روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن - جلد12

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، قرن 6ق.

عنوان قراردادي : روض الجنان و روح الجنان

عنوان و نام پديدآور : روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن/ تاليف حسين بن علي بن محمدبن احمدالخزاعي النيشابوري مشهور به ابوالفتوح رازي، به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقي، محمدمهدي ناصح.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوي، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 13 -.

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد شانزدهم، چاپ 1365.

يادداشت : ج. 3 (چاپ: 1370).

يادداشت : ج. 5 (چاپ: 1372).

يادداشت : ج. 7 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 9 (چاپ: 1366).

يادداشت : ج. 18 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 19 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : ج. 20 (چاپ اول: 1375).

يادداشت : عنوان ديگر كتاب "تفسير ابوالفتوح رازي".

عنوان ديگر : تفسير ابوالفتوح رازي.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 6ق.

موضوع : نثر فارسي-- قرن 6ق.

شناسه افزوده : ياحقي، محمدجعفر، 1326-، مصحح

شناسه افزوده : ناصح، محمدمهدي، 1318 -، مصحح

شناسه افزوده : آستان قدس رضوي. بنياد پژوهشهاي اسلامي

رده بندي كنگره : BP94/5/الف2ر9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/1726

شماره كتابشناسي ملي : م 65-2022

شماره جلد : 12

صفحه : 9

صفحه : 1 [جلد پنجم]

[جلد دوازدهم]

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

سورة النّحل

بدان كه اينكه سورت مكّي است الّا قوله: وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل ِ ما عُوقِبتُم بِه ِ ...«1»

[سوره النحل (16): آيات 1 تا 23]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِأَتي أَمرُ اللّه ِ فَلا تَستَعجِلُوه ُ سُبحانَه ُ وَ تَعالي عَمّا يُشرِكُون َ (1) يُنَزِّل ُ المَلائِكَةَ بِالرُّوح ِ مِن أَمرِه ِ عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ أَن أَنذِرُوا أَنَّه ُ لا إِله َ إِلاّ أَنَا فَاتَّقُون ِ (2) خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ بِالحَق ِّ تَعالي عَمّا يُشرِكُون َ (3) خَلَق َ الإِنسان َ مِن نُطفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيم ٌ مُبِين ٌ (4)

وَ الأَنعام َ خَلَقَها لَكُم فِيها دِف ءٌ وَ مَنافِع ُ وَ مِنها تَأكُلُون َ (5) وَ لَكُم فِيها جَمال ٌ حِين َ تُرِيحُون َ وَ حِين َ تَسرَحُون َ (6) وَ تَحمِل ُ أَثقالَكُم إِلي بَلَدٍ لَم تَكُونُوا بالِغِيه ِ إِلاّ بِشِق ِّ الأَنفُس ِ إِن َّ رَبَّكُم لَرَؤُف ٌ رَحِيم ٌ (7) وَ الخَيل َ وَ البِغال َ وَ الحَمِيرَ لِتَركَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخلُق ُ ما لا تَعلَمُون َ (8) وَ عَلَي اللّه ِ قَصدُ السَّبِيل ِ وَ مِنها جائِرٌ وَ لَو شاءَ لَهَداكُم أَجمَعِين َ (9)

هُوَ الَّذِي أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً لَكُم مِنه ُ شَراب ٌ وَ مِنه ُ شَجَرٌ فِيه ِ تُسِيمُون َ (10) يُنبِت ُ لَكُم بِه ِ الزَّرع َ وَ الزَّيتُون َ وَ النَّخِيل َ وَ الأَعناب َ وَ مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لِقَوم ٍ يَتَفَكَّرُون َ (11) وَ سَخَّرَ لَكُم ُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ وَ الشَّمس َ وَ القَمَرَ وَ النُّجُوم ُ مُسَخَّرات ٌ بِأَمرِه ِ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يَعقِلُون َ (12) وَ ما ذَرَأَ لَكُم فِي الأَرض ِ مُختَلِفاً أَلوانُه ُ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لِقَوم ٍ يَذَّكَّرُون َ (13) وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ البَحرَ لِتَأكُلُوا مِنه ُ لَحماً طَرِيًّا وَ تَستَخرِجُوا مِنه ُ حِليَةً تَلبَسُونَها وَ تَرَي الفُلك َ مَواخِرَ فِيه ِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه ِ وَ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (14)

وَ أَلقي فِي الأَرض ِ رَواسِي َ أَن تَمِيدَ بِكُم وَ أَنهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ (15) وَ عَلامات ٍ وَ بِالنَّجم ِ هُم يَهتَدُون َ (16) أَ

فَمَن يَخلُق ُ كَمَن لا يَخلُق ُ أَ فَلا تَذَكَّرُون َ (17) وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه ِ لا تُحصُوها إِن َّ اللّه َ لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ (18) وَ اللّه ُ يَعلَم ُ ما تُسِرُّون َ وَ ما تُعلِنُون َ (19)

وَ الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ لا يَخلُقُون َ شَيئاً وَ هُم يُخلَقُون َ (20) أَموات ٌ غَيرُ أَحياءٍ وَ ما يَشعُرُون َ أَيّان َ يُبعَثُون َ (21) إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ فَالَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَ هُم مُستَكبِرُون َ (22) لا جَرَم َ أَن َّ اللّه َ يَعلَم ُ ما يُسِرُّون َ وَ ما يُعلِنُون َ إِنَّه ُ لا يُحِب ُّ المُستَكبِرِين َ (23)

«10»

[ترجمه]

آمد فرمان خداي«11»، مشتابي به او، منزّه است او و بزرگوار از آن كه«12» با او انباز گيرند.

-----------------------------------

(1). سوره نحل 16 آيه 126.

(2). آج: هجده، لب: هيجده.

(3). آط، آب، آج: هفتصد.

(4). آط، آب، آز، آج، لب: عليه السّلام.

(5). قم، آط، آب، آز، آج، لب او.

(6). آط، آب، آز، آج، لب آن.

(7). آج، لب: ندارد.

(8). آج، لب: وصيّتي.

(9). جميع نسخه ها: نيكو كنند.

(10). قم، آج، لب به نام خداي بخشاينده مهربان، آب خداي بسيار بخشايش بسيار دانش.

(11). قم، آج، لب پس.

(12). قم: از آنچه.

صفحه : 2

بفرستد فريشتگان را بر وحي«1» از فرمان او بر آن كس كه«2» خواهد از بندگان او كه آگاه كني، نيست خداي مگر من، بترسيد«3» از من.

بيافريد آسمانها«4» و زمين«5» به درستي، بزرگوار است از آن كه با او انباز گيرند.

بيافريد آدمي را از آب، چون بنگري او خصمي است روشن.

و چهار پا«6» بيافريد براي شما در آن گرمايي هست و سود«7»، و از آن مي خوري.

و شما راست در او«8» نيكويي چون نماز شام باز آيي«9» و چون آنگاه«10» به چره بري.

و بر مي گيرد«11» بارهاي شما به شهري كه نرسي«12» به آن جا

الّا به رنج تن«13»، خداي شما مهربان و بخشاينده است.

[و زينة]«14»، و اسپان و ستران«15» و خران تا بر نشيني«16» [و براي آرايش]«17» و بيافريند آنچه شما نداني.

و بر خداست راستي راه و از آن باشد كه كژ بود اگر خواهد ره نمايد«18» شما را همه«19».

-----------------------------------

(1). قم، آط، آب، آج، لب: به وحي. [.....] 2. قم، آط، آب، آج، لب: بر آنكه

(3). قم، آط: بترسي.

(5- 4). قم را.

(6). قم، آط، آب، آج، لب: چهار پايان را.

(7). قم، آت، آج، لب: سودها.

(8). قم، آط، آب، آج، لب: در آن.

(9). قم، آط، باز آري، آب، لب: باز آريد.

(10). قم: و آنگاه كه به چره بري، آج، لب: به چرا بريد.

(11). آط، آب، آج، لب: برمي گيرند.

(12). قم: نباشي شمار سنده.

(13). قم، آب كه.

(14). اساس: ندارد، با توجّه به قرآن مجيد و ديگر نسخه ها آورده شد.

(15). جميع نسخه ها: استران.

(16). قم، آط، آب، آج، لب آن را. [.....]

(17). از قم، افزوده شد.

(18). قم، آط، آب، آج، لب: راه نمايد.

(19). آط، آب، آج، لب: جمله.

صفحه : 3

او آن است كه فرو فرستاد [از آسمان]«1» آبي، از اوست شراب خوردن«2» را و از اوست درختان«3» در او مي چري«4».

مي روياند براي شما با آن«5» كشت را و زيتون و درخت خرما«6» و انگورها و از هر ميوه ها«7» در آن«8» دليلي است«9» گروهي را كه انديشه كنند.

و مسخّر كرد«10» براي شما شب و روزها را«11» و آفتاب و ماه و ستارگان مسخّر كرد«12» به فرمان او، در آن دليلهايي است«13» گروهي را كه دانند«14».

و آنچه بيافريد براي شما در زمين رنگارنگ گونه هاي آن«15»، در آن دليلي«16» است گروهي را كه انديشه كنند.

او آن است

كه مسخّر كرد«17» براي شما دريا را تا مي خوري«18» از او گوشت تازه و بيرون مي آري«19» از او حلي ّ«20»،

-----------------------------------

(1). اساس محو شده است، از قم افزوده شد.

(2). قم، آط، آب، آج، لب: از او خوردن است.

(3). آط، آب، آج، لب كه.

(4). قم، آط: مي چراني، آب، آج، لب: مي چرانيد.

(5). قم: بدو، آط، آب، آج، لب: به آن.

(6). قم: درختان خرما را.

(7). قم: همه ميوه ها، آط، آب، آج، لب: هر ميوه.

(8). قم، آط، آج، لب: در اينكه، آب: بدرستي كه در اينكه.

(9). قم: آيتي است، آط، آب، آج، لب: آيتي هست.

(10). قم: رام كرد.

(11). قم: شب را و روز را. [.....]

(12). قم، آط، آب، آج، لب: مذلّل كرده.

(13). قم: در اينكه دليلهايي است، آط، آج، لب: در اينكه آياتي هست، آب: در اينكه آيتي هست.

(14). قم: انديشه كنند.

(15). قم: او.

(16). قم، آط، آب، آج، لب: آيتي.

(17). قم، آط: مسخّر بكرد.

(18). آط: تا بخوري، آب، آج، لب: بخوريد.

(19). آط: برون مي آري، آج: برون مي آريد.

(20). قم، آط، آب، آج، لب: آرايشي.

صفحه : 4

مي پوشي«1» آن را، و بيني كشتي«2» را شكافده«3» در او تا طلب كني«4» از روزي او«5» تا همانا شما شكر كني [84- پ].

بر- افگند«6» در زمين كوهها تا نخسپند«7» به شما و جويها و راهها تا همانا شما راه- يافته شوي«8».

و نشانها و به ستاره ايشان راه برند«9».

آن كس كه«10» آفريند«11» چنان باشد كه نيافريند! انديشه نمي كني«12»!

و اگر بشماري نعمت خداي نتواني شمردن«13» كه خداي آمرزنده و بخشاينده است.

و خدا«14» داند آنچه پنهان داري«15» و آنچه آشكارا داري«16».

و آنان كه مي خوانند«17» از دون«18» خداي نيافرينند چيزي را و ايشان را آفريده اند«19».

مردگان اند جز«20» زندگان و ندانند«21» كه

كي برانگيزند«22» ايشان را.

-----------------------------------

(1). قم، آط: در پوشي، آب: در پوشيدند، آج، لب: در پوشيد.

(2). آط، آب، آج، لب: كشتيهاي.

(3). قم: شكافنده، آط، آب، آج، لب: شتابنده.

(4). آط: بجويي، آب، آج، لب: بجوييد.

(5). جميع نسخه بدلها و. [.....]

(6). آج، لب: برافگندن.

(7). قم: نخسپد، آط: بخسپد، آب: نچسبد، آج، لب: نجنبد.

(8). قم، آط: راه يابي، آج، لب: راه يابيد.

(9). آط، آب: راه يابند، آج، لب: راه يابيد.

(10). قم، آط، آب، آج، لب: آن كه.

(11). آج، لب: آفريد.

(12). آط، آب، لب: نمي كنند.

(13). قم آن را.

(14). قم، آط، آب، آج، لب: خداي.

(15). قم: نهان دارند.

(16). قم: آشكارا كنند.

(17). آج، لب: آنان را كه مي خوانيد، آط: آنان را كه مي خواني، قم: آنان را كه مي خوانند.

(18). قم: از جز، آط، آب، آج، لب: بجز.

(19). قم، آط، آب، آج، لب: بيافرينند. [.....]

(20). قم، آط، آب، آج، لب: نه.

(21). قم، آب: نمي دانند.

(22). آج، لب: برانگيزانند.

صفحه : 5

خداي شما«1» يك خداست و آنان كه ايمان نيارند«2» به روز باز پسين«3» دلهاي ايشان منكر«4» است و ايشان متكبّرند.

حق است و درست«5» كه خدا داند آنچه پنهان دارند و آنچه آشكارا دارند، او دوست ندارد متكبّران را.

قوله- عزّ و علا«6»كه أَتي أَمرُ اللّه ِ، قتاده گفت: سورت مكّي است الي قوله:

وَ الَّذِين َ هاجَرُوا فِي اللّه ِ مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا ...«7»، و بر قول ديگران«8» اوّل سورت به مكّه فرود آمد، الي قوله: كُن فَيَكُون ُ«9»، و باقي به مدينه فرود آمد.

مجاهد گفت: اوّلش مكّي است و آخر مدني. شعبي گفت: همه مكّي است، الّا«10» قوله: وَ إِن عاقَبتُم«11».

حق تعالي گفت:كه أَتي أَمرُ اللّه ِ، آمد فرمان خداي. در اينكه فرمان خلاف كردند:

عبد اللّه عبّاس گفت، مراد قيامت

است و گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، چون خداي تعالي آيت فرستاد، اقتَرَبَت ِ السّاعَةُ وَ انشَق َّ القَمَرُ«12»، كافران يك ديگر را گفتند: محمّد مي گويد: قيامت نزديك رسيد اينكه كه مي كني«13»، دست بداري«14» تا بنگريم تا چه خواهد بودن؟ چون روزي چند«15» برآمد اثري نبود، با سركار خود شدند و گفتند«16»: چيزي نمي بينيم ما از اينكه حديث. خداي تعالي آيت فرستاد كه: اقتَرَب َ لِلنّاس ِ حِسابُهُم وَ هُم فِي غَفلَةٍ مُعرِضُون َ«17»، بترسيدند و روزي چند مترصّد مي بودند، چون چيزي نبود گفتند: اي محمّد؟ ما اثر نمي بينيم آن را كه مي گفتي،

-----------------------------------

(1). قم خداي است.

(2). قم، آط، آب، آج، لب: ندارند.

(3). قم، آط، آب، آج، لب: به قيامت.

(4). قم: انكار كننده.

(5). آط، آب، آج، لب: و هراينه.

(6). جميع نسخه ها: تعالي.

(7). سوره نحل 16 آيه 41.

(8). قم: ديگر از، آط، آب، آز، آج، لب از.

(9). سوره نحل 16 آيه 40.

(10). آج، لب: الي.

(11). سوره نحل 16 آيه 126. [.....]

(12). سوره قمر 54 آيه 1.

(13). آط، آب، آز: مي گويي، آج، لب: مي گوييد.

(14). آج، لب: نداري.

(15). آج، لب: روز چند.

(16). آج، لب ما.

(17). سوره انبيا 21 آيه 1.

صفحه : 6

خداي تعالي اينكه آيت فرستاد:كه أَتي أَمرُ اللّه ِ فَلا تَستَعجِلُوه ُ، فرمان خداي آمد، يعني«1» آن كه آيد«2» و خواهد آمدن«3». و اگر چه لفظ ماضي است، مراد استقبال است و لكن«4» براي آن كه لا محال خواهد بودن«5» و زود خواهد بودن. حق تعالي گفت: فكأن قد«6»، پندار«7» كه حاصل آمد، چنان كه احوال قيامت بيشترين«8» بر لفظ ماضي گفت، من قوله: وَ نادي أَصحاب ُ الجَنَّةِ أَصحاب َ النّارِ«9» وَ نادي أَصحاب ُ الأَعراف ِ رِجالًا«10»كه فَلا تَستَعجِلُوه ُ، تعجيل مكني«12» آن را، مردم

ساكن شدند، آنگه رسول- عليه السّلام- گفت:

بعثت أنا و السّاعة كهاتين و أشار باصبعيه

، گفت: مرا و قيامت را«13» به يك جا فرستادند چنانكه اينكه دو انگشت«14» به يك جا اند. عبد اللّه عبّاس گفت: از اشراط و اعلام قيامت«15» يكي بعثت رسول است تا در خبر است كه: چون جبريل از آسمان به زمين مي آمد به وحي بر رسول ما«16»، فريشتگان آسمانها گفتند:

اللّه اكبر قد قامت السّاعة

، قيامت برخاست، يعني نزديك شد. بعضي دگر از مفسران گفتند مراد به فرمان خداي عذاب به تيغ«17» است، و اينكه جواب نضر بن الحارث بود [101- ر]

چون گفت: اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ مِن عِندِك َ«18»- الآيه. چون استعجال عذاب كرد خداي تعالي اينكه آيت فرستاد:

-----------------------------------

(1). قم، آط، آب، آز، آج، لب: و معني.

(2). آط، آز: آمد.

(3). آط، آج، لب: آمد.

(4). آج، لب: ليكن.

(5). آج، لب: براي آن كه خواهد بود، آب، آز: لا محاله خواهد بود.

(6). آز، آج، لب حصل، آط، آب در حاشيه افزوده اند: حصل.

(7). قم: پنداري.

(8). قم، آط، آب، آج، لب: بيشتر. [.....]

(9). سوره اعراف 7 آيه 44.

(10). سوره اعراف 7 آيه 48.

(11). قم، آط، آب، آز، آج، لب: همان ساعت قيامت.

(12). آب، آز، آج، لب: مكنيد.

(13). قم، آب، آز: ندارد.

(14). آز من.

(15). قم، آب، آز: ساعت.

(16). آط، آب، آز، آج، لب: برسول ما، قم: بر رسول ما- عليه السّلام-

(17). آط، آز، آج، لب: عذاب تيغ.

(18). سوره انفال 8 آيه 32.

صفحه : 7

كه أَتي أَمرُ اللّه ِ فَلا تَستَعجِلُوه ُ،، [فرمان خداي، يعني عذاب خداي آمد تعجيل مكني.

نضر بن حارث را روز بدر به صبر بكشتند، ضحّاك گفت: امر اللّه، احكام و حدود و فرايض

است، و قوله:كه فَلا تَستَعجِلُوه ُ]«1» چنان است كه گفت: وَ لا تَعجَل بِالقُرآن ِ مِن قَبل ِ أَن يُقضي«2»كه سُبحانَه ُ وَ تَعالي عَمّا يُشرِكُون َ، منزّه است«6» و متعالي از آن كه باو«7» شرك آرند. و تسبيح در لغت بر چهار قسمت«8» آمد:

يكي به معني تنزيه و تبعيد، مثل قوله: سُبحان َ الَّذِي أَسري بِعَبدِه ِ«9» لَو لا تُسَبِّحُون َ«11»، اي هلّا يستثنون«12»، و سه ام«13» به معني نماز، في قوله: فَلَو لا [أَنَّه ُ]«14» سَبِّح ِ اسم َ رَبِّك َ الأَعلَي«16»، و قوله: فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّك َ ...«17»، چهارم به معني نور، چنان كه در حديث آمد:

لولا سبحات وجهه

، اي نور وجهه. حمزه و كسائي خواندند. تشركون، به «تا» ي خطاب، حملا علي قوله:كه فَلا تَستَعجِلُوه ُ، و باقي قرّاء به « يا ».

يُنَزِّل ُ المَلائِكَةَ بِالرُّوح ِ مِن أَمرِه ِ، عامّه قرّاء خواندند: «ينزّل» به ضم ّ « يا » و كسر «زاء» من التّنزيل و اضافة الفعل إلي اللّه تعالي، و بيشتر مكّيان و بصريان به تخفيف

-----------------------------------

(1). اساس: افتادگي دارد، از قم آورده شد.

(2). آب: يقيضي.

(3). آز: پيش از آن كه.

(4). قم: فرو آمد. [.....]

(5). قم، آط، آب، آز، آج، لب: از مشركان.

(6). قم، آط، آب، آز، آج، لب او.

(7). قم، آج، لب: با او.

(8). قم، آز: قسم.

(9). سوره بني اسرائيل 17 آيه 1.

(10). آط، آب، آز: جاء في.

(11). سوره قلم 68 آيه 28.

(12). قم: تستثنون.

(13). آب، آز، آج، لب: سيم.

(14). اساس: ندارد، با توجّه به قرآن مجيد تصحيح شد.

(15). سوره صافّات 37 آيه 143.

(16). سوره اعلي 87 آيه 1.

(17). سوره نصر 110 آيه 3.

صفحه : 8

«زا» خواندند من الإنزال. و روح و كسائي و سهل خواندند: تنزّل الملائكة، به ضم ّ «تا»«1» و فتح «زا» بر«2» فعل مجهول

و رفع الملائكة باسناد الفعل المجهول إليها. فرو- فرستند فريشتگان را بِالرُّوح ِ، اي بالوحي«3». و براي آن وحي را روح خواند كه دلها به آن«4» زنده شود، چنان كه تن به روح زنده شود. عطا گفت: به نبوّت، نظيره: يُلقِي الرُّوح َ مِن أَمرِه ِ عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ«5» مِن أَمرِه ِ، از فرمان او «من» به معني ابتداي غايت است، يعني نزول ايشان از فرمان خداي باشد، عَلي مَن يَشاءُ مِن عِبادِه ِ، بر آن كه خواهد از بندگانش و «من»«6» به معني تبيين است. أَن أَنذِرُوا، كه بترساني. أَنَّه ُ لا إِله َ إِلّا أَنَا، خلقان را اعلام كنند كه جز من خدايي نيست، و محل ّ «ان» مع الفعل، نصب است بنزع الخافض، و التقدير:

ينزّل الملائكة بأن انذروا انّه لا إله إلّا انا، محلّه النّصب بوقوع الانذار عليه. «أن» با اسم«7» و خبر در محل ّ نصب است به آن كه مفعول إنذار است. فَاتَّقُون ِ، از من بترسي و از معاصي من اجتناب كني. خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ بِالحَق ِّ، كه او آفريد آسمان و زمين را بحق. تَعالي عَمّا يُشرِكُون َ، او متعالي است از آن كه با او شرك«8» گويند.

حمزه و كسائي اينكه جا«9» «تشركون» خواندند به «تا».

خَلَق َ الإِنسان َ مِن نُطفَةٍ، آدمي را بيافريد از آب، اينكه كه«10» از ميان پشت و سينه بيرون آيد كه خداي«11» از او به عادت فرزند آفريند و هر آب«12» اندك را به تازي نطفه خوانند«13» و اشتقاق او من «نطف» إذا قطر باشد. فَإِذا هُوَ خَصِيم ٌ مُبِين ٌ، اينكه «اذا» را اذاء مفاجات«14» خوانند، كقولهم: فتحت الباب فاذا زيد بالباب، يعني بس نبود

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج، لب: يا . [.....]

(2). آج، لب:

ندارد.

(3). قم به وحي.

(4). قم، آط، آب، آز، آج، لب: باو

(5). سوره مومن 40 آيه 15.

(6). لب: ندارد.

(7). آط، آب، آز، آج، لب: باسم.

(8). جميع نسخه بدلها: شريك.

(9). قم: اينكه جا نيز، آط، آب، آز، آج، لب: نيز اينكه جا.

(10). قم، آط، آب، آز، آب: آبي كه، آج، لب: آبي كه.

(11). قم تعالي.

(12). جميع نسخه بدلها: نيز آب.

(13). جميع نسخه بدلها: خواندند.

(14). قم: اينكه را «اذا» مفاجا.

صفحه : 9

ميان آن كه ما آدمي را از آبي اندك مهين حقير بيافريديم كه نگاه كرد كه«1» خصمي جدل از ميان برون آمد. و خصيم، فعيل است به معني مفاعل، كالأكيل و الجليس و النّديم و الصّديق. و قوله: «مبين»، أي ظاهر، من أبان اذا تبيّن. گفتند: آيت در ابي ّ إبن خلف الجمحي ّ آمد كه استخوان پوسيده [85- پ]

گرفت و پيش رسول- عليه السّلام- آورد و آن را به دست بماليد تا خرد«2» شد و بر باد داد، آنگه گفت: تو مي گويي كه اينكه زنده خواهد شدن«3»! خداي تعالي آيت فرستاد: أَ وَ لَم يَرَ الإِنسان ُ أَنّا خَلَقناه ُ مِن نُطفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيم ٌ مُبِين ٌ«4» در سوره يس تا به آخر سورت، و اينكه آيت نيز در اينكه قصّه آمد.

وَ الأَنعام َ خَلَقَها، و چهار پاي بيافريد براي شما از شتر و گاو و گوسپند. لَكُم فِيها دِف ءٌ، شما را در آن گرميي هست، يعني در اصواف و او بار و اشعار از چيزها كه از او ببافند پوشش را و لحاف را و جامه هايي كه شما را به زمستان گرم دارد وَ مَنافِع ُ، اي، و لكم فيها منافع، و شما را در اينكه چهار پايان«5» نيز منافع

است. وَ مِنها تَأكُلُون َ، و از آن گوشتشان مي خوري«6».

وَ لَكُم فِيها جَمال ٌ، و شما را در آن جمالي هست، حِين َ تُرِيحُون َ، آنگه كه نماز شام به خانه آري. وَ حِين َ تَسرَحُون َ، و بامداد چون به چره بري، يعني شما را بر ديگران به آن«7» فخر است كه شما را گلّه شتر يا گاو يا گوسپند به چره روند بامداد«8»، و شبانگاه با پيش شما آيند«9»، يقال: أراح الماشية يريحها إذا رجع بها رواحا إلي مراجعها«10» فراحت هي، و سرحها يسرحها إذا اذهب بها. و السّرح إذهابها إلي المرعي و السّروح ذهابها. «سرح» هم لازمست و هم متعدّي به مصدر فرق توان كرد«11»، كالرّجع و الرّجوع و النّشر و النّشور«12».

-----------------------------------

(1). آج، لب: كرديد. [.....]

(2). آط، آب، آز، آج، لب: خورد.

(3). آط، آب، آز، آج، لب: خواهد شد.

(4). سوره يس 36 آيه 77.

(5). جميع نسخه ها و انعام.

(6). آط، آب، آز، آج، لب: و از گوشت آن مي خوريد.

(7). قم: ديگرانتان.

(8). آط، آب، آز، آج، لب: به چره رود بامداد.

(9). جميع نسخه بدلها: آيد.

(10). قم: رواحها، آط، آب، آز، آج، لب: مراحها.

(11). آط، آب، آز، آج، لب: توان فرق كرد.

(12). جميع نسخه بدلها قال الشاعر: اذ المرء لم يسرح سواما و لم يرح || سواما و لم تعطف عليه اقاربه.

صفحه : 10

وَ تَحمِل ُ أَثقالَكُم إِلي بَلَدٍ، و اينكه چهار پايان رخت و بنه و بار گران شما به شهرها برند«1» كه اگر ايشان نبودندي«2» و شما را بايستي بردن نرسيدي به آن جا«3» الّا به جهد و رنج تن، و الشّق ّ، المشقّة. عكرمه گفت: مراد به شهر، مكّه است كه بر پشت چهار پايي نهاده است. آن جا

زرع و نبات و ميوه نباشد. و شق ّ الشّي ء، نصفه.

و نيز آيت را بر اينكه معني تفسير دادند، يعني آن به شهر نرسي و إلّا و نيمه«4» قوّت شما برود. و شق ّ بفتح الشّين مصدر، شققت الشّي ء شقّا، و قيل: الشّق ّ و الشّق ّ، لغتان كالرّطل و الرّطل و الجص ّ و الجص ّ. و ينشد«5» قول الشاعر بالفتح و الكسر:

[و ذي إبل يسعي و يحسبها له أخي نصب من شقّها«6» و دؤب]«7»

إِن َّ رَبَّكُم لَرَؤُف ٌ رَحِيم ٌ،«8» خداي تعالي بر شما مهربان و بخشاينده است بر شما«9» كه اينكه همه حيوانات براي شما بيافريد تا اينكه رنجها بردارد از شما و شما را اينكه منافع باشد در او.

وَ الخَيل َ وَ البِغال َ، و اينكه نامي است جنس را نر و ماده و ساير انواع در او داخل باشند. و او را از لفظ او واحد«10» نيست و چون لفظ واحد است جمعش كنند بر خيول، و مثله: الابل و الحمير و النّساء و البقر و الرّهط. وَ البِغال َ، استران، جمع «بغل» باشد و «حمير» اسم جنس است، همچنين«11» خر را. لِتَركَبُوها، تا برنشيني، و نصب زِينَةً«12» وَ يَخلُق ُ ما لا تَعلَمُون َ، خداي تعالي چيزهايي آفريند«5» كه شما نداني. بعضي مفسّران گفتند: مراد آن است كه در بهشت چيزهايي بيافريند كه شما نداني و فهم و وهم شما بر آن«6» نرسد.

ممّا لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر.

قتاده گفت: مراد آن است كه در ميوه كرم آفريند و در جامه لنبك«7» از آن جا كه شما نداني. ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس كه مراد آن است كه: بر راست عرش جويي هست از

نور چندان كه هفت آسمان و هفت زمين و هفت دريا، جبريل هر وقت سحر در او شود و غسل كند نورش بر نور بيفزايد و جمالش بر جمال و عظمتش بر عظمت، آنگه خود را بيفشاند خداي تعالي به هر قطره اي كه از پر بيفگند هزار فريشته«8» بيافريند كه از ايشان«9» هفتاد هزار در بيت المعمور شوند و در خانه كعبه كه تا به روز قيامت نوبه«10» با ايشان«11» نرسد.

وَ عَلَي اللّه ِ قَصدُ السَّبِيل ِ، بر خداست بيان راه«12» كردن. و قصد، ره«13» راست باشد

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج، لب: و اينكه درست نبود.

(2). جميع نسخه بدلها است.

(3). اساس: بينهما، با توجّه به قم و فحواي عبارت تصحيح شد. [.....]

(4). قم: خلاف است، آط، آب، آز، آج، لب: خلافي نيست.

(5). قم: چيزها آفريند، آط، آب، آز، آج، لب: چيزها را آفريند.

(6). جميع نسخه بدلها: به آن.

(7). كذا در اساس، قم، آط، آب، آز، آج، لب، مش، مل: لبنك، آل: كيك.

(8). آج، لب: فرشته.

(9). قم هر روز.

(10). جميع نسخه بدلها: نوبت.

(11). آط، آب، آز، آج، لب: بايشان.

(12). جميع نسخه بدلها: ره حق.

(13). آط، آب، آز، آج، لب: راه.

صفحه : 12

تشبيها بالقصد«1» الّذي هو واسطة الأمور بين الاسراف«2» و التّقصير«3»، همچنين راه راست كه ميانه دو بي راه«4» باشد آن را قصد خواندند همانا اصل او از «قصد» بود كه فعل است براي آن كه قصد سالكان به آن باشد. پس قصد به معني مقصود باشد، كالرضا«5» بمعني المرضي ّ. و گفتند معني آن است: و علي اللّه القصد بكم الي الطّريق المستقيم، بر خداست كه شما را به ره حق رساند و ره راست به معني

لطف و بيان و آنچه مقدّمات تكليف باشد از اقدار«6» و تمكين و إزاحت علّة و نصب ادلّه. وَ مِنها جائِرٌ، و از راهها بعضي هست كه جائر است و از ره حق برگرديده. و «من» تبعيض راست. و قوله: جائِرٌ، من باب: ليل نائم و نهار صائم باشد براي آن كه راه عدول نكند از استقامت، رونده عدول كند«7». و روا بود كه راه چون كژ باشد آن را جائر خوانند لأنّه يجور«8» و يميل بصاحبه عن سنن الصّواب فهو إذا جائر بسالكه. بر اينكه وجه بر ظاهر خود باشد و از ظاهر عدول نبايد كردن«9». و سبيل مؤنث است در لغت و اهل حجاز«10» گفته اند: لفظش واحد است و معني جمع براي آن مؤنّث باشد و مراد «به قصد السّبيل» دين مسلماني است، و مراد به «جائر» از او«11» جهودي و ترسايي و هر چه جز ره حق باشد از ملل كفر.

جابر عبد اللّه انصاري«12» گفت: مراد به «قصد السّبيل» بيان شرايع است. عبد اللّه مبارك گفت: مراد سنّت است و به «جائر» مراد هوا«13» و بدع. بيانه قوله: وَ أَن َّ هذا صِراطِي مُستَقِيماً فَاتَّبِعُوه ُ«14»- الآية. و در مصحف عبد اللّه هست: و منكم جائر، و اينكه قوّت آن قول باشد كه كلمت من باب: نهار«15» صائم باشد. وَ لَو شاءَ لَهَداكُم أَجمَعِين َ،

-----------------------------------

(1). قم: مشبها لقصد، آط: مشبها بالقصد، آج، لب: شبها بالقصد.

(2). آج، لب: الاشراف.

(3). اساس: المعصر، به قياس نسخه قم، تصحيح شد.

(4). آب، آز: ميانه روي راه. [.....]

(5). قم، آط، آب، آز، آج، لب: كالرضي.

(6). آط، آب، آز، آج، لب: اقرار.

(7). آط، آب، آز، آج، لب: نكند.

(8). اساس: يجير، به قياس

با نسخه قم، تصحيح شد.

(9). آط، آب، آز، آج، لب: كرد.

(10). جميع نسخه ها: در لغت اهل حجاز و.

(11). جميع نسخه ها: به جائر او.

(12). جميع نسخه ها: ندارد.

(13). جميع نسخه ها: اهوا.

(14). سوره انعام (6) آيه 153.

(15). قم، آط، آب، آج، لب: نهاره.

صفحه : 13

و اگر خداي خواهد همه را هدايت دهد. اينكه مشيّت قهر و جبر«1» است چنان كه بيان كرديم في قوله: وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَآمَن َ مَن فِي الأَرض ِ كُلُّهُم جَمِيعاً أَ فَأَنت َ تُكرِه ُ النّاس َ حَتّي يَكُونُوا مُؤمِنِين َ«2». تو اكراه خواهي كردن«3» اي محمّد!

يعني إكراه نه كار تو است اكراه خداي تواند كردن و«4» لكن نكند از آن جا كه حكمت راه ندهد. و گفته است: لا إِكراه َ فِي الدِّين ِ«5» وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَجَعَل َ النّاس َ أُمَّةً واحِدَةً«8». و قوله: وَ لَو شِئنا لَآتَينا كُل َّ نَفس ٍ هُداها«9» هُوَ الَّذِي أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً، او آن خداست كه فرود آورد براي شما از آسمان آبي، يعني آب باران، لَكُم مِنه ُ شَراب ٌ، شما را از آن خورش است و از آن درختان شما را پرورش است بهري«11» شرب شماست و بهري شرب درختان شماست تا آن را به آب«12» باران مي پرورد و بهري از آن ميوه دار باشد و بهري از آن براي هيزم«13». و در برگ او چهار پاي«14» شما را [86- پ]

علف است.

و قوله: فِيه ِ تُسِيمُون َ، اي ترعون أنعامكم. يقال: سامت السّائمة، اذا رعت و اسمتها انا«15» إذا رعيتها. و «رعي» هم لازم است«16» و هم متعدّي و «سوم» جز لازم نباشد. و قال الاعشي:

و متي«17» القوم بالعماد إلي الرّزحي«18» و أعيا المسيم أين المساق«19»

-----------------------------------

(1). جميع نسخه ها: جبر و قهر.

(2). سوره يونس (10)

آيه 99.

(3). آط، آب، آز، آج، لب: كرديا. [.....]

(4). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد.

(5). سوره بقره (2) آيه 256.

(6). قم: اينكه است، آط، آب، آز، آج، لب: آن است.

(7). جميع نسخه ها: تفسير او.

(8). سوره هود (11) آيه 118.

(9). سوره سجده (32) آيه 13.

(10). جميع نسخه ها: كرده است.

(11). قم ازان.

(12). آط، آب، آز، آج، لب: تا آن را آب.

(13). آط بود.

(14). قم: چهار پايان.

(15). قم: و اسمتها، آط، آب، آز: اسميتها انا، آج، لب: اسميتها.

(16). قم، آب، آز: باشد.

(17). قم، آب، آز: مشي. [.....]

(18). اساس: الدّرحي، با توجه به قم و ديگر نسخ و مآخذ شعر تصحيح شد.

(19). قم: المسام.

صفحه : 14

و اصل او ابعاد السّائمة«1» في المرعي«2». و منه: السّوم في البيع لارتفاع في الثّمن و الزّيادة فيه. و منه

قوله- عليه السّلام: لا يدخلن ّ أحدكم في سوم أخيه

، أي لا يزيد عليه في الثّمن إذا أراد شراه«3». و منه قولهم«4»: سامه الخسف إذا كلّفه لأنّه العلوّ و الشّطط.

يُنبِت ُ لَكُم، مي روياند- علي الحال- يا بروياند- بر استقبال«5» براي شما. عامّه قرّا خواندند: ينبت، بالياء«6». و المعني: ينبت اللّه. و عاصم به روايت مفضّل و حمّاد و يحيي: به «نون» خواندند. علي إخبار اللّه عن نفسه. بِه ِ، به آن، يعني به آن آب باران.

الزَّرع َ، انواع كشت و زيتون و درختان خرما و انگور و از همه ميوه ها. إِن َّ فِي ذلِك َ، در اينكه آياتي و علاماتي و دلالاتي هست [آنان را كه نظر و تفكّر كنند.

وَ سَخَّرَ لَكُم ُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ، و مسخّر بكرد براي شما شب و روز و آفتاب و ماه و ستارگان تا براي منافع شما مي گردد به علم او به مصالح شما.

و قوله: مُسَخَّرات ٌ، نصب بر حال است از مفعول. و حفص خواند عن عاصم: و النّجوم مسخّرات بأمره، بر ابتدا و خبر، و باقي قرّاء به نصب هر دو خواندند، عطفا«7» علي ما في قوله من: اللَّيل َ وَ النَّهارَ.

و التّسخير، التّذليل و منه السّخريّة لأن ّ السّاخر يذلّل المسخور منه. إِن َّ فِي ذلِك َ، در اينكه آياتي و دلالاتي هست]«8» عاقلان را.

وَ ما ذَرَأَ لَكُم، «ما» موصوله است و محل ّ او نصب است، عطفا علي قوله: وَ سَخَّرَ لَكُم ُ اللَّيل َ وَ النَّهارَ و نيز مسخّر بكرد آنچه آفريد براي شما. و «الذّرء»، الخلق، يقال:

ذرأ اللّه الخلق و برأهم، اي خلقهم. و اصل كلمات اظهار الشّي ء بالايجاد«9» باشد، و منه، ملح ذرآني ّ، اذا كان ظاهر البياض: مُختَلِفاً أَلوانُه ُ، نصب او بر حال است از مفعول و رفع«10» «الوانه» به مختلفا«11» است، لأن ّ اسم«12» الفاعل يعمل عمل الفعل. به الوان«13»

-----------------------------------

(1). اساس: السّامة با توجه به قم تصحيح شد.

(2). اساس: الرعي، به قياس نسخه قم، تصحيح شد.

(3). قم: شراوه.

(4). قم: قوله.

(5). آط، آج، لب: و استقبال.

(6). قم: به « يا ».

(7). آط، آب، آز، آج، لب: عطف.

(8). عبارات داخل قلّاب [] از اساس ساقط است، از قم آورده شد.

(9). آج، لب: الايجاب.

(10). قم: رافع.

(11). قم: مختلفا، آب، آز، آج، لب: به مختلف.

(12). قم، آب، آز: الاسم. [.....]

(13). آط، آب، آز، آج، لب: با الوان.

صفحه : 15

و انواع مختلف كه يك با يك نماند. «الوان» شايد تا حمل كنند بر حقيقت و شايد تا حمل كنند بر انواع و شايد كه حمل كنند بر هر دو وجه بنزديك ما، چه لفظ به يك«1» عبارت توان كردن از دو معني مختلف

و از حقيقت و مجاز و اينكه مسأله اي است از اصول الفقه كه يعبّر باللّفظة الواحدة«2» عن المعنيين المختلفين و عن الحقيقة و المجاز، كقولهم: إذا غاب الشّفق فصل ّ العشاء الآخرة، و أراد الحمرة و البياض معا.

و إذا لمست جاريتك فأعد الطّهارة، و أراد باللّمس«3» و الجماع معا. إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً، در اينكه آيتي و علامتي هست گروهي را كه انديشه كنند. و قوله يَذَّكَّرُون َ اصله:

يتذكّرون، قلبت التّاء ذالا، ثم ّ ادغمت في الذّال.

وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ البَحرَ، او آن خداست كه مسخّر بكرد دريا را تا از آن جا«4» گوشت تازه مي خوري، مراد ماهي است. و از اينكه آيت نتوان دانستن«5» كه هر ماهي كه در دريا باشد«6» حلال است بل بيشتر انواع ماهي إمّا حرام است او مكروه است، و از ماهي حلال آن باشد كه فلوس دارد و آنچه بر او فلس«7» نباشد نشايد خوردن. و طريا، به همز نشايد براي آن كه اصل او از طرو و طراوت«8» است: وَ تَستَخرِجُوا، و نيز تا بيرون آري از او يعني از دريا، حِليَةً، حليتي«9» كه در پوشي از لؤلؤ و مرجان و انواع خرز كه از دريا برآرند.

يحيي بن اسماعيل گفت: مردي بنزديك باقر- عليه السّلام- آمد او را گفت: مرا بر حلي ّ زنان زكات بايد دادن! گفت: نه، هي كما قال اللّه تعالي: حِليَةً تَلبَسُونَها.

وَ تَرَي الفُلك َ مَواخِرَ فِيه ِ، و كشتيها بيني در او مواخر. عبد اللّه عبّاس گفت: جواري يعني رونده. سعيد جبير گفت: معترضة، پديد آمده. قتاده و مقاتل گفتند: مقبلة و مدبرة، روي ها كرده«10» بهري، و بهري پشت بركرده به يك بار. حسن بصري

-----------------------------------

(1). قم: چه به يك

لفظ، آط، آج، لب: هر چيزي كه لفظ به يك بار، آب، آز: چه چيزي كه لفظ به يك بار.

(2). قم: باللفظ الواحد.

(3). جميع نسخه ها: اراد الّلمس.

(4). آط، آب، آز، آج، لب كه.

(5). آط، آب، آز، آج، لب: دانست.

(6). آط، آب، آز، آج، لب: درد رياست.

(7). آز: فلوس.

(8). اساس: طورات، با توجّه به اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.

(9). آط، آب، آز، آج، لب: حلي.

(10). آط، آب، آز، آج، لب: فرا كرده.

صفحه : 16

گفت: مواقر، گران بار. فرّاء و أخفش گفتند: شقّاقة«1» للماء بصدورها، به سينه آب مي شكافد«2»، مجاهد گفت: مواخر، و دافع الرّياح«3» و الرّياح«4» لا تدفعها«5»، او باد را دفع كند و باد او را دفع نكند. ابو عبيد«6» گفت صوايح، آواز كنند، و مواخر، فواعل باشد، واحدتها ماخرة من المخر، و هو الدّفع و الشّق ّ، و المخر صوت هبوب الرّيح«7» إذا اشتدّ، و مخر الإرض، شقّها. و يقال: امتخرت الرّيح و تمخّرتها [87- ر]

إذا نظرتها«8» من أين تهب ّ. و منه

الحديث: إذا أراد احدكم البول فليتمخّر الرّيح

، أي لينظر«9» من أين مجراها«10» و هبوبها فيستدبرها لئلّا تردّ«11» عليه البول. و اصل كلمت دفع و شق ّ است چنان كه گفتيم. وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه ِ، و نيز مسخّر بكرده است براي شما«12» تا طلب كني از فضل و نعمت او«13»، يعني طلب روزي كني«14» در او بر طريق«15» تجارت.

وَ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ، و تا همانا شاكر باشي و شكر خداي كني.

وَ أَلقي فِي الأَرض ِ، و از جمله نعمتهاي او بر شما آن است كه كوهها را بر زمين افگند تا زمين را چون ميخ باشد، و رواسي صفت محذوفي است، اي جبالا رواسي، من رست، اي

ثبتت، واحدتها راسية. أَن تَمِيدَ بِكُم، أي لئلا تميد بكم. تا شما را بنخسپاند«16» و ماد يميد، اي مال يميل. و مثله قوله: يُبَيِّن ُ اللّه ُ لَكُم أَن تَضِلُّوا«17» وَ أَنهاراً، اي و جعل لكم أنهارا.

وَ سُبُلًا، و براي شما راهها و جويها كرد، و نصب او بر فعل مقدّر باشد چنان كه گفتيم من قوله: و جعل، و معطوف نباشد علي قوله: وَ أَلقي كه معني ندارد، و مثله قول الشّاعر:

لّفتها«10» تبنا و ماء باردا

اي و سقيتها ماء باردا. و منه قول الشّاعر:«11»

تسمع في أجوافهن ّ صردا و في اليدين جسأة و نددا«12»

اي، و تري في اليدين، براي آن كه درشتي دست و شكافهاي او مسموع«13» نباشد مرئي باشد. لَعَلَّكُم تَهتَدُون َ، تا باشد كه شما راه بري به مقاصدي كه شما را باشد.

وَ عَلامات ٍ، [اي، و جعل لكم علامات]«14»، و شما را در زمين علاماتي و نشاني«15» كرد از كوهها و جز كوهها كه شما راهها به آن بشناسي«16». بعضي مفسّران گفتند: اينكه-

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب: الاركفاء، آز: الاكفاء.

(2). آط، آب، آز، آج، لب: و ميخ.

(3). جميع نسخه ها: كوهها.

(4). قم علي.

(5). قم، آط، آب، آز، آج زمين.

(6). جميع نسخه ها: بر من.

(7). آج، لب: مؤيّد.

(8). قم، آب، آز: تمثّل، آط، آج، لب: تمثيل.

(9). آط، آب، آز، آج، لب: قول.

(10). آب: عفلقتها.

(11). قم: و مثله قول الآخر، آط، آب، آز، آج، لب: و مثله ... [.....]

(12). قم: بددا، آط، آج، لب: بدادا، آب، آز: بردا.

(13). اساس: ممنوع، با توجّه به قم و نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). اساس افتادگي دارد، از قم افزوده شد.

(15). جميع نسخه بدلها: نشانها.

(16). قم: باز شناسي.

صفحه : 18

جا كلام تمام

است كه: وَ عَلامات ٍ. آنگه ابتدا كرد و گفت: وَ بِالنَّجم ِ هُم يَهتَدُون َ، و به ستاره ره برند«1» ايشان. و محمّد بن كعب و كلبي گفتند: اينكه همه يك حديث است و معني«2» آن است كه كوهها علامات روز باشد و ستاره علامات شب، مجاهد و ابراهيم گفتند: مراد به هر دو، نجوم است كه بهري علامات اند و بهري هدايت را شايند. سدّي گفت: مراد ثريّا و بنات النّعش است و فرقدين و جدي كه مردم به او راه برند و قبله بشناسند. قتاده گفت: خداي تعالي ستاره سه كار را آفريد: يكي از بهر زينت آسمان را، و دوم رجوم شياطين را، و سه ام«3» علاماتي كه به او«4» راه برند. هر كه جز اينكه گويد براي خود گويد چيزي كه او را به آن علمي نباشد.

أَ فَمَن يَخلُق ُ كَمَن لا يَخلُق ُ، آنگه ملامت كرد و توبيخ آنان را كه عبادت اصنام كردند، گفت: آن كه خالق باشد و قادر باشد بر خلق اشيا [87- پ]

چونان باشد كه«5» نيافريند«6» و نتواند آفريدن. أَ فَلا تَذَكَّرُون َ، هيچ انديشه نكني تا چگونه تسويت كنند«7» ميان قادر و عاجز و عالم و جاهل و زنده و مرده! و اينكه«8» هر دو جمله را صورت استفهام است، و مراد تقريع و توبيخ، نظيره قوله: هذا خَلق ُ اللّه ِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَق َ الَّذِين َ مِن دُونِه ِ ...«9» أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِن َ الأَرض ِ«10» وَ إِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللّه ِ لا تُحصُوها، اگر خواهي تا نعمت خداي بشماري و آن را در عدد آري نتواني چه آن نه چندان است كه محصور و معدود باشد«13». و اصل احصا، افعال باشد من الحصي

كه سنگ ريزه است. آنگه معني آن باشد كه: احصي، أي جعل مع«14» الحصي، براي

-----------------------------------

(1). جميع نسخه بدلها: راه برند.

(2). جميع نسخه بدلها: مراد.

(3). آط، آب، آز، آج، لب: سيم.

(4). قم: بدو.

(5). آط، آب، آز، آج، لب: چنان كه باشد كه.

(6). آج، لب: بيافريند.

(7). آط، آب، آز، آج، لب: كنيد.

(8). آط، آب، آز، آج، لب: چون اينكه.

(9). سوره لقمان (31) آيه 11. [.....]

(10). سوره فاطر (35) آيه 40.

(11). جميع نسخه بدلها بر خلقان.

(12). جميع نسخه بدلها: حدّ و حصر.

(13). آط، آب، آز، آج، لب: چه آن را حدّي و حصري نيست.

(14). قم: منه، آط، آب، آز، آج، لب: معه.

صفحه : 19

آن كه آن كس كه چيزي شمارد كه به انگشت نداند گرفتن حساب«1» آن به حصي و سنگ ريزه نگاه دارد پس شايد كه من باب: احفرت زيدا بئرا باشد، اي جعل معه حصي، و شايد كه «الف» ازالت را باشد كه سنگ ريزه شمرده در دست به هر عدد مقصود يكي بيندازد من باب: عربت«2» معدتها«3» و اعربتها إذا ازلت فسادها، باشد.

وَ اللّه ُ يَعلَم ُ ما تُسِرُّون َ وَ ما تُعلِنُون َ، آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت: خداي داند آنچه پوشيده داري و آنچه آشكارا داري. و اسرار و اعلان مصدر باشد و سرّ و علانيه اسم باشد، يعني بر من پوشيده نيست«4» احوال و اقوال شما آنچه در دل داري و آنچه بر زبان راني«5» و آنچه در شب در«6» پوشش كني و آنچه بآشكارا كني. و مثله قوله: سَواءٌ مِنكُم مَن أَسَرَّ القَول َ وَ مَن جَهَرَ بِه ِ«7»- الآية.

وَ الَّذِين َ يَدعُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، يعقوب خواند و حفص عن عاصم و سهل و

يحيي و عيسي«8»: يدعون، بالياء خبرا عن الغائب، و دگر قرّا به «تا» ي خطاب.

آنگه حق تعالي به نوعي دگر تنبيه كرد، گفت: آنان را كه شما مي خواني و مي پرستي خالق نه اند و هيچ نتوانند آفريدن و ايشان را آفريده اند.

أَموات ٌ، آنگه آن را بند زد، گفت: مردگان اند و جمادات اند«9»، آنگاه آن را بند ديگر زد، گفت: غَيرُ أَحياءٍ، زنده نيستند. و قوله: أَموات ٌ، مرفوع است به خبر ابتداي محذوف، اي هم اموات، و غَيرُ أَحياءٍ بر سبيل تأكيد است. و گفتند: مراد آن است كه مردگاني اند كه هرگز زنده نبوده اند. قوله: وَ ما يَشعُرُون َ أَيّان َ يُبعَثُون َ، در او دو قول گفتند: يكي آن كه مراد اصنام اند يعني اصنام ندانند كه ايشان را كي زنده كنند. آنگه از ايشان خبر چنان داد كه از عقلا، براي آن كه كفّار ايشان را به جاري مجراي عقلا كردند و علما، و آن را«10» معبود«11» ساختند. و اينكه مسأله چند جايگاه«12»

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج، لب: حساب برنتواند گرفتن.

(2). اساس: عربت، با توجه به قم و ديگر نسخ تصحيح شد.

(3). جميع نسخه بدلها: معدته.

(4). جميع نسخه بدلها افعال و.

(5). قم: مي راني، آط: براني، آب، آز، آج، لب: برانيد.

(6). قم: به شب در.

(7). سوره رعد (13) آيه 10.

(8). قم: حليمي، آط، آب، آز، آج، لب: حلمي.

(9). آط، آب، آز، آج، لب: جمادانند. [.....]

(10). آط، آب، آز، آج، لب: ايشان را.

(11). آط، آب، آز، آج، لب: معبودان.

(12). آط، آب، آز، آج، لب: جاي.

صفحه : 20

برفت. و قولي ديگر«1» آن كه«2» مراد كافران اند، يعني كافران ندانند كه ايشان را كي زنده خواهند كردن«3». و قول اول اوليتر است و قريبتر به

معني، براي آن كه تا چنان كه نفي حيات و قدرت كرد از ايشان، نفي علم كرده باشد تا تنبيه بود بر آن كه ايشان«4» نه قادرند، نه عالم، نه حي ّ، نه دانند«5» كه مردگان را كي زنده خواهند كردن و أَيّان َ را معني «متي» باشد.

إِلهُكُم إِله ٌ واحِدٌ، خداي شما يك خداست خلاف آن كه جمله فرق اهل باطل گفتند- علي اختلاف أصنافهم: من الثّنويّة و النّصاري و المجوس و عبدة الأصنام و أصحاب الطبايع و غيرهم.

فَالَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ، آنان كه به قيامت ايمان ندارند دلهاي ايشان منكر است«6» حق را و حق نمي شناسند از آن جا كه نظر نمي كنند و انديشه«7» نمي كنند.

و اضافت إنكار با دل كرد در آيت- و اگر چه فعل از جمله ايشان صادر باشد- از آن جا كه محل ّ فعل و آلت فعل اعني إنكار، دل است و معاني را كه آلت در او دل باشد بر توسّع گويند از فعل دل است [88- ر]

وَ هُم مُستَكبِرُون َ، و ايشان متعظّم و متكبّراند و مستنكف از آن كه سر به حق فرود آرند.

لا جَرَم َ، اي حق ّ و وجب، واجب است و درست كه خداي تعالي داند آنچه ايشان پنهان دارند و آنچه آشكارا دارند و خداي تعالي«8» دوست ندارد متكبران را. و در كتب أوايل هست كه خداي تعالي گفت:

الكبرياء ردائي و العظمة إزاري فمن نازعني واحدا منهما ألقيته في النّار

، كبريا رداي من است و عظمت إزار من، هر كه منازعة كند با من در يكي از اينكه دوگانه«9» او را در دوزخ افگنم«10».

[سوره النحل (16): آيات 24 تا 40]

[اشاره]

وَ إِذا قِيل َ لَهُم ما ذا أَنزَل َ رَبُّكُم قالُوا أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ (24) لِيَحمِلُوا

أَوزارَهُم كامِلَةً يَوم َ القِيامَةِ وَ مِن أَوزارِ الَّذِين َ يُضِلُّونَهُم بِغَيرِ عِلم ٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُون َ (25) قَد مَكَرَ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم فَأَتَي اللّه ُ بُنيانَهُم مِن َ القَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيهِم ُ السَّقف ُ مِن فَوقِهِم وَ أَتاهُم ُ العَذاب ُ مِن حَيث ُ لا يَشعُرُون َ (26) ثُم َّ يَوم َ القِيامَةِ يُخزِيهِم وَ يَقُول ُ أَين َ شُرَكائِي َ الَّذِين َ كُنتُم تُشَاقُّون َ فِيهِم قال َ الَّذِين َ أُوتُوا العِلم َ إِن َّ الخِزي َ اليَوم َ وَ السُّوءَ عَلَي الكافِرِين َ (27) الَّذِين َ تَتَوَفّاهُم ُ المَلائِكَةُ ظالِمِي أَنفُسِهِم فَأَلقَوُا السَّلَم َ ما كُنّا نَعمَل ُ مِن سُوءٍ بَلي إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (28)

فَادخُلُوا أَبواب َ جَهَنَّم َ خالِدِين َ فِيها فَلَبِئس َ مَثوَي المُتَكَبِّرِين َ (29) وَ قِيل َ لِلَّذِين َ اتَّقَوا ما ذا أَنزَل َ رَبُّكُم قالُوا خَيراً لِلَّذِين َ أَحسَنُوا فِي هذِه ِ الدُّنيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَيرٌ وَ لَنِعم َ دارُ المُتَّقِين َ (30) جَنّات ُ عَدن ٍ يَدخُلُونَها تَجرِي مِن تَحتِهَا الأَنهارُ لَهُم فِيها ما يَشاؤُن َ كَذلِك َ يَجزِي اللّه ُ المُتَّقِين َ (31) الَّذِين َ تَتَوَفّاهُم ُ المَلائِكَةُ طَيِّبِين َ يَقُولُون َ سَلام ٌ عَلَيكُم ادخُلُوا الجَنَّةَ بِما كُنتُم تَعمَلُون َ (32) هَل يَنظُرُون َ إِلاّ أَن تَأتِيَهُم ُ المَلائِكَةُ أَو يَأتِي َ أَمرُ رَبِّك َ كَذلِك َ فَعَل َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم وَ ما ظَلَمَهُم ُ اللّه ُ وَ لكِن كانُوا أَنفُسَهُم يَظلِمُون َ (33)

فَأَصابَهُم سَيِّئات ُ ما عَمِلُوا وَ حاق َ بِهِم ما كانُوا بِه ِ يَستَهزِؤُن َ (34) وَ قال َ الَّذِين َ أَشرَكُوا لَو شاءَ اللّه ُ ما عَبَدنا مِن دُونِه ِ مِن شَي ءٍ نَحن ُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمنا مِن دُونِه ِ مِن شَي ءٍ كَذلِك َ فَعَل َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم فَهَل عَلَي الرُّسُل ِ إِلاَّ البَلاغ ُ المُبِين ُ (35) وَ لَقَد بَعَثنا فِي كُل ِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَن ِ اعبُدُوا اللّه َ وَ اجتَنِبُوا الطّاغُوت َ فَمِنهُم مَن هَدَي اللّه ُ وَ مِنهُم مَن حَقَّت عَلَيه ِ الضَّلالَةُ فَسِيرُوا فِي الأَرض ِ فَانظُرُوا كَيف َ كان َ عاقِبَةُ المُكَذِّبِين َ (36) إِن تَحرِص عَلي هُداهُم فَإِن َّ اللّه َ

لا يَهدِي مَن يُضِل ُّ وَ ما لَهُم مِن ناصِرِين َ (37) وَ أَقسَمُوا بِاللّه ِ جَهدَ أَيمانِهِم لا يَبعَث ُ اللّه ُ مَن يَمُوت ُ بَلي وَعداً عَلَيه ِ حَقًّا وَ لكِن َّ أَكثَرَ النّاس ِ لا يَعلَمُون َ (38)

لِيُبَيِّن َ لَهُم ُ الَّذِي يَختَلِفُون َ فِيه ِ وَ لِيَعلَم َ الَّذِين َ كَفَرُوا أَنَّهُم كانُوا كاذِبِين َ (39) إِنَّما قَولُنا لِشَي ءٍ إِذا أَرَدناه ُ أَن نَقُول َ لَه ُ كُن فَيَكُون ُ (40)

[ترجمه]

چون گويند ايشان را

-----------------------------------

(1). جميع نسخه بدلها: دگر.

(2). آط، آب، آز، آج، لب اينكه معبودان ندانند كه عابدان ايشان را زنده كنند.

(3). آط، آب، آز، آج، لب: كرد.

(4). آج، لب نيز.

(5). آط، آب، آز، آج، لب: ندانند.

(6). آط، آب، آز، آج، لب: منكراند.

(7). آط، آب، آز، آج، لب: نظر و انديشه.

(8). آط، آب، آز، آج، لب: حق تعالي.

(9). قم: از اينكه، آط، آب، آز، آج، لب: از اينكه دو.

(10). آط، آب، آز، آج، لب قوله تعالي.

صفحه : 21

چه فرستاد خداي شما! گويند: فسانه پيشينگان«1».

تا برگيرند گناهان ايشان تمام روز قيامت و از گناهان آنان كه ايشان را گمراه كردند بي دانشي، بد چيز است كه برمي گيرند؟«2»

مكر كردند آنان كه پيش«3» ايشان بودند قصد كرد خدا بناهاي«4» ايشان از قاعده ها«5» فرو افتاد«6» بر ايشان آسمانه خانه از بالاي«7» ايشان و آمد به ايشان عذاب از آن جا كه ندانستند«8».

پس روز قيامت ذليل كند«9» ايشان را و گويند«10»: كجااند آن انبازان من كه شما خلاف مي كردي در ايشان«11»! گويند: آنان كه بدادند ايشان را علم كه عذاب امروز و بدي بر كافران است.

آنان كه جان بردارند ايشان را فريشتگان بيداد كنان بر خود«12»، بينداختند دست بدادن نبوديم كه مي كرديم از بدي، بلي خداي داناست به آنچه شما مي كني«13».

در روي در درهاي دوزخ، هميشه

باشي در آن جا، بد جاي است«14» متكبّران را.

گويند آنان را كه پرهيزگار بودند: چه

-----------------------------------

(1). قم: افسانه هاي پيشينيان. [.....]

(2). قم بدرستي كه.

(3). قم، آب: از پيش، آط، آج، لب: پيش از.

(4). قم، آط، آج، لب: بنيانهاي.

(5). اساس و جميع نسخه بدلها: قاعدها.

(6). قم: پس فرو اوفتاد، آط، آب، آج، لب: فرو فرستاد.

(7). قم: از زبر.

(8). قم: ندانند.

(9). قم: بكند.

(10). آط: گويند.

(11). قم: بودي شما خلاف مي كردي در حق ّ ايشان.

(12). قم: تنهاي خود.

(13). قم: بودي شما مي كردي.

(14). قم جايگاه.

صفحه : 22

فرستاد خداي شما! گويند«1»: نيكي، آنان را كه نيكوي كنند در اينكه دنيا نيكويي و سراي باز پسين بهتر است و نيك سراي است پرهيزكاران را.

بهشتهاي مقام«2» مي روند در آن جا، مي رود از زير آن جويهايي ايشان راست در آن جا آنچه خواهند. هم چونين«3» پا داشت كند خدا پرهيزكاران را.

«4»

آنان كه جان بردارند از ايشان فريشتگان پاكان، مي گويند: سلام باد بر شما«5»؟ در روي«6» در بهشت به آنچه شما كرده اي«7».

چشم مي دارند الا«8» آن كه آيد به ايشان فريشتگان يا آيد فرمان خداي تو! همچنين كردند آنان كه پيش«9» ايشان بودند بيداد نكرد بر ايشان خداي و لكن بودند ايشان بر خود«10» بيداد كنندگان.

برسد«11» به ايشان بديها آنچه كرده بودند و برسيد به ايشان آنچه بودند به آن فسوس دارنده«12».

گفتند آنان كه شرك آوردند: اگر خواهد«13» خداي نپرستيدماني«14» از جز او«15» از چيزي ما و نه پدران ما و حرام نكردماني«16» از دون او«17» از چيزي هم چونين«18» كردند كه از پيش ايشان بودند هست«19» بر پيغامبران مگر رسانيدن روشن!

-----------------------------------

(1). قم، آط، آج، لب: گفتند. [.....]

(2). قم است.

(3). قم، آط، آب، آج، لب: همچنين.

(4). قم: جان

بردارد ايشان را.

(5). قم: بر ايشان.

(6). قم، آط: در شوي، آب، آج، لب: در شويد.

(7). قم: بدانچه بودي شما كه مي كردي.

(8). قم، آط، آج، لب: مگر.

(9). قم، آط، آب: از پيش.

(10). قم: بر تنهاي خود.

(11). قم، آط، آب، آج، لب: در رسيد.

(12). قم: افسوس مي كردند.

(13). قم: اگر خواستي.

(14). آط، آب: نپرستيم.

(17- 15). جميع نسخه بدلها: از فرود او. [.....]

(16). قم: نه حرام كردماني، آط: نه حرام كردمي، آب: نه حرام كرديمي، آج، لب: نه حرام كرد ما را.

(18). قم، آب: همچنين، آط، آج، لب: چنين.

(19). قم: پس نيست.

صفحه : 23

[88- پ]«1»

فرستاديم در هر گروهي رسول كه بپرستي خداي را و بپرخيزي«2» از آنچه بدون او پرستند،«3» از ايشان كس بود كه هدايت داد خدا، و از ايشان كس بود كه واجب شد بر او گمراهي،«4» بروي در زمين«5» بنگري كه چگونه بود عاقبت دروغ دارندگان.

اگر حريص باشي بر ايمان ايشان، خداي ره ننمايد«6» آن را كه گمراه كند«7» و نيست ايشان را از ياراني.

سوگند خوردند«8» به خدا غايت سوگندشان كه زنده نكند خداي آن را كه بميرد، بلي«9» نويدي است بر او واجب و لكن بيشتر مردمان نمي دانند.

تا بيان كند براي ايشان آنچه خلاف كردند«10» در او و تا بدانند آنان كه كافر شدند كه ايشان بودند دروغزنان«11».

«12»

گفتار ما چيزي را چون خواهيم آن را گوييم او را: باش«13»، بباشد.

قوله تعالي: وَ إِذا قِيل َ لَهُم ما ذا أَنزَل َ رَبُّكُم، حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد كه چون گويند اينكه كافران را كه: اينكه چيست كه خداي شما فرستاده است، يعني اينكه قرآن! ايشان گويند: اينكه فسانه پيشينگان است. و اينكه براي آن گفتند

كه از«14» قرآن

-----------------------------------

(1). قم: و بدرستي كه.

(2). قم، آب، آج، لب: بپرهيزيد، آط: بپرهيزي. (5- 4- 3). قم پس.

(6). قم، آط، آب، آج، لب: هدايت ندهد.

(7). قم، آط، آب، آج، لب: گمراه باشد.

(8). آط، آج، لب: خورند.

(9). قم، آط، آب، آج، لب: آري.

(10). جميع نسخه بدلها: مي كنند.

(11). آط، آج، لب: دروغزن، آب: دروغ گويان.

(12). قم بدرستي كه.

(13). قم، آط، آب: بباش. [.....]

(14). آط، آج، آز، لب: در.

صفحه : 24

بعضي قصص اوايل است، و خداي تعالي«1» اينكه قصص به نوعي از معجز فرستاد بيرون«2» از مصلحت و لطف كه در او هست، براي آن كه ايشان عالم بودند به احوال رسول- عليه السّلام-«3» و ولايت او در ميان ايشان بود و نشو و تربيت پيش ايشان بود و دانستند كه او هرگز پيش كسي نرفت كه قصّه اوايل داند و بر كسي نخواند و از«4» كسي نشنيد و با استادي اختلاف«5» نكرد در«6» چيزي، ننوشت و نوشته اي بر نخواند آنگه همچنان كه در كتب ايشان بود از قرآن، بر ايشان مي خواند تا بدانند كه آنچه او مي گويد، از وحي مي گويد و الّا او غيب از كجا داند؟ آنچه او بر سبيل اظهار معجز ايراد مي كرد«7»، ايشان بر سبيل طعن باز گفتند كه آنچه خداي بر محمّد فرستاد، نيست الّا فسانه پيشينگان.

و «اساطير» افاعيل باشد، من السّطر و هو الكتابة و واحدها«8» اسطارة و اسطورة، و اينكه بناهاي«9» مبالغت است يعني آنچه أوايل نوشتند در كتابهاي ايشان.«10»

لِيَحمِلُوا أَوزارَهُم كامِلَةً يَوم َ القِيامَةِ، اينكه «لام» صورت «لام» غرض دارد و به معني «لام» عاقبت است بدان«11» وجه كه شرح داديم كه پنداريي«12» غرض اينكه كافران آن بوده است

تا حمل اوزار خود كنند و بعضي، اوزار آنان كه اتباع ايشان بودند از آن جدّ و استقصا و مبالغت كه مي كردند در اضلال ايشان و دعوت ايشان به اضلال.

و «أوزار» أثقال باشد واحدها وزر. آنگه گناهان را به آن تشبيه كرد«13». از آن جا كه آن نيز بر گردن و پشت بار گران باشد و سلاح را از اينكه جا «أوزار الحرب» گويند، في قوله: حَتّي تَضَع َ الحَرب ُ أَوزارَها«14»أَوزارَهُم كامِلَةً، نصب او بر حال است. و براي آن گفت: كاملة، كه وزر گناه ايشان و بار آن و وبال«15» عقوبت آن بتمام و كمال بر ايشان باشد كه ايشان كرده اند

-----------------------------------

(1). جميع نسخه بدلها: حق تعالي.

(2). آط، آج، لب: برون.

(3). قم: صلّي الله عليه و آله كه.

(4). آج، لب: و با.

(5). آط، آب، آز، آج، لب: اختلاط.

(6). جميع نسخه بدلها: و.

(7). آج، لب: ايراد كرد.

(8). جميع نسخه بدلها: واحدتها.

(9). آب، آز، لب: بناي.

(10). جميع نسخه بدلها: كتابهاشان.

(11). جميع نسخه بدلها: بر آن.

(12). قم، آط، آب، آز: پنداري، آج، لب: پنداريد.

(13). آط، آب، آج، آز، لب: كردند. [.....]

(14). سوره محمّد 47 آيه 4.

(15). جميع نسخه بدلها و.

صفحه : 25

و از ايشان صادر بوده است بجميع وجوه و حقايق. قوله: وَ مِن أَوزارِ الَّذِين َ يُضِلُّونَهُم بِغَيرِ عِلم ٍ، «من» تبعيض راست و نيز بهري اوزار و اثقال اتباع خود كه ايشان را اضلال مي كنند و با اضلال«1» مي خوانند اينكه جا براي آن بهري گفت و در اوّل جمله كه اينكه جا«2» بر داعيان به اضلال بيشتر از وبال دعوت نباشد وبال فعل بر فاعلان باشد بر حمل«3» متبوعان اوزار أتباع بر سبيل توسّع و مجاز باشد و

مراد حمل مثل اوزار ايشان باشد.

و مثل اينكه در معني

قول النّبي- عليه السّلام:4» من سن ّ سنّة حسنة فله أجرها و أجر من عمل بها [98- ر]

إلي يوم القيامة من غير أن ينقص من أجره شي ء، و من سن ّ سنّة سيّئة فله وزرها و وزر من عمل بها إلي يوم القيامة من غير أن ينقص من وزره« شي ء

، هر كه او سنّتي نيكو نهد مزد آن او را باشد و مزد آن كس كه برا عمل«5» كند يعني مثل مزد آن كه بر آن عمل كند تا به روز قيامت بي آن كه از مزد او چيزي بكاهانند، و هر كه سنّتي بد نهد وزر و وبال آن او را باشد و وزر و وبال آن كس كه بر آن عمل كند، يعني مثل وزر آن تا به روز قيامت بي آن كه از وزر و عقاب آن«6» چيزي بكاهانند. أَلا ساءَ ما يَزِرُون َ، الا بد چيزي است آنچه ايشان حمل مي كنند، يعني بد مي كنند آن اضلال كه مي كنند اتباع خود را و «ما» نكره موصوفه است، و المعني و التقدير: بئس شيئا؟ أي بئس الشّي ء شيئا يحملونه«7».

قَد مَكَرَ، آنگه حق تعالي گفت: مكر كردند آنان كه پيش ايشان بودند. و اصل «مكر» قتل باشد به حيله يا جهت مضرّت، و منه: امرأة ممكورة اذا كانت محكمة الخلق.

فَأَتَي اللّه ُ بُنيانَهُم مِن َ القَواعِدِ، حق تعالي به بنيان ايشان آمد يعني قصد

-----------------------------------

(1). جميع نسخه بدلها: باضلال.

(2). آط، آز، آب، آج، لب: آن جا.

(3). قم: و حمل، آط، آب، آج، آز، لب: و عمل.

(4). آط: من اجره، كه در حاشيه با خطي ديگر تصحيح شده است به من

وزره.

(5). قم: بر عمل، آط، آب، آز، آج، لب: بر آن، برا/ بر آن.

(6). قم: او.

(7). قم: مخلوقه.

صفحه : 26

كرد. «اتيان» اينكه جا به معني قصد باشد«1». حق تعالي بناهاي ايشان را قصد كرد از قاعده خود و بيران«2» كرد تا سقف و آسمانه خانه به سر ايشان فرود افتاد«3» از بالا. سؤال كردند در مطاعن قرآن«4» چون بگفت:

فَخَرَّ عَلَيهِم ُ السَّقف ُ، آسمانه بر ايشان فرود افتاد«5»، مِن فَوقِهِم،«6» چه فايده باشد!

و آسمانه خانه جز از جهت فوق نباشد پس اينكه چون حشوي است كه در تحت او معني نيست. گوييم از اينكه چند جواب است«7» گفتند اهل توحيد: يكي آن كه فايده «من فوقهم» آن است كه سقف بيفتاد«8» و ايشان در زير آن بودند براي آن كه روا باشد كه سقف فرود آيد«9» و ايشان در زير«10» نباشند، چنان كه يكي از ما گويد: خرّت«11» علي ّ داري، و اگر چه او در زير آن نباشد«12» به معني: فسد علي ّ. پس اينكه فايده اي بزرگ باشد و معنيي ء«13» كه اگر اينكه لفظ نبودي، مفهوم نشدي«14». و وجهي ديگر«15» آن كه «علي» به معني «عن» آيد«16»، اي عنهم، و المعني: عن كفرهم و ضلالهم، چنان كه شاعر گفت«17»:

أرمي عليها و هي«18» فرع«19» أجمع و هي ثلاث أذرع و اصبع

«عليها»، اي عنها، لأن ّ العرب يقول رميت«20» عن القوس و لا يقول رميت عليها، پس «علي» به جاي «عن» بنهاد چون چنين باشد از كلمت «من فوقهم» چاره نباشد تا بدانند كه ايشان را اينكه عذاب به استحقاق بود. وجه سه ام«21» آن است كه «علي» به معني «لام» است براي آن كه «لام» خلاف «علي» باشد و

نقيض او، و عرب

-----------------------------------

(1). قم: است.

(2). قم: بران، آج، لب: بيرون.

(5- 3). قم: فرو افتاد.

(4). جميع نسخه بدلها و گفتند.

(6). جميع نسخه بدلها گفتن. [.....]

(7). جميع نسخه بدلها: ندارد.

(8). قم: بيوفتاد.

(9). قم: بيوفتد.

(10). آط، آب، آز، آج، لب آن.

(11). جميع نسخه بدلها: حزب.

(12). قم: باشد.

(13). جميع نسخه بدلها: معني.

(14). آط، آب، آز، آج، لب: نگشتي.

(15). آط، آب، آز، آج، لب: دگر.

(16). قم: بود، آط، آب، آز، آج، لب: باشد.

(17). آب، آز شعر.

(18). اساس: تري، با توجّه به قم تصحيح شد.

(19). آج، لب: فراغ.

(20). قم: ارميت. [.....]

(21). قم: سوم، آط، آب، آز، آج، لب: سيم.

صفحه : 27

نقيض بر نقيض حمل كنند چنان كه نظير را بر نظير حمل كنند، يقول«1»: خرّ فلان لوجهه، اي علي وجهه. قال اللّه تعالي: يَخِرُّون َ لِلأَذقان ِ سُجَّداً«2». و قال الطّرمّاح في وصف ناقة:«3»

كأن ّ مخوّاها علي ثفناتها معرّس خمس وقعت للحناجر

اي علي الحناجر، و هي عظام الصّدر. و عرب لفظ «علي» در مثل اينكه مواضع در شرّ به كار دارند. يقولون: شهد عليه، و دعا عليه، و فسد عليه امره، و خرب عليه منزله.

و قيل عليه، اي كذب في حقّه، قال الشّاعر«4»:

و لكن قد أتاني أن ّ يحيي يقال عليه في بقعاء«5» شرّ

و اينكه طريقت بيان كرده ايم في«6» سورة البقرة، في قوله: وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّياطِين ُ عَلي مُلك ِ سُلَيمان َ«7» وَ لكِن تَعمَي القُلُوب ُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ«8»، و دل جز در سينه نباشد- و اللّه اعلم بمراده. وَ أَتاهُم ُ العَذاب ُ مِن حَيث ُ لا يَشعُرُون َ، و عذاب از جايي به ايشان«9» [89- پ]

آمد كه ايشان ندانستند و گمان نبردند و توقّع نكردند. چنان كه در مثل گفته اند«10»: من ما منه

يؤتي الحذر، مرد حذر كننده را از آن جا گيرند كه إيمن باشد و از آن جا كه حذر نكند. ثُم َّ يَوم َ القِيامَةِ يُخزِيهِم«11». آنگه حق تعالي گفت: اينكه كه در آيت اول رفت در دنياست پس از آن روز قيامت حق تعالي ايشان را به خزي و نكال كند و ايشان را ذليل و مهين كند. وَ يَقُول ُ، و گويد ايشان را: أَين َ شُرَكائِي َ الَّذِين َ كُنتُم تُشَاقُّون َ فِيهِم، كجااند آن شريكان من يعني آن شريكاني كه با من بداشتي و در حق ّ ايشان خصومت«12» و مخالفت مي كردي چرا امروز حاضر نه اند«13» تا از شما دفعي بكنند. و «مشاقّه» مخالفت باشد چنان كه تو در شقّي و نيمه اي باشي و خصمت

-----------------------------------

(1). آب، آز: تقول.

(2). سوره بني اسرائيل (17) آيه 107.

(4- 3). آب، آز شعر.

(5). آط: بقعا.

(6). آط، آب، آز، آج، لب: در.

(7). سوره بقره (2) آيه 102.

(8). سوره حج (22) آيه 46.

(9). آز: بر ايشان.

(10). آز: گفتند.

(11). اساس: يخزيه، با توجّه به قرآن مجيد و ديگر نسخه ها تصحيح شد.

(12). آط، آب، آز، آج، لب: مخاصمت.

(13). آج، لب: نه ايد.

صفحه : 28

در شقّه اي ديگر«1». و نافع خواند: «تشاقّون«2»» به كسر «نون» علي تقدير: تشاقّونني«3».

آنگه يك «نون» بيفگند براي تخفيف را و « يا » بيفگند اجتزاء«4» بالكسرة عنه«5». قال َ الَّذِين َ أُوتُوا العِلم َ، عند اينكه حال«6» عالمان گويند و آنان كه ايشان را علم داده باشند، يعني پيغامبران و ائمّه و مؤمنان: إِن َّ الخِزي َ اليَوم َ، كه امروز عذاب و نكال و خزي و لعنت بر كافران خواهد بودن«7».

الَّذِين َ تَتَوَفّاهُم ُ المَلائِكَةُ، آنگه وصف كرد ايشان را گفت: آنان كه فريشتگان جان ايشان بردارند- و ايشان ظالم نفس خود

باشند- و قوله: ظالِمِي أَنفُسِهِم، نصب او بر حال است از مفعول به«8». فَأَلقَوُا السَّلَم َ، گردن بنهادند و تن بدادند و ذليل شدند و با مرگ حيلت نداشتند، جز آن كه گفتند: ما كُنّا نَعمَل ُ مِن سُوءٍ، [ما شركي نياورديم و بدي نكرديم و اينكه از آن جايهاست كه اضمار قول كردند در او، و التّقدير:

فالقوا السّلم و قالوا ما كنّا نعمل من سوء]«9»، «ما» نفي است و كان براي آن آورد تا دليل كند كه فعل ماضي است و اينكه را«10» حكايت حال«11» گويند يعني ما بد كردار نبوديم، و المعني: عندنا و في اعتقادنا و ظنّنا، تا جواب آنان«12» باشد كه سؤال كنند و گويند: چه«13» روا باشد كه عند ملاقات فريشتگان و اعلام مرگ كه وقت إلجا باشد دروغ گويند! بَلي إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ بِما كُنتُم تَعمَلُون َ، بلي خداي تعالي عالم است به آنچه شما كرده اي«14».

فَادخُلُوا أَبواب َ جَهَنَّم َ، اينكه جا نيز«15» قول مضمر است و التقدير: و قيل لهم ادخلوا، گويند ايشان را«16» به درهاي دوزخ در شوي، خالِدِين َ فِيها، نصب او بر حال است. فَلَبِئس َ مَثوَي المُتَكَبِّرِين َ، بد جاي است متكبّران را دوزخ، مخصوص بالذّم

-----------------------------------

(1). قم، آب، آط، آز: شقّي دگر، آج، لب: شقّي ديگر. [.....]

(2). اساس: يشاقون، با توجّه به قم تصحيح شد.

(3). آط، آب، آز، آج، لب: يشاقّونني.

(4). آط، آب، آز، آج، لب: اكتفاء.

(5). جميع نسخه بدلها: عنها.

(6). قم: آن حال.

(7). آط، آب، آز، آج، لب: بود.

(8). آط، آب، آز، آج، لب: از مفعول.

(9). اساس افتادگي دارد، از قم افزوده شد.

(10). قم: آن را.

(11). قم، آب، آز، آج، لب: حكايت الحال.

(12). قم: آن.

(13). جميع نسخه بدلها: چگونه.

(14). آب، آز،

آج، لب: كرديد.

(15). قم، آط، آج، لب هم. [.....]

(16). قم كه.

صفحه : 29

از كلام بيفگند لدلالة المعني عليه، و التّقدير: بئس مثوي المتكبّرين جهنّم.

آنگه وصف متّقيان«1» و حكايت كلام ايشان كرد«2» چون پرسيدند ايشان را كه خداي«3» چه فرستاده است«4»، يعني در كتاب خداي«5» چه گويي! قالُوا خَيراً، گفتند:

خير و نيكي، و نصب او بر فعلي مقدّر است يعني، أنزل ربّنا«6» خيرا. و دقصّه«7» اوّل ما بعد قول رفع آورد من قوله: أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ، أي هي اساطير الأوّلين، چه مؤمنان مقرّ بودند به نزول«8» و كافران مقرّ نبودند بل گفتند: منزل نيست از آسمان، چه اساطير اوّلينان است و اساطير منزل نباشد.

سيبويه گفت: در رفع«9» كه «ذا» به معني «الّذي» است و «ما» استفهامي است، اي ما الّذي انزل ربّكم! قالوا اساطير«10» علي تقدير: هو اساطير. و در دوم«11» «ذا» و «ما»«12» بمنزلت يك«13» اسم است، و التقدير: أي ّ شي ء انزل ربّكم! قالوا:

خيرا، علي تقدير: انزل خيرا، پس در اوّل بدل مرفوع است و در دوم بدل منصوب«14»، هر دو قول نكوست«15».

آنگه حق تعالي حكايت«16» كرد و در كلامي گرفت مستأنف«17»: لِلَّذِين َ أَحسَنُوا فِي هذِه ِ الدُّنيا حَسَنَةٌ، آن را كه«18» نيكوي كند«19» در اينكه سراي دنيا نيكوي باشد ايشان را، وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَيرٌ، و سراي آخرت بهتر باشد ايشان را يعني در هر دو سراي نيكو كاران را نيك«20» باشد [90- ر]

جز كه در آخرت بهتر باشد«21» ايشان را.

-----------------------------------

(1). قم كرد.

(2). قم: ندارد.

(3). قم شما.

(4). جميع نسخه بدلها: فرستاد، قم وَ قِيل َ لِلَّذِين َ اتَّقَوا و گفتند: متّقيان را كه خداي شما را چه فرستاد!

(5). آج، لب: خود.

(6). آج، لب: انزلنا.

(7). دقصّه/ در

قصّه، جميع نسخه ها: در قصه.

(8). آط، آب، آز، آج، لب قرآن.

(9). آط، آب، آز، آج، لب: دفع.

(10). جميع نسخه بدلها الاوّلين.

(11). قم: و دوم.

(12). قم: ما و ذا، آط، آب، آز، آج، لب: ماذا.

(13). آج، لب: يكي. [.....]

(14). قم و.

(15). جميع نسخه بدلها: نيكوست.

(16). جميع نسخه بدلها رها، آج، لب حق رها.

(17). جميع نسخه بدلها گفت.

(18). قم: آنان كه، آط، آب، آز، آج، لب: آنان را كه.

(19). جميع نسخه بدلها: كنند.

(20). آط، آب، آز، آج، لب: نيكي.

(21). جميع نسخه بدلها: بود.

صفحه : 30

آنگه گفت: وَ لَنِعم َ دارُ المُتَّقِين َ، و مخصوص بالمدح بيفگند از كلام، لدلالة المعني عليه، و التّقدير: و لنعم دار المتّقين الجنّة، چنان كه مقدّر است آن جا كه: و لبئس مثوي المتكبّرين النّار«1»، و نيك سراست«2» متّقيان و پرهيزكاران را بهشت.

آنگه وصف كرد آن بهشت را گفت: جَنّات ُ عَدن ٍ، و رفع او بر بدل دارُ المُتَّقِين َ، است، و روا بود كه مخصوص بالمدح او باشد چنان كه نعم عون الرّجل غلام زيد.

بهشتهاي مقام، و «عدن» اقامت باشد يقال: عدن بالمكان اذا اقام به، يَدخُلُونَها، كه اينكه«3» پرهيزكاران در آن جا شوند. و از صفت او آن است كه از زير«4» درختان او جويها مي رود. لَهُم فِيها ما يَشاؤُن َ، ايشان را باشد در آن جا هر چه خواهند، كقوله تعالي: لكم فِيها ما تَشتَهِيه ِ الأَنفُس ُ وَ تَلَذُّ الأَعيُن ُ.«5» كَذلِك َ يَجزِي اللّه ُ المُتَّقِين َ، چنين پاداشت دهد خداي متّقيان را.

الَّذِين َ، محل ّ او نصب است بر صفت«6» متّقيان آنان كه فريشتگان جان ايشان بردارند طَيِّبِين َ، در آن حال كه ايشان پاكيزه باشند و نصب او بر حال است از مفعول: يَقُولُون َ، گويند فريشتگان ايشان را

كه: سلام بر شما باد؟ در بهشت شوي به آنچه«7» كرده اي از ايمان و عمل صالح. و در هر دو«8» دليل است بر آن كه جزا و ثواب«9» و عقاب بر عمل است«10»، في قوله: بِما كُنتُم تَعمَلُون َ، جماعتي مفسّران گفتند: سبب نزول آيت«11» آن بود كه مشركان عرب در ايّام موسم مردان را بر راهها نشانده بودندي«12» تا مردماني كه از احياي«13» عرب آمدندي ايشان را تنفير«14» افگندندي از رسول- عليه السلام- پس چون ايشان گفتندي«15» كفّار مكّه را كه: ما ذا أَنزَل َ رَبُّكُم!، ايشان گفتندي: أَساطِيرُ الأَوَّلِين َ، و چون به مكّه آمدندي و«16»

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج، لب: جهنّم.

(2). جميع نسخه بدلها: سرايي است.

(3). آج، لب: اي.

(4). قم: در زير.

(5). سوره زخرف 43 آيه 71، با اندكي تفاوت.

(6). آط، آب، آز، آج، لب: وصفت. [.....]

(7). آط، آب، آز، آج، لب: با آنچه.

(8). جميع نسخه بدلها آيت.

(9). قم: جزا از ثواب، آط، آب، آز، آج، لب: جز از ثواب.

(10). آط، آب، آز، آج، لب: بود.

(11). قم: اينكه آيات.

(12). آط، آب، آز، آج، لب: بودند.

(13). آج، لب: كه احياي.

(14). قم: سفير، آط: بنفير، آج، لب: بنفير.

(15). آز: گفتند.

(16). جميع نسخه بدلها: ندارد.

صفحه : 31

از صحابه رسول«1» پرسيدندي كه: ما ذا أَنزَل َ رَبُّكُم! قالُوا خَيراً«2»، گفتندي: خَيراً.

آنگه حق تعالي در اينكه آيات ذكر هر دو گروه كرد«3» و ذكر حيات و ممات و منقلب و باز گشتن ايشان«4» الي قوله: طَيِّبِين َ يَقُولُون َ سَلام ٌ عَلَيكُم. محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: چون جان مؤمن«5» به حنجر«6» رسد و كار بر او سخت شود، فريشته اي بيايد و گويد: السّلام عليك«7» يا ولي ّ اللّه، سلام بر تو اي دوست

خداي؟ خدايت سلام مي كند و بشارت باد تو را به بهشت.

آنگه حق تعالي با حديث كفّار شد و توبيخ ايشان گفت: هَل يَنظُرُون َ، و المعني: هل ينتظرون! و اينكه «نظر» اينكه جا به معني انتظار است چه گوش مي دارند«8» اينكه كافران إلّا آن كه فريشتگان بايشان«9» آيند، در او چند قول گفتند:

يكي آن كه به انزال عذاب بر ايشان. قول ديگر به قبض ارواح ايشان. قول ديگر«10» بر حسب«11» اقتراح ايشان كه ايشان گفتند: لو ما تأتينا بالملائكة ان كنت من الصّادقين. قول ديگر«12» علي سبيل الاستعظام و الاحالة«13»، كما قال تعالي: هَل يَنظُرُون َ إِلّا أَن يَأتِيَهُم ُ اللّه ُ فِي ظُلَل ٍ مِن َ الغَمام ِ وَ المَلائِكَةُ ...«14» أَو يَأتِي َ أَمرُ رَبِّك َ، يا «18» فرمان خداي تو آيد، يعني روز«19» قيامت. حق تعالي گفت: كَذلِك َ فَعَل َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم، آن كافران كه پيش اينان«20» بودند هم چنين كردند«21» يعني

-----------------------------------

(1). قم، آج، لب عليه السّلام.

(2). جميع نسخه بدلها آيه ندارد.

(3). قم، آط، آب، آز: بكرد.

(4). قم: بازگشتشان، آط، آب، آز، آج، لب: باز گشتگان. [.....]

(5). قم: مردم.

(6). آط، آب، آز، آج، لب: حنجره.

(7). آج، لب: عليكم.

(8). آز: مداريد.

(9). آج، لب: با ايشان.

(10). آط، آج، لب: دگر.

(11). آط، آب، آز، آج، لب و.

(12). قم، آب، آز: قولي ديگر، آط، آج، لب: قولي دگر.

(13). آط، آج، لب: و الاحال.

(14). سوره بقره 2 آيه 210.

(15). قم: طريقت.

(16). آج، لب: كرديم.

(17). آج، لب: و.

(18). آط، آب، آز، آج، لب: تا. [.....]

(19). آز: به روز.

(20). آط، آب، آز، آج، لب: ايشان.

(21). آج، لب: همچنين بودند.

صفحه : 32

اينكه كافران در اينكه كفر آوردن«1» و اقتراح محال كردن«2» با يكديگر مانند، نظيره قوله:

كَذلِك َ كَذَّب َ الَّذِين َ مِن

قَبلِهِم ...«3». و قوله: كَذلِك َ قال َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم مِثل َ قَولِهِم تَشابَهَت قُلُوبُهُم ...«4»، آنگه گفت: خداي تعالي بر ايشان ظلم نكرد- تعالي علوّا كبيرا«5»، و لكن ايشان بر خود ظلم كردند«6» به ترك نظر و تفكّر و كفران نعمت و اختيار كفر بر ايمان [90- پ]

و ضلال بر هدي.

فَأَصابَهُم سَيِّئات ُ ما عَمِلُوا، به ايشان رسيد بدي آنچه كردند [يعني عقاب آنچه كردند]«7» و مراد به سيّئه اينكه جا عذاب است، نظيره قوله: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها ...«8»، سيّئة اوّل معصيت است و دوم عقوبت«9»، وَ حاق َ بِهِم، و فرود آمد و در رسيد به ايشان جز [ا]«10» و وبال آن«11» استهزا كه مي كردند.

وَ قال َ الَّذِين َ أَشرَكُوا، حق تعالي در اينكه آيت بيان كرد كه مشركان جبر«12» چگونه گفتند مشرك كه جبر گويد- مع كفره- قدري ّ باشد، گفتند: اگر خداي خواستي ما نپرستيد ماني بدون او هيچ چيز را يعني معبودي ديگر نگرفتماني جز او، نه ما و نه پدران ما و حرام نكردماني«13» آنچه كرديم از بحيره«14» و سايبه و وصيله و حام.

حق تعالي گفت: كَذلِك َ فَعَل َ الَّذِين َ مِن قَبلِهِم، همچنين كردند آنان كه پيش اينان«15» بودند. آنگه گفت: در اينكه كه ايشان كردند و گفتند خداي را هيچ«16» صنع نيست و پيغامبر«17» او را هيچ تقصير«18» نيست، بر پيغامبران چه باشد مگر بلاغي روشن كه برسانند آنچه خداي فرموده باشد ايشان را!

-----------------------------------

(1). آج، لب: آوردند.

(2). آط: اقراح محال كردن، آج، لب: اقراح محال كردند.

(3). سوره انعام 6 آيه 148.

(4). سوره بقره 2 آيه 118.

(5). سوره بني اسرائيل 17 آيه 43 با اندكي تفاوت.

(6). آج، لب: نكردند.

(7). اساس: ندارد، از قم افزوده

شد.

(8). سوره شوري 42 آيه 40.

(9). آط، آب، آز، آج، لب: عقاب.

(10). با توجه به نسخه بدلها افزوده شد.

(11). لب: اينكه. [.....]

(12). آط، آج، لب: خبر.

(13). آج، لب: نگرداني.

(14). اساس: حيره، به قياس نسخه قم، تصحيح شد.

(15). جميع نسخه بدلها: ايشان.

(16). قم منع.

(17). قم، آط، آب، آز، آج: پيغامبران، لب: پيغمبران.

(18). آط، آب، آز، آج، لب: تقصيري.

صفحه : 33

وَ لَقَد بَعَثنا فِي كُل ِّ أُمَّةٍ رَسُولًا، حق تعالي گفت: من در هر امّتي«1» و گروهي و قرني و جماعتي پيغامبري فرستادم از ايشان«2»، أَن ِ اعبُدُوا اللّه َ، أي بأن اعبدوا اللّه به آن كه خداي پرستي. و گفتند، معني آن است: فقالوا و أمروا أن اعبدوا، گفتند قوم خود را كه: خداي را پرستي. در وجه اوّل «با»«3» محذوف است و در وجه دوم قول، لدلالة الكلام عليه، و از طاغوت بپرخيزي«4» و طاعت«5» هر چه بدون«6» خداي آن را پرستند.«7» و گفته اند: فعلوت باشد من الطغيان. فَمِنهُم مَن هَدَي اللّه ُ: بهري از آن امّتان آن بودند كه خداي ايشان را هدايت داد«8» به الطاف و تمكين و مقرّبات و مسهّلات ايمان تا ايمان آوردند و اختيار طاعت كردند و مستحق ّ ثواب شدند، و بهري آن بودند كه بر كفر اصرار كردند تا عذاب بر ايشان واجب شد، و ضلالت«9» اينكه جا«10» مراد ضلال«11» باشد از ره«12» بهشت، و روا باشد كه خبر باشد«13» از آن كه ايشان ايمان نخواهند آوردن و بر كفر خواهند مردن«14» عبارت از اينكه معني به لفظ حَقَّت گفت«15»، اي وجبت. آنگه گفت: بروي در زمين و بنگري تا چگونه بود عاقبت كار آن مكذّباني«16» كه پيغامبران را تكذيب كردند و

به دروغ داشتند.

إِن تَحرِص عَلي هُداهُم، آنگه خطاب كرد با رسول و گفت: اگر چه تو حريصي«17» بر ايمان ايشان، فَإِن َّ اللّه َ لا يَهدِي مَن يُضِل ُّ، كار در حرص«18» تو بسته نيست خداي هدايت نكند آن را كه«19» گمراه باشد، يعني الطافي كه با مؤمنان كند با كافران نكند از آن جا كه داند ايشان را لطف نباشد. و وجهي دگر«20» آن كه حكم

-----------------------------------

(1). آج، لب: امّت.

(2). قم: ندارد.

(3). آج، لب: ما.

(4). آط، آب، آز، آج، لب: برخيزي.

(5). جميع نسخه بدلها: طاغوت.

(6). آج، لب: بدان.

(7). قم باشد. [.....]

(8). آط، آب، آز، آج، لب: كرد.

(9). آط، آب، آز، آج، لب: ضلال.

(10). آب، آج، لب: آن جا.

(11). آج، لب: ضلالت.

(12). قم، آب، آز: راه.

(13). قم: بود.

(14). جميع نسخه بدلها: مرد.

(15). جميع نسخه بدلها: كرد.

(16). جميع نسخه بدلها: مكذّبان.

(17). قم: حريص باشي.

(18). آط، آز، آج: حريصي، لب: حريص.

(19). جميع نسخه بدلها او.

(20). آج، لب: ديگر.

صفحه : 34

نكند به هدايت آن كس كه حكم كرده باشد به ضلال او. و وجهي ديگر آن كه هدايت نكند«1» اهل دوزخ را به ره بهشت«2». كوفيان خواندند: فَإِن َّ اللّه َ لا يَهدِي، به فتح « يا » و كسر «دال» علي إضافة الفعل إلي اسم اللّه«3»، و باقي قرّا خواندند:

لا يهدي، به ضم ّ « يا » و فتح دال بر فعل مجهول، و بر اينكه قراءت معني آن بود كه: ان ّ اللّه لا يهدي من يضلّه، علي تقدير: لا يهدي مضلّه، يعني آن را كه خدا اضلال كند- بر آن معني كه گفتيم- كس او را هدايت نتواند كردن«4»- خلافا علي اللّه- و خلاف نكردند در «يضل ّ» كه « يا » مضموم

است و «ضاد» مكسور، من الاضلال، و تقدير اعراب او اينكه است: فان ّ اللّه مضلّه غير مهدي ّ«5» بر آن كه «اللّه» مبتدا باشد و «مضل ّ» مبتداي دوم و «غير مهدي ّ«6»» خبر مبتداي دوم، و مثال او اينكه بود كه: إن ّ زيدا لا يضرب من مكرمه«7» [91- ر]

علي تقدير: إن زيدا غير مضروب«8» من مكرمه«9». وَ ما لَهُم مِن ناصِرِين َ، و ايشان را هيچ ياري و ناصري نباشد«10»، «ما» نفي است و «من» زيادة جاءت لتأكيد النّفي.

وَ أَقسَمُوا بِاللّه ِ جَهدَ أَيمانِهِم لا يَبعَث ُ اللّه ُ مَن يَمُوت ُ، ابو العاليه گفت: سبب نزول آيت آن بود كه مردي مسلمان را بر مردي مشرك ديني بود با هم گفتگوي«11» كردند. مسلمان گفت: بآن خداي كه خلقان را زنده كند پس از مرگ كه چنين و چنين كنم. مشرك گفت: تو اميد مي داري«12» كه پس از«13» مرگ كسي زنده خواهد شدن«14» آنگه سوگند«15» خورد مغلّظ به خداي كه«16» هيچ مرده زنده نشود«17». خداي تعالي

-----------------------------------

(1). آط، آز، آج، لب: حكم نكند. [.....]

(2). قم: به راه بهشت، آط، آب، آز، آج، لب: به بهشت.

(3). قم تعالي.

(4). قم: دادن.

(5). قم: غير مهد، آط، آب، آز، آج، لب: غير مهدي.

(6). قم: غير مهد.

(9- 7). آط، آب، آز، آج، لب: من يكرمه.

(8). قم: غير ضارب، آط، آب، آز، آج، لب: غير ضروب.

(10). قم: نبود.

(11). جميع نسخه بدلها: گفت و گويي.

(12). قم، آط، آب، آز: اميد داري، آج، لب: اميدواري.

(13). قم: از پس.

(14). آط، آب، آز، آج، لب: شد.

(15). آط، آج، لب: سوگندي.

(16). آط، آج، لب: اگر. [.....]

(17). قم، آج، لب و.

صفحه : 35

اينكه آيت فرستاد«1»، گفت: سوگند خوردند به خداي، جَهدَ أَيمانِهِم، غايت

سوگندشان. و نصب او بر مصدري باشد لا من لفظ الفعل، و مثله: أرسلها العراك، اي ارسل الابل معترك«2» العراك. حق تعالي گفت: بَلي وَعداً عَلَيه ِ حَقًّا، نصب او بر مصدري است محذوف الفعل، و التقدير: بلي وعد اللّه وعدا واجبا، بلي خداي وعده داد وعده واجب بر او، و لكن«3» بيشترينه«4» مردم ندانند. و روا بود كه نصب او بر مفعول له باشد، و التقدير: بلي يبعثهم لوعد وعدهم بالبعث. و در خبر هست«5» كه خداي تعالي گفت:

6»7» كذّبني إبن آدم و لم يكن له ان يكذّبني، و شتمني و لم ينبغ« له أن« يشتمني

، گفت فرزند آدم مرا به دروغ داشت، و او را نبود كه مرا بدروغ دارد، و مرا دشنام داد، و نشايد او را كه مرا دشنام دهد. امّا تكذيب او مرا اينكه است«8» كه سوگند خورد كه: من مردگان را زنده نخواهم كردن في قوله: وَ أَقسَمُوا بِاللّه ِ جَهدَ أَيمانِهِم لا يَبعَث ُ اللّه ُ مَن يَمُوت ُ، و امّا شتم او مراد آن است«9» كه گفت: اتَّخَذَ اللّه ُ وَلَداً ...«10» لِيُبَيِّن َ لَهُم ُ الَّذِي يَختَلِفُون َ فِيه ِ، اينكه «لام» تعلّق دارد به فعلي كه بَلي وَعداً عَلَيه ِ حَقًّا، بر وي دليل است«12»، و التقدير: و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لا يبعث اللّه من يموت بلي ليبعثن ّ وعدا عليه حقا ليبيّن. گفت كافران گفتند: خداي مردگان را زنده نكند! جواب داد كه: بلي زنده كند ايشان را تا بيان كند براي ايشان آنچه ايشان در آن خلاف كردند«13»، وَ لِيَعلَم َ الَّذِين َ كَفَرُوا، و نيز تا بدانند كافران كه ايشان

-----------------------------------

(1). جميع نسخه بدلها و.

(2). قم: تعترك، لب: معتراك.

(3). آط، آب، آز، آج، لب: صبر كردند.

(4).

جميع نسخه بدلها: بيشتر.

(5). آط، آز، آج، لب: است.

(6). اساس: ينبغي، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(7). لب: لأن ّ.

(8). جميع نسخه بدلها: آن است.

(9). جميع نسخه بدلها: مراد آن است.

(10). سوره يونس 10 آيه 68.

(11). آج، لب: لَم يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَه ُ

(12). جميع نسخه بدلها: دليل است بر او.

(13). آج، لب: آنچه خلاف كردند. [.....]

صفحه : 36

دروغزن بودند در آن دعوي كه كردند و سوگند كه خوردند في قولهم: لا يَبعَث ُ اللّه ُ مَن يَمُوت ُ.

إِنَّما قَولُنا لِشَي ءٍ،- الآية، معني آيت آن است كه ما چون خواهيم كه چيزي«1» كنيم از احياء موتي و جز آن، مرا«2» رنجي نرسد و مشقّتي نباشد، از طريق مثل بيش از آن نباشد كه گويد«3»: كُن، بباش، بباشد. و اينكه بر سبيل تقريب است به خاطر ما و بر طريق تشبيه، چون«4» يكي از ما چون كاري مأمور به حاصل آيد هم چونين«5» كاري خواهد بفرمايد به لفظ امر و عقيب آن مأمور به حاصل آيد هم چونين«6» عقيب«7» ارادت او مراد حاصل آيد چون از فعل او باشد و اينكه بيان كه كرديم«8» باطل شود«9». طاعناني«10» كه طعن زدند و گفتند از دو بيرون نباشد يا مقدور را در حال عدم گويد: كُن، يا در حال وجود، اگر در حال وجود گويد«11»، موجود را گفتن«12» بباش وجهي ندارد، و اگر معدوم باشد«13» خطاب حكيم با معدوم نيكو نباشد«14»، جواب آن است كه گفتيم اينكه نه بر سبيل حقيقت است بر توسّع و مجاز و تشبيه است. و بعضي متكلمان محقّق«15» از اصحاب اشعري به اينكه آيت تمسّك كردند و استدلال كردند به او بر قدم قرآن،

و گفتند: چون خداي تعالي خلق كه آفريند و فعل كه كند به اينكه قول كند كه: كُن، اگر اينكه كلام محدث باشد آن را«16» نيز كلامي و قولي بايد و آن«17» قول را نيز قولي- حتّي يؤدّي الي ما لا يتناهي- پس بايد تا فعل محدث به كلام نا محدث [91- پ]

كند و اينكه گوينده فاضل را شرم نيامد«18» از چنين فضل و عرض كردن اينكه فضل، و گمان برد كه خداي تعالي فعل به كلام كند، ندانست«19» كه خداي تعالي فعل به قادري كند، إمّا به قدرت بنزديك

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج، لب: فعلي.

(2). قم: ما را.

(3). قم: گوييم.

(4). جميع نسخه بدلها: چنان كه.

(6- 5). جميع نسخه بدلها: همچنين.

(7). آج، لب: عقب.

(8). قم: به اينكه كه گفتيم، آط، آب، آز، آج، لب: و به اينكه بيان كه كرديم.

(9). جميع نسخه بدلها سؤال.

(10). جميع نسخه بدلها: طاعنان.

(11). قم: بود.

(12). آط، آب، آز، آج، لب: كن.

(13). آط، آب، آز، آج، لب: را گويد.

(14). قم: نبود.

(15). قم: ندارد، آط، آب، آز، آج، لب: محقّقان. [.....]

(16). جميع نسخه بدلها: اينكه را.

(17). جميع نسخه بدلها: اينكه.

(18). آط، آب، آز، آج، لب: نيايد.

(19). آط، آب، آز، آج، لب: نداند.

صفحه : 37

ايشان، به دليل آن كه اگر قادر نبودي بر فعل اجسام و اعراض و ساليان مي گفتي:

كُن، فعل حاصل نشدي باتّفاق، پس او را در فعل كردن به گفتار«1» حاجت نيايد چه اينكه قول نه مقتضي فعل است نه آلت فعل، بل بر- سبيل توسّع و تشبيه است چنان كه گفتيم. دگر آن كه اگر چنين بودي قدم عالم لازم آمدي براي آن كه چون قول «كن» قديم

باشد«2» عقيب آن بلا فصل فعل حاصل بود بايد تا فعل با قول به يك جاي حاصل باشد در ازل، و آن كه در ازل موجود بود«3» قديم بود و قديم را بر محدث تقديم باشد«4»- بما لا يتناهي از تقدير اوقات- و آن كه به تقدير بر يك وقت متأخّر نباشد از قديم محدث نباشد و چون محدث نباشد به «كن» حاجت نبود او را.

[سوره النحل (16): آيات 41 تا 65]

[اشاره]

وَ الَّذِين َ هاجَرُوا فِي اللّه ِ مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنيا حَسَنَةً وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ أَكبَرُ لَو كانُوا يَعلَمُون َ (41) الَّذِين َ صَبَرُوا وَ عَلي رَبِّهِم يَتَوَكَّلُون َ (42) وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيهِم فَسئَلُوا أَهل َ الذِّكرِ إِن كُنتُم لا تَعلَمُون َ (43) بِالبَيِّنات ِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلنا إِلَيك َ الذِّكرَ لِتُبَيِّن َ لِلنّاس ِ ما نُزِّل َ إِلَيهِم وَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُون َ (44) أَ فَأَمِن َ الَّذِين َ مَكَرُوا السَّيِّئات ِ أَن يَخسِف َ اللّه ُ بِهِم ُ الأَرض َ أَو يَأتِيَهُم ُ العَذاب ُ مِن حَيث ُ لا يَشعُرُون َ (45)

أَو يَأخُذَهُم فِي تَقَلُّبِهِم فَما هُم بِمُعجِزِين َ (46) أَو يَأخُذَهُم عَلي تَخَوُّف ٍ فَإِن َّ رَبَّكُم لَرَؤُف ٌ رَحِيم ٌ (47) أَ وَ لَم يَرَوا إِلي ما خَلَق َ اللّه ُ مِن شَي ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُه ُ عَن ِ اليَمِين ِ وَ الشَّمائِل ِ سُجَّداً لِلّه ِ وَ هُم داخِرُون َ (48) وَ لِلّه ِ يَسجُدُ ما فِي السَّماوات ِ وَ ما فِي الأَرض ِ مِن دابَّةٍ وَ المَلائِكَةُ وَ هُم لا يَستَكبِرُون َ (49) يَخافُون َ رَبَّهُم مِن فَوقِهِم وَ يَفعَلُون َ ما يُؤمَرُون َ (50)

وَ قال َ اللّه ُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَين ِ اثنَين ِ إِنَّما هُوَ إِله ٌ واحِدٌ فَإِيّاي َ فَارهَبُون ِ (51) وَ لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ لَه ُ الدِّين ُ واصِباً أَ فَغَيرَ اللّه ِ تَتَّقُون َ (52) وَ ما بِكُم مِن نِعمَةٍ فَمِن َ اللّه ِ ثُم َّ إِذا مَسَّكُم ُ الضُّرُّ فَإِلَيه ِ تَجئَرُون َ (53)

ثُم َّ إِذا كَشَف َ الضُّرَّ عَنكُم إِذا فَرِيق ٌ مِنكُم بِرَبِّهِم يُشرِكُون َ (54) لِيَكفُرُوا بِما آتَيناهُم فَتَمَتَّعُوا فَسَوف َ تَعلَمُون َ (55)

وَ يَجعَلُون َ لِما لا يَعلَمُون َ نَصِيباً مِمّا رَزَقناهُم تَاللّه ِ لَتُسئَلُن َّ عَمّا كُنتُم تَفتَرُون َ (56) وَ يَجعَلُون َ لِلّه ِ البَنات ِ سُبحانَه ُ وَ لَهُم ما يَشتَهُون َ (57) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثي ظَل َّ وَجهُه ُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيم ٌ (58) يَتَواري مِن َ القَوم ِ مِن سُوءِ ما بُشِّرَ بِه ِ أَ يُمسِكُه ُ عَلي هُون ٍ أَم يَدُسُّه ُ فِي التُّراب ِ أَلا ساءَ ما يَحكُمُون َ (59) لِلَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ مَثَل ُ السَّوءِ وَ لِلّه ِ المَثَل ُ الأَعلي وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ (60)

وَ لَو يُؤاخِذُ اللّه ُ النّاس َ بِظُلمِهِم ما تَرَك َ عَلَيها مِن دَابَّةٍ وَ لكِن يُؤَخِّرُهُم إِلي أَجَل ٍ مُسَمًّي فَإِذا جاءَ أَجَلُهُم لا يَستَأخِرُون َ ساعَةً وَ لا يَستَقدِمُون َ (61) وَ يَجعَلُون َ لِلّه ِ ما يَكرَهُون َ وَ تَصِف ُ أَلسِنَتُهُم ُ الكَذِب َ أَن َّ لَهُم ُ الحُسني لا جَرَم َ أَن َّ لَهُم ُ النّارَ وَ أَنَّهُم مُفرَطُون َ (62) تَاللّه ِ لَقَد أَرسَلنا إِلي أُمَم ٍ مِن قَبلِك َ فَزَيَّن َ لَهُم ُ الشَّيطان ُ أَعمالَهُم فَهُوَ وَلِيُّهُم ُ اليَوم َ وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (63) وَ ما أَنزَلنا عَلَيك َ الكِتاب َ إِلاّ لِتُبَيِّن َ لَهُم ُ الَّذِي اختَلَفُوا فِيه ِ وَ هُدي ً وَ رَحمَةً لِقَوم ٍ يُؤمِنُون َ (64) وَ اللّه ُ أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً فَأَحيا بِه ِ الأَرض َ بَعدَ مَوتِها إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لِقَوم ٍ يَسمَعُون َ (65)

[ترجمه]

آنان كه هجرت كردند در خداي از پس آن كه بر ايشان ظلم كردند، جاي دهيم ايشان را در دنيا نيكوي، و مزد آخرت«5» بزرگتر است اگر دانند«6».

آنان كه شكيبايي كردند و بر خدايشان توكّل كنند«7».

نفرستاديم از پيش تو الّا«8» مرداني«9» را كه وحي كردند به ايشان، بپرسي اهل ذكر اگر شما نداني.

به دليلها و كتابها و فرو فرستاديم بر تو«10» قرآن تا بيان

كني مردمان را آنچه فرستادند به ايشان تا همانا ايشان انديشه كنند.

-----------------------------------

(1). جميع نسخه بدلها كن.

(2). جميع نسخه بدلها و.

(3). جميع نسخه بدلها: باشد.

(4). جميع نسخه بدلها: بايد.

(5). قم: سراي باز پسين.

(6). قم: اگر بودند دانستندي.

(7). آب: كردند.

(8). قم، آط، آب، آج، لب: مگر.

(9). قم، لب: مردماني.

(10). قم، آط، آب، آج، لب: به تو. [.....]

صفحه : 38

ايمن شده اند آنان كه حيلت كردند بديها«1» كه فرو برد خداي ايشان را به زمين! يا آيد به ايشان عذاب از آن جا كه ندانند!

يا بگيرد ايشان را در گشتن ايشان، نيستند ايشان عاجز كننده«2».

يا بگيرد ايشان را بر نقصان«3»، خداي شما مهربان و بخشاينده است.

نمي بينند«4» آنچه آفريده است خداي از چيزي مي فگند سايه هاي او از راست و از چپ سجده برنده«5» خداي را و ايشان ذليل«6» باشند!

و خداي را سجده كند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از جبنده«7» و فرشتگان و ايشان تكبّر نكنند.

مي ترسند از خدايشان از بالاي ايشان و مي كنند آنچه فرمايندشان.

گفت خداي: مگيري دو خداي كه اوست يك خداي«8»، از من بترسي.

و او راست آنچه در آسمانها و زمين است«9» او راست دين هميشه، از جز خداي«10» مي ترسي!

و آنچه هست به شما از نعمت خداي، از خداست«11» پس چون به شما رسد رنجي با او گريزي.

-----------------------------------

(1). قم، آب: به بديها، آط، آج، لب: به بدي.

(2). قم: عاجز كنندگان.

(3). قم بدرستي كه.

(4). آب، آج، لب: نبينيد.

(5). قم: سجده كننده، آب: برند.

(6). قم: ذليلان.

(7). كذا، در اساس و آط و لب، قم، آب، آج: جنبنده.

(8). قم: خداي است يكي.

(9). قم: آسمانهاست و در زمين، آط، آب، آج: در آسمانهاست و در زمين

است.

(10). قم: پس جز از خداي.

(11). قم: نعمتي از خداي است.

صفحه : 39

پس چون بردارد«1» رنج«2» از شما كه نگه كردي«3» گروهي از ايشان«4» به خدايشان شرك مي آرند.

تا كافر شوند به آنچه داديم ايشان را، بر خوردار شوي«5» كه بداني.

و كنند آن را كه ندانند بهره اي از آنچه روزي كرديم ايشان را، به خداي كه بپرسند«6» از آنچه دروغ مي گفتي.

[92- ر]

و كردند«7» خداي را دختران، منزّه است او و ايشان راست آنچه خواهند.

چون مژده دهند يكي را از ايشان به مادينه اي«8» باشد همه روز رويش سياه«9»، و او خشم فرو مي برد«10».

پنهان مي كند از مردمان«11» از بدي آنچه مژده داده باشند«12» به آن«13» بداردش برخواري يا پنهان كند او را در خاك! بد است آنچه حكم مي كنند؟

آنان را كه ايمان نيارند به آخرت مثل بد بود و خداي را«14» مثل بلندتر، و او بي همتا و محكم كار است«15».

-----------------------------------

(1). قم: بگشاد، آط، آب، آج، لب: برگشايد.

(2). قم را.

(3). كذا در اساس و قم، آط، آب، آج، لب: آنگه گردد. [.....]

(4). قم، آط، آب، آج، لب: از شما.

(5). قم پس زود بود.

(6). قم، آط، آب، آج، لب شما را.

(7). قم: مي كنند، آط، آج، لب: كنند، آب: مي گردانند.

(8). آط، آب، آج، لب: به ماده.

(9). آط، آب، آز، آج، لب: سياه باشد هر روز روي او.

(10). قم: خشم فرو خورنده بود.

(11). قم: گروه.

(12). آط، آب، آج، لب او را.

(13). قم يا .

(14). قم، آج، لب: خداي راست.

(15). قم: و اوست عزيز محكم كار، آط، آب، آز، آج، لب: و او عزيز محكم كار است.

صفحه : 40

و اگر بگيرد خداي مردمان را به بيدادشان«1»، رها نكند بر زمين از

هيچ رونده اي و لكن باز پس مي دارد ايشان را تا به وقتي نام زده«2»، چون آيد وقتشان باز پس ندارد«3» يك ساعت و نه در پيش دارند.

و مي كنند خداي [را]«4» آنچه نخواهند و وصف مي كند«5» زبانهايشان دروغ«6» كه ايشان را باشد نكوتر«7»، حقّا كه ايشان را باشد آتش دوزخ و ايشان را تقديم كند«8».

به خداي كه فرستاديم به امّتاني پيش از تو«9» بيار است براي ايشان ديو عملهايشان«10»، او دوست ايشان است امروز و ايشان را بود«11» عذابي دردناك.

و نفرستاديم«12» بر تو قرآن«13» مگر تا بيان كني ايشان را آن كه«14» خلاف كردند در او و بياني و رحمتي براي گروهي«15» كه ايمان دارند.

و خداي فرو فرستاد«16» از آسمان آبي زنده كرد به آن زمين را پس از مردنش، در آن دليلي است«17» گروهي را كه بشنوند.

-----------------------------------

(1). قم: به بيداد ايشان، آط، آب، آج، لب: به ظلمشان.

(2). قم، آط، آج، لب: نام زد. [.....]

(3). قم، آب: ندارند.

(4). اساس: ندارد، به قياس با نسخه قم، افزوده شد.

(5). قم، آط، آج، لب: كند.

(6). قم را.

(7). قم، آط، آب، آج، لب: نيكويي.

(8). قم، آط، آب، آج، لب: كنند.

(9). قم: از پيش تو پس.

(10). قم: كارهاي ايشان پس.

(11). قم: ايشان راست.

(12). قم ما.

(13). قم: كتاب را، آط، آب، آج، لب: كتاب.

(14). قم، آط، آب، آج، لب: آنچه.

(15). آط، آب، آج، لب: قومي.

(16). قم، آط، آب، آج، لب: بفرستاد. [.....]

(17). قم: بدرستي كه در اينكه آيتي است.

صفحه : 41

قوله تعالي: وَ الَّذِين َ هاجَرُوا فِي اللّه ِ- الآية، الَّذِين َ، در موضع رفع است به ابتدا و قوله: لَنُبَوِّئَنَّهُم، در جاي خبر اوست. حق تعالي گفت:«1» آنان كه هجرت كردند در ره«2»

خداي و براي خداي از مكّه به مدينه آمدند، و «هجر» و «هجران» مفارقت باشد و «هجرة» فعلة باشد از او«3»، اينكه بنا هيأت را بود كالحلية«4» و المشية«5» و القعدة«6». و در شرع مخصوص است به رفتن از مكّه به مدينه پيش از فتح مكّه. از اينكه جا گفت رسول- عليه السّلام:

لا هجرة بعد الفتح.

اينكه هجرت شرعي است و آن كه گفت:

لا هجرة بعد ثلاث،

آن هجرت لغوي است يعني نشايد كه مسلمانان از يك ديگر ببرند و يك ديگر را رها كنند بالاي سه روز، پس اينكه اسم از اسماء مخصوصه است، كالصّوم و الحج ّ«7». مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا، پس از آن كه بر ايشان ظلم كردند.

مفسّران گفتند: آيت در شأن بلال و صهيب و عمّار و خبّاب و عابس و ابو جندل إبن سهل«8» آمد و جماعتي كه مشركان مكّه«9» ايشان را عذاب كردند. قتاده گفت:

مراد امّت محمّداند- صلّي اللّه عليه و علي آله«10»- كه از ظلم أهل مكّه بجستند و به حبشه شدند، آنگه خداي مدينه را به دار الهجرت«11» رسول كرد، تا رسول- عليه السّلام- با آن جا شد و صحابه«12»، و آن جا انصار پديد آمدند او را، و ايوا كردند«13». لَنُبَوِّئَنَّهُم فِي الدُّنيا حَسَنَةً، گفتند: انزلهم المدينة و اطعمهم الغنيمة، ايشان را به مدينه فرود آورم«14» و غنيمت به طعمه ايشان كنم، يقال: بوّأت«15» موضع كذا فتبوّأ، أي أنزلته فنزل. و «لام» و «نون»«16» تأكيد جواب قسمي مقدّر است، اي و اللّه لنبوّئنّهم.

-----------------------------------

(3- 1). همه نسخه بدلها و.

(2). همه نسخه بدلها: راه.

(4). قم، آط، آب، آز، آج: كالجلسة.

(5). قم: و الرّكبه و المشيّة، آب، آز: و المشيده، آج، لب:

و المشية.

(6). آط، آب، آز، آج، لب: و العقده.

(8- 7). كذا در اساس، قم: ابو جندل بن سهيل، آط، آج، لب: ابو جنده إبن سهيل، آب، آز: ابو جنده بن سهيل

(9). آط، آب، آز، آج، لب: به مكّه.

(10). قم: عليه السّلام.

(11). قم: به دار هجرت.

(12). قم: با صحابه.

(13). آج، لب: ديوار كردند.

(14). آج، لب: آوردم.

(15). همه نسخه بدلها: بواته. [.....]

(16). آط، آب، آز، آج، لب: و لا و نون، قم: و نون.

صفحه : 42

در خبر است كه: عمر خطّاب«1» چون چيزي به مهاجري«2» دادي، گفتي: خذ بارك اللّه لك فيه«3»، هذا ما وعدك اللّه في الدّنيا، اينكه آن است كه خداي تعالي تو را وعده داد در دنيا و آنچه براي تو نهاده است«4» [92- پ]

در بهشت بهتر است.

آنگه اينكه آيت برخواندي، و معني آيت آن كه با ايشان در دنيا احسان كنيم، وَ لَأَجرُ الآخِرَةِ، خير و ثواب آخرت مهتر و بهتر باشد اگر بدانند ايشان.

آنگه وصف كرد ايشان را، گفت: الَّذِين َ صَبَرُوا، آنان كه صبر كردند بر بلا و مشقّت كافران مكّه و بر خداي توكّل كنند، در نجات و رستگاري از ايشان.

قوله: وَ ما أَرسَلنا مِن قَبلِك َ إِلّا رِجالًا نُوحِي«5»إِلّا رِجالًا، تخصيص كرد مردان را كه ايشان اعتقاد كرده بودند كه فريشتگان زنان اند و دختران خداوند چنان كه گفت: وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«9». فَسئَلُوا أَهل َ الذِّكرِ إِن كُنتُم لا تَعلَمُون َ، بپرسي«10» از اهل ذكر اگر نداني. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: مراد به «اهل ذكر» اهل كتاب اند، و بعضي دگر گفتند:

مؤمنان اهل كتاب اند چون عبد اللّه سلام و جز او. عبد اللّه عبّاس«11» گفت: مراد

اهل قرآن اند. رمّاني و أزهري و رمّاح«12» گفتند: مراد به اهل ذكر اهل علم اند به اخبار امّتان

-----------------------------------

(1). قم، آط، آب رضي اللّه عنه، آج، لب عليه ما يستحق ّ.

(2). آط، آب، آز، آج، لب: به مهاجر.

(3). قم: بارك الله فيك.

(4). همه نسخه بدلها: نهاد.

(5). همه نسخه بدلها: يوحي، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها: ما.

(7). قم: به پيغامبري.

(8). قم را.

(9). سوره زخرف 43 آيه 19.

(10). اساس: بپرس، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.

(11). همه نسخه بدلها: إبن زيد.

(12). همه نسخه بدلها: زجاج.

صفحه : 43

گذشته از مؤمن و كافر. و «ذكر» ضدّ سهو باشد و مرجع او با علم است. جابر الجعفي ّ روايت كرد از باقر- عليه السّلام- كه گفت:

نحن اهل الذّكر

، ما اهل ذكريم از ما بايد پرسيدن.

بِالبَيِّنات ِ، خلاف كردند در آن كه اينكه «با» تعلّق به چه دارد. بعضي گفتند:

تعلق به ارسلنا دارد و «إلّا» معني غير«1» است و تقدير آن«2» است: و ما ارسلنا بالبيّنات و الزّبر غير رجال، و مثله قولهم: ما ضرب إلّا اخوك عمرا«3»، أي ما ضرب عمرا«4» غير اخيك. و قال اوس بن حجر:«5»

ابني لبيني لستم بيد إلّا يد ليست لها عضد

أي ّ، غير يد. و قال اللّه تعالي: لَو كان َ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه ُ ...«6»، اي، غير اللّه، و قال الشّاعر«7»:

نبّئتهم عذّبوا بالنّار جارتهم و هل يعذّب إلّا اللّه بالنّار

اي، غير اللّه. بعضي دگر«8» گفتند فعلي دگر«9» مقدّر است: و ما ارسلنا من قبلك إلّا رجالا ارسلناهم بالبيّنات، و مثله قول الاعشي«10»:

و ليس مجيرا إن أتي الحي ّ خائف و لا قائل«11» إلّا هو المتعيّبا

و المعني: فانّه«12» يجير«13» المتعيّب. بِالبَيِّنات ِ، اي،

بالدّلائل و الحجج و الزُّبُرِ، اي الكتب«14»، يعني ما پيغامبران«15» را كه فرستاديم از آدميان به حجّتها و كتابها فرستاديم. و «زبر» جمع زبور باشد فعول به معني مفعول. و اشتقاق او از «زبر» است و آن نوشت باشد. وَ أَنزَلنا إِلَيك َ الذِّكرَ، و ما فرستاديم به تو اينكه قرآن تا بيان كني براي مردمان آنچه بر تو فرستاده اند. وَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُون َ، و تا باشد كه انديشه كنند.

-----------------------------------

(1). اساس: خير، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: اينكه.

(3). اساس: عمروا، با توجّه به قم تصحيح شد.

(4). آط، آب، آز: عمرو.

(5). آز شعر.

(6). سوره انبيا 21 آيه 22.

(7). آب، آز شعر.

(9- 8). آج، لب: ديگر.

(11). آب، آز: و ما قائل.

(12). قم: انّه.

(13). آط، آج، لب: الخبر، آب، آز: الخير.

(14). آج، لب: بالكتب.

(15- 10). آز، آب، آج، لب: پيغمبراني.

صفحه : 44

أَ فَأَمِن َ الَّذِين َ مَكَرُوا السَّيِّئات ِ، همزه استفهام است و معني تفريع و تخويف«1»، گفت: ايمن شده اند آنان كه مكر مي كنند و بديها مي اندازند از كافران مكّه و جز ايشان از مشركان كه خداي تعالي زمين فرو برد بايشان«2»! و گفته اند«3»: از مقلوب است يعني ايشان را به زمين فرو برد و آن«4» در تازي راست است، در پارسي مقلوب مي نمايد براي آن كه در مفعول اول «با» در آمده است، يقال: خسفت عينه«5»، اذا غارت خسفا و خسف القمر اذا اسودّ خسوفا و خسف اللّه به الارض خسفا. أَو يَأتِيَهُم ُ العَذاب ُ، يا عذاب به ايشان آيد از آن جا كه ايشان ندانند.

أَو يَأخُذَهُم فِي تَقَلُّبِهِم، يا بگيرد ايشان را در گشتن ايشان و آمد شدشان«6» در راهها و سفرها و شبها و

روزها«7». فَما هُم بِمُعجِزِين َ، ايشان خداي را عاجز نتوانند كردن.

أَو يَأخُذَهُم عَلي تَخَوُّف ٍ، يا بگيرد ايشان را بر تخوّف. كلبي و ضحّاك گفتند: «تخوّف» تفعّل باشد از خوف، يعني گروهي را بگيرد به عذاب و گروهي را رها كند [93- ر]

تا آنان كه مانده باشند كه بترسند به عذاب از«8» هلاك شدگان كه مبادا كه مثل آن به ايشان رسد، و دگر مفسّران گفتند: مراد به تخوّف، تنقّص است و مراد نقصان ايشان است به هلاك، يعني تنقّصهم«9» من اطرافهم و نواحيهم شيئا بعد شي ء، يقال: تخوّفه الدّهر و تخوّنه إذا تنقّصه و أخذ ماله، و تخوّفه إذا تنقّصه و أخذ من حافاته، و قال الشّاعر«10»:

تخوّف السّير«11» منها [تامكا]«12» قردا كما تخوّف«13» عود النّبعة السّفن

و قال آخر:

تخوّف غدرهم ما لي و أهدي سلاسل في الحلوق«14» لها صليل

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج، لب: توبيخ.

(2). قم: با ايشان. [.....]

(3). قم كه اينكه، بقيه نسخه بدلها اينكه.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: اينكه.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: عنه.

(6). آط، آمدشان، آب، آز، آج، لب: آمدنشان.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم و آز: پشته ها ورودها، قم، آز: به شبها.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: آن.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: نقصهم.

(10). آب، آز شعر.

(11). اساس: النّاس، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.

(12). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(13). اساس: ترمو و، كه با توجه به قم ديگر نسخ و مآخذ شعر تصحيح شد.

(14). آج، لب: الخلوف.

صفحه : 45

و از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه او گفت: علي تخوّف، أي علي تفريع. فَإِن َّ رَبَّكُم لَرَؤُف ٌ رَحِيم ٌ، كه خداي شما بر شما مهربان و

بخشاينده است، براي آن تعجيل نمي فرمايد به عقاب و مهلت داده است اينكه كافران را تا باشد كه انديشه كنند و با راه حق آيند.

أَ وَ لَم يَرَوا، حمزه و كسائي و خلف خواندند: أو لم تروا، به «تا» ي خطاب و باقي قرّا به « يا » خواندند، خبرا عن الغايب حملا علي قوله: أَن يَخسِف َ اللّه ُ بِهِم ُ الأَرض َ، و قوله: أَو يَأتِيَهُم ُ، و قوله: أَو يَأخُذَهُم. حق تعالي گفت: نمي بينند و نظر نمي كنند«1» و انديشه نمي كنند«2»، إِلي ما خَلَق َ اللّه ُ، بآنچه«3» خداي آفريده است بر عموم گفت و اگر چه لفظ صالح است خصوص را، آنگه به «من» تبيين تخصيص كرد گفت: مِن شَي ءٍ، از چيزي و مراد به اينكه شي ء جسمي قائم است كه آن را سايه باشد به قرينه يَتَفَيَّؤُا ظِلالُه ُ. و معني لفظ آن است كه يرجع، من فاء إذا رجع.

عبد اللّه عبّاس گفت: يرجع من موضع إلي موضع، از جايي به جايي«4» مي شود سايه آن به گرديدن آفتاب از او. و بعضي دگر گفتند«5»: يتفيّؤا، أي يقع فيه، من الفي ء، و هو الظل ّ بعد الزّوال، و آن سايه را كه بامداد باشد پيش از آفتاب عرب آن را ظل ّ خوانند«6» و آن كه از پس زوال باشد آن في ء خوانند من فاء إذا رجع قال الشّاعر«7»:

فلا الظل ّ من برد الضّحي تستطيعه و لا الفي ء من برد العشي ّ«8» تذوق«9»

عَن ِ اليَمِين ِ وَ الشَّمائِل ِ، از راست و چپ براي آن كه بامداد كه آفتاب بر آيد سايه چيزها از دست راست قبله بيفتد«10» باز چون زوال آفتاب بباشد سايه آن چيزها از دست چپ بيوفتد. و براي آن يمين به وحدان

گفت و شمائل به جمع، كه آن واحد در جاي جمع نهاد، چنان كه شاعر گفت:

بفي الشّامتين التّرب إن«11» كان هدّني رزيّة شبلي مخدر في الضّراغم

-----------------------------------

(2- 1). آج، لب: نمي كنيد.

(3). آط، آج، لب: با آنچه. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: با جاي.

(5). آط: گفتن.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: گويند.

(7). آب، آز شعر.

(8). اساس: العشا، با توجه به نسخه بدلها، تصحيح شد.

(9). قم: يذوق.

(10). قم: بيوفتد.

(11). قم: لئن.

صفحه : 46

أراد: بأفواه، و قال آخر:

الواردون و تيم«1» في ذري«2» سبإ قد عض ّ أعناقهم جلد الجواميس«3»

اراد: جلود الجواميس. و وجهي دگر آن است كه يمين بر جنس گفت و جنس صالح باشد واحد«4» و جمع را. و ابو عمرو و يعقوب خواندند: تتفيّوأ، به «تا» و باقي قرّا به « يا ». آن كه به «تا» خواند براي آن كه گفت كه«5» جمع است و جمع مؤنث باشد. و آن كه به « يا » خواند براي آن كه گفت: ظلال بر وزن واحد است، چون جدار و حمار. و قوله: سُجَّداً لِلّه ِ، اي مايلات، من قوله«6»: سجدت النّخلة اذا مالت، و اسجدت النّاقة إذا أملتها لتركبها. آنگه آن مثل«7» را بر سبيل تشبيه سجده خواند.

مجاهد و قتاده و ضحّاك گفتند: به اوّل روز همه سايه هاي چيزها خداي را سجده كنند«8» و به آخر روز هم چونين«9». عبد اللّه عمر گفت كه رسول- عليه السّلام- گفت:

هيچ چيز«10» نباشد و إلّا خداي را پيش از نماز«11» و پس از زوال سجده كند، آنگه اينكه آيت برخواند: يَتَفَيَّؤُا ظِلالُه ُ عَن ِ اليَمِين ِ وَ الشَّمائِل ِ سُجَّداً لِلّه ِ. و هم چونين«12» در خبر آمد: كه چون كافر سجده كند بت را سايه

او سجده كند خداي را و تأويل آيت و اخبار آن است كه گفتيم. وَ هُم داخِرُون َ، اي، صاغرون خاضعون. يقال: دخره دخرا إذا اذل ّ«13»، و دخر هو إذا ذل ّ«14»، قال ذو الرّمّة:

فلم يبق إلّا داخر«15» في مخيّس و منجحر في غير أرضك في جحر

و وجهي دگر گفتند، در تأويل آيت كه سجّدا و قوله:

وَ لِلّه ِ يَسجُدُ ما فِي السَّماوات ِ. و قوله:

-----------------------------------

(1). آز: الواردون يتم.

(2). آط، آب، آز، آج، لب: ذراء.

(3). آط، الحواميش، آب، آز: الجواميش.

(4). قم را.

(5). قم: ندارد.

(6). همه نسخه بدلها: قولهم. [.....]

(7). قم: ميل، بقيه نسخه بدلها: ميل.

(8). همه نسخه بدلها: كند.

(9). همه نسخه بدلها: همچنين.

(10). قم: هيچيز، لب: هر چيز.

(11). همه نسخه بدلها پيشين.

(12). همه نسخه بجز قم، همچنين، قم: در خبر چنين آمد.

(13). همه نسخه ها: اذل.

(14). آب، آز: اذل.

(15). قم: داخرا.

صفحه : 47

وَ إِن مِن شَي ءٍ إِلّا يُسَبِّح ُ بِحَمدِه ِ«1» مِن دابَّةٍ، «من» تبيين راست«3»، از رونده اي. وَ المَلائِكَةُ، و از«4» فريشتگان او را سجده كنند، وَ هُم لا يَستَكبِرُون َ، و تكبّر نكنند و بزرگواري.

يَخافُون َ رَبَّهُم مِن فَوقِهِم، ترسند از خداي خود از بالاي ايشان. و در تأويل او دو قول گفتند: يكي آن كه يخافون عقاب ربّهم من فوقهم، علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه. و عقاب كه آيد از بالاي سر ايشان آيد. و وجه«5» ديگر آن كه چون خداي تعالي موصوف است بأنّه علي ّ و متعال، بر سبيل توسّع، فوق در حق ّ او اجراء كرد. و وجهي دگر آن است كه اينكه كنايت است از قدرت و قهر و غلبه چنان كه ما قاهر را گوييم زبر دست«6» است، و مثله قوله: وَ هُوَ

القاهِرُ فَوق َ عِبادِه ِ«7»، و قوله: حكاية عن فرعون: وَ إِنّا فَوقَهُم قاهِرُون َ«8». وَ يَفعَلُون َ ما يُؤمَرُون َ،«9» بكنند اينكه فريشتگان آنچه ايشان را فرمايند و هيچ نافرماني نكنند، چنان كه گفت:

لا يَعصُون َ اللّه َ ما أَمَرَهُم وَ يَفعَلُون َ ما يُؤمَرُون َ«10».

و گفتند: معني آيت آن است كه هر چه دون اوست همه خاشع و خاضع اويند چنان كه گفت: ما مِن دَابَّةٍ إِلّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها«11».

امّا قوله: وَ المَلائِكَةُ، تخصيص به ايشان به ذكر با آن كه ايشان از جمله آنان اند كه در آسمان و زمين اند، جاري مجراي آن است كه گفت: وَ مَلائِكَتِه ِ وَ رُسُلِه ِ وَ جِبرِيل َ وَ مِيكال َ ...«12»، و قوله: وَ إِذ أَخَذنا مِن َ النَّبِيِّين َ مِيثاقَهُم وَ مِنك َ وَ مِن نُوح ٍ ...«13»، و وجهي دگر آن است كه ملائكه را براي آن عطف كرد بر دابّه كه ملائكه

-----------------------------------

(1). سوره بني اسرائيل 17 آيه 44.

(2). همه نسخه بدلها: كند.

(3). قم: تبيين است.

(4). همه نسخه بدلها: و نيز.

(5). آط، آب، آز، آج، لب: وجهي. [.....]

(6). آط: زور دست.

(7). سوره انعام 6 آيه 61.

(8). سوره اعراف 7 آيه 127.

(9). همه نسخه بدلها بجز آب و.

(10). سوره تحريم 66 آيه 6.

(11). سوره هود 11 آيه 56.

(12). سوره بقره 2 آيه 98.

(13). سوره احزاب 33 آيه 7، جميع نسخه بدلها و اينكه را تخصيص بالذّكر خوانند.

صفحه : 48

را بر زمين دبيب«1» نباشد. و وجهي دگر آن كه اعتقاد ايشان در فريشتگان آن بود كه دختران خدااند. خداي تعالي گفت: ايشان نيز مرا بندگان خاضع«2» ساجدند.

وَ قال َ اللّه ُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَين ِ اثنَين ِ، آنگه حكايت آن كرد كه خداي تعالي خلقان را به توحيد فرمود گفت: خداي تعالي گفته است«3»: لا

تَتَّخِذُوا، دو خداي مگيري«4» چه او بر حقيقت يك خداست. فَإِيّاي َ فَارهَبُون ِ، از من بترسي و ضمير منصوب متّصل«5» براي آن تقديم«6» كرد تا دليل كند كه معني آن است كه از من بترسي و از جز من مترسي، و مثله قوله: إِيّاك َ نَعبُدُ وَ إِيّاك َ نَستَعِين ُ«7»، نعبدك لا نعبد غيرك و نستعينك لا غيرك. و مثله قول الشّاعر«8»:

يّاك أدعو فتقبّل ملقي

و قولهم في المثل: إيّاك أعني«9» و اسمعي يا جاره.

