعالي: اذكر يَوم َ تَشهَدُ عَلَيهِم، ياد كن آن روز«6» كه گواهي دهد بر ايشان زبانهاشان«7» و دستهاشان«8» و پا [ها]

«9» شان«10» آنچه كرده باشند در دنيا. و گفتند:

معني آن است كه، زبان بعضي بر بعضي گواهي دهد.

يَومَئِذٍ يُوَفِّيهِم ُ اللّه ُ دِينَهُم ُ الحَق َّ، آن روز كه خداي تعالي تمام بدهد جزا و حساب ايشان بحق ّ. عامّه [قرّاء]

«11» به نصب [حق]

«12» خواندند، و مجاهد مرفوع خواند علي انّه صفة اللّه تعالي، اي يوفّيهم اللّه الحق ّ دينهم، و در مصحف ابي ّ چنين است«13».

و بدانند كه خداي تعالي هست كه«14» او حق ّ است و بيان كننده.

آنگه گفت: الخَبِيثات ُ لِلخَبِيثِين َ، بيشتر مفسّران گفتند: معني آيت آن است كه، الخَبِيثات ُ من الكلمات و القول لِلخَبِيثِين َ، من الرّجال. وَ الخَبِيثُون َ لِلخَبِيثات ِ، اي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ندارد.

(2). آل: مهاجرين.

(3). همه نسخه بدلها: طعنه.

(4). آط، آل، مش: همه داخل باشند.

(5). آب، آج، لب، آز، آل، مش: عامل.

(6). همه نسخه بدلها: روزي.

(7). آج، لب، آل، مش: زبانهاي ايشان.

(8). مش: دستهايشان. (12- 11- 9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(10). آج، لب، آل: پايهاي ايشان به.

(13). كذا در همه نسخه ها، چاپ شعراني (8/ 200) وَ يَعلَمُون َ أَن َّ اللّه َ هُوَ الحَق ُّ المُبِين ُ

(14).

همه نسخه بدلها: خداي راست تعالي كه. [.....]

صفحه : 115

من الرّجال للخبيثات من الكلمات، سخن زشت و پليد از مردان پليد حاصل آيد، و مردان پليد و نابكار سزا و لايق كلمات و سخنهاي پليد باشند، معني آيت بر معني آن بود كه خداي تعالي گفت: قُل كُل ٌّ يَعمَل ُ عَلي شاكِلَتِه ِ«1» الزّانِي لا يَنكِح ُ إِلّا زانِيَةً أَو مُشرِكَةً [94- پ]

وَ الزّانِيَةُ لا يَنكِحُها إِلّا زان ٍ أَو مُشرِك ٌ«7» أُولئِك َ مُبَرَّؤُن َ مِمّا يَقُولُون َ، ايشان مبرّااند از آنچه«9» اصحاب افك مي گويند- يعني عايشه و صفوان. و گفتند: زنان مهاجرات- بر آن قول كه رفت. لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزق ٌ كَرِيم ٌ، ايشان را آمرزش بود و روزي گرامي.

[سوره النور (24): آيات 27 تا 38]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَدخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكُم حَتّي تَستَأنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلي أَهلِها ذلِكُم خَيرٌ لَكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ (27) فَإِن لَم تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدخُلُوها حَتّي يُؤذَن َ لَكُم وَ إِن قِيل َ لَكُم ُ ارجِعُوا فَارجِعُوا هُوَ أَزكي لَكُم وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ عَلِيم ٌ (28) لَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ أَن تَدخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ مَسكُونَةٍ فِيها مَتاع ٌ لَكُم وَ اللّه ُ يَعلَم ُ ما تُبدُون َ وَ ما تَكتُمُون َ (29) قُل لِلمُؤمِنِين َ يَغُضُّوا مِن أَبصارِهِم وَ يَحفَظُوا فُرُوجَهُم ذلِك َ أَزكي لَهُم إِن َّ اللّه َ خَبِيرٌ بِما يَصنَعُون َ (30) وَ قُل لِلمُؤمِنات ِ يَغضُضن َ مِن أَبصارِهِن َّ وَ يَحفَظن َ فُرُوجَهُن َّ وَ لا يُبدِين َ زِينَتَهُن َّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنها وَ ليَضرِبن َ بِخُمُرِهِن َّ عَلي جُيُوبِهِن َّ وَ لا يُبدِين َ زِينَتَهُن َّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِن َّ أَو آبائِهِن َّ أَو آباءِ بُعُولَتِهِن َّ أَو أَبنائِهِن َّ أَو أَبناءِ بُعُولَتِهِن َّ أَو إِخوانِهِن َّ أَو بَنِي إِخوانِهِن َّ أَو بَنِي أَخَواتِهِن َّ أَو نِسائِهِن َّ أَو ما مَلَكَت أَيمانُهُن َّ أَوِ التّابِعِين َ غَيرِ أُولِي الإِربَةِ مِن َ الرِّجال ِ أَوِ الطِّفل ِ الَّذِين َ لَم يَظهَرُوا عَلي عَورات ِ

النِّساءِ وَ لا يَضرِبن َ بِأَرجُلِهِن َّ لِيُعلَم َ ما يُخفِين َ مِن زِينَتِهِن َّ وَ تُوبُوا إِلَي اللّه ِ جَمِيعاً أَيُّهَا المُؤمِنُون َ لَعَلَّكُم تُفلِحُون َ (31)

وَ أَنكِحُوا الأَيامي مِنكُم وَ الصّالِحِين َ مِن عِبادِكُم وَ إِمائِكُم إِن يَكُونُوا فُقَراءَ يُغنِهِم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ (32) وَ ليَستَعفِف ِ الَّذِين َ لا يَجِدُون َ نِكاحاً حَتّي يُغنِيَهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ وَ الَّذِين َ يَبتَغُون َ الكِتاب َ مِمّا مَلَكَت أَيمانُكُم فَكاتِبُوهُم إِن عَلِمتُم فِيهِم خَيراً وَ آتُوهُم مِن مال ِ اللّه ِ الَّذِي آتاكُم وَ لا تُكرِهُوا فَتَياتِكُم عَلَي البِغاءِ إِن أَرَدن َ تَحَصُّناً لِتَبتَغُوا عَرَض َ الحَياةِ الدُّنيا وَ مَن يُكرِههُن َّ فَإِن َّ اللّه َ مِن بَعدِ إِكراهِهِن َّ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (33) وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَيكُم آيات ٍ مُبَيِّنات ٍ وَ مَثَلاً مِن َ الَّذِين َ خَلَوا مِن قَبلِكُم وَ مَوعِظَةً لِلمُتَّقِين َ (34) اللّه ُ نُورُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ مَثَل ُ نُورِه ِ كَمِشكاةٍ فِيها مِصباح ٌ المِصباح ُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوكَب ٌ دُرِّي ٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيتُونَةٍ لا شَرقِيَّةٍ وَ لا غَربِيَّةٍ يَكادُ زَيتُها يُضِي ءُ وَ لَو لَم تَمسَسه ُ نارٌ نُورٌ عَلي نُورٍ يَهدِي اللّه ُ لِنُورِه ِ مَن يَشاءُ وَ يَضرِب ُ اللّه ُ الأَمثال َ لِلنّاس ِ وَ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (35) فِي بُيُوت ٍ أَذِن َ اللّه ُ أَن تُرفَع َ وَ يُذكَرَ فِيهَا اسمُه ُ يُسَبِّح ُ لَه ُ فِيها بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ (36)

رِجال ٌ لا تُلهِيهِم تِجارَةٌ وَ لا بَيع ٌ عَن ذِكرِ اللّه ِ وَ إِقام ِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُون َ يَوماً تَتَقَلَّب ُ فِيه ِ القُلُوب ُ وَ الأَبصارُ (37) لِيَجزِيَهُم ُ اللّه ُ أَحسَن َ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُم مِن فَضلِه ِ وَ اللّه ُ يَرزُق ُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ (38)

[ترجمه]

اي آنان كه گرويده اي، مروي«10» در خانه ها جز خانه هايتان تا مستأنس شوي«11»، و سلام كني مر«12» خداوندان آن را، آن بهتر است شما را تا همانا«13» شما انديشه كني.

اگر نيابي در آن

جا كسي، مروي«14»

-----------------------------------

(1). سوره بني اسرائيل (17) آيه 84.

(2). آط، آج، لب، آل، مش: يرشح.

(3). آط، آب، آج، لب، آز، مش: لعرء، چاپ شعراني (8/ 200) لعزّ.

(4). همه نسخه بدلها: بزّه.

(6- 5). همه نسخه بدلها: شايند.

(7). سوره نور (24) آيه 3.

(8). همه نسخه بدلها: باشند.

(9). همه نسخه بدلها: آن كه.

(10). آج، لب: در مياييد.

(11). آط، آب: نشوي.

(12). آب، آج، لب، آل، مش: بر، آط: ور.

(13). آج، لب: مگر.

(14). آط، آب، آل: در مثنوي.

صفحه : 116

در او تا دستوري دهند شما را، اگر گويند شما را باز گردي باز گردي، آن پاكتر باشد شما را و خداي به آنچه مي كني داناست.

[95- ر]

نيست بر شما بزه اي كه شوي«1» در خانه هايي كه نه مسكن باشد، در آن جا متاعي باشد شما را، و خداي داند آنچه آشكارا داري و آنچه پنهان داري.

بگو مؤمنان را تا بر هم نهند چشمهاشان، و نگاه دارند فرجهاشان، آن پاكتر باشد ايشان را كه خدا داناست به آنچه ايشان كنند.

«2» [95- پ]

بگو زنان مؤمن را تا چشم«3» بر هم نهند از چشمهاشان، و نگاه دارند اندامهاي خود«4»، و ظاهر نكنند زينت خود الّا آنچه ظاهر باشد از آن، و«5» بزنند مقنعه هاي خود بر گريبانها«6»، و آشكارا نكنند زينت خود«7» الّا شوهران را يا پدران«8»، يا پدران شوهرانشان را، يا پسرانشان را، يا پسران شوهرانشان را، يا برادرانشان را، يا پسران برادرانشان را، [ يا پسران خواهرانشان]

«9»، يا زنانشان را، يا آنچه دارد

-----------------------------------

(1). آب، آج، لب، آل، مش: در شوي. [.....]

(2). اساس: ندارد، به قياس با نسخه آط، از قرآن مجيد افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: ندارد.

(4). آط، آب: فرجهاي خويش،

آج، لب، آل، مش: فرجهاشان.

(5). آج، لب بايد.

(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش شان.

(7). آط، آب، آج، لب، آل: زينتهاشان.

(8). آب ايشان را.

(9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 117

دستهايشان، يا پسروان«1» جز«2» خداوندان حاجت«3» از مردان، يا طفل آن كه آشكارا نكنند«4» بر عورتهاي زنان، و نزنند به پايها [ي خويش]

«5» تا بدانند آنچه پوشيده دارند از زينت ايشان، و توبه كني با خداي جمله اي مؤمنان تا همانا«6» ظفريابي.

به شوهر دهي بيوگان را از شما و از نيكان از بندگان شما و پرستاران شما اگر باشند درويش توانگر«7» كند ايشان را خداي از روزي او«8»، و خداي فراخ عطا و داناست.

[96- ر]

و بگو تا عفّت«9» كنند آنان كه نيابند نكاحي تا مستغني كند ايشان را خداي از روزيش«10» و آنان كه طلب مكاتبه«11» كنند از آنان كه«12» مالك باشند دستهاي شما، كتابت كني ايشان را اگر داني در ايشان خيري، و بدهي ايشان را از مال خداي آن كه داد شما را، و اكراه مكني پرستارانتان را بر زنا اگر خواهند پارسايي. تا طلب كني مال«13» زندگاني دنيا، و هر كه اكراه كند [ايشان را]

«14»، بدرستي كه خداي از پس اكراه ايشان آمرزنده و بخشاينده است.

بدرستي كه فرو فرستاديم به شما آياتي روشن و مثلي [از آنان]

«15» كه گذشته اند از پيش شما، و پندي پرهيزگاران را.

-----------------------------------

(1). مش: پيروان.

(2). آج، لب، آل: نه.

(3). آج، لب، آل: شهوت.

(4). آط، آب، مش: مطّلع نباشند. (15- 14- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). آج، لب، آل: تا مگر شما. [.....]

(7). آب، آج، لب، آل، مش: توانگر.

(8). آط: فضل خويش، آب، آج، لب، مش:

فضل خود.

(9). اساس: عفو، با توجّه به آط، تصحيح شد.

(10). آط، آب، آج، لب: فضل خويش.

(11). آج، لب، آل: مكاتب.

(12). آط، آب، آج، لب، آل، مش: از آنچه.

(13). مش اندكي.

صفحه : 118

[96- پ]

خداي روشن كننده آسمانها و زمين است، مثل نور او چون شكافي«1» است كه در او چراغي باشد«2»، چراغ در آبگينه اي باشد«3»، آبگينه پنداري كه آن ستاره اي است روشن، باز گيرند«4» از درختي مبارك زيتون«5»، نه شرقي باشد نه غربي، نزديك بود كه زيت«6» آن روشنايي دهد، و اگر«7» نرسيده باشد به او آتش، نوري باشد بر نوري، ره نمايد خداي به نورش آن را كه خواهد، و بزند خداي مثلهايي براي مردمان، و خداي به همه چيز داناست.

در خانه هايي كه دستوري داد خداي كه بردارند«8» و گويند در او«9» نام او، تسبيح كند«10» او را در آن جا به بامداد و شبانگاه.

[97- ر]

مرداني كه مشغول نكند ايشان را بازارگاني«11» و نه فروختني از ذكر خداي، و به پاي داشتن نماز و دادن زكات، ترسند«12» از روزي كه برگردد در او دلها و چشمها.

تا پاداشت«13» دهد ايشان را خداي نكوتر آنچه كرده باشند، و بيفزايد ايشان را از فضل خود، و خداي روزي دهد آن را كه خواهد بي حساب«14».

-----------------------------------

(1). آط، آب، آج، لب، آل، مش: چراغخانه.

(2). آط، آب، آج، لب، آل، مش آن.

(3). آب آن.

(4). آج، لب، آل: افروخته باشند.

(5). آج، لب، آل: كه زيتون است.

(6). آج، لب، آل: روغن.

(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش چه. [.....]

(8). آج، لب، آل: تعظيم نمايند.

(9). آج، لب، آل: ياد كنند در آن.

(10). آط، آب، آج، لب، آل: مي كند.

(11). آط، آب، مش:

بازرگاني.

(12). آط، آب، آج، لب، آل، مي ترسند.

(13). آج، لب، آل: پاداش.

(14). آط، آب، آج، لب: بي شمار.

صفحه : 119

قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَدخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكُم- الاية. عدي ّ بن ثابت گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، زني انصاري بنزديك رسول«1» آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ اوقاتي است كه مرا حالتي مي باشد كه من نمي خواهم كه پدرم يا فرزندم مرا بدان حالت ببينند، و ايشان در سراي من مي آيند و ديگران«2»، مرا از آن كراهت است، چگونه سازم! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و خطاب كرد با جمله مؤمنان، گفت: اي گرويدگان به خدا و رسول؟ در هيچ خانه مشوي كه نه خانه«3» شما باشد، حَتّي تَستَأنِسُوا، تا مستأنس نشوي. بعضي مفسّران گفتند: اينكه «استيناس»، به معني استيذان است، يعني تا دستوري خواهي.

سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: قرآن منزل اينكه است كه: «حتّي تستأذنوا»، و لكن نويسنده را خطا افتاد و ابي ّ كعب و عبد اللّه عبّاس و اعمش «حتّي تستأذنوا» خواندند، و بيشتر مفسّران گفتند: در آيت تقديم و تأخيري است، و تقدير آن است كه: حتّي تسلّموا علي اهلها و تستأذنوا«4»، براي آن كه سلام پيش از استيذان بايد، و در مصحف عبد اللّه مسعود مقدّم«5» مؤخّر نبشته است چنين كه گفتيم.

عمرو بن سعيد«6» الثّقفي ّ گفت: مردي به در حجره رسول آمد دستوري خواست و گفت: ا الج«7»، در آيم! رسول- عليه السّلام- كنيزكي را«8»- نام او روضه- گفت: اينكه مرد دستوري نمي داند خواستن، برو و او را بياموز. او بيامد و گفت: يا هذا، چون دستوري خواهي، اوّل بگوي: السّلام عليكم ا ادخل. مرد

اينكه بشنيد و بياموخت و بگفت«9».

دستوري داد تا«10» در سراي رفت، و اگر اينكه تعسّف نكنند از تقديم و تأخير«11» روا باشد، چه «واو» ايجاب ترتيب نكند، روا بود كه آنچه در لفظ مقدّم بود در معني و مراد مؤخّر باشد.

-----------------------------------

(1). آل عليه السّلام.

(2). همه نسخه بدلها و.

(3). آج، لب، آل: جاي.

(4). آج، لب، آل: ليستأذنوا.

(5). مش و.

(6). همه نسخه بدلها: عمرو بن سعد.

(7). همه نسخه بدلها: الج. [.....]

(8). همه نسخه بدلها گفت.

(9). همه نسخه بدلها او را.

(10). آب: با.

(11). همه نسخه بدلها هم.

صفحه : 120

مجاهد و سدّي گفتند: اينكه «استيناس»، تنحنح و تنخّم است. زينب گفت- زن عبد اللّه مسعود: [كه عبد اللّه مسعود چون]

«1» خواستي كه در سراي آيد، گلو پاك كردي و آواز كردي [97- پ]

كه معلوم شدي كه او در سراي خواهد آمدن، آنگه در آمدي.

ابو ايّوب انصاري گفت: ما رسول را- عليه السّلام- پرسيديم كه: خداي به اينكه «استيناس» چه خواست«2» كه گفت: حَتّي تَستَأنِسُوا! رسول- عليه السّلام- گفت: آن كه مرد«3» چون به در سراي رسد، تسبيح و تهليلي كند و تنحنحي كه اهل سراي آگاه شوند از آن كه او در سراي خواهد رفتن. بر اينكه اقوال «استيناس» طلب انس باشد، و «سين» استفعال، طلب را باشد كالاستفهام و الاستعلاء. و خليل احمد گفت: معني استيناس، استفعال است من الإيناس و هي«4» الإبصار، من قوله: إِنِّي آنَست ُ ناراً«5» ذلِكُم خَيرٌ لَكُم، اشارت است به استيذان و تسليم، گفت: اينكه معني كار بستن و دستوري خواستن و استيناس كردن بهتر باشد«6». آنگه گفت: لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ، يعني اينكه بيان و تعليم و توقيف و تأديب براي آن است

تا باشد كه شما متذكّر شوي و انديشه كني.

آنگه گفت: فَإِن لَم تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدخُلُوها، اگر چنان باشد كه در آن خانه ها كسي را نيابي و در او كس نباشد، در آن جا مشوي تا دستوري دهند شما را، چه اگر در آن جا شوي و كس نباشد، به دزدي متّهم شوي، و اگر چيزي مفقود شود از آن جا تهمت بر شما نهند، و وهم به شما برند. وَ إِن قِيل َ لَكُم ُ ارجِعُوا فَارجِعُوا، و اگر شما را گويند باز گردي، همچنان كني و بازگردي. هُوَ أَزكي لَكُم، كه آن پاكيزه تر

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: به سوراخ، به اينكه.

(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها پس.

(4). ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(5). همه نسخه بدلها: نكرد.

(6). همه نسخه بدلها: بهتر است شما را.

صفحه : 122

باشد شما را، يعني«1» رجوع و بازگشتن از تهمت دورتر باشد، و بهتر«2» و صالحتر. وَ اللّه ُ بِما تَعمَلُون َ عَلِيم ٌ، و خداي عالم است به آنچه شما كني.

گفتند«3»: چون اينكه آيت آمد، بعضي صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ پس اينكه خانات و مساكن كه در راه شام هست كه در آن جا كس نباشد، آن جا نيز نرويم بي دستوري! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: لَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ، بر شما بزه اي نيست كه در خانه ها شوي كه مسكون نباشد، [98- ر]

و نه سرايها مسكن باشد [و در آن جا كس نباشد]

«4». فِيها مَتاع ٌ لَكُم، و متاعي از آن شما در آن جا باشد، اگر در آن جا روي بي دستوري روا باشد.

مفسّران در آن«5» بيوت خلاف كردند، قتاده گفت: مراد كاروان سرايهاست و جايي كه متاع

باشد و مشترك، و خانه هايي«6» كه براي سايله و رهگذريان بنا كرده باشند كه غربا در آن جا روند و آن جا متاع خود بنهند.

مجاهد گفت: در راه مدينه خانه ها«7» ست كه ايشان پالان و آلت شتر«8» آن جا بنهادندي، و راهها ايمن بودي كس بر نداشتي. گفتند: آن جا نيز به دستوري در رويم! خداي تعالي گفت: آن جا رواست كه بي دستوري در روي.

محمّد بن الحنفيّه- رضي اللّه عنه- گفت: خانه هاي مكّه خواست: سَواءً العاكِف ُ فِيه ِ وَ البادِ«9»وَ اللّه ُ يَعلَم ُ ما تُبدُون َ وَ ما تَكتُمُون َ، و خداي داند آنچه شما آشكارا«1» و آنچه پنهان داري، چه او عالم است به ساير معلومات بر هر وجهي كه صحيح باشد كه معلوم بود.

آنگه گفت: چون آداب در سرايها رفتن شناختي، قُل، بگو اي محمّد مؤمنان را:

يَغُضُّوا مِن أَبصارِهِم، تا چشم بر هم نهند، و مراد نه آن است كه اطباق جفن كنند بر حدقه، معني آن است كه: چشم نگاه دارند از آنچه ايشان را نيست كه در او نگرند از روي عقل و شرع، و قوله: مِن أَبصارِهِم، بعضي گفتند: «من»، زيادت است، و درست آن است كه زيادت نيست، و انّما فايده او تبعيض است، اي قل لهم لا ينظروا الي بعض ما ينظرون، براي آن كه همه نظر حرام نيست و غض ّ بصر از همه چيزي واجب نيست، انّما واجب از محرّمات است، پس معني تبعيض حاصل است.

وَ يَحفَظُوا فُرُوجَهُم، و نيز بگو تا فرجهاي خود نگه دارند. در او دو قول گفتند: يكي آن كه، از زنا نگه دارند و از آنچه [شرع]

«2» دستوري نداد ايشان را در آن. إبن زيد

گفت: هر كجا در قرآن حفظ فرج است، مراد«3» زناست الّا اينكه جا«4» مراد ستر عورت است، يعني چشم نگه داري از آن كه در عورت كسي نگري، و عورت نگه داري به حفظ«5» از آن كه كسي در او نگرد، و گفت: دليل بر اينكه آن است كه اينكه جا «من» نياورد چنان كه در غض ّ بصر آورد، نگفت و يحفظوا من فروجهم، و اينكه وجهي قريب است، و نيز از روي نظم مناسبتي دارد من كونه تارة ناظرا و تارة منظورا اليه. ذلِك َ أَزكي لَهُم، اينكه پاكيزه تر باشد ايشان را و به صلاحتر. و «ذلك»، اشارت است الي ما تقدّم من غض ّ البصر و حفظ الفرج. إِن َّ اللّه َ خَبِيرٌ بِما يَصنَعُون َ، كه خداي عالم است به آنچه ايشان كنند.

عباده صامت گفت كه، رسول- عليه السّلام- گفت: شش چيز مرا ضمان كني، تا بهشت ضمان كنم شما را: چون حديث كني راست گويي، و چون وعده دهي«6» وفا كني، و چون امانتي به شما دهند ادا كني، و فرجهاي خود نگه داري، و چشم از حرام نگه داري، و دست كشيده داري تا من ضمان كنم شما را به بهشت.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها كني.

(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها از او.

(4). همه نسخه بدلها كه.

(5). همه نسخه بدلها و ستر.

(6). همه نسخه بدلها، بجز آج: وعده كني.

صفحه : 124

امير المؤمنين علي- عليه السّلام- روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت:

النّظر الي محاسن المرأة سهم مسموم من سهام ابليس

، نظر كردن در محاسن زنان، تيري است زهر آلود از تيرهاي ابليس، هر كه او چشم نگاه دارد از ايشان طلب

ثواب خداي را خداي تعالي او را بندگي«1» آن عبادتي كرامت كند كه به ثواب«2» شادمانه شود.

ابو هريره گفت كه، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه: بينا«3» مرد در نماز باشد، زني بگذرد، او در نماز به آن زن نگرد و چشم از قفاي او رها كند، بيم آن بود كه چشمهاي او برود.

آنگه حق تعالي گفت: اينكه تكليف مقصور نيست بر مردان، زنان نيز به اينكه معني مخاطب اند، گفت: بگو اي محمّد زنان مؤمنات را: تا«4» چشم نگاه دارند و فرج نگاه دارند بر آن معاني«5» كه گفتيم از اجتناب زنا«6» [98- پ]

و ستر عورت تا كس در ايشان ننگرد.

و در خبر است كه: روزي«7» رسول- عليه السّلام- در حجره فاطمه- عليها السّلام- بود، مردي بود نابينا مادر زاد- نام او عبد اللّه بن ام ّ مكتوم- او در بزد«8»، رسول- عليه السّلام- گفت: در آي. او در آمد. فاطمه برخاست و در خانه رفت و تا او بنرفت از خانه بيرون نيامد. رسول- عليه السّلام- بر سبيل امتحان گفت: يا فاطمه؟ چرا از او پنهان شدي، و او چشم ندارد و چيزي نبيند! گفت: يا رسول اللّه:

9» ان كان لا يراني« ا لست اراه،

اگر مرا نبيند«10»، من او را ببينم«11»، ا ليس اللّه تعالي قال: وَ قُل لِلمُؤمِنات ِ يَغضُضن َ مِن أَبصارِهِن َّ وَ يَحفَظن َ فُرُوجَهُن َّ، رسول- عليه السّلام- گفت:

12» الحمد للّه [الّذي]

« اراني في اهل بيتي ما سرّني،

سپاس آن خداي را كه با من نمود در اهل البيت من

-----------------------------------

(1). كذا: در اساس، همه نسخه بدلها: ببدل آن. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز آج آن.

(3). ديگر نسخه بدلها: بينايي.

(4). همه نسخه بدلها: كه.

(5). آط، لب،

آل: و اينكه معني، آب: به اينكه معني.

(6). اساس: زنان، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها، بجز آج: يك روز.

(8). همه نسخه بدلها، بجز آج: بر در بود.

(9). اساس انّي، به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمايد.

(10). همه نسخه بدلها، بجز آج: اگر او مرا نمي بيند.

(11). همه نسخه بدلها، بجز آج: نه من او را مي بينم.

(12). اساس ندارد، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

صفحه : 125

آنچه مرا خرّم بكرد. قوله تعالي: وَ لا يُبدِين َ زِينَتَهُن َّ إِلّا ما ظَهَرَ مِنها، و اظهار نكنند از زينت خود الّا آنچه ظاهر باشد.

علما خلاف كردند در آن زينت ظاهر [كه]

«1» خداي استثنا كرد آن را و رخصت داد در آن. عبد اللّه مسعود گفت: جامه است و رداء، و دليل اينكه تأويل قوله تعالي:

خُذُوا زِينَتَكُم عِندَ كُل ِّ مَسجِدٍ«2» وَ ليَضرِبن َ بِخُمُرِهِن َّ عَلي جُيُوبِهِن َّ، و بگو اينكه زنان را تا«6» مقنعه ها را بر گريبانها زنند، يعني چنان سازند كه گريبان ايشان«7» پوشيده باشد به مقنعه«8» تا سينه ايشان پيدا نبود. آنگه بيان كرد آنان را كه زينت زنان ببينند، و زنان از ايشان زينت باز نپوشند: وَ لا يُبدِين َ زِينَتَهُن َّ إِلّا، و

-----------------------------------

(5- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). سوره اعراف (7) آيه 31.

(3). آز: دست و برنجن. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: حرّكت.

(6). همه نسخه بدلها، بجز آل اينكه.

(7). همه نسخه بدلها: گريبانهاشان.

(8). همه نسخه بدلها: مقنع.

صفحه : 126

اظهار زينت نكنند الّا بر شوهران خود، يا برادران خود«1»، يا پدران شوهران، يا پسران ايشان، يا پسران شوهر ايشان، و بر پدران خود شايد نيز تا اظهار كنند

و ان علوا، و اگر چه بر بالا مي شود از اجداد و اجداد«2»، پس جمله ايشان«3»: شوهران اند«4»، و پدران زنان اند، و پدران و فرزندان«5» ايشان اند- اعني فرزندان خود، و برادران ايشان اند يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرشان يا زنانشان، مراد«6» زنان مؤمنان اند بر موجب اينكه آيت، حلال«7» نباشد زنان مسلمانان را كه پيش زنان كافران برهنه شوند الّا كه پرستار ايشان باشد، و ذلك قوله تعالي: أَو ما مَلَكَت أَيمانُهُن َّ، عباده گفت: عمر خطّاب نامه نبشت به ابو عبيده جرّاح آن جا كه او عامل بود، گفت: شنيدم كه زنان اهل كتاب با زنان مسلمانان به يك جاي به گرمابه«8» مي شوند، تمكين مكن ايشان را از آن كه با زنان مسلمانان به گرماوه«9» روند«10»، و اندام ايشان ببينند. او كس فرستاد و منع كرد، و قوله تعالي: أَو ما مَلَكَت أَيمانُهُن َّ عام ّ است در جمله [99- ر]

زير دستان از بنده و پرستار، كه رخصت است زنان را كه زينت خود از ايشان باز نپوشند.

إبن جريج گفت: مخصوص است آيت به پرستاران دون بندگان، و بر قول آنان كه گفتند: بندگان در اينكه داخل اند، محمول بود، امّا بر آن كه ايشان نابالغ باشند و امّا بر آن كه زينت ظاهر اظهار كنند بر ايشان، و امّا بر آن كه از كودكي تربيت با ايشان بوده باشد و مقارب بلوغ باشند. أَوِ التّابِعِين َ غَيرِ أُولِي الإِربَةِ مِن َ الرِّجال ِ، يا تابعاني كه شما را باشند كه ايشان را به زنان حاجت نبود.

عبد اللّه عبّاس گفت: آنان باشند كه در شرع متابعت قوم كنند به طمع طعام ايشان را، و هم او گفت: مراد آنان اند كه زنان از

ايشان شرم ندارند، و يك روايت ديگر از او آن است كه: عنّين باشند. مجاهد گفت: مراد ابلهي است كه احوال زنان

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: پدران ايشان، اعني پدران اينكه زنان.

(2). همه نسخه بدلها، بجز آز اجداد.

(3). همه نسخه بدلها، بجز آز دوازده كس اند.

(4). همه نسخه بدلها، بجز آز: شوهر باشد.

(5). آط، لب شوهران، آج، لب، آل، مش: پدران شوهران و فرزندان شوهران.

(6). همه نسخه بدلها از.

(7). همه نسخه بدلها: روا.

(8). آط، آج، لب، آل، مش: گرماوه.

(9). آط، آب، آز، مش: گرمابه.

(10). آب، آز به يك جا. [.....]

صفحه : 127

نداند. حسن بصري گفت: آن بود كه او را انتشار متاع نباشد. سعيد جبير گفت:

معتوه باشد. عكرمه گفت: مراد خصي ّ مجبوب«1» است. حكم گفت: مخنّثي باشد كه در او قوّت نباشد، و گفته اند پيري پير«2» باشد. و الإربة«3»، الحاجة و قد اربت الي كذا اربا.

و قرّاء در اعراب «غير»«4»، خلاف كردند: ابو جعفر و إبن عامر«5» به روايت ابو بكر «غير» خواند [ند]

«6» به نصب علي الحال، و باقي قرّاء به جرّ خواندند علي الصّفة.

أَوِ الطِّفل ِ الَّذِين َ لَم يَظهَرُوا عَلي عَورات ِ النِّساءِ، يا اطفالي كه ايشان بر عورت زنان مطّلع نباشند، و ندانند كه عورت چه باشد، از آن جا كه ايشان را شهوتي نبود به زنان. و لفظ طفل هم واحد باشد و هم جمع، [براي اينكه گفت: الَّذِين َ لَم يَظهَرُوا، به كنايت«7» جمع]

«8». وَ لا يَضرِبن َ بِأَرجُلِهِن َّ، و نبايد كه ايشان در وقت رفتن پاي چنان نهند و گام چنان زنند كه زينت پوشيده ايشان ظاهر شود از خلخال و پاي بند و مانند اينكه.

وَ تُوبُوا إِلَي اللّه ِ جَمِيعاً أَيُّهَا المُؤمِنُون َ«9» أَيُّهَا السّاحِرُ«10»

أَيُّه َ الثَّقَلان ِ«11» وَ أَنكِحُوا الأَيامي مِنكُم- الاية، حق تعالي در اينكه آيت امر كرد مكلّفان را به آن كه: بيوگاني كه با ايشان متعلّق باشند«16»، ولايت ايشان به دست

-----------------------------------

(1). اساس: محبوب، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). آل: مردي پير.

(3). همه نسخه بدلها و الارب.

(4). آب، آز، مش: او.

(5). همه نسخه بدلها و عاصم.

(8- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(7). آج، لب، آل: كنايات.

(9). آج، لب، آل الاية.

(10). سوره زخرف (43) آيه 49.

(11). سوره رحمن (55) آيه 31.

(14- 12). اساس: كتبت (كتابت)، همه نسخه بدلها: كتب.

(13). اساس: «الف»، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(15). چاپ شعراني (8/ 208) ابو عمرو و كسائي.

(16). همه نسخه بدلها و. [.....]

صفحه : 128

ايشان بود، ايشان را به شوهر دهند. بعضي علما گفتند: اينكه امر واجب است، و آنچه قول بيشتر علماست آن است كه: اينكه سنّت است، و اينكه مذهب ابو حنيفه است و اصحابش و مذهب شافعي و مالك و اوزاعي و ليث«1» و مذهب ما همچنين است. امّا مذهب داود آن است كه: امر بر وجوب است، هر كه طول دارد بر او واجب آن است كه زن آزاد را به زني كند، و هر كه طول ندارد«2» كنيزكي را به زني كند، و همچنين«3» بر زنان نكاح واجب است. و بعضي فقها گفتند: نكاح در حق ّ حراير واجب است، و در حق ّ پرستار«4» چون«5» راغب باشد سنّت است. و «ايّامي» جمع ايّم باشد، و ايّم از مردان آن بود كه زن ندارد، و از زنان آن كه شوهر ندارد، يقال: امرأة«6» ايّم و ايّمة،

كما يقال: امرأة«7» عزب و عزبة، و قد آمت المرأة تئيم ايما و ايوما و تأيّمت تأيّما، قال الشّاعر- شعر:

فان تنكحي«8» انكح و ان تتأيّمي و ان كنت [افتي]

«9» منكم اتأيّم

و قال آخر- شعر:

الم تر ان ّ اللّه اظهر دينه و سعد بباب«10» القادسيّة معصم

فأبنا و قد امت نساء كثيرة و نسوة سعد ليس منهن ّ ايّم

و قال آخر:

قد يتمت بنتي و امت كنّتي

«11» و شافعي را قولي آن است كه: واجب است عند حاجت و توقان سخت، و اصحاب او حمل كردند علي السّنّة المؤكّدة، و دليل بر اينكه قول رسول است- عليه السّلام- كه گفت:

النّكاح سنّتي فمن رغب عن سنّتي فليس منّي

، گفت: نكاح سنّت من است، هر كه«12» رغبت كند از سنّت من از من نباشد، و همچنين گفت:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها:، بجز مه: اوزاعي است.

(2). همه نسخه بدلها بر او واجب است.

(3). همه نسخه بدلها گفت.

(4). آج، لب، آل: حراير.

(5). آب، آز به.

(6). همه نسخه بدلها: ندارد.

(7). آط، آج، لب: لقراة، چاپ شعراني (8/ 209): للمرء.

(8). اساس: تنكح، با توجّه به آط تصحيح شد.

(9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(10). اساس: ببام، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(11). آط، آج، لب، كنيتي.

(12). مه كس.

صفحه : 129

تناكحوا تكثروا فانّي اباهي بكم الامم يوم القيمة حتّي بالسّقط، [99- پ]

گفت:

نكاح كني تا بسيار شوي كه من مباهات كنم به شما با امّتان ديگر روز قيامت تا آن كودك كه از شكم مادر بيوفتاده«1» باشد ناتمام او را در شمار آرم. و همچنين گفت:

من احب ّ فطرتي فليستن ّ بسنّتي و هي النّكاح

، هر كه ملّت من

خواهد، گو سنّت من بر دست گير، و آن نكاح است.

سمره«2» روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه: او نهي كرد از تبتل. ابو نجيح السّلمي ّ گفت، كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او طول [دارد]

«3» به چندان كه زن تواند كردن و نكند از ما نيست. يحيي بن عبد الرّحمن روايت كرد از پدرش«4»، از جدّش، كه رسول- عليه السّلام- گفت: هر كسي كه او را فرزندي بالغ شود«5». و ابو هريره گفت كه از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت:

شراركم عزّابكم،

بترين شما عزبان باشند، هم ابو هريره روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت:

اذا تزوّج احدكم عج ّ شيطانه، يقول يا ويله عصم إبن آدم منّي بثلثي دينه،

گفت: يكي از شما چون زن بكند، شيطان از«6» او فرياد كند و بگويد: اي واي بر او فرزند آدم؟ دين خود از من حمايت كرد دو ثلث را، و در خبري دگر گفت:

من تزوّج فقد احرز نصف دينه فعليه بالنّصف الاخر،

گفت: هر كه«7» زن بكند، نيمه دين خويش نگاهداشته بود، بر اوست كه نيمه ديگر نگاه دارد.

ابو نجيح السّلمي ّ روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت:

مسكين مسكين رجل لا زوجة له مسكينة مسكينة امرأة لا زوج لها،

گفت: مسكين باشد مردي كه زن ندارد و زني كه شوهر ندارد. گفتند: يا رسول اللّه؟ و اگر چه توانگر«8» باشد از مال!

[گفت: و اگر چه توانگر باشد از مال]

«9».

ابو امامه گفت، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه او گفت: چهار كس آن«10» باشد«11»

-----------------------------------

(4- 1). همه نسخه بدلها، بجز آل و مش: بيفتاده، آل: بيفتد، مش: افتاده.

(2). مش: سمرة بن جندب. [.....]

(9- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(5).

همه نسخه بدلها: عبارت «عبد الرّحمن ... بالغ شود» را ندارد.

(6). همه نسخه بدلها: ندارد.

(7). همه نسخه بدلها او.

(8). همه نسخه بدلها، بجز آط: توانگر.

(10). آز: كسان.

(11). همه نسخه بدلها: باشند.

صفحه : 130

كه خداي تعالي لعنت كند بر ايشان به ندا«1» ايشان را از بالاي عرش و فريشتگان آمين كنند:

يكي آن كه، خود را از زنان نگه دارد و زن نكند و كنيزك ندارد تا او را فرزند نباشد، و مردي كه تشبّه كند به زنان و خداي تعالي او را مرد آفريده بود، و زني كه تشبّه كند به مردان و خداي تعالي او را زن آفريده باشد، و آن كه درويشان را معطّل فرو گذارد«2». خالد گفت: معني معطّل در حديث آن است كه، درويش را بخواند، گويد: بيا تا چيزيت بدهم، چون بيايد گويد: چيزي نيست بر طريق استهزا، يا به نابينا استهزا كند و گويد: از ره باز شو كه چهار پاي آمد، و چنان نباشد. يا كسي پيش او آيد، [گويد]

«3»: سراي فلان كجاست! گويد: فلان جاي و نشان كژ دهد.

عكّاف بن وداعة الهلالّي گفت: بنزديك رسول- عليه السّلام- شدم، مرا گفت:

يا عكّاف؟ زن داري! گفتم: نه. گفت: كنيزك داري! گفتم: نه. گفت: تو تندرستي و توانگر«4»! گفتم: آري و الحمد للّه. گفت:

فانّك اذا من اخوان الشّياطين،

تو از برادران ديواني، امّا رهبان«5» ترسا«6» باش و امّا آن كن كه مسلمانان كنند كه سنّت ما نكاح است و بترينه«7» شما عزبان اند، و بترين«8» مردگانتان آنانند كه عزب ميرند.

آنگه گفت: شيطان را در خود سلاحي نيست بليغتر از زنان الّا و آنان كه زن«9» دارند مطهّرانند و مبرّايان از خنا،

ويحك يا عكّاف؟ زنان صواحب داوداند، و صواحب ايّوب، و صواحب يوسف، و صواحب كرسف. ما گفتيم: يا رسول اللّه؟ كرسف كيست! گفت: مردي كه خداي را پرستيد بر كنار دريا سي سال، به روز روزه داشتي و به شب نخفتي از صيام روز و قيام شب فاتر نشد«10»، كافر شد به خداي از سبب زني كه او را دوست بداشت و دست از عبادت بداشت، خداي تعالي دريافت او را به بركت روزگار گذشته«11» او، ويحك يا عكّاف؟ زن بكن«12» كه تو از

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: لعنت كند ايشان را.

(2). آط: فرو گزارد.

(3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(4). آج، لب، آز، آل، مش، مه: توانگر.

(5). آج، لب، آل: رهبانان.

(6). همه نسخه بدلها: و ترسايان.

(8- 7). مه: بترين، ديگر نسخه بدلها: بدترين. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: زنان.

(10). همه نسخه بدلها: نشدي.

(11). آط: گزشته.

(12). همه نسخه بدلها، بجز لب زن بكن.

صفحه : 131

جمله گناهكاراني. گفت«1»: يا رسول اللّه؟ زني ده مرا پيش از اينكه كه از اينكه«2» جا برخيزم. گفت: من به تو دادم بر نام خداي كريمه بنت كلثوم الحميري ّ را.

و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: چون بر امّت«3» صد و هشتاد سال بگذرد از هجرت من، روا بود كه اختيار عزبت و عزلت كنند و بر سر كوهها [100- ر]

عبادت«4» كنند.

امّا اخباري كه آمده است كه كدام زن را اختيار بايد كردن: عياض بن غنم الاشعري ّ روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت:

5» يا عياض لا تزوّجن ّ عجوزا و لا عاقرا فاني مكاثر [بكم يوم القيامة]

«،

گفت: زني كه به زني كني پير نباشد و نازاينده نبايد

كه من به كثرت شما فخر آورم روز قيامت، و همچنين گفت:

تزوّجوا الودود الولود فانّي مكاثر بكم الانبياء،

گفت: زن دوست داشتني«6» زاينده را به زني كني، كه من به كثرت شما فخر كنم با پيغامبران. و صادق- عليه السّلام- [گفت]

«7» از پدرانش، از رسول- عليه السّلام- كه گفت:

تزوّجوا الابكار فانّهن ّ اعذب افواها و افتح ارحاما و اثبت مودّة،

گفت: زن بكر به زني كني كه ايشان را دهن خوش [تر]

«8» بود و رحم نرمتر و دوستي ثابت تر. و رسول- عليه السّلام- گفت: چون يكي از شما زني«9» خواهد، بايد از مويش بپرسد چنان كه از روي«10»، كه موي احد الجمالين است، از دو نيكويي يكي است و در خبري آمد كه رسول گفت- عليه السّلام:

11» تزوّجوا الزّرق فان ّ فيهن ّ يمنا«،

گفت: زنان ازرق چشم را به زني كني كه در ايشان خجستگي است«12». و عايشه«13» روايت كرد«14» كه، رسول- عليه السّلام- گفت:

اعظم النّساء بركة اصبحهن ّ وجها و اقلّهن ّ مهرا،

گفت: بزرگترين زنان به بركت آنان باشند كه نكو روي تر باشند و كم مهرتر.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: گفتم.

(2). آط: آن.

(3). همه نسخه بدلها من.

(4). همه نسخه بدلها، بجز آل: عادت.

(5). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد.

(6). آب، آز: دوست دارنده، آج، لب: دوست داشتي، آل، مش: دوست داشت.

(8- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(9). همه نسخه بدلها: زن.

(10). همه نسخه بدلها: رويش.

(11). همه نسخه بدلها: يمن. [.....]

(12). همه نسخه بدلها، بجز مش: هست.

(13). اساس رضي اللّه عنها.

(14). همه نسخه بدلها: و روايت كردند.

صفحه : 132

امّا اخباري كه آمده است در آداب نكاح و زفاف: عايشه«1» روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت كه: نكاح آشكارا كني، و

در مسجدها كني، و در وقت زفاف رواست تا دف زني، و وليمه بكني، و اگر همه«2» گوسپندي«3» باشد.

معاذ جبل روايت كرد كه: با رسول حاضر بودم به گواه گيران مردي انصاري«4».

رسول- عليه السّلام- عقد ببست، آنگه گفت:

علي الالفة و الخير و الطّير الميمون،

بر الفت باد و خير و مرغ و فال خجسته«5». آنگه گفت: نثاري كني بر سر صاحبتان، آنگه سبدها بياوردند در او ميوه، و در بعضي شكر. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا بريختند آن جا، و از صحابه كس دست بر او ننهاد، رسول گفت: چه نيكوست حلم؟ چيزي بر نمي گيري و نمي ربايي! گفتند: يا رسول اللّه؟ نه ما را نهي كردي فلان روز از نهب! گفت: بلي نهي كردم از نهب لشكر، و نهي نكردم از نهب ولايم. آنگه در افتادند از«6» ميوه و شكر مي ربودند، و رسول- عليه السّلام- همچنين با ما مي ربود.

ابو هريره گفت: املاك و وليمه به شب كني كه در«7» خجستگي و بركت عظيمتر باشد.

عايشه گفت«8»: دختركي انصاري در حجره من بود و من او را مي پروردم تا به شوهري داديم. آن شب كه با خانه شوهر شد- در همسايگي ما- رسول- عليه السّلام- گفت: چرا هيچ آوازي نيست اينكه جا«9» و شعر نمي خوانند! كه انصاريان را اينكه عادت باشد و دوست دارند. و چون خواهد كه عقدي«10» بندد بر زني، مستحب آن است كه:

اوّلا استخاره بكند«11»، دو ركعت نماز كند، و در عقب آن حمد خداي گويد، آنگه گويد:

12» اللهم ّ [انّي اريد ان اتزوّج اللهم ّ]

« قدّر لي من النّساء اعفّهن ّ فرجا و احفظهن ّ لي في نفسها و اوسعهن ّ رزقا و اعظمهن ّ بركة و قدّر لي منها

ولدا طيّبا تجعله خلفا

-----------------------------------

(8- 1). اساس رضي اللّه عنها.

(2). همه نسخه بدلها: به.

(3). همه نسخه بدلها: گوسفند.

(4). همه نسخه بدلها را عقد ببست.

(5). آط، مه: خوجسته.

(6). همه نسخه بدلها: آن.

(7). همه نسخه بدلها شب.

(9). آط، لب، آل: آن جا.

(10). همه نسخه بدلها: عقد.

(11). همه نسخه بدلها و.

(12). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

صفحه : 133

الله صالحا في حياتي و بعد موتي.}

و قمر در عقرب«1» مكروه است عقد بستن علي ما جاء في الاخبار.

و وليمه مستحب است، روزي يا دو روز مهماني كند، و مؤمنان را بخواند، و طعامي بسازد براي ايشان. و بايد كه چون بنزديك«2» يكديگر شوند بر وضوي نماز باشند، و هر يكي دو ركعت نماز كنند، و عقيب آن از خداي در خواهند تا او را روزي كند الف او و دوستي او. چون بنزديك او بنشيند، دست بر پيشاني او نهد و بگويد:

3» اللّهم ّ علي كتابك تزوّجتها و علي امانتك اخذتها و بكلماتك استحللت فرجها، فان قضيت لي في رحمها نسبا فاجعله مسلما سويّا و لا تجعله شرك شيطان«.

و مستحب آن است كه زفاف به شب باشد و اطعام به روز، و مكروه است زفاف«4» و خلوت در شب خسوف و در شبي كه در«5» روزش كسوف بوده باشد، [100- پ]

و از ميان فرو شدن آفتاب تا فرو شدن شفق. و در شبي كه بادي سياه باشد«6»، و در شبي كه زلزله باشد، و در محاق ماه.

و در وقت صحبت نبايد تا برهنه باشند«7»، و روي به قبله نيارند، و پشت بر قبله نيارند«8»، و در سفينه خلوت نكنند، و سخن گفتن در آن حال مكروه است جز به

ذكر خداي تعالي، و به حضور كسي مكروه است. و روا نباشد مردان را كه بيشتر از چهار ماه عزلت كند«9» از حلال خود، اگر چنين كند مأثوم باشد.

و مكروه است كه عزل آب كند از زن آزاد الّا به اذن او يا به شرطي كه ميان ايشان باشد در حال عقد. و اگر«10» دو زن دارد روا باشد كه يك شب بر«11» زني باشد و سه شب بر«12» ديگر زن، براي آن كه او را چهار زن حلال است، چون چهار زن دارد بنزديك هر يكي يك شب بايد كه باشد«13». و ميان ايشان بايد تا قسمت [به سويّت]

«14» كند از نفقه

-----------------------------------

(1). مش: و چون قمر در عقرب باشد.

(2). آط، آب، آز: با نزديك.

(3). آل: للشيطان شريكا.

(4). همه نسخه بدلها: و زفاف مكره است به روز.

(5). آل: ندارد.

(6). همه نسخه بدلها: شود.

(7). آط، آب، آج، لب، آز، مش: باشد.

(8). همه نسخه بدلها: با قبله نكنند.

(9). آج، لب، آل: كنند.

(10). همه نسخه بدلها: و چون.

(12- 11). همه نسخه بدلها: به بر.

(13). آط، لب، آل، مش: بايد تا بود.

(14). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 134

و كسوت.

و چون زني بكر به زني كند، در اوّل حال شايد كه او را تفضيل دهد به سه شب تا هفت شب. چون زني آزاد دارد و زني برده، دو شب زن آزاد را باشد و يك شب برده را. و اگر اينكه كنيزك به ملك يمين دارد، او را قسمت نرسد با زنان آزاد.

و حكم زنان اهل كتاب، حكم پرستاران باشد.

و آن كس كه بر زني عقد خواهد بستن، روا باشد كه روي او ببيند و رفتار

و اندام او در جامه، و چون نخواهد«1» بستن نشايد.

قوله تعالي: وَ أَنكِحُوا الأَيامي مِنكُم، انكاح تمكين باشد از نكاح، يقال: نكحت المرأة و انكحتها غيري، و كذلك الاملاك التّمكين من الملك، و هو من باب احفرت زيدا بئرا. حق تعالي در اينكه آيت امر كرد و ترغيب فگند ما را در نكاح، هم مردان را و هم زنان را، گفت: بدهي زنان بي شوهر را [به شوهران]

«2»، و نيز زن دهي مردان صالح را از بردگان«3» و آزادان از زنان و مردان از بندگان و پرستاران.

آنگه گفت: نگر تا از درويشي نترسي، چه اگر درويش باشي خداي تعالي از فضلش استغنا دهد شما را. عبد اللّه عبّاس گفت كه، رسول- عليه السّلام- گفت:

التمسوا الرّزق بالنّكاح،

طلب روزي كني به نكاح، يعني ممكن باشد كه از دوگانه- زن يا شوهر- فراخ روزي باشند«4» از سبب او خيري و رزقي«5» بدين ديگر رسد.

و«6» در خبر است كه مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ درويشم.

گفت: برو زني بكن. و همچنين در عهد بو بكر«7» و عمر و عثمان«8» غرض ايشان تبرّك به اينكه آيت بود: إِن يَكُونُوا فُقَراءَ يُغنِهِم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ. و رسول- عليه السّلام- گفت:

عليك بذات الدّين تربت يداك،

گفت: بر تو باد كه زن ديندار به زني كني كه دستهات خاك آلود باد، يعني درويش باداش«9»، معني آن كه در باب نكاح در بند

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها عقد. [.....]

(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). اساس: بزرگان، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). آج، لب، آل: باشد.

(5). همه نسخه بدلها: روزي.

(6). همه نسخه بدلها همچنين.

(7). آط، آب، آج،

لب، آل، مش، مه: ابو بكر، آز: ابا بكر.

(8). اساس رضوان اللّه عليهم.

(9). آل: باش.

صفحه : 135

مال مباش، زن ديندار طلب كن كه مال خداي بدهد، از آن جا كه گفت: إِن يَكُونُوا فُقَراءَ يُغنِهِم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ وَ اللّه ُ واسِع ٌ عَلِيم ٌ، و خداي تعالي فراخ عطاست و دانا، روزي [بدهد]

«1» به سعت رحمتش، و عالم است به مصالح خلق بر وفق مصلحت دهد.

قوله تعالي: وَ ليَستَعفِف ِ الَّذِين َ لا يَجِدُون َ نِكاحاً، آنگه گفت: بگو اي محمّد [تا عفّت]

«2» كار بندند و پارسايي كنند آنان كه نكاح نيابند [از حرام اجتناب كنند، آنان كه طول و قدرت و استطاعت ندارند، يا كسي را نيابند]

«3» كه با او نكاح كنند.

حَتّي يُغنِيَهُم ُ اللّه ُ مِن فَضلِه ِ، تا آنگه كه خداي تعالي مستغني بكند ايشان را از فضل خود، يعني از رزق و نعمت خود. وَ الَّذِين َ يَبتَغُون َ الكِتاب َ مِمّا مَلَكَت أَيمانُكُم، و آنان كه طلب مكاتبت كنند از جمله بردگان شما، با ايشان مكاتبت كني اگر در ايشان خيري داني. و معني مكاتبه آن بود كه غلام يا كنيزك گويد: با من موافقت كن كه از من چنديني بستاني در چند نجم معلوم يا در مدّت يك سال يا كما بيش، چون من اينكه داده باشم آزاد باشم، بر اينكه شرط كنند. مستحب است كه چون غلام يا كنيزك گويند و اينكه خواهند خداوند«4» با ايشان اينكه مساعدت بكند«5» و ايشان را اجابت كند«6» با اينكه، اگر داند«7» كه قوّت [101- ر]

آن دارند كه با آن وفا كنند.

و مذهب داود و عمرو بن دينار و عطا و محمّد جرير آن است كه: اينكه مكاتبه واجب است، و

روايت عوفي است از عبد اللّه عبّاس. و قتاده گفت: إبن سيرين از انس خواست كه او را مكاتبه كند، اجابت نكرد، با عمر گفت، عمر او را درّه زد. و گفتند: اينكه آيت در شأن غلامي آمد از آن حويطب بن عبد العزّي كه از خواجه خود مي خواست تا مكاتبه بكند او را، نمي كرد. خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و او را مكاتبت كرد با او بر صد دينار، و بيست دينار از آن جمله ببخشد، و او در مدّت مكاتبه مال بداد«8»، و او را به غزات خيبر بكشتند. و ديگر فقها از شعبي و حسن بصري

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3- 2). اساس افتادگي دارد، از آط، افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها: خداوندان.

(5). همه نسخه بدلها: بكنند.

(6). همه نسخه بدلها: كنند.

(7). همه نسخه بدلها: دانند. [.....]

(8). همه نسخه بدلها و آزاد شد.

صفحه : 136

و مالك و ابو حنيفه و شافعي و اوزاعي و جمله فقها و مذهب ما هم اينكه است. و مستحب آن است كه مغالات«1» نكند با او در بها، و مسامحت كند و ياري دهد او را از«2» فك ّ رقبه او از بندگي، و ياري دهد او را به سهمي از زكات من سهم الرّقاب.

و مكاتب«3» بر دو ضرب باشد: مطلق باشد و مشروط. مشروط آن باشد كه او را گويد در اوّل«4» مكاتبه اگر عاجز آيي در«5» اداي مال كتابت«6» آنچه داده باشي مراست، و تو همچنان بنده اي كه بودي. چون غلام بر اينكه شرط قبول كند همچنان باشد، كه«7» ادا نكند«8» به وقت به تمامي رد كنند«9» او را با بندگي. و مطلق آن بود

كه با او اينكه شرط نكنند«10»، هر گه كه مثلا يك دينار از مكاتبه بدهد«11»، به مقدار از آنچه ادا كرده باشد آزاد شود و به مقدار از آنچه بر او باشد بنده بود.

و حكم مكاتب«12»، حكم بندگان باشد چون مشروط بود، و چون مطلق بود به مقدار اداي كتابت از بندگي بيرون آيد. اينكه ضرب اگر ميراثي بود او را يا مورّثي باشد او را، موارثه«13» ايشان ثابت بود به حساب آنچه آزاد بود و به حساب آنچه بنده بود منع كنند«14» ميراث از او، و اگر چيزي كند كه حد بر او واجب آيد از زنا و قذف به حساب آنچه آزاد باشد، حدّ آزادان زنند او را، و به حساب آنچه بنده باشد حدّ بندگان«15». امّا آن كه مشروط بود از مكاتبان تا يك درم باشد«16» از مال مكاتبه كه نداده باشد، حكم او حكم بندگان باشد، و اينكه مذهب مالك و ابو حنيفه و اصحابش«17» و حسن و زهري و سعيد بن المسيّب و سليمان بن يسار، و شافعي اعتبار اينكه نكرد«18» و اينكه قسمت ننهاد«19»، بل«20» گفت: هر مكاتبي كه عاجز آيد از اداي مال مكاتبه در آن اجل

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: مغلات.

(2). همه نسخه بدلها: در.

(3). همه نسخه بدلها: مكاتبت.

(4). همه نسخه بدلها: اگر در مدت.

(5). همه نسخه بدلها: از.

(6). آج، لب: كتاب.

(7). همه نسخه بدلها: اگر.

(8). آج، لب، آل، آز: كند.

(14- 9). همه نسخه بدلها: كند.

(10). همه نسخه بدلها: نكند.

(11). همه نسخه بدلها: بدهند.

(12). آط، آج، لب، آز، آل، مش: مكاتبت.

(13). مش: بموارثه، همه نسخه بدلها ميان. [.....]

(15). همه نسخه بدلها: زنند.

(16). همه نسخه بدلها: ماند.

(17). همه نسخه

بدلها، بجز آز: اصحاب اوست.

(18). همه نسخه بدلها: نكردند.

(19). همه نسخه بدلها: ننهادند.

(20). آط، آج، لب: بلكه.

صفحه : 137

مضروب تا«1» به آن نجوم معلوم، كتابت او باطل بود و او مردود باشد با رق ّ و بندگي.

قوله: إِن عَلِمتُم فِيهِم خَيراً، اگر در او خيري داني. در او خلاف كردند كه مراد به اينكه «خير» چيست! عبد اللّه عمر گفت و عبد الرّحمن بن زيد و مالك بن انس«2»:

مراد حرفت است و اكتساب، يعني«3» پيشه اي داند و يا كسبي تواند كردن كه به آن اداي مال كتابت كند، و اينكه مذهب ثوري است و روايت وائلي«4» از عبد اللّه عبّاس. و حسن و مجاهد و ضحّاك گفتند، و عوفي از عبد اللّه عبّاس كه: مراد به «خير»، مال است، من قوله: إِن تَرَك َ خَيراً«5» فِيهِم خَيراً، گفتي: لهم خيرا.

ابو ليلي«6» الكندي ّ گفت: سلمان غلامي داشت، سلمان را گفت: با من مكاتبه كن. گفت: مالي [داري! گفت]

«7»: نه. پس گفت«8»: مرا اوساخ النّاس خواهي دادن، يعني از سؤال و كديه مردمان؟ ابراهيم و ابو صالح و إبن زيد گفتند: يعني صدقا و وفاء، مراد صدق و وفاست، اگر در ايشان صدقي و وفايي داني. طاووس گفت: مراد مال است و امانت. شافعي گفت: اوليتر تفسير«9» كه لايق است«10» مال است و امانت، يا كسب«11» و امانت.

ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت: سه كس آنند«12» كه بر خداي واجب است كه ايشان را ياري دهد: مردي كه در سبيل خداي بيرون آيد، يعني«13» هجرت يا «14» جهاد، و مردي كه زني كند تا خداي او را مستغني كند، و غلامي كه مكاتبه خواهد از

خواجه اش و نيّت ادا كند [101- پ]

.

-----------------------------------

(1). آط، آب: يا .

(2). اساس گفت.

(3). همه نسخه بدلها اگر.

(4). همه نسخه بدلها: والبي.

(5). سوره بقره (2) آيه 180.

(6). همه نسخه بدلها: ابو ليل.

(7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(8). همه نسخه بدلها: گفت پس. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: و تفسيري.

(10). آط، آب، آز: با آيت، آج، لب، آل: با اينكه آيت.

(11). همه نسخه بدلها: كتب.

(12). آل: اند، مش: كسانند.

(13). همه نسخه بدلها به.

(14). آط، آب، آز، آل، مش به.

صفحه : 138

محمّد بن سيرين گفت از عبيده«1» كه: مراد به «خير» اقامت نماز است، يعني اگر داني كه غلام«2» اهل خير است و نماز كن. بهري ديگر گفتند: مراد آن است كه، اگر غلام عاقل و بالغ باشد، براي آن كه با ديوانه و كودك كتابت درست نباشد، اينكه مذهب ماست و مذهب شافعي. و ابو حنيفه گفت: با كودك درست باشد چون مراهق و مميّز بود مكاتبه«3» درست باشد، هم حال و هم مؤجّل، و ابو حنيفه همين گفت. و شافعي گفت: درست نباشد الّا به اجل، و اقلّش دو نجم باشد، امّا اگر مكاتبه كند«4» با ديوانه كتابت درست نباشد، [اگر مال مكاتبه بدهد آزاد نشود. و شافعي را دو قول است: يكي آن كه درست باشد]

«5»، و يكي آن كه فاسد.

وَ آتُوهُم مِن مال ِ اللّه ِ الَّذِي آتاكُم، و بدهيد ايشان را از مال خداي، يعني از زكات از«6» سهم الرّقاب تا در وجه اداي مال كتابت كنند.

آنگه خلاف كردند كه خطاب با كيست، بعضي گفتند: خطاب با خداوندان بنده است، يعني محسوب داريد ايشان را از حساب زكات آنچه ميسّر شود و آنچه شما

را از دل بر آيد تا شما را به زكات محسوب باشد و ايشان را به ادا. و بعضي دگر گفتند: خطاب با جمله مكلّفان است، يعني شما كه مكلّفاني ايشان را ياري دهي بر«7» اداي مكاتبه از زكات مال.

آنگه در آن خلاف كردند كه چه مقدار بايد. بعضي گفتند: ربع مال رها كند، و اينكه روايتي است از امير المؤمنين«8»- عليه السّلام- و ابو عبد الرّحمن السّلمي و مذهب ثوري است. و بعضي دگر گفتند: آن را حدّي نيست چندان كه خواهد، و اينكه امر است بر سبيل استحباب بنزديك بيشتر اهل علم. و داود و اهل ظاهر گفتند: بر وجوب است.

امّا حجّت آن كس كه او گفت«9» از مال زكات خواست، آن است كه«10» زكات

-----------------------------------

(1). آج، لب، آل: ابو عبيده.

(2). همه نسخه بدلها از.

(3). آط، آب، آز، مش: مكاتبت.

(4). همه نسخه بدلها: كنند.

(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها جمله.

(7). همه نسخه بدلها: در.

(8). همه نسخه بدلها علي. [.....]

(9). آط، آب اينكه، آج، لب، آز، آل كه اينكه.

(10). اساس: و، با توجّه به آط، تصحيح شد.

صفحه : 139

واجب است، گوييم: زكات واجب است، الّا آن كه واجب نيست كه به او دهد لا غير، به او دادن«1» علي التّعيين«2» مستحب ّ است.

سهل بن حنيف روايت كند از رسول- عليه السّلام- كه او گفت:

3» من اعان مكاتبا في فك ّ رقبته او غارما في عسرته« او مجاهدا في سبيله اظلّه اللّه في ظل ّ عرشه يوم لا ظل ّ الّا ظلّه،

هر كه او مكاتبي را بر فكاك رقبه اش، يا غارمي را در عسرتش«4»، يا مجاهدي را در راه جهادش ياري دهد، خداي تعالي سايه

كند او را در سايه عرش آن روز كه سايه نباشد الّا سايه او. وَ لا تُكرِهُوا فَتَياتِكُم عَلَي البِغاءِ، و اكراه مكني پرستاران«5» را بر زنا. گفتند: آيت«6» در معاذه و مسيكه آمد- پرستاران عبد اللّه ابي ّ سلول منافق- كه او اكراه كردي ايشان را بزنا، ضريبه اي«7» به او آوردندي«8» و اينكه عادتي بود در جاهليّت كه پرستاران را حمل كردندي بر زنا. چون اسلام در آمد اينكه كنيزكان عبد اللّه ابي ّ«9» با يكديگر گفتند: اگر اينكه كار كه ما مي كنيم نيك است، بسيار بكرديم، وقت آن است كه باز ايستيم، و اگر بد است شايد كه تا نيز نكنيم، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

مقاتل گفت شش كنيزك بودند از آن عبد اللّه ابي ّ«10»، كه او ايشان را اكراه كردي بر زنا و اجرت با او آوردندي«11»: معاذه بود و مسيكه و اميمه و عمره و اروي و قتيله.

يكي روزي آمد و ديناري آوردي و يكي بردي. گفت: بروي و هم بر كار مي باشي.

گفتند: اسلام آمد و زنا حرام كرد، و ما نيز اينكه نكنيم. و آمدند و شكايت با رسول كردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

معمر روايت كرد از زهري كه: عبد اللّه ابي ّ سلول مردي را از قريش اسير بگرفت روز بدر- و عبد اللّه كنيزكي داشت- اينكه قريشي مراوده كرد او را از نفس«12» او، او ابا

-----------------------------------

(1). اساس: به او دادند، با توجّه با آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). آط، لب: علي التّعيّن.

(3). همه نسخه بدلها: عشرته.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مه: عشيرتش.

(5). آط، آب، آز، مش، مه: پرستارانتان، آج، لب. آل: پرستاران تا.

(6). همه نسخه بدلها: اينكه.

(7). همه

نسخه بدلها: جزيئه.

(8). آط، آج، لب، مش: آن به او دادندي، آب: به او دادندي.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مه سلول.

(10). آب، آج، لب، آز، آل سلول.

(11). همه نسخه بدلها: به او دادندي.

(12). همه نسخه بدلها: پيش. [.....]

صفحه : 140

كرد، و عبد اللّه او را اكراه مي كرد اميد آن را كه باشد كه از او بار گيرد«1» تا«2» او فديه فرزند خواهد از او بسيار«3»، و كنيزك تن در نمي داد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد:

إِن أَرَدن َ تَحَصُّناً، اگر ايشان اختيار حصانت و پارسايي كنند. و گفتند: «ان» به معني «اذ» است، براي آن كه اينكه نهي از اكراه مطلق مي بايد مشروط نمي بايد، گوييم: اگر چه «ان»، شرط است، «اذ» هم مخصّص است، براي«4» آن كه ظرف است و آن«5» منهي«6» است بر عموم، جواب معتمد از او آن است كه: اگر چه در آيت مشروط است اينكه نهي، منع نيست از آن كه به دگر دليل [102- ر]

دانند كه اينكه هميشه حرام است، سواء اگر ايشان اختيار تحصّن«7» كنند و اگر نكنند، چه اينكه دليل الخطاب باشد، و دليل الخطاب درست نيست بنزديك محقّقان. [و دگر آن كه اكراه جز چنين نباشد، چه اگر اينكه كنيزكان مريد و راغب باشند به اكراه حاجت نباشد، و بر اينكه وجه سؤال لازم نباشد]

«8». و بعضي مفسّران گفتند: در آيت تقديم و تأخيري است، و تقدير آن است كه: (و انكحوا الايامي منكم ان اردن تحصنا)، و اينكه تعسّف براي فرار از اينكه سؤال كرده اند، و به اينكه حاجت نيست بر اينكه وجه كه ما بيان كرديم. و البغاء الزّنا، و البغاء الطّلب، و البغي، الطّلب

بغير الحق ّ. لِتَبتَغُوا عَرَض َ الحَياةِ الدُّنيا، تا به آن عرض و مال دنيا طلب كني. وَ مَن يُكرِههُن َّ، و هر كه اكراه كند ايشان را و باز پشيمان شود خداي تعالي از پس اكراه ايشان غفور و رحيم است، يعني خداي تعالي با آن كه ايشان اكراه«9» باشند هم آمرزنده و بخشاينده است، و آن اكراه ايشان كنيزكان را بر بغاء، خداي را منع نكند از آن كه ايشان را بيامرزد. معني اينكه است نه آن كه اينكه غفران و رحمت موقوف باشد بر بعد اكراه دون قبل«10»، و معني آن است: (فان الله مع اكراههن غفور رحيم)، و اگر اكراه به حدّ«11» الجاء بود، وزر

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بار بر گيرد.

(2). آج، لب، آل از.

(3). همه نسخه بدلها: بستاند.

(4). همه نسخه بدلها: از بهر.

(5). همه نسخه بدلها: اينكه.

(6). آج، لب، آل، مش: نهي.

(7). آط، آب، آج، لب، آز، مش: تحصين.

(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(9). كذا در اساس و مش، ديگر نسخه بدلها كرده.

(10). همه نسخه بدلها اكراه.

(11). آط، آب: به خدايي، آج، لب، آز، آل: به خداي، مش: به خداي تعالي.

صفحه : 141

وبال«1» بر مكره باشد.

آنگه حق تعالي گفت: وَ لَقَد أَنزَلنا إِلَيكُم آيات ٍ مُبَيِّنات ٍ، ما فرو فرستاديم به شما آياتي مبيّن و روشن. وَ مَثَلًا مِن َ الَّذِين َ خَلَوا مِن قَبلِكُم، و مثلي از آنان كه پيش شما رفته اند، و موعظتي و پندي پرهيزگاران را، و اينكه جمله وصف قرآن است و آيات او.

آنگه گفت: اللّه ُ نُورُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، عبد اللّه عبّاس گفت و انس: معني «نور» آن است كه خداي تعالي ره نماينده اهل آسمان و زمين است، به

هدايت او مهتدي شوند و به نور او راه برند، و به معرفت و توفيق او راه برند، چنان كه مرد رونده در تاريكي شب به روشنايي ماه راه برد، مكلّفان به الطاف و توفيق او بر نجات راه يابند، پس او در اينكه معني با نور ماند، و اينكه بر سبيل توسّع«2» و تشبيه باشد.

ضحّاك و قرظي ّ گفتند: معني آن است كه خداي تعالي منوّر و روشن كننده آسمانها و زمين است به ماه و آفتاب و ستارگان. مجاهد گفت: مدبّر الامور في السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، تدبير كننده كارهاست در آسمان و زمين، به تدبير او ره برند و وجوه صواب در كارها از خطا بشناسند، چنان كه به نور و روشنايي ره راست از كژ«3» بدانند.

ابي ّ كعب گفت: معني آن است كه، مزيّن السّموات و الارض بالشّمس و القمر و النّجوم، آراينده آسمانهاست به آفتاب و ماه و ستارگان، و آراينده زمين است به انبيا و ائمه و علما و مؤمنان.

بعضي دگر گفتند: معني آن است كه، منه نُورُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، هر نور كه در آسمانها و زمين است ازوست، چنان كه گويند: فلان رحمة و فلان سخط، فلان رحمت است و فلان سخط است، يعني رحمت و سخط از او باشد. و اصل او از باب وصف با مصدر«4» باشد«5»، فلان عدل و صوم و فطر و رضي، اي عادل صائم مفطر

-----------------------------------

(1). وزر وبال وزر و وبال، با ادغام دو حرف همجنس، همه نسخه بدلها: وزر و وبال.

(2). اساس: توقع، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). آب، آز، مش: كج. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: وصف المصدر.

(5).

همه نسخه بدلها من قولهم.

صفحه : 142

مرضي ّ«1». پس نور به معني منوّر باشد. و بعضي اهل معاني گفتند: اصل نور تنزيه و تصفيه باشد، من قولهم: امرأة نوار«2»، و نساء نور«3»، اذا كن ّ متبريّات من الرّيبة«4» و الفحشاء، قال الشّاعر- شعر:

نوار من صواحبها نوار كما حال سوار او صوار«5»

پس بر اينكه قول معني آن باشد كه، منزّه است خداي- جل ّ جلاله- از هر عيب.

و بعضي علما گفتند نور بر چهار وجه است: نوري است متلألي ء، و نوري است متولّد، و نوري است از جهت صفاي لون، و نوري است از طريق مدح احيا«6».

نور متلألي ء چون جرم آفتاب و ماه و ستاره است، و نور متولّد آن«7» شعاع است كه از ايشان بتابد بر ما، و آنچه از صفاي لون باشد چون نور جواهر روشن باشد و هر جسم كه در او صفايي باشد چون آينه و مانند آن، و آن نور كه از جهت مدح بود چنان كه گويند«8»: نور البلد و شمس العصر، و كما قال الشّاعر- شعر:

فانّك شمس و الملوك كواكب اذا طلعت«9» لم يبد منهن ّ كوكب

[102- پ]

و قال اخر- شعر:

مر القبائل خالد بن يزيد

و قال آخر- شعر:

اذا سار عبد اللّه من مرو ليلة فقد سار منها نورها و جمالها

امّا حقيقت«10» نور جسمي باشد رقيق، مضي ء، چنان كه ما مي بينيم از شعاع آفتاب و ماه و روشناي آتش. و حقيقت ظلمت، جسمي باشد رقيق مختص ّ«11» به هيأت سواد

-----------------------------------

(1). آز: رضي.

(2). مش: نوار.

(3). آج، لب، آل: نورا.

(4). همه نسخه بدلها: الزّينة.

(5). كذا در نسخه اساس: مصرع دوم در همه نسخه بدلها بدين صورت: كما فاجاك سرب او

صوار، و در چاپ مرحوم شعراني (8/ 217) به صورت: كما فاجاك سرب او سوار، ضبط شده است.

(6). همه نسخه بدلها: آن.

(7). آج، لب، آل نور.

(8). همه نسخه بدلها فلان.

(9). همه نسخه بدلها: اذا ما بدت.

(10). اساس ظلمت، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمايد.

(11). آج، لب، آل: مختص.

صفحه : 143

چنان كه ما مي دانيم از تاريكي هوا در شب، و چون چنين باشد وصف خداي تعالي كردن به نور بر حقيقت روا نباشد، و امّا بر سبيل توسّع و مجاز روا بود علي احد الوجوه.

امّا به معني منوّر چنان كه گفتيم عدل به معني عادل، و امّا به معني هادي علي وجه التّشبيه، و امّا علي طريق المدح، و اينكه نيز راجع باشد علي«1» احد المعنيين اللّذين ذكرناهما، من المنوّر و الهادي. و دگر آن كه نور از امارات حدث خالي نيست: از طلوع و غروب و سطوع و بلوغ و ارتفاع و هبوط، و خداي- جل ّ جلاله- قديم است.

و روايت كرده اند كه«2» امير المؤمنين علي- عليه السّلام- خواند: اللّه نوّر السّموات و الارض، علي الفعل.

مَثَل ُ نُورِه ِ، در اينكه ضمير خلاف كردند كه عايد با كيست. بعضي گفتند: عايد است با نام خداي تعالي، يعني مثل نور اللّه في قلب المؤمن. و بعضي گفتند: مثل نور المؤمن راجع است با مؤمن، يعني مثل نور مؤمن. و گفتند«3» بيان اينكه آن است كه ابي ّ كعب خواند: مثل نور من امن به. كَمِشكاةٍ، عبد اللّه عبّاس و اشرس و زيد و حسن«4» گفتند: مراد به اينكه نور قرآن است، و بر اينكه قول ضمير با خداي تعالي راجع باشد.

كعب الاحبار و سعيد

جبير گفتند: مراد محمّد است- عليه السّلام- مقاتل و ضحّاك گفتند: اينكه اضافت تخصيص است، كبيت اللّه و ناقة اللّه.

عطا«5» گفت از عبد اللّه عبّاس كه: مراد به نور طاعت است، و طاعت را نور خوانند«6» من قوله: يَسعي نُورُهُم بَين َ أَيدِيهِم وَ بِأَيمانِهِم«7»كَمِشكاةٍ، كوّه باشد بر ديوار«9» كه آن را منفذ نبود چراغ بر او نهند. و اصل مشكات«10»، وعايي باشد از اديم مانند دلوي كه آب در او سرد كنند، و وزن او مفعله است كالمقراة و المصفاة، قال الشّاعر- شعر:

-----------------------------------

(1). آب، آز، مش: الي. [.....]

(2). آج، لب، آل: از.

(3). آط، آج، لب، آز، مش، آل: گفته اند.

(4). همه نسخه بدلها: عبد اللّه عبّاس و حسن و زيد اسلم و پسرش.

(5). همه نسخه بدلها: عطيّه.

(6). همه نسخه بدلها: خواند.

(7). سوره حديد (57) آيه 12.

(8). آب: به چراغ به فانوس، آج، لب، آن: به چراغ و آن، مش: به چراغداني.

(9). همه نسخه بدلها: ديواري.

(10). آط: شكوة.

صفحه : 144

كأن ّ عينيه مشكاتان في حجر قيضا«1» اقتياضا«2» بأطراف المناقير

و گفته اند: مشكات، عمود قنديل باشد كه پليته در او بود. مجاهد گفت: مشكوة، قنديل باشد كه چراغ در او بود، و مصباح چراغ بود و هو مفعال من الصّبح، و هو الضّوء، و اينكه«3» بناي آلات باشد، كالمفتاح و المقلاد و المقلاف. گروهي گفتند: فرقي نيست ميان سراج و مصباح، و گروهي فرق كردند و گفتند: مصباح اينكه آلت باشد كه روغن و پليته در او باشد، و سراج پليته اي بخشنده«4» باشد، و اينكه قول خليل است، و قال:

المسرجة كالمصباح في كونها آلة. و بعضي دگر گفتند: سراج مهتر باشد از مصباح لقوله تعالي: وَ جَعَل َ الشَّمس َ

سِراجاً«5» وَ جَعَلنا سِراجاً وَهّاجاً«6»وَ لَقَد زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصابِيح َ«7»المِصباح ُ فِي زُجاجَةٍ، آن چراغ كه در آبگينه باشد، براي آن كه گفته آبگينه اي«11» كه روشنايي او ممنوع نباشد و مصون باشد از باد و آفاتي كه بدو رسد. حق تعالي مثل زد نور خود را در دل مؤمن به چراغي در آبگينه اي كه آن آبگينه در چراغداني باشد يا در كوّه اي بر ديواري، دل او [103- ر]

به جاي آبگينه است، و صدر او به جاي مشكات، و اينكه مثل براي«12» صيانت آورد كه آن نور جايي نهادند حصين كه آفات به او نرسد و خيرش ممنوع نباشد. آنگه آن آبگينه را تشبيه كرد به ستاره در افشان«13»،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز آط: فيض.

(2). آط، آب، آز: انقياضا.

(3). همه نسخه بدلها از.

(4). آط، آب، آز، مش: بسنجيده، آج، لب، آل: پيچيده.

(5). سوره نوح (71) آيه 16. [.....]

(6). سوره نبأ (78) آيه 13.

(7). سوره ملك (67) آيه 5.

(9- 8). آب، آز، مش در.

(10). همه نسخه بدلها: فرق.

(11). همه نسخه بدلها: آن گفت در آبگينه.

(12). همه نسخه بدلها آن.

(13). همه نسخه بدلها، بجز آل: درفشان.

صفحه : 145

گفت: الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوكَب ٌ دُرِّي ٌّ، آن آبگينه پنداري ستاره اي است درفشان«1»، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و إبن جريج و ابي ّ كعب. و گفتند: مؤمن از بركت اينكه نور در ميان چهار خصلت است: ان اعطي شكر، و ان ابتلي صبر، و ان حكم عدل، و ان قال صدق، اگر نيز بدهند«2» شكر گويد، و اگرش ابتلا كنند صبر كند، و اگر حكم كند عدل كند، و اگر گويد راست گويد. كعب الاحبار گفت: مشكات محمّد است- عليه السّلام-

و مصباح دل اوست«3»، نور نور علم و معرفت است در دل او.

و قرّاء خلاف كردند در «درّي». إبن كثير و نافع و إبن عامر و حفص عن عاصم خواندند به كسر «دال» و به تشديد « يا »«4» علي وجه النّسبة الي الدّر. و ابو عمرو و كسائي به كسر «دال» خواندند و به همزه. و حمزه و عاصم در روايت ابو بكر به ضم ّ «دال» و همز«5» خواندند. آن كه «درّي» خواند به كسر «دال» و همز«6»، گفت: هو فعيل من الدّرء و هو الدّفع«7»، و براي آن كوكب را درّي خواند كه سريع الانقباض«8» باشد. و گفتند«9»: لأنّها تندفع في المجي ء و الذّهاب. و آن كه به ضم ّ «دال» [خواند]

«10» نسبت«11» كرد او را با درّ در ضياء و روشنايي و حسن و صفاي لون. و قراءت آن كه به ضم ّ «دال» خواند با همز، ضعيف است براي آن كه در كلام عرب فعّيل [نيامده است]

«12» به ضم ّ «فا» و تشديد العين، قال سيبويه و الفرّاء: ابو عبيده گفت اينكه را وجهي توان گفت«13»، و آن آن است كه اينكه «درّوء» علي فعّول«14»، مثل سبّوح و قدّوس. آنگه«15» تتابع ضمّات مستثقل«16» آمد ايشان را، «فا» را مكسور كردند، كما قالوا: عتيّا و هو فعول من عتوت«17».

-----------------------------------

(1). آل: در افشان.

(2). همه نسخه بدلها: اگر بدهندش.

(3). همه نسخه بدلها و.

(4). همه نسخه بدلها بي همزه.

(6- 5). همه نسخه بدلها: همزه.

(7). اساس: دفع، با توجّه به آج تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها: الانقضاض. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: گفته اند.

(12- 10). اساس ندارد، از آط، افزوده شد.

(11). اساس: تشبه، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه

بدلها، تصحيح شد.

(13). همه نسخه بدلها، بجز آز: گفتن.

(14). همه نسخه بدلها: علي وزن فعول بوده باشد.

(15). همه نسخه بدلها به.

(16). اساس و اغلب نسخه بدلها: مستقبل، با توجّه به چاپ شعراني (8/ 220) و فحواي عبارت تصحيح شد.

(17). همه نسخه بدلها: عتو.

صفحه : 146

يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ، كه باز گيرند و برافروزند از درختي مبارك«1». و قرّاء در اينكه لفظ خلاف كردند، نافع و إبن عامر و عاصم«2» به روايت حفص خواندند:

«يوقد»، به « يا » ي مضموم، يعني يوقد ذلك المصباح، كه آن چراغ برافروزند. و حمزه و كسائي و خلف و عاصم به روايت ابي بكر خواندند: به «تا» ي مضموم ردّا الي الزّجاجة، اي توقد تلك الزّجاجة، و إبن محيصن در شاذّ خواند: توقّد، علي تقدير تتوقّد الزّجاجة، فروخته«3» شود آن آبگينه«4»، به فتح «تا» و تشديد «قاف». و باقي قرّاء خواندند: «توقّد» به فتح «تا» و تشديد «قاف»«5»، و فتح «دال» علي الفعل الماضي ردّا. الي«6» المصباح، كه فروخته«7» شده باشد«8» از درختي مبارك زيتون. مُبارَكَةٍ، وصف«9» درخت است، و زَيتُونَةٍ، بدل شجره است. حق تعالي درخت زيتون را مبارك خواند براي منافعي كه در او باشد. لا شَرقِيَّةٍ وَ لا غَربِيَّةٍ، كه آن درخت نه شرقي باشد نه غربي.

عكرمه گفت و جماعتي مفسّران: معني آن است كه اينكه درخت به زميني باشد كه هيچ كوهي و واديي آن را نپوشد«10» به بامداد و شبنگاه«11» از آفتاب، همه روز آفتاب بر او تافته بود نه آن بود كه به وقت شروق يا به وقت غروب بر او تابد تا توان گفتن شرقي است يا غربي، و بر اينكه قول

معني آن است كه: هم شرقي باشد هم غربي. و اينكه براي آن گفت كه چون چنين باشد زيتون از او پرورده«12» باشد و روغنش روشنتر بود.

سدّي گفت«13» و جماعتي مفسّران: گفتند معني آن است كه شرقي نيست كه هميشه آفتاب بر او باشد«14»، و غربي نيست كه هميشه در سايه غروب«15» باشد، بل حظّ

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز لب: مباركه.

(2). اساس: حفص، به قياس با آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها افروخته.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مش: بليه.

(5). اساس: دال، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها: علي. [.....]

(7). آب، مش: افروخته.

(8). آب، آز: مثل باشد.

(9). همه نسخه بدلها: صفت.

(10). آط، آج، لب، آل، مش: باز نپوشد.

(11). همه نسخه بدلها: شبانگاه.

(12). همه نسخه بدلها: زيتون او پرورده تر.

(13). همه نسخه بدلها: ندارد.

(14). همه نسخه بدلها: تابد.

(15). همه نسخه بدلها آفتاب.

صفحه : 147

خود تمام دارد از آفتاب و (سايه) و چون چنين باشد بغايت جودت و پروردگي باشد.

بعضي دگر گفتند: معني [آن است كه]

«1» منبت او در زميني«2» باشد معتدل، شرقي نيست كه سردسير باشد، و غربي نيست كه گرمسير باشد، و اينكه روايت ابو ظبيان است از عبد اللّه عبّاس. إبن زيد گفت: معني آن است كه اينكه درختي شامي است، چه شام نه شرقي است و نه غربي معدود نباشد در ولايت مشرق يا مغرب.

ثعلب«3» گفت: معني آن است كه اينكه درختي است بين شرقيّه و غربيّه، ليست بشرقيّة محضة و لا بغربيّة خالصة. [103- پ]

، بل هي وسط بينهما، چنان كه گويند: ليس هذا بأسود و لا ابيض، اينكه سياه نيست

و سپيد نيست، بل از هر يكي نصيبي دارد، و مثله قول الشّاعر- شعر:

بأيدي رجال لم يشيموا سيوفهم و لم يكثر القتلي بها حين سلّت

و گفته اند: تخصيص زيتون براي آن كرد كه روغن او روشنتر باشد و صافي تر.

و گفته اند: براي آن كه شاخه هاي او از اوّل تا آخر، از سر تا پاي همه برگ دارد. و گفتند: براي آن كه در استخراج روغن او به فشردن محتاج نباشد. و گفته اند: براي آن كه او اوّل درختي است كه بر زمين برست. و گفته اند:

اوّل درخت«4» كه پس از طوفان پديد آمد بر زمين. و گفته اند: براي آن كه منبت او در شام و بيت المقدّس است كه منزل انبيا و اولياست، و زمين مقدّسه است و گفته اند:

براي آن كه هفتاد پيغامبر به او تبرّك كرده اند، منهم ابراهيم- عليه السّلام.

عبد اللّه بن جراد روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت:

اللّهم بارك لي في الزّيت و الزّيتون.

إبن اسيد روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت:

كلوا الزّيت و ادهنوا به فانّه من شجرة مباركة

، روغن زيت بخوري و در خود مالي كه آن از درختي مبارك است.

عبد اللّه بن ثابت الانصاري پسران را بخواند و بنشاند و پاره اي روغن زيت بياورد و گفت: سرها با اينكه روغن چرب كني. گفتند: ما را نمي بايد. عصا برگرفت و ايشان را بزد و گفت: ا ترغبون عن دهن رسول اللّه، رغبت مي نمايي از روغن رسول

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: رستي.

(3). لب: تغلب.

(4). آط، آج، لب، آل است، آب، آز: درختي است.

صفحه : 148

- عليه السّلام؟.

عقبة بن عامر روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او

گفت:

1» عليكم بهذه الشّجرة المباركة زيت الزّيتون فتداووا به فانّه مصحّة من النّاسور«،

بر شما باد كه اينكه درخت مبارك بر كار داري زيت زيتون و به آن تداوي كني كه آن سود دارد ناسور را. يَكادُ زَيتُها يُضِي ءُ، آنگه گفت: نزديك آن باشد كه روغن«2» روشنايي دهد از صفا و ضياش«3»، و اگر چه آتش به او نرسيده بود. نُورٌ عَلي نُورٍ، نوري باشد بر نوري متراكب متراكم از غايت ضياء و روشنايي. يَهدِي اللّه ُ لِنُورِه ِ مَن يَشاءُ، ره نمايد خداي تعالي به نور خود آن را كه خواهد. وَ يَضرِب ُ اللّه ُ الأَمثال َ لِلنّاس ِ، و مثلها بزند براي مردمان تا ايشان در آن انديشه كنند و به علم آن منتفع شوند، و خداي تعالي به همه چيزي عالم و داناست.

اكنون علما و اهل معاني خلاف كرده اند در اينكه مثل و ممثّل، و در آن كه مراد به «مشكات» و «مصباح» و «زجاجه»، چيست! سمرة بن عطيّه گفت«4»: عبد اللّه عبّاس«5» پرسيد«6» كعب الاحبار را«7» از اينكه آيت، كعب گفت: اينكه مثلي است كه خداي تعالي بزد براي رسولش، امّا مشكات سنّت«8» اوست، و زجاجه دل اوست و چراغ كه در اوست نور نبوّت«9» است، و درخت مبارك درخت زيتون«10» است. يَكادُ زَيتُها يُضِي ءُ وَ لَو لَم تَمسَسه ُ نارٌ، نزديك«11» است كه كار محمّد آشكارا شود هر كسي را، و اگر چه او سخن نگويد، چنان كه اينكه روغن زيت نزديك بود كه روشنايي دهد بي آتش.

نافع روايت كرد از سالم، از عبد اللّه عمر كه او گفت: در اينكه آيت مشكات

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: مصحّه من النّاصور. [.....]

(2). همه نسخه بدلها او.

(3). آط، آج، لب،

آل: ضيائش.

(6- 4). همه نسخه بدلها از.

(5). همه نسخه بدلها كه.

(7). همه نسخه بدلها: ندارد.

(8). همه نسخه بدلها آن است.

(9). اساس: سورت، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(10). اساس: نبوّت، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد- با اينكه حال ضبط اساس هم با تعبيري كه چند سطر بعد از اينكه آيه مي شود سازگار مي نمايد.

(11). همه نسخه بدلها آن.

صفحه : 149

جوف محمّد است، و زجاجه دل اوست، و مصباح آن نور است كه خداي در او نهاد، و روايتي ديگر از او آن است كه: مصباح محمّد است، خداش در اينكه آيت مصباح خواند، چنان كه در دگر آيت سراجش خواند في قوله: سِراجاً مُنِيراً«1» يَكادُ زَيتُها يُضِي ءُ، يعني نزديك است كه محاسن اخلاق محمّد و محامد جلال او پيدا شود مردمان را. وَ لَو لَم تَمسَسه ُ نارٌ، يعني و اگر چه او را وحي نيامده باشد«3». اينكه نوري است كه نبوّت بر سر آن نوري دگر است، يعني او پيغامبري است از نسل پيغامبري.

مقاتل گفت از ضحّاك«4»: [104- ر]

مشكات عبد المطّلب است، و زجاجه عبد اللّه است، و مصباح رسول است كه در صلب ايشان بود. و ايقاد آن از درختي مبارك بود، يعني نبوّت به ميراث بيافت از ابراهيم. و بعضي دگر گفتند: نور چراغ، نور نبوّت است، و درخت«5» رسول است كه نه شرقي است و نه غربي«6»- مكّي است- و مكّه نه از ناحيت«7» مشرق باشد نه از ناحيت«8» مغرب، بل او ميانه همه دنياست، و بعضي بلغا اينكه درخت را وصف كرد و گفت: هي شجرة التّقي و الرّضوان

و عشيرة الهدي و الايمان، شجرة اصلها النّبوّة و فرعها مروّة و اغصانها تنزيل، و ورقها تأويل و خدمها جبريل و ميكايل«9»، و ربيع بن انس گفت عن ابي العاليه كه: اينكه مثلي است كه خداي تعالي زد براي مؤمنان، مشكات نفس اوست، و زجاجه صدر اوست، و مصباح نور معرفت اوست در دل او و علم قرآن، و درخت مبارك اخلاص اوست خداي را به وحدانيّت، وحده لا شريك له. مثل او چون درختي است ناعم سبز«10» كه آفتاب به او

-----------------------------------

(1). سوره احزاب (33) آيه 46.

(2). همه نسخه بدلها، بجز آز، مش: چراغ.

(3). همه نسخه بدلها نور علي نور.

(4). آج، لب، آل كه.

(5). آب، آز مبارك بود يعني نبوّت. [.....]

(6). همه نسخه بدلها يعني.

(7). همه نسخه بدلها: جانب.

(8). آج، لب، آز، آل: جانب.

(9). آب، آج، لب، آز، آل، مش: جبرئيل و ميكائيل.

(10). آط، آب، آز، مش: سير، آج، لب: سر.

صفحه : 150

نرسد نه در وقت طلوع و نه در وقت غروب، همچنين مؤمن در حرز است از فتنه هايي كه ديگران را به آن ابتلا كردند او از ميان چهار خصلت است: شكر در وقت عطا، صبر در وقت بلا، و عدل در وقت حكم، و صدق در وقت قول. او در ميان مردمان چنان باشد كه زنده اي در ميان مردگان. آنگه گفت: نُورٌ عَلي نُورٍ، او در ميان پنج نور مي گردد: كلامش نور باشد، عملش«1» نور باشد، و مدخلش نور باشد، و مخرجش نور باشد، و مرجعش به روز«2» قيامت نور باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت: اينكه مثل نور خداست، و هدايت او در دل مؤمن كه همچنان كه روغن زيت نزديك باشد كه

روشنايي دهد پيش«3» آتش، چون آتش به او رسد نورش بر نور زيادت شود، همچنين دل مؤمن نزديك باشد كه در هدايت آويزد پيش از آن كه علم به او آيد، چون علم به او آيد هدي بر هدي بيفزايد، چنان كه گفت: وَ الَّذِين َ اهتَدَوا زادَهُم هُدي ً«4» يَكادُ زَيتُها يُضِي ءُ، يعني نزديك آن است كه حجج قرآن روشن شود پيش از آن كه بر«6» خوانند چون در آن تأمّل و تفكّر كنند«7» اينكه قرآن نور است بر نور، يعني در اينكه قرآن ادلّه سمعي است بر سري از ادلّه و حجج عقل كه پيش آن قرآن است«8».

آنگه حق تعالي گفت: اينكه نور«9» الطاف و توفيق عزيز است، به آن كس دهم كه من خواهم، و لا محال خداي تعالي افعال خود به«10» مشيّت خود كند جز كه مشيّت او

-----------------------------------

(1). آج، لب: علمش.

(2). اساس: بزر، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). مش از آن كه به او رسد.

(4). سوره محمّد (47) آيه 17.

(5). همه نسخه بدلها: چراغ.

(6). همه نسخه بدلها او.

(7). همه نسخه بدلها: كند.

(8). همه نسخه بدلها: پيش از قرآن هست.

(9). همه نسخه بدلها به. [.....]

(10). همه نسخه بدلها حسب.

صفحه : 151

ملايم حكمت باشد. و گفتند: معني آن است كه، خداي تعالي نبوّت به آن دهد كه او خواهد از آن كه مصلحت داند كه صلاحيت آن دارد. و گفتند: معني آن است كه، خداي تعالي حكم كند به هدايت و ايمان آن كس كه او خواهد. وَ يَضرِب ُ اللّه ُ الأَمثال َ لِلنّاس ِ، و مثلها چنين مي زنند براي مردمان كه او به همه چيز عالم است و داند كه

چه باشد كه مكلّفان را در آن لطف و بيان بود كه عند آن به طاعت نزديك شوند و از معصيت دور.

قوله تعالي: فِي بُيُوت ٍ أَذِن َ اللّه ُ، در نظم آيت خلاف كردند و در آن كه اينكه ظرف متعلّق به چيست! بعضي گفتند: تقدير آن است كه المصباح في بيوت، و قيل:

توقد في بيوت، و بهينه اقوال آن است كه: في بيوت صفتها كذا [يسبّح]

«1» رجال.

آنگه در «بيوت» خلاف كردند، بعضي گفتند: مراد مساجد است. سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: مساجد خانه هاي خداست در زمين از زمين همچنان تابنده و روشن باشد كه ستاره از آسمان. عمرو بن ميمون گفت: من اصحاب پيغامبر را دريافتم، ايشان گفتندي: مسجدها خانه«2» خداست در زمين، و واجب است بر خداي تعالي كه زاير خود را در خانه خود گرامي دارد. صالح بن حيّان«3» گفت عن [104- پ]

ابي بريده«4» كه، مراد چهار مسجد است كه آن را پيغامبران بنا كرده اند: مسجد مكّه، يعني خانه كعبه كه ابراهيم و اسماعيل بنا كردند، و بيت المقدّس كه داود و سليمان بنا كردند، و مسجد مدينه كه رسول- عليه السّلام- بنا كرد، و مسجد قبا كه اساس آن«5» بر تقوا نهادند، و آن هم رسول- عليه السّلام- بنا كرد.

انس بن مالك روايت كرد و بريده كه: يك روز رسول- عليه السّلام- اينكه آيت مي خواند، مردي برخاست«6» و گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه خانه ها كدام است! گفت:

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، با توجّه به فحواي عبارت و اتّفاق نسخه بدلها، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: گفتند كه مساجد خانه هاي.

(3). آج، لب: صالح حنان، آز، لب: صالح جنان، مش:

صالح بن حيات.

(4). آز: ابي برده.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مه را.

(6). همه نسخه بدلها: برخواست.

صفحه : 152

1» بيوت« الانبياء،

خانه هاي پيغامبران است. ابو بكر برخاست«2» و گفت: يا رسول اللّه؟ خانه فاطمه و علي از اينكه جمله هست! گفت:

هو من افاضلها

، خانه ايشان فاضلترين خانه هاي ايشان است. صادق- عليه السّلام- گفت: مراد خانه هاي رسول است. سدّي گفت: خانه هاي مدينه است. أَذِن َ اللّه ُ أَن تُرفَع َ، خداي تعالي دستوري داده«3» كه آن خانه ها«4» رفيع گردانند«5»، يعني از روي قدر و منزلت، و در آن جا نام او برند. يُسَبِّح ُ لَه ُ فِيها بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ رِجال ٌ، تسبيح مي كنند«6» او را در آن جا مرداني.

إبن عامر و عاصم خواندند: يسبّح له، به فتح «با» علي الفعل المجهول. آنگه در رفع «رجال»، چند وجه گفتند: يكي آن كه، علي جواب السّائل كأن ّ سائلا سأل«7»، و قال من يسبّح و من هم«8»! فقال: رجال، و كما قال الشّاعر- شعر:

يبك يزيد ضارع لخصومة

كانّه لمّا قال: ليبك يزيد، قال له قائل: من يبكيه! قال: ضارع لخصومة، و اينكه وجهي نيكوست. و گفتند: خبر مبتداي محذوف است، اي هم رجال و المسبّحون رجال. و گفتند«9»: مبتداست و خبر او فِي بُيُوت ٍ مقدّم بر او، و اينكه وجه بر قراءت آن كس مطّرد باشد كه «يسبّح» خواند علي الفعل المجهول. و مبرّد گفت: يسبّح له، در جاي صفت بيوت است. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به اينكه «تسبيح»، نماز است لقوله: بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ، يعني نماز بامداد و نماز شام گزارند«10» آن جا، و دگر مفسّران گفتند: مراد پنج نماز است براي آن كه «غدوّ» وقت نماز بامداد«11»، و «آصال»، جمع«12» است

وقت نماز پيشين و ديگر و شام و خفتن را.

ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام«13»- گفت: هيچ كس نباشد كه بامداد

-----------------------------------

(1). اساس: بيت، با توجّه به فحواي عبارت و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها: برخواست.

(3). همه نسخه بدلها است.

(4). آط، آب، آز، مش را.

(5). آز: دانند.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مه: مي گويند.

(7). آب، آز، مش رجلا. [.....]

(8). آط، آب، لب، آج، مش: منهم.

(9). همه نسخه بدلها: مبرّد گفت.

(10). اساس، آب، آج، لب، آز، آل: گذارند.

(11). همه نسخه بدلها: باشد.

(12). همه نسخه بدلها: جامع.

(13). همه نسخه بدلها كه او.

صفحه : 153

و شبانگاه به مسجد رود و مسجد بگزيند بر خانه هاي«1» ديگر الّا و او را بنزديك خداي نزلي معدّ و بژارده«2» باشد در بهشت چنان كه يكي از ما بنزديك دوستي شود به زيارت نه او اجتهاد كند در كرامت او!

سهل بن سعد«3» السّاعدي ّ روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: هر كه بامداد و شبنگاه«4» به مسجد شود اميد بر آن تا علمي آموزد از كسي، يا كسي را علمي«5» آموزد ثواب او ثواب مجاهدان باشد در سبيل خداي كه جهاد بكنند و غنيمت بردارند.

و هر كس كه نه«6» براي اينكه به مسجد شود، همچنان باشد كه به نظاره كاري رود«7»، ببيند آن چيز و او را نصيبي نباشد«8» نمازكنان را بيند و از ايشان نباشد، و ذاكران را بيند و از ايشان نباشد. آنگه گفت: رِجال ٌ، مرداني اند. گفتند: براي آن تخصيص كرد مردان را، كه بر زنان نماز جماعت و نماز آدينه نيست، و اينكه قول آن كس باشد كه گفت: مراد به «بيوت» مساجد است.

آنگه وصف كرد آن مردان را گفت: لا تُلهِيهِم، مرداني اند كه ايشان را مشغول نكند هيچ تجارت و بازارگاني و نه بيع و شرا از ذكر خداي تعالي، به خلاف آنان كه: وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً أَو لَهواً انفَضُّوا إِلَيها وَ تَرَكُوك َ قائِماً«9» وَ إِذا رَأَوا تِجارَةً«10» لا تُلهِيهِم شري وَ لا بَيع ٌ عَن ذِكرِ اللّه ِ.

وَ إِقام ِ الصَّلاةِ، اقامت صلاة«11» خواست، «تا» بيفگند براي اضافت، چه اينكه «تا»

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: جايهاي.

(2). آط، آل، مش: بجاره، آب: و يجارده، آج، لب: بچارده.

(3). آب، آج، لب، آل: سهل بن سعيد.

(4). همه نسخه بدلها: شبانگاه.

(5). آط، آج، لب، آز، آل، مش در.

(6). مش از.

(7). همه نسخه بدلها و.

(8). همه نسخه بدلها: و از آن نصيبي نبايد. [.....]

(10- 9). سوره جمعه (64) آيه 11.

(11). همه نسخه بدلها: الصّلوة.

صفحه : 154

[105- ر]

بدل «واو» است كه عين الفعل بود، چه اصل اقوم«1» اقواما«2» بوده است، حركت براي حرف علّت گران داشتند، از او بر گرفتند دو ساكن جمع شد، «واو» بيفگندند و بدل او «تا» در آخر كلمه باز آوردند، و مثله: عدة في وعد، و زنة في وزن كه اينكه بدل «واو» است كه فاء الفعل بود، چون اضافت كردند تا بيفگندند، چنان كه شاعر گفت- شعر:

ان ّ الخليط اجدّوا البين و انجردوا و اخلفوك عد«3» الامر [الّذي]

«4» وعدوا

اراد عدة الامر، «ها» بيفگند براي اضافت. وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ، و دادن زكات، يعني تجارت و بيع منع نكند ايشان را از آن كه نماز به پاي دارند در اوقات خود«5»، زكات مال بدهند كه بر ايشان فرض است. عبد اللّه عبّاس گفت: زكات در آيت اخلاص طاعت است

خداي را. مقاتل حيّان گفت: اهل صفّه اند. عبد اللّه عمر گفت: اينكه در جماعتي آمد كه در بازار به تجارت مشغول بودندي، چون بانگ نماز شنيدندي درهاي دكّان ببستندي و به نماز رفتندي. ابو هريره روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- گفت:

6»7» ان ّ للمساجد« اوتادا الملائكة جلساؤهم«،

مساجد را«8» ملازماني هستند كه فريشتگان همنشينان ايشان اند، اگر ايشان را نيابند تفقّد و طلب كنند ايشان را، و اگر به نماز شوند اينكه فريشتگان به عيادت ايشان شوند، و اگر در جماعتي باشند ياري دهند ايشان را.

آنگه گفت: جليس مسجد بر سه خصلت بود«9»: برادري مستفاد، يا كلمتي محكم«10»، يا رحمتي منتظر. و اصبغ بن نباته روايت كرد از امير المؤمنين- عليه السّلام- كه او گفت: هر كه به مسجد آمد و شد كند خصلتي يابد«11» از هشت خصلت:

اخا

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: اقامة.

(2). لب، مش: اقاما.

(3). آب، آج، لب، آل، مش: علي، آز: عن.

(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها و.

(6). اساس: المساجد، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). آط، آج، لب، آل: جلباهم.

(8). آب، آز ميخهايي هست يعني، آط، آج، لب، آل، مش صحنهايي هست يعني.

(9). همه نسخه بدلها: بر خصلتي بود از سه خصلت.

(10). آب، آز، مش: بحكمه، آط، آج، لب، آل: كلمه محكمه.

(11). آب، آز: بايد.

صفحه : 155

الله مستفادا في اللّه،}

برادري در دين،

او علما مستطرفا

، يا علمي«1» نو، يا آيتي محكم، يا كلمتي كه او را ره نمايد به هدي و باز دارد از هلاك، يا رحمتي منتظر، يا گناهي رها كند امّا براي ترس خداي يا شرم مردمان. و صادق- عليه السّلام- گفت: هر كه به

مسجد رود، پاي بر هيچ تري و خشكي ننهد الّا تسبيح كنند«2» براي او تا به زمين هفتم. و«3» صادق- عليه السّلام- گفت از پدرانش، از رسول- عليه السّلام- كه او گفت:

من كان القران حديثه و المسجد بيته بني اللّه له بيتا في الجنّة،

هر كه قرآن حديث او باشد و مسجد خانه او، خداي تعالي براي او در بهشت خانه اي بنا كند. و صادق گفت- عليه السّلام- گفت: نمازي«4» در بيت المقدّس هزار نماز باشد، و در مسجد اعظم صد نماز باشد، و در مسجد قبيله«5» بيست و پنج نماز باشد، و در مسجد بازار دوازده نماز باشد، و نماز مرد در خانه خود يك نماز باشد.

فامّا بر قول آنان كه گفتند كه مراد به «بيوت» خانه رسول است و اهل البيت«6»، اينكه صفات خود نعت و سيرت ايشان است از ذكر خداي و اقامت نماز و ايتاء زكات، تا در خبر است كه امير المؤمنين«7»- عليه السّلام- هر شبان روزي هزار ركعت نماز زيادت«8» كردي بيرون از فرائض و سنن، و همچنين زين العابدين علي ّ بن الحسين- عليهما السّلام.

امّا ايتاء زكات«9» در اسلام و پيش از اسلام كس جمع نكرد«10» ميان نماز و زكات جز امير المؤمنين كه او در نماز زكات داد در ركوع تا در حق ّ او آمد كه: يُقِيمُون َ الصَّلاةَ وَ يُؤتُون َ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُون َ«11» يَخافُون َ يَوماً، مي ترسند از روزي كه در آن روز دلها و چشمها برگردد، يعني روز قيامت، و اينكه هم در حق ّ او محقّق است في قوله:

-----------------------------------

(1). اساس: عالمي، با توجه به فحواي عبارت و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: كند.

(3). همه

نسخه بدلها هم.

(4). همه نسخه بدلها: نماز.

(5). همه نسخه بدلها: قبا.

(6). همه نسخه بدلها او.

(7). مش علي.

(8). همه نسخه بدلها: زيادتي.

(9). آب، آج، لب، مش: ايتاء الزكاة.

(10). همه نسخه بدلها در.

(11). سوره مائده (5) آيه 55.

صفحه : 156

يُوفُون َ بِالنَّذرِ وَ يَخافُون َ يَوماً كان َ شَرُّه ُ مُستَطِيراً«1» إِنّا نَخاف ُ مِن رَبِّنا يَوماً عَبُوساً قَمطَرِيراً«2» لِيَوم ٍ تَشخَص ُ فِيه ِ الأَبصارُ«5» لِيَجزِيَهُم ُ اللّه ُ [105- پ]

أَحسَن َ ما عَمِلُوا، تا خداي تعالي جزا كند«6» ايشان را نكوتر از آن كه كرده باشند به استحقاق و آن ثواب باشد. وَ يَزِيدَهُم مِن فَضلِه ِ، و بيفزايد ايشان را از فضلش، و آن تفضّل باشد كه بر سري بود از ثواب. وَ اللّه ُ يَرزُق ُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ٍ، و خداي روزي دهد آن را كه خواهد بي شمار بدان تفسير«7» كه كرده شد در سورة البقره با اختلاف اقوال.

[سوره النور (24): آيات 39 تا 57]

[اشاره]

وَ الَّذِين َ كَفَرُوا أَعمالُهُم كَسَراب ٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُه ُ الظَّمآن ُ ماءً حَتّي إِذا جاءَه ُ لَم يَجِده ُ شَيئاً وَ وَجَدَ اللّه َ عِندَه ُ فَوَفّاه ُ حِسابَه ُ وَ اللّه ُ سَرِيع ُ الحِساب ِ (39) أَو كَظُلُمات ٍ فِي بَحرٍ لُجِّي ٍّ يَغشاه ُ مَوج ٌ مِن فَوقِه ِ مَوج ٌ مِن فَوقِه ِ سَحاب ٌ ظُلُمات ٌ بَعضُها فَوق َ بَعض ٍ إِذا أَخرَج َ يَدَه ُ لَم يَكَد يَراها وَ مَن لَم يَجعَل ِ اللّه ُ لَه ُ نُوراً فَما لَه ُ مِن نُورٍ (40) أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ يُسَبِّح ُ لَه ُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ الطَّيرُ صَافّات ٍ كُل ٌّ قَد عَلِم َ صَلاتَه ُ وَ تَسبِيحَه ُ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِما يَفعَلُون َ (41) وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ إِلَي اللّه ِ المَصِيرُ (42) أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ يُزجِي سَحاباً ثُم َّ يُؤَلِّف ُ بَينَه ُ ثُم َّ يَجعَلُه ُ رُكاماً فَتَرَي الوَدق َ يَخرُج ُ مِن خِلالِه ِ وَ يُنَزِّل ُ مِن َ السَّماءِ مِن جِبال ٍ

فِيها مِن بَرَدٍ فَيُصِيب ُ بِه ِ مَن يَشاءُ وَ يَصرِفُه ُ عَن مَن يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرقِه ِ يَذهَب ُ بِالأَبصارِ (43)

يُقَلِّب ُ اللّه ُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ إِن َّ فِي ذلِك َ لَعِبرَةً لِأُولِي الأَبصارِ (44) وَ اللّه ُ خَلَق َ كُل َّ دَابَّةٍ مِن ماءٍ فَمِنهُم مَن يَمشِي عَلي بَطنِه ِ وَ مِنهُم مَن يَمشِي عَلي رِجلَين ِ وَ مِنهُم مَن يَمشِي عَلي أَربَع ٍ يَخلُق ُ اللّه ُ ما يَشاءُ إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (45) لَقَد أَنزَلنا آيات ٍ مُبَيِّنات ٍ وَ اللّه ُ يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (46) وَ يَقُولُون َ آمَنّا بِاللّه ِ وَ بِالرَّسُول ِ وَ أَطَعنا ثُم َّ يَتَوَلّي فَرِيق ٌ مِنهُم مِن بَعدِ ذلِك َ وَ ما أُولئِك َ بِالمُؤمِنِين َ (47) وَ إِذا دُعُوا إِلَي اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ لِيَحكُم َ بَينَهُم إِذا فَرِيق ٌ مِنهُم مُعرِضُون َ (48)

وَ إِن يَكُن لَهُم ُ الحَق ُّ يَأتُوا إِلَيه ِ مُذعِنِين َ (49) أَ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ أَم ِ ارتابُوا أَم يَخافُون َ أَن يَحِيف َ اللّه ُ عَلَيهِم وَ رَسُولُه ُ بَل أُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ (50) إِنَّما كان َ قَول َ المُؤمِنِين َ إِذا دُعُوا إِلَي اللّه ِ وَ رَسُولِه ِ لِيَحكُم َ بَينَهُم أَن يَقُولُوا سَمِعنا وَ أَطَعنا وَ أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ (51) وَ مَن يُطِع ِ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ وَ يَخش َ اللّه َ وَ يَتَّقه ِ فَأُولئِك َ هُم ُ الفائِزُون َ (52) وَ أَقسَمُوا بِاللّه ِ جَهدَ أَيمانِهِم لَئِن أَمَرتَهُم لَيَخرُجُن َّ قُل لا تُقسِمُوا طاعَةٌ مَعرُوفَةٌ إِن َّ اللّه َ خَبِيرٌ بِما تَعمَلُون َ (53)

قُل أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّما عَلَيه ِ ما حُمِّل َ وَ عَلَيكُم ما حُمِّلتُم وَ إِن تُطِيعُوه ُ تَهتَدُوا وَ ما عَلَي الرَّسُول ِ إِلاَّ البَلاغ ُ المُبِين ُ (54) وَعَدَ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِي الأَرض ِ كَمَا استَخلَف َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكِّنَن َّ لَهُم دِينَهُم ُ الَّذِي ارتَضي لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم أَمناً يَعبُدُونَنِي لا يُشرِكُون َ بِي شَيئاً

وَ مَن كَفَرَ بَعدَ ذلِك َ فَأُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ (55) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ لَعَلَّكُم تُرحَمُون َ (56) لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا مُعجِزِين َ فِي الأَرض ِ وَ مَأواهُم ُ النّارُ وَ لَبِئس َ المَصِيرُ (57)

[ترجمه]

و آنان كه كافر شدند عملهاي ايشان چون سرابي است به بيابان«8» كه پندارد آن را تشنه آب«9» چون به او آيد نيابد«10» چيزي و يابد«11» خداي را نزديك آن«12» تمام بدهد«13» حسابش و خداي زود شمار است.

[106- ر]

يا چون تاريكيها در درياي بسيار آب«14» بپوشد آن را موجي«15» از

-----------------------------------

(1). سوره دهر (76) آيه 7.

(2). سوره دهر (76) آيه 10.

(3). همه نسخه بدلها، بجز آل: گردان، آل: گريان.

(4). آج، لب، آل: سفيد. [.....]

(5). سوره ابراهيم (14) آيه 42.

(6). همه نسخه بدلها: دهد.

(7). آج، لب، آل: بر آن تعبير.

(8). آط، آب، آج، لب، آل، مش: در دشت.

(9). آط، آب، آج، لب، آل، مش تا.

(13- 10). آط، آب، آل، مش او را.

(11). آط: يافت، آج، لب، آل عقاب.

(12). آط، آب، آج، لب، آل، مش پس.

(14). آب، مش: درياي با موج.

(15). آط، آب، مش: نوه آب، آج، لب، آل: آشوب آبي.

صفحه : 157

بالاي«1» آن موجي«2» از بالاي«3» آن ابري تاريكيها بهري زبرتر«4» بهري چون بيرون كند دستش نزديك نباشد كه بيند آن را، و هر كه نكند خداي آن را«5»، نوري نباشد او را از نور.

نبيني«6» كه خداي را تسبيح كند«7» او را هر كه در آسمان و زمين است و مرغ صف زده«8» همه دانند نماز او«9» و تسبيح او«10» و خداي داناست به آنچه ايشان مي كنند.

و«11» خداي راست پادشاهي آسمانها و زمين، و با خداي است بازگشت.

«12» [106-

پ]

نبيني«13» كه خداي مي راند ابري را پس جمع كند«14» ميان آن را، پس كند آن را بر هم نشسته، بيني باران بزرگ قطره بيرون آيد از ميان او«15» و فرو فرستد از آسمان از كوهها كه هست در او از تگرگ«16» برساند به او به آن كه خواهد، و برگرداند از آن كه خواهد نزديك باشد روشنايي برق«17» او ببرد چشمها را.

مي گرداند خداي

-----------------------------------

(3- 1). آط، آج، لب، آل: زبر.

(2). آط، آب، مش: نوه آب، آج، لب، آل: آشوب آبي.

(4). آط، آج، لب: زبر، آب، مش: از بالا.

(5). آط، آج، لب، آل، مش: كه را نكند خدا مر او را. [.....]

(6). آط، مش: آن ديدي، آب: روآن ديدي، لب، آل: اي نديدي.

(7). آط، آب، آج، لب، آل: به پاكي ياد كند.

(8). آط، آب، مش: مرغان دسته كرده.

(10- 9). آط: خويش، آب، آج، لب، آل، مش: خود.

(11). آط، آج، لب مر.

(12). اساس: عمّن، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(13). آط، آب: يا نديدي، آج، لب، آل: يا نديدند، مش: آيا نديدي.

(14). آط آب: مش: فراهم آورد.

(15). آج، لب، آل: از فرجهاي آن.

(16). آط، آب، مش: يخ.

(17). آط، آب، مش: درخش.

صفحه : 158

شب«1» و روز«2»، در اينكه عبرتي است«3» خداوندان ديده ها«4» را.

و خداي آفريد هر جنبنده را«5» است از آب، از ايشان مي رود بر شكم، و از ايشان است كه مي رود بر دو پاي، و از ايشان است كه مي رود بر چهار پاي، بيافريند خداي آنچه خواهد كه خداي بر همه چيزي تواناست.

بفرستاديم ما آياتي روشن«6»، خداي راه نمايد آن را كه خواهد به ره«7» راست.

[107- ر]

و مي گويند بگرويد [يم]

«8» به خداي و

پيغامبر، فرمان برداريم«9»، پس بر مي گردند گروهي از ايشان از پس آن و نيستند ايشان گرويده«10».

چون باز خوانند با خداي«11» و پيغامبرش تا حكم كند ميان ايشان كه بنگري«12» گروهي از ايشان برمي گردند.

و اگر باشد«13» ايشان را حق، بيايند به«14» او گردن نهاده«15».

-----------------------------------

(2- 1). آط، آج، لب، آل را.

(3). آط: آن پندي مر خداوندان بيناييها، آب، آج، لب، مش: آن پندي است مر خداوندان بيناييها.

(4). اساس و آط: خالق كل ّ، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. [.....]

(5). اساس: و خداي آفريننده هر جانوري است، با توجّه به نسخه آج و معني عبارت تصحيح شد.

(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: نشانهاي پيدا.

(7). آط: زي راه.

(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(9). آط، آب، آج، لب، آل، مش: برديم ما.

(10). آط، آب، آج، لب، آل، مش: گروندگان.

(11). آط: چون خوانده شوند زي خداي.

(12). آط، آب، مش: ايشان چون گروهي، آج، لب، آل: ناگهان.

(13). آط، آج، لب، آل مر.

(14). آط: زي.

(15). آج، لب، آل، مش: گردن نهندگان.

صفحه : 159

در«1» دل ايشان است بيماري يا شاك ّ شدند«2» يا مي ترسند كه ظلم كند خداي بر ايشان و پيغامبرش! بل ايشان ستمكاره اند.

باشد سخن مؤمنان چون باز خوانند ايشان را با خداي«3» و رسولش تا حكم كند ميان ايشان كه گويند شنيديم و طاعت داشتيم، و ايشان ظفر يافته اند«4».

[107- پ]

و هر كه فرمان برد خداي را و پيغامبر«5» را و بترسد از خداي و پرهيزگار شود، ايشان رستگاران«6» باشند.

و سوگند خورند«7» به خداي غايت سوگندشان«8» اگر بفرمايي ايشان را بيرون شوند بگو سوگند مخوري فرمان برداري است معروف كه خداي داناست به آنچه مي كني شما.

بگو فرمان بري

خداي را و فرمان بري رسول او را، اگر برگردند كه بر او شد آنچه بر او نهادند و بر شماست آنچه بر شما نهادند، اگر فرمان بري او را راهيابي، و نيست بر پيغامبر الّا رسانيدن روشن.

[108. ر]

نويد داد خداي تعالي آنان را كه ايمان آوردند از شما

-----------------------------------

(1). آط: پس در، آج، لب، آل: اي در، مش: ايادر.

(2). آط، آب، آج، لب، آل، مش: در شك افتادند.

(3). آط: زي خداي. [.....]

(4). آط، آب، آج، لب، آل، مش: رستگاران اند.

(5). آط، آب، آج، لب او.

(6). آج، لب، آل: ظفر يافتگان.

(7). مش: خوردند.

(8). آط، آب، مش: بغايت كوشش سوگند خورند.

صفحه : 160

و آنان را كه عمل صالح كنند تا خليفه كند«1» ايشان را در زمين چنان كه كرد خليفه«2» آنان را كه پيش ايشان بودند و تمكين كند«3» ايشان را دين آنان كه بپسنديد«4» براي ايشان، و بدل كند«5» ايشان را از پس ترسشان ايمني كه مرا پرستند، انباز نگيرند به من چيزي، و هر كه كافر شود پس از آن ايشان فاسقان«6» اند.

و به پاي داري نماز و بدهي زكات و فرمان بري پيغامبر را تا باشد كه بر شما رحمت كنند.

مپنداري آنان را كه كافر شدند به عاجز كننده«7» اند در زمين و جاي ايشان دوزخ«8»، و بد جايي«9» است آن.

قوله تبارك و تعالي: وَ الَّذِين َ كَفَرُوا أَعمالُهُم كَسَراب ٍ بِقِيعَةٍ، حق تعالي در اينكه آيت مثل زد و تشبيه كرد اعمال كافران را در نفي ثبات و قبول و وقوع به موقع خود به سراب آب نماي، گفت: آنان كه كافر شدند اعمال ايشان چون [108- پ]

سرابي است، و سراب آن باشد

كه مردم در بيابان به گرمگاه [نگاه]

«10» بكند، سپيدي«11» زمين شوره آفتاب در او شعاع افگنده بود گمان برد كه آب است، و براي آن سراب خواندند«12» كه يتسرّب كالماء، اي يجري. بِقِيعَةٍ، جمع قاع، كجيرة و جار. و «قاع»، زمين فراخ ساده باشد، و يجمع ايضا علي اقواع و قيعان. آنگه به آن جاي رسد چيزي نبيند، همچنين عمل كافر او گمان برد كه چيزي مي كند چنان كه گفت: ... وَ هُم يَحسَبُون َ أَنَّهُم يُحسِنُون َ صُنعاً«13» حَتّي إِذا جاءَه ُ، اي جاء السّراب و اراد موضع السّراب، براي آن كه سراب هيچ«1» نباشد الّا خيالي و گماني، از اينكه جا گفت: لَم يَجِده ُ شَيئاً، هيچ نيابد آن را. وَ وَجَدَ اللّه َ عِندَه ُ، و خداي«2» يابد عند آن، يعني جزاي خداي يابد آن جا معدّ بر وفق عمل«3». و گفتند: خداي را يابد شمار كننده و جزا دهنده. فَوَفّاه ُ حِسابَه ُ، شمار او به تمامي بكند كه او سريع الحساب است، حساب همه خلايق به يك بار بر آرد كه منع نكند او را بعضي از بعضي، و اينكه دليل كند بر آن كه خداي تعالي متكلّم است نه به آلت، چه اگر متكلّم بودي به آلت ممكن نبودي او را حساب خلايق كردن در يك وقت، بل اوقات بسيار حاصل آمدي از او.

[او]

«4» كَظُلُمات ٍ، [گفت]

«5»: عمل كافر با سراب نماي ماند«6» يا با تاريكي در درياي قعير، من لجّة البحر و هي معظمه«7». يَغشاه ُ مَوج ٌ مِن فَوقِه ِ، كه بپوشد آن را موجي كه از بالاي آن موجي باشد«8»، از بالاي آن ابري باشد، و اينكه جمله چون جمع كنند ظلماتي باشد، و تاريكيها بهري«9» بالاي بهري:

يكي ظلمت دريا، و يكي ظلمت ابر، و يكي ظلمت موج، باز عمل كافر را تشبيه كرد با اينكه سه تاريكي چه كافر را اعتقاد تاريك است و عمل تاريك است و مرجع با او«10» تاريكي است كه دوزخ است. إبن كثير خواند به روايت نبّال: «سحاب» به رفع و تنوين «ظلمات» جرّ بر بدل من قوله: أَو كَظُلُمات ٍ. بزّي از او روايت كرد: سحاب ظلمات، به اضافت، و باقي قرّاء: سحاب ظلمات، هر دو به رفع و تنوين. آنگه اينكه تكا [ثف]

«11» ظلمات با آن ماند از طريق مبالغت كه [اگر]

«12» دست از آستين بيرون كند، لَم يَكَد يَراها، نزديك آن نبود«13» كه بيند آن را. گفتند: «يكد»، صله است، و معني آن است: لم يرها«14»، و درست نيست

-----------------------------------

(1). اساس فايده، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمايد.

(2). آط، آب، آج، لب، آل را، مش تعالي را.

(3). آط، آب، آز، مش: بر وفق عمل معد، آج، لب: بر وفق عمل معدود. (12- 11- 5- 4). اساس: ندارد، از آط افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: يا به سرابه اي ماند.

(7). آج، لب: معظم.

(8). همه نسخه بدلها و.

(9). همه نسخه بدلها بر.

(10). همه نسخه بدلها: مرجع او با. [.....]

(13). اساس: بود، با توجّه به نسخه بدلها و فحواي عبارت، تصحيح شد.

(14). اساس: يردها، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

صفحه : 162

اينكه، و «كاد» بر جاي خود است، و اينكه براي مبالغت گفتند. و معني آن است: لم يكد يريها فضلا من ان يراها، نه نبينند«1» و نه نزديك آن باشد [كه]

«2» نبيند«3». بعضي مفسّران گفتند: به «ظلمات» اعمال كافر خواست، و

به درياي لجّي ّ دل او خواست، و به موج آن جهل و شك ّ و حيرت كه غالب است، و به سحاب رين و طبع و ختم كه بر دل اوست.

ابي ّ كعب گفت در اينكه آيت كه، كافر در پنج ظلمت است: كلامش ظلمت است، و عملش ظلمت است، مدخلش ظلمت است، مخرجش ظلمت است، و مصيرش روز قيامت با ظلمت است و آن دوزخ است، و قوله تعالي: لَم يَكَد يَراها، مبرّد گفت معني [آن است]

«4» كه: لم يرها الّا بعد جهد و مشقّة، چنان كه [يكي]

«5» از ما گويد: ما كدت اراك«6» من الظّلمة، بيم«7» آن بود كه از تاريكي تو را نبينم و او را ديده باشد. و گفتند: نزديك باشد كه بيند و نبيند، چنان كه كاد العروس ان يكون اميرا، و كاد النّعام يطير، و او را امارت نباشد و آن را طيران، و اينكه هر يكي وجهي است، و وجه اول كه گفتيم«8» پيش از اينكه اوليتر است و بليغتر. وَ مَن لَم يَجعَل ِ اللّه ُ لَه ُ نُوراً فَما لَه ُ مِن نُورٍ، و هر كس كه خداي او را نوري نكند، او را نور«9» نباشد، يعني هر كه خداي به او لطف نكند و هدايت ندهد مهتدي نباشد. مقاتل گفت: آيت در عتبة بن ابي ربيعه آمد كه او در جاهليّت طلب دين و زهد كرد، چون اسلام در آمد كافر شد. در خبر است كه رسول را- عليه السّلام- [109- ر]

پرسيدند: امّت تو فرداي قيامت صراط چگونه گذراند در ظلمات قيامت! گفت: امّت من بر صراط به نور علي گذرند«10»، و علي بر صراط به نور من گذرد، و

من به نور خداي تعالي گذرم، و نور امّت من از نور علي است، و نور علي از نور من، و نور من از«11» خداي تعالي، و هر كه به ما تولّا نكند او را نور نباشد، ثم ّ قرء: وَ مَن لَم يَجعَل ِ اللّه ُ لَه ُ نُوراً فَما لَه ُ مِن نُورٍ.

-----------------------------------

(3- 1). كذا در اساس، همه نسخه بدلها: ببيند. (5- 4- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). همه نسخه بدلها: اريك.

(7). همه نسخه بدلها: نزديك.

(8). اساس كه، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها زايد مي نمايد.

(9). آز: نوري.

(10). آب، آز: گذرد.

(11). همه نسخه بدلها نور.

صفحه : 163

قوله تعالي: أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ يُسَبِّح ُ لَه ُ مَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، گفت: نبيني كه تسبيح مي كند خداي را هر كه در آسمان و زمين است! و تسبيح، تنزيه خداي باشد از آنچه لايق نباشد به او از صاحبه و ولد و شريك و شبيه«1» و افعال قبيح و اخلال به واجب. و معني تسبيح اهل زمين و آسمان آن است كه: دليل مي كند به عجيب خلق و بديع صنع بر آن كه ايشان را خالقي است مستحق ّ تسبيح و تنزيه. وَ الطَّيرُ صَافّات ٍ، و مرغان نيز تسبيح مي كنند او را در آن حال كه صف زده اند، براي آن كه در آن حال دليل آن كند كه ايشان را خالقي است قادر بر آن كه ايشان را آلت طيران دهد.

مجاهد گفت: نماز مكلّفان را باشد، و تسبيح همه چيزي را، از اينكه جا گفت:

وَ إِن مِن شَي ءٍ إِلّا يُسَبِّح ُ بِحَمدِه ِ وَ لكِن لا تَفقَهُون َ تَسبِيحَهُم«2» كُل ٌّ قَد عَلِم َ صَلاتَه ُ وَ تَسبِيحَه ُ، هر كس از ايشان

را«3» هر يك از ايشان صلات و تسبيح خود دانند. بر اينكه قول ضمير مرفوع مستكن ّ في «علم» راجع است با لفظ «كل ّ». و بعضي دگر گفتند: كُل ٌّ قَد عَلِم َ، اي قد علم اللّه صلاته و تسبيحه، همه را خداي تسبيح او داند. وجه سيم در او آن است كه: كل ّ قد علم صلاة اللّه و تسبيحه علي اضافة المصدر الي المفعول، چنان كه فاعل «علم» مصلّي و مسبّح«4» باشد كه به لفظ «كل ّ» گفت، و ضمير مجرور ضمير نام خداي است. وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ بِما يَفعَلُون َ، و خداي داناست به آنچه ايشان مي كنند.

وَ لِلّه ِ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، خداي راست ملك آسمانها و زمين به خلق و ملك، و ملك تصرّف آن اوست، چنان كه خواهد مي گرداند به حسب مصلحت.

وَ إِلَي اللّه ِ المَصِيرُ، و باز گشت با اوست.

أَ لَم تَرَ أَن َّ اللّه َ يُزجِي سَحاباً، آنگه گفت رسول را- و مراد جمله مكلّفان- بر سبيل تنبيه: نبيني«5» [يعني]

«6»: نمي داني كه خداي تعالي مي راند ابر را آنگه جمع و تأليف

-----------------------------------

(1). اساس: و ولدا و شريكا و شبيها، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 44.

(3). همه نسخه بدلها: بل.

(4). همه نسخه بدلها: يسّلي و تسبيح. [.....]

(5). اساس: بيشتر، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

صفحه : 164

مي كند ميان آن، ثُم َّ يَجعَلُه ُ رُكاماً، آنگه آن را بر هم نشاند متراكب و متراكم كند.

فَتَرَي الوَدق َ، باران بزرگ قطره بيني كه از او بيرون مي آيد! وَ يُنَزِّل ُ مِن َ السَّماءِ، و فرود آرد از آسمان، مِن جِبال ٍ فِيها، از كوهها«1»

كه در آسمان است، مِن بَرَدٍ، از تگرگ. «من» اوّل ابتداي غايت است، و دوم تبعيض، و سيم«2» تبيين. فَيُصِيب ُ بِه ِ«3»وَ يَصرِفُه ُ عَن مَن«5» يَكادُ سَنا بَرقِه ِ، نزديك آن باشد كه«6» روشنايي برق او چشمها را ببرد، و مثله قوله تعالي: يَكادُ البَرق ُ يَخطَف ُ أَبصارَهُم«7»يُقَلِّب ُ اللّه ُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ، خداي تعالي مي گرداند شب و روز را، شب مي برد و روز مي آرد، اينكه به عقب آن و آن به عقب اينكه. إِن َّ فِي ذلِك َ لَعِبرَةً لِأُولِي الأَبصارِ، در اينكه عبرتي و پندي است خداوندان چشمها را، يعني خداوندان عقل و خرد را.

ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام«8»- گفت، خداي تعالي گفت:

9» يؤذيني إبن آدم«

، فرزند آدم مرا مي رنجاند، روزگار را دشنام مي دهد، و من روزگارم،

بيدي الامر اقلّب اللّيل و النّهار

، كار به دست من است شب و روز مي گردانم.

وَ اللّه ُ خَلَق َ«10»خَلَق َ، علي الفعل الماضي. و «كل ّ» بر تغليب گفت«11». و بعضي گفتند: اصل همه آب

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: كوههايي.

(2). آب، آز، آل: سيوم.

(3). اساس و همه نسخه بدلها: بها، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(4). همه نسخه بدلها: شود.

(5). اساس: عمّن، با توجه به آط و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). مش آن.

(7). سوره بقره (2) آيه 20.

(8). همه نسخه بدلها كه.

(9). اساس: گفته بود ببني آدم، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(10). اساس و همه نسخه بدلها: خالق كل ّ، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد.

(11). همه نسخه بدلها: گفتند.

صفحه : 165

بود، و بعضي از آتش كرد«1»، و بعضي با باد، و اوّل معتمد است. فَمِنهُم مَن يَمشِي عَلي بَطنِه ِ، از ايشان بهري آنند

[109- پ]

كه بر شكم مي روند چون مار و ماهي و كرم، وَ مِنهُم مَن يَمشِي عَلي رِجلَين ِ، و بهري از آن«2» بر دو پاي مي روند چون آدمي و چون«3» مرغان، وَ مِنهُم مَن يَمشِي عَلي أَربَع ٍ، و از ايشان بعضي آنند كه بر چهار پاي روند چون انعام و بهايم و وحوش و سباع، و براي آن ذكر«4» جانوران نكرد كه بر بيشتر چهار پاي«5» روند، كه حكم ايشان در آن كه منبسط باشد«6» بر زمين حكم چهار پايان است. يَخلُق ُ اللّه ُ ما يَشاءُ، مي آفريند خداي آنچه خواهد چنان كه خواهد، و«7» خداي بر همه چيز تواناست.

لَقَد أَنزَلنا آيات ٍ مُبَيِّنات ٍ، گفت: ما فرو فرستاديم آياتي مبيّن روشن، و نصب كرديم ادلّه واضحه«8». وَ اللّه ُ يَهدِي مَن يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ، و خداي تعالي ره نمايد آن را كه خواهد به ره راست از لطف و حكم و تسميه به هدي- چنان كه بيان كرديم.

وَ يَقُولُون َ آمَنّا بِاللّه ِ وَ بِالرَّسُول ِ، مي گويند- يعني منافقان كه: ما ايمان آورديم به خداي و پيغامبر و طاعت داشتيم، اينكه مي گويند به زبان. ثُم َّ يَتَوَلّي فَرِيق ٌ مِنهُم مِن بَعدِ ذلِك َ، آنگه پشت بر مي كنند و بر مي گردند گروهي از ايشان بعد اينكه گفتار كه گفتند. وَ ما أُولئِك َ بِالمُؤمِنِين َ، و اينان بر حقيقت مؤمن نه اند.

مفسّران گفتند: اينكه آيت در حق ّ مردي منافق آمد نام او بشر و خصمي جهود كه او را بود«9» در زمين«10» كه ايشان در آن خصومت مي كردند. جهود او را به حكومت بر پيغامبر مي آورد، و منافق مي گفت: بر كعب اشرف رويم كه مهتر جهودان است كه محمّد حيف كند بر ما. خداي تعالي اينكه آيات

فرستاد و گفت: مي گويند به زبان كه

-----------------------------------

(1). آط، آب، آج، لب، آز، آل: به آتش، مش: به آتش پيدا كرد، مه: با آتش. [.....]

(2). آج، لب: ايشان.

(3). آط، آب، آز، مش: و جن و.

(4). آط، آب، آز، مش آن.

(5). آج، لب، آل، مش: بيشتر بر پايها.

(6). آط، آب، آز، مش: باشند.

(7). آب، آز، مش: كه، آج، لب: چه.

(8). همه نسخه بدلها: واضح.

(9). همه نسخه بدلها: كه او داشت.

(10). آط، مش: زميني.

صفحه : 166

ما به خدا و پيغامبر«1» ايمان داريم و طاعت مي داريم ايشان را، و آنگه بر مي گردند و بر حقيقت مؤمن نه اند ايشان.

علامت نامؤمني ايشان آن است كه«2»: چون ايشان را با خداي و رسول مي خوانند تا رسول حكم كند ميان ايشان. بعضي گفتند: راجع است با رسول براي آن كه تولّاي حكم او كند«3». و بعضي گفتند: راجع است با خداي تعالي كه اگر حكم رسول مي كند آن حكم صادر است از قديم- جل ّ جلاله- و بر حقيقت حكم اوست. إِذا فَرِيق ٌ مِنهُم مُعرِضُون َ، گروهي از ايشان چون بنگري عدول و اعراض كنند، و اينكه «اذا» مفاجات است- كه معني او را چند جاي بيان كرديم.

وَ إِن يَكُن لَهُم ُ الحَق ُّ، و اگر چنان كه حق ّ ايشان را بودي، يَأتُوا إِلَيه ِ مُذعِنِين َ، به او آمدندي منقاد و گردن نهاده، و لكن چون دانستند كه حق ّ نيست ايشان را بل بر ايشان است، و رسول- عليه السّلام- حكم«4» كه كند از روي حجّت بر ايشان خواهد بودن، از او عدول و اعراض مي كنند.

أَ فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ، در دل ايشان بيماري و شك ّ است! أَم ِ ارتابُوا، يا به شك ّ افتاده اند، و اينكه خود بر حقيقت

چنين است كه اينكه صفت منافقان است، و انّما بر لفظ استفهام گفت و معني تقريع و تنبيه، چنان كه يكي از ما گويد جاهلي را: [هما]

«5» تو جاهلي و تو را علمي«6» نيست با اينكه كار، با آن كه داند چنين است تا جهل بر او تقرير كند، و مانند اينكه قول شاعر- شعر:

الستم خير من ركب المطايا و اندي العالمين بطون راح

اينكه استفهام را معني تقرير است. أَم يَخافُون َ أَن يَحِيف َ اللّه ُ عَلَيهِم وَ رَسُولُه ُ، يا مي ترسند كه خداي و پيغامبر بر ايشان حيف و ظلم كنند«7».

-----------------------------------

(1). آج، لب، آل: پيغامبران.

(2). همه نسخه بدلها و اذا دعوا الي الله و رسوله.

(3). مش ميان ايشان.

(4). آط، آب، آز، مش: حكمي.

(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(6). اساس: عملي، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). آط، آج، لب، آز، مش: كند.