وَ لَه ُ ما فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، او راست هر چه در آسمانها و زمين است، وَ لَه ُ الدِّين ُ واصِباً، اي الطّاعه. دين او راست، يعني طاعت و اخلاص او راست. واصِباً، اي دائما ثابتا. عبد اللّه عبّاس گفت: واصبا اي واجبا، و اينكه قول مجاهد و قتاده و ضحّاك و إبن زيد است، و منه قوله: ... وَ لَهُم عَذاب ٌ واصِب ٌ«10»، أي دائم، يقال:

منه وصب الدّين يصب وصبا و وصوبا. قال أبو الاسود:

لا أبتغي الحمد القليل بقاؤه يوما بذم ّ الدّهر أجمع واصبا

اي دائما. و قال حسّان:«11»

غيّرته الرّيح تسفي«12» به و هزيم رعده واصب

و وصب، ألم باشد از رنج خستگي به دوام عمل، يقال: منه وصب يوصب وصبا، فهو وصب. قال الشّاعر«13»:

-----------------------------------

(1). آز: ديب، آج، لب: دست.

(2). آط، آب، آز، آج، لب و.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: خداي فرموده است.

(4). قم، آب، آز، آج، لب: مگيريد دو خداي، آط: مگيري دو خداي.

(5). همه نسخه بدلها: منفصل.

(6). اساس: تقدير، با توجّه به قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد. [.....]

(7). سوره فاتحه 1 آيه 4، همه نسخه بدلها اي. (13- 11- 8). آب، آز شعر.

(9). همه نسخه بدلها: بجز قم: عنّي.

(10). سوره

صافّات 37 آيه 9.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: يسقي.

صفحه : 49

لا يغمز السّاق من اينكه و لا وصب«1» و لا يعض ّ علي شرسوفه الصّفر

بعضي اهل معاني گفتند معني آيت آن است كه: طاعت او را رسد كه دارند و اگر چه در او وصب و تعب باشد، چه طاعت بر وجه عبادت جز خداي را نسزد كه منعم است بر مكلّفان به اصول نعم. أَ فَغَيرَ اللّه ِ تَتَّقُون َ، از جز خداي مي بترسي!

استفهام است بر سبيل انكار و تقريع و تهديد«2».

وَ ما بِكُم مِن نِعمَةٍ فَمِن َ اللّه ِ، در «ما» دو وجه گفتند: يكي آن كه به معني الّذي است و لكن متضمّن است معني جزا را، براي آن در جواب او «فا» مي آيد، و مثله قوله: قُل إِن َّ المَوت َ الَّذِي تَفِرُّون َ مِنه ُ فَإِنَّه ُ مُلاقِيكُم ...«3»، و يقول القائل: مالك فهولي، و نشايد تا گويد: [94- ر]

«مالك» به رفع «لام»، فهولي با «فا»، براي آن كه چيزي است«4» نه بر طريق جزا. و وجه دوم آن است كه «ما» جزاست و فعلي در او مضمر باشد و تقدير آن كه: و ما يكن من نعمة بكم فمن اللّه. و هر چه هست به شما از نعمت«5» خداي است- جل ّ جلاله- چه منعم بر حقيقت اوست و نعمت همه منعمان موقوف است بر نعمت او از اصول نعم كه حيات و قدرت و شهوت و نفرت و كمال عقل است پس همه نعمتها مضاف است با او بهري به اصالت بهري با آن كه به واسطه«6»، همه نعمت اوست. ثُم َّ إِذا مَسَّكُم ُ الضُّرُّ، پس آنگه چون بلايي برسد و آفتي و بيماريي، فَإِلَيه ِ تَجئَرُون َ،

با او گريزي و فزع با او كني و او را بخواني و استغاثه با او كني. و اصل او از «جؤار» باشد و آن آواز گاو باشد«7» چون آواز«8» منكر كند از ترس يا از گرسنگي. و قال الاعشي يصف بقرة«9»:

و طافت«10» ثلاثا بين يوم و ليلة و كان النّكير أن تضيف و تجأرا

و قال ايضا«11»:

-----------------------------------

(1). اساس: نصب، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.

(3). سوره جمعه 62 آيه 8.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: اينكه خبر است.

(5). همه نسخه بدلها از.

(6). قم: و بهري به واسطه پس، ديگر نسخه بدلها: و بهري با آن كه به واسطه.

(7). همه نسخه بدلها: بود.

(8). همه نسخه بدلها: آوازي.

(11- 9). آب، آز شعر. [.....]

(10). قم، آب: فطافت، آج، لب: وظافت.

صفحه : 50

و ما ايبلي ّ علي هيكل بناه و صلّب«1» فيه و صارا

يراوح من صلوات المليك طورا سجودا و طورا جؤارا

و قال عدي ّ بن زيد«2»:

إنّني و اللّه فاقبل حلفي«3» بابيل«4» كلّما صلّي جأر

ثُم َّ إِذا كَشَف َ الضُّرَّ عَنكُم، چون آن بلا كشف كند و بردارد و برگشايد از شما كه بنگري جماعتي از شما باو«5» شرك آرند تا در رنج و بلا باشند اخلاص بيشتر كنند چون بلا برود با سر كفر و شرك روند.

لِيَكفُرُوا، تا كفران آرند به آن نعمت كه ما ايشان را داده باشيم. فَتَمَتَّعُوا، برخوردار شوي كه بداني عاقبت و مآل كفر خود، و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد گفت.

وَ يَجعَلُون َ لِما لا يَعلَمُون َ، آنگه باز نمود كه اينكه كافران از مال و آنچه ما ايشان را نصيب داده ايم و روزي كرده نصيبي

مي كنند آن را كه نمي دانند از بتان كه ايشان مستحق ّ آنند چه در ايشان خيري و شرّي و نفعي و ضرّي نيست و شرح اينكه در سورة الانعام رفته است، في قوله: وَ جَعَلُوا لِلّه ِ مِمّا ذَرَأَ مِن َ الحَرث ِ وَ الأَنعام ِ نَصِيباً«6»- الاية. آنگه قسم ياد كرد و سوگند خورد و گفت: تَاللّه ِ، به خداي كه ايشان را بپرسند از آنچه مي كنند و آن دروغ كه مي گويند و فرو مي بافند«7». آنگه حق تعالي بيان كرد آن محال را كه ايشان گفتند و اعتقاد كردند از آن كه فريشتگان را دختران«8» خداي خواندند.

گفت«9»: وَ يَجعَلُون َ لِلّه ِ البَنات ِ، مي كنند خداي را دختران. و اينكه جعل به معني قسمت«10» است و مثله قوله: وَ جَعَلُوا المَلائِكَةَ الَّذِين َ هُم عِبادُ الرَّحمن ِ إِناثاً«11»،

-----------------------------------

(1). اساس: صلت، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.

(2). آب، آز شعر.

(3). قم: خلفتي، آط: حلقتي، آب، آز، آج، لب: خلقتي.

(4). اساس: باشل، كه با توجه به ديگر نسخه ها و مآخذ بيت تصحيح شد.

(5). قم: با او.

(6). سوره انعام 6 آيه 136.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: فرا مي بافند.

(8). لب: دختر.

(9). قم: گفتند.

(10). همه نسخه بدلها: تسميت.

(11). سوره زخرف 43 آيه 19.

صفحه : 51

حق تعالي خود را از آن تنزيه كرد، گفت: سُبحانَه ُ، منزّه است او و دور از آنچه به او لايق نباشد. وَ لَهُم ما يَشتَهُون َ، و ايشان را باشد آنچه خواهند و آرزوي ايشان بود«1» از پسران و فرزندان نرينه. و محل «ما» از اعراب محتمل است دو وجه را: يكي نصب، حملا علي قوله: وَ يَجعَلُون َ لِلّه ِ البَنات ِ سُبحانَه ُ وَ لَهُم ما يَشتَهُون َ، من البنين، تا مفعول «يجعلون» باشد. و وجه ديگر

رفع، بر ابتدا، «و لهم» در جاي خبر او باشد، و التقدير:

و لهم البنون.

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالأُنثي، چون بشارت دهند يكي را ايشان را به فرزندي [مادينه]«2» همه روز سياه روي باشد از اندوه. و «ظل ّ» از اخوات «كان» باشد در عمل، و معني آن باشد كه همه روز كاري كند، و مصدر او «ظلول» باشد. وَ هُوَ كَظِيم ٌ«3»، عبد اللّه عبّاس گفت: حزين. ضحّاك گفت: كميد، و آن دل تنگي باشد«4» كه دم نزند«5» از دل تنگي. و اشتقاق او از كظامه بود و آن ببستن سر قربه باشد.

يَتَواري مِن َ القَوم ِ مِن سُوءِ،- الاية، پنهان مي شود از مردمان از بدي ء آن بشارت كه او را داده باشند آنگاه انديشه مي كند كه از دو كار بد با او چه كند«6». أَ يُمسِكُه ُ عَلي هُون ٍ، بدارد او را بر هوان و مذلّت و خواري، أَم يَدُسُّه ُ فِي التُّراب ِ، يا در خاك پنهان كند او را! يعني وأد كند«7» و او را زنده در گور كند. و الهون [94- پ]، الهوان، قال الشاعر«8»:

ست بوقّاف علي الهون

و قال الحطيئة:«9»

فلمّا خشينا«10» الهون و العير«11» ممسك علي رغمه«12» ما أثبت الحبل«13» حافره

-----------------------------------

(1). قم: باشد.

(2). با توجه به سياق عبارت از قم افزوده شد. [.....]

(3). اساس: كضيم.

(4). قم از اندوه.

(5). قم: كه مردم نزند.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: كنند.

(7). آط: و اداء كند، آج، لب: داده كند.

(9- 8). آج، آز شعر.

(10). همه نسخه بدلها: خشيت.

(11). آج، لب: الغير.

(12). آز، آج، لب: زعم.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: الخيل.

صفحه : 52

أَلا ساءَ ما يَحكُمُون َ، الا و بد حكم«1» است آنچه ايشان مي كنند. و آن آن بود

كه در جاهليّت كسي را دختر«2» آمدي او را زنده در گور كردندي«3» از دو وجه: يكي از ترس«4» درويشي چنان كه خداي تعالي گفت: وَ لا تَقتُلُوا أَولادَكُم خَشيَةَ إِملاق ٍ«5» أَلا ساءَ ما يَحكُمُون َ، نظيره قوله: أَ لَكُم ُ الذَّكَرُ وَ لَه ُ الأُنثي، تِلك َ إِذاً قِسمَةٌ ضِيزي،«18».

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: حكمي.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: دختران.

(3). همه نسخه بدلها: كردي.

(4). همه نسخه بدلها: يكي ترس. [.....]

(5). سوره بني اسرائيل 17 آيه 31.

(6). قم: شاعرشان، ديگر نسخه بدلها: شاعر ايشان.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم و آج: تشنگي.

(8). همه نسخه بدلها: منّا.

(9). همه نسخه بدلها: اكبر.

(10). آط، آب، آز: مزريّا.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: زاريا.

(12). آط: تطلينها.

(13). قم: الّذي.

(14). آج، لب: انوقنا.

(15). همه نسخه بدلها: يافتي.

(16). همه نسخه بدلها بجز قم و آط: كردي.

(17). اساس: تؤيد، به قياس نسخه آج تصحيح شد.

(18). سوره نجم 53 آيات 21 و 22. [.....]

صفحه : 53

لِلَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ مَثَل ُ السَّوءِ، گفت: آنان را كه به قيامت ايمان ندارند از كافران، ايشان را مثل بد باشد از احتياج به فرزند و شهوت فرزند نرينه و كراهت مادينه و خوف درويشي و رغبت نا كردن اكفاء در وي و اقرار دادن بر خود به بخل چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت:

1»2»3»4»5»6»7» أكبر الكبائر أن تجعل« للّه ندّا،« و هو خلقك،« ثم ّ تقتل،« ولدك خيفة،« أن يأكل،« معك ثم ّ أن تزني بحليلة جارك«،

گفت:

بزرگتر كبيره اي آن است كه با خدا همتا«8» بداري و او آفريدگار تو است و فرزندت را بكشي ترس آن را كه با تو نان خورد، پس آنگه«9» با زن همسايه ات«10» زنا كني. وَ لِلّه ِ

المَثَل ُ الأَعلي، و خداي را باشد و او را رسد مثل بلندتر، بعضي مفسّران گفتند:

مراد شهادت أن لا إله إلا الله، است«11». و بعضي اهل تأويل گفتند: مراد به مثل صفت است، يعني صفات بد مذمومه كافران راست و صفات عليا و مثل اعلي و اسماء حسني خداي راست از آن جا كه لايق به او اينكه است و لايق به ايشان آن است. وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيم ُ، و او خدايي است عزيز و محكم كار.

وَ لَو يُؤاخِذُ اللّه ُ النّاس َ بِظُلمِهِم،«12» اگر چنان كه خداي تعالي مردمان را بگيرد به ظلمي كه مي كنند از كفر و معصيت و ظلم بر خود و ظلم بر غير، رها نكند بر پشت زمين هيچ رونده اي را. و قوله: عَلَيها، كنايت«13» است از زمين، كناية عن غير مذكور، كقوله: حَتّي تَوارَت بِالحِجاب ِ،«14». وَ لكِن يُؤَخِّرُهُم، و لكن به فضل و كرم خود تأخير مي كند ايشان را و مهلت مي دهد تا بوقتي مسمّي، نام زده كرده و آن منتهاي آجال و انقضاي أعمار ايشان باشد. چون آن وقت آمده باشد كه در سابق علم ما، صلاح ايشان در حيات تا آن جا بود، يك ساعت ايشان را باز پس ندارد، و نه نيز يك

-----------------------------------

(1). آج، لب: يجعل، آز: نجعل.

(2). آط، آب، آز: اندادا.

(3). قم: خالقك، ديگر نسخه بدلها: خلقكم.

(4). آج، لب: يقبل.

(5). همه نسخه بدلها: خشية.

(6). اساس: تأكل، به قياس نسخه قم، تصحيح شد.

(7). قم: جارتك.

(8). قم، همتاي، آج، لب: همسايه.

(9). قم، آط: آن كه.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: همسايه.

(11). قم: هست.

(12). همه نسخه بدلها گفت و.

(13). قم: كنايت.

(14). سوره ص (38) آيه 32. [.....]

صفحه : 54

ساعت در

پيش دارد«1».

وَ يَجعَلُون َ لِلّه ِ ما يَكرَهُون َ، و مي كنند خداي را آنچه ايشان كاره اند آن را از دختران، يعني آنچه به خود نمي پسندند به خداي مي پسندند. وَ تَصِف ُ أَلسِنَتُهُم ُ الكَذِب َ، و زبانشان وصف دروغ مي كند يعني زبانشان دروغ مي گويد. و اضافت فعل با آلت براي تحقيق اضافت فعل كرد با فاعلش، كما قال اللّه: بِما قَدَّمَت يَداك َ،«2»: فَبِما كَسَبَت أَيدِيكُم،«3». أَن َّ لَهُم ُ الحُسني، دروغ اينكه است«4» كه ايشان مي گفتند كه: ايشان را نيكويي خواهد بودن. و محل ّ «أن ّ» مع اسمها و خبرها [95- ر]

نصب است بر بدل «كذب».

و عبد اللّه عبّاس و حسن بصري در شاذّ خواندند: و تصف السنتهم الكذب، به ضم ّ «كاف» و «ذال» و رفع«5» «با» بر صفت السنة، و هو جمع كذوب، كرسول و رسل و صبور و صبر و شكور و شكر، يعني وصف مي كنند [زبانهاي]«6» دروغزنشان كه ايشان را نيكي خواهد بودن لا جرم، حقّا كه ايشان را دوزخ خواهد بودن. وَ أَنَّهُم مُفرَطُون َ، عبد اللّه عبّاس گفت: انّهم منسيّون في النّار، ايشان را در دوزخ فراموش كنند. و سعيد جبير گفت: «مبعدون»، بدور كرده باشند. مقاتل گفت: متروكون، رها كرده باشند. قتاده گفت: معجّلون الي النّار، ايشان را به دوزخ شتابانند«7». فرّاء گفت: مقدّمون إلي النّار، ايشان را تقديم كنند و پيش از همه كس به دوزخ برند. نافع خواند: «مفرطون» به كسر «را» مخفّف، اي مسرفون. و ابو جعفر خواند: به كسر «را» مشدّد اي مقصّرون مضيّعون امر اللّه، تقصير كرده باشند و فرمان خداي ضايع كرده.

تَاللّه ِ، به خداي، و اينكه «تا» از جمله حروف قسم است و بدل «واو» است و در هيچ اسم نشود مگر

در اينكه يك اسم كه اللّه است. لَقَد أَرسَلنا، به خداي كه ما

-----------------------------------

(1). همه نسخه ها بجز قم: ندارد.

(2). سوره حج 22 آيه 10.

(3). سوره شوري 42 آيه 30.

(4). همه نسخه بدلها بج قم: آن است.

(5). قم: ندارد.

(6). اساس: ندارد، به قياس با قم، افزوده شد.

(7). قم: ايشان به دوزخ شتابند، آز: ايشان را به دوزخ شتا باشد كذا.

صفحه : 55

فرستاديم پيغامبران را به امّتان«1» كه از پيش تو بودند، چنان كه تو را به اينان فرستاديم شيطان براي ايشان اعمال ايشان بياراست، اعمالي خبيث كه ايشان بر آن بودند از روي إغراء و إغواء و وسوسه. فَهُوَ وَلِيُّهُم ُ، و«2» امروز دوست ايشان است و متولّي كار ايشان و به ايشان اولي تر. وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، و ايشان را در آخرت عذابي سخت مولم باشد.

وَ ما أَنزَلنا عَلَيك َ الكِتاب َ، آنگه حق تعالي باز نمود كه غرض من در كتاب فرستادن به تو چيست. گفت: ما نفرستاديم كتاب قرآن به تو إلّا براي آن تا بيان كني آن چيزها«3» كه در آن خلاف مي كنند از دين و احكام. وَ هُدي ً، و بياني باشد ايشان را و لطفي و رحمتي بر خصوص گروهي را كه ايمان آرند. محل ّ «هدي» و «رحمة» نصب است عطفا علي محل ّ قوله«4»: (ليبين)، براي آن كه تقدير آن است كه: الّا بيانا و هدي و رحمة. و نصب جمله بر مفعول له باشد.

وَ اللّه ُ أَنزَل َ مِن َ السَّماءِ ماءً، و خداي تعالي فرو فرستاد از آسمان آبي، يعني آب باران، و زمين را زنده كرد به او پس از آن كه«5» مرده بود. اينكه بر سبيل توسّع و تشبيه است، زمين خشك بي

بر و بي منفعت را مرده خواند براي آن كه در او خيري و نفعي«6» نباشد، و زمين با زرع و نبات را زنده خواند براي نفع و نموّ و زيادت را«7». إِن َّ فِي ذلِك َ، در اينكه فعل كه بيان كرد از باران فرستادن از آسمان و زمين شكافتن به نبات«8»، آياتي و بيّناتي و علاماتي و دلالاتي هست آنان را كه بشنوند به گوش دل و در او انديشه كنند.

[سوره النحل (16): آيات 66 تا 77]

[اشاره]

وَ إِن َّ لَكُم فِي الأَنعام ِ لَعِبرَةً نُسقِيكُم مِمّا فِي بُطُونِه ِ مِن بَين ِ فَرث ٍ وَ دَم ٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشّارِبِين َ (66) وَ مِن ثَمَرات ِ النَّخِيل ِ وَ الأَعناب ِ تَتَّخِذُون َ مِنه ُ سَكَراً وَ رِزقاً حَسَناً إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لِقَوم ٍ يَعقِلُون َ (67) وَ أَوحي رَبُّك َ إِلَي النَّحل ِ أَن ِ اتَّخِذِي مِن َ الجِبال ِ بُيُوتاً وَ مِن َ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعرِشُون َ (68) ثُم َّ كُلِي مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ فَاسلُكِي سُبُل َ رَبِّك ِ ذُلُلاً يَخرُج ُ مِن بُطُونِها شَراب ٌ مُختَلِف ٌ أَلوانُه ُ فِيه ِ شِفاءٌ لِلنّاس ِ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لِقَوم ٍ يَتَفَكَّرُون َ (69) وَ اللّه ُ خَلَقَكُم ثُم َّ يَتَوَفّاكُم وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلي أَرذَل ِ العُمُرِ لِكَي لا يَعلَم َ بَعدَ عِلم ٍ شَيئاً إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ قَدِيرٌ (70)

وَ اللّه ُ فَضَّل َ بَعضَكُم عَلي بَعض ٍ فِي الرِّزق ِ فَمَا الَّذِين َ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزقِهِم عَلي ما مَلَكَت أَيمانُهُم فَهُم فِيه ِ سَواءٌ أَ فَبِنِعمَةِ اللّه ِ يَجحَدُون َ (71) وَ اللّه ُ جَعَل َ لَكُم مِن أَنفُسِكُم أَزواجاً وَ جَعَل َ لَكُم مِن أَزواجِكُم بَنِين َ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُم مِن َ الطَّيِّبات ِ أَ فَبِالباطِل ِ يُؤمِنُون َ وَ بِنِعمَت ِ اللّه ِ هُم يَكفُرُون َ (72) وَ يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ ما لا يَملِك ُ لَهُم رِزقاً مِن َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ شَيئاً وَ لا يَستَطِيعُون َ (73) فَلا تَضرِبُوا لِلّه ِ الأَمثال َ إِن َّ اللّه َ يَعلَم ُ وَ

أَنتُم لا تَعلَمُون َ (74) ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلاً عَبداً مَملُوكاً لا يَقدِرُ عَلي شَي ءٍ وَ مَن رَزَقناه ُ مِنّا رِزقاً حَسَناً فَهُوَ يُنفِق ُ مِنه ُ سِرًّا وَ جَهراً هَل يَستَوُون َ الحَمدُ لِلّه ِ بَل أَكثَرُهُم لا يَعلَمُون َ (75)

وَ ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلاً رَجُلَين ِ أَحَدُهُما أَبكَم ُ لا يَقدِرُ عَلي شَي ءٍ وَ هُوَ كَل ٌّ عَلي مَولاه ُ أَينَما يُوَجِّهه ُ لا يَأت ِ بِخَيرٍ هَل يَستَوِي هُوَ وَ مَن يَأمُرُ بِالعَدل ِ وَ هُوَ عَلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (76) وَ لِلّه ِ غَيب ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ ما أَمرُ السّاعَةِ إِلاّ كَلَمح ِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب ُ إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ (77)

[ترجمه]

و شما راست«9» در چهار پايان عبرتي، مي دهيم«10» شما را

-----------------------------------

(1). قم، آط، آج، لب: امّتاني.

(2). همه نسخه بدلها: او.

(3). قم، آط، آب، آز را.

(4). قم: علي قوله.

(5). آط، آب، آز، آج، لب: پس آن كه.

(6). آج، لب: نفعي و خيري، آز: چيزي و نفع.

(7). قم: نمود زيادت را، آط، آز، آب، آج: نموّ و زيادتي، لب: نمود زيادتي. [.....]

(8). قم: ندارد.

(9). قم: و بدرستي كه شما را.

(10). قم: شراب مي دهيم.

صفحه : 56

از آنچه در شكمهاي آن است از ميان سرگين و خون شيري ويژه گوارنده براي خورندگان.

و از ميوه ها درخت«1» خرما و انگورها مي گيري«2» از او آنچه مستي كند و روزي نكو«3» در آن«4» دليلي است گروهي را كه خرد«5» دارند.

وحي كرد خداي تو به مگس«6» انگبين كه بگيري از كوهها خانه ها و از درختان«7» و از آنچه چفته مي بندند.

پس بخوري از هر«8» ميوه ها و بروي«9» بر راههاي خدايت مسخر بيرون آيد«10» از شكمهاي ايشان شرابي بخلاف يك ديگر گونه هاي آن در وي شفا است«11» مردمان را«12» در آن دليلي هست گروهي را كه

انديشه كنند.

و خداي بيافريد«13» شما را پس جان بستاند شما را و از شما كس باشد كه باز برند با خسيس تر عمري تا نداند«14» از پس دانش چيزي كه خداي دانا و تواناست.

[59- پ]

و خداي تفضيل«15» داد بهري را از شما بر بهري در روزي، نيستند آنان كه ايشان را

-----------------------------------

(1). قم، آط، آب، آج، لب: درختان.

(2). قم شما.

(3). قم، آط، آب: نيكو.

(4). قم: بدرستي كه در اينكه.

(5). قم: خبر.

(6). قم: منج.

(7). قم، آط، آب: درخت.

(8). قم، آط، آب: همه.

(9). قم: پس بروي.

(10). آط، آب: برون آرد.

(11). قم: در او شفاي است. [.....]

(12). قم بدرستي كه.

(13). آط، بيافريده.

(14). آط: ندانند.

(15). آب: فضل.

صفحه : 57

تفضيل دادند، باز دهنده«1» روزيشان بر آنان كه مالك است دستهايشان«2» ايشان در آن باشند راست«3»، به نعمت خداي انكار مي كنند«4»؟

و خداي كرد براي شما از تنهاي شما جفتان«5» و كرد براي شما از جفتان شما پسران«6» و نوادگاني و روزي داد شما را از پاكيها«7»، به باطل مي بگروند و به نعمت خداي ايشان كافر مي شوند!

مي«8» پرستند از فرود خداي آنچه ندارد«9» براي ايشان روزي از آسمانها و زمين چيزي و نتوانند.

نزني«10» براي خداي«11» مثلها«12» كه خدا داند«13» و شما نداني«14».

بزد خداي مثلي بنده اي در ملك«15» قادر نباشد«16» بر چيزي و آن كه«17» روزي داده باشيم او را از ما روزي نكو و هزينه«18» كند از آن پنهان و آشكارا [اي راست باشند]«19»، سپاس خداي را بل بيشترينه«20» ايشان ندانند«21».

-----------------------------------

(1). اب رد كنند.

(2). قم، آط، آب، آج، لب: دستهاي ايشان.

(3). قم: به آراستند، آط: راست اند، آب: برابرند.

(4). اساس: مي كني، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.

(5). قم: جفتاني.

(6). قم: پسراني.

(7). قم: آط،

آب، آج، لب: خوشيها.

(8). قم، آط، آب، آج، لب: و مي پرستند.

(9). قم: قادر نيست.

(10). قم: پس مزني شما، آب: مزنيد. [.....]

(11). قم، آط: خداي را.

(12). قم: مانندها.

(13). اب: خداي مي داند.

(14). قم: نه نداني، آب: نمي دانيد.

(15). آط: نتواند و، آب: نتوانند و.

(16). آب: نباشند.

(17). قم، آط، آب، آج، لب: آن كس كه.

(18). قم، آط، آب: نفقه.

(19). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(20). قم، آط، آب: بيشتر. 21. قم: نمي دانند.

صفحه : 58

و بزد خداي مثلي: دو مرد يكي از ايشان گنگ باشد قادر نبود بر چيزي و او گران باشد بر خداوندش هر كجا فرستد او را نيايد به چيزي. راست بود او و آن كس كه فرمايد داد«1» و او بر ره راست باشد!

و خداي راست نهان«2» آسمانها و زمين و نيست كار قيامت الّا چون نگريدن«3» چشم يا آن نزديكتر«4» كه خداي بر همه چيزي تواناست«5».

قوله تعالي: وَ إِن َّ لَكُم فِي الأَنعام ِ، قديم- جل ّ جلاله- در اينكه چند آيت تذكير كرد ما را و ياد داد بعضي نعمتهاي او بر ما، تا ما شكر آن كنيم تا اينكه«6» نعمت بر ما پاينده شود و زيادت گردد، و نيز براي آن تا ما نظر و انديشه كنيم«7» در او و ما را علم بر علم و بصيرت بر بصيرت زيادت شود تا مستحق ّ ثواب شويم. گفت: شما را در اينكه چهار پايان عبرتي هست از شتر و گاو و گوسفند، و عبرت آن باشد كه چون در او نگرند«8» به او اعتبار بر گيرند«9». و اينكه جا«10» در جاي دلالت است نُسقِيكُم، شراب مي دهيم شما را. نافع و إبن عامر و ابو بكر عن عاصم

خواندند: «نسقيكم» به فتح «نون»، آنگه اهل لغت خلاف كردند در آن كه فرق چه باشد بين سقي و اسقي.

بعضي گفتند: هر دو به يك معني باشد و هر دو لغت است، كقولهم: سري و اسري، و به قول لبيد استشهاد كردند كه گفت:

سقي قومي بني نجد«11» و أسقي نميرا و القبائل من هلال

-----------------------------------

(1). قم: به داد.

(2). قم، آط، آج، لب: نهاني.

(3). قم: برهم زدن، آط، آج، لب به. [.....]

(4). قم، آط، آب، آج، لب است.

(5). آط، آب، آج، لب: قادر است.

(6). همه نسخه بدلها: تا آن.

(7). قم: نظر كنيم و انديشه كنيم، ديگر نسخه بدلها: انديشه و نظر كنيم.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: در نگرند.

(9). قم: اعتبار گيرند.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: و آن جا.

(11). همه نسخه بدلها: بني مجد.

صفحه : 59

كسائي گفت: سقيته آن باشد كه او را يك شربت دهي، و اسقيته آن باشد كه او را شربي«1» دائم كني«2» از جويي يا از شير چهار پايي«3». بعضي«4» گفتند: سقيته ماء و اسقيته، جعلت له شربا، اي نصيبا، پس آنچه به دست بدهي تا به دهن باز خورد فعل از او سقيته آيد، و آنچه بدهي تا زرع او بخورد«5»، اسقيته كذي«6». بعضي«7» گفتند: سقيته بيدي و اسقيته، دعوت له بالسّقيا«8»، اي قلت له سقاك اللّه. قال ذو الرّمّة:

وقفت علي ربع [لمّية]«9» ناقتي فما زلت أبكي عنده و أخاطبه

و اسقيه«10» حتّي كاد ممّا أبثّه تكلّمني أحجاره و ملاعبه

و قوله: مِمّا فِي بُطُونِه ِ، در آن كه چرا كنايت مذكّر گفت و در پيش جمع رفته است و جمع مؤنّث باشد خصوصا جمع تكسير، سه قول گفتند: [96-

ر]

يكي آن كه انعام و نعم به يك معني آمده است او ردّ«11» كنايت با واحد كرد. سيبويه گفت: اسم واحد بر افعال آمده است و أنشد:

طاب ألبان«12» اللّقاح فبرد

«13» ذهب إلي اللّبن. دوم آن كه حمل بر معني كرد، يعني بطون ما ذكرناه من الأنعام» كما قال الصّلبان العبدي«14»:

إن ّ السّماحة و المروءة ضمّنا قبرا بمرو علي الطّريق الواضح

و لم تقل ضمّنتا لأنّه ذهب الي الجود و الاحسان. سيوم«15» آن كه او در معني «اي ّ» است، يعني نسقيكم من بطون اي ّ الأنعام لها«16» لبن، براي آن كه همه چهار-

-----------------------------------

(1). آط، آز: شربتي.

(2). آط، آج، لب: كند.

(3). قم: از شتر و چهار پاي.

(7- 4). همه نسخه بدلها: بهري دگر.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: از او باز خورد.

(6). قم: گويي، ديگر نسخه ها: گويند. [.....]

(8). اساس السقيا با توجه به همه نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(10). اساس: و اسقيته، به قياس با نسخه قم و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(11). آب، آز: و ردّ، آج، لب: در او ردّ.

(12). آز، آب: البات.

(13). آز، آب: فيرد.

(14). آب، آز شعر.

(15). قم، آط، آج، لب: سه ام، آب، آز: سيم.

(16). همه نسخه بدلها: بها.

صفحه : 60

پايي شير ندارد«1». ابو عبيده و اخفش گفتند: «نعم» را هم تذكير كنند و هم تأنيث.

آن كه تأنيث كند براي جمع كند، و آن كه تذكير كند براي لفظ كند. قال الشّاعر في تذكيره:

اكل ّ«2» عام نعم يحوونه يلحقه«3» قوم و ينتجونه

ربابه نوكي«4» فلا يحملونه

«5» و بعضي تفسير دادند علي الشّي ء و الشّخص، چنان كه گفت: شاعر:«6»

و عفراء أدني النّاس منّي مودّة و

عفراء عنّي«7» المعرض المتواني

و قال آخر«8»:

إذ النّاس ناس و البلاد بغبطة و إذ أم ّ عمّار صديق مساعف

مِن بَين ِ فَرث ٍ وَ دَم ٍ، از ميان سرگين و خون شما را شيري دهد خالص گوارنده خورندگان را، نه بوي سرگين دراد و نه رنگ خون دارد.

عبد اللّه عبّاس گفت: چهار پاي چون علف بخورد و در كرش او قرار گيرد، سرگين در زير باشد و خون بر بالا و شير در ميانه«9». پس قديم تعالي جگر را بر اينكه قسمت«10» مسلّط كرده است تا اينكه هر سه ببخشد: خون به رگها فرستد و شير به پستان و فرث در كرش رها كند. و نصب او بر مفعول دوم «نسقيكم» است.

و قوله: وَ مِن ثَمَرات ِ النَّخِيل ِ وَ الأَعناب ِ،«11»، و نيز شراب مي دهيم شما را از ميوه ها، جمع «ثمرة» باشد و درختان خرما و انگور، يعني انواع خرما و انگور. و روا باشد كه «واو» استيناف بود، و التقدير: و يتّخذون من ثمرات النّخيل و الأعناب، تا «من» تعلق دارد به اينكه فعل محذوف اتكالا«12» علي بيانه من بعد، بقوله: تَتَّخِذُون َ مِنه ُ، و بر اينكه قول «واو» عطف نباشد. تَتَّخِذُون َ، مي گيري از او. ضمير عايد است با

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: نه همه چهار پايي شير دارد.

(2). همه نسخه بدلها: في كل ّ.

(3). اساس: يلحقه، با توجّه به قم و معني بيت تصحيح شد.

(4). اساس: او بأته نركه، با توجّه به قم تصحيح شد، آج، لب: له بانّه نوكي.

(5). آط، آب، آز، آج، لب: فلا يخونه. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: چنان كه شاعر گفت، آب، آز شعر.

(7). قم: منّي.

(9- 8). همه نسخه بدلها بجز قم: ميان.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم

و آز: قسم.

(11). قم، آط، آج اي، و نسقيكم من ثمرات النخيل و الاعناب.

(12). اساس: ان الا، به قياس نسخه قم، تصحيح شد.

صفحه : 61

معني، و هو ما يخرج من الشّجر من الثّمر، براي آن تذكير كرد. سَكَراً، قومي گفتند:

مراد به «سكر» خمر است و به روزي نيكو سركه است و دوشاب و خرما و ميويز«1» و آنچه حلال است از آنچه از خرما و انگور گيرند. گفت: از او خمر مي گيري و روزي نيكو. و آنان كه اينكه قول گفتند، گفتند: اينكه آيت پيش از تحريم خمر آمد، هنوز خمر حرام نبود براي آن كه نشايد كه خداي تعالي به حرام منّت نهد چه حرام محظور و ممنوع باشد، و در آيت دليل است بر آن كه حرام روزي نباشد كه چرا«2» حرام را قسمتي كرد و روزي را قسمتي. اگر حرام روزي باشد«3» اينكه قسمت محال باشد. و اينكه قول كه گفتيم كه مراد به «سكر» خمر است، قول عبد اللّه مسعود است و عبد اللّه عمرو سعيد جبير و ابو رزين و ابرهيم و حسن و مجاهد و كلبي و إبن أبي ليلي. و يك روايت از عبد اللّه عبّاس كه گفت: «سكر» آن است كه از ميوه ايشان حرام است و رزق حسن آنچه حلال باشد«4» قتاده گفت: أما «سكر» خمرهاي [اعاجم]«5» باشد و روزي نيكو اينكه سركه و دوشاب. شعبي گفت: «سكر» آن باشد كه باز خورند و رزق حسن آنچه بخورند«6»، آن را بر مشروب«7» تفسير داد و اينكه را بر مأكول.

عوفي روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: حبشه سركه را «سكر» خوانند.

بعضي دگر گفتند:

«سكر» نبيذ مسكر«8» باشد از نقيع«9» خرما و ميويز«10» چون [96- پ]

سخت شود و عصير مطبوخ. و اينكه قول ضحّاك و شعبي است«11» به روايت مجالد و قول نخعي و ابو روق است. والبي گفت از عبد اللّه عبّاس كه: «سكر» نبيذ التّمر باشد. و گفت: رسول- صلّي الله عليه و علي آله- گفته است: خمر آن بود كه از انگور گيرند و سكر از خرما و نقيع«12» از انگبين و مرز«13» از گاورس«14». ابو عبيده

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: مويز.

(2). همه نسخه بدلها: خداي، آز تعالي.

(3). قم: بودي.

(4). همه نسخه بدلها: است.

(5). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.

(6). آط، آج، لب: نخورند.

(7). آط: مشرب.

(8). آج، لب: سكر. [.....]

(9). آج، لب: نفع.

(11- 10). قم: ضحّاك است و شعبي.

(12). همه نسخه بدلها: بتع.

(13). قم، آط: مزر، كه بر متن راجح مي نمايد.

(14). همه نسخه بدلها و غبيرا از گندم. و من كه رسول ام، نهي مي كنيم شمارا از هر چه مستي كند.

صفحه : 62

گفت: سكر طعم باشد، يقال: هذا سكمر لك، أي طعم و «أنشد»:

علت عيب«1» الأكرمين سكرا

إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيَةً لِقَوم ٍ يَعقِلُون َ، در اينكه آيتي هست و علامتي و دليلي مر عاقلان را كه خرد كار بندند.

وَ أَوحي رَبُّك َ إِلَي النَّحل ِ، وحي كرد خداي تو به نحل يعني إلهام داد ايشان را، و مرجع معني«2» إلهام با علم بود جز كه علم در عقلا مستعمل باشد و به إلهام در جز عقلا«3»، و نحل، منج انگبين باشد و يكي«4» را نحلة گويند من باب تمر و تمرة. أَن ِ اتَّخِذِي، كه بگيري از كوهها خانه ها براي خود و نيز از درختان. وَ مِمّا

يَعرِشُون َ، و از آنچه مردم چفته مي بندند. إبن زيد گفت: مراد چفته رز است، و بعضي دگر گفتند: مراد سقفهاست«5». ابو عبيده گفت: وحي در كلام عرب بر وجوه است: وحي نبوّت، كقوله تعالي: إِنّا أَوحَينا إِلَيك َ كَما أَوحَينا إِلي نُوح ٍ ...«6»، و وحي به معني امر باشد، كقوله تعالي: وَ أَوحَينا إِلي أُم ِّ مُوسي أَن أَرضِعِيه ِ ...«7»، و گفته اند: اينكه وحي هم إلهام است و القاي في القلب، و وحي به معني اشارت است، في قوله: فَأَوحي إِلَيهِم أَن سَبِّحُوا بُكرَةً وَ عَشِيًّا«8»، أي أشار اليهم. وحي به معني اسرار آمد، يقال:

أوحي إليه كلاما، اذا أسرّ اليه، و منه قوله: يُوحِي بَعضُهُم إِلي بَعض ٍ زُخرُف َ القَول ِ غُرُوراً ...«9»، و الوحي، الكتابة أيضا، كما قال لبيد:

كما ضمن الوحي ّ سلامها

و اصل «وحي» القاء الشي ء إلي الغير علي وجه الاسرار. و وحي را تعديه هم به «لام» كنند و هم به «الي». قال اللّه تعالي: بِأَن َّ رَبَّك َ أَوحي لَها«10». و بيشتر به «الي» تعديه كنند، و قال العجّاج:

حي لها القرار، فاستقرّت

-----------------------------------

(1). اساس: عنب، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.

(2). آب، آز: و معني، آج، لب: منها.

(3). قم: جز در عقلا.

(4). آج، لب از آن.

(5). آج، لب: اسقفهاست، آب، آز: چفته درّ است.

(6). سوره نساء (4) آيه 163.

(7). سوره قصص (28) آيه 7.

(8). سوره مريم (19) آيه 11.

(9). سوره انعام (6) 112. [.....]

(10). سوره زلزلة (99) آيه 5.

صفحه : 63

ثُم َّ كُلِي مِن كُل ِّ الثَّمَرات ِ، و نيز از جمله وحي كه نحل را داد، آن است كه گفت: گفتيم او را كه از هر ميوه پاكيزه بخور و اينكه «كل ّ» اينكه جا به

معني استغراق نيست، بل چنان است كه گفت: ثُم َّ اجعَل عَلي كُل ِّ جَبَل ٍ مِنهُن َّ جُزءاً ...«1»، و قوله: وَ أُوتِيَت مِن كُل ِّ شَي ءٍ ...«2»، و قوله: تُدَمِّرُ كُل َّ شَي ءٍ بِأَمرِ رَبِّها ...«3»فَاسلُكِي سُبُل َ رَبِّك ِ ذُلُلًا، و بر راه خدا برو«4» ذلول«5»، يعني مطيع و فرمان بردار.

بعضي دگر گفتند: حال است از «نحل». و بعضي دگر گفتند: حال است از «سبل»«6». بر قول اوّل حال باشد از فاعل، و بر قول دوّم حال باشد از مفعول، يعني، هيچ راه بر تو دشخوار«7» نباشد كه خواهي تا آن جا روي.

آنگه گفت: يَخرُج ُ مِن بُطُونِها شَراب ٌ مُختَلِف ٌ أَلوانُه ُ، از شكم او بيرون مي آيد شرابي به رنگهاي گوناگون: از سپيد و زرد و سرخ«8». فِيه ِ شِفاءٌ لِلنّاس ِ، در او شفاست مردمان را. در ضمير خلاف كردند كه عايد با كيست! مجاهد گفت: با قرآن، يعني در قرآن شفاست مردمان را، و باقي مفسّران گفتند: راجع است با شراب، يعني عسل و اينكه لايق است به ظاهر.

در خبر است كه مردي به نزديك رسول- عليه السّلام- آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ برادرم را از درد شكم رنج مي باشد، گفت:

اسقيه عسلا،

برو انگبين ده او را برفت و او را انگبين داد، باز آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ سود نداشت. گفت: برو انگبينش ده،

صدق اللّه و كذب بطن اخيك،

كه خداي راستيگر«9» است و شكم او دروغزن.

برفت و انگبين داد او را، نيك شد. عبد اللّه مسعود گفت: العسل شفاء للنّاس و القرآن شفاء لما في الصّدور، انگبين شفاي مردمان است و [97- ر]

قرآن شفاي دلهاست، يعني من الشّك ّ و الشّبهه«10». و هم او گفت: عليكم بالشّفائين: القرآن«11» و العسل،

-----------------------------------

(1).

سوره بقره (2) آيه 260.

(2). سوره نمل (27) آيه 23.

(3). سوره احقاف (46) آيه 25.

(4). لب: برود.

(5). قم: ذليل.

(6). قم: سبيل.

(7). آج، لب: دشوار.

(8). همه نسخه بدلها: سپيد و سرخ و زرد.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: راستگو.

(10). همه نسخه بدلها: و الشّبه.

(11). آط، آب، آز: بالشّفاء من القرآن، آج، لب: بين القرآن.

صفحه : 64

بر شماست كه اينكه دو شفا به كار داري: يكي قرآن«1»، يكي انگبين. و لفظ «ناس» اگر چه ظاهر او عموم است حمل«2» بر اغلب بايد كردن«3» و شفا دهنده بر حقيقت خداست«4»- جل ّ جلاله- و لكن به اسباب. إِن َّ فِي ذلِك َ، در اينكه كه رفت آياتي و علاماتي هست گروهي را كه انديشه كنند.

وَ اللّه ُ خَلَقَكُم، خداي بيافريد شما را، ثُم َّ يَتَوَفّاكُم، پس وفات دهد شما را و جان«5» بردارد بر اختلاف احوالتان، بهري را به طفوليّت و بهري را به برنايي و بهري را به كهلي و بهري را به پيري، و بهري را رها كند إِلي أَرذَل ِ العُمُرِ، تا به عمري رذال تر«6» و فرومايه تر. يقال: رذل يرذل رذالة و رذلته«7» أنا فهو مرذول. عبد اللّه عبّاس گفت: معناه أسفل العمر. مقاتل گفت: پيري بغايت، إبن زيد گفت: يعني، خرفي و فرتوتي. بعضي دگر گفتند: هفتاد سال«8» باشد، بعضي دگر گفتند: هفتاد پنج سال«9» باشد. و اينكه روايت اصبغ نباته است از امير المؤمنين علي- عليه السّلام:

10» لكي لا يعلم« بعد علم شيئا،

تا نداند چيزي پس از آنكه دانست، يعني در اينكه عمر از پيري و خرفي كه باشد باز با حال طفوليّت شود از ناداني هم چنان نادان شود كه اوّل بود،«11» ذكر و حفظ و ذهن و

عقل نقصان يابد، و اينكه «لام» به صورت«12» «لام» غرض دارد و «لام» عاقبت است بر آن تفسير كه بيان كرديم چند جايگاه. إِن َّ اللّه َ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ«13»، كه خداي تعالي بر همه چيز قادر است، از تغيير و تصريف خلقان بر آن جمله كه مي خواهد.

وَ اللّه ُ فَضَّل َ بَعضَكُم عَلي بَعض ٍ فِي الرِّزق ِ، آنگه بيان تفاوت ارزاق كرد به

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها و.

(2). آج، لب: ظاهر عموم است حمل او. [.....]

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: كرد.

(4). آط، آج، لب: و شفا دهنده خداست بر حقيقت.

(5). آز، آب: چنان.

(6). همه نسخه بدلها: رذل تر.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: رذلت.

(8). قم: هفتاد ساله.

(9). قم: هفتاد پنج ساله، ديگر نسخه بدلها: هفتاد و پنج سال.

(10). اساس و همه نسخه بدلها بجز لب من، با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(11). لب و.

(12). همه نسخه بدلها: اينكه «لام» صورت.

(13). كذا در اساس، قم، آط، آب، آز، آج، لب: إِن َّ اللّه َ عَلِيم ٌ قَدِيرٌ كه با ذيل آيه انطباق دارد.

صفحه : 65

حسب مصالح، گفت: خداي تفضيل مي دهد بهري را از شما بر بهري در باب روزي به حسب مصلحت. چه حق تعالي قسمت روزي متفاوت فرموده است چنان كه صلاح خلق شناخته است در اندكي و بسياري و آن«1» را كه روزي فراخ است به آن كه«2» صلاح او در آن است، لقوله تعالي: وَ لَو بَسَطَ اللّه ُ الرِّزق َ لِعِبادِه ِ لَبَغَوا فِي الأَرض ِ وَ لكِن يُنَزِّل ُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ،«3» آنگه بخل مردمان را وصف كرد گفت:

فَمَا الَّذِين َ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزقِهِم عَلي ما مَلَكَت أَيمانُهُم، آنان را كه ايشان را در روزي فضله«4» كرده اند و زيادتي داده، آن

زيادت«5» و فضله بآنان«6» نمي دهند كه زير دستان ايشانند از بندگان و پرستاران«7» و رعايا و خدمتكاران تا متساوي شوند. در اينكه باب اينكه روا نمي دارند و روا مي دارند كه اصنام و طواغيت را در عبادت با من مساوات كنند و انباز دارند، و اينكه بر سبيل مذمّت و ملامت گفت در حق ّ ايشان. اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و مجاهد. و وجهي دگر گفتند معني آن است كه اينان و ايشان«8» كه مفضّل و منقوص اند در باب مرزوقي يكي اند هر دو گروه مرتزق اند از جهت من چه بي قوّت و معونت من كس كس را روزي نتواند دادن«9»، أَ فَبِنِعمَةِ اللّه ِ يَجحَدُون َ، اينان به نعمت خداي انكار مي كنند! و عاصم به روايت ابو بكر خواند:

«تجحدون» به «تا» ي خطاب حملا علي قوله: وَ اللّه ُ خَلَقَكُم ثُم َّ يَتَوَفّاكُم و ديگران به « يا » خواندند، خبرا عن الغائبين، لقوله تعالي: فَهُم فِيه ِ سَواءٌ.

عبد اللّه عبّاس گفت: آيت در ترسايان نجران آمد كه ايشان گفتند:

المَسِيح ُ ابن ُ اللّه ِ«10»ضَرَب َ لَكُم مَثَلًا مِن أَنفُسِكُم هَل لَكُم مِن ما مَلَكَت أَيمانُكُم مِن شُرَكاءَ

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: آنان.

(2). همه نسخه بدلها: يا تنگ.

(3). سوره شوري (42) آيه 27. [.....]

(4). قم، آط: فضله اي.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: زيادتي.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: با آنان.

(7). آج، لب را.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: بر ايشان.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: داد.

(10). سوره توبه (9) آيه 30.

(11). قم، آط، آز، آب و با خود در روزي روا نمي دارند، آج، لب و با خود روزي روا نمي دارند.

صفحه : 66

فِي ما رَزَقناكُم فَأَنتُم فِيه ِ سَواءٌ«1». وَ اللّه ُ جَعَل َ لَكُم

مِن أَنفُسِكُم أَزواجاً، حق تعالي به اينكه آيت منّت نهادبر خلقان، گفت: خداي- جل ّ جلاله- بيافريد براي شما هم از شما«2» [67- پ]

زناني كه در استيناس جفت شما باشند و شما را ور ايشان«3» قضاي شهوت و نسل«4» اولاد باشد، و ايشان را هم از جنس شما آفريد تا شما را انس باشد.

و گفته اند: مراد حوّاست كه خداي تعالي او را از پهلوي چپ آدم آفريد. وَ جَعَل َ لَكُم مِن أَزواجِكُم بَنِين َ، و كرد شما را از زنان شما فرزندان نرينه، و براي آن تخصيص كرد پسران را كه ايشان به پسران شادمانه بودندي و به دختران دلتنگ. وَ حَفَدَةً، عبد اللّه مسعود و نخعي و سعيد جبير و أبو الضّحي گفتند: مراد به حفده اصهاراند، يعني اختان«5» الرّجل علي بناته، دامادان يعني شوهران دختران مرد«6». زرّ حبيش«7» گفت: بر عبد اللّه مسعود قرآن مي خواندم به اينكه آيه رسيدم مرا گفت: داني تا «حفده» چه باشد! گفتم: حشم مرد«8». گفت: نه، و لكن دامادان او باشند، و اينكه روايت والبي است از عبد اللّه عبّاس. عكرمه گفت و حسن و ضحّاك و مجاهد«9»:

خدم و حشم باشند، و ابو مالك گفت و مجاهد به روايتي«10»: أنصار و أعوان مرد باشند«11»، من قول العرب: حفده، إذا أعانه. قال جميل:

حفد الولائد حولهن ّ و أسلمت بأكفّهن ّ أزمّة الأجمال

عطا گفت: فرزندان و فرزند زادگان مرد باشند. قتاده گفت: چاكران مرد باشند، مقاتل و كلبي گفتند: «بنين» فرزندان كوچك اند و «حفدة» فرزندان بزرگ.

مجاهد و سعيد جبير گفتند: فرزند فرزند باشد. إبن زيد گفت: پسران زن باشند از شوهر ديگر، قتيبي گفت: اصل او از حفد است و آن متابعت

گام باشد و سرعت مشي، يعني اينان مسرع«12» باشند در خدمت و نصرت مرد. و در دعاي وتر آمده است:

اللّهم ّ إنّا إليك نسعي و نحفد،

أي نسرع، قال الرّاعي:

-----------------------------------

(1). سوره روم (30) آيه 28.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: براي شما هم از شما بيافريد.

(3). همه نسخه بدلها: در ايشان.

(4). همه نسخه بدلها و.

(5). آط: اختار.

(6). آب، آز، آج، لب: خرد. [.....]

(7). قم: آط، آب: زرّين جبيش، آز: زرّين حبش.

(8). قم، آج، لب: چشم.

(10- 9). قم كه.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم و آج: باشد.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: مسروع.

صفحه : 67

كلّفت مجهولها نوقا يمانية إذا الحداة علي أكسائها حفدوا

و «فعله» از جمله بناهاي جمع فاعل باشد، كالسّفرة و البررة و الحملة. وَ رَزَقَكُم مِن َ الطَّيِّبات ِ، و روزي كرد شما را از ملاذّ و مشتهيات حلال پاكيزه. أَ فَبِالباطِل ِ يُؤمِنُون َ، به باطل ايمان مي آرند! عبد اللّه عبّاس گفت: مراد اصنام است و به نعمت خداي كافرند يعني«1» توحيد او! و گفته اند: مراد به باطل شيطان است كه ايشان را بحيرة و سائبه و وصيله و حام فرمود. و بنعمت اللّه، يعني محلّلات كه خداي تعالي مباح كرده باشد كافرند.

وَ يَعبُدُون َ مِن دُون ِ اللّه ِ، و مي پرستند فرود خداي، و گفته اند: جز خداي را ما لا يَملِك ُ لَهُم رِزقاً. «ما» نكره موصوفه است، چيزي كه مالك و قادر نيست بر ايشان كه«2» ايشان را روزي دهد از آسمان و زمين، نه از آسمان باران تواند«3» آوردن«4» و نه از زمين نبات روياند«5». و قوله: شَيئاً، فرّاء گفت: نصب او بر آن است كه مفعول «رزق» است مصدر در او عمل فعل كرده است، كانّه قال:

أن يرزقوهم شيئا، و مثله قوله: أَو إِطعام ٌ فِي يَوم ٍ ذِي مَسغَبَةٍ، يَتِيماً ...«6»، و قوله: أَ لَم نَجعَل ِ الأَرض َ كِفاتاً أَحياءً وَ أَمواتاً«7»، جز كه اينكه نصب بر حال است و آن بر مفعول به و التّقدير: تكفتهم احياء و امواتا. و وجهي دگر در نصب او آن است كه بدل «رزقا» باشد، و التقدير:

لا يملك لهم رزقا لا قليلا«8» و لا كثيرا. وَ لا يَستَطِيعُون َ، و نتوانند و قادر نباشند.

فَلا تَضرِبُوا لِلّه ِ الأَمثال َ، با خداي تعالي امثال و اشباه«9» فرو مداري بل او«10» را يكي داني كه خداي داند خطاي آن كس كه او با خداي مثل و مانند بدارد و شما نداني خطاي آن از صواب، براي آن كه نظر نكرده اي تا شما را به علم رساند.

آنگه حق تعالي مثل زد و گفت: ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلًا، خداي مثلي بزد و آن آن است كه بنده مملوك كه بر هيچ قادر نباشد، يعني مالك خود نباشد [98- ر]

و

-----------------------------------

(1). قم به.

(2). قم: نيستند بر آن كه، آج، لب: بر آن كه.

(3). آج، لب: توانند.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: آورد.

(5). آج، لب: رويانند، آب: رويانيد.

(6). سوره بلد (90) آيه 14 و 15.

(7). سوره مرسلات (77) آيه 25.

(8). قم: رزقا قليلا.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: اشباه و امثال. [.....]

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: واو.

صفحه : 68

تصرفاتش مملوك بود بر او و آن را كه ما«1» او را روزي دهيم از خزاين خود روزي نيكو«2» و او از آن جا نفقه مي كند پنهان و آشكارا راست باشند با هم! يعني«3» نباشند، استفهامي است به معني جحد.

در معني او دو قول گفتند: يكي

آن كه خداي تعالي مثل زد بنده بي مال بي تصرّف مملوك را به كافر، و مؤمن را مثل زد به مرد«4» سخي ّ مال دار، يعني چنان كه آن دو با يك ديگر«5» راست نباشند اينان نيز با يك ديگر راست نباشند، اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده. مجاهد گفت: مثل زد خداي تعالي اصنام ايشان را به بنده چونين«6» و خود را مثل زد به آزادي سخي ّ بسيار مال بسيار خرج.

آنگه گفت: راست باشند«7» با يك ديگر و اينكه بر سبيل تقريع و توبيخ«8» كافران گفت [تا تنبيه كند ايشان را بر خطايشان«9» در عبادت اصنام و ترك عبادت خداي آنگه گفت: الحَمدُ لِلّه ِ، يعني لا يستوون و الحمد للّه، راست نباشد بحمد اللّه و منّه.

بعضي دگر گفتند: الحَمدُ لِلّه ِ، براي آن گفت كه اينكه اصنام را كه ايشان مي پرستند مستحق ّ هيچ حمد نيستند إنّما حمد و سپاس بر حقيقت خداي راست- جل ّ جلاله.

آنگه گفت]«10»: بَل أَكثَرُهُم لا يَعلَمُون َ، بل بيشتر مردمانندانند، يعني كافران كه اينكه انديشه نكرده باشند و تفكّر ندانند و ايشان بيشترين قوم بودند.

آنگه مثلي ديگر زد، گفت: وَ ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلًا رَجُلَين ِ، مثل زد دو مرد را:

يكي گنگ كه«11» قادر نباشد بر سخن گفتن و عاجزي و مدبري باشد [و او وبال و بار گران بود بر پسر عمّش هر كجا فرستد او را چون باز آيد خيري«12» نيارد از مدبري و عاجزي]«13» و بي آلتي و بي زباني كه نداند كه مردمان چه گويند و او را چه جواب بايد دادن«14». او راست باشد با مردي عادل كه عدل كند و عدل فرمايد و بر ره راست

-----------------------------------

(1). همه نسخه

بدلها بجز قم: و آن كه ما.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: نيك.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم راست.

(4). قم: مردي.

(5). آب، آز: آن به يك ديگر.

(6). قم، آب، آز، آج، لب: چنين.

(7). آب، آز، به سياست باشند، آج، لب: راست باشد.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: توبيخ و تقريع.

(9). آط، آب، آز، آج، لب: خطاي ايشان.

(13- 10). اساس افتادگي دارد، از قم، افزوده شد.

(11). همه نسخه بدلها: كه او.

(12). آط، آب، آز: چيزي.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم: داد. [.....]

صفحه : 69

باشد! اينكه مثل ياست كه خداي«1» زد اصنام بي حيات«2» بي قدرت بي علم را با خود كه قادر بي الت است و عالم بر كمال است و حي ّ بي آفت است. قادر است بر هر چه خواهد چنان كه خواهد. اينكه دو بهم راست نباشند«3»، يعني كدام عاقل باشد كه عبادت خداي موصوف به اينكه صفات كمال رها كند و بت پرستد! و گفته اند: مثل مؤمن و كافر زد چنان كه گفتيم در آيت اول و هر دو وجه محتمل است- و اللّه أعلم بمراده. و قوله: وَ هُوَ كَل ٌّ، فالكل ّ، الثّقل. آنگه بر سبيل مبالغت وصف كرد مرد را به«4» مصدر، كقولهم: بسر«5» و عدل و صوم. و كل ّ عن الامر«6»، اذا ثقل عنه فلم ينبعث اليه كلّا. و كل ّ لسانه، إذا ثقل فلم ينبعث في الكلام. و كل ّ الرّجل من الإعياء كلالا [بهذا المعني، و كل ّ السّكّين كلولا]«7»، و كلّة إذا لم يطّرد. پس أصل همه يكي است.

عطا گفت: آيت در ابي ّ خلف آمده و در حمزه عبد المطّلب.

وَ لِلّه ِ غَيب ُ السَّماوات ِ، آنگه گفت، خداي راست علم غيب در آسمانها و زمينها و او

مختص است به علم غيب و جز او نداند. وَ ما أَمرُ السّاعَةِ، و كار قيامت نيست، در سرعت، الّا چنان كه يكي از شما چشم برهم زند، يا نزديك تر. و اينكه تشبيهي است بر سبيل مبالغت و خداي بر همه چيز قادر است از اينكه و جز اينكه«8». آيت در كافراني آمد كه استعجال مي كردند قيام ساعت را و از رسول- عليه السّلام- مي پرسيدند كه: أَيّان َ مُرساها«9»، كي خواهد بود! [گفت، بگوي اي محمّد كه:

اينكه غيب است و غيب جز خداي نداند، جز آن است كه زود خواهد بود]«10» از«11» چشم زخم زودتر خواهد بودن«12» بر طريق مثل«13».

[سوره النحل (16): آيات 78 تا 100]

[اشاره]

وَ اللّه ُ أَخرَجَكُم مِن بُطُون ِ أُمَّهاتِكُم لا تَعلَمُون َ شَيئاً وَ جَعَل َ لَكُم ُ السَّمع َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ لَعَلَّكُم تَشكُرُون َ (78) أَ لَم يَرَوا إِلَي الطَّيرِ مُسَخَّرات ٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمسِكُهُن َّ إِلاَّ اللّه ُ إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ لِقَوم ٍ يُؤمِنُون َ (79) وَ اللّه ُ جَعَل َ لَكُم مِن بُيُوتِكُم سَكَناً وَ جَعَل َ لَكُم مِن جُلُودِ الأَنعام ِ بُيُوتاً تَستَخِفُّونَها يَوم َ ظَعنِكُم وَ يَوم َ إِقامَتِكُم وَ مِن أَصوافِها وَ أَوبارِها وَ أَشعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلي حِين ٍ (80) وَ اللّه ُ جَعَل َ لَكُم مِمّا خَلَق َ ظِلالاً وَ جَعَل َ لَكُم مِن َ الجِبال ِ أَكناناً وَ جَعَل َ لَكُم سَرابِيل َ تَقِيكُم ُ الحَرَّ وَ سَرابِيل َ تَقِيكُم بَأسَكُم كَذلِك َ يُتِم ُّ نِعمَتَه ُ عَلَيكُم لَعَلَّكُم تُسلِمُون َ (81) فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّما عَلَيك َ البَلاغ ُ المُبِين ُ (82)

يَعرِفُون َ نِعمَت َ اللّه ِ ثُم َّ يُنكِرُونَها وَ أَكثَرُهُم ُ الكافِرُون َ (83) وَ يَوم َ نَبعَث ُ مِن كُل ِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُم َّ لا يُؤذَن ُ لِلَّذِين َ كَفَرُوا وَ لا هُم يُستَعتَبُون َ (84) وَ إِذا رَأَي الَّذِين َ ظَلَمُوا العَذاب َ فَلا يُخَفَّف ُ عَنهُم وَ لا هُم يُنظَرُون َ (85) وَ إِذا رَأَي الَّذِين َ أَشرَكُوا

شُرَكاءَهُم قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِين َ كُنّا نَدعُوا مِن دُونِك َ فَأَلقَوا إِلَيهِم ُ القَول َ إِنَّكُم لَكاذِبُون َ (86) وَ أَلقَوا إِلَي اللّه ِ يَومَئِذٍ السَّلَم َ وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَفتَرُون َ (87)

الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ زِدناهُم عَذاباً فَوق َ العَذاب ِ بِما كانُوا يُفسِدُون َ (88) وَ يَوم َ نَبعَث ُ فِي كُل ِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيهِم مِن أَنفُسِهِم وَ جِئنا بِك َ شَهِيداً عَلي هؤُلاءِ وَ نَزَّلنا عَلَيك َ الكِتاب َ تِبياناً لِكُل ِّ شَي ءٍ وَ هُدي ً وَ رَحمَةً وَ بُشري لِلمُسلِمِين َ (89) إِن َّ اللّه َ يَأمُرُ بِالعَدل ِ وَ الإِحسان ِ وَ إِيتاءِ ذِي القُربي وَ يَنهي عَن ِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ وَ البَغي ِ يَعِظُكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ (90) وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه ِ إِذا عاهَدتُم وَ لا تَنقُضُوا الأَيمان َ بَعدَ تَوكِيدِها وَ قَد جَعَلتُم ُ اللّه َ عَلَيكُم كَفِيلاً إِن َّ اللّه َ يَعلَم ُ ما تَفعَلُون َ (91) وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّةٍ أَنكاثاً تَتَّخِذُون َ أَيمانَكُم دَخَلاً بَينَكُم أَن تَكُون َ أُمَّةٌ هِي َ أَربي مِن أُمَّةٍ إِنَّما يَبلُوكُم ُ اللّه ُ بِه ِ وَ لَيُبَيِّنَن َّ لَكُم يَوم َ القِيامَةِ ما كُنتُم فِيه ِ تَختَلِفُون َ (92)

وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَجَعَلَكُم أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِن يُضِل ُّ مَن يَشاءُ وَ يَهدِي مَن يَشاءُ وَ لَتُسئَلُن َّ عَمّا كُنتُم تَعمَلُون َ (93) وَ لا تَتَّخِذُوا أَيمانَكُم دَخَلاً بَينَكُم فَتَزِل َّ قَدَم ٌ بَعدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدتُم عَن سَبِيل ِ اللّه ِ وَ لَكُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (94) وَ لا تَشتَرُوا بِعَهدِ اللّه ِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِندَ اللّه ِ هُوَ خَيرٌ لَكُم إِن كُنتُم تَعلَمُون َ (95) ما عِندَكُم يَنفَدُ وَ ما عِندَ اللّه ِ باق ٍ وَ لَنَجزِيَن َّ الَّذِين َ صَبَرُوا أَجرَهُم بِأَحسَن ِ ما كانُوا يَعمَلُون َ (96) مَن عَمِل َ صالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثي وَ هُوَ مُؤمِن ٌ فَلَنُحيِيَنَّه ُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجزِيَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَن ِ ما كانُوا يَعمَلُون َ (97)

فَإِذا

قَرَأت َ القُرآن َ فَاستَعِذ بِاللّه ِ مِن َ الشَّيطان ِ الرَّجِيم ِ (98) إِنَّه ُ لَيس َ لَه ُ سُلطان ٌ عَلَي الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِم يَتَوَكَّلُون َ (99) إِنَّما سُلطانُه ُ عَلَي الَّذِين َ يَتَوَلَّونَه ُ وَ الَّذِين َ هُم بِه ِ مُشرِكُون َ (100)

[ترجمه]

خداي بيرون آورد شما را از شكمهاي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها تعالي.

(2). آط، آب، آز: بي صوت، آج، لب: بي صورت.

(3). همه نسخه بدلها: نباشد.

(4). آج، لب: وصف كرده هر دو را.

(5). همه نسخه بدلها: بر.

(6). آج، لب: عن المراد.

(10- 7). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(8). آط، آب، آز، آج، لب: از اينكه.

(9). سوره نازعات (79) آيه 42.

(11). قم: و آن.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: خواهد بود.

(13). آط، آب، آز، آج، لب قوله تعالي.

صفحه : 70

مادرانتان، ندانستي چيزي و كرد شما را گوش و چشمها و دلها تا همانا شما شكر كني.

«1»

نبيني«2» مرغان را مذلّل كرده«3» در هواي آسمان«4»!

نمي دارد ايشان را جز خداي.«5» در آن هست آياتي گروهي را كه ايمان آرند.

«6»

و خداي«7» كرد براي شما از خانه هايتان«8» آرامگاهي و كرد براي شما از پوستهاي چهار پايان خانه هايي كه سبك داري آن را روز رفتنتان«9» و روز مقامتان و از پشمهاي آن و پشمهاي شتر«10» و موهاي ايشان«11» آلاتي و متاعي تا به وقتي«12».

[98- پ]

و خداي كرد براي شما در آنچه«13» بيافريد سايه ها و كرد براي شما از كوهها و خانه ها و كرد براي شما پيراهنها«14» كه بپايد«15» شما را از گرما و پيرهنها«16» كه بپايد شما را از كالزار«17»، هم چونين«18» تمام كرد«19» نعمت او«20» بر شما تا همانا شما اسلام آري«21».

-----------------------------------

(1). قم: الم تروا.

(2). قم: نمي بينند، آب: نبينند، آج، لب: نبينيد. [.....]

(3). قم: بكرده.

(4). قم نگاه.

(5). قم بدرستي كه.

(6). اساس: اوصافها، كه با

توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(7). آط: اللّه.

(8). قم: خانه هاي شما.

(9). قم: رفتن شما.

(10). قم از آن، آط، آب، آج، لب: ايشان.

(11). قم: مويهاي بزان.

(12). آب: تا وقت.

(13). آب، آج، لب: از آنچه.

(14). قم، آج، لب: پيرهنها.

(15). قم، آب: نگاه دارد.

(16). قم: پيرهنها. [.....]

(17). قم، كارزارتان، آط، آب، آج، لب: حربتان.

(18). همه نسخه بدلها: همچنين.

(19). همه نسخه بدلها: تمام كند.

(20). قم، آب: نعمت خود را، آط، آج، لب: نعمتش.

(21). آط: سلامت يا وي، آب، آج، لب: سلامت يابيد.

صفحه : 71

پس اگر برگردند«1» بر تو رسانيدن است و روشن كردن«2».

مي شناسند نعمت خداي پس انكار مي كنند آن را و بيشترين«3» ايشان كافراند«4».

«5»

و آن روز كه برانگيزيم از«6» هر امّتي گواهي پس دستوري ندهند آنان را كه كافر شدند و نه رها كند«7» تا طلب رضاي خداي كند«8».

و چون بينند آنان كه ظالم اند«9» عذاب را«10»، سبك بار نكنند از ايشان و نه بر ايشان رحمت كنند.

و چون بينند آنان كه مشركان باشند«11» انبازانشان را«12»، گويند: خداي ما اينان انبازان مااند«13» كه ما بوديم مي خوانديم«14» ايشان را از فرود تو بينداختند به ايشان سخن«15» كه شما دروغزني«16».

و بينداختند به خداي آن روز سلام«17» و گم شد از ايشان آنچه فرو بافته بودند«18».

-----------------------------------

(1). قم بدرستي كه.

(2). قم: بر تو است رسانيدن روشن، آط، آج، لب: بر تو رسانيدن روشن است، آب: بر تو رسانيدن روشن.

(3). قم: بيشترينه.

(4). قم: كافران اند.

(5). اساس: في، با توجه به نسخه بدلها و ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(6). اساس: در، با توجه به نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). قم، آج، لب: و نه ايشان را رها كنند.

(8). قم: رضا كنند.

(9). آط، آب، آج، لب: ظلم

كردند. [.....]

(10). آط: عذاب خدا تو را، آج، لب: عذاب خدا.

(11). قم: شرك آورند، آط، آب، آج، لب: مشرك باشند.

(12). آج، لب: مر انباز ايشان را.

(13). قم، آج، لب آنان.

(14). آط، آب: آنان كه خواندماني.

(15). قم را.

(16). قم: دروغزناني.

(17). قم، آج، لب: اسلام.

(18). قم: آنچه بودند كه فرا مي بافتند، آب، آج، لب: آنچه فرا بافته بودند.

صفحه : 72

آنان كه كافر شدند و منع كردند از ره خداي، بيفزايم«1» ايشان را عذاب«2» بر بالاي عذاب به آن فساد كه كردند«3».

و آن روز كه برانگيزيم در هر امّتي گواهي بر ايشان از نفس ايشان«4» و بياريم تو را گواه بر اينان و فرو فرستاديم بر تو قرآن بيان هر چيزي و لطفي و رحمتي و مژده اي مسلمانان را.

خداي مي فرمايد عدل«5» و داد و نيكوي و دادن خداوندان نزديكي و نهي مي كند از زشتي و منكر و ظلم و بيداد، پند مي دهد شما را تا همانا انديشه كني.

وفا كني به عهد خداي چون عهد كني و مشكافي«6»، سوگند پس سختيش و كرده اي خداي را بر شما«7» پايندان«8» كه خداي داند آنچه شما مي كني«9».

و مباشي چون آن زن«10» كه باز شكافت ريسمانش از پس قوّت«11» تابها باز داده مي گيري سوگندتان«12» مكر و خديعت ميان شما كه باشند

-----------------------------------

(1). قم، آط، آب، آج، لب: بيفزاييم.

(2). قم: عذابي.

(3). قم: به آنچه بودند كه تباهي مي كردند.

(4). قم: از تنهاشان، آج، لب: نفسهاي ايشان.

(5). قم، آج، لب: به عدل. [.....]

(6). آط: نشكافي، آج، لب: مشكنيد.

(7). قم: و بدرستي كه كرده اي شما خداي را بر خود.

(8). آط، آج، لب: كفيل.

(9). قم: مي كند.

(10). قم: مباشي شما چنان زن.

(11). قم، آط، آب، آج، لب: سختي.

(12). قم:

مي گيري شما سوگندهاتان را.

صفحه : 73

گروهي بيشتر«1» از گروهي مي آزمايد«2» شما را خدا و بيان كند شما را روز قيامت آنچه«3» در او خلاف كرده باشي.

و اگر خواستي«4» خداي كردي شما را يك گروه«5»، و لكن گمراه كند آن را كه خواهد و ره نمايد آن را كه خواهد و بپرسيد«6» از شما آنچه شما كرده باشي«7».

مگيري سوگندتان«8» خيانتي«9» نهاني ميان شما كه بخيزد«10» پاي پس«11» از آن كه بر جاي باشد و بچشي بدي به آنچه منع كرده باشي از ره خداي، و شما را عذابي بود بزرگ.

[99- ر]

و مخري پيمان خداي بهاي اندك كه آنچه بنزديك«12» خداست، آن بهتر است شما را اگر شما داني«13».

آنچه بنزديك«14» شماست، برسد و آنچه بنزديك خداست بماند و پاداشت دهند«15» آنان را كه صبر كردند مزدشان نيكوتر آنچه كرده باشند«16».

هر كس كه عمل صالح كند«17» از نر يا ماده«18». و او

-----------------------------------

(1). قم: گروهي آن زيادت تر.

(2). قم: بيازمايد، آج، لب: بيان كند.

(3). قم بودي شما كه.

(4). آط، آج، لب: خواهد.

(5). قم، آط، آب، آج، لب: امّت.

(6). قم، آط، آب، آج، لب: پرسند.

(7). قم: از آنچه بودي مي كردي. [.....]

(8). قم: مي گيري شما سوگندهان را.

(9). قم، آط، آب، آج، لب: مكر و خديعت.

(10). اساس: بخيزند، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد.

(11). آط، آب، آج، لب ثابت شدن.

(14- 12). آط، آب، آج، لب: نزد.

(13). قم: اگر هستي شما كه مي داني، آج، لب: كرده بدانيد.

(15). آط، آب، آج، لب: جزا دهد، قم: پاداشت دهيم.

(16). قم: آنچه بودند كه مي كردند.

(17). قم: هر كه كند نيكي.

(18). قم: از نرينه و مادينه.

صفحه : 74

مؤمن بود، زندگاني دهيم او را، زندگاني خوش و

پاداشت كنيم«1» ايشان را مزدشان به نيكوتر آنچه كرده باشند.

پس چون خواني«2» قرآن، پناه با«3» خداي ده از ديو ملعون«4».

كه نيست او را دستي بر آنان كه ايمان آرند«5» و بر خدايشان توكّل كنند.

بر حقيقت دست او«6» بر آنان بود كه به او تولّا كنند و آنان كه ايشان به او انباز گيرند«7».

قوله«8»: وَ اللّه ُ أَخرَجَكُم مِن بُطُون ِ أُمَّهاتِكُم،- الاية، در اينكه آيت خداي تعالي منّت نهاد بر بندگانش، گفت: و خداي بيرون آورد شما را از شكم مادرتان«9».

لا تَعلَمُون َ شَيئاً، شما چيزي ندانستي براي آن كه شما را عقل«10» و علمي نبود و اينكه جمله كه لا تَعلَمُون َ،«11» است، در محل ّ حال است، اي غير عالمين. وَ جَعَل َ لَكُم ُ السَّمع َ وَ الأَبصارَ وَ الأَفئِدَةَ، و شما را گوش و چشم و دل بيافريد كه آلت بينايي و شنوايي و دانايي است تا همانا«12» شاكر«13» شوي و شكر اينكه نعمت بگزاري«14». و «جعل» به معني خلق است در اينكه آيت، متعدّي به يك مفعول.

أَ لَم يَرَوا«15» فِي جَوِّ السَّماءِ، جوّ اينكه فتق و گشادگي است ميان آسمان و زمين. قال الانصاري:

ويل امّها في هواء«2» الجوّ طالبة«3» و لا هكذا«4» الّذي في الإرض مطلوب

ما يُمسِكُهُن َّ إِلَّا اللّه ُ، جز خداي تعالي كيست كه قادر است بر آن كه امساك ايشان كند، و آن آلت دهد ايشان را از جناح و بال كه ايشان«5» در هوا بايستند. إِن َّ فِي ذلِك َ لَآيات ٍ، در اينكه آياتي و علاماتي و دلالاتي هست آنان را كه به خداي«6» ايمان دارند.

آنگه منّت نهاد بر بندگانش به نوعي«7» از نعمت، گفت: وَ اللّه ُ جَعَل َ لَكُم مِن بُيُوتِكُم سَكَناً، گفت: خداي آن است كه

كرد شما را از اينكه خانه ها كه در او نشسته اي سكني«8». و «سكن» جايي مسكون باشد، و بناي فعل در مفعول بسيار است، كالقبض و النّقض«9» و الخلف. و اينكه مساكني است كه شما را باشد در حضره.

وَ جَعَل َ لَكُم مِن جُلُودِ الأَنعام ِ بُيُوتاً، و شما را نيز كرد از پوست چهار پايان خانه ها كه سبك باشد بر شما و سبك داري آن را شما. يَوم َ ظَعنِكُم، روز رحلت و سفرتان، يعني«10» اديم و جز اديم از پوستهاي چهار پايان، و نيز آنرا شايد«11» كه در سرايها و جايها«12» بنا كنند و بزنند براي خفّت را. نافع و إبن كثير و ابو عمرو خواندند: [يوم ظعنكم، به تحريك «عين»، و باقي قرّاء به تسكين «عين» خواندند، و هما لغتان]«13» مثل: سمع و سمع«14» و شعر، و شعر و نهر و نهر«15»، يقال: ظعن الرّجل ظعنا، اذا ارتحل

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج، لب: خبر غايب.

(2). لب: سواء.

(3). آج، لب: طاله. [.....]

(4). آط، آب، آز، آج، لب: و لا كهذا.

(5). همه نسخه بدلها به آن.

(6). آج، لب تعالي.

(7). قم ديگر، آط، آب، آز، آج، لب دگر.

(8). قم: مسكن.

(9). آط، آز، آب، آج، لب: كالبيض و القبض.

(10). همه نسخه بدلها خيمه هاي.

(11). همه نسخه بدلها: بشايد.

(12). قم، آب: خانه ها.

(13). اساس افتادگي دارد، از قم افزوده شد.

(14). قم، آب: شمع و مع، آط، آز، آج، لب: سمع و شمع.

(15). آج، لب: بهر و بهر.

صفحه : 76

و الظعينة، الزّوج«1»، و بذلك سميت المرأة في الهودج ظعينة و جمعها ظعاين. وَ مِن أَصوافِها«2»، أي«3» جعل لكم من اصوافها. وَ أَوبارِها وَ أَشعارِها أَثاثاً، «صوف» گوسپند را باشد، و شعر، بز

را، و وبر، شتر را، و «اثاث» متاع خانه باشد و اينكه جا مراد گليم و زيلو«4» و نمد است و آنچه از اينكه مويها كنند و بافند. خليل گفت: اصل او از كثرت است [99- پ]

و اجتماع بعضي با بعضي، من قولهم: شعر اثيث، اي كثير و اث ّ شعره يأث ّ أثّا اذا كثر«5» و التف ّ«6»، قال امرؤ القيس:

ثيث كقنو النّخلة المتعثكل

و قال الشّاعر في الاثاث«7»:

اهاجتك«8» الظّعائن يوم بانوا«9» بذي الرّي ء«10» الجميل من الأثاث

وَ مَتاعاً، و آلتي كه به آن تمتّع كني، إِلي حِين ٍ، تا به روزگار«11» يعني ايّام حيات تا به وقت وفات، و گفته اند تا آنگه كه كهن شود و از كار بيفتد.

وَ اللّه ُ جَعَل َ لَكُم مِمّا خَلَق َ ظِلالًا، آنگه نوعي ديگر«12» نعمت ياد داد و گفت:

خداي تعالي كرد براي شما از آنچه آفريده است سايه ها [تا شما را به آن استراحت باشد از گرماي آفتاب از سايه درختان و سقفها و ديوارها«13»]«14» وَ جَعَل َ لَكُم مِن َ الجِبال ِ أَكناناً، و شما را از كوه غارها ساخت كه شما را باز پوشد و آسايش بود از سرما و گرما، واحدها «كن ّ» و هو ما واراك«15». وَ جَعَل َ لَكُم سَرابِيل َ، واحدها سربال، و كرد شما را پيراهنها«16» كه شما را وقايت كند و باز پايد از گرما از انواع ملابس از پنبه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: الهودج.

(2). اساس: اوصافها، كه با توجه به ضبط قرآن مجيد، تصحيح شد. [.....]

(3). همه نسخه بدلها و.

(4). زيلوا/ زيلو.

(5). قم، آط، آز، آج، لب: اكثر.

(6). قم، آط، آب: و التفت.

(7). اساس: الايات، به قياس نسخه قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.

(8). اساس: اناجيك، به قياس نسخه

آط، تصحيح شد.

(9). اساس: يأتي، به قياس نسخه قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.

(10). اساس: و ايدي الّذي، به قياس نسخه قم، تصحيح شد چاپ شعراني: بذي الزّي ّ.

(11). همه نسخه بدلها: به روزگاري.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: دگر.

(13). آط، آج، لب: سقفهاي ديوارها.

(14). اساس افتادگي دارد، از قم آورده شد.

(15). آط، آز، آب، آج: وراءك.

(16). آط، آز، آج: پيرهنها. [.....]

صفحه : 77

و كتان و خزّ و قزّ. أهل معاني گفتند: أراد تقيكم الحرّ و البرد، فاكتفي بذكر أحدهما عن الآخر. مراد آن است كه اينكه پيراهنها«1» شما را باز پايد از گرما و سرما«2» جز كه اكتفا كرد به ذكر يكي«3» از ديگر. وَ سَرابِيل َ تَقِيكُم بَأسَكُم، و نيز پيراهنها«4» كه شما را در كالزار«5» نگاه دارد از زره و جوشن و آنچه در كالزار«6» دارند [و اراد تقيكم مضرّة بأسكم فحذف المضاف و أقام المضاف اليه مقامه يعني آفت كارزار از شما بگرداند]«7» و شما را نگاه دارد از وقع سلاح و طعن نيز [ه]

و ضرب شمشير.

عطاء خراساني«8» گفت: قرآن بر حسب عادت و آلت«9» عرب آمد، نبيني كه خداي گفت: من الجبال أكنانا! و آنچه براي ما«10» پديد كرد بيشتر و بهتر است و لكن ايشان اصحاب جبال اند و زمين ايشان كوهستان است هم چونين«11» گفت: وَ مِن أَصوافِها وَ أَوبارِها وَ أَشعارِها، و آنچه براي ما پديد كرد«12» ابريشم و خزّ و قزّ و قطن و كتان بيشتر و بهتر است و لكن ايشان اهل باديه اند و ايشان را چهار پايان باشند«13» و أثاث ايشان«14» از موي چهار پايان«15» بود و هم چونين«16» گفت: تَقِيكُم ُ الحَرَّ، و آنچه سرما باز دارد

بهتر بايد و لكن بلاد ايشان گرمسير است براي آن منّت«17» نهاد به باز داشت گرما«18».

كذلك قوله: مِن جِبال ٍ فِيها مِن بَرَدٍ ...«19»، و اينكه ثلج و برف كه ما را باشد بيش از آن و به از آن و بي آفت تر از آن است، و لكن در بلاد ايشان نباشد و نشناسند«20» آن را. اينكه جواب طاعني«21» است اگر به اينكه چيزها بر قرآن طعن زند. كَذلِك َ يُتِم ُّ نِعمَتَه ُ عَلَيكُم، نعمت خويشتن بر شما«22» هم چونين تمام مي كند تا باشد كه شما اسلام آري و گردن بنهي و طاعت داري او را. و از عبد اللّه عبّاس روايت كردند كه او خواند:

-----------------------------------

(4- 1). آط، آب، آج، لب: پرهنها.

(2). آط، آب، آز، آج، لب: سرما و گرما.

(3). قم. بر يكي.

(6- 5). همه نسخه بدلها: كارزار.

(7). اساس افتادگي دارد، از قم آورده شد.

(8). آط: خوراساني.

(9). قم: آلت و عادت.

(10). همه نسخه بدلها در زمين سهل.

(11). آط، آب، آز، آج، لب: همچنان.

(12). همه نسخه بدلها از.

(13). قم، آط، آب، آز: چهار پاي باشد.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم بيشتر.

(15). قم: آن چهار پايان بيشتر بود.

(16). همه نسخه بدلها: همچنين. [.....]

(17). همه نسخه بدلها كه.

(18). قم، آط، آب، آز نهاد، آج، لب نها.

(19). سوره نور (24) آيه 43.

(20). قم: و نعمتي شناسند.

(21). قم: طاعن، آب، آج، لب: طاعتي.

(22). همه نسخه بدلها: همچنين بر شما.

صفحه : 78

لعلّكم تسلمون بفتح التّا و اللام، من السّلامة، تا مگر شما سلامت يابي از آفت سرما و گرما«1» و آفت كالزار«2». و اينكه از روي معني نكوست جز كه از«3» شواذّ قرآن است.

فَإِن تَوَلَّوا، آنگه گفت: اگر اينان روي برگردانند از تو از فرمان

تو عدول كنند و اعراض نمايند. فَإِنَّما عَلَيك َ البَلاغ ُ المُبِين ُ، بر تو هيچ تاوان نيست انّما بر تو بلاغ و بيان است، بر تو آن است كه برساني و بيان كني از آن پس آنچه ايشان كنند از كفر و نافرماني، وبال آن بر ايشان است آنگه ايشان را وصف كرد، گفت: يَعرِفُون َ نِعمَت َ اللّه ِ ثُم َّ يُنكِرُونَها، ايشان نعمت خداي مي شناسند«4»، و ليكن جحود و انكار مي كنند. سدّي گفت: مراد به نعمت اينكه جايگه«5» رسول است- صلّي اللّه عليه و علي آله«6». مجاهد گفت مراد اينكه نعمتهاست كه در اينكه سورت بر شمرده است. ايشان گفتند: اينكه خود ما راست بهري موروث و بهري مكتسب. كلبي گفت ايشان گفتند چون رسول- عليه السلام- اينكه نعمتها بر ايشان شمرد كه اينكه از خداي است ايشان گفتند: از خداي است و لكن به شفاعت خدايان ما [100- ر]. عون عبد اللّه«7» گفت:

اينكه آن است كه يكي از ما گويد: لو لا فلان، اگر نه فلان بودي«8»، اضافت نعمت خداي با ديگران كنند. وَ أَكثَرُهُم ُ الكافِرُون َ«9»، و بيشترينه ايشان كافراند«10».

وَ يَوم َ نَبعَث ُ، آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت رسول را«11» و مراد امّت«12»: ياد كن اي محمّد آن روز كه ما برانگيزيم از هر امّتي و قرني گواهي، يعني پيغامبرانشان.

را. مراد روز قيامت است، نظيره: فَكَيف َ إِذا جِئنا مِن كُل ِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ«13»،- الآية.

ثُم َّ لا يُؤذَن ُ لِلَّذِين َ كَفَرُوا، آنگه دستوري ندهند كافران را در آن كه عذري خواهند يا

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: گرما و سرما.

(2). همه نسخه بدلها: كارزار.

(3). آط، آب، لب: جز از، آب، آز،: جز آن كه.

(4). همه نسخه بدلها و مي شناسند.

(5). آج، لب: آن

جايگه.

(6). آط، آب، آج، لب: عليه السلام.

(7). همه نسخه بدلها: عون بن عبد اللّه.

(8). آط، آب، آز، آج، لب و اگر نه فلان بودي. [.....]

(9). اساس، قم، آط، آب، آز، آب: الكاذبون كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(10). اساس، قم، آط، آب، آز، آج: دروغزن اند كه مطابق است با معني كاذبون با توجّه به نسخه لب تصحيح شد.

(11). همه نسخه بدلها: تذكير كرد رسول را.

(12). همه نسخه بدلها گفت.

(13). سوره نساء (4) آيه 41.

صفحه : 79

توبه كنند. نظيره قوله: وَ لا يُؤذَن ُ لَهُم فَيَعتَذِرُون َ«1». وَ لا هُم يُستَعتَبُون َ، اي لا يمكّنون من إرضاء اللّه، و ايشان را استرضا نكنند، يعني تمكين نكنند از آنچه توبه كنند و رضاي خدا حاصل كنند و نيز ايشان را تمكين نكنند از آن كه با دنيا آيند و توبه كنند و رضاي خداي حاصل كنند و نه نيز ايشان را تمكين كنند از آن كه با دنيا آيند و توبه و رضاي خداي حاصل كنند«2» و اينكه آيت دليل است بر بطلان مذهب نجّار، و آن كه گويد در قيامت تكليف باشد و خلقان مكلّف باشند و ايمان و توبه قبول كنند چه آنجا خلقان ملجأ باشند و با إلجاء تكليف نبود، و بر اينكه مذهب لازم آيد كه هيچ كافر و فاسق به دوزخ نشود براي آن كه چون بهشت و دوزخ و منافع و مضارّ آن بينند ملجأ شوند به توبه و ايمان، توبه كنند و ايمان آرند لا محال و همه به بهشت شوند.

وَ إِذا رَأَي الَّذِين َ ظَلَمُوا العَذاب َ، و نيز ظالمان چون عذاب بينند و دوزخ عيان شود ايشان را بعد

از آن كه به خبر شنيده باشند، از ايشان تخفيف عذاب نكنند و نه نيز ايشان را مهلت دهند«3» و اينكه آيت نيز دليل بر بطلان آن مذهب است.

وَ إِذا رَأَي الَّذِين َ أَشرَكُوا شُرَكاءَهُم، گفت: و چون«4» مشركان شريكان خود را يعني بتان را كه عبادت كرده باشند بينند، قالُوا، گويند: رَبَّنا، خداي ما؟ هؤُلاءِ، اينان انبازان مااند در عبادت تو كه ما اينان را خوانده ايم و پرستيده بدون تو. فَأَلقَوا إِلَيهِم ُ القَول َ، ايشان جواب دهند و گويند: دروغ مي گوي، ما شما را دعوت نكرديم با إلهيّت خود و عبادت خود و شما را نگفتيم ما را پرستي! إِنَّكُم لَكاذِبُون َ، شما در اينكه دعوي دروغزني، يقال: ألقيت إليه القول إذا خاطبته و إلقاء القول، عبارة عن الكلام لأنّه يلفظه«5» عن فيه أي يرميه.

وَ أَلقَوا إِلَي اللّه ِ يَومَئِذٍ السَّلَم َ، اي الاسلام، و بيندازند ايشان آن روز به خداي اسلام و استسلام، يعني كافران روز قيامت به خداي ايمان آرند و گردن نهند و

-----------------------------------

(1). سوره مرسلات (77) آيه 36.

(2). چنين است نسخه اساس و ظاهرا معني عبارت مكرّر شده است.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: و نيز ايشان را مهلت ندهند.

(4). همه نسخه بدلها بينند.

(5). آط، آز، آب، آج، لب: يلفظ.

صفحه : 80

فرمان«1» او را خاضع شوند، چو روز قيامت علوم ضروري باشد و هيچ كس را شك ّ و شبهت نماند«2» چه هر چه به خبر«3» شنيده باشند، به عيان بينند، چنان كه گفت: ثُم َّ لَتَرَوُنَّها عَين َ اليَقِين ِ«4». وَ ضَل َّ عَنهُم ما كانُوا يَفتَرُون َ، و گم شود از ايشان آنچه در دنيا«5» ساخته و فرو بافته«6» باشند به دروغ از اصنام و اوثان و آنچه بدون

خداي پرستيده باشند. و از ايشان هيچ غنا نكند و سود ندارد.

الَّذِين َ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، آنان كه كافر شوند و از ره«7» خداي كه شرع و منهاج مسلماني است«8» صدود«9» و اعراض نمايند يا ديگران را منع كنند از آن كه در اسلام آيند: يكي از صدود باشد«10» و يكي از صدّ. زِدناهُم عَذاباً فَوق َ العَذاب ِ، ما بيفزاييم ايشان را عذاب بر بالاي عذاب.

عبد اللّه مسعود گفت در اينكه آيت كه: زيادت عذاب كژ [د]

ماني«11» باشند كه ايشان را دندانهايي باشد«12» چون درختان«13» خرما. عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند«14»:

اينكه زيادت عذاب، پنج جوي باشند«15» از مس گداخته چون آتش، از زير عرش بيرون مي آيد، ايشان را به آن«16» عذاب كنند: سه بر مقدار روز و دو«17» [100- پ]

بر مقدار شب. سعيد جبير گفت: ماراني باشد و كژدماني كه مينه ماران چند شتري بختي

-----------------------------------

(1). آط، آز، آب، آج، لب: گردن نهند فرمان.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: نباشد.

(3). آب، آز: به خير.

(4). سوره تكاثر (102) آيه 7. [.....]

(5). قم، آط بر.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: فرا بافته.

(7). قم، آج، لب: راه.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: مسلمانان است.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.

(10). اساس: باشند، به قياس نسخه قم و اتفاق نسخه ها، تصحيح شد.

(11). كذا در نسخه اساس با سه نقطه، قم، آط، آب، آج، لب: كزدمان، آز: كز مردمان. با توجه به استعمال كلمه در چند سطر بعد، دال داخل قلّاب افزوده شد.

(12). قم، آط، آج، لب: دندانها باشد، آب، از: دندانها باشند.

(13). آز: دختران.

(14). همه نسخه بدلها: عبد الله عباس گفت و مقاتل.

(15). همه نسخه بدلها:

باشد.

(16). قم: ندارد.

(17). آز: بر مقدار دو روز.

صفحه : 81

باشد«1» و كيمنه كژدمان«2» چند شتري باشد«3» كه يك زخم كه بزنند تا چهل سال ساكن نشود«4»، و گفتند.«5» آن باشد كه ايشان از گرماي دوزخ بنالند و بستوه آيند خداي تعالي زمهريري پديد آرد و سرمايي كه ايشان از آن بگريزند و در ميان آتش شوند. و گفته اند:«6» زيادت عذاب آن است كه امثال آن عذاب كه بر اتباع ايشان باشد، بر ايشان نهند براي اضلال ايشان اتباع را، چنان كه گفت: وَ أَثقالًا«7» مَع َ أَثقالِهِم ...«8»،

و گفته اند: مراد آن است كه عذاب ايشان مضاعف كنند، بِما كانُوا يُفسِدُون َ، به آن فساد كه ايشان در زمين كرده باشند«9» از كفر و منع مردمان از ايمان. و «ما» مصدريّه است، اي بفسادهم.

وَ يَوم َ نَبعَث ُ، و ياد كن اي محمّد آن روز كه ما برانگيزيم در هر امّتي گواهي بر ايشان هم از ايشان، يعني روز قيامت كه ما پيغمبران را برانگيزيم تا بر امّت گواهي«10» دهند، و براي آن گفت كه از ايشان كه هر پيغامبر كه خداي فرستاد به قومي از ايشان، از قبيله ايشان و شهر ايشان فرستاد. وَ جِئنا بِك َ شَهِيداً عَلي هؤُلاءِ، و تو را بياريم تا گواهي«11» دهي بر اينان كه تو پيغامبر ايناني، و از ايناني و «شهيدا» اول منصوب است بر مفعول به، و دوّم منصوب است بر حال. وَ نَزَّلنا عَلَيك َ الكِتاب َ، و بفرستاديم كتاب قرآن بر تو، تِبياناً لِكُل ِّ شَي ءٍ، بيان و شرح هر چيزي. و تفعال بناي«12» مبالغه باشد و نصب او بر مفعول له است، اي للبيان و الهداية و روا بود كه مصدري

بود در جاي حال، اي مبيّنا«13» و هاديا. وَ هُدي ً، و لطفي«14» مقرّب به طاعت«15» و خيرات،«16» و رحمتي و بخشايشي از خداي تعالي بر بندگانش به عاجل و آجل. وَ بُشري، و بشارتي و مژده اي مسلمانان را كه فرمان خداي را گردن نهاده

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: باشند. [.....]

(2). قم: كژدماني كه باشند.

(3). همه نسخه بدلها: باشند.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: نشوند.

(5). قم، آب، آز، آج، لب: گفته اند.

(6). قم اينكه.

(7). اساس: اثقالند، كه با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.

(8). سوره عنكبوت (29) آيه 13.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: كرده اند.

(11- 10). قم: گواهي.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: به تاي.

(13). اساس: متبنا، به قياس نسخه قم، تصحيح شد.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم: لطف.

(15). همه نسخه بدلها: طاعات.

(16). قم و رحمة. [.....]

صفحه : 82

باشند. آنگه گفت: إِن َّ اللّه َ يَأمُرُ بِالعَدل ِ وَ الإِحسان ِ، خداي تعالي عدل و دادستان«1» مي فرمايد با مردمان. و عدل در كلام عرب راستي باشد، و معادله مناصفه باشد، و عدل تنگ بار باشد براي آنكه معادل صاحبش بود. والبي گفت از عبد اللّه عبّاس كه: عدل توحيد است اينكه جا و احسان اداي فرايض. روايتي ديگر«2» از او آن است كه: عدل شهادت ان لا اله الّا اللّه است و احسان اخلاص به جاي آوردن در او. عطا«3» گفت: عدل آن است كه با او انباز نداري، و احسان آن است كه او را به راستي«4» چنان«5» پنداري كه او را مي بيني مقاتل گفت: عدل توحيد است و احسان عفو بكردن«6» از مردمان و گفته اند: العدل في الافعال«7»، و الاحسان في الأقوال. آن كه در فعل

عادل باشد«8» و در قول محسن. اينكه قولها كه مفسّران گفتند دليل آن است كه عدل از توحيد جدا نيست تا بدانند كه موحّد نباشد«9» آن كه عدلي«10» نبود. وَ إِيتاءِ ذِي القُربي، و صلت رحم كردن به صلات و عطيّات، و إيتاء إعطا باشد يعني خويشان را برّ كردن و عطا دادن. وَ يَنهي عَن ِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ، و نهي مي كند از فحشا. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به فحشا زناست و به منكر آنچه در شريعت اسلام نشناسند، و بغي كبر«11» و ظلم است إبن عيينه گفت: عدل استواء السرّ و العلانية آن بود كه نهان و آشكارا«12» راست بود، و احسان آن بود كه سرّت«13» از علانيه نيكوتر باشد.

و فحشاء و منكر گفت آن است كه آشكارايت«14» و از نهان نكوتر«15» باشد. يَعِظُكُم، پند مي دهد شما را تا باشد كه متّعظ شوي.

قتاده گفت: خداي تعالي ما را در اينكه آيت مكارم اخلاق مي فرمايد و معالي آن و ما را نهي مي كند از دناياي اخلاق و مذام ّ و سفاسف آن. عبد اللّه مسعود گفت: از

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: دادستان، قم: راستي.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: دگر.

(3). آج، لب: عطفا.

(4). قم، آط، آب، آز: پرستي، آج، لب: پرسي.

(5). همه نسخه بدلها كه.

(6). همه نسخه بدلها: عفو كردن.

(7). قم: العدل في الاحوال.

(8). قم، آب، آز: باشي.

(9). همه نسخه بدلها: بجز قم: نبود.

(10). قم: عادل، آز، لب: عدل.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: ظلم و كبر.

(12). قم: آشكارات.

(13). آط، آب، آج، آز: سيرت.

(14). همه نسخه بدلها: اشكارات. [.....]

(15). همه نسخه بدلها بجز قم: نيكوتر.

صفحه : 83

اينكه جامع تر در قرآن آيتي نيست. شهر«1»

بن حوشب گفت از عبد اللّه عبّاس كه:

يك روز رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- در سايه خانه كعبه«2» نشسته بود عثمان بن مظعون بگذشت- و هنوز ايمان نياورده بود- تبسّمي كرد با رسول- عليه السّلام- گفت:«3» [101- ر]

بيا بنشين. بيامد و در برابر رسول- عليه السّلام- بنشست و با رسول- عليه السّلام- حديث مي كرد. رسول- عليه السّلام- چشم در آسمان زد و مي نگريد«4» و چشم بتدريج فرود مي آورد«5» تا به جانب دست راست چشم فرود آورد و روي به آن جانب كرد- كالمصغي إلي أحد، چون كسي كه گوش با كسي دارد، و سر مي جنبانيد چون كسي كه مستفهم باشد چيزي را، آنگه دگر باره«6» [چشم رها كرد در آسمان چون كسي كه از پي چيزي نگرد ساعتي نيك. آنگه]«7» روي با من كرد و راست بنشست. عثمان بن مظعون گفت: يا محمّد تا من با تو مي نشينم نديدم كه چونين«8» كردي كه امروز، اينكه به راي«9» كردي! اينكه چشم در آسمان رها كردن به دو نوبت و گوش باز كردن و سر جنبانيدن چرا بود! با كه مي گفتي و از كه مي شنيدي! رسول- عليه السّلام-«10» گفت بدان كه رسول خداي به من آمد و پيغامي آورد مرا از خداي. گفت: چه پيغام آورد! گفت: اينكه آيت كه: إِن َّ اللّه َ يَأمُرُ بِالعَدل ِ وَ الإِحسان ِ- الايه، الي قوله: لَعَلَّكُم تَذَكَّرُون َ. آيت بر او خواند. عثمان مظعون گفت: از آن روز اسلام در دل من قرار گرفت و رسول را- عليه السّلام- دوست بداشتم. عكرمه روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- اينكه آيت بر وليد«11» خواند، گفت:

يابن اخ باز خوان«12». رسول- عليه السّلام- باز

خواند، گفت:

13» إن ّ له و للّه لحلاوة و ان ّ عليه لطراوة«، و إن ّ اعلاه لمثمر، و إن ّ أسفله لمغدق، و ما هو بقول البشر،

گفت:

و اللّه كه در او حلاوتي و شيرينيي هست و بر او طراوتي«14» و تازگيي هست و بالاي

-----------------------------------

(1). اساس: سهل، به قياس نسخه قم و اتّفاق نسخه ها، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: در خانه كعبه.

(3). قم: رسول گفت- عليه السّلام.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: مي نگريست.

(5). همه نسخه بدلها: فرو مي آورد.

(6). همه نسخه بدلها: دگر بار.

(7). اساس افتادگي دارد، از قم آورده شد.

(8). همه نسخه بدلها: چنين.

(9). همه نسخه بدلها: براي چه.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: رسول خداي.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم مغيره.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم چون.

(13). همه نسخه بدلها: لطلاوة. [.....]

(14). همه نسخه بدلها بجز قم: طلاوتي، قم: طلاوت.

صفحه : 84

آن ميوه دار است و زير او شاخ آور است«1». و اينكه نه كلام آدميان است: قوله: إِن َّ اللّه َ يَأمُرُ بِالعَدل ِ وَ الإِحسان ِ امر به عدل، بر سبيل وجوب است و احسان بر سبيل ندب و در آيت دليل است بر آن كه امر از حكيم هم به واجب باشد و هم به مندوب. وَ إِيتاءِ ذِي القُربي، در تفسير اهل البيت چنان است كه مراد به «ذي القربي» اهل بيت رسول اند- عليه السّلام و الصّلوة- و مراد «ايتاء» دادن خمس است آن جا كه گفت:

فَأَن َّ لِلّه ِ خُمُسَه ُ وَ لِلرَّسُول ِ وَ لِذِي القُربي ...«2»، و گفته اند: وَ يَنهي عَن ِ الفَحشاءِ، مراد معصيتي است كه مرد كند با نفس خود كه ظاهر نبود بر ديگران، و «منكر» معصيتي بود كه ظاهر بود«3» بر ديگران تا«4» بر ايشان

واجب بود كه از آن نهي كنند. و بغي معصيتي باشد متعدّي به غيري، و اينكه لفظ بليغ تر است در اينكه معني از ظلم، چه ظلم هم بر نفس خود باشد و هم بر غير. و در اينكه قول جواب است از سؤال سائل، اگر گويند«5»: نه فحشا و منكر و بغي يكي باشد چرا تكرار كرد!

وَ أَوفُوا بِعَهدِ اللّه ِ إِذا عاهَدتُم، خداي تعالي در اينكه آيت مكلّفان را فرمود كه چون عهد«6» كني با خدا به آن عهد وفا كني و آن عهد كه وفا كردن«7» واجب بود به آن هر فعلي باشد نيكو كه او عهد كند در آن با خداي و نذر كند كه بكند يا نكند و بر آن عزم كرده باشد وفا به آن«8» واجب بود و خلاف آن نشايد كردن. أمّا چون چيزي به از آن پيش آيد بنزديك فقهاء كفّارت عهد و سوگند بكند و بنزديك ما بر او كفّارت نباشد. وَ لا تَنقُضُوا الأَيمان َ بَعدَ تَوكِيدِها، و سوگند را نقض مكني. بَعدَ تَوكِيدِها، پس از آن كه استوار و مؤكّد كرده باشي«9»، و «توكيد» لغت اهل حجاز است، فانّهم يقولون: وكّدت الأمر توكيدا. و لغت اهل نجد: اكّدت تأكيدا. نهي است ما را از نقض عهد و مخالفت سوگند- الّا ما أخرجنا لدليل«10» من نذر المعصية و عهدها. و در آيت دليل است بر آن كه نذر معصيت را وفا واجب نبود و منعقد نباشد، چه اگر منعقد

-----------------------------------

(1). قم: بر آور است.

(2). سوره انفال (8) آيه 41.

(3). همه نسخه بدلها: شود.

(4). قم: يا .

(5). قم: گويد.

(6). قم: عهدي.

(7). قم، آط، آب، آز آن.

(8). آط، آج، لب: بر

آن.

(9). همه نسخه ها. بجز قم: بكرده باشيد.

(10). همه نسخه بدلها: اخرجه الدّليل.

صفحه : 85

بودي به ظاهر اينكه آيت نقضش روا نبودي، و نقض در بنا معلوم است و در رسن، فأمّا در معاني، معني او مخالفت«1» باشد، كالفعل و الترك و الامر و النّهي و التّوبة و العود«2». آنگه اگر آن چيز حق باشد نقضش باطل بود و اگر باطل بود نقضش حق باشد. وَ قَد جَعَلتُم ُ اللّه َ عَلَيكُم كَفِيلًا، «واو» حال است يعني نقض عهد مكني«3»، و حال آن كه خداي را بر خود كفيل و ضمين و حسيب كرده باشي. و در ضمان و كفالت كرده كه وفا كني [101- پ]. بعض مفسّران گفتند: اگرچه حكم آيت عام است، آيت در آنان«4» آمد كه با رسول- عليه السلام- بيعت كردند. خداي فرمود ايشان را كه: وفا كني. مجاهد و قتاده و إبن زيد گفتند: آيت در سوگند اهل الجاهليّه«5» آمد آنگه حق تعالي«6» مثل زد ناقض عهد را، گفت:

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَت غَزلَها، گفت مباشي چنان كه آن زن كه«7» ريسمان خود را تاب باز دهد پس از آن كه محكم كرده باشد. و در قوّت دو قول گفتند: يكي آن كه به معني إبرام و إحكام است، يكي آن كه: القوّة، الطّاقة من الحبل، يك تو از رسن را قوّت خوانند و جمعها: القوي. كلبي و مقاتل گفتند: اينكه زني بود كم خرد از قريش او را ريطه بنت عمرو گفتند و هو عمرو بن سعد بن كعب بن زيد بن مناة«8» بن تميم، و لقب او جعل بود. او دوكي بكرده بود مقدار يك ارش«9»، نهكي در سر آن

كرده به مقدار انگشتي و باد ريسه اي بزرگ در خور آن در او افگنده و پشم و موي رشتي به آن و پرستاران را فرمودي تا از آن مي رشتندي از بامداد تا نماز پيشين، چون نماز پيشين بودي بفرمودي تا آنچه رشته بودندي تاب باز دادندي. خوي و عادت او بر اينكه بود. أَنكاثاً، أي انقاضا، واحدها: نكث و نقض، و هما فعل، بمعني مفعول.

حق تعالي مثل زد آنان را كه عهد و سوگند ببستند و بشكستند«10» به اينكه زن كه قصّه او برفت. تَتَّخِذُون َ أَيمانَكُم دَخَلًا بَينَكُم، سوگندان خود را به دخل مي كني در ميان

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: مخالفت.

(2). آج، لب: و العهد.

(3). آط: نكني، آب، آز، آج، لب: نكنيد. [.....]

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: آن.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: اهل جاهليت.

(6). قم گفت و.

(7). قم: چنان زن كه.

(8). آب، آز: مسابن، آج، لب: ميان بن.

(9). همه نسخه بدلها و.

(10). همه نسخه بدلها: ببندند و بشكنند.

صفحه : 86

شما. و دخل چيزي باشد كه در ميان كاري برند بر وجه فساد. و گفتند: دخل و دغل به يك معني باشد، و هو من الابدال كالمدح و المده، براي آن كه «خا» و «غين» از يك مخرج اند و از جمله حرف حلق است، و براي آن دخل گويند آن را كه داخل القلب باشد، و هو فعل، به معني مفعول، كالقبض و النّقض. دخل به معني مدخول. و گفته اند: دخلا اي غلّا و غشّا، و يقال: انا اعلم دخل فلان و دخلله و دخلله و دخلته و دخلته«1»، أي سرّه و باطنه. حق تعالي وصف حال ايشان كرد كه ايشان سوگند را به

دست او زار كنند و آنگه خلاف آن در دل دارند كه بر زبان رانند و آن سوگند بر سبيل غل ّ و غش ّ خورند. و گفتند: آيت در شأن كساني آمد كه ايشان با قومي سوگندي خوردندي چون قومي«2» را بيش از ايشان و به از ايشان«3» يافتندي، آن سوگند«4» رها كردندي و با ايشان سوگند خوردندي. و نصب او بر مفعول دوم باشد از اتّخاذ. أَن تَكُون َ أُمَّةٌ هِي َ أَربي مِن أُمَّةٍ، براي آن كه گروهي از گروهي بيشتر باشند، چنان كه گفتيم. و «ربا» زيادت باشد، و منه الرّبا في البيع، و منه قوله: اهتَزَّت وَ رَبَت ...«5»، اي انتفخت و زادت. إِنَّما يَبلُوكُم ُ اللّه ُ بِه ِ، خداي شما را به آن امتحان مي كند، يعني در تكليف با شما معامله آنان مي كند كه چيزي ندانند بيازمايند تا بدانند. و اينكه امتحان از اينكه جاست كه مردي با جماعتي عهدي كند آنگه جماعتي را يابد به«6» از ايشان و بيش از ايشان، دلش«7» مطالبت آن كند كه: كاشك تا عهد با اينان كرده بودمي. خداي تعالي گفت: من آن جايگه امتحان ثبات قدم شما مي كنم تا كيست از شما كه ثابت قدم است و جانب خداي را مراعات مي كند و عهد نگاه مي دارد. آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت: خدا بيان كند روز قيامت براي شما آنچه در آن خلاف مي كني.

قوله: وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَجَعَلَكُم أُمَّةً واحِدَةً، گفت اگر خداي خواستي شما را يك امّت كردي، يعني همه را جمع كردي به قهر برايمان تا ميان شما خلاف نبودي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: دخيلته.

(2). قم: قومش.

(3). همه نسخه بدلها: به از آن.

(4). همه نسخه

بدلها بجز قم: سوگندها.

(5). سوره فصّلت (41) آيه 39.

(6). قم: بيش.

(7). قم: نه دلش. [.....]

صفحه : 87

و همه يك ملّت و يك مقالت بوديتان«1»، چنان كه گفت: وَ لَو شاءَ اللّه ُ لَجَمَعَهُم عَلَي الهُدي ...«2»، و چنان كه گفت: وَ لَو شاءَ رَبُّك َ لَجَعَل َ النّاس َ أُمَّةً واحِدَةً ...،«3» و اينكه مشيّت جبر و اكراه است چنان كه بيان كرديم در دگر جايها. وَ لكِن يُضِل ُّ مَن يَشاءُ، و لكن اضلال كند به خذلان يا بر طريق حكم به ضلال و تسميه و گمراهي«4» و يا به معني اضلال از ره بهشت و ثواب. وَ يَهدِي مَن يَشاءُ، و هدايت دهد آن را كه خواهد به انواع الطاف و تكثير«5» و زيادت«6» الطاف.

آنگه بر سبيل وعيد گفت: بپرسم شما را روز قيامت از آنچه كرده باشي.

قوله [102- ر]: وَ لا تَتَّخِذُوا أَيمانَكُم دَخَلًا بَينَكُم، آنگه گفت: اينكه سوگندها را دست افزار مكني«7» و خديعه و غل ّ و خيانت مسازي در آنچه ميان شما باشد چنان كه سوگندي خوري با كسي تا بر شما اعتماد كند و از مكر و غوائل شما ايمن گردد، آنگه سوگند را خلاف كني و عهد بشكافي.

فَتَزِل َّ قَدَم ٌ بَعدَ ثُبُوتِها، تا پاي بخيزد پس از آن كه بر جاي باشد. و اينكه عبارت باشد از هلاك. عرب آن«8» را كه مبتلا شود پس از سلامت يا در ورطه اي اوفتد، او را گويند: زلت«9» قدمه، و قال الشاعر:

سيمنع منك السّبق إن كنت سابقا و تقتل إن زلّت بك القدمان«10»

مراد آن است كه سوگند به دروغ مخوري و در عهد و سوگند خيانت مكني كه پس هلاك شوي و در معصيت افتي.

و نصب او علي جواب النّهي بالفاء باشد و به اضمار «أن» و التّقدير: فتزل ّ قدم لكم«11» بعد ثبوتها، يعني قدم شما، و روا بود كه به قدم معاهد ايشان خواست، يعني او نيز دلير شود بر سوگند خلاف كردن و نقض عهد كردن و اينكه زلّت قدم ايشان باشد، وَ تَذُوقُوا السُّوءَ، اي العذاب، و عذاب بچشي.

بِما صَدَدتُم عَن سَبِيل ِ اللّه ِ، «با» مجازات راست و «ما» مصدري است، اي

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج، لب: بودي.

(2). سوره انعام (6) آيه 35.

(3). سوره هود (11) آيه 118.

(4). قم، آز، آج، لب: به گمراهي.

(5). همه نسخه بدلها: تمكين.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: زيادات.

(7). قم: مكر.

(8). آط، آب، آز، آج، لب كس.

(9). آط، آب، آج، لب: زل ّ.

(10). همه نسخه بدلها يعني ان اخطأت.

(11). قم: فتنزّل لكم قدم.

صفحه : 88

بصدّكم«1»، به منع كه كردي مردمان را از ره خداي، يعني از دين مسلماني. وَ لَكُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ، و شما را عذابي عظيم باشد.

وَ لا تَشتَرُوا بِعَهدِ اللّه ِ ثَمَناً قَلِيلًا، و مخري به عهد خداي بهاي اندك، يعني عهد خداي مفروشي به بهايي اندك. و اينكه از جمله مقلوب باشد. و «اشتري» به معني بيع باشد، و مقلوب را امثله بسيار گفته اند«2» من قولهم: «استوي العود علي الحرباء» و غير ذلك، و التّقدير: استوي الحرباء علي العود. و وجهي ديگر كه تا آن كلام«3» بر ظاهر ماند آن است و لا تبدّلوا بعهد اللّه ثمنا قليلا، بدل مكني به بهاي اندك از حطام دنيا به عهد خداي، يعني عهد خداي از دست رها مكني و حطام دنيا مستاني. و اينكه وجهي سديد است براي آن كه در مبايعت

معني معاوضه باشد كه خريدار و فروختار هر دو معاوضه مي كنند، اينكه متاع مي دهد و او به عوض بها مي دهد. إِنَّما عِندَ اللّه ِ، كه آنچه بنزديك خداست شما را بهتر است از ثواب خداي- جل ّ جلاله- اگر شما داني. و «ما» موصوله است براي آن كه «ما» از «إن ّ» جدا بايد نوشتن كه اسم است و آن جا كه «ما» كافّه بود و حرف باشد پيوسته نويسند، فرقا بينهما، و هذا من علم الخطّ«4»، قوله: إِن كُنتُم تَعلَمُون َ، دو وجه دارد: يكي آن كه اگر شما چيزي داني. و دوّم آن كه اگر شما داني فضل ما بين العوضين، كه چه تفاوت است ثواب خداي را بر اينكه كه شما اختيار كرده اي از حطام دنيا.

آنگه تفصيل داد آن را و بيان كرد، گفت: ما عِندَكُم يَنفَدُ، آنچه بنزديك شماست برسد و آن را بن در آيد از حطام دنيا، و آنچه بنزديك خداي است از ثواب و نعيم بهشت، آن باقي ماند«5». وَ لَنَجزِيَن َّ الَّذِين َ صَبَرُوا، عاصم خواند به «نون» علي اخبار اللّه عن نفسه، و باقي قرّا به « يا » خواندند، اسنادا الي اسم اللّه«6»، و ما پاداشت دهيم يا خداي پاداشت دهد آنان را كه صبر كنند بر عهدهاي خداي و وفا كنند در سرّاء و ضرّاء مزد و ثواب ايشان، بِأَحسَن ِ ما كانُوا يَعمَلُون َ، به نيكوتر آنچه ايشان

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، لب: يصدّكم.

(2). قم: گفتيم، آط، آب، آز، آج، لب: گفته ايم.

(3). آط، آب، آز، آج، لب: به آن. [.....]

(4). قم: الخطا.

(5). قم، آط، آج، لب: بماند.

(6). همه نسخه بدلها تعالي.

صفحه : 89

كرده باشند، چه ثواب خداي به هر حال«1» بهتر

و بيشتر از عمل ماست.

مَن عَمِل َ صالِحاً، آنگه گفت: هر كس كه او عمل صالح كند و كار نيكو از مردان و زنان، وَ هُوَ مُؤمِن ٌ، «واو» حال است«2»، و او مؤمن باشد، ما او را زنده داريم زندگانيي خوش.

مفسّران خلاف كردند در اينكه حيات طيّبة: سعيد جبير و عطا و ضحّاك گفتند:

مراد روزي حلال است براي آن كه مرد عاجلا دراحت«3» بود و آجلا از تبعه ايمن«4» بود.

و اينكه روايت ابو مالك و ابو الرّبيع«5» است [102- پ]

از عبد اللّه عبّاس.

حسن بصري گفت و زيد بن وهب بن منبّه: مراد قناعت است. اينكه روايت عكرمه است از عبد اللّه عبّاس.

مقاتل بن حيّان«6» گفت: العيش في طاعة اللّه، زندگاني در طاعت خداي.

ضحّاك گفت: هر كه او ايمان دارد و عمل صالح كند اگر درويش باشد اگر توانگر«7»، زندگاني او خوش بود [و هر كه او تارك باشد عمل صالح را و ذكر خداي را، زندگاني او نا خوش بود]«8» ابو روق«9» گفت: مراد حلاوت طاعت است. والبي گفت از عبد اللّه عبّاس: سعادت است. مجاهد و قتاده و إبن زيد و حسن گفتند: مراد حيات بهشت است كه زندگاني الّا در بهشت خوش نباشد. وَ لَنَجزِيَنَّهُم [أَجرَهُم]«10» مَن عَمِل َ صالِحاً.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: حالي.

(2). همه نسخه بدلها: راست.

(3). كذا در اساس، دراحت/ در راحت، ديگر نسخه بدلها: در راحت.

(4). قم: تبعت آمن.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: ابو ربيع.

(6). آط، آج، لب: مقاتل حيّان، آب، آز: مقاتل.

(7). آط، آب، آز: تونگر.

(8). اساس ندارد، از قم افزوده شد.

(9). همه نسخه بدلها: ابو بكر ورّاق.

(10). اساس ندارد، با توجه به ضبط قرآن مجيد و

ديگر نسخه بدلها، افزوده شد.

(11). همه نسخه بدلها و. [.....]

(12). همه نسخه بدلها: آنچه.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: فاضل ترايم.

صفحه : 90

فَإِذا قَرَأت َ القُرآن َ، تقدير آيت آن است كه: فاذا اردت قراءة القرآن، چون قرآن خواهي خواندن«1». و مثله قوله: إِذا قُمتُم إِلَي الصَّلاةِ ...«2»، يعني إذا اردتم القيام إلي الصّلوة، چون به نماز بر خواهي خاستن. و مثله قول الشّاعر:

إذا«3» طحنت فابدئي«4» بالميمنة

«5» يعني، إذا أردت«6» الطّحن، فَاستَعِذ بِاللّه ِ، پناه با خداي ده از شيطان رجيم، يعني از ديو لعين. و «استعاذت»، طلب پناه كردن باشد و اينكه را «سين» طلب گويند، و گفتند: «عاذ» و «استعاذ» به يك معني باشد و «با» از صله اينكه فعل است و هم چونين«7» يقال: عاذ بكذا من فلان. و «شيطان رجيم» را شرح داده ايم«8» در اول كتاب.

فامّا«9» حكم آيت نيز آن كه«10» اينكه امر، امر است به مندوب به دلالت اجماع و اگر دليل نبودي از روي ظاهر محمول بودي بر وجوب، چه حكم اوامر قرآن اينكه باشد كه حمل او بر وجوب كنند. و اتّفاق جمله فقهاست [كه استعاذت پيش از قراءت قرآن در نماز و جز نماز سنّت است]«11» جز مالك كه او گفت: استعاذت در نوافل ماه رمضان بايد كردن«12» و تمسّك كرد به حديث كه از رسول- عليه السّلام- روايت كردند كه:

13» إنّه كان يفتتح« الصّلوة بالحمد للّه رب ّ العالمين

: و تأويل اينكه حديث آن است كه يفتتح القراءة. او افتتاح قراءت«14» به اينكه سورت كردي، نبيني كه اجماع است كه افتتاح نماز به تكبير كنند! پس معلوم شد كه خبر متروك الظاهر است و دليل صحّت اينكه قول كه

گفتيم پس از اجماع حديث جبير بن مطعم است كه او گفت، رسول را ديدم كه نماز مي كرد گفت:

اللّه اكبر كبيرا و الحمد للّه كثيرا و سبحان اللّه بكرة و اصيلا اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم من نفخه و نفثه و همزه.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: خواند.

(2). سوره مائده (5) آيه 6.

(3). قم: فاذا.

(4). اساس: فابري، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.

(5). آط، آج، لب: بالهمينه.

(6). آج: اردتم.

(7). همه نسخه بدلها: همچنين.

(8). قم، آب، آز: برفته است، آط، آج، لب: رفته است.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: و امّا.

(10). همه نسخه بدلها: بدان كه.

(11). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(12). آط، آب، آز، آج، لب: بايد كرد. [.....]

(13). قم، آط، لب: يفتح.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم: قرآن.

صفحه : 91

عبد اللّه مسعود گفت نفخ شيطان، كبر باشد، و نفث او، شعر باشد، و همز او، ديوانگي«1».

استعاذت پيش از قراءت باشد. و أبو هريره گفت: پس از قراءت باشد و اينكه مذهب داود است، و مالك در قيام ماه رمضان هم اينكه گفت كه پس از قراءت باشد و احتجاج به ظاهر قرآن كردند، و دليل صحّت اينكه قول حديث ابو سعيد خدري است كه گفت«2»، رسول- صلّي الله عليه و علي آله- پيش از قراءت گفتي:

اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم.

أمّا«3» محل ّ او در نماز، مذهب ما و مذهب شافعي و عامّه فقها آن است كه محل ّ او در اوّل ركعت باشد پيش از قراءت. و شافعي گفت: اگر در هر ركعتي بگويد«4» پيش«5» قراءت، نيكو باشد جز كه امر«6» نيامده است به او. و إبن سيرين گفت: در هر ركعتي بگويد«7» پيش

از قراءت [أمّا جهر و إخفات به استعاذت اگر نماز از آن باشد كه قراءت]«8» در او به إخفات خوانند به اتّفاق آواز برنبايد داشتن به استعاذت، و اگر نماز«9» آن باشد كه جهر كنند به او به استعاذت جهر نبايد كردن بنزديك ما و بيشتر فقها و شافعي را در او دو قول است و اختيار اصحاب او بر إخفات است تا فرق باشد ميان قرآن و جز قرآن. أمّا لفظ استعاذت بنزديك ما و بنزديك شافعي و بيشتر فقها آن است كه بگويد: اعوذ باللّه من الشيطان الرّجيم [103- ر]

چه نص ّ قرآن اينكه است و اخبار متواتر بر اينكه لفظ آمد و در اخبار مسلسلات مي آيد به اسناد از زرّ حبيش«10» كه او گفت: بر عبد اللّه عبّاس«11» خواندم اعوذ بالسّميع«12» العليم، گفت: نه چنين«13»، بگو: اعوذ باللّه من الشيطان الرّجيم، چه من بر رسول- عليه السلام- خواندم چنين كه تو خواندي، مرا گفت: بگو اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم. و رسول- عليه السّلام- گفت: من بر جبريل«14» خواندم و جبريل گفت: من در لوح محفوظ چنين ديدم و بعضي مقريان بر آنند كه: استعيذ باللّه من الشّيطان الرّجيم.

-----------------------------------

(1). قم، آط، آب باشد، همه نسخه بدلها آنگه علما خلاف كردند وقت استعاذت، جمهور علما گفتند وقت.

(2). آط، آج، لب: گفتند.

(3). آج، لب در.

(7- 4). همه نسخه بدلها بجز قم: بگويند.

(5). همه نسخه بدلها از.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: اثر.

(8). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(9). قم، آز، آب از.

(10). آط، آج، لب: حبش.

(11). قم: عبد الله مسعود.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم باللّه السّميع.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم است. [.....]

(14).

همه نسخه بدلها چنين.

صفحه : 92

إِنَّه ُ لَيس َ لَه ُ سُلطان ٌ، «إنّه» ضمير شأن و كار است، گفت: شأن و كار چنين افتاد كه او را سلطان و دست«1» قهر نيست بر مؤمناني«2» كه توكّل بر خداي كنند.

سفيان ثوري«3» گفت: مراد آن است كه او به قهر كس را حمل نتواند كردن بر گناهي«4» در دست او جز وسوسه اي نيست.

انّما سلطان او و«5» فرمان او بر آنان روا«6» باشد كه تولّا به او كنند. وَ الَّذِين َ هُم بِه ِ مُشرِكُون َ، در ضمير خلاف كردند في قوله «به»: بعضي گفتند راجع است با نام خداي يعني، و الّذين هم باللّه مشركون. سلطان او بر متولّيان او باشد و بر آنان كه به خداي شرك آرند، بعضي دگر گفتند: كنايت راجع است با شيطان«7» براي آن كه به سياق آيت«8» لايق تر است. آنگه آن را دو معني گفتند: يكي آن كه، شرك صورت نبندد جز ميان دو كس فرقي نباشد ميان اينكه قول و قول اوّل در معني، براي آن كه به خداي شرك، معني آن باشد كه شيطان را شريك خداي گويند و بر اينكه قول معني آن باشد كه خداي را شريك شيطان گويد. و اينكه هر دو از روي معني يكي باشد. و وجه ديگر آن است كه «به»، أي بسببه و غروره و وسوسته، و آنان كه«9» به غرور و وسوسه شيطان مشرك شوند، و مثله قولهم«10»: صار فلان بي رئيسا، فلان به من رئيس شد«11»، يعني به سبب من و سعي من«12».

[سوره النحل (16): آيات 101 تا 128]

[اشاره]

وَ إِذا بَدَّلنا آيَةً مَكان َ آيَةٍ وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما يُنَزِّل ُ قالُوا إِنَّما أَنت َ مُفتَرٍ بَل أَكثَرُهُم لا يَعلَمُون َ (101) قُل

نَزَّلَه ُ رُوح ُ القُدُس ِ مِن رَبِّك َ بِالحَق ِّ لِيُثَبِّت َ الَّذِين َ آمَنُوا وَ هُدي ً وَ بُشري لِلمُسلِمِين َ (102) وَ لَقَد نَعلَم ُ أَنَّهُم يَقُولُون َ إِنَّما يُعَلِّمُه ُ بَشَرٌ لِسان ُ الَّذِي يُلحِدُون َ إِلَيه ِ أَعجَمِي ٌّ وَ هذا لِسان ٌ عَرَبِي ٌّ مُبِين ٌ (103) إِن َّ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِآيات ِ اللّه ِ لا يَهدِيهِم ُ اللّه ُ وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (104) إِنَّما يَفتَرِي الكَذِب َ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِآيات ِ اللّه ِ وَ أُولئِك َ هُم ُ الكاذِبُون َ (105)

مَن كَفَرَ بِاللّه ِ مِن بَعدِ إِيمانِه ِ إِلاّ مَن أُكرِه َ وَ قَلبُه ُ مُطمَئِن ٌّ بِالإِيمان ِ وَ لكِن مَن شَرَح َ بِالكُفرِ صَدراً فَعَلَيهِم غَضَب ٌ مِن َ اللّه ِ وَ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ (106) ذلِك َ بِأَنَّهُم ُ استَحَبُّوا الحَياةَ الدُّنيا عَلَي الآخِرَةِ وَ أَن َّ اللّه َ لا يَهدِي القَوم َ الكافِرِين َ (107) أُولئِك َ الَّذِين َ طَبَع َ اللّه ُ عَلي قُلُوبِهِم وَ سَمعِهِم وَ أَبصارِهِم وَ أُولئِك َ هُم ُ الغافِلُون َ (108) لا جَرَم َ أَنَّهُم فِي الآخِرَةِ هُم ُ الخاسِرُون َ (109) ثُم َّ إِن َّ رَبَّك َ لِلَّذِين َ هاجَرُوا مِن بَعدِ ما فُتِنُوا ثُم َّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِن َّ رَبَّك َ مِن بَعدِها لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ (110)

يَوم َ تَأتِي كُل ُّ نَفس ٍ تُجادِل ُ عَن نَفسِها وَ تُوَفّي كُل ُّ نَفس ٍ ما عَمِلَت وَ هُم لا يُظلَمُون َ (111) وَ ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلاً قَريَةً كانَت آمِنَةً مُطمَئِنَّةً يَأتِيها رِزقُها رَغَداً مِن كُل ِّ مَكان ٍ فَكَفَرَت بِأَنعُم ِ اللّه ِ فَأَذاقَهَا اللّه ُ لِباس َ الجُوع ِ وَ الخَوف ِ بِما كانُوا يَصنَعُون َ (112) وَ لَقَد جاءَهُم رَسُول ٌ مِنهُم فَكَذَّبُوه ُ فَأَخَذَهُم ُ العَذاب ُ وَ هُم ظالِمُون َ (113) فَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُم ُ اللّه ُ حَلالاً طَيِّباً وَ اشكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ إِن كُنتُم إِيّاه ُ تَعبُدُون َ (114) إِنَّما حَرَّم َ عَلَيكُم ُ المَيتَةَ وَ الدَّم َ وَ لَحم َ الخِنزِيرِ وَ ما أُهِل َّ لِغَيرِ اللّه ِ بِه ِ فَمَن ِ اضطُرَّ غَيرَ باغ ٍ وَ لا عادٍ فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ (115)

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِف ُ أَلسِنَتُكُم ُ الكَذِب َ هذا حَلال ٌ وَ هذا حَرام ٌ

لِتَفتَرُوا عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ إِن َّ الَّذِين َ يَفتَرُون َ عَلَي اللّه ِ الكَذِب َ لا يُفلِحُون َ (116) مَتاع ٌ قَلِيل ٌ وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ (117) وَ عَلَي الَّذِين َ هادُوا حَرَّمنا ما قَصَصنا عَلَيك َ مِن قَبل ُ وَ ما ظَلَمناهُم وَ لكِن كانُوا أَنفُسَهُم يَظلِمُون َ (118) ثُم َّ إِن َّ رَبَّك َ لِلَّذِين َ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُم َّ تابُوا مِن بَعدِ ذلِك َ وَ أَصلَحُوا إِن َّ رَبَّك َ مِن بَعدِها لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ (119) إِن َّ إِبراهِيم َ كان َ أُمَّةً قانِتاً لِلّه ِ حَنِيفاً وَ لَم يَك ُ مِن َ المُشرِكِين َ (120)

شاكِراً لِأَنعُمِه ِ اجتَباه ُ وَ هَداه ُ إِلي صِراطٍ مُستَقِيم ٍ (121) وَ آتَيناه ُ فِي الدُّنيا حَسَنَةً وَ إِنَّه ُ فِي الآخِرَةِ لَمِن َ الصّالِحِين َ (122) ثُم َّ أَوحَينا إِلَيك َ أَن ِ اتَّبِع مِلَّةَ إِبراهِيم َ حَنِيفاً وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ (123) إِنَّما جُعِل َ السَّبت ُ عَلَي الَّذِين َ اختَلَفُوا فِيه ِ وَ إِن َّ رَبَّك َ لَيَحكُم ُ بَينَهُم يَوم َ القِيامَةِ فِيما كانُوا فِيه ِ يَختَلِفُون َ (124) ادع ُ إِلي سَبِيل ِ رَبِّك َ بِالحِكمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جادِلهُم بِالَّتِي هِي َ أَحسَن ُ إِن َّ رَبَّك َ هُوَ أَعلَم ُ بِمَن ضَل َّ عَن سَبِيلِه ِ وَ هُوَ أَعلَم ُ بِالمُهتَدِين َ (125)

وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل ِ ما عُوقِبتُم بِه ِ وَ لَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ لِلصّابِرِين َ (126) وَ اصبِر وَ ما صَبرُك َ إِلاّ بِاللّه ِ وَ لا تَحزَن عَلَيهِم وَ لا تَك ُ فِي ضَيق ٍ مِمّا يَمكُرُون َ (127) إِن َّ اللّه َ مَع َ الَّذِين َ اتَّقَوا وَ الَّذِين َ هُم مُحسِنُون َ (128)

[ترجمه]

چون بدل كنيم آيتي«13» به جاي آيتي و خدا داناتر است، به آنچه فرستد، گويند«14»: تو فرو مي بافي«15»، بل بيشترينه«16» ايشان نمي دانند.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها و.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: مؤمنان.

(3). همه نسخه بدلها: ندارد.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: حمل نكند بر گناه.

(5). قم، لب: انّما سلطانه كه.

(6). همه نسخه بدلها بجز آز: روان.

(7). اساس و قم: شيطان،

به قياس با ساير نسخه بدلها و فحواي عبارت تصحيح شد.

(8). همه نسخه بدلها بجز آز اينكه.

(9). آج، لب: آنان را كه.

(10). قم: قوله.

(11). قم: رئيسي گشت.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم و آب قوله تعالي، آب: قوله تعالي، گفتار خداي تعالي.

(13). آط، آب را. [.....]

(14). آط، آب، آج، لب: گفتند.

(15). آط، آج، لب: فرا مي بافي، آب: فرا بافنده.

(16). همه نسخه بدلها: بيشتر.

صفحه : 93

بگو فرو فرستاد آن را جبريل از خداي تو، بدرستي تا بر جاي بدارد آنان را كه ايمان آوردند و لطفي باشد و بشارتي مسلمانان را.

ما دانيم كه ايشان مي گويند كه مي آموزد«1» و او را كسي«2» زبان آن كس كه ميل كند به او اعجمي ّ است و اينكه زباني است عربي روشن.

آنان كه ايمان ندارند به آيتهاي خداي، ره ندهد ايشان را خداي و ايشان را عذابي بود دردناك.

فرو بافند«3» دروغ آنان كه ايمان ندارند به آيتهاي خداي، و ايشان دروغزن«4» باشند.

هر كه كافر شود به خداي از پس ايمانش الّا«5» آن كس كه ستم كنند بر او و دل او ساكن بود به ايمان و لكن آن كس كه شرح كند به كفر دل را، بر ايشان باشد خشم از خدا و ايشان را بود عذابي بزرگ.

آن به آن است كه ايشان«6» اختيار كردند زندگاني دنيا بر آخرت و خداي ره«7» ننمايد گروه كافران را.

[103- پ]

ايشان آنانند كه مهر نهاد خداي بر دلهايشان و گوشهايشان و چشمهايشان و ايشان غافلان اند«8».

-----------------------------------

(1). آط، آب: مي آموزند.

(2). لب: يكي.

(3). آط، آب، آج، لب: فرا، قم: فرو بافد.

(4). قم، آط، آب، آج، لب: دروغزنان.

(5). آج، لب: مگر.

(6). لب: بر ايشان.

(7). آط، آب، آج، لب:

راه، قم: راه ندهد.

(8). آط، آج، لب: غافل اند

صفحه : 94

لا جرم ايشان در آخرت زيانكار باشند.

پس خداي تو آنان را«1» كه هجرت كردند از پس آن كه به فتنه آوردند«2»، پس جهاد كنند و شكيبايي كنند«3». خداي تو از پس آن آمرزنده و بخشاينده است.

آن روز«4» كه آيد هر تني جدل كند«5» از خود«6» و تمام بدهند هر نفسي را«7» آنچه كرده باشد«8» و بر ايشان ظلم نكنند.

بزد خداي مثلي دهي كه ايمن بوده است ساكن مي آيد به او روزي او گوارنده از هر جاي«9»، كافر شدند به نعمتهاي خداي، بچشانيد خداي ايشان را لباس گرسنگي و ترس به آنچه كرده بودند«10».

آمد به ايشان پيغامبري از ايشان به دروغ داشتند او را، بگرفت ايشان را عذاب و ايشان ستمكاره بودند«11».

بخوري از آنچه روزي كرد شما را خداي حلال پاكيزه«12» و شكر كني نعمت خداي را اگر شما او را مي پرستي.

-----------------------------------

(1). قم، آط، آب، آج، لب: راست.

(2). آط، آب، آج، لب: ايشان را به فتنه آرند، قم: آرند ايشان را.

(3). قم كه. [.....]

(4). آط، آب، آج، لب: روزي.

(5). آط، آج، لب: مي كنند، قم: مي كند.

(6). قم، آب، آج، لب: خويشتن.

(7). آط، آب، آج، لب: تني را.

(8). آط، آب، آج، لب: باشند.

(9). آط، آج: جايي، قم: جايگاهي پس.

(10). آط، آب، آج، لب: كردند، قم: بودند مي كردند.

(11). آط، آب، آج، لب: ستمكاران اند، قم: ستمكاران بودند.

(12). آط، آب، آج، لب: پاك.

صفحه : 95

حرام كرد بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آنچه آواز كرده باشند بجز خداي به آن، هر كه مضطر شود«1» جز بيرون آمده«2» و جز ره زننده«3» خداي آمرزنده و بخشاينده است.

مگويي آن

را كه وصف مي كند زبانهاي شما دروغ، اينكه حلال است و اينكه حرام است تا فرو بافي«4» بر خداي دروغ، كه آنان كه فرو مي بافند«5» بر خداي دروغ، ظفر و بقا«6» نيابند.

متاعي است اندكي و ايشان را عذابي بود دردناك«7».

و بر آنان كه جهود شدند، حرام كرديم آنچه قصّه كرديم بر تو از پيش اينكه«8» و ما ظلم نكرديم بر ايشان و لكن ايشان بر«9» خود ظلم كردند.

پس خداي تو آنان را كه كردند بديها«10» به ناداني پس توبه كردند از پس آن و نيكي كردند«11»، خداي تو از پس آن آمرزنده و بخشاينده است.

ابراهيم«12» بود امامي فرمانبردار خداي را مسلمان«13»، و نبود از جمله مشركان«14».

-----------------------------------

(1). آج، لب: شده.

(2). آط، آب: برون آينده بر امام، آج، لب: به روزه آينده بر امام، قم، بيرون آمده بر امام.

(3). آط: راه زننده، آب: راننده، آج، لب: راه بنده.

(5- 4). آط، آب، آج، لب: فرا بافند، قم: فرو بافند.

(6). آط، آج: فلح، آب: فلاح، لب: فتح. [.....]

(7). آط، آب، آج، لب: عذاب دردناك بود، آب: عذابي دردناك بود.

(8). آط، آب، آج، لب: ندارد.

(9). آط، آب، آج، لب تنهاي.

(10). آط، آب، آج، لب: آنان را كه عمل بد كردند، قم: كه كنند بدي.

(11). آط، آب، آج، لب: و بر اصلاح آمدند.

(12). اساس: ابرهيم.

(13). آط: مسلمانان.

(14). قم، آط، آب، آج، لب: از مشركان.

صفحه : 96

شاكر«1» بود نعمتهاي او را برگزيد او را وره نمود«2» او را به ره«3» راست.

و داديم«4» او را در دنيا نيكوي«5» و او در آخرت از جمله نيكان است«6».

پس وحي كرديم به تو كه پيروي كن«7» دين ابراهيم«8» را مسلمان و نبود از آنان كه

انباز گرفتند«9» او را.

كردند شنبه بر آنان كه خلاف كردند«10» در او و خداي تو حكم كند ميان ايشان روز قيامت در آنچه در آن خلاف مي كنند«11».

بخوان با ره خدايت«12» به سخن درست و پند نيكو، و خصومت كن با ايشان«13» به آنچه آن نيكوتر بود كه خداي تو اوست كه داناتر است«14» به آن كس كه گمره شود«15» از ره«16» او و اوست داناتر«17» به ره يافتگان«18».

[104- ر]

و اگر عقوبت كني«19»، عقوبت كني به مانند آنچه عقوبت كردند«20» شما را

-----------------------------------

(1). آب: شكر كننده.

(2). آط، آب، آج، لب: راه نمود.

(3). آط، آج: راه، قم: با راهي.

(4). آط، آب، آج، لب: بداديم.

(5). آط، آب، آج، لب: نيكي.

(6). آط، آب، آج، لب: از نيكان باشد. [.....]

(7). آط، آب، آج، لب: متابعت كن، قم: پسروي كن.

(8). اساس: ابرهيم.

(9). آط، آج، لب: كنند. آب: باز گيرند.

(10). آب: اختلاف كردند.

(11). آط، آب، آج، لب: مي كردند.

(12). قم، آط، آب، آج، لب: راه خداي تو، آب: راه خداي خود.

(13). آط، آج، آب، لب: به ايشان.

(14). آط، آب، آج، لب: خداي تو عالم تر است.

(15). آج، لب: گمراه شد.

(16). قم، آب، آط، آج، لب: راه.

(17). آط، آب، آج، لب: او عالم تر است.

(18). قم، آط، آب، آج، لب: به آنان كه راه يابند.

(20- 19). قم، آط، آب، آج، لب: كنند.

صفحه : 97

به آن و«1» صبر كني آن بهتر بود صابران را.

و صبر كن و نيست صبر تو مگر به خداي و اندوهگن مباش بر ايشان و مباش در تنگي از مكر ايشان«2».

كه خداي با آنان«3» است كه پرهيزكار«4» باشند و آنان كه ايشان نيكوكار باشند«5».

قوله تعالي: وَ إِذا بَدَّلنا آيَةً مَكان َ آيَةٍ، حق تعالي

در اينكه آيت احوال كفّار گفت و قول ايشان«6» بر ايشان عيب كرد. گفت: چون ما بدل كنيم آيتي«7» به آيتي، يعني آيتي منسوخ كنيم به آيتي ديگر، إمّا قرائة أو حكما، إمّا از روي قراءت يا از روي حكم يا از هر دو وجه، چنان كه بيان«8» رفته است. و تبديل رفع چيزي باشد از جاي خود و وضع ديگري به جاي او، وَ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما يُنَزِّل ُ، «واو» إمّا حال را باشد، و إمّا استيناف كلامي ديگر را. و خداي«9» عالم تر است به آنچه فرو فرستد از آسمان كه صلاح مكلّفان در چيست آنچه فرمايد كردن به حسب صلاح مكلّفان فرمايد در تكليف. قالُوا، اينكه كافران گويند: إِنَّما أَنت َ مُفتَرٍ، تو نيستي مگر دروغزني كه اينكه كلام از بر خود«10» مي نهي. آنگه گفت: بَل أَكثَرُهُم، «بل» اضراب«11» باشد، يعني آن نيست كه ايشان مي گويند سبب آن است گفتن ايشان را كه بيشترينه«12» ايشان نمي دانند كه اينكه آيات«13» وحي خداست و اينكه نسخ احكام و قراءت به فرمان اوست«14».

بگو اي محمّد: نَزَّلَه ُ رُوح ُ القُدُس ِ، كه«15» قرآن جبريل فرود آورد از خداي

-----------------------------------

(1). قم، آط، آب، آج، لب اگر. [.....]

(2). آب، آج، لب: از آن مكر كه ايشان مي كنند، قم: از آنچه بد مي سگالند.

(3). آط: با آن.

(4). آط، آب، آج، لب: متّقي.

(5). آط: آنان كه نيكو كنند، آب: آنان كه نيكوكاران اند، قم، آج، لب: نيكويي كنند.

(6). آج، لب را.

(7). آط، آب، آز، آج، لب را.

(8). همه نسخه بدلها آن.

(9). آج، لب تعالي.

(10). آط، آب، آز، آج، لب: از خود.

(11). همه نسخه بدلها را.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: بيشتر.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: آيت.

(14). همه

نسخه بدلها قل.

(15). همه نسخه بدلها اينكه. [.....]

صفحه : 98

- جل ّ جلاله«1»- به حق و درستي و راستي«2»، لِيُثَبِّت َ الَّذِين َ آمَنُوا، تا مؤمنان را لطف«3» و توفيق بر جاي بدارد. وَ هُدي ً وَ بُشري«4»، و تا هدايت و لطف باشد و بشارت و مژدگان«5» مسلمانان را، يعني اينكه قرآن. و موضع «هدي» و «بشري» نصب باشد، علي انّه مفعول له. و روا باشد«6» كه دو مصدر«7» باشد در جاي حال، اي هاديا و مبشّرا.

آنگه رسول را- عليه السّلام- تسليت كرد و دلخوشي«8» داد و گفت: ما مي دانيم، وَ لَقَد نَعلَم ُ، بر ما پوشيده نيست كه ايشان مي گويند كه تو را كه محمّدي اينكه قرآن آدميي مي آموزد«9». علما در اينكه بشر خلاف كردند: عبد اللّه عبّاس گفت، مردي بود آهنگر در مكّه نام«10» او بلعام ترسا بود و اعجمي زبان بود، رسول- عليه السّلام- او را دعوت مي كرد و چيزي مي آموخت، وقتها بنزديك او شدي. مشركان مكّه گفتند: اينكه قرآن محمّد را بلعام مي آموزد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد«11».

و عكرمه و قتاده گفتند: غلامي بود وليد مغيره را، نام او بغنس«12» و چيزي دانستي خواندن. رسول- عليه السّلام- او را قرآن مي آموخت.

مشركان گفتند: محمّد را اينكه قرآن آن غلام«13» مي آموزد. فرّاء گفت: غلامي بود حويطب بن عبد العزّي را، نام او عايش و اعجمي بود«14» و مسلمان شد و نيك مسلماني بود. بنزديك رسول- عليه السّلام- بسيار آمدي و از او قرآن آموختي«15». قريش گفتند:

محمّد اينكه قرآن از او مي آموزد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

محمّد بن اسحاق گفت: غلامي بود نصراني رومي«16»، بنده مردي«17» حضرمي.

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج: عزّ و جل ّ.

(2). همه نسخه بدلها:

و راستي و درستي.

(3). همه نسخه بدلها: به لطف.

(4). اساس: بشرا، با توجه به ضبط قرآن مجيد و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: مژدگاني.

(6). همه نسخه بدلها: بود.

(7). اساس: در مصدر، به قياس نسخه قم، تصحيح شد.

(8). آط، آج، لب: دلخشوي.

(9). همه نسخه بدلها تو را.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: به نام.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم، اينكه جمله اخير را ندارند.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: نفيس.

(13). قم: غلامي.

(14). قم: شد. [.....]

(15). آز: آموخوتي.

(16). قم: رومي نصراني.

(17). آط: ندارد.

صفحه : 99

رسول- عليه السّلام- بنزديك مروه با او بسيار نشستي مشركان حوالت قرآن بر او كردند، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

طلحة بن عمرو«1» گفت: خديجه وقتها بنزديك اينكه غلام رفتي به مهمّاتي كه او را بودي. مشركان گفتند: اينكه غلام خديجه را مي آموزد و خديجه محمّد را«2».

خداي تعالي اينكه آيت فرستاد.

عبد اللّه بن مسلم الحضرمي ّ گفت: ما را دو غلام بودند از اهل عين التّمر: يكي را يسار گفتند و يكي را جبر«3»، و شمشير گر بودند در مكّه و توريت و انجيل دانستند و خواندندي«4». وقتها رسول- عليه السّلام- به ايشان بگذشتي و بايستادي و قراءت ايشان مي شنيدي، مشركان گفتند: از ايشان مي آموزد. سدّي گفت: در مكّه غلامي ترسا بود او را ابو ميسره گفتند و رومي زبان بود، رسول- عليه السّلام- وقتها بر او بنشستي، مشركان گفتند: محمّد اينكه قرآن«5» از او مي آموزد. ضحّاك گفت: مراد به اينكه بشر سلمان [104- پ]

پارسي«6» است، و بعضي علما گفتند: اينكه قول سديد نيست، براي آن كه سلمان به مدينه اسلام آورد و اينكه آيت به مكّه فرود

آمد، قوله: لِسان ُ الَّذِي يُلحِدُون َ إِلَيه ِ أَعجَمِي ٌّ، زبان آن كس كه ايشان به او ميل مي كنند و بر او حوالت مي كنند پارسي است، و مراد به لسان لغت است، من قولهم، فلان يتكلّم بلسان العرب و بلسان الرّوم، اي بلغتهما«7». و منه قوله تعالي: وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُول ٍ إِلّا بِلِسان ِ قَومِه ِ ...«8»، اي بلغة قومه. و قال الشّاعر:

لسان السّوء تهديها«9» إلينا و حنت«10» و ما حسبتك أن تحينا«11»

و قوله: يُلحِدُون َ إِلَيه ِ، حمزه و كسائي خواندند: يلحدون، بفتح « يا »«12» و باقي

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب: عمر.

(2). آط، آب، آز تا.

(3). قم: حبر، آط، آج، لب: حبل.

(4). قم: دانستندي و خواندندي، ديگر نسخه بدلها: دانستندي خواندن.

(5). قم: اينكه قرآن محمّد، آط، آب، آز، آج، لب: اينكه قرآن محمّد را.

(6). همه نسخه بدلها: فارسي.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: بلغتها.

(8). سوره ابراهيم (14) آيه 4.

(9). آط: تهدينا، آب: بهدينا، آج، لب: يهدينا.

(10). آط، آج، لب: حيث.

(11). اساس: تجينما، به قياس نسخه قم تصحيح شد. [.....]

(12). همه نسخه بدلها و «حا» از بناي ثلاثي.

صفحه : 100

قرّاء يلحدون خواندند، به ضم « يا » و كسر «حا»، من الالحاد، يقال: الحد، يلحد إلحادا، فهو ملحد و لحد، يلحد، لحدا فهو لاحد و ذاك ملحود لغتان، و قيل لحده في القبر، فهو ملحود و ألحد في الدين فهو ملحد. و الإلحاد، الميل عن الصّواب و منه اللّحد لميله عن سنن القبر. حق تعالي گفت: زبان آن كس كه ايشان ميل مي كنند به او و نسبت با او مي كنند«1» اينكه قرآن را أعجمي است، يقال: رجل أعجم و أعجمي إذا كان غير فصيح و إن كان من العرب.

و رجل عجمي ّ، منسوب إلي العجم و إن كان فصيح اللّسان. وَ هذا لِسان ٌ عَرَبِي ٌّ مُبِين ٌ، و اينكه قرآن لغتي است عربي منسوب با عرب و روشن و مبين است در او اشكالي نيست.

إِن َّ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِآيات ِ اللّه ِ لا يَهدِيهِم ُ اللّه ُ، آنگه حق تعالي خبر داد كه آنان كه به خدا ايمان ندارند خدا«2» ايشان را هدايت ندهد، يعني لطف نكند با ايشان لطفي كه با مؤمنان شايد كردن، چه اگر با ايشان كند، ايشان را لطف نباشد، يا حكم نكند به هدايت ايشان، و ايشان را مهتدي نخواند، تا«3» ايشان را هدايت نكند به بهشت. اينكه هر سه تأويل محتمل است. وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، [و ايشان را عذابي مولم دردناك باشد و حمل كردن هدايت را بر ثواب در اينكه آيت اولي تر است به قرينه وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ]«4» چه اينكه از احكام آخرت باشد.

إِنَّما يَفتَرِي الكَذِب َ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِآيات ِ اللّه ِ، گفت: انّما به حقيقت آن كس دروغ فرو«5» بافد بر خداي كه به آيات خداي ايمان نيارد. ردّ است اينكه آيت بر آنان كه گفتند: إِنَّما يُعَلِّمُه ُ بَشَرٌ، و گفتند: محمّد فرو مي بافد اينكه قرآن، وَ أُولئِك َ هُم ُ الكاذِبُون َ، و آنان كه چنين كنند، دروغزن«6» باشند، و «هم» عماد باشد و بصريان فصل خوانند او را، و معني او تحقيق باشد چنان كه قايلي«7» گويد: هؤلاء هم الرّجال. عبد اللّه بن جراد گويد، رسول را- عليه السّلام- گفتم: يا رسول اللّه؟ مؤمن زنا كند! گفت: باشد كه كند. گفتم: دزدي كند! گفت باشد كه كند. گفتم:

-----------------------------------

(1). آط، آز، آج، لب: نسبت مي كنند، با او.

(2). قم، آط، آب: خداي.

(3). آط، آب،

آز، آج: يا .

(4). اساس ندارد، از قم، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: فرا.

(6). قم: دروغزنان.

(7). همه نسخه بدلها: قايل.

صفحه : 101

دروغ گويد! گفت: نه، إِنَّما يَفتَرِي الكَذِب َ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِآيات ِ اللّه ِ، اگر خبر درست باشد، اينكه كذب مخصوص باشد بالكذب علي اللّه، به دروغ بر خداي با اعتقاد جواز آن. و از بعضي صحابه روايت كردند كه او گفت: ايّاكم و الكذب فانّه مجانب للإيمان، گفت: دور باشي از دروغ گفتن، كه دروغ گفتن مجانب ايمان است، يعني با ايمان به يك جا نباشد بر اينكه تاويل كه گفتيم.

مَن كَفَرَ بِاللّه ِ مِن بَعدِ إِيمانِه ِ، نحويان خلاف كردند در اينكه «من» و محل ّ او از اعراب.

كوفيان گفتند: «من» شرط است و محل ّ او رفع است به ابتدا، و قوله: مَن شَرَح َ بِالكُفرِ صَدراً، بدل است از او، و قوله: فَعَلَيهِم غَضَب ٌ، اينكه جمله جواب هر دو شرط است براي آن كه دو جمله است شرطي، متعلّق به يك ديگر، قالوا و مثله قول القائل: من يأتنا فمن يكرمنا، منهم فله منّا الاكرام.

و بصريان گفتند: «من»، موصوله است و او بدل است از آن جمله كه در پيش رفت من قوله: إِنَّما يَفتَرِي الكَذِب َ الَّذِين َ، «من» بدل الّذين است، يعني انّما يفتري الكذب غير المؤمنين الكافرون. آنگه استثنا كرد از ايشان مكرهان را، گفت [105- ر]: إِلّا مَن أُكرِه َ، مگر آن را كه«1» مكره باشد كه حكم او مخالف اينكه حكم باشد و روا بود كه «من» استفهامي باشد و معني آن بود«2» كه كه باشد كه كافر شود از پس ايمان! إلا آن كس كه«3» مكره بود«4»، يعني هيچ عاقل اختيار

ارتداد نكند و نه اظهار كلمت كفر از پس ايمان، الّا بر سبيل إكراه. و اينكه وجهي قريب است- و اللّه اعلم بمراده.

عبد اللّه عبّاس گفت: آيت در عمّار ياسر آمد كه مشركان مكه او را بگرفتند و پدرش«5» ياسر را و مادرش سميّه و صهيب«6» را و خبّاب را و بلال را و سالم را و ايشان را عذاب مي كردند به انواع عذاب. اما سميّه را در ميان دو شتر ببسته بودند و عذاب

-----------------------------------

(1). قم، آط، آب او: آج، لب او را

(4- 2). همه نسخه بدلها بجز قم: باشد.

(3). همه نسخه بدلها او.

(5). قم: پدرش را ياسر را، آط، آب، آج، لب: پدرش را ياسر.

(6). قم، آط: صهبا.

صفحه : 102

مي كردند و گفتند: رسني از ليف تافته«1» و سر آن گره بر زده«2»، بر سر او مي زدند تا كور شد و او مي گفت: خدا يكي است، تا او را بكشتند. و گفتند نيزه اي«3» بر اندام او زدند و او را بكشتند. و ياسر را نز در زير عذاب بكشتند. عمّار ياسر چون چنان ديد، گفت: بس«4» فسوس باشد كه مرا در اسيري بكشند«5»، آنچه ايشان مي خواستند از دشنام و نا بايست در حق ّ رسول- عليه السّلام- بگفت. او را رها كردند. و ياسر و سميّه اول كس«6» بودند در اسلام كه ايشان را بكشتند. قتاده گفت بنو المغيره عمّار را بگرفتند و در چاه ميمون كردند او را و گفتند: اگر به محمّد كافر شوي و الّا اينكه چاه بر تو بينباريم. او آنچه ايشان مي خواستند از او، بگفت به اكراه ايشان«7» و دلش به ايمان مطمئن و ساكن بود. رسول را- عليه السّلام

و الصّلاة- گفتند«8» كه: عمّار كافر شد، گفت:

9» كلّا إن ّ عمّارا ملي ء ايمانا من قرنه إلي قدمه و اختلط الإيمان لحمه« و دمه

، گفت: عمّار پر از ايمان است از سر تا پاي«10» و ايمان با گوشت و خون او آميخته است. عمّار با نزديك رسول آمد- عليه السّلام- گريان و مي گفت:، يا رسول اللّه؟ شرمسارم از كلمتي كه نه به اختيار، بل به اكراه بر زبان من رفته است.

رسول- عليه الصّلاة و السّلام-«11» چشم او مي سترد و مي گفت:«12» باكي نيست اگر دگر بار در مثل اينكه حال گرفتار شوي و از تو خواهند تا مانند آن گويي، بگو كه بر تو حرج نيست. خداي تعالي در حق ّ او اينكه آيت فرستاد و عمّار از جمله أجلّا و بزرگان صحابه«13» است و او را در اسلام قدمي«14» و قدمي«15» تمام است.

راوي خبر گويد كه: آن روز كه مسجد رسول- عليه الصّلاة و السّلام- بنا مي كردند، رسول صحابه را تحريض و ترغيب مي كرد و مي گفت: هر كس كه او

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: بافته بودند. [.....]

(2). قم: و سر آن را گره زده.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: نيزه.

(4). آز، لب: پس.

(5). آج، لب: بكشتند.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: كسي.

(7). همه نسخه بدلها او را.

(8). همه نسخه بدلها: خبر دادند.

(9). همه نسخه بدلها: بلحمه.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: به پاي.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم آب.

(12). همه نسخه بدلها هيچ.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم بوده.

(14). همه نسخه بدلها: قدم.

(15). قم: قدمتي. [.....]

صفحه : 103

خشتي برگيرد، فله كذا و كذا، او را چندين و چندين«1» ثواب باشد. هر يكي از صحابه مي رفتند

و يك يك خشت«2» مي آوردند، مگر عمّار كه او مي رفت و دو دو خشت مي آورد. رسول- عليه الصّلاة و السّلام- گفت چرا تو دو دو خشت مي آري، كه رنجور شوي؟ گفت: يا رسول اللّه؟ واحدة منّي«3» و واحدة منك«4»، يكي براي خودم مي آرم و يكي براي تو، چه قدر تو از آن رفيعتر است كه تو را رها كنند تا خشت برداري و نمي خواهم كه [آن ثواب كه]«5» گفتي تو را نباشد يكي به نصيب خود مي آرم و يكي به نيابت تو. رسول [- عليه السّلام- گفت:

جزاك اللّه خيرا

، خداي تو را جزاي خير كناد. و رسول- عليه السّلام- او را خبر داد گفت:

6»7» سيقتلك« الفئة الباغية و آخر زادك ضياح« من لبن،

گفت تو را گروه باغيان كشند و آخر زاد تو شربه اي«8» شير باشد با آب آميخته، و اينكه حديث از رسول]«9» صلّي اللّه عليه و علي آله- بيشتر صحابه بشنيدند«10» تا روز صفّين عمّار در لشكر امير المؤمنين علي بود و منادي برآمد و آواز داد«11»:

يا خيل اللّه اركبي،

اي لشكر خداي برنشيني. عمّار پاره اي خطمي بر سر نهاده بود و سر خواست شستن روا نداشت كه چندان«12» توقّف كند كه آن خطمي از سر فرو شويد. سلاح خواست و بپوشيد و به كالزار«13» آمد و اسپ را ناورد مي داد«14» و مي گفت:

نحن ضربناكم علي«15» تنزيله فاليوم نضربكم علي تأويله

ضربا يزيل الهام عن مقيله و يذهل الخليل عن خليله

أو يرجع الحق ّ إلي سبيله يا رب ّ إنّي مؤمن بقيله [501- پ]

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب: چنديني.

(2). همه نسخه بدلها: و يك خشت.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: منك.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم:

منّي.

(5). اساس ندارد، از قم، افزوده شد.

(6). ديگر نسخه بدلها: ستقتلك.

(7). لب: صالح، آز، آج: صياح.

(8). ديگر نسخه بدلها: شربت.

(9). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.

(10) آط، آب، آز: بيشتر بشنيدند، آج، لب: پيش نشنيدند.

(11). قم كه، آط، آب، آز، آج، لب و گفت.

(12). همه نسخه بدلها: چنداني.

(13). همه نسخه بدلها: كارزار.

(14). قم: مي زد. [.....]

(15). آج، لب: عن.

صفحه : 104

و مبارز مي افگند از چپ و راست تا مجروحش بكردند«1» و جراحات بسيار بر اندامش كردند«2» بيامد و آبي خواست شربه اي«3» شير به او دادند. او آن شربه«4» شير بستد و گفت: صدق اللّه و صدق رسوله«5». خدا و پيغامبر راستيگرند«6» چون او را بكشتند هر دو لشكر را معلوم شد كه معاويه و لشكرش باغي اند، از قتال أمير المؤمنين باز ايستادند. عمرو عاص گفت: نمي داني شما كه او را علي كشت كه اگر علي او را به كالزار«7» نياوردي او كشته نشدي. ايشان دل خوش شدند و با سر كالزار«8» شدند. امير المؤمنين را بگفتند كه: عمرو چه گفت! گفت: اي ملعون كه اوست اگر چنين باشد پس هر كس«9» را كه رسول به كالزار«10» برد در بدر و«11» حنين و احد و ديگر وقايع همه را پيغامبر كشته باشد. و در مسائل پسر كوّا كه أمير المؤمنين را پرسيد، از عمّارش پرسيد، گفت:

خالط الايمان لحمه و دمه و هو محرّم علي النّار،

گفت: ايمان با گوشت و خون عمّار آميخته شده است و او«12» بر آتش حرام است. و اخبار در فضايل عمّار بسيار است.

مجاهد گفت: آيت در جماعتي مسلمانان آمد از اهل مكّه كه ايمان آورده بودند«13» مهاجريان گفتند: اگر هجرت نكني«14» و

با مدينه نيايي«15» از ما هيچ نه«16» اي.

برخاستند تا با مدينه آيند، قريش ايشان را در راه بگرفتند و عذاب كردند. ايشان كلمت كفر گفتند«17» بر كراهت خود.

محمّد بن سيرين گفت: آيت در عيّاش بن أبي ربيعه آمد و او از جمله مهاجران اوّل بود و او سخت طاعت دار مادر و پدر بود و«18» برّ بود به مادر، مادرش از مكّه پيغام فرستاد و گفت: من نذر كرده ام كه طعام سير نخورم و در سايه ننشيم تا تو را

-----------------------------------

(1). آب، آز: كردند.

(2). آط، آج، لب: بكردند.

(3). آب، آز، آج، لب: شربت.

(4). آط، آب، آز، آج، لب: شربت.

(5). آب، آز: رسول اللّه.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم، عبارت عربي را معني نكرده اند. (10- 8- 7). همه نسخه بدلها: كارزار.

(9). آج، لب: هر كسي.

(11). قم در.

(12). همه نسخه بدلها: آن.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: آوردند.

(14). آز: نكند.

(15). قم: نياي، آز: نيايد. [.....]

(16). آز: نه آيد.

(17). آط، آب، آز، آج، لب: بگفتند.

(18). همه نسخه بدلها بجز قم او.

صفحه : 105

نبينم، و اينكه پيغام بر دست برادري فرستاد از آن عيّاش، برادر او بود كه از مادر و كافر بود و كافري دگر با او بود او از آن جا كه بر مادر مهربان بود گفت: بروم و مادر را ببينم«1». صحابه او را گفتند: مرو كه مادرت چون گرسنه شود«2» طعام بخورد«3» و چون از آفتابش«4» رنج بود با سايه شود«5». گفت: بروم و با برادر«6» كه فرعون نام بود«7» و كافر«8»، در راه افتاد و با كافري ديگر«9» مكّي، چون به ميانه راه رسيدند، آن كافران تيغ بر آهختند«10» و گفتند: اگر به محمّد

كافر شوي، و الّا«11» تو را بكشيم او چون ديد كه حال حال إكراه است كلمت كفر بإكراه بر زبان راند، خداي تعالي آيت فرستاد.

مقاتل گفت: آيت در جبير«12» آمد بنده عامر الحضرمي ّ كه او مسلمان بود و سيّدش او را بر كفر إكراه مي كرد، او براي دل سيّد اظهار كلمت كفر كرد و دلش به إيمان ساكن بود. خداي تعالي در حق ّ او اينكه آيت فرستاد و پس از آن خواجه او نيز ايمان آورد، ايمان او نيكو بود.

قوله: وَ لكِن مَن شَرَح َ بِالكُفرِ صَدراً، و لكن آن كس كه دل خود«13» مشروح كرده باشد به كفر و دل باز گشاده بر قبول كفر. و اينكه عبارت است از آن كه«14» او عمد«15» و قصد كند به كفر و عامدا كافر شود، فَعَلَيهِم غَضَب ٌ، در اول ضمير با لفظ بود«16» و در دوم با معني، براي آن«17» يكي موحّد است و يكي مجموع، بر ايشان خشم باشد از خدا، و خشم از خداي ارادت عقاب بود به مستحقّش«18». وَ لَهُم عَذاب ٌ عَظِيم ٌ، و ايشان را عذابي عظيم بود، و در آيت دليل است بر آن كه ايمان و كفر به

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها و باز آيم.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: بود.

(3). اساس: نخورد، با توجّه به قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد.

(4). آب، آز: آفتاب.

(5). همه نسخه بدلها او.

(6). آط، آج، لب: برادري.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: داشت.

(8). همه نسخه بدلها بود.

(9). آب، آز: كافر ديگر.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: بر آهيختند.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: و اگر نه. [.....]

(12). قم: جبر، آط: حر، آج، لب: خبر.

(13). لب را.

(14). قم:

آن كس كه، آط، آب، آز، آج، لب آن كس كه.

(15). قم: عهد.

(16). همه نسخه بدلها: برد.

(17). همه نسخه بدلها كه.

(18). قم: مستحقّش را، آج، لب: به مستحق.

صفحه : 106

دل تعلّق دارد و آنچه بر زبان رود«1» حكايت كفر و ايمان باشد.

اما حكم آيت اجماع علماست بر آن كه آن را كه او را اكراه كنند بر كفر يا بر معصيتي از معاصي: به تهديد قتل و ضرب و ايذا و ايلام، او را روا باشد كه آنچه او را بر آن اكراه مي كنند، بكند [106- ر]

و آنچه دون قتل بود اوليتر آن بود كه تحمّل كند براي خداي تا ثوابش بيشتر باشد.

اما اكراه در بيع و عقد«2» و ساير عقود شرعي آن عقد به اكراه«3» نبندد«4» باتّفاق.

امّا طلاق، فقها در او خلاف كردند: اهل عراق طلاق مكره روا دارند و گويند:

واقع باشد، و هم چونين«5» گويند: در إكراه بر نذور«6» و سوگند و رجعت و آنچه مانند اينكه بود. و مذهب اهل البيت«7» و مالك و اوزاعي و شافعي آن است كه طلاق مكره و نذور«8» سوگند او برنيوفتد«9» و اينكه قول بيشتر صحابه است. و شعبي را در طلاق قولي است«10» مخالف اجماع، و آن آن است كه گفت: چون«11» إكراه از سلطان باشد واقع نبود و چون از سلطان نباشد واقع بود.

ذلِك َ بِأَنَّهُم ُ استَحَبُّوا الحَياةَ الدُّنيا، «ذلك» اشارت است به عذاب و غضب، گفت آن براي آن است كه ايشان اختيار كردند زندگاني دنيا«12» بر آخرت و خداي تعالي هدايت ندهد كافران را بر آن تاويلها كه گفته شد«13» از لطف يا «14» حكم و«15» تسميت ياره«16» بهشت.

ثُم َّ إِن َّ رَبَّك َ، پس

خداي تو اي محمّد آنان راست يعني رضاي خداي تو و ثواب او، علي حذف المضاف و اقامة المضاف إليه مقامه، آنان راست كه هجرت كنند و وطن خود رها كنند و از مكّه در موافقت«17» رسول به«18» مدينه آيند پس از آنكه ايشان را

-----------------------------------

(1). آط: بود.

(2). همه نسخه بدلها: عتق.

(3). همه نسخه بدلها: با اكراه.

(4). آز: بندد.

(5). همه نسخه بدلها: همچنين.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: نذر

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: اهل بيت. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: نذر و.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بر نيفتد.

(10). همه نسخه بدلها: هست.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: چو.

(12). همه نسخه بدلها را.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: گفته شده.

(14). آط، آج، لب: و، آب، آز: و يا .

(15). آب، آز يا .

(16). قم، آب، آز: و يا راه، آط، آج، لب: يا راه.

(17). قم: به موافقت.

(18). همه نسخه بدلها بجز قم: با.

صفحه : 107

مفتون بكرده باشند«1» و ممتحن به عذاب، چنان كه قصّه آن گذشت«2» در حديث عمّار و جز او. ثُم َّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا، آنگه جهاد كنند و صبر كنند بر ايمان و هجرت و جهاد. إِن َّ رَبَّك َ مِن بَعدِها، اي«3» بعد الفتنة، خداي تو از پس آن فتنه، غفور و رحيم است آمرزنده و بخشاينده است بيامرزد ايشان را و رحمت كند.

گفتند: آيت در عيّاش بن ابي ربيعه آمد، برادر ابو جهل بود از رضايت و ابو جندل بن سهيل بن عمرو بن الوليد بن المغيره و سلمة بن هشام [و عبد اللّه بن]«4» اسد«5» الثّقفي ّ. مشركان ايشان را عذاب كردند تا بعضي التماس ايشان بجاي آوردند و اينكه فتنه در آيت

اينكه است. آنگه هجرت كردند تشوير زده، حق تعالي براي تسليت ايشان چون از ايشان اخلاص دانست اينكه آيت فرستاد در حق ّ ايشان. حسن و عكرمه گفتند:

آيت در عبد اللّه بن سعيد بن«6» ابي سرح آمد- و او كاتب پيغمبر بود. مرتد شد و برگشت و با مكّه شد. رسول- عليه السلام- روز فتح مكّه بفرمود تا او را بكشتند.«7»

عثمان«8» در حق ّ او شفاعت كرد رسول او را رها كرد او پس از آن اسلام آورد و اسلامش درست شد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. و اگر اينكه روايت درست باشد از«9» اوّل منافق بوده باشد، چه ارتداد از مؤمنان در وجود نيايد براي وجوهي كه گفتيم.

عبد اللّه عامر خواند: فتنوا، به فتح «فا» و «تا» اعتبارا بقوله: ثُم َّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا. و باقي قرّا خواندند فتنوا، بر فعل مجهول اعتبارا بقوله: إلّا من اكره، آنگه جهاد كنند و صبر كنند بر جهاد و بليّات.

يَوم َ تَأتِي كُل ُّ نَفس ٍ تُجادِل ُ عَن نَفسِها، گفت: ياد كن اي محمّد آن روز كه آيد هر نفسي و جدل مي كند از خويشتن و خصومت مي كند براي خود. و «عن»، براي آن آورد كانّه قال: دفعا عن نفسها. وَ تُوَفّي كُل ُّ نَفس ٍ، و بدهند هر نفسي را تمام آنچه كرده باشند. وَ هُم لا يُظلَمُون َ، و بر ايشان ظلم نكنند و حق ّ ايشان نقصان نكنند.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: كرده باشند.

(2). آط: گزشت.

(3). آز من. [.....]

(4). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(5). قم، آط، آج، لب: اسيد.

(6). قم: مسعود بن، آز، آج، لب: سعد بن.

(7). قم، آب، آز، آج، لب: بكشند.

(8). آج، لب عليه ما يستحق، آط رضي الله عنه.

(9).

آط، آب، آز، آج، لب: او.

صفحه : 108

صالح المرّي ّ روايت كرد«1» عن جعفر بن زيد كه، يك روز عمر خطّاب«2»، كعب احبار را گفت: يا كعب؟ ما را وعظي كن و تنبيهي. گفت: به آن خداي كه جان من به امر اوست اگر فرداي قيامت مثل عمل هفتاد پيغامبر بياري، [106- پ]

بر تو تاراتي«3» و حالاتي آيد و تو را در آن حال هيچ همّت نباشد مگر نفس خود«4» و دوزخ نفيري«5» زند كه هيچ فريشته مقرّب و پيغامبر مرسل منتجب نماند و الّا به زانو در آيد تا ابراهيم«6» در آيد و مي گويد: بار خدايا؟ تو داني كه من خليل توأم و از تو هيچ نمي خواهم با درجه خلّت كه مراست الّا نفس خود نمي خواهم. و تصديق اينكه در كتاب خداست آن جا كه گفت: يَوم َ تَأتِي كُل ُّ نَفس ٍ تُجادِل ُ عَن نَفسِها.

عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه: فردا«7» قيامت ميان مردمان به انواع خصومت باشد تا خصومت با جان و تن افتد، جان گويد: بار خدايا مرا تو آفريدي و از فعل تو صادر شدم، مرا دستي گيرنده بدادي«8» و پاي«9» رونده«10» و چشمي بيننده. تن گويد بار خدايا؟ مرا بيافريدي به مانند پاره اي هيزم و در دستم گيرايي نبود و در پايم روايي«11» نبود و در چشمم بينايي نبود، اينكه روح آمد چون شعاع نور، به او«12» زبانم گشاده«13» شد و«14» دستم گيرنده شد و پايم رونده شد. بار خدايا؟ عذاب او را كن.

خداي تعالي براي ايشان مثلي زند كه: نابينايي و مبتلايي در ديوار بستي شدند«15» كه در او درختان خرما بود. نابينا گويد: [من نمي بينم كه خرما

كجاست! مبتلا گويد:

من مي بينم و لكن نمي توانم گرفتن]«16» نابينا گويد مبتلا را: من تو را برادرم تا تو خرما بگيري. نابينا مقعد را بردارد تا او خرما بگيرد، عذاب بر هر دو باشد كه هيچ دو، بي- يك ديگر به كار نيامدندي.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: كند.

(2). آج، لب عليه ما يستحق.

(3). آط، آز، آج، لب: باراني.

(4). آط، آب، آز، آج، لب را.

(5). همه نسخه بدلها: زفيري.

(6). اساس، آط: ابرهيم.

(7). قم، لب: فرداي.

(8). آط، آب، آز، آج، لب: ندادي. [.....]

(9). آج: پايي.

(10). آط، آز، آب، آج ندادي.

(11). قم، آط، آب، آز، لب: روالي.

(12). آط، آب، آز، آج، لب: نور او يافتم.

(13). قم: بگشاده.

(14). قم او.

(15). همه نسخه بدلها: شوند.

(16). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

صفحه : 109

وَ ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلًا قَريَةً، حق تعالي گفت: بزد خداي تعالي مثلي«1»، ديهي و شهري، يعني مكّه. كانَت آمِنَةً، ايمن«2» بود. هذا من باب نهاره صائم و ليله قائم، يعني مردم در او ايمن«3» بودند«4»، كس را در او خوفي نبود. مُطمَئِنَّةً، شهري آراميده، حاجت نبود مردم را به انتقال كردن از شهر«5» براي انتجاع، چنان كه عرب را عادت بود. يَأتِيها رِزقُها رَغَداً مِن كُل ِّ مَكان ٍ، روزيشان مي آمد نوش و گوارنده و بسيار از هر جاي«6» كه انديشه نبود ايشان را از برّ و بحر آن جا مي بردند. نظيره قوله: يُجبي إِلَيه ِ ثَمَرات ُ كُل ِّ شَي ءٍ رِزقاً مِن لَدُنّا«7».

فَكَفَرَت بِأَنعُم ِ اللّه ِ، به نعمت خداي كافر شدند. خداي تعالي بچشانيد ايشان را لباس گرسنگي و ترس و ايشان را امتحان كرد به گرسنگي هفت سال. و رسول- عليه السّلام- بفرمود تا عرب طعام آن جا«8» نبرند«9» بر عادتي كه ايشان

را بود چه انواع طعام مكّه از بيرون آرند كه آن جا زرع نباشد تا كار ايشان در تنگي«10» و سختي به جايي رسيد كه استخان«11» سوخته مي خوردند و مردار و خون تا رؤساي مكّه«12» با رسول اينكه سخن گفتند، و گفتند: انگار كه تو را با مردان«13» معاداتي«14» هست زنان و كودكان از گرسنگي مي ميرند. رسول- عليه السّلام- بفرمود تا طعام آن جا بردند«15»، تا طعام فراخ شد بر ايشان، و ايشان هنوز مشرك بودند. وَ الخَوف ِ، و ترس، و ترس ايشان هم از رسول- عليه السّلام- بود و از بعوث و سراياي او كه پيراهن«16» مكّه مي گرديدند. و يك روايت از ابو عمرو آن است كه: الخوف خواند، به نصب، عطفا علي قوله: «لباس».

و در «قريه»، سه قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد گفتند: مكّه است. و روايت كردند از حفصه كه او گفت: مدينه است. سليمان بن عشر«17» گفت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها قرية.

(3- 2). قم: امن.

(4). آج، لب: بود.

(5). همه نسخه بدلها: شهري.

(6). آب، آز، آج، لب: جايي.

(7). سوره قصص (28) آيه 57. [.....]

(8). آط، آب، آج، لب: با آن جا.

(9). آط، آب، آز: بردند، آج، لب: ببرند.

(10). قم: اژنگي، آط، آب، آز، آج، لب: به تنگي.

(11). همه نسخه بدلها: استخوان.

(12). همه نسخه بدلها در اينكه باب.

(13). آط، آب، از، آج، لب: مردمان.

(14). آط، آز، آج، لب: معادلتي.

(15). آج، لب: برند.

(16). همه نسخه بدلها بجز قم: گرد.

(17). آط، آز: حشر، آج، لب: حسن.

صفحه : 110

كه: ما در آن وقت كه مردم«1» بر عثمان خروج كردند با حفصه بنت عمر از مكّه مي آمديم. او در راه خبر عثمان پرسيد

از دو سوار كه از مدينه مي آمدند. گفتند: هو محصور بالمدينة، او در مدينه محبوس«2» است. سراي بر او حصار كرده اند. حفصه گفت: مدينه آن شهر است كه خداي گفت: ضَرَب َ اللّه ُ مَثَلًا قَريَةً- الآية. و ديگر مفسّران گفتند: مراد مدينه است نا معيّن، هر شهر كه باشد، چه«3» غرض خداي مثل است نه تعيين شهر. فامّا قوله: بِأَنعُم ِ اللّه ِ، [107- ر]

در واحد او دو«4» قول گفتند:

يكي نعمة، كشدّة و أشدّ، و يكي نعم، من قول العرب: كنّا في ايام«5» نعم و طعم. و مثله قولهم«6»: ودّ و اودّ. يقال: فلان ودّي و القوم اودّي. و قول سه ام«7» جمع نعماء باشد، كبأساء و أبؤس و ضرّاء و أضرّ، قال الشّاعر:

و عندي قروض«8» الخير و الشرّ كلّه فبؤس«9» لذي بؤسي«10» و نعمي بأنعم

و اينكه جمع قليل باشد. قوله: بِما كانُوا يَصنَعُون َ، [اينكه را «با» ي مجازات«11» خوانند و يا بدل، اي جزاء ما كانوا يصنعون]«12» و بدله، و براي آن لباس گفت كه اينكه عذاب بر ايشان مشتمل بود، كاللّباس علي لابسه كانّه قال: فاذاقهم«13» عذابا، شاملا بهم مشتملا عليهم.

وَ لَقَد جاءَهُم رَسُول ٌ مِنهُم، به ايشان آمد، يعني به اهل مكّه پيغامبري هم از ايشان، يعني محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله. فَكَذَّبُوه ُ، بدروغ داشتند او را و دروغزن خواندند او را. يقال: كذّبته إذا نسبته إلي الكذب. فَأَخَذَهُم ُ العَذاب ُ، عذاب ايشان را بگرفت. وَ هُم ظالِمُون َ، «واو» حال است«14»، در آن حال كه ايشان ظالم بودند و عذاب ايشان به دست رسول بود، چون ايشان را بكشت به بدر و ديگر وقايع. و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: مردمان.

(2). همه نسخه بدلها:

چون محبوسي.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: كه.

(4). همه نسخه بدلها: سه، كه با توجه به دنباله مطلب بر متن مرجّح مي نمايد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: ايّام.

(6). قم، آج، لب: قوله.

(7). آط، آز، آب، آج، لب: سيم.

(8). آب، آز: فروض.

(9). آط، آج: فيوسا.

(10). آط: بوسا، آج، لب: يوسا.

(11). آط، آز، آج، لب: اينكه را مجازات.

(12). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(13). قم: ندارد.

(14). قم: حال راست.

صفحه : 111

اينكه عذاب كه گفت: فَأَذاقَهَا اللّه ُ لِباس َ الجُوع ِ وَ الخَوف ِ.

آنگه ايشان را بر سبيل إباحت به صورت أمر گفت: فَكُلُوا، بخوري«1» از آنچه خداي شما را روزي كرده است، حَلالًا، نصب او بر حال است از مفعول، طَيِّباً، پاكيزه، وَ اشكُرُوا نِعمَت َ اللّه ِ، و نعمت خداي را شكر كني اگر او را مي پرستي، و إضافت نعمت با او مي كني. و معني نه آن است كه اگر او را عبادت نمي كني شكر جز او كني، بل معني آن است كه چون دعوي عبادت او مي كني شكر او را كني كه نعمت شما از اوست. و براي آن گفتيم كه اينكه إباحت است به صورت«2» أمر، چه«3» خداي تعالي اينكه را مريد نيست كه در ارادت اينكه غرضي نيست، و اينكه ارادت عبث باشد، و خداي تعالي منزّه است از عبث. چون إباحت كرد آنچه روزي است بيان كرد و آنچه نه روزي است، بل حرام است، تا از آن اجتناب كنند.

گفت: إِنَّما حَرَّم َ، بحقيقت خداي حرام كرد بر شما مردار آنچه جان از او برفته باشد نه به تذكيه و«4» كشتن. وَ الدَّم َ، و خون و گوشت خوك، وَ ما أُهِل َّ لِغَيرِ اللّه ِ بِه ِ، و هر ذبيحه كه

عند آن نام جز خداي برده باشند و نه به نام خداي كشته باشند، اينكه جمله حرام است. فَمَن ِ اضطُرَّ، هر كه او مضطرّ شود و ضرورت او را به آن آرد كه از اينكه چيزهايش«5» تناول بايد كردن«6»، غَيرَ باغ ٍ وَ لا عادٍ، كه او باغي و عادي نباشد، و نصب «غير» بر حال است، و شايد كه استثنا بود. و اختلاف اقوال در باغي و عادي بگفتيم در سورة المائدة، و درست تر«7» اقوال آن است كه «باغي» آن باشد كه خروج كند بر امام عادل، و «عادي» آن كه تعدّي كند بر غيري«8» در راه زدن. و گفته اند:

«غير باغ»، أي غير طالب للميتة «و لا عاد» أي لا يتعدّي شبعه، يعني بي آن كه طلب كند يا از رخصت در گذرد و آن مقدار كه«9» امساك رمق بود بي آنكه كه به سيري رساند خود را. فَإِن َّ اللّه َ غَفُورٌ رَحِيم ٌ، خداي غفور و رحيم است، بيامرزد او را و بر او

-----------------------------------

(1). آط: بخري.

(2). قم: صورت.

(3). قم: ندارد.

(4). قم: به كشتن و تذكيت. ديگر نسخه بدلها: نه به كشتن و تزكيه. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: چيزهاش.

(6). همه نسخه بدلها قم: كرد.

(7). آط: درستر.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: بر غير.

(9). قم، آط، آب: را.

صفحه : 112

رحمت كند«1». نه اينكه جا بر او حرج باشد و نه به قيامت بر او تبعه اي«2» باشد.

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِف ُ أَلسِنَتُكُم ُ الكَذِب َ، «ما» موصوله است و گفته اند:

مصدري است. حق تعالي گفت: مگوي آن را كه وصف مي كند زبانهاي شما آن را به دروغ. و نصب «كذب» به وصف است، يقال: و صفته كذا و بكذا، و التقدير:

و لا تقول«3» لوصف ألسنتكم الكذب. اگر «ما» مصدريّه گويند و اگر موصوله گويند، تقدير اينكه«4» باشد: و لا تقولوا للّذي«5» تصفه ألسنتكم الكذب بدل ضمير باشد، و قوله:

هذا حَلال ٌ وَ هذا حَرام ٌ، محل او نصب است بوقوع القول«6» عليه. و عبد اللّه عبّاس خواند: الكذب به ضم ّ «كاف» و «ذال» و رفع «با» علي انّه نعت للألسنة، و هو جمع كذوب، يعني آنچه زبان دروغزنتان«7» مي گويد و وصف مي كند. و حسن بصري [107- پ]

خواند: «الكذب» بالجرّ علي انّه صفة ل «ما»، أي لا تقولوا للكذب«8» الّذي«9» تصفه«10» ألسنتكم هذا حلال و هذا حرام. و اينكه وجوه از روي معني قريب است جز كه در قراءت«11» مشهور نيست در شواذّ است. خداي تعالي«12» نهي كرد عرب را و جز عرب را از آن كه از خويشتن تحليل و تحريم كنند. آنگه گفت:

اينكه وصف كه شما مي كني اشيا«13» را به حلال و حرام«14» دروغ است، چه آنچه حلال است حرام مي گويي«15» و آنچه حرام است حلال مي گويي«16» آن را. و آن به خلاف راستي است«17» دروغ باشد چه دروغ چيزي بود كه مخبر به خلاف آن بود«18» و مراد آنچه ايشان حرام كردند از بحيره و سائبه و حام و وصيله. و قولهم: ما في بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرّم علي أزواجنا، إلي غير ذلك من الجهالات. آنگه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: و رحمت كند بر او.

(2). قم: تبعت.

(3). همه نسخه بدلها: و لا تقولوا.

(4). قم. آط، آج، لب: آن.

(5). آج، آز، آج: و لا تقولوا الّذي.

(6). آب، آز، آج، لب: الفعل.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: دروغزنانتان.

(8). آط: و لا يقولو الكذب.

(9). همه

نسخه بدلها بجز قم: للّذي. [.....]

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: يصفه.

(11). قم: قراات.

(12). همه نسخه بدلها: حق تعالي.

(13). آز، آج، لب: ايشان.

(14). آج، لب: به حرام.

(15). قم: گويي، آز: مي گويند.

(16). قم: خواني، آط: مي خواني، آب، آز، آج، لب: مي خوانيد.

(17). آب، آز، آج، لب پس.

(18). قم: آط، آج، لب: باشد.

صفحه : 113

حق تعالي باز نمود كه غرض شما در اينكه باب آن است تا دروغ بر خداي فرو مي بافي«1». آنگه گفت: آنان كه دروغ بر خداي فرو بافند«2» ايشان فلاح و ظفر و بقا نيابند«3» و از اينكه خير محروم باشند.

و قوله: مَتاع ٌ قَلِيل ٌ، خبر مبتداي محذوف است، و التّقدير: ما هم فيه من حطام الدّنيا متاع قليل، آن را كه«4» ايشان در آنند از متاع دنيا، متاعي است اندك و تمتّعي كه عن قريب با فنا شود. وَ لَهُم عَذاب ٌ أَلِيم ٌ، و ايشان را در آخرت عذابي سخت مولم باشد به تحليل حرام و به تحريم«5» حلال.

مولم باشد به تحليل حرام و به تحريم«6» حلال.

وَ عَلَي الَّذِين َ هادُوا حَرَّمنا، آنگه بيان كرد و گفت: ما حرام كرديم بر جهودان، ما قَصَصنا عَلَيك َ مِن قَبل ُ، آنچه قصّه آن بر تو گفتيم«7» و مراد آن كه قصّه آن برفته است در سورة الانعام في قوله: وَ عَلَي الَّذِين َ هادُوا حَرَّمنا كُل َّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِن َ البَقَرِ وَ الغَنَم ِ حَرَّمنا عَلَيهِم شُحُومَهُما، 7- الاية«8». وَ ما ظَلَمناهُم، ما به اينكه كه«9» كرديم بر ايشان ظلمي و ستمي نكرديم و بخسي و نقصاني نكرديم حظّ ايشان را. چه تحليل و تحريم در شرع به حساب مصلحت«10» باشد، و لكن«11» ايشان بر خود ظلم كردند«12» به كفر و

معصيت كه كردند عند آن مصلحت ايشان بگشت، بعضي محلّلات بر ايشان حرام كردند«13»، عقوبة لهم علي ذلك.

ثُم َّ إِن َّ رَبَّك َ لِلَّذِين َ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ، گفت پس از اينكه كه رفت، خداي تو اي محمّد آنان را كه ايشان به جهالت و داعي جهل«14» اعتقادات باطل و ظنون بد كه ايشان را بود كفر و معصيت كردند آنگه توبه كردند از آن و«15» پشيمان شدند و عزم

-----------------------------------

(1). قم: فرو بافي، آط: فرابافي، آب، لب: فرابافيد، آج، آز: فرابافند.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: فرابافند.

(3). قم: نياوند.

(4). همه نسخه بدلها: اينكه كه.

(5). همه نسخه بدلها: تحريم. [.....]

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: با تو بگفتيم.

(7). سوره انعام (6) آيه 146.

(8). آج، لب: آنگه گفت، قم، آط، آب، آز آنگه گفت.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: ما اينكه كه.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: مصالح.

(11). آج، لب: و ليكن.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: ستم كردند.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: كرديم.

(14). آج، لب اند.

(15). همه نسخه بدلها بجز قم: و از آن.

صفحه : 114

كردند كه با مانند آن رجوع نكنند، و مصلح شدند، ايشان را آمرزنده و بخشاينده است. و قوله: [مِن بَعدِها، ضمير عايد است با توبه و قوله]«1»: لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ، خبر«2» هر دو مبتداست، الّذي هو قوله: إِن َّ رَبَّك َ. و گفتند: خبر در جمله اول محذوف است، حذفه اتكالا علي الخبر الثّاني، و قوله: لِلَّذِين َ، تعلّق دارد اينكه «لام» به قوله: لَغَفُورٌ رَحِيم ٌ، أي غفور رحيم لهم.

إِن َّ إِبراهِيم َ كان َ أُمَّةً قانِتاً لِلّه ِ، گفت: ابراهيم خليل- عليه السّلام- امّتي بود.

آنگه در او خلاف كردند: بعضي مفسّران گفتند«3»: اماما يقتدي به، إبراهيم«4» امامي بود مقتدي«5» كه

خلقان در خير به او اقتدا كردند.

عبد اللّه مسعود گفت: كان معلما للخير، و او بعضي صحابه رسول را وصف [كرد]«6» بانّه، كان َ أُمَّةً قانِتاً. او را گفتند اينكه ابراهيم«7» بود گفت: داني تا معني «امّة قانتا» چه باشد! گفتند: بگو. گفت: «امّت» معلم خير باشد و «قانت» مطيع، و اينكه مرد چنين است.

مجاهد گفت: براي آنش امّت خواند كه در عهد او، مؤمن، او بود«8» و در«9» عصر او همه كافر بودند از اينكه جا كه«10» منفرد بود بدين مسلماني، حق تعالي او را امّت خواند.

و منه

قول النّبي- عليه السّلام: يبعث زيد بن عمرو بن نفيل امّة وحده يوم القيامة.

قتاده گفت: براي آنش امّت خواند كه أهل هيچ دين نبودند و إلّا او را بپسنديدند«11» از جهودان و ترسايان و گبران و مسلمانان.

شهر بن حوشب گفت: در هر روزگار خداي تعالي زمين به بكرت و دعاي چهارده كس بدارد [108- ر]

جز در عهد ابراهيم- عليه السّلام- كه در روزگار او جز او مؤمن نبود كه خداي به بركت او زمين برجاي بداشت و اهل زمين را روزي داد،

-----------------------------------

(1). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(2). آط، آج، لب: ندارد.

(3). همه نسخه بدلها اي.

(4). اساس: ابرهيم. [.....]

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: مقتدي بود.

(6). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(7). اساس، آط: ابرهيم.

(8). قم: مومن بود.

(9). همه نسخه بدلها: اهل.

(10). قم، آب، آز: از آن جا كه، آط، آج، لب: آن جا كه.

(11). آج، لب: نپسنديدند.

صفحه : 115

براي اينكه او را امّت خواند«1»، كه هر خصلت كه در امّتي و عالمي باشد پراگنده«2» در او مجموع بود، چنان كه شاعر گفت«3»:

و ليس للّه

بمستنكر أن«4» يجمع العالم في واحد

و گفتند: براي آنش امّت خواند كه قوام امّت به او بود، و امّت، فعلة باشد من امّه، إذا تبعه«5» و قصده، پس فعلة باشد به معني مفعول كالطّعمة و الاكلة و اللّقمة و الخبرة«6» و غير ذلك. و اينكه قوّت آن قول است كه گفتند به معني امام است.

قانِتاً، اي دائم الطّاعة، دائم طاعت بود، و القنوت، دوام الطّاعة و دوام القيام في الصّلاة. آنگه به عرف شرع عبارت است از«7» دعا كه در ركعت دوم نماز، قبل الرّكوع و بعد القراءة، خوانند«8»، لِلّه ِ، مطيع بود خداي را، حَنِيفاً، مسلمان بود. آنگه اشتقاق او يا از ميل باشد يا از استقامت، چنان كه بيان كرده ايم«9». و أحنف گويند مايل القدم را، و نيز آن را كه همه پاي او بر زمين نشيند، و از جمله مشركان نبود.

شاكِراً لِأَنعُمِه ِ، و نيز شاكر بود نعمتهاي خداي را. و «شكر» اعتراف باشد به نعمت منعم با ضربي تعظيم او. اجتَباه ُ، برگزيد خداي تعالي اورا،«10» و هَداه ُ، و راه نمود او را به انواع الطاف و توفيق بر ره«11» راست كه ره«12» مسلماني است و دين حق.

وَ آتَيناه ُ فِي الدُّنيا حَسَنَةً، و ما او را در دنيا نيكوي«13» داديم از رسالت و خلّت«14» و ثناي نيكو.

مقاتل حيّان«15» گفت: يعني آن نمازها كه او را فرمودند و به آن تخصيص كردند او را. و گفتند: به تكليف امّت ما«16» كه بر او صلات«17» فرستند في قولهم:

اللّهم ّ صل ّ علي

-----------------------------------

(1). آط، آب، آز، آج: خواندند، همه نسخه بدلها بجز قم بعضي دگر گفتند: براي آنش امّت خواند.

(2). قم: پراگنده باشد.

(3). آب، آز، آج، لب شعر.

(4). آج،

لب: و ان.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: اتبعه.

(6). آط، آج، لب: كالطّعمه و اللقمه.

(7). همه نسخه بدلها آن. [.....]

(8). قم: خواندند.

(9). همه نسخه بدلها: كرديم.

(10). قم: او را خداي تعالي.

(11). قم: به راه، آط، آب، آز: به ره.

(12). قم، آج، لب: راه.

(13). آج، لب: نيكي.

(14). آط، آب، لب: رسالت خلّت.

(15). آط، آج، لب: چنان.

(16). قم: ندارد.

(17). آط، آب، آج، لب: صلوات.

صفحه : 116

الله محمّد و آل محمّد كما صلّيت علي إبراهيم و آل إبراهيم.}

و گفتند: مراد به اينكه حسنه فرزندان مطيع اند كه او را داد در وقت پيري و نوميدي. و گفتند كه: قبول عام خواست كه او را بود در همه امّتان. وَ إِنَّه ُ فِي الآخِرَةِ لَمِن َ الصّالِحِين َ، و او در آخرت از جمله صالحان و نيكان«1» باشد و بنزديك خداي تعالي«2» درجه و منزلت ايشان دارد تا جمع باشد او را خير دنيا و آخرت و بعضي دگر گفتند: در آيت تقديم و تأخيري هست و مجاز او اينكه است: و آتيناه في الدّنيا و في الآخرة«3» حسنة و انّه لمن الصّالحين.

ثُم َّ أَوحَينا إِلَيك َ، گفت:«4» وحي كرديم به تو، أَن ِ اتَّبِع مِلَّةَ إِبراهِيم َ، كه ملّت و دين او را متابعت كني،«5» يعني اقتدا كن به او در دعوت با دين خداي از توحيد و عدل و نفي«6» از كفر و شرك بر طريق و سيرت او برو. و مراد آن است«7» كه بر شرع او عمل كن، چه رسول«8»- عليه السّلام- به شرع هيچ پيغمبر متعبّد نبود، علي وجه الاقتداء به و المتابعة له، چه اگر چنين بودي از امّت او بودي و آن پيغامبر به از او بودي، چه پيغامبر به

از امّت باشد و مقتدا به از مقتدي«9»، و اينكه خلاف اجماع است.

اما اگر بعضي مسايل«10» به اتّفاق موافقت باشد آن را با شرع«11» ديگر پيغامبران، پيغامبر- عليه السّلام- مكلّف«12» باشد كه به آن نه بر سبيل متابعت و اقتدا به ايشان«13» باشد بل بر سبيل اتّفاق الشّرعين«14» باشد. و لفظ اتّباع بر توسّع و تشبيه باشد، لاتّفاق الفعل«15» في الصّورة. و گفتند«16»: مراد به «ملّت» تكاليف عقلي است، علي هذا التأويل.

حَنِيفاً، نصب او بر حال باشد و روا بود كه از فاعل بود يا «17» حال باشد از رسول

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: باشد و نيكان.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم در.

(3). آب، آج، لب: و الآخرة، آط: ندارد.

(4). همه نسخه بدلها آنگه. [.....]

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: كن.

(6). همه نسخه بدلها: نهي.

(7). همه نسخه بدلها: نه آن است كه.

(8). همه نسخه بدلها ما.

(9). قم، آط، آج، لب: مقتدي به از مقتدي.

(10). همه نسخه بدلها: مسائل.

(11). همه نسخه بدلها بجز قم: ديگر شرع.

(12). همه نسخه بدلها كه.

(13). قم: به آن.

(14). آط، آب: اتّفاق شرعتين.

(15). همه نسخه بدلها: الفعلين.

(16). آط، آج، لب: گفتن.

(17). همه نسخه بدلها: تا.

صفحه : 117

- عليه السّلام- و روا بود كه از مفعول بود يا «1» حال بود از ملّت إبراهيم«2»، وَ ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ، و إبراهيم«3»،- عليه السّلام- از جمله مشركان نبود. و براي آن تكرار فرمود نفي شرك را از إبراهيم«4»، كه مشركان گفتند: ما بر ملّت ابراهيم ايم، و جهودان و ترسايان همين«5» گفتند تا خداي تعالي رد كرد بر ايشان، بقوله: ما كان َ إِبراهِيم ُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصرانِيًّا وَ لكِن كان َ حَنِيفاً مُسلِماً [108- پ]

وَ

ما كان َ مِن َ المُشرِكِين َ«6».

آنگه گفت: إِنَّما جُعِل َ السَّبت ُ عَلَي الَّذِين َ اختَلَفُوا فِيه ِ، گفت: روز شنبه تو را به آن«7» كردند كه در او خلاف كردند، حسن بصري گفت: معني آن كه يعني«8» بر ايشان كردند يعني بد بود بر ايشان، و ايشان را نبود بل بر ايشان بود از آن جا كه ايشان را در اينكه روز لعنت كردند و مسخ كردند براي آن كه در اينكه روز تعدّ [ي]

كردند و ماهي گرفتند كه بر ايشان حرام بود، في قوله تعالي: كَما لَعَنّا أَصحاب َ السَّبت ِ ...«9»، و في قوله: وَ لَقَد عَلِمتُم ُ الَّذِين َ اعتَدَوا مِنكُم فِي السَّبت ِ«10»- الآيه.

و اختلاف ايشان در اينكه روز آن بود كه بعضي گفتند: اينكه روز حلال است، و بعضي گفتند: حرام است، بعضي گفتند: اعظم الأيّام است به حرمت، و بعضي گفتند: نيست، بل يك شنبه است. و بعضي دگر گفتند: معني آيت آن است كه خداي تعالي تعظيم روز شنبه«11» نكرد إلّا بر آنان كه در او خلاف كردند از جهودان.

و آن بود كه خداي تعالي تعظيم روز آدينه بر ايشان واجب كرد«12» و عباداتي«13» فرمود ايشان را در اينكه روز، ايشان خلاف كردند و گفتند: ما اينكه تعظيم روز شنبه را كنيم كه خداي تعالي در شش روز آسمان و زمين بيافريد،«14» روز آدينه نماز ديگر فارغ شد و روز شنبه بياسود، ما آن روز«15» را تعظيم كنيم. خداي تعالي عند آن تكليف تعظيم

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: تا. [.....] (4- 3- 2). اساس، آط: ابراهيم.

(5). قم: هم اينكه.

(6). سوره آل عمران (3) آيه 67.

(7). همه نسخه بدلها: روز شنبه بر آنان.

(8). همه نسخه بدلها: ندارد.

(9). سوره نساء

(4) آيه 47.

(10). سوره بقرة (2) آية 65.

(11). همه نسخه بدلها واجب.

(12). آز، لب: نكرد، آج: بكرد.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: عبادتي.

(14). همه نسخه بدلها و.

(15). قم: اينكه روز.

صفحه : 118

روز شنبه بر ايشان سخت كرد. و بر اينكه قول تقدير آيت آن بود كه: إنّما جعل السّبت فرضا علي الّذين اختلفوا فيه من اليهود. و گفتند: اختلاف ايشان در شنبه و يك شنبه افتاد«1». جهودان گفتند: شنبه فاضلتر است، و ترسايان گفتند: يك شنبه.

كلبي ّ گفت: خداي تعالي موسي را فرمود تا بني اسرائيل را فرمايد كه تعظيم روز آدينه كنيد«2». گفتند: ما جز شنبه را تعظيم نكنيم كه شنبه آن روز است كه خداي تعالي در او بياسود از خلق أشيا، و خلاف كردند بر موسي- عليه السّلام- چون عيسي بيامد- عليه السّلام- و ترسايان را تعظيم روز آدينه فرمود، خلاف كردند و گفتند: ما اينكه روز نخواهيم، چه ما را نبايد كه عيد ما پس از عيد ايشان باشد«3» ما از اوّل اسبوع روز يك شنبه عيد خود كنيم«4»، فهذا هو اختلافهم فيه في قوله الكلبي ّ.

همّام إبن منبّه روايت كند از ابو هريره كه رسول- صلّي اللّه عليه و آله- گفت:

نحن الآخرون السّابقون يوم القيامة

، ما آخرين امّتان و پيغامبرانيم«5» و سابقانيم روز قيامت، إلا«6» أنهم اوتوا الكتاب«7» قبلنا، جز آن است كه ايشان را كتاب پيش از ما دادند و ما را پس از ايشان مردمان تبع مااند، امروز ما را، يعني آدينه، و فردا جهودان راست، يعني شنبه، و پس فردا ترسايان را، يعني روز يك شنبه.

مكحول گفت: عمر خطّاب را بر جهودي چيزي بود او را مطالبت كرد

و سوگند خورد به خدايي كه محمّد را بر همه آدميان بگزيد كه مفارقت نكند از او تا حق ّ خود نستاند از او. جهود گفت: خداي محمّد را بنگريد«8» بر خلقان«9». عمر تپنچه اي بر روي او زد، جهود گفت: ميان من و تو حاكم ابو القاسم باشد، يعني رسول- عليه السّلام.

آمدند پيش رسول جهود حكايت كرد آنچه رفته بود، رسول- عليه السّلام- گفت«10» عمر را: أمّا بر آن لطمه كه بر او زدي دل او خوش كن، و أمّا تو اي يهودي بشنو بدان كه آدم صفي ّ اللّه بود، و ابراهيم خليل اللّه، و موسي نجي ّ اللّه، و عيسي روح اللّه، و أنا

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: بود، همه نسخه بدلها كه 2. همه نسخه بدلها: كنند. [.....]

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: بود.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: عيد كنيم.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: پيغامبران.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: غير.

(7). اساس: موتوا الكتاب.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: برنگزيد.

(9). آب، آز: از خلقان.

(10). همه نسخه بدلها: عمر را گفت.

صفحه : 119

حبيب اللّه. بلي با يهودي؟ خداي تعالي«1» مرا دو نام از نامهاي خود اشتقاق كرد، او را «سلام» نام است و امّت مرا «مسلم» خواند، و او را مؤمن نام است و امّت مرا مؤمن خواند. بلي يا يهودي شما روزي طلب كردي كه آن روز خداي- تعالي- ذخيره كرده بود ما را، و آن روز آدينه است، امروز ما راست و فردا شما را و پس فردا ترسايان را.

بلي يا يهودي؟ شما در روزگار«2» پيش از ما اي«3» و ما پس از شماايم در مدّت، و لكن پيش شماايم

در قيامت. بلي يا يهودي؟ بهشت بر پيغامبران حرام است، تا من در او شوم«4»، و بر اوصياي پيغامبران«5»، تا وصي ّ من در او شود«6» و بر امّتان، تا امّت من در شوند«7».

ادع ُ إِلي سَبِيل ِ رَبِّك َ بِالحِكمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ، [109- ر]

آنگه حق تعالي رسول را أمر كرد، گفت: دعوت كن خلقان را با راه خداي تعالي، يعني با دين خداي. بِالحِكمَةِ، به سخن«8» درست. وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ، و پند نيكوا«9»، وَ جادِلهُم بِالَّتِي هِي َ أَحسَن ُ، و مجادله كن و مناظره با ايشان بر وجهي كه نيكوتر باشد. مفسّران گفتند: معني آن است كه إيذا مكن ايشان را، و رسالت گزاردن رها مكن. و بعضي مفسّران گفتند: اينكه آيت منسوخ است به آيت قتال. إِن َّ رَبَّك َ هُوَ أَعلَم ُ، خداي تو عالمتر است به آن كس كه گمراه شود از راه او كه دين حق ّ است و عالمتر است به آن كه بر راه راست و بر طريق«10» هدايت باشد، و اينكه بر سبيل تهديد و وعيد است«11».

وَ إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمِثل ِ ما عُوقِبتُم بِه ِ، مفسّران گفتند: اينكه سورت مكّي است مگر اينكه سه آيت كه در آخر اوست من قوله: وَ إِن عاقَبتُم، تا به آخر سورت كه در حق ّ كشتگان أحد آمد، و سبب نزولش آن بود كه مسلمانان چون بديدند كه

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها امّت.

(2). قم: در اينكه روزگار.

(3). آب، آج، لب: پيش ماييد.

(4). همه نسخه بدلها: در شوم.

(5). قم حرام است.

(6). همه نسخه بدلها آط: در شود. [.....]

(7). قم: در او شوند، آط، در او شود، آب، آز، آج، لب: در شود، همه نسخه بدلها قوله.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم:

با سخن.

(9). همه نسخه بدلها: نيكو.

(10). همه نسخه بدلها: و طريق.

(11). همه نسخه بدلها قوله.

صفحه : 120

مشركان چه قتل كرده اند«1» از مسلمانان و چه مثله كرده اند«2» و كسان را شكم بشكافته اند،«3» و خصوصا حمزه«4» عبد المطّلب را«5». و گفتند از مسلمانان كس نماند كه او را مثله نكردند مگر حنظلة بن الرّاهب را كه پدرش أبو عامر الرّاهب بود و با أبو سفيان«6» بود براي او حرمت حنظله«7» از مثله رها كردند.

مسلمانان چون چنان ديدند گفتند: اگر ما را دست باشد بر اينان«8»، بتر«9» از اينكه و بيشتر از اينكه كنيم كه ايشان كرده اند«10»، و مثله اي كنيم كه در عرب كس به كس نكرده است«11». و حمزة بن عبد المطّلب را هنده«12» بنت عتبه مثله كرده بود و شكم بشكافته«13» و جگر او بگرفته«14»، خواست تا بخورد در دهنش سنگ شد تا بينداخت.

رسول را- عليه السّلام- بگفتند. رسول- عليه السّلام- گفت: حمزه از آن گراميتر است بر خداي كه بعضي از او به آتش بسوزد، چه حمزه اهل بهشت است و هند اهل دوزخ، خداي تعالي نخواست كه تا«15» خون حمزه به أحشاي«16» هند مختلط شود.

آنگه گفت:

رحم اللّه حمزة

، خداي بر حمزه رحمت كناد كه من او را نشناختم إلّا فعّال خير بود و رحم پيوند بود،«17» و اگر نه آنستي كه قومي محزون شوند بر اينكه، رها كردمي تا خداي او را از شكم«18» جانوران حشر كردي.

آنگه گفت: اگر خداي مرا ظفر دهد بر اينان«19»، هفتاد كس را به عوض حمزه مثله كنم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ إِن عاقَبتُم، اگر عقوبت كني عقوبت به

-----------------------------------

(2- 1). همه نسخه بدلها بجز قم: كردند.

(3).

همه نسخه بدلها بجز قم: بشكافتند.

(4). همه نسخه بدلها بن.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم رضي اللّه عنه.

(6). همه نسخه بدلها: الرّاهب با ابو سفيان.

(7). كذا: در اساس، قم: براي حرمت او حنظله را مثله نكردند، ديگر نسخه بدلها: براي آن حنظله را از مثله رها كردند.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: ايشان.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بدتر.

(10). آب، آز، آج، لب: كردند. [.....]

(11). قم: در عرب كس نكرده است، آط، آز، آج، لب: نكرده بود، آب: نكرده باشد.

(12). همه نسخه بدلها: هند.

(13). قم: شكافته.

(14). همه نسخه بدلها و.

(15). همه نسخه بدلها: نخواست تا.

(16). قم: با احشاي.

(17). همه نسخه ها بجز قم: ندارد.

(18). آج، لب: او را شكم.

(19). همه نسخه بدلها بجز قم: ايشان.

صفحه : 121

مثل«1» آن كني كه ايشان كرده باشند شما را. و لفظ «عقوبت» في قوله: بِمِثل ِ ما عُوقِبتُم بِه ِ، مجاز است چه آن از ايشان ابتدا بود و ابتدا عقاب نباشد، عقاب آن بود«2» كه عقيب«3» فعلي«4» باشد بر وجه استحقاق جز كه براي ازدواج لفظ آن را «عقاب» خواند، مثل قوله: وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها ...«5»، و قوله: فَمَن ِ اعتَدي عَلَيكُم فَاعتَدُوا عَلَيه ِ ...«6»، و اينكه را نظاير بسيار است. و اگر صبر كني، لَهُوَ خَيرٌ لِلصّابِرِين َ، آن بهتر باشد«7» صابران را. رسول- عليه السّلام- گفت: صبر كنم و آنچه عزم كرده بود«8» رها كرد. عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند: اينكه از پيش نزول سورت براءة بود. [آنگه«9» خداي تعالي رسول را فرموده بود كه قتال با آن كس كن كه او با تو قتال كند و ابتدا به قتال مكن]«10» چون سورت براءة فرود آمد و

خداي تعالي جهاد فرمود، اينكه آيت منسوخ بكرد.

آنگه او را حث ّ كرد بر صبر كردن و ترغيب كرد، گفت: وَ اصبِر، صبر كن كه صبر تو«11» نيست مگر به خداي، اي بمعونة اللّه و توفيقه، به توفيق خداي«12» تواني كردن«13». وَ لا تَحزَن عَلَيهِم، و دلتنگ مباش بر اعراض و عدول ايشان از تو. وَ لا تَك ُ فِي ضَيق ٍ مِمّا يَمكُرُون َ، و مباش در تنگي از مكري كه ايشان مي كنند. إبن كثير خواند اينكه جا و در سورة النّمل: «في ضيق» به كسر «ضاد» و باقي قرّا به فتح«14» خواندند. بعضي گفتند: دو لغت است به يك معني. و بعضي فرق كردند، گفتند:

الضيق في القلب و الصّدر«15»، و الضيق في المعاش«16» و المساكن. و أبو عمرو گفت، بصريان گفتند: ضيق به فتح، غم باشد و به كسر، شدّت. فرّاء گفت، كوفيان گفتند: هر

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: باشد.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: عقب.

(4). همه نسخه بدلها: فعل.

(5). سوره شوري (42) آيه 40. [.....]

(6). سوره بقره (2) آيه 194.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم يعني صبر بهتر باشد.

(8). قم، آط، آب، آز: آن عزم كه كرده بود، آج، لب: آن عزم كه كرده.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم كه.

(10). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.

(11). قم: به تو.

(12). همه نسخه بدلها صبر.

(13). قم: توان كردن.

(14). همه نسخه بدلها ضاد.

(15). آج، لب: و الصّدور.

(16). آط، آز، آج، لب: في العيش.

صفحه : 122

دو لغت است، مثل: رطل و رطل«1» [109- پ]

و قتيبي گفت: ضيق تخفيف ضيّق باشد، كهين و هيّن و لين و ليّن، و بر اينكه تأويل

صفت موصوفي محذوف باشد، كأنّه قال: و لا تك في أمر ضيّق ممّا يمكرون. «ما» مصدريه است، أي من مكرهم.

إِن َّ اللّه َ مَع َ الَّذِين َ اتَّقَوا، كه خداي با متّقيان و پرهيزكاران است، وَ الَّذِين َ هُم مُحسِنُون َ، و با آنان كه نيكوكار«2» باشند. هرم بن حيّان«3» را گفتند: ما را وصايتي«4» كن. گفت: اوصيكم بالآيات الأواخر«5» من سورة النّخل، ادع ُ إِلي سَبِيل ِ رَبِّك َ- إلي آخر السّورة. گفت: بر اينكه آيات كار كني كه در آخر سورة النّحل است، اينكه سه آيت. و قوله: «مع»، به معني نصرت است و معاونت«6».

-----------------------------------

(1). آز: رطل يرطل.

(2). همه نسخه بدلها قم: نيكو كاران.

(3). آز: جنان. [.....]

(4). همه نسخه بدلها: وصيّتي.

(5). آج، لب: الآخر.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: نصرت و معاونت است.

صفحه : 123

سورت بني اسرايل

بدان كه اينكه سورت صد و يازده آيت است و هزار و پانصد و سي و سه كلمت است و شش هزار و چهار صد و شست«1» حرف است.

و روايت است از ابو امامه از ابي ّ كعب كه، رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله«2»- گفت«3»: هر كه او سورت بني اسرايل بخواند دلش رقيق شود«4»، آن جا كه ذكر مادر و پدر است«5»، خداي تعالي او را در بهشت دو قنطار مزد بدهد، و قنطاري هزار و دويست اوقيّه باشد، هر اوقيّه«6» بهتر باشد از دنيا و هر چه در دنياست.

[سوره الإسراء (17): آيات 1 تا 15]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ

سُبحان َ الَّذِي أَسري بِعَبدِه ِ لَيلاً مِن َ المَسجِدِ الحَرام ِ إِلَي المَسجِدِ الأَقصَي الَّذِي بارَكنا حَولَه ُ لِنُرِيَه ُ مِن آياتِنا إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ البَصِيرُ (1) وَ آتَينا مُوسَي الكِتاب َ وَ جَعَلناه ُ هُدي ً لِبَنِي إِسرائِيل َ أَلاّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِي وَكِيلاً (2) ذُرِّيَّةَ مَن

حَمَلنا مَع َ نُوح ٍ إِنَّه ُ كان َ عَبداً شَكُوراً (3) وَ قَضَينا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ فِي الكِتاب ِ لَتُفسِدُن َّ فِي الأَرض ِ مَرَّتَين ِ وَ لَتَعلُن َّ عُلُوًّا كَبِيراً (4)

فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما بَعَثنا عَلَيكُم عِباداً لَنا أُولِي بَأس ٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلال َ الدِّيارِ وَ كان َ وَعداً مَفعُولاً (5) ثُم َّ رَدَدنا لَكُم ُ الكَرَّةَ عَلَيهِم وَ أَمدَدناكُم بِأَموال ٍ وَ بَنِين َ وَ جَعَلناكُم أَكثَرَ نَفِيراً (6) إِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأَنفُسِكُم وَ إِن أَسَأتُم فَلَها فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُم وَ لِيَدخُلُوا المَسجِدَ كَما دَخَلُوه ُ أَوَّل َ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوا تَتبِيراً (7) عَسي رَبُّكُم أَن يَرحَمَكُم وَ إِن عُدتُم عُدنا وَ جَعَلنا جَهَنَّم َ لِلكافِرِين َ حَصِيراً (8) إِن َّ هذَا القُرآن َ يَهدِي لِلَّتِي هِي َ أَقوَم ُ وَ يُبَشِّرُ المُؤمِنِين َ الَّذِين َ يَعمَلُون َ الصّالِحات ِ أَن َّ لَهُم أَجراً كَبِيراً (9)

وَ أَن َّ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ أَعتَدنا لَهُم عَذاباً أَلِيماً (10) وَ يَدع ُ الإِنسان ُ بِالشَّرِّ دُعاءَه ُ بِالخَيرِ وَ كان َ الإِنسان ُ عَجُولاً (11) وَ جَعَلنَا اللَّيل َ وَ النَّهارَ آيَتَين ِ فَمَحَونا آيَةَ اللَّيل ِ وَ جَعَلنا آيَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً لِتَبتَغُوا فَضلاً مِن رَبِّكُم وَ لِتَعلَمُوا عَدَدَ السِّنِين َ وَ الحِساب َ وَ كُل َّ شَي ءٍ فَصَّلناه ُ تَفصِيلاً (12) وَ كُل َّ إِنسان ٍ أَلزَمناه ُ طائِرَه ُ فِي عُنُقِه ِ وَ نُخرِج ُ لَه ُ يَوم َ القِيامَةِ كِتاباً يَلقاه ُ مَنشُوراً (13) اقرَأ كِتابَك َ كَفي بِنَفسِك َ اليَوم َ عَلَيك َ حَسِيباً (14)

مَن ِ اهتَدي فَإِنَّما يَهتَدِي لِنَفسِه ِ وَ مَن ضَل َّ فَإِنَّما يَضِل ُّ عَلَيها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري وَ ما كُنّا مُعَذِّبِين َ حَتّي نَبعَث َ رَسُولاً (15)

«7»

[ترجمه]

منزّه است آن خداي كه ببرد بندهش«8» را به شب از مسجد الحرام به مسجد دورتر، آن كه ما بر كه كرديم«9» پيرامن آن«10» تا باز [به او]«11» نماييم از آيتهاي [ما]«12» كه او شنوا و بيناست.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها

بجز قم: شصت.

(2). قم، آط، آج، لب: عليه السلام، آب، آز: عليه الصّلات و السّلام.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم كه.

(4). آط و.

(5). قم و.

(6). قم: هر اوقيه اي.

(7). قم، آج، لب ترجمه كرده است به: به نام خداي بخشاينده مهربان.

(8). قم: بنده خويش، ديگر نسخه بدلها: بنده اش.

(9). قم، آج: بركت كرديم، آب: بركت كرده ايم، آط، لب: بركه كرده ايم.

(10). قم: او.

(11). از آج، افزوده شد. [.....]

(12). از آط، افزوده شد.

صفحه : 124

و داديم«1» موسي را كتاب«2» و كرديم آن را بياني و لطفي«3» پسران يعقوب را كه مگيري از دون«4» من وكيلي.

فرزندان آنان كه بر گرفتيم با نوح«5»- عليه السّلام- كه او بود بنده اي شكر كننده.

و خبر داديم پسران يعقوب را در كتاب فساد مي كني«6» در زمين دو بار و بلندي شوي بلندي بزرگ.

چون آيد وعده يكي از آن دو بار، بر انگيزيم بر شما بندگاني«7» از آن ما خداوندان شجاعت سخت تا در شوند در ميان سرايها و اينكه وعده اي باشد كرده«8».

پس برگردانيم«9» شما را دولت بر ايشان و مدد كنيم«10» شما را به مالها و پسران و كنيم شما را بيشتر به ياران.

اگر نيكوي كني«11» نيكوي كني با خود«12» و اگر بدي كني و را باشد، چون آيد وعده باز پسين تا دژم كند«13» رويهاي شما و تا در مسجد شوند«14» چنان كه شدند«15» در او

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: بداديم.

(2). همه نسخه بدلها: توريت.

(3). همه نسخه بدلها: بيان و لطف.

(4). همه نسخه بدلها: از فرود.

(5). قم: وا نوح، آط، آب، آج، لب: ما با نوح.

(6). قم، آط: كه فساد كني، آب، آج، لب: كه فساد كنيد.

(7). قم را.

(8). قم: و بود وعده اي كرده،

آج، لب: و باشد اينكه وعده كرده.

(9). قم ما.

(10). همه نسخه بدلها: و مدد دهيم.

(11). قم شما.

(12). همه نسخه بدلها: براي خود.

(13). آط، آب: اندوهگن كند، آج، لب: اندوهگين كند. [.....]

(14). اساس: شوي، به قياس با نسخه آب و معني عبارت، تصحيح شد.

(15). اساس: شدي، به قياس با نسخه آب، تصحيح شد.

صفحه : 125

نخست بار تا هلاك كنند آنچه بلند كرده باشند هلاك كردني.

باشد كه خداي شما«1» رحمت كند و اگر باز آيي«2» باز آييم و كرديم دوزخ براي كافران باز دارنده.

«3» اينكه قرآن ره نمايد به آنچه«4» راست تر«5» است و مژده دهنده«6» مومنان را، آنان كه عمل نكو كنند«7» كه ايشان راست مزدي بزرگ.

[110- ر]

و آن كه آنان كه ايمان ندارند به آخرت بنهاده ايم«8» براي ايشان عذابي دردناك.

و بخواند آدمي به بدي خواندنش«9» به نيكي و بود آدمي شتاب زده.

و كرديم شب«10» و روز را دو علامت، بسترديم«11» علامت شب«12» و كرديم«13» علامت روز بينا تا طلب كني فزونيي«14» از خدايتان و بداني شمار سالها و حسابها«15»، و هر چيزي را جدا كرديم«16» جدا كردني.

و هر آدميي را الزام كنيم عمل او در گردنش و بيرون آريم براي او روز قيامت نامه اي كه بيند«17» آن را افلاخته«18».

-----------------------------------

(1). آج، لب: بر شما.

(2). اساس: و اگر نه باز آيي، با توجه به اتّفاق نسخ و معني آيه، لفظ «نه» حذف شد.

(3). قم كه.

(4). قم آن.

(5). قم، آط: راستر.

(6). همه نسخه بدلها: مژده دهد.

(7). قم: آنان كه كنند نيكيها، آط، آب، آج، لب: آنان را كه عمل صالح كنند.

(8). آط: ببجاريم، قم: بنهاده ايم، آب: آماده كنيم، آج، لب: مهيّا كنيم.

(9). آط، آج، لب: خواندش.

(10). قم را.

(13-

11). قم ما.

(12). آج، لب را. [.....]

(14). قم: افزوني.

(15). آط، آب، آج، لب: شمار.

(16). قم ما آن را.

(17). آط، آب، آج، لب: بينند.

(18). قم، آب: افراشته، آط، آج، لب: افراخته.

صفحه : 126

بخوان نامه ات«1» بس باد به تو«2» امروز بر تو محاسب«3».

هر كه راه يابد«4» براي خود راه يابد و هر كه گمره شود«5» گمره شود بر خود و بر نگيرد«6» بر گيرنده اي بار ديگري، و نبوديم ما عذاب كننده تا نفرستيم«7» پيغامبري را.

قوله: سُبحان َ الَّذِي أَسري بِعَبدِه ِ لَيلًا، «سبحان» مصدر است از بناي سبّح يسبّح تسبيحا و سبحانا. و نصب او بر مصدر است، و تقدير او آن است كه: اسبّح الّذي اسري بعبده سبحانا. آنگه فعل بيفگند و مصدر را إضافت كرد با مفعول، و مثله: وعد اللّه، و كتاب اللّه، أي وعد اللّه وعدا«8» و كتب كتابا. جز كه اينكه جا إضافه مصدر است با فاعل«9»، و أبو عبيده گفت، أهل مدينه گفتند: سبحان اسمي است به جاي مصدر نهاده چون كفران، و قال اميّة بن أبي الصّلت:

سبحانه ثم ّ سبحانا نعوذ به و قبلنا سبّح الجودي ّ و الجمد

و بعضي دگر گفتند: نصب او بر نداست، و التقدير: يا سبحان اللّه، و معني او تنزيه باشد و تبعيد از هر چه لايق نباشد به او«10». طلحة بن عبد اللّه گفت از رسول- عليه السّلام- پرسيدم كه: معني سبحان اللّه چه باشد! گفت:

تنزيه اللّه من كل ّ سوء،

دور بكردن از خداي هر بدي، و به معني نماز آمده است، كقوله: فَلَو لا أَنَّه ُ كان َ مِن َ المُسَبِّحِين َ«11»، أي من المصلّين، و نماز نافله را سبحه گويند. و در حديث آمده است: كان إبن عمر [يصلّي]«12»

سبحته في المسجد الّذي يصلّي فيه المكتوبة، يعني عبد اللّه عمر نماز نافله هم در آن مسجد كردي كه نماز فريضه كردي. و به معني

-----------------------------------

(1). قم: نامه خويش را.

(2). قم: بس است به تن تو، آط، آج، لب: بسي تو، آب: بس است نفس تو.

(3). قم: شمار كننده.

(4). آط، آج، لب: راه نمايد.

(5). همه نسخه بدلها بجز آز: گمراه شود، قم بدرستي كه.

(6). آب هيج.

(7). آج، لب: بفرستيم.

(8). آط، آب، آج، آز، آج، لب: وعد وعدا.

(9). همه نسخه بدلها: اضافت مصدر با فاعل است. [.....]

(10). همه نسخه بدلها بجز قم به او لايق نباشد.

(11). سوره صافّات (37) آيه 143.

(12). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد.

صفحه : 127

استثنا آمده است [في قوله: لَو لا تُسَبِّحُون َ«1»، أي هلّا تستثنون«2». و اينكه لغت بعضي يمنيان است، و سبحة به معني «نور» آمده است]«3» در آن خبر كه: لولا ذلك لأحرقت سبحات وجهه، أي نور وجهه. و مبرّد گفت: وجه اينكه آن باشد كه اگر بيننده اي بديدي بگفتي: سبحان اللّه، و در جاي تعجّب آمد«4»: چنان كه اعشي«5» گفت«6»:

أقول لمّا جاءني فخره سبحان من علقمة الفاخر

و در بعضي أحاديث آمد كه يكي از جمله بزرگان گفت: هرگز ندانستم كه گفتن سبحان اللّه معصيت باشد، حتّي دخلت علي فلان، تا در نزديك فلان كس شدم، مردي حاضر بود آن جا، نامه اي در آوردند و پيش صاحب صدر بنهادند او برگرفت و مي خواند. اينكه مرد كه حاضر بود گفت: سبحان اللّه؟ صاحب صدر گفت:

چه خواستي به اينكه تسبيح! گفت: تعجب آن كه چون فلاني چونين مخاطبه به تو نويسد؟ مرد در خشم شد و بفرمود تا او را حاضر

كردند و بر او استخفاف كرد و او را برنجانيد. من گفتم: اينكه آن جاي است كه سبحان اللّه گفتن بر اينكه وجه معصيت باشد. الَّذِي أَسري، كه ببرد بنده يش را«7»، يقال: سري يسري سري، [110- پ]

و أسري يسري إسراء، لغتان، و هو سير اللّيل، و بر اينكه قول «با» تعديه را باشد. بعضي دگر گفتند: و سريت سري لازم باشد، و أسريت غيري إسراء [متعدّي]«8»، بر اينكه قول «با» زيادت باشد، و مثله: تنبت بالدّهن، قال الشّاعر:

و ليلة ذات دجي سريت و لم يلتني عن سراها ليث

نصب او بر ظرف باشد، و بعضي علما گفتند: تنكير او دليل كرد بر آن كه اينكه اسرا در بعضي شب بوده است و دليل اينكه قول قراءت حذيفه و عبد اللّه مسعود است من اللّيل، من المسجد الحرام، «من» ابتدا غايت راست و «إلي» در برابر او انتها

-----------------------------------

(1). سوره قلم (68) آيه 28.

(2). ديگر نسخه بدلها: يستثنون، كه با توجه به ضبط آيه در قرآن كريم درست تر بنظر مي آيد.

(3). اساس: افتادگي دارد، از قم افزوده شد.

(4). آز، آج، لب: آمده است.

(5). قم: علقمه، آج، لب: عيسي.

(6). آب، آز شعر.

(7). قم: خويش را، ديگر نسخه بدلها: بنده اش را.

(8). نسخه بدلها: ندارد، به قياس چاپ مرحوم شعراني، افزوده شد، شايد نظر ابو الفتح آن بوده است كه با ذكر كلمه «غيري» كه قطعا مفعول «اسريت» است جمله بي نياز از ذكر كلمه متعدّي است.

صفحه : 128

غايت را.

در اينكه دو روايت است: يكي آن كه، رسول- عليه السّلام- گفت من در مسجد الحرام بودم در حجر ميان خفته و بيدار كه جبريل آمد و براق آورد، و اينكه

روايت أنس است و مالك بن صعصعه. و روايت ديگر آن است كه، رسول- عليه السّلام- گفت: مرا از حجره ام ّ هاني به آسمان بردند، و تأويل كردند اينكه آيت را بر آن كه حرم را جمله مسجد خوانند، و اينكه روايت كلبي است و ابو صالح از ام ّ هاني كه او گفت: رسول را- عليه السّلام- از حجره من به آسمان بردند نماز خفتن [بكرد و من با او نماز خفتن]«1» بكردم و بخفتم و او را در نمازگاه رها كردم بيدار نشدم تا او مرا بيدار كرد«2» براي نماز بامداد، مرا گفت: برخيز يا ام ّ هاني تا تو را حديثي كنم«3».

گفتم: يا رسول اللّه؟ أحاديث و احوال«4» تو همه عجايب«5» باشد.

آنگه نماز بامداد بكرد. چون فارغ شد، گفت: بدان كه دوش«6» نماز خفتن بگزاردم جبريل آمد و من هم اينكه جا نشسته بودم، مرا گفت: برخيز و بيرون آي«7»، برخاستم و بيرون شدم، فريشته اي ايستاده بود و اسپي، مرا گفت: بر نشين. من بر نشستم، هر كجا به نشيني رسيد«8»، دستهايش دراز شد«9» و پايها كوتاه، و هر كجا به فرازي رسيديم«10» پايهايش دراز شدي و دستها«11» كوتاه تا به بيت المقدّس رسيدم و آن جا نماز بكردم- و ساق الحديث إلي آخره- و اكنون نماز بامداد با شما بكردم.

مقاتل گفت: شب معراج پيش از هجرت بود به يك سال، و گفتند: يك بار بود، و گفتند: دو بار بود، يك بار از مسجد الحرام و يك بار از خانه«12» ام ّ هاني بنت أبي طالب. و گفته اند: بسيار بارها بود.

-----------------------------------

(1). اساس افتادگي دارد، از قم افزوده شد.

(2). اساس: نكرد، به قياس قم و

اتفاق همه نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). قم، آط، آج، لب: گويم، آب، آز: گوييم. [.....]

(4). آج، لب: اقوال.

(5). قم: عجب.

(6). همه نسخه بدلها چون.

(7). همه نسخه بدلها، بجز قم من.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: رسيدي، قم: رسيدم.

(9). آط، آج، لب: شدي.

(10). قم: رسيدم، ديگر نسخه بدلها: رسيدي.

(11). آب، آز: دستهاش.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: حجره.

صفحه : 129

إِلَي المَسجِدِ الأَقصَي، به مسجد دورتر، يعني به مسجد بيت المقدّس. براي آنش«1» «أقصي» خواند كه دو [ر]

تر مسجدي است كه آن را زيارت كند. الَّذِي بارَكنا حَولَه ُ، آن مسجد كه ما بركه كرديم«2» بر پيرامن«3» آن. گفتند: از جويها و آبها و درختان ميوه خواست. مجاهد گفت: براي آنش مبارك خواند كه مقرّ أنبيا بود و مهبط فريشتگان و وحي خداي تعالي. و آن صخره و سنگ كه خداي تعالي خلقان را روز قيامت از او حشر كند«4» آن جاست، لِنُرِيَه ُ مِن آياتِنا، تا با او نماييم از آيات و علامات و عجايب ما، إِنَّه ُ هُوَ السَّمِيع ُ البَصِيرُ، كه او خداوندي شنوا و بيناست.

اما قصّه معراج قصّه اي دراز است و در او اختلاف بسيار كرده اند«5»، و روايات واهي ضعيف. و ما آنچه معتمد است بر سبيل اختصار بگوييم- إن شاء اللّه تعالي.

بدان كه مسلمانان خلاف كردند در معراج: بعضي نفي كردند«6»، و گفتند: نبود و رفتن رسول- عليه السّلام- بيشتر تا به بيت المقدس نبود كه ظاهر قرآن بيش از اينكه نيست، و آن معتزليان اند«7»- و جماعتي دگر گفتند: رسول- عليه السّلام- اينكه در خواب ديد، و آن نجّاريانند«8». و بعضي حشويان گفتند: روح او به معراج بردند و تن او در مكّه«9» بود.

و آنچه درست است آن است كه رسول- عليه السّلام- را به آسمان بردند به نفس و تن او و آسمانها به او عرضه«10» كردند و بهشت و دوزخ بر او عرض كردند و او معاينه بديد چنان كه گفت: [111- ر]

عرضت علي ّ الجنّة حتّي هممت ان اقطف من ثمراتها و عرضت علي ّ النّار حتّي اتّقيت حرّها بيدي،

چنان كه در سياقت قصّه بيايد.

امّا سياقت«11» قصّه به روايت انس بن مالك و ابو هريره و عبد اللّه عبّاس و عايشه و

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب: بر آنش.

(2). قم: بركت كرده ايم، آط، آج، لب: بركت كرديم، آز: بركت گردانيم.

(3). آط، آب، آج، لب: پرامن.

(4). همه نسخه بدلها: كنند.

(5). همه نسخه بدلها: ندارد، قم و نيز حشو بسيار آورده اند، ديگر نسخه بدلها و در او حشو بسيار آورده اند و خلاف بسيار كرده اند. [.....]

(6). آط، آج، لب: بعضي گفتند: نبود و نفي كردند، آب، آز: بعضي گفتند و نفي كردند.

(7). آط، آج، لب: معتزله اند.

(8). اساس: نجار باشد، با توجه به نسخه قم و اتفاق همه نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). قم: به مكّه.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: عرض.

(11). آط: ساقت.

صفحه : 130

ام ّ هاني و مالك بن صعصعه به اختلاف الفاظ و اتّفاق معاني، و حديث بعضي داخل است در حديث بعضي، آن است كه: رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: من به مكّه بودم«1»، بين النّائم و اليقظان، ميان خفته و بيدار«2». به يك روايت گفت: در حجر بودم و آن جايي است در پس«3» خانه كعبه، و به يك روايت در خانه ام ّ هاني. و مرا گفتند«4»: برخيز«5»، برخاستم و بيرون آمدم و مرا فرمودند«6» تا

به آب زمزم غسل كنم. و به يك روايت إنايي بياوردند و آب كوثر با خود داشتند«7» با آب زمزم بياميختند«8» مرا فرمودند تا از آن آب وضو كردم.

و امّا حديث«9»

10» شق ّ البطن و غسل« القلب،

اينكه«11» حديثي منكر است عقلا و شرعا و وجوه فساد آن گفته شود- إن شاء اللّه في قوله: أَ لَم نَشرَح لَك َ صَدرَك َ«12» ... وَ لا تَقعُدُوا بِكُل ِّ صِراطٍ تُوعِدُون َ- الآية«18».

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: شدي.

(5- 2). همه نسخه بدلها: همچنين.

(3). همه نسخه بدلها: اي.

(4). همه نسخه بدلها ناكرده.

(6). همه نسخه بدلها بجز آز رقعه اي از.

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: مي رانند.

(8). آط، آب، آج، لب: ندادند.

(9). همه نسخه بدلها گرفتارند.

(10). قم: كال. [.....]

(11). آج، لب: باشد.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم: همچنين.

(13). قم: ميل مردان.

(14). قم: خاري.

(15). همه نسخه بدلها بجز قم: از آن جا بگذشت.

(16). قم: جامش، آط: جامه يش.

(17). آج، لب: به راهها.

(18). سوره اعراف (7) آيه 86.

صفحه : 134

آنگه به مردي بگذشتم«1» كه او پشته اي«2» هيزم بسيار جمع كرده بود«3» و در هم بسته، مي خواست تا برگيرد نمي توانست«4» پاره اي ديگر بر سر مي نهاد. گفتم: اي جبريل اينكه كيست! گفت: اينكه مثال مردي است از امّت تو كه امانات مردمان«5» پيش او باشد و او به آن قيام نتواند كردن، دگر مي ستاند و اضافت مي كند با آن.

گفت: از آن جا بيامدم«6» جماعتي را ديدم كه لبهاي ايشان و زبانهاي ايشان به مقاريض آهن«7» مي بريدند، هر گه كه ببريدند باز هم چنان شد«8» كه بود. من گفتم:

اينان كيستند«9» اي جبريل! گفت:

10» هؤلاء خطباء الفتنة«،

گفت: اينان«11» خطيبان فتنه اند.

گفت: آنگاه«12» پرسيدم به جايي كه سوراخي بود كوچك از او گاوي بزرگ بيرون«13»

مي آمد باز مي خواست تا با جاي«14» شود نمي توانست. گفتم: اي جبريل اينكه چيست! گفت: اينكه مثال«15» مردي است كه سخني از دهن بيرون اندازد [112- ر]

بزرگ پس پشيمان شود، باز خواهد تا رد كند و باز جاي برد«16»، نتواند.

گفت: از آن جا بيامدم به واديي رسيدم بويي شنيدم«17» خوش و آوازي. گفتم:

اي جبريل اينكه چه بوي است و اينكه چه آواز است! گفت: اينكه بوي بهشت است و آواز خازنان اوست، مي گويد: بار خدايا آنچه مرا وعده كرده اي انجاز فرماي كه شرف و غرف«18» من بلند شد و سندس و استبرق و حرير من بسيار شد و لؤلؤ و مرجان و زر و سيم من بسيار شد«19» و أكواب و أباريق من و آب و شير و مي و انگبين من به غايت رسيد. آنچه مرا وعده كرده اي بفرماي تا به من آرند. گفت:

لك كل ّ مؤمن و مؤمنة،

-----------------------------------

(1). اساس: بگذشت، با توجّه به قم و اتّفاق نسخه بدلها، تصحيح شد.

(2). همه نسخه بدلها: پشته.

(3). آج، لب و ديگر بر آن بالا مي نهاد.

(4). آب و ديگر بر آن بالا مي نهاد.

(5). آط، آج، لب: مردماني

(6). همه نسخه بدلها: بگذشتم. [.....]

(7). همه نسخه بدلها بجز قم: آهنين.

(8). همه نسخه بدلها: مي شد.

(9). آط، آب: كنيد، آج، لب: كه اند

(10). لب: القصّه.

(11). همه نسخه بدلها بجز آز: اينكه.

(12). همه نسخه بدلها: آنگه.

(13). آط، آج، لب: برون.

(14). قم، آط، لب، آز: باز جاي، آج، لب: باز جايي.

(15). آج، لب: امثال.

(16). همه نسخه ها بجز قم: خواهد تا باز پوشد.

(17). قم: يافتم.

(18). قم: غرف و شرف.

(19). قم: از حد بگذشت.

صفحه : 135

گفت: تو راست هر مؤمني و مؤمنه اي كه ايمان دارد«1» به

من و پيغامبر«2» من و شرك نيارد به من«3» و عمل صالح كند. هر كه از من ترسد، ايمن«4» شود و هر كه از من چيزي خواهد، بدهمش و هر كه قرضي به من دهد، مكافاتش كنم [و هر كه بر من توكّل كند كفايتش كنم]«5» كه من خداوندي ام كه جز من خدايي نيست و وعده خلاف نكنم. قَد أَفلَح َ المُؤمِنُون َ«6»، فَتَبارَك َ اللّه ُ أَحسَن ُ الخالِقِين َ«7». بهشت گفت راضي شدم«8».

از آن جا بگذشتم آوازي منكر شنيدم از واديي و بويي كريه«9»، گفتم: اي جبريل؟ اينكه چه بوي است و اينكه چه آواز است! گفت: اينكه بوي دوزخ است و آواز بانيگان«10» كه مي گويند: بار خدايا؟ آنچه وعده بكرده اي ما را، بده كه سلاسل و اغلال و زقوم و حميم من، و سعير و ضريع من، و غسّاق و عذاب من بسيار شد. قعر من دور شد و گرماي من سخت شد. گفت: تو راست هر مشرك و مشركه اي و كافري و كافره اي و خبيثي و خبيثه اي و كل ّ جبّار لا يؤمن بيوم الحساب. گفت: راضي شدم. پس برسيدم به جايي، جبريل مرا گفت: فرود آي و نماز كن. اينكه جا من فرود آمدم و نماز كردم. مرا گفت: داني تا كجا نماز كردي! گفتم: نه. گفت: به طيبه، يعني«11» مدينه، و اليها المهاجر- ان شاء اللّه- و آن هجرت گاه تو باشد- ان شاء اللّه.

از آن جا برفتم چندان كه خداي خواست، مرا گفت: فرود آي و نماز كن من فرود آمدم و نماز كردم، مرا گفت: داني تا كجا نماز كردي«12»! به طور سينا كه خداي تعالي با موسي مناجات كرد.

از آن جا برفتم به

جايي رسيدم جبريل مرا گفت: فرود آي و نماز كن من فرود آمدم و نماز كردم. مرا گفت: داني تا كجا نماز كردي«13»! به بيت اللّحم كه مولد عيسي است- عليه السّلام-.

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: آرد. [.....]

(2). قم: پيغامبران.

(3). قم: و هر كه به من شرك نيارد.

(4). قم: آمن.

(5). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(6). سوره مؤمنون (23) آيه 1.

(7). سوره مؤمنون (23) آيه 14.

(8). همه نسخه بدلها گفت.

(9). قم يافتم از واديي.

(10). آواز بانيگان/ آواز بانيگان (زبانيه) كه ضبط اغلب نسخه بدلها نيز چنين است.

(11). آج، لب به.

(13- 12). همه نسخه بدلها بجز قم گفتم: نه، گفت.

صفحه : 136

از آن جا برفتم تا به بيت المقدّس رسيدم جماعتي فريشتگان را ديدم آن جا كه از آسمان فرود آمده بودند بر من سلام كردند و مرا تحيّت كردند«1» و بشارت دادند به كرامت از جهت خداي تعالي. مرا گفتند:

السّلام عليك يا اوّل يا آخر يا حاشر،

من جبريل [را]«2» گفتم: اينكه چه خطاب است كه اينان مي گويند! گفت: مي گويند:

سلام بر تو«3» اي اوّل، يعني تو اوّل كسي كه فردا«4» قيامت از گور برخيزد«5». و آخري«6» به آن معني كه ختم و آخر پيغامبراني، و حاشري بآن معني كه حشر قيامت به تو و امّت تو برخيزد.

برفتيم تا«7» در مسجد بيت المقدّس رسيديم«8». جبريل- عليه السّلام- گفت: فرود آي. من فرود آمدم او اسپ مرا در حلقه در مسجد بست به خطامي از حرير بهشت [و گفت: اينكه آن حلقه است كه پيغامبران چهار پايان خود در او بستندي، چون اينكه جا آمدندي.]«9» چون در مسجد شدم پيغامبران را ديدم آن جا.

و در حديث

ابو العاليه چنان است كه گفت: ارواح پيغامبران«10» ديدم آن جا از عهد إدريس و نوح تا به روزگار عيسي- عليه السّلام«11»- خداي تعالي ايشان را جمع كرده بود، بر من سلام كردند و مرا همان تحيّت كردند كه فريشتگان كرده بودند. من گفتم: اي جبريل اينان كه اند! گفت: اينان برادران تواند از انبيا و رسولان، قريش دعوي مي كنند كه خداي را انباز است، و جهودان و ترسايان مي گويند خدا را«12» فرزند است. بپرس از پيغامبران تا خدا را شريك هست! و ذلك قوله«13»: وَ سئَل مَن أَرسَلنا مِن قَبلِك َ مِن رُسُلِنا أَ جَعَلنا مِن دُون ِ الرَّحمن ِ آلِهَةً يُعبَدُون َ«14». ايشان اقرار دادند خداي را به ربوبيّت و توحيد.

آنگه همه را جمع كرد و با فريشتگان [112- پ]

به صفها بداشت و دست من گرفت و مرا در پيش ايشان داشت تا بايشان«15» امامت نماز كردم، دو ركعت نماز

-----------------------------------

(1). قم: گفتند.

(2). از قم، افزوده شد.

(3). قم باد. [.....]

(4). قم، آج، لب: فرداي.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: برخيزي.

(6). همه نسخه بدلها: و آخر.

(7). همه نسخه بدلها به.

(8). آب، آز: رسيدم.

(9). اساس: ندارد، از قم افزوده شد.

(10). آط، آز، آج، لب را.

(11). قم، آب، آز: عليهم السّلام.

(12). همه نسخه بدلها بجز قم زن و.

(13). همه نسخه بدلها تعالي.

(14). سوره زخرف (43) آيه 45.

(15). همه نسخه بدلها: با ايشان.

صفحه : 137

بكردم. آنگه پيغامبران- صلوات اللّه عليهم«1»- بر خداي تعالي ثنا گفتند«2» به آن نعمت كه بر ايشان كرد.

إبراهيم«3» گفت: اسپاس«4» آن خداي را كه مرا خليل خود گرفت و مرا ملكي عظيم داد و مرا امّتي«5» قانت كرد كه خلقان به من اقتدا كنند و آتش«6» بر

من برد و سلام كرد.

آنگه موسي- عليه السّلام- بر خداي ثنا گفت، گفت: اسپاس«7» خداي را كه با من سخن گفت و هلاك فرعون و قومش بر دست«8» من كرد و بني اسرائيل را به من نجات داد و از امّت من قومي را كرد«9» كه به حق راه نمايند و به حق داد دهند.

آنگه داود- عليه السّلام- بر خداي ثنا گفت، گفت: اسپاس«10» خداي را كه مرا ملكي عظيم داد و مرا زبور بياموخت و آهن نرم بكرد براي من و كوهها را مسخّر كرد تا با من تسبيح كردند و مرا حكمت داد و فصل الخطاب.

آنگه سليمان بر خداي ثنا گفت، و گفت: سپاس آن خداي را كه باد«11» مسخّر من كرد و شياطين را در فرمان من كرد تا براي من محاريب و تماثيل«12» كردند، و ذلك قوله: يَعمَلُون َ لَه ُ ما يَشاءُ مِن مَحارِيب َ وَ تَماثِيل َ وَ جِفان ٍ كَالجَواب ِ وَ قُدُورٍ راسِيات ٍ ...«13»، و منطق الطّير مرا بياموخت و مرا بداد از هر«14» فضلي و مرا ملكي داد كه كس را از پس من نباشد.

آنگه عيسي- عليه السّلام- بر خداي ثنا گفت، بقوله: الحمد للّه الّذي جعلني كلمة منه، سپاس آنخدا را كه مرا كلمتي كرد از او، و مثل من چون مثل آدم كرد كه او را از خاك بيافريد و مرا كتاب و حكمت بياموخت و توريت و إنجيل و بر دست من مرده زنده كرد و أكمه و أبرص را به دعاي«15» من شفا داد و مرا رفيع«16» كرد و پاك

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم اجمعين.

(2). قم: كردند. [.....]

(3). اساس، قم، آط، آز، آج: ابراهيم.

(4). همه نسخه بدلها:

سپاس.

(5). آز، آج، لب: امّت.

(6). همه نسخه بدلها بجز قم نمرود.

(10- 7). همه نسخه بدلها: سپاس آن.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: به دست.

(9). قم: كرد قومي را.

(11). همه نسخه بدلها را.

(12). اساس: محاريت، با توجه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). سوره سبأ (34) آيه 13.

(14). قم: از بهر.

(15). قم: بر دست.

(16). همه نسخه بدلها بجز قم: رفع.

صفحه : 138

بكرد و مرا و مادرم را پناه داد از شيطان رجيم.

آنگه من گفتم: شما همه بر خداي ثنا گفتي و من نيز بر خداي ثنا گويم«1» به احساني كه با من كرد سپاس خدا را كه مرا به رحمت جهانيان كرد و مرا به كافّة النّاس فرستاد به بشارت و إنذار«2» و قرآن بر من أنزله كرد كه در او بيان همه چيزي است«3»، و امّت مرا بهترين امّتان كرد و امّت مرا امّتي«4» وسط كرد و امّت مرا اوّلينان و آخرينان كرد، و مرا شرح صدر كرد و بار گران از من فرو نهاد، و ذكر من رفيع كرد«5» و مرا به فاتح«6» و خاتم كرد. إبراهيم«7»- عليه السّلام- گفت

بهذا فضلكم محمّد،

محمّد را اينكه«8» بر شما فزون آمد آنگه سه إنا بياوردند سر پوشيده: يكي را آب در بود و يكي را شير و يكي را مي ّ. من إناي آب بستدم و باز خوردم أندكي و اناي شير بستدم و باز خوردم تمام. چون خمر عرضه كردند«9» من گفتم: مرا حاجت نيست كه من سيراب شدم. مرا گفت: اينكه بر امّت تو حرام خواهند كردن«10»، گفتند: اگر آب بسيار باز خورديت«11» امّتت«12» به غرق مبتلا شدندي«13». و اگر خمر مي باز

خورديت«14» امّتت به خمر مولع شدندي و اجتناب نكردندي«15».

آنگه جبريل- عليه السّلام- دست من گرفت«16» و مرا بنزديك آن سنگ برد كه پايه معراج بر او نهاده بود، و آن صخره بيت المقدّس است پاي معراج بر آن سنگ«17» بود و بالاي آن«18» به آسمان پيوسته بر صفتي كه از آن نكوتر هيچ نديده بودم يك قايمه او از ياقوت سرخ بود و يك قايمه از زمرّد سبز و پايهاي او يك از سيم و يكي از زر بود و يكي از زمرّد و مكلّل«19» به درّ و ياقوت و آن، آن معراج«20» است كه ملك الموت از او

-----------------------------------

(1). اساس: گوييم، با توجه به قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(2). قم: نذارت.

(3). آط، آب، آج: كرده، آز، لب: كرده است.

(4). همه نسخه بدلها بجز قم: امّت.

(5). قم: مرا ذكر رفع كرد، آب، آج: ذكر من رفع كرد.

(6). آب، آز: مرا فاتح.

(7). اساس، قم، آط، آب، آز: ابرهيم.

(8). همه نسخه بدلها: محمّد به اينكه.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: عرض كردند.

(10). همه نسخه بدلها: مرا.

(14- 11). همه نسخه بدلها بجز قم: مي خوردي.

(12). آز، لب: امّت تو.

(13). همه نسخه بدلها بجز قم: مي شدند.

(15). همه نسخه بدلها بجز قم: مي شدند و اجتناب نمي كردند.

(16). آج، لب: بگرفت. [.....]

(18). قم، آط، آب، آز: او.

(17). قم نهاده.

(20). همه نسخه بدلها: و اينكه آن معراج.

(19). همه نسخه ها: زمرّد مكلّل.

صفحه : 139

پديد آيد چون قبض ارواح كند و آن نگاه«1» بود كه بيمار را چشم رها شود و متحيّر بماند آن بود كه اينكه معراج بر او ظاهر شود او از حسن او«2» متحيّر بماند جبريل- عليه السّلام- از آن

جا مرا بر پر گرفت«3» و بر آن معراج مرا به آسمان دنيا برد و در بزد.

گفتند: كيست«4»! گفت: جبريل است. گفتند: با تو كيست! [113- ر]

گفت:

محمّد است. گفتند: محمّد را بفرستادند گفت: آري. گفتند:

مرحبا به حيّاه اللّه من اخ و من خليفة فنعم الاخ و نعم الخليفة و نعم المجي ء جاء،

تحيّت كناد خداي او را از برادري و خليفت«5» كه نيك برادري«6» و نيك خليفه اي، و نيك آمدي«7»، و در بگشادند و ما در رفتيم. من در آسمان دنيا مي رفتم، خروهي«8» را ديدم موي گردن او سبز و سر و تن او سپيد كه از آن نكوتر سبزي و سپيدي نديدم«9». پايهاي او در زير هفتم زمين بود و سر او در زير عرش، گردن دو تا كرده دو بال داشت كه اگر بر افلاختي«10» به مشرق و مغرب برسيدي. چون شب به آخر رسد«11» او پرّها بر افلاجد«12» و به هم باز زند«13» و خداي تسبيح كند و گويد«14»:

15» سبحان الملك« القدّوس الكبير المتعال لا اله الّا اللّه الحي ّ القيّوم.

چون آواز او بشنوند خروهان زمين«16»، جمله به آواز آيند و خداي را تسبيح كنند و بال برهم زنند. چون او ساكن شود، خروهان«17» زمين نيز ساكن شوند.

چون دگر باره او بجنبد و آواز كند به تسبيح، خروهان زمين هم چونين«18» كنند به موافقت او و جواب او. رسول- عليه السّلام- گفت تا او را بديدم«19»، مرا آرزوي ديدار اوست تا دگر باره باز بينم او را.

از آن جا بگذشتم به فريشته اي رسيدم كه نيمه تن او از آتش بود و نيمه اي از

-----------------------------------

(1). قم: آنگه.

(2). همه نسخه بدلها بجز آب: آن.

(3). آط، آب، آز،

لب: بر گرفت.

(4). قم: تو كيستي.

(5). همه نسخه بدلها: از خليفه اي.

(6). قم: برادر.

(7). قم: نيك آينده كه آمد.

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: خروسي.

(9). قم: نديده بودم، ديگر نسخه بدلها: نديده ام.

(10). قم: بر افراختي، ديگر نسخه بدلها: بر افراشتي. [.....]

(11). قم، آز: رسيد.

(12). قم: بر افراخت، ديگر نسخه بدلها: باز كند.

(13). قم: باز زد.

(14). قم: خداي را تسبيح كرد و گفت.

(15). همه نسخه بدلها بجز قم: اللّه.

(16). همه نسخه بدلها بجز قم: چون خروسان زمين آواز او بشنوند.

(17). همه نسخه بدلها بجز قم: خروسان.

(18). قم، آط: هم چنين، ديگر نسخه بدلها: همچنين.

(19). آج، لب: نديدم.

صفحه : 140

برف، كه نه آتش برف را مي گداخت«1» و نه برف آتش را مي كشت. تسبيح او اينكه بود كه به آوازي بلند فصيح«2» مي گفت:

3» اللّهم ّ مؤلّفا« بين الثّلج و النّار الّف بين قلوب عبادك المؤمنين

، گفتم: اي جبريل اينكه كيست! گفت: اينكه فريشته اي است او را حبيب«4» گويند. خداي تعالي او را موكّل بكرده است«5» بر اكناف آسمان و اطراف زمين و او نصيحت كند اهل زميني«6» را و تسبيح او آن است كه گفتم از آنگه كه خداي تعالي او را آفريده است.

گفت: آنگاه«7» از آن جا بگذشتم به فريشته اي رسيدم«8» بر سريري نشسته كه«9» همه دنيا جمع كرده بود«10» و در پيش او نهاده و در دست او لوحي بود از نور، او در آن لوح مي نگريد، از چپ و راست نگاه نمي كرد«11» و بر هيأت«12» مردي دلتنگ حزين بود.

گفتم: اي«13» جبريل؟ اينكه كيست! كه من به هيچ فريشته بنگذشتم«14» كه مرا از او خوفي در دل آمد جز اينكه فريشته. گفت: ما همه چونين«15» خايفيم از او«16»،

او ملك الموت است موكّل به قبض ارواح و از همه فريشتگان كار او با رنج تر است. من گفتم«17»:

كفي بالموت طامّة فقال ما بعد الموت اطم ّ و اعظم

، گفتم: مرگ«18» بس باد طامّه و انبارنده. گفت: آنچه از پس مرگ است، از مرگ عظيم تر است و هايل تر.

گفتم: يا جبريل؟ هر كه بميرد لا بد او را بيند! گفت: آري. گفتم: من مي خواهم تا نزد او روم و بر او سلام كنم و از او چيزي بپرسم«19». جبريل- عليه السّلام- مرا پيش«20» برد. من بر او سلام كردم. او جبريل را به اشارت گفت: اينكه كيست! جبريل گفت:

اينكه محمّد است- نبي ّ الرّحمه-، پيغامبر رحمت و رسول عرب. مرا گفت:

مرحبا بنبي ّ الرّحمة

، و مرا تحيّت نيكو كرد و بشارت داد به كرامت و مرا گفت: بشارت باد تو را

-----------------------------------

(1). قم: مي بگداخت.

(2). همه نسخه بدلها بجز قم: به آواز فصيح.

(3). اساس: مؤلّف، با توجه به آب، تصحيح شد.

(4). اساس: حنف، با توجّه به قم و بيشتر نسخه ها تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: كرده است. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: زمين.

(7). همه نسخه بدلها: آنگه.

(8). قم: رسيديم.

(9). قم گفتي.

(10). قم: بودند.

(11). قم، آط، آب، آز: مي كرد.

(12). آج، لب: هيبت.

(13). همه نسخه بدلها: يا .

(14). آط: بنگزشتم.

(15). قم: هم چنين، ديگر نسخه بدلها: همه چنين.

(16). همه نسخه بدلها بجز قم و.

(17). همه نسخه بدلها بجز قم كه.

(18). لب: هر كه.

(19). آز: پرسم. [.....]

(20). همه نسخه بدلها او.

صفحه : 141

اي محمّد كه من همه آثار خير در امّت تو مي بينم. من گفتم:

الحمد للّه المنّان بالنّعم،

گفتم: اينكه لوح چيست كه در دست داري! گفت: لوحي است آجال خلايق در او نوشته. گفتم:

نام آنان كه قبض ارواح«1» ايشان [كرده اي]«2» در روزگار گذشته!

گفت: آن در لوحي«3» ديگر است. گفتم: يا ملك الموت؟ تو چگونه تواني قبض ارواح اهل زمين كردن«4» و تو بر جاي خود نشسته اي! گفت: نمي بيني كه همه دنيا در پيش من است از مشرق تا به مغرب و دست من به همه جاي برسد«5»، دنيا در پيش من بمنزلت خواني است پيش كسي نهاده تا چنان كه خواهد دست دراز مي كند و از آن جا كه خواهد مي گيرد. [113- پ]

چون بنده اي را اجل بنزديك«6» رسد«7»، من در او نگرم و در اعوانان«8» خود نگرم، اعوانان«9» من بشناسند، نظر«10» من در او و در ايشان بدانند كه قبض روح او مي بايد كردن«11»، معالجه قبض روح او كنند چون روح او به حلق«12» رسد، از پيش من باشد«13»، بر من پوشيده نبود. دست دراز كنم«14» و جان او بستانم تولّاي«15» قبض روح او جز من كس نكند كار من چنين بود با خلقان خداي در قبض ارواح. من از حديث او بگريستم.

چون از او بگذشتم«16» برسيدم«17» به فريشته اي ديگر عابس الوجه، كريه المنظر، شديد البطش، ظاهر الغضب، من در او نگريدم از او بترسيدم سخت. گفتم: يا جبريل؟ اينكه فريشته كيست كه من از او سخت بترسيدم! گفت: ما همه در ترس از او به اينكه منزلت ايم، اينكه مالك«18» است، خازن دوزخ تا خداي او را بيافريد باز خنديده نيست«19» و هر چه روز آيد خشم و عبوس او زيادت است بر دشمنان خداي و بر اهل معصيت

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: روح.

(2). در اساس جاي اينكه كلمه سفيد است، از قم افزوده شد.

(3). قم: آن لوحي.

(4).

قم: تواني كردن.

(5). قم، آط: به همه جاي مي رسد، آب، آز، آج، لب: به همه جا مي رسد.

(6). همه نسخه بدلها: نزديك.

(7). لب: رسيد.

(9- 8). همه نسخه بدلها، بجز قم: اعوان.

(10). همه نسخه بدلها: به نظر.

(11). همه نسخه بدلها: كرد.

(12). همه نسخه بدلها او.

(13). همه نسخه بدلها و.

(14). همه نسخه بدلها بجز قم: فراز كنم. [.....]

(15). همه نسخه بدلها آن.

(16). آط: بگزشتم.

(17). قم، آط، آب: برسيديم.

(18). آج، لب: مالكي.

(19). همه نسخه بدلها: نخنديده است.

صفحه : 142

او«1» تا از ايشان انتقام كشد«2». گفتم: مرا نزديك او بر تا از او چيزي بپرسم مرا نزد«3» او برد. من بر او سلام كردم و جبريل سلام كرد، او سر بر نداشت. جبريل گفت:

يا مالك؟ هذا محمّد رسول العرب،

اينكه محمّد است رسول«4» عرب. او سر برداشت و مرا تحيّت كرد و بشارت داد. گفتم: چند گاه است تا دوزخ مي تابي! گفت: از آنگاه كه خداي تعالي دوزخ آفريد تا به اكنون و هم چونين«5» تا قيامت ساعت«6» خواهم تافتن. جبريل [را]«7» گفتم: بفرماي تا طرفي از دوزخ به من نمايد. او گفت:

طرفي«8» دوزخ به محمّد نماي. او يك گوشه برگشاد درفشي برآمد از دوزخ آتشي سياه«9» دودي كدر تاريك با او كه آفاق از او پر شد«10»، از آن هولي عظيم ديدم و كاري منكر كه وصفش ندانم بگفتن«11» هوش از من برفت و نزديك بود تا جانم هلاك شود.

از آن جا بگذشتم«12» فريشتگان بسيار را ديدم كه عدد ايشان جز خداي نداند فريشتگان بودند در ميان ايشان كه ايشان را رويها بود بر سينه و«13» پشت و بر هر«14» روي دهنها بود و در هر دهني زبانها بود

و ايشان به هر زباني خداي را«15» تسبيح مي كردند به انواغ لغات.

و در خبري آمد كه رسول- عليه السّلام- گفت:

16» رأيت ليلة اسري بي ملكا له الف الف رأس، علي كل ّ رأس الف الف وجه علي كل ّ وجه الف الف فم في كل ّ فم الف الف لسان يسبّح اللّه تعالي بكل ّ لسان بالف« الف لغة،

گفت: شب معراج فريشته اي را ديدم كه او را هزار هزار سر«17»، هر سري هزار هزار روي«18»، بر هر روي هزار هزار دهن بود، در هر دهني هزار هزار زبان بود، تسبيح مي كرد خداي«19» به هر زباني به هزار هزار لغت. يك روز بر خاطر اينكه فريشته بگذشت«20» كه همانا در

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد.

(2). قم: كشند.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: نزديك.

(4). قم، آط، آج: پيغامبر، ديگر نسخه بدلها: پيغمبر.

(5). همه نسخه بدلها: همچنين.

(6). قم: قيام السّاعه، ديگر نسخه بدلها: تا به قيام ساعت 7. از قم، افزوده شد.

(8). همه نسخه بدلها بجز آز از.

(9). قم و. [.....]

(10). همه نسخه بدلها من.

(11). قم گفتن.

(12). قم، آب، آج، لب: بگذشتيم، آط: بگزشتيم.

(13). همه نسخه بدلها بر.

(14). قم: هر دو.

(15). قم تعالي.

(16). اساس: الف، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.

(18- 17). همه نسخه بدلها بود.

(19). همه نسخه بدلها را.

(20). آط: بگزشت.

صفحه : 143

آسمان و زمين كس نباشد كه تسبيح و عبادت او برابر تسبيح و عبادت من باشد.

حق تعالي گفت: مرا بنده اي است كه تسبيح و عبادت او و ثواب تسبيح او بيش از تسبيح و ثواب«1» تو است گفت: بار خدايا دستور باش تا من به زمين روم و او را ببينم. حق تعالي او را دستور«2»

داد، و بيامد«3» بر آن«4» بنده موكّل بود سه شبان روز«5» او را يافت كه جز فرايض نمي كرد«6» جز كه به عقب«7» فرايض كلماتي مي گفت، گفت: بار خدايا من نمي بينم كه او عبادتي«8» گران مي كند، گفت: بلي او در تعقيب«9» نماز كلماتي مي گويد كه آن بليغ تر از تسبيح تو است و آن كلمات اينكه است:

10»11» سبحان اللّه كلّما« سبّح اللّه شي ء و كما يحب ّ اللّه ان يسبّح و كما هو اهله و كما ينبغي لكرم وجهه و عزّ جلاله. و الحمد للّه كلّما حمد اللّه شي ء و كما يحب ّ اللّه ان يحمد و كما هو اهله و كما ينبغي لكرم وجهه و عزّ جلاله و لا اله الّا اللّه كلّما هلّل اللّه شي ء و كما يحب ّ اللّه ان يهلّل و كما هو اهله و كما ينبغي لكرم وجهه و عزّ جلاله [411- ر]

و اللّه اكبر كلّما كبّر« اللّه شي ء و كما يحب ّ اللّه ان يكبّر و كما هو اهله و كما ينبغي لكرم وجهه و عزّ جلاله.

اينكه كلمات در باب تسبيح و تهليل«12» از گفتار و تسبيح تو بليغ تر است. رجعنا الي سياقة الحديث. گفت: از آن جا بگذشتم برسيدم«13» به مردي تمام خلق نكو«14» صورت داد در او هيچ ضعفي و نقصاني نبود، چنان كه در مردمان تمام سال باشد. بر دست راست او دري بود از آن جا بوي خوش مي دميد«15» و بر دست چپ او دري بود از آن جا بوي كريه مي آمد هر گه«16» با دست راست نگريدي با آن«17» در شادمانه شدي و بخنديدي و چون«18» با دست چپ نگريدي دلتنگ شدي«19» و بگريستي. گفتم: اي

-----------------------------------

(1). قم: عبادت.

(2). همه

نسخه بدلها بجز مل: دستوري.

(3). همه نسخه بدلها: او بيامد.

(4). همه نسخه بدلها: بر اينكه. [.....]

(5). قم: سه شبان، ديگر نسخه بدلها شبانه روز.

(6). قم، آط، آب، آز: نمي گزارد، آج، لب: نمي گذارد.

(7). همه نسخه بدلها: در تعقيب.

(8). آز، آج، لب: عبادت.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: عقب.

(10). آج، لب: كما.

(11). آج، لب: اكبر.

(12). قم: ندارد.

(13). آط، آب، آز، آج، لب: بگذشتيم پرسيديم.

(14). همه نسخه بدلها بجز مل: نيكو.

(15). آب، آز: مي رسيد.

(16). مل: هرگاه، ديگر نسخه بدلها: هرگه كه.

(17). همه نسخه بدلها: به آن.

(18). مل: هرگاه. [.....]

(19). مل: غمناك گشتي.

صفحه : 144

جبريل اينكه كيست«1»! گفت: اينكه پدر تو است آدم، و اينكه در كه بر«2» راست اوست در بهشت است و اينكه«3» در كه بر چپ اوست در دوزخ است، چون بنگرد«4» از فرزندان او يكي را به بهشت آرند شادمانه شود و بخندد«5» و چون بيند كه يكي را از فرزندان او«6» به دوزخ برند دلتنگ شود و بگريد.

گفت: از آن جا برفتم«7» تا به آسمان دوم. جبريل- عليه السّلام- گفت: در بگشاي«8». گفتند: تو كيستي! گفت: جبريل. گفتند: با تو كيست! گفت: محمّد.

گفتند: خداي او را بفرستاد! گفت: آري. گفتند«9»:

10» حيّاه اللّه من اخ و« خليفة فنعم الاخ و نعم الخليفة و نعم المجي ء جاء.

و در بگشادند و ما در رفتيم در آسمان دوم، دو برنا را ديدم. من گفتم: يا جبريل؟ اينكه دو برنا كيستند! گفت: يكي عيسي مريم است و يكي يحيي زكريّا، پسران خاله يك ديگراند.

از آن جا برفتم«11» تا به آسمان سه ام«12». جبريل گفت: در بگشاي، همان گفتند و جبريل همان جواب داد و اهل آسمان سه ام«13» مرا همان

تحيّت كردند. در آسمان سه ام«14» رفتم، مردي را ديدم كه او را بر خلقان در حسن چندان تفضيل بود كه ماه را در شب بدر«15» بر ستارگان. گفتم: اي جبريل؟ اينكه كيست! گفت: اينكه برادر تو است يوسف- عليه السّلام.

از آن جا برفتم«16» به آسمان چهارم. جبريل در بزد و بگفتند«17» كه: با تو كيست! او بگفت«18» كه: محمّد نبي ّ الرّحمة و رسول العرب، و ايشان مرا تحيّت كردند و در بگشادند و ما بر آسمان چهارم رفتيم. در آن جا مردي را ديدم پشت باز داده به جايي، گفتم: يا جبريل؟ اينكه كيست! گفت: ادريس است كه خداي تعالي او را رفيع

-----------------------------------

(1). مل: اينكه كيست، اي اخي جبريل.

(2). قم دست.

(3). همه نسخه بدلها: آن.

(4). قم، آب، آز كه.

(5). اساس: بخندند، با توجه به قم، تصحيح شد.

(6). همه نسخه بدلها، از فرزندان او يكي را.

(7). همه نسخه بدلها بجز آز: برفتيم.

(8). آج، لب: بگشايند.

(9). قم، آج، لب: گفت.

(10). همه نسخه بدلها بجز مل من.

(11). همه نسخه بدلها: برفتيم.

(13- 12). قم: سوم، آط، آج، لب: سيم، آب، مل، آز: سيوم.

(14). آط، آب، آز، آج، لب: سيم، مل: سيوم. [.....]

(15). قم: ندارد.

(16). همه نسخه بدلها بجز مل: برفتيم. 17 همه نسخه بدلها: گفتند.

(18). همه نسخه بدلها: گفت.

صفحه : 145

بكرده است به اينكه جاي بلند و او پشت به ديوان خلايق باز نهاده است كه در آن جا امور و احوال ايشان است.

از آن جا برفتم«1» به آسمان پنجم رسيدم«2». در بزد و بگشادند و مرا تحيّت كردند چنان كه به دگر«3» درهاي آسمان كرده بودند و من در آسمان پنجم رفتم، مردي را ديدم نشسته و

پيرامن او قومي را، و«4» براي ايشان حديث مي كرد و قصّه مي گفت، گفتم: يا جبريل؟ اينكه مرد كيست و اينان كه اند! گفت: اينكه هارون است كه محبوب بود به«5» بني اسرايل و اينكه قوم پيرامن او بني اسرائيل اند امّت او و«6» موسي.

از آن جا بر آسمان ششم رفتيم«7» و جبريل استفتاح كرد و در بگشادند و مرا تحيّت كردند. در آسمان ششم مردي را ديدم نشسته، چون مرا ديد بگريست. گفتم: اي جبريل؟ اينكه كيست! گفت: اينكه موسي عمران است. گفتم: چرا مي گريد! گفت:

براي آن كه بني«8» اسرايل دعوي كردند كه از او گرامي تر خداي را بنده اي نيست و تو از پس او به سالهاي دراز آمدي«9» و پايه تو اينكه است، و نيز مي گويد: هر پيغامبري«10» به امّت باشد و نيز امّت تو از امّت او بيشترند و بهتر.

از آن جا برفتم«11» به آسمان هفتم و در بزد و بگشادند و مرا تحيّت كردند، هم چونان كه«12» آنان كه پيش«13» ايشان بودند. در آسمان هفتم مردي كهل ديدم«14» بر در بهشت بر كرسيي نشسته. بنزديك او جماعتي نشسته بودند با جامه هاي سپيد و رويهاي سپيد و جماعتي ديگر كه در گونه هاي«15» ايشان كدرتي«16» بود برفتند و در آبي رفتند و از آن«17» آب خويشتن بشستند، گونه ايشان صافي شد بعضي صفا، و از آن جا برآمدند و

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها، بجز مل: برفتيم.

(2). همه نسخه بدلها: رسيديم.

(3). قم: به ديگر، مل: بر دگر.

(4). همه نسخه بدلها: واو.

(5). مل: بر.

(6). همه نسخه بدلها امّت.

(7). قم: رفتم.

(8). همه نسخه بدلها بجز مل: بنو.

(9). قم: آمده اي به سالهاي دراز.

(10). آط، آب، آز، آج، لب را فخر. [.....]

(11).

همه نسخه بدلها: برفتيم.

(12). قم: هم چنان كه، ديگر نسخه بدلها: همچنان كه.

(13). مل از.

(14). قم: مردي را ديدم كهل، آط، آب، آز، آج، لب: مردي كهل را ديدم، مل: چون نگاه كردم مردي كهل را ديدم.

(15). همه نسخه بدلها: گونه.

(16). همه نسخه بدلها بجز آب: كدورتي.

(17). مل: به آن.

صفحه : 146

در جوي«1» ديگر«2» [114- پ]

شدند و از آن جوي غسل كردند. الوان ايشان نيك نيك صافي شد. بيامدند و با نزديك اصحاب خود آمدند. من گفتم: يا جبريل؟ اينكه مرد كيست و اينان كه اند پيرامن او و اينكه جويها چيست! گفت: اينكه پدر تو است ابراهيم«3» خليل- عليه السّلام- و او اوّل كسي است كه بر زمين پير شد. اما اينكه جماعت كه روي ايشان سپيد است«4» و صافي آنان اند كه: آمَنُوا وَ لَم يَلبِسُوا إِيمانَهُم بِظُلم ٍ ...«5»، كه ايمان آوردند و ايمان خود به ظلم و فسق«6» پوشيده نكردند و امّا آنان«7» كه در الوان ايشان چيزي«8» بود، آنان اند كه خلّطوا عملا صالحا و آخر سيّئا، عمل صالح با عمل بدر بر آميختند آنگه«9» توبه كردند. خداي تعالي توبه ايشان قبول كرد. و امّا اينكه جويهاي سه گانه: يكي رحمت خداست و يكي نعمت او و يكي شراب طهور. و ابراهيم«10»- عليه السّلام- پشت به خانه باز داده بود، گفتم: يا جبريل؟ اينكه خانه چيست! گفت: بيت المعمور است كه هر روز هفتاد هزار فريشته در او شود تا قيامت نوبت با اوّلينان«11» نرسد.

از آن جا برفتيم«12» تا به سدره منتهي رسيديم، درختي ديدم بر او برگهايي بود هر برگي چندان كه دنيا و اهل دنيا را سايه كند و بر او

بري بود و ميوه اي چون نبق«13» به بزرگي چندان كه«14» تلهاي«15» هجر، از بن«16» آن درخت چهار چشمه بيرون مي آمد«17» دو ظاهر و دو پنهان، اما«18» دو ظاهر: نيل بود و فرات و آن دو جوي پنهان به بهشت مي رفت و از اصل«19» چهار جوي به در مي آمد از آب و شير و مي و انگبين، و هي قوله تعالي:

مَثَل ُ الجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ المُتَّقُون َ فِيها أَنهارٌ مِن ماءٍ غَيرِ آسِن ٍ«20»- الآيه. و اينكه درخت بر حدّ آسمان هفتم است از جانب بهشت و شاخهاي آن در زير كرسي است.

-----------------------------------

(1). آط، آج، لب: جويي.

(2). قم، مل: دگر.

(3). اساس، قم، آط، آب، آز: ابرهيم.

(4). آط، آب، آز، آج، لب: شد.

(5). سوره انعام (6) آيه 82.

(6). قم، آب، آط، آج، لب مخلّط، مل، آز مختلط.

(7). همه نسخه بدلها: اينان. [.....]

(8). قم: كدورتي.

(9). مل: آنگاه.

(10). همه نسخه بدلها، بجز لب: ابرهيم.

(11). آط، آب، آز، آج، لب: به اوّلينان.

(12). قم: برفتم.

(13). لب: طبق.

(14). قم: چون، آط، آج، لب: چند.

(15). آط، آج، لب: قلّه ها.

(16). آط، آب، آز، آج، لب: زير.

(17). آز: مي آيد.

(18). آط، آب، آز، آج، لب، مل آن.

(19). همه نسخه بدلها او.

(20). سوره محمّد (47) آيه 15.

صفحه : 147

رسول- عليه السّلام- گفت: چون به سدره منتهي رسيدم مي شناختم كه آن درخت سدره است به شاخ و برگش جز كه نوري بر آن درخت نشست از نورهاي خداي تعالي كه وصف آن كس نداند و هو قوله: إِذ يَغشَي السِّدرَةَ ما يَغشي«1» وَ ما مِنّا إِلّا لَه ُ مَقام ٌ مَعلُوم ٌ«11».

و روايت دگر«12» آن است كه جبريل- عليه السّلام- رسول را پيش كرد و او بر اثر«13» مي رفت، گفت تا برسيديم«14» به

حجابي كه آن را «حجاب فراش«15» زر» گويند. جبريل- عليه السّلام- حجاب بجنبانيد. گفتند«16»: كيست! گفت: جبريل است و محمّد با من است، فريشته موكّل«17» بر حجاب گفت: اللّه اكبر و دست از حجاب بيرون كرد و مرا در برگرفت«18» و جبريل- عليه السّلام- از من باز ايستاد. من جبريل [را]«19» گفتم در چنين جاي مرا رها مي كني! گفت: يا محمّد؟ اينكه جاي

-----------------------------------

(1). سوره نجم (53) آيه 16. [.....]

(2). قم: فريشتگاني.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم: چندان.

(4). همه نسخه بدلها: بودند.

(5). قم، مل: گرد برگرد، ديگر نسخه بدلها: گرداگرد.

(6). قم را.

(7). مل: و بر هر يك برگي.

(8). قم و ديگر نسخه بدلها: و گفت.

(9). قم، آط، آز، آج، لب: رسيدم.

(10). مل تو در.

(11). سوره صافات (37) آيه 164.

(12). همه نسخه بدلها: ديگر.

(13). مل رسول عليه السّلام.

(14). آز: برسيدم.

(15). قم: فرش. [.....] 16 اساس: گفت، با توجّه به قم، تصحيح شد.

(17). قم: فريشته اي كه موكّل بود.

(18). مل: مرا برگرفت.

(19). از قم، افزوده شد.