صفحه : 167

بَل أُولئِك َ هُم ُ الظّالِمُون َ، بل ظالم و ستمكاره ايشانند بر نفس و«1» عدول كردن از حكم رسول- عليه السّلام- به حكم كعب اشرف، و او را بر رسول اختيار كردن، و در اينكه باب وضع چيزي مي كنند نه به موضع خود، و اينكه ظلم باشد در لغت.

إِنَّما كان َ قَول َ المُؤمِنِين َ«2» سَمِعنا وَ أَطَعنا، شنيديم و طاعت داشتيم. و قَول َ المُؤمِنِين َ، نصب است بر خبر «كان»، و اسم «ان» مع الفعل اوست«3»، من قوله: أَن يَقُولُوا، التّقدير: انّما كان قول سمعنا و اطعنا قول المؤمنين، اي [110- ر]

كان هذا القول قول المؤمنين. و قوله:

إِذا دُعُوا، در محل ّ نصب است علي الظّرف. وَ أُولئِك َ هُم ُ المُفلِحُون َ، و ايشان ظفر يافتگان باشند كه چنين كنند.

آنگه گفت: وَ

مَن يُطِع ِ اللّه َ وَ رَسُولَه ُ، هر كه طاعت خدا و پيغامبر دارد و فرمان ايشان را منقاد باشد، وَ يَخش َ اللّه َ وَ يَتَّقه ِ، از خداي بترسد«4» و از معاصي او اجتناب كند«5»، فَأُولئِك َ هُم ُ الفائِزُون َ، ايشان ظفر يافتگان باشند به مراد خود.

وَ أَقسَمُوا بِاللّه ِ جَهدَ أَيمانِهِم، آنگه هم در وصف منافقان گفت: ايشان سوگند خوردند بغايت سوگند كه [اگر]

«6» تو ما را«7» فرمايي برويم.

سبب نزول آيت«8» آن بود كه، منافقان رسول را- عليه السّلام- گفتند: اينما كنت نكن معك، اي رسول اللّه هر كجا كه تو باشي ما آن جا باشيم، اگر بروي برويم با تو، و اگر مقام كني مقيم باشيم«9» با تو، و آنچه فرمان تو باشد انقياد نماييم. و برين گفتار سوگندان عظيم خوردند، و اينكه سوگند خوردن براي نفي تهمت بود. و چون انديشه كنند ايشان با اينكه سوگندها متّهم بودند براي آن كه مؤمنان بگفتند«10» و سوگند

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها خود و به.

(2). همه نسخه بدلها و.

(3). همه نسخه بدلها: مع الفعل است.

(4). همه نسخه بدلها: بترسند.

(5). همه نسخه بدلها: كنند.

(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(7). اساس: مرا، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(8). آج، لب، آل اينكه.

(9). آج، لب، آل: مقام كنيم.

(10). آب، مش: نگفتند.

صفحه : 168

نخوردند، ايشان از آن نفاق كه در دل داشتند ترسيدند كه ايشان را به مجرّد گفتار باور ندارند، سوگند خوردند، و شاعر اينكه معني خواست آن جا كه گفت- و هو المتنبّي- شعر:

عقبي اليمين علي عقبي الوغي ندم ماذا يزيدك في اقدامك القسم

و في اليمين علي ما انت واعده ما دل ّ انّك في الميعاد

متّهم

و نزديك است با اينكه. قوله شاعر«1»- شعر:

و اكذب ما يكون ابو المعلّي اذا آلي علينا بالطّلاق

و هم در سوگند دروغ گفت:

و حلّف«2» الف يمين غير صادقة مطرودة ككعوب الرّمح في نسق

حق تعالي گفت: قُل، يا محمّد بگو اينكه منافقان را: لا تُقسِمُوا، سوگند مخوري. طاعَةٌ مَعرُوفَةٌ، اي هذا القول منكم باللّسان طاعَةٌ مَعرُوفَةٌ، اينكه گفتار شما طاعتي است معروف، يعني اينكه طاعت چنين به زبان كه با آن وفا نباشد و با آن كردار نباشد و آن گفتاري دروغ بود و سوگندي بي اعتقاد، طاعتي است معروف به شما كه منافقاني، و اينكه معني قول مجاهد است، و بر اينكه قول طاعت خبر مبتدا باشد محذوف. و دگر مفسّران گفتند: معني آن است كه، طاعة معروفة خير من قولكم و قسمكم، طاعتي معروف چنان كه مسلمانان مي كنند بهتر از اينكه كه نماز«3» دروغ و سوگند دروغ باشد، و بر اينكه قول طاعت مبتدا باشد، و معروفة صفت او باشد، و خبر او محذوف مقدّر، اي خير و امثل. إِن َّ اللّه َ خَبِيرٌ بِما تَعمَلُون َ، كه خداي تعالي داناست به آنچه شما مي كني از گفتار و كردار و آنچه در دل داري.

قُل، يا محمّد بگو اينكه منافقان را كه: أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ، كه طاعت خداي داريد و طاعت رسولش. فَإِن تَوَلَّوا، اگر برگردند و اعراض كنند، فَإِنَّما عَلَيه ِ ما حُمِّل َ، بر اوست آنچه بر او نهادند و او را تكليف كردند، و بر شماست آنچه بر شما نهادند و شما را تكليف كردند«4»، هيچ كس را از شما به گناه ديگري نخواهد«5» گرفتن،

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب، آل، مش كه گفت.

(2). كذا در

اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني: (8/ 234): حلفت. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: گفتار.

(4). همه نسخه بدلها و.

(5). همه نسخه بدلها: نخواهند.

صفحه : 169

و مثله قوله تعالي: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري«1»وَ إِن تُطِيعُوه ُ تَهتَدُوا، و اگر شما طاعت او داري و فرمان او بري، راه راست يابي. وَ ما عَلَي الرَّسُول ِ إِلَّا البَلاغ ُ المُبِين ُ، و بر پيغامبر نيست الّا رسانيدني روشن، براي آن كه به پيغامبر«2» همين تعلّق دارد كه دعوت كند«3» و برساند، آنچه لطف و توفيق و اقدار«4» و تمكين است بر خداي«5»- جل ّ جلاله- و آنچه امتثال«6» مأمور به و تولّي فعل و گذاردن بر وجه مأمور به به مكلّف تعلّق دارد، و هر يكي را فعلي ظاهر است كه كار اوست كه جز او نكند و«7» نتواند كردن.

قوله: وَعَدَ اللّه ُ الَّذِين َ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، خداي تعالي گفت در اينكه آيت: وعده داد خداي آنان«8» را كه ايمان آوردند از شما و عمل صالح كردند كه، ايشان را خليفه كند در زمين، چنان كه خليفه كرد آنان را كه پيش«9» ايشان بودند، و ايشان را تمكين كند از ديني كه پسنديده است براي ايشان [110- پ]

، و بدل كند براي ايشان از پس خوف و ترس ايمني، كه مرا پرستند و به من شرك نيارند و با من انباز نگيرند. و هر كه او كافر شود پس از آن، فَأُولئِك َ هُم ُ الفاسِقُون َ، ايشان فاسق و خارج باشند از فرمان خداي- جل ّ جلاله.

در آن كه مراد به آيت كيست، سه قول گفتند. جماعتي گفتند: مراد جمله امّت مصطفي اند- عليه السّلام- كه خداي تعالي ايشان را خليفه امّتان

گذشته كرد، چنان كه آدم را- عليه السّلام- خليفه جان ّ كرد و زمين«10» از ايشان پاك كرد و به ايشان داد، همچنين خداي تعالي زمين از كافران و امّتان گذشته پاك كرد و به امّت محمّد داد، چنان كه گفت: جَعَلناكُم خَلائِف َ«11» يَعبُدُونَنِي لا يُشرِكُون َ بِي شَيئاً، اينكه هم حاصل نيست، و اينكه جمله كه گفتيم«11» دليل فساد قول آنان مي كند كه آيت را بر خلافت صحابه حمل كردند، و آن آن است كه امّت از ميان دو [قول]

«12» قايلند: قايلي گفت: خلافت به نص ّ باشد دون اختيار، و قايلي گفت: به اختيار باشد.

آنان كه به نص ّ خدا و [رسول]

«13» گفتند، و استخلاف از جهت خداي گويند«14» به

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، مش مقام. (13- 12- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). آج، لب، آل: خوانند.

(4). اساس: بود، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). آط، آب، آج، لب، مش: نقد بود وعده، آز، آل: تقدير بود وعده.

(6). آط، مش: ملل.

(7). همه نسخه بدلها: استخلاف بود كه.

(8). آب، آز: خلفايي.

(9). آل: تمكّن.

(10). همه نسخه بدلها هم.

(11). همه نسخه بدلها همه.

(14). همه نسخه بدلها: گفتند.

صفحه : 171

امامت علي و فرزندان او- عليهم السّلام- گفتند، و آنان كه به امامت صحابه گفتند، امامت به اختيار گفتند. قول به آن كه امام«1» نص ّ باشد، و خليفه به استخلاف خداي باشد و جز علي بود قولي بود ثالث خارق اجماع. و آنان كه در حق ّ صحابه دعوي نص ّ كردند، قول ايشان معتمد نيست، چه اتّفاق است كه اگر از خداي يا پيغامبر نصّي بودي، به اختيار امّت و اجماع ايشان حاجت نبودي در حق ّ

ابو بكر، آنگه به«2» نص ّ ابو بكر بر عمر، آنگه به مشورت و«3» شوري در امامت عثمان، و اينكه جمله دليل فساد قول آنان مي كند كه ايشان نصوصيّت صحابه گفتند، و آن جماعتي [اند]

«4» اندكي از اصحاب«5» حديث، دگر آن كه گفت:

كما استخلف الّذين من قبلهم

، چنانكه خليفه كرد آنان را كه پيش ايشان بودند، و آنان كه خداي خليفه كرد ايشان را آدم بود في قوله تعالي: إِنِّي جاعِل ٌ فِي الأَرض ِ خَلِيفَةً«6» إِنّا جَعَلناك َ خَلِيفَةً فِي الأَرض ِ«9» اخلُفنِي فِي قَومِي«11» وَ لَيُمَكِّنَن َّ لَهُم دِينَهُم ُ الَّذِي ارتَضي لَهُم، اگر تمكّن بر«15» دين بر حدّ آن خواستند كه امروز است و در عهد صحابه بود، و اينكه و مانند اينكه در عهد رسول- عليه السّلام بود [111- ر]

، و اگر بيش از آن خواست تمكيني«16» كلّي چنان كه وعده داد في قوله تعالي:

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: امامت. [.....]

(3- 2). همه نسخه بدلها: ندارد.

(7- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها: اندك از صحابه.

(6). سوره بقره (2) آيه 30.

(8). آط، آب، آز: بود في قوله: يا داود.

(9). سوره ص (38) آيه 26.

(10). اساس: ندارد، به قياس با همه نسخه بدلها، از قرآن مجيد افزوده شد.

(11). سوره اعراف (7) آيه 142.

(12). همه نسخه بدلها كه.

(13). آط، آب، آز، مش: اجتماع.

(14). همه نسخه بدلها به.

(15). آط، آب، آز، آل، مش: تمكين از.

(16). آب، آز، مش: تمكين.

صفحه : 172

لِيُظهِرَه ُ عَلَي الدِّين ِ كُلِّه ِ«1» يَعبُدُونَنِي لا يُشرِكُون َ بِي شَيئاً پوشيده نيست كه مسلماني به اضافت با كافري اندكي است از بسياري، پس آيت لايق نيست«2» و معني او مطّرد نيست الّا به خلافت و امامت مهدي- عليه السّلام-

كه رسول- عليه الصّلوة و السّلام- به او بشارت داد، و امّت بر آن اجماع كردند بر جمله، و اگر چه در تعيين آن خلاف كردند و رسول- عليه السّلام- گفت:

لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّي يخرج رجل من ولدي يواطي اسمه اسمي و كنيته كنيتي يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما

، گفت: اگر از دنيا نماند الّا يك روز، خداي تعالي آن روز را دراز كند تا بيايد مردي از فرزندان من همنام من و هم كنيت من، زمين پر از عدل و انصاف كند پس از آن كه پر«3» جور و ظلم باشد. و اينكه خبر مخالف و مؤالف روايت كردند، و خلاف در تعيين افتاد، و نيز اينكه خبري است معروف كه رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ كس را حلال نيست كه [جمع كند]

«4» ميان نام من و كنيت من مگر مهدي امّت را كه او را رواست كه نام من و كنيت من برگيرد«5». جابر الجعفي ّ روايت كرد از جابر بن عبد اللّه الانصاري كه او گفت، چون اينكه آيت آمد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ وَ أُولِي الأَمرِ مِنكُم«6» وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ، آنگه خطاب كرد با جمله مكلّفان، گفت: نماز به پاي داري به اوقات و حدود و شرايط آن، و زكات مال بدهي. وَ أَطِيعُوا الرَّسُول َ، و طاعت پيغامبر داري تا باشد كه بر شما رحمت كنند.

آنگه خطاب كرد كه: يا رسول اللّه، يا با مخاطبي مبهم«1»: لا تَحسَبَن َّ الَّذِين َ كَفَرُوا مُعجِزِين َ فِي الأَرض ِ، مپندار آن«2» را كه به من كافر

شدند كه ايشان مرا عاجز بكرده اند در زمين، يعني نه«3» چنان است كه اگر من خواهم كه ايشان را از«4» كفر باز دارم به جبر نتوانم، جز آن است كه حكمت راه نمي دهد با تكليف جبر كردن بر مكلّفان.

حفص و إبن عامر و حمزه «لا يحسبن ّ» خواندند به « يا ». و «الّذين» در موضع رفع است با آن كه فاعل«5» حسبان است بر اينكه قراءت و مفعول اوّ [ل]

«6» محذوف باشد از كلام براي آن كه «حسبان» هميشه متعدّي باشد به دو مفعول، و تقدير آن است كه: لا يحسبن ّ«7» الّذين كفروا انفسهم معجزين. و باقي قرّاء به «تا» ي خطاب خواندند، يعني لا تحسبن ّ«8» يا محمّد. و فرّاء گفت: بر قراءت آن كه به « يا » خواند، ممكن بود كه فعل مسند باشد با رسول، و در كلام هر دو مفعول باشد، و التّقدير:

لا يحسبن ّ«9» محمّد الّذين كفروا مُعجِزِين َ فِي الأَرض ِ، و اينكه نهي مغايبه باشد، يعني نبايد تا محمّد كافران را معجز پندارد. وَ مَأواهُم ُ النّارُ، و فردا مأواي ايشان«10» دوزخ بود، و اينكه بد جاي«11» است آنان را كه آن جا گرفتار شوند«12».

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: خطاب كرد با رسول يا با مخاطبي مبهم گفت.

(2). همه نسخه بدلها: آنان.

(3). همه نسخه بدلها: ندارد.

(4). همه نسخه بدلها آن.

(5). اساس: فعل، به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(8- 7). همه نسخه بدلها: تحسبن ّ.

(9). اساس: تحسبنّي، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(10). آج، لب، آل در.

(11). آط، مش: جايي.

(12). آط، آب، آج، لب، آز، آل قوله تعالي.

صفحه :

176

[سوره النور (24): آيات 58 تا 64]

[اشاره]

يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لِيَستَأذِنكُم ُ الَّذِين َ مَلَكَت أَيمانُكُم وَ الَّذِين َ لَم يَبلُغُوا الحُلُم َ مِنكُم ثَلاث َ مَرّات ٍ مِن قَبل ِ صَلاةِ الفَجرِ وَ حِين َ تَضَعُون َ ثِيابَكُم مِن َ الظَّهِيرَةِ وَ مِن بَعدِ صَلاةِ العِشاءِ ثَلاث ُ عَورات ٍ لَكُم لَيس َ عَلَيكُم وَ لا عَلَيهِم جُناح ٌ بَعدَهُن َّ طَوّافُون َ عَلَيكُم بَعضُكُم عَلي بَعض ٍ كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم ُ الآيات ِ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (58) وَ إِذا بَلَغ َ الأَطفال ُ مِنكُم ُ الحُلُم َ فَليَستَأذِنُوا كَمَا استَأذَن َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم آياتِه ِ وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ (59) وَ القَواعِدُ مِن َ النِّساءِ اللاّتِي لا يَرجُون َ نِكاحاً فَلَيس َ عَلَيهِن َّ جُناح ٌ أَن يَضَعن َ ثِيابَهُن َّ غَيرَ مُتَبَرِّجات ٍ بِزِينَةٍ وَ أَن يَستَعفِفن َ خَيرٌ لَهُن َّ وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ (60) لَيس َ عَلَي الأَعمي حَرَج ٌ وَ لا عَلَي الأَعرَج ِ حَرَج ٌ وَ لا عَلَي المَرِيض ِ حَرَج ٌ وَ لا عَلي أَنفُسِكُم أَن تَأكُلُوا مِن بُيُوتِكُم أَو بُيُوت ِ آبائِكُم أَو بُيُوت ِ أُمَّهاتِكُم أَو بُيُوت ِ إِخوانِكُم أَو بُيُوت ِ أَخَواتِكُم أَو بُيُوت ِ أَعمامِكُم أَو بُيُوت ِ عَمّاتِكُم أَو بُيُوت ِ أَخوالِكُم أَو بُيُوت ِ خالاتِكُم أَو ما مَلَكتُم مَفاتِحَه ُ أَو صَدِيقِكُم لَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ أَن تَأكُلُوا جَمِيعاً أَو أَشتاتاً فَإِذا دَخَلتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي أَنفُسِكُم تَحِيَّةً مِن عِندِ اللّه ِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم ُ الآيات ِ لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ (61) إِنَّمَا المُؤمِنُون َ الَّذِين َ آمَنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ وَ إِذا كانُوا مَعَه ُ عَلي أَمرٍ جامِع ٍ لَم يَذهَبُوا حَتّي يَستَأذِنُوه ُ إِن َّ الَّذِين َ يَستَأذِنُونَك َ أُولئِك َ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ فَإِذَا استَأذَنُوك َ لِبَعض ِ شَأنِهِم فَأذَن لِمَن شِئت َ مِنهُم وَ استَغفِر لَهُم ُ اللّه َ إِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (62)

لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول ِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضاً قَد يَعلَم ُ اللّه ُ الَّذِين َ يَتَسَلَّلُون َ مِنكُم لِواذاً فَليَحذَرِ الَّذِين َ يُخالِفُون َ عَن أَمرِه ِ أَن تُصِيبَهُم فِتنَةٌ أَو يُصِيبَهُم

عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (63) أَلا إِن َّ لِلّه ِ ما فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ قَد يَعلَم ُ ما أَنتُم عَلَيه ِ وَ يَوم َ يُرجَعُون َ إِلَيه ِ فَيُنَبِّئُهُم بِما عَمِلُوا وَ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ (64)

[112- ر]

[ترجمه]

اي آنان كه گرويده اي بايد كه تا دستوري خواهند از شما آنان كه مالك است دستهاي شما و آنان كه در نرسيده باشند«1» به خواب از شما سه بار: از پيش نماز بامداد، و آنگه كه فرو نهي جامه هايتان از نماز پيشين، و از پس نماز خفتن سه عورت است شما را، نيست بر شما و نه بر ايشان بزه اي پس از اينكه گردندگان«2» بر شما بهري بر بهري همچنين بيان كند خداي بر شما آيتها را، و خداي داناست و محكم كار است.

[112- پ]

و چون برسند كودكان«3» از شما به خواب ديدن، بگو تا دستوري خواهند چنان كه خواستند آنان كه«4» پيش ايشان بودند همچنين بيان كند خداي براي شما آيتهاش«5»، و خداي داناست و محكم كار است.

و فرو نشستگان از زناني كه اميد ندارند شوهر كردن، نيست بر ايشان بزه اي كه بنهند جامه هاشان چون پيدا نكنند«6» به زينتي و اگر«7» پارسايي كنند بهتر باشد ايشان را، و خدا شنوا و داناست.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز آز: نرسيده باشند. [.....]

(2). مه: گردانندگانند.

(3). آب، مش: بچگان.

(4). همه نسخه بدلها، بجز آط آز از.

(5). همه نسخه بدلها، بجز آز: دليلها.

(6). همه نسخه بدلها، بجز آز: جز پيدا كننده.

(7). اينكه ترجمه ظاهرا ناشي از التباس «ان» ناصبه با «ان» شرط بوده، با اينكه حال با سياق عبارت قدري سازگار افتاده است.

صفحه : 177

[113- ر]

نيست بر نابينا بزه و نه بر لنگ بزه اي و

نه بر بيمار بزه اي، و نه بر تنهاي شما كه بخوري از خانه هايتان، يا خانه هاي پدرانتان، يا خانه هاي مادرانتان، يا خانه هاي برادرانتان، يا خانه هاي خواهرانتان، يا خانه هاي عمّانتان«1»، يا خانه هاي عمّگانتان، يا خانه هاي خالهايتان«2»، يا خانه هاي خالگانتان«3»، يا آنچه مالك باشيد كليدهاي آن را، يا رفيق شما، نيست بر شما بزه اي كه بخوري جمله يا پراكنده، چون در روي در خانه هايي سلام كني بر«4» خود تحيّتي است از نزديك خداي مبارك پاكيزه، همچنين بيان كند خداي براي شما آيتها تا همانا عقل كار بندي.

[113- پ]

مؤمنان باشند آنان كه بگرويدند به خداي و پيغامبرش، و چون باشند با او بر كاري جمع كننده بنروند تا دستوري نخواهند از او، آنان كه دستوري مي خواهند از تو«5»، آنانند كه ايمان دارند«6» به خداي و پيغامبرش، چون دستوري خواهند از تو براي بهري كارشان دستوري ده آن را كه خواهي از ايشان، و آمرزش خواه براي ايشان از خداي كه خداي آمرزنده و بخشاينده است.

مكني«7» خواندن پيغامبر در ميان شما چون خواندن بهري شما بهري را،

-----------------------------------

(1). آط: عمتان، آج، لب، مش: عمّه هايتان.

(2). مش: خالوانتان، ديگر نسخه بدلها: خالويانتان.

(3). مش: خاله هانتان.

(4). آب، مش نفسهاي.

(5). آط ايشان.

(6). آب، آج، لب، آل، مش: ايمان آوردند.

(7). آج، لب، آل: مگردانيد.

صفحه : 178

مي داند خداي آنان را كه فرو مي خيزند از شما از پس يكديگر، بگو تا حذر كنند آنان كه مخالفان اند از فرمان [او]

«1» از آن كه به ايشان رسد فتنه اي يا بديشان رسد عذابي به درد آرنده.

[114- ر]

بدان كه خداي راست آنچه در آسمانها و زمين است، داند آنچه شما بر آني بر او«2»، و آن روز كه باز آورند

ايشان را با او، خبر دهد«3» ايشان را به آنچه كرده باشند، و خداي به همه چيزي داناست.

قوله تعالي: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لِيَستَأذِنكُم ُ الَّذِين َ مَلَكَت أَيمانُكُم- الاية، حق تعالي به اينكه آيت خطاب كرد با مؤمنان، گفت: اي گرويدگان به خدا و رسول؟ بفرماي«4» تا دستوري خواهند بر شما آنان كه بندگان شمااند. گروهي گفتند: مراد بندگان و پرستاران اند، و عموم آيت اقتضاي آن مي كند. وَ الَّذِين َ لَم يَبلُغُوا الحُلُم َ مِنكُم، و آنان كه از شما به حدّ بلوغ و خواب نرسيده باشند، يعني از آزادان. ثَلاث َ مَرّات ٍ، در شبان روز«5» سه بار: يكي پيش از نماز بامداد، و يكي وقت نماز پيشين كه وقت قيلوله باشد، و از پس نماز خفتن. و آنگه علّت آن بگفت كه اينكه سه وقت چرا مخصوص است، گفت: ثَلاث ُ عَورات ٍ لَكُم، براي آن كه سه عورت است كه مردم در اينكه وقت برهنه باشند و زنان سر گشاده«6» و با جامه هاي كوتاه و ازار پاي به حسب عادت«7» بيرون كرده. كوفيان خواندند الّا حفص: ثلاث عورات لكم، بر نصب «ثا» بدل «ثلاث مرّات» باشد. و اگر گويند: اينكه چه بدل است! گوييم: بدل الكل ّ من الكل ّ. اگر گويند«8» نبايستي تا هر دو يكي بودي، و سه عورت جز سه مرّت باشد،

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(2). اساس: نداني برو، با توجّه به نسخه بدلها و معني آيه، تصحيح شد.

(3). اساس: دهند، به قياس با نسخه آز، تصحيح شد.

(4). آب، آز: بفرمايند، مش: بفرماييد.

(5). آط، آب، مش: شبانه روزي.

(6). آز، آب: بگشاده.

(7). آب، آز، مش: عادتي.

(8). اساس: نگويند، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها:

تصحيح شد.

صفحه : 179

گوييم تقدير آن است كه: ثلاث اوقات [عورات]

«1»، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، تا مستقيم شود. و باقي قرّاء: ثَلاث ُ عَورات ٍ، خواندند به رفع «ثلاث» علي تقدير هي«2» ثلاث عورات.

آنگه گفت: لَيس َ عَلَيكُم وَ لا عَلَيهِم جُناح ٌ، بر شما و بر ايشان حرجي و بزه اي نيست. بَعدَهُن َّ، پس از اينكه سه بار كه بيان كرد در سه وقت كه وقت عورت باشد.

اكنون بدان كه: جمع فعله چون جمع سلامت باشد و اگر«3» واحد او ساكن العين باشد، «عين» او را در جمع تحريك كنند، نحو: جفنة و جفنات، و صحفة و صحفات، و صفحه و صفحات، چون عين الفعل حرفي صحيح باشد. فامّا چون «واو» يا « يا » باشد بيشتر عرب تحريك نكنند كراهة«4» الحركة علي حرف العلّه، فقالوا: جورات و بيضات، و علي هذا لغة التّنزيل في قوله: ثلاث عورات، و قال بعضهم: عورات و جوزات و بيضات، قال الشّاعر- شعر:

ابو بيضات رائح متأوّب رفيق بمسح المنكبين سبوح

و در شاذّ، اعمش خواند: «ثلاث عورات» بتحريك الواو. طَوّافُون َ عَلَيكُم بَعضُكُم، گردندگان [اند]

«5» اينكه بندگان«6» و كودكان بر شما، يعني هر ساعت ايشان را كاري بود بر شما، در سراي آيند و بشوند، دستوري خواستن هر ساعت ايشان را متعذّر بود در اينكه سه وقت دستوري خواهند، [و ما عدا ذلك، و آنچه جز آن باشد اينكه بندگان و كودكان نابالغ اگر دستوري نخواهند]

«7» بر ايشان و بر شما حرجي نباشد.

كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم ُ الآيات ِ، و خداي تعالي احكام شرع شما را بيان مي كند.

مقاتل گفت: آيت در زني آمد نام او اسماء بنت مرثد، او را غلامي

بود بزرگ، وقتي ناگاه در سراي شد. او را از آن كراهت آمد، و او بر حالتي«8» كه نخواست كه او را غلام چنان بيند، بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه غلامان و خدمتكاران در سراي ما

-----------------------------------

(7- 5- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). اساس: يعني، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). آط، آب، آج، آز، آل، مش چه.

(4). آل، آج: كراهية.

(6). آج، لب، آل ايشان را متعذّر.

(8). آط، آج، لب، آل، مش: كه او بر حالتي بود.

صفحه : 180

مي آيند در اوقاتي كه ما را از آن كراهت است. خداي [114- پ]

تعالي اينكه آيت فرستاد.

وَ اللّه ُ عَلِيم ٌ حَكِيم ٌ، و خداي تعالي دانا و محكم كار است. و بعضي مفسّران گفتند: حكم اينكه آيت منسوخ است، و اينكه آنگه بود كه سرايها را در نبود و پرده ها آويخته نبود، چون حال چنين بود و خداي تعالي در اينكه اوقات استيذان فرمود، آنگه منسوخ كرد اينكه حكم، و اينكه درست نيست.

قوله تعالي: وَ إِذا بَلَغ َ الأَطفال ُ مِنكُم ُ الحُلُم َ، آنگه گفت: چون اطفال شما به حدّ بلوغ رسند امّا به احتلام يا [به ا]

«1» نبات يا به چهارده سالگي. فَليَستَأذِنُوا، بايد كه تا دستوري خواهند چنان كه آن بالغان كه پيش ايشان گفتيم ايشان را. كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ، چنين بيان مي كند خداي تعالي آياتش براي شما، و او عليم و حكيم است.

قوله تعالي: وَ القَواعِدُ مِن َ النِّساءِ- الاية، قواعد جمع امرأة قاعدة باشد چنان كه«2» زناني كه ايشان فرو نشسته باشند از آن كه حيض بينند و فرزند زايند. و گفته اند: آنان باشند كه ايشان فرو نشسته باشند كه

شوهر كنند از كبر سن ّ. و قوله تعالي: لا يَرجُون َ نِكاحاً، دو وجه گفته اند در او: يكي آن كه اميد آن ندارند كه مناكحه كنند از آن كه گذشته باشند از حدّ آن، و دوم آن كه صلاحيت خلوت ندارند، هم از اينكه سبب فَلَيس َ عَلَيهِن َّ جُناح ٌ، بر ايشان بزه اي نيست كه فرو نهند جامه هاشان. گفتند: مراد مقنع«3» است كه از بالاي [خمار باشد، و آن ردا كه از بالاي]

«4» جامه باشد، دليل اينكه«5» قراءت ابي ّ است و از آن بعضي اهل البيت: ان يضعن [من]

«6» ثيابهن، و «من» تبعيض را باشد. غَيرَ مُتَبَرِّجات ٍ، نصب او بر حال است، اي غير مظهرات الزّنية، يعني قصد ايشان نه اظهار زينت باشد. و «تبرّج» آن باشد كه اظهار چيزي كند از محاسن خود كه واجب باشد ستر آن. وَ أَن يَستَعفِفن َ خَيرٌ لَهُن َّ، و اگر«7» طلب عفاف و پارسايي

-----------------------------------

(6- 4- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز آب: باشد گفت.

(3). همه نسخه بدلها: مقنعه.

(5). همه نسخه بدلها: قول.

(7). ظاهرا مترجم «آن» ناصبه را «ان» شرط پنداشته و بدين گونه معني كرده است.

صفحه : 181

كنند و وضع اينكه جامه ها نكنند ايشان را بهتر باشد. وَ اللّه ُ سَمِيع ٌ عَلِيم ٌ، و خداي شنوا و داناست.

قوله تعالي: لَيس َ عَلَي الأَعمي حَرَج ٌ، الاية، علما در تأويل آيت و حكم او خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: يا أَيُّهَا الَّذِين َ آمَنُوا لا تَأكُلُوا أَموالَكُم بَينَكُم بِالباطِل ِ«1» وَ لا عَلي أَنفُسِكُم أَن تَأكُلُوا مِن بُيُوتِكُم، و اينكه وجه بعيد است براي مخالفت ظاهر و حذف از كلام آنچه در كلام دليلي نيست

بر حذف او، و خداي تعالي گفت: بر نابينا و لنگ و بيمار و نه بر شما كه تن درستاني حرجي و بزه اي نيست كه طعام خوري از خانه هاي پدرانتان يا خانه هاي مادرانتان يا خانه هاي برادرانتان يا خانه هاي خواهرانتان يا خانه هاي عميانتان«4» يا خانه هاي عمّگانتان«5» يا خانه هاي خاليانتان«6» يا خانه هاي خالگانتان«7».

أَو ما مَلَكتُم مَفاتِحَه ُ، يا خانه هاي آنان كه كليدهاي ايشان به دست شما باشد.

عبد اللّه عبّاس گفت: مراد و كيل مرد است و قيّم به او در ضيعت و ماشيتش، چه آنچه او خورد از خانه ايشان از مال خود خورده باشد از ثمره ضيعت خود از شتر و از شير«8» گوسپندان خود.

عبد اللّه عبّاس گفت: آيت در حارث بن عمرو آمد كه او با رسول- عليه السّلام به غزا رفت و مالك بن زيد را ها«9» كرد بر خانه خود. چون باز آمد او را يافت رنجور و

-----------------------------------

(1). آط، آط، آز، مش: مخلّفان. [.....]

(2). آج، لب، آل: ايشان تحرّج آمدندي.

(3). اساس: ندارد، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها: عمّانتان.

(5). آط، آب، آز، مش: عمتانتان، آج، لب، آل: عمّه تان.

(6). همه نسخه بدلها: خالانتان.

(7). همه نسخه بدلها: خالانتان.

(8). آط، آب، آز، مش: خود و شير، آج، لب، آل: خود به شير.

(9). همه نسخه بدلها: رها.

صفحه : 183

مهجور. او را پرسيد كه: تو را چه رسيد! گفت: تا تو برفته اي«1» من از طعام تو نخورده ام تحرّج را، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

حسن و قتاده گفتند: روا باشد كه مرد از خانه رفيقش طعام خورد بي اذن او براي اينكه آيت. و در اخبار اهل البيت چنان است كه: مرد

را روا باشد كه از خانه اينكه مذكوران طعام خورد بي اذن ايشان به قدر حاجت بي اسراف، و جبّائي گفت: اينكه آيت منسوخ است بقوله: ... لا تَدخُلُوا بُيُوت َ النَّبِي ِّ إِلّا أَن يُؤذَن َ لَكُم إِلي طَعام ٍ«2» أَو صَدِيقِكُم، يا از خانه دوستان و رفيقان. لَيس َ عَلَيكُم جُناح ٌ أَن تَأكُلُوا جَمِيعاً أَو أَشتاتاً، گفت: بر شما حرجي نيست اگر بخوري از خانه هاي اينان جملگي يا پراگنده، و قوله: أَن تَأكُلُوا، با آن كه گفت: عليكم و لا عليهم«3» براي تغليب مخاطب.

عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه از پيش نزول آيت، توانگران با درويشان طعام نخوردندي.

ضحّاك گفت: پيش از اينكه«4» آيت، مردم طعام تنها بخوردندي.

ابو صالح گفت: چون مهماني فرو«5» آمدي، ايشان نخوردندي الّا با او، خداي تعالي آيت فرستاد و رخصت داد كه: چنان كه خواهند«6».

بعضي دگر گفتند: آيت در حيّي از بني كنانه آمد- كه ايشان را بنو ليث بن عمرو«7» گفتند- تحرّج كردندي از آن كه تنها طعام خوردندي«8»، بنشستي طعام ساخته و پرداخته پيش بنهادي و او گرسنه طعام نخوردي از بامداد«9» و تا شبنگاه«10» نگاه داشتي تا كسي پيش«11» آمدي با او طعام خوردي. اگر شب در آمدي و كس نبودي، از آن پس او

-----------------------------------

(1). آج، لب، آل، مش: رفته.

(2). سوره احزاب (33) آيه 53.

(3). اساس: عليهم و لا عليكم، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، دو كلمه به صورت مقدّم و مؤخر ضبط شد.

(4). همه نسخه بدلها: نزول.

(5). همه نسخه بدلها: فرود.

(6). چاپ شعراني خورند. [.....]

(7). آج، لب، آل: عمر.

(8). همه نسخه بدلها ربّما كه مرد.

(9). آج، لب، آل: بامدادان.

(10). همه نسخه بدلها: شبانگاه.

(11). همه

نسخه بدلها: به دست.

صفحه : 184

طعام بخوردي، خداي تعالي اينكه آيت بفرستاد و اينكه حرج از ايشان برداشت كه ايشان بر خود نهاده بودند، اينكه قول قتاده و ضحّاك است و إبن جريج و روايت والبي«1» از عبد اللّه عبّاس.

و عطاي خراساني«2» گفت از عبد اللّه عبّاس: مرد توانگر«3» در نزديك درويش«4» شدي و او طعام مي خوردي. آن درويش بسيار شفاعت كردي كه طعام بخور. او گفتي: تحرّج كنم از آن كه طعام تو بخورم كه تو درويشي و من توانگر«5»، خداي تعالي«6» آيت بفرستاد.

فَإِذا دَخَلتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي أَنفُسِكُم، گفت: چون در سراي شوي بر خود سلام كني، يعني بر اهل آن سراي سلام كني، و ايشان را نفس او خواند [115- پ]

از آن جا كه بر دين و ملّت اواند،

لقوله عليه السّلام: المؤمنون كنفس واحدة

، و قوله:

لا تَقتُلُوا أَنفُسَكُم«7» تَحِيَّةً مِن عِندِ اللّه ِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً، تحيّتي از نزديك خداي تعالي مبارك، خوش، پاكيزه. و نصب او بر مصدري است لا من لفظ الفعل، كانّه قال: فسلّموا علي انفسكم تسليما او فحيّوا«4» انفسكم«5» تحيّة مباركة. كَذلِك َ يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم ُ الآيات ِ لَعَلَّكُم تَعقِلُون َ، گفت: چنين بيان كند خداي تعالي«6» آيات«7» براي شما تا همانا شما بداني.

قوله تعالي: إِنَّمَا المُؤمِنُون َ [116- ر]

الَّذِين َ آمَنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ، گفت: مؤمنان بحقيقت آنان باشند كه به خداي و پيغامبر ايمان دارند. وَ إِذا كانُوا مَعَه ُ، و چون با رسول- عليه السّلام- حاضر باشند بر امري جامع، كه آن امر ميان ايشان جمع كرده باشد و ايشان را به يك جا آورده، بنروند تا از او دستوري بخواهند، و بي اذن و اشارت او متفرّق نباشند.

-----------------------------------

(1). همه

نسخه بدلها: عبارت «السّلام علينا من ربّنا» را ندارد.

(2). همه نسخه بدلها كه.

(3). مش: مجلس.

(4). اساس: تحيّوا. به قياس با نسخه آط تصحيح شد.

(5). آج، لب، آل: لأنفسكم.

(6). مش: خداي جل ّ جلاله و عم ّ نواله.

(7). همه نسخه بدلها: آياتي.

صفحه : 187

ابو حمزه الثّمالي ّ گفت: مراد روز آدينه است كه رسول- عليه السّلام- چون بر منبري شدي و مردي را كاري پيش آمدي از قضاي حاجتي و تجديد وضوي يا رنجي و بيماري، از مسجد بيرون نشدي تا برابر رسول آمدي و از او به اشارت دستوري خواستي. رسول- عليه السّلام- او را دستوري دادي تا او برفتي، حق تعالي گفت: إِن َّ الَّذِين َ يَستَأذِنُونَك َ أُولئِك َ الَّذِين َ يُؤمِنُون َ بِاللّه ِ وَ رَسُولِه ِ، آنان كه از تو دستوري خواهند ايشان باشند كه به خدا و پيغامبر ايمان دارند. آنگه رسول را فرمود كه: از تو دستوري خواهند براي بهري كارهاي خود، دستوري ده آنان را كه تو خواهي، و استغفار كن براي ايشان، و آمرزش خواه از خداي ايشان را، كه خداي آمرزنده و بخشاينده است.

قوله تعالي: لا تَجعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول ِ بَينَكُم، الاية، مجاهد و قتاده گفتند: معني آن است كه رسول را- عليه السّلام- چنان مخواني كه يكديگر را خواني، مگويي يا احمد؟ و يا محمّد؟ و يا ابا القاسم؟ بل گويي: يا رسول اللّه؟ يا نبي ّ اللّه؟ و بعضي دگر مفسّران گفتند، معني آن است كه: حذر كني از دعاي رسول- عليه السّلام«1»- چون او را به خشم آورده باشي، كه دعاي او بر شما نه چنان باشد كه دعا و نفرين شما يكديگر را، بل دعاي او موجب سخط و عذاب باشد، و قول اوّل

اوليتر است لقوله:

كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضاً، و اگر اينكه معني خواستي، گفتي: كدعاء بعضكم علي بعض، براي آن كه اينكه دعا اهم ّ از«2» دعوت و دعاست كه ما مي خوانيم«3» يكديگر را، يقال: دعوت اللّه لفلان بالخير و عليه بالشّر. قَد يَعلَم ُ اللّه ُ الَّذِين َ يَتَسَلَّلُون َ مِنكُم لِواذاً، خداي تعالي داند آنان را كه فرو خيزند«4» از ميان شما پوشيده. «لواذا»، مصدري است لا من لفظ الفعل در جاي حال اي ملاوذين، بهري در پس بهري پنهان شده. و لواذا«5»، لاوذ يلاوذ ملاوذة. و اگر مصدر «لاذ» بودي، لياذا گفتي، كالقيام من قام، و الصّيام من صام.

و گفتند: اينكه روز حفر خندق بود كه رسول- عليه السّلام صحابه را فرمود تا خندق

-----------------------------------

(1). مش كه.

(2). همه نسخه بدلها: دعا هم آن.

(3). مش: مي خواهيم.

(4). آط: فرخيزند.

(5). همه نسخه بدلها مصدر. [.....]

صفحه : 188

مي كندند، منافقان يك يك در ميان مردمان فرو خيزيدند«1»، يك در پس ديگر«2» پنهان شده كروغان الثعلب و دبيب الضّراء و مشي الحمر، چنان كه كسي در پس داري و ديواري بگريزد پوشيده.

آنگه گفت: فَليَحذَرِ الَّذِين َ يُخالِفُون َ عَن أَمرِه ِ أَن تُصِيبَهُم فِتنَةٌ، آنگه رسول را گفت بگو: تا حذر كنند آنان كه مخالفت امر رسول مي كنند از آن كه فتنه اي به ايشان رسد. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به فتنه قتل است. عطا گفت: زلازل و اهوال است. صادق- عليه السّلام- گفت: سلطان جاير است كه بر ايشان مسلّط شود. حسن گفت: بليّتي باشد كه به ايشان رسد كه به آن بليّت نفاق ايشان ظاهر شود.

أَو يُصِيبَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، يا به ايشان رسد عذاب دردناك.

آنگه گفت: أَلا إِن َّ اللّه َ، «الا»، استفتاح«3» كلام را بود و غرض تنبيه

سامع، گفت: خداي راست آنچه در آسمانها و زمينهاست از آن جا كه آفريده اوست و ملك و ملك اوست، و او قادر است بر تصريف و تقليب«4» آن چنان كه خواهد. و جمله آن دليل است بر وجود وحدانيّت، و به حصول او بر صفات كمال. [قد يعلم]

«5» ما انتم عليه، داند آنچه شما بر آني«6» از احوال ظاهر و باطن، از اخلاص و نفاق. وَ يَوم َ يُرجَعُون َ إِلَيه ِ فَيُنَبِّئُهُم بِما عَمِلُوا، و آن روز كه ايشان را با او رجوع باشد خبر دهد ايشان را به آنچه كرده باشند از خير و شر، و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد گفت. وَ اللّه ُ بِكُل ِّ شَي ءٍ عَلِيم ٌ، و خداي تعالي به همه چيز عالم است بر هر وجه كه صحيح بود كه«7» معلوم«8» بود [116- پ]

.

-----------------------------------

(1). آط: فرو مي خيزيدند، آب، مش: فرو مي خيزيدند.

(2). آط، آب، آج، آل: يكي در پس يكي.

(3). اساس: استفهام، كه چون خطا به نظر رسيد، با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). آز: تغليب.

(5). اساس: ندارد، با توجّه به ترجمه و ديگر نسخه بدلها، از قرآن مجيد افزوده شد.

(6). اساس: نداني، با توجّه به اتّفاق نسخه بدلها و معني آيه تصحيح شد.

(7). آط، آب: ندارد.

(8). آب، آز، مش او.

صفحه : 189

سورة الفرقان

«1» مكّي است و آن هفتاد«2» و هفت آيت است، و هشتصد و نود و دو كلمت است، و سه هزار و هفتصد«3» و سي و سه حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه، رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او را سورة الفرقان بر خواند«4»، خداي تعالي روز قيامت او را در

زمره مؤمناني«5» حشر كند كه ايمان دارند به«6» بعث و نشور، و او را بي حساب به بهشت فرستد«7».

[سوره الفرقان (25): آيات 1 تا 20]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

تَبارَك َ الَّذِي نَزَّل َ الفُرقان َ عَلي عَبدِه ِ لِيَكُون َ لِلعالَمِين َ نَذِيراً (1) الَّذِي لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ لَم يَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم يَكُن لَه ُ شَرِيك ٌ فِي المُلك ِ وَ خَلَق َ كُل َّ شَي ءٍ فَقَدَّرَه ُ تَقدِيراً (2) وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ آلِهَةً لا يَخلُقُون َ شَيئاً وَ هُم يُخلَقُون َ وَ لا يَملِكُون َ لِأَنفُسِهِم ضَرًّا وَ لا نَفعاً وَ لا يَملِكُون َ مَوتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً (3) وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا إِن هَذا إِلاّ إِفك ٌ افتَراه ُ وَ أَعانَه ُ عَلَيه ِ قَوم ٌ آخَرُون َ فَقَد جاؤُ ظُلماً وَ زُوراً (4)

وَ قالُوا أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ اكتَتَبَها فَهِي َ تُملي عَلَيه ِ بُكرَةً وَ أَصِيلاً (5) قُل أَنزَلَه ُ الَّذِي يَعلَم ُ السِّرَّ فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ إِنَّه ُ كان َ غَفُوراً رَحِيماً (6) وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُول ِ يَأكُل ُ الطَّعام َ وَ يَمشِي فِي الأَسواق ِ لَو لا أُنزِل َ إِلَيه ِ مَلَك ٌ فَيَكُون َ مَعَه ُ نَذِيراً (7) أَو يُلقي إِلَيه ِ كَنزٌ أَو تَكُون ُ لَه ُ جَنَّةٌ يَأكُل ُ مِنها وَ قال َ الظّالِمُون َ إِن تَتَّبِعُون َ إِلاّ رَجُلاً مَسحُوراً (8) انظُر كَيف َ ضَرَبُوا لَك َ الأَمثال َ فَضَلُّوا فَلا يَستَطِيعُون َ سَبِيلاً (9)

تَبارَك َ الَّذِي إِن شاءَ جَعَل َ لَك َ خَيراً مِن ذلِك َ جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ وَ يَجعَل لَك َ قُصُوراً (10) بَل كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعتَدنا لِمَن كَذَّب َ بِالسّاعَةِ سَعِيراً (11) إِذا رَأَتهُم مِن مَكان ٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً (12) وَ إِذا أُلقُوا مِنها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِين َ دَعَوا هُنالِك َ ثُبُوراً (13) لا تَدعُوا اليَوم َ ثُبُوراً واحِداً وَ ادعُوا ثُبُوراً كَثِيراً (14)

قُل أَ ذلِك َ خَيرٌ أَم جَنَّةُ الخُلدِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ كانَت لَهُم جَزاءً وَ مَصِيراً

(15) لَهُم فِيها ما يَشاؤُن َ خالِدِين َ كان َ عَلي رَبِّك َ وَعداً مَسؤُلاً (16) وَ يَوم َ يَحشُرُهُم وَ ما يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ فَيَقُول ُ أَ أَنتُم أَضلَلتُم عِبادِي هؤُلاءِ أَم هُم ضَلُّوا السَّبِيل َ (17) قالُوا سُبحانَك َ ما كان َ يَنبَغِي لَنا أَن نَتَّخِذَ مِن دُونِك َ مِن أَولِياءَ وَ لكِن مَتَّعتَهُم وَ آباءَهُم حَتّي نَسُوا الذِّكرَ وَ كانُوا قَوماً بُوراً (18) فَقَد كَذَّبُوكُم بِما تَقُولُون َ فَما تَستَطِيعُون َ صَرفاً وَ لا نَصراً وَ مَن يَظلِم مِنكُم نُذِقه ُ عَذاباً كَبِيراً (19)

وَ ما أَرسَلنا قَبلَك َ مِن َ المُرسَلِين َ إِلاّ إِنَّهُم لَيَأكُلُون َ الطَّعام َ وَ يَمشُون َ فِي الأَسواق ِ وَ جَعَلنا بَعضَكُم لِبَعض ٍ فِتنَةً أَ تَصبِرُون َ وَ كان َ رَبُّك َ بَصِيراً (20)

[ترجمه]

به نام ايزد بخشاينده بخشايشگر

بزرگوار است آن كه فرو فرستاد قرآن بر بنده اش تا باشد جهانيان را ترساننده.

آن كه او راست پادشاهي آسمانها و زمين و نگرفت فرزندي و نبود او را انبازي در پادشاهي و بيافريد همه چيز«8» بينداخت انداختني«9»

-----------------------------------

(1). اساس: فرقان، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد، آط اينكه سورت.

(2). اساس: هشتاد، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). آب، آز، آل: هفتصد.

(4). همه نسخه بدلها: بخواند.

(5). همه نسخه بدلها: مؤمنان.

(6). آج، لب، آل: بر. [.....]

(7). مش: فرستند.

(8). آط، آج، لب، مش، مه: همه چيزي، آب: هر چيزي.

(9). آج، لب: پس اندازه كرد اندازه كردني.

صفحه : 190

[117- ر]

و بگرفتند از فرود«1» او خداياني كه نيافرينند«2» چيزي و ايشان را بيافرينند«3» و مالك نباشند خود را زياني و نه سودي، و نتوانند مرگي و نه زندگاني، و نه زنده شدني.

گفتند آنان كه كافر شدند: نيست اينكه مگر دروغي كه فرو«4» بافت آن را و ياري دادند [او

را]

«5» بر آن گروهي ديگر«6»، آمدند به بيداد و دروغ.

و گفتند فسانه هاي«7» پيشينگان است بنوشته است آن ر [ا]

«8»، املا مي كنند«9» بر او بامداد و شبنگاه«10».

بگو فرو فرستاد آن كه داند سرّ«11» در آسمانها و زمين او بود آمرزنده و بخشاينده بوده است«12».

[117- پ]

گفتند: چيست اينكه پيغامبر را كه مي خورد«13» طعام و مي رود در بازارها، چرا نفرستادند به او فرشته [تا]

«14» باشد«15» با او ترساننده.

يا افگندند بر او گنجي يا باشد او را بستاني كه خورد از آن، و گفتند ستمكاران اگر«16» پيروي نمي كني«17» الّا مردي جادوي كرده را.

-----------------------------------

(1). آب، مش: غير.

(2). مش: و نيافريدند.

(3). آج، لب، مش: ايشان آفريده شده اند.

(4). آط، آب، آج، لب، مش: فرا. (14- 8- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(6). آب، مش بدرستي كه.

(7). آط، آج، لب: فسانه.

(9). اساس: مي كند، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(10). آط، آب، آج، لب، مش، مه: شبانگاه.

(11). آط، آب، آج، لب، مش: نهان.

(12). آج، لب: آمرزنده و مهربان. [.....]

(13). آط: مي خرد.

(15). آط، آب، باشند، آج، لب: پس بودي.

(16). كذا: در اساس، ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(17). آط: ظالمان پيروي كني، آب: ظالمان پيروي كنند، مه: ظالمان پيروي نمي كني.

صفحه : 191

بنگر كه چگونه زدند براي تو مثلها، گمراه شدند نتوانند«1» راهي.

متعالي است آن«2» اگر خواهد كند تو را بهتر از آن بستانها كه«3» رود از زير آن جويها، كند تو را كوشكها.

[118- ر]

[بل]

«4» به دروغ داشتند قيامت و ساخته ايم«5» براي آن كه دروغ داشت قيامت دوزخ.

چون بيند ايشان را از جايي دور شنوند آن را خشمي و آوازي ناخوش.

چون در اندازند ايشان را جاي تنگ بند بر نهاده بخوانند آن

جا و اهلاك«6».

مخواني امروز يك هلاك و بخواني هلاكها«7» بسيار.

بگو آن بهتر است يا بهشت جاودانه«8» آن كه نويد دادند پرهيزگاران را، باشد ايشان را پاداشت و بازگشت.

ايشان را باشد در آن جا آنچه خواهند هميشه باشد بر خداي تو نويدي در خواسته.

[118- پ]

آن روز كه جمع«9» كنيم ايشان را و آنچه مي پرستند از فرود خداي گويند شما گمراه كردي بندگان مرا اينان را، يا ايشان گم كردند راه«10»!

-----------------------------------

(1). آط، آب، آج، لب، آل: نتوانستند.

(2). آط، آب، آج، لب، آل كه.

(3). مش مي.

(4). اساس: ندارد، از آج، افزوده شد.

(5). آط: ساخته كنم.

(6). آط، آب، مش: و اهلاك گاه.

(7). آط، آب، بل هلاك بخواني هلاك.

(8). آط، آب، مش: جاويدان، آج، لب: جاودان.

(9). آط، آب، مش: گرد.

(10). مش را. [.....]

صفحه : 192

گفتند منزّهي تو نبايد ما را كه بگيريم از فرود تو از دوستان و لكن برخورداري دادي«1» ايشان را و پدر ايشان را تا فراموش كردند ياد تو و بودند گروهي هلاك شده.

به دروغ داشتند شما را به آنچه مي گويي نتوانند باز گردانيدن و نه ياري كردن و هر كه بيدادي«2» كند از شما بچشانيم او را عذابي بزرگ.

[119- ر]

و نفرستاديم پيش تو از پيغامبران الّا و ايشان خوردندي طعام و رفتندي در بازارها، و كرديم بهري شما را براي«3» بهري فتنه اي، صبر مي كني و بود«4» خداي تو هميشه بيناست«5».

قوله تعالي: تَبارَك َ الَّذِي نَزَّل َ الفُرقان َ عَلي عَبدِه ِ، «تبارك»، تفاعل من البركة.

عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه بركت آورد خداي تعالي. حسن گفت:

معني آن است كه بركت همه از نزديك او باشد. ضحّاك گفت: تعظّم و تمجّد، بزرگوار و مجيد است خداي-

جل ّ و علا«6». و محقّقان گفتند: معني «تبارك» اي ثبت فيما لم يزل و لا يزال حاصلا علي صفة«7» الكمال، يعني قديم- جل ّ جلاله- در لم يزل و لا يزال حاصل بود و بر صفات كمال: از قادري و عالمي و حيّي و موجودي، آن كه به خلاف همه موجودات و معلومات است و در لا يزال حاصل است بر صفت مريدي و كارهي و مدركي، چه اينكه سه صفت خداي تعالي متجدد است به تجدّد معني و شرط. و اصل كلمه «ثبوت» باشد من بروك البعير و بروك الطّير علي الماء.

-----------------------------------

(1). مش: بهره مند گردانيدي.

(2). مش: بيداد.

(3). آط، مش: بهري راي از شما براي.

(4). كذا: در اساس، ديگر نسخه بدلها: ندارد.

(5). آط: مي كني و خداي تو هميشه بينا بوده است.

(6). آط، آب، آج، لب: خداي تعالي.

(7). همه نسخه بدلها: صفات.

صفحه : 193

الَّذِي نَزَّل َ الفُرقان َ عَلي عَبدِه ِ، آن خداي كه فرو فرستاد كتاب قرآن را بر بنده اش محمّد. و قرآن را براي آن «فرقان» خوانند، كه فرق كننده است ميان حق ّ و باطل، و اينكه اسم مصدر است در جاي اسم فاعل بر طريق مبالغت، من باب قولهم: رجل عدل و صوم و فطر. و مراد به «عبد»، رسول ماست محمّد- عليه السّلام. لِيَكُون َ لِلعالَمِين َ نَذِيراً، در ضمير «يكون» خلاف كردند كه راجع با كيست! بعضي گفتند: راجع است با رسول- عليه السّلام- يعني تا رسول نذير جهانيان باشد، و بعضي گفتند«1»: با قرآن، تا قرآن ترساننده جهانيان باشد. و مراد به «عالمين»، جن ّ و انس اند، چه آن نوع«2» حيوانات كه خارجند از اينان، مكلّف نه اند و خارجند از تكليف.

الَّذِي لَه ُ مُلك ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ،

آن خداي كه ملك و پادشاهي آسمان و زمين او راست«3»، و نگرفت فرزندي نه بر حقيقت و نه بر مجاز بر طريق تبنّي خلاف آن كه جهودان و ترسايان و مشركان گفتند از آن كه: عزير و مسيح پسران خدااند، و فريشتگان دختران خداي اند. وَ لَم يَكُن لَه ُ شَرِيك ٌ فِي المُلك ِ، او را در ملك انبازي نيست، بل او مختص ّ است به صفت الهيّت كه هيچ ذات استحقاق عبادت ندارد با او، و كس با او مشاركت نكرده است در آفريدن آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است، خلاف آن كه جمله مشركان گفتند علي اختلاف انواعهم، بل همه چيزها او آفريده است از آن كه فعل مقدور اوست، و آنچه آفريده است مقدّر و باندازه آفريده است، و ذلك قوله: وَ خَلَق َ كُل َّ شَي ءٍ فَقَدَّرَه ُ تَقدِيراً، به حسب حاجت بر وفق مصلحت، چنان كه در او هيچ تفاوت و خلل و عيب نيست.

آنگه حكايت صنع مشركان كرد كه ايشان بدون او خدايان گرفتند، گفت«4»:

وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ«5» وَ لا يَملِكُون َ لِأَنفُسِهِم ضَرًّا وَ لا نَفعاً، و ايشان مالك نباشند براي خود بر هيچ مضرّتي او منفعتي، نه جرّ منفعتي توانند نه دفع

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها راجع است.

(2). همه نسخه بدلها: انواع.

(3). همه نسخه بدلها و لم يتخذ ولدا.

(4). آج، لب، آل: و گفتند.

(5). اساس: دون اللّه، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). آج، لب، آل: خدايان.

صفحه : 194

مضرّتي، و آن كه براي خود نتواند«1» اينكه معني، براي ديگري چگونه كند«2»؟ وَ لا يَملِكُون َ مَوتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً، و ايشان قادر نباشند بر مرگ و زندگاني

و نشور و زنده باز كردن«3» پس از مرگ، و خداي تعالي بر اينكه قادر است. پس عقل اقتضا نكند كه عبادت او رها كنند و در عبادت اينان آويزند، چه اينكه بتان جماداند، در ايشان حياتي نيست، و آن كه«4» او حي نباشد قادر نباشد، و آن كه [119- پ]

قادر نباشد، هيچ نتواند كردن، فضل بر«5» آن كه [افعال]

«6» قادر الذّات چگونه از او ممكن بود؟ وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا، گفتند آنان كه كافر شدند: إِن هَذا، نيست اينكه، اشارت به قرآن است. إِلّا إِفك ٌ افتَراه ُ، الّا دروغي كه محمّد بر ساخته است و فرا بافته.

مفسّران گفتند«7»: آيت در نضر بن الحارث آمد و اينكه قول او گفت. وَ أَعانَه ُ عَلَيه ِ قَوم ٌ آخَرُون َ، و گروهي ديگر او را بر اينكه ياري داده اند يعني جهودان.

حسن بصري گفت: به «قوم«8» آخرون»، عبيد اللّه بن الخضر الخشني«9» را خواست- و او مردكي كاهن بود. بعضي دگر گفتند، به اينكه آيت سه مرد را خواست:

يكي «حبر«10»» نام، و يكي «يسار«11»»، و يكي عدّاس مولي حويطب بن عبد العزّي.

خداي تعالي گفت: فَقَد جاؤُ ظُلماً وَ زُوراً، اينان در اينكه كه گفتند ظلم كردند، و وضع چيزي نه به موضع خود كردند و دروغ گفتند.

و نيز گفتند اينكه كافران كه: اينكه قرآن فسانه پيشينگان است. اكتَتَبَها، كه محمّد براي خود بنوشته است. گفتند: كتبت الشّي ء او اكتتبته بمعني، و گفتند:

كتبت الشّي ء لغيري و اكتتبته«12» لنفسي، كما يقال: شويت و اشتويت«13» و خبزت

-----------------------------------

(1). آط، آب، آج، لب، آل، مش: نتوانند. [.....]

(2). آب: كنند.

(3). آب، مش: و نشور زنده باز كردن باشد.

(4). مش: و اگر.

(5). مش: براي.

(6). اساس: ندارد، از آط،

افزوده شد.

(7). آج، لب، آل اينكه.

(8). اساس: لقوم، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(9). همه نسخه بدلها: عبيد بن الخضر الحبشي.

(10). همه نسخه بدلها: صبر.

(11). اساس: يسمار، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(12). آط، آج، لب: اكتبته.

(13). اساس: اشويت، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 195

و اختبزت. فَهِي َ تُملي عَلَيه ِ، اينكه قرآن بر او املا مي كنند به بامداد و شبانگاه. و «هي» ضمير«1» اساطير است براي آن«2» تأنيث كرد آن را. و نصب بُكرَةً وَ أَصِيلًا بر ظرف است.

خداي تعالي گفت محمّد را كه جواب ايشان باز ده و بگو: أَنزَلَه ُ الَّذِي يَعلَم ُ السِّرَّ فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، اينكه قرآن آن خداي فرستاده است از آسمان كه او سرّ و نهاني داند، و آنچه پنهان رود در آسمان و زمين، و او هميشه غفور و رحيم بوده است، آمرزنده و بخشاينده است.

وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُول ِ، گفتند اينكه كافران بر سبيل طعن: چه بوده است اينكه پيغامبر را كه طعام مي خورد همچون ما! و در بازار مي رود به طلب معاش چنان كه ما مي رويم و همچون ما محتاج است به طعام و شراب! و او را نيز طلب معاش مي بايد كردن چنان كه ما را! لَو لا أُنزِل َ إِلَيه ِ مَلَك ٌ، چرا فرشته اي به او فرو نيايد«3» تا با او نذير و ترساننده بود تا آنچه او مي گويد آن فريشته تصديق مي كند.

أَو يُلقي إِلَيه ِ كَنزٌ، يا چرا گنجي به او نمي فگنند«4» تا او محتاج نباشد به طلب معاش چون ما! أَو تَكُون ُ لَه ُ جَنَّةٌ، يا چرا او را بستاني

نيست تا او از آن جا خورد و آن ضيعت طعمه او باشد! جمله قرّاء خواندند«5»: «يأكل» به « يا » بر آن كه فعل رسول را باشد. و حمزه و كسائي و خلف خواندند به نون «نأكل منها»، تا ما از آن جا خوريم. وَ قال َ الظّالِمُون َ، و گفتند ظالمان- يعني كافران- مؤمنان را كه: شما متابعت نمي كني الّا مردي مسحور را كه با او جادوي كرده باشند. آيت در قصه إبن ابي اميّه آمد و اصحاب او، و قصّه آن در سوره بني اسرايل رفته است.

آنگه بر سبيل تسلّي رسول را گفت: انظر يا محمّد؟ كَيف َ ضَرَبُوا لَك َ الأَمثال َ، بنگر كه چگونه مثلها زدند براي تو از اينكه گفتار كه گفتند«6» من قولهم: ما لِهذَا الرَّسُول ِ«7»فَضَلُّوا، آنگه گفت: گمراه اند ايشان، و هيچ راهي نمي يابند به رشد و صواب، و مراد به نفي استطاعت نه نفي قدرت است، چه اگر نفي قدرت بودي تكليف ما لا يطاق بودي، و در عقل عقلا مقرّر است قبح تكليف ما لا يطاق و قبح تكليف فعل بي آلت و قدرت، و انّما مراد آن است كه: بر ايشان گران مي آيد و سخت تا بمنزلت آنان اند كه قدرت ندارند، چنان كه يكي از ما گويد: فلان مرا نمي تواند ديدن«1»، و سخن من نمي تواند شنيدن، و چشم آن ندارد كه در من نگرد و مانند اينكه. و غرض از اينكه همه بغض و ثقل باشد.

و بعضي دگر گفتند: معني آن است كه اختيار هدي و راه راست نمي كنند، و مراد به نفي استطاعت نفي اختيار و داعي«2» است، چنان كه گفت: هَل يَستَطِيع ُ رَبُّك َ أَن يُنَزِّل َ عَلَينا مائِدَةً مِن َ

السَّماءِ«3» فَلا يَستَطِيعُون َ سَبِيلًا الي ابطال امرك، اينكه كافران هيچ راه نمي يابند به ابطال كار تو، در كار تو متحيّراند.

تَبارَك َ الَّذِي إِن شاءَ، گفت: متعالي است خداي تعالي اگر خواهد تو را بهتر از آن كه ايشان مي گويند بدهد تو را«7». جَنّات ٍ تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ، بهشتهايي كه در زير درختان [آن]

«8» جويها مي رود. وَ يَجعَل لَك َ قُصُوراً، و تو را كوشكها دهد در بهشت. و كوشك را براي آن قصر خواندند«9» كه دستها كوتاه باشد از آن كه به ايشان رسد كه در آن جا باشند، و آنان كه بيرون او باشند قاصر باشند«10».

إبن كثير و إبن عامر و عاصم به روايت ابو بكر و مفضّل خواندند: «و يجعل»،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: ديد.

(2). اساس: و مراد به نفي استطاعت است و نفي اختيار بر داعي، با توجّه به ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). سوره مائده (5) آيه 112.

(4). آج، لب، آل: شاكي.

(5). اساس: بودند، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(6). آل: سوم.

(7). همه نسخه بدلها: «تو را» ندارد.

(8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(9). همه نسخه بدلها: خوانند. [.....]

(10). چاپ شعراني از رسيدن به آن.

صفحه : 197

مرفوع اللام بر استيناف، و باقي قرّاء مجزوم اللّام خواندند علي جزاء الشّرط في قوله:

إِن شاءَ جَعَل َ، ثم ّ عطف علي موضع جعل، فقال: وَ يَجعَل«1» ما لِهذَا الرَّسُول ِ يَأكُل ُ الطَّعام َ وَ يَمشِي فِي الأَسواق ِ«6» وَ ما أَرسَلنا قَبلَك َ مِن َ المُرسَلِين َ إِلّا إِنَّهُم لَيَأكُلُون َ الطَّعام َ وَ يَمشُون َ فِي الأَسواق ِ«7»تَبارَك َ الَّذِي إِن شاءَ جَعَل َ لَك َ خَيراً مِن ذلِك َ الاية.

بَل كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ، آنگه گفت: اينكه كافران قيامت به دروغ مي دارند و ما بجارده ايم«1» براي ايشان

كه قيامت به دروغ دارند دوزخ.

إِذا رَأَتهُم مِن مَكان ٍ بَعِيدٍ، چون دوزخ ايشان را ببيند از جاي دور، ايشان بشنوند دوزخ [را]

«2» خشمي و ناله اي. گفتند مراد صوت تغيّظ است كه تغيّظ شنيدني نباشد.

قطرب گفت: در آيت حذفي است، و تقدير آن است كه: [رأوا]

«3» لها تغيّظا و سمعوا لها زفيرا، چنان كه شاعر گفت- شعر:

لّفتها تبنا و ماء باردا

«4» اي، و سقيتها ماء باردا. و قال آخر- شعر:

و رأيت بعلك في الوغي متقلّدا سيفا و رمحا

اي، و حاملا رمحا.

راوي خبر گويد كه: رسول- عليه السلام- گفت:

من كذّب علي ّ متعمّدا فليتبوّأ بين عيني جهنّم مقعدا

، گفت: هر كه بر من دروغ گويد، گو خويشتن را در چشمهاي دوزخ جاي ساز. گفتند: يا رسول اللّه؟ دوزخ را چشم باشد! گفت:

نمي شنوي كه خداي تعالي مي گويد: إِذا رَأَتهُم مِن مَكان ٍ بَعِيدٍ، و اينكه مجاز باشد، و حقيقت او بر وجهي باشد او دو وجه: امّا آن كه: راتهم خزنة النّار، چون خازنان دوزخ ايشان را بينند، علي حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه، كقوله تعالي:

وَ سئَل ِ القَريَةَ«5»وَ إِذا أُلقُوا مِنها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِين َ، چون ايشان را در جايي فگنند تنگ از

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بنهاده ايم.

(3- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(4). چاپ شعراني [حتي شتت همّالة عيناها]. [.....]

(5). سوره يوسف (12) آيه 82؟

(6). آج، لب، آل: رأيت.

(7). اساس: يتراان، با توجّه به آط و ديگر نسخه ها تصحيح شد.

(8). كذا در اساس و همه نسخه ها، چاپ شعراني (8/ 256): يتقابلان.

صفحه : 200

دوزخ، مُقَرَّنِين َ، در آن حال كه«1» دستهاي ايشان با گردن بسته باشد.

راوي خبر گويد كه: رسول را- عليه السّلام- پرسيدند از اينكه

آيت، گفت: (و ألذي نفسي بيده)، بدان خداي كه جان من به امر اوست كه، ايشان را چنان در دوزخ فگنند بزور و كره كه ميخ در ديوار كوبند. مُقَرَّنِين َ، مصفّدين، دست با گردن بسته. و رسن را از اينكه جا «قرن» گويند [كه]

«2» به آن چيزي با چيزي بندند. و گفتند، معني آن است كه: ايشان را با شياطين درهم بسته در دوزخ اندازند. دَعَوا هُنالِك َ ثُبُوراً، عند آن حال و در آن جاي«3» ثبور خوانند و گويند: وا ثبورا«4». عبد اللّه عبّاس گفت:

ويلا. ضحّاك گفت: هلاك باشد.

انس مالك روايت كرد از«5» رسول- عليه السّلام [كه]

«6»: اوّل كسي كه او را حله آتش پوشند«7» روز قيامت ابليس باشد، و آن حلّه از ابروانش تا به قدمش برسد«8»، چنان كه در«9» زمين مي كشد و فرزندان او از قفاي او مي روند و او مي گويد: يا ثبوراه، اي واي هلاك«10» او، و«11» ايشان مي گويند: يا ثبورهم، تا«12» بر كناره دوزخ بايستند ايشان را گويند. و در كلام محذوفي است، و هو يقال لهم: لا تَدعُوا اليَوم َ ثُبُوراً واحِداً، گويند ايشان را كه امروز يك ثبور مخواني«13»، و ثبور بسيار خواني.