صفحه : 148

نهايت مقام خلقان است هيچ كس را نيست كه از اينكه حجاب در گذرد و هيچ فريشته زهره ندارد تا پيرامن اينكه حجاب گردد و مرا به حرمت تو دستوري دادند تا نزديك حجاب رفتم. گفت: آن فريشته كه صاحب «حجاب الذّهب» بود مرا برد تا به حجابي كه آن را «حجاب اللّؤلؤ» گويند. حجاب بجنبانيد، صاحب حجاب«1» گفت:

تو كيستي! گفت: من صاحب حجاب زرم و محمّد با من است، رسول العرب. فريشته موكّل بر حجاب [115- ر]

تكبير كرد و دست از حجاب بيرون كرد و مرا از آن فريشته بستد و ببرد تا به حجاب ديگر هم چونين«2» حجاب بجنبانيد

و آن فريشته بگفت:

كيست! گفت: صاحب حجاب لؤلؤ و محمّد كه رسول عرب است با من است. او تكبير كرد و مرا از او بستد و به دگر«3» حجاب رسانيد و به صاحب حجاب سپرد و هم چونين«4» مرا از حجاب به حجاب مي بردند تا هفتاد حجاب ببريدم سطبري هر حجابي پانصد ساله راه، و از حجاب تا حجاب پانصد ساله راه. پس از آن جا رفرفي سبز فرو گذاشتند«5» كه نور آفتاب را غلبه مي كرد چشم من در آن نور خيره شد«6» و مرا بر آن رفرف نهادند و به عرش رسانيدند. چون عرش بديدم هر چه پيش از آن ديده بودم در چشم من حقير گشت. خداي تعالي مرا به مسند«7» عرش مقرّب كرد«8» و آن جا كه مستند«9» اوست مرا برسانيد و از عرش قطره اي بچكيد و بر زبان من آمد به طعمي كه چشندگان از آن شيرين تر هيچ نچشند«10» و خداي تعالي مرا خبر داد از خبر اوّلينان و آخرينان و زبان من برگشاد. پس از آن كه زبان من«11» كند گشته بود«12». از آن هيبت و عظمت، من گفتم،

13» التّحيّات للّه [و]« الصّلوات الطّيّبات الطّاهرات.

خداي تعالي گفت:

السّلام عليك ايّها النّبي ّ و رحمة اللّه و بركاته.

من گفتم:

السّلام علينا و علي عباد اللّه الصّالحين،

خداي تعالي مرا گفت: يا محمّد؟ داني تا ملأ اعلي در چه

-----------------------------------

(1). قم، مل: صاحب الحجاب، آط، آب، آز، لب: صاحبش.

(2). قم، آط، آب، آز، آج، لب: همچنين، مل: هم چنين.

(3). قم: ديگر.

(4). قم، مل: هم چنين، آج، لب: چنين.

(5). آط: گزاشتند.

(6). آط، آب، آز، آج، لب: مي شد.

(7). اساس: سند، با توجّه به قم، تصحيح شد.

(8). قم، آب، مل: بكرد.

(9). مل: مسند.

(10).

قم: نچشيدند، مل: نچشيده بودند. [.....]

(11). قم، مل: زبانم.

(12). مل: گنگ بود.

(13). از قم، افزوده شد.

صفحه : 149

خصومت كردند! گفتم: بار خدايا تو عالم تري كه علّام الغيوبي. گفت: خلاف ايشان در درجات و حسنات بود. اي محمّد تو داني تا درجات چه باشد و حسنات چه باشد! گفتم: بار خدايا تو عالم تري«1».

2» امّا الدّرجات فاسباغ الوضوء [في المكروهات و المشي علي الاقدام الي الجماعات و انتظار الصّلوات بعد الصّلوات]« و امّا الحسنات فافشاء السّلام و اطعام الطّعام و التّهجّد باللّيل و النّاس نيام

، گفت: درجات، اسباغ وضو باشد در مكروهات و به پاي رفتن به جماعات و انتظار نماز از [پس]«3» نماز. و امّا حسنات: سلام كردن بر همه كس و طعام دادن به هر كس و بيدار بودن در شب كه خلقان خفته باشند. آنگه گفت: [ يا محمّد]«4»، آمَن َ الرَّسُول ُ بِما أُنزِل َ إِلَيه ِ مِن رَبِّه ِ ...«5»، من گفتم:

6» نعم اي رب ّ«

وَ المُؤمِنُون َ كُل ٌّ آمَن َ بِاللّه ِ وَ مَلائِكَتِه ِ وَ كُتُبِه ِ وَ رُسُلِه ِ لا نُفَرِّق ُ بَين َ أَحَدٍ مِن رُسُلِه ِ«7» كما فرق«8» اليهود و النصاري«9»، مؤمنان ايمان دارند به خدا و فريشتگان و كتابها و پيغامبران، و جدا نمي كنيم«10» ميان پيغامبران چنان كه جهودان و ترسايان كردند. گفتند: نُؤمِن ُ بِبَعض ٍ وَ نَكفُرُ بِبَعض ٍ ...«11»،

گفت: مؤمنان چه گفتند! گفتم گفتند: سَمِعنا وَ أَطَعنا«12» اي، و سمعنا قولك و اطعنا امرك. گفت: راست گفتي،

سل تعط

، بخواه تات بدهند. من گفتم:

غُفرانَك َ رَبَّنا وَ إِلَيك َ المَصِيرُ«13». گفت:

غفرت لك و لامّتك

، بيامرزيدم تو را و امّتت را.

سل تعط

، بخواه تات بدهند، گفتم: رَبَّنا لا تُؤاخِذنا إِن نَسِينا أَو أَخطَأنا ...«14»، گفتم: بار خدايا؟ ما را مگير اگر فراموش كنيم يا

خطا كنيم، گفت:

قد رفعت الخطا و النّسيان عنك و عن امّتك و ما استكرهوا عليه.

گفت: بيامرزيدم تو را و امّت تو را خطا و نسيان، و از ايشان برگرفتم اينكه دو چيز و آنچه ايشان را بر آن دارند به كره. من گفتم: رَبَّنا وَ لا تَحمِل عَلَينا إِصراً كَما حَمَلتَه ُ عَلَي الَّذِين َ مِن قَبلِنا ...«15»، بار خدايا؟ بر ما منه بار گران، چنان كه نهادي بر آنان كه پيش ما بودند،

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها گفت. (4- 3- 2). اساس ندارد، از قم افزوده شد. (13- 12- 7- 5). سوره بقره (2) آيه 285.

(6). قم، آط، مل، آج، لب گفت.

(8). قم، مل: فرّقت.

(9). همه نسخه بدلها بار خدايا رسول تو و.

(10). اساس و قم نمي كنند، با توجّه به ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). سوره نساء (4) آيه 150.

(15- 14). سوره بقره (2) آيه 286.

صفحه : 150

يعني جهودان. حق تعالي گفت:

ذلك ذلك و لامّتك

، آن«1» تو راست و امّت تو را. من گفتم: رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه ِ ...«2»، بار خدايا چيزي بر ما منه كه ما طاقت آن نداريم. حق تعالي گفت: بكردم آن به تو و امّت تو. من گفتم: ربنا؟ وَ اعف ُ عَنّا وَ اغفِر لَنا ...«3»، ما را عفو كن«4» از خسف،

و اغفر لنا من القذف

، و ما را بيامرز از قذف،

و ارحمنا من المسخ

، و ما را ببخشا از مسخ. أَنت َ مَولانا، تو [115- پ]

خداوند ما اي، نصرت ده ما را بر كافران. حق تعالي گفت: بكردم اينكه به تو و امّت تو.

گفتم: بار خدايا پيغامبراني را كه پيش از من«5» بودند كرامتها دادي، ابراهيم«6»

را خليل گرفتي«7» و با موسي سخن گفتي و ارديس را مكان«8» بلند دادي و سليمان را مكلي عظيم دادي و داود را زبور دادي. بار خدايا؟ مرا چيست! گفت:

يا محمّد؟ تو را حبيب«9» گرفتم چنان كه ابراهيم را خليل گرفتم و با تو سخن گفتم چنان كه با موسي، و تو را فاتحة الكتاب دادم و خواتيم«10» سورة البقره- و آن از كنزهاي عرش است- و از پيش تو به هيچ پيغامبر«11» ندادم. و تو را به جمله اهل زمين فرستادم [به سياه و سپيد و انس و جن ّ، و از پيش تو هيچ پيغامبر را چنين نفرستادم]«12» و برّ و بحر«13» را مسجد«14» و طهور تو كردم«15» و امّت تو [و امّت تو را في ء و غنيمت حلال كردم و پيش از تو كس را نبود]«16» و تو را به ترس نصرت كردم تا دشمنان تو از تو مي ترسند بر يك ماهه راه، و قرآن كه سيّد كتابهاست بر تو انزله كردم و ذكر تو رفيع كردم تا هر چه تو را ياد دادم از شرايع و دين تو«17» همه ياد داري و تو را به جاي توريت «مثاني» دادم و به جاي انجيل «مايين»«18» دادم و به جاي زبور «حواميم»«19» و تو را بمفصّل

-----------------------------------

(1). آز: اينكه.

(3- 2). سوره بقره (2) آيه 286. [.....]

(4). قم: بكن.

(5). همه نسخه بدلها غير از مل: پيش من.

(6). اساس، قم، آط، آز، مل: ابرهيم.

(7). مل: كردي.

(8). قم: مكاني.

(9). آج، لب خود.

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: خواتم.

(11). مل: هيچ پيغامبر را، آج، لب: به هيچ امّت.

(12). اساس، افتادگي دارد، از قم افزوده شد.

(13). همه نسخه بدلها

زمين، از قم، افزوده شد.

(14). همه نسخه بدلها: به مسجد.

(15). آط، آج، لب: كرده ام.

(16). اساس افتادگي دارد، از قم افزوده شد.

(17). همه نسخه بدلها: خود. [.....]

(18). آط، آج، لب: ماين، مل: مائي، آب، در حاشيه با خطي متفاوت با متن: يس.

(19). قم دادم.

صفحه : 151

تفضيل دادم و شرح صدر كردم تو را و بار گران از تو فرو نهادم«1» و امّت تو را بهتر«2» امّتان كردم و امّت تو را امّتي وسط كردم و ايشان را اوّل و آخر كردم، فَخُذ ما آتَيتُك َ وَ كُن مِن َ الشّاكِرِين َ«3»، آنچه تو را دادم بستان و از جمله شاكران باش«4».

آنگه با من چيزهايي گفت كه مرا نفرمود«5» كه با شما گويم. آنگاه بر من و بر امّت من پنجاه نماز فرض كرد«6». چون برگشتم مرا بر آن رفرف سبز نهادند تا به سدره«7» فرود آمدم. جبريل را مي ديدم از پس پشت خود به دل چنان كه از پيش روي مي ديدم او را به چشم. جبريل مرا گفت: بشارت باد تو را اي محمّد كه تو بهترين خلقاني و گزيده خداي«8» از پيغامبران خدا«9». آنچه خدا تو را داد كس را نداد از [فريشتگان مقرّب و پيغامبران مرسل و تو به جايي رسيدي كه هيچ كس از اهل آسمان و زمين آن جا نرسيد گوارنده باد تو را اينكه كرامت، و آنچه تو را داد از]«10» رفع منزلت. اينكه بستان و خداي را بر آن شكر كن كه او«11» شاكران را دوست دارد.

آنگه جبريل گفت: يا محمّد؟ بيا«12» تو را به بهشت برم و با تو نمايم آنچه خداي تو را نهاده است تا تو را رغبت

بيفزايد در آخرت و زهادت بيفزايد در دنيا. آنگه فرود مي آمديم«13» از باد سبك تر و از تير سريع تر تا به بهشت رسيديم. به فرمان خداي مرا دل ساكن شد و هوش با من آمد و جبريل را مي پرسيدم«14» از آن عجايبي كه در علّيّين ديده بودم از درياها و آتشها و نورها و جز آن. او گفت: سبحان اللّه؟ آن سرا پرده هاي حرس«15» رب ّ العزّه«16» كه به عرش او محيط است آن پرده اي است ميان خلايق و ميان عرش و حجابهايي از نور و اگر نه آن حجابها استي، هر چه زير عرش است از نور عرش بسوختي و آنچه تو نديدي بيشتر است و عجبتر. من گفتم:

سبحان اللّه العظيم ما اكثر عجايب خلقه.

-----------------------------------

(1). مل: و با دگران از تو فرق نهادم.

(2). همه نسخه بدلها: بهترين.

(3). سوره اعراف (7) آيه 144.

(4). همه نسخه بدلها و.

(5). مل، آج، لب: بفرمود.

(6). قم: فريضه كرد.

(7). قم المنتهي.

(8). قم، آط: خدايي.

(9). قم، آط: خداي.

(10). اساس افتادگي دارد، از قم افزوده شد.

(11). قم: خداي.

(12). قم، آط، آج، لب: بياي. [.....]

(13). قم: آمديم.

(14). قم: پرسيدم.

(15). مل: حرير.

(16). همه نسخه بدلها است.

صفحه : 152

آنگه گفتم: يا جبريل؟ آن فريشتگان كه بودند كه من ايشان را ديدم در آن دريا«1» صف در صف كشيده، پنداشتي بناهايي اند«2» از ارزيز ريخته! گفتند«3»: يا رسول اللّه؟ ايشان روحانيايند«4» كه خداي تعالي مي گويد: يَوم َ يَقُوم ُ الرُّوح ُ وَ المَلائِكَةُ صَفًّا ...«5»، الرّوح الاعظم از ايشان است كه روز قيامت يك«6» صف بايستند«7» و همه فريشتگان يك صف. آنگه از پس آن اسرافيل است. گفتم: يا جبريل؟ آن يك صف چيست كه از بالاي همه صفهاست در بحر

اعلي كه از گرد عرش در آمده است«8»! گفت: آن كر و بيّان اند كه اشراف و عظماي فريشتگان اند و هيچ فريشته زهره ندارد كه در ايشان نگرد و شأن ايشان از آن عظيم تر است كه من وصف ايشان توانم«9» كردن و وصف ايشان آن بس كه تو معاينه ديدي.

آنگه جبريل مرا در بهشت بگردانيد، هيچ جاي نماند در بهشت و الّا بر من عرضه كرد و به من نمود. كوشكها ديدم از درّ و ياقوت و زبرجد. و درختان ديدم«10» از زر سرخ شاخهاي آن از لؤلؤ سپيد«11» [116- ر]

و بيخ آن از سيم سپيد«12» در زمين مشك اذفر فرو شده تا چنان بديدم و بشناختم كه گويي درج و غرف«13» و اشجار و قصور و منازل آن بهتر شناسم از اينكه مسجد كه سالهاست كه در او مي آيم و مي شوم«14». و در بهشت جويي ديدم از آب، سپيدتر از شيرين و شيرين تر از انگبين. ريگ«15» آن از درّ و مرجان و گل او از مشك اذفر. جبريل گفت: اينكه حوض«16» است كه خداي تعالي به تو داده است، في قوله: إِنّا أَعطَيناك َ الكَوثَرَ«17»، و مادّت او از تسنيم است كه از زير عرش بيرون مي آمد و از آن جا منشعب«18» مي شود به سرايها و كوشكها و غرفه هاي

-----------------------------------

(1). همه نسخه بدلها: درياها.

(2). همه نسخه بدلها: بناهااند.

(3). همه نسخه بدلها: گفت.

(4). قم، آب، آز، آج، لب: روحانيان اند، آط: روحانيااند، مل: روحانيانند.

(5). سوره نبأ (78) آيه 38.

(6). همه نسخه بدلها: به يك.

(7). آج، لب: باشند.

(8). همه نسخه بدلها: در آمده اند.

(9). همه نسخه بدلها بجز قم: بتوانند.

(10). مل: گندم. [.....]

(11). مل: اسپيد، آج، لب: سفيد.

(12). مل، آج،

لب: سفيد.

(13). همه نسخه بدلها و انهار.

(14). مل: مي روم.

(15). قم، آج، لب: رنگ.

(16). آب، آز: حوضي.

(17). سوره كوثر (108) آيه 1.

(18). قم: متشعّب.

صفحه : 153

مؤمنان. و ذلك قوله: عَيناً يَشرَب ُ بِها عِبادُ اللّه ِ«1» طُوبي لَهُم وَ حُسن ُ مَآب ٍ«9»، و بسياري از امّت تو را در سايه آن«10» مقيل«11» باشد و در بهشت آن ديدم از نعيم كه:

لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر

، كه هيچ چشم چنان ديده نيست و هيچ گوش چنان شنيده نيست و بر خاطر هيچ بشر چنان گذشته نيست، از همه پرداخته و تمام كرده و معدّ نهاده گوش صاحبش مي دارند تا به او سپارند. مرا عظيم آمد آنچه ديدم«12»، گفتم: لِمِثل ِ هذا فَليَعمَل ِ العامِلُون َ«13».

آنگه از آن جا بيامدم«14»، دوزخ بر من عرضه كردند تا من سلاسل و اغلال او«15» بديدم و ماران و كژدمان«16» او و حميم و زقّوم«17» و غسّاق و يحموم او. در دوزخ قومي را ديدم لبهاي ايشان چون لبهاي شتر«18» و جماعتي«19» موكّل بر ايشان كه لبهاي ايشان مي بريدند سنگها از آتش در دهان ايشان مي نهادند«20» و از زير ايشان مي فتاد. من گفتم: اي جبريل؟ اينان كه اند! گفت: اينان آنان اند كه مال يتيمان خورده اند به

-----------------------------------

(1). سوره انسان (76) آيه 6.

(2). همه نسخه بدلها: مي رفتيم.

(3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: لوني.

(4). قم: يافتم.

(5). قم: بوي نيافته بودم.

(6). اساس: تلها، به قياس نسخه آط، تصحيح شد. [.....]

(7). قم: به رنگ و طعم.

(8). مل، آج، لب: متعجّب بماندم.

(9). سوره رعد (13) آيه 29.

(10). همه نسخه بدلها حسن.

(11). مل، آج، لب: مقبل.

(12). همه نسخه بدلها و.

(13). سوره صافّات (37) آيه 61.

(14).

قم، آط، آز، آج، لب: آب: بيامديم.

(15). همه نسخه بدلها بجز قم: آن.

(16). كذا در اساس، آط، مل، لب، با سه نقطه، قم، آب، آز، آج: كزدمان.

(17). همه نسخه بدلها او.

(18). آط، آب، مل، آز: اشتر.

(19). قم را ديدم.

(20). قم: و بر سنگهايي از آتش مي نهادند. [.....]

صفحه : 154

ظلم، و ذلك قوله: إِن َّ الَّذِين َ يَأكُلُون َ أَموال َ اليَتامي ظُلماً إِنَّما يَأكُلُون َ فِي بُطُونِهِم ناراً ...«1»

از ايشان بگذشتم«2»، جماعتي را ديدم كه شكمهاي ايشان، مانند خانه هاي فراخ بود و ايشان بر ره گذر«3» قوم فرعون بودند. چون آل فرعون به ايشان رسيدندي كه«4» ايشان از ثقل آن شكمهاشان بيوفتادندي«5» تا آل فرعون بر ايشان برفتندي و ايشان را در پاي گرفتندي هر بامداد و شبانگاه كه آل فرعون را بر دوزخ عرض كردندي«6»، كما قال:

النّارُ يُعرَضُون َ عَلَيها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا ...«7»، گفتم: اي جبريل؟ اينان كه اند! گفت:

اينان آنان اند كه ربا خورده اند«8» در دنيا، و ذلك قوله: الَّذِين َ يَأكُلُون َ الرِّبا لا يَقُومُون َ إِلّا كَما يَقُوم ُ الَّذِي يَتَخَبَّطُه ُ الشَّيطان ُ مِن َ المَس ِّ ...«9»، از آن جا برفتم«10»، زناني را ديدم«11» به پستانها آويخته و بعضي به پايها آويخته نگوسار«12». گفتم: اينان كه اند! گفت: اينان آنان اند كه در دنيا زنا كرده اند و فرزندان«13» كشته«14».

آنگه از آن جا بيرون آمديم و روي به جانب زمين نهاديم و فرو«15» مي آمديم از آسماني تا به آسماني. چون بنزديك موسي رسيديم«16»، مرا گفت: چه كردي و چه ديدي و چه فرمودند تو را و امّت تو را! گفتم: هر خير«17» و كرامتي. و بر من و امّت من پنجاه نماز فريضه كردند«18». گفت: من مردمان را بهتر از تو آزموده ام و با ايشان مقاسات

بيشتر از تو كرده ام. امّت تو طاقت پنجاه نماز ندارند كه ايشان [116- پ]

ضعيف ترين امّتان اند. مراجعت كن با خداي تا تخفيف كند. من مراجعت كردم و

-----------------------------------

(1). سوره نساء (4) آيه 10.

(2). آط: بگزشتم.

(3). آط: ره گزر.

(4). قم، آط: ندارد.

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: بيفتادندي.

(6). مل: عرضه كردندي.

(7). سوره مومن (40) آيه 46.

(8). مل: خوردند.

(9). سوره بقره (2) آيه 275.

(10). قم: برفتيم.

(11). قم: ديديم.

(12). همه نسخه بدلها، بجز آب: سرنگوسار، آب: سرنگونسار.

(13). همه نسخه بدلها را.

(14). آط، آب، آز، آج، لب: كشته اند، مل: و از اطاعت و فرمان شوهران بدر آمده اند، و روي خويش و آواز خويش از نا محرم نپوشيده اند. [.....]

(15). آج، لب: فرود.

(16). آط، آج، آز، لب: رسيدم.

(17). همه نسخه بدلها: خيري.

(18). آط: فرض كردن.

صفحه : 155

تخفيف خواستم. ده نماز مرا نظر كرد«1» تا چهل شد. باز آمدم. گفت: چه كردي!

گفتم: ده تخفيف افتاد و چهل ماند. گفت: امّت تو طاقت چهل نماز ندارند. مراجعت كردم تخفيف خواستم«2». ده ديگر«3» تخفيف افتاد همي«4» هم چنين مراجعت مي كردم تا با پنج آمد«5». موسي گفت: از اينكه نيز تخفيف خواه. من گفتم:

از خداي شرم دارم بيش از اينكه مراجعت«6» كردن. خداي تعالي گفت: اينكه پنج نماز فرض كردم«7» و هر نمازي را ده ثواب باشد. هر كه اينكه پنج نماز به جاي آرد، هم چنان«8» باشد كه پنجاه نماز گزارده«9» و اينكه خبر«10» ضعيف است و ما براي سياقت حديث آورديم و آن كه در روايت آمده است و اگر چه اينكه را تأويل گفته اند كه روا بود«11» مصلحت به اوّل پيش از مراجعت اقتضاي پنجاه نماز كرده باشد آنگه عند«12» مراجعت مصلحت بگردد

و هم چونين«13» تا پنج آمدن هر بار كه مراجعت نباشد مصلحت آن مقدار بود. چون مراجعت كنند، مصلحت بگردد، چه آنچه متعلّق باشد به مصلحت به اوقات و اشخاص اسباب مختلف شود. و اينكه وجهي است كه مشايخ ما در تأويل اينكه حديث گفتند«14».

و سيّد- رحمت اللّه عليه- در تنزيه الانبيا هم اينكه وجه گفت«15» كه اينكه خبر باطل است از وجهي ديگر«16»، و آن آن است كه: نسخ الشّي ء قبل دخول وقته يكون بداء«17»، نسخ چيز«18» قبل فعل«19» روا باشد«20» و قبل دخول وقته روا نباشد كه بدا بود، و بدا بر آن كس روا بود كه عالم بود به علم محدث. و قديم- جل ّ جلاله- از اينكه منزّه است، پس اينكه حديث از اينكه وجه كه گفته شد معتمد نيست.

-----------------------------------

(1). قم: نظر كردند، مل: طرح كرد 2. قم: مراجعت كن و تخفيف خواه، من مراجعت كردم ده ديگر تخفيف كرد.

(3). آز، ده نماز ديگر.

(4). همه نسخه بدلها: ندارد.

(5). مل: نماز.

(6). قم نتوان.

(7). قم: فريضه كردم.

(8). آز: همچنين.

(9). قم بود.

(10). مل سخت. [.....]

(11). همه نسخه بدلها كه.

(12). مل آن.

(13). قم، آج، لب: همچنين، آط: هم چنين.

(14). آط، آب، آز، آج، لب: گفته اند.

(15). همه نسخه بدلها جز.

(16). همه نسخه بدلها: دگر.

(17). آج، لب: ابدا.

(18). آط، آب، آز، آج، لب: چيزي.

(19). همه نسخه بدلها: فعله.

(20). آج، لب: نباشد.

صفحه : 156

گفت: آنگه باز گشتم«1» و جبريل در صحبت من بود تا آنگاه كه با خوابگاه«2» آورد مرا، و اينكه همه در يك شب بود از اينكه شبهاي«3» عادتي كه هست. من سيّد ولد آدمم

و لا فخر

، و لواي حمد به دست من باشد و لا فخر، و

آدم و هر كه دون آدم است [روز قيامت]«4» در زير لواي من باشند و لا فخر، و كليدهاي بهشت و دوزخ در دست«5» من باشد و لا فخر. و اجل من نزديك است پس از آن كه من آيات و عجايب خدا ديدم و همه هوا و مراد من آن است كه با جوار رحمت خداي شوم و با«6» مرافقت آن دوستان از اولياي خداي- عزّ و جل. و آنچه ديدم از لقاي ثواب خداي تعالي براي«7» اوليايش وَ ما عِندَ اللّه ِ خَيرٌ وَ أَبقي ...«8»

رسول- عليه السّلام- گفت: چون باز«9» از معراج باز آمدم، به وادي «ذي طوي» جبريل را گفتم: اي«10» جبريل؟ اينكه قوم مرا باور ندارند چون با ايشان اينكه حديث كنم.

عبد اللّه عبّاس گفت: بامداد آن«11» شب كه رسول را به معراج بردند، نشسته بود دلتنگ از آن كه دانست كه كس«12» او را باور ندارد كه به يك شب به آسمان شد و هفت آسمان ببريد و بهشت و دوزخ بديد. ابو جهل به او بگذشت، بيامد و به پهلوي او بنشست و بر طريق استهزا او را گفت: بتازگي تو را از خدا چه فايده بود! گفت: آري دوش مرا به بيت المقدس بردند. گفت: به يك شب به بيت المقدس شدي و باز آمدي! گفت: بلي. ابو جهل گفت: كه با من نگويي! گفت: نگويم«13». آواز داد و گفت: يا معشر بني كعب بن لوي ّ؟ بيايي بشنوي كه محمّد چه مي گويد؟ مي گويد:

دوش مرا به بيت المقدّس بردند و باز آوردند؟ قوم گرد آمدند و گفتند: چه مي گويي يا محمّد! گفت: هم چونين بود، دوش مرا به بيت المقدّس

بردند و باز آوردند. ايشان به

-----------------------------------

(1). قم: باز گشتيم.

(2). همه نسخه بدلها: تا با خوابگاه خود.

(3). قم، آب، مل، آز: از شبهاي.

(4). از قم، افزوده شد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: به دست.

(6). آج، لب: تا.

(7). قم: بر.

(8). سوره قصص (28)، آيه 60 و سوره شوري (42)، آيه 36.

(9). قم: ندارد، آط، آب، آز، آج، لب: ما، مل: من چون.

(10). همه نسخه بدلها: يا .

(11). آط، آب، آز، آج، لب: اينكه.

(12). آج، لب سخن.

(13). قم: اينكه كه با من گفتي با قوم بگويم! گفت: بگوي، ديگر نسخه بدلها: اينكه كه با من گفتي با قوم بگويي! گفت: بگويم، مل او.

صفحه : 157

تعجّب و تكذيب يكي دست برهم مي زدم و يكي دست بر سر مي نهاد و يكي صفير مي زد و يكي«1» منكري مي كرد«2» و جماعتي از آن مستضعفان كه مظهر ايمان بودند و مبطن«3» نفاق برگشتند و مرتد شدند و گفتند: اينكه دروغي صريح است. مشركان اينكه جماعت محقّقان اصحاب«4» را گفتند: نبيني«5» تا محمّد چه مي گويد، مي گويد كه: مرا به يك شب به بيت المقدس بردند و باز آوردند. گفتند: راست مي گويد و ما او را بيش از اينكه و بديع تر از اينكه باور داريم. گفتند: چگونه! گفتند: ما او را اخبار آسمان و وحي خداي- عزّ و جل- باور مي داريم [117- ر]

رفتن«6» به بيت المقدّس به يك شب او را باور نداريم! آنگه در ميان قوم جماعتي بسيار بودند كه آن جا سفر كرده بودند و آن راه ديده و علاماتي كه در آن راه بود و مسجد ديده بودند مرا گفتند: اگر راست مي گويي نشانهاي آن راه با ما بگوي، من گفتم«7»:

علامات مسجد هم چنين نزديك آن بود كه بعضي مشتبه شود«8» بر من. حق تعالي مثال آن در برابر من بداشت در پيش سراي عقيل تا من در او مي نگريدم و مي گفتم، گفتند: و اللّه امّا النّعت فقد اصاب، امّا وصف همه راست مي گويد و نشان راست مي دهد و ايشان دانستند كه او آن راه«9» نكرده است.

و ايشان را كارواني به شام بود، گفتند: يا محمّد؟ خبر كارون ما چه داري!

گفت: ايشان را به روحا رها كردم شتري گم كرده بودند و جايها به طلب شتر مي گشتند و در رحل ايشان قدحي آب بود و من تشنه بودم برسيدم و آن قدح آب باز خوردم و قدح تهي با جاي نهادم. چون در آيند بپرسي از ايشان تا در قدح آب يافتند. گفتند: اينكه آيتي است، گفت: فلان و فلان بر شتري نشسته بودند شتر ايشان از من برميد و فلان را بيفگند«10» و دستش بشكست. چون در آيند بنگري تا هم چنين باشد كه گفتم. گفتند: اينكه آيتي دگر است. گفتند: اينكه كاروان كه با خاص ّ ما تعلّق دارد، خبر ايشان چيست و نشان ايشان بگوي! گفتم: ايشان را به تنعيم رها

-----------------------------------

(1). قم، آب، مل، آز، لب: هر يكي.

(2). قم: مي كردند، آط، آج، لب: هر منكري كه بود مي كردند.

(3). آج، لب: بطن.

(4). قم: اصحب، آط، آب، آز، آج، لب: صحابه.

(5). آب، آز، آج، لب: ببينيد، قم كه. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: به رفتن.

(7). همه نسخه بدلها: مي گفتم.

(8). آز: شوند.

(9). آب، آز سفر.

(10). آط، آب، آز، آج، لب: بينداخت.

صفحه : 158

كردم و مشغول بودم از وصف ايشان، آنگه حق تعالي مثال ايشان نصب چشم مي كرد تا

من در او مي نگريدم و نشانها يك يك مي گفتم كه عدد ايشان و عدد شتران ايشان چند است و چه بارها دارند، و گفتم«1»: اكنون به حزوره رسيده باشند«2» و مردان«3» را نام مي گفتم كه در كاروان بودند و در پيش كاروان شتري هست نر«4» خاك رنگ بر او دو غراره دوخته نهاده است، چون آفتاب برآيد ايشان در آيند از پس اينكه كوه. گفتند: اينكه آيتي دگر است.

آنگه برفتند«5» و راه ثنيّه«6» مراقبت مي كردند و بر آمدن آفتاب«7» و مي گفتند: و اللّه كه محمّد قصّه اي عجب مي گويد. آنگه انتظار طلوع شمس مي كردند تا باشد كه آفتاب بر آيد و كاروان نيايد تا او را دروغزن كنند. يكي از ميان قوم گفت«8»: هذه الشّمس قد طلعت، و اللّه كه آفتاب بر آمد. و ديگر«9» گفت: و اللّه هذه الأبل«10» قد طلعت يقدمها جمل اورق و فيها«11» فلان و فلان كما قال، گفت: اينك كاروان برآمد«12» با طلوع آفتاب، شتري اورق در پيش ايشان ايستاده و آنان را كه گفت همه در كاروانند چنان كه او گفت: و اللّه كه ما مانند اينكه نديديم و نشنيديم. إِن هذا إِلّا سِحرٌ مُبِين ٌ«13»، اينكه سحري است مبين«14»، اگر گويند خداي تعالي گفت: أَسري بِعَبدِه ِ لَيلًا مِن َ المَسجِدِ الحَرام ِ إِلَي المَسجِدِ الأَقصَي، او را گفت به مسجد اقصي بردم نگفت او را به آسمان بردم، جواب آن است كه گوييم: ابتداي معراج، اسري بود به مسجد اقصي، از آن جاش بر«15» معراج به«16» آسمان بردند. و اگر اوّل بار«17» گفتي او را به آسمان بردم ايشان را تعجّب بيش بودي و در تكذيب مبالغت بيش«18» كردندي اوّل گفت در

-----------------------------------

(1).

همه نسخه بدلها: گفت.

(2). همه نسخه بدلها: رسيده اند.

(3). قم، آط، آب، مل، آج: مردمان.

(4). مل، آج، لب: بر.

(5). همه نسخه بدلها: بدويدند.

(6). آط، آج، لب: ره بنه.

(7). قم، آج، مل، آز، لب را.

(8). قم و اللّه.

(9). همه نسخه بدلها: ديگري. [.....]

(10). اساس: امل، با توجه به قم و اتفاق نسخ، تصحيح شد.

(11). آط: انّها، آز، آج، لب: ايّها.

(12). آط، آج، لب: بيامد، آب: بيايد.

(13) سوره مائده (5) آيه 110 و سوره انعام (6) آيه 7. و سوره هود (11) آيه 7.

(14). آط، آب، آز، آج، لب: روشن.

(15). همه نسخه بدلها بجز مل: به.

(16). همه نسخه بدلها بجز مل: بر.

(17). قم: بديا.

(18). آط، آب، آز، آج، لب: بيشتر.

صفحه : 159

اينكه سورت كه او را به مسجد اقصي بردم چون اينكه در دلشان«1» قرار گرفت حديث معراج و آن كه او به آسمان شد و به عرش نزديك شد در سورة و النّجم بگفت في قوله:

ثُم َّ دَنا فَتَدَلّي، فَكان َ«2»وَ آتَينا«4» وَ جَعَلناه ُ، و كرديم آن را، يعني كتاب توريت را، هُدي ً، بيان و لطف بني اسرايل [117- پ]

و شايد كه ضمير راجع بود با موسي و مراد لطف باشد، چه پيغامبر امّت را لطف بود«6» تا«7» «هدي» به معني هادي بود، كقولهم: رجل عدل و زور و صوم و فطر، لفظ مصدر باشد و معني«8» فاعل أَلّا تَتَّخِذُوا، «ان» مع الفعل در محل ّ نصب باشد، بتضمين«9» هذا الفعل الظّاهر قولا يليق«10» به و ينصبه، و التّقدير: و اوحينا اليهم ان لا تتّخذوا، عامّه قرّا تتّخذوا خواندند به «تا» ي خطاب و ابو عمرو و عبد اللّه عبّاس و مجاهد خواندند به « يا » و

اينكه اختيار ابو عبيده است. گفت براي آن كه خبر است از ايشان، و در مثل اينكه جايگاه هر دو روا باشد.

و مثله قوله: قُل لِلَّذِين َ كَفَرُوا سَتُغلَبُون َ وَ تُحشَرُون َ ...«11»، هر دو خواندند«12» به «تا» و « يا »«13» و هر دو محتمل است و معني دار، ما ايشان را گفتيم و وحي كرديم به ايشان كه وكيلي نگيرند بدون من، يا گفتم«14» كه: مگيري وكيلي بدون من.

ذُرِّيَّةَ مَن حَمَلنا، در نصب او دو وجه گفتند: يكي آن كه مفعول اوّل «لا تتّخذوا» است و التّقدير«15»: لا تتّخذوا ذرّيّة من حملنا مع نوح [وكيلا، و وجه دوم آن كه

-----------------------------------

(1). قم: ايشان.

(2). اساس: و كان، كه با توجّه به ضبط قرآن مجيد اصلاح شد.

(3). سوره نجم (53) ايات 8 و 9.

(4). همه نسخه بدلها: قوله و اتينا.

(5). قم: بر. [.....]

(6). همه نسخه بدلها: باشد.

(7). قم، مل، آز، لب: يا .

(8). همه نسخه بدلها بجز قم: به معني.

(9). اساس: تتضمّن، با توجه به نسخه آب تصحيح شد.

(10). همه نسخه بدلها: فالا يليق.

(11). سوره آل عمران (3)، آيه 12.

(12). همه نسخه بدلها: خوانده اند.

(13). قم: هم به «تا» و هم به « يا ».

(14). مل، آج، لب: گفتيم.

(15). همه نسخه بدلها: و تقدير آن كه.

صفحه : 160

منصوب است بر ندا و اينكه وجه بهتر است، كانّه قال: يا ذرّيّة من حملنا مع نوح لا تتّخذوا من دوني وكيلا. و براي آن گفت: ذرّيّة من حملنا مع نوح،]«1» كه نوح را«2»- عليه السّلام- آدم دوم خوانند«3» چه در عهد او جهان به طوفان خراب شد و مردم همه هلاك شدند جز آنان كه در كشتي بودند پس از

ايشان هر چه در عالم هستند از نسل ايشان اند.

پس اينكه خطاب بمثابت آن است كه: يا بني آدم، و تقدير چنان«4» است كه: يا ذرّيّة من حملنا مع نوح في السّفينة. و مورد آيت مورد تهديد و توبيخ است، كانّه قال:

يا بقيّة الهالكين، چنان كه ما گوييم: يا بقيّة السّيف.

آنگه نوح را مدح كرد، گفت: إِنَّه ُ كان َ عَبداً شَكُوراً، كه نوح بنده اي شكور«5» بود مرا، و فعول بناء مبالغت باشد در فاعل. و در خبر است كه شكر او آن بود كه او«6» طعام خواستي خوردن گفتي: بسم اللّه، و چون فارغ شدي گفتي: الحمد للّه، و اينكه مطابق آن«7» خبر است كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت:

8» ان ّ اللّه يرضي عن العبد ان يأكل الأكلة فيحمده« عليها او يشرب الشّربة فيحمده عليها،

گفت:

خداي از بنده«9» راضي شود كه طعامي بخورد و شرابي باز خورد، خداي را بر آن شكر كند«10». و در خبري ديگر آمد كه او را براي آن شكور خواند«11» كه چون طعامي خوردي«12» گفتي:

الحمد للّه الّذي اطعمني و لو شاء اجاعني،

و چون شربه اي«13» باز خوردي گفتي:

14» الحمد للّه الّذي سقاني« و لو شاء اظمأني

، و چون جامه در پوشيدي گفتي:

الحمد للّه الّذي كساني و لو شاء اعراني،

و چون نعلين در پاي كردي گفتي:

الحمد للّه الّذي حذاني و لو شاء احفاني.

و چون قضاء حاجت كردي گفتي:

الحمد للّه الّذي اخرج عنّي اذاه في عافية و لو شاء حبسه.

-----------------------------------

(1). اساس، افتادگي دارد، از قم افزوده شد.

(2). قم آدم.

(3). آط، مل، آج، لب: خواندند.

(4). قم: آن. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: شاكر.

(6). قم: ندارد، آط، آج، لب: او چون مل، آز: چون او.

(7).

همه نسخه بدلها: اينكه.

(8). قم: فحمده.

(9). آط: بنده اي.

(10). آط، آب، آز، آج، لب: گويد.

(11). اساس: خواندند، با توجه به قم، تصحيح شد.

(12). همه نسخه بدلها: بخوردي.

(13). آب، آز: شربتي، مل: شربت آب.

(14). آج، لب: اسقاني.

صفحه : 161

قوله: وَ قَضَينا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ فِي الكِتاب ِ، «قضي» در لغت بر چند قسمت«1» است: يكي به معني خلق و احداث، في قوله: فَقَضاهُن َّ سَبع َ سَماوات ٍ ...«2»، و به معني فصل«3» حكم، في قوله: وَ اللّه ُ يَقضِي بِالحَق ِّ ...«4»، و به معني امر، في قوله: وَ قَضي رَبُّك َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِيّاه ُ ...«5» و به معني اخبار و اعلام، في هذه الآية، قوله: وَ قَضَينا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ فِي الكِتاب ِ، و اصل كلمت من الاحكام و الاتمام باشد، في قوله: فَمِنهُم مَن قَضي نَحبَه ُ ...«6»، و من قوله: فَوَكَزَه ُ مُوسي فَقَضي عَلَيه ِ ...«7»، و مرجع اينكه اقسام همه با اوست، من قوله: فَقَضاهُن َّ، اي اتم ّ خلقهن ّ و احكمه«8». وَ قَضي رَبُّك َ، اي امر، علي وجه الالزام و الابرام، و قضي القاضي بكذا، اذا احكمه و انفذه. وَ قَضَينا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ، اي اعلمناهم، علي وجه المبالغة و اتمام البيان لهم، و الدّليل عليه، قول الشّاعر«9»:

و عليهما مسرودتان قضاهما داود، او صنع السّوابغ تبّع

اي احكمهما و أتم ّ نسجهما.

حق تعالي در اينكه آيت گفت: ما خبر داديم بني اسرايل را در توريت كه شما دو بار در زمين فساد كني و خون بناحق ريزي و ظلم كني و علوّ و عتوّ كني و تجبّر و تكبّر«10». و اينكه خبري است كه خداي تعالي داد ايشان را بر سبيل معجز براي آن كه«11» خبر است از غايبات [118- ر]

و مخبر بر وفق خبر آمد و اينكه نتوان دانستن جز به اعلام علّام الغيوب، و هم چونين«12» خبر دادن رسول ما- صلّي اللّه عليه و علي آله- ايشان را به اينكه قصّه«13» هم بر وجه معجز بود.

آنگه گفت: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما، چون وعده مرّة اوّل«14» و كرّت نخست آيد يعني چون ظلم و تعدّي بني اسرايل به غايت رسد ما بفرستيم بر ايشان. خطاب«15» با

-----------------------------------

(1). مل، لب: قسم.

(2). سوره فصّلت (41) آيه 12.

(3). اساس: فصل و، با توجه به نسخه قم، تصحيح شد.

(4). سوره مؤمن (40) آيه 20. [.....]

(5). سوره بني اسرائيل (17) آيه 23.

(6). سوره احزاب (33) آيه 23.

(7). سوره قصص (28) آيه 15.

(8). قم: و احكم.

(9). آب، آز شعر.

(10). اساس: كتم، با توجه به نسخه قم، تصحيح شد.

(11). آب، آز، آج، لب اينكه.

(12). همه نسخه بدلها: همچنين.

(13). مل: قضيّه.

(14). مل آيد.

(15). مل نه.

صفحه : 162

ايشان كرد كه: بفرستيم بر شما، و معني بعث در آيت تخليت و تمكين است بر سبيل خذلان به جزاي«1» كفر و معصيت ايشان چنان كه گفت: أَنّا أَرسَلنَا الشَّياطِين َ عَلَي الكافِرِين َ تَؤُزُّهُم أَزًّا«2». اينكه قول حسن بصري است، و ابو علي گفت: معني امر است پيغامبران و پادشاهان بني اسرايل را به قتال ايشان بر سبيل جهاد، عِباداً لَنا أُولِي بَأس ٍ شَدِيدٍ، بندگاني از آن ما خداوند«3» قوّت و شجاعت سخت. عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: آن كه مبعوث و مسلّط بود بر ايشان در نوبث«4» اوّل جالوت بود، تا آنگاه كه خداي تعالي او را هلاك كرد بر دست داود«5». سعيد بن المسيّب«6» گفت: بخت- نصّر بود. سعيد جبير گفت: سنخاريب«7» بود«8». قوله: فَجاسُوا

خِلال َ الدِّيارِ، بجستند ميان ساريها«9»، و الجؤس، تخلّل الدّيار طالبا ما فيها، و الجوسان، ايضا مصدر له، و قال حسّان:

و منّا الّذي لاقي«10» بسيف محمّد فجاس به الاعداء عرض العساكر و گفته اند: «جوس«11»» طلب«12» به استقصا باشد. وَ كان َ وَعداً مَفعُولًا، و آن وعده اي بود لا محال«13» كائن و بودني و كردني، و در قرب وجود بمثابت«14» كرده. آنگه گفت: ثُم َّ رَدَدنا لَكُم ُ الكَرَّةَ عَلَيهِم، پس از آن«15» ما شما را بر ايشان دولت و كرّت و رجعت داديم و شما را دست بر ايشان قوي كرديم و مدد كرديم شما را به مالها و فرزندان نرينه، يعني شما را مدد و عدّه«16» داديم تا توانگر«17» و بسيار شدي. وَ جَعَلناكُم أَكثَرَ نَفِيراً«18»، و شما را كرديم بيشتر به انصار و اعوان، و نصب او بر تمييز است. زجّاج گفت: روا بود كه نفير جمع نفر باشد، كعبيد. فرّاء گفت، گفته اند: نام مردي است كه خداي تعالي او را برگماشت تا بخت نصّر را بكشت و ملك با ----------------------------------- (1). مل: گناه. (2). سوره مريم (19) آيه 83. (3). قم، آط، آب، آز، آج، لب: خداوندان. [.....]

(4). مل: توريت. (5). همه نسخه بدلها در مملكت طالوت. (6). مل: سعيد جبير. (18- 7). قم، آط، آب، آز، آج، لب: سخاريب. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل حسن بصري گفت عمالقه بودند. (9). آط، مل، آج، لب: سراها. (10). آج، لب: لافي. (11). آط، آج، لب: چون. (12). آط، آج، لب: طالب. (13). همه نسخه بدلها: لا محاله. (14). آط، آب، آز، آج، لب: نشانه. (15). آط، آب، آز، آج، لب: ايشان. (16). همه نسخه

بدلها: عدد. (17). آط، آب، آز: تونگر. [.....]

صفحه : 163 بني اسرايل داد. حذيفة بن اليمان«1» گفت: در قصّه اينكه آيات، من قوله: قَضَينا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ، الي قوله: وَ جَعَلنا جَهَنَّم َ لِلكافِرِين َ حَصِيراً«2»، كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: چون بني اسرايل تعدّي و ظلم از حد ببردند و پيغامبران را كشتن گرفتند، خداي تعالي ملك پارس«3» بخت نصّر را بر ايشان مسلّط كرد و ملك و پادشاهي او هفتصد سال بود بيامد با لشكري بسيار به در بيت المقدس فرو آمد و آن را حصار داد«4» و بگشاد و هفتاد هزار مرد را بر خون يحيي زكريّا بكشت و اهل بيت المقدّس را برده كرد و آن شهر«5» به غارت داد و سلب و حلي ّ بيت المقدس بياورد در«6» آن«7» صد«8» هفتاد هزار«9» گردون گران بار از مالها و«10» حلّي ايشان، از آن جا بياورد. حذيفه گفت، من گفتم: يا رسول اللّه بيت المقدس همانا جايي بزرگوار بوده است. گفت: اصل آن را سليمان بن داود بنا كرد از درّ«11» و ياقوت و زبرجد و ملاطش زر بود و انكرش«12» سيم بود و ستونهايش زر«13» بود از آن مالها كه خداي داده بود سليمان را و شياطين مسخّر او بودند تا آنچه او خواست مي آوردند از اقصاي عالم، بخت نصّر اينكه همه مالها ببرد و به بابل آمد و اسيران بني اسرايل را با خود به آن جا برد و ايشان در دست او صد سال بماندند«14». ايشان را به بندگي مي داشت و بخت نصّر و لشكرش گبركان«15» بودند و در ميان اينكه بني اسرايل بعضي صالحان و پيغامبر

زادگان بودند خداي تعالي بر زبان بعضي«16» پيغامبران امر كرد پادشاهي را از پادشاهان پارس نام او كورش- و او مردي مؤمن بود- كه: برو و بني اسرايل را از دست بخت نصر بستان و حلّي [118- پ]

بيت المقدّس از او بستان و باز جاي بر. ----------------------------------- (1). آز: اليمان. 2. سوره بني اسرائيل (17) آيه 8. (3). آط، آب، مل، آز، آج، لب را. (4). مل: كرد. (5). مل، آج، لب را. (6). آط، آب، آز، آج، لب: از. (7). همه نسخه بدلها جمله. (8). همه نسخه بدلها هزار و. (9). آب، آز: ندارد. (10). آط، آب، آز، آج، لب از. (11). قم، آط، آب، مل، آز: زر. (12). آط، آب، آز، آج، لب: خشتش. (13). مل: در. (14). قم: بودند، مل: بماند. [.....]

(15). آط، آب، آز، آج، لب: گبر. (16). قم: مردي از. صفحه : 164 او برفت با بخت نصّر كالزار«1» كرد و بني اسرايل را از دست او بستد و حلي ّ بيت المقدّس باز گرفت«2» و باز جاي آورد و بني اسرايل پس از آن صد سال«3» بر طاعت و استقامت بايستادند. باز ديگر باره«4» با سر معصيت شدند، خداي تعالي پادشاهي را بر ايشان«5» مسلّط كرد ناماو انطيا«6». چون به غفزاي بني اسرايل با بيت المقدس آمد و اهلش را به برده بياورد«7» و بيت المقدس«8» بسوخت و ايشان را گفت: اي بني اسرايل؟ اگر با سر معصيت شوي ما با شما با سر سبي و غارت شويم. بني اسرايل با سر معصيت شد«9» خداي تعالي«10» بر ايشان پادشاهي را مسلّط كرد از روم، نام او فاقس بن

اسبيانوش«11»، بيامد و با ايشان كالزار«12» كرد در برّ و بحر، و بر ايشان غارت كرد و حلي ّ بيت المقدس بياورد و بيت المقدّس«13» بسوخت. آنگه رسول گفت- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه: مهدي- عليه السّلام- در روزگار خود حلي ّ بيت المقدس باز جاي«14» فرمايد بردن در هزار و هفتصد كشتي، و خداي تعالي خلق اوّلين و آخرين را در بيت المقدّس جمع كند. محمّد بن اسحاق بن يسار گفت: از جمله آنچه بر موسي- عليه السّلام- انزله كرد خداي تعالي در جمله اخبار بني اسرايل و احداثي كه ايشان كنند، اينكه بود كه در اينكه آيات بگفت، من قوله: وَ قَضَينا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ فِي الكِتاب ِ، الي قوله: وَ جَعَلنا جَهَنَّم َ لِلكافِرِين َ حَصِيراً، و بني اسرايل چون احداث در ايشان«15» بسيار شدي خداي تعالي پيغامبري فرستادي به ايشان تا اعذار و انذار كند و تجديد احكام توريت كند تا چون عذاب به ايشان آيد خداي تعالي عذر انگيخته باشد و اوّل وقعتي كه ايشان را ----------------------------------- (1). قم، مل، آز، آج، لب: كارزار، آط، لب: ندارد. (2). قم: بر گرفت، آز: بگرفت. (3). آط، آب، آز، آج، لب: به چند سال. (4). قم: بار دگر، آب، آط، آز، آج، لب: باز دگر. (5). آج، لب: بر او. (6). قم، مل: انطيا خونش، آط، آب، آز، آج، لب: انطيا حورس. (7). آط، آب، آز: به بردگي ببرد، آج، لب: به بردگي برد. (8). آج، لب را. (9). آط، آب، آز، آج، لب: شدند. (10). مل ديگر باره. (11). قم: ندارد، آط: اسبانوش، آب، آز: اسابوس، آج، لب: اسابوش. (12). همه نسخه بدلها: كارزار.

[.....]

(13). آج، لب را. (14). همه نسخه بدلها: با جايگاه. (15). آط، آب، آز، آج، لب: احداث ايشان. صفحه : 165 افتاد به سبب احداث و جنايات كه مي كردند، آن بود كه پادشاهي نام او صديقه«1» هم از ايشان پادشاه شد و در روزگار او خداي تعالي شعيا بن امضيا را به پيغامبري بفرستاد و او از پيش زكريّا و يحيي و عيسي آمد، و او آن بود كه بني اسرايل را بشارت داد به عيسي- عليه السّلام- و به محمّد- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: 2» ابشري اوري شلم« الأن يأتيك راكب الحمار و من بعده صاحب البعير ، گفت: بشارت و مژده باد تو را اي پادشاه كه مردي بيايد كه بر خر نشيند و از پس او مردي كه صاحب شتر«3» باشد. مدّتي اينكه مرد پادشاهي كرد در بني اسرايل و مقام او در بيت المقدس بود، چون مدّت«4» او به سر آمد و او را وفات«5» نزديك رسيد و شعيا پيغامبر با او«6» بود، خداي تعالي سنخاريب«7» را، ملك بابل را، بر ايشان مسلّط كرد بيامد با سيصد«8» هزار سوار گرد بيت المقدس بگرفتند و صديقه ملك را بيماري«9» رسيده بود و قرحه اي به پايش«10» بر آمده بود، چون خبر سنخاريب«11» بشنيد دلتنگ شد. شعيا پيغامبر بنزديك او آمد و گفت: يا ملك بني اسرايل چه تدبير مي داري در كاري سنخاريب«12»! گفت: من بيمارم چنان كه«13» تو مي بيني و لكن خداي بر تو هيچ وحي كرد در باب سنخاريب«14»! گفت: نه. ايشان در اينكه بودند خداي تعالي وحي كرد به شعيا پيغامبر كه پادشاه را بگو كه وصيّت

بكن و خليفه اي فرو دار«15» بر قوم. شعيا گفت«16»: خداي وحي كرد به من تا«17» تو را بگويم كه وصيّت بكن و خليفتي فرو دار«18» از اهل البيت خود كسي را كه اهليّت اينكه دارد«19». چون پادشاه اينكه بشنيد از شعيا، روي به قبله آورد و بگريست و دعا و ----------------------------------- (1). ضبط اساس قدري نا روشن است و «صد نغنه» خوانده مي شود، به قياس استعمال آن در سطرهاي بعد، و ضبط همه نسخه بدلها در تمام موارد بدين صورت آورده شد، در هر حال امكان تحريف در اينكه كلمه مي رود. (2). آط، آب، آز: اوزي شلم، قم، مل: ندارد. (3). قم: اشتر. (4). قم پادشاهي. (5). آط، آب، آز، آج، لب: وفات او. (6). قم: پيغامبر او. (7). آط، آب، مل، آز: سنجاريب، آج، لب: سخاريب. (8). همه نسخه بدلها: ششصد. (9). قم: بيماريي. (10). قم: از پايش قرحه، آط: به ياليش، آج، لب: به بالش. (14- 12- 11). آط، آب، مل، آز: سنجاريب، آج، لب: سخاريب. [.....]

(13). همه نسخه بدلها: چنين كه. (18- 15). آط، آب، آز، آج، لب: فرادار. (16). قم، آط، آب، مل يا ملك، آج، لب اي ملك. (17). همه نسخه بدلها: كه. (19). بجز مل، ديگر نسخه بدلها اينكه جمله اخير را ندارد. صفحه : 166 تضرّع كرد و به دلي«1» مخلص و نيّتي صادق خداي را بخواند، و گفت: اللّهم ّ رب ّ الأرباب و اله الالهة قدّوس المقدّسين«2» يا رحمن يا رحيم يا رءوف الّذي لا تأخذه سنة و لا نوم اذكرك«3» بفعلي و عملي و حسن قضائي علي بني اسرايل و كان ذلك كلّه منك و انت

اعلم به منّي سرّي و علانيتي. خداي تعالي دعاي او بشنيد و صدق نيّت او شناخت [119- ر]

وحي كرد به شعيا كه پادشاه را بگو كه صدق نيّت تو بشناختم«4» و بدانستم، دعاي تو اجابت كردم و«5» اجل تو تأخير كردم«6» پانزده سال، و او را و لشكر او را«7» از سنخاريب«8» برهانيدم. شعيا بيامد و پادشاه را خبر داد«9»، او در حال تندرست شد و درد از او«10» برفت و او در شكر خداي بيفزود و در تضرّع، و پيغامبر را گفت: از خداي در خواه تا باز نمايد ما را به وحي تا ما با اينكه«11» پادشاه ظالم سنخاريب«12» كه به ما آمده است چه كنيم. او درخواست. خداي تعالي وحي كرد كه من شرّ او كفايت كنم«13» شما را و فردا كه شما برخيزي همه لشكر او مرده باشند مگر سنخاريب«14» با پنج كس كه زنده باشند«15». چون بر دگر روز بود منادي ندا كرد كه: يا ملك بني اسرايل؟ خداي تعالي تو را شرّ دشمن كفايت كرد و ايشان را هلاك كرد. پادشاه از شهر بيرون آمد لشكرگاه بر جاي بود و هيچ آدمي زنده نبود آن جا. بفرمود تا سنخاريب«16» را طلب كردند. او را نيافتند در ميان مردگان كس فرستاد در طلب«17» او تا او را بگرفتند با آن پنج كس كه مانده بودند، و از آن پنج كس يكي بخت نصّر بود، و ايشان را بند بر نهادند و پيش او آوردند. او چون ايشان را بديد به روي در آمد«18» پيش خداي سجده«19» شكر آن نعمت را و از بامداد تا نماز ديگر در آن سجده

بود. آنگه سر برداشت و [سنخاريب را گفت: چون ديدي نعمت خداي بر ما و ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: و به دل. (2). قم، آط، آب، مل، آز: المتقدّسين، لب: المقدّس. (3). قم، آط، آب، مل، آج، لب: اذكرني. (4). همه نسخه بدلها: ندارد. (5). قم در. (6). آج، لب تا. (7). قم: تو را و لشكر تو را. (16- 14- 12- 8). آط، آب، مل، آز: سنجاريب، آج، لب: سخاريب. (9). لب، آج، خبر كرد. [.....]

(10). قم: درد او. (11). قم: از اينكه، آط، آب، آز، آج، لب: به اينكه. (13). همه نسخه بدلها بجز مل: كردم. (15). همه نسخه بدلها بجز مل: كه او زنده ماند. (17). همه نسخه بدلها: به طلب. (18). قم، مل: به روي در افتاد، ديگر نسخه بدلها: به روي افتاد. (19). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. صفحه : 167 نصرت او ما را و دمار و هلاك كه چون از شما برآورد«1»، و ما و شما از آن غافل!]«2» سنخاريب او را گفت: من شنيده بودم كه نعمت خداي شما بر شما عظيم است و نصرت و رحمت او شما را پياپي است. پيش«3» آن كه اينكه جا«4» آمدم و نصيحت كنندگان مرا گفتند كه مرو آن جا كه تو با خداي بني اسرايل بر نيايي«5». من نصيحت نشنيدم و«6» نپذيرفتم و شقاوت مرا دامن گرفت و قلّت«7» عقل كار بستم لا جرم در بلا افتادم. صديقه خداي را شكر زيادت كرد«8». آنگه اميري«9» فرمود كه: اينكه اسيران را با پادشاهانشان«10» هم چونين«11» با بند«12» در اينكه شهرها بگردان و بر ايشان ندا كن

كه اينكه جزاي آن كس است كه بر خداي بيرون آيد«13» و دليري كند. ايشان را ببردند و هفتاد روز در شهرها بگردانيدند و هر روز هر يكي را دو نان جوين«14» بيش ندادند. سنخاريب كس فرستاد به پادشاه بني اسرايل و گفت ما را كشتن از اينكه آسان ترست بفرما تا ما را بكشند كه ما را زندگاني چونين به كار نيست«15». او بفرمود تا ايشان را با زندان بردند بر آن كه بكشتند. خداي تعالي وحي كرد به پيغامبر كه بفرماي پادشاه را تا سنخاريب را با اينكه پنج كس رها كند تا به بابل روند و خبر دهند مردمان را به«16» آنچه خداي كرد با ايشان. ملك ايشان را رها كرد و گفت: بروي و مردمان را خبر دهي از آنچه خداي با شما كرد و با ما كرد«17». برفتند و با بابل شدند و سنخاريب قوم خود را جمع كرد و آن قصّه«18» ايشان بگفت. دانايان قوم گفتند: ما تو را گفتيم كه«19»: مرو كه كسي«20» با خداي بني اسرايل بر«21» نيايد. اينكه در مرّت اوّل بود و سنخاريب از ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: دمار و هلاك برآوردن. (2). اساس افتادگي دارد، از قم افزوده شد. (3). همه نسخه بدلها از. (4). آط، آب، آز، آج، لب: آن جا. (5). مل: نه ايستي، ديگر نسخه بدلها: نه بسي. (6). قم پند. (7). آج، لب: قلب. [.....]

(8). آط، آب، آز، آج، لب: كرد زيادت. (9). همه نسخه بدلها را. (10). آط، آب، آز: پادشاهان، قم، مل، آج، لب: پادشاه ايشان. (11). همه نسخه بدلها: همچنين. (12). آط، آب، آز،

آج، لب: در بند، مل: پابند. (13). همه نسخه بدلها: ندارد. (14). آط: جويين. (15). همه نسخه بدلها، بجز مل: چنين نمي آيد. (16). همه نسخه بدلها: از. (17). همه نسخه بدلها ايشان. (18). قم، مل با، آط، آب، آز، آج، لب به. (19). آج، لب: ندارد. (20). همه نسخه بدلها: كس. 21. قم: بس. [.....]

صفحه : 168 پس آن هفت سال بماند آنگاه بمرد و پسر زاده اش را بخت نصّر را خليفه كرد بر قوم، و بخت نصّر نيز در ملك او در بابل هفده«1» سال مقام كرد. آنگه خداي تعالي صديقه را كه ملك بني اسرايل بود وفات داد و بني اسرايل در هرج و مرج افتادند و براي ملك قتال كردند و يكديگر را بكشتند«2» و خونهاي نا حق«3» بسيار ريخته شد و شعيا ايشان را وعظ مي كرد و پند مي داد، از او قبول نكردند و خداي تعالي وحي كرد به شعيا كه برخيز«4» و اينكه وحي من به بني اسرائيل رسان«5» و از قبل من اينكه پيغام«6» به ايشان«7» گذار«8». او برخاست و گفت: يا سماء استمعي و يا ارض انصتي فان ّ اللّه يريد ان يقص ّ شأن بني اسرائيل. گفت: اي آسمان بشنو و اي زمين گوش دار«9» كه خداي تعالي مي خواهد تا قصّه بني اسرايل گويد. آنگه گفت: بداني«10» كه خداي تعالي بني اسرايل را به نعمت بپرورد«11» و براي خود برگزيد و به كرامت بداشت«12» [119- پ]

و بر بندگان تفضّل كرد«13» و ايشان چون گوسپند«14» ضايع بودند كه شبان ندارد«15». رمندگان«16» را باز آورد و گم شدگان را جمع كرد و شكستگان را باز بست و بيماران را

دوا كرد و لاغران را فربه كرد و فربهان را نگاه داشت. چون اينكه همه نعمت بكرد با ايشان، ايشان را بطر گرفت و با يكديگر به سرو زدن در آمدند و يكديگر را بكشتند تا از ايشان استخواني درست نماند كه شكسته اي پناه با او دهد. واي«17» بر اينكه امّت گناهكار كه نمي دانند كه آفت ايشان از كجاست، و شتر داند كه گياه زار او كجاست تا«18» آن جا مي شود«19» و چهار پاي داند كه آخر علف او كجاست، روي آن ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: هوده، آب، آز: هژده. (2). قم: كشتن گرفتند. (3). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد. (4). قم: خيز. (5). همه نسخه بدلها بجز قم: برسان. (6). آج، لب: ندارد. (7). آج، لب: بر ايشان. (8). همه نسخه بدلها بجز قم: بگذار. (9). قم: وادار. (10). آب، آز، آج، لب: بدانيد. (11). آب: پرورد. (12). قم، مل: تخصيص كرد، آط، آب، آز، آج، لب: برگزيد. (13). همه نسخه بدلها: تفضيل داد. (14). آط، آب، آز: گوسپندان، آج، لب: گوسفندان، مل: گوسفند. [.....]

(15). آط، آب: نداشتند، آج، لب: ندانستند. (16). آط، آب، مل، آز، آج، لب: رميدگان. (17). قم: اينكه. (18). همه نسخه بدلها بجز مل: با. (19). همه نسخه بدلها بجز مل: شود، مل: تا كجاست. صفحه : 169 جا نهد«1» و گاو داند كه معلف او كجاست، قصد آن جا«2» كند و اينكه قوم از اينكه«3» بهائم باز پس تراند كه نمي دانند كه خير شان«4» از كجا مي آيد و ايشان خداوندان عقل و خرد و بصايراند خر و گاو نه اند، من براي ايشان مثلي خواهم زدن بايد تا

گوش و هوش دارند. بگو ايشان را چه گويي در زميني كه مدّتي دراز خراب و موات«5» باشد در او عمران نبود و آن را خداوندي بود«6» قوي«7» حكيم، روي به آن زمين كند به عمارت و نخواهد تا زمينش بيران باشد«8» ديواري محكم گرد آن براند و در آن جا كوشكي بنا كند و كاريزي آب«9» بيارد و در آن زمين درختان نشاند«10» از انواع غرس از خرما و نار و زيتون و انگور و انواع ميوه و اينكه عمارت به نفس خود تولّا كند بر وجه مبالغت و بر آن جا نگاهبانان برگمارد، حفيظ، امين قوي، و منتظر مي باشد ميوه«11» آن را. چون وقت آن آيد«12» كه درختان به برآيند درختان به جاي ميوه خرّوب«13» برآرند«14»، گويند: بد زمين«15» است اينكه؟ سزاي آن است كه ديوارش بيران«16» كنند و كوشكش پست كنند و جويش بانبارند و غرسش«17» بسوزند تا باز همچنان شود كه بود، موات خراب كه در او عمران نباشد. آنگه گفت: خداي مي گويد اينكه ديوار بست ذمّت«18» من است و اينكه كوشك شريعت من است و اينكه جوي كتاب من است و اينكه قيّم پيغامبر من است و درخت نشانده«19» ايشانند و بر درختان كه خرّوب آمد«20» اعمال«21» خبيث ايشان است و من در اينكه باب بر ايشان آن حكم كنم كه ايشان بر خود كنند، و اينكه مثلي است كه خداي تعالي براي ايشان بزد. تقرّب مي كنند«22» به گاو و گوسپند كشتن و گوشت و خون آن به من ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: قصد آن جايگاه كند. (2). آب، آز، آج، لب: جايگاه. (3). آز، آج، لب:

ندارد. (4). همه نسخه بدلها: خير ايشان. (5). مل: بيات، آج، لب: ممات. (6). اساس: نبود، به قياس نسخه قم، تصحيح شد. (7). قم و. (8). قم، آط، آب، آج، لب: ويران شود، آز: بيرون شود. (9). همه نسخه بدلها بجز قم: ندارد. [.....]

(10). قم: درخت بنشاند. (11). قم: ندارد. (12). آج، لب: در آيد. (13). آب: حرود، مل: حرق، آز: محروب. (14). قم: بر آيد، ديگر نسخه بدلها: به برآيد. (15). قم، آط، آب، آز: زميني. (16). همه نسخه بدلها بجز مل: ويران. (17). آج: عرشش. (18). آج، لب: امّت. (19). قم، آط، آب، مل، آز: نشاننده. (20). مل: بر آمد. (21). آج، لب: افعال. (22). قم، آط، آب، مل، آز به من. صفحه : 170 نرسد و من گوشت آن نخورم. و تقرّب به من آن باشد كه پرهيزكار باشند و دست كشيده دارند از خون نا حق ريختن كه دستهاي ايشان از آن آلوده است و جامه هاي ايشان از آن رنگين. مسجدها مي نگارند و پاكيزه مي كنند و دلهاي ايشان پليد است، و تنهاي ايشان مدنّس است، مرا چه حاجت است به مسجد نگاشتن و آن جاي نشست من نيست؟ و بناهاي آن رفيع كردن و مرا در آن جا آمد و شد«1» نيست. من فرمودم تا مسجدها رفيع كنند به ذكر من و تسبيح من و عبادت و نماز براي من. مي گويند اگر خداي قادر بودي بر آن كه دلهاي ما را الفت دهد بدادي، و اگر توانستي تا دلهاي ما را علام كردي بكردي. اي شعيا؟ دو چوب بگير خشك«2» و آن را به مجمع ايشان بر و آن چوبها

برابر ايشان بدار. بگو كه: اي چوبها، خداي شما را مي فرمايد تا يكي شوي. همچنان كرد. آن دو چوب يك چوب گشتند«3». خداي تعالي گفت: بگو ايشان را كه من قادرم بر آن كه دو چوب خشك را كه عقل ندارند«4» الفت دهم قادر نباشم بر آن كه ميان شما الفت دهم! و چگونه نتوانم تا دلهاي شما را اعلام كنم«5» و دلهاي شما من نگاشته ام و«6» آفريده. مي گويند ما روزه مي داريم، روزه ما پذرفته«7» نمي شود و نماز مي كنيم و نماز ما مقبول نمي شود، و صدقه مي دهيم صدقه ما نماز و زكا«8» نمي پذيرد«9». دعا مي كنيم بمانند ناله مرغان و مي گوييم«10» به آواز، به آواز بهايم و از«11» ما مسموع نيست و دعاي ما اجابت نمي كنند«12» بترس«13» از اينان تا چه منع است از اجابت دعاي ايشان! نه من اسمع السّامعين ام و ابصر النّاظرين و اقرب المجيبين و ارحم الرّاحمين«14»،؟ [120- ر]

براي آن است كه خزانه«15» من كم شده است تا دستهاي من از خير بسته ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: آمد شد. [.....]

(2). همه نسخه بدلها: دو چوب خشك بگير. (3). آط، آب، آز، آج: گشت. (4). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد، همه نسخه بدلها ميان ايشان. (5). مل: آگاه كنم. (6). آب، آز من، آج، لب من تو را. (7). همه نسخه بدلها: پذيرفته. (8). قم: زكا و نما، آط، آب، آز، آج، لب: زكات. (9). همه نسخه بدلها بجز مل و. (10). قم، آب، مل، آز: مي گرييم. (11). قم، آب، مل، آز: آواز ما، آط: آوازمان. (12). همه نسخه بدلها بجز قم: كند، مل: اجابت نيست. (13). همه

نسخه بدلها بجز قم: بپرس. (14). آب، آز اينكه نه. (15). آط، آب، آز، آج، لب: خزينه. [.....]

صفحه : 171 شده است، دستهاي رحمت و روزي من به خير گشاده است«1»، تا چنان كه خواهم مي بخشم و مي بخشايم؟ نه كليدهاي خزاين بنزديك من است؟ جز از من كس نداند گشادن يا براي آن است كه رحمت من تنگ«2» است؟ لا بل رحمت من فراخ است بر همه چيزها و از«3» رحمت من همه رحمت كنندگان بر يكديگر رحمت كنند، يا بخلي مرا دريافته است؟ نه من اكرم الاكرمين ام؟ و نفّاح«4» به خيراتم، اگر اينان براي خود نظر كنند و بر خود رحمت كنند، دلهايشان«5» منوّر شود به رحمت، و لكن ايشان دين به دنيا بفروخته اند و به دنبال هواي نفس مي روند«6» و نمي دانند كه دشمن تر دشمن«7» ايشان را نفس ايشان است، من روزه ايشان چگونه پذيرم و آن به دروغ و ريبت منسوب«8» است و روزه گشادن ايشان بر طعام«9» حرام است و نماز ايشان چگونه مقبول«10» كنم و دلهاي ايشان مايل است به دشمنان و محاربان با من، و صدقات ايشان چگونه مقبول كنم و زاكي شود و ايشان«11» مال ديگران به صدقه مي دهند، نه مال خود. مزد و ثواب كه«12» باشد خداوندان«13» مال را باشد كه از ايشان غصب كردند«14»، يا دعاي ايشان چگونه اجابت كنم، و آن قولي است به«15» زبان، بي يقين«16»، دل با آن مصاحب«17» نيست. من دعاي آن كس اجابت كنم كه از صدق دل او دعا كند مرا، و آواز ضعفا و مساكين بر درگاه من مسموع باشد. و علامت رضاي من رضاي درويشان باشد. اگر اينان بر

درويشان رحمت كنند و ضعيفان را به خود نزديك دارند، و انصاف مظلوم بدهند، و مغصوب«18» را نصرت كنند و بر غايبان عدل كنند و حق ّ يتيم و بيوه به«19» ايشان دهند«20» و هر حق وري را با حق ّ خود رسانند، من نور چشم ايشان باشم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نه دستهاي من به روزي و رحمت گشاده است. (2). آط، آب، آز، آج، لب شده. (3). آط، آب، آز سبب. (4). قم: فتّاح. (5). قم، آط، آب، آج، لب: دلهاشان. (6). همه نسخه بدلها: مي شوند. (7). آط، آب، آز: دشمني. (8). مل: ريبت و غيبت منسوب. (9). آط، آب، آز، آج، لب: به طعام. (10). قم، مل: منور، آط، آب، آز، آج، لب: قبول. (11). مل: كه ايشان. (12). آط، آب، آز، آج، لب را. (13). قم، آط، آب، آز آن. (14). قم: كرده اند. [.....]

(15). آط، آب، آز، آج، لب: بر. (16). همه نسخه بدلها: كه يقين. (17). مل: موافق. (18). آط، آب، آز، آج، لب: مظلوم. (19). مل: با. (20). آط، آب، آز، آج، لب: رسانند. صفحه : 172 و سمع گوش ايشان باشم و عقل دلهاي ايشان باشم و قوّت دست و پاي ايشان باشم و دلها و عقلهاي ايشان بر جاي دارم. چون كلام من نشنوند«1» و رسالات«2» من به ايشان مي رسد، مي گويند: اقاويلي منقول است و احاديثي متوازن«3» است و تأليف سحره و كهنه است. و مي گويند: اگر ما خواهيم چنين بگوييم در«4» علم غيب از وحي شياطين مطّلع شويم. آنگه مي خواهند تا از من پوشيده دارند و من بر اسرار و ضماير ايشان مطّلعم و پنهان«5» و

آشكاراي ايشان دانم. من حكم كرده ام آن روز كه آسمان و زمين آفريدم، حكمي كه بر خود واجب كردم و در پيش آن اجلي مؤجّل نهادم، اگر دعوي علم غيب مي كنند بگو تا بگويند كه آن كي خواهد بودن«6»، و چگونه خواهد بودن«7»! و انصار و اعوان او كي«8» خواهند بودن«9»! چه در قضاي من رفته است آن روز كه آسمان و زمين آفريدم كه نبوّت در مزدوران كنم و مملكت در شبانان«10»، و عزّت در ذليلان و قوّت در ضعيفان و توانگري«11» در درويشان و بسياري در اندكان، و شهرها در بيابان، و علم در جاهلان، و حكم در امّيان«12»، و من از اينكه جمله پيغامبري خواهم فرستادن امّي از ميان جماعتي جاهلان گم شده در امّيان«13» ايشان، مردي كه درشت نباشد و بد خو«14» نباشد و بلند آواز نباشد در بازارها بخصومت بر زبان او فحش نرود و جامع باشد خصال خير را و به خوي كريمان باشد، سكينه لباس او باشد«15» و برّ شعار او، و تقوي ضمير او باشد، و حكمت معقول او باشد، و صدق و وفا طبيعت او باشد، و عفو و معروف خلق او باشد، و عدل سيرت او باشد، و هدي پيشرو او باشد، و اسلام ملّت او باشد، و احمد نام او باشد. به او راه نمايم گم شدگان را و بياموزم به او جاهلان را، و به او رفيع گردانم بي نامان را، و به او معروف گردانم مجهولان را، و به او بسيار كنم اندكان را و عزيز كنم ذليلان ----------------------------------- (1). قم: مي نشنوند، آط، آب، آز، آج، لب: من مي شنوند، مل: من شنوند. (2).

آط، آب، آز، آج، لب: رسالت. (3). مل: متواتر. (4). همه نسخه بدلها: و بر. (5). همه نسخه بدلها بجز مل: نهان. (9- 7- 6). آط، آب، آز، آج، لب: بود. (8). همه نسخه بدلها: كه. (10). آط، آب، آز، آج، لب كنم. [.....]

(11). آط: تونگري. (12). مل: امّتان، آز: امينان. (13). همه نسخه بدلها: در ميان. (14). همه نسخه بدلها: بدخوي. (15). آط، آج، لب: بود. صفحه : 173 را، و جمع كنم پراگندگان را و جمع كنم«1» دلهاي مختلف را و هواهاي پراگنده را و امّتان متفرّق«2» را، و امّت او را بهترين امّتان كنم كه امر معروف كنند و نهي منكر كنند از سر ايمان و توحيد و اخلاص، نماز براي من كنند [120- پ]، در عبادت«3» من گاهي در قيام باشند و گاه در قعود و گاه در ركوع و گاه در سجود، و در ره من جهاد كنند صف زده، براي رضاي من هجرت كنند و نشيمن خود رها كنند، در رفتن و نشستن و خفتن و«4» گشتن و مقام كردن خود مشغول باشند به تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير و توحيد من، طهارت«5» نماز نكو كنند و براي پاكيزگي جامه از ساق بردارند، قربان به خونهاي خود كنند، كتابهاي ايشان دلها باشد«6»، به شب عابدان باشند، به روز«7» شيران، و اينكه فضل من است به آن كس دهم«8» كه من خواهم. چون شعيا«9» از اينكه خطبه بپرداخت و اينكه كلام به آخر آورد، بني اسرايل«10» آهنگ او كردند تا او را بكشند، از ايشان بگريخت. خداي تعالي درختي بر«11» او بشكافت تا او در آن جا

گريخت و درخت فراهم آمد. شيطان بيامد و گوشه جامه او از درخت بيرون كشيد، تا ايشان بديدند«12» تدبيري ندانستند در بيرون آوردن او از آن جا«13» جز آن كه ارّه بياوردند و او را در آن درخت بريدند. خداي تعالي از پس او بر«14» بني اسرايل«15» خليفتي فرو داشت«16» نام او ناشية بن اموص«17» و در عهد او خضر را به پيغامبري بفرستاد و نام او ارميا بن«18» حليقا«19» بود و از«20» سبط هارون بن عمران بود و او را براي آن خضر خواندند كه او بر پرستيني سپيد نشست، چون برخاست سبز بود«21». و گفتند: براي آن ----------------------------------- (1). در اساس لفظ «كنم» تكرار شده است، قم به او. (2). مل: مفترق. (3). مقم: عبادتگاه. (4). آط: خواستن و، آج: و خاستن. (5). آج، لب: و طهارت. (6). همه نسخه بدلها بجز قم: دلهاي ايشان بود، قم: دلها بود. (7). همه نسخه بدلها: و به روز. (8). آط، آب، آز، آج، لب: خواهم. (9). قم عليه السّلام. [.....]

(10). همه نسخه بدلها بجز قم: بني اسرائيل. (11). همه نسخه بدلها: براي. (12). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: بدانستند. (13). مل: آن درخت. (14). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: در. (15). همه نسخه بدلها بجز قم: بني اسرائيل. (16). آط، آب، مل، آج، لب: فرا داشت. (17). قم، آب، آز: امرص. (18). آط، مل، آز، آج، لب: ارميان بن. (19). قم: خلقيا، آط، آب، آج، لب: حلفيا، آز: حلينا. (20). آط، آج، لب: و او از. 21. مل: شد. صفحه : 174 خضر خواندند او را كه هر كجا بنشستي

زمين به گياه سبز شدي. خضر در ميان ايشان برخاست به دعوت و وعظ و تبليغ رسالت و تجديد عهود و احكام توريت. و در عهد او بخت نصّر بيرون آمد و چنداني از ايشان بكشت تا آسيا بر خون بگردانيد- و قصّه او در سورة البقره برفته است. اينكه نبوت دوم بود كه بني اسرايل«1» در زمين فساد كردند و علوّ و تكبّر. چون حجال چنين بود، «ارميا» بگريخت و در بيابان شد، جايي كه جز وحوش نبودند«2» و بخت نصّر«3» بيامد و ولايت شام بستد و بني اسرايل را بكشت و بيت المقدّس خراب كرد، و وقت آن كه بر خواست«4» گشتن، لشكر را بفرمود تا هر يكي سپري«5» كه داشت پر از خاك بياورد و در بيت المقدس انداخت تا اثر آن ناپديد شد و كوهي«6» خاك پديد آمد آن جا، آنگه برگشت با غنيمتي بسيار و بزرگان«7» بني اسرايل«8» آنگه از آن اسيران و بردگان هفتاد هزار كودك را برگزيد. چون وقت قسمت غنيمت بود، ملوك و امراي لشكر او گفتند«9» كه: نصيب ما از غنيمت تو را، اينكه كودكان بني اسرايل را بر ما قسمت كن. همچنان كرد، هر يكي را از ايشان چهار كودك برسيد، و از جمله كودكان يكي دانيال بود و خانيا«10» و عزاريا«11» و ميشابيل«12»، و هفت هزار از اهل بيت«13» داود پيغامبر بودند«14»، و يازده هزار از سبط يوسف بن يعقوب و برادرش بنيامين«15»، و سه هزار از سبط اراسمر بن«16» يعقوب، و چهار هزار«17» از سبط بالون«18» بن يعقوب و نفتالي«19» بن يعقوب و چهار هزار«20» از سبط يهودا«21» بن يعقوب. و چهار هزار«22»

از سبط روبيل«23» و لاوي پسران يعقوب و بخت نصّر جمله بني اسرايل را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها به جز قم: بني اسرائيل. (2). آط، آب، آز، آج، لب: نبود. [.....]

(3). اساس، قم، آط، آز: بخت نصر. (4). آج، برخاست. (5). مل: شتري. (6). آب: كوي. (7). آط، مل، آج، لب: بردگان، آب، آز: بردن كار. (8). قم اسير گفت. (9). قم، مل بخت نصر را. (10). قم، آب، مل، آز: حنانيا، آط: جنانيا. (11). قم: عزازيا، مل، آج، لب: عراريا. (12). آط، آج، لب: ميشابل، مل: هشايل. (13). آط، آج، لب: ندارد. (14). قم: بود. (15). قم، آز، آج، لب: إبن يامين. (16). قم، آط، آب، آز، آج، لب: اشربن. [.....]

(17). قم: يازده هزار، آط، آب، مل، آج، لب: چهارده هزار. (18). قم، آب، ريالون، آز: دبالون. (19). اساس: بدون نقطه، آب: تقتالي، آز: تقتال، مل: بعنالو. (20). قم، آط، آب، آج، لب: چهارده هزار. 21. آط، آج، لب: يهودا. (22). آج، لب: چهارده هزار. 23. اساس: و بيل، با توجّه به قم تصحيح شد. صفحه : 175 به سه گروه بنهاد«1»، گروهي را بكشت«2» و گروهي را اسير و برده كرد«3» و با خود به بابل برد، و گروهي را به شام رها كرد. بهري گفتند: اينكه واقعه دوم بود. بعضي گفتند: اينكه«4» واقعه اوّل بود، كه خداي تعالي گفت: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما، چون نوبه وعده«5» اوّل آمد«6»، از آن دو گروه«7» و اولي تأنيث اوّل باشد«8» و فعلي«9» مقصور در- تأنيث افعل تفضيل قياسي مطرّد است كالاكبر و الكبري و الاصغر و الصّغري. بَعَثنا عَلَيكُم عِباداً لَنا أُولِي بَأس ٍ

شَدِيدٍ، اي ذوي قوّة«10» منيعة و شجاعة شديده«11» و الباس و البوس الشدّة، يعني بخت نصّر و اصحاب او. و ابتداي كار بخت نصّر آن بود«12» كه: إبن جريج روايت كرد از يعلي بن مسلم از سعيد جبير، كه، او گفت مردي از بني اسرايل اينكه قصّه مي خواند در توريت كه خداي تعالي حكايت آن در قرآن«13» باز گفت: في قوله: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما- الآيه. بگريست و دفتر در«14» هم زد و گفت بار خدايا«15» اينكه مرد را كه هلاك بني اسرايل بر«16» دست او خواهد بودن«17» با من نماي. [120- ر]

او«18» در خواب ديد مردي را كه او را گفت«19»: اينكه مرد را كه تو مي خواهي تا«20» ببني او را«21» درويشي ضعيف«22» است به بال. او را بخت نصّر خوانند«23»، و اينكه اسرائيلي«24» مردي توانگر بود، برخاست«25» و مالي برگرفت و غلاماني كه داشت، و ساز«26» سفر كرد. مردم او را گفتند: كجا مي روي! گفت: به تجارت، ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: نهاد. (2). آز: بكشتند. (3). مل: اسير كرد و برده. (4). آج، لب: ندارد. (5). همه نسخه بدلها: وعده نوبت. (6). قم، آط، آب، آز، آج، لب: بود. (7). قم:، كرت، آز: گره. [.....]

(8). قم: است. (9). آط، آج، لب: فعل، مل: اينكه جمله را تا اول آيه ندارد. (10). همه نسخه بدلها: ذي قوة. (11). آج، لب: سديده. (12). آط، آب، آز، آج، لب: «آن بود» ندارد. (13). آط، آب، آز، آج، لب حكايت آن. (14). قم: بر. (15). آط، آج، لب: ندارد. (16). آج، لب: در. (17). قم، آط، آج، لب: بود. (18). آط، آج،

لب: ندارد. (19). آج، لب: مي گفت. (20). آج، لب: ندارد. (21). كذا در اساس. قم، مل: او، ديگر نسخه ها: ندارد. [.....]

(22). آط، آب، آز: ضعيفي. (23). همه نسخه بدلها: گويند. 24. آز: اسرائيل. (25). آب، آز، لب: برخواست. (26). آط، آب، آز، آج، لب: قصد. صفحه : 176 و آمد تا به بال و سراي«1» به مزد گرفت و كس فرستاد و درويشان آن شهر را مي خواند و با ايشان برّ و اكرام مي كرد تا درويشان سر به او«2» نهادند، او پرسيد كه در اينكه شهر هيچ درويش«3» ماند كه اينكه جا نيامد و از من چيزي نستد«4»! گفتند: كس«5» نماند مگر«6» يك درويش كه«7» به فلان محلّه باشد، او را بخت نصّر گويند، بيمار است، به آن سبب«8» بر تو نتوانست آمدن«9». غلامان را گفت: خيزيد تا آن جا رويم، برخاستند و آن جار فتند و او را بديد و بپرسيد و گفت: نام تو چيست! گفت: بخت نصّر. غلامان را گفت: اينكه را برگيري و با خانه ما بري تا اينكه را تعهّد كنيم كه بس اسير و درمانده است. او را برگرفتند و با خانه«10» بردند و تعهّد كردند تا نيك شد. او را جامه«11» كرد و برگ داد«12»، چون خواست تا از آن جا بيايد«13»، او را گفت: من بخواهم رفتن، هيچ كاري و حاجتي هست تو را! بخت نصر بگريست، مرد گفت: چرا مي گريي! گفت: از مفارقت تو و از آن كه تو اينكه همه نعمت«14» كردي بجاي من، و مرا دسترس«15» نيست كه«16» تو را مكافاتي كنم«17». اسرائيلي گفت: بلي؟ در دست تو چيزي هست با من عهد

كن كه«18» تو پادشاه شوي سخن من بشنوي و جانب من مراعات كني. او گفت: اي مرد بر من استهزا مي كني از آن كه من درويشم! گفت: استهزا نمي كنم، حقيقت مي گويم. چندان كه مي گفت او بيش از آن نمي گفت كه استهزا مي كني بر من و عهد نكرد با او. مرد بگريست و گفت: همانا خداي را در اينكه چيزي هست كه من اينكه همه رنج بردم و مقصود من حاصل نشد و اينكه حديث بر كتاب خود نبشت«19». ----------------------------------- (1). آج: سرايي. (2). مل: سر و پا. (3). قم: كس. (4). آط: نستند. (5). آط، آب، آز، آج، لب: كسي. (6). آط، آب، آز، آج، لب: الّا. (7). همه نسخه بدلها او. (8). مل: امّا از سستي. (9). قم: آمد. [.....]

(10). آط، آب، آز خود. (11). آب: جامه اي. (12). آج، لب: جامه داد و برگ كرد. (13). آط، آب، آز، آج، لب: ياز جاي رود. (14). قم، آط، آب، آز، آج، لب كه. (15). مل: دسترسي. (16). قم، آط، آب، آز، آج، لب: تا. (17). مل: باز كنم، لب: كني. (18). آط، آب، آز، آج، لب چون. (19) آط، آب، آز، آج، لب: نوشت. صفحه : 177 چون روزگار به اينكه«1» برآمد. صيحون«2» پادشاه پارس بود و در بابل بود. گفت: تدبير آن بايد ساخت كه طليعه اي«3» به زمين شام فرستم«4» تا بنگرد تا هيچ فرصتي باشد«5» ما را بر آن. گفتند: روا باشد. آنگه يكي را اختيار كرد«6» و صد هزار مرد به او داد. او برفت با برگ و ساز تمام. اينكه بخت نصّر در مطبخ او بود به طمع آن«7» تا

چيزي به او دهند تا بخورد. چون به شام رسيدند ولايتي ديدند آبادان با لشكر بسيار. سوار و پياده، بي حد، دندانش كند شد و دانست كه هيچ نتواند كردن«8». بخت نصّر بيامد و در شام رفت و به مجالس ايشان مي گرديد و ايشان را مي گفت: چه منع مي كند شما را از آن كه بروي و به زمين بابل روي و آن شهر بستاني و خزانه هاي«9» جهان نهاده است آن جا برداري، چه آن شهر«10» حصني ندارد و آن جا بس لشكر«11» نيست. ايشان گفتند: ما اهل كالزار«12» نه ايم«13» و ما كالزار«14» عادت نكرده ايم«15». بخت نصّر بيامد و صاحب طليعه را اينكه حديث بگفت تا«16» او باز گشت و صيحون را گفت«17»: آن«18» شهري است بس قوي و لشكرهاي بسيار«19»، و من هيچ مطمح«20» نديدم آن جا. صيحون از سر كار برفت. بخت نصّر در لشكر مي گرديد و همي«21» گفت: بنزديك من خبري«22» هست از اخبار«23» شام و سرّي از اسرار آن با كس نگويم مگر با ملك. اينكه مي گفت تا زبان به زبان به ملك رسيد. او را بخواند و گفت: اينكه«24» چيست كه از تو مي گويند! گفت: بلي، يا ملك؟ من در شام رفته ام و احوال ايشان تفحّص كرده و بدانسته و بشناخته، و آن قصّه با او بگفت«25»، امّا«26» فلان كه تو او را فرستادي او بر ظاهر شهر«27» فرود آمد و از احوال ----------------------------------- (1). مل: بر اينكه. (2). آج، لب: صحون، آب: صخون، آز: صيخون. (3). لب: طلعه. (4). قم، آط، مل، آج، لب: فرستيم. [.....]

(5). آط، آب، آز، آج، لب: هست. (6). مل: كردند. (7). قم، آط، آب،

مل، آب، لب كه. (8). قم: كرد. (9). آط، آب، آز، آج، لب: كه خزينه هاي. (10). مل حصار و. (11). آب، مل، آز: لشكري. (14- 12). همه نسخه بدلها: كارزار. (15- 13). آط: نه ييم. (16). آج، لب: با. (17). همه نسخه بدلها بجز مل: بگفت. (18). مل: اينكه. (19). آط، آب، آز، آج، لب: لشكر بسيار. (20). آط، آب، آز، آج، لب: طمع. [.....]

(21). همه نسخه بدلها: مي. (22). آب، آز: چيزي. (23). آط: اخباري. (24). آط، آب، از، آج، لب: آن. (25). آط: بگفته، لب: مي گفت. 26. همه نسخه بدلها: و امّا. 27. آج، لب: و شوهر. صفحه : 178 شهر خبر نداشت و اينكه تفحّص كه من كردم او نكرد. مدّتي«1» به اينكه«2» برآمد، يك روز پادشاه گفت: اگر چنان باشد كه لشكري فرستم بر بغتة، ناگاه تا به شام روند اگر بگشايند و الّا باشد كه اثري كنند و نكايتي. گفتند: روا باشد. آنگاه گفتند«3» كه«4»: اينكه كار«5» را كه شايد«6»! هر كس مي گفت: فلان و فلان. ملك گفت: [121- پ]

آن مرد بايد كه مرا آن خبر داد، كه همانا در او كفايتي هست و دهايي«7» به آن نبوت«8» آن كرد كه گفت مرا، او را«9» بخواند و گفت: لشكري برگير«10» و به شام رو. او بيامد از ميان لشكر چهار هزار مرد خياره را«11» بگزيد و به شام رفت و شام بستد و غارت كرد بر ايشان، و سرايهاي«12» ايشان و نهانيهاي«13» ايشان بيرون«14» آورد، و ذلك قوله: فَجاسُوا خِلال َ الدِّيارِ. در مدّت آن كه بخت نصّر به شام بود، صيحون ملك پارس«15» فرمان يافت، لشكر خواستند تا خليفه اي

اختيار كنند تا بر«16» جاي او بنشيند. گفتند: توقّف بايد كردن تا اينكه قوم از شام باز آيند كه ايشان وجوه لشكراند و خيار قوم اند. چون بخت نصّر باز آمد شام بگشاده بود و غنيمت«17» بسيار آورده، به«18» لشكر اندك، گفتند: پادشاهي اينكه را شايد، او را پادشاه كردند. سدّي گفت به اسنادش«19» كه: در بني اسرايل يكي در خواب ديد كه هلاك بني اسرايل و خراب«20» بيت المقدّس بر دست غلامي يتيم خواهد بودن«21»- بيوه ----------------------------------- (1). قم: تا مدتي. (2). مل: بر اينكه. (3). آط، آب، آز، آج، لب: گفت. (4). قم، مل، آز باشد كه. (5). قم: كارزار. (6). آط، آب، آز، آج، لب: بشايد. (7). آب، آز: رهايي. [.....]

(8). قم، آط، آب، مل: آز: تا به نوبت اوّل، آج، لب: با بنوت. (9). قم، آج، لب: مرا و را، آط، آب، آز: مرا و او را. (10). آب، آز: برگيرم. (11). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (12). آط، آج: سرهاي، مل، لب: سراهاي. (13). مل: نهانها. (14). آط، آب، آز: برون. (15). قم، آط، آب، آز: فارس. (16). آط، آب، مل، آز، آج، لب: به. (17). آج، لب: خبر. (18). قم: با. (19). آط، آج، لب: به استادش. (20). مل: خرابي. (21). آط، آب، آز، آج، لب: بود. [.....]

صفحه : 179 زاده اي«1» از اهل بابل«2»، او را بخت نصّر گويند، و اينكه خواب كسي ديده بود كه خوابهاي او راست بودي«3». اينكه مرد برخاست و به بال آمد و نشان او مي پرسيد تا راه نمودند او را به اينكه غلام. برفت و به خانه مادر او فرود آمد،

گفت: پسرت بخت نصّر كجاست! گفت: برفته است تا هيمه كند«4». ساعتي بود، غلام«5» مي آمد و پشته اي هيزم مي آورد. اينكه اسرائيلي«6» سه درم به او داد، گفت: برو براي ما طعامي و شرابي بياور«7». او برفت و به درمي نان بخريد و به درمي گوشت و به درمي خمر. آن«8» طعام بخوردند و شراب باز خوردند. روز دوم و سيوم«9» همچنين كرد. چون از طعام و شراب خوردن فارغ شدند، اسرائيلي«10» گفت: من سه روز است كه تو را در سراي تو ميزباني مي كنم«11»، مرا حقّي واجب شد. گفت: بلي. گفت: مرا بر تو آرزوي«12» هست و آن آن است كه، براي من اماني بنويسي كه اگر وقتي تو پادشاه شوي مرا از تو امان باشد. گفت: سخريّه«13» مي كني از من! گفت: نه، حقيقت مي گويم، گفت: اينكه چه حديث است! مرا پادشاهي از كجا باشد! گفت: تو را از اينكه هيچ زيان نيست و بسياري الحاح كرد. مادرش گفت: مراد او بده، اگر تو را پادشاهي باشد«14» هيچ زيان نبود بر تو از آن. او اماني بنوشت براي او، كه او ايمن«15» است از بخت نصّر. مرد گفت: اگر من اينكه امان خواهم كه بر تو عرضه كنم و نتوانم به تو رسيدن از زحمت لشكر، گفت: اينكه نوشته«16» بر سر كله اي كن«17» برادر تا من ببينم. آنگه مرد او را جامه داد و عطا داد و برگشت و با بني اسرايل شد«18». پادشاه بني اسرايل يحيي زكريّا را«19» مقرّب داشتي و اكرام كردي و با او در كارها مشورت كردي و از او فتوي پرسيدي و از فرمان او در نگذشتي، و اينكه پادشاه

زني داشت و آن زن را دختري بود از شوهري ديگر، و اينكه زن پير شده بود، پادشاه خواست تا زني جوان كند، زن گفت: چرا اينكه دختر مرا ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: بيوه زادي، آز: پيوه زاده. (2). همه نسخه بدلها كه. (3). آط، آب، آز، آج، لب: بود. (4). آط، آب، آز، آج، لب: گرد كند. (5). آط، آب، آز، آج، لب: غلامي. (10- 6). لب: اسرائيل. (7). همه نسخه بدلها: بيار. (8). همه نسخه بدلها بجز قم: اينكه. (9). قم: سه ام، آج، لب: سيم. (11). آط، آب، آز، آج، لب: كردم. (12). آب، آج، لب: آرزويي. (13). قم: سخريّت. (14). همه نسخه بدلها: نباشد. (15). قم: امن. [.....]

(16). قم: نبشته. (18- 17). همه نسخه بدلها و. (19). قم عليهم السّلام. صفحه : 180 به زني نكني كه جواني با جمال«1» است! گفت: نكنم تا از يحيي زكريّا نپرسم. اگر او رخصت دهد همچنين«2» كنم. از يحيي بپرسيد: يحيي گفت: تو را حلال نباشد بر او نكاح بستن. پادشاه«3» گفت: يحيي مي گويد، تو حلال نباشد. آن زن حقد يحيي در دل گرفت، و گفت: من با او كيدي كنم كه از آن باز گويند؟ رها كرد تا پادشاه به شراب بنشست، دختر را بياراست به انواع جامه ها و زيورها، و او را گفت: برو و پادشاه را ساقيي«4» كن تا مست شود، چون مست شود، خويشتن بر او عرض«5» كن و در خود طمع افگن او را. چون خواهد كه تعرّض تو كند منع كن و گو«6»: حاجت تو روا نكنم تا حاجت من روا نكني. چون گويد، حاجت تو چيست!

بگو«7»: سر يحيي زكريّا خواهم كه پيش من آرند در طشتي. او برفت و پادشاه را شرب داد تا مست شد«8». تعرّض كرد. دختر«9» گفت: ممكن نيست تا حاجت من روا نكني! گفت: حاجت تو چيست! گفت: سر يحيي زكريّا در اينكه طشت بفرمايي تا«10» پيش من آرند. او گفت: ويحك؟ [122- ر]

چيزي دگر«11» خواه كه اينكه ممكن نيست، گفت: مرا حاجت جز اينكه نيست، چندان بگفت تا پادشاه كس فرستاد تا يحيي را«12» بكشتند و سر او در طشتي پيش او بردند و آن سر به زباني«13» فصيح مي گفت: لا يحل ّ«14» لك لا يحل ّ«15» لك: اينكه تو را حلال نيست و خون او در آن طشت مي جوشيد. بفرمود تا پاره اي خاك بر آن جا ريختند، خون از بالاي خاك برآمد. پاره اي ديگر خاك بر او ريختند، از بالاي آن نيز برآمد«16». چندان كه خاك بيشتر مي ريختند بر او، خون غالبتر«17» مي شد بر آن تا چنداني«18» خاك بر او ريختند كه با باره شهر راست شد. اينكه خبر به صيحون رسيد، لشكري ساخت تا آنجا فرستد به كالزار«19» پادشاه چون خواست ----------------------------------- (1). آط، آب، جوان با جمال. (2). همه نسخه بدلها بجز قم: چنين. (3). همه نسخه بدلها بجز قم زن را. (4). آط، آب، آز، آج، لب: ساقي گري. (5). قم، آط، آب، مل، آج، لب: عرضه. (6). آط، آب، آز، آج، لب: او را و بگو. (7). قم كه. (8). همه نسخه بدلها بجز مل چون مست شد. (9). قم را. (10). مل ببرند، آن دختر همچنان كرد و حاجت از او بخواست. (11). آط، آب، آز، آج، لب: ديگر. [.....]

(12).

قم عليه السّلام. (13). قم: زفاني، آط، آب، مل: زبان. (15- 14). قم، مل: تحل. (16). قم، آط، آج، لب: به زير آمد. (17). آط، آب، مل، آج، لب: غالب. (18). قم: چندان. (19). همه نسخه بدلها: كارزار. صفحه : 181 تا بر ايشان اميري بدارد، بخت نصّر بيامد و گفت: مرا بر اينكه لشكر امير كن«1» كه آن مرد را كه از آن بار«2» فرستادي مردي ضعيف بود و من در شام رفته ام و احوال شهر و مردمان شناخته«3». او را امير كرد و لشكر«4» به او سپرد و او برفت و به در شهر فرود آمد. ايشان شهر حصار كردند«5» و بخت نصّر بر در شهر فرود آمد و شهر را حصار مي داد، هيچ ممكن نبود گشادن. مقامش دراز شد و لشكر بي برگ شدند، خواست تا باز گردد پير زني بيامد«6» از شهر و در لشكرگاه آمد و گفت: مرا پيش امير بري. او را پيش بخت نصّر بردند، گفت: شنيدم كه باز خواهي گشتن اينكه شهر ناگشاده و مقصودي حاصل ناكرده. گفت: آري؟ كه مقامم دراز شد«7» اينكه جا و لشكر را برگ نماند، گفت: من تو را تدبيري بياموزم كه اينكه شهر تو را گشاده شود، به شرط آن كه آن را كشي كه من گويم، و آن را رها كني كه من گويم. گفت: همچنين كنم. گفت: تدبير آن است كه فردا لشكر«8» به چهار قسمت كني و به چهار گوشه شهر فرستي«9»، هر قسمتي را به گوشه اي بداري، بگوي تا دست بر آسمان دارند و گويند«10»: بار خدايا به حق ّ خون [يحيي]«11» زكريّا كه اينكه شهر گشاده كني

تا گشاده شود. و روايت ديگر«12» آن است كه گفت: بگوي: انّا نستفتحك باللّه لدم يحيي بن زكريّا، ما گشادن«13» تو اي شهر براي خون يحيي زكريّا مي خواهيم. گفت: چون اينكه بگفتند از چهار سوي باره شهر بيفتاد«14» و لشكر در شهر شد. آن زن بيامد و او را به سر خون يحيي زكريّا آورد«15»، گفت: خون بر سر اينكه خون مي ريز«16» و مردم را بر اينكه خون مي كش تا ساكن شود. او چندان مردم بر سر آن خون كشت تا هفتاد هزار آدمي را بكشت، ساكن نمي شد تا آنگاه كه آن زن را كه زن پادشاه بود با دست«17» آوردند، خون او بر آن خون ريختند تا ساكن شد. آنگه آن عجوز گفت: اكنون دست بدار از اينكه خون ريختن كه خداي تعالي چون پيغامبري را بكشند راضي نشود تا كشندگان او را و هر چه«18» در خون او ----------------------------------- (1). قم: به امير كن. (2). قم: كز آن باز. (3). همه نسخه بدلها: بدلها بجز قم: شناخته ام. (4). آط، آب، آز، آج، لب: لشكري. (5). قم، مل: گرفتند. (6). آط، آب، آز: از زني بدر آمد. (7). قم: دراز گشت. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: لشكرت را. (9). قم چون. (10). آط، آب، آز، آج، لب: بگويند. (11). از قم، افزوده شد. (12). قم: دگر، آط، آب، آز، آج، لب: و به روايتي ديگر. (13). قم: اينكه شهر براي. (14). قم: بيوفتاد. (15). همه نسخه بدلها و. (16). آب، آز: مي ريزم. (17). آج، لب: به دست آوردند. (18). همه نسخه بدلها: هر كه. صفحه : 182 سعي كرده باشند«1» و رضا داده«2» نكشند«3»

او را. ايشان«4» جمله كشته شدند و علامتش آن است كه اينكه خون ساكن شد و آن مرد كه آن امان«5» نامه داشت بيامد و عرض كرد و او را و اهل البيت او را امان دادند«6». بخت نصر«7» بيت المقدّس خراب كرد و بفرمود تا جثّتهاي«8» آن كشتگان درو«9» انداختند و او«10» وجوه و معروفان بني اسرايل را بخود به بابل برد به اسيري، و دانيال در ميان ايشان بود و رأس الجالوت و قومي از فرزندان پيغامبران چون به زمين بابل رسيد، پادشاه بابل مرده بود، او را به پادشاه كردند، و چون دانيال را بديد و بياموزد و عقل و راي و علم و ديانت او بديد، او را اكرام كرد و مقرّب بكرد تا ممكّن«11» شد. وهب منبّه«12» گفت: بخت نصّر در آخر عمرش در خواب ديد صنمي سرش از زر و سينه اش از سيم و شكمش از مس و رانهايش از آهن و پايهاش«13» از گل خشك، آنگه سنگي ديد كه از آسمان بيفتاد«14» و بر او آمد و آن را پست كرد، آنگه«15» آن سنگ بزرگ مي شد تا چندان شد كه از مشرق تا مغرب برسيد و درختي ديد كه بيخ آن در زمين بود و سرش در آسمان، و مردي بر سر آن درخت توري«16» به دست گرفته و مناديي ندا مي كرد كه شاخهاي [122- پ]

اينكه درخت بزن تا مرغان از او بپراگنند«17» و سباع و وحوش از زيرش بشنوند. اينكه خواب از دانيال بپرسيد. دانيال گفت: تعبير خواب آن است كه اينكه صنم كه ديدي تويي«18» و فرزندان تو و پادشاهاني كه از پس تو باشند.

امّا سرش كه از زر بود تويي«19» كه بهترين ايشاني، و امّا سينه«20» كه از سيم بود، پسر تو باشد كه از تو به او چنداني فرق باشد كه از تا سيم«21»، و امّا شكم او كه از مس بود، ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: بود. (2). آب باشد. (3). آز، آج، لب: بكشند، آط: بكشتند. [.....]

(4). قم، مل: اكنون. (5). مل: امانت. (6). همه نسخه بدلها بجز قم: داد. (7). همه نسخه بدلها: و بخت نصّر. (8). همه نسخه بدلها: جيفه هاي. (9). مل: فرو، آج، لب: در. (10). مل: از. (11). آج، لب: تا نزديك او متمكّن. (12). همه نسخه بدلها: وهب بن منيّه. (13). قم، مل: ساقهاش، آط، آب، آز، آج، لب: ساقها. (14). قم: بيوفتاد. (15). مل: آن ساعت. (16). تور/ تبر، آط، آج، لب: تبر، آب، آز: تير. (17). قم: پر كند. [.....]

(18). اساس و قم: توي. (19). آط، آب، آز، آج، لب: آن تويي. (20). مل: سينه اش. (21). مل: به سيم. صفحه : 183 پادشاهي است«1» كه از پس او باشد بتر از او، و رانها«2» كه از آهن بود، ديگري«3» باشد پس از او و فروتر از او، و پايهاش«4» كه از گل كوز گران«5» بود پادشاهي باشد ضعيف و او باز پسين«6» ايشان بود، و امّا آن سنگ كه از آسمان بيامد و بر او آمد و او را بشكست«7» و آنگه بزرگ شد«8» تا همه زمين بگرفت، پيغامبري باشد كه خداي تعالي او را بفرستد در آخر زمان«9» كه ملك و ملّت او از شرق تا غرب«10» برسد، و امّا آن درخت كه

ديدي«11» مرغان بر شاخهاي او و سباع در زير او، و آن كه فرمودند كه«12» آن درخت بزن، تعبير«13» او آن است كه: خداي تو را به مسخ«14» با مرغي كند كه كركس باشد، كه پادشاه مرغان است. آنگه خدايت«15» با شيري كند كه پادشاه سباع است، آنگهت مسخ«16» كند با گاوي كه قويترين دواب ّ است. هفت سال همچنين در اينكه باشي و دلت داند آنچه بر تو مي رود، تا بداني كه ملك آسمان و زمين خداي راست و او قاهر است هر چيز«17» را كه دون اوست، و آنچه ديدي كه اصل درخت بر جاي بماند ملك تو باشد كه بر جاي باشد«18»، بس«19» بر نيامد«20» اينكه حديث تا گبران«21» حسد بردند بر دانيال و تقريب«22» بخت نصّر او را به خود. بيامدند و گفتند: يا ملك«23» دانيال را چنين مقرّب مي داري و او«24» خداي را«25» پرستد و ذبيحه شما نخورد و دين شما ندارد. او و اصحاب او بخت نصّر كس فرستاد و او را حاضر كرد و گفت: مرا ----------------------------------- (1). مل: باشد. (2). آب، آز: رانهايش. (3). آز: ديگري. (4). آط، آب، آز، آج: پايها، لب: پايهاي. (5). همه نسخه بدلها بجز قم: كوزه گران. (6). قم: باز پس. (7). قم، آب، مل، آز، آج، لب: پست كرد، آط: به پست كرد. (8). آط، آج، لب: مي شد. (9). آط، آز: آخر الزّمان. (10). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: تا به غرب. [.....]

(11). آب: ديديدي. (12). مل، افزوده: درختان بجنبانند و مرغان را و سباع را از وي دور كنند. (13). آز: تفسير. (14). همه نسخه بدلها، بجز مل:

مسخ. (15). قم: مسخ، ديگر نسخه بدلها: به مسخ. (16). مل: به مسخ، آط، آب، آز، آج، لب: مسخت. (17). آط، لب، آج: همه چيزي. (18). آط، آب، آز، آج، لب: بماند. (19). آب، آز: بسي. (20). قم، آط، آب، مل، آز، آج، لب به. (21). آط، آب، آز، آج، لب: گبركان. (22). قم، آب، آز: تقرب، آط، آج، لب: قربت. (23). همه نسخه بدلها تو. 24. آب، آز: او را. [.....]

(25). مل: خداي مي پرستد. صفحه : 184 چنين«1» گفتند كه شما دين من نداري«2» و معبود مرا نپرستي«3» و ذبيحه ما نخوري«4». دانيال گفت: اجل، آري«5»، همچنين است. ما خداي آسمان و زمين را مي پرستيم«6» و دين شما نداريم و ذبيحه شما نخوريم. او به خشم آمد و بفرمود تا چاله اي فراخ بكندند و دانيال را با پنج كس از قوم او در آن جاكردند. آنگاه شيران را گرسنه بكردند و در آن جا كردند«7» و ايشان به صيد رفتند، گفتند: چون ما باز آييم از اينان جز استخوان مانده نباشد«8». چون باز آمدند، درو«9» نگريدند، ايشان را ديدند«10» نشسته و شيران پيش ايشان خفته و ديگري با«11» ايشان نشسته، ايشان«12» هفت كس بودند. بخت نصّر گفت: اينان شش«13» بودند، اينكه هفتم از كجا آمد! گفتند: ما نمي دانيم. آن هفتم فرشته اي بود كه خداي تعالي فرستاده بود او را، تا ايشان را نگاه دارد«14». از آن جا برآمد«15» و پنجه اي«16» بر روي بخت نصّر زد و خداي تعالي او را مسخ كرد و از او«17» برميد در بيابان با وحوش و سباع مختلط شد و هفت سال ممسوخ مي بود گاهي به صورت كركس

و مدّتي به صورت شير و مدّتي به صورت گاو. چنان كه دانيال گفته بود و تعبير خواب او كرده«18». وهب گفت: از آن پس خداي ملك او با او داد. وهب را پرسيدند كه: ايمان آورد يانه! گفت، اهل كتاب در او خلاف كردند، بعضي گفتند: ايمان آورد و توبه كرد«19» و بعضي گفتند: او پيغامبران را كشته بود و مسجدها سوخته. خداي توبه او قبول نكرد. سدّي گفت: سبب هلاك او آن بود«20» در نوبت دوم كه بخت نصّر دانيال ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (2). آب، مل، آز، آج، لب: نداريد. (3). آب، مل، آز، آج، لب: نپرستيد. (4). آب، مل، آز، آج، لب: نخوريد. (5). مل: بلي. (6). آج، لب: مي پرستم. (7). آز: و آن جا كردن. (8). مل: ايشان را استخوان نمانده بود. (9). قم، مل: فرو. (10). قم، آط، آب، مل، آز، آج: لب يافتند. (11). مل: بر. (12). همه نسخه بدلها: جمله. (13). آط، آب، مل، آز كس. [.....]

(14). مل: مي داشت. (15). لب: بر آمدي. (16). قم، آط، آب، مل، آز، آج، لب: تپنچه. (17). همه نسخه بدلها: واو. (18). قم، آط، آب، مل، آج، لب: در تعبير خواب او. (19). قم: ايمان آورده بود و توبه كرده، لب: آوردي توبه كرد. (20). آب، آز، آج، لب: كه. صفحه : 185 را سخت مقرّب داشتي. گبركانه او را«1» حسد كردند. گفتند: دانيال مردي است كه بول باز نتواند داشتن«2» و او مجالست ملوك را نشايد. بخت نصّر خواست تا«3» بيازمايد«4» كس فرستاد و او را بخواند، در شب. و طعام بخوردند و دربان را

گفت: اگر كسي بيرون آيد تا اراقتي كند اينكه چوب بر سر او زن، و اگر گويد: من«5» بخت نصّرم، گو مرا بخت نصّر فرمود«6». خداي تعالي آن رنج بر دانيال آسان كرد تا او را حاجت نبود به اراقت«7» [123- ر]

و بخت نصّر را حاجت آمد برخاست«8» و از سراي بيرون آمد. تبختر كنان«9» جامه در پاي فگنده و شبي تاريك بود. دربان بر پاي جست«10» و آن چوب بزد بر سر او«11». گفت من بخت نصّرم. گفت: مرا بخت نصّر فرمود و چندان چوب«12» بر سر او مي زد تا او را بكشت. اينكه روايت سدّي است. محمّد بن اسحاق گفت: سبب هلاك او آن بود كه چون ملك زمين او را مسخّر شد، خواست تا تعرّض ملك آسمان كند و آن قصّه در سورة البقرة گفته ايم در حديث نمرود. مثل آن روايت كرد در حق ّ بخت نصّر و گفت: هلاك او به سراسكي«13» بود كه در دماغ او شد و دماغ او مي خورد و همه راحت او در آن بودي«14» كه چيزي بر سر او مي زدندي«15» تا او بياسودي«16»، گفت«17»: چون من بميرم مغز من بشكافي تا خود چيست در او! همچنان كردند، از مغز او سراسكي«18» بپريد. خلقان بدانستند كه كس با خداي مضادّت«19» نتواند كردن. خداي تعالي بني اسرايل را از آن محنت برهانيد و توريت كه سوخته بود بر ايشان مجدّد كرد بر زبان«20» عزير- عليه السّلام. گفتند: آنان را كه كشته بودند، بخت نصّر و قومش ايشان ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (2). قم، آج، لب: داشت، مل: باز نتواند بست. (3). مل او را.

(4). آز: بيان نمايد. (5). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (6). آط، آب، آز، آج، لب: فرموده است. (7). مل، ندارد. [.....]

(8). آب، آز، لب: برخواست. (9). آب، آز: ببخت نصر كنان. (10). قم، آج: خاست، آط، آب، آز، لب: خواست، مل: برخاست. (11). مل: بخت نصّر. (12). قم، مل: از آن چوب چندان. (13). مل: سر اشك، آط، آب، آز، آج، لب: پشه. (14). آج، لب: بود. (15). آط، آز، آج، لب: مي زدند، مل: زدندي. (16). آط، آب، آز، آج، لب: تا آسايش يافتي، مل: تا ساعتي بياسودي. (17). آط، آب، آز، آج، لب: گفتي. (18). آط، آب، آز، آج، لب: پشّه، مل: سر اشك. (19). مل: عداوت. (20). آج: به زمان. صفحه : 186 را به دعاي عزير زنده كرد و از آن پس مدّتي در نعمت بودند و ذلك قوله: ثُم َّ رَدَدنا لَكُم ُ الكَرَّةَ عَلَيهِم- الايه. اينكه قصّه بخت نصّر است و بدايت كار او و سبب هلاكش، جز آن است كه بيشتر اهل سير و تواريخ و اخبار انبيا برآنند كه اوّل گفتيم كه بخت نصّر به كالزار«1» بني اسرايل. آنگه آمد كه: ايشان شعيا را بكشتند در«2» عهد ارميا بن«3» حلقيا«4» و آن وقعة الاولي«5» بود. آنگه حق تعالي گفت: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما بَعَثنا عَلَيكُم عِباداً لَنا أُولِي بَأس ٍ شَدِيدٍ، يعني بخت نصّر و لشكر او. و گفتند: از عهد ارميا و تخريب بخت نصّر بيت المقدس را تا به قتل يحيي زكريّا، چهار صد«6» سال بود و شصت و يك سال. براي آن«7» گفتند: از عهد خراب بيت المقدس تا آنگه كه آبادان كردند«8» در عهد كيرش«9»

إبن احشو«10» برش«11» اصفهبد«12» بابل از قبل بهمن بن اسفنديار هفتاد سال بود و از آنگاه كه آبادان كردند تا آنگاه كه اسكندر رومي بستد و حوز«13» كرد با ملك خود هشتاد و هشت سال بود و از مملكت«14» اسكندر تا به مولد يحيي زكريّا- عليهما السّلام- سيصد و شصت«15» سال بود و آنچه صحيح و معتمد است در اينكه باب، آن است كه محمّد بن اسحاق بن يسار روايت كرد كه: چون بني اسرايل با شام رفتند و بيت المقدس آبادان كردند- پس از آن كه بخت نصّر خراب كرده بود، و بني اسرايل را به برده برده و عزير فرمان يافته بود- بني اسرايل احداث بسيار كردند و خداي بر ايشان نعمت مي كرد و پيغامبران را مي فرستاد و اعذار و انذار مي كرد و ايشان بر اينكه نمي فزودند«16» كه خداي تعالي گفت: فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقتُلُون َ«17». تا به آخر پيغامبران كه فرستاد به ايشان زكريّا بود و يحيي و عيسي- عليهم السّلام. و اينان از نبيره«18» داود بودند، زكريّا ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: كارزار. [.....]

(2). آز: و در. (3). آط، آج، لب: ارمياي بن. (4). آط، آب، آج، لب: حلفيا، آز: خلفيا، مل: خلقيا. (5). قم: واقعة، مل: وقعه اوّل. (6). قم، آط و شصت و يك سال. (7). آط، آج، كردن. (8). قم، آط، آب، آز، آج، لب كه. (9). آط، آب، آز، آج، لب: كرش. (10). قم، آب، اخشو، مل: احسو. (11). آط، آج، لب: برس. (12). قم: اصپهبد. (13). قم: چوز، آط، آج، لب: حور، آز: حو، آب: چو. (14). آط، آب، آز، آج، لب: ملك، مل: ملكت.

(15). همه نسخه بدلها سه. [.....]

(16). قم مگر تكذيب پيغامبران و كشتن ايشان چنان. (17). سوره مائده (5) آيه 70. (18). آط، آز، آج، لب: نبيرگان. صفحه : 187 بمرد و يحيي را بكشتند [به سبب نهي او از نكاح دختر زن. عبد اللّه عبّاس گفت: نهي او از دختر برادر بود. محمّد بن اسحاق گفت: چون عيسي را- عليه السّلام- را به آسمان بردند و يحيي را بكشتند]«1» و بعضي اهل سير گفتند: زكريّا را نيز بكشتند، خداي تعالي پادشاهي بر ايشان مسلّط كرد از پادشاهان بابل كه او را خردوس گفتند. او با لشكري عظيم بيامد تا در شام رفت و شام بگشاد، آنگه اميري را نصب كرد كه او را بيورزادان«2» گفتند و او را به شهر فرستاد و گفت: من با خداي خود عهد كردم كه اگر بر اهل بيت المقدس ظفر يابم از ايشان چندان بكشم كه خون ايشان در ميان«3» لشكرگاه من برود«4» الّا كه دگر كس نماند از ايشان. اكنون تو به شهر رو و از ايشان چندان«5» بكش كه«6» خون ايشان«7» به لشكرگاه من رسد. اينكه امير به شهر آمد و به قربانگاه ايشان آمد، خوني ديد كه از آن جايگاه مي برجوشيد«8»، پرسيد كه اينكه خون چيست«9»! گفتند: اينكه خون قرباني«10» است كه ما بكرديم، از ما قبول نكردند، براي اينكه مي جوشد. و ما هشتصد«11» سال است كه اينكه جا قربان مي كنيم، هيچ قربان مردود نشد بر ما مگر اينكه يكي. گفت دروغ مي گوي«12». آنگه بفرمود تا بر آن خون مردم«13» كشتن [123- پ]

گرفتند تا هفتصد«14» هزار و هفتاد هزار مرد را از جمله رؤسا

و معروفان ايشان و زنان ايشان را [نيز]«15» بكشتند و خون ساكن نشد، بفرمود تا هفت هزار ديگر را از مردان و زنان بر سر آن خون كشتند، هم ساكن نشد. چون بديد كه خون ساكن نمي شود گفت: ويلكم يا بني اسرايل؟ با من راست گويي«16» و الّا چنان كنم كه از شما كس بنماند كه باد در آتش كند كه دير است«17» كه شما به مراد خود ----------------------------------- (1). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (2). قم: بتورزادان، آب، آز، سورزادان، آج، لب، سورزادان. (3). آط، آب، آج، لب: در جوي به. (4). آط، آب، آز، آج، لب: رسد. (5). قم، آز، آج، لب: چنداني. (6). مل جوي. (7). قم، آز، آج، لب در جوي. (8). همه نسخه بدلها: بر مي جوشيد. (9). قم: كيست! 10. آج، لب: قربان. (11). مل، لب: هشصد. [.....]

(12). آط، آج، لب: مي گويي، آب، مي گوييد، مل، آز: مي گويند. (13). مل: مردمان. (14). لب: هفصد. (15). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. (16). آط، آب، آج، لب: ديري است. (17). آط، آب، مل، آج، لب: گوييد، آز: گويند. صفحه : 188 زندگاني مي كنيد. اكنون بلا به سرتان آمد. چون بديدند كه فايده«1» نيست، گفتند: راستي آن است كه ما را پيغامبري بود كه ما را نهي كردي از كارهاي بسيار«2» كه در آن سخط خداي بود، و اگر ما فرمان او كردماني ما را بهتر بودي ما او را بكشتيم اينكه خون اوست از آنگاه در«3» مي جوشد و ساكن نمي شود و او ما را خبر داده است به اينكه وقعت و بليّت كه ما در آنيم و ما او را

باور نداشتيم. بيورزادان گفت: نام او چه بود! گفتند: يحيي زكريّا. گفت: اينكه حديث راست است، ديدي خداي تعالي انتقام كشيد«4» براي اولياي خود. آنگه به روي در افتاد به سجده و خواص ّ خود را گفت: بروي و اينكه لشكر خردوس را بيرون«5» كني از شهر و درهاي شهر ببندي. آنگه بيامد و بر سر آن خون بايستاد«6» و گفت: اينكه خون يحيي«7» زكريّا؟ خداي تو و آن ما داند كه چه رسيد به بني اسرايل«8»؟ براي تو ساكن شو به فرمان خداي پيش از آن كه از بني اسرايل كس نماند، آن خون ساكن شد به فرمان خداي و بيورزادان«9» قتل از ايشان برداشت و گفت: ايمان آوردم به آنچه بني اسرايل«10» ايمان داشتند به آن و گوايي«11» دادم كه جز خداي، خداي«12» نيست، و خداي تعالي وحي كرد به پيغامبري«13» كه آن وقت«14» بود كه: بيورزادان«15» حيون صدوق، و حيون به زبان«16» عبراني حديث الايمان باشد، گفت: اي مردي«17» نو مسلمان، مردي راستينه است. آنگه بيورزادان«18» گفت كه اينكه دشمن خداي خردوس، مرا گفته است كه: از شما چندان«19» بكشم تا خون در اينكه جوي به لشكرگاه او رسد و من نتوانم فرمان او را عصيان كردن. آنگه بفرمود تا خندقي عظيم بكندند و گفت: بروي و هرچه داري از گاو و گوسپند و شتر«20» بياري، ----------------------------------- (1). قم: فايده اي. (2). مل: زشت. (3). آط، آب، آز، آج، لب: بر. (4). آط، آب، آز، آج، لب: چنين كشد، مل: چگونه كشد. (5). آط، آج، لب: برون. (6). آط: بستاد، آب، آز: باستاد. (7). مل: يحيي بن. (8). آط: اسرائيل را، مل، آورده: كه

آنچه سزاي بني اسرائيل بود به ايشان رسيد. [.....]

(9). آط، آز، بنورزادان، آج، لب: نبورزادان. (10). آز: بنو اسرائيل. (11). همه نسخه بدلها: گواهي. (12). آط، آج: خدايي. (13). قم: كرد پيغامبري را. (14). آب، آز: كه در آن زمان. (18- 15). آج، لب: نبورزادان. (16). قم: زفان. (17). همه نسخه بدلها: اينكه مرد. (19). همه نسخه بدلها: چنداني. (20). آط، آب، آز: اشتر. صفحه : 189 بياوردند. بفرمود تا مي كشتند و خون ايشان در آن جوي مي ريختند و تنهاي ايشان در آن خندق مي انداختند تا چنداني بكشت كه خون به لشكرگاه«1» او رسيد. خردوس كس فرستاد و گفت: بس كن از قتل و كشتن كه خون به ما رسيد. آنگه از آن جا بر گرفت و به بابل رفت و قتلي عظيم در بني اسرايل برفت. اينكه وقعت«2» دوّم بود كه به بني اسرايل فرود آمد و«3» فتنه و فساد دوم كه كردند، چنان [كه]«4» حق تعالي از ايشان باز گفت: وَ قَضَينا إِلي بَنِي إِسرائِيل َ فِي الكِتاب ِ. در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه، قَضَينا، به معني اعلمنا«5» است و مراد به كتاب توريت است، و عبد اللّه عبّاس گفت: «قضا»«6»، به معني حكم است، و مراد به كتاب لوح محفوظ است. و «الي» به معني «علي»«7» است، يعني قضا كرديم بر بني اسرايل در لوح محفوظ، و معني آن«8» باشد كه ما را از ايشان چنان«9» معلوم بود بر حسب معلوم در لوح ثبت كرديم، و وجه اوّل بهتر است براي آن كه كلام با او بر ظاهر خود است و تفسير اينكه قضا بر فعلي بايد كردن كه به

«الي» متعدّي شود چون وحي. و معني وحي اينكه جا الهام و اعلام باشد، و مثله في معني الوحي قوله تعالي: وَ قَضَينا إِلَيه ِ ذلِك َ الأَمرَ أَن َّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقطُوع ٌ مُصبِحِين َ«10»، اي اوحينا اليه. لَتُفسِدُن َّ فِي الأَرض ِ مَرَّتَين ِ، كه فساد كني دو بار در زمين: نوبت اوّل به بخت نصّر مقهور شدند و نوبت دوم به خردوس، چنانكه ذكر آن برفت. پس از آن در شام بني اسرايل را رايتي برنداشتند و ملك از شام و نواحيش با روم و يونان افتاد، جز آن كه بقاياي بني اسرايل بسيار شدند و در عالم پراگنده شدند«11» و ايشان را ديانت و رياست بود در بيت المقدس و نواحي او«12». ملك نبود ايشان را امّا نعمت و عزّت و منعت«13» بود. دگر باره«14» بطر گرفتندايشان«15» و احداث پيشه گرفتند ----------------------------------- (1). قم، آط، آب، مل خردوس. (2). آط، مل، آز، آج، لب: وقعه. (3). همه نسخه بدلها: در. [.....]

(4). از قم، افزوده شد. (5). اساس: علمنا، به قياس نسخه قم، تصحيح شد. (6). آج، لب: قضينا. (7). مل: اعلي. (8). قم: اينكه چنان. (9). قم: چنين. (10). سوره حجر (15) آيه 66. (11). قم: گشتند. (12). قم، آب، مل و. (13). آط، آب، مل، آج، لب: منفعت، آز: شفقت. (14). آط، آب، آز، آج، لب: دگر بار. (15). قم، آط، آب، آز، آج، لب: گرفت ايشان را. صفحه : 190 [124- ر]

و تغيير و تبديل كردن گرفتند. خداي تعالي ابطوس بن«1» اسانوس«2» الرّومي را بر ايشان مسلّط كرد تا شهرهاي ايشان خراب كرد و ايشان را آواره كرد و رياست نيز از ايشان بستد به

شوم«3» معاصي ايشان و ذلّت و مسكنت بر ايشان زد«4» و ايشان را ذليل و مهين كرد«5» به جزيت، و بيت المقدّس خراب بماند«6» تا به ايّام عمر خطّاب، از آن پس مسلمانان عمارت كردند آن را. ابو بشير«7» گفت: سعيد جبير را پرسيدم از اينكه آيات«8»، گفت: امّا آنان كه فَجاسُوا خِلال َ الدِّيارِ صيخابرة الخزري ّ«9» بود و لشكر او. آنگه گفت: ثُم َّ رَدَدنا لَكُم ُ الكَرَّةَ عَلَيهِم، الي قوله: فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ. قوله: عِباداً لَنا أُولِي بَأس ٍ شَدِيدٍ، بخت نصّر است و لشكر او، كه بيت المقدس خراب كردند«10». بار ديگر«11» خداي تعالي دولت با بني اسرايل داد في قوله: عَسي رَبُّكُم أَن يَرحَمَكُم وَ إِن عُدتُم عُدنا، گفت: اگر با سر معصيت شوي، ما با سر عقوبت شويم«12». ايشان با«13» معصيت شدند، خداي تعالي ملك الرّوم را بر ايشان مسلّط كرد. باز دگر باره«14» چون با معصيت رجوع كردند، خداي تعالي پادشاه ري را بر«15» ايشان مسلّط كرد و نام او اوزن«16» بود، دگر باره رجوع كردند با معصيت، خداي تعالي شاپور ذو الاكتاف«17» را بر ايشان مسلّط كرد. قتاده گفت: در اينكه آيات قضايي كردند بر اينكه قوم، چنان كه بيني در اينكه آيات«18» به نوبت اوّل جالوت بر ايشان مسلّط شد، و هم الّذين جاسوا«19» خِلال َ الدِّيارِ، ثُم َّ رَدَدنا لَكُم ُ الكَرَّةَ عَلَيهِم ----------------------------------- (1). قم، آط، آب، آز، آج، لب: ططوس بن، مل: ملطوس بن. (2). آز: اسيانوس، آج، لب: اسالوس. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: به شومي. (4). مل: در آمد. (5). مل: رهين كرده. (6). آط، آب، آز، آج، لب: شد. (7). قم، آط، آب، آز، آج، لب: ابو

بشر. (8). مل: آيت. (9). آط، آز، آج، لب: صيخابر ابخوزي، آب: صيخابر الخوزي، مل: صحار الخزري. (10). آط، خراب كردن/ كردند. (11). قم: دگر. (12). قم: رويم. (13). همه نسخه بدلها بجز مل سر، مل: بر سر. (14). آط، آب، آز: بار دگر، آج، لب: بار ديگر. (15). قم: پادشاهي را، مل: پادشاهي. (16). قم: روم اوزن، آط، آج، لب: اوروم اوزن، آب: رزم اوزن، مل، آز: رزم اوزن. [.....]

(17). آط، آب، آز، آج، لب: ذو الاكناف. (18). آط، آج، لب: آيت. (19). اصل آيه چنين است: فَجاسُوا ...است پ، پس دولت با ايشان داد رسول ه براي ما «1» در ايّام داود- عليه السّلام- كه او جالوت را بكشت. آنگه پس از آن چون با سر معصيت شدند و تغيير و تبديل شدند، بخت نصّر بر ايشان مسلّط شد، في قوله: فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُم. پس باز بر ايشان رحمت كرد، في قوله: عَسي رَبُّكُم أَن يَرحَمَكُم، باز«2» با سر معصيت شدند، خداي تعالي رسول را«3» بر ايشان مسلّط كرد تا بهري را بكشت و بهري را جزيت بر نهاد و اينكه مذلّت بر ايشان بماند تا به قيامت. و قوله: لَتُفسِدُن َّ، «لام» و «نون» تأكيد جواب قسمي محذوف است، و التّقدير، و اللّه لتفسدن ّ و لتعلن ّ،«4» اي لتستكبرن ّ. فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما، عبد اللّه مسعود گفت: فساد اوّل ايشان، كشتن زكريّا بود، و اينكه روايت ابو صالح است از عبد اللّه عبّاس«5». محمّد بن اسحاق گفت: زكريّا به مرگ خود مرد«6»، و انّما«7» شعيا بود كه او را بكشتند، فَجاسُوا خِلال َ الدِّيارِ، اي دخلوا الدّيار و تخلّلوها طالبين ما فيها، و عبد

اللّه عبّاس خواند: «فحاسوا» بالحاء غير المعجمة و معناهما واحد، وَ كان َ وَعداً مَفعُولًا، اي، كائنا واقعا لا محالة. إبن جرير گفت: طافوا، يعني مي گرديدند. قتيبي گفت: عاثوا«8» و افسدوا. ابو عبيده گفت: طلبوا. ثُم َّ رَدَدنا لَكُم ُ الكَرَّةَ عَلَيهِم، اي الرّجعة و الدّولة. حق تعالي گفت: ما پس از آن شما را يعني بني اسرايل را- و خطاب با ايشان است- دولت داديم و روزگار با شما داديم و شما را مدد داديم به مالها و فرزندان«9»، وَ جَعَلناكُم أَكثَرَ نَفِيراً، و كرديم شما را در بيشتر به عدد«10». مجاهد گفت: اكثر رجالا، بعضي دگر گفتند: اكثر انصارا، و اصل او آن باشد«11» كه جماعتي كه چون«12» استغاثه«13» كند در نصرت«14» برمند«15» و مسارعت نمايند، و اينكه فعيل به معني فاعل است، كالقدير و القادر و العليم و العالم. ----------------------------------- (1). قم: آمد. (2). آط، آب، مل، آز، آج، لب: پس. (3). قم عليه السّلام. (4). اساس: و، با توجه به نسخه قم تصحيح شد. (5). همه نسخه بدلها و. (6). آط، آب، آز، آج، لب: به مرگ بمرد. (7). مل: آن. (8). آط، آب، مل، آج، لب: عاقوا، آز: عاقرا. (9). آط، آب، مل، آج، لب: به فرزندان. (10). مل: به عر، آج، لب: و عدد. (11). قم: بود. [.....]

(12). همه نسخه بدلها: چون او. (13). همه نسخه بدلها: استعانت. (14). همه نسخه بدلها او. (15). لب: برهند. صفحه : 192 إِن أَحسَنتُم أَحسَنتُم لِأَنفُسِكُم، حق تعالي در اينكه آيت باز نمود كه: هر كس كه چيزي«1» كند از نيك و بد، با خود كند، نيكي براي خود و بدي براي«2» خود. گفت:

اگر نيكي«3» كني براي خود كني، يعني خير آن و«4» ثواب آن شما را باشد، و اگر اساءت و بدي كني عقاب و وبال آن بر شما باشد، و قوله: فَلَها«5»، اهل معاني گفتند: مراد آن است كه «فعليها». و «لام» به معني علي است، براي آن كه عرب نقيض بر نقيض حمل كنند«6»، چنان كه نظير [124- پ]

بر نظير حمل كنند«7»، و مثله قوله: فَسَلام ٌ لَك َ مِن أَصحاب ِ اليَمِين ِ«8». اي، عليك. محمّد بن جرير گفت: فلها، اي فاليها أساء، من قولهم: احسن الي فلان و اساء اليه، كما قال: بِأَن َّ رَبَّك َ أَوحي لَها«9»، اي، اليها، اي فأليها جزاؤها، جزاي آن اساءت با او كند«10». اگر بر ظاهر حمل«11» كنند روا باشد و معني آن كه: فلها عقابها، عقاب آن اساءت او را باشد نه ديگري را. و حسين بن الفضل گفت: اي فلها رب ّ يغفر«12» الإساءة، او را خداي«13» هست كه اساءت بيامرزد«14». اينكه قول خوشترست«15»، جز آن كه ظاهر بر او دليل نمي كند. فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ، اي المرّة الاخرة، چون وعده بار ديگر آمد از آن دو بار كه گفت: لَتُفسِدُن َّ فِي الأَرض ِ مَرَّتَين ِ، و نوبت اوّل را گفت: فَإِذا جاءَ وَعدُ أُولاهُما، اينكه نوبت باز پسين بود و اينكه«16» نوبت ديگر بر قولي«17» قتل يحيي زكريّا بود و بر قولي ديگر قصد كشتن عيسي مريم«18» تا خداي تعالي او را به آسمان برد از ميان ايشان«19»، خداي تعالي ----------------------------------- (2). آط، مل، آج، لب: خيري. (1). قم، آط، آب، آز، آج، لب: بر. (3). قم: نيكوي، آط، آب، مل، آز، آج، لب: نيكويي. (4). قم: جز او. (5). قم، مل

بعضي، آط، آب، آز، آج، لب بعضي از. (7- 6). قم: كند. (8). سوره واقعه (56) آيه 91. (9). سوره زلزله (99) آيه 5. (10). همه نسخه بدلها: كنند و. (11). همه نسخه بدلها: رها. [.....]

(12). اساس: رب ّ لا يغفر، كه با توجه به نسخه قم، تصحيح شد. (13). آط، آج: خدايي. (14). اساس: نيامرزد، به قياس با قم و اتّفاق نسخه ها تصحيح شد. (15). همه نسخه بدلها: قولي خوش است. (16). قم: آن. (17). اساس: قول، با توجه به نسخه قم، تصحيح شد. (18). قم، آط، آز، آج، لب: عليه السلام، آب: عليهما السلام. (19). قم و. صفحه : 193 پارس را و روم را بر ايشان مسلّط كرد«1». خردوس را و ططوس را كه قصّه ايشان برفت«2». لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُم، اينكه [لام]«3» تعلّق دارد به محذوفي كه نسق كلام بر او دليل مي كند و هو قوله: بَعَثنا عَلَيكُم عِباداً لَنا، چون در نوبت اوّل «بعثنا» در ظاهر كلام بود در وعده كرّة اخري«4» اينكه فعل بيفگند، اعتمادا علي الموجود في الكلام، و التقدير: فاذا جاء وعد الاخرة، اي الكرّة الاخرة، بَعَثنا عَلَيكُم عِباداً لَنا، لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُم، [علي قراءت من قرأ بالجمع او عبدا لنا ليسوء وجوهكم، يعني چون نوبت وعده دوم آمد و شما با سر فساد رفتي]«5» بر سر شما فرستادم«6»، بنده مسلّط را تا روي شما دژم«7» كنند. كسائي خواند: لنسوء وجوهكم، به «نون» اضافت با خداي تعالي بر سبيل تعظيم، اعتبارا بقوله: بَعَثنا، و قَضَينا، و رَدَدنا، و امددنا. و اينكه قراءت از امير المؤمنين«8»- عليه السّلام- روايت كردند«9» و بيان اينكه قراءت ابي ّ است. لنسوءن وجوهكم، به نون تأكيد

خفيف«10»، كقوله: لنسفعن بالناصية، و دگر قرّاء كوفه خواندند: ليسوء، به « يا ». آنگه آن را دو تأويل بود: امّا آن كه اضافت با خداي بود، اي، ليسوء اللّه وجوهكم و امّا ليسوؤ الوعد و العبد الملك المسلّط، و باقي قرّاء خواندند: ليسوؤا وجوهكم، بر جمع«11» اسنادا الي عِباداً لَنا أُولِي بَأس ٍ شَدِيدٍ. و علامت نصب حذف نون است، يعني ما ايشان را برانگيختيم تا رويهاي شما دژم«12» كنند، يقال: ساءه اذا احزنه مساءة. وَ لِيَدخُلُوا المَسجِدَ، و تا در مسجد بيت المقدس شوند، چنان كه نوبت اوّل شدند. وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوا، و تا هلاك كنند آن را كه بر او غالب شده باشد از ديار و اموال شما هلاك كردني من التّبار و هو الهلاك، و «لام»، روا بود كه «لام» غرض باشد، علي سبيل العذاب و العقوبة لهم، و شايد كه «لام» عاقبت بود- بر آن تفسير كه گفته ايم. فامّا قوله: لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُم، به وجه كنايت كرده است از جمله تن، كما قال«13» تعالي: كُل ُّ شَي ءٍ هالِك ٌ إِلّا وَجهَه ُ ...«14» و، ----------------------------------- (1). قم و. (2). همه نسخه بدلها و قوله. (3). اساس: ندارد، از قم، آورده شد. (4). قم: آخر، آج، لب: آخرين. (5). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (6). قم، مل، لب: فرستاديم. [.....]

(12- 7). آط، آب، آز، آج، لب: غمگين. (8). قم، آط، آب، آز، آج، لب علي. (9). آط، آب، آز، آج، لب: كرده اند. (10). قم: به نون تأكيد تخفيف خواند. (11). آب، آز: بر جميع. (13). آط، آب، آز، مل اللّه. (14). سوره قصص (28) آيه 88. صفحه : 194 كقوله: وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ«1»،

وَ وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ باسِرَةٌ«2»، و وُجُوه ٌ يَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ، ضاحِكَةٌ ...«3»، و غير ذلك. و كقول الشّاعر و هو النّابغة: اقارع عوفا لا احاول غيرها وجوه قرود تبتغي من تجادع«4» مراد در آيات و بيت ذوو الوجوه«5» است. عَسي رَبُّكُم أَن يَرحَمَكُم، آنگه رسول را گفت، بگو بني اسرايل را كه: همانا خداي بر شما رحمت كند، اگر توبه كني و رجوع كني به اطاعت او. و براي آن عسي گفت تا اعتماد نكنند و اتّكال و تقصير نكنند در طاعت خداي، بل تا ميان خوف و رجا باشند و قطع نكنند بر رحمت تا مغرا نشوند بر قبيح«6». مفسّران گفتند: عَسي، در قرآن از خداي واجب باشد. و وجه اوّل معتمد است. وَ إِن عُدتُم عُدنا، و اگر با سر گناه شوي ما با سر عقوبت شويم، بر قول عبد اللّه عبّاس. قتاده گفت: با سر معصيت شدند، خداي تعالي بر دست رسول ايشان را عقوبت كرد به قتل و اسر و جزيت و مذّلّت و مسكنت. وَ جَعَلنا جَهَنَّم َ لِلكافِرِين َ حَصِيراً، امّا«7» دوزخ را به زندان كافران كرديم [125- ر]

من الحصر«8» الّذي هو الحبس و الحصر احتباس البطن، و منه الحصار لأنّه«9» يحتبس من فيها، و الحصور البخيل لحبسه«10» المال و سمّي الملك حصيرا لاحتجابه عن النّاس، قال الشّاعر: و مقامة غلب الرّقاب كانّهم«11» جن ّ لدي باب الحصير قيام اي، باب الملك، و الحصر«12» الّذي هو الجمع و العدّ من هذا لأن ّ فيهما«13» المنع«14». و حسن بصري گفت: مراد حصير«15» است كه باز فگنند«16»، اي فراشا و مهادا، و گفتند«17»: ----------------------------------- (1). سوره قيامه (75) آيه 22. (2). سوره قيامه (75) آيه 24.

(3). سوره عبس (80) آيات 38 و 39. (4). اساس: تجاور، قم، آط، آج، لب: تجاود، آب، آز: يجاور، با توجه به ديوان شاعر و مآخذ معتبر تصحيح شد. (5). قم، آب، آز: ذو الوجوه، آط، مل، آج، لب: ذو الوجوه. (6). اساس: تقبيح، با توجّه به قم، تصحيح شد، آج، لب: قبح. (7). همه نسخه بدلها بجز مل: ما. [.....]

(8). آج، لب: الحصير. (9). اساس: لا، كه با توجه به نسخه قم تصحيح شد. (10). اساس: حبسه، كه با توجه به نسخه قم، تصحيح شد. (11). قم: كانّه. (12). اساس: الحصير، كه به قياس با نسخه قم، تصحيح شد. (13). همه نسخه بدلها معني. (14). قم: الجمع. (15). قم، آط: حصر. (16). قم: افگنند، آط، آج، لب: باز فگنند. (17). همه نسخه بدلها: گفت. صفحه : 195 عرب [بساط]«1» خود را حصير خوانند«2». إِن َّ هذَا القُرآن َ يَهدِي لِلَّتِي هِي َ أَقوَم ُ، گفت: اينكه قرآن هدايت كند و راه نمايد و لطفل باشد به طريقتي و ملّتي كه آن راست تر«3» است و مستقيم تر«4»، وَ يُبَشِّرُ المُؤمِنِين َ، و مژده«5» دهد مؤمنان را كه عمل صالح [كنند به آن كه ايشان را مزدي بزرگ و ثوابي عظيم بود بر عمل صالح كه]«6» كرده باشند«7». وَ أَن َّ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ أَعتَدنا لَهُم عَذاباً أَلِيماً، و نيز خبر مي دهد كه: آنان را كه به قيامت ايمان ندارند ما نهاده ايم و بجارده«8» براي ايشان عذابي سخت دردناك. وَ يَدع ُ الإِنسان ُ بِالشَّرِّ، و دعا مي كند آدمي دعاي بد، يعني نفرين. همچنان كه دعاي خير كند يعني در حال ضجارت و ملالت بر خويشتن و بر ديگران از فرزندان و اقرباي

خود، و اگر چه در وقت دوم پشيمان بود. و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است نحو قوله«9»: اللّهم العنه و اهلكه و دمّر عليه، و اگر خدا اجابت كند بر او سخت آيد. و قول ديگر آن است كه: آدمي به تعجيل طلب چيزهايي كند كه او را بتر باشد به گمان انتفاع، چنان كه دعا كند به آن چه او را بهتر باشد، و آيت در معني جاري مجراي آن بود كه گفت: وَ عَسي أَن تَكرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُم«10» ...، وَ كان َ الإِنسان ُ عَجُولًا، و آدمي هميشه شتابزده بوده است. بعضي مفسّران گفتند مراد آن است كه: در جمله كارها مستعجل است. و بعضي دگر گفتند، مراد آن است كه: آدمي عجول است در دعاي بد كه وقت دوم بر آن پشيمان باشد. اينكه قول مجاهد است و جماعتي مفسّران. عبد اللّه عبّاس گفت: عجول است، يعني ضجر است، صبر ندارد بر سرّاء و ضرّاء. بعضي دگر مفسّران گفتند: مراد به انسان، آدم است. سلمان پارسي«11» گفت: خداي تعالي از آدم، اوّل سرش بيافريد كه حواس بر اوست تا او مي نگريد و ديگر اندامهاي او مي آفريد و او اعتبار مي گرفت. و نماز ديگر بود، خداي تعالي پايهاي او را ----------------------------------- (1). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (2). آط، آب، آز، آج، لب: خواند. (3). قم، آز: راست. (4). قم بود. [.....]

(5). آج، لب: مزد. (6). اساس، ندارد، از قم افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها بجز مل: كنند. (8). قم، آط، آب، مل، آج، لب: بيجارده. (9). قم عليه السلام. (10). سوره بقره (2) آيه 216. (11). همه

نسخه بدلها بجز قم: فارسي. صفحه : 196 روح مي در آفريد، يعني حيات، او گفت: اللّهم عجّل خلقي قبل غروب الشّمس، بار خدايا تعجيل فرماي در آفريدن من پيش از آن كه آفتاب فرو شود، فذلك قوله: وَ كان َ الإِنسان ُ عَجُولًا. ضحّاك گفت از عبد اللّه عبّاس: چون روح به نام آدم رسيد تعجيل كرد، خواست تا برخيزد نتوانست، فذلك قوله: وَ كان َ الإِنسان ُ عَجُولًا، و حمل كردن بر عموم اولي تر باشد. وَ جَعَلنَا اللَّيل َ وَ النَّهارَ آيَتَين ِ، گفت: ما شب و روز را دو آيت و دو علامت و دلالت كرديم بر وجود و وحدانيّت ما، و بر كمال قادري و عالمي ما. فَمَحَونا آيَةَ اللَّيل ِ، بسترديم آيت شب. ابو الطّفيل گفت: پسر كوّا پرسيد از امير المؤمنين- عليه السّلام- از اينكه سواد«1» كه در ميان ماه است«2»، گفت: آن آيت شب است«3» كه خداي تعالي آن را محو كرد، آن اثر محو است. عبد اللّه عبّاس گفت: خداي تعالي نور آفتاب هفتاد جزو كرد، و نور ماه همچنين و آنگه از نور ماه شست«4» و نه جزو محو كرد و به آفتاب داد، اكنون آفتاب را صد و سي و نه جزو است از نور، و ماه را يك جزو. وَ جَعَلنا آيَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً، و آيت روز را بينا كرديم، يعني روشن و تابنده. ابو عمرو بن العلاء گفت: [يعني]«5» يبصّر بها، و هذا من باب ليله قائم و نهاره صائم. كسائي گفت: هو من قول العرب: ابصر النّهار اذا اضاء و صار بحالة يبصّر بها. بعضي دگر اهل علم گفتند: هذا من باب قولهم: رجل مجرب اذا كان ذا ابل

جربي و رجل معطش اذا كان ذا ابل عطاش. و قال«6»: كقرية«7» ذي الثّلثة المعطش. و رجل مضعف«8»، اذا كان اصحابه ضعفاء«9»، و كذلك النّهار مبصر [125- پ]

اذا كان اهله بصراء«10». لِتَبتَغُوا، آنگه غرض پيدا كرد، گفت: تا طلب كني در اينكه روز روشن فضل و نعمت و روزي خداي، [وَ لِتَعلَمُوا عَدَدَ السِّنِين َ وَ الحِساب َ، و تا بداني عدد سالها و حساب]«11» وَ كُل َّ شَي ءٍ فَصَّلناه ُ تَفصِيلًا، و هر چيزي را تفصيل داديم و روشن كرديم روشن كردني. ----------------------------------- (1). مل: سؤال: آج، لب: سودا. (2). اساس و ديگر نسخه ها: ماهست/ ماه است. (3). مل: چيست. (4). آط، مل، آز، آج، لب: شصت. (5). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (6). آب، آز شعر. (7). آج، لب: كفر به. [.....]

(8). آز: معطّش. (9). آب، آز: ضعيفا، آج، لب: ضعفا. (10). اساس: بصيرا، به قياس نسخه قم تصحيح شد. (11). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. صفحه : 197 عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس، از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه گفت: خداي تعالي چون چيزها بيافريد، از نور عرش دو آفتاب بيافريد، امّا آن كه در سابق علم او آن بود كه آفتاب خواهد بودن آن چندان بود كه همه دنيا از مشرق تا مغرب«1»، و امّا آنچه در سابق علم او بود كه آن را«2» نخواهد كردن تا ماه شود و محو كند نور آن آن را دون آفتاب آفريد در جرم و براي آن«3» ما كوچك مي بينيم آن را كه مسافت بس«4» بعيد است. و اگر خداي نور ماه بر حدّ نور آفتاب رها كردي، مردم شب

از روز نشناختندي، و مزدور ندانستي كه از كي تا كي كار كند، و روزه دار ندانستي كه از كي تا كي روزه دارد، و زن ندانستي كه عدّه«5» چند گاه دارد«6»، و مسلمانان ندانستندي كه وقت نمازشان كي باشد و وقت حجّشان كي باشد، و وام دار ندانستي«7» كه حلول اجل«8» كي باشد، و ندانستندي كه وقت زرع و حصادشان كي باشد، و ندانستندي كه كي بياسايند و كي طلب روزي كنند. خداي تعالي به حسن نظرش براي بندگان جبريل را بفرستاد تا پرّ خود سه بار بر روي ماه بماليد تا روشناي«9» او با اينكه مقدار آمد كه مي بينند«10» تا شب از روز جدا شود«11»، و ذلك قوله: وَ جَعَلنَا اللَّيل َ وَ النَّهارَ آيَتَين ِ- الايه. وَ كُل َّ إِنسان ٍ أَلزَمناه ُ طائِرَه ُ فِي عُنُقِه ِ، عبد اللّه عبّاس گفت: معني آيت آن است كه هر آدمي را عمل و كردارش در گردن او كنند«12» تا از او جدا نباشد«13». بعضي دگر گفتند: آنچه تقدير كرده اند او را و بر او، طائره، اي ماله و عليه. مقاتل و كلبي ّ گفتند: طائره، اي خيره و شرّه، نيك و بدش با او باشد، از او مفارقت نكند«14» تا حساب او برآوردن. حسن گفت: يمنه و شؤمه، خجستگي و ناخجستگي او، آنگه گفت: يا بن آدم؟ تو را نامه اي هست افلاخته«15» و دو فريشته«16» موكّل يكي بر دست راست و ----------------------------------- (1). قم، آط: به مغرب. (2). همه نسخه بدلها محو. (3). مل: برا آن. (4). همه نسخه بدلها: سخت. (5). همه نسخه بدلها: عدّت. (6). مل: تا چه وقت بايد داشتن. (7). مل: نداند. (8). همه نسخه بدلها او. (9).

آط، آز، آج، لب: روشنايي، مل: رو سياهي. (10). آج، لب: مي بيند. [.....]

(11). قم، مل: شد، آط، آب، آز، آج، لب: باشد. (12). مل: افگنند. (13). آط، آز، آج، لب: نشود و. (14). قم، مل: نكنند. (15). آط، آب، آز، آج، لب: بر افراخته. 16 مل مقرّب. صفحه : 198 يكي بر دست چپ، چون فعلي بكني بر تو نويسند و در گردن تو فگنند. مجاهد گفت طايره«1»، عمله و رزقه، مراد عمل و روزي مرد است، و گفت: هيچ كس از مادر نزايد و الّا بر گردن او ورقي«2» باشد بر او«3» نوشته«4» كه او شقي است يا سعيد. اهل معاني گفتند: مراد به طائر، آن حكم است كه بر او كند«5». از سعادت و شقاوت به حسب استحقاق او، و از آن به طائر عبارت كرد بر عادت«6»، من سوانح الطّير و بوارحها. ابو عبيده و قتيبي گفتند: مراد حظّ اوست از خير و شر، من«7» قولهم: طارسهم فلان بكذا و جري له الطّاير بكذا. در شاذ حسن و مجاهد و ابو رجا، خواندند: طيره، بي الف و تخصيص گردن براي آن كرد كه آن جاي علامت و داغ بود، و جاي قلاده«8» طوق بود. و گفتند: جاي بر آن كه«9» عرب به او كنايت كنند از ذمّت وجوب، نبيني كه گويند: مرا بر گردن او وامي است و در گردن او عهدي و سوگندي است. و كذا: فَك ُّ رَقَبَةٍ«10» و عتق رقبة. وَ نُخرِج ُ لَه ُ يَوم َ القِيامَةِ، يحيي بن وثّاب خواند: يخرج به « يا » ي اضافت الي اللّه تعالي، يعني خداي بيرون آرد، و نخرج بر قرآءت عامّه قرّاء

به نون ما بيرون آريم حملا علي قوله: أَلزَمناه ُ طائِرَه ُ فِي عُنُقِه ِ. و يعقوب خواند و در شاذ حسن و مجاهد و إبن محيصن«11» يخرج به « يا » مفتوح و ضم ّ «را» علي الفعل الثّلاثي ّ علي تقدير: و يخرج الطائر له يوم القيامة فيصير كتابا. و ابو جعفر خواند يخرج به ضم ّ « يا » و فتح «را»، علي الفعل المجهول التّقدير و يخرج الطّائر له يوم القيامة كِتاباً، نصبا علي الحال، يَلقاه ُ مَنشُوراً، كه آدمي آن نامه را افلاخته«12» بيند و إبن عامر و ابو جعفر خواندند: يلقاه به ضم « يا » و تشديد قاف يعني، يلقي الانسان ذلك الكتاب منشورا. چنان كه مفعول اوّل كه«13» فعل با او مسند است مقدّر باشد و ها ضمير كتاب باشد و محل او نصب بود علي المفعول الثّاني. ابو السّوار العدوي ّ اينكه [126- ر]

آيت بخواند و گفت: نشرتان و طيّه«14»، سه حال«15» است. گفت: نامه تو را در دو حال ----------------------------------- (1). آب، آز اي. (2). مل: برقي. (3). همه نسخه بدلها: بر آن جا. (4). قم: نبشته. (5). همه نسخه بدلها: كنند. (6). همه نسخه بدلها عرب. (7). آج، لب: و. (8). همه نسخه بدلها و. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: براي آن كه. (10). سوره بلد (90) آيه 13. (11). قم، آط: محيص، آج، لب: مختص. (12). آط، آب، آز، آج، لب: افراخته. (13). قم، مل اوّل. (14). آط، آج، لب گفت. (15). قم: حالت. صفحه : 199 افلاخته«1» باشد و در يك حال پيخته«2»، تا زنده اي نامه تو افلاخته«3» است. هر چه خواهي املا مي كن،«4» چون بميري نامه يت«5» در پيچند.

باز چون به قيامت تو را زنده كنند باز نامهت«6» برافلاجند«7». اقرَأ كِتابَك َ، مضمري هست در آيت و هو قوله يقال«8» له گويند او را«9»: از آن جايها است كه گفتيم كه، اضمار قول كنند لدلالة الكلام عليه. خداوند نامه را گويند: بر خوان نامه يت«10». قتاده گفت: فرداي قيامت آن كس نيز كه خواننده نباشد نامه او خود خواند«11»، كَفي بِنَفسِك َ اليَوم َ عَلَيك َ حَسِيباً، بس است نفس تو بر تو محاسب تو، يعني، تو خود حساب خود كن«12». حسن بصري گفت: عدل كرده باشد آن كه ترا به محاسب تو كند و حساب تو با تو افگند«13». مَن ِ اهتَدي فَإِنَّما يَهتَدِي لِنَفسِه ِ، هر كه«14» اجتهاد كند و نظر و ره راست يابد براي خود كند يعني ثواب آن او«15» را باشد وَ مَن ضَل َّ، و هر كه«16» گمراه شود به ترك نظر و طلب علم بر خود گمراه شود وبال آن«17» بر او باشد وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخري، و هيچ برگيرنده«18» بار ديگري برنگيرد. يعني به گناه«19» گناهكاري، ديگري را عقوبت«20» نكنند و بيان كرديم كه اصل وزر ثقل و گراني باشد. وَ ما كُنّا مُعَذِّبِين َ،«21» و ما عذاب نكنيم هيچ امّت را تا پيغامبري به ايشان نفرستيم كه عذار و انذار كند و تنبيه كند ايشان را اقامت حجت و قطع عذر را تا حجّت ما بليغ باشد بر مكلّفان. قوله تعالي:

[سوره الإسراء (17): آيات 16 تا 39]

[اشاره]

وَ إِذا أَرَدنا أَن نُهلِك َ قَريَةً أَمَرنا مُترَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَق َّ عَلَيهَا القَول ُ فَدَمَّرناها تَدمِيراً (16) وَ كَم أَهلَكنا مِن َ القُرُون ِ مِن بَعدِ نُوح ٍ وَ كَفي بِرَبِّك َ بِذُنُوب ِ عِبادِه ِ خَبِيراً بَصِيراً (17) مَن كان َ يُرِيدُ العاجِلَةَ عَجَّلنا

لَه ُ فِيها ما نَشاءُ لِمَن نُرِيدُ ثُم َّ جَعَلنا لَه ُ جَهَنَّم َ يَصلاها مَذمُوماً مَدحُوراً (18) وَ مَن أَرادَ الآخِرَةَ وَ سَعي لَها سَعيَها وَ هُوَ مُؤمِن ٌ فَأُولئِك َ كان َ سَعيُهُم مَشكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِن عَطاءِ رَبِّك َ وَ ما كان َ عَطاءُ رَبِّك َ مَحظُوراً (20) انظُر كَيف َ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلي بَعض ٍ وَ لَلآخِرَةُ أَكبَرُ دَرَجات ٍ وَ أَكبَرُ تَفضِيلاً (21) لا تَجعَل مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ فَتَقعُدَ مَذمُوماً مَخذُولاً (22) وَ قَضي رَبُّك َ أَلاّ تَعبُدُوا إِلاّ إِيّاه ُ وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً إِمّا يَبلُغَن َّ عِندَك َ الكِبَرَ أَحَدُهُما أَو كِلاهُما فَلا تَقُل لَهُما أُف ٍّ وَ لا تَنهَرهُما وَ قُل لَهُما قَولاً كَرِيماً (23) وَ اخفِض لَهُما جَناح َ الذُّل ِّ مِن َ الرَّحمَةِ وَ قُل رَب ِّ ارحَمهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً (24) رَبُّكُم أَعلَم ُ بِما فِي نُفُوسِكُم إِن تَكُونُوا صالِحِين َ فَإِنَّه ُ كان َ لِلأَوّابِين َ غَفُوراً (25) وَ آت ِ ذَا القُربي حَقَّه ُ وَ المِسكِين َ وَ ابن َ السَّبِيل ِ وَ لا تُبَذِّر تَبذِيراً (26) إِن َّ المُبَذِّرِين َ كانُوا إِخوان َ الشَّياطِين ِ وَ كان َ الشَّيطان ُ لِرَبِّه ِ كَفُوراً (27) وَ إِمّا تُعرِضَن َّ عَنهُم ُ ابتِغاءَ رَحمَةٍ مِن رَبِّك َ تَرجُوها فَقُل لَهُم قَولاً مَيسُوراً (28) وَ لا تَجعَل يَدَك َ مَغلُولَةً إِلي عُنُقِك َ وَ لا تَبسُطها كُل َّ البَسطِ فَتَقعُدَ مَلُوماً مَحسُوراً (29) إِن َّ رَبَّك َ يَبسُطُ الرِّزق َ لِمَن يَشاءُ وَ يَقدِرُ إِنَّه ُ كان َ بِعِبادِه ِ خَبِيراً بَصِيراً (30) وَ لا تَقتُلُوا أَولادَكُم خَشيَةَ إِملاق ٍ نَحن ُ نَرزُقُهُم وَ إِيّاكُم إِن َّ قَتلَهُم كان َ خِطأً كَبِيراً (31) وَ لا تَقرَبُوا الزِّني إِنَّه ُ كان َ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلاً (32) وَ لا تَقتُلُوا النَّفس َ الَّتِي حَرَّم َ اللّه ُ إِلاّ بِالحَق ِّ وَ مَن قُتِل َ مَظلُوماً فَقَد جَعَلنا لِوَلِيِّه ِ سُلطاناً فَلا يُسرِف فِي القَتل ِ إِنَّه ُ كان َ مَنصُوراً (33) وَ لا تَقرَبُوا مال َ اليَتِيم ِ إِلاّ

بِالَّتِي هِي َ أَحسَن ُ حَتّي يَبلُغ َ أَشُدَّه ُ وَ أَوفُوا بِالعَهدِ إِن َّ العَهدَ كان َ مَسؤُلاً (34) وَ أَوفُوا الكَيل َ إِذا كِلتُم وَ زِنُوا بِالقِسطاس ِ المُستَقِيم ِ ذلِك َ خَيرٌ وَ أَحسَن ُ تَأوِيلاً (35) وَ لا تَقف ُ ما لَيس َ لَك َ بِه ِ عِلم ٌ إِن َّ السَّمع َ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُل ُّ أُولئِك َ كان َ عَنه ُ مَسؤُلاً (36) وَ لا تَمش ِ فِي الأَرض ِ مَرَحاً إِنَّك َ لَن تَخرِق َ الأَرض َ وَ لَن تَبلُغ َ الجِبال َ طُولاً (37) كُل ُّ ذلِك َ كان َ سَيِّئُه ُ عِندَ رَبِّك َ مَكرُوهاً (38) ذلِك َ مِمّا أَوحي إِلَيك َ رَبُّك َ مِن َ الحِكمَةِ وَ لا تَجعَل مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ فَتُلقي فِي جَهَنَّم َ مَلُوماً مَدحُوراً (39)

[ترجمه]

----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: بر افراخته، لب: بر افروخته. (2). آط، آب، آز، آج، لب: نور ديده. (3). همه نسخه بدلها بجز قم: افراخته. (4). آز، آج، لب كه. (10- 5). همه نسخه بدلها بجز قم: نامه ات. (6). همه نسخه بدلها: نامه ات. (7). قم: بر افلاخند، آط، آب، آج، لب: باز وا كنند، آز: بارو كنند. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: فيقال. (9). قم اينكه. (11). قم، آط، آب، مل، آز: خود او خواند، آج، لب: خود را خواند. (12). همه نسخه بدلها: بكن. (13). همه نسخه بدلها: فكند. (14). مل: هر چه. (15). لب: ندارد. (16). لب: وركه. (17). همه نسخه بدلها: عقاب و وبال. (18). آب، آج، لب: برگزيده. (19). مل، آج، لب: ندارد. (20). آج، لب: عقوبت و وبال آن. (21). قم: حَتّي نَبعَث َ رَسُولًاعلاوه دارد. صفحه : 200 چون خواهيم كه هلاك كنيم شهري را، بفرماييم منعمان آن جاي را فاسق شوي«1» در آن جا«2» واجب شود بر ايشان گفتار، هلاك بر آريم«3» ايشان

را«4» هلاك بر آوردن«5». و بس كه هلاك كرديم از جماعات«6» از پس نوح و بس باد«7» خداي توبه گناههاي«8» بندگانش آگاه«9» و بينا. هركه«10» خواهد دنيا زود كنيم براي او در آن جا آنچه خواهيم آن را كه خواهيم پس كنيم براي او دوزخ ملازم بود با آن نكوهيده و رانده. و هر كس كه خواهد آخرت«11» و سعي كند براي آن سعيش و او مؤمن بود ايشان را سعي و عملشان به موقع شكر باشد. همه را مدد دهيم اينان را و ايشان را از عطاي«12» خدايت و نبوده است عطاي«13» خداي تو باز داشته. بنگر كه چگونه تفضيل داديم بهري را«14» بر بهري و آخرت مهتر است به پايها«15» و بزرگتر به فضل. مكن«16» با خداي خداي ديگر كه بنشيني«17» نكوهيده رها كرده. ----------------------------------- (1). قم، آط، مل، آز، آج: شوند. آب و لب: شدند. [.....]

(2). قم: پس. (3). مل: گردانيم. (4). قم: آن را. آج، لب: از ايشان. (5). قم، آط، آب، آج، لب: بر آوردني. (6). قم، آط، آب، آج، لب: قرنها. مل: گروه. (7). قم، آب، آج، لب: است. مل: كفايت است. آط: بسند. (8). آط، آب، مل، آج، لب: گناه. (9). قم، آب، مل: دانا. (10). قم بود. (11). قم: سراي باز پسين. (12). آط، آب، مل، آج: دهش. (13). مل: دهش. (14). قم از ايشان. (15). پايها/ پايه ها. [.....]

(16). آط، آب، آج، لب: مگير. (17). مل: بنشينيد. صفحه : 201 بفرمود خداي تو كه: نپرستي الا او را و به پدر و مادر نكوي كني«1»، اگر برسند بنزديك تو به پيري يكي از ايشان يا

هر دو، مگو ايشان را اف ّ و باز مزن«2» ايشان را و بگو ايشان را گفتاري كريم. فرو نه براي ايشان بال مذلّت از بخشايش و بگو بار خدايا رحمت كن بر ايشان چنان كه بپروريدند«3» مرا كوچك«4». خداي شما داناتر است به«5» آنچه در نفس شماست اگر باشي صالح«6» او توبه كاران را آمرزنده است. و بده خويشاوند«7» را حقّش«8» و درويش را و رهگذري«9» را و اسراف مكن اسراف كردني. [126- پ]

كه اسراف كنندگان باشند برادران ديوان و بوده است ديو خدايش را كافر. و اگر بگردي از ايشان طلب رحمتي از خداي تو و اميد داري«10» آن را بگو ايشان را گفتاري نيكو. و مكن دستت«11» بسته با گردنت و مگستر آن را همه گستردني«12»، [پس]«13» بنشيني نكوهيده«14» و حسرت زده. ----------------------------------- (1). مل، آج، لب: نيكوي كنيد. (2). مل: باز مران. (3). قم: پروردند، آط، آب، آج، لب: بپروردند. (4). آط، آب، خرد، آج، لب: خورد، مل: كوچكي. (5). قم: بدانچه، مل: بر آنچه. (6). قم: نيكان. (7). همه نسخه بدلها: خويشاوندان. (8). قم، آط، آب، آج، لب: حق ّ او. (9). مل: راهگذريان. (10). آج، لب: اميدواريد. (11). قم، آب: دستت را. (12). همه نسخه بدلها بجز مل: گستردن. [.....]

(13). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (14). آط، آب، آج، لب: ملامت زده. صفحه : 202 خداي«1» تو بگسترد«2» روزي آن را كه خواهد و تنك كند كه او به بندگانش آگاه است و بينا. مكشي فرزندانتان را ترس«3» درويشي را ما روزي دهيم ايشان را و شما را كه كشتن ايشان خطاي بزرگ است. و مگردي گرد«4» زنا

كه آن زشت بوده است و بد راه است. و مكشي آن نفس«5» را كه به حرام كرد خداي مگر بحق، و هر كه را بكشند به ستم، ما كرديم ولي ّ او را دستي، اسراف نكند در كشتن كه آن باشيد ياري كرده. مگردي گرد مال يتيم الّا به آنچه نكوتر باشد تا برسد به حدّ بلوغ، وفا كني به عهد كه عهد از«6» آن بپرسند. تمام بدهي پيمودن«7»، چون پيمايي«8» و برسنجي«9» به ترازو«10» راست آن بهتر بود و نيكوتر به تأويل. به دنبال آن مرو«11» كه نباشد تو را به آن علمي كه گوش و چشم و دل اينكه همه را از او«12» بپرسند. ----------------------------------- (1). قم، مل: بدرستي كه خداي. (2). قم، آج، لب: بگستراند. (3). مل: از ترس، آط، آج، لب: ترسيدن. (4). مل: و نزديكي نكنيد به زنا. (5). قم: تن. (6). قم: كه عهد بود كه از. (7). قم: پيمانه. (8). آط، آب، آج، لب: پيماييد، مل: پيمانه. (9). مل، آج، لب: برسنجيد. (10). آج، لب: ترازوي. (11). قم آنچه را. (12). قم: بود از او كه. [.....]

صفحه : 203 و مرو در زمين به نشاط كه تو بندري زمين را و نرسي بر كوهها به درازي. اينكه همه را بديش«1» بنزديك خدايت ناخواست«2» باشد. اينكه از آن است كه وحي كرد به تو خدايت از حكمت«3» و مكن با خداي، خداي دگر كه پس در اندازند تو را در دوزخ و سرزنش كرده و رانده. قوله- تبارك و تعالي وَ إِذا أَرَدنا أَن نُهلِك َ قَريَةً أَمَرنا مُترَفِيها- الايه. بدان كه: ظاهر اينكه آيت به آن ماند كه

خداي تعالي مي گويد: چون ما خواهيم كه شهري هلاك كنيم، بفرماييم مترفان و منعمان آن شهر را تا فاسق شوند«4» در آن جا«5»، عذاب بر ايشان واجب شود و ما ايشان را هلاك«6» برآريم. و اگر چنين باشد، خداي تعالي امر به فسق كرده باشد، و نشايد كه خداي تعالي امر به فسق كند. گوييم: از اينكه چند جواب است. يكي آن كه: مأمور به از كلام محذوف است، و تقدير آن است كه: امرناهم بالطّاعة ففسقوا فيها، ما ايشان را طاعت فرماييم ايشان نافرماني كنند. و واجب نبود كه براي آن كه ذكر فسق عقيب امر باشد كه او مأمور به باشد، نبيني كه گويند: امرته فعصي و دعوته فابي. [امرته بالطّاعة فعصي و دعوته الي الرّشد فابي]«7»، و اهلاك، به مجرّد خود نه حسن باشد و نه قبيح، بل اگر واقع بود بر وجهي كه ظلم باشد قبيح باشد، و اگر بر وجه استحقاق يا امتحان بود، حسن باشد و اراده خداي تعالي تعلّق ندارد الّا باهلاكي مستحق نيكو. اگر گويند: چه فايده است در تعليق اهلاك«8» به امر«9» و گفتن: اذا اردنا امرنا، و امر، او، ارادت«10» را حسن بنكند اگر قبيح باشد و اينكه ارادت يا تعلّق دارد با هلاكي مستحق يا نا مستحق. اگر مستحق بود به معاصي متقدّم نه به اينكه فسق كه در آيت ذكر كرده است فايدتي نباشد تعلّق«11» او را به امر، و اگر تعلّق دارد با هلاكي كه مستحق ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: بد است. (2). آب: ناخواسته. (3). آط، آب، آج، لب: از سخن درست. (4). آج، لب: فسق كنند. (5). قم تا.

(6). مل: دمار از ايشان. (7). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (8). قم: اهلاكش. (9). آط، آب، آز، آج، لب: به اوّل. (10). قم، آط، مل: امر و ارادت. (11). همه نسخه بدلها: تعليق. صفحه : 204 باشد به اينكه فسق كه در آيت هست، اينكه آن است كه از آن مي گريزي شما، براي آن مؤدّي است با آن كه خداي تعالي [127- ر]

مريد بود اهلاك نا مستحق را و جواب از اينكه آن است كه گوييم: اينكه ارادت تعلق ندارد الّا باهلاكي مستحق به معاصي متقدّم و آنچه وجه حسن تعليق اينكه ارادت است به امر مذكور در آيت في قوله: إِذا أَرَدنا ... امرنا، آن است كه در تكرار امر به طاعت اعذار و انذار است و تنبيه و اقامت حجّت بر فاسقان تا چون عصيان كنند پس از تكرار امر مستحق ّ وعيد و اهلاك باشند، فكانّه تعالي، قال: وَ إِذا أَرَدنا أَن نُهلِك َ قَريَةً، بما استحقّوا من الهلاك بما فعلوه من الكفر و العصيان امرناهم مرّة بعد اخري و كرّرنا عليهم الامر اعذارا لهم و انذارا و ايجابا للحجّة عليهم. و جواب دوّم در تاويل آيت آن است كه: أَمَرنا مُترَفِيها از صفت قريه باشد، و جواب «اذا» نبود، فكانّه قال: إِذا أَرَدنا أَن نُهلِك َ قَريَةً، من صفتها انّا أَمَرنا مُترَفِيها بالطّاعة فَفَسَقُوا فِيها و بر اينكه جواب، «اذا»، را جوابي نبود ظاهر در آيت، براي آن كه در كلام دلالت است بر حذف او، و نظير اينكه آيت في حذف جواب «اذا» قوله: حَتّي إِذا جاؤُها وَ فُتِحَت أَبوابُها وَ قال َ لَهُم خَزَنَتُها سَلام ٌ عَلَيكُم طِبتُم فَادخُلُوها خالِدِين َ«1»- الايات.

و جوابي نيست «اذا»، را در طول اينكه كلام براي آن كه او مستغني است«2»، و مثله قول الهذلي ّ: حتّي اذا سلكوهم في قتائدة شلّا كما تطرد«3» الجمّالة الشّردا و جواب «اذا»، نيامد در اينكه كلام براي آن كه بيت آخر قصيده است. و وجه سه ام«4» در جواب آيت آن است كه ذكر ارادت در آيت مجاز و اتّساع است و اينكه عبارت باشد از آن كه معلوم بود از حال قوم و مآل كار ايشان. و تفسير«5» آيت چنين باشد كه: چون ما شهري را هلاك خواهيم كردن، و مثله قوله: جِداراً يُرِيدُ أَن يَنقَض َّ ...«6»، ديواري كه بخواست افتادن. و مثله: اذا اراد التّاجر ان يفتقر اتته«7» النّوائب من كل ّ وجه«8». چون بازرگان«9» زيان خواهد كردن، و اينكه آن ارادت است كه آن را بر «كاد» تفسير مي كنند، يعني إذا كدنا ان نهلك قرية، و معني آن كه: اذا قرب ----------------------------------- (1). سوره زمر (39) آيه 73. (2). همه نسخه بدلها: از او مستغني اند. (3). همه نسخه بدلها بجز قم: يطرد. [.....]

(4). همه نسخه بدلها بجز مل: سيم، مل: سيوم. (5). مل اينكه. (6). سوره كهف (18) آيه 77. (7). قم: اتيه. (8). آج، لب: وجهه. (9). قم: بازارگان. صفحه : 205 هلاك اهل قرية، جدّدنا عليهم الامر و كرّرناه ففسقوا فيها فحق ّ عليها العذاب. و وجه چهارم آن كه: در كلام تقديم و تأخيري هست، و تلخيص و تقدير او آن كه: اذا امرنا مترفي قرية بالطّاعة ففسقوا فيها فحق ّ عليها القول اردنا، يعني چون اهل شهري را بفرماييم تا طاعت كنند، ايشان به بدل آن فسق و عصيان كنند تا

عذاب بر ايشان واجب شود، ما خواهيم تا ايشان را هلاك كنيم، پس هلاك برآريم ايشان را. يعقوب خواند و در شاذّ حسن و قتاده و ابو حيوه: آمرنا بالمدّ«1» اي اكثرنا من قولهم امر القوم يأمرون امرا اذا كثروا و امرتهم، اي اكثرتهم، و قال لبيد«2»: كل ّ بني حرّة مصيرهم قل ّ و ان اكثروا من العدد ان يغبطوا يهبطوا و ان أمروا يوما يصيروا للهلك و الفند«3» و ابو رجاء العطاردي ّ و ابو عثمان النّهدي ّ و ابو العاليه و الرّبيع و مجاهد، خواندند: امّرنا، به تشديد «ميم» اي سلّطناهم و جعلناهم امراء، و اينكه هر دو قراءت براي آن اختيار كردند كه گفتند: امر و تكليف عام است همه مكلّفان [را]«4»، اختصاص ندارد به مترفان دون درويشان، و دگر فرارا من ذلك السّؤال. و امّا قول الرسول«5»- عليه السّلام: خير المال سكّة مأبورة و مهرة مأمورة، دليل نكند بر آن كه امر متعدّي باشد، بل مراد مأمورة، مؤمره، امر است«6»، من آمرته«7» اذا اكثرته، و لكن براي ازدواج مأبوره را با مأموره كرد و مراد بسيار نسيل است و مأبوره درخت خرما پيراسته برافگنده باشد، يعني پيوند كرده، و المترف، المنعّم، المبقي في الملك آن باشد كه او را در ميان مال و ملك و نعمت رها كنند. فَحَق َّ عَلَيهَا القَول ُ، [127- پ]

اي. وجب عليها العذاب. فَدَمَّرناها، اي اهلكناها من الدّمار«8»، و هو الهلاك. زهري گفت: يك روز رسول- عليه السلام- در نزديك زينب شد و گفت: لا اله الّا اللّه ويل للعرب من شرّ قد اقترب ، و اي عرب«9» از شرّي كه نزديك رسيد، آنگه گفت: از سدّ يأجوج، امروز آن

مقدار گشاده شد و انگشت سبّابه حلقه كرد بر انگشت ابهام. زينب گفت: يا رسول اللّه ما هلاك شويم و در ميان ما صالحان ----------------------------------- (1). قم: بكذي. (2). آب، آز شعر. (3). اساس: و الفسد، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد. (4). اساس ندارد، از قم افزوده شد. (5). همه نسخه بدلها: النّبي. (6). همه نسخه بدلها: مؤمره است. (7). اساس: امراته، كه با توجه به نسخه قم، تصحيح شد. (8). اساس: الدّيار، كه با توجه به نسخه قم، تصحيح شد. [.....]

(9). آط، آب، آز، آج، لب: بر عرب. صفحه : 206 باشند! گفت: بلي؟ چون فساد بسيار شود. قوله: وَ كَم أَهلَكنا مِن َ القُرُون ِ مِن بَعدِ نُوح ٍ، حق تعالي گفت: بس كه هلاك كرديم از قرنها و جماعات كفّار كه پيغامبران ما را تكذيب كردند از پس نوح- عليه السّلام. و مورد آيت تهديد و وعيد است كفّار مكّه را. وَ كَفي بِرَبِّك َ، و بس است، خداي تعالي به گناه بندگان دانا و بينا، و معني تهديد و وعيد است. قرون، جمع قرن باشد. خلاف كرده اند در معني قرن. عبد اللّه ابي«1» اوفي گفت: صد«2» سال باشد، آنگه گفت: رسول را در اوّل«3» قرن فرستادند، و آخر قرن يزيد بن معاويه بود. محمّد بن القاسم روايت كرد«4» از عبد اللّه«5» بن بشر المازني ّ كه گفت: رسول- عليه السّلام- دست بر سر من نهاد و گفت: اينكه غلام قرني بماند، گفتند: يا رسول اللّه؟ قرن«6» چند باشد! گفت: صد سال. محمّد بن القاسم«7» گفت: ما سال او مي شمرديم تا به صد رسيد، آنگه بمرد. كلبي ّ گفت: هشتاد سال باشد. إبن سيرين گفت:

چهل سال باشد. مَن كان َ يُرِيدُ العاجِلَةَ، يعني الدّار العاجلة، گفت: هر كه او اينكه سراي معجّل خواهد، يعني دنيا، عَجَّلنا لَه ُ فِيها ما نَشاءُ، تعجيل كنيم براي او آنچه خواهيم آن را كه خواهيم بر وفق مصلحت، يعني، چندان كه مفسدت نباشد، چه اگر كسي در دنيا تمنّاي مال و ملك كند و ما دانيم كه صلاح او نيست، ندهيم او را آنچه او خواهد، آن دهيم كه«8» خواهيم به مقدار آن كه ما خواهيم [آن را كه ما خواهيم]«9» يعني«10» بنزديك ما بس محل ندارد. اگر بعضي كافران را مراد و آرزوي ايشان بدهيم نه كرامت ايشان باشد كه پس از آن عاقبتي ذميم باشد، چه اگر براي كرامت ايشان بودي چونان«11» بودي«12» كه رسول- عليه السّلام- گفت: لو كانت الدّنيا تزن عند اللّه جناح بعوضة ما سقي كافرا منها شربة ماء، و مثله: قوله- عزّ و جل: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: عبد الله بن ابي اوفي. (2). همه نسخه بدلها: صد و بيست. (3). همه نسخه بدلها بجز مل آن. (4). همه نسخه بدلها: كند. (5). آج، لب: عبد الله عباس. (6). قم، آز، آج، لب: قرني. (7). مل: محمّد بن ابي القاسم. (8). همه نسخه بدلها ما. (9). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها دنيا. (11). همه نسخه بدلها: چنان. (12). قم: نبودي. صفحه : 207 وَ مَن كان َ يُرِيدُ حَرث َ الدُّنيا نُؤتِه ِ مِنها وَ ما لَه ُ فِي الآخِرَةِ مِن نَصِيب ٍ«1». ثُم َّ جَعَلنا لَه ُ جَهَنَّم َ، آنگه دوزخ«2» به جاي«3» و بازگشت نصيب او كنيم. يَصلاها، تا ملازم شود با آن، مَذمُوماً، نكوهيده، مَدحُوراً، رانده و خوار

كرده، يقال: ذمته و ذأمته و ذممته فهو مذيم و مذؤوم و مذموم، و الدّحر، اللّعن«4» و الطّرد و التّبعيد، ايشان را از رحمت خدا دور كرديم«5». و نصب هر دو بر حال باشد از فاعل. وَ مَن أَرادَ الآخِرَةَ، و هر كه او آخرت خواهد و سراي باز پسين. وَ سَعي لَها سَعيَها، و سعي آن سراي كند از ايمان و عمل صالح، فَأُولئِك َ كان َ سَعيُهُم مَشكُوراً، سعي ايشان مشكور باشد و عمل مقبول«6» و به موقع جزا و ثواب افتاده. قتاده گفت: ايشان را به محل ّ مشكور فرود آرند«7» در حسن جزا، و ذكر شكر مجاز است، چنان كه ذكر قرض مجاز است، في قوله: مَن ذَا الَّذِي يُقرِض ُ اللّه َ قَرضاً حَسَناً ...«8»، و روا بود كه شكر، به معني حمد باشد تا محمول بود بر حقيقت، يعني سعيشان محمود و مرضي ّ باشد. قوله: كُلًّا نُمِدُّ نصب كُلًّا بر نُمِدُّ«9» است مفعول به، همه را مدد دهيم هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ، اينان را و ايشان را، يعني مريدان«10» دنيا را و مريدان«11» آخرت را از عطاي ما، يعني هر كس را آنچه خواهد بدهيم به حسب مصلحت، و مِن تبيين راست. وَ ما كان َ عَطاءُ رَبِّك َ مَحظُوراً، «ما»، نفي است و عطاي خداي تو ممنوع نباشد، يعني روزي او از كافر و مؤمن و برّ و فاجر، و قوله: هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ بدل كل است و محل ّ او نصب است علي البدل. انظُر كَيف َ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلي بَعض ٍ، آنگه گفت: بنگر [كه چگونه تفضيل داديم بهري را بر بهري در روزي و عطاي دنيا وَ لَلآخِرَةُ، و «لام»، جواب قسمي محذوف است و آخرت

بزرگ تر است به درجات و پايها و نصب او بر تميز است، وَ أَكبَرُ تَفضِيلًا يعني علي الدّنيا، و تفضيل او بر دنيا بيشتر است از آن كه علم شما به ----------------------------------- (1). سوره شوري (42) آيه 20. [.....]

(2). همه نسخه بدلها را. (3). آب، آز: جاي، مل: مقام. (4). قم: و اللّعن. (5). آط، آب، آز، آج، لب: خود دور كنيم. (6). مل: مقبوله. (8- 7). سوره بقره (2) آيه 245. (9). قم: تميز. (11- 10). قم، مل: فرزندان. صفحه : 208 آن محيط شود]«1» و نصب او«2» بر تمييز است. لا تَجعَل مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ، با خداي، خداي«3» ديگر مدار، يعني با او همتا و انباز«4» مگير. فَتَقعُدَ، كه پس بنشيني، مذموم«5»، نكوهيده. مخذول«6»، رها كرده از نصرت. و نصب تقعد، بر جواب نهي است به «فا». و نصب اينكه هر دو اسم بر حال است از فاعل. اينكه خطاب با رسول است- عليه السّلام- و مراد امّت، و مراد نه قعود است كه خلاف قيام باشد، بل مراد صيرورت است، يعني چنين شوي. وَ قَضي رَبُّك َ، گفتند: قَضي در آيت به معني امر است، يعني، خداي فرمود كه: جز او را نپرستي، و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و حسن و قتاده. زكريّا بن سلام گفت: مردي بنزديك حسن بصري آمد، گفت: يا حسن؟ زن را سه طلاق دادم، گفت: در خداي عاصي شدي و زن جدا شد از تو. مرد گفت: خداي بر من قضا كرد. حسن گفت: ما قضي اللّه عليك، خداي تو بر تو اينكه قضا نكرد، انّما قضاي خدا بر بندگانش آن است كه گفت:

وَ قَضي رَبُّك َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِيّاه ُ- الايه. مجاهد و إبن زيد گفتند: معني آن است كه: اوصي ربّك، خداي وصيّت كرد. و دليل اينكه تأويل قراءت علي«7» و عبد اللّه مسعود«8» و ابي ّ است كه ايشان خواندند: و وصي ّ. و ضحّاك گفت: قراءت و وصي ّ است، خلل از نويسنده افتاد كه «واو» در «صاد» بست تا به «قضي» بخواندند، و اينكه شاذّ است. و قراءت عامّه قرّاء «و قضي» است. ربيع بن انس گفت: اوجب ربّك الّا تعبدوا، «ان» مع الفعل در محل ّ نصب است، [128- ر]

علي انّه مفعول به، اي نفي عبادة غير اللّه. و «ايّاك» را فعل در او عمل نكند، الّا كه مؤخّر باشد از مفعول جز كه فاصله اي باشد ميان فعل و مفعول [به]«9» الّا. يقول العرب: ايّاك عنيت و اياك دعوت و ما عنيت الّا ايّاك و ما دعوت الّا ايّاه«10». وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً، و آن كه با مادر و پدر نيكوي كني، و نصب او بر اضمار فعلي بود، و التّقدير: و ان تحسنوا بالوالدين احسانا، و روا بود كه عطف بود علي ----------------------------------- (1). اساس ناخواناست، از قم، افزوده شد. (2). قم هم. (3). آط: خدايي. (4). آط: هنباز. (5). آط، آب، آز، آج، لب: مذموما، قم: مذموم و. (6). آط، آب، آز، آج، لب: مخذولا. [.....]

(7). آب، آز عليه السّلام. (8). قم: است و ابي ّ. (9). ساس: ندارد، از آج، افزوده شد. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: ايّاك. صفحه : 209 محل ّ آن مع الفعل، اي نفي عبادة غير اللّه و احسانا بالوالدين امّا يبلغان ّ«1»: و التّقدير: ان ما«2»، ان، حرف شرط است

و «ما» زيادت. حمزه و كسائي و خلف خواندند: يبلغان به «الف» تثنيه و كسر «نون»، و باقي قرّاء خواندند: يَبلُغَن َّ، بر وحدان بي «الف» به «نون» تأكيد مشدّد. بر اينكه قراءت أَحَدُهُما، مرفوع است بر فاعليّت. و بر قراءت اوّل بدل باشد از الف تثنيه، و مثله قوله: وَ أَسَرُّوا النَّجوَي الَّذِين َ ظَلَمُوا ...«3»، و آن«4» بدل بعض باشد از كل ّ براي آن كه يبلغان ّ تثنيه بود، و احدهما، يكي و يكي از دو بعضي باشد، و مثاله قولهم: جاءني القوم اشرافهم. و روا بود كه مرفوع باشد احدهما به فعلي محذوف كه يبلغان بر او دليل كند، و التّقدير: يبلغ احدهما او كلاهما، و شايد كه مرفوع بود علي السّؤال و الجواب، كانّه لمّا قال امّا يبلغان ّ عندك الكبر فسأل«5» سائل و قال«6» من ذلك قال احدهما او كلاهما و علي هذا يحمل، ايضا قوله: ... وَ أَسَرُّوا النَّجوَي الَّذِين َ ظَلَمُوا ...«7»، و مراد به «كبر» شيخوخت«8» است، گفت: اگر مادر و پدرت يا يكي از ايشان به پيري رسند و تو بر جاي باشي و ايشان پيش تو و بنزديك تو پير شوند، فَلا تَقُل لَهُما أُف ٍّ، ايشان را اف ّ مگو«9». و إبن كثير و إبن عامر و يعقوب خواندند: اف ّ به فتح «فا» بي تنوين، و اهل مدينه و حفص خواندند: اف ّ به كسر «فا» با«10» تنوين، و باقي قرّا به كسر «فا» بي تنوين اف ّ. و در سورت الاحقاف هم چونين«11» خلاف بر اينكه گونه است. و در «اف ّ»، هفت لغت است: اف» و «اف»«12» و «اف ّ»«13» و «افّا»«14» و «اف ّ»«15» و «اف ّ» و «افّي» با ماله«16». و إبن الانباري ّ لغتي ديگر

در«17» افزد و آن «اف» است به سكون، «فا»، و اصل اينكه كلمت آن است كه در جاي مصدر استعمال كنند، يقال: افّا له و تفّا«18» و افّة و تفّة، اي دفرا و نتنا، چون به اسم ----------------------------------- (1). كذا در اساس و قم، ديگر نسخه بدلها: يبلغن ّ. (2). آب، آز: امّا. (7- 3). سوره انبياء (21) آيه 3. (4). قم: ان، بقيه نسخه بدلها: اينكه. (5). آج، لب: فيقال. (6). آج، لب: قائل. (8). مل: شيخوخيه، آز: شيخوخه. (9). قم، آط، آب، آز: مگوي. (10). آط، آب، آز، آج: و. (11). همه نسخه بدلها: همچنين. [.....]

(12). آز، آب: اف ّ. (13). آب، آز: اف، مل، آج: افّا. (14). آب، آز: اف ّ، مل: اف ّ. (15). آب، آز: افّا، مل، لب: اف ّ. (16). قم: امالت. (17). آب، آز: در او. (18). آط، آب، آز، آج، لب: افّة له. صفحه : 210 فعل كردند، بنا كردند بر فتح، نحو قولهم: سرعان و شتان و رويد. اينكه حجّت إبن كثير است و موافقان او، و آن كه به تنوين خواند، گفت: تنوين براي تنكير است كرويدا و صه و مه، و آنان كه «اف ّ» خواندند به كسر بي تنوين، گفتند: اسمي است مبني معرّف، كصه«1» و غاق«2»، و موضع او موضع جمله است، جمله فعلي. و اف ّ، به كسر، بي تنوين بيشتر است و معروفتر، معني او در اصل لغت وسخ الاذن باشد، چرك گوش و تف و سخ الاظفار باشد، چرك ناخن و در جاي تبرّم و تضجّر استعمال كنند. مقاتل گفت: كلامي غليظ ردي باشد. ابو عبيد گفت: اف و تف، وسخ انگشتان باشد، و گفته اند:

اف ّ، عرق مغابن باشد و تف وسخ انگشتان. و رضا- عليه السّلام- روايت كرد از پدرش كاظم- عليه السّلام- از صادق- عليه السّلام- كه او گفت: اگر خداي تعالي دانستي كه در مكروهات كلمتي هست خوارتر و اندك تر از اف، مكلّفان را از آن نهي كردي. اگر گويند ظاهر آيت دليل«3» آن مي كند كه پيش از آن كه ايشان به كبر و پيري رسند ايشان را اف گفتن روا باشد. براي آن كه مشروط است به اينكه شرط. گوييم: همچونين باشد اگر دليل الخطاب درست بود، چون دليل الخطاب درست نيست، اينكه لازم نباشد مگر آنان را كه به دليل الخطاب گويند. و اگر گويند: ظاهر آيت دليل آن مي كند كه ما را نهي كرده اند از اينكه كلمت و ما سوي ذلك دليلي نيست بر آن كه منهي است، گوييم آنچه جز اينكه كلمات است [128- پ]

كه رنج آن بيشتر از گفتن اف باشد، نهي آن بفحوي الخطاب دانند، براي آن كه عقلا بضرورت دانند كه چون ايشان را عن ادني المكاره نهي كنند در ضمن آن نهي باشد از آنچه از آن بيشتر باشد و اينكه معني از عرف بضرورت داند آن كس كه او تعارف«4» شناسد. اگر گويند: چون بر اينكه جمله است كه شما گفتي چرا قيد زد اينكه معني را به حال كبر، گوييم: براي آن تخصيص كرد حالت«5» كبر را كه آن حالت ضعف باشد و مساس حاجت به خدمتكار و مراعي، و براي اينكه در مثل آورده اند كه: فلان ابرّ من النّسر، براي آن كه كركس چون پير شود ----------------------------------- (1). اساس: كقصه، كه با توجه به نسخه

قم تصحيح شد. (2). آج، لب: عاف. (3). آط، آب، آز، آج، لب: دلالت. (4). مل: تفاوت. (5). قم، آب، آز: حال. صفحه : 211 و او را نهوضي نباشد بچگان او او را زقّه كنند بمانند آن كه مادر و پدر ايشان را زقّه كرده باشند، و مثله قوله: تُكَلِّم ُ النّاس َ فِي المَهدِ وَ كَهلًا ...«1» سخن در گاهواره«2» عجب است و معجز، امّا«3» حال كهولت«4» همه كس سخن گويد، گوييم: فايده اينكه آن است كه او را بماند تا كهل شود و با مردمان سخن گويد و دعوت كند ايشان را و مانند«5» آيت ما در معني قوله تعالي: وَ الأَمرُ يَومَئِذٍ لِلّه ِ«6». اگر گويند بر قول آن كس كه گفت و آن قول بيشتر مفسّران است كه قضي به معني امر است، امر امر نشود الّا به ارادت آمر مأمور به را و ارادت به نفي تعلّق ندارد، جواب آن است كه گوييم، معني آن است كه: خداي نهي كرد از آن كه جز او را پرستند و كاره است آن را، پس امر به معني نهي باشد و ارادت به معني كراهت. اگر گويند: با بچه تعلّق دارد في قوله: وَ بِالوالِدَين ِ إِحساناً، گوييم: روا بود كه به امر تعلّق دارد، يقال: امرته كذا و بكذا. و گفتند: به تقدير اوصي است، يعني، وَ قَضي رَبُّك َ أَلّا تَعبُدُوا إِلّا إِيّاه ُ و اوصي احسانا بالوالدين، قوله: وَ لا تَنهَرهُما، اي و لا تزجرهما، زجر مكن ايشان را و باز مزن ايشان را، يعني سخن درشت مگو ايشان را و بانگ بر ايشان مزن، وَ قُل لَهُما قَولًا كَرِيماً، و ايشان را سخني

نيكو، كريم، شريف گوي، كه ايشان را به آن اكرام كني. وَ اخفِض لَهُما جَناح َ الذُّل ِّ مِن َ الرَّحمَةِ، و فرو نه براي ايشان بال مذلّت از روي رحمت و اينكه از استعارتي لطيف است، يعني تواضع كن با ايشان، غايت تواضع. و سعيد جبير خواند: جناح الذّل، و هما لغتان: و قيل: الذّل ّ مصدر الذّلول، و الذّل ّ مصدر الذّليل، يقال: دابّة ذلول بيّن الذّل و رجل ذليل بيّن الذّل ّ و المذلّة. وَ قُل رَب ِّ ارحَمهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً، و بگو كه: بار خدايا بر ايشان رحمت كن چنان كه مرا بپروردند و من كوچك بودم. بعضي مفسّران گفتند: آيت منسوخ است بقوله: ما كان َ لِلنَّبِي ِّ وَ الَّذِين َ آمَنُوا أَن يَستَغفِرُوا لِلمُشرِكِين َ وَ لَو كانُوا أُولِي قُربي ...«7» و درست آن است كه آن آيت ناسخ اينكه نيست و انّما مخصّص اينكه است. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 110. (2). همه نسخه بدلها: گهواره. [.....]

(3). همه نسخه بدلها در. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم عجب نيست. (5). آب، مل، آز اينكه. (6). سوره انفطار (82) آيه 19. (7). سوره توبه (9) آيه 113. صفحه : 212 عبد اللّه عمر روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: 1»2» رضا« اللّه مع رضا« الوالدين و سخط اللّه مع سخط الوالدين، رضاي خدا با رضاي مادر و پدر است، و خسم خدا با خشم مادر و پدر است. عايشه«3» روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت، خداي تعالي عاق ّ را گويد: كه هر چه خواهي مي كن كه تو را نيامرزم، و بارّ را گويد هرچه خواهي مي كن كه تو را بيامرزم، و

اينكه بر طرق مثل و مبالغت گفته است. عطا روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه، رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: هر كه در روز آيد و مادر و پدر از او خشنود باشند«4» دو در از بهشت بر او گشايند، و اگر يكي باشند از ايشان در يكي باشد«5». و هر كه در روز آيد و مادر و پدر بر او به خشم«6» باشند، دو در از دوزخ بر او گشايند، و اگر يكي باشند يكي«7» در. يكي گفت: يا رسول اللّه؟ و ان ظلماه، و اگر چه اينكه مادر و پدر«8» او ظلم كنند! گفت، و اگر چه اينكه مادر و پدر«9» ظلم كنند، سه بار تكرار كرد. ابو عمر«10» اليحصبي ّ«11» روايت كرد از رسول عليه السّلام كه: مردي بنزديك رسول آمد و گفت: يا رسول اللّه؟ مرا عملي بياموز كه مرا به رحمت خداي نزديك گرداند، گفت: مادر و پدر داري! گفت: آري يا رسول اللّه؟ [129- ر]

گفت: برو و با ايشان مبرّت«12» كن كه با برّ ايشان عمل اندك كفايت باشد. رَبُّكُم أَعلَم ُ بِما فِي نُفُوسِكُم، آنگه گفت خداي شما عالمتر است به آنچه در دلهاي شماست از نيكوي«13» با مادر و پدر و از عقوق در ايشان، إِن تَكُونُوا صالِحِين َ، اگر شما صالح بشي و نيك مرد«14» و نيكوكار با مادر و پدر و قيام كننده به ديگر طاعات، فَإِنَّه ُ كان َ لِلأَوّابِين َ غَفُوراً، خداي تعالي آمرزنده توبه كاران است، يعني، اگر پيش از آن در حق ّ مادر و پدر شما را هفوتي يا جفاي«15» رفته باشد«16»، توبه كني و با ----------------------------------- (1). آب، آز: رضي. (2).

آب، آز، آج، لب: رضاء. (3). قم: رضي اللّه عنها. (4). قم، آط، مل، آج، لب: باشد. (5). قم: يك در. (6). آج، لب: به خشمي. (7). قم: يكي باشد از ايشان، يك در، آط، آب، آز، آج، لب: در يكي باشد. (8). همه نسخه بدلها بر او. (9). قم، آط، آب، مل، آز، بر او، آج، لب: بروي. [.....]

(10). آط، آب، آج، لب: عمرو. (11). قم، آط، آب، آز: الحصبي. (12). آز: مودّت. (13). آط، آب، آز، آج، لب: نيكويي. (14). آب، از: نيكو مرد. (15). آط، آب، مل، آج، لب: جفايي. (16). قم، آط، آب، آز، آج، لب آنگه، مل آنگاه. صفحه : 213 سر صلاح شوي، خداي بيامرزد شما را كه«1» آمرزنده توبه كاران است. و فايده «كان»، آن است كه گفتيم چند جاي، كه معني آن است كه: لم يزل كذلك. سعيد جبير گفت: آيت در حق ّ كساني است كه از ايشان در حق ّ مادر و پدر هفوتي باشد و غرض ايشان خير بود و اگر«2» ايشان كاره باشند آن را خداي تعالي بيامرزد آن«3». و مفسّران در معني «اوّاب»، خلاف كردند: سعيد مسيّب گفت: آن بود كه گناه كند پس توبه كند، پس گناه كند پس توبه كند. سعيد جبير گفت: اوّاب، رجّاع باشد، يعني كثير الرّجوع. مجاهد گفت: آنان باشند كه گناه خود ياد كنند در خلوت استغفار كنند از آن. عمرو بن دينار گفت: آن باشد كه چون جايي بنشيند در آن مجلس حديثها رود و گفتاگوي«4»، چون بر خواهد خاستن«5»، گويد: بار خدايا بيامرز ما را از آنچه در اينكه مجلس گفتيم و كرديم. و اوّاب،

فعّال باشد من اب«6» اذا رجع، قال عبيد بن الابرص: و كل ّ ذي غيبة يؤوب و غائب الموت لا يؤوب عمرو بن شرحبيل گفت: تسبيح كنندگان باشند، و اينكه روايت سعيد جبير است از عبد اللّه عبّاس، گفت: دليلش قوله تعالي: يا جِبال ُ أَوِّبِي مَعَه ُ ...«7» اي سبّحي. والبي گفت از عبد اللّه عبّاس«8»: مطيعان و محسنان باشند. قتاده گفت: نماز كنان باشند، بيانش آن كه از امير المؤمنين- عليه السّلام- روايت كردند كه: مردي بنزديك رسول آمد، گفت: يا رسول اللّه؟ گناهي كردم«9» و نمي دانم كه از آن گناه چگونه توبه كنم! و بر آن پشيمانم. گفت«10»: تا آن گناه كردي نماز كردي هيچ! گفت: بلي؟ گفت: نماز توبه باشد از گناه: چه او رجوع است با درگاه خداي تعالي. محمّد بن المنكدر گفت: آنان باشند كه نماز نافله كنند، ميان نماز شام و خفتن. روايتي دگر«11» از سعيد جبير آن است كه گفت: «اوّاب» كثير الدّعاء باشد، قوله: وَ آت ِ ذَا القُربي حَقَّه ُ، گفت: بدهي هر خويشي را حقّش، مراد صلت رحم است و برّ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها او. (2). قم، آط، آب، آج، لب چه. (3). آط، آب، آز، آج، لب را. (4). مل: گفتگوي، لب: گفتاگويي. (5). آط، آب، آز، آج، لب: خواست. (6). آط، آج، لب: الاوب. (7). سوره سبأ (34) آيه 10. [.....]

(8). قم كه. (9). آط، آب، آز، آج، لب: كرده ام. (10). قم: رسول گفت- صلّي اللّه عليه و آله. (11). قم، مل: ديگر. صفحه : 214 و احسان كردن با خويشان. بعضي مفسّران گفتند: مراد قرابت رسول است- عليه السّلام- و اينكه اختيار«1» اصحابان

ماست. و سدّي روايت كرد عن ابي الدّيلمي«2» كه علي ّ بن الحسين«3» مردي را گفت از اهل شام: قرآن داني! گفت: آري؟ گفت: در بني اسرايل«4» نخوانده اي: وَ آت ِ ذَا القُربي حَقَّه ُ، گفت: و شما از آن قرابتي كه خداي فرمود كه حقّي به ايشان دهند! گفت: آري؟ و در خبر است كه چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السّلام- فاطمه را بخواند و فدك به او داد. مدّت حيات رسول در دست او بود و در تصرّف او و دخلش و خرمايش«5» مصروف با مصالح او و فرزندان او. چون رسول- عليه السّلام- از دنيا برفت، از او باز گرفتند. چون طلب ميراث پدر كرد«6»، گفتند: تو را از پدر ميراث نرسد«7» كه ما شنيديم«8» كه رسول گفت: نحن معاشر الانبياء لا نورث ، ما جماعت«9» پيغامبران را ميراث نباشد، ما تركناه صدقة ، آنچه ما رها كنيم، صدقه بود. وَ لا تُبَذِّر تَبذِيراً، و اسراف مكن اسراف كردني. و گفتند: مراد به تبذير نفقه«10» معصيت است. يكي از عبد اللّه مسعود پرسيد كه: تبذير چه باشد! گفت: مال خرج«11» كردن نه در حق ّ خود. شعبه گفت: مي گذشتم با ابو اسحاق در بعضي راههاي كوفه بناي«12» مي كردند به كرچ«13» و انكر«14»، گفت: هذا هو التّبذير. مجاهد گفت: اگر كسي همه مال خود خرج كند«15» تبذير نباشد و اسراف. [129- پ]

و اگر يك مدّ در باطل خرج كند، اسراف باشد. إِن َّ المُبَذِّرِين َ كانُوا إِخوان َ الشَّياطِين ِ، اسراف كنندگان برادران و قرينان ديو باشند. و عرب هر ملازم قومي كه بر طريقت ايشان باشد، گويند: او برادر اوست، يقال: فلان اخو«16» الحرب و اخو«17» السّلم. وَ

كان َ الشَّيطان ُ لِرَبِّه ِ كَفُوراً و شيطان هميشه كافر نعمت بوده است در خداي خود. ----------------------------------- (1). قم، مل: اخبار. (2). آب، آز: ابي إبن ديلمي، آج، لب: ابي ديلمي. (3). قم عليهما السّلام، آز: عليه السّلام. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: بني اسرائيل. (5). آط، آب، آز، آج، لب: خرماش. (6). اساس: كرد، با توجه به نسخه قم، تصحيح شد. (7). قم: نرسيد. (8). آط، آب، آز، آج، لب: شنوديم. (9). آط، آج، لب: جمله. (10). قم در. [.....]

(11). آب، آز: حرف. (12). آب، آز، آج: بنايي، لب: پناهي. (13). اساس: كرچ، آط، آب، آز، آج، لب: كچ. (14). آط، آب، آز، آج، لب: آجر. (15). قم در حق، آط، آب، آز، آج، لب: در حق خرج كند. (17- 16). همه نسخه بدلها، بجز قم: اخ. صفحه : 215 قوله: وَ إِمّا تُعرِضَن َّ، اصل او «ان ما» بوده است، «نون» در «ميم» ادغام كرده است. «ان»، حرف شرط است و «ما» زيادت، چنان كه گفتم. و از جمله اينكه مواضع كه نون تأكيد در او شود، يكي شرط است، و التّقدير: و ان تعرضن ّ. عَنهُم ُ، از ايشان، از آنان كه خداي فرمود كه حقّي به ايشان ده، يعني اگر اعراض كني از آنان كه چيزي خواهند از تو. آيت در آن معني آمد كه اوقاتي كساني آيند از درويشان و مستحقّان و از تو چيزي خواهند و در وقت نباشد، تو از ايشان روي بگرداني بشرم. ابتِغاءَ رَحمَةٍ مِن رَبِّك َ، طلب رحمتي و روزيي از خداي تو كه اميد داري آن، و نصب او بر مفعول له است. فَقُل لَهُم قَولًا مَيسُوراً، ايشان

را، يعني آن سايلان را در وقت نابودن چيزي بنزديك تو سخني گوي نكيو، نرم، سهل، مثل قولك: وسّع اللّه عليك و اغناك و كفاك و ما اشبه ذلك، و براي اينكه گفته«1»- عليه الصّلاة و السلم: الكلمة الطّيّبة صدقة، سخن خوش صدقه باشد، و كما قال تعالي: قَول ٌ مَعرُوف ٌ وَ مَغفِرَةٌ خَيرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتبَعُها أَذي ً ...«2»، يعني در وقت تنگي سائل را جواب نيكو ده. وَ لا تَجعَل يَدَك َ مَغلُولَةً إِلي عُنُقِك َ، گفت: دستهايت بسته مكن با گردن، و آن كنايت است از بخل بر سبيل مبالغت، يعني در بخل و امساك به مثابت كسي مباش كه او را دست با گردن بندند تا چيزي«3» نتواند كردن، وَ لا تَبسُطها كُل َّ البَسطِ، و دست گشاده مدار هميشه«4» گشادگي، يعني اسراف مكن در عطا كه پس بنشيني ملامت زده سرزنش كرده و غمناك و حسرت زده. و گفتند: نظم آيت بر سبيل تقسيم است. گفت: بخل مكن كه از عاقلانت ملامت و مذمّت رسد، و در عطا اسراف مكن كه باز متحسّر«5» و غمگين شوي، چون تو را هيچ نماند و محتاج باشي. جابر عبد اللّه گفت: سبب نزول آيت آن بود كه روزي رسول- عليه السّلام- نشسته بود، كودكي بيامد و گفت: يا رسول اللّه؟ مادرم تو را دعا مي كند و مي گويد پيرهني«6» ده مرا كه به آن نماز كنم. رسول- عليه السّلام- گفت: وقتي دگر بياي«7» كه وقت را ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفت. (2). سوره بقره (2) آيه 263. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: كاري. (4). همه نسخه بدلها، بجز آط: همه. (5). همه نسخه بدلها، بجز

قم و مل: متحيّر. (6). قم، آط، مل، آج، لب: پرهني، آب، آز: پيراهني. (7). آط، آج، لب: بيايي، آب، آز: بياييد، مل: بيا. صفحه : 216 چيزي نيست كه او را شايد. برفت و باز آمد و گفت، مي گويد: اينكه پيرهن«1» كه تو پوشيده داري بده. و رسول- عليه السّلام- شرم داشت، برخاست و در خانه شد و پيرهن«2» بر كند«3» و به او داد و برهنه بنشست. وقت نماز در آمد و بلال بانگ نماز بكرد، رسول- عليه السّلام- بيرون نمي آمد«4». صحابه«5» دل مشغول شدند، يكي برخاست«6» و در حجره شد، رسول- عليه السّلام- پيرهن«7» نداشت، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و قوله: مَحسُوراً، من قولهم حسرته بالمسألة اذا الححت عليه فاخرجت جميع ما في يده من قولهم: بعير حسير اذا كان معييا كانّه استخرج جميع سيره فبقي و لا سير عنده، و قوله: يَنقَلِب إِلَيك َ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ«8»، اي كليل، كأنّه قد اعيا من النّظر. و قتاده گفت: محسورا، اي نادما بر اينكه قول لفظ«9» از حسرة باشد. إِن َّ رَبَّك َ، خداي تو«10» بگستراند روزي آن را كه خواهد از بندگانش وَ يَقدِرُ، و تنگ كند بر آن كه خواهد يقال قدر عليه و قتر عليه«11» اذا ضيّق عليه، و القدر و القتر، التّضييق في النّفقه و التّقدير و التّقتير مبالغة في ذلك. إِنَّه ُ كان َ بِعِبادِه ِ خَبِيراً بَصِيراً، كه او به بندگانش دانا و بينا بوده است هميشه. حق تعالي در اينكه آيت باز نمود كه مالك روزي اوست«12». بر وفق مصالح و او به احوال ايشان عالم است كه صلاح هر- يكي در چيست از فراخ روزيي و تنگ روزيي«13»

[130- ر]

و مثله قوله: وَ لَو بَسَطَ اللّه ُ الرِّزق َ لِعِبادِه ِ لَبَغَوا فِي الأَرض ِ«14»- الايه. آنگه گفت: چون مي داني«15» كه روزي به امر و فرمان من است فرزندان را از بيم درويشي چرا بكشي، نهي كرد ايشان را گفت: وَ لا تَقتُلُوا أَولادَكُم، مكشي فرزندانتان«16» را از بيم درويشي. آيت در حق ّ آنان آمد از عرب كه ايشان دختران«17» را زنده در گور كردندي و ذلك قوله تعالي: ----------------------------------- (7- 2- 1). آط، آب، مل، آج، لب: پرهن. [.....]

(3). آط، آب، آز، آج، لب: بر كشيد. (4). آط: برون نيامد. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل رسول. (6). آب، آز، لب: بر خواست. (8). سوره مل (67) آيه 4. (9). قم كه. (10). قم يبسط الرزق لمن يشاء. (11). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (12). قم، آط، آب، مل، آج، لب و قبض و بسط آن به امر و فرمان اوست. (13). همه نسخه بدلها: فراخ روزي و تنگ روزي. (14). سوره شوري (42) آيه 27. (15). آب، آز: مي دانند. (16). قم، آز، آج، لب: فرزندان را. (17). آط، آب، آز، آج، لب: فرزندان را. [.....]

صفحه : 217 وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت بِأَي ِّ ذَنب ٍ قُتِلَت،«1» و اينكه از بيم«2» درويشي كردندي و قوله: خَشيَةَ إِملاق ٍ، نصب او بر مفعول له است و (الاملاق)، الفقر و اصل«3»، الحمل علي الملق فان ّ الفقير يملق. نَحن ُ نَرزُقُهُم وَ إِيّاكُم، كه ما روزي مي دهيم ايشان را و شما را إِن َّ قَتلَهُم كان َ خِطأً كَبِيراً، كه ككشتن ايشان خطاي«4» بزرگ است. ابو جعفر و إبن عامر خواندند خطا به فتح «خا» و «طا» علي وزن

فعل. و إبن كثير خواند خطاء به كسر «خا» و به مدّ، علي وزن فعال و باقي قرّاء«5»، خطا، به كسر «خا» و سكون «طا»، علي وزن فعل. هر سه لغت است. ابو علي گفت: قراءت إبن كثير«6» بر آن حمل توان كردن خطاء مصدر خاطأ مخاطاة و خطاء باشد، و يقال: خطي ء يخطأ خطأ و اخطأ يخطئ اخطاء. بعضي گفتند: هر دو لغت به يك معني است و بعضي فرق كردند. گفتند: خطي ء اذا تعمّد الذّنب فهو خاطئ، و اخطأ اذا لم يتعمّد و يستعمل احدهما في معني الاخر، قال الشاعر في اخطا به معني خطي«7»: عبادك يخطئون و انت رب ّ كريم لا يليق بك الذّموم و قال اخر في خطي ء، بمعني اخطا. و النّاس يلحون الامير اذا هم خطئوا الصّواب و لا يلام المرشد وَ لا تَقرَبُوا الزِّني، و گرد زنا مگردي. يقال قربت الشّي ء اقربه قربانا و قربت من«8» الشّي ء اقرب قربا، إِنَّه ُ كان َ فاحِشَةً، كه زنا هميشه در قديم ايّام كاري«9» زشت بوده است و راهي بد. معني آيت نهي است از زنا و مذمّت زنا است و نصب سَبِيلًا، بر تميز است. وَ لا تَقتُلُوا النَّفس َ الَّتِي حَرَّم َ اللّه ُ إِلّا بِالحَق ِّ، و نهي كرد مكلّفان را از خون نا حق ريختن«10»، مكشي آن نفس«11» را كه خداي تعالي كشتن او به حرام كرد. الّا بحق يعني الّا«12» كه مستحق ّ كشتن باشد امّا بقود و قصاص و اما به وجهي از وجوه كه شرع سائغ بكرده باشد از زناي پير يا محصن«13» و لواط و قطع الطّريق و مانند اينكه. ----------------------------------- (1). سوره التكوير (81) آيه 8 و 9. (2). آب،

آز: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: اصله. (4). آب، آز: خطايي. (5). قم خواندند. (6). آط، آب، آز، آج، لب را. (7). آط، آب، آز، آج، لب: خطأ. (8). آج، لب: ندارد. (9). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد. (10). همه نسخه بدلها بجز مل: گفت. (11). آط، آب، آز، آج، لب: نفسي. (12). آط، آب، آز، آج، لب: مگر. (13). قم، آب، مل، آز: زناي پير محصن. صفحه : 218 وَ مَن قُتِل َ مَظلُوماً، و هر كه او را بكشند مظلوم. و نصب او بر حال است از مفعل. فَقَد جَعَلنا لِوَلِيِّه ِ سُلطاناً، ما ولي ّ او را دستي«1» و ولايتي كرديم بر قاتل، و شارع را فرموديم تا دست او قوي دارد كه او منصور و ياري كرده بود از جهت شرع تا اگر خواهد قصاص جويد و اگر خواهد ديت خواهد اگر قاتل بدهد. و قوله فَلا يُسرِف فِي القَتل ِ، حمزه و كسائي و خلف خواندند: فلا تسرف، علي نهي المخاطب بالتّاء. آن كه يا خطاب قاتل باشد يا خطاب رسول- عليه السّلام- و مراد امّت، و شايد«2» كه خطاب با طالب قود بود يعني به بدل يك كشته بيشتر از يكي باز مكشي«3» و يا آن را كه مجرم نباشد و قاتل او را مكشي و باقي قرّاء خواندند: فلا يسرف، بر نهي مغايبه. رسول را مي گويد بگو تا اسراف نكنند«4» قاتل و يا طالب قصاص، و قوله: إِلّا بِالحَق ِّ. تفسير او خبر رسول است- عليه السّلام- كه گفت: امرت ان اقاتل النّاس حتّي يقولوا لا اله الّا اللّه فاذا قالوها عصموا دمائهم و اموالهم الّا بحقّها و حسابهم علي اللّه قيل

و ما حقّها يا رسول اللّه! قال: 5» زنا بعد احصان و كفر بعد ايمان و قتل نفس فيقتل« بها. گفت: مرا فرمودند كه با مردمان كالزار كنم تا بگويند: لا اله الّا اللّه. چون بگفتند، [130- پ]

خون و مال خود در حمايت گرفتند الّا به حقّش، و حسابشان بر خداست. گفتند: يا رسول اللّه؟ و حقّش چيست! گفت: كفر از پس«6» ايمان و زنا از پس احصان و كشتن نفسي كه او را باز كشند او را به او«7». و مفسّران خلاف كردند در اسراف در قتل، بعضي گفتند: مراد آن است كه جز قاتل را باز نبايد كشتن«8». اينكه قول عبد اللّه عبّاس است. حسن و إبن زيد گفتند: عرب چون در جاهليّت كسي را بكشتندي از آن ايشان«9» طلب آن كردندي كه كسي شريف تر از مقتول خود باز كشتندي و قاتل را رها كردندي. خداي تعالي از آن نهي كرد و رسول عليه السّلام گفت: عاتي«10» تر كسي و عاصي تر كسي بر خداي تعالي سه كس باشند آن كس كه او در طلب قصاص نه قاتل را باز كشد و كسي كه او به كينه جاهليّت كسي را بكشد و كسي كه كسي را در حرم ----------------------------------- (1). قم: دستي و قوتي و ..، آط، آب، مل، آز، آج، لب: قوتي و دستي و ... [.....]

(2). آط، آب، آز: نبايد. (3). قم: مه كشي، آب، مل، آز، آج، لب: مكشيد. (4). همه نسخه بدلها: نكند. (5). همه نسخه بدلها بجز قم: يقتل. (6). قم: پس از. (7). قم: باز كشند به او. (8). قم: كشت. (9). همه نسخه بدلها بجز

قم و مل: «از آن ايشان» ندارد. (10). مل: عادي تر. صفحه : 219 بكشد. ضحّاك گفت: اينكه آيه به مكّه فرود آمد. و رسول- عليه السّلام- به مكّه بود و اينكه اوّل آيتي است كه در شأن قتل فرود آمد. مشركان صحابه رسول را مي كشتند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: اگر چه«1» ايشان شما را مي كشند نبايد تا كينه آن شما را حمل كند بر آن كه پدر و برادر و خويش از«2» قاتل را بكشي كه او جاني باشد«3» و اگر چه مشرك باشد و اينكه آيت پيش از سورت برائت آمد كه در او مردمان را فرمودند«4» كه: فَاقتُلُوا المُشرِكِين َ حَيث ُ وَجَدتُمُوهُم«5». سعيد جبير گفت: معني آن است كه به يك كشته دو را يا بيشتر باز مكشي. و قتاده گفت و طلق بن حبيب«6» و إبن كيسان: مراد آن است كه قاتل را مثله مكني. و در خبر است كه چون عبد الرحمن ملجم را كه قاتل امير المؤمنين«7» بود پيش او بردند، گفت: 8» ان عشت رايت فيه رأيي و ان مت ّ فاقتلوه في« ضربة بضربة و لا تمثّلوا بالرّجل فان ّ رسول اللّه صلّي اللّه عليه و علي آله نهي عن المثلة و لو بالكلب العقور، گفت: اگر من زنده مانم رأي خود در او بينم و اگر بميرم بكشي او را ضربه اي به ضربه اي«9» و مثله مكني او را كه رسول- عليه السلام- گفت: مثله مكني و اگر همه سگ گزنده را بود إِنَّه ُ كان َ مَنصُوراً، مجاهد گفت: در دنيا منصور است به قصاص و در آخرت به ثواب يعني عوض«10». وَ لا تَقرَبُوا مال َ اليَتِيم ِ إِلّا بِالَّتِي

هِي َ أَحسَن ُ. و گرد مال يتيم مگردي، الّا بر وجهي كه نيكوتر باشد از آن كه به او تصرّف كنند و تجارت كنند تا او را در آن نفعي باشد حَتّي يَبلُغ َ أَشُدَّه ُ، تا آنگه كه«11» او به بلوغ رسد، و اختلاف«12» مفسّران در معني أَشُدَّه ُ برفت. بعضي گفتند: بلوغش باشد و بعضي گفتند: هژده«13» سال باشد و قول اوّل درست تر است كه چون بالغ شود كمال عقلش پديد آيد و رشدش ظاهر شود. وَ أَوفُوا بِالعَهدِ إِن َّ العَهدَ كان َ مَسؤُلًا، و وفا كني به عهد كه از عهد بخواهند پرسيدن شما را. گفتند: مراد به عهد، وصيّت است در حق ّ يتيم و مال او بعضي دگر گفتند: مراد ----------------------------------- (1). آط، آب، آز: چند. آج، لب: چندان. (2). آط، آب، آز، آج، لب: اينكه. مل: آن. (3). همه نسخه بدلها بجز مل: نباشد. مل: نيست. (4). آط، آب، مل، آز، آج، لب: فرمود. (5). سوره توبه (9) آيه 5. [.....]

(6). آط، آج، لب: طلق بن حسين. (7). همه نسخه بدلها علي. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل: بي. (9). مل، آز، آج، لب: ضربة بضربة. (10). همه نسخه بدلها بجز قم: به عوض. (11). آط، آب، آج، لب: تا آن كه او. (12). مل: خلاف. (13). آج، لب: هيژده. صفحه : 220 جمله اوامر و نواهي خداست- و اقسام عهد پيش از اينكه گفته ايم- و قوله: إِن َّ العَهدَ كان َ مَسؤُلًا. در او دو قول گفتند: يكي آن كه مراد مسئول عنه است براي جزا، اي يسئل«1» عنه للجزاء و قولي ديگر آن است كه از عهد بپرسند، گويند: لم نقضت«2»، چرا بشكافتند تو

را. كقوله تعالي: وَ إِذَا المَوؤُدَةُ سُئِلَت بِأَي ِّ ذَنب ٍ قُتِلَت«3». وَ أَوفُوا الكَيل َ إِذا كِلتُم، گفت: كيل تمام پيمايي«4» چون خواهي پيمودن، وَ زِنُوا بِالقِسطاس ِ المُستَقِيم ِ، و آنچه سنجي به ترازو«5» راست سنجي. كوفيان خواندند«6»- الّا ابو بكر عن عاصم: بالقسطان، به كسر «قاف» و باقي قرّاء به ضم ّ «قاف»«7»، و هر دو لغت: قپان باشد. مجاهد گفت: عدل باشد به زبان رومي و آن قرسطون باشد. و بعضي دگر گفتند: شاهين ترازو باشد [131]. ذلِك َ خَيرٌ وَ أَحسَن ُ تَأوِيلًا، كه آن بهتر باشد. يعني كيل تمام و ترازو راست بهتر باشد و نيكوتر«8» به عاقبت و تاويل تفعيل باشد از اول و آن رجوع باشد«9». آنگه گفت: وَ لا تَقف ُ ما لَيس َ لَك َ بِه ِ عِلم ٌ، و به دنبال آن مشو كه تو را به آن علمي«10» نباشد. يعني آنچه نداني تتبّع مكن. يقال: قفاه يقفوه«11» قفوا اذا تبعه، و منه القيافة و منه القافيه، و اصله من القفا. براي آن كه تابع به قفا سابق شود. ابو عبيد گفت و مبرّد: قفوا، غيبت باشد و سخن بد گفتن و در شاذّ خواندند: و لا تقف ب، به سكون «فا»، من قاف يقوف. و اينكه از مقلوب باشد. چنان كه جذب و جبذ. يقال: قفا يقفو و قاف يقوف، يعني غيبت و عضيهت مكني و بد مسلمانان مگوي. إِن َّ السَّمع َ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ، كه گوش و چشم و دل را از او بپرسند يعني مكلّف را از اينكه اعضا بپرسند كه به گوش چه شنيدي! و چرا شنيدي! و به چشم چه ديدي! و چرا ديدي! و به دل چه انديشه كردي! و چرا

كردي! كُل ُّ أُولئِك َ. براي آن گفت و كل ّ ذلك، نگفت كه اولاء، براي جمع قليل باشد مذكّر و مؤنّث را. و اقل ّ«12» جمع سه باشد. قال: ----------------------------------- (1). قم، مل: سئل عنه. (2). لب: لم يقصب. (3). سوره التكوير (81) آيه 9- 8. (4). قم: دهي. (5). آط، آب، آز، آج، لب: به ترازوي راست. (6). آج، لب: گفتند. [.....]

(7). همه نسخه بدلها بجز قم خواندند. (8). آط، آب، آز، آج، لب: نكوتر. (9). همه نسخه بدلها: بود. (10). همه نسخه بدلها بجز مل: علم. (11). اساس: قفا يقفو. (12). مل: اوّل. صفحه : 221 ذم ّ«1» المنازل بعد منزلة اللّوي و العيش بعد اولئك الايّام چون جمع كثير خواهند، لفظ تأنيث آورند، گويند: هذه و تلك، و به اينكه آيت استدلال«2» كردند بر بطلان قياس و عمل به خبر واحد، براي آن كه اينكه هر دو ايجاب علم«3» نكند، ايجاب ظن كند. وَ لا تَمش ِ فِي الأَرض ِ مَرَحاً، نهي كرد رسول را، و مراد امّت، از آن كه در زمين رود به بطر و نشاط. و نصب مرحا بر مفعول له باشد، يعني: تكبّر مكن و مثله قوله: وَ اقصِد فِي مَشيِك َ ...«4» إِنَّك َ لَن تَخرِق َ الأَرض َ، كه تو به قوّت زميني«5» بنتواني«6» دريدن و به بالاي كوه نباشي به درازي. و قوله: طُولًا، نصب او بر تميز است، كُل ُّ ذلِك َ كان َ سَيِّئُه ُ، إبن كثير و ابو عمرو و نافع خواندند: سيّئة به «تا» و تنوين نصب بر خبر «كان» و اسمش مضمر باشد اي كان هو سيّئة مَكرُوهاً و براي آن مكروهة نگفت، كه حمل كرد بر معني، اي اثما و ذنبا و

حرجا. و باقي قرّاء خواندند: سيّئه، به اضافت با ضمير و رفع او بر اسم «كان» باشد و نصب مكروها بر خبر او. و گفت: اينكه جمله كه برفت«7» از شنيدن باطل به گوش و نگريدن حرام به چشم و انديشه محال به دل، اينكه همه سيّئتي است مكروه ناخواست بنزديك خداي تعالي كه خداي تعالي آن را كاره بود. و آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره از دو وجه: يكي آن كه ايشان علي اختلافهم اثبات كارهي نكنند«8» خداي را و خداي تعالي در اينكه آيت اثبات كارهي كرد خود را. دگر آن كه گفت: من كارهم اينكه جمله را از شنيدن باطل و نگريدن حرام و انديشه معصيت. و مجبّره گفتند: خداي مريد باشد اينكه همه«9» را. ذلِك َ مِمّا أَوحي إِلَيك َ رَبُّك َ مِن َ الحِكمَةِ، اينكه از جمله آن است كه خداي تعالي وحي كرد به تو از حكمت. و ذلِك َ اشارت است به آنچه ذكر او«10» برفت در آيات مقدّم. آنگه«11» گفت: وَ لا تَجعَل مَع َ اللّه ِ إِلهاً آخَرَ، و با خداي، خداي«12» ديگر مپرست و فرو مدار كه پس تو را در دوزخ افگنند ملامت رسيده، رانده، دور كرده از ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: دام. (2). قم: دليل كردند. (3). قم: عمل. (4). سوره لقمان (31) آيه 19. (5). همه نسخه بدلها: زمين. (6). آط، آب، آز، آج، لب: نتواني. (7). آط، آب، آز، آج، لب: رفت. (8). آج: كارهي نكنيد، لب: كاري نكنيد. [.....]

(9). آب، آز: اينكه سه را. (10). آط، آب، آز، آج، لب: آن. (11). مل: آن گاه. (12). آط، آج، لب: خدايي. صفحه : 222

رحمت خداي. و نصب هر دو بر حال است از مفعول. و قوله فَتُلقي، محل ّ او نصب«1» بر جواب نهي به «فا».

[سوره الإسراء (17): آيات 40 تا 57]

[اشاره]

أَ فَأَصفاكُم رَبُّكُم بِالبَنِين َ وَ اتَّخَذَ مِن َ المَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُم لَتَقُولُون َ قَولاً عَظِيماً (40) وَ لَقَد صَرَّفنا فِي هذَا القُرآن ِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُم إِلاّ نُفُوراً (41) قُل لَو كان َ مَعَه ُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُون َ إِذاً لابتَغَوا إِلي ذِي العَرش ِ سَبِيلاً (42) سُبحانَه ُ وَ تَعالي عَمّا يَقُولُون َ عُلُوًّا كَبِيراً (43) تُسَبِّح ُ لَه ُ السَّماوات ُ السَّبع ُ وَ الأَرض ُ وَ مَن فِيهِن َّ وَ إِن مِن شَي ءٍ إِلاّ يُسَبِّح ُ بِحَمدِه ِ وَ لكِن لا تَفقَهُون َ تَسبِيحَهُم إِنَّه ُ كان َ حَلِيماً غَفُوراً (44) وَ إِذا قَرَأت َ القُرآن َ جَعَلنا بَينَك َ وَ بَين َ الَّذِين َ لا يُؤمِنُون َ بِالآخِرَةِ حِجاباً مَستُوراً (45) وَ جَعَلنا عَلي قُلُوبِهِم أَكِنَّةً أَن يَفقَهُوه ُ وَ فِي آذانِهِم وَقراً وَ إِذا ذَكَرت َ رَبَّك َ فِي القُرآن ِ وَحدَه ُ وَلَّوا عَلي أَدبارِهِم نُفُوراً (46) نَحن ُ أَعلَم ُ بِما يَستَمِعُون َ بِه ِ إِذ يَستَمِعُون َ إِلَيك َ وَ إِذ هُم نَجوي إِذ يَقُول ُ الظّالِمُون َ إِن تَتَّبِعُون َ إِلاّ رَجُلاً مَسحُوراً (47) انظُر كَيف َ ضَرَبُوا لَك َ الأَمثال َ فَضَلُّوا فَلا يَستَطِيعُون َ سَبِيلاً (48) وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون َ خَلقاً جَدِيداً (49) قُل كُونُوا حِجارَةً أَو حَدِيداً (50) أَو خَلقاً مِمّا يَكبُرُ فِي صُدُورِكُم فَسَيَقُولُون َ مَن يُعِيدُنا قُل ِ الَّذِي فَطَرَكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ فَسَيُنغِضُون َ إِلَيك َ رُؤُسَهُم وَ يَقُولُون َ مَتي هُوَ قُل عَسي أَن يَكُون َ قَرِيباً (51) يَوم َ يَدعُوكُم فَتَستَجِيبُون َ بِحَمدِه ِ وَ تَظُنُّون َ إِن لَبِثتُم إِلاّ قَلِيلاً (52) وَ قُل لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِي َ أَحسَن ُ إِن َّ الشَّيطان َ يَنزَغ ُ بَينَهُم إِن َّ الشَّيطان َ كان َ لِلإِنسان ِ عَدُوًّا مُبِيناً (53) رَبُّكُم أَعلَم ُ بِكُم إِن يَشَأ يَرحَمكُم أَو إِن يَشَأ يُعَذِّبكُم

وَ ما أَرسَلناك َ عَلَيهِم وَكِيلاً (54) وَ رَبُّك َ أَعلَم ُ بِمَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ لَقَد فَضَّلنا بَعض َ النَّبِيِّين َ عَلي بَعض ٍ وَ آتَينا داوُدَ زَبُوراً (55) قُل ِ ادعُوا الَّذِين َ زَعَمتُم مِن دُونِه ِ فَلا يَملِكُون َ كَشف َ الضُّرِّ عَنكُم وَ لا تَحوِيلاً (56) أُولئِك َ الَّذِين َ يَدعُون َ يَبتَغُون َ إِلي رَبِّهِم ُ الوَسِيلَةَ أَيُّهُم أَقرَب ُ وَ يَرجُون َ رَحمَتَه ُ وَ يَخافُون َ عَذابَه ُ إِن َّ عَذاب َ رَبِّك َ كان َ مَحذُوراً (57)

[ترجمه]

بگزيد شما را خداي شما به پسران و بگرفت از فريشتگان دختران! شما مي گوي سخني«2» بزرگ. بگردانيم«3» ما در اينكه قران تا تأمّل كنند«4» و نمي فزايد ايشان را مگر رميدن. بگو اگر بودي با او خداياني چنان كه شما مي گوي، پس طلب كردندي به خداوند عرش راهي منزّه«5» است او و بزرگوار از آنچه ايشان«6» مي گويند بلنديي«7» بزرگوار. [131- پ]

تسبيح مي كند او را آسمانهاي هفت«8» و زمين و آنان«9» كه در اواند، و نيست«10» چيزي و الّا تسبيح مي كند«11» به حمد«12» او و لكن شما نداني تسبيح ايشان كه او«13» بردبار و آمرزنده«14» بوده است«15». و چون خواني قران، كنيم«16» ميان تو و ميان آنان كه ايمان ندارند به قيامت حجابي پوشيده. ----------------------------------- (1). تمام نسخه بدلها است. (2). مل: گفتاري. (3). قم: بدرستي كه بگردانيديم. آط، آج، لب: بگردانيديم. مل: به حقيقت ما بگردانيديم. (4). آج، لب: ياد كنيد. آط، آب: ياد كنند. (5). مل: شريف. (6). همه نسخه بدلها «ايشان» ندارد. (7). قم، آط، آب، آج، لب: بلندي. (8). مل: آسمانهاء هفتگانه. (9). آط، آب، آج، لب: آن كه. مل: آنچه. (10). قم، آب: از چيزي. [.....]

(11). آج: الّا به تسبيح مي كند. (12). قم: به شكر او. آط،

آب، مل، آج، لب: به ستايش او. (13). قم، آج، لب: او بود. مل: او باشد. (14). قم: آمرزگار. (15). تمام نسخه بدلها «بوده است» ندارد. (16). قم: گردانيم. صفحه : 223 و كنيم بر دلهاي ايشان«1» پوششها«2» در آن كه ندانند و در گوشهايشان گراني و چون ياد كني خدايت را در قران تنها پشت بركنند بر پشتهاي ايشان به گريختن«3». ما داناتريم«4» به آنچه گوش باز كرده اند با آن«5». چون گوش باز مي دارند«6» با تو و چون ايشان راز مي گويند چون مي گويند ظالمان«7» متابعت نمي كني مگر مردي جادوي كرده«8». بنگر كه چگونه زدند براي تو مثلها، گمراه شدند نمي توانند راهي. گفتند چون ما باشيم استخانها«9» پوسيده، ما برانگيخته خواهيم شد خلقي نو! گو«10» باشي سنگها يا آهن. يا خلقي از آنچه بزرگ آيد در دل«11» شما مي گويند كه باز آرد ما را! بگو آن كه بيافريد شما را اوّل بار، مي جنبانند به تو سرهايشان«12» و مي گويند كي باشد آن. بگو كه شايد نزديك باشد. آن روزي كه بخواند شما را اجابت كني به سپاس«13» او، گمان بري كه بنه ايستادي الّا اندك. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مل: دلهاشان. (2). اساس: نوشته ها، كه با توجه به نسخه قم، تصحيح شد. (3). مل:، بگريخت. (4). آط، آب، آج، لب: ما دانيم. (5). قم: استماع مي كند آن را. (6). قم: باز كرده اند. (7). مل: ستمكاران. (8). آط، آب، آج، لب: جز مردي جادو كرده را. [.....]

(9). همه نسخه بدلها: استخوانها. (10). تمام نسخه بدلها: بگو. (11). قم، آب: دلهاء شما. (12). قم: سرهاي خويش را. (13). قم: شما به شكر او. آط، آب،

آز، آج، لب: به ستايش. صفحه : 224 بگو بندگان مرا تا گويند آنچه نيكوتر باشد كه ديو«1» تباه كند ميان ايشان كه ديو«2» آدمي را دشمني بوده است آشكارا«3». خداي«4» شما داناترست به شما اگر خواهد ببخشايد«5» شما را و اگر خواهد عذاب كند شما را و نفرستاديم تو را بر ايشان و كيل. و خداي تو عالم تر«6» است به آن كه در آسمانها و زمين است. ما تفضيل داديم بهري پيغامبران را بر بهري، و داديم داود را زبور. بگو بخواني آنان را كه دعوي كردي از فرود او كه نتوانند برگشادن آفت از شما و نه بگردانيدن. ايشان آنانند كه مي خوانند طلب مي كنند به خدايشان سبب تا كدام نزديكتر است اميد مي دارند رحمتش«7» ترسند از عذابش كه عذاب خداي تو حذر كرده بود. قوله: أَ فَأَصفاكُم، همزه، استفهام راست و معني انكار. آيت ردّ است و انكار بر آنان كه گفتند: فريشتگان دختران خداي اند. خداي تعالي گفت: خداي تعالي برگزيد شما را به پسران و فرزندان نرينه، و از فريشتگان دختران گرفت براي خود. اينكه تنبيه است ايشان را بر خطايشان، يقال: اصفيته بكذا، اي اخترته به، و صفو الشي ء و صفوته خياره، يعني كه اينكه هيچ كس نكند كه شما بر خداي حكيم حواله«8» مي كني. آنگه گفت: إِنَّكُم لَتَقُولُون َ قَولًا عَظِيماً، شما سخني بزرگ مي گوي ----------------------------------- (2- 1). مل: شيطان. (3). آط، آب و روشن. (4). مل: پروردگار. (5). مل: بيامرزد، آب، آج، لب: رحمت كند. (6). قم، آج، لب: داناترست، مل: داناست. (7). مل: آمرزش خداي. (8). قم، آط، آب، آز، آج، لب: حوالت. صفحه : 225 و چيزي بر

خداي روا«1» مي داري كه بر او روا نيست. وَ لَقَد صَرَّفنا، حمزه و كسائي به تخفيف خوانند در همه قرآن من الصّرف، از ثلاثي مجرّد. و باقي قرّاء به تشديد عين الفعل من التّصريف، و اينكه براي تكليف«2» فعل باشد. لِيَذَّكَّرُوا، اي ليتذكّروا، آنگه «تا» را در «ذال» ادغام كردند. و بصريان گفتند: اوّل قلب كردند «تا» را با «ذال»، [132- ر]

آنگه در ذال ادغام كردند. حق تعالي گفت: ما در قرآن از هر گونه اي مثلي زديم و بگردانيديم و بيان كرديم تا مكلّفان تأمّل و تدبّر كنند. و «لام»، غرض راست. و در معني او، دو قول گفتند: يكي آن كه ما اينكه قرآن را يك نوع نكرديم، بل انواع از وعد و وعيد و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهي، كتصريف الافعال ماضيا و حالا و مستقبلا و فاعلا و مفعولا و امرا و نهيا، و كتصريف الرّياح شمالا و جنوبا و صباء و دبورا. قول دوم آن كه: به يك بار فرو نفرستاد بل نجما بعد نجم، چنان كه گفت: وَ قُرآناً فَرَقناه ُ- الآيه«3»، و در آيه«4» دليل است بر بطلان قول مجبّران، كه گفتند: خداي تعالي از كافران كفر مي خواهد، و خداي تعالي گفت: من از ايشان تأمّل و تدبّر مي خواهم. آنگه گفت: وَ ما يَزِيدُهُم إِلّا نُفُوراً، و نمي فزايد اينكه قرآن يا تصريف امثال در او ايشان را، مگر نفور و رميدن، يعني ايشان نمي فزايند عند نزول قرآن و تصريف امثال در او الّا نفار و رميدن، چنان كه بيان كرديم در سورة التّوبه، في قوله: وَ إِذا ما أُنزِلَت سُورَةٌ فَمِنهُم مَن يَقُول ُ

أَيُّكُم زادَته ُ هذِه ِ إِيماناً- الآيات«5». قُل لَو كان َ مَعَه ُ آلِهَةٌ، آنگه گفت: بگو اي محمّد كه: اگر با خداي خداياني بودندي، چنان كه شما گفتي،: لَابتَغَوا، پس آنگه طلب كردندي به خداوند عرش راهي، و اينكه معني دليل ممانعت است، و مثله قوله: لَو كان َ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه ُ لَفَسَدَتا ...«6»، و اينكه هم دليل ممانعت است. آنگه در معني او دو قول گفتند: يكي آن كه، لَابتَغَوا، اي طلبوا اليه و الي قربه و الدّنوّ منه سبيلا، ايشان طلب آن كردندي كه راه آن جستندي كه به خداي رسند و به او نزديك شوند از آن كه راغب باشند به اينكه معني از عظمت و جلالت خداي بنزديك ايشان. و اينكه قول قتاده و زجّاج است. و ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: فرا. (2). همه نسخه بدلها: تكثير. [.....]

(3). سوره بني اسرائيل (17) آيه 106. (4). همه نسخه بدلها: آيت. (5). سوره توبه (9) آيه 124. (6). سوره انبياء (21) آيه 22. صفحه : 226 حسن بصري و جبّائي گفتند: لابتغوا، الي مغالبته و مضادّته سبيلا. و اينكه قول است كه از او دليل ممانعت برانگيخته اند متكلّمان. آنگه گفت: سُبحانَه ُ وَ تَعالي، منزّه است او و متعالي از آنچه ايشان مي گويند، علوّي و رفعتي بزرگ. إبن كثير و حفص خواندند: تقولون به «تا» علي تقدير: قل لهم يا محمّد سُبحانَه ُ، و تعالي عمّا تقولون انتم، و قوله: عُلُوًّا كَبِيراً، مصدر، لا من لفظ الفعل كقوله: وَ تَبَتَّل إِلَيه ِ تَبتِيلًا«1». تُسَبِّح ُ لَه ُ السَّماوات ُ السَّبع ُ، ابو عمرو و يعقوب و حمزه و كسائي و حفص خواندند: تسبّح به «تا» و باقي قرّاء به

« يا ». آن كه به «تا» خواند، براي جمع و تأنيث خواند، و آن كس كه به « يا » خواند، لتقدّم الفعل علي الفاعل خواند. آنگه حق تعالي بر سبيل تعظيم و اجلال و ثنا بر خود گفت: آسمانها«2» هفت و زمين«3» خداي را تسبيح كند«4». وَ مَن فِيهِن َّ، و هركه در آسمانها و زمين است، يعني خلق آسمانها و زمينها دليل مي كند بر آن كه آسمانها و زمينها را خالقي و آفريدگاري هست مستحق ّ تسبيح. پس بمنزلت آن است كه آن تسبيح ايشان كرده اند براي آن كه حامل و باعث بر«5» تسبيح اوست. از آن جا كه نظر در او است و معني تسبيح تنزيه است چنان كه گفتيم: وَ إِن مِن شَي ءٍ إِلّا يُسَبِّح ُ بِحَمدِه ِ، و هيچ چيز نيست و الّا به حمد او تسبيح كند. عبد اللّه عبّاس گفت: ان من شي ء حي، آيت مخصوص است به أحياء، دون جمادات، يعني هيچ چيز نيست از جمله زندگان و الّا به حمد او تسبيح كند. حسن و ضحّاك گفتند: مراد هر چيزي است كه در او روح«6» بود. قتاده گفت: مراد حيوانات است و نابتات«7» و چيزهاي فزاينده چون: درخت و نبات. عكرمه گفت: درخت تسبيح كند و ستون تسبيح نكند«8» ابو الخطّاب گفت: ما با يزيد قاشي بوديم و حسن بصري بر طعام، چون خوان بنهادند، يزيد حسن را گفت: يا با سعيد؟ اينكه خوان تسبيح كند خداي را! گفت: وقتي تسبيح كردي، از آن خبري كه روايت كردند كه، رسول ----------------------------------- (1). سوره مزّمّل (73) آيه 8. (2). آط، آب، آز، آج، لب: آسمانهاي. (3). آط، آب، مل، آج،

لب: زمينها. (4). آط، آب، آج، لب: مي كند. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم نظر. (6). مل: روحي. (7). قم، مل: ناميات، آط، آب، آز، آج، لب: ناميان. (8). آط، آب، آج، لب: كند. صفحه : 227 - صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: ما عضهت عضاه الّا بتركها التّسبيح ، گفت: هيچ [132- پ]

درخت تاه«1» بنبرند الّا براي آن كه تسبيح نكند. ابراهيم گفت: طعام تسبيح كند. زيد اسلم روايت كرد از عبد اللّه، كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: خبر دهم شما را به چيزي كه نوح- عليه السّلام- پسرش را فرمود. گفتند: بلي يا رسول اللّه؟ گفت، نوح گفت: يا بني، بگو: سبحان اللّه و بحمده ، كه اينكه نماز خلق است و تسبيح ايشان، و ايشان را به آن روزي دهند. قال اللّه تعالي: وَ إِن مِن شَي ءٍ إِلّا يُسَبِّح ُ بِحَمدِه ِ، وهب منبّه«2» گفت«3»: بقعه نباشد كه آن را به مسجد كنند و الّا سيصد سال خداي را تسبيح كرده باشد. مقدام بن معدي كرب گفت: خاك خداي را تسبيح كند مادام تا تر نشده باشد، چون تر شد تسبيح رها كند و مهرگ«4» تا بر جاي خود باشد تسبيح كند، چون از آن جا بردارند تسبيح رها كند، و برگ تسبيح كند مادام تا بر درخت باشد، چون از درخت بيفتد«5» تسبيح رها كند«6». و آب تسبيح كند، مادام تا روان باشد، چون بايستد تسبيح رها كند«7». و جامه«8» تسبيح كند مادام تا نو باشد، چون چركن شود تسبيح رها كند. و وحش تسبيح كند مادام تا بانگ كند، چون خاموش شود تسبيح رها كند.

و جامه خلق در اوّل روز ندا مي كند: بار خدايا بيامرز آن را كه مرا«9» بدل كند. انس مالك گفت: ما بنزديك رسول بوديم، او كفي سنگ ريزه برگرفت، آن سنگ ريزه بر دست او تسبيح كرد، چنان كه ما تسبيح او بشنيديم. آنگه بر دست ما كرد، بر دست ما تسبيح نكرد. ابو يزيد العكلي ّ روايت كرد از عمرو بن احب«10»، از صادق- عليه السّلام- از پدرانش، كه: رسول- عليه السّلام- بيمار بود، جبريل آمد و از بهشت او را طبقي نار«11» و انگور آورد. رسول- عليه السّلام- از آن بخورد، بر دست رسول ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: تاق. (2). آط، آب، آز، آج، لب: وهب بن منبّه. [.....]

(3). همه نسخه بدلها هيچ. (4). كذا: در اساس و آب، مهرگ/ مرگ/ مرغ. (5). قم، آط، آب، آز، آج، لب: بيوفتد. (6). آج، لب و مرغ تسبيح كند تا بانگ كند، چون خاموش شود، تسبيح رها كند. (7). آط، آب، مل، آز مرغ تسبيح كند مادام تا بانگ كند، چون خاموش شود، تسبيح رها كند. (8). آط، آب، آز، آج، لب نو. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: ما را. (10). آج، لب: احسب. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: انار. صفحه : 228 تسبيح مي كرد و امير المؤمنين علي«1» از آن بخورد، بر دست او نيز تسبيح كرد. و حسن و حسين- عليهما السّلام تاز آن بخوردند، بر دست ايشان نيز تسبيح كرد. يكي از جمله صحابه دست دراز كرد و يكي از آن برگرفت بر دست او تسبيح نكرد. جبريل- عليه السّلام- گفت: اينكه طعام بهشت

است و طعام بهشت در دنيا نخورد الّا پيغامبري يا وصي ّ پيغامبري يا فرزند پيغامبري. وَ لكِن لا تَفقَهُون َ تَسبِيحَهُم، و لكن شما تسبيح ايشان نداني. و تأويل اينكه از دو وجه باشد: امّا من حيث الدّلالة چنان كه گفتيم، و امّا از وجه تخصيص به عقلا و مكلّفان، إِنَّه ُ كان َ حَلِيماً غَفُوراً، كه خداي تعالي هميشه حليم و آمرزنده بوده است. وَ إِذا قَرَأت َ القُرآن َ- الايه، حق تعالي گفت: چون تو قرآن خواني ما از ميان تو و كافراني كه به قيامت ايمان ندارند حجابي كنيم پوشيده. قتاده گفت: مراد به اينكه حجاب آن اكنّه است كه ايشان گفتند: قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَيه ِ ...«2» و اينكه قول نيك نيست براي آن كه اگر بر اينكه حمل كنند در آيت تكرار«3» باشد كه حديث اكنّه عقيب اينكه آيت مي آيد«4». و گفتند: مستور، به معني ساتر است، كقوله تعالي: إِنَّه ُ كان َ وَعدُه ُ مَأتِيًّا«5» اي، آتيا، مفعول به معني فاعل است. و بعضي دگر از مفسّران گفتند: مراد به حجاب، حجابي است كه حقيقت باشد، و مراد به مستور آن«6» است كه از چشم شما«7» پوشيده باشد. و بيان اينكه قول، آن خبر است كه سعيد جبير روايت كرد كه چون تَبَّت يَدا أَبِي لَهَب ٍ«8» فرود آمد زن ابو لهب بيامد تا رسول را ايذا كند و او زني سليطه دراز زبان بود«9». يكي از جمله صحابه گفت: يا رسول اللّه، اينكه زن آهنگ تو دارد و زني بد«10» است و پليد زبان نبايد تا سخني گويد كه تو را رنجي با دل آيد، اگر بر وي و احترازي«11» بكني. رسول- عليه السّلام- گفت: سبحان

الله بيني و بينها، گفت: اينكه تسبيح ميان من و اوست، يعني تا حجاب كند. او بيامد رسول را نديد. اينكه صحابي را گفت اينكه صاحب تو ما را هجو كرده است. صحابي گفت: او شعر نگويد ----------------------------------- (1). قم، آز، آج، لب عليه السّلام. (2). سوره فصّلت (41) آيه 5. (3). آط: بتكرار. (4). آط، آب، آز، آج، لب: آيد. (5). سوره مريم (19) آيه 61. [.....]

(6). آط، آب، آز، آج، لب: اينكه. (7). قم: ما. (8). سوره تبّت (111) آيه 1. (9). قم، آط، آب، آز، آج، لب: سليطه بود دراز زبان. (10). قم، آط، آب، آز، آج، لب: بديه. (11). آط، آب، آز، آج، لب: احتراز كني. صفحه : 229 و شاعر نيست. گفت راست مي گوي. آنگه برگشت. صحابي گفت: يا رسول اللّه او تو را نديد. گفت«1». فرشته اي بيامده بود و مرا از او در حجاب كرده«2» [133- ر]

و ميان من و او حايل شده«3» تا او برفت. كلبي روايت كرد از مردي شامي از كعب كه او گفت: رسول عليه السّلام خويشتن را از مشركان به سه آيت پوشيده داشتي يكي اينكه آيت. دگر آيتي مثل اينكه در سورة الكهف و آن آيه كه در سورة النّحل است، أُولئِك َ الَّذِين َ طَبَع َ اللّه ُ عَلي قُلُوبِهِم وَ سَمعِهِم وَ أَبصارِهِم وَ أُولئِك َ هُم ُ الغافِلُون َ«4»، و آن آيت كه در سورة الجاثيه است، أَ فَرَأَيت َ مَن ِ اتَّخَذَ إِلهَه ُ هَواه ُ وَ أَضَلَّه ُ اللّه ُ عَلي عِلم ٍ«5»- الايه، چون رسول- عليه السّلام- اينكه آيات برخواندي از كافران پوشيده شدي. كعب گفت: من اينكه آيات مردي را از اهل شام بياموختم او را به روم

به اسيري بگرفتند. بگريخت از ايشان. از قفايش برفتند. او اينكه آيات برخواند او را نديدند و او از آن جا خلاص يافت. كلبي گفت: من اينكه خبر بگفتم مردي را از اهل ري. او را ديلمان«6» به اسيري بگرفتند، از ايشان بگريخت از پي«7» او بيامدند تا به او رسيدند. او اينكه آيات بخواند، به او بگذشتند تا جامه ايشان به جامه او بسوده شد«8» و او را نديدند. وَ إِذا ذَكَرت َ رَبَّك َ فِي القُرآن ِ وَحدَه ُ، چون تو ذكر خداي خود كني در قرآن به يگانگي و وحدانيّت. مفسّران گفتند: چون گوي لا اله الّا اللّه وَلَّوا عَلي أَدبارِهِم نُفُوراً، پشت برگردانند گريزان. و ذكر ادبار كه جمع دبر باشد براي تقبيح حال ايشان كرد كه در حق ّ دشمنان چنين الفاظ اجرا كند تهجينا لهم و تقبيحا لحالهم. و نفور، جمع نافر باشد، كقعود و قاعد و جلوس و جالس، و نصب او بر حال است، از فاعل. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد شياطين اند. و روا بود كه نفور مصدر باشد، لا من لفظ الفعل، براي آن كه «ولّوا» در معني نفروا باشد. و مثله قولهم اعجبني حبّا شديدا، و دگر مفسّران گفتند: مراد كافرانند. نَحن ُ أَعلَم ُ بِما يَستَمِعُون َ بِه ِ، گفت: ما عالمتريم به آنچه ايشان استماع مي كنند ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب نه، كه، قم: كه. (2). آط، آب، آز، آج، لب: گرفته. (3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: شد. (4). سوره نحل (16) آيه 108. (5). سوره الجاثيه (45) آيه 23. (6). آج، لب: به ديلمان. (7). مل: پس. (8). آط: بسود، آج و لب: سود. [.....]

صفحه

: 230 و گوش مي دارند از قراءت، إِذ يَستَمِعُون َ إِلَيك َ«1» آنگه يعني در وقت استماع ايشان«2» قراءت تو را، وَ إِذ هُم نَجوي، و آنگه كه ايشان با يكديگر سر گويند در حق تو. بعضي گويند: ديوانه است، و بهري گويند: كاهن است، و بهري: گويند شاعر است و بهري گويند، ساحر است و قوله نَجوي، مصدري است در جائي«3» اسم فاعل و لفظ مصدر واحد و تثنيه و جمع را بشايد، يقال: رجل عدل و رجلان عدل و رجال عدل، و كذلك امرءة عدل و امرأتان عدل و نسوة عدل. إِذ يَقُول ُ الظّالِمُون َ، چون گفتند ظالمان، مفسّران گفتند: مراد به اينكه ظالمان، وليد مغيره است و اصحابش. چون كفّار مكّه با ايشان رجوع كردند در كار رسول- عليه السّلام- و با او مشورت كردند، او گفت: إِن تَتَّبِعُون َ إِلّا رَجُلًا مَسحُوراً، پيروي نمي كني شما الّا مردي مسحور را. و ان به معني «ما» نفي است. و در «مسحور» چند قول گفتند: يكي آن كه با او جادوي كرده اند تا مختلط عقل شده است. و قيل: «مخدوعا» مردي فريفته با او خديعه كرده، و قيل: مصروفا عن الحق ّ، از حق برگردانيده. يقال: سحرته عن كذا اذا صرفته عنه و قيل: مسحورا. اي بشرا له سحرورية يعني: آدميي است چون ما كه سحر«4» دارد در شكم يعني شش، و گفتند: مسحورا: اي مغذّي مربّي بالطعام و الشراب، يقال: هو مسحور و مسحّر. و قال لبيد: فان تسألينا فيم نحن فانّما«5» عصافير من هذا الانام المسحّر و قال آخر: نسحر بالطّعام و بالشّراب اي نغذّي و نعلّل. انظُر كَيف َ ضَرَبُوا لَك َ الأَمثال َ: بنگر كه براي تو چگونه

[133- پ]

مثلها زدند. و گفتند: مراد آن است كه تو را چه«6» تشبيه ها مختلف كردند. بهري گفتند: ساحر است، و بهري گفتند: شاعر است و بهري گفتند: كاهن است و بهري گفتند: مجنون است. فَضَلُّوا: اي فضلّوا«7» عنك، گمراه شدند از تو و به سر تو نيوفتادند و تو را نشناختند، فَلا يَستَطِيعُون َ سَبِيلًا: نتوانند راهي يعني سر گشته و متحيّراند در كار تو، ----------------------------------- (1). قم: چون گوش باز كرده اند با تو. (2). آط، آب، آج، لب: ندارد. (3). همه نسخه بدلها: جاي. (4). آب، آز: سحروريه. (5). آط، آج، لب: فانّنا. (6). آط، آب، مل، آز، آج، لب: چند. (7). مل: يضلّوا. صفحه : 231 ايشان را به تو هدايتي نيست و راهي راست، و تو را نمي توانند شناخت، از آن كه نظر نمي كنند در احوال و معجزات تو. پس براي آن كه سخت دورند از شناخت تو، پنداري نمي توانند. و قيل، فضلّوا فيك، در تو گمراه شدند. يعني به تو ايمان«1» نياوردند تا براي تو در ضلال افتادند. وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظاماً، گفتند: اينكه كافران. أَ إِذا همزه استفهام راست كه آنگه كه ما استخان«2» شويم و پوسيده گرديم و رفات هر چيزي بود كه از چيزي بريزد«3»، و مثله: الحطام و الرضاض«4». عبد اللّه عبّاس گفت: مراد گرد است. مجاهد گفت: مراد خاك است. أَ إِنّا لَمَبعُوثُون َ خَلقاً جَدِيداً، ما را پس از اينكه برانگيزند خلقي نو! و اينكه سخني است كه ايشان گفتند به تعجّب و استبعاد بعث و نشور. قُل، بگو اي محمّد: كُونُوا حِجارَةً أَو حَدِيداً، كه شما سنگ شوي يا آهن بشدّت و صلابت.

يا خلقي كه در دل شما بزرگ آيد، در آن خلاف كردند، بعضي گفتند: مراد كوه است، و بيشتر مفسّران گفتند: مراد مرگ است. مجاهد گفت: مراد آسمان و زمين است. و معني آن كه اگر شما از روي مثل چيزي«5» شوي كه از آن سخت تر و عظيم تر نباشد از اينكه چيزها كه من شما را بميرانم و زنده كنم و اگر به مثل مرگ شوي كه شما را مرگ بچشانم و بميرانم. عبد اللّه عبّاس گفت و سعيد جبير، كافران رسول را گفتند: أ رأيت لو كنّا الموت: چه گوي اگر ما مرگ«6» باشيم ما را كه بميراند! خداي تعالي گفت: از مرگ بزرگتر چيزي نيست در دل شما، اگر شما خود مرگ باشي كه همه«7» بميري و باز زنده شوي. فَسَيَقُولُون َ مَن يُعِيدُنا، ايشان گويند: ما را كه زنده خواهد كردن«8»! بگوي: آن خداي كه اوّل بار شما را بيافريد. فَسَيُنغِضُون َ إِلَيك َ رُؤُسَهُم، ايشان سر بجنبانند بر سبيل استهزا، يقال: انغض«9» راسه اذا حرّكه مستهزئا به و نغضت سنّه اذا تحرّكت و انقطعت من اصله«10»، قال الشاعر: نغضت من هرم اسنانها ----------------------------------- (1). قم، مل، آز، آج، لب: روي به تو نياوردند. (2). همه نسخه بدلها: استخوان. (3). مل: بيوفتد. (4). آط، آب، آز، آج، لب: الرصاص. (5). آط، آب، آز: مرگ. (6). آط، آج، لب: موت. (7). همه نسخه بدلها: هم. [.....]

(8). آط، آب، آز، آج، لب: كرد. (9). آج، لب: نغفض. (10). قم: اصلها. صفحه : 232 و قال آخر: مّا رأتني انغضت لي الرّأسا وَ يَقُولُون َ مَتي هُوَ، گويند: كي خواهد بودن«1» اينكه بعث و نشور و اعادت. قُل ِ،

بگو اي محمّد: كه همانا نزديك خواهد بودن«2». و لعل ّ براي آن نگفت«3» تا ابهام وقت كند بر مكلّفان تا مغري به قبيح نباشند و ملجأ. و اند جاي«4» كه ذكر قيامت كرد لعل ّ در آورد، من قوله: وَ ما يُدرِيك َ لَعَل َّ السّاعَةَ تَكُون ُ قَرِيباً«5» و قوله: لَعَل َّ السّاعَةَ قَرِيب ٌ«6»، براي اينكه معني گفت- و اللّه اعلم بمراده«7». يَوم َ يَدعُوكُم، ياد كن اي محمّد آن روز كه خداي تعالي شما را بخواند«8» از گورهايتان تا به موقف قيامه«9» آيي. فَتَستَجِيبُون َ بِحَمدِه ِ، اجابت كني به حمد و سپاس خداي. عبد اللّه عبّاس گفت: بامره، به فرمان او. قتاده گفت: به معرفت و طاعت او. و بعضي نحويان گفتند: محل ّ او نصب است بر حال، اتي حامدين للّه، كما يقال: جاء فلان بغضبه، اي جاء غضبان. و گفته اند: معني آن است كه، اجابت كنند خداي را بر وجهي كه اقتضاي حمد كند. و گفتند: معترفند به آن كه حمد خداي راست- جل ّ جلاله. براي آن كه معارف اهل قيامت ضروري باشد، يعني اينكه حمد«10» را كه امروز منكرند [134- ر]

فردا معترف باشند«11». و گفته اند: مراد آن است كه شما را زنده كنيم بر رغم شما، و خداي محمود است بر [هر]«12» حالي، چنان كه يكي از ما گويد: چون او را مرادي«13» برآيد، فلان كار تمام شد بحمد اللّه، چون آن كار از نعمت خداي شناسد بر خود، چنان كه شاعر گفت: فانّي بحمد اللّه لا ثوب فاجر لبست و لا من غدرة اتقنّع و استجابت و اجابت به يك معني باشد، وَ تَظُنُّون َ إِن لَبِثتُم إِلّا قَلِيلًا. و گمان بري كه مقام شما اندكي بوده

است. و در معني او دو قول گفتند: يكي آن كه: چون ----------------------------------- (2- 1). همه نسخه بدلها: بجز قم: بود. (3). همه نسخه بدلها: گفت. (4). كذا در اساس و قم، لب: آن جا، آب، آز: هر جا. (5). سوره احزاب (33) آيه 63. (6). سوره شوري (42) آيه 17. (7). قم، آب، مل، آز قوله. (8). مل: بر خواند، آج، لب: خواند. (9). آب، مل، آج، لب: قيامت. (10). مل: خداي. (11). آب، آز: باشيد. (12). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. [.....]

(13). قم: كاري، لب: مردي. صفحه : 233 سرعت بعث و رجوع«1» ببينند، گمان برند كه مقام ايشان در گور اندك بوده است، چنان كه حق تعالي گفت: إِن لَبِثتُم إِلّا عَشراً«2»، و إِن لَبِثتُم إِلّا يَوماً«3». و وجه دوّم: آن كه مراد تقريب حال است، چنان كه گفتند. حسن بصري گفت: كانّك بالدّنيا لم تكن و بالاخرة لم تزل. و چنان كه شاعر گفت: شباب كان لم يكن و شيب كان لم يزل قتاده گفت: اينكه حديث بر وجه احتقار حيات دنيا گويند. حسن گفت: مراد آن است كه گويند: مقام در دنيا به اضافت با مقام در«4» آخرت- لا الي اخر- اندك است. وَ قُل لِعِبادِي، خطاب كرد با رسول و گفت: بگو اي محمّد اينكه بندگان مرا«5»: تا چيزي گويند كه نكوتر«6» باشد، يعني آن فرمايند كه خداي فرمود، و از آن نهي كنند كه خداي نهي كرد. قولي دگر«7» آن است كه خطاب با يكديگر«8» بر نكو«9» تر وجهي كنند، كقولهم: رحمك اللّه و عافاك«10» اللّه و غفر اللّه لك، و مانند اينكه و نبايد تا«11»

متابعت شيطان كنند، كه شيطان ميان شما تباهي كند و فساد، آنگه از او«12» دشمني آغازد، چنان كه گفت: إِنَّما يُرِيدُ الشَّيطان ُ أَن يُوقِع َ بَينَكُم ُ العَداوَةَ وَ البَغضاءَ- الاية«13»، كه شيطان هميشه آدمي را دشمني ظاهر بوده است، قديما و حديثا، از عهد آدم و تا به دامن قيامت. آنگه گفت: رَبُّكُم أَعلَم ُ، احوال شما و مصالح شما خداي بهتر داند، اگر خواهد بر شما رحمت كند، و اگر خواهد عذاب كند شما را. اگر رحمت كند تفضّل«14» و كرم كند، و اگر عذاب كند به عدل كند. و او عالم است به تفاصيل«15» اعمال شما و مقادير استحقاق شما، آنگه خطاب كرد با رسول، گفت: ما نفرستاديم تو را تا و كيل ايشان باشي و موكّل بر ايشان و ايشان را به قهر و جبر منع كني از كفر و معاصي ----------------------------------- (1). قم: نشور. (3- 2). سوره طه (20) آيات 103 و 104. (4). آط، آج، لب: به. (5). قم: را. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم: نيكو. (7). همه نسخه بدلها: ديگر. (8). آط، يكديگر. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: نيكو. (10). آج، لب: عافك. (11). آط، آب، آز، آج، لب: كه. (12). آط، آب، آز، آج، لب: انگيزد و. (13). سوره مائده (5) آيه 91. (14). همه نسخه بدلها: به فضل. [.....]

(15). آج، لب: تفاضيل. صفحه : 234 بل به دست تو جز اعذار و انذاري نيست، اگر اجابت كنند و الّا بر تو تاواني«1» نيست، عقوبت و ملامت بر ايشان باشد. وَ رَبُّك َ أَعلَم ُ بِمَن فِي السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، و خداي تو عالمتر است به آنچه در آسمان

و زمين است، يعني احوال و اعمال و ضماير ايشان او بهتر داند هر كسي را بر حسب آنچه او را صلاح باشد مي دارد از رفعت و ضعت و ضيق و سعه«2»، چنان كه تفضيل داديم بعضي«3» پيغامبران را بر بعضي، آدمي را صفوت داديم«4»، و نوح را اجابت دعوت داديم، و ابرهيم را خلّت داديم و موسي را درجه مناجات داديم و عيسي را انواع معجزات داديم، و سليمان را ملك«5» داديم و داود را زبور داديم. آنگه تنبيه كرد ايشان را بر خطايشان«6» در عبادت اصنام، گفت بگو اي محمّد: قُل ِ ادعُوا الَّذِين َ زَعَمتُم مِن دُونِه ِ، بگو بخواني آنان را كه دعوي مي كني«7» كه خدايانند بدون«8» خداي تا بداني كه ايشان نتوانند بلايي و آفتي از شما بگردانيدن و دفع مضرّتي كردن و كشف بيماري و درويشي و آفتهاي ديگر. و نيز نتواند تحويل كردن و بگردانيدن«9». آنگه گفت: أُولئِك َ الَّذِين َ يَدعُون َ، تقدير آن است كه: يدعونهم، آنان را كه كافران مي خوانند به خداي و مي پرستند به الهيّت، و در ايشان اعتقاد محال كرده اند، ايشان كه معبودانند طلب وسيلت به خداي خود مي كنند و تقرّب به خداي مي كنند هر كدام كه [134- پ]

از ايشان نزديكتر است، اميد«10» رحمت او مي دارند و از عذاب او مي ترسند، كه عذاب خداي حذر كردني است. مفسّران در اينكه دو قول گفتند: عبد اللّه عبّاس و مجاهد و بيشتر مفسّران گفتند: مراد عيسي است و مادرش و فريشتگان كه كافران ايشان را مي پرستيدند، و ايشان خداي را مي پرستيدند. عبد اللّه مسعود گفت: جماعتي«11» كافران، آنان بودند كه ايشان جماعتي جنّيان را مي پرستيدند، آن جنّيان ايمان آوردند و

خداي پرست شدند، و اينان ندانستند، اينان بر ----------------------------------- (1). مل: تاباني. (2). همه نسخه بدلها: سعت. (3). آج، لب: بر او. (4). همه نسخه بدلها ادريس را رفعت داديم. (5). قم: مكنت. (6). مل، آز: خطاي ايشان، قم، آط، آب، آج، لب: خطاشان. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مي كردي. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: دون. (9). اساس: بدوانيدن، از قم آورده شد. (10). مل به. (11). آب، آز: جماعت. صفحه : 235 سر عبادت ايشان بودند و اينان به عبادت خداي مشغول بودند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و ايشان را بر آن [تر]«1» غيب كرد:

[سوره الإسراء (17): آيات 58 تا 82]

[اشاره]

وَ إِن مِن قَريَةٍ إِلاّ نَحن ُ مُهلِكُوها قَبل َ يَوم ِ القِيامَةِ أَو مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كان َ ذلِك َ فِي الكِتاب ِ مَسطُوراً (58) وَ ما مَنَعَنا أَن نُرسِل َ بِالآيات ِ إِلاّ أَن كَذَّب َ بِهَا الأَوَّلُون َ وَ آتَينا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرسِل ُ بِالآيات ِ إِلاّ تَخوِيفاً (59) وَ إِذ قُلنا لَك َ إِن َّ رَبَّك َ أَحاطَ بِالنّاس ِ وَ ما جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِي أَرَيناك َ إِلاّ فِتنَةً لِلنّاس ِ وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ فِي القُرآن ِ وَ نُخَوِّفُهُم فَما يَزِيدُهُم إِلاّ طُغياناً كَبِيراً (60) وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِيس َ قال َ أَ أَسجُدُ لِمَن خَلَقت َ طِيناً (61) قال َ أَ رَأَيتَك َ هذَا الَّذِي كَرَّمت َ عَلَي َّ لَئِن أَخَّرتَن ِ إِلي يَوم ِ القِيامَةِ لَأَحتَنِكَن َّ ذُرِّيَّتَه ُ إِلاّ قَلِيلاً (62) قال َ اذهَب فَمَن تَبِعَك َ مِنهُم فَإِن َّ جَهَنَّم َ جَزاؤُكُم جَزاءً مَوفُوراً (63) وَ استَفزِز مَن ِ استَطَعت َ مِنهُم بِصَوتِك َ وَ أَجلِب عَلَيهِم بِخَيلِك َ وَ رَجِلِك َ وَ شارِكهُم فِي الأَموال ِ وَ الأَولادِ وَ عِدهُم وَ ما يَعِدُهُم ُ الشَّيطان ُ إِلاّ غُرُوراً (64) إِن َّ عِبادِي لَيس َ

لَك َ عَلَيهِم سُلطان ٌ وَ كَفي بِرَبِّك َ وَكِيلاً (65) رَبُّكُم ُ الَّذِي يُزجِي لَكُم ُ الفُلك َ فِي البَحرِ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِه ِ إِنَّه ُ كان َ بِكُم رَحِيماً (66) وَ إِذا مَسَّكُم ُ الضُّرُّ فِي البَحرِ ضَل َّ مَن تَدعُون َ إِلاّ إِيّاه ُ فَلَمّا نَجّاكُم إِلَي البَرِّ أَعرَضتُم وَ كان َ الإِنسان ُ كَفُوراً (67) أَ فَأَمِنتُم أَن يَخسِف َ بِكُم جانِب َ البَرِّ أَو يُرسِل َ عَلَيكُم حاصِباً ثُم َّ لا تَجِدُوا لَكُم وَكِيلاً (68) أَم أَمِنتُم أَن يُعِيدَكُم فِيه ِ تارَةً أُخري فَيُرسِل َ عَلَيكُم قاصِفاً مِن َ الرِّيح ِ فَيُغرِقَكُم بِما كَفَرتُم ثُم َّ لا تَجِدُوا لَكُم عَلَينا بِه ِ تَبِيعاً (69) وَ لَقَد كَرَّمنا بَنِي آدَم َ وَ حَمَلناهُم فِي البَرِّ وَ البَحرِ وَ رَزَقناهُم مِن َ الطَّيِّبات ِ وَ فَضَّلناهُم عَلي كَثِيرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضِيلاً (70) يَوم َ نَدعُوا كُل َّ أُناس ٍ بِإِمامِهِم فَمَن أُوتِي َ كِتابَه ُ بِيَمِينِه ِ فَأُولئِك َ يَقرَؤُن َ كِتابَهُم وَ لا يُظلَمُون َ فَتِيلاً (71) وَ مَن كان َ فِي هذِه ِ أَعمي فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعمي وَ أَضَل ُّ سَبِيلاً (72) وَ إِن كادُوا لَيَفتِنُونَك َ عَن ِ الَّذِي أَوحَينا إِلَيك َ لِتَفتَرِي َ عَلَينا غَيرَه ُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوك َ خَلِيلاً (73) وَ لَو لا أَن ثَبَّتناك َ لَقَد كِدت َ تَركَن ُ إِلَيهِم شَيئاً قَلِيلاً (74) إِذاً لَأَذَقناك َ ضِعف َ الحَياةِ وَ ضِعف َ المَمات ِ ثُم َّ لا تَجِدُ لَك َ عَلَينا نَصِيراً (75) وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك َ مِن َ الأَرض ِ لِيُخرِجُوك َ مِنها وَ إِذاً لا يَلبَثُون َ خِلافَك َ إِلاّ قَلِيلاً (76) سُنَّةَ مَن قَد أَرسَلنا قَبلَك َ مِن رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحوِيلاً (77) أَقِم ِ الصَّلاةَ لِدُلُوك ِ الشَّمس ِ إِلي غَسَق ِ اللَّيل ِ وَ قُرآن َ الفَجرِ إِن َّ قُرآن َ الفَجرِ كان َ مَشهُوداً (78) وَ مِن َ اللَّيل ِ فَتَهَجَّد بِه ِ نافِلَةً لَك َ عَسي أَن يَبعَثَك َ رَبُّك َ مَقاماً مَحمُوداً (79) وَ قُل رَب ِّ أَدخِلنِي مُدخَل َ صِدق ٍ وَ أَخرِجنِي مُخرَج َ صِدق ٍ وَ اجعَل لِي مِن لَدُنك َ سُلطاناً

نَصِيراً (80) وَ قُل جاءَ الحَق ُّ وَ زَهَق َ الباطِل ُ إِن َّ الباطِل َ كان َ زَهُوقاً (81) وَ نُنَزِّل ُ مِن َ القُرآن ِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِين َ وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِين َ إِلاّ خَساراً (82)

[ترجمه]

نيست هيچ شهري و الّا ما هلاك كنيم آن را پيش روز قيامت يا عذاب كنيم آن را عذابي سخت بوده است آن در لوح محفوظ نوشته. و باز نداشت ما را از آن كه فرستيم معجزات الّا آن كه دروغ داشتند آن را پيشينگان«2»، و بداديم قوم صالح«3» را شتر، پيدا كفر آوردند به آن و ما نفرستيم«4» آيات و معجزات مگر به ترسانيدن. ياد كن چون گفتيم تو را كه خداي تو محيط است به مردمان، نكرديم آن خواب كه با تو نموديم مگر آزمايش مردمان و درخت لعنت كرده در قرآن و مي ترسانيم ايشان را، نمي افزايد«5» ايشان را مگر عصياني بزرگ. و چون گفتيم فريشتگان را كه سجده كني آدم را، سجده كردند مگر ابليس، گفت: سجده كنم آن را كه آفريدي از گل. گفت: بيني تو اينكه را كه گرامي كردي بر من اگر باز پس داري مرا تا روز قيامت، ببرم فرزندان او را مگر اندكي را. گفت: برو كه هر كس كه متابعت«6» تو كند از ايشان، دوزخ پاداشت شماست، پاداشتي تمام«7». ----------------------------------- (1) از قم، افزوده شد. (2). قم، مل: پيشينيان. [.....]

(3). آط، آب، آج، لب: ثمود. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: نفرستاديم. (5). همه نسخه بدلها: نيفزايد. (6). قم: پسروي. (7). قم: تمام كرده، آج، لب: جزاي تمام. صفحه : 236 و بر انگيز آن را كه تواني از ايشان به آواز تو

گرد آر بر ايشان سوار و پياده ات را، انبازي كن«1» با ايشان در مالها و فرزندان و وعده ده ايشان را و نويد ندهد«2» ايشان را ديو، مگر فريفتن. بندگان من نيست تو را بر ايشان دستي، و بس است خداي«3» تو و كيل. خداي شما آن است كه مي راند«4» براي شما كشتي در دريا تا بجوي«5» از روزيي«6» او كه به شما بخشاينده بوده است. و چون برسد به شما سختي در دريا، گم شوند«7» آنان كه خواني مگر او را چون برهاند شما را به بيابان برگردي، و بوده است آدمي كافر نعمت«8». ايمن شده اي«9» كه فرو برد به شما كناره بيابان يا فرو فرستد بر شما بادي سخت، پس نيابي شما را وكيلي. يا ايمن شده اي كه باز برد«10» شما را در او يك بار ديگر فرو گذارد«11» بر شما شكننده اي از باد. غرق كند«12» شما را به آن كفر كه آوردي، پس نيابي خود را بر ما به آن پسروي. ----------------------------------- (1). آج، لب: انباز مي كن. (2). قم: وعده. (3). قم: خدات، آط، آج، لب: به خداي. (4). اساس: مي فزايد، با توجه به نسخه آط، تصحيح شد. (5). آج، لب: بگوييد. (6). همه نسخه بدلها: روزي. (7). قم، آج، لب: گم شود. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل: نا سپاس. (9). مل، آج، لب: يا ايمن شديد. [.....]