قُل أَ ذلِك َ خَيرٌ، آنگه گفت رسول را كه: بگو كه اينكه بهتر است كه وصف كرده شد از عذاب دوزخ، [ يا ]

«14» بهشت«15» خلد كه وعده داده اند متّقيان«16» را. و اينكه بر سبيل تهكّم و استهزا فرمود قديم تعالي، و اينكه چنان بود كه يكي از ما گويد كسي را كه: تو را بر فلان فعل چندين خير است اگر آن كني، و بر فلان فعل نيز«17» چندين

-----------------------------------

(1). آب، آز: در حالي كه. (14- 6- 2).

اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها: حال.

(4). آط: واثبوراه.

(5). اساس: كه، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(7). همه نسخه بدلها: پوشانند.

(8). همه نسخه بدلها: آتش برو تا به قدم برسد.

(9). همه نسخه بدلها: بر.

(10). آط، آج، لب، آل: و اهلاك.

(11). آط، آج، لب، آل: او و. [.....]

(12). آز، مش: يا ثبورا همچنين تا.

(13). اساس: مي خواني، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(15). اساس: هميشه، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(16). همه نسخه بدلها: بهشتيان.

(17). همه نسخه بدلها: بر فلان شر.

صفحه : 201

عقوبت است اگر اختيار«1» كني، آنگه گويد: اينكه بهتر است يا آن! بر طريق«2» استفهام، و اينكه بر وجه تقرير باشد تا او مقرّ آيد كه: به هر حال خير بسيار از شرّ بسيار بهتر بود، همچنين تا مقرّ آيند اينان كه: ثواب ابد از عقاب ابد به بود. كانَت لَهُم جَزاءً وَ مَصِيراً، كه آن بهشتهاي خلد متّقيان را جزا و پاداشت. و «مصير»«3» بازگشت باشد.

لَهُم [121- ر]

فِيها ما يَشاؤُن َ، ايشان را باشد، يعني متّقيان را، در آن جايگاه، يعني در بهشت آنچه خواهند و تمنّا«4» كنند. خالِدِين َ، هميشه باشند آن جا. و نصب او بر حال است. كان َ عَلي رَبِّك َ وَعداً مَسؤُلًا، اينكه بر خداي وعده مسؤول«5» باشد، يعني مؤمنان از خداي خواسته اند اينكه در دنيا في قوله حكاية عنهم: رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدتَنا عَلي رُسُلِك َ«6» مَسؤُلًا، اي واجبا، يعني همچنان واجب باشد كه دين اگر نيز بنخواهند خواستني«9» بود في قول العرب: لاعطينّك«10» الفا وعدا مسئولا [اي واجبا]

«11»، يعني واجب كه تو را بود«12» كه

از من بخواهي. كعب القرظي ّ گفت: معني آن است كه وعده اي كه فرشتگان بخواهند آن بر طريق شفاعت، في قوله تعالي: رَبَّنا وَ أَدخِلهُم جَنّات ِ عَدن ٍ الَّتِي وَعَدتَهُم«13»وَ يَوم َ يَحشُرُهُم، ابو جعفر و إبن كثير و يعقوب به « يا » خواندند: يَحشُرُهُم، خبرا عن اللّه- عزّ و جل ّ. و باقي قرّاء به «نون» خواندند علي اخبار اللّه تعالي عن نفسه علي وجه التّعظيم. حق تعالي گفت: ياد كن اي محمّد آن روز كه ما حشر كنيم جمله ايشان را، وَ ما يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، و آن معبودان را كه ايشان مي پرستند ايشان را

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها آن.

(2). همه نسخه بدلها: سبيل.

(3). اساس و، به قياس با نسخه آب و معني عبارت، زايد مي نمايد.

(4). آط، آج، لب، آل: فتمنّا.

(5). آب، لب، آز، آل، مه، مش: مسئول.

(6). سوره آل عمران (3) آيه 194.

(7). همه نسخه بدلها، بجز آط و آج: مسئول.

(8). آز: باشد.

(9). آج، آل: خواستي. [.....]

(10). اساس: ليعصينك، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(11). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(12). همه نسخه بدلها: يعني همچنان واجب باشد تو را.

(13). سوره غافر (40) آيه 8.

صفحه : 202

بدون خداي. آنگه حق تعالي بر طريق تنبيه اينكه مكلّفان بر خطاي ايشان بر«1» عبادت اصنام، اينكه اصنام را گويد: أَ أَنتُم أَضلَلتُم عِبادِي هؤُلاءِ، شما گم كردي«2» بندگان مرا، أَم هُم ضَلُّوا السَّبِيل َ، يا خود ايشان ره گم كردند!

إبن عامر خواند: «فنقول»«3». حملا علي قوله: و يوم نحشرهم، و آيت از روي معني جاري مجراي آن بود«4». وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت، بِأَي ِّ ذَنب ٍ قُتِلَت«5» أَ أَنت َ قُلت َ لِلنّاس ِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَين ِ مِن دُون ِ اللّه ِ«6» أَ

أَنت َ قُلت َ لِلنّاس ِ«8»قالُوا سُبحانَك َ ما كان َ يَنبَغِي لَنا، گويند اينكه معبودان، بر قول آن كه«9» مراد عيسي است و فرشتگان، آيت بر ما ظاهر باشد و محتاج تاويل نباشد. و بر قول آن كس كه گفت: مراد اصنام است در تأويل قالُوا، گفت: معني آن است كه وضوح آن حال و ظهور او به جايي باشد كه پنداري آن اصنام به زبان خود تصريح لفظ تبرّا«10» مي كنند از عبادت اينكه عابدان، و مي گويند: اگر ما مكلّف بودماني، روا نداشتماني كه با خداي تعالي شريك گرفتماني«11»، و بدون او ولي ّ و ياري گرفتماني.

و ابو جعفر و حسن بصري خواندند: «ان نتّخذ» علي«12» المجهول، نبايست ما را كه ما را خداي«13» گيرند و يار گيرند با خداي تعالي بدون او. و ابو عبيده گفت: اينكه قراءت ضعيف است براي «من» كه در «اولياء» است. و اينكه قراءت آنگه مطّرد بودي كه «من» نبودي و چنين بودي: ما كان«14» لنا ان نتّخذ من دونك«15» اولياء. و بر قراءت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: در.

(2). آط: گمراه كردي.

(3). آط به نون.

(4). همه نسخه بدلها كه گفت.

(5). سوره تكوير (81) آيه 8 و 9.

(8- 6). سوره مائده (5) آيه 116.

(7). آط علي فعله.

(9). آط گفت.

(10). آط، آب، آج: هراهي، لب، مش: مراهي، آز: هر كه.

(11). همه نسخه بدلها: گفتماني. [.....]

(12). همه نسخه بدلها الفعل.

(13). همه نسخه بدلها: بخدايي.

(14). اساس ينبغي، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها، حذف شد.

(15). اساس من، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها، حذف شد.

صفحه : 203

اوّل كه عامّه قرّاء مي خوانند مطّرد است، و «من» به جاي خود است و معني او تأكيد نفي

است كه آن را نحويان زيادت مي خوانند، و اينكه قول معتمد است. وَ لكِن مَتَّعتَهُم وَ آباءَهُم، و تو ايشان را متمتّع و برخوردار گردانيدي. حَتّي نَسُوا الذِّكرَ، تا قرآن رها كردند و بر آن كار نكردند. و گفتند: مراد به «ذكر»، رسول است، [و]

«1» گفتند: اسلام است، و گفتند: توحيد است، و گفتند: ذكر خداست- جل ّ و علا«2». وَ كانُوا قَوماً بُوراً، و مردماني بودند هلاك شده و شقاوت و خذلان بر ايشان غالب.

حسن و إبن زيد گفتند: «بور«3»»، آنان باشند كه در ايشان هيچ خير نبود.

ابو عبيده گفت: اصل او از «بوار» است و آن كساد و فساد بود، و اينكه اسمي است به معني مصدر، كالزّور، واحد و جمع و تثنيه در او يكسان باشد، قال إبن الزّبعري- شعر:

يا رسول المليك ان ّ لساني

راتق ما فتقت اذ انا«4» بور

و قيل: هو جمع بائر، و هو الخراب، كغائط و غوط، و عائد و عود.

قوله تعالي: فَقَد كَذَّبُوكُم بِما تَقُولُون َ، در او دو قول گفتند: يكي«5» خطاب با مشركان است، يعني فرشتگان و پيغامبران شما را كه مشركاني شما را«6» به دروغ [121- پ]

مي دارند در آنچه مي گويي. [إبن زيد گفت: خطاب با مؤمنان است، يعني مشركان شما را به دروغ مي دارند در آنچه مي گويي]

«7» از نبوّت رسول ما و ديگر انبيا- عليه و عليهم السّلام.

فرّاء گفت: آن كس كه «يقولون» به « يا » خواند، [گفت]

«8»: «ما» مصدري است، يعني بقولهم: فَما تَستَطِيعُون َ. حفص به «تا» خواند، و دگر قرّاء به « يا ». بر قراءت عامّه قرّاء«9»، آن است كه اينكه بتان يا اينكه بت پرستان هيچ نتوانند بلاي از

شما بگردانيدن يا نصرت خود كردن. بعضي دگر گفتند: معني آن است كه اينكه كافران صرف تو كه محمّدي نتوانند كردن [از حق و نصرت خود نتوانند كردن]

«10». و آن كه به

-----------------------------------

(10- 8- 7- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(2). همه نسخه بدلها: جل ّ جلاله.

(3). آب، آج، لب، آل، آز، مش: بورا.

(4). اساس: اما، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها آن كه.

(6). همه نسخه بدلها: ندارد.

(9). آب، آج، آز، لب، مش معني.

صفحه : 204

«تا» خطاب خواند، گفت«1»: آن است كه بگو اي محمّد مشركان را كه: شما نتواني صرفي«2» و نصري بر اينكه معاني كه گفتيم.

يونس گفت: صرف، حيلت باشد من قول العرب«3»: انّه لينصرف، اي يحتال. و اصمعي ّ گفت: الصّرف التّوبة، و العدل الفدية، يعني نه توبه قبول كنند نه فدا. وَ مَن يَظلِم مِنكُم نُذِقه ُ عَذاباً كَبِيراً، و هر كه از شما«4» ظلم كند او را عذابي كنيم«5» بزرگ.

وَ ما أَرسَلنا قَبلَك َ مِن َ المُرسَلِين َ- الاية، اينكه آيت حق تعالي به ردّ«6» آنان فرستاد كه گفتند: ما لِهذَا الرَّسُول ِ يَأكُل ُ الطَّعام َ وَ يَمشِي فِي الأَسواق ِ«7» ما يُقال ُ لَك َ إِلّا ما قَد قِيل َ لِلرُّسُل ِ مِن قَبلِك َ«12»وَ جَعَلنا بَعضَكُم لِبَعض ٍ فِتنَةً، و ما بهري را فتنه و امتحان بهري كرديم، كه بينا فتنه نابيناست، و تن درست فتنه بيمار است، توانگر فتنه درويش است، گويند: اگر خدا خواستي ما را همچنان كردي كه ايشان را. آنگه گفت بر طريق تحريص:

أَ تَصبِرُون َ، صبر خواهي كردن، يعني صبر كني و خداي تعالي بصير و عالم است به همه كس تا جزا دهد ايشان را.

عبد اللّه عبّاس گفت: معني

آن است كه، من بعضي را به امتحان و اختبار

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها معني.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مش: صبري.

(3). همه نسخه بدلها و. [.....]

(4). اساس: از ايشان، با توجّه به ترجمه آيه در بخش مربوط به آيات تصحيح شد.

(5). اساس: عذاب كنند، به قياس با همه نسخه بدلها و معني آيه، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها بر.

(7). سوره فرقان (25) آيه 7.

(8). همه نسخه بدلها بجز آل عجيب، آل و عجيب.

(9). همه نسخه بدلها و.

(10). همه نسخه بدلها: ندارد.

(11). آط، آج، مه: هم اينكه.

(12). سوره فصّلت (41) آيه 43.

صفحه : 205

بعضي كرده ام«1» تا بر آن صبر كنند و ثواب يابند، و اگر خواستمي جمله دنيا به رسول [ان]

«2» خود دادمي و ايشان را از آن ممكّن كردمي، و لكن حكمت«3» در تكليف اقتضاي آن كرد كه بعضي را به بعضي امتحان كنم.

ابو الدّرداء روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه گفت:

4» ويل للعالم من الجاهل، ويل للجاهل« من العالم،

واي عالم از دست جاهل، و واي«5» جاهل از دست عالم، و واي مالك از دست مملوك، و واي مملوك از دست مالك، و واي شديد از ضعيف، و واي ضعيف از شديد، و واي سلطان از رعيّت، و واي رعيّت از سلطان، كه اينان همه فتنه«6»، بهري فتنه بهري اند، فهو قول اللّه تعالي:

و جعلنا بعضكم لبعض فتنة أ تصبرون و كان ربّك بصيرا.

مقاتل گفت: آيت در ابو جهل- عليه اللّعنة- آمد و در وليد بن عقبه«7»، و العاص بن وائل، و النّضر بن الحارث كه ايشان ابو ذر را ديدند و عبد اللّه مسعود را و عمّار را و صهيب را و بلال را

و عامر بن فهيره«8»، گفتند: ما اسلام آورديم«9» تا با اينان راست شويم! خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و مؤمنان را گفت: صبر خواهي كردن بر چنين حال و بر اينكه شدّت و فقر كه خداي تعالي غافل و بي خبر نيست، بل عالم است به حال آن كه او صبر كند و يا جزع كند، و ايمان آرد يا نيارد.

[سوره الفرقان (25): آيات 21 تا 44]

[اشاره]

وَ قال َ الَّذِين َ لا يَرجُون َ لِقاءَنا لَو لا أُنزِل َ عَلَينَا المَلائِكَةُ أَو نَري رَبَّنا لَقَدِ استَكبَرُوا فِي أَنفُسِهِم وَ عَتَوا عُتُوًّا كَبِيراً (21) يَوم َ يَرَون َ المَلائِكَةَ لا بُشري يَومَئِذٍ لِلمُجرِمِين َ وَ يَقُولُون َ حِجراً مَحجُوراً (22) وَ قَدِمنا إِلي ما عَمِلُوا مِن عَمَل ٍ فَجَعَلناه ُ هَباءً مَنثُوراً (23) أَصحاب ُ الجَنَّةِ يَومَئِذٍ خَيرٌ مُستَقَرًّا وَ أَحسَن ُ مَقِيلاً (24) وَ يَوم َ تَشَقَّق ُ السَّماءُ بِالغَمام ِ وَ نُزِّل َ المَلائِكَةُ تَنزِيلاً (25)

المُلك ُ يَومَئِذٍ الحَق ُّ لِلرَّحمن ِ وَ كان َ يَوماً عَلَي الكافِرِين َ عَسِيراً (26) وَ يَوم َ يَعَض ُّ الظّالِم ُ عَلي يَدَيه ِ يَقُول ُ يا لَيتَنِي اتَّخَذت ُ مَع َ الرَّسُول ِ سَبِيلاً (27) يا وَيلَتي لَيتَنِي لَم أَتَّخِذ فُلاناً خَلِيلاً (28) لَقَد أَضَلَّنِي عَن ِ الذِّكرِ بَعدَ إِذ جاءَنِي وَ كان َ الشَّيطان ُ لِلإِنسان ِ خَذُولاً (29) وَ قال َ الرَّسُول ُ يا رَب ِّ إِن َّ قَومِي اتَّخَذُوا هذَا القُرآن َ مَهجُوراً (30)

وَ كَذلِك َ جَعَلنا لِكُل ِّ نَبِي ٍّ عَدُوًّا مِن َ المُجرِمِين َ وَ كَفي بِرَبِّك َ هادِياً وَ نَصِيراً (31) وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا لَو لا نُزِّل َ عَلَيه ِ القُرآن ُ جُملَةً واحِدَةً كَذلِك َ لِنُثَبِّت َ بِه ِ فُؤادَك َ وَ رَتَّلناه ُ تَرتِيلاً (32) وَ لا يَأتُونَك َ بِمَثَل ٍ إِلاّ جِئناك َ بِالحَق ِّ وَ أَحسَن َ تَفسِيراً (33) الَّذِين َ يُحشَرُون َ عَلي وُجُوهِهِم إِلي جَهَنَّم َ أُولئِك َ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَل ُّ سَبِيلاً (34) وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ وَ جَعَلنا مَعَه ُ أَخاه ُ هارُون َ وَزِيراً (35)

فَقُلنَا اذهَبا إِلَي

القَوم ِ الَّذِين َ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرناهُم تَدمِيراً (36) وَ قَوم َ نُوح ٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُل َ أَغرَقناهُم وَ جَعَلناهُم لِلنّاس ِ آيَةً وَ أَعتَدنا لِلظّالِمِين َ عَذاباً أَلِيماً (37) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصحاب َ الرَّس ِّ وَ قُرُوناً بَين َ ذلِك َ كَثِيراً (38) وَ كُلاًّ ضَرَبنا لَه ُ الأَمثال َ وَ كُلاًّ تَبَّرنا تَتبِيراً (39) وَ لَقَد أَتَوا عَلَي القَريَةِ الَّتِي أُمطِرَت مَطَرَ السَّوءِ أَ فَلَم يَكُونُوا يَرَونَها بَل كانُوا لا يَرجُون َ نُشُوراً (40)

وَ إِذا رَأَوك َ إِن يَتَّخِذُونَك َ إِلاّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَث َ اللّه ُ رَسُولاً (41) إِن كادَ لَيُضِلُّنا عَن آلِهَتِنا لَو لا أَن صَبَرنا عَلَيها وَ سَوف َ يَعلَمُون َ حِين َ يَرَون َ العَذاب َ مَن أَضَل ُّ سَبِيلاً (42) أَ رَأَيت َ مَن ِ اتَّخَذَ إِلهَه ُ هَواه ُ أَ فَأَنت َ تَكُون ُ عَلَيه ِ وَكِيلاً (43) أَم تَحسَب ُ أَن َّ أَكثَرَهُم يَسمَعُون َ أَو يَعقِلُون َ إِن هُم إِلاّ كَالأَنعام ِ بَل هُم أَضَل ُّ سَبِيلاً (44)

[122- ر]

[ترجمه]

گفتند: آنان كه اميد ندارند«10» به ثواب ما«11» اگر«12» فرو نفرستادند بر ما فريشتگان، يا ببينيم خداي ما را«13»، بدرستي كه بزرگواري

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: كردم.

(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(3). همه نسخه بدلها من.

(4). اساس: من الجاهل: با توجّه به آط و معني عبارت تصحيح شد.

(5). اساس از دست، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، مي نمايد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: ندارد.

(7). آب، آز: وليد بن عتبه.

(8). آج، لب، آل: عامر بن فهره، همه نسخه بدلها را.

(9). آط: آوريم.

(10). اساس: نداشتند، به قياس با آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(11). آط، آب: قرآن ما، آج، لب، آل: رسيدن ما، مش: لقاي ما.

(12). آط، آب، آج، لب، آل، مش: چرا.

(13). آب، مش: خود را.

صفحه : 206

كردند در خود و اندازه نگذاشتند«1»

نگذشتني بزرگ.

آن روز كه بينند فريشتگان را، بشارت نباشد آن روز كافران را، و گويند حرامي است محرّم«2»، يعني بشارت بر ما«3».

و قصد [كرديم]

«4» به آنچه كردند از كاري، و كرديم آن را خاكي پراگنده.

اهل بهشت آن روز بهتر باشند به جايگاه و نكوتر به خوابگاه روز«5».

و آن روز كه بشكافد آسمان به ابر و بفرستند فريشتگان را فرستادني.

پادشاهي آن روز بدرست خداي را بود و باشد روزي بر كافران دشخوار«6».

[122- پ]

و آن روز كه گازي بدهد كافر«7» بر دستهايش، گويد كاشك بر گرفتمي«8» با پيغامبر راهي.

اي واي من؟ كاشك من نگرفتمي فلان را دوست.

گمراه بكرد مرا از قرآن«9» پس آن كه به من آمد و بود شيطان مر آدمي را مخذول كننده«10».

و گفت پيغامبر: يا

-----------------------------------

(1). آط، آب، آج، لب، آل، مش: و از حد در گذشتند در.

(2). آج، لب، آل: منع بادا ممنوع بودني.

(3). همه نسخه بدلها: ندارد.

(4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد.

(5). آط، آج، لب: ندارد.

(6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: دشوار. [.....]

(7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: كه بگزد ظالم.

(8). آط، آب، آج، لب، آل: بگرفتمي.

(9). آط، آب، مش: ذكر خدا، آج، لب، آل: ياد خدا.

(10). آج، لب، آل: فرو گذارنده.

صفحه : 207

خداي من، كه قوم من گرفتند اينكه قرآن متروك.

و همچنين كرديم هر پيغامبري را دشمني از گناهكاران، و بس«1» خداي تو راهنما و يار«2».

گفتند آنان كه كافر شدند: چرا نفرستادند بر او اينكه قرآن به يك باره، همچنين تا بداريم«3» به آن دل تو، و روشن كرديم آن را روشن كردني.

[123- ر]

و نيارند به تو مثلي الّا و ما بياريم به تو حق ّ

و نكوتر به تفسير و بيان.

آنان را«4» حشر كنند بر رويهاشان به دوزخ، ايشان بترند به جايگاه و گمراهتر.

بداديم ما موسي را توريت، و كرديم«5» با او برادرش را هارون را وزير«6».

گفتيم بروي«7» به آن قوم آنان كه دروغ داشتند آيات ما، ما هلاك كرديم ايشان را هلاكي«8».

و قوم نوح«9» چون به دروغ داشتند رسولان را غرقه كرديم ايشان را و كرديم ايشان را براي مردمان عبرتي و ببجارديم«10» براي كافران عذابي دردناك.

و عاد را و ثمود را و

-----------------------------------

(1). آب، آج، لب، آل، مش است.

(2). آط، آب، آج، لب، آل، مش: راه نماينده و ياري دهنده.

(3). آج، لب، آل: تا ثابت كنيم.

(4). آط، آب، آج، لب، آل، مش كه.

(5). آج، لب، آل: گردانيديم ما.

(6). آط، آب، آج، لب: وزيري.

(7). آط، آب: بشوي.

(8). آط، آب، آج، لب، آل: هلاك كردني.

(9). آب، مش را.

(10). آج، لب، آل: ساخته ايم، مش: بجارده ايم. [.....]

صفحه : 208

اصحاب رس و گروهي را ميان ايشان بسيار.

[123- پ]

و همه را«1» بزديم براي او مثلها، و همه را هلاك كرديم هلاك كردني.

بدرستي كه آمدند«2» بر آن ديه«3» كه بر ايشان بارانند«4» باران بد«5»، نمي ديدند ايشان را«6»، بل بودند اميد«7» نداشتند زنده شدن«8».

چون ببينند تو را نگيرند تو را الّا فسوس اينكه آن است كه بفرستاد خداي پيغامبري.

نزديك است كه گمراه كند ما را از خدايان ما اگر نه آنستي كه ما صبر كرديم بر آن، و زود بود كه بدانند آنگاه كه ببينند عذاب را كه كيست گمراه«9».

[تو ديدي«10» آن كس را كه گرفتند خداي را«11» به هواي خود، تو بر او و كيل خواهي بودن«12».

يا پنداري كه بيشترينه ايشان مي شنوند يا

خرد دارند، نيستند ايشان مگر همچون چهار پايان، بل ايشان گمراهتراند«13»]

«14».

قوله تعالي: وَ قال َ الَّذِين َ لا يَرجُون َ لِقاءَنا- الاية، حق تعالي گفت: در اينكه آيت گفتند آنان كه اميد لقاي ما نداشتند، يعني به قيامت ايمان نداشتند و اعتقاد

-----------------------------------

(1). آب، آل: ندارد.

(2). آج، لب، آل: گذشتند.

(3). آب: ده.

(4). آط: بارانيدن، آج، لب، آل: بارانيده شد.

(5). آل: بدي.

(6). آج، لب، آل: اي پس نداند كه بيند آن را.

(7). آط، آب: بل ايشان اميد.

(8). آط، آب: زنده شدند.

(9). آط، آج، آل، مه: گمراهتر.

(10). آب: آيا ديدي، آج، لب، آل: اي تو ديدي.

(11). آب: آن را كه گرفت خداي خود.

(12). آج، لب، آل: اي پس تو باشي بر او نگهبان.

(13). آج، لب، آل به راه.

(14). اساس: افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. [.....]

صفحه : 209

بعث و نشور نبود ايشان را، و اميد ثواب ما نداشتند، و از عقاب ما ايشان را خوف نبود«1». روا بود كه «رجا» اينكه جا به معني خوف بود، چنان كه گفت: ما لَكُم لا تَرجُون َ لِلّه ِ وَقاراً«2» لَو لا أُنزِل َ عَلَينَا المَلائِكَةُ، چرا فريشتگان را بر ما فرو نفرستادند، و ما«4» چرا خداي را نمي بينيم، يعني ايمان ما موقوف است [124- ر]

بر يكي از اينكه دو: يا فريشتگان بايد كه«5» به زمين آيند و بر صدق محمّد«6» و نبوّت او گواهي دهند، يا ما معاينه خداي را ببينيم همچنان كه بني اسرايل گفتند: لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي نَرَي اللّه َ جَهرَةً«7» لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي تَفجُرَ لَنا مِن َ الأَرض ِ يَنبُوعاً«8» أَو تَأتِي َ«9»النّاس علي النّاس علي.

حق تعالي گفت: لَقَدِ استَكبَرُوا فِي أَنفُسِهِم، سخت متكبّر شدند«11» اينكه كافران، وَ عَتَوا عُتُوًّا كَبِيراً، و طغيان

و مجاوزت الحدّ از حدّ«12» ببرده اند كه ايشان را جز به يكي از اينكه دو قناعت نيست. و مقاتل گفت: «عتوّا«13»»، غلوّ باشد، و آن سخت تر«14» كفري باشد و عظيمتر ظلمي، امّا تمسّك مشبّهه و اشاعره به اينكه آيت در اينكه«15» باب رؤيت«16» آن كه لقاء رؤيت باشد وجهي ندارد، براي آن كه ما چند جاي در اينكه كتاب ذكر«17» كرديم كه لقاء و ملاقات از رؤيت در هيچ«18» نيست، و انّما ملاقات مقابله باشد بر وجه مقاربه، چنان كه گويند: التقي الصّفّان و تلاقي الفريقان و التقت«19» الفئتان، و مراد از اينكه همه مقابله است، اگر چه اينكه التقا به شب تاريك باشد«20» كه يكدگر را نبينند، و

-----------------------------------

(3- 1). همه نسخه بدلها و.

(2). سوره نوح (71) آيه 13.

(4). همه نسخه بدلها: يا .

(5). همه نسخه بدلها: تا.

(6). مش صلّي اللّه عليه و آله و سلّم.

(7). سوره بقره (2) آيه 55.

(8). سوره بني اسرائيل (17) آيه 90.

(9). همه نسخه بدلها، و چاپ شعراني: يأتي.

(10). سوره بني اسرائيل (17) آيه 92.

(11). همه نسخه بدلها: شده اند.

(12). آل: مجاوزت از حد.

(13). همه نسخه بدلها: عتوّ.

(14). آط، لب: سختر/ سخت تر.

(15). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(16). همه نسخه بدلها و.

(17). همه نسخه بدلها: بيان.

(18). چاپ شعراني (8/ 262) جا.

(19). اساس: القت، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(20). اساس: باشند، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

صفحه : 210

همچنين گويند: التقي الاعميان و تلاقي الضّريران. و اگر لقاء، رؤيت بودي اينكه مناقضه نبودي! و قال تعالي: مَرَج َ البَحرَين ِ يَلتَقِيان ِ«1»أَو نَري رَبَّنا، و اينكه مخالفت نافيان رؤيت باشد و موافقت مثبتان رؤيت.

آنگه

گفت: يَوم َ يَرَون َ المَلائِكَةَ، آن روز كه ايشان فريشتگان را ببينند«8» خبر داد كه از اينكه دو اقتراح ايشان فرداي قيامت يكي خواهد بودن و آن رؤيت فريشتگان است، اگر خداي مرئي بودي بگفتي كه ايشان فريشتگان را ببينند، و گروهي ديگر خداي را. لا بُشري يَومَئِذٍ لِلمُجرِمِين َ، آن روز بشارتي و مژده اي نبود كافران را. وَ يَقُولُون َ، و گويند اينكه كافران را: حِجراً مَحجُوراً، اي حراما محرّما.

قتاده گفت: اينكه از قول فريشتگان بود، وَ يَقُولُون َ، و يعني فريشتگان گويند:

بشارت بر شما حرام«9» محرّم است. و مجاهد و إبن جريج گفتند«10»: آن قول كافران است، و معني آن است كه: عوذا معوذا من العذاب، ما پناه مي جوييم از عذاب«11».

بعضي دگر گفتند: اينكه كلمتي است كه عرب گويند عند آن كه ايشان را شدّتي و مكروهي پيش آيد، گويند: حِجراً مَحجُوراً، اي نري ضيقا«12» مضيّقا. و روا بود كه كافران عند آن كه به ضرورت بدانند كه مرجع ايشان با دوزخ و عذاب است،

-----------------------------------

(1). سوره رحمن (55) آيه 19.

(2). همه نسخه بدلها: دريا روا.

(3). همه نسخه بدلها: درياها.

(4). همه نسخه بدلها را.

(5). همه نسخه بدلها كه.

(6). همه نسخه بدلها: ايشان اثبات صانع نكردند.

(7). آج، لب، آل زدند.

(8). مش: مي بينند.

(9). آط: حرامي. [.....]

(10). اساس: گفت، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(11). مش خداي تعالي.

(12). آج، لب، آل و.

صفحه : 211

گويند: بهشت و راحت بر ما حرام كردند امروز.

و اصل كلمه از «حجر» است، و آن منع و تنگي بود، و منه المثل: لا حجر علي الحرّ، اي لا ضيق عليه و لا منع. و «الحجر»، بمعني المحجور، اي الممنوع، و منه

قولهم: حجر القاضي علي«1» فلان و اليتيم في حجر ابيه او جدّه، و منه الحجرة لأنّها ممنوعة بالحجر من الدّخول فيه، و منه الحجر لامتناعه«2» علي النّاس بصلابته، و منه الحجر الّذي هو العقل لأنّه يحجر، اي يمنع كما انّه سمّي عقلا لأنّه يعقل، اي يمنع، كالعقال، و منه سمّي النّهي لأنّه ينهي«3»، و الحجي لأن ّ صاحبه احجي بان لا يفعل«4» ما يقبح في العقل، و من ذلك حجر الانسان و حجره لغتان: و منه حجر ثمود و الحجر الرّمكة من الخيل، قال المتلمّس«5»- شعر:

حنّت الي النّخلة القصوي فقلت لها حجر حرام الا تلك الدّهاريس

وَ قَدِمنا إِلي ما عَمِلُوا مِن عَمَل ٍ، مجاهد گفت: اي قصدنا و عمدنا، بيانش قوله:

الي، چه«6» قصد و عمد با«7» «الي» مستعمل بود، يقال عمدت [124- پ]

«8» [الي كذا و قصدت الي كذا، قال الرّاجز:

و قدم الخوارج الضّلّال الي عباد ربّهم فقالوا

ن ّ دماءكم لنا حلال

و در اينكه كلام معني و بلاغتي هست، و آن آن است كه: تشبيه كرد خود را بر طريق توسّع به قادمي كه تقدّم كند بر آنچه نپسندد«9» و كاره باشد آن را بر هم زند و نيست گرداند، گفت: چون عمل ايشان كه با پيش ما آرند موافق رضا و مطابق ارادت ما نباشد، ما آن را باطل گردانيم و بر كار نگيريم، بمانند آن كه خاكي نرم در روز

-----------------------------------

(1). اساس: الي، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). اساس: لاتساعه، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). اساس: ينتهي، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(4). آج، لب، آل:

لا يعقل.

(5). همه نسخه بدلها: الشّاعر.

(6). اساس: الي خير، با توجّه به مه تصحيح شد، ديگر نسخه بدلها: الوجه.

(7). اساس: قصه و عمدنا، كه چون خطا مي نمود، با توجّه به آط تصحيح شد.

(8). عكس نسخه اساس از اينكه جا چند صفحه اي افتادگي دارد، از آط، افزوده شد.

(9). آب، لب، آز: نبندد، چاپ شعراني: بيند.

صفحه : 212

باد سخت بر هوا فشانند«1» هيچ ثبات نبود آن را و هيچ حاصل.

ابو القاسم بلخي گفت: قَدِمنا، المعني قدمت احكامنا، احكام ما قدوم كرد و آن اعمال ايشان باطل كرد.

و معتزله در باب احباط به اينكه«2» تمسّك كردند و گفتند خداي مي گويد«3»: ما اعمال ايشان چون «هباء منثور» كرديم و اينكه را«4» هيچ نباشد جز احباط، جواب گوييم: اينكه آيت دليل است بر بطلان احباط بر آن كه در قرآن هر كجا لفظ احباط يا معني او آمد، نفي وقوع فعل است اصلا از آن كه به موقع قبول باشد، از آن جا كه اتّفاق است كه كافران را عمل«5» نبود واقع ثابت كه به آن مستحق ّ ثواب باشند، و حق تعالي تشبيه چنان فرمود بر سبيل توسّع كه ايشان را عملي نباشد«6» حاصل بمنزلت خاك، آنگه آن را نيست كنند و مفترق و متلاشي بمنزلت «هباء منثور». و اجماع است بر خلاف اينكه، پس معلوم شد كه مراد به آيت نفي وقوع و قبول است.

و اهل لغت گفتند: «هباء»، غباري باشد از دقيقي«7» بمنزلت شعاع كه قبض نتوان كرد بر او.

حسن و عكرمه و مجاهد گفتند: گرد باشد كه از سنب ستور بر آيد. عبد اللّه عبّاس گفت و بعضي دگر از مفسّران كه: «هباء منثور»، آب ريخته

باشد. بعضي دگر گفتند از مفسّران كه: «هباء منثور» آن باشد كه چون آفتاب از سوراخي در خانه جهد«8» در آن ميانه چيزكها بينند كه در چشم آيد در دست نيايد«9» آن را ذرّه مي«10» خوانند و در سايه نتوان ديد.

قوله: أَصحاب ُ الجَنَّةِ يَومَئِذٍ خَيرٌ مُستَقَرًّا، حق ّ تعالي بر سبيل تهكّم و استهزا چون ذكر كافران و دوزخيان بكرد، گفت: اهل بهشت به هر حال جاي ايشان و مقرّ

-----------------------------------

(1). آج، لب، آل: افشانند.

(2). آب، مش آيت. [.....]

(3). مش كه.

(4). مش: و از اينكه.

(5). آب، آز، مش: عملي.

(6). چاپ شعراني: باشد.

(7). چاپ شعراني: رقيقي.

(8). آب، آز: افتد.

(9). مش: نمي آيد.

(10). مش: همي.

صفحه : 213

ايشان بهتر بود و قيلوله گاه و خوابگاه ايشان نكوتر از جاي آن مشركان متكبّران مفتخران به حطام دنيا باشد، امّا قوله: وَ أَحسَن ُ مَقِيلًا، «مقيل»، جاي قائله باشد و آن خفتن بود به گرمگاه آسايش را، و براي آن مقيل گفت كه در خبر آمده است:

1» لا ينتصف« النّهار يوم القيامة حتّي يقيل اهل الجنّة في الجنّة و اهل النّار في النّار،

گفت:

روز قيامت روز به نيمه نرسد تا اهل بهشت در بهشت قيلوله نكنند و اهل دوزخ در دوزخ. و مراد به «قيلوله» نه خواب است، كه در بهشت و دوزخ خواب نباشد، انّما مراد وصول و استقرار است.

عبد اللّه مسعود خواند: «ثم ّ ان ّ مقيلهم لالي الجحيم»، به جاي «مرجعهم».

عبد اللّه عبّاس گفت: براي آن كه خداي تعالي به نيمه روز از حساب خلقان فارغ شده باشد، و معني آن كه بيش از آن وقت نرود كه از بامداد تا نماز پيشين به مناسبت وقت قيلوله.

گفت: وَ يَوم َ تَشَقَّق ُ السَّماءُ بِالغَمام ِ، ياد

كن اي محمّد آن روز كه آسمان بشكافد به ابر.

در او چند قول گفتند: يكي آن كه، «با» به معني «مع» است، اي مع الغمام، كما قال: اخذته برمّته و اشتريت الدّار بآلاتها، يعني تشق ّ السّماء و عليها الغمام، اينكه آسمان در حالي شكافته شود كه بر او ابر باشد. بعضي دگر گفتند: «با» به معني «عن» است، و اينكه هر دو حرف متعاقب باشند، يقال: رميت بالقوس و عن القوس، و معني آن باشد بر اينكه قول كه: آسمان بشكافد و از بالاي آن ابر پديد آيد، چنان كه يسفر«2» اللّيل عن صبحه.

إبن كثير و نافع و إبن عامر خواندند: «تشّق ّ»، مشدود«3» الشّين و العين«4»، علي تقدير تتشقّق. آنگه ادغام كردند چنان كه در اخواتش بيان كرديم. و باقي قرّاء، تشقّق، تفعّل به تخفيف «شين» و تشديد «قاف» بر حذف «تا» ي تفعّل دون

-----------------------------------

(1). چاپ شعراني (8/ 264): ينصف.

(2). آط: يفر خوانده مي شود، با توجّه به معني جمله و ديگر نسخه ها، تصحيح شد.

(3). چاپ شعراني (8/ 265): مشدّد.

(4). كذا: در آط، آب، آج، لب، آز، آل، كه مي تواند مراد «عين الفعل» كلمه باشد، يعني «قاف»، مش: و القاف.

صفحه : 214

«تا» ي مضارعت. و غمام، ابري باشد سپيد تنك چنان كه بني اسرايل را بود در تيه، في قوله: وَ ظَلَّلنا عَلَيهِم ُ الغَمام َ«1» وَ نُزِّل َ المَلائِكَةُ تَنزِيلًا، و فرود آرند فريشتگان را فرود آوردني. جمله قرّاء چنين خواندند بر فعل مجهول من التّنزيل و رفع الملائكة، و إبن كثير خواند: و ننزل الملائكة به دو «نون» من الانزال علي وجه اخبار اللّه عن نفسه. و نصب الملائكة علي انّه مفعول به. و «تنزيلا» بر

اينكه قراءت مصدري باشد لا من بناء الفعل، كقوله:

وَ تَبَتَّل إِلَيه ِ تَبتِيلًا«2» أَنبَتَكُم مِن َ الأَرض ِ نَباتاً«3»المُلك ُ يَومَئِذٍ الحَق ُّ لِلرَّحمن ِ، گفت: ملك و پادشاهي بحق و راستي آن روز، يعني روز قيامت خداي را باشد«4». وَ كان َ يَوماً، اي و كان ذلك اليوم يوما، و آن روز روزي باشد بر كافران دشخوار«5».

وَ يَوم َ يَعَض ُّ الظّالِم ُ عَلي يَدَيه ِ، و ياد كن آن روز كه آن ظالم كافر به حسرت و ندامت دست خود به دندان«6» مي درد و مي گويد: كاشكي تا من با رسول خداي راه گرفته بودمي؟ كاشكي تا من بر ره و دين رسول بودمي؟ مفسّران گفتند: آيت در عقبة بن ابي معيط و ابي ّ بن خلف آمد كه ايشان با يكديگر دوستي كردندي، و عقبة بن ابي معيط را عادت چنان بود كه چون از سفري«7» باز آمدي طعامي بساختي و اشراف قوم خود را به حاضر كردي، و با رسول- عليه السّلام- مجالست بسيار كردي. وقتي به سفر رفت، چون باز آمد بر عادت دعوت ساخت و جماعت را به حاضر كرد«8» و رسول را نيز- عليه السّلام- حاضر كرد. چون طعام بنهادند رسول- عليه السّلام- گفت من طعام تو نخورم تا تو نگويي:

اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّي رسول اللّه

، و اسلام نياري. او اينكه كلمه شهادت نيز بگفت، و رسول- عليه السّلام- طعام او بخورد.

و ابي ّ خلف غايب بود، چون باز آمد و اينكه حديث بشنيد او را ملامت كرد و

-----------------------------------

(1). سوره اعراف (7) آيه 160.

(2). سوره مزّمل (73) آيه 8. [.....]

(3). سوره نوح (71) آيه 17.

(4). مش جل ّ جلاله.

(5). آج، لب، آل: دشوار.

(6). آط: بدان، به قياس با نسخه

آب، تصحيح شد.

(7). آج، لب، آز، آل، مش: سفر.

(8). آج، لب، آز: حاضر كردي.

صفحه : 215

گفت: صابي شدي! گفت: من صابي نشدم، و لكن مردي در سراي من آمد و گفت: به هيچ وجه طعام تو نخورم الّا آنگه كه تو اينكه شهادت بگويي، و من نخواستم كه از خانه من برود و طعام ناخورده، اينكه كلمه بگفتم تا او طعام بخورد. گفت: من از تو راضي نشوم الّا آنگه كه او را تكذيب كني در روي او، و خيو در روي او افگني.

گفت: همچنين كنم، و همچنين كرد. رسول او را گفت: تو را چنداني زندگاني است كه در مكّه باشي، چون از مكّه برون آيي به شمشيرهاي ما كشته گردي. او را روز بدر بكشتند به تيغ همچنان كه رسول- عليه السّلام- گفت. و امّا ابي ّ خلف را رسول- عليه السّلام- به دست خود بكشت در مصاف، و خداي تعالي اينكه آيت فرستاد در شأن ايشان.

و ضحّاك گفت: چون عقبه خيو در روي رسول افگند، خيو با روي او گرديد و متفرّق شد به دو فرقه، بر هر روي پاره اي بر آمد و چندان كه بر افتاد«1» بسوخت و اثر آن تا به مردن بر روي«2» پيدا بود.

عطاي خوراساني«3» گفت: ابي ّ خلف«4» بسيار آمدي بنزديك رسول- عليه السّلام- و چون او قرآن خواندي استماع كردي. عقبة بن ابي معيط او را منع كرد، خداي تعالي آيت در حق ّ ايشان فرستاد.

شعبي گفت: عقبة بن ابي معيط دوست ابي ّ بن خلف بود اسلام آورد، ابي ّ گفت: روي من از روي تو حرام است اگر تو كافر نشوي به محمّد. او براي دل او مرتد

شد، خداي اينكه آيت فرستاد در شأن ايشان و گفت: وَ يَوم َ يَعَض ُّ الظّالِم ُ عَلي يَدَيه ِ، و آن روز كه آن كافر دست به دندان مي گزد، و مي گويد: كاشكي من با محمّد رسول خداي ره گرفته بودمي.

يا وَيلَتي لَيتَنِي لَم أَتَّخِذ، و ابو عمرو خواند: يا ليتني اتّخذت، به فتح « يا ». و ديگر قرّاء به اسكان « يا »، كاشكي تا من فلان را به دوست نگرفتمي، يعني ابي ّ خلف را.

مجاهد گفت: مراد به خليل، شيطان است، و در تفسير اهل البيت

-----------------------------------

(1). آل: به روي او رسيد.

(2). آج، لب، آل، مش او.

(3). آج، لب، آز، آل، مش: خراساني.

(4). آج، لب، آل نه.

صفحه : 216

- عليه السّلام- آمد كه: از جمله دشمنان خانه رسول است.

إبن دريد گفت عن ابي حاتم كه: «فلان» كنايت است از هر مذكّري، و «فلانه» از هر مؤنثي، و چون خواهند تا كنايت كنند از بهايم، «الف» و «لام» تعريف در آورند، گويند: الفلان و«1» الفلانه.

آنگه بيان كرد كه اينكه تبرّا براي چه باشد، گفت: لَقَد أَضَلَّنِي عَن ِ الذِّكرِ، كه مرا گمراه كرد از ذكر، يعني قرآن. و گفتند: محمّد- عليه السّلام- و خداي تعالي هر دو را در قرآن ذكر خواند. بَعدَ إِذ جاءَنِي، پس از آن كه به من آمد. وَ كان َ الشَّيطان ُ لِلإِنسان ِ خَذُولًا، و شيطان آدمي را مخذول كننده است و رها كننده، از راه راستش به گمراهي برد كه: لَقَد أَضَلَّنِي، آنگه در راهش رها كند. وَ كان َ الشَّيطان ُ لِلإِنسان ِ خَذُولًا، او فعول است به معني فاعل، بناي مبالغه. و اينكه آيت اگر چه بر سببي آمد در حق ّ دو شخص معيّن، حكم او

عام ّ است در هر دو دوست كه ايشان اجتماع«2» و اتّفاق كنند بر معصيت. و شاعر در اينكه معني بيتي چند گفت«3»:

تجنّب قرين السّوء و اصرم«4» حباله فان لم تجد عنه محيصا فداره

و احبب حبيب الصّدق و احذر مراءه تنل منه صفو الودّ ما لم تماره

و في الشّيب ما ينهي الحليم عن الصّبا اذا اشتعلت نيرانه في عذاره

ديگري گفت:

اصحب خيار النّاس حيث لقيتهم خير الصّحابة من يكون عفيفا

و النّاس مثل دراهم ميّزتها فوجدت فيها فضّة و زيوفا

و لبشّار من ابيات:

اذا قل ّ ماء الوجه قل ّ حياؤه و لا خير في وجه اذا قل ّ ماءه

و قارن اذا قارنت حرّا فانّما يزين و يزري بالفتي قرناءه

و اقلل اذا ما قلت قولا فانّه اذا قل ّ قول المرء قل ّ خطاءه

و للعطوي:

اذا انكرت اخلاق الصّديق فلست من التّحيّر في مضيق

-----------------------------------

(1). آج، لب، آل: من.

(2). آل: اجماع.

(3). آب، آج، آز شعر.

(4). چاپ شعراني (8/ 267): و اخرم. [.....]

صفحه : 217

طريق كنت تسلكه زمانا فاشبغ«1» فاجتنبه الي طريق

و لاخر:

و قائل كيف تهاجرتها«2» فقلت قولا فيه انصاف

لم يك من مثله«3» ففارقته و النّاس اشكال و الاف

و به هر حال چون چنين باشد، مرافقت او را به مفارقت بدل بايد كرد و مؤالفت او را به مخالفت، چنان كه ابو الاسود الدّئلي ّ گفت:

رأيت امرءا كنت لمّا أنله أتاني فقال اتّخذني خليلا

فخاللته ثم ّ اكرمته و لم استفد من لدنه فتيلا

فالفيته غير مستعتب و لا ذاكر اللّه الّا قليلا

الست حقيقا بتوديعه و اتبع ذلك صرما جميلا

و لقد احسن قائل هذه الابيات في صديق السّوء، حيث قال:

و لمّا

رأيتك لا فاسقا ظريفا«4» و لا انت بالعابد

و ليس عدوّك بالمتّقي و ليس صديقك بالحامد ذهبت بك السّوق سوق الرّقيق فناديت هل فيك من زايد علي رجل قاطع للصّديق كفور لانعمه جاحد فما جاءني رجل واحد يزيد علي درهم واحد فبعتك منه بلا شاهد مخافة ردّك بالشّاهد و ابت الي منزلي غاضما و حل ّ [البلاء]

«5» علي النّاقد و در اينكه معني واعظ بر«6» قول رسول- عليه السّلام، پس اقتدا به او كن، چون گفت: مثل الجليس الصّالح كمثل الدّاري ّ ان لم يحذك من عطره علقك من ريحه، و مثل الجليس السّوء كمثل صاحب الكيران ان لم يحرقك من ----------------------------------- (1). چاپ شعراني (8/ 268): فاتبع. (2). چاپ شعراني (8/ 268): تهاجرته. (3). چاپ شعراني (8/ 268): مثل. (4). آب، آج، لب، آز، آل: طريقا. (5). همه نسخه بدلها: ندارد، به قياس با چاپ شعراني افزوده شد. (6). كذا، در همه نسخه ها، چاپ شعراني (8/ 269): واعظتر. صفحه : 218 الله شرار ناره علقك من نتن دخانه،} مثل همنشين نيك چنان است كه مثل عطّار، اگر عطر خود به تو ندهد، بوي عطر او در تو گيرد. و مثل همنشين بد چون خداوند كوره است، اگر جامه تو به شرار آتش بنسوزد، بوي دود او در تو گيرد. و حقيقت دان كه هر دوستي و دشمني كه نه براي خداي باشد، آن پشيماني بار آرد، لقوله- عليه السّلام: الحب ّ في اللّه و البغض في اللّه ، دوستي و دشمني براي خداي بايد كرد، قال اللّه تعالي: 1» الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدوّ الّا المتّقين« ، هر دوستي كه نه براي خداي باشد وبال بود و دشمني

گردد. وَ قال َ الرَّسُول ُ يا رَب ِّ إِن َّ قَومِي اتَّخَذُوا هذَا القُرآن َ مَهجُوراً، حق تعالي حكايت كرد از شكايت رسول با او از قوم خود، گفت چنين گفت رسول من محمّد كه: اي خداوند من؟ قوم من اينكه قرآن مهجور كرده اند. در او دو قول گفتند: يكي آن كه، متروك كرده اند اينكه قرآن را من الهجر، به او ايمان نمي دارند و نمي خوانند و كار نمي بندند. و گفته اند: من الهجر و هو الهذيان، يعني گفتند: اينكه قرآن هذيان و هوس است من جنس كلام النّائم و المجنون. انس مالك روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او قرآن بياموزد و بداند، و مصحف در آويزد و در او ننگرد و تعهّد نكند، روز قيامت در او«2» آويزد و گويد: بار خدايا؟ اينكه بنده مرا مهجور كرد، از ميان من و او حكم كن، و اينكه بر سبيل توسّع و تمثّل«3» گفت. آنگه براي تسلّي رسول- عليه السّلام- گفت: وَ كَذلِك َ جَعَلنا، و همچنين«4» كرديم هر پيغامبري را دشمني از كافران، يعني نه اوّل پيغامبر تويي كه او را كافران دشمن گرفتند. و معني اينكه «جعل» حكم باشد و تسميه، يعني ما ايشان را دشمن او خوانديم و حكم كرديم به آن، و حكم [و]

«5» تسميه تبع محكوم و مسمّي باشد. وَ كَفي بِرَبِّك َ هادِياً وَ نَصِيراً، و خداي تو بس است تو را ره نماينده و ياري كننده. و نصب او بر تميز است. ----------------------------------- (1). سوره زخرف (43) آيه 67. (2). آب، آج، لب، آز: ندارد. (3). آب، آج، لب، آز: تمثيل. (4). مش گفتيم. (5). آط اساس: ندارد، از آب، افزوده شد. صفحه

: 219 وَ قال َ الَّذِين َ كَفَرُوا، آنگه حكايت كرد از كافران كه، ايشان از وجهي دگر طعنه زدند در قرآن، گفت گفتند كافران: چرا اينكه قرآن بر محمّد به يك جمله فرو نفرستادند، مفرّق«1» كردند آيت آيت سورت سورت! چرا چنان نكردند كه توريت و انجيل به يك بار«2» فرو فرستادند«3»! از اينكه سؤال بعضي علما جواب اينكه گفتند: براي آن كه كتابها به يك بار نوشته بر پيغامبراني خواننده فرستادند، و اينكه كتاب بر«4» پيغامبري امّي فرو فرستادند نانويسنده، براي [اينكه]

«5» آيت آيت فرستادند. بعضي دگر گفتند: در او ناسخ و منسوخ خواست بودن، به يك بار نشايست فرستادن، چنان كردند كه چون ناسخ در آمد حكم منسوخ برداشت. و جواب درست از اينكه آن است كه«6»: مصلحت در باب انزال قرآن معتبر است، چون مصلحت در تفريق بود به يك بار نشايست فرستادن، و حق تعالي اشارت به اينكه معني فرمود في قوله: كَذلِك َ لِنُثَبِّت َ بِه ِ فُؤادَك َ، همچنين تا دل تو به آن بر جايگاه داريم، و اينكه معني لطف است. و گفتند: معني آن است تا بر تو آسان بود حفظ و ياد گرفتن آن. وَ رَتَّلناه ُ تَرتِيلًا، و ما آن را مرتّل كرديم. عبد اللّه عبّاس گفت: يعني مبيّن كرديم آن را. نخعي و حسن«7» گفتند: مفرّق كرديم«8» آن را به بيست و سه سال فرو فرستاديم. إبن زيد گفت: يعني مفسّر كرديم آن را. و «ترتيل» گشاده و هويدا خواندن باشد، من قولهم: ثغر مرتّل، اي مفلّج، قال اللّه تعالي: وَ رَتِّل ِ القُرآن َ تَرتِيلًا«9»وَ لا يَأتُونَك َ بِمَثَل ٍ، آنگه گفت: اينكه كافران مثلي«10» نيارند به تو و مثلي نزنند تا كار

تو به آن باطل كنند يا وهني در او پديد آرند، الّا و ما حقّي بياريم كه آن مثل ايشان را باطل كند بر نيكوتر تفسيري و بياني. ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: متفرّق. (2). آج، لب، آل: يك جمله. (3). آج، لب، آل: نفرستادند. [.....]

(4). آج، لب، آل: براي. (5). آط: ندارد، از آب، افزوده شد. (6). آب، آز به. (7). آج، لب: حسن بصري. (8). آط: كرد، با توجّه به چاپ شعراني (8/ 270) تصحيح شد. (9). سوره مزّمّل (73) آيه 4. (10). آب، آج، لب، آل: مثل. صفحه : 220 آنگه وصف آن مشركان كرد و شرح حال ايشان در مآلشان«1»، گفت: الَّذِين َ يُحشَرُون َ عَلي وُجُوهِهِم إِلي جَهَنَّم َ، آنان كه ايشان را حشر كنند، يعني زنده كنند. و «علي» تعلّق دارد به محذوفي، و تقدير آن كه: فيحسبون علي وجوههم الي جهنّم، و ايشان را بر روي به دوزخ كشند. أُولئِك َ شَرٌّ مَكاناً، ايشان بدترين خلقان باشند به جايگاه، چه جايگاه ايشان دوزخ بود و از آن بدتر جاي نيست. وَ أَضَل ُّ سَبِيلًا، و گمراهتر به راه. و نصب هر دو بر تميز است. ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: خلقان را روز قيامت بر سه گروه حشر كنند: گروهي سواران باشند، و گروهي پيادگان كه بر قدم مي روند رفتني تيز، و گروهي را بر روي مي كشند. آنگه در حديث موسي- عليه السّلام- گرفت و گفت: وَ لَقَد آتَينا مُوسَي الكِتاب َ، ما موسي را كتاب داديم، يعني توريت. وَ جَعَلنا مَعَه ُ أَخاه ُ هارُون َ وَزِيراً، و برادرش را«2» هارون را با او وزير كرديم. و «وزير» فعيل

باشد به معني مفاعل«3»، يعني موازر و معاون، و آزره اي اعانه. و حق تعالي ايشان هر دو برادر را نبوّت داد و به يك جاي به فرعون و قوم او فرستاد تا پشت و يار يكديگر باشند. فَقُلنَا اذهَبا، گفتيم ايشان را كه: بروي به آن قوم كه آيات و دلالات ما را تكذيب كردند و دروغ داشتند، يعني گروه فرعون. و در كلام محذوفي هست اينكه جا، و التّقدير: فكذّبوهما فَدَمَّرناهُم تَدمِيراً، ايشان را تكذيب كردند، ما ايشان را هلاك كرديم و دمار از ايشان بر آورديم. و الدّمار، الهلاك. وَ قَوم َ نُوح ٍ، و قوم نوح را چون پيغامبران را به دروغ داشتند غرق كرديم ايشان را. و نصب او بر فعل محذوف است، و التّقدير: و أَغرَقناهُم، و اوّل«4» بيفگند لدلالة الثّاني عليه، و مثله قوله: وَ القَمَرَ قَدَّرناه ُ مَنازِل َ«5»وَ جَعَلناهُم لِلنّاس ِ آيَةً، و ايشان را به علامتي و عبرتي كرديم، و به دست نهاديم براي ظالمان و كافران عذابي سخت مولم، جز آن عذاب كه در دنيا به ايشان رسيد. ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، آل: مالشان، آج، لب، آل را باطل. (2). آب، آج، لب، آز، آل: ندارد. (3). آج، لب، آل: فاعل. (4). آب، آز: اوله. (5). سوره يس (36) آيه 39. صفحه : 221 وَ عاداً وَ ثَمُودَ«1» وَ أَصحاب َ الرَّس ِّ، و نيز اصحاب الرّس را. و در اصحاب الرّس خلاف كردند مفسّران. عبد اللّه عبّاس گفت: جماعتي بودند خداوندان چاهها در بيابان. وهب منبّه گفت: رس ّ نام چاهي است معروف، گروهي آن جا فرود آمده بودند و اصحاب مواشي و چهار پايان بودند و بت پرست بودند،

خداي تعالي شعيب را به ايشان فرستاد، و شعيب بيامد و ايشان را به اسلام دعوت كرد. اجابت نكردند و بر كفر اصرار كردند، و شعيب را ايذاء كردند، خداي تعالي شعيب را گفت: من اينكه كافران را هلاك خواهم كردن، عذر بر انگيز با ايشان. شعيب انذار كرد ايشان را و مبالغت كرد، التفات نكردند، خداي تعالي چندان كه پيرامن آن چاه بود كه ايشان فرود آمده بودند به زمين فرو برد با جمله آنان كه آن جا بودند از آدمي و چهار پايان و مال و آنچه داشتند. قتاده گفت: «رس ّ» نام ديهي«2» است [به فلج اليمامه، خداي پيغمبري فرستاد به اهل آن ديه، او را بكشتند، خداي تعالي ايشان را هلاك كرد. بعضي دگر گفتند: اصحاب الرّس ّ]

«3» بقيه قوم صالح بودند، و «رس ّ» آن چاه بود كه ايشان اينكه جا فرود آمده بودند، و آن چاهي است كه خداي تعالي گفت: وَ بِئرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصرٍ مَشِيدٍ«4»وَ قُرُوناً بَين َ ذلِك َ كَثِيراً، جمع قرن«7» باشد، و آن اهل عصري باشند و جماعتي بسيار كه ايشان را هلاك كرديم. وَ كُلًّا ضَرَبنا لَه ُ الأَمثال َ، و همه را براي او مثلها زديم. و «كل ّ»، موحّد اللّفظ ----------------------------------- (1). آج، لب: شويم. (2). لب: شيطان. (3). آج، لب، آل: دلها. [.....]

(4). آل محمّد باقر، مش امام محمّد. (5). آج، لب، آز، مش: بود. (6). آط: ندارد، و ديگر نسخه بدلها: يعرفون، به قياس با چاپ شعراني (8/ 277) و منابع شعري، تصحيح شد. (7). آز: كرن. صفحه : 230 مجموع المعني است، براي آن گفت: ... وَ كُل ٌّ أَتَوه ُ داخِرِين َ«1»وَ كُلًّا تَبَّرنا تَتبِيراً، و همه

را هلاك كرديم، تفعيل من التّبّار و هو الهلاك. مؤرّج و اخفش گفتند: تتبير، تكثير فعل باشد. قوله: وَ لَقَد أَتَوا عَلَي القَريَةِ الَّتِي أُمطِرَت مَطَرَ السَّوءِ- الاية، آنگه تنبيه [را]

«2» گفت: آمدند اينكه كافران بدان ديه كه باران بد بر او بارانيدند«3»، يعني سنگ، و آن دههاي«4» قوم لوط بود پنج ديه: چهار را خداي هلاك كرد و يكي رها كرد كه آن عمل خبيث نكردندي. آنگه بر سبيل تنبيه گفت: أَ فَلَم يَكُونُوا يَرَونَها، نمي بينند اينان اينكه ديهها را هلاك رسيده بيران شده در اينكه سفرها كه مي روند از كجا ايمن اند كه به ايشان همان معامله رود؟ آنگه گفت: ايشان اميد نمي دارند، يعني نمي ترسند، و اينكه «رجا» به معني خوف است، چنان كه گفت: ما لَكُم لا تَرجُون َ لِلّه ِ وَقاراً«5»نُشُوراً، زنده شدن را، يقال: نشر اللّه الموتي نشرا و نشورا، اينكه فعل هم لازم است و هم متعدّي كالرّجع و الرّجوع. وَ إِذا رَأَوك َ، آنگه با خطاب رسول آمد گفت: چون تو را بينند اينكه كافران إِن يَتَّخِذُونَك َ، «ان»، به معني «ما» ي نفي است، هر كجا «ان» بود و به دنبال او «الّا»، بود به معني «ما» ي نفي بود، نگيرند«6» تو را جز به سخريّت و استهزاء. أَ هذَا الَّذِي، اينكه از جمله آن جايهاست كه قول حذف كردند، گويند: اينكه است كه خدايش به پيغامبري فرستاد، و مفعول به از كلام حذف كرد، و كلام آنگه مشروحتر بودي كه او بر جاي بودي، و التّقدير: اهذا الّذي بعثه اللّه رسولا. و گفتند: اينكه، در شأن ابو جهل آمد و اينكه گفتار او گفت. و نصب «رسولا» بر حال است از

مفعول. إِن كادَ، «ان» مخفّفه است از ثقيله، و علامت او «لام» است در خبر او، كقوله: ... وَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً«7» وَ سَوف َ«2» أَ رَأَيت َ، ديدي آن كافر«3» را كه خداي«4» به هوا گرفت، و آن آن بود كه مشركان سنگي و صنمي مانند جمادي پيش گرفتندي و مي پرستيدندي، چون يكي از آن نكوتر بديدندي آن كه داشتندي از معبود چندين«5» ساله بينداختندي و آن معبود گرفتندي. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «هوا» شهوت است، يعني به دنبال شهوت اند و آن را عبادت«6» و مراعات مي كنند، چنان كه عابدان معبودان خود را. أَ فَأَنت َ تَكُون ُ عَلَيه ِ وَكِيلًا، تو بر او وكيلي تا او را از اينكه فساد و ضلال برون«7» آري، يعني رها كن اينان را با كار خود. اينكه آيت و مانند اينكه منسوخ باشد به آيت جهاد. أَم تَحسَب ُ أَن َّ أَكثَرَهُم يَسمَعُون َ، يا پنداري كه بيشترينه ايشان مي شنوند يا خرد دارند: إِن هُم إِلّا كَالأَنعام ِ، نيستند ايشان الّا چون چهار پايان، بلكه ايشان گمراهتراند براي آن كه بهايم از مصالح خود آن داند كه ايشان نمي دانند، و بهايم طاعت خداوندش دارد، و آن كه او را علف دهد و مراعات كند، و اينكه كافران طاعت خداوند خود نمي دارند كه خالق و رزاق ايشان است. و نصب «سبيلا» بر تميز است. قوله تعالي:

[سوره الفرقان (25): آيات 45 تا 77]

[اشاره]

أَ لَم تَرَ إِلي رَبِّك َ كَيف َ مَدَّ الظِّل َّ وَ لَو شاءَ لَجَعَلَه ُ ساكِناً ثُم َّ جَعَلنَا الشَّمس َ عَلَيه ِ دَلِيلاً (45) ثُم َّ قَبَضناه ُ إِلَينا قَبضاً يَسِيراً (46) وَ هُوَ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ اللَّيل َ لِباساً وَ النَّوم َ سُباتاً وَ جَعَل َ النَّهارَ نُشُوراً (47) وَ هُوَ الَّذِي أَرسَل َ الرِّياح َ بُشراً

بَين َ يَدَي رَحمَتِه ِ وَ أَنزَلنا مِن َ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (48) لِنُحيِي َ بِه ِ بَلدَةً مَيتاً وَ نُسقِيَه ُ مِمّا خَلَقنا أَنعاماً وَ أَناسِي َّ كَثِيراً (49) وَ لَقَد صَرَّفناه ُ بَينَهُم لِيَذَّكَّرُوا فَأَبي أَكثَرُ النّاس ِ إِلاّ كُفُوراً (50) وَ لَو شِئنا لَبَعَثنا فِي كُل ِّ قَريَةٍ نَذِيراً (51) فَلا تُطِع ِ الكافِرِين َ وَ جاهِدهُم بِه ِ جِهاداً كَبِيراً (52) وَ هُوَ الَّذِي مَرَج َ البَحرَين ِ هذا عَذب ٌ فُرات ٌ وَ هذا مِلح ٌ أُجاج ٌ وَ جَعَل َ بَينَهُما بَرزَخاً وَ حِجراً مَحجُوراً (53) وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ مِن َ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَه ُ نَسَباً وَ صِهراً وَ كان َ رَبُّك َ قَدِيراً (54) وَ يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ ما لا يَنفَعُهُم وَ لا يَضُرُّهُم وَ كان َ الكافِرُ عَلي رَبِّه ِ ظَهِيراً (55) وَ ما أَرسَلناك َ إِلاّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (56) قُل ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ إِلاّ مَن شاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلي رَبِّه ِ سَبِيلاً (57) وَ تَوَكَّل عَلَي الحَي ِّ الَّذِي لا يَمُوت ُ وَ سَبِّح بِحَمدِه ِ وَ كَفي بِه ِ بِذُنُوب ِ عِبادِه ِ خَبِيراً (58) الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ وَ ما بَينَهُما فِي سِتَّةِ أَيّام ٍ ثُم َّ استَوي عَلَي العَرش ِ الرَّحمن ُ فَسئَل بِه ِ خَبِيراً (59) وَ إِذا قِيل َ لَهُم ُ اسجُدُوا لِلرَّحمن ِ قالُوا وَ مَا الرَّحمن ُ أَ نَسجُدُ لِما تَأمُرُنا وَ زادَهُم نُفُوراً (60) تَبارَك َ الَّذِي جَعَل َ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَل َ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً (61) وَ هُوَ الَّذِي جَعَل َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ خِلفَةً لِمَن أَرادَ أَن يَذَّكَّرَ أَو أَرادَ شُكُوراً (62) وَ عِبادُ الرَّحمن ِ الَّذِين َ يَمشُون َ عَلَي الأَرض ِ هَوناً وَ إِذا خاطَبَهُم ُ الجاهِلُون َ قالُوا سَلاماً (63) وَ الَّذِين َ يَبِيتُون َ لِرَبِّهِم سُجَّداً وَ قِياماً (64) وَ الَّذِين َ يَقُولُون َ رَبَّنَا اصرِف عَنّا عَذاب َ جَهَنَّم َ إِن َّ عَذابَها كان َ غَراماً (65) إِنَّها ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً

(66) وَ الَّذِين َ إِذا أَنفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَم يَقتُرُوا وَ كان َ بَين َ ذلِك َ قَواماً (67) وَ الَّذِين َ لا يَدعُون َ مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقتُلُون َ النَّفس َ الَّتِي حَرَّم َ اللّه ُ إِلاّ بِالحَق ِّ وَ لا يَزنُون َ وَ مَن يَفعَل ذلِك َ يَلق َ أَثاماً (68) يُضاعَف لَه ُ العَذاب ُ يَوم َ القِيامَةِ وَ يَخلُد فِيه ِ مُهاناً (69) إِلاّ مَن تاب َ وَ آمَن َ وَ عَمِل َ عَمَلاً صالِحاً فَأُولئِك َ يُبَدِّل ُ اللّه ُ سَيِّئاتِهِم حَسَنات ٍ وَ كان َ اللّه ُ غَفُوراً رَحِيماً (70) وَ مَن تاب َ وَ عَمِل َ صالِحاً فَإِنَّه ُ يَتُوب ُ إِلَي اللّه ِ مَتاباً (71) وَ الَّذِين َ لا يَشهَدُون َ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا كِراماً (72) وَ الَّذِين َ إِذا ذُكِّرُوا بِآيات ِ رَبِّهِم لَم يَخِرُّوا عَلَيها صُمًّا وَ عُمياناً (73) وَ الَّذِين َ يَقُولُون َ رَبَّنا هَب لَنا مِن أَزواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعيُن ٍ وَ اجعَلنا لِلمُتَّقِين َ إِماماً (74) أُولئِك َ يُجزَون َ الغُرفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّون َ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً (75) خالِدِين َ فِيها حَسُنَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً (76) قُل ما يَعبَؤُا بِكُم رَبِّي لَو لا دُعاؤُكُم فَقَد كَذَّبتُم فَسَوف َ يَكُون ُ لِزاماً (77)

[ترجمه]

نبيني«8» خدايت را چگونه بكشيد سايه را«9» اگر خواستي كردي آن را ساكن«10» آنگه كرديم آفتاب را بر آن رهنماي. ----------------------------------- (1). چاپ شعراني: زلنا. (2). همه نسخه بدلها: فسوف، با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (3). آب، آج، لب، آل: كافران. [.....]

(4). چاپ شعراني را. (5). آب، آز: چهل. (6). آز: عبادات. (7). آب، آز، آج، لب، مش، مه: بيرون. (8). آج، لب: اي ننگريستي. (9). آج، لب: بكشيده است سايه زمين را و. (10). آج، لب: خواستي بساختي آرميده. صفحه : 232 پس ها گرفتيم«1» آن را به

خود«2» گرفتني اندك. و او آن است كه كرد براي شما«3» شب را پوشش، و خواب را راحتي و كرد روز پراگنده. و او آن است كه بفرستاد بادها را پراگنده در پيش رحمت او«4»، و بفرستاديم از آسمان آبي پاك. تا زنده كنيم به او زمين مرده، و آب دهيم آن را از آنچه آفريده ايم چهار پايان را و مردمان بسيار«5». و بگردانيديم اينكه قرآن ميان ايشان تا انديشه كنند، سر باز زدند بيشترين مردمان الّا كفران«6». و اگر خواهيم«7» ما برانگيزيم«8» در هر دهي«9» ترساننده اي. طاعت مدار كافران را و جهاد كن با ايشان به او«10» جهادي بزرگ. او آن است«11» كه در آميخت دو دريا را، اينكه خوش گوارنده«12» است و اينكه شور و تلخ، و بكرد ميان هر دو حايلي و منعي ممنوع«13». او ----------------------------------- (1). آج، لب: فرا گرفتيم. (2). آج، لب فرا. (3). آج، لب: كه بساخته است شما را. (4). آج، لب، آل: بادها را از بهر زنده كردن درختان در پيش باران او. (5). مش را. (6). آج، لب: مگر ناسپاسي كردن. (7). آج، لب، آل: خواستماني. [.....]