(10). آج، لب: اعادت كند. (11). آج، لب: بفرستد. (12). آط، آب، آج، لب: غرقه كند. صفحه : 237 [135- ر]

گرامي كرديم ما فرزندان آدم را و برگرفتيم ايشان را در خشك«1» و دريا و روزي داديم ايشان را از خوشيها«2» حلال

و فضل داديم«3» ايشان را بر بسياري از آنان كه آفريديم فضل دادني. آن روز كه«4» باز خوانيم هر آدميي را به امامش«5» هر كه را دهند نامه اش«6» به دست راست ايشان برخوانند نامه ايشان و ستم نكنند بر ايشان اندكي. و هر كه باشد در دنيا نابينا، او در آخرت كورتر باشد و گمراهتر. و نزديك آن بود كه بفريبند تو را از آن كه وحي كرديم به تو تا فرو بافي«7» بر ما جز آن و پس آنگه تو را دوست گيرند. و اگر نه آنستي«8» كه بر جاي بداشتيم تو را، نزديك بود كه ساكن شدي«9» با ايشان چيزي اندك. پس آنگه بچشانيد ماني تو را دو چندان عذاب كه در حيات و«10» ممات باشد، پس نيابي خود را بر ما«11» ياري. و نزديك آن بود كه برانگيزند تو را از زمين يا «12» تا بيرون كنند تو را از آن جا و بس بنمانند از پس تو الّا اندكي. طريقت آنان كه فرستاديم پيش«13» تو از پيغامبران ما و نيابي طريقه ما را برگردانيدني. ----------------------------------- (1). قم، آط، آج، لب: بيابان. (2). مل: پاكيزه ها. (3). آط، آج، لب: تفضيل داديم. (4). آج، لب: روزي كه. (5). آط، آب، آج، لب: به امامشان. (6). آط، آب، آج، لب: نامه او. (7). قم، آط، آب: فرابافي، آج، لب: فرا بافتي. (8). آط، آب، مل، آج، لب: ندانستي. (9). قم، آب: ميل كني، آط، آج، لب: ساكن شوي. (10). قم دو چندان عذاب كه در. (11). اساس: ايشان، با توجه به قم، تصحيح شد. [.....]

(12). همه نسخه بدلها: ندارد. (13). قم، آب، آج،

لب از. صفحه : 238 به پاي دار نماز به زوال آفتاب«1» تا به تاريكي شب كه نماز بامداد حاضر آيند به او«2» فريشتگان و روز. و از شب بيدار شو«3» سنّتي تو را باشد كه برساند تو را خداي تو به جاي پسنديده. بگو بار خدايا در بر«4» مرا به جاي راستي و بيرون آر مرا بيرون آوردن راستي، كن مرا از نزديك تو حجّتي ياري دهنده. بگو: آمد حق و باطل شد باطل، كه باطل هميشه باطل بوده است«5». فرو فرستيم از قرآن آنچه او شفا باشد و رحمتي مؤمنان را، و نيفزايد كافران را الّا زيانكاري. قوله تعالي: وَ إِن مِن قَريَةٍ- الايه، [ان]«6»، به معني «ما» ي نفي است و «من»، زيادت است براي تأكيد نفي، و نيست هيچ شهري. و اشتقاق «قرية» من قريت الماء في الحوض باشد، اذا جمعته، براي آن كه مردم در او مجتمع باشند. إِلّا نَحن ُ مُهلِكُوها، «ان» چون به معني «ما» ي نفي باشد در بيشتر احوال، الّا از پس او آيد، الّا، و ما آن را هلاك كنيم بيشتر«7» از روز قيامت، يا عذاب كنيم آن را عذابي سخت به كفر و معصيت اهلش. بعضي گفتند: مراد شهرهاي كافران است، و بهري گفتند: اينكه در آخر زمان باشد. و در اينكه معني، خبري دگر روايت كردند از امير المؤمنين«8»- عليه السّلام- از ----------------------------------- (1). قم: كشتن آفتاب. (2). آج، لب: حاضرانند بر او، آط: حاضرانند به او، آب: حاضر آيند در او. (3). لب: در شب بيدار باش، قم بدو. (4). قم: در آر. (5). قم، مل: باطل شده. (6). اساس: ندارد، از قم افزوده

شد. (7). آط، آب، آج، لب: پيش. (8). همه نسخه بدلها علي. صفحه : 239 جنس ملاحم و آن در خطبه اي«1» كرد- و اينكه آيت از او پرسيدند- او خبر داد كه: هر شهري از شهرها به چه هلاك شود كافران را بر سبيل عقوبت باشد و مؤمنان را بر سبيل امتحان، اينكه قول مقاتل است. عبد اللّه مسعود گفت: در هر شهري كه زنا و ربا در او ظاهر شود، خداي تعالي دستوري دهد در هلاك آن شهر. آنگه بيان كرد كه آن لا محال خواهد بودن، و آن در لوح محفوظ نوشته است. قوله: وَ ما مَنَعَنا، گفت: منع نكرد ما را از آن كه آيات و معجزات و دلالات فرستيم، الّا آن كه اوّلينان آن را تكذيب كردند. عبد اللّه عبّاس گفت: سبب نزول آيت آن بود كه اهل مكّه، رسول را- عليه السّلام- گفتند: اگر تو پيغامبري [135- پ]

كوه صفا براي ما با زر كن«2». خداي تعالي گفت: از اينكه مانعي نيست الّا آن كه مانند اينكه اقتراح اوّلينان كردند، و چون بداديم تكذيب كردند. و اگر اينكه كه ملتمس شماست بدهيم«3»، هم اينكه كني. آنگه حكمت اقتضاي آن كند كه شما را پس از آن مهلت ندهم و تعجيل عقوبت كنم، چنان كه با امّت سلف كردم، و اينكه قول قتاده و إبن جريح است. و «منع»، وجود چيزي باشد كه با او فعل در وجود نيايد از آن كه بر او قادر باشد، و اينكه در حق خداي تعالي مجاز«4» بود. و معني آن باشد كه ما آيات براي آن نفرستاديم تا اينان تكذيب نكنند- چنان كه اوّلينان

كردند- و قوله: أَن نُرسِل َ، محل ّ او نصب است بوقوع المنع عليه. و قوله: أَن كَذَّب َ، محل او رفع است باسناد المنع اليه، و تقدير آن است كه: و ما منعنا ارسال الايات الا تكذيب الاوّلين، و بعضي اهل معاني گفتند: «الّا» زيادت است و معني آن كه: و ما منعنا ارسال الايات تكذيب الاوّلين، و معني بر عكس معني اوّل باشد. و گفتند: «الّا» به معني «واو» است، كقوله: لِئَلّا يَكُون َ لِلنّاس ِ عَلَيكُم حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِين َ ظَلَمُوا مِنهُم ...«5» معناه: و الّذين ظلموا، و معني آن باشد كه: ما منعنا ارسال الايات شي ء مع ان كذّب ضيبها الاوّلون. و اينكه هر دو قول تعسّف«6» است و حاجت نيست در ظاهر آيت به اينكه تكلّف«7»، چه آيت بر ظاهر خود نيك است، و مانعي نيست از حمل«8» او بر ظاهر خود. ----------------------------------- (1). آب ياد. (2). مل: براي ما زر كن. (3). آط، آج، لب: بدهم، آب: بديديم. (4). مل: محال. [.....]

(5). سوره بقره (2) آيه 150. (6). آط، آج، لب: متعسّف. (7). مل: تكليف. (8). اساس: جمله، به قياس نسخه قم، تصحيح شد. صفحه : 240 قوله: وَ آتَينا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبصِرَةً، و ما داديم قوم صالح را ناقه كه خواستند ظاهر و روشن، گفتند: مُبصِرَةً«1»، اي مضيئة«2» بيّنة، كقوله: وَ النَّهارَ مُبصِراً ...«3» اي، مضيئا. و قيل: مُبصِرَةً، اي مبصّرة، به بصيرت رساننده آن را كه در او نظر كنند. و گفتند: مُبصِرَةً، اي ذات ابصار علي وجه النّسبه، كقولهم: امرأة حايض و طاهر و طامث و طالق، اي ذات هذه الامور، و معني هم آن باشد كه مبصرة. و زجّاج روايت

كرد كه در شاذّ خواندند: مبصرة، علي وزن مفعلة، به معني مفعوله، اي، يبصرها النّاس و يتحقّقها. فرّاء گفت: مبصرة، اي موضع ابصار و استدلال كقوله- عليه السّلام: الولد مبخلة مجبنة، قال: و الكفر مخبثة لنفس المنعّم. فَظَلَمُوا بِها، ظلم كردند، يعني كفر آوردند به آن. اينكه ظلم به معني كفر است به قرينه [با]«4»، لأنّه لا يقال ظلمت به انّما يقال ظلمته. كفر آوردند به او و او را پي بكردند«5»، وَ ما نُرسِل ُ بِالآيات ِ، و ما آيات و دلالات نفرستيم«6» الّا بر وجه تخويف و انذار و ترسانيدن، تا بترسند و ايمان آرند. قتاده گفت: خداي تعالي بندگان را مي ترساند به آنچه خواهد از آيات تا باشد كه انديشه كنند و با درگاه او شوند. و در خبر است كه در كوفه زلزله اي ببود، و عبد اللّه مسعود آن جا بود، گفت: اي بندگان خداي؟ ان ّ اللّه يستعتبكم فاعتبوه. خداي تعالي توبه بر شما عرض مي كرد توبه كني و شما را با رضاي خود مي خواند، او را به توبه و طاعت خشنود كني. وَ إِذ قُلنا لَك َ، ياد كن اي محمّد؟ چون گفتيم كه: خداي تو محيط است به مردمان. در او دو قول گفتند: يكي آن كه علم او محيط است به احوال بندگان، داند كه هر كس چه كند و چه گويد، و مستحق ّ چه باشد، و يكي آن كه خلقان در قبضه قدرت اويند، از مشيّت او برون نتوانند شدن«7»، كقوله:إن به وَ اللّه ُ مِن وَرائِهِم مُحِيطٌ«8»إن، يعني از ايشان انديشه مدار و آنچه تو را گفته اند برسان، وَ ما جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِي أَرَيناك َ إِلّا فِتنَةً لِلنّاس ِ، و ما نكرديم

آن خواب كه با تو نموديم، الّا فتنه و امتحان و آزمايش. ----------------------------------- (1). قم، آط، آب: مبصرا. (2). قم: مضيّا، آط، آب، آز: مضيّئة. (3). سوره يونس (10) آيه 67 و سوره نمل (27) آيه 86 و سوره مؤمن (40) آيه 61. (4). قم: بها. (5). قم: واو با ابي كردند. (6). آط، آب، آز، آج، لب الّا تخويفا. (7). آط، آب، آز، آج، لب: بيرون نتوانند شد. (8). سوره بروج (85) آيه 20. صفحه : 241 مردمان در آن رؤيا خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس و حسن و سعيد جبير و قتاده و ضحّاك و مجاهد و إبن جريج و إبن زيد گفتند: [136- ر]

مراد رؤيا معراج است. آنگه در تأويل آن خلاف كردند، بعضي گفتند: معراج خود به خواب ديد و بعضي دگر گفتند: يك بار به خواب ديد و يك بار به بيداري، و بعضي دگر گفتند: مراد به رؤيا رؤيت عيان است. ابو رجاء العطاردي ّ روايت كرد از سمرة بن جندب الفزاري ّ«1» كه او گفت: رسول را- صلّي اللّه عليه و علي آله- عادت بود كه چون نماز بامداد بگذاردي روي به مردم كردي و گفتي: هيچ كس خوابي ديده است دوش! اگر كسي خوابي ديده بودي بگفتي، رسول- عليه السّلام- تعبير آن بگفتي. روزي روي به ما كرد و گفت: هيچ كس از شما دوش خوابي ديد! ما گفتيم: نه، يا رسول اللّه؟ رسول گفت: امّا من دوش چنان ديدم كه دو كس بيامدندي و مرا گفتندي برخيز و با ما بياي. من برخاستم و با ايشان برفتم. مرا ببردند تا به زميني«2» راست در بياباني مردي را

ديدم، سنگي بزرگ به دست گرفته و مردي را بيفگنده و به آن سنگ سر او«3» مي كوفت. چون سنگ از دست بينداختي باز سر او همچنان شدي كه اوّل بودي، او دگر«4» باره«5» سنگ برداشتي و سر او بكوفتي، همچنان مي كرد. ايشان را گفتم: اينكه چيست! مرا گفتند: برو. از آن جا برفتم، مردي را ديدم به قفا باز افگنده«6» و مردي را ديدم كلّوبي«7» آهنين به دست گرفته و به آن دهن او مي دريد و گوشت از روي او باز مي گرفت«8». چون از يك جانب بپرداختي با دگر«9» جانب آمدي كه او از من«10» بپرداختي. آن جانب درست شده بودي، همچنين مي كرد، من گفتم: سبحان اللّه؟ اينكه چيست! گفتند«11»: برو، از آن جا برفتيم، خانه اي ديدم مانند تنوري بالاي او تنگ و زير او فراخ و در او آتش«12» مي شخيد، در او نگريدم، جماعتي مردان و زنان را ديدم برهنه و آتشي ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: القراري، مل: الفرازي، آز: الفرادي. (2). آب، آز: زمين. [.....]

(3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل را. (4). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: ديگر. (5). آط، آب، آز، آج، لب: ندارد، قم: بار. (6). آط، آب، آز: فكنده. (7). مل: كلّابي. (8). قم: بر مي گرفت، مل: باز مي كرد. (9). آط، آب، آج، لب: يك. (10). آط، آج، لب: اينكه جانب. (11). قم از اينكه جا. (12). قم: و درونش. صفحه : 242 از بن آن تنور مي برآمد«1». چون آتش برآمدي، ايشان فرياد برگرفتندي. گفتم: اينان كه اند! گفتند: برو. از آن جا برفتم به جويي آمديم از خون سرخ، و در آن جوي مردي

شناو«2» مي كرد، و بر كنار«3» جوي مردي نشسته بود و سنگهاي بسيار پيش او نهاده، آن مرد سابح هر ساعت از آن آب برآمدي. اينكه مرد كه اينكه سنگ پيش داشت سنگي از آن سنگها در دهن او نهادي، او فرو بردي و دگر باره در آن جوي شدي. همچنين مي كرد«4»، گفتم: اينكه چيست! گفتند: برو، از آن جا برفتيم«5». مردي را ديدم كريه المنظر، بغايت جهامت و آتشي مي كرد و گرد آن آتش مي گرديد، گفتم: اينكه كيست! گفتند: برو. از آن جا برفتيم به بستاني رسيديم«6» بغايت خوش و خورّم«7»، در او انواع درختان و انوار و ازهار و شكوفه بسيار، و درختي بزرگ بود و در زير آن درخت پيري نشسته بود و پيرامن«8» او كودكان بسيار نشسته بودند، گفتم: اينكه پير كيست و اينكه كودكان كيستند«9»! مرا گفتند: برو. از آن جا برفتم، درختي روج«10» ديدم سخت بزرگ كه از آن بزرگتر نديده بودم و از آن نكوتر. مرا گفتند: بر اينكه درخت شو. من بر آن درخت شدم و ايشان با من برآمدند، از آن جا به شهرستاني برسيدم بنا كرده به خشتهاي زرّين و سيمين. به در آن شهرستان برسيدم«11» و در بزدند«12» و آن در بگشادند، ما در آن جا رفتيم، مردماني را ديدم در آن جا«13» يك نيمه ايشان بغايت نكو و يك نيمه بغايت زشت، و جوي بود آن جا، آبي در او از شير سپيدتر در او مي رفت. اينكه دو مرد كه با من بودند، ايشان را گفتندي به اينكه جوي فرو شوي. ايشان به آن جوي فرو شدندي و برآمدندي و آن قبح و دمامت«14»

از ايشان زايل شده بودي و در«15» نكوتر صورتي«16» حاصل شده، ايشان را گفتم: اينكه عجايب چيست كه من امشب بديدم! گفتند: ما تو را بگوييم كه اينكه چيست. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز قم: بر مي آمد. (2). قم: آشنا. (3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: كناره. (4). همه نسخه بدلها: مي كردند. [.....]

(5). همه نسخه بدلها بجز قم: برفتم. (6). آط، آب، مل، آج، لب: رسيدم. (7). خورّم/ خرّم. (8). آط، آب: پرامن. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: كه اند. (10). آج، لب: روح. (11). آط، آب، آز، آج، لب: رفتيم. (12). مل: بزدم. (13). قم نشسته. (14). آط، آب، مل، آج، لب: ذمامت، آز: دنامت. (15). آط، آب، آز، آج، لب: بر. (16). قم: صورت. صفحه : 243 امّا آن دو مرد«1» را كه ديدي كه سر او به سنگ [136- پ]

مي شكستند: او مردي است كه قرآن داند«2» و به نماز فريضه تقصير كند. و آن مرد را كه ديدي كه به كلّوب«3» گوشت از روي او مي گرفتند«4» و دهن او مي دريدند«5»، او مردي است كه از خانه بيرون آيد، دروغي گويد«6» كه به آفاق عالم برسد. و امّا آن زنان و مردان برهنه كه در شكل آن تنور ديدي، ايشان زنا كنندگان اند. امّا آن مرد را كه ديدي كه سنگ در دهن او مي نهادند، او ربا خوار است. و امّا آن مرد كريه المنظر كه آتش مي افراخت«7» او مالك است- خازن دوزخ. و امّا آن مرد پير دراز بالا كه در بن«8» آن درخت نشسته بود، آن ابراهيم«9» خليل است و آن كودكان كه گرد او در بودند،

آن هر كودكي است«10» كه بر فطرت اسلام وفات به او برسيد«11». و امّا آن قوم كه يك نيمه ايشان نكو بود و يك نيمه زشت، ايشان جماعتي اند كه خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً ...«12»، هم طاعت كرده اند و هم معصيت. و آن جوي كه ايشان در آن جا رفتند و پاكيزه برآمدند، آن توبه است. و امّا آن روضه كه ديدي، بهشت عدن است. و آن شهرستان كه ديدي، سراي شهيدان است. آنگه مرا گفتند: بر بالا نگر. بر نگرديدم، كوشكي ديدم مانند ابري سپيد. گفتم: اينكه چيست! گفتند: آن«13» جاي تو است، و من جبريل ام، و او ميكايل«14» است. گفتم: بارك اللّه فيكما، پس رها كني تا من به«15» جاي خود روم. گفتند: وقت نيست، چه تو را در دنيا عملي مانده است كه تمام نكرده اي، چون كني خود به اينكه«16» جا رسي«17». اينكه قولي است از عبد اللّه عبّاس و جماعتي مفسّران. و قولي ديگر از او به روايت علي ّ بن طلحه آن است كه آن خواب بود كه رسول ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: اينكه مرد. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم ومل: مي داند. [.....]

(3). مل: كلّاب. (4). قم: بر مي گرفتند، آط، آب، آج، لب: فرود مي گرفتند. (5). قم: و در دهن او مي نهادند. (6). مل: كه خيانت كند و دروغ كند، لب: دروغ مي گويد. (7). همه نسخه بدلها: مي افروخت. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: زير. (9). اساس: ابرهيم. (10). مل: آن هر دو كودكي است، آط، آب، آز، آج، لب: كودكاني اند. (11). آط، آج، لب: يافته اند، آب، آز: به ايشان رسيده است. (12). سوره توبه

(9) آيه 102. (13). قم، آط، آب: اينكه، مل: خانه تو است. (14). آب، مل، آز، آج، لب: جبرئيلم و او ميكائيل. (15). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: با. (16). آب، آج، لب: آن جا. [.....]

(17). مل آن را تمام كرده باشي. صفحه : 244 عليه السّلام عام الحديبيّه«1» ديد كه او در مسجد الحرام شده است با صحابه، و بهري«2» صحابه سر«3» تراشيده اند و بهري تقصير كرده«4». رسول- عليه السّلام- آن خواب با صحابه بگفت و آهنگ مكّه كرد. مشركان بيامدند، و رسول را منع كردند. او از راه برگشت، برگشتن رسول جماعتي را فتنه شد. سالي«5» ديگر برفت و مكّه بگشاد و در مكّه«6» رفت. خداي تعالي آيت فرستاد. لَقَد صَدَق َ اللّه ُ رَسُولَه ُ الرُّؤيا بِالحَق ِّ«7»- الايه. در«8» خبر مي آيد كه: چون رسول- عليه السّلام- ايمر المؤمنين علي را به طايف فرستاد، او برفت. چون باز آمد، رسول استقبال كرد. و چون او را بديد در كنار گرفت او را، و دست او گرفت و او را با كناري«9» برد تنها و با او سرّي«10» دراز گفت. يكي از جمله قوم گفت: ينتجيه من دوننا: با او سرّ مي گويد بي ما. رسول را بگفتند، گفت: ما انتجيته«11» بل اللّه انتجاه«12»، من با او سرّ نگفتم، خداي با او سر گفت. گفت: اينكه همچنان است كه گفتي: لَتَدخُلُن َّ المَسجِدَ الحَرام َ إِن شاءَ اللّه ُ آمِنِين َ ...«13»، شما در مسجد الحرام شوي آمِنِين َ«14»، حلق كرده و تقصير كرده. گفت: من نگفتم كه امسال در مسجد الحرام شوي، گفتم: من در خواب ديدم و خواب من درست باشد، اگر امسال نبود، سال«15» ديگر باشد.

و از صادق و باقر- عليهما السّلام- روايت كردند كه: اينكه خواب آن بود كه رسول- عليه السّلام- در خواب ديد كه جماعتي بوزنگان بر منبر او مي شدندي و فرود«16» مي آمدندي، او دلتنگ شد. جبريل آمد و او را خبر داد كه بني اميّه بر منبر او تغلّب كنند. سهل بن سعد السّاعدي ّ«17» گفت: تا رسول- عليه السّلام- اينكه خواب ديد، هيچ كس ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: الحديبه. (2). همه نسخه بدلها: بعضي. (3). مل: موي. (4). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: كرده اند. (5). قم: سال. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل را. (7). سوره فتح (48) آيه 27. (8). مل آيت. (9). آط، آج، لب: با كناره، آب، آز: با كناره اي، مل: بر كناره اي. (10). آب، آز: سرّ. (12- 11). همه نسخه بدلها بجز قم: انتجيه. (13). سوره فتح (48) آيه 27. (14). قم، مل: امن، آط، آب، آز، آج، لب: ايمن. [.....]

(15). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: سالي. (16). مل: فرو. (17). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: الصّاعدي. صفحه : 245 لب او خندان نديد تا با پيش خداي شدن«1». حق تعالي گفت: ما آن خواب كه با تو نموديم نكرديم الّا براي فتنه و اختبار مردمان و اينكه معني را شرح رفته است، اند جاي در اينكه كتاب، وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ فِي القُرآن ِ، نصب او بر عطف است بر رؤيا كه محل ّ او نصب است بوقوع الفعل عليه. گفتند، تقدير آن است كه: و الشّجرة الملعونة المذكورة في القرآن. عبد اللّه عبّاس و حسن و ابو مالك و سعيد جبير و ابرهيم

و مجاهد و قتاده و ضحّاك و إبن زيد گفتند: [137- ر]

درخت«2» زقّوم است كه خداي تعالي گفت: إِن َّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم ِ، طَعام ُ الأَثِيم ِ«3»، و فتنه مردمان به او آن بود كه، چون اينكه آيت آمد ابو جهل گفت: از دروغ محمّد يكي اينكه است كه، مي گويد: در ميان آتش درختي خواهد بودن و آتش درخت سوزد، چگونه در او درخت رويد! عبد اللّه بن الزّبعري«4» گفت: كه زقّوم به لغت بربر، كره«5» و خرما باشد. ابو جهل گفت: زقمينا«6»، ما را زقّوم ده. برفت و كره«7» و خرما بياورد و در پيش ايشان نهاد«8»، گفت: بخوري اينكه زقّوم كه اينكه، آن است كه محمّد شما را«9» مي ترساند، و اللّه كه ما زقّوم نمي شناسيم الّا كره و خرما. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. إِن َّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم ِ، طَعام ُ الأَثِيم ِ«10»، و در سورة و الصّافّات وصفش كرد، إِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُج ُ فِي أَصل ِ الجَحِيم ِ«11». و باقر- عليه السّلام- گفت: درخت ملعون، بنو اميّه«12» اند، وَ نُخَوِّفُهُم، ما مي ترسانيم ايشان را به آنچه بر ايشان مي خوانيم از هلاك امّت سلف. فَما يَزِيدُهُم، آن تخويف ما ايشان را نمي فزايد مگر طغياني و عصياني بزرگ و طغيان مجاوزة الحدّ باشد. وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ، و ياد كن اي محمّد چون ما گفتيم فرشتگان را كه سجده كني آدم را، سجده كردند مگر ابليس كه او گفت: من سجده كنم كسي را كه تو او را از گل آفريده اي! و قصّه آدم و ابليس و ترك او سجده آدم را و آن كه ابليس از جمله فرشتگان بود يا نبود و استثنا متّصل است يا منقطع، رفته است در سورة

البقره، وجهي ندارد باز گفتن. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: شد، مل: رفتي. (2). مل درخت. (3). سوره دخان (44) آيه 43 و 44. (4). آج، لب: عبد اللّه عبّاس، مل: عبد اللّه بن الرّعيدي. (7- 5). آط، آب، آز، لب: زبده، آج: زبد. (6). مل: زقّمنا. (8). مل، آج، لب: بنهاد. (9). آط، آب، آز، آج، لب به اينكه. (10). سوره دخان (44) آيه 43 و 44. (11). سوره صافّات (37) آيه 64. (12). مل، بني اميه اند. [.....]

صفحه : 246 قال َ أَ رَأَيتَك َ، گفتند: عرب اينكه كلمه استعمال كنند در جاي اخبرني و قل لي، گفت: بگو مرا. و كاف را محلي نيست از اعراب، و اينكه براي تأكيد خطاب آورد. يقولون أ رأيتك لو كان كذا، و المعني أ رأيت. و در معني آيت دو قول گفتند: يكي آن كه معني اينكه است كه خبر ده مرا تا اينكه را كه بر من تفضيل دادي چرا تفضيل دادي و او را از خاك آفريده اي و مرا از آتش. اينكه جمله بيفكند. لدلالة الكلام عليه. و اينكه وجه«1» ضعيف است، لمخالفته الظّاهر. و وجه«2» ديگر آن است كه: بيني اينكه را كه بر من تكريم و تفضيل دادي اگر مرا تأخير كني و مهلت دهي تا به روز قيامت فرزندان او را ببرم و به معصيت راه نمايم و با آن دعوت كنم، مگر اندكي را، و آن معصومانند. و الاحتناك، الاجتياح«3» و الاستيصال. يقال: احتنك فلان ما عند فلان من مال او علم او غير ذلك اذا استقصاه«4» و اخذه كلّه و احتنك الجراد الزّرع اذا اكله كلّه. قال الشاعر:

نشكوا اليك سنة قد اجحفت و احتنكت اموالنا و جلفت و اصل او من قول العرب: حنك الدّابة يحنكها، چون رسني در«5» حنك زيرين او بندند تا به منزلت لگام باشد. يعني ايشان را چنان كه من خواهم رسن در حنك بسته مي گردانم الّا معصوماني كه خداي تعالي استثنا كرد، في قوله: إِن َّ عِبادِي لَيس َ لَك َ عَلَيهِم سُلطان ٌ ...«6»، عبد اللّه عبّاس گفت: لَأَحتَنِكَن َّ لاستولين ّ، مجاهد گفت: يعني لأحتوين ّ و لاجمعن ّ، إبن زيد گفت: لاضلّنّهم، حق تعالي جواب داد. گفت: اذهَب، برو اي ابليس كه هر كس كه پسرو تو باشد از ايشان فَإِن َّ جَهَنَّم َ، دوزخ جزا و پاداشت ايشان باشد. جزاي تمام. و الوفور، الإتمام، و الوافر، التّام ّ«7». يقال: وفرت عليه حقّه افره«8» وفرا«9» و وفورا، فهو موفور، قال زهير: و من يجعل المعروف من دون عرضه يفره و من لا يتّق الشّتم يشتم قوله: وَ استَفزِز، آنگاه خطاب كرد با شيطان به لفظ امر و مراد تهديد، وَ استَفزِز، ----------------------------------- (2- 1). آط، آب، آز، آج، لب: وجهي. (3). همه نسخه بدلها بجز مل: احتياج. (4). آط، آب، آز، آج، لب: استقصيه. (5). قم، آط، مل زير. (6). سوره حجر (15) آيه 42. (7). آط، آب، آز، آج، لب: تمام. (8). قم: اوفره. (9). قم، فرا. صفحه : 247 برانگيز و سبك گردان و از جاي ببر، هر كس را كه تواني به آوازت. در او دو قول [137- پ]

گفتند: عبد اللّه عبّاس و قتاده گفتند: بِصَوتِك َ، اي بدعائك الي معصية اللّه، به دعوتت ايشان را با معصيت، و هر داعي كه با معصيت دعوت كند او از لشكر ابليس باشد. مجاهد

گفت: مراد او از مزامير است و غنا. وَ أَجلِب عَلَيهِم بِخَيلِك َ وَ رَجِلِك َ، و گرد آر بر ايشان سوار و پياده يت«1» را. مفسّران گفتند: هر سواري و پياده اي كه در معصيت خداي سعي«2» كند، و از لشكر ابليس باشد. عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد گفتند: ابليس را سواران و پيادگانند از جن ّ و انس. هر سوار و پياده اي كه در معصيت خداي كالزار«3» كند، او از لشكر ابليس باشد«4». حفص خواند: و رجلك به كسر «جيم» و باقي قرّاء به سكون «جيم»«5». امّا آنان كه به كسر «جيم» خواندند، من قولهم: رجل يرجل رجلا، فهو رجل و راجل، بر اينكه قراءت لفظ واحد باشد، و آنان كه به سكون «جيم» خواندند، گفتند: جمع راجل باشد، كركب و راكب و صحب و صاحب. وَ شارِكهُم فِي الأَموال ِ وَ الأَولادِ، و مشاركت كن با ايشان در مال و فرزندان. مجاهد و حسن و سعيد جبير و عبد الرّحمن بن زيد و علي ّ بن طلحه عن إبن عبّاس گفتند: مراد هر مالي است كه از معصيت به دست آرند. عطا گفت: مراد ربا است«6». قتاده گفت: آن است كه مشركان بر خود به حرام كردند، از بحيره و سايبه و وصيله و حام. و اينكه روايت عوفي است از عبد اللّه عبّاس«7». ضحّاك گفت: مراد آن ذبايح است كه ايشان براي معبودان خود بكشتندي. وَ الأَولادِ، بعضي مفسّران گفتند: مراد اولاد زنااند. و اينكه قول مجاهد است و ضحّاك و روايت عطيّه از عبد اللّه عبّاس. والبي گفت«8» از عبد اللّه عبّاس«9»: مراد آن فرزندانند كه از حرام حاصل آيند،«10» مادران بكشند ايشان را. حسن

و قتاده گفتند: مراد آن است كه هر مولود كه«11» بر فطرت اسلام زايد باغرا و اغواء«12» شيطان گبر و جهود و ترسا شود. چنان كه رسول- عليه السّلام- گفت: كل ّ مولود يولد علي الفطرة فابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه، ----------------------------------- (1). آب، آز، آج، لب: پياده ات. (2). قم، آط: كارزار. (3). قم، آط، آب، آز، آج، لب: كارزار. (4). قم: بود. (5). همه نسخه بدلها بجز قم خواندند. (6). همه نسخه بدلها: رباست. [.....]

(7). همه نسخه بدلها و. (8). آط، آج، لب: روايت كرد. (9). آب، آز، آج، لب كه. (10). آب، آز، آج، لب و. (11). آط، آب، آز، آج، لب زايد. (12). قم، آط، مل، آج، لب: اغواي. صفحه : 248 ابو صالح گفت از عبد اللّه عبّاس: مشاركت او در اولاد آن است كه ايشان فرزندان را عبد الحارث و بعد شمس و عبد فلان نام نهادندي. وَ عِدهُم، نويد ده ايشان را، و مراد به اينكه جمله تهديد و وعيد است. چنان كه گفت: اعمَلُوا ما شِئتُم ...«1»، آنگه بيان كرد كه نويد و وعده شيطان نباشد الّا غرور و فريفتن و باطل. براي آن كه هيچ غنا نكند از عذاب خداي چون به ايشان فرود آيد. و محصول وعده شيطان آنچه فرمود في قوله: إِن َّ اللّه َ وَعَدَكُم وَعدَ الحَق ِّ«2»- الآيه. إِن َّ عِبادِي لَيس َ لَك َ عَلَيهِم سُلطان ٌ، بندگان من آنان كه در حمايت عصمت من باشند، تو را بر ايشان راهي و دستي و تسلّطي نيست. و اينكه بر سبيل مذلّت و خواري شيطان گفت: تا بنمايد كه بندگان من آنان كه در حمايت عصمت من باشند تو

را بر ايشان راهي و دستي و تسلّطي نيست، و اينكه بر سبيل مذلّت و خواري شيطان گفت تا بنمايد كه بندگان مخلص دعوت او را اجابت نكنند و او را متابعت نكنند. آنگه بر سبيل تهديد و و عيد گفت: هم داعي را كه شيطان است و هم مجيب را كه بشر است كه: وَ كَفي بِرَبِّك َ وَكِيلًا، و بس است خداي تعالي و كيل بندگانش كه كارها با او گذارند«3». و الوكيل الّذي يوكل اليه الامر، فعيل به معني مفعول. رَبُّكُم ُ الَّذِي يُزجِي لَكُم ُ الفُلك َ فِي البَحرِ، آنگه بندگان را تذكير بعضي نعمتهاي خود كرد، گفت: خداي شما آن است كه براي شما كشتي در دريا مي راند تا شما طلب روزي او كني در تجارت. و اگر نه تسخير او بودي. آبي كه«4» يك جو سنگ و آهن بر سر بندارد از اينكه هر دو صد هزار من در كشتي نهند فرو نشود. چنين نبودي. آنگه گفت: اينكه نه اوّل رحمتي و نعمتي است كه با شما كرد«5»، بل او هميشه بر شما مهربان و بخشاينده«6» بوده است. آنگاه [138- ر]

احوال دريا و شدّت آن ياد داد ايشان را. گفت: وَ إِذا مَسَّكُم ُ الضُّرُّ فِي البَحرِ، چون شما را سختي رسد در دريا و«7» دريا مضطرب شود و بادهاي مختلف جستن گيرد و امواج متلاطم شود و شما از غرق بر جان خود بترسي، آن ----------------------------------- (1). سوره فصّلت (41) آيه 40. (2). سوره ابراهيم (14) آيه 22. (3). آط، آج، گزارنده. (4). آج، لب براي. (5). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: كردم. (6). آج، لب: شايسته. (7). همه نسخه

بدلها بجز قم و مل: يا . صفحه : 249 معبودان را كه اينكه جا مي خواني از بتان و هر چه دون خداست از شما گم شود و از ياد و خاطر شما فراموش«1» شوند، كس را نخواني در آن حال مگر خداي را- جل ّ جلاله. و تقدير آن است كه: ضل ّ من تدعونه الّا ايّاه، يعني الّا اللّه تعالي و «ايّا» ضمير منصوب منفصل است بر استثنا. فَلَمّا نَجّاكُم إِلَي البَرِّ، چون به فضل و رحمت خود شما را برهاند، و به خشك رساند و ايمن«2» شوي اعراض كني و برگردي. وَ كان َ الإِنسان ُ كَفُوراً، و آدمي هميشه كافر نعمت بوده است و اينكه بر سبيل مثل گفت. آنگه گفت: أَ فَأَمِنتُم، ايمن شده اي كه خسف كند به شما كناره زمين و شما را به زمين فرو برد. چنان كه قارون را فرو برد، أَو يُرسِل َ عَلَيكُم حاصِباً، يا فرو فرستد بر شما بادي سخت كه سنگ ريزه آرد. چنان كه بر عاد فرو فرستاد. و در «حاصب»، دو قول گفتند: يكي آن كه بادي باشد كه حصبا آرد و آن سنگ ريزه باشد و هو من باب تامر و لابن، قال الفرزدق: مستقبلين شمال الشّام تضربنا«3» بحاصب كنديف القطن منثور و قولي ديگر آن است كه: حاصب خود سنگ«4» باشد من قولهم، حصبه بالحصبا«5»، اذ رماه«6» بها. آنگه حاصب به معني را مي باشد، اسند الفعل الي الحجارة علي وجه التّوسّع ثُم َّ لا تَجِدُوا لَكُم وَكِيلًا، پس شما آنگه و كيل دري«7» نيابي كه براي شما سخن گويد و از شما دفع كند. أَم أَمِنتُم، يا ايمن«8» شده اي از آن كه شما را بار

ديگر با دريا برد. فَيُرسِل َ عَلَيكُم قاصِفاً مِن َ الرِّيح ِ، فرو فرستد بر شما بادي شكننده من القصف، و هو الكسر، بادي كه به سختي درختان بشكند و آنگه غرق كند شما را به جزا و مكافات آن كفر كه بر آن اصرار مي كني. آنگه شما«9» بر ما تابعي و لشكري و ناصري نيابي كه شما را نصرت كند بر ما و تبيع فعيل به معني فاعل باشد. در معني او دو قول گفتند: يكي لشكر«10» كه تابع رايت باشد يكي ثاير كينه خواه كه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: فرو. [.....]

(2). قم: آمن. (3). آط، آب، آز، آج، لب: يضربنا. (4). قم: سنگ ريزه. (5). آز: بالحصا. (6). آط، آج، لب: رمته. (7). آج، لب: درين. (8). قم: امن. (9). قم را. (10). قم، لب: لشكري. صفحه : 250 تتبّع كينه كند و قرّاء در اينكه آيت خلاف كردند. بعضي خواندند و آن ابو عمرو است و إبن كثير: نعيدكم و غرقكم و نخسف بكم و نرسل عليكم، جمله به «نون»، اخبارا من اللّه تعالي عن نفسه، لقوله: عَلَينا، و باقي قرّا به « يا » خواندند اخبارا عن الغائب حملا علي قوله: إِلّا إِيّاه ُ، مگر ابو جعفر كه او خواند: فتغرقكم، بالتّاء، ردّا الي الرّيح. قوله: وَ لَقَد كَرَّمنا بَنِي آدَم َ، آنگه از جمله نعمت ها بعضي دگر ياد كرد، گفت: ما گرامي«1» كرديم فرزندان آدم را. مفسّران خلاف كردند در اينكه تكريم: ميمون بن مهران گفت، از عبد اللّه عبّاس پرسيدم، گفت: اينكه اكرام آن است كه همه حيوان«2» آنچه خورد«3» به دهن خورد«4» مگر آدمي كه به دست

بردارد و در دهن نهد. روايتي ديگر از پسر عبّاس«5» آن است كه: ايشان را اكرام كرديم به عقل. ضحّاك گفت: به نطق و تمييز«6». عطا گفت: به آن كه قامت راست و منتصب«7» است ايشان را، و دگر حيوانات به روي در افتاده و منبطح آيد. يمان گفت، به نيكوي صورت. محمّد بن كعب گفت: به آن كه محمّد مصطفي را- صلّي اللّه عليه و آله- از جمله ايشان كرد. و بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه مردان را اكرام كرد به محاسن، و زنان را به گيسو. محمّد بن جرير گفت: به آن كه ايشان را بر همه حيوانات مسلّط كرد، و همه را مسخّر ايشان كرد، و اگر بر عموم حمل كنند جمله وجوه داخل باشد تحت او آنگه تفصيل آن تكريم بداد، گفت: وَ حَمَلناهُم فِي البَرِّ وَ البَحرِ، ما ايشان را حمل كرديم و برگرفتيم در برّ و بحر، يعني برّ و بحر مسخّر [138- پ]

كرديم ايشان را تا اگر خواهند تجارت شهرها كنند و اگر خواهند تجارت دريا. و روزي داديم ايشان را از هر طعامي و شرابي لذيذ، خوش پاكيزه. مقاتل گفت: مراد كره است«8» و خرما و انواع شيرينيها و بعضي دگر گفتند: مراد روزي حلال است و روزي ديگر حيوانات از آن كرد كه ما مي داني. وَ فَضَّلناهُم، و تفضيل داديم بني آدم را، عَلي كَثِيرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضِيلًا، بر بسياري از آنان كه ما آفريده ايم فضل دادني. گروهي به اينكه آيت استدلال كردند بر تفضيل فريشتگان«9» بر پيغامبران، گفتند: خلايق مكلّفان سه ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: اكرامي. (2).

قم: حيوانات. (3). قم: خورند. (4). قم: بردارند، آط، آب، آز، آج، لب: بردارد و خورد. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: عبد اللّه عباس. [.....]

(6). همه نسخه بدلها، بجز آب و مل: تميز. (7). آط، آج، لب: منصوب است. (8). آط، آب، آز: كرم است. (9). همه نسخه بدلها بجز قم: فرشتگان. صفحه : 251 جنس اند: فريشتگان«1» و آدميان و جنّيان، اگر پيغامبران را فضل بودي بر فريشتگان«2»، نگفتي: عَلي كَثِيرٍ مِمَّن خَلَقنا، بل گفتي: علي من خلقنا، او علي جميع من خلقنا، و اينكه معتمد نيست براي آن كه حق تعالي در آيت اكرام و تفضيل، جمله بني آدم گفت و ما نگفتيم همه آدميان از فريشتگان بهترند و انّما«3» پيغامبران را- عليهم السّلام- گفتيم كه از فريشتگان بهترند. ديگر آن كه اگر تسليم كنيم كه براي آن علي كثير گفت، تا فريشتگان از او بدر شوند، گوييم: در تفضيل«4» مراد آدمياني باشند كه نه پيغامبرانند و پيغامبران در«5» تفضيل بر فريشتگان مستثني اند به ادلّه ديگر، و جواب معتمد از اينكه آن است كه مراد به لفظ كثير، عموم و جمله است چنان كه گويند: كثيرا ما يفعل«6» فلان كذا، و كثيرا ما يقول، چون عادت او آن باشد كه آن گويد و آن كند«7»، و الدّليل علي هذا قوله تعالي: هَل أُنَبِّئُكُم عَلي مَن تَنَزَّل ُ الشَّياطِين ُ«8»، الي قوله: وَ أَكثَرُهُم كاذِبُون َ«9»، و مراد جمله شياطين اند و عكس هذا قولهم: ان ّ فلانا لقليل النظير«10»، و قل ّ ما رأيت مثله، اي عديم النّظير«11» و ما رأيت مثله. كلبي گفت: بني آدم مفضّلند«12» بر هر چه خداي آفريد، مگر بر طايفه فريشتگان

و آن جبريل و ميكايل و اسرافيل و عزريايل«13» است و جماعتي كرّوبيان، و اينكه قول بر آن تأويل باشد كه مراد به كَرَّمنا بَنِي آدَم َ، آدمياني باشند كه پيغامبران از آن«14» مستثنا باشند. زيد اسلم گفت در اينكه آيت كه: فريشتگان خداي را گفتند: بار خدايا؟ تو آدميان را«15» در دنيا انواع نعمت دادي كه از آن مي خورند و تنعّم و تمتّع مي كنند، ما را عوض آن در آخرت بده. خداي تعالي گفت: من فرزندان او را كه: خَلَقت ُ بِيَدَي َّ«16»، تولّاي خلق او به خودي خود كردم و راست نكنم با آنان كه ايشان را گفتم: «كن»«17» ببودند و اينكه قول آن كس باشد كه تفضيل پيغامبران گويد بر فريشتگان. جز كه اينكه ----------------------------------- (2- 1). همه نسخه بدلها بجز قم: فرشتگان. (3). مل: امّا. (4). آط، آب، آج، لب: در اينكه تفضيل بر فرشتگان. (5). قم: به. (6). آط، آب، آز، آج، لب: يعمل. (7). همه نسخه بدلها هميشه. (8). سوره شعراء (26) آيه 221. (9). سوره شعراء (26) آيه 223. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: النظر. (11). مل: النظر. [.....]

(12). آط، آب، آز، آج، لب: متفضّلند. (13). همه نسخه بدلها: عزرائيل. (14). همه نسخه بدلها: ايشان. (15). همه نسخه بدلها: بني آدم. (16). سوره ص (38) آيه 75. (17). قم: بباشيد. صفحه : 252 را تأويل بايد كردن تا مستقيم شود. چه ظاهر حديث مشوّش است. روايت كردند كه ابو هريره را پرسيدند از اينكه آيت، گفت: المؤمن اكرم علي اللّه من الملائكة الّذين عنده. مؤمن بر خداي گرامي تر است از فريشتگان كه نزديك اويند. يَوم َ نَدعُوا كُل َّ أُناس ٍ بِإِمامِهِم،

ياد كن اي محمّد آن روز كه ما باز خوانيم هر مردماني را به امامشان. زجّاج گفت: عامل در يَوم َ هم آن است كه در يوم اوّل بود في قوله: يَوم َ يَدعُوكُم ...«1»، و عامل آن جا اينكه است: فَسَيَقُولُون َ مَن يُعِيدُنا قُل ِ الَّذِي فَطَرَكُم ...«2»، و گفته اند: عامل در او فَضَّلناهُم است، براي آن كه فضل اينكه روز پديد آيد. مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به امام چيست، مجاهد و قتاده گفتند: يعني پيغامبرانشان، و اينكه قول روايت كرده اند از ابو هريره از رسول- عليه السّلام. و ابو صالح و ابو نضره«3» و ضحّاك گفتند: بكتابهم الّذي انزل عليهم، به آن كتاب كه خداي بر ايشان فرستاده باشد. جهودان را به توريت و ترسايان را به انجيل و مسلمانان را به قرآن. حسن بصري و ابو العاليه گفتند: باعمالهم، به عملهاي ايشان كه كرده باشند و اينكه روايت عوفي است از عبد اللّه عبّاس، كه او گفت: اي بما عمل و املي فكتب عليه، آنچه كرده باشند و املا كرده و فريشتگان بر او نوشته [139- ر]

قتاده گفت: به نامه عملشان، و دليل اينكه تأويل قوله في سياق الاية: فَمَن أُوتِي َ كِتابَه ُ بِيَمِينِه ِ، و نظيرها قوله: وَ كُل َّ شَي ءٍ أَحصَيناه ُ فِي إِمام ٍ مُبِين ٍ«4»، نامه عمل را امام خواند. ابو هريره روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: هر كه او مالي در سبيل خداي نفقه كند روز قيامت او را از بهشت ندا كنند كه اينكه عوض بهتر است تو را يا آن مال كه خرج كردي! آنگه از هر دري از درهاي بهشت داعيان دعوت مي كنند اهل آن

در را، اهل نماز را از در نماز و اهل روزه را از در روزه و اهل جهاد را از در جهاد و اهل صدقه را از در صدقه. يكي از جمله صحابه گفت: يا رسول اللّه؟ و كس«5» باشد كه او را از اينكه همه درها ندا كنند! گفت: بلي؟ و اميد است كه تو از آناني. بعضي دگر گفتند: مراد به امام لوا است و عرب امام خواند لوا را براي آن كه لشكر به او اقتدا كنند. بعضي دگر گفتند: به مادرانشان باز خوانند، و گفتند: در اينكه ----------------------------------- (2- 1). سوره بني اسرائيل (17) آيه 52 و 51. (3). آب، آز: ابو نصر. قم، آط: ابو نصره. (4). سوره يس (36) آيه 12. (5). آط، آب، آز، آج، لب: كسي. صفحه : 253 سه حكمت است: موافقت عيسي- عليه السّلام- و اظهار شرف حسن و حسين- عليهما السّلام- و پرده فرو گذاشتن است بر اولاد زنا. سعيد جمير گفت از عبد اللّه عبّاس كه: به امامشان كه ايشان را با هدي يا با ضلالت خوانده باشد. علي ّ بن طلحه گفت: بائمّتهم في الخير و الشّر، قال اللّه تعالي: وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً يَهدُون َ بِأَمرِنا ...«1»، وَ جَعَلناهُم أَئِمَّةً يَدعُون َ إِلَي النّارِ«2»- الاية، و گفته اند: بمعبودهم، ايشان را به آن معبودان باز خوانند كه پرستيده باشند ابو القاسم عبيد اللّه«3» بن عامر الطّائي ّ روايت كرد از پدرش از رضا- عليه السّلام- از پدرش از پدرانش از امير المؤمنين- عليه السّلام- كه، رسول- عليه السّلام- در اينكه آيت گفت: فردا«4» قيامت هر قومي را به چند چيز باز خوانند: به امام زمانشان كه به

او اقتدا كرده باشند و به سنّت پيغامبرشان و به كتاب خدايشان. فضالة بن ايّوب روايت كند: از صادق جعفر بن محمّد- عليهما السّلام- از پدرانش از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه گفت: چون روز قيامت باشد و خلايق را در صعيد سياست بدارند، مناديي از قبل رب ّ العزّه ندا كند: اينكه فلان بن فلان الامام العادل و شيعته! فيقبل الامام العادل و شيعته حوله قد اظلّتهم غمامة من نور العظمة و علي رأس الامام العادل لواء مكتوب عليه لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه الامام العادل ولي ّ اللّه، امن هو و شيعته من سخط اللّه گفت: منادي ندا كند از قبل رب ّ العزّه كه: كجاست فلان بن فلان! امام عادل او روي فراز كند و شيعت او پيرامن او ابري از نور عظمت سايه بر ايشان فگنده لواي بر بالاي سر او، بر آن جا نوشته: لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه الامام العادل ولي ّ اللّه، ايمن«5» است او و شيعت او از خشم خداي. آنگه مناديي ندا كند از قبل قديم جل ّ جلاله: اينكه فلان بن فلان امام الضّلالة و شيعته! كجاست فلان بن فلان امام ضلالت و شيعه او! او روي فراز«6» كند و شيعه او پيرامن او، ابري سياه سايه بر ايشان فگنده بر بالاي سر او لوايي بر وي نوشته: لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه فلان بن فلان و شيعته آئسون من رحمة اللّه، فلان پسر فلان و شيعت او نوميدند از رحمت خداي آنگه او را و اتباع او را در دوزخ اندازند. آنگه رسول- عليه السّلام- اينكه آيت بخواند«7»: يَوم َ نَدعُوا

كُل َّ أُناس ٍ بِإِمامِهِم. ----------------------------------- (1). سوره انبياء (21) آيه 73. (2). سوره قصص (28) آيه 41. (3). آط، آب، آز، آج، لب: عبد اللّه. (4). قم، آج، لب: فرداي، آط: فردا و قيامت. [.....]

(5). قم: امن است. (6). همه نسخه بدلها: فرا كند. (7). قم: بر خواند. صفحه : 254 شيخ ما- رحمة اللّه عليه- اعني الشيخ ابا محمّد بن عبد الرّحمن بن الحسيني ّ الفارسي ّ ثم ّ الخزاعي ّ گفتي«1»: گروهي گمان برند«2» كه اينكه آيت وعد است و به خلاف آن است، چه اينكه آيت وعيد است به آن معني كه دعوت دو است: دعوت با ثواب و دعوت با حساب. امّا دعوت با ثواب- قوله تعالي: وَ اللّه ُ يَدعُوا إِلي دارِ السَّلام ِ ...«3»، و دعوت با حساب اينكه آيت است: يَوم َ نَدعُوا كُل َّ أُناس ٍ بِإِمامِهِم، بيانش آن است كه مفضّل بن عمر«4» روايت كند از صادق جعفر بن محمّد- عليهما السّلام- كه او را از اينكه آيت پرسيدم، گفت: يا مفضّل؟ چون روز قيامت باشد، مناديي ندا كند: يا ايّها المقتدون بالبررة المعصومين هلمّوا الي الحساب [931- پ]

فو اللّه لدعاؤكم بنا و انتسابكم الينا أشدّ علينا من حسابكم و عذابكم، اي آنان كه در دنيا«5» اقتدا به معصومان كردي به شمار گاه آيي. آنگه گفت: به خداي كه اينكه كه شما را به ما باز خوانند و با ما نسبت كنند در آن مجمع بر ما سخت تر آيد از حساب شما و عذاب شما براي آن كه اينكه چو«6» تشويري و خجالتي باشد كه نا پاكي را به پاكي نسبت كنند و آلوده اي را به نا آلوده اي«7» باز خوانند و عاصيي را در

پي معصومي دارند. و باقر- عليه السّلام- گفت: كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا، ما را زين باشي و بر ما شين مباشي كه به خداي خدا كه حياي ما از عصاة شيعت ما در قيامت سخت تر باشد. از حياء ايشان از گناهشان تا فردا قيامت يكي را از شيعه ما بنزديكتر از او آرند و بدارند با نامه سياه و حالي تباه. او سر در پيش فكنده از شرم گناه با راست نگرد، مصطفي را بيند- عليه السّلام- گويد او را: بد امّت بودي مرا و با چپ نگرد مرتضي را بيند گويد بد شيعت«8» بودي مرا بيان اينكه آن خبر است كه، نافع روايت كند از عبد اللّه عمر كه رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: الا من طلبني يوم القيامة فليطلبني عند الميزان محمارّا وجهي عرقا جبيني حياء ممّا احدثت امّتي بعدي، گفت: هر كه مرا جويد روز قيامت، گو مرا بنزديك ترازو جوي روي سرخ شده و پيشاني خوي گرفته به شرم آنچه امّتان من از پس من كرده باشند، يا عجب«9» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: گفت. (2). همه نسخه بدلها: بردند. (3). سوره يونس (10) آيه 25. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: عمرو. (5). قم: دار دنيا. (6). قم: چون. (7). آب، آز، آج، لب: نالوده اي. (8). آب، آز: شيعتي. (9). همه نسخه بدلها اگر. صفحه : 255 آن معصومان را از كرده تو شرم خواهد بودن تو را از كرده خود شرم نيست؟ باش تا فردا كه تو را در موقف محاسبت بدارند، وَ لَو تَري إِذِ المُجرِمُون َ ناكِسُوا رُؤُسِهِم عِندَ رَبِّهِم ...«1»،

سرها در پيش افگنده، روي آن ندارند«2» كه سر بردارند و چشم آن ندارند كه چشم باز كنند، بر راست نگرند انبيا را بينند، و بر چپ نگرند اوصيا را بينند [از پيش نگرند ملائكه مقرّب را بينند]«3» قاضيي كه رشوت نگيرد، گواهان«4» كه ميل نكنند، ترازويي كه در او شططي نباشد، شماري كه در او غلطي نباشد، محاسبي كه او را سهو نباشد، خطابي كه در او لغو نباشد. آن بيچاره در چنان حالتي«5» بر چنان مثالي هيچ فرياد رس ندارد و هيچ منفّسي«6» ندارد جز اميد به رحمت خداي و شفاعت معصوماني كه او امروز خود را بر فتراك ولايت ايشان بسته است، اميد آن را كه فردا نسبتش با او و دعوتش با او كنند كه، يَوم َ نَدعُوا كُل َّ أُناس ٍ بِإِمامِهِم، اميد است كه بدوش«7» باز خوانند و نامش از جريده او برخوانند. بيماري را چاره از طبيب گشايد. به شرط آن كه طبيب بيمار نبود، چه اگر طبيب بيمار بود او را نيز طبيبي بايد«8» بيب يداوي و الطّبيب مريض محمّد بن سنان روايت كند از علي ّ بن موسي الرّضا- عليهما السّلام- كه او گفت: يك روز مردي بنزديك من آمد و گفت: يابن رسول اللّه؟ من تو را و پدران تو را دوست دارم، دوستيي«9» كه به احسان نيفزايد«10» و با ساءت كم نشود، فردا قيامت مرا هيچ سود دارد! گفت: بلي كه مرا روايت است از پدرانم از زين العبادين علي ّ بن الحسين كه او گفت: روز قيامت بنده اي را بيارند از شيعت ما كه او از دنيا برفته باشد، علي اسوء الحال و حسابش برآرند، حق تعالي فرمايد

كه: به دوزخش برند«11»، او گويد: بار خدايا را«12»؟ مرا وسيلتي هست بنزديك تو. گويد چيست آن وسيلت! گويد: دوستي محمّد و آل محمّد. حق تعالي گويد: نعمت الوسيلة، نيك«13» وسيلت است اينكه، و ----------------------------------- (1). سوره سجده (32) آيه 12. (2). قم: ندارد. [.....]

(3). اساس ندارد، از قم، افزوده شد. (4). همه نسخه بدلها: گواهاني. (5). همه نسخه بدلها: حالي. (6). اساس: متنفّس، با توجه به نسخه آط، تصحيح شد. (7). آط، آج، لب: بدويش. (8). آز شعر. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم: دوستي. (10). آز: بيفزايد. (11). قم: بريد. (12). همه نسخه بدلها: بار خدايا. (13). قم: بزرگ. صفحه : 256 بفرمايد تا او را به بهشت برند. مرد چون اينكه بشنيد، بيوفتاد«1» و از هوش برفت از اينكه بشارت و مي گفت: يَوم َ نَدعُوا كُل َّ أُناس ٍ بِإِمامِهِم، چون ساعتي بود، بديدند جان داده بود. فَمَن أُوتِي َ كِتابَه ُ بِيَمِينِه ِ، هر كه را نامه«2» به دست راست دهند، فَأُولئِك َ يَقرَؤُن َ كِتابَهُم، ايشان نامه هاي«3» خود برخوانند و بر ايشان هيچ فتيلي ظلم نكنند، و فتيل آن باشد كه مردم انگشت به هم«4» بمالد، آنچه حاصل آيد از چرك چو«5» پليته اي خرد«6» و باريك [140- ر]، آن را فتيل خوانند، فعيل به معني مفعول. و گفته اند: چيزكي«7» باشد باريك در ميانه«8» شكاف استخان«9» خرما و نقير«10» آن گو«11» باشد چو«12» نقطه اي بر پشت استخان«13» خرما. و قطمير پوستكي تنك باشد كه لفاف استخان«14» خرما بود و اينكه همه عبارات و كنايات باشد از قلّت و حقارت چيزي. و ظلم در لغت نقصان باشد، يعني ايشان نامهشان«15» برخوانند و حق ّ ايشان چيزي باز نگيرند و بخس

نكنند. اگر گويند نه ظاهر آيت اقتضاي آن مي كند كه آنان را كه نامه به دست چپ دهند بر ايشان ظلم كنند، گوييم: اينكه قول به دليل الخطاب باشد و آن درست نيست بنزديك بيشتر اهل علم. جواب ديگر از اينكه آن است كه: در جمله آنان كه ايشان را نامه به دست چپ دهند، كافران باشند و ايشان را خود بنزديك خداي حقّي نباشد كه از ايشان باز گيرند يا نقصان كنند. وَ مَن كان َ فِي هذِه ِ أَعمي فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعمي، حق تعالي گفت: هر كه«16» در اينكه سراي كور باشد، او در قيامت كور باشد. مفسّران خلاف كردند در آن كه هذِه ِ، اشارت به چيست. بعضي گفتند: راجع است با آن نعمتها كه در آيات مقدّم رفته است. عكرمه گفت: جماعتي از يمن بنزديك عبد اللّه عبّاس آمدند و او را پرسيدند از اينكه آيت و از اينكه اشارت، گفت: بر خوان از پيش آيت: رَبُّكُم ُ الَّذِي يُزجِي لَكُم ُ الفُلك َ فِي البَحرِ الي قوله: تَفضِيلًا. آنگه گفت: معني آيت آن است كه: هر كس كه او در اينكه آيات و دلالات كه مشاهد ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: بيفتاد. (2). آز، آج، لب: نامه اي. (3). اساس و ديگر نسخه بدلها: نامها/ نامه ها، با حذف هاي بيان حركت. [.....]

(4). مل: بدان. (12- 5). همه نسخه بدلها: چون. (6). لب: خورد. (7). آز، آج، لب: چركي. (8). قم، آب، مل، آز، لب: ميان. (14- 13- 9). همه نسخه بدلها: استخوان. (10). آب: نقسير، آج، لب: تفسير. (11). آب، آز: كر. (15). آط، مل: ايشان. (16). آط، آز، آج، لب او. صفحه :

257 است و محسوس و معاينه مي توان ديدن و بضرورت دانستن نابينا باشد و نادان در آنچه نبيند«1» از احوال قيامت و بعث و نشور و حساب و كتاب، اوليتر كه نابينا باشد و گمراهتر. بعضي دگر گفتند: اشارت به دنياست و انّما براي آن مصرّح نگفت كه قرينه آخرت با او خواست بودن، يعني هر كه در دنيا نابينا باشد از نظر كردن در آيات خداي، در آخرت هم نابينا باشد«2». اگر گويند ظاهر آيت نه آن است كه هر كه در دنيا نابينا باشد، در آخرت هم نابينا، باشد و گمراه تر«3»، چگونه روا باشد كه خداي تعالي كسي را نابينا آفريند، آنگه او را به قيامت بر آن عقوبت كند به نابيناي«4»! دگر آن كه در آخرت چگونه نابينا باشد و خداي تعالي مي گويد: فَبَصَرُك َ اليَوم َ حَدِيدٌ«5»، و مي گويد: كَما بَدَأنا أَوَّل َ خَلق ٍ نُعِيدُه ُ ...«6»! جواب گوييم، در اينكه آيت چهار وجه گفتند: يكي آن كه: هر كه او در دنيا نابينا باشد از آن كه نظر و تفكّر كند در آياتي كه او را به معرفت خداي رساند، او در نظر كردن در آياتي كه او را به علم رساند به حصول آخرت و بعث و نشور و ثواب و عقاب نابيناتر بود و از آن گمراهتر. و اينكه معني قول عبد اللّه عبّاس است كه ما گفتيم و بر اينكه قول هذِه ِ، كنايت باشد از آيات، يعني عن النّظر في هذه الايات و العبر. فَهُوَ فِي الآخِرَةِ، اي في النّظر في الادلّة الموصلة الي الاخرة اعمي. و جواب دوم آن است: وَ مَن كان َ فِي هذِه ِ، اي في الدّنيا، هر كه

او در دنيا نابينا«7» باشد از ايمان و معرفت خداي تعالي، او در آخرت نابينا باشد«8» از ره بهشت و«9» طريق نجات. و معني آن كه كافر روز قيامت ذليل و مهين و عاجز و منقطع الحجّة و آيس باشد از رحمت خداي. جواب سه ام«10» آن است كه: هر كه او در دنيا نابينا باشد از ايمان«11» و معرفت او در ----------------------------------- (1). اساس: بيند، به قياس نسخه قم، تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و گمراهتر. (3). آب، آز اگر گويند به ظاهر آيت، آج، لب اگر گويند. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: نابينايي. [.....]

(5). سوره ق (50) آيه 22. (6). سوره انبيا (21) آيه 104. (7). قم: كور. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم مل: نابيناتر. (9). قم از. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: سيم. (11). قم: ايمه. صفحه : 258 آخرت سيّئ الحال و بغايت نكال و وبال باشد. و لفظ «اعمي» دوم«1» عبارت است و كنايت از خسارت و زيانكاري و يأس و نوميدي، چنان كه عرب گويد آن را كه از كاري برگردد به يأس و خيبت و خسارت: رجع عن ذلك الامر اعمي سخن«2» العين، چنان كه آن را كه مظفّر و منصور برگردد. او را گويند: رجع قرير«3» العين، و منه قوله تعالي: فَلا تَعلَم ُ نَفس ٌ ما أُخفِي َ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعيُن ٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعمَلُون َ«4». و وجه چهارم آن است كه: «عمي» اوّل از ايمان و معرفت است، و معني ترك نظر در آيات خداي. و دوم «عمي»«5»: بصر است در قيامت بر سبيل عقوبت [140- پ]، و بيان اينكه وجه، قوله:

وَ نَحشُرُه ُ يَوم َ القِيامَةِ أَعمي، قال َ رَب ِّ لِم َ حَشَرتَنِي أَعمي وَ قَد كُنت ُ بَصِيراً، قال َ كَذلِك َ أَتَتك َ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِك َ اليَوم َ تُنسي«6». امّا جمع ميان آيات و ميان آنچه سايل گفت من قوله: كَما بَدَأنا أَوَّل َ خَلق ٍ نُعِيدُه ُ ...«7»، آن است كه اينكه كنايت است عن سهولة الاعادة عليه تعالي و نفي التّعذّر و المشقّة عنه، نه«8» مراد كيفيّت شكل و هيأت است و نظير«9» او در معني قوله تعالي: وَ هُوَ الَّذِي يَبدَؤُا الخَلق َ ثُم َّ يُعِيدُه ُ وَ هُوَ أَهوَن ُ عَلَيه ِ ...«10» و قوله: فَبَصَرُك َ اليَوم َ حَدِيدٌ«11»، معني آن است كه امروز تو را علم ضروري حاصل است كه كافر بودي در دنيا به آنچه به دليل ندانستي«12» آن جا الا تري الي قوله: فَكَشَفنا عَنك َ غِطاءَك َ«13»، پس مراد به بصر علم است و منه قولهم: فلان بصير بكذا«14» و فلان ابصر بهذا من فلان. اگر گويند: مراد اعمي در آيت در هر دو جايگاه عمي«15» بصر است يا عمي«16» قلب يا حقيقت است يا كنايت، جواب گوييم: به هيچ وجه عمي اوّل نشايد تا آفت عين باشد كه نابينايي بود براي آن كه آن آفت از جهت خداي بود يا از جهت غيري. و نشايد كه خداي او را بر فعل غيري مواخذت كند. پس عمي«17» اوّل را معني ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: در آيت، آب، آز در آيت. (2). همه نسخه بدلها: سخين. (3). مل: قدير، آج، لب: قرين. (4). سوره سجده (32) آيه 17. (5). آط، آب، آز: در عمي دوم، آج، لب: عمي دوم. (6). سوره طه (20) آيات 124 تا 126. (7). سوره انبيا (21) آيه 104. [.....]

(8). همه نسخه بدلها: بجز قم و مل: به. (9). همه نسخه بدلها بجز قم: نظر. (10). سوره روم (30) آيه 27. (11). سوره ق (50) آيه 22. (12). آط، آب، آز، آج، لب: بدانستي، مل: دانستي. (13). سوره ق (50) آيه 22. (14). قم: بك. (15). آط، آب، آز، آج، لب: اعمي. (16). آط، آج، لب: اعمي. (17). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اعمي. صفحه : 259 غفلت باشد«1» و تغافل از نظر و تفكّر در آيات و بيّنات و اعلام معجزات و ادلّه موصله به معرفت آنچه معرفت او واجب بود. و هذا من عمي القلب لأن ّ الجاهل الغافل يسمّي اعمي القلب. امّا «عمي» دوم در وجهي بيان كرديم كه ضلال«2» است از طريق بهشت و ثواب. و در«3» وجهي بگفتيم كه كنايت است از يأس و فوت نظر«4» و در وجهي كه مراد او «عمي» بصر است و آفت چشم علي سبيل العقوبة و به هيچ وجه نشايد كه «عمي» دوم كنايت باشد از جهل و كور دلي. براي آن كه معارف اهل آخرت ضروري باشد. چنان كه بيان كرده اند در كتب اصول. اختلاف«5» قرّاء در اينكه آيت: بدان كه قرّاء خلاف كردند در تفخيم و اماله اعمي في الموضعين، إبن كثير و نافع و إبن عامر، به فتح ميم خواندند در هر دو جاي«6» و حمزه و كسائي و عاصم في روايت ابي بكر به كسر «ميم» خواندند. في الموضعين، و به روايت حفص، هر دو به فتح آمد«7» از عاصم، امّا ابو عمرو اوّل را اماله كرد و دوم مفتوح خواند«8»، و هر گروهي را حجّتي هست در

قراءت، امّا آنان كه اماله نكردند«9» كه بسياري از عرب آنند«10» كه اماله نكنند و تفخيم اصل است و الامالة طرأت عليه لعلّة، امّا حجّت آنان كه اماله كردند آن است تا بدانند كه اينكه الفي است كه منقلب گردد با « يا »، الا تري الي قوله: عميت عينه، و جمع الأعمي عمي و عميان«11». و امّا ابو عمرو براي آن اماله نكرد دوم را كه او«12» اعمي دوم را افعل تفضيل گفت لقوله: وَ أَضَل ُّ سَبِيلًا، و چون چنين باشد اماله نكنند كه اماله در اواخر«13» كلمات باشد بيشتر، و اينكه جا مصدري«14» مضمر است، من قوله«15»: فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعمي، منه في الدّنيا او اعمي من غيره، و مثله: يَعلَم ُ السِّرَّ وَ أَخفي«16»، يعني اخفي من السّرّ. و افعل تفضيل را من كذا به دنبال باشد. از اينكه وجه را ابو عمرو اماله نكرد دوم را. اگر گويند از اينكه دو لفظ هيچ«17» افعل تفضيل ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بود. (2). همه نسخه بدلها: ضلالت. (3). آج، لب: درو. (4). همه نسخه بدلها: ظفر. [.....]

(5). آز: امّا خلاف. (6). همه نسخه بدلها بجز قم: في الموضعين. (7). همه نسخه بدلها: بجز قم: آيد. (8). قم: كرد. (9). قم گفتند، بقيه نسخه بدلها براي آن نكردند. (10). آج، لب: عريانند، مل: عرب باشد. (11). آج، لب: عميا و عميانا. (12). همه نسخه بدلها: ندارند. (13). آج، لب: آخرت. (14). همه نسخه بدلها: مقدري. (15). همه نسخه بدلها، بجز قم: لقوله. (16). سوره طه (20) آيه 7. (17). قم، آط، آب، مل، آج، لب: دو. آز: در. صفحه

: 260 هست! جواب گوييم: لفظ اوّل را معني ره ندهد به هيچ وجه كه حمل كنند بر تفضيل، و امّا لفظ دوم بر قول آن كه عمي«1» آفت بصر گويد بر تفضيل حمل نتوان كردن«2». براي آن كه عرب الوان و عيوب را به لفظ افعل تفضيل نكنند او را و تعجّب نكنند از او، لا يقولون هذا احمر من هذا و لا فلان اعور من فلان و لا احول منه، و في التّعجّب ما احمره و اسوده و اعوره و احوله، و لكن ما اشدّ عوره و اظهر سواده و هذا اشدّ سوادا من ذلك. و علّت اينكه گفتند كه اينكه خود بر صيغت افعل است بي زيادت و تعجّب. چون زيادت خواهد بودن«3» در او آيد و تعجّب صيغتي دگر [141- ر]

بايد«4» تا به آن بدانند اينكه معني نو را و نه چنين است فاضل و افضل و عالم و اعلم. و علّتي ديگر اينكه گفتند كه: الوان و عيوب از لزوم و دوامش مشتبه گشت به اسماء لازمه كاليد و الرّجل فكما لا يقال ما ايداه و ما ارجله، كذلك لا يقال: ما احمره و اعوره. و يقال ما اشدّ سواده و اظهر حوله، كما يقال: ما اشدّ يده و رجله. و علّتي دگر گفتند، و آن آن است كه گفتند ايشان تعجّب و تفضيل نكنند از فعلي كه زيادت باشد بر سه حرف و الوان و عيوب بر افعل ّ و افعال ّ آيد، نحو«5»: احمرّ و احمارّ و احول ّ و احوال ّ. اگر گويند: چه گوي«6» در حولت عينه و عورت! گوييم: او منقول است من احول ّ و اعورّ به دلالت آن

كه واوش منقلب نمي شود با الف، لا يقولون: حال و عار، كما قالوا: خاف و هاب. امّا قراءت ابو عمرو كه «اعمي» دوم بر تفضيل حمل كرد، بر قول او آيت را تفسير نشايد دادن بر آن كه: من كان في الدّنيا جاهلا باللّه فهو في الاخرة اجهل، براي آن كه معارف اهل آخرت ضروري باشد«7»، يستوي فيه المؤمن و الكافر. پس تفسير«8» بر اينكه شايد دادن كه: اسوء حالا و اجهل بطريق النّجاة«9» و الرّشاد الي سبيل الخلاص. و اللّه اعلم بمراده، فامّا قول الشّاعر: امّا الملوك فأنت اليوم الأمهم«10» لؤما و ابيضهم سربال طبّاخ جواب از اينكه است كه اينكه ابيض [نه]«11» بر تفضيل است، بل مراد آن است كه: و ----------------------------------- (1). قم: اعمي. [.....]

(2). قم: توان كرد. بقيه نسخه بدلها: نتوان كرد. (3). آط، آب، آز، آج، لب: خواهد بود. (4). قم: باشد. (5). آط، آب، آز، آج، لب: چون. (6). همه نسخه بدلها: گويي. (7). آط، آب، آز، آج، لب: بود. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تفسيرش. (9). آج، لب: النجار. (10). اساس: المهم، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد. (11). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. صفحه : 261 مبيضّهم كقولهم فلان حسن النّاس وجها و شريفهم«1» خلقا و وجهي دگر اينكه گفتند: اينكه را بر معني حمل كرد شاعر، و اگر چه در لفظ «ابيض» گفت. مراد او نه لون است و بياض او، و انّما مراد او بخل است و خساست. فكانّه قال: ابخلهم و اخسّهم. و امّا قول المتنبّي: ابعد بعدت بياضا لا بياض له لأنت اسود في عيني من الظّلم

اينكه نيز هم تفضيل نيست و معني آن است: لانت اسود في عيني و انت من الظّلم، اي من عملة«2» الظّلم. و «من» تبيين راست چنين كه گفتيم. و از صله افعل نيست، و هم اينكه تأويل توان گفتن«3» في قول الشّاعر: يا ليتني مثلك في البياض ابيض من اخت بني اباض اي من قومها و جملتها، و امّا قول الشّاعر: و ابيض من ماء الحديد كانّه شهاب يداوي اللّيل داج عساكره خود از اينكه باب نيست كه ما در اوييم«4»، براي آن كه ابيض اينكه جا نام شمشير«5» است، اي سيف ابيض كاين«6» من ماء الحديد مطبوع منه و از صله افعل نيست. اينكه جمله براي آن گفتيم تا كسي چيزي نيارد كه آن اصل را كه ما مقنّن«7» كرديم قدح كند. قوله تعالي: وَ إِن كادُوا لَيَفتِنُونَك َ عَن ِ الَّذِي أَوحَينا إِلَيك َ، مفسّران خلاف كردند در سبب نزول اينكه آيت. سعيد جبير گفت: رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- استلام حجر اسود مي كرد در طواف خانه. مشركان او را منع كردند و گفتند: رها نكنيم تو را كه استلام سنگ كني الّا آن كه اينكه اصنام ما را استلام كني، بر دل او بگذشت كه اگر من چنين كنم و دلم به ايمان مطمئن، همانا باكي نباشد تا من از عبادت استلام باز نمانم. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. قتاده گفت: قريش شبي با رسول- عليه السّلام- خلوت كردند و همه با او حديث كردند و او را تعظيم و تبجيل ----------------------------------- (1). آب، آج، لب: شرفهم، آز: اشرافهم. (2). همه نسخه بدلها: جمله. (3). آط، آج، لب: توان گفت. (4). قم: درورايم.

[.....]

(5). قم: سيف. (6). آز: كان. (7). قم: معيّن، آ، آج، لب: متيقّن. صفحه : 262 مي كردند و مي گفتند: تو سيّد مايي و پيشواي مايي و تو چيزي آورده اي كه در عرب و عجم كس مانند آن نياورد و غرض ايشان آن بود تا او را مخادعت كنند و بفريبند تا باشد كه او مقاربت كند و بسازد با ايشان در بعضي مراد ايشان، خداي تعالي او را از آن عصمت كرد و اينكه آيت فرستاد. عبد اللّه عبّاس گفت: وفد ثقيف بنزديك رسول آمدند و گفتند: با ما سه كار بكن تا ايمان [141- پ]

آريم، رسول«1» گفت: آن چيست! گفتند در نماز دولّا بنباشيم و اصنام را به دست خود نشكنيم«2» و يك سال ما را به لات ممتّع داري. رسول- عليه السّلام- گفت: خيري نباشد در نمازي كه در او ركوع نبود و سجود«3» و امّا آن كه اصنام به دست خود نشكني«4» اينكه روا باشد، و امّا تمتيع«5» به لات. من اينكه نكنم. گفتند: يا محمّد ما را مي بايد كه از ميان عرب«6» تخصيصي باشد كه از ديگران مميّز باشيم. اگر گويند: چرا كردي! گو: مرا خداي فرمود. رسول- عليه السّلام- ايشان را رها كرد و آب بخواست و وضو نماز كرد. گفتند: يا محمّد«7»؟ اكنون ما را يك سال مهلت ده تا ما براي بتان خود هديه اي سازيم. آنگه ايمان آريم. رسول- عليه السّلام- انديشه كرد كه«8» ايشان را مهلت دهد. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ إِن كادُوا لَيَفتِنُونَك َ، و نزديك بود كه اينكه كافران تو را مفتون كنند و از جاي خود ببرند. از اينكه قرآن كه

ما به تو وحي كرديم تا چيزي دگر بر ما فرو«9» بافي. وَ إِذاً لَاتَّخَذُوك َ خَلِيلًا، پس آنگه تو را دوست گيرند. زجّاج گفت: «ان» و «لام»، صله است براي تأكيد و «ان»، مخفّف است از ثقيله براي آن «لام» در خبر او است و التقدير: و انّهم كادوا، و معني آن است كه: كادوا يفتنونك، نزديك بود كه تو را بفريبند و كاد فعل مقاربه است و اينكه فتنه اينكه جا استذلال«10» و مكر و خديعه است. و گفتند: مراد اضلال«11» است، و اصل فتنه نوعي امتحان باشد كه به آن طلب كنند خلاص چيزي از آنچه با او ملابسه كرده باشند. آنگه حق تعالي منّت نهاد، گفت: ----------------------------------- (1). قم عليه السلام. (2). آج، لب: بشكنيم. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: ركوعي و سجودي نبود. (4). آب، آز: نشكنيد، لب: نشكند. (5). همه نسخه بدلها: تمتع. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم ما را. (7). مل: رسول الله. (8). قم: تا. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: فرا. (10). قم: استزلال. (11). آج، لب: ضلال. [.....]

صفحه : 263 وَ لَو لا أَن ثَبَّتناك َ، و اگر نه آنستي كه ما تو را بر جاي بداشتيم به عصمت«1». لَقَد كِدت َ تَركَن ُ إِلَيهِم شَيئاً قَلِيلًا، نزديك بود كه ساكن شدي با ايشان. اندكي«2» از آن اقوال كه گفتيم. إِذاً لَأَذَقناك َ، جواب شرطي محذوف است. يعني اگر چنان كردي پس بچشانيدماني«3» تو را ضعف عذاب الحيوة، دو چندان عذاب كه در حيات باشد، و دو چندان عذاب«4» كه در ممات باشد. يعني عذاب مضاعف كردماني تو را در دنيا و آخرت از عظم موقع اينكه

معصيت و كثرت وقوع مفسدت«5» عند آن از ضلال مردمان. قتاده گفت: چون«6» آيت آمد رسول- عليه السّلام- دعا كرد و گفت: اللّهم ّ لا تكلني الي نفسي طرفة عين، بار خدايا مرا با من مگذار يك چشم زخم. ثُم َّ لا تَجِدُ، آنگه گفت: اگر چنين بودي تو بر ما ياري و پشتي نيافتي كه تو را بر ما ياري كردي و عذاب«7» ما از تو باز داشتي. وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك َ مِن َ الأَرض ِ، و اينكه «ان» نيز مخفّف است از ثقيله. براي اينكه، «لام» با او ملازم«8» است و نزديك بود كه تو را سبك گردانند از زمين لِيُخرِجُوك َ مِنها، تا تو را از آن جا بيرون كنند، يعني«9» زمين مدينه. كلبي گفت: مراد آن است كه چون رسول- عليه السّلام- از مكّه به مدينه آمد. جهودان را خوش نيامد آمدن رسول- عليه السّلام- به آن جا. و دانستند كه از او بلا كشند. گفتند: يا محمّد، نه تو پيغامبري«10»! گفت: بلي گفتند: پس تو داني كه اينكه نه«11» زمين پيغامبران است«12» و زمين پيغامبران شام است و ابراهيم آن جا بود«13» و ديگر پيغامبران. اگر تو پيغامبري تو را به شام بايد رفتن«14» و اگر تو را آن جا از روم خوفي باشد خداي تو را نگاه دارد اگر پيغامبري و آن زمين مقدسّه است و اينكه«15» جا نه جاي پيغامبران است چه اينكه شهري ----------------------------------- (1). مل: توفيق. (2). آط، آب، آز، آج، لب: اندك. (3). آط، آج، لب: بچشانيدي، مل: بچشانيديي. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل و آج: عقاب. (5). آط، آب، آز، آج، لب: مضرّت. (6). قم، آب، آز اينكه.

(7). آط، آب، آز، آج، لب: حق. (8). قم، آز: لازم. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل از. (10). مل: پيغمبر، آز: پيغامبر مايي. (11). آب، آز: «نه» ندارد. (12). آب، آز: نيست. (13). قم: بودي. (14). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: رفت. [.....]

(15). آب، آز، آج، لب: آن. صفحه : 264 مجهول است. رسول- عليه السّلام- خيمه به در زد. سه چهار ميل از مدينه و در بعضي روايات تا به ذو الحليفه«1» بيامد و منتظر مي بود تا اصحاب مجتمع شوند تا به شام رود چه گمان برد كه جهودان اينكه به طريق نصيحت«2» و مودّت«3» مي گويند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك َ مِن َ الأَرض ِ، اي ارض المدينة [142- ر]. مجاهد و قتاده گفتند: مراد اهل مكّه اند، و مراد به زمين، زمين مكّه است. مجتمع شدند تا رسول را بقهر از مكّه بيرون كنند، و اگر بكردندي خداي ايشان را امهال نكردي به غداي تا خداي پس از آن فرمود رسول را كه: هجرت كند از مكّه به مدينه. شهر بن حوشب گفت از عبد الرّحمن بن غنم«4» كه: جهودان بيامدند و گفتند: يا با القاسم«5»؟ اگر تو پيغامبري تو را به شام بايد رفتن«6» كه آن زمين حشر و نشر است و جاي پيغامبران است. رسول- عليه السّلام- ايشان را باور نداشت«7» برخاست«8» به غزا به تبوك رفت و قصد او شام بود. چون به تبوك رسيد، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد: وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك َ مِن َ الأَرض ِ لِيُخرِجُوك َ مِنها، و رسول را فرمود تا با مدينه رفت و گفت: محيا و ممات تو اينكه

جاست و مبعث تو از اينكه جاست، وَ إِذاً لا يَلبَثُون َ خِلافَك َ، و آنگه گفت از پس تو ايشان مقام نكردندي و بنماندندي الّا روزگاري اندك. و اهل حجاز و ابو عمرو خواندند: «خلفك»، و باقي قرّاء خواندند: «خلافك» اعتبارا به قوله: فَرِح َ المُخَلَّفُون َ بِمَقعَدِهِم خِلاف َ رَسُول ِ اللّه ِ ...«9»، و معني يكي باشد، قال الشاعر: عقّب الرّذاذ«10» خلافها فكانّها بسط الشّواطب بينهن ّ حصيرا و مثله قوله: وَ إِذاً لا تُمَتَّعُون َ إِلّا قَلِيلًا.«11» سُنَّةَ مَن قَد أَرسَلنا قَبلَك َ مِن رُسُلِنا، نصب او بر فعلي مقدّر باشد كه لا يَلبَثُون َ بر او دليل مي كند، يعني لا يلبثون بعدك الّا قليلا حتّي يهلكوا هلاك من كذّبوا ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: ذي الحليفه. (2). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: «نصيحت» ندارد. (3). قم: تودّد. (4). آط، آب، آز، آج، لب: علم. (5). همه نسخه بدلها: ابا القاسم. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: رفت. (7). همه نسخه بدلها: باور داشت. (8). مل، آج، لب: برخواست. (9). سوره توبه (9) آيه 81. (10). آط، آج، لب: المراد. (11). سوره احزاب (33) آيه 16. صفحه : 265 بالرّسل و كسنّتنا فيمن أَرسَلنا قَبلَك َ مِن رُسُلِنا، همچنان كه عادت و طريقت ماست، در پيغامبراني كه ما ايشان را پيش تو«1» فرستاديم، چون امّت ايشان را تكذيب كردند«2»، ما ايشان را هلاك كرديم، با اينان نيز هم آن«3» كنيم كه با ايشان كرديم. و آن سنّت و عادت آن بود كه، تا پيغامبرشان در ميان ايشان بودي عذاب نكردماني ايشان را. چون پيغامبر از ميان ايشان برون آمدي، ايشان را عذاب آمدي، يعني كه ايشان«4» از

عادت و سنّت ما اينكه شناخته اند، چرا اختيار آن مي كنند كه تو از ميان ايشان بروي، نه«5» عذاب بر ايشان فرود آيد، چه ايشان و جز ايشان در حمايت تواند از عذاب. و ذلك قوله: وَ ما كان َ اللّه ُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أَنت َ فِيهِم«6»- الايه. وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحوِيلًا، و تو سنّت ما را تحويل و تغيير و تبديل نيابي، يعني كس آن نتواند بگردانيدن«7». و در نصب «سنّة» كوفيان گفتند: بنزع الخافض اي كسنّة من قد ارسلنا، و ربّما قالوا بعدم الخافض و المعتمد ما قدّمناه. قوله: أَقِم ِ الصَّلاةَ لِدُلُوك ِ الشَّمس ِ، اينكه«8» امر است رسول را- عليه السّلام- و امّت را به اقامت نماز از وقت دلوك آفتاب. و در «دلوك»، خلاف كردند، ابراهيم النّخعي ّ«9» و مقاتل«10» حيّان و ضحّاك و سدّي و يمان و إبن زيد گفتند: «دلوك»، غروب باشد، فرو شدن آفتاب«11». و بر اينكه قول امر به نماز شام باشد، قال الشّاعر«12»: هذا مقام قدمي رباح«13» غدوة«14» حتّي دلكت براح «رباح»، اسم سائق الابل و «براح»، اسم للشّمس، علم مبني علي الكسر، كقطام و حذام و رقاش و يروي «براح» بكسر الباء جمع راحة، يعني ان ّ الناظر يضع كفّه علي حاجبه«15» من شعاعها لينظر ما بقي الي«16» غروبها، و يقال: ذلك النّجم اذا غاب. قال ذو الرّمّة: ----------------------------------- (1). آب، آز: پيش از تو. (2). آز: گردن/ كردند. [.....]

(3). قم: اينكه، آب، آز: همان. (4). مل، آز را. (5). قم: تا. (6). سوره انفال (8) آيه 33. (7). قم: كسي آن را بنتواند گردانيدن. (8). قم: اينكه جا. (9). مل، آج، لب: النجعي. (10). همه نسخه بدلها: مقاتل بن. (11).

آز: اقتات. (12). آز شعر. (13). آز، آج، لب: رياح. (14). آط، آب، آج، لب: عدوة، آز: عدوّة. (15). آط، آب، آز، آج، حاجبيه. (16). آز: من. [.....]

صفحه : 266 مصابيح ليست«1» باللّواتي تقودها«2» نجوم و لا بالافلات الدّو [ا]

لك و دليل اينكه تأويل، حديث عبد ا للّه مسعود است كه او گفت: كان- عليه السّلام- اذا غرب حاجب الشّمس صلّي المغرب و أفطر إن كان صائما. چون ابرو«3» آفتاب فرو شدي، رسول- عليه السّلام- نماز شام [142- پ]

كردي و اگر روزه داشتي، روزه بگشادي و سوگند خورد كه اينكه ساعت وقت اينكه نماز است، و هي الّتي قال اللّه تعالي: أَقِم ِ الصَّلاةَ لِدُلُوك ِ الشَّمس ِ. و عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر و جابر عبد اللّه انصاري و ابو العاليه و عطا و قتاده و مجاهد و حسن و مقاتل و عبيد بن عمير گفتند: دلوكها، زوالها. و اينكه روايت باقر و صادق است- عليه السّلام- و دليل اينكه تأويل حديث ابو مسعود عقبة بن عمرو«4» است كه او گفت، رسول- عليه السّلام- گفت: اتاني جبريل لدلوك الشّمس حين زالت فصلّي بي الظّهر، گفت: جبريل به من آمد در وقت دلوك آفتاب چون زوال ببوده بود«5» و در پيش ايستاد و«6» نماز پيشين بكرد و من در پي او. و ابو برزه گفت: چون زوال آفتاب ببودي، رسول- عليه السّلام- نماز پيشين بكردي و اينكه آيت برخواند: أَقِم ِ الصَّلاةَ لِدُلُوك ِ الشَّمس ِ. جابر«7» عبد اللّه انصاري گفت: رسول را- عليه السّلام- به دعوت خواندم با جماعتي صحابه. چون طعام بخوردند وقت زوال بود، رسول- عليه السّلام- از سراي«8» بيرون آمد و گفت:

اخرجوا فهذا حين دلكت الشمس ، كه اينكه آن وقت است كه آفتاب به زوال رسيد. و اينكه قول اوليتر است براي آن كه جامع است نماز فرايض را جمله، براي آن كه چون دلوك را بر زوال تفسير دهند، نماز پيشين و ديگر در«9» شود، و قوله: [إِلي]

غَسَق ِ اللَّيل ِ، نماز شام و خفتن در او شود. وَ قُرآن َ الفَجرِ، نماز بامداد باشد. پس آيت هر پنج نماز را مستغرق بود. و دليل ديگر بر صحّت اينكه قول آن است كه: جبريل- عليه السّلام- چون رسول را نماز آموخت، ابتدا به نماز پيشين كرد، چنان كه ابو هريره روايت كرد كه، رسول- عليه السّلام- گفت: جبريل به من آمد، آنگه كه زوال آفتاب ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، ليت، آز، لب: لست. (2). آط، آب، آز، آج، لب: يقودها. (3). قم: برو/ ابرو. (4). آج، لب: ابو سعيد عقبة بن عمر. (5). آز: شده بود. (6). آز: استاده. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل: جابر بن. (8). مل، آج، لب: سرا. (9). همه نسخه بدلها: در او. صفحه : 267 بود و نماز پيشين بكرد و من در پي او. برفت چون سايه هر چيز همچند آن شد، باز آمد و نماز ديگر بكرد و من در پي او. چون آفتاب فرو شد باز آمد و نماز شام بكرد و من در پي او. چون شفق«1» فرو شد باز آمد و نماز خفتن بكرد و من در پي او. چون صبح برآمد و نماز بامداد بكرد و من در پي او. آنگه روز ديگر آمد، آنگه«2» سايه هر چيز«3» همچندان بود و نماز پيشين«4»

كرد و من در پي او، و چون سايه دو چندان شد باز آمد و نماز ديگر كرد و من در پي او. و چون آفتاب فرو شد نماز شام كرد و چون دو دانگ«5» از شب برفت باز آمد و نماز خفتن كرد. و چون روز روشن شد دگر روز باز آمد و نماز بامداد كرد و گفت: اي محمّد«6» نماز پيغامبران است كه از پيش تو«7» بودند. آنگه گفت: «ما بين هاتين الصّلاتين وقت»، از ميان اينكه وقت تا آن وقت، وقت است، يعني روز اوّل نمازها به اوّل وقت كرد، و روز دوم به آخر وقت نماز كرد تا بدانند كه اوّل كدام است و آخر كدام، و از ميان اوّل و«8» آخر نماز توان كردن، و مانند اينكه خبر به روايت جابر عبد اللّه انصاري آمد و به روايت عبد اللّه عبّاس، جز كه در روايت جابر آمد كه: صلّي بي جبريل و انا خلفه و النّاس خلفي، جبريل نماز كرد و من در پي او و مردم در پي من، و باقي حديث بر آن سياقت كه گفتيم: إِلي غَسَق ِ اللَّيل ِ، قيل: غسق اللّيل ظلامه، و قيل: اوّل ظلامه. عبد اللّه عبّاس گفت: بدو اللّيل. قتاده گفت: صلاة المغرب. مجاهد گفت: غروب الشّمس. ابو عبيده گفت: سواده. قال إبن قييس الرّقيّات«9». ان ّ هذا اللّيل قد غسقا و اشتكيت الهم ّ و الارقا و غسق اللّيل، يغسق غسوقا«10» اذا اظلم. وَ قُرآن َ الفَجرِ، اي قراءة الفجر، يعني صلاة الغداة. بگفتيم«11»: نماز شام و خفتن داخل است در غسق اللّيل [143- ر]

و مراد به قُرآن َ الفَجرِ، نماز بامداد است. و كنايت كرد

از او به قرآن، و مراد قراءت«12»، چه قراءت، از جمله اركان او ركني است. و در نصب او دو وجه گفتند: يكي آن كه ----------------------------------- (1). قم آفتاب. (2). همه نسخه بدلها كه. (3). همه نسخه بدلها هر چيزي. (4). قم، مل: ديگر. (5). قم، آز: دنگ. [.....]

(6). همه نسخه بدلها اينكه. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: پيش از تو. (8). قم: تا. (9). آط، آج، لب: الرّومان. (10). آب، آز: غسقا. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل كه. (12). مل است. صفحه : 268 عطف است بر صلات، اي اقم قران«1» الفجر. و دگر بر اغرا، اي، عليك بصلاة الفجر، اي الزمها و لا تقصّر«2» فيها، إِن َّ قُرآن َ الفَجرِ كان َ مَشهُوداً، كه نماز بامداد نماز مشهود«3» است. يعني فريشتگان شب و روز حاضر باشند به او براي«4» آن كه وقت نزول اينان باشد و صعود ايشان«5». فريشتگان شب در آخر ديوان عملش بنويسند، و فريشتگان روز در اوّل ديوان، اگر به اوّل وقت كند. و«6» اينكه دليل است بر آن كه تغليس نماز بامداد مستحب است، چنان كه مذهب ماست، و در آيت دليل است بر آن كه وجوب نماز به اوّل وقت تعلّق دارد، چنان كه مذهب ماست و مذهب شافعي و بيشتر فقها خلافا لاهل العراق. و ابو سلمه روايت كرد از ابو هريره كه، رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله«7»- گفت: نماز جماعت را تفضيل داده اند بر نماز تنها به بيست و پنج نماز، و نماز بامداد را فريشتگان شب و روز حاضر آيند، اگر خواهي بخواني: إِن َّ قُرآن َ الفَجرِ كان َ مَشهُوداً.، وَ

مِن َ اللَّيل ِ فَتَهَجَّد، «من» تبعيض راست از شب، يعني در بعضي از شب بيدار شو بِه ِ، باللّيل. مفسّران گفتند: «تهجّد» بيداري باشد پس از خواب، يقال: هجد اذا نام و تهجّد اذا سهر، و قال بعض اهل اللّغة: تهجّد اذا نام و اذا سهر، و هو من الاضداد. يكي از جمله انصاريان گفت: من با رسول- عليه السّلام- بودم در سفري، شب در آمد. گفتم، بنگرم تا رسول نماز چگونه مي كند، گفت: رسول- عليه السّلام- بخفت، چون بيدار شد. سر سوي آسمان كرد و پنج«8» آيت از آخر آل عمران بخواند«9». إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ- الي قوله: إِنَّك َ لا تُخلِف ُ المِيعادَ«10». آنگه مسواك بر گرفت و كار بست، آنگه قربه آب برگرفت و وضوي نماز باز كرد و نماز كرد- ما شاء اللّه، آنگه بخفت، آنگه برخاست«11»، همچنان كرد كه اوّل كرده بود. ----------------------------------- (1). آب، آز: قراءت. (2). آج، لب: تقصير. (3). اساس، آج، لب: مشهور. با توجه به معني عبارت و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (4). مل: تا وراي آن كه. (5). آج، لب باشد. (6). قم او. (7). قم، آط، آج، لب: عليه السّلام، آب، آز: عليه الصّلوة و السّلام. [.....]

(8). اساس: چهار، با توجه به نسخه آب و اشاره مجدّد نسخه اساس در دو صفحه بعد، تصحيح شد. (9). مل: بر خواند. (10). سوره آل عمران (3) آيه 190 تا 194. (11). مل: و پس برخاست، آب، لب: خواست. صفحه : 269 بدان كه: نماز شب از جمله سنّتهاي مؤكّد است، و رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- در وصيّتش امير المؤمنين«1» را مي گويد: يا علي ّ

عليك بصلاة اللّيل، عليك بصلاة اللّيل، عليك بصلاة اللّيل، بر تو باد كه نماز شب كني، و تكرار كرد سه بار براي تاكيد. و رسول- عليه السّلام- گفت: 2» من كثر« صلاته باللّيل حسن وجهه بالنّهار، گفت: هر كه را نماز بسيار بوده به شب، به روز رويش نكو باشد. و همچونين«3» گفت- عليه السّلام: بشّر المشّائين الي المساجد في ظلم اللّيل بالنّور التّام ّ يوم القيامة، مژده ده روندگان را به مسجدها در تاريكي شب به نور تمام روز قيامت. و وقت نماز شب آنگه بود كه شب به نيمه رسد، در نصف آخر مستحب آن است كه برخيزد و بر جامه خواب بنشيند تا ساكن شود و دعاي مخصوص كه هست بخواند من قوله: الحمد للّه الّذي ردّ علي ّ روحي لأعبده و احمده- تا به آخر. آنگه مسواك بر گيرد و كار بندد، آنگه به ميان سراي آيد و در اطراف آسمان نگرد و بگويد: الهي غارت«4» النّجوم و نامت العيون و انت الحي ّ القيّوم لا تأخذك سنة و لا نوم- تا به آخر دعا چنان كه در كتب عبادات مسطور است. آنگه پنج آيت«5» آخر آل عمران بخواند: إِن َّ فِي خَلق ِ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ- الي قوله: إِنَّك َ لا تُخلِف ُ المِيعادَ«6». آنگه برخيزد و وضوي نماز باز كند به شرايط خود. آنگه به نمازگاه آيد و روي به قبله آرد و بگويد: اللّهم ّ انّي اتوجّه اليك بنبيّك نبي ّ الرّحمة و آله و اقدّمهم بين [يدي]«7» حوائجي للدّنيا و الاخرة- الي اخر الدّعاء: آنگه به هفت تكبير نماز ببندد«8» و: وَجَّهت ُ«9» بخواند، و: الحَمدُ لِلّه ِ«10» بخواند و: قُل يا أَيُّهَا الكافِرُون َ،«11» و در«12» دوم الحَمدُ«13».

و: قُل هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ«14»، و ميان هر دو ركعت دعاي هست مخصوص، اگر داند بخواند [143- پ]

و آنگه شش ركعت نماز ديگر بكند به آنچه خواهد و داند. و مستحب آن است كه سورتهاي دراز خواند در او، چون سورة «الانعام» و «الكهف» و ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب علي، مل: علي بن ابي طالب. (2). قم. كثرت. (3). همه نسخه بدلها: همچنين. (4). آط، آب: غادت. (5). مل: آنگاه اينكه آيتهاي. (6). سوره آل عمران (3) آيه 190 تا 194. (7). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (8). قم: بپيوندد، آط، آب، آز، آج، لب: بندد. (9). اشاره است به سوره انعام (6) آيه 79. (13- 10). اشاره است به سوره فاتحة الكتاب (1). [.....]

(11). سوره كافرون (109) آيه 1. (12). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل ركعت. (14). سوره اخلاص (112) آيه 1. صفحه : 270 «الانبياء» و مانند اينكه. اگر داند و وقت دارد آنگه دو ركعت نماز شفع كند«1»، ركعت اوّل به «الحمد» و «سورة الملك» و دوم به «الحمد» و: هَل أَتي عَلَي الإِنسان ِ«2»، و اگر وقت ندارد بر معوذّتين اختصار كند، آنگه فصل كند ميان شفع و وتر به سلام و دعاي هست مخصوص بخواند آنگه نماز وتر كند. يك ركعت به آنچه خواهد از قرآن. آنگه دعاي وتر بخواند و اگر دعا معيّن نداند، آن چه داند بخواند و خير خود را و مسلمانان را از خداي بخواهد«3» و مستحب است كه چهل مؤمن را نام بگويد يا بيشتر و خداي بخواهد. آنگه ركوع كند و چون سر بردارد از ركوع دعاي

مخصوص بخواند و نماز تمام كند. اگر صبح اوّل برآمده باشد ركعتي الفجر بكند و الّا تسبيح و تهليل مي كند تا صبح برآمدن. چون صبح دوم برآيد نماز بامداد كند فريضه، فهذا معني قوله: فَتَهَجَّد بِه ِ و قوله: نافِلَةً لَك َ. عبد اللّه عبّاس گفت: خاصّة لك. مقاتل حيّان گفت: كرامة و عطيّة لك. و به روايتي دگر«4» عبد اللّه عبّاس گفت: فريضة لك و گفت: نماز شب بر رسول- عليه السّلام- واجب بود و بر ديگران سنّت. و اينكه قول اصحاب ظاهر است و اصحاب اخبار«5». بعض دگر گفتند: در اوّل شرع نماز شب بر رسول- عليه السّلام- واجب بود. آنگه خداي تعالي تخفيف كرد از او. قتاده و فرّاء گفتند: تطوّعا لك و فضيلة، و عامّه فقها بر اين اند و اصل نافله«6» اي زيادت و غنيمت را براي آن نفل خواندند كه اينكه زيادت كرامتي بود كه خداي تعالي داد اينكه امّت را. و آنان كه گفتند: فريضه بود بر رسول، گفتند: معني آن است كه زيادة لك علي الفرائض. عَسي أَن يَبعَثَك َ، اي رجاء ان يبعثك ربّك، اميد آن را كه خداي تعالي تو را به مقام محمود رساند و مفسّران گفتند: «لعل ّ» و «عسي» از خداي واجب باشد. و ما آنچه تحقيق آن است گفتيم در چند جاي از اينكه كتاب و آن كه اينكه طمع و رجا راجع نيست با خداي تعالي بل با مكلّف تا مغري نشود به قبيح«7» به اينكه امان«8». و امّا مقام محمود بيشتر اهل علم برآنند كه، مقام شفاعت است و آن مقامي است كه يغبطه«9» ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل در. (2). سوره

انسان (76) آيه 1. (3). آج، لب: بخواند. (4). قم: از عبد اللّه عباس. (5). آج، لب: اخيار. (6). همه نسخه بدلها زادت بود من قوله تعالي: وَ وَهَبنا لَه ُ إِسحاق َ وَ يَعقُوب َ نافِلَةً.را (7). آج: قبح، لب: فتح. (8). قم: اما، مل: امامان. (9). آط، آب، آز، آج، لب: يغبط بها، مل: يغبط به. صفحه : 271 به الاوّلون و الآخرون، و او را بر آن مقام تمنّا كنند اوّلينان و آخرينان. عبد اللّه مسعود را پرسيدند از اينكه، گفت: مقام خلّت است. حذيفة بن اليمان را پرسيدند كه: مقام محمود چيست! گفت: فرداي قيامت خلايق را در صعيدي بدارند. هر كس سخن نيارد گفتن، اوّل كسي كه او را بخوانند رسول ما باشد- صلّي اللّه عليه و علي آله- چون او را بخواند او گويد: لبّيك و سعديك و الخير في يديك و الشّر ليس اليك و المهدي ّ من هديت و عبدك بين يديك منك و بك و لك و اليك لا ملجأ و لا منجا منك الّا اليك تباركت و تعاليت سبحانك رب ّ البيت. فذلك قوله: عَسي أَن يَبعَثَك َ رَبُّك َ مَقاماً مَحمُوداً . قتاده روايت كرد«1» از انس مالك از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: روز قيامت مؤمنان گناهكار مجتمع شوند. خداي تعالي ايشان را الهام دهد تا گويند: بياي تا شفيعي انگيزيم به خداي تعالي، تا باشد كه مرا از اينكه مقام برهاند. آنگه بيايند، بنزديك آدم آيند«2» و گويند: يا آدم صفي؟ تو بنده اي كه خداي تعالي تو را برگزيد و به دست قدرت خودت«3» بيافريد و فريشتگان را پيش تو به سجده«4» آورد و تو را نامها بياموخت،

اگر شفاعت كني خداي را براي ما. آدم گويد: لست هناك«5»، من اينكه پايه ندارم، مرا خود خطيئتي هست كه از آن شرم مي دارم. از آن جا بيابند به«6» نوح آيند. گويند اي نوح؟ تو اوّل پيغامبري كه خداي تعالي او«7» را به كافّه خلقان فرستاد، اگر شفاعت كني ما را. گويد: من اينكه پايه ندارم، به ابراهيم روي«8». بنزديك ابراهيم خليل آيند، و گويند: ما را شفيع باش بنزديك خداي تعالي، گويد: لست هناك، من اينكه قوّت«9» ندارم، به موسي روي«10». بيايند به موسي آيند، او نيز جواب دهد«11» همچونين [44- ر]

به عيسي آيند او گويد: اينكه پايه«12» كس را نباشد مگر محمّد را، كه او سيّد اوّلين و آخرين است. ايشان پيش«13» من آيند و پيش من صف كشند و مرا گويند: اي سيّد اولين و آخرين؟ ما را شفيع باش بنزديك خداي كه آن پايه كه تو ----------------------------------- (1). قم: كند. (2). همه نسخه بدلها: ندارد. [.....]

(3). آج، لب: خود. (4). آط، آب، آز، آج، لب: به سجود. (5). آط، آب، آز، آج، لب نيستم. (6). آط، آب، آز، آج، لب: بر. (7). آط، آب، مل، آز: ترا. (10- 8). آب، مل، آز، آج، لب: رويد. (9). قم: پايه. (11). آط، آب، آز، آج، لب كه به عيسي رويد. (12). مل: پايه و منزلت. (13). قم: به نزد. صفحه : 272 راست امروز كس را نيست. گفت: من برخيزم و ايشان دو صف كشيده پيش من و من در ميان ايشان بروم و پيش خداي روم و دستوري خواهم، چون دستوري يابم به روي در آيم پيش خداي- عزّ و

جل. حق تعالي گويد: سر بردار و بخواه تا چه مي خواهي تا بدهند تو را. و شفاعت كن تا ببخشند. من سر بردارم و خداي را بستايم به تحميدي كه مرا آموخت. آنگه شفاعت كنم چنداني كه مرا حد بر زده باشند به من بخشند باز دگر باره مراجعت كنم و پيش خداي تعالي به روي در آيم. خداي تعالي گويد: سر بردار و بگو تا بشنوند و بخواه تا ببخشند و شفاعت كن تا قبول كنند من دگر باره به شفاعت در آيم. از خداي تا به حدّي شفاعت كنم و قبول افتد و من ايشان را به بهشت فرستم، دگر باره به روي در آيم و شفاعت خواهم گويند: سر بردار و بخواه، بخواهم، جهاني ديگر را به من بخشند. بار چهارم گويم: بار خدايا؟ جماعتي مانده اند كه ايشان را قرآن محبوس بكرده است. يعني به حكم قرآن محبوس اند. به حق چنداني شفاعت مي كنم تا هر كس را كه گوينده «لا اله الا اللّه» باشد و در دل او مقدار جوي ايمان بوده باشد بخواهم و به من بخشند، تا چنداني شفاعت كنم كه در دوزخ جز كافري«1» محض نماند. يزيد بن صهيب الفقير گفت: من مردي برنا بودم و بر راي خوارج بودم كه «فاسق» را كافر گويند، بر خاستم با جماعتي بسيار به حج رفتيم. چون به مدينه رسول آمديم«2»، جابر عبد اللّه انصاري را ديدم پشت به ستوني باز داده و ذكر دوزخيان مي كرد من از سر جواني گفتم: يا صاحب رسول اللّه اينكه چه حديث است كه تو مي گوي و خداي تعالي مي گويد: رَبَّنا إِنَّك َ مَن تُدخِل ِ النّارَ فَقَد

أَخزَيتَه ُ وَ ما لِلظّالِمِين َ مِن أَنصارٍ«3» و مي گويد. كُلَّما أَرادُوا أَن يَخرُجُوا مِنها أُعِيدُوا فِيها ...«4»، مرا گفت: اي جوان تو قرآن داني! گفتم: آري. گفت: مقام محمود خوانده هستي«5». رسول را عليه السّلام في قوله تعالي: عَسي أَن يَبعَثَك َ رَبُّك َ مَقاماً مَحمُوداً، گفتم: آري آن چه مقام است! گفت: آن مقامي است كه خداي تعالي او را آن جا بدارد و به شفاعت او خلايقي«6» را از دوزخ بيارد. آنگه در اينكه حديث گرفت و آنچه از رسول ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: كافر. (2). آط، آب، آز، آج، لب: در آمديم، مل: آمدم. (3). سوره آل عمران (3) آيه 192. (4). سوره سجده (32) آيه 20. [.....]

(5). آط، آب، آز، آج، لب: خوانده هستي، مل: خوانده اي. (6). آط، آج، لب: خلقي. صفحه : 273 شنيده بود تا به آن جا رسيد كه صراط چگونه بر دوزخ نهند و خلقان چگونه بر او گذر كنند! آنگه گفت: رسول- عليه السّلام- گفت: گروهي را از دوزخ بيارند پس از آن كه سوخته شده باشند و سياه گشته چون چوب آبنوس و ايشان را به جوي از جويهاي بهشت برند و بشويند از آنجا برآيند به مانند كاغذ به سپيدي«1»، ما از بر او بيامديم و گفتيم: همانا اينكه پير دروغ مي گويد بر رسول«2» روزكي چند در مدينه مقام كرديم، وبايي در ما افتاد كه از ما جز يك مرد از مدينه بيرون نيامد باقي بمردند. زهري روايت كرد از از زين العابدين علي ّ بن الحسين از پدرش از جدّش از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه او گفت: چون روز

قيامت باشد، خداي تعالي فرمايد تا زمين را بكشند همچنان كه اديم، تا هيچ آدمي را بيش از آن جاي نباشد كه قدم بر او نهد«3» اوّل كس كه او را«4» بخوانند من باشم و جبريل بر راست عرش«5» باشد. من گويم: بار خدايا؟ اينكه خبر داد مرا كه تو او را فرستادي بر من به پيغام. خداي تعالي گويد: راست گفت، من فرستادم او را. آنگه به شفاعت درايم، گويم: بار خدايا؟ بندگان تواند و تو را پرستيده اند در اطراف زمين، مرا اجابت كنند، آن مقام محمود است. ابو الزّعرا«6» روايت كند از عبد اللّه سلام كه او گفت: اوّل شفيعي«7» روز قيامت روح القدس باشد. جبريل پس ابراهيم پس موسي و عيسي پس پيغامبر شما برخيزد و شفاعت كند و كس را آن شفاعت نباشد كه او را، آن مقام محمود است. قتاده گفت: از انس مالك كه، رسول- عليه السّلام- گفت: [144- پ]

فردا قيامت براق را پيش من آرند، گويند: به آن خداي كه تو را به حق به خلقان«8» فرستاد«9» كه بر من ننشيني تا ضمان شفاعت نكني مرا، و رواياتي«10» دگر آن است كه: مراد به مقام محمود، مقام رسول است بر عرش يا بر كرسي. عبد اللّه عمر روايت كرد كه رسول- عليه السّلام- اينكه آيت برخواند آنگه گفت: ----------------------------------- (1). آط، آب، آج، لب: كاغذي سفيدي، آز: كاغذ سفيد. (2). همه نسخه بدلها: دروغ مي گويد بر رسول. (3). آط، آب، آز، آج، لب: پاي بر زمين نهد. (4). آط، آب، آز، آج، لب: اول كس را كه. (5). آط، آب، آز، آج، لب: من. (6). همه نسخه

بدلها، بجز قم و مل: ابو الزعري. (7). آز، آج، لب: شفيع. (8). آط، آب، آج، لب: خلق. (9). آط، آب، آز، آج، لب: فرستاده است. (10). آب، آز: روايتي. صفحه : 274 خداي تعالي مرا چنداني نزديك گرداند تا مرا بر عرش نشاند. و لفظ ديگر تا مرا بر سرير نشاند. ابو وائل«1» روايت كرد كرد از عبد اللّه مسعود كه، رسول- عليه السّلام- گفت: خداي تعالي ابراهيم را خليل گرفت و صاحب شما را يعني مرا، او خليل خداي است و گرامي ترين خلقان بر خداي، آنگه برخواند: عَسي أَن يَبعَثَك َ رَبُّك َ مَقاماً مَحمُوداً، گفت: تا مرا بر عرش نشاند. سيف السّدوسي ّ روايت كرد از عبد اللّه سلام، كه او گفت: روز قيامت كرسيي«2» بيارند«3» و در پيش عرش بنهند و پيغامبر شما بر آن جا بنشيند. و ليث، از مجاهد، حديث عرش روايت كرد و از اينكه امتناعي نيست، چه عرش خداي را- جل ّ جلاله- نه جاي نشست است. وَ قُل رَب ِّ أَدخِلنِي مُدخَل َ صِدق ٍ وَ أَخرِجنِي مُخرَج َ صِدق ٍ، عامّه قرّاء «مدخل» و «مخرج» خواندند به ضم ّ هر دو «ميم» به معني ادخال و اخراج. و حسن بصري مدخل و مخرج خواند، به معني الموضع«4»، و مفسّران در تأويلش خلاف كردند. عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده گفتند: ادخلني مدخل صدق، بار خدايا؟ مرا در جاي صدق بر، يعني مدينه و از جاي صدق برون بر، يعني مكّه، و مفعل هم مصدر باشد، هم موضع باشد، هم مفعول باشد. و آيت گفتند، آنگه آمد كه رسول«5» را- عليه السّلام- هجرت فرمودند. ابو حمزة الثّمالي ّ روايت كرد از صادق جعفر بن محمّد- عليهما

السّلام- از پدرانش از رسول- عليه السّلام- كه: رسول- عليه السّلام- اينكه آنگه گفت كه در غار شد از مكّه بيرون آمده«6». پس مراد به مدخل، غار است، و به مخرج مكّه. و گفتند: مُدخَل َ صِدق ٍ، مدينه است، و مُخرَج َ صِدق ٍ غار است. ضحّاك گفت: ادخلني مدخل صدق، گفت: مرا از مكّه بيرون آر، وَ أَخرِجنِي مُخرَج َ صِدق ٍ، و مرا باز مكّه«7» بر. در اوّل ايمن و در دوّم ظافر«8». عطيّه«9» گفت، از ----------------------------------- (1). آب، آز: ابو وابل. (2). آط، آب، آز، آج، لب: كرسي را. [.....]

(3). مل: سازند. (4). آز: وضع. (5). آز، آج، لب: ندارد. (6). قم بود. (7). قم، مل: با مكه، آط، آب، باز با مكه، آز: باز به مكه، آج، لب: باز در مكه. (8). آز: ظاهر. (9). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: عطا. صفحه : 275 عبد اللّه عبّاس: ادخلني مدخل صدق في القبر، مراد آن است كه مرا در گور بر، و آن جاي صدق است، و مرا از گور بيرون آر به قيامت به محشر و آن جاي صدق است. مجاهد گفت: ادخلني في امرك الّذي أرسلتني به، مرا در آن كار بر كه مرا براي آن فرستادي از اداي شريعت و تبليغ رسالت، و مرا از عهده تكليف و تبعت گذارد آن«1» بيرون آر، در هر دو جاي«2» با صدق. كلبي گفت: اينكه آنگه گفت كه از تبوك باز گشت. گفت مرا در مدينه بر، و از مدينه بيرون آر و با مكّه بر فتح برآورده براي«3» من. عطا گفت: ادخلني في طاعتك، مرا در طاعت خود بر به صدق و اخلاص

و از عهده آن بيرون آر چون گذارده باشم بي تقصير«4». قتاده گفت از حسن: ادخلني مدخل صدق، مرا به بهشت بر، وَ أَخرِجنِي مُخرَج َ صِدق ٍ، مرا از مكّه به مدينه بر تا دعا جامع«5» باشد دنيا و آخرت را. بعضي دگر گفتند، معني آن است كه: هر كار كه مرا در او خواهي بردن به صد«6» در بر و«7» به صدق بيرون آر، و مرا از آنان مكن كه يدخل بوجه و يخرج بوجه، كه بر وي در شود و بر وي بيرون آيد، فان ذا الوجهين لا يكون امينا عند الله، كه دو روي بنزديك خداي امين نباشد، وَ اجعَل لِي مِن لَدُنك َ سُلطاناً نَصِيراً، و مرا از نزديك تو«8» سلطاني و حجّتي كن منصور. مجاهد گفت: سُلطاناً نَصِيراً، اي حجّة بيّنة. حسن گفت: ملكا قويّا، ملكي قوي كه مرا به آن نصرت كني بر آنان كه با من دشمني كنند«9» و عزّي ظاهر كه دين تو به آن راست دارم. خداي تعالي او را به اينكه دعا ملك پارس و روم وعده داد. قتاده گفت: رسول- عليه السّلام- دانست كه او را بر آن كار قوّت نباشد الّا به سلطاني«10» از قبل خداي تعالي، از خداي سلطاني خواست. منصور قوي ّ مؤيّد من قبل اللّه. براي كتاب خداي و اقامت حدود او، و اينكه سلطان، رحمتي باشد از خداي تعالي كه اگر نه آن رحمت بودي بهري بر بهري غارت كردندي، [145- ر]

و قوي ----------------------------------- (1). آب، مل، آز، آج، لب: گذاردن. (2). همه نسخه بدلها: حال. (3). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: برابر. (4). آج، لب: بي تقدير. (5). مل: خاضع.

(6). قم: درو. آط، آب، آز، آج، لب: به صدق بر. (7). همه نسخه بدلها بجز قم: ازو. [.....]

(8). مل: خود. (9). آج، لب: بر من دشمني كردند. (10). قم: سلطان. صفحه : 276 ضعيف را بخوردي. بعضي دگر گفتند: فتح مكّه خواست«1». كلبي گفت: مراد به اينكه سلطان نصير، عتاب«2» بن اسيد بن ابي العيص بن اميّه است كه رسول- عليه السّلام- او را بر مكّه عامل كرد و گفت: برو كه من تو را عامل كردم علي اهل اللّه، يعني اهل حرم خداي. و او مردي سخت بود بر فاسقان، و ليّن بر مؤمنان. او گفت: و اللّه كه اگر كسي از نماز جماعت باز ايستد گردنش بزنم، كه تخلّف نكند از نماز جماعت الّا منافقي. اهل مكّه گفتند: بر اهل خداي عامل كرده اي«3» عتاب«4» بن اسيد را و او اعرابيي جلف جافي«5» است. رسول- عليه السّلام- گفت: من در خواب ديدم كه عتاب«6» بن اسيد به در بهشت فراز آمد و در بجنبانيد، جنبانيدني سخت. در بگشادند و او در رفت خداي به او اسلام را نصرت كرد و او مسلمانان را نصرت كرد بر كافران پس «سلطان نصير» آن است. وَ قُل جاءَ الحَق ُّ وَ زَهَق َ الباطِل ُ، اي جاء القرآن و ذهب الشّيطان. زهق، اي بطل و هلك، اينكه قول قتاده است. سدّي گفت: حق، اسلام است، و باطل شرك. و گفتند: حق، دين«7» خداست، و باطل اصنام و اوثان. إبن جريح گفت: حق، جهاد است و قتال. إِن َّ الباطِل َ كان َ زَهُوقاً، كه باطل، مادام زاهق بوده است و هو من قولهم: زهقت نفسه اذا خرجت، و زهق السّهم اذا

جاوز الغرض، چون تير از نشانه بگذرد و ضايع شود. عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس گفتند: چون رسول- عليه السّلام- مكّه بگشاد، پيرامن كعبه سيصد و شست بت نهاده بودند و هر قومي روي به صنم خود كرده. رسول- عليه السّلام- بر آن بتان مي گرديد و چوبكي«8» در دست داشت. آهني در سر آن زده و در چشم و روي پهلوي آن بتان مي زد و مي خواند: وَ قُل جاءَ الحَق ُّ وَ زَهَق َ الباطِل ُ إِن َّ الباطِل َ كان َ زَهُوقاً، به هربت كه بگذشت«9» به روي در آمد. مشركان با يكديگر مي گفتند: به سرّ: سخت ساحر است اينكه محمّد؟ وَ نُنَزِّل ُ مِن َ القُرآن ِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِين َ، آنگه خداي تعالي گفت: ما ----------------------------------- (1). قم: است. (6- 4- 2). همه نسخه بدلها بجز قم: غياث. (3). مل، آج، لب: كرد. (5). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: عامي. (7). مل: بر. (8). مل: شفتكي. (9). آط، آب، آز، آج، لب: آن بت. صفحه : 277 فرو مي فرستيم از قرآن آنچه او شفاست و رحمت مؤمنان را. و وجه تسميت«1» قرآن شفا سه معني دارد: يكي آن كه بر دست آن كس كه ظاهر شد دليل نبوّت و صدق او كرد تا مردم از حيرت«2» ضلالت به او هدايت يافتند و خلاص، چون بيمار«3» كه از علّت شفا يابد، و وجه دوم آن كه در او بيان است و ادلّه واضحه كه صاحب شك ّ و شبهت چون در او نظر كند به علم رسد و علم، شك ّ او زايل گرداند و چون قديم- تعالي- شك و نفاق را به بيماري تشبيه كرد. في قوله:

فِي قُلُوبِهِم مَرَض ٌ«4»، اي شك ّ و نفاق، علوم و ادلّه را وصف كردن به شفا، من احسن الوصف و اوقع التّشبيه باشد. و وجه سه ام آن كه ممتنع نبود كه مردم به او تبرّك كنند و استشفا، و به او طلب شفا كنند، چه اخبار به اينكه وارد است و از جمله نامهاي فاتحة الكتاب يكي «سورة الشّفا» است. و صادق- عليه السّلام- گفت: هر كه را بيماري باشد بايد كه بامداد چون روي از نماز برگرداند، هفت«5» بار الحمد بخواند و باز بر او دمد و اگر به نشود روز ديگر هفتاد«6» بار بخواند، من ضامنم به شفا، الّا كه بيماريي باشد كه اجل او در آن باشد. رسول- عليه السّلام- گفت: القرآن هو الدّواء. و رجاء الغنوي ّ گفت، از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: من لم يستشف بالقرآن فلا شفاه اللّه، هر كه او به قرآن طلب شفا نكند خداي او را شفا مدهاد. وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِين َ إِلّا خَساراً، و اينكه قرآن كافران را نيفزايد«7» جز زيانكاري، براي آن كه به او انتفاع برنگيرند و در او انديشه نكنند تا به او مهتدي شوند. همام گفت، از قتاده شنيدم كه او گفت: هيچ كس نباشد كه با قرآن مجالست كند و الّا از نزديك او با زيادتي يا نقصاني برخيزد، يعني قرآن شفا و رحمت است مؤمنان را و خسار«8» و تباب است ظالمان را و كافران را و اينكه آيت برخواند. قوله تعالي- عزّ و جل ّ:

[سوره الإسراء (17): آيات 83 تا 111]

[اشاره]

وَ إِذا أَنعَمنا عَلَي الإِنسان ِ أَعرَض َ وَ نَأي بِجانِبِه ِ وَ إِذا مَسَّه ُ الشَّرُّ كان َ يَؤُساً (83) قُل كُل ٌّ يَعمَل ُ عَلي شاكِلَتِه ِ

فَرَبُّكُم أَعلَم ُ بِمَن هُوَ أَهدي سَبِيلاً (84) وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ الرُّوح ِ قُل ِ الرُّوح ُ مِن أَمرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُم مِن َ العِلم ِ إِلاّ قَلِيلاً (85) وَ لَئِن شِئنا لَنَذهَبَن َّ بِالَّذِي أَوحَينا إِلَيك َ ثُم َّ لا تَجِدُ لَك َ بِه ِ عَلَينا وَكِيلاً (86) إِلاّ رَحمَةً مِن رَبِّك َ إِن َّ فَضلَه ُ كان َ عَلَيك َ كَبِيراً (87) قُل لَئِن ِ اجتَمَعَت ِ الإِنس ُ وَ الجِن ُّ عَلي أَن يَأتُوا بِمِثل ِ هذَا القُرآن ِ لا يَأتُون َ بِمِثلِه ِ وَ لَو كان َ بَعضُهُم لِبَعض ٍ ظَهِيراً (88) وَ لَقَد صَرَّفنا لِلنّاس ِ فِي هذَا القُرآن ِ مِن كُل ِّ مَثَل ٍ فَأَبي أَكثَرُ النّاس ِ إِلاّ كُفُوراً (89) وَ قالُوا لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي تَفجُرَ لَنا مِن َ الأَرض ِ يَنبُوعاً (90) أَو تَكُون َ لَك َ جَنَّةٌ مِن نَخِيل ٍ وَ عِنَب ٍ فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجِيراً (91) أَو تُسقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمت َ عَلَينا كِسَفاً أَو تَأتِي َ بِاللّه ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَو يَكُون َ لَك َ بَيت ٌ مِن زُخرُف ٍ أَو تَرقي فِي السَّماءِ وَ لَن نُؤمِن َ لِرُقِيِّك َ حَتّي تُنَزِّل َ عَلَينا كِتاباً نَقرَؤُه ُ قُل سُبحان َ رَبِّي هَل كُنت ُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَع َ النّاس َ أَن يُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم ُ الهُدي إِلاّ أَن قالُوا أَ بَعَث َ اللّه ُ بَشَراً رَسُولاً (94) قُل لَو كان َ فِي الأَرض ِ مَلائِكَةٌ يَمشُون َ مُطمَئِنِّين َ لَنَزَّلنا عَلَيهِم مِن َ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95) قُل كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً بَينِي وَ بَينَكُم إِنَّه ُ كان َ بِعِبادِه ِ خَبِيراً بَصِيراً (96) وَ مَن يَهدِ اللّه ُ فَهُوَ المُهتَدِ وَ مَن يُضلِل فَلَن تَجِدَ لَهُم أَولِياءَ مِن دُونِه ِ وَ نَحشُرُهُم يَوم َ القِيامَةِ عَلي وُجُوهِهِم عُمياً وَ بُكماً وَ صُمًّا مَأواهُم جَهَنَّم ُ كُلَّما خَبَت زِدناهُم سَعِيراً (97) ذلِك َ جَزاؤُهُم بِأَنَّهُم كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنّا لَمَبعُوثُون َ خَلقاً جَدِيداً (98) أَ وَ لَم

يَرَوا أَن َّ اللّه َ الَّذِي خَلَق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض َ قادِرٌ عَلي أَن يَخلُق َ مِثلَهُم وَ جَعَل َ لَهُم أَجَلاً لا رَيب َ فِيه ِ فَأَبَي الظّالِمُون َ إِلاّ كُفُوراً (99) قُل لَو أَنتُم تَملِكُون َ خَزائِن َ رَحمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمسَكتُم خَشيَةَ الإِنفاق ِ وَ كان َ الإِنسان ُ قَتُوراً (100) وَ لَقَد آتَينا مُوسي تِسع َ آيات ٍ بَيِّنات ٍ فَسئَل بَنِي إِسرائِيل َ إِذ جاءَهُم فَقال َ لَه ُ فِرعَون ُ إِنِّي لَأَظُنُّك َ يا مُوسي مَسحُوراً (101) قال َ لَقَد عَلِمت َ ما أَنزَل َ هؤُلاءِ إِلاّ رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّك َ يا فِرعَون ُ مَثبُوراً (102) فَأَرادَ أَن يَستَفِزَّهُم مِن َ الأَرض ِ فَأَغرَقناه ُ وَ مَن مَعَه ُ جَمِيعاً (103) وَ قُلنا مِن بَعدِه ِ لِبَنِي إِسرائِيل َ اسكُنُوا الأَرض َ فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ جِئنا بِكُم لَفِيفاً (104) وَ بِالحَق ِّ أَنزَلناه ُ وَ بِالحَق ِّ نَزَل َ وَ ما أَرسَلناك َ إِلاّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (105) وَ قُرآناً فَرَقناه ُ لِتَقرَأَه ُ عَلَي النّاس ِ عَلي مُكث ٍ وَ نَزَّلناه ُ تَنزِيلاً (106) قُل آمِنُوا بِه ِ أَو لا تُؤمِنُوا إِن َّ الَّذِين َ أُوتُوا العِلم َ مِن قَبلِه ِ إِذا يُتلي عَلَيهِم يَخِرُّون َ لِلأَذقان ِ سُجَّداً (107) وَ يَقُولُون َ سُبحان َ رَبِّنا إِن كان َ وَعدُ رَبِّنا لَمَفعُولاً (108) وَ يَخِرُّون َ لِلأَذقان ِ يَبكُون َ وَ يَزِيدُهُم خُشُوعاً (109) قُل ِ ادعُوا اللّه َ أَوِ ادعُوا الرَّحمن َ أَيًّا ما تَدعُوا فَلَه ُ الأَسماءُ الحُسني وَ لا تَجهَر بِصَلاتِك َ وَ لا تُخافِت بِها وَ ابتَغ ِ بَين َ ذلِك َ سَبِيلاً (110) وَ قُل ِ الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي لَم يَتَّخِذ وَلَداً وَ لَم يَكُن لَه ُ شَرِيك ٌ فِي المُلك ِ وَ لَم يَكُن لَه ُ وَلِي ٌّ مِن َ الذُّل ِّ وَ كَبِّره ُ تَكبِيراً (111) «9»

[ترجمه]

----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: تشبيه. (2). آط، آب، آج، آج. و. (3). آط، آب، آج، لب: بيماري. (4). سوره بقره (2) آيه 10 و مائده (5) آيه

52. [.....]

(5). مل: يك بار. (6). آط، مل، آج: هفت. (7). آط، آب، آز: بنيفزايد. (8). آط، آب، آز، آج، لب: خسارت. (9). اساس: يؤوسا، كه با توجه به رسم الخط قرآن مجيد تصحيح شد. صفحه : 278 چون نعمت كنيم بر آدمي، برگردد و دور كند جانب خود چون به او رسد بدي، باشد نوميد. [145- پ]

بگو همه كس كار كند بر خوي خود، خداي شما داناتر است به آن كه او راه يافته تر است. مي پرسند تو را از روح، بگو كه روح از فرمان خداي من است و ندادند«1» شما را از علم مگر اندكي. و اگر خواهيم ببريم آنچه«2» وحي كرديم به تو، پس نيابي تو را به آن بر ما وكيلي. مگر بخشايشي از خداي تو كه فضل او بر تو بزرگ بوده است. بگو اگر گرد آيند انسيان«3» و جنّيان«4» بر آن كه بيارند مانند اينكه قرآن، نيارند مانند«5» آن، و اگر باشد بهري بهري را پشت. بگردانيديم براي مردمان در اينكه قرآن از هر مثلي، سر باز زدند«6» بيشترين مردمان مگر كفران نعمت. گفتند: باور نداريم تو را، تا برآري«7» براي ما از زمين چشمه اي. يا باشد تو را بستاني«8» از درختان خرما و انگور. براني«9» جويها ميان آن راندني«10». ----------------------------------- (1). آط، آب، مل، آج، لب: نداديم، قم: نه دادند. (2). قم، آط، آب، آج، لب: به آنچه. (3). قم، مل: آدميان، آط، آب: آدمي. (4). قم، مل: پريان، آط، آب، آج، لب: پري. (5). قم: به مانند. (6). قم، مل: سر بازدند/ سر باز زدند با ادغام دو حرف همجنس در يكديگر. (7). قم: روان

كني. (8). قم: بهشتي. (9). قم: بر آري. [.....]

(10). قم: روان كردني. صفحه : 279 يا بيفگني آسمان را چنان كه گفتي بر ما پاره پاره يا بياري خداي را و فريشتگان را گروه گروه يا باشد تو را خانه اي از زر، يا بر آسمان شوي«1» و نگرويم«2» از رفتن تو تا فرو آري«3» بر ما دفتري«4» كه ما خوانيم«5»، بگو: منزّه است خداي من، بودم الّا«6» آدميي فرستاده«7». و چه باز داشت مردمان را از آن كه ايمان آرند چون آمد به ايشان بيان، الّا آن كه گفتند: فرستاده است خداي آدميي پيغامبر! بگو اگر بودندي در زمين فريشتگاني كه مي رفتندي ساكن«8»، بفرستادماني بر ايشان از آسمان فريشته اي پيغامبر. بگو: بس«9» خداي گواه ميان من و ميان ايشان، او به بندگانش دانا و بينا بوده است. «10» هر كه را راه نمايد خداي، او راه يافته است، و هر كه را گمره كند نيابي ايشان را ياراني [از فرود او]«11»، و برانگيزيم ايشان را روز قيامت بر رويهاشان كوران و گنگان و كران، جاي ايشان دوزخ بود، هر گه فرو مرد بيفزاييم آن را درفش«12». ----------------------------------- (1). قم: بر شوي تو بر آسمان. (2). قم: باور نداريم. (3). آط، آب، آج، لب: فرود آري. (4). قم: ذكري. (5). قم او را، مل: خانيم. (6). قم: هيچ بودم من مگر. (7). قم: پيغامبر. (8). قم: ساكنان. (9). قم است. (10). اساس: يهدي، كه با توجه به رسم الخط قرآن مجيد تصحيح شد. (11). اساس: از من، با توجّه به معني آيه از آج، آورده شد. (12). همه نسخه بدلها، بجز قم: آتش. صفحه :

280 آن جزاي ايشان است به آن كه كافر شدند به آيتهاي ما، گفتند: چون باشيم ستخانها«1» و پاره پاره«2»، ما را زنده كنند خلقي نو! نمي دانند«3» كه خداي آن است كه بيافريد آسمانها و زمين، تواناست بر آن كه بيافريند مانند ايشان و كرد«4» ايشان را وقتي كه در آن شك نيست، منع كردند كافران الّا كفران نعمت. بگو اگر شما داري«5» خزينها«6» بخشايش خداي من، پس نفقه نكني ترس درويشي«7» را، و بوده است آدمي تنگ فرا گيرنده. داديم ما موسي را نه معجز«8» روشن، بپرس از بني اسرايل چون آمد به ايشان، گفت او را فرعون: من مي«9» پندارم تو را اي موسي جادوي رسيده. [146- ر]

تو داني كه نفرستاد اينكه آيات مگر خداي آسمانها و زمين به بصيرتها و من گمان مي برم تو را اي فرعون ديوانه اي ملعون. خواست تا برانگيزد ايشان را از زمين مصر، غرق«10» كرديم او را و آنان كه با او بودند جمله. گفتيم از پس او بني اسرايل«11» را: بنشيني در زمين چون آيد وعده آخرت بياريم شما را در هم پيخته«12». ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: استخوانها. [.....]

(2). آج، لب: پوسيده. (3). آط، آب: نبينند، آج، لب: نه ببينيد. (4). آط، آب، آج، لب: كند. (5). قم: دراي. (6). قم: خزانهاي. (7). آط، آب، آج، لب: فزوني. (8). آط، آب، آج، لب: آيات. (9). اساس: نمي، با توجه به اصل عربي كلمه و نسخه بدلها تصحيح شد. (10). آط، آب، مل، آج، لب: غرقه. (11). آط، آب: فرزندان يعقوب، آج، لب: پسران يعقوب. (12). آج، لب: در هم پيچيده. صفحه : 281 و

به حق فرستاديم آن را، و به حق فرود آمد، و نفرستاديم تو را مگر مژده دهنده و ترساننده. و قرآني كه بپراگنديم آن را تا بخواني بر مردمان برنهادگي«1» و فرو فرستاديم آن را فرستادني. بگو ايمان آري به آن يا نياري آنان كه دادند ايشان را علم از پيش او چون بخوانند بر ايشان در آيند بر زنخها به سجده. و گويند: منزّه است خداي ما [كه]«2» نويد خداي ما كرده خواهد بود. و در افتند به زنخها، مي گريند و بيفزايد ايشان را فروتني. بگو بخواني خداي را يا «3» رحمان را هر كدام كه خواني او را نامهاي نكوتر است. آواز برمدار به نمازت و پوشيده مدار آواز به آن و بجوي ميان آن راهي. و بگو: سپاس خداي را آن كه نگرفت فرزندي و نبود او را انبازي در پادشاهي و نبود او را ياري از خواري و بزرگ دار او را بزرگ داشتني. قوله تعالي: وَ إِذا أَنعَمنا عَلَي الإِنسان ِ- الايه، حق تعالي در اينكه آيه صفت كفران نعمت آدمي گفت، كه چون ما نعمت كنيم بر آدمي از انواع نعمت: از تندرستي و روزي فراخ و كار رواني«4» و كامربايي«5» و نظام امور و اتّساق احوال بطر ----------------------------------- (1). قم: تأنّي. (2). اساس: اگر باشد، به قياس با نسخه آج و معني آيه، آورده شد. (3). همه نسخه بدلها بخواني. [.....]

(4). مل: كار روايي. (5). آط، آب، آز، آج، لب: كامروايي، مل: كامراني. صفحه : 282 گيرد او را و برگردد و اعراض كند وَ نَأي بِجانِبِه ِ، جانب خود از ما دور دارد ما را نخواند و از ما

نخواهد و چون مستغني شود، قيام به حق ّ ما رها كند. و «النّأي»، «البعد» قرّاء در اينكه كلمت«1» خلاف كردند، ابو عمرو و عاصم و نافع و حمزه، في بعض الرّوايات عنهم خواندند: «نأي»، به فتح «نون» و اماله «الف» به « يا ». و كسائي و حمزه و خلف در ساير روايات از ايشان خواندند: «ناي»«2»، به كسر «نون» و الف«3» بر اماله بر طريق اتباع كسره از پي كسره ببردند، و باقي قرّاء خواندند: به فتح «نون» و «الف» علي التّفخيم، و اينكه لغت اهل حجاز است. و ابو جعفر و إبن عامر خواندند: «و ناء» به وزن «شاء»، آنگه آن را دو وجه باشد: يكي آن كه، مقلوب ناي بود چون: راء و رأي، دوم آن كه: از نوء باشد و آن نهوض بود، يعني مستقل«4» شود به خود و نمايد كه من به جانب خود قيام خواهم كردن، و انشد المبرّد«5»: اغلام معلّل راء رؤيا فهو يهدي بما رأي في المنام اراد، رأي. اينكه همه«6» شاهد وجه اوّل است از قلب، و بعضي اهل لغت گفتند: ناء، اذا نهض و اذا جلس، و هو من الاضداد، اي جلس بجانبه«7»، يعني به سر خود بنشيند. وَ إِذا مَسَّه ُ الشَّرُّ كان َ يَؤُساً«8»، و چون او را شرّي و آفتي و مضرّتي و بيماريي و درويشيي رسيد، نوميد شود، و آن علامت لوم باشد و دناءت«9» نفس باشد كه مردم در نعمت بطر باشد و در شدّت جزوع و يؤوس«10». قُل، آنگه گفت: بگو اي محمّد اينان را كه به اينكه صفتند: كُل ٌّ يَعمَل ُ عَلي شاكِلَتِه ِ، هر كس كار در خور«11» خود كند بر

عادت و جبلّت«12» و سجيّت خود علي ما يشاكله، چنان كه با او ماند و در او برازد«13». إبن عبّاس گفت: علي ناحيته، مجاهد گفت: علي حدته، حسن و قتاده گفتند: علي نيّته، إبن زيد گفت: علي دينه، مقاتل ----------------------------------- (1). آج، لب: كليمه. (2). آج، لب: ياي. (3). آج، لب علي التّفخيم. (4). آز، آج، لب: مستقبل. (5). همه نسخه بدلها عن ابي عبيده. (6). همه نسخه بدلها، بجز مل: بيت. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بجانب. (8). اساس: يؤوسا، كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (9). مل: كساه. (10). آط، آب، آز، آج، لب: يؤوس. (11). مل: خورد. (12). آط، آب، آز، آج، لب: حالت. [.....]

(13). آط، آب، آز، آج، لب: خورد. صفحه : 283 گفت: علي جبلّته، فرّاء گفت: علي طريقته، ابو عبيده گفت: علي خليقته، و اينكه اقوال متقارب است و معني آن كه در پيش بگفتم. قولي دگر گفتند، و آن آن است كه: علي شاكلته، اي علي اشتباهه، من قولهم: اشكل عليه الامر. بر قول اوّل، آن«1» شكل باشد، و آن مثل است، و دوم«2» از اشكال كه اشتباه است، و قول اوّل [146- پ]

روشنتر است براي آن كه مورد اينكه مورد، آن مثل است كه گفتند: كل ّ امرء يشبهه فعله و كل ّ رجل و ضيعته و كل ّ اناء يترشّح بما فيه. فَرَبُّكُم أَعلَم ُ بِمَن هُوَ أَهدي سَبِيلًا، خداي شما عالمتر است به آن كه بر راه راست مستقيمتر و مهتدي تر است. و براي آن گفت عقيب آن آيت كه: قُل كُل ٌّ يَعمَل ُ عَلي شاكِلَتِه ِ، تا نوميد نشوند اگر در حال

نعمت كفران و بطر كرده باشند، كه خداي نعمت باز نگيرد از ايشان، اگر چه ايشان مستحق ّ هر عقوبت باشند، چه هر كس كار در خور«3» خود كند و آنچه به او لايق باشد. و قوله: سَبِيلًا، نصب او بر تمييز است. قوله: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ الرُّوح ِ- الآية، اي محمّد؟ تو را از روح مي پرسند، بگو كه: روح از«4» فرمان خداست. عبد اللّه مسعود گفت: با رسول- عليه السّلام«5»- مي رفتم در مدينه، به جماعتي جهودان بگذشتيم، بعضي گفتند: از روح بپرسي او را، بعضي دگر گفتند: مپرسي از او. عبد اللّه گفت: من از پس او بودم«6»، وحي بر او فرود آمد، او روي به جهودان كرد و اينكه آيت بر ايشان خواند. ايشان گفتند: ما بگفتيم«7» كه نبايد پرسيدن«8»، آنگه گفتند: ما در توريت همچنين يافتيم كه: روح از فرمان خداست. عبد اللّه عبّاس گفت، جهودان رسول را گفتند: يا محمّد؟ ما را خبر ده تا روح چه باشد، و روح را در تن چگونه عذاب كنند! رسول- عليه السّلام- جواب نداد، براي آن كه چيزي فرو نيامده بود در اينكه معني. جبريل- عليه السّلام- آمد و اينكه آيت آورد. و روايت كرده اند كه جماعتي جهودان گرد آمدند و قريش را گفتند: از محمّد بپرسي تا روح چه باشد، و از جماعتي كه در اوّل زمان مفقود شدند، و از مردي كه به شرق و غرب زمين«9» برسيد! اگر از همه جواب دهد، پيغامبر است، و اگر از هيچ«10» جواب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: از. (2). همه نسخه بدلها: و بر. (3). مل: در خورد. (4). مل، آج، لب: در. (5).

مل: رسول اللّه. (6). قم: بنزديك رسول بودم- عليه السّلام كه. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: نگفتيم. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: پرسيد. (9). آج، لب: جهان. (10). آط، آب، آز، آج، لب: همه، مل: بعضي. صفحه : 284 ندهد پيغامبر نيست، و اگر از بعضي جواب دهد و از بعضي ندهد«1» پيغامبر است. بيامدند و بپرسيدند. خداي تعالي«2» فرو فرستاد در باب مفقودان اوّل زمان: أَم حَسِبت َ أَن َّ أَصحاب َ الكَهف ِ وَ الرَّقِيم ِ«3»- الايه، و در باب آن مرد كه به شرق و غرب زمين برسيد، فرود آمد: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ذِي القَرنَين ِ ...«4»، و در روح فرود آمد: وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ الرُّوح ِ قُل ِ الرُّوح ُ مِن أَمرِ رَبِّي. مفسّران خلاف كردند در آن كه اينكه روح چيست كه ايشان بپرسيدند: حسن و قتاده گفتند: جبريل است- عليه السّلام. از امير المؤمنين«5»- عليه السّلام- روايت كردند در اينكه آيت كه او گفت: روح نام فريشته اي است كه او را هفتاد هزار روي است، بر هر روي هفتاد هزار«6» زبان است، به هر زباني به هفتادهزار لغت تسبيح مي كند، از هر تسبيحي از تسبيحات او، خداي تعالي فريشته اي مي آفريند كه با فريشتگان مي پرد تا به روز قيامت. عبد اللّه عبّاس گفت: روح، خلقي است از خلقان خداي تعالي، كه خداي ايشان را بر صورت بني آدم آفريده است«7» و پاي و سر و روي دارند، طعام و شراب خوردند، فريشته نيستند سعيد جبير گفت: خداي را هيچ خلقي نيست عظيمتر از روح جز عرش، و اگر خواهد تا هفت آسمان و هفت زمين فرو برد به يك لقمه«8» تواند. به يك روي بر

صورت فريشتگان است، و به يك روي بر صورت آدميان. روز قيامت بر راست عرش بايستد و فريشتگان ديگر دون او، و او نزديكتر فريشته اي است به«9» خداي تعالي امروز، و جاي او بنزديك حجاب هفتادم«10» است، و روز قيامة هم مقرّبتر فريشته اي باشد و او از جمله آنان باشد كه«11» شفاعت كند براي اهل توحيد. اگر نه آنستي كه ميان او و ميان فريشتگان حجابي هست از نور، اهل آسمان از نور او سوخته شدندي. بعضي دگر گفتند: اينكه روح است كه در آدمي مركّب است كه قوام حيات به آن است كه آدمي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: نه. (2). قم آيت. (3). سوره كهف 18 آيه 9. [.....]

(4). سوره كهف 18 آيه 83. (5). آط، آب، آز، آج، لب علي. (6). آط، آب، آز، آج، لب دهان، در هر دهني هفتاد هزار. (7). اساس: آفريدست. (8). آز: لقمه اي. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل نزديك. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: هفتم، مل: هفتاد دوم. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل روز قيامت. صفحه : 285 با او زنده باشد و با فقد او زنده نماند. و بعضي دگر گفتند: مراد به روح، قرآن است. و قوله: مِن أَمرِ رَبِّي، براي آن گفت كه ايشان گفتند خبر ده ما را از اينكه قرآن [147- ر]

كه بر تو فرو مي آيد تا قديم است يا محدث! او گفت: مِن أَمرِ رَبِّي، از فرمان خداي است، يعني محدث است و از فرمان خداي صادر است. بعضي دگر گفتند: مراد عيسي است- عليه السّلام- كه ايشان را در او شبهت

افتاد تا چگونه بي پدر پديد آمد، خداي گفت: بگو كه از فرمان خداي پديد آمد و روح نامي است مشترك ميان اينكه چيزها. وَ ما أُوتِيتُم مِن َ العِلم ِ إِلّا قَلِيلًا، آنگه باز نمود كه شما را كه آدمياني، از علم نصيب ندادند الّا اندكي. قوله: وَ لَئِن شِئنا لَنَذهَبَن َّ بِالَّذِي أَوحَينا إِلَيك َ، آنگه گفت: اگر ما خواهيم اينكه قرآن كه بر تو وحي كرده ايم ببريم، آنگه تو بر ما به آن وكيلي نيابي كه پايمردي و و كيل دري«1» كند تو را. در اينكه دو قول گفتند: يكي آن كه، اگر ما خواهيم اينكه شرع كه بر تو فرستاديم ببريم آن را به طريقت نسخ، چنان كه با پيغامبران دگر كرديم. و قولي ديگر آن است كه، اگر ما خواهيم اينكه قرآن از ميان شما برداريم و از دلهاي مردمان، چنان كه در خبر آمد از هشام بن عروه عن ابيه، عن عبد اللّه بن عمرو«2»، كه: رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- يك روز بيرون آمد و سر باز بسته بود از رنجي كه مي بود او را، و بر منبر شد و خطبه كرد و حمد و ثناي خداي كرد و صلات داد بر محمّد و آل محمّد، آنگه گفت: اينكه كتابها چيست كه شما مي نويسي! كتابي است جز كتاب خداي! نزديك است كه خداي تعالي خشم گيرد براي كتاب خود؟ هيچ ورقي برها نكند و«3» هيچ دلي كه در او آيتي قرآن باشد الّا بردار آن را. گفتند: يا رسول اللّه؟ احوال مؤمنان چگونه بود آن روز! گفت: هر كه خداي به او خير خواهد«4»، او را توفيق دهد بر ثبات بر

كلمت توحيد، كه «لا اله الّا اللّه» است. عبد اللّه مسعود گفت: اوّل چيزي كه شما از دين خود نيابي امانت باشد، و آخر چيزي كه نيابي نماز باشد، و قومي باشند كه نماز كنند و ايشان را دين نباشد، و روز«5» آيد كه شما در روز آيي و از قرآن در ميان شما هيچ نباشد. گفتند: چگونه بود يا با عبد الرّحمن! و ما در ----------------------------------- (1). مل: وكيلي دري، آز: روي. (2). مل: عبد اللّه بن عمر. (3). قم در. (4). قم: خيري دهد. (5). آط، آب، آز، آج، لب: روزي. صفحه : 286 دلها ياد داريم آن را و پدران ما ما را آموخته اند! و ما فرزندان را مي آموزيم و در مصحف ها نوشته ايم! گفت: از دلهاي شما بردارند، آنگه اينكه آيت برخواند: وَ لَئِن شِئنا لَنَذهَبَن َّ بِالَّذِي أَوحَينا إِلَيك َ. هم از او روايت كردند كه او گفت: طواف خانه بسيار كني، پيش از آن كه اينكه خانه از ميان شما بردارند و مردم جاي او فراموش كنند، و قرآن بسيار خواني پيش از آن كه از ميان شما بردارند. گفتند:«1» هب؟ كه اينكه«2» مصاحف بردارند، آنچه در دلهاي مردان است چگونه بردارند! گفت: در روز آيند و فراموش كرده باشند، و نيز قول«3» لا اله الّا اللّه، بر قول اهل جاهليّت حاصل آيند و بر اشعار«4» ايشان، و اينكه آنگه باشد كه عذاب بر ايشان واجب شود. عبد اللّه بن عمرو«5» گفت: قيامت برنخيزد تا قرآن با آن جا نشود كه از او فرود آمد، و آن را دويّي باشد چون دوي ّ منج انگبين. حق تعالي گويد: تو را چه بوده است!

گويد: بار خدايا؟ از تو آمدم«6» و با تو آمدم، مرا مي خوانند و بر من كار نمي كنند. و اينكه آنگه باشد كه خداي تعالي تكليف بردارد و دامن قيامت باشد، و الّا تا تكليف بر جاي بود بايد تا ادلّه شرع بر جاي باشد. آنگه گفت: إِلّا رَحمَةً مِن رَبِّك َ، تو را هيچ و كيل در، نباشد كه اينكه حمايت كند الّا رحمت خداي كه فضل و رحمت او هميشه بر تو بزرگ بوده است. قُل لَئِن ِ اجتَمَعَت ِ الإِنس ُ وَ الجِن ُّ عَلي أَن يَأتُوا بِمِثل ِ هذَا القُرآن ِ، آنگه باز نمود كه: اگر جن ّ و انس مجتمع شوند بر«7» آن كه تا قرآني مانند اينكه بيارند، نيارند و نتوانند آوردن، امّا از جهت فقد علم به نظم و ترتيب آن، بر قول آنان كه وجه اعجاز فرط فصاحت گويند، و امّا از آن جا كه«8» رها نكنيم و علم نيافرينيم ايشان را به آن بر مذهب آنان كه صرفه گويند، وَ لَو كان َ بَعضُهُم لِبَعض ٍ ظَهِيراً، و اگر بهري يار«9» بهري باشند، و اگر چه متظاهر و متعاون باشند. گفتند: اينكه آيت آنگه آمد كه كفّار گفتند: [147- پ]

لَو نَشاءُ لَقُلنا مِثل َ هذا ...«10»، و اينكه آيت جواب آن كس است كه ما را گويد: چه ----------------------------------- (1). قم: كه هب. [.....]

(2). مل: گفت: اگر اينكه. (3). آز: قوله. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: شعار. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: عبد اللّه عمر. (6). آط، آج، لب: آمده ام. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: براي. (8). همه نسخه بدلها ما. (9). مل: پشت. (10). سوره انفال 8 آيه 31. صفحه

: 287 ايمني«1» از آن كه در اقصاي بلاد معارضه قرآن آورده باشند، و لكن به ما نرسيده باشد، يا «2» اگر انسيان نياوردند چرا نشايد تا جنّيان آورده باشند! جواب آن است كه گوييم: امّا اگر در بعضي بلاد آورده بودندي ممكن نبودي كه به ما نرسيده بودي. از توفّر«3» دواعي به نشر و اذاعت آن چنان كه اينكه محالات و جزافات«4» كه گفته اند چون: فصول و غايات و مانند آن. و امّا حديث جنّيان: ما وجود ايشان به سمع دانيم همان سمع آمد و ما را ايمن كرد به اينكه آيت از آن كه ايشان اينكه قرآن را معارضه آورده باشند، بقوله: قُل لَئِن ِ اجتَمَعَت ِ الإِنس ُ وَ الجِن ُّ- الايه. وَ لَقَد صَرَّفنا لِلنّاس ِ، و ما بگردانيديم براي مردمان [در]«5» اينكه قرآن از هر گونه مثلها. در او دو قول گفتند: يكي آن كه هر نوع مثل زديم تا مكلّفان معتبر و متّعظ شوند، و قولي ديگر آن است كه: ما اينكه قرآن را به انواع فرستاديم، از حكم و امثال و مواعظ«6» قصص و اخبار و«7» نواهي تا فايده او عام ّ بود، جز آن است كه بيشترين مردمان ابا كردند و سر باز زدند، الّا آنان كه كافر باشند و جحود كنند. وَ قالُوا لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي تَفجُرَ لَنا مِن َ الأَرض ِ يَنبُوعاً، عكرمه روايت كند از عبد اللّه عبّاس كه«8»: عتبه و شيبه پسران ربيعه و ابو سفيان بن حرب و نضر بن الحارث و ابو البختري ّ بن هشام و اسود بن المطّلب و زمعة بن الاسود«9» و الوليد بن مغيره و ابو جهل إبن هشام و عبد اللّه بن ابي اميّة

بن خلف و العاص بن وائل و نبيه«10» و منبّه پسران حجّاج مجتمع شدند در پس خانه«11» پس از آن كه آفتاب فرو شد. و گفتند: كس«12» فرستي تا محمّد حاضر آيد تا با او سخن گوييم و او را عذر برانگيزيم. كس فرستادند كه اشراف قوم تو مجتمع شده اند و مي خواهند تا با تو سخن گويند، رسول- عليه السّلام- ----------------------------------- (1). قم: امني. (2). قم: آط، مل، آج، لب: تا. (3). آج، لب: توفير. (4). همه نسخه بدلها، بجز لب: خرافات. (5). با توجه به معني از نسخه بدلها افزوده شد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها و. (7). قم، آب، آز اوامر. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل گفت. (9). آط، آج، لب: ربيعة بن الاسود. (10). اساس: بدره، با توجه به نسخه قم و اتفاق نسخ، تصحيح شد. (11). همه نسخه بدلها كعبه. (12). همه نسخه بدلها: كسي. صفحه : 288 به ايشان ظن ّ خير برد و گفت: همانا ايشان را دل نرم شده است،«1» بعضي نرم شدن«2». برخاست و آن جا رفت و او بغايت حريص بود بر ايمان و رشد ايشان، و«3» ميان ايشان بنشست، گفت: چه كار را خواندي مرا! گفتند: اي محمّد؟ ما تو را براي آن خوانديم تا با تو عذر«4» برانگيزيم، و اللّه كه ما در عرب هيچ كس را نمي دانيم كه بر قوم خويشتن آن آورد«5» كه تو پدران و سلف را دشنام مي دهي و دين ايشان را عيب مي كني و تسفيه احلام مي كني و خدايان را دشنام مي دهي و تفريق الفت و جماعت مي كني، هيچ كار قبيح نماند كه تو با ما نكردي.

اگر اينكه«6» به طمع مالي مي كني، ما هر كسي از مال خود تو را نصيبي دهيم، و اگر براي رياست و سيادت مي كني، ما تو را سيّد خود كنيم، و اگر براي ملك مي كني ما تو را مملّك گرديم«7». و اگر تو را از جنّيان خيالي مي باشد، تا طلب طبيب و«8» دارو كنيم. رسول- عليه السّلام- گفت: از اينكه معاني هيچ نيست. مرا نه مال مي بايد و نه ملك و نه رياست، و لكن خداي تعالي مرا به شما فرستاده است و كتابي به من داده و مرا فرموده است تا: شما را بشارت دهم و بترسانم. من رسالت خداي برسانيدم و شما را نصيحت«9» كردم. اگر از من بشنوي و قبول كني، خير دنيا و آخرت است شما را. و اگر ردّ كني من نيز صبر كنم تا خداي تعالي ميان من و شما حكم كند. گفتند: يا محمّد؟ تو مي داني كه اينكه زمين ما تنگترين زمينهاست و كم آبتر. اگر تو پيغامبري، از خداي درخواه تا اينكه كوهها«10» از ما براند و زمين بر ما فراخ كند و جويهاي آب پديد آرد روان، چنان كه در شام و عراق هست. و اينكه پدران ما را كه رفته اند باز آرد و زنده كند، و از جمله ايشان قصي ّ بن كلاب را خواهيم تا زنده كني كه او پيري راستگير«11» بوده است، تا احوال تو از او بپرسيم تا اينكه كه مي گويي حق است يا باطل! اگر اينكه بكني و اينكه مردگان زنده شده تو را تصديق كنند، ما تو را به راست داريم«12» [148- ر]

و بدانيم كه تو را از خداي ----------------------------------- (1).

آط، آج، لب: با. (2). آج، لب: شدند. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: آمد و. (4). مل: عذري. (5). مل: اف آورد. (6). مل كه تو مي كني. (7). آب، آز: ملك كرديم، مل: گردانيم. [.....]

(8). قم دوا و. (9). آط، آب، آز، آج، لب: نصيحت شما. (10). آط، آب، آج، لب: كوههاي ما، آز: كوهها و ما. (11). مل: راستگير، آط، آب، آز، آج، لب: راستگو. (12). آج، لب: به راست بداريم. صفحه : 289 منزلتي هست و تو رسول خداي«1». رسول- عليه السّلام- گفت: مرا نه براي«2» اينكه فرستاده اند، مرا براي آن چه فرستاده اند گفتم و گزاردم«3»، اگر قبول كني، حظّ دنيا و آخرت است شما را، و اگر قبول نكني صبر كنم تا خداي ميان من و شما حكم كند. گفتند: يا محمّد؟ اگر اينكه نكني از خداي در خواه تا فريشته اي بفرستد از آسمان كه تو را تصديق كند، و در خواه تا تو را بستانهاي بدهد، و تو را راه نمايد به گنجها زمين، و تو را كوشكها بدهد از زر و سيم و تو را مستغني كند از آن كه در بازار طلب معاش بايد كردن تو را، چنان كه ما را. يا آسمان را پاره پاره بر ما فرو فگن«4». رسول- عليه السّلام- گفت: خداي به من«5» اگر خواهد اينكه همه بكند، چه قادر است بر اينكه و بيشتر از اينكه. گفتند: ما شنيديم كه: اينكه قرآن تو را مردي مي آموزد به يمامه«6» كه او را رحمن گويند، و ما به رحمن بنگرويم. و عذر«7» برانگيختيم با تو، و ما دست از تو بنداريم«8» تا

تو را هلاك نكنيم، يا تو ما را هلاك كني«9». يكي از جمله ايشان گفت: ما به تو ايمان نياريم تا خداي را به ما نياري با«10» جماعتي فريشتگان. رسول- عليه السّلام- از ميان ايشان برخاست دلتنگ و بيرون آمد، و عبد اللّه بن ابي اميّة بن عبد اللّه بن عمرو بن مخزوم«11» با او برخاست- و او پسر عمّه رسول بود- عاتك«12» بنت عبد المطّلب، گفت: يا محمّد؟ قوم تو بر تو عرضه كردند آنچه شنيدي، قبول نكردي از ايشان و از تو كارهايي درخواستند كه به آن منزلت تو بدانند اگر تو پيغامبري! نكردي«13». آنگه از تو هلاك و تعجيل آن خواستند، نكردي، به خداي كه من به تو ايمان نيارم هرگز الّا كه راهي«14» سازي خود را بر آسمان و بر آسمان شوي به آن راه، و از آسمان نامه اي افلاخته«15» بياري و جماعتي فريشتگان را كه بر آن گوايي«16» دهند براي ----------------------------------- (1). قم، آط، مل، آج، لب: خدايي. (2). مل: به سوي. (3). مل، آج، لب: گذاردم. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: افگن. (5). همه نسخه بدلها: خداي من. (6). آج، لب: تمامه. (7). آج، لب: عذري. (8). اساس و قم: بنه داريم. (9). آط، آب، آز، آج، لب: نكني. [.....]

(10). آط، آب، آج، لب: يا . (11). قم، آج، لب: محزوم. (12). آط، آج، لب: عايله. (13). آط، آب، آز، آج، لب: بكردي، مل: بگوي. (14). آج، لب: رهي. (15). مل: اولاخته، آط، آب، آز: افراخته، آج، لب: بر افراخته. (16). همه نسخه بدلها: گواهي. صفحه : 290 تو، و آنگه كه اينكه همه كرده باشي، گمان

چنان است كه هم تو را باور نداريم ما. رسول- عليه السّلام- برفت از آن جا، ابو جهل گفت با«1» جماعت: شنيدي آن چه ما بر محمّد عرضه كرديم و هيچ قبول نكرد و او به هيچ وجه از دشنام ما و دشنام خدايان ما و تسفيه احلام ما و تضعيف آراي ما باز نخواهد ايستادن! من هيچ چاره نمي دانم با او الّا آن كه فردا چون او آيد و روي به كعبه كند در نماز چون به سجده شود، سنگي بردارم«2» به آن مقدار كه توانم گرفتن«3» و بر سر او زنم و او را بكشم و از جور او باز رهيم ما و همه جهان. رسول- عليه السّلام- از آن جا دلتنگ باز گشت«4» و خداي تعالي اينكه آيات فرستاد به تسليت رسول- عليه السّلام. وَ قالُوا، گفتند اينكه كافران كه ما ذكر ايشان كرديم: لَن نُؤمِن َ لَك َ، ما تو را باور نداريم و به تو نگرويم«5»، حَتّي تَفجُرَ لَنا، تا بنگشايي براي ما از زمين چشمه اي آب، چنان كه بر روي زمين روان گردد. كوفيان خواندند: حتّي تفجر به فتح «تا» و ضم ّ«6» «جيم» مخفّف، من فعل يفعل از ثلاثي مجرّد، و حجّت ايشان آن است كه ينبوع واحد است. و باقي قرّاء به تشديد «جيم» خواندند از بناي تفعيل، امّا دوّم اعني قوله: فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ، مقريان خلاف نركدند در تشديد آن، براي آن كه انهار جمع است. و جمع دليل تكثير كند، نحو قوله تعالي: وَ غَلَّقَت ِ الأَبواب َ ...«7» و ينبوع، يفعول باشد، من نبع الماء اذا خرج«8» من الارض نبوعا. و اينكه بنا براي مبالغت گويند، چون يعسوب و يعفور«9»،

و جمعه ينابيع. و الفجر، الشّق و التّفجير، تكثير منه و منه: الفجر للصّبح لأنّه ينشق ّ، و منه الفجور لأنّه خروج الي الفساد بشق ّ عمود الحق ّ. أَو تَكُون َ لَك َ جَنَّةٌ مِن نَخِيل ٍ وَ عِنَب ٍ، يا تو را بستاني باشد بسيار درخت، كه درختان او زمين را بپوشد از آفتاب، از درختان خرما و انگور و آنگه تو جويها در او روان كني در ميان آن درختان. و نصب خِلالَها، بر طرف است و نصب الأَنهارَ، بر مفعول به است، و نصب تَفجِيراً، بر مصدر. و بيان كرديم كه از پي فعل مصدر چرا آرند. امّا للتّأكيد و تحقيق الفعل، او لبيان كيفيّة الفعل، و او لبيان العدد. ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: اي. (2). قم: برداريم. (3). قم: بر توانم گرفتن. (4). آز: با گشت. (5). همه نسخه بدلها: بنگرويم. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: به فتح و ضم ّ. (7). سوره يوسف 12 آيه 23. [.....]

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل اذا اخرج. (9). قم، مل: يعقوب. صفحه : 291 أَو تُسقِطَ السَّماءَ [148- پ]، يا آسمان فرو افگني«1» بر ما، چنان كه دعوي كرده اي پاره پاره. اهل مدينه و إبن عامر و عاصم خواندند: كسفا، به فتح «سين» جمع كسفة، كقطعة و قطع و خرقه و خرق. و باقي قرّاء به سكون «سين». قال ابو زيد: كسفت الثّوب اكسفه كسفا، اذا قطعته. و آن كس كه او به تسكين «سين» خواند، جعله كسدرة و سدر، من باب تمرة و تمر. و الكسفة، القطعة من الثّوب، و كسوف آفتاب از اينكه جاست، لانقطاع نورها. و شايد كه

اشتقاق او من كسفت الشّي ء إذا اغطيته«2» باشد. و منه قولهم: فلان كاسف البال اذا كان مغتمّا«3» كان ّ الغم ّ كسف باله، اي ستره. بر اينكه وجه معني آن بود كه: تسقط السّماء علينا طبقا، أَو تَأتِي َ بِاللّه ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلًا، يا خداي را به ما آري با فريشتگان، قبيلا. فرّاء گفت: كفيلا بذلك ضمينا، يعني پايندان، و قبلت بذلك، اي كفلت به، و منه القبالة«4»، لأنّها الكفالة بالمال. و بعضي دگر گفتند: قَبِيلًا، اي مقابله، يعني برابر. قتاده و إبن جريح گفتند: معني آن است كه نعاينهم معاينة، كه ما ايشان را ببينيم معاينه، و القبيل القابلة«5» فكانّها ضامنة بالولد، قال الشّاعر، نصالحكم حتّي«6» تبوءوا بمثلها كصرخة حبلي بشّرتها قبيلها اي قابلتها، و بعضي دگر گفتند: قَبِيلًا، اي جماعات جمع قبيلة، و نصب او بر حال است، و آيت دليل است بر آن كه ايشان با كفرشان مشبّهي بودند، چه اينكه معني روا ندارد الّا آن كه خداي را جسم گويد- تعالي علوّا كبيرا. و قوله: أَو يَكُون َ لَك َ بَيت ٌ مِن زُخرُف ٍ، يا تو را خانه اي باشد از زر، في قول إبن عبّاس و قتاده و مجاهد، أَو تَرقي فِي السَّماءِ، يا بر آسمان شوي. و فرّاء گفت: براي آن فِي السَّماءِ، گفت: و علي السّماء نگفت كه، مرادشان آن بود كه: به نردبان«7» بر روي، و عرب گويد: رقيت في السّلم ارقي رقيّا، وَ لَن نُؤمِن َ لِرُقِيِّك َ، اي لصعودك. و رقي بر وزن فعول است، و در اصل«8» رقويك بود، جز آن كه براي مجاورت « يا »، «واو» را«9» « يا » كردند و در « يا » ادغام كردند، كما فعلوا في

دلي ّ، جمع«10» دلو. و با ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: فرود افگني. (2). قم، آط، مل، آج، لب: اذا اغطيته. (3). مل: مقيما. (4). قم: كفالة. (5). آب، آز: مقابله. (6). آب، آز: حين. (7). همه نسخه بدلها بجز قم و مل: نردباني. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: و اصل او. (9). مل: با. (10). آط، آب، مل، آز: لجمع. صفحه : 292 اينكه همه براي آن كه تو بر آسمان شوي ايمان نياريم، تا براي ما كتابي يا نامه اي فرود آري، كه ما خوانيم، كه در آن كتاب باشد كه ما را«1» واجب است متابعت تو كردن. قُل سُبحان َ رَبِّي، بگو منزّه است خداي من. مكّيان و شاميان خواندند: (قال سبحان ربي)، بر خبر از ماضي، و باقي قرّا بر امر، و اينكه لفظ بر سبيل تعجّب فرمود خداي تعالي و گفتند: لفظ تنزيه براي نفيه تشبيه آورد، از آنچه ايشان گفتند: أَو تَأتِي َ بِاللّه ِ وَ المَلائِكَةِ قَبِيلًا. هَل كُنت ُ إِلّا بَشَراً رَسُولًا، من هستم الّا آدمي فرستاده! و اينكه كه شما گفتي در مقدور بشر نباشد و جز فعل قادر الذات«2» نبود. وَ ما مَنَع َ النّاس َ أَن يُؤمِنُوا، آنگه بر سبيل تعجّب گفت: چه منع كرده است مردمان را از آن كه ايمان آرند؟ إِذ جاءَهُم ُ الهُدي، چون قرآن و بيان و ادلّه و معجزات به ايشان آمد، الّا آن كه مي گويند: خداي آدميي«3» را به پيغامبري فرستاده است! «ان» اوّل با فعل در محل ّ نصب است بوقوع الفعل عليه مفعول دوم منع است، و «ان» دوم اعني قوله: إِلّا أَن قالُوا، در محل ّ رفع است باسناد المنع اليه، و

قوله: إِذ جاءَهُم ُ الهُدي، محل ّ او نصب است بر ظرف. قُل، بگو و جواب ده، يا محمّد؟ بگو كه: اگر در زمين فريشتگاني بودندي ساكن، يعني اگر ساكنان زمين فريشتگان بودندي«4»، ما از آسمان براي ايشان پيغامبري فرستادماني«5» فريشته تا از جنس ايشان بودي، چه هر پيغامبري بايد تا از جنس امّت بود تا امّت را با او الف باشد و به او مستأنس شوند و عند نزول او ملجأ نشوند. و قوله: مُطمَئِنِّين َ، نصب او بر حال است. حسن گفت: معناه قاطنين«6» مقيمين. جبّائي گفت: مخلّدين عاصمين«7»، كما قال: أَخلَدَ إِلَي الأَرض ِ وَ اتَّبَع َ هَواه ُ ...«8» براي آن كه پيغامبر«9» آن جا بهتر به كار بايد«10» كه مردم و اهل عصر روي به عصيان نهاده باشند [149- ر]. آنگه گفت: يا محمّد چون طمع تو از ايمان و رشد و صلاح ايشان منقطع شد، ----------------------------------- (1). قم: بر ما. (2). قم: بالذات. [.....]

(3). آط، آج، لب: آدمي، آب، آز: آدمين. (4). آز: بودي. (5). قم، آج، لب: فرستادي. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: قانتين. (7). همه نسخه بدلها: عاصين. (8). سوره اعراف (7) آيه 176. (9). آط، آب، آز: پيغامبري. (10). قم، آط، آب، آز: آيد. صفحه : 293 قُل، بگو كه: كَفي بِاللّه ِ شَهِيداً، خداي بس گواه ميان من و شما تا گناه از شماست يا تقصير از من است، كه او به بندگانش دانا و بيناست. وَ مَن يَهدِ اللّه ُ، و هر كس را كه خداي هدايت دهد و الطاف با او پياپي دارد و كتاب فرستد به او و پيغامبر فرستد به او، او مهتدي و ره

يافته باشد. وَ مَن يُضلِل، و هر كه را او اضلال كند، يعني خذلان كند او را. و اينكه را يا بر لطف تفسير بايد دادن يا بر حكم و تسميه و يا بر ره بهشت و اضلال از ره ثواب شرح بايد دادن، گفت: هر كه را خداي تعالي هدايت دهد به آن تفسيرها كه گفته شد، او مهتدي باشد، يعني ملطوف يا محكوم به هدايت يا واصل به ثواب. و هر كه را اضلال كند بر آن اقوال كه گفتيم، فَلَن تَجِدَ لَهُم أَولِياءَ مِن دُونِه ِ، نيابي ايشان را دوستاني از فرود او. وَ نَحشُرُهُم يَوم َ القِيامَةِ عَلي وُجُوهِهِم، و روز قيامت حشر ايشان بر رويهايشان كنم«1». قتاده گفت از انس مالك، كه او گفت: از رسول- عليه السّلام- پرسيدم كه خداي تعالي كافران را چگونه حشر كند بر رويها! گفت: آن خداي كه قادر است كه ايشان را بر پايها بدواند«2»، ايشان را بر رويها برواند. و اوس بن خالد روايت كرد از ابو هريره كه، رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: روز قيامت خلقان را حشر كنند بر سه صنف، صنفي از ايشان پياده باشند و صنفي سوار و صنفي را بر روي حشر كنند. گفتند: يا رسول اللّه؟ بر روي چگونه روند! گفت: همان خداي كه ايشان را بر پايها روان كرد، ايشان را به«3» روي برواند. قوله: عُمياً وَ بُكماً وَ صُمًّا، كوران و گنگان و كران. و نصب او بر حال است بر«4» مفعول. اگر گويند، چگونه گفت كه: ايشان كور و كر و گنگ باشند و خداي تعالي مي گويد: وَ رَأَي المُجرِمُون َ النّارَ ...«5»، و

مي گويد: سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً«6»، و مي گويد: دَعَوا هُنالِك َ ثُبُوراً«7»، و اينكه آيات مناقض اينكه آيت است! جواب گوييم، عبد اللّه عبّاس گفت: معني آن است كه، ايشان كور باشند. از آن كه چيزي نبينند كه ايشان را بايد، و كر باشند چيزي نشنوند كه ايشان را خوش آيد، و لال«8» باشند از حجّت، سخني نگويند كه ايشان را در آن خيري باشد، ----------------------------------- (1). قم: كنيم. (2). همه نسخه بدلها: برواند. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: بر روي. (4). همه نسخه بدلها: از. (5). سوره كهف (18) آيه 53. (6). سوره فرقان (25) آيه 12. [.....]

(7). سوره فرقان (25) آيه 13. (8). آط، آب، آز، آج، لب: گنگ. صفحه : 294 چنان كه مسكين الدّار مي گويد: اعمي اذا ما جارتي خرجت حتّي يواري جارتي الخدر و يصم ّ عمّا كان بينهما سمعي و مالي غيره وقر و قال آخر: ان يسمعوا رتبة طاروا بها فرحا منّي و ما سمعوا من صالح دفنوا صم ّ اذا سمعوا خيرا ذكرت به و ان ذكرت بسوء عندهم اذنوا و قال آخر: صم ّ عمّا ساءه سميع حسن بصري گفت: اينكه آن وقت باشد كه، فريتشگان جان ايشان بردارند و آنگه كه ايشان را به موقف رانند رويها سياه، چشمها كور. و بهري را چشمها ازرق. مقاتل گفت: اينكه آنگه باشد كه ايشان را گويند در دوزخ: اخسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُون ِ«1»، پس از آن نه چيزي بينند، نه چيزي گويند، نه چيزي شنوند. و گفته اند: در بعضي مواقف چنين باشند«2» و در بعضي مواقف چنان باشند«3» مَأواهُم جَهَنَّم ُ، جاي ايشان دوزخ باشد كُلَّما خَبَت زِدناهُم، هرگه كه

فرو ميرد«4»، ما آن را درفش و لهب و بشخيدن بيفزاييم. ذلِك َ جَزاؤُهُم، اينكه جزا و پاداشت ايشان است، بِأَنَّهُم كَفَرُوا بِآياتِنا، «با»، مجازات و بدل راست و «ان» مع اسمها، و خبرها در جاي مصدر است، يعني بكفرهم باياتنا، به آن كه كافر شدند به آيات ما وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً، و گفتند: چون ما استخانهاي«5» پوسيده باشيم، ما باز دگر باره خلقي نو خواهيم شدن و ما را باز خواهند آفريدن، اينكه چه تعجّب است و استعظام. نمي بينند، أَ وَ لَم يَرَوا كه خداي تعالي آسمانها و زمينها بيافريد با عظم و رفعت و سعت و به آن فرو نماند به خلق شما با ضعفتان، وء صغر و حقارتتان هم فرو نماند، و مثله قوله: لَخَلق ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ أَكبَرُ مِن خَلق ِ النّاس ِ ...«6» و قوله: أَ أَنتُم أَشَدُّ خَلقاً أَم ِ السَّماءُ بَناها«7». [149- پ]

وَ جَعَل َ لَهُم أَجَلًا لا رَيب َ فِيه ِ و ايشان را يعني، كافران را اجلي كرد و وقت هلاكي و عذابي كه در او شكي نيست ----------------------------------- (1). سوره مؤمنون (23) آيه 108. (3- 2). قم، مل: باشد. (4). آج، لب: مي رود. (5). همه نسخه بدلها: استخوانها، آب، آز و. (6). سوره مؤمن (40) آيه 57. (7). سوره نازعات (79) آيه 27. صفحه : 295 فَأَبَي الظّالِمُون َ إِلّا كُفُوراً، ظالمان سر باز زدند يعني كافران بجز كفران نعمت و جحود آيات و بيّنات چيزي نكردند. قُل لَو أَنتُم تَملِكُون َ خَزائِن َ رَحمَةِ رَبِّي، آنگه گفت«1»: يا محمّد؟ اگر شما مالك شوي بر خزاين و ملك زمين، و مراد به رحمت روزي است اينكه جا. إِذاً، پس

هم باز گيري و بخل كني خَشيَةَ الإِنفاق ِ، ترس درويشي را، و نصب او بر مفعول له است كقولهم«2»: فعلت ذلك مخافة الشّر، و مراد به انفاق ما يؤدّي اليه الانفاق است، و هو الاملاق. چه انفاق مؤدّي بود با املاق و درويشي، وَ كان َ الإِنسان ُ قَتُوراً، و آدمي هميشه بخيل و ممسك بوده است، چه اينكه معني در جبلّت آدمي مركوز«3» است. وَ لَقَد آتَينا مُوسي تِسع َ آيات ٍ بَيِّنات ٍ، ما بداديم موسي را نه آيت روشن، در او خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند: مراد عصاست و دست بيضا«4» و آن عقده«5» كه بر زبانش«6» بود كه خداي تعالي برگشاد، في قوله: وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسانِي، يَفقَهُوا قَولِي«7»، و فلق دريا و طوفان و ملخ و كراهه«8» و بزغ«9» و خون. و عكرمه گفت و قتاده و مجاهد و شعبي و عطا و مطر الورّاق: طوفان بود و ملخ وكراهه«10» و بزغ و خون«11» و عصا و يد بيضا و قحط و نقصان ميوها«12». محمّد بن كعب القرظي ّ گفت، عمر عبد العزيز از من پرسيد كه: آن نه آيات كدام بود كه آيات موسي بود! من گفتم: طوفان بود و ملخ و كراهه بزع و خون، آيات مفصلات و عصا و يد بيضا و طمس و«13» دريا. عمر گفت: من دانسته ام كه طمس از جمله آيات نه«14» است. محمّد بن كعب گفت: مرد«15» با زن در بستر خفته بود، خداي تعالي هر دو را با سنگ كرد، عمر گفت: فقه، چنين باشد. آنگه كس فرستاد و كيسه اي پيش خواست در او چيزهاي بود از آن عبد العزيز مروان«16» كه او در

مصر يافته بود از بقاياي«17» آل فرعون. در آن جا خايه مرغ بود ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل بگو. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: كقوله: 3. آج، لب: مذكور. (4). مل: يد بيضا. (5). مل: عقده اي. (6). قم: زفانش. [.....]

(7). سوره طه (20) آيه 27 و 28. (8). آج: كراتنه. (9). مل: وزغ. (10). قم، آط، آب، مل، آز: كراهة. (11). مل آيات مفصّلات. (12). ميوها/ ميوه ها. (13). آط، آب، آز، آج، لب فلق. (14). همه نسخه بدلها: نه گانه. (15). آج، لب: مرد. ي (16). عبد العزيز بن مروان. (17). آز، آب: بقاهاي. صفحه : 296 از سنگ و جوز بود از سنگ، و انواع ميوه ها بود از سنگ و مشتي زر و سيم بود سنگ گشته، بر اينكه اقوال، آيات ٍ، به معني معجزات و دلالات باشد. و بعضي دگر از مفسّران گفتند: مراد آيات كتاب است. عبد اللّه بن سلمه روايت كرد از صفوان بن عسّال«1» المرادي ّ كه جهودي گفت جهودي ديگر را: بيايي تا از اينكه پيغامبر چيزي بپرسيم. برفتند، رسول را از اينكه نه آيت پرسيدند«2». گفت: اينكه نه آيت آن بود كه، خداي تعالي گفت در تورات كه: شرك مياري به خداي«3»، و خون نا حق مريزي و زنا مكني و ربا مخوري، و جادوي مكني، و سعايت مكني كس را به سلطان، و اسراف مكني و قذف محصنات مكني و از زحف مگريزي، و خاصّه بر شما كه جهوداني آن است كه روز شنبه تعرّض ماهي گرفتن مكني، بوسه بر دست او دادند و گفتند«4»: گواهي دهيم كه تو پيغامبري. رسول-

عليه السّلام- گفت: چرا ايمان نياري! گفت«5»: بدانكه ما را گفتند كه: داود خداي را دعا كرد تا فرزندان او از پيغامبري خالي ندارد، و ما ترسيم كه اگر به تو ايمان آريم جهودان ما را بكشند، فَسئَل بَنِي إِسرائِيل َ إِذ جاءَهُم، بپرس اي محمّد از بني اسرايل چون موسي به ايشان آمد، فرعون او را گفت كه: من گمان مي برم اينكه موسي كه تو مردي مسحوري، يعني با تو جادوي«6» كرده اند. اينكه قول كلبي است. عبد اللّه عبّاس گفت: مخدوعا، فريفته اي. محمّد بن جرير گفت: معطي ّ علم السّحر، علم سحر داده اند تو را تا اينكه چيزها كه مي كني به سحر و جادوي مي كني. فرّاء و ابو عبيده گفتند: مَسحُوراً، اي ساحرا، مفعول در جاي فاعل نهاد«7»، كما يقال: هون ميمون و مشئوم«8»، اي يا من و شائم. بعضي دگر گفتند: مراد آن است كه: إِنِّي لَأَظُنُّك َ يا مُوسي بشر ذا«9» سحر، اي رية، تو آدميي همچون ما سحر داري«10». تو را بر ما مزيّتي نيست و بر اينكه قول «ظن»، به معني علم باشد. قال َ لَقَد عَلِمت َ، موسي- عليه السّلام- گفت به جواب فرعون: تو مي داني به ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: صفوان بن عبد اللّه، مل: صفوان بن عال. (2). آز: بپرسيدن. (3). آز: خواي. [.....]

(4). آز: گفتندي. (5). قم، آب، مل، آز: گفتند، كه بر متن مرجّح مي نمايد. (6). آج، لب: جادويي. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نهاده. (8). آط، آج، لب: ميشوم. (9). آط، آب، آز: بشرا اذا. (10). آط، آب، آز، آج، لب يعني شش. صفحه : 297 حقيقت كه اينكه آيات كس نفرستاد

مگر خداي عزّ و جل ّ [150- ر]، چه تو و امثال تو داني كه اينكه نتوانند كردن. هؤُلاءِ، كنايت است و اشارت به آيات و بَصائِرَ، جمع بصيرت باشد، و نصب او بر حال است از مفعول. جمله قرّاء خواندند: لَقَد عَلِمت َ، به «تا» ي مفتوح، بر خطاب، مگر كسائي كه او خواند: علمت به ضم ّ «تا»، علي الخبر عن نفسه. موسي گفت: من دانسته ام و اينكه قراءت روايت كرده اند از امير المؤمنين«1»- عليه السّلام. وَ إِنِّي لَأَظُنُّك َ يا فِرعَون ُ مَثبُوراً، و من گمان مي برم تو را اي فرعون كه مثبوري. عبد اللّه عبّاس گفت: مثبو [ر]«2»، معلون باشد. مجاهد گفت هالكا. قتاده گفت: مهلكا. إبن زيد گفت: مخبولا لا عقل لك. مقاتل گفت: مغلوبا علي عقله. إبن كيسان گفت: بعيدا عن الخيرات. سعيد جبير گفت: سلّاحا في القطيفة. مجاهد گفت: موسي عصا بيفگند«3»، اژدها شد و دهن بر سرير«4» او نهاد«5»، خواست تا او را فرو برد، فرعون در جامه حدث كرد، موسي- عليه السّلام- گفت: وَ إِنِّي لَأَظُنُّك َ يا فِرعَون ُ مَثبُوراً، او را به اينكه سرزنش كرد. و روايتي دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: ناقص العقل. فرّاء گفت: مصروفا عن الخير، تقول العرب: ما ثبرك عن هذا الامر، اي ما منعك و صرفك عنه و ثبره اللّه ثبرا، و ثبّره تثبيرا، لغتان. و قال إبن الزّبعري: اذ اجاري الشّيطان في سنن الغ ي ّ و من مال ميله«6» مثبور«7» فَأَرادَ أَن يَستَفِزَّهُم مِن َ الأَرض ِ، خواست فرعون تا موسي را و بني اسرايل را از زمين مصر برانگيزد، آنچه او بر موسي و بني اسرايل«8» انداخت بر خويشتن ببريد«9». فَأَغرَقناه ُ وَ مَن

مَعَه ُ، فرعون را و آنان را كه با او بودند در دريا غرق كرديم، جَمِيعاً، جمله، و نصب او بر حال است از مفعول، اي مجتمعين، چه ايشان در آن حال به يك جاي بودند، كس نبود كه بازماند«10» از ايشان. ----------------------------------- (1). قم، آط، آب، آز علي، آج، لب و امام المتّقين علي. (2). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. (3). آز و. (4). مل: بر سر. (5). قم و. (6). آط، آج، لب: قال مثله. (7). آب، آز، آج، لب قوله تعالي. [.....]

(8). آط، آج، لب مي. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم: بديد. (10). آط، آب: باز نماند، آز: باز نمايد. صفحه : 298 وَ قُلنا مِن بَعدِه ِ، و گفتيم: بني اسرايل را كه: از پس فرعون، يعني از پس هلاك فرعون، در زمين مصر بنشيني، فَإِذا جاءَ وَعدُ الآخِرَةِ، چون وعده قيامت آيد، همه را بياريم به يك جاي با هم آميخته، تا با يكديگر مخاصمت كنند، اي ملتفّين مختلطين، و نصب او بر حال است از مفعول، يقال: لففت الشّي ء بالشّي ء اذا خلطته به، قال الشّاعر«1»: لففنا البيوت بالبيوت فاصبحت«2» بني عمّنا من يرمهم«3» يرمنامعا مجاهد و ضحّاك گفتند: لَفِيفاً، اي جميعا. كلبي گفت: فَإِذا [جاءَ]«4» وَ لَو كَرِه َ الكافِرُون َ«7». وَ بِالحَق ِّ أَنزَلناه ُ وَ بِالحَق ِّ نَزَل َ، آنگه گفت: ما اينكه قرآن را بحق فرستاديم و اينكه قرآن بحق فرود آمد، و ما تو را نفرستاديم الّا بشارت دهنده و ترساننده، و نصب او بر حال است از مفعول. وَ قُرآناً فَرَقناه ُ، و قرآني كه آن را مفرّق و منجّم كردي«8»، نجم نجم و آيت آيت و سورت سورت بفرستاديم

به حسب«9» مصلحت و احتياج، و نصب او بر فعلي مقدّر است محذوف كه اينكه فعل بر او دليل مي كند. و تقدير آن«10» است: و فرقنا قرءانا فرقناه، ----------------------------------- (1). آب، آز شعر. (2). مل: و اصبحت. (3). قم، مل: يومهم. (4). اساس: ندارد، با توجه به ديگر نسخه ها و متن قرآن مجيد، آورده شد. (5). آط، آب، آز، آج، لب و. (6). همه نسخه بدلها: همچنين. (7). سوره توبه (9) آيه 32، و مؤمن (40) آيه 14. و سوره صف (61) آيه 8. (8). همه نسخه بدلها: كرديم. (9). مل: حكم. (10). مل: اينكه. صفحه : 299 چنان كه گفت: وَ القَمَرَ قَدَّرناه ُ مَنازِل َ ...«1»، عبد اللّه عبّاس مشدّد خواند«2»، عبد اللّه عبّاس گفت: فصّلناه، بعضي دگر گفتند: بيّنّاه. حسن گفت: فرّق اللّه به بين الحق ّ و الباطل. لِتَقرَأَه ُ عَلَي النّاس ِ عَلي مُكث ٍ، تا تو بر مردمان مي خواني به تأنّي و نهادگي در بيست و سه سال. وَ نَزَّلناه ُ تَنزِيلًا، و فرو فرستاديم آن را [150- پ]

فرو فرستادني. قُل آمِنُوا بِه ِ أَو لا تُؤمِنُوا، آنگه گفت: بگو اي محمّد اينكه كافران را كه: اگر شما ايمان آري به اينكه قرآن يا نياري، إِن َّ الَّذِين َ أُوتُوا العِلم َ مِن قَبلِه ِ، آنان را كه علم دادند ايشان را پيش از اينكه و پيش از نزول قرآن، و آن مؤمنان اهل كتابند، چون عبد اللّه سلام و اصحابش. إِذا يُتلي عَلَيهِم، چون اينكه قرآن بر ايشان خوانند، به روي در آيند به سجده«3»، بر سبيل تواضع و تذلّل. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد به «اذقان»، وجوه است، رويها. و بعضي دگر گفتند: تخصيص «اذقان»، براي آن كرد

كه آن جاي محاسن بود و عزّت مردان«4» در او بود، و آن را كه در كسي غاية تواضع كند«5»، او را گويند: محاسن«6» پيش او در خاك مي مالد. وَ يَقُولُون َ، مي گويند: سُبحان َ رَبِّنا، منزّه است خداي ما، إِن كان َ وَعدُ رَبِّنا لَمَفعُولًا، و (ان)، مخفّفه است از ثقيله، و التّقدير: انّه كان وعد ربّنا لمفعولا. و «ها»، ضمير شأن و كار باشد، يعني، وعده هاي خداي تعالي كرده خواهد شد، بدرستي. وَ يَخِرُّون َ لِلأَذقان ِ يَبكُون َ، و به روي در آيند و سجده كنند گريان و محل ّ يَبكُون َ، نصب است بر حال وَ يَزِيدُهُم خُشُوعاً، و بيفزايد ايشان را نزول قرآن خضوع و خشوع. يكي از جمله بزرگان گفت: هر كس كه او را علمي باشد كه آن علم او را به گريه نيارد علم او نافع نباشد او را. و اينكه آيت بخواند نظير اينكه آيت قوله تعالي: إِذا تُتلي عَلَيهِم آيات ُ الرَّحمن ِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا«7»، و نصب خشوعا بر تميز است بعد تمام الكلام«8». قُل ِ ادعُوا اللّه َ أَوِ ادعُوا الرَّحمن َ، عبد اللّه عبّاس گفت: رسول- عليه السّلام- شبي از ----------------------------------- (1). سوره يس (36) آيه 39. [.....]

(2). آط، آب، آز، آج، لب گفت، مل و گفت. (3). آز: بر سجده اي. (4). مل: مراد ان. (5). قم: نمايد. (6). قم در. (7). سوره مريم (19) آيه 58. (8). قم: العلامت. صفحه : 300 شبها نماز مي كرد و در نماز مي گفت: يا رحمن يا رحيم، مشركان گفتند: محمّد تا به اكنون يك خداي را مي خواند، اكنون دو خداي را مي خواند؟ «اللّه» را و «رحمن» را. ما «رحمن»، نشناسيم الّا رحمن يمامه«1» را، مسيلمه كذّاب

را خواستند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: بگو اي محمّد كه اينكه چه انكار است به آن كه من خداي به نام رحمن مي خوانم! خداي را خواهي به نام اللّه خواني، و خواهي به نام رحمن«2». أَيًّا ما تَدعُوا فَلَه ُ الأَسماءُ الحُسني. به هر نام كه خواني او را، او را نامها«3» نيكوست. اينكه قول«4» كه مشركان گفتند از ايشان، دليل آن مي كند كه اعتقاد چنان داشتند كه: اسم و مسمّي يكي باشد، و الّا به اختلاف اسماء، حوالت نكردندي با اختلاف مسمّي. وَ لا تَجهَر بِصَلاتِك َ، ميمون بن مهران گفت، رسول- عليه السّلام- در اوّل شرع فرمودي نوشتن بسمك«5» اللّهم ّ، بر عادت عرب در جاهليّت. چون بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، فرود آمد بفرمود نوشتن: بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ، مشركان گفتند: «رحيم» شناسيم، «رحمن» را نمي شناسيم. خداي اينكه آيت فرستاد. ضحّاك گفت: سبب آن بود كه جهوداني كه ايمان آورده بودند، گفتند: يا رسول اللّه؟ ما در قرآن ذكر «رحمن» كمتر مي يابيم و در تورات بسيار است، خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، و قوله: أَيًّا ما تَدعُوا، «ما» زايده است، چنان كه: اينما و متيما و اذما و حيثما، و محل ّ او جزم است. بايّا، و علامة جزم سقوط نون است از تدعون، براي آن كه خطاب با جماعت است، و از پس «واو» «الف» بايد نوشتن، تا فرق بود ميان «واو» جمع و ميان تدعو در خبر از واحد كه «واو» لام الفعل باشد، و نصب «ايّا» بر مفعول تدعو است، و «فاء» براي جزاي شرط، في قوله: فَلَه ُ الأَسماءُ الحُسني وَ لا تَجهَر بِصَلاتِك َ وَ لا تُخافِت بِها، عبد الله عبّاس

گفت: سبب نزول اينكه«6»، آن بود كه رسول- عليه السّلام- چون نماز كردي، به قراءت آواز برداشتي. مشركان بر قرآن طعن زدند و دشنام دادند رسول را و منزل قرآن را. آنگه در آن ميانه صفير زدندي و دست بر دست زدندي و شعر خواندندي، تا رسول را به غلط افگندندي. ----------------------------------- (1). آج، لب: تمامه. (2). آط، آب، آج، لب: خواني، آز: خوانيد. (3). همه نسخه بدلها: نامهاي. (4). آط، آب، آز، آج، لب: قولي. (5). اساس: اسمك، به قياس، با قم، تصحيح شد. (6). آط، آب، آز، آج، لب آيت. صفحه : 301 رسول آواز نرم كرد، چنان كه صحابه نيز نمي شنيدند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد، گفت: وَ لا تَجهَر بِصَلاتِك َ، به نماز جهر مكن و آواز برمدار، جهري كه مشركان بشوند و طعنه زنند، و اخفات مكن، اخفاتي كه ياران تو نشنود، و ميان اينكه و آن طريقي بجوي. سعيد جبير گفت: پيغامبر در مسجد الحرام نماز كردي، آواز برداشتي به قراءت«1». مشركان گفتند: به قراءت آواز برمدار كه خدايان ما را رنج است از آواز تو و الّا ما خداي تو را هجو كنيم، اينكه آيت آمد. مقاتل گفت: رسول- عليه السّلام- در سراي ابو سفيان بن حرب نماز مي كرد بنزديك صفا و آواز به قراءت برداشته«2»، ابو جهل بگذشت [151- ر]

و گفت: دروغ مگو بر خداي. رسول آواز نرم كرد. او بيامد«3» مشركان را گفت: من محمّد را از قراءت منع كردم، خداي اينكه آيت فرستاد. إبن سيرين گفت: آيت در حق ّ دو صحابي آمد كه يكي قراءت نماز سخت نرم خواندي، گفتي: اناجي ربّي، من با خداي

مناجات مي كنم، چه حاجت است به رفع صوت و ديگري نماز كردي و در جهر اسراف كردي، گفتي تا شيطان برمد و خفته بيدار شود، اينكه آيت آمد. رسول هر دو را گفت: طلب واسطه كني از ميان اينكه هر دو كار«4». عايشه گفت: آيت در قومي اعراب آمد كه در تشهّد جهر بي قاعده مي كردند. حسن گفت: معني آن است كه، ريا مكن به نمازت در علانيه، و نيز پوشيده مدار چنان كه كس نداند. عبد اللّه عبّاس گفت: نماز به ريا مكن، و براي ترس مردمان رها مكن. إبن زيد گفت: اهل كتاب را عادت آن بود كه، در نماز اخفات كردندي، آنگه در ميانه به حرفي آواز برداشتندي، هر كس كه آن بشنيدي به آن حرف آواز برداشتي، خداي تعالي نهي كرد رسول را از آن كه چنان كند كه ايشان«5». نخعي و مجاهد و مكحول گفتند: اينكه در دعا بود، و مراد به صلات دعاست. محمّد بن جرير گفت: محتمل است كه جهر«6» در نماز روز است و اخفات در نماز ----------------------------------- (1). آب، آز، آج: لب: قرآن. [.....]

(2). آط، آب، آج، لب بود. (3). آج، لب و. (4). آط، آب، آز، آج، لب اينكه و آن. (5). قم كردند. (6). قم، آط، آب، آز: نهي از جهر، آج، لب: نهي از در جهر. صفحه : 302 شب، يعني به روز اخفات مكن«1» و به شب جهر، و اينكه آن است كه عمل طوايف بر اوست، و اصحاب ما حدّ جهر«2»: آن نهادند كه ديگران بشنوند، و حدّ اخفات آن كه نشوند«3». بعضي دگر گفتند: اينكه در استغفار است كه، اعراب

بيامدندي و به آواز بلند گفتندي: اللّهم ّ اغفر لي الذّنب الفلاني ّ و ذنب كذا و كذا، و تصريح و جهر مي كردندي به گناهاني كه كرده بودندي. خداي تعالي نهي كرد ايشان را از آن. وَ قُل ِ الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي، آنگه فرمود رسول را تا بگويد«4»: سپاس آن خداي را كه او فرزند نگرفت، چه اينكه از صفات اجسام است اگر بر ولادت حمل كنند، و اگر بر طريق تبنّي گويند، هم از سر شهرت يا احتياج باشد، وَ لَم يَكُن لَه ُ شَرِيك ٌ فِي المُلك ِ، و او را در ملك انبازي نيست، چه اينكه همه«5» از علامت ضعف و احتياج باشد، وَ لَم يَكُن لَه ُ وَلِي ٌّ مِن َ الذُّل ِّ، و او را دوستي و ياري و همكاري و حليفي«6» نيست تا به او متعزّز شود از مذلّت. آنگه گفت: تعظيم كن خداي را غايت تعظيم، چه«7» مستحق ّ غايت تعظيم است. محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: اينكه آيت، ردّ است بر جهودان و ترسايان و ثنويان و مشركان عرب و هر كس كه با خداي شريك گفت، و بر صابيان كه گفتند: لو لا اولياء اللّه لذل ّ اللّه، اگر خداي را اوليا نبودندي ذليل بودي، خداي تعالي رد كرد به اينكه آيت بر همه. و در خبر است كه رسول- عليه السّلام- اينكه آيت اهل خود و اهل البيت خود را باز آموخت«8» و به اينكه وصيّت كرد ايشان را. در خبر است كه«9» بنده گويد: اللّه اكبر، ثواب او بيشتر بود از دنيا و هر چه در دنياست. معاذ جبل گفت: رسول- عليه السّلام- گفت: 10» عليكم به آية العزّ«، بر شما باد كه آيت عزّ بسيار

خواني، گفتند: يا رسول اللّه؟ ما آية العزّ«11»! آيت عزّ كدام است! گفت، قوله: وَ قُل ِ الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي لَم يَتَّخِذ وَلَداً- الايه. ----------------------------------- (1). قم، آز: كن. (2). آط، آب، آز، آج، لب بر. (3). آط، آب، آز، آج، لب: او بشنود. (4). همه نسخه بدلها كه. (5). همه نسخه بدلها: هم. (6). قم، مل: خليفتي، آز: خليفي. (7). همه نسخه بدلها او. (8). آط، آب، آز، آج، لب: بياموخت. (9). قم چون. [.....]

(10). قم، آط، آب، آز: العزيز. (11). آب، آز: العزيز. صفحه : 303 عمرو بن«1» شعيب روايت كرد، عن ابيه عن جدّه كه: رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- چون كودكي از فرزندان عبد المطّلب چنان شدي كه سخن توانستي گفتن، او را اينكه آيت بياموختي. عبد الحميد بن واصل گفت: هر كه او آخر بني اسرايل بخواند، خداي تعالي او را از ثواب چنداني بنويسد كه آسمان و زمين و كوهها پر شود به آن، براي آن كه خداي تعالي گفت: تَكادُ السَّماوات ُ يَتَفَطَّرن َ مِنه ُ وَ تَنشَق ُّ الأَرض ُ وَ تَخِرُّ الجِبال ُ هَدًّا، أَن دَعَوا لِلرَّحمن ِ وَلَداً«2»، چون از گفت اينكه كلمت«3» كه اتّخاذ ولد است نزديك آن بود كه اينكه چيزها از آسمانها و زمينها و كوهها شكافته گردد از عكس او آبادان شود و بر جاي بماند«4»، پس ثواب خداوندش، به مقدار آن بود. اگر گويند: چرا خداي را حمد بايد كردن بر آن كه او فرزند نگيرد، و او را شريك نباشد! گوييم: از اينكه دو جواب است، يكي آن كه، بر قول آنان كه فرق كردند ميان شكر و حمد، اينكه«5» لازم نيست، براي آن

كه ايشان گفتند، عرب گويد: حمدته علي فصاحته و شجاعته و شكرته علي نعمته، و تفسير حمد به اينكه كردند كه: الحمد رضا فعل الغير، پس حمد بر خصال نكو باشد، و شكر بر نعمت. و جواب ديگر آن است كه: حمد نه بر اينكه چيزهاست، بل اينكه چيزها صفت خداي است كه او مستحق ّ حمد و شكر است به نعمتهايي كه كرد، چنان كه يكي از ما گويد: [151- پ]

حمدت فلانا«6»، الطّويل الجميل، من فلان را حمد كردم كه او طويل و جميل است، شكر بر نعمت باشد نه بر طول و جمال. جواب ديگر آن است كه: اگر فرزند داشتي خير و نعمت همه براي او خواستي دون ما و جوابهاي اوّل بهتر است. ----------------------------------- (1). مل، آج، لب: عمر بن. (2). سوره مريم (19) آيات 90 و 91. (3). آج، لب: كليمه. (4). آب، آز: نماند. (5). قم: آن. (6). آج: فلان. صفحه : 304 سورة الكهف مجاهد و قتاده گفتند: اينكه سورت مكّي است و صد و ده آيت است در كوفي و يازده در بصري، و پنج در مدني و هزار و پانصد و هفتاد و هفت كلمت است، و شش هزار و سيصد«1» و شست«2» حرف است. و روايت است از سمرة بن جندب از پدرش كه او گفت: رسول- عليه السّلام- گفت: هر كه او ده آيت از سورة الكهف از بر خواند، فتنه دجّال او را زيان ندارد و هر كه«3» سورت جمله برخواند به بهشت شود. اسحاق بن عبد اللّه إبن ابي فروه روايت كرد از رسول- عليه السّلام- كه او گفت: شما را راه

نمايم بر سورتي كه چون فرود آمد هفتاد هزار«4» فريشته به تشييع او از آسمان فرود آمدند و عظمت او ما بين السّماء و الارض مملو بكرد! گفتند: بلي يا رسول اللّه؟ گفت: سورة الكهف است، هر كه او روز آدينه بخواند هر گناه كه در«5» اينكه آدينه تا به آن كرده باشد بيامرزند او را و سه روز ديگر بر سري، و چنداني نور دهند او را كه تا به آسمان برسد«6» وم او را از فتنه دجّال نگاه دارد.

[سوره الكهف (18): آيات 1 تا 26]

[اشاره]

بِسم ِ اللّه ِ الرَّحمن ِ الرَّحِيم ِ الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي أَنزَل َ عَلي عَبدِه ِ الكِتاب َ وَ لَم يَجعَل لَه ُ عِوَجاً (1) قَيِّماً لِيُنذِرَ بَأساً شَدِيداً مِن لَدُنه ُ وَ يُبَشِّرَ المُؤمِنِين َ الَّذِين َ يَعمَلُون َ الصّالِحات ِ أَن َّ لَهُم أَجراً حَسَناً (2) ماكِثِين َ فِيه ِ أَبَداً (3) وَ يُنذِرَ الَّذِين َ قالُوا اتَّخَذَ اللّه ُ وَلَداً (4) ما لَهُم بِه ِ مِن عِلم ٍ وَ لا لِآبائِهِم كَبُرَت كَلِمَةً تَخرُج ُ مِن أَفواهِهِم إِن يَقُولُون َ إِلاّ كَذِباً (5) فَلَعَلَّك َ باخِع ٌ نَفسَك َ عَلي آثارِهِم إِن لَم يُؤمِنُوا بِهذَا الحَدِيث ِ أَسَفاً (6) إِنّا جَعَلنا ما عَلَي الأَرض ِ زِينَةً لَها لِنَبلُوَهُم أَيُّهُم أَحسَن ُ عَمَلاً (7) وَ إِنّا لَجاعِلُون َ ما عَلَيها صَعِيداً جُرُزاً (8) أَم حَسِبت َ أَن َّ أَصحاب َ الكَهف ِ وَ الرَّقِيم ِ كانُوا مِن آياتِنا عَجَباً (9) إِذ أَوَي الفِتيَةُ إِلَي الكَهف ِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنك َ رَحمَةً وَ هَيِّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً (10) فَضَرَبنا عَلَي آذانِهِم فِي الكَهف ِ سِنِين َ عَدَداً (11) ثُم َّ بَعَثناهُم لِنَعلَم َ أَي ُّ الحِزبَين ِ أَحصي لِما لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحن ُ نَقُص ُّ عَلَيك َ نَبَأَهُم بِالحَق ِّ إِنَّهُم فِتيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم وَ زِدناهُم هُدي ً (13) وَ رَبَطنا عَلي قُلُوبِهِم إِذ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ لَن نَدعُوَا

مِن دُونِه ِ إِلهاً لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً (14) هؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ آلِهَةً لَو لا يَأتُون َ عَلَيهِم بِسُلطان ٍ بَيِّن ٍ فَمَن أَظلَم ُ مِمَّن ِ افتَري عَلَي اللّه ِ كَذِباً (15) وَ إِذِ اعتَزَلتُمُوهُم وَ ما يَعبُدُون َ إِلاَّ اللّه َ فَأوُوا إِلَي الكَهف ِ يَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِه ِ وَ يُهَيِّئ لَكُم مِن أَمرِكُم مِرفَقاً (16) وَ تَرَي الشَّمس َ إِذا طَلَعَت تَتَزاوَرُ عَن كَهفِهِم ذات َ اليَمِين ِ وَ إِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذات َ الشِّمال ِ وَ هُم فِي فَجوَةٍ مِنه ُ ذلِك َ مِن آيات ِ اللّه ِ مَن يَهدِ اللّه ُ فَهُوَ المُهتَدِ وَ مَن يُضلِل فَلَن تَجِدَ لَه ُ وَلِيًّا مُرشِداً (17) وَ تَحسَبُهُم أَيقاظاً وَ هُم رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُم ذات َ اليَمِين ِ وَ ذات َ الشِّمال ِ وَ كَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَيه ِ بِالوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعت َ عَلَيهِم لَوَلَّيت َ مِنهُم فِراراً وَ لَمُلِئت َ مِنهُم رُعباً (18) وَ كَذلِك َ بَعَثناهُم لِيَتَسائَلُوا بَينَهُم قال َ قائِل ٌ مِنهُم كَم لَبِثتُم قالُوا لَبِثنا يَوماً أَو بَعض َ يَوم ٍ قالُوا رَبُّكُم أَعلَم ُ بِما لَبِثتُم فَابعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُم هذِه ِ إِلَي المَدِينَةِ فَليَنظُر أَيُّها أَزكي طَعاماً فَليَأتِكُم بِرِزق ٍ مِنه ُ وَ ليَتَلَطَّف وَ لا يُشعِرَن َّ بِكُم أَحَداً (19) إِنَّهُم إِن يَظهَرُوا عَلَيكُم يَرجُمُوكُم أَو يُعِيدُوكُم فِي مِلَّتِهِم وَ لَن تُفلِحُوا إِذاً أَبَداً (20) وَ كَذلِك َ أَعثَرنا عَلَيهِم لِيَعلَمُوا أَن َّ وَعدَ اللّه ِ حَق ٌّ وَ أَن َّ السّاعَةَ لا رَيب َ فِيها إِذ يَتَنازَعُون َ بَينَهُم أَمرَهُم فَقالُوا ابنُوا عَلَيهِم بُنياناً رَبُّهُم أَعلَم ُ بِهِم قال َ الَّذِين َ غَلَبُوا عَلي أَمرِهِم لَنَتَّخِذَن َّ عَلَيهِم مَسجِداً (21) سَيَقُولُون َ ثَلاثَةٌ رابِعُهُم كَلبُهُم وَ يَقُولُون َ خَمسَةٌ سادِسُهُم كَلبُهُم رَجماً بِالغَيب ِ وَ يَقُولُون َ سَبعَةٌ وَ ثامِنُهُم كَلبُهُم قُل رَبِّي أَعلَم ُ بِعِدَّتِهِم ما يَعلَمُهُم إِلاّ قَلِيل ٌ فَلا تُمارِ فِيهِم إِلاّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَستَفت ِ فِيهِم مِنهُم أَحَداً (22) وَ لا تَقُولَن َّ لِشَي ءٍ إِنِّي فاعِل ٌ

ذلِك َ غَداً (23) إِلاّ أَن يَشاءَ اللّه ُ وَ اذكُر رَبَّك َ إِذا نَسِيت َ وَ قُل عَسي أَن يَهدِيَن ِ رَبِّي لِأَقرَب َ مِن هذا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِي كَهفِهِم ثَلاث َ مِائَةٍ سِنِين َ وَ ازدَادُوا تِسعاً (25) قُل ِ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما لَبِثُوا لَه ُ غَيب ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ أَبصِر بِه ِ وَ أَسمِع ما لَهُم مِن دُونِه ِ مِن وَلِي ٍّ وَ لا يُشرِك ُ فِي حُكمِه ِ أَحَداً (26)

[ترجمه]

[به نام خداي بخشاينده مهربان]«7» سپاس خداي را آن كه بفرستاد به«8» بنده اش«9» قرآن«10» نكرد آن را كژي. ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: ششصد. (2). همه نسخه بدلها بجز قم: شصت. (3). آط، آب، آز، آج، لب: هر كس كه. (4). آط، آب، آز، آج، لب: هزار. (5). همه نسخه بدلها: از. (6). آط، آب، آز، آج، لب: رسد. [.....]

(7). اساس: ندارد، از قم آورده شد. (8). همه نسخه بدلها: بر. (9). قم: خويش. (10). قم را. صفحه : 305 راست تا بترساند عذاب سخت از نزديك او و مژده دهد مؤمنان را آنان را كه كار نكو كنند«1» كه ايشان راست مزدي نكو. ايستاده باشند در آن هميشه. و بترساند آنان را كه گفتند: گرفت خداي فرزندي. نباشد ايشان را به آن علمي«2» و نه پدران ايشان را، بزرگ سخن«3» است كه بيرون مي آيد از دهنها«4» ايشان، نمي گويند الّا دروغ. همانا تو هلاك خواهي كرد خود را بر اثر ايشان«5» اگر ايمان نيارند به اينكه حديث به غم. ما كرديم آنچه بر زمين است زينت«6» آن را تا بيازماييم [ايشان را]«7» تا كدام نكوكارترند«8». ما كنيم آنچه بر زمين«9» است، زمين ساده خشك. يا پنداشتي كه اصحاب غار و

رقيم بودند از دلالات«10» ما عجب. چون باز شدند جوانمردان به غار، گفتند: بار خداي ما بده ما را از نزد«11» تو رحمتي و بساز براي ما«12» از كار ما صلاحي. ----------------------------------- (1). قم: آنان كه مي كنند نيكيها. (2). قم: از علم. (3). آط، آج، لب: سخني. (4). همه نسخه بدلها: دهنهاي. (5). قم: اثرهاشان. (6). قم: آرايش. (7). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. (8). قم: نيكوترست به كار. (9). قم: آنچه بر آن است ساده خشك. (10). آط، آج، لب: از آيتهاي ما شگفت، آب از آيتهاي ما عجب. [.....]

(11). قم، نزديك، آب: نزديك خود. (12). همه نسخه بدلها بجز قم: ما را. صفحه : 306 بزديم«1» بر گوشهاي ايشان در غار سالها به شمار. پس بيدار كرديم ايشان را تا بدانيم كه كدام دو گروه شمارنده تر است، آن را كه ايشان مقام كردند به غايت. ما بگوييم«2» بر تو خبر ايشان به درستي«3» ايشان، جوانمرداني بودند كه ايمان آوردند«4» به خدا و بيفزوديم ما ايشان را لطف. و باز بستيم بر دلهاي ايشان«5» چون بايستادند«6» و گفتند: خداي ما خداي آسمانها و زمين است. نخوانيم جز او خداي را كه گفته باشيم، بس بي قاعده اي.«7» اينان آن قوم مااند«8» كه گرفتند به خدايي«9»، خداياني، چرا نيارند بر آن«10» حجّتي روشن. كيست ظالم تر از آن كه فرو بافد«11» بر خداي دروغ«12». و چون دور شدي از ايشان و آنچه مي پرستيدند مگر خداي را باز شوي«13» با غار تا برافلاجد«14» براي شما خداي شما از بخشايش، ببجارد«15» براي شما از كارتان روزيي. [152- ر]

----------------------------------- (1). آب: صداي بزديم. (2). آب، آج، لب: قصه

كنيم. (3). آط، آج، لب: بحق. (4). آط، آب، آج، لب: بگرويدند. (5). قم، آط، آج: دلهاشان، آب، لب: دلهايشان. (6). آط، آب، آج، لب: برخاستند. (7). قم: بس دروغي. (8). اساس: قومند، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. (9). همه نسخه بدلها: گرفتند از فرود او. (10). آج، لب: بر ايشان. (11). همه نسخه بدلها: فرا بافد. (12). همه نسخه بدلها: دروغي. [.....]

(13). آب: بازگرديد. (14). قم: بپراگند، آط، آج، لب: باز كند، آب: پراگنده كند. (15). قم، آط، آج، لب: بسازد، آب: آماده كند. صفحه : 307 بيني آفتاب را چون برآمدي فرو مي گرديدي از غارشان به جانب دست راست، و چون فرو شدي«1» مي گذشتي از ايشان به جانب دست چپ، و ايشان در فراخي بودند از او آن از آيات خداست، هر كه را ره دهد او راه يافته بود و هر كه را گمراه كند نيابي او را ياري ره نماينده. و پنداري ايشان را بيدار«2»، و ايشان خفته«3» بودند و مي گردانيديم ايشان را به جانب«4» راست و چپ و سگشان گسترده بود بازوهايش«5» بر آستانه در اگر مطّلع شدي تو بر ايشان پشت بركردي«6» از ايشان گريزان و پر باز كردندي تو را از ايشان به ترس. هچونين بيدار كرديم ايشان را تا بپرسند ميان ايشان، گفت گوينده اي از ايشان: چند مقام كردي! گفتند: مقام كرديم روزي يا بهري از روزي«7». گفت«8»: خداي شما داناتر است به آنچه مقام كردي شما، بفرستي يكي را از شما«9» به اينكه درمها«10» به شهر، بگو تا بنگرد كه كدام پاكتر طعامي است، گو بيارد شما به روزي از او و لطف

كند و آگاه مكناد به شما كسي را. كه اگر ايشان مطّلع شوند بر شما، سنگسار كنند شما را يا باز برند شما را در دين خود و، فلاح نيابي«11» پس هرگز. ----------------------------------- (1). آب: فرو رفتي. (2). قم: خفتگان. (3). همه نسخه بدلها: بيداران. (4). قم، آب دست. (5). قم: دو بازو را، آط، آج، لب: بازويش، آب: هر دو بازويش. (6). آب: برمي گرديدي. آج، لب: برگردندي. (7). قم: روز. (8). همه نسخه بدلها: گفتند. (9). آب: خود. (10). قم: به درمهاي شما. (11). قم: نرهي شما. [.....]

صفحه : 308 و همچونين اطّلاع داديم بر ايشان تا بدانند كه وعده خدا حق است و قيامت را شكّي نيست در او، چون منازعت مي كردند ميان ايشان كارشان، گفتند: بنا كني بر ايشان بنايي«1» خدايي ايشان عالمتر«2» است به ايشان. گفت، آن كس«3» كه غالب بود«4» بر كار ايشان: بگيريم بر ايشان«5» نماز گاهي«6». گويند: سه بودند، چهارمشان سگ بود، و گويند: پنج بودند و ششم سگ«7» بود انداختن پنهاني«8» گويند: هفت بودند و هشتمشان سگشان«9» بود. بگو خداي من داناتر است به عدد ايشان، نداند ايشان را الّا اندكي، خصومت مكن در ايشان الّا خصومتي ظاهر، و فتوا مپرس در ايشان، از ايشان«10» كسي را. و مگو چيزي را كه من بكنم«11» آن را فردا. الّا كه گوي اگر خواهد خداي، ياد كن خدايت را چون فراموش كني، و بگو: همانا ره نمايد مرا خداي من به نزديكتر از اينكه به صلاح. مقام كردند در غارشان سيصد سال، و بيفزودند نه سال. بگو خداي داناتر«12» است به آنچه ايشان ----------------------------------- (1). قم: بنا كردني.

(2). قم، آج، لب: داناتر. (3). قم، مل: آنان. (4). قم، مل: بودند. (5). آط: ورايشان. (6). قم: مسجدي. (7). قم: سگ ايشان، آط، آب، آج، لب: سگشان. (8). قم: انداختني پنهاني. مل، آج، لب: انداختند. (9). آط، آج، لب: كلبشان. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: ندارد. (11). قم: كننده ام. (12). آط، آج، لب: داند. صفحه : 309 مقام كردند. او راست غيب«1» آسمانها و زمين. چه نيك مي بيند«2» و نيك مي شنود، نيست ايشان را جز او«3» ياري و انباز نگيرد«4» در حكم خود كسي را قوله تعالي: الحَمدُ لِلّه ِ الَّذِي أَنزَل َ عَلي عَبدِه ِ الكِتاب َ، گفت: سپاس خداي را كه كتاب قرآن بر بنده اش محمّد انزله«5» كرد، قَيِّماً، اي مستقيما، در كلام تقديم و تأخيري هست و تقدير آن است كه: انزل علي عبده الكتاب قيّما و لم يجعل له عوجا. و قَيِّماً«6»، حال است از كتاب و او حال باشد از مفعول. وَ لَم يَجعَل لَه ُ عِوَجاً، و اينكه كتاب را كژيي نكرد. و در معني «قيّم»، دو قول گفتند: يكي آن كه راستي است كه در او كژيي نيست و دگر معني آن كه «قيّم» بر دگر كتابها كه حكم مي كند به تصديق آن، و در بعضي قراءت آمد: أَنزَل َ عَلي عَبدِه ِ الكِتاب َ وَ لَم يَجعَل لَه ُ عِوَجاً، و لكن جعله قَيِّماً. و «عوج»، گويند آن را كه بنتوان ديدن«7»، كالدين و الامر و عوج في العصا و الحايط بفتح العين لِيُنذِرَ بَأساً شَدِيداً، تا بترساند خلقان را از عذابي«8» سخت از نزديك او [152- پ]. مِن لَدُنه ُ، ابو بكر خواند عن عاصم تنها: مِن لَدُنه ُ، به اسكان «دال» با اشمام ضمّه

و كسر «نون» و «ها» و « يا » ي در لفظ از پس ها. وَ يُبَشِّرَ المُؤمِنِين َ الَّذِين َ يَعمَلُون َ الصّالِحات ِ، و بشارت دهد مؤمناني«9» را كه عمل صالح و كار نيكو كنند. أَن َّ لَهُم، به آن كه ايشان را خواهد بودن مزدي نيكو يعني ثواب بهشت. و محل ّ ان ّ مع اسمها و خبرها نصب است بوقوع البشارة عليه، چه او متعدّي بود به دو مفعول، يقال: بشّرته كذا و بكذا. ماكِثِين َ فِيه ِ أَبَداً، و ايشان در آن مقيم باشند هميشه كه آن را زوال نبود از ايشان و ايشان را فنا نبود از آن. و نصب ماكِثِين َ، اي مقيمين، بر حال است از فعلي مقدّر در لهم، اي تحصّل«10» لهم و تثبّت«11»، و شايد كه عامل در او اجرا حسنا باشد و التّقدير: يؤجرون اجرا حسنا ماكثين فيه ابدا. ----------------------------------- (1). قم: نهان. (2). قم به او. [.....]

(3). همه نسخه بدلها: از فرود او. (4). قم: و نه انباز گيرد، آج، لب: نه انبازي. (5). آط، آب، آز، آج، لب: انزال. (6). قم: واو. (7). آط، آب، آز، آج، لب: بنتوان ديد. (8). آب، آز: عذاب سخت. (9). همه نسخه بدلها، بجز مل: مؤمنان. (10). مل: حصل، لب: يحصل. (11). آط، آب، آز، آج، لب: ثبت. صفحه : 310 وَ يُنذِرَ الَّذِين َ قالُوا اتَّخَذَ اللّه ُ وَلَداً، و بترساند«1» آنان را كه گفتند: خداي گرفت فرزندي كه ايشان را به اينكه كه مي گويند علمي نيست بل از سر جهل و اعتقاد باطل مي گويند و تقليد پدران، و نيز پدر ايشان را به آن علمي نيست. كَبُرَت كَلِمَةً، بزرگ سخني است اينكه كه از دهن ايشان

بيرون مي آيد. و نصب كَلِمَةً، شايد كه بر تمييز بود و شايد كه بر حال بود، اي كبرت الكلمة كلمة. آنگه اوّل بيفگند«2» و هو كقولهم: نعم رجلا زيد، اي نعم الرّجل رجلا، و اينكه تميزي بود بعد تمام الكلام. و روايت كردند از بعضي مكّيان«3»، خواندند: كبرت كلمة، كقولهم: كبر شأنك و كبر قولك. تَخرُج ُ مِن أَفواهِهِم، در جاي صفت كلمت است، إِن يَقُولُون َ إِلّا كَذِباً، اي ما يقولون، «ان»، به معني «ما» ي نفي است، نمي گويند در اينكه گفتار الّا دروغ، و اينكه آيات بر سبيل طعن گفتند«4» بر ايشان و ردّ قولشان. آنگه رسول را- عليه السّلام- تسليت داد و دلخوشي، گفت فَلَعَلَّك َ باخِع ٌ نَفسَك َ، همانا تو خويشتن را هلاك خواهي كردن بر اثر ايشان. يعني اينكه كافران كه گفتند: لَن نُؤمِن َ لَك َ حَتّي تَفجُرَ لَنا مِن َ الأَرض ِ يَنبُوعاً«5»، يقال: بخع«6» نفسه يبخعها بخعا، قال ذو الرّمّة: الّا ايّهذا الباخع الوجد نفسه بشي ء نحته عن يديه المقادر اراد نحّته فخفّف، إِن لَم يُؤمِنُوا، اگر ايمان نيارند ايشان به اينكه قرآن. و به اتفاق مراد به «حديث» قرآن است، و چون خداي تعالي قرآن را «حديث» خواند اند جاي در كتاب، آن را قديم گفتن خلاف بر خداي تعالي باشد. أَسَفاً، اي غضبا و حزنا. مجاهد گفت: جزعا و نصب او بر تمييز است. إِنّا جَعَلنا ما عَلَي الأَرض ِ زِينَةً لَها، آنگه گفت: ما كرديم هر چه بر زمين آفريديم زينت«7» زمين. ضحّاك گفت: يعني مردان را خاصّه به زينة زمين كرديم، و حمل او بر عموم اوليتر باشد. دگر آن كه «ما» لما لا يعقل باشد و من لما يعقل گفت:

«ما» هر چه بر پشت زمين است از انواع مخلوقات، حيوانان و جماد و نبات، و ----------------------------------- (1). اساس: بترسان، با توجه به معني و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها: بيفگندند. (3). همه نسخه بدلها كه. (4). همه نسخه بدلها: گفت. (5). سوره بني اسرائيل (117) آيه 90. [.....]

(6). آط، آب، مل، آز: نخع. (7). آط، آب، آز، آج، لب: به زينت. صفحه : 311 آنچه جز آن است. زِينَةً لَها، زمين را به آن بياراستيم و آن را زينت زمين كرديم. لِنَبلُوَهُم، تا بيازماييم ايشان را تا كدام نيكو عمل تر است، و نصب عَمَلًا بر تميز است، و مراد از ابتلا تكليف است، چه تكليف صورت امتحان دارد. وَ إِنّا لَجاعِلُون َ ما عَلَيها صَعِيداً جُرُزاً، «صعيد»، زمين راست باشد و «جرز»، زميني كه باران بر او نيايد و بر او نبات نرويد، يعني ما پس از آن كه آراسته باشيم و آبادان كرده، بيران«1» كنيم و زمين ساده كنيم و بناها از او برداريم. مجاهد گفت: جُرُزاً، اي بلقعا يابسا لا نبات عليها، و مثله قوله: فَيَذَرُها قاعاً صَفصَفاً، لا تَري فِيها عِوَجاً وَ لا أَمتاً«2»/. و عرب سال قحط را «سنة جرز» گويند، و «سنون اجراز»، قال الرّاجز: قد جرفتهن ّ السّنون الاجراز و يقال: اجرز القوم اذا صارت ارضهم جرزا، و جرزوا ارضهم اذا اكلوا نباتها. قوله: أَم حَسِبت َ أَن َّ أَصحاب َ الكَهف ِ وَ الرَّقِيم ِ، گفت: اي محمّد تو مي پنداري كه قصّهاصحاب الكهف و اصحاب الرّقيم [153- ر]

از آيات و عجايب ما عجب است، يعني در جنب عجايبي كه در آيات و دلالات ماست از كمال قادريي«3» ما

بس عجب نيست، چه آنچه من آفريده ام«4» از آسمانها و زمينها و كوهها و درياها و اصناف مخلوقات، در او عجايب بيشتر است. و «كهف»، غبار باشد در كوه. و در «رقيم»، خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس گفت: واديي«5» است ميان غضبان«6» و وايله«7» پيشتر از فلسطين و آن نام آن وادي است كه، اصحاب الكهف در او بودند. كعب الاحبار گفت: نام ديه ايشان است، و بر قول عبد اللّه عبّاس من رقمة الوادي باشد، و آن، آن جا بود كه آب در او باشد. عرب گويد كسي را كه امر كند كه در ميان كاري«8» شو: عليك بالرّقمة و دع الضّفّة و صفّتا الوادي، جانباه، يعني در ميان رو و كناره رها كن، يعني اصل كار جوي و حواشي رها كن. سعيد جبير گفت: «رقيم»، لوحي بود از ارزيز نام ايشان و تاريخ ايشان و تاريخ غيبت ايشان بر ----------------------------------- (1). قم: ويران. (2). سوره طه (20) آيات 106 و 107. (3). همه نسخه بدلها: قادري. (4). قم: ما آفريده ايم. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: وادي. (6). مل: عصان. (7). قم، مل، آز: وابله. (8). قم: باري. صفحه : 312 آن جا نقش كرده بر در غار بنهادند تا مردم ببينند و از آن معتبر شوند. و بر اينكه تأويل «رقيم»، فعيل باشد، به معني مفعول من الرّقم، و هو الكتابة. قولي دگر آن است كه، نافع روايت كرد از عبد اللّه عمر«1»، و وهب روايت كرد از نعمان بشير، از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- كه او گفت: اصحاب الرّقيم، سه مرد بودند كه از شهر بيرون آمدند به

بعضي حوايج خود. باران بگرفت ايشان را، كوهي بود و در او غاري، گفتند: در اينكه غار شويم تا باران كم شود. چون در آن غار شدند، سنگي عظيم از كوه در افتاد و در در آن غار افتاد، و در غار بگرفت چنان كه هيچ شكافي نماند كه روشنايي در او فتادي«2». ايشان فرو ماندند و گفتند: يا قوم؟ اينكه كاري عظيم است و جز خداي تعالي كشف اينكه بلا نتواند كردن«3». بياييد تا هر يكي از ما عملي كه در عمر خود كرده است خالص براي خداي، آن را شفيع سازيم، باشد كه خداي تعالي بر ما ببخشايد. يكي از جمله ايشان گفت: من در عمر خود حسنتي مي دانيم كه كرده ام، و آن، آن بود كه من جماعتي مزدوران را به مزد گرفتم تا براي من كاري كنند. مردي ديگر آمد نماز پيشين، او را گفتم تو نيز كار كن تا مزد يك روزه بدهم تو را. چون نماز شام بود و هر يكي را مزدي مي دادم به سويّت«4». يكي از جمله ايشان گفت: مرا همچند آن مي دهي كه آن را از نيمه روز كارد كرد. گفتم: يا سبحان اللّه؟ تو را با مال من چه سبيل است كه من به آن چه كنم! تو مزد خود تمام بستان و تو را با كسي دگر كاري«5» نيست. از من نشنيد و به خشم برفت و مزد رها كرد. من آن مزد او نگاه مي داشتم تا روزي گاو بچّه اي مي فروختند، من آن مزد او به آن بدادم«6» در گله كردم بزرگ شد و آبستن شد، براد و از بچگان او بسيار پديد آمدند تا

گله اي گاو شد. پس از مدّتي دراز كه سالها به اينكه«7» برآمد، پيري را ديدم ضعيف شده، بيامد و گفت: مرا بنزديك تو حقّي هست. گفتم: چيست آن! گفت: من آن مزدورم«8» كه آن روز«9» مزد رها كردم. من در«10» نگرديم، او را بشناختم، دست او ----------------------------------- (1). آط، آب رضي اللّه عنه. (2). قم: افتادي، مل: يافتي. (3). همه نسخه بدلها: بجز مل: كرد. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بر تسويه. [.....]

(5). همه نسخه بدلها: كار. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و. (7). آط، آب، مل، آز، آج، لب: بر اينكه. (8). آط، آب، آز، آج، لب: مرد. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم آن. (10). قم آن، آط: در او. صفحه : 313 گرفتم«1» و او را به صحرا بردم و گفتم: اينكه گاو گله توراست. گفت: يا هذا؟ بر من استهزا مكن. گفتم: و اللّه كه اينكه حق ّ تو است و تو راست، و كس را در اينكه نصيبي نيست. او آن بگرفت و بسيار دعا كرد. بار خدايا؟ اگر داني كه آن براي تو كردم، ما را خلاص«2» ده، در حال، بهراني«3» از آن سنگ بيامد و بطركيد«4» و ثلثي از او بيفتاد«5» و روشنايي پديد آمد. ديگري گفت: من در عمر خود حسنتي كرده ام و آن، آن بود كه سالي قحطي عظيم بود. زني با جمال بنزديك من آمد و از من گندم خواست به بها. گفتم: ممكن نيست الّا به تمكين«6» از نفس خود. ابا كرد و برفت، باز دگر باره«7» بازآمد و طعام خواست، گفتم: ممكن نيست بدون نفس تو. تا سه بار

برفت و از روي ضرورت باز آمد و من او را طعام ندادم. به بار چهارم گفت: اكنون تو را ممكن ّ«8» كردم از آنچه مي خواهي. چون با او بنشستم به خلوت، خواستم تا دست به او دراز كنم، او را يافتم كه مي لرزيد«9». گفتم: اينكه چه حال است! گفت: از خداي مي ترسم. من گفتم: [153- پ]

يا سبحان اللّه؟ زني در حال شدّت و سختي و ضرورت از خداي مي بترسد و من در نعمت و رخا از خداي نترسم؟ گفتم: بر خيز اي زن كه تو را مسلّم بكردم، و بيش از آن طعام كه او مي خواست بدادم او را. بار خدايا؟ اگر داني كه آن براي تو كردم، اينكه بلا از ما كشف كن. پاره اي ديگر از آن سنگ شكسته شد و غار روشن شد. سديگر«10» گفت: من نيز حسنتي كرده ام و آن، آن بود كه مرا پدري و مادري پير بودند، و من گوسپند داشتم«11». نماز خفتني«12» پاره اي شير برگرفتم براي ايشان و بياوردم. ايشان خفته بودند مرا دل نيامد كه ايشان را بيدار كنم و خواب بر ايشان بپشورم«13». بر بالين ايشان بنشستم، گفتم: تا خود بيدار شوند و گوسپندان«14» ضايع بودند و مرا دل به ----------------------------------- (1). قم: بگرفتم. (2). قم، آج، لب: خلاصي. (3). آب، آز: پر بهراني خاني. (4). مل: طراقي. (5). قم: بيوفتاد. (6). قم: كه متمكّن شوي. (7). قم، آب، آز: بار ديگر، آط: باري ديگر. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: تمكين. [.....]

(9). آب: لژزيد. (10). قم، آط، آب، آج، لب: سه ديگر، آز: سيم ديگر. (11). آب، آز: مي داشتم. (12). آب، آز: خفتن.

(13). قم: بشورم، آط، آز، آج، لب: بياشورم، آب: بياشورم. (14). آط: گوسفندان. صفحه : 314 گوسپند«1» مشغول بود. با آن همه از بالين ايشان برنخاستم تا صبح برآمد، و ايشان بيدار شدند، و من آن شير به ايشان دادم. بار خدايا؟ اگر داني كه من اينكه براي تو كردم، اينكه بلا از ما كشف كن. سنگ به يك باره«2» از در غار بيوفتاد«3» و ره گشاده شد و ايشان از آن جا به سلامت بيرون آمدند. اينكه قصّه اصحاب الرّقيم است. امّا قصّه اصحاب الكهف، قال اللّه تعالي: إِذ أَوَي الفِتيَةُ إِلَي الكَهف ِ، اصحاب سيّر خلاف كردند در سبب رفتن ايشان به كهف: محمّد بن اسحاق بن يسار گفت: سبب آن بود كه اهل انجيل تعدّي از حدّ ببردند، و فواحش در ميان ايشان ظاهر شد، و پادشاهان طاغي شدند و به بت پرستيدن مشغول شدند، و براي طواغيت قربان كردند. و در ميان ايشان جماعتي بودند بر دين عيسي- عليه السّلام- متشدّد و متمسّك به آن، و پادشاه شهر ايشان مردي بود نام او دقيانوس، بت پرست بود و ظالم و قتّال، و طالب آنان كه بر دين مسيح بودند تا ايشان را عذاب كردي و از دين مسيح منع كردي و مادام در تتبّع اينكه بود و در اطراف و نواحي مملكت«4» خود مي گرديد، و هر كجا كسي بود«5» بر دين عيسي- عليه السّلام- او را مي كشت و عذاب مي كرد، و از آن دين منع مي كرد تا به اينكه شهر آمد كه اصحاب الكهف در آن جا بودند. مردم بگريختند و پنهان شدند و او مردم را مي گرفت. هر كه در دين او

مي رفت رها مي كرد او را، و هر كه اجابت نمي كرد، او را مي كشت و عذاب مي كرد و دستها و پايهاي ايشان مي بريد. و از باره«6» شهر مي درآويخت. خداي پرستان چون ديدند، تضرّع كردند با خداي تعالي و در عبادت بيفزودند و پناه با خداي دادند و مي گفتند: رَبُّنا رَب ُّ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ لَن نَدعُوَا مِن دُونِه ِ إِلهاً لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً«7»، اينكه جماعت بگريختند و از بيرون شهر«8» نمازگاهي بود. آن جا رفتند،«9» به عبادت و تضرّع مشغول شدند و مي گفتند: بار خدايا؟ شرّ اينكه طاغي كفايت كن. جماعتي از شرط«10» دقيانوس كه ايشان را بر اينكه كمار گماشته بودند، بر ايشان مطّلع شدند، و ايشان را گفتند: شما ----------------------------------- (1). آط، مل، آج، لب: گوسفند. (2). همه نسخه بدلها: بار. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: بيفاد. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل: ملك. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: بودي، مل: يافتي. (6). آط، آب، آز، آج، لب: با روي، مل: ديوار. (7). آج، لب الاية. (8). قم: از شهر بيرون. [.....]

(9). همه نسخه بدلها و. (10). مل: شرطگان. صفحه : 315 چرا از ملك بگريخته اي و از دين او رغبت نموده اي و برفتند و دقيانوس را خبر دادند از احوال ايشان. او كس فرستاد و ايشان را حاضر كرد بر آن هيأت كه بودند با جامه عبّاد«1». رويها در خاك كاليده«2» از سجده، و چشمها پر آب شده. ايشان را تهديد كرد و گفت: چرا به خدمت من نيامدي و براي اصنام قربان نكردي! اكنون مخيّري، خواهي به دين من در آيي و خواهي اختيار كشتن كني. ايشان را مهتري بود

نام او مكسلمينا، او گفت: بدان كه ما خداي را مي پرستيم كه خداي آسمانها و زمينهاست، و ما جز او را عبادت نكنيم، آن دگر تو داني هرچه خواهي مي كن، كه ما از دين خود نگرديم، باقي همان قول گفتند«3» كه او گفت. دقيانوس بفرمود تا جامه هاي«4» ايشان بكندند و ايشان را جامه اي دگر پوشانيدند، و ايشان را گفت: مرا دل نمي آيد كه شما را بكشم. مهلت دادم شما را چند روز [154- ر]

تا انديشه كني و صلاح خود ببيني و با دين من آيي، و گر نيايي خود در دست مني و خون شما ريختن بر من آسان است، و آنگه برخاست و از آن شهر به شهري ديگر رفت و ايشان را باز نداشت و حرس بر ايشان نگماشت«5». چون دقيانوس از آن جا برفت، ايشان را در مهلت«6» فرو گذاشت«7». ايشان با يكديگر گفتند: تدبير آن است كه تا اينكه طاغي غايب است، ما هر كسي از خانه پدران زادي برداريم و بگريزيم. آنگه برفتند و هر يكي از خانه پدر«8» زادي برگرفتند و از شهر بيرون شدند و بر در«9» آن شهر كوهي بود آن را ينجلوس«10» گفتند«11». بر آن كوه غاري بود، در آن غار شدند و خداي را عباد مي كردند. كعب الاحبار گفت: در راه سگي را ديدند، سگ در دنبال ايشان افتاد. چندان كه راندند او را و زدند، برنگشت تا به آواز آمد و گفت: چرا مرا مي زني! من از شما برنگردم كه من دوستان خداي را دوست دارم، و من شما را به كار آيم چون بخسبي شما را پاسباني كنم. سگ را بخود ببردند.

عبد اللّه عبّاس گفت: ----------------------------------- (1). مل: عبادات. (2). آط، آب، آز، آج، لب: ماليده. (3). آط: گفتن. (4). اساس و ديگر نسخه بدلها: جامهاي/ جامه هاي، با توجّه به ادغام دو حرف همجنس. (5). آز: بگماشت. (6). مل: مهلت داد. (7). آط،: گزاشت. (8). مل: خويش، آط، آب، آز، آج، لب: پدران. (9). آط، آب، آز، آج، لب: بيرون. (10). آط، آب، آز، آج، لب: بيخاوس. (11). مل دو مرد مؤمن بودند. صفحه : 316 در راه شباني را ديدند با سگي، ايشان را گفت: شما چه مردماني و كجا مي روي! گفتند: ما از اينكه طاغيه«1» روزگار مي گريزيم. گفت: من نيز همكار شمايم و با ايشان برفت، سگ نيز در دنبال ايشان بود«2». او را گفتند: اي جوانمرد؟ اگر تو مصاحب مايي، سگ نيست، سگ را از ما جدا كن. او گفت: اينكه سگ با من صحبت ديرينه دارد، شما براني او را كه من شرم دارم از او. ايشان او را براندند، نرفت. چون بزدند او را، آواز داد و گفت: مرا چرا زني«3» كه من از شما به جفا برنگردم! ايشان در غار شدند و سگ بر در«4» غار بخفت و ايشان به عبادت مشغول شدند و آن نفقه خود در دست يكي از ايشان كردند، نام او يمليخا«5». او هر روز به شهر رفتي و چيزكي كه ايشان را بايستي بياوردي و تفحّص اخبا [ر]

بكردي و ايشان را خبر دادي، تا روزي در بازار آمد، خبر دادند كه: دقيانوس باز آمده است و طلب ايشان كرده«6». باز آمد و ايشان را خبر داد، و ايشان سخت مضطرب شدند و اينكه نماز

ديگر بود عند غروب الشمس. با يكديگر گفتند: اينكه طعامكي«7» كه هست بخوري«8» و پناه با خداي دهي«9» تا خداي تعالي چه تقدير كرده است. طعام«10» بخوردند و به عبادت مشغول شدند و سر بر سجده نهادند، خداي تعالي خواب بر ايشان افگند. سيصد و نه سال خفته بودند«11». دقيانوس ايشان را طلب كرد و كس فرستاد و پدران ايشان را حاضر كرد و گفت: پسران شما كجااند! ايشان را پيش من آري«12». گفتند: ما احوال ايشان ندانيم. بر ما آن است كه ما در طاعت توايم، و امّا ايشان مالهاي ما برگرفتند و از شهر برفتند. كسها«13» كه ايشان را ديده بودند، گفتند: ايشان در غاري شده اند كه بر در اينكه شهر است. بر كوهي كه آن را ينجلوس«14» مي گويند«15». او برخاست«16» با لشكر آن جا آمد. هر ----------------------------------- (1). مل: طاغي. [.....]

(2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: برفت. (3). قم: چه مي زني. (4). آج، لب: دردر. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: تمليخا. (6). مل: مي كند. (7). مل: طعامي. (8). آط، آب، آز، آج، لب: بخوريم. (9). آط، آب، آز، آج، لب: دهيم. (10). اساس: استطعام، به قياس نسخه قم و اتّفاق نسخ تصحيح شد. (11). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بخفتند. (12). آط، آب، آز، آج، لب ايشان. (13). آط، آب، آز، آج، لب: كساني، مل: كسهايي. (14). آط، آب، آج، لب: بيخاوس. (15). آط، آب، آز، آج، لب: مي خواندند، قم، مل: مي خوانند. [.....]

(16). آط، آب، آز، لب: برخواست. صفحه : 317 كس كه خواست آن جا«1» فرو شود از ترس نتوانست. آخر گفتند: يا ملك،

اگر تو ايشان را به چنگ آري، چيزي«2» نخواهي كردن جز كشتن! گفت: بلي«3». گفتند: در اينكه غار بربايد آوردن تا اينان در آن جا بميرند، و اينكه غار گور ايشان باشد. گفت: صواب است، و بفرمود تا در غار برآوردند و ايشان خفته بودند و از آن بي خبر. در ملك دقيانوس دو مرد بودند مؤمن: يكي، بندروس«4» نام و يكي، روياس. نامهاي ايشان و نسبهاشان«5» بر لوحي نوشتند از ارزيز، و در بناي آن سد نهادند. گفتند: تا باشد كه وقتي كسي اينكه بنا بشكافد، از احوال ايشان خبر دهد مردمان را تا عبرتي باشد و شنوندگان را، تا آنگه كه دقيانوس هلاك شد و از پس او چند قرن بگذشت«6»، خداي تعالي ايشان را بيدا كرد. عبيد بن عمير«7» گفت: اصحاب الكهف، جواناني بودند از فرزندان ملوك با طوق و ياره و گوشواره«8» زرّين. روزي از روزهاي عيد، ايشان بيرون آمدند و سگ صيد با خود داشتند، خداي تعالي تنبيه كرد ايشان را و ايمان [154- پ]

در دل ايشان افگند. ايمان آوردند هر يكي علي حده، به تنبيهي كه خداي كرد ايشان را، و هر يكي ايمان خود از صاحبش پنهان داشت. چون با شهر آمدند در اينكه انديشه افتادند و هيچ كس از ايشان اطّلاع نداد صاحبش را بر سرّ خود. آنگه هر يكي«9» انديشه كرد كه از اينكه شهر بيرون بايد شدن تا شوم«10» كفر و معاصي اينان به ما نرسد. هر يك از شهر بيرون آمدند، علي خفية من صاحبه. چون به صحرا رسيدند، با هم افتادند«11». هر يكي صاحبش را گفت: چرا بيرون آمده اي! [او گفت: تو

چرا بيرون آمده اي]«12»! آخر اتّفاق كردند بر آن كه هر دو به كناره اي شوند و راز خود با صاحبش بگويند. همچونين«13» كردند و راز بر يكديگر آشكارا كردند. رأي همه بر ايمان متّفق بود، و سگ صيد با خود داشتند، گفتند: اكنون بيايي«14» تا امشب با غاري شويم و آن جا بخسپيم، ----------------------------------- (1). مل: در غار. (2). آط، آب، آز، آج، لب: كاري. (3). آز: آري. (4). آج، لب: سدروس، آب، آز: بيدروس. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: نسبهاي ايشان. (6). آط: بگزشت. (7). مل، آز: عمر، آج، لب: عبيدة بن عبير. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: گوشوار. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم از ايشان، آز از اينكه. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم: شومي. (11). آط، آب، آز، آج: رسيدند. (12). اساس: افتادگي دارد، از قم افزوده شد. (13). همه نسخه بدلها: همچنين. [.....]

(14). آط، مل، آز، آج، لب: بياييد. صفحه : 318 و فردا تدبير خود سازيم«1». آن شب در غار شدند و بخفتند و خداي تعالي خواب بر ايشان مستمر كرد تا سيصد و نه سال بخفتند و كس راه با ايشان نبرد«2»، جز آن كه ايشان را مفقود يافتند. جماعتي«3» كه ايشان را همّت بود لوحي بگرفتند و نامهاي ايشان و انسابشان و عددشان و تاريخ غيبتشان بر«4» نوشتند كه: فلان و فلان، و چند كس از معروفان و جوانان شهر مفقود شدند، و كس ايشان را باز نيافت، و خداي تعالي آن غار پوشيده كرد از چشم خلقان. و آن لوح در خزانه«5» پادشاه بنهادند، و گفتند: همانا اينان را شأني«6» باشد. چون قرنها بر

آن بگشت«7» و مدّت به سر آمد. خداي تعالي اطّلاع داد بر ايشان، چنان كه گفت: وَ كَذلِك َ أَعثَرنا عَلَيهِم«8»- الآيه. وهب منبّه«9» گفت: يكي از حواريّان عيسي به در شهر اصحاب الكهف آمد و خواست تا در آن جا شود، او را گفتند: بر در اينكه شهر بتي نهاده است، كس را رها نكنند كه در شهر شود تا آن بت را سجده نكند. او در شهر نرفت و بيرون«10» شهر گرماوه اي بود، در آن گرماوه رفت و آن جا كار مي كرد و مزدي مي ستد و نفقة مي كرد، و خداي را مي پرستيد. گرماوگان«11» از قدوم او خير و بركت بسيار ديد، او را اكرام كرد، و مردم او را از حسن سيرت و صلاح او دوست گرفتند، و او اخباري كه از عيسي«12» شنيده بود مردم را مي گفت: و با خير و با طاعت دعوت مي كرد. جماعتي به او بگرويدند و او را با صاحب حمّام شرط آن بود كه به روز، كار او كند«13» و به شب به كار خود مشغول باشد. تا يك روز پسر پادشاه آن شهر، زني را برگرفت و بفرمود تا: گرماوه خالي كردند، و خواست تا در گرماوه شود. اينكه مرد او را پند داد«14» و گفت: شرم نداري، و تو پسر ملك شهري و اينكه كار به تو زشت باشد؟ پسر پادشاه خجل شد و برگشت، باز باز آمد«15» و خواست تا در گرماوه شود. مرد دگر باره نهي كرد و وعظ ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بسازيم. (2). مل: نبردند. (3). قم را. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل او.

(5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: خزينه. (6). آج، لب: نشاني. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و آط: بگذشت، آط: بگزشت. (8). سوره كهف (18) آيه 21. (9). آز: وهب بن منبّه. (10). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بر در. (11). قم: گرماوه بان، آط، آب، آز، آج، لب: صاحب گرماوه. (12). لب: موسي. (13). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بكند. [.....]

(14). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: راه بنداد. (15). مل: پس دگر باره باز آمد، آز: باز پس آمد. صفحه : 319 كرد«1»، برگشت. به بار سديگر«2» باز آمد و بانگ بر او زد و او را براند و در گرماوه رفتند. او دعا كرد، خداي تعالي هر دو را در آن گرماوه هلاك كرد و بمردند. ملك گفت: حال پسر من چه بود! گفتند: صاحب حمّام«3» او را بكشت. اينكه حواري با گرماوگان«4» با جماعتي كه مصاحب ايشان بودند از آن جا بگريختند. شب ايشان را دريافت. در غاري شدند و بخفتند و در راه مردي را ديدند صاحب زرعي، و سگي با خود داشت كه زرع اونگاه داشتي. ايشان را گفت: شما چه قومي! گفت«5»: ما مردمانيم كه از دست ظالمي گريخته ايم. او گفت: مرا مي بايد كه با شما موافقت كنم. با ايشان برفت و سگ در دنبال ايشان. به شب در غار شدند و بخفتند، خداي تعالي خواب بر ايشان افگند، تا سيصد و نه سال بخفتند و كسان ملك كه در طلب ايشان بودند، راه با ايشان بردند و چو ايشان را خفته يافتند، خواستند تا در آن جا شوند.

ترس، منع كرد ايشان را، [155- ر]

آخر گفتند: تدبير آن است كه، در اينكه غار برآرند«6» تا اينان در آن جا«7» بميرند از گرسنگي و تشنگي. همچنان كردند. وهب گفت: ايشان در آن غار مدّتي بماندند. وقتي شباني به آن جا رسيد و بر آن كوه گوسپند«8» مي چرانيد، باران بگرفت. او را انديشه كرد، گفت: در اينكه غار ببايد شكافتن تا به شب گوسپندان«9» را در اينكه غار مي برم. در آن غار باز كرد و خداي تعالي ايشان را از خواب بيدار كرد. محمّد بن اسحاق گفت: پس از آن پادشاهي پديد آمد آن شهر را، مردي صالح، كه او«10» را تندوسيس«11» گفتند، و او در ملك خود سي و هشت«12» سال بماند و در ملك او هر گونه مردمان بودند، مؤمن و كافر و بت پرست. و پادشاه از آن رنجور بود، و ايشان را با خداي مي خواند و تخويف مي كرد به بعث و نشور، و ايشان مي گفتند: ما هِي َ إِلّا حَياتُنَا الدُّنيا نَمُوت ُ وَ نَحيا ...«13»، ما حيات هم اينكه دانيم كه در دنيا هست و پس از ----------------------------------- (1). قم: داد، او. (2). آط، آج، لب: با سه ديگر. آب، آز: با سه كس ديگر. (3). مل: گرماوگان. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: حمّامي و. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: گفتند. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم: برآريم. (7). قم، آط، آب، آز: اينكه جا. (9- 8). مل، آج، لب: گوسفند. (10). قم: نام او. (11). آط، آج: بندوسيس، لب: نبدوسيس، مل: بيدوسيس. (12). آج، لب: هفت. (13). سوره جاثيه (45) آيه 24. [.....]

صفحه : 320

حيات دنيا حياتي«1» نشناسيم. چون پادشاه صالح از ايشان آن ديد، با خداي تعالي تضرّع كرد و گفت: بار خدايا؟ آيتي به اينان«2» نماي كه بدانند كه بعث و نشور حق ّ است. خداي تعالي خواست تا اظهار آيتي كند برايشان. در دل يكي از مردمان آن شهر افگند نام او اولياس«3» تا آن بنا بشكافد و براي گوسپند«4» حظيره اي كند، بيامد و آن بنيان بشكافت«5» تا در غار گشاده شد. جماعتي را ديد آن جا خفته و سگي بر در غار خفته. هر كس كه خواست كه آن جا فراز شود، نيارست فراز شدن«6». اهل آن شهر به تعجّب به نظاره آن جا آمدند، خداي تعالي ايشان را از خواب بيدار كرد تا بنشستند شادمانه، مستبشر، و بر يكديگر سلام كردند و گمان بردند كه يك روز خفته اند يا بهري از روزي. و خداي تعالي بعث ايشان دليل ساخت بر آن كه بعث و نشور قيامت حق ّ است. وهب گويد: ايشان بيدار شدند و احوال ايشان همچنان بود كه آنگه كه بخفتند، هيچ تغييري پذرفته نبود«7» تا جامه ايشان شوخگن نشده بود. ايشان برخاستند«8» و گمان بردند كه در عهد دقيانوسند. برخاستند و نماز بگزاردند و يمليخا كه صاحب طعام ايشان بود. او را گفتند: برو و آن درمي چند ببر براي ما طعامي آر كه ما گرسنه شده ايم و بنگر تا اينكه طاغيه«9» طلب ما مي كند و خويشتن بر احتراز دار. يمليخا«10» گفت: دي همه روز در طلب ما بودند و امروز بي شك آن است كه ما را ببرند، و اينكه آخر روزي است ما را از دنيا. مهتر ايشان گفت: ما توكّل بر

خداي كرديم، و بر دين حق مقام كنيم و جان به فداي دين كنيم. آنگه يمليخا«11» برخاست«12» و آن درمها برگرفت و از كوه به زير آمد تا به شهر آيد. در شهر آثار و اعلامي كه او رها كرده بود به خلاف آن ديد كه او بگذاشته«13» بود متوراي وار به شهر درآمد، ترسان و مترقّب از خوف دقيانوس. چون در شهر آمد، مردمان را ديد بر شعار ملّت عيسي، و نام ----------------------------------- (1). مل ديگر. (2). آط: آياتي به اينكه جماعت، آج، لب: آيتي بدين جماعت. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: الياس. (4). مل، آج، لب: گوسفند. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: بنا بگشاد. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: نتوانست شدن. (7). آط، آب، آز، آج، لب: تغيير نپذيرفته بودند، مل: تغييري نرفته بود. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: برخواستند. (9). مل: طاغي. (11- 10). آط، مل، لب: تمليخا. (12). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: برخواست. (13). آط: بگزاشته. صفحه : 321 عيسي مي گفتند و بر او صلات مي دادند. به عجب«1» فرو ماند، گفت: من دوش از اينكه شهر برفتم و در اينكه شهر كسي نام عيسي نيارست بردن، اكنون شعار او آشكارا مي گويند و مي دارند، و او را خبر نبود كه دقيانوس هلاك شده است از مدّت سيصد«2» سال باز«3»، گرد آن شهر مي گشت، كس را نمي شناخت و رسم و آيين ايشان به خلاف آن ديد كه او رها كرده بود. با خود گفت: همانا شهر غلط كرده ايم يا در خوابم؟ آخر انديشه كرد و گفت: در اينكه نزديكي، شهر هم اينكه است.

آخر مردي را گفت: اينكه شهر را چه خوانند! گفت: دفسوس«4». بدانست كه شهر آن است، و لكن مردمان آن شهر نه آن بودند. آخر، آن درمها كه داشت بيرون كرد و آن درمها بود به نام و مهر دقيانوس از سيصد«5» سال زده و بر شكل پاي شتر بود به بزرگي. [155- پ]

آن درمي چند بداد تا طعام خرد. مرد آن درم بستد و در او نگريد، [و نقش و سكّه آن بخواند و تاريخ آن، عجب فرو ماند، در مرد نگريد]«6»، مرد«7» غريب و مجهول ديد، او را گفت: اينكه درم از كجا آوردي! گفت: اي مرد تو را با آن«8» چه كار؟ درم بستان و طعامي بده مرا به نرخ وقت. آن مرد، آن درم به ديگري نمود و ديگري به ديگري انداخت، و دست به دست بدادند«9» و گفتند: اينكه«10» مرد همانا گنجي يافته است«11». او را گفتند: راست گو«12» تا اينكه گنج كجا يافتي! و با ما مشترك كن تا ما راز تو با كس نگوييم، كه اينكه گنج تنها بر نتوان داشتن و به هر حال تو را در اينكه كار ياوران«13» بايند«14»، چه اگر نه چنين كني سلطان وقت را بگوييم و تو را از آن رنج رسد و چيزي به تو بنماند. او گفت: اي قوم شما چه مي گوي! گنج چه باشد! اينكه درمي چند است كه من ديروز«15» داشتم و هر روز از اينكه خرج مي كنم و كس مرا به گنج يافتن متّهم نكرد. گفتند: محال مگو كه اينكه درمها از تاريخ سيصد«16» سال زده اند، و آواز برآوردند و خبر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز

قم: تعجّب. (2). آج، لب ونه. [.....]

(3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تا، مل: واو. (4). مل: دقينوس. (5). قم واند، آج، لب ونه. (6). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: مردي. (8). همه نسخه بدلها، بجز مل: اينكه. (9). مل: مي دارند. (10). مل: اي. (11). مل: يافته اي. (12). لب: گويي. (13). قم: ياروان، مل: ياران. (14). قم: بايد، آج، لب: يابند. (15). قم: دي. (16). قم واند، آز، آج، لب ونه. [.....]

صفحه : 322 به پادشاه وقت رسيد، و مردم بر او جمع شدند و او هيچ جواب نداشت آن حديث ايشان را جز كه خاموش مي بود و آن خاموشي در تهمت او زيادت مي كرد. و در شهر دو پيشواي بودند، دو مرد صالح: يكي اريوس نام و يكي اسطيوس«1» نام. او را بردند تا پيش ايشان، و او گمان برد كه او را پيش دقيانوس مي برند، و او مي رفت دل بر مرگ نهاده، مدهوش، و مردم از«2» او فسوس مي داشتند، چنان كه از ديوانگان. و او در دل خداي را مي خواند و مي گفت: اي خداوند آسمانها و زمينها؟ فرياد رس تويي در سختيها، مرا فرياد رس و با خود مي گفت: كاشك ما به يك جاي بودماني و يا اصحاب من حال من بدانستندي؟ كه ما را عهد چنان است با يكديگر كه به يك جاي باشيم در حيات و ممات. آه دريغا؟ كه اينكه جبّار مرا بكشد و من ايشان را باز نبينم. همه راه اينكه انديشه مي كرد و شهادت مي آورد و خداي را ياد همي كرد و پناه با خداي

مي داد. چون او را پيش اينكه دو رئيس«3» صالح بردند، او در نگريد، دقيانوس نبود. ساكن شد. او را بداشتند آن جا و آن درمها به ايشان دادند. ايشان گفتند«4» راست بگو تا اينكه گنج كجا يافتي! او گفت: گنج چه باشد! گفتند: اينكه نقش درم گوايي«5» مي دهد بر تو كه تو گنجي يافته اي از گنجهاي قديم و مهر باستان. يمليخا«6» گفت: و اللّه كه من هيچ گنجي نيافته ام و اينكه درم از خانه پدرم برگرفته ام و ضرب اينكه شهر است. من همين مي دانم. گفتند: تو كيستي و پدر تو كيست! او نام خود بگفت«7» و نام پدر، كس نبود كه او را شناخت، چه مدّت دراز در ميان افتاده بود- سيصد و نه سال. گفتند: دروغ مي گوي و با ما راستي بنمي گوي. او چيزي نمي توانست گفتن، جز كه ساعتي خاموش مي بود و ساعتي سوگند مي خورد كه او گنجي نيافته است. و مردم بهري مي گفتند: ديوانه است، و بهري مي گفتند: ابله است، و بهري مي گفتند: طرّار است، و از راستي خبر نمي دهد. آخر يكي از آن رئيسان بانگ بر او زد و او را تهديد كرد و گفت: گمان مي بري كه ما تو را باور خواهيم داشتن به آن دروغ و محال كه مي گويي، كه اينكه مال پدر تو است، و نقش اينكه ----------------------------------- (1). آب، آز: اسطوس، مل: سطيوس، آط، آج، لب: بسطيوس. (2). مل: بر. (3). قم: مرد. (4). همه نسخه بدلها اي جوانمرد. (5). آط، آب، مل، آز، آج، لب: گواهي. (6). آط، مل، آج، لب: تمليخا. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: ببرد. صفحه : 323 درم از سيصد«1»

سال زده است؟ و تو كودكي، چون«2» آمده اي تا بر ما پيران فسوس داري، و اعيان و معروفان اينكه شهر اينانند كه اينكه جا حاضرند و خزاين اينكه شهر به دست ماست و ما از اينكه ضرب يك درم نداريم، ما تو را به اينكه رها نكنيم، اگر راست گفتي، فهو المراد، و الّا ضرب و حبس و تعذيب«3» باشد. يمليخا«4» گفت: به خدا بر شما كه من از شما چيزي پرسم مرا خبر دهي. گفتند: بگو. گفت: مرا بگوي تا دقيانوس الملك چه كرد، و او كجاست كه اينكه شهر در دست او بود ديروز! گفتند: ما بر پشت زمين پادشاهي را ندانيم دقيانوس نام، و اينكه نام پادشاهي است [156- ر]

كه ساليان دراز است تا هلاك شد. يمليخا«5» گفت: كس با من راست نمي گويد، بدان كه«6» ما چند يار بوديم و پادشاه اينكه شهر بر ما ستم كرد و اكراه تا ما را از دين مسيحي برگرداند، ما از او بگريختيم ديروز، و دوش بخفتيم و امروز من به شهر آمدم تا براي اصحاب«7» طعامي خرم، در من آويختي و حوالت گنج مي كني بر من. اگر مرا باور نداري بيايي تا غار ما ببيني و اصحابان مرا بر كوه ينجلوس«8». چون اريوس«9» اينكه سخن بشنيد، گفت: همانا اينكه مرد راست مي گويد، و اينكه آيتي باشد از آيتهاي خداي تعالي. و آنگه برخاستند آن دو رئيس و جمله اهل شهر و يمليخا«10» در پيش ايشان ايستاد تا بنزديك كوه ينجلوس«11». آنگه ايشان را گفت: من از پيش مي روم تا ايشان را خبر دهم تا بنترسند كه همانا خلقي عظيم به سر ايشان شويم.

گفتند: روا باشد. و چون باز گشتن يمليخا«12» بنزديك ايشان دير شد، گفتند ايشان: به هر حال چنان مي نمايد كه دقيانوس يمليخا«13» را بگرفته است و هر ساعت مترصّد مي بودند كه لشكر آيد و ايشان را نيز ببرد. چون آواز وقع سم ّ اسپان و جلبه«14» مردم شنيدند، قاطع شدند كه لشكر دقيانوس است كه به گرفتن ايشان آمده اند. با يكديگر وصيّت كردند و يكديگر را وداع كردند و خويشتن به خداي تسليم كردند. چون نگاه كردند يمليخا«15» درآمد. او را گفتند: ما ورائك، چه حال است! ما را خبر ده. يمليخا«16» ايشان را از ----------------------------------- (1). قم واند، مل ونه. (2). همه نسخه بدلها: جوان. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: تهديد. (5- 4). آط، مل، آج، لب: تمليخا. (6). قم: بدانيد كه. (7). قم خويش. (8). آط: بنجاوس، آز، مل: بنجلوس، لب: پنجاوس. [.....]

(9). مل: اربوس. (16- 15- 13- 12- 10). آط، مل، آج: تمليخا. (11). آب: بنجلوس. (14). همه نسخه بدلها: غلبه. صفحه : 324 آنچه رفته بود خبر داد، و آن رئيسان و آن مردم بيامدند و ايشان را بديدند و از آن حال شگفت«1» فرو ماندند. چون نگاه كردند در آن بنيان كه بعضي شكافته بود و بعضي بر جاي، تابوتي ديدند از آهن، قفلي از سيم بر او زده. آن تابوت از آن جا، برآوردند و آن قفل بگشادند. در آن جا دو لوح ديدند از ارزيز بر او نقش كرده كه در فلان تاريخ در عهد مملكت دقيانوس، مكسلمينا«2»، و محسلمينا«3»، و يمليخا«4»، و مرطونس«5» و نسوطوس«6»، و نيورس«7»، و بكريوس«8» و بطينوس«9»، جواناني بودند بر

اينكه شكل و بر اينكه هيأت، از فتنه پادشاه وقت بگريختند كه قصد ايشان مي كرد براي دين، و در اينكه غار شدند. چون خبر يافتند از ايشان و بدانستند كه ايشان در غارند، در غار برآوردند به سنگ و سخت كردند، و ما نامهاي ايشان بر نوشتيم و احوال ايشان، تا اگر كسي بر ايشان مطّلع شود بداند كه حال ايشان چونين«10» بود. چون آن بخواندند، به شگفتي فرو ماندند و مؤمنان را يقين بر يقين زيادت شد به قدرت خداي تعالي بر احياء موتي، و از آن شگفت ماندند كه ايشان همچنان جوان و تازه و بقوّت مانده بودند، نه رنگ رويشان بگرديده بود و نه جامه ايشان شوخگن شده. آنگه اينكه دو رئيس نامه نوشتند به آن پادشاه صالح كه نام او تندوسيس«11» بود كه: به تعجيل بيايي تا آيتي ببيني از آيات خداي تعالي كه با خلقان نمود بر صحّت و نشور. و آن قصّه در نامه شرح دادند. چون ملك صالح نامه برخواند، از سرير ملك فرود آمد و روي بر خاك نهاد پيش خداي تعالي و بسيار بگريست و تضرّع كرد و شكر گزارد«12» خداي را تعالي بر اظهار آن آيت، و برخاست با لشكر و با اهل آن شهر آن جا آمد و آن حال بديد، و ايشان در غار به عبادت و تسبيح و تهليل مشغول بودند. آنگه او را بپرسيدند و بر او سلام كردند و گفتند: ما تو را وداع مي كنيم كه خداي تعالي ما را با حال اوّل خواهد بردن كه ما از خداي درخواسته ايم. و پهلو بر زمين نهادند و بخفتند، و خداي تعالي

جان ايشان ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: به شگفت. (2). آج، لب: مسلسلمنا.، مل: ملسليجا. (3). آط، آج، لب: محسملينا. (4). آط، مل، آز، آج، لب: تمليخا. (5). مل: مرطومس، آز: مرطوفس. (6). مل: سوطوس. (7). آب، مل، آز: بيورس. (8). آط، آب: بكرويس، آز، آج، لب: بكروس. (9). آط، مل: بطنيوس. (10). همه نسخه بدلها: چنين. [.....]

(11). آط، آب، آج، لب: بندوسيس، مل: انيدوسيس. (12). مل، آج، لب: گذارد. صفحه : 325 برداشت. پادشاه بفرمود تا ايشان را بر كفن«1»، جامه هاي«2» گرانمايه ساختند و تابوتهاي زرّين، و خواست تا ايشان را در آن جا نهد. در خواب ديد كه زر و ديقا«3» گرد ايشان مگردان، ايشان را همچنان در غار رها كن. او ايشان را همچنان رها كرد و خداي تعالي ايشان را محجوب كرد [156- پ]

به رعب، كه كس نيارست گرد ايشان گرديدن و تعرّض ايشان كردن. و بفرمود تا، بر در آن غار مسجدي بنا كردند كه مردم در آن جا نماز كردند«4»، و آن، حاجتگاهي شد. و آن وقت كه احوال ايشان ظاهر شد، آن روز عيدي ساختند و در عبادت بيفزودند. اينكه حديث اصحاب الكهف است. و در خبر مي آيد كه رسول- عليه السّلام- گفت: بار خدايا من ايشان را توانم ديدن، خداي تعالي گفت: تو ايشان را«5» نبيني و لكن وصي ّ خود را با جماعت«6» صحابه آن جا فرست تا ايشان را دعوت كنند با دين تو و ايمان آوردن«7» به تو. گفت: بار خدايا؟ چگونه روند آن جا! حق تعالي گفت: بساطي بيار و ايشان ر بر آن جا نشان و باد را بفرما تا ايشان

را بردارد و آن جا برد. رسول- عليه السّلام- فرمود تا: بساطي بگسترند«8» و ابو بكر را گفت: بر يك گوشه بنشين و عمر را گفت بر يك گوشه و سلمان را بر يك گوشه و أبو ذر را بر يك گوشه، و علي را گفت: بر ميان بساط بنشين. صحابه گفتند: يا رسول اللّه؟ خداي تو را فرمود كه وصي ّ خود را با قومي صحابه«9» آن جا فرست از ميان اينان وصي ّ تو كيست! گفت: وصي ّ من آن است كه چون بر ايشان سلام كند، جوابش دهند و چون سخن گويد، با او مناظره كنند، و آنان كه وصي ّ من نه اند ايشان را دستور«10» نيست كه با او سخن گويند و جواب سلام او دهند. آنگه رسول- عليه السّلام- باد را فرمود«11» تا آن بساط«12» برداشت- وقت آن كه از نماز بامداد فارغ شده بود- باد بساط برگرفت و آن جا برد. امير المؤمنين علي چون آن جا رسيدند«13»، باد را گفت: بساط فرو نه«14»، بساط بنهاد، و اوّل«15» گفت ابو بكر را كه: ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: كفنشان. (2). آط، آب، آز، آج، لب فاخر كردند. (3). كذا در اساس با سه نقطه، ديقا/ ديفا/ ديبا، همه نسخه بدلها، بجز مل: ديبا، مل: دينار. (4). همه نسخه بدلها: كردندي. (5). همه نسخه بدلها در دنيا. (6). قم، آب، آز: جماعتي. (7). آط، آب، آز، آج، لب: آورند. (8). همه نسخه بدلها: بگستردند. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم و آز به. (10). آط، آب، مل، آز، آج، لب: دستوري. (11). قم، مل: بفرمود. (12). همه نسخه بدلها را. [.....]

(13).

همه نسخه بدلها: رسيد. (14). همه نسخه بدلها باد. (15). آج، لب: امير اوّل، قم، آط، آب، آز: او اوّل. صفحه : 326 برخيز و بر ايشان سلام كن، برخاست«1» و سلام كرد، جواب ندادند. و عمر نيز سلام كرد، جواب ندادند و سلمان و أبو ذر سلام كردند، نيز جواب ندادند. امير المؤمنين علي بر«2» خاست«3» و به در غار فراز شد و گفت: السّلام عليكم ايّها الفتية. گفتند: و عليك السّلام و رحمة اللّه«4». گفت: من رسول رسول خدايم- محمّد مصطفي- صلّي اللّه عليه و علي آله- به شما. دعوت مي كنم شما را با او و با دين مسلماني. گفتند: مرحبا به و بك امنّا و صدّقنا، گفت: رسول خداي شما را سلام مي كند. گفتند: علي محمّد رسول اللّه السّلام ما دامت السّموات و الارض و عليك بما بلّغت. آنگه گفتند: رسول خداي را از ما سلام كن و درود ده كه ما با خوابگاه خود رفتيم تا آنگه كه مهدي از اهل بيت محمّد خروج كند و ما در زمره او باشيم. امير المؤمنين گفت: چرا جواب ايشان ندادي! گفتند: ما را گفته اند كه: جواب ندهيم الّا پيغامبري را يا وصي ّ پيغامبري را. آنگه گفتند: ما با خوابگاه خود رفتيم و تو را وداع مي كنيم. امير المؤمنين باد را گفت: بساط بردار. باد بساط برداشت و با مسجد رسول آورد و جبريل آمد و رسول را خبر داد به آنچه رفت ميان ايشان. رسول- عليه السّلام- علي را گفت: يا علي من گويم يا تو گوي! گفت: يا رسول اللّه آن نكوتر كه تو گوي. رسول- عليه السّلام- ايشان را خبر داد

به آنچه رفته بود«5»، فذلك قوله: إِذ أَوَي الفِتيَةُ إِلَي الكَهف ِ، ياد كن اي محمّد چون آن جوانمردان با غار شدند. سدير«6» الصيرفي ّ روايت كرد از باقر- عليه السّلام- كه او گفت: اصحاب الكهف صيرفيان«7» بودند. يقال: اوي اليه يأوي، اذا انضم ّ اليه و صار اليه و اويته الي ّ، اي ضممته الي ّ. و «كهف»، شكافي باشد در كوه، و جمعه كهوف. گفتند: نام آن غار جبرم بود. فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنك َ رَحمَةً، گفتند: بر خدا بده ما را از نزديك تو و از خزاين رحمت تو رحمتي، وَ هَيِّئ لَنا مِن أَمرِنا رَشَداً، و بساز ما را از كار ما رشدي و صلاحي. عبد اللّه عبّاس گفت، معني آن است كه: با ما الطافي كن كه عند آن طلب رضاي تو كنيم، و به روايتي دگر هم از او رَشَداً، اي مخرجا من الكهف [157- ر]، ما را به سلامت از اينكه غار بيرون بر. و گفتند: رَشَداً، اي صوابا. و الرّشد ----------------------------------- (3- 1). آب، آز، آج، لب: برخواست. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل پاي. (4). قم و بركاته. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل ميان ايشان. (6). همه نسخه بدلها: سديد. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: صيارفيان. صفحه : 327 و الرّشد، لغتان، به معني«1» كالبخل و البخل. فَضَرَبنا عَلَي آذانِهِم فِي الكَهف ِ سِنِين َ عَدَداً، بزديم بر گوشهاي ايشان در آن غار سالهاي بسيار، و اينكه كنايت است از آن كه خواب بر ايشان افگنديم، گفتند: معني «ضرب»، اينكه جا ابتلاست چنان كه گويند: ضربه اللّه بالفالج، اي ابتلاه به. و گفتند: معني آن

است كه، ما به خواب گوشهاي ايشان را از سمع منع كرديم. و هذا من قولهم: ضرب الامير علي ايدي الرّعيّة اذا منعهم من الفساد، و قال الاسود بن يعفر و كان ضريرا: و من الحوادث لا ابالك انّني ضربت علي ّ الارض بالاسداد و منه: ضرب«2» الخيام و ضرب السّرادق و ضرب السّدّ، براي آن كه اينكه همه موانع است. و نصب «سنين» بر ظرف است و نصب «عددا»، بر بدل او، و شايد كه تمييز باشد. و العدد، المعدود و العدّ، المصدر، كالقبض و القبض و النّقض و النّقض. ثُم َّ بَعَثناهُم، پس برانگيختيم ايشان را. و «بعث»، از خواب بركردن«3» باشد و فرستادن و تحريض«4» كردن، يقال: بعثته من رقدته، قال اللّه تعالي: مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا ...«5» نواز بعث فرستادن، قوله: فَبَعَث َ اللّه ُ النَّبِيِّين َ«6»، و قوله: فَبَعَث َ اللّه ُ غُراباً ...«7»، و از بعث تحريض«8» قولهم: بعثته علي كذا، و به معني نصب و اقامت آمد. في قوله: وَ بَعَثنا مِنهُم ُ اثنَي عَشَرَ نَقِيباً ...«9»، و اينكه جا به معني تنبيه«10» است. لِنَعلَم َ أَي ُّ الحِزبَين ِ أَحصي لِما لَبِثُوا أَمَداً، تا بدانيم، و معني آن كه در اينكه باب معامله آنان كرديم«11» كه ندانند تا بدانند چنان كه در معني امتحان گفتيم اند جاي كه، از آن دو گروه كه خلاف كردند در مدّت مقام ايشان در غار، قول«12» كه به صواب نزديكتر است و كه شمارنده تر است غايت مقام ايشان را آن جا. آنگه در آن دو گروه خلاف كردند، گروهي گفتند: هر دو كافر بودند، و گروهي گفتند: يكي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل واحد. (2). اساس: ضربت، به

قياس نسخه قم و اتفاق نسخه تصحيح شد. (3). مل: بركندن. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم: تحريص. (5). سوره يس (36) آيه 52. [.....]

(6). سوره بقره (2) آيه 213. (7). سوره مائده (5) آيه 31. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم: تحريص، قم: و بعث به معني تحريص آمد. (9). سوره مائده (5) آيه 12. (10). قم: تقريب. (11). آط، آج، لب: كردم. (12). مل: قولي. صفحه : 328 مسلمان بودند«1» و يكي كافر. مجاهد گفت: اينكه خلاف فيما بينهم بود، خود اصحاب الكهف با يكديگر خلاف كردند. گروهي ديگر گفتند: حزبي«2» ايشان بودند و حزبي از قوم ايشان بودند. و قوله: أَحصي، افعل تفضيل است، و اينكه بنا در ثلاثي بايد«3»، در مزيد نيايد از افعل«4» و جز آن، الّا آن است كه بر معني حمل فرمود به معني احفظ و اضبط و اصوب. و لبث، مقام باشد. و در نصب «امدا»، دو وجه گفتند، يكي: تمييز، كانّه قال: اي ّ الحزبين اصوب عددا، و دوم: بر مفعول به، كانه قال: اي ّ الحزبين احصي غاية للبثهم في الكهف«5» و الامد، الغاية، قال النّابغة: الّا لمثلك او من انت سابقه سبق الجواد اذا استولي علي الامد نَحن ُ نَقُص ُّ عَلَيك َ نَبَأَهُم بِالحَق ِّ، قديم- جل ّ جلاله- گفت: يا محمّد؟ ما قصّه و خبر ايشان بر تو قصّه كنيم و بگوييم بدرستي و راستي. و اصل القص ّ«6»، اتّباع الاثر، و النبأ، الخبر. إِنَّهُم فِتيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم، ايشان جوانمرداني بودند كه به خداي ايمان آوردند. از اينكه جا گفتند: اصل جوانمردي ايمان به خداست، اگر آن را كه از سر كفر ايمان آرد او را جوانمردي رسد، آن

را كه ايمان آرد لا عن كفر«7»، لا جرم چنان كه در ايمان رجحان داشت در فتوّت آن رجحان دادند او را كه از همه جهان نفي كردند و او را اثبات بر زبان جبريل كه: لا سيف الّا ذو الفقار و لا فتي الّا علي ّ و فتيت، جمع قليل باشد، كغلمة و صبية، وَ زِدناهُم هُدي ً، و ما ايشان را هدي بيفزوديم. و اينكه «هدي» اينكه جا لطف است و بيان، و ما ايشان را الطافي بيفزوديم كه ايمان و معارف ايشان عند آن بيفزود«8». وَ رَبَطنا عَلي قُلُوبِهِم، و دلهاي ايشان باز بستيم به اثبات«9» توفيق و لطف تا بر ايمان و عمل صالح استقامت كردند و استدامت نمودند. إِذ قامُوا فَقالُوا، چون«10» پيش دقيانوس بايستادند، و گفتند او را چون ايشان را دعوت كرد با عبادت اصنام و قربان ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بود. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل از. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: آيد. (4). آج، لب: فعل. (5). قم: الكهفهم. (6). آج، لب: القصص. (7). قم زيادت بود. [.....]

(8). آج، لب قوله. (9). قم و. (10). قم در. صفحه : 329 طواغيت كه: خداي ما خداي آسمانها و زمينهاست، ما بدون او و جز او و فرود او خداي«1» را نخوانيم و نپرستيم [157- پ]. لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً، در كلام محذوفي هست كه «اذا» جواب اوست، و تقدير آن كه: لو دعونا مِن دُونِه ِ إِلهاً لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً، چه اگر بدون او خداي را پرستيم، شطط گفته باشيم. عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند: «شطط» جور باشد. قتاده گفت: دروغ باشد، و اصل

او مجاوزة الحدّ و الافراط باشد، و منه شطّ النّهر لجانبه، و منه الشّطّ الذي هو البعد، و يقال: اشطّ في الامر، اذا بالغ في الاسراف، قال الشّاعر: الا يا لقومي قد اشطّت عواذلي و تزعم«2» ان اودي بحقّي باطلي هؤُلاءِ قَومُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِه ِ آلِهَةً، اينكه هم حكايت كلام ايشان است كه ايشان عيب مي كنند قوم خود را به عبادت اصنام، گفتند: اينان كه قوم مااند بدون خداي تعالي اصنام را خدايان گرفته اند، لَو لا يَأتُون َ [عَلَيهِم]«3»علي كه وَ إِذِ اعتَزَلتُمُوهُم، آنگه حكايت آن كرد كه ايشان با يكديگر گفتند كه: چون شما از اينكه كافران اعتزال كردي و دوري جستي و از آن معبودان كه بدون خداي مي پرستند از اصنام. و قوله:علي كه إِلَّا اللّه َ، در دو قول گفتند، يكي آن كه: «الّا»، به معني غير و سوي است. كقوله: لَو كان َ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّه ُ ...«6»، و قول ديگر آن كه: استثناي منقطع است كه ايشان اعتزال از معبوداني كردند كه نه خداست تعالي. و قول سه ام، آن است كه: روا بود كه استثناي متّصل باشد، و در ايشان كساني بودند كه با عبادت اصنام خداي را پرستيدندي، جز كه عبادت چنان، ايمان نباشد- و اللّه اعلم بمراده. و در وجه اوّل، تقدير آن باشد كه: و ما يعبدون من دون اللّه و سواه. و وجه دوم را، معني آن باشد كه: لكن ّ اللّه لا يعتزل فانّه معبودنا.علي كه فَأوُوا إِلَي الكَهف ِ، با غار ----------------------------------- (1). مل: خدايي. (2). آط، آب، آج، لب: يزعم. (3). اساس: ندارد، با توجه به متن قرآن مجيد آورده شد. (4). قم سلطاني. (5). آج، لب: كليمت. (6).