(8). آج، لب، آل: بفرستادماني. (9). آج، لب، آل: ديهي. (10). آج، لب، آل: بدان. (11). آب، مش: و او آن خداست. (12). آج، لب، آل: اينكه خوش سخت خوش. (13). آج، لب، آل: منع كرده. صفحه : 233 آن است«1» كه بيافريد از آب آدمي، كرد او را نسبي«2» و پيوندي«3»، خداي تو توانا بوده- است. و مي پرستند بجز خداي آنچه سود ندارد ايشان را، و زيان نكند [ايشان را]

«4» و بوده است كافر بر خدايش ياري كننده«5».

و نفرستاديم تو را مگر مژده دهنده و ترساننده. بگو نخواهم«6» از شما بر او«7» مزدي الّا آن را كه خواهد كه بگيرد«8» به خدايش راهي. و توكّل كن بر«9» زنده اي كه نميرد، و تسبيح كن به سپاس او و بس كه«10» به گناه«11» بندگانش دانا. «12» آن كه بيافريد آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است در شش روز آنگه مستولي شد بر عرش خداي بخشاينده، بپرس به او داناي را«13». و چون گويند ايشان را سجده كني خداي«14» را، گويند: چيست رحمان، آيا«15» ما سجده كنيم از آنچه مي فرمايي«16» ما را، و بيفزايد ايشان را رميدن. ----------------------------------- (1). آب، مش: و او آن خداست. (2). آط: كرد نسبي، با توجّه به معني جمله و نسخه آب، تصحيح شد. (3). آج، لب، آل: پدري و خسرو. (4). آط: ندارد، از آب افزوده شد. (5). آج، آل: هم پشت شيطان. (6). آج، لب، آل: نمي خواهم. (7). آج، لب، آل از. (8). آج، لب، آل: فرا گيرد. [.....]

(9). آج، لب، آل، مه آن. (10). آج، لب، آل: بسنده است او. (11). آج، لب، آل: بگناهاي. (12). عكس نسخه اساس: تا بدين جا افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. (13). آج، لب: بدو از مردي آگاه، آل: از او از مردي آگاه. (14). آج، لب، آل: مر خداي بخشاينده. (15). آج، لب، آل: اي، مه: تا. (16). آج، لب، آل: كه تو مي فرمايي، مه: مي فرمايند. صفحه : 234 دايم«1» است آن كه كرد در آسمان برجها، و كرد در آن جا آفتابي«2» و ماهي تابان. و او آن است كه كرد شب را و روز

را پياپي براي آن كه«3» خواهد كه ذكر كند«4» يا خواهد كه شكر كند. و بندگان خداي آنان كه روند«5» بر زمين خوار«6» و چون خطاب كند به ايشان نادانان گويند كه سلام عليكم«7». [125- ر]

و آنان كه باشند همه شب خداي را در سجده و بر پاي ايستاده«8». و آنان كه گويند خداي ما بگردان از ما عذاب دوزخ كه عذاب او«9» سخت بوده است. كه«10» بد است قرارگاه و جاي مقام. و آنان كه چون نفقه كنند«11» اسراف نكنند و تقصير نكنند«12» و باشند ميان هر دو به قاعده«13». و آنان كه نخوانند با خداي خداي ديگر، و نكشند آن نفس را«14» كه حرام كرد خداي الّا بحق و زنا نكنند، و هر كه كند ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: بزرگوار. (2). آج، لب، آل: در آن چراغي. (3). آج، لب، آل: هر كه را. (4). آج، لب، آل: پند گيرد، كه با معني عبارت سازگارتر مي نمايد. (5). آط باشند، آج، لب، آل: آن كسي اند كه مي روند. (6). آج، لب، آل: آهسته. [.....]

(7). آج، لب، آل: گويند سخني با سلامت. (8). آج، لب، آل: سجده كنندگان و ايستادگان. (9). آج، لب، آل: عذاب دوزخ. (10). آط، آب آن، آج، لب، آل اينكه. (11). آج، لب، آل: خرج كنند. (12). آج، لب، آل: تنگ فرا نگيرند. (13). آج، لب، آل: راست. (14). آج، لب، آل آن نفسي. صفحه : 235 آن برسد به عذاب«1». دو چندان كنند او را عذاب روز قيامت و هميشه ماند آن جا خوار. [125- پ]

الّا آن كه توبه كند و ايمان آرد و كار نيكو كند

آن را بدل كند خداي بدي«2» ايشان به نيكوي، و خداي آمرزنده و بخشاينده است. و هر كه توبه كند«3» و كار نكو كند«4» كه او توبه كند«5» با خداي باز شدني. و آنان كه حاضر نيايند«6» به دروغ، و چون بگذرند به بازي«7»، بگذرند كريم. و آنان كه چون ياد دهند ايشان را«8» به آيات خداي ايشان بنه افتند«9» بر آن كران و كوران. و آنان كه گويند خداوند ما بده ما را از زنان ما و فرزندان ما روشنايي چشمها، و كن ما را براي پرهيزگاران پيشرو«10». [126- ر]

ايشان را پاداشت دهند«11» كوشك«12»، به آن صبري كه كردند«13» و پيش ايشان باز برند تحيّت«14» و سلام. هميشه باشند در آن جا، نكوست«15» قرارگاه ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: ببزه. (2). آج، لب، آل: بديهاي. (4- 3). آج، لب، آل: كرد. (5). آط، آب: او باز شود، آج، لب، آل: او باز مي گردد. (6). آج، لب، آل: گواهي ندهند. (7). آج، لب، آل: سخن نافرجام. [.....]

(8). آج، لب، آل: پندشان دهند. (9). آط، آب، آج، لب، آل: نيفتند. (10). آب: پيشوا. (11). اساس: دهد، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (12). آج، لب، آل: غرفه بهشت. (13). آط: به آنچه صبر كرده باشند، آج، لب، آل: بدانچه صبر كردند. (14). آج، لب، آل: باز آوردند درودها. (15). آب: شگفت. صفحه : 236 و جايگاه. بگو بار نگيرد«1» به شما خداي من اگر نه دعاي شما باشد، بدرستي [كه]

«2» به دروغ داشتي باشد«3» ملازمت عذاب. قوله تعالي: أَ لَم تَرَ إِلي رَبِّك َ، حق تعالي در اينكه آيت تنبيه كرد مكلّفان را بر

بعضي نعمتهاي خود، گفت: نمي بيني كه خداي تعالي چگونه بكشيد و بگسترد اينكه سايه را، و حقيقت او نابودن آفتاب باشد از جايي كه با آن كه آفتاب بر آمده بود، و عرب گفتند: «ظل ّ» سايه اي باشد دايم، و «في ء» سايه اي باشد كه گاهي برود و گاه آيد«4» من فاء اذا رجع. بعضي دگر گفتند: «ظل ّ» سايه بامداد باشد و «في ء» سايه نماز شام«5»، و به قول شاعر استشهاد كردند- شعر: فلا الظّل ّ من برد الضّحي تستطيعه«6» و لا الفئ من برد العشي ّ نذوق و خطاب اگر«7» با رسول است مراد جمله مكلّفان اند كه«8» تذكير و تنبيه است ايشان را و منّت«9» ايشان در گستردن سايه، تا ايشان در او بيارامند و از گرماي آفتاب بياسايند«10». وَ لَو شاءَ لَجَعَلَه ُ ساكِناً، و اگر«11» خداي خواستي اينكه سايه را ساكن كردي. عبد اللّه عبّاس گفت: ساكِناً، اي دائما لا يزول، چنان كردي كه دايم بودي زايل نشدي، پس شما را انتفاع نبودي به آفتاب. و گفتند: ساكنا بوقوف الشّمس، و اگر خواستي«12» سايه ساكن كردي به آن كه آفتاب را بداشتي از سير. و گفتند: مراد به «ممدود» آن است كه سايه اي باشد دايم لا من زوال الشّمس من المكان، چنان ----------------------------------- (1). آط، آب: باك ندارد، آج، لب، آل: چه التفات كردي. (2). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد. (3). آج، لب، آل: به دروغ داشتيد شما پس زود بود كه باشد. (4). همه نسخه بدلها: باز آيد. (5). همه نسخه بدلها: ديگر. (6). اساس: يستطيعه، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: و اگر چه خطاب. (8). همه نسخه

بدلها: چه. (9). همه نسخه بدلها بر. (10). همه نسخه بدلها: و گرماي آفتاب نيابند. (11). همه نسخه بدلها، بجز مش چه. (12). آز: خاستي. صفحه : 237 كه سايه بهشت باشد لا عن شمس في قوله: وَ ظِل ٍّ مَمدُودٍ«1»ثُم َّ جَعَلنَا الشَّمس َ عَلَيه ِ دَلِيلًا، آنگه آفتاب را بر سايه دليل كرديم و از مغايبه به خبر آمد از نفس متكلّم بر سبيل تعظيم علي طريقة العرب«2» معروفة«3» من التصرّف في كلامهم و العدول من نوع الي نوع. و معني دلالت آفتاب بر سايه آن است كه، اگر آفتاب نبودي سايه نشناختندي مردمان، نبيني كه سايه در طول و قصر و قلّت و كثرت تبع سير آفتاب بود، چندان كه آفتاب زيرتر بود سايه درازتر بود، و چندان كه آفتاب بالا گيرد سايه كوتاه مي شود. ثُم َّ قَبَضناه ُ إِلَينا قَبضاً يَسِيراً، آنگه اينكه سايه را قبض كنيم«4» با خود به طلوع آفتاب بر او قبضي اندك. و گفتند: مراد به «يسير» خفي است، و گفتند: سريع است. قوله تعالي: وَ هُوَ الَّذِي جَعَل َ لَكُم ُ اللَّيل َ لِباساً، آنگه بر طريق منّت و تذكير نعمت گفت: و او آن خداست كه شب را به لباس شما كرد براي آن لباس خواند كه مردم را باز پوشد به ظلمت خود چنان كه لباس، تا شما در او بيارامي و ساكن [126 پ]

شوي. وَ النَّوم َ سُباتاً، و خواب را راحت شما كرد و آسايش و قطع عمل. و اصل «سبت»، قطع باشد، و منه يوم السّبت، براي آن«5» گفتند خداي تعالي آغاز خلق آسمان و زمين كرد. و زمين روز يك شنبه كرد«6»، روز آدينه«7» تمام بكرد به وقت نماز

ديگر، روز شنبه تمام كرد كه سبت مي خوانند آن را قطع كرد براي آن كه تمام شده بود، و خداي تعالي در اينكه روز بني اسرايل را فرمود تا استراحت كنند از عملها، و منه السّبت الحلق، يقال: سبت شعره«8» اذا حلقه، و آن نيز قطع باشد. و نعال«9» سبتي نعلي ----------------------------------- (1). سوره واقعه (56) آيه 30. (2). آب، آز، مش كما هو. (3). همه نسخه بدلها: معروف. (4). همه نسخه بدلها: قبض كرديم. (5). همه نسخه بدلها كه. (6). همه نسخه بدلها و. (7). همه نسخه بدلها، بجز آل نماز ديگر، آل: نماز عصر. (8). آل: اسبت شعرا. [.....]

(9). اساس و همه نسخه بدلها: يقال، به قياس با چاپ شعراني (8/ 282) و با توجّه به شاهد شعري و موضوع سخن، تصحيح شد. صفحه : 238 باشد كه بر او موي نباشد، قال عنتره- شعر: بطل كأن ّ ثيابه في سرحة يحذي نعال السّبت ليس بتوأم و ارض سبتاء، و جمعها سباتي اذا كانت منقطعة عمّا سواها، و المعني جعلنا نومكم قطعا لاعمالكم. و گفته اند معني آن است كه: جعلنا نومكم راحة لأبدانكم. و«1» السّبات التّمدّد، يقال: سبتت المرأة شعرها اذا حلّته من العقص«2»، قال الشّاعر- شعر: و ان سبّته«3» مال جثلا كانّه سدي واثلات من نواسخ«4» خثعما و وجهي ديگر اينكه گفتند كه: معني آن است كه«5» جعلنا نومكم نوما لا موتا«6»، براي آن كه «نوم» را به «موت» شبهتي است، از اينكه جا گفتند: النّوم اخو الموت«7»، و در معني مانند اينكه آيت بود كه خداي تعالي گفت: وَ الَّتِي لَم تَمُت فِي مَنامِها فَيُمسِك ُ الَّتِي قَضي عَلَيهَا المَوت َ وَ يُرسِل ُ

الأُخري إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي«8» وَ جَعَلنا نَومَكُم سُباتاً«11» وَ جَعَل َ النَّهارَ نُشُوراً، و روز را حيات«13» كرد در برابر آن كه شب خواب را باشد، و خواب برادر مرگ است، يعني به شب در خواب چون مرده باشي و در روز زنده شوي، من قولهم: نشر الميّت نشورا، و قيل: نشورا«14» انتشارا في«15» حوائجكم، به شب خفته باشي و به روز ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها اصل. (2). همه نسخه بدلها: من العصف و ارسلته. (3). كذا در اساس و همه نسخه بدلها، مرحوم شعراني (تفسير ابو الفتوح ج 8/ 283) حدس زده كه بايد «سبتته» باشد. (4). كذا در اساس و برخي نسخه بدلها، آط: نواسح (بي نقطه)، مرحوم شعراني (8/ 283) «نواسج» حدس زده است. (5). همه نسخه بدلها و. (6). آج، لب، آل كه خداي تعالي. (7). همه نسخه بدلها اخ الموت. (8). سوره زمر (39) آيه 42. (9). آط، آب، آز، مش: خواندند، آج، لب، آل، خوانند. (10). همه نسخه بدلها و. (11). سوره نبأ (78) آيه 9، همه نسخه بدلها: و جعلنا نومكم نوما ممتدّا. (12). همه نسخه بدلها: و جعلنا. (13). همه نسخه بدلها: و روز حيات را. [.....]

(14). همه نسخه بدلها اي. (15). همه نسخه بدلها: من. صفحه : 239 پراگنده شوي«1». قوله تعالي: وَ هُوَ الَّذِي أَرسَل َ الرِّياح َ بُشراً«2» الرِّياح َ مُبَشِّرات ٍ«8» وَ أَرسَلنَا الرِّياح َ لَواقِح َ«10» ... أَرسَلنا عَلَيهِم ُ الرِّيح َ العَقِيم َ«12»وَ أَنزَلنا مِن َ السَّماءِ ماءً طَهُوراً، و از آسمان فرو فرستاديم آبي پاك، پاك كننده، يعني آب باران، و آن آبي بود هم پاك و هم پاك كننده. و طهور به معني مطهّر است، و اينكه حكم

آب باران است تا مادام چيزي به او نرسد كه او را پليد كند به او رفع حدث توان كردن و ازالت نجاسات. آنگه غرض بيان كرد در اينكه«13» باران فرستادن كه گفت: لِنُحيِي َ بِه ِ بَلدَةً مَيتاً، تا ----------------------------------- (1). آب براي حاجتهاي خود. (2). اساس: نشرا، با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (3). آج، لب، آل: زنده كنيد. (4). آط، آب، آز، مش: خوانند. (5). همه نسخه بدلها و كتاب و كتب. (6). آط نشرا. (9- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). سوره روم (30) آيه 46. (10). سوره حجر (15) آيه 22. (11). همه نسخه بدلها: و بادي كه. (12). سوره زاريات (51) آيه 41. (13). همه نسخه بدلها آب. [.....]

صفحه : 240 زنده كنيم به او زمين مرده را. ابو عبيده گفت: مراد به «بلدة» مكان است براي آن ميت گفت ذهابا الي المعني. و بعضي دگر گفتند: در زمين خشك «ميت» گويند بي «ها»، و در كسي كه در حيات نبود«1» و برفته باشد «نفس ميتة» گويند، فرقا بين الحقيقة و المجاز، و قول اوّل ظاهرتر است و عرب [127- ر]

بيابان را «بلد» خوانند، و «بلده» خوانند، قال الشّاعر- شعر: بلدة ليس بها أنيس وَ نُسقِيَه ُ مِمّا خَلَقنا أَنعاماً، اي نجعله«2» سقيا لها، و آن را شرب و نصيب انعام [و]

«3» چهار پايان كنيم، يقال: سقيته الماء و اسقيته، و هر دو متعدّي باشد به دو مفعول. وَ أَناسِي َّ كَثِيراً، و مردمان بسيار را. و در «اناسي ّ» خلاف كردند و«4» گفتند: جمع انسي ّ است جمعا علي لفظه مع « يا » النّسبة ككرسي ّ«5» و كراسي ّ.

و گفتند: انسي ّ و انس يكي باشد، و اينكه نسبة الشّي ء الي نفسه باشد علي وجه المبالغة، كالاحمري ّ للاحمر، و كقول الشّاعر- شعر: الدّهر بالانسان دوّاري «6» اي دوّار. و بعضي دگر گفتند: جمع انسان باشد و الاصل «أناسين»، كسرحان و سراحين، «نون» را با « يا » كردند و در « يا » ادغام كردند فصار أناسي ّ. عبد اللّه مسعود گفت، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: هيچ سال نباشد كه باران او از سال ديگر بيشتر بود يا كمتر، خداي تعالي روزيها بخشيده است آنچه سال كفاف ايشان باشد به آسمان دنيا فرستد به كيلي معلوم و وزني معلوم، و لكن چون«7» معصيت كنند خداي تعالي باران از ايشان بگرداند«8» با درياها و بيابانها«9». وَ لَقَد صَرَّفناه ُ بَينَهُم، آنگه گفت: ما باران از ميان«10» قسمت كرديم و«11» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بود. (2). همه نسخه بدلها: نجعلها. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها بعضي. (5). آج، لب، آل: كالكرسي. (6). اساس: داوري، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها گروهي. (8). آج، لب، آل: باز گرداند. (9). آط، آل، مش فرستد، آب، آج، لب، آز فرستند. (10). چاپ شعراني: باران را ميان ايشان. (11). مش بعضي. صفحه : 241 تصريف كرديم، بعضي را بسيار بداديم و بهري را اندك. بهري را سالي دهيم و سالي ندهيم. و گفتند: مراد آن است [كه]

«1» اينكه باران انواع كرديم، بعضي«2» وابل، بعضي«3» رهام، و بهري ودق، و بهري طل ّ«4»، و بهري و سمي ّ، و بهري ولي، و بهري طش ّ، و بهري رذاذ«5». بهري ديگر گفتند:

اينكه تصريف راجع است با ريح، پاره اي«6» شمال و پاره اي«7» جنوب و پاره اي«8» صبا و پاره اي«9» دبور. آنگه غرض بيان كرد كه: لِيَذَّكَّرُوا، اي ليتذكّروا، اينكه براي آن كردم تا انديشه كنند. فَأَبي أَكثَرُ النّاس ِ إِلّا كُفُوراً، الّا آن است كه بيشتر مردمان سر باز زده اند الّا كفران و جحود نمي كنند. و گفتند مراد آن است كه: ايشان را خداي باران دهد، ايشان نسبت با «انواء»«10» كنند و گويند: مطرنا بنوء العقرب، و بنوء السّرطان او الحوت، از اينكه برجها كه آن را برج«11» آبي گويند. وَ لَو شِئنا لَبَعَثنا فِي كُل ِّ قَريَةٍ نَذِيراً، حق تعالي گفت: اگر ما خواستماني در هر شهري و ديهي پيغامبري بفرستادمي«12» كه مردمان را ترسانيدي«13» و انذار كردي«14» چنان كه باران قسمت كرده ايم بر همه جايها تا به هر شهري و ديهي مي برسد، نيز در هر شهري پيغامبري بفرستادماني تا اعباء«15» نبوت بر تو آسانتر بودي، و لكن مصلحت اقتضا آن كرد كه پيغامبر جن ّ و انس تو باشي. فَلا تُطِع ِ الكافِرِين َ، متابعت راي ايشان مكن به دعوت ايشان تو را به اهواء«16» خود. وَ جاهِدهُم بِه ِ، و جهاد كن با ايشان يعني با اينكه كافران به آن جهادي بزرگ. و در ضمير«17» خلاف كردند، بعضي گفتند: راجع است با قرآن، اينكه قول عبد اللّه ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3- 2). همه نسخه بدلها: بهري. (4). اساس: طلل، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: برد. (9- 8- 7- 6). آط، آب، آز، مش: تارة. (10). اساس: باو، به قياس با نسخه آط تصحيح شد. (11). همه نسخه بدلها: برجهاي.

(12). همه نسخه بدلها: بفرستادماني. (13). آب، آز، مش: ترسانيدندي. (14). آط، آب، آز، مش: كردندي. (15). آب، آز، مش: اعتبار. (16). همه نسخه بدلها: با هواي. (17). همه نسخه بدلها به. صفحه : 242 عبّاس است و حسن. و بعضي دگر گفتند: راجع است با ترك طاعت، يعني به ترك طاعت ايشان با ايشان جهاد كن. وَ هُوَ الَّذِي مَرَج َ البَحرَين ِ، و او آن خداست كه در آميخت دو دريا را: يكي درياي خوش، و يكي درياي شور و تلخ. گفتند: «مرج» ارسال الماء في مجراه باشد، كارسال الخيل في مرعاه. و بعضي دگر گفتند: «مرج» خلط باشد و آميختن، و منه قوله تعالي: ... فَهُم فِي أَمرٍ مَرِيج ٍ«1» هذا عَذب ٌ فُرات ٌ، «عذب»، آب خوش باشد كه آسان به گلو فرو شود، و اصله الاستمرار، و منه عذبة اللّسان لاستمراره علي الكلام، و منه العذاب لاستمرار الالم. و «فرات»، آبي گوارنده بود، و «ملح» شور باشد، و «اجاج» سخت شود كه با تلخي زند. وَ جَعَل َ بَينَهُما بَرزَخاً، اي حاجزا، و ميان ايشان حايلي و حاجزي كرد تا آميخته نشوند«6». وَ حِجراً مَحجُوراً، اي مانعا ممنوعا، و قيل: سترا ممنوعا، يعني حايلي قوي كه به هيچ وجه اختلاط نباشد آن را. قوله: وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ مِن َ الماءِ بَشَراً- الاية، گفت: او آن خداي است كه بيافريد از آب يعني نطفه، آدمي را. فَجَعَلَه ُ، پس كرد او را نسبي و صهري، يعني ----------------------------------- (1). سوره ق (50) آيه 5. (2). آب، آز، مش: ندارد. (3). اساس: يشبّك، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: اصل همه. [.....]

(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آج، لب: شوند. صفحه : 243 نسبي و صهري«1». از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- روايت كردند كه: «نسب»«2» آن است كه حرام باشد نكاحش، و «صهر» آن كه حلال باشد نكاحش. ضحّاك و قتاده و مقاتل گفتند: نسب هفت است كه خداي تعالي بيان كرد في قوله: حُرِّمَت عَلَيكُم أُمَّهاتُكُم وَ بَناتُكُم وَ أَخَواتُكُم وَ عَمّاتُكُم وَ خالاتُكُم وَ بَنات ُ الأَخ ِ وَ بَنات ُ الأُخت ِ«3» وَ أُمَّهاتُكُم ُ اللّاتِي أَرضَعنَكُم الي قوله: إِلّا ما قَد سَلَف َ«4» وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ مِن َ الماءِ بَشَراً- الاية، گفت: آيت در رسول آمد- عليه السّلام- و در امير المؤمنين علي كه فاطمه را به او داد- و او پسر عم ّ رسول اللّه بود نسبش از پسر عمّي بود و سبب از مصاهره و تزويج فاطمه- عليها السّلام. آنگه گفت: ابو بكر«3»- خطبه كرد و فاطمه را«4» خواست و عمر«5» خواست، و رسول هر دو را رد كرد و گفت: مرا نفرموده اند. آنگه علي خطبه كرد«6» و رسول- عليه السّلام- اجابت كرد و بدو داد. فاطمه گفت: يا رسول اللّه؟ مردمان مرا طعنه مي زنند كه پدر تو را به مردي درويش داد كه مالي ندارد، گفت: 7» يا فاطمة ا ما ترضين انّي قد زوّجتك اقدم النّاس سلما« و اكثرهم علما و افضلهم حلما، راضي نباشي كه من تو را به مردي دادم كه به اسلام از همه پيشتر است و به علم از همه بيشتر است و به حلم از همه فزونتر! گفت: راضي شدم به«8» آنچه خداي و رسول راضي اند براي من. عكرمه گفت از پدرش از جدّش از عبد اللّه

عبّاس كه گفت: تلقّيتها«9» من في رسول اللّه [128- ر]

صلّي اللّه عليه و اله- في قول اللّه تعالي: وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ مِن َ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَه ُ نَسَباً وَ صِهراً، گفت«10» از دهن پيغامبر گرفت«11» كه گفت در اينكه ----------------------------------- (1). مش دو. (2). اساس گفت، به قياس با ديگر نسخه بدلها و معني و روال سخن زايد مي نمايد. (3). اساس رضي اللّه عنه. [.....]

(4). همه نسخه بدلها مي. (5). همه نسخه بدلها خطبه كرد و او را مي. (6). آج، لب، آل: علي بن ابي طالب- عليه السّلام- خطبه كرد و او را مي خواست. (7). چاپ شعراني (8/ 287): اسلاما. (8). همه نسخه بدلها: بر. (9). آط، آب، آز، مش: تلقفتها، آج، لب، آل: تكففتها. (10). آج، لب، آل من. (11). همه نسخه بدلها: گرفتم. صفحه : 245 آيت كه: خداي تعالي علقه شنبه«1» بيافريد و در صلب آدم نهاد، آنگه از صلب آدم به صلب شيث رسانيد، آنگه آن را مي گردانيد از اصلاب طاهرين به ارحام مطهّرات، آنگه آن را ببخشيد و دو نيمه كرد، يك نيمه در صلب عبد اللّه نهاد و يك نيمه«2» در صلب ابو طالب. از نيمه اوّل و فاضلتر مرا آفريد كه محمّدم، و مرا نبوّت و رسالت و كتاب داد، و از نيمه ديگر علي را آفريد و او را طهارت و شجاعت و وصيّت داد، فذلك قول اللّه تعالي: وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ مِن َ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَه ُ نَسَباً وَ صِهراً وَ كان َ رَبُّك َ قَدِيراً، فانا و علي ّ خلقنا من نور واحد ، مرا و علي را از يك نور آفريده اند. ابو الحسن علي ّ بن محمّد

بن حمدويه القزويني«3» روايت كرد از ابو احمد بن سليمان«4» الغازي عن الرّضا- عليه السّلام- عن آبائه- عليهم السّلام- از«5» امير المؤمنين علي ّ- عليه السّلام- كه او گفت [رسول- عليه السّلام]

«6» مرا [گفت]

«7»: 8» يا علي ّ اعطيت ثلاثا لم اعطها اعطيت صهرا« مثلي و لم اعط و اعطيت مثل زوجتك فاطمة و لم اعط و اعطيت مثل الحسن و الحسين و لم اعط، گفت: تو را سه چيز دادند كه مرا ندادند: پدر زني دادند تو را چون من و مرا ندادند، و جفتي دادند تو را چون فاطمه و مرا ندادند، و فرزنداني دادند تو را چون حسن و حسين و مرا ندادند. زيد الشّحّام«9» روايت كرد از صادق- عليه السّلام- از پدرانش از حسين بن علي- عليه السّلام- كه او گفت: يك«10» روز با برادرم حسن علي«11» در بعضي كويهاي«12» مدينه مي رفتيم، جابر بن عبد اللّه انصاري و انس بن مالك از پيش ما بر افتادند، امّا جابر مالك نبود بر خود تا در پاي ما افتاد و بوسه بر دست و پاي ما مي داد. انس او را ملامت كرد و گفت: تو با سنه«13» و مكان تو از رسول اينكه مي كني! جابر گفت: بسيار ----------------------------------- (1). كذا: در اساس، ديگر نسخه بدلها: ندارد. (2). آط، آب، آز: ديگر نيمه، آج، لب، آل: نيمه ديگر. (3). همه نسخه بدلها: ابو الحسن علي بن مهرويه القزويني. (4). همه نسخه بدلها: ابو احمد داود بن سليمان. (5). آب، آج، لب، آز، آل، مش: عن. (7- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(8). اساس: صهراي، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (9). همه

نسخه بدلها: زيد بن الشّحام. (10). همه نسخه بدلها من. (11). آب، آز، مش: حسن بن علي. (12). مش: كوهها. (13). كذا: در اساس، آط، آب، آج، لب، آل: سنت، آز: نسبت، مش: شيبت، تفسير گازر (7/ 30): سن ّ، چاپ شعراني (8/ 288): شيبت: ضبط اساس مي تواند به يكي از دو صورت: «سنّت»، و «سنّت» هم خوانده شود. صفحه : 246 مگوي اي انس كه من آن شنيده ام از رسول در حق ّ ايشان كه گمان نبردم«1» هرگز كه«2» هيچ آدمي را باشد؟ انس گفت«3»: آن چيست«4»! گفت: شنيدم از رسول- عليه السّلام- كه گفت: چون خداي تعالي خواست تا مرا بيافريند، نطفه اي بيافريد از نوري سپيد و در صلب آدم نهاد، آنگه مي گردانيد آن را از اصلاب طاهرين به ارحام مطهّرات«5» تا [به]

«6» صلب عبد المطّلب رسانيد، [آنگه]

«7» آن را به دو فرقه كرد: يك فرقه به عبد اللّه داد، و يك فرقه به ابو طالب. از عبد اللّه من آمدم و از ابو طالب«8» علي. آنگه نور من به فاطمه انتقال كرد. از علي و فاطمه، حسن و حسين آمدند و ايشان طاهر«9» مطهّرانند. امّا نطفه من«10» به حسن انتقال كرد و نطفه علي به حسين افتاد، آنگه از او انتقال مي افتد به ائمّه تا به دامن قيامت. امّا كيفيّت تزويج بر سبيل اختصار گفته شود- ان شاء اللّه«11». راويان اخبار روايت كرده اند از امير المؤمنين«12» و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و جابر عبد اللّه انصاري و انس مالك و براء بن عازب و ام ّ سلمه زوج النّبي«13»- عليه السّلام- كه ايشان گفتند به الفاظي مختلف و معاني متّفق كه: چون

فاطمه- عليه السّلام- بالغ شد اكابر قريش از اهل سابقه اسلام و شرف و مال، به خواستن او برخاستند«14». رسول- عليه السّلام همه را رد كرد و هر كسي را جوابي كرد«15» بر وجهي. در جمله خاطبان ابو بكر«16» بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ تو اسلام من و سابقه و صحبت«17» من داني، و آن كه من پيري ام از قريش، و شنيده ام كه تو گفتي: كل ّ حسب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها كه. (2). ديگر نسخه بدلها: ندارد. (3). همه نسخه بدلها و. (4). همه نسخه بدلها جابر. (5). همه نسخه بدلها: طاهرات. (6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8- 7). همه نسخه بدلها: ابو طالب. (9). آط، آب، آز، مش و. [.....]

(10). همه نسخه بدلها: فاطمه. (11). همه نسخه بدلها تعالي. (12). همه نسخه بدلها علي. (13). همه نسخه بدلها: زوجة النّبي. (14). آب، آز، آل، مش: برخواستند. (15). مش: جوابي داد. (16). آط، آب، آج، لب، مش: ابو بكر صديق، اساس رضي اللّه عنه. (17). آط، آب، آج، لب، آل: نصيحت. 1»2» صفحه : 247 الله و نسب« منقطع الّا حسبي و نسبي« ، هر نسب و سبب منقطع شود الّا نسب و سبب من«3»، مرا رغبت افتاده است كه فاطمه را به من دهي. رسول- عليه السّلام- از او اعراض كرد و جوابي نداد. دگر باره باز گفت. اعراض كرد. به بار سه ديگر گفت. [رسول گفت]

«4»: يا با بكر«5»؟ كار فاطمه به من نيست«6»، كار او به خداست، خداي تعالي دهد او را به آن كه او خواهد. ابو بكر بيرون آمد و اينكه حال با عمر باز گفت،

گفت: من مي ترسم كه نبايد كه رسول را از من كراهتي باشد«7» و بر من سخطي كند«8»، و اينكه اعراض براي آن است. عمر گفت: باش تا [128 پ]

من بروم و من بر اينكه«9» خطبه كنم، اگر با من همين گويد تو ايمن باش از آنچه انديشه كرده اي. آنگه بيامد و همان سخن كه ابو بكر گفته بود بگفت. رسول- عليه السّلام- همان جواب داد«10». باز آمد«11» و ابو بكر را گفت: جواب همان است كه تو را گفت، امّا گمان چنان است كه او را براي بعضي«12» رؤساي عرب باز گرفته است كه او را عدّتي«13» و شوكتي [باشد]

«14» تا با او معتضد شود. ايشان در اينكه بودند«15» عبد الرّحمن عوف در آمد و گفت: شما در چه چيزي! اينكه حديث«16» با او بگفتند. عبد الرّحمن گفت: من بروم و بخواهم او را، و گمان چنان است كه به من دهد. عمر گفت چرا! گفت: براي آن كه مرا مال بسيار است، و رسول مردي درويش است و ممكن است كه به مال مايل شود تا صرف كند بر بعضي كارهاي خود. آنگه بر خاست«17» و جامه هاي نيكو بپوشيد و طيب بر خويشتن كرد و بيامد و خطبه كرد. رسول- عليه السّلام- هيچ جواب نداد او را. عبد الرّحمن گمان برد كه رسول- عليه السّلام- براي آن توقف كرد تا او مهر معيّن كند، گفت: يا رسول اللّه؟ از مهر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نسب و سبب. (2). همه نسخه بدلها: نسبي و سببي. (3). مش كه منقطع نشود. (14- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: ابو

بكر. (6). مش: كار و اختيار فاطمه به من تعلّق ندارد. [.....]

(8- 7). همه نسخه بدلها: هست. (9). همه نسخه بدلها: و من نيز اينكه. (10). مش: همان جواب داد كه به ابو بكر داده بود. (11). مش: عمر باز آمد. (12). مش از. (13). همه نسخه بدلها: عددي. (15). آط، آب، آز، مش كه. (16). آب، آز، مش را. (17). آج، لب، آل: برخواست. صفحه : 248 چندين شتر، و چندين گوسپند، و چندين بنده، و چند«1» زر و سيم. رسول- عليه السّلام- خشم گرفت و دست دراز كرد و«2» از سنگ ريزه مسجد برگرفت و در كنار عبد الرّحمن عوف ريخت«3» و گفت: اينكه بردار تا مالت بيشتر شود، آن سنگ ريزه در دست رسول- عليه السّلام- تسبيح كرد و چون به دامن عبد الرّحمن عوف رسيد درّ و مرجان گشت، آنگه گفت: يا عبد الرّحمن؟ نه چند«4» بار گفتم كه كار فاطمه به من تعلّق ندارد، به خداي تعلّق دارد، و او را خداي دهد به آن كه خواهد. و اللّه اگر دگر باره از شما كسي او را از من بخواهد شكايت او را به خداي گويم. [و در آن كه سنگ ريزه بر دست رسول- عليه السّلام- تسبيح كرد]

«5» كعب بن مالك الانصاري اينكه بيتها بگفت- شعر: فان يك موسي كلّم اللّه جهرة علي جبل الطّور المنيف المعظّم فقد كلّم اللّه النّبي ّ محمّدا علي الموضع الاعلي الرّفيع المسوّم و ان يك نمل البرّ بالوهم كلّمت سليمان ذا الملك الّذي ليس بالعمي فهذا نبي ّ اللّه احمد سبّحت صغار الحصي في كفّه بالتّرنّم عليك«6» سلام اللّه ما هبّت الصّبا و ما

دارت الافلاك طورا بانجم عبد الرّحمن از آن جا برون آمد خجل شده، و با نزديك ابو بكر و عمر آمد و آنچه رفته بود باز گفت. پس از آن يك روز ابو بكر و عمر و سعد معاذ انصاري كه رئيس اوس بود حاضر آمدند«7» و اينكه حديث كردند، گفتند: رسول سادات و اشراف قريش را رد كرد در باب فاطمه، و همه كس خطبه كردند و رغبت نمودند، و علي ابو طالب هيچ تعرّض نكرد و خطبه نكرد همانا كه منع او از آن است كه مال«8» ندارد، گمان چنان است كه خداي و پيغامبر فاطمه را براي او باز گرفته اند و لكن بياييد تا برويم و از او بپرسيم و گوييم چه منع كرد تو را از آن كه فاطمه را از رسول- عليه السّلام- بنخواستي«9» و جمله بزرگان قريش خواستند! اگر گويد: منع، قلّت ذات اليد است، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: چندين. (2). همه نسخه بدلها كفي. (3). مش: انداخت. (4). مش: چندان. (5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: عليه. (7). همه نسخه بدلها: آمد. (8). همه نسخه بدلها: مالي. (9). آط: بنخاستي. صفحه : 249 ياري دهيم او را به آنچه ممكن باشد. برخاستند«1» و بنزديك علي آمدند و او را در خرماستان بعضي انصاريان يافتند كه آن را آب مي داد به اجرتي. چون ايشان را بديد ايشان را بنشاند، و آن رطبي كه حق او بود در پيش ايشان نهاد. ايشان از آن بخوردند و اينكه حديث با او بگفتند. ابو بكر«2» گفت: يا ابا الحسن؟ خداي تعالي مجامع فضل و شرف

در تو جمع كرد، و تو را به انواع كرامت مخصوص كرد، و هيچ خصلت از خصال خير ندانيم و الّا در تو موجود است، و مكان تو از رسول- عليه السّلام- از قرابت و صحبت و سابقه پوشيده نيست، و اشراف قريش«3» اينكه خطبه كردند و تو نكردي، چه منع كرد تو را از اينكه! چرا نروي و فاطمه«4» را از رسول نخواهي كه در اينكه مناكحت شرف دنيا و آخرت است، و گمان ما چنان است كه خدا و پيغامبر او را براي تو باز گرفته اند«5». چون ايشان اينكه سخن بگفتند، امير المؤمنين را آب در چشم بگرديد، گفت: [129- ر]

به هر حال جاي رغبت است، و امّا منع من يكي دست تنگي است، و يكي آن كه شرم مي دارم كه مواجهه با رسول- عليه السّلام- اينكه سخن«6» گويم. ايشان گفتند: به هر حال تو را اينكه خطبه بايد كردن، و او را تحريص كردند. امير المؤمنين«7»- عليه السّلام- با خانه آمد و جامه بدل كرد و آمد تا به در حجره رسول- عليه السّلام- رسول- عليه السّلام- در حجره ام ّ سلمه بود، در بزد رسول- عليه السّلام- در بزدن«8» علي«9» بشناخت پيش از آن كه او گفت من علي ام، گفت: يا ام ّ سلمه؟ برخيز و در بگشاي كه هذا رجل يحبّه اللّه و رسوله و يحب ّ اللّه و رسوله. ام ّ سلمه گفت: اينكه كيست كه اينكه منزلت دارد و تو مرا مي فرماي كه در بگشاي تا او در آيد، و خداي تعالي ما را فرمود تا حجاب كنيم! رسول گفت: 10» يا ام ّ سلمة بالباب رجل ليس بالخرق و لا بالنّزق«،

مردي است كه بر اينكه در است«11» سبكسار ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، آل، مش: برخواستند. (2). اساس رضي اللّه عنه. (3). همه نسخه بدلها جمله. (4). همه نسخه بدلها: او. (5). اساس: باز گرفته است، به قياس با نسخه آط و معني عبارت، تصحيح شد. (6). مش را. (7). مش علي. (8). همه نسخه بدلها: زدن. (9). همه نسخه بدلها: او. (10). همه نسخه بدلها: بالبرق. [.....]

(11). آج، لب، آل: مردي است در اينكه درگه. صفحه : 250 نيست، و هو اخي و إبن عمّي و احب ّ الخلق الي ّ، او برادر من است و پسر عم ّ من، و دوست ترين خلقان بنزديك من. ام ّ سلمه گفت: من برفتم و در بگشادم، به خدايي خداي كه او در«1» به دست مي داشت تا آنگه كه بدانست كه من در حجاب رفتم«2»، آنگه در آمد و سلام كرد و گفت: السّلام عليك يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته. رسول- عليه السّلام- گفت: و عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاته، و پيش رسول بنشست و ساعتي سر در پيش افگند و مي خواست تا سخني گويد و شرم مي داشت. رسول گفت: 3» يا علي؟ ا لك« حاجة، حاجتي داري! گفت: آري يا رسول اللّه. گفت: بگو، هر حاجت كه خواهي«4» مقضي است. امير المؤمنين گفت: يا رسول اللّه؟ تو داني كه مرا از پدر و مادر تو پذيرفته اي، و مرا به جاي فرزندان داشته اي، و پدر كرده اي مرا و تربيت كرده اي و ادب آموخته اي و بر من از مادر و پدر مشفقتر بوده اي، و تو داني يا رسول اللّه كه ذخيره من در دنيا و

آخرت تويي، و حق ّ من و قرابت من سابقه من پوشيده نيست بر تو يا رسول اللّه. و من شنيدم كه تو گفتي: كل ّ سبب و نسب منقطع الّا سببي و نسبي. رسول- عليه السّلام- گفت: امّا السّبب فقد سبّب اللّه و امّا النّسب فقد قرّب اللّه. اي رسول اللّه؟ مرا رغبت افتاده است در فاطمه، و من به خطبت و رغبت«5» آمده ام، و مرا مي بايد تا مرا«6» از او نسلي و فرزنداني باشند. رسول- عليه السّلام- گشاده روي شد، و در روي او بخنديد و گفت: يا علي چيزي داري تا فاطمه«7» را بدان به تو دهم! گفت: يا رسول اللّه؟ احوال من بر تو پوشيده نيست كه مرا«8» اسبي و شتري آبكش و تيغي و درعي است«9». رسول- عليه السّلام- گفت: امّا اسبت به كار بايد«10» تا بر او جهاد كني. امّا تيغ ----------------------------------- (1). مش را. (2). همه نسخه بدلها: شدم. (3). همه نسخه بدلها: لك. (4). آط، آب، آز، مش: داري. (5). همه نسخه بدلها او. (6). مش: ندارد. (7). همه نسخه بدلها: او. (8). همه نسخه بدلها در جهان جز. (9). همه نسخه بدلها: نيست. (10). آط: به كار آيدت، ديگر نسخه بدلها: به كارت آيد. صفحه : 251 نگريزد از او تو را تا به زدن او دفع كني از دين خداي و روي رسول خداي. امّا شتر به كار بايد«1» تا رحلي و چيزي بر او نهي. برو«2» درع بفروش. امير المؤمنين«3»- عليه السّلام- از پيش رسول بيامد«4» و به نمازگاه خود رفت و نماز مي كرد. رسول- عليه السّلام- سلمان را بفرستاد گفت«5»: برو علي را بخوان. سلمان

بيامد و گفت: اجب رسول اللّه، اجابت كن رسول خداي را. علي با پيش رسول آمد، چون در آمد رسول گفت: 6» ابشر يا علي ّ فان ّ اللّه قد زوّجك بها في السّماء قبل ان يزوّجكها« في الارض، بشارت باد تو را اي علي كه خداي تعالي فاطمه را به تو داد در آسمان پيش از آن كه من او را به تو دهم در زمين. در اينكه حال فرشته اي به من آمد با پرها و رويهاي مختلف كه پيش از آن نيامده بود، و مرا بگفت: ابشر يا محمّد باجتماع الشّمل و طهارة النّسل. من گفتم: يا فرشته؟ نام تو چيست! گفت: نسطاييل«7»، يكي از جمله موكّلانم به قائمه اي از قوايم عرش. و من اينكه بشارت از خداي تعالي بخواسته ام، و جبريل بر اثر من مي آيد به تفصيل اينكه حال. عبد اللّه ميمون گفت: مرا«8» روايت كرد ابو حنيفه در مكّه- و جماعتي بسيار طالبيان در پيرامن«9» او بودند ايستاده و نشسته- از ابو الزبير، از جابر عبد اللّه انصاري از رسول- عليه السّلام- حديث محمود الملك، چنان كه برفت«10» [129- پ]

و قوله: جئتك لتزوّج النّور من النّور. رسول- عليه السّلام- گفت: اينكه سخن تمام نگفته بود محمود تا جبريل فرو آمد و رسول را بشارت داد و گفت: خداي تعالي اينكه عقد بفرمود بستن در آسمان، و حريري ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به كار آيدت. (2). همه نسخه بدلها و. (3). مش علي صلاة اللّه و سلامه عليه. [.....]

(4). مش: بيرون آمد. (5). مش يا سلمان. (6). مش: ازواجكم، آج، لب، آل: زوجكما، چاپ شعراني (8/ 291): ازوّجكها، كه ظاهرا بر

همه نسخه ها رجحان دارد. (7). لب: نسطاهل. (8). همه نسخه بدلها: ما را. (9). همه نسخه بدلها: در دنبال. (10). مش: برگرفت. صفحه : 252 سپيد از حريرهاي بهشت در دست من نهاد، دو سطر«1» بر آن جا نبشته از«2» نور. من گفتم: يا جبريل«3»؟ چيست«4» كه اينكه جا نوشته است! گفت: اينكه جا نوشته است كه: خداي تعالي اطّلاعي كرد بر زمين و تو را برگزيد و رسالت داد. و بار ديگر اطّلاع كرد و براي تو برادري و صاحبي و وزيري«5» برگزيد و دختر تو را به او داد. من گفتم: آن كيست! گفت: برادرت در دين و پسر عمّت در نسب- علي ّ بن ابي طالب. و خداي تعالي بفرمود خازنان بهشت را تا بهشتها بياراستند، دور و قصور و غرف و منازل او. و درخت طوبي را فرمود تا بار برگرفت به انواع حلي ّ و حلل. و حور العين را بفرمود تا «يس» و «طه» و «طواسين» و «حواميم» مي خواندند. و بادهاي بهشت را فرمود تا انواع عطر و طيب در بهشت بپراگند، و بفرمود تا فرشتگان آسمانها در آسمان چهارم حاضر آمدند بنزديك بيت المعمور ملائكه صفح«6» اعلي و ملائكه آسمان هفتم و آسمان ششم و پنجم و چهارم و سيم و دوم و اوّل حاضر آمدند. و بفرمود تا منبر كرامت بنهادند بر در بيت المعمور آن منبر«7» كه آدم بر او خطبه كرد چون خداي تعالي او را اسماء باز آموخت و آن منبري است از نور، و فرشته اي را فرمود تا بر آن منبر رفت نام او «راحيل»، و او فرشته اي است. كه در ميان فرشتگان از او

فصيحتر نيست و او را گفت تا خطبه كند و حمد و ثناي خداي كند«8». و در بعضي كتب آمد كه: خطبه «راحيل» اينكه بود: 9»10»11»12» الحمد للّه الاوّل قبل اوّلية الاولين الباقي بعد فناء العالمين نحمده اذ جعلنا ملائكة روحانيّين و بربوبيّته مذعنين و له« علي ما انعم علينا« شاكرين حجبنا من الذّنوب و سترنا من العيوب اسكننا علي السّموات و قرّبنا الي السّرادقات و حجب علينا« النّهم للشّهوات« و جعل نهمتنا و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: و سطري. (2). همه نسخه بدلها: بود. (3). آج، لب، آل اينكه. (4). آط، آب، آز، مش: چيست اينكه. (5). همه نسخه بدلها: وليّي. (6). آب، آز، مش: صفيح. (7). آط، آب، آز، مش: منبري است، آج، لب، آل: منبر است. [.....]

(8). مش: ثناي او كرد. (9). همه نسخه بدلها: فله. (10). اساس: عنّا، كه با توجّه به آج و لب و آل، تصحيح شد. (11). آط، آب، آج، لب، آل، عنّا. (12). آط، آج، لب، آل: الشّهوات، آب، آز، مش: في الشّهوات. 1»2»3»4»5»6»7»8»9» صفحه : 253 الله شهوتنا في تقديسه« و تسبيحه، الباسط رحمته الواهب نعمته جل ّ عن الحاد اهل الارض« من المشركين و تعالي بعظمته عن افك الملحدين انذرنا بأسه و عرّفنا سلطانه توحّد فعلا في الملكوت الاعلي و احتجب عن الابصار و اظلم نور عزّته [الانوار]

« فكان« من اسباغ نعمته و اتمام قضيّته« ان ركّب الشّهوات في بني آدم اذ خصّهم بالامر اللّازم لينشر لهم الاولاد و ينشئ« لهم البلاد فجعل الحيوة سبيل الفتهم و الموت غاية فرقتهم و الي اللّه المصير. اختار« الملك الجبّار صفوة كرمه و عبد« عظمته لامته سيّدة النّساء

بنت خير النّبيّين و سيّد المرسلين و امام المتّقين صاحب المقام المحمود و اليوم المشهود و الحوض المورود فوصل حبله بحبل رجل من اهله صاحبه المصدّق دعوته المبادر الي [كلمته]

« علي ّ الوصول بفاطمة البتول بنت الرّسول، قال اللّه تعالي- عزّ و جل ّ: (زوجت عبدي من أمتي فاشهدوا ملائكتي)، خداي تعالي گفت عقيب خطبه اينكه فرشته كه«10». پرستارم را به بنده اي«11» دادم، گواه باشي اي فرشتگان، گفت: آسمانها از خرّمي بجنبيدند«12» و خداي تعالي مرا فرمود كه: عقد ببند. من عقد بستم و فرشتگان را گواه كرد، و اينكه نوشته گواهي فرشتگان است بر اينكه حرير، و خداي تعالي مرا فرمود تا بر عوض كنم و مهري از مشك سپيد بر او نهم و به رضوان سپارم خازن بهشت. و خداي تعالي درخت طوبي را فرمود تا آنچه داشت از حلّي و حلل نثار كرد، آنگه ابري بفرستاد تا درّ و ياقوت و انواع جواهر نثار كرد، و فرشتگان سنبل و قرنفل برافشاندند و حور العين برچيدند و به«13» يكديگر مي دهند و به آن فخر مي كنند تا به روز قيامت و مي گويند: اينكه از نثار فاطمه است. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: تهليله. (2). آط، مش: الارضين. (9- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: و كان. (5). آب، آز، آل، مش: قصّته، آج، لب: قصه. (6). اساس: نهي، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها: اختيار. (8). همه نسخه بدلها: عند. (10). همه نسخه بدلها من. [.....]

(11). همه نسخه بدلها: بنده ام. (12). آط: بخنديد، ديگر نسخه بدلها: بخنديدند. (13). همه نسخه بدلها

به هديه. صفحه : 254 آنگه فرمود تا آن ابر طومارهايي نثار كرد به مهر مشك، و فرشتگان [130- ر]

گفتند: بار خدايا؟ اينكه«1» چيست! گفت: اينكه وديعه هايي«2» است شيعه علي و فاطمه را بنزديك شما تا«3» روز قيامت. [چون روز قيامت]

«4» باشد بر صراط بايستند و هر كس كه بر شما بگذرد كه مثقال حبّه اي از محبّت علي در دل او باشد و محبّت فاطمه و فرزندانش، اينكه جواز به او دهي به بهشت و بيزاري از دوزخ و او را به بهشت بري بي حساب، اينكه حكمي است كه من كردم پيش از آن كه خلق را آفريدم. آنگه گفت: چون روز قيامت باشد، من بر سر صراط بايستم و اينكه فرشتگان با من آن طوامير«5» در دست گرفته، چون يكي از شيعه ما و دوستداران ما به او بگذرد، اينكه نامه به دست راست او دهند بر عنوانش نبشته: براءة من العلي ّ الجبّار لشيعة علي ّ و فاطمة من النّار. آنگه براي ايشان نجيبهايي«6» بيارايند«7» از نور پالانها بر او نهاده از ياقوت سرخ به فرش حرير و ديباي عبقري ّ سبز. اوليا بر آن نجيبان«8» و فرشتگان در پس و پيش ايشان«9» به هيچ نرسد«10» الّا از راه ايشان دور شود به اجلال و اكرام ايشان، و خلايق در ايشان مي نگرند و آن كرامات مي بينند تا به در بهشت رسند«11» آن طومارها بر افرازند«12» و گويند: بيايي اي خلايق و جواز خداي بخواني«13». رضوان و خزنه گويند ايشان را: يا اولياء اللّه؟ ادخُلُوها بِسَلام ٍ آمِنِين َ«14»وَ هُوَ الَّذِي خَلَق َ مِن َ الماءِ بَشَراً فَجَعَلَه ُ نَسَباً وَ صِهراً وَ كان َ رَبُّك َ قَدِيراً فامر اللّه يجري الي

قضائه، و قضاؤه يجري الي قدره«1»، و لكل ّ قضاء قدّر، و لكل ّ قدر اجل و: لكل ّ اجل كتاب، يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام ّ الكتاب«2». ثم ّ ان ّ اللّه تعالي امرني ان ازوّج فاطمة من علي ّ و اشهدكم انّي قد زوّجتها ايّاه علي اربع مائة مثقال فضّة. آنگه گفت: بداني اي معاشر مهاجر و انصار كه جبريل بنزديك من آمد و مرا خبر داد كه خداي تعالي فرشتگان را بنزديك بيت المعمور جمع كرد و ايشان را گفت: گواه باشي كه من«3» پرستارم را فاطمه را به بنده خود«4» دادم علي ّ بن ابي طالب. آنگه«5» بنشست و گفت: يا علي برخيز و براي خود خطبه كن. امير المؤمنين«6» برخاست«7» و اينكه خطبه بر خواند: 8»9» الحمد للّه الّذي قرب من حامديه، و دنا من سائليه، و وعد الجنّة من يتّقيه، و انذر بالنّار من يعصيه، نحمده علي قديم احسانه و اياديه، حمد من يعلم انّه خالقه و باريه، و مميته و محييه و سائله عن مساويه، و نستعينه و نستهديه، و نؤمن به و نستكفيه، و نشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له شهادة تبلغه و ترضيه و ان ّ محمّدا عبده و رسوله، صلاة تزلفه و تحظيه، و ترفعه و تصطفيه، ان ّ خير ما افتتح« به و اختتم«، قول اللّه تعالي: وَ أَنكِحُوا الأَيامي مِنكُم وَ الصّالِحِين َ مِن عِبادِكُم وَ إِمائِكُم «10» وَ أَذِّن فِي النّاس ِ بِالحَج ِّ يَأتُوك َ رِجالًا وَ عَلي كُل ِّ ضامِرٍ يَأتِين َ مِن كُل ِّ فَج ٍّ عَمِيق ٍ«12» تَتَجافي جُنُوبُهُم عَن ِ المَضاجِع ِ«5» وَ يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، آنگه حق تعالي پس از اينكه در حديث مشركان گرفت و گفت: ايشان

مي پرستند بدون خداي چيزي كه ايشان را منفعت نكند و نتواند، و مضرّت نكند و نتواند از آن كه جماد است. وَ كان َ الكافِرُ عَلي رَبِّه ِ ظَهِيراً، و كافر يار است شيطان را بر خداي تعالي، [يقال: ا]

«6» ظهرت فلانا علي فلان و اعنته عليه، فلان را بر فلان ياري دادم، يعني ياور بودم. و گفته اند: معني آن است كه ظَهِيراً، اي ذليلا مهينا متروكا مطر [و]

«7» حا وراء الظّهر من قول العرب: ظهرت به اذا طرحته وراء ظهرك فلا تلتفت اليه، يعني كافر بنزديك خداي ذليل و مهين باشد بمنزلت كسي كه او را«8» پس پشت افگنند و با او ننگرند. آنگه رسول را گفت: ما تو را نفرستاديم الّا تا بشارت دهنده و ترساننده باشي، يعني كار تو اينكه است، تو حفيظ و و كيل اينان نه اي، اينان را با من گذار«9». آنگه گفت: قُل ما أَسئَلُكُم، بگو اي محمّد كه من از شما مزدي نمي خواهم بر اداي رسالت تا شما مرا متّهم داري كه اينكه دعوت براي طمع مال مي كنم. إِلّا مَن شاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلي رَبِّه ِ سَبِيلًا، اينكه استثناي منقطع است براي آن كه «من شاء ان يتّخذ»، از جنس مزد اداي رسالت نباشد، و استثناي منقطع به معني «لكن» باشد، يعني لكن آن كس كه«10» خواهد كه راهي كند به خداي تعالي به انفاق مال در سبيل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: كاري. (7- 6- 2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). همه نسخه بدلها بود. (4). همه نسخه بدلها تمّت التّزويج. [.....]

(5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها با. (9). آط: گزار. (10). همه نسخه

بدلها او. صفحه : 277 خداي تعالي. و گفتند معني آن است كه: لكن من شاء ان يتّخذ الي ربّه سبيلا، هر كه خواهد كه او به طاعت«1» خداي راهي سازد، او را نيست كه آن كند، و اينكه خبر را حذف كند لدلالة الكلام عليه في الوجهين. وَ تَوَكَّل عَلَي الحَي ِّ الَّذِي لا يَمُوت ُ، و گفت: يا محمّد؟ توكّل بر آن خداي كن كه او زنده است و نميرد. وَ سَبِّح بِحَمدِه ِ، و تسبيح كن [به حمد]

«2» و شكر خداي- عزّ و جل ّ- بمانند آن كه گويد«3»: الحمد للّه علي الائه و حسن بلائه، و الحمد للّه علي انعامه و احسانه و عظيم امتنانه، الحمد للّه كما هو اهله و مستحقه. در خبر مي آيد كه چون بنده گويد: الحمد للّه كما هو اهله ، فريشتگان از نوشتن فرو ايستند، حق تعالي گويد: چرا اينكه كه بنده من گفت بر او ننوشتي! گويند: بار خدايا؟ او چيزي گفت كه ما ندانيم، او گفت: حمد و شكر تو را چنان كه«4» سزاوار آني، و ما چه دانيم كه تو سزاوار چه اي از شكر؟ حق تعالي گويد: همچنين كه او گفت بنويسي كه جزاي آن من دهم [135- ر]

. وَ كَفي بِه ِ بِذُنُوب ِ عِبادِه ِ خَبِيراً، او بس است كه به گناه [بندگان]

«5» عالم است، يعني علم او به گناه بندگان بس در باب آن كه ايشان را مستحق ّ آن باشد«6» تا هر كسي را بسزا جزا دهد«7». الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ، گفتند: محل ّ «الّذي» جرّ است بكونه صفة للحي ّ الّذي لا يموت، و شايد تا محل ّ او رفع بود بر خبر ابتداي«8» محذوف، آن خداي كه

آسمان و زمين بيافريد و آنچه در ميان آن است به شش روز. «سماوات» گفت و آن جمع است، و «ارض»«9» واحد است. آنگه گفت: وَ ما بَينَهُما، و نگفت: و ما بينهن ّ، براي آن كه آن را چون دو صنف كرد، و مثله قول القطامي ّ- شعر: الم يجزيك ان ّ حبال قيس و تغلب قد تباينتا انقطاعا و قول الاخر: ----------------------------------- (1). آط، آب، لب، آز به. (5- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3). آب، آز، مش: گويند. (4). همه نسخه بدلها تو. (6). همه نسخه بدلها: ايشان مستحق ّ آن باشند. (7). همه نسخه بدلها: دهند. (8). همه نسخه بدلها: خبر مبتداي. (9). همه نسخه بدلها گفت. صفحه : 278 ان ّ المنيّة و الحتوف كلاهما«1» بذوي المحارم يرقبان سوادي ثُم َّ استَوي عَلَي العَرش ِ، آنگه بر عرش مستولي شد بر آن تفسير كه رفت«2». فَسئَل بِه ِ خَبِيراً، در او چند قول گفتند: يكي آن كه، فسئل [به]

«3» رجلا عالما باللّه يخبرك عنه، چون از خداي پرسي عالمي را پرس كه او را شناسد«4» حق معرفت تا تو را از او به حق خبر دهد. إبن جريج گفت: فسئل به«5» خبيرا، و مراد به «خبير» خداست، يعني او را از او پرس و «با» به معني «عن» باشد كقول الشّاعر- شعر: فان نسئلوني بالنّساء فانّني بصير بادواء النّساء طبيب اي عن النّساء. وَ إِذا قِيل َ لَهُم ُ اسجُدُوا لِلرَّحمن ِ، چون اينكه كافران را گويند سجده كني خداي را، قالُوا وَ مَا الرَّحمن ُ، گويند: رحمان چه باشد! كافران گفتند: ما رحمان كذّاب يمامه«6» را شناسيم، يعني مسيلمه را كه او لقب خود رحمان«7» كرده بود. حمزه و

كسائي «لما يأمرنا»، به « يا » خواندند بر خبر مغايبه، يعني رحمان«8» براي [آن كه]

«9» او مي فرمايد يعني خدا. و باقي قرّاء به «تا» ي خطاب خواندند«10»، يعني تو مي فرمايي ما را اي محمّد. وَ زادَهُم نُفُوراً، و اينكه گفتار«11» ايشان را بيفزود نفور از دين. گفتند: سفيان ثوري چون اينكه آيت خواندي، سر بر آسمان داشتي و گفتي: الهي زادتي لك خضوعا ما زاد اعداك نفورا، بار خدايا؟ آنچه دشمنان«12» تو را نفور فزود، مرا خضوع و فروتني فزود. تَبارَك َ الَّذِي جَعَل َ فِي السَّماءِ بُرُوجاً، متعالي است و باقي است، آن خداي است«13» كه در آسمان برجها كرد، و آن دوازده برج است: حمل، و ثور، و جوزاء، و ----------------------------------- (1). آط، آب، مش: كليهما. (2). همه نسخه بدلها: رفت. [.....]