سوره انبيا (21) آيه 22. صفحه : 330 گريزي و با آن جا شوي تا خداي تعالي رحمت خود بر شما نشر كند و برافلاجد«1». و نشر، پراگندن باشد، و نشر خلاف طي باشد، و جزم او به جواب امر است و «من» روا بود كه تبعيض بود و روا بود كه تبيين بود.علي كه وَ يُهَيِّئ لَكُم مِن أَمرِكُم مِرفَقاً، و ببجارد«2» براي شما از كارتان روزيي حلال. و «مرفق»، هر چيزي باشد كه به آن انتفاع برگيرند. و در او لغت است: مرفق«3» و مرفق. و بعضي گفتند: مرفق مصدر باشد، و مرفق آلة الارتفاق. إبن عامر و اهل مدينه و ابو بكر خواندند: مرفقا به فتح «ميم» و كسر «فا»، و باقي قرّاء به كسر «ميم» و فتح «فا». قوله: وَ تَرَي الشَّمس َ، اكنون خطاب مي كند با رسول، مي گويد: اي محمّد؟ تو آفتاب بيني در وقت برآمدن. تَتَزاوَرُ، اي تتزاور، اي، تتمايل كه هاگرديدي«4» از غار ايشان به جانب دست راست. و إبن عامر و يعقوب خواندند: تزورّ، علي وزن تحمرّ، من الازو [ر]«5» رو هو الميل و العدول. و باقي قرّاء، «تزاور»، به حذف «تا» ي تفاعل، استثقالا لاجتماع التّائين. وَ إِذا غَرَبَت، و چون آفتاب فرو خواستي شدن، يعني بعد الزّوال تَقرِضُهُم، بگذشتي از ايشان به جانب دست چپ. و اصل «قرض»، قطع بود، و قوله: ذات َ اليَمِين ِ وَ ذات َ الشِّمال ِ، صفت موصوفي محذوف است، اي جهة ذات اليمين و جهة ذات الشّمال. وَ هُم فِي فَجوَةٍ مِنه ُ، و ايشان در متّسعي«6» و فراخي بودند از غار، و جمعه: فجوات و فجا«7». حق تعالي در اينكه آيت وصف آن كرد

كه ما ايشان را در آن غار از گرماي آفتاب نگاه مي داشتيم تا ايشان را نرنجاند و گونه روي ايشان بنگرداند و جامه ايشان كهنه نشود، چه به بامداد و شبانگاه آفتاب از ايشان مي بگردانيد. آنگه گفت: ايشان در غاري فراخ بودند كه باد در او جستي و نسيم بر ايشان آمدي تا هوا عفن نشدي كه ايشان را از آن رنجي رسيدي. [158- ر]

ذلِك َ مِن آيات ِ اللّه ِ، آن از آيات و علامات و عجايبي است كه خداي تعالي به خلقان نمود تا دليل صنع لطيف او باشد، و آن كه كمال علم و قدرت و حكمت او راست. ----------------------------------- (1). قم: بر افراجد. (2). آز: بيجارد. (3). آب، آز: مرفق. (4). آط، آب، آز: فرا گرديدي، آج، لب: فردا گرديدي. (5). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. [.....]

(6). آج، لب: مستسعي. (7). آج، لب: فجاة. صفحه : 331 آنگه گفت: هر كه را خداي هدايت دهد به بيان و لطف و توفيق و تمكين، او ره يافته باشد. و هر كه را او اضلال كند به خذلان، تو او را هيچ ياري راه نماينده به صلاح نيابي، يعني نباشد، چه اگر بودي يافتندي. وَ تَحسَبُهُم، و تو پنداري اي محمّد كه، ايشان بيدارند، و بر حقيقت ايشان خفته اند«1». و «ايقاظ»، جمع يقظ و يقظ باشد، كانجاد في جمع نجد و نجد، للشّجاع. و «رقود» جمع راقد، سجود في جمع ساجد و «قعود» في جمع قاعد. گفتند: براي آن گفت كه: ايشان خفتگاني«2» بودند چون بيداران كه ايشان با آن كه خفته بودند چشمها گشاده بودند، وَ نُقَلِّبُهُم ذات َ اليَمِين ِ وَ ذات َ الشِّمال ِ،

و ما ايشان را از اينكه دست در آن دست مي گردانيديم تا پهلوهاشان رنجور نشود. عبد اللّه عبّاس گفت: در سال يك بار فريشته اي بيامدي و ايشان را از اينكه پهلو در آن پهلو گردانيدي تا پهلويشان ريش نشدي. ابو هريره گفت: در سال دو بار ايشان را برگردانيدندي. وَ كَلبُهُم باسِطٌ، عبد اللّه عبّاس گفت: سگ ايشان سرخ بود، و مقاتل گفت: زرد بود. محمّد بن كعب القرظي ّ گفت: سخت زرد بود، چنان كه با سياه«3» مي زد، كلبي گفت: خلنج بود. بعضي دگر گفتند: بر لون آسمان بود. در خبر هست كه متعنّتي«4» از امير المؤمنين علي«5» پرسيد كه: سگ اصحاب الكهف چه رنگ بود! او دانست كه اگر به لوني معيّن اشارت كند كه او را معلوم بود او بر آن برهاني خواهد و اقامت برهان بر اينكه معني متعذّر بود، گفت: بر رنگ سنگ بود«6» براي آن كه همه رنگ در سنگ توان يافتن. و از امير المؤمنين علي روايت كردند كه: نام او زيّان«7» بود. عبد اللّه عبّاس گفت: قطمير«8» نام بود. اوزاعي گفت: تنو«9». جبّائي گفت: حمران. عبد اللّه بن كثير گفت: قطمور بود. سدّي گفت: ثور بود. عبد اللّه سلام گفت: مسبط«10». كعب الاحبار گفت: صبها«11» بود. وهب گفت: نعي«12» بود، و گفتند: قطنفير«13» بود. از بعضي صحابه روايت كردند كه او گفت: اگر كسي ----------------------------------- (1). قم: خفتگانند. (2). آط، آب، آز، آج، لب: خفتگان. (3). همه نسخه بدلها، بجز مل: سياهي. (4). مل: شخصي. (5). مل، آز، آج، لب عليه السّلام. (6). قم او. (7). آط، آب، آز: زبان، مل: ريان. (8). آج، لب: قطمر. (9). آج،

لب: منو. (10). (11). همه نسخه بدلها: صهبا. (12). قم: نفي. [.....]

(13). قم: قطيفير. صفحه : 332 از كژدم«1» ترسد، بگويد: سَلام ٌ عَلي نُوح ٍ فِي العالَمِين َ«2»، كژدم«3» او را گزند نكند. و اگر از سگ گزنده ترسد، بگويد: وَ كَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَيه ِ بِالوَصِيدِ، سگ او را نگزد«4». روايت كردند كه«5» صادق- عليه السّلام- خواند: و كالبهم باسط ذراعيه، اي صاحب كلبهم بالوصيد. مجاهد و ضحّاك گفتند: «وصيد»، فنا و پيرامن«6» خانه باشد و اينكه روايت ابو طلحه است از عبد الله عباس. و سعيد جبير گفت: «وصيد»، صعيد باشد، و آن خاكي«7» بود بلند و اينكه روايت عوفي است. سدّي گفت: «وصيد»، در خانه باشد، و اينكه روايت عكرمه است از عبد اللّه عبّاس، و قال الشاعر: بارض فضاء لا يسدّ«8» و صيدها علي ّ و معروفي«9» بها غير منكر عطا گفت: «وصيد»، آستانه در باشد. قتيبي گفت: بنا باشد، و اصل او من قول العرب: آصدت الباب و اوصدته اذا اطبقته و اغلقته. حق تعالي گفت: و سگ ايشان بر«10» در غار دستها گسترده«11» بود و سر بر ميان دو دست نهاده و مي نگريد. آنگه بر طريق مثل گفت رسول را: لَوِ اطَّلَعت َ عَلَيهِم، اي محمّد؟ اگر تو بر ايشان مطّلع شدي از ايشان بگريختي و تو را پر از ترس كردندي از ايشان. و خداي تعالي ايشان را به ترس ممنوع و محجوب كرده بود تا هيچ جانور از ترس قصد ايشان نيارست كردن. و قوله: فِراراً، نصب است، علي انّه مفعول له. و شايد كه مصدري بود لا من لفظ الفعل، كانّه قال: لفررت منهم فرارا، و شايد كه مصدري بود در

محل ّ حال كانّه قال: فارّا، و قوله: رُعباً، نصب بر تمييز است. كلبي گفت: خفته بودند، چشمها گشاده«12» چنان كه گفتيي«13» سخن خواهند گفتن. عبد اللّه عبّاس گفت با معاويه به غزوة المضيق بوديم به روم [158- پ]

به غار اصحاب الكهف بگذشتيم«14». معاويه گفت: اگر برويم و اصحاب الكهف را ببينيم! ----------------------------------- (3- 1). اساس: كزدم. (2). سوره صافّات (37) آيه 79. (4). قم: گزند نكند. (5). آج، لب امام الهمام جعفر بن محمّد. (6). آط، آب: پرامن. (7). قم: جاي. (8). آز: يسيد، آج، لب: لاستدو. (9). آج، لب: معروف. (10). آط، آب، آز، آج، لب: نيز. (11). آط، آج، لب: گسترانيده. (12). مل: باز كرده. (13). مل: كسي، همه نسخه بدلها، بجز مل: گفتي. (14). آط: بگزشتيم. [.....]

صفحه : 333 من گفتم: تو را بر ايشان سبيل نيست كه آن كس را كه به«1» از تو بود، گفتند: لَوِ اطَّلَعت َ عَلَيهِم لَوَلَّيت َ مِنهُم فِراراً وَ لَمُلِئت َ مِنهُم رُعباً. معاويه گفت: من بنروم از اينكه جا تا احوال ايشان بندانم. آنگه قومي را بفرستاد، گفت: بروي و بنگري و خبري با ما دهي. برفتند چون پاي در در غار نهادند، خداي تعالي بادي بفرستاد كه همه را بيرون«2» كرد از آن جا. قوله: وَ كَذلِك َ بَعَثناهُم، و همچونين«3» از خواب بركرديم«4» ايشان را، يعني همچنان كه ايشان را در غار برديم و بخوابانيديم و به ترس ايشان را ممنوع كرديم، همچونين«5» ايشان را از خواب بيدار كرديم تا يكديگر را بپرسند. قال َ قائِل ٌ مِنهُم، گفت گوينده اي از ايشان- و آن مهتر ايشان بود- مكسلمينا: كَم لَبِثتُم، چند گاه است تا شما اينكه

جا مقام كرده اي! گفتند: روزي يا بهري از روزي. گفتند: رَبُّكُم أَعلَم ُ بِما لَبِثتُم، خداي شما عالمتر است به مدّت مقام شما. «ما»، مصدري است، اي بلبثكم«6»، و المعني بمدّة لبثكم چون گفتند: يَوماً، روزي، بر نگريدند هنوز آفتاب مانده بود، گفتند: أَو بَعض َ يَوم ٍ، يا بهري از روزي تا دروغ نباشد«7». آنگه مهتر ايشان گفت: فَابعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُم، يكي را از شما بفرستي با اينكه درمها كه داري. گفتند: «ورق»، درم باشد زده و مهر«8» نهاده، و گفتند: سيم باشد زده و نازده را «ورق» خوانند. و قرّاء در اينكه لفظ خلاف كردند، ابو عمرو و حمزه و خلف و ابو بكر عن عاصم خواندند: بورقكم، به فتح «واو» و سكون «را» و ابو عمرو، ادغام كرد «قاف» را در «كاف»، لقرب المخرج، بورقكم«9»، و باقي قرّاء به فتح «واو» و كسر «را». در او چهار لغت است: ورق، و ورق، و ورق، و ورق، ايضا: و الورق، ورق الشّجر لا غير. و قيل: الورق، المال من الابل، قال: اغفر خطاياي و ثمّر ورقي اي مالي، و قال: كان ّ ايديهن ّ بالقاع القرق ايدي جوار يتعاطين الورق ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب: بهتر. (2). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: برون. (5- 3). همه نسخه بدلها: همچنين. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: برانگيختيم. (6). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: يلبثكم. (7). قم: دروغزن نباشند. (8). مل بر او. (9). كذا در همه نسخه ها. صفحه : 334 هذِه ِ، اشارت است به آن درمها، إِلَي المَدِينَةِ، به شهر يعني آن شهر كه كوه بر در آن بود. گفتند: نام

او «دفسوس»«1» بود، و گفتند: «افسوس». و گفته اند: اينكه شهر است كه آن را «طرسوس» مي خوانند. فَليَنظُر، گو بنگر. أَيُّها أَزكي طَعاماً، اي اي ّ الاطعمة«2» ازكي و اطيب. و نصب طَعاماً، بر تمييز است. عبد اللّه عبّاس گفت: مراد آن بود كه احل ّ«3» ذبيحة، حلالتر گوشتي كه مسلمانان كشته باشند كه«4» در آن شهر بعضي مسلمانان بودند و بيشتر گبركان بودند. و بعضي مفسّران گفتند: مراد برنج«5» بشير بود. و اصل «زكا»، نما و زيادت بود، قال الشّاعر: قبائلنا سبع و انتم ثلاثة و للسّبع ازكي من ثلاث و اطيب فَليَأتِكُم بِرِزق ٍ مِنه ُ، بگو تا به شما آرد روزيي و طعامي كه شما را قوت باشد، وَ ليَتَلَطَّف، و بگو تا رفق و مدارا كند وَ لا يُشعِرَن َّ بِكُم أَحَداً، و نبايد تا كسي را اعلام كند و از كار شما آگاه كند. إِنَّهُم إِن يَظهَرُوا عَلَيكُم، كه اگر بر شما ظاهر و مطّلع شوند و جاي شما بدانند. و گفتند، معني آن است كه: ان يظفروا بكم، يقال: ظهر«6» عليه، اذا ظفر به. قال اللّه تعالي: فَأَصبَحُوا ظاهِرِين َ«7»، اي ظافرين. يَرجُمُوكُم، شما را سنگسار كنند. و گفتند: شما را دشنام دهند و قذف كنند. و گفتند: شما را بكشند. و گفتند: بزنند شما را. أَو يُعِيدُوكُم فِي مِلَّتِهِم، يا «8» شما را با دين و كيش خود برند، وَ لَن تُفلِحُوا إِذاً أَبَداً، آنگه شما فلاح و ظفر و نجات نيابي پس از آن هرگز اگر با دين ايشان شوي. وَ كَذلِك َ أَعثَرنا، و همچونين«9» كه آن ديگر كارها كرديم با ايشان، اطّلاع داديم بر ايشان. يقال: عثرت علي الشّي ء، اي«10» اطّلعت عليه. و

اعثرت غيري، اي اطلعته عليه، يعني ما مردمان را برايشان اطّلاع داديم و احوال ايشان بر مردم ظاهر كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق ّ است، يعني وعده بعث و نشور. و نيز بدانند كه قيامت ----------------------------------- (1). مل: دقينوس. (2). آز: الطّعمة. (3). آب، آز، آج، لب: اجل ّ. (4). قم: چه. (5). آز: بزنج. (6). اساس: اظهر، با توجّه به نسخه بدلها تصحيح شد. [.....]

(7). سوره صف ّ (61) آيه 14. (8). اساس: تا، به قياس نسخه قم و اتّفاق نسخ تصحيح شد. (9). همه نسخه بدلها: همچنين. (10). آط، آب، آج، لب: اذا. صفحه : 335 [آمدني]«1» است و در او شكّي نيست [159- ر]. إِذ يَتَنازَعُون َ بَينَهُم أَمرَهُم، عامل در «اذ»، أَعثَرنا باشد، و روا بود كه فعلي محذوف بود چون اذكر، چون منازعت مي كردند و خلاف افتاد ميان ايشان، يعني مردمان آن شهر را كه بر ايشان مطّلع شدند، أَمرَهُم، در كار ايشان، يعني اصحاب الكهف. و خلاف و منازعه ميان ايشان در آن بود كه مردم دو گروه شدند، كافران گفتند: ما بر«2» اينان بنياني و صومعه اي بكنيم كه اينان از نسب مااند. و مسلمانان گفتند: بر اينان مسجدي بكنيم كه اينان از اهل دين مااند. قال َ الَّذِين َ غَلَبُوا عَلي أَمرِهِم، گفت، آن كس كه بر كار ايشان غالب بود يعني «تندوسيس«3» الملك» و اصحابش كه: ما بر اينان مسجدي بنا كنيم كه در آن جا نماز كنند، و همچنان كردند. قوله: سَيَقُولُون َ، اينكه خبر است از غيب كه خداي تعالي رسول را«4» داد، گفت: جماعتي خواهند آمدن«5» ترسايان بنزديك تو و حديث اصحاب الكهف خواهند كردن، و در عدد

ايشان خلاف كردند«6» تا پيش از آن كه آمدند رسول صحابه را خبر داد تا ايشان را يقين زيادت شد. آنگه پس از آن وفد نجران آمدند و حديث عيسي كردند و پس از آن حديث اصحاب الكهف كردند و مهتر ايشان دو مرد بودند: يكي سيّد نام، و يكي عاقب. سيّد گفت: ايشان سه كس بودند، و چهارمشان سگ بود و اينكه سيّد نام، يعقوبي بود. و عاقب گفت: پنج بودند، و ششم ايشان سگ بود، و عاقب، نسطوري بود. و مسلمانان گفتند: هفت بودند، و هشتم ايشان سگ بود. خداي تعالي قول مسلمانان را محقّق بكرد و تصديق قول ايشان كرد. پس آنگه حكايت قول ترسايان باز گفت«7»، و قوله: رَجماً بِالغَيب ِ، اي ظنّا منهم علي غير تحقيق، و قيل: قذفا بالظّن ّ من غير يقين، قال: اجعل منّي الحق ّ غيبا مرجّما امّا قوله: وَ ثامِنُهُم، بعضي كوفيان گفتند اينكه «واو» ثمانيه است، و اينكه را چند مثال آوردند«8»، منها قوله: التّائِبُون َ العابِدُون َ، الي قوله: وَ النّاهُون َ عَن ِ المُنكَرِ ...«9»، كه ----------------------------------- (1). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (2). مل: براي. (3). مل: بيدوسيس. (4). آج، لب خبر. (5). قم از. (6). آط، آب، آز: كردن. (7). مل: كرد. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: گفتند. (9). سوره توبه (9) آيه 112. صفحه : 336 اينكه هشتم است. و منها قوله في صفة ازواج النّبي: مُسلِمات ٍ مُؤمِنات ٍ الي قوله: وَ أَبكاراً«1»، اينكه هشتم است كه «واو» در اوست. و منها قوله: في ابواب الجنّة: حَتّي إِذا جاؤُها وَ فُتِحَت أَبوابُها ...«2»، و در درهاي دوزخ كه هفت است، فتحت«3» گفت، بي

«واو». و گفتند: سبب آن است كه عقد بنزديك عرب اوّل هفت بود، چنان كه اكنون ده است. قالوا: واحد، اثنان، ثلثة، اربعة، خمسة، ستة، سبعة و ثمانية. بعضي دگر گفتند: اينكه «واو» حكم و تحقيق است، خداي تعالي اختلاف ايشان بگفت. آنگه آنچه حقيقت بود خبر داد به آن، «واو»«4» براي اينكه آورد، و اينكه هيچ دو قول را حقيقتي نيست، و بر او برهاني نيست. و آنچه درست است بنزديك محقّقان، آن است كه: «واو» عطف است جمله اي را بر جمله اي. و آن جا كه «واو» نيست، صفت و موصوف است. و گفتند: اينكه هر سه، قول ترسايان بود، اوّل، سيّد گفت، و دوم عاقب، و سه ام عبد المسيح. و ظاهر با اينكه ماند براي آن كه هر سه بر يك حد حكايت كرد، بقوله: يَقُولُون َ. و آنچه رسول را فرمود، اينكه است كه گفت: بيان مكن و بگو كه مرا به اينكه علمي نيست، خداي عالمتر است به عدد ايشان. ما يَعلَمُهُم إِلّا قَلِيل ٌ من النّاس، جز از اندكي از مردمان ندانند كه عدد ايشان چند بود. عطا گفت: آن قليل اهل كتابند. از عبد اللّه عبّاس روايت كردند، كه اوگفت: انا من ذلك القليل، من از جمله آن اندكم كه عدّد ايشان داند. و آنگه نامهاي ايشان بگفت، چنان كه گفتيم پيش از اينكه هفت كس را و هشتم سگ بود- و نام او قمطير«5»، سگي پلنگ رنگ بود. بالاي سگي«6» زيني«7» بود و زير كردي، يعني نه بزرگ بزرگ بود و نه خرد خرد. قوله: فَلا تُمارِ فِيهِم إِلّا مِراءً ظاهِراً، تو در باب ايشان جدل و خصومت مكن، الّا

خصومتي ظاهر. و «المراء» و «المماراة»، الجدال. عبد اللّه عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحّاك گفتند: [159- پ]

مراد به «مراء»، ظاهر آن است كه چيزي مگو در باب ايشان الّا آنچه ما تو را ظاهر كرده ايم و بر آن اطّلاع داده. بعضي دگر گفتند: ----------------------------------- (1). سوره تحريم (66) آيه 5. [.....]

(2). سوره زمر (39) آيه 73. (3). اشاره است به سوره زمر (39) آيه 71. (4). قم: و. (5). كذا در اساس، در صفحه 331 به صورت «قطمير» ضبط شده، قم، آب، مل، آز: قطمير، آط، آج، لب: قمطر. (6). آب: سگ. (7). آج، لب: زهي. صفحه : 337 مراد آن است كه: مجادله مكن الّا به حجّت. و در آيت دليل است بر آن كه مجادله به حق روا بود، به باطل روا نبود. وَ لا تَستَفت ِ فِيهِم مِنهُم أَحَداً، و فتوي مپرس در حق ّ ايشان از هيچ كس. گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه: مشركان رسول را گفتند: ما را خبر ده از اصحاب الكهف. رسول- عليه السّلام- گفت: فردا خبر دهم شما را، و نگفت: ان شاء اللّه. جبريل بر دگر روز نيامد، و تا چند روز برآمدن«1» جبريل نيامد، و ايشان پيغامبر را- عليه السّلام- طعن مي زدند. او خواست تا از بعضي اهل كتاب بپرسد كه: در كتاب چه يافتي در حديث اصحاب الكهف! جبريل آمد و قصّه ايشان با رسول گفت. و او را نهي كرد از آن كه از كسي فتوي پرسد. و قوله: وَ لا تَقُولَن َّ لِشَي ءٍ إِنِّي فاعِل ٌ ذلِك َ غَداً إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ، آنگه رسول را ادب آموخت و آنچه مندوب

اليه است گفت: مگو كه من فردا كاري كنم الّا آنگه كه بگوي: ان شاء اللّه. بدان كه ظاهر اينكه لفظ نهي است و مراد امر بر سبيل ندب، براي آن كه به اجماع اگر كسي گويد: من فردا فلان كار كنم و نگويد، ان شاء اللّه، به اتفاق ارتكاب محظوري نكرده باشد، و انّما مأمور به رها كرده باشد. و بر آن جمله كه گفتيم في قوله: وَ لا تَقرَبا هذِه ِ الشَّجَرَةَ ...«2»، آنگه در معني آيت خلاف كردند. فرّاء گفت: معني آن است كه مگو كه من چيزي خواهم كردن فردا، الّا آنچه خداي خواهد و خدا نخواهد الّا طاعت. پس معني آن است كه عزم نيّت جز«3» بر طاعت مصمم ّ مكن، و مگو كه: من فردا كاري خواهم كردن الّا طاعت، تا مردمان به تو اقتدا كنند، و اينكه وجهي لطيف است كه آيت با او بر ظاهر خود بماند و بر او هيچ سؤال«4» نيايد مجبّره را. وجهي ديگر اينكه گفتند كه: در آيت محذوفي هست و آن، آن است كه: وَ لا تَقُولَن َّ لِشَي ءٍ إِنِّي فاعِل ٌ ذلِك َ غَداً، الّا ان تقول ان شاء اللّه. و عرب اضمار قول بسيار كنند، چنان كه نظاير او برفت در بسيار جايها. وجهي ديگر آن است كه ابو علي ----------------------------------- (1). قم: برآمد. (2). سوره بقره (2) آيه 35. (3). آج، لب: جزم. (4). آط، آب، آز، آج، لب: نبود و. صفحه : 338 گفت: براي آن فرمود گفتن: إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ، تا مردم ايمن«1» باشند از آن كه دروغ نيست آنچه مي گويند، چه اگر مطلق گويد، ايمن«2» نباشد كه مانعي از موانع

پيدا شود و آن خبر دروغ بود. و وجهي دگر آن است كه گفتند: معني آن است كه: إِلّا أَن يَشاءَ اللّه ُ، ان يميتني او يعجزني، الّا كه خداي كه«3» مرا بميراند يا عاجز كند يا ملجا«4». و وجهي ديگر آن است كه گفتند: أَن يَشاءَ اللّه ُ، در كلام براي آن است تا كلام را منع كند از نفوذ«5» و مطلق نباشد كه اينكه خبر غيب را مي ماند، چنان كه در سوگند آرند تا منع كند از حنث«6» و وقوع سوگند. اما سؤال مجبّران«7» بر اينكه كه: لِشَي ءٍ، عام ّ است بر طاعت و معصيت و مباح برافتد، بايد تا خداي مريد باشد همه را، جواب گوييم: اينكه وجوه كه گفتيم، جواب است از اينكه سؤال، خصوصا جواب فرّاء. دگر آن كه: آيت وارد است مورد خشوع و خضوع و انقطاع با خداي. و به معصيت و مباح فزع نكنند با خداي، نبيني كه به اجماع مستقبح دارند بل روا ندارد«8» هيچ مسلمان كه گويد: انا ازني غدا ان شاء اللّه، من فردا زنا كنم ان شاء اللّه، دگر آن كه: غرض گوينده از اينكه، لطف و تسهيل است، نبيني كه فرق نباشد ميان آن كه گويد: انا افعل كذا ان شاء اللّه، و ميان آن كه گويد: اگر خداي توفيق دهد من چنين كنم. دگر آن كه فرقي«9» نباشد ميان آن كه گويد: من چنين كنم ان شاء اللّه و ميان آن كه گويد: اگر در اجل تأخير باشد من چنين كنم، و اگر خداي فرو گذارد، من چنين كنم. و اينكه جمله دليل آن است كه اينكه لفظ بر وجه فزع و انقطاع گويد

با خداي تعالي، و اينكه در معصيت بنرود. و در آيت دليل است بر آن كه: لفظ «شي ء»، اجرا كنند بر معدوم، براي آن كه خداي آن را كه فردا خواهد بودن شي ء خواند. دگر آن كه امر و نهي تعلق ندارد الّا به معدوم [160- ر]

اكنون بدان كه استثنا به مشيّت«10» را در كلام اثر است در تخصيص او و منع او از نفوذ، و در طلاق ----------------------------------- (2- 1). قم: امن. (3). قم، آط، آب، مل، آز خواهد. (4). قم: ناملجا. (5). آج، لب: نفور. [.....]

(6). مل: حيث. (7). آط، آج، لب: مجبره، آب، آز: مجيران، مل: مخيران. (8). آط، آب، آج، لب: ندارند. (9). قم، آط، لب: فرق. (10). آط، آز، آج، لب: استثناي مشيّت. صفحه : 339 بنزديك فقها، و در سوگند بنزديك ما و ايشان. امّا در مدّت، خلاف كردند، حسن بصري گفت: استثنا را اثر بود در كلام مادام تا از جاي برخاسته نباشد. و از عبد اللّه عبّاس حكايت كردند كه او گفت: تا يك سال او را اثر باشد، و اينكه قول، معتمد نيست. و مذهب درست«1» آن است كه: استثنا را اثر باشد در كلام مادام تا متّصل باشد و يا در حكم متّصل. و استثنا چون از كلام منقطع شد، انقطاعي كه سامع را معلوم نشود كه اينكه استثنا با اينكه كلام است، آن را اثر نبود. و دليل بر صحّت اينكه مذهب، آن است كه: اگر نه چنين بودي، هيچ عقد از عقود منعقد نشدي، چه ايمن«2» نبودندي كه او بعد از مدّتي استثنا كند و وثاقت برخاستي به خبر و به

سوگند، و اينكه خلاف اجماع است. امّا استثنا در خبر و امر و نهي و سوگند شود، و او را در همه اثر باشد چون متّصل بود، قوله: وَ اذكُر رَبَّك َ إِذا نَسِيت َ، و چون فراموش كني [ذكر خداي كن. حسن گفت: معني آن است كه چون ذكر مشيّت فراموش كني]«3» آنگه يادت آيد، بگو: ان شاء اللّه. اينكه ذكر خداست كه مراد است اينكه جا. بهري دگر گفتند، مراد آن است كه: چون ذكر مشيّت فراموش كني، به توبه و تلافي آن بگو: عَسي أَن يَهدِيَن ِ رَبِّي لِأَقرَب َ مِن هذا رَشَداً. و بعضي دگر گفتند: اينكه كلامي است مستأنف و متعلّق نيست به اوّل، و عند قوله: إِذا نَسِيت َ، وقف بايد كردن. آنگه رسول را گفت: وَ قُل، انت يا محمّد. عسي ان يَهدِيَن ِ رَبِّي لِأَقرَب َ مِن«4» قصّة اصحاب الكهف رَشَداً، من اميد دارم كه خداي مرا ره نمايد به بهتر از قصّه اصحاب الكهف و از آن به صلاح نزديكتر از آيات و معجزات، تا جواب آنان باشد كه تو را پرسيدند از قصّه ايشان، و تو توقّف«5» نمودي از آن جا كه تو را علمي نبود به آن. و نصب رَشَداً، بر تمييز است. وَ لَبِثُوا فِي كَهفِهِم، خلاف كردند در آن كه اينكه از كلام كيست! بعضي گفتند: از كلام جهودان است و «قالوا»، در كلام مقدّر است، اي قالوا، يعني اليهود. جهودان گفتند كه: ايشان در غار سيصد و نه سال مقام كردند، چه اگر نه چنين باشد اينكه را معني نبود كه گفت: قُل ِ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما لَبِثُوا، چه اوّل قطع است و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بجز

قم و مل: صحيح. (2). قم: امن. (3). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. (4). آج، لب: هذا. (5). مل: وقف نمودي. صفحه : 340 دوّم ابهام، و اينكه قول قتاده است، گفت: و دليل«1» صحّت اينكه، قراءت عبد اللّه مسعود است كه خواند: فقالوا و لبثوا«2». و مطر الورّاق گفت: اينكه جايگاه قول جهودان است. خداي بر ايشان رد كرد، بقوله: قُل ِ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما لَبِثُوا. ديگر مفسّران گفتند: اينكه كلام خداست- جل ّ جلاله- و خبر است از مدّت مقام ايشان در غار اينكه مقدار. امّا قوله: قُل ِ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما لَبِثُوا، براي آن گفت كه جهودان در عهد رسول گفتند: از آنگه كه ايشان در غار شدند، الي يومنا هذا، سيصد و نه سال است. خداي تعالي گفت: شما را به اينكه علمي نيست، من دانم كه ايشان چه مقدار آن جا بودند، و اينكه كه شما گفتي خود مدّت مقام ايشان است در غار. حمزه و كسائي خواندند: ثلاث مأة سنين، به اضافت. و باقي قرّاء به تنوين. امّا آنان كه به تنوين خواندند، گفتند: ثَلاث َ مِائَةٍ، نصب بر ظرف«3» است، و سِنِين َ، بدل است از او. و بعضي دگر گفتند: در كلام تقديم و تأخيري هست و آن، آن است كه: و لبثوا في كهفهم سنين ثلاث مأة چنان كه صمت ايّاما خمسة و سرت سنين عشرة. و گفتند: «سنين» تمييز است از آن جا كه كلام محتمل بود، ايّام و شهور و سنين را تمييز«4» كرد به سنين. و اينكه وجه ضعيف است براي آن كه، آنچه ما بعد «مأة»، باشد و بالاي آن از عقود به اضافت گويند و

مميّز مفرد، چنان كه ثلاثمائة سنة. وجهي دگر گفتند، و آن آن است كه: علي جواب السّائل آمد، اينكه، كأنّه لمّا قال: ثلاث مأة سأل سائل. و قال: هذا العدد من الايّام او الشّهور او السّنين، فقال: سنين، و مثله قوله: يُسَبِّح ُ لَه ُ فِيها بِالغُدُوِّ وَ الآصال ِ، رِجال ٌ ...«5»، علي قراءة من قرأ بالفعل المجهول، كانّه لمّا قال يسبّح فقال [160- پ]

قائل من ذلك المسبّح، فقال رجال. امّا بر قراءت آنان كه به اضافت خواندند، إبن خالويه گفت: اينكه قراءت ضعيف است از آن جا كه مميّز مفرد بايست. و ابو علي ّ الفارسي ّ گفت: اينكه هم«6» آمده است كه اضافت تمييز«7» با جمع كنند، چنان كه گفت: ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: بر. (2). آط، آج، لب: فقالوا او لبثوا. (3). آط، آب، آز، آج، لب: تميز. (4). قم: متميّز. [.....]

(5). سوره نور (24) آيه 36 و 37. (6). اساس: همه، به قياس نسخه قم و اتفاق جميع نسخ، تصحيح شد. (7). اساس: سنين، به قياس نسخه آط، تصحيح شد. صفحه : 341 فما زوّدني غير سحق عمامة«1» و خمسمي ء منها قسي ّ يمان و قوله: تِسعاً، نصب او بر ظرف است، اي تسع سنين. و شايد كه مفعول به باشد. و اينكه روشنتر است براي آن كه، زاد و ازداد، هر دو به يك معني آمده است. و حسن بصري خواند: تسعا و كذلك تسعون، به فتح «التا» فيهما، و آن لغت است جز كه كسر بيشتر است و معروفتر. قُل ِ اللّه ُ أَعلَم ُ بِما لَبِثُوا، گفتند: اوّل خبر داد رسول را به مقدار آن علي التحقيق، آنگه گفت: اگر جهودان از تو پرسند

ايشان را مگو«2»، حوالت بر علم من كن، بگو: اللّه ُ أَعلَم ُ بِما لَبِثُوا، كه صلاحي به اينكه متعلّق است. لَه ُ غَيب ُ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، غيب آسمان و زمين او راست، او داند آنچه از امور و احوال اهل آسمان و زمين پوشيده و غايب است از شما. أَبصِر بِه ِ وَ أَسمِع. اينكه صيغت«3» امر دارد، و معني تعجّب است، يعني ما اسمعه و ابصره، چه بينا و شنواست او اعمال و اقوال بندگانش را، بر او هيچ پوشيده نماند. ما لَهُم مِن دُونِه ِ، نيست ايشان را، يعني اهل آسمان و زمين را بدون او ياري و ناصري، وَ لا يُشرِك ُ فِي حُكمِه ِ أَحَداً، و او انباز نگيرد در حكم خود هيچ كس را. جمله قرّاء چنين خواندند علي الخبر عنه تعالي، مگر إبن عامر كه او خواند: و لا تشرك به «تا» ي خطاب و جزم «كاف» علي نهي المخاطب«4»، يعني اي مخاطب مكلّف انباز مگير با او در احكام او، و كس را انبازاو مشناس. و قوله تعالي:

[سوره الكهف (18): آيات 27 تا 51]

[اشاره]

وَ اتل ُ ما أُوحِي َ إِلَيك َ مِن كِتاب ِ رَبِّك َ لا مُبَدِّل َ لِكَلِماتِه ِ وَ لَن تَجِدَ مِن دُونِه ِ مُلتَحَداً (27) وَ اصبِر نَفسَك َ مَع َ الَّذِين َ يَدعُون َ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشِي ِّ يُرِيدُون َ وَجهَه ُ وَ لا تَعدُ عَيناك َ عَنهُم تُرِيدُ زِينَةَ الحَياةِ الدُّنيا وَ لا تُطِع مَن أَغفَلنا قَلبَه ُ عَن ذِكرِنا وَ اتَّبَع َ هَواه ُ وَ كان َ أَمرُه ُ فُرُطاً (28) وَ قُل ِ الحَق ُّ مِن رَبِّكُم فَمَن شاءَ فَليُؤمِن وَ مَن شاءَ فَليَكفُر إِنّا أَعتَدنا لِلظّالِمِين َ ناراً أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالمُهل ِ يَشوِي الوُجُوه َ بِئس َ الشَّراب ُ وَ ساءَت مُرتَفَقاً (29) إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا

الصّالِحات ِ إِنّا لا نُضِيع ُ أَجرَ مَن أَحسَن َ عَمَلاً (30) أُولئِك َ لَهُم جَنّات ُ عَدن ٍ تَجرِي مِن تَحتِهِم ُ الأَنهارُ يُحَلَّون َ فِيها مِن أَساوِرَ مِن ذَهَب ٍ وَ يَلبَسُون َ ثِياباً خُضراً مِن سُندُس ٍ وَ إِستَبرَق ٍ مُتَّكِئِين َ فِيها عَلَي الأَرائِك ِ نِعم َ الثَّواب ُ وَ حَسُنَت مُرتَفَقاً (31) وَ اضرِب لَهُم مَثَلاً رَجُلَين ِ جَعَلنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَين ِ مِن أَعناب ٍ وَ حَفَفناهُما بِنَخل ٍ وَ جَعَلنا بَينَهُما زَرعاً (32) كِلتَا الجَنَّتَين ِ آتَت أُكُلَها وَ لَم تَظلِم مِنه ُ شَيئاً وَ فَجَّرنا خِلالَهُما نَهَراً (33) وَ كان َ لَه ُ ثَمَرٌ فَقال َ لِصاحِبِه ِ وَ هُوَ يُحاوِرُه ُ أَنَا أَكثَرُ مِنك َ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34) وَ دَخَل َ جَنَّتَه ُ وَ هُوَ ظالِم ٌ لِنَفسِه ِ قال َ ما أَظُن ُّ أَن تَبِيدَ هذِه ِ أَبَداً (35) وَ ما أَظُن ُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِن رُدِدت ُ إِلي رَبِّي لَأَجِدَن َّ خَيراً مِنها مُنقَلَباً (36) قال َ لَه ُ صاحِبُه ُ وَ هُوَ يُحاوِرُه ُ أَ كَفَرت َ بِالَّذِي خَلَقَك َ مِن تُراب ٍ ثُم َّ مِن نُطفَةٍ ثُم َّ سَوّاك َ رَجُلاً (37) لكِنَّا هُوَ اللّه ُ رَبِّي وَ لا أُشرِك ُ بِرَبِّي أَحَداً (38) وَ لَو لا إِذ دَخَلت َ جَنَّتَك َ قُلت َ ما شاءَ اللّه ُ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه ِ إِن تَرَن ِ أَنَا أَقَل َّ مِنك َ مالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسي رَبِّي أَن يُؤتِيَن ِ خَيراً مِن جَنَّتِك َ وَ يُرسِل َ عَلَيها حُسباناً مِن َ السَّماءِ فَتُصبِح َ صَعِيداً زَلَقاً (40) أَو يُصبِح َ ماؤُها غَوراً فَلَن تَستَطِيع َ لَه ُ طَلَباً (41) وَ أُحِيطَ بِثَمَرِه ِ فَأَصبَح َ يُقَلِّب ُ كَفَّيه ِ عَلي ما أَنفَق َ فِيها وَ هِي َ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها وَ يَقُول ُ يا لَيتَنِي لَم أُشرِك بِرَبِّي أَحَداً (42) وَ لَم تَكُن لَه ُ فِئَةٌ يَنصُرُونَه ُ مِن دُون ِ اللّه ِ وَ ما كان َ مُنتَصِراً (43) هُنالِك َ الوَلايَةُ لِلّه ِ الحَق ِّ هُوَ خَيرٌ ثَواباً وَ خَيرٌ عُقباً (44) وَ اضرِب لَهُم مَثَل َ الحَياةِ الدُّنيا كَماءٍ أَنزَلناه ُ

مِن َ السَّماءِ فَاختَلَطَ بِه ِ نَبات ُ الأَرض ِ فَأَصبَح َ هَشِيماً تَذرُوه ُ الرِّياح ُ وَ كان َ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ مُقتَدِراً (45) المال ُ وَ البَنُون َ زِينَةُ الحَياةِ الدُّنيا وَ الباقِيات ُ الصّالِحات ُ خَيرٌ عِندَ رَبِّك َ ثَواباً وَ خَيرٌ أَمَلاً (46) وَ يَوم َ نُسَيِّرُ الجِبال َ وَ تَرَي الأَرض َ بارِزَةً وَ حَشَرناهُم فَلَم نُغادِر مِنهُم أَحَداً (47) وَ عُرِضُوا عَلي رَبِّك َ صَفًّا لَقَد جِئتُمُونا كَما خَلَقناكُم أَوَّل َ مَرَّةٍ بَل زَعَمتُم أَلَّن نَجعَل َ لَكُم مَوعِداً (48) وَ وُضِع َ الكِتاب ُ فَتَرَي المُجرِمِين َ مُشفِقِين َ مِمّا فِيه ِ وَ يَقُولُون َ يا وَيلَتَنا ما لِهذَا الكِتاب ِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظلِم ُ رَبُّك َ أَحَداً (49) وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِيس َ كان َ مِن َ الجِن ِّ فَفَسَق َ عَن أَمرِ رَبِّه ِ أَ فَتَتَّخِذُونَه ُ وَ ذُرِّيَّتَه ُ أَولِياءَ مِن دُونِي وَ هُم لَكُم عَدُوٌّ بِئس َ لِلظّالِمِين َ بَدَلاً (50) ما أَشهَدتُهُم خَلق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ وَ لا خَلق َ أَنفُسِهِم وَ ما كُنت ُ مُتَّخِذَ المُضِلِّين َ عَضُداً (51) «5»

[ترجمه]

بر خوان آنچه وحي كردند به تو از كتاب خدايت كه گرداننده نيست سخنها او را، نيابي از فرود او جاي ميلي. صبر كن و باز دار خود را از«6» آنان كه خوانند خداي را به بامداد و شبانگاه، مي خواهند روي او نبايد«7» كه برگردد چشمهايت از ايشان، ----------------------------------- (1). اساس: امامه، به قياس نسخه قم و اتفاق جميع نسخه تصحيح شد. (2). آج، لب: بگو. (3). آط، آج، لب: صفت. (4). آط، آج، لب: الخطاب. (5). همه نسخه بدلها، بجز مل و. (6). همه نسخه بدلها: با. (7). قم: مبادا صفحه : 342 مي خواهي«1» زينت«2» زندگاني نزديكتر، فرمان مبر آن را كه

ما غافل كرديم دل او را از ذكر ما به دنبال«3» هواي خود رفت و بد كار او ضايع كردن. بگو كه حق از خداي شماست، هر كه خواهد گو ايمان آر و هر كه خواهد گو كفر آر«4»، ما بنهاديم«5» براي كافران«6» آتشي كه گرد درآيد به ايشان سرا پرده هايش، و اگر فرياد خواهند، فرياد رسند ايشان را به آبي چون دردي زيت بريان كند رويها را، بد شراب«7» است آن و بد جاي است آن تكيه گاه«8». آنان كه ايمان آوردند و كار نكو«9» كردند ما ضايع نكنيم مزد آن كس كه كار نكو كند. آنان كه بود ايشان را بهشتها مقام، مي رود از زير ايشان جويها، به حلي ّ ايشان كنند در آن جا از دستورنجها«10» از زر و درپوشند جامه هاي سبز از ديبايي تنك و ستبر، تكيه زده باشند در آنجا بر تختها، نيك ثواب است و نيكو تكيه گاه است، بزن براي ايشان مثلي، دو مرد كرديم يكي را از ايشان دو بستان از انگور«11» گرد آن گرفتيم«12» به درختان خرما و كرديم ميان آن كشتي. هر دو بستان بداد ميوه ايش و نكردي نقصاني«13»، از اوچيزي. بگشاديم ميان آن جوي. ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: مي خواهند. (2). قم، آب: آرايش. (3). قم: پس روي، آط، آب: از پس، آج، لب: از پي. (4). آط، آب، آج، لب: كافر شو. [.....]

(5). قم: ساخته ايم. (6). مل: ظالمان. (7). قم، آط، آب، آج، لب: شرابي. (8). آط، آب: و بد جاي تكيه گاه را. (9). همه نسخه بدلها، بجز قم: عمل صالح. (10). قم: دستور نجنها. (11). قم: انگورها. (12). قم: گرد درگرفتيم. (13). قم:

كم نكردي از او چيزي، آط، آج، لب: ظلم نكرد از او چيزي. صفحه : 343 و بود او را مالي«1»، گفت برادرش«2» را و او مناظره مي كرد با او: من بيشترم از تو به خواسته«3» و عزيزتر به گروه. [161- ر]

در- شد در بستانش و او ظالم خود بود، گفت: نپندارم كه هلاك شود اينكه هرگز. و نپندارم كه قيامت برخيزد و و اگر مرا باز برند با خدايم يابم بهتر از آن بازگشتنگاه«4». گفت او را رفيقش«5» و او مناظره مي كرد با او كافر شدي«6» به آن كه بيافريد تو را از خاك پس از آب«7»، پس راست كرد تو را مردي! لكن مرا او خداي پروردگار شرك نيارم به او كسي را«8». چرا چون در بستانت شوي بگو«9» آنچه خداي خواهد قوّت نيست الّا به خداي. اگر مي بيني تو مرا كمتر از تو به مال و فرزندان«10». باشد كه خداي بدهد مرا بهتر از بستان تو و بفرستد بر آن عذابي از آسمان در روز آيد خاكي«11» نرم شود. يا در روز آيد آب او به زمين فرو شده نتواني تو او را طلب كردن. ----------------------------------- (1). قم: ميوه ها، بقيه نسخه بدلها: ميوه. (2). آط، آب، آج، لب: رفيق. (3). آط، آب، آج، لب: مال. (4). قم: بازگشتن جاي. (5). مل: برادرش. [.....]

(6). اساس: شد، به قياس با نسخه بدلها تصحيح شد. (7). آج، لب: نطفه. (8). قم: لكن من او خداي است پروردگار من و شرك نيارم به خدايم يكي را. (9). آط، آب، آج، لب: گفتي. (10). قم: فرزند. (11). آط، آب، آج، لب: خاك. صفحه : 344

گرد درآيند به ميوه او«1» در روز آيد مي گرداند دستهايش بر آنچه هزينه«2» كرده بود در آن و آن افتاده بود بر چفتهايش«3» گويد كاشك«4» من انباز نگرفتمي به خدايم كسي را. و نبود او را گروهي كه ياري او كنند از فرود خدا، نباشد او كينه كش«5». آن جا ولايت خداي را باشد كه او حق ّ است، او بهتر است به ثواب دادن و بهتر است به عاقبت. بزن براي اينان مثل زندگاني نزديكتر«6» چون آبي كه بفرستاديم آن را از آسمان آميخته شد به او گياه«7» زمين در روز آمد خشك شده مي برد آن را بادها و بوده است خداي بر همه چيزي توانا«8». خواسته و پسران، زينت«9» زندگاني نزديكتر است و آنچه باقي است و نيك است بهتر است به نزديك خداي تو به ثواب و بهتر به اميد و آن روز كه برانيم كوهها را و بيني زمين را ظاهر و گرد كنيم ايشان را، رها نكنيم از ايشان كسي را. عرضه كنند ايشان را بر خداي تو ايستاده آمدي به ما چنان كه آفريديم شما را نخست«10» بار بل دعوي كردي كه نكنيم ما شما را وعده اي. ----------------------------------- (1). قم: به ميوه هاش. (2). قم، مل: نفقه كند، آج، لب: بدنيت. (3). آط: چفتنهايش. (4). آب، آج، لب: كاشكي. (5). قم: كينه كشي. (6). آط، آب، آج، لب: دنيا. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم: نبات. (8). آط، آب، آج، لب: قادر. [.....]

(9). قم، آط، آب: آرايش. (10). همه نسخه بدلها بجز قم: اوّل. صفحه : 345 بنهند نامه را بيني گناهكاران را ترسنده«1» از آنچه در اوست. گويند: اي واي

ما؟ چيست اينكه نامه را كه رها نكرده است هيچ گناه خرد و بزرگ الّا بشمرده است آن را و يابند آنچه كرده باشند حاضر، و بيداد«2» نكند خداي تو بر كس. چون گفتيم فريتشگان را كه سجده كني آدم را سجده كردند مگر ابليس كه بود از جن ّ«3»، برون آمد از فرمان خدايش مي گيري او را و فرزندان او را دوستان به خلاف من«4» و ايشان شما را دشمن اند، بد است«5» او ظالمان را بدلي. حاضر نياوردم ايشان را به آفريدن آسمانها و زمين و نه به آفريدن نفسهاي ايشان. نبودم گيرنده گمراه كنندگان را بازو و يار«6». قوله: وَ اتل ُ ما أُوحِي َ إِلَيك َ، خطاب است با رسول- عليه السّلام- گفت: بخوان اي محمّد؟ آنچه بر تو وحي كرده اند از اخبار«7» اصحاب الكهف و جز آن، [اتل]«8»، امر باشد از تلاوت. و بعضي دگر گفتند: «اتل»، متابعت كن آن را كه خداي بر تو وحي كرده است در قرآن از اوامر و نواهي و هر دو معني محتمل است [161- پ]، يقال: تلوت الرّجل اذا تبعته اتلوه تلوا و تلوت القرآن تلاوة، و معني هر دو با تتبّع راجع است، چه قرآن خوان تتبّع آيات و كلمات مي كند، لا مُبَدِّل َ لِكَلِماتِه ِ، كلام او را تغيير و تبديل نكنند، يعني در وعد او خلف نيايد و در خبر او كذب نرود«9»، چه وعده او درست باشد و خبر او صدق. وَ لَن تَجِدَ، نيابي فرود او جز او پناهي و ملجائي. و گفتند: معدلي كه از او ميل كني، و بر هر دو قول موضع باشد. وَ اصبِر نَفسَك َ، اي ----------------------------------- (1). قم: ترسندگان، آط،

آب، آج، لب: ترسيده. (2). آط، آب، آج، لب: ظلم. (3). قم، آط، آج، لب: پري. (4). قم: آط، آب، آج، لب: فرود من. (5). قم: بئس است. (6). قم، مل: به بازو، آط: به بازي، آب: بسازد، آج، لب: به ياري. (7). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: قصّه. (8). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (9). قم، نبود. صفحه : 346 احبس نفسك، خويشتن بازدار. و الصّبر، حبس النّفس علي ما يكره«1»، با آنان كه خداي را مي خوانند به بامداد و شبانگاه. يُرِيدُون َ وَجهَه ُ، روي او مي خواهند، يعني رضاي او مي جويند، يعني طاعت به اخلاص مي كنند للّه، براي خدا، دور از ريا. قتاده گفت: مراد نماز بامداد و نماز شام است. كعب الاحبار گفت: و اللّه كه مراد، اهل نماز فريضه اند. وَ لا تَعدُ عَيناك َ عَنهُم، و نبايد كه چشم تو از ايشان برگردد، يعني بايد تا پيش تو باشند و به چشم تو باشند. و قوله: تُرِيدُ زِينَةَ الحَياةِ الدُّنيا، در محل ّ حال است، اي مريدا، در آن حال كه مريد و طالب زينت دنيا باشي، وَ لا تُطِع، و فرمان مبر آن كس را كه ما دل او غال كرده ايم از ذكر خود«2» به خذلان و تخليت«3» و او تابع هواي نفس خود است، نه تابع رضاي ما. وَ كان َ أَمرُه ُ فُرُطاً، و كار او ضايع كردن است. و اينكه قول قتاده و مجاهد و ضحّاك است. داود گفت: فرطا، اي ندما، پشيماني. خبّاب گفت: هلاكا. إبن زيد گفت: مخالفا للحق ّ. مقاتل حيّان گفت: سرفا. فرّاء گفت: متروكا. ابو زيد بلخي گفت: قدما في الشّر. ابو عبيده گفت: هو من

قول العرب فرس فرط، اي سابق، و فرط منّي قول، اي سبق. و منه قوله- عليه السّلام-: انا فرطكم علي الحوض ، اي رائدكم و سابقكم، گفتند معني آن است كه: روزگار ضايع كرده باشد و كار خود معطّل«4». عبد اللّه عبّاس گفت: آيت در عيينة بن حصن الفزاري ّ آمد كه او بنزديك رسول آمد پيش از آن كه ايمان آورد جماعتي درويشان بنزديك رسول بودند، چون: سلمان پارسي و عمار و خبّاب و عامر إبن فهيره و مهجع«5» و صهيب. و سلمان، گليمي داشت عرق برآورده و بوي كريه«6» از او مي آمد و او پاره اي برگ خرما بگرفته بود و زنبيلي مي بافت. عيينه گفت: اي محمّد؟ تو را از اينان ننگ نمي آيد و از بوي اينان كراهت نمي باشد كه ما را يك ساعت وجه نيست با اينان نشستن! ما اشراف و سادات مضريم«7» و نظر مردمان به ماست، اگر ما ايمان آريم به تو، مردمان ايمان آرند، و اگر«8» نياريم، نيارند. و ما را برگ نباشد كه با اينان به يك جاي بنشينيم، براي ما مجلسي ساز و براي ايشان مجلسي ديگر و وقتي ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها بجز مل: تكره. (2). آط، آب، آز، آج، لب: خدا. (3). آج، لب: تحليه. [.....]

(4). آط، آب، آز، آج، لب كرده، مل گذاشته. (5). آز: مهج. (6). مل: بوي عرق و آب چشم. (7). آط، آب، مل، آز، آج، لب: مصريم. (8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل ايمان. صفحه : 347 دگر. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد. ابو العاليه گفت: آيت در اميّة بن خلف الجمحي ّ آمد و اينكه قول او گفت.

قتاده گفت: آيت در اصحاب صفّه آمد و ايشان هفتصد مرد درويش بودند ملازمان مسجد رسول- عليه السّلام. ايشان را ملكي و ضيعتي و زرعي و ضرعي و تجارتي نبود. نماز مي كردندي و منتظر نمازي ديگر بودندي. قتاده گفت: چون اينكه آيت آمد، رسول- عليه السّلام- گفت: الحمد للّه كه در امّت من كساني هستند كه خداي مرا گفت: خود را با اينان بازبند، آنگه گفت: بيان كن براي اينان كه كافر و جاحدند، و بگو كه: الحَق ُّ مِن رَبِّكُم، گفتند: الحَق ُّ، خبر مبتداي محذوف است، يعني اينكه قرآن و آنچه در اوست از اخبار و آيات و اوامر و نواهي و وعد و وعيد حق ّ است از خداي تعالي. و گفتند: الحَق ُّ، مبتداست و مِن رَبِّكُم، در جاي خبر اوست، يعني الحق ّ صادر من ربّكم وارد منه و آت من قبله، حق از خداي تعالي صادر گشت از كتاب و پيغامبر و بيان و آنچه خلقان در تكليف به آن محتاجند. اكنون اختيار به ايشان است و عنان اختيار به دست ايشان است هر كه خواهد، گو ايمان آر، و هر كه خواهد گو كافر شو. و صورت امر است، و مراد تخيير بر وجه تهديد، چه خداي را به ايمان ايشان حاجت نيست. اگر ايمان آرند ايشان را به آيد«1» به ثواب [162- ر]

و نعيم ابد رسند، و اگر كفر آرند ما بجارده ايم«2» براي كافران آتشي كه سرا پرده هاي آن محيط است به ايشان و گرد ايشان در آمده است. و قوله: أَعتَدنا، من العتاد، و هو العدّة، آن سازگار باشد و «سرادق»، سراپرده«3» باشد به مانند ديواري گرد خيمه، و خيمه

در ميان آن باشد. ابو سعيد خدري ّ روايت كرد«4» كه، رسول- عليه السّلام- گفت: دوزخ را چهار سراپرده است، كثافت«5» هر يكي چهل ساله راه. عبد اللّه عبّاس گفت: ديواري است از آتش گرد كافران درآمده باشد. كلبي گفت: كژدمي باشد كه روز قيامت از دوزخ برآيد از آتش و در عرصه قيامت گرد كافران درآيد به مانند حظيره اي، قال رؤبه: ----------------------------------- (1). آز: برآيد. (2). قم، مل: بيجارده ايم، آج، لب: بچارده ايم. (3). قم، مل: سراي پرده. (4). همه نسخه بدلها، بجز مل از. (5). آج، لب: كسافت. صفحه : 348 يا حكم بن المنذر بن الجارود سرادق المجد عليك ممدود و قال سلامة بن جندل: هو المدخل النّعمان بيتا سماؤه صدور الفيول«1» بعد بيت مسردق«2» بعضي دگر گفتند دودي باشد كه روز قيامت از دوزخ برآيد و گرد كافران در آيد، و هو قوله: انطَلِقُوا إِلي ظِل ٍّ ذِي ثَلاث ِ شُعَب ٍ، لا ظَلِيل ٍ وَ لا يُغنِي مِن َ اللَّهَب ِ«3»- الاية. وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالمُهل ِ، و اگر فرياد خواهند فرياد ايشان رسند از تشنگي كه ايشان را رسيده باشد به آبي چون دردي زيت. و اينكه روايت ابو سعيد خدري است از رسول- عليه السّلام- كه گفت: «مهل»، دودي زيت باشد به گرما«4»، به صفتي بود كه كافر بنزديك روي برد گوشت روي او در آن جا فتد. عبد اللّه عبّاس گفت: آبي ستبر باشد بمانند دردي زيت. اعمش گفت: عصاره زيت باشد. مجاهد گفت: خون و ريم باشد. ضحّاك گفت: آبي سياه باشد چه دوزخ سياه است و هر چه در او باشد سياه بود از درخت و آب و لباس و اهل او،

ابو عبيده گفت: جواهر زمين باشد گداخته، يعني مس و روي و آهن و ارزيز و مانند آن، گداخته و آميخته. قتاده گفت: عبد اللّه مسعود به كوفه بود، مردي آمد و او را جامي آورد سيمين«5» زر بر او زده. او بفرمود تا چاله اي بركندند در زمين و در آن جا نهادند، و آتشي عظيم بر او افرختند«6» بگداخت«7» و سرخ شد چون آتش. آنگه گفت غلام را: برو و اينكه جماعتي را كه هر روز بر ما آيند، ايشان را بخوان. او برفت و ايشان را بخواند. جماعتي بسيار بيامدند. او گفت: در نگري اينكه بيني. گفتند: اينكه چيست! گفت: هذا اشبه شي ء بالمهل الّذي وعد«8» اللّه الكفّار به في النّار، اينكه بهتر چيزي است به مانندگي به آن مهل كه خداي وعيد كرد كافران را در دوزخ به آن. سعيد جبير گفت: مهل، چيزي باشد كه گرماي او به غايت رسيده باشد. ابو عبيده گفت، از منتجع بن«9» نبهان شنيدم كه ----------------------------------- (1). آج، لب: القبول. (2). آج، لب: ممدود. (3). سوره مرسلات (77) آيات 30 و 31. (4). قم: گرمي. [.....]

(5). قم: مسين. (6). همه نسخه بدلها: برافروختند. (7). قم، مل، آج، لب: تا بگداخت، آط، آب، آز: آنگه بگداخت. (8). همه نسخه بدلها: اوعد. (9). آط، مل، آج، لب: مسجع بن. صفحه : 349 گفت: فلان ابغض الي ّ من الطّلياء و المهل، گفتم: مهل چه باشد! گفت: آن كه خمير در ميان آتش كنند، آنگه بردارند و انگشتهاي آتش و جمرات در كنار«1» آن آويخته باشد. يَشوِي الوُجُوه َ، بريان كند رويها را و بسوزد. سعيد جبير گفت: اهل دوزخ

چون گرسنه شوند، استغاثه«2» كنند و فرياد خواهند از گرسنگي ايشان را اغاثه«3» كنند به درخت زقّوم، از آن بخورند، آن در تن ايشان چون آتش شود، و گوشت و پوست ايشان پخته گرداند، چنان كه عرق برآرند، پاره هاي گوشت ايشان با عرق بريزد«4»، آنگه تشنگي بر ايشان افتد، چند سال فرياد مي كنند از تشنگي، ايشان را اغاثه«5» كنند به آبي چون مهل، و آن آبي بود«6» گرماي آن بغايت رسيده كه چون بنزديك دهن برند گوشت روي ايشان در آن جا فتد«7». بِئس َ الشَّراب ُ، بد شراب«8» باشد آن مهل، وَ ساءَت مُرتَفَقاً، و بد جاي تكيه باشد دوزخ و «مرتفق»، متّكا باشد كه مرفق بر آن جا نهند. عبد اللّه عبّاس گفت: منزلا. ضحّاك«9» گفت: مجتمعا. عطا گفت: مقرّا«10». گفتند: مهادا، و گفتند: منزلا، و اصل او متّكا بود كه بر او و چايند«11» به مرفق، قال الشّاعر: قالت له و ا [ر]«12» تفقت الا فتي يسوق بالقوم غزالات الضّحي و ارتفق الرّجل گويند، چون تكيه كند و خوابش نباشد. قال ابو ذؤيب الهذلي ّ [162- پ]: نام الخلي ّ و بت ّ اللّيل مرتفقا كان ّ عيني فيها الصّاب مذبوح و گفتند: روا بود كه از رفق باشد، و آن منفعت بود. إِن َّ الَّذِين َ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات ِ، آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند. در خبر آن خلاف كردند، بهري گفتند: إِنّا لا نُضِيع ُ، در جاي خبر اوست، چنان كه شاعر گفت: ان ّ الخليفة ان ّ اللّه سربله سربال ملك به ترجي الخواتيم ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: كناره، مل: كنارهاي. (2). قم، آط، آج، لب: استغاثت. (3). قم: آط، آب، آج، لب: اغاثت.

(4). همه نسخه بدلها، بجز مل و قم: برود. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: اجابت. (6). آط، آب، آج، لب كه: (7). همه نسخه بدلها: فتد. (8). آط، آب، آز: شرابي. (9). همه نسخه بدلها: مجاهد. [.....]

(10). قم بعضي. (11). قم: بروچايند، آط، آب، آز، آج، لب: بياسايند. (12). اساس: ندارد، از قم آورده شد. صفحه : 350 و آن ضمير كه بايد كه در جمله خبري باشد، عايد با مبتدا در او مقدّر است، و التّقدير: انا لا نضيع اجر من احسن منهم عملا، چنان كه: السّمن منوان بدرهم، التّقدير منه، و گفتند: أُولئِك َ لَهُم جَنّات ُ عَدن ٍ، در جاي خبر اوست. خداي تعالي گفت: آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، ما مزد نيكوكاران ضايع نكنيم، يعني ايشان نيكوكار باشند و ما مزد نكوكاران ضايع نكنيم. أُولئِك َ، ايشان آنانند كه ايشان را باشد بهشتها مقام. و العدل، الاقامة. تَجرِي مِن تَحتِهِم ُ الأَنهارُ، در زير ايشان جويها مي رود، يعني در زير كوشكها و درختان بستانهاي ايشان، يُحَلَّون َ فِيها، درپوشانند ايشان را به حلي ّ و زينت، مِن أَساوِرَ، گفتند: «من» اوّل زيادت است و دو«1» تبيين. و گفتند: هر دو تبيين است، دستفرنجهاي«2» زرّين. و «اساور»، جمع سوار باشد و گفتند: جمع اسوار«3»، علي حذف الزّيادة، چه اگر « يا »«4» زيادت بودي«5»، اساوير بودي. و گفته اند: جمع اسورة باشد، و اسوره جمع سوار بود، فهو جمع الجمع. و يقال: سوار و سوار، بالكسر و الضّم. و گفتند: اينكه از عادت ملوك بودي، يعني اهل بهشت به زي ّ و زينت ملوك باشند. سعيد جبير گفت: هر يكي از اهل بهشت سه

دستورنجن«6» دارند: يكي از سيم، يكي از زر، يكي از لؤلؤ و ياقوت. وَ يَلبَسُون َ ثِياباً خُضراً، و جامه هاي سبز پوشند از سندس و آن ديباي تنك باشد. وَ إِستَبرَق ٍ، و آن ديباي«7» ستبر«8» باشد، و گفته اند: معرّب است. مُتَّكِئِين َ فِيها عَلَي الأَرائِك ِ، تكيه زده باشند در بهشت بر سريرها. و «اريكه»، سريري باشد كه از بالاي او قبّه اي يا كلّه اي زده باشند. و نصب متّكئين، بر حال است. نِعم َ الثَّواب ُ، التقدير، نعم الثّواب الجنّة، نيكو ثواب است بهشت. وَ حَسُنَت مُرتَفَقاً، و نكو تكيه گاهي است او، يا منتفعي«9» و انتفاعي و منفعتگاهي. وَ اضرِب لَهُم مَثَلًا رَجُلَين ِ- الايه، گفتند: اينكه آيات در حق ّ دو برادر آمد از اهل مكّه از بني مخزوم: يكي مؤمن و يكي كافر. مؤمن، ابو سلمه بود- عبد اللّه بن ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: دوم. (2). قم، آط، آب، آز: دستورنجنها، آج، لب: دسورنجها. (3). قم: اسور. (4). آج، لب: با. (5). آط، آب، آز: نبودي. (6). آط، آج، لب: دستورنج، آز: دست و برنجن، مل: دست افرنجن. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل ثخين. (8). آط، آج، لب: سطبر. (9). همه نسخه بدلها بجز قم: با منفعتي. صفحه : 351 عبد الاسد بن عبد ياليل بود، و او شهر ام ّ سلمه بود پيش از رسول- عليه السّلام. و كافر، الاسود بن عبد الاسد بن عبد ياليل بود. و گفتند: آيات بر سبيل مثل در رسول آمد- عليه السّلام- و مشركان مكّه. و گفتند: اينكه مثل براي عيينة بن حصن زد، و براي سلمان پارسي«1»، كه قصه ايشان برفت. خداي مثل زد ايشان را به دو مرد

در بني اسرايل، دو برادر: يكي مؤمن«2» يكي كافر. نام يكي، يهودا بود در قول عبد اللّه عبّاس. مقاتل گفت: يمليخا«3» و نام كافر فطروس«4» بود. وهب گفت: قطفر«5» بود، و ايشان آنانند كه خداي وصف ايشان كرد در سورة و الصّافات. عبد اللّه مبارك گفت: از معمر از عطاء خراساني«6» كه او گفت: در بني اسرايل دو برادر بودند: يكي مؤمن، يكي كافر. ايشان را از پدر«7» مالي رسيد، هشت هزار دينار. قسمت كردند و هر يكي چهار هزار دينار برگرفتند. امّا برادر كافر به هزار دينار سراي خريد، اينكه برادر مؤمن گفت: بار خدايا؟ برادرم در دنيا به هزار دينار سراي«8» خريد و من از تو در بهشت سراي«9» مي خرم به هزار دينار. و آنگه آن هزار دينار به صدقه بداد. برادرش به هزار دينار ساز و تجمّل آن سراي«10» بخريد، او گفت: بار خدايا؟ برادرم هزار دينار به ساز و تجمّل سراي كرد، و من آن سراي را كه از تو خريده ام در بهشت، آن را ساز و تجمّلي«11» مي خرم و خدمتكار به هزار دينا [ر]«12» و آنگه به صدقه بداد. برادرش به هزار دينار ضيعتي خريد [163- ر]

از دشت و آب و باغ و بستان. او گفت: بار خدايا؟ من از تو به هزار دينار ضيعتي مي خرم در بهشت و هزار«13» ديگر به صدقه داد. برادرش زني خواست و هزار دينار در خرج آن«14» كرد. او گفت: بار خدايا؟ برادرم زني خواست و هزار دينار در راه آن كرد«15»، من از تو زني مي خواهم از حور العين و اينكه هزار ديگر«16» ----------------------------------- (1). قم، آط، آج، لب: فارسي. (2). همه

نسخه بدلها، بجز قم و. [.....]

(3). آط، آب، مل، آز، لب: تمليخا. (4). آط: طوس. (5). آط، آب، مل: فطيفر، آز: قطفير، آج، لب: قطيفه. (6). آج: خوراساني. (7). قم، مل، آز به ميراث، آط، آج، لب: را به ميراث از پدر. (8). آط، آب، آز، آج، لب: سرايي. (9). آز، آج: سرايي. (10). آط، آز: سرا. (11). همه نسخه بدلها: تجمّل. (12). به قياس ديگر نسخه بدلها، افزوده شد. (13). همه نسخه بدلها دينار. (14). قم: در راه آن. (15). آط، آز، آج، لب: خرج كرد، مل: در باب خرج او كرد. (16). قم: دينار، آط، آب، آز: دينار دگر. [.....]

صفحه : 352 باقي در راه آن كردم و آن نيز به صدقه داد. چون روزگار برآمد او محتاج شد و فرو ماند، با خود گفت: اگر بروم و احوال و حاجت [خود]«1» برادرم [را]«2» بگويم، همانا مرا ياريي«3» كند و برّي. بيامد و بر راه بنشست، چون بر«4» آمد، او را گفت: مرا شناسي! گفت:، برادر مني فلان! گفت بلي. گفت: چه كار است تو را! گفت: حاجت مرا پيش تو آورد. گفت: آن مال را چه كردي! گفت: به صدقه بدادم، و قصّه خود با او بگفت. او بر طريق استهزا او را گفت: إِنَّك َ لَمِن َ المُصَدِّقِين َ«5». آنگه گفت و اللّه كه جوي ندهم تو را. و او را براند، و ذلك قوله: قال َ قائِل ٌ مِنهُم إِنِّي كان َ لِي قَرِين ٌ، يَقُول ُ أَ إِنَّك َ لَمِن َ المُصَدِّقِين َ«6»- الي قوله: فَاطَّلَع َ فَرَآه ُ فِي سَواءِ الجَحِيم ِ«7»- الايات. و در قصّه ايشان اينكه آيات بفرستاد. وَ اضرِب لَهُم مَثَلًا، گفت: اي محمّد؟ مثلي بزن براي

اينكه كافران. رَجُلَين ِ، بدل مثل است. و گفتند: محل ّ او جرّ است، اي مثل رجلين. جَعَلنا لِأَحَدِهِما، كه كرديم ما يكي را از ايشان دو بستان از انگور، يعني رز. وَ حَفَفناهُما بِنَخل ٍ، و گرداگرد آن درختان خرما، وَ جَعَلنا بَينَهُما زَرعاً، و در ميان آن كشتزار گندم و جز آن. كِلتَا الجَنَّتَين ِ، هر دو بستان. «كلا»، موحّد اللّفظ مثنّي المعني است، چنان كه كل بنزديك بعضي، براي آن گفت: اتت، و نگفت: اتتا، قال الشّاعر: و كلتاهما قد خطّ لي في صحيفتي فلا العيش اهواه و لا الموت اروح و گفتند: تقدير آناست كه: كل ّ واحدة منهما. آتَت أُكُلَها، اي اعطت ثمرتها«8». هر يكي از آن بستانها ميوه خود بدادي و بر برآوردي، وَ لَم تَظلِم مِنه ُ شَيئاً، و هيچ كم نكردي از آن كه سال اوّل بودي، و الظّلم في اللّغة، هو النّقصان، يقال: ظلمه حقّه اذا نقصه«9»، قال الشّاعر: ينقّصني«10» مالي كذا و لوي يدي لوي يده اللّه الّذي لا يغالبه ----------------------------------- (2- 1). اساس: ندارد، از قم آورده شد. (3). قم، آط، آج، لب: ياري. (4). آب، آز، آج، لب: برادر. (5). سوره صافّات (37) آيه 52. (6). سوره صافات (37) آيات 51 و 52. (7). سوره صافّات (37) آيه 55. (8). همه نسخه بدلها: ثمرها. (9). آج، لب: اذا انقصه. (10). كذا، در اساس و جميع نسخ، در منابع چاپي به صورت «يظلمني» و «تظلّم» نيز ضبط شده است كه با فحواي عبارت مناسبتر مي نمايد. صفحه : 353 و يروي: الّذي هو غالبه. وَ فَجَّرنا، برانديم و برگشاديم در ميان آن بستانها جويي«1» از آب روان. وَ كان َ لَه ُ ثَمَرٌ،

و اينكه مرد صاحب بستان را از آن جا ميوه ها بود، و ثمر«2» جمع ثمار باشد، كحمار و حمر. و گفتند: ثمر و جمعه ثمر، كخشب و خشب، و گفتند: ثمر جمع ثمرة، كتمر و تمرة، و گفتند: ثمر همه جنس مال باشد. مجاهد گفت: مراد زر و سيم است، يعني صاحب اينكه بستانها را«3» زر و سيم بود. عبد اللّه عبّاس گفت: انواع مالها خواست. قتاده گفت: كل ّ المال ثمر، همه«4» را ثمر گويند. فَقال َ لِصاحِبِه ِ، اينكه مرد مالدار آن برادر درويش را گفت: من به مال از تو بيشترم و به حشم و خدم از تو عزيزتر. وَ دَخَل َ جَنَّتَه ُ، آنگه خداي تعالي حكايت حال او كرد كه او در بستان خود شد، وَ هُوَ ظالِم ٌ لِنَفسِه ِ، «واو» حال راست، در آن حال كه«5» ظالم نفس خود بود به آن كه كافر بود به خدا، گفت: نپندارم كه اينكه بستان هرگز هلاك شود و نپندارم كه قيامت خواهد بودن. پس اگر چنان است كه شما مي گوي كه ما را بعثي و نشوري خواهد بودن«6» و ما را با خداي مردّي و مرجعي است، بازگشت من با«7» جاي باشد به از اينكه. خداي تعالي از حماقت و اعتقاد باطل او و ظن ّ خطا و تمنّاي محال او اينكه حكايت كرد. و اهل حجاز و إبن عامر خواندند: منهما منقلبا، اي من الجنّتين، در مصاحف ايشان چنين است. قال َ لَه ُ صاحِبُه ُ، [گفت]«8» او را رفيق و برادر مسلمان او، وَ هُوَ يُحاوِرُه ُ، «واو» حال است، در آن حال كه با او مناظره مي كرد. أَ كَفَرت َ، كافر شدي به آن خداي كه تو را از خاك

بيافريد؟ يعني اصل تو را كه آدم بود! قولي دگر آن كه آب«9» نطفه از طعامي و غذايي بود كه از خاك رويد، پس اصل نطفه هم از خاك [136- پ]

بوده باشد. ثُم َّ مِن نُطفَةٍ، پس از اينكه آب معهود كه خداي از او خلق آفريند. و اصل نطفه ----------------------------------- (1). آز: جويي. (2). آج، لب: ثمره. (3). همه نسخه بدلها جز اينكه بستانها. (4). قم مال. (5). همه نسخه بدلها بجز قم و مل او. [.....]

(6). آط، آب، آز، آج، لب اگر. (7). قم: باز. (8). اساس ندارد، از قم آورده شد. (9). در اساس لفظ «آب» تكرار شده است. صفحه : 354 آب اندك باشد، من نطف اذا قطر. فعله به معني مفعوله«1» باشد، كه قطر هم لازم است و هم متعدّي. ثُم َّ سَوّاك َ رَجُلًا، پس تو را مردي تمام سوي ّ كرد، و اينكه حكايت تدريج خلق براي آن گفت، تا بدانند كه اينكه، فعل قادري مختار است نه به طبع بوده است، چه اگر به طبع بودي به يك بار ببودي، چنان كه كتابت به قالب كه به يك بار برآيد. امّا آن كه به اختيار فاعل«2» بود، حرف حرف در وجود آيد به حسب ارادت او. قوله: لكِنَّا هُوَ اللّه ُ رَبِّي، تقدير آن است كه: لكن انا هو اللّه ربّي گفت، و لكن من نگويم كه با خداي شريكي هست، بل گويم: او كه اللّه است خداي من است. پس همزه از ميان بيفگند دو «نون» به هم آمد ادغام كرد، چنان كه شاعر گفت: و ترمينني بالطّرف اي انت مذنب و تقلينني لكن ّ ايّاك لا اقلي اي، لكن

انا. نافع در روايت مسيّبي و ابو جعفر و إبن عامر و رويس و برجمي در حال وصل به الف خواندند. چنان كه شاعر گفت: انا سيف العشيرة فاعرفوني حميد قد تذرّيت السّناما و در آن كه در حال وقف اثبات بايد كردن خلاف نيست. كسائي گفت: در كلام تقديم و تأخيري هست، و التّقدير: لكن اللّه هو ربّي. و ابي ّ خواند: لكن انا هو اللّه [ربّي]«3» بر اصل چنان كه اظهار الف نكرد در لفظ در حال وصل. وَ لا أُشرِك ُ بِرَبِّي أَحَداً، و من كس را انباز خداي نگيرم و كس را به شريك او نكنم. وَ لَو لا، اي هلّا. قُلت َ، چرا نگفتي چون در بستان خود شدي: ما شاءَ اللّه ُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه ِ، روا بود كه «ما» در محل ّ رفع بود بر خبر مبتداي محذوف، و التّقدير: هي ما شاء اللّه. و شايد كه محل ّ او نصب بود بوقوع شاء عليه، اي ما شاء اللّه كان. و بر اينكه وجه «ما»، مجازات را بود، و التقدير: اي ّ شي ء شاء اللّه كان. و بر اينكه تقدير هم روا بود كه«4» محل ّ «ما» رفع بود بر ابتدا، چه «ما» مجازات را بود، و التّقدير: اي ّ شي ء، به رفع. آنگاه او مبتدا باشد، و كان خبر او باشد. اگر گويند نه امّت اجماع كرده اند بر اطلاق اينكه قول كه: ما شاء اللّه كان و ما لم يشأ لم يكن، آنچه خدا خواهد بباشد و ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: مفعول. (2). قم: كاتب. (3). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (4). اساس ما، كه زايد به نظر مي رسد. صفحه : 355

آنچه نخواهد نباشد، و اينكه به«1» خلاف مذهب شماست! جواب گوييم كه: اينكه بر تأويل باشد، چنان كه اجماع امّت است بر اطلاق آن كه: لا مردّ لامر اللّه، فرمان خداي را رد نيست، چنان كه تأويل اينكه كردند بر آن كه صورت خبر است و مراد نهي، يعني لا تردّوا امر اللّه، و الواجب ان لا يردّ، هم چونين آن كلمت مأوّل است بر آن كه: ما شاء اللّه من فعل نفسه او من فعل غيره علي سبيل الاكراه كان و ما لم يشأ من هذين لم يكن، آنچه خواهد از فعل خود به اختيار و از فعل غيري بمشيت اكراه لا محال«2» بباشد، و آنچه نخواهد بر اينكه وجه نباشد. لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه ِ، قوّت نيست مگر به خداي، چه بر خلق قدرت«3» جز خداي قادر نيست. قديم- جل ّ جلاله- قادر است به خود، و هذا معني قولنا: قادر لنفسه او لما هو عليه في نفسه، و هر قادر كه جز اوست به اقدار او قادر است، تا او قدرتش ندهد قادر نباشد. پس اينكه است معني آن كه: لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه ِ. انس مالك روايت كند كه، رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- گفت: هر كه چيزي ببيند كه او را نيكو در چشم آيد بگويد: ما شاءَ اللّه ُ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللّه ِ، چشم بد به آن چيز نرسد. إِن تَرَن ِ أَنَا، اگر مي بيني مرا كمتر از تو به مال و فرزندان. و «انا»، دو وجه را محتمل است، يكي تأكيد ضمير متّصل را، و يكي آن كه فصل باشد، چنان كه گفت«4»: كنت انا القائم و كنت انت«5» الخارج. و «اقل ّ»،

منصوب است بر آن كه مفعول دوم «ترن»«6» است، و مالًا وَ وَلَداً، نصب هر دو بر تمييز است. و عيسي بن عمر در شاذّ خواند: انا اقل ّ، به رفع بر ابتدا و خبر، آنگه جمله در محل ّ نصب باشد [164- ر]

بر مفعول دوم «ترن»«7». فَعَسي رَبِّي أَن يُؤتِيَن ِ، اميد است كه خداي من مرا بدهد بهتر از بستان تو، براي آن كه مرا با او ايمان و اعتقاد است. وَ يُرسِل َ عَلَيها حُسباناً مِن َ السَّماءِ، و فرو فرستد بر بستان تو حسباني از آسمان. قتاده و ضحّاك گفتند: عذابا. عبد اللّه عبّاس گفت: آتشي. إبن زيد گفت: قضايي از خداي تعالي بخشم. اخفش گفت: تيري«8» ناوكي، واحدها حسبانة. و گفتند: براي اينكه تير ناوكي«9» را حسبان خوانند، و حسبان، حساب ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز قم: بر. (2). آط، آب، آز، آج، لب: لا محاله. (3). آز، آج، لب: قوّت. (4). آب گفت. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: كنت انا. (7- 6). اساس: ترني، به قياس آط، تصحيح شد. [.....]

(8). آب، آز: تير. (9). آب، آز، آج، لب: ناوك. صفحه : 356 باشد كه آن بسيار بود در يك مجري. فشبّهها بكثرة الحساب. زجّاج گفت: حُسباناً، اي عذابا حساب ما كسبت يداك، عذابي بر وفق و حساب آنچه كرده باشي نه بيشتر و نه كمتر تا عدل باشد، و اينكه وجهي لطيف است. فَتُصبِح َ صَعِيداً زَلَقاً، در روز آيد اينكه بستان تو خاكي املس ساده كه بر او نبات نباشد، و اينكه قول قتاده است. مجاهد گفت: رملا هائلا و ترابا، ريگي روان. عبد اللّه عبّاس گفت: او مانند جرز

است در معني. أَو يُصبِح َ ماؤُها غَوراً، اي غائرا، يا در روز آيد و آبش به زمين فرو شده، و براي مبالغت مصدر به جاي اسم فاعل بنهاد، چنان كه عنتره گفت: تظل ّ جيادهم نوحا عليهم مقلّدة اعنّتها صفونا«1» فَلَن تَستَطِيع َ لَه ُ طَلَباً، تو نتواني آن را طلب كردن و با دست نتواني آوردن. وَ أُحِيطَ بِثَمَرِه ِ، و محيط شوند و گردميوه او درآيند. و اينكه عبارتي است از اهلاكي بر وجهي كه از او هيچ سلامت نيايد، پنداري اهلاك به مانند حايطي محيط گشت به آن، و منه قوله: قَد أَحاطَ اللّه ُ بِها ...«2»، و قوله: أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها ...«3»، و قوله:إن به وَ اللّه ُ مِن وَرائِهِم مُحِيطٌ«4»، و قالوا: احاط بهم العدوّ اذا هلكوا عن آخرهم. فَأَصبَح َ يُقَلِّب ُ كَفَّيه ِ، در روز آيد و دست مي گرداند. و اينكه عبارتي است از حسرت و پشيماني. و گفتند: يعني دست بر دست مي زند و اينكه از عادت متحسّر«5» و متلهّف«6» باشد، قال بعض المحدثين: و انّي اذا ما فاتني الامر لم ابت اقلّب كفّي اثره متندّما و لكنّه ان جاء عفوا قبلته و ان فات لم اتبعه هلا و ليتما وَ هِي َ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها، «واو» حال است، در آن حال كه آن فرو فتاده باشد بر چفتهايش، و گفته اند: بر سقفهايش. و گفته اند: خالية من سقوفها و بنائها. و عَلي، به معني «من» باشد. و بر طريق پشيماني گويد: يا لَيتَنِي، كاشك تا من با خداي انباز نگرفتمي. ----------------------------------- (1). اساس: صفوفا، كه به قياس قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (2) و سوره فتح (48) آيه 21. (3). سوره كهف (18) آيه 29.

(4). سوره بروج (85) آيه 20. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: متحيّر. (6). اساس: متهلّف، كه به قياس نسخه قم و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 357 آنگه حق تعالي حكايت كيفيّت حال او كرد، گفت: و او را نباشند گروهي و لشكري كه ياري او كنند: وَ لَم تَكُن«1» وَ ما كان َ مُنتَصِراً، و او انتقامي نتواند كشيدن. هُنالِك َ الوَلايَةُ لِلّه ِ الحَق ِّ، آن جايگه به يقين بداند كه ولايت خداي راست- جل ّ جلاله- بحق، كه او حق ّ است و ما دون او از معبودان باطل. حمزه و كسائي خواندند: الولاية، به كسر الواو، و باقي قرّاء به فتح «واو». بعضي گفتند: هر دو لغت است، كالدّلالة و الدّلالة، و بعضي دگر گفتند: الولاية به كسر، مصدر والي باشد، و به فتح مصدر ولي ّ. يقال: ولي ّ بيّن«2» الولاية و وال بيّن«3» الولاية. و بعضي دگر گفتند: الفتح للمصدر، و الكسرة للصّنعة«4»، براي آن كه بناء فعاله مصدر را باشد، كالسّماحة و الظّرافة و الكرامة، و فعاله صنعت«5» را باشد، كالخياطة و النّساجة و الحياكة، ولايت خداي راست. ابو عمرو و كسائي خواندند: الحق ّ به رفع بر صفت ولايت، و باقي به جر بر صفت نام خداي- جل ّ جلاله- چنان كه گفت: ثُم َّ رُدُّوا إِلَي اللّه ِ مَولاهُم ُ الحَق ِّ ...«6»، و در مصحف عبد اللّه هست: للّه و هو الحق ّ، و آن كه«7» حق صفت خداي باشد. و در مصحف ابي ّ هست: هنالك الولاية الحق ّ للّه، چنان كه حق صفت ولايت باشد. هُوَ خَيرٌ ثَواباً، او بهتر است به ثواب دادن [146- پ]. اگر گويند اينكه آنگاه باشد كه ثواب دهنده دگر

باشد، گوييم: اينكه بر دو وجه بود، يكي آن كه ممتنع نبود كه ايشان اعتقاد كرده باشند كه جز خداي ثواب دهنده اي هست. دگر آن كه ثواب جزا باشد، يعني از هر جزا دهنده اي خداي بهتر است و جزاي او و عاقبت آن. وَ خَيرٌ عُقباً، و بهتر به عاقبت. عاصم و حمزه خواندند: عقبا، به سكون «قاف» و باقي قرّاء به دو ضمّه. و هما لغتان للعاقبة، و هُنالِك َ، اشارت است به روز قيامت. و ولايت به فتح «واو»، ضدّ عداوت باشد، و به كسر «واو» امارت. و نصب او بر تمييز است. وَ اضرِب لَهُم مَثَل َ الحَياةِ الدُّنيا، آنگه گفت: يا محمّد؟ براي اينكه كافران مثلي بزن زندگاني دنيا را. و بگو: كه او چون آبي است كه ما آن را از آسمان فرو ----------------------------------- (1). اساس: يكن، كه با توجه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد. (3- 2). آط، آب، آز، آج، لب: من. (4). آب: للصّفة. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم: صفت. (6). سوره انعام (6) آيه 62. (7). قم، آط، آب، مل، آز: بر آن كه، آج، لب: بدان كه. [.....]

صفحه : 358 فرستيم. به آن آب باران، نبات برويد از زمين انواع«1» و آميخته شود و به هم برپيخته شود. آنگه بس برنيايد كه بينا كه آن را تازه و سبز و مؤنق و با طراوت مي بيني، زرد شود و خشك گردد و باد آن را در جهان ببرد. دنيا با اينكه ماند، بينا كه مرد در او بر سر عيش و عشرت و كامراني و كارواني و جواني و مال و فرزندان و نظام امور كارها

ساخته و مرادها حاصل كرده، برگردد از اينكه روي بر آن روي [توانگري با درويشي بدل شود و تندرستي به بيماري و كاررواني]«2» به فرو ماندگي و زندگاني به مرگ تا هر چه ديده باشي به خلاف آن شود، چنان كه اگر ببيني بازنشناسي. مطرّف بن عبد اللّه بن الشّخّير گفت: در خفض عيش ملوك منگر و درجه«3» ملوكانه ايشان در آن نگر كه عن قريب يا حال ايشان منقلب شود و ملك منتقل، يا ايشان از«4» ملك و ملك زايل و مرتحل«5». محمّد بن الحسين بن عبيد«6» گفت، بر كوشكي ديدم نوشته- باعالي الحجار«7»- اينكه بيتها: باللّه ربّك كم قصر مررت به قد كان يعمر باللّذات و الطّرب طارت عقاب«8» المنايا في جوانبه فصار من بعده للويل و الخرب يكي از جمله صالحان گفت: مرا به سواد كوفه شغلي بود به خورنق و سدير بگذشتم آن سرايهاي نعمان منذر ديدم بيران شده و از او الّا رسوم و آثار نمانده، بايستادم ساعتي اعتبار را. آنگه گفتم: اينكه سكّانك! اينكه جيرانك! ما فعل قطّانك! هاتفي آواز داد: افناهم حدثان الدّهر و الحقب و غالهم زمن في صرفه نوب كانوا فبانوا و في الايّام معتبر حتّي تصرّف في اطوارها العقب مساءة و سرور تلوه ترح و غبطة شوبها هم ّ له«9» كرب علي ّ بن ابي مريم گفت: به سويقه عبد الوهّاب بگذشتم و خراب شده بود، بر ديواري نوشته ديدم: ----------------------------------- (1). قم: به انواع. (2). اساس: ندارد، از قم افزوده شد. (3). قم: هر چه صفت. (4). قم: تا ايشان را. (5). قم هيچ نماند. (6). آط، آب، آج، لب: العبيد. (7). آط، آج، لب: الحجاب.

(8). اساس: عفات، كه به قياس ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. (9). اساس: قوله، كه به قياس ديگر نسخه بدلها تصحيح شد. صفحه : 359 هذا منازل اقوام عهدتهم في خفض عيش و عزّ ما«1» له خطر صاحب بهم صائحات الدّهر فانقلبوا الي القبور فلا عين و لا اثر يكي از جمله صالحان در خواب ديد يحيي«2» خالد برمكي را، در آن وقت كه وزير بود كه: در جانب غربي بغداد ايستاده بود، از جانب شرقي آواز آمد و گوينده اي اينكه بيت«3» بخواند: كان لم يكن بين الحجون الي الصّفا انيس و لم يسمر بمكّة سامر يحيي خالد جواب داد«4»: بلي نحن كنّا اهلها فابادنا«5» صروف اللّيالي و الجدود العواثر چهل روز تمام نشد تا ايشان را نكبت رسيد، و ابو العتاهيه«6» گويد: جمعوا فما اكلوا الّذي جمعوا و بنوا مساكنهم فما سكنوا و كانّهم كانوا بها ظعنا لمّا«7» استراحوا ساعة ظعنوا عبد الملك بن عمير گفت: سر حسين بن علي- عليهما السّلام- ديدم پيش عبيد اللّه زياد«8» نهاده و در قصر الاماره كوفه، و سر عبيد اللّه زياد ديدم پيش مختار ابو عبيده نهاده، و سر مختار ابو عبيد ديدم پيش مصعب زبير نهاده و سر مصعب زبير ديدم پيش عبد الملك مروان نهاده [165- ر]، اينكه همه در مدّت دوازده سال بود. و رسول- عليه السّلام- گفت: ما امتلأت دار حبرة الّا امتلأت عبرة ، هيچ سراي پر از خورّمي«9» نشد الّا پر از آب چشم شد. هشام الكلبي ّ گفت: چون خالد وليد، عين التّمر بگشاد، احوال دختران نعمان بن المنذر پرسيد، گفتند: يكي بمرد و يكي در بعضي حجره هاست به عبادت«10» مشغول

است. نزد او رفت و بر او سلام كرد و گفت: حال شما چگونه اينكه جا رسيد پس از آن كه پادشاهان عرب بودي! گفت: مجمل گويم يا مفصّل! گفت: مجمل. گفت: روزي آفتاب برآمد و هيچ رونده نبود در خورنق و ----------------------------------- (1). اساس: ممّا، كه با توجّه به نسخه قم تصحيح شد. (2). قم، آط، مل، آج، لب: يحيي بن. (3). همه نسخه بدلها، بجز قم: بيتها. (4). مل: يحيي خالد چون اينكه بشنيد به جواب او اينكه بگفت. (5). اساس و قم: فاذا دنا، كه با توجه به نسخ آط، آب، مل، آز، تصحيح شد، آج، لب: ابادها. [.....]

(6). اساس: ابو العاليه، به قياس قم و اتفاق نسخه ها تصحيح شد. (7). ديگر نسخه بدلها، بجز قم: قد. (8). قم لعنه اللّه، ديگر نسخه بدلها عليه اللّعنه. (9). همه نسخه بدلها: خرّمي. (10). آط، آج، لب: صلات. صفحه : 360 سدير و الّا زير دست ما بود، و هم آن روز آفتاب فرو نشد تا هر كه ما را ديد بر ما رحمت كرد. آنگه گفت: فبينا«1» نسوس النّاس و الامر امرنا اذا نحن فيهم سوقة نتنصّف فأف ّ لدنيا لا يدوم نعيمها تقلّب تارات بنا و تصرّف قوله: فَأَصبَح َ هَشِيماً، اي مهشوما مكسورا، فعيل به معني مفعول، و الهشم، الكسر. تَذرُوه ُ الرِّياح ُ، اي تسفيه. و الذّايات، بادهايي باشد كه به آن غلّه پاك كنند و كاه از او جدا كنند و آلت آن كار را مذرات گويند، باد آن گياه خشك را از اينكه روي بر آن روي مي زند. وَ كان َ اللّه ُ عَلي كُل ِّ شَي ءٍ مُقتَدِراً، و خداي تعالي بر همه چيز

قادر است. المال ُ وَ البَنُون َ زِينَةُ الحَياةِ الدُّنيا، آنگه حق تعالي براي تزهيد مردمان در سراي فاني و زينت آن و اغترار به غرور آن گفت: مال و فرزندان، زينت اينكه زندگاني نزديكتر است تا به مال مستظهر باشد و به فرزندان معتزّ«2». چون بنگري آن اعتزاز، اغترار است، پنداري از مصحف محصّف برخواند. از حق ّ تو آن است كه چشم به مآل داري. همّت تو همه به مال است و كمتر چيز بر تو كار مآل است، نمي داني كه مال را زوال بود و مرجع با مآل بود، بر تو مرد آن است كه او را مال است، و بر خداي مرد آن است كه او نيكو حال«3» است. عبد اللّه عمر گفت از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله- شنيدم كه او گفت: امّت من در دنيا بر سه طبقه اند، امّا طبقه اوّل، جماعتي اند كه رغبت نكنند در جمع مال و ادّخار او و سعي نكنند در اقتنا و احتكار او. از دنيا به سدّ جوعت و ستر عورت راضي باشند، و توانگري ايشان در آن بود كه ايشان را به آخرت رساند. ايشان آنان باشند كه: فَلا خَوف ٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُون َ«4». و امّا طبقه دوم آنان باشند كه مال دوست دارند و لكن جمع او از پاكتر طريقي كنند و از حلالتر وجهي و صرف آن با نكوتر راهي كنند، به آن مبرّت كنند و صلت رحم كنند و با درويشان مواسات كنند و در اجتناب ----------------------------------- (1). اساس و ديگر نسخه بدلها، بجز لب: بينا، لب: فبينا، كه بر ديگر نسخه بدلها مرجّح مي باشد. (2). اساس، قم، مل:

مغتر، به قياس با ديگر نسخه و معني عبارت تصحيح شد. (3). در حاشيه نسخه آط: مآل. (4). سوره يونس (10) آيه 62، نيز اشاره است به: سوره بقره (2) آيات 38 و 62 و 112 و 262 و 274 و 277، و آل عمران (3) آيه 170 و، مائده (5) آيه 69، و انعام (6) آيه 48 و، اعراف (7) آيه 35 و، احقاف (46) آيه 13. صفحه : 361 حرام چنان باشد كه يكي از ايشان دوست تر دارد اگر سنگ خورد از آن كه درمي از حرام به«1» دست دارد«2» يا نه در ره طاعت صرف كند يا از حق منع كند يا خازن آن باشد تا به وقت مرگ. ايشان آنان باشند كه اگر خداي با ايشان مناقشت كند عذاب كند ايشان را و اگر عفو كند ايشان را برهند. و طبقه سه ام«3» آنان باشند كه، جمع مال دوست دارند از حلال و حرام و منع كنند آن را از واجبات، اگر نفقه كنند، اسراف كنند و اگر«4» امساك كنند به«5» بخل و احتكار كنند، ايشان آنان باشند كه، دنيا زمام دلهاي ايشان را به دست گرفته باشد تا ايشان را به دوزخ رساند. وَ الباقِيات ُ الصّالِحات ُ، و آن اعمال نيك كه بماند. مفسّران خلاف كردند در «باقيات صالحات»، عبد اللّه عبّاس و عكرمه و مجاهد گفتند: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر است. چون بنده اينكه كلمات گويد، گناه از او ريختن گيرد، چنان كه برگ از درخت. اينكه خبر، ابو الدّردا روايت كرد از رسول- صلّي اللّه عليه و علي آله. عبد اللّه

[165- پ]

[عمر«6»، و سعيد بن المسيّب و عطاء بن ابي رباح گفتند: «باقيات صالحات»، آن است كه بنده گويد: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه«7». خالد بن عمران روايت كرد كه: يك روز رسول- عليه السّلام- بيرون آمد و صحابه را گفت: خذوا جنتكم ، سپرها برگيري. گفتند: يا رسول اللّه؟ دشمني حاضر آمده است! گفت: نه، و لكن سپرهايي كه شما را از دوزخ نگاه دارد. گفتند: يا رسول اللّه؟ و آن سپر«8» كدام است! گفت: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه، كه اينكه كلمات مقدّماتند و معقّباتند و مجنّباتند«9» و باقيات صالحاتند ابو سعيد خدري ّ از رسول- عليه السّلام- روايت كرد كه او گفت: باقيات صالحات بسيار گوي. گفتند: باقيات صالحات كدام است! گفت: ملّت است. گفتند: آن چيست! گفت: ملّت است، تا چهار بار بگفت، آنگه [گفت]«10»: تكبير و تهليل و ----------------------------------- (1). مل: در. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: آرد. (3). قم: سوم، مل: سيوم، آط، آب، آز، آج، لب: سيم. (4). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل نه. (5). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل: و. [.....]

(6). از اينكه جا، اساس افتادگي دارد، از قم آورده شد. (7). سوره كهف (18) آيه 39. (8). آط، آب: سپرها. (9). قم، آب: مجنّتان، كه با توجّه به معني نسخه آط، تصحيح شد. (10). از آط، آورده شد. صفحه : 362 تسبيح و تحميد است، و لا حول

و لا قوّة الّا باللّه. عبد اللّه بن عبد الرّحمن مولي سالم بن عبد اللّه گفت: سالم مرا بنزديك محمّد بن كعب القرظي ّ فرستاد، گفت: يك ساعت فلان جاي حاضر آي تا حديثي كنيم«1». حاضر آمد، يكديگر را بپرسيدند، آنگه سالم، محمّد بن كعب را گفت: باقيات صالحات را معني چيست! گفت: لا اله الّا اللّه و الحمد للّه و سبحان اللّه و اللّه اكبر و لا حول و لا قوّة الّا باللّه«2». سالم گفت: لا حول و لا قوّة الّا باللّه«3» را از كي باز در اينكه«4» آورده اي! گفت: از آنگه كه ابو ايّوب انصاري را ديدم، او مرا گفت كه از رسول- عليه السّلام- شنيدم كه گفت: شب معراج مرا به آسمان بردند، ابراهيم خليل را ديدم مرا تقريب و ترحيب كرد. من جبريل را گفتم: اينكه كيست! گفت: اينكه ابراهيم خليل است. ابراهيم مرا گفت: امّتت را بگوي تا در زمين بهشت غرس بسيار بنشانند كه تربتش پاكيزه است و زمينش فراخ. من گفتم: غرس بهشت چه باشد! گفت، گفتن: لا حول و لا قوّة الّا باللّه«5». سعيد جبير و عمرو بن شرحبيل و ابراهيم مسروق گفتند: باقيات صالحات، نمازهاي پنج است و آن، آن حسنات است كه سيّئات را ببرد. علي ّ بن ابي طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس كه او گفت: اعمال صالحه است«6» گفتن: لا اله الّا اللّه و استغفر اللّه، و صلوات بر محمّد و آلش و نماز و روزه و حج و عتق و جهاد و صلت رحم، و جمله حسنات كه ثواب آن ابد الدّهر بماند. عطيّه گفت از عبد اللّه عبّاس كه: آن سخن نيكوست.

حسن بصري گفت: نيّات است كه به آن اعمال قبول كنند. قتاده گفت: هر طاعت باشد كه براي خداي كنند. ابو جعفر الباقر- عليه السّلام- گفت: قيام اللّيل لصلاة اللّيل، به شب برخاستن«7» است براي نماز شب. امّا قوله: كَماءٍ أَنزَلناه ُ مِن َ السَّماءِ، ظاهر«8» چنان مي نمايد كه تشبيه حيات دنيا به آب است، و اهل اشارت گفتند: حكمت در آن كه خداي تعالي دنيا را به آب تشبيه كرد، آن است كه آب قرار نگيرد در يك جاي، [بل رونده باشد چون راه ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، لب: سخني گوييم. (5- 3- 2). سوره كهف (18) آيه 39. (4). آج، لب: آن جا، مل، آط، آب، آز جا. (6). آط، آز، آج، لب: صالحات است از. (7). آط، آب، آز، آج، لب: برخواستن. (8). همه نسخه بدلها: به ظاهر. صفحه : 363 يابد]«1». دنيا همچنين است بر كس«2» بنماند. دگر آن كه«3» بر يك حال بنماند، چون در جاي باز دارند، لون و طعم و رايحتش متغيّر گردد، دنيا همچنين بر يك حال بنماند، يك بار اقبال كند و يك بار ادبار. دگر آن كه، آب در جاي بدارند، روزي چند بماند باز خوشد، بهري به زمين فرو شود و بهري هوا ببرد، دنيا همچنين است، روزي چند بماند و باز فاني شود. دگر آن كه، آب ممكن نباشد كه كسي در او شود و بعضي از آن آب در او نگيرد و تر نشود، دنيا همچنين است، هيچ كس نباشد كه از فتنه و بليّت او سلامت ياود«4». دگر آن كه، چون آب به اندازه بود نفع«5» كند، چون از اندازه بشود، همه

مضرّت بود. اما درست آن است كه خداي تشبيه دنيا كه كرد به اينكه جمله، حديث كرده به آب باران كه از آسمان بيايد در وقت ربيع و بر زمين آيد و از زمين نبات برويد، تا فصل ربيع باشد و هوا به اعتدال بود و باران مي آيد و نبات سبز مي باشد، چون فصل تابستان در آيد و باران از آسمان نيايد، آن نبات بخوشد«6» و زرد شود و بيوفتد«7» و باد آن را در جهان پراگنده كند. و آن كه اوّل گفتم، سخن اهل تذكير است. قوله: وَ يَوم َ نُسَيِّرُ الجِبال َ، و ياد كن اي محمّد آن روز«8» كه ما كوهها را به رفتن آريم. وَ تَرَي الأَرض َ بارِزَةً، و تو زمين را ظاهر بيني در او هيچ كوهي و بنايي و حصني و شهري و عمارتي نباشد، همه زمين ساده بود. گفتند: وَ تَرَي الأَرض َ بارِزَةً را معني آن است كه: ما باطن زمين را ظاهر كنيم، برگردانيم تا آنچه در بطن او بود بر ظهر آيد. و گفتند: مراد آن است كه، مردگان را از او برانگيزيم. وَ حَشَرناهُم، و ما خلقان را جمع كنيم و برانگيزيم و هيچ كس را رها نكنيم كه حشر نكنيم. در خبر مي آيد كه: چون روز قيامت باشد و اسرافيل صور در دمد، خداي تعالي اينكه كوهها را به رفتن آرد تا بر زمين مي روند، آنگه بادي درآيد و آن را بردارد و در هوا برد«9» به مانند پشم زده، و ذلك قوله: وَ تَكُون ُ الجِبال ُ كَالعِهن ِ المَنفُوش ِ«10». ----------------------------------- (1). از آط، افزوده شد. (2). همه نسخه بدلها: كسي. (3). آط، آب، مل، آز آب. [.....]

(4). آط، آب، آز: يابد. (5). آب، آج، لب: نافع. (6). آط، آب، آز، آج، لب: خشك شود. (7). همه نسخه بدلها: بيفتد. (8). همه نسخه بدلها: روزي. (9). همه نسخه بدلها: ببرد. (10). سوره قارعه (101) آيه 5. صفحه : 364 إبن كثير و ابو عمرو خواندند: يسيّر الجبال، به فتح « يا » و رفع جبال بر فعل مجهول، و باقي قرّاء: نسيّر علي الخبر منه تعالي علي وجه التّعظيم. وَ عُرِضُوا عَلي رَبِّك َ صَفًّا، و اينكه خلقان را عرضه كنند بر خداي تو صف صف. و گفتند: صفّا، اي قياما. در كلام محذوفي هست و التّقدير: ثم ّ يقال لهم، پس گويند ايشان را. ظاهر عام است و معني خاص، يعني كافران را گويند همچنان آمدي بنزديك ما كه ما اوّل آفريديم شما را. گفتند: معني تشبيه در كَما، آن است كه همچنان زنده آمدي كه اوّل آفريديم شما را و آن استبعاد زنده شدن امروز زايل است. بعضي دگر گفتند: بر ما برهنه آمدي همچنان كه در دنيا برهنه آمدي. و گفتند: غرلا، همچنان ختنه ناكرده آمدي، بيانش قوله- عليه السّلام: يحشر النّاس يوم القيمة حفاة عراة غرلا، گفت: پاي برهنه و تن برهنه و ختنه ناكرده باشند. در خبر است كه عايشه گفت: يا رسول اللّه؟ و زنان نيز برهنه باشند! گفت: آري. گفت: وا سوأتاه، وا رسوائيا؟ رسول- عليه السّلام- گفت: روز قيامت هر كسي را چنداني در پيش باشد از اهوال قيامت كه نداند كه مرد كدام است و زن كدام، لِكُل ِّ امرِئ ٍ مِنهُم يَومَئِذٍ شَأن ٌ يُغنِيه ِ«1». بَل زَعَمتُم، بل دعوي كردي شما كه كافراني كه شما را وعده

گاهي نخواهد بودن و معاد و مرجعي نيست كه شما براي جزا با آن جا شوي. قوله: وَ وُضِع َ الكِتاب ُ، و بنهند نامه، يعني نامه هاي اعمال خلقان به حاضر كنند، تو گناهكاران را بيني ترسان از بيم آنچه در آن نامه باشد. چون نامه به دست ايشان دهند و فرو نگرند، همه عملهاي خود بينند از نيك و بد در او ثبت كرده، گويند: يا وَيلَتَنا، اي واي بر ما؟ اينكه چه نامه است كه هيچ گناه خرد و بزرگ در او رها نكرده اند و الّا در اينكه نامه جمع كرده اند و بر شمرده؟ اهل علم در «صغيره» و «كبيره» خلاف كردند، عبد اللّه عبّاس«2» گفت: تبسّم صغيره باشد و قهقهه كبيره، و اينكه بر سبيل مثل گفت. سعيد جبير گفت: صغيره چشم زدن و اشارت كردن و لمس كردن باشد، و كبيره زنا. و مشايخ معتزله گفتند: صغيره هر گناهي باشد كه عقاب آن در جنب اجتناب كباير محبط شود، و اينكه مذهب را بنابر احباط باشد، [چون احباط باطل بود، اينكه حدّ باطل باشد]«3». و بنزديك ما، ----------------------------------- (1). سوره عبس (80) آيه 37. (2). مل: عبد اللّه مسعود. (3). از آط، افزوده شد. صفحه : 365 صغيره و كبيره به اضافت با يكديگر باشد، هر گناهي كه به اضافت با گناه ديگر«1» صغيره بود عقابش كمتر باشد، و آنچه«2» بيشتر بود آن كبيره باشد. پس يك گناه به اضافت هم صغيره باشد هم كبيره«3» بالاضافة الي ما هو اكبر منه صغيره باشد و بالاضافة الي ما هو اصغر منه كبيره باشد. و آن چه از سلف حكايت كرديم، دليل صحّت اينكه قول

مي كند، چه به معني فرقي نيست. وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً، و آنچه كرده باشند حاضر يابند«4»، يعني نسخت و تفصيل«5» نوشته آن با جزاي آن از ثواب و عقاب. وَ لا يَظلِم ُ رَبُّك َ أَحَداً، و خداي تو بر كسي ظلم نكند، حق ّ او باز نگيرد و نقصان نكند و به گناه كسي ديگري را نگيرد و بار كسي بر كسي ديگر ننهد. وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِكَةِ اسجُدُوا لِآدَم َ، آنگه حديث آدم كرد و ابليس در اينكه ميانه، براي آن تا تنبيه كند آن متكبّران را كه استنكاف مي كردند از مجالست صحابه، كه ياد كني حديث ابليس متكبّر كه تعظيم كرد از آن كه آدم را سجده كند به علّت اصل خلقت كه من با او چه كردم از طرد و لعنت و عقاب«6» ابد كه او را خواهد بودن، گفت: وَ إِذ قُلنا، و ياد كني. چون گفتيم ما فريشتگان را كه سجده كني آدم را. همه سجده كردند الّا ابليس، كه او از جن ّ بود. علما خلاف كردند در آن كه ابليس فريشته بود يا جنّي- و اينكه فصل به استقصا گفتيم در سورة البقره. امّا قوله: كان َ مِن َ الجِن ِّ، در او دو قول گفتند: عبد اللّه عبّاس گفت: جن ّ، قبيله اي«7» اند از فريشتگان ايشان را جن ّ خواندند، خداي تعالي ايشان را از آتش سموم آفريد و ديگر فريشتگان را از نور. و نام ابليس [به سرياني عزازيل بود و به تازي حارث، و او از جمله خازنان بهشت بود]«8» در پيش فريشتگان آسمان دنيا بود و فرمان آسمان دنيا و فرمان زمين به دست او بود و خداي را در آسمانها عبادت

بسيار كردي، جز آن كه منافق بود چنان كه بيان كرده ايم في قوله: وَ كان َ مِن َ الكافِرِين َ، تكبّر ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها عقابش كمتر باشد آن. (2). همه نسخه بدلها عقابش. (3). همه نسخه بدلها صغيره. (4). همه نسخه بدلها: باشد. [.....]

(5). همه نسخه بدلها و. (6). آب، آز: عذاب. (7). قم: قبيلي/ قبيله اي، آج، لب: قبيله. (8). قم: ندارد، از آط آورده شد. صفحه : 366 كرد از اينكه سبب و گفت: أَنَا خَيرٌ مِنه ُ ...«1»، خداي تعالي او را مسخ كرد، آنگه گفت: اگر كسي خطيئتي كند كه از باب كبر باشد و در [درون]«2» كبر دارد اميد مداري به او، و اگر خطيئتي باشد نه از باب كبر، اميد داري كه خطيئه آدم كبر نبود و خطيئة ابليس كبر بود. و از اينكه جاست آن خبر كه رسول- عليه السّلام گفت: 3» لو لم« تذنبوا لخشيت عليكم ما هو اشدّ من ذلك العجب العجب، و آنچه تحقيق است در اينكه باب بيان كرده ايم پيش از اينكه. روايتي ديگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه: ابليس را براي آن جن ّ و جنّي خواند كه او از خازنان بهشت و جنان بود، او را نسبت كرد با آن چنان كه كوفي و بصري و مكّي و مدني. و حسن بصري گفت: ابليس- عليه اللّعنه- هرگز فريشته نبود و او پدر جنّيان است چنان كه آدم پدر بشر است. و در اخبار اصحاب ما هر دو آمده است و اختيار سيّد- رحمه اللّه- آن است كه: ابليس فريشته نبود و او «ابو الجن ّ» است، چنان كه آدم «ابو البشر» است، و استثناي

منقطع است في قوله: إِلّا إِبلِيس َ، چنان كه برفته است. شهر بن حوشب گفت: ابليس از آن جن ّ بود كه در زمين بودند، فريشتگان بيامدند و ايشان را آواره كردند و ابليس را به اسيري به آسمان بردند. قتاده گفت: از آن جا جن ّ خواندند او را كه جن ّ عن طاعة اللّه، از طاعت خداي جنون و ديوانگي كرد، فَفَسَق َ عَن أَمرِ رَبِّه ِ، فاسق شد از فرمان خدايش و بيرون آمد. و «فسق»، خروج باشد در لغت، يقال: فسقت الرّطبة عن قشرها اذا خرجت. و موش را از اينكه جا «فويسقه» گويند لخروجها عن جحرها، و در عرف شرع هر معصيتي باشد كه دون كفر بود، پس ابليس به آن كه كرد از نافرماني و ترك سجده آدم فاسق بود و به اعتقاد صواب داشتن آن و تعليل ديگر در [آن كه در حكمت]«4» نيكو نباشد«5» كه آن را كه از نار بود فرمايند كه سجده كن آن را كه از خاك آفريده باشند، كافر بود، و در اصل خود كافر بود، لقوله: وَ كان َ مِن َ الكافِرِين َ«6». و از ادلّه عقلي كه برخاسته«7» است بر بطلان ارتداد و احباط آن بيان رفته است در اينكه كتاب. آنگه ----------------------------------- (1). سوره اعراف (7) آيه 12. (2). از آط، افزوده شد. (3). آز: همه نسخه بدلها: لو لا. (4). از آط، افزوده شد. (5). قم: باشد، با توجه به ديگر نسخ تصحيح شد. (6). سوره بقره (2) آيه 34. (7). همه نسخه بدلها، بجز مل: برخواسته. صفحه : 367 خطاب كرد با آن كافران، گفت: أَ فَتَتَّخِذُونَه ُ وَ ذُرِّيَّتَه ُ أَولِياءَ مِن دُونِي، او را و فرزندان او

را به دوستي«1» گرفتي دون من، وَ هُم لَكُم عَدُوٌّ، ايشان شما را دشمن اند. «واو»، حال راست. حسن گفت«2» جنّيان جمله، عن آخرهم فرزندان ابليس اند. مجاهد گفت: ابليس را چند فرزند بود، «لا قيس» است و «ولهان» و ايشان صاحب طهارت و نمازاند كه بني آدم را منع و تثبيط كنند از طهارت و نماز، و «هفاف» است و «مرّه»، و مرّه آن است كه ابليس را به او كنيت كنند و «ابو مرّه» خوانند او را و «زلنبور» است و او صاحب اسواق است، به هر بازاري رايتي دارد، مردم بازار را بر فتنه و فساد حمل كند. و «ثبر»«3» است و او صاحب مصائب است كه مصيبت رسندگان را بر جزع و جامه دريدن حمل كند، و «اعور» است و او صاحب ابواب زنان«4» است، دعوت كند با زنا كردن«5»، و «مسوط»«6» است و او صاحب اخبار است، خبرها دروغ افگند كه آن را اصلي نبود. و «داسم»«7» است و او آن است كه چون مرد در خانه شود سلام نكند و نام خداي نبرد و چون طعام خورد نام خداي نبرد تا با او طعام خورد. مجالد«8» روايت كرد از شعبي كه گفت: روزي حمّالي بيامد و خنبي در پشت گرفته و بنهاد و مرا گفت: شعبي تويي! گفتم: آري. گفت: ابليس را زن بود! گفتم: به آن عرس«9» من حاضر نبودم. دگر باره اينكه آيتم ياد آمد: أَ فَتَتَّخِذُونَه ُ وَ ذُرِّيَّتَه ُ، دانستم كه فرزند بي زن نباشد، گفتم: بلي زن بود او را و فرزندان. قتاده گفت: ايشان را توالد باشد چنان كه بني آدم را. إبن زيد گفت: آدم، «ابو

البشر» است و ابليس، «ابو الجن ّ»، و آدمي نيست الّا با او يكي است از فرزندان ابليس كه او را اغرا و اغوا مي كند. بِئس َ لِلظّالِمِين َ بَدَلًا، بد بدل است ابليس و فرزندانش كافران را از خداي تعالي كه فرمان او رها كند و فرمان ايشان پيش گيرند. ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها، بجز مل: به دوستان. (2). آب، آز جمله شياطين. (3). مل: بتر. [.....]

(4). آط، آب، آز: زنا. (5). مل و از خانه به در رفتن. (6). قم: مبوط، با توجه به ديگر نسخه بدلها آورده شد. (7). آط، آج: داسمها، لب: در اسم. (8). قم، آز، آج، لب: مخالد، كه با توجه به ديگر نسخ تصحيح شد. (9). مل: عروس. صفحه : 368 قوله: ما أَشهَدتُهُم خَلق َ السَّماوات ِ وَ الأَرض ِ، سبب نزول آيت و وجه اتّصال او به آيت متقدّم آن است كه: ايشان تولّاي ابليس براي آن كردند كه اعتقاد كرده بودند كه ابليس و شياطين غيب دانند تا ايشان را از غيب خبر دهند و اخبار آسمان دارند و بر اصول آن واقفند. خداي تعالي اينكه آيت فرستاد و گفت: از كجا آمد شما را كه ايشان علم آسمان و زمين و اصول اشياء دانند و من ايشان را حاضر نكردم [به خلق آسمان و زمين، و نه]«1» به خلق خود«2»! مفسّران برآنند كه ضمير راجع است با شياطين، في قوله: ما أَشهَدتُهُم. كلبي گفت: راجع است با فريشتگان. و بعضي دگر گفتند: راجع است با كافران. وَ لا خَلق َ أَنفُسِهِم، و لا خلق بعضهم بعضا. ابو جعفر خواند: ما اشهدناهم«3» بر خبر از جمع علي التّعظيم. و وجهي

دگر در معني آيت، آن گفتند كه: من ايشان را حاضر نكردم در وقت خلق آسمان و زمين و خلق ايشان، استعانة بهم، تا مرا ياري دهند«4»، وَ ما كُنت ُ مُتَّخِذَ المُضِلِّين َ عَضُداً، و من گمراه كنندگان را به بازو و يار و معاون نگيرم. و در «عضد»، پنج لغت است: عضد و عضد و عضد و عضد و عضد. [قوله تعالي]«5»:

[سوره الكهف (18): آيات 52 تا 59]

[اشاره]

وَ يَوم َ يَقُول ُ نادُوا شُرَكائِي َ الَّذِين َ زَعَمتُم فَدَعَوهُم فَلَم يَستَجِيبُوا لَهُم وَ جَعَلنا بَينَهُم مَوبِقاً (52) وَ رَأَي المُجرِمُون َ النّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُواقِعُوها وَ لَم يَجِدُوا عَنها مَصرِفاً (53) وَ لَقَد صَرَّفنا فِي هذَا القُرآن ِ لِلنّاس ِ مِن كُل ِّ مَثَل ٍ وَ كان َ الإِنسان ُ أَكثَرَ شَي ءٍ جَدَلاً (54) وَ ما مَنَع َ النّاس َ أَن يُؤمِنُوا إِذ جاءَهُم ُ الهُدي وَ يَستَغفِرُوا رَبَّهُم إِلاّ أَن تَأتِيَهُم سُنَّةُ الأَوَّلِين َ أَو يَأتِيَهُم ُ العَذاب ُ قُبُلاً (55) وَ ما نُرسِل ُ المُرسَلِين َ إِلاّ مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ وَ يُجادِل ُ الَّذِين َ كَفَرُوا بِالباطِل ِ لِيُدحِضُوا بِه ِ الحَق َّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنذِرُوا هُزُواً (56) وَ مَن أَظلَم ُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيات ِ رَبِّه ِ فَأَعرَض َ عَنها وَ نَسِي َ ما قَدَّمَت يَداه ُ إِنّا جَعَلنا عَلي قُلُوبِهِم أَكِنَّةً أَن يَفقَهُوه ُ وَ فِي آذانِهِم وَقراً وَ إِن تَدعُهُم إِلَي الهُدي فَلَن يَهتَدُوا إِذاً أَبَداً (57) وَ رَبُّك َ الغَفُورُ ذُو الرَّحمَةِ لَو يُؤاخِذُهُم بِما كَسَبُوا لَعَجَّل َ لَهُم ُ العَذاب َ بَل لَهُم مَوعِدٌ لَن يَجِدُوا مِن دُونِه ِ مَوئِلاً (58) وَ تِلك َ القُري أَهلَكناهُم لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلنا لِمَهلِكِهِم مَوعِداً (59)

[ترجمه]

و آن روز كه گوييم بخوانيدشان انبازان مرا آنان كه دعوي كردي بخوانندشان پس جواب ندهند ايشان را و كنيم ميان ايشان هلاك گاهي. و بينند گناهكاران دوزخ را گمان برند كه ايشان درافتند در آن جا و نيابند از آن [برگشتنگاهي]«6». و بدرستي كه بگردانيديم در اينكه قرآن مردمان را از هر مثلي و بوده است آدمي بيشتر چيزي به خصومت. ----------------------------------- (1). از آط، آورده شد. (2). همه نسخه بدلها، بجز مل: خودشان. (3). قم: اشهدتهم، كه با توجه به ديگر نسخ تصحيح شد. (4). همه نسخه بدلها بيانش. (5). قم: ندارد:

با توجه به آط، و ديگر نسخه بدلها آورده شد. (6). ضبط قم مخدوش است، از آط، آورده شد. صفحه : 369 «1» و چه منع كرد مردمان را كه ايمان آرند چون آمد به ايشان قرآن و آمرزش خواهند از خداي خود مگر نه آن كه آيد به ايشان سنّت پيشينگان«2»، يا آيد به ايشان عذاب روباروي. و نفرستاديم پيغامبران را الّا مژده دهنده«3» و ترساننده«4»، و جدل كنند آنان كه كافر شدند به ناحق تا به باطل كنند به آن حق را و گرفتند آيتهاي من و آنچه ترسانيدند ايشان را به آن سخريّت. و كيست ظالمتر از آن كه او را ياد دهند آيات خدايش، برگردد از آن و فراموش كند آنچه پيش داشته بود دستهاي او، ما كرديم بر دلهاي ايشان پوششها از آن كه بدانند آن را و در گوشهاي ايشان گراني، و اگر بخواني ايشان را با راه راست راه نيابند پس هرگز. و خداي تو آمرزنده است و خداوند بخشايش اگر بگيرد ايشان را به آنچه اندوخته باشند، تعجيل كند ايشان را عذاب، بل ايشان را وعده اي هست كه نيابند از خلاف آن پناهي«5». و آن شهرهاست كه ما هلاك كرديم آن را چون ظلم كردند و كرديم هلاك ايشان را وعده اي. قوله تعالي: وَ يَوم َ يَقُول ُ، ياد كن اي محمّد؟ آن روز كه ما گوييم اينكه كافران و مشركان را: نادُوا، بخواني و ندا كني، امر است از منادات. شُرَكائِي َ الَّذِين َ زَعَمتُم، آن انبازان مرا كه دعوي كرد كه در الهيّت انبازمنند و ايشان را بدون من ----------------------------------- (1). اساس، تا اينكه جا افتادگي داشت، كه از

قم نقل گرديد. (2). قم، مل: پيشينيان. [.....]

(3). قم، آط، آب: دهندگان. (4). قم: بيم كنندگان. (5). قم: پناهگاهي. صفحه : 370 عبادت كردي، و اينكه صورت امر دارد و مراد تهكّم و سخريّت است، براي آن كه ارادت مقرون نيست با اينكه. فَدَعَوهُم، آن كافران بخوانند معبودان خود را، ايشان جواب ندهند. آنگه گفت: وَ جَعَلنا بَينَهُم مَوبِقاً، كنيم از ميان ايشان مهلكي و هلاك گاهي. و اينكه قول عبد اللّه عبّاس است و قتاده و ضحّاك و إبن زيد و هو من أوبقته ذنوبه اذا القته في الهلكة. حسن گفت: مَوبِقاً، اي عداوة، ميان ايشان دشمني اوگنيم«1» بين العابد و المعبود. انس مالك گفت: «موبق»، نام واديي است در دوزخ پر از خون و ريم. كسائي گفت: وبق يبق وبوقا، مثل وثق يثق وثوقا، و زجّاج گفت: وبق يوبق، كوجل يوجل. و موبق، مصدر باشد از او. وَ رَأَي المُجرِمُون َ النّارَ، و گناهكاران و كافران دوزخ بينند، فَظَنُّوا، يقين دانند كه در آن جا خواهند فتادن. و اينكه «ظن ّ» اينكه جا به معني علم است، چه آنچه معاينه بينند به ضرورت دانند، ظن ّ آن جا صورت نبدد، و ظن ّ به معني علم بسيار آمده است در قرآن و اشعار«2»: فقلت لهم ظنّوا بالفي مدجّج سراتهم في الفارسي ّ المسرّد اي استيقنوا. وَ لَم يَجِدُوا عَنها مَصرِفاً، اي معدلا و جاي عدول و برگرديدن نيابند از آن. وَ لَقَد صَرَّفنا فِي هذَا القُرآن ِ، آنگه گفت: ما بگردانيديم در اينكه قرآن براي مردمان از هر مثلي بر وجه بيان كه ايشان به آن محتاج باشند، وَ كان َ الإِنسان ُ أَكثَرَ شَي ءٍ جَدَلًا، و آدمي بيشتر چيزي

است به جدل و خصومت. و اصل «جدل»، شدّة الفتل عن المذهب بطريق الحجاج باشد، و منه: الاجدل، للصّقر لشدّته و قوّته، و روا بود كه اشتقاق او از جدالت باشد و هي الارض، يقال: جادلته فجدلته، مثل: صارعته فصرعته كانّه اوقعه علي الجدالة، و نصب او بر تميز است. وَ ما مَنَع َ النّاس َ أَن يُؤمِنُوا، آنگه گفت بر طريق انكار و تقريع: چه منع كرده است مردمان را؟ لفظ، عام است و معني خاص، يعني كافران را از آن كه ايمان آرند. إِذ جاءَهُم ُ الهُدي، چون بيان و قرآن و پيغامبر به ايشان آمد. وَ يَستَغفِرُوا رَبَّهُم، و از خداي تعالي طلب مغفرت و آمرزش كنند، إِلّا أَن تَأتِيَهُم سُنَّةُ الأَوَّلِين َ، الّا آن كه سنّت اوّلينان به ايشان آيد از عذاب استيصال. و «ان»، مع الفعل در محل ّ رفع است ----------------------------------- (1). همه نسخه بدلها: افگنيم. (2). اساس به آن، با توجه به اتفاق نسخ، ظاهرا زايد به نظر مي رسد. صفحه : 371 به آن كه فاعل «منع» است، أَو يَأتِيَهُم ُ العَذاب ُ قُبُلًا، يا عذاب به ايشان آيد، قُبُلًا، اي مقابلة و معاينة، چنان كه ايشان معاينه بينند و به ضرورت دانند [166- ر]. كوفيان خواندند: قُبُلًا، به ضم ّ «قاف» و «با»، آنگه آن را دو معني باشد، يكي: مقابلة و معاينة، و يكي: جمع قبيل، كقميص و قمص، يعني انواع عذاب. و باقي قرّاء خواندند: «قبلا» به كسر «قاف» و فتح «با»، و آن را معني مقابلة [و]

معاينة باشد. كلبي گفت: مراد، قتل به تيغ است كه روز بدر بود، يعني هيچ عذر نماند اينكه كافران را در توقّف از ايمان، از

آمدن كتب و رسل و اعذار و انذار و انواع بيان، مگر عذاب استيصال كه به ايشان آيد، چنان كه طريقت و عادت پيشينگان بود يا عذاب تيغ يا عذاب قيامت به ايشان آيد، يعني ايشان به منزلت آنانند كه طالب عذاب باشند، آنگه ايمان آرند. عند آن بر سبيل الجا ايماني كه سود ندارد ايشان را، چنان كه يكي از ما گويد: ما منعك من الصّلاح الّا انّك لم تضرب«1». و وجهي دگر آن كه، هر چه التماس كردند و اقتراح از آيات و بيّنات بديدند مگر اقتراح عذاب، آن ماند و بس، از جمله آنچه خواستند في قولهم: اللّهُم َّ إِن كان َ هذا هُوَ الحَق َّ مِن عِندِك َ فَأَمطِر عَلَينا حِجارَةً مِن َ السَّماءِ أَوِ ائتِنا بِعَذاب ٍ أَلِيم ٍ«2». وَ ما نُرسِل ُ المُرسَلِين َ إِلّا مُبَشِّرِين َ وَ مُنذِرِين َ، آنگه گفت: ما پيغامبران را نفرستاديم الّا تا بشارت دهند و ترساننده باشند. و نصب هر دو بر حال است از مفعول. آنگه گفت: وَ يُجادِل ُ الَّذِين َ كَفَرُوا بِالباطِل ِ، و اينكه كافران به باطل خصومت مي كنند تا حقّي را به باطل كنند به آن جدل. و دحض، ابطال و ازالت باشد، و اصل دحض، زلق باشد، قال طرفه: ابا«3» منذر رمت [الو]«4» فاء فهبته وحدت كما حاد البعير عن الدّحض اراد المزلق. وَ اتَّخَذُوا آياتِي، و آيات و دلالات و بيّنات من كه فرو فرستاده ام و آنچه ايشان را به آن مي بترسانند آن را سخريّت گرفته اند. وَ مَن أَظلَم ُ، آنگه گفت: كيست در همه جهان از آن ظالمتر و ستمكارتر كه او ----------------------------------- (1). آط، آج، لب: يضرب. (2). سوره انفال (8) آيه 32. (3). اساس: انا، كه با توجه

به نسخه قم و ديگر نسخ تصحيح شد. (4). اساس ندارد، از قم افزوده شد. صفحه : 372 را تذكير و تنبيه كنند به آيات«1» و بيّنات من«2» و معجزه رسولان من«3» از آن اعر [اض]«4» كند و عدول نمايد و بگردد از آن و آنچه كرده باشد از اعمال بد فراموش كند، و ما بر دلهاي ايشان پوشش كرده ايم از آن كه بدانند آن را. و ضمير في قوله: أَن يَفقَهُوه ُ، محتمل است كه راجع باشد با «ما»، في قوله: ما قَدَّمَت يَداه ُ، و روا بود كه راجع بود با معني آيات، چه مراد از او قرآن است جمله [نه]«5» بر ابعاض آن. و در گوشهايشان گراني از آن كه بشنوند- و اينكه را بيان كرديم امّا بر خذلان محمول بود و امّا بر تسميت و حكم. و بلخي گفت: روا بود كه اينكه بر سبيل حكايت است از ايشان، و «قالوا»، در كلام مقدّر بود، چنان كه حكايت كرد از ايشان: وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمّا تَدعُونا إِلَيه ِ وَ فِي آذانِنا وَقرٌ وَ مِن بَينِنا وَ بَينِك َ حِجاب ٌ ...«6»، آنگه گفت: اي محمّد اگر ايشان را با مسلماني دعوت كني هرگز مهتدي نشوند و اجابت نكنند. و إِذاً، اينكه جا جزاست و ملغاست از عمل براي آن كه جايي فتاد كه ما بعد او معمول نتواند بودن، من قوله: أَبَداً آنگه گفت: وَ رَبُّك َ الغَفُورُ ذُو الرَّحمَةِ، خداوند تو آمرزگار و بخشاينده است اگر به استحقاق و وفق«7» عمل ايشان، ايشان را مؤاخذت كردي عذاب معجّل كردي بر ايشان و ايشان را هلاك برآوردي چه مستحق ّ آنند، بَل لَهُم مَوعِدٌ، بل ايشان

را موعدي و وقت و عده اي هست و مدّت مهلتي براي ابلاغ عذر و ابلاغ حجّت كه ايشان را از آن موئلي و منجائي و رستگاريي نبود، من وأل يئل اذا نجا، و يقال: لا وألت نفسه، اي لا نجت، و منه قول«8» علي ّ- عليه السّلام:9» و قد سئل ما بال درعك لا ظهر لها، قال«: اذا ولّيت فلا وألت، اي لا نجوت. قال الاعشي: و قد اخالس رب ّ البيت غفلته و قد يحاذر منّي ثم ّ ما يئل و قال آخر [166- پ]: [لا]«10» وألت نفسك خلّيتها للعامريّين و لم تكلم ----------------------------------- (1). آط، آب، آز، آج، لب خداي. (3- 2). آط، آب، آز، آج: او. (5- 4). اساس: ندارد، از آط افزوده شد. (6). سوره فصلّت (41) آيه 5. (7). آب: وقت. [.....]

(8). همه نسخه بدلها، بجز قم و مل امير المؤمنين. (9). آط، آب، آج، لب عليه السّلام. (10). اساس: افتادگي دارد، از قم افزوده شد. صفحه : 373 وَ تِلك َ القُري أَهلَكناهُم لَمّا ظَلَمُوا، «تلك»، اشارت [است به شهرهاي هلاك شده و ع]«1» ذاب رسيده، گفت: و آن شهرهاست كه ما آن را هلاك كرديم چون ظلم و بيدادي كردند و كفر آوردند به ما و بر [خود و بر ديگران ظلم كردند]«2»، وَ جَعَلنا لِمَهلِكِهِم، و كرديم اهلاك ايشان را موعد و وقت وعده اي. و «مهلك»، اينكه جا مصدر است، امّا في غير [هذا الموضع. مفعل را سه]«3» معني باشد: مصدر و مفعول و موضع، و هر بنايي را كه از مزيد بر«4» ثلاثي بود. قال اللّه تعالي: رَب ِّ أَدخِلنِي مُدخَل َ [صِدق ٍ ...«5»، و قال]«6» اللّه تعالي: هذا مُغتَسَل ٌ بارِدٌ

وَ شَراب ٌ«7»، اي موضع اغتسال. عاصم به روايت ابو بكر خواند: لمهلكهم، به فتح «ميم» و [ «لام»، و به روايت حفص به فتح]«8» «ميم» و كسر «لام». و باقي قرّاء به ضم ّ «ميم» و فتح «لام». آن كه «ميم» و «لام» مفتوح خواند، گفت: و مصدر است من هلك يهلك هلا [كا و مهل]«9» كا، مثل: طلع [يطلع]«10» مطلعا. و روا بود كه مصدر اهلك باشد چه بيشتر مفعل كه آيد در مزيد ثلاثي آيد، نحو: اكرمته [اكرا]«11» ما و مكرما، اي جعلنا لإهلاكهم موعدا، و اينكه اوليتر است به قرينه أَهلَكناهُم در آيت. و آن كس كه «لام» مكسور خواند، [گفت]«12»: وقت هلاك باشد يا جاي هلاك، مثل المشرق و المغرب. و سيبويه گفت، عرب گويد: رأيت النّاقة علي مضرب [ها و منت]«13» جها به كسر، اي وقت ضرابها و نتاجها، و: ان ّ في الألف [درهم]«14» لمضربا بالفتح، اي ضربا. و هر فعلي كه بر فعل يفعل با [شد مصد]«15» ر از او به فتح بود و موضع به كسر، و نيز وقت به كسر، نحو: ضربه ضربا و مضربا، و المضرب الموضع. و هر فعلي كه بر فعل يفع [ل بود به ضم ّ «عين» مضا]«16» رع نحو: يدخل و يخرج، موضع و مصدر از او به فتح بود، كالمدخل و المخرج، الّا آنچه شاذّ باشد، كالم [سجد من سجد يسجد]«17» و ربّما كه از فعل يفعل مصدر به كسر آيد، كالمرجع، قال اللّه تعالي: ----------------------------------- (13- 11- 9- 8- 6- 3- 2- 1). اساس: افتادگي دارد، از قم افزوده شد. (4). ديگر نسخه ها: ندارد. (5). سوره بني اسرائيل (17) آيه 10. (7).

سوره ص (38) آيه 42. (12- 10). اساس و قم: ندارد، از آط افزوده شد. (14). اساس و ديگر نسخه بدلها: ندارد، به قرينه منابع و مآخذ مربوط، افزوده شد. (17- 16- 15). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. صفحه : 374 إِلَي اللّه ِ مَرجِعُكُم ...«1»، اي رجوعكم، و قوله [وَ يَسئَلُونَك َ عَن ِ المَحِيض ِ]

...«2»، اي الحيض، و قوله: وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً«3»، گفتند: مصدر است و اوليتر آن كه وقت باشد، و المصدر المعيشة و المعيش، ايضا قال«4» الشّاعر: اليك اشكو شدّة المعيش و حرّ ايّام نتفن ريشي و امّا بر قراءت عامّه قرّاء [كه مهلك خواندند به ضم ّ]«5» «ميم» و فتح «لام»، بيان كرديم كه اينكه بنا سه معني دارد، اعني مفعل. و اينكه جا هم مصدر را محتم [ل است و هم وقت را، بقوله«6»: مَوعِداً]«7» و موعد نيز محتمل است اينكه دو معني را، مصدر را و وقت را، و قوله: أَهلَكناهُم، در مح [ل ّ رفع است به خبر ابتدا، و قوله]:«8» لَمّا ظَلَمُوا، در محل ّ نصب است علي الظّرف اي وقت ظلمهم«9». تمّت المجلّدة الثّانية عشرة [و يتلوه في الثّالث عشر]«10». قوله: وَ إِذ قال َ مُوسي لِفَتاه ُ- الآية. و وقع الفراغ منه وقت الع [...]«11» الثّلثاء الثّالث و [...]«12» من سنة ستّة و خمسين و خمس مائة. و فرع من كتابته وقت الظّهر في يوم الاثنين الحادي عشر من ربيع الاوّل سنة تسع و [سبعين و خمس مائة]«13». و هذا خطّ اصغر عباد اللّه و افقرهم الحسين بن محمّد بن الحسن بن ابراهيم بن محمّد العيّار [...]«14» و الحمد للّه حمد الشّاكرين و الصّلوة علي محمّد و عترته الطّاهرين غفر

اللّه لمصنّفه و كاتبه و قاريه بحق ّ محمّد و علي ّ و اولاد علي ّ الطّاهرين [167- ر]. ----------------------------------- (1). سوره مائده (5) آيه 48 و 105، و هود (11) آيه 4. (2). سوره بقره (2) آيه 222. (3). سوره نبأ (78) آيه 11. (8- 7- 5- 4). اساس: ندارد، از قم، افزوده شد. [.....]

(6). همه نسخه بدلها بجز قم: و قوله. (9). آج، لب: ظلمها. (10). اساس: افتادگي دارد، به قياس از نسخه آط، آورده شد. (11). اساس: ناخواناست، ظاهرا بايد كلمه اي باشد مثل: العصر، العشاء، الضّحو. (14- 12). اساس: بريدگي دارد و با هيچ نسخه اي قابل قياس و تطبيق نيست. (13). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به برگ [84- ر]

از همين نسخه كه به خطّ كاتبي واحد است، و احتمال قريب به يقين آورده شد. (13). اساس: افتادگي دارد، با توجّه به برگ [84- ر]

از همين نسخه كه به خطّ كاتبي واحد است، و احتمال قريب به يقين آورده شد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109