(9- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها به. (5). همه نسخه بدلها: عنه. (6). اساس: امامه، به قياس با ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (8- 7). اساس و همه نسخه بدلها: رحمن. (10). همه نسخه بدلها: به «تا» خواندند خطاب را. (11). آط، آب، آز، مش تو. (12). اساس آنچه، كه با توجّه به نسخه بدلها و معني عبارت زائد مي نمايد. (13). همه نسخه بدلها: ندارد. صفحه : 279 سرطان، و اسد، و سنبله، و ميزان، و عقرب، و قوس، و جدي، و دلو، و حوت. و آن دوازده برج، خانه ها و منازل اينكه هفت ستاره اند كه: زحل، و مرّيخ، و مشتري، و زهره، و عطارد، و آفتاب، و ماه اند. حمل و عقرب خانه«1» مرّيخ است، و ثور و ميزان خانه«2» زهره است«3»، جوزاء و سنبله خانه«4»

عطار داند، و قوس و حوت خانه«5» مشتري اند«6»، جدي و دلو خانه«7» زحل اند«8»، سرطان [خانه]

«9» قمر است«10»، اسد خانه آفتاب است. و اينكه بر [و]

«11» ج بر چهار ضرب است: بخشنده بر چهار طبع در چهار فصل«12» هر يكي سه برج، و آن را مثلّثات خوانند: حمل و اسد و قوس مثلثه ناري است«13»، ثور و سنبله و جدي مثلّثه ارضي است، جوزاء و ميزان و دلو مثلّثه هواي«14» است، سرطان و عقرب و حوت مثلّثه آبي است. مفسّران خلاف كردند در تفسير بروج، عطيّة العوفي گفت: مراد به بروج كوشكها«15» است كه نگاهبانان و حرس از فرشتگان در او باشند، گفت بيانه قوله تعالي: [وَ لَو كُنتُم فِي بُرُوج ٍ مُشَيَّدَةٍ، اي قصور محكمة]

«16»، و قال الاخطل- شعر: كانّها [بروج]

«17» رومي ّ مشيّدة لزّت بجص ّ و آجرّ و احجار ابو صالح گفت: بروج، ستاره هاي بزرگ اند«18». عطا گفت: بروج، «شرج» است و آن درهاي آسمان است كه آن را «مجرّه» خوانند. وَ جَعَل َ فِيها سِراجاً، در او چراغي كرد يعني آفتاب، نظيره قوله: ... وَ جَعَل َ الشَّمس َ سِراجاً«19» وَ قَمَراً مُنِيراً، و ماهي تابان. را كه وَ هُوَ الَّذِي جَعَل َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ خِلفَةً، آنگه از جمله تذكّر«20» نعمت و تعداد آثار«21» ----------------------------------- (2- 1). آج، لب، آل: خانه هاي. (10- 3). همه نسخه بدلها و. (7- 5- 4). همه نسخه بدلها: خانه هاي. (8- 6). آب، آز، مش و. (17- 16- 11- 9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(12). آط نصيب. (13). همه نسخه بدلها: ناري اند. (14). همه نسخه بدلها: بادي. (15). آب، آز، مش: كوشكهايي. (18). همه نسخه بدلها: ستاره هاست كه نور كند. (19). سوره نوح

(71) آيه 16. (20). مش: تذكير. (21). همه نسخه بدلها: آيات. صفحه : 280 گفت: او آن خداست [135- پ]

كه شب و روز را متتابع كرد، يجي ء كل ّ واحد منهما خلف صاحبه، تا هر يكي از آن به دنبال صاحبش مي آيد. عبد اللّه عبّاس و قتاده و حسن گفتند: خلفة اي خليفة، هر يكي از شب و روز خليفه و عوض صاحبش است«1» تا هر كسي را كه كاري ديني يا دنياوي«2» به روز فايت شود به شب تلافي كند، يا به شب فايت شود به روز قضا كند. قتاده گفت: چنان بايد كه خداي تعالي در اينكه شب و روز از اعمال شما خير بيند، فانّهما مطيّتان يقحمان النّاس الي آجالهم، و يقرّبان كل ّ بعيد و يبليان كل ّ جديد و يأتيان بكل ّ موعود الي يوم القيامة«3»، اينكه شب و روز مردمان را به اجل مي برند، و هر دوري نزديك مي كنند، و هر نوي كهن مي كنند، و هر موعودي مي رسانند تا به روز قيامت. شقيق گفت: مردي بنزديك يكي از صحابه آمد و گفت: دوش مرا نماز فايت شد، گفت: امروز قضا كن، فان ّ اللّه تعالي را كه جَعَل َ اللَّيل َ وَ النَّهارَ خِلفَةً لِمَن أَرادَ أَن يَذَّكَّرَ أَو أَرادَ شُكُوراً. مجاهد گفت معني آن است كه: جعل كل ّ واحد«4» منهما مخالفا لصاحبه، هر يكي را از ايشان مخالف صاحبي«5» كرد، اينكه روشن است و آن تاريك، اينكه سپيد است و آن سياه. إبن زيد گفت: يعني متعاقبان«6»، چون اينكه برود آن بيايد، چون آن برود اينكه بيايد، و گفت: دليل اينكه تأويل، قول زهير است كه گفت- شعر: بها العين و الارام يمشين خلفة

و اطلاؤها ينهضن من كل ّ مجثم مقاتل گفت، معني آن است كه: شب براي آسايش و خواب است و روز براي كار و معاش، هر كه را خواب به شب فايت شود به روز بخسپد، و هر كه را كار به روز فايت شود به شب بكند«7».را كه لِمَن أَرادَ أَن يَذَّكَّرَ، آن را كه خواهد كه ذكر خداي ----------------------------------- (1). آب، آز، مش: باشد. (2). آط، آب، آج، لب، آل: دنيايي. (3). همه نسخه بدلها: يوم السّاعة. (4). آب: واحدة. (5). همه نسخه بدلها: صاحبش. (6). همه نسخه بدلها: متعاقب اند. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: هر كه را به روز فايت شود به شب قضا كند. صفحه : 281 كند و نماز كند. عامّه قرّاء به دو تشديد خواندند: «يذّكّر»، اي يتذكّر، و حمزه و خلف «يذكر» خواندند به تخفيف من الذّكر. و گفته اند: مراد به تذكّر اتّعاظ«1» است.را كه أَو أَرادَ شُكُوراً، يا خواهد تا شكر خداي كند. وَ عِبادُ الرَّحمن ِ، آنگه وصف بندگان خداي كرد، گفت: بندگان خداي آنان باشند كه بر زمين آسان روند با سكينه و وقار، و اينكه بر طريق مبالغت است و مثل، چنان كه ما مي گوييم كه: فلان بر زمين چنان مي رود كه زمين از او نيازارد. حسن گفت: يعني آنان كه ايشان بر زمين با تواضع و خشوع روند نه بر سبيل بطر. حلماء علماء حليمان و عالمان«2» باشند. محمّد بن حنفيّه- رضي اللّه عنه- گفت: حليم باشند، و اگر بر ايشان سفاهت كنند. و «هون»، در لغت لين و رفق باشد، و منه قوله- عليه السّلام:3»4» احبب« حبيبك هونا ما عسي ان يكون بغيضك يوما

ما«. وَ إِذا خاطَبَهُم ُ الجاهِلُون َ قالُوا سَلاماً، و چون جاهلان با ايشان خطاب كنند، ايشان گويند: سلام. در اينكه لفظ خلاف كردند كه چه معني دارد، مجاهد و إبن حيّان گفتند: قولي گويند كه با سلامت باشند از وزر و وبال. بعضي دگر گفتند: قولا سديدا، چنان كه خداي تعالي فرمود: ... اتَّقُوا اللّه َ وَ قُولُوا قَولًا سَدِيداً«5» وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغوَ أَعرَضُوا عَنه ُ وَ قالُوا لَنا أَعمالُنا وَ لَكُم أَعمالُكُم سَلام ٌ عَلَيكُم لا نَبتَغِي الجاهِلِين َ«7» ... أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤمِنِين َ أَعِزَّةٍ عَلَي الكافِرِين َ«8»أَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم«1» وَ عِبادُ الرَّحمن ِ الَّذِين َ يَمشُون َ عَلَي الأَرض ِ هَوناً. حسن بصري چون اينكه روايت بخواندي، گفتي: اينكه وصف روزشان«13» است، و وصف شبشان«14» اينكه است كه پس از اينكه مي گويد: وَ الَّذِين َ يَبِيتُون َ لِرَبِّهِم سُجَّداً وَ قِياماً، به روز با مردمان معاملت چنين كنند [و]

«15» معاشرت، چون شب در آيد به خدمت خداي«16» چنين قيام نمايند كه همه شب در نماز ----------------------------------- (1). سوره فتح (48) آيه 29. (2). همه نسخه بدلها من. (3). همه نسخه بدلها: نصيحت كن. (4). همه نسخه بدلها و. (5). همه نسخه بدلها: كرانه. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: بنماز. (7). كذا در اساس، مش: آباد. (8). همه نسخه بدلها: مواسا. (10- 9). آط، آب، آج، آز، مش: كنند. (11). همه نسخه بدلها: از قفاي جنازه ها. (12). همه نسخه بدلها كه. (13). همه نسخه بدلها: روز ايشان. (14). همه نسخه بدلها: شب ايشان. (15). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (16). همه نسخه بدلها خود. صفحه : 283 باشند، گاهي در قيام و گاهي در سجود. عبد اللّه عبّاس گفت، هر كه او به

شب دو ركعت نماز كند يا بيشتر، از جمله آنان باشد كه داخل بود در اينكه آيت، و از جمله نماز شب كنان باشد، و هو ممّن يبيت لربّه سجّدا و قياما«1». بعضي دگر گفتند: مراد سنّت نماز شام است و نماز خفتن، و درست آن است كه مراد نماز شب است. وَ الَّذِين َ يَقُولُون َ رَبَّنَا اصرِف عَنّا عَذاب َ جَهَنَّم َ، و آنان كه گويند بر سبيل تضرّع و خشوع در دعا: بار خدايا؟ عذاب دوزخ از ما بگردان. إِن َّ عَذابَها كان َ غَراماً، كه عذاب دوزخ دايم و«2» لازم باشد. و غريم از اينكه جا گويند وام دار را كه ملازمت كند به آن«3» كه وامش بر او باشد، و فلان مغرم بفلان اذا كان مولعا به«4»، مولع باشد به او و صبر ندارد از او«5»، مفارقت نكند او را، قال الاعشي- شعر: ان يعاقب يكن غراما و ان يع ط جزيلا فانّه لا يبالي حسن بصري گفت: غريم اگر چه ملح ّ«6» باشد و الحاح كننده، آخر مفارقت كند غريم خود را، جز دوزخ كه او غريمي است ملازم كه هيچ مفارقت نكند. محمّد بن كعب گفت: خداي تعالي با كافران انواع نعمت كرد، شكر آن نكردند، آن بر ايشان غرامت كرد و عذاب دوزخ را غريم ايشان كرد. إبن زيد گفت: غراما اي شرّا، يعني عذاب دوزخ بتر باشد از همه هلاكها. ابو عبيده گفت: غرام هلاك باشد، كما قال بشر بن ابي خازم- شعر: فيوم النّسار و يوم الجفا ر كانا عذابا و كانا غراما إِنَّها ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقاماً، اي«7» بد قرارگاه و بد جايي است. و نصب هر دو بر تمييز است. و

«مقام»، منزل بود و «مقام» مصدر«8» باشد«9»، قال سلامة بن جندل- شعر: ----------------------------------- (1). آط، آب، لب، آز، آل، مش: ساجدا و قائما. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: كند آن را. (4). آب، آز، مش چون. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: به او از او صبر ندارد و. (6). آج، لب: مليح. (7). مش: يعني. (8). همه نسخه بدلها جماعت، چاپ شعراني (8/ 312) اقامت. (9). همه نسخه بدلها: و جمعها مقامات. صفحه : 284 يومان: يوم مقامات و اندية و يوم سير الي الاعداء تاويب و قال عبّاس بن مرداس في المقامة بمعني المجلس- شعر: فأيي«1» ما و ايّك كان شرّا فقيدا الي المقامة لا يراها يعني الي المجلس و هو اعمي لا يري شيئا. قوله تعالي: وَ الَّذِين َ إِذا أَنفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَم يَقتُرُوا، گفت«2»: آنان كه چون نفقه كنند اسراف نكنند، و آن تجاوز حدّ باشد، و اقتار نكنند و آن تقصير باشد. وَ كان َ بَين َ ذلِك َ قَواماً، و از ميان اينكه و آن قوام كار نگه دارند. قرّاء خلاف كردند في قوله تعالي: يَقتُرُوا. اهل مدينه و شام «يقتروا» خوانند به ضم ّ « يا » و كسر «تا» من الاقتار، و كوفيان خواندند: به فتح « يا » و ضم ّ «تا» من قتر يقتر، و باقي قرّاء به فتح « يا » و كسر «تا». و هر سه لغت است، يقال: قتر يقتر، و يقتر قترا، و اقتر يقتروا قتارا. و القتر و القدر بمعني واحد«3». مفسّران در معني اسراف و اقتار خلاف كردند، بعضي گفتند: اسراف نفقه در معصيت باشد و اگر چه اندك بود،

و اقتار منع حق ّ خداي تعالي باشد و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و إبن جريج و إبن زيد. حسن بصري گفت در اينكه آيت: لم ينفقوا في معاصي اللّه و لم يمسكوا عن فرائض اللّه، در معصيت خرج نكنند و از فرايض«4» باز نگيرند. بعضي دگر گفتند: اسراف آن باشد كه مال ديگران خورد بناحق. بعضي دگر [136- پ]

گفتند كه: اسراف آن باشد كه از اندازه بگذرد در نفقه و اقتار آن باشد كه تقصير كند، و اينكه قول عامّه مفسّران است. وَ كان َ بَين َ ذلِك َ قَواماً، اي عدلا وسطا«5» بين الاسراف و التّقصير، ميان اينكه و آن، نه اينكه باشد نه آن باشد. زهري گفت: آن باشد كه عيال را گرسنه و برهنه ندارد و چندان خرج نكند كه مردمان گويند مسرف است. مقاتل گفت در اينكه آيت: آنان باشند كه كسب از حلال كنند و نفقه ميانه كنند و تقديم فضل كنند. ----------------------------------- (1). اساس و همه نسخه بدلها: فايا، به قياس با چاپ شعراني (8/ 313) و مآخذ لغت و شعر، تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها و. (3). آب، آز، مش و هو التّضييق. (4). مش خداوند تعالي. (5). همه نسخه بدلها: و قسطا. صفحه : 285 يزيد بن ابي حبيب وصف اصحاب رسول كرد، گفت: ايشان«1» به لذّت و شهوت نخورند«2»، و جامه براي جمال نپوشند«3»، از طعام به سدّ جوع قناعت كنند«4» چندان كه ايشان را قوّت دهد«5» بر عبادت، و از لباس چندان كه عورت پوش باشد و سرما و گرما باز دارد. بعضي صحابه گفتند: اسراف مرد آن«6» باشد كه

هر چه آرزو دارد«7» بخرد و بخورد. وَ الَّذِين َ لا يَدعُون َ مَع َ اللّه ِ إِلهاً«8» وَ لا يَقتُلُون َ النَّفس َ الَّتِي حَرَّم َ اللّه ُ إِلّا بِالحَق ِّ، و نكشند«14» آن نفس را كه خداي تعالي كشتن آن به حرام كرد الّا بالحق ّ، يعني در قصاص و حدود. وَ لا يَزنُون َ، و زنا نكنند. و در خبر است كه لقمان حكيم گفت: نگر تا زنا نكني كه اوّلش مخافت است و آخرش ندامت. وَ مَن يَفعَل ذلِك َ يَلق َ أَثاماً، اي اثما، بزه بيند، يعني جزاي بزه. لقمان بن عامر گفت: [ابو امامة الباهلي را گفتم مرا حديثي گوي كه از رسول- عليه السّلام- شنيده باشي، گفت]

«15» شنيدم از رسول- عليه السّلام- كه گفت: اگر سنگي گران از كنار دوزخ در دوزخ اندازند، به هفتاد سال به قعر دوزخ نرسد، انّما در ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها طعام. (2). مش: نخوردند. (3). همه نسخه بدلها: نپوشيدند. (4). همه نسخه بدلها: كردند. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: بود. (6). همه نسخه بدلها: مردمان. (7). همه نسخه بدلها: آيد. (8). همه نسخه بدلها آخر. (9). همه نسخه بدلها است. (10). همه نسخه بدلها را. (11). همه نسخه بدلها: يا آن كه. (12). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني كدام. (13). همه نسخه بدلها: آيت فرستاد به تصديق او. (14). اساس: مكشيد، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (15). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 286 اينكه مدّت به غي ّ و أثام رسد. ما گفتيم: يا رسول اللّه؟ غي ّ و أثام چه باشد! گفت: آن كه خداي مي گويد: فَسَوف َ يَلقَون َ غَيًّا«1» يَلق َ أَثاماً. عبد اللّه

بن عمر گفت: «آثام» نام وادي است در دوزخ، و اينكه قول مجاهد است. ابو عبيده گفت: «آثام»، عقوبت اثم باشد، قال مسافع اللّيثي- شعر: جزي اللّه إبن عروة حيث امسي عقوقا، و العقوق له أثام اي عقوبة. يُضاعَف لَه ُ العَذاب ُ يَوم َ القِيامَةِ، او را عذاب مضاعف كنند روز قيامت. وَ يَخلُد فِيه ِ مُهاناً، و او در دوزخ هميشه ماند ذليل، مهين، خوار. عامّه قرّاء به جزم خواندند علي جزاء الشّرط، و إبن عامر [به رفع]

«2» خواند علي الاستيناف. آنگه استثنا كرد از او تايبان را«3»: إِلّا مَن تاب َ، الّا آن كس كه توبه كند و ايمان آرد و عمل صالح كند، توبه كند از گناه، و ايمان آرد از پس شرك، و عبادات شرع به جاي آورد. عبد اللّه عبّاس گفت: دو سال در عهد رسول اينكه آيات متقدّم فرو«4» آمد و ما مي خوانديم، از پس دو سال اينكه آيت آمد: إِلّا مَن تاب َ وَ آمَن َ وَ عَمِل َ عَمَلًا صالِحاً. رسول- عليه السّلام- به هيچ چيز چنان خرّم نشد كه به اينكه آيت و بقوله تعالي: إِنّا فَتَحنا لَك َ فَتحاً مُبِيناً، لِيَغفِرَ لَك َ اللّه ُ ما تَقَدَّم َ مِن ذَنبِك َ وَ ما تَأَخَّرَ«5» وَ مَن يَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُه ُ جَهَنَّم ُ خالِداً فِيها«6»فَأُولئِك َ يُبَدِّل ُ اللّه ُ سَيِّئاتِهِم حَسَنات ٍ، ايشان آنان [باشند كه خداي سيّئات ايشان]

«7» به حسنات بدل كند. عبد اللّه عبّاس گفت و سعيد جبير و ضحّاك و عبد الرّحمن بن زيد، معني آن است كه: قبايح شرك، به محاسن اسلام بدل كند ايشان را چون اسلام آرند پس از ----------------------------------- (1). سوره مريم (19) آيه 59. (7- 2). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. (3). آط

گفت. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: فرود. (5). سوره فتح (48) آيه 1 و 2. (6). سوره نساء (4) آيه 93. صفحه : 287 كفر، و به قتل مؤمنان، قتل مشركان، و به زنا، عفّت و احصان. بعضي دگر گفتند، معني آن است كه: سيئاتي كه در اسلام كرده باشند به حسنات بدل كنند. ابو هريره روايت كرد كه: رسول- عليه السّلام- گفت فرداي قيامت جماعتي گناهكاران تمنّا [137- ر]

كنند كه كاشك تا سيئات بيشتر كرده بودندي؟ گفتند: يا رسول اللّه؟ ايشان كه باشند! گفت: آنان كه سيّئات ايشان به حسنات بدل كنند. و ابو ذر«1» روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: فرداي قيامت بنده اي را در عرصه قيامت آرند و صحيفه او به دست او دهند، و در آن صحيفه گناهان صغيره باشد، او مي خواند و آن كس«2» مي ترسد. چون فرو خواند و كباير نبيند، گويد: مرا گناههايي«3» است كه نمي بينم اينكه جا. گويند او را: خداي به حسنات بدل كرد آن را. گفت: رسول اينكه حديث مي كرد و به خرّمي مي خنديد چنان كه دندانهاي او مي ديدند مردمان. عبد الرّحمن بن جبير گفت، مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ چه گويي مردي را كه هيچ گناه رها نكند و الّا ارتكاب كند، و مع ذلك هيچ حاجتي و داجتي رها نكند و الّا قطع كند، او را توبه اي باشد! گفت: اينكه مرد مسلمان باشد! گفت: بلي، اينكه مرد گوينده شهادتين باشد و مؤمن بود، و خيرات كند. رسول گفت: خداي تعالي گناهان او بدل كند به حسنات و خيرات. مرد شادمانه شد و گفت: اللّه اكبر اللّه

اكبر، و تا آفتاب فرو شدن«4» تكبير مي كرد. و در تفسير غريب الحديث آمد كه: «حاجّت» آن بود كه بر حاجيان ره زند چون مي شوند، و «داجّت» آن بود كه ره زند بر ايشان چون«5» باز گردند، و تأويل اينكه اخبار آن باشد كه: خداي تعالي گناه ايشان ببخشد و عفو كند ايشان را و بيامرزد. حسنات را معني تفضّل باشد، يعني بمانند آن منافع، كه ثواب بودي اگر ----------------------------------- (1). مش: أبو ذر غفاري. (2). همه نسخه بدلها: مي خواند و از كبيره. (3). آط، آب، آز، مش: گناهاني، لب: گناهان، آج، آل: گناهي. (4). همه نسخه بدلها: آفتاب فرو شد. (5). همه نسخه بدلها مي آيند و. صفحه : 288 مستحق بودي، خداي تفضّل كرد«1». و در خبر است كه: روزي«2» سايلي آمد و از رسول چيزي خواست. رسول- عليه السّلام- گفت: بنشين تا خداي چيزي بدهد. در حال مردي در آمد و كيسه اي پيش رسول بنهاد و گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه چهارصد درم است، بر گير و به مستحق ّ ده. رسول- عليه السّلام- گفت: يا سايل؟ برگير كه اينكه چهار صد دينار است. مرد گفت: يا رسول اللّه؟ دينار نيست، درم است. رسول دگر باره گفت: برگير كه چهار صد دينار است. مرد گفت: يا رسول اللّه؟ اينكه درم است زر نيست. رسول خشم گرفت و گفت: 3» لا تكذّبني فان ّ اللّه يصدقني« ، مرا به دروغزن مي كني«4»! كه خداي راستيگر«5» كرده است. آنگه سر كيسه بگشاد و بريخت چهار صد دينار بود، مرد عجب بماند و گفت: يا رسول اللّه؟ به خداي كه تو را به«6» خلقان فرستاد كه من درم در

اينكه كيسه كردم؟ گفت: راست مي گويي، و لكن چون بر زبان من چهار صد دينار برفت، حق تعالي درم در كيسه زر گردانيد، اينكه جا اشارتي است و تو را در آن اشارت بشارتي است، و آن آن است كه: اگر خداي تعالي به موافقت گفتار رسول درم در كيسه زر گردانيد، چه عجب«7» براي موافقت گفتار خود كه گفت: فَأُولئِك َ يُبَدِّل ُ اللّه ُ سَيِّئاتِهِم حَسَنات ٍ، سيّئات تو در صحيفه حسنات گرداند بدان تأويل كه گفتيم«8». وَ كان َ اللّه ُ غَفُوراً رَحِيماً، و خداي تعالي هميشه غفور و رحيم است«9». وَ مَن تاب َ وَ عَمِل َ صالِحاً فَإِنَّه ُ يَتُوب ُ إِلَي اللّه ِ مَتاباً، و هر كه او توبه كند و عمل صالح كند، او با خداي تعالي رجوع كرده باشد و با او گريخته، يعني توبه و بازگشت او با خداي است [نه با جز خداي. و گفتند: معني آن است كه متاب و مرجع او با خداست]

«10» تا به جزا و ثواب او برسد. و «متاب»، و «مرجع»، مصدر است. وَ الَّذِين َ لا يَشهَدُون َ الزُّورَ، و آنان كه حاضر نيايند«11» به زور. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: كند. (2). همه نسخه بدلها: يك روز. (3). همه نسخه بدلها: صدّقني. (4). همه نسخه بدلها: دروغزن مكن. (5). همه نسخه بدلها: خداي مرا راستگوي. (6). همه نسخه بدلها حق. [.....]

(7). همه نسخه بدلها كه. (8). همه نسخه بدلها، بجز آط: بر اينكه تأويل كه گفتم. (9). همه نسخه بدلها: بوده است. (10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). آج، لب، آل: باشند. صفحه : 289 مفسّران در معني او خلاف كردند، ضحّاك گفت: مراد به «زور» شرك است

و تعظيم انداد. علي ّ بن ابي طلحه گفت: مراد گواهي به دروغ است. عمر«1» گواه دروغ«2» را چهل تازيانه زدي، و روي سياه كردي، و در شهر بگردانيدي تا ديگران منزجر شدندي«3» از مانند آن. مجاهد گفت: عيد مشركان است. ليث گفت: غناست، و اينكه قول محمّد بن الحنفيّه است. محمّد بن المنكدر گفت به اسناد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: چون روز قيامت باشد، خداي تعالي گويد كجااند آنان كه خويشتن را منزّه داشتند و اسماع«4» خود را از لهو و مزامير شيطان! ايشان را در روضه هاي مشك ببرند«5»، آنگه فرشتگان را گويد: [137- پ]

بشنواني بندگان مرا تحميد و تمجيد، و بگويي ايشان را كه: ... لا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ«6» لا يَشهَدُون َ الزُّورَ: اي مجالس الخنا، يعني به مجالس فحش حاضر نشوند. إبن جريج گفت: مراد دروغ است. قتاده گفت: مجالس الباطل. و اصل زور تحسين«8» چيزي باشد به ظاهر، و باطن بر خلاف آن باشد، و تمويه و تلبيس«9» باشد، و باطل به صورت حق نمودن. وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغوِ مَرُّوا كِراماً، و چون به لغو بگذرند كريم وار بگذرند«10». مقاتل گفت معني آن است كه: چون از كفّار دشنام شنوند«11»، اعراض كنند و روي بگردانند، نظيره قوله: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغوَ أَعرَضُوا عَنه ُ«12»وَ الَّذِين َ إِذا ذُكِّرُوا بِآيات ِ رَبِّهِم- الاية، و آنان كه چون ايشان را ياد دهند آيات خود خدايشان«4»، لَم يَخِرُّوا عَلَيها صُمًّا وَ عُمياناً، به سر آن در نيفتند كر و كور، و براي آن«5» به روي در نيايند، و«6»، مراد نه آن خرور حقيقت است«7»، اي لم يقيموا و لم يصرّوا«8» علي الكفر بها،

در«9» كفر به آن اصرار و اقامت نكنند، كقول القائل: ضربت فلانا فقام يبكي«10»، و ربّما كان قاعدا في تلك الحال، و ما نيز گوييم: بايستاد«11» و مي گريست، و المعني جعل يبكي«12». و لفظ «خرور» را فايده اي ديگر است، و آن آن است كه: مرد به روي در آمده حال او بتر باشد از حال قايم و قاعد و مستلقي، و اينكه بر سبيل استقباح و استهجان گفت. و نصب «صمّا» و «عميانا» بر حال بود از فاعل. وَ الَّذِين َ يَقُولُون َ رَبَّنا هَب لَنا مِن أَزواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعيُن ٍ، حق تعالي جز آن ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: اصل الكلمة. (3). آط، آز، آل: نكنند، آج، لب، مش: بكنند. (4). همه نسخه بدلها، بجز مش: خداي ايشان. (5). همه نسخه بدلها گفت. (6). همه نسخه بدلها: كه. (7). آط بل خرور كنايتي است از بيم، يقال: هام فلان في ضلالته و جهالته، و ما نيز گوييم: سر در نهاده است در فلان كار. و گفته اند: معني آن است كه. (8). آج، لب، آل: يصبرا. (9). همه نسخه بدلها: بر. (12- 10). آط، آج، لب، آل: تبكي. (11). همه نسخه بدلها: در ايستاد. [.....]

صفحه : 291 كه اوصاف ايشان بگفت، حكايت دعاي ايشان باز گفت كه: در وقت دعا و رغبت، دعا چگونه كنند«1»، گفت: و آنان كه گويند پروردگار ما؟ بده ما را از زنان ما و فرزندان ما آنچه چشم ما به آن روشن باشد. اهل كوفه و ابو عمرو «ذرّيّاتنا» به «الف» خواندند بر جمع و كسر «تا»، و باقي قرّاء «ذرّيّتنا» بر واحد

و نصب «تا» خواندند. و «قرّة» به«2» لفظ واحد گفت با آن كه «اعين» لفظ جمع است. و «ازواج» و «ذرّيّات»، نيز جمع است براي آن كه اينكه لفظ مصدر است، و اصل او من قرّ يومنا يقرّ قرّا و قرّة اذا برد، و براي آن كه«3» «برد» را تخصيص كرد كه بلاد عرب گرمسير است و ايشان را رنج از گرما باشد و راحت از خنكي، و گفته اند: براي آن كه آب چشم كه از حزن آيد گرم بود، چون از سرور آيد سرد بود، چنان كه شاعر گفت- شعر: من السّرور بكاء از اينكه جا گويند در نفرين و دشنام: اسخن اللّه عينه، و يا سخين العين. وَ اجعَلنا لِلمُتَّقِين َ إِماماً، و ما را پيشرو متّقيان كن«4»، با ما الطافي كن كه چون ذكر متّقيان رود ما پيش آهنگ باشيم. و گفتند، معني آن است كه: ما را در تقوا چنان كن كه ديگران به ما اقتدا كنند، و اينكه قول مكحول است. و بعضي دگر گفتند: اينكه از مقلوب كلام«5» است يعني، و اجعل المتّقين ائمة لنا، متّقيان را امام ما كن تا به ايشان اقتدا كنيم. و براي آن امام گفت كه، اينكه لفظ از بناي مصدر است، كالقيام و الصّيام و الكتاب. [138- ر]

پس آنگه چون در صفت بسيار شد، جمعش كردند بر ائمّه. بعضي دگر گفتند: جمع خواست جز آن كه واحد به جاي او بنهاد، و مثله قول القائل: هؤلاء اميرنا، يعني امراؤنا، قال اللّه تعالي: فَإِنَّهُم عَدُوٌّ لِي إِلّا رَب َّ العالَمِين َ«6» أُولئِك َ يُجزَون َ الغُرفَةَ بِما صَبَرُوا، ايشان را جزا و پاداشت غرفه دهند«1»، يعني درجه بلند.

و غرفه جاي بلند باشد كه در«2» او دريچه ها«3» باشد. بِما«4»وَ يُلَقَّون َ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً، و به استقبال ايشان برند در بهشت [و در]

«5» غرفه بهشت تحيّت و خطاب نيكو و سلام. باقر- عليه السّلام- گفت: 6»7» بما صبروا« علي الفقر« ، و كوفيان خواندند: «و يلقون»، به فتح « يا » و تخفيف «قاف» من اللّقاء، و باقي قرّاء «يلقّون» من التّلقية، و نصب او بر مفعول است بر قراءت اوّل مفعول به، و بر قراءت دوم مفعول دوم باشد. قُل ما يَعبَؤُا بِكُم رَبِّي لَو لا دُعاؤُكُم، بگو اي محمّد كه خداي تعالي مبالات نكند به شما اگر نه دعاي شما باشد، يعني آنچه شما را بنزديك او جاهي پديد آورده است دعاي شماست. مجاهد و إبن زيد گفتند، معني آن است«8»: ما يصنع بكم ربّي، خداي من شما را چه خواهد كرد و كجا برد شما را. ابو عبيده گفت: اصل كلمه از تهيّه و ساز كردن است، من قولهم: عبات الجيش«9» و عبات الطّيب، و عرب گويد: ما عبات بكذا و ما باليت به و لم اعتدّ به فوجوده و عدمه سواء، قال الشّاعر- شعر: كان ّ بنحره و بمنكبيه عبيرا بات يعبؤه عروس لَو لا دُعاؤُكُم، [گفتند]

«10» اگر نه عبادت شما بودي، و گفتند: لو لا ايمانكم، اگر نه ايمان شما بودي. ----------------------------------- (1). اساس: دهد، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). اساس و ديگر نسخه بدلها: دريجها. (4). همه نسخه بدلها صبروا. (10- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آز به آن مخافات راست. (7). همه

نسخه بدلها به آن صبر كه كردند بر درويشي. [.....]

(8). همه نسخه بدلها كه. (9). همه نسخه بدلها: الجنس. صفحه : 293 مفسّران در معني آيت خلاف كردند، بعضي گفتند معني آن است كه: خداي تعالي مبالات نكند به جان«1» شما اگر نه عبادت و دعاي شما باشد، و مثله قوله تعالي: وَ ما خَلَقت ُ الجِن َّ وَ الإِنس َ إِلّا لِيَعبُدُون ِ«2» ما يَفعَل ُ اللّه ُ بِعَذابِكُم إِن شَكَرتُم وَ آمَنتُم«3» فَقَد كَذَّبتُم، شما كه كافراني مرا و پيغام مرا به دروغ داشتي. و عبد اللّه عبّاس خواند: فقد كذّب الكافرون، و عبد اللّه زبير همچنين خواند، و اينكه شاذّ است. فَسَوف َ يَكُون ُ لِزاماً، اي فسوف يكون تكذيبكم«5» لزاما. عبد اللّه عبّاس گفت: موتا، تكذيب شما مرگ خواهد بودن. إبن زيد گفت: قتالا. ابو عبيده گفت: هلاكا، و انشد: فامّا ينجو من حتف ارض فقد لقيا حتوفهما لزاما بعضي دگر گفتند: فيكون«6» جزاء ملازما، اينچه«7» مي كني جزاي آن ملازم خواهد بودن با شما از خير و شرّ. إبن جرير گفت: عذابا دائما، جزاي اينكه كفر شما و تكذيب شما عذابي دايم خواهد بودن و قتلي«8» ذريع و فناي متتابع، چنان كه ابو ذؤيب گفت- شعر: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: خلق. (2). سوره ذاريات (51) آيه 56. (3). سوره نساء (4) آيه 147. (4). همه نسخه بدلها، بجز مه: است. (5). اساس: يكذبكم، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). آط، آب، آج، آز، مش: فسيكون. (7). همه نسخه بدلها: اينكه كه. (8). مش بي. صفحه : 294 ففاجأه«1» بعادية لزام«2» كما يتفجّر الحوض اللّقيف مراد به «لزام» متتابع است، و مراد

به «لقيف»، حوضي است گرد بر گرد به سنگ بر نهاده. مفسّران بعضي«3» گفتند: مراد قتل روز بدر است كه آن روز هفتاد معروف را بكشتند، و هفتاد«4» اسير گرفتند، و اينكه قول عبد اللّه مسعود و ابي ّ كعب و ابو مالك و مجاهد و مقاتل است. بعضي دگر گفتند: مراد عذاب آخرت است. و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيّبين و عترته الطّاهرين. ----------------------------------- (1). اساس: فقد، به قياس با نسخه آط و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، چاپ شعراني (8/ 319) و منابع شعر و لغت: لزاما. (3). همه نسخه بدلها: بعضي مفسّران. (4). آط، آب، آج، آز، آل، لب: هفتاد را، مش: هفتاد ديگر را. [.....]

صفحه : 295

سورة الشّعراء

بدان كه اينكه سورت مكّي است الي قوله تعالي: وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُم ُ الغاوُون َ«1»

[سوره الشعراء (26): آيات 1 تا 68]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِطسم (1) تِلك َ آيات ُ الكِتاب ِ المُبِين ِ (2) لَعَلَّك َ باخِع ٌ نَفسَك َ أَلاّ يَكُونُوا مُؤمِنِين َ (3) إِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَيهِم مِن َ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّت أَعناقُهُم لَها خاضِعِين َ (4) وَ ما يَأتِيهِم مِن ذِكرٍ مِن َ الرَّحمن ِ مُحدَث ٍ إِلاّ كانُوا عَنه ُ مُعرِضِين َ (5) فَقَد كَذَّبُوا فَسَيَأتِيهِم أَنبؤُا ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (6) أَ وَ لَم يَرَوا إِلَي الأَرض ِ كَم أَنبَتنا فِيها مِن كُل ِّ زَوج ٍ كَرِيم ٍ (7) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ (8) وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (9) وَ إِذ نادي رَبُّك َ مُوسي أَن ِ ائت ِ القَوم َ الظّالِمِين َ (10) قَوم َ فِرعَون َ أَ لا يَتَّقُون َ (11) قال َ رَب ِّ إِنِّي أَخاف ُ أَن يُكَذِّبُون ِ (12) وَ يَضِيق ُ صَدرِي وَ لا يَنطَلِق ُ لِسانِي فَأَرسِل إِلي هارُون َ (13) وَ لَهُم عَلَي َّ ذَنب ٌ فَأَخاف ُ أَن يَقتُلُون ِ (14) قال َ كَلاّ فَاذهَبا بِآياتِنا إِنّا مَعَكُم مُستَمِعُون َ (15) فَأتِيا فِرعَون َ فَقُولا إِنّا رَسُول ُ رَب ِّ العالَمِين َ (16) أَن أَرسِل مَعَنا بَنِي إِسرائِيل َ (17) قال َ أَ لَم نُرَبِّك َ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثت َ فِينا مِن عُمُرِك َ سِنِين َ (18) وَ فَعَلت َ فَعلَتَك َ الَّتِي فَعَلت َ وَ أَنت َ مِن َ الكافِرِين َ (19) قال َ فَعَلتُها إِذاً وَ أَنَا مِن َ الضّالِّين َ (20) فَفَرَرت ُ مِنكُم لَمّا خِفتُكُم فَوَهَب َ لِي رَبِّي حُكماً وَ جَعَلَنِي مِن َ المُرسَلِين َ (21) وَ تِلك َ نِعمَةٌ تَمُنُّها عَلَي َّ أَن عَبَّدت َ بَنِي إِسرائِيل َ (22) قال َ فِرعَون ُ وَ ما رَب ُّ العالَمِين َ (23) قال َ رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما بَينَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِين َ (24) قال َ لِمَن حَولَه ُ أَ لا تَستَمِعُون َ (25) قال َ رَبُّكُم وَ رَب ُّ آبائِكُم ُ الأَوَّلِين َ (26) قال َ إِن َّ رَسُولَكُم ُ الَّذِي أُرسِل َ إِلَيكُم لَمَجنُون ٌ

(27) قال َ رَب ُّ المَشرِق ِ وَ المَغرِب ِ وَ ما بَينَهُما إِن كُنتُم تَعقِلُون َ (28) قال َ لَئِن ِ اتَّخَذت َ إِلهَاً غَيرِي لَأَجعَلَنَّك َ مِن َ المَسجُونِين َ (29) قال َ أَ وَ لَو جِئتُك َ بِشَي ءٍ مُبِين ٍ (30) قال َ فَأت ِ بِه ِ إِن كُنت َ مِن َ الصّادِقِين َ (31) فَأَلقي عَصاه ُ فَإِذا هِي َ ثُعبان ٌ مُبِين ٌ (32) وَ نَزَع َ يَدَه ُ فَإِذا هِي َ بَيضاءُ لِلنّاظِرِين َ (33) قال َ لِلمَلَإِ حَولَه ُ إِن َّ هذا لَساحِرٌ عَلِيم ٌ (34) يُرِيدُ أَن يُخرِجَكُم مِن أَرضِكُم بِسِحرِه ِ فَما ذا تَأمُرُون َ (35) قالُوا أَرجِه وَ أَخاه ُ وَ ابعَث فِي المَدائِن ِ حاشِرِين َ (36) يَأتُوك َ بِكُل ِّ سَحّارٍ عَلِيم ٍ (37) فَجُمِع َ السَّحَرَةُ لِمِيقات ِ يَوم ٍ مَعلُوم ٍ (38) وَ قِيل َ لِلنّاس ِ هَل أَنتُم مُجتَمِعُون َ (39) لَعَلَّنا نَتَّبِع ُ السَّحَرَةَ إِن كانُوا هُم ُ الغالِبِين َ (40) فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرعَون َ أَ إِن َّ لَنا لَأَجراً إِن كُنّا نَحن ُ الغالِبِين َ (41) قال َ نَعَم وَ إِنَّكُم إِذاً لَمِن َ المُقَرَّبِين َ (42) قال َ لَهُم مُوسي أَلقُوا ما أَنتُم مُلقُون َ (43) فَأَلقَوا حِبالَهُم وَ عِصِيَّهُم وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرعَون َ إِنّا لَنَحن ُ الغالِبُون َ (44) فَأَلقي مُوسي عَصاه ُ فَإِذا هِي َ تَلقَف ُ ما يَأفِكُون َ (45) فَأُلقِي َ السَّحَرَةُ ساجِدِين َ (46) قالُوا آمَنّا بِرَب ِّ العالَمِين َ (47) رَب ِّ مُوسي وَ هارُون َ (48) قال َ آمَنتُم لَه ُ قَبل َ أَن آذَن َ لَكُم إِنَّه ُ لَكَبِيرُكُم ُ الَّذِي عَلَّمَكُم ُ السِّحرَ فَلَسَوف َ تَعلَمُون َ لَأُقَطِّعَن َّ أَيدِيَكُم وَ أَرجُلَكُم مِن خِلاف ٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُم أَجمَعِين َ (49) قالُوا لا ضَيرَ إِنّا إِلي رَبِّنا مُنقَلِبُون َ (50) إِنّا نَطمَع ُ أَن يَغفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَن كُنّا أَوَّل َ المُؤمِنِين َ (51) وَ أَوحَينا إِلي مُوسي أَن أَسرِ بِعِبادِي إِنَّكُم مُتَّبَعُون َ (52) فَأَرسَل َ فِرعَون ُ فِي المَدائِن ِ حاشِرِين َ (53) إِن َّ هؤُلاءِ لَشِرذِمَةٌ قَلِيلُون َ (54) وَ إِنَّهُم لَنا لَغائِظُون َ (55) وَ إِنّا لَجَمِيع ٌ حاذِرُون َ (56) فَأَخرَجناهُم مِن جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ (57) وَ كُنُوزٍ

وَ مَقام ٍ كَرِيم ٍ (58) كَذلِك َ وَ أَورَثناها بَنِي إِسرائِيل َ (59) فَأَتبَعُوهُم مُشرِقِين َ (60) فَلَمّا تَراءَا الجَمعان ِ قال َ أَصحاب ُ مُوسي إِنّا لَمُدرَكُون َ (61) قال َ كَلاّ إِن َّ مَعِي رَبِّي سَيَهدِين ِ (62) فَأَوحَينا إِلي مُوسي أَن ِ اضرِب بِعَصاك َ البَحرَ فَانفَلَق َ فَكان َ كُل ُّ فِرق ٍ كَالطَّودِ العَظِيم ِ (63) وَ أَزلَفنا ثَم َّ الآخَرِين َ (64) وَ أَنجَينا مُوسي وَ مَن مَعَه ُ أَجمَعِين َ (65) ثُم َّ أَغرَقنَا الآخَرِين َ (66) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ (67) وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (68)

[ترجمه]

به نام خداي بخشاينده بخشايشگر قسم است«1». آن را به آيتها«2» كتاب روشن«3» است. همانا كه تو هلاك خواهي كرد خود را كه نباشند ايشان مؤمن. اگر ما خواهيم«4» بفرستيم«5» بر ايشان از آسمان آيتي كه باشد گردنهاي«6» ايشان آن را ذليل. [139- ر]

نيامد به ايشان از كتابي«7» از خداي آفريده«8» الّا باشند از آن برگردنده. به دروغ داشتند، بيامد«9» به ايشان خبرها آنچه بودند به آن فسوس داشتند. نمي بينند«10» بر زمين چند رويانيديم در آن از هر نوعي كريم. كه در آن علامتي است و نبودند بيشترينه ايشان گرونده. و خداي تو اوست عزيز و بخشاينده. ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: سوگند است بطول و سنا و ملكت خداي عزّ و جل. (2). آط: اينكه آياتها، آج، لب، آل: نشانها. (3). آج، لب، آل: روشن كننده. (4). آج، لب، آل: خواستماني. [.....]

(5). آج، لب، آل: فرو فرستادماني. (6). آج، لب، آل: آسمان نشاني پس همه روز بودمي گردنهاي. (7). آج، لب، آل: ياد كردي. (8). آج، لب، آل: سخني نو، كه با سياق آيه سازگارتر مي نمايد. (9). آط: آيد، آج، لب، آل: پس زود

بود كه آيد. (10). آج، آل، لب: اي ننگريستند. صفحه : 297 و چون ندا كرد خدايت موسي را كه بياي به گروه ستمكاران. قوم فرعون نمي ترسند«1»! گفت خداي من؟ من مي ترسم كه دروغ دارند مرا. [139- پ]

و تنگدل شوم و بنرود زبانم، بفرست با من هارون. و ايشان را بر من گناهي«2»، مي ترسم كه بكشند مرا. گفت: پرگست برويد به آيتهاي ما كه ما با شما شنونده ايم. بيايي«3» به فرعون، بگويي«4» كه ما پيغامبران خداي جهانيانيم. كه بفرست با ما فرزندان يعقوب«5» را. گفت نه بپروريدم«6» تو را در«7» ما كودك و بماندي در«8» ما از عمرت سالها! و كردي آن«9» فعل كه كردي، آن فعل كه كردي و تو از كافران نعمتهايي«10». گفت كردم آن را آنگاه و من از قاصدان«11» نبودم. ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: اي نمي ترسند. (2). همه نسخه بدلها است. (3). اساس: بيامدند، به قياس با نسخه آط و معني آيه، تصحيح شد. (4). اساس: گفتند، به قياس با نسخه آط و معني آيه، تصحيح شد. (5). آط، آب: با ما بني اسرايل. (6). آط: نپروردم، آب، آج، لب: نپرورديم. (8- 7). آط، آب ميان. (9). آط: از. [.....]

(10). آط، آل، آج: كافر نعمتان، لب: كافران نعمتان. (11). آط: مانندان، آب، مش: مانندگان، آج، لب، آل: گمراهان. صفحه : 298 بگريختم از شما چون ترسيدم از شما بداد مرا خداي من پيغامبري، و كرد مرا از پيغامبران. [140- ر]

و اينكه نعمت باشد كه منّت مي نهي به آن بر من كه تو بنده گرفتي پسران يعقوب را. گفت فرعون چه باشد خداي جهانيان. گفت خداي آسمانها و

زمين و آنچه در ميان آن است اگر شما داني. گفت آنان را كه پيرامن«1» او بودند نمي شنوي. گفت خداي شما و خداي پدران پيش شما«2» گفت كه پيغامبرتان كه فرستادند«3» به شما ديوانه است. گفت خداي مشرق و مغرب و آنچه در ميان آن است اگر شما داني. گفت اگر بگيري خداي جز من، كنم تو را از جمله بازداشتگان. گفت اگر بيارم به تو چيزي روشن! گفت بيار آن را اگر تو از راست گوياني [140- پ]

. بينداخت عصا«4» كه ديدي آن را اژدهايي بود ظاهر. و بر كشيد دستش«5» آن سپيد بود ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: گرداگرد. (2). آط: شما پيشين، آج، لب، آل: شما پيشينيان. (3). آج، لب، آل: فرو فرستاده شده است. (4). آط، آب، مه: عصاي خود، آج، لب، آل: عصاي او. (5). آط، آب: بر دست خود. صفحه : 299 نگرندگان را. گفت آن گروه را كه پيرامن او بودند او جادوي داناست. مي خواهد كه بيرون كند شما را از زمينتان به جادويش، چه فرماي«1»! گفتند بازدار او را و برادر او را و بفرست در شهرها گردكنندگان را. تا بيارند به تو هر جادوي دانا را. گرد كردند جادوان به ميعاد روزي شناخته. گفتند مردمان را كه شما«2» گرد مي شوي شما«3»! تا همانا كه ما پي گيريم جادوان را اگر باشند غلبه كنندگان. [141- ر]

چون آمدند جادوان گفتند فرعون را ما را باشد مزدي اگر باشيم ما غلبه كنندگان! گفت بلي و شما آن وقت از جمله مقرّبان باشي. گفت ايشان را موسي بيفگني آنچه شما بر افگني«4». بيفگندند رسنهاشان«5» و چوبهاشان و گفتند به

عزّت فرعون كه ما غلبه كنيم. ----------------------------------- (1). آب: چه مي فرمايي، آج، لب: چه مي فرمايند. (2). آط هيچ. (3). آط، لب، آل: هيچ هستيد شما جمع شوندگان. (4). آط، آب: آنچه مي افگني. (5). اساس با خطي متفاوت از متن عصيهم كه به قياس با نسخه بدلها، زايد مي نمايد. صفحه : 300 بينداخت موسي عصايش كه آن بديدي«1» فرو مي برد آنچه ساخته بودند. در افگندند جادوان را به سجده. گفتند ايمان آورديم به خداي جهانيان. خداي موسي و هارون. [141- پ]

گفت بگرويدي به او پيش آن كه من دستوري دهم شما را، او مهتر شماست آن كه بياموخت شما را جادوي، زود بود كه بداني، ببرم دستهايتان و پايهاتان از خلاف و بردار كنم شما را جمله. گفتند باكي نيست ما با خداي«2» خود گرديم«3». ما طمع داريم كه بيامرزد ما را خداي ما گناهان ما«4» كه بوديم«5» اول مؤمنان. و وحي كرديم به موسي كه«6» ببر بندگان مرا كه شما از پس بياييد«7». بفرستاد فرعون در شهرهاي«8» گرد كنندگان را. كه اينان گروهي اند اندك. و ايشان ما را به خشم آوردند«9». ----------------------------------- (1). آط، آب: كه ديدي آن را. (2). آط: ما را تا به خداي. [.....]

(3). آط، آب: گردنده ايم. (4). آط، آب بر آن. (5). آج، لب، آل: كه گشتيم ما. (6). آط، آج، آل به شب. (7). آب: شما در پي در آمده ايد، آج، لب، آل: شماايد پيروي كردگان، كه در ترجمه متّبعون است برابر ضبط عربي اينكه نسخه ها. (8). آب، آج، لب، آل، مش: شهرها. (9). آط: آورده اند، آب، آج، لب، آل: آوردگان اند. صفحه : 301 و ما جمله حذر

كننده ايم«1». بيرون كرديم ايشان را از بستانها و چشمه ها. و گنجها و جاي كريم«2». همچنين و ميراث داديم پسران يعقوب را. در پي ايشان برفتند در وقت بر آمدن آفتاب. [142- ر]

چون بديدند«3» دو گروه يكديگر را، گفتند قوم موسي كه ما را دريافتند«4». گفت پرگست كه«5» با من خداي من است، ره نمايد مرا. و وحي كرديم به موسي كه بزن چوبت بر دريا«6» بشكافته شد، بود هر نيمه اي«7» چون كوه بزرگ. و نزديك كرديم آن جا ديگران را. و برهانيديم موسي را و آنان كه با او بودند جمله. پس غرق كرديم«8» ديگران را. كه در آن علامتي است و نبودند بيشترينه ايشان مؤمن. و خداي تو اوست كه عزيز و بخشاينده است. ----------------------------------- (1). آب، مش: سلاح و برگ دارندگانيم، آج، لب، آل: جماعتي هستيم پر سلاح. (2). آج، لب، آل: جايگاهي بزرگ، مش: مقامي بزرگ. (3). آط، آب، آج، لب، آل، مش هر. (4). اساس: ما دريافتيم، به قياس با نسخه آط و معني آيه، تصحيح شد. (5). آج، لب، آل، مش: گفت موسي حقّا كه. (6). آط، آب، مش، مه: بزن به عصاي خود دريا را. (7). مش: هر پاره اي، آج، لب، آل: هر گروهي. [.....]

(8). آج، لب، آل ما. صفحه : 302 قوله تعالي: طسم«1»طسم، قسم است يا «5» نامي است از نامهاي خداي تعالي. عكرمه گفت: علما عاجزند از تفسير آن. مجاهد گفت: [142- پ]

نام سورت است، و ابو روق گفت: نامي است از نامهاي قرآن. محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: «طا»، طول خداست «سين» سناي اوست، و «ميم» ملك اوست. خداي تعالي قسم كرد

به طول و سناء و ملك خود. محمّد بن الحنفيّه روايت كرد از امير المؤمنين علي- عليه السّلام- كه: رسول- عليه السّلام- گفت: «طا» طور سيناست، و «سين» اسكندر [يه]

«6» است و «ميم» مكّه است، خداي تعالي قسم كرد به اينكه چيزها. و صادق- عليه السّلام- گفت: «طا» درخت طوبي است، و «سين» سدرة المنتهي است، و «ميم» محمّد مصطفي است- عليه السّلام. تِلك َ، اشارت است به آيات قرآن، اي هذه الايات، آيات ُ الكِتاب ِ المُبِين ِ، اينكه آيات قرآن آيات كتابي است مبين و روشن. لَعَلَّك َ باخِع ٌ نَفسَك َ، آنگه با رسول- عليه السّلام- خطاب كرد و او را تسلّي داد و گفت: همانا اي محمّد كه تو خويشتن را هلاك خواهي كرد كه اينكه كافران ايمان نمي آرند. سبب نزول«7» آيت آن بود كه: رسول- عليه السّلام- اهل مكّه را دعوت كرد«8» و ايشان ايمان نمي آوردند، رسول دل تنگ شد و اثر رنج او پيدا مي شد«9»، خداي تعالي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها قرّاء خلاف كردند در اينكه كلمه و در اخوات او. (2). همه نسخه بدلها: و فتحه خواندند بتفخيم به فتح طا. (6- 3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). همه نسخه بدلها: و او. (7). آز اينكه. (8). همه نسخه بدلها: مي كرد. (9). همه نسخه بدلها: رنج بر او پيدا شد. صفحه : 303 گفت: خويشتن را هلاك خواهي كردن براي آن كه ايشان ايمان نمي آورند. إِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَيهِم مِن َ السَّماءِ آيَةً«1»خاضِعِين َ، و از حق ّ او آن است كه خاضعه بودي چه خبر است از اعناق، از اينكه دو جواب است: يكي آن كه چون وصف اعناق

به چيزي كرد كه وصف عقلا باشد، جمع سلامت آورد، چنان كه عقلا را گويند، و مثله قوله تعالي: وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ رَأَيتُهُم لِي ساجِدِين َ«4» يا أَيُّهَا النَّمل ُ ادخُلُوا مَساكِنَكُم«5» بِما قَدَّمَت يَداك َ«7» بِما قَدَّمَت أَيدِيكُم«8» أَلزَمناه ُ طائِرَه ُ فِي عُنُقِه ِ«9» وَ ما يَأتِيهِم مِن ذِكرٍ مِن َ الرَّحمن ِ مُحدَث ٍ- الاية، وصف اينكه كافران كرد به غفلت و اصرار كردن بر كفر، گفت: نيايد به ايشان ذكري و وعظي به«5» خداي، و باتّفاق ذكر و وعظ كه از خداي تعالي آيد«6» جز قرآن نيست. آنگه آن را وصف كرد به آن كه «محدث» است، و محدث ضدّ قديم باشد. آيت دليل بود بر بطلان قول آن كس كه قرآن قديم گفت، الّا و ايشان از آن عدول و اعراض مي كنند و تأمل و تدبّر نمي كنند در آن تا منتفع شوند به او. فَقَد كَذَّبُوا، به دروغ داشتند آيات ما. فَسَيَأتِيهِم، به ايشان آيد خبر«7» آنچه ايشان به آن فسوس مي داشتند از بعث و نشور و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب. و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد فرمود. آنگه بر سبيل تذكّر«8» نعمت گفت: أَ وَ لَم يَرَوا، نمي بينند و نگاه نمي كنند در زمين كه ما چند نوع نبات نيكو نافع در او برويانيديم، بهري آنچه آدمي را شايسته باشد در طعام و شراب و دارو، و بهري آنچه چهارپاي«9» را شايد. و معني «كريم» به يك قول آن است كه بر مردم گرامي باشد، بكرمه«10» علي النّاس لكثرة منافعه، براي كثرت منافعش. و قولي ديگر آن است كه: معني «كريم» كثير است، من قول العرب: نخلة كريمة اذا كثر حملها، و ناقة كريمة

اذا كثر لبنها، از هر نوعي بسيار. شعبي را پرسيد [ند]

«11» از اينكه آيت، گفت: مردمان از نبات زمين اند از آن جا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بيني. (2). اساس: به صورت «رحمت» هم خوانده مي شود. (3). همه نسخه بدلها: خوانند. (4). اساسا: انوفها، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: از. (6). آب، آز: آمد. [.....]

(7). آج، لب، آل: آمد خبرهاي. (8). همه نسخه بدلها: تذكير. (9). همه نسخه بدلها: چهار پايان. (10). اساس: بكرم، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (11). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. صفحه : 307 كه اصل ايشان از زمين است في قوله تعالي: مِنها خَلَقناكُم«1»إِن َّ فِي ذلِك َ، در اينكه كه ذكرش رفت از نعمتها، آيتي و دلالتي و عبرتي است آنان را كه تأمّل كنند بر وجود من و قدرت و حكمت من. وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ، و بيشتر مردمان مؤمن نه اند و به اينكه ايمان نمي آرند و نمي گروند از آن جا كه نظر و تفكّر نمي كنند [143- پ]

. سيبويه گفت: «كان» اينكه جا صله است و زيادت، كأنّه قال: و ما اكثرهم مؤمنين، كما قال: وَ ما أَكثَرُ النّاس ِ وَ لَو حَرَصت َ بِمُؤمِنِين َ«3» ... مَن كان َ فِي المَهدِ صَبِيًّا«4»وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ، و خداي تو اوست كه عزيز و غالب است همه چيز را، و ممتنع از همه چيز با عزّت و غلبه و منعت«5»، رحيم و بخشاينده است، و اينكه دو صفت مجموعش كرم باشد، چنان كه شاعر گفت- شعر: العفو عن قدرة فضل عن«6» الكرم و گفته اند: عزيز

است بر كافران و رحيم است بر مؤمنان. وَ إِذ نادي رَبُّك َ مُوسي، ياد«7» كن اي محمّد كه«8» ندا كرد خداي [تو]

«9» موسي ----------------------------------- (1). سوره طه (20) آيه 55. (2). همه نسخه بدلها: شود. (3). سوره يوسف (12) آيه 103. (4). سوره مريم (19) آيه 29. (5). اساس: به صورت «منفعت» هم خوانده مي شود. (6). همه نسخه بدلها: من. (7). همه نسخه بدلها: و ياد. (8). آج، لب، آل چون، آط، آب، آز، مش: اي محمّد چون. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

صفحه : 308 را، و نداي او موسي را از درخت«1» بود چون آتش از درخت پيدا آمد، و ندا اينكه بود كه: إِنِّي أَنَا اللّه ُ رَب ُّ العالَمِين َ«2». و موسي را گفت پس از اينكه: أَن ِ ائت ِ القَوم َ الظّالِمِين َ، كه به اينكه گروه ستمكار رو، يعني قوم فرعون. آنگه بدل او«3» آورد از او: قَوم َ فِرعَون َ، و اينكه بدل الكل ّ من الكل ّ است. و ظلم«4» قوم فرعون از دو وجه بود: يكي بر خود بر كفر، و يكي بر بني اسرايل به استعباد كه ايشان را بنده گرفته بودند«5» و كودكان ايشان را مي كشتند، و قوله: أَ لا يَتَّقُون َ«6» رَب ِّ إِنِّي أَخاف ُ، بار خدايا؟ من مي ترسم كه ايشان مرا به دروغ دارند و باور ندارند مرا. وَ يَضِيق ُ صَدرِي، و دلم تنگ شود به تكذيب ايشان مرا. وَ لا يَنطَلِق ُ لِسانِي، و زبانم بنگردد، براي آن عقده كه بر زبانم بود«11»- و قصّه آن رفته است. عامّه قرّاء خواندند به رفع هر دو فعل، هر دو «قاف» مرفوع، مگر يعقوب كه او منصوب خواند ردّا الي قوله: ان يكذبون.

فَأَرسِل إِلي هارُون َ، بار خدايا اگر صلاح داني اينكه رسالت، هارون را بفرماي كه او را اينكه منع«12» نيست. وَ لَهُم عَلَي َّ ذَنب ٌ فَأَخاف ُ أَن يَقتُلُون ِ، و ايشان را بر من گناهي است، يعني قتل آن قبطي كه موسي او را بكشت. فَأَخاف ُ أَن يَقتُلُون ِ، مي ترسم كه مرا بكشند به قصاص آن قبطي كه من او را بكشتم. قال َ، گفت خداي: كَلّا، اينكه كلمه رد [ع]

«13» و تنبيه است، يعني از آن حديث ----------------------------------- (1). اساس آن درخت، كه به قياس با ديگر نسخه بدلها، و فحواي عبارت زايد مي نمود. (2). سوره قصص (28) آيه 30. (3). همه نسخه بدلها، بجز آج، لب: ندارد. (4). اساس: ظلمت، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (5). آط، آب، مش: به بنده گرفتند. (6). اساس: تتقون، با توجه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (7). اساس: نمي ترسيد، با توجه به ضبط قسمت اخير آيه و به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (8). همه نسخه بدلها است. (9). همه نسخه بدلها: عبيدة بن عمير. (10). همه نسخه بدلها: نمي ترسيد. (11). همه نسخه بدلها: بر زبان بودش. (12). همه نسخه بدلها: موانع. (13). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 309 باز ايست و اينكه گمان مبر كه كار بر خلاف اينكه«1» خواهد بود. آنگه امر كرد به هر دو- موسي و هارون، گفت: فَاذهَبا بِآياتِنا، برويد به آيات من، يعني آيات من ببريد، يعني بيّنات و معجزات كه شما را حاجت باشد به آن عند دعوي نبوّت، و از اينكه معني«2» انديشه مكني كه من با شماام به معني علم و نصرت آنچه شما مي گويي مي شنوم.

فَأتِيا فِرعَون َ، به فرعون شوي و بگويي كه ما دو پيغامبريم خداي جهانيان را، و براي آن نگفت«3» «رسولا» كه رسول اينكه جا به معني رسالت است علي طريق المبالغة، نحو قولهم: رجل صوم و عدل، و شاعر گفت في الرّسول بمعني الرّسالة: لا من مبلغ عنّي رسولا اي رسالة، و قال آخر- شعر: رسول امرئ يهدي اليك نصيحة فان معشر جادوا بعرضك فابخل اي رسالة امرئ، و قال كثير- شعر: لقد كذب الواشون ما بحت عندهم بشر«4» و لا ارسلتهم برسول اي رسالة، و قال العبّاس بن مرداس- شعر: لقد كذب الواشون ما بحت عندهم بشر«5» و ارسلتهم برسول اي رسالة، و قال العبّاس بن مرداس- شعر: الا من مبلغ عنّي خفافا رسولا بيت اهلك منتهاها نبيني كه چون به رسول رسالت خواست تأنيث كرد و گفت: «منتهاها». اينكه قول فرّاء است. ابو عبيده گفت: «رسول» در اينكه باب چون «عدوّ» است، واحد او به جاي تثنيه و جمع بايستد«6»، يقول العرب: هؤلاء رسولي و وكيلي و عدوّي، قال اللّه تعالي: فَإِنَّهُم عَدُوٌّ لِي الّا رب ّ العالمين«7». [قول سيم در او آن است كه: كل ّ واحد منّا رسول رب ّ العالمين]

«8»، هر يكي از ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: آن. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز مش: معاني. (3). همه نسخه بدلها كه. (5- 4). آط، آب، آز: بسرّ. (6). آب، آز: باشند، آج، لب، آل: باشد. (7). سوره شعرا (26) آيه 77. (8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 310 ما رسول [خداي]

«1» جهان است. أَن أَرسِل مَعَنا، «ان» تعلّق دارد به معني رسول، يعني«2» ارسلنا اللّه اليك [144- ر]

بان«3» ارسل،

خداي ما را به تو باز فرستاده است كه بگوييم«4» تو را كه بفرست«5» فرزندان يعقوب را با ما، يعني دست از ايشان بدار و ايشان را با ما گذار«6» كه ايشان قوم مااند و از نسب مااند، و اينكه استرقاق و بندگي از ايشان بردار. گفتند«7»، موسي- عليه السّلام- گفت: اينان را با ما بفرست تا ما به فلسطين رويم، و چهار صد سال بود تا فرعون و قبطيان ايشان را به بندگي مي داشتند، و در آن وقت عدد بني اسرايل سيصد هزار و سي هزار تن بودند. و گفته اند: اينكه عدد مردان بود جز زنان و كودكان. چون خداي تعالي موسي را و هارون را به يك جاي اينكه رسالت فرستاد«8»، برخاستند«9» و به يك جاي«10» به مصر آمدند و بر در سراي فرعون يك سال مقام كردند كه به او نرسيدند، و كس اينكه حديث با فرعون نگفت. آخر يك روز دربان در سراي رفت و گفت: دو مرد يك سال است تا بر در اينكه سراي مي نشينند، و مي گويند: ما رسولان خداي جهانيانيم«11». فرعون گفت: در آريد ايشان را تا ساعتي بر ايشان بخنديم، و گفتند كه: ايشان يك سال آن جا مقام كردند، كس به«12» ايشان التفات نكرد، و هر كه سخن ايشان شنيد گفت: دو ديوانه اند، سخني مي گويند كه لايق حال و وقت نيست، و ايشان خداي را نشناختند تا رسول او را باور دارند، تا يك روز مسخره اي بود فرعون را از«13» پيش او حديثي مي كرد«14»، ميان سخن گفت: هزار بار آن فلان كس ديوانه تر«15» است از اينكه دو ديوانه كه بر در اينكه سراي دعوي پيغامبري خداي

----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: اي. (3). همه نسخه بدلها: ان ّ. (4). اساس: گويي، ديگر نسخه ها: ندارد، با توجّه به معني جمله تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها: است كه با ما بفرست. (6). آط: گزار. (7). همه نسخه بدلها: گفت. (8). همه نسخه بدلها: فرمود. [.....]

(9). آب، لب، آز: خواستند. (10). همه نسخه بدلها: و با هم. (11). همه نسخه بدلها: جهانيم. (12). همه نسخه بدلها: با. (13). همه نسخه بدلها: ندارد. (14). همه نسخه بدلها در. (15). همه نسخه بدلها: سخن گفت فلان كس هزار بار ديوانه تر. صفحه : 311 مي كنند در«1» مدّت يك سال باز، فرعون گفت: چه مي گويي! گفت: اينكه كه شنيدي. رنگ روي فرعون بگرديد و از آن حديث بترسيد و گفت: در آري اينها را تا چه كس اند و چه مي گويند. ايشان را در آوردند، و ايشان رسالت و پيغام خداي- جل ّ جلاله- بگزاردند«2». فرعون در نگريد موسي را بشناخت، چه بر كنار او بزرگ شده بود، روي به او كرد و گفت: أَ لَم نُرَبِّك َ فِينا وَلِيداً، نه تو آني كه ما تو را بپرورديم و تو كودك بودي و خورد؟ و نصب او بر حال است از مفعول. و «وليد»، فعيل باشد به معني مفعول. وَ لَبِثت َ فِينا مِن عُمُرِك َ سِنِين َ، و سالها از عمر خود در ميان ما مقام كردي. مفسّران گفتند: سي سال بود. وَ فَعَلت َ فَعلَتَك َ الَّتِي فَعَلت َ، و بكردي آن فعل كه بكردي. و «فعلة» يك بار كردن فعلي باشد، يعني كشتن آن قبطي. و شعبي خواند: «فعلتك» به كسر «فا» در شاذّ. وَ أَنت َ

مِن َ الكافِرِين َ، و تو از جمله كافراني به نعمت من. و حسن بصري و سدّي گفتند: [من الكافرين]

«3» بي و بعبادتي، تو كافري به من و به الهيّت من، چه او دعوي خدايي مي كرد. آنگه روي در روي وي«4» نهاد و او را ملامت كرد، و گفت: اينكه حق ّ نعمت من است و جزاي«5» تربيت من كه مردي را از آن من«6» بكشتي و بگريختي و اكنون بر سري«7» آمده اي كه من پيغامبرم؟ موسي- عليه السّلام- از كشتن آن قبطي عذر خواست، گفت: فَعَلتُها إِذاً وَ أَنَا مِن َ الضّالِّين َ، و من از جمله آنان بودم كه ندانستم كه«8» وكزه بر مقتل خواهد آمد كه مرد از او بميرد، و قيل: من الخاطئين، يعني اينكه قتل نه قتل عمد«9» بود تا مرا به آن ملامت كنند، قتل خطا بود چه غرض خلاص اسرائيلي«10» بود نه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: از. (2). همه نسخه بدلها: بگذاردند. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: در او. (5). آط، آب، آز، مش: جزين، آج، لب: جز اينكه. (6). همه نسخه بدلها: ما. (7). همه نسخه بدلها: بر سر. [.....]

(8). همه نسخه بدلها آن. (9). آب، آز: عمدا. (10). همه نسخه بدلها: اسرايل. صفحه : 312 قتل قبطي، در ميان«1» به قتل ادّاء كرد، چنان كه يكي از ما سنگي يا تيري به قصدي«2» فگند، بر كسي آيد و كشته شود، اينكه قتل خطا باشد، او را بر آن ملامت نكنند. و گفتند«3»، مراد آن است كه: من النّاسين، من در آن حال غافل و ناسي بودم. و ضلال به معني نسيان آمد، في

قوله تعالي: أَن تَضِل َّ إِحداهُما«4»فَفَرَرت ُ مِنكُم لَمّا خِفتُكُم، بگريختم از شما چون ترسيدم مرا بكشي، و عقل اقتضاي آن كند آن جا كه قوّت ايستادن نباشد بگريزند. و از اينكه جاست كه اينكه حديث مثل شد كه: الفرار ممّا لا يطاق من سنن المرسلين ، گريختن از آنچه به آن طاقت و پاي ندارند سنّت پيغمبران است. فَوَهَب َ لِي رَبِّي حُكماً، خداي من مرا حكمت داد و فهم و علم، و مرا از جمله پيغامبران كرد، و اينكه جواب فرعون است در آنچه او گفت: أَ لَم نُرَبِّك َ فِينا وَلِيداً. چون«5» اينكه حديث بر سبيل تحقير و تعجّب گفت [تو]

«6» كودكي كوچك [بودي]

«7» ما تو را بپرورديم«8»، [144- پ]

چند سال در سراي ما بودي، امروز كار تو به جايي رسيد كه گويي كه: من پيغامبرم؟ [او گفت]

«9»: اينكه چه تعجّب است، چون خداي تعالي مرا فهم و علم و حكمت داد و مرا بفرستاد«10»، از من اهليّت اينكه معني شناخت و صلاحيّت اينكه كار، چه جاي انكار است. آنگه گفت: وَ تِلك َ نِعمَةٌ تَمُنُّها عَلَي َّ أَن عَبَّدت َ بَنِي إِسرائِيل َ. در معني او خلاف كردند، بعضي گفتند: معني او اقرار است به نعمت، و بعضي گفتند: انكار است معني او، و مورد او تهكّم است. آنان كه گفتند معني او اقرار است، گفتند معني«11» آن است«12»: وَ تِلك َ نِعمَةٌ تَمُنُّها عَلَي َّ أَن عَبَّدت َ بَنِي إِسرائِيل َ و لم تعبّدني و لم تقتلني، گفت: بلي، اينكه نعمتي است تو را بر من كه تو بني اسرايل را بنده گرفتي، و كودكان ايشان را بكشتي و با من اينكه نكردي، ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ميانه. (2). آط،

و ديگر نسخه بدلها: به صيدي. (8- 3). همه نسخه بدلها: گفت. (4). سوره بقره (2) آيه 282. (5). همه نسخه بدلها: چه. (9- 7- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها و. (11). همه نسخه بدلها او. (12). همه نسخه بدلها كه. صفحه : 313 نه مرا كشتي و نه بنده گرفتي چنان كه ديگران را، و اينكه قول فرّاء است. و مجاهد گفت و دگر مفسّران كه: مورد كلام انكار است، يعني و اينكه نعمتي«1» باشد كه تو بني اسرايل را بنده گيري، يعني اينكه منّت و نعمت نباشد. و «الف» استفهام، مقدّم«2» است اينكه جا«3»، التّقدير: (او تلك نعمة،) و حذف كرد براي دلالت فحواي خطاب بر او، و مثله قوله تعالي: أَ فَإِن مِت َّ فَهُم ُ الخالِدُون َ«4»قال َ فِرعَون ُ وَ ما رَب ُّ العالَمِين َ، چون موسي- عليه السّلام- اينكه بگفت، فرعون گفت: وَ ما رَب ُّ العالَمِين َ، خداي جهانيان چه باشد كه تو دعوي مي كني كه من رسول اويم! و براي آن «ما» گفت«2»، «من» نگفت كه او اعتقاد كرده بود كه معبوداني كه جز او باشند جماد باشند. و گفته اند: براي ابهام گفت، يعني از عقلاست يا از جنس ما لا يعقل. موسي- عليه السّلام- گفت: رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، خداي آسمان و زمين است و آنچه در ميان كتم«3» آن است. إِن كُنتُم مُوقِنِين َ، اگر شما يقين داني. كلبي گفت: معني آن است كه اگر شما [يقين داني كه آسمان و زمين آفريده است. بعضي دگر گفتند معني آن است كه اگر شما]

«4» هيچ علم يقين داني و شما را علمي است كه شك از آن دور باشد، اينكه

از آن جمله است، اينكه نيز هم بر آن وجه بداني. قال َ لِمَن حَولَه ُ، فرعون اينكه را جواب نداشت، بر سبيل تعجّب«5» گفت آنان را كه پيرامن او بودند: أَ لا تَستَمِعُون َ، [نمي شنوي]

«6» كه اينكه مرد چه مي گويد؟ عبد اللّه عبّاس گفت: آن«7» جماعتي بودند از اشراف قوم او پانصد مرد كه خواص ّ«8» او بودند. ----------------------------------- (1). اساس: فعل، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). آب، آج، لب و. (3). همه نسخه بدلها: ندارد. (6- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها تعلّل. (7). آط، آب، آج، آز، آل، مش: اينكه. (8). آج، لب، آل: كه از خواص قوم. صفحه : 315 موسي گفت: رَبُّكُم وَ رَب ُّ آبائِكُم ُ الأَوَّلِين َ، گفت بر سبيل اظهار«1» حجّت كه: او خداي شماست و خداي پدران پيشين شما«2». و اينكه براي آن گفت تا معلوم كند قوم را«3» اگر فرعون دعوي خدايي ايشان مي كرد نتوانست گفتن [145- ر]

كه من خداي پدران شماام، چه«4» در روزگار ايشان نبود و آن كه وقتي باشد و وقتي نباشد خدايي را نشايد و اينكه بر تنبيه بود آن قوم را بر اينكه معني. چون فرعون از جواب او فرو ماند، قال َ«5» رَب ُّ المَشرِق ِ وَ المَغرِب ِ، كه او خداي مشرق و مغرب است و آنچه در ميان آن است اگر شما عاقلي و خرد كار مي بندي. فرعون چون از حجّت فرو ماند، از سر تجبّر«6» و سلطنت گفت: لَئِن ِ اتَّخَذت َ إِلهَاً غَيرِي، اگر خدايي گيري جز من، تو را اندر«7» زندان كنم«8» و از جمله زندانيان باشي. كلبي گفت براي آن تهديد او را«9»

به زندان كرد و به قتل نكرد كه زندان او از قتل سخت تر بود، چه زندان او جاي تنگ و مظلم«10» بود با بندهاي گران و انواع عذاب سخت. موسي گفت: أَ وَ لَو جِئتُك َ بِشَي ءٍ مُبِين ٍ، اگر چنان باشد كه من آيتي و دليلي روشن بيارم به من ايمان آري! فرعون گفت«11» از آن جا كه مستبعد بود«12»، گفت: بيار اينكه آيت و معجزه اگر راست مي گويي. عند آن حال موسي عصا كه به دست داشت بينداخت در حال اژدهايي گشت ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: استظهار. (3- 2). همه نسخه بدلها است. (4). همه نسخه بدلها او. (5). همه نسخه بدلها: گفت. (6). لب، آل: تحيّر. (7). همه نسخه بدلها: در. (8). مش: خواهم كردن. [.....]

(9). آط، آب، آز، مش: آن او را تهديد، آج، لب: براي آن تهديد. (10). مش: تاريك. (11). همه نسخه بدلها: ندارد. (12). همه نسخه بدلها آن را. صفحه : 316 آشكارا. و «اذا» مفاجا«1» راست چنان كه بيان كرده ايم. فرعون گفت: چيزي دگر است! گفت آري. وَ نَزَع َ يَدَه ُ، دست از گريبان بر كشيد، فَإِذا هِي َ بَيضاءُ لِلنّاظِرِين َ، كه نگاه كردي سپيد بود چنان كه آفتاب را غلبه مي كرد. و اژدها بيامد و دهن بر نهاد، خواست تا تخت فرعون«2» فرو برد او زينهار خواست. موسي- عليه السّلام- اژدها را بگرفت«3» عصا گشت، [فرعون]

«4» گفت: ما را مهلت ده تا در كار تو نظر كنيم. آنگه قوم را گفت آنان را كه پيرامن او بودند كه: اينكه مرد جادوي دانا و استاد است در اينكه صنعت. يُرِيدُ أَن يُخرِجَكُم، مي خواهد كه«5» شما را به جادوي از

شهر بيرون كند، شما را كه جماعتي و حاضراني«6» چه فرمايي! ايشان گفتند: راي ما آن است كه او را و برادرش هارون را باز داري، و ذلك قوله: أَرجِه وَ أَخاه ُ، و الارجاء، التّأخير- و بيان اينكه رفته است. وَ ابعَث فِي المَدائِن ِ حاشِرِين َ، و كس فرست در شهرها آنان را كه«7» جادوان را جمع كنند. يَأتُوك َ«8»فَجُمِع َ السَّحَرَةُ، در كلام حذفي و اختصاري است، و آن آن است كه: فأمر فرعون فجمع السّحرة، فرعون بفرمود تا جادوان را جمع كردند براي ميقات روز معلوم، و آن يوم الزّينه بود- روز عيد«9» از آن«10» ايشان. عبد اللّه عبّاس گفت: اتّفاق چنان افتاد [كه]

«11» روز سه شنبه«12» اوّل سال روز نوروز. إبن زيد گفت: اتّفاق اجتماعشان«13» به اسكندريّه بود«14»، گفت: دنبال اينكه ازدحام از بحيره بگذشت آن روز. ----------------------------------- (1). آز: مفاجاة. (2). مش را. (3). همه نسخه بدلها: برگرفت. (11- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: تا. (6). همه نسخه بدلها: شما كه حاضراني. (7). همه نسخه بدلها، بجز مش: تا. (8). همه نسخه بدلها بكل ّ سحار عليم، تا. (9). آط: عيدي. (10). مش: روز عيدي كه از آن فرعون و قومش. [.....]

(12). همه نسخه بدلها: روز شنبه بود. (13). اساس: اجماعشان، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (14). همه نسخه بدلها و. صفحه : 317 وَ قِيل َ لِلنّاس ِ، مردمان را گفتند: شما حاضر خواهي آمدن تا باشد كه ما به دنبال اينكه ساحران برويم و ايشان را متابعت كنيم اگر ايشان غالب باشند! و گفتند: به «سحره» موسي و قومش را خواستند، إِن كانُوا هُم ُ الغالِبِين َ، بر

طريق استهزا گفتند. فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ، چون ساحران بيامدند، فرعون را گفتند: أَ إِن َّ لَنا لَأَجراً، ما را مزدي خواهد بودن بنزديك تو و اجري«1» اگر چنان باشد كه ما غالب آييم! قال َ نَعَم، گفت: آري. وَ إِنَّكُم إِذاً لَمِن َ المُقَرَّبِين َ، و شما پيش من«2» از جمله مقرّبان باشي و نزديكان. قال َ لَهُم مُوسي أَلقُوا ما أَنتُم مُلقُون َ، موسي گفت آن جادوان را كه: بيندازي آنچه خواهي انداختن. فَأَلقَوا حِبالَهُم، و ايشان آن چوبها و رسنها كه داشتند بينداختند. وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرعَون َ، و گفتند: به عزت فرعون كه ما غالب خواهيم آمدن، و غلبه ما را خواهد بودن. فَأَلقي مُوسي عَصاه ُ، موسي- عليه السّلام- عصا كه داشت«3» بينداخت. فَإِذا هِي َ تَلقَف ُ ما يَأفِكُون َ، در حال آنچه ايشان به روزگار دراز ساخته بودند از چوبها و رسنهاي مار پيكر و اژدها پيكر فرو برد. جادوان كه آن بديدند، به اوّل نظر بدانستند كه آنچه موسي كرد نه از جنس سحر است، و به سحر آن نتوان كردن، چه ايشان اسرار جادوي نيك دانستند و بر آن واقف بودند، حالي به روي در افتادند [145- پ]

سجده كنان و گفتند: آمَنّا بِرَب ِّ العالَمِين َ، ما ايمان آورديم به خداي جهانيان. آنگه براي آن تا ابهام«4» نيفگند فرعون كه مرا مي خواهند به اينكه كه مي گويند، قيد زدند كه: رَب ِّ مُوسي وَ هارُون َ، خداي موسي و هارون. قال َ آمَنتُم لَه ُ، فرعون گفت: ايمان آوردي به موسي پيش از آن كه من دستوري دادم شما را، او مهتر و استاد«5» شماست كه شما را سحر آموخت. فَلَسَوف َ تَعلَمُون َ، ----------------------------------- (1). آط، آو، آز، مش: اجرتي. (2). همه نسخه بدلها: پس

از اينكه. (3). همه نسخه بدلها: عصاي خود. (4). مش: آن كه ابهام. (5). همه نسخه بدلها: انباز. صفحه : 318 بداني كه اينكه كه كردي«1» بچشي وبال اينكه كه اقدام كردي بر آن. لَأُقَطِّعَن َّ أَيدِيَكُم، من دستها و پايهاي شما«2» ببرم به«3» خلاف، يعني به خلاف يكديگر، پاي چپ و دست راست، و همه را بردار كنم. گفتند: لا ضَيرَ، هيچ باكي نيست كه ما با خداي خود مي شويم و بازگشت«4» ما با اوست. إِنّا نَطمَع ُ، ما طمع مي داريم كه خداي ما خطاهاي ما بيامرزد. أَن كُنّا، اي لان كنّا، براي آن كه ما اوّل مؤمنانيم از قوم فرعون و از اهل زمانه ما«5». وَ أَوحَينا إِلي مُوسي، حق تعالي گفت: ما وحي كرديم به موسي كه، بندگان مرا ببر به شب كه فرعون«6» بر پي شما بيايد«7». إبن جريج گفت: در اينكه آيت خداي تعالي امر«8» كرد به موسي كه، بني اسرايل را بفرماي تا هر چهار خانه اي با خانه اي«9» شوند، و در هر سراي كه اينان باشند برهي اي بكشند، و در سراي به خون او خون آلود«10» كنند كه من فرشتگان را خواهم فرستادن تا كودكان آل فرعون را هلاك كنند، و علامت ايشان اينكه است و«11» در سرايي نشوند كه بر در آن سراي اثر خون باشد. آنگه بفرماي تا آرد بسرشند«12»، و همچنين فطير بپزند تا زود باشد، آنگه تو با بني اسرايل برو«13» تا به كنار دريا تا من بفرمايم كه چه بايد كردن. موسي- عليه السّلام- همچنين كرد. چون در روز آمدند، فرعون گفت: بنگر تا موسي چون كرد؟ مالهاي ما بستدند و فرزندان ما را بكشتند. آنگه

بفرمود«14» سرير او«15» از شهر بيرون بردند و بر اثر ايشان لشكري را گسيل كرد«16» هزار و پانصد هزار پادشاه مسوّر«17» را كه در دست ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها و. (2). آج، لب، آل را. (3). همه نسخه بدلها: از. (4). همه نسخه بدلها: باز گشتن. (5). همه نسخه بدلها: ندارد. (6). همه نسخه بدلها و قوم او. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: بيايند. (8). همه نسخه بدلها: وحي. (9). آج، لب، آل: با يك خانه. (10). آج، لب، آل، مش: خون آلوده. (11). همه نسخه بدلها: آن است كه. (12). آط، آب، آز، مش: بسريشند. (13). آط، آب، آز، مش: بروي، آج، لب، آل: برويد. (14). همه نسخه بدلها تا. (15). آج، لب، آل را. (16). آط، آب، آز، مش: لشكر كشي كرد، آج، لب، آل: لشكر كشيد. (17). آب، آز، مستور، لب: مصور. صفحه : 319 دستور نجن زرّين داشتند، و با هر پادشاهي هزار مرد بودند. آنگه فرعون بفرمود تا در شهرها ندا كردند و لشكر را جمع كردند و گفتند: إِن َّ هؤُلاءِ لَشِرذِمَةٌ قَلِيلُون َ، اينكه گروهي اند اندك و ما را به خشم آورده اند. و اصل «شرذمة»، بقيّتي باشد اندك كه از او باز ماند، و منه قول الرّاجز- شعر: جاء الشّتاء قميصي اخلاق شراذم يضحك منه التّوّاق«1» عبد اللّه عبّاس«2» گفت: اينكه شرذمة اندك، ششصد هزار مرد و هفتاد هزار مرد بودند، و اينان ما را به خشم آورده«3» به مخالفت ما در دين و مالهاي ما كه ببرده اند و فرزندان ما را كه بكشته اند، و بي دستوري ما از شهر برفته اند. وَ إِنّا لَجَمِيع ٌ حاذِرُون َ، و ما همه تمام

سلاحيم و تمام آلت و با قوّت و شوكت«4»، اينكه معني قراءت آن كس است كه او به «الف» خواند، و اينكه قراءت كوفيان است. و إبن عامر و باقي قرّاء خواندند: «حذرون» بي «الف» و معني آن باشد«5»: ما جمله متيقّظ«6» و هشيار و حذر كننده ايم. فرّاء گفت: «حذر» و «حاذر»، هر دو يك معني دارند جز آن كه «حاذر» آن كس باشد كه حذر او در چيزي در حال باشد، و «حذر» آن بود كه حذر كردن او را خوي باشد و عادت. و حذر، اجتناب باشد از چيزي براي آن كه جهت خوف باشد. و سميط إبن عجلان«7» در شاذّ خواند: «حادرون» بالدّال غير المعجمة. فرّاء گفت: معني كلمه آن است كه ما بزرگيم از بس سلاح كه بر ماست، و از اينكه جا چشم بزرگ را «حدره» گويند، و آن را كه او را ور مي باشد «حادر» گويند، قال امرؤ القيس- شعر: و عين لها حدرة بدرة و شقّت«8» مآقيهما«9» من اخر فَأَخرَجناهُم، ما بيرون كرديم فرعون را و قومش را از بستانها و چشمه هاي آب و ----------------------------------- (1). اساس: النّواق، با توجّه به آط و ضبط ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها: عبد اللّه مسعود. (3). همه نسخه بدلها: آورده اند. [.....]

(4). آط تمام. (5). آط كه. (6). همه نسخه بدلها: مستيقظ. (7). اساس: عجان، به قياس با ديگر نسخه بدلها و با توجّه به اعلام، تصحيح شد، همه نسخه بدلها: شميط بن عجلان. (8). كذا در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (8/ 337): فشقّت، لسان العرب و مآخذ لغت: شقّت. (9). اساس و ديگر

نسخه بدلها: ما اقيها، به قياس با چاپ شعراني (8/ 337) و منابع لغت و شعر، تصحيح شد. صفحه : 320 كنوز و گنجها. و براي آن مال ايشان را گنج خواند كه، آن را زكات نداده بودند و در ره خير نفقه نمي شد«1». وَ مَقام ٍ كَرِيم ٍ، و جايهاي نيكو. كَذلِك َ، همچنين كه گفتم، وَ أَورَثناها«2»فَأَتبَعُوهُم مُشرِقِين َ، به دنبال ايشان برفتند در وقت آفتاب بر آمدن، [146- ر]

و نصب او بر حال است. و مشرق داخل باشد در شروق آفتاب، كاصبح و امسي و اضحي. فَلَمّا تَراءَا الجَمعان ِ، چون هر دو لشكر يكديگر را بديدند- قوم موسي و قوم فرعون- چون موسي- عليه السّلام- به كنار دريا رسيد وقت آن بود كه آفتاب بر مي آمد، فرعون و لشكرش برسيدند، قوم موسي نگاه كردند از پيش دريا بود و از پس لشكر، گفتند: يا موسي؟ إِنّا لَمُدرَكُون َ، ما را دريافتند و ما دريافته اينانيم. موسي- عليه السّلام- گفت: كَلّا، پرگست. إِن َّ مَعِي رَبِّي سَيَهدِين ِ، خداي من با من است مرا ره نمايد«3» راه نجات. فَأَوحَينا إِلي مُوسي، ما وحي كرديم به موسي كه عصا بر دريا زن. عبد اللّه سلام گفت: چون موسي به كنار دريا رسيد و خواست تا در دريا شود، اينكه دعا بخواند: يا كائنا قبل كل ّ شي ء و يا مكوّن كل ّ شي ء، و يا كائنا بعد كل ّ شي ء اجعل لنا فرجا و مخرجا ، خداي تعالي وحي كرد كه: عصا بر دريا زن. در كلام حذفي است، و التّقدير: فضرب فَانفَلَق َ. موسي- عليه السّلام- عصا بر دريا زد، دريا شكافته شد. فَكان َ كُل ُّ فِرق ٍ كَالطَّودِ العَظِيم ِ، هر پاره اي از او چون

كوهي بزرگ بود. [و فرق]

«4» مفعول باشد و فرق مصدر، كالذبح و الذّبح، و النّكث و النّكث. چنان كه قصّه رفته است موسي دريا بگذرانيد«5» و فرعون رسيد به كنار دريا چنان كه خداي تعالي گفت: وَ أَزلَفنا، اي قرّبنا، و ما نزديك بكرديم آن ديگران را. و الزّلفة القربة، و منه ليلة المزدلفة، و قيل: جمعناهم، و مراد به «آخرين»، قوم ----------------------------------- (1). اساس: نمي شود، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). آط، آب، آز، مش ما. (3). آط، آب: راه نمايند، آج، لب، آل: راه نماينده. (4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). آط، مه: بگزرانيد، آب، آز: بدرانيد، مش: در دريا بدر آمد. صفحه : 321 فرعون اند، و موسي«1» و قومش را برهانيديم. ثُم َّ أَغرَقنَا الآخَرِين َ، پس ديگران را در دريا غرق كرديم. إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً، در اينكه آيتي و دلالتي است. وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ، و بيشترينه ايشان مؤمن نه اند، و خداي تو اي محمّد عزيز و رحيم است- و اينكه آيات را تفسير رفته است.

[سوره الشعراء (26): آيات 69 تا 140]

[اشاره]

وَ اتل ُ عَلَيهِم نَبَأَ إِبراهِيم َ (69) إِذ قال َ لِأَبِيه ِ وَ قَومِه ِ ما تَعبُدُون َ (70) قالُوا نَعبُدُ أَصناماً فَنَظَل ُّ لَها عاكِفِين َ (71) قال َ هَل يَسمَعُونَكُم إِذ تَدعُون َ (72) أَو يَنفَعُونَكُم أَو يَضُرُّون َ (73) قالُوا بَل وَجَدنا آباءَنا كَذلِك َ يَفعَلُون َ (74) قال َ أَ فَرَأَيتُم ما كُنتُم تَعبُدُون َ (75) أَنتُم وَ آباؤُكُم ُ الأَقدَمُون َ (76) فَإِنَّهُم عَدُوٌّ لِي إِلاّ رَب َّ العالَمِين َ (77) الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهدِين ِ (78) وَ الَّذِي هُوَ يُطعِمُنِي وَ يَسقِين ِ (79) وَ إِذا مَرِضت ُ فَهُوَ يَشفِين ِ (80) وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُم َّ يُحيِين ِ (81) وَ الَّذِي

أَطمَع ُ أَن يَغفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوم َ الدِّين ِ (82) رَب ِّ هَب لِي حُكماً وَ أَلحِقنِي بِالصّالِحِين َ (83) وَ اجعَل لِي لِسان َ صِدق ٍ فِي الآخِرِين َ (84) وَ اجعَلنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيم ِ (85) وَ اغفِر لِأَبِي إِنَّه ُ كان َ مِن َ الضّالِّين َ (86) وَ لا تُخزِنِي يَوم َ يُبعَثُون َ (87) يَوم َ لا يَنفَع ُ مال ٌ وَ لا بَنُون َ (88) إِلاّ مَن أَتَي اللّه َ بِقَلب ٍ سَلِيم ٍ (89) وَ أُزلِفَت ِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقِين َ (90) وَ بُرِّزَت ِ الجَحِيم ُ لِلغاوِين َ (91) وَ قِيل َ لَهُم أَين َ ما كُنتُم تَعبُدُون َ (92) مِن دُون ِ اللّه ِ هَل يَنصُرُونَكُم أَو يَنتَصِرُون َ (93) فَكُبكِبُوا فِيها هُم وَ الغاوُون َ (94) وَ جُنُودُ إِبلِيس َ أَجمَعُون َ (95) قالُوا وَ هُم فِيها يَختَصِمُون َ (96) تَاللّه ِ إِن كُنّا لَفِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ (97) إِذ نُسَوِّيكُم بِرَب ِّ العالَمِين َ (98) وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ المُجرِمُون َ (99) فَما لَنا مِن شافِعِين َ (100) وَ لا صَدِيق ٍ حَمِيم ٍ (101) فَلَو أَن َّ لَنا كَرَّةً فَنَكُون َ مِن َ المُؤمِنِين َ (102) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ (103) وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (104) كَذَّبَت قَوم ُ نُوح ٍ المُرسَلِين َ (105) إِذ قال َ لَهُم أَخُوهُم نُوح ٌ أَ لا تَتَّقُون َ (106) إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ (107) فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (108) وَ ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِي َ إِلاّ عَلي رَب ِّ العالَمِين َ (109) فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (110) قالُوا أَ نُؤمِن ُ لَك َ وَ اتَّبَعَك َ الأَرذَلُون َ (111) قال َ وَ ما عِلمِي بِما كانُوا يَعمَلُون َ (112) إِن حِسابُهُم إِلاّ عَلي رَبِّي لَو تَشعُرُون َ (113) وَ ما أَنَا بِطارِدِ المُؤمِنِين َ (114) إِن أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِين ٌ (115) قالُوا لَئِن لَم تَنتَه ِ يا نُوح ُ لَتَكُونَن َّ مِن َ المَرجُومِين َ (116) قال َ رَب ِّ إِن َّ قَومِي كَذَّبُون ِ (117) فَافتَح بَينِي وَ بَينَهُم فَتحاً

وَ نَجِّنِي وَ مَن مَعِي َ مِن َ المُؤمِنِين َ (118) فَأَنجَيناه ُ وَ مَن مَعَه ُ فِي الفُلك ِ المَشحُون ِ (119) ثُم َّ أَغرَقنا بَعدُ الباقِين َ (120) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ (121) وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (122) كَذَّبَت عادٌ المُرسَلِين َ (123) إِذ قال َ لَهُم أَخُوهُم هُودٌ أَ لا تَتَّقُون َ (124) إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ (125) فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (126) وَ ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِي َ إِلاّ عَلي رَب ِّ العالَمِين َ (127) أَ تَبنُون َ بِكُل ِّ رِيع ٍ آيَةً تَعبَثُون َ (128) وَ تَتَّخِذُون َ مَصانِع َ لَعَلَّكُم تَخلُدُون َ (129) وَ إِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارِين َ (130) فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (131) وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُم بِما تَعلَمُون َ (132) أَمَدَّكُم بِأَنعام ٍ وَ بَنِين َ (133) وَ جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ (134) إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم عَذاب َ يَوم ٍ عَظِيم ٍ (135) قالُوا سَواءٌ عَلَينا أَ وَعَظت َ أَم لَم تَكُن مِن َ الواعِظِين َ (136) إِن هذا إِلاّ خُلُق ُ الأَوَّلِين َ (137) وَ ما نَحن ُ بِمُعَذَّبِين َ (138) فَكَذَّبُوه ُ فَأَهلَكناهُم إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ (139) وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (140)

[ترجمه]

و بخوان بر ايشان«2» خبر ابراهيم. چون گفت پدرش را و قومش را كه چي«3» مي پرستي. گفتند مي پرستيم بتاني را، همه روز باشيم آن را ايستاده«4». گفت هيچ شنوند«5» از شما چون خواني«6»! يا سود كند«7» شما را يا زيان كنند! گفتند بل يافتيم ما پدران ما را كه چنين مي كردند. [146- پ]

گفت«8» ديدي آنچه مي پرستيدي! شما و پدران شما پيشينگان«9». ايشان دشمن اند مرا مگر خداي جهانيان. آن كه بيافريد مرا و رهنماي است«10». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها را. (2). آب: برايشا/ بر ايشان. (3). آب، آج، لب،

آل، مش: چه. [.....]

(4). آب: اقامت كنندگان، آج، لب: مقيمان، مش: سجده كننده. (5). آب: نمي شنوند، آج، لب، آل، مش: مي شنوند. (6). آط، مه: بخواني، آب، لب، آل، مش: مي خوانيد. (7). آب، مش: يا نفع مي رسانند. (8). آج، لب اي. (9). آج، لب، آل: پيشترينان. (10). آب، مش: راه مي نمايد مرا، آج، لب، آل: راه نمايد مرا، مه: ره نمايد. صفحه : 322 و آن كه آن است«1» كه طعام مي دهد مرا و شراب«2». و چون بيمار«3» شوم او شفا دهد. و آن كه بميراند«4» مرا و پس زنده كند. و آن كه طمع دارم كه بيامرزد مرا گناه من روز جزا. خداي من بده مرا حكمي«5» در رسان مرا با نيكان. و كن«6» مرا زبان راستي در باز پسينان«7». و كن«8» مرا از وارثان بهشت نعيم. و بيامرز پدرم را كه او بود از گمراهان [147- ر]

. و رسوا مكن«9» مرا روز قيامت. آن روز كه سود ندارد مال و نه پسران. مگر آن كه آرد به خداي دلي با سلامت. و نزديك بكردند«10» بهشت براي پرهيزگاران. و بيرون آوردند«11» دوزخ براي كافران. و گفتند«12» اينان را كجاست آنچه مي پرستيدي! بدون«13» خداي ياري مي كنند شما را يا ----------------------------------- (1). آط، مه: كه اوست. (2). آج، آل: آب مي دهد. (3). آج، لب، آل: رنجور. (4). آج، آل: آن كسي كه مي ميراند. (5). آب، آج، لب، آل، مش: حكمتي. (8- 6). آب، مش: بگردان، آج، لب، آل: بساز. (7). آب: در پسينان. [.....]

(9). آب، مش: خزي مده. (10). آب، مش: كرده اند، آج، لب، آل: گردانيد. (11). آب، مش: آورده اند، آج، آل: آورند. (12). آط،

آب، مش: گويند، آج، لب، آل: گفته شود. (13). آط: از فرود. صفحه : 323 كينه مي كشند«1»! به روي در افگنند«2» در آن جا«3» ايشان را و كافران را. و لشكرهاي ابليس را همه را. گفتند و ايشان در آن جا خصومت كنند«4». به خداي كه بوديم«5» در گمراهي آشكار. چون راست«6» بكرديم شما را به خداي جهانيان. و گمراه نكردند ما را مگر گناهكاران. [147- پ]

نيست ما را از شفاعت خواهان. و نه دوستي خويش«7». اگر باشد ما را بازگشتي«8» تا باشيم از مؤمنان. كه در آن دليلي است و نبودند بيشترينه ايشان مؤمن. و خداي تو اوست كه عزيز و رحيم است«9». به دروغ داشتند قوم نوح پيغامبران را. چون گفت ايشان را برادرشان نوح نمي ترسي«10»! كه من شما را پيغامبري ام استوار. بترسي از خداي و فرمان من بري. ----------------------------------- (1). آب، مش: يا داد ستانند، آج، لب: داد مي ستانند. (2). آب: باز مي بيفگنند، مش: باز مي افگنند، آج، آل: پس نگونسار، لب: پس نگوسار. (3). آج، لب، آل: در آن دوزخ. (4). آج، لب، آل با يكديگر. (5). آج، لب، آل: كه نبوديم. (6). آب، مش: مساوي، آج، لب، آل: برابر. (7). آج، لب، آل: همدل، مش: حمايت كننده. (8). مش: باز گشتني. (9). آج، لب، آل: اوست ارجمند و مهربان. [.....]

(10). آج، لب، آل: اي نمي پرهيزيد. صفحه : 324 و نمي خواهم از شما بر او از مزدي، نيست مزد من مگر بر خداي جهانيان. بترسي از خداي و طاعت من داري. گفتند بگرويم به تو و پسروانند تو را فرومايگان«1» [148- ر]

. گفت نيست علم من به آنچه ايشان مي كنند.

نيست حساب«2» ايشان را الّا بر خدايم اگر داني. و نيستم من راننده«3» شما مؤمنان. نيستم من مگر ترساننده بيان كننده. گفتند اگر باز نايستي اي نوح باشي از سنگ انداختگان«4». گفت خداي من كه قوم من مرا به دروغ مي دارند. حكم كن«5» ميان من و ايشان حكم كردني«6»، و برهان مرا و آنان را كه با من«7» بودند از جمله مؤمنان. برهانيديم«8» او را و آنان را كه با او بودند در كشتي پر بار كرده«9». پس غرق كرديم پس از آن ماندگان«10» را. در اينكه دليلي است و نبود«11» بيشترينه ايشان مؤمن. ----------------------------------- (1). آط: فرود مايگان. (2). آط: شمار. (3). اساس: رانده، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (4). آط: رجم كنندگان، آب، مش: رجم شدگان. (5). آب، مش: بگشاي. (6). آب، مش: گشادني. (7). اساس: با او، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (8). اساس: برهانيدي، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (9). آط، آب، مه: پر كرده. (10). آج، لب: بماندگان، آل: بمندگان، آب، مش: باقيان. (11). آط: و بنبودند، آج، لب، آل: نبودند. صفحه : 325 و خداي تو است«1» بي همتا و بخشاينده«2» [148- پ]

. دروغ داشتند عاد پيغامبران را. چون گفت ايشان را برادرشان«3» هود نمي ترسي! كه من شما را پيغامبري ام استوار. بترسي از خداي و فرمان بري مرا. و نمي خواهم از شما بر او از مزد«4» نيست مزد من مگر بر خداي جهانيان. «5» بنا مي كني به هر بلندي«6» علامتي كه بازي مي كني. و مي گيري مصنعها«7» تا همانا شما«8» بماني. و چون بگيري، بگيري قهر كننده«9». بترسي از خداي و طاعت داري مرا.

«10» بترسي از آن كه مدد داد شما را به آنچه مي داني«11». مدد داد شما را به چهار پايان و پسران. و بستانها و چشمه ها. [149- ر]

كه من مي ترسم بر شما«12» ----------------------------------- (1). آط، آج، لب، آل: اوست. (2). آب، مش. عزيز و مهربان، آج، لب، آل: ارجمند مهربان. [.....]

(3). آط: ايشا/ ايشان. (4). آط، آج، لب: مزدي. (5). آب، مش آيا، آج، لب، آل اي. (6). آج، لب، آل: بالايي. (7). آط، آب، آج، لب، آل، مش: آبگيرها. (8). آط، آب، مش هميشه. (9). آج، لب، آل: چون فرا گيريد، سخت فرا گيريد شما جبّاران را. (10). اساس: تعملون، با توجّه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (11). اساس: مي كني، كه با توجّه به تصحيحي كه در معادل عربي آن صورت گرفت ترجمه نيز تصحيح شد. (12). آط، آج، لب از. صفحه : 326 عذاب روزي بزرگ. گفتند راست«1» است بر ما، پند دهي يا نباشي از پند دهندگان! نيست اينكه الّا ساخته«2» پيشينگان«3». و نيستيم ما عذاب كرده. «4» دروغ داشتند او را، هلاك كرديم ايشان را در اينكه كه رفت آيتي است و نبودند بيشترينه ايشان گرونده. و خداي تو اوست كه عزيز و رحيم است. قوله تعالي: وَ اتل ُ عَلَيهِم نَبَأَ إِبراهِيم َ، حق تعالي خطاب كرد با رسول، گفت: بخوان بر ايشان خبر ابراهيم- عليه السّلام- چون گفت پدرش را، يعني عمّش را آزر و قومش را: ما تَعبُدُون َ، چه مي پرستي! و «ما» استفهامي است. قالُوا نَعبُدُ أَصناماً، گفتند: ما بتان را مي پرستيم. فَنَظَل ُّ لَها عاكِفِين َ، و همه روز بر ايشان«5» ايستاده ايم«6» مقيم. بعضي علما گفتند: براي آن «فنظل ّ»

گفت كه، ايشان به روز بت پرستيدندي«7»، به شب نپرستيدندي. و «ظل ّ» مختص باشد به روز، و «بات» به شب. [و بعضي دگر گفتند: «ظل ّ»، به معني «كان» است، يعني ما بر اينكه كار پيوسته مقيم مي باشيم چنان كه در «اصبح» و «امسي» بيان كرديم]

«8». و «اصنام» جمع صنم بود، و فرق ميان «صنم» و «وثن» آن باشد كه وثن نامصوّر بود چون شجر و حجر و جز آن، و «صنم» مصوّر بود. و چند وجه گفته اند در شبهه ايشان در عبادت اصنام با آن كه مي دانستند كه ايشان جمادند و نفع و ضرّي نتوانند كردن. وجهي آن است كه گفتند: عبادت ----------------------------------- (1). آط، آج، لب، آل: يكسان، آب، مش: برابر. (2). آب، مش: خوي، آج، لب، آل: آفرينش. (3). آج، لب، آل: پيشينيان. (4). آب، آج، لب، آل پس. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: بدان. (6). آط، آب، آز: استاده ايم. (7). همه نسخه بدلها و. (8). اساس: افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 327 ما آلوده است با تقصير، خداي را نشايد، ما از مخلوقات او چيزي اختيار كنيم«1» تا ما را به خداي نزديك كند، و ذلك قوله تعالي: لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّه ِ زُلفي«2» وَجَدنا آباءَنا لَها عابِدِين َ«14» وَجَدنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ«15» ... هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللّه ِ«16» وَجَدنا آباءَنا كَذلِك َ يَفعَلُون َ. (14). سوره انبيا (21) آيه 53. (15). سوره زخرف (43) آيه 22 و 23. (16). سوره يونس (10) آيه 18. صفحه : 328 هَل يَسمَعُونَكُم إِذ تَدعُون َ، هيچ شنوند اينكه بتان دعاي شما در وقت آن كه شما ايشان را خواني«1» كه: أَو يَنفَعُونَكُم أَو يَضُرُّون َ، يا شما را هيچ

منفعتي و مضرّتي كنند! گفتند: اينكه همه همچنين است كه تو همي گويي از فقد سمع و فقد نفع و ضرّ، جز آن است كه ما پدران خويش را يافتيم كه همچنين مي كردند. و قتاده در شاذ [خواند]

«2»: هل يسمعونكم«3»، من الاسماع، اينكه بتان شما را بشنوانند در وقت دعا، يعني اجابت كنند شما را. قال َ أَ فَرَأَيتُم، ابراهيم- عليه السّلام- گفت: دانسته هستي شما كه آنچه شما مي پرستي اكنون [و]

«4» پدرانتان در روزگار گذشته، ايشان همه دشمن اند مرا جز خداي جهانيان. «ما» موصوله است في قوله: ما كُنتُم تَعبُدُون َ أَنتُم، تأكيد است ضمير متّصل را به ضمير منفصل، وَ آباؤُكُم ُ، عطف است بر او. فَإِنَّهُم، كنايت است از اصنام و براي آن از ايشان كنايت عقلا«5» كرد كه فعل عقلا با ايشان حوالت كرد از عداوت. و بهري گفتند براي آن فَإِنَّهُم گفت كه در ميان ايشان كسان بودند كه خداي پرست بودند و لكن نه به شرايطش، چون خداي تعالي در عبادت ايشان بود و معبود«6» بعضي از«7» ايشان بود فَإِنَّهُم گفت به كنايت عقلا علي طريق التّغليب. امّا در اضافت عداوت با ايشان چند وجه گفتند، يكي آن كه: اگر«8» من ايشان را عبادت كنم، ايشان فرداي قيامت دشمن من باشند و به عبادت من كفران كنند، لقوله«9» تعالي: كَلّا سَيَكفُرُون َ بِعِبادَتِهِم وَ يَكُونُون َ عَلَيهِم ضِدًّا«10» إِلّا رَب َّ العالَمِين َ«12» الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهدِين ِ، او آن خداست كه مرا بيافريد، هم او مرا هدايت دهد از الطاف و توفيق و تمكين. و بعضي دگر گفتند: خلقني في الدّنيا علي فطرته فهو يهدين في الاخرة الي جنّته. و آنچه بيان اينكه وجه است آن

است كه «خلق» به لفظ ماضي گفت، و هدايت به لفظ مستقبل گفت، آن كه مرا بيافريد در دنيا بر فطرت، در آخرتم راه نمايد در بهشت و جنّت. وَ الَّذِي هُوَ يُطعِمُنِي وَ يَسقِين ِ، او آن خداي است كه مرا طعام و شراب مي دهد و مي پروراند و روزي مي رساند چنان كه او مصلحت داند. حجّاج بن عبد الكريم گفت: از بلخ بيامدم به طلب ابراهيم ادهم، او را به حمص نشان دادند برفتم طلب مي كردم آخر او را در تون گرمابه اي«4» يافتم [150- ر]

كه تون مي تافت. ساعتي بر او بنشستم مرا پرسيد«5» و خويشان خود را بپرسيد كه در بلخ بودند. آن روز بازو«6» بودم بر او هيچ طعامي نمي ديدم، گفتم: بروم از اينكه جا و سؤال كنم بر كسي و از وي چيزي خواهم. مرا گفت: دانم كه گرسنه شدي! گفتم: بلي. گفت: بر ما طعامي نيست، گفتم: بروم و«7» چيزي بخواهم تا من و تو به يك جاي بخوريم. دست فراز كرد«8» و پاره اي خاكستر بر گرفت و با خاك بر آميخت«9» و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز لب يعني، لب: يعني دشمن خداي. (2). همه نسخه بدلها: هست. (3). چاپ شعراني (8/ 343) ابراهيم عليه السّلام. (4). آط: گرماويه، آب، آز، مش: گرماوه اي. (5). همه نسخه بدلها، بجز آب: بپرسيد. (6). همه نسخه بدلها: با او. (7). آط، آب، آز سؤال بر كسي كنم، آج، لب، آل، مش: سؤال كنم بر كسي. (8). آج، لب، آل: دراز كرد. (9). همه نسخه بدلها: پاره اي خاك برگرفت و با خاكستر بياميخت. صفحه : 330 در«1» دهن افگند و روي به من

كرد و اينكه بيتها بگفت- شعر: و اخلط التّرب«2» بالرّماد و كله و ازجر النّفس عن مقام السّؤال فاذا شئت ان تقنّع بالذّل ّ فرم ما حوته ايدي الرّجال گفت: از بر وي بيرون آمدم و چند روز بر او نرفتم«3». روزي دگر برخاستم«4» و در پيش او شدم و بنشستم«5» ديرگاه هيچ سخن نمي گفت، گفتم: چرا سخن نمي گويي! گفت: منع الكلام بانّه سبب الرّدي و النّطق فيه معادن الافات فاذا نطقت فكن لربّك ذاكرا و اذا سكت ّ فعدّ نفسك ما ات«6» ابو بكر ورّاق گفت: يطعمني بلا طعام و يسقني بلا شراب، و معني آن كه مرا روزي دهد بي علاقه و سببي، و مثله قول النّبي- عليه السّلام:7» انّي أبيت« يطعمني ربّي و يسقيني، گفت: مرا همه شب خداي طعام و شراب دهد. و در خبر است كه سقّايي بود در مدينه، روزي در مسجد رسول آمد. رسول- عليه السّلام- اينكه آيت مي خواند: وَ ما مِن دَابَّةٍ فِي الأَرض ِ إِلّا عَلَي اللّه ِ رِزقُها«8» قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«3»وَ إِذا مَرِضت ُ فَهُوَ يَشفِين ِ، گفت: چون بيمار شوم او مرا شفا دهد، اگر«6» بيماري و شفا هر دو از اوست، او«7» ادب نگاه داشت و بيماري اضافت با خود كرد، و شفا حوالت با وي. عجب«8» روا نمي دارد كه اينكه قدر حوالت به خداي كند«9»، تو چگونه روا مي داري كه هر كجا قبايحي و فضايحي«10» حوالت با او مي كني. يكي از جمله بزرگان گفت: به بيمارستاني فرو شدم«11»، مردي طبيب را نشسته- ديدم و جماعتي بيماران را بر وي گرد آمده، و هر كس علت خود شرح مي دادند«12»، و او هر كس را دوايي مي فرمود در خور

هر يك«13». برنايي بنزديك او فراز شد، روي زرد- ----------------------------------- (1). چاپ شعراني (8/ 344): سيف الدّوله علي همداني. (2). همه نسخه بدلها و. (3). سوره اخلاص (112) آيه 1. (4). همه نسخه بدلها: شود. [.....]

(5). آط: با. (6). همه نسخه بدلها چه. (7). آل، آج، لب را. (8). همه نسخه بدلها: اي عجب ابراهيم. (9). آج، لب، آل، مه: روا نمي داري كه اينكه قدر حوالت به او مي كني. (10). آط، آب، آز هست. (11). همه نسخه بدلها: در شدم. (12). همه نسخه بدلها: مي داد. (13). همه نسخه بدلها: دوايي مي كرد در خور او. صفحه : 332 شده و اثر عبادت و سيماي صلاح«1» بر وي پيدا. او را گفت: يا استاد؟ تو مردي طبيب و زيركي، و هر يكي«2» از بيماران دوايي فرمودي، مرا بيماريي است دواي آن داني! گفت: چيست! گفت: بيماري گناه را دوا چه باشد! [150- پ]

گفت: بشو«3» و هليله صبر بگير با بليله تواضع، و در هاون ندم و پشيماني افگن [و به دست قهر هواي نفس خود بكوب، و از آن جا در پاتيلچه صحّت عزم افگن، و]

«4» آب حيا و شرم بر او زن«5»، به آتش محبّت بجوشان و با سطام«6» عصمت بگردان تا حباب حكمت بر آرد. آنگه به راووق صفا بپالاي و به مروحه استرواح باد كن آن را، و در وقت سحر از وي شربتي نوش كن، و دگر گرد گناه مگرد تا راحت يابي. وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُم َّ يُحيِين ِ، او آن خداست كه مرا بميراند و آنگه زنده گرداند. و براي آن «ثم ّ» گفت كه ثم ّ يحييني [كه تراخي هست]

«7» در ميان

زندگاني و مرگ. اهل اشارت گفتند: يميتني بالعدل و يحييني بالفضل، يميتني بالفراق«8» و يحييني بالتّلاق، يميتني بالخذلان و يحييني بتوفيق الايمان، [يميتني بالخلاعة، و]

«9» يحييني بالطّاعة، يميتني بالجهل و يحييني بالعقل. وَ الَّذِي أَطمَع ُ أَن يَغفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوم َ الدِّين ِ، و او آن خداست كه«10» گناهان من بيامرزد روز قيامت، و اينكه بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع با خداي تعالي گفت. و قوله تعالي: يَوم َ الدِّين ِ، اي يوم الجزاء، و قيل: يوم الحساب. شعبي گفت از عايشه كه از رسول- عليه السّلام- پرسيد، گفت: عبد اللّه جدعان صله رحم كردي و مهمان«11» را طعام دادي و شراب، و اسيران را از بند رها كردي. او را هيچ سودي دارد! گفت: نه، براي آن كه او هرگز نگفت: (رب اغفر لي خطيئتي يوم الدين)، [يعني«12» مسلمان نبود كه به اينكه گفتار با خداي فزع كردي و به قيامت ايمان نداشت]

«13». ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: سلاح. (2). همه نسخه بدلها: كس. (3). همه نسخه بدلها: بشنو. (13- 9- 7- 4). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: ريز و. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: بملعقه. (8). همه نسخه بدلها، بجز آل: بالفرقان. (10). مش كه طمع دارم. (11). آط، آب، آج، لب، آز: مهمانان. (12). آج، لب، آل استغفار نگفت يعني. صفحه : 333 رَب ِّ هَب لِي حُكماً، بار خدايا؟ مرا حكمت ده. و «حكم»، بيان چيز را«1» بر آن وجه كه حكمت اقتضا كند. مقاتل گفت: فهما و علما. كلبي گفت: به «حكم» نبوّت خواست. وَ أَلحِقنِي بِالصّالِحِين َ، و مرا به آن صالحان گذشته«2» در رسان از پيغامبران به

منزلت و درجه ايشان برسان. عبد اللّه عبّاس گفت: يعني مرا به اهل بهشت در رسان. وَ اجعَل لِي لِسان َ صِدق ٍ فِي الآخِرِين َ، و مرا زبان راستي كن در بازيسينان«3». گفتند: مراد ذكر جميل«4» است و ثناي حسن و قبول عامّه در جمله امّت«5». خداي تعالي اجابت كرد اينكه دعا تا همه امم از هر ملّت كه باشند او را نيك گويند. بعضي دگر گفتند: مراد به اينكه آن است كه، از عقب من پيغامبري«6» كن صادق، يعني محمّد- عليه السّلام. قتيبي گفت: يعني ذكري نيكو. و «لسان» به جاي ذكر نهاد، براي آن كه ذكر به زبان گويند، چنان كه شاعر «لسان» به جاي رسالت بنهاد، چون رسالت به زفان«7» گزارند«8» في قوله- شعر: انّي اتتني لسان لا اسرّ بها من علولا عجب منها و لا سخر وَ اجعَلنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيم ِ، و مرا از جمله وارثان بهشت نعيم كن. و براي آن ذكر ميراث كرد اينكه جا كه خداي تعالي جايهايي كه در بهشت براي كافران آفريد اگر ايمان آوردندي [و طاعت كردندي]

«9» به ميراث به مؤمنان دهد چون ايشان را به دوزخ برند. وَ اغفِر لِأَبِي، و بيامرز پدر مرا«10»، يعني عمّش را«11». چنان كه بيان كرده ايم. و اينكه آمرزش خواستن از بهر او براي آن بود كه او وعده داد ابراهيم را كه ايمان آرد- چنان ----------------------------------- (1). آب، آج، لب، آز، آل، مش: چيزي باشد. (2). آط: گزشته. (3). آل: باز پسين. (4). آل: جميلت. (5). همه نسخه بدلها: و قبول عام در جمله امم. (6). اساس: پيغامبران، به قياس با آط و ديگر نسخه بدلها، و معني عبارت،

تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها: زبان. (8). آب، آج، لب، آل، مش: گذارند. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد، مش يافتندي و حال آن كه مطيع فرمان الهي نشدند و ايمان نياوردند، خداوند تعالي آن جايها را. [.....]

(10). همه نسخه بدلها: پدرم را، آل، مه آذر. (11). آط، آب، آج، لب آزر. صفحه : 334 كه بيان كرده شد في قوله: وَ ما كان َ استِغفارُ إِبراهِيم َ لِأَبِيه ِ إِلّا عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاه ُ«1»إِنَّه ُ كان َ مِن َ الضّالِّين َ، [كه او]

«2» از دين تو ضال ّ و گمراه بود و مراد به ضلال اينكه جا كفر است، [و اينكه آمرزش خواستن او را مشروط باشد به شرط انجاز وعده ايمان في قوله: إِلّا عَن مَوعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاه ُ«3»]

«4». وَ لا تُخزِنِي يَوم َ يُبعَثُون َ، و مرا عذاب مكن آن روز كه خلايق را برانگيزند، يعني روز قيامت. و «خزي» هلاك باشد و عذاب، يقال: خزاه و اخزاه، و خزي«5» الرّجل اذا استحيي خزاية. يَوم َ لا يَنفَع ُ مال ٌ وَ لا بَنُون َ، آن روز كه سود ندارد مال و فرزندان. إِلّا مَن أَتَي اللّه َ بِقَلب ٍ سَلِيم ٍ، الّا آن كه دلي آرد به حضرت. سليم، سلامت يافته از شك ّ و شرك. اينكه قول بيشتر مفسّران است. سعيد بن المسيّب گفت: قلب سليم دل درست باشد، و آن دل مؤمن بود براي آن كه دل منافق بيمار بود، كقوله تعالي: فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ«6» يَوم َ لا يَنفَع ُ مال ٌ وَ لا بَنُون َ. بعضي دگر گفتند: مراد به «سليم»، «لديغ» باشد و مار گزيده است، و مار گزيده را «سليم» خوانند، علي طريق التّفال، چنان كه شاعر گفت- شعر: ثل ما سمّي اللّديغ سليما يعني دلي

دردناك دارد از ترس خداي چون مار گزيده [151- ر]

وَ أُزلِفَت ِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقِين َ، نزديك بكنند«8» بهشت به متّقيان. وَ بُرِّزَت ِ الجَحِيم ُ لِلغاوِين َ، بيرون آرند دوزخ براي غاويان و جاهلان، يعني كافران. ----------------------------------- (3- 1). سوره توبه (9) آيه 114. (4- 2). اساس: ندارد، به قياس با ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (5). اساس: و اخزي، با توجّه به معاجم لغت تصحيح شد. (6). سوره بقره (2) آيه 10. (7). اساس آن، به قياس با نسخه آط و همه نسخه بدلها زايد مي نمايد. (8). همه نسخه بدلها: كنند. صفحه : 335 وَ قِيل َ لَهُم أَين َ ما كُنتُم تَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، و گويند ايشان را: كجايند آنان كه شما ايشان را مي پرستيدي بدون خداي تعالي، امروز شما را فرياد مي«1» رسند و ياري مي«2» كنند و يا انتصاف«3» و انتقام مي كشند! فَكُبكِبُوا فِيها هُم«4» وَ الغاوُون َ، و جاهلان را، گفتند و مراد شياطينند. وَ جُنُودُ إِبلِيس َ، و لشكر ابليس از كفره جن ّ و انس. قالُوا وَ هُم فِيها يَختَصِمُون َ، گويند اينكه كافران در آن حال [كه]

«10» با يكديگر خصومتي كنند«11». «واو»، حال راست و آنچه گفت ايشان است [اينكه است]

«12» كه حق تعالي گفت: تَاللّه ِ إِن كُنّا لَفِي ضَلال ٍ مُبِين ٍ، به خدا كه ما در گمراهي ظاهر بوده ايم. و «ان» مخفّفه است از ثقيله، و دليل او لزوم «لام» است در خبر او، و اينكه از كلام اتباع و سفله است كه رؤساي شياطين را گويند. إِذ نُسَوِّيكُم بِرَب ِّ العالَمِين َ، چون شما را با خداي جهانيان راست دانستيم در عبادت و شما را انباز كرديم. آنگه گويد: وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا المُجرِمُون َ، و ما را

گمراه نكردند و دعوت باضلال نكردند مگر مجرمان، يعني شياطين جن ّ و انس از دعات باطل، اينكه قول مقاتل و كلبي است. ----------------------------------- (2- 1). اساس: نمي، به قياس با ترجمه آيه در صفحات پيش و با توجه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها: انتصار. (4). آط، آب، آز، مش و الغاون. (5). همه نسخه بدلها: پس در اندازند. (6). همه نسخه بدلها را عابد و معبود و ضال ّ و مضل ّ را. (7). اساس: جمع كني، به قياس با نسخه آط، و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. [.....]

(12- 10- 8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (9). همه نسخه بدلها: نهنهته. (11). همه نسخه بدلها: خصومت مي كنند. صفحه : 336 ابو العاليه و عكرمه گفتند: ابليس است و قابيل، براي آن كه او اوّل كس«1» بود كه خون بناحق ريخت و قاعده معاصي نهاد. فَما لَنا مِن شافِعِين َ، نيستند ما را هيچ شفاعت كننده اي«2». و «من» زيادت است مؤكّدة للنّفي«3». وَ لا صَدِيق ٍ حَمِيم ٍ، و نه دوستي خويش«4»، و اينكه آنگه گويند كه پيغامبران- عليه السّلام- و مؤمنان گنهكاران را شفاعت كنند. و جابر بن عبد اللّه الانصاري روايت كرد از رسول- عليه السّلام: روز قيامت چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند، يكي از جمله ايشان گويد: بار خدايا؟ حال دوست من- فلان- چيست! حق تعالي گويد: او به دوزخ است گرفتار به گناه خود«5». مؤمن شفاعت كند و گويد: بار خدايا؟ اگر از كرم تو روي دارد، او را به من بخش [گويد: بخشيدم]

«6». بروند و او را از دوزخ بيارند. عند آن حال كافران گويند: فَما لَنا

مِن شافِعِين َ وَ لا صَدِيق ٍ حَمِيم ٍ. صالح المرّي ّ روايت كرد از حسن بصري كه او گفت: هيچ بنده«7» نباشد كه جماعتي مجتمع شوند بر ذكر خداي و در ميان ايشان بنده اي بود از اهل بهشت و الّا شفاعت«8» در حق ّ ايشان قبول كنند، و اهل ايمان شفيع باشند بعضي در«9» بعضي، و ايشان به نزديك خداي مشفّع و مقبول«10» الشّفاعة باشند. فَلَو أَن َّ لَنا كَرَّةً فَنَكُون َ مِن َ المُؤمِنِين َ، آنگه تمنّي«11» محال كردن گيرند كه اگر ما را با دنيا رجعتي باشد و ما با دنيا شويم، ما از جمله مؤمنان باشيم و ايمان آريم. و «لو» در جاي «ليت» نهاد براي آن جواب«12» را با «فا» منصوب بكرد، فالتّقدير: فليت لَنا كَرَّةً فَنَكُون َ. و براي آن «لو» به جاي «ليت» نهاد [كه]

«13» متضمّن معني تمنّي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: كسي. (2). مش: شفاعت كنندگان. (3). اساس: النّفي، به قياس با ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (4). مش: و خويش. (5). همه نسخه بدلها، بجز لب اينكه. (13- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها: جاي. (12- 8). همه نسخه بدلها او. (9). همه نسخه بدلها حق ّ. (10). مش: قبول. (11). همه نسخه بدلها: تمنّاي. [.....]

صفحه : 337 است في قولهم: لو كان لي مال لحججت، اگر مرا مال«1» بودي حج كردمي، يعني كاشك«2» مرا مال«3» بودي تا حج كردمي. آنگه حق تعالي در عقب اينكه قصّه گفت: إِن َّ فِي ذلِك َ- الاية، در اينكه كه رفت آيتي و دلالتي است. وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ، و بيشترينه ايشان ايمان نمي آرند«4»، و خداي تو عزيز و رحيم است. كَذَّبَت قَوم ُ نُوح ٍ

المُرسَلِين َ، آنگه در قصّه نوح گرفت«5» و گفت«6» و تكذيب قوم او او را، گفت: قوم نوح پيغامبران را بدروغ داشتند. و «قوم» را هم تذكير كنند و هم تأنيث، و در آيت«7» لفظ تأنيث گفته است. حسن بصري را سؤال كردند از اينكه آيت و آياتي كه مانند اينكه است. گفتند«8»، خداي تعالي [گفت]

«9»: قوم نوح پيغامبران را«10» [151- پ]

تكذيب كردند و بديشان يك پيغامبر آمد، و كذا قوله تعالي: كَذَّبَت عادٌ المُرسَلِين َ«11» كَذَّبَت ثَمُودُ المُرسَلِين َ«12»إِذ قال َ لَهُم أَخُوهُم«14»أَ لا تَتَّقُون َ، از خداي نترسي«16»! ----------------------------------- (3- 1). همه نسخه بدلها: مالي. (2). همه نسخه بدلها: كاشكي. (4). همه نسخه بدلها: مؤمن نه اند. (5). همه نسخه بدلها: با قصه نوح آمد. (6). همه نسخه بدلها: كفر. (7). همه نسخه بدلها، بجز آز به. (8). اساس: گفت، با توجّه به فحواي عبارت و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (10). مش: پيغمبر خود را. (11). سوره شعرا (26) آيه 123. (12). سوره شعرا (26) آيه 141. (13). آط، آب، آز، مش يك. (14). همه نسخه بدلها نوح. (15). همه نسخه بدلها: برادرشان نوح. [.....]

(16). همه نسخه بدلها استفهام است بر سبيل تقريع و توبيخ. صفحه : 338 إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ، من شما را پيغامبري ام از خداي، امين و استوار بر وحي«1». فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ، از خداي بترسي و طاعت من داري و فرمان من بري. وَ ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ، و من از شما بر اداي اينكه رسالت مزدي نمي خواهم، مزد من نيست الّا بر خداي جهانيان. از خداي بترسي و فرمان من بري. قوم

جواب دادند و گفتند: أَ نُؤمِن ُ لَك َ وَ اتَّبَعَك َ الأَرذَلُون َ، ما تو را متابعت كنيم و پسروي كنيم و اتباع تو و پسروان تو مردمان سفله و فرو مايه اند! صورت استفهام است و معني جحد، يعني كه تو را متابعت نكنيم و حال اينكه«2» «واو» حال راست في قوله تعالي: وَ اتَّبَعَك َ الأَرذَلُون َ. جمله قرّاء «و اتّبعك» خواندند من الاتّباع، مگر يعقوب كه او خواند: «و اتباعك» علي جمع تبع بر مبتدا و خبر. عبد اللّه عبّاس گفت: [به]

«3» «ارذلون» جولاهگان«4» را خواستند. عكرمه گفت: جولاهگان«5» و كفشگران«6» را خواستند. نوح- عليه السّلام- گفت: وَ ما عِلمِي بِما كانُوا يَعمَلُون َ، من چه دانم كه ايشان چه كنند، و مرا با آن چه سبيل است! و «ما» استفهام راست، چه كار است مرا با خساست احوال«7» ايشان و دناءت مكاسب«8»! مرا با دعوت ايشان كار است و ظاهر عمل ايشان. إِن حِسابُهُم إِلّا عَلي رَبِّي لَو تَشعُرُون َ، شمار ايشان نيست جز بر خداي- عزّ و جل ّ- اگر داني. و گفتند معني آن است كه: كار ايشان با خداست در هدايت و اضلال و توفيق و خذلان. وَ ما أَنَا بِطارِدِ المُؤمِنِين َ، و من نرانم«9» مؤمنان را براي اينكه علّت كه شما گفتي از قلّت ذات اليد يا دناءت مكسب. إِن أَنَا، من نيستم الّا ترساننده اي بيان كننده. و «ان» به معني «ما» ي نفي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها او. (2). آط، آب، آز، آج، مش حال، لب، آل حاله. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (5- 4). همه نسخه بدلها: حركه، چاپ شعراني (8/ 349): حاكه. (6). همه نسخه بدلها: اساكفه. (7). همه نسخه

بدلها: كار. (8). همه نسخه بدلها ايشان. (9). همه نسخه بدلها: بنرانم. صفحه : 339 است در هر دو جاي. قالُوا لَئِن لَم تَنتَه ِ يا نُوح ُ لَتَكُونَن َّ مِن َ المَرجُومِين َ، قوم گفتند: يا نوح؟ اگر از اينكه گفتن و دعوت كردن باز نايستي، ما تو را رجم كنيم و سنگسار. و گفتند معني آن است كه: دشنام دهيم تو را. عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: بكشيم تو را. ابو حمزة الثّمالي گفت: هر كجا در قرآن «رجم» است، به معني قتل است الّا آن كه در سورت مريم«1»: لَئِن لَم تَنتَه ِ لَأَرجُمَنَّك َ«2» رَب ِّ إِن َّ قَومِي كَذَّبُون ِ، بار خدايا؟ اينان«5» مرا به دروغزن مي دارند. فَافتَح بَينِي وَ بَينَهُم فَتحاً، ميان من و ايشان حكم بكن و مرا و آنان را كه با من اند از مؤمنان برهان و اينان«6». حق تعالي«7» گفت: [فَأَنجَيناه ُ وَ مَن مَعَه ُ فِي الفُلك ِ المَشحُون ِ، اي المملو. گفت]

«8»: من ايشان را برهانيدم در كشتي مملوّ، من قولهم: شحنت«9» البلد بالخيل. عطا گفت: گران بار. بعضي دگر گفتند: ساخته و بژارده«10». آنگه غرق بكرديم پس از آن آن ماندگان را، يعني كافران را كه از قوم نوح با ما بدند«11» به طوفان و با نوح در كشتي ننشستند«12». إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً، در اينكه آيتي و دلالتي و علامتي هست آنان را كه متّعظ شوند، و لكن بيشترينه ايشان ايمان نمي آرند، و خداي تو عزيز و رحيم است. آنگه در قصّه هود و قوم او گرفت«13»- كه عاد گفتند ايشان را- گفت: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها است. (2). سوره مريم (19) آيه 46. (3). همه نسخه بدلها: رجم. (4). همه نسخه بدلها: داد.

(5). همه نسخه بدلها: امت من. [.....]

(6). و اينان/ وا اينان/ يا اينان (!)، آط و ديگر نسخه بدلها: ندارد. (7). آط با رسول ما. (8). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (9). اساس: شحمت، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (10). ضبط اساس: برآرده، همه نسخه بدلها: بيچاره. اختيار متن با توجه به صورت ديگري از همين كلمه، يعني «بجارده» است. (11). آط و ديگر نسخه بدلها: باز ماندند. (12). آج، لب، آز، آل: بنشستند. (13). همه نسخه بدلها: با قصه هود و قوم او آمد. صفحه : 340 كَذَّبَت عادٌ«1»إِذ قال َ لَهُم«3» أَ لا تَتَّقُون َ، از خداي نترسي«4»! إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ، من پيغامگزاري ام به شما استوار به«5» رسالت خود. كلبي گفت: معني آن است كه شما مرا به امانت شناخته اي پيش از اينكه، چگونه است كه در اينكه معني مرا متّهم مي داري! فَاتَّقُوا اللّه َ [152- ر]

، از خداي بترسي و مرا طاعت داري«6». و من از شما هيچ مزدي نمي خواهم، مزد من نيست مگر بر خداي جهانيان. أَ تَبنُون َ بِكُل ِّ رِيع ٍ آيَةً تَعبَثُون َ، بنا مي كني به هر بلندي، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. و قتاده و ضحّاك و مقاتل و كلبي گفتند: به هر راهي. مجاهد گفت: راهي بود ميان دو كوه. روايتي ديگر از مجاهد است كه: بِكُل ِّ رِيع ٍ، اي بكل ّ تل ّ، به«7» هر بلندي. و روايتي ديگر از او: بكل ّ منظر، به«8» هر منظره اي. مقاتل و سليمان گفتند«9»: ايشان در سفرها به ستاره«10» راه بردند«11»، آن كس كه«12» ستاره نشناختي بر او دشوار«13» بودي بايستادند و بر راهها ميلها كردند علامت را. و

روايتي ديگر از مجاهد آن است كه: كبوتر خانه خواست گفت، و دليلش آن است كه گفت: آيَةً تَعبَثُون َ، علامتي كه به آن بازي مي كني«14». ابو عبيده گفت: الرّيع، المكان المرتفع، جاي بلند باشد، و قال ذو الرّمّة- شعر: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها المُرسَلِين َ (2). همه نسخه بدلها: براي آن تأنيث كرد آن را. (3). همه نسخه بدلها أَخُوهُم هُودٌچون. (4). آب، آج، لب، آز، آل: بترسيد. (5). آط، آب، آج، لب، آل: بر، آز، مش: در. (6). چاپ شعراني (8/ 351) وَ ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ الاية. [.....]

(8- 7). همه نسخه بدلها: بر. (9). همه نسخه بدلها: مقاتل بن سليمان گفت. (10). همه نسخه بدلها، بجز مش: بسيار. (11). همه نسخه بدلها: بردندي. (12). اساس: كنيزك، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (13). اساس: استوار، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (14). اساس: بانك كني، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها و منابع تفسيري، تصحيح شد. صفحه : 341 طراق الخوافي مشرف فوق ريعة ندي ليله في«1» ريشه يترقرق و در او دو لغت است: ريع و ريع، و جمعه ريعة و ارياع. و ريعة و الرّيع نزل الطّعام و زيادته، و اينكه نيز هم از اينكه اصل باشد لأنّه اذا زاد ارتفع. و قال الاعشي في الرّيع- شعر: و بهماء قفر تجاوزتها اذا خب ّ في ريعها الها فرّاء گفت: در او دو لغت است«2»: ريع و راع، مثل زير و زار. وَ تَتَّخِذُون َ مَصانِع َ، مي سازي مصنعها. عبد اللّه عبّاس گفت: بناها. مجاهد گفت: كوشكهاي بلند. معمر گفت:

حصنها. إبن نجيح گفت از مجاهد: برجهاي كبوتران. قتاده گفت: آبدانها. لَعَلَّكُم تَخلُدُون َ، تا همانا هميشه ماني، يعني به اينكه كردن اميد مي داري تا هميشه ماني تا اينكه بناها شما را حمايت كند«3» و مرگ از«4» شما باز دارد. وَ إِذا بَطَشتُم، بطش اخذ به قوّت و سطوت باشد«5» چون حمله اي بري«6» كسي ضعيف را بگيري جبّار وار بگيري. و نصب او بر حال است از فاعل. بعضي دگر گفتند: بطش، به تازيانه زدن باشد و به تيغ كشتن، و اينكه قول مجاهد است. و جبّار، مرد ظالم متكبّر باشد كه از سر غضب و خشم مرد را زند و كشد. فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ، از خداي بترسي و طاعت من داري. وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُم بِما تَعلَمُون َ«7»أَمَدَّكُم بِأَنعام ٍ وَ بَنِين َ، مدد فرستاد شما را به چهار پايان و فرزندان. وَ جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ، و بستانهاي پر درخت و چشمه هاي آب. إِنِّي أَخاف ُ عَلَيكُم، من بر شما مي ترسم از عذاب روزي بزرگ، يعني روز قيامت. ----------------------------------- (1). اساس و ديگر نسخه بدلها: من، به قياس با چاپ شعراني و منابع شعر و لغت، تصحيح شد. (2). اساس و، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمايد. (3). آج، لب: كنند. (4). آج، لب بكيري. (6- 5). آط، آب، آج، لب، آل و. (7). اساس: تعملون، به قياس با متن قرآن مجيد، تصحيح شد. صفحه : 342 قالُوا سَواءٌ عَلَينا، قوم او را گفتند: راست است بنزديك ما و يكي«1» است بر ما اگر وعظ كني و اگر نكني، يعني ما به وعظ تو متّعظ نخواهيم بود«2»، و قول«3» تو قبول نخواهيم كرد.

كسائي ادغام كرد «ظا» را در «تا» وعظت، و ديگر قرّاء اظهار كردند. آنگه گفتند: إِن هذا إِلّا خُلُق ُ الأَوَّلِين َ، اينكه گفتار كه تو مي گويي فرا بافته پيشينگان است. و «ان» به معني «ما» ي نفي است. ابو جعفر و إبن كثير و يعقوب و ابو عمرو خواندند: خلق الاوّلين، به فتح «خا» و سكون «لام»، بيانش: إِن هذا إِلَّا اختِلاق ٌ«4» وَ تَخلُقُون َ«5»بعد است بعد است ...، و باقي قرّاء خواندند: إِن هذا إِلّا خُلُق ُ الأَوَّلِين َ، به ضم ّ «خا» و «لام»، اينكه نيست مگر عادت و خوي پيشينگان«7»، يعني پيش از اينكه زندگاني دنيا نيست و از پس او مرگ. امّا بعث و نشور كه تو دعوي مي كني و حساب و كتاب، آن را اصلي نيست. وَ ما نَحن ُ بِمُعَذَّبِين َ، و ما را عذاب نخواهند كردن چنان كه تو مي گويي«8»، و اينكه قول قتاده است.

فَكَذَّبُوه ُ فَأَهلَكناهُم«9»

[سوره الشعراء (26): آيات 141 تا 191]

[اشاره]

كَذَّبَت ثَمُودُ المُرسَلِين َ (141) إِذ قال َ لَهُم أَخُوهُم صالِح ٌ أَ لا تَتَّقُون َ (142) إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ (143) فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (144) وَ ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِي َ إِلاّ عَلي رَب ِّ العالَمِين َ (145)أَ تُترَكُون َ فِي ما هاهُنا آمِنِين َ (146) فِي جَنّات ٍ وَ عُيُون ٍ (147) وَ زُرُوع ٍ وَ نَخل ٍ طَلعُها هَضِيم ٌ (148) وَ تَنحِتُون َ مِن َ الجِبال ِ بُيُوتاً فارِهِين َ (149) فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (150) وَ لا تُطِيعُوا أَمرَ المُسرِفِين َ (151) الَّذِين َ يُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ وَ لا يُصلِحُون َ (152) قالُوا إِنَّما أَنت َ مِن َ المُسَحَّرِين َ (153) ما أَنت َ إِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا فَأت ِ بِآيَةٍ إِن كُنت َ مِن َ الصّادِقِين َ (154) قال َ هذِه ِ ناقَةٌ لَها شِرب ٌ وَ لَكُم شِرب ُ يَوم ٍ مَعلُوم ٍ (155) وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأخُذَكُم عَذاب ُ يَوم ٍ عَظِيم ٍ

(156) فَعَقَرُوها فَأَصبَحُوا نادِمِين َ (157) فَأَخَذَهُم ُ العَذاب ُ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ (158) وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (159) كَذَّبَت قَوم ُ لُوطٍ المُرسَلِين َ (160) إِذ قال َ لَهُم أَخُوهُم لُوطٌ أَ لا تَتَّقُون َ (161) إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ (162) فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (163) وَ ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِي َ إِلاّ عَلي رَب ِّ العالَمِين َ (164) أَ تَأتُون َ الذُّكران َ مِن َ العالَمِين َ (165) وَ تَذَرُون َ ما خَلَق َ لَكُم رَبُّكُم مِن أَزواجِكُم بَل أَنتُم قَوم ٌ عادُون َ (166) قالُوا لَئِن لَم تَنتَه ِ يا لُوطُ لَتَكُونَن َّ مِن َ المُخرَجِين َ (167) قال َ إِنِّي لِعَمَلِكُم مِن َ القالِين َ (168) رَب ِّ نَجِّنِي وَ أَهلِي مِمّا يَعمَلُون َ (169) فَنَجَّيناه ُ وَ أَهلَه ُ أَجمَعِين َ (170) إِلاّ عَجُوزاً فِي الغابِرِين َ (171) ثُم َّ دَمَّرنَا الآخَرِين َ (172) وَ أَمطَرنا عَلَيهِم مَطَراً فَساءَ مَطَرُ المُنذَرِين َ (173) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ (174) وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (175) كَذَّب َ أَصحاب ُ الأَيكَةِ المُرسَلِين َ (176) إِذ قال َ لَهُم شُعَيب ٌ أَ لا تَتَّقُون َ (177) إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ (178) فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ (179) وَ ما أَسئَلُكُم عَلَيه ِ مِن أَجرٍ إِن أَجرِي َ إِلاّ عَلي رَب ِّ العالَمِين َ (180) أَوفُوا الكَيل َ وَ لا تَكُونُوا مِن َ المُخسِرِين َ (181) وَ زِنُوا بِالقِسطاس ِ المُستَقِيم ِ (182) وَ لا تَبخَسُوا النّاس َ أَشياءَهُم وَ لا تَعثَوا فِي الأَرض ِ مُفسِدِين َ (183) وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُم وَ الجِبِلَّةَ الأَوَّلِين َ (184) قالُوا إِنَّما أَنت َ مِن َ المُسَحَّرِين َ (185) وَ ما أَنت َ إِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا وَ إِن نَظُنُّك َ لَمِن َ الكاذِبِين َ (186) فَأَسقِط عَلَينا كِسَفاً مِن َ السَّماءِ إِن كُنت َ مِن َ الصّادِقِين َ (187) قال َ رَبِّي أَعلَم ُ بِما تَعمَلُون َ (188) فَكَذَّبُوه ُ فَأَخَذَهُم عَذاب ُ يَوم ِ الظُّلَّةِ إِنَّه ُ كان َ عَذاب َ يَوم ٍ عَظِيم ٍ

(189) إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً وَ ما كان َ أَكثَرُهُم مُؤمِنِين َ (190) وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (191)

[ترجمه]

به دروغ داشتند ثمود«14» پيغامبران را. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: يكسان. [.....]

(2). آط، آب، آز، مش: شدن. (3). همه نسخه بدلها: سخن. (4). سوره ص (38) آيه 7. (5). اساس و ديگر نسخه بدلها: أ تخلقون، به قياس با ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. (6). سوره عنكبوت (29) آيه 17. (7). آط، آب، آز، مش از زندگاني و مرگ. (8). آب، آز و حساب تو مي گويي. (9). آط، آب، آز، مش ايشان. (10). آج، لب، آل: آيت. (11). چاپ شعراني (8/ 352) وَ إِن َّ رَبَّك َ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم ُ (12). آج، لب، آل تعالي و تقدس. (13). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (14). آب: قوم صالح. صفحه : 343 چون گفت«1» ايشان را برادرشان صالح نمي ترسي! من شما را پيغامبري ام استوار. بترسي از خداي و طاعت داري«2» مرا. و نمي خواهم«3» بر او مزدي، نيست مزد من مگر بر خداي جهانيان. آيا مي گذارند شما را«4» در آنچه اينكه جاست ايمن. در بهشتها«5» و چشمه ها. و كشتها و درختان«6» خرما كه شكوفه آن لطيف است. و مي تراشي از كوهها خانه ها آسوده. بترسي از خداي و طاعت داري«7» مرا. و طاعت مداري فرمان اسراف كنان را. آنان كه تباهي كنند در زمين و نيكي نكنند. [153- ر]

گفتند: توي تو از جمله جادوي كردگان«8». نيستي تو الّا آدمي چون ما، بيار دليلي اگر تو را از راستيگراني«9». گفت اينكه شتري است كه آن را«10» نصيبي است و شما را نصيبي روزي معلوم. ----------------------------------- (1). آج، لب،

آل مر. [.....]

(2). آب: فرمان بريد. (3). آب: و سؤال نمي كنم شما را، آج، لب، آل: نمي خواهم از شما. (4). اساس: رها مي كني، با توجّه به ضبط مشترك آج، لب، آل، تصحيح شد. (5). آط، آج، لب، آل، مه: بستانها. (6). آط، آج، لب، آل: درختهاي. (7). آب، آج، لب، آل: فرمان بريد. (8). آط، لب: جادوگران. (9). همه نسخه بدلها: راستگويان. (10). آط، مه: هست او را. صفحه : 344 و تعرض مكني آن را به بدي«1» كه بگيرد شما را عذاب روزي بزرگ. پي بكردند آن را در روز آمدند پشيمان. بگرفت ايشان را عذاب، در اينكه شما را دليلي است و نبودند بيشترينه ايشان گرونده. و خداي تو اوست كه بي همتا و بخشاينده است. دروغ داشتند قوم لوط فرستادگان«2» را. چون گفت ايشان را برادرشان لوط«3» نمي ترسي! كه من شما را پيغامبري ام استوار. [153- پ]

بترسي از خداي و طاعت داري مرا. و نمي خواهم از شما براي او مزدي، نيست مزد من الّا بر خداي جهانيان است. مي آيي«4» به مردان«5» از جهانيان. «6» و رها مي كني آنچه بيافريد براي شما [خداي شما]

«7» از زنانتان، بل شما گروهي«8» از حد در گذشته. گفتند اگر باز پس نايستي«9» اي لوط باشي از بيرون كردگان. گفت من هستم كار شما را از دشمن ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: و مرسانيد او را بدي. (2). آط، آب، آج، لب، آل: پيغامبران. (3). آج، لب، آل اي. (4). آج، لب، آل: آيا مي آييد شما. (5). آج، لب، آل: نرينگان. [.....]

(6). اساس: ندارد، به قياس با ديگر نسخه بدلها، از قرآن مجيد افزوده شد. (7).

اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آب، آج، لب، آل: گروهي ايد. (9). آط: و انايستي، آب، آج، لب، آل: باز نايستي. صفحه : 345 دارندگان«1». خداي من برهان مرا و اهل مرا از آنچه ايشان مي كنند. برهانيديم او را و اهلش را جمله. الّا پير زني را در ماندگان«2». آنگه هلاك كرديم ديگران را. ببارانيديم بر ايشان باراني، بد است باران ترسانيدگان«3». [154- ر]

در آن«4» آيتي است و نبودند بيشترينه ايشان مؤمن. و خداي تو اوست كه بي همتا و بخشاينده است. «5» دروغ داشتند اصحاب بيشه پيغامبران را. چون گفت ايشان را شعيب«6» نمي ترسي! من شما را پيغامبري ام استوار. بترسي از خداي و طاعت من داري. و نمي خواهم شما را بر او مزدي نيست مزد من مگر بر خداي جهانيان. تمام بكني كيل كردن«7» و مباشي از نقصان كنندگان«8». بسنجي«9» به ترازوي راست. ----------------------------------- (1). اساس و آط برندكان (!) آنچه در متن اختيار كرده ايم، اتّفاق ديگر نسخه بدلهاست. (2). آط: در باقي ماندگان، آب، مش: پس ماندگان، آج، لب، آل: بازماندگان. (3). آج، لب، آل: بيم كرده شدگان، مش: ترسانيده شدگان. (4). آل، مش: بدرستي كه در اينكه. (5). اساس: الايكة. (6). آج، لب، آل اي. (7). آب، آج، لب، مش: پيمانه را، مه: پيمودن. (8). آط، آج، لب، آل، مه: كم پيمايان. (9). آط، آج، لب، آل: برسنجيد، آب، مش: وزن كنيد، مه: بر سنجي. صفحه : 346 و كم مدهي«1» مردمان را چيزهاشان و تباهي مكني در زمين فساد كننده. و بترسي از آن كه آفريد«2» شما را و خلقان پيشينه را. [154- پ]

گفتند تو به حقيقت از

جادوي كردگاني. و نيستي تو الّا آدمي چون ما و«3» اگر گمان بريم به تو كه تو از دروغزناني«4». بيفگن بر ما پاره اي«5» از آسمان اگر تو از جمله راستيگراني«6». گفت خداي من به داند«7» به آنچه شما مي كني. دروغ داشتند او را، بگرفت ايشان را عذاب روزي كه سايه«8» آن بود عذاب روز بزرگ. كه در آن هست آيتي و نيستند بيشترينه ايشان مؤمن. و خداي تو عزيز و رحيم است. قوله تعالي: كَذَّبَت ثَمُودُ المُرسَلِين َ، آنگه در حديث صالح و قوم او گرفت«9»، گفت: به دروغ داشتند قبيله ثمود پيغامبران را. إِذ قال َ لَهُم، چون گفت ايشان را برادرشان در نسب، و نه در دين: أَ لا تَتَّقُون َ، از خداي نترسي من شما را پيغامبري ام استوار؟ از خداي بترسي و طاعت من داري. و ----------------------------------- (1). آب، مش: مكاهيد. [.....]

(2). آب، مش: از خداي كه بيافريد. (3). اساس اگر، كه با توجّه به معني مجدد آيه در متن و ضبط نسخه بدلها زايد تشخيص داده شد. (4). آط: و ما پنداريم تو را از جمله دروغ گويندگان. (5). آط، لب، آل: پاره ها. (6). آط، آب، آج، لب، آل، مش: راستگوياني. (7). آب: داناست، آج، لب، آل، مش: داناتر است. (8). كذا در اساس، آط: روز سايه كه. (9). همه نسخه بدلها، بجز آز: با حديث قوم صالح- عليه السّلام- و قوم آمد. صفحه : 347 من از شما مزدي نمي خواهم، مزد من نيست مگر بر خداي جهانيان. أَ تُترَكُون َ فِي ما هاهُنا آمِنِين َ، آنگه بر سبيل وعظ و تنبيه ايشان را گفت كه: شما را رها خواهند كردن در آنچه اينكه جاست

ايمن«1»، يعني [كه گمان مي بري كه شما را از اينكه سراي دنيا بيرون]

«2» نخواهند كردن!. و اينكه استفهام را معني جحد است. و «ما» موصوله است، و آمِنِين َ نصب بر حال است از مفعول. فِي جَنّات ٍ، بدل «ما» است، بيان كرد آن را كه گفت از«3» آنچه اينكه جا هست از مال و ملك و نعيم دنيا در بوستانها و چشمه هاي آب. وَ زُرُوع ٍ، و كشتها. وَ نَخل ٍ، خرما بنان كه طلع«4» آن لطيف باشد، و منه: فلان هضيم الكشح، اي لطيفه [155- ر]

. و اصل الهضم، الكسر، و منه: هضم الطّعام، و منه: هضم الظّلم«5». عبد اللّه عبّاس گفت: هضم آن باشد كه به جاي خود رسيده باشد و بر بياورده شكفته شود. ضحّاك گفت: متراكب«6» باشد. عكرمه گفت: تر باشد و نرم. مجاهد گفت: آن باشد كه چون دست به او برند شكفته شود، آنگه گفت: تا تر بود هضيم بود، چون خشك شود هشيم«7» شود. ابو العاليه گفت: آن بود كه در دهن باز شود. مقاتل گفت: متراكم باشد بر وجهي كه چون بر هم افتد بشكند«8» بعضي بعضي را. ابو عبيده و زجّاج گفتند: متداخل باشد. وَ تَنحِتُون َ، مي تراشي و مي شكافي از كوهها خانه ها. فارِهِين َ، عبد اللّه عبّاس گفت: «حاذقين»، در آن حال كه دانا باشي به آن. قولي دگر از او آن است«9»: «أشرين»، يعني بطر گرفت شما را. ضحّاك گفت: معجب باشي به صنعت خود. ابو عبيده گفت: «فرحين»، خرّم باشي به آن. و عرب معاقبه كند ميان «ها» و «حا» ----------------------------------- (1). اساس: بمن، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). اساس: ندارد،

از آط، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: در. (4). همه نسخه بدلها بار. (5). اساس: الهضم المظلم، با توجّه به نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (6). همه نسخه بدلها: تراكب، چاپ شعراني (8/ 356): تراكب. [.....]

(7). اساس: هضيم، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (8). همه نسخه بدلها اي. (9). همه نسخه بدلها كه. صفحه : 348 براي آن كه از يك مخرج آيد«1»، كالمدح و المده، و اينكه را از ابدال خوانند. اهل شام و كوفه فارِهِين َ خواندند به «الف»، و باقي قرّاء «فرهين» خواندند. و بعضي گفتند: «فرهين» و «فارهين» به يك معني باشد، مثل قوله تعالي: عِظاماً«2»فَاتَّقُوا اللّه َ وَ أَطِيعُون ِ، از خداي بترسي و طاعت من داري. وَ لا تُطِيعُوا أَمرَ المُسرِفِين َ، و طاعت اينكه مسرفان كه تعدّي مي كنند در عبادت اصنام مداريد. الَّذِين َ يُفسِدُون َ فِي الأَرض ِ وَ لا يُصلِحُون َ، آنان كه ايشان در زمين فساد مي كنند و صلاح نكنند. قالُوا، گفتند آن كافران صالح را: إِنَّما أَنت َ مِن َ المُسَحَّرِين َ، تو از جمله فريفتگاني، اي من المخدوعين، اينكه قول مجاهد و قتاده است. كلبي گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس: من المخلوقين المعلّلين«4» بالطّعام و الشّراب، يعني آدمي را همچون ما محتاج طعام و شراب، به دليل«5» قول لبيد- شعر: فان تسألينا فيم نحن فانّنا عصافير من هذا الأنام المسحّر و قال آخر- شعر: نسحر بالطّعام و بالشّراب اي نعلّل و نخدع. [بر]

«6» اينكه قول كلمه مشتق باشد از «سحر» كه خديعت است. بعضي گفتند: كلمه از «سحر»«7» به فتح «سين» كه شش باشد، يعني تو از جمله آناني كه

ايشان را سحر باشد، يعني آدمي بيانه«8» قوله: ما أَنت َ إِلّا بَشَرٌ مِثلُنا، و«9» نيستي الّا آدمي چون ما. فَأت ِ بِآيَةٍ، آيتي بيار و دليلي و حجّتي اگر راستيگري«10». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: اند. (2). سوره نازعات (79) آيه 11. (3). همه نسخه بدلها: عظاما نخرة و ناخرة. (4). همه نسخه بدلها: المعلّمين. (5). چاپ شعراني: دليله. (6). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها است. (8). كذا: در اساس و ديگر نسخه بدلها، چاپ شعراني (8/ 357): بارية. (9). همه نسخه بدلها: تو. (10). همه نسخه بدلها، بجز مش: راستگويي، مش: راست مي گويي. صفحه : 349 قال َ هذِه ِ ناقَةٌ، گفت: اينكه شتري است، لَها شِرب ٌ، او را نصيبي است و شما را نصيب«1» روزي معلوم. و «شرب»، مصدر باشد، و «شرب» جماعتي شاربان باشند، و «شرب» نصيب باشد از آب. فعل به معني مفعول، و اينكه آن است كه در قصّه صالح برفت كه صالح- عليه السّلام- آن آب كه ايشان را بود ببخشيد ميان شتر و ميان ايشان تا يك روز نوبت ايشان بودي و يك روز نوبت شتر. آن روز كه نوبت شتر بودي، بيامدي و دهن بر نهادي و جمله آب باز خوردي، و هم چندان آب كه خوردي شير بدادي. و روزي [كه]

«2» نوبت ايشان را بودي، شتر آب نخوردي و شير ندادي. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ، دست به او دراز مكني به بدي، يعني به عقر و پي بكردن. فَيَأخُذَكُم، كه پس شما را بگيرد عذاب روزي بزرگ، از او قبول نكردند و نشنيدند، و آن شتر را پي بكردند و بكشتند. فَأَصبَحُوا نادِمِين َ، در

روز آمدند پشيمان، چون عذاب بديدند در وقتي كه پشيماني سود نداشت. فَأَخَذَهُم ُ العَذاب ُ، عذاب بگرفت ايشان را. إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً، در اينكه آيتي و دلالتي هست، و بيشترين ايشان ايمان نمي آرند، و خداي تو عزيز و رحيم است. كَذَّبَت قَوم ُ لُوطٍ المُرسَلِين َ، به دروغ داشتند قوم لوط پيغامبران را. إِذ قال َ لَهُم أَخُوهُم لُوطٌ، چون گفت ايشان را برادرشان«3» لوط: أَ لا تَتَّقُون َ، نمي ترسي از خداي!. إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ، من شما را پيغامبري ام استوار. از خداي بترسي و مرا طاعت داري. و من از شما مزدي نمي خواهم، مزد من بر خداي جهانيان است. أَ تَأتُون َ الذُّكران َ«4»قالُوا، گفتند آن قوم: لَئِن لَم تَنتَه ِ يا لُوطُ، اگر باز نايستي اي لوط [از اينكه گفتار]

«1» از جمله آنان باشي كه تو را از شهر بيرون كنيم. گفت: إِنِّي لِعَمَلِكُم مِن َ القالِين َ، من عمل شما را از جمله مبغضانم، اينكه كار زشت كه شما مي كني دشمن مي دارم. آنگه دعا كرد و گفت: بار خدايا؟ برهان مرا و اهل مرا از اينكه كار كه اينان مي كنند، چه من نمي توانم ديدن و اينان وعظ«2» نمي شنوند، خداي تعالي دعاي او به اجابت مقرون كرد و او را برهانيد و گفت: فَنَجَّيناه ُ وَ أَهلَه ُ أَجمَعِين َ، برهانيديم او را و اهل او را [جمله]

«3». إِلّا عَجُوزاً، مگر پيرزني را آن زن او بود كه كافره بود. فِي الغابِرِين َ، در جمله ماندگان«4» در عذاب. و «غابر» هم ماضي باشد و هم باقي، و اينكه جا باقي است. ثُم َّ دَمَّرنَا الآخَرِين َ، پس هلاك كرديم و دمار بر آورديم ديگران را. وَ أَمطَرنا عَلَيهِم مَطَراً، ببارانيديم«5» بر ايشان باراني. مراد«6» آن سنگ است

كه بر ايشان بباريد از آسمان پس از آن كه شهرهاي ايشان برگردانيد. و «مطر» [در]

«7» رحمت گويند و «امطر» در عذاب. فَساءَ مَطَرُ المُنذَرِين َ، بد شد و دژم كننده«8» باران عذاب كردگان. وهب منبّه گفت: آن«9» سنگها كه بر قوم لوط بباريد، سنگ كبريت بود و آتش. إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً، در اينكه آيتي است و دلالتي و بيشترينه«10» ايمان نيارند، و خداي تو عزيز و رحيم است. كَذَّب َ أَصحاب ُ الأَيكَةِ«11»هر قال هر قال، به دروغ داشتند اهل بيشه«13» پيغامبران را، و اينكه«14» هر دو لغت است. و بعضي دگر«15» گفتند: ايكه، نام مدينه ايشان است يا «16» آن كه ----------------------------------- (7- 3- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها من. (4). اساس: ماندگانيم، با توجّه به آط و ديگر نسخه ها، تصحيح شد. (14- 6- 5). همه نسخه بدلها از. (8). همه نسخه بدلها: اندوهناك. (9). همه نسخه بدلها: از. (15- 10). همه نسخه بدلها: بيشتر اينان. (11). اساس: الايكة. (12). اساس و أَصحاب ُ الأَيكَةِ با توجّه به معني و ديگر نسخه بدلها، زائد به نظر مي رسد. (13). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(16). اساس: و، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 351 بيشه است و براي اينكه صرف نكرد ليكة«1» را لاجتماع السّببين فيها التّعريف و التّأنيث. إبن كثير و نافع و إبن عامر «اليكه» خواندند، و باقي قرّاء «الايكة». ابو علي الفارسي ّ گفت: اوليتر آن باشد كه بر تخفيف همز بود، مثل: لحمر في الأحمر و امثال ذلك. چون چنين باشد منع صرف را وجهي نبود. إِذ قال َ لَهُم شُعَيب ٌ، چون

گفت ايشان را شعيب، و براي آن نگفت «اخوهم» كه شعيب از ايشان نبود اعني از اصحاب ايكة و انّما از مدين بود، نبيني كه ذكر مدين كرد و گفت: وَ إِلي مَديَن َ أَخاهُم شُعَيباً«2»أَ لا تَتَّقُون َ، [از خداي نترسي! إِنِّي لَكُم رَسُول ٌ أَمِين ٌ، من شما را پيغامبري امين ام. فَاتَّقُوا اللّه َ]

«3»، از خداي بترسي و«4» طاعت داري. و من از شما مزدي نمي خواهم، مزد من نيست الّا بر خداي جهانيان. اكنون بدان كه: دعوت جمله پيغامبران براي«5» يك لفظ و معني آمد«6» همه دعوت با يك چيز مي كردند از دين خداي- عزّ و جل ّ- و توحيد و عدل و امر معروف و نهي منكر و طاعت خدا و رسول، و اخلاص عبادت، و امتناع از طمع به اجرت بر دعوت و اداي رسالت. أَوفُوا الكَيل َ، تمام بدهيد كيل. وَ لا تَكُونُوا مِن َ المُخسِرِين َ، و مباشي از جمله آنان كه كم پيمايند و كم سنجند، يقال: اخسر اذا نقص الكيل و الوزن. وَ زِنُوا بِالقِسطاس ِ المُستَقِيم ِ، و بر سنجي به ترازوي راست، و مردمان را چيزي كه دهي كم مدهي، شما را«7» در زمين فساد و تباهي مكني. وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُم، بترسي از آن خداي كه بيافريد شما را، وَ الجِبِلَّةَ الأَوَّلِين َ، و خلقان اوّل را، و الجبل ّ و الجبل ّ الخلق، قال الشّاعر- شعر: و الموت«8» اعظم حادث ممّا يمرّ علي الجبلّة [الجبلّة الخلقة و يستعمل بمعني الخلق و الطّبيعة]

«9». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ايكه. (2). سوره عنكبوت (29) آيه 36. (3). اساس: افتادگي دارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها مرا. (5). آط، آب، آج، لب، آز، آل آن كه، مش

آن. (6). همه نسخه بدلها كه ايشان. (7). همه نسخه بدلها: ندارد. (8). همه نسخه بدلها: الموت. (9). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. صفحه : 352 قالُوا إِنَّما أَنت َ مِن َ المُسَحَّرِين َ، گفتند او را تو از جمله مخدوعان«1» و فريفتگاني و با تو سحر و جادوي كرده اند. و تو نيستي الّا آدميي چون ما، و ما تو را از جمله دروغزنان مي پنداريم. فَأَسقِط عَلَينا، فرو فگن«2» بر ما پاره هاي آسمان اگر راستيگري«3». قال َ رَبِّي أَعلَم ُ بِما تَعمَلُون َ، گفت: خداي من عالمتر است به آنچه شما مي كني تا شما را جزا دهد بر حسب استحقاق شما. در خبر مي آيد كه: خداي تعالي هفت«4» روز باد از ايشان باز داشت و گرما بر ايشان مسلّط كرد چنان كه دم باز مي گرفت ايشان«5» و چاره ها مي ساختند و در سردابه ها«6» مي شدند براي تبريد«7». هر كجا مي رفتند گرمتر بود. به صحرا«8» آمدند، ابري بر آمد، ايشان بتاختند و به سايه آن ابر شدند تا ساعتي از گرما برآسايند. نسيمي از آن جا بدميد كه ايشان راحت به آن يافتند«9»، آواز دادند يكديگر را و بخواندند تا«10» در سايه آن حاضر آمدند [156- ر]

. چون همه مجتمع شدند، خداي تعالي از آن ابر آتشي بر ايشان بباريد تا همه بسوختند، اينكه بيان عَذاب ُ يَوم ِ الظُّلَّةِ است. قتاده گفت: خداي تعالي شعيب را به دو گروه فرستاد به اهل مدين و به اصحاب الايكة: امّا اصحاب الايكة به عذاب«11» ظلّة هلاك شدند، و امّا اهل مدين به صيحه هلاك شدند. جبريل- عليه السّلام- بيامد و بانگي بر ايشان زد، همه هلاك شدند. بعضي دگر گفتند: «عذاب ظلّة» آن بود كه«12» هفت

شبان روز گرما بر ايشان مسلّط كرد تا ايشان را دم باز گرفت، آنگه كوهي پديد آمد در ولايت ايشان، مردي آن جا رفت و سايه اي ديد با راحت، و در پيرامن كوه چشمه هاي آب و درختان. آن جا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: مخدعان. (2). همه نسخه بدلها: بيفگن. (3). همه نسخه بدلها: راستگويي. (4). آج، لب، آل شبانه. [.....]

(5). همه نسخه بدلها را. (6). اساس: سرايها، همه نسخه بدلها بجز آط: سردابها، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (7). همه نسخه بدلها: تبرّد. (8). آج، لب، آل: صحرايي بر. (9). همه نسخه بدلها، بجز آل: راحت آن بيافتند. (10). همه نسخه بدلها همه. (11). آط يوم. (12). همه نسخه بدلها خداي تعالي. صفحه : 353 بياسود و آب باز خورد و از ميوه درخت چندان كه خواست برگرفت، آنگه برخاست«1» و با خانه خود آمد و اهل البيت خود را و دوستان خود را خبر داد. ايشان نيز برفتند و نصيبي برداشتند و باز آمدند و اهل شهر را بگفتند، جمله برخاستند«2» و آن جا رفتند و مقام كردند. چون همه مجتمع شدند آن جا و هيچ كس نماند كه نه آن جا حاضر آمد، خداي تعالي آن كوه به«3» سر ايشان در آورد تا همه را در برگرفت و هلاك كرد. إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً، در اينكه آيتي و علامتي و پندي است، بيشترينه ايشان مؤمن نه اند، و خداي تو اي محمّد غالب است و بخشاينده.

[سوره الشعراء (26): آيات 192 تا 227]

[اشاره]

وَ إِنَّه ُ لَتَنزِيل ُ رَب ِّ العالَمِين َ (192) نَزَل َ بِه ِ الرُّوح ُ الأَمِين ُ (193) عَلي قَلبِك َ لِتَكُون َ مِن َ المُنذِرِين َ (194) بِلِسان ٍ عَرَبِي ٍّ مُبِين ٍ (195)

وَ إِنَّه ُ لَفِي زُبُرِ الأَوَّلِين َ (196) أَ وَ لَم يَكُن لَهُم آيَةً أَن يَعلَمَه ُ عُلَماءُ بَنِي إِسرائِيل َ (197) وَ لَو نَزَّلناه ُ عَلي بَعض ِ الأَعجَمِين َ (198) فَقَرَأَه ُ عَلَيهِم ما كانُوا بِه ِ مُؤمِنِين َ (199) كَذلِك َ سَلَكناه ُ فِي قُلُوب ِ المُجرِمِين َ (200) لا يُؤمِنُون َ بِه ِ حَتّي يَرَوُا العَذاب َ الأَلِيم َ (201) فَيَأتِيَهُم بَغتَةً وَ هُم لا يَشعُرُون َ (202) فَيَقُولُوا هَل نَحن ُ مُنظَرُون َ (203) أَ فَبِعَذابِنا يَستَعجِلُون َ (204) أَ فَرَأَيت َ إِن مَتَّعناهُم سِنِين َ (205) ثُم َّ جاءَهُم ما كانُوا يُوعَدُون َ (206) ما أَغني عَنهُم ما كانُوا يُمَتَّعُون َ (207) وَ ما أَهلَكنا مِن قَريَةٍ إِلاّ لَها مُنذِرُون َ (208) ذِكري وَ ما كُنّا ظالِمِين َ (209) وَ ما تَنَزَّلَت بِه ِ الشَّياطِين ُ (210) وَ ما يَنبَغِي لَهُم وَ ما يَستَطِيعُون َ (211) إِنَّهُم عَن ِ السَّمع ِ لَمَعزُولُون َ (212) فَلا تَدع ُ مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُون َ مِن َ المُعَذَّبِين َ (213) وَ أَنذِر عَشِيرَتَك َ الأَقرَبِين َ (214) وَ اخفِض جَناحَك َ لِمَن ِ اتَّبَعَك َ مِن َ المُؤمِنِين َ (215) فَإِن عَصَوك َ فَقُل إِنِّي بَرِي ءٌ مِمّا تَعمَلُون َ (216) وَ تَوَكَّل عَلَي العَزِيزِ الرَّحِيم ِ (217) الَّذِي يَراك َ حِين َ تَقُوم ُ (218) وَ تَقَلُّبَك َ فِي السّاجِدِين َ (219) إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ (220) هَل أُنَبِّئُكُم عَلي مَن تَنَزَّل ُ الشَّياطِين ُ (221) تَنَزَّل ُ عَلي كُل ِّ أَفّاك ٍ أَثِيم ٍ (222) يُلقُون َ السَّمع َ وَ أَكثَرُهُم كاذِبُون َ (223) وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُم ُ الغاوُون َ (224) أَ لَم تَرَ أَنَّهُم فِي كُل ِّ وادٍ يَهِيمُون َ (225) وَ أَنَّهُم يَقُولُون َ ما لا يَفعَلُون َ (226) إِلاَّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ وَ ذَكَرُوا اللّه َ كَثِيراً وَ انتَصَرُوا مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعلَم ُ الَّذِين َ ظَلَمُوا أَي َّ مُنقَلَب ٍ يَنقَلِبُون َ (227)

[ترجمه]

و او فرستاده«4» خداي جهانيان است. بفرستاد آن را روح الامين«5». بر دل تو تا باشي از«6» ترسانندگان. به زباني تازي روشن.

و او در كتابهاي پيشين است. «7» نبود«8» ايشان را دليلي«9» آن كه دانند عالمان بني اسرايل. و اگر فرو فرستادماني«10» بر بهري اعجميان. [156- پ]

بخواندي«11» بر ايشان نياوردندي به او ايمان. همچنين برديم«12» آن را در دلهاي گناهكاران. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: برخواست. (2). همه نسخه بدلها بجز آط: برخواستند. (3). همه نسخه بدلها: بر. (4). آب: بدرستي كه اينكه قرآن فرو فرستاده. (5). آب: به او جبريل امين. (6). آب جمله. [.....]

(7). اساس: علماء. (8). آب: آيا نبود، آج، لب، آل: آيا نيست. (9). آب: دلالتي. (10). آب: فرو فرستاديم، آج: فرو فرستاديمي آن را. (11). آب: بخواند آن را. (12). آب، مش: روان مي كنيم، آج، لب، آل: در آورديم. صفحه : 354 ايمان نياوردند«1» به او تا«2» ببينند عذاب دردناك. آيد«3» به ايشان ناگاه و ايشان نمي دانند. گويند ما هستيم مهلت داده. به عذاب ما شتاب مي كنند! نه بيني«4» كه اگر برخورداري دهيم ايشان را ساليان! پس آيد به ايشان آنچه وعده مي كنند«5» ايشان را. نگزيراند«6» از ايشان آنچه ايشان را برخوردار كرده باشند. و هلاك نكرديم از شهري«7» الّا آن را ترسانندگان بودند. به ياد دادن«8» و نبوديم بيدادكار. و فرو نياوردند آن را ديوان. و نشايد«9» ايشان را و نتوانند«10» ايشان. ايشان از شنيدن معزول اند. [157- ر]

و مخوان با خداي ديگر خدايان«11» كه باشي از عذاب كردگان. و بترسان نزديكتر را از خويشان«12». و فرو نه بالت«13» براي آن كه ----------------------------------- (1). آط، آب: نيارند، آج، لب، آل، مش: نمي آرند. (2). مش: بر آن كه. (3). آط، آب: بيايد، آج، لب، آل: پس بيايد. (4). آط،

آج، لب، آل: بيني، آب، مش: آيا ديدي. (5). آب، مش: وعده داده اند. (6). مش: بي نياز نكرد. (7). آب، مش: دهي. (8). آب، مش: يادداشت. [.....]

(9). آج، لب، آل: نسزد، آب، مش: سزاوار نبود. (10). آب، مش: توانايي نداشتند. (11). آب: با خداي خداي ديگري، آط، مش: با خداي خداي ديگر. (12). آط، خويشان نزديكت را. (13). آب، مش: فرو دار بال خود را، آج، لب، آل: نرم دار بال تو را. صفحه : 355 پسر و تو است از مؤمنون. اگر نافرماني كنند در تو«1» بگو كه من بيزارم از آنچه مي كني. و توكّل كن بر خداي بي همتاي بخشاينده. آن كه بيند تو را آنگه كه برخيزي«2». و گردانيدن«3» تو در سجده كنندگان. كه اوست كه شنواست و داناست. خبر دهم«4» شما را كه بر كه فرو آيند«5» ديوان! فرو آيند«6» بر [هر]

«7» دروغزني بزهكار. مي فگنند«8» شنيدن«9»، و بيشترينه ايشان دروغزنند. و شاعران، پي ايشان گيرند نادا [نا]

«10» ن. نبيني«11» ايشان در هر وادي«12» نهاده اند«13» [157- پ]

! و ايشان گويند آنچه نكنند«14». الا آنان كه بگرويده«15» و كار كردند ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب، آل: تو را. (2). آب، مش: وقتي كه قايم باشي. (3). آط، آج، لب، آل: گرديدن، آب: گردانيد. (4). آج، لب، آل: بياگاهانم. (6- 5). آط: فرود آيند، آب، آج، لب، آل، مش: فرود مي آيند. (10- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آب، آج، لب، آل، مش: مي اندازند. (9). آب، مش: گوش را. (11). آب، مش: نمي بيني كه. [.....]

(12). مش: رودي. (13). آب، مش: شيفته مي شوند، آج، لب، آل: سرگشته شوند. (14). اساس:

نه بدانند، به قياس با نسخه آط و با توجّه به معني عبارت، تصحيح شد. (15). آط، آج، لب، آل: بگرويدند. صفحه : 356 نيكيها و ذكر خداي كنند«1» بسياري، و كينه كشند«2» پس از آن كه بر ايشان ستم كرده باشند، و بدانند آنان كه ستم كرده باشند كه به چه بازگشتنگاه گردند«3». قوله تعالي: وَ إِنَّه ُ لَتَنزِيل ُ رَب ِّ العالَمِين َ، حق تعالي گفت: وَ إِنَّه ُ«4»نَزَل َ بِه ِ الرُّوح ُ الأَمِين ُ، اهل حجاز و ابو عمرو خواندند: «نزل» به تخفيف «زا» من النّزول بر فعلي لازم، و روح الامين به رفع بر فاعليّت. و باقي قرّاء «نزّل«8»» خواندند«9» بر فعل متعدّي به تشديد «زا»، بر آن كه فعل خداي را باشد- جل ّ جلاله. و «روح الامين»، به نصب خواندند بر مفعول به. بر قراءت اوّل، معني آن باشد كه: فرود آرد«10» روح الامين اينكه قرآن را بر دل تو. و بر قراءت دوم: فرو فرستاد خداي- جل ّ جلاله- جبريل را به اينكه قرآن بر دل تو. لِتَكُون َ مِن َ المُنذِرِين َ، تا از جمله ترسانندگان باشي«11». بِلِسان ٍ عَرَبِي ٍّ مُبِين ٍ، به زباني تازي روشن، و براي آن گفت: عَلي قَلبِك َ، بر دل تو، كه رسول- عليه السّلام- خواننده نبود، جبريل- عليه السّلام- قرآن بر وي خواندي تا او به دل فرا گرفتي و ياد گرفتي. ----------------------------------- (1). آج، لب، آل: ياد كردند خداي را. (2). آب، مش: داد بستانند، آج، لب، آل: و مكافات نمودند. (3). آط، آب، مش: باز گردند، آج، لب، آل: باز مي گردند. (4). همه نسخه بدلها ها. (5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). همه نسخه بدلها، بجز آب و. (7). همه نسخه بدلها و

شايد كه مصدر باشد به معني مفعول، كالرّضي ّ بمعني المرضي، و اينكه مذهب كوفيان باشد. (8). ال: انزل. (9). همه نسخه بدلها: خوانند. (10). همه نسخه بدلها: آورد. [.....]

(11). همه نسخه بدلها «با» تعلّق دارد به «نزل»، و مراد به «لسان» لغت است، چنان كه: و ما ارسلنا من رسول الّا بلسان قومه [سوره ابراهيم (14) آيه 4]

. صفحه : 357 وَ إِنَّه ُ لَفِي زُبُرِ الأَوَّلِين َ، و او- يعني ذكر قرآن- در كتابهاي پيشين است. اينكه قول بيشتر مفسّران است. مقاتل گفت: ذكر محمّد خواست، يعني ذكر محمّد در كتابهاي پيشين است. أَ وَ لَم يَكُن لَهُم آيَةً، إبن عامر «تكن» خواند به «تا»، و «اية» به رفع. و باقي قرّاء «يكن» خواندند به « يا »، و «اية» منصوب بر خبر كان، و معني آيت آن است«1»: نه آيتي و علامتي است اينكه كافران و متكبّران را آن كه مي دانند او را«2» يعني محمّد را عالمان بني اسرايل چون عبد اللّه سلام و اصحابش و مانند ايشان! عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه مشركان مكّه كس فرستادند به جهودان مدينه كه، چه گويي در محمّد و نعت«3» و صفات او! ايشان گفتند: وقت بعثت«4» اوست، و ما در توريت نعت و صفت او خوانده ايم، آن آيتي بود كه دليل كرد«5» بر صدق رسول- عليه السّلام. امّا قراءت آن كس كه او خواند: آيَةً به نصب، بر قاعده است براي آن كه معرفه اسم «كان» است و نكره«6» خبرش. و بر قراءت آن كس كه او «اية» خواند، ضعيف است براي آن كه بر عكس قاعده كلام عرب است، و

سيبويه روا نمي دارد كه اسم «كان» نكره باشد و خبر معرفه الّا در ضرورت شعر، چنان كه حسّان گفت- شعر: كأن ّ سلافة«7» من بيت رأس يكون مزاجها عسل و ماء اي من بيت رئيس، كقول عمرو بن كلثوم: رأس من بني جشم بن بكر اي برئيس«8»، و قيل: بيت رأس [158- ر]

موضع بالشّام يتّخذ منه الخمر. وَ لَو نَزَّلناه ُ عَلي بَعض ِ الأَعجَمِين َ، و اگر ما اينكه«9» بر بعضي عجميان پارسي زبان ----------------------------------- (1). آب، مش كه. (2). همه نسخه بدلها و مي شناسند. (3). همه نسخه بدلها: گفت. (4). همه نسخه بدلها: يعث. (5). همه نسخه بدلها: بود. (6). اساس و، با توجه به اتّفاق نسخه بدلها، زايد مي نمود. (7). چاپ شعراني (8/ 368)، لسان (ماده/ أس) سبيئة. (8). همه نسخه بدلها: رئيس. (9). همه نسخه بدلها قرآن. صفحه : 358 فرو فرستادمي«1». و حسن بصري خواند: علي بعض الاعجميّين به « يا » ي نسبت « يا » ي مشدّد، چه « يا » ي نسبت دو « يا » باشد، و « يا » ي ديگر « يا » ي جمع باشد. فَقَرَأَه ُ عَلَيهِم، آنگه رسول ما«2» بر آن عجميان خواندي ايمان نياوردندي، گفتندي: ما نمي دانيم كه او چه مي گويد، و ما اينكه زبان ندانيم، نظيره قوله تعالي: وَ لَو جَعَلناه ُ قُرآناً أَعجَمِيًّا لَقالُوا لَو لا فُصِّلَت آياتُه ُ ءَ أَعجَمِي ٌّ وَ عَرَبِي ٌّ«3»كَذلِك َ سَلَكناه ُ فِي قُلُوب ِ المُجرِمِين َ، همچنين ما اينكه قرآن«6» در دل اينكه كافران برديم. و معني اينكه «سلك» إخطار«7» بالبال باشد چه اگر به«8» معني خلق علم ضروري بودي ايشان به آن عالم«9» بودندي و شك نبودي ايشان را در آن و

در صحّت آن، و خداي القاي [آن]

«10» در دل ايشان بر طريق اقامت حجّت كند بر ايشان تا حجّت بر ايشان متوجّه شود، و اينكه نوعي«11» لطيف«12» باشد، و اينكه از جنس خاطر باشد كه ما گفتيم متضمّن بود جهت خوف را كه بعث كند مكلّف را بر نظر، هر كس كه عند آن نظر كند به معرفت رسد، و هر كس كه نظر نكند در ضلالت ماند و حجّت بر او متوجّه«13». لا يُؤمِنُون َ بِه ِ، آنگه خبر داد كه: اينكه كافران به قرآن ايمان نيارند تا آنگه كه عذاب اليم مولم موجع ببينند و بچشند و ملجأ شوند، و آنگه ايشان را ايمان سود ندارد. و امّا قول آن كس كه گفت: سَلَكناه ُ، اينكه ضمير كفر است، و معني آن است ----------------------------------- (1). فرو فرستادمي فرو فرستاديمي، آط: فرو فرستادماني. (2). آط اينكه قرآن. (3). سوره فصّلت (41) آيه 44. (4). آط، آج، لب، مه و. [.....]

(5). اساس: مشاهير، با توجه به آط و ديگر نسخه ها، تصحيح شد. (6). آب، آز، مش را. (7). آط، آب، آز، آل، مش: احضار، آج، لب: اخصار. (8). همه نسخه بدلها: ندارد. (9). همه نسخه بدلها: عالمتر. (10). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (11). آج، لب: نوع. (12). همه نسخه بدلها: لطف. (13). همه نسخه بدلها شود. صفحه : 359 كه: ما كفر در دل كافران بريم، لا يُؤمِنُون َ بر تقدير آن كه لئلّا يؤمنوا«1» بِه ِ حَتّي يَرَوُا العَذاب َ الأَلِيم َ باطل است براي چند وجه: يكي آن كه، ذكر كفر در اينكه چند آيت«2» نرفته است و اينكه ضميري باشد عايد الي غير مذكور، و در

كلام دليلي نيست [كه]

«3» بر اينكه راه نمايد. دگر آن كه ادلّه عقل كه درست شده است كه خداي تعالي قبيح نكند مانع است از اينكه. دگر آن كه تقدير اينكه محذوف كردن بي ضرورتي، كه تقدير آن است كه: لئلّا يؤمنوا، وجهي ندارد. فَيَأتِيَهُم، تا به ايشان آيد ناگاه«4» و ايشان ندانند. گفتند، يكي شنيد كه حسن بصري مي خواند: فتأتيهم بغتة، «بالتّاء». او را گفت«5»: يا با سعيد«6» چگونه مي خواني اينكه قراءت و انّما العذاب يأتيهم، و آنچه به ايشان آيد عذاب است، و عذاب مذكّر است به « يا » بايد خواند. حسن او را زجر كرد و گفت: انّما تأتيهم السّاعة بغتة. فَيَقُولُوا، اينكه كافران گويند«7» در عذاب: هَل نَحن ُ مُنظَرُون َ، ما را هيچ مهلتي خواهند دادن! و ايشان را عند نزول عذاب با ايشان هيچ مهلت ندهند. أَ فَبِعَذابِنا يَستَعجِلُون َ، مقاتل گفت: سبب نزول آيت آن بود كه كافران گفتند: يا محمّد؟ اينكه عذاب كه ما را بدان«8» تهديد مي كني كي خواهد بودن! خداي تعالي آيت فرستاد كه اينكه كافران به عذاب ما استعجال مي كنند و شتابزدگي مي نمايند! أَ فَرَأَيت َ إِن مَتَّعناهُم، تو بيني و داني اي محمّد كه اگر ما اينكه كافران را ممتّع داريم در نعمت و برخوردار از آنچه ما داده ايم ايشان را ساليان بسيار! ثُم َّ جاءَهُم، آنگه به ايشان آيد آنچه ايشان را وعده داده اند از عذاب. ما أَغني عَنهُم، چون عذاب بيامده باشد هيچ غنا و كفاف نكند از ايشان آنچه ايشان كسب كرده باشند و اندوخته، و ايشان را به آن تمتّع و برخورداري داده باشند. آنگه گفت بر سبيل بلاغ حجّت: وَ ما أَهلَكنا

مِن قَريَةٍ إِلّا لَها مُنذِرُون َ، ذِكري، ما هلاك نكرديم هيچ شهري و الّا ايشان را پيغامبراني بودند ترساننده. ----------------------------------- (1). آط، آب: يؤمنون. (2). همه نسخه بدلها: آيات. (3). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها يعني عذاب. (5). همه نسخه بدلها، بجز مش: گفتند. [.....]

(6). آب، آز، مش: ابا سعيد. (7). آط، آب، مش: گويند اينكه كافران گرفتار. (8). همه نسخه بدلها وعده و. صفحه : 360 ذِكري، اي تذكرة، ياد داد [ني]

«1»، و محل ّ «ذكري» نصب است و سه وجه را محتمل است: يكي آن كه مصدري باشد لا من لفظ الفعل، و التّقدير منذرون انذارا، چه انذار در معني تذكير باشد. دگر آن كه مفعول به باشد از منذرون، يعني ينذرونهم الذّكري. سيم آن كه مفعول له باشد، اي للذّكري. وَ ما كُنّا ظالِمِين َ، و ما هرگز ظالم نبوده ايم و نا مستحق كس را«2» نفرموده ايم، و حجّت ناانگيخته بر كس [158- پ]

تعجيل عذاب نكرده ايم. وَ ما تَنَزَّلَت بِه ِ الشَّياطِين ُ، آنگه گفت: اينكه قرآن نه شياطين«3» فرود آورده اند جبريل روح الامين فرود آورده است. و حسن بصري خواند و محمّد بن السّميقع در شاذّ: و ما تنزّلت به الشّياطون، به «واو». فرّاء گفت: غلط الشيخ يعني الحسن و نضر- بن شميّل«4» عذر خواست از او و گفت: روا بود كه«5» چيزي شنيده باشد. يونس بن حبيب گفت: اعرابي را ديدم كه حكايت مي كرد، گفت: ان ّ فلانا ادخلنا بساتين من ورائها بساتون. من گفتم: اينكه لغت نيك ماند به قراءت حسن بصري«6»: و ما تنزّلت به الشّياطون. و اگر اينكه لغت بعضي عرب باشد، لغتي شاذّ است، و كلام

عرب بر آن است كه اينكه را جمع سلامت نكنند بر اينكه وجه اگر گويند بر قياس شيطانون [باشد و]

«7» شياطون نباشد، و انّما شياطين«8» چون بساتين و دهاقين است [في جمع بستان و دهقان]

«9». و در اوّل كتاب گفته ايم كه در اصل شيطان«10» دو قول گفتند: يكي فيعال، و يكي فعلان«11» و شرح داده به استقصا. وَ ما يَنبَغِي لَهُم، و نشايد ايشان را كه مثل اينكه قراءت فرو فرستند. وَ ما يَستَطِيعُون َ، و خود نتوانند از آن جا كه علم اينكه نظم ندانند و بنزديك ايشان نيست. ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از آب، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: نامستحق را عذاب. (3). اساس: شيطان، با توجّه به ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: الشّميل. (5). آط، آب، آج، لب، آل: در آن، مش: در او. (6). همه نسخه بدلها في قوله. (9- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). اساس: چون شيطان، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها و معني عبارت، تصحيح شد. (10). آج، لب، آل: شياطين. (11). اساس: فيعلان، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 361 إِنَّهُم عَن ِ السَّمع ِ لَمَعزُولُون َ، ايشان معزول اند از آن كه خبري شنوند از فريشتگان از جمله اخبار آسمان به رجوم ستاره و شهاب چنان كه پيش از اينكه شنيدندي. آنگه خطاب كرد با رسول- عليه السّلام- و گفت: فَلا تَدع ُ مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ، و مراد جز«1» اوست، گفت: با خداي تعالي خداي ديگر«2» را مخوان«3» كه پس آنگه از جمله معذّبان باشي و عذاب رسيدگاني«4». وَ أَنذِر عَشِيرَتَك َ الأَقرَبِين َ، و

خويشان [نزديك را بترسان، ابتدا كن بالاقرب فالاقرب و الاهم فالاهم. البراء بن عازب روايت كند كه چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ أَنذِر عَشِيرَتَك َ الأَقرَبِين َ]

«5». رسول- عليه السّلام- كس فرستاد و فرزندان عبد المطّلب را در سراي بو طالب حاضر كرد [و]

«6» امير المؤمنين علي- عليه السّلام- [را]

«7» فرمود تا براي ايشان«8» گوسپندي بامدّي گندم طعامي«9» ساخت و صاعي شير براي ايشان به آن بنهاد. ايشان حاضر آمدند و به عدد چهل مرد بودند، يك مرد بيش يا كم. و هر مردي از ايشان معروف«10» بود به آن كه جذعه بخوردي بر يك مقام، و آن شتر بچّه پنج ساله باشد و فرقي«11» از شير باز خوردي و آن شست صاعي«12» باشد. چون طعام پيش ايشان بنهادند«13» ايشان را خنده آمد از آن طعام اندك و گفتند: اي محمّد؟ اينكه طعام«14» كه خواهد خوردن، كه خورد اينكه طعام يك مرد از آن ما«15» نيست! رسول- عليه السّلام- گفت: كلوا بسم اللّه ، بخوريد به نام خداي و ياد كنيد نام خداي بر او. ايشان دست به نان و طعام«16» دراز كدند و از آن طعام بخوردند و سير شدند، و از آن صاع شير باز خوردند و سيراب شدند، و حق تعالي ----------------------------------- (1). آل: خبر. [.....]

(2). آج، لب، آز، آل، مش: ديگري. (3). آط، آج، لب، آل: مخوانيد. (4). همه نسخه بدلها: رسيدگان. (7- 6- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها ران. (9). آط، آج، لب، آل، مش: بطعامي. (10). همه نسخه بدلها: مشهور. (11). اساس: قدحي، با توجه به اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (12).

همه نسخه بدلها: شصت صاع. (13). همه نسخه بدلها: نهاد. (14). مش را. (15). همه نسخه بدلها: كه اينكه خورد يك مرد از ما. (16). همه نسخه بدلها: بر آن طعام، كه بر متن مرجّح مي نمايد. صفحه : 362 اينكه را آيتي ساخت و معجزي بر صدق دعوي رسول- عليه الصلوة و السّلام. آنگه بر پاي خاست پس از آن كه از آن طعام و شراب فارغ شده بودند، گفت: يا بني عبد المطّلب؟ ان ّ اللّه بعثني الي الخلق كافّة و اليكم خاصّة، فقال تعالي: وَ أَنذِر عَشِيرَتَك َ الأَقرَبِين َ و انا ادعوكم الي كلمتين خفيفتين علي اللّسان ثقيلتين في الميزان تملكون بهما رقاب«1» العرب و العجم و ينقاد [بهما]

«2» لكم الامم و تدخلون بهما الجنّة و تنجون بهما من النّار: شهادة ان لا اله الّا اللّه و بأني«3» رسول اللّه فمن يجيبني الي هذا الامر و يوازرني علي القيام به يكن«4» اخي و وصيّي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي ، گفت: اي پسران عبد المطّلب: بداني كه خداي تعالي مرا به جمله خلقان فرستاد بر عموم، و به شما فرستاد مرا بر خصوص، و اينكه آيت بر من انزله كرد«5»: وَ أَنذِر عَشِيرَتَك َ الأَقرَبِين َ. و من شما را با دو كلمه مي خوانم كه بر زبان آسان است و در ترازو سنگي«6» و گران است كه شما بر آن بر عرب و عجم مالك شوي، و امّتان شما را منقاد شوند، و به آن به بهشت رسي و از دوزخ نجات يابي، و آن آن است كه: گواهي دهي كه خداي يك«7» است، و من رسول اويم، هر كه او مرا اجابت كند

با اينكه و موازرت و معاونت كند مرا بر اينكه كار برادر من باشد و وصي ّ من باشد و وزير من باشد و خليفت من باشد از پس من. هيچ كس هيچ جواب نداد، علي ّ بن ابي طالب بر پاي خاست«8» [159- ر]

و گفت: 9»10»11» انا اوازرك علي هذا الامر، و ان« كان اصغرهم سنّا و اخمصهم« ساقا و اد معهم« عينا، و او به سال از همه كهتر و به ساق از همه باريكتر بود و به چشم از همه گريانتر«12» بود، گفت: من تو را موازرت كنم بر اينكه كار. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: انّي. (4). آب، آز، مش: يكون. (5). همه نسخه بدلها: من فرو فرستاد. (6). همه نسخه بدلها: سنگين. (7). همه نسخه بدلها: يكي. (8). آب، آج، لب، آل، آز: خواست. (9). همه نسخه بدلها: ندارد. (10). همه نسخه بدلها: احمشهم. (11). همه نسخه بدلها: ارمصهم. (12). آط، آب: كدوهناكتر، آج، لب، آل: كدوناكتر، آز: كروهناكتر، مش: كدوه نانتر. صفحه : 363 رسول- عليه السّلام- گفت: بنشين. او بنشست. رسول- عليه السّلام- دگر باره اينكه سخن باز گفت. كس جواب نداد. هم او بر پاي خاست«1» و گفت: يا رسول اللّه؟ من معاونت كنم تو را بر اينكه كار. رسول- عليه السّلام- گفت: بنشين. بار سه ديگر«2» همين«3» سخن باز گفت. كس بر نخاست«4»، هم او برخاست«5» و گفت: من موازرت كنم تو را يا رسول اللّه؟ رسول- عليه السّلام- گفت: بنشين يا علي ّ، فانّك اخي و وصيّي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي

، بنشين كه تو برادر مني و وصي ّ مني و وزير مني و وارث مني و خليفت مني از پس من. قوم از آن جا برخاستند«6» و بر طريق استهزا ابو طالب را مي گفتند: ليهنئك اليوم ان دخلت«7» في دين إبن اخيك فقد امّر ابنك عليك، مبارك باد تو را اي ابو طالب كه در دين پسر برادرت رفتي تا پسرت را بر تو امير كرد. و اينكه خبر بيرون«8» آن كه در كتب اصحابان ماست، ثعلبي مفسّر امام اصحاب الحديث در تفسير خود بياورده است بر اينكه وجه، و اينكه حجّتي باشد هر كدام تمامتر. ابو هريره روايت كرد كه: چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السّلام- برخاست«9» و گفت: 10» يا معشر قريش اشتروا انفسكم من اللّه لا [ا]

« غني عنكم من اللّه شيئا، اي جماعت قريش؟ خويشتن را از خداي باز خريد كه من شما را از خداي [نگزيرانم چيزي. يا بني عبد المطّلب، يا بني عبد مناف، يا فاطمه بنت رسول اللّه، يا عبّاس بن عبد المطّلب، يا صفيّه، عمّة رسول اللّه، لا اغني عنكم من اللّه شيئا، من شما را از خدا]

«11» هيچ غنا نكنم، اگر از مال من چيزي خواهي بدهم شما را، امّا كار شما با خداست از اينكه جا ساخته رويد. سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: چون خداي تعالي اينكه آيت فرستاد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز آج: خواست. (2). آج، لب، آل: سه بار ديگر. (3). آط، آج، لب، آل: هم اينكه. [.....]

(4). آب، آز، آل، مش: برنخواست. (5). آب، لب، آز، مش: برخواست. (6). آب، آز، آج، لب، آل،

مش: برخواستند. (7). اساس: دخل، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (8). همه نسخه بدلها از. (9). آط، آب، لب، آز، مش: برخواست. (10). از آط، افزوده شد. (11). اساس افتادگي دارد، با توجه به ديگر نسخه بدلها، از آط افزوده شد. صفحه : 364 كه: وَ أَنذِر عَشِيرَتَك َ الأَقرَبِين َ، رسول- عليه السّلام- بر كوه صفا شد و آواز داد: يا صباحاه، مردم همه سر نهادند با او. و آن كه نتوانست شدن، رسولي را فرستادند«1» تا بداند كه چه رسيد او را. رسول- عليه السّلام- گفت: يا بني عبد المطّلب يا بني فهر؟ اگر چنان كه من خبر دهم كه در زير اينكه كوه لشكري حاضر است و بر شما خواهد غارت كردن، مرا به راست داري! گفتند: آري. گفت: اكنون [بداني]

«2» كه من شما را مي ترسانم از عذابي سخت. ابو لهب گفت: تبّا لك، زيان باد تو را. ما را امروز همه روز براي اينكه خواني«3»؟ خداي تعالي به جواب بو لهب بفرستاد«4»: تَبَّت يَدا أَبِي لَهَب ٍ«5» وَ اخفِض جَناحَك َ لِمَن ِ اتَّبَعَك َ مِن َ المُؤمِنِين َ، آنگه رسول را گفت: جانب خود نرم دار با آنان كه اتباع تواند از مؤمنان. و خفض الجناح، فرو نهادن بال باشد، و اينكه كنايت باشد از سهولت جانب. فَإِن عَصَوك َ، اگر در تو عاصي شوند بگو كه من بيزارم از آن كه شما مي گويي«6». وَ تَوَكَّل عَلَي العَزِيزِ الرَّحِيم ِ، و توكّل كن بر خداي عزيز غالب كه جانب او را خلل نتوان كردن، و رحيم و بخشاينده است. الَّذِي يَراك َ حِين َ تَقُوم ُ، آنگه كه«7» بيند تو را آنگه كه برخيزي، گفتند: مراد آن است

كه تو را بيند آنگه كه به نماز برخيزي. و گفتند: مراد آن است كه تو را بيند در تصرّفاتي كه كني. و «قيام» كنايت كرد از افعال و تصرّفات او، [چنان كه]

«8» گويند«9»: فلان به اينكه كار قيام مي نمايد و فلان به اينكه كار سعي مي كند، و معني آن كه تعاطي اينكه كار مي كند. وَ تَقَلُّبَك َ، اي و يري تقلّبك، و نيز مي بيند گرديدن تو در ميان ساجدان. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه مي بيند گرديدن تو، مي بيند در نماز از حال به ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: فرستاد. (8- 2). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها: مي خواني. (4). همه نسخه بدلها: ابو لهب فرستاد. (5). سوره مسد (111) آيه 1، همه نسخه بدلها و تب ّ. (6). همه نسخه بدلها: از آنچه شما مي كني. [.....]

(7). همه نسخه بدلها: آن كه. (9). اساس يا ، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، زايد مي نمود. صفحه : 365 حال، يك بار در قيام و يك بار در ركوع و يك بار در سجود. مجاهد گفت: گرديدن تو در سجده كنندگاني كه با تو نماز مي كنند. مقاتل و كلبي گفتند: معني«1» تقلّب تو در نماز جماعت با پس نماز«2». قولي ديگر آن است كه عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: معني آن است كه مي بيند«3» گردانيدن تو از پشت پيغامبري ديگر به پشت [پيغامبري ديگر]

«4»، تا آنگه كه به پشت عبد اللّه رسيدي. و اصحاب ما به اينكه آيت تمسّك كردند در آن كه پدران رسول- عليه السّلام- مؤمن بودند، كه خداي گفت«5»: مي بينم گرديدن تو در

پشت ساجدان. إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ العَلِيم ُ، او شنوا و داناست همه مسموعات«6» [159- پ]

و معلومات را. هَل أُنَبِّئُكُم عَلي مَن تَنَزَّل ُ الشَّياطِين ُ، خبر دهم شما را كه شياطين بر كه فرو«7» آيند. تَنَزَّل ُ عَلي كُل ِّ أَفّاك ٍ أَثِيم ٍ، فرود آيند بر همه«8» دروغزني بزهكار، و مراد كاهنانند«9»، مقاتل گفت: چون مسيلمه و طليحه«10». يُلقُون َ السَّمع َ، سمع فرو فگندند، يعني دزديده از فريشتگان بشنوند يعني شياطين، و مثله قوله تعالي: إِلّا مَن ِ استَرَق َ السَّمع َ«11» وَ إِن َّ الشَّياطِين َ لَيُوحُون َ إِلي أَولِيائِهِم«12» [وَ أَكثَرُهُم كاذِبُون َ]

«13»وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُم ُ الغاوُون َ، و شاعران را غاويان و جاهلان«1» متابعت كنند. عبد اللّه عبّاس گفت: شياطين اند و ايشان نيز شياطين را«2» تابعه شعرا مي خوانند، و اعتقاد كرده اند كه تلقين شعر شياطين مي كنند ايشان را، و هر كس را كه شيطان او در اينكه باب قويتر باشد شعر او بهتر باشد، از اينكه جا گفت شاعر ايشان- شعر: انّي و كل ّ شاعر من البشر شيطانه انثي و شيطاني ذكر و سبب استمرار اينكه شبهت بر ايشان از آن جاست كه ايشان را شعر گفته مي شود بي رنج و انديشه بسيار آنچه ديگران مثل آن نتوانند گفتن به رنج و تكليف«3»، ايشان مي پندارند كه آن شياطين تلقين مي كنند، انّما آن به علمي ضروري است از قبل خداي- عزّ و جل ّ. ضحّاك گفت دو شاعر در عهد رسول- عليه السّلام- با يكديگر خصومت كردند، يكديگر را هجا كردند: يكي از انصار بود و يكي از قومي ديگر، و هر يكي را جماعتي در قفا ايستادند و معاونت مي كردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. صادق«4»- عليه السّلام- گفت مراد شاعران كفّارند چون: عبد اللّه بن الزّبعري، و

هبيرة بن ابي وهب، و مسافع بن عبد مناف، و عمرو بن عبد اللّه الجمحي، و اميّة بن ابي الصّلت كه ايشان رسول را- عليه السّلام- هجو كردند و مردم در دنبال ايشان فتادندي«5» به وقت انشاد اينكه اشعار. ابو عصيف«6» روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: من احدث هجاء في الاسلام فاقطعوا لسانه، هر كه در اسلام هجاي احداث كند زبانش ببرّي. سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: چون رسول- عليه السّلام- مكّه بگشاد، ابليس ناله اي كرد و نعره اي زد سخت. اصحاب او بر او مجتمع شدند گفتند«7»: چه بود«8»! گفت: پس از امروز طمع مداريد كه كفر را قوّتي بود، و لكن در عرب شعر ----------------------------------- (1). اساس: و شاعران را و غاويان را جاهلان، با توجّه به نسخه بدلها و معني آيه، تصحيح شد. (2). آط: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: تكلّف. (4). مش: حضرت امام جعفر صادق. (5). همه نسخه بدلها: ايستادندي. (6). چاپ شعراني (8/ 369): ابو عطيف. (7). مش او را كه. (8). مش كه نعره و فريادي از سوز درون بر آوردي. صفحه : 367 و نوحه منتشر كني. آنگه وصف«1» شاعران كرد گفت: أَ لَم تَرَ أَنَّهُم فِي كُل ِّ وادٍ يَهِيمُون َ، وَ أَنَّهُم يَقُولُون َ ما لا يَفعَلُون َ، نبيني كه ايشان در هر وادي سر در نهند! يقال: هام علي وجهه اذا جاز و سار علي غير قصد، سر در نهند در«2» راه و بي راه مي رود. عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه در هر لغوي خوض كنند. و «هيم در وادي» كنايت است از آن كه در هر طريقتي«3» خوض

كنند از انواع شعر چون: مدح و هجو و غزل و وصف و تشبيه و مبالغت، و اينكه قول مجاهد است. قتاده گفت: قومي را به باطل مدح كنند و گروهي را به ناواجب شتم كنند و چيزهايي«4» گويند كه ندانند. آنگه استثنا كرد از ايشان شاعران مؤمنان را، گفت: إِلَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، گفت: الّا آنان كه مؤمن باشند و عمل صالح كنند و ذكر خداي بسيار كنند [و انتقام كشند از]

«5» گروهي كه بر ايشان ظلم كرده باشند، يعني اگر كسي ايشان را هجو كرده باشد«6» جواب دهند«7» از آن كه: الشّر بالشّر و البادي اظلم، و منه قوله- عليه السّلام:8»9» المسبّان« ما قالا فعلي البادي ما لم يعتد« المظلوم ، گفت: اينكه دو دشنام دهنده هر چه گويند وبال آن، آن راست«10» كه ابتدا كند مادام تا مظلوم از حدّ بنرود«11»، و ابو العيناء بر اينكه منهاج گفت اينكه بيتها- شعر: اذا [أنا]

«12» لم امدح علي الخير اهله و لم«13» الم الجنس«14» اللئيم المذمّما ففيم عرفت«15» الخير و الشّرّ باسمه و شق ّ لي اللّه المسامع و الفما [061- ر]

و إبن الرّومي هم اينكه معني مراعات كرد در اينكه بيتها كه گفت- شعر: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها آن. (2). همه نسخه بدلها: بر. (3). همه نسخه بدلها: طريقي. (4). آط: چيز، آب، آج، لب، آز، آل، مش: چيزي، مه: چيزها. (12- 5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. [.....]

(6). آط، آب، آز، مش: كرده بود. (7). آج، لب، آل: دادند. (8). چاپ شعراني: المتسابّان. (9). مش: يتعد. (10). همه نسخه بدلها: وبال بر آن است. (11). همه نسخه

بدلها بجز مش: بنبرد، مش: نببرد. (13). اساس: فلم، به قياس با نسخه آط، و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. (14). چاپ شعراني (8/ 370): النّكس. (15). اساس: عدوت، به قياس با نسخه آط و اتفاق نسخه بدلها، تصحيح شد. صفحه : 368 و ما الحقد الّا توأم الشّكر في الفتي و بعض السّجايا ينتسبن الي بعض فحيث تري حقدا علي [ذي]

«1» اساءة فثم ّ تري شكرا لذي حسن القرض اذ«2» الارض ادّ [ت]

«3» ريع ما انت زارع من البذر فيها فهي ناهيك من ارض و از محدّثان يكي اينكه معني بر گرفت و به معني كرد«4»- شعر: فدونك فاحسن«5» ما استحسنت و اعلم بانّي ما ظلمتك في الحساب أؤدّي ريع بذرك لا تلمني«6» لانّي قد خلقت من التّراب و در خبر است كه: كعب بن زهير بن ا [بي]

«7» سلمي بيتي چند گفت در مرثيت اهل بدر و در آن جا تعريضي«8» كرد به رسول، و كافر بود اينكه وقت، و او را برادري مسلمان بود. اينكه بيتها به سمع رسول رسيد، رسول- عليه السّلام- خون او هدر كرد. برادرش كس فرستاد به او و گفت: جان خود درياب كه رسول خداي خون تو هدر كرد هر كجا كه تو را بينند بكشند، و لكن رسول مردي كريم است، برخيز و او را مدحي بگو«9» و ثناي و توبه كن و ايمان آر كه گمان آن«10» است كه قبول كند. او اينكه قصيده بگفت- شعر: بانت سعاد فقلبي اليوم مبتول متيّم عندها لم يفد مكبول«11» و در آن جا گويد: انبئت«12» ان ّ رسول اللّه اوعدني و العفو عند رسول اللّه مأمول مهلا هداك الّذي اعطاك

نافلة ال فرقان فيه مواعيظ«13» و تفصيل لا تأخذنّي«14» باقوال الوشاة و لم اذنب و ان كثرت عنّي الاقاويل ----------------------------------- (7- 3- 1). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (2). اساس: اذا، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها: و گفت. (5). كذا در اساس و همه نسخه بدلها: چاپ شعراني (8/ 370): حسن. (6). اساس: ما تلمني، آط، آب، لب، آز، مش: لا يلمني، به قياس با آج تصحيح شد. [.....]

(8). آب، لب، آز، آل، مش: تعريض. (9). همه نسخه بدلها و بيا. (10). همه نسخه بدلها: چنان. (11). اساس: لم يفسد معلول، همه نسخه بدلها: بعد معلول، به قياس با چاپ شعراني (8/ 371)، تفسير قرطبي (13/ 147) و لسان (ماده كبل) تصحيح شد. (12). اساس: نبئت، به قياس با چاپ شعراني (8/ 371) تصحيح شد. (13). كذا در همه نسخه ها، چاپ شعراني (8/ 371): مواعيد. (14). اساس: لا تؤاخذني، با توجّه به آط و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 369 لقد اقوم مقاما لو يقوم«1» به اري و اسمع ما لو«2» يسمع الفيل لظل ّ يسعد«3» الّا ان يكون له من الرّسول باذن اللّه تنويل حتّي وضعت يميني لا انازعه في كف ّ ذي نقمات قيله القيل و فيها: إن ّ الرّسول لسيف يستضاء مهنّد من سيوف اللّه مسلول في فتية من قريش قال قائلهم«4» ببطن مكّة لمّا اسلموا زولوا زالوا فما زال انكاس و لا كشف يوم اللّقاء و لا ميل معازيل شم ّ العرانين ابطال لبوسهم من نسج داود في الهيجا سرابيل و بيامد و به در سراي رسول آمد و در بزد. رسول- عليه السّلام- گفت:

كيست! گفت: مستأمن يا رسول اللّه، زنهار خواهي است يا رسول اللّه. گفت: در آي. گفت: ا أدخل«5» آمنا، ايمن در آيم! گفت: ادخل آمنا و لو أنّك كعب بن زهير ، [در آي و اگر همه كعب بن زهيري]

«6». او در آمد و گفت: [ يا رسول اللّه من كعب زهيرم]

«7»، و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و أنّك رسول اللّه. آنگه با رسول به مسجد آمد، گفت: يا رسول اللّه؟ قصيده اي دارم در مدح تو مي خواهم تا بر«8» ملأ مهاجر و انصار برخوانم. گفت: بيار. او قصيده برخواند. رسول- عليه السّلام- از او خشنود شد و او را عفو كرد. ابو الحسن البراد گفت: چون اينكه آيت فرود آمد، عبد اللّه رواحه و كعب بن مالك و حسّان بن ثابت پيش رسول آمدند گريان، و گفتند: يا رسول اللّه؟ خداي تعالي در حق ّ شاعران [اينكه]

«9» گفت و ما شاعريم. رسول- عليه السّلام- گفت: آيت«10» تمام برخواني: إِلَّا الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، الي قوله: مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا. ايشان دلخوش شدند و رسول- عليه السّلام- حسّان ثابت را گفت چون روز غدير آن بيتها خواند- شعر: ----------------------------------- (1). اساس: اقوم، به قياس با نسخه آج، تصحيح شد. (2). اساس: لم، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (3). همه نسخه بدلها: برعد. (4). چاپ شعراني (8/ 371): قائلم. (5). آج، لب، آل: ادخل. (9- 7- 6). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). همه نسخه بدلها: در. [.....]

(10). همه نسخه بدلها: آيات. صفحه : 370 يناديهم يوم الغدير نبيّهم بخم ّ و اسمع بالنّبي ّ«1» مناديا- الابيات. لا زلت مؤيّدا بروح القدس

ما نصرتنا بلسانك، تو مؤيدي به روح القدس مادام تا ما را به زبان نصرت مي كني. ابو هريره گفت: يك روز حسّان در مسجد رسول شعر مي خواند، عمر خطّاب بگذشت و به خشم در او نگريد. حسّان گفت: چه مي نگري، من اينكه جا شعر- خواندم و بهتر از تو حاضر بود، يعني رسول- عليه السّلام. او«2» گفت: يا با هريره«3» به خداي بر تو شنيدي كه رسول مرا گفت و عبد اللّه رواحه را و كعب بن مالك را: اللّهم ّ ايّدهم بروح القدس! گفت: نعم. و در خبر است كه: چون مشركان رسول را هجو كردند، رسول- عليه السّلام- صحابه را گفت: ما منع الّذين نصروا رسول اللّه بسيوفهم أن ينصروه بلسانه. اينكه سه كس گفتند: يا رسول اللّه؟ ما اينكه كار كفايت كنيم. رسول- عليه السّلام- گفت: اهجوهم و روح القدس معكم. و در خبر است كه چون دعبل علي خزاعي اينكه [160- پ]

قصيده بر رضا خواند«4» كه در مدح او گفته است- شعر: مدارس ايات خلت من تلاوة و منزل وحي مقفر العرصات چون به ذكر صاحب الزّمان- عليه السّلام- رسيد آن جا مي گويد«5»- شعر: خروج امام لا محالة خارج يقوم علي اسم اللّه و البركات گفت: نفث بها روح القدس علي لسانك. وَ سَيَعلَم ُ الَّذِين َ ظَلَمُوا أَي َّ مُنقَلَب ٍ يَنقَلِبُون َ، و ظالمان بدانند كه به چه جاي بازگشتن باز گردند«6». و «منقلب»، محتمل است موضع انقلاب را و نيز«7» مصدر را كه انقلاب باشد، يعني كه بدانند كه چگونه باز گردند. و عبد اللّه عبّاس خواند: اي ّ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بالرّسول. (2). همه نسخه بدلها: آنگه. (3). آط، آب، آج،

آز، لب: بو هريره، آل: يا ابو هريره. (4). مش صلوات اللّه و سلامه عليه. (5). آط، آج، لب، آل، مش: آن جا گفت، آب، آز: آن جا كه گفت. (6). همه نسخه بدلها: باز گرديدند. (7). آط: و مر، آب، آج، لب، آز، آل، مش: و هر. صفحه : 371 منفلت ينفلتون، كه كجا بجهند و چگونه بجهند، من الانفلات به «فا» و «تا». و در قراءت اهل البيت آمد: وَ سَيَعلَم ُ الَّذِين َ ظَلَمُوا آل محمّد، أَي َّ مُنقَلَب ٍ يَنقَلِبُون َ، و اينكه هر دو قراءت شاذّ است. و قوله: «اي ّ»، منصوب است به «ينقلبون»، و منصوب نيست به «سيعلم»، براي آن كه استفهام را صدر كلام بود فعلي كه پيش او بود در او عمل نكند. و مورد آيت تهديد و وعيد است جمله ظالمان را، و حمل آيت بر عموم كردن«1» اوليتر باشد- و اللّه اعلم. تمّت المجلّدة الرّابعة عشرة و تتلوها بعد ذلك في الخامسة عشرة سورة النّمل ان شاء اللّه تعالي [161- ر]

. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: حمل آيت كردن بر عموم. (1). همه نسخه بدلها: حمل آيت كردن بر عموم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109